تعليم و تربيت در تفسير نمونه

مشخصات کتاب

سرشناسه:مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -

Makarem Shirazi, Nasir

عنوان قراردادی:تفسیر نمونه .برگزیده

عنوان و نام پديدآور:تعلیم و تربیت در تفسیر نمونه/ مکارم شیرازی؛ تهیه و تنظیم محمدجواد اسکندرلو.

مشخصات نشر:قم: انتشارات امام علی بن ابی طالب(ع)، 1399-

مشخصات ظاهری:2 ج.

شابک:دوره.978-964-533-354-4 : ؛ ج.1.978-964-533355-1 : ؛ ج.2.978-964-533-356-8 :

وضعیت فهرست نویسی:فیپا

موضوع:تفاسیر شیعه -- قرن 14

Qur'an -- Shiite hermeneutics -- 20th century

موضوع:اسلام و آموزش و پرورش -- جنبه های قرآنی

Islamic education -- Qur'anic teaching

شناسه افزوده:اسکندرلو، محمدجواد، 1340 -، گردآورنده

شناسه افزوده:Eskandarloo, Muhammad Jawad

رده بندی کنگره:BP98

رده بندی دیویی:297/179

شماره کتابشناسی ملی:6247606

اطلاعات رکورد کتابشناسی:فیپا

ص: 1

جلد 1

اشاره

ص: 2

تعلیم و تربیت در تفسیر نمونه

مکارم شیرازی

تهیه و تنظیم محمدجواد اسکندرلو.

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

مقدمۀ حضرت آيت اللّه العظمى مكارم شيرازى (مدّظلّه العالى)... 15

پيشگفتار... 17

مباحث مقدماتى... 21

مفهوم شناسى «تعليم»... 21

مفهوم شناسى «تربيت»... 22

تعريف تعليم و تربيت... 23

اهميت تعليم و تربيت در اسلام... 23

«تعليم» مقدم است يا «تربيت»؟... 27

بخش اوّل: تعليم / 31

فصل اوّل: علم... 33

اهميّت مقام علم... 35

اهميّت علم و عالم در روايات... 35

مقام شهيد براى كسى كه در راه تحصيل علم از دنيا برود... 36

«اخلاق»، زاييدۀ علم است... 37

«تخّصص» از ديدگاه قرآن... 37

«علم»، پايۀ «ايمان»... 38

«علم» معيار برترى انسان... 39

علم و دانش، سبب شناسايى حق... 40

آيا عالمان و جاهلان يكسان اند؟... 42

«جهل» ريشۀ بدبختى... 42

جهاد با جهل و جهاد با دشمن... 43

ص: 5

عقيدۀ برخى از فلاسفه دربارۀ علم... 48

علومى كه علم نيست... 48

علم هدف نيست، وسيله است... 50

مغروران به علم... 50

علم حقيقى... 53

علم را براى عمل بايد آموخت... 54

درس هاى داستان موسى و خضر عليهما السلام... 54

در علم افزون طلب باش... 56

فصل دوم: عالِم... 59

عالمان در منطق قرآن... 61

عالمان در لسان روايات اهل بيت عليهم السلام... 62

دانشمندان در سخن امام صادق عليه السلام... 63

موقعيّت دانشمندان... 64

مقام علما و دانشمندان... 65

دانشمندان و بقاى آن ها، در سخن على عليه السلام... 67

دانشمندان به مقام عالى «خشيت» نائل شدن... 67

علما و دانشمندان جزء شفيعان اند... 68

نبودن علما و دانشمندان، سبب نقصان زمين... 68

تعبير به «بئر معطله» در مورد دانشمندانى كه در جامعه تنها مانده اند... 69

وظيفۀ بزرگ دانشمندان... 70

سخن گفتن آتش دوزخ با دانشمندان... 72

خطر دانشمندانى كه دانش خود را در اختيار جباران قرار دهند... 73

دانشمندى كه به خدمت فراعنه درآيد... 74

«بلعم باعورا» دانشمند دنياپرست و منحرف... 76

عالم بى عمل... 79

ص: 6

نكته: گفتار بى عمل... 81

عالم بى عمل در روايات... 82

گوياترين مثال براى عالم بى عمل: چارپايى بر او كتابى چند... 84

فصل سوم: تعلّم و فراگيرى... 87

انسان بايد به علم خود بنگرد كه آن را از چه كسى گرفته است... 89

پيدا كردن رهبر دانشمند و بهره گيرى از پرتو علم او... 91

اگر نمى دانيد بپرسيد... 91

نكته: اهل ذكر چه كسانى هستند؟... 94

پرسش هاى بى جا... 97

شأن نزول... 97

اگر سؤالات بى جا ست چرا با اصرار جواب داده مى شود؟... 100

سؤال توضيحى و سؤال اعتراضى... 102

سؤال تحقيقى و سؤال سرزنشى... 104

فصل چهارم: چگونگى تعليم و تبليغ دين... 107

مقدمه... 109

تحصيل علم و نشر آن هر دو واجب است... 110

جهاد فكرى و تبليغاتى... 110

جملۀ «تواصوا بالحّق» و مسألۀ تبليغ... 111

مجلس علم، باغى از باغ هاى بهشت... 112

نقش مؤثر «گفتار» در سرنوشت انسان ها... 113

اعتبار «سخن گفتن» نسبت به ديدن و شنيدن... 114

شرايط مبلّغين اسلام... 114

چهار مورد از وظايف مبلّغان... 116

مبلّغان راستين چه كسانى هستند؟... 118

ص: 7

شرط پيروزى در تبليغات... 119

ويژگى هايى مورد نياز گويندگان... 120

بهترين گويندگان... 123

بدى را با نيكى دفع كن!... 125

برنامۀ چهار مرحله اى داعيان الى اللّه... 129

انسان دربرابر طوفان وسوسه ها... 130

دعوت داعيان الى اللّه، خدمت گسترده اى به انسان ها... 131

مجادله در قرآن مجيد... 132

الف) مفهوم «جدال» و «مراء»... 133

ب) جدال حق و باطل... 134

مناظرات اهل بيت عليهم السلام با مخالفان... 135

ج) آثار شوم مجادلۀ باطل... 136

د) روش مجادله به احسن... 138

تبليغات مؤثر... 140

راه و رسم تبليغ... 143

نكته ها:... 146

1. راه و رسم تبليغ... 146

2. فرار از حقيقت چرا؟... 147

مؤثرترين راه تبليغ... 148

از تبليغات عجولانه بپرهيزيد... 149

اميد اثر، شرط صرف نيروهاى تبليغى... 150

اهميت مبارزات منطقى و عقيدتى... 152

دعوت به استدلال منطقى در همه جا... 154

لزوم بحث منطقى... 155

منطق آزادانديشى اسلام... 155

نكته ها:... 158

ص: 8

1. منطق آزادانديشى اسلام... 158

2. پاسخ به چند سؤال... 159

3. نمونه اى از روايات اسلامى در زمينۀ آزادانديشى... 161

منطق بى اعتنايى، يكى از روش هاى مبارزه با لجوجان... 162

روش جالب در برخورد با افراد لجوج... 164

پنج روش براى نفوذ در قلب تيرۀ متكبران جبّار... 166

پنج دستور مهم براى موفقيت در اجراى حكم خدا... 168

براى بحث، بهترين روش را برگزينيد... 173

يكى از بهترين روش هاى مناظره و بحث... 175

روش هاى برخورد با دشمنان... 179

برخورد منطقى با همۀ مخالفان... 187

برخورد ملايم و محبت آميز با دشمنان... 190

يك دستور اخلاقى براى زمان برخورد با كفار... 191

راه نفوذ در ديگران... 193

سه نكته در اين آيات... 193

بيان رسا و مؤثر... 194

داستان «حبيب نجّار»... 197

نكته هاى آموزندۀ اين داستان... 202

مجادله به باطل... 203

آثار شوم مجادلۀ باطل... 205

كبر و غرور سرچشمۀ اصلى مجادله به باطل... 207

ادب قرآن در بحث و محاجه... 210

بخش دوم: تربيت و سازندگى / 211

فصل اول: كلّيات... 213

برنامه ريزى براى تعليم و تربيت... 215

ص: 9

نقش پيامبران در تربيت انسان... 216

مربى و قابليّت... 217

ميدان پرورش و تربيت... 218

چهار مرحله از مراحل تربيت... 220

برنامۀ چهار ماده اى خوشبختى... 221

يك روش مؤثر تربيتى... 225

تأثير سريع تربيت الهى... 226

نكاتى آموزنده و تربيتى در باب حق و باطل... 227

1. دشوارى تشخيص حق و باطل... 228

2. معناى زبد... 229

3. هميشه بهره ها به ميزان آمادگى ها و لياقت هاست... 230

4. باطل دنبال بازار آشفته مى گردد... 230

5. باطل تنها در يك لباس ظاهر نمى شود... 231

6. بقاى هر موجودى بسته به ميزان سودرسانى آن است... 231

7. چگونه حق، باطل را بيرون مى ريزد... 232

8. باطل بقاى خود را مديون حق است... 232

9. مبارزۀ حق و باطل هميشگى است... 232

10. زندگى در پرتو تلاش و جهاد... 233

اثرات اجتماعى و تربيتى پناهگاه امن كعبه... 234

نفى به تنهايى كافى نيست... 235

عوامل حيات و مرگ ملت ها... 239

روزهاى حساس زندگى... 244

دنيا دار دردها و رنج ها... 248

دورنماى زندگى دنيا... 249

مزرعۀ دنيا، و آخرت... 251

جامع ترين آيۀ اخلاقى (تربيتى و سازنده)... 255

ص: 10

فصل دوم: انسان در قرآن... 259

هدف خلقت انسان از ديدگاه قرآن... 261

فلسفۀ آفرينش از ديدگاه فلسفه... 264

اين حديث با آنچه گفتيد چه تناسبى دارد؟... 269

نظرى به روايات اسلامى دربارۀ فلسفۀ آفرينش انسان... 270

ارزش انسان از نظر قرآن... 273

ارزش معنوى مرد و زن... 274

چگونه اسلام اجازۀ تنبيه زن را داده است؟... 276

اوصاف انسان هاى شايسته... 281

الگوهاى جاويدان... 287

نتيجه... 291

راست قامتان جادۀ توحيد... 292

انسان هاى آزاده و اسير... 294

تعبيرات مختلف دربارۀ «انسان» در قرآن مجيد... 296

فصل سوم: نقش قرآن در تربيت انسان... 299

تأثير آيات قرآن بر دل هاى آماده... 301

چند نكته:... 302

قرآن كتاب انديشه و عمل... 304

حديثى از امام صادق عليه السلام دربارۀ فراز (اَم عَلى قُلُوبٍ اَقفالُها)... 306

قرآن، هدايت و درمان... 306

قرآن، نسخۀ شفابخش... 308

نكته ها:... 308

1. مفهوم كلمۀ «مِن» در «مِن القرآن»... 308

2. تفاوت ميان شفاء و رحمت... 309

3. چرا ظالمان نتيجۀ معكوس مى گيرند؟... 309

ص: 11

4. يك داروى مؤثر براى همۀ دردهاى اجتماعى و اخلاقى... 310

نفوذ فوق العادۀ قرآن... 314

قيام شبانه براى تلاوت قرآن... 315

نكته ها:... 318

1. قيام شبانه براى تلاوت قرآن و نيايش... 318

2. معنى «ترتيل»... 319

هرچه براى شما امكان دارد قرآن بخوانيد... 321

نكته ها:... 325

1. ضرورت آمادگى عقيدتى و فرهنگى... 325

2. تلاوت قرآن همراه با تفكر... 326

تنها دست پاكان به دامن قرآن مى رسد... 327

فصل چهارم: نظام خانواده... 331

تعليم و تربيت خانواده... 333

اهميت نظام خانواده... 337

ترغيب به ازدواج آسان... 338

نكته ها:... 344

1. ازدواج، سنت الهى... 344

2. منظور از جملۀ (وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَاِمَائِكُمْ) چيست؟... 347

پيوند محبّت دو همسر... 348

اوصاف همسر شايسته... 351

اهميت فرزندان صالح در معرفى شخصيّت انسان... 352

نكته ها:... 354

1. فرزندان پيامبر... 354

2. چرا نام اين پيامبران در سه گروه در سه آيه بيان شده است؟... 355

3. اهميت فرزندان صالح در معرفى شخصيت انسان... 356

ص: 12

4. پاسخ به يك ايراد... 356

سه نكتۀ مهم:... 356

1. چرا فرزند نوح عليه السلام عمل غيرصالح بود؟... 356

2. آيا نوح عليه السلام نمى دانست كه فرزندش مشمول وعدۀ الهى نيست؟... 358

3. آنجا كه پيوندها گسسته مى شود!... 358

اموال و فرزندان، وسيلۀ آزمايش شما هستند... 360

شأن نزول... 360

اموال و فرزندان، شما را از ياد خدا غافل نكند... 365

اهميت نيكى به پدر و مادر... 366

توحيد و نيكى به پدر و مادر... 367

دقت فوق العاده در احترام به پدر و مادر... 369

نكته: احترام پدر و مادر در منطق اسلام... 371

احترام پدر و مادر... 374

تفسير... 375

اى انسان! به پدر و مادر نيكى كن... 382

تفسير... 382

نيكى به پدر... 387

آداب ورود به جايگاه خصوصى پدر و مادر... 388

تفسير... 389

فلسفۀ اجازه گرفتن و مفاسد عدم توجه به آن... 392

فصل پنجم: تشويق و مجازات... 395

اهميت و ضرورت تشويق و مجازات... 397

نتيجۀ تشويق كار نيك يا بد... 398

تربيت از طريق انذار... 401

تفسير... 402

ص: 13

اگر هشدار مؤثر نيفتد... 404

تفسير... 405

مجازات هاى تربيتى... 407

تفسير... 407

زندان يا كانون تربيت... 410

نكته ها:... 414

1. زندان، كانون ارشاد يا دانشگاه فساد؟... 414

2. آنجا كه نيكوكاران بر سر دار مى روند... 416

3. بزرگ ترين درس آزادى!... 416

4. سوءاستفاده از يك شعار سازنده... 417

توجه به غير خدا... 418

مجازات هم حسابى دارد... 419

مجازات هاى بيداركننده... 424

تفسير... 424

مجازات استدراج... 427

مجازات تهمت... 431

تفسير... 431

نكته ها:... 434

1. معنى «رمى» در آيه چيست؟... 434

2. چرا چهار شاهد؟... 435

3. شرط قبولى توبه... 436

4. احكام قذف... 437

مجازات شديد براى چه بود؟... 438

مجازات در حضور جمع چرا؟... 439

ص: 14

مقدمۀ حضرت آيت اللّه العظمى مكارم شيرازى (دامت بركاته

بسم اللّه الرحمن الرحيم

تعليم و تربيت از اركان اساسى زندگى بشر در طول تاريخ است، و به عبارت ديگر بلكه مى توان گفت كه انسان در هيچ زمان و مكانى نمى تواند از تعليم و تربيت بى نياز باشد، ازاين رو قرآن كريم به مسألۀ تعليم و تربيت اهتمام ويژه دارد در حدى كه آن را هدف رسالت پيامبر قرار داده است.

قرآن در سه جا به اين اصل بنيادين اشاره مى برد: (هُوَ اَلَّذِي بَعَثَ فِي اَلْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ اَلْكِتابَ وَ اَلْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ) ؛ «او كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها بخواند و آنها را تزكيه كند و به آنان كتاب (قرآن) و حكمت بياموزد، هرچند پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند».(1)

(رَبَّنا وَ اِبْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ اَلْكِتابَ وَ اَلْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ اَلْعَزِيزُ اَلْحَكِيمُ) ؛ «پروردگارا پيامبرى در ميان آنها از خودشان برانگيز، تا آيات تو را بر آنان بخواند، و آنها را كتاب و حكمت بياموزد، و پاكيزه كند؛ زيرا تو توانا و حكيمى (و بر اين كار، قادرى)».(2)

(لَقَدْ مَنَّ اَللّهُ عَلَى اَلْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ اَلْكِتابَ وَ اَلْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ) ؛ «خداوند بر مؤمنان نعمت بزرگى بخشيد، هنگامى كه در ميان آنها، پيامبرى از خودشان برانگيخت؛

ص: 15


1- . جمعه، آيۀ 2.
2- . بقره، آيۀ 129.

تا آيات او را بر آنها بخواند، و آنها را پاكيزه سازد و كتاب و حكمت بياموزد؛ هر چند پيش از آن، در گمراهى آشكارى بودند».(1)

در دوران ما نيز به تعليم و تربيت به جد پرداخته شده است بدين جهت مكتب هاى گوناگون در تعليم و تربيت پيدا شده اند تا مگر برنامه هاى كارساز به جوامع بشرى عرضه بدارند تا انسان را به سر منزل مقصود برساند، ولى عيب و كاستى اين مكتب ها در اين است كه تنها به رفتار ظاهرى انسان بذل توجه مى كنند و اما به اعماق وجود انسان چندان توجه ندارند، برخلاف قرآن كريم كه بر اين جنبه تأكيد فراوان دارد. براين اساس دربارۀ تربيت نفس انسانى مى فرمايد: (قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها) ؛ «كه هر كس نفس خود را پاك و تزكيه كرده، رستگار شده».(2)

و باز مى فرمايد: (قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكّى) ؛ «به يقين كسى كه خود را پاكيزه ساخت، رستگار شد».(3)

بدين سبب، مكتب تعليمى و تربيتى قرآن كريم، مكتبى بى بديل است و چون موافق فطرت انسانى است بهترين راه و روش در تعليم و تربيت بشمار مى آيد.

تفسير نمونه كه مورد توجه بسيار خوانندگان در زبان هاى گوناگون قرار گرفته است - در سايۀ آيات پرارج قرآنى - به طور جامع و عميق به اين امر مهم پرداخته است.

براى اين كه مطالب گوناگون آن در جاى جاى اين تفسير در يك جا جمع گردد تا خوانندگان به طور متمركز از آن بهره ببرند، فاضل ارجمند دكتر محمدجواد اسكندرلو تلاش كرده است كه در اين راه گام بردارد، اميد است كه اين اثر ارزشمند مورد توجه خوانندگان محترم قرار گرفته، از آن بهرۀ كافى و وافى ببرند.

قم - حوزۀ علميه

ناصر مكارم شيرازى

ص: 16


1- . آل عمران، آيۀ 164.
2- . شمس، آيۀ 9.
3- . اعلى، آيۀ 4.

پيشگفتار

تعليم و تربيت اسلام همزاد با طلوع آيين حيات بخش اسلام سابقه اى ديرينه دارد، آن سان كه رب كريم نزول وحى را با خواندن آغازيد: (اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ اَلَّذِي خَلَقَ * خَلَقَ اَلْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ * اِقْرَأْ وَ رَبُّكَ اَلْأَكْرَمُ * اَلَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ اَلْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ) ؛ بخوان به نام پروردگارت كه (جهان را) آفريد، و انسان را از خون بسته اى خلق كرد! بخوان كه پروردگارت (از همه) والاتر است، همان كسى كه به وسيلۀ قلم تعليم نمود و به انسان آنچه را نمى دانست آموخت!».(1)

حوزه هاى علميّۀ تشيّع نيز برگرفته از تعاليم راستين محمدى صلى الله عليه و آله و در پرتو هدايت ائمّۀ هدى عليهم السلام با پيشينۀ چندين سده همواره كانون علم و دانش (عنصر تعليم) و تهذيب و تزكيه (عامل تربيت) بوده و در عبور از فراز و فرود قرون و اعصار، پيروان راه حقيقت و ره پويان طريق هدايت را از زلال معرفت و بصيرت فكرى و باطنى سيراب نموده است.

در ميان مهم ترين رسالت ها و مسئوليت هاى حوزه هاى علميّه، دو موضوع اساسى بيش از مسائل و امور ديگر مى درخشد كه عبارت اند از: نخست، تأكيد بر تعليم و تربيت نيروى انسانى به مثابه بهترين شيوۀ نشر و اشاعۀ انديشۀ اسلامى و مكتب اهل بيت عليهم السلام.

ص: 17


1- . علق، آيات 1-5.

و دوم، پرورش عالمان و متخصصان علوم اسلامى، براساس تربيت جامع و متوازن معنوى و اسلامى.

همچنان كه خداوند حكيم، هدف اصلى از بعثت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را تعليم كتاب و حكمت، و تزكيه نفوس انسان ها معرفى كرده است:

(هُوَ اَلَّذِي بَعَثَ فِي اَلْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ اَلْكِتابَ وَ اَلْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ) ؛ «او كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها بخواند و آنها را تزكيه كند و به آنان كتاب (قرآن) و حكمت بياموزد، هر چند پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند».(1)

قرآن كريم، كتاب هدايت و تربيت و سازندگى است. ارتباط و انس با قرآن، بارقۀ اميد به زندگى و پيمودن راه سعادت را در دل هاى مضطرب، نگران و مأيوس زنده مى كند و نور قرآن، انسان گرفتار آمده در تاريكى ها را به سوى روشنايى و راه هاى امن و سلامت جسم و جان رهنمون مى سازد: (قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اَللّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ * يَهْدِي بِهِ اَللّهُ مَنِ اِتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ اَلسَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ اَلظُّلُماتِ إِلَى اَلنُّورِ بِإِذْنِهِ) .(2)

گرچه نياز انسان به قرآن، مختص به زمان خاصى نيست، اما به جرأت مى توان مدعى شد كه نياز انسان عصر حاضر به اين كتاب حيات بخش، به مراتب بيش از گذشته است؛ چون در اين برهه از زمان حساس، فقر و نياز انسان دورافتاده از خويشتن خويش و فاصله گرفته از فضايل اخلاقى و عواطف انسانى و محبوس شده در اضطراب ها و نگرانى ها، به هدايت گرى كه به بهترين راه ها هدايت كند، به مراتب بيشتر است و انسان عصر مدرن از عمق جان به دنبال

ص: 18


1- . جمعه، آيۀ 2.
2- . مائده، آيۀ 15 و 16.

حقيقت ناب و آب حيات است و آن را جز در دين سراسر معنويت اسلام و كتاب روح نواز و هدايت گر آن (قرآن) نخواهد يافت.

از اين رو، مراجعه به تفاسير قرآن و آشنايى با مفاهيم و پيام هاى اين كتاب آسمانى امرى مسلّم و بديهى است. بى شك عشق ورزى به ساحت قرآن و بهره مندى از هدايت هاى آن در گرو درك و فهم صحيح آيات است و اين مهم جز در پرتو تفسير روشمند قرآن ميسر نمى شود. تفسير روشمند، راه را براى تحليل، شناخت و دريافت صحيح مفاهيم و معارف قرآن هموار مى سازد.

و اينك نگارندۀ اين اثر، به منظور تحقّق بخشيدن به هدف مذكور و عملى ساختن پيشنهاد بسيار سودمند معظم له درصدد برآمدم تا مصداق ديگرى از معارف قرآنى را از مجموعۀ 27 جلدى تفسير نمونه، تحت عنوان تعليم و تربيت در تفسير نمونه، ارائه دهم؛ باشد كه مرضّى حق تعالى و مورد پسند حضرت آيت اللّه العظمى مكارم شيرازى قرار گيرد و همۀ تشنگان معارف ناب قرآن به ويژه در مباحث تعليم و تربيت بتوانند از آن بهره مند شوند.

ص: 19

اينجانب هنگامى كه به فهرست موضوعى تفسير نمونه بادقت مراجعه كردم، مباحث بسيار مناسبى را در اين رابطه يافتم، از قبيل: اهميت مقام علم، «علم» معيار برترى انسان، علم حقيقى، «اخلاق» زائيدۀ علم است، عالمان در منطق قرآن، مقام علما و دانشمندان، اهميت «تعليم و تعّلم»، برنامه ريزى براى تعليم و تربيت، مراحل چهارگانۀ تربيت، مربّى و قابليت، روش هاى مؤثر تربيتى، الگوهاى جاويدان، تأثير سريع تربيت الهى، چگونگى تبليغ دين، فكر، تفكر، تعقّل، يقين، ادب، تقوا، نيايش و...

همۀ مباحث يادشده در قالب دو بخش اساسى (بخش يكم: تعليم، و بخش دوم: تربيت) به حول و قوّۀ الهى ساماندهى و تنظيم خواهد شد.

«و ما توفيقى الّا باللّه العلىّ العظيم»

محمّدجواد اسكندرلو

دانشيار جامعة المصطفى صلى الله عليه و آله العالميّة

ص: 20

مباحث مقدماتى

اشاره

در بخش تمهيدى اين كتاب، پس از آشناسازى مخاطبان و فراگيران ارجمند با مفاهيم «تعليم» و «تربيت»، اهميت آن و «تهذيب و تربيت»، اين مسألۀ مهم مورد بررسى قرار خواهد گرفت كه آيا «تعليم» مقدّم است يا «تربيت»؟

مفهوم شناسى «تعليم»

- «تعليم» آن است كه با تكرار و تمرين از آن نقشى در ذهن شاگرد و فراگير پديد مى آيد.(1)

- «تعليم» كوششى است كه ذهن فراگير را براى تصوّر معانى، بيدار و آماده مى سازد.(2)

- «تعليم» عبارت است از آموزش تمام چيزهايى كه انسان به آن نياز دارد.(3)

- «تعليم» آسان كردن راه و نزديك نمودن مقصد است و هدايت و ارشاد ذهن فراگير، تا مطالبى را بياموزد.(4)

ص: 21


1- . راغب اصفهانى، مفردات، ص 343.
2- . همان.
3- . امام خمينى، صحيفۀ نور، ج 17، ص 152.
4- . علامه طباطبايى، الميزان، ترجمۀ سيد محمدباقر موسوى همدانى، ج 3، ص 85.

- «تعليم» بيش از هر چيز سپردن دانستنى هاست به ديگران، اما دانستنى ها آنگاه سودمندند كه به كار آيند و تعليم (آموزش) آنگاه به كار آيد كه زمينه اى براى پديد آمدن تغييرى در نوآموز گردد... «آموزش» راهى است كه مقصد آن پديد آوردن دگرگونى و تحّول است.(1)

مفهوم شناسى «تربيت»

«تربيت» در لغت به معنى نشو و نما دادن، زياد كردن، جلا دادن و جوهر چيزى را آشكار ساختن است، و در اصطلاح، تعاريف زيادى براى آن شده كه به برخى از آن ها اشاره مى گردد:

- «تربيت» يعنى آنچه را كه از كمال و جمال ممكن است در اختيار روح و جسم قرار دادن.(2)

- ايجاد تحول و تغييرات تدريجى موردنظر در يك چيز تا رساندن آن به سرحدّ كمال.(3)

- از قوّه به فعل رسانيدن استعدادهاى نهفته و فطرت انسان در جهت الهى شدن او.(4)

- «تربيت» مترادف «تزكيه» (مهار طغيان هاى نفسانى براى عقل ورزى صحيح و بروز توانايى ها) و مشابه «هدايت» (دلالت و نشان دادن هدف به وسيلۀ نشان دادن راه) است.(5)

ص: 22


1- . ميرعبدالحسين نقيب زاده، نگاهى به فلسفه ى آموزش و پرورش، ص 16.
2- . باقر قرشى، نظام تربيتى اسلام، ص 24.
3- . راغب، مفردات، ص 184.
4- . امام خمينى (ره)، صحيفۀ نور، ج 14، ص 28.
5- . علامه طباطبايى، الميزان، ج 1، ص 34.

- تربيت به فعليت رساندن استعداد و به كمال رساندن مستعد كمال است.(1)

- مجموع امورى است كه در سازندگى شخصيّت روحانى انسان مدخليت دارد.(2)

تعريف تعليم و تربيت

- «تعليم و تربيت» وسيلۀ انتقال ميراث هاى فرهنگى و تمدّنى است و كارش اجتماعى كردن فرد و پروردن آن صفات و كيفيّات جسمانى و عضلانى كه جامعه يا گروه خواستار آن است.(3)

- فراهم آوردن زمينه و شرايط لازم براى به فعليت رساندن و شكوفا نمودن همۀ استعدادهاى انسان و آموزش منظم جهت انتقال ارزش ها، علوم و فنون به متعلمان و حركت تكاملى او به سوى هدف مطلوب با برنامه اى منظم و سنجيده.(4)

- تعليم و تربيت، تجديدنظر در تجربيات و تشكيل مجدد آن ها به طورى است كه موجبات رشد بيشتر را فراهم نمايند.(5)

- در زمينۀ رابطۀ تعليم و تربيت، امام خمينى (ره) مى فرمايد:

«هر تربيتى مستلزم تعليمى است و تعليم وسيلۀ تحصيل تربيت است».(6)

اهميت تعليم و تربيت در اسلام

تعليم و تربيت در اسلام از اهميت و جايگاه والايى برخوردار است،

ص: 23


1- . محى الدين حائرى شيرازى، تربيت اسلامى، ص 21.
2- . سيد جعفر سجادى، فرهنگ معارف اسلامى، ج 4.
3- . دفتر همكارى حوزه و دانشگاه، جزوۀ علوم تربيتى، ج 1، ص 9.
4- . محمدتقى مصباح يزدى، دفتر همكارى حوزه و دانشگاه، جزوۀ علوم تربيتى، ج 1، ص 34.
5- . على شريعتمدارى، جامعه و تعليم و تربيت، ص 22.
6- . امام خمينى، دفتر همكارى حوزه و دانشگاه، جزوۀ علوم تربيتى، ج 5، ص 11.

به گونه اى كه مهم ترين بخش آموزه ها و معارف اسلام را تعليم و تربيت تشكيل مى دهد و هيچ مسئله اى به اندازۀ تعليم و تربيت يا آموزش و پرورش دينى در اسلام از اولويت و اهميت ويژه برخوردار نيست.

از نظر اسلام، هدف اساسى خلقت بشر، علم و معرفت به صفات پروردگار جهانيان است. شهيد ثانى دراين باره مى نويسد: «دانش، هدف اساسى آفرينش است»(1) قرآن كريم در اين زمينه مى فرمايد: (اَللّهُ اَلَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ اَلْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ اَلْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اَللّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ) ؛ «خداوند همان كسى است كه هفت آسمان را آفريد و از زمين نيز همانند آنها را؛ فرمان (و تدبير) او در ميان آنها پيوسته فرود مى آيد تا بدانيد خداوند بر هر چيز تواناست».(2)

شايان توجه است كه مطلق علم، هدف آفرينش آسمان ها و زمين نيست، بلكه علم مقيّد به خداشناسى، هدف مى باشد.

يكى از علل اساسى و مهم بعثت پيامبران الهى، تعليم و تربيت انسان ها بوده است، چنان كه قرآن كريم دراين مورد مى فرمايد: (هُوَ اَلَّذِي بَعَثَ فِي اَلْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ اَلْكِتابَ وَ اَلْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ) .(3)

انبياى الهى از جانب خداوند متعال مأموريت داشتند كه انسان ها را از جهت فكرى و اخلاقى تربيت كنند و رشد دهند، به گونه اى كه استعدادهاى نهفته و فضايل و مكارم اخلاقى آن ها را شكوفا سازد تا هدف والاى خلقت انسان كه

ص: 24


1- . شهيد ثانى، منية المريد، تهران، دفتر نشر فرهنگى اسلامى، 1359.
2- . طلاق، آيۀ 12.
3- . جمعه، آيۀ 2.

همان تعليم و تربيت است تحقق پذيرد. بنابراين، هدف تشريع اديان الهى ازجمله دين مقدس اسلام، تعليم و تربيت انسان ها بوده است.

انسان در آغاز خلقتش از هيچ علم و دانشى برخوردار نيست، قرآن كريم در اين زمينه مى فرمايد: (وَ اَللّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ اَلسَّمْعَ وَ اَلْأَبْصارَ وَ اَلْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ) ؛ «و خداوند شما را از شكم مادرانتان خارج نمود در حالى كه هيچ چيز نمى دانستيد؛ و براى شما، گوش و چشم و عقل قرار داد، تا شكر به جا آوريد!».(1)

استاد شهيد مطهرى در اين زمينه مى نويسد: «انسان تنها موجودى است كه از خودش تفكيك پذير است، يعنى هنگام تولد، انسان بودنش را بالفعل ندارد، بلكه انسان بودنش را بالقّوه داراست و بايد خود آن را تحصيل نمايد و اين امر ميسر نيست مگر با تعليم و تربيت».(2)

اهميت تعليم و تربيت در اسلام به حدى است كه قرآن كريم بيش از هر عنوانى خداى متعال را با عنوان «ربّ» و صدها مرتبه با وصف عالم و عليم ذكر كرده است، ازجمله (رَبُّنَا اَلَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى) ؛ «پروردگار ما همان كسى است كه به هر موجودى آنچه را لازمۀ آفرينش او بوده داده، سپس هدايت كرده است».(3)

قرآن كريم، اين كتاب سراسر تربيت، نه تنها مهم ترين وسيلۀ تكامل انسان را، پيمودن مسير علم، تفكر، تعقل مى داند، بلكه فلسفۀ وجودى اديان الهى و رسالت انبياى الهى را تعليم و تربيت معرفى كرده است: (كَما أَرْسَلْنا فِيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ اَلْكِتابَ وَ اَلْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا

ص: 25


1- . نحل، آيۀ 78.
2- . شهيد مطهرى، انسان كامل، ص 49.
3- . طه، آيۀ 50.

تَعْلَمُونَ) ؛ «همان گونه كه (براى هدايت شما) پيامبرى از خودتان در ميان شما فرستاديم؛ تا آيات ما را بر شما بخواند و شما را پاكيزه سازد و به شما كتاب و حكمت بياموزد و آنچه را نمى دانستيد به شما ياد دهد».(1)

همچنين در آيات 30 و 31 سورۀ بقره، حضرت آدم عليه السلام را از پرتو تعليم و تربيت حق، مسجود ملائكه مى خواند:

(وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي اَلْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ اَلدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ * وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْماءَ كُلَّها...) ؛ «و (به يادآور) هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان فرمود: «من بر روى زمين، جانشينى [= نماينده اى] قرار خواهم داد. فرشتگان گفتند: «(پروردگارا) آيا كسى را در آن قرار مى دهى كه فساد و خونريزى كند؟! حال آنكه ما تسبيح و حمد تو را به جا مى آوريم، و تو را تقديس مى كنيم (و براى جانشينى شايسته تريم)». فرمود: «من حقايقى را مى دانم كه شما نمى دانيد.» سپس تمام علم اسماء [= علم اسرار آفرينش و نام گذارى موجودات] را به آدم آموخت».

در روايات اسلامى نيز از تعليم و تربيت سخن بسيار به ميان آمده است، به عنوان نمونه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله به على عليه السلام مى فرمايد:

«لاَِنْ يَهْدِىَ اللّهُ عَلَى يَدَيْكَ رَجُلاً خَيْرٌ لَّكَ مِمّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ ؛ اينكه خداوند يك نفر را به دست تو هدايت كند برايت از آنچه خورشيد بر آن طلوع مى كند بهتر است».(2)

آيين مقدس اسلام، تعليم و تربيت را حقّ واجب كودك و فرزند بر پدر شمرده است؛ امام سجاد عليه السلام براى انجام اين مسئوليت خطير از خداوند استمداد مى كند: «وَأَعِنِّي عَلَى تَرْبِيَتِهِمْ وَتَأْديبِهِمْ وَ بِرِّهِمْ ؛ پروردگارا! مرا براى تربيت و تأديب و نيكى به فرزندانم يارى نما!».(3)

ص: 26


1- . بقره، آيۀ 151.
2- . سفينة البحار، ج 2، ص 700.
3- . صحيفۀ سجاديه، ترجمۀ جواد فاضل، ص 89.

«تعليم» مقدم است يا «تربيت»؟

«تعليم» مقدم است يا «تربيت»؟(1)

در آيۀ 129 سورۀ بقره مى خوانيم: (رَبَّنا وَ اِبْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ اَلْكِتابَ وَ اَلْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ...) ؛ «پروردگارا! پيامبرى در ميان آن ها از خودشان برانگيز، تا آيات تو را بر آنان بخواند و آنها را كتاب و حكمت بياموزد و پاكيزه كند! زيرا تو توانا و حكيمى (و بر اين كار، قادرى)».

از اين آيه فهميده مى شود كه پيامبران مى آيند تا هم معلم و آموزگار بشر باشند و هم مربى آن ها، زيرا چنان كه مى دانيم: «جهانى به اين وسعت با آن همه كهكشان ها و سحابى ها، اتم ها و ساختمان حيرت انگيز آن ها بى هدف آفريده نشده و حتماً هدف بزرگى از آفرينش آن در نظر بوده است. اين را نيز مى دانيم كه خداوند از هر جهت بى نياز است و وجودى است بى نهايت در بى نهايت، لذا هرگز نمى شود كه هدف از آفرينش جهان به او بازگشت كند، پس هدف آفرينش چيزى است كه به ما آفريده شدگان بازگشت مى نمايد و آن، تكامل وجود ماست».

و اكنون كه هدف آفرينش، تكامل وجود ما شد، آيا ما براى رسيدن به اين هدف احتياج به هيچ گونه علم و دانشى نداريم، يا به عكس، به علوم بسيارى محتاجيم كه در بيراهه ها سرگردان نشويم و بتوانيم از خرافات و انحرافات نجات يافته، راه سعادت خود را تشخيص دهيم؟

بديهى است كه علوم محدود بشر كه آميخته با هزاران نقطۀ ابهام است نمى تواند اين نيازمندى را برطرف كند، لذا مى بينيم امروز مكتب ها و مسلك ها و مرام هاى مختلف سياسى و اقتصادى و... در دنيا به وجود آمده و هر كدام از آنان نويسندگان و گويندگان و دانشمندانى دارند اما كدام صحيح مى گويد؟ معلوم نيست.

ص: 27


1- . تفسير نمونه، ج 1، ذيل آيۀ 129 سورۀ بقره.

از طرف ديگر، در آنچه به طور مسلم مى دانيم، دچار اشتباه و خطا مى شويم، لذا غير از مسائل بديهى كمتر مسأله اى است كه دانشمندان در آن اختلاف نظر نداشته باشند.

بنابراين، با آن معلومات كم و مجهولات زياد و با اينكه ما در معلومات خود نيز دچار اشتباه و خطا مى شويم آيا نيازمند به كسى نيستيم كه داراى علوم بسيار و تشخيص صحيح و خالى از هرگونه اشتباه باشد تا هم آنچه نمى دانيم را به ما بياموزد، هم اشتباهات و خطاهاى ما را برطرف كند، و هم روى آنچه درست فهميده ايم صحّه بگذارد تا آرامشى در ما به وجود آيد؟

و آيا چنين كسى جز پيامبران كه از طريق وحى با مبدأ جهان آفرينش ارتباط دارند شخص ديگرى مى تواند باشد؟ اين از نظر تعليم.

باز همه مى دانيم كه نيمى از شخصيّت ما را علم و نيمى را غرايز تشكيل مى دهد، لذا در پرورش وجود خود به علم محتاجيم و مقدار بيشترى به تعديل غرايز، بلكه مشكل اساسى در تربيت، همان كنترل غرايز است، به اين معنى كه علاوه بر راهنمايى عقل، و درك عوامل سعادت و فضيلت، مى بايست غرايز و اميال را آن چنان پرورش دهيم كه با نداى عقل و وجدان هماهنگ شود.

و از جانب ديگر، يك مربى خوب علاوه بر آشنايى كامل با خوبى ها و بدى ها و اطلاع دقيق از اسرار وجود انسان مى بايست خود شخصاً فردى كامل از نظر اخلاق و عمل باشد، زيرا يك اصل روانى (اصل محاكات) به ما مى گويد: انسان كششى در وجود خود در همرنگ شدن با ديگران مى يابد.

اين احساس دربرابر افرادى كه انسان به آن ها ايمان دارد خيلى نيرومند و قوى تر است، بنابراين مسلم مى شود كه مربى بايد خود يك فرد كامل باشد و بايد مورد اطمينان و علاقه نيز باشد تا افرادى كه مى خواهند در سايۀ او تربيت شوند براساس اصل «محاكات» به زودى تحت تأثير او قرار بگيرند و اين

ص: 28

امكان ندارد جز اينكه از ناحيۀ يك مبدأ مطمئن و غيرقابل ترديد، كامل بودن او امضا شده باشد.

آيا چنين كسى جز «پيامبر معصوم» كه از طرف خداى جهان به عنوان مربى و راهنما تعيين شده و علاوه بر علم سرشار، از هرگونه گناه و انحراف و خطا مصونيت دارد مى تواند باشد؟ نه...

طبق اين گفته، مطلب ديگرى نيز روشن مى شود، كه پيامبر نيز بايد از جنس خود ما باشد، زيرا در غير اين صورت اصل «محاكات» اثرى نخواهد داشت، يعنى جنبۀ تربيت خنثى مى شود و فقط جنبۀ تذكر و تعليم آن باقى خواهد ماند.(1)

اين است كه ابراهيم عليه السلام پيامبر بزرگ خدا از پروردگار قادر و حكيم درخواست مى كند كه پيامبرى از جانب خويش در ميان نوادگانش مبعوث نمايد تا هم آنان را تعليم دهد و آيات الهى كه طريق صحيح سعادت را نشان مى دهد بر آنان بخواند و قرآن را به آن ها ياد دهد، هم حكمت و تدبير صحيح را بياموزد و هم آن ها را به طور كامل در سايۀ خويش پرورش دهد.

در آيۀ ياد شده، سه مرحله از مراحل تربيتى پيامبران ذكر شده است: مرحلۀ اول: آشنا ساختن گوش ها با حقايق جديد (يتلو عليهم). مرحلۀ دوم: آماده شدن افراد براى پذيرش تعليمات جدّى (يعلّمهم). مرحلۀ نهايى: تزكيه و تربيت (يزكّيهم) كه هدف اصلى را تشكيل مى دهد و باقى همه به خاطر آن انجام مى شود.

نكتۀ ديگر اينكه مضمون اين آيه در چهار مورد از قرآن مجيد آمده است، ولى جالب توجه اينكه در سه مورد تربيت بر تعليم مقدّم افتاده، و تنها در يك مورد تعليم بر تربيت، و گويا در موردى كه تعليم بر تربيت مقدم داشته شده اشاره به

ص: 29


1- . اقتباس از رهبران بزرگ، ص 23-34.

ترتيب طبيعى آن دو است، زيرا طبعاً بايد تعليم بر تربيت مقدم باشد، اما در سه مورد كه تربيت بر تعليم مقدم شده به خاطر اهميت آن است، يعنى: هدف و نتيجه و مرحلۀ نهايى همان تربيت است و باقى همه مقدمه مى باشد.

ص: 30

بخش اوّل: تعليم

اشاره

- علم

- عالم

- تعليم

- چگونگى تبليغ دين

- تعلّم

ص: 31

ص: 32

فصل اوّل: علم

اشاره

اهميّت مقام علم

اهميّت علم و عالم در روايات

مقام شهيد براى كسى كه در راه تحصيل علم از دنيا برود

«اخلاق»، زاييدۀ علم است

«تخصّص» از ديدگاه قرآن

«علم»، پايۀ «ايمان»

«علم» معيار برترى انسان

علم و دانش، سبب شناسايى حق

عقيدۀ برخى از فلاسفه راجع به علم

آيۀ 19 سورۀ «رعد» مردم را به فراگيرى علم دعوت مى كند

مغروران به علم

علم هدف نيست، وسيله است

آيا عالمان و جاهلان يكسان اند؟

«جهل» ريشۀ بدبختى

جهاد با جهل و جهاد با دشمن

علومى كه علم نيست

علم حقيقى

ص: 33

ص: 34

اهميّت مقام علم

اهميّت مقام علم(1)

يوسف عليه السلام در پايان كار خويش دوباره روى مسألۀ علم تعبير خواب تكيه مى كند و در كنار آن حكومت بزرگ و بى منازع، اين علم به ظاهر ساده را قرار مى دهد كه بيانگر تأكيد هرچه بيشتر، بر اهميت و تأثير علم و دانش است، هرچند علم و دانش ساده اى باشد، و مى گويد: (رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ اَلْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ اَلْأَحادِيثِ) .

اهميّت علم و عالم در روايات

اهميّت علم و عالم در روايات(2)

برخلاف آنچه بى خبران مى پندارند و مذهب را عامل تخدير مى شمرند، مهم ترين دعوت انبيا به سوى علم و دانش بوده است و بيگانگى خود را با جهل در همه جا اعلام كرده اند. علاوه بر آيات قرآن كه از هر فرصتى براى بيان اين حقيقت استفاده مى كند، تعبيراتى در روايات اسلام ديده مى شود كه بالاتر از آن دربارۀ اهميت علم تصوّر نمى شود.

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «لا خَيرَ فِى العَيشِ إلّالِرَجُلَينِ عالِمٍ مُطاعٍ أو مُستَمِعٍ واعٍ ؛ زندگى جز براى دو كس فايده ندارد:

دانشمندى كه نظرات او اجرا شود، و دانش طلبانى كه گوش به سخن دانشمندى دهند».(3)

ص: 35


1- . تفسير نمونه، ج 10، ذيل آيات 99-101 سورۀ يوسف.
2- . همان، ج 19، ذيل آيات 8-9 سورۀ زمر.
3- . كافى، ج 1، باب صفة العلم و فضله، ح 7.

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم:

«إنَّ العُلَماءَ وَرَثَةُ الأنبِياءِ وَ ذاكَ أنَّ الأنبِياءَ لَم يُورِثوا دِرهَماً وَ لا ديناراً وَ إنَّما أورَثوا أحادِيثَ مِن أحادِيثِهِم فَمَن أخَذَ بِشَيءٍ مِنها فَقَد أخَذَ حَظّاً وافِراً فَانظُرُوا عِلمَكُم هذا عَمَّن تَأخُذونَهُ فَإنَّ فِينا أهلَ البَيتِ في كُلِّ خَلَفٍ عُدُولاً يَنفُونَ عَنهُ تَحريفَ الغالِينَ وَ انتِحالَ المُبطِلِينَ وَتَأويلَ الجاهِلِينَ ؛ دانشمندان وارثان پيامبران اند، چراكه پيامبران درهم و دينارى از خود به يادگار نگذاشتند، بلكه علوم و احاديثى از آن ها به يادگار ماند. هركس بهره اى از آن داشته باشد بهرۀ فراوانى از ميراث پيامبران دارد. امام عليه السلام سپس مى افزايد: بنگريد علم خود را از چه كسى مى گيريد (از علماى واقعى، يا عالم نماها؟) بدانيد در ميان ما اهل بيت در هر عصرى افراد عادل و مورد اعتمادى هستند كه تحريف غلوكنندگان، و ادعاهاى بى اساس منحرفان، و توجيهات جاهلان را از اين آيين پاك نفى مى كنند».(1)

نكته: علم در آيات قرآن به معنى دانستن يك مشت اصطلاحات يا روابط مادى ميان اشيا و به اصطلاح «علوم رسمى» نيست؛ بلكه منظور از آن، معرفت و آگاهى خاصى است كه انسان را به «قنوت» يعنى اطاعت پروردگار، و ترس از دادگاه او و اميد به رحمت خدا دعوت مى كند، اين است حقيقت علم، و علوم رسمى نيز اگر در خدمت چنين معرفتى باشد علم است و اگر مايۀ غرور و غفلت و ظلم و فساد در ارض شود و از آن «كيفيت و حالى» حاصل نگردد «قيل و قالى» بيش نيست.(2)

مقام شهيد براى كسى كه در راه تحصيل علم از دنيا برود

مقام شهيد براى كسى كه در راه تحصيل علم از دنيا برود(3)

از پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله اسلام نقل شده است: «اِذا جاءَ المَوتُ طالِبَ العِلمِ وَ هُوَ عَلى

ص: 36


1- . كافى، ج 1، باب صفة العلم وفضله، ح 2.
2- . تفسير نمونه، ج 19، ذيل آيات 8-9 سورۀ زمر.
3- . همان، ج 21، ذيل آيات 4-7 سورۀ محمد.

هذَا الحالِ ماتَ شَهِيداً ؛ كسى كه در طريق تحصيل علم از دنيا برود شهيد از دنيا رفته است».(1)

اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايد: «مَن ماتَ مِنكُم عَلى فِراشِهِ وَ هُوَ عَلى مَعرِفَةِ حَقِّ رَبِّهِ وَحَقِّ رَسُولِهِ وَ أهلِ بَيتِهِ ماتَ شَهيداً ؛ كسى كه در بستر از دنيا رود اما معرفت حق پروردگار و معرفت واقعى پيامبر او و اهل بيتش را داشته باشد شهيد از دنيا رفته است».(2)

«اخلاق»، زاييدۀ علم است

«اخلاق»، زاييدۀ علم است(3)

براساس آيۀ دوم سورۀ جمعه: (هُوَ اَلَّذِي بَعَثَ فِي اَلْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ اَلْكِتابَ وَ اَلْحِكْمَةَ...) معلوم مى شود كه پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است تا انسان ها را هم در زمينۀ علم و دانش، و هم اخلاق و عمل، پرورش دهد، تا به وسيلۀ اين دو بال، در اوج آسمان سعادت پرواز كنند و مسير الى اللّه را پيش گيرند و به مقام قرب او نائل شوند. اين تعبير ضمن اينكه نشان مى دهد اين دو امر در يكديگر تأثير متقابل دارند (اخلاق زاييدۀ علم است همان گونه كه علم زاييدۀ اخلاق است) اصالت تربيت را مشخص مى سازد، البته منظور، علوم حقيقى است نه اصطلاحى در لباس علم.

«تخّصص» از ديدگاه قرآن

«تخّصص» از ديدگاه قرآن(4)

در آيۀ چهل و سوم سورۀ نحل مى خوانيم: (... فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ) ؛ «اگر نمى دانيد، از آگاهان بپرسيد». اين آيه بيانگر يك اصل اساسى

ص: 37


1- . سفينه البحار، ج 1، مادّۀ «شهد».
2- . نهج البلاغه، خطبۀ 190 (آخر خطبه).
3- . تفسير نمونه، ج 24، ذيل آيۀ 2 سورۀ جمعه.
4- . همان، ج 11، ذيل آيۀ 3 سورۀ نحل.

اسلامى در تمام زمينه هاى زندگى مادى و معنوى است و به همۀ مسلمانان تأكيد مى كند كه آنچه را نمى دانند از اهل اطلاعش بپرسند و در مسائلى كه آگاهى ندارند دخالت نكنند.

بنابراين، قرآن نه تنها «مسألۀ تخّصص» را در زمينۀ مسائل اسلامى و دينى به رسميّت شناخته، بلكه در همۀ زمينه ها مورد قبول و تأكيد قرار داده است و روى اين حساب بر همۀ مسلمانان لازم است كه در هر عصر و زمان، افراد آگاه و صاحب نظر در همۀ زمينه ها داشته باشند كه اگر كسانى مسائلى را نمى دانند به آن ها مراجعه كنند.

ولى ذكر اين نكته نيز لازم است كه بايد به متخصصان و صاحب نظرانى مراجعه كرد كه صداقت و درستى و بى نظرى آن ها ثابت و محّقق است. آيا ما هرگز به يك طبيب آگاه و متخصص در رشتۀ خود كه از صداقت و دستكارى اش در همان كار خود، مطمئن نيستيم مراجعه مى كنيم؟ لذا در مباحث مربوط به تقليد و مرجعيت، صفت عدالت را در كنار اجتهاد و يا اعلميت قرار داده اند، يعنى مرجع تقليد هم بايد عالم و آگاه به مسائل اسلامى باشد و هم باتقوا و پرهيزكار.

«علم»، پايۀ «ايمان»

«علم»، پايۀ «ايمان»(1)

خداوند در آيۀ پنجاه و ششم سورۀ روم مى فرمايد:

(وَ قالَ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ وَ اَلْإِيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتابِ اَللّهِ إِلى يَوْمِ اَلْبَعْثِ...) ؛ «ولى كسانى كه علم و ايمان به آن ها داده شده مى گويند: شما به فرمان خدا تا روز قيامت (در عالم برزخ) درنگ كرديد...».

مقدم داشتن «علم» بر «ايمان» به اين دليل است كه علم پايۀ ايمان است. اينكه

ص: 38


1- . تفسير نمونه، ج 16، ذيل آيۀ 56 سورۀ روم.

منظور از (اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ وَ اَلْإِيمانَ) چه كسانى هستند، بعضى از مفسران آن را به فرشتگان الهى، كه هم داراى علم اند و هم ايمان، اشاره دانسته اند، و جمعى ديگر به مؤمنان آگاه، و معنى دوم ظاهرتر است. همچنين اينكه در بعضى از روايات، به فرزندان اميرمؤمنان على عليه السلام و ائمۀ طاهرين عليهم السلام تفسير شده، از قبيل بيان مصداق هاى روشن است و معنى گستردۀ آيه را محدود نمى كند.

«علم» معيار برترى انسان

«علم» معيار برترى انسان(1)

در آيۀ پانزدهم سورۀ نمل چنين آمده است: (وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً وَ قالاَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ اَلَّذِي فَضَّلَنا عَلى كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ اَلْمُؤْمِنِينَ) ؛ «و ما به داود و سليمان، دانشى عظيم داديم؛ و آنان گفتند: «ستايش مخصوص خداوندى است كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤمنش برترى بخشيد».

گرچه بسيارى از مفسران در اينجا خود را به زحمت انداخته اند كه ببينند اين كدام علم بوده كه در اينجا به صورت سربسته بيان شده و خداوند به داود و سليمان عليهما السلام عطا فرموده، بعضى آن را به قرينۀ آيات ديگر علم قضاوت و داورى دانسته اند (وَ آتَيْناهُ اَلْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ اَلْخِطابِ) ؛ «(هم) دانش به او داديم و (هم) داورى عادلانه»؛(2)(وَ كُلاًّ آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً) ؛ «ما به هر يك از آنان (شايستگى) داورى، و علم فراوانى داديم».(3) بعضى نيز به قرينۀ آيات مورد بحث كه از منطق طير (گفتار پرندگان) سخن مى گويد، اين علم را علم گفت وگو با پرندگان دانسته اند، و بعضى ديگر به قرينۀ آياتى كه از علم بافتن زره و مانند آن سخن مى گويد، خصوص اين علم را مورد توجه قرار داده اند.

ص: 39


1- . تفسير نمونه، ج 15، ذيل آيۀ 15 سورۀ نمل.
2- . ص، آيۀ 20.
3- . انبياء، آيۀ 79.

ولى روشن است كه «علم» در اينجا معنى گسترده و وسيعى دارد كه علم توحيد و اعتقادات مذهبى و قوانين دينى، و همچنين علم قضاوت، و تمام علومى را كه براى تشكيل چنان حكومت وسيع و نيرومندى لازم بوده است دربر مى گيرد، زيرا تأسيس يك حكومت الهى براساس عدل و داد، حكومتى آباد و آزاد، بدون بهره گيرى از يك علم سرشار امكان پذير نيست، بنابراين، قرآن مقام علم را در جامعۀ انسانى و در تشكيل حكومت، نخستين سنگ زيربنا دانسته و به دنبال اين جمله از زبان داود و سليمان عليهما السلام چنين نقل مى كند:

«و آن ها گفتند: حمد و ستايش از آن خداوندى است كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤمنش برترى بخشيد».

علم و دانش، سبب شناسايى حق

علم و دانش، سبب شناسايى حق(1)

در جريان داستان حضرت موسى بن عمران عليه السلام هنگامى كه «سحره» معجزۀ حضرت موسى عليه السلام يعنى تبديل شدن عصاى آن حضرت به اژدها را با چشمان خويش مشاهده كردند: (فَأُلْقِيَ اَلسَّحَرَةُ ساجِدِينَ) آن چنان تحت تأثير جاذبۀ معجزۀ موسى عليه السلام قرار گرفتند كه گويى بى اختيار بر زمين افتاده و سجده كردند و همراه با اين عمل كه دليل روشن ايمان آن ها بود با زبان نيز گفتند: ما به پروردگار عالميان ايمان آورديم (قالُوا آمَنّا بِرَبِّ اَلْعالَمِينَ) و براى اينكه جاى هيچ ابهام و ترديدى باقى نماند و فرعون نتواند اين سخن را تفسير ديگرى كند، اضافه كردند: «به پروردگار موسى و هارون»؛ (رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ) .

و اين نشان مى دهد كه برنامۀ افكندن عصا و گفت گو با ساحران را هر چند موسى عليه السلام انجام داد اما برادرش هارون در كنار او ايستاده و آمادۀ هرگونه پشتيبانى از برادر بود.

ص: 40


1- . تفسير نمونه، ج 15، ذيل آيۀ 46 سورۀ شعراء.

اين دگرگونى عجيب كه در روحيۀ ساحران پيدا شد و آن ها در يك لحظۀ كوتاه از ظلمت مطلق به روشنايى خيره كننده اى گام نهادند و به تمام منافعى كه از فرعون انتظار داشتند پشت پا زدند، و از اين هم عجيب تر، جان خود را نيز به خطر افكندند، همه به خاطر اين بود كه آن ها علم و دانشى داشتند و در پرتو آن توانستند حق را از باطل بشناسند و دست به دامن حق زنند.

آيۀ 19 سورۀ رعد، مردم را به فراگيرى علم دعوت مى كند:(1)

(أَ فَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ اَلْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمى إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا اَلْأَلْبابِ) ؛ «پس، آيا كسى كه مى داند آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده حق است، همانند كسى است كه نابيناست؟! تنها خردمندان متذكّر مى شوند».

چه تعبير جالبى؟ نمى گويد: آيا كسى كه مى داند اين قرآن بر حق است مانند كسى است كه نمى داند؟! بلكه مى گويد: آيا كسى كه اين را مى داند همانند اعمى است؟ اين تعبير اشارۀ لطيفى است به اينكه ندانستن اين واقعيت به هيچ وجه امكان پذير نيست، مگر اينكه چشم دل انسان به كلى از كار افتاده باشد، وگرنه چگونه ممكن است دارندۀ چشم بينا و سالم، چهرۀ آفتاب را نبيند؟ كه عظمت اين قرآن درست همانند نور آفتاب است. ولذا در پايان آيه اضافه مى كند: «تنها كسانى متذكر مى شوند كه اولوا الالباب و صاحبان مغز و انديشه اند»؛ (إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا اَلْأَلْبابِ) .

«الباب» جمع «لب» به معنى «مغز» هر چيز است، بنابراين نقطۀ مقابل «اولوا الالباب» افراد بى مغز و پوك و ميان تهى و بى محتوا هستند.

اين آيه به گفتۀ بعضى از مفسران بزرگ، با تأكيد هرچه بيشتر، مردم را به فراگيرى علم و مبارزه با جهل دعوت مى كند، چراكه افراد فاقد علم را نابينا و أعمى شمرده است.

ص: 41


1- . تفسير نمونه، ج 10، ذيل آيۀ 19 سورۀ رعد.
آيا عالمان و جاهلان يكسان اند؟

آيا عالمان و جاهلان يكسان اند؟(1)

در آيۀ نهم سورۀ زمر چنين آمده است: (... قُلْ هَلْ يَسْتَوِي اَلَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ اَلَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا اَلْأَلْبابِ) ؛ «بگو: آيا كسانى كه مى دانند با كسانى كه نمى دانند يكسان اند؟ تنها خردمندان متذكر مى شوند».

گرچه سؤال فوق سؤالى است وسيع و گسترده، و مقايسه اى است آشكار ميان آگاهان و ناآگاهان، و عالمان و جاهلان، ولى با توجه به اينكه قبل از ذكر اين سؤال، سؤال ديگرى درمورد نابرابرى مشركان با مؤمنان شب زنده دار مطرح شده، سؤال دوم بيشتر به همين مسأله اشاره مى كند، يعنى آيا كسانى كه مى دانند آن مشركان لجوج و كوردل با اين مؤمنان پاك و روشن ضمير و مخلص نابرابرند با كسانى كه از اين واقعيت روشن آگاه نيستند مساوى اند؟

به هر حال، اين جمله كه با استفهام انكارى شروع شده و جزء شعارهاى اساسى اسلام است، عظمت مقام علم و عالمان را دربرابر جاهلان روشن مى سازد و از آنجا كه اين نابرابرى به صورت مطلق ذكر شده، معلوم مى شود كه اين دو گروه نه در پيشگاه خدا يكسان اند، و نه در نظر خلق آگاه، نه در دنيا در يك صف قرار دارند، و نه در آخرت، نه در ظاهر يكسان اند و نه در باطن.

«جهل» ريشۀ بدبختى

«جهل» ريشۀ بدبختى(2)

خداوند در آيۀ بيست و سوم سورۀ احقاف مى فرمايد:

(قالَ إِنَّمَا اَلْعِلْمُ عِنْدَ اَللّهِ وَ أُبَلِّغُكُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ وَ لكِنِّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ) ؛ «گفت: «علم (آن) تنها نزد خداست (و او مى داند چه زمانى شما را مجازات كند)؛ من

ص: 42


1- . تفسير نمونه، ج 19، ذيل آيۀ 9 سورۀ زمر.
2- . همان، ج 21، ذيل آيۀ 23 سورۀ احقاف.

آنچه را به آن فرستاده شده ام به شما ابلاغ مى كنم، (وظيفۀ من همين است!) ولى شما را گروهى مى بينم كه پيوسته در نادانى هستيد!».

قوم سركش و لجوج هود عليه السلام در پاسخ به آن حضرت كه آن ها را به عبادت خداى يگانه دعوت كرده بود و از عذاب دردناك و بزرگ ترسانده بود، گفتند: اگر راست مى گويى عذابى را كه به ما وعده مى دهى بياور: «فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا اِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ» ولى هود عليه السلام در پاسخ اين تقاضاى نابخردانه چنين گفت: علم و آگاهى تنها نزد خداوند است. اوست كه مى داند در چه زمان و با چه شرايطى عذاب استيصال نازل مى شود؟ نه به تقاضاى شما مربوط است و نه به ميل و ارادۀ من، بايد هدف كه اتمام حجت است حاصل شود، چراكه حكمت خدا چنين اقتضامى كند.

سپس افزود: «وظيفۀ اصلى من اين است كه آنچه را به آن فرستاده شدم به شما ابلاغ كنم» مسئوليت اصلى من همين است، اما تصميم گيرى درمورد اطاعت پروردگار با شماست و اراده و مشيت عذاب نيز با خداست. «ولى من شما را گروهى مى بينم كه پيوسته بر جهل و نادانى اصرار داريد».

ريشۀ بدبختى شما نيز همين جهل است، جهلى توأم با لجاجت و كبر و غرور كه به شما اجازۀ مطالعۀ دعوت فرستادگان خدا را نمى دهد، جهلى كه شما را وادار به اصرار بر نزول عذاب الهى و نابودى تان مى كند، اگر مختصرى آگاهى داشتيد حداقل احتمال مى داديد كه دربرابر تمام احتمالات نفى، يك احتمال اثبات نيز باشد كه اگر صورت پذيرد چيزى از شما باقى نخواهد ماند.

جهاد با جهل و جهاد با دشمن

جهاد با جهل و جهاد با دشمن(1)

آيۀ 122 سورۀ توبه كه مى فرمايد: (وَ ما كانَ اَلْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي اَلدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ) ؛

ص: 43


1- . تفسير نمونه، ج 8، ذيل آيۀ 122 سورۀ توبه.

«شايسته نيست مؤمنان همگى (به سوى ميدان جهاد) كوچ كنند؛ چرا از هر گروهى از آنان، طايفه اى كوچ نمى كند (تا طايفه اى در مدينه بماند)، كه در دين (و معارف و احكام اسلام) آگاهى يابند و به هنگام بازگشت به سوى قوم خود، آنها را بيم دهند؟! شايد (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند و خوددارى كنند!».

اين آيه كه با آيات گذشته در زمينۀ جهاد پيوند دارد، به واقعيتى اشاره مى كند كه براى مسلمانان جنبۀ حياتى دارد و آن اينكه: گرچه جهاد بسيار پراهميت است و تخلف از آن ننگ و گناه، ولى در مواردى كه ضرورتى ايجاب نمى كند كه همۀ مؤمنان در ميدان جهاد شركت كنند، به ويژه در مواقعى كه پيامبر صلى الله عليه و آله شخصاً در مدينه باقى مانده «نبايد همه به جهاد بروند بلكه لازم است هر جمعيتى از مسلمانان به دو گروه تقسيم شوند، گروهى فريضۀ جهاد را انجام دهند و گروه ديگرى در مدينه بمانند و معارف و احكام اسلام را بياموزند».

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:

يك: آنچه در تفسير آيه گفته شد علاوه بر اينكه با شأن نزول معروف آن سازگار است، با ظاهر جمله هاى آيه نيز از هر تفسير ديگر موافق تر است، تنها نكته اى كه در آن است، اين است كه بايد جملۀ «لتبقى طائفة» بعد از «من كل فرقة طائفة» درتقديرگرفته شود، يعنى از هرفرقه اى گروهى بروند وگروه ديگرى بمانند، البته اين موضوع با توجه به قرائن موجود در آيه مشكلى ايجاد نخواهد كرد.

ولى بعضى از مفسران احتمال داده اند كه در آيه هيچ گونه تقديرى وجود ندارد و منظور اين است كه گروهى از مسلمانان به عنوان واجب كفايى به ميدان بروند و در صحنۀ جهاد با تعليمات اسلام آشنا شوند، و پيروزى مسلمانان را بر دشمنان كه نمونه اى از آثار عظمت و حقانيت اين آيين است با چشم خود ببينند و هنگام بازگشت، به دوستان خود گوشزد كنند.(1)

ص: 44


1- . اين تفسير را طبرى طبق نقل قرطبى در تفسيرش انتخاب كرده، و جمعى از مفسران نيز به عنوان احتمال آن را ذيل آيه آورده اند.

احتمال سومى كه بعضى ديگر از مفسران داده اند اين است كه آيه حكم مستقلى را جدا از مباحث جهاد بيان مى كند و آن اينكه مسلمانان وظيفه دارند به عنوان يك واجب كفايى از هر قوم و جمعيتى از آن ها عده اى برخيزند و براى فراگرفتن معارف و تعليمات اسلام به مراكز بزرگ اسلامى بروند و پس از فراگرفتن علوم، به شهر و ديار خود بازگردند و به تعليم ديگران بپردازند.(1)

ولى همان گونه كه گفتيم، تفسير اول به مفهوم آيه نزديك تر است، هرچند ارادۀ همۀ اين معانى هم چندان بعيد نيست.

دو: بعضى چنين تصور كرده اند كه ميان آيه و آيات سابق نوعى منافات ديده مى شود، زيرا در آيات گذشته به همه دستور شركت در ميدان جهاد داده شده و تخلف كنندگان به شدت مورد سرزنش قرار گرفته اند، ولى در آيۀ مورد بحث، دستور مى دهد كه همه نبايد به سوى ميدان جهاد حركت كنند.

اما روشن است كه اين دو دستور با توجه به شرايط مختلف صادر شده، مثلاً درمورد جنگ تبوك و روبه رو شدن با ارتش نيرومند امپراطورى روم، چاره اى جز اين نبود كه همۀ مسلمانان آمادۀ جهاد شوند، ولى درمورد مقابله با گروه هاى كوچك تر، ضرورتى ندارد كه همۀ مسلمانان حركت كنند، به ويژه در مواردى كه خود پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه مى ماند، نبايد مدينه را خالى نمايند و خطرات احتمالى آن را ناديده بگيرند و از فراگيرى معارف و احكام اسلام غافل بمانند.

بنابراين هيچ گونه نسخى در آيات فوق وجود ندارد و اينكه بعضى چنين تصور كرده اند اشتباه است.

سه: شكى نيست كه منظور از «تفقّه» در دين، فراگيرى همۀ معارف و احكام اسلام، اعم از اصول و فروع است، زيرا در مفهوم تفقّه، همۀ اين امور جمع است، بنابراين آيۀ فوق دليل روشنى است بر اينكه همواره گروهى از مسلمانان به عنوان

ص: 45


1- . اين تفسير با شأن نزولى كه مرحوم شيخ طوسى در تبيان آورده است سازگار مى باشد.

انجام يك واجب كفايى بايد به تحصيل علم و دانش در زمينۀ تمام مسائل اسلامى بپردازند و پس از فراغت از تحصيل براى تبليغ احكام اسلام به نقاط مختلف، به ويژه به قوم و جمعيت خود بازگردند و آن ها را با مسائل اسلامى آشنا سازند.

بنابراين، آيۀ فوق دليل روشنى است بر وجوب تعليم و تعلم در مسائل اسلامى، و به تعبير ديگر: هم تحصيل را واجب مى كند و هم ياد دادن را، و اگر دنياى امروز به تعليمات اجبارى افتخار مى كند، قرآن در چهارده قرن پيش، علاوه بر آن اين وظيفه را بر معلمين نيز واجب كرده است.

چهار: گروهى از علماى اسلامى به آيۀ فوق براى مسألۀ جواز تقليد استدلال كرده اند، زيرا فراگيرى تعليمات اسلامى و رساندن آن به ديگران در مسائل فروع دين و لزوم پيروى شنوندگان از آن ها همان تقليد است.

البته همان گونه كه گفتيم، آيۀ فوق، تنها دربارۀ فروع دين بحث نمى كند و مسائل اصول را نيز شامل مى شود، ولى به هر حال فروع دين را نيز دربر دارد.

تنها اشكالى كه در اينجا به نظر مى رسد اين است كه آن روز سخنى از اجتهاد و تقليد در ميان نبود و كسانى كه مسائل اسلامى را فرامى گرفتند و به ديگران مى رساندند، حكم مسأله گوهاى زمان ما را داشتند، نه حكم مجتهدان را، يعنى مسأله را از پيامبر صلى الله عليه و آله گرفته و عيناً بدون هيچ گونه اظهارنظرى براى ديگران نقل مى كردند. ولى با توجه به اينكه اجتهاد و تقليد، مفهوم وسيعى دارد، مى توان اشكال فوق را پاسخ داد.

توضيح: شكى نيست كه علم فقه با وسعتى كه امروز دارد در آن زمان وجود نداشت و مسلمانان به راحتى مسائل را از پيامبر صلى الله عليه و آله مى آموختند، با اين حال چنان نبوده كه همۀ بزرگان اسلام در حكم مسأله گويان زمان ما باشند، زيرا بسيارى از

ص: 46

آن ها براى قضاوت و يا امارت به نقاط ديگر مى رفتند و طبعاً مسائلى پيش مى آمد كه عين آن را از پيامبر صلى الله عليه و آله نشنيده بودند، ولى در عمومات و اطلاقات آيات قرآن مجيد، وجود داشت. به يقين آن ها با تطبيق كليات بر جزئيات، و به اصطلاح علمى «ردّ فروع بر اصول» و «ردّ اصول بر فروع»، احكام آن ها را درك مى كردند و اين يك نوع اجتهاد ساده بوده است.

بدون شك اين كار و امثال آن در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله بوده و به همين دليل ريشۀ اصلى اجتهاد در ميان صحابه و ياران او وجود داشت، هرچند همۀ ياران و اصحاب در اين حد نبودند.

و از آنجا كه آيۀ فوق مفهومى عام دارد، هم قبول گفتار مسأله گويان را شامل مى شود و هم قبول قول مجتهدان را، و به اين صورت با عموم آيه مى توان بر جواز تقليد استدلال كرد.

پنج: مسألۀ مهم ديگرى كه از آيه مى توان استفاده كرد، احترام و اهميت خاصى است كه اسلام براى «تعليم» و «تعلّم» قائل شده است، تا آنجا كه مسلمانان را ملزم مى سازد كه همه در ميدان جنگ شركت نكنند، بلكه گروهى بمانند و معارف اسلامى را بياموزند. يعنى جهاد با جهل همانند جهاد با دشمن بر آن ها واجب است و اهميت يكى كمتر از ديگرى نيست، بلكه تا مسلمانان در جهاد با جهل، پيروز نشوند در جهاد با دشمن پيروز نخواهند شد، زيرا يك ملت جاهل همواره محكوم به شكست است.

يكى از مفسران معاصر در ذيل اين آيه مطلب جالبى دارد، او مى گويد: من در «طرابلس» مشغول تحصيل علم بودم. روزى فرماندار آنجا كه خود از معارف اسلامى اطلاعات قابل ملاحظه اى داشت، به من گفت: چرا دولت، علما و طلاب علوم دينى را از خدمت سربازى معاف مى كند، در حالى كه اين خدمت مقدس، شرعاً بر همه واجب است و طلاب علوم دينى از همۀ مردم به انجام اين فريضۀ دينى شايسته ترند، آيا اين كار اشتباه نيست؟

ص: 47

من بدون مقدمه به فكر آيۀ فوق افتادم و گفتم: اين كار ريشه اى در قرآن مجيد دارد آنجا كه مى گويد: گروهى جهاد كنند و گروهى به تحصيل علم پردازند.

او بسيار از اين جواب لذت برد، به خصوص كه از يك فرد مبتدى مانند من كه در آن روز تازه مشغول به تحصيل شده بودم صادر شده بود.(1)

عقيدۀ برخى از فلاسفه دربارۀ علم

عقيدۀ برخى از فلاسفه دربارۀ علم(2)

جمعى از فلاسفه معتقدند كه انديشه و مطالعه و تفكر، علم و دانش ايجاد نمى كند، بلكه روح انسانى را براى پذيرش صور معقولات آماده مى سازد و هنگامى كه روح انسانى آمادۀ پذيرش شد فيض علم از خالق متعال و واهب الصور بر روح انسان پاشيده مى شود، بنابراين انسان بايد در اين راه جهاد كند ولى هدايت به دست خداست؛ حديثى نيز كه مى گويد: «علم به كثرت تعليم و تعلم نيست بلكه نورى است كه خداوند به قلب هر كس بخواهد و شايسته بداند مى افكند» ممكن است اشاره به همين معنى باشد.

علومى كه علم نيست

علومى كه علم نيست(3)

در آيۀ سى ام سورۀ نجم مى خوانيم: (ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ اَلْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اِهْتَدى) ؛ «اين آخرين حدّ آگاهى آن هاست، پروردگار تو كسانى را كه از راه او گمراه شده اند بهتر مى شناسد و (همچنين) هدايت يافتگان را از همه بهتر مى شناسد».

آرى، اوج افكار آن ها به اينجا منتهى شده كه افسانۀ دختران خدا را دربارۀ

ص: 48


1- . تفسير المنار، ج 11، ص 78.
2- . تفسير نمونه، ج 16، ذيل آيات 67-69 سورۀ عنكبوت.
3- . همان، ج 22، ذيل آيۀ 30، سورۀ نجم.

ملائكه طرح كنند و در ظلمات اوهام و خرافات دست و پا زنند، و اين است آخرين نقطۀ همت آن ها كه خدا را به فراموشى بسپارند و به دنيا اقبال كنند و تمام شرف و حيثيّت انسانى خود را با درهم و دينارى معاوضه نمايند.

جملۀ (ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ اَلْعِلْمِ) مى تواند به خرافاتى همچون بت پرستى و فرشتگان را دختران خدا دانستن اشاره باشد، يعنى نهايت آگاهى اين گروه همين موهومات است. يا اشاره به دنياپرستى و اسارت آن ها در چنگال ماديات، يعنى نهايت فهم و شعورشان اين است كه به خواب و خور و عيش و نوش و متاع فانى و زودگذر و زرق و برق دنيا قناعت كرده اند.

در دعاى معروفى كه در اعمال ماه شعبان از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده، مى خوانيم: «وَ لا تَجعَلِ الدُّنيا أكبَرَ هَمِّنا وَ لا مَبلَغَ عِلمِنا ؛ خداوندا! دنيا را بزرگ ترين مشغوليات فكرى ما و نهايت علم و آگاهى ما قرار مده!».(1)

قابل توجه اينكه در آيات فوق در عين اينكه براى دنياپرستان علمى قائل شده آن ها را گمراه مى شمرد، اين دليل بر آن است كه از ديدگاه قرآن علمى كه هدف نهايى آن تنها وصول به ماديات باشد و در ماوراى آن هدفى والاتر تعقيب نشود علم نيست، ضلالت و گمراهى است، و اتفاقاً تمام بدبختى هايى كه در دنياى امروز وجود دارد، تمام جنگ ها و خون ريزى ها، ظلم ها و تجاوزها، فسادها و آلودگى ها، از همين علوم ضلالت آفرين سرچشمه مى گيرد، از كسانى كه مبلغ و منتهاى علمشان حيات دنياست و افق ديدشان از نيازهاى حيوانى شان فراتر نمى رود.

آرى، تا علم ابزارى براى اهداف والاترى نشود جهل است و تا سرچشمۀ نور ايمان و وسيله اى در مسير آن نگردد ضلال است.

ص: 49


1- . اين دعا بدون اشاره به اينكه مربوط به اعمال ماه شعبان است در مجمع البيان و بعضى ديگر از تفاسير، ذيل آيۀ مورد بحث نيز آمده است.
علم هدف نيست، وسيله است

علم هدف نيست، وسيله است(1)

در آيۀ شصت و شش سورۀ كهف مى خوانيم: (قالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمّا عُلِّمْتَ رُشْداً) ؛ «موسى به او گفت: «آيا (اجازه مى دهى) از تو پيروى كنم تا از آنچه به تو تعليم داده شده و مايۀ رشد و صلاح است، به من بياموزى؟».

از تعبير «رشدا» چنين استفاده مى شود كه علم هدف نيست، بلكه براى راه يافتن به مقصود و رسيدن به خير و صلاح مى باشد، چنين علمى ارزشمند است و بايد از استاد آموخت و مايۀ افتخار است.

مغروران به علم

مغروران به علم(2)

خداوند در آيات مختلف سورۀ مؤمن، سرچشمۀ اصلى انحراف و بدبختى گروه كثيرى از مردم را كبر و غرور معرفى مى كند. تكبرى كه گاه از داشتن امكانات مالى، و يا كثرت نفرات و نيروى نظامى سرچشمه مى گيرد و گاه از داشتن مختصر معلوماتى كه آن را فراوان مى پندارند. نمونۀ زندۀ آن را در عصر و زمان خود، و بعد از پيروزى هاى علمى و صنعتى در جوامع پيشرفتۀ مادى با چشم مى بينيم، زيرا مى دانيم كه يكى از عوامل مؤثر در نفى مذهب و روى آوردن به مكتب هاى الحادى، همين غرور علمى است كه در قرون اخير براى جمعى از دانشمندان علوم طبيعى پيدا شده است. آن ها با كشف اسرارى از طبيعت و دست يافتن به روزنه هايى از علم، آن چنان مست و مغرور شدند كه تصور كردند چيزى در اين عالم جز آنچه آن ها مى دانند وجود ندارد و چون خدا را در آزمايشگاه هاى خود حاضر نديدند راه انكار پيش گرفتند.

اين غرور علمى به قدرى گسترش پيدا كرد كه اصلاً مذهب و وحى انبيا را

ص: 50


1- . تفسير نمونه، ج 12، ذيل آيۀ 66 سورۀ كهف.
2- . همان، ج 20، ذيل آيات 82-85 سورۀ غافر.

زاييدۀ جهل يا ترس بشر پنداشتند و گفتند: با فرا رسيدن دوران شكوفايى علم، ديگر نيازى به اين مسائل نيست!

حتى گاه پا را از اين فراتر نهادند و دوران زندگى بشر را از نظر فكر به چهار دوران تقسيم كردند:

يك: دوران افسانه ها

دو: دوران مذهب

سه: دوران فلسفه

چهار: دوران علم

(كه منظورشان علوم طبيعى و تجربى بود).

البته مذاهبى كه در محيط فعاليت اين گروه از دانشمندان وجود داشت به دليل آكنده بودن از خرافات بسيار، به اين هدف باطل نيز كمك كرد (منظور، عمدتاً خرافات ارباب كليساست) و به اين شكل به گمان خود براى هميشه مذهب و تعليمات انبيا را از صحنۀ زندگى بشر بيرون ساختند.

ولى خوشبختانه اين مستى و غرور ديرى نپاييد و عوامل ديگرى دست به دست هم داد و بر اين پندارهاى بى اساس خط بطلان كشيد و به مصداق آيات فوق «هنگامى كه به علوم خود مغرور شدند يأس الهى دامانشان را گرفت و فريادهايشان به جايى نرسيد».

از يك سو جنگ هاى جهانى اول و دوم نشان داد كه پيشرفت هاى علمى و صنعتى بشر نه تنها او را خوشبخت نكرده، بلكه او را از هر زمانى به لبۀ پرتگاه نزديك تر ساخته است.

از سوى ديگر، بروز انواع مفاسد اخلاقى و اجتماعى، و بروز انواع نابسامانى ها، قتل ها و كشتارها و بيمارى هاى روانى و انواع تجاوزهاى مالى و ناموسى، نشان داد كه علوم انسانى هرگز نتوانسته است به تنهايى

ص: 51

جلوى نابسامانى ها را بگيرد، بلكه بدآموزى هايى كه معمولاً از آن جدا نيست گاهى بر دامنۀ آن افزوده است.

از سوى سوم، معماهاى فراوانى كه در علوم پيدا شد و انسان خود را از حل آن عاجز ديد، و دنياهاى وسيعى كه دربرابر ديدگان او خودنمايى كرد (چه عوالم بسيار بزرگ و چه فوق العاده كوچك) و خود را از شناخت آن ناتوان مشاهده كرد، سبب شد كه بار ديگر دست به دامان تعليمات انبيا بزند و گروه عظيمى دوباره به سايۀ وحى بازگردند و درمان اين بيمارى هاى جانكاه را در دستورات انبيا جستجو كنند. كليساها رونق گرفت و تعليمات مذهبى جزء برنامۀ زندگى بسيارى شد.

در اين ميان «اسلام» با تعليمات ويژه و مترقى و جامع خود بروز و ظهور تازه اى يافت و حركت ها به سوى شناخت اسلام اصيل شروع شد.

اميد است پيش از آنكه يأس الهى بار ديگر دامان گروهى از مردم اين جهان را بگيرد اين بيدارى همگانى شود و آثار آن غرور محو و نابود گردد تا به خسران و زيان منتهى نشود.

همچنين از آيات آغازين سورۀ تكاثر: (... كَلاّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ * ثُمَّ كَلاّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ * كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ اَلْيَقِينِ...) استفاده مى شود كه يكى از عوامل اصلى تفاخر و تكاثر و فخرفروشى، همان جهل و نادانى نسبت به پاداش و كيفر الهى و عدم ايمان به معاد است.

از اين گذشته، جهل انسان به ضعف ها و آسيب پذيرى هايش، و به آغاز پيدايش و سرانجامش، از عوامل ديگر اين كبر و غرور و تفاخر است، به همين دليل قرآن مجيد براى درهم شكستن اين تفاخر و تكاثر، سرگذشت اقوام پيشين را در آيات مختلف بازگو مى كند كه چگونه اقوامى با داشتن امكانات و قدرت فراوان با وسايل ساده اى نابود شده اند؛ با وزش بادها، با يك جرقۀ آسمانى

ص: 52

(صاعقه)، با يك زمين لرزه، با نزول باران بيش از حد، خلاصه با «آب» و «باد» و «خاك» و گاه با «سجيل» و «پرندگان كوچك»، نابود شدند و از ميان رفتند.

با اين حال اين همه تفاخر و غرور براى چيست؟!

علم حقيقى

علم حقيقى(1)

در آيۀ چهل و نهم سورۀ عنكبوت مى خوانيم: (بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلاَّ اَلظّالِمُونَ) ؛ «ولى اين آيات روشنى است كه در سينه كسانى كه دانش به آن ها داده شده جاى دارد و آيات ما را جز ستمكاران انكار نمى كنند».

تعبير به «آيات بينات» بيانگر اين واقعيت است كه نشانه هاى حقانيت قرآن در خود آن به چشم مى خورد و در پيشانى آيات مى درخشد و دليل آن با خود آن است. درحقيقت همچون آيات تكوينى كه انسان از مطالعۀ آن بدون نياز به چيز ديگر به حقيقت پى مى برد، اين آيات تشريعى نيز از نظر ظاهر و محتوا چنان است كه خود دليل صدق خويش است.

از اين گذشته، طرفداران اين آيات و طالبان و دلدادگان آن، كسانى هستند كه بهره اى از علم و آگاهى دارند، هرچند دست شان تهى و پايشان برهنه است.

به تعبير روشن تر: يكى از راه هاى شناخت اصالت يك مكتب، بررسى حال مؤمنان به آن مكتب است، اگر گروهى نادان يا شيّاد، دور كسى را گرفتند، به نظر مى رسد كه او نيز از همين قماش باشد، اما اگر كسانى كه اسرار علوم در سينه هاى آن ها نهفته است اعلام وفادارى به مكتبى كردند دليل بر حقانيت آن است، و ما مى بينيم گروهى از علماى اهل كتاب و شخصيت هاى باتقواى ممتازى همچون ابوذرها و سلمان ها، مقدادها و عمارياسرها و شخصيت والايى همچون على عليه السلام حاميان و عاشقان مكتب اسلام بودند.

ص: 53


1- . تفسير نمونه، ج 16، ذيل آيۀ 49 سورۀ عنكبوت.

در روايات زيادى كه از طرق اهل بيت عليهم السلام وارد شده اين آيه به ائمۀ اهل بيت عليهم السلام تفسير گرديده، اين به معنى انحصار نيست، بلكه بيان مصداق روشنى است براى (اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ) .(1)

و اگر مى بينيم در بعضى از روايات، تصريح شده كه منظور خصوص امامان است، درحقيقت اشاره به مرحلۀ علم كامل قرآن مى باشد كه در اختيار آن هاست و هيچ مانعى ندارد كه علما و دانشمندان بلكه توده هاى فهميدۀ مردم بهره اى از اين علوم قرآن داشته باشند. همچنين اين آيه نشان مى دهد كه علم و دانش منحصر به آنچه در كتاب مى خوانند و از محضر استاد مى آموزند نيست، چراكه پيامبر صلى الله عليه و آله طبق صريح آيات گذشته، به مكتب نرفت و خط ننوشت، ولى برترين مصداق (اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ) بود، پس در وراى علم رسمى، علمى است برتر و والاتر كه از سوى پروردگار به صورت نورى در قلب آدمى القا مى شود كه «اَلعِلْمُ نورٌ يَقْذِفُهُ اللّهُ فِى قَلْبِ مَن يَشاء» و اين جوهرۀ علم است و علوم ديگر پوستۀ علم.

علم را براى عمل بايد آموخت

علم را براى عمل بايد آموخت(2)

درس هاى داستان موسى و خضر عليهما السلام

الف) پيدا كردن رهبر دانشمند و استفاده از پرتو علم او به قدرى اهميت دارد كه حتى پيامبر اولواالعزمى همچون موسى عليه السلام اين همه راه به دنبال او مى رود و اين سرمشقى است براى همۀ انسان ها در هر حد و پايه اى از علم و در هر شرايط و سن و سال.

ب) جوهرۀ علم الهى از عبوديت و بندگى خدا سرچشمه مى گيرد، چنان كه در آيات مربوط به اين داستان خوانديم (عَبْداً مِنْ عِبادِنا ... عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً) .

ص: 54


1- . اين روايات به طور مشروح در تفسير برهان، ج 3، ص 254 به بعد آمده است.
2- . تفسير نمونه، ج 12، ذيل آيات 79-82 سورۀ كهف.

ج) همواره علم را براى عمل بايد آموخت، چنان كه موسى عليه السلام به دوست عالمش مى گويد: «مما علمت رشدا» (دانشى به من بياموز كه راهگشاى من به سوى هدف و مقصد باشد) يعنى من دانش را تنها براى خودش نمى خواهم، بلكه براى رسيدن به هدف مى طلبم.

د) در كارها نبايد عجله كرد، چراكه بسيارى از امور نياز به فرصت مناسب دارد به خصوص در مسائل پراهميت و به همين دليل اين مرد عالم رمز كارهاى خود را در فرصت مناسبى براى موسى عليه السلام بيان كرد.

ه) مردم دشمن چيزى هستند كه نمى دانند! بسيار مى شود كه كسى دربارۀ ما نيكى مى كند، اما چون از باطن كار خبر نداريم آن را دشمنى مى پنداريم و آشفته مى شويم، به ويژه دربرابر آنچه نمى دانيم كم صبر و بى حوصله هستيم، البته اين يك امر طبيعى است كه انسان دربرابر امورى كه تنها يك رو يا يك زاويۀ آن را مى بيند ناشكيبا باشد، اما داستان مذكور به ما مى گويد كه نبايد در قضاوت شتاب كرد، بلكه بايد ابعاد مختلف هر موضوعى را بررسى نمود.

در حديثى از اميرالمؤمنين عليه السلام مى خوانيم: «مردم دشمن چيزى هستند كه نمى دانند»(1) و بنابراين هر قدر سطح آگاهى مردم بالا رود برخورد آن ها با مسائل، منطقى تر خواهد شد و به تعبير ديگر: زيربناى «صبر» آگاهى است.

البته موسى عليه السلام از يك نظر حق داشت ناراحت شود، چراكه او مى ديد در اين سه حادثه تقريباً بخش اعظم شريعت به خطر افتاده است: در حادثۀ اول مصونيت اموال مردم، در حادثۀ دوم مصونيت جان مردم، و در حادثۀ سوم مسائل حقوقى، يا به تعبير ديگر: برخورد منطقى با حقوق مردم، بنابراين تعجبى ندارد كه آن قدر ناراحت شود كه پيمان مؤكد خويش را با آن عالم بزرگ فراموش كند، اما همين كه از باطن امر آگاه شد آرام گرفت و ديگر اعتراضى نكرد، و اين خود بيانگر آن است كه عدم اطلاع از باطن رويدادها چه اندازه نگران كننده است.

ص: 55


1- . نهج البلاغه، حكمت 172.
در علم افزون طلب باش

در علم افزون طلب باش(1)

در آيۀ 114 سورۀ طه مى خوانيم: (... وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً) ؛ «و (اى پيامبر) نسبت به (تلاوت) قرآن، پيش از آن كه وحى بر تو تمام شود شتاب مكن، و بگو: پروردگارا! علم مرا افزون كن!».

از آنجا كه نهى از عجله هنگام دريافت وحى ممكن است اين توّهم را ايجاد كند كه از كسب علم بيشتر، نهى شده، بلافاصله با جملۀ (قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً) ؛ «بگو:

پروردگارا! علم مرا زياد كن» جلوى اين پندار گرفته شده است، يعنى شتاب زدگى درست نيست، ولى تلاش براى افزايش علم لازم است.

بعضى از مفسران نيز گفته اند كه در جملۀ اول به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داده شده كه در فهم همه جانبۀ آيات، پيش از تبيين آن در آيات ديگر عجله نكند و در جملۀ دوم دستور داده شده كه از خدا آگاهى بيشتر نسبت به ابعاد مختلف آيات قرآن را بخواهد.

به هر حال جايى كه پيامبر صلى الله عليه و آله با آن علم سرشار و روح مملو از آگاهى مأمور باشد كه تا پايان عمر، از خدا افزايش علم بطلبد، وظيفۀ ديگران كاملاً روشن است. درحقيقت از نظر اسلام، علم هيچ حد و مرزى را نمى شناسد، افزون طلبى در بسيارى از امور مذموم است، ولى در علم ممدوح مى باشد، افراط بد است ولى افراط در علم معنى ندارد.

علم مرز مكانى ندارد، تا چين و ثريّا نيز بايد در طلبش دويد.

مرز زمانى ندارد، از گاهواره تا گور ادامه دارد.

از نظر معلم مرز نمى شناسد، چراكه حكمت، گمشدۀ مؤمن است و نزد هر كس بيابد آن را مى گيرد و اگر گوهرى از دهان ناپاكى بيفتد آن را برمى دارد. مرز از

ص: 56


1- . تفسير نمونه، ج 13، ذيل آيۀ 114 سورۀ طه.

نظر ميزان تلاش و كوشش نيز ندارد، به اعماق درياها فرو مى رود و كسب دانش مى كند و حتى در راه كسب آن جان عزيزش را مى دهد. بر اين اساس، در منطق اسلام، كلمۀ «فارغ التحصيل» يك كلمۀ بى معنى است، يك مسلمان راستين هرگز تحصيل علمش پايان نمى پذيرد، همواره دانشجوست و طالب علم، حتى اگر برترين استاد شود.

جالب اينكه در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه به يكى از يارانش فرمود: ما در هر شب جمعه سرور و شادى خاصى داريم. او عرض كرد:

خداوند اين شادى را افزون كند، اين چه شادى اى است؟ فرمود: «إذا كانَ لَيلَةُ الجُمُعَةِ وافى رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله العَرشَ وَ وافَى الأئمَّةُ عليهم السلام وَ وافَينا مَعَهُم فَلا تُرَدُّ أرواحُنا بِأبدانِنا إلّابِعِلمٍ مُستَفادٍ وَ لَولا ذلِكَ لَأنفَدنا ؛ هنگامى كه شب جمعه مى شود روح پاك پيامبر صلى الله عليه و آله و ارواح ائمه عليه السلام و ما با آن ها به عرش خدا مى رويم و ارواح ما به بدن ها بازنمى گردد مگر با علم و دانش تازه اى و اگر چنين نبود، علوم ما پايان مى گرفت».(1)

اين مضمون در روايات متعددى با عبارات گوناگون بيان شده و نشان مى دهد كه تا پايان جهان، بر علم و دانش پيامبر و امامان عليهم السلام افزوده مى شود.

در روايت ديگرى از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه فرمود: «إذا أتى عَلَىَّ يَومٌ لا أزدادُ فيهِ عِلماً يُقَرِّبُني إلَى اللّهِ فَلا بارَكَ اللّهُ لي في طُلوعِ شَمسِهِ ؛ آن روز كه فرا رسد و علم و دانشى كه مرا به خدا نزديك كند بر علم من افزوده نشود طلوع آفتاب آن روز بر من مبارك مباد».(2)

باز در حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «أعلَمُ النّاسِ مَن جَمَعَ عِلمَ

ص: 57


1- . تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 397.
2- . تفسيرهاى مجمع البيان، نورالثقلين و صافى ذيل آيات مورد بحث.

النّاسِ إلى عِلمِهِ، وَ أكثَرُ النّاسِ قيمَةً أكثَرُهُم عِلماً وَ أقَلُّ النّاسِ قيمَةً أقَلُّهُم عِلماً ؛ داناترين مردم كسى است كه دانش مردم را بر دانش خود بيفزايد، و گران بهاترين مردم كسى است كه از همه داناتر باشد و كم بهاترين مردم كسى است كه دانشش از همه كمتر باشد».(1)

و اين است ارزش علم از ديدگاه تعليمات اسلام.

ص: 58


1- . سفينة البحار، ج 2، ص 219 (مادۀ علم).

فصل دوم: عالِم

اشاره

عالمان در منطق قرآن

عالمان در لسان روايات اهل بيت عليهم السلام

دانشمندان در سخن امام صادق عليهم السلام

موقعيت دانشمندان

مقام علما و دانشمندان

دانشمندان و بقاى آنان در سخن على عليه السلام

دانشمندان به مقام عالى «خشيت» نائل شوند

علما و دانشمندان جزء شفيعان اند

فقدان علما و دانشمندان مايۀ نقصان زمين است

تعبير به «بئر معطله» درمورد دانشمندانى كه در جامعه تنها مانده اند

وظيفۀ بزرگ دانشمندان

آتش دوزخ با دانشمندان سخن مى گويد

خطر دانشمندانى كه علم و دانش خود را در اختيار جباران قرار دهند

عالم بى عمل

عالم بى عمل در روايات

گوياترين مثال براى عالم بى عمل

ص: 59

ص: 60

عالمان در منطق قرآن

عالمان در منطق قرآن(1)

از آيۀ 28 سورۀ فاطر كه مى فرمايد: (إِنَّما يَخْشَى اَللّهَ مِنْ عِبادِهِ اَلْعُلَماءُ...) ؛ «از ميان بندگان او، دانشمندان خداترسند» به خوبى نتيجه گرفته مى شود كه عالمان واقعى كسانى هستند كه دربرابر وظايف خود احساس مسئوليت شديد دارند و به تعبير ديگر: اهل علم اند نه سخن، چراكه علم بى عمل دليل بر عدم خشيت است و صاحبان آن در آيۀ فوق در زمرۀ علما محسوب نمى شوند.

همين حقيقت در حديثى از امام زين العابدين على بن الحسين عليه السلام آمده است كه فرمود: «وَ ما العِلمُ بِاللّهِ وَالعَمَلُ إلّاإلفانِ مؤتَلِفانِ فَمَن عَرَفَ اللّهَ خافَهُ وَ حَثَّهُ الخَوفُ عَلَى العَمَلِ بِطاعَةِ اللّهِ وَ إنَّ أربابَ العِلمِ وَ أتباعَهُمُ الَّذينَ عَرَفوا اللّهَ فَعَمِلوا لَهُ وَ رَغِبوا إلَيهِ وَ قَد قالَ اللّهُ: إنَّما يَخشَى اللّهَ مِن عِبادِهِ العُلَماءُ ؛ علم و عمل دو دوست صميمى اند، كسى كه خدا را بشناسد، از او مى ترسد و همين ترس او را به عمل و اطاعت فرمان خدا وادار مى كند. صاحبان علم و پيروان آن ها كسانى هستند كه خدا را به خوبى شناخته اند و براى او عمل مى كنند و به او عشق مى ورزند، چنان كه خداوند فرموده است: (إِنَّما يَخْشَى اَللّهَ مِنْ عِبادِهِ اَلْعُلَماءُ) ».(2)

و در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام در تفسير همين آيه مى خوانيم: «يَعني

ص: 61


1- . تفسير نمونه، ج 18، ذيل آيۀ 28 سورۀ فاطر.
2- . روضه كافى (طبق نقل تفسير نورالثقلين، ج 4، ص 359).

بِالعُلَماءِ مَن صَدَّقَ قَولَهُ فِعلُهُ وَ مَن لَم يُصَدِّق قَولَهُ فِعلُهُ فَلَيسَ بِعالِمٍ ؛ منظور از علما كسانى هستند كه اعمال آن ها هماهنگ با سخنان آن ها باشد. كسى كه گفتار و كردارش هماهنگ نباشد عالم نيست».(1)

و در حديث ديگرى آمده است: «أعلَمُكُم بِاللّهِ أخوَفُكُم لِلّهِ ؛ از همۀ شما عالم تر كسى است كه ترسش از خدا از همه بيشتر باشد».(2)

كوتاه سخن اينكه «عالمان» در منطق قرآن كسانى نيستند كه مغزشان صندوقچۀ آرا و افكار اين و آن، و انباشته از قوانين و فرمول هاى علمى جهان، زبانشان گوياى اين مسائل، و محل زندگى شان مدارس و دانشگاه ها و كتابخانه هاست، بلكه علما آن گروه از صاحب نظران و دانشمندانى هستند كه نور علم و دانش تمام وجودشان را به نور خدا و ايمان و تقوا روشن ساخته و نسبت به وظايفشان سخت احساس مسئوليت مى كنند و از همه پاى بندترند.

در سورۀ قصص نيز خوانديم كه وقتى قارون مغرور و ازخودراضى كه مدعى مقام علم نيز بود، ثروت خود را به نمايش گذاشت جمعيت دنياپرستان كه سخت تحت تأثير آن زرق و برق قرار گرفته بودند آرزو كردند كه اى كاش آن ها نيز داراى چنين بهره اى از اموال دنيا بودند، ولى «عالمان» بنى اسرائيل بر آن ها فرياد زدند كه واى بر شما! پاداش الهى براى كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند بهتر است و اين مقام تنها در اختيار شكيبايان و افراد پراستقامت قرار مى گيرد.(3)

عالمان در لسان روايات اهل بيت عليهم السلام

عالمان در لسان روايات اهل بيت عليهم السلام(4)

از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمودند: «منظور از علما در آيۀ (إِنَّما

ص: 62


1- . مجمع البيان، ذيل آيات مورد بحث.
2- . همان.
3- . قصص، آيۀ 80.
4- . تفسير نمونه، ج 18، ذيل آيات 27 و 28 سورۀ فاطر.

يَخْشَى اَللّهَ مِنْ عِبادِهِ اَلْعُلَماءُ) كسانى هستند كه اعمال آن ها هماهنگ با سخنان آن ها باشد، كسى كه گفتار و كردارش هماهنگ نباشد عالم نيست».(1)

و در حديث ديگرى آمده است: «أعلَمُكُم بِاللّهِ أخوَفُكُم لِلّهِ ؛ از همۀ شما عالم تر كسى است كه ترسش از خدا بيشتر باشد».(2)

دانشمندان در سخن امام صادق عليه السلام

دانشمندان در سخن امام صادق عليه السلام(3)

در آيۀ دويست سورۀ آل عمران مى خوانيم: (يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اِصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا...) ؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! (دربرابر مشكلات و هوس ها) استقامت كنيد و دربرابر دشمنان پايدار باشيد و از مرزهاى خود، مراقبت كنيد...».

«مرابطه» معنى وسيعى دارد كه هرگونه آمادگى براى دفاع از خود و جامعۀ اسلامى را شامل مى شود. در فقه اسلامى نيز در باب جهاد بحثى تحت عنوان «مرابطه» يعنى آمادگى براى حفظ مرزها دربرابر هجوم احتمالى دشمن ديده مى شود كه احكام خاصّى براى آن بيان شده است.

در بعضى از روايات به علما و دانشمندان نيز «مرابط» گفته شده است.

امام صادق عليه السلام طبق روايتى مى فرمايد: «عُلَماءُ شيعَتِنا مُرابِطونَ فِى الثَّغرِ الَّذى يَلى اِبليسَ وَ عَفاريتَهُ وَ يَمنَعونَهُ عَنِ الخُروجِ عَن ضُعَفاءِ شيعَتِنا وَ عَن أن يَتَسَلَّطَ عَلَيهِم اِبليسُ ؛ دانشمندان پيروان ما همانند مرزدارانى هستند كه دربرابر لشكر ابليس صف كشيده اند و از حمله كردن آن ها به افرادى كه قدرت دفاع از خود ندارند جلوگيرى مى كنند».(4)

ص: 63


1- . مجمع البيان، ذيل آيات مورد بحث.
2- . همان.
3- . تفسير نمونه، ج 3، ذيل آيۀ 200 سورۀ آل عمران.
4- . احتجاج طبرسى، فصل اول.

در ذيل اين حديث مقام و موقعيّت آن ها برتر و بالاتر از افسران و مرزدارانى شمرده شده كه دربرابر هجوم دشمنان اسلام پيكار مى كنند به اين دليل كه آن ها نگهبانان عقايد و فرهنگ اسلام اند، در حالى كه اين ها حافظ مرزهاى جغرافيايى هستند، به يقين ملّتى كه مرزهاى عقيده اى و فرهنگى او، مورد حملات دشمن قرار گيرد و نتواند به خوبى از آن دفاع كند در مدّت كوتاهى از نظر سياسى و نظامى نيز شكست خواهد خورد.

موقعيّت دانشمندان

موقعيّت دانشمندان(1)

در آيۀ هجدهم سورۀ آل عمران آمده است: (شَهِدَ اَللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ اَلْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا اَلْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ...) ؛ «خداوند (با ايجادِ نظامِ هماهنگ جهانِ هستى،) گواهى مى دهد كه معبودى جز او نيست؛ و فرشتگان و صاحبان دانش (نيز بر اين مطلب) گواهى مى دهند؛ در حالى كه (خداوند) قيام به عدالت دارد...».

در اين آيه، دانشمندان واقعى در رديف فرشتگان قرار گرفته اند و اين مسأله امتياز دانشمندان را بر ديگران اعلام مى كند، و نيز از آيه استفاده مى شود كه امتياز دانشمندان از اين نظر است كه در پرتو علم خود، از حقايق اطلاع يافته و به يگانگى خدا كه بزرگ ترين حقيقت است معترف اند.

روشن است كه آيه، همۀ دانشمندان را شامل مى شود و اگر در بعضى از روايات كه در ذيل اين آيه وارد شده (أُولُوا اَلْعِلْمِ) به ائمۀ اطهار عليه السلام تفسير گرديده از اين نظر است كه آنان، روشن ترين مصداق (أُولُوا اَلْعِلْمِ) هستند.

مرحوم طبرسى در مجمع البيان ضمن تفسير آيه، از جابر بن عبداللّه انصارى از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: «ساعَةٌ مِن عالِمٍ يَتَّكِئُ عَلى فِراشِهِ

ص: 64


1- . تفسير نمونه، ج 2، ذيل آيۀ 18 سورۀ آل عمران.

يَنظُرُ في عِلمِهِ خَيرٌ مِن عِبادَةِ العابِدِ سَبعينَ عاماً ؛ يك ساعت از زندگى دانشمندى كه بر بستر خود تكيه كرده و در اندوخته هاى علمى خود مى انديشد، بهتر از هفتاد سال عبادت عابد است».(1)

مقام علما و دانشمندان

مقام علما و دانشمندان(2)

خداوند متعال در آيۀ يازدهم سورۀ مجادله مى فرمايد: (... يَرْفَعِ اَللّهُ اَلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ دَرَجاتٍ...) ؛ «خداوند كسانى از شما را كه ايمان آورده اند و كسانى را كه علم به آنان داده شده درجات عظيمى مى بخشد».

گرچه آيه در مورد خاصى نازل شده، ولى مفهوم عامى دارد و نشان مى دهد كه آنچه مقام آدمى را نزد خدا بالا مى برد، دو چيز است: يكى ايمان و ديگرى علم.

مى دانيم كه مقام «شهيد» در اسلام والاترين مقام است، در عين حال در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «فَضلُ العالِمِ عَلَى الشَّهيدِ دَرَجَةٌ، وَ فَضلُ الشَّهيدِ عَلَى العابِدِ دَرَجَهٌ... وَفَضلُ العالِمِ عَلى سائِرِ النّاسِ كَفَضلي عَلى أدناهُم ؛ عالم يك درجه از شهيد بالاتر است و شهيد يك درجه از عابد... و برترى عالم بر ساير مردم مانند برترى من بر كوچك ترين آن هاست».(3)

در حديث ديگرى از اميرمؤمنان عليه السلام مى خوانيم: «مَن جائَتهُ مَنِيَّتُهُ وَ هُوَ يَطلُبُ العِلمَ فَبَينَهُ وَ بَينَ الأنبِياءِ دَرَجَةٌ ؛ كسى كه مرگ او فرا رسد در حالى كه در طلب علم است، ميان او و پيامبران يك درجه فاصله است».(4)

ص: 65


1- . بحارالأنوار، ج 2، ص 23.
2- . همان، ج 23، ص 442.
3- . مجمع البيان، ج 9، ص 253.
4- . همان.

مى دانيم كه در شب هاى مهتابى به ويژه شب چهاردهم ماه كه «بدر كامل» است، ستارگان در نور ماه محو مى شوند، و جالب اينكه در مقايسۀ عالم و عابد در حديث ديگرى از پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است: «فَضلُ العالِمِ عَلَى العابِدِ كَفَضلِ القَمَرِ لَيلَةَ البَدرِ عَلى سائِرِ الكَواكِبِ ؛ برترى عالم بر عابد همچون برترى ماه در شب بدر، بر ساير ستارگان است».(1)

جالب اينكه عابد كارى را انجام مى دهد كه هدف آفرينش انسان است، يعنى عبادت، ولى از آنجا كه روح عبادت معرفت است عالم بر او برترى فوق العاده دارد.

منظور از آنچه دربارۀ برترى عالم بر عابد در روايات فوق آمده، فاصلۀ عظيم ميان اين دو است، ولذا در حديث ديگرى تفاوت ميان اين دو به جاى يك درجه، يك صد درجه ذكر شده كه فاصلۀ هر درجه با درجۀ ديگر، مقدار حركت سريع اسب در هفتاد سال است.(2)

اين نيز واضح است كه مقام شفاعت در قيامت از آن هر كسى نيست، بلكه مقام مقربان درگاه خداست، اما در حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «يَشفَعُ يَومَ القِيامَةِ ثَلاثَةٌ: الأنبِياءُ ثُمَّ العُلَماءُ ثُمَّ الشُّهَداءُ ؛ سه گروه در قيامت شفاعت مى كنند، پيامبران، علما و شهيدان».(3)

درحقيقت موفقيت در مسير تكامل و جلب خشنودى خدا و قرب او مرهون دو عامل است: ايمان و علم يا آگاهى و تقوا و هيچ كدام بدون ديگرى براى هدايت و پيروزى كافى نيست.

ص: 66


1- . جوامع الجامع (مطابق نقل نور الثقلين، ج 5، ص 264 و قرطبى، ج 9، ص 6470).
2- . جوامع الجامع (مطابق نقل نور الثقلين، ج 5، ص 264 و قرطبى، ج 9، ص 6470).
3- . روح المعانى، ج 28، ص 26؛ قرطبى، ج 9، ص 6470.
دانشمندان و بقاى آن ها، در سخن على عليه السلام

دانشمندان و بقاى آن ها، در سخن على عليه السلام(1)

در آيۀ هفتاد سورۀ زخرف مى خوانيم: (اُدْخُلُوا اَلْجَنَّةَ أَنْتُمْ وَ أَزْواجُكُمْ تُحْبَرُونَ) ؛ «(به آنها خطاب مى شود:) شما و همسرانتان در نهايت شادمانى وارد بهشت شويد».

«تحبرون» از مادۀ «حبر» (بر وزن فكر) به معنى اثر مطلوب است و گاه به زينت و آثار شادمانى كه در چهره ظاهر مى شود نيز اطلاق شده و اگر به علما «احبار» (جمع «حبر» بر وزن ابر) گفته مى شود به خاطر آثارى است كه از آن ها در ميان اجتماعات بشرى باقى مى ماند، چنان كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «العُلَماءُ باقُونَ ما بَقِىَ الدَّهرُ أعيانُهُم مَفقُودَةٌ وَ أمثالُهُم فى القُلُوبِ مَوجُودَةٌ ؛ دانشمندان تا پايان جهان زنده اند، خود آن ها در ميان نيستند اما آثارشان در قلب ها موجود است».(2)

دانشمندان به مقام عالى «خشيت» نائل شدن

دانشمندان به مقام عالى «خشيت» نائل شدن(3)

براساس آيۀ 28 سورۀ فاطر كه مى فرمايد: (إِنَّما يَخْشَى اَللّهَ مِنْ عِبادِهِ اَلْعُلَماءُ) فهميده مى شود كه از ميان تمام بندگان، دانشمندان اند كه به مقام عالى خشيت، يعنى «ترس از مسئوليت، توأم با درك عظمت مقام پروردگار» نائل مى شوند. اين حالت «خشيت» مولود سير در آيات آفاقى و انفسى (سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي اَلْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ اَلْحَقُّ) ؛ «به زودى نشانه هاى خود را در اطراف عالم و در درون جانشان به آن ها نشان مى دهيم تا براى آنان آشكار شود كه او حق است»(4)و آگاهى از علم و قدرت پروردگار، و هدف آفرينش است.

ص: 67


1- . تفسير نمونه، ج 21، ذيل آيۀ 70 سورۀ زخرف.
2- . نهج البلاغه، حكمت 147.
3- . تفسير نمونه، ج 18، ذيل آيۀ 28 سورۀ فاطر.
4- . فصّلت، آيۀ 52.
علما و دانشمندان جزء شفيعان اند

علما و دانشمندان جزء شفيعان اند(1)

علما و دانشمندان و همچنين شهيدان راه خدا جزء شفيعان اند، چنان كه در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «يَشفَعُ يَومَ القِيامَةِ الأنبِياءُ ثُمَّ العُلَماءُ ثُمَّ الشُّهَداءُ ؛ روز قيامت، نخست انبيا شفاعت مى كنند، سپس علما و بعد از آن ها شهدا».(2)

نبودن علما و دانشمندان، سبب نقصان زمين

نبودن علما و دانشمندان، سبب نقصان زمين(3)

در آيۀ چهل و يكم سورۀ رعد مى خوانيم: (أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّا نَأْتِي اَلْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها) ؛ «آيا نديدند كه ما پيوسته از اطراف (و جوانب) زمين مى كاهيم؟! و جامعه ها به تدريج از ميان مى روند».

روشن است كه منظور از زمين در اينجا «اهل زمين» است، يعنى آيا آن ها به اين واقعيت نمى نگرند كه پيوسته اقوام و تمدن ها و حكومت ها در حال زوال و نابودى هستند؟ اقوامى كه از آن ها قوى تر و نيرومندتر و سركش تر بودند، همگى چهره به زير خاك كشيدند و حتى دانشمندان و بزرگان وعلمايى كه قوام زمين به آن ها بود آن ها نيز چشم از جهان فرو بستند و به ابديت پيوستند.

در روايات متعددى كه در تفسيرهاى برهان و نورالثقلين و ساير تفاسير و منابع حديث آمده است آيۀ فوق به فقدان علما و دانشمندان تفسير شده، چراكه فقدان نبودن آن ها سبب نقصان زمين و كمبود جوامع انسانى است.

مفسر بزرگ، طبرسى، در تفسير اين آيه از امام صادق عليه السلام چنين نقل مى كند:

ص: 68


1- . تفسير نمونه، ج 25، ذيل آيات 38-48 سورۀ مدثر.
2- . سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1443.
3- . تفسير نمونه، ج 10، ذيل آيۀ 41 سورۀ رعد.

«نَنقُصُها بِذهابِ عُلَمائها، وَ فُقَهائها وَ خِيارِ أهلِها ؛ ما از زمين مى كاهيم با از ميان رفتن علما و فقها و اخيار و نيكان».(1)

و در حديث ديگرى مى خوانيم كه «عبداللّه بن عمر» هنگامى كه اميرمؤمنان على عليه السلام شهيد شد اين آيه را تلاوت كرد: (أَنّا نَأْتِي اَلْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها) سپس گفت: «يا أمير المؤمنينَ لَقَد كُنتَ الطَّرَفَ الأكبَرَ فِى العِلمِ، اليَومَ نَقَصَ عِلمُ الإسلامِ وَمَضى رُكنُ الإيمانِ ... ؛ اى اميرمؤمنان! تو جانب بزرگ علم در جهان بودى و با شهادتت امروز علم اسلام به كاستى گراييد و ستون ايمان از ميان رفت».(2)

البته همان گونه كه گفتيم، آيه معنى وسيعى دارد كه هرگونه نقصان و كمبود و از ميان رفتن افراد و جامعه ها و به طور كلى اهل زمين را شامل مى شود و هشدارى است به همۀ مردم اعم از بد و نيك، حتى علما و دانشمندان كه اركان جوامع بشرى هستند و با از ميان رفتن يك تن آن ها گاهى دنيايى به نقصان مى گرايد، هشدارى است گويا و تكان دهنده.

تعبير به «بئر معطله» در مورد دانشمندانى كه در جامعه تنها مانده اند

تعبير به «بئر معطله» در مورد دانشمندانى كه در جامعه تنها مانده اند(3)

در آيۀ چهل و پنجم سورۀ حج مى خوانيم: (فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها وَ هِيَ ظالِمَةٌ فَهِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِيدٍ) ؛ «چه بسيار اهل شهرها و آبادى هايى كه آنها را نابود و هلاك كرديم در حالى كه ستمكار بودند، و ديوارهاى آن بر روى سقف هايش فروريخت! و چه بسيار چاه پر آب و قصرهاى محكم و مرتفع كه بى صاحب ماند!».

ص: 69


1- . تفسير برهان، ج 2، ص 301.
2- . همان.
3- . تفسير نمونه، ج 14، ذيل آيۀ 45 سورۀ حج.

جالب اينكه در رواياتى كه از طرق اهل بيت عليهم السلام به ما رسيده جملۀ «و بئر معطلة» به علما و دانشمندانى كه در جامعه تنها مانده اند و كسى از علوم شان بهره نمى گيرد تفسير شده است. از امام موسى بن جعفر عليه السلام در تفسير جملۀ (وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِيدٍ) نقل شده كه فرمود: «البِئرُ المُعَطَّلَةُ الاِمامُ الصّامِتُ، وَالقَصرُ المَشيدُ الاِمامُ النّاطِقُ ؛ چاه معطل كه از آن بهره نمى گيرد، امام خاموش، و قصر محكم سربرافراشته، امام ناطق است».

نظير همين مضمون از امام صادق عليه السلام نيز نقل شده است.(1)

اين تفسير درحقيقت نوعى از تشبيه است (همان گونه كه حضرت مهدى عليه السلام و عدالت عالم گير او در روايات به «ماءِ معين» (آب جارى) تشبيه شده است) يعنى هنگامى كه امام در مسند حكومت قرار گيرد همچون قصر رفيع محكمى است كه از دور و نزديك ديده ها را به خود جلب مى كند و پناهگاهى براى همگان است، اما هنگامى كه از مسند حكومت دور شود و مردم اطراف او را خالى كرده، نااهلان به جاى او بنشينند به چاه پر آبى مى ماند كه به دست فراموشى سپرده شود، نه تشنه كامان از آن بهره مى گيرند و نه درختان و گياهان با آن پرورش مى يابند. در همين زمينه شاعر عرب سروده اى دارد كه معنايش چنين است:

«چاه متروك و قصر برافراشته مثال زيبايى براى آل محمد صلى الله عليه و آله است. «قصر»، مجد و عظمت آن هاست كه كسى به آن نمى رسد و «چاه»، علم و دانش آن هاست كه هرگز پايان نمى گيرد».(2)

وظيفۀ بزرگ دانشمندان

وظيفۀ بزرگ دانشمندان(3)

در آيۀ 187 سورۀ آل عمران مى خوانيم: (وَ إِذْ أَخَذَ اَللّهُ مِيثاقَ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْكِتابَ

ص: 70


1- . تفسير برهان، ج 3، ص 30.
2- . همان.
3- . تفسير نمونه، ج 3، ذيل آيۀ 187 سورۀ آل عمران.

لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنّاسِ وَ لا تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اِشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ) : «و (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه خدا از كسانى كه كتاب آسمانى به آنها داده شده، پيمان گرفت كه حتماً آن را براى مردم آشكار سازيد و كتمان نكنيد! ولى آنها آن را پشت سر افكندند و به بهاى ناچيزى فروختند؛ و چه بد متاعى مى خرند؟!».

آيۀ فوق گرچه دربارۀ دانشمندان اهل كتاب (يهود و نصارى) نازل شده، ولى درحقيقت اخطارى به تمام دانشمندان و علماى مذهبى است، كه موظف اند در تبيين و روشن ساختن فرمان هاى الهى و معارف دينى بكوشند و خداوند از همۀ آن ها پيمان مؤكدى در اين زمينه گرفته است.

توجه به مادۀ «تبيين» كه در آيۀ فوق به كار رفته نشان مى دهد كه منظور، تنها تلاوت آيات خدا و يا نشر كتب آسمانى نيست، بلكه بايد حقايق آن ها را عريان و آشكار در اختيار مردم بگذارند تا همۀ توده ها به روشنى از آن آگاه شوند، و به روح و جان آن ها برسند و كسانى كه در تبيين و توضيح و تفسير و روشن ساختن مسلمانان كوتاهى كنند، مشمول همان سرنوشتى هستند كه خداوند در اين آيه و مانند آن براى علماى يهود بيان كرده است. از پيغمبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود: «مَن كَتَمَ عِلماً عَن أهلِهِ أُلجِمَ يَومَ القِيامَةِ بِلِجامٍ مِن نارٍ ؛ هر كس كه علم و دانشى را از آن ها كه اهل آن هستند (و نياز به آن دارند) كتمان كند خداوند در روز رستاخيز، دهنه اى از آتش به دهان او مى زند».

حسن بن عمار مى گويد: بعد از آنكه «زهرى» نقل حديث را براى مردم ترك گفته بود روزى نزد او رفتم و گفتم: احاديثى را كه شنيده اى براى من بازگو كن! به من گفت: مگر نمى دانى كه من ديگر براى كسى حديث نقل نمى كنم؟ گفتم: به هر حال يا تو براى من حديث بگو يا من براى تو حديث نقل مى كنم، گفت: تو حديث بگو.

ص: 71

گفتم: از على عليه السلام نقل شده كه مى فرمود: «ما أخَذَ اللّهُ عَلى أهلِ الجَهلِ أن يَتَعَلَّموا حَتّى أخَذَ عَلى أهلِ العِلمِ أن يُعَلِّموا ؛ خداوند پيش از آنكه از افراد نادان پيمان بگيرد كه دنبال علم و دانش بروند از علما و دانشمندان پيمان گرفته است كه به آن ها علم بياموزند».

هنگامى كه اين حديث تكان دهنده را براى او خواندم، سكوت خود را شكست و گفت: «اكنون بشنو تا براى تو بگويم» و در همان مجلس، چهل حديث براى من روايت كرد.(1)

سخن گفتن آتش دوزخ با دانشمندان

سخن گفتن آتش دوزخ با دانشمندان(2)

پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده اند: «صِنفانِ مِن اُمَّتي اِن صَلَحا صَلَحَت اُمَّتي وَ اِن فَسَدا فَسَدَت اُمَّتي ؛ دو گروه از امت من هستند كه اگر اصلاح شوند امت من اصلاح مى شوند و اگر فاسد شوند امت من فاسد مى گردند». عرض كردند: اى رسول خدا! اين دو گروه كيان اند؟ فرمود: «الفُقَهاءُ وَالاُمَراءُ ؛ دانشمندان و زمامداران».

مرحوم محدث قمى در سفينة البحار بعد از اين حديث، حديث مناسب ديگرى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند:

«قالَ تُكَلَّمُ النَّارُ يَومَ القِيامَةِ ثَلاثَةً: أميراً، وَ قارِياً، وَ ذا ثَروَةٍ مِنَ المَالِ.

فَيَقولُ لِلأميرِ: يا مَن وَهَبَ اللّهُ لَهُ سُلطاناً فَلَم يَعدِل، فَتَزدَرِدُهُ كَما يَزدَرِدُ الطَّيرُ حَبَّ السِّمسِمِ.

وَ تَقولُ لِلقارِئِ: يا مَن تَزَيَّنَ لِلنّاسِ وَ بَارَزَ اللّهَ بِالمَعاصي فَتَزدَرِدُهُ.

وَ تَقولُ لِلغَنىِّ: يا مَن وَهَبَ اللّهُ لَهُ دُنياً كَثيرَةً واسِعَةً فَيضاً وَ سَألَهُ الحَقيرَ اليَسيرَ قَرضاً

ص: 72


1- . تفسيرهاى ابوالفتوح رازى و مجمع البيان، ذيل آيۀ فوق. متن حديث كه از على عليه السلام نقل شده در نهج البلاغه در كلمات قصار نيز آمده است.
2- . تفسير نمونه، ج 11، ذيل آيۀ 90 سورۀ نحل.

فَأبى إلّابُخلًا فَتَزدَرِدُهُ ؛ در روز رستاخيز آتش دوزخ با سه گروه سخن مى گويد:

زمامداران، دانشمندان و ثروتمندان. به زمامداران مى گويد: اى كسانى كه خدا به شما قدرت داد اما اصول عدالت را به كار نبستيد! و در اين هنگام آتش آن ها را مى بلعد همان گونه كه پرندگان دانۀ كنجد را. به دانشمند مى گويد: اى كسى كه ظاهر خود را براى مردم زيبا ساختى، اما به معصيت خدا پرداختى! سپس او را مى بلعد.

و به ثروتمند مى گويد: اى كسى كه خداوند به تو امكانات وسيعى بخشيد و از تو خواست مختصرى از آن را انفاق كنى، اما تو بخل كردى! سپس او را نيز مى بلعد».

خطر دانشمندانى كه دانش خود را در اختيار جباران قرار دهند

خطر دانشمندانى كه دانش خود را در اختيار جباران قرار دهند(1)

در آيات 175 تا 178 سورۀ اعراف آمده است: (وَ اُتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ اَلَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ اَلشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ اَلْغاوِينَ * وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى اَلْأَرْضِ وَ اِتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ اَلْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ اَلْقَوْمِ اَلَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ اَلْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ * ساءَ مَثَلاً اَلْقَوْمُ اَلَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ أَنْفُسَهُمْ كانُوا يَظْلِمُونَ * مَنْ يَهْدِ اَللّهُ فَهُوَ اَلْمُهْتَدِي وَ مَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ اَلْخاسِرُونَ) ؛ «و سرگذشت كسى كه آيات خود را به او داديم: بر آن ها بخوان كه سرانجام خود را از آن تهى ساخت و شيطان در پى او افتاد، و از گمراهان شد! و اگر مى خواستيم، (مقام) او را با اين آيات (و علوم الهى) بالا مى برديم ولى (اجبار، برخلاف سنت ماست؛ پس او را به حال خود رها كرديم) و او به پستى گراييد و از هواى نفس خود پيروى كرد! مَثَل او همچون سگ (هار) است كه اگر به او حمله كنى، زبانش را بيرون مى آورد، و اگر او را به حال خود واگذارى، باز زبانش را بيرون مى آورد؛ (گويى چنان تشنۀ دنيا است كه هرگز

ص: 73


1- . تفسير نمونه، ج 7، ذيل آيات 175-178 سورۀ اعراف.

سيراب نمى شود!) اين مَثَل گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند؛ اين داستان ها را (براى آنها) بازگو كن، شايد بينديشند (و بيدار شوند). چه بد است مَثَل گروهى كه آيات ما را تكذيب كردند؛ و تنها به خودشان ستم مى نمودند! هركس را كه خدا هدايت كند، هدايت يافته (ى واقعى) اوست؛ و هركس را كه (به خاطر اعمالش) گمراه سازد، همان ها زيانكارانند».

دانشمندى كه به خدمت فراعنه درآيد

در اين آيات به يكى ديگر از داستان هاى بنى اسرائيل اشاره شده كه يك الگو و نمونه، براى همۀ كسانى كه داراى چنين صفاتى هستند، محسوب مى شود.

همان طور كه در لابه لاى تفسير آيات خواهيم خواند، مفسران احتمالات متعددى دربارۀ كسى كه اين آيات دربارۀ او سخن مى گويد داده اند، ولى بدون شك، مفهوم آيه همانند ساير آياتى كه در شرايط خاصى نازل مى شود، كلى و همگانى و عمومى است.

در آيۀ نخست روى سخن را به پيامبر صلى الله عليه و آله كرده، مى گويد:

«داستان آن كس را كه آيات خود را به او داديم ولى سرانجام از آن ها خارج و گرفتار وسوسه هاى شيطان گشت و از گمراهان گرديد، براى آن ها بخوان!».

اين آيه به روشنى به داستان كسى اشاره مى كند كه نخست در صف مؤمنان بوده و حامل آيات و علوم الهى شده، سپس از اين مسير گام بيرون نهاده است، به همين علت شيطان به وسوسۀ او پرداخته، و عاقبت كارش به گمراهى و بدبختى كشيده است. تعبير «انسلخ» كه از مادۀ «انسلاخ» و در اصل به معنى از پوست بيرون آمده است، نشان مى دهد كه آيات و علوم الهى در آغاز چنان بر او احاطه داشت كه همچون پوست تن او شده بود، اما ناگهان از اين پوست بيرون آمد و با يك چرخش تند، مسير خود را به كلى تغيير داد!

ص: 74

از تعبير «فاتبعه الشيطان» چنين استفاده مى شود كه در آغاز شيطان تقريباً از او قطع اميد كرده بود، چراكه او كاملاً در مسير حق قرار داشت، امّا پس از انحراف مزبور، شيطان به سرعت او را تعقيب كرد و به او رسيد و بر سر راهش نشست و به وسوسه گرى پرداخت وسرانجام او را در صف گمراهان وشقاوتمندان قرار داد.

آيۀ بعد اين موضوع را چنين تكميل مى كند كه «اگر مى خواستيم، مى توانستيم او را در همان مسير حق به اجبار نگاه داريم و به وسيلۀ آن آيات و علوم، به او مقام والا دهيم» ولى مسلم است كه نگاهدارى اجبارى افراد در مسير حق با سنت پروردگار كه سنّت اختيار و آزادى اراده است، سازگار نيست و نشانۀ شخصيّت و عظمت كسى نخواهد بود، لذا بلافاصله اضافه مى كند:

ما او را به اختيارش وانهاديم و او به جاى اينكه با استفاده از علوم و دانش خويش هر روز مقام بالاترى را بپيمايد «به پستى گراييد و براثر پيروى از هوى و هوس مراحل سقوط را طى كرد»؛ (وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى اَلْأَرْضِ وَ اِتَّبَعَ هَواهُ) .

«اخلد» از مادۀ «اخلاد» به معنى سكونت دائمى در يك جا اختيار كردن است، بنابراين «أَخْلَدَ اِلَى الأَرْضِ» يعنى براى هميشه به زمين چسبيد، كه در اينجا كنايه از جهان ماده و زرق و برق و لذات نامشروع زندگى مادى است.

سپس اين شخص را به سگى تشبيه مى كند كه هميشه زبان خود را همانند حيوانات تشنه بيرون آورده است، مى گويد: «او همانند سگ است كه اگر به او حمله كنى دهانش باز و زبانش بيرون است و اگر او را به حال خود واگذارى باز چنين است».

او براثر شدت هوى پرستى و چسبيدن به لذات جهان ماده، يك حال عطش نامحدود و پايان ناپذير به خود گرفته كه همواره دنبال دنياپرستى مى رود، نه به خاطر نياز و احتياج، بلكه به شكل بيمارگونه اى همچون يك «سگ هار» كه

ص: 75

براثر بيمارى هارى حالت عطش كاذب به او دست مى دهد و هيچ گاه سيراب نمى شود. اين همان حالت دنياپرستان و هوى پرستان دون همت است كه هر قدر بيندوزند باز هم احساس سيرى نمى كنند.

سپس اضافه مى كند كه اين مَثَل، مخصوص اين شخص معين نيست، بلكه «مثالى است براى همۀ جمعيت هايى كه آيات خدا را تكذيب كنند».

«اين داستان ها را براى آن ها بازگو كن، شايد دربارۀ آن بينديشند و مسير صحيحى را پيدا كنند».

«بلعم باعورا» دانشمند دنياپرست و منحرف

همان گونه كه ملاحظه كرديد، آيات فوق نامى از كسى نبرده، بلكه سخن از عالم و دانشمندى مى گويد كه نخست در مسير حق بود، آن چنان كه هيچ كس فكر نمى كرد روزى منحرف شود، اما سرانجام دنياپرستى و پيروى از هواى نفس چنان به سقوطش كشانيد كه در صف گمراهان و پيروان شيطان قرار گرفت.

ولى از بسيارى از روايات و كلمات مفسران استفاده مى شود كه منظور از اين شخص مردى به نام «بلعم باعورا» بوده است كه در عصر موسى عليه السلام زندگى مى كرد و از دانشمندان و علماى مشهور بنى اسرائيل محسوب مى شد و حتى موسى عليه السلام از وجود او به عنوان يك مبلّغ نيرومند استفاده مى كرد.

كار آن مرد در اين راه آن قدر بالا گرفت كه دعايش در پيشگاه خدا به اجابت مى رسيد، ولى براثر تمايل به فرعون و وعده و وعيدهاى او از راه حق منحرف شد و همۀ مقامات خود را از دست داد، تا آنجا كه در صف مخالفان موسى عليه السلام قرار گرفت.(1)

اما اينكه بعضى احتمال داده اند اين شخص «امية بن ابى الصلت» همان شاعر

ص: 76


1- . در تورات كنونى نيز شرح ماجراى «بلعم باعورا» آمده است، ولى تفاوت اين است كه تورات او را سرانجام از انحراف تبرئه مى كند. براى اطلاع بيشتر به باب 22 سفر اعداد مراجعه شود.

معروف زمان جاهليت است كه نخست براثر آگاهى از كتب آسمانى پيشين در انتظار ظهور آخرين پيامبر بود، ولى كم كم به اين فكر فرو رفت كه ممكن است پيامبر خودش باشد و به همين دليل پس از بعثت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نسبت به او حسد ورزيد و بناى مخالفت را گذاشت.

و يا اينكه منظور، «ابوعامر»، راهب معروف است كه در زمان جاهليت، مردم را به ظهور پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نويد مى داد، اما پس از ظهور آن حضرت، راه مخالفت را پيش گرفت؛ هر دو احتمال بسيار بعيد به نظر مى رسد، زيرا جملۀ «واتل» و كلمۀ «نبأ» و جملۀ «فاقصص القصص» نشان مى دهد كه اين جريان مربوط به افراد معاصر صلى الله عليه و آله نبوده، بلكه از سرگذشت اقوام پيشين است. به علاوه سورۀ اعراف از سوره هايى است كه در مكه نازل شده و داستان «ابوعامر راهب» و «امية بن صلت» مربوط به مدينه است، ولى از آنجا كه افرادى همانند «بلعم» در عصر و زمان پيامبر صلى الله عليه و آله همانند «ابوعامر» و «امية بن ابى الصلت» وجود داشته اند، مفهوم آيات بر آن ها تطبيق شده است، همان گونه كه بر افراد مشابه او در هر عصر و زمان نيز منطبق خواهد شد، وگرنه اصل داستان مربوط به غير «بلعم» نيست.

در تفسير المنار از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله چنين نقل شده كه مَثَل بلعم بن باعورا در بنى اسرائيل همانند امية بن ابى الصلت در اين امت است.(1)

همچنين از امام باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود: «الأصلُ في ذلِكَ بَلعَمُ، ثُمَّ ضَرَبَهُ اللّهُ مَثَلًا لِكُلِّ مُؤثِرٍ هَواهُ عَلى هُدَى اللّهِ مِن أهلِ القِبلَةِ ؛ اصل آيه دربارۀ بلعم است، سپس خداوند آن را به عنوان يك مثال دربارۀ كسانى كه هوى پرستى را بر خداپرستى و هدايت الهى در اين امت مقدم بشمرند، بيان كرده است».(2)

ص: 77


1- . المنار، ج 9، ص 114.
2- . مجمع البيان، ج 4، ص 500.

اصولاً كمتر خطرى در جوامع انسانى به اندازۀ خطر دانشمندانى است كه علم و دانش خود را در اختيار فراعنه و جباران عصر خود قرار مى دهند و براثر هوى پرستى و تمايل به زرق و برق جهان ماده (أَخْلَدَ إِلَى اَلْأَرْضِ) همۀ سرمايه هاى فكرى خود را در اختيار طاغوت ها مى گذارند و آن ها نيز براى تحميق مردم عوام از وجود اين گونه افراد حداكثر سوء استفاده را مى كنند. اين موضوع به زمان موسى عليه السلام يا ساير پيامبران اختصاص نداشته و بعد از عصر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و تا امروز نيز ادامه دارد كه «بلعم باعوراها» و «ابوعامرها» و «امية بن ابى الصلت ها» دربرابر درهم و دينار يا مقام و يا به خاطر انگيزۀ حسد در اختيار گروه هاى منافق و دشمنان حق، و فراعنه و بنى اميه ها و بنى عباس ها و طاغوت ها علم و دانش و نفوذ اجتماعى خود را داده و مى دهند.

اين گروه از دانشمندان نشانه هايى دارند كه در آيات فوق بيان شده و به وسيلۀ آن مى توان آن ها را شناخت، آن ها هوى پرستانى هستند كه خداى خود را فراموش كرده اند، آن ها همت هاى پَستى دارند كه به جاى توجه به شخصيت برتر و مقام والا در پيشگاه خدا و خلق خدا به پستى مى گرايند و به خاطر همين دون همتى همه چيز خود را از دست مى دهند؛ آن ها تحت وسوسه هاى شديد شيطان قرار دارند و به آسانى قابل خريد و فروش اند؛ آن ها همانند سگ هاى بيمارى هستند كه هرگز سيراب نمى شوند و به همين دليل مسير حق را رها كرده، در بيراهه ها سرگردان مى شوند و آن ها پيشواى گمراهان اند. بايد اين گونه افراد را شناخت و به شدت از آن ها برحذر بود.

دو آيۀ بعد درواقع يك نتيجۀ كلى و عمومى از سرگذشت «بلعم» و علماى دنياپرست گرفته، نخست مى گويد: «چه بد مَثَلى دارند كسانى كه آيات ما را انكار كردند و چه بد عاقبت و سرنوشتى در انتظار آن هاست، ولى آن ها به ما ظلم و ستم نمى كردند، بلكه بر خويشتن ستم روا مى داشتند».

ص: 78

چه ستمى از اين بالاتر كه سرمايه هاى معنوى علوم و دانش هاى خويش را كه مى تواند باعث سربلندى خود آن ها و جامعه هايشان شود در اختيار صاحبان «زر» و «زور» مى گذارند و به بهاى ناچيزى مى فروشند و سرانجام خود و جامعه اى را به سقوط مى كشانند.

اما به هوش باشيد كه رهايى از اين گونه لغزش ها و دام هاى شيطانى، بدون توفيق و هدايت الهى ممكن نيست و دام بسيار سختى است، مگر يار شود لطف خدا «آن كس را كه خدا هدايت كند و توفيق را رفيق راهش سازد، هدايت يافتۀ واقعى اوست»؛ (مَنْ يَهْدِ اَللّهُ فَهُوَ اَلْمُهْتَدِي) .

«و كسى را كه خداوند براثر اعمالش به حال خود رها سازد يا وسايل پيروزى و موفقيت را دربرابر وسوسه هاى شيطانى از او بگيرد، زيان كار واقعى اوست».

(وَ مَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ اَلْخاسِرُونَ) .

بارها گفته ايم كه «هدايت» و «اضلال» الهى نه جنبۀ اجبارى دارد و نه بى دليل و بى حساب است. منظور از اين دو، فراهم ساختن زمينه هاى هدايت، و يا باز گرفتن اين گونه زمينه هاست، آن هم به خاطر اعمال نيك و بدى كه انسان قبلاً انجام داده و در هر حال تصميم نهايى با خود انسان است، بنابراين آيۀ فوق با آيات گذشته كه اصل آزادى اراده را تأييد مى كرد كاملاً انطباق دارد و منافاتى ميان آن ها نيست.

عالم بى عمل

عالم بى عمل(1)

در آيۀ سوم سورۀ صف مى خوانيم: (كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اَللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ) ؛ «نزد خدا بسيار خشم آور است كه سخنى بگوييد كه عمل نمى كنيد!».

در مجالس انس مى نشينيد و داد سخن مى دهيد، اما هنگامى كه زمان عمل فرامى رسد هركس به گوشه اى فرار مى كند.

ص: 79


1- . تفسير نمونه، ج 24، ذيل آيۀ 3 سورۀ صف.

از نشانه هاى مهم مؤمنان راستين اين است كه گفتار و كردارشان صددرصد هماهنگ باشد، و هر قدر انسان از اين اصل دور شود از حقيقت ايمان دور شده است.

«مقت» در اصل به معنى بغض شديد نسبت به كسى است كه كار قبيحى انجام داده است، ولذا در ميان عرب جاهلى به ازدواج كسى كه همسر پدرش را به نكاح خود درمى آورد «نكاح مقت» مى گفتند. در جملۀ «كبر مقتاً» واژۀ «مقت» با «كبر» كه آن نيز دليل بر شدت و عظمت است توأم شده و دليل بر خشم عظيم خداست نسبت به گفتار خالى از عمل.

«علامه طباطبايى» در الميزان مى گويد: «فرق است بين اينكه انسان سخنى را بگويد كه انجام نخواهد داد، و انجام ندهد كارى را كه مى گويد، اولى دليل بر نفاق است و دومى دليل بر ضعف اراده».(1)

ظاهراً منظور اين است كه گاه انسان سخنى مى گويد كه از اول تصميم دارد انجام ندهد، اين يك نوع نفاق است، اما گاه از اول تصميم بر عمل دارد، ولى بعداً پشيمان مى شود، اين به دليل ضعف اراده است.

به هر حال، آيۀ فوق هرگونه تخلف از عهد و پيمان و وعده و - حتى به گفتۀ بعضى - نذر را نيز شامل مى شود، ولذا در فرمان مالك اشتر مى خوانيم كه على عليه السلام به او فرمود: «إيّاكَ... أن تَعِدَهُم فَتُتبِعَ مَوعِدَكَ بِخُلفِكَ... وَالخُلفَ يُوجِبُ المَقتَ عِندَ اللّهِ وَالنّاسِ، قالَ اللّهُ تَعالى: كَبُرَ مَقتاً عِندَ اللّهِ أن تَقُولُوا ما لا تَفعَلُونَ: (كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اَللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ) ؛ از اينكه به مردم وعده بدهى و تخلف كنى سخت بپرهيز، زيرا اين موجب خشم عظيم در نزد خدا و مردم خواهد شد، چنان كه قرآن مى گويد: (كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اَللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ) ».(2)

ص: 80


1- . الميزان، ج 19، ص 287.
2- . نهج البلاغه، نامۀ 53.

و در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «عِدَةُ المُؤمِنِ أخاهُ نَذرٌ لا كَفّارَةَ لَهُ، فَمَن أخلَفَ فَبِخُلفِ اللّهِ بَدَأ وَلِمَقتِهِ تَعَرَّضَ، وَ ذلِكَ قَولُهُ (يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اَللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ) ؛ «وعدۀ مؤمن به برادرش نوعى نذر است، هرچند كفاره ندارد، و هر كس خلف وعده كند با خدا مخالفت كرده و خويش را در معرض خشم او قرار داده، و اين همان است كه قرآن مى گويد: (يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ) .(1)

نكته: گفتار بى عمل

زبان، ترجمان دل است و اگر راه اين دو از يكديگر جدا شود نشانۀ نفاق است، و مى دانيم كه يك انسان منافق، سلامت فكر و روح ندارد. از بدترين بلاهايى كه ممكن است بر يك جامعه مسلط شود بلاى سلب اطمينان است، و عامل اصلى آن، جدايى گفتار از كردار است. مردمى كه مى گويند و عمل نمى كنند هرگز نمى توانند به يكديگر اعتماد كنند و دربرابر مشكلات هماهنگ باشند، هرگز برادرى و صميميت در ميان آن ها حاكم نخواهد شد، هرگز ارزش و قيمتى نخواهند داشت و هيچ دشمنى از آن ها حساب نمى برد.

هنگامى كه غارتگران لشكر شام مرزهاى عراق را مورد تاخت و تاز خود قرار دادند و خبر به گوش على عليه السلام رسيد سخت ناراحت شد، خطبه اى خواند و چنين فرمود: «أيُّها النّاسُ المُجتَمِعَةُ أبدانُهُم المُختَلِفَةُ أهواؤُهُم، كَلامُكُم يُوهي الصُّمَّ الصَّلابَ، وَفِعلُكُم يُطمِعُ فيكُمُ الأعداءَ، تَقولونَ فِى المَجالِسِ كَيتَ وَ كَيتَ، فَإذا جاءَ القِتالُ قُلتُم حِيدي حَيادِ ».

على عليه السلام در اين گفتار كه از سوز دل مباركش حكايت مى كند به مردم عراق

ص: 81


1- . اصول كافى، ج 2، باب خلف الوعد.

مى گويد: «اى مردمى كه بدن هايتان جمع و دل ها و افكارتان پراكنده است، سخنان داغ شما سنگ هاى سخت را درهم مى شكند، ولى اعمال سست شما دشمنان تان را به طمع وامى دارد، در مجالس و محافل چنين و چنان مى گوييد، امّا هنگام پيكار فرياد مى زنيد كه اى جنگ از ما دور شو!».(1)

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «يَعني بِالعُلَماءِ مَن صَدَّقَ فِعلُهُقَولَهُ، وَ مَن لَم يُصَدِّق فِعلُهُ قَولَهُ فَلَيسَ بِعالِمٍ ؛ عالم كسى است كه عملش گفتارش را تصديق كند و هر كس عملش گفتارش را تصديق نكند عالم نيست».(2)

يكى از شعراى معاصر، سرنوشت ملت هايى را كه اهل سخن اند و نه اهل عمل، و به همين دليل هميشه اسير چنگال دشمنان اند در داستان زيبايى كه از زبان يك باز شكارى مطرح كرده مجسم ساخته است:

دوش مى گفت بلبلى با باز كز چه حال تو خوش تر است از من؟

تو كه زشتى و بد عبوس و مهيب تو كه لالى و گنگ و بسته دهن

مست و آزاد روى دست شهان با دو صد ناز مى كنى مسكن

من بدين ناطقى و خوش خوانى با خوش اندامى و ظريفى تن

قفسم مسكن است و روزم شب بهره ام غصه است و رنج و محن

باز گفتا كه راست مى گويى ليك سرّش بود بسى روشن

دأب تو گفتن است و نا كردن خوى من كردن است و ناگفتن

عالم بى عمل در روايات

عالم بى عمل در روايات(3)

بدون شك، تحصيل علم مشكلات فراوانى دارد، ولى اين مشكلات هرقدر

ص: 82


1- . نهج البلاغه، خطبۀ 29.
2- . اصول كافى، ج 1، باب صفة العلماء، ح 2.
3- . تفسير نمونه، ج 24، ذيل آيات 5-8 سورۀ جمعه.

باشد دربرابر بركات حاصل از علم ناچيز است، بيچارگى انسان روزى خواهد بود كه زحمت تحصيل علم را بر خود هموار كند، اما چيزى از بركاتش عايد او نشود، درست بسان چهارپايى كه سنگينى بار كتاب را به پشت خود احساس مى كند، بى آنكه از محتواى آن بهره گيرد.

در بعضى از تعبيرات، عالم بى عمل به «شجر بلاثمر» (درخت بى ميوه) يا «سحاب بلامطر» (ابر بى باران) يا شمعى كه مى سوزد و اطراف خود را روشن مى كند، ولى خودش از بين مى رود يا چهارپايى كه به «طاحونه» (آسياب) مى بندند و به طور دائم زحمت مى كشد و حركت مى كند، اما چون به دور خود مى گردد، هرگز راهى را طى نمى كند و به جايى نمى رسد، و مانند اين تشبيهات كه هر كدام بيانگر گوشه اى از سرنوشت شوم عالم بى عمل است.

در روايات اسلامى نيز در نكوهش اين گونه عالمان، تعبيرات تكان دهنده اى آمده است، ازجمله: از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود:

«هر كس علمش افزوده شود، ولى بر هدايتش نيفزايد، اين علم جز دورى از خدا براى او حاصلى ندارد»؛ (مَن إزدادَ عِلماً وَ لَم يَزدَد هُدىً لَم يَزدَد مِنَ اللّهِ إلاّ بُعداً) .(1)

اميرمؤمنان على عليه السلام نيز مى فرمايد: «علم با عمل توأم است، هر كس چيزى را مى داند بايد به آن عمل كند، و علم فرياد مى زند و عمل را دعوت مى كند، اگر به او پاسخ مثبت نداد، از آنجا كوچ مى كند»؛ (اَلعِلمُ مَقرونٌ بِالعَمَلِ، فَمَن عَلِمَ عَمِلَ، وَالعِلمُ يَهتِفُ بِالعَمَلِ فَإن أجابَهُ وَإلاّ إرتَحِلَ عَنهُ) .(2)

اصولاً از بعضى روايات استفاده مى شود كه عالم بى عمل، شايستۀ نام «عالم» نيست؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «لا يَكونُ المَرءُ عالِماً حَتّى يَكونُ بِعِلمِهِ عامِلاً ».(3)

ص: 83


1- . محجة البيضاء، ج 1، ص 125 و 126.
2- . نهج البلاغه، حكمت 366.
3- . محجة البيضاء، ج 1، ص 125 و 126.

و از اين بالاتر اين كه: او تمام مسئوليت عالم را بر دوش مى كشد، بى آنكه از مزاياى علم بهره مند باشد، لذا در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى خوانيم كه ضمن خطبه اى فرمود: «أيُّها النّاسُ، إذا عَلِمتُم فاعمَلُوا بِما عَلِمتُم لَعَلَّكُم تَهتَدونَ، إنَّ العالِمَ العامِلَ بِغَيرِهِ كالجاهِلِ الحائِرِ الَّذي لا يَستَفيقُ عَن جَهلِهِ بَل قَد رَأيتُ أنَّ الحُجَّةَ عَلَيهِ أعظَمُ وَالحَسرَةَ أدوَمُ ؛ اى مردم! هنگامى كه چيزى را دانستيد عمل كنيد تا هدايت يابيد، زيرا عالمى كه برخلاف علمش عمل مى كند، مانند جاهل سرگردانى است كه هرگز از جهلش هشيار نمى شود، بلكه من براى چنين عالمى حجت را بزرگ تر، و حسرت را پايدارتر مى بينم».(1)

و بدون شك، وجود چنين علما و دانشمندانى، بزرگ ترين بلا براى يك جامعه محسوب مى شود و سرنوشت مردمى كه عالمشان چنين باشد، سرنوشت خطرناكى است، چنان كه گفته شده است: شبان، گوسفندان را از چنگال گرگ نجات مى دهد، اما واى به حال گوسفندانى كه شبانشان گرگان باشند.

گوياترين مثال براى عالم بى عمل: چارپايى بر او كتابى چند

گوياترين مثال براى عالم بى عمل: چارپايى بر او كتابى چند(2)

در بعضى از روايات آمده است كه يهود مى گفتند: اگر محمّد به رسالت مبعوث شده رسالتش شامل حال ما نيست، لذا نخستين آيۀ مورد بحث به آن ها گوشزد مى كند كه اگر كتاب آسمانى خود را به دقت خوانده و عمل مى كرديد اين سخن را نمى گفتيد، چراكه بشارت ظهور پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در آن آمده است.

مى فرمايد: (مَثَلُ اَلَّذِينَ حُمِّلُوا اَلتَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ اَلْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً) ؛ «داستان كسانى كه مكلف به تورات شدند، ولى حق آن را ادا نكردند، مانند داستان درازگوشى

ص: 84


1- . اصول كافى، ج 1، باب استعمال العلم، ح 6.
2- . تفسير نمونه، ج 24، ذيل آيۀ 5 سورۀ جمعه.

است كه كتاب هايى حمل مى كند (اما چيزى از آن نمى فهمد)».(1)

چنين حيوانى از كتاب چيزى جز سنگينى احساس نمى كند و برايش تفاوت ندارد كه سنگ و چوب بر پشت دارد يا كتاب هايى كه دقيق ترين اسرار آفرينش و مفيدترين برنامه هاى زندگى در آن است.

اين قوم ازخودراضى كه تنها به نام تورات يا تلاوت آن قناعت كردند، بى آنكه در محتواى آن انديشه نموده و به آن عمل كنند همانند حيوانى هستند كه در حماقت و نادانى ضرب المثل و مشهور خاص و عام است.

اين گوياترين مثالى است كه براى عالم بى عمل مى توان بيان كرد كه سنگينى مسئوليت علم را بر دوش دارد بى آنكه از بركات آن بهره گيرد، و افرادى نيز كه با الفاظ قرآن سروكار دارند، ولى از محتوا و برنامۀ عملى آن بى خبرند (و چه بسيارند اين افراد در بين صفوف مسلمين) مشمول همين آيه اند. اين احتمال نيز وجود دارد كه يهود با شنيدن آيات نخستين اين سوره و مانند آن كه از موهبت بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله سخن مى گويد گفته باشند كه ما نيز اهل كتابيم و مفتخر به بعثت حضرت موساى كليم هستيم. قرآن در پاسخ آن ها مى گويد: چه فايده كه دستورهاى تورات را زير پا نهاديد و آن را در زندگى خود هرگز پياده نكرديد!

ولى به هر حال هشدارى است به همۀ مسلمانان كه مراقب باشند سرنوشتى همچون يهود پيدا نكنند. اين فضل عظيم الهى كه شامل حال آن ها شده و اين قرآن مجيد كه بر آن ها نازل گرديده، براى اين نيست كه در خانه ها خاك بخورد، يا آن را فقط به عنوان «تعويذ چشم زخم» حمايل كنند يا براى حفظ از حوادث هنگام سفر از زير آن رد شوند، يا براى ميمنت و شگون خانۀ جديد همراه «آيينه»

ص: 85


1- . جمعه، آيۀ 5.

و «جاروب» به خانۀ تازه بفرستند و تا اين حد آن را تنزل دهند، و يا آخرين همت آن ها تلاش و كوشش براى تجويد و تلاوت زيبا و ترتيل و حفظ آن باشد، ولى در زندگى فردى و اجتماعى كوچك ترين انعكاسى نداشته باشد و در عقيده و عمل از آن اثرى به چشم نخورد.

ص: 86

فصل سوم: تعلّم و فراگيرى

اشاره

انسان بايد به علم خود بنگرد كه آن را از چه كسى گرفته است

پيدا كردن رهبر دانشمند و بهره گيرى از پرتو علم او

اگر نمى دانيد بپرسيد

پرسش هاى بى جا

اگر سؤالات بى جاست چرا با اصرار جواب داده مى شود؟

سؤال توضيحى و سؤال اعتراضى

سؤال تحقيقى و سؤال سرزنشى

ص: 87

ص: 88

انسان بايد به علم خود بنگرد كه آن را از چه كسى گرفته است

انسان بايد به علم خود بنگرد كه آن را از چه كسى گرفته است(1)

خداوند حكيم در قرآن كريم مى فرمايد: (فَلْيَنْظُرِ اَلْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ) ؛ «انسان بايد به غذاى خويش (و آفرينش آن) بنگرد».(2)

نزديك ترين اشياى خارجى به انسان غذاى اوست كه با يك دگرگونى، جزء بافت وجود او مى شود و اگر به او نرسد به زودى راه فنا را پيش مى گيرد، به همين دليل قرآن از ميان تمام موجودات روى مواد غذايى، آن هم موادى كه از طريق گياهان و درختان، عايد انسان مى شود تكيه كرده است.

روشن است كه منظور از «نگاه كردن» تماشاى ظاهرى نيست، بلكه به معنى دقت و انديشه در ساختمان اين مواد غذايى، و اجزاى حيات بخش آن، و تأثيرات شگرفى است كه در وجود انسان دارد و سپس انديشه دربارۀ خالق آن هاست.

و اينكه بعضى احتمال داده اند كه مراد، نگاه ظاهرى است، نگاهى كه باعث تحريك غده هاى بزاقى دهان مى شود، درنتيجه به هضم غذا كمك مى كند بسيار بعيد به نظر مى رسد، زيرا آيه به قرينۀ آيات قبل و بعد اصلاً در مقام بيان اين گونه مسائل نيست، منتها بعضى از دانشمندان غذاشناس كه قرآن را تنها از زاويۀ محدود مسائل شخصى خود مى نگرند طبيعى است چنينى پندارى دربارۀ آيۀ فوق داشته باشند.

ص: 89


1- . تفسير نمونه، ج 26، ذيل آيۀ 24 سورۀ عبس.
2- . عبس، آيۀ 24.

بعضى نيز معتقدند كه منظور از نگاه كردن به مواد غذايى اين است كه انسان هنگامى كه بر سر سفره مى نشيند به دقت بنگرد كه آن ها را از چه راهى تهيه كرده، حلال يا حرام؟ مشروع يا نامشروع؟ و به اين صورت جنبه هاى اخلاقى و تشريعى را مورد توجه قرار دهد.

در بعضى از روايات نيز كه از معصومين عليهم السلام نقل شده، آمده است كه منظور از «طعام» در اينجا «علم و دانشى» است كه غذاى روح انسان است، بايد بنگرد كه آن را از چه كسى گرفته است؟ ازجمله از امام باقر عليه السلام نقل شده كه در تفسير اين آيه فرمود: «عِلمُهُ الَّذِي يَأخُذُهُ عَمَّن يَأخُذُهُ؟»(1) نظير همين معنى از امام صادق عليه السلام نيز نقل شده است.(2)

بدون شك، معنى ظاهرى آيه همان غذاهاى جسمانى است كه در آيات بعد به طور مشروح ذكر شده، ولى غذاى روح را نيز از طريق قياس اولويت مى توان استفاده كرد، چراكه انسان تركيبى است از روح و جسم، همان گونه كه جسم او نياز به غذاى مادى دارد، روح او نيز محتاج به غذاى روحانى است و جايى كه انسان بايد در غذاى جسمانى اش دقيق شود و - طبق آيات بعد - سرچشمۀ آن را كه باران حيات بخش است بشناسد، در غذاى روحانى خود نيز بايد دقت به خرج دهد كه از طريق باران وحى بر سرزمين قلب پاك پيامبر صلى الله عليه و آله نازل مى گردد و از آنجا در سينه هاى معصومين عليه السلام ذخيره مى شود و همچون چشمه هاى جوشانى در صفحۀ قلوب جارى مى گردد و انواع ميوه هاى لذت بخش ايمان و تقوا و فضايل اخلاقى را پرورش مى دهد.

آرى، انسان بايد درست بنگرد كه سرچشمۀ اصلى علم و دانش او كه غذاى

ص: 90


1- . تفسير برهان، ج 4، ص 429.
2- . همان.

روحانى اوست كجاست، مبادا از سرچشمۀ آلوده اى تغذيه شود و روح و جان او را بيمار كند يا به هلاكت افكند.

همچنين از طريق قياس اولويت مى توان مسألۀ «حلال و حرام» و مشروع و نامشروع را به وسيلۀ «دلالت التزامى» از آيه استفاده كرد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه هم «طعام» در آيۀ شريفه معنى وسيع و گسترده دارد و هم «نگاه كردن»، بنابراين تفسيرهاى سه گانۀ فوق در آن جمع مى شود.

پيدا كردن رهبر دانشمند و بهره گيرى از پرتو علم او

پيدا كردن رهبر دانشمند و بهره گيرى از پرتو علم او(1)

از داستان موسى و خضر عليهما السلام درس هاى زيادى مى توان آموخت، ازجمله:

الف) پيدا كردن رهبر دانشمند و استفاده از پرتو علم او به قدرى اهميت دارد كه حتى پيامبر اولواالعزمى همچون موسى عليه السلام اين همه راه را به دنبال او مى رود، و اين سرمشقى است براى همۀ انسان ها در هر حد و پايه اى از علم و در هر شرايط و سن و سال.

ب) جوهرۀ علم الهى از عبوديت و بندگى خدا سرچشمه مى گيرد.

ج) همواره علم را براى عمل بايد آموخت، چنان كه موسى عليه السلام به دوست عالمش مى گويد: «مما علمت رشدا» (دانشى به من بياموز كه راهگشاى من به سوى هدف و مقصد باشد) يعنى من دانش را تنها براى خودش نمى خواهم، بلكه براى رسيدن به هدف مى طلبم.

اگر نمى دانيد بپرسيد

اگر نمى دانيد بپرسيد(2)

در آيات 43 و 44 سورۀ نحل مى خوانيم: (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاّ رِجالاً نُوحِي

ص: 91


1- . تفسير نمونه، ج 12، ذيل آيات 79-82 سورۀ كهف.
2- . همان، ج 11، ذيل آيات 43 و 44 سورۀ نحل.

إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ * بِالْبَيِّناتِ وَ اَلزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ اَلذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ) ؛ «و پيش از تو، جز مردانى كه به آنها وحى مى كرديم، نفرستاديم! اگر نمى دانيد، از آگاهان بپرسيد تا از دلايل روشن و كتب (پيامبران پيشين) آگاه شويد و بر تو نيز، قرآن را نازل كرديم، تا آنچه را كه به سوى مردم نازل شده است براى آنها روشن سازى؛ و شايد انديشه كنند».

گرچه دو آيۀ اخير به تناسب بحث هاى مربوط به مشركان، سخن از مهاجران راستين مى گفت، ولى آيات مورد بحث بار ديگر به بيان مسائل گذشته دربارۀ اصول دين مى پردازد و به يكى از اشكالات معروف مشركان پاسخ مى گويد:

آن ها مى گفتند: چرا خداوند فرشته اى را براى ابلاغ رسالت نازل نكرده است (و يا مى گفتند: چرا پيامبر صلى الله عليه و آله مجهز به يك نيروى فوق العاده نيست كه ما را به ترك كارهايمان مجبور كند)؟

خداوند در پاسخ آن ها مى گويد: «ما پيش از تو نيز رسولانى فرستاديم و اين رسولان جز مردانى كه وحى به آن ها فرستاده مى شد نبودند».

آرى، اين مردان از جنس بشر بودند، با تمام غرايز و عواطف انسانى، دردهاى آن ها را از همه بهتر تشخيص مى دادند و نيازهاى آن ها را به خوبى درك مى كردند، در حالى كه هيچ فرشته اى نمى تواند از اين امور به خوبى آگاه شود، و آنچه را در درون يك انسان مى گذرد به وضوح درك كند.

بى ترديد، مردان وحى وظيفه اى جز ابلاغ رسالت نداشتند، كار آن ها گرفتن وحى و رساندن به انسان و كوشش از مسير عادى براى تحقق بخشيدن به اهداف وحى بود، نه اينكه با يك نيروى خارق العادۀ الهى، و برهم زدن همۀ قوانين طبيعت، مردم را به قبول دعوت و ترك همۀ انحرافات مجبور كنند، كه اگر چنين مى كردند ايمان آوردن، افتخار و تكامل نبود.

ص: 92

سپس براى تأكيد و تأييد اين واقعيت اضافه كند: «اگر اين موضوع را نمى دانيد برويد و از اهل اطلاع بپرسيد»؛ (فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ) .

«ذكر» به معنى آگاهى و اطلاع است و «اهل ذكر» مفهوم وسيعى دارد كه همۀ آگاهان و اهل اطلاع را در زمينه هاى مختلف شامل مى شود و اگر بسيارى از مفسران اهل ذكر را در اينجا به معنى علماى اهل كتاب تفسير كرده اند نه به اين معنى است كه اهل ذكر مفهوم محدودى داشته باشد، بلكه درواقع از قبيل تطبيق كلى بر مصداق است، زيرا سؤال دربارۀ پيامبران و رسولان پيشين و اينكه آن ها مردانى از جنس بشر با برنامه هاى تبليغى و اجرايى بودند قاعدتاً بايد از دانشمندان اهل كتاب و علماى يهود و نصارى بشود، درست است كه آن ها يا مشركان در تمام جهات هم عقيده نبودند، ولى همگى در اين جهت كه با اسلام مخالفت داشتند، هماهنگ بودند، بنابراين علماى اهل كتاب براى بيان حال پيامبران پيشين منبع خوبى براى مشركان محسوب مى شدند.

«راغب» در مفردات مى گويد: «ذكر» دو معنى دارد: گاهى به معنى حفظ و گاهى به معنى يادآورى است، البته اين يادآورى ممكن است به وسيلۀ دل باشد (كه ذكر درونى و باطنى محسوب مى شود) و ممكن است به وسيلۀ زبان باشد (كه ذكر لفظى محسوب مى گردد) و اگر مى بينيم به قرآن، ذكر گفته شده به همين دليل است كه حقايقى را بازگو مى كند.

آيۀ بعد مى گويد: «اگر شما از دلايل روشن پيامبران و كتب آن ها آگاه نيستيد به آگاهان مراجعه كنيد»؛ (بِالْبَيِّناتِ وَ اَلزُّبُرِ) . «بيّنات» جمع «بيّنه» به معنى دلايل روشن است و ممكن است در اينجا اشاره به معجزات و ساير دلايل اثبات حقانيت انبيا باشد. «زبر» جمع «زبور» به معنى كتاب است، درواقع «بيّنات»، دلايل اثبات نبوت را مى گويد و «زبر» اشاره به كتاب هايى است كه تعليمات انبيا در آن جمع بوده است.

ص: 93

سپس روى سخن را به پيامبر صلى الله عليه و آله كرده و مى گويد: «ما اين ذكر را (قرآن را) بر تو نازل كرديم تا آنچه را به سوى مردم نازل شده است براى آن ها تبيين كنى»؛ (وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ اَلذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ) «و تا اينكه آن ها در اين آيات و وظايفى كه دربرابر آن دارند، بينديشند»؛ (وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ) . درواقع دعوت و برنامۀ رسالت تو از نظر اصولى چيز نوظهور و بى سابقه اى نيست و همان گونه كه بر رسولان پيشين، كتب آسمانى نازل كرديم تا مردم را به وظايف شان دربرابر خدا و خلق و خويشتن آشنا سازند، بر تو نيز اين قرآن را نازل كرديم تا به تبيين مفاهيم و تعاليم آن بپردازى و انديشۀ انسان ها را بيدار سازى، تا با احساس تعهد و مسئوليت (نه از طريق اجبار و قوۀ قهريۀ ناشناختۀ الهى) در راه حق گام بگذارند و به سوى تكامل پيش روند.

نكته: اهل ذكر چه كسانى هستند؟

در روايات متعددى كه از طريق اهل بيت عليهم السلام وارد شده مى خوانيم كه اهل ذكر امامان عليهم السلام هستند، ازجمله در روايتى از امام على بن موسى الرضا عليه السلام مى خوانيم كه دربارۀ آيۀ فوق فرمود: «نَحنُ أهلُ الذِّكرِ وَ نَحنُ المَسئولونَ ؛ما اهل ذكريم، و از ما بايد سؤال شود».(1)

و در روايت ديگرى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم كه در تفسير همين آيه فرمود:

«الذِّكرُ القُرآنُ، وَآلُ الرَّسولِ أهلُ الذِّكرِ، وَهُمُ المَسئولونَ ؛ ذكر، قرآن است و اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله اهل ذكرند و از آن ها بايد سؤال كرد».(2)

ص: 94


1- . تفسير نور الثقلين، ج 3، ص 55 و 56.
2- . همان.

در بعضى ديگر مى خوانيم كه «ذكر» شخص پيامبر صلى الله عليه و آله است و اهل بيت او عليهم السلام اهل الذكر هستند.(1)

روايات متعدد ديگرى نيز به همين مضمون نقل شده است.

در بسيارى از تفاسير و كتب اهل سنت نيز رواياتى به همين مضمون مى خوانيم، از جمله در تفسيرهاى دوازده گانۀ معروف اهل سنت از ابن عباس در ذيل آيۀ فوق چنين نقل شده كه گفت: «هُوَ مُحَمَّدٌ وَ عَلِىٌّ وَ فاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَينُ عليهم السلام هُم أهلُ الذِّكرِ وَالعِلمِ وَالعَقلِ وَالبَيانِ ؛ اينان محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام هستند، آن ها اهل ذكرند و اهل علم و عقل و بيان».(2)

اين نخستين بار نيست كه ما در رواياتى كه در تفسير آيات قرآن وارد شده است بيان مصداق هاى معينى را مى بينيم كه مفهوم وسيع آيه را هرگز محدود نمى كند و همان گونه كه گفتيم، ذكر به معنى هرگونه آگاهى و يادآورى و اطلاع است و اهل الذكر، آگاهان و مطلعين را در همۀ زمينه ها دربر مى گيرد، ولى از آنجا كه قرآن مجيد نمونۀ بارز يادآورى و علم و آگاهى است به آن «ذكر» اطلاق شده و همچنين شخص پيامبر صلى الله عليه و آله نيز مصداق روشن ذكر است و به همين صورت، امامان معصوم عليهم السلام كه اهل بيت او و وارث علم او هستند، روشن ترين مصداق اهل الذكرند.

ولى قبول همۀ اين مصداق ها هيچ گونه منافاتى با عموميت مفهوم آيه و همچنين مورد نزول آن، كه دانشمندان اهل كتاب است، ندارد و به همين دليل علماى اصول و فقهاى ما در مباحث مربوط به اجتهاد و تقليد و پيروى ناآگاهان در مسائل دينى از آگاهان و مجتهدان، به اين آيه استدلال كرده اند.

ص: 95


1- . تفسير نور الثقلين، ج 3، ص 55 و 56.
2- . احقاق الحق، ج 3، ص 482.

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه در روايتى كه در عيون الاخبار از امام على بن موسى الرضا عليه السلام نقل شده است مى خوانيم كه آن حضرت به كسانى كه آيۀ فوق را به دانشمندان يهود و نصارى تفسير كرده بودند خرده مى گيرد و مى گويد:

«سبحان اللّه! مگر چنين چيزى ممكن است؟ اگر ما به علماى يهود و نصارى مراجعه كنيم به يقين ما را به مذهب خود دعوت مى كنند، سپس فرمود: اهل ذكر ما هستيم».(1)

ولى پاسخ اين سؤال روشن است، امام عليه السلام اين سخن را به كسانى مى گويد كه آيه را فقط به معنى مراجعه به علماى اهل كتاب در هر عصر و زمان تفسير كرده بودند، در حالى كه به يقين چنين نيست؛ در عصر و زمانى همچون عصر و زمان امام على بن موسى الرضا عليه السلام هرگز مردم موظف نبودند كه براى درك حقايق به علماى يهود و نصارى مراجعه كنند. در اين گونه اعصار، مرجع، علماى اسلام بودند كه در رأس آن ها ائمۀ اهل بيت عليهم السلام قرار داشتند.

به عبارت ديگر: اگر مشركان عصر پيامبر صلى الله عليه و آله براى آگاهى از اين مسأله كه پيامبران خدا هميشه از جنس بشر بودند وظيفه داشتند به آگاهان از اهل كتاب مراجعه كنند، مفهومش اين نيست كه تمام مردم در هر زمانى بايد به آن ها مراجعه نمايند، بلكه هر مسأله اى را در هر زمانى بايد از آگاهان نسبت به آن مسأله پرسيد، و اين مطلب روشنى است.

به هر حال آيۀ فوق بيانگر يك اصل اساسى اسلامى در تمام زمينه هاى زندگى مادى و معنوى است و آن اين كه به همۀ مسلمانان تأكيد مى كند كه آنچه را نمى دانند از اهل اطلاعش بپرسند و در مسائلى كه از آن ها آگاهى ندارند دخالت نكنند.

ص: 96


1- . تفسير نمونه، ج 5، ذيل آيات 43 و 44 سورۀ نحل.
پرسش هاى بى جا

در آيۀ 101 سورۀ مائده مى خوانيم: (يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِينَ يُنَزَّلُ اَلْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ...) ؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از چيزهايى كه اگر براى شما آشكار گردد، شما را در رنج مى افكند سؤال نكنيد و اگر به هنگام نزول قرآن، از آنها سؤال كنيد، براى شما آشكار مى شود...».

شأن نزول

در شأن نزول آيات فوق در منابع حديث و تفسير، اقوال مختلفى ديده مى شود، ولى آنچه با آيات فوق و تعبيرات آن سازگارتر است شأن نزولى است كه در تفسير مجمع البيان از على بن ابى طالب عليه السلام نقل شده است كه «روزى پيامبر صلى الله عليه و آله خطبه اى خواند و دستور خدا را دربارۀ حج بيان كرد. شخصى به نام عكاشه و به روايتى سرافه گفت: آيا اين دستور براى هر سال است و هر سال بايد حج به جا آوريم؟».

پيامبر صلى الله عليه و آله به سؤال او پاسخ نگفت، ولى او لجاجت كرد و دو يا سه بار سؤال خود را تكرار نمود. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: واى بر تو! چرا اين همه اصرار مى كنى؟ اگر در جواب تو بگويم آرى، حج در همه سال بر همۀ شما واجب مى شود و اگر در همه سال واجب باشد توانايى انجام آن را نخواهيد داشت و اگر با آن مخالفت كنيد گناهكار خواهيد بود، بنابراين مادام كه چيزى به شما نگفته ام دربارۀ آن اصرار نورزيد، زيرا (يكى از) امورى كه باعث هلاكت (بعضى از) اقوام گذشته شد اين بود كه لجاجت و پرحرفى مى كردند و از پيامبرشان زياد سؤال مى نمودند، بنابراين هنگامى كه به شما دستورى مى دهم به اندازۀ توانايى خود آن را انجام دهيد (إذا أمَرتُكُم مِن شَىءٍ فَأتُوا مِنهُ مَا استَطَعتُم) و هنگامى كه شما را از

ص: 97

چيزى نهى مى كنم خوددارى كنيد. در اين جا آيات فوق نازل شد و آن ها را از اين كار بازداشت.(1)

اشتباه نشود، منظور از اين شأن نزول اين نيست كه راه سؤال و پرسش و فراگيرى مطالب را به روى مردم ببندد، زيرا قرآن در آيات خود باصراحت دستور مى دهد كه مردم آنچه را نمى دانند از اهل اطلاع بپرسند (فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ) (2) بلكه منظور، سؤال هاى نابجا و بهانه گيرى ها و لجاجت هايى است كه بيشتر، سبب پريشان شدن اذهان مردم، مزاحمت براى گوينده، و پراكندگى رشتۀ سخن و برنامۀ او مى شود.

شكى نيست كه سؤال كردن، كليد فهم حقايق است، به همين دليل كسانى كه كمتر مى پرسند كمتر مى دانند، و در آيات و روايات اسلامى نيز به مسلمانان دستور اكيد داده شده كه هرچه را نمى دانند بپرسند، ولى از آنجا كه هر قانونى معمولاً استثنايى دارد، اين اصل اساسى تعليم و تربيت نيز استثنايى دارد و آن اين است كه گاهى پاره اى از مسائل، پنهان بودنش براى حفظ نظام اجتماع و تأمين مصالح افراد بهتر است. در اين گونه موارد جستجوها و پرسش هاى پى درپى براى پرده برداشتن از روى واقعيت، نه تنها فضيلتى نيست، بلكه مذموم و ناپسند نيز مى باشد، مثلاً غالب پزشكان صلاح مى دانند كه بيمارى هاى سخت و وحشتناك را از شخص بيمار مكتوم دارند. گاهى تنها اطرافيان را در جريان مى گذارند، با اين قيد كه از بيمار پنهان دارند، زيرا تجربه نشان داده كه بيشتر مردم اگر از عمق بيمارى خود آگاه شوند گرفتار وحشتى مى گردند كه اگر كشنده نباشد لااقل بهبودى را به تأخير مى اندازد.

ص: 98


1- . تفسيرهاى مجمع البيان، درّ االمنثور و المنار در ذيل آيۀ مورد بحث، اين شأن نزول را با تفاوت هايى نقل كرده اند.
2- . نحل، آيۀ 43.

در اين گونه موارد بيمار هرگز نبايد دربرابر طبيب دلسوز خود به سؤال و اصرار بپردازد، زيرا اصرارهاى مكرر او گاهى چنان ميدان را بر طبيب تنگ مى كند كه براى آسودگى خود و رسيدگى به ساير بيماران، راهى جز اين نمى بيند كه حقيقت را براى اين «بيمار لجوج» آشكار سازد، اگرچه او از اين رهگذر زيان هايى ببيند.

همچنين مردم در همكارى هاى خود نياز به خوش بينى دارند و براى حفظ اين سرمايۀ بزرگ، صلاح اين است كه از تمام جزئيات حال يكديگر باخبر نباشند، زيرا بالاخره هر كس نقطۀ ضعفى دارد و فاش شدن تمام نقطه هاى ضعف، همكارى هاى افراد را با اشكال مواجه مى كند، مثلاً ممكن است يك فرد باشخصيت و مؤثر، در يك خانوادۀ پست و پايين متولد شده باشد، اكنون اگر سابقۀ او فاش شود، ممكن است آثار وجودى او در جامعه متزلزل شود. در اين گونه موارد به هيچ وجه نبايد افراد اصرارى داشته باشند و اقدام به جستجو كنند.

و يا اينكه بسيارى از نقشه ها و طرح هاى مبارزات اجتماعى بايد تا هنگام عمل مكتوم باشد و اصرار در افشاى آن ها ضربه اى بر موفقيت و پيروزى اجتماع است.

اين ها و امثال آن، مواردى است كه سؤال كردن دربارۀ آن ها صحيح نيست و رهبران تا در فشار زياد قرار نگيرند، نبايد آن ها را پاسخ گويند.

قرآن در آيۀ فوق به اين موضوع اشاره كرده، باصراحت مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! دربارۀ امورى كه افشاى آن ها باعث ناراحتى و دردسر شما مى شود پرسش نكنيد».

ولى از آنجا كه سؤالات پى درپى افراد و پاسخ نگفتن به آن ها ممكن است موجب شك و ترديد براى ديگران شود و مفاسد بيشترى به بار آورد اضافه مى كند: «اگر در اين گونه موارد زياد اصرار كنيد به وسيلۀ آيات قرآن بر شما افشاء مى شود» و به زحمت خواهيد افتاد.

ص: 99

و اينكه افشا كردن اين ها را به زمان نزول قرآن اختصاص مى دهد به اين دليل است كه سؤال مربوط به مسائلى بوده كه مى بايست از طريق وحى روشن شود.

سپس اضافه مى كند: «تصور نكنيد اگر خداوند از بيان پاره اى از مسائل سكوت كرده، از آن غفلت داشته است، بلكه مى خواسته شما را در توسعه قرار دهد و آن ها را بخشوده است و خداوند بخشندۀ حليم است»؛ (عَفَا اَللّهُ عَنْها وَ اَللّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ) .

در حديثى از على عليه السلام مى خوانيم: «إنَّ اللّهَ افتَرَضَ عَلَيكُم فَرائِضَ فَلا تُضَيِّعُوها وَحَدَّ لَكُم حُدُوداً فَلا تَعتَدُوها وَ نَهى عَن أشياءَ فَلا تَنتَهِكُوها وَ سَكَتَ لَكُم عَن أشياءَ وَلَم يَدَعها نِسياناً فَلا تَتَكَلَّفُوها ؛خداوند واجباتى براى شما قرار داده آن ها را ضايع مكنيد و حدود و مرزهايى تعيين كرده از آن ها تجاوز ننماييد و از امورى نهى كرده دربرابر آن ها پرده بردارى نكنيد، و از امورى ساكت شده و صلاح در كتمان آن ديده و هيچ گاه اين كتمان از روى نسيان نبوده، دربرابر اين گونه امور، اصرارى براى افشا نداشته باشيد».(1)

اگر سؤالات بى جا ست چرا با اصرار جواب داده مى شود؟

اگر سؤالات بى جا ست چرا با اصرار جواب داده مى شود؟(2)

پاسخ: دليل آن همان است كه در بالا اشاره كرديم كه گاهى اگر رهبر درمقابل سؤال پى درپى و مصرانه سكوت كند، مفاسد ديگرى به بار مى آورد، سوءظن هايى برمى انگيزد و باعث پريشان شدن اذهان مردم مى شود، همان طور كه اگر طبيب دربرابر سؤالات پى در پى مريض، سكوت اختيار كند گاهى ممكن است بيمار را دربارۀ تشخيص بيمارى توسط طبيب، به ترديد اندازد و تصور كند

ص: 100


1- . مجمع البيان، ذيل آيۀ فوق.
2- . تفسير نمونه، ج 5، ذيل آيات 101 و 102 سورۀ مائده.

كه اصولاً بيمارى او ناشناخته مانده، و دستورات او را به كار نبندد، در اين جا طبيب چاره اى جز افشاى بيمارى ندارد، اگرچه بيمار از اين رهگذر دردسرهايى پيدا كند.

در آيۀ بعد براى تأكيد بر اين مطلب مى گويد: بعضى از اقوام پيشين، اين گونه سؤالات را كردند و پس از پاسخ آن ها به مخالفت و عصيان برخاستند: (قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها كافِرِينَ) .

دربارۀ اينكه اين اشارۀ كلى دربارۀ اقوام پيشين، مربوط به كدام يك از آن هاست، ميان مفسران بحث است: بعضى احتمال داده اند كه مربوط به درخواست مائدۀ آسمانى از مسيح عليه السلام توسط شاگردان بوده كه بعد از تحقق يافتن آن برخى به مخالفت برخاستند. و بعضى نيز احتمال داده اند كه مربوط به تقاضاى معجزه از حضرت صالح عليه السلام بوده است، ولى به ظاهر، تمام اين احتمالات اشتباه است، زيرا آيه دربارۀ سؤال به معنى «پرسش» و كشف مجهول سخن مى گويد، نه سؤال به معنى «تقاضا» و درخواست چيزى؛ گويا استعمال كلمۀ «سؤال» در هر دو معنى باعث چنين اشتباهى شده است.

ولى ممكن است مراد، جمعيت بنى اسرائيل باشد كه چون مأمور به ذبح گاوى براى تحقيق دربارۀ جنايتى شدند. موسى عليه السلام را سؤال پيچ كرده و از جزئيات گاوى كه هرگز دستور خاصى درمورد آن نداشتند پى درپى پرسش كردند، به همين علت كار را براى خود بسيار سخت كردند تا جايى كه به دست آوردن چنان گاوى آن قدر مشكل و پرهزينه شد كه نزديك بود از آن صرف نظر كنند.

در معنى جملۀ (أَصْبَحُوا بِها كافِرِينَ) دو احتمال وجود دارد: نخست اينكه مراد از «كفر» عصيان و مخالفت باشد - همان طور كه در بالا اشاره كرديم - و ديگر اينكه «كفر» به معنى معروف آن باشد، زيرا گاهى شنيدن پاسخ هاى ناراحت كننده

ص: 101

كه براى ذهن شنونده سنگين آيد، سبب مى شود كه به انكار اصل موضوع و صلاحيت گوينده روى آورد، مانند اينكه گاهى شنيدن يك پاسخ ناراحت كننده از طبيب، سبب مى شود كه بيمار عكس العمل از خود نشان دهد و صلاحيت او را انكار كند و اين تشخيص را - براى مثال - ناشى از پيرى و خرفت شدن پزشك معرفى كند.

در پايان اين بحث، تكرار نكته اى را كه در آغاز گفتيم لازم مى دانيم كه آيه هاى فوق به هيچ وجه راه سؤالات منطقى و آموزنده و سازنده را به روى مردم نمى بندد، بلكه فقط مربوط به سؤالات نابجا و جستجو دربارۀ امورى است كه نه تنها موردنياز نيست، بلكه مكتوم ماندن آن بهتر و حتى گاهى لازم است.

سؤال توضيحى و سؤال اعتراضى

سؤال توضيحى و سؤال اعتراضى(1)

در آيات 21 تا 23 سورۀ انبياء مى خوانيم: (أَمِ اِتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ اَلْأَرْضِ هُمْ يُنْشِرُونَ * لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اَللّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اَللّهِ رَبِّ اَلْعَرْشِ عَمّا يَصِفُونَ * لا يُسْئَلُ عَمّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ) ؛ «آيا آنها معبودانى از زمين برگزيدند كه (خلق مى كنند و) منتشر مى سازند؟! (در حالى كه) اگر در آسمان و زمين، جز خداوند يگانه خدايان ديگرى بود، نظام جهان به هم مى خورد! منزه است خداوند، پروردگار عرش (و جهان هستى)، از آنچه وصف مى كنند! از آنچه انجام مى دهد بازخواست نمى شود، در حالى كه آنان بازخواست مى شوند!».

پس از آنكه در آيات گذشته بيهودگى و بى هدفى عالم هستى نفى شد و مسلم گشت كه اين عالم داراى هدف مقدسى است، در آيات مورد بحث به مسألۀ وحدت معبود و مدير و مدبر اين جهان پرداخته، چنين مى گويد: «آيا آن ها

ص: 102


1- . تفسير نمونه، ج 13، ذيل آيات 21-23 سورۀ انبياء.

خدايانى از زمين برگزيدند، خدايانى كه مى توانند موجودات زنده را بيافرينند و در جهان پخش كنند؟».

اين جمله درحقيقت اشاره به اين است كه معبود بايد خالق باشد، به ويژه خالق حيات و زندگى كه روشن ترين چهره هاى خلقت است.

آيۀ بعد، يكى از دلايل روشن نفى «آلهه» و خدايان مشركان را به اين صورت بيان مى كند: «اگر در آسمان و زمين، معبودها و خدايانى جز اللّه بود هر دو فاسد مى شدند و نظام جهان برهم مى خورد. منزه و پاك است خداوند، پروردگار عرش، از توصيفى كه آن ها مى كنند».

اين نسبت هاى ناروا، و اين خدايان ساختگى و آلهۀ پندارى، اوهامى بيش نيستند و دامان كبريايى ذات پاك او با اين نسبت هاى ناروا آلوده نمى شود.

دليلى كه براى توحيد و نفى آلهه در آيۀ فوق آمده است، در عين سادگى و روشنى، يكى از براهين دقيق فلسفى در اين زمينه است كه دانشمندان از آن، به عنوان «برهان تمانع» ياد مى كنند كه خلاصۀ آن چنين است: اگر دو يا چند اراده در عالم حاكم بود، هر يك اقتضايى داشت و هر كدام اثر ديگرى را خنثى مى كرد و سرانجام جهان به فساد مى گراييد.

پس از اين كه با استدلالى كه در آيه آمد توحيد مدبر و اداره كنندۀ اين جهان اثبات شد، در آيۀ بعد مى گويد: او آن چنان حكيمانه جهان را نظم بخشيده كه جاى هيچ ايراد و گفتگو در آن نيست، آرى «هيچ كس نمى تواند بر كار او خرده بگيرد و دربارۀ آن سؤال كند، در حالى كه ديگران چنين نيستند و در افعال شان جاى ايراد و سؤال بسيار است»؛ (لا يُسْئَلُ عَمّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ) گرچه در تفسير اين آيه مفسران سخن بسيار گفته اند، ولى آنچه در بالا گفته شد از همه نزديك تر به نظر مى رسد.

توضيح: دو نوع سؤال وجود دارد: يكى، سؤال توضيحى، به اين مفهوم

ص: 103

كه انسان از مسائل بى خبر است و مايل است حقيقت آن را درك كند، حتى با علم و ايمان به اينكه كارِ انجام شده كار صحيحى بوده باز مى خواهد نكتۀ اصلى و هدف واقعى آن را بداند. اين گونه سؤال در افعال خدا نيز جايز است، بلكه اين همان سؤالى است كه سرچشمۀ كاوشگرى و پژوهش در جهان خلقت و مسائل علمى محسوب مى شود. ياران پيامبر و امامان عليهم السلام از اين گونه سؤالات - چه دربارۀ عالم تكوين، و چه تشريع - بسيار داشتند. اما نوع ديگر سؤال، سؤال اعتراضى است و مفهومش اين است كه عمل انجام شده نادرست و غلط بوده، مانند اينكه به كسى كه عهد خود را بى دليل شكسته مى گوييم: تو چرا عهدشكنى مى كنى؟ هدف اين نيست كه توضيح بخواهيم بلكه مى خواهيم اعتراض كنيم.

به يقين اين نوع سؤال در افعال خداوند حكيم معنى ندارد و اگر گاهى از كسى سربزند حتماً به دليل ناآگاهى است، ولى جاى اين گونه سؤال در افعال ديگران بسيار است.

در حديثى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم كه در جواب سؤال «جابر جعفى» دربارۀ اين آيه چنين فرمود: «لِأنَّهُ لا يَفعَلُ إلّاما كانَ حِكمَةً وَ صَواباً ؛ براى اينكه او كارى را جز از روى حكمت و صواب انجام نمى دهد».(1)

همچنين از اين سخن به خوبى مى توان نتيجه گرفت كه اگر كسى سؤال از نوع دوم داشته باشد دليل بر اين است كه هنوز خدا را به خوبى نشناخته و از حكيم بودن او آگاه نيست.

سؤال تحقيقى و سؤال سرزنشى

سؤال تحقيقى و سؤال سرزنشى(2)

در آيۀ هفتاد و هشت سورۀ قصص مى خوانيم: (وَ لا يُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ

ص: 104


1- . توحيد صدوق (نورالثقلين، ج 3، ص 419).
2- . تفسير نمونه، ج 16، ذيل آيۀ 78 سورۀ قصص.

اَلْمُجْرِمُونَ) ؛ «(و هنگامى كه عذاب الهى فرا رسد) مجرمان دربارۀ گناهشان سؤال نمى شوند».

يعنى امروز آگاهان بنى اسرائيل، قارون را نصيحت مى كنند و مجال انديشه و پاسخ به او مى دهند، اما هنگامى كه اتمام حجت شد و عذاب الهى فرا رسيد، ديگر مجالى براى انديشه يا سخنان ناموزون و كبرآلود نيست، عذاب الهى همان و نابودى همان.

در اين جا اين سؤال مطرح است كه اين تعبير با آيۀ 92 سورۀ حجر كه مى گويد: «به پروردگارت سوگند، (در قيامت) از همۀ آن ها سؤال خواهيم كرد»؛ (فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ) چگونه سازگار است؟

اين سؤال را از دو راه مى توان پاسخ گفت: نخست اينكه قيامت، مواقف متعددى دارد، در بعضى از مواقف سؤال مى كنند، اما در بعضى ديگر از مواقف همه چيز روشن است و نياز به سؤال نيست.

ديگر اينكه سؤال دوگونه است: «سؤال براى تحقيق» و «سؤال براى سرزنش»، در قيامت نياز به «سؤال براى تحقيق» نيست، چراكه همه چيز عيان است و حاجت به بيان نيست، ولى «سؤال سرزنش آميز» در آن جا وجود دارد كه اين خود يك نوع مجازات روانى براى مجرمان است.

درست همانند سؤالى كه پدر از فرزند ناخلفش مى كند و مى گويد: آيا من اين همه به تو خدمت نكردم؟ آيا جزاى آن، خيانت و فساد بود؟ (در حالى كه هر دو از جريان ها باخبرند و منظور پدر، سرزنش فرزند است).

ص: 105

ص: 106

فصل چهارم: چگونگى تعليم و تبليغ دين

اشاره

تحصيل علم و نشر آن، هر دو واجب است

جهاد فكرى و تبليغاتى

جملۀ «تواصوا بالحق» و مسألۀ تبليغ

مجلس علم، باغى از باغ هاى بهشت

نقش مؤثر «گفتار» در زندگى انسان ها

اعتبار «سخن گفتن» نسبت به ديدن و شنيدن

شرايط مبلّغين اسلام

چهار مورد از وظايف مبلغان

مبلغان راستين چه كسانى هستند؟

اوصافى براى گويندگان

صفات بهترين گويندگان

برنامۀ چهار مرحله اى داعيان الى اللّه

دعوت داعيان الى اللّه خدمت گسترده اى است به انسان ها

مجادله در قرآن مجيد

مناظرات اهل بيت عليهم السلام با مخالفان

تبليغات مؤثر

راه و رسم تبليغ

مؤثرترين راه تبليغ

از تبليغات عجولانه بپرهيزيد

اميد اثر، شرط صرف نيروهاى تبليغى است

اهميت مبارزات منطقى و عقيدتى

دعوت به استدلال منطقى در همه جا

لزوم بحث منطقى

منطق آزادانديشى اسلام

ص: 107

ص: 108

مقدمه

اصولاً راه و رسم همۀ حكومت هاى جبار و فاسد اين است كه براى ادامۀ خودكامگى بايد مردم را در سطح پايينى از فكر و انديشه نگه دارند، با انواع وسايل آن ها را تحميق كنند، آن ها را در يك حال بى خبرى از واقعيت ها فرو برند، ارزش هاى دروغين را جانشين ارزش هاى راستين كنند و همواره آن ها را نسبت به واقعيت ها شستشوى مغزى دهند.

چراكه بيدار شدن ملّت ها و آگاهى و رشد فكرى آن ها بزرگ ترين دشمن حكومت هاى خودكامه و شيطانى است كه با تمام قوا با آن مبارزه مى كنند.

اين شيوۀ فرعونى، يعنى استخفاف عقول، با شدت هرچه تمام تر در عصر و زمان ما بر همۀ جوامع فاسد حاكم است، اگر فرعون براى نيل به اين هدف وسايل محدودى در اختيار داشت طاغوتيان امروز با استفاده از وسايل ارتباط جمعى، مطبوعات، فرستنده هاى راديويى و تلويزيونى، انواع فيلم ها، حتى ورزش در شكل انحرافى، و ابداع انواع مدهاى مسخره، به استخفاف عقول ملت ها مى پردازند تا در بى خبرى كامل فرو روند و از آن ها اطاعت كنند، به همين دليل دانشمندان و متعهدان دينى كه خط فكرى و مكتبى انبيا را تداوم مى بخشند وظيفۀ سنگينى در مبارزۀ با برنامه «استخفاف عقول» بر عهده دارند كه از مهم ترين وظايف آن هاست.(1)

ص: 109


1- . تفسير نمونه، ج 21، ذيل آيات 51-56 سورۀ زخرف.
تحصيل علم و نشر آن هر دو واجب است

تحصيل علم و نشر آن هر دو واجب است(1)

آيۀ نفر: (وَ ما كانَ اَلْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي اَلدِّينِ) (2) دليل روشنى است بر وجوب تعليم و تعلم در مسائل اسلامى و به تعبير ديگر: هم تحصيل را واجب مى كند و هم ياد دادن را و اگر دنياى امروز به تعليمات اجبارى افتخار مى كند، قرآن در چهارده قرن پيش علاوه بر آن بر معلمان نيز اين وظيفه را فرض كرده است.... بر آنان واجب است كه پس از فراغت از تحصيل براى تبليغ احكام اسلام به نقاط مختلف، به ويژه به قوم و جمعيت خود بازگردند و آن ها را با مسائل اسلامى آشنا سازند.

جهاد فكرى و تبليغاتى

جهاد فكرى و تبليغاتى(3)

در آيۀ 52 سورۀ فرقان مى خوانيم: (فَلا تُطِعِ اَلْكافِرِينَ وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً كَبِيراً) ؛ «بنابراين از كافران اطاعت مكن و به وسيلۀ قرآن با آنان مبارزه و جهاد بزرگى بنما».

جهادى بزرگ به عظمت رسالتت و به عظمت جهاد تمام پيامبران پيشين، جهادى كه تمام ابعاد روح و فكر مردم را دربرگيرد و جنبه هاى مادى و معنوى را شامل شود.

بدون شك، منظور از «جهاد» در اين مورد، جهاد فكرى و فرهنگى و تبليغاتى است، نه جهاد مسلحانه، چراكه اين سوره مكى است و مى دانيم كه دستور جهاد مسلّحانه در مكه نازل نشده بود.

و به گفتۀ مرحوم «طبرسى» در مجمع البيان، اين آيه دليل روشنى است بر اينكه جهاد فكرى و تبليغاتى دربرابر وسوسه هاى گمراهان و دشمنان حق، از

ص: 110


1- . تفسير نمونه، ج 8، ذيل آيۀ 122 سورۀ توبه.
2- . توبه، آيۀ 122.
3- . تفسير نمونه، ج 15، ذيل آيۀ 52 سورۀ فرقان.

بزرگ ترين جهادهاست و حتى ممكن است حديث معروف پيامبر صلى الله عليه و آله: «رَجَعنا مِنَ الجِهادِ الأصغَرِ اِلى الجِهادِ الأكبَرِ ؛ ما از جهاد كوچك به سوى جهاد بزرگ بازگشتيم» اشاره به همين جهاد و عظمت كار دانشمندان و علما در تبليغ دين باشد.

اين تعبير، عظمت مقام قرآن را نيز بازگو مى كند، چراكه وسيله اى است براى اين جهاد كبير، و سلاحى است برنده، كه قدرت بيان و استدلال و تأثير عميق و جاذبه اش مافوق تصور و قدرت انسان هاست.

وسيله مؤثرى است به درخشندگى آفتاب و روشنايى روز، به آرام بخشى پرده هاى شب، به حركت آفرينى بادها، به عظمت ابرها و به حيات بخشى قطره هاى باران كه در آيات گذشته به آن اشاره رفته بود.

جملۀ «تواصوا بالحّق» و مسألۀ تبليغ

در آيۀ (وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ...) ؛ «و يكديگر را به (اداى) حق سفارش كرده و يكديگر را به استقامت و شكيبايى توصيه نموده اند»(1)، جملۀ (وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ) به مسألۀ دعوت همگانى و عمومى به سوى حق اشاره مى كند، تا همگان حق را از باطل به خوبى بشناسند و هرگز آن را فراموش نكنند و در مسير زندگى از آن منحرف نشوند.

«تواصوا» از مادۀ «تواصى» - همان گونه كه راغب در مفردات آورده است - به اين معنى است كه بعضى بعضى ديگر را سفارش كنند.

و «حق» به معنى «واقعيت» يا «مطابقت با واقعيت» است. در كتاب وجوه قرآن، دوازده معنى و مورد استعمال براى اين كلمه در قرآن مجيد ذكر شده است، مانند خدا، قرآن، اسلام، توحيد، عدل، صدق، آشكار بودن، واجب بودن و مانند اين ها، ولى همۀ آن ها به ريشه اى كه در بالا گفتيم بازمى گردد.

ص: 111


1- . عصر، آيۀ 3.

به هر حال، جملۀ (وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ) معنى بسيار وسيعى دارد كه هم «امر به معروف و نهى از منكر» را شامل مى شود و هم «تعليم و ارشاد جاهل» و «تنبيه غافل» و «تبليغ» ايمان و عمل صالح را.

بديهى است كسانى كه يكديگر را به حق سفارش مى كنند، خود بايد طرفدار حق و عامل به آن باشند.

مجلس علم، باغى از باغ هاى بهشت

مجلس علم، باغى از باغ هاى بهشت(1)

در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله نقل شده كه به يارانش فرمود: «ألا اُخبِرُكُم بِخَيرِ أعمالِكُم وَ أزكاها عِندَ مَليكِكُم، وَ أرفَعِها فى دَرَجاتِكُم، وَ خَيرٍ لَكُم مِنَ الدّينارِ وَالدِّرهَمِ، وَ خَيرٍ لَكُم مِن أن تَلقَوْا عَدُوَّكُم فَتَقتُلُونَهُم وَ يَقتُلُونَكُم؟ قالوا: بَلى يا رَسولَ اللّهِ. قالَ: ذِكرُ اللّهِ كَثيراً ؛ آيا بهترين اعمال و يا پاكيزه ترين كارهاى شما را نزد پروردگار به شما بگويم؟ عملى كه برترين درجۀ شماست و بهتر از دينار و درهم، و حتى بهتر از جهاد و شهادت در راه خداست؟ عرض كردند: آرى. فرمود: خدا را بسيار ياد كردن».(2)

ولى هرگز نبايد تصور كرد كه منظور از ذكر پروردگار با اين همه فضيلت، تنها ذكر زبانى است، بلكه در روايات اسلامى تصريح شده كه منظور، علاوه بر اين، ذكر قلبى و عملى است، يعنى هنگامى كه انسان دربرابر كار حرامى قرار مى گيرد به ياد خدا بيفتد و آن را ترك گويد. هدف اين است كه خدا در تمام زندگى انسان حضور داشته باشد و نور پروردگار تمام زندگى او را فراگيرد، همواره به او بينديشد و فرمان او را نصب العين سازد.

مجالس ذكر مجالسى نيست كه گروهى بى خبر گردهم آيند و به عيش و نوش

ص: 112


1- . تفسير نمونه، ج 17، ذيل آيات 21-25 سورۀ احزاب.
2- . سفينة البحار، ج 1، ص 84.

پردازند، در ضمن مشتى اذكار اختراعى بيان كنند و بدعت هايى را رواج دهند، و اگر در حديثى مى خوانيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «بادِروا اِلى رِياضِ الجَنَّةِ ؛به سوى باغ هاى بهشت بشتابيد» ياران عرض كردند: «وَ ما رِياضُ الجَنَّةِ؟ ؛ باغ هاى بهشت چيست؟»

فرمود: «حِلَقُ الذِّكرِ ؛ مجالس ذكر است». منظور جلساتى است كه در آن علوم اسلامى احيا شود و بحث هاى آموزنده و تربيت كننده مطرح گردد، انسان ها در آن ساخته شوند و گنهكاران پاك گردند و به راه خدا آيند.

نقش مؤثر «گفتار» در سرنوشت انسان ها

نقش مؤثر «گفتار» در سرنوشت انسان ها(1)

در آيۀ هجدهم سورۀ ق مى خوانيم: (ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ) ؛ «انسان هيچ سخنى را بر زبان نمى آورد مگر اينكه فرشته اى مراقب و آماده (براى ضبط آن) نزد او حاضر است».

در آيۀ هفدهم، سخن از ثبت تمامى اعمال آدمى بود: (إِذْ يَتَلَقَّى اَلْمُتَلَقِّيانِ عَنِ اَلْيَمِينِ وَ عَنِ اَلشِّمالِ قَعِيدٌ) ؛ «(به خاطر بياوريد) هنگامى را كه دو فرشتۀ راست و چپ كه ملازم انسان اند اعمال او را دريافت مى دارند». در اين آيه روى خصوص الفاظ و سخنان او تكيه مى كند، كه دليل آن اهميت فوق العاده و نقش مؤثرى است كه گفتار در زندگى انسان ها دارد، تا آنجا كه گاهى يك جمله مسير جامعه اى را به سوى خير يا شر تغيير مى دهد.

و نيز به دليل اينكه بسيارى از مردم سخنان خود را جزء اعمال خويش نمى دانند و خود را در سخن گفتن آزاد مى بينند، در حالى كه مؤثرترين و خطرناك ترين اعمال آدمى همان سخنان اوست.

ص: 113


1- . تفسير نمونه، ج 22، ذيل آيۀ 18 سورۀ ق.
اعتبار «سخن گفتن» نسبت به ديدن و شنيدن

اعتبار «سخن گفتن» نسبت به ديدن و شنيدن(1)

در آيۀ 23 سورۀ ذاريات آمده است: (فَوَ رَبِّ اَلسَّماءِ وَ اَلْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ) ؛ «سوگند به پروردگار آسمان و زمين كه اين مطلب حقّ است همان گونه كه شما سخن مى گوييد!».

تعبير به (مِثْلَ ما أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ) (همان گونه كه سخن مى گوييد) تعبير لطيف و حساب شده اى است كه از محسوس ترين اشيا سخن مى گويد، چراكه گاهى چشم يا گوش انسان خطا مى كند، اما در سخن گفتن چنين خطايى راه ندارد كه انسان احساس كند سخن گفته در حالى كه سخن نگفته باشد، لذا قرآن مى گويد:

همان اندازه كه سخن گفتن شما براى تان محسوس است و واقعيت دارد، رزق و وعده هاى الهى نيز همين گونه است.

از اين گذشته، «سخن گفتن»، خود يكى از بزرگ ترين روزى ها و مواهب پروردگار است كه هيچ موجود زنده اى جز انسان از آن برخوردار نشده و نقش سخن گفتن در زندگى اجتماعى انسان ها و تعليم و تربيت و انتقال علوم و دانش ها و حل مشكلات زندگى بر كسى پوشيده نيست.

شرايط مبلّغين اسلام

شرايط مبلّغين اسلام(2)

در آيۀ (وَ اِصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ اُهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً) ؛ «و دربرابر آنچه (دشمنان) مى گويند شكيبا باش و به طرزى شايسته از آنان دورى گزين»،(3) مقام «صبر» و «هجران» مطرح مى شود، چراكه در مسير دعوت به سوى حق، بدگويى دشمنان و اذيت و آزار آنان فراوان است و اگر باغبان بخواهد گلى را بچيند بايد دربرابر خار آن صبر و تحمل داشته باشد.

ص: 114


1- . تفسير نمونه، ج 22، ذيل آيۀ 23 سورۀ ذاريات.
2- . همان، ج 25، ذيل آيۀ 10 سورۀ مزمل.
3- . مزمل، آيۀ 10.

به علاوه گاهى بى اعتنايى و دورى لازم است، تا هم از شرشان در امان بماند و هم درسى از اين طريق به آنان بدهد، ولى اين هجران و دورى نبايد به معنى قطع برنامه هاى تربيتى، و تبليغ و دعوت به سوى خدا باشد.

بنابراين، آيات فوق به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و تمام كسانى كه در خط او گام برمى دارند نسخۀ جامع و كاملى مى دهد كه از عبادات شبانه و نيايش پروردگار در سحرگاهان مدد بگيرند و سپس اين نهال را با آب ياد خدا و اخلاص و توكل و صبر و هجران جميل، آبيارى كنند، چه نسخۀ جامع و جالبى!

تعبير به (رَبُّ اَلْمَشْرِقِ وَ اَلْمَغْرِبِ) ؛ «خداوند مشرق و مغرب» اشاره به حاكميت و ربوبيت او بر تمام جهان هستى است، همان گونه كه در تعبيرات روزمره مى گوييم: فلان كس شرق و غرب زمين را در سيطرۀ خود قرار داد، يعنى تمام روى زمين را، نه فقط نقطۀ مغرب و مشرق. «هجر جميل» (دورى و جدايى شايسته) - همان گونه كه اشاره كرديم - به معنى هجران توأم با دلسوزى و دعوت و تبليغ به سوى حق است، كه يكى از روش هاى تربيتى در زمان هاى خاصى محسوب مى شود و هرگز با مسألۀ «جهاد» در زمان هاى ديگر منافات ندارد، كه هر سخن جايى و هر نكته مقامى دارد. به تعبير ديگر: اين دورى، بى اعتنايى نيست، بلكه خود نوعى اعتناست و به هر حال، اينكه بعضى حكم آيۀ فوق را منسوخ با آيات جهاد دانسته اند صحيح نيست.

مرحوم «طبرسى» در مجمع البيان در ذيل آيه مى گويد: «وَ فِى هذا دِلالَةٌ عَلى وُجُوبِ الصَّبرِ عَلَى الأَذى، لِمَن يَدعُو اِلَى الدِّينَ وَالمُعاشِرَةِ بِأَحسَنِ الأَخلاقِ وَاِستِعمالِ الرِّفقِ لِيَكُونُوا أَقرَبَ اِلَى الاِجابَةِ؛ اين آيه دلالت مى كند كه مبلّغين اسلام و دعوت كنندگان به سوى دين، بايد درمقابل ناملايمات شكيبايى پيشه كنند و با حسن خلق و مدارا، با مردم معاشرت نمايند، تا سخنان آن ها زودتر پذيرفته شود».(1)

ص: 115


1- . مجمع البيان، ج 10، ص 379.
چهار مورد از وظايف مبلّغان

چهار مورد از وظايف مبلّغان(1)

در قرآن كريم خداوند مى فرمايد: (خُذِ اَلْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ اَلْجاهِلِينَ * وَ إِمّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ اَلشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ) ؛ «(به هر حال) با عفو و مدارا رفتار كن و به كارهاى شايسته دعوت نما و از جاهلان روى بگردان (و با آنان ستيزه مكن)! و اگر وسوسه اى از شيطان به تو رسد، به خدا پناه بر! كه او شنونده و داناست».(2)

در اين آيات، شرايط تبليغ و رهبرى و پيشوايى مردم به طرز بسيار جالب و فشرده اى بيان شده و با آيات گذشته نيز كه به مسألۀ تبليغ مشركان اشاره داشت تناسب دارد.

در نخستين آيۀ مورد بحث به سه مورد از وظايف رهبران و مبلغان، به صورت خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله اشاره شده، در آغاز مى گويد: «در طرز رفتار با مردم سخت گير مباش و با آن ها مدارا كن، عذرشان را بپذير و بيش از آنچه قدرت دارند از آن ها مخواه» (خذ العفو). «عفو» گاهى به معنى مقدار اضافى چيزى آمده، و گاهى به معنى حدّ وسط و ميانه، و گاه به معنى قبول عذر خطاكار و بخشيدن او، و گاه به معنى آسان گرفتن كارها.

قرائن آيات نشان مى دهد كه آيۀ فوق با مسائل مالى و گرفتن مقدار اضافى از اموال مردم - كه بعضى از مفسران گفته اند - ارتباط ندارد، بلكه مفهوم مناسب، همان «آسان گرفتن» و «گذشت» و «انتخاب حدّ وسط و ميانه» است.(3)

بديهى است كه اگر رهبر و مبلّغ، شخص سخت گيرى باشد به زودى مردم از اطراف او پراكنده مى شوند و نفوذ خود را در قلوب از دست خواهد داد،

ص: 116


1- . تفسير نمونه، ج 7، ذيل آيات 199 و 200 سورۀ اعراف.
2- . أعراف، آيۀ 199 و 200.
3- . براى توضيح بيشتر دربارۀ معنى «عفو» به جلد دوم تفسير نمونه، ص 80 مراجعه شود.

همان طور كه قرآن مجيد مى گويد: (وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ اَلْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ) ؛ «اگر خشن و سنگ دل بودى از اطراف تو پراكنده مى شدند».(1)

سپس دومين دستور را به اين صورت مى دهد: «مردم را به كارهاى نيك و آنچه عقل و خرد، شايسته مى داند و خداوند آن را نيك معرفى كرده، دستور ده» (و امر بالمعروف). اشاره به اينكه ترك سخت گيرى مفهومش مجامله كارى نيست، بلكه بايد رهبران و مبلغان همۀ حقايق را بگويند و مردم را به سوى حق دعوت كنند و چيزى را فروگذار ننمايند.

در مرحلۀ سوم دستور به تحمل و بردبارى دربرابر جاهلان داده، مى گويد: «و از جاهلان روى بگردان و با آن ها ستيزه مكن»؛ (وَ أَعْرِضْ عَنِ اَلْجاهِلِينَ) .

رهبران و مبلغان در مسير خود با افراد متعصب، لجوج، جاهل و بى خبر، و افرادى كه سطح فكر و اخلاق آن ها بسيار پايين است، روبه رو مى شوند، از آن ها دشنام مى شنوند، هدف تهمت شان قرار مى گيرند و آن ها سنگ در راهشان مى افكنند. راه پيروزى بر اين مشكل، گلاويز شدن با جاهلان نيست، بلكه بهترين راه، تحمل و حوصله و ناديده و نشنيده گرفتن اين گونه كارهاست، و تجربه نشان مى دهد كه براى بيدار ساختن جاهلان و خاموش كردن آتش خشم و حسد و تعصب شان، اين بهترين راه است.

در آيۀ بعد دستور ديگرى مى دهد كه درحقيقت چهارمين وظيفۀ رهبران و مبلغان است و آن اينكه بر سر راه آن ها همواره وسوسه هاى شيطانى در شكل مقام، مال، شهوت و امثال اين ها خودنمايى مى كند و شيطان و شيطان صفتان مى كوشند آن ها را از طريق اين وسوسه ها از مسيرشان منحرف سازند و از

ص: 117


1- . آل عمران، آيۀ 159.

هدفشان بازدارند. قرآن دستور مى دهد كه «اگر وسوسه هاى شيطانى متوجه تو شد به خدا پناه ببر، و خود را به او بسپار و از لطفش مدد بخواه، زيرا او سخن تو را مى شنود و از اسرار درونت آگاه و از وسوسه هاى شياطين باخبر است».

مبلّغان راستين چه كسانى هستند؟

مبلّغان راستين چه كسانى هستند؟(1)

(اَلَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اَللّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اَللّهَ وَ كَفى بِاللّهِ حَسِيباً) ؛ «(پيامبران پيشين) كسانى بودند كه رسالت هاى الهى را تبليغ مى كردند و از او بيم داشتند و از هيچ كس جز خدا بيم نداشتند؛ و همين بس كه خداوند حسابگر (و پاداش دهندۀ اعمال آنها) است».(2)

نخستين آيۀ مورد بحث - به تناسب بحثى كه در آخرين آيه از آيات پيشين، دربارۀ پيامبران گذشته بود - به يكى از مهم ترين برنامه هاى عمومى انبيا اشاره كرده، مى فرمايد: «پيامبران پيشين كسانى بودند كه...» تو نيز در تبليغ رسالت هاى پروردگار نبايد كمترين وحشتى از كسى داشته باشى. هنگامى كه به تو دستور مى دهد يك سنت غلط جاهلى را در زمينۀ ازدواج با همسر مطلقۀ فرزندخوانده درهم بشكن و با زينب، همسر مطلقۀ زيد ازدواج كن، هرگز نبايد در انجام اين وظيفه كمترين نگرانى دربارۀ گفتگوى اين و آن به خود راه دهى، اين سنت همۀ پيامبران است.

اصولاً كار پيامبران در بسيارى از مراحل، شكستن اين گونه سنت هاست و اگر بخواهند كمترين ترس و وحشتى به خود راه دهند در انجام رسالت خود پيروز نخواهند شد؛ قاطعانه بايد پيش روند، حرف هاى ناموزون بدگويان را به جان خريدار شوند و بى اعتنا به جوسازى ها و غوغاى عوام و توطئۀ فاسدان و مفسدان، به برنامه هاى خود ادامه دهند، چراكه همۀ حساب ها به دست خداست.

ص: 118


1- . تفسير نمونه، ج 17، ذيل آيۀ 39 سورۀ احزاب.
2- . احزاب، آيۀ 39.

لذا در پايان آيه مى فرمايد: «همين بس كه خداوند حافظ اعمال بندگان و حساب گر و جزادهندۀ آن هاست»؛ (وَ كَفى بِاللّهِ حَسِيباً) . هم حساب ايثار و فداكارى پيامبران را در اين راه نگه مى دارد و پاداش مى دهد و هم سخنان ناموزون و ياوه سرايى دشمنان را محاسبه مى كند و كيفر مى دهد.

درحقيقت جملۀ (وَ كَفى بِاللّهِ حَسِيباً) دليلى است براى اين موضوع كه رهبران الهى نبايد در ابلاغ رسالات خود وحشتى داشته باشند، چون حسابگر زحمات آن ها و پاداش دهنده خداست.

شرط پيروزى در تبليغات

آيۀ فوق دليل روشنى است بر اينكه شرط اساسى براى پيشرفت در مسائل تبليغاتى، قاطعيت و اخلاص و عدم وحشت از هيچ كس جز خداست.

كسانى كه دربرابر فرمان هاى الهى، خواسته هاى اين و آن و تمايلات بى رويۀ گروه ها و جمعيت ها را در نظر مى گيرند و با توجيهاتى حق و عدالت را تحت الشعاع آن قرار مى دهند، هرگز نتيجۀ اساسى نخواهند گرفت. هيچ نعمتى برتر از نعمت هدايت نيست و هيچ خدمتى برتر از اعطاى اين نعمت به انسانى نمى باشد، به همين دليل پاداش اين كار برترين پاداش هاست، لذا در حديثى از اميرمؤمنان عليه السلام مى خوانيم كه مى فرمايد:

«هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا به سوى يمن فرستاد فرمود: با هيچ كس پيكار مكن مگر اينكه ابتدا او را به سوى حق دعوت كنى: «وَايْمُ اللّهِ لَأن يَهدِىَ اللّهُ عَلى يَدَيكَ رَجُلًا خَيرٌ لَكَ مِمّا طَلَعَت عَلَيهِ الشَّمسُ وَ غَرَبَت ؛ به خدا سوگند! اگر يك انسان به دست تو هدايت شود براى تو بهتر است از تمام آنچه خورشيد بر آن طلوع و غروب مى كند».(1)

ص: 119


1- . كافى (طبق نقل بحار ج 21، ص 361).

و باز به همين دليل است كه مبلغان راستين نبايد به مردم نيازى داشته باشند و نه ترسى از هيچ مقامى، كه آن «نياز» و اين «ترس» بر افكار و ارادۀ آن ها خواه ناخواه اثر مى گذارد.

يك مبلّغ الهى به مقتصاى: (وَ كَفى بِاللّهِ حَسِيباً) تنها به اين مى انديشد كه حسابگر اعمال او خداست و پاداشش به دست اوست و همين آگاهى و عرفان، به او در اين راه پرنشيب و فراز مدد مى دهد.

ويژگى هايى مورد نياز گويندگان

ويژگى هايى مورد نياز گويندگان(1)

بسيار ديده شده كه افراد بافضيلت و دانشمندى براثر عدم آشنايى با فنون بحث و استدلال و عدم رعايت جنبه هاى روانى، هرگز نمى توانند در افكار ديگران نفوذ كنند.

عكس، افرادى را سراغ داريم كه از نظر علمى در حد بالايى نيستند، ولى در جذب قلوب و تسخير دل ها و نفوذ در افكار ديگران پيروز و موفق اند.

علت اصلى اين است كه نحوۀ طرح بحث ها و طرز برخورد با طرف مقابل بايد از نظر اخلاق و روان با اصولى همراه باشد تا جنبه هاى منفى را در طرف مقابل تحريك نكند و او را به لجاجت و عناد وادار نسازد، بلكه به عكس، وجدان او را بيدار كرده و روح حق طلبى و حق جويى را در او زنده كند.

در اين جا مهم اين است كه بدانيم انسان، تنها انديشه و خرد نيست تا فقط دربرابر قدرت استدلال تسليم شود، بلكه علاوه بر آن مجموعه اى از «عواطف» و «احساسات» گوناگون كه بخش مهمى از روح او را تشكيل مى دهد در وجود او نهفته است كه بايد آن ها را به طرز صحيح و معقولى اشباع كرد. قرآن به ما آموخته

ص: 120


1- . تفسير نمونه، ج 18، ذيل آيات 22-27 سورۀ سبأ.

كه دربرابر مخالفان در عين طرح بحث هاى منطقى چنان آن را با اصول اخلاقى بياميزيم كه در اعماق روح آن ها نفوذ كند.

شرط نفوذ اين است كه طرف مقابل احساس كند گوينده واجد اوصاف زير است:

يك: به گفته هاى خود ايمان دارد و آنچه مى گويد از اعماق جانش برمى خيزد.

دو: هدفش از بحث، حق جويى و حق طلبى است، نه برترى جويى و تفوق طلبى.

سه: هرگز نمى خواهد طرف را تحقير كند و خود را بزرگ نمايد.

چهار: آنچه مى گويد از روى دلسوزى مى گويد و منافع شخصى و خصوصى در اين كار ندارد.

پنج: براى طرف مقابل احترام قائل است و به همين دليل در تعبيرات خود نزاكت در بحث را فراموش نمى كند.

شش: نمى خواهد حس لجاجت طرف را بى جهت برانگيزد و اگر دربارۀ موضوعى به اندازۀ كافى بحث شده به همان قناعت مى كند و از اصرار در بحث و به كرسى نشاندن حرف خويش پرهيز دارد.

هفت: منصف است و جانب انصاف را هرگز از دست نمى دهد، هرچند طرف مقابل اين اصول را رعايت نكند.

هشت: نمى خواهد افكار خود را به ديگران تحميل كند، بلكه علاقه دارد جوششى در ديگران ايجاد كند تا در عين آزادى، اين خودجوشى، آن ها را به حقيقت برساند.

دقت در آيات قرآن و طرز برخورد پيامبر صلى الله عليه و آله - به فرمان خدا - با مخالفان كه همراه با ريزه كارى هاى جالبى بود گواه بسيار زنده اى براى بحث هاى بالاست.

او گاهى تا آنجا پيش مى رود كه حتى دقيقاً تعيين نمى كند كه ما در راه هدايتيم

ص: 121

و شما در راه گمراهى، بلكه مى گويد: «ما يا شما در راه هدايتيم يا در ضلالت» تا در فكر روند كه نشانه هاى هدايت و ضلالت در كدامين گروه است؟

و يا اينكه مى گويد: «روز قيامت خداوند در ميان همۀ ما داورى مى كند و هركس را به آنچه لايق است جزا مى دهد».

البته انكار نمى توان كرد كه اين ها همه درمورد كسانى است كه به هدايت آن ها اميد باشد، وگرنه قرآن با دشمنان لجوج و ستمگر و بى رحم كه اميدى به پذيرش آن ها نيست طور ديگرى برخورد مى كند.

بررسى روش بحث هاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام با مخالفانشان الگوى بسيار زنده اى براى اين موضوع است، به عنوان نمونه به آنچه از امام صادق عليه السلام در اين زمينه در كتب حديث آمده توجه كنيد:

در مقدمۀ حديث معروف توحيد «مفضل بن عمر» چنين مى خوانيم:

او مى گويد: من در كنار قبر پيغمبر صلى الله عليه و آله بودم و در عظمت مقام پيامبر صلى الله عليه و آله انديشه مى كردم، ناگهان ديدم «ابن ابى العوجاء» (مرد مادى معروف) وارد شد و در گوشه اى نشست به طورى كه سخنش را مى شنيدم.

هنگامى كه دوستانش اطراف او جمع شدند شروع به گفتن سخنان كفرآميزى كرد كه نتيجۀ آن انكار نبوت محمّد صلى الله عليه و آله و از آن بالاتر انكار خداوند تبارك و تعالى بود. بسيار شيطنت آميز و حساب شده بيان كرد.

من از شنيدن سخنان او سخت خشمگين و ناراحت شدم، برخاستم و فرياد زدم: اى دشمن خدا! راه الحاد پيش گرفتى؟ و خداوندى كه تو را در بهترين صورت آفريد انكار كردى؟ «ابن ابى الوجاء» رو به من كرد و گفت: «تو كيستى؟ اگر از دانشمندان علم كلامى دليل بياور تا از تو پيروى كنيم و اگر نيستى سخن مگو، و اگر از پيروان جعفر بن محمّد صادق هستى او اين چنين با ما سخن نمى گويد و مانند برخورد تو برخورد نمى كند. او از اين بالاتر را از ما شنيده

ص: 122

است، اما هرگز به ما فحش و ناسزا نگفته و در پاسخ ما راه خشونت و تعدى نپيموده، او مرد بردبار، عاقل، هوشيار و متينى است كه هرگز سبك سرى دامن گيرش نمى شود، او به خوبى به سخنان ما گوش فرا مى دهد و از دلايل ما آگاه مى شود، هنگامى كه تمام حرف خود را زديم و گمان كرديم كه بر او پيروز شديم با متانت شروع به سخن گفتن مى كند، با جمله هاى كوتاه و سخنانى فشرده تمام دلايل ما را پاسخ مى گويد و بهانه هاى ما را قطع مى كند، آن چنان كه قدرت بر پاسخ گفتن نداريم. تو اگر از ياران او هستى اين چنين با ما سخن بگو».(1)

بهترين گويندگان

بهترين گويندگان(2)

در آيۀ 33 سورۀ فصلت مى خوانيم: (وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَى اَللّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنِي مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ) ؛ «چه كسى خوش گفتارتر است از آن كس كه دعوت به سوى خدا مى كند و عمل صالح انجام مى دهد و مى گويد: من از مسلمانانم؟!».

در آيات گذشته سخن از كسانى در ميان بود كه مردم را از شنيدن آيات قرآن نهى مى كردند، يعنى داعيان به سوى ضلالت و گمراهى، ولى در آيات مورد بحث، از افراد مقابل آن ها كه گفتارشان بهترين گفتار است سخن مى گويد، مى فرمايد: «چه كسى گفتارش بهتر است از آن كس كه دعوت به سوى خدا مى كند...؟». گرچه آيه به صورت استفهام است، ولى پيداست كه استفهام انكارى است، يعنى هيچ كس سخنش از داعيان به سوى اللّه و مناديان توحيد بهتر نيست، همان مناديانى كه با عمل صالح خويش دعوت زبانى خود را تأكيد و تثبيت مى كنند و با اعتقاد به اسلام، و تسليم بودن دربرابر حق بر عمل صالح خويش صحه مى گذارند.

ص: 123


1- . توحيد مفضل (اوايل كتاب).
2- . تفسير نمونه، ج 20، ذيل آيۀ 33 سورۀ فصلت.

اين آيه باصراحت، بهترين گويندگان را كسانى معرفى كرده كه داراى اين سه وصف اند: دعوت به اللّه، عمل صالح، و تسليم بودن دربرابر حق.

درحقيقت چنين كسانى علاوه بر سه ركن معروف ايمان: اقرار به لسان، عمل به اركان، و ايمان به جنان (قلب)، بر ركن چهارمى نيز چنگ زده اند و آن تبليغ و نشر آيين حق و اقامۀ دليل براى مبانى دين و زدودن آثار شك و ترديد از قلوب بندگان خداست. اين مناديان با اين چهار وصف بهترين مناديان جهان اند.

گرچه گروهى از مفسران اين اوصاف را بر شخص پيامبر صلى الله عليه و آله و يا پيامبر و امامانى كه به سوى حق دعوت مى كردند و يا خصوص مؤذن ها تطبيق كرده اند، ولى پيداست كه آيه مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه تمام مناديان توحيد را كه واجد اين صفات اند فرامى گيرد، هرچند برترين مصداقش شخص پيامبر صلى الله عليه و آله است (به ويژه با توجه به زمان نزول آيه) و در درجۀ بعد ائمۀ معصومين عليهم السلام و بعد از آن ها تمام علما و دانشمندان و مجاهدان راه حق و آمرين به معروف و ناهين از منكر و مبلغان اسلام از هر قشر و گروه، و اين آيه بشارتى است بزرگ و افتخارى است بى نظير براى همۀ كسانى كه مى توانند به آن دلگرم باشند، و اگر گفته اند در اين آيه مدح «بلال حبشى» مؤذن مخصوص پيامبر صلى الله عليه و آله است، اين نيز به همين دليل است كه او در دورانى تاريك و وحشتناك نغمۀ توحيد را سر داد و جان خود را دربرابر آن سپر ساخت و با ايمان راسخ و استقامت كم نظير و اعمال صالح و تداوم خط صحيح اسلام اين اوصاف را تكميل نمود.

جملۀ «و قال اننى من المسلمين» را دوگونه تفسير كرده اند: نخست اين كه «قال» در اين جا از مادۀ «قول» به معنى اعتقاد است، يعنى اعتقاد راسخ به اسلام دارد. ديگر اينكه «قول» در اين جا به همان معنى «سخن گفتن» است، يعنى از روى افتخار و مباهات به آيين پاك خداوند صدا مى زند: من از مسلمانان هستم.

معنى اول مناسب تر است هرچند هر دو در مفهوم آيه امكان دارد.

ص: 124

بعد از بيان دعوت به سوى خداوند و اوصاف داعيان الى اللّه روش دعوت را شرح داده است:

بدى را با نيكى دفع كن!

خداوند مى فرمايد: «نيكى و بدى يكسان نيست»؛ (وَ لا تَسْتَوِي اَلْحَسَنَةُ وَ لاَ اَلسَّيِّئَةُ) .

در حالى كه مخالفان حق، سلاحى جز بدگويى و افترا و سخريه و استهزا و انواع فشارها و ستم ها ندارند، بايد سلاح شما پاكى و تقوا و سخن حق و نرمش و محبت باشد.

آرى، مكتب ضلالت جز چنان ابزارى را نمى پسندد و مكتب حق تنها از چنين وسايلى بهره گيرى مى كند. گرچه «حسنه» و «سيئه» مفهوم وسيعى دارند، تمام نيكى ها و خوبى ها و خيرات و بركات در مفهوم حسنه جمع است، همان گونه كه هرگونه انحراف و زشتى و عذاب در مفهوم سيّئه خلاصه شده، ولى در آيۀ مورد بحث، آن شاخه اى از «حسنه» و «سيّئه» مد نظر است كه مربوط به روش هاى تبليغى است.

ولى جمعى از مفسران «حسنه» را به معنى اسلام و توحيد، و «سيّئه» را به معنى شرك و كفر تفسير كرده اند. بعضى «حسنه» را به اعمال صالح و «سيّئه» را به اعمال قبيح، و بعضى «حسنه» را به صفات عالى انسانى همچون صبر و حلم و مدارا و عفو، و «سيّئه» را به معنى غضب و جهل و خشونت و انتقام جويى تفسير كرده اند. ولى تفسير اول از همه مناسب تر به نظر مى رسد.

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه در تفسير آيۀ فوق فرمود:

«الحَسَنَةُ التَّقِيَّةُ وَالسَّيِّئَةُ الاِذاعَةُ ؛ حسنه تقيه است و افشاگرى سيّئه».(1)

ص: 125


1- . مجمع البيان، ذيل آيات مورد بحث.

البته اين حديث ناظر به مقامى است كه افشا كردن عقيده موجب اتلاف نيروها و از بين رفتن نقشه ها و هدف ها شود.

سپس براى تكميل اين سخن مى افزايد: «با روشى كه بهتر است، بدى ها را پاسخ گوى و دفع كن»؛ (اِدْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ) . به وسيلۀ حق باطل را دفع كن، با حلم و مدارا جهل و خشونت را، و با عفو و گذشت به مقابله با خشونت ها برخيز. هرگز بدى را با بدى، و زشتى را با زشتى پاسخ مگو، كه اين روش انتقام جويان است و موجب لجاجت و سرسختى منحرفان مى شود».

در پايان آيه به فلسفۀ عميق اين برنامه در يك جملۀ كوتاه اشاره كرده، مى فرمايد: نتيجۀ اين كار آن خواهد شد كه دشمنان سرسخت، همچون دوستان گرم و صميمى مى شوند. (فَإِذَا اَلَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ) .

آنچه قرآن در اين آيه بيان كرده و در آيۀ 96 سورۀ مؤمنون نيز به شكل ديگرى آمده (اِدْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ اَلسَّيِّئَةَ) از مهم ترين و ظريف ترين و پربارترين روش هاى تبليغ، به ويژه دربرابر دشمنان نادان و لجوج است و آخرين تحقيقات روان شناسان نيز به آن منتهى شده است.

زيرا هركس بدى كند انتظار مقابله به مثل را دارد، به ويژه افراد بد چون خودشان از اين قماش اند و گاه يك بدى را با چند بدى پاسخ مى گويند، هنگامى كه ببينند طرف مقابل نه تنها بدى را با بدى پاسخ نمى دهد، بلكه با خوبى و نيكى پاسخ مى دهد، طوفانى در وجودشان برپا مى شود و وجدانشان تحت فشار شديدى قرار مى گيرد و بيدار مى گردد، انقلابى در درون جانشان صورت مى گيرد، شرمنده مى شوند، احساس حقارت مى كنند و براى طرف مقابل عظمت قائل مى شوند.

اين جاست كه كينه ها و عداوت ها با طوفانى از درون جان برخاسته و جاى آن را محبت و صميميت مى گيرد. بديهى است كه اين يك قانون غالبى است نه

ص: 126

دائمى، زيرا هميشه اقليتى هستند كه از اين روش سوءِ استفاده مى كنند و تا زير ضربات خردكنندۀ شلاق مجازات قرار نگيرند آدم نمى شوند و دست از اعمال زشت خود برنمى دارند.

البته حساب اين گروه جداست و بايد دربرابر آن ها از شدت عمل استفاده كرد، ولى نبايد فراموش كرد كه اين دسته هميشه در اقليت هستند، قانونى كه حاكم بر اكثريت است همان قانون «دفع سيّئه با حسنه» مى باشد.

ولذا ملاحظه مى كنيم كه پيغمبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و پيشوايان معصوم عليه السلام هميشه از اين روش عالى قرآن بهره مى گرفتند، براى نمونه، هنگام فتح مكه كه نه تنها دشمنان بلكه دوستان انتظار انتقام جويى شديد مسلمين، و به راه انداختن حمام خون در آن سرزمين كفر و شرك و نفاق و كانون دشمنان سنگ دل و بى رحم داشتند و حتى بعضى از پرچمداران سپاه اسلام در آن روز رو به سوى ابوسفيان كرده و شعار «اليوم يوم الملحمة، اليوم تسبى الحرمة، اليوم اذل اللّه قريشا؛ امروز روز انتقام، روز از بين رفتن احترام نفوس و اموال دشمنان، و روز ذلت و خوارى قريش است» سردادند، پيغمبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله با جملۀ «اذهبوا فأنتم الطلقاء ؛ برويد كه همه آزاديد» همه را مشمول عفو خود قرار داد و شعار انتقام جويانه را به اين شعار محبت آميز تبديل فرمود:

«اليوم يوم المرحمة اليوم اعزاللّه قريشاً ؛ امروز روز رحمت است، امروز روز عزّت قريش است».(1)

همين عمل چنان طوفانى در سرزمين دل هاى مكيان مشرك برپا كرد كه به گفتۀ قرآن (يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اَللّهِ أَفْواجاً) ؛ «گروه گروه وارد دين خدا مى شوند».(2)

ولى با تمام اين احوال، آن گونه كه در تواريخ اسلام آمده است، پيامبر صلى الله عليه و آله چند

ص: 127


1- . بحارالانوار، ج 21، ص 109.
2- . نصر، آيۀ 2.

نفر را نام برد و از عفو عمومى مستثنا كرد، چراكه افرادى خطرناك و غيرقابل بخشش بودند، اما بقيه را جز اين چند نفر مشمول عفو عمومى ساخت و درضمن، اين جملۀ پرمعنى را بيان كرد: «من دربارۀ شما همان چيزى را مى گويم كه يوسف دربارۀ برادران خود كه به او ستم كرده بودند گفت»:

(لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ اَلْيَوْمَ يَغْفِرُ اَللّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ اَلرّاحِمِينَ) ؛ «امروز ملامت و توبيخى بر شما نيست! خداوند شما را مى آمرزد و او مهربان ترين مهربانان است».(1)

«ولى» در آيۀ مورد بحث به معنى «دوست»، و «حميم» در اصل به معنى آب داغ و سوزان است و اگر به عرق بدن حميم گفته مى شود به دليل گرمى آن است، و حمام را نيز به همين مناسبت حمام مى گويند. به دوستان پرمحبت و گرم و داغ نيز «حميم» گفته مى شود و منظور در آيه همين است. قابل توجه اينكه مى فرمايد:

«كانه ولىّ حميم» «گويا يك دوست گرم و صميمى است» اشاره به اينكه اگر واقعاً در صف دوستان صميمى هم درنيايد حداقل در ظاهر چنين خواهد بود.

از آنجا كه چنين برخوردى با مخالفان كار ساده و آسانى نيست و رسيدن به چنين مقامى نياز به خودسازى عميق اخلاقى دارد، در آيۀ بعد مبانى اخلاقى اين گونه برخورد با دشمنان را در عبارتى كوتاه و پرمعنى بيان كرده، مى فرمايد:

«به اين خصلت نمى رسد مگر كسانى كه داراى صبر و استقامت اند»؛ (وَ ما يُلَقّاها إِلاَّ اَلَّذِينَ صَبَرُوا) «و به اين خوى و خلق عظيم نمى رسد مگر كسانى كه بهرۀ بزرگى از ايمان و تقوا و اخلاق دارند»؛ (وَ ما يُلَقّاها إِلاّ ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ) .

آرى، انسان مدت ها بايد خودسازى كند تا بتواند بر خشم و غضب خويش چيره گردد، بايد در پرتو ايمان و تقوا آن قدر روح او وسيع و قوى شود كه به آسانى از آزار دشمنان متأثر نگردد و حس انتقام جويى در او شعله ور نشود؛ روحى بزرگ، و شرح صدر كافى لازم است تا شخص به چنين مرحله اى از كمال

ص: 128


1- . بحارالانوار، ج 21، ص 132.

انسانيت برسد كه بدى ها را با نيكى پاسخ گويد و در راه خدا و براى رسيدن به اهداف مقدسش حتى از مرحلۀ عفو و گذشت فراتر رود و به مقام «دفع سيّئه با حسنه» برسد.

برنامۀ چهار مرحله اى داعيان الى اللّه

برنامۀ چهار مرحله اى داعيان الى اللّه(1)

در چهار آيۀ فوق، چهار بحث در زمينۀ دعوت به سوى خدا آمده است:

نخست: خودسازى دعوت كنندگان از نظر ايمان و عمل صالح

دوم: استفاده از روش «دفع بدى ها با نيكى ها»

سوم: فراهم ساختن مبادى اخلاقى براى انجام اين روش

چهارم: برداشتن موانع از سر راه و مبارزه با وسوسه هاى شيطانى.

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام خود بهترين الگو و اسوه براى اين برنامه بودند و يكى از دلايل پيشرفت سريع اسلام در آن محيط تاريك و پر از جهل، استفاده از همين برنامه بود.

امروز روان شناسان كتاب ها و رساله هايى در زمينۀ راه نفوذ در ديگران نوشته اند كه دربرابر عظمت آيات فوق، مطالب قابل ملاحظه اى به نظر نمى رسد، به خصوص كه بيشتر روش هايى كه آن ها توصيه مى كنند جنبۀ ظاهرسازى و تحميق و گاه نيرنگ و فريب دارد، در حالى كه روش قرآن كه بر ايمان و تقوا و اصالت ها استوار است از همۀ اين امور بركنار مى باشد.

چه خوب است كه مسلمانان امروز اين روش را احيا كنند و دامنۀ اسلام را در دنيايى كه تشنۀ آن است از اين طريق گسترش دهند.

جالب اينكه در حديثى كه در تفسير «على بن ابراهيم» آمده مى خوانيم: «أدَّبَ

ص: 129


1- . تفسير نمونه، ج 20، ذيل آيات 33-36 سورۀ فصلت.

اللّهُ نَبِيَّهُ فَقالَ: و لا تَستَوِى الحَسَنَةُ وَ لَاالسَّيِّئَةُ إدفَع بِالَّتي هِىَ أَحسَنُ، قالَ ادفَع سَيِّئَةَ مَن أساءَ إلَيكَ بِحَسَنَتِكَ، حَتّى يَكُونُ الَّذي بَينَكَ وَ بَينَهُ عَداوَةٌ كَأنَّهُ وَلِىٌّ حَمِيمٌ ؛ خداوند پيامبرش را به اين آداب مؤدب ساخته و فرموده است: نيكى و بدى يكسان نيست، بدى را با روشى كه بهترين روش است دفع كن، يعنى عمل كسانى را كه در حق تو بد كرده اند به نيكى پاسخ ده، تا كسانى كه با تو عداوت دارند دوست صميمى شوند».(1)

انسان دربرابر طوفان وسوسه ها

در مسير دور و درازى كه انسان به سوى سعادت و جلب رضاى خدا دارد گردنه هاى صعب العبورى هست كه شياطين در آنجا كمين كرده اند و اگر انسان تنها بماند هرگز توانايى پيمودن اين راه را ندارد، بايد دست به دامن لطف الهى زند و با تكيه و توكل بر او اين راه پرخطر را بپيمايد و هرگاه طوفان ها شديد و شديدتر مى شود او بيشتر به سايۀ لطف خدا پناه برد. در حديثى مى خوانيم كه در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله يكى بدگويى ديگرى را كرد و آتش خشم در دل آن ديگرى افروخته شد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «إنّي لَأعلَمُ كَلِمَةً لَو قالَها لَذَهَبَ عَنهُ الغَضَبُ: أعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيمِ ؛ من سخنى مى دانم كه اگر شخص خشمگين آن را بگويد خشمش فرو مى نشيند، و آن جملۀ أعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجِيم است. مرد خشمگين عرض كرد: «أمَجنُوناً تَرانِى: فكر مى فرماييد من ديوانه ام (و شيطان در پوست من رفته است)»؟

پيامبر صلى الله عليه و آله به قرآن استناد فرمود و اين آيه را تلاوت كرد:

(وَ إِمّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ اَلشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ) ؛ «هرگاه وسوسه هاى شيطانى به سراغ تو بيايد به خدا

ص: 130


1- . نورالثقلين، ج 4، ص 549.

پناه بر»(1) اشاره به اينكه طوفان غضب از وسوسه هاى شيطان است، همان گونه كه طوفان شهوت و هوى و هوس هر كدام يكى از آن وسوسه هاست.

در كتاب خصال مى خوانيم: اميرمؤمنان على عليه السلام چهارصد باب دربارۀ امورى كه به نفع دين و دنياى مسلمانان است به اصحابش تعليم داد و از آن جمله اين بود: «إِذا وَسوَسَ الشَّيطانُ إلى أحَدِكُم فَليَستَعِذ بِاللّهِ وَليَقُل آمَنتُ بِاللّهِ مُخلِصاً لَهُ الدِّينَ ؛ هرگاه شيطان يكى از شما را وسوسه كند بايد به خدا پناه برد و بگويد: به خداوند ايمان آوردم و دين خود را براى او خالص مى كنم».(2)

دعوت داعيان الى اللّه، خدمت گسترده اى به انسان ها

دعوت داعيان الى اللّه، خدمت گسترده اى به انسان ها(3)

در قرآن كريم مى خوانيم: (مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ) ؛ «هركس كار شايسته اى به جا آورد، براى خود به جا آورده است و كسى كه كار بد مى كند، به زيان خود اوست؛ سپس همۀ شما به سوى پروردگارتان بازگردانده مى شويد».

اين تعبير كه در آيات قرآن بارها و با عبارات مختلف آمده است پاسخى است به كسانى كه مى گويند اطاعت و عصيان ما براى خدا چه سود و زيانى دارد؟ و اين چه اصرارى است كه در زمينۀ اطاعت و نهى از معصيت او مى شود؟

اين آيات مى گويد: همۀ اين ها سود و زيانش متوجه خود شماست، اين شما هستيد كه در پرتو اعمال صالح تكامل مى يابيد و به آسمان قرب خدا پرواز مى كنيد، و اين شما هستيد كه براثر جرم و گناه در پرتگاه غضب الهى سقوط كرده، و گرفتار لعنت ابدى مى شويد. تمام برنامه هاى تكليفى، و ارسال رسل،

ص: 131


1- . روح المعانى، ج 24، ص 111.
2- . تفسير نورالثقلين، ج 4، ص 551.
3- . تفسير نمونه، ج 21، ذيل آيات 11-15 سورۀ جاثيه.

و انزال كتب، همه براى همين منظور است، لذا قرآن در يك جا مى گويد: (وَ مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اَللّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ) ؛ «هركس شكرگزارى كند تنها به سود خويش شكر مى كند و آن كس كه كفران كند (زيانى به خدا نمى رساند)، چراكه خداوند بى نياز و ستوده است».(1)

در جاى ديگر مى گويد: (فَمَنِ اِهْتَدى فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها) ؛ «هركس (در پرتو آن) هدايت شود به نفع خود اوست، و هركس گمراهى را برگزيند، تنها به زيان خود گمراه مى گردد».(2)

و در جاى ديگر مى خوانيم: (وَ مَنْ تَزَكّى فَإِنَّما يَتَزَكّى لِنَفْسِهِ وَ إِلَى اَللّهِ اَلْمَصِيرُ) ؛ «هركس پاكى و (تقوا) پيشه كند، نتيجۀ آن به خودش باز مى گردد، و بازگشت (همگان) به سوى خداست».(3)

خلاصه، اين گونه تعبيرات بيانگر اين واقعيت است كه دعوت «داعيان الى اللّه» در تمام ابعادش خدمت گسترده اى است به انسان ها، نه خدمتى است به خدا كه از همه چيز بى نياز است، و نه به پيامبرانش كه اجر آن ها فقط بر خداست. توجه به اين واقعيت عامل مؤثرى براى حركت به سوى اطاعت و پرهيز از گناه است.

مجادله در قرآن مجيد
اشاره

مجادله در قرآن مجيد(4)

در سورۀ مؤمن پنج بار سخن از «مجادله» به ميان آمده است كه تمام اين موارد ناظر به «مجادلۀ باطل» است (آيات 4، 5، 35، 56، و 69) به همين مناسبت سزاوار است بحثى پيرامون جدال از ديدگاه قرآن مجيد مطرح شود.

«جدال» و «مراء» دو عنوان است كه هم در آيات قرآن و هم در روايات

ص: 132


1- . لقمان، آيۀ 12.
2- . زمر، آيۀ 41.
3- . فاطر، آيۀ 18.
4- . تفسير نمونه، ج 20، ذيل آيات 4-6 سورۀ غافر.

اسلامى دربارۀ آن زياد بحث شده و در اين زمينه ابتدا بايد مفهوم اين دو كلمه روشن شود، سپس اقسام جدال (جدال به حق و جدال به باطل) و نشانه هاى هر كدام تبيين گردد و سرانجام ضررهاى جدال به باطل و نيز عوامل پيروزى در مجادلۀ به حق تشريح شود.

الف) مفهوم «جدال» و «مراء»

«جدال» و «مراء» و «مخاصمه» سه لفظى است كه مفاهيمى نزديك به هم دارد، در عين حال تفاوت هايى در ميان آن هاست.

«جدال» در اصل به معنى پيچانيدن طناب است، سپس به پيچانيدن طرف مقابل و گفتگو براى غلبه بر او به كار رفته است.

«مراء» (بر وزن حجاب) به معنى گفتگو كردن دربارۀ چيزى است كه در آن «مريه» (شك) وجود دارد و «خصومت» و «مخاصمه» در اصل به معنى گلاويز شدن دو نفر به يكديگر است كه هر كدام پهلوى ديگرى را بگيرد، سپس به گفتگوها و مشاجرات لفظى اطلاق گرديده است.

به گفتۀ مرحوم علامۀ مجلسى در بحارالانوار، «جدال» و «مراء» بيشتر در مسائل علمى به كار مى رود، در حالى كه «مخاصمه» در امور دنيوى است.

و نيز گاهى تفاوت ميان جدال و مراء را چنين بيان مى كنند كه در «مراء» هدف اظهار فضل و كمال است، ولى در «جدال» تحقير و عاجز كردن طرف مقابل.

گاه گفته اند: «جدال» در مسائل علمى است و «مراء» اعم از آن است.

و گاهى نيز گفته اند: «مراء» جنبۀ دفاعى درمقابل حملات خصم دارد، ولى «جدال» اعم از دفاعى و تهاجمى است.(1)

ص: 133


1- . بحارالانوار، ج 73، ص 399.
ب) جدال حق و باطل
اشاره

گفتيم كه از موارد استعمال اين لفظ، به ويژه در قرآن مجيد به خوبى استفاده مى شود كه «جدال» مفهوم وسيعى دارد و هر نوع بحث و گفتگوى طرفين را شامل مى شود، چه به حق باشد چه به باطل. در آيۀ 125 سورۀ نحل مى خوانيم كه خداوند به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله دستور مى دهد: (وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ) ؛ «با آن ها به روشى كه نيكوتر است استدلال و مناظره كن» و درمورد ابراهيم عليه السلام در آيۀ 74 هود مى خوانيم: (فَلَمّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِيمَ اَلرَّوْعُ وَ جاءَتْهُ اَلْبُشْرى يُجادِلُنا فِي قَوْمِ لُوطٍ) ؛ «پس هنگامى كه ترس ابراهيم فرو نشست و بشارت به او رسيد، دربارۀ قوم لوط با ما مجادله مى كرد...».

اين ها از نوع مجادله به حق است.

ولى در غالب موارد در قرآن كريم اين واژه دربارۀ مجادله به باطل استعمال شده، چنان كه در همين سورۀ مؤمن پنج بار در همين معنا به كار رفته است.

به هر حال، بحث و گفتگو و استدلال و مناقشه در گفتار ديگران اگر به منظور روشن شدن حق، نشان دادن راه، و ارشاد جاهل باشد عملى است پسنديده و شايستۀ تقدير، بلكه در بسيارى از موارد واجب است. قرآن هرگز با بحث و گفتگوى روشنگرانه و استدلال براى تبيين حق مخالفت نكرده، بلكه در آيات زيادى آن را عملاً تثبيت نموده است.

در بسيارى از موارد، از مخالفين، برهان و دليل مطالبه مى كند، مى گويد:

(هاتُوا بُرْهانَكُمْ) ؛ «استدلال خود را بياوريد»(1) و در بسيارى از موارد درمقابل تقاضاى برهان، به اقامۀ دلايل مختلف مى پردازد، چنان كه در آخر سورۀ يس خوانديم كه دربرابر آن مرد عرب كه استخوان پوسيده اى را به دست گرفته بود و از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد: (مَنْ يُحْيِ اَلْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ) ؛ «چه كسى اين استخوان ها

ص: 134


1- . بقره، آيۀ 111؛ انبياء، آيۀ 24؛ نمل، آيۀ 64؛ قصص، آيۀ 75.

را زنده مى كند در حالى كه پوسيده است؟»(1) براى مسألۀ معاد و قدرت خداوند بر احياى مردگان، چندين دليل اقامه مى كند.

و نيز در آيۀ 258 سورۀ بقره گفتگوهاى ابراهيم عليه السلام و دلايل دندان شكن او را دربرابر نمرود، و در آيات 47 تا 54 سورۀ طه احتجاج موسى عليه السلام را دربرابر فرعون منعكس ساخته كه نمونۀ روشنى از مجادلۀ شايسته است. همچنين قرآن پر است از دلايل مختلفى كه پيامبر صلى الله عليه و آله درمقابل بت پرستان و مشركان و بهانه جويان اقامه مى كرد. اما دربرابر آن، موارد زيادى را نقل مى كند كه طرفداران باطل براى به كرسى نشاندن سخنان بى اساس خود دست به مجادلات زشتى مى زدند و با انواع سفسطه ها و بهانه جويى ها براى ابطال حق و اغواى مردم ساده دل تلاش مى كردند، سخريه و استهزا، تهديد، افترا و انكار بدون دليل، از روش هاى معمولى اقوام گمراه و سركش درمقابل پيامبران بود و استدلال منطقى و آميخته با مهر و محبت، روش پيامبران الهى.

مناظرات اهل بيت عليهم السلام با مخالفان

در روايات اسلامى نيز بحث هاى زيادى دربارۀ مناظرات پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله يا ائمۀ اهل بيت عليهم السلام دربرابر مخالفان ديده مى شود كه اگر اين بحث و مناظرات جمع آورى گردد كتاب بسيار قطورى را تشكيل مى دهد (البته قسمت هايى از آن ها جمع آورى شده است).

نه تنها پيشوايان معصوم عليهم السلام، بلكه اصحاب و ياران آن ها نيز به تشويق آن ها مناظرات و مجادلاتى با مخالفان داشته اند، ولى اجازۀ اين كار را به كسانى مى دادند كه به قدر كافى توانايى و قدرت منطق داشته باشند، زيرا در غير اين

ص: 135


1- . يس، آيۀ 78.

صورت به جاى اينكه جبهۀ حق تقويت شود تضعيف مى گردد و مخالفان جسورتر و سرسخت تر مى شوند.

لذا در حديثى مى خوانيم كه يكى از دوستان امام صادق عليه السلام به نام «طيّار» (حمزة بن محمّد) مى گويد: به امام عليه السلام عرض كردم: «بَلَغَنِى أنَّكَ كَرِهتَ مُناظَرَةَ النّاسِ ؛ به من رسيده كه شما از مناظره كردن با مخالفان ناخشنود هستيد».

امام عليه السلام در پاسخ فرمود: «أمّا مِثلُكَ فَلا يَكرَهُ، مَن إذا طارَ يُحسِنُ أن يَقَعَ وَ إن وَقَعَ يُحسِنُ أن يَطيرَ، فَمَن كانَ هذا لا نَكرَهُهُ ؛ اگر كسى چون تو باشد (از مناظرۀ او با مخالفان) ناخشنود نيستيم، همان كسانى كه وقتى پرواز مى كنند و اوج مى گيرند به خوبى مى توانند بنشينند و هنگامى كه مى نشينند به خوبى مى توانند پرواز كنند و اوج گيرند، كسى كه چنين باشد ما از مناظرۀ او خشنود نيستيم»(1) اين تعبير زيبا كه اشارۀ روشنى به قدرت اوج گيرى در استدلال، سپس جمع و جور كردن و پايان دادن به بحث مى باشد نشان مى دهد كه بايد افرادى در اين ميدان ها حضور يابند كه از تسلط كافى بر بحث هاى استدلال برخوردار باشند، مبادا ضعف منطق آن ها به حساب ضعف مكتب آن ها گذاشته شود.

ج) آثار شوم مجادلۀ باطل

درست است كه بحث و گفتگو كليد حل مشكلات مى باشد، اما اين در صورتى است كه دو طرف بحث طالب حق و در جستجوى راه باشند، يا حداقل اگر يك طرف از طريق لجاجت وارد مى شود طرف مقابل در فكر احقاق حق و رسيدن به واقع باشد، اما هرگاه گفتگو ميان كسانى روى دهد كه هر كدام براى خودخواهى و اظهار تفوق بر ديگرى، و به كرسى نشاندن حرف خويش به ستيزه

ص: 136


1- . رجال كّشى، ص 298.

و جنجال برخيزد، نتيجه اى جز دور شدن از حق، تاريكى دل، ريشه دار شدن خصومت ها و كيفرها نخواهد داشت.

و به همين دليل در روايات اسلامى از مراء و مجادله به باطل نهى شده و اشارات پرمعنايى به ضررهاى اين نوع مجادلات در اين روايات وارد گرديده است؛ در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: «مَن ضَنَّ بِعِرضِهِ فَليَدَع المَراءَ ؛ هر كس به آبروى خويش علاقه مند است مجادله و ستيزه جويى را ترك كند»،(1) زيرا در اين گونه مباحثات، كار به تدريج به بى حرمتى و توهين و حتى دشنام و انواع سخنان زشت و ركيك و نسبت هاى ناروا مى رسد.

در حديث ديگرى از همان امام عليه السلام مى خوانيم: «إيّاكُم وَالمِراءَ وَالخُصُومَةَ فَإنَّهُما يَمرِضانِ القُلُوبَ عَلَى الإخوانِ، وَ يُنبِتُ عَلَيهِمَا النِّفاقَ ؛ از مجادله و ستيز در گفتگو بپرهيزيد، زيرا اين دو دل هاى برادران دينى را نسبت به يكديگر بيمار و مكدر مى كند و بذر نفاق را پرورش مى دهد».(2)

چراكه اين گونه پرخاشگرى ها كه غالباً عارى از اصول صحيح بحث و استدلال است، روح لجاجت و تعصب را در افراد تقويت مى كند تا آن جا كه هر كدام مى خواهد براى غلبه بر ديگرى از هر وسيله اى حتى دروغ و تهمت و بى حرمتى استفاده كند، و اين كار نتيجه اى جز كينه توزى و پرورش بذرهاى نفاق در دل ها نخواهد داشت.

يكى ديگر از مفاسد بزرگ «جدال به باطل» اين است كه طرفين در انحراف و اشتباه خود سخت تر و راسخ تر مى شوند، زيرا هر كدام تلاش مى كند براى اثبات مقصود خود به هر دليل باطلى متوسل شود و تا آن جا كه مى تواند سخنان

ص: 137


1- . نهج البلاغه، حكمت 362.
2- . اصول كافى، ج 2، باب المراء و الخصومة، ح 1.

حق طرف را ناديده بگيرد و يا با ديدۀ عدم رضا و قبول بنگرد و اين خود موجب تقويت اشتباه و كج روى است.

د) روش مجادله به احسن

در جدال به حق، هدف، تحقير طرف مقابل و اثبات تفوق و پيروزى بر او نيست، بلكه نفوذ در افكار و اعماق روح اوست، به همين دليل روش مجادله به احسن با جدال به باطل در همه چيز متفاوت است.

در اين جا شخص جدالگر براى نفوذ معنوى در ديگرى، بايد نكته هاى زير را به كار گيرد كه در قرآن مجيد اشارات جالبى به آن ها شده است:

يك: نبايد اصرار داشته باشد كه طرف مقابل، مطلب حق را به عنوان گفتۀ او بپذيرد، بلكه اگر بتواند چنان كند كه طرف مقابل آن مطلب را نتيجۀ فكر خود بداند بسيار مؤثرتر خواهد بود، به تعبير ديگر: طرف فكر كند اين انديشه از درون وجود خودش جوشيده و فرزند روح اوست تا به آن علاقه مند شود.

سرّ اينكه قرآن مجيد بسيارى - از حقايق مهم را از توحيد و نفى شرك گرفته تا مسائل ديگر - در لباس استفهام درمى آورد و مثلاً بعد از ذكر دلايل توحيد مى گويد: (إِلهٌ مَعَ اَللّهِ) ؛ «آيا معبودى با خدا همراه است؟»(1) شايد همين امر باشد.

دو: از هر چيزى كه حس لجاجت طرف مقابل را برمى انگيزد بايد خوددارى كرد؛ قرآن مجيد مى گويد: (وَ لا تَسُبُّوا اَلَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّهِ) ؛ «(به معبود) كسانى كه غير خدا را مى خوانند دشنام ندهيد»(2) مبادا آن ها روى دندۀ لجاجت بيفتند و به خداوند بزرگ اهانت كنند.

ص: 138


1- . نمل، آيۀ 60.
2- . انعام، آيۀ 108.

سه: در بحث ها بايد درمقابل هركس و هر گروه نهايت انصاف را رعايت كرد تا طرف حس كند گوينده به راستى درصدد روشن كردن واقعيات است، براى نمونه هنگامى كه قرآن سخن از زيان هاى شراب و قمار مى گويد منافع جزيى مادى و اقتصادى آن را كه براى گروهى حاصل مى شود ناديده نمى گيرد؛ مى فرمايد: (قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما) ؛ «بگو: در آن دو گناه و زيان بزرگى است؛ و منافعى (از نظر مادى) براى مردم دربر دارد؛ ولى گناه آن ها از نفعشان بيشتر است».(1)

اين طرز سخن به يقين در شنونده تأثير عميق ترى مى گذارد.

چهار: دربرابر بدى ها و كينه توزى ها نبايد مقابله به مثل كرد، بلكه بايد راه محبت و رأفت و گذشت را پيش گرفت كه اين «مقابله به ضد» در اين گونه موارد تأثير فوق العاده اى در نرم كردن قلب دشمنان لجوج دارد، چنان كه قرآن مجيد مى گويد: (اِدْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا اَلَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ) ؛ «بدى را با نيكى دفع كن، ناگاه (خواهى ديد) همان كس كه ميان تو و او دشمنى است؛ گويى دوستى، گرم و صميمى است».(2)

خلاصه هرگاه گفتگوهاى پيامبران را با دشمنان جبار و سرسخت، كه در قرآن منعكس است و گفتگوهاى پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمۀ معصومين عليهم السلام را در برخورد با دشمنان هنگام بحث هاى عقيدتى به دقت بررسى كنيم، درس هاى آموزنده اى در اين زمينه مى يابيم كه بيانگر دقيق ترين مسائل روانى است كه راه نفوذ در ديگران را صاف و هموار مى سازد. مرحوم علامه مجلسى حديث مفصلى از پيغمبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در اين زمينه نقل مى كند كه ضمن آن، مناظرۀ طولانى پيامبر صلى الله عليه و آله با پنج گروه يهود و نصارا و دهريين و ثنويين (دوگانه پرستان) و مشركان عرب

ص: 139


1- . بقره، آيۀ 219.
2- . فصلت، آيۀ 34.

مطرح شده كه با لحن جذاب و گيرا آن ها را به قبول و تسليم وامى دارد، مناظرۀ آموزنده اى كه مى تواند الگويى براى مناظرات ما باشد.(1)

تبليغات مؤثر

تبليغات مؤثر(2)

در آيۀ 29 سورۀ احقاف مى خوانيم: (وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ اَلْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ اَلْقُرْآنَ فَلَمّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا فَلَمّا قُضِيَ وَلَّوْا إِلى قَوْمِهِمْ مُنْذِرِينَ) ؛ «(به ياد آور) هنگامى كه گروهى از جنّ را به سوى تو متوجّه ساختيم كه قرآن را بشنوند؛ وقتى حضور يافتند به يكديگر گفتند: «خاموش باشيد و گوش فرادهيد» و هنگامى كه (خواندن قرآن) پايان گرفت، به سوى قوم خود بازگشتند و آنها را انذار مى كردند».

سرانجام، نور ايمان در دل جنّيان تابيدن گرفت و حقانيت آيات قرآن را در درون جان خود لمس كردند، لذا هنگامى كه تلاوت قرآن پايان يافت همچون مبلغانى به سوى قوم خود رفتند و آن ها را انذار كردند «و از حقيقتى كه نصيب شان شده بود آگاه ساختند».

و اين چنين است راه و رسم افراد باايمان كه پيوسته مى خواهند ديگران را از حقايقى كه خود آگاه شده اند آگاه سازند و منابع ايمان خود را در اختيار آن ها قرار دهند.

آيۀ بعد بيانگر چگونگى دعوت اين گروه از قوم خود هنگام بازگشت به سوى آن هاست، دعوتى منسجم، حساب شده، كوتاه و پرمعنا: «گفتند: اى قوم ما! به يقين ما كتابى را شنيديم كه بعد از موسى نازل شده»؛ (قالُوا يا قَوْمَنا إِنّا سَمِعْنا كِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى) . اين كتاب اوصافى دارد، نخست اينكه «كتاب هاى آسمانى قبل از خود را تصديق مى كند و محتواى آن هماهنگ با محتواى

ص: 140


1- . بحارالانوار، ج 9، ص 257 به بعد.
2- . تفسير نمونه، ج 21، ذيل آيۀ 29 سورۀ احقاف.

آن هاست و نشانه هايى كه در كتب پيشين آمده است در آن به خوبى ديده مى شود»؛ (مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ) .

وصف ديگر اينكه «همگان را به سوى حق هدايت مى نمايد»؛ (يَهْدِي إِلَى اَلْحَقِّ) .

به گونه اى كه هركس عقل و فطرت خويش را به كار گيرد نشانه هاى حقانيت را به روشنى در آن مى يابد.

و آخرين ويژگى اينكه «به سوى راه مستقيم دعوت مى كند»؛ (إِلى طَرِيقٍ مُسْتَقِيمٍ) .

تفاوت دعوت به حق، با دعوت به راه مستقيم، به ظاهر در اين است كه اوّلى به اعتقادات حق اشاره مى كند، و دومى به برنامه هاى عملى مستقيم و صحيح.

جملۀ (أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى) و جملۀ (مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ) مؤيد اين مطلب است كه اين گروه به كتب آسمانى پيشين به ويژه كتاب موسى عليه السلام ايمان داشتند و در جستجوى حق بودند و اگر مى بينيم سخنى از كتاب عيسى عليه السلام كه بعد از آن نازل شده به ميان نيامده نه به دليل چيزى است كه «ابن عبّاس» گفته كه «طايفۀ جن هرگز از نزول انجيل آگاه نبودند»، چراكه آن ها از اخبار آسمان ها باخبر بودند چگونه ممكن است از اخبار زمين تا اين حد غافل بمانند؟ بلكه به اين علت است كه تورات كتاب اصلى بود كه حتّى مسيحيان احكام شرايع خود را از آن گرفته و مى گيرند.

سپس افزودند: «اى قوم ما! دعوت كنندۀ الهى را اجابت كنيد و به او ايمان آوريد كه دو پاداش بزرگ به شما ارزانى مى دارد»: «گناهانتان را مى بخشد و شما را از عذاب اليم پناه مى دهد». منظور از داعى اللّه (دعوت كنندۀ الهى) پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است كه آن ها را به سوى «اللّه» رهنمون مى شد و از آن جا كه بيشترين ترس و وحشت انسان، از گناهان و عذاب دردناك قيامت است، امنيت دربرابر اين دو امر را مطرح كردند تا بيش از همه جلب توجه كند.

ص: 141

در آخرين آيۀ مورد بحث، آخرين سخن مبلغان جن را چنين بازگو مى كند:

«آن ها به قوم خود گفتند: هركس دعوت داعى الهى را پاسخ نگويد نمى تواند از چنگال الهى در زمين فرار كند و ياور و سرپرستى غير از خدا براى او نخواهد بود و اين گروه در گمراهى آشكارند».

چه گمراهى از اين بدتر و آشكارتر كه انسان به ستيزه جويى با حق و پيامبر خدا، و حتى با خدا برخيزد كه نه در تمام عالم هستى جز او پناهگاهى وجود دارد و نه انسان مى تواند از محيط كشورش بگريزد و به جاى ديگرى فرار كند.

آنچه از آيات مورد بحث استفاده مى شود اين است كه جنيان موجوداتى عاقل و صاحب شعورند و مكلف به تكليف هاى الهى، و داراى دو گروه مؤمن و كافرند، و از دعوت هاى الهى آگاهى كافى دارند. مسألۀ جالب در اين آيات روشى است كه آن ها براى تبليغ اسلام در ميان قوم خود پيش گرفتند. آن ها پس از حضور در محضر پيامبر صلى الله عليه و آله و شنيدن آيات قرآن، و پى بردن به محتواى آن، به سرعت به سراغ طايفۀ خود رفته و به تبليغ آن ها پرداختند.

نخست از حقانيت قرآن سخن گفتند و با سه دليل اين مطلب را اثبات كردند، سپس به تشويق آن ها پرداختند، نجات و رهايى از چنگال عذاب آخرت را در سايۀ ايمان به اين كتاب آسمانى به آن ها بشارت دادند، كه هم تأكيدى بود بر مسألۀ «معاد» و هم توجهى به ارزش هاى اصيل آخرت دربرابر ارزش هاى ناپايدار دنيا.

در سومين مرحله خطرات ترك ايمان را به آن ها گوشزد كردند و هشدارى توأم با استدلال و دلسوزى به آن ها دادند و سرانجام، انحراف از اين مسير را كه «ضلال مبين» يعنى گمراهى آشكار است گوشزد كردند.

اين شيوۀ تبليغ شيوه اى است مؤثر براى هر كس و هر گروه.

ص: 142

راه و رسم تبليغ

راه و رسم تبليغ(1)

در آيات پنجم تا نهم سورۀ نوح عليه السلام چنين مى خوانيم: (قالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلاً وَ نَهاراً * فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائِي إِلاّ فِراراً * وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ وَ اِسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اِسْتَكْبَرُوا اِسْتِكْباراً * ثُمَّ إِنِّي دَعَوْتُهُمْ جِهاراً * ثُمَّ إِنِّي أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً) ؛ «(نوح) گفت: پروردگارا! من قوم خود را شب و روز (به سوى تو) دعوت كردم، امّا دعوت من چيزى جز فرار (از حقّ) بر آنان نيفزود، و من هر زمان آنها را دعوت كردم كه (ايمان بياورند) تا تو آنها را بيامرزى، انگشتان خويش را در گوش هايشان قرار داده و لباس هايشان را بر خود پيچيدند و در مخالفت اصرار ورزيدند و به شدّت استكبار كردند. سپس من آنها را با صداى بلند (به اطاعت فرمان تو) دعوت كردم، سپس آشكارا و نهان (حقيقت توحيد و ايمان را) براى آنان بيان داشتم».

در اين آيات در ادامۀ رسالت و مأموريت نوح عليه السلام براى دعوت قومش سخنانى از زبان خود او هنگامى كه به پيشگاه پروردگار شكايت مى برد، نقل شده كه بسيار آموزنده است.

سخنان نوح عليه السلام در اين زمينه سخنانى است كه مى تواند براى همۀ مبلغان دينى راهگشا باشد؛ مى فرمايد: «نوح گفت: پروردگارا! من قوم خود را شب و روز به سوى تو دعوت كردم (و لحظه اى در ارشاد و تبليغ آن ها كوتاهى نكردم) اما اين دعوت و ارشاد من چيزى جز فرار از حق بر آن ها نيفزود».

و اين عجيب است كه دعوت به سوى چيزى سبب فرار از آن شود، اما با توجه به اينكه تأثير دعوت ها نياز به نوعى آمادگى و سنخيّت و جاذبۀ متقابل دارد جاى تعجب نيست كه در دل هاى ناآماده اثر معكوس و منفى بگذارد و به تعبير ديگر: افراد لجوج و دشمن حق هنگامى كه دعوت مردان خدا را مى شنوند

ص: 143


1- . تفسير نمونه، ج 25، ذيل آيات 5-9 سورۀ نوح.

درمقابل آن مقاومت به خرج مى دهند و همين مقاومت، آن ها را از خدا دورتر مى كند و كفر و نفاق را راسخ تر مى سازد.

اين درست همانند چيزى است كه در آيۀ 82 سورۀ اسراء آمده است:

(وَ نُنَزِّلُ مِنَ اَلْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ اَلظّالِمِينَ إِلاّ خَساراً) ؛ «و از قرآن، آنچه شفا و رحمت براى مؤمنان است، نازل مى كنيم؛ ولى ستمكاران را جز خسران (و زيان) نمى افزايد». و اينكه در آيات قرآن مى خوانيم كه اين كتاب آسمانى مايۀ هدايت پرهيزكاران است (هُدىً لِلْمُتَّقِينَ) (1) به همين علت است كه بايد مرحله اى از تقوا هرچند ضعيف، در وجود انسان باشد تا آمادۀ پذيرش حق شود، اين مرحله همان «روح حقيقت جويى» و آمادگى براى پذيرش گفتار حق است. سپس نوح عليه السلام در ادامۀ اين سخن مى افزايد:

«خداوندا! من هر زمان آن ها را دعوت كردم كه ايمان بياورند تا تو آن ها را مشمول آمرزش خود قرار دهى، آن ها انگشتان خويش را در گوش هاى خود قرار داده و لباس هايشان را بر خود پيچيدند و در مخالفت و عدم ايمان اصرار ورزيدند و به شدت استكبار كردند».

گذاشتن انگشت در گوش ها براى اين بوده كه صداى حق را نشنوند و پيچيدن لباس بر خويشتن يا به اين معنى است كه لباس پشتوانه اى براى انگشتان فرو كرده در گوش باشد و كمترين امواج صوتى به پردۀ صماخ آن ها نرسد و از آن جا پيامى به مغز منتقل نگردد و يا مى خواستند صورت خود را بپوشانند، مبادا چشمانشان به چهرۀ ملكوتى نوح عليه السلام اين پيامبر بزرگ بيفتد، درواقع اصرار داشتند هم گوش از شنيدن باز ماند و هم چشم از ديدن. اين راستى حيرت انگيز است كه انسان به اين مرحله از عداوت و دشمنى با حق برسد كه حتى اجازۀ ديدن و شنيدن و انديشيدن را به خود ندهد.

در بعضى از تفاسير اسلامى آمده است كه بعضى از آن قوم منحرف دست

ص: 144


1- . بقره، آيۀ 2.

فرزندان خويش را گرفته و نزد «نوح» مى بردند، و به فرزند خود چنين مى گفتند:

از اين مرد بترس! مبادا تو را گمراه كند، اين وصيتى است كه پدرم به من كرده و من اكنون همان سفارش را به تو مى كنم (تا حق وصيت و خيرخواهى را ادا كرده باشم).(1)

اين آيه نشان مى دهد كه نوح عليه السلام با عمر طولانى خود در طى چند نسل همچنان به دعوت الهى خويش ادامه مى داد و هرگز خسته نمى شد.

و همچنين نشان مى دهد كه يكى از عوامل مهم بدبختى آن ها استكبار و غرور بود، زيرا خود را بالاتر از اين مى ديدند كه كه در برابر انسانى مانند خود، هر چند نمايندۀ خدا و قلبش كانون علم و دانش و تقوا باشد سر تسليم فرود آورند. اين كبر و غرور هميشه يكى از موانع مهم راه حق بوده و ثمرۀ شوم آن را در تمام طول تاريخ بشر در زندگى افراد بى ايمان مشاهده مى كنيم.

نوح عليه السلام همچنان به سخنان خود در پيشگاه پروردگار ادامه داده، مى گويد: «خداوندا! سپس آن ها را آشكارا به توحيد و عبادت تو دعوت كردم» و در جلسات عمومى و با صداى بلند آن ها را به سوى ايمان فراخواندم.

به اين نيز قناعت نكردم و «آشكارا و نهان، حقيقت توحيد و ايمان را براى آن ها بيان داشتم». به گفتۀ بعضى از مفسران، نوح عليه السلام براى نفوذ در اين جمعيت لجوج و خودخواه دعوت خود را از سه طريق مختلف دنبال كرد: گاه تنها دعوت مخفيانه مى نمود، كه با عكس العمل هاى چهارگانه مواجه شد (انگشت ها را در گوش گذاشته، لباس ها را به خود پيچيدند و در كفر اصرار ورزيدند و استكبار نمودند) و گاه تنها دعوت علنى و آشكار داشت. گاهى نيز از روش آميختن دعوت آشكار و نهان استفاده مى كرد، ولى هيچ يك از اين ها مؤثر نيفتاد.(2)

ص: 145


1- . مجمع البيان، ج 10، ص 361.
2- . تفسير فخر رازى، ج 30، ص 136.

اصولاً انسان چنين است كه اگر در مسير باطل آن قدر پيش برود كه ريشه هاى فساد در وجود او مستحكم شود، و در اعماق وجودش نفوذ كرده، به صورت طبيعت ثانوى درآيد، نه دعوت مردان خدا در او اثر مى كند، و نه پيام هاى رساى الهى فايده اى مى بخشد.

نكته ها:
1. راه و رسم تبليغ

آنچه در آيات فوق دربارۀ دعوت نوح عليه السلام آمده در عين اين كه وسيله اى براى تسلّى خاطر پيامبر صلى الله عليه و آله و مؤمنان اندكى بود كه در مكه به او پيوسته بودند، يك برنامۀ عمومى و همگانى را براى همۀ مبلّغان راه خدا ارائه مى دهد.

نوح عليه السلام هرگز انتظار نداشت مردم دعوتش را اجابت كرده، در يك مركز عمومى ٍشهر جمع شوند سپس با آرامش خاطر در حالى كه همگان چشم به دهان او دوخته و گوش به سخنانش دارند پيام الهى را به آنان برساند، بلكه از لحن آيات استفاده مى شود (و در بعضى از روايات نيز آمده است) كه او گاهى به سراغ مردم در خانه هايشان مى رفت، يا در كوچه و بازار آن ها را به طور خصوصى صدا مى زد و با حوصله و لحن محبت آميزى تبليغ مى كرد و گاه به مجالس عمومى كه به منظورهاى ديگرى از قبيل جشن و عزا تشكيل شده بود مى رفت و با صداى بلند و آشكار فرمان خدا را براى آن ها مى خواند، اما هميشه با عكس العمل هاى نامطلوب و توهين و استهزا و گاهى ضرب و جرح روبه رو مى شد، ولى با اين حال هرگز از كار خود دست برنداشت.

اين حوصلۀ عجيب و آن دلسوزى عجيب تر و پشتكار واستقامت بى نظير، سرمايۀ او در راه دعوت به آيين حق بود.

و شگفت انگيزتر اينكه در طول نهصد و پنجاه سال دعوتش تنها حدود هشتاد

ص: 146

نفر به او ايمان آوردند كه اگر اين دو عدد را بر يكديگر تقسيم كنيم روشن مى شود كه براى هدايت هر يك نفر به طور متوسط حدود دوازده سال تبليغ كرد!

آيا اگر مبلّغان اسلامى از يك چنين استقامت و پشتكارى برخوردار باشند اسلام با اين محتواى غنى و جالب عالم گير نخواهد شد؟

2. فرار از حقيقت چرا؟

گاهى انسان تعجب مى كند كه مگر ممكن است در زير اين آسمان كسانى پيدا شوند كه حتى حاضر به شنيدن حرف حق نباشند و از آن فرار كنند؟ سخن از پذيرش نيست، سخن تنها از شنيدن است. ولى تاريخ مى گويد كه اين گونه افراد بسيار بوده اند.

نه تنها قوم نوح عليه السلام به هنگامى كه او آن ها را به توحيد دعوت مى كرد انگشت در گوش نهاده و جامه بر سر و صورت مى پيچيدند كه حق را نشوند و نبينند، بلكه در عصر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نيز طبق صريح قرآن، گروهى بودند كه وقتى صداى دل انگيز پيامبر صلى الله عليه و آله به آيات قرآن بلند مى شد با جاروجنجال و سوت و صفير چنان غوغايى به راه مى انداختند كه هيچ كس صداى او را نشنود (وَ قالَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا اَلْقُرْآنِ وَ اِلْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ) ؛ «كافران گفتند: «به اين قرآن گوش فراندهيد و به هنگام تلاوت آن جنجال كنيد، شايد پيروز شويد».(1)

در تاريخ خونين كربلا نيز آمده است: هنگامى كه امام حسين عليه السلام سالار شهيدان مى خواست دشمنان منحرف را ارشاد و بيدار كند چنان جنجالى به راه انداختند كه صداى امام در ميان آن ها گم شد.(2)

امروز نيز اين برنامه ادامه دارد، منتها در اشكال و چهره هاى ديگر. طرفداران

ص: 147


1- . فصلت، آيۀ 26.
2- . بحارالانوار، ج 45، ص 8.

باطل با انواع سرگرمى هاى ناسالم، موسيقى هاى مخرب، موادمخدر و مانند آن چنان جوى فراهم كرده اند كه مردم، به ويژه جوانان نتوانند صداى دلنواز مردان خدا را بشنوند.

مؤثرترين راه تبليغ

مؤثرترين راه تبليغ(1)

در آيات پانزدهم تا بيستم سورۀ نازعات مى خوانيم: (هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ مُوسى * إِذْ ناداهُ رَبُّهُ بِالْوادِ اَلْمُقَدَّسِ طُوىً * اِذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى * فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلى أَنْ تَزَكّى * وَ أَهْدِيَكَ إِلى رَبِّكَ فَتَخْشى * فَأَراهُ اَلْآيَةَ اَلْكُبْرى) ؛ «آيا سرگذشت موسى به تو رسيده؟ در آن هنگام كه پروردگارش او را در سرزمين مقدّس «طوى» ندا داد (و گفت): به سوى فرعون برو كه طغيان كرده است! و به او بگو: آيا مى خواهى پاكيزه شوى و من تو را به سوى پروردگارت هدايت كنم تا از (نافرمانى) او بترسى؟! سپس موسى بزرگ ترين معجزه را به او نشان داد».

در آيات فوق نكات جالبى است كه توجه به آن ها لازم است:

يك: علت رفتن به سوى فرعون را طغيان فرعون ذكر مى كند و اين نشان مى دهد كه يكى از اهداف بزرگ انبيا هدايت طغيانگران يا مبارزۀ قاطع با آن هاست.

دو: دعوت فرعون را با ملايم ترين و خيرخواهانه ترين تعبير دستور مى دهد، مى فرمايد: به او بگو: آيا ميل دارى پاك و پاكيزه شوى؟ (البته پاكيزگى مطلق كه هم شامل پاكيزگى از شرك و كفر مى شود و هم از ظلم و فساد) شبيه تعبيرى كه در آيۀ 44 سورۀ طه آمده است: (فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً) ؛ «و به نرمى با او سخن بگوييد».

سه: اين تعبير اشارۀ لطيفى به اين حقيقت است كه رسالت انبيا، پاك سازى انسان ها و بازگرداندن طهارت فطرى نخستين به آن هاست.

ص: 148


1- . تفسير نمونه، ج 26، ذيل آيات 15-20 سورۀ نازعات.

درضمن نمى گويد: من تو را پاك كنم، بلكه مى گويد: «پاكى را پذيرا شوى» و اين نشان مى دهد كه پاك شدن بايد به صورت خودجوش باشد نه تحميل از برون.

چهار: ذكر «هدايت» بعد از «پاك شدن» دليل بر اين است كه بايد در آغاز شستشويى كرد سپس به كوى دوست گام نهاد.

پنج: تعبير به «ربّك» (پروردگارت) درحقيقت تأكيد بر اين نكته است كه تو را به سوى كسى مى برم كه مالك و مربى و پرورش دهندۀ توست، چرا از مسير سعادتت مى گريزى؟

شش: «خشيت» و خداترسى نتيجۀ هدايت به سوى خداست. آرى، ثمرۀ درخت هدايت و توحيد همان احساس مسئوليت دربرابر خداوند بزرگ است، چراكه هرگز خشيت بدون معرفت حاصل نمى شود، ولذا در آيۀ 28 سورۀ فاطر مى خوانيم: (إِنَّما يَخْشَى اَللّهَ مِنْ عِبادِهِ اَلْعُلَماءُ) ؛ «از ميان بندگان او، دانشمندان خدا ترسند».

هفت: موسى عليه السلام نخست به سراغ هدايت عاطفى او مى رود، بعد هدايت عقلى و منطقى از طريق نشان دادن آيت كبرى و معجزۀ بزرگ، و اين مؤثرترين راه تبليغ است كه نخست از طريق خيرخواهى و محبت در عواطف طرف نفوذ كنند سپس به طرح استدلال و بيان حجت بپردازند.

از تبليغات عجولانه بپرهيزيد

از تبليغات عجولانه بپرهيزيد(1)

در آيۀ هفدهم سورۀ طارق مى خوانيم: (فَمَهِّلِ اَلْكافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً) ؛ «حال كه چنين است كافران را (فقط) اندكى مهلت ده (تا سزاى اعمالشان را ببينند)».

در اين آيات به طور ويژه به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور مى دهد: با آن ها مدارا كن و به

ص: 149


1- . تفسير نمونه، ج 26، ذيل آيۀ 17 سورۀ طارق.

آن ها مهلت ده و براى نابودى شان عجله مكن، بگذار به قدر كافى اتمام حجت شود، بگذار كسانى كه مختصرى آمادگى دارند سرانجام به اسلام بپيوندند، اصولاً عجله كار كسى است كه از فوت فرصت ها و از دست رفتن امكانات مى ترسد، و اين دربارۀ خداوند قاهر و قادر مفهوم ندارد.

قابل توجه اينكه نخست مى فرمايد: (فَمَهِّلِ اَلْكافِرِينَ) ؛ «كافران را مهلت ده» و بار ديگر تأكيد كرده، مى گويد: (أَمْهِلْهُمْ) ؛ «آن ها را مهلت ده» كه يكى، از باب «تفعيل» است و ديگرى از باب «افعال» و تكرار آن براى تأكيد است، بى آنكه لفظ عيناً تكرار شده باشد، تا براى گوش ها سنگين نيايد.

«رُوَيْدا» از مادۀ «رود» (بر وزن عود) به معنى رفت و آمد و تلاش براى انجام چيزى توأم با ملايمت است و در اين جا معنى مصدرى دارد و توأم با «تصغير» است، يعنى مهلت مختصرى به آن ها ده.

و به اين صورت، خداوند در اين جملۀ كوتاه سه بار به پيامبرش دستور مدارا و مهلت به آن ها مى دهد، و اين سرمشقى است براى همۀ مسلمانان كه در كارهاى خود به ويژه هنگامى كه درمقابل دشمنانى نيرومند و خطرناك قرار مى گيرند باحوصله و صبر و شكيبايى و دقت رفتار كنند و از هرگونه شتاب زدگى و كارهاى بى نقشه يا بى موقع بپرهيزند.

به علاوه در راه تبليغ آيين حق همواره بايد از عجله پرهيز كرد، تا تمام كسانى كه احتمال هدايت شان مى رود، ايمان بياورند و نسبت به همه اتمام حجت شود.

اميد اثر، شرط صرف نيروهاى تبليغى

اميد اثر، شرط صرف نيروهاى تبليغى(1)

در آيۀ 29 سورۀ نجم مى خوانيم: (فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ اَلْحَياةَ

ص: 150


1- . تفسير نمونه، ج 22، ذيل آيۀ 49 سورۀ نجم.

اَلدُّنْيا) ؛ «حال كه چنين است از كسى كه از ياد ما روى گردانده و جز زندگى دنيا را نخواسته، اعراض كن».

خداوند براى اينكه روشن كند كه منكران معاد، اهل استدلال و منطق نيستند و حب دنيا و فراموش كردن ياد خدا آن ها را در لجن زار اين موهومات و خرافات غوطه ور ساخته، مى فرمايد: «چون چنين است، از كسانى كه از ياد ما اعراض كرده اند و جز زندگى مادى دنيا را نمى خواهند و نمى جويند، روى بگردان (و به آن ها اعتنا مكن كه شايستۀ سخن گفتن نيستند) (فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّى عَنْ ذِكْرِنا...) . منظور از «ذكر خدا» به عقيدۀ بعضى از مفسران قرآن است و گاهى احتمال داده شده كه منظور دلايل منطقى و عقلى است كه انسان را به خدا مى رساند، و نيز احتمال داده اند همان ياد خداست كه نقطۀ مقابل عفلت است. ولى ظاهر اين است كه اين تعبير مفهوم گسترده اى دارد كه هرگونه توجه به خدا را چه از طريق قرآن، چه دليل عقل، چه از طريق سنت و چه ياد قيامت شامل مى شود، همچنين اين نكته نيز از آيه استفاده مى شود كه رابطه اى ميان غفلت از ياد خدا، و اقبال به ماديات، و زرق و برق دنيا وجود دارد، و قابل توجه اينكه ميان اين دو تأثير متقابل است، غفلت از ياد خدا انسان را به سوى دنياپرستى سوق مى دهد، همان گونه كه دنياپرستى انسان را از ياد خدا غافل مى سازد، و هر دوى اين ها با هوى پرستى همراه است و طبعاً خرافاتى كه هماهنگ با آن باشد در نظر انسان جلوه مى كند و به تدريج تبديل به يك اعتقاد مى شود.

شايد نياز به تذكر نباشد كه امر به اعراض از اين گروه هرگز منافاتى با تبليغ رسالت كه وظيفۀ اصلى پيامبر صلى الله عليه و آله است ندارد، چراكه تبليغ و انذار و بشارت مخصوص مواردى است كه حداقل احتمال تأثير وجود داشته باشد، آنجا كه يقين به عدم تأثير است نبايد نيروها را به هدر داد و بعد از اتمام حجت بايد اعراض كرد.

ص: 151

اين نيز قابل توجه است كه اين دستور، مخصوص پيامبر صلى الله عليه و آله نيست، بلكه همۀ مناديان راه حق را شامل مى شود، تا نيروهاى ارزشمند تبليغى خود را تنها در زمينه هايى صرف كنند كه اميد اثر وجود دارد، اما دنياپرستان مغرور سياه دل كه هيچ اميدى به هدايت شان نيست بايد بعد از اتمام حجت آن ها را به حال خود رها ساخت، تا خداوند دربارۀ آن ها داورى كند.

اهميت مبارزات منطقى و عقيدتى

اهميت مبارزات منطقى و عقيدتى(1)

در آيۀ 52 سورۀ فرقان مى خوانيم: (فَلا تُطِعِ اَلْكافِرِينَ وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً كَبِيراً) ؛ «بنابراين از كافران اطاعت مكن و به وسيلۀ قرآن با آنان مبارزه و جهاد بزرگى بنما».

«جهاد كبير» تعبير گويايى است از اهميت برنامۀ يك مبارزۀ سازندۀ الهى.

جالب اينكه در آيۀ فوق، اين عنوان به قرآن داده شده و يا به تعبير ديگر: به عمل كسانى كه به وسيلۀ قرآن با كژى ها و انحرافات و آلودگى ها مبارزه مى كنند.

اين تعبير از يك سو اهميت مبارزات منطقى و عقيدتى را روشن مى سازد و از سوى ديگر عظمت مقام قرآن را.

در بعضى از روايات آمده است كه «ابوسفيان» و «ابوجهل» و بعضى ديگر از سران شرك، شبى از شب ها جداگانه براى شنيدن آيات قرآن به طور مخفيانه، هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله مشغول نماز بود مخفيانه و بى خبر از يكديگر به نزديكى خانۀ او رفتند و هر يك در محلى پنهان شده، مدتى طولانى آيات قرآن را از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدند. هنگامى كه پراكنده شدند سپيدۀ صبح دميده بود و آن ها هنگام بازگشت، به طور اتفاقى از يك راه آمدند و رازشان فاش شد و به سرزنش همديگر پرداختند و تأكيد كردند كه چنين كارى نبايد تكرار شود، چراكه اگر بعضى از جاهلان اين صحنه را بينند باعث شك و ترديدشان خواهد شد.

ص: 152


1- . تفسير نمونه، ج 15، ذيل آيۀ 52 سورۀ فرقان.

ولى در شب دوم همين برنامه تكرار شد و باز هنگام بازگشت با يكديگر روبه رو شدند و ناراحت و نگران گشتند و همان سخنان قبل را تكرار و تأكيد نمودند.

شب سوم نيز همان برنامه تجديد شد و هنگامى كه يكديگر را ديدند گفتند: ما از اين جا نبايد حركت كنيم تا عهد و پيمان ببنديم كه ديگر اين كار تكرار نشود، عهد و پيمان بستند و از هم جدا شدند.

فردا صبح يكى از مشركان به نام «اخنس بن شريق» عصاى خود را برگرفت و به سوى خانۀ «ابوسفيان» آمد و به او گفت: بگو ببينم عقيدۀ تو دربارۀ آنچه از محمّد صلى الله عليه و آله شنيدى چيست؟ ابوسفيان گفت: به خدا قسم مطالبى شنيدم كه معناى آن را به خوبى درك كردم، ولى مسائلى را هم شنيدم كه معنا و مراد آن را نفهميدم.

اخنس از نزد ابوسفيان بيرون رفت، و به سراغ «ابوجهل» رفت و به او گفت: تو دربارۀ آنچه از محمّد شنيدى چه مى گويى؟

ابوجهل گفت: چه شنيدم؟ مطلب اين است كه ما و فرزندان ابوعبدمناف در افتخارات با هم رقابت داريم، آن ها گرسنگان را اطعام كردند ما هم كرديم، بى مركبان را مركب دادند، ما هم داديم، بخشيدند و انفاق كردند، ما هم كرديم و دوش به دوش هم جلو مى آمديم، اما آن ها ادعا كردند كه از ما پيامبرى برخاسته كه وحى آسمانى به او مى رسد، ما چگونه مى توانيم در اين امر با آن ها رقابت كنيم؟

حال كه چنين است به خدا سوگند به او ايمان نمى آوريم و هرگز او را تصديق نخواهيم كرد. «اخنس» برخاست و او را ترك كرد.(1)

آرى، جاذبۀ قرآن آن ها را شب هاى متوالى به سوى خود مى كشاند و آنان تا سپيدۀ صبح غرق اين جاذبۀ الهى بودند، ولى خودخواهى و تعصب و حفظ منافع

ص: 153


1- . سيره ابن هشام، ج 1، ص 337؛ تفسير فى ظلال، ج 6، ص 172.

مادى آن چنان بر آن ها مسلّط بود كه مانع از پذيرش حق مى شد. بدون ترديد اين نور الهى اين قدرت را دارد كه هر قلب آماده اى را هرجا باشد به سوى خود جذب كند و به همين دليل در آيات مورد بحث، قرآن وسيلۀ جهاد كبير معرفى شده است.

دعوت به استدلال منطقى در همه جا

دعوت به استدلال منطقى در همه جا(1)

بارها در آيات قرآن مى خوانيم كه از مخالفان، دليل مطالبه مى شود، به ويژه جملۀ (هاتُوا بُرْهانَكُمْ) ؛ «دليل خود را بياوريد» در چهار آيه از قرآن مجيد آمده است (بقره/ 111، انبياء/ 24، نمل/ 64 و قصص/ 75) و در موارد ديگرى نيز روى كلمۀ «برهان» تكيۀ ويژه شده است (برهان به معنى محكم ترين دليلى است كه همواره با صدق همراه است).

اين منطق «برهان طلبى» اسلام از محتواى قوى و غنى آن حكايت مى كند، چراكه سعى دارد با مخالفان خود نيز برخورد منطقى داشته باشد، چگونه ممكن است از ديگران برهان مطالبه كند، ولى خود به آن بى اعتنا باشد؟ قرآن مجيد مملو است از استدلالات منطقى و براهين علمى در سطوح مختلف براى مسائل گوناگون.

اين درست برخلاف چيزى است كه مسيحيّت تحريف يافتۀ امروز روى آن تكيه مى كند، مذهب را تنها كار «دل» مى داند، عقل را از آن بيگانه معرفى مى كند و حتى تضادهاى عقلى (همچون توحيد در تثليث) را در مذهب مى پذيرد و به همين دليل به انواع خرافات اجازۀ ورود به مذهب مى دهد، در حالى كه اگر مذهب از عقل و استدلال جدا شود هيچ دليلى بر حقانيت آن وجود نخواهد داشت و آن مذهب و ضد آن يكسان خواهد بود.

ص: 154


1- . تفسير نمونه، ج 15، ذيل آيات 60-64 سورۀ نمل.

عظمت اين برنامۀ اسلامى (تكيه بر برهان و دعوت مخالفان به استدلال منطقى) هنگامى آشكارتر مى شود كه توجه كنيم اسلام از محيطى آشكار شد كه بيشترين محتواى فكرى محيط را خرافات بى پايه و مسائل غيرمنطقى تشكيل مى داد.

لزوم بحث منطقى

لزوم بحث منطقى(1)

يكى از نتايج مهمى كه از داستان اصحاب كهف (در سورۀ كهف) به دست مى آيد، لزوم بحث منطقى در برخورد با مخالفان است، چراكه آن ها هنگامى كه مى خواستند آيين شرك آلود محيطشان را مورد انتقاد قرار دهند به دلايل منطقى متوسل مى شدند كه نمونه هايى از آن در آيات 15 و 16 همين سوره مطرح شده است.

اصولاً اساس كار همۀ پيامبران و رهبران الهى در برخورد با مخالفان بحث آزاد و منطقى بوده، و توسل به زور، آن هم براى خاموش كردن آتش فتنه منحصر به مواردى بوده كه بحث منطقى مؤثر نمى افتاد، يا مخالفان مانع بحث هاى منطقى مى شدند.

منطق آزادانديشى اسلام

منطق آزادانديشى اسلام(2)

در آيات 17 و 18 سورۀ زمر مى خوانيم: (... فَبَشِّرْ عِبادِ * اَلَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ اَلْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ اَلَّذِينَ هَداهُمُ اَللّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا اَلْأَلْبابِ) ؛ «... پس بندگان مرا بشارت ده. همان كسانى كه سخنان را مى شنوند و از نيكوترين آنها پيروى مى كنند؛ آنان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده و آنها خردمندان اند».

ص: 155


1- . تفسير نمونه، ج 12، ذيل آيات 17-25 سورۀ كهف.
2- . همان، ج 19، ذيل آيات 17 و 18 سورۀ زمر.

اين دو آيه كه به صورت يك شعار اسلامى درآمده، آزادانديشى مسلمانان، و انتخابگرى آن ها را در مسائل مختلف به خوبى نشان مى دهد.

نخست مى گويد: «بندگان مرا بشارت ده» و سپس اين بندگان ويژه را به اين صورت معرفى مى كند: «آن ها به سخنان اين و آن بدون در نظر گرفتن گوينده و خصوصيات ديگر گوش فرامى دهند و با نيروى عقل و خرد، بهترين آن ها را برمى گزينند، هيچ گونه تعصب و لجاجتى در كار آن ها نيست و هيچ گونه محدوديتى در فكر و انديشۀ آن ها وجود ندارد، آن ها جوياى حق اند و تشنۀ حقيقت، هرجا آن را بيابند با تمام وجود از آن استقبال مى كنند و از چشمۀ زلال آن بى دريغ مى نوشند و سيراب مى شوند».

آن ها نه تنها طالب حق و تشنۀ گفتار نيك هستند، بلكه ميان «خوب» و «خوب تر» و «نيكو» و «نيكوتر» دومى را برمى گزينند و به طور كلى خواهان بهترين و برترين اند.

آرى، اين است نشانۀ يك مسلمان راستين و مؤمن حق طلب.

دربارۀ اينكه منظور از «قول» در جملۀ (يَسْتَمِعُونَ اَلْقَوْلَ) ؛ «سخنان را مى شنوند» چيست، مفسران تفسيرهاى گوناگونى دارند:

بعضى آن را به «قرآن» و آنچه در آن از طاعات و مباحات است تفسير كرده اند، و پيروى از احسن را به معنى پيروى از طاعات مى دانند.

بعضى ديگر آن را به مطلق اوامر الهى تفسير كرده اند، چه در قرآن باشد چه در غيرقرآن، ولى هيچ گونه دليلى براى اين تفسيرهاى محدود در دست نيست، بلكه ظاهر آيه هرگونه قول و سخن را شامل مى شود، بندگان باايمان خداوند از ميان تمام سخنان، سخنى را برمى گزينند كه «احسن» است، و از آن تبعيت مى كنند و در عمل خويش به كار مى بندند.

جالب اينكه قرآن در آيۀ فوق، صاحبان «هدايت الهى» را منحصر در اين قوم

ص: 156

شمرده، همان گونه كه خردمندان را منحصر به اين گروه دانسته است، اشاره به اينكه اين گروه مشمول هدايت ظاهر و باطن اند، هدايت ظاهر از طريق عقل و خرد، و هدايت باطن از طريق نور الهى و امداد غيبى، و اين دو افتخار بزرگ براى اين حقيقت جويان آزادانديش است.

و از آن جا كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به هدايت گمراهان و مشركان، سخت علاقه داشت و از انحراف كسانى كه دربرابر حقايق گوش شنوا نداشتند رنج مى برد، آيۀ بعد از طريق بيان اين حقيقت كه اين عالم، عالم آزادى و امتحان است و گروهى سرانجام مستوجب آتش اند، به او دلدارى داده، مى گويد: «آيا تو مى توانى كسى را كه فرمان عذاب دربارۀ او قطعى شده رهايى بخشى؟ آيا مى توانى كسى را كه در درون آتش است برگيرى و نجات دهى؟»؛ (أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَيْهِ كَلِمَةُ اَلْعَذابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِي اَلنّارِ) .

جملۀ (حَقَّ عَلَيْهِ كَلِمَةُ اَلْعَذابِ) ؛ «فرمان عذاب دربارۀ او محقق شده» اشاره به آياتى همچون آيۀ 85 سورۀ ص است كه دربارۀ شيطان و پيروانش مى گويد:

(لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ) : «كه جهنّم را از تو و هر كدام از آنان كه از تو پيروى كند، پر خواهم كرد».

بديهى است كه قطعى شدن فرمان عذاب دربارۀ اين گروه جنبۀ اجبارى نداشته، بلكه به خاطر اعمالى است كه مرتكب شده اند و اصرارى است كه در ظلم و فساد و گناه داشته اند، به گونه اى كه روح ايمان و تشخيص براى هميشه در آنان مرده و وجود آنان يكپارچه وجود جهنمى شده است، و از اين جا روشن مى شود كه جملۀ «أَفَأَنتَ تُنقِذُ مَن فِى النَّارِ»: «آيا تو مى توانى كسى را كه در دل آتش است نجات دهى؟» اشارۀ لطيفى به اين حقيقت است كه دوزخى بودن آنان آن قدر مسلم است كه گويى هم اكنون در دل آتش اند، و مى دانيم كه چنين كسانى كه تمام راه هاى ارتباطى خود را با خدا بريده اند راه نجاتى ندارند، حتى پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله با اينكه «رحمة للعالمين» است، نمى تواند آنان را از عذاب رهايى بخشد.

ص: 157

اما براى شادى قلب پيامبر صلى الله عليه و آله و اميدوارى مؤمنان، در آخرين آيه چنين مى گويد: «ولى كسانى كه تقواى الهى پيشه كردند غرفه هايى در بهشت از آن آن هاست كه بر فراز آن ها غرفه هاى ديگرى بنا شده است»؛ (لكِنِ اَلَّذِينَ اِتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ) اگر دوزخيان در ميان پرده هاى آتش قرار دارند و به تعبير آيات گذشته: (لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ اَلنّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ) بهشتيان غرفه هايى دارند بر فراز غرفه ها، و قصرهايى بر فراز قصرها، چراكه ديدن منظرۀ گل ها و آب و نهرها و باغ ها از فراز غرفه ها لذت بخش تر و دلپذيرتر است.

نكته ها:
1. منطق آزادانديشى اسلام

بسيارى از مذاهب، پيروان خود را از مطالعه و بررسى سخنان ديگران نهى مى كنند، چراكه براثر ضعف منطقى كه به آن گرفتارند از اين مى ترسند كه منطق ديگران برترى پيدا كند و پيروانشان را از دست شان بگيرد. اما همان گونه كه در آيات فوق خوانديم، اسلام در اين قسمت سياست «دروازه هاى باز» را به اجرا درآورده و بندگان راستين خداوند را كسانى مى داند كه اهل تحقيق اند، نه از شنيدن سخنان ديگران وحشت دارند، نه تسليم بى قيد و شرط مى شوند و نه هر وسوسه اى را مى پذيرند.

اسلام به كسانى بشارت مى دهد كه گفتارها را مى شنوند و خوب ترين آن ها را برمى گزينند، نه تنها خوب را به بد ترجيح مى دهند، بلكه در ميان خوب ها هر گلى را كه بهتر است مى چينند.

قرآن جاهلان بى خبرى را كه هنگام شنيدن پيام حق، انگشت در گوش مى گذاشتند و جامه بر سر مى كشيدند به شدت نكوهش مى كند، چنان كه در سخنان نوح عليه السلام هنگام شكوه به پيشگاه پروردگار كه پيش تر نيز اشاره كرديم آمده

ص: 158

است: (وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ وَ اِسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اِسْتَكْبَرُوا اِسْتِكْباراً) ؛ «و من! هر زمان آن ها را دعوت كردم (كه ايمان بياورند) تا تو آن ها را بيامرزى، انگشتان خويش را در گوش هايشان قرار داده و لباس هايشان را بر خود پيچيدند، و در مخالفت اصرار ورزيدند و به شدت استكبار كردند».(1)

اصولاً مكتبى كه داراى منطق نيرومندى است دليلى ندارد كه از گفته هاى ديگران وحشت داشته باشد و از طرح مسائل آن ها هراس به خود راه دهد، كسانى بايد بترسند كه ضعيف اند و بى منطق اين آيه در عين حال، چشم و گوش بسته هايى را كه هر سخنى را بى قيد و شرط مى پذيرند و حتى به اندازۀ گوسفندانى كه به علفزار مى روند در انتخاب خوراك خود تحقيق و بررسى نمى كنند، از صف «اولواالالباب» و «هدايت يافتگان» بيرون دانسته، و اين دو وصف را مخصوص كسانى مى داند كه نه گرفتار افراط تسليم بى قيد و شرط هستند و نه تفريط تعصب هاى خشك و جاهلانه.

2. پاسخ به چند سؤال

الف) ممكن است در اين جا اين سؤال مطرح شود كه چرا در اسلام خريد و فروش كتب ضلال ممنوع است؟

ب) چرا دادن قرآن به دست كفار حرام شمرده شده است؟

ج) كسى كه مطلبى را نمى داند چگونه مى تواند در آن انتخابگرى كند و خوب را از بد جدا نمايد؟ آيا اين مستلزم دور نيست؟(2)

پاسخ سؤال اول روشن است، زيرا در آيات فوق، بحث از سخنانى است كه

ص: 159


1- . نوح، آيۀ 7.
2- . در علم منطق، به اين كه دو چيز وجودشان به يكديگر وابسته باشد، «دور» مى گويند، كه غيرممكن بودن آن واضح است.

اميد هدايت در آن باشد، اگر بعد از بررسى و دقت ثابت شد كه فلان كتاب گمراه كننده است ديگر از موضوع اين دستور خارج مى شود، اسلام هرگز اجازه نمى دهد مردم در راهى كه نادرست بودنش به ثبوت رسيده گام بگذارند.

البته تا زمانى كه اين امر بر كسى ثابت نشده و به اصطلاح در حال تحقيق دربارۀ مذاهب مختلف براى پذيرش دين صحيح است مى تواند همۀ اين كتب را مورد بررسى قرار دهد، ولى بعد از ثبوت مطلب بايد آن را به عنوان يك مادۀ سمى از دسترس اين و آن خارج كرد.

و اما درمورد سؤال دوم در صورتى دادن قرآن به دست غيرمسلمان جايز نيست كه مايۀ هتك و بى حرمتى باشد، ولى اگر بدانيم غيرمسلمانى به راستى در فكر تحقيق دربارۀ اسلام است و مى خواهد قرآن را براى اين منظور و هدف بررسى كند، نه تنها گذاشتن قرآن در اختيارش بى مانع است، بلكه شايد واجب باشد و كسانى كه اين امر را تحريم كرده اند منظورشان غير از اين صورت است.

ولذا مجامع بزرگ اسلامى اصرار دارند كه قرآن را به زبان هاى زندۀ دنيا ترجمه كنند و براى نشر دعوت اسلامى در اختيار حق طلبان و تشنگان حقايق قرار دهند. درمورد سؤال سوم نيز بايد به اين نكته توجه داشت كه بسيار مى شود انسان شخصاً از عهدۀ كار برنمى آيد، اما هنگامى كه ديگرى آن را انجام دهد مى تواند خوب را از بد تشخيص دهد و با نيروى خرد و سرمايۀ وجدان بهترين آن ها را برگزيند.

براى نمونه، ممكن است كسانى باشند كه از فن معمارى و بنايى آگاه نباشند، حتى نتوانند دو آجر را به صورت صحيح روى هم بگذارند، ولى يك ساختمان خوب و با كيفيت عالى را از يك ساختمان زشت و بى قواره و ناموزون تشخيص مى دهند.

افراد زيادى را مى شناسيم كه خود شاعر نيستند، اما ارزش اشعار شعراى

ص: 160

بزرگ را تشخيص مى دهند و آن را از اشعار بى ارزش متكلفان جدا مى سازند.

همچنين كسانى هستند كه ورزشكار نمى باشند اما به خوبى در ميان ورزشكاران داورى و انتخاب مى كنند.

3. نمونه اى از روايات اسلامى در زمينۀ آزادانديشى

در احاديث اسلامى نيز كه در تفسير آيات فوق، يا به طور مستقل وارد شده روى اين موضوع تكيۀ فراوان ديده مى شود:

ازجمله در حديثى از امام موسى بن جعفر عليه السلام مى خوانيم كه به يار دانشمندش به نام «هشام بن حكم» فرمود: «يا هشامُ إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى بَشَّرَ أهلَ العَقلِ وَالفَهمِ في كِتابِهِ، فَقالَ فَبَشِّر عِبادِ الَّذينَ يَستَمِعُونَ القَولَ فَيَتَّبِعُونَ أَحسَنَهُ أُولَئِكَ الَّذِينَ هَديهُمُ اللّهُ وَ أُولَئِكَ هُم أُولُواالألبابِ ؛ اى هشام! خداوند متعال به اهل عقل و فهم در كتابش بشارت داده و فرموده است: بندگانم را بشارت ده، آنان كه سخنان را مى شنوند و از بهترين آن ها پيروى مى كنند، آنان كسانى هستند كه خدا هدايت شان كرده و آنان صاحبان عقل و انديشه اند».(1)

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است كه در تفسير آيۀ فوق فرمود: «هُوَ الرَّجُلُ يَسمَعُ الحَديثَ فَيُحَدِّثُ بِهِ كَما سَمِعَهُ، لا يَزيدُ فيهِ وَ لا يَنقُصُ مِنهُ ؛ اين آيه دربارۀ كسانى است كه حديثى را كه مى شنوند بى كم و كاست و بدون اضافه و نقصان براى ديگران نقل مى كنند».(2)

البته منظور از اين حديث، تفسير «فيتّبعون احسنه» مى باشد، چراكه يكى از نشانه هاى پيروى كردن از بهترين سخنان اين است كه انسان از خودش چيزى بر آن نيفزايد و آن را عيناً در اختيار ديگران بگذارد.

ص: 161


1- . كافى، ج 1، كتاب العقل، ح 12.
2- . نورالثقلين، ج 4، ص 482، ح 34.

در نهج البلاغه در كلمات قصار اميرمؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: «الحِكمَةُ ضالَّةُ المُؤمِنِ فَخُذِ الحِكمَةَ وَ لَو مِن أهلِ النِّفاقِ ؛ گفتار حكمت آميز، گم شدۀ مؤمن است، پس حكمت را بگير هرچند از اهل نفاق صادر شود».(1)

منطق بى اعتنايى، يكى از روش هاى مبارزه با لجوجان

منطق بى اعتنايى، يكى از روش هاى مبارزه با لجوجان(2)

در آيۀ 41 سورۀ يونس مى خوانيم: (وَ إِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ لِي عَمَلِي وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنْتُمْ بَرِيئُونَ مِمّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِيءٌ مِمّا تَعْمَلُونَ) ؛ «و اگر تو را تكذيب كردند، بگو: عمل من براى من، و عمل شما براى شماست! شما از آنچه من انجام مى دهم بيزاريد و من (نيز) از آنچه شما انجام مى دهيد بيزارم».

اين اعلام بيزارى و بى اعتنايى كه همراه با اعتماد و ايمان قاطع به مكتب خويشتن است، اثر روانى خاصى، به ويژه در منكران لجوج دارد و به آن ها مى فهماند كه هيچ اصرار و اجبارى درمورد پذيرش آن ها نيست، آن ها با تسليم نشدن درمقابل حق، خود را به محروميت مى كشانند و تنها به خويشتن ضرر مى زنند.

نظير اين تعبير در آيات ديگر قرآن نيز آمده است، همان گونه كه در سورۀ كافرون مى خوانيم: (لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ) ؛ «آيين شما براى خودتان و آيين من نيز براى خودم».

و از اين بيان روشن مى شود كه محتواى اين گونه آيات هيچ گونه منافاتى با دستور تبليغ يا جهاد دربرابر مشركان ندارد، تا بخواهيم اين آيات را منسوخ بدانيم، بلكه همان گونه كه گفته شد، اين يك نوع مبارزۀ منطقى از طريق بى اعتنايى دربرابر افراد لجوج و كينه توز است.

ص: 162


1- . نهج البلاغه، حكمت 80.
2- . تفسير نمونه، ج 8، ذيل آيۀ 41 سورۀ يونس.

در دو آيۀ بعد (وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ اَلصُّمَّ وَ لَوْ كانُوا لا يَعْقِلُونَ * وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْظُرُ إِلَيْكَ أَ فَأَنْتَ تَهْدِي اَلْعُمْيَ وَ لَوْ كانُوا لا يُبْصِرُونَ) به دليل انحراف و تسليم نشدن آن ها دربرابر حق اشاره مى كند، مى گويد: «براى هدايت يك انسان، تنها تعليمات صحيح و آيات تكان دهنده و اعجازآميز و دلايل روشن كافى نيست، بلكه آمادگى و استعداد پذيرش و شايستگى براى قبول حق نيز لازم است، همان گونه كه براى پرورش سبزه و گل، تنها بذر آماده كافى نمى باشد، زمين مستعد نيز لازم است».

لذا نخست مى گويد: «گروهى از آن ها به تو گوش فرامى دهند اما گويى كر هستند»؛ (وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ) .(1)

«با اين حال كه آن ها گوش شنوايى ندارند، آيا تو مى توانى سخن خود را به گوش كران برسانى هرچند نفهمند؟!»؛ (أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ اَلصُّمَّ وَ لَوْ كانُوا لا يَعْقِلُونَ) .

«و گروهى ديگر از آنان چشم به تو مى دوزند و اعمال تو را مى نگرند كه هر يك نشانه اى از حقانيت و صدق گفتار تو را دربر دارد، اما گويى كورند و نابينا»؛ (وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْظُرُ إِلَيْكَ) .(2)

«آيا تو مى توانى كوران را هدايت كنى هرچند نبينند؟!»؛ (أَ فَأَنْتَ تَهْدِي اَلْعُمْيَ وَ لَوْ كانُوا لا يُبْصِرُونَ) .

ولى بدان و آن ها نيز بايد بدانند كه اين نارسايى فكر و عدم بصيرت و نابينايى از ديدن چهرۀ حق و ناشنوايى دربرابر گفتار خدا، چيزى نيست كه با خود از مادر به اين جهان آورده باشند و خداوند به آن ها ستمى كرده باشد، بلكه اين خود آن ها بوده اند كه با اعمال نادرست شان و دشمنى و عصيان دربرابر حق، روح خود را تاريك و چشم بصيرت و گوش شنوايشان را از كار انداختند، چراكه «خداوند

ص: 163


1- . در اين آيه در حقيقت جملۀ «كانهم صمّ لا يستمعون» در تقدير است.
2- . در اينجا نيز جملۀ «كانهم عمى لا يبصرون» در تقدير است.

هيچ به مردم ستم نمى كند، ولى اين مردم اند كه به خويشتن ستم مى كنند»؛ (إِنَّ اَللّهَ لا يَظْلِمُ اَلنّاسَ شَيْئاً وَ لكِنَّ اَلنّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ) .(1)

در اين جا به دو نكته بايد توجه كرد:

يك: اينكه در آيۀ دوم مى خوانيم: به تو گوش فرامى دهند و در آيۀ سوم مى خوانيم: به تو نگاه مى كنند، اشاره به اين است كه گروهى از آنان سخنان اعجازآميز تو را مى شنوند و گروه ديگرى اعمال معجزنشانت را كه همگى دليل روشنى بر صدق گفتار و حقانيت دعوت توست مى نگرند، ولى هيچ كدام از اين دو گروه از شنيده ها و ديده هاى خود بهره نمى گيرند، چراكه شنيدن و ديدن آن ها براى فهم و درك نيست، بلكه براى انتقاد و عيب جويى و مخالفت است.

آن ها مى خواهند دستاويزى براى تكذيب و انكار پيدا كنند و مى دانيم كه قصد و نيت انسان به اعمال او شكل مى دهد و اثرات آن را دگرگون مى سازد.

دو: در آخر آيۀ دوم جملۀ (وَ لَوْ كانُوا لا يَعْقِلُونَ) و در آخر آيۀ سوم جملۀ (وَ لَوْ كانُوا لا يُبْصِرُونَ) آمده است، اشاره به اينكه استماع، يعنى پذيرش الفاظ و راه دادن آن ها به گوش، به تنهايى كافى نيست، بلكه تفكر و تدبر لازم است تا انسان از محتواى آن بهره گيرد. همچنين نگاه به تنهايى اثرى ندارد، بلكه بصيرت (درك مفاهيم آنچه انسان مى بيند) لازم است تا به عمق آن برسد و هدايت شود.

روش جالب در برخورد با افراد لجوج

روش جالب در برخورد با افراد لجوج(2)

در آيۀ 81 سورۀ زخرف آمده است: (قُلْ إِنْ كانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ اَلْعابِدِينَ) ؛ «بگو: اگر براى خداوند فرزندى بوده، من نخستين پرستش كنندۀ او بودم».

اگرچه مضمون اين آيه براى گروهى از مفسران پيچيده به نظر آمده و به

ص: 164


1- . يونس، آيۀ 44.
2- . تفسير نمونه، ج 21، ذيل آيۀ 81 سورۀ زخرف.

توجيهات مختلفى پرداخته اند كه بعضى بسيار عجيب به نظر مى رسد (مانند اينكه بعضى از مفسران «ان» را به معنى نفى و «أَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِينَ» را به معنى نخستين عبادت كنندۀ خدا گرفته اند كه طبق اين تفسير معنى آيه چنين مى شود:

«براى خداوند هرگز فرزندى نيست و من نخستين عبادت كنندۀ خدا هستم».

بعضى ديگر «عابدين» را به معنى اباكننده از عبادت گرفته اند كه معنى آيه چنين مى شود: «اگر خدا فرزندى داشته باشد من هرگز چنين خدايى را پرستش نخواهم كرد، چراكه با داشتن فرزند نمى تواند خدا باشد». واضح است كه اين گونه تفسيرها به هيچ وجه با ظاهر آيه سازگار نيست)، ولى محتواى آيه هيچ گونه پيچيدگى اى ندارد و اين روش جالبى است كه دربرابر افراد لجوج به كار مى رود، مانند اينكه به شخصى كه از روى اشتباه دربارۀ كسى كه علم بالايى ندارد، مى گويد: فلان كس از همه اعلم است؛ مى گوييم: اگر او اعلم باشد اولين كسى كه از وى پيروى مى كند ما هستيم؛ تا او در انديشه فرو رود و به فكر يافتن استدلالى براى مدعاى خويش بيفتد و بعداً كه سرش به سنگ خورد از خواب غفلت بيدار شود، منتها در اين جا به دو نكته بايد توجه داشت:

نخست اينكه عبادت همه جا به معنى پرستش نيست، گاهى نيز به معنى اطاعت و تعظيم و احترام مى آيد و در اين جا به همين معنى است، زيرا به فرض محال كه خدا فرزندى داشته باشد دليلى براى پرستش آن فرزند وجود ندارد، ولى چون طبق اين فرض محال، فرزند خداست بايد مورد احترام و اطاعت قرار گيرد.

ديگر اينكه از نظر ادبيات عرب در اين گونه موارد معمولاً كلمۀ «لو» به جاى «ان» به كار مى رود كه دليل بر محال بودن است، اگر در آيۀ مورد بحث چنين كارى نشده تنها به خاطر مماشات و هماهنگى در سخن با طرف مقابل است.

در نتيجه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله براى اينكه آن ها را مطمئن كند كه محال است خدا فرزندى داشته باشد مى گويد: اگر او فرزندى داشت من قبل از شما او را محترم مى شمردم.

ص: 165

پنج روش براى نفوذ در قلب تيرۀ متكبران جبّار

پنج روش براى نفوذ در قلب تيرۀ متكبران جبّار(1)

در آيات 34 و 35 سورۀ غافر مى خوانيم: (وَ لَقَدْ جاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّناتِ فَما زِلْتُمْ فِي شَكٍّ مِمّا جاءَكُمْ بِهِ حَتّى إِذا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اَللّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً كَذلِكَ يُضِلُّ اَللّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ * اَلَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اَللّهِ بِغَيْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اَللّهِ وَ عِنْدَ اَلَّذِينَ آمَنُوا كَذلِكَ يَطْبَعُ اَللّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبّارٍ) ؛ «و بى ترديد پيش از اين يوسف با دلايل روشن به سراغ شما آمد، ولى شما پيوسته در آنچه او براى شما آورده بود ترديد داشتيد؛ تا زمانى كه از دنيا رفت. گفتيد:

هرگز خداوند بعد از او پيامبرى مبعوث نخواهد كرد! اين گونه خداوند هر اسراف كار ترديدكننده اى را گمراه مى سازد! همان كسانى كه در آيات خدا بى آنكه دليلى برايشان آمده باشد به مجادله مى پردازند؛ (اين كارشان) خشم عظيمى نزد خداوند و نزد آنان كه ايمان آورده اند به بار مى آورد؛ اين گونه خداوند بر دل هر متكبّر گردنكشى مُهر مى نهد».

در يك بررسى اجمالى در آيات گذشته و آينده و آيات مورد بحث چنين به نظر مى رسد كه «مؤمن آل فرعون» براى نفوذ در قلب تيرۀ فرعون و فرعونيان و زدودن زنگار كبر و كفر از آن ها سخنان خود را در سه شكل و مقطع مطرح كرد:

«مقطع اول» سخنان دوجانبه و احتياطآميز و دعوت آن قوم كافر طغيانگر به پرهيز از ضرر محتمل بود و آن اينكه «اگر موسى دروغ بگويد دامن خودش را مى گيرد، و اگر راست بگويد دامان ما را مى گيرد، بترسيد و احتياط را از دست ندهيد».

در «مقطع دوم» آن ها را به سير و مطالعه در احوال اقوام پيشين دعوت كرد و از اينكه آن ها نيز گرفتار چنان سرنوشت شومى شوند آن ها را بر حذر داشت.

در «مقطع سوم» كه در آيات مورد بحث مطرح شده، قسمتى از تاريخ خودشان را متذكر مى شود، تاريخى كه چندان فاصله اى از آن ها ندارد و روابط

ص: 166


1- . تفسير نمونه، ج 20، ذيل آيات 34 و 35 سورۀ غافر.

و پيوندهاى آن به هم نخورده است و آن مسأله نبوت «يوسف عليه السلام» بود كه از اجداد موسى عليه السلام بود، و طرز برخورد آن ها را با دعوت او مطرح مى كند. در آيۀ اول مى گويد: «پيش از اين، يوسف با دلايل روشن براى هدايت شما آمد»؛ (وَ لَقَدْ جاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّناتِ) . «اما شما همچنان در دعوت او شك و ترديد داشتيد»؛ (فَما زِلْتُمْ فِي شَكٍّ مِمّا جاءَكُمْ بِهِ) .

نه به اين دليل كه دعوت او پيچيدگى داشت و نشانه ها و دلايل او كافى نبود، بلكه به دليل ادامه دادن خودكامگى هايتان. سپس براى اينكه خود را از هرگونه تعهد و مسئوليت خلاص كنيد و به خودكامگى و هوس رانى خويش ادامه دهيد «هنگامى كه يوسف از دنيا رفت گفتيد: هرگز خداوند بعد از او رسولى مبعوث نخواهد كرد»؛ (حَتّى إِذا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اَللّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً) .

و به خاطر اين روش نادرست تان مشمول هدايت الهى نشديد. آرى «اين گونه خداوند هر اسراف كار ترديدكنندۀ وسوسه گر را گمراه مى كند»؛ (رَسُولاً كَذلِكَ يُضِلُّ اَللّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ) . شما از يك سو راه اسراف و تجاوز از حدود الهى را پيش گرفتيد و از سوى ديگر در همه چيز شك و ترديد و وسوسه نموديد، اين دو كار سبب شد كه خداوند دامنۀ لطفش را از شما برگيرد و شما را در وادى ضلالت رها سازد، و جز اين سرنوشتى در انتظارتان نبود. اكنون نيز اگر دربرابر دعوت موسى عليه السلام همان روش را پيش گيريد و به بحث و تحقيق نپردازيد، ممكن است او پيامبرى باشد از سوى خدا، اما نور هدايتش هرگز بر قلوب مستور و محجوب شما نتابد.

آيۀ بعد به معرفى «مسرفان مرتاب» پرداخته، مى گويد: «آن ها كسانى هستند كه در آيات الهى بدون اينكه دليلى براى آن ها آمده باشد به مجادله برمى خيزند»؛ (اَلَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اَللّهِ بِغَيْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ) . بى آنكه هيچ دليل روشنى از عقل و نقل براى سخنان خود داشته باشند، دربرابر آيات بينات الهى موضع گيرى

ص: 167

مى كنند و با احتمالات خرافى و وسوسه هاى بى اساس و بهانه جويى ها به مخالفت خود ادامه مى دهند.

سپس براى نشان دادن زشتى اين عمل مى افزايد: «اين گونه جدال بى اساس درمقابل حق، خشم عظيمى نزد خداوند و نزد كسانى كه ايمان آورده اند برمى انگيزد»؛ (كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اَللّهِ وَ...) چراكه «جدال به باطل» و موضع گيرى بى دليل و بى منطق دربرابر آيات الهى، هم مايۀ گمراهى مجادله كنندگان، و هم اسباب ضلالت ديگران است، نور حق را در محيط خاموش مى كند و پايه هاى حاكميت باطل را محكم مى سازد.

و در پايان آيه به دليل تسليم نشدن آن ها درمقابل حق اشاره كرده، مى فرمايد «اين گونه خداوند بر قلب هر متكبر جبارى مهر مى نهد»؛ (كَذلِكَ يَطْبَعُ اَللّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبّارٍ) . لجاجت و عناد دربرابر حق پردهاى ظلمانى بر فكر انسان مى اندازد و حس تشخيص را از او مى گيرد، كار به جايى مى رسد كه قلب او همچون يك ظرف دربستۀ مهرشده مى گردد كه نه محتواى فاسد آن بيرون مى آيد و نه محتواى صحيح و جان پرورى وارد آن مى شود. آرى، كسانى كه به خاطر داشتن اين دو صفت زشت (تكبر و جباريت) تصميم گرفته اند درمقابل حق بايستند و هيچ واقعيتى را پذيرا نشوند خداوند روح حق طلبى را از آن ها مى گيرد، آن چنان كه حق در ذائقۀ آن ها تلخ، و باطل شيرين مى آيد.

پنج دستور مهم براى موفقيت در اجراى حكم خدا

پنج دستور مهم براى موفقيت در اجراى حكم خدا(1)

در آيات 23 تا 26 سورۀ انسان مى خوانيم: (إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَيْكَ اَلْقُرْآنَ تَنْزِيلاً * فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً * وَ اُذْكُرِ اِسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً * وَ مِنَ اَللَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَيْلاً طَوِيلاً) ؛ «به يقين قرآن را ما بر تو نازل كرديم نازل كردنى مبارك پس در

ص: 168


1- . تفسير نمونه، ج 25، ذيل آيات 23-26 سورۀ انسان.

(تبليغ و اجراى) حكم پروردگارت شكيبا و با استقامت باش، و از هيچ گنهكار يا كافرى از آنان اطاعت مكن! و نام پروردگارت را هر صبح و شام ياد كرده و پاسى از شب را براى او سجده كن، و مقدارى طولانى از شب، او را تسبيح گوى».

آيات اين سوره از آغاز تا اين جا دربارۀ خلقت انسان و سپس معاد و رستاخيز او سخن مى گويد، ولى در آيات مورد بحث، روى سخن را به پيامبر صلى الله عليه و آله كرده، دستورات مؤكدى براى هدايت انسان ها و صبر و مقاومت در اين راه به او مى دهد. درواقع اين آيات راه وصول به آن همه نعمت هاى بى مانند را نشان داده است كه تنها از طريق تمسك به قرآن و پيروى از رهبرى چون پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و الهام گرفتن از دستورات او امكان پذير است.

نخست مى فرمايد: «به يقين ما قرآن را بر تو نازل كرديم»؛ (إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَيْكَ اَلْقُرْآنَ تَنْزِيلاً) . بعضى از مفسران «تَنزِيلاً» را كه به صورت «مفعول مطلق» در آيۀ فوق آمده، اشاره به نزول تدريجى قرآن دانسته اند كه اثر تربيتى آن روشن است، و بعضى اشاره به عظمت مقام اين كتاب آسمانى و تأكيدى بر نزول قرآن از ناحيۀ خداوند، به ويژه با توجه به تأكيدات ديگر كه در آيه آمده است (تأكيد به وسيلۀ «انّ» و «نحن» و «جملۀ اسميه»)، و درحقيقت پاسخى است به كسانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله را به كهانت و سحر و افترا بر خداوند متهم مى كردند.

سپس پنج دستور مهم به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى دهد كه نخستين آن دعوت به صبر و استقامت است، مى فرمايد: «اكنون كه چنين است در طريق تبليغ و اجراى احكام پروردگارت صابر و شكيبا باش»؛ (فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ) .

از مشكلات و موانع راه و كثرت دشمنان و سرسختى آن ها ترس و هراسى به خود راه مده، و همچنان به پيش حركت كن.

قابل توجه اينكه دستور به استقامت را (با توجه به «فاء تفريع» در «فاصبر») فرع بر نزول قرآن از سوى خدا مى گيرد، يعنى چون پشتيبان تو خداست،

ص: 169

بى ترديد در اين راه استقامت كن، و تعبير به «رب» اشارۀ لطيف ديگرى به همين معنى است.

و در دومين دستور، پيامبر صلى الله عليه و آله را از هرگونه سازش با منحرفان برحذر داشته، مى گويد: «از هيچ گنهكار و كافرى از آن ها اطاعت مكن»؛ (وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً) .

درحقيقت اين حكم دوم تأكيدى است بر حكم اول، چراكه دشمنان تلاش مى كردند از طرق مختلف پيامبر صلى الله عليه و آله را در مسير باطل به سازش بكشانند، چنان كه نقل شده كه «عتبة بن ربيه» و «وليد بن مغيره» به پيامبر صلى الله عليه و آله مى گفتند: «از دعوت خود بازگرد، ما آن قدر ثروت در اختيار تو مى گذاريم كه راضى شوى، و زيباترين دختران عرب را به همسرى تو درمى آوريم» و پيشنهادهاى ديگرى از اين قبيل. پيامبر صلى الله عليه و آله به عنوان يك رهبر بزرگ راستين بايد دربرابر اين وسوسه هاى شيطانى، يا تهديداتى كه بعد از بى اثر ماندن اين تطميعات عنوان مى شود، صبر و استقامت به خرج دهد، نه تسليم تطميع گردد، و نه تهديد.

درست است كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله هرگز تسليم نشد، ولى اين تأكيدى است بر اهميت اين موضوع درمورد آن حضرت و سرمشقى است جاودانى براى ساير رهبران راه خدا.

گرچه بعضى از مفسران «آثم» را به «عتبة بن ربيعه» و «كفور» را به «وليد بن مغيره» يا «ابوجهل» كه هر سه از مشركان عرب بودند تفسير كرده اند، ولى روشن است كه «آثم» (گنهكار) و «كفور» (كافر و كفران كننده) مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه همۀ مجرمان و مشركان را شامل مى گردد، هرچند اين سه نفر از مصداق هاى روشن آن بوده اند.

اين نكته نيز قابل توجه است كه «آثم» مفهوم عامى دارد كه «كفور» را نيز شامل مى شود، بنابراين ذكر «كفور» از قبيل ذكر «خاص» بعد از «عام» و براى تأكيد است.

ص: 170

ولى از آن جا كه صبر و استقامت دربرابر هجوم اين مشكلات عظيم كار آسانى نيست و پيمودن اين راه دو توشۀ خاصى لازم دارد، در آيۀ بعد مى افزايد:

«نام پروردگارت را هر صبح و شام به ياد آور»؛ (وَ اُذْكُرِ اِسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً) .

«و شبانگاه براى او سجده كن، و مقدار زيادى از شب او را تسبيح گوى» (وَ مِنَ اَللَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَيْلاً طَوِيلاً) . تا در سايۀ آن «ذكر» و اين «سجده» و «تسبيح»، نيروى لازم و قدرت معنوى و پشتوانۀ كافى را براى مبارزه با مشكلات اين راه فراهم سازى.

«بكرة» (بر وزن نكته) به معنى آغاز روز است و «اصيل» نقطۀ مقابل آن يعنى شامگاهان و آخر روز است.

بعضى گفته اند اطلاق اين واژه بر آخر روز با توجه به اينكه از مادۀ «اصل» گرفته شده، به اين سبب است كه آخر روز، اصل و اساس شب را تشكيل مى دهد.

از بعضى از تعبيرات استفاده مى شود كه «اصيل» گاه به فاصلۀ ميان ظهر و غروب اطلاق مى گردد (مفردات راغب)، و از بعضى ديگر برمى آيد كه «اصيل» به اوايل شب نيز گفته مى شود، چراكه آن را به «عشى» تفسير كرده اند و «عشى» آغاز شب است، چنان كه نماز مغرب و عشا راه «عشائين» مى گويند، حتى از بعضى كلمات استفاده مى شود كه «عشى» از زوال ظهر تا صبح فردا را نيز شامل مى شود (مفردات راغب).

ولى با توجه به اينكه «اصيل» در آيۀ شريفه درمقابل «بكرة» (صبحگاهان) قرار گرفته، و بعد از آن نيز سخن از عبادت شبانه به ميان آمده، روشن مى شود كه منظور، همان طرف آخر روز است. به هر حال اين دو آيه درحقيقت بيانگر لزوم توجه شبانه روزى و مستمر به ذات مقدس پروردگار است.

بعضى آن را به خصوص نمازهاى پنج گانه، يا به اضافۀ نماز شب، يا خصوص نماز صبح و عصر و مغرب و عشا تفسير كرده اند، ولى ظاهر اين است كه اين

ص: 171

نمازها مصداق هايى از اين ذكر مستمر الهى، وتسبيح و سجده در پيشگاه مقدس اوست.

تعبير به «ليلا طويلا» اشاره به اين است كه مقدار زيادى از شب را تسبيح خدا گو. در حديثى از امام على بن موسى الرضا عليه السلام در تفسير آن آمده كه در پاسخ اين سؤال كه منظور از اين تسبيح چيست، فرمود: منظور، نماز شب است.(1)

ولى بعيد نيست كه اين تفسير نيز از قبيل بيان مصداق روشن باشد، چراكه نماز شب در تقويت روح ايمان، و تهذيب نفوس، و زنده نگهداشتن ارادۀ انسان در طريق اطاعت خدا، تأثير فوق العاده اى دارد.

در اين جا بايد به اين نكته توجه داشت كه دستورهاى پنج گانۀ آيات فوق گرچه به صورت برنامه اى براى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ذكر شده، ولى درحقيقت سرمشقى است براى همۀ كسانى كه در مسير رهبرى معنوى و انسانى جامعۀ بشرى گام برمى دارند.

آن ها بايد بدانند كه بعد از اطمينان و ايمان كامل به هدف و رسالتى كه دارند لازم است صبر و استقامت پيشه كنند و از انبوه مشكلات راه، وحشت نداشته باشند، چراكه هدايت يك جمعيت، به خصوص زمانى كه درمقابل انسان، افراد ناآگاه و دشمنان لجوج وجود داشته باشند، هميشه با مشكلات عظيم همراه بوده و هست و اگر صبر و استقامت رهبران نباشد هيچ رسالتى به ثمر نمى رسد.

در مرحلۀ بعد بايد دربرابر وسوسه هاى شياطينى كه مصداق آثم و كفورند و با انواع حيل و تزوير سعى در منحرف ساختن رهبران و پيشوايان مى كنند تا رسالت آن ها عقيم ماند، با كمال قدرت مقاومت كنند، نه فريب تطميع را بخورند و نه واهمه اى از تهديد به خود راه دهند. و در تمام مراحل براى كسب قدرت روحى، و نيروى اراده، عزم راسخ، و تصميم آهنين، هر صبح و شام به ياد خدا

ص: 172


1- . مجمع البيان، ج 10، ص 413.

باشند و پيشانى را بر درگاهش بسايند، به ويژه از عبادت هاى شبانه و راز و نياز با او مدد گيرند كه اگر اين امور رعايت شود پيروزى حتمى است، و اگر در پاره اى از مراحل مصيبت و شكستى رخ دهد در پرتو اين اصول مى توان آن ها را جبران كرد. برنامۀ زندگى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و دعوت و رسالت او سرمشق مؤثرى براى رهروان اين راه است.

براى بحث، بهترين روش را برگزينيد

براى بحث، بهترين روش را برگزينيد(1)

در آيۀ 46 سورۀ عنكبوت مى خوانيم: (وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ اَلْكِتابِ إِلاّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِلاَّ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَ قُولُوا آمَنّا بِالَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَ إِلهُنا وَ إِلهُكُمْ واحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ) ؛ «و با اهل كتاب جز به نيكوترين روش مجادله نكنيد، مگر كسانى از آنان كه ستم كردند؛ و (به آنها) بگوييد: ما به تمام آنچه از سوى خدا بر ما و شما نازل شده ايمان آورده ايم و معبود ما و شما يكى است و ما دربرابر او تسليم هستيم».

«لا تجادلوا» از مادۀ «جدال» در اصل به معنى تابيدن طناب و محكم كردن آن است. اين واژه درمورد ساختمان محكم و مانند آن نيز به كار مى رود و هنگامى كه دو نفر به بحث مى پردازند و درحقيقت هر كدام مى خواهد ديگرى را از عقيده اش برگرداند به اين كار مجادله گفته مى شود. به كشتى گرفتن نيز «جدال» مى گويند، و به هر حال منظور در اين جا بحث و گفتگوهاى منطقى است.

تعبير به (بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ) ، تعبير بسيار جامعى است كه تمام روش هاى صحيح و مناسب مباحثه را شامل مى شود، چه در الفاظ، چه درمحتواى سخن، چه در آهنگ گفتار، و چه در حركات ديگر همراه آن.

بنابراين مفهوم اين جمله اين است كه بايد الفاظ شما مؤدبانه، لحن سخن

ص: 173


1- . تفسير نمونه، ج 16، ذيل آيۀ 46 سورۀ عنكبوت.

دوستانه، محتواى آن مستدل، آهنگ صدا خالى از فرياد و جنجال و هرگونه خشونت و هتك احترام باشد و همچنين حركات دست و چشم و ابرو كه معمولاً مكمل بيان انسان هستند همه بايد در راستاى همين شيوه و روش انجام شود.

و چه زيباست تعبيرات قرآن كه در يك جملۀ كوتاه يك دنيا معنى نهفته است!

اين ها همه به اين دليل است كه هدف از بحث و مجادله، برترى جويى و تفوق طلبى و شرمنده ساختن طرف مقابل نيست، بلكه تأثير كلام و نفوذ سخن در اعماق روح اوست و بهترين راه براى رسيدن به اين هدف، همين شيوۀ قرآن است.

حتى بسيار مى شود كه انسان اگر سخن حق را به صورتى منعكس كند كه طرف مقابل آن را فكر خود بداند نه فكر گوينده، زودتر انعطاف نشان مى دهد.

چراكه انسان به افكار خود همچون فرزندان خود علاقه مند است.

درست به همين دليل است كه قرآن مجيد بسيارى از مسائل را به صورت «سؤال و استفهام» طرح مى كند، تا جوابش از درون فكر مخاطب بجوشد و آن را از خود بداند.

ولى البته هر قانونى استثنايى هم دارد، ازجمله همين اصل كلى در بحث و مجادلۀ اسلامى در مواردى ممكن است حمل بر ضعف و زبونى شود و يا طرف مقابل آن چنان مست و مغرور باشد كه اين طرز برخورد انسانى، بر جرأت و جسارتش بيفزايد، لذا در دنبال آيه به صورت يك استثنا مى فرمايد: «مگر كسانى از آن ها كه مرتكب ظلم و ستم شدند»؛ (إِلاَّ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ) همان هايى كه به خود و ديگران ظلم كردند و بسيارى از آيات الهى را كتمان نمودند تا مردم با اوصاف پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله آشنا نشوند.

آن هايى كه ظلم كردند و فرمان هاى الهى را در آنجا كه برخلاف منافع شان بود زيرپا گذاشتند.

ص: 174

كسانى كه ظلم كردند و خرافاتى همچون مشركان به ميان آوردند و «مسيح» يا «عزير» عليهما السلام را فرزند خدا خواندند.

و بالاخره همان هايى كه ظلم كردند و به جاى بحث منطقى دست به شمشير برده و متوسل به زور شدند و به شيطنت و توطئه چينى پرداختند.

و در آخر آيه يكى از مصداق هاى روشن «مجادله به احسن» را كه مى تواند الگوى زنده اى براى اين بحث باشد به ميان آورده، مى فرمايد:

«بگوييد: ما به تمام آنچه از سوى خدا بر ما و شما نازل شده است ايمان داريم، معبود ما و شما يكى است، و دربرابر او تسليم هستيم».

چه تعبير زيبا و چه آهنگ جالبى! آهنگ وحدت و ايمان به همۀ آنچه از سوى خداى واحد نازل شده، و حذف همۀ تعصب ها، و ما و شماها، و توحيد معبود و تسليم بودن بى قيد و شرط دربرابر «اللّه». اين يك نمونه از «مجادله به احسن» است كه هر كس بشنود مجذوب آن مى شود و نشان مى دهد كه اسلام، گروه گرا و تفرقه طلب نيست، آواى اسلام آواى وحدت است و تسليم بودن دربرابر هر سخن حق.

نمونه هاى اين بحث در قرآن فراوان است، ازجمله نمونه اى كه امام صادق عليه السلام در حديثى به آن اشاره كرده، مى فرمايد: «مجادله به احسن، مانند مطلبى است كه در آخر «سورۀ يس» درمورد منكران معاد آمده است، هنگامى كه استخوان پوسيده را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آوردند و گفتند: چه كسى قدرت دارد آن را احيا كند؟ فرمود: (يُحْيِيهَا اَلَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ...) ؛ «همان خدايى كه روز نخست آن را آفريد، زنده مى كند، همان خدايى كه از درخت سبز، براى شما آتش بيرون مى فرستد».(1)

يكى از بهترين روش هاى مناظره و بحث

يكى از بهترين روش هاى مناظره و بحث(2)

در آيات 24 تا 26 سورۀ سبأ مى خوانيم: (قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ

ص: 175


1- . تفسير نورالثقلين، ج 4، ص 163.
2- . تفسير نمونه، ج 18، ذيل آيات 24-26 سورۀ سبأ.

قُلِ اَللّهُ وَ إِنّا أَوْ إِيّاكُمْ لَعَلى هُدىً أَوْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ * قُلْ لا تُسْئَلُونَ عَمّا أَجْرَمْنا وَ لا نُسْئَلُ عَمّا تَعْمَلُونَ * قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنا رَبُّنا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنا بِالْحَقِّ وَ هُوَ اَلْفَتّاحُ اَلْعَلِيمُ) ؛ «بگو: چه كسى شما را از آسمان ها و زمين روزى مى دهد؟ بگو: خداوند [يگانه] و ما يا شما بر (طريق) هدايت يا در گمراهى آشكارى هستيم. بگو: شما از گناهى كه ما كرده ايم سؤال نخواهيد شد، (همان گونه كه) ما دربرابر آنچه شما انجام مى دهيد سؤال نخواهيم شد.

بگو: پروردگار ما همۀ ما را جمع مى كند، سپس در ميان ما به حق داورى مى نمايد (و مجرمان را از نيكوكاران جدا مى سازد)، و اوست داور آگاه».

در اين جا خداوند براى ابطال عقايد مشركان، مسألۀ «رازقيت» را عنوان مى كند. اين دليل نيز به صورت سؤال و جواب است تا وجدان خفتۀ آن ها را از اين طريق بيدار سازد و به وسيلۀ پاسخى كه از دورن شان مى جوشد به اشتباه خود پى ببرند.

مى گويد: «بگو: چه كسى شما را از آسمان ها و زمين روزى مى دهد و بركات آن را در اختيارتان مى گذارد؟». بديهى است كه هيچ كس از آن ها نمى توانستند بگويند اين بت هاى سنگى و چوبى باران را از آسمان نازل مى كنند، گياهان را از زمين مى رويانند و منابع ارضى و سماوى را در اختيار ما مى گذارند.

جالب اينكه بدون انتظار براى پاسخ آن ها بلافاصله مى فرمايد: «بگو: اللّه» (قُلِ اَللّهُ) بگو: خداست كه منبع همۀ اين بركات است، يعنى مطلب به قدرى واضح و روشن است كه نياز به پاسخ مخاطب ندارد، بلكه سؤال كننده و شنونده با يكديگر هم صدا هستند، چراكه حتى مشركان، خداوند را خالق و معطى ارزاق مى دانستند و براى بت ها تنها مقام شفاعت قائل بودند.

اين نكته نيز قابل توجه است كه روزى هاى پروردگار كه از آسمان به انسان ها مى رسد منحصر به باران نيست، «نور و حرارت خورشيد» و «هوا» كه در جو زمين وجود دارد، از قطرات حيات بخش باران نيز مهم تر است.

ص: 176

همان گونه كه بركات زمين نيز منحصر به گياهان نيست، بلكه انواع منابع آب هاى زيرزمينى، معادن گوناگون كه بعضى در آن زمان كشف شده بود و بعضى با گذشت زمان آشكار گشت، همه در اين عنوان جمع اند.

در پايان آيه به مطلبى اشاره مى كند كه خود مى تواند پايۀ دليل را تشكيل دهد، دليلى واقع بينانه و همراه با نهايت انصاف و ادب، به گونه اى كه طرف از مركب لجاج و غرور پايين آيد و به انديشه و فكر بپردازد، مى گويد: «به يقين ما يا شما بر هدايت يا ضلالت آشكار هستيم».

اشاره به اينكه عقيدۀ ما و شما با هم تضاد روشنى دارد، بنابراين ممكن نيست هر دو حق باشد، چراكه جمع بين نقيضين و ضدين امكان ندارد، پس حتماً يك گروه اهل هدايت است و گروه دوم گرفتار ضلالت. اكنون بينديشيد كه كدام يك هدايت يافته و كدام يك گمراه است؟ در هر دو گروه بنگريد كه در كدام يك نشانه هاى هدايت وجود دارد و در كدام ضلالت؟

و اين يكى از بهترين روش هاى مناظره و بحث است كه طرف را به انديشه و خودجوشى وادارند، و اينكه بعضى آن را يك نوع تقيه پنداشته اند نهايت اشتباه است.

جالب اينكه «هدايت» را با كلمۀ «على» ذكر كرده و «ضلالت» را با «فى». اشاره به اينكه هدايت يافتگان گويى بر مركب راهوارى نشسته، يا بر فراز بلندى قرار گرفته و كاملاً بر همه چيز مسلطاند، در حالى كه گمراهان در گمراهى و ظلمت جهل شان فرو رفته اند.

اين نيز قابل توجه است كه نخست از «هدايت» سخن گفته، سپس از «ضلالت»، چراكه در آغاز جملۀ نخست مى گويد «ما» و بعد مى گويد «شما»، تا اشارۀ لطيف و كم رنگى به هدايت گروه اول و عدم هدايت گروه دوم باشد.

گرچه جمعى از مفسران، توصيف «مبين» را تنها مربوط به «ضلال» مى دانند،

ص: 177

چراكه ضلالت انواعى دارد و ضلالت شرك از همه آشكارتر است، ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه اين توصيف براى «هدايت» و «ضلالت» هر دو باشد، زيرا در اين گونه موارد در كلمات فصحا وصف تكرار نمى شود، بنابراين، هم «هدايت» توصيف به «مبين» شده و هم «ضلالت»، همان گونه كه در ساير آيات قرآن اين توصيف در هر دو قسمت ديده مى شود.

آيۀ بعد دوباره همان استدلال را به شكل ديگرى باز با همان لحن منصفانه اى كه خصم را از مركب لجاجت و غرور فرود آورد ادامه مى دهد؛ مى گويد: «بگو:

شما مسئول گناهان ما نيستيد و ما نيز دربرابر اعمال شما مسئول نخواهيم بود».

عجيب اينكه در اين جا پيامبر صلى الله عليه و آله مأمور است درمورد خودش تعبير به «جرم» كند و درمورد مخالفان تعبير به كارهايى كه انجام مى دهند و به اين صورت اين حقيقت را روشن سازد كه هر كس بايد پاسخ گوى اعمال و كردار خويش باشد، چراكه نتايج اعمال هر انسانى چه زشت و چه زيبا به خود او مى رسد.

همچنين اشارۀ لطيفى به اين نكته نيز دارد كه اگر ما اصرار بر راهنمايى شما داريم براى اين نيست كه گناه شما را پاى ما مى نويسند و يا شرك شما ضررى به ما مى زند، ما از روى دلسوزى و حق جويى و حق طلبى بر اين كار اصرار مى ورزيم.

آيۀ بعد درحقيقت بيان نتيجۀ دو آيۀ قبل است، زيرا هنگامى كه به آن ها اخطار كرد كه يكى از ما دو گروه بر حق و ديگرى بر باطليم و نيز اخطار كرد كه هر كدام از ما مسئول اعمال خويشتن هستيم، به بيان اين حقيقت مى پردازد كه چگونه به وضع همگى رسيدگى مى شود و حق و باطل از هم جدا مى گردد و هر كدام بر اساس مسئوليت هايشان پاداش و كيفر مى بينند؛ مى فرمايد: «به آن ها بگو:

پروردگار ما همۀ ما را در روز رستاخيز جمع مى كند، سپس ميان ما به حق داورى مى نمايد» و ما را از يكديگر جدا مى سازد، تا هدايت شدگان از گمراهان

ص: 178

بازشناخته شوند و هر كدام به نتيجۀ اعمالشان برسند (قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنا رَبُّنا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنا بِالْحَقِّ) .

اگر مى بينيد امروز همه با هم آميخته اند و هر كس ادعا مى كند من بر حق و اهل نجاتم، اين وضع براى هميشه ادامه پيدا نخواهد كرد و روز جدايى صفوف سرانجام فراخواهد رسيد، چراكه «ربوبيت» پروردگار چنين اقتضا مى كند كه «سره» از «ناسره» و «خالص» از «ناخالص» و «حق» از «باطل» سرانجام جدا شوند و هر كدام در بستر خويش قرار گيرند. اكنون بينديشيد در آن روز چه خواهيد كرد و در كدامين صف قرار خواهيد گرفت؟ و آيا پاسخى براى سؤالات پروردگار در آن روز آماده كرده ايد؟!

روش هاى برخورد با دشمنان

روش هاى برخورد با دشمنان(1)

در سورۀ نحل، آيات 125 تا 128 مى خوانيم:

(اُدْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ اَلْمَوْعِظَةِ اَلْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ * وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصّابِرِينَ * وَ اِصْبِرْ وَ ما صَبْرُكَ إِلاّ بِاللّهِ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُ فِي ضَيْقٍ مِمّا يَمْكُرُونَ * إِنَّ اَللّهَ مَعَ اَلَّذِينَ اِتَّقَوْا وَ اَلَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ) ؛ «با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت نما! و با آنها به روشى كه نيكوتر است استدلال و مناظره كن! پروردگارت از هر كسى بهتر مى داند چه كسى از راه او گمراه شده است، و او هدايت يافتگان را بهتر مى شناسد. و هرگاه خواستيد مجازات كنيد، تنها همان گونه كه به شما تعدّى شده كيفر دهيد! و اگر شكيبايى كنيد، اين كار براى شكيبايان بهتر است. و شكيبايى كن و شكيبايى تو فقط براى خدا (و به توفيق خدا) باشد! و به خاطر

ص: 179


1- . تفسير نمونه، ج 11، ذيل آيات 125-128 سورۀ نحل.

(كارهاى) آنها، اندوهگين و (دلسرد) مشو! و از توطئه هاى آنها، در تنگنا قرار مگير! زيرا خداوند با كسانى است كه تقوا پيشه كرده اند و كسانى كه نيكوكارند».

در لابه لاى آيات مختلف اين سوره بحث هاى گوناگونى گاهى ملايم و گاهى تند، با مشركان و يهود و به طور كلى با گروه هاى مخالف به ميان آمده، به ويژه در آيات اخير عمق و شدت بيشترى دارد.

در پايان اين بحث ها كه پايان سورۀ نحل محسوب مى شود يك رشته دستورات مهم اخلاقى از نظر برخورد منطقى، طرز بحث، چگونگى كيفر و عفو، و نحوۀ ايستادگى دربرابر توطئه ها و مانند آن، بيان شده است كه مى توان آن را به عنوان اصول تاكتيكى و روش مبارزه درمقابل مخالفين در اسلام نام گذارى كرد و به عنوان يك قانون كلى در هر زمان و در همه جا از آن استفاده نمود. اين برنامه در ده اصل خلاصه مى شود كه با توجه به آيات مورد بحث به ترتيب زير است:

يك: نخست مى گويد: «به وسيلۀ حكمت به سوى راه پروردگارت دعوت كن». «حكمت» به معنى علم و دانش و منطق و استدلال است و در اصل به معنى منع آمده و از آن جا كه علم و دانش و منطق و استدلال مانع از فساد و انحراف است به آن حكمت گفته شده، و به هر حال نخستين گام در دعوت به سوى حق استفاده از منطق صحيح و استدلالات حساب شده است، و به تعبير ديگر: دست انداختن در درون فكر و انديشۀ مردم و به حركت درآوردن آن و بيدار ساختن عقل هاى خفته، نخستين گام محسوب مى شود.

دو: «به وسيلۀ اندرزهاى نيكو»؛ (وَ اَلْمَوْعِظَةِ اَلْحَسَنَةِ) ، و اين دومين گام در طريق دعوت به راه خداست، يعنى استفاده كردن از عواطف انسان ها، چراكه موعظه و اندرز، بيشتر جنبۀ عاطفى دارند، كه با تحريك آن مى توان توده هاى عظيم مردم را به طرف حق متوجه ساخت. درحقيقت حكمت از «بعد عقلى» وجود انسان

ص: 180

استفاده مى كند و موعظۀ حسنه از «بُعد عاطفى»(1) و مقيد ساختن «موعظه» به «حسنه» شايد اشاره به اين است كه اندرز در صورتى مؤثر مى افتد كه خالى از هرگونه خشونت، برترى جويى، تحقير طرف مقابل، تحريك حسّ لجاجت او و مانند آن باشد. چه بسيارند اندرزهايى كه اثر معكوسى مى گذارند به خاطر اين دليل كه مثلاً در حضور ديگران و همراه با تحقير بوده و يا از آن بوى برترى جويى گوينده استشمام شده است، بنابراين موعظه هنگامى اثر عميق خود را مى بخشد كه «حسنه» باشد و به صورت زيبايى پياده شود.

سه: «و با آن ها (يعنى مخالفان) به طريقى كه نيكوتر است به مناظره بپرداز»؛ (اَلْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ) . اين سومين گام، مخصوص كسانى است كه ذهن آن ها پيش تر از مسائل نادرستى انباشه شده و بايد از طريق مناظره ذهن شان را خالى كرد تا براى پذيرش حق آمادگى پيدا كنند.

بديهى است كه مجادله و مناظره نيز هنگامى مؤثر مى افتد كه «بالتى هى احسن» باشد، حق و عدالت و درستى و امانت و صدق و راستى بر آن حكومت كند و از هرگونه توهين و تحقير و خلاف گويى و استكبار خالى باشد و خلاصه تمام جنبه هاى انسانى آن حفظ شود.

و در پايان آيۀ نخستين اضافه مى كند: «پروردگار تو از هر كسى بهتر مى داند چه كسانى از طريق او گمراه شده و چه كسانى هدايت يافته اند».

اشاره به اينكه وظيفۀ شما دعوت به راه حق است، از راه هاى سه گانۀ حساب شدۀ فوق، اما چه كسانى سرانجام هدايت مى شوند و چه كسانى در راه ضلالت پافشارى خواهند كرد، آن را تنها خدا مى داند و بس.

ص: 181


1- . بعضى از مفسران دربارۀ تفاوت ميان «حكمت» و «موعظۀ حسنه» و مجادله نيكو گفته اند: حكمت اشاره به دلايل قطعى است، و موعظۀ حسنه ادلۀ ظنيه را مى گويد و اما مجادلۀ نيكو اشاره به دلايلى است كه هدف از آن الزام مخالفين و استفاده از مطالبى است كه مورد قبول آن ها مى باشد (ولى آنچه ما در بالا آورديم مناسب تر به نظر مى رسد).

اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از اين جمله بيان دليلى باشد براى دستورات سه گانۀ فوق، يعنى دليل اينكه خداوند براى هنگام مقابله با منحرفان اين سه دستور را داده، به اين دليل است كه مى داند عامل تأثير در گمراهان و وسيلۀ هدايت چه عاملى است.

چهار: تاكنون سخن از اين بود كه در يك بحث منطقى، عاطفى و يا مناظرۀ معقول با مخالفان شركت كنيم، اما اگر كار از اين فراتر رفت و درگيرى حاصل شد و آن ها دست به تعدى و تجاوز زدند، در اين جا دستور مى دهد: اگر خواستيد مجازات كنيد فقط به مقدارى كه به شما تعدى شده كيفر دهيد و نه بيشتر از آن (وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ) .

پنج: «ولى اگر شكيبايى، عفو و گذشت پيشه كنيد، اين كار براى شكيبابان بهتر است». در بعضى از روايات مى خوانيم كه اين آيه در جنگ «احد» نازل شده، هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله وضع دردناك شهادت عمويش حمزة بن عبدالمطلب را ديد (كه دشمن به كشتن او قناعت نكرده، بلكه سينه و پهلوى او را با قساوت عجيبى دريده، و كبد يا قلب او را بيرون كشيده است، و گوش و بينى او را قطع كرده، بسيار منقلب و ناراحت شد و) فرمود: «أللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ وَ اِلَيكَ المُشتَكى وَأنتَ المُستَعانُ عَلى ما أرى ؛ خدايا! حمد از آن توست و شكايت به تو مى آورم و تو دربرابر آنچه مى بينيم يار و مددكار مايى».

سپس فرمود: «لَئن ظَفَرتُ لَاُمَثِّلَنَّ وَ لَاُمَثِّلَنَّ وَ لَاُمَثِّلَنَّ ؛ اگر من بر آن ها چيره شوم آن ها را مثله مى كنم، آن ها را مثله مى كنم (و طبق روايت ديگرى فرمود: هفتاد نفر از آن ها را مثله خواهم كرد)».

در اين هنگام آيه نازل شد (وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصّابِرِينَ) .

پيامبر صلى الله عليه و آله بلافاصله عرض كرد: «اصبر اصبر»: «خدايا صبر مى كنم، صبر مى كنم».(1)

ص: 182


1- . تفسير عياشى و تفسير درّ المنشور، ذيل آيۀ مورد بحث (بنا به نقل تفسير الميزان).

با اينكه اين لحظه شايد دردناك ترين لحظه اى بود كه در تمام عمر پيامبر صلى الله عليه و آله براو گذشت، ولى باز بر اعصاب خود مسلط شد و راه دوم را كه راه عفو و گذشت بود انتخاب كرد، و چنان كه در تاريخ در سرگذشت فتح مكّه مى خوانيم، روزى كه پيامبر صلى الله عليه و آله بر اين سنگدلان پيروز و مسلط شد فرمان عفو عمومى صادر كرد و به وعدۀ خود در جنگ احد وفا نمود.(1)

و به راستى اگر انسان بخواهد نمونۀ عالى بزرگوارى و عواطف انسانى را ببيند بايد داستان احد را در كنار داستان فتح مكه بگذارد و آن دو را با هم مقايسه كند.

شايد تاكنون هيچ ملت پيروز مسلطى با قوم شكست خوردۀ مقابل، اين معامله اى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان پس از پيروزى، با مشركان مكه كردند نكرده باشد، آن هم در محيطى كه انتقام و كينه توزى در بافت جامعۀ آن نفوذ كرده بود و كينه ها را نسل به نسل به ميراث مى گذاشتند و اصلاً ترك انتقام جويى در آن محيط عيب بزرگى بود.

نتيجۀ اين همه بزرگوارى و عفو و گذشت اين شد كه اين ملت جاهل و لجوج چنان تكان خوردند و بيدار شدند كه به گفتۀ قرآن: (يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اَللّهِ أَفْواجاً) ؛ «گروه گروه در آيين خدا وارد شدند».

شش: اين عفو و گذشت و صبر و شكيبايى در صورتى اثر قطعى خواهد گذاشت كه بدون هيچ چشم داشتى انجام شود، يعنى فقط به خاطر خدا باشد، ولذا قرآن اضافه مى كند: «شكيبايى پيشه كن و اين شكيبايى تو جز براى خدا و به توفيق پروردگار نمى تواند باشد».

آيا انسان مى تواند دربرابر اين صحنه هاى جانسوز كه تمام وجودش را به آتش مى كشد بدون يك نيروى الهى و انگيزۀ معنوى صبر و استقامت كند؟ و اين

ص: 183


1- . در پاره اى از روايات ديده مى شود كه اين جمله (اگر پيروز شديم ما بيشتر از اين تعداد آن ها را مثله خواهيم كرد) را گروهى از مسلمانان گفتند (تفسير تبيان، ج 6، ص 440).

همه ناراحتى را در روح خود پذيرا باشد و شكيبايى را از دست ندهد؟ آرى، اين تنها در صورتى ممكن است كه براى خدا و به توفيق خدا باشد.

هفت: هرگاه تمام اين زحمات در زمينۀ تبليغ و دعوت به سوى خدا و در زمينۀ عفو و گذشت و شكيبايى كارگر نيفتاد باز نبايد مأيوس و دلسرد شد و يا بى تابى و جزع نمود، بلكه بايد با حوصله و خونسردى هرچه بيشتر همچنان به تبليغ ادامه داد، لذا در هفتمين دستور مى گويد: «براى آن ها اندوهگين مباش»؛ (وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ) .

اين حزن و اندوه كه حتماً به دليل ايمان نياوردن آن هاست ممكن است يكى از اين دو پديده را در انسان به وجود آورد: يا او را براى هميشه دلسرد سازد و يا او را به جزع و بى تابى و بى حوصلگى وادارد، بنابراين نهى از حزن و اندوه درواقع از هر دو پديده است، يعنى در راه دعوت به سوى حق نه بى تابى كن و نه مأيوس باش.

هشت: با تمام اين اوصاف باز ممكن است دشمن لجوج دست از توطئه برندارد و به طراحى نقشه هاى خطرناك بپردازد، در چنين شرايطى موضع گيرى صحيح همان است كه قرآن مى گويد: «از توطئه هاى آن ها نگران مباش و محدود نشو»؛ (وَ لا تَكُ فِي ضَيْقٍ مِمّا يَمْكُرُونَ) .

اين توطئه ها هر قدر وسيع و حساب شده و خطرناك باشد باز نبايد شما را از ميدان بيرون كند، و نبايد گمان ببريد كه در تنگنا قرار گرفته و محاصره شده ايد، چراكه تكيه گاه شما خداست و با استمداد از نيروى ايمان و استقامت و پشتكار و عقل و درايت مى توانيد اين توطئه ها را خنثى و نقش بر آب كنيد.

آخرين آيۀ مورد بحث كه سورۀ نحل با آن پايان مى گيرد به نهمين و دهمين برنامه اشاره كرده است؛ مى گويد:

نه: «خداوند با كسانى است كه تقوا را پيشه كنند»؛ (إِنَّ اَللّهَ مَعَ اَلَّذِينَ اِتَّقَوْا) .

ص: 184

منظور از «تقوا» در همۀ ابعاد و در مفهوم وسيعش، ازجمله تقوا دربرابر مخالفان است، يعنى حتى دربرابر دشمن بايد اصول اخلاق اسلامى را رعايت كرد، با اسيران معاملۀ اسلامى نمود، با منحرفان رعايت انصاف و ادب كرد، از دروغ و تهمت پرهيز نمود و حتى در ميدان جنگ همان گونه كه در اصول تعليمات جنگى اسلام وارد شده، بايد تقوا و موازين اسلامى حفظ شود: به بى دفاعان نبايد حمله كرد، متعرض كودكان و پيران ازكارافتاده نبايد شد، حتى چهارپايان را نبايد از بين برد، مزارع را نبايد نابود كرد، و آب را نبايد به روى دشمن بست. خلاصه، تقوا و رعايت اصول عدالت دربرابر دوست و دشمن عموماً بايد انجام شود و اجرا گردد (البته موارد استثنايى كه بسيار نادر است از اين حكم خارج مى باشد).

ده: «و خداوند با كسانى است كه نيكوكارند»؛ (وَ اَلَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ) .

چنان كه قرآن در ساير آيات بيان كرده، گاهى بايد پاسخ بدى را با نيكى داد و دشمن را از اين طريق شرمنده و شرمسار نمود، چراكه اين كار، پرخصومت ترين دشمنان و «الدّ الخصام» را به دوست مهربان و «ولى حميم» مبدل مى سازد.

احسان و نيكى اگر به موقع و در جاى خود انجام شود، يكى از بهترين روش هاى مبارزه است و تاريخ اسلام پر است از مظاهر اين برنامه. رفتارى كه پيامبر صلى الله عليه و آله با مشركان مكه بعد از فتح نمود، معامله اى كه با وحشى، قاتل حمزه كرد، برخوردى كه با اسيران بدر داشت، رفتارى كه با يهوديانى كه انواع اذيت و آزار را دربارۀ او روا مى داشتند، انجام داد و همچنين نظاير اين برنامه در زندگى على عليه السلام و ساير پيشوايان بزرگ، خود بيانگر اين دستور اسلامى است.

جالب اينكه در نهج البلاغه در خطبۀ معروف همام كه مرد زاهد و عابد و هوشيارى بود، مى خوانيم: هنگامى كه از اميرمؤمنان على عليه السلام تقاضاى توضيح

ص: 185

جامعى در زمينۀ صفات پرهيزكاران كرد، امام عليه السلام تنها به ذكر همين آيه قناعت فرمود و گفت:

«اتَّقِ اللَّهَ و أحسن (إِنَّ اَللّهَ مَعَ اَلَّذِينَ اِتَّقَوْا وَ اَلَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ) ؛ «تقوا را پيشه كن و نيكى نما كه خدا با كسانى است كه پرهيزكار و نيكوكارند».(1)

گرچه اين سؤال كنندۀ عاشق حق، عطش تقاضايش با اين بيان كوتاه فروننشست و امام عليه السلام ناچار، به بيان مشروح ترى پرداخت و جامع ترين خطبه را در زمينه صفات پرهيزكاران كه از يك صد خصلت تجاوز مى كند بيان فرمود، ولى از جواب كوتاه نخست امام عليه السلام استفاده مى شود كه اين آيه درواقع فهرستى است از تمام صفات پرهيزكاران.

دقت در موادّ ده گانۀ برنامۀ فوق كه تمام خطوط اصلى و فرعى برخورد با مخالفان را مشخص مى كند نشان مى دهد كه از تمام اصول منطقى، عاطفى، روانى، تاكتيكى و خلاصه همۀ امورى كه سبب نفوذ در مخالفين مى گردد استفاده شده است.

ولى با اين حال اسلام هرگز نمى گويد كه تنها به منطق و استدلال قناعت كنيد، بلكه در بسيارى از موارد ضرورت پيدا مى كند كه درمقابل توطئه هاى دشمن به طور عملى وارد ميدان شويم و در صورت لزوم درمقابل خشونت ها به خشونت توسل جوييم و دربرابر توطئه ها به ضد توطئه پردازيم، ولى حتّى در اين مرحله نيز بايد اصل عدالت و اصول تقوا و اخلاق اسلامى نبايد به دست فراموشى سپرده شود و اگر مسلمانان دربرابر مخالفان خود اين برنامۀ جامعه الاطراف را به كار مى بستند، شايد اسلام امروز، سراسر جهان يا بخش عمدۀ آن را فراگرفته بود.

ص: 186


1- . نهج البلاغه، خطبۀ 193.
برخورد منطقى با همۀ مخالفان

برخورد منطقى با همۀ مخالفان(1)

خداوند مى فرمايد: (وَ قُلْ لِعِبادِي يَقُولُوا اَلَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ اَلشَّيْطانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ اَلشَّيْطانَ كانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوًّا مُبِيناً) ؛ «به بندگانم بگو: سخنى بگويند كه بهترين (سخن) باشد! چراكه شيطان (به وسيلۀ سخنان ناروا) ميان آنها فتنه و فساد مى كند؛ زيرا (هميشه) شيطان دشمن آشكارى براى انسان بوده است».

از آنجا كه در آيات پيشين سخن از مبدأ و معاد و دلايلى براى اين دو مسألۀ مهم اعتقادى در ميان بوده، در آيات مورد بحث، روش گفتگو و استدلال با مخالفان، به ويژه مشركان را مى آموزد، چراكه مكتب هرقدر عالى باشد و منطق قوى و نيرومند، ولى بحث و مجادله با روش صحيح همراه نشود و به جاى لطف و محبت، خشونت بر آن حاكم گردد، بى اثر خواهد بود.

لذا در نخستين آيه مى گويد: «به بندگان من بگو: سخنى را بگويند كه بهترين باشد»؛ (وَ قُلْ لِعِبادِي يَقُولُوا اَلَّتِي هِيَ أَحْسَنُ) .

بهترين از نظر محتوى، بهترين از نظر طرز بيان، و بهترين از جهت همراه بودن با فضايل اخلاقى و روش هاى انسانى.

«چراكه اگر قول احسن را ترك گويند و به خشونت در كلام و مخاصمه و لجاجت برخيزند شيطان در ميان آن ها فساد و فتنه مى كند»؛ (إِنَّ اَلشَّيْطانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ) .

و فراموش نكنيد كه شيطان در كمين نشسته و بيكار نيست «زيرا شيطان از آغاز دشمن آشكارى براى انسان بوده است»؛ (إِنَّ اَلشَّيْطانَ كانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوًّا مُبِيناً) .

دربارۀ اينكه منظور از «عباد» در اين آيه چه كسانى هستند، دو عقيدۀ متفاوت ميان مفسران وجود دارد كه هر يك با قرائنى تأييد مى شود:

ص: 187


1- . تفسير نمونه، ج 12، ذيل آيۀ 53 سورۀ اسراء.

يك: منظور از «عباد» بندگان مشرك اند، گرچه آن ها راه خطا را پيش گرفته اند، امّا خداوند براى تحريك عواطف انسانى آن ها با تعبير به «عبادى» (بندگانم) از آن ها ياد كرده و آنان را دعوت مى كند كه به سراغ «احسن» يعنى كلمۀ توحيد و نفى شرك بروند و مراقب وسوسه هاى شيطان باشند و در نتيجه هدف از بيان اين آيات بعد از ذكر دلايل توحيد و معاد، نفوذ در دل مشركان است تا كسانى كه آمادگى دارند، بيدار شوند و به راه آيند. آيات بعد نيز متناسب با اين معنى است.

مكى بودن اين سوره نيز با توجه به اينكه در آن زمان حكم جهاد نازل نشده بود و تنها راه مبارزه، مبارزۀ منطقى بود اين معنى را تأييد مى كند.

دو: كلمۀ «عبادى» اشاره به مؤمنان است و روش بحث با دشمنان را به آن ها مى آموزد، چراكه گاهى مؤمنان تازه كار طبق روشى كه از پيش داشتند با هر كس كه در عقيده با آن ها مخالف بود با خشونت برخورد مى كردند و آن ها را با صراحت اهل جهنم و عذاب، و شقى و گمراه مى خواندند و خود را اهل نجات، و اين سبب مى شد كه مخالفان يك حالت منفى دربرابر دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله به خود بگيرند.

از اين گذشته، تعبيرات توهين آميز مخالفان نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله كه بعضى از آن ها در آيات پيشين گذشت مانند مسحور، مجنون، كاهن و شاعر، گاهى سبب مى شد كه مؤمنان عنان اختيار را از دست بدهند و به مقابله با آن ها در يك مشاجرۀ لفظى خشن برخيزند و هرچه مى خواهند بگويند.

«قرآن» مؤمنان را از اين كار بازمى دارد و به نرمش و لطافت در بيان و انتخاب بهترين كلمات دعوت مى كند تا از فساد شيطان بپرهيزند.

البته كلمۀ «بينهم» (در ميان آن ها) طبق اين تفسير مفهومش اين است كه شيطان سعى مى كند ميان مؤمنان و مخالفانشان فساد كند و يا سعى مى كند در دل هاى مؤمنان به طرز مرموزى نفوذ نمايد و آن ها را به فساد و افساد دعوت كند

ص: 188

(زيرا «ينزغ» از مادۀ «نزغ» به معنى ورود در كارى به نيت افساد است)، ولى با توجه به مجموع قرائن، تفسير دوم با ظاهر آيه سازگارتر است چراكه در قرآن كلمۀ «عبادى» معمولاً براى مؤمنان ذكر مى شود.

علاوه بر اين، در شأن نزولى كه بعضى از مفسران نقل كرده اند مى خوانيم كه مشركان در مكّه ياران پيامبر صلى الله عليه و آله را آزار مى دادند هنگامى كه آن ها در فشار قرار مى گرفتند به پيامبر صلى الله عليه و آله اصرار مى كردند كه به ما اجازۀ جهاد بده (يا اجازۀ خشونت در سخن و مبارزه به مثل) پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود: هنوز چنين دستورهايى به من داده نشده است. در اين هنگام آيات فوق نازل گشت (و به آن ها دستور داد تنها به مبارزۀ منطقى ادامه دهند).(1)

آيۀ بعد اضافه مى كند: «پروردگار شما از نيات و اعمال شما آگاه تر است، اگر بخواهد شما را مشمول رحمت خود مى سازد و اگر بخواهد مجازاتتان خواهد كرد»؛ (رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ إِنْ يَشَأْ يَرْحَمْكُمْ أَوْ إِنْ يَشَأْ يُعَذِّبْكُمْ) در ارتباط با دو تفسير آيۀ قبل، اين آيه نيز تاب دو تفسير دارد:

نخست اينكه اى مشركان و اى افراد بى ايمان! خداى شما هم رحمت واسعه دارد و هم مجازات دردناك و شما را شايسته هر كدام كه ببيند، مشمول آن مى سازد، چه بهتر كه دست به دامن رحمت واسعۀ او بزنيد و از عذابش بپرهيزيد.

اما طبق تفسير دوم مفهومش چنين است: گمان نكنيد كه شما مؤمنان تنها اهل نجاتيد و ديگران اهل دوزخ اند، خدا از اعمال شما و دل هاى شما آگاه تر است، اگر بخواهد، به سبب گناهانتان شما را مجازات مى كند و اگر بخواهد مشمول رحمت خود مى سازد، كمى به حال خود بينديشيد و دربارۀ خود و ديگران عادلانه تر قضاوت كنيد.

ص: 189


1- . تفسير مجمع البيان و تفسير قرطبى، ذيل آيات مورد بحث.

به هر حال در پايان آيه روى سخن را به پيامبر صلى الله عليه و آله كرده و به عنوان دلدارى و پيشگيرى از ناراحتى فوق العادۀ پيامبر صلى الله عليه و آله از ايمان نياوردن مشركان مى فرمايد: «ما تو را وكيل بر آن ها نساخته ايم كه ملزم باشى حتماً آن ها ايمان بياورند» وظيفۀ تو ابلاغ آشكار و دعوت مجدّانه به سوى حق است، اگر ايمان آوردند چه بهتر، وگرنه زيانى به تو نخواهد رسيد، تو وظيفۀ خود را انجام داده اى.

گرچه مخاطب در اين جمله شخص پيامبر صلى الله عليه و آله است، ولى بعيد نيست - مانند بسيارى ديگر از خطاب هاى قرآن - هدف همۀ مؤمنان باشند، در اين صورت قرينۀ ديگرى خواهد بود بر تفسير دوم، چراكه قرآن مى گويد:

وظيفۀ شما مسلمين دعوت به حق است، چه مخاطبين تان ايمان بياورند چه نياورند، بنابراين جوش و خروش بى حد كه موجب توسل به خشونت در سخن، و هتاكى و توهين شود دليلى ندارد.

برخورد ملايم و محبت آميز با دشمنان

برخورد ملايم و محبت آميز با دشمنان(1)

براى نفوذ در قلوب مردم (هرچند افراد گمراه و بسيار آلوده باشند) نخستين دستور قرآن برخورد ملايم و همراه با مهر و عواطف انسانى است و توسل به خشونت مربوط به مراحل بعد است كه برخوردهاى دوستانه اثر نگذارد.

هدف اين است كه مردم جذب شوند، متذكر شوند و راه را پيدا كنند يا از عواقب شوم كار بد خود بترسند (لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى) . هر مكتبى بايد جاذبه داشته باشد و بى دليل، افراد را از خود دفع نكند. سرگذشت پيامبران و ائمۀ دين عليهم السلام به خوبى نشان مى دهد كه آن ها هرگز از اين برنامه در تمام طول عمرشان انحراف پيدا نكردند. آرى، ممكن است هيچ برنامۀ محبت آميزى در دل سياه بعضى اثر نگذارد و تنها راه، توسل به خشونت باشد، آن در جاى خود صحيح

ص: 190


1- . تفسير نمونه، ج 13، ذيل آيات 42-48 سورۀ طه.

است، اما نه به عنوان يك اصل كلى و براى آغاز كار، نخستين برنامه محبت است و ملايمت، و اين همان درسى است كه آيات فوق به روشنى به ما مى دهد.

جالب اينكه در بعضى از روايات مى خوانيم: حتّى موسى عليه السلام مأمور بود فرعون را با بهترين نامش صدا كند، شايد در دل تاريك او اثر بگذارد.

يك دستور اخلاقى براى زمان برخورد با كفار

يك دستور اخلاقى براى زمان برخورد با كفار(1)

خداوند حكيم در سورۀ جاثيه، آيۀ چهاردهم يك دستور اخلاقى براى هنگام برخورد با كفار مى دهد تا بحث هاى منطقى سابق قبل از اين آيه را به اين وسيله تكميل كند. روى سخن را به پيامبر صلى الله عليه و آله كرده، مى فرمايد: «به مؤمنان بگو كسانى را كه اميد به ايام اللّه (روز رستاخيز) ندارند مورد عفو قرار دهند و نسبت به آن ها سخت نگيرند»؛ (قُلْ لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لا يَرْجُونَ أَيّامَ اَللّهِ) ممكن است آن ها براثر دور بودن از مبادى ايمان و تربيت الهى برخوردهاى خشن و نامطلوب، و تعبيرات زشت و زننده اى داشته باشند، شما بايد با بزرگوارى و سعۀ صدر با اين گونه اشخاص برخورد كنيد. مبادا بر لجاجت خود بيفزايند و فاصلۀ آن ها از حق بيشتر شود! اين حسن خلق و گذشت و سعۀ صدر، هم از فشار آن ها مى كاهد و هم ممكن است عاملى براى جذب آنان به ايمان شود.

نظير اين دستور بارها در آيات قرآن آمده است، مانند: (فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَ قُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ) ؛ «پس (اكنون كه چنين است) از آنان روى برگردان و بگو: سلام بر شما؛ امّا به زودى خواهند دانست».(2)

اصولاً در برخورد با افراد نادان، سخت گيرى و اصرار بر مجازات، غالباً نتيجۀ مطلوبى ندارد و بى اعتنايى و بزرگوارى دربرابر آن ها وسيله اى براى بيدار ساختن و عاملى براى هدايت است.

ص: 191


1- . تفسير نمونه، ج 21، ذيل آيۀ 14 سورۀ جاثيه.
2- . رخرف، آيۀ 89.

البته اين يك قاعدۀ كلى نيست، زيرا انكار نمى توان كرد كه مواردى نيز پيش مى آيد كه چاره اى جز خشونت و مجازات نمى باشد، ولى اين در اقليت است.

نكتۀ ديگر اينكه همۀ روزها روزهاى خداست، ولى «ايام اللّه» به ايام مخصوصى اطلاق شده، چراكه نشانۀ اهميت و عظمت آن است.

اين تعبير در دو جا از قرآن مجيد آمده، يكى در آيۀ مورد بحث و ديگرى در آيۀ پنجم سورۀ ابراهيم كه در آنجا معنى گسترده ترى دارد.

در احاديث اسلامى «ايّام اللّه» به روزهاى مختلفى تفسير شده، ازجمله در تفسير على بن ابراهيم آمده كه ايام اللّه سه روز است: روز قيام مهدى عليه السلام، روز مرگ، و روز رستاخيز.(1)

در حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «ايّامُ اللّهِ نَعمائُهُ وَ بَلائُهُ بِبَلائِهِ سُبحانَهُ ؛ ايام اللّه روزهاى نعمت هاى او، و آزمايش هاى او به وسيلۀ بلاهاست».(2)

به هر حال اين تعبير نشانۀ اهميت روز قيامت است، روز حاكميت آشكار خداوند بر همه كس و همه چيز، و روز عدل و داد بزرگ.

ولى براى اينكه اين گونه افراد از اين بزرگوارى و عفو و گذشت سوءاستفاده نكنند در پايان آيه مى افزايد: «اين به خاطر آن است كه خداوند در آن روز هر قومى را به اعمالى كه انجام مى دادند جزا دهد»؛ (لِيَجْزِيَ قَوْماً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ) .

جمعى از مفسران اين جمله را تهديدى براى كفار و مجرمان دانسته اند، در حالى كه بعضى ديگر آن را بشارتى نيز براى مؤمنان دربرابر اين عفو و گذشت شمرده اند. ولى مانعى ندارد كه هم تهديد آن گروه باشد و هم بشارت به اين گروه.

ص: 192


1- . تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 526.
2- . همان.
راه نفوذ در ديگران

راه نفوذ در ديگران(1)

در آيات 41 تا 45 سورۀ مريم مى خوانيم: (وَ اُذْكُرْ فِي اَلْكِتابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا * إِذْ قالَ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ وَ لا يُغْنِي عَنْكَ شَيْئاً * يا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جاءَنِي مِنَ اَلْعِلْمِ ما لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِراطاً سَوِيًّا * يا أَبَتِ لا تَعْبُدِ اَلشَّيْطانَ إِنَّ اَلشَّيْطانَ كانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيًّا * يا أَبَتِ إِنِّي أَخافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذابٌ مِنَ اَلرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطانِ وَلِيًّا) ؛ «در اين كتاب، ابراهيم را ياد كن، كه او پيامبرى بسيار راست گو بود. هنگامى كه به پدرش گفت: «اى پدر! چرا چيزى را مى پرستى كه نه مى شنود و نه مى بيند و نه هيچ نيازى را از تو برطرف مى سازد؟ اى پدر! دانشى براى من آمده كه براى تو نيامده است؛ بنابراين از من پيروى كن، تا تو را به راه راست هدايت كنم. اى پدر! شيطان را پرستش مكن كه شيطان نسبت به خداوند رحمان، نافرمان بود. اى پدر! من از اين مى ترسم كه از سوى خداوند رحمان عذابى به تو رسد، درنتيجه از دوستان شيطان باشى».

سه نكته در اين آيات

1. كيفيت گفتگوى ابراهيم عليه السلام با آزر كه طبق روايات، مردى بت پرست و بت تراش و بت فروش بوده و يك عامل بزرگ فساد در محيط محسوب مى شده، به ما نشان مى دهد كه براى نفوذ در افراد منحرف، قبل از توسل به خشونت بايد از طريق منطق، منطقى آميخته با احترام، محبت، دلسوزى و در عين حال همراه با قاطعيت، استفاده كرد، چراكه گروه زيادى، از اين طريق تسليم حق خواهند شد، هرچند عده اى بازهم مقاومت نشان مى دهند كه البته حساب آن ها جداست و بايد برخورد ديگرى با آن ها داشت.

2. براساس آيات فوق، ابراهيم عليه السلام آزر را به پيروى از خود دعوت مى كند با

ص: 193


1- . تفسير نمونه، ج 13، ذيل آيات 41-45 سورۀ مريم.

اينكه قاعدتاً عمويش از نظر سن از او بسيار بزرگ تر بوده و در آن جامعه سرشناس تر، و دليل آن را اين مسأله بيان مى كند كه «من علومى دارم كه نزد تو نيست»؛ (قَدْ جاءَنِي مِنَ اَلْعِلْمِ ما لَمْ يَأْتِكَ) .

اين يك قانون كلى است دربارۀ همه كه در آنچه آگاه نيستند از كسانى كه آگاه اند پيروى كنند و اين درواقع برنامۀ رجوع به متخصصان هر فن و ازجمله مسألۀ تقليد از مجتهد را در فروع احكام اسلامى مشخص مى سازد. البته بحث ابراهيم عليه السلام در مسائل مربوط به فروع دين نبود، بلكه از اساسى ترين مسألۀ اصول دين سخن مى گفت، ولى حتى در اين گونه مسائل نيز بايد از راهنمايى هاى دانشمندان استفاده كرد تا هدايت به صراط سوىّ كه همان «صراط مستقيم» است حاصل شود.

3. در اين سوره پنج بار هنگام شروع داستان پيامبران بزرگ و مريم عليها السلام، واژۀ «أذكر» (يادآورى كن) آمده است و به خاطر آن مى توان اين سوره را سورۀ يادآورى ها ناميد، يادآورى پيامبران و مردان و زنان بزرگ و حركت توحيدى آن ها و تلاششان در راه مبارزه با شرك و بت پرستى و ظلم و بيدادگرى.

و از آن جا كه معمولاً «ذكر» به معنى يادآورى بعد از نسيان است، ممكن است اشاره به اين واقعيت نيز باشد كه ريشۀ توحيد و عشق به مردان حق و ايمان به مبارزات حق طلبانۀ آن ها در اعماق جان هر انسانى ريشه دوانيده و سخن از آن ها درواقع يك نوع ذكر و يادآورى و بازگويى است.

بيان رسا و مؤثر

بيان رسا و مؤثر(1)

در آيات 24 تا 28 سورۀ طه مى خوانيم: (اِذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى * قالَ رَبِّ اِشْرَحْ لِي صَدْرِي * وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي * وَ اُحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي * يَفْقَهُوا قَوْلِي) ؛ «(اينك)

ص: 194


1- . تفسير نمونه، ج 13، ذيل آيات 24-28 سورۀ طه.

به سوى فرعون برو، كه او طغيان كرده است. (موسى) گفت: پروردگارا! سينه ام را گشاده كن و كارم را برايم آسان گردان و گره از زبانم بگشاى تا سخن مرا بفهمند».

آرى، براى اصلاح يك محيط فاسد و ايجاد يك انقلاب همه جانبه بايد از سردمداران فساد و ائمۀ كفر شروع كرد، از كسانى كه در تمام اركان جامعه نقش دارند، خودشان، با افكار و اعوان و انصارشان همه جا حاضرند، آن هايى كه تمام سازمان هاى تبليغاتى و اقتصادى و سياسى را در قبضۀ خود گرفته اند، كه اگر آن ها اصلاح شوند و يا در صورت عدم اصلاح، ريشه كن گردند، مى توان به نجات جامعه اميدوار بود، وگرنه هرگونه اصلاحى بشود، سطحى و موقتى و گذراست.

جالب اينكه دليل لزوم آغاز كردن دعوت، از فرعون، در يك جملۀ كوتاه «اِنَّهُ طَغَى» (او طغيان كرده است) بيان شده كه در اين كلمۀ «طغيان» همه چيز جمع است، آرى، طغيان و تجاوز از حد و مرز در تمام ابعاد زندگى، و به همين علت به اين گونه افراد «طاغوت» گفته مى شود كه از همين ماده گرفته شده است.

موسى عليه السلام نه تنها از چنين مأموريت سنگينى وحشت نكرد و حتى كمترين تخفيفى از خداوند نخواست، بلكه با آغوش باز از آن استقبال نمود ولى وسايل پيروزى در اين مأموريت را از خدا خواست، و از آن جا كه نخستين وسيلۀ پيروزى، روح بزرگ، فكر بلند و عقل توانا و به عبارت ديگر: گشادگى سينه است عرض كرد: «پروردگارا! سينۀ مرا گشاده بدار!»؛ (قالَ رَبِّ اِشْرَحْ لِي صَدْرِي) .

آرى، نخستين سرمايه براى يك رهبر انقلابى، سينۀ گشاده، حوصلۀ فراوان، استقامت و شهامت و تحمل بار مشكلات است و به همين دليل در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: «آلَةُ الرِئاسَةِ سِعَةُ الصَّدْرِ ؛ وسيلۀ رهبرى و رياست، سينۀ گشاده است».(1)

ص: 195


1- . نهج البلاغه، حكمت 176.

و از آن جا كه اين راه مشكلات فراوانى دارد كه جز به لطف خدا برطرف نمى شود، در مرحلۀ دوم از خدا تقاضا كرد كه كارها را بر او آسان گرداند و مشكلات را از سر راهش بردارد؛ عرض كرد: «كار مرا آسان گردان!»؛ (وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي) .

موسى عليه السلام سپس تقاضاى قدرت بيان هرچه بيشتر كرد: «گره از زبانم بگشا!». (وَ اُحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي) .

درست است كه داشتن شرح صدر، مهم ترين سرمايه است، ولى كارسازى اين سرمايه در صورتى است كه قدرت ارائه و اظهار آن به صورت كامل وجود داشته باشد، به همين دليل، موسى عليه السلام بعد از تقاضاى شرح صدر و برطرف شدن موانع، تقاضا كرد خداوند گره از زبانش بردارد.

و علت آن را چنين بيان كرد: «تا سخنان مرا درك كنند»؛ (يَفْقَهُوا قَوْلِي) .

اين جمله درحقيقت آيۀ قبلى را تفسير مى كند و از آن، روشن مى شود كه منظور از گشوده شدن گره زبان، اين نبوده كه زبان موسى عليه السلام به خاطر سوختگى در دوران طفوليت يك نوع گرفتگى داشته (آن گونه كه بعضى از مفسران از ابن عباس نقل كرده اند) بلكه منظور، گره هاى سخن است كه مانع درك و فهم شنونده مى شود، يعنى آن چنان فصيح و بليغ و رسا و گويا سخن بگويم كه هر شنونده اى منظور مرا به خوبى درك كند.

شاهد ديگر اين تفسير، آيۀ 34 سورۀ قصص است: (وَ أَخِي هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِساناً) ؛ «برادرم هارون زبانش از من فصيح تر است».

جالب اينكه: «افصح» از مادۀ «فصيح» در اصل به معنى خالص بودن چيزى از زوايد است و سپس به سخنى كه رسا و گويا و خالى از حشو و زوايد باشد گفته شده است. به هر حال يك رهبر و پيشواى موفق و پيروز كسى است كه علاوه بر سعۀ فكر و قدرت روح، داراى بيانى گويا و خالى از هرگونه ابهام و نارسايى باشد.

ص: 196

داستان «حبيب نجّار»

داستان «حبيب نجّار»(1)

در آيات 20 تا 25 سورۀ يس مى خوانيم:

(وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا اَلْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعى قالَ يا قَوْمِ اِتَّبِعُوا اَلْمُرْسَلِينَ * اِتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ * وَ ما لِيَ لا أَعْبُدُ اَلَّذِي فَطَرَنِي وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ * أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً إِنْ يُرِدْنِ اَلرَّحْمنُ بِضُرٍّ لا تُغْنِ عَنِّي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً وَ لا يُنْقِذُونِ * إِنِّي إِذاً لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ * إِنِّي آمَنْتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ) ؛ «و مردى (با ايمان) از دورترين نقطۀ شهر با شتاب آمد، گفت: «اى قوم من! از فرستادگان (خدا) پيروى كنيد. از كسانى پيروى كنيد كه از شما اجر و پاداشى نمى خواهند و خود هدايت يافته اند. چرا كسى را پرستش نكنم كه مرا آفريده و همگى به سوى او بازگشت داده مى شويد؟ آيا غير از او معبودانى را انتخاب كنم كه اگر خداوند رحمان بخواهد زيانى به من برساند، شفاعت آنها كمترين فايده اى براى من ندارد و مرا (از مجازات او) نجات نخواهند داد. اگر چنين كنم، در گمراهى آشكارى خواهم بود. (به همين دليل) من به پروردگارتان ايمان آوردم؛ پس به سخنان من گوش فرا دهيد».

نخست مى فرمايد: مردى (با ايمان) از نقطۀ دوردست شهر باسرعت و شتاب به سراغ گروه كافران آمد و گفت:....

اين مرد كه غالب مفسران نامش را «حبيب نجّار» ذكر كرده اند از كسانى بود كه در برخوردهاى نخستين با رسولان پروردگار به حقانيت دعوت آن ها و عمق تعليماتشان پى برد و مؤمنى ثابت قدم و مصمم شد. هنگامى كه به او خبر رسيد كه در قلب شهر، مردم بر اين پيامبران الهى شوريده اند و شايد قصد شهيد كردن آن ها را دارند، سكوت را مجاز ندانست و چنان كه از كلمۀ «يسعى» برمى آيد باسرعت و شتاب خود را به مركز شهر رسانيد و آنچه در توان داشت در دفاع از حق فروگذار نكرد. تعبير به «رجل» به صورت ناشناخته، شايد اشاره به اين نكته

ص: 197


1- . تفسير نمونه، ج 18، ذيل آيات 20-25 سورۀ يس.

است كه او يك فرد عادل بود، قدرت و شوكتى نداشت و در مسير خود تك و تنها بود، در عين حال نور و حرارت ايمان آن چنان او را روشن و گرم ساخته بود كه بى اعتنا به پيامدهاى اين دفاع سرسختانه از مبارزان راه توحيد، وارد معركه شد، تا مؤمنان عصر پيامبر صلى الله عليه و آله در آغاز اسلام كه عدۀ قليلى بيش نبودند سرمشق بگيرند و بدانند كه حتى يك نفر مؤمن تنها نيز داراى مسئوليت است و سكوت براى او جايز نيست.

تعبير به «أَقْصَى الْمَدِينَةِ» نشان مى دهد كه دعوت اين رسولان به نقاط دوردست شهر نيز كشيده شده و دل هاى آماده را تحت تأثير خود قرار داده بود.

گذشته از اين، نقاط دوردست شهر هميشه مركز مستضعفانى است كه آمادگى بيشترى براى پذيرش حق دارند، به عكس، در قلب شهرها مردم مرفهى زندگى مى كنند كه جذب آن ها به سوى حق به سادگى ممكن نيست.

تعبير به «يا قوم» (اى قوم من) بيانگر دلسوزى اين مرد نسبت به اهل شهر و مردم آن ديار است و دعوت به پيروى از رسولان، دعوتى است خالصانه كه هيچ نفعى براى شخص او در آن مطرح نيست.

اكنون ببينيم اين مؤمن مجاهد به چه منطق و دليلى براى جلب توجه همشهريانش متوسل شد؟ نخست از اين در وارد شد كه «از كسانى پيروى كنيد كه از شما اجر و مزدى دربرابر دعوت خود نمى خواهند»؛ (اِتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً) .

اين خود نخستين نشانۀ صدق آن هاست كه هيچ منفعت مادى در دعوتشان ندارند، نه از شما مالى مى خواهند، نه جاه و مقام، نه حتى تشكر و سپاسگزارى و نه هيچ اجر و پاداش ديگرى. اين همان چيزى است كه بارها در آيات قرآن درمورد انبياى بزرگ به عنوان نشانه اى از اخلاص و بى نظرى و صفاى قلب آنان روى آن تكيه شده، تا جايى كه در سورۀ شعرا پنج بار اين جمله (وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ) تكرار گرديده است.(1)

ص: 198


1- . شعراء، آيات 109، 127، 145، 161 و 180.

سپس مى افزايد: به علاوه «اين رسولان چنان كه از محتواى دعوت و سخنانشان برمى آيد، افرادى هدايت يافته اند»؛ (وَ هُمْ مُهْتَدُونَ) .

اشاره به اينكه تسليم نشدن دربرابر دعوت كسى، يا به خاطر اين است كه دعوتش حق نيست و به بيراهه و گمراهى مى كشاند و يا اينكه حق است، اما مطرح كنندگان، منافع خاصى در سايۀ آن كسب مى كنند كه اين خود مايۀ بدبينى به چنان دعوتى است، اما هنگامى كه نه آن باشد و نه اين، ديگر چه جاى تأمل و ترديد است؟

سپس به دليل ديگرى مى پردازد، به سراغ اصل توحيد مى رود كه عمده ترين نكتۀ دعوت اين رسولان بوده است؛ مى گويد: «من چرا كسى را پرستش نكنم كه مرا آفريده است؟»؛ (وَ ما لِيَ لا أَعْبُدُ اَلَّذِي فَطَرَنِي) .

كسى شايستۀ پرستش است كه خالق و مالك و بخشندۀ مواهب باشد نه اين بت ها كه هيچ كارى از آنان ساخته نيست. فطرت سليم مى گويد بايد خالق را پرستيد، نه اين مخلوقات بى ارزش را.

تكيه روى «فطرنى» (مرا آفريده) ممكن است اشاره به اين نكته نيز باشد كه من وقتى به فطرت اصلى و سرشت حقيقى خود بازمى گردم به خوبى مى بينم كه از درونم فريادى رسا و گويا بلند است كه مرا دعوت به پرستش خالقم مى كند، دعوتى كه هماهنگ با عقل و خرد است، من چگونه اين دعوت مضاعف «فطرت» و «خرد» را ناديده بگيرم؟

جالب اينكه نمى گويد: «ما لكم لا تعبدون الذى فطركم»: «چرا خدايى را پرستش نمى كنيد كه شما را آفريده است؟» بلكه مى گويد: «چرا من چنين نكنم؟» يعنى از خود شروع مى كند تا مؤثرتر واقع شود.

و به دنبال آن هشدار مى دهد كه مراقب باشيد «همۀ شما سرانجام به سوى او بازمى گرديد»؛ (وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ) .

ص: 199

يعنى نه تنها سروكار شما در زندگى اين جهان با اوست، بلكه در جهان ديگر نيز تمام سرنوشت شما در دست قدرت او مى باشد، آرى، به سراغ كسى برويد كه در هر دو جهان سرنوشت شما را به دست گرفته است.

و در سومين استدلال خود، به وضع بت ها پرداخته و اثبات عبوديت را براى خداوند با نفى عبوديت از بت ها تكميل مى كند، مى گويد: «آيا غير از خداوند معبودانى را انتخاب كنم كه اگر خداوند رحمن بخواهد زيانى به من برساند شفاعت آن ها كمترين فايده اى براى من نخواهد داشت و مرا از مجازات او هرگز نجات نخواهند داد؟!»؛ (أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً إِنْ يُرِدْنِ اَلرَّحْمنُ بِضُرٍّ لا تُغْنِ عَنِّي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً وَ لا يُنْقِذُونِ) .

باز در اين جا از خودش سخن مى گويد تا جبنۀ تحكم و آمريت نداشته باشد و ديگران حساب كار خود را برسند.

او درحقيقت روى بهانۀ اصلى بت پرستان انگشت مى گذارد كه مى گفتند: «ما اين ها را به خاطر اين پرستش مى كنيم كه شفيعان ما در درگاه خدا باشند» مى گويد: چه شفاعتى؟ و چه كمك و نجاتى؟ آن ها خود نيازمند به كمك و حمايت شما هستند، در تنگناى حوادث چه كارى از آن ها براى شما ساخته است؟ تعبير به «الرحمن» در اين جا علاوه بر اينكه اشاره به گستردگى رحمت خداوند و بازگشت همۀ نعمت ها و مواهب به سوى اوست و اين خود دليلى بر توحيد عبادت مى باشد، بيانگر اين نكته است كه خداوند رحمن ضرر و زيانى براى كسى نمى خواهد مگر اينكه خلاف كارى انسان به آخرين درجۀ خود برسد كه او را از محيط گستردۀ الهى دور و در وادى غضبش گرفتار سازد.

سپس اين مؤمن مجاهد براى تأكيد و توضيح بيشتر افزود: «هرگاه من چنين بت هايى را پرستش كنم و آن ها را شريك پروردگار قرار دهم در گمراهى آشكار خواهم بود»؛ (إِنِّي إِذاً لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ) .

ص: 200

كدام گمراهى از اين آشكارتر كه انسان عاقل و باشعور دربرابر اين موجودات بى شعور زانو زند و آن ها را در كنار خالق زمين وآسمان قرار دهد!

اين مؤمن تلاشگر و مبارز پس از اين استدلالات و تبليغات مؤثر و گيرا با صداى رسا در حضور جمع اعلام كرد: «همه بدانيد كه من به پروردگار شما ايمان آورده ام و دعوت اين رسولان را پذيرا شده ام»؛ (إِنِّي آمَنْتُ بِرَبِّكُمْ) .

«پس اين سخنان مرا بشنويد» و بدانيد كه من به دعوت اين رسولان مؤمنم و گفتار مرا به كار بنديد كه به سود شماست (فَاسْمَعُونِ) .

مخاطب اين جمله و همچنين جملۀ (إِنِّي آمَنْتُ بِرَبِّكُمْ) كيست؟

ظاهر آيات قبل نشان مى دهد كه همان گروه مشركان و بت پرستانى هستند كه در آن ديار بودند، تعبير به «ربكم» (پروردگار شما) نيز منافاتى با اين معنى ندارد، چراكه اين تعبير در آيات زيادى از قرآن مجيد دربرابر كفار و هنگام بيان استدلالات توحيدى آمده است.(1)

و نيز جملۀ «فَاسْمَعُونِ» (به سخنان من گوش فرادهيد) مخالفتى با آنچه گفته شد ندارد، چراكه اين جمله را براى دعوت آن ها به پيروى از گفتار خويش ذكر كرده، همان گونه كه در داستان مؤمن آل فرعون آمده است، آنجا كه خطاب به فرعونيان مى گويد: (يا قَوْمِ اِتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِيلَ اَلرَّشادِ) ؛ «اى قوم من! از من پيروى كنيد تا شما را به راه راست هدايت كنم».(2)

و از اين جا روشن مى شود اينكه بعضى از مفسران گفته اند مخاطب اين جمله همان رسولانى هستند كه از سوى خدا براى دعوت اين قوم آمده بودند و تعبير به «ربكم» و جملۀ «فاسمعون» را قرينه براى آن گرفته اند هيچ گونه دليلى براى آن در دست نيست.

ص: 201


1- . از جمله به آيات 3 و 32 سورۀ يونس، 3 و 52 سورۀ هود، 24 نحل و 29 كهف مراجعه فرماييد.
2- . غافر، آيۀ 38.

در هر صورت، پايان كار اين مرد مؤمن [و مبلّغ] و مجاهد راستين چنين بود كه در انجام رسالت خويش و حمايت از پيامبران الهى كوتاهى نكرد و سرانجام شربت شهادت نوشيد و به جوار قرب رحمت خداوند راه يافت.

نكته هاى آموزندۀ اين داستان

از آنچه در آيات بالا پيرامون اين داستان خوانديم مسائل بسيارى مى توان آموخت، ازجمله:

1. افراد باايمان، در راه خدا از تنهايى هرگز وحشت نمى كنند، همان گونه كه يك فرد مؤمن همچون «حبيب نجار» از انبوه مشركان شهر وحشت نكرد. على عليه السلام مى فرمايد: «أيُّها النّاسُ لا تَستَوحِشوا في طَريقِ الهُدى لِقِلَّةِ أهلِهِ ؛ اى مردم! در طريق هدايت از كمى نفرات وحشت نكنيد».

2. مؤمن عاشق هدايت مردم است و از گمراهى آن ها رنج مى برد، حتى بعد از شهادتش نيز آرزو مى كند اى كاش ديگران مقامات او را مى ديدند و ايمان مى آوردند.

3. محتواى دعوت انبيا خود بهترين گواه براى هدايت و حقانيت آن هاست (وَ هُمْ مُهْتَدُونَ) .

4. دعوت به سوى اللّه بايد خالى از هرگونه چشم داشت پاداش باشد تا اثر كند.

5. گاهى گمراهى عامل مخفى و پنهانى ندارد، بلكه ضلال مبين و آشكار است و بت پرستى و شرك مصداق روشن «ضلال مبين» محسوب مى شوند.

6. مردان حق بر واقعيات تكيه مى كنند و گمراهان بر موهومات و پندارها.

7. اگر شوم و نكبتى وجود داشته باشد سرچشمۀ آن خود انسان و اعمال اوست.

8. «اسراف» عامل بسيارى از بدبختى ها و انحرافات است.

ص: 202

9. وظيفۀ پيامبران و رهروان راه آن ها «بلاغ مبين» و دعوت آشكار در همۀ زمينه هاست، چه مردم پذيرا شوند، چه نشوند.

10. اجتماع و جمعيت از عوامل مهم پيروزى و عزت و قوت است.

11. خداوند براى درهم كوبيدن ياغيان سركش لشكرهاى عظيم آسمان و زمين را بسيج نمى كند، بلكه با يك اشارت همه چيز آن ها را درهم مى كوبد.

12. ميان شهادت و بهشت فاصله اى وجود ندارد و شهيد قبل از آنكه از مَركب بر زمين بيفتد در آغوش حورالعين قرار مى گيرد.

13. خداوند نخست انسان را از گناه شستشو مى كند و بعد او را در جوار رحمتش جاى مى دهد.

14. از مخالفت و سرسختى دشمنان حق نبايد وحشت كرد، چراكه اين برنامۀ هميشگى آن ها در طول تاريخ بوده است.

15. اولين ايمان آورندگان به انبيا مستضعفان هر جامعه بودند.

16. همان ها بوده اند كه در راه طلب هرگز خسته نمى شدند و تلاش و كوشش آن ها محدود به هيچ حدّى نبود.

17. شيوۀ تبليغ را بايد از رسولان الهى آموخت كه از تمام روش ها و تاكتيك هاى مؤثر براى نفوذ در دل هاى بى خبران استفاده مى كردند كه نمونه اى از آن در آيۀ فوق مشاهده مى شود.

مجادله به باطل

مجادله به باطل(1)

در آيۀ هشتم سورۀ حج مى خوانيم: (وَ مِنَ اَلنّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اَللّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ مُنِيرٍ) ؛ «و بعضى از مردم، بدون هيچ دانش و هدايت و كتاب روشنگرى، دربارۀ خدا مجادله مى كنند».

ص: 203


1- . تفسير نمونه، ج 1، ذيل آيۀ 8 سورۀ حج.

در اين جا سخن از مجادله كنندگانى است كه دربارۀ مبدأ و معاد به جدال بى پايه و بى اساس مى پردازند.

جملۀ (وَ مِنَ اَلنّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اَللّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ) درست همان تعبيرى است كه در چند آيه قبل گذشت و تكرار آن نشان مى دهد كه جملۀ اول اشاره به گروهى است و جملۀ دوم اشاره به گروهى ديگر.

جمعى از مفسران تفاوت اين دو گروه را در اين دانسته اند كه آيۀ گذشته ناظر به حال پيروان گمراه و بى خبر است، در حالى كه اين آيه ناظر به رهبران اين گروه گمراه مى باشد.(1)

جملۀ (لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اَللّهِ) نشان مى دهد كه برنامۀ اين گروه، گمراه ساختن ديگران است و قرينۀ روشنى براى اين تفاوت محسوب مى شود، همان گونه كه جملۀ (يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَرِيدٍ) در آيات گذشته نيز كه سخن از پيروى شياطين مى گويد اين معنى را روشن تر مى سازد.

دربارۀ اين مطلب نيز كه تفاوت ميان «علم» و «هدى» و «كتاب منير» چيست، مفسران بحث هايى دارند. آنچه نزديك تر به نظر مى رسد اين است كه «علم» اشاره به استدلالات عقلى است و «هدى» به هدايت و راهنمايى رهبران الهى، و «كتاب منير» اشاره به كتب آسمانى مى باشد.

به تعبير ساده تر: همان دلايل سه گانۀ معروف «كتاب» و «سنت» و «دليل عقل» را بازگو مى كند و با توجه به اينكه «اجماع» نيز طبق تحقيقات دانشمندان به «سنت» بازمى گردد همۀ دلايل اربعه در اين عبارت جمع است.

بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه «هدى» اشاره به هدايت هاى معنوى است كه در پرتو خودسازى و تقوا و تهذيب نفس براى انسان حاصل مى شود.

ص: 204


1- . تفسير الميزان و تفسير كبير فخررازى، ذيل آيات مورد بحث.

درحقيقت بحث و جدال علمى در صورتى مى تواند ثمربخش باشد كه متكى به يكى از اين دلايل گردد: دليل عقل يا كتاب يا سنت.

سپس در يك عبارت كوتاه و پرمعنى به بيان يكى از علل انحراف و گمراهى اين رهبران ضلالت پرداخته، مى گويد: «آن ها با تكبر و بى اعتنايى (نسبت به سخنان الهى) مى خواهند مردم را از راه خدا گمراه سازند»؛ (ثانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اَللّهِ) .

«ثانى» از مادۀ «ثنى» به معنى پيچيدن است و «عطف» به معنى پهلوست و پيچيدن پهلو كنايه از بى اعتنايى به اعراض از چيزى است.

جملۀ «ليضل» ممكن است هدف اين اعراض و روى گردانى باشد، يعنى آن ها براى گمراه ساختن مردم آيات و هدايت هاى الهى را به هيچ مى گيرند، و ممكن است نتيجۀ آن شود، يعنى محصول بى اعتنايى آن ها اين است كه مردم را از راه حق بازمى دارد. سپس كيفر شديد آن ها را در دنيا و آخرت به اين صورت تشريح مى كند: «براى آنان در دنيا رسوايى و بدبختى است و در قيامت عذاب سوزان را به آن ها مى چشانيم»؛ (لَهُ فِي اَلدُّنْيا خِزْيٌ وَ نُذِيقُهُ يَوْمَ اَلْقِيامَةِ عَذابَ اَلْحَرِيقِ) .

و به او مى گوييم: «اين نتيجۀ چيزى است كه دست هايت از پيش براى تو فرستاده است»؛ (ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ يَداكَ) .

«و خداوند هرگز به بندگان ستم نمى كند»؛ (وَ أَنَّ اَللّهَ لَيْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبِيدِ) .

نه كسى را بى جهت كيفر مى دهد و نه بدون دليل بر ميزان مجازات كسى مى افزايد؛ برنامۀ او عدالت محض و محض عدالت است.

آثار شوم مجادلۀ باطل

آثار شوم مجادلۀ باطل(1)

بحث و گفتگو كليد حل مشكلات مى باشد، اما اين صورتى است كه دو طرف

ص: 205


1- . تفسير نمونه، ج 20، ذيل آيات 4-6 سورۀ غافر.

بحث طالب حق و در جستجوى راه باشند و يا حداقل اگر يك طرف از راه لجاجت وارد مى شود طرف مقابل در فكر احقاق حق و رسيدن به واقع باشد، اما هرگاه گفتگو ميان كسانى روى دهد كه هر كدام براى خودخواهى و اظهار تفوق بر ديگرى، و به كرسى نشاندن حرف خويش، به ستيزه و جنجال برخيزد، نتيجه اى جز دور شدن از حق، تاريكى دل و ريشه دار شدن خصومت ها و كينه ها نخواهد داشت.

و به همين دليل در روايات اسلامى از مراء و مجادله به باطل نهى شده و اشارات پرمعنايى به ضررهاى اين نوع مجادلات شده است.

در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: «مَن ضَنَّ بِعِرضِهِ فَليَدَع المَراءَ ؛هر كس به آبروى خويش علاقه مند است مجادله و ستيزه جويى را ترك كند».(1)

زيرا در اين گونه مباحثات، كار به تدريج به بى حرمتى و توهين و حتى دشنام و انواع سخنان زشت و ركيك و نسبت هاى ناروا مى كشد.

در حديث ديگرى از همان امام عليه السلام مى خوانيم: «إيّاكُم وَالمِراءَ وَالخُصُومَةَ فَإنَّهُما يَمرِضانِ القُلُوبَ عَلَى الإخوانِ، وَ يُنبِتُ عَلَيهِمَا النِّفاقَ ؛ از مجادله و ستيز در گفتگو بپرهيزيد، زيرا اين دو دل هاى برادران دينى را نسبت به يكديگر بيمار و مكدر مى كند و بذر نفاق را پرورش مى دهد».(2)

چراكه اين گونه پرخاشگرى ها كه در بيشتر مواقع از اصول صحيح بحث و استدلال تهى است، روح لجاجت و تعصب را در افراد تقويت مى كند تا آنجا كه هر كدام مى خواهد براى غلبه بر ديگرى از هر وسيله اى حتى دروغ و تهمت و بى حرمتى استفاده كند، و اين كار نتيجه اى جز كينه توزى و پرورش بذرهاى نفاق در دل ها نخواهد داشت. يكى ديگر از مفاسد بزرگ «جدال به باطل» اين

ص: 206


1- . نهج البلاغه، حكمت 362.
2- . اصول كافى، ج 2، باب المراء و الخصومة، ح 1.

است كه طرفين در انحراف و اشتباه خود سخت تر و راسخ تر مى شوند، زيرا هر كدام تلاش مى كند براى اثبات مقصود خود به هر دليل باطلى متوسل شود و تا آنجا كه مى تواند سخنان حق طرف را ناديده بگيرد و يا با ديدۀ نارضايتى و نپذيرفتن بنگرد و اين خود موجب تقويت اشتباه و كج روى است.

كبر و غرور سرچشمۀ اصلى مجادله به باطل

كبر و غرور سرچشمۀ اصلى مجادله به باطل(1)

در آيۀ 56 سورۀ مؤمن مى خوانيم: (إِنَّ اَلَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اَللّهِ بِغَيْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ إِنْ فِي صُدُورِهِمْ إِلاّ كِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغِيهِ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ هُوَ اَلسَّمِيعُ اَلْبَصِيرُ) ؛ «به يقين كسانى كه در آيات خداوند بدون دليلى كه براى آنها آمده باشد ستيزه جويى مى كنند، در سينه هايشان فقط تكبّر (و غرور) است و هرگز به خواستۀ خود نخواهند رسيد، پس به خدا پناه بر كه او شنوا و بيناست».

«مجادله» به معنى مخاصمه و ستيزه جويى در سخن و جرّ و بحث هاى بى منطق است، هرچند گاهى در معنى وسيع، اعم از گفتگوى باطل و حق نيز به كار مى رود، و تعبير (بِغَيْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ) اشاره به دلايل است كه از طريق وحى از سوى خدا نازل مى شود، و چون وحى، مطمئن ترين راه براى اثبات حقايق است در اين جا روى آن تكيه شده است. منظور از «آيات اللّه» كه آن ها درمورد آن مجادله مى كردند «معجزات و آيات قرآن» و بحث هاى مربوط به مبدأ و معاد است كه گاه آن را سحر مى خواندند، گاه نشانۀ جنون و گاه اساطير الاولين و افسانه هاى پيشينيان.

بنابراين، آيه گواه زنده اى براى اين حقيقت است كه سرچشمۀ اصلى مجادله، كبر و غرور و خودمحورى است، چراكه افراد متكبر و خودمحور به دليل علاقۀ شديد به خويشتن، به ديگران اعتنا ندارند، افكار خود را حق و نظرات ديگران را هرچه باشد باطل مى پندارند، لذا روى سخنان باطل خود ايستادگى مى كنند.

ص: 207


1- . تفسير نمونه، ج 20، ذيل آيۀ 56 سورۀ مؤمن.

تعبير به «ان» اشاره به اين است كه عامل منحصر در اين گونه موارد همان كبر و خودبرتربينى است، والا چگونه ممكن است انسان بدون دليل و مدرك، اين همه بر گفتار خود ايستادگى كند؟!

«صدور» (سينه ها) در اين جا اشاره به قلب هاست و منظور از قلب، روح و جان و فكر است كه در آيات قرآن بارها به اين معنى آمده است.

بعضى از مفسران «كبر» را در آيۀ فوق به معنى «حسد» تفسير كرده اند و عامل مجادلۀ آن ها را حسادتشان نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله و مقام معنوى و ظاهرى او مى دانند، در حالى كه «كبر» در لغت به اين معنى نيست، ولى ممكن است ملازم آن باشد، چراكه افراد متكبر و خودمحور معمولاً حسود نيز هستند، همۀ مواهب را براى خود مى خواهند و از اينكه ديگران از نعمت ها بهره گيرند ناراحت مى شوند.

سپس مى افزايد: «آن ها هرگز به هدف خود نخواهند رسيد»؛ (ما هُمْ بِبالِغِيهِ) .

هدف آنان اين است كه خود را بزرگ ببينند، فخر بفروشند و بر جامعه حكومت كنند، اما جز ذلت و زيردست بودن بهره اى نخواهند گرفت، نه به هدفى كه از كبر و غرور دارند مى رسند و نه به هدفى كه براى مجادله هاى باطل و بى اساس دارند كه حق را ابطال كنند و باطل را بر كرسى بنشانند.

در پايان آيه به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور مى دهد كه از شر اين گونه افراد مغرور و خودخواه و بى منطق به خدا پناه ببرد: «اكنون كه چنين است به خدا پناه ببر كه او شنوا و بيناست»؛ (فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ هُوَ اَلسَّمِيعُ اَلْبَصِيرُ) .

هم سخنان بى اساس آن ها را مى شنود و هم توطئه ها و اعمال زشت شان را مى بيند. نه تنها پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله، بلكه همۀ رهروان راه حق بايد در طوفان هاى حوادث دربرابر ستيزه جويان بى منطق، خود را به خدا بسپارند.

لذا يوسف عليه السلام پيامبر بزرگ خدا هنگامى كه دربرابر طوفان هوس هاى زليخا قرار مى گيرد مى گويد: (مَعاذَ اَللّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ) ؛ «به خدا پناه مى برم! عزيز

ص: 208

مصر صاحب نعمت من است، مقام مرا گرامى داشته، چگونه ممكن است به او خيانت كنم؟». در آيات قبلى همين سوره نيز از زبان موسى عليه السلام خوانديم: (إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ اَلْحِسابِ) ؛ «من به پروردگارم و پروردگار شما پناه مى برم از هر متكبّرى كه به روز حساب ايمان نمى آورد»(1)و از آنجا كه يكى از موضوعات مهم مجادلۀ كفار دربرابر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مسألۀ معاد و زنده شدن انسان ها بعد از مرگ بود، در آيۀ بعد با يك بيان روشن مسألۀ معاد را متذكر مى شود؛ مى فرمايد: «آفرينش آسمان ها و زمين از آفرينش انسان ها مهم تر و بالاتر است، ولى اكثر مردم نمى دانند»؛ (لَخَلْقُ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ اَلنّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ اَلنّاسِ لا يَعْلَمُونَ) .

كسى كه توانايى دارد اين كرات عظيم و كهكشان هاى وسيع و گسترده را با آن همه عظمت بيافريند و اداره و تدبير كند چگونه از احياى مردگان عاجز و ناتوان خواهد بود؟ اين جهل گروهى از مردم است كه به آن ها اجازۀ درك اين حقايق را نمى دهد.

غالب مفسران اين آيه را پاسخى به مجادلۀ مشركان درمورد «معاد» دانسته اند.(2)

ولى بعضى نيز احتمال داده اند كه منظور، پاسخى است به كبر متكبران مغرور كه خود و افكار كوتاهشان را بزرگ مى پنداشتند، در حالى كه در مقايسه با عظمت عالم هستى ذرۀ ناچيزى بيش نبودند. اين معنى از مفهوم آيات چندان دور نيست، ولى با توجه به آيات بعد، معنى اول مناسب تر به نظر مى رسد.

به هر حال در اين آيه يكى ديگر از عوامل «مجادلۀ باطل» را ذكر كرده كه «جهل» است، در حالى كه در آيات قبل، «كبر» مطرح شده بود و اين دو رابطۀ

ص: 209


1- . مؤمن، آيۀ 27.
2- . مجمع البيان؛ كبير فخررازى؛ كشاف؛ روح المعانى؛ صافى؛ روح البيان.

نزديكى باهم دارند، چراكه سرچشمۀ كبر، جهل و نادانى و نشناختن قدر خود يا مقدار علم و دانايى خويشتن است.

ادب قرآن در بحث و محاجه

ادب قرآن در بحث و محاجه(1)

در آيۀ 24 سورۀ زخرف آمده است: (قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكُمْ بِأَهْدى مِمّا وَجَدْتُمْ عَلَيْهِ آباءَكُمْ قالُوا إِنّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ) ؛ «(پيامبرشان) گفت: آيا اگر من براى شما آيينى هدايت بخش تر از آنچه پدرانتان را بر آن يافتيد آورده باشم (باز هم انكار مى كنيد)؟! گفتند: (آرى،) ما به آنچه شما براى آن فرستاده شده ايد كافريم».

اين مؤدبانه ترين تعبيرى است كه مى توان درمقابل قومى لجوج و مغرور بيان كرد كه عواطف آن ها به هيچ وجه جريحه دار نشود. نمى گويد: آنچه شما داريد دروغ و خرافه است و حماقت، بلكه مى گويد: آنچه من آورده ام از آيين نياكان شما هدايت كننده تر است، بياييد بنگريد و مطالعه كنيد.

اين گونه تعبيرات قرآن ادب در بحث و محاجه را به ويژه درمقابل جاهلان مغرور به ما مى آموزد، ولى آن ها به قدرى غرق در جهل و تعصب و لجاجت بودند كه اين گفتار حساب شده و مؤدبانه نيز در آن ها موثر واقع نشد و فقط در پاسخ انبيائشان «گفتند: ما به آنچه شما براى آن مبعوث هستيد كافريم» «قَالُوا اِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ». بى آنكه كمترين دليلى براى مخالفت خود بياورند و بى آنكه كمترين تفكر و انديشه اى دربارۀ پيشنهاد متين انبيا و رسولان الهى كنند.

ص: 210


1- . تفسير نمونه، ج 21، ذيل آيۀ 24 سورۀ زخرف.

بخش دوم: تربيت و سازندگى

اشاره

- كليات

- انسان در قرآن

- نقش قرآن در تربيت انسان

- نظام خانواده

- تشويق و مجازات (دو شيوۀ مهم تربيتى)

- عوامل نظرى تربيت و سازندگى

- عناصر عملى تربيت و سازندگى

- آداب اسلامى

- نكات تربيتى و درس هاى آموزنده در زندگى پيامبران و قصص قرآنى

- آسيب ها و موانع تربيت

ص: 211

ص: 212

فصل اول: كلّيات (مباحثى كلّى در باب تعليم و تربيت)

اشاره

برنامه ريزى براى تعليم و تربيت

نقش پيامبران در تربيت انسان

مربى و قابليت

ميدان پرورش و تربيت

چهار مرحله از مراحل تربيت

برنامۀ چهار ماده اى خوشبختى

يك روش مؤثر تربيتى

تأثير سريع تربيت الهى

نكاتى آموزنده و تربيتى در باب حق و باطل

اثرات اجتماعى و تربيتى پناهگاه امن كعبه

تعليم و تربيت خانواده

اهميت نظام خانواده

خانوادۀ خود را از آتش دوزخ نجات دهيد

اوصاف همسر شايسته

اهميت فرزندان صالح در معرفى شخصيّت انسان

تشويق و مجازات

نتيجۀ تشويق كار نيك يا بد

تربيت از طريق انذار

اگر هشدار مؤثر نيفتد

مجازات هاى تربيتى

زندان يا كانون تربيت

مجازات هم حسابى دارد

مجازات هاى بيداركننده

مجازات استدراج

مجازات تهمت

مجازات شديد براى چه بود؟

مجازات در حضور جمع چرا؟

چگونه اسلام اجازۀ تنبيه زن را داده است؟

نفى به تنهايى كافى نيست

روزهاى حساس زندگى

عوامل حيات و مرگ ملّت ها

جامع ترين آيۀ اخلاقى [تربيتى و سازنده]

ص: 213

ص: 214

برنامه ريزى براى تعليم و تربيت

برنامه ريزى براى تعليم و تربيت(1)

در آيات 105 و 106 سورۀ اسراء مى خوانيم:

(وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً * وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى اَلنّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِيلاً) ؛ «و ما آن [قرآن] را به حق نازل كرديم و به حق نازل شد و تو را جز به عنوان بشارت دهنده و بيم دهنده نفرستاديم. و قرآنى (بر تو نازل كرديم) كه آيات آن را از هم جدا كرديم، تا آن را به تدريج و با آرامش بر مردم بخوانى، و به يقين آن را ما نازل كرديم».

يكى از درس هاى مهمى كه آيات فوق به ما مى آموزد لزوم برنامه ريزى براى هرگونه انقلاب فرهنگى و فكرى و اجتماعى، و هرگونه برنامۀ تربيتى است، چراكه اگر چنين برنامه اى تنظيم نگردد و در مقاطع مختلف، هر كدام در زمان خود پياده نشود شكست قطعى است، حتى قرآن مجيد بر پيامبر صلى الله عليه و آله به صورت يك جا نازل نشد، هرچند در علم خدا يك جا بود و يك بار در شب قدر به طور كامل بر پيامبر صلى الله عليه و آله عرضه شد، امّا نزول اجرايى آن در طول 23 سال در مقطع هاى مختلف زمانى و با برنامه ريزى دقيق بود.

جايى كه خدا با آن قدرت و علم بى پايانش چنين كند تكليف انسان ها روشن است. اصولاً اين يك قانون و سنت الهى است كه نه تنها در عالم «تشريع» بلكه در عالم «تكوين» نيز عينيّت دارد. هرگز شنيده ايد كودكى يك شبه از مادر متولد

ص: 215


1- . تفسير نمونه، ج 12، ذيل آيات 105 و 106 سورۀ اسراء.

شود؟ و يا ميوه اى بر درخت يك ساعته شيرين و رسيده گردد؟ بنابراين، چگونه مى توان انتظار داشت كه به ويژه در مرحلۀ سازندگى يك جامعه، از نظر فكرى و فرهنگى و يا از نظر اقتصادى و سياسى يك شبه همه چيز اصلاح شود؟

اين سخن بدين معنى نيز هست كه اگر از تلاش هاى خود در كوتاه مدت نتيجه نگرفتيم، هرگز نبايد يأس و نوميدى به خود راه دهيم و دست از ادامۀ تلاش و كوشش برداريم، بلكه بايد توجه داشته باشيم كه در بيشتر مواقع پيروزهاى نهايى و كامل در درازمدّت است.

نقش پيامبران در تربيت انسان

همه مى دانيم كه نيمى از شخصيت ما را علم و نيمى را غرايز تشكيل مى دهد، لذا در پرورش وجود خود به علم محتاجيم و مقدار بيشتر به تعديل غرايز، بلكه مشكل اساسى در تربيت، همان كنترل غرايز است، به اين معنى كه علاوه بر راهنمايى عقل و درك عوامل سعادت و فضيلت، مى بايست غرايز و اميال را آن چنان پرورش دهيم كه با نداى عقل و وجدان هماهنگ شود.

و از جانب ديگر، يك مربى خوب علاوه بر آشنايى كامل با خوبى ها و بدى ها و اطلاع دقيق از اسرار وجود انسان مى بايست شخصاً فردى كامل از نظر اخلاق و عمل باشد، زيرا يك اصل روانى (اصل محاكات) به ما مى گويد: انسان كششى در وجود خود براى همرنگ شدن با ديگران مى يابد.

اين احساس و انجذاب دربارۀ افرادى كه انسان به آن ها ايمان دارد بسيار قوى تر است، بنابراين مسلم مى شود كه مربى كامل علاوه بر اين كه بايد خود يك فرد كامل باشد، بايد مورد اطمينان و علاقه نيز باشد تا افرادى كه مى خواهند در سايۀ او تربيت شوند بر اساس اصل «محاكات» به زودى تحت تأثير او قرار

ص: 216

بگيرند. و اين امكان ندارد جز اينكه كامل بودن او توسط يك مبدأ مطمئن و غيرقابل ترديد امضا شده باشد.

و آيا چنين كسى جز «پيامبر معصوم» كه از طرف خداى جهان به عنوان مربى و راهنما تعيين شده و علاوه بر علم سرشار، از هرگونه گناه و انحراف و خطا مصونيت دارد كس ديگرى مى تواند باشد؟ نه!

طبق اين گفته مطلب ديگرى نيز روشن مى شود و آن اين كه پيامبر نيز بايد از جنس خود ما باشد، زيرا در غير اين صورت اصل «محاكات» اثرى نخواهد داشت، يعنى جنبۀ تربيت خنثى مى شود و فقط جنبۀ تذكر و تعليم آن باقى خواهند ماند.(1)

اين است كه ابراهيم عليه السلام پيامبر بزرگ خدا از پروردگار قادر و حكيم درخواست مى كند كه پيامبرى از جانب خويش در ميان نوادگانش مبعوث دارد، تا هم آنان را تعليم دهد و آيات الهى را كه راه صحيح سعادت را نشان مى دهد بر آنان بخواند و قرآن را به آن ها ياد دهد، هم حكمت و تدبير صحيح را بياموزد و هم آن ها را به طور كامل در سايۀ خويش پرورش دهد.

مربى و قابليّت

مربى و قابليّت(2)

در آيۀ 58 سورۀ اعراف مى خوانيم: (وَ اَلْبَلَدُ اَلطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ اَلَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلاّ نَكِداً كَذلِكَ نُصَرِّفُ اَلْآياتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ) ؛ «و سرزمين پاكيزه (و مستعد)، گياهش به فرمان پروردگار مى رويد؛ امّا سرزمين هاى ناپاك (و شوره زار)، جز گياه ناچيز و بى ارزش، از آن نمى رويد؛ اين گونه آيات (خود) را براى گروهى كه شكرگزارند، شرح مى دهيم».

ص: 217


1- . اقتباس از رهبران بزرگ، ص 23-34.
2- . تفسير نمونه، ج 6، ذيل آيۀ 58 سورۀ اعراف.

در اين آيه براى اينكه گمان نشود يكنواخت بودن باران دليل بر اين است كه همۀ سرزمين ها يكسان زنده شوند و براى اينكه روشن گردد استعدادها و آمادگى هاى متفاوت سبب استفاده هاى مختلف از مواهب الهى مى شود، مى گويد: «سرزمين شيرين و پاكيزه گياهان پربركت و مفيد و سودمند خود را به اذن پروردگارش بيرون مى فرستد، اما زمين هاى شوره زار و خبيث و زشت، چيزى جز گياهان ناچيز و كم ارزش نمى روياند».

آيۀ فوق درحقيقت اشاره به مسألۀ مهمى است كه در زندگى اين جهان و جهان ديگر در همه جا تجلى مى كند، و آن اينكه «فاعليت فاعل» براى به ثمر رسيدن يك موضوع، كافى نيست، بلكه استعداد و «قابليت قابل» نيز شرط است.

از دانه هاى باران، چيزى حيات بخش تر و لطيف تر تصور نمى شود، اما همين بارانى كه در لطافت طبعش كلامى نيست در يك جا سبزه و گل مى روياند و در جاى ديگر خس و خاشاك.

ميدان پرورش و تربيت

ميدان پرورش و تربيت(1)

در آيۀ 141 سورۀ آل عمران مى خوانيم: (وَ لِيُمَحِّصَ اَللّهُ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ اَلْكافِرِينَ) ؛ «و تا خداوند، افراد باايمان را خالص گرداند (و ورزيده شوند) و كافران را (به تدريج) نابود سازد».

«ليمحص» از مادۀ «تمحيص» به معنى پاك نمودن چيزى از هرگونه عيب است.

و «يمحق» از مادۀ «محق» (بر وزن مرد) به معنى كم شدن تدريجى چيزى است و به همين مناسبت شب پايان ماه را «محاق» مى گويند، زيرا روشنى ماه كم كم كاسته شده و از بين مى رود.

ص: 218


1- . تفسير نمونه، ج 3، ذيل آيۀ 141 سورۀ آل عمران.

در اين آيه به يكى ديگر از نتايج طبيعى شكست جنگ احد اشاره شده است و آن اينكه اين گونه شكست ها نقاط ضعف و عيوب جمعيت ها را آشكار مى سازد و فرصت مناسبى است براى شستشو از اين عيوب. قرآن مى گويد: خدا مى خواست در اين ميدان جنگ، افراد باايمان را خالص گرداند و نقاطضعف شان را به آن ها نشان دهد. آن ها بايد براى پيروزى هاى آينده در چنين بوتۀ آزمايشى قرار گيرند و همان طور كه على عليه السلام مى فرمايد: «فِي تَقَلُّبِ الْأحْوالِ عِلْمُ جَواهِرِ الرِّجالِ ؛ دگرگونى هاى روزگار و حوادث سخت زندگى، حقيقت اشخاص را روشن مى سازد»، به عيار شخصيت خود واقف شوند.

اين جاست كه گاهى پاره اى از شكست ها آن چنان سازنده است كه اثر آن به مراتب در سرنوشت جوامع انسانى از پيروزى هاى خواب كنندۀ ظاهرى بيشتر است.

جالب اينكه نويسندۀ تفسير المنار از استادش «محمّد عبده» مفتى بزرگ مصر، نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله را در خواب ديد كه به او فرمود:

«اگر مرا ميان پيروزى و شكست در ميدان احد مخير ساخته بودند من درخصوص آن ميدان، شكست را ترجيح مى دادم» زيرا اين شكست عامل سازنده اى در تاريخ اسلام شد.

(وَ يَمْحَقَ اَلْكافِرِينَ) . اين جمله درحقيقت نتيجه اى است براى جملۀ قبل، زيرا هنگامى كه مؤمنان در كورۀ حوادث پاك شدند آمادگى كافى براى از بين بردن تدريجى شرك و كفر و پاك ساختن جامعۀ خود از اين آلودگى ها پيدا مى كنند، يعنى نخست بايد پاك شد و سپس پاك كرد. درحقيقت همان طور كه ماه با آن جلوه گرى و فريبندگى مخصوص خود به تدريج كم نور مى شود و در محاق فرو مى رود، شكوه و عظمت كفر و شرك و حاميان آن ها نيز با تصفيه و پاك شدن مسلمانان، به زوال و نيستى مى گرايد.

ص: 219

(أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا اَلْجَنَّةَ وَ لَمّا يَعْلَمِ اَللّهُ اَلَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ اَلصّابِرِينَ)

در اينجا قرآن با استفاده از حادثۀ احد براى تصحيح يك اشتباه فكرى مسلمانان اقدام مى كند؛ مى گويد: شما چنين پنداشتيد كه بدون جهاد و استقامت در راه خدا مى توانيد در بهشت برين جاى گيريد، آيا شما گمان كرديد داخل شدن در عمق آن سعادت معنوى تنها با انتخاب نام مسلمان و يا عقيدۀ بدون عمل ممكن است؟ اگر چنين بود مسأله بسيار ساده بود، ولى هرگز چنين نبوده است و تا اعتقادات واقعى در ميدان عمل پياده نشود كسى بهره اى از آن سعادت ها نخواهد برد؛ در اينجاست كه بايد صفوف از هم مشخص شود و مجاهدان و صابران از افراد بى ارزش شناخته شوند.

چهار مرحله از مراحل تربيت

چهار مرحله از مراحل تربيت(1)

در آيۀ 57 سورۀ يونس، خداوند مى فرمايد: (يا أَيُّهَا اَلنّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِي اَلصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ) ؛ «اى مردم! اندرزى از سوى پروردگارتان براى شما آمده است و درمانى براى آنچه در سينه هاست و هدايت و رحمتى است براى مؤمنان».

درواقع آيۀ فوق چهار مرحله از مراحل تربيت و تكامل انسان را در سايۀ قرآن شرح مى دهد:

مرحلۀ اول: «موعظه و اندرز»؛

مرحلۀ دوم: پاك سازى روح انسان از انواع رذايل اخلاقى؛

مرحلۀ سوم: هدايت؛

مرحلۀ چهارم: مرحله اى است كه انسان لياقت پيدا كرده مشمول رحمت و نعمت پروردگار شود.

ص: 220


1- . تفسير نمونه، ج 8، ذيل آيۀ 57 سورۀ يونس.

هر يك از اين مراحل به دنبال ديگرى قرار دارد و جالب اينكه تمام آن ها در پرتو قرآن انجام مى شود. قرآن است كه انسان ها را اندرز مى دهد و قرآن است كه زنگار گناه و صفات زشت را از قلب آن ها مى شويد و قرآن است كه نور هدايت را به دل ها مى تاباند و نيز قرآن است كه نعمت هاى الهى را بر فرد و جامعه نازل مى گرداند.

على عليه السلام در گفتار جامع خود در نهج البلاغه با رساترين تعبير، اين حقيقت را توضيح داده است، آنجا كه مى فرمايد:

«... فَاستَشفوهُ مِن اَدوائكُم، وَاستَعينوا بِهِ عَلى لَأوائكُم، فَإنَّ فيهِ شِفاءً مِن أكبَرِ الدّاءِ، وَ هُوَ الكُفرُ والنِّفاقُ، وَالغَىُّ وَالضَّلالُ ؛ از قرآن براى بيمارى هاى خود شفا بطلبيد و از آن براى حل مشكلاتتان استعانت جوييد، چراكه در قرآن شفاى بزرگ ترين دردهاست كه آن درد كفر و نفاق و گمراهى و ضلالت است».(1)

و اين نشان مى دهد كه قرآن نسخه اى است براى بهبودى فرد و جامعه از انواع بيمارى هاى اخلاقى و اجتماعى، و اين همان حقيقتى است كه مسلمانان آن را به دست فراموشى سپرده و به جاى اينكه از اين داروى شفابخش بهره گيرند درمان خود را در مكتب هاى ديگر جستجو مى كنند و اين كتاب بزرگ آسمانى را فقط يك كتاب خواندنى قرار داده اند نه انديشيدنى و عمل كردنى.

برنامۀ چهار ماده اى خوشبختى

برنامۀ چهار ماده اى خوشبختى(2)

در آيات نخستين سورۀ «والعصر» مى خوانيم: (وَ اَلْعَصْرِ * إِنَّ اَلْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ) ؛ «به عصر سوگند! كه انسان ها همه در زيان اند».

ص: 221


1- . نهج البلاغه، خطبۀ 176.
2- . تفسير نمونه، ج 27، ذيل آيات 1 و 2 سورۀ عصر.

قرآن براى نجات از آن خسران عظيم برنامۀ جامعى تنظيم كرده كه در آن بر چهار اصل تكيه شده است:

اصل اول در اين برنامه «ايمان» است كه زيربناى همۀ فعاليت هاى انسان را تشكيل مى دهد، چراكه تلاش هاى عملى انسان از مبانى فكرى و اعتقادى او سرچشمه مى گيرد، نه همچون حيوانات كه حركاتشان نشأت گرفته از انگيزه هاى غريزى است.

به تعبير ديگر: اعمال انسان تبلورى است از عقايد و افكار او، به همين دليل تمام انبياى الهى قبل از هر چيز به اصلاح مبانى عقيدتى امت ها مى پرداختند و به ويژه با شرك كه سرچشمۀ انواع رذايل و بدبختى ها و پراكندگى هاست مبارزه مى كردند.

جالب اينكه «ايمان» در اينجا به طور مطلق ذكر شده تا شامل ايمان به همۀ مقدسات گردد، يعنى از ايمان به خدا و صفات او گرفته، تا ايمان به قيامت و حساب و جزا و كتب آسمانى و انبياى الهى و اوصياى آنها.

در اصل دوم، به ميوۀ درخت بارور و پرثمره ايمان پرداخته، از «اعمال صالح» سخن مى گويد. چه تعبير وسيع و پرمحتوايى! آرى «صالحات» همان «اعمال شايسته» نه فقط عبادات و انفاق فى سبيل اللّه و جهاد در راه خدا و كسب علم و دانش، بلكه هر كار شايسته اى است كه وسيلۀ تكامل نفوس و پرورش اخلاق و قرب الى اللّه و پيشرفت جامعۀ انسانى در تمام زمينه ها شود.

اين تعبير حتى كارهاى كوچكى همچون برداشتن يك سنگ مزاحم از سر راه مردم را شامل مى شود، تا كارهاى بزرگى مانند نجات ميليون ها ميليون انسان از گمراهى و ضلالت، و نشر آيين حق و عدالت در تمام جهان، و اگر در حديثى از امام صادق عليه السلام «اعمال صالح» به «مواسات و مساوات با برادران دينى» تفسير شده، از قبيل بيان مصداق روشن است.

ص: 222

ممكن است گاهى اوقات اعمال صالح از بعضى از انسان هاى غيرمؤمن سر زند، ولى به يقين ريشه دار و پايدار و گسترده نيست، چراكه از انگيزه هاى عميق الهى سرچشمه نمى گيرد و جامعيت ندارد.

قرآن در اينجا «صالحات» را مخصوصاً به صورت «جمع» آورده، جمعى كه «با الف و لام» همراه است و معنى عموم دارد و بيانگر اين حقيقت است كه راه جلوگيرى از آن خسران طبيعى و قهرى، بعد از ايمان، انجام همۀ اعمال صالح است، نه قناعت فقط به يك يا چند عمل صالح، و به راستى اگر ايمان در عمق جان انسان جاى گيرد، چنين آثارى را از خود ظاهر مى سازد.

ايمان، تنها يك انديشه و اعتقاد در زواياى روح و فاقد هرگونه تأثير نيست، ايمان تمام وجود انسان را به رنگ خود درمى آورد.

ايمان همانند چراغ پرنورى است كه درون اطاقى روشن شود، نه تنها فضاى اطاق را نورانى مى كند، بلكه شعاع آن از تمام دريچه هاى اطاق به بيرون مى افتد و هر كس از خارج بگذرد به خوبى مى فهمد آنجا چراغ پرنورى روشن است.

همين گونه وقتى چراغ ايمان در سراى قلب انسان روشن شود نور آن از «زبان» و «چشم» و «گوش» و «دست و پاى انسان» منعكس مى گردد و حركات هر كدام از آن ها نشان مى دهد نورى در قلب است كه پرتوش بيرون تابيده.

به همين دليل در آيات قرآن در بيشتر موارد، «عمل صالح» همراه «ايمان» به عنوان «لازم و ملزوم» يكديگر آمده است؛ در آيۀ 97 سورۀ نحل مى خوانيم:

(مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً) ؛ «هر كسى كار شايسته اى انجام دهد خواه مرد باشد يا زن، در حالى كه مؤمن است، به طور مسلّم او را حيات پاكيزه اى مى بخشيم» و در آيۀ 100 سورۀ مؤمنون مى خوانيم: تأسف بدكاران بعد از جدايى از اين عالم در اين است كه چرا عمل صالحى انجام نداده اند، ولذا براى انجام عمل صالح، با اصرار زياد تقاضاى بازگشت مى كنند:

(رَبِّ اِرْجِعُونِ * لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ) .

ص: 223

و در آيۀ 51 سورۀ مؤمنون آمده است كه خداوند به رسولانش دستور مى دهد:

«از طيبات تناول كنيد و عمل صالح به جا آوريد»؛ (يا أَيُّهَا اَلرُّسُلُ كُلُوا مِنَ اَلطَّيِّباتِ وَ اِعْمَلُوا صالِحاً) و از آنجا كه ايمان و اعمال صالح هرگز تداوم نمى يابد مگر اينكه در اجتماع براى دعوت به سوى حق و شناخت و معرفت آن از يك سو، و دعوت به استقامت و صبر در راه انجام اين دعوت، از سوى ديگر، حركتى صورت پذيرد، به دنبال اين دو اصل، به دو اصل ديگر اشاره مى فرمايد كه درحقيقت ضامن اجراى دو اصل اساسى «ايمان» و «عمل صالح» است.

در اصل سوم، به مسألۀ «تواصى به حق» يعنى دعوت همگانى و عمومى به سوى حق اشاره مى كند، تا همگان حق را از باطل به خوبى بشناسند و هرگز آن را فراموش نكنند و در مسير زندگى از آن منحرف نشوند.

«تواصوا» از مادۀ «تواصى» همان گونه كه راغب در مفردات آورده، به اين معنى است كه بعضى بعض ديگر را سفارش كنند.

و «حق» به معنى واقعيت يا مطابقت با واقعيت است. در كتاب وجوه قرآن دوازده معنى و مورد استعمال براى اين كلمه در قرآن مجيد ذكر شده است، مانند خدا، قرآن، اسلام، توحيد، عدل، صدق، آشكار بودن، واجب بودن و مانند اينها، ولى همۀ آن ها به ريشه اى كه در بالا گفتيم بازمى گردد.

به هر حال جملۀ «تواصوا بالحق» معنى بسيار وسيعى دارد كه هم «امر به معروف و نهى از منكر» را شامل مى شود، و هم «تعليم و ارشاد جاهل» و «تنبيه غافل» و «تشويق» و «تبليغ» ايمان و عمل صالح را.

بديهى است كسانى كه يكديگر را به حق سفارش مى كنند، خود بايد طرفدار حق و عامل به آن باشند.

در اصل چهارم، مسألۀ شكيبايى و «صبر» و استقامت و سفارش كردن يكديگر به آن مطرح است، چراكه بعد از مسألۀ شناخت و آگاهى، هر كس در مسير عمل

ص: 224

در هر گام با موانعى روبه روست، اگر استقامت و صبر نداشته باشد هرگز نمى تواند احقاق حق كند و عمل صالحى انجام دهد و يا ايمان خود را حفظ كند.

آرى، احقاق حق، اجراى حق، و اداى حق در جامعه جز با يك حركت و تصميم گيرى عمومى و استقامت و ايستادگى دربرابر موانع ممكن نيست.

«صبر» در اينجا نيز معنى وسيع و گسترده اى دارد كه هم صبر در مسير اطاعت را شامل مى شود، هم صبر دربرابر انگيزه هاى معصيت، و هم صبر دربرابر مصائب و حوادث ناگوار، و از دست دادن نيروها و سرمايه ها و ثمرات.

با توجه به آنچه درمورد اين اصول چهارگانه كه به حق، جامع ترين برنامۀ حيات و سعادت انسان هاست گفته شد روشن مى گردد كه چرا در روايات آمده است كه وقتى اصحاب و ياران پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله به يكديگر مى رسيدند پيش از اين كه از هم جدا شوند سورۀ «و العصر» را مى خواندند و محتواى بزرگ اين سورۀ كوچك را يادآور مى شدند، سپس با يكديگر خداحافظى كرده به سراغ كار خود مى رفتند.(1)

يك روش مؤثر تربيتى

يك روش مؤثر تربيتى(2)

در قرآن مجيد بسيارى از حقايق مربوط به معارف دينى و اخلاقى و اجتماعى در قالب سؤال طرح مى گردد و طرفين مسأله در اختيار شنونده گذاشته مى شود تا با فكر خود يكى را انتخاب كند، و اين روش كه بايد آن را روش غيرمستقيم ناميد، اثر فوق العاده اى در تأثير برنامه هاى تربيتى دارد، زيرا انسان معمولاً به افكار و برداشت هاى خود از مسائل مختلف بيش از هر چيز اهميت مى دهد.

هنگامى كه مسأله به صورت يك مطلب قطعى و جزمى طرح شود، گاهى درمقابل

ص: 225


1- . درّ المنثور، ج 6، ص 392.
2- . تفسير نمونه، ج 3، ذيل آيات 162 و 163 سورۀ آل عمران.

آن، مقاومت به خرج مى دهد و همچون يك فكر بيگانه به آن مى نگرد، ولى هنگامى كه به صورت سؤال طرح شود و پاسخ را از درون وجدان و قلب خود بشنود آن را فكر و تشخيص خود مى داند و به عنوان «يك فكر و طرح آشنا» به آن مى نگرد ولذا درمقابل آن مقاومت به خرج نمى دهد. اين روش تعليم به ويژه دربرابر افراد لجوج و همچنين كودكان مؤثر است.

در قرآن از اين روش استفادۀ فراوان شده كه به چند نمونه از آن در اينجا اشاره مى كنيم:

1. (هَلْ يَسْتَوِي اَلَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ اَلَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ) ؛ «آيا كسانى كه مى دانند با كسانى كه نمى دانند يكسانند؟!».(1)

2. (هَلْ يَسْتَوِي اَلْأَعْمى وَ اَلْبَصِيرُ أَ فَلا تَتَفَكَّرُونَ) ؛ «آيا نابينا و بينا يكسانند؟! آيا فكر نمى كنيد؟»

3. (هَلْ يَسْتَوِي اَلْأَعْمى وَ اَلْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي اَلظُّلُماتُ وَ اَلنُّورُ) ؛ «آيا نابينا و بينا يكسانند؟ يا ظلمت ها و نور برابرند؟!».(2)

تأثير سريع تربيت الهى

تأثير سريع تربيت الهى(3)

مقايسۀ روحيۀ مسلمانان در ميدان جنگ «بدر» با روحيۀ آن ها در حادثۀ «حمراء الاسد»، اعجاب انسان را برمى انگيزد كه چگونه يك جمعيت شكست خوردۀ فاقد روحيۀ عالى و نفرات كافى با آن همه مجروح، در مدتى به آن كوتاهى كه شايد به يك شبانه روز كامل نمى رسيد، چنين تغيير وضعيت دادند و با عزمى راسخ و روحيه اى بسيار خوب، آمادۀ تعقيب دشمن شدند تا آنجا كه

ص: 226


1- . زمر، آيۀ 9.
2- . رعد، آيۀ 16.
3- . تفسير نمونه، ج 3، آيات 172-174 سورۀ آل عمران.

قرآن دربارۀ آن ها مى گويد: هنگامى كه خبر اجتماع دشمن براى حمله، به آن ها رسيد، آن ها نه تنها نهراسيدند، بلكه ايمانشان و به دنبال آن استقامتشان افزوده شد. اين خاصيت ايمان به هدف است كه هرقدر انسان مشكلات و مصائب را بيشتر و نزديك تر ببيند، پايمردى و استقامت او بيشتر مى شود و درحقيقت تمام نيروهاى معنوى و مادى او براى مقابله با خطر، بسيج مى گردد. اين دگرگونى عجيب در اين فاصلۀ كوتاه، انسان را با عمق و سرعت تأثير تربيتى آيات قرآن و بيانات گيرا و مؤثر پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله آشنا مى سازد كه خود در حدّ يك اعجاز است.

نكاتى آموزنده و تربيتى در باب حق و باطل
اشاره

نكاتى آموزنده و تربيتى در باب حق و باطل(1)

در آيۀ هفدهم سورۀ رعد، خداوند مى فرمايد:

(أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ اَلسَّيْلُ زَبَداً رابِياً وَ مِمّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي اَلنّارِ اِبْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اَللّهُ اَلْحَقَّ وَ اَلْباطِلَ فَأَمَّا اَلزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمّا ما يَنْفَعُ اَلنّاسَ فَيَمْكُثُ فِي اَلْأَرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اَللّهُ اَلْأَمْثالَ) ؛ «(خداوند) از آسمان آبى فرستاد و از هر درّه و رودخانه اى به اندازۀ آنها سيلابى جارى شد؛ سپس سيلاب بر روى خود كفى حمل كرد و از آنچه (در كوره ها،) براى به دست آوردن زينت آلات يا وسايل زندگى، آتش بر آن مى افروزند كف هايى مانند آن به وجود مى آيد - خداوند براى حق و باطل چنين مثالى مى زند! - سرانجام كف ها به بيرون پرتاب مى شوند، ولى آنچه به مردم سود مى رساند [=آب يا فلز خالص] در زمين مى ماند؛ خداوند اين چنين مثال مى زند».

در اين مثال پرمعنى كه با الفاظ و عبارات موزونى ادا شده و منظرۀ حق و باطل

ص: 227


1- . تفسير نمونه، ج 10، ذيل آيۀ 17 سورۀ رعد.

را به عالى ترين صورتى ترسيم كرده، حقايق فراوانى نهفته است كه در اينجا به قسمتى از آن اشاره مى كنيم:

1. دشوارى تشخيص حق و باطل

شناخت حق و باطل كه همان شناخت واقعيت ها از پندارهاست، گاهى براى انسان چنان مشكل و پيچيده مى شود كه حتماً بايد سراغ نشانه رود و از نشانه ها، حقايق را از اوهام، و حق را از باطل بشناسد. قرآن در مثال بالا اين نشانه ها را چنين بيان كرده است:

الف) «حق هميشه مفيد و سودمند است، همچون آب زلال كه مايۀ حيات و زندگى است، اما باطل بى فايده و بيهوده است، نه كف هاى روى آب هرگز كسى را سيراب مى كنند و درختى را مى رويانند، و نه از كف هايى كه در كوره هاى ذوب فلزات ظاهر مى شود مى توان زينت يا وسيله اى براى زندگى ساخت، و اگر هم مصرفى داشته باشند، مصارف بسيار پست و بى ارزش اند كه به حساب نمى آيند، همانند استفاده از خاشاك براى سوزاندن».

ب) باطل همواره مستكبر، بالانشين، پرسروصدا، پرغوغا، ولى توخالى و بى محتواست، اما حق متواضع، كم سروصدا، اهل عمل و پرمحتوا و سنگين وزن است.(1)

ج) حق هميشه متكى به نفس است، اما باطل از آبروى حق مدد مى گيرد و سعى مى كند خود را به لباس آن درآورد و از حيثيت آن استفاده كند، همان گونه

ص: 228


1- . على عليه السلام در وصف خود و دشمنانش همچون اصحاب جنگ جمل، مى فرمايد: «وَقَد أرعَدوا وَأبرَقوا وَمَعَ هذَينِ الأمرَينِ الْفَشَلُ وَلَسنا نُرعِدُ حَتَّى نُوقِعَ وَلا نُسيلُ حَتَّى نُمطِرَ؛ آن ها رعد و برقى نشان دادند، اما پايانش جز سستى و ناتوانى نبود، ولى ما به عكس تا كارى انجام ندهيم رعد و برقى نداريم و تا نباريم سيلاب خروشان به راه نمى اندازيم». (نهج البلاغه، خطبۀ 9).

كه «هر دروغى از راست فروغ مى گيرد»؛ اگر سخن راستى در جهان نبود، كسى هرگز دروغى را باور نمى كرد، و اگر جنس خالص در جهان نبود، كسى فريب جنس قلابى را نمى خورد، بنابراين حتى فروغ زودگذر باطل و آبروى و حيثيت موقت آن به بركت حق است، اما حق همه جا متكى به خويشتن و آبرو و اثر خويش است.

2. معناى زبد

«زبد» به معنى كف هاى روى آب و يا هرگونه كف است و مى دانيم كه روى آب زلال، كمتر كف آشكار مى شود، چراكه كف ها به خاطر آلوده شدن آب به اجسام خارجى است و از اينجا روشن مى شود كه اگر حق، به صفا و پاكى اصلى باقى بماند هرگز كف هاى باطل اطراف آن آشكار نمى گردد، اما هنگامى كه حق براثر برخورد با محيطهاى آلوده رنگ محيط را به خود گرفت و حقيقت با خرافه درستى با نادرستى و پاكى با ناپاكى آميخته شد، كف هاى باطل در كنار آن آشكار مى شوند.

اين همان چيزى است كه على عليه السلام در نهج البلاغه به آن اشاره فرموده، آنجا كه مى گويد: «فَلَو أنَّ الباطِلَ خَلَصَ مِن مِزاجِ الحَقِّ لَم يَخفَ عَلَى المُرتادينَ وَ لَو أنَّ الحَقَّ خَلَصَ مِن لَبسِ الباطِلِ انقَطَعَت عَنهُ ألسُنُ المُعانِدينَ ؛ اگر باطل از آميزش با حق خالص شود، بر حق جويان مخفى نخواهد ماند و اگر حق از آميزش باطل رهايى يابد، زبان بدگويان از آن قطع خواهد شد».(1)

بعضى از مفسران گفته اند كه در آيۀ فوق درحقيقت سه تشبيه وجود دارد:

يكى «نزول آيات قرآن» از آسمان وحى كه تشبيه به نزول قطرات حيات بخش باران شده، دوم «دل هاى انسان ها» كه تشبيه به زمين ها و دره ها گرديده كه هر

ص: 229


1- . نهج البلاغه، خطبۀ 50.

كدام به اندازۀ وسعت وجودشان بهره مى گيرند، و سوم «وسوسه هاى شيطانى» كه به كف هاى آلودۀ روى آب تشبيه شده، كه اين كف ها از آب پيدا نشده، بلكه از آلودگى محل ريزش آب پيدا مى شود و به همين علت وسوسه هاى نفس و شيطان از تعليمات الهى نيست، بلكه از آلودگى قلب انسان است و به هر حال، سرانجام، اين وسوسه ها از دل مؤمنان برطرف مى شود و آب زلال وحى كه موجب هدايت و حيات انسان هاست باقى مى ماند.

3. هميشه بهره ها به ميزان آمادگى ها و لياقت هاست

از اين آيه همچنين استفاده مى شود كه در مبدأ فيض الهى هيچ گونه بخل و محدوديت و ممنوعيت نيست، همان گونه كه ابرهاى آسمان بدون قيد و شرط، همه جا باران مى پاشند و اين قطعه هاى مختلف زمين و دره ها هستند كه هر كدام به مقدار وسعت وجود خويش از آن بهره مى گيرند، زمين كوچك تر بهره اش كمتر و زمين وسيع تر سهمش بيشتر است، قلوب و ارواح آدميان نيز دربرابر فيض خدا چنين اند.

4. باطل دنبال بازار آشفته مى گردد

هنگامى كه سيلاب وارد دشت و صحراى صاف مى شود و جوش و خروش آب فرومى نشيند، اجسامى كه با آب مخلوط شده بودند به تدريج ته نشين مى گردند و كف ها از ميان مى روند و آب زلال چهرۀ اصلى خود را آشكار مى سازد. به همين صورت، باطل به سراغ بازار آشفته مى رود تا از آن بهره گيرد، اما هنگامى كه آرامش پيدا شد و هر كس به جاى خويشتن نشست و معيارها و ضابطه ها در جامعه آشكار شد، باطل جايى براى خود نمى بيند و به سرعت كنار مى رود.

ص: 230

5. باطل تنها در يك لباس ظاهر نمى شود

يكى از ويژگى هاى باطل اين است كه هر لحظه به شكلى و هر لحظه به لباس ديگرى درمى آيد، تا اگر او را در يك لباس شناختند، در لباس ديگر بتواند چهرۀ خود را پنهان سازد. در آيۀ فوق نيز اشارۀ ظريفى به اين مسأله شده است، آنجا كه مى گويد: كف ها نه تنها بر آب ظاهر مى گردند، بلكه در هر كوره و هر بوته اى كه فلزات ذوب مى شوند كف هاى تازه به شكل جديد و در لباس تازه اى آشكار مى گردند، و به تعبير ديگر: حق و باطل همه جا وجود دارد، همان گونه كه كف ها در هر مايعى به شكل مناسب خود آشكار مى شود.

بنابراين هرگز نبايد فريب تنوع صورت ها را بخوريم، بلكه بايد در هر جا منتظر باشيم كه باطل را با صفات ويژه اش - كه همه جا يكسان است و در بالا اشاره شد - بشناسيم و آن را كنار بزنيم.

6. بقاى هر موجودى بسته به ميزان سودرسانى آن است

در آيۀ فوق مى خوانيم: آنچه به مردم سود مى رساند باقى و برقرار مى ماند.

نه تنها آب كه مايۀ حيات است مى ماند و كف ها از ميان مى روند، بلكه در فلزات، چه آن هايى كه براى «حليه» و زينت اند و چه آن هايى كه براى تهيۀ «متاع» و وسايل زندگى، در آنجا نيز فلز خالص كه مفيد و سودمند يا شفاف و زيباست مى ماند و كف ها را به دور مى افكنند.

به همين صورت، انسان ها، گروه ها، مكتب ها، و برنامه ها به همان اندازه كه مفيد و سودمندند، حق بقاء و حيات دارند، و اگر مى بينيم انسان يا مكتب باطلى مدتى سرپا مى ماند، به دليل آن مقدار از حقى است كه با آن آميخته شده كه به همان نسبت، حق حيات پيدا كرده است.

ص: 231

7. چگونه حق، باطل را بيرون مى ريزد

كلمۀ «جفاء» كه به معنى پرتاب شدن و به بيرون پريدن است، نكتۀ لطيفى دربر دارد و آن اينكه باطل به جايى مى رسد كه قدرت نگهدارى خويش را ندارد و در اين لحظه از متن جامعه به خارج پرتاب مى شود، و اين در همان زمانى است كه حق به جوشش مى آيد، در اين هنگام باطل همچون كف هاى روى ديگ كه به خارج پرتاب مى شود بيرون مى افتد، و اين خود دليلى است بر اينكه حق هميشه بايد بجوشد و بخروشد تا باطل را از خود دور سازد.

8. باطل بقاى خود را مديون حق است

اگر آبى نباشد هرگز كف نمى تواند به حيات خود به طور مستقل ادامه دهد.

همان گونه كه اگر حق نبود، باطل هم فروغى نداشت، اگر افراد رستگار نبودند، كسى تحت تأثير افراد خائن واقع نمى شد و فريب آن ها را نمى خورد، پس باطل، همين جولان و فروغ كاذب را مديون بهره بردارى از فروغ حق است (كان دروغ از راست مى گيرد فروغ!).

9. مبارزۀ حق و باطل هميشگى است

قرآن در اينجا براى مجسم ساختن حق و باطل مثالى گفته كه مخصوص زمان و مكان معينى نيست، صحنه اى است كه همه سال در نقاط مختلف جهان درمقابل چشم انسان ها مجسم مى شود و اين نشان مى دهد كه پيكار حق و باطل يك پيكار موقت و موضعى نيست، اين تقابل آب شيرين و شور همواره بر خلايق تا نفخ صور جريان دارد مگر زمانى كه جهان و انسان ها به صورت يك جامعۀ ايده آل (همچون جامعۀ عصر قيام مهدى عليه السلام) درآيد كه پايان اين مبارزه اعلام گردد، لشكر حق پيروز و بساط باطل برچيده شود و بشر وارد مرحلۀ

ص: 232

تازه اى از تاريخ خود گردد، اما تا زمانى كه اين مرحلۀ تاريخى فرانرسد بايد همه جا در انتظار برخورد حق و باطل بود و موضع گيرى لازم را در اين ميان دربرابر باطل نشان داشت.

10. زندگى در پرتو تلاش و جهاد

مثال زيباى فوق اين اصل اساسى زندگى انسان ها را نيز روشن مى سازد كه حيات بدون جهاد، و بقا و سربلندى بدون تلاش ممكن نيست، چراكه مى گويد: آنچه مردم براى تهيۀ وسايل زندگى (ضروريات زندگى) و يا زينت (رفاه زندگى) به درون كوره ها مى فرستند، همواره زبد و كف هايى دارد و براى به دست آوردن اين دو (وسايل ضرورى و وسايل رفاهى) بايد مواد اصلى را كه در طبيعت به صورت خالص يافت نمى شود و همواره با اشياى ديگر آميخته است، در زير فشار آتش در كوره قرار داد و آن ها را تصفيه و پاك سازى كرد، تا فلز خالص و پاك از آن بيرون آيد، اين كار جز در سايۀ تلاش و كوشش و مجاهده انجام نمى شود.

اصولاً طبيعت زندگى دنيا اين است كه در كنار گل ها، خارها و در كنار نوش ها، نيش ها، و پيروزى ها در لابه لاى سختى ها و مشكلات قرار دارد، و از قديم گفته اند: «گنج ها در ويرانه هاست و در لابه لاى هر گنجى اژدهاى خطرناكى خفته است» آيا آن ويرانه و اين اژدها چيزى جز همان انبوه مشكلات است كه در به دست آوردن هر موفقيتى وجود دارد؟

در داستان هاى ايرانى خودمان نيز رستم براى رسيدن به پيروزى اش مجبور بود از هفت خوان بگذرد كه هر كدام اشاره به نوعى از انبوه مشكلات است كه در مسير هر فعاليت مثبتى وجود دارد.

به هر حال قرآن اين حقيقت را، كه انسان بدون تحمل رنج ها به هيچ موفقيتى نائل نمى شود، بارها با عبارات مختلف بيان داشته است.

ص: 233

در آيۀ 214 سورۀ بقره مى خوانيم: (أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا اَلْجَنَّةَ وَ لَمّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ اَلَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ اَلْبَأْساءُ وَ اَلضَّرّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتّى يَقُولَ اَلرَّسُولُ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اَللّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اَللّهِ قَرِيبٌ) ؛ «آيا گمان كرديد داخل بهشت مى شويد، بى آنكه حوادثى همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟! همانان كه سختى ها و زيان ها به آن ها رسيد و آن چنان بى قرار شدند كه پيامبر و افرادى كه با او ايمان آورده بودند گفتند: پس يارى خدا كى خواهد آمد؟! (به آنها گفته شد:) آگاه باشيد، يارىِ خدا نزديك است!».

اثرات اجتماعى و تربيتى پناهگاه امن كعبه

اثرات اجتماعى و تربيتى پناهگاه امن كعبه(1)

در آيۀ 125 سورۀ بقره مى خوانيم: (وَ إِذْ جَعَلْنَا اَلْبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أَمْناً وَ اِتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطّائِفِينَ وَ اَلْعاكِفِينَ وَ اَلرُّكَّعِ اَلسُّجُودِ) ؛ «و (به ياد آوريد) هنگامى كه خانۀ كعبه را محل بازگشت (و اجتماع) مردم و مركز امن قرار داديم! و (به مردم گفتيم) از مقام ابراهيم، عبادتگاهى براى خود انتخاب كنيد! و ما از ابراهيم و اسماعيل پيمان گرفتيم كه خانۀ مرا براى طواف كنندگان و مجاوران و ركوع كنندگان و سجده گزار [نمازگزاران]، پاكيزه سازيد».

بر اين اساس، مكه و به خصوص خانۀ كعبه از طرف خداوند به عنوان پناهگاه و مركز امن اعلام شده و مقررات شديدى براى اجتناب از هرگونه نزاع و كشمكش و برخورد در اين سرزمين مقدس وضع گرديده، به طورى كه نه تنها انسان ها از هر نژاد و هر قبيله و در هرگونه شرايط در آنجا بايد در امنيت به سر ببرند، بلكه حيوانات و پرندگان نيز در آنجا بايد در امن و امان باشند. در دنيايى

ص: 234


1- . تفسير نمونه، ج 1، ذيل آيۀ 125 سورۀ بقره.

كه هميشه كشمكش وجود داشته و خواهد داشت وجود چنين مركزى اثر عميق و خاصى براى حل مشكلات دنيوى مردم دارد زيرا امنيت اين منطقه سبب مى شود كه مردم با تمام اختلافاتى كه دارند در پناه آن در كنار هم بنشينند و مهم ترين مشكل براى فتح باب مذاكرات جهت رفع خصومت ها و نزاع ها به اين صورت حل شود، در حالى كه غير مسلمانان محلى كه براى هر دو طرف مقدس و محترم و مركز امن و امان شناخته شود پيدا نمى كنند، ولى در اسلام و بعضى اديان پيشين آسمانى چنين مكانى پيش بينى شده است. هم اكنون تمام مسلمانان جهان (در صورتى كه بيدار باشند و از اين موقعيت استفاده كنند) مى توانند با استفاده از قداست و امنيت مطلق اين سرزمين در اين حرم امن پروردگار در كنار هم بنشينند و از طريق مذاكرات صريح و دوستانه كه معنويت اين مكان مقدس موجبات آن را در افكار و دل ها ايجاد خواهد كرد به هرگونه نزاع خاتمه دهند.

نفى به تنهايى كافى نيست

نفى به تنهايى كافى نيست(1)

در آيۀ 107 سورۀ توبه چنين آمده است:

(وَ اَلَّذِينَ اِتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْرِيقاً بَيْنَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اَللّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ اَلْحُسْنى وَ اَللّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ) ؛ «و (گروهى ديگر از منافقان) كسانى هستند كه مسجدى ساختند براى زيان (به اسلام)، و (تقوّيت) كفر، و تفرقه افكنى ميان مؤمنان، و كمينگاهى براى كسى كه از پيش با خدا و پيامبرش مبارزه كرده بود؛ آنها سوگند ياد مى كنند: جز نيكى (و خدمت) نظرى نداشته ايم! امّا خداوند گواهى مى دهد كه آنها قطعاً دروغ گو هستند!».

ص: 235


1- . تفسير نمونه، ج 8، ذيل آيۀ 107 سورۀ توبه.

داستان مسجد ضرار درسى است براى عموم مسلمانان در سراسر تاريخ زندگى شان. گفتار خداوند و عمل پيامبر صلى الله عليه و آله به روشنى نشان مى دهد كه مسلمانان هرگز نبايد آن چنان ظاهربين باشند كه تنها به قيافه هاى حق به جانب نگاه كنند و از اهداف اصلى بى خبر و بركنار مانند.

مسلمان كسى است كه نفاق و منافق را در هر زمان، در هر مكان، و در هر لباس و چهره بشناسد، حتى اگر در چهرۀ دين و مذهب، و در لباس طرفدارى از قرآن و مسجد باشد!

استفاده از «مذهب بر ضد مذهب» چيز تازه اى نيست، همواره راه و رسم استعمارگران، و دستگاه هاى جبار، و منافقان، در هر اجتماعى اين بوده كه اگر مردم گرايش خاصى به مطلبى دارند از همان گرايش براى اغفال، و سپس استعمار آن ها استفاده كنند، و حتى از نيروى مذهب بر ضد مذهب كمك بگيرند.

اصولاً فلسفۀ ساختن پيامبران قلّابى و مذاهب باطل همين بوده كه از اين راه گرايش هاى مذهبى مردم را در مسير دلخواهشان بيندازند.

بديهى است كه در محيطى مانند «مدينه» آن هم در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله با آن نفوذ فوق العادۀ اسلام و قرآن، مبارزۀ آشكار بر ضد اسلام ممكن نبود، بلكه بايد لامذهبى را در لفّافۀ مذهب، و باطل را در لباس حق بپيچند و عرضه كنند، تا مردم ساده لوح جذب شوند و نيات سوء دشمنان لباس عمل به خود بپوشد. ولى مسلمان راستين كسى نيست كه آن چنان سطحى باشد كه فريب اين گونه ظواهر را بخورد، بايد با دقت در عوامل و دست هايى كه براى اين گونه برنامه ها شروع به كار مى كند و بررسى قرائن ديگر به ماهيت اصلى پى ببرد و چهرۀ باطنى افراد را در پشت چهرۀ ظاهرى ببيند.

مسلمان كسى نيست كه هر ندايى از هر حلقومى برخاست همين اندازه كه در ظاهر حق به جانب باشد بپذيرد و به آن لبيك گويد، مسلمان كسى نيست كه هر

ص: 236

دستى به سويش دراز شد آن را بفشارد و هر حركت به ظاهر دينى را مشاهده كرد با آن همگام شود و هر كسى پرچمى به نام مذهب برافراشت پاى آن سينه زند و هر بنايى به نام مذهب ساخته شد به سوى آن جذب گردد.

مسلمان بايد هوشيار، آگاه، واقع بين، آينده نگر و اهل تجزيه و تحليل در همۀ مسائل اجتماعى باشد.

ديوان را در لباس فرشته بشناسد، گرگ ها را در لباس چوپان تشخيص دهد و خود را براى مبارزه با اين دشمنان به ظاهر دوست آماده سازد.

يك اصل اساسى در اسلام اين است كه بايد قبل از همه چيز نيات بررسى شود و ارزش هر عمل بستگى به نيت آن دارد، نه به ظاهر آن، گرچه نيت، يك امر باطنى است، اما ممكن نيست كسى نيتى در دل داشته باشد، ولى اثر آن در گوشه و كنار عملش ظاهر نشود، هرچند در پرده پوشى، فوق العاده استاد و ماهر باشد.

از اينجا جواب اين سؤال روشن مى شود كه چرا پيامبر صلى الله عليه و آله با آن عظمت مقام، دستور داد مسجد، يعنى خانۀ خدا را آتش بزنند و مسجدى را كه يك ريگ آن را نمى توان بيرون برد ويران سازند و مكانى را كه اگر آلوده شود بايد به سرعت تطهير كنند مزبله گاه شهر سازند!

پاسخ همۀ اين سؤال ها يك مطلب است و آن اينكه مسجد ضرار مسجد نبود درواقع بت خانه بود، مكان مقدس نبود، كانون تفرقه و نفاق بود، خانۀ خدا نبود، بلكه خانۀ شيطان بود. هرگز اسم و عنوان ظاهرى و ماسك ها، واقعيت چيزى را دگرگون نمى سازد. اين بود درس بزرگى كه داستان مسجد ضرار به همۀ مسلمانان براى همۀ اعصار و قرون دارد.

از اين بحث اين موضوع نيز روشن مى شود كه اهميت اتحاد صفوف مسلمين در نظر اسلام به قدرى زياد است كه حتى اگر ساختن مسجدى در كنار مسجد ديگر باعث ايجاد تفرقه و اختلاف و شكاف ميان صفوف مسلمانان گردد آن مسجد تفرقه انداز، نامقدس است.

ص: 237

دومين درسى كه مى گيريم اين است كه خداوند در اين آيات به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور مى دهد در مسجد ضرار نماز نخوان، بلكه در مسجدى نماز بخوان كه پايۀ آن بر شالودۀ تقوا بنا شده است.

اين «نفى» و «اثبات» كه از شعار اصلى اسلام «لا اله الّا اللّه» گرفته تا برنامه هاى بزرگ و كوچك ديگر، همه جلوه هاى آن است، اين واقعيت را بيان مى كند كه هميشه در كنار هر نفى بايد اثباتى باشد تا جامۀ عمل به خود بپوشد. اگر ما مردم را از رفتن به مراكز فساد نهى مى كنيم، بايد درمقابل آن كانون هاى پاكى براى اجتماع و ارضاى روح زندگى گروهى فراهم سازيم، اگر از مدارس استعمارى نهى مى كنيم بايد فرهنگى سالم و مراكزى پاك براى آموزش و پرورش تشكيل دهيم، اگر بى عفتى را محكوم مى سازيم بايد وسايل ازدواج آسان در اختيار جوانان بگذاريم.

كسانى كه تمام قدرت خود را در «نفى» به كار مى اندازند و در برنامه هايشان خبرى از «اثبات» نيست، يقين داشته باشند كه نفى شان هم كمتر به جايى خواهد رسيد، چراكه اين سنت آفرينش است كه بايد همۀ غرايز و احساسات را از طريق صحيح اشباع كرد، چراكه اين برنامۀ مسلم اسلام است كه «لا» بايد با «الاّ» همراه گردد تا از آن، توحيدى حيات بخش متولد شود.

و اين درسى است كه متأسفانه بسيارى از مسلمانان آن را به دست فراموشى سپرده اند و باز هم شكايت مى كنند كه چرا برنامه هاى اسلامى پيش نمى رود، در حالى كه برنامۀ اسلام منحصر به نفى نيست، آن چنان كه آن ها خيال مى كنند، اگر نفى و اثبات را با هم قرين مى ساختند پيشرفت شان حتمى بود.

سومين درس ارزنده اى كه از جريان مسجد ضرار و آيات فوق فرامى گيريم اين است كه يك كانون فعال و مثبت دينى و اجتماعى كانونى است كه از دو عنصر مثبت تشكيل شود: نخست شالوده و هدف آن از آغاز پاك باشد (أُسِّسَ

ص: 238

عَلَى اَلتَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ) ، و ديگر اينكه حاميان و پاسدارانش انسان هايى پاك و درست كار و باايمان و مصمم باشند (فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا) .

از ميان رفتن هر يك از اين دو ركن اساسى باعث فقدان نتيجه و نرسيدن به مقصد است.

عوامل حيات و مرگ ملت ها

عوامل حيات و مرگ ملت ها(1)

تاريخ، اقوام و ملت هاى گوناگونى را به ما نشان مى دهد: گروهى كه آخرين مراحل پيشرفت را به سرعت طى كردند، گروهى ديگرى كه به پايين ترين مرحلۀ انحطاط رسيدند، گروه سومى كه يك روز، پراكنده و وامانده و شكست خورده بودند، اما روز ديگر نيرومند و سربلند شدند، گروه چهارمى كه به عكس، از عالى ترين مرحلۀ افتخار به قعر درۀ ذلت و خوارى سقوط كردند.

بسيارند كسانى كه از برابر صحنه هاى مختلف تاريخ به آسانى مى گذرند بدون اينكه كمترين انديشه اى در آن كنند، و نيز بسيارند كسانى كه به جاى بررسى علل و عوامل اصلى و زيربنايى حيات و مرگ ملت ها، گناه را به گردن عوامل كم اهميت كه نقش اساسى را به عهده ندارند و يا عوامل موهوم و خرافى و خيالى مى اندازند. بسيارى تمام علت بدبختى خود را به بيگانگان و سياست هاى مخرب آن ها نسبت مى دهند و عده اى همۀ اين حوادث را مولود گردش موافق و مخالف افلاك مى پندارند و سرانجام عده اى دست به دامن قضا و قدر به مفهوم تحريف يافته اش و يا شانس و طالع و اقبال مى زنند و همۀ حوادث تلخ و شيرين را از اين طريق توجيه مى كنند.

همۀ اين ها براى اين است كه از درك علل واقعى وحشت دارند.

قرآن در آيات فوق روى نقطۀ اصلى «دردها» و «درمان ها» و عوامل پيروزى

ص: 239


1- . تفسير نمونه، ج 7، آيات 52-54 سورۀ انفال.

و شكست انگشت گذاشته، مى گويد: براى يافتن عامل اصلى لازم نيست آسمان ها و زمين ها را جستجو كنيد و يا به دنبال عوامل موهوم و پندارى بگرديد، بلكه كافى است تنها در وجود، در فكر و روحيه و اخلاق خود، و در نظامات اجتماعى خودتان جستجو كنيد، هرچه هست در اينجاست.

ملت هايى كه فكر و انديشۀ خود را به كار انداختند، دست اتحاد و برادرى به هم دادند، سعى و تلاش و اراده و تصميم نيرومند داشتند و هنگام لزوم، جانبازى و فداكارى كردند و قربانى دادند، به يقين پيروز شدند، امّا هنگامى كه ركود و سستى و تنبلى جاى سعى و كوشش را گرفت، غفلت و بى خبرى به جاى آگاهى، ترديد و دودلى به جاى تصميم، محافظه كارى به جاى شهامت، و نفاق و تفرقه به جاى اخلاص و ايمان نشست، سقوط و نكبت آغاز شد.

درحقيقت جملۀ (ذلِكَ بِأَنَّ اَللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ) برترين قانون حيات انسان ها را بيان مى كند و روشن مى سازد كه مكتب قرآن در زمينۀ حيات جامعه ها اصيل ترين و روشن ترين مكتب هاست، حتّى به كسانى كه در عصر اتم و فضا انسان را فراموش كرده و گردانندۀ چرخ هاى تاريخ را ابزارهاى توليد و مسائل اقتصادى كه خود مولود انسان است - مى پندارند، اعلام مى كند كه شما نيز سخت در اشتباهيد، شما معلول را گرفته و علت اصلى را كه خود ايشان و دگرگونى انسان هاست فراموش كرده ايد، به شاخه چسبيده ايد آن هم فقط يك شاخه و ريشۀ اصلى را از خاطر برده ايد!

راه دور نرويم، تاريخ اسلام و يا صحيح تر: تاريخ زندگى مسلمين، شاهد پيروزى هاى درخشان در آغاز كار و شكست هاى تلخ و دردناكى به دنبال آن است. در قرون نخستين، اسلام به سرعت در جهان پيش مى رفت، و در همه جا نور علم و آزادى مى پاشيد، بر سر اقوام سايۀ علم و دانش مى گسترد، نيروآفرين و قدرت بخش و تكان دهنده و آبادكننده بود و تمدّنى خيره كننده به وجود آورد كه

ص: 240

در تاريخ سابقه نداشت، امّا چند قرن بيشتر نگذشت كه اين جوشش به خاموشى گراييد، تفرقه و پراكندگى، انزوا و بى تفاوتى، ضعف و ناتوانى و درنتيجه عقب ماندگى، جاى آن همه ترقّى را گرفت، تا آنجا كه مسلمانان جهان براى وسايل ابتدايى زندگى ناچار شدند دست به دامان ديگران بزنند، فرزندان خود را براى فراگرفتن علم و دانش راهى ديار بيگانه كنند، در حالى كه يك روز دانشگاه هاى مسلمانان برترين دانشگاه هاى جهان و مركز دانشجويان دوست و بيگانه بود، ولى كار به جايى رسيد كه نه تنها صادركنندۀ علم و صنعت و تكنولوژى نشدند بلكه موادّ ابتدايى غذايى را نيز از خارج از كشورهاى خود وارد كردند.

سرزمين فلسطين را كه يك روز كانون مجد و عظمت مسلمين بود و حتى جنگجويان صليبى با ميليون ها كشته و مجروح در طىّ دويست سال نتوانستند آن را از دست سربازان اسلام بيرون آورند، در مدت شش روز به آسانى از دست دادند، در حالى كه براى پس گرفتن يك وجب آن از دشمن بايد ماه ها و سال ها چانه بزنند، چانه اى كه معلوم نيست پايانش به كجا بينجامد؟

آيا اين وعدۀ الهى كه مى فرمايد: (وَ كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ اَلْمُؤْمِنِينَ) ؛ «يارى مؤمنان همواره حقّى است بر عهدۀ ما»(1) تخلف پذيرفته است؟

و يا اينكه مى گويد: (وَ لِلّهِ اَلْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ) ؛ «در حالى كه عزت مخصوص خدا و پيامبر او و مؤمنان است»(2) منسوخ گشته است؟

و يا اين سخن كه مى گويد: (وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي اَلزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ اَلذِّكْرِ أَنَّ اَلْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ اَلصّالِحُونَ) ؛ «در «زبور» بعد از ذكر (تورات) نوشتيم: بندگان شايسته ام وارث (حكومت) زمين خواهند شد»(3) دگرگون شده است؟

ص: 241


1- . روم، آيۀ 47.
2- . منافقون، آيۀ 8.
3- . انبياء، آيۀ 105.

آيا خداوند العياذ اللّه - از انجام وعده هاى خود عاجز است؟ و يا وعده هاى خويش را به دست فراموشى سپرده؟ و يا تغيير داده است؟... اگر چنين نيست پس چرا آن همه مجد و عظمت و قدرت و سربلندى و افتخار از ميان رفت؟

قرآن مجيد در آيۀ كوتاه فوق به همۀ اين سؤال ها و صدها سؤال مانند آن يك پاسخ بيشتر نمى گويد و آن اينكه سرى به اعماق قلب تان بزنيد و نگاهى به زواياى اجتماعتان بيفكنيد، ببينيد كه دگرگونى ها از خود شما شروع شده است، لطف و رحمت خدا براى همگان گسترده است، اين شماييد كه شايستگى ها و لياقت ها را از ميان برديد و به چنين روز غم انگيزى افتاديد.

اين آيه تنها از گذشته سخن نمى گويد كه بگوييم گذشته با همۀ تلخى و شيرينى هايش گذشته است و ديگر بازنمى گردد و سخن دربارۀ آن بيهوده است، بلكه از امروز و آينده نيز سخن مى گويد، كه اگر بار ديگر به سوى خدا آييد، پايه هاى ايمان را محكم كنيد، انديشه ها را بيدار سازيد، تعهدها و مسئوليت هايتان را به ياد آريد، دست ها را به يكديگر بفشاريد، به پا خيزيد و فرياد كشيد و بخروشيد و بجوشيد، قربانى دهيد و جهاد كنيد، و تلاش و كوشش را در همۀ زمينه ها به كار گيريد، باز هم آب رفته به جوى آيد، روزهاى تيره و تاريك سپرى مى شود، افقى درخشان و سرنوشتى روشن دربرابر شما آشكار مى گردد و مجد و عظمت ديرين در سطحى عالى تر تجديد خواهد شد.

بياييد عوض شويد، دانشمندان بگويند و بنويسند، جنگجويانتان پيكار كنند، تجار و زحمت كشانتان تلاش كنند، جوانانتان بيشتر و بيشتر درس بخوانند و پاك شوند و تلاش كنند آگاهى بيندوزند، تا خون تازه اى در عروق جامعۀ شما به جريان بيفتد و آن چنان قدرت پيدا كنيد كه دشمن سرسختى كه امروز يك وجب زمين را با خواهش پس نمى دهد تمام زمين ها را با التماس به شما برگرداند.

ولى اين ها حقايقى است كه گفتنش آسان، و دانستن و باور كردنش مشكل،

ص: 242

و عمل كردن به آن مشكل تر است، ولى به هر حال بايد در پرتو نور اميد به پيش رفت.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه مسألۀ رهبرى نقش بسيار مؤثرى در سرنوشت اقوام و ملل دارد، ولى نبايد فراموش كرد كه ملت هاى بيدار همواره رهبران لايق را به رهبرى خويش مى پذيرند و رهبران نالايق و زورگو و ستمكار، دربرابر خشم و ارادۀ آهنين ملت ها درهم كوبيده مى شوند.

اين را نيز نبايد فراموش كرد كه ماوراى اسباب و عوامل ظاهرى، يك سلسله مددهاى غيبى و الطاف الهى وجود دارد كه در انتظار بندگان باايمان و پرجوش و بااخلاص است، ولى آن ها را نيز بى حساب به كسى نمى دهند، بلكه شايستگى و آمادگى لازم دارد.

اين بحث را با ذكر دو روايت پايان مى دهيم:

از امام صادق عليه السلام نقل شده است: «ما أنعَمَ اللّهُ عَلى عَبدٍ بِنِعمَةٍ فَسَلَبَها إيّاهُ حَتّى يُذنِبَ ذَنباً يَستَحِقُّ بِذلِكَ السَّلبَ ؛ خداوند هيچ نعمتى را كه به بنده اى بخشيده از او نمى گيرد مگر اينكه گناهى كند كه به خاطر آن مستحق سلب آن نعمت شود».(1)

در حديث ديگرى از آن امام عليه السلام مى خوانيم:

«خداوند پيامبرى را مأمور كرد كه اين سخن را به قوم خود بگويد: هيچ جمعيت و گروهى كه در پرتو اطاعت من در خوشى و آسايش بوده اند از آنچه موجب رضايت من است تغيير حالت نداده اند مگر اينكه من نيز آن ها را از آنچه دوست مى دارند به آنچه ناخوش دارند تغيير حال داده ام، و هر گروه و خانواده اى كه به خاطر معصيت گرفتار ناراحتى بوده اند، سپس از آنچه موجب عدم رضايت من است تغيير موضع داده اند من نيز آن ها را به آنچه دوست دارند رسانده و تغيير موضع داده ام».

ص: 243


1- . اصول كافى (طبق نقل تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 163).
روزهاى حساس زندگى

روزهاى حساس زندگى(1)

در آيۀ پنجم سورۀ ابراهيم عليه السلام مى خوانيم: (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ اَلظُّلُماتِ إِلَى اَلنُّورِ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيّامِ اَللّهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبّارٍ شَكُورٍ) ؛ «و ما موسى را با آيات (و معجزات) خود فرستاديم (و دستور داديم:) قومت را از تاريكى ها به نور خارج ساز! و «ايّام اللّه» [روزهاى خاص الهى] را به آنان يادآورى كن! در اين، نشانه هايى است براى هر شكيباى شكرگزار!».

در اين آيه به يكى از نمونه هاى ارسال پيامبران درمقابل طاغوت هاى عصر خود به منظور خارج كردن آنان از ظلمت ها به نور اشاره كرده، مى فرمايد: «ما موسى را با آيات خود (معجزات گوناگون) فرستاديم و به او فرمان داديم كه قوم خود را از ظلمات به نور هدايت كن!». برنامۀ پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نيز در بيرون آوردن مردم از ظلمات به سوى نور خلاصه مى شد و اين نشان مى دهد كه اين برنامۀ همۀ پيامبران و انبياى الهى، بلكه همۀ رهبران معنوى انسان هاست.

مگر بدى ها، زشتى ها، گمراهى ها، انحراف ها، ظلم و ستم ها، استثمارها، ذلت ها و زبونى ها، و فساد و آلودگى ها چيزى جز ظلمت و تاريكى است؟ و مگر ايمان و توحيد، پاكى و تقوا، آزادگى و استقلال، و سربلندى و عزت چيزى جز نور و روشنايى مى باشد؟ سپس اين درست قدر مشترك و جامع ميان همۀ دعوت هاى رهبران الهى است.

سپس به يكى از مأموريت هاى بزرگ موسى عليه السلام اشاره كرده، مى فرمايد:

«تو موظفى كه ايّام الهى و روزهاى خدا را به ياد قوم خود بياورى»؛ (وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيّامِ اَللّهِ) . به يقين همۀ روزها، ايام الهى است، همان گونه كه همۀ مكان ها متعلق به خداست، اگر نقطۀ خاصى به نام بيت اللّه (خانۀ خدا) ناميده شد دليل بر ويژگى

ص: 244


1- . تفسير نمونه، ج 10، ذيل آيۀ 5 سورۀ ابراهيم.

آن است، همچنين عنوان «ايام اللّه» بدون شك، اشاره به روزهاى مخصوصى است كه امتياز و روشنايى و درخشش فوق العاده اى دارد. به همين دليل مفسران در تفسير آن احتمالات مختلفى داده اند، بعضى گفته اند: اشاره به روزهاى پيروزى پيامبران پيشين و امت هاى راستين آن ها مى باشد، و روزهايى كه انواع نعمت هاى الهى به دليل شايستگى ها شامل حال آن ها مى باشد. بعضى ديگر گفته اند: اشاره به روزهايى است كه خداوند اقوام سركش را به زنجير عذاب مى كشيد و طاغوت ها را با يك فرمان درو مى كرد.

و بعضى نيز آن را اشاره به هر دو قسمت دانسته اند. امّا اصولاً نمى توان اين تعبير گويا و رسا را محدود ساخت؛ ايام اللّه، تمام روزهايى است كه داراى عظمتى در تاريخ زندگى بشر است. هر روزى كه يكى از فرمان هاى خدا در آن چنان درخشيده كه بقيۀ امور را تحت الشعاع خود قرار داده، از ايام اللّه است.

هر روزى كه فصل تازه اى در زندگى انسان ها گشوده و درس عبرتى به آن ها داده و ظهور و قيام پيامبرى در آن بوده، يا طاغوت و فرعون گردنكشى در آن به قعر درّۀ نيستى فرستاده شده، خلاصه هر روزى كه حق و عدالتى بر پا شده و ظلم و بدعتى خاموش گشته، همۀ آن ها از ايام اللّه است.

و چنان كه خواهيم ديد، در روايات ائمۀ معصومين عليهم السلام در تفسير اين آيه نيز انگشت روى روزهاى حساسى گذاشته شده است.

در پايان آيه مى فرمايد: «در اين سخن و در همۀ ايام اللّه، آيات و نشانه هايى است براى هر انسان شكيبا و پراستقامت و شكرگزار»؛ (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبّارٍ شَكُورٍ) .

«صبار» و «شكور» هر دو صيغۀ مبالغه است كه يكى فزونى صبر و استقامت را مى رساند و ديگرى فزونى شكرگزارى نعمت را. اشاره به اينكه افراد باايمان، نه در مشكلات و روزهاى سخت دست و پاى خود را گم مى كنند و تسليم حوادث

ص: 245

مى شوند و نه در روزهاى پيروزى و نعمت گرفتار غرور و غفلت مى گردند، و ذكر اين دو بعد از اشاره به «ايام اللّه» گويا ناظر به همين مطلب است.

در آيۀ بعد به يكى از آن ايام اللّه و روزهاى درخشان و پربارى كه در تاريخ بنى اسرائيل وجود داشته و ذكر آن تذكرى براى مسلمانان است، اشاره كرده، مى گويد: «به خاطر بياوريد هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت: نعمت خدا را متذكر شويد آن زمان كه شما را از چنگال آل فرعون رهايى بخشيد».

همان فرعونيان بى رحمى كه «بدترين عذاب را بر شما تحميل مى كردند، پسرانتان را سر مى بريدند و زنانتان را براى خدمت و كنيزى زنده نگه مى داشتند و اين آزمايش بزرگى از سوى پروردگارتان براى شما بود».

چه روزى از اين پربركت تر كه شرّ جمعيت خودكامه و سنگدل و استعمارگرى را از سر شما كوتاه كرد، همان ها كه بزرگ ترين جنايت را در حق شما قائل مى شدند. چه جنايتى از اين بدتر كه پسران شما را همچون حيوانات سر مى بريدند (توجه داشته باشيد كه قرآن تعبير به «ذبح» مى كند نه قتل) و از اين مهم تر نواميس شما به عنوان كنيزانى در چنگال دشمن بى آزرم بودند.

نه تنها درمورد بنى اسرائيل، بلكه درمورد همۀ اقوام و ملت ها، روز رسيدنشان به آزادى و استقلال و كوتاه شدن دست طاغوت ها، از ايّام اللّه است كه بايد همواره آن را به خاطر داشته باشند، خاطره اى كه توجه به آن از ارتجاع و بازگشت به وضع گذشته آن ها را حفظ مى كند. آيا اين درد كوچكى است كه نيروى فعال يك جمعيت را از ميان ببرند و زنان آن ها را بدون سرپرست، به عنوان كنيزانى در چنگال يك مشت افراد ظالم و ستمگر باقى بگذارند؟

سپس اضافه مى كند كه اين را نيز «به خاطر بياوريد كه پروردگار شما اعلام كرد: اگر شكر نعمت هاى مرا به جا آوريد، به يقين نعمت هاى شما را افزون مى كنم و اگر كفران كنيد عذاب و مجازات من شديد است».

ص: 246

نكته: همان گونه كه گفتيم، اضافۀ «ايام» به «اللّه»، اشاره به روزهاى سرنوشت ساز و مهم زندگى انسان هاست كه به دليل عظمتش به نام «اللّه» اضافه شده است، و نيز به دليل اينكه يك نعمت بزرگ الهى شامل حال قوم و ملتى شايسته و يا يك مجازات بزرگ و دردناك الهى دامن گير ملتى سركش و طغيانگر شده است، كه در هر دو صورت شايستۀ تذكر و يادآورى است.

در حديثى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «ايّامُ اللّهِ، يَومَ يَقومُ القائِمُ عليه السلام وَيَومُ الكَرَّةِ وَ يَومُ القِيامَةِ ؛ ايام اللّه روز قيام مهدى موعود و روز رجعت و روز قيامت است»(1) و در تفسير على بن ابراهيم آمده كه «ايام اللّه» سه روز است:

روز قيام مهدى عليه السلام و روز مرگ و روز رستاخيز.(2)

در حديث ديگرى از پيامبر صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «ايّامُ اللّهِ نَعمائُهُ وَ بَلائُهُ بِبَلائِهِ سُبحانَهُ ؛ايام اللّه (روزهاى) نعمت هاى او و آزمايش هاى او به وسيلۀ بلاهاى اوست».(3)

همان گونه كه بارها گفته ايم، هرگز اين گونه احاديث دليل بر انحصار نيست، بلكه بيان قسمتى از مصداق هاى روشن است.

و به هر حال يادآورى روزهاى بزرگ (اعم از روزهاى پيروزى يا روزهاى سخت و طاقت فرسا) نقش مؤثرى در بيدارى و هشيارى ملت ها دارد و با الهام از همين پيام آسمانى است كه ما خاطرۀ روزهاى بزرگى را كه در تاريخ اسلام بوده همواره گرامى و جاودان مى داريم و هر سال براى تجديد اين خاطره ها روزهاى معينى را اختصاص مى دهيم، كه در آن به تاريخ گذشته بازگشته و درس هاى مهمى از آن مى آموزيم، درس هايى كه براى امروز ما فوق العاده مؤثر است.

ص: 247


1- . تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 526.
2- . همان.
3- . همان.

همچنين در تاريخ معاصر خود، به ويژه در تاريخ پرشكوه انقلاب اسلامى ايران روزهاى فوق العاده اى وجود دارد كه مصداق زندۀ «ايام اللّه» است و بايد در هر سال خاطرۀ آن ها را زنده كرد كه آميخته با خاطرۀ شهيدان، رزمندگان، مجاهدان و مبارزان بزرگ است، و سپس از آن ها الهام گرفت و از ميراث بزرگشان پاسدارى كرد، و بر همين اساس بايد اين روزهاى بزرگ در متن كتاب هاى درسى در مدارس ما و در تعليم و تربيت فرزندان ما داخل گردد و وظيفۀ ذكّرهم (آن ها را يادآورى كن) دربارۀ نسل هاى آينده نيز پياده شود.

در قرآن مجيد نيز بارها ايّام اللّه تذكر داده شده، يعنى هم نسبت به بنى اسرائيل و هم نسبت به مسلمان ها روزهاى نعمت و مجازات خاطرنشان گرديده است.

دنيا دار دردها و رنج ها

دنيا دار دردها و رنج ها(1)

در آيۀ ششم سورۀ انشقاق مى خوانيم: (يا أَيُّهَا اَلْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ) ؛ «اى انسان! تو با تلاش و رنج بسوى پروردگارت مى روى و او را ملاقات خواهى كرد!».

تعبير «كادح» در آيات فوق كه اشاره به تلاش و كوشش آميخته با رنج و زحمت است، با توجه به اينكه مخاطب آن همۀ انسان ها هستند، بيانگر اين واقعيت است كه طبيعت زندگى اين جهان در هيچ مرحله اى خالى از مشكلات، ناراحتى ها، و رنج و مشقت نيست، چه اين مشكلات جنبۀ جسمانى و بدنى داشته باشد، چه جنبۀ روحى و فكرى و چه هر دو، و هيچ كس را بدون آن نمى بينيم.

در حديث بسيار پرمعنايى از امام على بن الحسين عليه السلام مى خوانيم:

«أَلرّاحَةُ لَم تُخلَق فِى الدُّنيا وَ لا لاِهلِ الدُّنيا، إنَّما خُلِقَتِ الرّاحَةُ فِى الجَنَّةِ وَ لاِهلِ الجَنَّةِ، وَ التَّعَبُ

ص: 248


1- . تفسير نمونه، ج 26، ذيل آيۀ 6 سورۀ انشقاق.

وَالنَّصَبُ خُلِقا فِى الدُّنيا، وَ لاِهلِ الدُّنيا، وَ ما اُعطِىَ أَحَدٌ مِنها جَفنَةً إلّااُعطِىَ مِنَ الحِرصِ مِثلَيها، وَ مَن أَصابَ مِنَ الدُّنيا أَكثَرَ، كانَ فِيها أَشَدَّ فَقرا لاِنَّهُ يَفتَقِرُ إَلَى النّاسِ فِى حِفظِ أَموالِهِ، وَ تَفتَقِرُ إلى كُلِّ آلَةٍ مِن آلا تِ الدُّنيا، فَلَيَس فِى غِنَى الدُّنيا الرّاحَةُ ؛ راحتى و آسايش در دنيا و براى اهل دنيا وجود ندارد، راحتى و آسايش تنها در بهشت است و براى اهل بهشت! رنج و تعب در دنيا آفريده شده و براى اهل دنيا، و (به همين دليل) هر كسى كه پيمانه اى از آن به دست مى آورد دو برابر آن حرص نصيب او مى شود، و كسانى كه از دنيا بيشتر دارند فقيرترند! زيرا براى حفظ اموال خويش محتاج ديگران اند، و به وسايل و ادوات زيادى براى حفظ آن نيازمندند، بنابراين در ثروت دنيا نيز راحتى وجود ندارد».

سپس در ادامۀ اين حديث فرمود:

«كَلّا ما تَعِبَ أَولِياءُ اللّهِ فِى الدُّنيا لِلدُّنيا، بَل تَعِبُوا فِى الدُّنيا لِلآخِرَةِ ؛ دوستان خدا هرگز در دنيا به خاطر دنيا رنج نمى كشند، بلكه رنج آن ها در دنيا براى آخرت است».(1)

دورنماى زندگى دنيا

دورنماى زندگى دنيا(2)

در آيۀ 24 سورۀ يونس مى خوانيم: (إِنَّما مَثَلُ اَلْحَياةِ اَلدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ اَلسَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ اَلْأَرْضِ مِمّا يَأْكُلُ اَلنّاسُ وَ اَلْأَنْعامُ حَتّى إِذا أَخَذَتِ اَلْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ اِزَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها أَتاها أَمْرُنا لَيْلاً أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ اَلْآياتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ ؛ مَثَل زندگى دنيا، همانند آبى است كه از آسمان نازل كرده ايم؛ كه در پى آن، گياهان (گوناگون) زمين - كه مردم و چهارپايان (از آن) مى خورند (مى رويد)؛ و درهم فرو مى رود تا زمانى كه زمين، زيبايى خود را يافته

ص: 249


1- . خصال صدوق، ج 1، باب الدنيا و الآخرة ككفتى الميزان، ح 95.
2- . تفسير نمونه، ج 8، ذيل آيۀ 24 سورۀ يونس.

و آراسته گرديد، و اهل آن مطمئن شدند كه مى توانند (بى هيچ مانعى) از آن بهره مند گردند، (ناگهان) فرمان ما، شب هنگام يا در روز، فرامى رسد؛ (و سرما يا صاعقه اى را بر آن مسلّط مى سازيم؛) و آن چنان آن را درو مى كنيم كه گويى ديروز هرگز (چنين كشتزارى) نبوده است! اين گونه آيات خود را براى گروهى كه مى انديشند، شرح مى دهيم!».

در اين آيه ناپايدارى زندگى دنيا ضمن مثال جالبى تشريح شده تا پرده هاى غرور و غفلت را از مقابل ديده هاى غافلان و طغيانگران كنار زند.

آنچه در اين آيه آمده ترسيم روشن و گويايى از زندگى زودگذر و فريبنده و پرزرق و برق دنياى مادى است كه نه مقام و ثروتش دوام دارد و نه امنيت و سلامت آن.

لذا در آيۀ بعد با يك جملۀ كوتاه به نقطۀ مقابل اين گونه زندگى اشاره كرده، مى فرمايد: «خداوند به دارالسلام، خانۀ صلح و سلامت و امنيت دعوت مى كند»؛ (وَ اَللّهُ يَدْعُوا إِلى دارِ اَلسَّلامِ) .

جايى كه نه از اين كشمكش هاى غارتگران دنياى مادى خبرى است، نه از مزاحمت هاى احمقانۀ ثروت اندوزان ازخدا بى خبر، و نه از جنگ و خون ريزى و استعمار و استثمار، و تمام اين مفاهيم در كلمۀ دارالسلام (خانۀ صلح و سلامت) جمع است.

و هرگاه زندگى در اين دنيا نيز شكل توحيدى و رستاخيزى به خود گيرد آن نيز تبديل به «دارالسلام» مى شود و از صورت آن «مزرعۀ بلاديدۀ طوفان زده» درمى آيد. سپس اضافه مى كند: «خدا هر كس را بخواهد (شايسته و لايق ببيند) به سوى راه مستقيم، همان راهى كه به دارالسلام و مركز امن و امان منتهى مى شود، هدايت مى كند»؛ (وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ) .

در اينجا به دو نكته بايد توجه كرد:

يك: از آنجا كه قرآن كتاب انسان سازى و تربيت است، در بسيارى از موارد براى روشن ساختن حقايق عقلى به ذكر مثال متوسل مى شود و گاهى

ص: 250

موضوعاتى را كه آغاز و انجامش سال ها طول مى كشد، در يك صحنۀ زودگذر و قابل مطالعه دربرابر چشمان مردم مجسم مى سازد.

بررسى تاريخ پرماجراى عمر يك انسان يا يك نسل كه گاهى يك صد سال طول مى كشد براى افراد عادى كار آسانى نيست، اما هنگامى كه صحنه اى همانند زندگى بسيارى از گياهان را كه در چند ماه خلاصه مى شود (از تولد و رشد و نمو و زيبايى، تا پژمردگى و نابودى) درمقابل او قرار دهند بسيار راحت مى تواند چگونگى زندگى خود را در اين آيينۀ شفاف ببيند.

درست اين صحنه را درمقابل چشم خود مجسم كنيد: باغى است پر از درخت و سبزه و گياه كه همگى به ثمر نشسته و غوغاى حيات در سرتاسر آن نمايان است، اما در يك شب تاريك يا يك روز روشن ناگهان ابرهاى سياه، آسمان را مى پوشاند، رعد و برق و سپس طوفان و رگبارهاى شديد و تگرگ هاى دانه درشت آن را از هر سو درهم مى كوبد.

فرداكه به ديدن آن باغ مى رويم درختانِ درهم شكسته، گياهان از هم پاشيده وپژمرده، و همه چيز را درهم به روى خاك ريخته درمقابل خود مشاهده مى كنيم، آن چنان كه باور نمى كنيم اين همان باغ سرسبز خرمى است كه ديروز به روى ما مى خنديد.

آرى، چنين است ماجراى زندگى انسان ها به ويژه در عصر و زمان ما كه گاه يك زلزله يا يك جنگ چند ساعته چنان يك شهر آباد و خرم را درهم مى كوبد كه چيزى جز يك ويرانه با يك مشت اجساد قطعه قطعه شده باقى نمى گذارد، و چه غافل اند مردمى كه به چنين زندگى ناپايدارى دل خوش كرده اند!

مزرعۀ دنيا، و آخرت

مزرعۀ دنيا، و آخرت(1)

در آيۀ بيستم سورۀ شورى مى خوانيم: (مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ اَلْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي

ص: 251


1- . تفسير نمونه، ج 20، ذيل آيۀ 20 سورۀ شورى.

حَرْثِهِ وَ مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ اَلدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِي اَلْآخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ) ؛ «كسى كه زراعت آخرت را بخواهد، به كشت او فزونى مى بخشيم (و بر محصولش مى افزاييم)؛ و كسى كه فقط كشت دنيا را بطلبد، بهره اى از آن به او مى دهيم، امّا در آخرت هيچ بهره اى ندارد!».

در اين آيه با يك تشبيه لطيف، مردم جهان را دربرابر روزى هاى پروردگار و چگونگى استفاده از آن، به كشاورزانى تشبيه مى كند كه گروهى براى آخرت كشت مى كنند و گروهى براى دنيا، و نتيجۀ هر يك از اين دو زراعت را مشخص مى كند؛ مى فرمايد: «كسى كه زراعت آخرت را طالب باشد به او بركت مى دهيم و بر محصولش مى افزاييم و كسانى كه فقط براى دنيا كشت كنند و تلاش و كوششان براى بهره گيرى از اين متاع زودگذر و فانى باشد، تنها كمى از آنچه را مى طلبند به آن ها مى دهيم، اما در آخرت هيچ نصيب و بهره اى نخواهند داشت».

تشبيه جالب و كنايۀ زيبايى است! انسان ها همگى زارع اند و اين جهان مزرعۀ ماست، اعمال ما بذرهاى آن، و امكانات الهى بارانى است كه بر آن مى بارد، اما اين بذرها بسيار متفاوت اند، محصول بعضى از آن ها نامحدود، جاودانى و درختانش هميشه خرم و سرسبز و پرميوه، اما محصولات بعضى ديگر بسيار كم، عمرش كوتاه و زودگذر است و ميوه هايى تلخ و ناگوار دارد.

تعبير به «يريد» (مى خواهد و اراده مى كند) درحقيقت اشاره به تفاوت نيّت هاى مردم است، و مجموع آيه شرحى است دربارۀ مواهب و روزى هاى پروردگار كه در آيۀ قبل آمده، كه گروهى، از اين مواهب به صورت بذرهايى براى آخرت استفاده مى كنند و گروهى براى تمتع دنيا.

جالب اينكه درمورد كشت كاران آخرت مى گويد: (نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ) ؛ «زراعت او را افزون مى كنيم» ولى نمى گويد از تمتع دنيا نيز بى نصيب اند، اما درمورد كشت كاران دنيا مى گويد: «مقدارى از آن را كه مى خواهند به آن ها مى دهيم»، بعد مى افزايد: «در آخرت هيچ نصيب و بهره اى ندارند».

ص: 252

بنابراين نه دنياپرستان به آنچه مى خواهند مى رسند و نه طالبان آخرت از دنيا محروم مى شوند، اما با اين تفاوت كه گروه اول با دست خالى به سراى آخرت مى روند و گروه دوم با دست هاى پر!

نظير همين معنى در آيات 18 و 19 سورۀ اسراء به شكل ديگرى آمده است:

(مَنْ كانَ يُرِيدُ اَلْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً * وَ مَنْ أَرادَ اَلْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً) ؛ «هر كس كه (تنها) زندگى زودگذر (دنيا) را مى طلبد، آن مقدار از آن را كه بخواهيم - و به هر كس اراده كنيم مى دهيم؛ سپس دوزخ را براى او قرار خواهيم داد، كه در آتش سوزانش مى سوزد، در حالى كه نكوهيده و رانده (درگاه خدا) است، و هركس كه سراى آخرت را بطلبد و براى آن سعى و كوشش كند - در حالى كه ايمان داشته باشد - چنين كسانى سعى و تلاش آن ها، (از سوى خدا) پاداش داده خواهد شد».

تعبير (نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ) با آنچه در آيات ديگر قرآن آمده هماهنگ است، ازجمله (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها) ؛ «كسى كه كار نيكى انجام دهد ده برابر پاداش اوست»(1)و (لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ) ؛ «(آن ها اين اعمال صالح را انجام مى دهند) تا خداوند اجر و پاداش كامل به آن ها دهد و از فضلش بر (پاداش) آن ها بيفزايد».(2)

به هر حال آيۀ فوق ترسيم گويايى از بينش اسلامى دربارۀ زندگى دنياست، دنيايى كه مطلوب بالذات است و دنيايى كه مقدمۀ جهان ديگر و مطلوب بالغير.

اسلام به دنيا به عنوان يك مزرعه مى نگرد كه محصولش در قيامت چيده مى شود.

تعبيراتى كه در لسان روايات يا بعضى ديگر از آيات قرآن آمده تأييد و تأكيدى بر

ص: 253


1- . انعام، آيۀ 160.
2- . فاطر، آيۀ 30.

همين معناست. مثلاً در آيۀ 261 سورۀ بقره انفاق كنندگان را به بذرى تشبيه مى كند كه از آن هفت خوشه برمى خيزد و از هر خوشه اى يك صد دانه و گاه بيشتر، اين نمونۀ بذرافشانى آخرت است.

در حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله نيز مى خوانيم: «وَ هَل تَكُبُّ النّاس عَلى مَناخِرِهِم فِى النّارِ إلّاحَصائِدُ ألسِنَتِهِم ؛ آيا مردم را چيزى جز محصولات درو شدۀ زبان هاى آن ها به رو در آتش مى افكند؟».(1)

و در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام آمده است: «إنَّ المالَ وَالبَنِينَ حَرثَ الدُّنيا، وَالعَمَلَ الصّالِحَ حَرثُ الآخِرَةِ وَ قَد يَجمَعُهُمَا اللّهُ لِاَقوامٍ ؛ مال و فرزندان كشت دنيا هستند و عمل صالح كشت آخرت، و گاه خداوند هر دوى اين ها را براى قومى جمع مى كند».(2)

اين نكته را نيز از آيۀ فوق مى توان استفاده كرد كه دنيا و آخرت هر دو نياز به تلاش و سعى و كوشش دارد و هيچ كدام بى زحمت و رنج به دست نمى آيد، همان گونه كه هيچ بذر و محصولى بى رنج و زحمت نيست. چه بهتر كه انسان با رنج و زحمتش درختى پرورش دهد كه بارش شيرين و هميشگى و دائم و برقرار باشد، نه درختى كه زود خزان مى شود و نابود مى گردد.

اين سخن را با حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله پايان مى دهيم كه فرمود: «مَن كانَت نِيَّتُهُ الدُّنيا فَرَّقَ اللّهُ عَلَيهِ أمرَهُ، وَ جَعَلَ الفَقرَ بَينَ عَينَيهِ، وَ لَم يَأتِهِ مِنَ الدُّنيا إلاّ ما كَتَبَ لَهُ، وَ مَن كانَت نِيَّتُهُ الآخِرَةَ جَمَعَ اللّهُ شَملَهُ وَ جَعَلَ غِناهُ في قَلبِهِ، وَ أَتَتهُ الدُّنيا وَ هِىَ راغِمَةٌ ؛ كسى كه نيتش دنيا باشد خداوند كار او را پريشان مى سازد، فقر را دربرابر او قرار مى دهد و جز آنچه براى او مقرر شده چيزى از دنيا به چنگ نمى آورد، و كسى كه نيّتش سراى آخرت باشد خداوند پراكندگى او را به جمعيت مبدل

ص: 254


1- . محجة البيضاء، ج 5، ص 193 (كتاب آفات اللسان).
2- . كافى (مطالبق نقل نورالثقلين، ج 4، ص 569).

مى سازد و غنا و بى نيازى را در قلبش قرار مى دهد، دنيا تسليم او مى شود و به سراغ او مى آيد».(1)

اينكه ميان علما مشهور است: «الدُّنيا مَزرَعَةُ الآخِرَةِ» درحقيقت اقتباسى از مجموع بيانات فوق است.

جامع ترين آيۀ اخلاقى (تربيتى و سازنده)

جامع ترين آيۀ اخلاقى (تربيتى و سازنده)(2)

در آيۀ 199 سورۀ اعراف مى خوانيم: (خُذِ اَلْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ اَلْجاهِلِينَ) ؛ «(به هر حال) با عفو و مدارا رفتار كن، و به كارهاى شايسته دعوت نما و از جاهلان روى بگردان (و با آنان ستيزه مكن)!».

از امام صادق عليه السلام چنين نقل شده كه در قرآن مجيد، دربارۀ مسائل اخلاقى آيه اى جامع تر از اين آيه نيست.(3)

بعضى از دانشمندان در تفسير اين حديث چنين گفته اند كه اصول فضايل اخلاقى بر طبق اصول قواى انسانى كه «عقل» و «غضب» و «شهوت» است در سه قسمت خلاصه مى شود:

فضايل عقلى كه نامش «حكمت» است و در جملۀ «و أمر بالعرف» (به نيكى ها و شايستگى دستور ده) خلاصه شده است.

فضايل نفسى دربرابر طغيان و شهوت كه نامش «عفت» است و در «خذالعفو» خلاصه گرديده است.

و تسلّط بر نفس دربرابر قوّۀ غضبيه كه نامش «شجاعت» است و در (أَعْرِضْ عَنِ اَلْجاهِلِينَ) منعكس شده است.

ص: 255


1- . مجمع البيان، ذيل آيات مورد بحث.
2- . تفسير نمونه، ج 7، ذيل آيۀ 199 سورۀ اعراف.
3- . مجمع البيان، ذيل آيه.

حديث فوق را چه به اين صورتى كه مفسران گفته اند تفسير كنيم و چه به صورت شرايط رهبر كه ما عنوان كرديم، اين واقعيت را بيان مى كند كه جمله هاى كوتاه و فشردۀ آيۀ فوق متضمن يك برنامۀ جامع و وسيع و كلى در زمينه هاى اخلاقى و اجتماعى است، به طورى كه مى توان همۀ برنامه هاى مثبت و سازنده و فضايل انسانى را در آن پيدا كرد، و به گفتۀ بعضى از مفسران، اعجاز قرآن در شكل «فشرده گويى» آميخته با وسعت و عمق معنى، در آيۀ فوق كاملاً منعكس است.

در ضمن، توجه به دو نكته لازم است: نخست اين كه مخاطب آيه گرچه شخص پيامبر صلى الله عليه و آله است، ولى همۀ امت و تمامى رهبران و مبلغان را شامل مى شود.

و دوم اين كه در آيات فوق، هيچ مطلبى كه مخالف مقام عصمت باشد وجود ندارد، زيرا پيامبران و معصومان نيز دربرابر وسوسه هاى شيطان بايد خود را به خدا بسپارند و هيچ كس، از لطف و حمايت خدا دربرابر وساوس شياطين و نفس بى نياز نيست، حتى معصومان.

در بعضى از روايات نقل شده كه وقتى آيۀ فوق نازل شد، پيامبر صلى الله عليه و آله از جبرئيل دربارۀ آن توضيح خواست (كه چگونه با مردم مدارا و ترك سخت گيرى كند). جبرئيل گفت: نمى دانم، بايد از كسى كه مى داند سؤال كنم، سپس بار ديگر بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد و گفت: «يا مُحَمَّدُ اِنَّ اللّهَ يَأمُرُكَ أن تَعفُو عَمَّن ظَلَمَكَ وَ تُعطِى مَن حَرَمَكَ وَ تَصِلُ مَن قَطَعَكَ ؛ اى محمّد! خداوند به تو دستور مى دهد از كسانى كه به تو ستم كرده اند (هنگامى كه قدرت پيدا كردى، انتقام نگيرى و) گذشت نمايى و به كسانى كه تو را محروم ساخته اند، عطا كنى و با كسانى كه از تو بريده اند پيوند برقرار سازى».(1)

ص: 256


1- . مجمع البيان، ذيل آيۀ مورد بحث.

و در حديث ديگرى نقل شده است: هنگامى كه آيۀ فوق نازل شد و به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد دربرابر جاهلان تحمل كند، پيامبر صلى الله عليه و آله عرضه داشت: پروردگارا! با وجود خشم و غضب چگونه مى توان تحمل كرد؟ آيۀ دوم (وَ إِمّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ اَلشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ) نازل شد و به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد كه چنين هنگامى خود را به خدا بسپارد.(1)

ذكر اين نكته نيز مناسب است كه عين آيۀ دوم مورد بحث، در سورۀ فصلت، آيۀ 36 آمده است، تنها تفاوتى كه دارد به جاى (إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ) ، (إِنَّهُ هُوَ اَلسَّمِيعُ اَلْعَلِيمُ) مى باشد. در آيۀ بعد راه غلبه و پيروزى بر وسوسه هاى شيطان را به اين صورت بيان مى كند: «پرهيزكاران هنگامى كه وسوسه هاى شيطانى، آن ها را احاطه مى كند به ياد خدا و نعمت هاى بى پايانش و به ياد عواقب شوم گناه و مجازات دردناك خدا مى افتند. در اين هنگام ابرهاى تيره و تار وسوسه از اطراف قلب آن ها كنار مى رود و راه حق را به روشنى مى بينند و انتخاب مى كنند»؛ (إِنَّ اَلَّذِينَ اِتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ اَلشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ) .

«طائف» به معنى طواف كننده است، گويا وسوسه هاى شيطانى همچون طواف كننده اى پيرامون فكر و روح انسان پيوسته گردش مى كنند تا راهى براى نفوذ بيابند، اگر انسان در اين هنگام به ياد خدا و عواقب شوم گناه بيفتد، آن ها را از خود دور ساخته و رهايى مى يابد، وگرنه سرانجام دربرابر اين وسوسه ها تسليم مى شود. اصولاً هر كسى در هر مرحله اى از ايمان و در هر سن و سال، گهگاه گرفتار وسوسه هاى شيطانى مى شود، و گاه در خود احساس مى كند كه نيروى محرك شديدى در درون جانش آشكار شده و او را به سوى گناه دعوت مى كند، اين وسوسه ها و تحريك ها، به يقين در سنين جوانى بيشتر است،

ص: 257


1- . نويسندۀ المنار حديث فوق را تحت عنوان: روى عن جدنا الامام جعفر الصادق رضى اللّه عنه (از جدّ ما امام صادق عليه السلام نقل شده است) در جلد 9، صفحۀ 538 آورده است.

همچنين در محيطهاى آلوده همچون محيطهاى امروز كه مراكز فساد در آن فراوان و آزادى نه به معنى حقيقى، بلكه به شكل بى بندوبارى، همه جا را فراگرفته و بيشتر دستگاه هاى تبليغاتى در خدمت شيطان و وسوسه هاى شيطانى هستند، فزون تر مى باشد. تنها راه نجات از آلودگى در چنين شرايطى، نخست فراهم ساختن سرمايۀ «تقوا» است كه در آيۀ مورد بحث به آن اشاره شده، سپس «مراقبت» و توجه به خويشتن و سرانجام پناه بردن به خدا و ياد كردن الطاف و نعمت هاى او، و مجازات هاى دردناك خطاكاران.

در روايات بارها به اثر عميق ذكر خدا در كنار زدن وسوسه هاى شيطان اشاره شده است. حتى افراد بسيار باايمان و دانشمند و باشخصيت هميشه درمقابل وسوسه هاى شيطانى احساس خطر مى كردند و از طريق مراقبت كه در علم اخلاق بحث مشروحى دارد با آن مى جنگيدند.

اصولاً وسوسه هاى نفس و شيطان همانند ميكروب هاى بيمارى زاست كه در همه وجود دارند، ولى به دنبال بنيه هاى ضعيف و جسم هاى ناتوان مى گردند تا در آنجا نفوذ كنند، اما كسانى كه جسمى سالم و نيرومند و قوى دارند، اين ميكروب ها را از خود دفع مى كنند. جملۀ (فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ) ؛ (هنگام ياد خدا چشمانشان بينا مى شود و حق را مى بينند) اشاره به اين حقيقت است كه وسوسه هاى شيطانى پرده بر ديد باطنى انسان مى افكند، آن چنان كه راه را از چاه و دوست را از دشمن و نيك را از بد نمى شناسد، ولى ياد خدا به انسان بينايى و روشنايى مى بخشد و قدرت شناخت واقعيت ها را به او مى دهد، شناختى كه نتيجه اش نجات از چنگال وسوسه هاست.

ص: 258

فصل دوم: انسان در قرآن

اشاره

هدف خلقت انسان از ديدگاه قرآن

ارزش انسان از نظر قرآن

ارزش معنوى مرد و زن

چگونه اسلام اجازۀ تنبيه زن را داده است؟

اوصاف انسان هاى شايسته

الگوهاى جاويدان

راست قامتان جادۀ توحيد

انسان هاى آزاده و اسير (آثار تربيتى توحيد)

تعبيرات مختلف دربارۀ «انسان» در قرآن مجيد

ص: 259

ص: 260

هدف خلقت انسان از ديدگاه قرآن

در آيۀ 56 سوره ذاريات مى خوانيم: (وَ ما خَلَقْتُ اَلْجِنَّ وَ اَلْإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ) ؛ «من جنّ و انس را نيافريدم جز براى اينكه مرا پرستش كنند (و از اين راه تكامل يابند و به من نزديك شوند)».(1)

از مهم ترين سؤالاتى كه هر كس از خود مى كند اين است كه «ما براى چه آفريده شده ايم»؟ و «هدف آفرينش انسان ها و آمدن به اين جهان چيست؟».

در آيات 57 و 58 همين سوره مى خوانيم: (ما أُرِيدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُرِيدُ أَنْ يُطْعِمُونِ * إِنَّ اَللّهَ هُوَ اَلرَّزّاقُ ذُو اَلْقُوَّةِ اَلْمَتِينُ) ؛ «هرگز از آنها روزى نمى خواهم و نمى خواهم مرا اطعام كنند! زيرا تنها خداوند روزى دهنده و صاحب قوّت و قدرت است».

آيات فوق به اين سؤال مهم و همگانى با تعبيرات فشرده و پرمحتوايى پاسخ مى گويد و بحثى را كه در آخرين آيه از آيات گذشته پيرامون تذكر و يادآورى به مؤمنان بيان شد تكميل مى كند، چراكه اين از مهم ترين اصولى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله بايد آن را تعقيب كند. همچنين معنى فرار به سوى خدا را كه در چند آيۀ قبل آمده بود روشن مى سازد؛ مى فرمايد: «من جن و انس را نيافريدم جز براى اينكه عبادتم كنند». من نيازى به آن ها ندارم «و هرگز از آن ها نمى خواهم كه به من

ص: 261


1- . تفسير نمونه، ج 22، ذيل آيۀ 56 سورۀ ذاريات.

روزى دهند و هيچ گاه نمى خواهم مرا اطعام كنند. خداوند است كه به تمام بندگانش روزى مى دهد و صاحب قوت و قدرت است».

اين چند آيه كه درنهايت اختصار و فشردگى است پرده از روى حقيقتى كه همه خواهان آگاهى از آن هستند برمى دارد و ما دربرابر هدفى بزرگ قرار مى دهد.

توضيح: بدون شك، هر فرد عاقل و حكيمى كه كارى انجام مى دهد هدفى براى آن در نظر دارد، و از آنجا كه خداوند از همه عالم تر و حكيم تر است، بلكه با هيچ كس قابل مقايسه نيست، اين سؤال پيش مى آيد كه او چرا انسان را آفريد؟ آيا كمبودى داشت كه با آفرينش انسان برطرف مى شد؟ آيا نيازى داشته كه ما را براى پاسخ گويى به آن آفريده است؟! در حالى كه مى دانيم وجود او از هر جهت كامل و بى نهايت در بى نهايت و غنى بالذات است.

پس طبق مقدمۀ اول بايد قبول كنيم كه او هدفى داشته، و طبق مقدمۀ دوم بايد بپذيريم كه هدف او از آفرينش انسان چيزى نيست كه به ذات پاكش بازگشت كند. درنتيجه بايد اين هدف را در بيرون ذات او جستجو كرد، هدفى كه به خود مخلوقات بازمى گردد و مايۀ كمال خود آن هاست، اين از يك سو.

از سوى ديگر در آيات قرآن تعبيرهاى مختلفى دربارۀ هدف آفرينش انسان آمده است؛ در يك جا مى خوانيم: (اَلَّذِي خَلَقَ اَلْمَوْتَ وَ اَلْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً) ؛ «آن كس كه مرگ و حيات را آفريد تا شما را بيازمايد، كدام يك از شما بهتر عمل مى كنيد؟»(1) در اينجا مسألۀ آزمايش و امتحان انسان ها از نظر «حسن عمل» به عنوان يك هدف معرفى شده است.

و در آيۀ ديگر آمده است: (اَللّهُ اَلَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ اَلْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ اَلْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اَللّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اَللّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عِلْماً) ؛ «خداوند همان كسى است كه هفت آسمان را آفريد و از زمين نيز همانند آنها را؛

ص: 262


1- . ملك، آيۀ 2.

فرمان (و تدبير) او در ميان آنها پيوسته فرود مى آيد تا بدانيد خداوند بر هر چيز تواناست و اينكه علم خدا به همه چيز احاطه دارد».(1)

و در اينجا «علم و آگاهى از قدرت و علم خداوند» به عنوان هدفى براى آفرينش آسمان ها و زمين (و آنچه در آن هاست) ذكر شده است.

در آيۀ ديگر مى خوانيم: (وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ اَلنّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ إِلاّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ) ؛ «و اگر پروردگارت مى خواست، همۀ مردم را (به اجبار) «امت واحدى» (و بدون هيچ گونه اختلاف) قرار مى داد، ولى آن ها همواره با هم اختلاف دارند مگر كسى را كه پروردگارت رحم كند و براى همين (پذيرش رحمت) آن ها را آفريده است».(2)

براساس اين آيه، رحمت الهى هدف اصلى آفرينش انسان است. اما آيۀ مورد بحث (56 ذاريات) تنها روى مسألۀ عبوديت و بندگى تكيه مى كند و با صراحت تمام، آن را به عنوان هدف نهايى آفرينش جن و انسان معرفى مى نمايد.

اندكى تأمل در مفهوم اين آيات و آنچه مشابه آن است، نشان مى دهد كه هيچ تضاد و اختلافى ميان آن ها نيست و درواقع بعضى هدف مقدماتى، بعضى متوسط و بعضى هدف نهايى اند و بعضى نتيجۀ آن.

هدف اصلى همان «عبوديت» است و مسألۀ «علم و دانش» و «امتحان و آزمايش» اهدافى هستند كه در مسير عبوديت قرار مى گيرند، و «رحمت واسعۀ خداوند» نتيجۀ اين عبوديت است.

بنابراين روشن مى شود كه ما همه براى عبادت پروردگار آفريده شده ايم، اما مهم اين است كه بدانيم حقيقت «عبادت» چيست؟ آيا تنها انجام مراسمى مانند ركوع و سجود و قيام و قعود و نماز و روزه است؟ يا حقيقتى است ماوراى

ص: 263


1- . طلاق، آيۀ 12.
2- . هود، آيات 118 و 119.

اين ها؟ هرچند عبادات رسمى نيز همگى واجد اهميت اند. براى يافتن پاسخ اين سؤال بايد روى واژۀ «عبد» و «عبوديت» تكيه كرد و به تحليل آن ها پرداخت.

«عبد» از نظر لغت عرب به انسانى مى گويند كه سرتاپا به مولا و صاحب خود تعلق دارد، اراده اش تابع ارادۀ او و خواستش تابع خواست اوست، دربرابر او مالك چيزى نيست و در اطاعت او هرگز سستى به خود راه نمى دهد.

به تعبير ديگر: «عبوديت» - آن گونه كه در متون لغت آمده است اظهار آخرين درجۀ خضوع دربرابر معبود است و به همين دليل تنها كسى مى تواند معبود باشد كه نهايت انعام و اكرام را كرده است و او كسى جز خدا نيست. بنابراين، عبوديت، نهايت اوج تكامل يك انسان و قرب او به خداست. عبوديت نهايت تسليم بودن دربرابر ذات پاك اوست. عبوديت، اطاعت بى قيد و شرط و فرمانبردارى در تمام زمينه هاست و بالاخره عبوديت كامل اين است كه انسان جز به معبود واقعى يعنى كمال مطلق نينديشد، جز در راه او گام برندارد و هرچه را كه غير اوست فراموش كند، حتى خويشتن را!

و اين است هدف نهايى آفرينش بشر كه خدا براى وصول به آن، ميدان آزمايشى فراهم ساخته و علم و آگاهى به انسان داده و نتيجۀ نهايى اش نيز غرق شدن در اقيانوس «رحمت» اوست.

فلسفۀ آفرينش از ديدگاه فلسفه

گفتيم كمتر كسى است كه اين سؤال را از خود يا از ديگران نكرده باشد كه هدف از آفرينش ما چه بوده است؟ همواره گروهى متولد مى شوند، گروهى از جهان مى روند و براى هميشه خاموش مى شوند، مقصود از اين آمد و رفت ها چيست؟

به راستى اگر ما انسان ها روى اين كرۀ خاكى زندگى نمى كرديم كجاى عالم

ص: 264

خراب مى شد و چه مشكلى به وجود مى آمد؟ آيا ما بايد بدانيم چرا آمديم و چرا مى رويم؟ و اگر بخواهيم از اين معنى آگاه شويم آيا قدرت داريم؟

و به دنبال اين سؤال ها، انبوهى از سؤال هاى ديگر فكر انسان را احاطه مى كند.

اگر اين سؤال را بخواهيم بر اساس ديدگاه ماديين پاسخ دهيم، به ظاهر هيچ پاسخى براى آن وجود ندارد، چراكه ماده و طبيعت اصلاً عقل و شعورى ندارد كه هدفى داشته باشد، به همين دليل آن ها خود را از اين نظر آسوده كرده و معتقد به پوچى آفرينش و بى هدفى خلقت اند! و چه زجرآور است كه انسان براى جزئيات زندگى خود اعم از تحصيل و كسب و كار، و درمان و بهداشت و ورزش، هدف هاى دقيق و برنامه هاى منظمى در نظر گيرد، ولى مجموعۀ زندگى را پوچ و بى هدفى بداند! لذا جاى تعجب نيست كه گروهى از آنان هنگامى كه دربارۀ اين مسائل مى انديشند از اين زندگى پوچ و بى هدف سير مى شوند و دست به انتحار مى زنند.

اما هنگامى كه اين سؤال را يك خداپرست از خود مى كند هرگز با بن بست روبه رو نمى شود، زيرا از يك سو مى داند خالق اين جهان حكيم است، حتماً آفرينش او حكمتى داشته، هرچند ما از آن بى خبر باشيم، و از سوى ديگر هنگامى كه به جزءجزء اعضاى بدن خود مى نگرد براى هر يك هدف و فلسفه اى مى يابد. نه تنها اعضايى همچون قلب و مغز و عروق و اعصاب، بلكه اعضايى همانند ناخن ها، مژه ها، خطوط سرانگشت ها، گودى كف دست ها و پاها هر كدام فلسفه اى دارد كه امروز همگى شناخته شده است.

چقدر ساده انديشى است كه ما براى همۀ اين ها هدف قائل باشيم، ولى مجموع را بى هدف بدانيم!

اين چه قضاوت ساده لوحانه اى است كه ما براى هر يك از بناهاى يك شهر فلسفه اى قائل شويم، اما براى تمام آن هيچ؟!

ص: 265

آيا ممكن است مهندسى بناى عظيمى بسازد، اطاق ها، سالن ها، درها، حوض ها و باغچه ها و دكورها هر كدام روى حساب و براى منظورى ساخته شده باشد، ولى مجموعۀ آن بناى عظيم هيچ هدفى را تعقيب نكند؟

اين هاست كه به يك انسان خداپرست و مؤمن اطمينان مى دهد كه آفرينش او هدفى بس عظيم داشته، كه بايد بكوشد و با نيروى عقل و علم آن را بيابد. عجيب است كه اين طرفداران پوچى خلقت در هر رشته اى از علوم طبيعى وارد مى شوند براى تفسير پديده هاى مختلف دنبال هدفى مى گردند و تا هدف را نيابند آرام نمى نشينند، حتى حاضر نيستند وجود يك غدۀ طبيعى كوچك را در گوشه اى از بدن بيكار بدانند، و براى پيدا كردن فلسفۀ وجودى آن ممكن است سال ها مطالعه و آزمايش كنند، اما وقتى به اصل آفرينش انسان مى رسند با صراحت مى گويند: هيچ هدفى ندارد! چه تناقض شگفت آورى؟!

به هر حال، ايمان به حكمت خداوند از يك سو، و توجه به فلسفه هاى اجزاى وجود انسان از سوى ديگر، ما را مؤمن مى سازد كه هدف بزرگى از آفرينش انسان بوده است.

اكنون بايد به دنبال اين هدف بگرديم و تا آنجا كه در توان داريم آن را مشخص سازيم و در مسيرش گام برداريم.

توجه به چند مقدمه مى تواند چراغ ها و نورافكن هايى بسازد كه اين مسير تاريك را براى ما روشن كند:

1. ما هميشه در كارهاى خود هدفى داريم كه اين هدف معمولاً دفع كمبودها و نيازهاى ماست، حتى اگر به ديگرى خدمت مى كنيم يا دست گرفتارى را مى گيريم و از گرفتارى نجات مى بخشيم و يا حتى ايثار و فداكارى مى كنيم، آن ها نيز نوعى كمبود معنوى ما را برطرف مى سازد و نيازهاى مقدسى از ما را برآورده مى كند و چون درمورد صفات و افعال خدا بيشتر اوقات گرفتار مقايسه با خود

ص: 266

مى شويم گاه ممكن است اين تصور به وجود آيد كه خداوند چه كمبودى داشت كه با خلقت ما مرتفع مى شد؟ و يا اگر در آيات فوق مى خوانيم كه هدف آفرينش انسان عبادت است، مى گوييم او چه نيازى به عبادت ما دارد؟

2. اين طرز تفكرها ناشى از مقايسۀ صفات خالق و مخلوق و واجب و ممكن است.

ما به حكم اينكه وجودمان محدود است، براى رفع كمبودهايمان تلاش مى كنيم و اعمالمان همه در اين مسير است، ولى دربارۀ يك وجود نامحدود اين معنى امكان پذير نيست، بايد هدف افعال او را در غير وجود او جستجو كنيم. او چشمه اى است فياض و مبدئى است نعمت آفرين كه موجودات را در كنف حمايت خود مى گيرد و آن ها را پرورش داده، از نقص به كمال مى برد، و اين است هدف واقعى عبوديت و بندگى ما، و اين است فلسفۀ عبادات و نيايش هاى ما كه همگى كلاس هاى تربيت براى تكامل ماست.

بنابراين، نتيجه مى گيريم كه هدف آفرينش ما پيشرفت و تكامل هستى ماست.

3. اساساً اصل آفرينش، يك گام تكاملى عظيم است، يعنى چيزى را از عدم به وجود آوردن و از نيست هست كردن، و از صفر به مرحلۀ عدد رساندن.

و بعد از اين گام تكاملى عظيم، مراحل ديگر تكامل شروع مى شود، و تمام برنامه هاى دينى و الهى در همين مسير است.

در اينجا سؤالى پيش مى آيد كه اگر هدف خلقت، جود بر بندگان است، نه سود براى آفريدگار، و اين جود از طريق تكامل انسان هاست، چرا اين خداوند جواد و كريم، از آغاز بندگان را كامل نيافريد تا همگى در جوار قرب او جاى گيرند و از بركات نزديكى به ذات پاكش بهره مند شوند؟

جواب اين سؤال روشن است، تكامل انسانى چيزى نيست كه بتوان آن را به «اجبار» آفريد، بلكه راه طولانى و درازى است كه انسان ها بايد با پاى خود آن را طى كنند و با اراده و تصميم و افعال اختيارى خويش، طرح آن را بريزند.

ص: 267

آيا اگر از كسى به اجبار و با زور سر نيزه مبلغ هنگفتى براى ساختن يك بيمارستان بگيرند اين عمل هيچ اثر اخلاقى و تكامل روحى براى او دارد؟ به يقين نه، اما اگر به اراده و ميل خويش، حتى يك ريال به چنين هدف مقدسى كمك كند به همان نسبت راه كمال اخلاقى را پيموده است.

از اين سخن چنين نتيجه مى گيريم كه خداوند بايد با اوامر و تكاليف و برنامه هاى تربيتى كه به واسطۀ پيامبران او و نيروى عقل ابلاغ مى شود، اين مسير را براى ما مشخص كند و ما با اختيار و ارادۀ خويش اين راه را بپيماييم.

باز در اينجا سؤال ديگرى مطرح است: برخى هنگامى كه توضيحات بالا را مى شنوند مى پرسند: اگر هدف از آفرينش ما تكامل انسانى، يا به تعبير ديگر، قرب به پروردگار و حركت وجودى ناقص به سوى وجودى بى نهايت كامل بوده، پس هدف از اين تكامل چيست؟

پاسخ اين سؤال نيز با اين جمله روشن مى شود كه تكامل، هدف نهايى و يا به تعبير ديگر: «غاية الغايات» است.

توضيح: اگر از محصلى سؤال كنيم كه براى چه درس مى خوانى؟ مى گويد:

براى اينكه به دانشگاه راه يابم. باز اگر سؤال كنيم: دانشگاه را براى چه مى خواهى؟ مى گويد: براى اينكه براى مثال دكتر يا مهندس لايقى شوم.

مى پرسيم: آن را براى چه مى خواهى؟ مى گويد: هم براى اينكه فعاليت مثبتى كنم و هم درآمد خوبى داشته باشم.

مى گوييم: درآمد خوب را براى چه مى خواهى؟ مى گويد: براى اينكه زندگى آبرومند و مرفهى داشته باشم. مى پرسيم: زندگى مرفه و آبرومند را براى چه مى خواهى؟ در اينجا مى بينيم لحن سخن او عوض مى شود و مى گويد: خوب، براى اينكه زندگى مرفه و آبرومندى داشته باشم ديگر، يعنى همان پاسخ سابق را تكرار مى كند.

ص: 268

اين دليل بر آن است كه او به پاسخ نهايى، و به اصطلاح به «غاية الغايات» كار خويش رسيده كه ماوراى آن پاسخ ديگرى نيست و هدف نهايى را تشكيل مى دهد، اين در مسائل زندگى مادى.

در زندگى معنوى نيز مطلب همين گونه است، وقتى پرسيده مى شود: آمدن انبيا و نزول كتب آسمانى، و تكاليف و برنامه هاى تربيتى براى چيست؟

مى گوييم: براى تكامل انسانى و قرب به خدا.

و اگر سؤال كنند: تكامل و قرب به پروردگار براى چه منظورى است؟

مى گوييم: براى قرب به پروردگار! يعنى اين هدف نهايى است و به تعبير ديگر: ما همه چيز را براى تكامل و قرب به خدا مى خواهيم، اما قرب به خدا را براى خودش (يعنى براى قرب به پروردگار).

ديگربار سؤالى در اينجا مطرح مى شود و آن اين كه در حديثى آمده است كه خداوند مى فرمايد: «كُنتُ كَنزاً مَخفِيّاً فَاَحبَبتُ اَن اُعرَفُ وَ خَلَقتُ الخَلقَ لِكَى اُعرَفَ ؛ من گنجى پنهان بودم، دوست داشتم شناخته شوم، خلايق را آفريدم تا شناخته شوم».

اين حديث با آنچه گفتيد چه تناسبى دارد؟

پاسخ: گذشته از اينكه اين حديث يك خبر واحد است و در مسائل عقيدتى خبر واحد كارساز نيست، مفهوم حديث اين است كه شناخت خداوند براى خلق وسيلۀ تكامل آن هاست، يعنى من دوست داشتم فيض رحمتم همه جا را بگيرد، به همين علت خلايق را آفريدم و براى سير كمالى آن ها، راه و رسم معرفتم را به آنان آموختم، چراكه معرفت و شناخت من رمز تكامل آن هاست.

آرى، بندگان بايد ذات خداوند را كه منبع همۀ كمالات است بشناسند، خود را با كمالات او تطبيق دهند، و پرتوى از آن را در وجود خويش فراهم سازند، تا

ص: 269

جرقه اى از آن صفات كمال و جلال در وجودشان بدرخشد. تكامل و قرب به خدا جز از طريق تخلق به اخلاق او ممكن نيست و اين تخلق، فرع بر شناخت است.

با توجه به آنچه در فرازهاى بالا گفتيم به نتيجه گيرى نهايى نزديك مى شويم و مى گوييم: عبادت و عبوديت خدا يعنى در مسير خواست او گام برداشتن، و روح و جان را به او سپردن، عشق او را در دل جاى دادن، و خود را به اخلاق او آراستن.

و اگر در آيات فوق، «عبادت» به عنوان هدف نهايى آفرينش معرفى شده، مفهومش همين است كه به تعبير ديگر به عنوان «تكامل انسانى» از آن ياد مى شود.

آرى، انسان كامل همان بندۀ راستين خداست!

نظرى به روايات اسلامى دربارۀ فلسفۀ آفرينش انسان

تا اين جا از دو راه مسألۀ هدف خلقت انسان را تعقيب كرديم: يكى از طريق تفسير آيات قرآن، و ديگرى از طريق فلسفى، و هر دو ما را به يك نقطه رساند.

اكنون نوبت اين است كه از مسير سوم، يعنى روايات اسلامى اين مسألۀ سرنوشت ساز را دنبال كنيم. دقت در روايات زير كه بخشى از اين روايات است بينش عميق ترى مى دهد:

در حديثى از امام موسى بن جعفر عليه السلام آمده كه از حضرتش سؤال كردند: معنى اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله چيست كه فرموده است:

«اعملوا فكلّ ميسر لما خلق له»: «تا مى توانيد عمل كنيد كه همۀ انسان ها براى هدفى كه آفريده شده اند آمادگى دارند. امام عليه السلام فرمود: «اِنَّ اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ خَلَقَ الجِنَّ وَالاِنسَ لِيَعبُدُوهُ، وَ لَم يَخلُقهُم لِيَعصُوهُ وَذلِكَ قَولُهُ عَزَّ وَجَلَّ: (وَ ما خَلَقْتُ اَلْجِنَّ وَ اَلْإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ) ، فَيَسَّرَ كُلًّا لِما خُلِقَ لَهُ،

ص: 270

فالوَيلُ لِمَن استَحَبَّ العَمى عَلَى الهُدى ؛ خداوند بزرگ جن و انس را براى اين آفريده كه او را عبادت و اطاعت كنند، براى اين نيافريده كه نافرمانى اش نمايند، و اين همان است كه مى فرمايد: (وَ ما خَلَقْتُ اَلْجِنَّ وَ اَلْإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ) ، و چون آن ها را براى اطاعت آفريده راه را براى رسيدن به اين هدف براى آنان آسان و هموار ساخته، پس واى به حال كسانى كه چشم برهم گذارند و نابينايى را بر هدايت ترجيح دهند».(1)

اين حديث اشارۀ پرمعنايى است به اين حقيقت كه چون خداوند انسان ها را براى هدف تكاملى آفريده، وسايل آن را از نظر تكوين و تشريع فراهم ساخته و در اختيار او گذاشته است.

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: امام حسين عليه السلام دربرابر اصحابش آمد و چنين فرمود: «اِنَّ اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ ما خَلَقَ العِبادَ اِلّا لِيَعرِفُوهُ، فَاِذا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ، فَاِذا عَبَدُوهُ اِستَغنُوا بِعِبادَتِهِ عَن عِبادَةِ مَن سِواهُ ؛ خداوند بزرگ بندگان را نيافريده مگر به خاطر اين كه او را بشناسند، هنگامى كه او را بشناسند عبادتش مى كنند و هنگامى كه بندگى او كنند از بندگى غير او بى نياز مى شوند».(2)

سؤال ديگرى كه در اينجا مطرح مى شود اين است كه اگر خداوند بندگان را براى عبوديت آفريده است پس چرا گروهى راه كفر را پيش مى گيرند؟ آيا ممكن است ارادۀ خداوند از هدفش تخلف پذيرد؟

كسانى كه اين ايراد را مطرح مى كنند درحقيقت ارادۀ تكوينى و تشريعى را با هم اشتباه گرفته اند، زيرا هدف، عبادت اجبارى نيست، بلكه عبادت و بندگى همراه با اراده و اختيار است و در چنين زمينه اى هدف به صورت آماده كردن زمينه ها تجلى مى كند و براى مثال هنگامى كه گفته مى شود: من اين مسجد را

ص: 271


1- . توحيد صدوق (طبق نقل الميزان، ج 18، ص 423).
2- . علل الشرايع، صدوق (طبق همان مدرك).

براى نماز خواندن مردم ساخته ام، مفهومش اين است كه آن را براى اين كار آماده كرده ام، نه اينكه مردم را به اجبار به نماز وادارم، همچنين در موارد ديگر، مانند ساختن مدرسه براى تحصيل، و بيمارستان براى درمان، و كتابخانه براى مطالعه.

بنابراين، خداوند اين انسان را براى اطاعت و بندگى آماده ساخته و هرگونه وسيله اى را اعم از عقل و عواطف و قواى مختلف، از درون، و پيامبران و كتب آسمانى و برنامه هاى تشريعى از برون، براى او فراهم كرده است. مسلّم است كه اين معنى در مؤمن و كافر يكسان است، هرچند مؤمن از امكانات بهره بردارى نموده و كافر ننموده است.

لذا در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه وقتى از تفسير آيۀ (وَ ما خَلَقْتُ اَلْجِنَّ وَ اَلْإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ) را از آن حضرت سؤال كردند، فرمود: «خَلَقَهُم لِلعِبادَةِ ؛آن ها را براى عبوديت آفريده است».

راوى مى گويد: سؤال كردم: آيا گروه خاصى منظور است يا همۀ مردم؟ امام عليه السلام فرمود: «همۀ مردم».(1)

و در حديث ديگرى از همان امام عليه السلام نقل شده كه وقتى تفسير اين آيه را سؤال كردند، فرمود: «خَلَقَهُم لِيَأمُرَهُم بِالعِبادَةِ ؛ آن ها را آفريد تا دستور عبادت به آن ها دهد».(2)

اشاره به اينكه هدف، اجبار به عبادت و بندگى نبوده، بلكه زمينه سازى براى آن بوده است و اين دربارۀ عموم مردم صادق مى باشد.(3)

ص: 272


1- . بحارالانوار، ج 5، ص 314، ح 7.
2- . همان، ح 5.
3- . از آنچه در بالا گفته شده روشن مى شود كه الف و لام در «الانس و الجن» براى استغراق است و شامل همۀ افراد مى شود نه براى جنس، به طورى كه فقط گروهى را شامل شود آن چنان كه در بعضى از تفاسير آمده است.
ارزش انسان از نظر قرآن

ارزش انسان از نظر قرآن(1)

در آيۀ 29 سورۀ بقره خداوند فرموده است: (هُوَ اَلَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي اَلْأَرْضِ جَمِيعاً) ؛ «او كسى است كه همۀ آنچه را در زمين وجود دارد، براى شما آفريده».

پس از ذكر نعمت هاى گذشته، قرآن به يكى از بزرگ ترين نعمت هايى كه خداوند به انسان داده، اشاره مى كند و آن، سَروَرى و حكومت زمين است.

آيۀ فوق، معنى عميق و ارزنده اى دربر دارد و در آن، ارزش انسان از نظر قرآن معلوم شده است؛ مى فرمايد: ارزش انسان از همه چيز بيشتر و مقام او از تمام موجودات بالاتر است.

اينجاست كه درمى يابيم خداوند انسان را براى امر بسيار پرارزش و عظيمى آفريده است، همه چيز براى او آفريده شده، آفريده شده تا مالك موجودات زمين گردد و فعّال و مختار باشد.

او عالى ترين موجود در صحنۀ پهناور زمين، و از تمام موجودات اين جهان ارزشمندتر معرفى گرديده، زيرا همه چيز براى او آفريده شده است. اين تنها آيه اى نيست كه اين موضوع را تذكر مى دهد، بلكه آيات فراوانى در قرآن مى يابيم كه انسان را هدف نهايى آفرينش موجودات جهان معرفى مى نمايد، از جمله: در آيۀ 13 سورۀ جاثيه آمده است: (وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي اَلسَّماواتِ وَ ما فِي اَلْأَرْضِ جَمِيعاً مِنْهُ) ؛ «او آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است همه را از جانب خويش مسخّر شما ساخته...».

در اينجا مطلب از مفهوم آيۀ مورد بحث بالاتر رفته و موجودات آسمان ها نيز به آن اضافه گرديده است. در جاى ديگر مى خوانيم: (وَ اَلْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ) ؛ «و زمين را براى مردم آفريد»،(2) و در جاى ديگر مى يابيم: (وَ سَخَّرَ لَكُمُ

ص: 273


1- . تفسير نمونه، ج 1، ذيل آيۀ 29 سورۀ بقره.
2- . الرحمن، آيۀ 10.

اَلْفُلْكَ...) ، (وَ سَخَّرَ لَكُمُ اَلْأَنْهارَ...) ، (وَ سَخَّرَ لَكُمُ اَللَّيْلَ وَ اَلنَّهارَ...) ؛ «كشتى ها را مسخر شما ساخت...

نهرها را نيز مسخّر شما نمود... شب و روز را (نيز) مسخر شما نمود...».(1)

(وَ هُوَ اَلَّذِي سَخَّرَ اَلْبَحْرَ...) ؛ «شما را بر درياها مسلّط گردانيد».(2)

(وَ سَخَّرَ لَكُمُ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ...) ؛ «خورشيد و ماه را مسخر شما قرار داد».

از اين نمونه آيات در قرآن فراوان است كه خداوند همه چيز را مسخر اين انسان ساخته و همه را براى او آفريده است.

ارزش معنوى مرد و زن

ارزش معنوى مرد و زن(3)

خداوند در آيۀ 195 سورۀ آل عمران مى فرمايد: (فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَالَّذِينَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أُوذُوا فِي سَبِيلِي وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهارُ ثَواباً مِنْ عِنْدِ اَللّهِ وَ اَللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ اَلثَّوابِ) ؛ «پس پروردگارشان، درخواست آنها را پذيرفت (و فرمود:) من عمل هيچ كسى از شما را، زن باشد يا مرد، ضايع نخواهم كرد؛ شما از جنس يكديگر (و پيرو يك آيين)! لذا كسانى كه در راه خدا هجرت كردند و از خانه هاى خود بيرون رانده شدند و در راه من آزار ديدند، و جنگ كردند و كشته شدند، به يقين گناهانشان را مى بخشم و آنها را در باغ هاى بهشتى، كه از پاى درختانش نهرها جارى است، وارد مى كنم. اين پاداشى است از طرف خداوند؛ و بهترين پاداش ها نزد خدا است».

آيۀ فوق همانند آيات بسيار ديگر از قرآن مجيد، زن و مرد را در پيشگاه خدا

ص: 274


1- . ابراهيم، آيات 32 و 33.
2- . نحل، آيۀ 14.
3- . تفسير نمونه، ج 3، ذيل آيۀ 195 سورۀ آل عمران.

و در وصول به مقامات معنوى در شرايط مشابه يكسان مى شمارد و هرگز اختلاف جنسيّت و تفاوت ساختمان جسمانى و به دنبال آن پاره اى از تفاوت ها در مسئوليت هاى اجتماعى را دليل بر تفاوت ميان اين دو در مسير تكامل انسانى نمى داند، بلكه هر دو را از اين نظر كاملاً در يك سطح قرار مى دهد، ولذا آن ها را باهم ذكر كرده است. اين موضوع درست به آن مى ماند كه از نظر انضباط ادارى، يك نفر را به عنوان رئيس انتخاب مى كنند و ديگرى را به عنوان معاون و يا عضو.

رئيس بايد توانايى بيشتر و يا تجربه و اطلاعات وسيع ترى در كار خود داشته باشد، ولى اين تفاوت و سلسله مراتب هرگز دليل بر اين نيست كه شخصيت انسانى و ارزش وجودى رئيس از معاون يا كارمندانش بيشتر است.

قرآن مجيد با صراحت مى گويد: (وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ اَلْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيها بِغَيْرِ حِسابٍ) ؛(1) «ولى هر كس كار شايسته اى انجام دهد - خواه مرد يا زن - در حالى كه مؤمن باشد چنين كسانى وارد بهشت مى شوند و در آن روزى بى حسابى به آن ها داده خواهد شد» (و از مواهب روحانى و جسمانى آن جهان برخوردار مى گردد)».

و در آيۀ ديگر مى خوانيم: (مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ) ؛(2) «هر كس كار شايسته اى انجام دهد، خواه مرد باشد يا زن، در حالى كه مؤمن است، به طور مسلم او را حيات پاكيزه اى مى بخشيم؛ و پاداش آنها را مطابق بهترين اعمالى كه انجام مى دادند، خواهيم داد».

اين آيات و آيات فراوان ديگر در عصر و زمانى نازل شد كه بسيارى از ملل دنيا در انسان بودن جنس زن ترديد داشتند و آن را يك موجود نفرين شده و سرچشمۀ گناه و انحراف و مرگ مى دانستند!

ص: 275


1- . غافر، آيۀ 40.
2- . نحل، آيۀ 97.

بسيارى از ملل پيشين حتّى معتقد بودند كه عبادات زن در پيشگاه خدا مقبول نيست. بسيارى از يونانى ها زن را يك موجود پليد و از عمل شيطان مى دانستند.

رومى ها و بعضى از يونانى ها معتقد بودند كه اصولاً زن داراى روح انسانى نيست و بنابراين روح انسانى فقط در اختيار مردان است.

جالب اينكه تا همين اواخر، علماى مسيحى در اسپانيا دراين باره بحث مى كردند كه آيا زن مثل مرد، روح انسانى دارد و روح او بعد از مرگ، جاودان خواهد ماند يا نه؟ و پس از مباحثاتى به اينجا رسيدند كه چون روح زن، برزخى است ميان روح انسان و حيوان، جاويدان نيست، به جز روح مريم عليها السلام.(1)

از اينجا روشن مى شود، اينكه عده اى از افراد بى اطلاع گاهى اسلام را متّهم مى كنند كه دين مردهاست نه زن ها، چه اندازه از حقيقت دورند! به طور كلّى اگر در پاره اى از قوانين اسلام به خاطر تفاوت هاى جسمى و عاطفى كه ميان زن و مرد وجود دارد تفاوت هايى از نظر مسئوليت هاى اجتماعى ديده مى شود به هيچ وجه به ارزش معنوى زن لطمه نمى زند و از اين لحاظ زن و مرد با يكديگر تفاوتى ندارند و درهاى سعادت به طور يكسان به روى هر دو باز است، چنان كه در آيۀ مورد بحث خوانديم: (بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ) ؛ «همه از يك جنس و يك جامعه هستيد».

چگونه اسلام اجازۀ تنبيه زن را داده است؟

چگونه اسلام اجازۀ تنبيه زن را داده است؟(2)

در آيۀ 34 سورۀ نساء مى خوانيم: (اَلرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَى اَلنِّساءِ بِما فَضَّلَ اَللّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ فَالصّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اَللّهُ وَ اَللاّتِي

ص: 276


1- . به كتاب هاى «وستر مارك»، عذر تقصير به پيشگاه محمد صلى الله عليه و آله، حقوق زن در اسلام و ساير كتاب هاى مربوط به عقايد و آراء بشرى مراجعه شود.
2- . تفسير نمونه، ج 3، ذيل آيۀ 34 سورۀ نساء.

تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اُهْجُرُوهُنَّ فِي اَلْمَضاجِعِ وَ اِضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلاً إِنَّ اَللّهَ كانَ عَلِيًّا كَبِيراً) ؛ «مردان، سرپرست و نگهبان زنان اند، بخاطر برترى هايى كه خداوند (از نظر نظام اجتماع) براى بعضى نسبت به بعضى ديگر قرار داده است و بخاطر هزينه هايى كه از اموالشان (درمورد زنان) مى كنند؛ و زنان شايسته، زنانى هستند كه متواضع اند و در غياب (همسر خود)، اسرار و حقوق او را درمقابل حقوقى كه خدا براى آنان قرار داده، حفظ مى كنند؛ و زنانى را كه از سركشى و مخالفتشان بيم داريد، پند و اندرز دهيد! و (اگر مؤثر واقع نشد،) در بستر از آنها دورى نماييد! و (اگر راهى جز شدت عمل نبود)، آنها را تنبيه كنيد! و اگر از شما پيروى كردند، راهى براى تعدّى بر آنها نجوييد! (بدانيد) خداوند، بلندمرتبه و بزرگ است (و قدرت او، بالاترين قدرت هاست)».

ابتدا مى فرمايد: (اَلرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَى اَلنِّساءِ) .

براى توضيح اين جمله بايد توجه داشت كه خانواده يك واحد كوچك اجتماعى است و همانند يك اجتماع بزرگ بايد رهبر و سرپرست واحدى داشته باشد، زيرا رهبرى و سرپرستى اى كه زن و مرد به صورت مشترك آن را به عهده بگيرند مفهومى ندارد، درنتيجه فقط يكى از آن ها بايد «رئيس» خانواده و ديگرى «معاون» و تحت نظارت او باشد. قرآن در اينجا تصريح مى كند كه مقام سرپرستى بايد به مرد داده شود (اشتباه نشود! منظور از اين تعبير، استبداد و اجحاف و تعدى نيست، بلكه منظور، رهبرى واحد منظم با توجه به مسئوليت ها و مشورت ها است).

اين مسأله در دنياى امروز بيش از هر زمان ديگرى روشن است كه اگر هيأتى (حتى دو نفرى) مأمور انجام كارى شود حتماً بايد يكى از آن دو، «رئيس» و ديگرى «معاون يا عضو» باشد، وگرنه هرج ومرج در كار آن ها پيدا مى شود؛ سرپرستى مرد در خانواده نيز از همين قبيل است.

ص: 277

و اين موقعيت به دليل وجود خصوصياتى در مرد است، مانند ترجيع قدرت تفكر او بر نيروى عاطفه و احساسات (به عكس زن كه از نيروى سرشار عواطف بيشترى بهره مند است) و ديگرى داشتن بنيه و نيروى جسمى بيشتر كه با اوّلى بتواند بينديشد و نقشه طرح كند و با دومى بتواند از حريم خانوادۀ خود دفاع نمايد.

به علاوه تعهد او دربرابر زن و فرزندان نسبت به پرداختن هزينه هاى زندگى، و پرداخت مهر و تأمين زندگى آبرومندانۀ همسر و فرزند، اين حق را به او مى دهد كه وظيفۀ سرپرستى به عهدۀ او باشد.

البته ممكن است زنانى در اين مسائل گفته شده، بر شوهران خود برترى داشته باشند، ولى بارها گفته ايم كه قوانين به تك تك افراد و نفرات نظر ندارد، بلكه نوع و كل را در نظر مى گيرد، و شكى نيست كه از نظر كلى، مردان نسبت به زنان براى اين كار آمادگى بيشترى دارند، اگرچه زنان نيز وظايفى مى توانند به عهده بگيرند كه اهميت آن مورد ترديد نيست. جملۀ «بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ »نيز اشاره به همين حقيقت است، زيرا در قسمت اول مى فرمايد: «اين سرپرستى به دليل تفاوت هايى است كه خداوند از نظر آفرينش، براساس مصلحت نوع بشر، ميان آن ها قرار داده است» و در قسمت آخر مى فرمايد: «و نيز اين سرپرستى به علت تعهداتى است كه مردان درمورد انفاق كردن و پرداخت هاى مالى دربرابر زنان و خانواده به عهده دارند».

ولى ناگفته پيداست كه سپردن اين وظيفه به مردان، نه دليل بالاتر بودن شخصيت انسانى آن هاست و نه سبب امتياز آن ها در جهان ديگر، زيرا اين دو مورد فقط بستگى به تقوا و پرهيزكارى دارد، همان طور كه شخصيت انسانى يك معاون از يك رئيس ممكن است در جنبه هاى مختلفى بيشتر باشد، اما رئيس براى سرپرستى كارى كه به او محول شده از معاون خود شايسته تر است.

ص: 278

(فَالصّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ) ؛ در اينجا اضافه مى فرمايد كه زنان دربرابر وظايفى كه در خانواده به عهده دارند دو دسته اند: دستۀ اول، «صالحان و درستكاران، و آن ها كسانى هستند كه دربرابر نظام خانواده خاضع و متعهد مى باشند و نه تنها در حضور شوهر، بلكه در غياب او، «حفظ الغيب» مى كنند، يعنى چه از نظر مال، چه از نظر ناموس و چه از نظر حفظ شخصيت شوهر و اسرار خانواده، در غياب او مرتكب خيانت نمى شوند و دربرابر حقوقى كه خداوند براى آن ها قائل شده و با جملۀ «بما حفظ اللّه» به آن اشاره كرده وظايف و مسئوليت هاى خود را به خوبى انجام مى دهند».

بديهى است كه مردان موظف اند دربارۀ اين گونه زنان نهايت احترام و حق شناسى را انجام دهند. دستۀ دوم، زنانى هستند كه از وظايف خود سرپيچى مى كنند و نشانه هاى ناسازگارى در آن ها ديده مى شود. مردان دربرابر اين گونه زنان وظايف و مسئوليت هايى دارند كه بايد مرحله به مرحله انجام شود و در هر صورت بايد مراقب باشند كه از حريم عدالت تجاوز نكنند. اين وظايف به ترتيب زير در آيه بيان شده است:

(وَ اَللاّتِي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ) . مرحلۀ اول درمورد زنانى است كه نشانه هاى سركشى و عداوت و دشمنى در آن ها آشكار مى شود كه قرآن در جملۀ فوق از آن ها چنين تعبير مى كند: «زنانى را كه از طغيان و سركشى آن ها مى ترسيد موعظه كنيد و پند و اندرز دهيد» و اين گونه، زنانى را كه پا از حريم نظام خانوادگى فراتر مى گذارند، قبل از هر چيز بايد با اندرزهاى دوستانه و بيان نتايج سوء اين گونه كارها، به راه آورد و متوجه مسئوليت خود كرد.

(وَ اُهْجُرُوهُنَّ فِي اَلْمَضاجِعِ) ؛ «در صورتى كه اندرزهاى شما سودى نداد، در بستر از آن ها دورى كنيد» و با اين عكس العمل و بى اعتنايى و به اصطلاح قهر كردن، عدم رضايت خود را از رفتار آن ها آشكار سازيد. شايد همين «واكنش خفيف» در روح آنان مؤثر شود.

ص: 279

(وَ اِضْرِبُوهُنَّ) . در صورتى كه سركشى و پشت پا زدن به وظايف و مسئوليت ها از حد بگذرد و همچنان در راه قانون شكنى با لجاجت و سرسختى گام بردارند، نه اندرزها تأثير كند و نه جدا شدن در بستر و كم اعتنايى نفعى ببخشد و راهى جز «شدت عمل» باقى نماند و براى وادار كردن آن ها به انجام تعهدها و مسئوليت هاى خود، تنها راه، خشونت و شدّت عمل باشد، در اينجا اجازه داده شده كه به وسيلۀ «تنبيه بدنى» آن ها را به انجام وظايف خويش وادار كنند.

اشكال: در اين جا ممكن است اين سؤال مطرح شود كه چگونه اسلام به مردان اجازه داده كه درمورد زنان متوسل به تنبيه بدنى شوند؟!

پاسخ: با توجه به معنى آيه و رواياتى كه در بيان آن وارد شده و توضيح آن در كتب فقهى آمده است و همچنين با توضيحاتى كه روانشناسان امروز مى دهند، پاسخ اين سؤال چندان پيچيده نيست، زيرا:

اولاً آيه، مسئلۀ تنبيه بدنى را درمورد افراد وظيفه نشناسى مجاز شمرده كه هيچ وسيلۀ ديگرى دربارۀ آنان مفيد واقع نشود، و اتفاقاً اين، موضوع تازه اى نيست كه منحصر به اسلام باشد، در تمام قوانين دنيا هنگامى كه راه هاى مسالمت آميز براى وادار كردن افراد به انجام وظيفه، مؤثر واقع نشود، به خشونت متوسل مى شوند، نه تنها از راه ضرب، بلكه گاهى در موارد خاصى مجازات هايى شديدتر از آن نيز قائل مى شوند كه تا سر حدّ اعدام پيش مى رود.

ثانياً «تنبيه بدنى» در اين جا همان طور كه در كتب فقهى نيز آمده است بايد ملايم و خفيف باشد به گونه اى كه نه موجب شكستگى شود، نه مجروح شدن گردد و نه كبودى بدن.

ثالثاً روانكاوان امروز معتقدند كه جمعى از زنان داراى حالتى به نام «مازوشيسم» (آزارطلبى) هستند و گاه كه اين حالت در آن ها تشديد مى شود تنها راه آرامش آنان تنبيه مختصر بدنى است، بنابراين ممكن است ناظر به چنين

ص: 280

افرادى باشد كه تنبيه خفيف بدنى درمورد آنان جنبۀ آرام بخشى دارد و يك نوع درمان روانى است. مسلّم است كه اگر يكى از اين مراحل مؤثر واقع شود و زن به انجام وظيفۀ خود اقدام كند مرد حق ندارد بهانه گيرى كرده، درصدد آزار زن برآيد، لذا به دنبال اين جمله مى فرمايد: (فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلاً) ؛ «آگر آن ها اطاعت كنند به آن ها تعدى نكنيد».

و اگر گفته شود كه نظير اين طغيان و سركشى و تجاوز در مردان نيز ممكن است، آيا مردان نيز مشمول چنين مجازات هايى خواهند شد؟ در پاسخ مى گوييم: آرى، مردان هم درست مانند زنان در صورت تخلف از وظايف مجازات مى شوند، حتى مجازات بدنى، ولى چون اين كار غالباً از عهدۀ زنان خارج است حاكم شرع موظف مى باشد كه مردان متخلف را از راه هاى گوناگون و حتى از طريق تعزير (مجازات بدنى) با وظايف خود آشنا سازد.

داستان مردى كه به همسر خود احجاف كرده بود و به هيچ قيمت حاضر به تسليم شدن دربرابر حق نبود و على عليه السلام او را با شدت عمل و حتى با تهديد به شمشير وادار به تسليم كرد معروف است.

(إِنَّ اَللّهَ كانَ عَلِيًّا كَبِيراً) . در پايان دوباره به مردان هشدار مى دهد كه از موقعيت سرپرستى خود در خانواده سوءاستفاده نكنند و قدرت خدا را كه بالاتر از همۀ قدرت هاست در نظر داشته باشند «زيرا خداوند بلندمرتبه و بزرگ است».

اوصاف انسان هاى شايسته

اوصاف انسان هاى شايسته(1)

در آيات 19 تا 28 سورۀ معارج مى خوانيم: (إِنَّ اَلْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً * إِذا مَسَّهُ اَلشَّرُّ جَزُوعاً * وَ إِذا مَسَّهُ اَلْخَيْرُ مَنُوعاً * إِلاَّ اَلْمُصَلِّينَ * اَلَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ * وَ اَلَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ * لِلسّائِلِ وَ اَلْمَحْرُومِ * وَ اَلَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ اَلدِّينِ * وَ اَلَّذِينَ

ص: 281


1- . تفسير نمونه، ج 25، ذيل آيۀ 19-28 سورۀ معارج.

هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ * إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَيْرُ مَأْمُونٍ) ؛ «به يقين انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است، هنگامى كه بدى به او رسد بى تابى مى كند و هنگامى كه خوبى به او رسد مانع ديگران مى شود (و بخل مى ورزد)، مگر نمازگزاران، كسانى كه نمازهايشان را دائماً به جا مى آورند، و كسانى كه در اموالشان حق معيّنى است براى سائل و محروم، و آن ها كه به روز جزا ايمان دارند و آنها كه از عذاب پروردگارشان بيمناك اند، چراكه هيچ كس از عذاب پروردگارش در امان نيست».

جمعى از مفسران و ارباب لغت، «هلوع» را به معنى «حرص» و جمعى به «كم طاقت» تفسير كرده اند، بنابر تفسير اول، در اينجا به سه ويژگى منفى اخلاقى در وجود اين گونه انسان ها اشاره شده است: «حرص»، «جزع» و «بخل» و بنابر تفسير دوم به دو ويژگى «جزع» و «بخل»، زيرا آيات دوم و سوم تفسيرى است براى معنى «هلوع».

اين احتمال نيز وجود دارد كه هر دو معنى در اين واژه جمع باشد، چراكه اين دو وصف لازم و ملزوم يكديگرند؛ بيشتر انسان حريص بخيل اند و دربرابر حوادث سوء كم تحمل، و عكس آن نيز صادق است.

در اينجا سؤال هايى مطرح مى شود، از جمله اين كه اگر خداوند انسان را براى سعادت و كمال آفريده چگونه در طبيعت او شر و بدى قرار داده است؟

وانگهى آيا ممكن است خداوند چيزى را با صفتى بيافريند و سپس آفرينش خود را مذمت كند؟ از همۀ اين ها گذشته، قرآن در آيۀ 4 سورۀ تين باصراحت مى گويد: (لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ) ؛ «ما انسان را در بهترين صورت و نظام آفريديم».

به يقين منظور اين نيست كه ظاهر انسان خوب و باطنش زشت و بد است، بلكه كل خلقت انسان به صورت «احسن تقويم» است. همچنين آيات ديگرى كه

ص: 282

مقام والاى انسان را مى ستايند. اين آيات با آيۀ مورد بحث چگونه سازگار است؟

پاسخ همۀ اين سؤالات با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اين است كه خداوند نيروها و غرايز و صفاتى در انسان آفريده كه بالقوّه وسيلۀ تكامل و ترقى و سعات او محسوب مى شوند، بنابراين صفات و غرايز مزبور ذاتاً بد نيست، بلكه وسيلۀ كمال است، اما هنگامى كه همين صفات در مسير انحرافى قرار گيرد و از آن سوءِ استفاده شود، مايۀ نكبت و بدبختى و شر و فساد خواهد بود.

براى نمونه همين «حرص» نيرويى است كه به انسان اجازه نمى دهد به زودى از تلاش و كوشش بازايستد و با رسيدن به نعمتى سير شود، اين يك عطش سوزان است كه بر وجود انسان مسلط مى باشد؛ اگر اين صفت در مسير تحصيل علم و دانش به كار افتد و انسان، حريص در علم و يا به تعبير ديگر: تشنه و عاشق بى قرار علم باشد، به يقين مايۀ كمال اوست، امّا اگر اين ويژگى حرص در مسير ماديات به كار افتد مايۀ شر و بدبختى و بخل مى شود.

به تعبير ديگر: اين صفت شاخه اى از حب ذات است و مى دانيم كه حب ذات چيزى است كه انسان را به سوى كمال مى فرستد، اما اگر در مسير انحرافى واقع شود به سوى انحصارطلبى، بخل، حسد و مانند آن پيش مى رود.

درمورد مواهب ديگر نيز مطلب همين گونه است، خداوند قدرت عظيمى در دل اتم آفريده كه به يقين مفيد و سودمند است، ولى اگر از اين قدرت درونى اتم سوءاستفاده شود و از آن بمب هاى ويرانگر بسازند، مايۀ شر و فساد خواهد بود.

با توجه به توضيحات بالا، نبود منافات ميان تمام آياتى كه در قرآن مجيد دربارۀ انسان وارد شده است مشخص مى شود.(1)

ص: 283


1- . توضيح ديگرى تحت عنوان انسان در قرآن كريم، در جلد 8 تفسير نمونه، ذيل آيات 11 و 12 سورۀ يونس آورده ايم.

سپس به صورت يك استثنا به ذكر اوصاف انسان هاى شايسته ضمن بيان نه صفت از اوصاف برجستۀ آن ها پرداخته، مى گويد: «مگر نمازگزاران»؛ (إِلاَّ اَلْمُصَلِّينَ) .

«همان نمازگزارانى كه نمازهاى خود را تداوم مى بخشند»؛ (اَلَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ) .

اين نخستين ويژگى آن هاست كه ارتباط مستمر با درگاه پروردگار متعال دارند و اين ارتباط از راه نماز تأمين مى شود، نمازى كه انسان را از فحشا و منكر بازمى دارد، نمازى كه روح و جان انسان را پرورش مى دهد و او را همواره به ياد خدا نگه مى دارد و اين توجه مستمر مانع از غفلت و غرور، و فرورفتن در درياى شهوات، و اسارت در چنگال شيطان و هواى نفس مى شود.

بديهى است كه منظور از مداومت بر نماز اين نيست كه هميشه در حال نماز باشند، بلكه منظور اين است كه در اوقات معين، نماز را انجام مى دهند.

اصولاً هر كار خيرى آنگاه در انسان اثر مثبت مى گذارد كه تداوم داشته باشد، ولذا در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم: انّ احبّ الاعمال الى اللّه مادام و ان قل: «محبوب ترين اعمال نزد خدا چيزى است كه مداومت داشته باشد، هرچند كم باشد».(1)

قابل توجه اينكه در حديثى از امام باقر عليه السلام دربارۀ اين آيه مى خوانيم:

منظور اين است كه هرگاه انسان چيزى از نوافل را بر خود فرض مى كند همواره به آن ادامه دهد.(2)

و در حديث ديگرى از همان امام عليه السلام نقل شده كه فرمود: «اين آيه اشاره به

ص: 284


1- . المعجم المفهرس لألفاظ الحديث، ج 2، ص 160 (مادۀ دوام).
2- . نورالثقلين، ج 5، ص 415.

نافله است، و آيۀ (وَ اَلَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ) (كه در چند آيه بعد آمده است) ناظر به نماز فريضه است.(1)

اين تفاوت ممكن است از اينجا باشد كه تعبير «محافظت» مناسب نمازهاى واجب است كه آن ها را بايد در وقت هاى معين انجام داد، اما تعبير به «تداوم» مناسب نمازهاى مستحب است، چراكه انسان مى تواند گاهى آن ها را انجام دهد و گاهى ترك كند.

به هر حال بعد از ذكر نماز كه بهترين اعمال و بهترين حالات مؤمنان است، به دومين ويژگى آن ها پرداخته، مى افزايد: «كسانى كه در اموالشان حق معلومى است»؛ (وَ اَلَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ) .

«براى تقاضاكنندگان و محرومان»؛ (لِلسّائِلِ وَ اَلْمَحْرُومِ) .

و به اين شكل، هم ارتباطشان را با خالق حفظ مى كنند و هم پيوندشان را با خلق خدا. بعضى از مفسران معتقدند كه منظور از «حق معلوم» در اينجا همان «زكات» است كه مقدار معينى دارد و از مصارف آن «سائل» و «محروم» است، در حالى كه مى دانيم اين سوره مكى است و حكم زكات در مكه نازل نشده بود، يا اگر نازل شده بود مقدار معين نداشت، لذا بعضى ديگر معتقدند: مراد از «حق معلوم» چيزى غير از زكات است كه انسان بر خود لازم مى شمرد كه به نيازمندان بدهد. شاهد اين تفسير حديثى است كه از امام صادق عليه السلام نقل شده كه وقتى دربارۀ تفسير اين آيه سؤال كردند كه آيا اين چيزى غير از زكات است؟ فرمود:

«هُوَ الرَّجُلُ يُؤتِيهِ اللَّهُ الثَّروَةَ مِنَ المالِ، فَيُخرِجُ مِنهُ الألفَ وَ الألفَينِ وَ الثَّلاثَةَ الآلافِ وَ الأقَلَّ وَ الأكثَرَ، فَيَصِلُ بِهِ رَحِمَهُ، وَ يَحمِلُ بِهِ الكَلَّ عَن قَومِهِ ؛ آرى، اين دربارۀ كسى است كه خداوند ثروت و مالى به او مى بخشد و او به مقدار هزار يا دو هزار يا سه

ص: 285


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 416.

هزار يا بيشتر و كمتر از آن جدا كرده و با آن صلۀ رحم مى كند و از قوم خود سختى را برمى دارد».(1)

تفاوت «سائل» با «محروم» اين است كه «سائل» حاجت خود را مى گويد و تقاضا مى كند، ولى «محروم» كسى است كه شرم و حيا مانع تقاضاى اوست، و در حديثى از امام صادق عليه السلام آمده است: «محروم كسى است كه در كسب و كار زحمت مى كشد ولى زندگى او پيچيده شده است».(2)

اين حديث نيز مناسب همان تفسيرى است كه ذكر شده، زيرا چنين اشخاصى كمتر روى سؤال دارند.(3)

به هر حال انجام اين كار از يك سو اثر اجتماعى دارد و با فقر و محروميت مبارزه مى كند و از سوى ديگر روى كسانى كه به آن عمل مى كنند اثر اخلاقى مى گذارد و قلب و جانشان را از حرص و بخل و دنياپرستى مى شويد.

آيه بعد به سومين ويژگى آن ها اشاره كرده، مى فرمايد: «كسانى كه به روز جزا ايمان دارند»؛ (وَ اَلَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ اَلدِّينِ) .

و دربارۀ ويژگى چهارم مى گويد: «و كسانى كه از عذاب پروردگارشان بيمناك اند»؛ (وَ اَلَّذِينَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ) .

«چراكه هيچ كس را از عذاب پروردگار در امان نمى بينند»؛ (إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَيْرُ مَأْمُونٍ) . آن ها از يك سو به روز جزا ايمان دارند، و با توجه به تعبير «يصدقون» كه فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد، آن ها پيوسته توجه دارند كه حساب و كتاب و جزايى در كار است.

ص: 286


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 417 (احاديث 25 و 27).
2- . همان.
3- . شرح بيشترى دربارۀ آيۀ مزبور و تفسير «سائل» و «محروم» در جلد 22، تفسير نمونه، ذيل آيۀ 19 ذاريات آمده است.

بعضى از مفسران آن را به معنى «تصديق عملى» يعنى انجام وظايف و ترك محرمات تفسير كرده اند، ولى ظاهر آيه مطلق است، هم تصديق علمى و هم عملى را شامل مى شود، ولى از آنجا كه ممكن است كسى به روز جزا ايمان داشته باشد، اما خود را مشمول مجازات نشمرد، مى گويد: «آن ها هرگز خود را در امان نمى بينند»، يعنى هميشه احساس مسئوليت مى كنند، حسنات خود را ناچيز و سيئات خويش را بزرگ محسوب مى دارند. در حديثى از اميرمؤمنان عليه السلام آمده است كه به فرزندش نصيحت كرد و فرمود: فرزندم! «خَفِ اللّهَ خَوفاً أَنَّكَ لَو أَتَيتَهُبِحَسَناتِ أَهلِ الأرضِ لَم يَقبَلها مِنكَ، وَ ارجُ اللّهَ رَجاءً أَنَّكَ لَو أَتَيتَهُ بِسَيِّئاتِ أَهلِ الأرضِ غَفَرَها لَكَ ؛ آن چنان از خدا بترس كه اگر تمام حسنات مردم روز زمين را بياورى احتمال دهى كه از تو نپذيرد! و آن چنان به او اميدوار باش كه اگر تمام گناهان اهل زمين را داشته باشى احتمال دهى كه تو را بيامرزد».(1)

حتى خود پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود: «لَن يُدخِلَ الجَنَّةَ أَحَداً عَمَلُهُ، قالُوا: وَ لا أَنتَ يا رَسُولَ اللّهِ؟ قالَ: وَ لا أَنَا، اِلّا أَن يَتَغَمَّدَنِى اللّهُ بِرَحمَتِهِ ؛ هيچ كس با عملش وارد بهشت نمى شود.

عرض كردند: حتى خود شما اى رسول خدا؟! فرمود: آرى، من هم چنين هستم، مگر آنكه رحمت خدا شامل من شود!».

الگوهاى جاويدان

الگوهاى جاويدان(2)

در آيۀ چهارم سورۀ ممتحنه مى خوانيم: (قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ وَ اَلَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّهِ كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ اَلْعَداوَةُ وَ اَلْبَغْضاءُ أَبَداً حَتّى تُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَحْدَهُ إِلاّ قَوْلَ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَ ما أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اَللّهِ مِنْ شَيْ ءٍ رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ اَلْمَصِيرُ) ؛ «به يقين براى شما

ص: 287


1- . جامع الاخبار، ص 113.
2- . تفسير نمونه، ج 24، ذيل آيۀ 4 سورۀ ممتحنه.

سرمشق نيكويى در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند وجود داشت، در آن هنگامى كه به قوم (مشرك) خود گفتند: «ما از شما و آنچه غير از خدا مى پرستيد بيزاريم؛ ما نسبت به شما كافريم؛ و ميان ما و شما دشمنى و كينۀ آشكار شده است؛ تا آن زمان كه به خداى يگانه ايمان بياوريد! - جز آن سخن ابراهيم كه به پدرش [عمويش آزر] گفت (و وعده داد) كه براى تو آمرزش طلب مى كنم و در عين حال دربرابر خداوند براى تو مالك چيزى نيستم (و اختيارى ندارم)! - پروردگارا! ما بر تو توكّل كرديم و به سوى تو بازگشتيم و بازگشت همه به سوى توست».

از آنجا كه قرآن مجيد در بسيارى از موارد براى تكميل تعليمات خود، از الگوهاى مهمى كه در ميان انسان ها وجود داشته شاهد مى آورد، در آيات مورد بحث نيز به دنبال نهى شديدى كه از دوستى با دشمنان خدا در آيات قبل شده، سخن از ابراهيم عليه السلام و برنامۀ او به عنوان پيشواى بزرگى كه مورد احترام همۀ اقوام، به ويژه قوم عرب بوده به ميان مى آورد و مى فرمايد: «براى شما در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند اسوۀ خوبى وجود داشت»، ابراهيم عليه السلام بزرگِ پيامبران، كسى كه زندگى اش سرتاسر درس بندگى و عبوديت خدا، جهاد فى سبيل اللّه، و عشق به ذات پاك او بود، ابراهيمى كه امت اسلامى از بركت دعاى او و مفتخر به نام گذارى او مى باشد، مى تواند براى شما سرمشق خوبى در اين زمينه شود. منظور از تعبير (وَ اَلَّذِينَ مَعَهُ) (آن ها كه با ابراهيم بودند) مؤمنانى است كه او را در اين راه همراهى مى كردند، هرچند قليل و اندك بودند، و اين كه منظور، پيامبرانى است كه با او هم صدا شدند، يا انبياى معاصر او چنان كه بعضى احتمال داده اند بعيد به نظر مى رسد، به خصوص كه مناسب اين است كه قرآن در اينجا پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را به «ابراهيم»، و مسلمانان را به اصحاب و ياران او تشبيه كند. در تواريخ نيز آمده است كه گروهى در بابل بعد از مشاهدۀ معجزات ابراهيم عليه السلام

ص: 288

به او ايمان آوردند و در هجرت به سوى شام او را همراهى كردند، و اين نشان مى دهد كه او ياران وفادارى داشته است.(1)

سپس در توضيح اين معنى مى افزايد: «آن روز كه به قوم مشرك و بت پرستشان گفتند: ما از شما و آنچه غير از خدا مى پرستيد بيزاريم».

ما نه شما را قبول داريم و نه آيين و مذهبتان را، ما هم از خودتان و هم از بت هاى بى ارزشتان متنفريم.

و باز براى تأكيد افزودند: «ما به شما كافريم»: (كَفَرْنا بِكُمْ) .

البته اين كفر همان كفر برائت و بيزارى است كه در بعضى از روايات ضمن برشمردن اقسام پنج گانۀ كفر به آن اشاره شده است.

و سومين بار براى تأكيد بيشتر افزودند: «در ميان ما و شما عداوت و دشمنى هميشگى آشكار شده است»؛ (وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ اَلْعَداوَةُ وَ اَلْبَغْضاءُ أَبَداً) .

و اين وضع همچنان ادامه دارد تا به خداى يگانه ايمان بياوريد (حَتّى تُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَحْدَهُ) . و اين گونه با نهايت قاطعيت و بدون هيچ گونه پرده پوشى اعلام جدايى و بيزارى از دشمنان خدا كردند و تصريح نمودند كه اين جدايى به هيچ قيمت قابل برگشت و تجديدنظر نيست و تا ابد ادامه دارد، مگر اين كه آن ها مسير خود را تغيير دهند و به راه ايمان آيند.

ولى از آنجا كه اين قانون كلى و عمومى در زندگى ابراهيم عليه السلام استثنايى داشته كه آن نيز به علت هدايت بعضى از مشركان صورت گرفته، به دنبال آن مى فرمايد: آن ها هرگونه ارتباطشان را با قوم كافر قطع كردند و هيچ سخن محبت آميزى به آن ها نگفتند: «جز اين سخن ابراهيم كه به پدرش (عمويش آذر) وعده داد كه براى تو از خدا طلب آمرزش مى كنم، ولى در عين حال من دربرابر خداوند براى تو مالك چيزى نيستم و آمرزش تنها به دست اوست».(2)

ص: 289


1- . كامل ابن اثير، ج 1، ص 100.
2- . اصول كافى (طبق نقل تفسير نورالثقلين، ج 5، ص 302).

اين درحقيقت استثنايى است از مسألۀ قطع هرگونه ارتباط ابراهيم عليه السلام و يارانش از بت پرستان كه آن نيز داراى شرايط و مصلحت خاصى بود، زيرا قرائن نشان مى دهد كه ابراهيم عليه السلام احتمالاً آمادگى براى ايمان را در عمويش آزر مشاهده كرده بود، ولى آزر از اين مسأله نگران بود كه اگر راه توحيد را پيش گيرد دوران بت پرستى او چه خواهد شد؟ ابراهيم عليه السلام به او وعده داد كه در پيشگاه خدا براى تو استغفار مى كنم؛ و به اين وعدۀ خود نيز عمل كرد، ولى آزر ايمان نياورد و هنگامى كه بر ابراهيم عليه السلام روشن شد كه او دشمن خداست و هرگز ايمان نمى آورد ديگر براى او استغفار نكرد و با او قطع رابطه نمود.

و از آنجا كه مسلمانان از اين برنامۀ ابراهيم عليه السلام و آزر به طور اجمالى باخبر بودند و ممكن بود همين مطلب بهانه اى شود براى افرادى همچون «حاطب ابن ابى بلتعه» كه با كفار سر و سرّى برقرار نمايند، قرآن مى گويد: اين استثنا در شرايط خاصى صورت گرفته و وسيله اى براى جلب آزر به ايمان بوده، نه براى اهداف دنيوى، ولذا در آيۀ 114 سورۀ توبه مى فرمايد: (وَ ما كانَ اِسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلاّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيّاهُ فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوّاهٌ حَلِيمٌ) ؛ «و استغفار ابراهيم براى پدرش [سرپرستش كه در آن زمان عمويش آزر بود]، فقط به خاطر وعده اى بود كه به او داده بود (تا وى را به سوى ايمان جذب كند)؛ امّا هنگامى كه براى او روشن شد كه وى دشمن خداست، از او بيزارى جست؛ به يقين، ابراهيم دلسوز و بردبار بود».

ولى جمعى از مفسران آن را استثنا از «اسوه بودن ابراهيم عليه السلام» دانسته، و گفته اند: بايد در همه چيز به او اقتدا كرد، جز استغفارش براى عمويش آزر.

اين معنى گرچه در كلام عده اى از مفسران آمده، ولى بسيار بعيد به نظر مى رسد، زيرا اولاً او در همه چيز «اسوه» بود، حتى در اين برنامه، چراكه اگر همان شرايط «آزر» در بعضى از مشركان پيدا مى شد اظهار محبت نسبت به آن ها براى جلب و جذبشان به سوى ايمان كار خوبى بود. ثانياً ابراهيم عليه السلام يك پيامبر

ص: 290

معصوم، و از انبياى بزرگ و مجاهد بود و همۀ افعالش سرمشق است، معنى ندارد كه اين مسأله را استثنا كنيم.

كوتاه سخن اين كه ابراهيم عليه السلام و پيروانش به طور جدى با بت پرستان مخالف بودند و بايد اين درس را از آن ها سرمشق گرفت، و داستان آزر شرايط خاصى داشته كه اگر براى ما نيز پيدا شود قابل تأسى است.

و از آنجا كه مبارزه با دشمنان خدا با اين صراحت و قاطعيت، به ويژه در زمانى كه آن ها از قدرت ظاهرى برخوردارند جز با توكل بر ذات خدا ممكن نيست. در پايان آيه مى افزايد: آن ها گفتند: پروردگارا! ما بر تو توكل كرديم و به سوى تو بازگشت نموديم و بازگشت نهايى همه سرانجام به سوى توست. (رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ اَلْمَصِيرُ) .

درحقيقت آن ها سه مطلب را در اين عبارت به پيشگاه الهى عرضه داشتند:

نخست توكل بر ذات او، دوم توبه و بازگشت به سوى او، و سوم توجه به اين حقيقت كه رجوع نهايى همه چيز به سوى اوست كه علت و معلول يكديگرند، ايمان به معاد و بازگشت نهايى سبب توبه مى شود و توبه روح توكل را در انسان زنده مى كند.

نتيجه

برنامه هاى عملى، هميشه مؤثرترين برنامه هاست، چون عمل، از ايمان عميق انسان به گفتارش حكايت مى كند، و سخنى كه از دل برآيد لاجرم بر دل نشيند.

هميشه وجود الگوها و سرمشق هاى بزرگ در زندگى انسان ها، وسيلۀ مؤثرى براى تربيت آن ها بوده است، به همين دليل، پيامبر صلى الله عليه و آله و پيشوايان معصوم عليهم السلام مهم ترين شاخۀ هدايت را با عمل خود نشان مى دادند، و لذا هنگامى كه سخن از «سنّت» به ميان مى آيد، گفته مى شود كه سنت عبارت است از «قول» و «فعل»

ص: 291

و «تقرير» معصوم، يعنى پيشوايان معصوم سخن و عمل و سكوتشان همه حجت و راهنماست، و نيز به همين دليل است كه عصمت در تمام پيامبران و امامان شرط است تا الگوهايى در همۀ زمينه ها باشند.

قرآن نيز بر اين مسألۀ مهم صحّه گذاشته و الگوها و سرمشق هايى در همۀ زمينه ها براى مؤمنان معرفى مى كند، ازجمله در آيات مورد بحث كه دو بار از ابراهيم عليه السلام و يارانش سخن مى گويد، و در سورۀ احزاب، شخص پيامبر صلى الله عليه و آله را به عنوان الگو و اسوه، به مسلمانان معرفى مى نمايد.

در جنگ پرمخاطرۀ احزاب، در ايّامى كه مسلمانان، سخت در بوتۀ آزمايش قرار گرفته بودند و حوادث كوبنده نيرومندترين افراد را به لرزه درمى آورد، خداوند پيامبر صلى الله عليه و آله را به عنوان الگو و اسوه اى از استقامت و ايمان و اخلاص، و آرامش در ميان طوفان، معرّفى مى كند و البتّه اين امر منحصر به ميدان «احزاب» نبود، بلكه در همه جا پيامبر صلى الله عليه و آله سرمشق عظيمى براى مسلمانان محسوب مى شد.

شعار «كُونُوا دُعاةَ النّاسِ بِأعمالِكُم وَ لا تَكونوا دُعاةً بِألسِنَتِكُم ؛ مردم را با اعمال خويش به سوى خدا دعوت كنيد نه با زبان خود» كه از حديث امام صادق عليه السلام گرفته شده،(1) دليل بر اين است كه همۀ مسلمانان راستين نيز خود بايد الگو و اسوه براى ديگران باشند و با زبان عمل، اسلام را به دنيا معرفى كنند، كه اگر اين كار مى شد، اسلام عالم گير شده بود!

راست قامتان جادۀ توحيد

راست قامتان جادۀ توحيد(2)

در آيۀ 22 سورۀ ملك مى خوانيم: (أَ فَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلى وَجْهِهِ أَهْدى أَمَّنْ يَمْشِي

ص: 292


1- . سفينة البحار، ج 2، ص 278 (مادۀ عمل).
2- . تفسير نمونه، ج 24، ذيل آيۀ 22 سورۀ ملك.

سَوِيًّا عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ) ؛ «آيا كسى كه به رو افتاده راه مى رود به هدايت نزديك تر است يا كسى كه راست قامت در صراط مستقيم گام برمى دارد؟».

در اينجا افراد بى ايمان و ظالمان لجوج مغرور، به كسى تشبيه شده اند كه از جاده اى ناهموار و پرپيچ و خم مى گذرد، در حالى كه به رو افتاده و با دست و پا، يا به روى سينه حركت مى كند، نه راه را به درستى مى بيند، و نه قادر به كنترل خويشتن است، نه از موانع باخبر است و نه سرعتى دارد، كمى پيش مى رود و سپس درمانده مى شود.

ولى مؤمنان را به شخص راست قامتى تشبيه مى كند كه از جاده اى هموار و صاف، مستقيم و با سرعت و قدرت و آگاهى تمام، به راحتى پيش مى رود.

چه تشبيه جالب و دقيقى كه آثار آن در زندگى اين دو گروه كاملاً نمايان است و با چشم خود مى بينيم!

بعضى مظهر اين دو گروه را پيامبر صلى الله عليه و آله و ابوجهل شمرده اند، البته اين ها مصداق هاى روشنى براى آيۀ فوق است، ولى عموميّت مفهوم آيه را محدود نمى كند. دربارۀ تفسير (مُكِبًّا عَلى وَجْهِهِ) ، احتمالات متعددى گفته شده است:

آنچه با مفهوم لغوى آن سازگارتر است همان است كه در بالا گفتيم، و آن كسى است كه به رو افتاده و با دست و پا و سينه به پيش مى رود.

ولى بعضى ديگر گفته اند: منظور اين است كه ايستاده راه مى رود، اما سر به زير افكنده و مسير خود را به هيچ وجه مشاهده نمى كند.

در حالى كه بعضى ديگر معتقدند: منظور كسى است كه تعادل خود را حفظ نمى كند، چند گام پيش مى رود، بر زمين مى خورد و برمى خيزد، و اين وضع پى درپى تكرار مى شود.

از بعضى از كلمات راغب نيز در مفردات چنين برمى آيد كه منظور كسى است كه تمام توجهش به وضع خويش است و از غير خود غافل است. ولى معنى اول

ص: 293

به قرينۀ مقابلۀ با وضع مؤمنان كه از آن تعبير به «سوياً» شده است، مناسب تر به نظر مى رسد. به هر حال دربارۀ اين كه اين، وضع كافر و مؤمن در آخرت است يا در هر دو جهان، دليلى بر محدود بودن معنى آيه در دست نيست، آن ها هم در زندگى دنيا چنين اند و هم در آخرت.

آرى، افراد بى ايمان چون خودخواه و خودپرست و لجوج اند و جز منافع مادى و زودگذر خويش را نمى بينند، و از آنجا كه مسير آن ها مسير هوى پرستى است، به كسى مى مانند كه از سنگلاخى عبور مى كند در حالى كه بر سينه و دست و پا مى خزد، اما كسانى كه در پرتو ايمان از قيد هواى نفس رسته اند بينشى عميق و مسيرى صاف و روشن دارند.

انسان هاى آزاده و اسير

انسان هاى آزاده و اسير(1)

برخلاف آنچه بعضى مى پندارند، مسألۀ توحيد و شرك، يك مسألۀ فقط اعتقادى و ذهنى نيست، بلكه در تمام زندگى انسان اثر مى گذارد و همه را به رنگ خود درمى آورد. توحيد در هر قلبى جوانه زند موجب حيات آن قلب و عامل رشد و شكوفايى آن است، چراكه افق ديد انسان را آن چنان گسترده مى كند كه به بى نهايت پيوندش مى زند. اما به عكس، شرك، انسان را در جهانى فوق العاده محدود، جهان بت هاى سنگى و چوبى و يا بشرهاى ضعيف بت گونه فرومى برد و ديد و درك و همت و توانايى و تلاش انسان را به همين رنگ در مى آورد و در همين ابعاد قرار مى دهد.

در آيات 75 و 76 سورۀ نحل مى خوانيم: (ضَرَبَ اَللّهُ مَثَلاً عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى شَيْ ءٍ وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنّا رِزْقاً حَسَناً فَهُوَ يُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْراً هَلْ يَسْتَوُونَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ * وَ ضَرَبَ اَللّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ أَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلى شَيْ ءٍ وَ هُوَ كَلٌّ

ص: 294


1- . تفسير نمونه، ج 11، ذيل آيات 75 و 76 سورۀ نحل.

عَلى مَوْلاهُ أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْرٍ هَلْ يَسْتَوِي هُوَ وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ) ؛ «خداوند مثالى زده:

بردۀ مملوكى را كه قادر به هيچ چيز نيست؛ و شخص (آزاد و با ايمانى) را كه از جانب خود، رزقى نيكو به او بخشيده ايم و او پنهان و آشكار از آن، انفاق مى كند؛ آيا آنها يكسان اند؟! ستايش مخصوص خداست، ولى اكثر آنها نمى دانند. خداوند مثالى (ديگر) زده است: دو نفر كه يكى از آن دو، گنگ مادرزاد است و قادر به هيچ كارى نيست و سربار صاحبش مى باشد كه او را درپى هر كارى بفرستد، كارى از پيش نمى برد؛ آيا او، با كسى كه امر به عدل و داد مى كند و بر راهى راست قرار دارد، برابر است؟».

در آيات فوق، اين واقعيت در لباس مثال چنان زيبا بيان شده كه رساتر از آن ممكن نيست. مشرك «أَبْكَمُ» است، گنگ است، گنگ مادرزاد، كه عملش از ضعف فكر و نداشتن منطق عقلى حكايت مى كند و به خاطر اسارت در چنگال شرك توانايى هيچ كار مثبتى را ندارد. (لا يَقْدِرُ عَلى شَيْ ءٍ) .

او يك انسان آزاده نيست، بلكه اسير چنگال خرافات و موهومات است و به دليل همين صفات، سربار جامعه محسوب مى شود، چراكه مقدرات خود را به دست بت ها و يا انسان هاى استعمارگر مى پندارد.

او هميشه وابسته است و تا طعم توحيد را كه آيين آزادگى و استقلال است نچشد از اين وابستگى بيرون نمى آيد (وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَوْلاهُ) .

او با اين طرز تفكر در هر مسيرى گام بگذارد ناكام خواهد بود و به هر سو روى آورد خيرى نصيبش نخواهد شد (أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْرٍ) .

چقدر ميان يك چنين انسان كوتاه فكر و خرافى و اسير و ناتوان و فاقد برنامه اى با انسان آزادۀ شجاعى كه نه تنها خود، اصول دادگرى را به كار مى بندد، بلكه همواره در جامعۀ خود منادى عدل و داد است، فاصله وجود دارد!

علاوه بر اين، او به دليل داشتن تفكر منطقى، و هماهنگى با نظام توحيدى

ص: 295

آفرينش، هميشه بر جادۀ مستقيم كه نزديك ترين جاده هاست گام برمى دارد، به سرعت به مقصود مى رسد و سرمايه هاى وجودى خويش را در راه هاى كج و انحرافى نابود نمى كند.

كوتاه سخن اينكه توحيد و شرك تنها يك عقيده نيست، يك الگوى كامل براى تمام زندگى است، يك برنامۀ وسيع و گسترده است كه فكر و اخلاق و عواطف و زندگى فردى و اجتماعى، سياسى و اقتصادى و فرهنگى را دربر مى گيرد و مقايسۀ عرب هاى مشرك عصر جاهليت با مسلمانان موحد آغاز اسلام مى تواند ترسيم روشنى از اين دو برنامه و مسير باشد.

همان ها كه تا ديروز آن چنان گرفتار جهل و تفرقه و انحطاط و بدبختى بودند كه غير از محيط محدود مملو از فقر و فساد خود را نمى شناختند، پس از اين كه در وادى توحيد گام نهادند، از چنان وحدت و آگاهى و قدرتى برخوردار شدند كه سراسر جهان متمدن آن روز را زير بال و پر گرفتند.

تعبيرات مختلف دربارۀ «انسان» در قرآن مجيد

تعبيرات مختلف دربارۀ «انسان» در قرآن مجيد(1)

دربارۀ «انسان» تعبيرات مختلفى در قرآن مجيد آمده است. در آيات زيادى از او به «بشر» تعبير شده و در آيات فراوانى به انسان، و در آياتى نيز به «بنى آدم» و عجيب اينكه در بسيارى از آياتى كه از او به انسان تعبير شده صفات نكوهيده و مذمومى براى او ذكر گرديده است، مثلاً در آيات مورد بحث، انسان موجودى فراموش كار و حق نشناس معرفى شده و در جاى ديگر موجودى ضعيف (وَ خُلِقَ اَلْإِنْسانُ ضَعِيفاً) (2) و در جاى ديگر موجودى ستمگر و كفران كننده (إِنَّ اَلْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفّارٌ) .(3)

ص: 296


1- . تفسير نمونه، ج 8، ذيل آيات 11 و 12 سورۀ يونس.
2- . نساء، آيۀ 28.
3- . ابراهيم، آيۀ 34.

و در جايى ديگر بخيل (وَ كانَ اَلْإِنْسانُ قَتُوراً) (1)

و در مورد ديگر موجودى عجول (وَ كانَ اَلْإِنْسانُ عَجُولاً) (2)

و در جاى ديگر كفور و كفران كننده (وَ كانَ اَلْإِنْسانُ كَفُوراً) (3)

و در مورد ديگر موجودى پرخاشگر (وَ كانَ اَلْإِنْسانُ أَكْثَرَ شَيْ ءٍ جَدَلاً) (4)

و در جاى ديگر كفور مبين و كفران كنندۀ آشكار (إِنَّ اَلْإِنْسانَ لَكَفُورٌ مُبِينٌ) (5)

و در موردى ديگر موجودى كم ظرفيت و دمدمى مزاج كه هنگام نعمت بخيل و هنگام بلا پرجزع است (إِنَّ اَلْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً * إِذا مَسَّهُ اَلشَّرُّ جَزُوعاً * وَ إِذا مَسَّهُ اَلْخَيْرُ مَنُوعاً) (6)

و در جاى ديگر مغرور حتى دربرابر خدا (يا أَيُّهَا اَلْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ اَلْكَرِيمِ) (7)

و در آيه اى ديگر موجودى كه هنگام نعمت طغيان مى كند (كَلاّ إِنَّ اَلْإِنْسانَ لَيَطْغى * أَنْ رَآهُ اِسْتَغْنى) (8)

همان گونه كه مى بينيم، «انسان» در قرآن مجيد موجودى معرفى شده كه داراى جنبه هاى منفى فراوان و نقطه هاى ضعف متعددى است.

آيا اين همان انسانى است كه خدا او را در «احسن تقويم» و «بهترين ساختمان» آفريده است؟ (لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ) .(9)

و همان انسانى است كه خدا معلم او بوده و آنچه را نمى دانسته، به وى آموخته است؟ (عَلَّمَ اَلْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ) .(10)

ص: 297


1- . اسراء، آيۀ 100.
2- . اسراء، آيۀ 11.
3- . اسراء، آيۀ 67.
4- . كهف، آيۀ 54.
5- . زخرف، آيۀ 15.
6- . معارج، آيات 19-21.
7- . انفطار، آيۀ 6.
8- . علق، آيات 6 و 7.
9- . تين، آيۀ 4.
10- . علق، آيۀ 5.

و همان انسانى كه خدا به او بيان آموخته است؟ (خَلَقَ اَلْإِنْسانَ * عَلَّمَهُ اَلْبَيانَ) .(1)

و بالاخره آيا اين همان انسانى است كه خدا او را در مسير پروردگارش به سعى و تلاش واداشته است؟ (يا أَيُّهَا اَلْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً) .(2)

بايد ديد اين ها چه انسان هايى هستند كه با آن همه كرامت و محبت الهى، اين همه نقاط ضعف و نارسايى از خود نشان مى دهند!

ظاهر اين است كه اين بحث ها همه مربوط به انسان هايى است كه تحت تربيت رهبران الهى قرار نگرفته اند، بلكه به صورت گياهى خودرو پرورش يافته اند، نه معلمى داشته اند، نه راهنمايى و نه بيداركننده اى، شهواتشان آزاد بوده و در ميان هوس ها غوطه ور هستند.

بديهى است كه چنين انسانى نه تنها از امكانات فراوان و سرمايه هاى عظيم وجود خويش بهره نمى گيرد، بلكه با به كار انداختن آن ها در مسيرهاى انحرافى و غلط به صورت موجودى خطرناك و سرانجام ناتوان و بينوا درمى آيد، وگرنه انسانى كه با استفاده از وجود رهبران الهى و به كار گرفتن انديشه و فكر و قرار گرفتن در مسير حركت تكاملى و حق و عدالت، به مرحلۀ «آدميت» گام مى نهد و شايستۀ نام «بنى آدم» مى شود، به جايى مى رسد كه به جز خدا نمى بيند.(3)

ص: 298


1- . رحمان، آيات 3 و 4.
2- . انشقاق، آيۀ 6.
3- . در فصل بعدى، نقش قرآن در تربيت انسان مطرح مى شود تا شيوۀ تربيت صحيح انسان از طريق راهكارهاى معنوى الهى تبيين گردد.

فصل سوم: نقش قرآن در تربيت انسان

اشاره

تأثير آيات قرآن بر دل هاى آماده

قرآن كتاب انديشه و عمل

قرآن، هدايت و درمان

قرآن نسخۀ شفابخش

نفوذ فوق العادۀ قرآن

قيام شبانه براى تلاوت قرآن و نيايش

تلاوت قرآن همراه با تفكر

تنها دست پاكان به دامن قرآن مى رسد

ص: 299

ص: 300

تأثير آيات قرآن بر دل هاى آماده

تأثير آيات قرآن بر دل هاى آماده(1)

در آيات 124 و 125 سورۀ توبه مى خوانيم: (وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِيماناً فَأَمَّا اَلَّذِينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِيماناً وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ * وَ أَمَّا اَلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ كافِرُونَ) ؛ «و هنگامى كه سوره اى نازل مى شود، بعضى از آنان (به افراد ديگر) مى گويند: «اين سوره، ايمان كدام يك از شما را افزون ساخت؟!» (به آنها بگو:) اما كسانى كه ايمان آورده اند، بر ايمانشان افزوده است و آنها (به فضل و رحمت الهى) خوشحال اند. و امّا كسانى كه در دل هايشان بيمارى است، پليدى بر پليدى شان افزوده و از دنيا رفتند در حالى كه كافر بودند».

در اين دو آيه به يكى از نشانه هاى بارز منافقان و مؤمنان كه در آيات قبل دربارۀ آن ها بحث شده است اشاره گرديده است.

نخست مى گويد: «هنگامى كه سوره اى نازل مى شود، بعضى از منافقان به يكديگر مى گويند: ايمان كدام يك از شما به خاطر نزول اين سوره افزون شد؟».

آن ها با اين سخن مى خواستند عدم تأثير سوره هاى قرآن و بى اعتنايى خود را به آن ها بيان كنند و بگويند: اين آيات، محتواى مهم و چشمگيرى ندارد و مسائلى است عادى و پيش پا افتاده!

ص: 301


1- . تفسير نمونه، ج 8، ذيل آيات 124 و 125 سورۀ توبه.

امّا قرآن با لحن قاطعى به آن ها پاسخ مى دهد و ضمن تقسيم مردم به دو گروه، مى گويد: «كسانى كه ايمان آورده اند، نزول اين آيات، بر ايمانشان مى افزايد و آثار شادى و خوشحالى را در چهره هايشان آشكار مى سازد، امّا كسانى كه در دل هايشان بيمارى نفاق و جهل و عناد و حسد است، پليدى تازه اى بر پليدى شان مى افزايد و سرانجام در حال كفر و بى ايمانى از دنيا خواهند رفت».

چند نكته:

يك: قرآن در دو آيۀ بالا بر اين واقعيت تأكيد مى كند كه وجود برنامه ها و تعليمات حيات بخش براى سعادت يك فرد يا يك گروه، به تنهايى كافى نيست، بلكه آمادگى زمينه ها نيز بايد به عنوان شرطى اساسى مورد توجّه قرار گيرد.

آيات قرآن مانند دانه هاى حيات بخش باران است، كه مى دانيم در باغ سبزه رويد و در شوره زار خس! كسانى كه با روح تسليم و ايمان و عشق به واقعيت، به آن مى نگرند، از هر سوره، بلكه از هر آيۀ آن درس تازه اى فرامى گيرند كه ايمانشان را پرورش مى دهد و صفات بارز انسانيّت را در آن ها تقويت مى كند.

ولى كسانى كه از پشت شيشه هاى تاريك لجاجت و كبر و نفاق به اين آيات مى نگرند، نه تنها از آن ها بهره نمى گيرند، بلكه بر شدّت كفر و عنادشان افزوده مى شود. به تعبير ديگر: دربرابر هر فرمان تازه اى نافرمانى و عصيان جديدى مى كنند و درمقابل هر دستورى سركشى تازه اى، و درمقابل هر حقيقتى، لجاجت جديدى، و اين سبب تراكم عصيان ها و نافرمانى ها و لجاجت ها در وجودشان مى شود و ريشه هاى اين صفات زشت چنان در روح آنان قوى مى گردد كه سرانجام در حال كفر مى ميرند و راه بازگشت به روى آن ها به كلّى بسته مى شود!

و باز به تعبير ديگر: در هيچ برنامۀ تربيتى، تنها «فاعليت فاعل» كافى نيست، بلكه روح پذيرش و «قابليت قابل» نيز شرط اساسى است.

ص: 302

دو: «رجس» در لغت به معنى موجود پليد و ناپاك است و به گفتۀ «راغب» در كتاب مفردات، اين پليدى چهارگونه است: گاهى از نظر غريزه و طبع، گاهى از نظر فكر و عقل، گاهى از جهت شرع، و گاهى از تمام جهات.

البته شكى نيست كه پليدى ناشى از نفاق و لجاجت و سرسختى درمقابل حق، نوعى پليدى باطنى و معنوى است كه اثر آن سرانجام در تمام وجود انسان و سخنان و كردارش آشكار مى شود.

سه: جملۀ (وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ) با توجه به ريشۀ كلمۀ «بشارت» كه به معنى خوشحالى و سرورى است كه آثارش در چهرۀ انسان ظاهر شود، نشان مى دهد كه اثر تربيتى آيات قرآن به قدرى در مؤمنان آشكار بود كه به سرعت علائمش در چهره هايشان نمايان مى شد.

چهار: در آيات فوق، «نفاق» و صفات زشتى كه لازمۀ آن است، بيمارى قلبى شمرده شده، و «قلب» در اين گونه موارد به معنى روح و عقل است، و بيمارى قلبى، در اين موارد به معنى رذايل اخلاقى و انحرافات روانى است. اين تعبير نشان مى دهد كه اگر انسان از روحيۀ سالمى برخوردار باشد، هيچ يك از اين صفات زشت نبايد در وجود او ريشه بدواند. اين گونه اخلاق همچون بيمارى جسمانى برخلاف طبيعت انسان است، بنابراين آلودگى به اين صفات دليل بر انحراف از مسير اصلى طبيعى، و نشانۀ بيمارى روحى و روانى است.

پنج: آيات فوق درس عجيبى به همۀ ما مسلمانان مى دهد، زيرا اين واقعيت را بيان مى كند كه مسلمانان نخستين با نزول هر سوره اى از قرآن روح تازه اى پيدا مى كردند و تربيت نوينى مى يافتند، آن چنان كه آثارش به سرعت در چهره هاشان نمايان مى شد، در حالى كه امروز افراد به ظاهر مسلمانى را مى بينيم كه نه تنها خواندن يك سوره در آن ها اثر نمى گذارد، بلكه ختم تمام قرآن نيز چنين است.

آيا سوره ها و آيات قرآن اثر خود را از دست داده اند يا آلودگى افكار و بيمارى

ص: 303

دل ها و وجود حجاب ها كه از اعمال سوء ما ناشى مى شود چنين حالت بى تفاوتى و نفوذناپذيرى را به قلب هاى ما داده است؟ بايد از اين حال به خدا پناه ببريم و از درگاه پاكش بخواهيم كه قلبى همچون قلب مسلمانان نخستين به ما ببخشد.

قرآن كتاب انديشه و عمل

قرآن كتاب انديشه و عمل(1)

آيات مختلف قرآن اين حقيقت را فاش مى گويد كه اين كتاب بزرگ آسمانى تنها براى تلاوت نيست، بلكه هدف نهايى از آن «ذكر» (يادآورى) «تدبر» (بررسى عواقب و نتايج كار)، «انذار»، «خارج كردن انسان ها از ظلمات به نور» و «شفا و رحمت و هدايت» است. در آيۀ 50 سورۀ انبياء مى خوانيم: (وَ هذا ذِكْرٌ مُبارَكٌ أَنْزَلْناهُ) ؛ «اين (قرآن) يادآورى پربركتى است كه (بر شما) نازل كرديم».

در آيۀ 29 سورۀ ص مى خوانيم: (كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ) ؛ «اين كتابى است پربركت كه بر تو نازل كرده ايم تا در آيات آن تدبّر كنند».

و در آيۀ 19 سورۀ انعام آمده است: (وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا اَلْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ) ؛ «اين قرآن به من وحى شده تا شما و تمام كسانى را كه اين (قرآن) پيام به آن ها مى رسد با آن بيم دهم».

و در آيۀ اول سورۀ ابراهيم مى فرمايد: (كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ اَلنّاسَ مِنَ اَلظُّلُماتِ إِلَى اَلنُّورِ) ؛ «(اين) كتابى است كه بر تو نازل كرديم تا مردم را از تاريكى ها (ى شرك و ظلم و جهل) به سوى روشنايى (ايمان و عدل و آگاهى) به خواست پروردگارشان بيرون آورى». و بالاخره در آيۀ 82 سورۀ اسراء آمده است: (وَ نُنَزِّلُ مِنَ اَلْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ) ؛ «آياتى از قرآن نازل مى كنيم كه مايۀ شفا و رحمت براى مؤمنان است». بنابراين قرآن مجيد بايد در متن زندگى

ص: 304


1- . تفسير نمونه، ج 21، ذيل آيات 20-24 سورۀ محمد.

مسلمانان قرار گيرد و آن را قدوه و اسوۀ خويش قرار دهند، دستوراتش را موبه مو اجرا كنند و تمام خطوط زندگى خويش را با آن هماهنگ سازند. اما متأسفانه برخورد گروهى از مسلمانان با قرآن برخورد با يك مشت اوراد نامفهوم است، تنها به تلاوت سرسرى مى پردازند و درنهايت به تجويد و مخارج حروف و زيبايى صوت اهميت مى دهند. بيشترين بدبختى مسلمانان از همين جاست كه قرآن را از شكل يك برنامۀ جامع زندگى خارج ساخته و تنها به الفاظ آن قناعت كرده اند. قابل توجه اينكه در آيات مورد بحث باصراحت مى گويد: اين منافقان بيماردل در قرآن تدبر نكردند كه به اين روز سياه افتادند.

«تدبر» از مادۀ «دبر» (بر وزن ابر) به معنى بررسى نتايج و عواقب چيزى است، به عكس تفكر كه بيشتر به بررسى علل و اسباب چيزى گفته مى شود، و به كار بردن هر دو تعبير در قرآن مجيد پرمعنى است.

اما نبايد فراموش كرد كه بهره گيرى از قرآن نياز به نوعى خودسازى دارد، هرچند خود قرآن نيز به خودسازى كمك مى كند، چراكه اگر بر دل ها قفل ها باشد، قفل هايى از هوى و هوس، كبر و غرور، لجاجت و تعصب، اجازۀ ورود نور حق به آن نمى دهد و در آيات مورد بحث به همين امر نيز اشاره شده است.

و چه زيبا مى گويد اميرمؤمنان على عليه السلام در خطبه اى كه پيرامون صفات پرهيزكاران فرموده است:

«أَمَّا الليلَ فَصافُّونَ أقدامَهُم تالينَ لِأجزاءِ القُرآنِ يُرَتِّلُونَها تَرتِيلاً يُحَزِّنُونَ بِهِ أنفُسَهُم وَ يَستَثيرونَ بِهِ دَواءَ دائِهِم فَإذا مَرُّوا بِآيَةٍ فِيها تَشويقٌ رَكَنُوا إلَيها طَمَعاً وَ تَطَلَّعَت نُفُوسُهُم إلَيها شَوقاً وَ ظَنُّوا أنَّها نُصبُ أعيُنِهِم وَ إذا مَرُّوا بِآيَةٍ فِيها تَخويفٌ أصغَوا إلَيها مَسامِعَ قُلُوبِهِم وَ ظَنُّوا أنَّ زَفيرَ جَهَنَّمَ وَ شَهيقَها في اُصُولِ آذانِهِم ؛ آن ها شب هنگام بر پا ايستاده، قرآن را به صورت شمرده و با تدبر تلاوت مى كنند و جان خود را با آن محزون مى سازند، داروى درد خود را از آن مى گيرند، هرگاه به آيه اى رسند كه در

ص: 305

آن تشويق است با علاقۀ فراوان به آن روى مى آورند و با چشم جانشان با شوق بسيار در آن خيره مى شوند و آن را همواره نصب العين خود مى سازند، و هرگاه به آيه اى رسند كه در آن بيم و انذار است گوش هاى دل خود را براى شنيدنش باز كرده، فكر مى كنند صداى نالۀ آتش سوزان دوزخ و به هم خوردن زبانه هايش در گوش جانشان طنين انداز است».(1)

حديثى از امام صادق عليه السلام دربارۀ فراز (أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها)

«اِنَّ لَكَ قَلباً وَ مَسامِعَ، وَ اِنَّ اللّهَ اِذا اَرادَ اَن يَهدِىَ عَبداً فَتَحَ مَسامِعَ قَلبِهِ، وَ اِذا اَرادَ بِهِ غَيرَ ذلِكَ خَتَمَ مَسامِعَ قَلبِهِ، فَلا يُصلِحُ اَبَداً وَ هُوَ قَولُ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ: اَم عَلى قُلُوبٍ اَقفالُها ؛ براى تو قلبى است و گوش هايى (كه راه نفوذ در آن است) و خداوند هرگاه بخواهد بنده اى را (به خاطر تقوايش) هدايت كند، گوش هاى قلب او را مى گشايد، و هنگامى كه غير از اين بخواهد بر گوش هاى قلبش مهر مى نهد، به گونه اى كه هرگز اصلاح نخواهد شد، و اين معنى سخن خداوند است كه مى فرمايد: (أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها) .(2)

قرآن، هدايت و درمان

قرآن، هدايت و درمان(3)

در آيۀ 44 سورۀ فصلت مى خوانيم: (وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِيًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آياتُهُ ءَ أَعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ وَ اَلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ فِي آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى أُولئِكَ يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ) ؛ «و اگر آن را قرآنى عجمى قرار مى داديم به يقين مى گفتند: «چرا آياتش به روشنى بيان نشده؟! قرآن عجمى از پيغمبرى

ص: 306


1- . نهج البلاغه، خطبۀ 193 (معروف به خطبۀ همام).
2- . نورالثقلين، ج 5، ص 41.
3- . تفسير نمونه، ج 20، ذيل آيۀ 44 سورۀ فصلت.

عربى؟!» بگو: «اين (كتاب) براى كسانى كه ايمان آورده اند هدايت و شفا است؛ ولى كسانى كه ايمان نمى آورند، در گوش هايشان سنگينى است و از مشاهدۀ آن نابينا هستند؛ آنها (همچون كسانى هستند كه گويى) از راه دور صدا زده مى شوند».

خلاصه، آن ها بيماردلانى هستند كه هر طرحى ريخته شود و هر برنامه اى پياده گردد از آن ايرادى مى گيرند، و در برابر آن بهانه اى مى تراشند، اگر عربى باشد سحر و افسونش مى خوانند، و اگر عجمى باشد نامفهومش مى شمرند، و اگر مخلوطى از الفاظ عربى و عجمى باشد آن را ناموزون معرفى مى كنند.

بايد توجه داشت كه «اعجمى» از مادۀ «عجمه» (بر وزن لقمه) به معنى نداشتن فصاحت، و ابهام در سخن است، و «عجم» را به غيرعرب مى گويند چراكه زبان آن ها را به خوبى نمى فهمند، و «اعجم» به كسى گفته مى شود كه مطالب را خوب ادا نمى كند (چه عرب باشد چه غيرعرب).

بنابراين، واژۀ «اعجمى» همان «اعجم» مى باشد كه با ياء نسبت همراه شده است. سپس قرآن خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله مى افزايد: «بگو: اين كتاب آسمانى براى كسانى كه ايمان آورده اند مايۀ هدايت و درمان است»؛ (قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ) . «اما كسانى كه ايمان نمى آورند گوش هايشان سنگين است (و آن را درك نمى كنند) و براثر نابينايى آن را نمى بينند، درست مانند كسانى كه افرادى آن ها را از راه دور صدا مى زنند» و معلوم است كه چنين كسانى نه مى شنوند و نه مى بينند.

آرى، براى پيدا كردن راه، و رسيدن به مقصد، تنها وجود نور كافى نيست، چشم بينا نيز لازم است، براى تعليم يافتن نيز تنها وجود مبلغ دانشمند و فصيح كفايت نمى كند، گوش شنوايى نيز بايد باشد.

در لطافت دانه هاى باران و تأثير حيات بخش آن شكى نيست، اما «در باغ سبزه رويد و در شوره زار خس».

ص: 307

كسانى كه با روح حق طلبى به سراغ قرآن مى آمدند هدايت و شفا از آن مى يافتند، بيمارى هاى اخلاقى و روحى آن ها در شفاخانۀ قرآن درمان مى شد، سپس بار سفر را مى بستند و در پرتو نور هدايت قرآن با سرعت به سوى كوى دوست حركت مى كردند، اما لجوجان متعصب، و دشمنان حق و حقيقت، و آن هايى كه از قبل تصميم خود را بر مخالفت با انبيا گرفته بودند چه بهره اى مى توانستند از آن بگيرند؟

آن ها همچون كوران و كرانى بودند كه در نقطۀ دوردستى قرار داشتند، آن ها گرفتار ناشنوايى و نابينايى مضاعف بودند، هم از نظر ابزار ديد و شنود و هم از نظر بعد مكان! بعضى از مفسران نقل كرده اند كه اهل لغت دربارۀ كسى كه مى فهمد مى گويند: «انت تسمع من قريب» (تو از نزديك مى شنوى) و براى كسى كه نمى فهمد مى گويند: «انت تنادى من بعيد» (تو از دور صدا زده مى شوى كه اگر همهمه اى نيز بشنوى مفهوم مطالب را درك نمى كنى).(1)

قرآن، نسخۀ شفابخش

قرآن، نسخۀ شفابخش(2)

در آيۀ 82 سورۀ اسراء خداى متعال مى فرمايد:

(وَ نُنَزِّلُ مِنَ اَلْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ اَلظّالِمِينَ إِلاّ خَساراً) ؛ «و از قرآن، آنچه شفا و رحمت براى مؤمنان است، نازل مى كنيم؛ ولى ستمكاران را جز خسران (و زيان) نمى افزايد».

نكته ها:
1. مفهوم كلمۀ «مِن» در «مِن القرآن»

مى دانيم كه كلمۀ «من» در اين گونه موارد، براى تبعيض مى آيد، ولى از آنجا كه

ص: 308


1- . تفسير قرطبى، ذيل آيات مورد بحث.
2- . تفسير نمونه، ج 12، ذيل آيۀ 82 سورۀ اسراء.

شفاء و رحمت، مخصوص قسمتى از قرآن نيست، بلكه اثر قطعى همۀ آيات قرآن است، مفسران بزرگ كلمۀ «مِن» را در اينجا «بيانيه» دانسته اند.

ولى بعضى اين احتمال را داده اند كه «مِن» در اينجا نيز به همان معنى تبعيض است و اشاره به نزول تدريجى قرآن مى باشد (به خصوص كه واژۀ «تنزل» فعل مضارع است) در اين صورت معنى جمله چنين مى شود: «ما قرآن را نازل مى كنيم و هر بخشى از آن كه نازل مى شود به تنهايى مايۀ شفاء و رحمت است...».

2. تفاوت ميان شفاء و رحمت

مى دانيم كه «شفا» معمولاً درمقابل بيمارى ها و عيب ها و نقص هاست، بنابراين نخستين كارى كه قرآن در وجود انسان ها مى كند همان پاك سازى از انواع بيمارى هاى فكرى و اخلاقى فرد و جامعه است.

پس از آن، مرحلۀ «رحمت» فرامى رسد كه مرحلۀ تخلق به اخلاق الهى و جوانه زدن شكوفه هاى فضايل انسانى در وجود افرادى است كه تحت تربيت قرآن قرار گرفته اند. به تعبير ديگر: «شفا» اشاره به «پاك سازى»، و «رحمت» اشاره به «نوسازى» است و يا به تعبير فلاسفه و عرفا: اوّلى به مقام «تخليه» اشاره مى كند و دوّمى به مقام «تحليه».

3. چرا ظالمان نتيجۀ معكوس مى گيرند؟

نه تنها در اين آيه، بلكه در بسيارى ديگر از آيات قرآن مى خوانيم كه دشمنان حق به جاى اينكه از نور آيات الهى دل و جان خود را روشن سازند و تيره گى ها را بزدايند، بر جهل و شقاوتشان افزوده مى شود.

دليل اين مسأله اين است كه خميرمايۀ وجودشان براثر كفر و ظلم و نفاق به شكل ديگرى درآمده، لذا هرجا نور حق را مى بينند به ستيز با آن برمى خيزند

ص: 309

و اين مقابله و ستيز با حق، بر پليدى آن ها مى افزايد و روح طغيان و سركشى را در آن ها تقويت مى كند.

يك غذاى نيروبخش را اگر به عالم مجاهد و دانشمند مبارزى بدهيم، از آن براى تعليم و تربيت و يا جهاد در راه حق نيروى كافى مى گيرد، ولى همين غذاى نيروبخش را اگر به ظالم بيدادگرى بدهيم، از نيروى آن براى ظلم بيشتر استفاده مى كند، تفاوت در غذا نيست، تفاوت در مزاج ها و طرز تفكرهاست.

آيات قرآن طبق مثل معروف، همچون قطره هاى حيات بخش باران است كه در باغ ها، با آن لاله مى رويد و در شوره زارها خس!

و درست به همين دليل، براى استفاده از قرآن بايد ابتدا آمادگى پذيرش را پيدا كرد، و به اصطلاح، علاوه بر فعاليت فاعل، قابليت محل نيز شرط است.

و از اين جا پاسخ اين سؤال نيز روشن مى شود: چگونه قرآن كه مايۀ هدايت است اين افراد را هدايت نمى كند؟ پاسخ: بدون شك، قرآن مايۀ هدايت گمراهان است، امّا به يك شرط، گمراهانى كه در جستجوى حق هستند، با همين انگيزه به سراغ دعوت قرآن مى آيند و انديشۀ خود را براى درك حق به كار مى گيرند.

امّا متعصبان لجوج و دشمنان قسم خوردۀ حق كه با حالت صدردرصد منفى به سراغ قرآن مى آيند به يقين بهره اى از آن نخواهند داشت، بلكه بر عناد و كفرشان افزوده مى شود، چراكه تكرار عمل خلاف، عمق بيشترى در جان آدمى پيدا مى كند.

4. يك داروى مؤثر براى همۀ دردهاى اجتماعى و اخلاقى

بدون شك، بيمارى هاى روحى و اخلاقى انسان، شباهت زيادى به بيمارى هاى جسمى او دارد، هر دو كشنده است، هر دو نياز به طبيب و درمان و پرهيز دارد، هر دو گاهى سبب سرايت به ديگران مى شود، هر دو بايد ريشه يابى شوند و پس از شناخت ريشۀ اصلى بايد به درمان هر دو پرداخت.

ص: 310

هر دو گاهى به مرحله اى مى رسند كه غيرقابل علاج اند، ولى در بيشتر موارد مى توان آن ها را درمان كرد.

چه تشبيه جالب و پرمعنى و پرمايه اى! آرى، قرآن نسخۀ حيات بخشى است براى كسانى كه مى خواهند با جهل و كبر و غرور و حسد و نفاق به مبارزه برخيزند.

قرآن نسخۀ شفابخشى است براى برطرف ساختن ضعف ها و زبونى ها و ترس هاى بى دليل، اختلاف ها و پراكندگى ها.

قرآن داروى شفابخشى است براى كسانى كه از بيمارى عشق به دنيا، وابستگى به ماديات، و تسليم بودن بى قيد و شرط دربرابر شهوت ها رنج مى برند.

قرآن نسخۀ شفابخشى است براى دنيايى كه آتش جنگ ها در هر سوى آن افروخته و در زير بار مسابقۀ تسليحاتى كمرش خم شده و مهم ترين سرمايه هاى اقتصادى و انسانى خود را در پاى غول جنگ و تسليحات مى ريزد.

و سرانجام، قرآن نسخۀ شفابخشى است براى آن هايى كه پرده هاى ظلمانى شهوات، آن ها را از رسيدن به قرب پروردگار مانع شده است.

در آيۀ 57 سورۀ يونس مى خوانيم: (يا أَيُّهَا اَلنّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِي اَلصُّدُورِ) ؛ «اى مردم! اندرزى از سوى پروردگارتان براى شما آمده است و درمانى براى آنچه در سينه هاست».

در آيۀ 44 سورۀ فصلت نيز مى خوانيم: (قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ) ؛ «بگو: اين (قرآن) براى كسانى كه ايمان آورده اند هدايت و شفاست».

على عليه السلام در سخن بسيار جامع خود در نهج البلاغه اين حقيقت را با شيواترين عبارات بيان فرموده است: «فَاستَشفوهُ مِن أدوائكُم وَاستَعينوا بِهِ عَلى أدوائكُم فَإنَّ فيهِ شِفاءً مِن أكبَرِ الدّاءِ وَهُوَ الكُفرُ وَالنِّفاقُ وَالغَيُّ وَالضَّلالُ ؛ از اين كتاب بزرگ آسمانى براى بيمارى هاى خود شفا بخواهيد و براى حل مشكلاتتان از آن يارى بطلبيد:

چراكه در اين كتاب، درمان بزرگ ترين دردها است: درد كفر و نفاق و گمراهى و ضلالت».(1)

ص: 311


1- . نهج البلاغه، خطبۀ 176.

و در عبارت ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «ألا إنَّ فيهِ عِلمَ ما يَأتي وَالحَديثَ عَنِ الماضي وَ دَواءَ دائكُم وَ نَظمَ ما بَينَكُم ؛ آگاه باشيد! در اين كتاب خبرهاى آينده است و بيان حوادث اقوام گذشته و درمان بيمارى هاى شما و برنامۀ نظم زندگى اجتماعى شما».(1)

و در جاى ديگر از همان امام بزرگ مى خوانيم:

«وَ عَلَيكُم بِكِتابِ اللّهِ فَإنَّهُ الحَبلُ المَتينُ وَالنّورُ المُبينُ وَالشِّفاءُ النّافِعُ وَالرّيُّ النّاقِعُ وَالعِصمَةُ لِلمُتَمَسِّكِ وَالنَّجاةُ لِلمُتَعَلِّقِ لا يَعوَجُّ فَيُقامَ وَ لا يَزيغُ فَيُستَعتَبَ وَ لا تُخلِقُهُ كَثرَةُ الرَّدِّ وَ وُلوجُ السَّمعِ مَن قالَ بِهِ صَدَقَ وَ مَن عَمِلَ بِهِ سَبَقَ ؛كتاب خدا را محكم بگيريد، زيرا رشته اى است بسيار مستحكم، و نورى است آشكار، دارويى است شفابخش و پربركت، و آب حياتى است كه عطش تشنگان حق را فرو مى نشاند. هركس به آن تمسك جويد او را حفظ مى كند و آن كس كه به دامنش چنگ زند نجاتش مى بخشد، انحراف در آن راه ندارد تا نياز به راست نمودن داشته باشد، و هرگز خطا نمى كند تا از خوانندگانش پوزش بطلبد، و تكرارش موجب كهنگى و يا ناراحتى گوش نمى شود (و هر قدر آن را بخوانند، شيرين تر و دلپذيرتر خواهد بود). كسى كه با قرآن سخن بگويد راست مى گويد و كسى كه به آن عمل كند گوى سبقت را از همگان مى برد».(2)

اين تعبيرهاى رسا و گويا كه نظير آن در سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله و ساير گفته هاى على عليه السلام و ائمۀ هدى عليهم السلام نيست، به خوبى ثابت مى كند كه قرآن نسخه اى است براى سامان بخشيدن به همۀ نابسامانى ها و بهبودى فرد و جامعه از انواع بيمارى هاى اخلاقى و اجتماعى.

بهترين دليل براى اثبات اين واقعيت، مقايسۀ وضع عرب جاهلى با

ص: 312


1- . نهج البلاغه، خطبۀ 158.
2- . همان، خطبۀ 156.

تربيت شدگان مكتب پيامبر صلى الله عليه و آله در آغاز اسلام است. ديديم كه چگونه آن قوم خون خوار و جاهل و نادان كه انواع بيمارى هاى اجتماعى و اخلاقى سرتاپاى وجودشان را فراگرفته بود، با استفاده از اين نسخۀ شفابخش نه تنها درمان يافتند، بلكه آن چنان قوى و نيرومند شدند كه ابرقدرت هاى جبار جهان را به زانو درآوردند. و اين درست همان حقيقتى است كه مسلمانان امروز آن را از ياد برده اند و به حال و روزى كه مى دانيم و مى دانيد گرفتار شده اند. تفرقه ميانشان غوغا مى كند، غارتگران بر منابعشان مسلط شده اند، سرنوشت شان به دست ديگران تعيين مى شود، و انواع وابستگى ها آن ها را به ضعف و زبونى و ذلت كشانده است.

و اين است سرانجام كار كسانى كه نسخۀ شفابخش در خانه هاشان باشد، ولى براى شفاى دردهاى خود به سوى كسانى دست دراز كنند كه از آن ها بيمارترند!

قرآن نه فقط شفا مى بخشد، بلكه بعد از بهبودى، يعنى در دوران نقاهت، بيماران را با پيام هاى گوناگونش تقويت مى كند، چراكه بعد از «شفا»، «رحمت» است. جالب اينكه بيشتر داروهاى دردهاى جسمانى اثرهاى نامطلوبى روى ارگان هاى بدن مى گذارند تا آنجا كه در حديث معروفى آمده است: «هيچ دارويى نيست مگر اينكه خود سرچشمۀ بيمارى ديگر است»؛ (ما مِن دَواءٍ إلّاوَ يُهَيِّجُ داءٍ) .(1)

امّا اين داروى شفابخش هيچ گونه اثر نامطلوبى روى جان و فكر و روح آدمى ندارد، بلكه به عكس، تمام آن خير و بركت است.

در يكى از عبارات نهج البلاغه مى خوانيم: «شِفاءٌ لا تُخشى أسقامُهُ ؛ قرآن داروى شفابخشى است كه هيچ بيمارى اى از آن برنمى خيزد».(2)

كافى است يك ماه خود را متعهد به پيروى از اين نسخۀ شفابخش كنيم

ص: 313


1- . سفينة البحار.
2- . نهج البلاغه، خطبه 198.

و فرمانش را در زمينۀ علم و آگاهى و عدل و داد و تقوا و پرهيزكارى، اتحاد و صميميت، از خودگذشتگى و جهاد و... پذيرا شويم، خواهيم ديد كه به سرعت نابسامانى هامان سامان مى يابد.

ذكر اين نكته نيز ضرورت دارد كه اين نسخه مانند نسخه هاى ديگر وقتى مؤثر است كه به آن عمل شود، وگرنه اگر بهترين نسخه هاى شفابخش را صد بار بخوانيم و روى سر بگذاريم، ولى به آن عمل نكنيم، نتيجه اى نخواهيم گرفت.

نفوذ فوق العادۀ قرآن

نفوذ فوق العادۀ قرآن(1)

تأثير قرآن، در قلوب و افكار، واقعيتى است انكارناپذير، و در طول تاريخ اسلام شواهد زيادى براى اين معنى ديده مى شود، و به طور عملى ثابت شده كه سخت ترين دل ها با شنيدن آياتى چند، آن چنان نرم مى شد كه يك باره خود را به اسلام مى سپرد، تنها افراد لجوج و معاند از اين معنى مستثنا بودند، آنهايى كه هيچ جايى براى هدايت در وجودشان نبود.

لذا در آيۀ 21 سورۀ حشر مى خوانيم: (لَوْ أَنْزَلْنا هذَا اَلْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اَللّهِ...) ؛ «اگر اين قرآن را بر كوهى نازل مى كرديم، مى ديدى كه در برابر آن خاشع مى شود و از خوف خدا مى شكافد».

و اين ها همه نشانۀ جاذبۀ اين كلام الهى است كه ما نيز هنگام تلاوت آن با حضور قلب، اين معنى را احساس مى كنيم.

آيات آخر اين سوره كه مشتمل بر بخش مهمى از اسما و صفات الهى است آياتى است فوق العاده باعظمت و الهام بخش، و درس بزرگ تربيت است براى انسان ها، چراكه به آن ها مى گويد: اگر قرب خدا را مى طلبيد و خواهان عظمت و كمال هستيد شعله اى از اين صفات را در وجود خود زنده كنيد.

ص: 314


1- . تفسير نمونه، ج 23، ذيل آيۀ 21 سورۀ حشر.

در بعضى از روايات آمده است كه اسم اعظم خدا، در آيات آخر سورۀ حشر است(1) و در حديث ديگرى از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خوانيم:

«مَن قَرَأ آخِرَ الحَشرِ غُفِرَ لَهُ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِهِ وَ ما تَأَخَّرَ ؛ هركس آخر سورۀ حشر را بخواند، گناهان گذشته و اخير او بخشوده مى شود».(2)

و باز در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است: «مَن قَرَأ لَو أنزَلنا هذا القُرآنَ - إلى آخِرِها - فَماتَ مِن لَيلَتِهِ ماتَ شَهيداً ؛ هركس آيات «لو انزلنا هذا القرآن» را تا آخر بخواند و در همان شب بميرد، شهيد مرده است».(3)

يكى از اصحاب مى گويد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله دربارۀ اسم اعظم خدا سؤال كردم، فرمود: «عَلَيكَ بِآخِرِ الحَشرِ وَ أكثَرِ قِرائَتَها ؛ برتو باد كه آخر سورۀ حشر را بخوانى و زياد بخوان»! بار ديگر همين سؤال را تكرار كردم، حضرت همان پاسخ را تكرار فرمود.(4)

حتى در حديث آمده است: «إنَّها شِفاءٌ مِن كُلِّ داءٍ إلّاالسّامِ، و السّامُ المَوتُ ؛ اين آيات شفاى هر دردى است مگر مرگ».(5)

خلاصه اينكه روايات در اين زمينه در كتاب هاى شيعه و اهل سنت فراوان است كه همگى بر عظمت اين آيات، و لزوم تفكر و انديشه در محتواى آن، دلالت دارد.

قيام شبانه براى تلاوت قرآن

قيام شبانه براى تلاوت قرآن(6)

در آيات اول تا پنجم سورۀ مزمل خداوند خطاب به رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله

ص: 315


1- . مجمع البيان، ج 9، ص 267.
2- . تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 293.
3- . همان.
4- . همان.
5- . در المنثور، ج 6، ص 201.
6- . تفسير نمونه، ج 25، ذيل آيات 1-5 سورۀ مزمل.

مى فرمايد: (يا أَيُّهَا اَلْمُزَّمِّلُ * قُمِ اَللَّيْلَ إِلاّ قَلِيلاً * نِصْفَهُ أَوِ اُنْقُصْ مِنْهُ قَلِيلاً * أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَ رَتِّلِ اَلْقُرْآنَ تَرْتِيلاً * إِنّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً) ؛ «اى جامه به خود پيچيده! شب را جز كمى به پا خيز! نيمى از آن (شب) را، يا كمى از آن كم كن، يا بر نصف آن بيفزا، و قرآن را با دقّت و تأمّل بخوان؛ چراكه ما به زودى سخنى سنگين به تو القا خواهيم كرد».

جالب اينكه مخاطب اين آيات پيامبر صلى الله عليه و آله است، ولى نه با عنوان «يا ايها الرسول» و «يا ايها النبى»، بلكه با عنوان «يا ايها المزمل»، اشاره به اينكه اكنون دوران «جامه به خود پيچيدن» و در گوشۀ انزوا نشستن نيست، بلكه دوران قيام و خودسازى و آمادگى براى انجام رسالتى عظيم است. انتخاب شب براى اين كار نيز به اين دليل است كه اولاً چشم و گوش دشمنان در خواب است و ثانياً كارهاى زندگى تعطيل مى باشد و به همين دليل انسان آمادگى بيشترى براى انديشه و تفكر و تربيت نفس دارد.

همچنين انتخاب «قرآن» به عنوان متن اصلى اين برنامه به اين علت است كه تمام درس هاى لازم را در اين زمينه دربر دارد و بهترين وسيلۀ تقويت ايمان و استقامت و تقوا و پرورش نفوس است.

«ترتيل» كه در اصل به معنى «تنظيم» و «ترتيب موزون» است، در اينجا به معنى خواندن آيات قرآن با تأنى و نظم لازم، اداء صحيح حروف، تبيين كلمات، دقت و تأمل در مفاهيم آيات، و انديشه در نتايج آن است.

بديهى است كه چنين قرآن خواندنى مى تواند به سرعت به انسان رشد و نموّ معنوى، شهامت اخلاقى، و تقوا و پرهيزكارى ببخشد، و اگر بعضى از مفسران آن را به معنى خواندن نماز تفسير كرده اند به اين دليل است كه يكى از بخش هاى مهم نماز «تلاوت قرآن» مى باشد. «قيام» نيز در جملۀ «قم الليل» به معنى برخاستن، درمقابل خوابيدن است، نه فقط روى پا ايستادن است.

ص: 316

و اما تعبيرات مختلفى كه دربارۀ مقدار «شب زنده دارى» در اين آيات آمده، درحقيقت براى بيان «تخيير» است و پيامبر صلى الله عليه و آله را مخير مى كند كه نيمى از شب، يا چيزى كمتر، يا چيزى بيشتر را بيدار بماند و قرآن تلاوت كند.

در مرحلۀ اول «تمام شب» را جز مقدار كمى ذكر مى كند، سپس تخفيف داده و آن را به نيمى از شب مى رساند و بعد كمتر از نيم.

بعضى گفته اند: منظور، تخيير ميان «دو سوم» و «نصف» و «يك سوم» شب است، به قرينۀ آيه اى كه در آخر همين سوره آمده كه مى فرمايد: (إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنى مِنْ ثُلُثَيِ اَللَّيْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ) .

همچنين از همين آيۀ آخر سوره به خوبى استفاده مى شود كه پيامبر صلى الله عليه و آله در اين قيام شبانه، تنها نبود، بلكه گروهى از مؤمنان نيز در اين برنامۀ خودسازى و تربيتى و آمادگى، همگام و همراه پيامبر صلى الله عليه و آله بودند و او را به عنوان اسوه و الگويى در اين راه پذيرفته بودند.

بعضى از مفسران گفته اند كه منظور از جملۀ (قُمِ اَللَّيْلَ إِلاّ قَلِيلاً) اين است كه تمام شب ها را جز بعضى از شب ها به پا خيز، و اين استثنا در اجزاى شب نيست، بلكه در افراد شب هاست. ولى اين تفسير با توجه به مفرد بودن «ليل» و تعبير به نصف و كمتر از آن، درست به نظر نمى رسد.

سپس «هدف نهايى» اين دستور سخت و مهم را چنين بيان مى كند:

«ما به زودى سخنى سنگين را به تو القا خواهيم كرد»؛ (إِنّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً) گرچه مفسران در تفسير «قول ثقيل» هر كدام بيانى دارند كه ناظر به يكى از ابعاد مسأله است، ولى چنين به نظر مى رسد كه سنگين بودن اين قول كه منظور از آن، بدون شك، قرآن مجيد است، از جهات و ابعاد مختلف است:

از نظر محتوا، و مفهوم آيات؛

از نظر تحمل آن براى قلوب و دل ها، تا آنجا كه خود قرآن مى گويد: (لَوْ أَنْزَلْنا

ص: 317

هذَا اَلْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اَللّهِ) ؛ «اگر اين قرآن را بر كوهى نازل مى كرديم، مى ديدى كه دربرابر آن خاشع مى شود و از خوف خدا مى شكافد»؛(1)

سنگين از نظر وعده ها، وعيدها و بيان مسئوليت ها؛

از نظر تبليغ و مشكلات راه دعوت؛

سنگين در ترازوى عمل و در عرصۀ قيامت؛

و بالاخره سنگين از نظر برنامه ريزى و اجراى كامل آن.

آرى، خواندن قرآن گرچه سهل و آسان و زيبا و دلنشين است، ولى تحقق بخشيدن به مفاد آن به همان نسبت سنگين و مشكل مى باشد، به ويژه در آغاز دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله و قيام او در مكه كه محيط را ابرهاى تيره و تار جهل و بت پرستى و خرافات فراگرفته بود و دشمنان متعصب و لجوج و بى رحم دربرابر او دست به دست هم داده بودند، ولى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و ياران اندكش با استمداد از تربيت قرآن مجيد، و يارى گرفتن از نماز شب و استفاده از تقرب به ذات پاك پروردگار، توانستند بر تمام اين مشكلات فائق آيند و بار اين «قول ثقيل» را بر دوش كشند و به منزل مقصود برسانند.

نكته ها:
1. قيام شبانه براى تلاوت قرآن و نيايش

گفتيم كه گرچه مخاطب اين آيات، شخص پيامبر صلى الله عليه و آله است، ولى ذيل سوره نشان مى دهد كه مؤمنان نيز در اين برنامه با آن حضرت همگام بودند. اكنون سخن در اين است كه آيا اين قيام و شب زنده دارى در اوايل دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله بر همگان واجب بوده است يا نه؟

ص: 318


1- . حشر، آيۀ 21.

بعضى از مفسران معتقدند كه اين امر واجب بوده، اما بعداً آيۀ آخر سوره اين حكم را نسخ كرده، و فاصلۀ آن حدود يك سال بوده است.

حتى بعضى معتقدند كه اين حكم قبل از تشريع نمازهاى پنج گانه بوده، و پس از اين كه نمازهاى پنج گانه تشريع شد، اين حكم نسخ گرديد.

ولى همان طور كه مرحوم «طبرسى» نيز در مجمع البيان آورده، در ظاهر آيات اين سوره چيزى كه دليل بر «نسخ» باشد به چشم نمى خورد و بهتر اين است كه گفته شود: اين قيام و عبادت، مستحب و سنّت مؤكد بوده و هرگز جنبۀ وجوب نداشته است، جز درمورد شخص پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله كه طبق بعضى از آيات ديگر قرآن، نماز شب بر او واجب بوده است، و مانعى ندارد كه اين مسأله براى پيامبر صلى الله عليه و آله واجب باشد و براى مسلمين مستحب. از اين گذشته، آنچه در آيات فوق آمده منحصر به «نماز شب» نيست، چراكه نماز شب نيمى از شب، يا دو ثلث از شب و يا حتى يك ثلث از شب را نيز اشغال نمى كند، آنچه در آيه مطرح است قيام براى ترتيل قرآن است.

بنابراين، در اوايل كار، اين حكم به صورت مستحب مؤكدى بوده و بعد تخفيف داده شده است و با توجه به اينكه در آغاز هر كارى به ويژه در اوايل يك انقلاب بزرگ هميشه توان و نيروى بيشترى لازم است، جاى تعجب نيست كه يك چنين دستور فوق العاده به پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان داده شده باشد كه قسمت زيادى از شب را بيدار بمانند و با محتواى اين برنامۀ جديد و تعليمات انقلابى آن آشنا شوند و علاوه بر آگاهى، خود را از نظر روحى براى پياده كردن آن بسازند.

2. معنى «ترتيل»

آنچه در آيات فوق روى آن تكيه شده قرائت قرآن نيست، بلكه «ترتيل» است. در تفسير «ترتيل» رواياتى از معصومين عليهم السلام نقل شده كه هر كدام به يكى از ابعاد وسيع آن اشاره مى كند.

ص: 319

در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: «بَيِّنهُ بَياناً وَ لا تَهُذُّهُ هَذَا الشِّعر، وَلاتَنثُرهُ نَثرَ الرَّملِ، وَ لكِن أَقرِع بِهِ القُلُوبَ القاسِيَةَ، وَ لا يَكُونَنَّ هَمُّ أَحَدِكُم آخِرَ السُّورَةِ ». «ترتيل» يعنى آن را به طور روشن بيان كن؛ نه مانند اشعار، سريع و پشت سرهم بخوان، و نه مانند دانه هاى شن آن را پراكنده ساز، چنان بخوان كه دل هاى سنگين را با آن بكوبى و بيدار كنى، هرگز هدف شما اين نباشد كه حتماً به آخر سوره برسيد (مهم اين است كه محتواى آيات را درك كنيد).(1)

در حديث ديگرى، از امام صادق عليه السلام در تفسير «ترتيل» مى خوانيم:

«إذَا مَرَرتَ بِآيَةٍ فِيهَا ذِكرُ الجَنَّةِ فَاسألِ اللَّهَ الجَنَّةَ، وَ إذَا مَرَرتَ بِآيَةٍ فِيهَا ذِكرُ النَّارِ فَتَعَوَّذ بِاللَّهِ مِنَ النَّارِ؛ وقتى از كنار آيه اى مى گذرى كه در آن نامى از بهشت است توقف كن و از خدا بهشت را بطلب (و خود را براى آن بساز) و هنگامى كه از آيه اى مى گذرى كه در آن نام دوزخ است از آن به خدا پناه بر و خويشتن را از آن دور بدار».(2)

و در روايت ديگرى از همان امام عليه السلام آمده كه در تفسير «ترتيل» فرموده است:

«هُوَ اَن تَتَمَكَّثَ فِيهِ وَ تُحَسِّنَ بِهِ صَوتَكَ ؛ ترتيل اين است كه در آيات مكث كنى و با صداى خوب آن را بخوانى».(3)

و نيز در حديث ديگرى از همان حضرت چنين نقل شده است: «إنَّ القُرآنَ لايُقرَأُ هَذرَمَةً، وَ لَكِن يُرَتَّلُ تَرتِيلاً، فَإذَا مَرَرتَ بِآيَةٍ فِيها ذِكرُ النَّارِ وَقَفتَ عِندَها وَتَعَوَّذتَ بِاللَّهِ مِنَ النَّارِ ؛ قرآن را سريع و تند نبايد خواند، بلكه بايد با ترتيل خواند، هرگاه از آيه اى مى گذرى كه در آن سخنى از دوزخ است توقف مى كنى و از آتش دوزخ به خدا پناه مى برى».(4)

ص: 320


1- . مجمع البيان، ج 10، ص 378؛ اصول كافى، ج 2، باب «ترتيل القرآن بالصوت الحسن».
2- . همان.
3- . همان.
4- . نورالثقلين، ج 5، ص 447.

و بالاخره در حالات پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است كه آن حضرت آيات را از يكديگر جدا مى كرد و صداى خود را مى كشيد.(1)

اين روايات و روايات ديگرى كه به همين مضمون در اصول كافى، نورالثقلين، در المنثور و ساير كتب حديث و تفسير نقل شده، همگى گواه بر اين حقيقت است كه نبايد آيات قرآن را به عنوان الفاظى خالى از محتوا و پيام، تلاوت كرد، بلكه بايد به تمام امورى كه تأثير آن را در خواننده و شنونده عميق مى سازد توجه داشت و فراموش نكرد كه اين پيام الهى است و هدف، تحقق بخشيدن به محتواى آن است.

ولى متأسفانه امروز بسيارى از مسلمانان از اين واقعيت فاصله گرفته و از قرآن تنها به الفاظى اكتفا نموده اند و همّشان فقط ختم سوره و ختم قرآن است، بى آنكه بدانند اين آيات براى چه نازل شده و چه پيامى را ابلاغ مى كند. درست است كه الفاظ قرآن نيز محترم، و خواندن آن داراى فضيلت است، ولى نبايد فراموش كرد كه اين الفاظ و تلاوت، مقدمۀ بيان محتواست.

هرچه براى شما امكان دارد قرآن بخوانيد

هرچه براى شما امكان دارد قرآن بخوانيد(2)

در آيۀ بيستم سورۀ مزمل مى خوانيم: (... فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ اَلْقُرْآنِ عَلِمَ أَنْ سَيَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضى وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي اَلْأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اَللّهِ وَ آخَرُونَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اَللّهِ فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنْهُ...) ؛ «... اكنون آنچه براى شما ميسر است، قرآن بخوانيد. او مى داند كه به زودى گروهى از شما بيمار مى شوند و گروهى ديگر براى به دست آوردن فضل الهى (و كسب روزى) به سفر مى روند و گروهى

ص: 321


1- . مجمع البيان، ذيل آيات مورد بحث.
2- . تفسير نمونه، ج 25، ذيل آيۀ 20 سورۀ مزمل.

ديگر در راه خدا جهاد مى كنند (و از تلاوت قرآن باز مى مانند)، پس آنچه براى شما ممكن است از آن تلاوت كنيد...».

اين آيه كه طولانى ترين آيۀ اين سوره است شامل مسائل بسيارى است كه محتواى آيات گذشته را تكميل مى كند.

دربارۀ اينكه اين آيه ناسخ دستور آيات آغاز اين سوره است، يا توضيح و تفسيرى براى آن، و همچنين دربارۀ اينكه آيا اين آيه در مكه نازل شده يا در مدينه، ميان مفسران گفتگو بسيار است. پاسخ اين سؤال ها بعد از تفسير آيه روشن خواهد شد.

نخست مى فرمايد: «پروردگارت مى داند كه تو و گروهى از كسانى كه با تو هستند نزديك دوسوم از شب يا نصف يا ثلث آن را به پا مى خيزند، چگونه خداوند از آن آگاه نباشد، در حالى كه اندازه گيرى شب و روز به دست اوست؟!».

اين آيه اشاره به همان دستورى است كه در آغاز سوره به پيامبر صلى الله عليه و آله داده شده، تنها چيزى كه در اينجا اضافه دارد اين است كه گروهى از مؤمنان نيز در اين عبادت شبانه، پيامبر صلى الله عليه و آله را همراهى مى كردند (به عنوان يك حكم استحبابى و يا احتمالاً يك حكم وجوبى، زيرا شرايط آغاز اسلام ايجاب مى كرد كه آن ها با تلاوت قرآن كه دربردارندۀ انواع درس هاى عقيدتى و عمل و اخلاقى است و همچنين با عبادات شبانه، خود را بسازند و آمادۀ تبليغ اسلام و دفاع از آن شوند).

ولى به گونه اى كه از بعضى روايات استفاده مى شود جمعى از مسلمانان در نگه داشتن حساب «ثلث» و «نصف» و «دو ثلث» گرفتار اشكال و دردسر مى شدند (چراكه وسيلۀ سنجش زمان در آن عصر وجود نداشت) و به همين علت ناچار احتياط مى كردند. اين امر سبب مى شد كه گاهى تمام شب را بيدار بمانند و مشغول عبادت باشند، تا آنجا كه پاهاى آن ها بر اثر قيام شبانه ورم كرد! لذا

ص: 322

خداوند اين حكم را براى آن ها تخفيف داد و فرمود: «او مى داند كه شما نمى توانيد مقدار گفته شده را دقيق اندازه گيرى كنيد، به همين علت شما را بخشيد، اكنون آن مقدارى كه از قرآن براى شما ميسر است تلاوت كنيد»: (عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتابَ عَلَيْكُمْ فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ اَلْقُرْآنِ) .

«لن تحصوه» از مادۀ «احصاء» به معنى شماره كردن است، يعنى شما نمى توانيد شب را از نظر مقدار دو ثلث و نصف و يك ثلث به طور دقيق تعيين كنيد، و به زحمت مى افتيد. بعضى نيز گفته اند: منظور اين است كه شما نمى توانيد بر اين كار در تمام ايام سال مداومت كنيد.

حتى امروز نيز كه با وسايلى مى توان به موقع از خواب بيدار شد، تعيين دقيق اين مقادير، در تمام طول سال، به ويژه با تفاوت مستمر شب و روز، كار آسانى نيست. جملۀ «تاب عليكم» را غالب مفسران به معنى «تخفيف اين تكليف» ذكر كرده اند، نه به معنى «توبه از گناه».

اين احتمال نيز وجود دارد كه وقتى حكم وجوب برداشته شود گناهى صورت نمى پذيرد، درنتيجه همچون آمرزش الهى خواهد بود.

دربارۀ اينكه منظور از جملۀ (فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ اَلْقُرْآنِ) ؛ «آنچه از قرآن براى شما ميسر است بخوانيد» چيست، گفتگو بسيار است: جمعى آن را به نماز شب تفسير كرده اند، كه در لابه لاى آن حتماً آيات قرآن خوانده مى شود، و بعضى گفته اند:

منظور همان تلاوت قرآن است هرچند در اثناء نماز نباشد، سپس بعضى مقدار آن را به پنجاه آيه، و بعضى به يك صد آيه، و بعضى دويست آيه، تفسير كرده اند، ولى هيچ يك از اين اعداد دليل خاصى ندارد، بلكه مفهوم آيه اين است كه هر مقدارى كه انسان به زحمت نمى افتد از قرآن بخواند.

بديهى است كه منظور از «تلاوت قرآن» در اينجا تلاوتى است به عنوان درس و فراگيرى براى خودسازى و پروش ايمان و تقوا.

ص: 323

سپس به بيان دليل ديگرى براى اين تخفيف پرداخته، مى افزايد: «خداوند مى داند كه گروهى از شما بيمار مى شوند، و گروهى ديگر براى تحصيل معاش و ابتغاء فضل الهى راهى سفر مى گردند و گروه ديگرى در راه خدا جهاد مى كنند، و اين امور مانع خواهد شد كه عبادات شبانه را در نصابى كه پيش تر تعيين شده به طور مداوم انجام دهند» و همين سبب ديگرى براى تخفيف اين برنامه است، لذا بار ديگر تكرار مى كند: «حال كه چنين است آن مقدار كه براى شما ممكن است و توانايى داريد در شب از قرآن تلاوت كنيد»؛ (فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنْهُ) .

روشن است كه ذكر بيمارى، مسافرت هاى ضرورى، و جهاد فى سبيل اللّه، سه مثال براى عذرهاى موجه است، ولى منحصر به اين ها نيست. منظور اين است كه چون خداوند مى داند شما گرفتار مشكلات مختلف زندگى در روز خواهيد شد و اين، مانع تداوم آن برنامۀ سنگين است، به شما تخفيف داده است.

اكنون اين سؤال مطرح مى شود كه آيا اين حكم آنچه را كه در آغاز سوره آمده، نسخ مى كند؟ يا استثنايى براى آن است؟ ظاهر آيات، نسخ حكم سابق مى باشد، درحقيقت لازم بود اين برنامه مدتى اجرا شود كه اجرا شد، و منظور از اين حكم كه جنبۀ موقت و فوق العاده داشت حاصل گرديد و بعد از پايان اين مدت به صورت خفيف ترى باقى ماند، زيرا ظاهر آيه اين است كه به دليل وجود معذورين، اين حكم دربارۀ همه تخفيف داده شده، نه فقط دربارۀ گروه معذور، بنابراين نمى تواند استثنا باشد بلكه بايد نسخ باشد (دقت كنيد).

در اينجا سؤال ديگرى پيش مى آيد: آيا تلاوت مقدار ممكن از قرآن كه در اين آيه دو بار به آن امر شده، واجب است يا جنبۀ مستحب دارد؟

بعضى گفته اند: به يقين مستحب است، و بعضى احتمال وجوب داده اند، چراكه تلاوت قرآن موجب آگاهى از دلايل توحيد، ارسال رسل، اعجاز اين كتاب آسمانى، و فراگيرى ساير واجبات دين مى شود، بنابراين تلاوت قرآن مقدمۀ واجب است و واجب مى باشد.

ص: 324

ولى بايد توجه داشت كه در اين صورت لازم نيست قرآن را شبانه بخوانند و يا در اثناء نماز شب، بلكه بر هر مكلفى واجب است كه به مقدار لازم براى تعليم و تربيت، و آگاهى بر اصول و فروع اسلام، و همچنين حفظ قرآن و رساندن آن به نسل هاى آينده آن را تلاوت كند، بدون اينكه وقت و زمان خاصى در آن مطرح باشد.

ولى حق اين است كه ظاهر امر در جملۀ «فاقرءوا...» وجوب است، چنان كه در اصول فقه بيان شده، مگر اينكه گفته شود اين «امر» به قرينۀ «اجماع فقهاء بر عدم وجوب» يك امر استحبابى است، و نتيجه اين مى شود كه در آغاز اسلام به علت وجود شرايطى اين تلاوت و عبادت شبانه واجب بوده، سپس هم از نظر مقدار و هم از نظر حكم تخفيف داده شده و به صورت يك حكم استحبابى، آن هم به مقدار ميسور درآمده است، ولى به هر حال وجوب نماز شب بر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله تا آخر عمر ثابت ماند (به قرينۀ ساير آيات قرآن و روايات).

در روايتى از امام باقر عليه السلام نيز مى خوانيم: حكم مربوط به دو ثلث از شب، يا نيمى از آن، و يا ثلث آن، منسوخ شده و به جاى آن (فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ اَلْقُرْآنِ) قرار گرفته است.(1)

نكته ها:
1. ضرورت آمادگى عقيدتى و فرهنگى

براى انجام كارهاى مهم اجتماعى، به ويژه ايجاد يك انقلاب وسيع و گسترده در تمام شئون زندگى، قبل از هر چيز يك نيروى مصمم انسانى لازم است كه با اعتقاد راسخ، آگاهى كامل، تعليمات لازم فكرى و فرهنگى، و پرورش هاى اخلاقى، براى اين كار ساخته شده باشد. اين دقيقاً كارى بود كه پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله

ص: 325


1- . تفسير نورالثقلين، ج 5، ص 451.

در مكه در سال هاى نخستين بعثت، بلكه در تمام دوران عمرش انجام داد و به همين دليل و به سبب وجود همين زيربناى محكم، نهال اسلام به سرعت رشد كرد و جوانه زد و شاخ و برگ آورد.

آنچه در اين سوره آمده نمونۀ زنده و بسيار گويايى از اين برنامۀ حساب شده است: دستور به عبادت دو سوم يا حداقل يك سوم از شب، آن هم همراه با تلاوت و دقت در آيات قرآن مجيد تأثير عجيبى در روح مسلمانان گذاشت، و آن ها را براى قبول «قول ثقيل» و «سبح طويل» آماده ساخت. اين حركت ها و ناشئه هاى شبانه كه به تعبير قرآن «اشدوطأ» و «أقوم قيلا» بود سرانجام كار خود را كرد و گروهى اندك از توده هاى محروم و قشرهاى مستضعف و دربند، چنان ساخته شدند كه براى حكومت بر بخش عظيمى از جهان شايستگى پيدا كردند.

و امروز نيز اگر ما مسلمانان بخواهيم عظمت و قدرت ديرين را بازيابيم، راه همين راه، و برنامه همين برنامه است. هرگز نبايد انتظار داشته باشيم با افرادى ضعيف و ناتوان از نظر تفكر و ايمان، افرادى كه پرورش هاى لازم فرهنگى و اخلاقى را نيافته اند سيطرۀ «يهود» را از قلب كشورهاى اسلامى براندازيم و دست زورگويان و ابرجنايتكاران را از ممالك اسلامى كوتاه كنيم. اين سخنى است دامنه دار، اما آنجا كه كس است يك حرف بس است!

2. تلاوت قرآن همراه با تفكر

از روايات اسلامى به خوبى استفاده مى شود كه فضيلت تلاوت قرآن در زياد خواندن آن نيست، بلكه در خوب خواندن و تدبّر و انديشه در آن است.

جالب اينكه در ذيل آيۀ فوق كه دستور مى دهد: آنچه از قرآن براى شما ميسر است بخوانيد (فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنْهُ) روايتى از امام على بن موسى الرضا عليه السلام آمده است كه از جدش چنين نقل مى فرمايد: «ما تَيَسَّرَ مِنهُ لَكُم فِيهِ خُشُوعُ القَلبِ وَ صَفاءُ

ص: 326

السِّرِّ! ؛ آن مقدار بخوانيد كه در آن، خشوع قلب و صفاى باطن و نشاط روحانى و معنوى باشد».(1)

چرا چنين نباشد در حالى كه هدف اصلى تلاوت، تعليم و تربيت است (در اين زمينه روايات بسيار است).

تنها دست پاكان به دامن قرآن مى رسد

تنها دست پاكان به دامن قرآن مى رسد(2)

در آيات 11 تا 16 سورۀ عبس مى خوانيم: (كَلاّ إِنَّها تَذْكِرَةٌ * فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ * فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ * مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ * بِأَيْدِي سَفَرَةٍ * كِرامٍ بَرَرَةٍ) ؛ «هرگز چنين نيست (كه آنها مى پندارند)؛ اين (قرآن براى همه) تذكّر و يادآورى است و هركس بخواهد، از آن پند مى گيرد! در الواح پرارزشى والاقدر و پاكيزه، به دست سفيرانى والامقام (و فرمانبردار) و نيكوكار».

خداوند در اين آيات به مسألۀ اهميت قرآن مجيد و مبدأ پاك آن و تأثيرش در نفوس پرداخته، مى فرمايد:

«هرگز اين كار را تكرار مكن و آن را براى هميشه فراموش نما»؛ (كَلاّ) .

«چرا كه اين آيات وسيله اى است براى تذكر و يادآورى خلق خدا»؛ (إِنَّها تَذْكِرَةٌ) .

نيازى به اين نيست كه از مستضعفان پاك دل غافل شوى و به افراد متنفذ و مغرور روى آورى.

اين احتمال نيز وجود دارد كه جملۀ (إِنَّها تَذْكِرَةٌ) پاسخى باشد به تمام تهمت هاى مشركان و دشمنان اسلام درمورد قرآن كه گاهى شعرش مى خواندند، گاهى سحر، و گاهى نوعى كهانت. قرآن مى گويد: هيچ يك از اين نسبت ها

ص: 327


1- . مجمع البيان، ج 10، ص 382.
2- . تفسير نمونه، ج 26، ذيل آيات 11-16 سورۀ عبس.

صحيح نيست، بلكه اين آيات وسيله اى است براى بيدارى و يادآورى و آگاهى و ايمان، و دليل آن در خودش نهفته است، چراكه هركس به آن نزديك مى شود جز معاندان لجوج اين اثر را در خود احساس مى كند.

سپس مى افزايد: «هر كس بخواهد، از آن پند مى گيرد»؛ (فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ) .

اين تعبير، هم اشاره اى است به اينكه اكراه و اجبارى در كار نيست، و هم دليلى است بر آزادى ارادۀ انسان كه تا نخواهد و تصميم به قبول هدايت نگيرد نمى تواند از آيات قرآن بهره ببرد.

«سپس مى افزايد: اين كلمات بزرگ الهى در صحائف (الواح و اوراق) با ارزشى ثبت است»؛ (فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ) .

«صحف» جمع «صحيفه» به معنى «لوح» يا «ورقه» و يا چيز ديگرى است كه در آن مطلبى را مى نويسند، و اين تعبير نشان مى دهد كه آيات قرآنى قبل از نزول بر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در الواحى نوشته شده و فرشتگان وحى آن را با خود مى آوردند، الواحى بسيار گران قدر و پرارزش.

و اينكه بعضى گفته اند: منظور از اين «صحف» كتب انبياى پيشين است، به ظاهر با آيات قبل و بعد سازگار نيست. همچنين اين نيز كه گفته شده كه منظور از آن، «لوح محفوظ» است، مناسب به نظر نمى رسد، زيرا «صحف» به صورت صيغۀ جمع درمورد «لوح محفوظ» به كار نرفته است.

بعد مى فرمايد: «اين صحائف و الواح، والاقدر و پاكيزه است»؛ (مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ) بالاتر از آن است كه دست نااهلان به سوى آن دراز شود يا قادر به تحريف آن باشند، و پاك تر از آن است كه دست ناپاكان آن را آلوده كند، و نيز پاك است از هرگونه تناقض و تضاد و شك و شبهه.

از اين گذشته، «اين آيات الهى در دست سفيرانى است»؛ (بِأَيْدِي سَفَرَةٍ) .

«سفيرانى والامقام، و مطيع و فرمانبردار و نيكوكار»؛ (كِرامٍ بَرَرَةٍ) .

ص: 328

«سفرة» (بر وزن طلبه) جمع «سافر» از مادۀ «سفر» (بر وزن قمر) در اصل به معنى پرده بردارى از چيزى است، ولذا به كسى كه ميان اقوام رفت و آمد دارد تا مشكلات آن ها را حل كند و از مبهمات پرده بردارد «سفير» گفته مى شود. به شخص نويسنده نيز «سافر» مى گويند، چراكه پرده از روى مطلبى برمى دارد.

بنابراين، منظور از «سفره» در اينجا فرشتگان الهى است كه سفيران وحى يا كاتبان آيات او هستند.

بعضى گفته اند: منظور از «سفره» در اينجا حافظان و قاريان و كاتبان قرآن، و علما و دانشمندانى هستند كه اين آيات او را در هر عصر و زمانى از دستبرد شياطين محفوظ مى دارند.

ولى اين تفسير بعيد به نظر مى رسد، چراكه در اين آيات، سخن از زمان نزول وحى و عصر پيامبر صلى الله عليه و آله است نه آينده.

ولى در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود:

«الحافِظُ لِلقُرآنِ العامِلُ بِهِ مَعَ السَّفَرَةِ الكِرامِ البَرَرَةِ ؛ كسى كه حافظ قرآن باشد و به آن عمل كند با سفيران بزرگوار فرمانبردار الهى خواهد بود».(1)

اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه حافظان و مفسران و عاملان به قرآن در رديف اين سفره و همگام آن ها هستند، نه اينكه خود آن ها مى باشند و اين يك واقعيت است كه وقتى اين دانشمندان و حافظان، كارى شبيه فرشتگان و حاملان وحى انجام دهند در رديف آن ها قرار مى گيرند.

به هر حال از مجموع اين گفتار استفاده مى شود كه تمام كسانى كه در راه حفظ قرآن و احياى آن مى كوشند مقامى والا همچون مقام فرشتگان «كرام برره» دارند.

«كرام» جمع «كريم» به معنى «عزيز و بزرگوار» است و اشاره به عظمت فرشتگان

ص: 329


1- . مجمع البيان، ج 10، ص 438.

وحى در پيشگاه خداوند و بلندى مقام آن هاست. بعضى نيز گفته اند كه اين تعبير اشاره به پاكى آن ها از هرگونه گناه مى باشد.

بر اين اساس، خداوند فرشتگان را به سه وصف توصيف كرده است:

نخست اينكه آن ها سفيران و حاملان وحى اويند، دوم اينكه ذاتاً عزيز و گران مايه اند، و سومين وصف، پاكى اعمال آن ها و اطاعت و تسليم و نيكوكارى است.

ص: 330

فصل چهارم: نظام خانواده

اشاره

تعليم و تربيت خانواده

اهميّت نظام خانواده

ترغيب به ازدواج آسان

خانوادۀ خود را از آتش دوزخ نجات دهيد

پيوند محبّت دو همسر

اوصاف همسر شايسته

اهميت فرزندان صالح در معرفى شخصيّت انسان

چرا فرزند نوح عليه السلام عمل غيرصالح بود؟

اموال و فرزندان، وسيلۀ آزمايش شما

اموال و فرزندان، شما را از ياد خدا غافل نكنند!

اهميت نيكى به پدر و مادر

توحيد و نيكى به پدر و مادر

احترام پدر و مادر

برترين توصيۀ قرآن نسبت به پدر و مادر

اى انسان! به پدر و مادر نيكى كن!

آداب ورود به جايگاه خصوصى پدر و مادر

نيكى به پدر

ص: 331

ص: 332

تعليم و تربيت خانواده

تعليم و تربيت خانواده(1)

در آيۀ ششم سورۀ تحريم خداوند مى فرمايد: (يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً وَقُودُهَا اَلنّاسُ وَ اَلْحِجارَةُ عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اَللّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ) ؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خود و خانوادۀ خويش را از آتشى كه هيزم آن انسان ها و سنگ هاست نگه داريد! آتشى كه فرشتگانى بر آن گمارده شده كه خشن و سخت گيرند و هرگز فرمان خدا را مخالفت نمى كنند و آنچه را فرمان داده شده اند (به طور كامل) اجرا مى نمايند».

خداوند به دنبال اخطار به بعضى از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله و سرزنش آن ها، در اين آيات روى سخن را به همۀ مؤمنان كرده و دستوراتى دربارۀ تعليم و تربيت همسر و فرزندان و خانواده به آن ها مى دهد، نخست مى فرمايد:

«اى كسانى كه آيمان آورده ايد! خود و خانوادۀ خويش را از آتشى كه هيزم آن انسان ها و سنگ ها هستند نگاه داريد».

نگهدارى خويشتن يعنى ترك معاصى و تسليم نشدن دربرابر شهوات سركش، و نگهدارى خانواده يعنى تعليم و تربيت و امر به معروف و نهى از منكر، و فراهم ساختن محيطى پاك و خالى از هرگونه آلودگى، در فضاى خانه و خانواده.

ص: 333


1- . تفسير نمونه، ج 24، ذيل آيۀ 6 سورۀ تحريم.

اين برنامه اى است كه بايد از نخستين سنگ بناى خانواده، يعنى از مقدمات ازدواج، و سپس نخستين لحظۀ تولد فرزند آغاز گردد و در تمام مراحل با برنامه ريزى صحيح و با نهايت دقت تعقيب شود.

به تعبير ديگر: حق زن و فرزند، تنها با تأمين هزينۀ زندگى و مسكن و تغذيۀ آن ها حاصل نمى شود، مهم تر از آن، تغذيۀ روح و جان آن ها و به كار گرفتن اصول تعليم و تربيت صحيح است. قابل توجه اينكه تعبير به «قوا» (نگاه داريد) اشاره به اين است كه اگر آن ها را به حال خود رها كنيد خواه ناخواه به سوى آتش دوزخ پيش مى روند، شما هستيد كه بايد آن ها را از سقوط در آتش دوزخ حفظ كنيد.

«وقود» (بر وزن كبود) به معنى «آتش گيره» يعنى مادۀ قابل اشتعال مانند «هيزم» است (نه به معنى «آتش زنه» مانند كبريت، چراكه عرب آن را «زناد» مى گويد).

بنابراين، آتش دوزخ مانند آتش هاى اين جهان نيست، شعله هاى آن از درون وجود خود انسان ها زبانه مى كشد! و از درون سنگ ها! نه فقط سنگ هاى گوگردى كه بعضى از مفسران اشاره كرده اند، بلكه همۀ انواع سنگ ها، چون لفظ آيه مطلق است، و امروز مى دانيم كه هر قطعه از سنگ ها مركب از ميلياردها ميليارد دانۀ اتم است كه اگر نيروى ذخيرۀ درون آن ها آزاد شود چنان آتشى برپا مى كند كه باور كردنى نيست.

بعضى از مفسران، «حجارة» را در اينجا به بت هايى تفسير كرده اند كه از سنگ ساخته مى شد و مورد پرستش مشركان بود. سپس مى افزايد: فرشتگانى بر اين آتش گمارده شده كه خشن و سخت گيرند و هرگز از فرمان خدا سرپيچى نمى كنند و هر دستورى به آن ها دهد بدون چون و چرا اجرا مى نمايند.

بنابراين نه راه گريزى وجود دارد و نه گريه و التماس و جزع و فزع مؤثر است. روشن است كه هر مأمورى براى كارى گمارده شود بايد روحياتى متناسب آن داشته باشد، مأموران عذاب نيز طبعاً بايد خشن باشند، چراكه جهنم كانون

ص: 334

رحمت نيست، كانون خشم و غضب الهى است، امّا در عين حال، اين مأموران هرگز از مرز عدالت خارج نمى شوند و فرمان خدا را بى كم و كاست اجرا مى كنند.

جمعى از مفسران در اينجا اين سؤال را مطرح كرده اند كه تعبير «نافرمانى نكردن» در آيۀ فوق، با مسألۀ نبود تكليف در قيامت چگونه سازگار است؟

پاسخ: بايد توجه داشت كه اطاعت كردن و نافرمانى نكردن فرشتگان نوعى اطاعت تكوينى است نه تشريعى، و اطاعت تكوينى هميشه وجود دارد، به تعبير ديگر: آن ها آن چنان ساخته شده اند كه فرمان هاى الهى را با كمال ميل و رغبت و عشق در عين اختيار اجرا مى كنند.

در هر صورت يكى از مهم ترين نكات آيۀ فوق مربوط به تعليم و تربيت خانواده است و دستور امر به معروف و نهى از منكر، يك دستور عام است كه همۀ مسلمين را نسبت به يكديگر شامل مى شود، ولى از آيات فوق و رواياتى كه دربارۀ حقوق فرزند و مانند آن در منابع اسلامى وارد شده، به خوبى استفاده مى شود كه انسان درمقابل همسر و فرزند خويش مسئوليت سنگين ترى دارد و موظف است تا آنجا كه مى تواند در تعليم و تربيت آن ها بكوشد، آن ها را از گناه بازدارد و به نيكى ها دعوت نمايد، نه اينكه تنها به تغذيۀ جسم آن ها قناعت كند.

درحقيقت، اجتماع بزرگ از واحدهاى كوچكى تشكيل مى شود كه «خانواده» نام دارد و هرگاه اين واحدهاى كوچك كه رسيدگى به آن آسان تر است اصلاح گردد كل جامعه اصلاح مى شود، و اين مسئوليت در درجۀ اول بر دوش پدران و مادران است، به ويژه در عصر ما كه امواج كوبندۀ فساد در بيرون خانواده ها بسيار قوى و خطرناك است. براى خنثى كردن آن ها از طريق تعليم و تربيت خانوادگى بايد برنامه ريزى اساسى تر و دقيق تر انجام شود.

نه تنها آتش هاى قيامت، بلكه آتش هاى دنيا نيز از درون وجود انسان ها سرچشمه مى گيرد و هر كس موظف است خانوادۀ خود را از اين آتش ها حفظ كند.

ص: 335

در حديثى مى خوانيم: «هنگامى كه آيۀ فوق نازل شد، كسى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله سؤال كرد: چگونه خانوادۀ خود را از آتش دوزخ حفظ كنم؟» حضرت فرمود: «تَأمُرُهُم بِما أمَرَ اللّهُ، وَ تَنهاهُم عَمّا نَهاهُمُ اللّهُ، إن أطاعوكَ كُنتَ قَد وَقَيتَهُم، وَ إن عَصُوكَ كُنتَ قَد قَضَيتَ ما عَلَيكَ ؛ آن ها را امر به معروف و نهى از منكر مى كنى، اگر از تو پذيرفتند آن ها را از آتش دوزخ حفظ كرده اى، و اگر نپذيرفتند وظيفۀ خود را انجام داده اى».(1)

و در حديث جامع و جالب ديگرى از رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده است: «ألا كُلُّكُم راعٍ وَ كُلُّكُم مَسؤولٌ عَن رَعِيَّتِهِ، فالأميرُ عَلَى النّاسِ راعٍ، وَ هُوَ مَسؤولٌ عَن رَعِيَّتِهِ، وَالرَّجُلُ راعٍ عَلى أهلِ بَيتِهِ وَ هُوَ مَسؤولٌ عَنهُم، فالمَرئَةُ راعِيَةٌ عَلى أهلِ بَيتِ بَعلِها وَوَلَدِهِ، وَ هِىَ مَسؤولَةٌ عَنهُم، ألا فَكُلُّكُم راعٍ، وَ كُلُّكُم مَسؤولٌ عَن رَعِيَّتِهِ ؛ بدانيد كه همۀ شما نگهبانيد و همه دربرابر كسانى كه مأمور نگهبانى آن ها هستيد مسئوليد؛ امير و رئيس حكومت اسلامى نگهبان مردم است و دربرابر آن ها مسئول است، مرد، نگهبان خانوادۀ خويش است و درمقابل آن ها مسئول، زن نيز نگهبان خانوادۀ شوهر و فرزندان است و دربرابر آن ها مسئول مى باشد.

بدانيد كه همۀ شما نگهبانيد و همۀ شما دربرابر كسانى كه مأمور نگهبانى آن ها هستيد مسئوليد!».(2)

اين بحث دامنه دار را با حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام پايان مى دهيم.

امام عليه السلام در تفسير آيۀ فوق فرمود: «عَلِّمُوا أنفُسَكُم وَ أهليكُمُ الخَيرَ، وَ أدِّبُوهُم ؛منظور اين است كه به خود و خانوادۀ خويش نيكى بياموزيد و آن ها را ادب كنيد».(3)

ص: 336


1- . نورالثقلين، ج 5، ص 372.
2- . مجموعۀ ورام، ج 1، ص 6.
3- . در المنثور، ج 6، ص 244.
اهميت نظام خانواده

اهميت نظام خانواده(1)

در آيات 4 تا 7 سورۀ طلاق، خداوند متعال احكامى دربارۀ زنان مطلقه و حقوق آن ها اعلام فرموده، ازجمله لزوم نگهداشتن عدّه بعد از طلاق.

دقت و ظرافتى كه در بيان احكام زنان مطلقه و حقوق آن ها در آيات فوق به كار رفته و حتى بسيارى از ريزه كارى هاى اين مسأله، كه در آيات ديگر قرآن، كه در حقيقت قانون اساسى اسلامى است، بازگو شده، دليل روشنى است بر اهميتى كه اسلام براى نظام خانواده و حفظ حقوق زنان و فرزندان قائل است.

از طلاق تا آنجا كه ممكن است جلوگيرى مى كند و ريشه هاى آن را مى خشكاند، اما هرگاه كار به بن بست كشيد و چاره اى جز طلاق و جدايى نبود، اجازه نمى دهد حقوق فرزندان و يا زنان در اين كشمكش پايمال شود، حتى طرح جدايى را طورى مى ريزد كه در بيشتر موارد امكان بازگشت وجود داشته باشد.

دستوراتى همچون امساك به معروف و جدايى به معروف و نيز زيان و ضرر نرساندن و تضييق و سخت گيرى نكردن نسبت به زنان، همچنين مشاورۀ شايسته براى روشن ساختن سرنوشت كودكان، و مانند اين ها كه در آيات فوق آمده است، همگى گواه بر اين معنى است.

اما متأسفانه ناآگاهى بسيارى از مسلمانان از اين امور، و يا عمل نكردن به آن ها با وجود آگاهى، سبب شده است كه هنگام جدايى و طلاق، مشكلات زيادى براى خانواده ها، به ويژه فرزندان به وجود آيد و دليل اين وضعيت چيزى نيست جز اينكه مسلمانان از چشمۀ فيض بخش قرآن دور ماندند. مثلاً با اينكه قرآن باصراحت مى گويد: زنان مطلقه نبايد در دوران عده از خانۀ شوهر بيرون روند و نه شوهر حق دارد آن ها را بيرون بفرستد، كارى كه اگر انجام شود،

ص: 337


1- . تفسير نمونه، ج 24، ذيل آيات 4-7 سورۀ طلاق.

بازگشت غالب زنان به زندگى زناشويى بسيار زياد است، امّا كمتر زن و مرد مسلمانى را پيدا مى كنيد كه بعد از جدايى و طلاق به اين دستور اسلامى عمل كند، و اين به راستى مايۀ تأسف است!

ترغيب به ازدواج آسان

ترغيب به ازدواج آسان(1)

خداوند حكيم در آيات 32 تا 34 سورۀ نور، همۀ بندگان خويش را به ازدواج آسان ترغيب فرموده است.

از آغاز اين سوره تا اينجا روش هاى حساب شدۀ مختلفى براى پيشگيرى از آلودگى هاى جنسى مطرح شده است، كه هريك از آن ها تأثير بسزايى در پيشگيرى از مبارزه با اين آلودگى ها دارد.

در آيات مورد بحث: (وَ أَنْكِحُوا اَلْأَيامى مِنْكُمْ وَ اَلصّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ...) به يكى ديگر از مهم ترين روش هاى مبارزه با فحشا كه ازدواج ساده و آسان، و بى ريا و بى تكلف است، اشاره شده، زيرا اين نكته مسلّم است كه براى برچيدن بساط گناه، بايد از راه اشباع صحيح و مشروع غرايز وارد شد، و به تعبير ديگر: هيچ گونه «مبارزۀ منفى» بدون «مبارزۀ مثبت» مؤثر نخواهد افتاد.

لذا در نخستين آيۀ مورد بحث مى فرمايد: «و مردان و زنان بى همسر را همسر دهيد، همچنين غلامان و كنيزان صالح و درستكارتان را»؛ (وَ أَنْكِحُوا اَلْأَيامى مِنْكُمْ وَ اَلصّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ) .

«ايامى» جمع «ايّم» (بر وزن قيّم) در اصل به معنى زنى است كه شوهر ندارد، سپس به مردى كه همسر ندارد نيز گفته شده، بنابراين تمام زنان و مردان مجرد در مفهوم اين آيه داخل اند، چه باكره باشند چه بيوه.

ص: 338


1- . تفسير نمونه، ج 14، ذيل آيات 32-34 سورۀ نور.

تعبير «انكحوا» (آن ها را همسر دهيد) با اينكه ازدواج يك امر اختيارى و بسته به ميل طرفين است، مفهومش اين است كه مقدمات ازدواج آن ها را فراهم سازيد، از راه كمك هاى مالى، پيدا كردن همسر مناسب، تشويق به ازدواج، و بالاخره پادرميانى براى حل مشكلاتى كه معمولاً در اين موارد بدون وساطت ديگران انجام شدنى نيست. خلاصه، مفهوم آيه به قدرى وسيع است كه هرگونه قدمى و سخنى و درمى را در اين راه شامل مى شود.

بدون شك، اصل تعاون اسلامى ايجاب مى كند كه مسلمانان در همۀ زمينه ها به يكديگر كمك كنند، ولى تصريح به اين امر درمورد ازدواج، دليل بر اهميت ويژۀ آن است.

اهميت اين مسأله به قدرى زياد است كه در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: «أفضَلُ الشَّفاعاتِ أن تَشفَعَ بَينَ اثْنَينِ في نِكاحٍ حَتّى يَجمَعَ اللَّهُ بَينَهُما ؛ بهترين شفاعت اين است كه ميان دو نفر براى امر ازدواج ميانجى گرى كنى، تا اين امر به سامان برسد».(1)

در حديث ديگرى از امام كاظم، موسى بن جعفر عليه السلام مى خوانيم:

«ثَلاثَةٌ يَستَظِلّونَ بِظِلِّ عَرشِ اللَّهِ يَومَ القِيامَةِ يَومَ لا ظِلَّ إلّاظِلُّهُ رَجُلٌ زَوَّجَ أخاهُ المُسلِمَ أو أخدَمَهُ أو كَتَمَ لَهُ سِرّاً ؛سه طايفه اند كه در روز قيامت در سايۀ عرش خدا قرار دارند، روزى كه سايه اى جز سايۀ او نيست: كسى كه وسايل تزويج برادر مسلمانش را فراهم سازد، و كسى كه هنگام نياز به خدمت، خدمت كننده اى براى او فراهم كند و كسى كه اسرار برادر مسلمانش را پنهان دارد».(2)

و بالاخره در حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله در اين باره مى خوانيم:

«هرگامى انسان در اين راه بردارد و هر كلمه اى بگويد، ثواب يك سال عبادت

ص: 339


1- . وسائل الشيعه، ج 14، ص 27 (باب 12 از ابواب مقدمات نكاح).
2- . همان.

را در نامۀ عمل او مى نويسند»: (كانَ لَهُ بِكُلِّ خُطوَةٍ خَطاها أو بِكُلِّ كَلِمَةٍ تَكَلَّمَ بِها في ذلِكَ عَمَلُ سَنَةٍ قِيامُ لَيلِها وَ صِيامُ نَهارِها) .(1)

و از آنجا كه يك عذر تقريباً عمومى و بهانۀ همگانى براى فرار از زير بار ازدواج و تشكيل خانواده، فقر و نداشتن امكانات مالى است قرآن به پاسخ آن پرداخته، مى فرمايد: از فقر و تنگدستى آن ها نگران نباشيد و در ازدواجشان بكوشيد چراكه «اگر فقير و تنگدست باشند خداوند آن ها را از فضل خود بى نياز مى سازد»؛ (إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اَللّهُ مِنْ فَضْلِهِ) .

و خداوند قادر به چنين كارى هست، چراكه «خداوند واسع و عليم است»؛ (وَ اَللّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ) .

قدرتش آن چنان وسيع است كه پهنۀ عالم هستى را فرامى گيرد و علم او چنان گسترده است كه از نيات همۀ كس، به ويژه آن هايى كه به نيت حفظ عفت و پاك دامنى اقدام به ازدواج مى كنند آگاه است و همه را مشمول فضل و كرم خود قرار خواهد داد.

ولى از آنجا كه گاهى با تمام تلاش و كوششى كه خود انسان و ديگران مى كنند وسيلۀ ازدواج فراهم نمى شود و خواه ناخواه انسان مجبور است مدتى را با محروميت بگذراند، براى اين كه مبادا كسانى كه در اين مرحله قرار دارند گمان كنند آلودگى جنسى براى آن ها مجاز است و ضرورت چنين ايجاب مى كند، لذا بلافاصله در آيۀ بعد، دستور پارسايى را به آن ها مى دهد هرچند مشكل باشد؛ مى گويد: «و كسانى كه امكان ازدواج ندارند بايد عفت پيشه كنند، تا خداوند آنان را با فضلش بى نياز سازد»؛ (وَ لْيَسْتَعْفِفِ اَلَّذِينَ لا يَجِدُونَ نِكاحاً حَتّى يُغْنِيَهُمُ اَللّهُ مِنْ فَضْلِهِ) .

نكند در اين مرحلۀ بحرانى و در اين دوران آزمايش الهى تن به آلودگى دهند

ص: 340


1- . وسائل الشيعه، ج 14، ص 27 (باب 12 از ابواب مقدمات نكاح).

و خود را معذور بشمرند، هيچ عذرى پذيرفته نيست، بلكه بايد قدرت ايمان و شخصيت و تقوا را در چنين مرحله اى آزمود.

سپس از آنجا كه اسلام به هر مناسبتى كه سخن از بردگان به ميان آيد عنايت و توجه خاصى به آزادى آن ها نشان مى دهد، از بحث ازدواج به بحث آزادى بردگان از طريق «مكاتبه» (بستن قرارداد براى كار كردن غلامان و پرداختن مبلغى به صورت اقساط به مالك خود و آزاد شدن) پرداخته، مى گويد: «بردگانى كه از شما تقاضاى مكاتبه براى آزادى مى كنند با آن ها قرارداد ببنديد، اگر رشد و صلاح در آنان احساس مى كنيد»؛ (وَ اَلَّذِينَ يَبْتَغُونَ اَلْكِتابَ مِمّا مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ فَكاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً) .

منظور از جملۀ (عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً) اين است كه رشد و صلاحيت كافى براى عقد اين قرارداد و سپس توانايى براى انجام آن داشته باشند و بتوانند بعد از پرداختن مال الكتابه (مبلغى كه قرارداد بسته اند) زندگى مستقلى را شروع كنند، اما اگر توانايى انجام اين امور را نداشته باشند و اين كار درمجموع به ضرر آن ها تمام مى شود و درنتيجه سربار جامعه مى گردند، بايد به وقت ديگرى موكول كنند كه اين صلاحيت و توانايى حاصل شود.

سپس براى اينكه بردگان هنگام پرداخت اين اقساط به زحمت نيفتند دستور مى دهد: «چيزى از مال خداوند را كه به شما داده است به آن ها بدهيد»؛ (وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اَللّهِ اَلَّذِي آتاكُمْ) .

دربارۀ اينكه منظور از اين مال چه مالى است كه بايد به اين بردگان داد، ميان مفسران گفتگوست: جمع كثيرى گفته اند: منظور اين است كه سهمى از زكات، همان گونه كه در آيۀ 60 سورۀ توبه آمده است، به آن ها پرداخت شود تا بتوانند دين خود را ادا كنند و آزاد شوند.

بعضى ديگر گفته اند: منظور اين است كه صاحب برده قسمتى از اقساط را به او ببخشد، يا اگر دريافت داشته، به او بازگرداند، تا توانايى بيشتر براى نجات خود از اسارت و بردگى پيدا كند.

ص: 341

اين احتمال نيز وجود دارد كه در آغاز كار كه بردگان توانايى تهيۀ مال ندارند چيزى به عنوان كمك خرج يا سرمايۀ مختصر به آن ها بدهند تا بتوانند به كسب و كارى مشغول شوند، هم خود را اداره كنند و هم اقساط دين خويش را بپردازند.

البته سه تفسير فوق با هم منافاتى ندارد و ممكن است در مجموع در مفهوم آيه جمع باشد؛ هدف واقعى اين است كه مسلمانان، اين گروه مستضعف را تحت پوشش كمك هاى خود قرار دهند تا هر چه زودتر خلاصى يابند.

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود:

«تَضَعُ عَنهُ مِن نُجومِهِ الَّتي لَم تَكُن تُريدُ أن تَنقُصَهُ مِنها وَ لا تَزيدُ فَوقَ ما في نَفسِكَ ».(1)

اشاره به اينكه بعضى براى اينكه كلاه شرعى درست كنند و بگويند: ما طبق آيۀ فوق به بردگان خود كمك كرده ايم و تخفيف داده ايم، مبلغ مال الكتابه را بيش از آنچه در نظر داشتند مى نوشتند تا هنگام تخفيف دادن درست همان مقدارى را كه مى خواستند بى كم و كاست دريافت دارند. امام صادق عليه السلام از اين كار نهى مى فرمايد و مى گويد: «بايد تخفيف از چيزى باشد كه واقعاً در نظر داشته از او بگيرد».

در دنبالۀ آيه به يكى از اعمال بسيار زشت بعضى از دنياپرستان درمورد بردگان اشاره كرده، مى فرمايد: «كنيزان خود را به خاطر به دست آوردن متاع زودگذر دنيا مجبور به خودفروشى نكنيد، اگر آن ها مى خواهند پاك بمانند»؛ (وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى اَلْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ اَلْحَياةِ اَلدُّنْيا) .

بعضى از مفسران در شأن نزول اين جمله گفته اند: «عبداللّه بن ابى» شش كنيز داشت كه آن ها را مجبور به كسب درآمد براى او از راه خودفروشى مى كرد! هنگامى كه حكم اسلام در مبارزه با اعمال منافى با عفت (در اين سوره) صادر

ص: 342


1- . تفسير نور الثقلين، ج 3، ص 601.

شد آن ها به خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و از اين ماجرا شكايت كردند. آيۀ فوق نازل شد و از اين كار نهى كرد.(1)

اين آيه نشان مى دهد كه در عصر جاهليت تا چه حد مردم گرفتار انحطاط و سقوط اخلاقى بودند كه حتى بعد از ظهور اسلام نيز برخى به كار خود ادامه مى دادند، تا اينكه آيۀ فوق نازل شد و به اين وضع ننگين خاتمه داد، اما متأسفانه در عصر ما كه بعضى آن را عصر جاهليت قرن بيستم نام نهاده اند، در بعضى از كشورها كه دم از تمدن و حقوق بشر مى زنند اين عمل به شدت ادامه دارد و حتى در مملكت ما، در عصر طاغوت نيز به صورت وحشتناكى وجود داشت كه دختران معصوم و زنان ناآگاه را فريب مى دادند و به مراكز فساد مى كشاندند و با طرح هاى شيطانى مخصوص، آن ها را مجبور به خودفروشى مى كردند و راه فرار را از هر طريق به روى آن ها مى بستند، تا از اين طريق درآمدهاى سرشارى فراهم سازند؛ شرح اين ماجرا، بسيار دردناك و از عهدۀ اين سخن خارج است. گرچه در ظاهر، بردگى به شكل سابق وجود ندارد، ولى در دنياى به اصطلاح متمدن جناياتى مى شود كه از دوران بردگى به مراتب وحشتناك تر است. خداوند مردم جهان را از شر اين انسان هاى متمدن نما حفظ كند و خدا را شكر كه در محيط ما بعد از انقلاب اسلامى به اين اعمال ننگين خاتمه داده شد.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه جملۀ (إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً) (اگر آن ها مى خواهند پاك بمانند...) مفهومش اين نيست كه اگر خود آن زن ها مايل به اين كار باشند اجبار آن ها مانعى ندارد، بلكه اين تعبير از قبيل «منتفى به انتفاء موضوع» است، زيرا عنوان «اكراه» در صورت عدم تمايل صادق است، وگرنه خودفروشى و تشويق به آن، به هر حال گناه بزرگى است. اين تعبير براى اين است كه اگر صاحبان اين كنيزان مختصر غيرتى داشته باشند به غيرت آن ها بربخورد، و مفهوم

ص: 343


1- . مجمع البيان، ذيل آيۀ مورد بحث؛ تفسير قرطبى (با مختصر تفاوت).

آيه اين است: اين كنيزان كه به ظاهر در سطح پايين ترى قرار دارند مايل به اين آلودگى نيستند، شما كه آن همه ادعا داريد چرا تن به چنين كار پستى مى دهيد؟

در پايان آيه چنان كه روش قرآن است براى اينكه راه بازگشت را به روى گنهكاران نبندد بلكه آن ها را تشويق به توبه و اصلاح كند مى گويد: «و هر كس آن ها را به اين كار اجبار كند (سپس پشيمان گردد) خداوند بعد از اكراه آن ها غفور و رحيم است».

(وَ مَنْ يُكْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اَللّهَ مِنْ بَعْدِ إِكْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِيمٌ) . اين جمله چنان كه گفتيم ممكن است اشاره به وضع صاحبان آن كنيزان باشد كه از گذشتۀ تاريك و ننگين خود پشيمان و آمادۀ توبه و اصلاح خويشتن هستند، يا اشاره به آن زنانى است كه تحت فشار و اجبار تن به اين كار مى دادند.

در آخرين آيات مورد بحث همان گونه كه روش قرآن است به صورت يك جمع بندى، به بحث هاى گذشته اشاره كرده، مى فرمايد: «ما بر شما آياتى فرستاديم كه حقايق بسيارى را تبيين مى كند»؛ (وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ آياتٍ مُبَيِّناتٍ) .

و نيز «مثل ها و اخبارى از كسانى كه پيش از شما بودند (و سرنوشت آن ها درس عبرتى براى امروز شماست)»؛ (وَ مَثَلاً مِنَ اَلَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ) .

و نيز «موعظه و پند و اندرزى براى پرهيزكاران»؛ (وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ) .

نكته ها:
1. ازدواج، سنت الهى

گرچه امروز ازدواج آن قدر ميان آداب و رسوم غلط و حتى خرافات پيچيده شده كه به صورت يك جادۀ صعب العبور يا غيرقابل عبور براى جوانان درآمده است، ولى قطع نظر از اين بيراهه ها، ازدواج يك حكم فطرى و هماهنگ با قانون آفرينش است كه انسان براى بقاء نسل، و آرامش جسم و روح، و حل مشكلات

ص: 344

زندگى، به ازدواج سالم احتياج دارد. اسلام نيز كه هماهنگ با آفرينش گام برمى دارد در اين زمينه تعبيرات جالب و مؤثرى دارد، ازجمله در حديث معروف پيامبر صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «تَناكَحوا، وَ تَناسَلوا تَكَثَّروا فَاِنّي اُباهي بِكُمُ الاُمَمَ يَومَ القِيامَةِ وَلَو بِالسِقطِ ؛ ازدواج كنيد تا نسل شما فزونى گيرد كه من با فزونى جمعيت شما حتى با فرزندان سقطشده، در قيامت به ديگر امت ها مباهات مى كنم!».(1)

و در حديث ديگرى از آن حضرت مى خوانيم: «مَن تَزَوَّجَ فَقَد أحرَزَ نِصفَ دينِهِ فَليَتَّقِ اللّهَ فِى النِّصفِ الباقي ؛ كسى كه همسر اختيار كند نيمى از دين خود را محفوظ داشته و بايد مراقب نيم ديگر باشد».(2)

چراكه غريزۀ جنسى نيرومندترين و سركش ترين غريزۀ انسان است كه به تنهايى با ديگر غرايز برابرى مى كند و انحراف آن نيمى از دين و ايمان انسان را به خطر خواهد انداخت. باز در حديث ديگرى از پيامبر صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «شِرارُكُم عُزّابُكُم ؛ بدترين شما مجّردان اند».(3)

به همين دليل در آيات مورد بحث و همچنين روايات متعددى مسلمانان به همكارى در امر ازدواج مجردان و هرگونه كمك ممكن به اين امر تشويق شده اند، به ويژه اسلام درمورد فرزندان مسئوليت سنگينى بر دوش پدران افكنده و پدرانى را كه در اين مسألۀ حياتى بى تفاوت هستند شريك جرم انحراف فرزندانشان شمرده است، چنان كه در حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله مى خوانيم:

«مَن أدرَكَ لَهُ وَلَدٌ وَ عِندَهُ ما يُزَوِّجُهُ فَلَم يُزَوِّجهُ، فَأحدَثَ فَالإثمَ بَينَهُما! ؛ كسى كه فرزندش به حد رشد رسد و امكانات تزويج او را داشته باشد و اقدام نكند و درنتيجه فرزند مرتكب گناهى شود، اين گناه براى هر دو نوشته مى شود».(4)

ص: 345


1- . سفينة البحار، ج 1، ص 561 (مادۀ زوج).
2- . همان.
3- . مجمع البيان، ذيل آيۀ مورد بحث.
4- . همان.

و باز به همين دليل دستور مؤكد داده شده كه هزينه هاى ازدواج را اعم از مهر و ساير قسمت ها سبك و آسان بگيرند تا مانعى بر سر راه ازدواج مجردان پيدا نشود، ازجمله درمورد مهريۀ سنگين كه در بيشتر مواقع سنگ راه ازدواج افراد كم درآمد است در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «شُؤمُ المَرأةِ غَلاءُ مَهرِها ؛ زن بدقدم زنى است كه مهرش سنگين باشد».(1)

و باز در حديث ديگرى كه در ذيل حديث فوق وارد شده مى خوانيم: «مِن شُؤمِها شِدَّةُ مَئُونَتِها ؛ يكى از نشانه هاى شوم بودن زن اين است كه هزينۀ زندگى (يا هزينۀ ازدواجش) سنگين باشد».(2)

و از آنجا كه بسيارى از مردان و زنان براى فرار از زير بار اين مسئوليت الهى و انسانى، به عذرهايى ازجمله نداشتن امكانات مالى متوسل مى شوند، در آيات فوق با صراحت گفته شده كه «فقر» نمى تواند مانع راه ازدواج گردد، بلكه چه بسا ازدواج سبب غنا و بى نيازى شود، زيرا انسان تا مجرد است احساس مسئوليت نمى كند، نه ابتكار و نيرو و استعداد خود را به اندازۀ كافى براى كسب درآمد مشروع بسيج مى كند و نه هنگامى كه درآمدى پيدا كرد در حفظ و بارور ساختن آن مى كوشد، به همين دليل بيشتر مجردها خانه به دوش و تهى دست اند!

اما بعد از ازدواج شخصيت انسان به يك شخصيت اجتماعى تبديل مى شود و خود را مسئول حفظ همسر و آبروى خانواده و تأمين وسايل زندگى فرزندان آينده مى بيند، در نتيجه تمام هوش و ابتكار و استعداد خود را به كار مى گيرد و براى حفظ درآمدهاى خود و صرفه جويى، تلاش مى كند و در مدّت كوتاهى مى تواند بر فقر چيره شود.

ص: 346


1- . وسائل الشيعه، ج 15، باب من ابواب المهور، ص 10.
2- . همان.

بى دليل نيست كه در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «الرِّزقُ مَعَ النِّساءِ وَالعِيالِ ؛ روزى همراه همسر و فرزند است».(1)

و در حديث ديگرى از پيامبر صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه مردى خدمت حضرتش رسيد و از تهى دستى و نيازمندى شكايت كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «ازدواج كن!»، او هم ازدواج كرد و در كار او گشايش پيدا شد.(2)

بدون شك، امدادهاى الهى و نيروهاى مرموز معنوى نيز به كمك چنين افرادى مى آيد كه براى انجام وظيفۀ انسانى و حفظ پاكى خود اقدام به ازدواج مى كنند.

هر فرد باايمانى بايد به اين وعدۀ الهى دلگرم و مؤمن باشد. در حديثى، از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله نقل شده است: «مَن تَرَكَ التَّزويجَ مَخافَةَ العَيلَةِ فَقَد أساءَ ظَنُّهُ بِاللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ إنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ يَقولُ إن يَكونوا فُقَراءَ يُغنِهِمُ اللّهُ مِن فَضلِهِ ؛ كسى كه ازدواج را از ترس فقر ترك كند گمان بد به خدا برده است، زيرا خداوند متعال مى فرمايد: اگر آن ها فقير باشند خداوند آن ها را از فضل خود بى نياز مى سازد».(3)

2. منظور از جملۀ (وَ اَلصّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ) چيست؟

قابل توجه اينكه در آيات مورد بحث هنگامى كه سخن از ازدواج مردان و زنان بى همسر به ميان مى آيد به طور كلى دستور مى دهد براى ازدواج آنان اقدام كنيد، اما هنگامى كه نوبت به بردگان مى رسد آن را مقيد به «صالح بودن» مى كند.

جمعى از مفسران (مانند نويسندۀ تفسير الميزان و همچنين نويسندۀ تفسير صافى) آن را به معنى صالحيت براى ازدواج تفسير كرده اند، در حالى كه اگر چنين باشد اين قيد در زنان و مردان آزاد نيز لازم است.

ص: 347


1- . تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 595.
2- . وسائل الشيعه، ج 14، ص 25 (باب 11 از ابواب مقدمات نكاح).
3- . همان، ص 24 (باب 10 از ابواب مقدمات نكاح).

بعضى ديگر گفته اند كه منظور، صالح بودن از نظر اخلاق و اعتقاد است، چراكه صالحان از اهميت ويژه اى در اين امر برخوردارند. ولى باز جاى اين سؤال باقى است كه چرا در غير بردگان اين قيد نيامده است؟

احتمال مى دهيم منظور چيز ديگرى باشد و آن اينكه:

در شرايط زندگى آن روز بسيارى از بردگان در سطح پايينى از فرهنگ و اخلاق بودند به طورى كه هيچ گونه مسئوليتى در زندگى مشترك احساس نمى كردند، اگر با اين وضعيت اقدام به تزويج آن ها مى شد همسر خود را به آسانى رها نموده و او را بدبخت مى كردند، لذا دستور داده شده كه براى آن هايى كه صلاحيت اخلاقى دارند اقدام به ازدواج كنيد، و مفهومش اين است كه در مورد بقيه نخست براى صلاحيت اخلاقى شان كوشش كنيد تا آمادۀ زندگى زناشويى شوند، سپس اقدام به ازدواج شان نماييد.

پيوند محبّت دو همسر

پيوند محبّت دو همسر(1)

در آيۀ 21 سورۀ روم مى خوانيم: (وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ) ؛ «و از نشانه هاى او اين كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد، و در ميانتان مودّت و رحمت قرار داد؛ به يقين در اين [خلقت]، نشانه هايى است براى گروهى كه تفكّر مى كنند».

در اين آيه، بخش ديگرى از آيات انفسى را كه در مرحلۀ بعد از آفرينش انسان قرار دارد مطرح كرده، مى فرمايد: «ديگر از نشانه هاى خدا اين است كه از جنس خودتان همسرانى براى شما آفريد...».

ص: 348


1- . تفسير نمونه، ج 16، ذيل آيۀ 21 سورۀ روم.

و از آنجا كه ادامۀ اين پيوند در ميان همسران خصوصاً، و در ميان همۀ انسان ها عموماً، نياز به يك جاذبه و كشش قلبى و روحانى دارد، به دنبال آن اضافه مى كند:

«و در ميان شما مودت و رحمت آفريد»؛ (إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً) .

و در پايان آيه براى تأكيد بيشتر مى فرمايد: «در اين امور نشانه هايى است براى افرادى كه تفكر مى كنند»؛ (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ) .

جالب اينكه قرآن در اين آيه هدف ازدواج را سكونت و آرامش معرفى كرده و با تعبير پرمعنى «لتسكنوا» مسائل بسيارى را بيان نموده و نظير اين تعبير در آيۀ 189 سورۀ اعراف نيز آمده است.

به راستى وجود همسر با اين ويژگى ها كه مايۀ آرامش زندگى انسان است يكى از مواهب بزرگ الهى محسوب مى شود.

اين آرامش از اينجا ناشى مى شود كه اين دو جنس، مكمل يكديگر و مايۀ شكوفايى و نشاط و پرورش يكديگر مى باشند، به طورى كه هر يك بدون ديگرى ناقص است، و طبيعى است كه ميان يك موجود و مكمل وجود او چنين جاذبۀ نيرومندى وجود داشته باشد.

و از اينجا مى توان نتيجه گرفت كسانى كه به اين سنت الهى پشت پا مى زنند وجود ناقصى دارند، چراكه يك مرحلۀ تكاملى آن ها متوقف شده است (مگر اين كه به راستى شرايط خاص و ضرورتى مجرد ماندن را ايجاب كند).

به هر حال اين آرامش و سكونت، هم از نظر جسمى است، هم از نظر روحى، هم فردى و هم اجتماعى.

بيمارى هايى كه به علت ترك ازدواج براى جسم انسان به وجود مى آيد قابل انكار نيست. همچنين عدم تعادل روحى و ناآرامى هاى روانى كه افراد مجرد با آن دست به گريبان اند كم و بيش بر همه روشن است.

ص: 349

از نظر اجتماعى، افراد مجرد كمتر احساس مسئوليت مى كنند و به همين علت انتحار و خودكشى در ميان مجردان بيشتر ديده مى شود و جنايات هولناك نيز از آن ها بيشتر سرمى زند.

هنگامى كه انسان از مرحلۀ تجرد به مرحلۀ زندگى خانوادگى گام مى گذارد شخصيت تازه اى در خود مى يابد و احساس مسئوليت بيشترى مى كند، و اين است معنى احساس آرامش در سايۀ ازدواج.

«مودّت» و «رحمت» نيز در حقيقت «ملاط» و «چسب» مصالح ساختمانى جامعۀ انسانى است، چراكه جامعه از فرد فرد انسان ها تشكيل شده، همچون ساختمان عظيم و پرشكوهى كه از آجرها و قطعات سنگ ها تشكيل مى گردد؛ اگر اين افرادِ پراكنده، و آن اجزاى مختلف، با هم ارتباط و پيوند پيدا نكنند «جامعه» يا «ساختمانى» به وجود نخواهد آمد.

آن كس كه انسان را براى زندگى اجتماعى آفريده، اين پيوند و ربط ضرورى را نيز در جان او ايجاد كرده است.

تفاوت ميان «مودت» و «رحمت» ممكن است از جهات مختلفى باشد:

1. «مودت» انگيزۀ ارتباط در آغاز كار است، اما در پايان كه يكى از دو همسر ممكن است ضعيف و ناتوان شود و قادر به خدمتى نباشد «رحمت» جاى آن را مى گيرد.

2. «مودت» درمورد بزرگ ترهاست كه مى توانند به هم خدمت كنند، اما كودكان و فرزندان كوچك در سايۀ «رحمت» پرورش مى يابند.

3. «مودت» در بيشتر موارد جنبۀ متقابل دارد، اما «رحمت» يك جانبه و ايثارگرانه است، زيرا براى بقاء يك جامعه گاهى خدمات متقابل لازم است كه سرچشمۀ آن مودت است و گاهى خدمات بلاعوض كه نياز به ايثار و رحمت دارد.

ص: 350

البته آيه، مودت و رحمت را ميان دو همسر بيان مى كند، ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه تعبير «بينكم» اشاره به همۀ انسان ها باشد، كه دو همسر يكى از مصاديق بارز آن محسوب مى شوند، زيرا نه تنها زندگى خانوادگى، بلكه زندگى در كل جامعۀ انسانى بدون اين دو اصل، يعنى «مودت» و «رحمت» امكان پذير نيست و از ميان رفتن اين دو پيوند و حتى ضعف و كمبود آن، مايۀ هزاران بدبختى و ناراحتى و اضطراب اجتماعى است.

با اينكه ارتباط انسان با پدر و مادر و برادرش ارتباط «نَسَبى» است و از ريشه هاى عميق خويشاوندى مايه مى گيرد و پيوند دو همسر يك پيوند قراردادى و قانونى است، اما بسيار مى شود كه محبت و علاقۀ ناشى از آن حتى بر علاقۀ خويشاوندى پدر و مادر پيشى مى گيرد، و اين درحقيقت همان چيزى است كه در آيات فوق با جملۀ (وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً) به آن اشاره شده است.

در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه بعد از جنگ احد به «دختر جحش» فرمود: دايى تو «حمزه» شهيد شد. او گفت: «انّا اللّه و انّا اليه راجعون» من اجر اين مصيبت را از خدا مى خواهم. باز به او فرمود:

برادرت نيز شهيد شد، ديگر بار «انّا للّه» گفت و اجر و پاداش خود را از خدا خواست.

اما همين كه خبر شهادت همسرش را به او داد، دست بر سرش گذاشت و فرياد كشيد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «ما يعدل الزوج عند المرأة شىء ؛ (آرى) هيچ چيز براى زن همانند همسر نيست».(1)

اوصاف همسر شايسته

اوصاف همسر شايسته(2)

در آيۀ پنجم سورۀ تحريم مى خوانيم: (عَسى رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَّ مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قانِتاتٍ تائِباتٍ عابِداتٍ سائِحاتٍ ثَيِّباتٍ وَ أَبْكاراً) ؛ «(اى همسران پيامبر)

ص: 351


1- . تفسير نورالثقلين، ج 4، ص 174.
2- . تفسير نمونه، ج 24، ذيل آيۀ 5 سورۀ تحريم.

اگر او شما را طلاق دهد، اميد است پروردگارش به جاى شما همسرانى بهتر براى او قرار دهد، همسرانى مسلمان، مؤمن، متواضع، توبه كننده، عبادت كار، هجرت كننده، زنانى غيرباكره و باكره».

در اينجا قرآن شش وصف براى همسران خوب شمرده است كه مى تواند الگويى براى همۀ مسلمانان هنگام انتخاب همسر باشد:

نخست «اسلام» و دوم «ايمان»، يعنى اعتقادى كه در اعماق قلب انسان نفوذ كند. سوم حالت «قنوت» يعنى تواضع و اطاعت از همسر. چهارم «توبه» يعنى اگر كار خلافى از او سرزند بر اشتباه خود اصرار نورزد بلكه از در عذرخواهى درآيد. پنجم «عبادت» خداوند، عبادتى كه روح و جان او را بسازد و پاك و پاكيزه كند، و ششم «اطاعت فرمان خدا» و پرهيز از هرگونه گناه.

قابل توجه اين كه «سائحات» (جمع سائح) را بسيارى از مفسران به معنى «صائم» و روزه دار تفسير كرده اند، ولى آن گونه كه «راغب» در مفردات مى گويد، روزه دو گونه است: «روزۀ حقيقى» كه به معنى ترك غذا و آميزش است، و «روزۀ حكمى» كه به معنى نگهدارى اعضاى بدن از گناهان است، و منظور از روزه در اينجا معنى دوم است (اين گفتۀ راغب با توجه به مناسبت مقام، جالب به نظر مى رسد، ولى بايد دانست كه سائح را به معنى كسى كه در طريق اطاعت خدا سير مى كند نيز تفسير كرده اند).

اين نيز قابل توجه است كه قرآن روى باكره و غيرباكره بودن زن تكيه نكرده و براى آن اهميتى قائل نشده، زيرا درمقابل اوصاف معنوى اى كه ذكر شد اين مسأله اهميت چندانى ندارد.

اهميت فرزندان صالح در معرفى شخصيّت انسان

اهميت فرزندان صالح در معرفى شخصيّت انسان(1)

در آيات 84 تا 87 سورۀ انعام چنين مى فرمايد: (وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلاًّ

ص: 352


1- . تفسير نمونه، ج 5، ذيل آيات 84-87 سورۀ انعام.

هَدَيْنا وَ نُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي اَلْمُحْسِنِينَ * وَ زَكَرِيّا وَ يَحْيى وَ عِيسى وَ إِلْياسَ كُلٌّ مِنَ اَلصّالِحِينَ * وَ إِسْماعِيلَ وَ اَلْيَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطاً وَ كلاًّ فَضَّلْنا عَلَى اَلْعالَمِينَ * وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّيّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ وَ اِجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ) ؛ «و اسحاق و يعقوب را به او [ابراهيم] بخشيديم و همه را هدايت كرديم؛ و نوح را (نيز) پيش از آن هدايت نموديم و از فرزندان او، داوود و سليمان و ايّوب و يوسف و موسى و هارون را (هدايت كرديم)؛ اين گونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم! و (همچنين) زكريّا و يحيى و عيسى و الياس را؛ همگى از صالحان بودند. و اسماعيل و اليسع و يونس و لوط را؛ و همه را بر جهانيان برترى داديم. و از پدران و فرزندان و برادران آنها (افرادى را برترى بخشيديم) و آنان را برگزيديم و به راه راست هدايت نموديم».

در اين آيات به قسمتى از مواهبى كه خداوند به ابراهيم عليه السلام داده بود اشاره شده، يعنى موهبت فرزندان صالح و نسل لايق و برومند كه يكى از بزرگ ترين مواهب الهى محسوب مى شود.

دربارۀ اينكه ضمير «من ذريّته» (از دودمان او) به چه كسى برمى گردد، به ابراهيم يا نوح عليهما السلام، ميان مفسران گفتگوى زيادى است، ولى غالب مفسران آن را به ابراهيم عليه السلام بازگردانيده اند و به ظاهر نبايد ترديد داشت كه مرجع ضمير ابراهيم عليه السلام است، زيرا بحث آيه دربارۀ مواهب خدا به او مى باشد، نه نوح پيغمبر عليه السلام. به علاوه كه از روايات متعددى نيز اين موضوع استفاده مى شود.

تنها مطلبى كه سبب شده بعضى از مفسران ضمير را به نوح بازگردانند ذكر نام «يونس» و «لوط» در آيات بعد است، زيرا در تواريخ، مشهور اين است كه «يونس» از فرزندان ابراهيم نبوده و «لوط» نيز برادرزاده يا خواهرزادۀ ابراهيم است، ولى درمورد «يونس»، مورخان اتفاق نظر ندارند، بعضى او را از دودمان ابراهيم دانسته(1) و بعضى، از پيامبران بنى اسرائيل.(2)

ص: 353


1- . تفسير آلوسى، ج 7، ص 184.
2- . دائرة المعارف فريد وجدى، ج 10، ص 1055 (ذيل مادۀ يونس).

به علاوه، مورخان معمولاً نسب را از طرف پدر حفظ مى كنند، چه مانعى دارد كه يونس همانند عيسى - كه نامش را نيز در آيات فوق مى خوانيم از طرف مادر، به ابراهيم منتهى شود؟

و اما لوط گرچه فرزند ابراهيم نبود، ولى از خاندان و دودمان او بود و همان طور كه در لغت عرب گاهى به عمو، «اب» گفته مى شود، به برادرزاده يا خواهرزاده نيز «ذريه» و فرزند اطلاق مى گردد، بنابراين نمى توانيم دست از ظاهر آيات كه دربارۀ ابراهيم است برداريم و ضمير را به نوح كه در اينجا موضوع سخن نيست بازگردانيم.

و در آيۀ بعد نام زكريا و يحيى و عيسى و الياس را مى برد و اضافه مى كند كه همۀ اين ها از صالحان بودند، يعنى مقامات آن ها جنبۀ تشريفاتى و اجبارى نداشت، بلكه در پرتو عمل صالح در پيشگاه خدا شخصيّت و عظمت يافتند.

در آيۀ بعد نيز نام چهار نفر ديگر از پيامبران و رهبران الهى آمده است؛ مى فرمايد: «و اسماعيل و اليسع و يونس و لوط، هر كدام را بر مردم عصر خود برترى بخشيديم» و در آخرين آيه اشاره اى كلى به پدران و فرزندان و برادران صالح پيامبرانِ نام برده كرده است.

نكته ها:
1. فرزندان پيامبر

در آيات فوق، عيسى از فرزندان ابراهيم (و به احتمالى از فرزندان نوح) شمرده شده، با اينكه مى دانيم تنها از طرف مادر به آن ها مربوط مى شود، و اين دليل بر آن است كه سلسلۀ نسب از طرف پدر و مادر به طور يكسان پيش مى رود و به همين دليل نوه هاى پسرى و دخترى هر دو ذريه و فرزندزادۀ انسان محسوب مى شوند. بر همين اساس، امامان اهل بيت عليهم السلام كه همه از طرف دختر به پيامبر صلى الله عليه و آله مى رسند، ابناء رسول اللّه (فرزندان پيغمبر) خوانده مى شوند.

ص: 354

در دوران جاهليت كه براى زن هيچ گونه اهميتى قائل نبودند، تنها نسب را از طرف پدر مى دانستند، ولى اسلام قلم بطلان بر اين فكر جاهلى كشيده، اما متأسفانه بعضى از نويسندگانى كه علاقۀ درستى به ائمۀ اهل بيت عليهم السلام نداشتند كوشش مى كردند اين موضوع را انكار كنند و از گفتن ابن رسول اللّه به آن ها خوددارى نمايند و سنن جاهلى را زنده سازند، اتفاقاً اين موضوع در زمان خود ائمه عليهم السلام مطرح بوده و آن ها با همين آيه كه دليل دندان شكنى محسوب مى شود به آن پاسخ مى گفتند.

2. چرا نام اين پيامبران در سه گروه در سه آيه بيان شده است؟

بعضى از مفسران احتمال داده اند كه گروه اول يعنى داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون، اين شش نفر، از پيامبرانى بودند كه علاوه بر مقام نبوت و رسالت، داراى حكومت و زمامدارى نيز بودند و شايد جملۀ (وَ كَذلِكَ نَجْزِي اَلْمُحْسِنِينَ) كه بعد از ذكر نام اين ها آمده است به علت نيكى هاى فراوانى بوده كه در دوران حكومت خود به مردم كردند. گروه دوم، يعنى زكريا و يحيى و عيسى و الياس، از پيامبرانى بودند كه در زهد و بى اعتنايى به دنيا علاوه بر مقام نبوت و رسالت نمونه بودند. جملۀ (كُلٌّ مِنَ اَلصّالِحِينَ) بعد از ذكر نام آن ها مى تواند اشاره به همين حقيقت باشد.

گروه سوم، يعنى اسماعيل و اليسع و يونس و لوط اين امتياز را داشتند كه دست به مهاجرت دامنه دارى زدند و براى تحكيم آيين خدا برنامۀ هجرت را عملى ساختند، و ذكر جملۀ (وَ كلاًّ فَضَّلْنا عَلَى اَلْعالَمِينَ) (بنابر اينكه اشاره به اين چهار نفر باشد نه به تمام پيامبرانى كه در اين سه آيه گفته شده است) مى تواند اشاره به همين سير آن ها در جهان و در ميان اقوام مختلف باشد.

ص: 355

3. اهميت فرزندان صالح در معرفى شخصيت انسان

موضوع ديگرى كه از آيات فوق استفاده مى شود اهميت فرزندان صالح در معرفى شخصيت انسان است، زيرا خداوند براى معرفى مقام والاى ابراهيم عليه السلام قهرمان بت شكن، شخصيت هاى بزرگ انسانى را كه از دودمان او در اعصار مختلف به وجود آمدند با شرح و تفصيل بيان مى كند، به طورى كه از ميان 25 نفر از پيامبران كه نامشان در مجموع قرآن آمده است در اين آيات نام 16 نفر از فرزندان و بستگان ابراهيم عليه السلام و نام يك نفر از اجداد او آمده است، و اين درحقيقت درس بزرگى براى عمومى مسلمانان است كه بدانند شخصيّت فرزندان و دودمان آن ها جزئى از شخصيّت آن ها محسوب مى شود و مسائل تربيتى و انسانى مربوط به آن ها فوق العاده اهميت داد.

4. پاسخ به يك ايراد

ممكن است كسانى، از آيۀ اخيركه مى گويد: بعضى از پدران وفرزندان وبرادران آن ها را برگزيديم و به راه راست هدايت كرديم، اين چنين استفاده كنند كه پدران انبيا همگى افراد باايمانى نبوده اند و در ميان آن ها غيرموحد نيز وجود داشته است - آن چنان كه بعضى از مفسران اهل تسنن در ذيل اين آيه گفته اند - ولى با توجه به اينكه منظور از (اِجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ) به قرينۀ تعبيرى كه در همين سلسله آيات وجود دارد، مقام نبوت و رسالت است، مشكل حل مى شود، يعنى مفهوم آيه چنين خواهد بود كه بعضى از آن ها را به مقام نبوت برگزيديم و اين منافاتى با موحد بودن سايرين ندارد.

سه نكتۀ مهم:
1. چرا فرزند نوح عليه السلام عمل غيرصالح بود؟

1. چرا فرزند نوح عليه السلام عمل غيرصالح بود؟(1)

در آيۀ 46 سورۀ هود آمده است: (قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ

ص: 356


1- . تفسير نمونه، ج 9، ذيل آيۀ 46 سورۀ هود.

فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ اَلْجاهِلِينَ) ؛ «فرمود: «اى نوح! او از خاندان تو نيست! او عمل غير صالحى است [= فرد ناشايسته اى است] پس آنچه را كه از آن آگاه نيستى، از من مخواه! من به تو اندرز مى دهم كه از جاهلان نباشى!».

بعضى از مفسران معتقدند كه در اين آيه كلمه اى در تقدير است، و در اصل مفهومش چنين است: انه ذو عمل غير صالح: «فرزند تو داراى عمل غير صالح است».

ولى با توجه به اينكه گاهى انسان در انجام كارى آن چنان پيش مى رود كه گويا عين آن عمل مى شود در ادبيات زبان هاى مختلف هنگام مبالغه اين تعبير فراوان ديده مى شود، مثلاً مى گويند فلان كس سراپا عدل و سخاوت است، و يا فلان شخص سراپا دزدى و فساد است، گويى آن چنان در آن عمل غوطه ور شده كه ذات او عين آن عمل گشته است.

اين پيامبرزاده نيز آن قدر با بدان بنشست و در اعمال زشت و افكار نادرست شان غوطه ور شد كه گويا وجودش به يك عمل غيرصالح تبديل گرديد.

بنابراين، تعبير فوق در عين اينكه بسيار كوتاه و مختصر است، گوياى يك واقعيت مهم درمورد فرزند نوح عليه السلام مى باشد، يعنى اى نوح! اگر نادرستى و ظلم و فساد در وجود اين فرزند سطحى بود، امكان شفاعت دربارۀ او بود، اما اكنون كه سراپا غرق فساد و تباهى است، جاى شفاعت نيست، اصلاً حرفش را نزن!

و اينكه بعضى از مفسران احتمال داده اند كه اين فرزند، فرزند واقعى او نبود (يا فرزندى نامشروع بود، يا فرزند مشروع همسرش از شوهر ديگرى بوده است) مطلب درستى به نظر نمى رسد، زيرا جملۀ (إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ) در واقع به منزلۀ علت براى (إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ) است، يعنى اينكه مى گويم از اهل تو نيست، به اين علت است كه از نظر عمل و كردار با تو فاصله گرفته، هرچند نسب او با تو پيوند دارد.

ص: 357

2. آيا نوح عليه السلام نمى دانست كه فرزندش مشمول وعدۀ الهى نيست؟

با توجه به سخن نوح عليه السلام در آيات فوق و پاسخى كه خداوند به او داد اين سؤال پيش مى آيد كه چگونه نوح عليه السلام به اين مسأله توجه نداشت كه فرزندش كنعان مشمول وعدۀ الهى نيست؟

پاسخ اين سؤال را مى توان اين گونه داد كه فرزند او وضع كاملاً مشخصى نداشته، گاهى با مؤمنان و گاهى با كافران بود و چهرۀ منافق گونۀ او، هركس را ظاهراً به اشتباه مى انداخت. به علاوه احساس مسئوليت شديدى كه نوح عليه السلام دربارۀ فرزندش مى كرد، و عشق و علاقۀ طبيعى كه هر پدرى به فرزندش دارد - و پيامبران نيز از اين قانون مستثنا نيستند - سبب شد كه از خداوند چنين درخواستى كند، اما به محض اينكه از واقعيت امر آگاه شد، به سرعت در مقام عذرخواهى به درگاه خداوند و طلب عفو برآمد، هرچند گناهى از او سرنزده بود، اما مقام و موقعيت پيامبر ايجاب مى كند كه بيش از اين مراقب گفتار و رفتار خود باشد، براى او با آن شخصيّت، همين ترك اولى بزرگ بود و به همين دليل از پيشگاه خدا تقاضاى بخشش كرد. از اينجا پاسخ اين سؤال نيز روشن مى شود كه مگر انبيا گناه مى كنند كه تقاضاى آمرزش نمايند؟

3. آنجا كه پيوندها گسسته مى شود!

آيات فوق، يكى ديگر از عالى ترين درس هاى انسانى و تربيتى را ضمن بيان سرگذشت نوح عليه السلام منعكس مى كند، درسى كه در مكتب هاى مادى هرگز مفهومى ندارد، اما در يك مكتب الهى و معنوى يك اصل اساسى است.

پيوندهاى مادى (نسب، خويشاوندى، دوستى و رفاقت) در مكتب هاى آسمانى هميشه تحت الشعاع پيوندهاى معنوى است.

ص: 358

در اين مكتب ها نورچشمى و امتياز خويشاوندى، دربرابر پيوند مكتبى و معنوى مفهومى ندارد؛ آنجا كه رابطۀ مكتبى وجود دارد، سلمان فارسى دورافتاده كه نه از خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله و نه از قريش، و نه حتى از اهل مكه بود، بلكه اصولاً از نژاد عرب نبود، طبق حديث معروف «سلمان منّا اهل البيت»: «سلمان از خانوادۀ ماست» جزء خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله محسوب مى شود، ولى فرزند واقعى و بلافصل پيامبرى همچون نوح عليه السلام براثر گسستن پيوند مكتبى اش با پدر، آن چنان طرد مى شود كه عبارت (إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ) دربارۀ او نازل مى گردد.

ممكن است چنين مسألۀ مهمى براى كسانى كه مادى مى انديشند گران آيد، اما واقعيتى است كه در تمام اديان آسمانى به چشم مى خورد.

به همين دليل در احاديث اهل بيت عليهم السلام دربارۀ شيعيانى كه تنها نام تشيع بر خود مى گذارند، ولى اثر چشم گيرى از تعليمات و برنامه هاى عملى اهل بيت عليهم السلام در زندگانى آن ها ديده نمى شود جمله هاى صريح و تكان دهنده اى مى خوانيم كه بيانگر همان روشى است كه قرآن در آيات فوق، پيش گرفته است.

از امام على بن موسى الرضا عليه السلام نقل شده كه روزى از دوستان خود پرسيد: مردم اين آيه را چگونه تفسير مى كنند: (إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ) ؟ يكى از حاضران عرض كرد: بعضى معتقدند كه معنى آن اين است كه فرزند نوح (كنعان) فرزند حقيقى او نبود. امام عليه السلام فرمود: «كلّا لَقَدْ كانَ ابْنَهُ وَلكِن لَمّا عَصَى اللّهَ نَفاهُ عَن أبيهِ كَذا مَن كانَ مِنّا لَمْ يُطِعِ اللّهَ فَلَيْسَ مِنّا ؛ نه چنين نيست، او به راستى فرزند نوح بود، اما هنگامى كه گناه كرد و از جادۀ اطاعت فرمان خدا قدم بيرون گذاشت خداوند فرزندى او را نفى كرد، همچنين كسانى كه از ما باشند ولى اطاعت خدا را نكنند، از ما نيستند».(1)

ص: 359


1- . تفسير صافى، ذيل آيات فوق.
اموال و فرزندان، وسيلۀ آزمايش شما هستند

اموال و فرزندان، وسيلۀ آزمايش شما هستند(1)

در آيۀ 14 سورۀ تغابن مى خوانيم: (يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اَللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ) ؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بعضى از همسران و فرزندانتان دشمن شما هستند، از آنها برحذر باشيد؛ و اگر عفو كنيد و چشم بپوشيد و ببخشيد، (خدا شما را مى بخشد)؛ چراكه خداوند، آمرزنده و مهربان است».

شأن نزول

در روايتى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم كه در مورد اين آيه فرمود:

هنگامى كه بعضى از مردان مى خواستند هجرت كنند، همسر و فرزندانشان دامن آن ها را گرفتند و مى گفتند: تو را به خدا سوگند! هجرت نكن، زيرا اگر بروى ما بعد از تو بى سرپرست خواهيم شد. بعضى مى پذيرفتند و مى ماندند. آيۀ فوق نازل شد و آن ها را از قبول اين گونه پيشنهادها و اطاعت فرزندان و زنان در اين زمينه ها برحذر داشت، اما بعضى ديگر اين تقاضاى خانوادۀ خود را نمى پذيرفتند و به آن ها مى گفتند: به خدا قسم! اگر با ما هجرت نكنيد و بعداً در (دار الهجرة) مدينه نزد ما آييد ما هرگز به شما اعتنا نخواهيم كرد. ولى به آن ها دستور داده شد كه هر وقت خانوادۀ آن ها به آن ها پيوستند گذشته را فراموش كنند و جملۀ (وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اَللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ) ناظر به همين معنى است.(2)

از آنجا كه در آيات گذشته فرمان به اطاعت بى قيد و شرط خدا و رسولش

ص: 360


1- . تفسير نمونه، ج 24، ذيل آيۀ 14 سورۀ تغابن.
2- . تفسير على بن ابراهيم مطابق نقل نورالثقلين، ج 5، ص 342 (حديث 20). همين معنى به صورت مختصرترى در تفسير درّ المنثور و تفاسير ديگر از ابن عباس نقل شده است، ولى هيچ كدام به جامعيت روايت فوق نيست.

آمده بود، و از آنجا كه يكى از موانع مهم اين راه، علاقۀ افراطى به اموال و همسران و فرزندان است در آيات مورد بحث به مسلمان در اين زمينه هشدار مى دهد، نخست مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بعضى از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند، از آن ها بر حذر باشيد».

البته نشانه هاى اين عداوت كم نيست، گاهى مى خواهيد به كار مثبتى همچون هجرت اقدام كنيد دامان شما را مى گيرند و مانع اين فيض عظيم مى شوند، و گاهى انتظار مرگ شما را مى كشند تا ثروت شما را تملك كنند، و مانند اين ها.

بدون شك، نه همۀ فرزندان چنين اند و نه همۀ همسران، ولذا در آيه با تعبير «من» تبعيضيه، به همين معنى اشاره مى كند كه تنها بعضى از آن ها چنين اند، مراقب آن ها باشيد.

البته اين دشمنى گاهى در لباس دوستى و به گمان خدمت است و گاهى به راستى با نيت سوء و قصد عداوت انجام مى شود، و يا به قصد منافع خويش.

مهم اين است كه وقتى انسان بر سر دو راهى قرار مى گيرد كه يك راه به سوى خدا مى رود و راه ديگر به سوى زن و فرزند، و اين دو از هم جدا شده اند، بايد در تصميم گيرى ترديد به خود راه ندهد و رضاى حق را بر همه چيز مقدم بشمارد، زيرا نجات دنيا و آخرت در آن است، لذا در آيۀ 23 سورۀ توبه مى خوانيم:

(يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ إِنِ اِسْتَحَبُّوا اَلْكُفْرَ عَلَى اَلْإِيمانِ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ اَلظّالِمُونَ) ؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر پدران و برادران شما، كفر را بر ايمان ترجيح دهند، آنها را ولىّ (و يار و ياور و تكيه گاه) خود قرار ندهيد! و كسانى از شما كه آنان را ولىّ خود قرار دهند، ستمكارند».

ولى از آنجا كه ممكن است اين دستور بهانه اى براى خشونت و انتقام جويى و افراط توسط پدران و همسران شود بلافاصله در ذيل آيه براى تعديل آن ها مى فرمايد: «و اگر عفو كنيد و صرف نظر نماييد و ببخشيد، خداوند نيز شما را مشمول عفو و رحمتش قرار مى دهد چراكه خدا غفور و رحيم است».

ص: 361

بنابراين اگر آن ها از كار خود پشيمان شدند و در مقام عذرخواهى برآمدند و يا بعد از هجرت به شما پيوستند، آن ها را از خود نرانيد، عفو و گذشت پيشه كنيد، همان طور كه انتظار داريد خدا هم با شما چنين كند.

در داستان افك «عايشه» در تفسير سورۀ نور مى خوانيم: هنگامى كه كار شايعه سازان در مدينه بالا گرفت بعضى از مؤمنان كه بستگانشان در صف شايعه سازان بودند سوگند ياد كردند كه هرگونه كمك مالى را از آن ها قطع كنند.

آيۀ 22 همان سوره نازل شد و گفت: «كسانى كه داراى برترى مالى و وسعت زندگى هستند نبايد سوگند ياد كنند كه از انفاق نسبت به نزديكان و مستمندان و مهاجران در راه خدا دريغ نمايند. آن ها بايد عفو كنند و صرف نظر نمايند».

(أَنْ يَغْفِرَ اَللّهُ لَكُمْ) ؛ «آيا دوست نداريد خداوند شما را ببخشد؟!».

دربارۀ اينكه تفاوت ميان «عفو» و «صفح» و «غفران» چيست، با توجه به مفهوم لغوى آن ها روشن مى شود كه سلسله مراتب بخشش گناه را بيان مى كند، زيرا «عفو» به معنى صرف نظر كردن از مجازات است، و «صفح» مرتبۀ بالاترى است، يعنى ترك هرگونه سرزنش، و «غفران» به معنى پوشاندن گناه و به فراموشى سپردن آن است.

بر اين اساس، افراد باايمان در عين قاطعيت در حفظ اصول اعتقادى خويش، و تسليم نشدن درمقابل زن و فرزندانى كه آن ها را به راه خطا دعوت مى كنند، بايد تا آنجا كه مى توانند در تمام مراحل، محبت و عفو و گذشت را دريغ نكنند كه همۀ اين ها وسيله اى است براى تربيت و بازگرداندن آنان به مسير اطاعت خداوند.

در آيۀ بعد به يك اصل كلى ديگر درمورد اموال و فرزندان اشاره كرده، مى فرمايد: «اموال و اولاد شما، وسيلۀ آزمايش شما هستند»؛ (إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ) و اگر در ميدان آزمايش، از عهده برآييد، «اجر و پاداش عظيم نزد خداوند (از آن شما) خواهد بود»؛ (وَ اَللّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ) .

ص: 362

در آيۀ گذشته تنها سخن از عداوت «بعضى» از همسران و فرزندان با انسان بود كه او را از راه اطاعت خدا منحرف ساخته، به گناه، و گاهى به كفر مى كشانند، ولى در اينجا سخن از «همۀ» فرزندان و اموال است كه وسيلۀ آزمايش انسان اند.

درواقع خداوند براى تربيت انسان، پى در پى او را در كوره هاى داغ امتحان قرار مى دهد و با امور مختلفى او را مى آزمايد، اما اين دو (اموال و فرزندان) مهم ترين وسايل امتحان او را تشكيل مى دهند، چراكه جاذبۀ اموال از يك سو و عشق و علاقه به فرزندان از سوى ديگر، چنان كشش نيرومندى در انسان ايجاد مى كند كه در مواردى كه رضاى خدا از رضاى آن ها جدا مى شود، انسان سخت در فشار قرار مى گيرد.

تعبير به «انما» كه معمولاً براى حصر آورده مى شود نشان مى دهد كه اين دو موضوع، بيش از هر چيز ديگر وسيلۀ امتحان است، به همين دليل در روايتى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى خوانيم كه فرمود:

«لا يَقُولَنَّ أحَدُكُم: «اللّهُمَّ إنّي أعوذُ بِكَ مِنَ الفِتنَةِ» لِأنَّهُ لَيسَ أحَدٌ إلّاوَ هُوَ مُشتَمِلٌ عَلى فِتنَةٍ، وَلكِن مَنِ استَعاذَ فَليَستَعِذ مِن مُضِلاّتِ الفِتَنِ، فَإنَّ اللّهَ سُبحانَهُ يَقولُ: (وَ اِعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ) ؛ هيچ كس از شما نگويد: خداوندا! به تو پناه مى برم از امتحان و آزمايش، چراكه هركسى وسيلۀ آزمايش دارد (و حداقل، مال و فرزندى دارد و اصولاً طبيعت زندگى دنيا، طبيعت آزمايش و بوتۀ امتحان است). كسى كه مى خواهد به خدا پناه برد، از امتحانات گمراه كننده پناه برد چراكه خداوند مى گويد: «بدانيد اموال و اولاد شما وسيلۀ آزمون است».(1)

همين معنى با مختصر تفاوتى در آيۀ 28 سورۀ انفال ديده مى شود (آنچه در ذيل كلام اميرمؤمنان على عليه السلام و روايت فوق ذكر شده تعبيرى است كه در سورۀ انفال آمده است).

ص: 363


1- . نهج البلاغه، حكمت 93.

در اينجا بسيارى از مفسران و محدثان نقل كرده اند كه روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله بر فراز منبر مشغول خواندن خطبه بود. حسن و حسين عليهما السلام كه در دوران كودكى بودند وارد شدند در حالى كه پيراهن هاى سرخى به تن داشتند، گاهى هنگام راه رفتن لغزش پيدا كرده مى افتادند، همين كه چشم رسول خدا صلى الله عليه و آله به آن ها افتاد خطبۀ خود را قطع كرد و از منبر فرود آمد و آن ها را در بغل گرفت و به فراز منبر برد و بر دامان خود نشانيد و بعد فرمود: «خداوند عزّوجلّ درست فرموده است كه مى گويد: (أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ) من هنگامى كه نظر به اين دو كودك كردم كه راه مى روند و مى لغزند، شكيبايى نكردم و گفتارم را قطع نمودم و آن ها را برداشتم. حضرت سپس به خطبۀ خود ادامه داد.(1)

بايد توجه داشت كه «فتنه» و آزمايش، گاه آزمون خير است و گاه آزمون شرّ، و در اينجا مى تواند آزمون خير باشد به اين معنى كه خدا مى خواهد پيامبرش را بيازمايد كه هنگام اشتغال به خطبه، آن هم بر فراز منبر آيا ممكن است از حال اين دو فرزند كه جگرگوشه هاى زهرا عليها السلام هستند و هر كدام در آينده مقام والايى خواهند داشت غافل شود، يا ابهت و شكوه خطبه مانع از ابراز عاطفه و محبت نخواهد گشت، وگرنه مسلم است كه پيامبر صلى الله عليه و آله از ياد خدا و انجام مسئوليت سنگين تبليغ و هدايت، به خاطر محبت فرزندان هرگز غافل نمى شد. به هر حال اين عمل پيامبر صلى الله عليه و آله هشدارى بود به همۀ مسلمانان تا موقعيت اين دو فرزند على عليه السلام و فاطمه عليها السلام را بشناسند.

لذا در حديثى كه در منابع معروف اهل سنت نقل شده مى خوانيم كه «براء ابن عازب» (صحابى معروف) مى گويد: «رَأيتُ الحَسَنَ بن عَلِىٍّ عَلى عاتِقِ النَّبِىِّ صلى الله عليه و آله وَهُوَ يَقُولُ: أللّهُمَّ إنِّى اُحِبُّهُ فَأحِبَّهُ ؛ حسن بن على عليه السلام را ديدم كه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته

ص: 364


1- . مجمع البيان، ج 10، ص 301 (ذيل آيات مورد بحث). همين حديث را قرطبى در تفسير خود و نويسندگان روح المعانى، فى ظلال و الميزان با تفاوت هاى مختصرى نقل كرده اند.

بود، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «خدايا من او را دوست مى دارم تو هم او را دوست بدار».(1)

در روايات ديگر آمده كه گاهى حسين عليه السلام مى آمد و هنگام سجده بر دوش پيامبر صلى الله عليه و آله مى رفت و حضرت مانع او نمى شد.(2)

و اين ها همه بيانگر عظمت مقام اين دو امام بزرگ است. در آيۀ بعد به عنوان نتيجه گيرى مى فرمايد: «اكنون كه چنين است تقواى الهى پيشه كنيد آن قدر كه در توان داريد، و فرمان هاى او را بشنويد و اطاعت كنيد، و در راه او انفاق نماييد كه براى شما بهتر است»؛ (فَاتَّقُوا اَللّهَ مَا اِسْتَطَعْتُمْ وَ اِسْمَعُوا وَ أَطِيعُوا وَ أَنْفِقُوا خَيْراً لِأَنْفُسِكُمْ) .

اموال و فرزندان، شما را از ياد خدا غافل نكند

اموال و فرزندان، شما را از ياد خدا غافل نكند(3)

از آنجا كه يكى از عوامل مهم نفاق، حبّ دنيا و علاقۀ افراطى به اموال و فرزندان است، در آخرين آيات سورۀ «منافقين» مؤمنان را از چنين علاقۀ افراطى بازمى دارد؛ مى گويد:

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اموال و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نكند»؛ (يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اَللّهِ) .

«و كسانى كه چنين كنند زيان كاران اند»؛ (وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ اَلْخاسِرُونَ) .

درست است كه اموال و اولاد از مواهب الهى هستند، ولى تا زمانى كه از آن ها در راه خدا و براى نيل به سعادت كمك گرفته شود، اما اگر علاقۀ افراطى به آن ها سدى ميان انسان و خدا ايجاد كند بزرگ ترين بلا محسوب مى شوند، و چنان كه در داستان منافقين در آيات گذشته ديديم، يكى از عوامل انحراف آن ها همين حب دنيا بود.

ص: 365


1- . صحيح مسلم، ج 4، ص 1883 (باب فضائل الحسن و الحسين عليهما السلام، ح 58).
2- . بحار الانوار، ج 43، ص 296، ح 57.
3- . تفسير نمونه، ج 24، ذيل آيۀ 9 سورۀ منافقين.

در حديثى از امام باقر عليه السلام اين معنى به روشن ترين وجهى ترسيم شده است، آنجا كه مى فرمايد: «ما ذِئبانِ ضاريانِ في غَنَمٍ لَيسَ لَها راعٍ، هذا في أوَّلِها وَ هذا في آخِرِها بِأسرَعَ فيها مِن حُبِّ المالِ وَالشَّرَفِ في دينِ المُؤمِنِ ؛ دو گرگ درنده در يك گلۀ بى چوپان كه يكى در اول گله و ديگرى در آخر آن باشد آن قدر ضرر نمى زنند كه مال پرستى و جاه طلبى به دين مؤمن ضرر مى رسانند».(1)

دربارۀ اينكه منظور از ذكر خدا در اينجا چيست، مفسران احتمالات زيادى ذكر كرده اند، بعضى آن را به نمازهاى پنج گانه، بعضى به شكر نعمت و صبر بر بلا و رضاى به قضا، بعضى به حج و زكات و تلاوت قرآن، و بعضى به تمام فرائض تفسير كرده اند، ولى روشن است كه ذكر خدا معنى وسيعى دارد كه همۀ اين ها و غير اينها را شامل مى شود، بنابراين تفسير به امور فوق از قبيل ذكر مصداق هاى روشن است.

تعبير به «خاسرون» (زيان كاران) از اين نظر است كه حبّ دنيا چنان انسان را سرگرم مى كند كه سرمايه هاى وجودى خويش را در راه لذات ناپايدار، و گاهى اوهام و پندارها صرف مى كند و با دست خالى از اين دنيا مى رود، در حالى كه با داشتن سرمايه هاى بزرگ براى زندگى جاويدانش كارى نكرده است.

اهميت نيكى به پدر و مادر

اهميت نيكى به پدر و مادر(2)

در آيۀ 151 سورۀ أنعام مى خوانيم: (قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً) ؛ «بگو: بياييد آنچه را پروردگارتان بر شما حرام كرده است برايتان بخوانم: اينكه چيزى را همتاى خدا قرار ندهيد و به پدر و مادر نيكى كنيد...».

ص: 366


1- . اصول كافى، ج 2، باب حب الدنيا، ح 3.
2- . تفسير نمونه، ج 6، ذيل آيۀ 151 سورۀ انعام.

ذكر نيكى به پدر و مادر، بلافاصله بعد از مبارزه با شرك، و قبل از دستورهاى مهمى همانند تحريم قتل نفس، و اجراى اصول عدالت، دليل بر اهميّت فوق العادۀ حق پدر و مادر در دستورهاى اسلامى است.

اين موضوع زمانى روشن تر مى شود كه توجه كنيم به جاى «تحريم آزار پدر و مادر» كه هماهنگ با ساير تحريم هاى اين آيه است، موضوع احسان و نيكى كردن، ذكر شده است، يعنى نه تنها ايجاد ناراحتى براى آن ها حرام است، بلكه احسان و نيكى درمورد آنان نيز لازم و ضرورى است.

و جالب تر اينكه كلمۀ «احسان» را به وسيلۀ «ب» متعدى ساخته و فرموده است:

(وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً) ، و مى دانيم كه احسان گاهى با «الى» و گاهى با «ب» ذكر مى شود، اگر با «الى» ذكر شود، مفهوم آن نيكى كردن است، هر چند غيرمستقيم و با واسطه باشد، اما هنگامى كه با «ب» ذكر مى شود معنى آن نيكى كردن مستقيم و بدون واسطه است، بنابراين، آيه تأكيد مى كند كه موضوع نيكى به پدر و مادر را بايد آن قدر اهميت داد كه شخصاً و بدون واسطه به آن اقدام نمود.(1)

توحيد و نيكى به پدر و مادر

توحيد و نيكى به پدر و مادر(2)

در آيات 23 تا 24 سورۀ اسراء چنين مى خوانيم: (وَ قَضى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً إِمّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ اَلْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَرِيماً * وَ اِخْفِضْ لَهُما جَناحَ اَلذُّلِّ مِنَ اَلرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ اِرْحَمْهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيراً) ؛ «و پروردگارت فرمان داده كه جز او را نپرستيد! و به پدر و مادر نيكى كنيد! هرگاه يكى از آن دو، يا هر دو، نزد تو به سن پيرى رسند، كمترين اهانتى به آنها روا مدار! و بر آنها فرياد مزن! و گفتار (لطيف و سنجيده و) بزرگوارانه

ص: 367


1- . تفسير المنار، ج 8، ص 185.
2- . تفسير نمونه، ج 12، ذيل آيات 23 و 24 سورۀ اسراء.

به آنها بگو! و پر و بال تواضع خويش را از محبّت و لطف، دربرابر آنان فرود آر! و بگو: «پروردگارا! همان گونه كه آنها مرا در كوچكى تربيت كردند، مشمول رحمتشان قرار ده».

بعد از اصل توحيد، به يكى از اساسى ترين تعليمات انسانى انبيا ضمن تأكيد مجدد بر توحيد اشاره كرده، مى گويد: (وَ قَضى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً) .

«قضاء» مفهوم مؤكّدترى از «امر» دارد و فرمان قطعى و محكم را مى رساند و اين نخستين تأكيد در اين مسأله است. قرار دادن توحيد، يعنى اساسى ترين اصل اسلامى در كنار نيكى به پدر و مادر، تأكيد ديگرى است بر اهميت اين دستور اسلامى. مطلق بودن «احسان» كه هرگونه نيكى را دربر مى گيرد و همچنين «والدين» كه مسلمان و كافر را شامل مى شود، سومين و چهارمين تأكيد در اين جمله است، و نكره بودن احسان (احساناً) كه در اين گونه موارد براى بيان عظمت مى آيد پنجمين تأكيد محسوب مى شود.

توجه به اين نكته نيز لازم است كه فرمان، معمولاً دربارۀ يك امر اثباتى به كار مى رود، در حالى كه در اينجا دربارۀ نفى به كار رفته است (پروردگارت فرمان داده كه جز او را نپرستيد).

اين ممكن است به خاطر آن باشد كه از جملۀ «قضى» فهميده مى شود جملۀ ديگرى در شكل اثباتى در تقدير است و در معنى چنين مى باشد: پروردگارت فرمان مؤكد داده كه او را بپرستيد و غير او را نپرستيد.

و يا اينكه مجموع جملۀ «نفى و اثبات»؛ (أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ) در حكم يك جملۀ اثباتى است، اثبات عبادت انحصارى پروردگار، سپس به بيان يكى از مصداق هاى روشن نيكى به پدر و مادر پرداخته، مى گويد: «هرگاه يكى از آن دو، يا هر دو آن ها، نزد تو به سن پيرى و شكستگى برسند (آن چنان كه نيازمند مراقبت دائمى تو باشند) از هرگونه محبت درمورد آن ها دريغ نكن و كمترين

ص: 368

اهانتى به آنان منما، حتى سبك ترين تعبير نامؤدبانه، يعنى «اف»، به آن ها مگو».

(إِمّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ اَلْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ) .

«و بر سر آن ها فرياد مزن»؛ (وَ لا تَنْهَرْهُما) . بلكه «با گفتار سنجيده و لطيف و بزرگوارانه با آن ها سخن بگو»؛ (وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَرِيماً) .

و نهايت فروتنى را دربرابر آن ها انجام بده «و بال هاى تواضع خود را دربرابرشان از محبت و لطف فرود آر»؛ (وَ اِخْفِضْ لَهُما جَناحَ اَلذُّلِّ مِنَ اَلرَّحْمَةِ) .

«و بگو: پروردگارا! آن ها را مشمول رحمت خويش قرار ده، همان گونه كه در كودكى مرا تربيت كرده اند»؛ (وَ قُلْ رَبِّ اِرْحَمْهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيراً) .

دقت فوق العاده در احترام به پدر و مادر

درحقيقت در دو آيه اى كه گذشت، خداوند قسمتى از ريزه كارى هاى برخورد مؤدبانه و فوق العاده احترام آميز فرزندان را نسبت به پدران و مادران بازگو مى كند:

1. از يك سو روى حالات پيرى آن ها كه در آن زمان از هميشه نيازمندتر به حمايت و محبت و احترام اند انگشت گذاشته، مى گويد: حتى كمترين سخن اهانت آميز به آن ها مگو! آن ها ممكن است براثر كهولت به جايى برسند كه نتوانند بدون كمك ديگرى حركت كنند و از جا برخيزند و حتى ممكن است قادر به دفع آلودگى از خود نباشند، در اين زمان آزمايش بزرگ فرزندان شروع مى شود.

آيا وجود چنين پدر و مادرى را مايۀ رحمت مى دانند و يا بلا و مصيبت و عذاب؟ آيا صبر و حوصلۀ كافى براى نگهدارى احترام آميز از چنين پدر و مادرى را دارند و يا با نيش زبان، با كلمات سبك و اهانت آميز و حتى گاهى با تقاضاى مرگ آن ها از خدا قلبشان را مى فشارند و آزار مى دهند؟

2. از سوى ديگر، قرآن مى گويد: در اين هنگام به آن ها «اف» مگو، يعنى اظهار ناراحتى و ابراز تنفر مكن و باز اضافه مى كند كه با صداى بلند و اهانت آميز و داد

ص: 369

و فرياد با آن ها سخن مگو، و باز تأكيد مى كند كه با قول كريم و گفتار بزرگوارانه با آن ها سخن بگو. همۀ اين ها نهايت ادب در سخن را مى رساند، كه زبان، كليد قلب است.

3. از سوى ديگر، دستور به تواضع و فروتنى مى دهد، تواضعى كه نشان دهندۀ محبت و علاقه باشد و نه چيز ديگر.

4. سرانجام مى گويد: حتى زمانى كه رو به سوى درگاه خدا مى آورى پدر و مادر را (چه در حيات و چه در ممات) فراموش مكن و براى آن ها تقاضاى رحمت پروردگار بنما، به ويژه اين تقاضايت را با اين دليل همراه ساز: «خداوندا! همان گونه كه آن ها در كودكى مرا تربيت كردند تو مشمول رحمت شان فرما».

نكتۀ مهمى كه از اين تعبير علاوه بر آنچه گفته شد استفاده مى شود اين است كه مى گويد: اگر پدر و مادر آن چنان مسن و ناتوان شوند كه به تنهايى قادر به حركت و دفع آلودگى ها از خود نباشند، فراموش نكن كه تو نيز در كودكى چنين بودى و آن ها هرگونه حمايت و محبت خود را از تو دريغ نداشتند تو نيز محبّت آن ها را جبران نما.

و از آنجا كه گاهى در حفظ حقوق پدر و مادر و احترام آن ها و تواضعى كه بر فرزند لازم است، ممكن است لغزش هايى پيش بيايد كه انسان آگاهانه يا ناآگاه به سوى آن كشيده شود، در آخرين آيۀ مورد بحث مى گويد: پروردگار شما به آنچه در دل و جان شماست از شما آگاه تر است (رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما فِي نُفُوسِكُمْ) .

چراكه علم او در همۀ زمينه ها حضورى و ثابت و ازلى و ابدى و خالى از هرگونه اشتباه است، در حالى كه علوم شما واجد اين صفات نيست.

بنابراين اگر بدون قصد طغيان و سركشى دربرابر فرمان خدا لغزشى در زمينۀ احترام و نيكى به پدر و مادر از شما سرزند و بلافاصله پشيمان شويد و در مقام جبران برآييد به يقين مشمول عفو خدا خواهيد شد: «اگر شما صالح باشيد

ص: 370

و توبه كار، خداوند توبه كاران را مى آمرزد»؛ (إِنْ تَكُونُوا صالِحِينَ فَإِنَّهُ كانَ لِلْأَوّابِينَ غَفُوراً) .

«اوّاب» از مادۀ «اوب» (بر وزن قوم) به معنى بازگشت همراه با اراده است، در حالى كه «رجوع»، هم به بازگشت بااراده گفته مى شود و هم بى اراده، به همين دليل به «توبه»، «اوبه» گفته مى شود، چون حقيقت توبه، بازگشت همراه با اراده به سوى خداست، و از آنجا كه «اواب» صيغۀ مبالغه است به كسى گفته مى شود كه هر لحظه اى كه از او خطايى سرزند به سوى پروردگار بازمى گردد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه ذكر صيغۀ مبالغه اشاره به تعدد عوامل بازگشت و رجوع به خدا باشد، زيرا ايمان به پروردگار از يك سو، توجه به دادگاه عالم قيامت از سوى دوم، وجدان بيدار از سوى سوم، و توجه به عواقب و آثار گناه از سوى چهارم، دست به دست هم مى دهند و انسان را از مسير انحرافى به سوى خدا مى برند.

نكته: احترام پدر و مادر در منطق اسلام

گرچه عواطف انسانى و مسألۀ حق شناسى به تنهايى براى رعايت احترام والدين كافى است، ولى از آنجا كه اسلام حتى در مسائلى كه هم عقل در آن استقلال كامل دارد و هم عاطفه آن را به وضوح درمى يابد، سكوت نمى كند، بلكه به عنوان تأكيد در اين گونه موارد نيز دستورات لازم را صادر مى نمايد، درمورد احترام والدين نيز آن قدر تأكيد كرده است كه در كمتر مسأله اى ديده مى شود.

به عنوان نمونه به چند قسمت اشاره مى كنيم:

الف) در چهار سوره از قرآن مجيد نيكى به والدين بلافاصله بعد از مسألۀ توحيد قرار گرفته است. اين هم رديف بودن دو مسأله بيانگر اين است كه اسلام تا چه حد براى پدر و مادر احترام قائل است.

ص: 371

در سورۀ بقره آيۀ 83 مى خوانيم: (لا تَعْبُدُونَ إِلاَّ اَللّهَ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً) .

در سورۀ نساء آيۀ 36 نيز آمده است: (وَ اُعْبُدُوا اَللّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً) .

در سورۀ انعام آيۀ 151 مى فرمايد: (أَلاّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً) .

و در آيات مورد بحث نيز اين دو را قرين باهم ديديم: (وَ قَضى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً) .

ب) اهميت اين موضوع به حدى است كه هم قرآن و هم روايات با صراحت توصيه مى كنند كه حتى اگر پدر و مادر كافر باشند رعايت احترامشان لازم است:

در سورۀ لقمان آيۀ 15 مى خوانيم: (وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِي اَلدُّنْيا مَعْرُوفاً) ؛ «و هرگاه آن دو تلاش كنند كه تو چيزى را همتاى من قرار دهى، كه از آن آگاهى ندارى (بلكه مى دانى باطل است)، از ايشان اطاعت مكن ولى با آن دو، در دنيا بطور شايسته اى رفتار كن».

ج) شكرگزارى از پدر و مادر در قرآن مجيد در رديف شكرگزارى نعمت هاى خدا قرار داده شده، چنان كه مى خوانيم: (أَنِ اُشْكُرْ لِي وَ لِوالِدَيْكَ) ؛ با اينكه نعمت خدا بيش از آن است كه قابل شمردن باشد، و اين دليل بر عمق و وسعت حقوق پدران و مادران مى باشد.

د) قرآن حتى كمترين بى احترامى به پدر و مادر را اجازه نداده است. در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «لَو عَلِمَ اللّهُ شَيئاً هُوَ أدنى مِن اُفٍّ لَنَهى عَنهُ وَ هُوَ مِن أدنَى العُقوقِ وَ مِنَ العُقوقِ أن يَنظُرَ الرَّجُلُ إلى والِدَيهِ فَيُحِدَّ النَّظَرَ إلَيهِما ؛ اگر چيزى كمتر از «اف» وجود داشت خدا از آن نهى مى كرد (اف همانطور كه گفتيم كمترين اظهار ناراحتى است) و اين حدّاقل مخالفت و بى احترامى نسبت به پدر و مادر است، و نظر تند و غضب آلود به پدر و مادر، از جملۀ آن مى باشد».(1)

ص: 372


1- . جامع السعادات، ج 2، ص 258.

ه) با اينكه جهاد يكى از مهم ترين برنامه هاى اسلامى است، مادامى كه جنبۀ وجوب عينى پيدا نكند يعنى داوطلب به قدر كافى باشد، بودن در خدمت پدر و مادر از آن مهم تر است، و اگر موجب ناراحتى آن ها شود، جايز نيست.

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفت و عرض كرد: من جوان بانشاط و ورزيده اى هستم و جهاد را دوست دارم، ولى مادرى دارم كه از اين موضوع ناراحت مى شود. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«ارجِع فَكُن مَعَ والِدَتِكَ فَوَ الَّذي بَعَثَني بِالحَقِّ لَاُنسُها بِكَ لَيلَةً خَيرٌ مِن جِهادٍ في سَبيلِ اللّهِ سَنَةً ؛ برگرد و با مادر خويش باش، قسم به آن خدايى كه مرا به حق مبعوث ساخته است هر يك شبى كه مادرت با تو مأنوس شود از يك سال جهاد در راه خدا بهتر است».(1)

ولى البته هنگامى كه جهاد، جنبۀ وجوب عينى پيدا كند و كشور اسلامى در خطر قرار گيرد و حضور همگان لازم شود، هيچ عذرى پذيرفته نيست، حتى نارضايى پدر و مادر. درمورد ساير واجبات كفايى و همچنين مستحبات، مسأله همين گونه است.

و) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «إيّاكُم وَ عُقوقَ الوالِدَينِ فَإنَّ ريحَ الجَنَّةِ تُوجَدُ مِن مَسيرَةِ ألفِ عامٍ وَ لا يَجِدُها عاقٌّ ؛ بترسيد از اينكه عاق پدر و مادر و مغضوب آن ها شويد، زيرا بوى بهشت از پانصد سال راه به مشام مى رسد، ولى هيچ گاه به كسانى كه مورد خشم پدر و مادر هستند نخواهد رسيد».(2)

اين تعبير اشارۀ لطيفى به اين موضوع است كه چنين اشخاصى نه تنها در بهشت گام نمى گذارند، بلكه در فاصلۀ بسيار زيادى از آن قرار دارند و حتى نمى توانند به آن نزديك شوند.

ص: 373


1- . جامع السعادات، ج 2، ص 260.
2- . همان، ص 257.

سيد قطب در تفسير فى ظلال حديثى به اين مضمون از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه مردى مشغول طواف بود و مادرش را بر دوش گرفته، طواف مى داد. پيامبر صلى الله عليه و آله را در همان حال مشاهده نمود، عرض كرد: آيا حق مادرم را با اين كار انجام دادم؟ فرمود: نه، حتى جبران يكى از ناله هاى او را (هنگام وضع حمل) نمى كند.(1)

و اگر بخواهيم عنان قلم را در اينجا رها كنيم سخن بسيار به درازا مى كشد و از شكل تفسير خارج مى شويم، اما باصراحت بايد گفت كه هر قدر در اين زمينه گفته شود باز هم كم است، چراكه آن ها حق حيات بر انسان دارند.

در پايان اين بحث ذكر اين نكته را لازم مى دانيم كه گاهى مى شود پدر و مادر پيشنهادهاى غيرمنطقى و يا خلاف شرع به انسان مى دهند. بديهى است كه اطاعت آن ها در هيچ يك از اين موارد لازم نيست، ولى با اين حال بايد با برخورد منطقى و انجام وظيفۀ امر به معروف در بهترين صورتش با اين گونه پيشنهادها برخورد كرد.

سخن خود را در اين زمينه با حديثى از امام كاظم عليه السلام پايان مى دهيم؛ آن حضرت مى فرمايد: «كسى از پيامبر صلى الله عليه و آله دربارۀ حق پدر و فرزند سؤال كرد؛ فرمود: «لا يُسَمّيهِ بِاسمِهِ وَ لا يَمشي بَينَ يَدَيهِ وَ لا يَجلِسُ قَبلَهُ وَ لا يَستَسِبُّ لَهُ ؛ بايد او را با نام صدا نزند (بلكه بگويد: پدرم!) و جلوتر از او راه نرود، و قبل از او ننشيند، و كارى نكند كه مردم به پدرش بدگويى كنند» (مثلاً بگويند: خدا پدرت را نيامرزد كه چنين كردى!)».(2)

احترام پدر و مادر
اشاره

احترام پدر و مادر(3)

در آيات 12 تا 15 سورۀ لقمان مى خوانيم: (وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ اَلْحِكْمَةَ أَنِ اُشْكُرْ

ص: 374


1- . فى ظلال، ج 5، ص 318.
2- . نورالثقلين، ج 3، ص 149.
3- . تفسير نمونه، ج 17، ذيل آيات 12-15 سورۀ لقمان.

لِلّهِ وَ مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اَللّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ * وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللّهِ إِنَّ اَلشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ * وَ وَصَّيْنَا اَلْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْنٍ وَ فِصالُهُ فِي عامَيْنِ أَنِ اُشْكُرْ لِي وَ لِوالِدَيْكَ إِلَيَّ اَلْمَصِيرُ * وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِي اَلدُّنْيا مَعْرُوفاً وَ اِتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنابَ إِلَيَّ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) ؛ «ما به لقمان حكمت داديم (و به او گفتيم:) شكر خدا را به جاى آور! هر كس شكرگزارى كند، تنها به سود خويش شكر مى كند؛ و آن كس كه كفران كند (زيانى به خدا نمى رساند)؛ چراكه خداوند بى نياز و ستوده است. (به خاطر بياور) هنگامى را كه لقمان به فرزندش - در حالى كه او را موعظه مى كرد گفت: «پسرم! چيزى را همتاى خدا قرار مده كه شرك، ظلم بزرگى است.» و ما به انسان دربارۀ پدر و مادرش سفارش كرديم؛ مادرش او را با ناتوانى روزافزون حمل كرد، و دوران شيرخوارگى او در دو سال پايان مى يابد؛ (آرى، به او توصيه كردم) كه براى من و براى پدر و مادرت شكر به جا آور كه بازگشت (همۀ شما) به سوى من است! و هرگاه آن دو، تلاش كنند كه تو چيزى را همتاى من قرار دهى، كه از آن آگاهى ندارى (بلكه مى دانى باطل است)، از ايشان اطاعت مكن، ولى با آن دو، در دنيا به طرز شايسته اى رفتار كن؛ و از راه كسانى پيروى كن كه (توبه كنان) به سوى من آمده اند؛ سپس بازگشت همۀ شما به سوى من است و من شما را از آنچه انجام مى داديد با خبر مى سازم».

تفسير

به تناسب بحث هاى گذشته پيرامون توحيد و شرك و اهميت و عظمت قرآن و حكمتى كه در اين كتاب آسمانى به كار رفته، در آيات مورد بحث و چند آيه بعد از آن، سخن از «لقمان حكيم» و بخشى از اندرزهاى مهم اين مرد الهى در

ص: 375

زمينۀ توحيد و مبارزه با شرك به ميان آمده، و مسائل مهم اخلاقى نيز كه در اندرزهاى لقمان به فرزندش منعكس مى باشد بازگو شده است. اين اندرزهاى ده گانه، هم مسائل اعتقادى را به طرز جالبى بيان مى كند، هم اصول وظايف دينى، و هم مباحث اخلاقى را.

در نخستين آيه مى فرمايد: «ما به لقمان حكمت داديم و به او گفتيم كه براى خدا شكرگزارى كن، چراكه هر كس شكر نعمت او را ادا كند، به سود خويش شكر كرده، و هر كس كفران كند، زيانى به خدا نمى رساند، چراكه خداوند، بى نياز و ستوده است.

براى «حكمت» معانى فراوانى ذكر كرده اند، مانند «شناخت اسرار جهان هستى» و «آگاهى از حقايق قرآن» و «رسيدن به حق از نظر گفتار و عمل» و «معرفت و شناسايى خداوند».

اما همۀ اين معانى را مى توان يك جا جمع كرده و در تفسير حكمت چنين گفت: حكمتى كه قرآن از آن سخن مى گويد و خداوند به لقمان عطا فرموده بود «مجموعه اى از معرفت و علم، و اخلاق پاك و تقوا و نور هدايت» بوده است.

در حديثى از امام موسى بن جعفر عليه السلام مى خوانيم كه در تفسير اين آيه براى «هشام بن حكم» فرمود: «مراد از حكمت، فهم و عقل است».(1)

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود:

«أوتِيَ مَعْرِفَةَ إمامَ زَمانِهِ ؛ حكمت اين است كه لقمان نسبت به امام و رهبر الهى عصر خود آگاهى داشت».(2)

روشن است كه هر يك از اين ها يكى از شاخه هاى مفهوم وسيع حكمت محسوب مى شود و با هم منافاتى ندارد. به هر حال «لقمان» به خاطر داشتن اين

ص: 376


1- . اصول كافى، ج 1، ص 13 (كتاب العقل و الجهل، ح 12).
2- . نورالثقلين، ج 4، ص 196.

حكمت به شكر پروردگارش پرداخت. او هدف نعمت هاى الهى و كاربرد آن ها را مى دانست و درست آن ها را در همان هدفى كه براى آن آفريده شده بودند به كار مى بست، و اصلاً حكمت همين است: «به كار بستن هر چيزى در جاى خود». بنابراين «شكر» و «حكمت» به يك نقطه بازمى گردند.

بعد از معرفى لقمان و مقام علم و حكمت او به نخستين اندرز وى كه در عين حال مهم ترين توصيه به فرزندش مى باشد اشاره كرده، چنين مى فرمايد:

«به خاطر بياور هنگامى را كه لقمان به فرزندش، در حالى كه او را موعظه مى كرد، گفت: پسرم! هيچ چيز را شريك خدا قرار مده كه شرك ظلم عظيمى است».

حكمت لقمان ايجاب مى كند كه قبل از هر چيز به سراغ اساسى ترين مسألۀ عقيدتى برود و آن مسألۀ «توحيد» است، توحيد در تمام زمينه ها و ابعاد، زيرا هر حركت تخريبى و ضدّ الهى از شرك سرچشمه مى گيرد، از دنياپرستى، مقام پرستى، هوى پرستى، و مانند آن كه هر كدام شاخه اى از شرك محسوب مى شود، همان گونه كه اساس تمام حركت هاى صحيح و سازنده، توحيد است، يعنى تنها دل به خدا بستن و سر بر فرمان او نهادن و از غير او بريدن و همۀ بت ها را در آستان كبريايى او درهم شكستن! قابل توجه اينكه لقمان حكيم، براى نفى شرك اين دليل ذكر مى كند كه شرك، ظلم عظيم است، آن هم با تعبيرى كه از چند جهت، تأكيد در بردارد.

چه ظلمى از اين بالاتر كه هم درمورد خدا انجام مى شود و موجود بى ارزشى همتاى او قرار مى گيرد، هم دربارۀ خلق خدا كه به گمراهى كشيده مى شوند و مشركان با اعمال جنايت بار خود آن ها را مورد ستم قرار مى دهند، و هم دربارۀ خويشتن كه از اوج عزت عبوديت پروردگار، به قعر درّۀ ذلت پرستش غير او سقوط مى كنند!

ص: 377

دو آيۀ بعد درحقيقت جمله هاى معترضه اى است كه خداوند در لابه لاى اندرزهاى لقمان بيان كرده است، اما معترضه نه به معنى بى ارتباط، بلكه به معنى سخنان الهى كه ارتباط روشنى با سخنان لقمان دارد، زيرا در اين دو آيه، بحث از نعمت وجود پدر و مادر و زحمات و خدمات و حقوق آن هاست و قرار دادن شكر پدر و مادر در كنار شكر «اللّه».

به علاوه، تأكيدى بر خالص بودن اندرزهاى لقمان به فرزندش نيز محسوب مى شود، چراكه پدر و مادر با علاقۀ وافر و خلوص نيتى كه دربارۀ فرزندان خود دارند ممكن نيست جز خير و صلاح آن ها را در اندرزهايشان بازگو كنند.

نخست مى فرمايد: «ما به انسان دربارۀ پدر و مادرش سفارش كرديم»؛ (وَ وَصَّيْنَا اَلْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ) .

آنگاه به زحمات فوق العادۀ مادر اشاره كرده، مى گويد: «مادرش او را حمل كرد در حالى كه هر روز ضعف و سستى تازه اى بر ضعف او افزوده مى شد»؛ (حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْنٍ) . اين مسأله از نظر علمى ثابت شده و تجربه نيز نشان داده كه مادران در دوران باردارى گرفتار وهن و سستى مى شوند، چراكه شيرۀ جان و مغز استخوانشان را به پرورش جنين خود اختصاص مى دهند و از تمام مواد حياتى وجود خود بهترينش را تقديم او مى دارند.

به همين دليل، مادران در دوران باردارى گرفتار كمبود انواع ويتامين ها مى شوند كه اگر جبران نشود مشكلاتى براى آن ها به وجود مى آورد، حتى اين مطلب در دوران رضاع و شير دادن نيز ادامه مى يابد، چراكه «شير، شيرۀ جان مادر است». لذا به دنبال آن مى افزايد: «پايان دوران شيرخوارگى او دو سال است»؛ (وَ فِصالُهُ فِي عامَيْنِ) .

همان گونه كه در جاى ديگر قرآن نيز اشاره شده است: (وَ اَلْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ) ؛ «مادران فرزندانشان را دو سال تمام شير مى دهند».(1)

ص: 378


1- . بقره، آيۀ 233.

البته منظور، دوران كامل شيرخوارگى است هرچند ممكن است گاهى كمتر از آن انجام شود. به هر حال مادر در اين 33 ماه (دوران حمل و دوران شيرخوارگى) بزرگ ترين فداكارى را هم از نظر روحى و عاطفى، هم از نظر جسمى، و هم از جهت خدمات درمورد فرزندش انجام مى دهد. جالب اينكه خداوند ابتدا سفارش پدر و مادر، هر دو را مى كند، ولى هنگام بيان زحمات و خدمات، روى زحمات مادر تأكيد مى نمايد تا انسان را متوجه ايثارگرى ها و حق عظيم او سازد.

سپس مى گويد: «توصيه كردم كه هم شكر مرا به جاى آور و هم شكر پدر و مادرت را»؛ (أَنِ اُشْكُرْ لِي وَ لِوالِدَيْكَ) .

شكر مرا به جا آور كه خالق و منعم اصلى توام و چنين پدر و مادر مهربانى به تو داده ام، و شكر پدر و مادرت را نيز بگزار كه واسطۀ اين فيض و عهده دار انتقال نعمت هاى من به تو مى باشند. و چقدر جالب و پرمعنى است كه شكر پدر و مادر درست در كنار شكر خدا قرار گرفته است! در پايان آيه نيز با لحنى كه خالى از تهديد و عتاب نيست مى فرمايد:

«بازگشت همۀ شما به سوى من است»؛ (إِلَيَّ اَلْمَصِيرُ) .

آرى، اگر در اينجا كوتاهى كنيد در آنجا تمام اين حقوق و زحمات و خدمات مورد بررسى قرار مى گيرد و مو به مو حساب مى شود، بايد از عهدۀ حساب الهى درمورد شكر نعمت هايش، و همچنين درمورد شكر نعمت وجود پدر و مادر و عواطف پاك و بى آلايش آن ها برآييد.

بعضى از مفسّران در اينجا به اين نكته توجه كرده اند كه در قرآن مجيد تأكيد بر رعايت حقوق پدر و مادر بارها آمده است، اما سفارش نسبت به فرزندان كمتر ديده مى شود (جز درمورد نهى از كشتن فرزندان كه يك عادت شوم و زشت استثنايى در عصر جاهليت بوده است).

ص: 379

اين به خاطر آن است كه پدر و مادر به حكم عواطف نيرومندشان كمتر ممكن است فرزندان را به دست فراموشى بسپارند، در حالى كه زياد ديده شده كه فرزندان، پدر و مادر را به ويژه هنگام پيرى و از كارافتادگى فراموش مى كنند، و اين دردناك ترين حالت براى آن ها و بدترين ناشكرى براى فرزندان محسوب مى شود.(1)

و از آنجا كه توصيه به نيكى درمورد پدر و مادر، ممكن است اين توهم را براى بعضى ايجاد كند كه حتى در مسألۀ عقايد و كفر و ايمان، بايد با آن ها مماشات كرد، در آيۀ بعد مى افزايد: «هرگاه آن دو، تلاش و كوشش كنند كه چيزى را شريك من قرار دهى كه از آن (حداقل) آگاهى ندارى، از آن ها اطاعت مكن»؛ (وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما) .

هرگز نبايد رابطۀ انسان و پدر و مادرش، مقدم بر رابطۀ او با خدا باشد، و هرگز نبايد عواطف خويشاوندى حاكم بر اعتقاد مكتبى او شود.

تعبير به «جاهداك» اشاره به اين است كه پدر و مادر گاهى به گمان اينكه سعادت فرزند را مى خواهند، تلاش و كوشش مى كنند كه او را به سوى عقيدۀ انحرافى خود بكشانند، و اين درمورد همۀ پدران و مادران ديده مى شود.

وظيفۀ فرزندان اين است كه هرگز دربرابر اين فشارها تسليم نشوند و استقلال فكرى خود را حفظ كرده، عقيدۀ توحيد را با هيچ چيزى معاوضه نكنند.

در ضمن، جملۀ (ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ) (چيزى كه به آن علم و آگاهى ندارى) اشاره به اين است كه اگر به فرض، دلايل بطلان شرك را ناديده بگيريم، حداقل، دليلى بر اثبات آن نيست، و هيچ شخص بهانه جويى نيز نمى تواند دليلى براى اثبات شرك اقامه كند.

ص: 380


1- . تفسير فى ظلال، ج 6، ص 484.

از اين گذشته، اگر شرك حقيقتى داشت، بايد دليلى براى اثبات آن وجود داشته باشد و چون وجود ندارد خود دليلى بر بطلان آن مى باشد.

باز از آنجايى كه ممكن است اين فرمان، اين توهم را به وجود آورد كه دربرابر پدر و مادر مشرك، بايد شدت عمل و بى حرمتى به خرج داد، بلافاصله اضافه مى كند كه عدم اطاعت آن ها در مسألۀ كفر و شرك، دليل بر قطع رابطۀ مطلق با آن ها نيست، بلكه در عين حال «با آن ها در دنيا به طرز شايسته اى رفتار كن»؛ (وَ صاحِبْهُما فِي اَلدُّنْيا مَعْرُوفاً) .

از نظر دنيا و زندگى مادى با آن ها مهر و محبت و ملاطفت كن، و از نظر اعتقاد و برنامه هاى مذهبى، تسليم افكار و پيشنهادهاى آن ها نباش، اين درست نقطۀ اصلى اعتدال است كه حقوق خدا و پدر و مادر، در آن جمع است.

لذا بعداً مى افزايد: «راه كسانى را پيروى كن كه به سوى من بازگشته اند (راه پيامبر و مؤمنان راستين)»؛ (وَ اِتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنابَ إِلَيَّ) .

چراكه بعد از آن «بازگشت همۀ شما به سوى من است و من شما را از آنچه در دنيا عمل مى كرديد آگاه مى سازم و بر طبق آن پاداش و كيفر مى دهم)»؛ (ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) .

نفى و اثبات هاى پى درپى، و امر و نهى ها در آيات فوق، براى اين است كه مسلمانان در اين گونه مسائل كه در بدو نظر تضادى ميان انجام دو وظيفۀ لازم تصور مى شود خط اصلى را پيدا كنند و بدون كمترين افراط و تفريط، در مسير صحيح قرار گيرند. اين دقت و ظرافت قرآن در اين ريزه كارى ها، از چهره هاى فصاحت و بلاغت عميق آن است.

به هر حال، آيۀ فوق كاملاً شبيه چيزى است كه در آيۀ 8 سورۀ عنكبوت آمده است كه مى گويد: (وَ وَصَّيْنَا اَلْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حُسْناً وَ إِنْ جاهَداكَ لِتُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) .

ص: 381

اى انسان! به پدر و مادر نيكى كن
اشاره

در آيۀ 15 سورۀ احقاف مى خوانيم: (وَ وَصَّيْنَا اَلْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْساناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً حَتّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ اَلَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَ إِنِّي مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ) ؛ «ما به انسان توصيه كرديم كه به پدر و مادرش نيكى كند، مادرش او را با ناراحتى حمل مى كند و با ناراحتى وضع حمل مى كند؛ و دوران حمل و از شير بازگرفتنش سى ماه است؛ تا زمانى كه به نيرومندى و كمال خوبى برسد و به چهل سالگى درآيد مى گويد: «پروردگارا! مرا توفيق ده تا شكر نعمتى را كه به من و پدر و مادرم دادى به جا آورم و كار شايسته اى انجام دهم كه از آن خشنود باشى، و فرزندان مرا صالح گردان! من به سوى تو بازگشتم (و توبه كردم)، و من از مسلمانانم».

تفسير

اين آيات و آيات آينده درحقيقت توضيحى است دربارۀ دو گروه «ظالم» و «محسن». نخست به وضع «نيكوكاران» پرداخته و از مسألۀ نيكى به پدر و مادر و شكر زحمات آن ها كه مقدمه اى است براى شكر پروردگار شروع مى كند، مى فرمايد: «ما انسان را توصيه كرديم كه دربارۀ پدر و مادرش نيكى كند».

«وصيت» و «توصيه» به معنى مطلق سفارش است و مفهوم آن منحصر به سفارش هاى مربوط به بعد از مرگ نيست، لذا جمعى در اينجا آن را به معنى «امر و دستور و فرمان» تفسير كرده اند. سپس به دليل لزوم حق شناسى دربرابر مادر پرداخته مى گويد:

«مادر، او را با اكراه و ناراحتى حمل مى كند و با ناراحتى بر زمين مى گذارد، و دوران حمل و از شير بازگرفتنش سى ماه است».

ص: 382

«مادر» در طول اين سى ماه بزرگ ترين ايثار و فداكارى را درمورد فرزندش انجام مى دهد. از نخستين روزهاى انعقاد نطفه حالت مادر دگرگون مى شود و ناراحتى ها پشت سر يكديگر مى آيد، حالتى كه «ويار» ناميده مى شود و يكى از سخت ترين حالات مادر است روى مى دهد و پزشكان مى گويند: اين حالت براثر كمبودهايى است كه در جسم مادر به خاطر ايثار به فرزند رخ مى دهد.

هرقدر جنين رشد و نمو بيشتر مى كند مواد بيشترى از شيرۀ جان مادر مى گيرد و حتى روى استخوان هاى او و اعصابش اثر مى گذارد، گاهى خواب و خوراك و استراحت و آرامش را از او مى گيرد و در آخر دوران حمل، راه رفتن و حتى نشست و برخاست براى مادر مشكل مى شود، اما با صبر و حوصلۀ تمام و به عشق فرزندى كه به زودى چشم به دنيا مى گشايد و به روى مادر لبخند مى زند تمام اين ناملايمات را تحمل مى كند.(1)

زمان وضع حمل فرامى رسد، كه يكى از سخت ترين لحظات زندگى مادر است تا آنجا كه گاه مادر جان خود را بر سر فرزند از دست مى دهد.

به هر حال بار سنگينش را بر زمين گذاشته، دوران سخت ديگرى شروع مى شود، دوران مراقبت دائم و شبانه روزى از فرزند، دورانى كه بايد به تمام نيازهاى كودكى پاسخ گويد كه هيچ گونه قدرتى براى بيان نيازهاى خود ندارد، اگر دردى دارد نمى تواند محل درد را تعيين كند و اگر ناراحتى از گرسنگى و تشنگى و گرما و سرما دارد قادر به بيان آن نيست، جز اينكه ناله سردهد و اشك ريزد، و مادر بايد با كنجكاوى و صبر و حوصلۀ تمام، يك به يك اين نيازها را تشخيص دهد و برآورده كند.

نظافت فرزند در اين دوران مشكلى است طاقت فرسا، و تأمين غذاى او كه از

ص: 383


1- . تفسير نمونه، ج 21، ذيل آيات 15 و 16 سورۀ احقاف.

شيرۀ جان مادر گرفته مى شود ايثارى است بزرگ. بيمارى هاى مختلفى كه در اين دوران دامان نوزاد را مى گيرد و مادر بايد با شكيبايى فوق العاده به مقابله با آن ها برخيزد مشكل ديگرى است.

اينكه قرآن در اينجا تنها از نارحتى هاى مادر سخن به ميان آورده و سخنى از پدر در ميان نيست، به علت بى اهميتى آن نمى باشد، چراكه پدر نيز در بسيارى از اين مشكلات شريك مادر است، ولى چون مادر سهم بيشترى دارد، بيشتر روى او تكيه شده است.

در اينجا اين سؤال مطرح مى شود كه در آيۀ 233 سورۀ بقره دوران شيرخوارگى دو سال كامل (24 ماه) ذكر شده است: (وَ اَلْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ يُتِمَّ اَلرَّضاعَةَ) ؛ «و مادران، فرزندان خود را دو سال تمام شير مى دهند، (اين) براى كسى است كه بخواهد دوران شير دادن را تكميل كند».

در حالى كه مجموع «دوران حمل و شيرخوارگى» در آيۀ مورد بحث، فقط سى ماه ذكر شده، مگر ممكن است دوران حمل شش ماه باشد؟

فقها و مفسران با الهام از روايات اسلامى در پاسخ گفته اند: آرى، حداقل دوران حمل 6 ماه و حداكثر دوران مفيد رضاع 24 ماه است، حتى از جمعى از پزشكان پيشين همچون «جالينوس» و «ابن سينا» نقل شده كه گفته اند: با چشم خود شاهد چنين امرى بوده ايم كه فرزندى بعد از شش ماه به دنيا آمده است.

همچنين از اين تعبير قرآن مى توان استفاده كرد كه هر قدر از مقدار حمل كاسته شود بايد بر مقدار دوران شيرخوارى افزود، به گونه اى كه در مجموع 30 ماه تمام را شامل گردد. از ابن عباس نيز نقل شده كه هرگاه دوران باردارى زن 9 ماه باشد بايد 21 ماه فرزند را شير دهد، و اگر حمل 6 ماه باشد بايد 24 ماه شير دهد. قانون طبيعى نيز همين را ايجاب مى كند، چراكه كمبودهاى دوران حمل در دوران شيرخوارگى بايد جبران شود.

ص: 384

سپس مى افزايد: «حيات انسان همچنان ادامه مى يابد تا زمانى كه به كمال قدرت نيروى جسمانى رسد، و به مرز چهل سالگى وارد شود».

بعضى از مفسران، «بلوغ اشد» (رسيدن به مرحلۀ توانايى) را با رسيدن به چهل سالگى هماهنگ، و براى تأكيد مى دانند، ولى ظاهر اين است كه «بلوغ اشد» اشاره به «بلوغ جسمانى» و رسيدن به اربعين سنه (چهل سالگى) اشاره به «بلوغ فكرى و عقلانى» است، زيرا معروف است كه بيشتر انسان ها در چهل سالگى به مرحلۀ كمال عقل مى رسند و گفته اند كه غالب انبيا در چهل سالگى به نبوت مبعوث شدند. همچنين دربارۀ اينكه سن بلوغ قدرت جسمانى چه سنى است، گفتگوست، بعضى همان سن معروف بلوغ را مى دانند كه در آيۀ 34 اسراء در مورد يتيمان نيز به آن اشاره شده، در حالى كه در بعضى از روايات تصريح شده كه سن هجده سالگى است. البته مانعى ندارد كه اين تعبير در موارد مختلف معانى متفاوتى دهد كه با قرائن روشن مى شود.

در حديثى آمده است: «اِنَّ الشَّيطانَ يَجُرُّ يَدَهُ عَلى وَجهِ مَن زادَ عَلَى الاَربَعِينَ وَ لَم يَتُب، وَ يَقُولُ بِأبي وَجهٌ لا يُفلَحُ !؛ شيطان دستش را به صورت كسانى كه به چهل سالگى برسند و از گناه توبه نكنند مى كشد و مى گويد: پدرم فداى چهره اى باد كه هرگز رستگار نمى شود» (و در جبين اين انسان نور و رستگارى نيست!).(1)

از ابن عباس نيز نقل شده است: «مَن بَلَغَ الاَربَعينَ وَ لَم يَغلِب خَيرُهُ شَرَّهُ فَليَتَجَهَّز اِلَى النّارِ ؛هركس چهل سال بر او بگذرد و نيكى او بر بدى اش غالب نشود آمادۀ آتش جهنم گردد!».

به هر حال قرآن در دنبالۀ اين سخن مى افزايد: اين انسان لايق و باايمان هنگامى كه به چهل سالگى رسيد سه چيز را از خدا تقاضا مى كند، نخست مى گويد: «پروردگارا! به من توفيق ده تا شكر نعمتى را كه به من و پدر و مادرم

ص: 385


1- . روح المعانى، ج 26، ص 17.

ارزانى داشتى به جا آورم!»؛ (رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ اَلَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ) .

اين تعبير نشان مى دهد كه انسان باايمان در چنين سن و سالى، هم از عمق و وسعت نعمت هاى خدا بر او آگاه مى شود، و هم از خدماتى كه پدر و مادر به او كرده، تا به اين حد رسيده است، چراكه در اين سن و سال معمولاً خودش پدر يا مادر شده و زحمات طاقت فرسا و ايثارگرانۀ آن دو را با چشم خود مى بيند، و بى اختيار به ياد آن ها مى افتد و به جاى آن ها در پيشگاه خدا شكرگزارى مى كند.

در دومين تقاضا عرضه مى دارد: «خداوندا! به من توفيق ده تا عمل صالح به جا آورم، عملى كه تو از آن خشنود باشى»؛ (أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ) .

و بالاخره در سومين تقاضايش عرض مى كند: «خداوندا! صلاح و درستكارى را در فرزندان و دودمان من تداوم بخش»؛ (وَ أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي) .

تعبير به «لى» (براى من) همچنين اشاره به اين است كه صلاح و نيكى فرزندان من چنان باشد كه نتايجش عايد من نيز بشود.

و تعبير «فى ذريتى» (در فرزندان من) به طور مطلق، اشاره به تداوم صلاح و نيكوكارى در تمام دودمان اوست.

جالب اينكه در دعاى اول، پدر و مادر را شريك مى كند، و در دعاى سوم فرزندان را، ولى در دعاى دوم براى خود دعا مى كند، و اين گونه است انسان صالح كه اگر با يك چشم به خويشتن مى نگرد با چشم ديگر به افرادى كه بر او حق دارند نگاه مى كند.

و در پايان آيه دو مطلب را اعلام مى دارد كه هر كدام بيانگر يك برنامۀ عملى مؤثر است، نخست مى گويد: «پروردگارا! من در اين سن و سال به سوى تو بازمى گردم و توبه مى كنم»؛ (إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ) .

به مرحله اى رسيده ام كه بايد خطوط زندگى من تعيين شود و تا آخر عمر

ص: 386

همچنان ادامه يابد، آرى، من به مرز چهل سالگى رسيده ام و براى بنده اى چون من چقدر زشت و نازيباست كه به سوى تو نيايم و خودم را از گناهان با آب توبه نشويم!

ديگر اينكه مى گويد: «من از مسلمين هستم»؛ (وَ إِنِّي مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ) .

درحقيقت اين دو جمله پشتوانه اى است براى آن دعاهاى سه گانه و مفهومش اين است: چون من توبه كرده ام و تسليم مطلق دربرابر فرمان توام، تو نيز بزرگوارى كن و مرا مشمول آن نعمت ها بفرما.

نيكى به پدر

نيكى به پدر(1)

در آيۀ 67 سورۀ بقره مى خوانيم: (وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ إِنَّ اَللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ اَلْجاهِلِينَ) ؛ «و (به ياد آوريد) هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت: خداوند به شما دستور مى دهد ماده گاوى را ذبح كنيد (و قطعه اى از بدن آن را به بدن مقتول بزنيد، تا زنده شود و قاتل را معرفى كند). گفتند: آيا ما را مسخره مى كنى؟ گفت: به خدا پناه مى برم از اينكه از جاهلان باشم».

نكته: شرايط و ويژگى هاى آن گاو در آيات بعدى چنين ذكر شده است: ماده گاوى باشد كه نه پير و از كارافتاده و نه بكر و جوان، بلكه ميان اين دو باشد، زردِ يك دست باشد كه رنگ آن بينندگان را شاد و مسرور سازد. گاوى باشد كه براى شخم زدن رام نشده باشد و براى زراعت آب كشى نكند، از هر عيبى بركنار باشد و حتى هيچ گونه رنگ ديگرى در آن نباشد.

ص: 387


1- . تفسير نمونه، ج 1، ذيل آيۀ 67 سورۀ بقره.

مفسّران در اينجا يادآور مى شوند كه اين گاو در آن محيط، منحصر به فرد بوده است و بنى اسرائيل آن را به قيمت بسيار گرانى خريده اند.

مى گويند: صاحب اين گاو مردى بس نيكوكار بود و به پدر خويش احترام فراوان مى كرد. در يكى از روزها كه پدرش در خواب بود، معاملۀ پرسودى براى او پيش مى آيد، ولى او به خاطر اينكه پدرش ناراحت نشود، حاضر نشد وى را بيدار سازد و كليد صندوق را از وى بگيرد، درنتيجه از معامله صرف نظر كرد. به قول بعضى از مفسّران: فروشنده حاضر مى شود آن جنس را به مبلغ كمترى بفروشد به اين شرط كه آن مرد نيكوكار پول او را نقد بپردازد، و پرداختن پول نقد منوط به اين بوده كه پدر را بيدار كند و كليد صندوق ها را از او بگيرد. ولى آن مرد نيكوكار حاضر مى شود پول بيشترى بپردازد، ولى پس از بيدارى پدر.

بالاخره معامله انجام نشد و خداوند به جبران اين گذشت، معاملۀ پرسود بالا را براى او فراهم ساخت».

بعضى از مفسران مى گويند: پدر پس از بيدار شدن، از ماجرا آگاه مى شود و گاو مزبور را به عنوان آن نيكى به پسر مى بخشد، كه سرانجام، آن سود فراوان را براى او فراهم آورد.(1)

پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله در اين مورد مى فرمايد: «انْظُرُوا إلَى الْبِرِّ ما بَلَغَ بِأهلِهِ ؛ نيكى را بنگريد، كه با نيكوكار چه مى كند!».

آداب ورود به جايگاه خصوصى پدر و مادر
اشاره

آداب ورود به جايگاه خصوصى پدر و مادر(2)

در آيۀ 59 سورۀ نور مى خوانيم: (وَ إِذا بَلَغَ اَلْأَطْفالُ مِنْكُمُ اَلْحُلُمَ فَلْيَسْتَأْذِنُوا كَمَا اِسْتَأْذَنَ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اَللّهُ لَكُمْ آياتِهِ وَ اَللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ) ؛ «و هنگامى كه

ص: 388


1- . تفسير ابن كثير، ج 1.
2- . تفسير نمونه، ج 14، ذيل آيۀ 59 سورۀ نور.

اطفال شما به حدّ بلوغ رسند بايد اجازه بگيرند، همان گونه كه اشخاصى كه پيش از آنان بودند اجازه مى گرفتند؛ اين چنين خداوند آياتش را براى شما بيان مى كند، و خدا دانا و حكيم است».

تفسير

مهم ترين مسأله اى كه در اين سوره تعقيب شده، مسألۀ عفت عمومى و مبارزه با هرگونه آلودگى جنسى است كه در ابعاد مختلف مورد بررسى قرار گرفته است. آيات مورد بحث نيز به يكى از امورى كه با اين مسأله ارتباط دارد پرداخته و خصوصيات آن را تشريح مى كند و آن مسألۀ اجازه گرفتن كودكان بالغ و نابالغ هنگام ورود به اطاق هايى است كه مردان و همسرانشان ممكن است در آن خلوت كرده باشند؛ نخست مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بايد مملوك هاى شما (بردگانتان) و همچنين كودكانتان كه به حد بلوغ نرسيده اند در سه وقت از شما اجازه بگيرند: قبل از نماز فجر و در نيمروز، هنگامى كه لباس هاى (معمولى) خود را بيرون مى آوريد، و بعد از نماز عشاء» اين سه وقت، سه وقت پنهانى و خصوصى براى شماست؛ (ثَلاثُ عَوْراتٍ لَكُمْ) .

«عورة» در اصل از مادۀ «عار» به معنى «عيب» است و از آنجا كه آشكار شدن آلت جنسى مايۀ عيب و عار است، در لغت عرب به آن عورت اطلاع شده است.

اين واژه گاهى به معنى شكاف در ديوار و لباس و مانند آن نيز آمده است و گاهى به معنى مطلق عيب مى باشد و به هر حال اطلاق كلمۀ عورت بر اين اوقات سه گانه به اين دليل است كه مردم در اين اوقات، خود را زياد مقيد به پوشانيدن خويش مانند ساير اوقات نمى كنند و يك حالت خصوصى دارند.

بديهى است كه اين دستور متوجه اولياى اطفال است كه آن ها را وادار به انجام اين برنامه كنند، چراكه آن ها هنوز به حد بلوغ نرسيده اند تا مشمول تكاليف الهى باشند.

ص: 389

همچنين اطلاق آيه، هم شامل كودكان پسر و هم كودكان دختر مى شود و كلمه «الذين» كه براى جمع مذكر است مانع از عموميت مفهوم آيه نيست، زيرا در بسيارى از موارد اين تعبير به عنوان تغليب بر مجموع اطلاق مى گردد، همان گونه كه در آيۀ وجوب روزه تعبير به «الذين» شده، ولى منظور، عموم مسلمانان است (بقره: 83). ذكر اين نكته نيز لازم است كه آيه دربارۀ كودكانى سخن مى گويد كه به حد تميز رسيده اند و مسائل جنسى و عورت و غير آن را تشخيص مى دهند، زيرا دستور اجازه گرفتن، خود دليل بر اين است كه اين اندازه مى فهمند كه اجازه گرفتن يعنى چه؟ و تعبير به «ثلاث عورات» شاهد ديگرى بر اين معنى است.

اما دربارۀ اينكه اين حكم درمورد بردگان، مخصوص بردگان مرد است يا كنيزان را نيز شامل مى شود، روايات مختلفى وارد شده، هرچند ظاهر عام است و شامل هر دو گروه مى شود و به همين دليل روايت موافق ظاهر را مى توان ترجيح داد.

در پايان آيه مى فرمايد: «بر شما و بر آن ها گناهى نيست كه بعد از اين سه وقت بدون اذن وارد شوند و بعضى به ديگرى خدمت كنند و گرد يكديگر (با صفا و صميميّت) بگردند»؛ (لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَ لا عَلَيْهِمْ جُناحٌ بَعْدَهُنَّ طَوّافُونَ عَلَيْكُمْ بَعْضُكُمْ عَلى بَعْضٍ) .

آرى «اين چنين خداوند آيات را براى شما تبيين مى كند و خدا عالم و حكيم است».

واژۀ «طوافون» در اصل از مادۀ «طواف» به معنى گردش دور چيزى است و چون به صورت صيغۀ مبالغه آمده به معنى كثرت در اين امر مى باشد، و با توجه به اينكه بعد از آن (بَعْضُكُمْ عَلى بَعْضٍ) آمده، مفهوم جمله اين مى شود كه در غير اين سه وقت شما مجاز هستيد بر گرد يكديگر بگرديد و رفت و آمد داشته باشيد و به هم خدمت كنيد.

ص: 390

به گفتۀ «فاضل مقداد» در كتاب كنزالعرفان، اين تعبير درحقيقت به منزلۀ بيان دليل براى عدم لزوم اجازه گرفتن در ساير اوقات است، چراكه اگر بخواهند پى در پى رفت و آمد داشته باشند و در هر بار اذن دخول بخواهند كار مشكل مى شود.(1)

در آيۀ بعد، حكم بالغان را بيان كرده، مى گويد: «هنگامى كه اطفال شما به سن بلوغ رسند بايد در همۀ اوقات اجازه بگيرند، همان گونه كه اشخاصى كه قبل از آن ها بودند اجازه مى گرفتند»؛ (وَ إِذا بَلَغَ اَلْأَطْفالُ مِنْكُمُ اَلْحُلُمَ فَلْيَسْتَأْذِنُوا كَمَا اِسْتَأْذَنَ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ) .

واژۀ «حلم» (بر وزن «كتب») به معنى عقل آمده است و كنايه از بلوغ است كه معمولاً با يك جهش عقلى و فكرى همراه است، و گاهى گفته اند: «حلم» به معنى رؤيا و خواب ديدن است و چون جوانان، مقارن بلوغ، صحنه هايى در خواب مى بينند كه سبب احتلام آن ها مى شود، اين واژه به عنوان كنايه در معنى بلوغ به كار رفته است. به هر حال از آيۀ فوق چنين استفاده مى شود كه حكم بالغان با اطفال نابالغ متفاوت است، زيرا كودكان نابالغ طبق آيۀ قبل تنها در سه وقت موظف به اجازه گرفتن هستند، چون زندگى آن ها با زندگى پدران و مادران آن قدر آميخته است كه اگر بخواهند در همه حال اجازه بگيرند مشكل خواهد بود، از اين گذشته، احساسات جنسى آن ها هنوز به طور كامل بيدار نشده، ولى نوجوانان بالغ طبق اين آيه كه اذن گرفتن را به طور مطلق براى آن ها واجب دانسته، موظف اند در همه حال هنگام ورود بر پدر و مادر اذن بطلبند.

اين حكم، مخصوص مكانى است كه پدر و مادر در آنجا استراحت مى كنند، وگرنه براى وارد شدن به اطاق عمومى (اگر اطاق عمومى داشته باشند) به ويژه هنگامى كه ديگران هم در آنجا حاضرند و هيچ گونه مانعى در كار نيست، اجازه گرفتن لزومى ندارد.

ص: 391


1- . كنزالعرفان، ج 2، ص 225.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه جملۀ (كَمَا اِسْتَأْذَنَ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ) اشاره به بزرگسالان است كه در همه حال هنگام وارد شدن به اطاق، موظف به اجازه گرفتن از پدران و مادران بودند. در اين آيه افرادى را كه تازه به حد بلوغ رسيده اند هم رديف بزرگسالان قرار داده كه موظف به استيذان بودند.

در پايان آيه براى تأكيد و توجه بيشتر مى فرمايد: «اين گونه خداوند آياتش را براى شما تبيين مى كند و خداوند عالم و حكيم است».

فلسفۀ اجازه گرفتن و مفاسد عدم توجه به آن

براى ريشه كن ساختن يك مفسدۀ اجتماعى مانند اعمال منافى عفت، تنها توسل به اجراى حدود و تازيانه زدن منحرفان كافى نيست، بلكه در هيچ يك از مسائل اجتماعى چنين برخوردى نتيجۀ مطلوب نخواهد داد، بلكه بايد مجموعه اى از آموزش فكرى و فرهنگى آميخته با آداب اخلاقى و عاطفى، و همچنين آموزش هاى صحيح اسلامى ترتيب داد، و يك محيط اجتماعى سالم ايجاد كرد، سپس مجازات را به عنوان يك عامل در كنار اين عوامل در نظر گرفت.

به همين دليل در اين سورۀ نور كه درواقع سورۀ عفت است از مجازات تازيانۀ مردان و زنان زناكار شروع مى كند و به مسائل ديگر، مانند فراهم آوردن وسايل ازدواج سالم، رعايت حجاب اسلامى، نهى از چشم چرانى، تحريم متهم ساختن افراد به آلودگى ناموسى، و بالاخره، اجازه گرفتن فرزندان هنگام ورود به خلوتگاه پدران و مادران، گسترش مى دهد.

اين نشان مى دهد كه اسلام از هيچ يك از ريزه كارى هاى مربوط به اين مسأله غفلت نكرده است. خدمتكاران موظف اند هنگام ورود به اطاقى كه دو همسر قرار دارند اجازه بگيرند. كودكان بالغ نيز موظف اند در هر وقت بدون اجازه وارد

ص: 392

نشوند، حتى كودكان نابالغ نيز كه هميشه نزد پدر و مادر هستند آموزش داده شوند كه لااقل در سه وقت (قبل از نماز صبح و بعد از نماز عشاء و هنگام ظهر كه پدران و مادران به استراحت مى پردازند) بدون اجازه وارد نشوند.

اين يك نوع ادب اسلامى است هرچند متأسفانه امروز كمتر رعايت مى شود و با اينكه قرآن با صراحت آن را در آيات فوق بيان كرده است، در نوشته ها و سخنرانى ها و بيان احكام نيز كمتر ديده مى شود كه پيرامون اين حكم اسلامى و فلسفۀ آن بحث شود، و معلوم نيست به چه دليلى اين حكم قطعى قرآن مورد غفلت و بى توجهى قرار گرفته است! گرچه ظاهر آيه وجوب رعايت اين حكم است، اما حتى اگر به فرض، آن را مستحب بدانيم، باز بايد دربارۀ آن سخن گفته شود و جزئيات آن مورد بحث قرار گيرد.

برخلاف آنچه بعضى از ساده انديشان فكر مى كنند كه كودكان سر از اين مسائل درنمى آورند و خدمتكاران نيز در اين امر باريك نمى شوند، ثابت شده است كه كودكان (تا چه رسد به بزرگسالان) روى اين مسأله فوق العاده حساسيت دارند و گاهى مى شود سهل انگارى پدران و مادران و برخورد كودكان با منظره هايى كه نمى بايست آن را ببينند سرچشمۀ انحرفات اخلاقى و گاه بيمارى هاى روانى شده است.

ما خود با افرادى برخورد كرديم كه به اعتراف خودشان براثر بى توجهى پدران و مادران به اين امر و مشاهدۀ آنان در حال آميزش جنسى يا مقدمات آن، به مرحله اى از تحريك جنسى و عقدۀ روانى رسيده بودند كه دشمنى شديد با پدر و مادر در سرحد قتل، در دل آن ها پيدا شده بود و خود آن ها نيز شايد تا مرز انتحار پيش رفته بودند. اينجاست كه ارزش و عظمت اين حكم اسلامى آشكار مى شود كه مسائلى را كه دانشمندان امروز به آن رسيده اند از چهارده قرن پيش در احكام خود پيش بينى كرده است. همچنين در همين جا لازم مى دانيم به پدران

ص: 393

و مادران توصيه كنيم كه اين مسائل را جدى بگيرند و فرزندان خود را به گرفتن اجازۀ ورود عادت بدهند و همچنين از كارهاى ديگرى كه سبب تحريك فرزندان مى شود ازجمله خوابيدن زن و مرد در اطاقى كه بچه هاى مميز مى خوابند، تا جايى كه امكان دارد پرهيز كنند و بدانند كه اين امور از نظر تربيتى، فوق العاده در سرنوشت آن ها موثر است.

جالب اينكه در حديثى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه فرمود: «اِيّاكُم وَ أن يُجامِعَ الرَّجُلُ اِمرَئتَهُ وَالصَّبىُّ فِى المَهدِ يَنظُرُ اِلَيهِما ؛ مبادا در حالى كه كودكى در گهواره به شما مى نگرد آميزش جنسى كنيد».(1)

ص: 394


1- . بحارالانوار، ج 103، ص 295.

فصل پنجم: تشويق و مجازات

اشاره

(دو شيوۀ مهم تربيتى)

تشويق و مجازات

نتيجۀ تشويق كار نيك يا بد

تربيت از طريق انذار

اگر هشدار مؤثر نيفتد

مجازات هاى تربيتى

زندان يا كانون تربيت

مجازات هم حسابى دارد

مجازات هاى بيداركننده

مجازات استدراج

مجازات تهمت

مجازات شديد براى چه بود؟

مجازات در حضور جمع چرا؟

ص: 395

ص: 396

اهميت و ضرورت تشويق و مجازات

اصولاً مسألۀ تشويق و تهديد كه در لسان قرآن به عنوان «بشارت» و «انذار» آمده است اساس همۀ تربيت هاى اخلاقى و اجتماعى است و اختصاص به مسائل مذهبى ندارد. انسان، هم بايد دربرابر انجام كارهاى نيك تشويق شود و هم دربرابر انجام كار بد تهديد به كيفر گردد تا خود را در مسير اول قرار داده و از مسير دوم بازدارد.

كسانى كه تصور مى كنند تنها تشويق براى تربيت انسان (اعم از كودكان و بزرگسالان) كافى است و بايد تنبيه و تهديد و كيفر را به طور كلى كنار گذاشت سخت در اشتباه اند همان طور كه كسانى كه پايۀ تربيت را تنها بر ترس و تهديد بنا مى گذارند و از جنبه هاى تشويقى غافل اند نيز گمراه و بى خبرند. اين دو دسته ساختمان وجودى انسان و غرايز او را فراموش كرده اند: انسان مجموعه اى است از بيم و اميد، از حب ذات و علاقه به حيات و نفرت از فنا و نيستى. انسان كه مجموعۀ اين صفات است براى تربيتش نمى توان تنها روى يك قسمت تكيه كرد، بلكه بايد از هر دو سو به طرف اين هدف پيشروى نمود.

نكتۀ مهم اين است كه هر دو قسمت بايد دقيقاً به اندازۀ يكديگر باشد و زياده روى در يكى سبب انحراف از مسير تربيت خواهد بود.

اگر تشويق از حد بگذرد انسان را دربرابر گناه گستاخ مى كند (مانند داستان

ص: 397

گناه بخشى مسيحيان) و اگر تهديد از حد بگذرد يأس و نوميدى به وجود خواهد آورد.

جالب اينكه در آيات قرآن كه «نذير و بشير» يا «انذار» و «بشارت» با هم ذكر شده حتى اين دقت به عمل آمده كه گاهى بشارت بر انذار مقدم شده، مانند آيۀ 119 سورۀ بقره: (إِنّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ اَلْجَحِيمِ) ؛ «ما تو را به حق، براى بشارت و بيم دادن (همه مردم) فرستاديم؛ و تو مسئول (گمراهى) دوزخيان (پس از ابلاغ رسالت) نيستى».

و گاهى به عكس، مانند آيۀ 188 سورۀ اعراف: (إِنْ أَنَا إِلاّ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ) ؛ «من فقط بيم دهنده و بشارت دهنده ام براى گروهى كه ايمان آورند» و اين خود نشان مى دهد كه اعتدال ميان اين دو بايد كاملاً رعايت شود.

نتيجۀ تشويق كار نيك يا بد

نتيجۀ تشويق كار نيك يا بد(1)

خداوند در آيۀ 85 سورۀ نساء مى فرمايد: (مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَهُ نَصِيبٌ مِنْها وَ مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً سَيِّئَةً يَكُنْ لَهُ كِفْلٌ مِنْها وَ كانَ اَللّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ مُقِيتاً) ؛ «كسى كه شفاعت [تشويق و كمك] براى كار نيكى كند، سهمى از آن براى او خواهد بود؛ و كسى كه شفاعت براى كار بدى كند، سهمى از آن خواهد داشت، و خداوند، حساب هر چيز را نگه مى دارد».

قرآن مى گويد: هر كسى در درجۀ اول مسئول كار خويش است، نه مسئول كار ديگران. اما براى اينكه از اين مطلب سوءاستفاده نشود در اين آيه مى گويد:

«درست است كه هر كسى مسئول كارهاى خود مى باشد ولى هر انسانى كه ديگرى را به كار نيك وادارد سهمى از آن خواهد داشت، و هر كسى نيز كه ديگرى را به كار بدى دعوت كند سهمى از آن براى اوست».

ص: 398


1- . تفسير نمونه، ج 4، ذيل آيۀ 85 سورۀ نساء.

بنابراين مسئوليت هر كس دربرابر اعمال خويش به اين معنى نيست كه از دعوت ديگران به سوى حق و مبارزه با فساد چشم بپوشد و روح اجتماعى اسلامى را تبديل به فردگرايى و بيگانگى از اجتماع كند و در لاك خود فرو رود.

كلمۀ «شفاعت» در اصل از مادۀ «شفع» (بر وزن نفع) به معنى جفت است، بنابراين ضميمه شدن هر چيز به چيز ديگر شفاعت ناميده مى شود، منتها گاهى اين ضميمه شدن در مسألۀ راهنمايى و ارشاد و هدايت است (مانند آيۀ فوق) كه در اين حال معنى امر به معروف و نهى از منكر را مى دهد (و شفاعت سيئه به معنى امر به منكر و نهى از معروف است). ولى اگر در مورد نجات گنهكاران از عواقب اعمالشان باشد به معنى كمك به افراد گنهكارى است كه شايستگى و لياقت شفاعت را دارند.

به عبارت ديگر: شفاعت گاهى قبل از انجام عمل است كه به معنى راهنمايى است و گاهى بعد از انجام عمل است كه به معنى نجات از عواقب عمل مى باشد و هر دو، مصداق ضميمه شدن چيزى به چيز ديگر است.

همچنين بايد توجه داشت كه آيه مفهومى كلى را دربر دارد و هرگونه دعوت به كار نيك و بد را شامل مى شود، چون در زمينۀ آيات جهاد وارد شده است «شفاعت حسنه» اشاره به تشويق پيامبر صلى الله عليه و آله به جهاد كردن و «شفاعت سيئه» اشاره به تشويق منافقان به جهاد نكردن است كه هر كدام سهمى از نتيجۀ اين كار خواهند برد.

درضمن، تعبير به «شفاعت» در اين مورد كه سخن از رهبرى (رهبرى به سوى نيكى ها يا بدى ها) در ميان مى باشد ممكن است اشاره به اين نكته باشد كه سخنان رهبر (اعم از رهبران خير و شرّ) در صورتى در ديگران نفوذ خواهد كرد كه براى خود امتيازى بر ديگران قائل نباشد، بلكه خود را همدوش و همرديف آن ها قرار دهد و اين مسأله اى است كه در پيشبرد هدف هاى اجتماعى فوق العاده مؤثر است.

ص: 399

و اگر در چندين آيه از قرآن در سوره هاى شعراء و اعراف و هود و نمل و عنكبوت مى بينيم كه از پيامبران و رسولان الهى كه براى هدايت و رهبرى امت ها فرستاده شدند تعبير به «اخوهم» يا «اخاهم» (برادر آن جمعيت) شده اشاره به همين نكته مى باشد.

نكتۀ ديگر اين كه قرآن درمورد تشويق به كار نيك (شفاعت حسنه) مى گويد:

«نصيبى» از قرآن به تشويق كننده مى رسد، در حالى كه درمورد «شفاعت سيّئه» مى گويد: «كفلى» از آن به آن ها مى رسد. دليل اين اختلاف تعبير اين است كه «نصيب» به معنى بهرۀ وافر از امور مفيد و سودمند است و «كفل» به معنى سهم از چيزهاى پست و بد است.

آيۀ فوق يكى از منطق هاى اصيل اسلام را در مسائل اجتماع روشن مى سازد و تصريح مى كند كه مردم در سرنوشت اعمال يكديگر از طريق شفاعت و تشويق و راهنمايى شريك اند، بنابراين هرگاه سخن يا عمل و يا حتى سكوت انسان سبب تشويق جمعيتى به كار نيك يا بد شود، تشويق كننده سهم قابل توجهى از نتايج آن كار خواهد داشت بدون اينكه چيزى از سهم فاعل اصلى كاسته شود.

در حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله چنين نقل شده است: «مَن أمَرَ بِمَعروفٍ أو نَهى عَن مُنكَرٍ أو دَلَّ عَلى خَيرٍ أو أشارَ بِهِ فَهُوَ شَريكٌ وَ مَن أمَرَ بِسوءٍ أو دَلَّ عَلَيهِ أو أشارَ بِهِ فَهُوَ شَريكٌ ؛ هر كس به كار نيكى امر يا از منكرى نهى كند، يا مردم را به عمل خير راهنمايى نمايد، و يا به نحوى موجبات تشويق آن ها را فراهم سازد، در آن عمل سهيم و شريك است.

همچنين هر كس به كار بد دعوت يا راهنمايى و تشويق نمايد او نيز شريك است».

در اين حديث، سه مرحله براى دعوت اشخاص به كار خوب و بد ذكر شده است: مرحلۀ امر، مرحله دلالت و مرحلۀ اشاره كه به ترتيب مرحلۀ قوى

ص: 400

و متوسط و ضعيف است، بنابراين هر اندازه وادار كردن ديگرى به كار نيك و بد سبب مى شود كه انسان به همان اندازه در محصول و برداشت آن سهيم باشد.

مطابق اين منطق اسلامى، تنها عاملان گناه، گناهكار نيستند، بلكه تمام كسانى كه با استفاده كردن او وسايل مختلف تبليغاتى، يا آماده ساختن زمينه ها، و حتى گفتن يك كلمۀ كوچك تشويق آميز، عاملان گناه را به كار خود ترغيب كنند در آن سهيم اند، همچنين كسانى كه در مسير خيرات و نيكى ها از چنين برنامه هايى استفاده مى نمايند از آن سهم دارند.

از پاره اى از روايات كه در تفسير آيه وارد شده است چنين برمى آيد كه يكى از معانى «شفاعت حسنه يا سيئه» دعاى نيك يا بد كردن در حق كسى است، كه يك نوع شفاعت در پيشگاه خدا محسوب مى شود. از امام صادق عليه السلام چنين نقل شده كه فرمود: «مَن دَعا لِأخيهِ المُسلِمِ بِظَهرِ الغَيبِ اُستُجيبَ لَهُ وَ قالَ لَهُ المَلَكُ فَلَكَ مِثلاهُ فَذلِكَ النَّصيبُ ؛ كسى كه براى برادر مسلمانش پشت سر او دعا كند به اجابت مى رسد و فرشتۀ پروردگار به او مى گويد: «دو برابر آن براى تو نيز خواهد بود» و منظور از نصيب در آيه همين است».(1)

تربيت از طريق انذار
اشاره

تربيت از طريق انذار(2)

در آيات 101 تا 103 سورۀ يونس مى خوانيم: (قُلِ اُنْظُرُوا ما ذا فِي اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ ما تُغْنِي اَلْآياتُ وَ اَلنُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ * فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ إِلاّ مِثْلَ أَيّامِ اَلَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ قُلْ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ اَلْمُنْتَظِرِينَ * ثُمَّ نُنَجِّي رُسُلَنا وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا كَذلِكَ حَقًّا عَلَيْنا نُنْجِ اَلْمُؤْمِنِينَ) ؛ «بگو: نگاه كنيد چه چيز (از آيات، عظمت خدا) در آسمان ها و زمين است؟! اما اين آيات و انذارها براى كسانى كه

ص: 401


1- . تفسير صافى، ذيل آيۀ شريفه.
2- . تفسير نمونه، ج 8، ذيل آيات 101-103 سورۀ يونس.

(به خاطر لجاجت) ايمان نمى آورند مفيد نخواهد بود! آيا آنها (چيزى) جز همانند روزهاى پيشينيان (و بلاها و مجازات هايشان) را انتظار مى كشند؟! بگو: شما انتظار بكشيد، من نيز با شما انتظار مى كشم!

سپس (هنگام نزول بلا و مجازات،) فرستادگان خود و كسانى را كه (به آنان) ايمان مى آورند، نجات مى دهيم و همين گونه، بر ما حق است كه مؤمنان (به تو) را (نيز) رهايى بخشيم».

تفسير

در آيات گذشته سخن از اين بود كه ايمان بايد جنبۀ اختيارى داشته باشد نه اضطرارى و اجبار، به همين مناسبت در نخستين آيۀ مورد بحث، راه تحصيل ايمان اختيارى را نشان مى دهد و به پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «به آن ها بگو: درست بنگريد و ببينيد در آسمان و زمين چه (نظام حيرت انگيز و شگرفى) است (كه هر گوشه اى از آن دليلى بر عظمت و قدرت و علم و حكمت آفريدگار است؟)»؛ (قُلِ اُنْظُرُوا ما ذا فِي اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ) .

اين همه ستارگان درخشان و بيكران مختلف در آسمان كه هر كدام در مدار خود مى گردند، اين منظومه هاى بزرگ و اين كهكشان هاى غول پيكر و اين نظام دقيقى كه بر سراسر آن ها حكم فرماست، همچنين اين كرۀ زمين با تمام عجايب و اسرارش و اين همه موجودات زندۀ متنوع و گوناگونش. در ساختمان همۀ اين ها به دقت بنگريد و با مطالعۀ آن ها با مبدأ جهان هستى آشناتر و به او نزديك تر شويد.

اين جمله به روشنى مسألۀ جبر و سلب آزادى اراده را نفى مى كند و مى گويد:

ايمان نتيجۀ مطالعۀ جهان آفرينش است، يعنى اين كار به دست خود شماست.

سپس اضافه مى كند: ولى با اين همه آيات و نشانه هاى حق باز جاى تعجب

ص: 402

نيست كه گروهى ايمان نياورند، چراكه آيات و نشانه ها و اخطارها و انذارها تنها به درد كسانى مى خورد كه براى پذيرش حق آمادگى دارند، اما «كسانى كه تصميم گرفته اند هرگز ايمان نياورند اين امور هيچ گونه اثرى برايشان ندارد»؛ (وَ ما تُغْنِي اَلْآياتُ وَ اَلنُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ) .

اين جمله اشاره به حقيقتى است كه بارها در قرآن خوانده ايم كه دلايل و سخنان حق و نشانه ها و اندرزها به تنهايى كافى نيست، بلكه زمينه هاى مستعد و آماده نيز شرط گرفتن نتيجه است.

سپس با لحنى تهديدآميز امّا در لباس سؤال و استفهام مى گويد: «آيا اين گروه لجوج و بى ايمان جز اين انتظار دارند كه سرنوشتى همانند اقوام طغيانگر و گردنكش پيشين كه گرفتار مجازات دردناك الهى شدند پيدا كنند؟» سرنوشتى همچون فراعنه و نمرودها و شدادها و اعوان و انصارشان! (فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ إِلاّ مِثْلَ أَيّامِ اَلَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ) .

و در پايان آيه به آن ها اخطار مى كند: «اى پيامبر! به آن ها بگو: اكنون كه شما در چنين مسيرى هستيد و حاضر به تجديدنظر نيستيد شما در انتظار بمانيد، ما نيز با شما در انتظار خواهيم بود». شما در انتظار درهم شكستن دعوت حق، و ما در انتظار سرنوشت شوم و دردناكى براى شما، همچون سرنوشت اقوام مستكبر پيشين (قُلْ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ اَلْمُنْتَظِرِينَ) .

بايد توجه داشت كه «استفهام» در جملۀ (فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ) استفهام انكارى است، يعنى آن ها با اين شيوۀ رفتارشان انتظارى جز فرا رسيدن سرنوشتى شوم نمى توانند داشته باشند.

«ايام» گرچه در لغت، جمع «يوم» به معنى روز است، ولى در اينجا به معنى حوادث دردناكى است كه در دوران عمر اقوام گذشته واقع شده است.

سپس براى اينكه چنين توهمى پيش نيايد كه خدا هنگام مجازات،

ص: 403

تر و خشك را با هم مى سوزاند و حتى يك مؤمن را در ميان يك گروه عظيم سركش و ياغى ناديده مى گيرد، اضافه مى كند: ما پس از آماده شدن مقدمات مجازات اقوام گذشته «فرستادگان خود و كسانى را كه به آن ها ايمان آوردند نجات و رهايى مى بخشيم»؛ (ثُمَّ نُنَجِّي رُسُلَنا وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا) .

و در پايان مى گويد: اين به اقوام گذشته و رسولان و مؤمنان پيشين اختصاص نداشته است، بلكه «همين گونه تو و ايمان آوردندگان به تو را نجات خواهيم بخشيد و اين حقّى است بر ما، حقّى مسلّم و تخلف ناپذير»؛ (كَذلِكَ حَقًّا عَلَيْنا نُنْجِ اَلْمُؤْمِنِينَ) .

اگر هشدار مؤثر نيفتد
اشاره

اگر هشدار مؤثر نيفتد(1)

در آيات 94 و 95 سورۀ اعراف مى خوانيم: (وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلاّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ اَلضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ * ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ اَلسَّيِّئَةِ اَلْحَسَنَةَ حَتّى عَفَوْا وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا اَلضَّرّاءُ وَ اَلسَّرّاءُ فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ) ؛ «و ما در هيچ شهر و آباديى پيامبرى نفرستاديم مگر اينكه اهل آن را به سختى ها و رنج ها گرفتار ساختيم؛ شايد (به خود آيند، و به سوى خدا) بازگردند و تضرع كنند! سپس (هنگامى كه اين هشدارها در آنان اثر نگذاشت)، نيكى (و فراوانى نعمت و رفاه) را به جاى بدى قرار داديم؛ آن چنان كه فزونى گرفتند (و مغرور شدند،) و گفتند: (تنها ما نبوديم كه گرفتار اين مشكلات شديم؛) به پدران ما نيز ناراحتى و شادمانى رسيد. چون چنين شد، آنها را ناگهان (به سبب اعمالشان) گرفتيم (و مجازات كرديم)، در حالى كه درك نمى كردند».

ص: 404


1- . تفسير نمونه، ج 6، ذيل آيات 94 و 95 سورۀ اعراف.
تفسير

اين آيات كه بعد از ذكر سرگذشت جمعى از پيامبران بزرگ، مانند نوح و هود و صالح و لوط و شعيب عليهم السلام، و پيش از پرداختن به سرگذشت موسى بن عمران عليه السلام آمده، اشاره به چند اصل كلى است كه در همۀ ماجراها حكومت مى كند، اصولى كه اگر دربارۀ آن بينديشيم، پرده از روى حقايق پرارزشى برخواهد داشت كه با زندگى همۀ ما در ارتباط است.

نخست مى گويد: «ما در هيچ شهر و آبادى، پيامبرى نفرستاديم مگر اينكه مردمش را گرفتار ناراحتى ها و بلاها ساختيم، تا به خود آيند و دست از طغيان و سركشى بردارند و به سوى آن كس كه همۀ نعمت ها از وجودش سرچشمه مى گيرد بازگردند».

دليل اين مسأله اين است كه مردم تا در ناز و نعمت اند كمتر گوش شنوا و آمادگى براى پذيرش حق دارند، اما هنگامى كه در تنگناى مشكلات قرار مى گيرند و نور فطرت و توحيد آشكارتر مى شود، بى اختيار به ياد خدا مى افتند و دل هايشان آمادۀ پذيرش مى گردد، ولى اين بيدارى كه در همه يكسان است در بسيارى از افراد زودگذر و ناپايدار است و به مجرد برطرف شدن مشكلات بار ديگر در خواب غفلت فرومى روند، ولى براى جمعى نقطۀ عطفى در زندگى محسوب مى شود و براى هميشه به سوى حق بازمى گردند. اقوامى كه در آيات گذشته از آن ها سخن گفته شد، جزء دستۀ اول بودند!

لذا در آيۀ بعد مى گويد: هنگامى كه آن ها در زير ضربات حوادث و فشار مشكلات تغيير مسير ندادند و همچنان در گمراهى خود باقى ماندند، ما مشكلات را از آن ها برداشتيم و به جاى آن گشايش و نعمت قرار داديم، تا آنجا كه بار ديگر زندگانى آن ها رونق گرفت و كمبودها به فزونى تبديل شد و مال و نفرات آن ها فراوان گرديد؛ (ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ اَلسَّيِّئَةِ اَلْحَسَنَةَ حَتّى عَفَوْا) .

ص: 405

«عفوا» از مادۀ «عفو» است كه گاهى به معنى كثرت و زيادى آمده و گاهى به معنى ترك كردن و اعراض نمودن و گاهى نيز به معنى محو كردن آثار چيزى، ولى بعيد نيست كه ريشۀ همۀ آن ها همان ترك كردن باشد، منتها گاهى چيزى را به حال خود رها مى كنند تا ريشه بدواند و توالد و تناسل كند و افزايش يابد، و گاهى رها مى كنند تا به تدريج محو و نابود شود، از اين جهت به معنى افزايش و يا نابودى نيز آمده است.

دربارۀ آيۀ مورد بحث نيز مفسران سه احتمال داده اند:

نخست اينكه ما به آن ها امكانات داديم تا «افزايش» يابند و آنچه را از نفرات و ثروت ها كه در دوران سختى از دست داده بودند بيابند.

دوم اينكه ما آن چنان به آن ها نعمت داديم كه مغرور شدند و خدا را فراموش كردند و شكر او را «ترك» گفتند.

و سوم اينكه ما به آن ها نعمت داديم تا به وسيلۀ آن آثار دوران نكبت را «محو» كردند و از بين بردند.

البته اين تفاسير گرچه مفهومش باهم متفاوت است، ولى از نظر نتيجه چندان با هم تفاوت ندارد.

سپس اضافه مى كند كه هنگام برطرف شدن مشكلات، به جاى اينكه به اين حقيقت توجه كنند كه «نعمت» و «نقمت» به دست خداست و رو به سوى او آورند، براى اغفال خود به اين منطق متوسل شدند كه اگر براى ما مصائب و گرفتارى هايى پيش آمد، چيز تازه اى نيست «پدران ما نيز گرفتار چنين مصائب و مشكلاتى شدند» دنيا فراز و نشيب دارد و براى هر كسى دوران راحتى و سختى بوده است، سختى ها امواجى ناپايدار و زودگذرند؛ (وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا اَلضَّرّاءُ وَ اَلسَّرّاءُ) .

در پايان، قرآن مى گويد: هنگامى كه كار به اينجا رسيد و از عوامل تربيت

ص: 406

كمترين بهره اى نگرفتند، بلكه بر غرور خود افزودند، «ناگاه آن ها را به مجازات خود گرفتيم، در حالى كه آن ها هيچ خبر نداشتند و غافلگير شدند (و به همين علت مجازات براى آن ها، سخت دردناك بود)»؛ (فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ) .

مجازات هاى تربيتى
اشاره

مجازات هاى تربيتى(1)

در آيات 21 و 22 سورۀ سجده مى خوانيم: (وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ اَلْعَذابِ اَلْأَدْنى دُونَ اَلْعَذابِ اَلْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ * وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْها إِنّا مِنَ اَلْمُجْرِمِينَ مُنْتَقِمُونَ) ؛ «و به آنان از عذاب نزديك (دنيا) پيش از عذاب بزرگ (آخرت) مى چشانيم، شايد بازگردند! چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه آيات پروردگارش به او يادآورى شده و سپس او از آن روى گردانده است؟! به يقين ما از مجرمان انتقام خواهيم گرفت».

تفسير

به دنبال بحثى كه پيرامون گنهكاران و مجازات دردناك آن ها در آيات قبل گذشت، خداوند در آيات مورد بحث به يكى از الطاف خفى خود درمورد آنان اشاره مى كند كه همان مجازات هاى خفيف دنيوى و بيداركننده است، تا معلوم شود خدا هرگز نمى خواهد بنده اى گرفتار عذاب جاويدان شود، به همين دليل از تمام وسايل بيداركننده براى نجات آن ها استفاده مى كند. پيامبران را مى فرستد، كتب آسمانى نازل مى كند، نعمت مى دهد، به مصيبت گرفتار مى سازد، و اگر هيچ يك از اين ها سودى نداشت، چنين كسانى جز آتش دوزخ سرنوشتى نخواهند داشت.

ص: 407


1- . تفسير نمونه، ج 17، ذيل آيات 21 و 22 سورۀ سجده.

مى فرمايد: (وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ اَلْعَذابِ اَلْأَدْنى دُونَ اَلْعَذابِ اَلْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ) . بدون شك، «عذاب ادنى» معنى گسترده اى دارد كه غالب احتمالاتى را كه مفسران به طور جداگانه در تفسير آن نوشته اند دربر مى گيرد، ازجمله مصائب و درد و رنج ها، يا قحطى و خشكسالى شديد هفت ساله اى كه مشركان در مكه به آن گرفتار شدند، تا آنجا كه مجبور گشتند از لاشۀ مردارها تغذيه كنند! يا ضربۀ شديدى كه بر پيكر آن ها در جنگ «بدر» وارد شد، و مانند اين ها.

اما اينكه بعضى احتمال داده اند منظور «عذاب قبر» يا «مجازات در رجعت» است، صحيح به نظر نمى رسد، زيرا با جملۀ (لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ) ؛ (شايد از اعمال خود بازگردند) سازگار نيست.

البته بايد به اين نكته توجه داشت كه در اين دنيا نيز عذاب هايى وجود دارد كه هنگام نزول آن درهاى توبه بسته مى شود و آن «عذاب استيصال» است، يعنى مجازات هايى كه براى نابودى اقوام سركش هنگامى كه هيچ كدام از عوامل بيدارى در آن ها مؤثر نگردد نازل مى شود، و طبعاً اين گونه عذاب نيز از موضوع بحث آيه خارج است.

و اما «عذاب اكبر» به معنى عذاب روز قيامت است كه از هر مجازاتى بزرگ تر و دردناك تر است.

اينكه چرا «ادنى» (نزديك تر) دربرابر «اكبر» (بزرگ تر) قرار گرفته، در حالى كه يا بايد «ادنى» درمقابل «ابعد» (دورتر) قرار گيرد يا «اصغر» درمقابل «اكبر»، نكته اى دارد كه بعضى از مفسران به آن اشاره كرده اند و آن اينكه عذاب دنيا داراى دو وصف است: «كوچك بودن» و «نزديك بودن» و هنگام تهديد مناسب نيست كه روى كوچك بودن آن تكيه شود، بلكه بايد روى نزديك بودنش تكيه كرد.

عذاب آخرت نيز دو وصف دارد: «دور بودن» و «بزرگ بودن» و درمورد آن نيز مناسب اين است كه روى «بزرگ بودنش» تكيه شود نه «دور بودنش». تعبير

ص: 408

به «لعل» در جملۀ (لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ) به اين علت است كه چشيدن عذاب هاى هشداردهنده، علّت تامه براى بيدارى نيست، بلكه جزء علت است و به زمينۀ آماده نياز دارد و بدون اين شرط به نتيجه نمى رسد، و كلمۀ «لعل» اشاره به اين حقيقت است.

همچنين از اين آيه، يكى از فلسفه هاى مهم مصائب و بلاها و رنج ها كه از سؤال برانگيزترين مسائل در بحث توحيد و خداشناسى و عدل پروردگار است روشن مى شود.

نه تنها در اينجا، بلكه در آيات ديگر قرآن نيز به اين حقيقت اشاره شده است، ازجمله در آيۀ 94 سورۀ اعراف مى خوانيم: (وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلاّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ اَلضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ) ؛ «و ما در هيچ شهر و آبادى پيامبرى نفرستاديم مگر اينكه اهل آن را به سختى ها و رنج ها گرفتار ساختيم؛ شايد (به خود آيند و به سوى خدا) بازگردند و تضرع كنند».

و چون هرگاه هيچ يك از وسايل بيداركننده، حتى مجازات الهى سود ندهد، راهى جز انتقام پروردگار از اين گروه كه ظالم ترين افرادند وجود ندارد، در آيۀ بعد چنين مى فرمايد: «چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه آيات پروردگارش به او تذكر داده شده و او از آن روى برگردانده است؟!»؛ (وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْها) ؛ «به يقين ما از اين مجرمان بى ايمان انتقام خواهيم گرفت»؛ (إِنّا مِنَ اَلْمُجْرِمِينَ مُنْتَقِمُونَ) .

اين ها درحقيقت كسانى هستند كه نه مواهب و نعمت هاى الهى در آن ها مؤثر افتاده و نه عذاب و بلاى هشداردهندۀ او، بنابراين ظالم تر از اين ها كسى نيست و اگر از آن ها انتقام گرفته نشود از چه كسى انتقام گرفته شود؟!

روشن است كه با توجه به آيات گذشته، منظور از «مجرمان» در اينجا منكران مبدأ يا معاد و گنهكاران بى ايمان است.

ص: 409

در آيات قرآن بارها گروهى به عنوان «اظلم» (ظالم ترين افراد) معرفى شده اند، هرچند تعبيرهاى آن مختلف است، اما درواقع همه به ريشۀ كفر و شرك و بى ايمانى بازمى گردد، بنابراين، مفهوم «ظالم ترين» كه به اصطلاح، صفت عالى است، خدشه دار نمى شود.

تعبير «ثم» كه معمولاً براى بيان فاصله مى باشد در آيۀ فوق ممكن است اشاره به اين باشد كه به اين گونه افراد مجال كافى براى مطالعه داده مى شود، هرگز مخالفت هاى ابتدايى آن ها سبب انتقام الهى نمى گردد، اما بعد از پايان گرفتن فرصت لازم، مستحق انتقام خداوند خواهند شد.

همچنين بايد توجه داشت كه تعبير «انتقام» از نظر لغت عرب به معنى «مجازات كردن» است، هرچند مفهوم «تشفى قلب» (فرونشاندن سوز درون) در مفهوم روزمرۀ اين كلمه افتاده است، ولى در معنى اصلى لغوى آن وجود ندارد، لذا اين تعبير درمورد خداوند بزرگ در قرآن مجيد بارها به كار رفته، در حالى كه او برتر و بالاتر از اين مفاهيم است، او فقط از روى حكمت كار مى كند.

زندان يا كانون تربيت
اشاره

زندان يا كانون تربيت(1)

در آيۀ 39 سورۀ يوسف آمده است: (يا صاحِبَيِ اَلسِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اَللّهُ اَلْواحِدُ اَلْقَهّارُ) ؛ «اى دوستان زندانى من! آيا خدايان متعدد و پراكنده بهترند، يا خداوند يگانه اى كه بر همه چيز قاهر است؟!»

گويا يوسف عليه السلام مى خواهد به آن ها حالى كند كه چرا شما آزادى را در خواب مى بينيد، چرا در بيدارى نمى بينيد؟ آيا جز اين است كه اين پراكندگى و تفرقه و نفاق شما كه از شرك و بت پرستى و ارباب متفرق سرچشمه مى گيرد، سبب شده كه طاغوت هاى ستمگر بر شما غلبه كنند؟ چرا زير پرچم توحيد جمع

ص: 410


1- . تفسير نمونه، ج 9، ذيل آيۀ 39 سورۀ يوسف.

نمى شويد و به سوى پرستش (اَللّهُ اَلْواحِدُ اَلْقَهّارُ) نمى آييد تا بتوانيد اين خودكامگان ستمگر را كه شما را بى گناه و به مجرد اتهام به زندان مى افكنند از جامعۀ خود برانيد؟

سپس اضافه كرد: «اين معبودهايى كه غير از خدا براى خود ساخته ايد چيزى جز يك مشت اسم هاى بى مسمى نيستند كه شما و پدرانتان آن ها را درست كرده ايد»؛ (ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّ أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ) .

«اين ها امورى است كه خداوند دليل و مدركى براى آن نازل نفرموده، بلكه ساخته و پرداختۀ مغزهاى ناتوان شماست»؛ (ما أَنْزَلَ اَللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ) .

«بدانيد كه حكومت جز براى خدا نيست (به همين دليل شما نبايد دربرابر اين بت ها و طاغوت ها و فراعنه سر تعظيم فرود آوريد)»؛ (إِنِ اَلْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ) .

و باز براى تأكيد بيشتر اضافه كرد: «خداوند فرمان داده جز او را نپرستيد»؛ (أَمَرَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ) .

«اين است آيين و دين پابرجا و مستقيم كه هيچ گونه انحرافى در آن راه ندارد»؛ (ذلِكَ اَلدِّينُ اَلْقَيِّمُ) . يعنى توحيد در تمام ابعادش، در عبادت، در حكومت، در جامعه، در فرهنگ و در همه چيز، آيين مستقيم و پابرجاى الهى است.

«ولى (چه مى توان كرد كه) بيشتر مردم آگاهى ندارند: (وَ لكِنَّ أَكْثَرَ اَلنّاسِ لا يَعْلَمُونَ) و به دليل اين عدم آگاهى در بيراهه هاى شرك سرگردان مى شوند و به حكومت غير «اللّه» تن مى دهند و چه زجرها و زندان ها و بدبختى ها كه از اين رهگذر دامنشان را مى گيرد.

يوسف عليه السلام پس از راهنمايى و ارشاد دو رفيق زندانى خود و دعوت آن ها به حقيقت در ابعاد مختلفش، به تعبير خواب آن ها پرداخت، چراكه از آغاز به همين منظور نزد او آمده بودند و او هم قول داده بود اين خواب ها را تعبير كند، ولى فرصت را غنيمت شمرد و فصل گويا و زنده اى از توحيد و مبارزه با شرك را براى آن ها بازگو كرد.

ص: 411

سپس به دو رفيق زندانى چنين گفت: «دوستان زندانى من! يكى از شما آزاد مى شود و براى ارباب خود ساقى شراب خواهد شد»؛ (يا صاحِبَيِ اَلسِّجْنِ أَمّا أَحَدُكُما فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْراً) .

«اما نفر ديگر به دار آويخته مى شود و آن قدر مى ماند كه پرندگان آسمان از سر او مى خورند»؛ (وَ أَمَّا اَلْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ اَلطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ) .

گرچه با توجه به خواب هايى كه آن ها ديده بودند، به اجمال معلوم بود كدام يك از اين دو آزاد و كدام يك به دار آويخته مى شود، اما يوسف عليه السلام نخواست اين خبر ناگوار را صريح تر از اين بيان كند، لذا تحت عنوان «يكى از شما دو نفر» مطلب را مطرح كرد.

سپس براى تأكيد بر گفتار خود اضافه كرد: «اين امرى كه شما دربارۀ آن از من سؤال كرديد و استفتا نموديد حتمى و قطعى است» اشاره به اينكه اين يك تعبير خواب ساده نيست، بلكه از يك خبر غيبى كه به تعليم الهى يافته ام مايه مى گيرد، بنابراين جاى ترديد و گفتگو ندارد! (قُضِيَ اَلْأَمْرُ اَلَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيانِ) .

در بسيارى از تفاسير، ذيل اين جمله آمده است كه نفر دوم همين كه اين خبر ناگوار را شنيد در مقام تكذيب گفتار خود برآمد و گفت: من دروغ گفتم، چنين خوابى نديده بودم شوخى كردم! به گمان اينكه اگر خواب خود را تكذيب كند اين سرنوشت دگرگون خواهد شد، ولذا يوسف عليه السلام به دنبال اين سخن گفت: آنچه دربارۀ آن استفتا كرديد، تغييرناپذير است. اين احتمال نيز وجود دارد كه يوسف عليه السلام آن چنان در تعبير خواب خود قاطع بود كه اين جمله را به عنوان تأكيد بيان داشت.

يوسف عليه السلام در اين هنگام براى اينكه روزنه اى به آزادى خود پيدا كند و خود را از گناهى كه به او نسبت داده بودند تبرئه نمايد، «به يكى از آن دو رفيق زندانى كه مى دانست آزاد خواهد شد سفارش كرد كه نزد مالك و صاحب اختيار خود (شاه)

ص: 412

از من سخن بگو (تا تحقيق كند و بى گناهى من ثابت شود)»؛ (وَ قالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اُذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ) .

اما اين «غلام فراموش كار» - آن چنان كه راه و رسم افراد كم ظرفيت است كه چون به نعمتى برسند صاحب نعمت را به دست فراموشى مى سپارند - به كلى يوسف را فراموش كرد، ولى تعبير قرآن اين است كه «شيطان يادآورى يوسف را نزد صاحبش از خاطر آن زندانى برد»؛ (فَأَنْساهُ اَلشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ) .

در نتيجه يوسف عليه السلام چند سال در زندان باقى ماند»؛ (فَلَبِثَ فِي اَلسِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ) .

دربارۀ اينكه ضمير «انساه الشيطان» به ساقى شاه برمى گردد يا به يوسف عليه السلام، ميان مفسران گفتگوست: بسيارى اين ضمير را به يوسف عليه السلام بازگردانده اند، بنابراين معنى اين جمله چنين مى شود كه شيطان ياد خدا را از خاطر يوسف عليه السلام برد و به همين دليل به غير او توسل جست، ولى با توجه به جملۀ قبل، كه يوسف عليه السلام به آن زندانى توصيه مى كند كه بى گناهى مرا نزد صاحب و مالكت بازگوكن، ظاهر اين است كه ضمير به شخص ساقى بازمى گردد و كلمۀ «رب» در هر دو جا، يك مفهوم خواهد داشت.

به علاوه جملۀ (وَ اِدَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ) (بعد از مدتى باز يادش آمد) كه در چند آيه بعد در همين داستان دربارۀ ساقى مى خوانيم نشان مى دهد كه فراموش كننده او بوده است نه يوسف عليه السلام.

ولى به هر حال چه ضمير به يوسف عليه السلام بازگردد و چه به ساقى، در اين مسأله شكى نيست كه يوسف عليه السلام در اينجا براى نجات خود توسل به غير جسته است.

البته اين گونه دست و پا زدن ها براى نجات از زندان و ساير مشكلات، درمورد افراد عادى مسألۀ مهمى نيست و از قبيل توسل به اسباب طبيعى مى باشد، ولى براى افراد نمونه و كسانى كه در سطح ايمان عالى و توحيد قرار

ص: 413

دارند، خالى از ايراد نمى تواند باشد، شايد به همين دليل است كه خداوند اين «ترك اولى» را بر يوسف عليه السلام نبخشيد و به خاطر آن، زندان او چند سالى ادامه يافت.

در روايتى از پيامبر صلى الله عليه و آله چنين مى خوانيم كه فرمود: «من از برادرم يوسف درشگفتم كه چگونه به مخلوق، و نه به خالق، پناه برد و از او يارى طلبيد؟».(1)

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه بعد از اين داستان، جبرئيل نزد يوسف عليه السلام آمد و گفت: چه كسى تو را زيباترين مردم قرار داد؟ گفت: پروردگار من! گفت: چه كسى مهر تو را تا اين حد در دل پدر افكند؟ گفت: پروردگار من. گفت: چه كسى قافله را به سراغ تو فرستاد، تا از چاه نجاتت دهند؟ گفت: پروردگار من! گفت: چه كسى سنگ را (كه از فراز چاه افكنده بودند) از تو دور كرد؟ گفت: پروردگار من! گفت: چه كسى تو را از چاه رهايى بخشيد؟ گفت: پروردگار من! گفت: چه كسى مكر و حيلۀ زنان مصر را از تو دور ساخت؟ گفت: پروردگار من! در اينجا جبرئيل گفت: پروردگارت مى گويد: چه چيزى سبب شد كه حاجتت را به نزد مخلوق بردى، و نزد من نياوردى؟ به همين علت بايد چند سال در زندان بمانى.(2)

نكته ها:
1. زندان، كانون ارشاد يا دانشگاه فساد؟

زندان تاريخچۀ بسيار دردناك و غم انگيزى در جهان دارد. بدترين جنايتكاران و بهترين انسان ها هر دو به زندان افتاده اند، به همين دليل زندان هميشه كانونى بوده است براى بهترين درس هاى سازندگى و يا بدترين بدآموزى ها.

ص: 414


1- . مجمع البيان، ذيل آيه.
2- . همان، ج 5، ص 235.

در زندان هايى كه تبهكاران دورهم جمع مى شوند درحقيقت يك آموزشگاه عالى فساد تشكيل مى گردد. در اين زندان ها نقشه هاى تخريبى را مبادله مى كنند و تجربياتشان را در اين زمينه در اختيار يكديگر مى گذارند و هر تبهكارى درواقع درس اختصاصى خود را به ديگران مى آموزد، به همين دليل پس از آزادى از زندان، بهتر و ماهرتر از گذشته به جنايات خود ادامه مى دهند، آن هم با حفظ وحدت و تشكل جديد، مگر اينكه ناظران بر وضع زندان مراقب اين موضوع باشند و با ارشاد و تربيت زندانيان آنها را كه غالباً افراد پرانرژى و بااستعداد هستند به عناصر صالح و مفيد و سازنده تبديل كنند. زندان هايى نيز كه از پاكان و نيكان و بى گناهان و مبارزان راه حق و آزادى تشكيل مى شود كانونى است براى آموزش هاى عقيدتى، و راه هاى عملى مبارزه، و سازماندهى. اين گونه زندان ها فرصت خوبى به مبارزان راه حق مى دهد تا بتوانند كوشش هاى خود را پس از آزادى، هماهنگ و متشكل سازند.

يوسف عليه السلام كه در مبارزه با زن هوس باز، حيله گر و قلدرى همچون همسر عزيز مصر، پيروز شده بود، سعى داشت كه محيط زندان را به يك محيط ارشاد و كانون تعليم و تربيت تبديل كند، و حتى پايۀ آزادى خود و ديگران را در همان برنامه ها گذاشت. اين سرگذشت به ما اين درس مهم را مى دهد كه ارشاد و تعليم و تربيت، محدود و محصور در كانون معينى مانند مسجد و مدرسه نيست، بلكه بايد از هر فرصتى براى اين هدف استفاده كرد، حتى از زندان، در زير زنجيرهاى اسارت.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه دربارۀ مدت زندانى بودن يوسف عليه السلام گفتگوست، ولى مشهور اين است كه در مجموع 7 سال بوده، ولى بعضى گفته اند: قبل از ماجراى خواب زندانيان 5 سال در زندان بود و بعد از آن نيز هفت سال، سال هايى پررنج و زحمت، اما از نظر ارشاد و سازندگى، پربار و پربركت.

ص: 415

2. آنجا كه نيكوكاران بر سر دار مى روند

جالب اينكه در اين داستان مى خوانيم: كسى كه در خواب ديده بود جام شراب به دست شاه مى دهد آزاد شد و آن كسى كه در خواب ديده بود طبق نان بر سر دارد و پرندگان از آن مى خورند به دار آويخته شد.

آيا مفهوم اين سخن اين نيست كه در محيطهاى فاسد و رژيم هاى طاغوتى، كسانى كه در مسير شهوات خودكامگان اند آزادى دارند، ولى كسانى كه در راه خدمت به اجتماع و كمك كردن و نان دادن به مردم قدم برمى دارند حق حيات ندارند و بايد بميرند؟ اين است بافت جامعه اى كه نظام فاسدى بر آن حكومت مى كند و اين است سرنوشت مردم خوب و بد در چنين جامعه هايى.

درست است كه يوسف عليه السلام با اتكا به وحى الهى و علم تعبير خواب، چنين پيش بينى اى را كرد، ولى هيچ معبّرى نمى تواند چنين تناسب هايى را در تعبيرش از نظر دور دارد.

درحقيقت خدمت در اين جوامع گناه است، و خيانت و گناه، عين ثواب!

3. بزرگ ترين درس آزادى!

ديديم كه بالاترين درسى كه يوسف عليه السلام به زندانيان داد درس توحيد و يگانه پرستى بود، همان درسى كه محصولش آزادى و آزادگى است.

او مى دانست «ارباب متفرقون» و هدف هاى پراكنده، و معبودهاى مختلف، سرچشمۀ تفرقه و پراكندگى در اجتماع اند و تا تفرقه و پراكندگى وجود دارد طاغوت ها و جباران بر مردم مسلطاند، لذا براى قطع ريشۀ آن ها دستور داد كه از شمشير بُرّان توحيد استفاده كنند تا مجبور نباشند آزادى را به خواب ببينند، بلكه مى توانند آن را در بيدارى مشاهده كنند.

مگر جباران و ستمگران كه بر گردن مردم سوارند در هر جامعه اى چند نفر

ص: 416

مى باشند كه مردم قادر به مبارزه با آن ها نيستند؟ جز اين است كه آن ها افراد محدودى هستند، ولى با ايجاد تفرقه و نفاق، از طريق ارباب متفرقون، و درهم شكستن نيروى متشكل جامعه، امكان حكومت را بر توده هاى عظيم مردم به دست مى آورند؟

و آن روز كه ملت ها به قدرت توحيد و وحدت كلمه آشنا شوند و همگى زير پرچم «اللّه الواحد القهار» جمع گردند و به نيروى عظيم خود پى برند، آن روز روز نابودى ستمگران و طاغوت هاست، اين درس بسيار مهمى است براى امروز ما و براى فرداى ما و براى همۀ انسان ها در كل جامعۀ بشرى و در سراسر تاريخ.

توجه به اين نكته ضرورت دارد كه يوسف عليه السلام مى گويد: حكومت مخصوص خداست (إِنِ اَلْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ) و سپس تأكيد مى كند كه پرستش و خضوع و تسليم نيز فقط بايد دربرابر فرمان او باشد (أَمَرَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ) و سپس تأكيد مى كند كه آيين مستقيم و پابرجا چيزى جز اين نيست (ذلِكَ اَلدِّينُ اَلْقَيِّمُ) ولى سرانجام اين را هم مى گويد كه با همۀ اين اوصاف، متأسفانه اكثر مردم از اين حقيقت بى خبرند (وَ لكِنَّ أَكْثَرَ اَلنّاسِ لا يَعْلَمُونَ) بنابراين اگر مردم آموزش صحيح ببينند و آگاهى پيدا كنند و حقيقت توحيد در آن ها زنده شود مشكلاتشان حل خواهد شد.

4. سوءاستفاده از يك شعار سازنده

شعار (إِنِ اَلْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ) كه يك شعار مثبت قرآنى است و جز حكومت «اللّه» و آنچه به «اللّه» منتهى مى شود هر حكومت ديگرى را نفى مى كند متأسفانه در طول تاريخ مورد سوءاستفاده هاى عجيبى واقع شده است، ازجمله همان گونه كه مى دانيم، خوارج نهران كه مردمى قشرى، جامد، احمق و بسيار كج سليقه بودند براى نفى حكميت، در جنگ صفين به اين شعار چسبيدند و گفتند: تعيين حكم براى پايان جنگ يا تعيين خليفه گناه است، چراكه خداوند مى گويد: (إِنِ اَلْحُكْمُ إِلاّ

ص: 417

لِلّهِ) ؛ حكومت و حكميت مخصوص خداست! آن ها از اين مسألۀ بديهى غافل بودند و يا خود را به تغافل مى زدند كه اگر حكميت را پيشوايانى تعيين كنند كه فرمان رهبرى شان را خدا صادر كرده، حكم آن ها نيز حكم خداست، چراكه سرانجام به او منتهى مى شود.

درست است كه حَكَم ها (داورها) در داستان جنگ صفين به تصويب اميرمؤمنان على عليه السلام تعيين نشدند، ولى اگر تعيين مى شدند حكم آن ها حكم على عليه السلام و حكم على عليه السلام حكم پيامبر صلى الله عليه و آله و حكم پيامبر صلى الله عليه و آله حكم خدا بود.

اصولاً مگر خداوند به طور مستقيم بر جامعۀ انسانى حكومت و يا ميان آن ها داورى مى كند؟! جز اين است كه بايد اشخاصى از نوع انسان - ولى به فرمان خدا - زمام اين امر را به دست گيرند؟ ولى خوارج بدون توجه به اين حقيقت روشن، اصل داستان حكميت را بر على عليه السلام ايراد گرفتند و حتى - العياذباللّه - آن را دليل بر انحراف حضرتش از اسلام دانستند، زهى خودخواهى و جهل و جمود!!

و اين چنين، سازنده ترين برنامه ها هنگامى كه به دست افراد جاهل و نادان بيفتد تبديل به بدترين وسايل مخرب مى شود. امروز نيز گروهى كه درحقيقت دنباله روان خوارج اند و از نظر جهل و لجاجت چيزى از آن ها كم ندارند آيۀ فوق را دليل بر نفى تقليد از مجتهدان و يا نفى صلاحيت حكومت از آن ها مى دانند، ولى جواب همۀ اين ها در بالا داده شد.

توجه به غير خدا

توحيد، تنها در اين خلاصه نمى شود كه خداوند، يگانه و يكتاست، بلكه بايد در تمام شئون زندگى انسان پياده شود، و يكى از بارزترين نشانه هايش اين است كه انسان موحد به غير خدا تكيه نمى كند و به غير او پناه نمى برد.

نمى گوييم عالم اسباب را ناديده مى گيرد و در زندگى دنبال وسيله و سبب

ص: 418

نمى رود، بلكه مى گوييم تأثير واقعى را در سبب نمى بيند، بلكه سرنخ همۀ اسباب را به دست «مسبب الاسباب» مى بيند. به تعبير ديگر: براى اسباب استقلال قائل نيست و همۀ آن ها را پرتوى از ذات پاك پروردگار مى داند.

ممكن است عدم توجه به اين واقعيت بزرگ دربارۀ افراد عادى قابل گذشت باشد، اما سر سوزنى بى توجهى به اين اصل براى اولياى حق مستوجب مجازات است، هرچند ترك اولايى بيش نباشد و ديديم كه چگونه يوسف عليه السلام براثر يك لحظه بى توجهى به اين مسألۀ حياتى، سال ها زندانش تمديد شد تا باز هم در كورۀ حوادث پخته تر و آبديده تر شود، براى مبارزه با طاغوت و طاغوتيان آمادگى بيشتر پيدا كند و بداند كه در اين راه نبايد جز بر نيروى اللّه و مردم ستمديده اى كه در راه اللّه گام برمى دارند تكيه نمايد. اين درس بزرگى است براى همۀ پويندگان اين راه و مبارزان راستين، كه هرگز خيال ائتلاف به نيروى يك شيطان را براى كوبيدن شيطان ديگر به خود راه ندهند و به شرق و غرب تمايل نيابند و جز در صراط مستقيم كه جادۀ امت وسط است گام برندارند.

مجازات هم حسابى دارد

مجازات هم حسابى دارد(1)

گرچه آيات 21 و 22 سورۀ نور: (يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ اَلشَّيْطانِ...) با صراحت داستان افك را دنبال نمى كند، ولى تكميلى براى محتواى آن بحث محسوب مى شود و هشدارى است به همۀ مؤمنان كه نفوذ افكار و اعمال شيطانى گاه به صورت تدريجى و كم رنگ است و اگر در همان گام هاى نخست كنترل نشود وقتى انسان متوجه مى گردد كه كار از كار گذشته است، بنابراين هنگامى كه نخستين وسوسه هاى اشاعۀ فحشا يا هر گناه ديگر آشكار مى شود، بايد همان جا درمقابل آن ايستاد تا آلودگى گسترش پيدا نكند.

ص: 419


1- . تفسير نمونه، ج 14، ذيل آيات 21 و 22 سورۀ نور.

در نخستين آيه روى سخن را به مؤمنان كرده، مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از گام هاى شيطان پيروى نكنيد، و هر كس از گام هاى شيطان پيروى كند (به انحراف و گمراهى و فحشا و منكر كشيده مى شود)، چراكه شيطان به فحشا و منكر دعوت مى كند»؛ (يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ اَلشَّيْطانِ وَ مَنْ يَتَّبِعْ خُطُواتِ اَلشَّيْطانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ اَلْمُنْكَرِ) . اگر «شيطان» را به معنى وسيع كلمه، يعنى «هر موجود موذى و تبهكار و ويرانگر» تفسير كنيم گستردگى اين هشدار در تمام ابعاد زندگى روشن مى شود. هرگز يك انسان پاك دامن و باايمان را نمى شود يك مرتبه در آغوش فساد پرتاب كرد، بلكه گام به گام اين راه را طى مى كند:

گام اول معاشرت و دوستى با آلودگان است؛

گام دوم شركت در مجلس آن ها؛

گام سوم فكر گناه؛

گام چهارم ارتكاب مصاديق مشكوك و شبهات؛

گام پنجم انجام گناهان صغيره؛

و بالاخره در گام هاى بعد گرفتار بدترين كبائر مى شود، درست مانند كسى كه زمام خويش را به دست جنايتكارى سپرده و او وى را گام به گام به سوى پرتكاه مى برد تا سقوط كند و نابود گردد. آرى، اين است «خطوات شيطان».

سپس به يكى از مهم ترين نعمت هاى بزرگش بر انسان ها در طريق هدايت اشاره كرده، چنين مى گويد: «اگر فضل و رحمت الهى بر شما نبود احدى از شما هرگز پاك نمى شد، ولى خداوند هر كه را بخواهد تزكيه مى كند و خدا شنوا و داناست»؛ (وَ لَوْ لا فَضْلُ اَللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً وَ لكِنَّ اَللّهَ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ وَ اَللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ) .

بدون شك، فضل و رحمت الهى است كه موجب نجات انسان ها از آلودگى ها

ص: 420

و انحرافات و گناهان مى شود، چراكه از يك سو موهبت عقل را داده و از سوى ديگر موهبت وجود پيامبر و احكامى كه از طريق وحى نازل مى شود، ولى از اين مواهب گذشته، توفيقات خاص او و امدادهاى غيبى اش كه شامل حال انسان هاى آماده و مستعد و مستحق مى گردد مهم ترين عامل پاكى و تزكيه است.

جملۀ «من يشاء» به معنى اراده و مشيت بى دليل نيست، بلكه تا مجاهده و تلاشى نباشد، كمكى از ناحيۀ خدا صورت نمى گيرد. او دست كسى را مى گيرد كه طالب اين راه است و در آن گام مى نهد و جهاد مى كند؛ از وسوسۀ شياطين حفظش مى كند و به سر منزل مقصود مى رساند. به تعبير ديگر: فضل و رحمت الهى گاه جنبۀ «تشريعى» دارد و آن از طريق بعثت پيامبران و نزول كتب آسمانى و تشريع احكام و بشارت ها و انذارهاست، و گاه جنبۀ «تكوينى» دارد و آن از طريق امدادهاى معنوى و الهى است، و آيات مورد بحث (به قرينۀ عبارت «من يشاء») بيشتر ناظر به قسمت دوم است. همچنين بايد توجه داشت كه «زكات» و «تزكيه» در اصل به معنى «نمو يافتن» و «نمو دادن» است، ولى در بسيارى از موارد به معنى «پاك شدن» و «پاك كردن» به كار رفته است، و هر دوى اين ها ممكن است به يك ريشه بازگردد، زيرا تا پاكى از موانع و مفاسد و رذايل نباشد نمو و رشد امكان پذير نخواهد بود.

جمعى از مفسران براى دومين آيۀ مورد بحث، شأن نزولى نقل كرده اند كه پيوند آن را با آيات گذشته روشن مى سازد: «اين آيه دربارۀ گروهى از صحابه نازل شد كه بعد از «داستان افك» سوگند ياد كردند كه به هيچ يك از كسانى كه در اين ماجرا درگير بودند و به اين تهمت بزرگ دامن زدند كمك مالى نكنند و در هيچ موردى با آن ها مواسات ننمايند آيۀ فوق نازل شد و آن ها را از اين شدّت عمل و خشونت بازداشت و دستور عفو و گذشت داد».

اين شأن نزول را «قرطبى» در تفسيرش از «ابن عباس» و «ضحاك»، و مرحوم

ص: 421

«طبرسى» از «ابن عباس» و غير او، ذيل آيات مورد بحث نقل كرده اند و جنبۀ عمومى دارد، ولى گروهى از مفسران اهل تسنن اصرار دارند كه اين آيه درمورد «ابوبكر» نازل شده كه بعد از داستان افك، كمك مالى خود را به «مسطح بن اثاثه» كه «پسرخاله» يا «پسرخواهر» او بود و به مسألۀ افك دامن مى زد قطع كرد، در حالى كه تمام ضميرهايى كه در آيه به كار رفته به صورت جمع است و نشان مى دهد كه گروهى از مسلمانان بعد از اين ماجرا تصميم به قطع كمك هاى خود از اين مجرمان گرفته بودند و آيه آن ها را از اين كار نهى كرد.

ولى به هر حال مى دانيم كه آيات قرآن اختصاص به شأن نزول ندارد، بلكه همۀ مؤمنان را تا دامنۀ قيامت شامل مى شود، يعنى توصيه مى كند كه مسلمانان در اين گونه موارد گرفتار احساسات تند و داغ نشوند و دربرابر لغزش ها و اشتباهات گنهكاران تصميمات خشن نگيرند. با توجه به اين شأن نزول به تفسير آيه بازمى گرديم: قرآن مى گويد: «كسانى كه داراى برترى مالى و وسعت زندگى هستند نبايد سوگند ياد كنند (يا تصميم بگيرند) كه انفاق خود را نسبت به نزديكان و مستمندان و مهاجران در راه خدا قطع مى كنند»؛ (وَ لا يَأْتَلِ أُولُوا اَلْفَضْلِ مِنْكُمْ وَ اَلسَّعَةِ أَنْ يُؤْتُوا أُولِي اَلْقُرْبى وَ اَلْمَساكِينَ وَ اَلْمُهاجِرِينَ فِي سَبِيلِ اَللّهِ) .

اين تعبير نشان مى دهد كه جمعى از كسانى كه آلودۀ افك شدند از مهاجران در راه خدا بودند كه فريب منافقان را خوردند، و خداوند به سبب سابقۀ آن ها اجازه نداد كه ديگران آن ها را از جامعۀ اسلامى طرد كنند و دربارۀ آن ها تصميم هايى بگيرند كه بيش از حد استحقاق باشد.

همچنين جملۀ «لا يَأْتَلِ» از مادۀ «الية» (بر وزن عطيه) به معنى سوگند ياد كردن و يا از مادۀ «الو» (بر وزن ولد) به معنى كوتاهى كردن و ترك نمودن است، بنابراين، آيه طبق معنى اول، از سوگند براى قطع اين گونه كمك ها نهى مى كند، و بنابر معنى دوم، از كوتاهى و ترك اين عمل نهى مى نمايد.

ص: 422

سپس براى تشويق و ترغيب مسلمانان به ادامۀ اين گونه كارهاى خير اضافه مى كند: «بايد عفو كنند و گذشت نمايند»؛ (وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا) .

«آيا دوست نمى داريد خداوند شما را بيامرزد؟»؛ (أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اَللّهُ لَكُمْ) .

پس همان گونه كه شما انتظار عفو الهى را دربرابر لغزش هاى خود داريد بايد درمورد ديگران عفو و بخشش را فراموش نكنيد. «و خداوند غفور و رحيم است»؛ (اَللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .

عجيب اينكه از يك سو با آن همه آيات كوبنده، «اصحاب افك» را به شدت محكوم مى كند، اما براى اينكه افراد افراطى از حد تجاوز نكنند با سه جمله كه هر يك از ديگرى گيراتر و جذاب تر است احساساتشان را كنترل مى نمايد: نخست امر به عفو و گذشت مى كند. سپس مى گويد: آيا دوست نداريد خدا شما را ببخشد؟ پس شما هم ببخشيد. و سرانجام دو صفت از صفات خدا را كه «غفور» و «رحيم» است، به عنوان تأكيد ذكر مى كند، اشاره به اينكه شما نمى توانيد داغ تر از فرمان پروردگار باشيد، خداوند كه صاحب اصلى اين حكم است غفور و رحيم است، او دستور مى دهد كمك هاى خود را قطع نكنيد، ديگر شما چه مى گوييد؟! بدون شك، همۀ مسلمانانى كه در ماجراى افك درگير شدند با توطئۀ قبلى نبود، بعضى از منافقين مسلمان نما، پايه گذار بودند و گروهى مسلمان فريب خوردۀ دنباله رو. بدون شك همۀ آن ها مقصر و گناهكار بودند، اما ميان اين دو گروه تفاوت بسيار بوده و نبايد با همه يكسان معامله شود.

به هر حال آيات فوق درس بسيار بزرگى است براى امروز و فرداى مسلمانان و همۀ آيندگان كه هنگام آلودگى بعضى از افراد به گناه و لغزش، در كيفر نبايد از حد اعتدال تجاوز كرد، نبايد آن ها را از جامعۀ اسلامى طرد نمود و نبايد درهاى كمك ها را به روى آن ها بست تا يك باره در دامن دشمنان سقوط كنند و در صف آن ها قرار گيرند.

ص: 423

آيات فوق درحقيقت ترسيمى از تعادل «جاذبه» و «دافعه» ى اسلامى است:

آيات افك و مجازات شديد تهمت زنندگان به نواميس مردم، نيروى عظيم دافعه را تشكيل مى دهد و آيۀ مورد بحث كه سخن از عفو و گذشت و غفور و رحيم بودن خدا مى گويد بيانگر جاذبه است!

مجازات هاى بيداركننده
اشاره

مجازات هاى بيداركننده(1)

در آيۀ 130 سورۀ اعراف مى خوانيم: (وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَ نَقْصٍ مِنَ اَلثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ) ؛ «و ما فرعونيان را به خشكسالى و كمبود ميوه ها گرفتار كرديم، شايد متذكر گردند».

تفسير

يك قانون كلى الهى درمورد تمام پيامبران اين بوده است كه وقتى با مخالفت ها روبه رو مى شدند، خداوند براى تنبه و بيدارى اقوام سركش، آن ها را گرفتار مشكلات و ناراحتى ها مى ساخته تا در خود احساس نياز كنند و فطرت توحيد كه هنگام رفاه و آسايش، زير پوشش غفلت قرار مى گيرد، آشكار شود و به ضعف و ناتوانى خويش پى ببرند و متوجه مبدأ قادر و توانايى شوند كه تمام نعمت ها از اوست.

در آيۀ مورد بحث، به همين مطلب درمورد پيروان فرعون اشاره مى كند و مى گويد: (وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَ نَقْصٍ مِنَ اَلثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ) . «سنين» جمع «سنه» به معنى سال است، ولى معمولاً هنگامى كه با كلمۀ «اخذ» (گرفتن) به كار مى رود، به معنى گرفتار قحطى و خشكسالى شدن مى آيد، بنابراين «اخذه السنة» (سال او را گرفت) يعنى گرفتار خشكسالى شد، و شايد علت آن اين باشد

ص: 424


1- . تفسير نمونه، ج 6، ذيل آيۀ 130 سورۀ اعراف.

كه سال هاى قحطى دربرابر سال هاى عادى و معمولى كم است، بنابراين اگر منظور از سال، سال هاى عادى باشد، چيز تازه اى نيست، در نتيجه از آن معلوم مى شود كه منظور، سال هاى فوق العاده، يعنى قحطى است.

كلمۀ «آل» در اصل «اهل» بوده و سپس به اصطلاح «قلب شده» و به اين صورت درآمده است و «اهل به معنى نزديكان و خاصان انسان است، اعم از اينكه بستگان نزديك او باشند و يا همفكران و همگامان و اطرافيان.

با اينكه خشكسالى و قحطى، دامان همۀ فرعونيان را گرفت، ولى در آيۀ فوق، تنها سخن از نزديكان و خاصان او به ميان آمده، اشاره به اينكه آنچه مهم است اين است كه آن ها بيدار شوند، زيرا نبض ساير مردم به دست آن هاست، آن ها هستند كه مى توانند ديگران را گمراه سازند و يا به راه آورند، به همين علت فقط از آنان سخن به ميان آمده، اگرچه ديگران نيز گرفتار همين عواقب بودند.

اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت كه خشكسالى براى مصر بلاى بزرگى محسوب مى شد، زيرا مصر يك كشور كاملاً وابسته به كشاورزى بود و خشكسالى همۀ طبقات آن را تحت فشار شديد قرار مى داد، ولى به يقين آل فرعون كه صاحبان اصلى زمين ها و منافع آن بودند بيش از همه زيان مى ديدند.

همچنين از آيۀ فوق معلوم مى شود كه خشكسالى، چند سال ادامه يافت، زيرا كلمۀ «سنين» جمع است، به خصوص كه «نقص من الثمرات» (كمبود ميوه ها) نيز به آن اضافه شده، زيرا خشكسالى هاى موقت ممكن است در درختان كمتر اثر بگذارد، اما هنگامى كه طولانى شود، درختان را نيز از بين مى برد. اين احتمال نيز وجود دارد كه علاوه بر خشكسالى، آفتى ميوه هاى آن ها را فراگرفته باشد.

جملۀ «لعلهم يذكرون» نيز گويا اشاره به اين نكته است كه توجه به حقيقت توحيد در روح آدمى از آغاز وجود دارد، سپس به دليل تربيت هاى نادرست و يا مستى نعمت، آن را فراموش مى كند، اما هنگام گرفتارى در چنگال مشكلات،

ص: 425

دوباره يادآورى مى شود. مادۀ «تذكر» كه به مفهوم يادآورى است، مناسب همين معنى است.

قابل توجه اينكه در ذيل آيۀ 94، جملۀ «لعلهم يضرعون» (شايد در پيشگاه خدا خضوع كنند و تسليم شوند) آمده، كه درواقع يكى مقدمۀ ديگرى مى باشد، زيرا نخست، انسان «متذكر» مى شود و بعد در مقام «خضوع و تسليم» و يا تقاضا از پروردگار برمى آيد.

اما به جاى اينكه «آل فرعون» از اين درس هاى الهى پند بگيرند و از خواب خرگوشى بيدار شوند، از اين موقعيت سوءاستفاده كرده و جريان حوادث را به ميل خود تفسير مى كردند: «هنگامى كه اوضاع بر وفق مراد آن ها بود و در آرامش و راحتى بودند مى گفتند: اين وضع به دليل نيكى و پاكى و لياقت ماست (درحقيقت ما شايستۀ چنين موقعيتى بوده ايم)»؛ (فَإِذا جاءَتْهُمُ اَلْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ) .

«اما هنگامى كه گرفتار ناراحتى و مشكلى مى شدند، به سرعت آن را به موسى عليه السلام و كسانى كه با او بودند نسبت مى دادند و مى گفتند: اين از شرّ قدم اين هاست»؛ (إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ) .

«يطيروا» از مادۀ «تطير» به معنى «فال بد زدن» است و ريشۀ اصلى آن كلمۀ «طير» به معنى «پرنده» مى باشد و از آنجا كه عرب، فال بد را بيشتر به وسيلۀ پرندگان مى زد، گاهى صدا كردن كلاغ را به فال بد مى گرفت و گاهى پريدن پرنده اى را از دست چپ نشانۀ تيره روزى مى پنداشت، كلمۀ «تطير» به معنى فال بد زدن به طور مطلق آمده است.

ولى قرآن در پاسخ آن ها مى گويد: «بدانيد كه سرچشمۀ شومى ها و ناراحتى هايى كه دامن آن ها را مى گرفت، از ناحيۀ پروردگار بوده و خدا مى خواسته كه آن ها را گرفتار نتيجۀ شوم اعمالشان كند، ولى اكثر آن ها نمى دانند»؛ (أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اَللّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ) .

ص: 426

قابل توجه اينكه اين طرز تفكر، مخصوص فرعونيان نبود، هم اكنون در ميان اقوام خودخواه و گمراه نيز اين موضوع به وضوح ديده مى شود كه براى دگرگونى حقايق و گمراه ساختن وجدان خويش يا ديگران، هر زمان پيروزى نصيب شان شود آن را مرهون لياقت و كاردانى خويش مى دانند، هرچند لياقت آن ها كمترين اثرى در آن پيروزى نداشته باشد، و به عكس، هر بدبختى اى دامن شان را مى گيرد، به سرعت آن را به بيگانگان و دست هاى مرموز و يا آشكار دشمن نسبت مى دهند، هرچند خودشان عامل اصلى بدبختى باشند.

مجازات استدراج

مجازات استدراج(1)

در آيۀ 182 سورۀ اعراف مى خوانيم: (وَ اَلَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ) ؛ «و كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند، ما آنان را از جايى كه نمى دانند، به تدريج به سوى عذاب پيش مى بريم».

و در آيۀ 183 مى فرمايد: (وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ) ؛ «و به آنها مهلت مى دهم (تا مجازاتشان دردناك تر باشد)؛ زيرا تدبير من، قوى و متين است (و هيچ كس را قدرت فرار از آن نيست)».

در اين دو آيه يكى از مجازات هاى الهى كه به صورت يك سنت دربارۀ بسيارى از گنهكاران سركش اجرا مى شود، بيان شده و آن همان چيزى است كه از آن به «عذاب استدراج» تعبير مى شود.

استدراج در دو مورد از قرآن مجيد آمده است، يكى در آيۀ مورد بحث و ديگرى در آيۀ 44 سورۀ «قلم» و هر دو مورد دربارۀ انكاركنندگان آيات الهى است.

ص: 427


1- . تفسير نمونه، ج 7، ذيل آيۀ 182 سورۀ اعراف.

آن گونه كه اهل لغت گفته اند، استدراج دو معنى دارد: يكى اينكه چيزى را به تدريج بگيرند (زيرا اصل اين ماده از «درجه» گرفته شده كه به معنى «پله» است.

همان گونه كه انسان در صعود و نزول از طبقات پايين عمارت به بالا، يا به عكس، از پله ها استفاده مى كند، هرگاه نيز چيزى را به تدريج و مرحله به مرحله بگيرند يا گرفتار سازند به اين عمل «استدراج» گفته مى شود). معنى ديگر استدراج، «پيچيدن» است، همان گونه كه طومار را به هم مى پيچند (اين دو معنى را راغب در كتاب مفردات نيز آورده است)، ولى با دقت روشن مى شود كه هر دو به يك مفهوم كلى و جامع يعنى «انجام تدريجى» بازمى گردند.

پس از روشن شدن معنى استدراج به تفسير آيه بازمى گرديم:

خداوند در آيۀ نخست مى فرمايد: «كسانى كه آيات ما را تكذيب و انكار كردند، به تدريج و مرحله به مرحله، از راهى كه نمى دانند، در دام مجازات گرفتارشان مى كنيم و زندگى آن ها را درهم مى پيچيم»؛ (وَ اَلَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ) . در دومين آيه بر همان مطلب به اين صورت تأكيد مى كند: چنان نيست كه با شتاب زدگى چنين كسانى را به سرعت مجازات كنيم، بلكه «به آن ها مهلت و فرصت كافى براى تنبه و بيدارى مى دهيم»، اگر بيدار نشدند، گرفتارشان مى سازيم (وَ أُمْلِي لَهُمْ) زيرا شتاب و عجله كار كسانى است كه قدرت كافى ندارند و مى ترسند فرصت از دست شان برود «ولى نقشۀ من (و مجازات هايم آن چنان) قوى و حساب شده است (كه هيچ كس را قدرت فرار از آن نيست)»؛ (إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ) .

«متين» به معنى قوى و شديد است و اصل آن از «متن» گرفته شده كه به معنى عضلۀ محكمى است كه در پشت قرار دارد.

و «كيد» با «مكر» از نظر معنى همسان است و همان گونه كه در ذيل آيۀ 54 سورۀ آل عمران گفته ايم: «مكر» در اصل لغت به معنى چاره جويى و جلوگيرى

ص: 428

كردن كسى از رسيدن به مقصود اوست و معنى «نقشه هاى موذيانه» كه در مفهوم فارسى امروز آن افتاده در مفهوم عربى آن نيست.

«مجازات استدراجى» كه در آيۀ فوق به آن اشاره شده و از آيات ديگر قرآن و احاديث استفاده مى شود، چنين است كه خداوند گناهكاران و طغيانگران جسور و زورمند را طبق يك سنت، به سرعت گرفتار مجازات نمى كند، بلكه درهاى نعمت ها را به روى آن ها مى گشايد و هرچه آن ها بيشتر در مسير طغيان گام برمى دارند، نعمت خود را بيشتر مى كند، و اين وضعيت از دو حال خارج نيست: يا اين نعمت ها باعث تنبه و بيدارى شان مى شود، كه در اين حال برنامۀ «هدايت الهى» عملى شده، و يا اينكه بر غرور و بى خبرى شان مى افزايند كه در اين صورت مجازاتشان هنگام رسيدن به آخرين مرحله، دردناك تر است، زيرا هنگامى كه در انواع ناز و نعمت ها غرق مى شوند خداوند ناگهان همه را از آن ها مى گيرد و طومار زندگانى آن ها را درهم مى پيچد و اين گونه مجازات بسيار سخت تر است.

البته اين معنى با تمام خصوصياتش در كلمۀ «استدراج» به تنهايى وجود ندارد، بلكه با توجه به قيد «من حيث لا يعلمون» اين معنى استفاده مى شود.

به هر حال، اين آيه به همۀ گنهكاران هشدار مى دهد كه تأخير كيفر الهى را دليل بر پاكى و درستى خود، و يا ضعف و ناتوانى پروردگار ندانند و ناز و نعمت هايى را كه در آن غرق اند، نشانۀ تقربشان به خدا نپندارند، چه بسا اين پيروزى ها و نعمت هايى كه به آن ها مى رسد مقدمۀ مجازات استدراجى پروردگار باشد. خدا آن ها را غرق نعمت مى كند و به آن ها مهلت مى دهد و بالا و بالاتر مى برد، اما سرانجام چنان بر زمين مى كوبد كه اثرى از آن ها باقى نماند، و تمام هستى و تاريخ شان را درهم مى پيچد.

اميرمؤمنان على عليه السلام در نهج البلاغه مى فرمايد: «إنَّهُ مَن وُسِّعَ عَلَيهِ فى ذاتِ يَدِهِ

ص: 429

فَلَم يَرَ ذلِكَ اسْتِدراجاً فَقَد أمِنَ مَخوفاً ؛ كسى كه خداوند به مواهب و امكاناتش وسعت بخشد، و او آن را مجازات استدراجى نداند، از نشانۀ خطر غافل مانده است».(1)

و نيز از همان امام عليه السلام در كتاب روضه كافى نقل شده كه فرمود:

«زمانى فرا مى رسد كه هيچ چيز در آن زمان، پنهان تر از حق، و آشكارتر از باطل، و فزون تر از دروغ بر خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله نيست، تا آنجا كه افرادى به مجرد اينكه آيه اى از قرآن را مى شنوند (آن را تحريف كرده و) از آيين خدا خارج مى شوند و پيوسته از آيين اين زمامدار به آيين زمامدار ديگر و از دوستى يكى به دوستى ديگرى و اطاعت سلطانى به اطاعت سلطان ديگر، و از پيمان يكى به ديگرى منتقل مى گردند و سرانجام از راهى كه متوجه نيستند گرفتار مجازات استدراجى پروردگار مى شوند».(2)

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «كَم مِن مَغرورٍ بِما قَد أنعَمَ اللّهُ عَلَيهِ وَ كَم مِن مُستَدرَجٍ بِسَترِ اللّهِ عَلَيهِ وَ كَم مِن مَفتونٍ بِثَناءِ النّاسِ عَلَيهِ ؛ چه بسيارند كسانى كه براثر نعمت هاى پروردگار مغرور مى شوند، و چه بسيارند گنهكارانى كه خداوند بر گناهشان پرده افكنده، ولى با ادامۀ گناه به سوى مجازات پيش مى روند، و چه بسيارند كسانى كه از ثناخوانى مردم فريب مى خورند».(3)

همچنين از همان امام عليه السلام در تفسير آيۀ فوق چنين نقل شده كه فرمود: «هُوَ العَبدُ يُذنِبُ الذَّنبَ فَتُجَدَّدُ لَهُ النِّعمَةُ مَعَهُ تُلهِيهِ تِلكَ النِّعمَةُ عَنِ الاستِغفارِ عن ذلِكَ الذَّنبِ ؛ منظور از اين آيه، بندۀ گنهكارى است كه پس از انجام گناه، خداوند او را مشمول نعمتى قرار مى دهد، ولى او نعمت را به حساب خوبى خود گذاشته و آن نعمت، او را از استغفار براى گناه غافلش مى سازد».(4)

ص: 430


1- . نورالثقلين، ج 2، ص 106.
2- . همان.
3- . همان.
4- . همان.

و نيز از همان امام عليه السلام در كتاب كافى چنين نقل شده است: «اِنَّ اللّهَ اِذا أرادَ بِعَبدٍ خَيراً فَأذنَبَ ذَنباً أتبَعَهُ بِنَقمَتِهِ وَ يُذَكِّرُهُ الاستِغفارَ، وَ اذا أرادَ بِعَبدٍ شَرّاً فَأذنَبَ ذَنباً أتبَعَهُ بِنِعمَةٍ لِيُنسِيَهُ الاستِغفارَ وَ يَتَمادى بِها، وَ هُوَ قَولُهُ عَزَّ وَجَلَّ: (سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ) ، بِالنِّعمِ عِندَ المَعاصِى ؛هنگامى كه خداوند خير بنده اى را بخواهد، وقتى آن بنده گناهى مى كند خداوند او را گوش مالى مى دهد تا به ياد توبه بيفتد، و هنگامى كه شرّ بنده اى را (براثر اعمالش) بخواهد، وقتى آن بنده گناهى مى كند نعمتى به او مى بخشد تا اسغفار را فراموش نمايد و به آن ادامه دهد، اين همان است كه خداوند عزوجل فرموده است: (سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ) يعنى از طريق نعمت ها هنگام معصيت ها آن ها را به تدريج از راهى كه نمى دانند گرفتار مى سازيم».(1)

مجازات تهمت
اشاره

مجازات تهمت(2)

در آيات 4 و 5 سورۀ نور مى خوانيم: (وَ اَلَّذِينَ يَرْمُونَ اَلْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِينَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً وَ أُولئِكَ هُمُ اَلْفاسِقُونَ * إِلاَّ اَلَّذِينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اَللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ) ؛ «و كسانى كه زنان پاك دامن را (به زنا) متهمّ مى كنند، سپس چهار شاهد (بر مدّعاى خود) نمى آورند، آنها را هشتاد تازيانه بزنيد و شهادتشان را هرگز نپذيريد؛ و آنها همان فاسقان اند! مگر كسانى كه بعد از آن توبه كنند و جبران نمايند (كه خداوند آنها را مى بخشد) زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است».

تفسير

از آنجا كه در آيات گذشته مجازات شديدى براى زن و مرد زناكار بيان شده

ص: 431


1- . تفسير برهان، ج 2، ص 53.
2- . تفسير نمونه، ج 14، ذيل آيات 4 و 5 سورۀ نور.

بود و ممكن است اين موضوع دستاويزى براى افراد مغرض و بى تقوا شود كه از اين طريق افراد پاك را مورد اتهام قرار دهند، بلافاصله بعد از بيان مجازات شديد زناكاران، مجازات شديد تهمت زنندگان را نيز كه درصدد سوءاستفاده از اين حكم هستند بيان مى كند، تا حيثيت و حرمت خانواده هاى پاك دامن از خطر اين گونه اشخاص مصون بماند و كسى جرأت تعرض به آبروى مردم پيدا نكند.

نخست مى گويد: «كسانى كه زنان پاك دامن را به عمل منافى عفت متهم مى كنند بايد براى اثبات اين ادعا چهار شاهد (عادل) بياورند، اگر نياورند هر يك از آن ها را هشتاد تازيانه بزنيد!»؛ (وَ اَلَّذِينَ يَرْمُونَ اَلْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِينَ جَلْدَةً) .

و به دنبال اين مجازات شديد، دو حكم ديگر نيز اضافه مى كند: «و هرگز شهادت آن ها را نپذيريد»؛ (وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً) .

«و آن ها فاسقان اند»؛ (وَ أُولئِكَ هُمُ اَلْفاسِقُونَ) .

بر اين اساس، نه تنها اين گونه افراد را تحت مجازات شديد قرار مى دهد، بلكه در درازمدت نيز سخن و شهادتشان را از ارزش و اعتبار مى اندازد، تا نتوانند حيثيت پاكان را لكه دار كنند. به علاوه داغ فسق بر پيشانى شان مى نهد و در جامعه رسوايشان مى كند. اين سخت گيرى درمورد حفظ حيثيت مردم پاك دامن، منحصر به اينجا نيست و در بسيارى از تعليمات اسلام منعكس است و همگى از ارزش فوق العاده اى حكايت مى كند كه اسلام براى حيثيت زن و مرد باايمان و پاكدامن قائل شده است.

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «إذَا اتَّهَمَ المؤمِنُ أخاهُ انماثَ الإيمانُ مِن قَلبِهِ كَما يَنماثُ المِلحُ فِى المَاءِ ؛ هنگامى كه مسلمانى برادر مسلمانش را به چيزى كه در او نيست متهم مى سازد ايمان در قلب او ذوب مى شود، همانند ذوب شدن نمك در آب»(1) ولى از آنجا كه اسلام هرگز راه بازگشت را بر كسى نمى بندد، بلكه

ص: 432


1- . اصول كافى، ج 2، ص 269 باب التهمة و سوء الظن.

در هر فرصتى آلودگان را تشويق به پاك سازى خويش و جبران اشتباهات گذشته مى كند، در آيۀ بعد مى گويد: «مگر كسانى كه بعداً از اين عمل توبه كنند و به اصلاح و جبران پردازند، (كه خداوند آن ها را مشمول عفو و بخشش خود قرار مى دهد، چرا كه) خدا غفور و رحيم است»؛ (إِلاَّ اَلَّذِينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اَللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .

دربارۀ اينكه اين استثنا تنها از جملۀ (وَ أُولئِكَ هُمُ اَلْفاسِقُونَ) است و يا به جملۀ (وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً) نيز بازمى گردد، ميان مفسران و دانشمندان گفتگوست. اگر به هر دو جمله بازگردد نتيجه اش اين است كه به وسيلۀ توبه، هم شهادت آن ها در آينده مقبول است و هم حكم فسق در تمام زمينه ها و احكام اسلامى از آن ها برداشته مى شود.

اما اگر تنها به جملۀ اخير بازگردد، حكم فسق در ساير احكام از آن ها برداشته خواهد شد، ولى شهادتشان تا پايان عمر بى اعتبار است.

البته طبق قواعدى كه در «اصول فقه» پذيرفته شده استثناهايى كه بعد از دو يا چند جمله مى آيند به جملۀ آخر مى خورد، مگر اينكه قرائنى در دست باشد كه جمله هاى قبل نيز مشمول استثناست، و اتفاقاً در محل بحث چنين قرينه اى موجود است، زيرا هنگامى كه به وسيلۀ توبه حكم فسق برداشته شود دليلى ندارد كه شهادت پذيرفته نگردد، چراكه عدم قبول شهادت به خاطر فسق است، كسى كه توبه كرده و دوباره به صفت عدالت را به دست آورده از آن بركنار مى باشد.

در روايات متعددى نيز كه از منابع اهل بيت عليهم السلام رسيده روى اين معنى تأكيد شده است، تا آنجا كه امام صادق عليه السلام بعد از تصريح به قبول شهادت چنين افرادى كه توبه كرده اند از شخص سؤال كننده مى پرسد: «فقهايى كه نزد شما هستند چه مى گويند؟».

عرض مى كند: آن ها مى گويند: توبه اش ميان خودش و خدا پذيرفته مى شود، اما شهادتش تا ابد قبول نخواهد شد!

ص: 433

امام عليه السلام مى فرمايد: «بِئسَ ما قالوا كانَ أبي يَقولُ إذا تابَ وَ لَم يُعلَم مِنهُ إلّاخَيرٌ جازَت شَهادَتُهُ ؛ آن ها بسيار بدسخنى گفته اند، پدرم مى فرمود: هنگامى كه توبه كند و جز خير از او ديده نشود شهادتش پذيرفته خواهد شد».(1)

احاديث متعدد ديگرى نيز در اين باب در همين موضوع آمده، تنها يك حديث مخالف دارد كه آن نيز قابل حمل بر تقيه است.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه كلمۀ «ابدا» در جملۀ (وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً) دليل بر عموميت حكم است و مى دانيم كه هر عمومى قابل استثنا مى باشد (به ويژه استثناء متصل) بنابراين متصل اينكه تعبير «ابدا» مانع از تأثير توبه خواهد بود اشتباه محض است.

نكته ها:
1. معنى «رمى» در آيه چيست؟

«رمى» در اصل به معنى انداختن تير يا سنگ و مانند آن است و طبيعى است كه در بسيارى از موارد آسيب هايى مى رساند، سپس اين كلمه به عنوان كنايه در متهم ساختن افراد و دشنام دادن و نسبت هاى ناروا به كار رفته است، چراكه گويا اين سخنان همچون تيرى بر پيكر طرف مى نشيند و او را مجروح مى سازد.

شايد به همين دليل است كه در آيات مورد بحث و همچنين آيات آينده، اين كلمه به صورت مطلق به كار رفته، مثلاً نفرموده است: «وَالَّذينَ يَرمونَ المُحصَناتِ بِالزّنا؛ كسانى كه زنان پاك دامن را به زنا متهم مى كنند»؛ زيرا در مفهوم «يرمون» به ويژه با توجه به رائن كلاميه، كلمۀ «زنا» افتاده است، همچنين تصريح نكردن به آن، آن هم در جايى كه سخن از زنان پاك دامن در ميان است نوعى احترام و ادب و عفت در سخن محسوب مى شود.

ص: 434


1- . وسائل الشيعه، ج 18، كتاب الشهادات، باب 36، ص 282.
2. چرا چهار شاهد؟

مى دانيم كه معمولاً براى اثبات حقوق و جرم ها در اسلام، دو شاهد عادل كافى است، حتى در مسألۀ قتل نفس، ولى در مسألۀ اتهام به زنا چهار شاهد الزامى است. ممكن است سنگينى وزنۀ شاهد در اينجا به اين علت باشد كه زبان بسيارى از مردم در زمينۀ اين اتهامات باز است و همواره آبرو و حيثيت افراد را با سوءظن و بدون سوءظن جريحه دار مى كنند. اسلام در اين زمينه سخت گيرى كرده تا حافظ آبروى مردم باشد، ولى در مسائل ديگر، حتى قتل نفس، زبان ها تا اين حد آلوده نيست.

از اين گذشته، قتل نفس درواقع يك طرف دارد، يعنى مجرم يكى است، در حالى كه در مسألۀ زنا براى دو نفر جرم اثبات مى شود و اگر براى هر كدام دو شاهد بطلبيم، مى شود چهار شاهد.

اين سخن مضمون حديثى است كه از امام صادق عليه السلام نقل شده، آنجا كه ابوحنيفه، فقيه معروف اهل تسنن مى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم:

آيا زنا شديدتر است يا قتل؟ فرمود: «قتل نفس». گفتم: اگر چنين است پس چرا در قتل نفس دو شاهد كافى است، اما در زنا چهار شاهد لازم است؟

فرمود: شما دربارۀ اين مسأله چه مى گوييد؟ ابوحنيفه پاسخ روشنى نداشت بدهد. امام عليه السلام فرمود: «دليل آن اين است كه در زنا دو حدّ است، حدّى بر مرد جارى مى شود و حدى بر زن، لذا چهار شاهد لازم است، اما در قتل نفس تنها يك حد دربارۀ قاتل جارى مى گردد».(1)

البته مواردى وجود دارد كه در زنا تنها بر يك طرف حد جارى مى شود (مانند زناى به عنف و امثال آن) ولى اين ها جنبۀ استثنايى دارد. آنچه معمول و متعارف

ص: 435


1- . نورالثقلين، ج 3، ص 574.

است اين است كه با توافق طرفين صورت مى گيرد، و مى دانيم هميشه فلسفۀ احكام، تابع افراد غالب است.

3. شرط قبولى توبه

توبه، تنها استغفار يا ندامت از گذشته، و حتى تصميم به ترك آن در آينده نيست، بلكه علاوه بر همۀ اين ها شخص گنهكار بايد در مقام جبران برآيد.

اگر واقعاً حيثيت زن يا مرد پاك دامنى را لكه دار ساخته، براى قبولى توبۀ خود بايد سخنان خويش را دربرابر تمام كسانى كه اين تهمت را از او شنيده اند تكذيب كند و به اصطلاح، اعادۀ حيثيت نمايد.

جملۀ «و اصلحوا» بعد از ذكر جملۀ «تابوا» اشاره به همين حقيقت است، كه بايد اين گونه اشخاص از گناه خود توبه كنند و در مقام اصلاح فسادى كه مرتكب شده اند برآيند.

اين صحيح نيست كه يك نفر در ملأ عام (يا از طريق مطبوعات و وسايل ارتباط جمعى) ديگرى را به دروغ متهم كند و سپس در جاى خلوتى استغفار نموده، از پيشگاه خدا تقاضاى عفو نمايد. خداوند هرگز چنين توبه اى را قبول نخواهد كرد.

لذا در چند حديث از پيشوايان اسلام نقل گرديده. كه از آن ها پرسيده شده است: «آيا كسانى كه تهمت ناموسى مى زنند بعد از اجراى حد شرعى و بعد از توبه، شهادتشان قبول مى شود يا نه؟ فرموده اند: «آرى» و هنگامى كه سؤال كردند:

توبۀ او چگونه است؟ فرموده اند: نزد امام (يا قاضى) مى رود مى گويد: «من به فلان كس تهمت زدم و از آنچه گفته ام توبه مى كنم».(1)

ص: 436


1- . وسائل الشيعه، ج 18، ص 283 (ابواب) الشهادات، باب 36، ح 4.
4. احكام قذف

در كتاب «حدود» بابى تحت عنوان «حد قذف» داريم.

«قذف» (بر وزن حذف) در لغت به معنى پرتاب كردن به سوى يك نقطۀ دوردست است، ولى در اين گونه موارد همانند كلمۀ رمى - كنايه از متهم ساختن كسى به يك اتهام ناموسى است. به تعبير ديگر: عبارت از فحش و دشنامى است كه به اين امور مربوط مى شود. هرگاه قذف با لفظ صريح انجام شود، به هر زبان و به هر شكل باشد حد آن هشتاد تازيانه است، و اگر صراحت نداشته باشد مشمول حكم «تعزير» است (منظور از تعزير، گناهانى است كه حد معينى در شرع براى آن نيامده، بلكه به اختيار حاكم گذاشته شده كه با توجه به خصوصيات مجرم و كيفيت جرم و شرايط ديگر، دربارۀ مقدار آن در محدودۀ خاصى تصميم مى گيرد).

حتى اگر كسى گروهى را به چنين تهمت هايى متهم سازد و به آن ها دشنام دهد و اين نسبت را دربارۀ هر يك از آن ها تكرار كند دربرابر هر كدام از اين نسبت ها حد قذف دارد، اما اگر يك جا و يك مرتبه آن ها را متهم سازد اگر آن ها نيز يك جا مجازات او را مطالبه كنند، يك حد دارد، اما اگر جدا جدا اقامۀ دعوا كنند، دربرابر هر يك حد مستقلى دارد!

اين موضوع به قدرى اهميت دارد كه اگر كسى را متهم كنند و او از دنيا برود، ورثۀ او مى توانند اقامۀ دعوا كرده و مطالبۀ اجراى حد كنند، البته از آنجا كه اين حكم مربوط به حق شخص است چنانچه صاحب حق، «مجرم» را ببخشد، حد او ساقط مى شود، مگر اينكه آن قدر اين جرم تكرار شود كه حيثيت و آبروى جامعه را به خطر بيفكند كه در اينجا حسابش جداست. هرگاه دو نفر به يكديگر دشنام ناموسى دهند در اينجا حد از دو طرف ساقط مى گردد، ولى هر دو به حكم حاكم شرع تعزير مى شوند، بنابراين هيچ مسلمانى حق ندارد دشنام را پاسخ به

ص: 437

مثل دهد، بلكه تنها مى تواند از طريق قاضى شرع احقاق حق كند و مجازات دشنام دهنده را بخواهد.

به هر حال، هدف از اين حكم اسلامى اولاً حفظ آبرو و حيثيت انسان هاست و ثانياً جلوگيرى از مفاسد فراوان اجتماعى و اخلاقى است كه از اين رهگذر دامان جامعه را مى گيرد، چراكه اگر افراد فاسد آزاد باشند هر دشنام و هر نسبت ناروايى به هر كس بدهند و از مجازات مصون بمانند، حيثيت و نواميس مردم همواره در معرض خطر قرار مى گيرد و حتى سبب مى شود كه به خاطر اين تهمت هاى ناروا همسر به همسرش بدبين گردد و پدر به مشروع بودن فرزند خود! خلاصه، موجوديت خانواده به خطر مى افتد و محيطى پر از سوءظن و بدبينى بر جامعه حكم فرما مى شود، بازار شايعه سازان داغ، و همۀ پاك دامنان در اذهان لكه دار مى گردند.

اينجاست كه بايد با قاطعيت رفتار كرد، همان قاطعيتى كه اسلام در برابر اين افراد بدزبان و آلوده دهان نشان داده است.

آرى، چنان كسانى بايد براى يك دشنام زشت و تهمت هشتاد تازيانه نوش جان كنند تا حيثيت و نواميس مردم را به بازى نگيرند!

مجازات شديد براى چه بود؟

مجازات شديد براى چه بود؟(1)

وقتى حواريون از حضرت مسيح عليه السلام تقاضاى نزول مائده كردند، خداوند فرمود: من آن را بر شما نازل مى كنم، ولى هر كس از شما بعد از آن كافر شود (و راه انكار پويد) او را چنان مجازاتى مى كنم كه احدى از جهانيان را نكرده باشم: (قالَ اَللّهُ إِنِّي مُنَزِّلُها عَلَيْكُمْ فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ اَلْعالَمِينَ) .(2)

ص: 438


1- . تفسير نمونه، ج 5، ذيل آيۀ 115 سورۀ مائده.
2- . مائده، آيۀ 115.

در اينجا نكتۀ مهمى است كه بايد به آن توجه داشت و آن اينكه وقتى ايمان به مرحلۀ شهود و عين اليقين برسد يعنى كسى حقيقت را با چشم مشاهده كند و جاى هيچ گونه ترديد و وسوسه باقى نماند مسئوليت او بسيار سنگين تر خواهد شد، زيرا چنين كسى ديگر آن انسان سابق نيست كه ايمانش بر پايۀ شهود نبود و گاهى وسوسه هايى در آن وجود داشت، او وارد مرحلۀ جديدى از ايمان و مسئوليت شده است و كمترين تقصير و غفلت و كوتاهى او موجب مجازات شديدى خواهد شد، به همين دليل مسئوليت انبيا و اولياى خدا، سخت سنگين بود، به طورى كه هميشه از آن وحشت داشتند. در زندگى روزانه نيز به نمونه هايى از اين مطلب برخورد مى كنيم، مثلاً هر كسى مى داند كه در شهر و ديار او گرسنگانى وجود دارند كه دربرابر آن ها مسئوليت دارد، اما هنگامى كه با چشم خود ببيند انسان بى گناهى از شدت گرسنگى ناله مى كند، به يقين شكل مسئوليت او عوض مى شود.

مجازات در حضور جمع چرا؟

مجازات در حضور جمع چرا؟(1)

در آيۀ دوم سورۀ نور مى خوانيم: (اَلزّانِيَةُ وَ اَلزّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِي دِينِ اَللّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ اَلْيَوْمِ اَلْآخِرِ وَ لْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ) ؛ «هر يك از زن و مرد زناكار را صد تازيانه بزنيد؛ و نبايد رأفت (و محبّت كاذب) نسبت به آن دو، شما را از (اجراى) حكم الهى مانع شود، اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد! و بايد گروهى از مؤمنان مجازاتشان را مشاهده كنند».

آيۀ فوق كه به صورت «امر» است وجوب حضور گروهى از مؤمنان را هنگام اجراى حد زنا مى رساند، ولى ناگفته پيداست كه قرآن شرط نكرده حتماً در

ص: 439


1- . تفسير نمونه، ج 14، ذيل آيۀ 2 سورۀ نور.

ملأعام اين حكم اجرا شود، بلكه بر حسب شرايط و مصالح متفاوت مى گردد؛ حضور سه نفر و بيشتر كافى است، مهم اين است كه قاضى تشخيص دهد حضور چه مقدار از مردم لازم است (جمعى از فقها در وجوب حضور گروهى از مؤمنين هنگام اجراى حد ترديد كرده اند، در حالى كه ظاهراً امر وجوب است نه استحباب).

فلسفۀ اين حكم نيز روشن است، زيرا همان گونه كه گفتيم:

1. درس عبرتى براى همگان است و سبب پاك سازى اجتماع.

2. شرمسارى مجرم مانع از ارتكاب جرم در آينده خواهد شد.

3. هرگاه اجراى حد در حضور جمعى انجام شود قاضى و مجريان حد متهم به سازش يا اخذ رشوه يا تبعيض و يا شكنجه دادن و مانند آن نخواهند شد.

4. حضور جمعيت مانع از خودكامگى و افراط و زياده روى در اجراى حد مى شود.

5. ممكن است مجرم بعد از اجراى حد به ساختن شايعات و اتهاماتى درمورد قاضى و مجرى حد بپردازد كه حضور جمعيت موضع او را روشن ساخته و جلو فعاليت هاى تخريبى او را در آينده مى گيرد.

و فوايد ديگر.

ص: 440

چكيدۀ مطالب كتاب:

يكى از مهم ترين مباحث معارف قرآن كه امروزه در زمرۀ بايسته هاى پژوهشى قلمداد مى شود و لازم است در قالب تفسير موضوعى ارائه گردد، مبحث تعليم و تربيت است كه بر اساس تفسير نمونه، تنظيم شده و محورهاى مربوط به بخش تعليم در اين جلد انعكاس يافته است از قبيل: اهميت مقام علم، «علم» معيار برترى انسان، عليم حقيقى، «اخلاق» زائيدۀ علم است، عالمان در منطق قرآن، مقام علما و دانشمندان، و اهميت «تعليم و تعلّم».

ص: 441

جلد 2

مشخصات کتاب

سرشناسه:مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -

Makarem Shirazi, Nasir

عنوان قراردادی:تفسیر نمونه .برگزیده

عنوان و نام پديدآور:تعلیم و تربیت در تفسیر نمونه/ مکارم شیرازی؛ تهیه و تنظیم محمدجواد اسکندرلو.

مشخصات نشر:قم: انتشارات امام علی بن ابی طالب(ع)، 1399-

مشخصات ظاهری:2 ج.

شابک:دوره.978-964-533-354-4 : ؛ ج.1.978-964-533355-1 : ؛ ج.2.978-964-533-356-8 :

وضعیت فهرست نویسی:فیپا

موضوع:تفاسیر شیعه -- قرن 14

Qur'an -- Shiite hermeneutics -- 20th century

موضوع:اسلام و آموزش و پرورش -- جنبه های قرآنی

Islamic education -- Qur'anic teaching

شناسه افزوده:اسکندرلو، محمدجواد، 1340 -، گردآورنده

شناسه افزوده:Eskandarloo, Muhammad Jawad

رده بندی کنگره:BP98

رده بندی دیویی:297/179

شماره کتابشناسی ملی:6247606

اطلاعات رکورد کتابشناسی:فیپا

ص: 1

اشاره

ص: 2

تعلیم و تربیت در تفسیر نمونه

مکارم شیرازی

تهیه و تنظیم محمدجواد اسکندرلو.

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

فصل ششم: عوامل نظرى تربيت و سازندگى... 19

تفكر... 21

تفسير... 21

گوشه اى از روايات اسلامى در زمينۀ فكر و انديشه... 23

الف) تفكر بزرگ ترين عبادت است... 23

ب) يك ساعت تفكر از يك شب عبادت بهتر است... 24

ج) تفكر، سرچشمۀ عمل است... 24

تفكر، تعقل، تذكر... 24

اولى الابصار كيان اند؟... 25

«اولوالالباب» كيان اند؟... 26

يكى از مصداق هاى روشن تفكر... 27

روح «ذكر» فكر است... 28

يقين و مراحل آن... 28

ايمان نوعى عشق است نه درك و عقل... 31

ايمان، سرچشمۀ محبوبيّت... 32

تفسير... 32

ص: 5

نكته ها:... 36

1. محبت على عليه السلام در دل هاى مؤمنان... 36

2. تفسير جملۀ «يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ»... 38

ايمان، و امدادهاى غيبى... 39

نكته ها:... 39

1. جوانمردى و ايمان... 39

2. ايمان و امدادهاى الهى... 40

آرامش روح در سايۀ ايمان... 40

تفسير... 41

دو نكته دربارۀ اين آيه... 45

ايمان و آرامش... 49

رابطۀ علم و ايمان... 50

ايمان همراه با عمل... 51

دل هاى آمادۀ ايمان... 52

آثار ايمان و كفر... 54

پاداش دنيوى ايمان... 56

شرط پيروزى، ايمان و استقامت... 58

ايمان به معاد و نقش آن در تربيت انسان ها... 61

بازتاب معاد در زندگى انسان ها... 63

اثرات شوم انكار معاد... 66

توبه... 68

حقيقت توبه... 68

توبه، درى به سوى رحمت خدا... 71

توبۀ حقيقى كدام است؟... 72

ص: 6

يكى از معانى توبه... 73

منظور از توبۀ خدا بر پيامبر صلى الله عليه و آله در اين آيه چيست؟... 74

آيۀ «توبه» اميدبخش ترين آيۀ قرآن... 75

توبه كاران... 76

به سوى پروردگارتان بازگرديد... 77

تفسير... 78

خداوند همۀ گناهان را مى آمرزد... 78

راه توبه به روى همه باز است... 83

شرايط پذيرش توبه... 84

شرط مهم قبولى توبه... 89

تبديل سيئات به حسنات... 90

تا ايمان نباشد توبه محقّق نمى شود... 92

توبه هاى بى فايده... 93

توبه در سن چهل سالگى... 94

توبه و جبران... 96

داستان مرد نبّاش... 96

افراد گنهكارى كه با شنيدن آيۀ 16 سورۀ «حديد» توبه كردند... 97

اسباب آمرزش در قرآن مجيد... 100

توجه به خدا... 102

ذكر خدا در هر حال... 103

توجه به اينكه همه جا ناظر، خداست... 104

توكل... 106

حقيقت توكل و فلسفۀ آن... 108

فلسفۀ توكل... 109

ص: 7

صبر و استقامت... 111

صبر جميل... 112

راه پيروزى بر مشكلات... 113

منظور از لقاء خداوند چيست؟... 115

آيا «صبر» به معنى روزه است؟... 116

صبر و شكيبايى، ايمان، سرمايۀ امامت... 116

نكته: شكيبايى و استقامت رهبران الهى... 119

آن گونه كه مأمور شده اى استقامت كن... 122

همچون پيامبران اولواالعزم شكيبا باش... 123

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله اسطورۀ صبر و استقامت بود... 124

چرا تنها صبر ذكر شده است؟... 126

استقامت در سايۀ آگاهى... 127

نقش ثبات و استقامت... 130

شكيبايى، رمز هر پيروزى است... 131

نزول فرشتگان بر مؤمنان بااستقامت... 131

فصل هفتم: عناصر عملى تربيت و سازندگى... 135

تهذيب نفس، وظيفۀ بزرگ الهى... 137

رستگارى بدون تهذيب نفس ممكن نيست... 138

تقوا بزرگ ترين ارزش انسان... 149

نكته ها:... 150

1. ارزش هاى راستين و ارزش هاى كاذب... 150

2. حقيقت تقوا... 155

آثار تقوا در روح و در اجتماع... 159

ص: 8

1. ايمان به غيب... 159

2. ارتباط با خدا (اقامۀ نماز)... 160

3. ارتباط با انسان ها (انفاق)... 161

دو نكتۀ قابل توجه... 162

4. ايمان به تمام پيامبران خدا... 162

5. ايمان به رستاخيز... 163

رابطۀ تقوا و روشن بينى... 164

رابطۀ تقوا و عمران و آبادى... 166

تقوا و نجات از مشكلات... 168

سيماى پرهيزكاران... 170

بخشى از پاداش عظيم پرهيزكاران... 176

نكته ها:... 181

1. عطاياى متقين و كيفرهاى طغيانگران... 181

2. شراب هاى بهشتى... 182

نماز... 183

نماز و صبر... 183

اهميت فوق العادۀ نماز... 185

اميدبخش ترين آيۀ قرآن... 187

نماز، بهترين وسيلۀ ياد خدا... 190

خشوع، روح نماز است... 191

نماز، بازدارنده از زشتى ها و بدى ها... 194

تفسير... 194

نكته: تأثير نماز در تربيت فرد و جامعه... 200

پيوندى با خالق و پيوندى با خلق... 205

ص: 9

نكته ها:... 205

1. پيوندى با خالق و پيوندى با خلق... 205

2. چرا پنهان و آشكار؟... 206

قيام شبانه براى تلاوت قرآن و نيايش... 207

فضيلت نماز شب... 209

نماز شب يك عبادت بزرگ روحانى... 209

نماز و اصلاح جامعۀ انسانى... 213

اثر فوق العادۀ نماز در تقويت روحى مجاهدان... 214

نمازگزاران، انسان هايى شايسته اند... 216

روزه... 218

«روزه» در امت هاى پيشين... 218

1. پيشينۀ روزه... 218

2. اثر اجتماعى روزه... 220

3. اثر بهداشتى و درمانى روزه... 220

4. اثر تربيتى روزه... 222

«سياحت» به معناى روزه است... 223

امتياز ماه رمضان... 224

روزۀ سكوت... 226

دعا و نيايش... 227

دعا و نيايش و اثرات آن... 227

1. حالات دعاكننده... 230

2. پاكى غذا از حرام... 231

3. نياز واقعى... 232

اهميت دعا و شرايط استجابت... 233

ص: 10

موانع استجابت دعا... 237

اگر دعاى شما نبود ارزشى نداشتيد... 238

نكته: دعا راه خودسازى و خداشناسى... 240

آداب دعا كردن... 242

چرا دعاها با «ربّنا» شروع مى شود؟... 242

تلاش براى معاش، هم رديف جهاد... 244

اسلام همه را به تلاش دعوت مى كند... 245

تفسير... 245

نكاتى دربارۀ شرايط و عوامل رزق و روزى... 247

1. اسباب و سرچشمه هاى روزى... 247

مواسات با ديگران... 251

تقسيم ارزاق و تلاش براى زندگى... 252

فايدۀ تلاش و كوشش... 257

كيفيت كار مهم است نه كميت... 258

هنگامى كه از كار مهمى فراغت مى يابى به مهم ديگرى بپرداز... 259

مذمت بيكارى در احاديث اسلامى... 261

اهميت صلۀ رحم در اسلام... 262

نقش صلۀ رحم در ازدياد عمر در سخن پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله... 264

توضيح... 266

آنجا كه پيوندها گسسته مى شود... 267

اسلام و رهبانيت... 269

سرچشمۀ تاريخى رهبانيت... 271

مفاسد اخلاقى و اجتماعى ناشى از رهبانيت... 272

امر به معروف و نهى از منكر... 274

ص: 11

دعوت به حق و مبارزه با فساد... 274

1. «معروف» و «منكر» چيست؟... 277

2. آيا امر به معروف يك وظيفۀ عقلى است يا تعبدى؟... 277

3. اهميت امر به معروف و نهى از منكر... 278

4. آيا امر به معروف موجب سلب آزادى است؟... 280

5. آيا امر به معروف و نهى از منكر هرج ومرج ايجاد نمى كند؟... 281

6. امر به معروف و نهى از منكر از خشونت جداست... 281

نتيجۀ تشويق كار نيك يا بد... 282

امر به معروف و نهى از منكر در روايات اسلامى... 286

پاسخ به يك ايراد در باب امر به معروف... 286

فصل هشتم: آداب اسلامى... 291

آداب تلاوت قرآن... 293

آداب معاشرت اسلامى... 299

الف) آداب معاشرت در سخنان پيشوايان اسلام... 299

ب) آداب راه رفتن... 301

ج) آداب سخن گفتن... 302

د) اهميت حسن خلق در سخن امام باقر و امام رضا عليهما السلام... 303

ه) با بى اعتنايى از مردم روى مگردان... 304

و) محبت متقابل اسلامى... 305

سرمايۀ ادب... 306

الف) ادب، برترين سرمايه است... 306

ب) بلند كردن صدا در كنار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله... 309

ج) انضباط اسلامى در همه چيز و همه جا... 310

ص: 12

ميهمان نوازى و حق ميهمان در روايات اسلامى... 313

نكته ها:... 314

1. ميهمان نوازى... 314

2. رعايت سادگى در پذيرايى... 315

3. حق ميهمان... 316

4. وظايف ميهمان... 317

بدون اجازه وارد خانۀ مردم نشويد... 318

تفسير... 319

نكته ها:... 321

1. امنيت و آزادى در محيط خانه... 321

2. منظور از «بيوت غير مسكونه» چيست؟... 324

3. مجازات كسى كه بدون اجازه به داخل خانۀ مردم نگاه مى كند... 324

خانه هايى كه غذا خوردن در آن ها مجاز است... 325

تفسير... 325

نكته ها:... 329

1. آيا خوردن غذاى ديگران مشروط به اجازۀ آن ها نيست؟... 329

2. فلسفۀ اين حكم اسلامى... 331

3. منظور از «صديق» كيست؟... 332

4. تفسير «ما ملكتم مفاتحه»... 333

آداب مجلس... 334

الف) احترام به پيش كسوتان در مجالس... 334

تفسير... 334

نكته ها:... 337

1. مقام علما و دانشمندان... 337

ص: 13

2. آداب مجلس... 338

ب) آداب تحيّت گفتن و سلام... 340

تفسير... 340

هرگونه محبتى را پاسخ گوييد... 340

«سلام» تحيّت بزرگ اسلامى... 341

ج) آداب حضور پيامبر 344...9

شأن نزول... 345

تفسير... 347

آيين دوستى... 352

دوست از نگاه قرآن و روايات... 352

شأن نزول... 352

تفسير... 353

دوست بد مرا گمراه كرد!... 353

نكته: نقش دوست در سرنوشت انسان... 355

دوستى مؤمن با مؤمن در سخن پيامبر صلى الله عليه و آله... 357

دوستانى كه در معاشرت ها به ديگران تعدّى نمى كنند... 358

دوستى براى غيرخدا در قيامت تبديل به دشمنى مى شود... 359

دوستان بى وفا... 360

از دوستى با دروغ گو بپرهيز!... 361

فصل نهم: نكات تربيتى و درس هاى آموزنده... 363

در زندگى پيامبران و قصص قرآنى... 363

نكات تربيتى در داستان يوسف عليه السلام... 365

1. جهاد با نفس... 365

ص: 14

2. پاداش اخلاص... 367

3. متانت و عفت بيان... 368

حضرت يونس عليه السلام... 371

درس هايى بزرگ در داستانى كوچك... 371

درس هاى تربيتى طوفان نوح عليه السلام... 374

الف) پاك سازى روى زمين... 374

ب) مجازات با طوفان چرا؟... 375

ج) نام خدا در هر حال و در همه جا... 375

د) پناهگاه هاى پوشالى... 376

ه) كشتى نجات... 377

جنبه هاى آموزندۀ داستان اصحاب كهف... 378

درس هاى مهمى از داستان ايوب عليه السلام... 381

درس هاى تربيتى در داستان شعيب عليه السلام... 383

1. اهميت مسائل اقتصادى... 383

2. اصالت ها را نبايد فداى تعصب كرد... 384

3. نماز، به توحيد و پاكى دعوت مى كند... 384

4. خودبينى رمز توقف است... 384

5. ايمان و عمل از هم جدا نيستند... 385

6. مالكيت بى قيد و شرط، سرچشمۀ فساد است... 386

7. هدف پيامبران تنها اصلاح بود... 387

نكات آموزندۀ داستان خضر عليه السلام... 387

درس هاى آموزنده از داستان سليمان عليه السلام... 392

درس هاى آموزنده از سرنوشت حضرت موسى عليه السلام... 394

نكات آموزندۀ داستان مؤمن آل فرعون... 396

ص: 15

اين همه درس عبرت در تاريخ پيشينيان!... 397

نكته ها:... 403

1. چهره هاى گوناگون عذاب الهى... 403

2. بادهاى «زاينده» و «نازا»... 404

از تاريخ گذشتگان عبرت بگيريد... 404

تفسير... 405

فصل دهم: آسيب ها و موانع تربيت... 409

گناهان پى درپى، ماهيت انسان را دگرگون مى كند... 411

تفسير... 411

دو نكته:... 412

1. نژادپرستى... 412

2. گناهان پى درپى، انسان را عوض مى كند... 413

در مجلس گناه ننشينيد... 413

شأن نزول... 414

تفسير... 414

دورى از مجالس اهل باطل... 415

شأن نزول... 415

تفسير... 416

دو سؤال... 417

هوى پرستى و عواقب دردناك آن... 418

رابطۀ هوى پرستى و غفلت از خدا... 422

هوى پرستى، عامل گمراهى... 423

بت هواى نفس... 424

ص: 16

نكته ها:... 427

1. خطرناك ترين بت ها بت هواى نفس است... 427

2. مؤثرترين راه نفوذ شيطان هوى پرستى است... 428

3. هوى پرستى، مهم ترين وسيلۀ هدايت... 428

4. عواقب هوى پرستى... 428

حق پرستى و هوى پرستى... 430

وسوسه هاى شيطانى... 432

هيچ كس مجبور به پيروى از وسوسه هاى شيطان نيست!... 434

آرزوهاى بى جا... 437

تفسير... 437

نكته: آرزوهاى دراز، عامل بزرگ غفلت... 440

غفلت از حق و پيامدهاى آن... 441

نكته ها:... 442

1. غفلت از ياد حق و پيامدهاى آن... 442

2. نابينايى درون و برون... 444

3. اسراف در گناه... 445

زندگى پر زرق و برق و اثر شوم آن... 446

وابستگى به مال و فرزند... 448

نكته: ارزيابى ارزش ها!... 450

چهار عامل براى ناكامى انسان ها... 453

تفسير... 453

انواع غرور و فريب... 454

فريبندگى دنيا... 455

غرور و يأس... 456

ص: 17

نه از عطاى نعمتش مغرور باش و نه از سلب نعمتش مأيوس!... 457

تكبر و غرور، سرچشمۀ بزرگ ترين بدبختى هاست... 458

چرا افراد لجوج به راه نمى آيند؟... 460

تفسير... 460

كينه ها و حسادت ها، دشمن برادرى است... 462

تفسير... 462

نقش حسد در جنايات... 463

ظن و گمان هرگز كسى را به حق نمى رساند... 465

موانع شناخت... 466

بى خبران مغرور و موانع شناخت... 468

تفسير... 468

جمع بندى و مرورى بر اين آيات... 469

نتيجۀ نهايى... 471

ص: 18

تتمه بخش دوم: تربيت و سازندگى

فصل ششم: عوامل نظرى تربيت و سازندگى

اشاره

تفكر، تعقل، يقين، ايمان، توبه، توجه به خدا، توكل، صبر و استقامت

ص: 19

ص: 20

تفكر
اشاره

تفكر(1)

در آيۀ 46 سورۀ سبأ مى خوانيم: (قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلّهِ مَثْنى وَ فُرادى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا...) ؛ «بگو: «شما را تنها به يك چيز اندرز مى دهم و آن اينكه دو نفر دو نفر يا به تنهايى براى خدا قيام كنيد، سپس بينديشيد...».

تفسير

جالب اينكه قرآن در اينجا مى گويد: تتفكّروا (بينديشيد) اما در چه چيز؟

از اين نظر مطلق است و به اصطلاح، «حذف متعلّق دليل بر عموم است» يعنى در همه چيز، در زندگى معنوى، در زندگى مادى، در مسائل مهم، در مسائل كوچك، و خلاصه در هر كارى بايد نخست انديشه كرد، ولى از همه مهم تر، انديشه براى پيدا كردن پاسخ اين چهار سؤال است:

از كجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بوده است؟ به كجا مى روم؟ و اكنون در كجا هستم؟

ولى بعضى از مفسران معتقدند كه متعلق «تفكر» در اين جا جملۀ بعد از آن است (مَا بِصَاحِبِكُم مِّن جِنَّةٍ) يعنى اگر كمى تفكر كنيد به خوبى درمى يابيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله از اتهام واهى شما درمورد جنون پاك و منزه است.

ص: 21


1- . تفسير نمونه، ج 18، ذيل آيۀ 46 سورۀ سبأ.

معنى اول روشن تر به نظر مى رسد، اما به يقين يكى از امورى كه بايد در آن انديشيد همين مسألۀ نبوت و صفات برجسته اى است كه در شخص پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و عقل و درايت او بود، بى آنكه منحصر به اين مورد باشد.

جالب اينكه آخرين قسمت بسيارى از آيات قرآن دعوت به تفكر يا تعقل يا تذكر است: گاه مى گويد: (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ) .(1)

و گاه مى گويد: (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ) .(2)

و گاه مى گويد: (لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ) .(3)

و گاهى نيز همين جمله را به صورت روياروى مطرح ساخته، مى فرمايد:

(كَذلِكَ يُبَيِّنُ اَللّهُ لَكُمُ اَلْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ) ؛ «اين گونه خداوند آياتش را براى شما بيان مى كند شايد انديشه كنيد».(4)

و از اين قبيل در قرآن فراوان است، مانند دعوت به «فقه» (فهم) در آيات زيادى از قرآن، دعوت به «عقل و تعقل» و مدح كسانى كه عقل خويش را به كار مى گيرند، و مذمت شديد كسانى كه فكر خود را به كار نمى اندازند كه در 46 آيه از قرآن مجيد وارد شده است!

همچنين توصيف زيادى كه از علما و دانشمندان و مقام علم و دانش نموده كه اگر بخواهيم همۀ آيات آن را گردآورى و تفسير كنيم، خود كتاب مستقلى مى شود.

در اين مورد همين بس كه قرآن يكى از صفات دوزخيان را نداشتن تفكر و تعقل ذكر كرده است: (وَ قالُوا لَوْ كُنّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنّا فِي أَصْحابِ اَلسَّعِيرِ) ؛

ص: 22


1- . نحل، آيات 11 و 69.
2- . رعد، آيۀ 3؛ زمر، آيۀ 42؛ جاثيه، آيۀ 13.
3- . حشر، آيۀ 21 و اعراف، آيۀ 176.
4- . بقره، آيات 219 و 266.

«و مى گويند: اگر ما گوش شنوا داشتيم يا تعقّل مى كرديم، در ميان دوزخيان نبوديم».(1)

و در جاى ديگر مى گويد: اصولاً افرادى كه گوش دارند و نمى شنوند، چشم دارند و نمى بينند و عقل دارند و انديشه نمى كنند، براى جهنم نامزد شده اند!

(وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ اَلْغافِلُونَ) ؛ «و به يقين، گروه بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم؛ آنها دل ها [عقل ها] يى دارند كه با آن (انديشه نمى كنند، و) نمى فهمند و چشمانى كه با آن نمى بينند و گوش هايى كه با آن نمى شنوند؛ آنها همچون چهارپايان اند؛ بلكه گمراه تر! اينان همان غافلان اند (چون امكان هدايت دارند و بهره نمى گيرد)».(2)

گوشه اى از روايات اسلامى در زمينۀ فكر و انديشه
اشاره

در روايات اسلامى - به پيروى از قرآن - مسألۀ فكر و انديشه در درجۀ اول اهميت قرار گرفته و تعبيرات بسيار گويا و جالبى در آن ديده مى شود كه نمونه هايى از آن را در اينجا مى آوريم:

الف) تفكر بزرگ ترين عبادت است

در حديثى از امام على بن موسى الرضا عليه السلام مى خوانيم: «لَيسَ العِبادَةُ كَثرَةَ الصَّلاةِ وَالصَّومِ إنَّما العِبادَةُ التَّفَكُّرُ في أمرِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ ؛ عبادت به زيادى نماز و روزه نيست، عبادت واقعى تفكر در كار خداوند متعال و اسرار جهان آفرينش است».(3)

ص: 23


1- . ملك، آيۀ 10.
2- . اعراف، آيۀ 179.
3- . اصول كافى، ج 2، كتاب «الكفر و الايمان»، باب التفكر، ص 45.

در روايت ديگرى مى خوانيم: «كانَ أكثَرَ عِبادَةِ أبي ذَرٍّ التَّفَكُّرُ ؛ بيشترين عبادت ابوذر تفكر و انديشه بود».(1)

ب) يك ساعت تفكر از يك شب عبادت بهتر است

در روايتى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: شخصى سؤال كرد: اينكه مردم از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كنند: «تَفَكُّرُ ساعَةٍ خَيرٌ مِن قِيامِ سَنَةٍ ؛ يك ساعت انديشه كردن بهتر از يك شب عبادت نمودن است» منظور از آن چيست؟ و انسان چگونه بايد تفكر كند؟ امام عليه السلام در پاسخ فرمود: «يَمُرُّ بِالخَرِبَةِ أو بِالدّارِ فَيَقولُ أينَ ساكِنوكِ أينَ بانُوكِ ما لَكِ لا تَتَكَلَّمينَ ؛ هنگامى كه از كنار ويرانه، يا خانه اى (كه از ساكنان خالى شده) مى گذرد بگويد: ساكنان تو كجا رفتند؟ بنيان گزارانت چه شدند؟ چرا سخن نمى گويى؟».(2)

ج) تفكر، سرچشمۀ عمل است

اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايد: «إنَّ التَّفَكُّرَ يَدعُو إلى البِرِّ وَالعَمَلِ بِهِ ؛ تفكر، انسان را به نيكى و عمل به آن دعوت مى كند».(3)

تفكر، تعقل، تذكر

تفكر، تعقل، تذكر(4)

در آيات 11 تا 13 سورۀ نحل، بعد از بيان سه بخش از نعمت هاى الهى، مردم را به انديشه دعوت كرده، منتها در يك مورد مى گويد: در اين ها نشانه هايى است براى قومى كه تفكر مى كنند. در مورد ديگر مى گويد: براى قومى كه تعقل مى نمايند، و در مورد سوم بيان مى دارد: براى قومى كه متذكر مى شوند.

ص: 24


1- . سفينة البحار، ج 2، ص 383، مادۀ «فكر».
2- . همان.
3- . همان.
4- . تفسير نمونه، ج 11، ذيل آيات 11-13 سورۀ نحل.

اين اختلاف تعبير به يقين جنبۀ تفنن در عبارت ندارد، بلكه مطابق آنچه از روش قرآن مى دانيم، هر كدام اشاره به نكته اى است و شايد نكتۀ اين تفاوت اين باشد كه درمورد الوان نعمت هاى موجود در زمين آن قدر مسأله روشن است كه تنها تذكر و يادآورى كافى است، ولى درمورد زراعت و زيتون و نخل و انگور و به طور كلى ميوه ها كمى بيشتر انديشه لازم است تا با خواص غذايى و درمانى آن ها آشنا شويم، به همين علت تعبير به «تفكر» مى كند. اما درمورد تسخير خورشيد و ماه و ستارگان و اسرار شب و روز، باز هم انديشۀ بيشترى لازم است، لذا تعبير به «تعقل» كرده كه گوياى سطح بالاترى از انديشه است.

در هر حال، روى سخن قرآن همه جا به انديشمندان و متفكران و صاحبان مغز و عقل است و با توجه به اينكه قرآن از محيطى برخاسته كه در آنجا جز جهل حكومت نمى كرد، عظمت اين تعبيرات آشكارتر مى شود و هم پاسخى است دندان شكن به كسانى كه به دليل وجود بعضى از مذاهب خرافى، خط سرخ روى همۀ مذاهب راستين كشيده اند و مى گويند: مذهب، وسيلۀ تخدير و ازكار انداختن انديشه هاست و ايمان به خدا مولود جهل آدمى است!

اين گونه آيات قرآن تقريباً در همۀ سوره ها گسترده است و به وضوح مى گويد:

مذهب راستين زاييدۀ انديشه و تفكر و تعقل است و اسلام در همه جا با متفكران و انديشمندان و اولواالالباب سروكار دارد، نه با جاهلان و خرافى ها، يا روشن فكر نمايان بى منطق.

اولى الابصار كيان اند؟

اولى الابصار كيان اند؟(1)

«اولى الابصار» (صاحبان چشم) اشاره به كسانى است كه حوادث را به خوبى مى بينند و با چشم باز موشكافى مى كنند و به عمق آن مى رسند (واژۀ «بصر» معمولاً به عضو بينايى و «بصيرت» به درك و آگاهى درونى گفته مى شود).

ص: 25


1- . تفسير نمونه، ج 23، ذيل آيات 1-5 سورۀ حشر.

درحقيقت «اولى الابصار» كسانى هستند كه آمادگى گرفتن درس هاى عبرت را دارند، لذا قرآن به آن ها هشدار مى دهد كه از اين حادثه بهره بردارى لازم را بنماييد.

شكى نيست كه منظور از گرفتن «عبرت» اين است كه حوادث مشابه را كه از نظر حكم عقل يكسان اند باهم مقايسه كنند، مانند مقايسۀ حال كفار و پيمان شكنان ديگر با يهود بنى نضير، ولى اين جمله هرگز ارتباطى با «قياسات ظنى» كه بعضى ها در استنباط احكام دينى از آن استفاده مى كنند ندارد.

خلاصه اينكه منظور از عبرت و اعتبار در آيۀ فوق، انتقال منطقى و قطعى از موضوعى به موضوع ديگر است، نه عمل كردن به پندار و گمان.

و در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «كانَ أكثَرَ عِبادَةِ أبِى ذَرٍّ رَحِمَهُ اللّهُ التَّفَكُّرُ وَالإعتِبارُ ؛ بيشترين عبادت ابوذر، تفكر و عبرت گرفتن بود».(1)

اما متأسفانه بسيارند كسانى كه بايد همۀ حوادث دردناك را خودشان بيازمايند و طعم تلخ شكست ها را شخصاً بچشند، و هرگز از وضع ديگران عبرت نمى گيرند.

اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايد: «السَّعيدُ مَن وُعِظَ بِغَيرِهِ ؛ سعادتمند كسى است كه از ديگران پند و عبرت گيرد».(2)

«اولوالالباب» كيان اند؟

«اولوالالباب» كيان اند؟(3)

در آيۀ نوزدهم سورۀ رعد مى فرمايد: «آيا پس كسى كه مى داند آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده حق است، همانند كسى است كه نابيناست؟»؛ (أَ فَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ اَلْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمى) .

ص: 26


1- . خصال (مطابق نقل نورالثقلين، ج 5، ص 274).
2- . نهج البلاغه، خطبۀ 86.
3- . تفسير نمونه، ج 10، ذيل آيۀ 19 سورۀ رعد.

چه تعبير جالبى! نمى گويد: آيا كسى مى داند اين قرآن بر حق است مانند كسى است كه نمى داند؟ بلكه مى گويد: آيا كسى كه اين را مى داند، همانند اعمى است؟ اين تعبير اشارۀ لطيفى است به اينكه ندانستن اين واقعيت به هيچ وجه امكان پذير نيست، مگر اينكه چشم دل انسان به كلى از كار افتاده باشد، وگرنه چگونه ممكن است دارندۀ چشم بينا و سالم، چهرۀ آفتاب را نبيند؟! و عظمت اين قرآن درست همانند نور آفتاب است. ولذا در پايان آيه اضافه مى كند: «تنها كسانى متذكر مى شوند كه اولوالالباب و صاحبان مغز و انديشه اند» (إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا اَلْأَلْبابِ) .

«الباب» جمع «لب» به معنى «مغز» هر چيز است، بنابراين نقطۀ مقابل «اولوالالباب» افراد داراى مغز پوك و ميان تهى و بى محتوا هستند.

اين آيه به گفتۀ بعضى از مفسران بزرگ، با تأكيد هرچه بيشتر، مردم را به فراگيرى علم و مبارزه با جهل دعوت مى كند، چراكه افراد فاقد علم را نابينا و اعمى شمرده است.

يكى از مصداق هاى روشن تفكر

يكى از مصداق هاى روشن تفكر(1)

توجه به «مرگ» اثر عميقى در شكستن شهوات، و پايان دادن به آرزوهاى دور و دراز، و زدودن زنگار غفلت از آيينۀ دل دارد، لذا در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «ذِكرُ المَوتِ يُمِيتُ الشَّهَواتِ في النَّفسِ وَ يَقلَعُ مَنابِتَ الغَفلَةِ، وَ يُقَوِّي القَلبَ بِمَواعِدِ اللّهِ وَ يُرِقُّ الطَّبعَ، وَ يَكسِرُ أَعلامَ الهَوى، وَ يُطفِئُ نارَ الحِرصِ، وَ يُحَقِّرُ الدُّنيا، وَ هُوَ مَعنى ما قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله فِكرُ ساعَةٍ خَيرٌ مِن عِبادَةِ سَنَةٍ ؛ ياد مرگ، شهوت هاى سركش را در درون آدمى مى ميراند و ريشه هاى غفلت را از دل برمى كند، قلب را با وعده هاى الهى نيرو مى بخشد و به طبع آدمى نرمى و لطافت مى دهد، نشانه هاى هوى پرستى را درهم مى شكند، آتش حرص را خاموش

ص: 27


1- . تفسير نمونه، ج 25، ذيل آيات 26-30 سورۀ قيامت.

مى كند و دنيا را در نظر انسان كوچك مى سازد، و اين است معنى سخنى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرموده است: يك ساعت فكر كردن از يك سال عبادت بهتر است».(1)

البته منظور، بيان يكى از مصداق هاى روشن تفكر است، نه اينكه موضوع تفكر منحصر به آن باشد.

روح «ذكر» فكر است

روح «ذكر» فكر است(2)

جملۀ (وَ ذَكَرُوا اَللّهَ كَثِيراً) اشاره به ياد خداست دربرابر اين همه نعمت هايى كه به انسان ارزانى داشته، و بعضى «ذكر» را در اينجا به معنى «فكر» تفسير كرده اند، آن چنان كه در حديث آمده است: «تَفَكُّرُ ساعَةٍ خَيرٌ مِن عِبادَةِ سَنَةٍ ؛ يك ساعت انديشيدن از يك سال عبادت بهتر است».(3) بعضى نيز آن را به مسألۀ توجه به خدا در بازارها و هنگام معاملات و عدم انحراف از اصول حق و عدالت، تفسير كرده اند.

ولى روشن است كه آيه مفهوم گسترده اى دارد كه همۀ اين ها را دربر مى گيرد، و اين نيز مسلم است كه روح «ذكر» «فكر» است و ذكر بى فكر لقلقۀ زبانى بيش نيست و آنچه مايۀ فلاح و رستگارى است همان ذكر آميخته با تفكر در جميع حالات است.

اصولاً ادامۀ «ذكر» سبب مى شود كه ياد خدا در اعماق جان انسان رسوخ كند و ريشه هاى غفلت و بى خبرى را كه عامل اصلى هرگونه گناه است بسوزاند و انسان را در مسير فلاح و رستگارى قرار دهد و حقيقت (لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ) حاصل شود.

يقين و مراحل آن

يقين و مراحل آن(4)

«يقين» نقطۀ مقابل شك است - همان گونه كه علم، نقطۀ مقابل جهل است -

ص: 28


1- . بحارالانوار، ج 6، ص 133.
2- . تفسير نمونه، ج 24، ذيل آيات 9-11 سورۀ جمعه.
3- . مجمع البيان، ج 10، ص 289.
4- . تفسير نمونه، ج 27، ذيل آيات سورۀ تكاثر.

و به معنى وضوح و ثبوت چيزى آمده است و طبق آنچه از اخبار و روايات استفاده مى شود، به مرحلۀ عالى ايمان «يقين» مى گويند؛ امام باقر عليه السلام فرمود:

«ايمان يك درجه از اسلام بالاتر است و تقوا يك درجه از ايمان بالاتر، و يقين يك درجه برتر از تقواست» سپس افزود: «وَ لَم يُقسَم بَينَ النّاسِ شَيءٌ اَقَلَّ مِنَ اليَقِين ؛ در ميان مردم چيزى كمتر از يقين تقسيم نشده است»! راوى سؤال مى كند: يقين چيست؟ مى فرمايد: «التَّوَكُّلُ عَلَى اللّه، وَ التَّسلِيمُ لِلّهِ، وَ الرِّضا بِقَضاءِ اللّه، والتَّفوِيضُ إلَى اللّهِ! ؛ حقيقت يقين، توكل بر خدا، و تسليم بودن در برابر ذات پاك او، و رضا به قضاى الهى، و واگذارى تمام كارهاى خويش به خداوند است».(1)

برترى مقام يقين از مقام تقوا و ايمان و اسلام چيزى است كه در روايات ديگر نيز روى آن تأكيد شده است.(2)

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «مِن صِحَّةِ يَقِينِ المَرأِ المُسلِمِ اَن لايُرضِيَ النّاسَ بِسَخَطِ اللّهِ، وَ لا يَلُومَهُم عَلى ما لَم يُؤتِهِ اللّهُ... إنَّ اللّهَ بِعَدلِهِ وَ قِسطِهِ جَعَلَ الرَّوحَ وَ الرّاحَةَ في اليَقِينِ وَ الرِّضا وَ جَعَلَ الهَمَّ وَ الحَزَنَ في الشَّكِّ وَالسَّخَطِ ؛ از نشانه هاى صحت يقين انسان مسلمان اين است كه مردم را با خشم الهى از خود خشنود نكند و آن ها را به خاطر چيزى كه خداوند به او نداده است ملامت ننمايد (آن ها را مسئول محروميت خود نشمارد)... خداوند به سبب عدل و دادش آرامش و راحتى را در يقين و رضا قرار داده، و اندوه و حزن را در شك و ناخشنودى»!

از اين تعبيرات و تعبيرات ديگر به خوبى استفاده مى شود كه وقتى انسان به مقام يقين مى رسد آرامش خاصى سراسر قلب و جان او را فرامى گيرد.

ص: 29


1- . بحارالانوار، ج 70، ص 138، ح 4.
2- . همان، ص 135-137.

ولى با اين حال براى يقين مراتبى است كه در آيۀ 95 سورۀ واقعه (إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ اَلْيَقِينِ) به آن اشاره شده و آن سه مرحله است:(1)

1. علم اليقين، و آن اين است كه انسان از دلايل مختلف به چيزى ايمان آورد، مانند كسى كه با مشاهدۀ دود به وجود آتش ايمان پيدا مى كند.

2. عين اليقين، و آن در جايى است كه انسان به مرحلۀ مشاهده مى رسد و با «چشم» خود مثلاً آتش را مشاهده مى كند.

3. حق اليقين، و آن همانند كسى است كه در آتش وارد شود و سوزش آن را لمس كند و به صفات آتش متصف گردد، و اين بالاترين مرحلۀ يقين است.

محقق طوسى در يكى از سخنان خود مى گويد: «يقين» همان اعتقاد جازم و ثابت است كه زوال آن ممكن نيست و درحقيقت از دو علم تركيب يافته است:

علم به معلوم، و علم به اينكه خلاف آن علم محال مى باشد، و داراى چند مرتبه است:

«علم اليقين» و «عين اليقين» و «حق اليقين».(2)

درحقيقت مرحلۀ اول جنبۀ عمومى دارد و مرحلۀ دوم، براى پرهيزكاران است و مرحلۀ سوم مخصوص خاصان و مقربان، ولذا در حديثى آمده است كه خدمت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله عرض كردند: شنيده ايم بعضى از ياران عيسى عليه السلام روى آب راه مى رفتند؟! حضرت فرمود: «لَو كانَ يَقِينُهُ أَشَدَّ مِن ذلِكَ لَمَشى عَلَى الهَواءِ ؛ اگر يقينش از آن محكم تر بود بر هوا راه مى رفت!

مرحوم علامه طباطبايى بعد از ذكر اين حديث مى افزايد: همه چيز بر محور يقين به خداوند سبحان، و محو كردن اسباب جهان تكوين از استقلال در تأثير،

ص: 30


1- . بحارالانوار، ج 70، ص 143.
2- . مطابق نقل بحارالانوار، ج 70، ص 143.

دور مى زند، بنابراين هر قدر اعتقاد و ايمان انسان به قدرت مطلقۀ الهيه بيشتر گردد اشياى جهان به همان نسبت دربرابر او مطيع و منقاد خواهد شد.(1)

و اين است رمز رابطۀ يقين با تصرف خارق العاده در عالم آفرينش.

ايمان نوعى عشق است نه درك و عقل

ايمان نوعى عشق است نه درك و عقل(2)

آيۀ هفتم سورۀ حجرات مى فرمايد: (وَ اِعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اَللّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ اَلْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لكِنَّ اَللّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ اَلْإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ ؛ «و بدانيد پيامبر خدا در ميان شماست؛ هرگاه در بسيارى از كارها از شما اطاعت كند، به مشقّت خواهيد افتاد؛ ولى خداوند ايمان را محبوب شما قرار داده و آن را در دل هايتان زينت بخشيده...».

اين آيه اشاره اى است به اين حقيقت كه ايمان نوعى علاقۀ شديد الهى و معنوى است، هرچند از استدلالات عقلى ريشه گيرد، ولذا در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه از حضرتش سؤال كردند: آيا حبّ و بغض، از ايمان است؟ در جواب فرمود: «وَ هَلِ الإيمانُ إلّاالحُبُّ وَالبُغضُ؟ ثُمَّ تَلا هذِهِ الآيَةَ حَبَّبَ إلَيكُمُ الإيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِى قُلُوبِكُم وَ كَرَّهَ إلَيكُمُ الكُفرَ وَالفُسُوقَ وَالعِصيانَ اُولئِكَ هُمُ الرّاشِدُونَ ؛ آيا ايمان جز حب و بغض چيز ديگرى است؟! سپس امام عليه السلام به اين آيه (آيۀ مورد بحث) استدلال فرمود كه مى گويد: خداوند ايمان را محبوب شما قرار داد و آن را در دل هايتان تزيين كرد، و كفر و فسق و عصيان را منفور شما ساخت و كسانى كه چنين باشند هدايت يافتگان اند».(3)

در حديث ديگرى از امام باقر عليه السلام چنين آمده است: «وَهَلِ الدِّينُ اِلَّا الحُبُّ؟! ؛ آيا

ص: 31


1- . الميزان، ج 6، ص 200 (ذيل آيۀ 105 سورۀ مائده).
2- . تفسير نمونه، ج 22، ذيل آيۀ 7 سورۀ حجرات.
3- . اصول كافى، ج 2، باب الحب فى اللّه و البغض فى اللّه، ح 5.

دين چيزى جز محبت است؟» سپس به چند آيه از قرآن مجيد، ازجمله آيۀ مورد بحث استدلال فرمود و در پايان اضافه كرد:

«اَلدِّينُ هُوَ الحُبُّ، وَالحُبُّ هُوَ الدِّينُ ؛ دين محبت است و محبّت دين است!».(1)

ولى بدون شك، اين محبت بايد از ريشه هاى استدلالى و منطقى نيز سيراب شود و بارور گردد.

ايمان، سرچشمۀ محبوبيّت
اشاره

ايمان، سرچشمۀ محبوبيّت(2)

در آيات 96 تا 98 سورۀ مريم مى خوانيم: (إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ اَلرَّحْمنُ وُدًّا * فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ اَلْمُتَّقِينَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا * وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِكْزاً ؛ به يقين كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، به زودى خداوند رحمان محبّتى براى آنان (در دل ها) قرار مى دهد! و ما فقط قرآن را بر زبان تو آسان ساختيم تا پرهيزكاران را به وسيلۀ آن بشارت دهى، و دشمنان سرسخت را با آن انذار كنى. چه بسيار اقوام (بى ايمان و گنهكارى) كه پيش از آنان هلاك كرديم؛ آيا (اثرى) از هيچ يك از آنها احساس مى كنى؟! يا كمترين صدايى از آنان مى شنوى؟!».

تفسير

در سه آيۀ فوق كه پايان بخش سورۀ مريم است باز هم سخن از مؤمنان باايمان و نيز ظالمان و ستمگران بى ايمان، و سخن از قرآن و بشارت ها و انذارهاى آن است. بعضى از مفسران آيۀ (إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ اَلرَّحْمنُ وُدًّا) را مخصوص اميرمؤمنان على عليه السلام و بعضى شامل همۀ مؤمنان

ص: 32


1- . تفسير نورالثقلين، ج 5، ص 83 و 84.
2- . تفسير نمونه، ج 13، ذيل آيات 96-98 سورۀ مريم.

دانسته اند. بعضى گفته اند: منظور اين است كه خداوند محبت آنان را در دل هاى دشمنانشان مى افكند و اين محبت رشته اى مى شود در گردنشان كه آن ها را به سوى ايمان مى كشاند.

بعضى ديگر آن را به معنى محبت مؤمنان نسبت به يكديگر كه باعث قدرت و قوت و وحدت كلمه مى شود دانسته اند، و بعضى نيز اشاره به دوستى مؤمنان نسبت به يكديگر در آخرت دانسته و مى گويند: آن ها آن چنان به يكديگر علاقه پيدا مى كنند كه از ديدار هم برترين شادى و سرور به آنان دست مى دهد.

ولى اگر با وسعت نظر به مفاهيم وسيع آيه بينديشيم خواهيم ديد كه همۀ اين تفسيرها در مفهوم آيه جمع است، بى آنكه با هم تضادى داشته باشند.

و نكتۀ اصلى آن اين است كه «ايمان و عمل صالح» جاذبه و كشش فوق العاده اى دارد، اعتقاد به يگانگى خدا و دعوت پيامبران كه بازتابش در روح و فكر و گفتار و كردار انسان به صورت اخلاق عاليۀ انسانى، تقوا و پاكى و درستى و امانت و شجاعت و ايثار و گذشت، تجلى كند، همچون نيروهاى عظيم مغناطيس، كشنده و رباينده است.

حتى افراد ناپاك و آلوده از پاكان لذت مى برند و از ناپاكى همچون خود متنفرند، به همين دليل هنگامى كه - براى نمونه - مى خواهند همسر يا شريكى انتخاب كنند تأكيد دارند كه طرف آن ها پاك و نجيب و امين و درستكار باشد.

اين طبيعى است و درحقيقت نخستين پاداشى است كه خدا به مؤمنان و صالحان مى دهد كه دامنه اش از دنيا به سراى ديگر نيز كشيده مى شود.

با چشم خود بسيار ديده ايم كه اين گونه افراد پاك، وقتى چشم از جهان مى بندند، ديده ها براى آن ها گريان مى شود و هرچند به ظاهر، پست و مقام اجتماعى نداشته باشند، همۀ مردم جاى آن ها را خالى مى بينند و همه خود را در عزاى آن ها شريك مى دانند.

ص: 33

اما اينكه بعضى آن را دربارۀ اميرمؤمنان على عليه السلام دانسته و در روايات بسيارى به آن اشاره شده، بدون شك، درجۀ عالى و مرحلۀ بالاى آن، ويژۀ آن امام متقين است، ولى اين، مانع نخواهد بود كه در مراحل ديگر همۀ مؤمنان و صالحان از طعم اين محبت و محبوبيت در افكار عمومى بچشند و از اين مودت الهى سهمى ببرند، و نيز مانع نخواهد بود كه دشمنان نيز در دل خود احساس محبت و احترام نسبت به آن ها كنند. جالب اينكه در حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «إنَّ اللّهَ إذا أحَبَّ عَبداً دَعا جَبرَئيلَ، فَقال: يا جَبرئيلُ، إنّي اُحِبُّ فُلاناً فَأحِبَّهُ. قالَ:

فَيُحِبُّهُ جَبرئيلُ ثُمَّ يُنادي في أهلِ السَّماءِ أنَّ اللّهَ يُحِبُّ فُلاناً فَأحِبّوهُ. قالَ: فيُحِبَّهُ أهلُ السَّماءِ ثُمَّ يوضَعُ لَهُ القَبولُ فى الأرضِ.

وَ إنَّ اللّهَ إذا أبغَضَ عَبداً دَعا جَبرئيلَ، فَقالَ: يا جَبرئيلُ إنّي اُبغِضُ فُلاناً فَأبغِضهُ، قالَ: فَيُبغِضُهُ جَبرئيلُ، ثُمَّ يُنادي في أهلِ السَّماءِ إنَّ اللّهَ يُبغِضُ فُلاناً فَأبغِضوهُ، قالَ: فَيُبغِضُهُ أهلُ السَّماءِ ثمَّ يوضعُ لَهُ البغضاءُ فِى الأرضِ! ؛ هنگامى كه خداوند كسى از بندگانش را دوست بدارد به فرشتۀ بزرگش جبرئيل مى گويد: من فلان كس را دوست دارم او را دوست بدار! جبرئيل او را دوست خواهد داشت، سپس در آسمان ها ندا مى دهد كه اى اهل آسمان! خداوند فلان كس را دوست دارد او را دوست داريد! همۀ اهل آسمان او را دوست مى دارند، سپس پذيرش اين محبت در زمين منعكس مى شود. همچنين هنگامى كه خداوند كسى را دشمن بدارد به جبرئيل مى گويد: من از او متنفرم، او را دشمن بدار! جبرئيل او را دشمن مى دارد، سپس در ميان اهل آسمان ها ندا مى دهد كه خداوند از او متنفر است او را دشمن داريد! همۀ اهل آسمان ها از او متنفر مى شوند، سپس انعكاس اين تنفر در زمين خواهد بود».(1)

ص: 34


1- . فى ظلال، ج 5، ص 454، نقل از «احمد» و «مسلم» و «بخارى».

اين حديث پرمعنى نشان مى دهد كه ايمان و عمل صالح بازتابى دارد به وسعت عالم هستى، و شعاع محبوبيت حاصل از آن تمام پهنۀ آفرينش را فرامى گيرد، ذات پاك خداوند چنين كسانى را دوست دارد، نزد همۀ اهل آسمان محبوب اند، و اين محبت در قلوب انسان هايى كه در زمين هستند پرتوافكن مى شود.

راستى چه لذتى از اين بالاتر كه انسان احساس كند محبوب همۀ پاكان و نيكان عالم هستى است؟! و چه دردناك است كه انسان احساس كند زمين و آسمان، فرشته ها و انسان هاى باايمان همه از او متنفّر و بيزارند!

سپس به «قرآن» كه سرچشمۀ پرورش ايمان و عمل صالح است اشاره كرده مى گويد: «ما قرآن را بر زبان تو آسان ساختيم، تا پرهيزكاران را به وسيلۀ آن بشارت دهى، و دشمنان سرسخت و لجوج را انذار كنى»؛ (فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ اَلْمُتَّقِينَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا) . «لدّ» (با ضم لام و تشديد دال) جمع «الد» (بر وزن عدد) به معنى دشمنى است كه خصومت شديد دارد و به كسانى گفته مى شود كه در دشمنى كردن، متعصب، لجوج و بى منطق اند. آخرين آيه به عنوان دلدارى به پيامبر صلى الله عليه و آله و مؤمنان (به ويژه با توجه به اين نكته كه اين سوره در مكه نازل شده و در آن روز، مسلمانان، سخت تحت فشار بودند) و نيز به عنوان تهديد و هشدار به همۀ دشمنان عنود و لجوج مى گويد:

«چه بسيار اقوام بى ايمان و گنهكارى كه قبل از اين ها هلاك و نابود كرديم، آن چنان محو و نابود شدند كه اثرى از آن ها باقى نماند، آيا تو اى پيامبر! احدى از آن ها را احساس مى كنى؟ يا كمترين صدايى از آنان مى شنوى؟»؛ (وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِكْزاً) .

«ركز» به معنى صداى آهسته است و به چيزهايى كه در زير زمين پنهان مى كنند، «ركاز» مى گويند، يعنى اين اقوام ستمگر و دشمنان سرسخت حق

ص: 35

و حقيقت، آن چنان درهم كوبيده شدند كه حتى صداى آهسته اى از آنان به گوش نمى رسد.

نكته ها:
1. محبت على عليه السلام در دل هاى مؤمنان

در بسيارى از كتب حديث و تفسير اهل تسنن (علاوه بر شيعه) روايات متعددى مربوطه به شأن نزول آيۀ (إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ اَلرَّحْمنُ وُدًّا) از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است كه نشان مى دهد نخستين بار اين آيه درمورد على عليه السلام نازل گرديده است، ازجمله «علامه زمخشرى» در كشاف و «سبط ابن الجوزى» در تذكره و «گنجى شافعى» و «قرطبى» در تفسير مشهورش و «محب الدين طبرى» در ذخائر العقبى و «نيشابورى» در تفسير معروف خود، و «ابن صباغ مالكى» در فصول المهمه و «سيوطى» در درّالمنثور و «هيثمى» در صواعق المحرقه، و «آلوسى» در روح المعانى.

الف) «ثعلبى» در تفسير خود از «براء بن عازب» چنين نقل مى كند:

رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: «قُل اللّهُمَّ اجعَل لي عِندَكَ عَهداً، وَاجعَل لي في قُلوبِ المؤمِنينَ مَوَدَّةً، فَأنزَلَ اللّهُ تَعالى: إنَّ الَّذينَ آمَنوا و عَمِلوا الصّالِحاتِ سَيَجعَلُ لَهُمُ الرَّحمنُ وُدّاً؛ بگو: «خداوندا! براى من عهدى نزد خودت قرار ده و در دل هاى مؤمنان مودت مرا بيفكن!» در اين هنگام، آيۀ (إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا...) نازل گرديد.(1)

عين همين عبارت يا با كمى اختلاف در بسيارى از كتب ديگر آمده است.

ب) در بسيارى از كتب اسلامى اين معنى از ابن عباس نقل شده كه مى گويد:

«نُزِّلَت في عَلِىِّ بنِ أبي طالِبٍ «إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ اَلرَّحْمنُ

ص: 36


1- . طبق نقل احقاق الحق، ج 3، ص 83-86.

وُدًّا» قالَ: مَحَبَّةً في قُلوبِ المؤمِنينَ ؛ آيۀ (إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا...) دربارۀ على بن ابى طالب عليه السلام نازل شده و معنى آن اين است كه خدا محبت او را در دل هاى مؤمنان قرار مى دهد.(1)

ج) كتاب صواعق از «محمد بن حنفيه» در تفسير اين آيه چنين نقل مى كند:

«لا يَبقى مؤمِنٌ إلّاوَ في قَلبِهِ وُدٌّ لِعَلِىٍّ وَ لِأهلِ بَيتِهِ ؛ هيچ فرد باايمانى پيدا نمى شود مگر اينكه در درون قلبش، محبت على و خاندان اوست».(2)

د) شايد به همين دليل در روايت صحيح و معتبر از خود اميرمؤمنان على عليه السلام چنين نقل شده است: «لَو ضَرَبتُ خَيشومَ المؤمِنِ بِسَيفي هذا عَلى أن يُبغِضَني ما أبغَضَني وَ لَو صَبَبتُ الدُّنيا بِجَمّاتِها عَلَى المُنافِقِ عَلى أن يُحِبَّني ما أحَبَّني وَ ذلِكَ أنَّهُ قُضِىَ فَانقَضَى عَلى لِسانِ النَّبيّ الاُمِّىِّ صلى الله عليه و آله أنَّهُ قالَ لا يُبغِضُكَ مؤمِنٌ وَ لا يُحِبُّكَ مُنافِقٌ ؛ اگر با اين شمشيرم بر بينى مؤمن بزنم كه مرا دشمن بدارد هرگز دشمن نخواهد داشت، و اگر تمام دنيا (و نعمت هايش) را در كام منافق فرو ريزم كه مرا دوست بدارد، دوست نخواهد داشت، زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله عنوان يك حكم قاطع به من فرموده است: اى على! هيچ مؤمنى تو را دشمن نخواهد داشت و هيچ منافقى محبت تو را در دل نخواهد گرفت!».(3)

ه) در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آخر نماز خود با صداى بلند، به اندازه اى كه مردم مى شنيدند در حق اميرمؤمنان على عليه السلام چنين دعا كرد: «اللهم هب لعلى المودة فى صدور المؤمنين، وَ الهيبة وَ العظمة فى صدور المنافقين فانزل اللّه انّ الذين آمنوا ...؛ خداوندا! محبت على عليه السلام را در دل هاى مؤمنان

ص: 37


1- . طبق نقل احقاق الحق، ج 3، ص 83-86.
2- . همان.
3- . روح المعانى، ج 16، ص 130؛ مجمع البيان، ج 6، ص 533؛ نهج البلاغه، حكمت 45.

بيفكن و همچنين هيبت و عظمت او را در دل هاى منافقان!». در اين هنگام آيۀ فوق و آيۀ بعد از آن نازل شد».(1)

به هر حال، نزول اين آيه درمورد على عليه السلام به عنوان يك نمونۀ اتم و اكمل است و مانع از تعميم مفهوم آن درمورد همۀ مؤمنان با سلسله مراتب، نخواهد بود.

2. تفسير جملۀ «يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ»

«يسر» از مادۀ «تيسير» به معنى تسهيل است. خداوند در اين جمله مى فرمايد:

«ما قرآن را بر زبان تو آسان كرديم تا پرهيزكاران را بشارت دهى و دشمنان سرسخت را انذار كنى» اين تسهيل ممكن است از جهات مختلف باشد:

الف) از اين نظر كه قرآن، عربى فصيح و روانى است كه آهنگ آن در گوش ها دل انگيز، و تلاوت آن براى زبان ها آسان است.

ب) از نظر اينكه خداوند به پيامبرش آن چنان تسلطى بر آيات قرآن داده بود كه به آسانى و در همه جا و براى حل هر مشكلى، از آن استفاده مى كرد و پيوسته براى مؤمنان تلاوت مى نمود.

ج) از نظر محتوا كه در عين عميق و پرمايه بودن، درك آن سهل و ساده و آسان است. اصولاً آن همه حقايق بزرگ و برجسته كه در قالب اين الفاظ محدود با سهولت درك معانى ريخته شده، خود نشانه اى است از آنچه در آيۀ فوق مى خوانيم، كه براثر يك امداد الهى صورت گرفته است. در آيات متعدد سورۀ قمر اين جمله تكرار شده است: (وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا اَلْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ) ؛ «ما قرآن را براى تذكر و يادآورى آسان كرديم، آيا پند گيرنده اى هست؟».

ص: 38


1- . نورالثقلين، ج 3، ص 363.
ايمان، و امدادهاى غيبى
اشاره

ايمان، و امدادهاى غيبى(1)

در آيات 13 و 14 سورۀ كهف مى خوانيم: (نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً * وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً) ؛ «ما داستان آنان را به درستى براى تو بازگو مى كنيم؛ آنها جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند و ما بر هدايتشان افزوديم و به دل هايشان را نيرو بخشيديم در آن هنگام كه قيام كردند و گفتند: «پروردگار ما، پروردگار آسمان ها و زمين است؛ هرگز غير او معبودى را نمى خوانيم؛ كه اگر چنين كنيم، سخنى گزاف گفته ايم».

نكته ها:
1. جوانمردى و ايمان

هميشه روح توحيد با يك سلسله صفات عالى انسانى همراه است، هم از آن ها سرچشمه مى گيرد و هم در آن ها تأثير متقابل دارد، به همين دليل در داستان كهف مى خوانيم كه آن ها جوانمردانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند.

و باز به همين علت بعضى از دانشمندان گفته اند: «رَأسُ الفُتوَّةِ الإيمانُ؛ سرچشمۀ جوانمردى ايمان است.

بعضى ديگر گفته اند: «ألفُتوَّةُ بَذلُ النَّدى و كَفُّ الأذى وَتَركُ الشَّكوى؛ جوانمردى، بخشش و سخاوت است و خوددارى از آزار ديگران و ترك شكايت از حوادث و مشكلات.

بعضى ديگر «فتوت» را چنين تفسير كرده اند: «هِىَ اجتنابُ المَحارِمِ و استِعمالُ المَكارِمِ؛ پرهيز از گناهان و به كار گرفتن فضايل انسانى».

ص: 39


1- . تفسير نمونه، ج 12، ذيل آيات 13 و 14 سورۀ كهف.
2. ايمان و امدادهاى الهى

در چند مورد از آيات فوق اين حقيقت به خوبى منعكس است كه اگر انسان گام هاى نخستين را در راه «اللّه» بردارد و براى او به پا خيزد، كمك و امداد الهى به سوى او مى شتابد، در يك جا مى گويد: آن ها جوانمردانى بودند كه ايمان آوردند و ما بر هدايت شان افزوديم.

در مورد ديگر مى گويد: ما دل هاى آن ها را محكم ساختيم و نيرو و توان بخشيديم.

و در پايان آيات نيز خوانديم كه آن ها در انتظار نشر رحمت الهى و يافتن راه نجات بودند.

آيات ديگر قرآن نيز اين حقيقت را به روشنى تأييد مى كند. مگر نه اين است كه اگر انسان براى خدا مجاهده كند خدا او را به راه حق هدايت مى نمايد؟ (وَ اَلَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا) .(1)

و نيز در سورۀ محمّد آيۀ 17 مى خوانيم: (وَ اَلَّذِينَ اِهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً) ؛ كسانى كه هدايت يافته اند (خدا) بر هدايت شان مى افزايد».

مى دانيم كه راه حق راهى است با موانع بسيار و دشوارى هاى فراوان كه اگر لطف خدا شامل حال انسان نشود پيمودن آن تا وصول به مقصد كار مشكلى است. اين را هم مى دانيم كه لطف خداوند بالاتر از آن است كه بندۀ حق جو و حق طلبش را در اين مسير تك و تنها بگذارد.

آرامش روح در سايۀ ايمان
اشاره

آرامش روح در سايۀ ايمان(2)

در آيات 62 تا 65 سورۀ يونس مى خوانيم: (أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اَللّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ

ص: 40


1- . عنكبوت، آخرين آيه.
2- . تفسير نمونه، ج 8، ذيل آيات 62-65 سورۀ يونس.

وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ * اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ * لَهُمُ اَلْبُشْرى فِي اَلْحَياةِ اَلدُّنْيا وَ فِي اَلْآخِرَةِ لا تَبْدِيلَ لِكَلِماتِ اَللّهِ ذلِكَ هُوَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِيمُ * وَ لا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّ اَلْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً هُوَ اَلسَّمِيعُ اَلْعَلِيمُ) ؛ «آگاه باشيد! (دوستان و) اولياى خدا، نه ترسى بر آن هاست و نه اندوهگين مى شوند! همان كسانى كه ايمان آوردند و (از مخالفت فرمان خدا پيوسته) پرهيز مى كردند. شادمانى حقيقى در زندگى دنيا و در آخرت، تنها براى آنهاست؛ وعده هاى الهى تخلّف ناپذير است! اين است آن رستگارى و پيروزى بزرگ! و سخن آنها تو را غمگين نسازد! تمام عزّت (و قدرت) از آن خداست؛ و او شنوا و داناست».

تفسير

چون در آيات گذشتۀ اين سوره قسمت هايى از حالات مشركان و افراد بى ايمان مطرح شده بود، در اين آيات شرح حال مؤمنان مخلص و مجاهد و پرهيزكار كه درست نقطۀ مقابل آنان هستند بيان گرديده، تا با مقايسه - همان گونه كه روش قرآن است - نور از ظلمت و سعادت از بدبختى شناخته شود.

در نخستين آيه مى گويد: «آگاه باشيد كه اولياى خدا نه ترسى بر آنان است و نه غمى دارند»؛ (أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اَللّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ) .

براى فهم دقيق محتواى اين سخن بايد معنى «اولياء» به خوبى شناخته شود.

«اولياء» جمع «ولى» در اصل از مادۀ «ولى يلى» گرفته شده كه به معنى نبودن واسطه ميان دو چيز، و نزديكى و پى درپى بودن آن هاست، به همين دليل به هر چيزى كه نسبت به ديگرى قراب و نزديكى داشته باشد، چه از نظر مكان، چه زمان، چه نسب و چه مقام، «ولى» گفته مى شود. استعمال اين كلمه به معنى «سرپرست» و «دوست» و مانند اين ها نيز از همين جاست، بنابراين اولياى خدا كسانى هستند كه ميان آنان و خدا حائل و فاصله اى نيست، حجاب ها از قلب شان

ص: 41

كنار رفته و در پرتو نور معرفت و ايمان و عمل پاك، خدا را با چشم دل چنان مى بينند كه هيچ گونه شك و ترديدى به دل هايشان راه نمى يابد و به دليل همين آشنايى با خدا كه وجودى بى انتها و قدرت بى پايان و كمال مطلق است، غير خدا در نظرشان كوچك و كم ارزش و ناپايدار و بى مقدار است.

كسى كه با اقيانوس آشناست، قطره در نظرش ارزشى ندارد و كسى كه خورشيد را مى بيند به يك شمع بى فروغ بى اعتناست.

و از اينجا روشن مى شود كه چرا آن ها ترس و اندوهى ندارند، زيرا خوف و ترس معمولاً از احتمال از دست رفتن نعمت هايى كه انسان در اختيار دارد و يا از بروز خطراتى كه ممكن است در آينده او را تهديد كند، ناشى مى شود، همان گونه كه غم و اندوه معمولاً دربارۀ گذشته و از دست رفتن امكاناتى است كه در اختيار داشته است. اوليا و دوستان راستين خدا از هرگونه وابستگى و اسارت جهان ماده آزادند و «زهد» به معنى حقيقى اش بر وجود آن ها حكومت مى كند، نه با از دست دادن امكانات مادى جزع و فزع مى كنند و نه ترس از آينده در اين گونه مسائل افكارشان را به خود مشغول مى دارد.

بنابراين «غم ها» و «ترس هايى» كه ديگران را هميشه در حال اضطراب و نگرانى نسبت به گذشته و آينده نگه مى دارد در وجود آن ها راه ندارد.

يك ظرف كوچك آب، از دميدن يك انسان متلاطم مى شود، ولى در پهنۀ اقيانوس كبير حتى طوفان ها كم اثر است و به همين دليل آن را اقيانوس آرام مى نامند (لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ) .(1)

نه آن روز كه داشتند، به آن دل بستند و نه امروز كه از آن جدا مى شوند غمى دارند، روحشان بزرگ تر و فكرشان بالاتر از آن است كه اين گونه حوادث در گذشته و آينده در آن ها اثر بگذارد.

ص: 42


1- . حديد، آيۀ 23.

درنتيجه امنيت و آرامش واقعى بر وجود آن ها حكم فرماست، و به گفتۀ قرآن (أُولئِكَ لَهُمُ اَلْأَمْنُ) (1) و يا به تعبير ديگر (أَلا بِذِكْرِ اَللّهِ تَطْمَئِنُّ اَلْقُلُوبُ) ؛ «ياد خدا مايۀ آرامش دل هاست».(2)

خلاصه اينكه غم و ترس در انسان ها معمولاً ناشى از روح دنياپرستى است.

كسانى كه از اين روح تهى هستند، اگر غم و ترسى نداشته باشند بسيار طبيعى است.

اين بيان استدلالى مسأله بود و گاهى همين موضوع به بيان ديگرى كه شكل عرفانى دارد به اين صورت عرضه مى شود:

اولياى خدا آن چنان غرق صفات جمال و جلال او هستند و آن چنان محو مشاهدۀ ذات پاك او مى باشند كه غير او را به دست فراموشى مى سپرند. روشن است كه غم و اندوه و ترس و وحشت حتماً به تصورِ نداشتن يا از دست دادن چيزى و يا مواجهه با دشمن و موجود خطرناكى نياز دارد، كسى كه غير خدا در دل او نمى گنجد و به غير او نمى انديشد و جز او را در روح خود پذيرا نمى شود، چگونه ممكن است غم و اندوه و ترس و وحشتى داشته باشد؟!

از آنچه گفتيم اين حقيقت نيز آشكار شد كه منظور، غم هاى مادى و ترس هاى دنيوى است، وگرنه دوستان خدا وجودشان از خوف او مالامال است، ترس از انجام ندادن وظايف و مسئوليت ها، و اندوه براى موفقيت هايى كه از آنان فوت شده، كه اين ترس و اندوه جنبۀ معنوى دارد و مايۀ تكامل وجود انسان و ترقى اوست، به عكسِ ترس و اندوه هاى مادى كه مايۀ انحطاط و تنزّل است.

اميرمؤمنان على عليه السلام در خطبۀ معروف «همّام» كه در آن، حالات اولياى خدا را

ص: 43


1- . انعام، آيۀ 82.
2- . رعد، آيۀ 28.

به عالى ترين وجه ترسيم كرده، مى فرمايد: «قُلوبُهُم مَحزونَةٌ، وَ شُرورُهُم مَأمونَةٌ ؛«دل هاى آن ها محزون و مردم از شرّ آن ها در امان اند».

و نيز مى فرمايد: «وَ لَولَا الأجَلُ الَّذى كَتَبَ اللّهُ عَلَيهِم لَم تَستَقِرَّ أرواحُهُم فى اَجسادِهِم طَرفَةَ عَينٍ، شَوقاً إلَى الثَّوابِ، وَ خَوفاً مِنَ العِقابِ ؛ اگر اجلى كه خداوند براى آن ها مقرر كرده، نبود، حتى يك چشم بر هم زدن ارواح آن ها در بدن هايشان آرام نمى گرفت، به خاطر عشق به پاداش الهى و ترس و وحشت از مجازات و كيفر او».(1)

قرآن مجيد نيز دربارۀ مؤمنان مى گويد: (اَلَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَ هُمْ مِنَ اَلسّاعَةِ مُشْفِقُونَ) ؛ «همانان كه از پروردگارشان در نهان مى ترسند، و از قيامت بيم دارند»(2) بنابراين آن ها خوف و ترس ديگرى دارند».

دربارۀ اينكه منظور از اولياى خدا چه كسانى است، ميان مفسران گفتگوست، ولى آيۀ دوم مطلب را روشن ساخته و به گفتگوها پايان مى دهد؛ مى گويد:

«آن ها كسانى هستند كه ايمان آورده و به طور مداوم تقوا و پرهيزكارى را پيشۀ خود ساخته اند»؛ (اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ) .

جالب اينكه ايمان را به صورت فعل ماضى مطلق آورده و تقوا را ماضى استمرارى! اشاره به اينكه ايمان آن ها به سرحدّ كمال رسيده، ولى تقوا كه در عمل روزمرّه منعكس مى شود و هر روز و هر ساعت كار تازه اى مى طلبد و جنبۀ تدريجى دارد براى آن ها به صورت يك برنامه و وظيفۀ دائمى درآمده است.

آرى، اين ها هستند كه با داشتن اين دو ركن اساسى دين و شخصيت، چنان آرامشى در درون جان خود احساس مى كنند كه هيچ يك از طوفان هاى زندگى آن ها را تكان نمى دهد، بلكه به مضمون «المؤمن كالجبل الراسخ لا تحركه العواصف» همچون كوه دربرابر تندباد حوادث استقامت به خرج مى دهند.

ص: 44


1- . نهج البلاغه، خطبۀ 193 (صبحى صالح).
2- . انبياء 49.

در سومين آيه بر نبود ترس و غم و وحشت در وجود اولياى حق با اين عبارت تأكيد مى كند كه «براى آنان در زندگى دنيا و در آخرت بشارت است»؛ (لَهُمُ اَلْبُشْرى فِي اَلْحَياةِ اَلدُّنْيا وَ فِي اَلْآخِرَةِ) .

بنابراين نه تنها ترس و غمى ندارند، بلكه به سبب نعمت هاى فراوان و مواهب بى پايان الهى هم در اين زندگى و هم در آن زندگى، بشارت و خوشحالى و سرور نصيب آنان مى شود (توجه داشته باشيد كه «البشرى» با الف و لام جنس و به صورت مطلق ذكر شده و انواع بشارت ها را شامل مى شود).

باز براى تأكيد اضافه مى كند: «سخنان پروردگار و وعده هاى الهى تغيير و تبديل ندارد و خداوند به اين وعدۀ خود دربارۀ دوستانش وفا مى كند»؛ (لا تَبْدِيلَ لِكَلِماتِ اَللّهِ) ؛ «و اين پيروزى و سعادت بزرگى است براى هر كسى كه نصيبش شود» (ذلِكَ هُوَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِيمُ) .

و در آخرين آيه روى سخن را به پيامبر صلى الله عليه و آله كرده كه سرسلسلۀ اوليا و دوستان خداست، و به صورت دلدارى و تسلّى خاطر به او مى گويد: «سخنان ناموزون مخالفان و مشركان غافل و بى خبر تو را غمگين نكند»؛ (وَ لا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ) .

«چراكه تمام عزت و قدرت از آن خداست و دربرابر ارادۀ حق از دشمنان كارى ساخته نيست»؛ (إِنَّ اَلْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً) .

او از تمام نقشه هاى آن ها باخبر است، «سخنانشان را مى شنود و از اسرار درونشان آگاه است»؛ (هُوَ اَلسَّمِيعُ اَلْعَلِيمُ) .

دو نكته دربارۀ اين آيه

1. منظور از بشارت در اين آيه چيست؟

دربارۀ اينكه بشارتى كه خداوند در آيات فوق به دوستانش در دنيا و آخرت ارزانى داشته، چيست، ميان مفسران گفتگوست.

ص: 45

بعضى آن را مخصوص بشارتى دانسته اند كه فرشتگان در آستانۀ مرگ و انتقال از اين جهان به مؤمنان مى دهند و مى گويند: (وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ اَلَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ) .(1)

بعضى ديگر آن را اشاره به وعده هاى پيروزى پروردگار و غلبه بر دشمنان، و حكومت در روى زمين، مادامى كه مؤمن و صالح اند، مى دانند.

در بعضى از روايات اين بشارت به خواب هاى خوشى كه مؤمنان مى بينند تفسير شده، ولى همان گونه كه گفتيم، با توجه به مطلق بودن اين كلمه و الف و لام جنس، در «البشرى» مفهوم وسيعى نهفته شده كه هرگونه بشارت و شادى پيروزى و موفقيت را شامل مى شود، و همۀ آنچه در بالا ذكر شد در آن درج است و درواقع هر كدام اشاره به گوشه اى از اين بشارت وسيع الهى مى باشد.

و شايد اينكه در بعضى از روايات به خواب هاى خوش و رؤياى صالحه تفسير شده، اشاره به اين است كه هرگونه بشارت، حتى بشارت هاى كوچك نيز در مفهوم «البشرى» افتاده است، نه اينكه منحصر به آن باشد.

درواقع همان طور كه پيش تر هم گفته شد، اين اثر تكوينى و طبيعى ايمان و تقواست كه انواع دلهره ها و وحشت هايى را كه زاييده شك و ترديد و همچنين مولود گناه و انواع آلودگى هاست از روح و جسم انسان دور مى سازد. چگونه ممكن است كسى ايمان و تكيه گاه معنوى در درون جان خود نداشته باشد و باز احساس آرامش كند؟! او به يك كشتى بى لنگر در درياى طوفانى مى ماند كه امواج كوه پيكر هر لحظه او را به سويى پرتاب مى كنند و گرداب ها براى بلعيدنش دهان باز كرده اند.

چگونه كسى كه دست به ظلم و ستم و ريختن خون مردم و غصب اموال و حقوق ديگران آلوده كرده ممكن است آرامش خاطر داشته باشد؟! او برخلاف مؤمنان حتى خواب آرام ندارد و اغلب خواب هاى وحشتناكى مى بيند كه در آن

ص: 46


1- . فصلت، آيۀ 30.

خود را با دشمنان درگير مشاهده مى كند و اين خود دليلى براى ناآرامى و تلاطم روح آن هاست. طبيعى است كه يك شخص جانى، به خصوص اگر تحت تعقيب باشد، در عالم خواب خود را دربرابر اشباح هولناكى مى بيند كه براى گرفتن و تعقيب او كمر بسته اند و يا اينكه روح آن مقتول مظلوم از درون ضمير ناآگاهش فرياد مى زند و او را شكنجه مى دهد، لذا هنگامى كه بيدار مى شود همچون يزيد «مالى و للحسين»: «مرا با حسين چكار؟» و يا همچون حجاج «مالى و لسعيد بن جبير»: «مرا با سعيد بن جبير چه كار؟» مى گويد.

2. در ذيل آيات فوق، روايات جالبى از ائمۀ اهل بيت عليهم السلام وارد شده است كه به بعضى از آن ها اشاره مى كنيم:

اميرمؤمنان على عليه السلام آيۀ (أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اَللّهِ...) را تلاوت فرمود و سپس از ياران خويش سؤال كرد: مى دانيد (أَوْلِياءَ اَللّهِ) چه اشخاصى هستند؟ عرض كردند: اى اميرمؤمنان! خودتان بفرماييد. امام عليه السلام فرمود:

«هُم نَحنُ وَ أتباعُنا فَمَن تَبِعَنا مِن بَعدِنا طُوبى لَنا، وَ طُوبى لَهُم أفضَلُ مِن طُوبى لَنا. قالوا يا أميرَ المؤمنينَ ما شأنُ طوبى لَهُم أفضَلُ مِن طوبى لَنا؟ ألَسنا نَحنُ وَ هُم عَلى أمرٍ؟ قالَ: لا، إنَّهُم حُمِّلوا ما لَم تُحمَلوا عَلَيهِ، وَ أطاقوا ما لَم تُطيقوا ؛ دوستان خدا، ما و پيروان ما كه بعد از ما مى آيند هستيم، خوشا به حال ما، و بيشتر از آن خوشا به حال آن ها! بعضى پرسيدند: چرا بيشتر از ما؟ مگر ما و آن ها هر دو پيرو يك مكتب نيستيم و كارمان يكى نمى باشد؟ فرمود: نه، آن ها مسئوليت هايى بر دوش دارند كه شما نداريد و تن به مشكلاتى مى دهند كه شما نمى دهيد».(1)

در كتاب كمال الدّين، از ابوبصير از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: «طُوبى لِشيعَةِ قائِمِنا ألمُنتَظِرينَ لِظُهورِهِ فى غَيبَتِهِ، وَالمُطيعينَ لَهُ فى ظُهورِهِ، اُولئِكَ أولِياءُ اللّهِ

ص: 47


1- . تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 309.

الَّذينَ لا خَوفٌ عَلَيهِم وَ لا هُم يَحزَنونَ ؛ خوشا به حال پيروان امام قائم كه در غيبتش (با خودسازى) انتظار ظهورش را مى كشند و هنگام ظهورش مطيع فرمان اويند، آن ها اولياى خدا هستند همان ها كه نه ترسى دارند و نه غمى».(1)

يكى از دوستان امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه امام عليه السلام فرمود: پيروان اين مكتب در لحظات آخر عمر چيزهايى مى بينند كه چشم شان با آن روشن مى شود. راوى مى گويد: من اصرار كردم چه چيز مى بينند؟ و اين سخن را بيش از ده بار تكرار كردم، ولى در هر بار امام عليه السلام تنها به اين جمله قناعت مى كرد كه «مى بينند»...! در آخر مجلس مرا صدا زد و فرمود: مثل اينكه اصرار دارى بدانى چه چيز را مى بينند؟ گفتم: آرى، قطعاً!... سپس گريستم.

امام عليه السلام به حال من دلسوزى كرد و گفت: آن دو نفر را مى بينند. اصرار كردم كدام دو نفر؟ فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام را. هيچ انسان باايمانى چشم از جهان نمى پوشد مگر اينكه اين دو بزرگوار را خواهد ديد كه به او بشارت مى دهند. سپس فرمود: اين را خداوند در قرآن بيان كرده. در سورۀ يونس، آنجا كه مى گويد: (اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ * لَهُمُ اَلْبُشْرى فِي اَلْحَياةِ اَلدُّنْيا وَ فِي اَلْآخِرَةِ) .(2)

به مضمون همين روايت، روايات ديگرى نيز داريم.

روشن است كه اين روايات اشاره به قسمتى از بشارت هاى افراد باايمان و با تقواست، نه همۀ آن بشارت ها، و نيز روشن است كه اين مشاهده، مشاهدۀ جسم مادى نيست، بلكه مشاهدۀ جسم برزخى با ديد برزخى است، زيرا مى دانيم كه در جهان برزخ كه فاصله اى است ميان اين جهان و سراى آخرت، روح انسان بر جسم برزخى اش باقى مى ماند.

ص: 48


1- . تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 309.
2- . همان، ص 310 (با تلخيص).
ايمان و آرامش

ايمان و آرامش(1)

«سكينه» در اصل از مادۀ «سكون» به معنى نوعى حالت آرامش و اطمينان است كه هرگونه شك و دودلى و ترس و وحشت را از انسان دور مى سازد و او را دربرابر حوادث سخت و پيچيده ثابت قدم مى گرداند: «سكينه» باايمان رابطۀ مستقيمى دارد و زاييدۀ ايمان است. افراد باايمان هنگامى كه به ياد قدرت بى پايان خداوند مى افتند و لطف و مرحمت او را در نظر مى آورند، موجى از اميد در دلشان پيدا مى شود و اينكه مى بينيم در بعضى از روايات «سكينه» به ايمان تفسير شده(2) و در بعضى ديگر به يك «نسيم بهشتى» در شكل و صورت انسان،(3) همه به همين معنى بازگشت مى كند.

در سورۀ فتح آيۀ 4 مى خوانيم: (هُوَ اَلَّذِي أَنْزَلَ اَلسَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ اَلْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدادُوا إِيماناً مَعَ إِيمانِهِمْ) ؛ «او كسى است كه آرامش را در دل هاى مؤمنان نازل كرد، تا ايمانى بر ايمانشان بيفزايند». اين حالت فوق العادۀ روانى، موهبتى است الهى و آسمانى كه در پرتو آن، انسان مشكل ترين حوادث را در خود هضم مى كند و يك دنيا آرامش و ثبات قدم در درون خويش احساس مى نمايد.

جالب توجه اينكه قرآن در آيۀ 26 سورۀ توبه نمى گويد: (ثُمَّ أَنْزَلَ اَللّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى) با اينكه تمام جمله هاى پيش از آن به صورت خطاب و با ضمير «كم» ذكر شده است، بلكه مى گويد: «على المؤمنين»، اشاره به اينكه منافقان و كسانى كه طالبان دنيا در ميدان جهاد بودند سهمى از اين «سكينه» و آرامش نداشتند و اين موهبت فقط نصيب افراد باايمان مى شود.

و در روايات مى خوانيم: اين نسيم بهشتى با انبيا و پيامبران خدا بوده است.(4)

ص: 49


1- . تفسير نمونه، ج 7، ذيل آيات 25-27 سورۀ توبه.
2- . تفسير برهان، ج 2، ص 114.
3- . تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 201.
4- . تفسير برهان، ج 2، ص 112.

به همين دليل در حوادثى كه هر كس دربرابر آن كنترل خويش را از دست مى دهد آن ها روحى آرام، عزمى راسخ، و اراده اى آهنين و تزلزل ناپذير داشتند. نزول «سكينه» بر پيامبر صلى الله عليه و آله در ميدان «حنين» براى رفع اضطرابى بود كه از فرار كردن جمعيت به پيامبر صلى الله عليه و آله دست داده بود، وگرنه او در اين صحنه چون كوه، ثابت و پابرجا بود، همچنين على عليه السلام و گروه كوچكى از مسلمانان.

رابطۀ علم و ايمان

رابطۀ علم و ايمان(1)

در آيۀ 107 سورۀ اسراء مى خوانيم: (قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا إِنَّ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً) ؛ «بگو: خواه به آن ايمان بياوريد يا نياوريد، كسانى كه پيش از آن به آنها دانش داده شده، هنگامى كه (قرآن) بر آنان خوانده مى شود، سجده كنان به خاك مى افتند...».

يكى از درس هايى كه از آيۀ مذكور به وضوح مى توان فراگرفت، رابطۀ علم و ايمان است؛ مى گويد: شما چه به اين آيات الهى ايمان بياوريد چه نياوريد، «عالمان» نه تنها به آن ايمان مى آورند، بلكه آن چنان عشق به «اللّه» در وجودشان شعله مى كشد كه بى اختيار دربرابر آن به سجده مى افتند و سيلاب اشك بر رخسارشان جارى مى شود و هر لحظه خضوع و خشوعشان بيشتر و ادب و احترامشان نسبت به اين آيات فزون تر مى گردد!

تنها فرومايگان جاهل هستند كه در برخورد با حقايق گاهى با بى اعتنايى و گاهى با سخريه و استهزا از كنار آن مى گذرند، و اگر هم گاهى جذب ايمان شوند، ايمانى ضعيف و ناپايدار و خالى از عشق و شور و حرارت خواهند داشت.

به علاوه، اين تأكيد مجددى است بر ابطال فرضيۀ پوچ آن ها كه خيال مى كنند

ص: 50


1- . تفسير نمونه، ج 12، ذيل آيۀ 107 سورۀ اسراء.

با جهل بشر دين رابطه دارد. قرآن مجيد بر ضد اين ادّعا در موارد مختلف تأكيد مى كند كه علم و ايمان همه جا با هم هستند، ايمان عميق و پابرجا جز در سايۀ علم ممكن نيست و علم نيز در مراحل عالى تر و بالاتر، از ايمان كمك مى گيرد.

ايمان همراه با عمل

ايمان همراه با عمل(1)

در بيشتر آيات قرآن، ايمان و عمل صالح با هم آمده و گويا اين دو هميشه همراه يكديگرند و از هم جدا نخواهند شد، و به راستى نيز چنين است، زيرا ايمان و عمل مكمّل يكديگرند، چنان كه در قرآن مى خوانيم: (رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اَللّهِ مُبَيِّناتٍ لِيُخْرِجَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ مِنَ اَلظُّلُماتِ إِلَى اَلنُّورِ وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحاً يُدْخِلْهُ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً) ؛ «پيامبرى (به سوى شما فرستاده) كه آيات روشن خدا را بر شما تلاوت مى كند تا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، از تاريكى ها به سوى نور خارج سازد! و هر كس به خدا ايمان آورده و اعمال صالح انجام دهد، او را در باغ هايى بهشتى وارد مى كند كه از پاى درختانش نهرها جارى است...».(2)

همان طور كه ملاحظه مى كنيد، در اين آيه دو بار ايمان و عمل صالح با هم آورده شده است. در آيه اى ديگر نيز چنين آمده است: (وَعَدَ اَللّهُ اَلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي اَلْأَرْضِ) (3)«خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده است كه به يقين، خلافت روى زمين را به آنان خواهد داد». در اين آيه نيز ايمان و عمل صالح با هم ذكر شده، كه براى تكامل بشر، هم ايمان لازم است و هم عمل صالح. و اين كه در برخى از آيات، ايمان،

ص: 51


1- . تفسير نمونه، ج 1، ذيل آيۀ 25 سورۀ بقره.
2- . طلاق، آيۀ 11.
3- . نور، آيۀ 55.

تنها و بدون ذكر عمل صالح آمده، به اين دليل است كه ايمان منشأ و اساس عمل است، زيرا درواقع ايمان مانند ريشۀ درخت و عمل صالح همچون ميوۀ آن است، بنابراين ايمان و عمل صالح لازم و ملزوم يكديگرند؛ نه ايمان بدون عمل، اصالت و واقعيت قابل توجهى دارد و نه عمل بدون ايمان مى تواند دوام و بقايى داشته باشد.

پس از آن بشارت مى دهد كه نتيجۀ ايمان و عمل صالح بهشت است، كه در آن انواع نعمت هاى گوناگون معنوى و مادى براى افراد باايمان مهيّا گرديده، بهشتى كه از زير درختان و عمارات و قصرهاى آن نهرهاى آب روان است.

خداوند چنين مكانى را براى مؤمنان آفريده و يادآور مى شود كه آنان هنگامى كه از ميوه هاى آن استفاده مى كنند، مى گويند: اين همان نعمتى است كه پيش از اين به سبب اعمال نيك در دنيا، استحقاق آن را يافته ايم و خدا به ما ارزانى داشته است. ميوه هاى بهشتى با ميوه هاى دنيا از نظر اسم شبيه اند، ولى از نظر لذّت قابل مقايسه نيستند؛ ميوه هاى بهشتى همگون و شبيه يكديگر براى مؤمنان و بهشتيان مى آورند، كه در خوبى و صفات كمال، و ظرافت و مزاياى برجسته شبيه يكديگرند، ولى از نظر طعم و لذّت متفاوت اند.

افرادى كه استحقاق بهشت و لذّت هاى آن را يافته اند، خداوند همسرانى پاك به آن ها عطا مى كند كه هيچ گونه آلودگى كه در اين جهان ممكن است در زنان باشد در آن ها نيست. مؤمنان در اين بهشت براى ابد زندگى لذّت بخشى دارند و از انواع لذّت ها و نعمت هاى آن بهره مند مى شوند.

بايد توجه داشت كه نعمت به مفهوم و معنى واقعى، آن است كه فنا و زوال نداشته باشد، و نعمت هاى بهشت اين چنين است.

دل هاى آمادۀ ايمان

دل هاى آمادۀ ايمان(1)

در آيات 51 تا 55 سورۀ قصص، ترسيم بسيار گويا و زيبايى از قلوبى كه بذر

ص: 52


1- . تفسير نمونه، ج 16، ذيل آيات 51-55 سورۀ قصص.

ايمان را در خود جاى داده و پرورش مى دهند آمده است. آن ها از قماش افراد بى شخصيتى نيستند كه مخزنى از جهل و تعصب، بدزبانى و بيهوده گويى، بخل و كينه توزى اند. آن ها بزرگ مردان و پاك زنانى هستند كه قبل از هر چيز زنجيرهاى اسارت تقليد كوركورانه را درهم شكسته اند، سپس با دقت، به نداى منادى توحيد گوش فرا داده و به محض اينكه دلايل حق را به قدر كافى يافتند، به آن دل مى بندند.

بدون شك، بايد غرامت زيادى براى اين تقليدشكنى و جدا شدن از انحراف محيطشان بپردازند، و محروميت ها و ناراحتى هاى فراوانى را متحمل شوند، ولى آن ها به خاطر هدف بزرگ شان آن قدر صبر و شكيبايى مى كنند كه از عهدۀ اين مشكلات برمى آيند.

آن ها نه كينه توزند كه هر بدى را با بدتر پاسخ گويند و نه بخيل و خسيس اند كه مواهب الهى را تنها به خودشان تخصيص دهند. بزرگوارانى هستند كه علاوه بر همۀ اين ها از دروغ و سرگرمى ناسالم و جرّوبحث هاى بيهوده و سخنان بى معنى و شوخى هاى ركيك و مانند آن بركنارند، زبانى پاك و قلبى پاك تر دارند و هرگز نيروهاى فعال و سازندۀ خود را با درگيرى با جاهلان تباه نمى كنند و حتى در بسيارى از موارد سكوت را كه بهترين پاسخ اين نابخردان است بر سخن گفتن ترجيح مى دهند. آن ها در فكر اعمال و مسئوليت خويش اند و چون تشنه كامانى كه به سراغ چشمۀ آب مى روند، تشنۀ علم و دانش و خواهان حضور در جلسات علما و دانشمندان اند.

آرى، اين بزرگواران هستند كه مى توانند رسالت ايمان را در خود پذيرا شوند و اجر خود را نه يك بار، بلكه دو بار از پيشگاه خدا دريافت دارند.

اين ها سلمان ها، بحيراها، نجاشى ها و حق جويانى هم سنگر و هم خط آن ها هستند كه براى رسيدن به سرمنزل ايمان دربرابر انواع ناملايمات مقاومت به خرج مى دهند.

ص: 53

جالب اينكه در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «نَحْنُ صُبَراء وَ شيعَتُنا أصْبَرُ مِنّا وَ ذلِك إنا صَبَرْنا عَلى ما نَعْلَمُ وَ صَبروا عَلى ما لا يَعْلَمونَ ؛ ما شكيبايانيم و پيروان ما از ما شكيباترند! چراكه ما از اسرار امور آگاهيم و شكيبايى مى كنيم (و طبعاً اين كار آسان تر است) ولى آن ها بى آنكه اسرار را بدانند صبر و شكيبايى را از دست نمى دهند».

فكر كنيد دو نفر جانباز راه خدا قدم به ميدان جهاد مى گذارند، يكى از پايان كار باخبر است و مى داند نتيجۀ اين جهاد پيروزى است، اما دومى باخبر نيست، آيا ارزش صبر دومى بيشتر از صبر اولى نمى باشد؟

يا - براى نمونه - قرائن نشان مى دهد كه هر دو شربت شهادت مى نوشند، اما يكى مى داند كه در شهادتش چه اسرارى نهفته است و چه موجى در آينده در اعصار و قرون متمادى ايجاد مى كند و چه الگويى براى آزادگان مى شود، اما ديگرى از اسرار آينده آگاه نيست. بدون شك، دومى از اين نظر صبر بيشترى به خرج مى دهد.

در حديث ديگرى در تفسير على بن ابراهيم آمده كه منظور از «لغو» در آيۀ 55 سورۀ قصص (وَ إِذا سَمِعُوا اَللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ...) ، «كذب» و «لهو» و «غنا» است، و پرهيزكنندگان امامان هستند.

پيداست كه هر دو قسمت حديث از قبيل بيان مصداق روشن است، وگرنه «لغو» مفهوم گسترده اى دارد كه غير اين ها را نيز شامل مى شود، و اعراض كنندگان از لغو نيز همۀ مؤمنين راستين هستند، هرچند امامان در صف مقدم جاى دارند.

آثار ايمان و كفر

آثار ايمان و كفر(1)

مى دانيم كه قرآن براى مرزهاى جغرافيايى و نژادى و طبقاتى و مانند آن كه

ص: 54


1- . تفسير نمونه، ج 18، ذيل آيات 19-23 سورۀ فاطر.

انسان ها را از يكديگر جدا مى كند اهميتى قائل نيست، تنها مرز را مرز «ايمان» و «كفر» شمرده است و بر اين اساس تمام جامعۀ انسانى را به دو گروه «مؤمن» و «كافر» تقسيم مى كند.

قرآن در معرفى ايمان در موارد متعددى آن را تشبيه به «نور» كرده است و كفر را به «ظلمت» و تاريكى، و اين تشبيه، زنده ترين معرّف براى برداشتى است كه قرآن از كفر و ايمان دارد.(1)

ايمان، نوعى درك و ديد باطنى است، نوعى علم و آگاهى همراه با عقيدۀ قلبى و جنبش و حركت است، نوعى باور كه در اعماق جان انسان نفوذ مى كند و سرچشمۀ فعاليت هاى سازنده مى شود.

اما كفر، جهل است و ناآگاهى و ناباورى كه نتيجۀ آن، نداشتن تلاش، فعاليت و احساس مسئوليت، و حركت هاى شيطانى و مخرب است.

اين را نيز مى دانيم كه «نور» در جهان ماده مبدأ هرگونه حيات و حركت و نمو و رشد در انسان و حيوان و گياه است، و به عكس، ظلمت و تاريكى عامل خاموشى و خواب، و در صورت ادامه موجب مرگ و نابودى حيات است.

بنابراين، جاى تعجب نيست كه در آيات قرآن يك جا «ايمان» و «كفر» به «نور» و «ظلمت» و جاى ديگر به «حيات» و «مرگ»، و باز جاى ديگر به «سايۀ آرام بخش» و «باد سموم» و جاى ديگر «مؤمن» و «كافر» به «بينا» و «نابينا» تشبيه شده است.

و همۀ گفتنى ها در ضمن اين چهار تشبيه بيان گرديده است.

راه دور نرويم، هنگامى كه با يك فرد «مؤمن» نشست و برخاست مى كنيم اثر اين نور را در تمام وجودش احساس مى نماييم، افكارش روشنى بخش است، سخنانش درخشنده است، اعمال و اخلاقش ما را با حقيقت زندگى و حيات

ص: 55


1- . به آيات 257 بقره، 15 و 16 مائده، 1 و 5 ابراهيم، 22 زمر، 9 حديد و 11 طلاق مراجعه كنيد.

واقعى آشنا مى سازد، اما «كافر» از تمام وجودش ظلمت مى بارد، جز به منافع مادى و زودگذر خويش نمى انديشد، فضا و افق فكرش از محدودۀ زندگى شخصى اش فراتر نمى رود، در لابه لاى شهوات غوطه ور است و هم نشينى با او قلب و روح انسان را در امواج ظلمات فرو مى برد:

همدمى مرده دهد مردگى صحبت افسرده دل افسردگى

و اين گونه آنچه كه قرآن در اين دسته از آيات بيان كرده، به طور محسوس و ملموس قابل درك است.

پاداش دنيوى ايمان

پاداش دنيوى ايمان(1)

در آيات 10 تا 14 سورۀ نوح مى خوانيم: (فَقُلْتُ اِسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفّاراً * يُرْسِلِ اَلسَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً * وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً * ما لَكُمْ لا تَرْجُونَ لِلّهِ وَقاراً) .

«نوح» در ادامۀ بيانات مؤثر خود براى هدايت آن قوم لجوج و سركش، اين بار روى بشارت و تشويق تكيه مى كند و به آن ها وعدۀ مؤكد مى دهد كه اگر از شرك و گناه توبه كنند خدا درهاى رحمت خويش را از هر سو به روى آن ها مى گشايد؛ عرض مى كند: «خداوندا! من به آن ها گفتم: از پروردگار خويش تقاضاى آمرزش كنيد كه او بسيار آمرزنده است» نه تنها شما را از گناهان پاك مى سازد، بلكه «اگر چنين كنيد باران هاى پربركت آسمان را پى درپى بر شما فرو مى فرستد». هم باران رحمت معنوى و هم باران پربركت مادى او شما را فرامى گيرد.

قابل توجه اينكه مى گويد: «آسمان را بر شما مى فرستد» يعنى آن قدر باران مى بارد كه گويا آسمان نازل مى شود! اما چون باران رحمت است نه ويرانى مى آورد و نه آسيبى مى رساند، بلكه در همه جا مايۀ خرمى و سرسبزى و طراوت

ص: 56


1- . تفسير نمونه، ج 25، ذيل آيات 10-14 سورۀ نوح.

است. سپس مى افزايد: «و اموال و فرزندان شما را افزون مى كند و براى شما باغ هاى خرم و سرسبز و نهرهاى آب جارى قرار مى دهد».

بنابراين، يك نعمت بزرگ معنوى و پنج نعمت بزرگ مادى به آن ها وعده داده است: نعمت بزرگ معنوى، بخشودگى گناهان و پاك شدن از آلودگى كفر و عصيان است، و نعمت هاى مادى؛ ريزش باران هاى مفيد و بموقع و پربركت، فزونى اموال، فزونى فرزندان (سرمايه هاى انسانى)، باغ هاى پربركت، و نهرهاى آب جارى. آرى، ايمان و تقوا طبق گواهى قرآن مجيد، هم موجب آبادى دنياست و هم آخرت. در بعضى از روايات آمده است كه وقتى اين قوم لجوج از قبول دعوت نوح عليه السلام سر باززدند، خشكسالى و قحطى آن ها را فراگرفت و بسيارى از اموال و فرزندانشان هلاك شدند و زنان عقيم گشتند و كمتر بچه مى آوردند. نوح عليه السلام به آن ها گفت: اگر ايمان بياوريد همۀ اين مصائب و بلاها از شما دفع خواهد شد، ولى آن ها اعتنايى به او نكردند و همچنان سرسختى نشان دادند تا عذاب نهايى فرا رسيد و همه را درو كرد!

سپس بار ديگر به انذار بازمى گردد و مى گويد: «چرا از خدا نمى ترسيد و براى خدا عظمت قائل نيستيد؟! در حالى كه خدا شما را آفرينش هاى گوناگون داد، (نخست) نطفۀ بى ارزشى بوديد، چيزى نگذشت كه شما را به صورت «علقه» و پس از آن به صورت «مضغه» درآورد، سپس شكل و اندام انسانى به شما داد، بعد لباس حيات در اندام شما پوشانيد و به شما روح و حس و حركت داد.

همين گونه مراحل مختلف جنينى را يكى پس از ديگرى پشت سر نهاديد، تا به صورت انسانى كامل از مادر متولد شديد و باز اطوار حيات و اشكال مختلف زندگى ادامه يافت. شما هميشه تحت ربوبيت او قرار داريد و همواره نو مى شويد و آفرينش جديدى مى يابيد. چگونه دربرابر آستان باعظمت خالق خود سر تعظيم فرود نمى آوريد؟

ص: 57

نه تنها از نظر جسمانى اشكال مختلفى به خود مى گيريد، بلكه چهرۀ روح و جان شما نيز پى درپى در تغيير است، هريك از شما استعدادى داريد و در هر سرى ذوقى و در هر دلى عشقى است و همۀ شما به طور دائم دگرگون مى شويد، احساسات كودكى جاى خود را به احساسات جوانى مى دهد و آن نيز جاى خود را به احساسات ميان سالى و بعد كهولت و پيرى.

و اين گونه او در همه جا با شماست و در هر گام رهبرى و هدايت مى كند. با اين همه لطف و عنايت او، اين همه كفران و بى حرمتى چرا؟

شرط پيروزى، ايمان و استقامت

شرط پيروزى، ايمان و استقامت(1)

در آيات 11 تا 14 سورۀ احقاف مى خوانيم: (وَ قالَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا لَوْ كانَ خَيْراً ما سَبَقُونا إِلَيْهِ وَ إِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هذا إِفْكٌ قَدِيمٌ * وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً وَ هذا كِتابٌ مُصَدِّقٌ لِساناً عَرَبِيًّا لِيُنْذِرَ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا وَ بُشْرى لِلْمُحْسِنِينَ * إِنَّ اَلَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اَللّهُ ثُمَّ اِسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ * أُولئِكَ أَصْحابُ اَلْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ) .

اين آيات اعمال و گفتار كافران و انحرافات آن ها را مورد بحث و بررسى و نكوهش قرار مى دهد، نخست به اين گفتار غرورآميز و دور از منطق آن ها اشاره كرده است: «كافران دربارۀ مؤمنان چنين گفتند: اگر ايمان و اسلام چيز خوبى بود هرگز آن ها بر ما پيشى نمى گرفتند!».

اين ها يك مشت افراد فقير و بى سروپا، روستايى و برده و كم معرفت اند! چگونه ممكن است آن ها حق را بفهمند و به آن اقبال كنند، ولى ما، چشم و چراغ هاى اين جامعه، از آن غافل و بى خبر بمانيم؟!

غافل از اينكه عيب در خود آن ها بود، نه در آيين اسلام. اگر پرده هاى كبر

ص: 58


1- . تفسير نمونه، ج 21، ذيل آيات 11-14 سورۀ احقاف.

و غرور بر قلب آن ها نيفتاده بود، اگر مست مال و مقام و شهوت نبودند، اگر خودبرتربينى و خودمحورى اجازۀ تحقيق حق به آن ها مى داد و همانند تهى دستان پاكدل، حق جو و حق طلب بودند، آن ها نيز به سرعت جذب اسلام مى شدند.

لذا در پايان آيه با اين تعبير لطيف به آن ها پاسخ مى گويد: «چون خود آن ها به وسيلۀ قرآن هدايت نشدند به زودى مى گويند: اين يك دروغ قديمى است».

(وَ إِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هذا إِفْكٌ قَدِيمٌ) .

يعنى آن ها نخواستند به وسيلۀ قرآن هدايت شوند، نه اينكه هدايت قرآن كمبودى داشت. تعبير «افك قديم» شبيه تهمت ديگرى است كه از زبان آن ها در آيات قرآن نقل شده كه مى گفتند: اين ها «اساطير الاولين» (افسانه هاى پيشينيان) است(1) و نيز تعبير «سيقولون» به صورت فعل مضارع دليل بر اين است كه آن ها به طور مستمر اين تهمت را به قرآن مى بستند و آن را پوششى براى عدم ايمان خود قرار مى دادند. سپس به دليل ديگرى براى اثبات حقانيت قرآن و نفى تهمت مشركان كه مى گفتند: اين يك دروغ قديمى است، پرداخته، مى گويد: «از نشانه هاى صدق اين كتاب بزرگ اين است كه قبل از آن، كتاب موسى نازل شد در حالى كه پيشواى مردم بود و رحمتى از سوى خدا، و خبر از اوصاف پيامبر بعد از خود داد، و اين قرآن نيز كتابى است هماهنگ با نشانه هايى كه در تورات آمده است».

با اين حال چگونه مى گوييد: اين يك دروغ قديمى است؟!

آيۀ بعد درحقيقت تفسيرى است براى «محسنين» (نيكوكاران) كه در آيۀ قبل آمده است (لِيُنْذِرَ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا وَ بُشْرى لِلْمُحْسِنِينَ) ؛ «هدف اين بوده كه ظالمان را انذار و نيكوكاران را بشارت دهد). مى فرمايد: «كسانى كه گفتند: پروردگار ما اللّه

ص: 59


1- . فرقان، آيۀ 5.

است، سپس استقامت به خرج دادند، نه ترسى براى آن هاست و نه غمى دارند»؛ (إِنَّ اَلَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اَللّهُ ثُمَّ اِسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ) .

درواقع تمام مراتب ايمان و همۀ اعمال صالح در اين دو جمله جمع است، چراكه «توحيد» اساس همۀ اعتقادات صحيح است و تمام اصول عقايد به ريشۀ توحيد بازمى گردد و «استقامت» و صبر و شكيبايى نيز ريشۀ همۀ اعمال صالح است، زيرا مى دانيم كه تمام اعمال نيك را مى توان در سه عنوان «صبر در راه اطاعت»، «صبر در برابر معصيت» و «صبر در برابر مصيبت» خلاصه كرد.

بنابراين «محسنين» كسانى هستند كه از نظر اعتقادى در خط توحيد، و از نظر عمل در خط استقامت و صبرند.

بديهى است كه اين گونه افراد نه ترسى از حوادث آينده دارند و نه غمى از گذشته. نظير همين مطلب در آيۀ 30 سورۀ فصلت (با توضيح بيشترى) آمده است، آنجا كه مى گويد: (إِنَّ اَلَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اَللّهُ ثُمَّ اِسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ اَلْمَلائِكَةُ أَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ اَلَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ) .

اين آيه نسبت به آيۀ قبل دو چيز بيشتر دارد: يكى اينكه بشارت عدم خوف و حزن را فرشتگان به آن ها مى دهند، در حالى كه در آيۀ مورد بحث، اين مطلب بيان نشده است و ديگر اينكه بشارت به بهشت موعود نيز در اين آيه آمده در حالى كه در آيۀ مورد بحث نيامده، بلكه در آيۀ بعد از آن به آن اشاره شده است.

به هر حال اين دو آيه يك مطلب را تعقيب مى كند، منتها يكى فشرده تر و ديگرى مشروح تر.

در تفسير على بن ابراهيم مى خوانيم كه در تفسير جملۀ (إِنَّ اَلَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اَللّهُ ثُمَّ اِسْتَقامُوا) فرمود: «اِستَقامُوا عَلى وِلايَةِ عَلِىٍّ اَمِيرِالمُؤمِنِينَ عليه السلام؛ منظور، استقامت بر ولايت اميرمؤمنان على عليه السلام است».

اين به خاطر آن است كه ادامۀ خط اميرمؤمنان عليه السلام در جهت علم و عمل

ص: 60

و عدالت و تقوا، به ويژه در عصرهاى تاريك و ظلمانى، كار مشكلى است كه بدون استقامت امكان پذير نيست، بنابراين يكى از مصداق هاى روشن آيۀ مورد بحث محسوب مى شود، نه اينكه مفهوم آن منحصر به همين معنى باشد و استقامت در جهاد و اطاعت پروردگار و مبارزه با هواى نفس و شيطان را شامل نشود.

در ذيل آيۀ 30 سورۀ فصلت، پيرامون مسألۀ «استقامت» شرح مبسوطى داده ايم.(1)

و در آخرين آيۀ مورد بحث، مهم ترين بشارت را به موحدان نيكوكار مى دهد، مى فرمايد: «آن ها اهل بهشت اند و جاودانه در آن مى مانند»؛ (أُولئِكَ أَصْحابُ اَلْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها) .

«اين پاداش اعمالى است كه انجام مى دادند»؛ (جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ) .

ظاهر آيه - چنان كه بعضى استفاده كرده اند - مفهوم حصر را مى رساند، يعنى بهشتيان تنها كسانى هستند كه در خط توحيد و استقامت گام برمى دارند. طبيعى است كه افراد ديگر چون به گناهانى آلوده شده اند، گرچه سرانجام به خاطر ايمانشان بهشتى مى شوند، ولى در آغاز «اصحاب جنت» نيستند.

تعبير به «اصحاب» (ياران) اشاره به همنشينى دائم آن ها با نعمت هاى بهشتى است، و تعبير (جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ) از يك سو دليل بر اين است كه «بهشت را به بها مى دهند، نه به بهانه» و از سوى ديگر اشاره به اصل آزادى اراده و اختيار انسان است.

ايمان به معاد و نقش آن در تربيت انسان ها

ايمان به معاد و نقش آن در تربيت انسان ها(2)

به راستى قرآن كتاب تربيتى عجيبى است، هنگامى كه صحنۀ قيامت را براى

ص: 61


1- . به جلد بيستم «تفسير نمونه» ذيل آيۀ 30 سورۀ فصلت مراجعه نماييد.
2- . تفسير نمونه، ج 12، ذيل آيات 47-49 سورۀ كهف.

انسان ها ترسيم مى كند، مى گويد: روزى كه همۀ مردم در صفوف منظم به دادگاه عدل پروردگار عرضه مى شوند، در حالى كه هماهنگى عقايد و اعمالشان معيار تقسيم آن ها در صفوف مختلف است.

دست هاى آن ها از همه چيز تهى، تمام تعلقات دنيا را پشت سر افكنده اند، در عين جمع بودن، تنها، و در عين تنهايى جمع اند، و نامه هاى اعمال، گسترده مى شود.

همه چيز به زبان مى آيد و اعمال كوچك و بزرگ آدميان را بازگو مى كند، و از آن بالاتر، خود اعمال و افكار جان مى گيرند و تجسم مى يابند. اطراف هر كسى را اعمال تجسم يافته اش احاطه مى كند و مردم آن چنان به خود مشغول مى شوند كه مادر، فرزند را، و فرزند، پدر و مادر را به كلى فراموش مى كنند.

سايۀ سنگين وحشت از اين دادگاه عدل الهى و كيفرهاى بزرگى كه در انتظار بدكاران است همه را فرامى گيرد، نفس ها در سينه ها حبس مى شود، و چشم ها از گردش بازمى ماند. راستى ايمان به چنين دادگاهى چقدر در تربيت انسان و كنترل شهوات او مؤثر است و چقدر به انسان، آگاهى و بيدارى و توجه به مسئوليت ها مى بخشد!

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ دُفِعَ لِلإنسانِ كِتابٌ ثُمَّ قيلَ لَهُ إقرأ - قُلتُ فَيَعرِفُ ما فيهِ - فَقالَ إنَّهُ يَذكُرُهُ فَما مِن لَحظَةٍ وَ لا كَلِمَةٍ وَ لا نَقلِ قَدَمٍ وَ لا شَىءٍ فَعَلَهُ إلّاذَكَرَهُ، كَأنَّهُ فَعَلَهُ تِلكَ السّاعَةِ، وَ لِذلِكَ قالوا يا وَيلَتَنا ما لِهذَا الكِتابِ لا يُغادِرُ صَغيرَةً وَ لا كَبيرَةً إلّاأحصاها ؛ هنگامى كه روز قيامت مى شود، نامۀ اعمال آدمى را به دست او مى دهند، سپس گفته مى شود: بخوان! راوى اين خبر مى گويد: - از امام پرسيدم: آيا آنچه را كه در اين نامه است مى شناسد و به خاطر مى آورد؟ امام عليه السلام فرمود: همه را به خاطر مى آورد، هر چشم بر هم زدنى، كلمه اى، جابه جا كردن قدمى، و خلاصه هر كارى را كه انجام داده است آن چنان

ص: 62

به خاطر مى آورد كه گويا همان ساعت انجام داده است! ولذا فريادشان بلند مى شود و مى گويند: اى واى بر ما! اين چه كتابى است كه هيچ كار كوچك و بزرگى نيست مگر اين كه آن را احصا و شماره كرده است؟».(1)

اعتقاد به عالم پس از مرگ و بقاى آثار اعمال آدمى و جاودانگى كارهاى او اعم از خير و شر، اثر بسيار نيرومندى بر فكر و اعصاب و عضلات انسان ها مى گذارد و مى تواند به عنوان يك عامل مؤثر در تشويق به نيكى ها و مبارزه با زشتى ها مؤثر شود.

نقش مؤثر تربيتى ايمان به چنين واقعيتى ناگفته پيداست. راستى! آيا ممكن است انسان به چنين صحنه اى ايمان قاطع داشته باشد و باز هم گناه كند؟!

بازتاب معاد در زندگى انسان ها

بازتاب معاد در زندگى انسان ها(2)

اثراتى كه ايمان به زندگى پس از مرگ مى تواند در اصلاح افراد فاسد و منحرف و تشويق افراد فداكار و مجاهد و ايثارگر بگذارد به مراتب بيش از اثرات دادگاه ها و كيفرهاى معمولى است، چراكه مشخصات دادگاه رستاخير با دادگاه هاى معمولى بسيار متفاوت است: در آن دادگاه نه تجديدنظر وجود دارد، نه زر و زور روى فكر ناظرانش اثر مى گذارد، نه ارائۀ مدارك دروغين در آن فايده اى دارد، و نه تشريفات آن نيازمند طول زمان است.

قرآن مجيد مى گويد: (وَ اِتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ) ؛ «و از روزى بترسيد كه كسى مجازات ديگرى را نمى پذيرد و شفاعتى از كسى پذيرفته نمى شود؛ و غرامتى از او قبول نخواهد شد؛ و (به هيچ صورت) يارى نخواهند شد».(3)

ص: 63


1- . نورالثقلين، ج 3، ص 267.
2- . تفسير نمونه، ج 18، ذيل آيات 81-83 سورۀ يس.
3- . بقره، آيۀ 48.

و نيز مى گويد: (وَ لَوْ أَنَّ لِكُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ ما فِي اَلْأَرْضِ لاَفْتَدَتْ بِهِ وَ أَسَرُّوا اَلنَّدامَةَ لَمّا رَأَوُا اَلْعَذابَ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ) ؛ «و هر كس كه ستم كرده، اگر تمامى آنچه روى زمين است در اختيار داشته باشد، (همه را براى نجات خويش) فديه مى دهد! و هنگامى كه عذاب را ببينند، (پشيمان مى شوند؛ امّا) پشيمانى خود را كتمان مى كنند (مبادا رسواتر شوند)! و در ميان آنها، به عدالت داورى مى شود و ستمى به آنها نخواهد شد».(1)

و نيز مى خوانيم: (لِيَجْزِيَ اَللّهُ كُلَّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ إِنَّ اَللّهَ سَرِيعُ اَلْحِسابِ) ؛ «تا خداوند هر كس را، (مطابق) آنچه انجام داده، جزا دهد! به يقين، خداوند سريع الحساب است».(2)

به قدرى حساب او سريع و قاطع است كه طبق بعضى از روايات (انّ اللّه تعالى يحاسب الخلائق كلها فى مقدار لمح البصر(3) در يك چشم به هم زدن حساب همه را مى رسد). به همين دليل در قرآن مجيد سرچشمۀ بسيارى از گناهان، فراموش كردن روز جزا ذكر شده است. در آيۀ 14 سورۀ سجده مى فرمايد:

(فَذُوقُوا بِما نَسِيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا) ؛ (و به آن ها مى گويم): «بچشيد (عذاب جهنم را) به خاطر اينكه ديدار امروزتان را فراموش كرديد».

حتى از پاره اى از تعبيرات استفاده مى شود كه انسان اگر حتى گمانى هم دربارۀ قيامت داشته باشد از انجام بسيارى از اعمال خلاف خوددارى مى كند، چنان كه دربارۀ كم فروشان مى فرمايد: (أَ لا يَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ لِيَوْمٍ عَظِيمٍ) ؛ «آيا آنها گمان نمى كنند كه برانگيخته مى شوند، در روزى بزرگ؟».(4)

ص: 64


1- . يونس، آيۀ 54.
2- . ابراهيم، آيۀ 51.
3- . مجمع البيان، ذيل آيۀ 202 سورۀ بقره.
4- . مطففين، آيۀ 4 و 5.

حماسه هاى جاويدانى كه مجاهدان اسلام در گذشته و امروز در ميدان هاى جهاد آفريدند و مى آفرينند، و گذشت و ايثار و فداكارى عظيمى كه بسيارى از مردم در دفاع از كشورهاى اسلامى و حمايت از محرومان و مستضعفان نشان مى دهند، همه بازتاب اعتقاد به زندگى جاويدان سراى ديگر است. مطالعات دانشمندان و تجربيات مختلف نشان داده كه اين گونه پديده ها در مقياس وسيع و گسترده جز از طريق عقيده اى كه زندگى پس از مرگ، در آن جاى ويژه اى دارد، امكان پذير نيست.

سربازى كه منطقش اين است: (قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاّ إِحْدَى اَلْحُسْنَيَيْنِ) ؛ «بگو: شما دشمنان دربارۀ ما چه مى انديشيد، جز رسيدن به يكى از دو خير و سعادت و افتخار؟ (يا پيروزى بر شما و يا رسيدن به افتخار شهادت)»(1) بدون شك، سربازى است شكست ناپذير.

چهرۀ مرگ كه براى بسيارى از مردم جهان وحشت انگيز است و حتى از نام آن و هر چيزى كه آن را تداعى كند مى گريزند، براى معتقدان به زندگى پس از مرگ، نه تنها نازيبا نيست، بلكه دريچه اى است به جهانى بزرگ، شكستن قفس و آزاد شدن روح انسان، گشوده شدن درهاى زندان تن، و رسيدن به آزادى مطلق. اصولاً مسألۀ معاد - بعد از مبدأ - خط فاصل فرهنگ خداپرستان و مادى هاست، چراكه دو ديدگاه مختلف در اينجا وجود دارد:

يكى ديدگاهى كه مرگ را فنا و نابودى مطلق مى بيند و با تمام وجودش از آن مى گريزد، چراكه همه چيز با آن پايان مى گيرد. ديگرى ديدگاهى كه مرگ را يك تولد جديد و گام نهادن به عالمى وسيع و پهناور و روشن، و پرگشودن در آسمان بيكران مى شمرد.

ص: 65


1- . توبه، آيۀ 52.

طبيعى است كه طرفداران اين مكتب نه تنها از مرگ و شهادت در راه هدف ترس و وحشتى به خود راه نمى دهند، بلكه با الهام گرفتن از مكتب اميرمؤمنان على عليه السلام كه مى فرمايد: «وَاللّهِ لَابنُ أبي طالِبٍ آنَسُ بِالمَوتِ مِنَ الطِّفلِ بِثَدي اُمِّهِ ؛ به خدا سوگند! علاقۀ فرزند ابى طالب به مرگ، از علاقۀ كودك شيرخوار به پستان مادر بيشتر است»(1) از مرگ در راه هدف استقبال مى كنند.

و به همين دليل هنگامى كه ضربۀ شمشير جنايتكار روزگار «عبدالرحمن ابن ملجم» بر مغز مباركش فرو نشست، فرمود: «فُزتُ وَ رَبِّ الكَعبَةِ ؛ به خداى كعبه سوگند! پيروز و رستگار و راحت شدم».

كوتاه سخن اينكه ايمان به معاد از انسان ترسو و بى هدف، انسان شجاع و باشهامت و هدف دارى مى آفريند كه زندگى اش مملو از حماسه ها و ايثارها و پاكى و تقواست.

اثرات شوم انكار معاد

اثرات شوم انكار معاد(2)

خداوند در سورۀ ماعون، نخست پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله را مخاطب قرار داده و اثرات شوم انكار روز جزا را در اعمال منكران بازگو مى كند:

(أَ رَأَيْتَ اَلَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ) ؛ «آيا كسى كه پيوسته روز جزا را انكار مى كند، ديدى؟» سپس بى آنكه در انتظار پاسخ اين سؤال بماند مى افزايد: (فَذلِكَ اَلَّذِي يَدُعُّ اَلْيَتِيمَ) ؛ «او همان كسى است كه يتيم را با خشونت مى راند!»، (وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ اَلْمِسْكِينِ) ؛ «و (ديگران را) به اطعام مسكين تشويق نمى كند!».

منظور از «دين» دراينجا «جزا» يا «روز جزا» است، و انكار روز جزا و دادگاه بزرگ آن، بازتاب وسيعى در اعمال انسان دارد كه در اين سوره به پنج قسمت از

ص: 66


1- . نهج البلاغه، خطبۀ 5.
2- . تفسير نمونه، ج 27، ذيل آيات 1-7 سورۀ ماعون.

آن اشاره شده است، ازجمله: «راندن يتيمان با خشونت» و «تشويق نكردن ديگران به اطعام افراد مسكين»، يعنى نه خود انفاق مى كند و نه ديگران را به اين كار دعوت مى نمايد. بعضى نيز احتمال داده اند كه منظور از «دين» در اينجا قرآن يا تمام آيين اسلام است، ولى معنى اول مناسب تر به نظر مى رسد، و نظير آن در سورۀ انفطار، آيۀ 9: (كَلاّ بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ) ، و سورۀ تين، آيۀ 7: (فَما يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ) نيز آمده است كه به قرينۀ آيات ديگر آن سوره ها منظور از «دين» روز جزاست.

«يدع» از مادۀ «دعّ» (بر وزن حدّ) به معنى دفع شديد و راندن توأم با خشونت و زور است.

و «يحض» از مادۀ «حض» به معنى تحريص و ترغيب ديگران به چيزى است.

«راغب» در مفردات مى گويد: «حص» تشويق به حركت و سير است، ولى «حض» چنين نيست.(1) از آنجا كه «يحض» و «يدع» به صورت فعل «مضارع» آمده، نشان مى دهد كه اين، كارِ مستمر آن ها درمورد يتيمان و مستمندان است.

باز در اينجا اين نكته جلب توجه مى كند كه درمورد يتيمان مسألۀ عواطف انسانى بيشتر مطرح است تا اطعام و سير كردن، چراكه بيشترين رنج يتيم، از دست دادن كانون عاطفه و غذاى روح است، و تغذيۀ جسمى در مرحلۀ بعد قرار دارد. و باز در اين آيات به مسألۀ اطعام «مستمندان» كه از مهم ترين كارهاى خير است برمى خوريم، تا آنجا كه مى فرمايد:

اگر كسى خود قادر به اطعام مستمندى نيست، بايد ديگران را به آن تشويق كند. تعبير «فذلك» (با توجه به اينكه «فا» در اينجا معنى سببيت را مى بخشد) اشاره به اين نكته است كه فقدان ايمان به معاد سبب اين خلافكارى ها مى شود، و به راستى چنين است، كسى كه آن روز بزرگ و آن دادگاه عدل، و آن حساب و كتاب و پاداش و كيفر را در اعماق جان باور كرده باشد، آثار مثبتش در تمام

ص: 67


1- . مفردات، مادۀ «حض».

اعمال او ظاهر مى شود، ولى آن هايى كه ايمان ندارند اثر آن در جرأتشان بر گناه و انواع جرائم كاملاً محسوس است.

توبه

يكى از مهم ترين مباحث تربيتى، كه جزء مراحل تهذيب نفس و از برجسته ترين منازل سير و سلوك الى اللّه به شمار مى رود، مبحث «توبه» است كه در اينجا ابتدا با (حقيقت توبه) و سپس نقش و آثار سازندۀ آن در رشد معنوى انسان آشنا مى شويد.

حقيقت توبه

حقيقت توبه(1)

در آيۀ هشتم سورۀ تحريم مى خوانيم: (يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اَللّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً) ؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به سوى خدا توبه كنيد، توبه اى خالص».

آرى، نخستين گام براى نجات، توبه از گناه است، توبه اى كه از هر نظر خالص باشد، توبه اى كه محرك آن، فرمان خدا و ترس از گناه باشد، نه وحشت از آثار اجتماعى و دنيوى آن، توبه اى كه براى هميشه انسان را از معصيت جدا كند و بازگشتى در آن رخ ندهد.

مى دانيم كه حقيقت «توبه» همان ندامت و پشيمانى از گناه است كه لازمۀ آن، تصميم به ترك گناه در آينده است، و اگر كارى بوده كه قابل جبران است درصدد جبران برآيد، و گفتن استغفار نيز بيانگر همين معنى است. بر اين اساس اركان توبه را مى توان در پنج چيز خلاصه كرد: «ترك گناه، ندامت، تصميم به ترك در آينده، جبران گذشته و استغفار».

ص: 68


1- . تفسير نمونه، ج 24، ذيل آيۀ 8 سورۀ تحريم.

«نصوح» از مادۀ «نصح» (بر وزن صلح) در اصل به معنى خيرخواهى خالصانه است، ولذا به عسل خالص «ناصح» گفته مى شود، و از آنجا كه خيرخواهى واقعى بايد با محكم كارى همراه باشد واژۀ «نصح» گاه به اين معنى نيز آمده است، به همين علت به نماى محكم «نصاح» (بر وزن كتاب) و به خياط «ناصح» گفته مى شود، و اين دو معنى، يعنى «خالص بودن» و «محكم بودن» هر دو بايد در توبۀ «نصوح» جمع باشد.

دربارۀ اينكه توبۀ نصوح چيست، تفسيرهاى زيادى ذكر كرده اند تا آنجا كه بعضى تعداد تفسيرهاى آن را بالغ بر بيست و سه تفسير دانسته اند.(1)

ولى همۀ اين تفسيرها تقريباً به يك حقيقت بازمى گردد، يا شاخ و برگ ها و شرايط مختلف توبه است، ازجمله اينكه «توبۀ نصوح» آن است كه واجد چهار شرط باشد:

پشيمانى قلبى، استغفار زبانى، ترك گناه و تصميم به ترك در آينده.

بعضى ديگر گفته اند: «توبۀ نصوح» آن است كه واجد سه شرط باشد:

ترس از اينكه پذيرفته نشود، اميد به اينكه پذيرفته شود، و ادامۀ اطاعت خدا.

يا گفته اند: «توبۀ نصوح» آن است كه انسان، گناه خود را همواره درمقابل چشم خود ببيند و از آن شرمنده باشد! يا «توبۀ نصوح» آن است كه مظالم را به صاحبانش بازگرداند و از مظلومين حلّيت بطلبد و بر اطاعت خدا اصرار ورزد.

يا «توبۀ نصوح» آن است كه در آن سه شرط باشد: كم سخن گفتن، كم خوردن، و كم خوابيدن. يا اينكه «توبۀ نصوح» توبه اى است كه با چشمى گريان، و قلبى بيزار از گناه همراه باشد... و مانند اين ها كه همگى شاخ و برگ يك واقعيت است و اين توبۀ خالص و كامل است.

ص: 69


1- . تفسير قرطبى، ج 10، ص 66 و 67.

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى خوانيم: هنگامى كه «معاذ بن جبل» دربارۀ توبۀ نصوح سؤال كرد، در پاسخ فرمود: «أن يَتُوبَ التّائِبُ ثُمَّ لا يَرجِعُ فى ذَنبٍ كَما لا يَعُودُ اللّبَنُ إلَى الضَّرعِ ؛ آن است كه شخص توبه كننده به هيچ وجه به گناه باز نگردد، آن چنان كه شير هرگز به پستان بازنمى گردد».(1)

اين تعبير لطيف بيانگر اين واقعيت است كه توبۀ نصوح چنان انقلابى در انسان ايجاد مى كند كه راه بازگشت به گذشته را به كلى بر او مى بندد. همان گونه كه بازگشت شير به پستان غيرممكن است.

اين معنى كه در روايات ديگر نيز وارد شده، درحقيقت درجۀ عالى توبۀ نصوح را بيان مى كند، وگرنه در مراحل پايين تر ممكن است بازگشتى باشد كه بعد از تكرار توبه سرانجام منتهى به ترك دائمى شود.

سپس به آثار اين توبۀ نصوح اشاره كرده، مى افزايد: «اميد است با اين كار پروردگار شما گناهانتان را ببخشد و بپوشاند»؛ (عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ) . «و شما را در باغ هايى از بهشت وارد كند كه نهرها از زير درختانش جارى است»؛ (وَ يُدْخِلَكُمْ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهارُ) .

«اين كار در روزى خواهد بود كه خداوند پيامبر و كسانى را كه با او ايمان آوردند خوار و موهون نمى كند»؛ (يَوْمَ لا يُخْزِي اَللّهُ اَلنَّبِيَّ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ) .

«اين در حالى است كه نور (ايمان و عمل صالح) آن ها از پيشاپيش و از سمت راست شان در حركت است و عرصۀ محشر را روشن مى سازد و راه آنها را به سوى بهشت مى گشايد»؛ (نُورُهُمْ يَسْعى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ) .

در اينجاست كه آن ها به درگاه خداوند رو آورده، «مى گويند: پروردگارا! نور ما را كامل كن و ما را ببخش! كه بر هر كارى قادرى»؛ (يَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا وَ اِغْفِرْ لَنا إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ) .

ص: 70


1- . مجمع البيان، ج 10، ص 318.

درحقيقت اين توبۀ نصوح، پنج ثمرۀ بزرگ دارد:

«نخست» بخشودگى سيّئات و گناهان.

«دوم» ورود به بهشت پرنعمت الهى.

«سوم» رسوا نشدن در آن روز كه پرده ها كنار مى رود و حقايق آشكار مى گردد و دروغ گويان تبهكار خوار و رسوا مى شوند. آرى، در آن روز پيامبر صلى الله عليه و آله و مؤمنان آبرومند خواهند بود، چراكه آنچه گفتند، به واقعيت مى پيوندد.

«چهارم» اينكه نور ايمان و عمل آن ها از پيشاپيش و سمت راست آن ها حركت مى كند و مسير آن ها را به سوى بهشت روشن مى سازد (بعضى از مفسران نورى را كه پيشاپيش حركت مى كند نور «عمل» دانسته اند، در اين زمينه تفسير ديگرى نيز ذيل آيۀ 12 سورۀ حديد در جلد 23 تفسير نمونه مطرح كرده ايم).

«پنجم» اينكه توجه شان به خدا بيشتر مى شود، لذا به سوى درگاه خدا رو مى آورند و از او تقاضاى تكميل نور و آمرزش كامل گناه خويش مى كنند.

توبه، درى به سوى رحمت خدا

توبه، درى به سوى رحمت خدا(1)

بسيار مى شود كه از انسان - به ويژه در آغاز تربيت و سير سلوك الى اللّه - لغزش هايى سرمى زند، اگر درهاى بازگشت به روى او بسته شود، مأيوس مى گردد و براى هميشه از راه مى ماند، ولذا در مكتب تربيتى اسلام، توبه به عنوان يك اصل تربيتى بااهميت فوق العاده مطرح است و از تمام گنهكاران دعوت مى كند كه براى اصلاح خويش و جبران گذشته از اين در وارد شوند. امام سجاد عليه السلام در مناجات «تائبين» در پيشگاه خدا چنين عرضه مى دارد:

«إلهى أنتَ الَّذي فَتَحتَ لِعِبادِكَ باباً إلى عَفوِكَ سَمَّيتَهُ التَّوبَةَ، فَقُلتَ تُوبُوا إلَى اللّهِ تَوبَةً نَصُوحاً، فَما عُذرُ مَن أغفَلَ دُخُولَ البابِ بَعدَ فَتحِهِ ؛ خداى من! تو كسى هستى كه

ص: 71


1- . تفسير نمونه، ج 24، ذيل آيات 6-8 سورۀ تحريم.

درى به سوى عفوت به روى بندگانت گشوده و نامش را توبه نهاده اى، و فرموده اى كه به سوى خدا بازگرديد و توبه كنيد، توبۀ خالصى. اكنون عذر كسانى كه از ورود از اين در، بعد از گشايش آن، غافل شوند چيست؟».(1)

در روايات به قدرى بر مسألۀ توبه تأكيده شده كه در حديثى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم: «إنَّ اللّهَ تَعالى أشَدُّ فَرَحاً بِتَوبَةِ عَبدِهِ مِن رَجُلٍ أضَلَّ راحِلَتَهُ وَ زادَهُ في لَيلَةٍ ظَلماءَ، فَوَجَدَها ؛ خداوند از توبۀ بنده اش بيش از كسى كه مركب و توشۀ خود را در بيابان در يك شب تاريك گم كرده و سپس آن را بيابد، شاد مى شود».(2)

اين تعبيرات آميخته با بزرگوارى، همه براى تشويق به اين امر مهم حياتى است.

ولى بايد توجه داشت كه توبه، تنها لقلقۀ زبان، و گفتن «استغفراللّه» نيست، بلكه شرايط و اركانى دارد كه در تفسير توبۀ نصوح در آيات فوق به آن اشاره شد.

هرگاه توبه با اين شرايط انجام شود آن چنان اثر مى گذارد كه گناه و آثار گناه را به كلى از روح و جان انسان محو مى كند، لذا در حديثى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم: «التّائِبُ مِنَ الذَّنبِ كَمَن لا ذَنبَ لَهُ، وَالمُقيمُ عَلَى الذَّنبِ وَ هُوَ مُستَغفِرٌ مِنهُ كالمُستَهزِءِ ؛ كسى كه از گناه توبه كند همچون كسى است كه اصلاً گناه نكرده، و كسى كه به گناه خود ادامه دهد در حالى كه استغفار مى كند مانند كسى است كه مسخره مى كند».(3)

توبۀ حقيقى كدام است؟

توبۀ حقيقى كدام است؟(4)

در آيۀ 119 سورۀ نحل مى خوانيم: (ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ عَمِلُوا اَلسُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابُوا

ص: 72


1- . مناجات هاى پانزده گانه، مناجات اول (بحارالانوار، ج 94، ص 142).
2- . اصول كافى، ج 2، باب التوبه، ح 8.
3- . همان، ح 10.
4- . تفسير نمونه، ج 11، ذيل آيۀ 119 سورۀ نحل.

مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ) ؛ «امّا پروردگارت نسبت به آنها كه از روى جهالت، كار بدى انجام داده اند، سپس توبه كرده و در مقام جبران و اصلاح برآمده اند، پروردگارت بعد از آن قطعاً آمرزنده و مهربان است».

قابل توجه اينكه اولاً علت ارتكاب گناه را «جهالت» مى شمرد، چراكه جهل، عامل اصلى بسيارى از گناهان است، و اين گونه افرادند كه پس از آگاهى، به راه حق بازمى گردند، نه كسانى كه آگاهانه و از روى استكبار و غرور يا تعصب و لجاجت و مانند آن راه غلط را مى پيمايند.

ثانياً: توبه را به توبۀ قلبى و ندامت درونى محدود نمى كند، بلكه روى اثر عملى آن تأكيد كرد و اصلاح و جبران را مكمل توبه مى شمارد، تا اين فكر غلط را از مغز خود بيرون كنيم كه هزاران گناه را با يك جملۀ «استغفراللّه» مى توان جبران كرد. نه، بايد به صورت عملى خطاها جبران شود و قسمت هايى از روح انسان و يا جامعه كه براثر گناه آسيب ديده اصلاح و مرمّت گردد.

توبۀ حقيقى اين است، نه لقلقۀ لسان.

ثالثاً: به قدرى روى اين مسأله تأكيد دارد كه دوباره با جملۀ (إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ) تأكيد مى كند كه مشمول آمرزش و رحمت الهى شدن، تنها بعد از توبه و اصلاح امكان پذير است. به عبارت ديگر، اين واقعيت كه پذيرش توبه حتماً بعد از ندامت و جبران و اصلاح است با سه تعبير ضمن يك آيه بيان شده است:

نخست به وسيلۀ كلمۀ «ثم»، سپس «من بعد ذلك» و سرانجام با «من بعدها»، تا آلودگانى كه پشت سر هم گناه مى كنند: و مى گويند ما به لطف خدا و غفران و رحمتش اميدواريم، اين فكر نادرست را از سر به در كنند.

يكى از معانى توبه

يكى از معانى توبه(1)

در آيۀ 117 سورۀ توبه مى خوانيم: (لَقَدْ تابَ اَللّهُ عَلَى اَلنَّبِيِّ وَ اَلْمُهاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصارِ

ص: 73


1- . تفسير نمونه، ج 8، ذيل آيۀ 117 سورۀ توبه.

اَلَّذِينَ اِتَّبَعُوهُ فِي ساعَةِ اَلْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِيمٌ) ؛ «به يقين خداوند رحمت خود را شامل حال پيامبر و مهاجران و انصار، كه در زمان عسرت و شدّت (در جنگ تبوك) از او پيروى كردند، نمود؛ بعد از آنكه نزديك بود دل هاى گروهى از آنها، از حقّ منحرف شود (و از ميدان جنگ بازگردند)؛ سپس خدا توبۀ آنها را پذيرفت، چراكه او نسبت به آنان رئوف و مهربان است».

منظور از توبۀ خدا بر پيامبر صلى الله عليه و آله در اين آيه چيست؟

بدون شك، پيامبر معصوم گناهى نداشته كه بخواهد از آن توبه كند و خدا توبۀ او را بپذيرد (هرچند عده اى از مفسران اهل تسنن تعبير فوق را دليل بر صدور لغزشى از پيامبر صلى الله عليه و آله در ماجراى تبوك گرفته اند).

ولى دقت در خود آيه و ساير آيات قرآن به نادرست بودن اين تفسير گواهى مى دهد، زيرا اولاً توبۀ پروردگار به معنى بازگشت او به رحمت و توجه به بندگان است و در مفهوم آن، گناه و يا لغزش نيست، چنان كه در سورۀ نساء بعد از ذكر قسمتى از احكام اسلام، مى فرمايد: (يُرِيدُ اَللّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَ يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ اَللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ) ؛ «خداوند مى خواهد احكام خود را براى شما تبيين كند و به روش شايستۀ كسانى كه قبل از شما بودند شما را هدايت نمايد و بر شما توبه كند، و خداوند عالم و حكيم است».

در اين آيه و پيش از آن، سخن از گناه و لغزشى به ميان نيامده، بلكه طبق تصريح همين آيه، سخن از تبيين احكام و هدايت به سنت هاى ارزندۀ پيشين در ميان است و اين خود نشان مى دهد كه توبه در اينجا به معنى شمول رحمت الهى نسبت به بندگان است.

ثانياً در كتب لغت نيز يكى از معانى «توبه» همين موضوع ذكر شده، از جمله

ص: 74

در كتاب معروف قاموس، كه يكى از معانى «توبه» «رجع عليه بفضله و قبوله» آمده است. ثالثاً در آيۀ مورد بحث، تخلف و انحراف از حق را تنها به گروهى از مؤمنان نسبت مى دهد، با اينكه توبۀ الهى را شامل حال همه مى داند، و اين خود نشان مى دهد كه توبۀ خدا در اينجا به معنى پذيرش عذر بندگان به خاطر گناه نيست، بلكه همان رحمت خاص الهى است كه در اين لحظات سخت، به يارى پيامبر صلى الله عليه و آله و همۀ مؤمنان بدون استثنا از مهاجران و انصار آمد و آن ها را در امر جهاد ثابت قدم ساخت.

آيۀ «توبه» اميدبخش ترين آيۀ قرآن

آيۀ «توبه» اميدبخش ترين آيۀ قرآن(1)

در آيۀ 102 سورۀ توبه آمده است: (وَ آخَرُونَ اِعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اَللّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اَللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ) ؛ «و گروهى ديگر (مؤمنانى هستند كه)، به گناهان خود اعتراف كردند و كار خوب و بد را به هم آميخته اند؛ اميد مى رود كه خداوند توبۀ آنها را بپذيرد؛ به يقين، خداوند آمرزنده و مهربان است».

درمورد شأن نزول آيۀ فوق رواياتى نقل شده كه در بيشتر آن ها به نام «ابولبابۀ انصارى» برمى خوريم. طبق روايتى او با دو يا چند نفر ديگر از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله از شركت در جنگ «تبوك» خوددارى كردند، اما وقتى آياتى را كه در مذمّت متخلفين نازل شده بود شنيدند بسيار ناراحت و پشيمان گشتند و خود را به ستون هاى مسجد پيغمبر صلى الله عليه و آله بستند. و هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله بازگشت و از حال آن ها خبر گرفت، ديگران عرض كردند:

آن ها سوگند ياد كرده اند كه خود را از ستون باز نكنند تا اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله باز كند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من نيز سوگند ياد مى كنم كه چنين كارى را نخواهم كرد مگر اينكه خداوند به من اجازه دهد.

ص: 75


1- . تفسير نمونه، ج 8، ذيل آيۀ 102 سورۀ توبه.

آيۀ فوق نازل شد و خداوند توبۀ آن ها را پذيرفت و پيامبر صلى الله عليه و آله آن ها را از ستون مسجد باز كرد. آن ها به شكرانۀ اين اتفاق، همۀ اموال خود را به پيامبر صلى الله عليه و آله تقديم داشتند و عرض كردند: اين همان اموالى است كه ما به خاطر دلبستگى به آن از شركت در جهاد خوددارى كرديم، همۀ اين ها را از ما بپذير و در راه خدا انفاق كن!

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هنوز دستورى دراين باره بر من نازل نشده است. چيزى نگذشت كه آيۀ بعد نازل شد و دستور داد كه پيامبر صلى الله عليه و آله قسمتى از اموال آن ها را بگيرد. مطابق بعضى از روايات، آن حضرت يك سوم از اموال آن ها را پذيرفت.

در پاره اى ديگر از روايات مى خوانيم كه آيۀ فوق دربارۀ «ابولبابه» و داستان «بنى قريظه» است. بنى قريظه كه گروهى از يهوديان بودند با او مشورت كردند كه آيا تسليم حكم پيامبر صلى الله عليه و آله شوند يا نه؟ او گفت: اگر تسليم شويد همۀ شما را سر مى برند! سپس از اين گفتۀ خود پشيمان شد و توبه كرد و خود را به ستون مسجد بست و سپس آيۀ فوق نازل شد و خداوند توبۀ او را پذيرفت.(1)

توبه كاران

پس از اشاره به وضع منافقان داخل و خارج مدينه در آيۀ قبل، در اينجا به وضع گروهى از مسلمانان گناهكار كه اقدام به توبه و جبران اعمال سوء خود كردند اشاره مى كند و مى فرمايد: «گروه ديگرى از آن ها به گناهان خود اعتراف كردند»؛ (وَ آخَرُونَ اِعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ) ؛ «و اعمال صالح و ناصالح را به هم آميختند» (خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً) سپس اضافه مى كند: «اميد مى رود كه خداوند توبۀ آن ها را بپذيرد (و رحمت خويش را به آنان بازگرداند)»؛ (عَسَى اَللّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ) .

ص: 76


1- . مجمع البيان، ذيل آيۀ فوق، و تفاسير ديگر.

«زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است و داراى رحمتى وسيع و گسترده)»؛ (إِنَّ اَللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ) . تعبير «عسى» در آيۀ فوق كه معمولاً در موارد اميدوارى و احتمال پيروزى همراه با احتمال شكست گفته مى شود شايد به اين دليل است كه آن ها را ميان بيم و اميد و خوف و رجاء كه دو وسيلۀ تكامل و تربيت است قرار دهد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه تعبير به «عسى» اشاره به اين باشد كه علاوه بر توبه و ندامت و پشيمانى، بايد در آينده شرايط ديگرى را انجام دهند و گذشته را با اعمال نيك خود جبران نمايند.

ولى با توجّه به اينكه آيه را با بيان غفران و رحمت الهى تكميل مى كند جنبۀ اميدوارى در آن غلبه دارد. اين نكته نيز روشن است كه نزول آيه دربارۀ «ابولبابه» و يا ساير متخلفان جنگ تبوك مفهوم وسيع آيه را تخصيص نمى زند، بلكه تمام افرادى را كه اعمال نيك و بد را به هم آميخته اند و از كارهاى بد خويش پشيمان اند فرامى گيرد، ولذا از بعضى دانشمندان نقل كرده اند كه گفته اند: آيۀ فوق، اميدبخش ترين آيۀ قرآن است كه درها را به روى گنهكاران گشوده و توبه كاران را به سوى خود دعوت مى كند.

به سوى پروردگارتان بازگرديد
اشاره

به سوى پروردگارتان بازگرديد(1)

در آيات 53 تا 55 سورۀ زمر مى خوانيم:

(قُلْ يا عِبادِيَ اَلَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اَللّهِ إِنَّ اَللّهَ يَغْفِرُ اَلذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ اَلْغَفُورُ اَلرَّحِيمُ * وَ أَنِيبُوا إِلى رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ اَلْعَذابُ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ * وَ اِتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ اَلْعَذابُ بَغْتَةً وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ) ؛ «بگو: اى بندگان من كه بر خود اسراف و ستم كرده ايد! از رحمت خداوند نوميد نشويد كه خدا همۀ گناهان را مى آمرزد، زيرا او بسيار آمرزنده

ص: 77


1- . تفسير نمونه، ج 19، ذيل آيات 53-55 سورۀ زمر.

و مهربان است. و به درگاه پروردگارتان بازگرديد و دربرابر او تسليم شويد، پيش از آنكه عذاب به سراغ شما آيد، سپس (از سوى هيچ كس) يارى نشويد! و از بهترين دستورهايى كه از سوى پروردگارتان بر شما نازل شده پيروى كنيد پيش از آنكه عذاب (الهى) ناگهان به سراغ شما آيد در حالى كه از آن خبر نداريد».

تفسير خداوند همۀ گناهان را مى آمرزد

به دنبال تهديدهاى مكررى كه در آيات گذشته درمورد مشركان و ظالمان آمده بود، در اين آيات راه بازگشت را همراه با اميدوارى به روى همۀ گنهكاران مى گشايد، زيرا هدف اصلى از همۀ اين امور، تربيت و هدايت است، نه انتقام جويى و خشونت. با لحنى آكنده از نهايت لطف و محبت آغوش رحمتش را به روى همگان باز كرده و فرمان عفو آن ها را صادر نموده، مى فرمايد: «به آن ها بگو: اى بندگان من كه بر خودتان اسراف و ستم كرده ايد! از رحمت خداوند نوميد نشويد كه خدا همۀ گناهان را مى بخشد، زيرا او بخشنده و مهربان است».

دقت در تعبيرات اين آيه نشان مى دهد كه از اميدبخش ترين آيات قرآن مجيد نسبت به همۀ گنهكاران است. شمول و گستردگى آن به حدى است كه طبق روايتى اميرمؤمنان على عليه السلام فرمود: «در تمام قرآن آيه اى وسيع تر از اين آيه نيست»؛ (ما فِى القُرآنِ آيَةٌ أوسَعُ مِن يا عِبادِىَ الَّذينَ أَسرَفُوا) .(1)

دليل آن نيز روشن است، زيرا:

1. تعبير به «يا عبادى» (اى بندگان من!) آغازگر لطفى است از ناحيۀ پروردگار.

2. تعبير به «اسراف» به جاى «ظلم و گناه و جنايت» نيز لطف ديگرى است.

ص: 78


1- . «مجمع البيان» و «تفسير قرطبى» و «تفسير صافى»، ذيل آيۀ مورد بحث.

3. تعبير «على انفسهم» كه نشان مى دهد گناهان آدمى همه به خود او بازمى گردد نشانۀ ديگرى از محبت پروردگار است، همان گونه كه يك پدر دلسوز به فرزند خويش مى گويد: اين همه به خود ستم مكن!

4. تعبير به «لا تقنطوا» (مأيوس نشويد) با توجه به اينكه «قنوط» در اصل به معنى مأيوس شدن از خير است، به تنهايى دليل بر اين است كه گنهكاران نبايد از «لطف الهى» نوميد شوند.

5. تعبير «من رحمة اللّه» بعد از جملۀ «لا تقنطوا» تأكيد بيشترى بر اين خير و محبت است.

6. هنگامى كه به جملۀ «انّ اللّه يغفر الذنوب» مى رسيم كه با حرف تأكيد آغاز شده و كلمۀ «الذنوب» (جمع با الف و لام) همهِ گناهان را بدون استثنا دربر مى گيرد، سخن اوج مى گيرد و درياى رحمت مواج مى شود.

7. هنگامى كه «جميعاً» به عنوان تأكيد ديگرى بر آن افزوده مى گردد اميدوارى به آخرين مرحله مى رسد.

8 و 9. توصيف خداوند به «غفور» و «رحيم» كه دو وصف از اوصاف اميدبخش پروردگار است در پايان آيه جايى براى كمترين يأس و نوميدى باقى نمى گذارد. آرى، به همين دليل آيۀ فوق، گسترده ترين آيۀ قرآن است كه شمول آن هرگونه گناه را در برمى گيرد، و نيز به همين دليل از اميدبخش ترين آيات قرآن مجيد محسوب مى شود، و به راستى نيز از كسى كه درياى لطفش بيكران و شعاع فيضش نامحدود است جز اين انتظارى نمى توان داشت.

از كسى كه «رحمتش بر غضبش پيشى گرفته» و بندگان را براى رحمت آفريده، نه براى خشم و عذاب، غير از اين توقعى نيست.

چه خداوند رحيم و مهربانى و چه پروردگار پر مهر و محبتى!!

در اينجا دو مسأله فكر مفسران را به خود مشغول ساخته كه اتفاقاً راه حل آن در خود آيه و آيات بعد نهفته است.

ص: 79

نخست اينكه آيا عموميت آيه، همۀ گناهان حتى شرك و گناهان كبيرۀ ديگر را فرامى گيرد؟ اگر چنين است پس چرا در آيۀ 48 سورۀ نساء شرك از گناهان قابل بخشش استثنا شده است؟ (إِنَّ اَللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ) ؛ «خداوند (هرگز) شرك به او را نمى بخشد، و كمتر از آن را براى هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مى بخشد».

ديگر اينكه آيا اين وعدۀ غفران كه در آيۀ مورد بحث آمده، مطلق است يا مشروط به توبه و مانند آن؟

البته اين دو سؤال به هم مربوط است و پاسخ آن را در آيات بعد به خوبى مى توان يافت، زيرا سه دستور در آيات بعد داده شده كه همه چيز را روشن مى سازد: (وَ أَنِيبُوا إِلى رَبِّكُمْ) ؛ «به سوى پروردگارتان بازگرديد»؛ (وَ أَسْلِمُوا لَهُ) ؛ «دربرابر فرمان او تسليم شويد»، (وَ اِتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ) ؛ «از بهترين دستوراتى كه از سوى پروردگارتان بر شما نازل شده است پيروى كنيد».

اين دستورهاى سه گانه مى گويد كه درهاى غفران و رحمت به روى همۀ بندگان، بدون استثنا گشوده است مشروط بر اينكه بعد از ارتكاب گناه به خود آيند و تغيير مسير دهند، رو به سوى درگاه خدا آورند، دربرابر فرمانش تسليم باشند و با عمل، صداقت خود را در اين توبه و انابه نشان دهند، بنابراين نه شرك از آن مستثناست و نه غير آن، و نيز مشروط بودن اين عفو عمومى و رحمت واسعه به شرايطى، غيرقابل انكار است.

و اگر مى بينيم در آيۀ 48 سورۀ نساء بخشش و عفو مشركان را استثنا كرده، درمورد مشركانى است كه در حالت شرك از دنيا بروند، نه كسانى كه بيدار شوند و راه حق پيش گيرند، چراكه بيشتر مسلمانان صدر اسلام چنين بوده اند.

اگر حال بسيارى از مجرمان را در نظر بگيريم كه بعد از انجام گناهان كبيره چنان ناراحت و پشيمان مى شوند كه باور نمى كنند راه بازگشتى به روى آنها باز

ص: 80

باشد و آن چنان خود را آلوده مى دانند كه با هيچ آبى قابل شستشو نيستند و مى پرسند: آيا به راستى گناهان ما قابل بخشش است؟ آيا راهى به سوى خدا براى ما باز است؟ آيا پلى در پشت سر ما وجود دارد كه ويران نشده باشد؟ مفهوم آيه را به خوبى درك مى كنيم، زيرا آن ها آمادۀ هرگونه توبه اند، ولى گناه خود را قابل بخشش نمى دانند، به ويژه اگر بارها توبه كرده و شكسته باشند. اين آيه به همۀ آن ها نويد مى دهد كه راه به روى همۀ شما باز است.

لذا «وحشى»، جنايتكار معروف تاريخ اسلام و قاتل «حمزۀ سيدالشهدا» هنگامى كه مى خواست مسلمان شود از اين مى ترسيد كه توبه اش پذيرفته نگردد، زيرا به راستى گناه او بسيار سنگين بود. جمعى از مفسران مى گويند: آيۀ فوق نازل شد و درهاى رحمت الهى را به روى وحشى و وحشى هاى توبه كار گشود!

اين سوره از سوره هاى مكى است و آن روز كه اين آيات نازل شد نه جنگ احد رخ داده بود و نه داستان شهادت حمزه و توبۀ وحشى، بنابراين اين ماجرا نمى تواند شأن نزولى براى آيه باشد، بلكه از قبيل تطبيق يك قانون كلى بر يكى از مصاديق آن است، اما به هر حال گستردگى مفهوم آيه را مى تواند مشخص كند.

از آنچه گفتيم، روشن شد كه اصرار بعضى از مفسران، مانند «آلوسى» در روح المعانى، بر اينكه وعدۀ غفران در آيۀ فوق مشروط به چيزى نيست و حتى هفده دليل براى آن ذكر كرده، مطلب نادرستى است، چراكه با آيات بعد تضاد روشنى دارد، و ادلۀ هفده گانۀ او كه بسيارى از آن قابل ادغام در يكديگر است چيزى بيش از اين نمى رساند كه رحمت خدا وسيع و گسترده است كه شامل همۀ گنهكاران مى شود و اين با مشروط بودن اين وعدۀ الهى به قرينۀ آيات بعد منافاتى ندارد.

در آيۀ بعد، راه ورود به اين درياى بيكران رحمت الهى را به همۀ مجرمان و گنهكاران نشان مى دهد، مى فرمايد: «به سوى پروردگارتان بازگرديد (و مسير زندگى خود را اصلاح كنيد)»؛ (وَ أَنِيبُوا إِلى رَبِّكُمْ) .

ص: 81

«و دربرابر او تسليم شويد و فرمانش را به گوش جان بشنويد و پذيرا گرديد، پيش از آنكه عذاب الهى دامانتان را بگيرد، سپس هيچ كس نتواند به يارى شما برخيزد»؛ (وَ أَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ اَلْعَذابُ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ) .

بعد از پيمودن اين دو مرحله (انابه و اسلام) سخن از مرحلۀ سوم كه مرحلۀ «عمل» است به ميان آورده، مى افزايد: «از بهترين دستوراتى كه از سوى پروردگارتان بر شما نازل شده پيروى كنيد، پيش از آنكه عذاب الهى به طور ناگهانى به سراغتان آيد، در حالى كه از آن خبر نداريد»؛ (وَ اِتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ اَلْعَذابُ بَغْتَةً وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ) .

درنتيجه مسير وصول به رحمت خدا سه گام بيشتر نيست:

گام اول: توبه و پشيمانى از گناه و روى آوردن به سوى خدا؛

گام دوم: ايمان و تسليم دربرابر فرمان او؛

گام سوم: عمل صالح.

و بعد از اين سه گام، طبق وعده اى كه فرموده، ورود به درياى بيكران رحمتش قطعى است، هرچند بار گناهان انسان سنگين باشد.

دربارۀ اينكه منظور از (وَ اِتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ) ؛ «از مهم ترين چيزى كه از سوى پروردگارتان بر شما نازل شده پيروى كنيد» چيست، مفسران احتمالات متعددى داده اند و آنچه از همه بهتر به نظر مى رسد اين است: دستوراتى كه از سوى خداوند نازل شده مختلف است، بعضى دعوت به واجبات است، بعضى مستحبات، و بعضى مشتمل بر اجازۀ مباحات. منظور از احسن، واجبات و مستحبات مى باشد، با توجه به سلسله مراتب آن ها.

بعضى نيز آن را اشاره به قرآن در ميان كتب آسمانى دانسته اند، به قرينۀ آنچه در آيۀ 23 سورۀ زمر آمده كه قرآن را «احسن الحديث» (بهترين سخن) ناميده است: (اَللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ اَلْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ) .

البته اين دو تفسير منافاتى با هم ندارد.

ص: 82

راه توبه به روى همه باز است

از مشكلات مهمى كه بر سر راه مسائل تربيتى وجود دارد، احساس گناه براثر اعمال بد پيشين است، به ويژه زمانى كه اين گناهان سنگين باشد. در اين مواقع اين فكر همواره در نظر انسان مجسم مى شود كه اگر بخواهد مسير خود را به سوى پاكى و تقوا تغيير دهد و به راه خدا بازگردد چگونه مى تواند از مسئوليت سنگين گذشته خود را برهاند؟ اين فكر مانند كابوسى وحشتناك بر روح او سايه مى افكند و چه بسا او را از تغيير برنامۀ زندگى و گرايش به پاكى بازمى دارد و به او مى گويد: توبه كردن چه سود؟! زنجير اعمال گذشته ات همچون يك طوق لعنت بر دست و پاى توست، اصلاً تو رنگ گناه پيدا كرده اى، رنگى ثابت و تغييرناپذير!

كسانى كه با مسائل تربيتى و گنهكاران توبه كار سروكار دارند آنچه را كه گفتيم به خوبى آزموده اند، آن ها مى دانند كه اين چه مشكل بزرگى است.

فرهنگ اسلامى كه از قرآن مجيد گرفته شده اين مشكل را حل كرده و توبه و انابه را اگر با شرايط آن همراه باشد، وسيلۀ قاطعى براى جدا شدن از گذشته، و آغاز يك زندگى جديد، و حتى «تولد ثانوى» مى داند. بارها در روايات دربارۀ بعضى از گنهكاران مى خوانيم: «كما ولدته امّه ؛ او همانند كسى است كه از مادر متولد شده است». قرآن درهاى لطف الهى را به روى هر انسانى در هر شرايطى و با هرگونه بار مسئوليتى باز مى گذارد و نمونۀ زنده اش آيات فوق است كه با انواع لطايف بيان، مجرمان و گناهكاران را به سوى خدا دعوت مى كند و به آن ها قول مى دهد كه مى توانند خود را از زندگى گذشته به كلى جدا كنند.

در روايتى از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «التّائِبُ مِنَ الذَّنبِ كَمَن لا ذَنبَ لَهُ ؛ كسى كه از گناه توبه كند همانند كسى است كه اصلاً گناه نكرده است».(1)

ص: 83


1- . سفينة البحار، ج 1، ص 127 (مادۀ توبه).
شرايط پذيرش توبه

شرايط پذيرش توبه(1)

در آيۀ 17 سورۀ نساء مى خوانيم: (إِنَّمَا اَلتَّوْبَةُ عَلَى اَللّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ اَلسُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ فَأُولئِكَ يَتُوبُ اَللّهُ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اَللّهُ عَلِيماً حَكِيماً) ؛ «پذيرش توبه توسط خدا، تنها براى كسانى است كه كار بد را از روى جهالت انجام مى دهند، سپس زود توبه مى كنند. خداوند، توبۀ چنين اشخاصى را مى پذيرد؛ و خدا دانا و حكيم است».

در آيۀ گذشته مسئلۀ سقوط حد و مجازات مرتكبين اعمال منافى عفت، در پرتو توبه با صراحت بيان شد و در ذيل آيه با جملۀ (إِنَّ اَللّهَ كانَ تَوّاباً رَحِيماً) ؛ (خداوند توبۀ بندگان را بسيار مى پذيرد و نسبت به آن ها رحيم است) به پذيرش توبه توسط پروردگار نيز اشاره شده است. خداوند در اين آيه باصراحت مسئلۀ توبه و پاره اى از شرايط آن را بيان مى كند و مى فرمايد: «توبه تنها براى كسانى است كه گناهى را از روى جهالت انجام مى دهند».

اكنون ببينيم منظور از «جهالت» چيست؟ آيا همان جهل و نادانى و بى خبرى از گناه است يا عدم آگاهى از اثرات شوم و عواقب دردناك آن؟

كلمۀ «جهل» و مشتقات آن گرچه به معانى گوناگونى آمده است، ولى از قرائن استفاده مى شود كه منظور از آن در آيۀ مورد بحث، طغيان غرايز و تسلط هوس هاى سركش و چيره شدن آن ها بر نيروى عقل و ايمان است، و در اين حالت، گرچه علم و دانش انسان به گناه از بين نمى رود، اما تحت تأثير آن غرايز سركش قرار گرفته و عملاً بى اثر مى شود، و هنگامى كه علم اثر خود را از دست داد، عملاً با جهل و نادانى برابر خواهد بود.

ولى اگر گناه براثر چنين جهالتى نباشد، بلكه از روى انكار حكم پروردگار

ص: 84


1- . تفسير نمونه، ج 3، ذيل آيۀ 17 سورۀ نساء.

و عناد و دشمنى انجام شود، چنين گناهى حكايت از كفر مى كند و به همين دليل توبۀ آن قبول نيست، مگر اين كه از اين حالت بازگردد و دست از عناد و انكار بشويد.

درواقع اين آيه همان حقيقتى را بيان مى كند كه امام سجاد عليه السلام در دعاى ابوحمزه با توضيح بيشترى بيان فرموده است، آنجا كه مى گويد:

«اِلهى لَم أعصِكَ حينَ عَصَيتُكَ وَ أنَا بِرُبوبِيَّتِكَ جاحِدٌ وَ لا بِأمرِكَ مُستَخِفٌّ و لا لِعُقوبَتِكَ مُتعَرِّضٌ وَ لا لِوَعيدِكَ مُتَهاوِنٌ لكِن خَطيئَةٌ عَرَضَت وَ سَوَّلَت لى نَفسى و غَلَبَنى هَواىَ... ؛ خداى من! هنگامى كه به معصيت تو پرداختم، نه از راه انكار خداوندى ات اقدام به گناه كردم، نه به خاطر خفيف شمردن امر تو بود، نه مجازات تو را كم اهميت گرفتم و نسبت به آن بى اعتنا بودم و نه وعدۀ كيفرت را سبك شمردم، بلكه خطايى بود كه دربرابر من قرار گرفت و نفس امّاره، حق را بر من مشتبه كرد و هوى و هوس بر من چيره شد».

(ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ) . در اين جمله اشاره به يكى ديگر از شرايط توبه كرده، مى فرمايد: «سپس به زودى توبه كنند». دربارۀ اين كه منظور از «قريب» (زمان نزديك) چيست، ميان مفسران گفتگوست؛ جمع زيادى آن را به معنى قبل از آشكار شدن نشانه هاى مرگ مى گيرند و آيۀ بعد را كه مى گويد: پس از ظهور علائم مرگ توبه پذيرفته نمى شود، شاهد آن مى دانند، بنابراين تعبير به «قريب» شايد به خاطر اين است كه اصولاً زندگى دنيا هرچه باشد كوتاه و پايان آن نزديك است.

اما بعضى ديگر آن را به معنى زمان نزديك به گناه گرفته اند، يعنى به زودى از كار خود پشيمان شود و به سوى خدا بازگردد، زيرا توبۀ كامل آن است كه آثار و رسوبات گناه را به طور كلى از روح و جان انسان بشويد و كمترين اثرى از آن در دل باقى نماند، و اين در صورتى ممكن است كه در فاصلۀ نزديكى قبل از

ص: 85

آنكه گناه در وجود انسان ريشه بدواند و به شكل طبيعت ثانوى درآيد، از آن پشيمان شود، در غير اين صورت در بيشتر موارد، اثرات گناه در زواياى قلب و جان انسانى باقى خواهد ماند. پس توبۀ كامل توبه اى است كه به زودى انجام پذيرد. كلمۀ «قريب» نيز از نظر لغت و فهم و عرف، با اين معنى متناسب تر است.

درست است كه توبه بعد از زمان طولانى نيز پذيرفته مى شود، اما توبۀ كامل نيست و شايد تعبير به «على اللّه»: (توبه اى كه بر خدا لازم است آن را بپذيرد) نيز اشاره به همين معنى باشد، زيرا اين تعبير تنها در اين آيه از قرآن آمده و مفهوم آن اين است كه پذيرش اين گونه توبه ها از حقوق بندگان مى باشد، در حالى كه پذيرش توبه هاى دوردست توسط خداوند يك نوع تفضل است، نه حق.

پس از ذكر شرايط توبه مى فرمايد: «خداوند توبۀ چنين اشخاصى را مى پذيرد و خداوند دانا و حكيم است»؛ (فَأُولئِكَ يَتُوبُ اَللّهُ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اَللّهُ عَلِيماً حَكِيماً) .

(وَ لَيْسَتِ اَلتَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ اَلسَّيِّئاتِ...) . اين آيه كسانى را كه توبۀ آن ها پذيرفته نمى شود معرفى كرده است، مى فرمايد: «كسانى كه در آستانۀ مرگ قرار مى گيرند و مى گويند: اكنون از گناه خود توبه كرديم توبۀ آنان پذيرفته نخواهد شد».

دليل آن نيز روشن است، زيرا در حال احتضار و در آستانۀ مرگ، پرده ها از برابر چشم انسان كنار مى رود و ديد ديگرى براى او پيدا مى شود و او قسمتى از حقايق مربوط به جهان ديگر و نتيجۀ اعمالى را كه در اين زندگى انجام داده با چشم خود مى بيند و مسائل، جنبۀ حسّى پيدا مى كند. واضح است كه در اين صورت هر گناهكارى از اعمال بد خود پشيمان مى گردد و همانند كسى كه شعلۀ آتشى را نزديك خود ببيند، از آن فرار مى كند. مسلم است كه اساس تكليف و آزمايش پروردگار بر اين گونه مشاهده ها نيست، بلكه بر ايمان به غيب و مشاهده با چشم عقل و خرد است.

به همين دليل در قرآن مجيد مى خوانيم: هنگامى كه نخستين نشانه هاى عذاب

ص: 86

دنيا بر بعضى از اقوام پيشين آشكار مى گرديد باب توبه به روى آن ها بسته مى شد. در سرگذشت فرعون مى خوانيم: (حَتّى إِذا أَدْرَكَهُ اَلْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اَلَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِيلَ وَ أَنَا مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ * آلْآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَ كُنْتَ مِنَ اَلْمُفْسِدِينَ) ؛ «تا آن زمانى كه غرقاب دامن او را گرفت، گفت: «ايمان آوردم كه معبودى، جز كسى كه بنى اسرائيل به او ايمان آورده اند، وجود ندارد؛ و من از مسلمين هستم.» (اما به او خطاب شد:) الان؟! در حالى كه قبلاً نافرمانى كردى، و از مفسدان بودى!.(1)

از بعضى از آيات قرآن (مانند آيۀ 12 سورۀ سجده) استفاده مى شود كه گناهكاران در قيامت با مشاهدۀ عذاب الهى از كار خود پشيمان مى شوند، ولى پشيمانى آن ها سودى نخواهد داشت. چنين كسانى درست مانند مجرمانى هستند كه وقتى چشم شان به چوبۀ دار افتاد و طناب دار را بر گلوى خود احساس كردند، از كار خود پشيمان مى شوند. روشن است كه اين پشيمانى نه فضيلت است و نه افتخار و نه تكامل، به همين علت چنان توبه اى بى اثر است.

البته اين آيه با رواياتى كه مى گويد: توبه تا آخرين نفس پذيرفته مى شود، هيچ گونه منافاتى ندارد، زيرا منظور از آن روايات، لحظاتى است كه انسان هنوز نشان هاى قطعى مرگ را مشاهده نكرده و به اصطلاح، ديد برزخى پيدا ننموده است.

دستۀ دوم از كسانى كه توبۀ آن ها پذيرفته نمى شود كسانى هستند كه در حال كفر از دنيا مى روند. در آيۀ فوق دربارۀ آن ها چنين مى فرمايد: (وَ لاَ اَلَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفّارٌ) ؛ «كسانى كه در حال كفر مى ميرند توبه براى آنان نيست».

اين حقيقت در آيات متعدد ديگرى از قرآن مجيد نيز بازگو شده است.(2)

ص: 87


1- . يونس، آيات 90 و 91.
2- . آل عمران، آيۀ 91؛ بقره، آيات 161 و 217؛ محمّد، آيۀ 34.

اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه چنين كسانى كه در حال كفر از دنيا مى روند چه زمانى توبه مى كنند كه توبۀ آن ها پذيرفته نخواهد شد؟

بعضى احتمال داده اند كه توبۀ آن ها در عالم ديگر پذيرفته نمى شود و بعضى احتمال داده اند كه منظور از توبه در اينجا توبۀ بندگان نيست، بلكه «توبۀ خداوند» يعنى بازگشت او به عفو و رحمت است. ولى ظاهر اين است كه آيه هدف ديگرى را تعقيب مى كند، مى گويد: «كسانى كه از گناهان خود در حال صحّت و سلامت و ايمان توبه كرده اند، ولى در حال مرگ باايمان از دنيا نرفتند، توبه هاى گذشتۀ آن ها نيز بى اثر است».

توضيح: مى دانيم كه يكى از شرايط قبولى اعمال نيك انسان «موافات بر ايمان» است، يعنى باايمان از دنيا رفتن، و كسانى كه در لحظۀ پايان زندگى كافر باشند، اعمال گذشتۀ آن ها (حتى اعمال نيكى كه در حال ايمان انجام داده اند) طبق صريح آيات قرآن(1) حبط و نابود مى گردد و توبه هاى آنان از گناه نيز اگرچه در حال ايمان انجام شده، در چنين صورتى نابود خواهد شد.

به طور خلاصه، شرط قبولى توبه دو چيز است: نخست اين كه قبل از مشاهدۀ نشانه هاى مرگ باشد و ديگر اين كه انسان، باايمان از دنيا برود.

همچنين از اين آيه فهميده مى شود كه انسان نبايد توبه را به تأخير اندازد، زيرا ممكن است به طور ناگهانى مرگ او فرا رسد و درهاى توبه به روى او بسته شود، و جالب توجه اين كه تأخير توبه كه از آن به «تسويف» تعبير مى كنند، در آيۀ فوق، هم رديف «مرگ در حال كفر» قرار داده شده و اين نشان دهندۀ اهميتى است كه قرآن براى اين موضوع قائل است.

ص: 88


1- . بقره، آيۀ 217.
شرط مهم قبولى توبه

شرط مهم قبولى توبه(1)

بارها گفته ايم كه توبه، تنها استغفار يا ندامت از گذشته و حتى تصميم نسبت به ترك در آينده نيست، بلكه علاوه بر اين ها شخص گنهكار بايد در مقام جبران برآيد.

اگر واقعاً حيثيت زن يا مرد پاك دامنى را لكه دار ساخته، براى قبولى توبۀ خود بايد سخنان خويش را دربرابر تمام كسانى كه اين تهمت را از او شنيده اند تكذيب كند و به اصطلاح: اعادۀ حيثيت نمايند. در آيۀ پنجم سورۀ نور آمده است:

(إِلاَّ اَلَّذِينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اَللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ) ؛ «مگر كسانى كه بعد از آن توبه كنند و جبران نمايند (كه خداوند آنها را مى بخشد) زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است».

آوردن جملۀ «و اصلحوا» بعد از جملۀ «تابوا» اشاره به همين حقيقت است، كه بايد اين گونه اشخاص از گناه خود توبه كنند و در مقام اصلاح فسادى كه مرتكب شده اند برآيند. اين صحيح نيست كه يك نفر در ملأعام (يا از طريق مطبوعات و وسايل ارتباط جمعى) ديگرى را به دروغ متهم كند و بعد در خلوت خود، استغفار نموده، از پيشگاه خدا تقاضاى عفو نمايد. خداوند هرگز چنين توبه اى را قبول نخواهد كرد. لذا در چند حديث از پيشوايان اسلام نقل شده كه در جواب اين سؤال: «آيا كسانى كه تهمت ناموسى مى زنند، بعد از اجراى حد شرعى و بعد از توبه، شهادتشان قبول مى شود يا نه؟» فرمودند: «آرى» و هنگامى كه سؤال كردند: «توبۀ او چگونه است؟» فرمودند: «نزد امام (يا قاضى) مى رود و مى گويد:

«من به فلان كس تهمت زدم و از آنچه گفته ام توبه مى كنم».(2)

ص: 89


1- . تفسير نمونه، ج 14، ذيل آيات 4 و 5 سورۀ نور.
2- . وسائل الشيعه، ج 18، ص 283 (ابواب الشهادات، باب 36، ح 4).
تبديل سيئات به حسنات

تبديل سيئات به حسنات(1)

در آيۀ هفتاد سورۀ فرقان مى خوانيم: (إِلاّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اَللّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ كانَ اَللّهُ غَفُوراً رَحِيماً) ؛ «مگر كسانى كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند، كه خداوند سيّئات آنان را به حسنات مبدّل مى كند؛ و خداوند همواره آمرزنده و مهربان بوده است».

در اينجا چند تفسير وجود دارد كه همه مى تواند قابل قبول باشد:

1. هنگامى كه انسان توبه مى كند و به خدا ايمان مى آورد، دگرگونى عميقى در سراسر وجودش پيدا مى شود و به سبب همين تحول و انقلاب درونى، در آينده سيّئات اعمالش به حسنات تبديل مى شود، اگر در گذشته مرتكب قتل نفس مى شد در آينده دفاع از مظلومان و مبارزه با ظالمان را جاى آن مى گذارد، و اگر زناكار بود بعداً عفيف و پاك دامن مى شود، و اين توفيق الهى را در سايۀ ايمان و توبه پيدا مى كند.

2. خداوند به لطف و كرم و فضل و انعامش، بعد از توبه كردن او سيّئات اعمالش را محو مى كند و به جاى آن حسنات مى نشاند، چنان كه در روايتى از ابوذر از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى خوانيم: روز قيامت كه مى شود كسى را حاضر مى كنند كه خداوند دستور مى دهد گناهان صغيرۀ او را به او عرضه كنند و كبيره ها را بپوشانند. به او گفته مى شود: تو در فلان روز فلان گناه صغيره را انجام دادى، و او به آن اعتراف مى كند، ولى قلبش از كبائر ترسان و لرزان است.

در اينجا هرگاه خدا بخواهد به او لطفى كند دستور مى دهد به جاى هر سيّئه حسنه اى به او بدهند. عرض مى كند: پروردگارا! من گناهان مهمى داشتم كه آن ها را در اينجا نمى بينم!

ص: 90


1- . تفسير نمونه، ج 15، ذيل آيۀ 70 سورۀ فرقان.

ابوذر مى گويد: در اين هنگام پيامبر صلى الله عليه و آله تبسمى كرد كه دندان هايش آشكار گشت، سپس اين آيه را تلاوت فرمود: (فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اَللّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ) .(1)

3. سومين تفسير اينكه منظور از سيئات، نفس اعمالى كه انسان انجام مى دهد نيست، بلكه آثار سوئى است كه از آن بر روح و جان انسان نشسته است؛ هنگامى كه توبه كند و ايمان آورد آن آثار سوء از روح و جانش برچيده مى شود و به آثار خير تبديل مى گردد، و اين است معنى تبديل سيّئات به حسنات.

البته اين سه تفسير با هم منافاتى ندارند و ممكن است هر سه در مفهوم آيه جمع باشند.

آيۀ بعد درحقيقت چگونگى توبۀ صحيح را تشريح كرده، مى گويد: (وَ مَنْ تابَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَإِنَّهُ يَتُوبُ إِلَى اَللّهِ مَتاباً) ؛ «كسى كه توبه كند و عمل صالح انجام دهد، به سوى خدا بازگشت مى كند (و پاداش خود را از او مى گيرد)». يعنى توبه و ترك گناه نبايد تنها به دليل زشتى گناه باشد، بلكه علاوه بر آن، انگيزه اش بايد خلوص نيت و بازگشت به سوى پروردگار باشد.

بنابراين - براى نمونه - ترك شراب يا دروغ به اين علت كه ضررهايى دارد، هرچند خوب است، ولى ارزش اصلى اين كار در صورتى است كه از انگيزۀ الهى سرچشمه گيرد.

بعضى از مفسران، تفسير ديگرى براى آيۀ فوق ذكر كرده اند و آن اينكه اين جمله پاسخى است براى تعجبى كه گاهى آيۀ گذشته در بعضى از اذهان برمى انگيزد و آن اينكه چگونه ممكن است خداوند سيّئات را به حسنات تبديل كند؟ اين آيه پاسخ مى دهد كه وقتى انسان به سوى خداوند بزرگ بازگردد اين امر تعجب ندارد.

ص: 91


1- . نورالثقلين، ج 4، ص 33.

تفسير سومى براى آيه ذكر شده و آن اينكه هر كس از گناه توبه كند به سوى خدا و پاداش هاى بى حساب او بازمى گردد.

گرچه اين تفسيرهاى سه گانه منافاتى با هم ندارد، ولى تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد، به خصوص كه با روايتى كه در تفسير على ابن ابراهيم، ذيل آيۀ مورد بحث نقل شده، هماهنگ است.

تا ايمان نباشد توبه محقّق نمى شود

تا ايمان نباشد توبه محقّق نمى شود(1)

در آيۀ 153 سورۀ اعراف مى خوانيم: (وَ اَلَّذِينَ عَمِلُوا اَلسَّيِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها وَ آمَنُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ) ؛ «و كسانى كه گناه كردند و بعد از آن توبه نمودند و ايمان آوردند، (مشمول عفو او مى شوند؛ زيرا) پروردگار تو، در پى آن، آمرزنده و مهربان است».

در اينجا پرسش مهم اين است كه چرا در آيۀ فوق، «ايمان» پس از «توبه» آمده است، با اينكه تا ايمان نباشد، توبه تحقق نمى پذيرد؟

پاسخ اين پرسش از اينجا روشن مى شود كه پايه هاى ايمان هنگام گناه متزلزل مى گردد و يك نوع سستى پيدا مى كند، تا آنجا كه در روايات اسلامى مى خوانيم:

«شراب خوار هنگامى كه شراب مى خورد ايمان ندارد، و زناكار نيز هنگام زنا ايمان ندارد». يعنى ايمان، فروغ خود را از دست مى دهد و كم نور و تاريك و كم اثر مى شود.

اما هنگامى كه توبه انجام شد، بار ديگر فروغ اصلى را پيدا خواهد كرد، آن چنان كه گويى ايمان بار ديگر تجديد شده است.

همچنين از اينكه در آيات فوق، تنها روى ذلت در حيات دنيا تكيه شده،

ص: 92


1- . تفسير نمونه، ج 6، ذيل آيۀ 153 سورۀ اعراف.

چنين استفاده مى شود كه پس از ندامت و پشيمانى از جريان بت پرستى و چشيدن مجازات هاى اين جهان، توبۀ بنى اسرائيل از اين گناه، پذيرفته شد، به گونه اى كه كيفر آن ها را در آخرت از بين برد، اگرچه بار گناهان ديگرشان كه از آن توبه نكردند همچنان بر دوش آن ها سنگينى مى كند.

توبه هاى بى فايده

توبه هاى بى فايده(1)

در آيۀ نود سورۀ آل عمران مى خوانيم: (إِنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ ثُمَّ اِزْدادُوا كُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولئِكَ هُمُ اَلضّالُّونَ) ؛ «كسانى كه پس از ايمان آوردن، كافر شدند و سپس بر كفر (خود) افزودند، هيچ گاه توبۀ آنان (كه از روى ناچارى يا در آستانۀ مرگ صورت مى گيرد) پذيرفته نمى شود؛ و آنها گمراهان (واقعى) اند».

در اين آيه، سخن دربارۀ اشخاصى است كه توبۀ آنان قبول نخواهد شد.

اين ها كسانى هستند كه در مرحلۀ اول ايمان آورده، سپس كافر شده اند و در كفر پافشارى و اصرار دارند، به همين دليل هيچ گاه حاضر به پيروى از دستورات حق نيستند، مگر اينكه كار بر آن ها مشكل شود و راهى جز اطاعت و تسليم نبينند، خداوند توبۀ اين گونه افراد را قبول نخواهد كرد، زيرا به اختيار خود در راه حق قدم نخواهند گذاشت، بلكه تنها هنگامى كه پيروزى طرفداران حق را ببينند به ظاهر پشيمان شده، اظهار توبه مى كنند، بنابراين توبۀ آن ها توبۀ ظاهرى است، كه پذيرفته نمى شود. احتمال ديگرى نيز در تفسير آيه هست و آن اينكه اين گونه اشخاص هنگامى كه خود را در آستانۀ مرگ و پايان عمر ببينند ممكن است پشيمان شوند و توبۀ حقيقى كنند، ولى باز توبۀ آن ها پذيرفته نخواهد شد، زيرا در چنين ساعاتى وقت توبه پايان يافته است. همچنين اين احتمال را داده اند كه

ص: 93


1- . تفسير نمونه، ج 2، ذيل آيۀ 90 سورۀ آل عمران.

منظور از آيۀ فوق اين است كه توبه از گناهان معمولى در حال كفر پذيرفته نمى شود، يعنى اگر كسى در مسير كفر اصرار داشته باشد، ولى از گناهى مانند ظلم و غيبت و امثال آن ها توبه كند، توبۀ او بى فايده است، چراكه شستن آلودگى هاى سطحى از روح و جان، با وجود آلودگى هاى عمقى و شديد مؤثر نخواهد بود.

بيان اين نكته لازم است كه تفاسير فوق با هم منافاتى ندارند و ممكن است آيه ناظر به همۀ آن ها باشد، اگرچه احتمال اول با آيات گذشته و شأن نزول سازگارتر است.

در پايان آيه مى فرمايد: (وَ أُولئِكَ هُمُ اَلضّالُّونَ) ؛ «آن ها گمراهان واقعى هستند»، زيرا راه توبه را همچون راه خدا و راه ايمان گم كرده اند و چنين تصور مى كنند كه مى توانند بدون آمادگى كافى، و اخلاص و شستشوى واقعى دل و جان در زمان مقتضى، به حقيقت توبه نائل گردند، در حالى كه چنين نيست.

توبه در سن چهل سالگى

توبه در سن چهل سالگى(1)

در آيۀ پانزدهم سورۀ احقاف مى خوانيم: (... وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً حَتّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً...) ؛ «... و دوران حمل و از شير بازگرفتنش سى ماه است، تا زمانى كه به نيرومندى و كمال خود برسد، و به چهل سالگى درآيد...».

بعضى از مفسران، «بلوغ اشد» (رسيدن به مرحلۀ توانايى) را با رسيدن به چهل سالگى، هماهنگ و براى تأكيد مى دانند، ولى ظاهر اين است كه «بلوغ اشد» اشاره به «بلوغ جسمانى»، و رسيدن به اربعين سنة (چهل سالگى) اشاره به «بلوغ فكرى و عقلانى» است، چراكه معروف است، بيشتر انسان ها در چهل سالگى به

ص: 94


1- . تفسير نمونه، ج 21، ذيل آيۀ 15 سورۀ احقاف.

مرحلۀ كمال عقل مى رسند. همچنين گفته اند كه غالب انبيا در چهل سالگى به نبوت مبعوث شدند.

در حديثى آمده است: «اِنَّ الشَّيطانَ يَجُرُّ يَدَهُ عَلى وَجهِ مَن زادَ عَلَى الاَربَعِينَ وَ لَم يَتُب، وَ يَقُولُ بِأبي وَجهٌ لا يُفلَحُ! ؛شيطان به صورت كسانى كه به چهل سالگى برسند و از گناه توبه نكنند دست مى كشد و مى گويد: پدرم فداى چهره اى باد كه هرگز رستگار نمى شود (و در جبين اين انسان نور رستگارى نيست!)».(1)

از ابن عباس نيز نقل شده است: «مَن بَلَغَ الاَربَعينَ وَ لَم يَغلِب خَيرُهُ شَرَّهُ فَليَتَجَهَّز اِلَى النّارِ! ؛ هر كس چهل سال بر او بگذرد و نيكى او بر بدى اش غالب نشود آمادۀ آتش جهنم گردد!». به هر حال قرآن در دنبالۀ اين مطلب مى افزايد: اين انسان لايق و باايمان هنگامى كه به چهل سالگى رسيد سه چيز را از خدا تقاضا مى كند: نخست مى گويد: «پروردگارا! به من الهام ده و توفيق بخش تا شكر نعمتى را كه به من و پدر و مادرم ارزانى داشتى به جا آورم!».

اين تعبير نشان مى دهد كه انسان با ايمان در چنين سن و سالى، هم از عمق و وسعت نعمت هايى كه خدا به او داده آگاه مى شود، و هم از خدماتى كه پدر و مادر به او كرده اند تا به اين حد رسيده، چراكه در اين سن و سال معمولاً خودش پدر و مادر شده و زحمات طاقت فرسا و ايثارگرانۀ آن دو را با چشم خود مى بيند و بى اختيار به ياد آن ها مى افتد و به جاى آن ها در پيشگاه خدا شكرگزارى مى كند.

در پايان آيه دو مطلب را اعلام مى دارد كه هر كدام بيانگر يك برنامۀ عملى مؤثر است؛ مى گويد: «پروردگارا! من در اين سن و سال به سوى تو بازمى گردم و توبه مى كنم»؛ (إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ) . به مرحله اى رسيده ام كه بايد خطوط زندگى من تعيين شود و تا آخر عمر همچنان ادامه يابد. آرى، من به مرز چهل سالگى

ص: 95


1- . روح المعانى، ج 26، ص 17.

رسيده ام و براى بنده اى چون من چقدر زشت و نازيباست كه به سوى تو نيايم و خودم را از گناهان با آب توبه نشويم!

ديگر اينكه مى گويد: «من از مسلمين هستم»؛ (وَ إِنِّي مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ) .

درحقيقت اين دو جمله پشتوانه اى است براى آن دعاهاى سه گانه و مفهومش اين است: چون من توبه كرده ام و دربرابر فرمان تو تسليم مطلق هستم، تو نيز بزرگوارى كن و مرا مشمول آن نعمت ها بفرما!

توبه و جبران

توبه و جبران(1)

همان گونه كه از آيات متعددى از قرآن مجيد استفاده مى شود، توبه تنها ندامت و پشيمانى از گناه نيست، بلكه بايد توأم با اصلاح و جبران نيز همراه باشد، به ويژه به صورت كمك هاى بلاعوض به نيازمندان.

و اين مسأله نيز تفاوتى نمى كند كه گناه، گناه مالى باشد يا گناه ديگر، همان گونه كه درمورد متخلفان از جنگ تبوك آمده است. درواقع هدف اين است كه روح آلوده به گناه، با عمل صالح و شايسته اى شستشو شود و پاكى نخستين و فطرى را بازيابد.

داستان مرد نبّاش

جوانى گريان خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و سخت ناراحت بود و مى گفت: از خشم خدا مى ترسم. فرمود: شرك آورده اى؟ گفت: نه. فرمود: خون ناحق ريخته اى؟ عرض كرد: نه. فرمود: خدا گناه تو را مى آمرزد هرقدر زياد باشد. عرض كرد: گناه من از آسمان و زمين و عرش و كرسى بزرگ تر است.

فرمود: گناهت از خدا هم بزرگ تر است؟! عرض كرد: نه، خدا از همه چيز بزرگ تر است.

ص: 96


1- . تفسير نمونه، ج 8، ذيل آيات 103-105 سورۀ توبه.

فرمود: برو (توبه كن) كه خداى عظيم گناه عظيم را مى آمرزد. بعد فرمود: بگو ببينم گناه تو چيست؟ عرض كرد: اى رسول خدا! از روى شما شرم دارم كه بازگو كنم: فرمود: آخر بگو ببينم چه كرده اى؟! عرض كرد: هفت سال نبش قبر مى كردم و كفن هاى مردگان را برمى داشتم تا اينكه روزى هنگام نبش قبر به جسد دخترى از انصار برخوردم، بعد از آنكه او را برهنه كردم ديو نفس در درونم به هيجان درآمد... (سپس ماجراى تجاوز خود را شرح مى دهد). هنگامى كه سخنش به اينجا رسيد پيامبر صلى الله عليه و آله سخت برآشفت و ناراحت شد و فرمود:

اين فاسق را بيرون كنيد! و رو به سوى او كرده، اضافه نمود: تو چقدر به دوزخ نزديكى! جوان بيرون آمد در حالى كه سخت گريه مى كرد. سر به بيابان گذاشت و عرض كرد: اى خداى محمد! اگر توبۀ مرا مى پذيرى پيامبرت را از آن باخبر كن واگر نه آتشى از آسمان بفرست و مرا بسوزان و از عذاب آخرت برهان! اينجا بود كه پيك وحى خدا بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد و آيۀ (قُلْ يا عِبادِيَ اَلَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اَللّهِ إِنَّ اَللّهَ يَغْفِرُ اَلذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ اَلْغَفُورُ اَلرَّحِيمُ) را به آن حضرت نازل كرد.(1).(2)

تلاوت اين آيه توسط جبرئيل در اينجا ممكن است براى نخستين بار نباشد كه جنبۀ شأن نزول پيدا كند، بلكه تكرار آيه اى باشد كه پيش تر نازل شده، براى تأكيد و توجه بيشتر و اعلام قبول شدن توبۀ آن جوان گنهكار.

باز تكرار مى كنيم كه اين گونه اشخاص كه بار سنگينى از گناه را به دوش مى كشند مسئوليت سنگين ترى در مقام جبران با اعمال صالح خود دارند.

افراد گنهكارى كه با شنيدن آيۀ 16 سورۀ «حديد» توبه كردند

افراد گنهكارى كه با شنيدن آيۀ 16 سورۀ «حديد» توبه كردند(3)

آيۀ (أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اَللّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ اَلْحَقِّ...) از آيات

ص: 97


1- . تفسير ابوالفتوح رازى، ج 9، ص 412.
2- زمر، آيۀ 53.
3- . تفسير نمونه، ج 23، ذيل آيۀ 16 سورۀ حديد.

تكان دهندۀ قرآن مجيد است كه قلب و روح انسان را در تسخير خود قرار مى دهد، پرده هاى غفلت را مى درد و فرياد مى زند: آيا زمان آن نرسيده كه قلب هاى باايمان، دربرابر ذكر خدا و آنچه از حق نازل شده خاشع شود؟ و همانند كسانى نباشند كه قبل از آن ها آيات كتاب آسمانى را دريافت داشتند اما به مرور زمان قلب هاى آن ها به قساوت گراييد؟ لذا در طول تاريخ افراد بسيار آلوده اى را مى بينيم كه با شنيدن اين آيه چنان تكان خوردند كه در يك لحظه با تمام گناهان خود وداع گفتند و حتى بعضى از آن ها در صف زاهدان و عابدان قرار گرفتند. ازجملۀ آن ها فضيل بن عياض است كه سرگذشت او معروف است.

«فضيل» كه در كتب رجال، يكى از راويان موثق از امام صادق عليه السلام و از زهاد معروف معرفى شده و در پايان عمر در جوار كعبه مى زيست و همان جا در روز عاشورا بدرود حيات گفت، در آغاز، راهزن خطرناكى بود كه همۀ مردم از او وحشت داشتند. روزى از نزديكى يك آبادى مى گذشت كه دخترى را ديد و به او علاقه مند شد. عشق سوزان آن دختر، فضيل را وادار كرد كه شب هنگام از ديوار خانۀ او بالا رود و تصميم داشت به هر قيمتى كه شده به وصال او نائل گردد. در اين هنگام بود كه در يكى از خانه هاى اطراف، شخص بيداردلى مشغول تلاوت قرآن بود و به همين آيه رسيده بود: (أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اَللّهِ...) اين آيه همچون تبرى بر قلب آلودۀ فضيل نشست، درد و سوزى در درون دل احساس كرد، تكان عجيبى خورد، اندكى در فكر رفت: اين كيست كه سخن مى گويد؟ و به چه كسى اين پيام را مى دهد؟ به من مى گويد: اى فضيل! «آيا وقت آن نرسيده است كه بيدار شوى، از اين راه خطا برگردى، از اين آلودگى خود را بشويى و دست به دامن توبه زنى؟! ناگهان صداى فضيل بلند شد و بارها گفت: بَلى وَاللّهِ قَدْ آنَ، بَلى وَاللّهِ قَدْ آنَ ؛ به خدا سوگند! وقت آن رسيده است، به خدا سوگند! وقت آن رسيده است...».

ص: 98

او تصميم نهايى خود را گرفته بود، با يك جهش برق آسا از صف اشقيا بيرون پريد و در صفوف سعدا جاى گرفت، به عقب برگشت و از ديوار بام فرود آمد و به خرابه اى وارد شد كه جمعى از كاروانيان آنجا بودند و براى حركت به سوى مقصدى با يكديگر مشورت مى كردند. مى گفتند: فضيل و دارو دستۀ او در راه اند، اگر برويم راه را بر ما مى بندند و ثروت ما را به غارت خواهند برد! فضيل تكانى خورد و خود را سخت ملامت كرد و گفت: چه بد مردى هستم! اين چه شقاوتى است كه به من رو آورده؟ در دل شب به قصد گناه از خانه بيرون آمده ام و قومى مسلمان از بيم من به كنج اين خرابه گريخته اند!

رو به سوى آسمان كرد و با دلى توبه كار اين سخنان را بر زبان جارى ساخت:

«اللّهُمَّ إنِّى تُبتُ إلَيكَ وَ جَعَلتُ تَوبَتِى إلَيكَ جِوارَ بَيتِكَ الحَرامِ...! ؛ خداوندا! من به سوى تو بازگشتم و توبۀ خود را اين قرار مى دهم كه پيوسته در جوار خانۀ تو باشم. خدايا! از بدكارى خود در رنجم و از ناكسى در فغانم، درد مرا درمان كن! اى درمان كنندۀ همۀ دردها و اى پاك و منزه از همۀ عيب ها و اى بى نياز از خدمت من و اى بى نقصان از خيانت من! مرا به رحمتت ببخشاى و مرا كه اسير بند هواى خويشم از اين بند رهايى بخش!».

خداوند دعاى او را مستجاب كرد و به او عنايت ها فرمود و او از آنجا بازگشت و به سوى مكه رفت و سال ها در آنجا مجاور بود و از جملۀ اوليا شد!

گداى كوى تو از هشت خلد مستغنى است ***اسير عشق تو از هر دوكون آزاد است!(1)

بعضى از مفسران نقل كرده اند كه يكى از رجال معروف بصره گفته است: من از راهى مى گذشتم، ناگهان صيحه اى شنيدم. به دنبال آن رفتم و مردى را مشاهده كردم كه بيهوش بر زمين افتاده بود. گفتم: اين كيست؟ گفتند: مردى است

ص: 99


1- . اقتباس از «سفينة البحار» (ج 2، ص 396) و «روح البيان» ج 9، ص 365، و «تفسير قرطبى» ج 9، ص 6421.

بيداردل، آيه اى از قرآن را شنيد و مدهوش شد. گفتم: كدام آيه؟ گفتند: (أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اَللّهِ...) .

آن مرد مدهوش صداى ما را كه شنيد ناگهان به هوش آمد و شروع به خواندن اين اشعار سوزناك نمود:

اما آن للهجران ان يتصرما وللغصن غصن البان ان يتبسما

وللعاشق الصب الذى ذاب و النحنى الم يأن ان يبكى عليه و يرحما

كتبت بماء الشوق بين جوانحى كتابا حكى نقش الوشى المنمنما

«آيا زمان آن نرسيده است كه هجران به سرآيد؟ و شاخۀ بلند و خوشبوى اميد من خندان شود؟

و آيا زمان آن نيامده كه براى عاشق بى قرارى كه آب شده و منحنى گشته، بگريند و مورد ترحمش قرار دهند؟

آرى، با آب شوق در درون قلبم نوشتم:

نامه اى نوشتم كه صفحۀ زيبا و رنگارنگ و جالبى را حكايت مى كند».

سپس گفت: مشكل است، مشكل است، مشكل! اين را گفت و بار ديگر بر زمين افتاد و جان به جان آفرين تسليم كرد!(1)

اسباب آمرزش در قرآن مجيد

اسباب آمرزش در قرآن مجيد(2)

در قرآن مجيد امور زيادى به عنوان اسباب مغفرت و از بين رفتن گناهان معرفى شده است كه به برخى از آن ها اشاره مى كنيم:

1. توبه: (يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اَللّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ

ص: 100


1- . روح المعانى، ج 27، ص 156.
2- . تفسير نمونه، ج 20، ذيل آيات 1-3 سورۀ غافر.

سَيِّئاتِكُمْ) ؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به سوى خدا توبه كنيد، توبه اى خالص؛ اميد است (با اين كار) پروردگارتان گناهانتان را ببخشد».(1)

2. ايمان و عمل صالح: (وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ وَ آمَنُوا بِما نُزِّلَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ هُوَ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ) ؛ «و كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند و به آنچه بر محمد صلى الله عليه و آله نازل شده - و آن حقّى است از سوى پروردگارشان - نيز ايمان آوردند، خداوند گناهانشان را مى بخشد».(2)

3. تقوا: (يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اَللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ) ؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد، براى شما (نورانيت درون و) وسيلۀ تشخيص حق از باطل قرار مى دهد؛ و گناهانتان را مى پوشاند».(3)

4. هجرت و جهاد و شهادت: (فَالَّذِينَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أُوذُوا فِي سَبِيلِي وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ) ؛ «لذا كسانى كه در راه خدا هجرت كردند و از خانه هاى خود رانده شدند و در راه من آزار ديدند و جنگ كردند و كشته شدند گناهانشان را مى بخشم».(4)

5. انفاق مخفى: (إِنْ تُبْدُوا اَلصَّدَقاتِ فَنِعِمّا هِيَ وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا اَلْفُقَراءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ يُكَفِّرُ عَنْكُمْ مِنْ سَيِّئاتِكُمْ) ؛ «اگر صدقات (انفاق هاى خود) را آشكار كنيد خوب است؛ و اگر آن ها را مخفى ساخته و به نيازمندان بدهيد، براى شما بهتر است و از گناهان شما مى كاهد».(5)

6. دادن قرض الحسنه: (إِنْ تُقْرِضُوا اَللّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ) ؛ «اگر

ص: 101


1- . تحريم، آيۀ 8.
2- . محمّد، آيۀ 2.
3- . انفال، آيۀ 29.
4- . آل عمران، آيۀ 195.
5- . بقره، آيۀ 271.

به خدا قرض الحسنه دهيد (و در راه او انفاق كنيد) آن را براى شما مضاعف مى سازد و شما را مى بخشد».(1)

7. پرهيز از گناهان كبيره، كه موجب آمرزش گناهان صغيره است: (إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ) ؛ «اگر از گناهان بزرگى كه از آن نهى مى شويد پرهيز كنيد گناهان كوچك شما را مى پوشانيم (و مى بخشيم)».(2)

بنابراين درهاى مغفرت الهى از هر سو به روى بندگان باز است؛ هفت درِ آن به استناد هفت آيۀ بالا ذكر شد. تا از كدامين در وارد شويم و چه بهتر كه از هر در وارد شويم.

توجه به خدا

توجه به خدا(3)

توجه به خدا در قدرت روح آدمى بسيار تأثيرگذار است. در زندگى انسان هميشه مشكلاتى بوده و هست، و اين طبيعت زندگى دنياست، و هر قدر انسان بزرگ تر باشد اين مشكلات بزرگ تر است، از اين رو مى توان به عظمت مشكلاتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آن دعوت بزرگش با آن روبه رو بود پى برد.

ولى مى بينيم خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه براى كسب نيرو و سعۀ صدر بيشتر دربرابر انبوه اين مشكلات، به تسبيح پروردگار و نيايش و سجده بر آستانش روى آورد. اين نشان مى دهد كه عبادت، اثر عميقى در تقويت روح و ايمان و ارادۀ آدمى دارد. از روايات مختلف نيز استفاده مى شود كه پيشوايان بزرگ هنگامى كه با بحران ها و مشكلات عظيم روبه رو مى شدند، به در خانۀ خدا مى رفتند و در پرتو عبادتش آرامش و نيرو مى يافتند.

ص: 102


1- . تغابن، آيۀ 17.
2- . نساء، آيۀ 31.
3- . تفسير نمونه، ج 11، ذيل آيات 92-97 سورۀ حجر.
ذكر خدا در هر حال

ذكر خدا در هر حال(1)

آغاز دعوت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله از ذكر نام خدا شروع شد:

(اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ) و جالب اينكه تمام زندگانى پربار او آميخته با ذكر خدا و ياد خدا بود. ذكر خداوند با هر نفسش همراه بود، برمى خاست، مى نشست، مى خوابيد، راه مى رفت، سوار مى شد، پياده مى شد، توقف مى كرد، همه با ياد خدا بود و با نام «اللّه».

هنگامى كه از خواب بيدار مى شد مى فرمود: «الحمدللّه الذى احيانا بعد ما اماتنا و اليه النشور».

«ابن عباس» مى گويد: شبى خدمتش خوابيده بودم، هنگامى كه از خواب بيدار شد سر به سوى آسمان بلند كرد و ده آيۀ آخر سورۀ آل عمران را تلاوت فرمود:

(إِنَّ فِي خَلْقِ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اِخْتِلافِ اَللَّيْلِ وَ اَلنَّهارِ...) سپس عرضه داشت: اَللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ أَنتَ نُورُ السَّمواتِ وَ الأرضِ وَ مَن فِيهِنَّ... اَللّهُمَّ لَكَ أَسلَمتُ وَ بِكَ آمَنتُ وَ عَليكَ تَوَكَّلتُ وَ اِلَيكَ أَنبَتُ ...».

هنگامى كه از خانه بيرون مى آمد، مى فرمود: «بِسمِ اللّهِ، تَوَكَّلتُ عَلَى اللّهِ، اَللّهُمَّ اِنِّى أَعُوذُ بِكَ أَن أَضِلَّ، أَو أُضِلَّ، أَو أَزِلَّ، أَو أَظلِمَ، أَو أُظلِمَ، أَو أَجهَلَ أَو يُجهِلَ عَلَىَّ».

و هنگامى كه وارد مسجد مى شد، مى فرمود: «أَعُوذُ بِاللّهِ العِظِيمِ وَ بِوَجهِهِ الكَرِيمِ وَ سُلطانِهِ القَدِيمِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجِيمِ» .

و هنگامى كه لباس نوى در تن مى كرد، عرض مى كرد: «أَللّهُمَّ لَكَ الحَمدُ أَنتَ كَسَوتَنِيهِ أَسئَلُكَ خَيرَهُ وَ خَيرَ ما صُنِعَ لَهُ وَ أَعُوذُ بِكَ مِن شَرِّهِ وَ شَرِّ ما صُنِعَ لَهُ» .

و هنگامى كه به خانه باز مى گشت، مى فرمود: «أَلحَمدُ لِلّهِ الَّذِى كَفانِى وَ آوانِى

ص: 103


1- . تفسير نمونه، ج 27، ذيل آيات 1-5 سورۀ علق.

والحَمدُ لِلّهِ الَّذِى أَطعَمَنِى وَ سَقانِى» . و به همين صورت، تمام زندگى او با ياد خدا و نام خدا و تقاضاى الطاف خداوند عجين و آميخته بود.(1)

توجه به اينكه همه جا ناظر، خداست

توجه به اينكه همه جا ناظر، خداست(2)

در آيۀ 61 سورۀ يونس خداوند مى فرمايد: (وَ ما تَكُونُ فِي شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاّ كُنّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِي اَلْأَرْضِ وَ لا فِي اَلسَّماءِ وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرَ إِلاّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ) ؛ «در هيچ حال (و انديشه اى) نيستى، و هيچ قسمتى از قرآن را از جانب خداوند، تلاوت نمى كنى، و هيچ عملى را انجام نمى دهيد، مگر اينكه در آن هنگام كه وارد آن مى شويد ما گواه بر شما هستيم و هيچ چيز در زمين و آسمان، از پروردگار تو مخفى نمى ماند؛ حتّى به اندازۀ سنگينى ذرّه اى، و نه كوچك تر و نه بزرگ تر از آن نيست، مگر اينكه (همۀ آنها) در كتاب آشكار (و لوح محفوظ علم خداوند) ثبت است».

«شهود» جمع «شاهد» در اصل به معنى حضور همراه با مشاهده با چشم و يا قلب و فكر است، و جمع بودن اين واژه اشاره به اين است كه نه تنها خدا، بلكه فرشتگانى هم كه فرمانبردار او هستند و مراقب اعمال انسان ها مى باشند از همۀ اين كارها باخبرند و شاهد و ناظرند.

و همان گونه كه پيش تر اشاره كرده ايم، صيغۀ جمع درمورد خداوند با اينكه ذات پاك او از هر جهت يگانه و يكتاست براى اشاره به عظمت مقام اوست و اينكه همواره مأمورينى سر به فرمان او نهاده اند، و براى اطاعت امرش آماده و حاضرند، و درواقع سخن تنها از او نيست، بلكه از اوست و آن همه مأموران مطيعش.

ص: 104


1- . فى ظلال القرآن، ج 8، ص 619 به بعد (با تلخيص فراوان).
2- . تفسير نمونه، ج 8، ذيل آيۀ 61 سورۀ يونس.

سپس با تأكيد بيشتر، مسألۀ آگاهى خدا را از همه چيز تعقيب كرده، مى گويد:

«كوچك ترين چيزى در زمين و آسمان حتى به اندازۀ سنگينى ذرۀ بى مقدارى، از ديدگاه علم پروردگار تو مخفى و پنهان نمى ماند، و نه كوچك تر از اين و نه بزرگ تر از اين، مگر اينكه همۀ اين ها در لوح محفوظ و كتاب آشكار علم خدا ثبت و ضبط است».

«يعزب» از مادۀ «عزوب» در اصل به معنى دورى و جدايى از خانه و خانواده به منظور يافتن مرتع براى گوسفندان و چهارپايان است؛ سپس به معنى غيبت و پنهانى به طور مطلق استعمال شده است. «ذره» به معنى جسم بسيار كوچك است و به همين مناسبت به مورچه هاى ريز ذره گفته مى شود. و «كتاب مبين» اشاره به علم وسيع پروردگار است كه گاهى از آن تعبير به «لوح محفوظ» مى شود.

بنابراين خداوند در آيۀ فوق روى سه نكته تكيه كرده است: در هيچ كار و حالى نيستى و هيچ آيه اى تلاوت نمى كنى و هيچ عملى انجام نمى دهيد، مگر اينكه ما شاهد و ناظر بر شما هستيم.

اين تعبيرات سه گانه درواقع اشاره به «افكار» و «گفتار» و «اعمال» انسان هاست، يعنى خداوند همان گونه كه اعمال ما را مى بيند، سخنان ما را نيز مى شنود و از افكار و نيات ما نيز آگاه و باخبر است و چيزى از اين ها از محيط علم پروردگار بيرون نيست.

بدون شك، نيت و حالات روحى در مرحلۀ نخست قرار دارد و گفتار، پشت سر آن است و كردار و عمل به دنبال آن، ولذا در آيه نيز به همين ترتيب ذكر شده است.

در هر صورت در اين آيه درس بزرگى براى همۀ مسلمانان بيان شده، درسى كه مى تواند آن ها را در مسير حق به راه اندازد و از كج روى ها و انحرافات بازدارد، درسى كه توجه به آن جامعه اى صالح و پاك مى سازد و آن اينكه:

ص: 105

به اين حقيقت توجه داشته باشيم كه هر گامى برمى داريم و هر سخنى كه مى گوييم و هر انديشه اى كه در سر مى پرورانيم و به هر سو نگاه مى كنيم، و در هر حالى هستيم، نه تنها ذات پاك خدا، بلكه فرشتگان او نيز مراقب ما هستند و با تمام توجّه ما را مى نگرند.

كوچك ترين حركتى در پهنۀ آسمان و زمين از ديدگاه علم او مخفى و پنهان نمى ماند، نه تنها مخفى نمى ماند، بلكه همۀ آن ها ثبت مى شود: در آن لوحى كه محفوظ است و اشتباه و غلط و دگرگونى در آن راه ندارد، در صفحۀ علم بى پايان خدا، در انديشۀ فرشتگان مقربين و نويسندگان اعمال آدميان، در پروندۀ ما و در نامۀ اعمال همۀ ما.

بى دليل نيست كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله هر زمان اين آيه را تلاوت مى كرد به شدت مى گريست»؛ (كانَ رَسولُ اللّهِ إذا قَرأَ هذِهِ الآيَةُ بَكى بُكاءً شَديداً) .(1)

توكل

توكل(2)

منظور از توكل بر خدا، اين است كه انسان تلاشگر، كار خود را به او واگذارد و حل مشكلات خويش را از او بخواهد، خدايى كه از تمام نيازهاى او آگاه است، خدايى كه نسبت به او رحيم و مهربان است، و خدايى كه قدرت حل هر مشكلى را دارد.

كسى كه داراى روح توكل است، هرگز يأس و نوميدى را به خود راه نمى دهد، دربرابر مشكلات احساس ضعف و زبونى نمى كند، درمقابل حوادث سخت، مقاوم است، و همين فرهنگ و عقيده چنان قدرت روحى بالايى به او مى دهد كه

ص: 106


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 116، ذيل آيه.
2- . تفسير نمونه، ج 24، ذيل آيات 2 و 3 سورۀ طلاق.

مى تواند بر مشكلات پيروز شود، و از سوى ديگر امدادهاى غيبى كه به متوكلان نويد داده شده است به يارى او مى آيد و او را از شكست و ناتوانى رهايى مى بخشد.

در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله آمده است كه فرمود: از پيك وحى خدا، جبرئيل، پرسيدم: توكّل چيست؟ گفت: «العِلمُ بِأنَّ المَخلوقَ لا يَضُرُّ وَ لا يَنفَعُ، و لا يُعطي وَ لا يَمنَعُ وَاستِعمالُ اليَأسِ مِنَ الخَلقِ، فَإذا كانَ العَبدُ كَذلِكَ لَم يَعمَل لِأحَدٍ سِوَى اللّهِ، وَلَم يَرجُ وَلَم يَخَف سِوَى اللّهِ، وَ لَم يَطمَع في أحَدٍ سِوَى اللّهِ فَهذا هُوَ التَّوَكُّلُ ؛ حقيقت توكل اين است كه انسان بداند مخلوق، نه زيان مى رساند و نه نفع، نه عطا مى كند و نه منع. توكل يعنى چشم اميد از خلق برداشتن (و به خالق دوختن). هنگامى كه چنين شود، انسان جز براى خدا كار نمى كند، به غير او اميد ندارد، از غير او نمى ترسد و دل به كسى جز او نمى بندد، اين روح توكل است».(1)

«توكل» با اين محتواى عميق، شخصيّت تازه اى به انسان مى بخشد و در تمام اعمال او اثر مى گذارد، لذا در حديثى مى خوانيم كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در شب معراج از پيشگاه خداوند سؤال كرد: پروردگارا! «أىُّ الأعمالِ أفضَلُ ؛ چه عملى از همۀ اعمال برتر است؟».

خداوند متعال فرمود: «لَيسَ شَىءٌ عِندِى أفضَلُ مِنَ التَّوَكُّلِ عَلَىَّ وَالرِّضا بِما قَسَمتُ ؛ چيزى در نزد من افضل و برتر از توكل بر من، و خشنودى به آنچه قسمت كردم، نيست».(2)

بديهى است كه توكل، به اين معنى، هميشه همراه با جهاد و تلاش و كوشش است، نه تنبلى و فرار از مسئوليت ها.

ص: 107


1- . بحارالانوار، ج 69، ص 373، ح 19.
2- . سفينة البحار، ج 2، ص 684 (مادۀ وكل).
حقيقت توكل و فلسفۀ آن

حقيقت توكل و فلسفۀ آن(1)

«توكل» در اصل از مادۀ «وكالت» به معنى انتخاب كردن وكيل است، و اين را مى دانيم كه يك وكيل خوب كسى است كه حداقل داراى چهار صفت باشد:

آگاهى كافى، امانت، قدرت و دلسوزى. اين موضوع نيز شايد به تذكر نياز نداشته باشد كه انتخاب وكيل مدافع، براى مواردى است كه انسان دربارۀ آن ها شخصاً قادر به دفاع نباشد. در اين موارد از نيروى ديگرى استفاده مى كند و با كمك او به حل مشكل خويش مى پردازد.

بنابراين، توكل كردن بر خدا مفهومى جز اين ندارد كه انسان دربرابر مشكلات و حوادث زندگى و دشمنى ها و سرسختى هاى مخالفان و پيچيدگى ها و بن بست هايى كه در مسير خود به سوى هدف مى بيند، در جايى كه توانايى برطرف كردن آن ها را ندارد او را وكيل خود سازد و به او تكيه كند، ولى از تلاش و كوشش بازنايستد، بلكه حتى در جايى نيز كه توانايى انجام كارى را دارد، باز مؤثر اصلى را خدا بداند، زيرا از ديد يك موحد، سرچشمۀ تمام قدرت ها و نيروها اوست.

نقطۀ مقابل «توكل بر خدا» تكيه كردن بر غير اوست، يعنى به صورت اتكايى زيستن و به ديگرى وابسته بودن، و از خود استقلال نداشتن. دانشمندان اخلاق مى گويند: توكل، ثمرۀ مستقيم توحيد افعالى خداست، زيرا - همان طور كه گفتيم - از نظر يك موحد، هر حركت و كوشش و تلاش و جنبش، و هر پديده اى كه در جهان رخ مى دهد بالاخره با علت نخستين اين جهان، يعنى ذات خداوند ارتباط مى يابد، بنابراين يك موحد همۀ قدرت ها و پيروزى ها را از او مى داند.

ص: 108


1- . تفسير نمونه، ج 10، ذيل آيات 11 و 12 سورۀ ابراهيم.
فلسفۀ توكل

با توجه به آنچه ذكر كرديم، استفاده مى شود:

اولاً: توكل بر خدا، بر آن منبع فناناپذير قدرت و توانايى، سبب افزايش مقاومت انسان دربرابر مشكلات و حوادث سخت زندگى است، به همين دليل هنگامى كه مسلمانان در ميدان «احد» ضربۀ سختى خوردند و دشمنان پس از ترك اين ميدان بار ديگر از نيمۀ راه بازگشتند تا ضربۀ نهايى را به مسلمين بزنند، و اين خبر به گوش مؤمنان رسيد، قرآن مى گويد: افراد باايمان نه تنها در اين لحظۀ بسيار خطرناك كه قسمت عمدۀ نيروى فعّال خود را از دست داده بودند، وحشت نكردند، بلكه با تكيه بر «توكل» و استمداد از نيروى ايمان، بر پايدارى آن ها افزوده شد و دشمن فاتح با شنيدن خبر اين آمادگى به سرعت عقب نشينى كرد.(1)

نمونۀ اين پايدارى در سايۀ توكل، در آيات متعددى به چشم مى خورد، ازجمله در آيۀ 122 آل عمران قرآن مى گويد: «توكل بر خدا جلوى سستى دو طايفه از جنگجويان را در ميدان جهاد گرفت» و در آيۀ 12 سورۀ ابراهيم، توكل، ملازم با صبر و استقامت دربرابر حملات و صدمات دشمن ذكر شده است.

و در آيۀ 159 آل عمران، براى انجام كارهاى مهم، نخست دستور به مشورت و سپس تصميم راسخ، و بعد توكل بر خدا داده شده است.

حتى قرآن مى گويد: دربرابر وسوسه هاى شيطانى «تنها كسانى مى توانند مقاومت كنند و از تحت نفوذ او درآيند كه ايمان و توكل داشته باشند»؛ (إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ) .(2)

از مجموع اين آيات استفاده مى شود منظور از توكل اين است كه دربرابر عظمت مشكلات، انسان احساس حقارت و ضعف نكند، بلكه با اتكا بر قدرت

ص: 109


1- . آل عمران، آيۀ 173.
2- . نحل، آيۀ 99.

بى پايان خداوند، خود را پيروز و فاتح بداند، بنابراين، توكل، اميدآفرين، نيروبخش، تقويت كننده، و سبب فزونى پايدارى و مقاومت است.

اگر مفهوم توكل، به گوشه اى خزيدن و دست روى دست گذاشتن بود معنى نداشت كه دربارۀ مجاهدان و مانند آن ها پياده شود.

و اگر كسانى چنين مى پندارند كه توجه به عالم اسباب و عوامل طبيعى با روح توكل ناسازگار است، سخت در اشتباه اند، زيرا جدا كردن اثرات عوامل طبيعى از ارادۀ خدا نوعى شرك محسوب مى شود! مگر نه اين است كه عوامل طبيعى نيز هرچه دارند از او دارند و همه وابسته به اراده و فرمان او هستند؟ آرى، اگر عوامل را دستگاهى مستقل دربرابر ارادۀ او بدانيم با روح توكل سازگار نخواهد بود (دقت كنيد).

چطور ممكن است چنان تفسيرى براى توكل شود با اينكه شخص پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله كه سرسلسلۀ متوكلان بود براى پيشبرد اهدافش از هيچ گونه فرصت، نقشۀ صحيح، تاكتيك مثبت، و انواع وسايل و اسباب ظاهرى غفلت نمى نمود؟! اين ها همه ثابت مى كند كه توكل، آن مفهوم منفى را ندارد.

ثانياً: توكل بر خدا آدمى را از وابستگى ها كه سرچشمۀ ذلت و بردگى است نجات مى دهد و به او آزادگى و اعتماد به نفس مى بخشد.

«توكل» با «قناعت» ريشه هاى مشتركى دارد و طبعاً فلسفۀ آن دو نيز از جهاتى شبيه يكديگر است و در عين حال تفاوتى نيز دارند. در اينجا به دو روايت اسلامى در زمينۀ توكل - به عنوان پرتوى از مفهوم اصلى و ريشۀ آن - توجه فرماييد:

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «إنَّ الغِنى وَالعِزَّ يَجولانِ فَإذا ظَفِرا بِمَوضِعِ التَّوَكُّلِ أوطَنا ؛بى نيازى و عزت در حركت اند، هنگامى كه محل توكل را بيابند در آنجا وطن مى گزينند».(1)

ص: 110


1- . اصول كافى، ج 2، باب التفويض الى اللّه و التوكل عليه، ح 3.

در اين حديث، وطن اصلى بى نيازى و عزت، «توكل» معرفى شده است.

كسى از امام على بن موسى الرضا عليه السلام پرسيد: «ما حَدُّ التَّوَكُّلِ فَقالَ لي أن لا تَخافَ مَعَ اللّهِ أحداً ؛ حد توكل چيست؟ فرمود: اينكه با اتكاى به خدا از هيچ كس نترسى!».(1).(2)

صبر و استقامت

صبر و استقامت(3)

در آيۀ 155 سورۀ بقره مى خوانيم: (وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ ءٍ مِنَ اَلْخَوْفِ وَ اَلْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ اَلْأَمْوالِ وَ اَلْأَنْفُسِ وَ اَلثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ اَلصّابِرِينَ) ؛ «و به يقين همۀ شما را با امورى همچون ترس، گرسنگى، و كاهش در مال ها و جان ها و ميوه ها، آزمايش مى كنيم؛ و بشارت ده به صابران».

نخستين گام براى پيروزى در امتحانات همان است كه در جملۀ كوتاه و پرمعنى «و بشر الصابرين» آمده است. اين جمله باصراحت مى گويد: رمز موفقيت درمقابل مشكلات و آزمايش ها صبر و استقامت است و به همين دليل بشارت پيروزى در امتحانات را بايد به افراد بااستقامت داد.

چيزى كه بر استقامت انسان مى افزايد توجه به گذرا بودن اين حوادث است و اينكه زندگى اين جهان گذرگاهى بيش نيست. به همين دليل ذيل آيه مى فرمايد: صابران كسانى هستند كه با بى اعتنايى به حوادث مشكل و سخت به مبارزه برمى خيزند و منطق شان اين است: «انّا للّه وَ انّا اليه راجعون» ما از سوى خدا آمده ايم و به سوى او بازمى گرديم، بنابراين از مشكلات وحشتى نداريم.

ص: 111


1- . سفينة البحار، ج 2، ص 682.
2- براى توضيح بيشتر دربارۀ توكل و مانند آن به كتاب «انگيزۀ پيدايش مذهب» مراجعه كنيد.
3- . تفسير نمونه، ج 1، ذيل آيۀ 155 سورۀ بقره.
صبر جميل

صبر جميل(1)

شكيبايى دربرابر حوادث سخت و طوفان هاى سنگين، نشانۀ شخصيّت و وسعت روح آدمى است، آن چنان وسعتى كه حوادث بزرگ را در خود جاى مى دهد و لرزان نمى شود. يك نسيم ملايم مى تواند آب استخر كوچكى را به حركت درآورد، اما اقيانوس هاى بزرگ همچون اقيانوس آرام، در برابر بزرگ ترين طوفان ها نيز مقاومت كرده و آرامش آن ها بر هم نمى خورد. گاهى انسان به ظاهر شكيبايى مى كند، ولى چهرۀ اين شكيبايى را با گفتن سخنان زننده كه نشانۀ ناسپاسى و عدم تحمل حادثه است زشت و بدنما مى سازد، اما افراد باايمان و با ارادۀ قوى و پرظرفيت كسانى هستند كه در اين گونه حوادث هرگز پيمانۀ صبرشان لبريز نمى شود، و سخنى كه نشان دهندۀ ناسپاسى و كفران و بى تابى و جزع باشد بر زبان جارى نمى سازند، صبر آن ها «صبر زيبا» و «صبر جميل» است.

اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه در آيات ديگر سورۀ يوسف مى خوانيم:

يعقوب آن قدر گريه كرد و غصه خورد كه چشمانش را از دست داد، آيا اين با صبر جميل منافات ندارد؟!

پاسخ اين سؤال يك جمله است و آن اينكه قلب مردان خدا كانون عواطف است؛ جاى تعجب نيست كه در فراق فرزند، اشك هايشان همچون سيلاب جارى شود، اين يك امر عاطفى است، مهم اين است كه كنترل خويشتن را از دست ندهند، يعنى سخن و حركتى برخلاف رضاى خدا نگويند و نكنند.

از احاديث اسلامى استفاده مى شود كه اتفاقاً همين ايراد را هنگامى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر مرگ فرزندش ابراهيم اشك مى ريخت به او گفتند، كه شما ما را از گريه كردن نهى كردى، اما خود اشك مى ريزيد!

ص: 112


1- . تفسير نمونه، ج 9، ذيل آيات 15-18 سورۀ يوسف.

پيامبر صلى الله عليه و آله در جواب فرمود: چشم مى گريد و قلب اندوهناك مى شود، ولى چيزى كه خدا را به خشم آورد نمى گويم (تَدمَعُ العَينُ وَ يَحزَنُ القَلبُ وَ لا نَقولُ ما يُسخِطُ الرَّبُّ) ، و در جاى ديگر مى خوانيم كه فرمود: «لَيسَ هذا بُكاءً وَ إنَّما هذِهِ رَحمَةٌ ؛ اين گريه (بى تابى) نيست، اين رحمت (گريۀ عاطفى) است».(1)

اشاره به اين كه در سينۀ انسان قلب است نه سنگ، و طبيعى است كه دربرابر مسائل عاطفى واكنش نشان مى دهد و ساده ترين واكنش آن جريان اشك از چشم است. اين عيب نيست، بلكه حسن است، عيب اين است كه انسان سخنى بگويد كه خدا را به خشم آورد.

راه پيروزى بر مشكلات

راه پيروزى بر مشكلات(2)

در آيات 45 و 46 سورۀ بقره آمده است: (وَ اِسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ اَلصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلاّ عَلَى اَلْخاشِعِينَ * اَلَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ راجِعُونَ) ؛ «از صبر و نماز يارى جوييد (و با شكيبايى و مهار هوس هاى درونى و توجه به پروردگار، نيرو بگيريد) و اين كار، جز براى خاشعان دشوار و سنگين است. (همان) كسانى كه مى دانند پروردگارشان را ملاقات خواهند كرد و به سوى او بازمى گردند».

براى پيشرفت و پيروزى بر مشكلات، دو عامل اساسى لازم است: يكى در درون وجود مى باشد و آن ورزيدگى خاص انسان است، و ديگرى تكيه گاهى نيرومند كه هر لحظه از آن مدد گرفته شود.

و بسيار روشن است كه هنگام بروز سختى ها انسان به نيروى بيشترى احتياج دارد و بايد با اتكا به نيروى بزرگ تر و مبدأ لايزالى خود را تقويت كند، تا به كمك او قادر به حل مشكلات باشد. در اين آيه - همان طور كه مشاهده مى شود - به اين

ص: 113


1- . بحارالانوار، ج 22، ص 151 و 157.
2- . تفسير نمونه، ج 1، ذيل آيات 45 و 46 سورۀ بقره.

دو عامل اساسى اشاره شده است: يكى «صبر» كه در روايات فراوانى از آن به «روزه» تعبير شده كه در پرتو آن ورزيدگى مخصوص و چيرگى بر خواسته هاى درون به وجود مى آيد، و ديگرى نماز است كه وسيلۀ ارتباط انسان با خداست و انسان در هر آن بايد از آن مدد بگيرد. درحقيقت نماز وسيلۀ ارتباط با آن تكيه گاه نيرومند است.

لذا مى بينيم كه مفسران در تفسير اين آيه نقل كرده اند كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله هرگاه با امر مشكلى روبه رو مى شد كه باعث همّ و غمّ وى مى گرديد، از نماز و روزه مدد مى گرفت.

و نيز از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايد: «هنگامى كه با غمى از غم هاى دنيا روبه رو شديد، وضو بگيريد و به مسجد رفته، نماز بخوانيد و در حال نماز دعا كنيد، زيرا خداوند دستور داده است كه (وَ اِسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ اَلصَّلاةِ) از نماز و صبر استعانت بجوييد». بديهى است كه توجه به نماز، و راز و نياز با پروردگار نيروى معنوى تازه اى در انسان ايجاد مى كند و به او در مقابله با مشكلات نيرو مى بخشد.

علماى يهود چون مى ترسيدند در صورت اعتراف به رسالت پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله كمك هاى مادى آن ها قطع شود و عوام يهود به آن ها اعتنا نكنند، صفات پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را كه در تورات آمده بود دگرگون جلوه دادند. قرآن به آن ها دستور مى دهد كه از كسى نترسيد و از نماز و صبر استعانت جوييد، تا بر اميال و خواسته هاى دل پيروز شويد و حبّ مقام و رياست از دلتان بيرون رود. ولى همان طور كه در پايان آيه تذكر داده شده، استعانت از نماز و صبر براى پيروزى بر خواسته ها و اميال و شهوات، براى كسانى ممكن است كه از پروردگار مى ترسند و مى دانند به ازاى از دست دادن مقام هاى ظاهرى، مقامى بالاتر در انتظار آنان است. كسانى كه مى دانند پس از مرگ به لقاى پروردگار بزرگ

ص: 114

مى رسند و از نعمت هاى بى پايان او بهره مند مى شوند، پيروزى بر اميال و خواسته ها با تكيه بر نماز و صبر براى آن ها آسان است، ولى براى كسانى كه چنين عقيده اى ندارند، بسيار سخت و مشكل خواهد بود؛ (وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلاّ عَلَى اَلْخاشِعِينَ) .

لذا قرآن در آيۀ بعد، صفات خاشعان را يادآور مى شود كه آن ها كسانى هستند كه به ملاقات پروردگار خويش يقين دارند و مى دانند كه به سوى او باز مى گردند.

جالب توجه اينكه در صفات «خاشعان» اين تعبير آمده است: (اَلَّذِينَ يَظُنُّونَ) افرادى كه گمان دارند خدا را ملاقات مى كنند، و با اينكه مى دانيم خاشعان به لقاى حضرت حق يقين دارند تعبير نمودن به «يظنون» و تعبير نكردن به «يوقنون» (يعنى يقين دارند) شايد اشاره به اين نكته باشد كه ايمان به قيامت، گرچه به مرحلۀ يقين هم نرسد، كافى است تا آثارى در جان آدمى باقى بگذارد و به روان انسان نيرو و آرامش ارزانى دارد و دل ها را به خشوع و جان ها را به اطاعت خداوند وادارد.

منظور از لقاء خداوند چيست؟

بديهى است كه منظور از «لقاء» و «ملاقات» پروردگار، ملاقات جمعى، مانند ملاقات افراد بشر با يكديگر نيست، چراكه خداوند نه جسم است و نه مكان دارد، بلكه منظور مشاهدۀ پاداش ها و كيفرهاى الهى و نعمت ها و عذاب هاى اوست، چنان كه مفسّران نيز گفته اند. ولى امكان دارد كه «لقاء» در اصطلاح قرآن به معنى يك نوع شهود باطنى باشد، زيرا آيات فراوانى در قرآن مسئلۀ لقاء خداوند را يادآور مى شود، بدون اينكه كلمه اى مانند اجر يا ثواب، پس از آن ذكر شده باشد.

همان طور كه انسان تصاوير ذهنى خود را مى بيند، ممكن است از نظر عبادت

ص: 115

به جايى برسد كه گويا خدا را مى بيند، يعنى او را با چشم دل مشاهده مى كند و در قيامت چنين حالتى براى انسان پديد مى آيد.

اين حقيقت را مى توانيم در سخنان على بن ابى طالب عليه السلام مشاهده كنيم، آنجا كه در پاسخ «ذعلب يمانى» مى فرمايد: «اَفَأعبُدُ ما لا اَرَى ؛ آيا خدايى را كه نبينم پرستش كنم»؟!

و هنگامى كه او توضيح بيشتر خواست امام افزود: «لا تُدرِكُهُ الْعُيون بِمُشاهَدَةِ الْعِيانِ وَ لكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلوب بِحَقائِقِ الإيمانِ ؛ چشم هاى ظاهر او را مشاهده نمى كنند؛ بلكه قلب ها به وسيلۀ نور ايمان او را درك مى نمايند».(1) از اين نمونه تعبيرات در گفتار پيشوايان دينى ما و دعاهايى كه به ما تعليم داده اند فراوان به چشم مى خورد.

آيا «صبر» به معنى روزه است؟

همان گونه كه در بالا اشاره شد، در پاره اى از احاديث، «صبر» به معنى «روزه» آمده است و بعيد نيست كه اين تفسير از قبيل ذكر مصداق روشن براى يك مفهوم كلى باشد، زيرا «صبر» به معنى هرگونه استقامت است و روزه كه مقاومت دربرابر هوس هاى سركش مى باشد يكى از موارد روشن آن محسوب مى شود.

بنابراين، آيۀ مزبور در عين اينكه روزه را شامل مى شود اختصاصى به آن نخواهد داشت.

صبر و شكيبايى، ايمان، سرمايۀ امامت

صبر و شكيبايى، ايمان، سرمايۀ امامت(2)

در آيات 23 تا 25 سورۀ سجده مى خوانيم: (وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى اَلْكِتابَ فَلا تَكُنْ

ص: 116


1- . نهج البلاغه، خطبۀ 179.
2- . تفسير نمونه، ج 17، ذيل آيات 23-25 سورۀ سجده.

فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقائِهِ وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِي إِسْرائِيلَ * وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ * إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ اَلْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ) ؛ «و ما به موسى كتاب آسمانى داديم؛ و شك نداشته باش كه او آن را دريافت داشت؛ و ما آن را وسيلۀ هدايت بنى اسرائيل قرار داديم! و از آنان وپيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مى كردند؛ چون شكيبايى نمودند و به آيات ما يقين داشتند. البتّه پروردگار تو ميان آنان روز قيامت در آنچه در آن اختلاف داشتند حكم مى كند (و هر كس را به سزاى اعمالش مى رساند)!».

آيات مورد بحث، اشارۀ كوتاه و زودگذرى به داستان «موسى» عليه السلام و «بنى اسرائيل» است تا پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و مؤمنان نخستين را تسلّى و دلدارى دهد و دربرابر تكذيب و انكار و كارشكنى هاى مشركان دعوت به صبر و شكيبايى و پايدارى كند، و هم بشارتى باشد براى مؤمنان كه سرانجام بر اين گروه كافر لجوج پيروز مى شوند، همان گونه كه بنى اسرائيل بر دشمنان خود پيروز شدند و پيشوايان روى زمين گشتند. و از آنجا كه موسى عليه السلام پيامبر بزرگى است كه هم يهوديان به او ايمان دارند و هم مسيحيان، اين مسأله مى تواند انگيزه اى بر حركت اهل كتاب به سوى قرآن و اسلام شود.

خداوند در آيۀ 24 به افتخاراتى كه در سايۀ استقامت و ايمان نصيب بنى اسرائيل شد اشاره مى كند، تا درسى براى ديگران باشد؛ مى فرمايد: «و از آن ها امامان و پيشوايانى قرار داديم، كه به فرمان ما امر هدايت خلق خدا را بر عهده گرفتند، زيرا آن ها شكيبايى كردند و به آيات ما يقين داشتند».

در اينجا رمز پيروزى و شرط پيشوايى و امامت را دو چيز شمرده است: يكى ايمان و يقين به آيات الهى، و ديگرى صبر و استقامت و شكيبايى.

اين امر، ويژۀ بنى اسرائيل نيست، درسى است براى همۀ امت ها و براى مسلمانان ديروز و امروز و فردا كه پايه هاى يقين خود را محكم كنند و از

ص: 117

مشكلاتى كه در راه به ثمر رساندن خط توحيد است نهراسند و صبر و مقاومت را پيشۀ خود كنند تا ائمۀ خلق و رهبر امت ها در تاريخ عالم شوند.

تعبير به «يهدون» (هدايت مى كنند) و همچنين جملۀ «يوقنون» (يقين دارند) هر دو به صورت فعل مضارع، دليل بر استمرار اين دو وصف در طول زندگى آن هاست، چراكه مسألۀ رهبرى، لحظه اى از مشكلات خالى نيست، و در هر گام شخص رهبر و پيشواى مردم با مشكل جديدى روبه رو مى شود كه بايد با نيروى يقين و استقامت مداوم به مبارزه با آن برخيزد و خط هدايت به امر الهى را تداوم بخشد.

قابل توجه اينكه مسألۀ هدايت را مقيد به «امر الهى» مى كند، مى فرمايد:

«يهدون بامرنا» و مهم در امر هدايت همين است كه از فرمان الهى سرچشمه گيرد، نه از امر مردم و خواهش و تمناى دل، يا تقليد از اين و آن.

امام صادق عليه السلام در حديث پرمحتوايش با استفاده از مضامين قرآن مجيد، ائمه و پيشوايان را به دو دسته تقسيم مى كند: امامانى كه به امر خدا نه به امر مردم، هدايت را بر عهده مى گيرند، امر خدا را بر امر خودشان مقدم مى شمرند و حكم او را برتر از حكم خود قرار مى دهند.

و امامانى كه به سوى آتش دعوت مى كنند، فرمان خود را بر فرمان حق مقدم مى دارند، حكم خود را قبل از حكم الهى قرار مى دهند و مطابق هواى نفس خويش و بر ضد كتاب اللّه عمل مى نمايند».(1)

اينكه منظور از «امر» در اينجا امر تشريعى (دستورات الهى در شرع) است يا امر تكوينى (نفوذ فرمان الهى در عالم آفرينش)، ظاهر آيه همان معنى اول است و تعبيرات روايات و مفسران نيز همين معنى را تداعى مى كند، ولى بعضى از مفسران بزرگ آن را به معنى «امر تكوينى» دانسته اند. توضيح اينكه: «هدايت» در آيات و روايات به دو معنى آمده است: ارائۀ طريق (نشان دادن راه) و ايصال به مطلوب (رساندن به مقصد).

ص: 118


1- . كافى، ج 1، ص 168، باب انّ الائمه فى كتاب اللّه امامان.

هدايت پيشوايان الهى نيز از هر دو راه صورت مى گيرد، گاهى تنها به امر و نهى قناعت مى كنند، ولى گاهى با نفوذ باطنى در دل هاى لايق و آماده، آن ها را به هدف هاى تربيتى و مقامات معنوى مى رسانند.

كلمۀ «امر» در بعضى از آيات قرآن، به معنى «امر تكوينى» به كار رفته است، مانند (إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ) ؛ «هنگامى كه چيزى را اراده كند فرمان او تنها اين است كه مى گويد: موجود باش! آن هم موجود مى شود».(1) جملۀ «يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا» در آيۀ مورد بحث نيز اشاره به همين معنى است، يعنى آن ها پيشوايانى بودند كه با قدرت پروردگار در نفوس آماده نفوذ مى كردند و آن ها را به هدف هاى عالى تربيتى و انسانى سوق مى دادند.(2)

اين معنى فى حدّ ذاته معنى قابل ملاحظه اى است و يكى از شئون امامت و شاخه هاى هدايت است، اما منحصر دانستن جملۀ (يَهْدُونَ بِأَمْرِنا) به اين معنى، موافق ظاهر آيه نيست، ولى مانعى ندارد كه ما «امر» را در اين جمله به معنى وسيع كلمه بگيريم كه هم «امر تكوينى» و هم «تشريعى» را دربر گيرد و هر دو معنى هدايت در آيه جمع باشد. اين تفسير با بعضى از احاديثى كه در تفسير آيه به ما رسيده نيز هماهنگ است. ولى به هر حال رسيدن امام و پيشوا به اين مقام، تنها در پرتو يقين و استقامت امكان پذير است.

نكته: شكيبايى و استقامت رهبران الهى

گفتيم كه در آيات مورد بحث، دو شرط براى پيشوايان و امامان ذكر شده است: نخست صبر و پايدارى، و ديگرى ايمان و يقين به آيات الهى.

ص: 119


1- . يس، آيۀ 82.
2- . تفسير الميزان، ج 1، ص 275.

اين صبر و شكيبايى شاخه هايى دارد: گاهى درمقابل مصائبى است كه به شخص انسان مى رسد؛

گاهى در برابر آزادى اى است كه به دوستان و هواخواهان او مى دهند.

و گاهى درمقابل بدگويى ها و بدزبانى هايى است كه نسبت به مقدسات او مى كنند؛ گاهى از ناحيۀ كج انديشان است، گاهى از سوى بدانديشان، گاه از سوى جاهلان نادان، و گاه از سوى آگاهان بدخواه!

خلاصه، يك رهبر آگاه، دربرابر همۀ اين مشكلات و غير اين ها بايد شكيبايى و استقامت كند، هرگز از ميدان حوادث درنرود، بى تابى و جزع نكند، زمام اختيار از دست ندهد، مأيوس نگردد، و مضطرب و پشيمان نشود، تا به هدف بزرگ خود نائل گردد. در اين زمينه حديث جامع و جالبى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه ذكر آن لازم به نظر مى رسد. او به يكى از دوستانش فرمود:

«كسى كه صبر كند، مدتى كوتاه صبر مى كند (و به دنبال آن پيروزى است) و كسى كه بى تابى مى كند مدتى كوتاه بى تابى مى كند (و سرانجام آن شكست است). سپس فرمود: بر تو باد به صبر و شكيبايى در تمام كارها، زيرا خداوند بزرگ، محمد صلى الله عليه و آله را مبعوث كرد و به او دستور صبر و مدارا داد و فرمود: درمقابل آنچه آن ها مى گويند شكيبايى كن و در صورت لزوم از آن ها جدا شو، اما نه جداشدنى كه مانع دعوت به سوى حق گردد. و نيز فرمود: با استفاده از نيكى ها به مقابله با بدى ها برخيز كه در اين هنگام، كسانى كه با تو عداوت و دشمنى دارند، همچون دوست گرم و صميمى خواهند شد، و به اين مقام جز صابران و جز كسانى كه بهرۀ عظيمى از ايمان دارند نخواهند رسيد.

امام عليه السلام سپس افزود: پيامبر صلى الله عليه و آله صبر و شكيبايى پيشه كرد، تا اينكه انواع تيرهاى تهمت را به سوى او پرتاب كردند (مجنون و ساحرش خواندند و شاعرش ناميدند و در ادعاى نبوت تكذيبش كردند) سينۀ پيامبر صلى الله عليه و آله از

ص: 120

سخنانشان تنگ شد؛ خداوند اين سخن را بر او نازل كرد: «مى دانيم كه سينه ات از سخنان آن ها تنگ مى شود، اما تسبيح و حمد پروردگارت را به جاى آور و از سجده كنندگان باش (كه اين عبادت ها به تو آرامش مى بخشد)».

بار ديگر او را تكذيب كردند و متهم ساختند، او اندوهگين شد، خداوند اين سخن را بر او نازل كرد كه مى دانيم سخنان آن ها تو را غمگين مى كند، اما بدان كه هدف آن ها تكذيب تو نيست، اين ظالمان آيات خدا را تكذيب مى كنند، پيامبرانى كه پيش از تو بودند آماج تكذيب قرار گرفتند، اما شكيبايى پيشه كردند، آن ها آزار ديدند و صبر كردند، تا يارى ما فرا رسيد. پيامبر صلى الله عليه و آله باز هم شكيبايى كرد تا اينكه آن ها از حد گذراندند، نام خدا را به بدى بر زبان جارى كردند و تكذيب نمودند. پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كرد: خداوندا! من درمورد خودم و خاندانم و آبرويم شكيبايى كردم، اما دربرابر بدگويى به مقام مقدس تو نمى توانم شكيبايى كنم. اما باز هم خداوند او را به صبر امر كرد و فرمود: «دربرابر آنچه مى گويند شكيبا باش».

به دنبال آن، پيامبر صلى الله عليه و آله در تمام حالات و دربرابر همۀ مشكلات شكيبا بود و همين سبب شد كه خدا به او بشارت دهد كه در خاندانش امامان و پيشوايان پيدا مى شوند، و اين امامان را نيز توصيه به صبر كرد... اينجا بود كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: «الصَّبرُ مِنَ الإيمانِ كالرَّأسِ مِنَ الجَسَدِ ؛ ارزش صبر در ايمان همچون ارزش سر است در تن» و سرانجام، اين استقامت و صبر سبب پيروزى او بر مشركان شد و دستور انتقام گرفتن از آن ستمگران كه قابل هدايت نبودند صادر گرديد و طومار عمر آن ها به دست پيامبر صلى الله عليه و آله و دوستانش درهم پيچيده شد. اين پاداش آن ها در دنيا بود، علاوه بر پاداش هايى كه در آخرت براى او ذخيره شده است.

امام صادق عليه السلام سپس افزود: «فَمَن صَبَرَ وَاحتَسَبَ لَم يَخرُج مِنَ الدُّنيا حَتّى يُقِرَّ اللّهُ لَهُ عَينَهُ في أعدائهِ مَعَ ما يَدَّخِرُ لَهُ في الآخِرَةِ ؛ كسى كه شكيبايى كند و آن را به حساب

ص: 121

خدا بگذارد، از دنيا بيرون نمى رود تا خداوند چشمش را با شكست دشمنانش روشن كند، علاوه بر پاداش هايى كه براى آخرت او ذخيره خواهد كرد».(1)

آن گونه كه مأمور شده اى استقامت كن

آن گونه كه مأمور شده اى استقامت كن(2)

در آيۀ 15 سورۀ شورى، خداوند متعال خطاب به پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: (فَلِذلِكَ فَادْعُ وَ اِسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ...) ؛ «(پس به همين خاطر) تو (نيز آنان را به سوى اين آيين توحيدى) دعوت كن، و آن چنان كه مأمور شده اى استقامت نما، و از هوى و هوس هاى آنان پيروى مكن!...».

از آنجا كه در آيات قبل مسألۀ تفرقۀ امت ها براثر بغى و ظلم و انحراف مطرح شده، در آيۀ مورد بحث، به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور مى دهد كه براى حل اختلافات و احياى آيين انبيا بكوشد و در اين راه نهايت استقامت را به خرج دهد.

مى فرمايد: «انسان ها را به سوى آيين واحد الهى دعوت كن و از اختلافات برهان!» سپس دستور به استقامت در اين راه داده است: «آن گونه كه مأمور شده اى ايستادگى كن!»؛ (وَ اِسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ) .

جملۀ «كَمَا أُمِرْتَ» (آن چنان كه مأمور شده اى) ممكن است اشاره به مرحلۀ عالى استقامت باشد و يا اشاره به اينكه استقامت نيز از نظر كميت و كيفيت و مدت و خصوصيات ديگر، همه بايد منطبق بر دستور و برنامۀ الهى.

و از آنجا كه هوى و هوس هاى مردم در اين مسير از موانع بزرگ راه است، در سومين دستور مى افزايد: «و از هوى و هوس هاى آن ها پيروى مكن»؛ (وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ) . چراكه هر گروهى تو را به تمايلات و منافع خود دعوت مى كنند، همان

ص: 122


1- . اصول كافى، ج 2، ص 72، باب الصبر (با كمى تلخيص).
2- . تفسير نمونه، ج 20، ذيل آيۀ 15 سورۀ شورى.

دعوتى كه سرانجامش تفرقه و پراكندگى و نفاق است، پا بر سر اين هوى ها بگذار و همۀ مردم را گرد آيين واحد پروردگار جمع كن!

و چون هر دعوتى نقطۀ شروعى دارد، نقطۀ شروع آن را خود پيامبر صلى الله عليه و آله قرار مى دهد و در چهارمين دستور مى فرمايد: «بگو: من ايمان آورده ام به هر كتابى كه از سوى خدا نازل شده است»؛ (وَ قُلْ آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اَللّهُ مِنْ كِتابٍ) . من ميان كتب آسمانى فرق نمى نهم، همه را به رسميت مى شناسم و همه را دعوت كننده به توحيد و معارف پاك دينى و تقوا و پاكى و حق و عدالت مى دانم و آيين من در حقيقت جامع همۀ آن ها و مكمل آن هاست.

و از آنجا كه براى ايجاد وحدت، رعايت «اصل عدالت» ضرورت دارد، در پنجمين دستور آن را مطرح كرده، مى فرمايد: «بگو: من مأمورم كه ميان همۀ شما عدالت برقرار كنم»؛ (وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ) .

چه در قضاوت و داورى ها، چه در حقوق اجتماعى و مسائل ديگر. بنابراين، آيۀ مورد بحث از پنج دستور مهم تشكيل شده كه از اصل دعوت آغاز مى شود، سپس وسيلۀ پيشرفت آن، يعنى استقامت مطرح مى گردد، بعد به موانع راه كه «هوى پرستى» است، اشاره شده، سپس نقطۀ شروع كه از خويشتن است بيان گرديده، و سرانجام هدف نهايى كه گسترش و تعميم عدالت مى باشد، عنوان شده است.

همچون پيامبران اولواالعزم شكيبا باش

همچون پيامبران اولواالعزم شكيبا باش(1)

در آيۀ 35 سورۀ احقاف خداوند خطاب به پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: (فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا اَلْعَزْمِ مِنَ اَلرُّسُلِ وَ لا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ...) ؛ «پس، صبر كن، آن گونه كه پيامبران «اولوا العزم» صبر كردند، و براى (عذاب) آنان شتاب مكن...».

ص: 123


1- . تفسير نمونه، ج 21، ذيل آيۀ 35 سورۀ احقاف.

تنها تو نيستى كه با مخالفت و عداوت اين قوم مواجه شده اى، همۀ پيامبران اولواالعزم با اين مشكلات روبه رو بودند و استقامت كردند، «نوح» عليه السلام پيامبر بزرگ خدا 950 سال دعوت كرد، اما جز گروه اندكى به او ايمان نياوردند، پيوسته آزارش مى دادند و به سخريه اش مى گرفتند.

«ابراهيم» عليه السلام را به ميان آتش افكندند و «موسى» عليه السلام را تهديد به مرگ نمودند و قلبش از نافرمانى هاى قومش پرخون بود، و عيسى مسيح عليه السلام را بعد از آزار بسيار مى خواستند به قتل برسانند كه خداوند نجاتش داد. خلاصه تا بوده دنيا چنين بوده است و جز با نيروى صبر و استقامت نمى توان بر مشكلات پيروز شد.

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله اسطورۀ صبر و استقامت بود

زندگى پيامبران بزرگ خدا به ويژه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بيانگر مقاومت بى حد و حصر آن ها دربرابر حوادث سخت و طوفان هاى شديد و مشكلات طاقت فرساست، و با توجه به اينكه مسير حق هميشه داراى اين گونه مشكلات است رهروان راه حق بايد از آن ها در اين مسير الهام بگيرند.

ما معمولاً از نقطۀ روشن تاريخ اسلام به روزهاى تاريك پيشين مى نگريم و اين نگرش كه از «آينده به گذشته» است واقعيت ها را به شكل ديگرى مجسم مى كند، در حالى كه ما بايد خود را در آن روزى تصور كنيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله تك و تنها بود و هيچ نشانه اى از پيروزى در افق زندگى او به چشم نمى خورد. دشمنان لجوج براى نابودى او كمر بسته بودند، و حتّى خويشاوندان نزديكش در صف اول اين مبارزه قرار داشتند! پيوسته به ميان قبايل عرب مى رفت و آن ها را دعوت مى كرد، اما كسى به دعوت او پاسخ نمى گفت.

سنگسارش مى كردند، آن چنان كه از بدن مباركش خون مى ريخت، ولى دست از برنامۀ خود برنمى داشت.

ص: 124

آن چنان او را در محاصرۀ اجتماعى و اقتصادى و سياسى قرار دادند كه تمام راه ها به روى او و پيروان اندكش بسته شد، بعضى از گرسنگى تلف شدند و بعضى را بيمارى از پاى درآورد. ياران اندكش را شكنجه مى دادند، شكنجه هايى كه بر جان و قلب او مى نشست. روزهايى بر پيامبر صلى الله عليه و آله گذشت كه توصيف آن با بيان و قلم مشكل است؛ هنگامى كه براى دعوت مردم به سوى اسلام به «طائف» رفت نه تنها دعوتش را اجابت نكردند بلكه آن قدر سنگ به او زدند كه خون از پاهايش جارى شد. افراد نادان را تحريك كردند كه فرياد زنند و او را دشنان دهند، ناچار به باغى پناه برد و در سايۀ درختى نشست و با خداى خود اين چنين راز و نياز كرد: «أللّهُمَّ إلَيكَ أشكُو ضَعفَ قُوَّتي وَ قِلَّةَ حِيلَتي، وَ هَواني عَلَى النّاسِ، يا أرحَمَ الرّاحِمينَ، أنتَ رَبُّ المُستَضعَفِينَ، وَ أنتَ رَبّي، إلى مَن تَكِلُني؟ إلى بَعيدٍ يَتَجَهَّمُني؟ أم إلى عَدُوٍّ مَلَّكتَهُ أمري؟ إن لَم يَكُن بِكَ عَلَىَّ غَضَبٌ فَلا اُبالِي ؛ خداوندا! ناتوانى و نارسايى خودم و بى حرمتى مردم را به پيشگاه تو شكايت مى كنم، اى كسى كه از همۀ رحيمان رحيم ترى، تو پروردگار مستضعفين و پروردگار منى، مرا به چه كسى وامى گذارى؟ به افراد دوردست كه با چهرۀ درهم كشيده با من روبرو شوند؟ يا به دشمنانى كه زمام امر مرا به دست گيرند؟

پروردگارا! همين اندازه كه تو از من خشنود باشى مرا كافى است».(1)

گاهى ساحرش خواندند و گاهى ديوانه اش خطاب كردند. خاكستر بر سرش ريختند، كمر به قتلش بستند و خانه اش را در ميان شمشيرها محاصره نمودند. اما با تمام اين احوال همچنان به صبر و شكيبايى و استقامت ادامه داد و سرانجام ميوۀ شيرين اين درخت را چشيد، آيين او نه تنها جزيرۀ عربستان، بلكه شرق و غرب عالم را دربر گرفت و امروز بانگ اذان كه فرياد پيروزى اوست هر صبح و شام از چهار گوشۀ دنيا و در تمام پنج قارۀ جهان، به گوش مى رسد. اين است

ص: 125


1- . سيرۀ ابن هشام، ج 2، ص 61.

معنى (فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا اَلْعَزْمِ مِنَ اَلرُّسُلِ) و اين است راه و رسم مبارزه با شياطين و اهريمنان و طريق پيروزى بر آنان و نيل به اهداف بزرگ الهى. با اين حال چگونه عافيت طلبان مى خواهند بدون شكيبايى و تحمل رنج و درد به اهداف بزرگ خود نائل شوند؟ چگونه مسلمانان امروز دربرابر اين همه دشمنانى كه كمر به نابودى آن ها بسته اند مى خواهند بدون الهام گرفتن از مكتب اصيل پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله پيروز شوند؟ به ويژه رهبران اسلامى بيش از همه مأمور به اين برنامه اند، چنان كه در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام آمده است: «الصَّبرُ عَلى وُلاةِ الاَمرِ مَفرُوضٌ لِقولِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ لِنَبِيِّهِ: فَاصبِر كَما صَبَرَ أُولُوا العَزمِ مِنَ الرُّسُلِ، وإيجابِهِ مِثلَ ذلِكَ عَلى أَولِيائِهِ وَ أهلِ طاعَتِهِ، بِقَولِهِ: لَقَد كانَ لَكُم في رَسُولُ اللّهِ اُسوَةٌ حَسَنَةٌ ؛ صبر و استقامت بر رهبران و زمامداران فريضه است، زيرا خداوند به پيامبرش فرموده است: (فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا اَلْعَزْمِ مِنَ اَلرُّسُلِ) و همين معنى را بر دوستان و اهل طاعتش نيز فرض كرده است، چراكه مى گويد: براى شما در زندگى پيامبر تأسى نيكويى بود (و شما نيز بايد همگى به او اقتدا كنيد)»(1)

چرا تنها صبر ذكر شده است؟

چرا تنها صبر ذكر شده است؟(2)

در آيۀ 24 سورۀ رعد مى خوانيم: (سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى اَلدّارِ) ؛ «(و به آنان مى گويند:) سلام بر شما به خاطر صبر و استقامتتان! چه نيكوست سرانجام سراى جاويدان».

جملۀ (سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ) مى گويد: درود فرشتگان به بهشتيان به اين گونه است:

سلام بر شما باد به خاطر صبر و استقامت تان؛ در حالى كه در آيات قبل به هشت قسمت از كارهاى نيك و برنامه هاى مهم آن ها اشاره شده،

ص: 126


1- . احتجاج طبرسى (مطابق نقل نورالثقلين، ج 5، ص 23).
2- . تفسير نمونه، ج 10، ذيل آيۀ 24 سورۀ رعد.

ولى قرآن در اين جمله تنها روى يكى از آن هشت برنامه انگشت گذاشته و آن صبر است.

نكتۀ اين موضوع را از بيان زنده و پرمغز على عليه السلام مى توان دريافت:

«إنَّ الصَّبرَ مِنَ الإيمانِ كَالرّاسِ مِنَ الجَسَدِ وَ لا خَيرَ في جَسَدٍ لا رَأسَ مَعَهُ وَ لا في إيمانٍ لا صَبرَ مَعَهُ ؛ ارزش صبر، براى ايمان، مانند ارزش سر است براى تن، تن بى سر بقايى ندارد و ايمان بدون صبر نيز ارزشى نخواهد داشت».(1)

درحقيقت پشتوانۀ همۀ برنامه هاى سازندۀ فردى و اجتماعى، همين شكيبايى و استقامت است و بدون آن هيچ كدام از آن ها به سامان نمى رسد، چراكه در مسير هر كار مثبتى مشكلات و موانعى وجود دارد كه جز با نيروى استقامت نمى توان بر آن ها پيروز شد، نه وفاى عهد بدون استقامت و صبر ميسر است، نه حفظ پيوندهاى الهى، نه ترس از خدا و دادگاه قيامت، نه اقامۀ صلوة و انفاق از مواهب الهى، و نه جبران خطاها به وسيلۀ حسنات!

استقامت در سايۀ آگاهى

استقامت در سايۀ آگاهى(2)

در آيۀ 126 سورۀ اعراف آمده است: (وَ ما تَنْقِمُ مِنّا إِلاّ أَنْ آمَنّا بِآياتِ رَبِّنا لَمّا جاءَتْنا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِينَ) ؛ «انتقام تو از ما، تنها به خاطر اين است كه ما به آيات پروردگار خويش - هنگامى كه به سراغ ما آمد - ايمان آورديم. بارالها! صبر و استقامتى (كافى) بر ما فرو ريز! پروردگارا! و ما را مسلمان بميران».

ساحران زمان موسى عليه السلام براى اينكه پاسخى به تهمت فرعون داده باشند و حقيقت امر را بر انبوه مردمى كه تماشاچى اين صحنه بودند، روشن سازند

ص: 127


1- . نهج البلاغه، حكمت 82.
2- . تفسير نمونه، ج 6، ذيل آيۀ 126 سورۀ اعراف.

و بى گناهى خويش را ثابت كنند، چنين گفتند: «تنها ايرادى كه تو به ما دارى اين است كه ما به آيات پروردگار خود، هنگامى كه به سراغ ما آمد، ايمان آورده ايم» يعنى ما نه اخلالگريم، نه توطئه و تبانى خاصى بر ضد تو كرده ايم، نه محرك ما براى ايمان به موسى عليه السلام اين بوده است كه زمام قدرت را به دست بگيريم و نه مردم اين كشور را از سرزمين خود بيرون كنيم و خودت نيز مى دانى كه ما اين كاره نيستيم، بلكه ما وقتى حق را ديديم و نشانه هاى آن را به خوبى شناختيم به نداى پروردگار خود پاسخ گفتيم و ايمان آورديم و تنها گناه ما در نظر تو همين است و بس! درحقيقت آن ها با جملۀ نخست به فرعون نشان دادند كه هرگز از تهديد او نمى هراسند و با شهامت به استقبال همۀ حوادث، حتى مرگ و شهادت مى شتابند و با جملۀ دوم به اتهاماتى كه فرعون بر آن ها وارد كرده بود، با صراحت پاسخ گفتند.

جملۀ «تنقم» از مادۀ «نقمت» (بر وزن نعمت) در اصل به معنى انكار كردن چيزى با زبان يا با عمل و نيز به معنى مجازات نمودن است، بنابراين آيۀ بالا، هم ممكن است به اين معنى باشد كه تنها ايراد تو به ما اين است كه ايمان آورده ايم، و يا به اين معنى باشد كه مجازاتى كه مى خواهى انجام دهى به دليل ايمان ماست.

سپس روى از فرعون برتافتند و متوجه درگاه پروردگار شدند و از او تقاضاى صبر و استقامت كردند، زيرا مى دانستند كه بدون حمايت و يارى او، توانايى مقابله با اين تهديدهاى سنگين را ندارند، لذا گفتند: «پروردگارا! پيمانۀ صبر را بر ما فرو ريز و ما را تا پايان عمر با اخلاص و باايمان بدار!»؛ (رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِينَ) .

جالب اينكه آن ها با جملۀ (أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً) چنين اظهار داشتند كه چون خطر به آخرين درجه رسيده است، تو نيز آخرين درجۀ صبر و استقامت را به ما مرحمت كن (زيرا «افرغ» از مادۀ «افراغ» به معنى ريختن مادۀ سيالى از ظرف است به طورى كه ظرف از آن خالى شود).

ص: 128

ممكن است در نخستين برخورد با ماجراى ساحران زمان موسى عليه السلام كه در پايان، مؤمنان راستينى از كار درآمدند، انسان در شگفتى فرو رود كه مگر ممكن است در مدتى به اين كوتاهى چنين انقلاب و تحولى در فكر و روح انسانى پيدا شود كه از صف مخالف كاملاً بريده و در صف موافق گام بگذارد و آن چنان سرسختانه از عقيدۀ تازۀ خود دفاع كند كه به تمام موقعيت و زندگى خويش پشت پا زند و شربت شهادت را شجاعانه و با چهره اى خندان تا آخرين جرعه بنوشد؟!

پاسخ: آن ها با سوابق زيادى كه در علم سحر داشتند به خوبى به عظمت معجزۀ موسى عليه السلام و حقانيت او پى بردند و از روى آگاهى كامل در اين ميدان گام گذاشتند، اين آگاهى سرچشمۀ عشق سوزانى شد كه تمام جود آن ها را دربر گرفت، عشقى كه هيچ حد و مرزى را به رسميت نمى شناسد و برتر از همۀ خواسته هاى انسان است. آن ها به خوبى مى دانستند در چه راهى گام گذاشته اند و براى چه مى جنگند و با چه كسى مبارزه مى كنند و چه آيندۀ درخشانى به دنبال اين مبارزه در پيش دارند.

آرى، اگر ايمان با آگاهى كامل همراه شود از چنين عشقى سر برمى آورد كه اين گونه فداكارى ها در راه آن شگفت انگيز نيست.

به همين علت مى بينيم كه آن ها باصراحت و شجاعت (چنان كه در آيۀ 72 سورۀ طه آمده است) گفتند: «سوگند به همان كسى كه ما را آفريده است! ما هرگز تو را بر دلايل روشنى كه از طرف پروردگار به ما رسيده، مقدم نخواهيم داشت؛ تو هرچه مى خواهى بكن، اما بدان كه دايرۀ قدرتت محدود به همين زندگى دنياست!» و سرانجام - چنان كه در روايات و تواريخ آمده است - آن قدر در اين راه ايستادگى به خرج دادند كه فرعون تهديد خود را عملى ساخت و بدن هاى مثله شدۀ آنان را در كنار رود نيل بر شاخه هاى درختان بلند نخل آويزان نمود

ص: 129

و نام پرافتخار آن ها در دفتر آزادمردان جهان ثبت شد و به گفتۀ مفسر بزرگ، مرحوم طبرسى: «كانوا اوّلَ النّهارِ كُفّاراً سَحَرَةً وَ آخِرَ النّهارِ شُهَداءَ بَرَرَةً؛ صبحگاهان كافر بودند و ساحر، شامگاهان شهيدان نيكوكار راه خدا».

ولى بايد توجه داشت كه چنين انقلاب و تحول و استقامتى جز در پناه امدادهاى الهى ممكن نيست و به يقين، كسانى كه در مسير حق گام مى گذارند، چنين امدادهايى به سراغ آن ها خواهد شتافت.

نقش ثبات و استقامت

نقش ثبات و استقامت(1)

در آيات 24 تا 27 سورۀ ابراهيم، خداوند اوصاف و ويژگى هاى متعددى را براى «شجرۀ طيبه» و «شجرۀ خبيثه» بيان فرموده است.

در ميان تمام اين صفات، بيش از همه مسألۀ ثبات و عدم ثبات به چشم مى خورد و حتى در بيان ثمرۀ شجرۀ طيبه در آخرين آيۀ مورد بحث چنين مى خوانيم: خداوند افراد باايمان را به دليل عقيدۀ ثابت شان در دنيا و آخرت ثابت قدم مى دارد. بر اساس اين آيه اهميت فوق العادۀ «ثبات» و نقش آن مشخص مى شود.

دربارۀ عوامل پيروزى مردان بزرگ سخن بسيار گفته اند، ولى از ميان همۀ آن ها، در رديف اول بايد استقامت و پايدارى را نام برد.

بسيارند كسانى كه از هوش و استعداد متوسطى برخوردارند و يا ابتكار عمل آن ها كاملاً متوسط است، ولى به پيروزى هاى بزرگى در زندگى نائل شده اند كه پس از تحقيق و بررسى مى بينيم دليلى جز ثبات و استقامت ندارد! از نظر اجتماعى، پيشرفت هر برنامۀ مؤثرى تنها در سايۀ ثبات امكان پذير است و به

ص: 130


1- . تفسير نمونه، ج 10، ذيل آيات 24-27 سورۀ ابراهيم.

همين دليل تمام كوشش تخريب كنندگان براى از ميان بردن ثبات به كار مى رود، و اصولاً مؤمنان راستين را بايد از ثبات و استقامت شان دربرابر حوادث سخت و طوفان هاى زندگى شناخت.

شكيبايى، رمز هر پيروزى است

شكيبايى، رمز هر پيروزى است(1)

خداوند در آيۀ 39 سورۀ ق مى فرمايد: (فَاصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ اَلشَّمْسِ وَ قَبْلَ اَلْغُرُوبِ) ؛ «دربرابر آنچه آنها مى گويند شكيبا باش، و پيش از طلوع آفتاب و پيش از غروب، تسبيح و حمد پروردگارت را بگوى!».

اين نخستين بار نيست كه قرآن مجيد روى صبر و شكيبايى دربرابر مشكلات و افراد لجوج و معاند تكيه مى كند، بارها و بارها قرآن مجيد، هم به پيامبر بزرگ اسلام صلى الله عليه و آله و هم به عموم مؤمنان اين مسألۀ مهم را خاطرنشان مى سازد، و تجربه هاى فراوان نيز نشان داده كه غلبه و پيروزى از آن كسانى است كه سهم بيشترى از صبر و استقامت دارند.

نزول فرشتگان بر مؤمنان بااستقامت

نزول فرشتگان بر مؤمنان بااستقامت(2)

در آيۀ 30 سورۀ فصلت مى خوانيم: (إِنَّ اَلَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اَللّهُ ثُمَّ اِسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ اَلْمَلائِكَةُ أَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ اَلَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ) ؛ «به يقين كسانى كه گفتند: «پروردگار ما خداوند يگانه است» سپس استقامت كردند، فرشتگان بر آنان نازل مى شوند كه «نترسيد و غمگين مباشيد، و بشارت باد بر شما به آن بهشتى كه به شما وعده داده شده است!».

ص: 131


1- . تفسير نمونه، ج 22، ذيل آيۀ 39 سورۀ ق.
2- . همان، ج 20، ذيل آيۀ 30 سورۀ فصلت.

مى دانيم كه روش قرآن براى تبيين مطالب اين است كه امور متضاد را دربرابر هم قرار مى دهد تا با مقايسه با يكديگر وضع آن ها به خوبى روشن شود، و از آنجا كه در آيات گذشته سخن از منكران لجوجى بود كه بر كفر پافشارى داشتند و خداوند آن ها را به عذاب ها و كيفرهاى مختلف تهديد مى كند، در آيات مورد بحث، سخن از مؤمنانى است كه در ايمانشان راسخ و پابرجا هستند، و خداوند به هفت پاداش و موهبت كه براى آن ها قرار داده اشاره مى كند كه بيشتر آن ها نقطۀ مقابل كيفرهاى گذشته است.

نخست مى گويد: «كسانى كه مى گويند: پروردگار ما اللّه است، سپس بر سر گفتۀ خود مى ايستند و كمترين انحرافى پيدا نمى كنند و آنچه را كه لازمۀ آن است در عمل و گفتار نشان مى دهند، فرشتگان الهى بر آن ها نازل مى شوند و مى گويند كه نترسيد و غمگين مباشيد».

چه تعبير جامع و جالبى كه درحقيقت همۀ نيكى ها و صفات برجسته را دربر دارد! نخست دل به خدا بستن و ايمان محكم به او پيدا كردن، سپس تمام زندگى را به رنگ ايمان درآوردن و در محور آن قرار دادن. بسيارند كسانى كه دم از عشق اللّه مى زنند، ولى در عمل استقامت ندارند، افرادى سست و ناتوان اند كه وقتى دربرابر طوفان شهوات قرار مى گيرند باايمان وداع كرده و در عمل مشرك مى شوند و هنگامى كه منافع شان به خطر مى افتد همان ايمان ضعيف و مختصر را نيز از دست مى دهند.

على عليه السلام در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه اين آيه را با عبارت گويا و پرمعنايى تفسير مى كند و بعد از تلاوت آن مى فرمايد: «وَ قَد قُلتُم «رَبُّنَا اللّهُ» فَاستَقِيمُوا عَلى كِتابِهِ وَ عَلى مِنهاجِ أمرِهِ وَ عَلَى الطَّريقَةِ الصّالِحَةِ مِن عِبادَتِهِ، ثُمَّ لا تَمرِقُوا مِنها، و لا تَبتَدِعُوا فيها وَ لا تُخالِفُوا عَنها ؛ شما گفتيد:

پروردگار ما «اللّه» است، پس بر سر اين سخن استقامت كنيد. بر انجام دستورهاى كتاب او و در راهى كه فرمان داده

ص: 132

و در راه پرستش شايستۀ او استقامت به خرج دهيد، از دايرۀ فرمانش خارج نشويد و در آيين او بدعت مگذاريد و هرگز با آن مخالفت نكنيد».(1)

در حديث ديگرى از پيغمبر گرامى اسلامى صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه اين آيه را تلاوت فرمود، سپس افزود: «قَد قالَها ناسٌ، ثُمَّ كَفَرَ أكثَرُهُم، فَمَن قالَها حَتّى يَمُوتُ فَهُوَ مِمَّنِ استَقامَ عَلَيها ؛ گروهى اين سخن را گفتند، سپس اكثر آن ها كافر شدند، اما كسى كه اين سخن را بگويد و همچنان به آن تداوم دهد تا مرگش فرا رسد، از كسانى است كه بر آن استقامت كرده است».(2)

و اگر مى بينيم امام على بن موسى الرضا عليه السلام دربارۀ تفسير «استقامت» فرمود: «هِىَ وَاللّهِ ما أنتُم عَلَيهِ ؛ استقامت همان روش ولايتى است كه شما داريد»(3) به اين معنى نيست كه مفهوم آيه در مسألۀ ولايت خلاصه شود، بلكه چون پذيرش رهبرى ائمۀ اهل بيت عليهم السلام ضامن بقاء خط توحيد و روش اصيل اسلام و ادامۀ عمل صالح است، استقامت را به اين معنى تفسير فرموده است.

كوتاه سخن اينكه ارزش انسان كه در ايمان و عمل صالح خلاصه مى شود در اين آيه در جملۀ (قالُوا رَبُّنَا اَللّهُ ثُمَّ اِسْتَقامُوا) منعكس شده، ولذا در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله آمده است كه شخصى خدمتش عرض كرد: «أخبِرني بِأمرٍ أعتَصِمُ بِهِ دستورى به من ده كه به آن چنگ زنم و در دنيا و آخرت اهل نجات شوم».

پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: «قُل رَبِّىَ اللّهُ ثُمَّ استَقِم ؛ بگو: پروردگار من اللّه است و بر اين گفتۀ خود بايست!».

او مى گويد: پرسيدم: «خطرناك ترين چيزى كه بايد از آن بترسم چيست؟ پيامبر صلى الله عليه و آله زبانش را گرفت و فرمود: «اين».(4)

ص: 133


1- . نهج البلاغه، خطبۀ 176.
2- . مجمع البيان، ذيل آيات مورد بحث.
3- . همان.
4- . روح البيان، ج 8، ص 254.

اكنون ببينيم كسانى كه اين دو اصل مهم را در وجود خود زنده مى كنند مشمول چه مواهبى از سوى خدا هستند.

قرآن در اين آيات به هفت موهبت بزرگ اشاره مى كند، مواهبى كه فرشتگان الهى كه بر آن ها نازل مى شوند به آن ها بشارت مى دهند. آرى، كار انسان به جايى مى رسد كه در پرتو ايمان و استقامت، فرشتگان بر او نازل مى گردند و پيام الهى را كه سراسر لطف و مرحمت است به او اعلام مى دارند.

با دقت در عمق اين مفاهيم و عظمت اين وعده هاى الهى كه به وسيلۀ فرشتگان به مؤمنان داده مى شود روح آدمى به پرواز درمى آيد و تمام وجود او به سوى ايمان و استقامت جذب مى شود. در پرتو اين فرهنگ و تعليمات بود كه اسلام از يك مشت عرب جاهلى، انسان هاى نمونه اى ساخت كه از هيچ گونه ايثار و فداكارى مضايقه نداشتند، و همين هاست كه امروز مى تواند الهام بخش مسلمانان در راه پيروزى بر همۀ مشكلات باشد.

البته نبايد فراموش كرد كه «استقامت» همچون «عمل صالح» ميوۀ درخت «ايمان» است، زيرا ايمان هنگامى كه عمق و نفوذ كافى پيدا كند انسان را دعوت به استقامت خواهد كرد، همان گونه كه استقامت نيز در مسير حق بر عمق ايمان مى افزايد، و اين دو تأثير متقابل دارند.

ص: 134

فصل هفتم: عناصر عملى تربيت و سازندگى

اشاره

تهذيب نفس و خودسازى

تقوا بزرگ ترين ارزش انسان

حقيقت تقوا

آثار تقوا در روح و در اجتماع

ايمان به غيب

اقامۀ نماز

انفاق

ايمان به پيامبران الهى

ايمان به رستاخيز

رابطۀ تقوا و روشن بينى

رابطۀ تقوا و عمران و آبادى

تقوا و نجات از مشكلات

سيماى پرهيزكاران

نماز و صبر

خشوع، روح نماز است

نماز، بازدارندۀ از زشتى ها

قيام شبانه براى تلاوت قرآن

فضيلت نماز شب

نماز و اصلاح جامعۀ انسانى

روزه

روزۀ سكوت

دعا و نيايش

تلاش براى معاش

صلۀ رحم

امر به معروف و نهى از منكر

ص: 135

ص: 136

تهذيب نفس، وظيفۀ بزرگ الهى

تهذيب نفس، وظيفۀ بزرگ الهى(1)

در آيات هفتم تا نهم سورۀ شمس مى خوانيم: (وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها * قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها) ؛ «و سوگند به روح آدمى و آن كس كه آن را (آفريده و) موزون ساخته، سپس فجور و تقوايش (شرّ و خيرش) را به او الهام كرده است، كه هر كس نفس خود را پاك و تزكيه كرده، رستگار شده است».

هر قدر سوگندهاى قرآن در يك زمينه بيشتر و محكم تر باشد دليل بر اهميت موضوع است. و مى دانيم كه طولانى ترين و مؤكدترين قسم ها در اين سوره است، به خصوص كه سوگند به ذات پاك خداوند سه بار در آن تكرار شده و سرانجام روى اين مسأله تكيه گرديده كه فلاح و رستگارى در تزكيۀ نفس است و محروميت و شكست و بدبختى در ترك تزكيه.

درواقع مهم ترين مسألۀ زندگى انسان نيز همين است و درحقيقت قرآن با تعبير فوق، اين مطلب را بازگو مى كند كه رستگارى انسان نه در گرو پندارها و خيال هاست، نه در سايۀ مال و ثروت و مقام، نه وابسته به اعمال اشخاص ديگر (آن گونه كه مسيحيان تصور مى كنند كه فلاح هر انسانى در گرو فداكارى عيساى مسيح عليه السلام است) و نه مانند اين ها، بلكه در گرو پاك سازى و تعالى روح و جان در پرتو ايمان و عمل صالح است. بدبختى و شكست انسان نيز نه در قضا و قدر

ص: 137


1- . تفسير نمونه، ج 27، ذيل آيات 7-9 سورۀ شمس.

اجبارى است، نه در سرنوشت هاى الزامى و نه معلول فعاليت هاى اين و آن، بلكه تنها و تنها بر اثر آلودگى به گناه و انحراف از مسير تقواست.

در تواريخ آمده است كه همسر عزيز مصر (زليخا) هنگامى كه يوسف عليه السلام مالك خزائن ارض شد و حاكم بر سرزمين مصر گشت، او را ملاقات كرد و گفت: «اِنَّ الحِرصَ وَ الشَّهوَةَ تُصَيِّرُ المُلُوكَ عَبِيداً، وَ اِنَّ الصَّبرَ وَ التَّقوى يُصَيِّرُ العَبِيدَ مُلُوكاً، فَقالَ يُوسُفُ: قالَ اللّهُ تَعالى: (إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اَللّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ اَلْمُحْسِنِينَ) ؛ «حرص و شهوت، پادشاهان را برده ساخت و صبر و تقوا بردگان را پادشاه. يوسف عليه السلام سخن او را تصديق كرد و اين كلام الهى را به او خاطرنشان ساخت: هر كس كه تقوا و شكيبايى را پيشه كند خداوند اجر نيكوكاران را ضايع نمى سازد».(1)

همين معنى به عبارت ديگرى نقل شده كه همسر عزيز مصر در رهگذرى نشسته بود كه موكب يوسف عليه السلام از آنجا عبور كرد. زليخا گفت: «أَلحَمدُ لِلّهِ الَّذِي جَعَلَ المُلُوكَ بِمَعصِيَتِهِم عَبِيداً، و جَعَلَ العَبِيدَ بِطاعَتِهِم مُلُوكاً؛ شكر خدايى را كه پادشاهان را به سبب معصيت برده كرد و بردگان را به دليل اطاعت، پادشاه».(2)

آرى، بندگى نفس سبب بردگى انسان، و تقوا و تهذيب نفس سبب حكومت بر جهان هستى است.

چه بسيارند كسانى كه براثر بندگى خدا به مقامى رسيده اند كه صاحب ولايت تكوينى شده و مى توانند به اذن خدا در حوادث اين جهان اثر بگذارند و دست به كرامات و خوارق عادات بزنند!

رستگارى بدون تهذيب نفس ممكن نيست

رستگارى بدون تهذيب نفس ممكن نيست(3)

در آيات ده گانۀ سورۀ شمس چنين مى خوانيم: (وَ اَلشَّمْسِ وَ ضُحاها * وَ اَلْقَمَرِ إِذا

ص: 138


1- . محّجة البيضاء، ج 5، ص 116.
2- . همان، ص 117.
3- . تفسير نمونه، ج 27، ذيل آيات 1-10 سورۀ شمس.

تَلاها * وَ اَلنَّهارِ إِذا جَلاّها * وَ اَللَّيْلِ إِذا يَغْشاها * وَ اَلسَّماءِ وَ ما بَناها * وَ اَلْأَرْضِ وَ ما طَحاها * وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها * قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها * وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها) ؛ «به خورشيد و گسترش نور آن در صبحگاهان سوگند! و به ماه هنگامى كه از پى آن درآيد و به روز هنگامى كه خورشيد را آشكار سازد! و به شب آن هنگام كه آن را بپوشاند! و سوگند به آسمان و كسى كه آن را بنا كرده! و به زمين و كسى كه آن را گسترانيده! و سوگند به روح آدمى و آن كس كه آن را (آفريده و) موزون ساخته! سپس فجور و تقوايش (شرّ و خيرش) را به او الهام كرده است، كه هر كس نفس خود را پاك و تزكيه كرده، رستگار شده؛ و آن كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده ساخته، نوميد و محروم گشته است».

سوگندهاى پى درپى و مهمى كه در آغاز اين سوره آمده، با يك حساب، «يازده» سوگند و با حساب ديگر «هفت» سوگند است و بيشترين تعداد سوگندهاى قرآن را در خود جاى داده و به خوبى نشان مى دهد كه مطلب مهمى در اينجا مطرح است، مطلبى به عظمت آسمان ها و زمين و خورشيد و ماه، مطلبى سرنوشت ساز و حيات بخش. نخست مى فرمايد: «به خورشيد و گسترش نور آن سوگند!».

سوگندهاى قرآن به طور عموم دو مقصد را تعقيب مى كند: نخست اهميت مطلبى كه سوگند به خاطر آن ياد شده، و ديگرى اهميت خود اين امور كه مورد سوگند است، چراكه سوگند هميشه به موضوعات مهم ياد مى شود، به همين دليل اين سوگندها فكر و انديشۀ انسان را به كار مى اندازد تا دربارۀ اين موضوعات مهم عالم خلقت بينديشد و از آن ها راهى به سوى خدا بگشايد.

«خورشيد» مهم ترين و سازنده ترين نقش را در زندگى انسان و تمام موجودات زندۀ زمينى دارد، زيرا علاوه بر اينكه منبع «نور» و «حرارت» است و اين دو از عوامل اصلى زندگى انسان به شمار مى رود، منابع ديگر حياتى نيز از

ص: 139

آن مايه مى گيرند، وزش بادها، نزول باران ها، پرورش گياهان، حركت رودخانه ها و آبشارها، و حتى پديد آمدن منابع انرژى زا، همچون نفت و ذغال سنگ، اگر درست دقت كنيم هر كدام به صورتى با نور آفتاب ارتباط دارد به طورى كه اگر روزى اين چراغ حيات بخش خاموش شود تاريكى و سكوت و مرگ همه جا را فراخواهد گرفت. «ضحى» در اصل به معنى گسترش نور آفتاب است و اين در هنگامى است كه خورشيد از افق بالا بيايد و نور آن همه جا را فراگيرد، سپس به آن موقع از روز نيز «ضحى» اطلاق شده است.

تكيه بر خصوص «ضحى» به دليل اهميت آن است، چراكه هنگام سلطۀ نور آفتاب بر زمين است. سپس به سومين سوگند پرداخته، مى گويد: «قسم به ماه! در آن هنگام كه پشت سر خورشيد درآيد»؛ (وَ اَلْقَمَرِ إِذا تَلاها) .

اين تعبير - چنان كه جمعى از مفسران نيز گفته اند - درحقيقت اشاره به ماه در زمان بدر كامل، يعنى شب چهاردهم است، زيرا ماه در اين شب تقريباً مقارن غروب آفتاب سر از افق مشرق برمى دارد و چهرۀ پرفروغ خود را ظاهر كرده، سلطۀ خويش را بر پهنۀ آسمان تثبيت مى كند و چون از هر زمان جالب تر و پرشكوه تر است به آن سوگند ياد شده است.

اين احتمال را نيز داده اند كه تعبير فوق اشاره به تبعيت دائمى ماه از خورشيد، و اكتساب نور از آن منبع باشد، ولى در اين صورت جملۀ (إِذا تَلاها) قيد توضيحى مى شود. بعضى احتمالات ديگرى نيز در تفسير آيه داده اند كه شايان توجه نيست، لذا از ذكر آن خوددارى مى شود.

و در چهارمين سوگند، مى افزايد: «و سوگند به روز! هنگامى كه صفحۀ زمين را روشن سازد»؛ (وَ اَلنَّهارِ إِذا جَلاّها) .

«جلّاها» از مادۀ «تجلية» به معنى اظهار و ابراز است. دربارۀ اينكه ضمير در «جلّاها» به چه چيز بازمى گردد، ميان مفسران گفتگوست؛ بسيارى آن را به زمين

ص: 140

يا دنيا برمى گردانند (چنان كه در بالا گفتيم). درست است كه در آيات گذشته سخنى از «زمين» نبوده، ولى از قرينۀ مقام روشن مى شود.

بعضى نيز معتقدند كه ضمير به «خورشيد» برمى گردد، يعنى قسم به «روز» هنگامى كه «خورشيد» را ظاهر مى كند. درست است كه درحقيقت خورشيد روز را ظاهر مى كند، ولى به طور مجازى مى توان گفت كه روز خورشيد را آشكار كرد، اما تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد.

به هر حال، سوگند به اين پديدۀ مهم آسمانى به سبب تأثير فوق العادۀ آن در زندگى بشر، و تمام موجودات زنده است، چراكه روز، رمز حركت و جنبش و حيات است و تمام تلاش ها و كشش ها و كوشش هاى زندگى معمولاً در روشنايى روز صورت مى گيرد.

و در پنجمين سوگند مى فرمايد: «قسم به شب! آن هنگام كه صفحۀ زمين (يا خورشيد) را بپوشاند»؛ (وَ اَللَّيْلِ إِذا يَغْشاها) .

شب از يك سو حرارت آفتاب روز را تعديل مى كند و از سوى ديگر مايۀ آرامش و استراحت همۀ موجودات زنده است و اگر تاريكى شب نبود و آفتاب پيوسته مى تابيد، آرامشى وجود نداشت، زيرا حرارت سوزان آفتاب همه چيز را نابود مى كرد، حتى اگر نظام شب و روز برخلاف وضع كنونى بود همين مشكل پيش مى آمد، چنان كه در كرۀ ماه كه شب هايش معادل دو هفتۀ كرۀ زمين است و روزهايش نيز معادل دو هفته، در وسط روز حرارت به حدود سيصد درجۀ سانتيگراد مى رسد كه هيچ موجود زنده اى كه مى شناسيم در آن شرايط باقى نمى ماند، و در وسط شب مقدار زيادى زير صفر مى رود كه اگر در آنجا موجود زنده اى باشد حتماً يخ مى زند و نابود مى شود.

در ششمين و هفتمين سوگند، به سراغ آسمان و خالق آسمان مى رود: «به آسمان و آن كسى كه آسمان را بنا كرده سوگند!».

ص: 141

اصل خلقت آسمان با آن عظمت خيره كننده اش از شگفتى هاى بزرگ خلقت است و بنا و پيدايش اين همه كواكب و اجرام آسمانى و نظامات حاكم بر آن ها شگفتى ديگر، و از اين ها مهم تر، خالق اين آسمان است.

قابل توجه اينكه «ما» در لغت غرب معمولاً براى «موجود غيرعاقل» مى آيد و اطلاق آن بر خداوند عالم حكيم تناسبى ندارد، ولذا بعضى ناچار شده اند «ما» را در اينجا «مصدريه» بگيرند، نه «موصوله» و در اين صورت مفهوم آيه چنين مى شود: سوگند به آسمان و بناى آسمان!

ولى با توجه به آيات (وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها) - كه تفسير آن به زودى بيان مى شود - راهى جز اين نيست كه «ما» «موصوله» و اشاره به ذات پاك خداوند باشد كه خالق همۀ آسمان هاست، و استعمال «ما» درمورد «موجود عاقل» نيز در لغت عرب بى سابقه نيست، چنان كه در آيۀ 3 سورۀ نساء مى خوانيم: (فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ اَلنِّساءِ) ؛ «ازدواج كنيد با زنانى كه مورد علاقۀ شماست».

جمعى از مفسران معتقدند كه تعبير به «ما» (چيزى) در اينجا براى اين است كه مبدأ جهان را نخست به صورت مبهم ذكر كرده باشد، تا بعداً بادقت و مطالعه، با علم و حكمت او آشنا شوند و «چيزى» تبديل به «كسى» گردد، ولى تفسير اول مناسب تر است.

سپس در «هشتمين» و «نهمين» سوگند، سخن از «زمين» و «خالق زمين» به ميان آورده، مى فرمايد: «قسم به زمين و آن كس كه زمين را گسترانيده است!»؛ (وَ اَلْأَرْضِ وَ ما طَحاها) .

زمينى كه گاهوارۀ زندگى انسان و تمام موجودات زنده است؛ زمين با تمام شگفتى هايش: كوه ها و درياها، درّه ها و جنگل ها، چشمه ها و رودخانه ها، معادن و منابع گران بهايش، كه هر كدام به تنهايى آيتى است از آيات حق و نشانه اى است از نشانه هاى او.

ص: 142

و از آن برتر و بالاتر، خالق اين زمين و كسى كه آن را گسترانيده است.

«طحاها» از مادۀ «طحو» (بر وزن سهو) هم به معنى انبساط و گستردگى آمده و هم به معنى «راندن و دور كردن و از ميان بردن» و در اينجا به معنى گستردن است، چراكه اولاً زمين در آغاز در زير آب غرق بود و به تدريج آب ها در گودال هاى زمين قرار گرفت و خشكى ها سر برآورد و گسترده شد، كه از آن تعبير به «دحوالارض» نيز مى شود.

ثانياً زمين در آغاز به صورت پستى ها و بلندى ها با شيب هاى تند و غيرقابل سكونتى بود، باران هاى سيلابى مداوم باريدند، ارتفاعات زمين را شستند و در دره ها گستردند و به تدريج زمين هاى مسطح و قابل استفاده براى زندگى انسان و كشت و زرع به وجود آمد.

بعضى از مفسران معتقدند كه در اين تعبير يك اشارۀ اجمالى به حركت زمين نيز وجود دارد، چراكه يكى از معانى «طحو» همان راندن است كه مى تواند اشاره به حركت انتقالى زمين به دور خورشيد، يا حتى حركت وضعى آن به دور خود، و يا هر دو باشد.

سرانجام به «دهمين» و «يازدهمين» سوگند كه آخرين قسم ها در اين سلسله است، مى رسيم كه مى فرمايد: «سوگند به نفس آدمى، و آن كس كه آن را منظم و مرتب ساخت!»؛ (وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها) . همان انسانى كه عصارۀ عالم خلقت، چكيدۀ جهان ملك و ملكوت، و گل سرسبد عالم آفرينش است.

اين خلقت بديع كه مملو از شگفتى ها و اسرار است آن قدر اهميت دارد كه خداوند به خود آن و خالق آن يك جا قسم ياد كرده است!

دربارۀ اينكه منظور از «نفس» در اينجا روح انسان است، يا جسم و روح هر دو، مفسران احتمالات گوناگونى داده اند؛ اگر منظور روح باشد مراد از «سواها» (از مادۀ تسويه) همان تنظيم و تعديل قواى روحى انسان است، از حواس ظاهر

ص: 143

گرفته تا نيروى ادراك، حافظه، انتقال، تخيل، ابتكار، عشق، اراده و تصميم، و مانند آن، كه در مباحث «علم النفس» مطرح شده است. و اگر منظور «روح» و «جسم» هر دو باشد، تمام شگفتى هاى نظامات بدن و دستگاه هاى مختلف آن را شامل مى شود كه در علم «تشريح» و «فيزيولوژى» (وظايف الاعضاء) به طور گسترده مورد بحث گرفته است.

البته نفس به هر دو معنى در قرآن مجيد اطلاق شده است.

درمورد «روح» در آيۀ 42 زمر مى خوانيم: (اَللّهُ يَتَوَفَّى اَلْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها) ؛ «خداوند ارواح را هنگام مرگ مى گيرد».

و درمورد «جسم» در آيۀ 33 قصص آمده است كه موسى عليه السلام مى گويد: (قالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ) ؛ عرض كرد: «پروردگارا! من يك تن از آنان را كشته ام؛ مى ترسم مرا به قتل برسانند».

ولى مناسب در اينجا اين است كه هر دو را شامل شود چراكه شگفتى هاى قدرت خداوند، هم در جسم است و هم در جان و اختصاصى به يكى از اين دو ندارد.

جالب اينكه «نفس» در اينجا به صورت نكره ذكر شده، كه مى تواند اشاره به عظمت و اهميت نفس آدمى باشد، عظمتى مافوق تصور و آميخته با ابهام كه آن را به عنوان موجودى ناشناخته معرفى مى كند، همان گونه كه بعضى از بزرگ ترين دانشمندان امروز از انسان به همين عنوان تعبير كرده و او را «موجود ناشناخته» ناميده اند.

در آيۀ بعد به يكى از مهم ترين مسائل مربوط به آفرينش انسان پرداخته، مى افزايد: «پس از تنظيم قوا و جسم و جان آدمى، «فجور» و «تقوا» را به او الهام كرد».

آرى، هنگامى كه خلقتش تكميل شد و «هستى» او تحقق يافت، خداوند

ص: 144

«بايدها و نبايدها» را به او تعليم داد و اين گونه، وجودى شد از نظر آفرينش، مجموعه اى از «گل بدبو» و «روح الهى» و از نظر تعليمات «آگاه بر فجور و تقوا» و درنتيجه وجودى است كه مى تواند در قوس صعودى برتر از فرشتگان و از ملك پران شود و آنچه اندر وهم نايد آن شود، و در قوس نزولى از حيوانات درنده نيز منحطتر گردد و به مرحلۀ «بل هم اضل» برسد، و اين مسأله بستگى به اين دارد كه با اراده و انتخابگرى خويش كدام مسير را برگزيند.

«الهمها» از مادۀ «الهام» در اصل به معنى بلعيدن يا نوشيدن چيزى است، سپس به معنى القاء مطلبى از سوى پروردگار در روح و جان آدمى آمده است، گويا روح انسان آن مطلب را با تمام وجودش مى نوشد و مى بلعد. گاهى نيز به معنى وحى آمده، ولى بعضى از مفسرين معتقدند كه تفاوت «الهام» با «وحى» در اين است كه شخصى كه به او الهام مى شود نمى فهمد مطلب را از كجا به دست آورده، در حالى كه هنگام وحى مى داند از كجا و چگونه به او رسيده است.

«فجور» از مادۀ «فجر» به معنى شكافتن وسيع است و از آنجا كه سپيدۀ صبح پردۀ شب را مى شكافد به آن «فجر» گفته مى شود. همچنين از آنجا كه ارتكاب گناهان پردۀ ديانت را مى شكافد به آن «فجور» اطلاق شده است.

البته منظور از «فجور» در آيۀ مورد بحث، همان اسباب و عوامل و راه هاى آن است و منظور از «تقوا» كه از مادۀ «وقايه» به معنى نگهدارى است، اين است كه انسان خود را از زشتى ها و بدى ها و آلودگى ها و گناهان نگهدارد و بركنار كند.

لازم به يادآورى است كه معنى اين آيه (فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها) اين نيست كه خداوند عوامل فجور و تقوا را در درون جان آدمى ايجاد كرد، عواملى كه او را به فجور و آلودگى و دريدن پرده هاى حيا دعوت مى كند، و عواملى كه او را به خيرات و نيكى ها مى كشاند، آن چنان كه بعضى پنداشته و آيه را دليلى بر وجود تضاد در درون وجود انسان دانسته اند؛ بلكه مى گويد: اين دو حقيقت را به او

ص: 145

الهام و تعليم كرد، يا به تعبير ساده تر: راه و چاه را به او نشان داد؛ همان گونه كه در آيۀ 10 سورۀ بلد آمده است: (وَ هَدَيْناهُ اَلنَّجْدَيْنِ) ؛ «ما انسان را به خير و شر هدايت كرديم».

به تعبير ديگر: خداوند آن چنان قدرت تشخيص و عقل و وجدان بيدارى به او داده كه «فجور» و «تقوا» را از راه «عقل» و «فطرت» درمى يابد. ولذا بعضى از مفسران گفته اند: اين آيه درحقيقت اشاره به مسألۀ «حسن و قبح عقلى» است كه خداوند توانايى درك آن را به انسان ها داده است.

قابل توجه اينكه خداوند نعمت هاى فراوانى در اختيار بشر گذاشته، ولى از ميان تمام اين نعمت ها در اينجا روى مسألۀ الهام «فجور» و «تقوا» و درك حسن و قبح تكيه كرده، چراكه اين مسأله سرنوشت سازترين مسألۀ زندگى بشر است.

و سرانجام بعد از تمام اين سوگندهاى مهم و پى درپى، نتيجۀ آن ها را چنين بيان مى فرمايد: «سوگند به اين ها! كه هركس نفس خويش را تزكيه كند رستگار است»؛ (قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها) .

«زكاها» از مادۀ «تزكيه» در اصل - چنان كه راغب در مفردات آورده است - به معنى نمو و رشد دادن است، و زكات نيز در اصل به معنى نمو و رشد است، ولذا در روايتى از على عليه السلام مى خوانيم: «المال تنقصه النفقة و العلم يزكوا على الانفاق»: «مال با انفاق نقصان مى يابد، ولى علم با انفاق نمو مى كند».(1) سپس اين واژه به معنى تطهير و پاك كردن نيز آمده، شايد به اين مناسبت كه پاك سازى از آلودگى ها سبب رشد و نمو است، و در آيۀ مورد بحث، هر دو معنى امكان دارد.

آرى، رستگارى از آن كسى است كه نفس خويش را تربيت كند و رشد و نمو دهد و از آلودگى به خلق وخوى شيطانى و گناه و عصيان و كفر پاك سازد

ص: 146


1- . نهج البلاغه، حكمت 147.

و درحقيقت مسألۀ اصلى زندگى انسان نيز همين «تزكيه» است، كه اگر باشد سعادتمند است، وگرنه بدبخت و بينوا است.

سپس به سراغ گروه مخالف رفته، مى فرمايد: «نوميد و محروم گشت هر كس نفس خود را با معصيت و گناه آلوده ساخت»؛ (وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها) .

«خاب» از مادۀ «خيبة» به معنى نرسيدن به مطلوب و محروم شدن و زيان كار گشتن است.(1)

«دساها» از مادۀ «دس» در اصل به معنى داخل كردن چيزى همراه با كراهت است، چنان كه قرآن مجيد دربارۀ عرب جاهلى و زنده به گور كردن دختران مى فرمايد: (أَمْ يَدُسُّهُ فِي اَلتُّرابِ) ؛ «يا (زنده) در خاك پنهانش كند؟!»،(2) و «دسيسه» به كارهاى مخفيانۀ زيان بار گفته مى شود.

در تناسب اين معنى با آيۀ مورد بحث بيانات گوناگونى گفته اند:

گاه گفته شده كه اين تعبير كنايه از فسق و گناه است، چراكه اهل تقوا و صلاح، خود را آشكار مى سازند، در حالى كه افراد آلوده و گنهكار خود را پنهان مى دارند، چنان كه نقل شده است سخاوتمندان عرب خيمه هاى خود را در نقاط مرتفع مى زدند و شب ها آتش روشن مى كردند، تا نيازمندان در طول شب و روز به سراغ شان بروند و مورد محبت آن ها واقع شوند، ولى افراد بخيل و لئيم در زمين هاى پست خيمه برپا مى كردند تا كسى به سراغ آنان نيايد!

و گاه گفته اند: منظور اين است كه گنهكاران خود را در لابه لاى صالحان پنهان مى كنند. يا اينكه نفس خود يا هويت انسانى خويش را در معاصى و گناه پنهان مى دارند. يا معاصى و گناه را در درون نفس خود مخفى مى كنند. و در هر حال كنايه اى است از آلودگى به گناه و معصيت و خوى هاى شيطانى و درست در نقطۀ مقابل تزكيه است.

ص: 147


1- . مفردات راغب؛ قاموس اللّغة.
2- . نحل، آيۀ 59.

جمع تمام اين معانى در مفهوم وسيع آيه نيز بى مانع است. بر اين اساس، پيروزمندان و شكست خوردگان در صحنۀ زندگى دنيا مشخص مى شوند و معيار ارزيابى اين دو گروه چيزى جز «تزكيۀ نفس و نمو و رشد روح تقوا و اطاعت خداوند» يا «آلودگى به انواع معاصى و گناهان» نيست و از اينجا روشن مى شود اينكه در حديثى از امام باقر يا امام صادق عليهما السلام در تفسير آيه نقل شده است كه فرمود: «قد افلح من اطاع و خاب من عصى»: «رستگار شد كسى كه اطاعت كرد، و نوميد و محروم گشت كسى كه عصيان نمود»(1) درحقيقت بيان نتيجه و حاصل مقصود است.

در حديث ديگرى آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگامى كه آيۀ (قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها) را تلاوت مى فرمود، توقف مى كرد و چنين دعا مى نمود: «اللَّهُمَّ آتِ نَفسِي تَقواها، وَ أَنتَ وَلِيُّها وَ مَولاها، وَ زَكَّها وَ أَنتَ خَيرُ مَن زَكّاها ؛ پروردگارا! به نفس من تقوايش را مرحمت كن، تو ولى و مولاى آن هستى، و آن را تزكيه فرما كه تو بهترين تزكيه كنندگانى».(2)

اين سخن نشان مى دهد كه پيمودن اين راه پرپيچ و خم، و گذشتن از اين گردنۀ صعب العبور حتّى براى پيامبر صلى الله عليه و آله جز به توفيق الهى ممكن نيست، يعنى گام هاى بندگان به علاوۀ تأييدات خداوند، ولذا در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم كه در تفسير اين دو آيه فرمود: «أَفلَحَت نَفسٌ زَكّاهَا اللّهُ، وَخابَت نَفسٌ خَيَّبَهَا اللّهُ مِن كُلِّ خَيرٍ ؛ رستگار شد نفسى كه خدا او را تزكيه كرده و نوميد و محروم گشت نفسى كه خدا او را از هر خير محروم نموده است».(3)

ص: 148


1- . مجمع البيان، ج 10، ص 498.
2- . همان.
3- . در المنثور، ج 6، ص 357.
تقوا بزرگ ترين ارزش انسان
اشاره

تقوا بزرگ ترين ارزش انسان(1)

خداوند در آيۀ سيزدهم سورۀ حجرات مى فرمايد: (يا أَيُّهَا اَلنّاسُ إِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اَللّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اَللّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ) ؛ «اى مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد؛ (اينها ملاك برترى نيست،) گرامى ترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست؛ به يقين خداوند دانا و آگاه است».

در آيات گذشته روى سخن به مؤمنان بود و خطاب به صورت «يا ايها الذين آمنوا» و در آن آيات، عوامل متعددى را كه يك «جامعۀ مؤمن» را با خطر روبه رو مى سازد بازگو كرد و از آن نهى فرمود.

در حالى كه در آيۀ مورد بحث، مخاطب، كل جامعۀ انسانى است و مهم ترين اصلى را كه ضامن نظم و ثبات است بيان مى كند و ميزان واقعى ارزش هاى انسانى را دربرابر ارزش هاى كاذب و دروغين مشخص مى سازد؛ مى فرمايد: «اى مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد».

منظور از آفرينش مردم از يك مرد و زن، همان بازگشت نسب انسان ها به «آدم» و «حوا» عليهما السلام است، بنابراين چون همه از ريشۀ واحدى هستند معنى ندارد كه از نظر نسب و قبيله بر يكديگر افتخار كنند، و اگر خداوند براى هر قبيله و طايفه اى ويژگى هايى آفريده، براى حفظ نظم زندگى اجتماعى مردم است، چراكه اين تفاوت ها سبب شناسايى است و بدون شناسايى افراد، نظم در جامعۀ انسانى حكم فرما نمى شود، چراكه اگر همه يكسان و شبيه يكديگر و همانند بودند، هرج ومرج عظيمى سراسر جامعۀ انسانى را فرامى گرفت.

دربارۀ اين كه «شعوب» (جمع «شعب» بر وزن صعب) به معنى «گروه عظيمى

ص: 149


1- . تفسير نمونه، ج 22، ذيل آيۀ 13 سورۀ حجرات.

از مردم» با «قبائل» جمع «قبيله» چه تفاوتى است، مفسران احتمالات مختلفى داده اند؛ جمعى گفته اند: دايرۀ شعوب گسترده تر از دايرۀ قبائل است، همان طور كه «شعب» امروز بر يك «ملت» اطلاق مى شود.

بعضى «شعوب» را اشاره به «طوايف عجم» و «قبائل» را اشاره به «طوايف عرب» مى دانند. و بالاخره بعضى ديگر «شعوب» را از نظر انتساب انسان به مناطق جغرافيايى، و «قبائل» را ناظر به انتساب او به نژاد و خون شمرده اند.

ولى تفسير اول از همه مناسب تر به نظر مى رسد.

به هر حال قرآن مجيد بعد از اين كه بزرگ ترين مايۀ مباهات و مفاخرۀ عصر جاهلى، يعنى نسب و قبيله را از كار مى اندازد، به سراغ معيار واقعى ارزش رفته، مى فرمايد: «گرامى ترين شما نزد خداوند، باتقواترين شماست».

به اين صورت قلم سرخ بر تمام امتيازات ظاهرى و مادى كشيده و اصالت و واقعيت را به مسألۀ تقوا و پرهيزكارى و خداترسى مى دهد و مى گويد: براى تقرب به خدا و نزديكى به ساحت مقدس او هيچ امتيازى جز تقوا مؤثر نيست و از آنجا كه تقوا يك صفت روحانى و باطنى است كه قبل از هر چيز بايد در قلب و جان انسان مستقر شود و ممكن است مدعيان بسيار داشته باشد و متصفان كم، در آخر آيه مى افزايد: «خداوند دانا و آگاه است»؛ (إِنَّ اَللّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ) . پرهيزكاران را به خوبى مى شناسد و از درجۀ تقوا و خلوص نيت و پاكى و صفاى آن ها آگاه است، آن ها را بر طبق علم خود گرامى مى دارد و پاداش مى دهد و مدعيان دروغين را نيز مى شناسد و كيفر مى دهد.

نكته ها:
1. ارزش هاى راستين و ارزش هاى كاذب

بدون شك، هر انسانى به طور فطرى خواهان اين است كه موجود باارزش

ص: 150

و پرافتخارى باشد، به همين دليل با تمام وجودش براى كسب ارزش ها تلاش مى كند.

ولى معيار ارزش ها به دليل تفاوت فرهنگ ها كاملاً متفاوت است و گاهى ارزش هاى كاذب جاى ارزش هاى راستين را مى گيرد. گروهى ارزش واقعى خويش را در انتساب به «قبيلۀ معروف و معتبرى» مى دانند، ولذا براى تجليل مقام قبيله و طايفۀ خود همواره دست و پا مى زنند، تا با بزرگ كردن آن، خود را به وسيلۀ انتساب به آن بزرگ كنند، به ويژه در ميان اقوام جاهلى، افتخار به انساب و قبايل، رايج ترين افتخار موهوم بود، تا آنجا كه هر قبيله اى خود را «قبيلۀ برتر» و هر نژادى خود را «نژاد والاتر» مى شمرد، كه متأسفانه هنوز رسوبات و بقاياى آن در اعماق روح بسيارى از افراد و اقوام وجود دارد.

گروه ديگرى مسألۀ مال و ثروت و داشتن كاخ و قصر و خدم و حشم و امثال اين امور را نشانۀ ارزش مى دانند و همواره براى آن تلاش مى كنند، در حالى كه جمع ديگرى مقامات بلند اجتماعى و سياسى را معيار شخصيّت مى شمرند. و به همين صورت هر گروهى در مسيرى گام برمى دارند و به ارزشى دل مى بندند و آن را معيار مى شمرند.

اما از آنجا كه اين امور، همه امورى است متزلزل و برون ذاتى و مادى و زودگذر، يك آيين آسمانى همچون اسلام هرگز نمى تواند با آن موافقت كند، لذا خط بطلان روى همۀ آن ها كشيده و ارزش واقعى انسان را در صفات ذاتى او به ويژه تقوا و پرهيزكارى و تعهد و پاكى او مى شمرد، حتى براى موضوعات مهمى همچون علم و دانش، اگر در مسير ايمان و تقوا و ارزش هاى اخلاقى قرار نگيرد، اهميت قائل نيست.

و عجيب است كه قرآن در محيطى ظهور كرد كه ارزش «قبيله» از همۀ ارزش ها مهم تر محسوب مى شد، اما اين بت ساختگى درهم شكست و انسان را

ص: 151

از اسارت «خون» و «قبيله» و «رنگ» و «نژاد» و «مال» و «مقام» و «ثروت» آزاد ساخت و او را براى يافتن خويش به درون جانش و صفات والايش رهبرى كرد! جالب اينكه در شأن نزول هايى كه براى اين آيه ذكر شده نكاتى ديده مى شود كه از عمق اين دستور اسلامى حكايت مى كند، ازجمله اينكه بعد از فتح مكه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله دستور داد اذان بگويند. «بلال» بر پشت بام كعبه رفت و اذان گفت. «عتّاب بن اسيد» كه از آزادشدگان بود گفت: شكر مى كنم خدا را كه پدرم از دنيا رفت و چنين روزى را نديد! و «حارث بن هشام» نيز گفت: آيا رسول اللّه صلى الله عليه و آله غير از اين «كلاغ سياه!» كسى را پيدا نكرد؟! (آيۀ فوق نازل شد و معيار ارزش واقعى را بيان كرد).(1)

بعضى ديگر گفته اند: آيه هنگامى نازل شد كه پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داده بود دخترى را به يكى از «موالى» دهند (موالى به بردگان آزاد شده، يا به غيرعرب مى گويند) آن ها تعجب كردند و گفتند: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله! آيا مى فرماييد دختران مان را به موالى دهيم؟! (آيه نازل شد و بر اين افكار خرافى خط بطلان كشيد).(2)

در جاى ديگر حديثى مى خوانيم: روزى پيامبر صلى الله عليه و آله در مكه براى مردم خطبه خواند و فرمود: «يا اَيُّها النّاسُ اِنَّ اللّهَ قَد اَذهَبَ عَنكُم عَيبَةَ الجاهِلِيَّةِ، وَ تَعاظُمَها بِآبائِها، فالنّاسُ رَجُلانِ: رَجُلٌ بَرٌّ تَقِىٌّ كَريمٌ عَلَى اللّهِ، وَ فاجِرٌ شَقِىٌّ هَيِّنٌ عَلَى اللّهِ، وَالنّاسُ بَنُو آدَمَ، و خَلَقَ اللّهُ آدَمَ مِن تُرابٍ، قالَ اللّهُ تَعالى: يا أيُّها النّاسُ إنّا خَلَقناكُم مِن ذَكَرٍ و اُنثى و جَعَلناكُم شُعوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إنَّ أكرَمَكُم عِندَ اللّهِ أتقاكُم إنَّ اللّهَ عَليمٌ خَبيرٌ ؛ اى مردم! خداوند از شما ننگ جاهليت و تفاخر به پدران و نياكان را زدود، مردم دو گروه بيش نيستند: نيكوكار و باتقوا و ارزشمند نزد خدا، و يا بدكار و شقاوتمند

ص: 152


1- . روح البيان، ج 9، ص 90. در تفسير «قرطبى» نيز همين شأن نزول ها آمده است (ج 9، ص 6160).
2- . همان.

و پست در پيشگاه حق. همۀ مردم فرزند آدم اند و خداوند آدم را از خاك آفريده، چنان كه مى گويد: اى مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم، و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا شناخته شويد، از همه گرامى تر نزد خداوند كسى است كه از همه پرهيزكارتر باشد، خداوند دانا و آگاه است».(1)

در كتاب آداب النفوس طبرى آمده كه پيامبر صلى الله عليه و آله در اثناء ايام تشريق (روزهاى 11 و 12 و 13 ذى الحجه) در سرزمين «منى» در حالى كه بر شترى سوار بود رو به سوى مردم كرد و فرمود: «يا اَيُّها النّاسُ! اَلا اِنَّ رَبَّكُم واحِدٌ وَ اِنَّ اَباكُم واحِدٌ، اَلا لا فَضلَ لِعَرَبِىٍّ عَلى عَجَمِىٍّ، وَلا لِعَجَمِىٍّ عَلى عَرَبِىٍّ، وَ لا لِأسوَدَ عَلى اَحمَرَ، وَ لا لِأحمَرَ عَلى اَسوَدَ، اِلّا بِالتَّقوى، اَلا هَل بَلَّغتُ؟ قالُوا: نَعَم.

قالَ: لِيُبَلِّغِ الشّاهِدُ الغائِبَ ؛ اى مردم! بدانيد كه خداى شما يكى است و پدرتان يكى، نه عرب بر عجم برترى دارد و نه عجم بر عرب، نه سياه پوست بر گندمگون و نه گندمگون بر سياه پوست، مگر به تقوا، آيا من دستور الهى را ابلاغ كردم؟ همه گفتند: آرى! فرمود: اين سخن را حاضران به غايبان برسانند».(2)

و نيز در حديث ديگرى در جمله هايى كوتاه و پرمعنى از آن حضرت آمده است: «اِنَّ اللّهَ لا يَنظُرُ اِلى اَحسابِكُم، وَ لا اِلى اَنسابِكُم، وَ لا اِلى اَجسامِكُم، وَ لا اِلى اَموالِكُم، وَلكِن يَنظُرُ اِلى قُلُوبِكُم، فَمَن كانَ لَهُ قَلبٌ صالِحٌ تَحَنَّنَ اللّهُ عَلَيهِ وَ اِنَّما اَنتُم بَنُو آدَمَ وَ اَحَبُّكُم اِلَيهِ اَتقاكُم ؛ خداوند به وضع خانوادگى و نسب شما نگاه نمى كند، و نه به اجسام شما، و نه به اموالتان، بلكه به دل هاى شما نگاه مى كند، كسى كه قلب صالحى دارد، خدا به او لطف و محبت مى كند، شما همگى فرزندان آدميد و محبوب ترين شما نزد خدا باتقواترين شماست».(3)

ص: 153


1- . تفسير قرطبى، ج 9، ص 6161.
2- . همان، ص 6162.
3- . همان.

ولى عجيب است كه با اين تعليمات وسيع و غنى و پربار، هنوز در ميان مسلمانان كسانى روى مسألۀ «نژاد» و «خون» و «زبان» تكيه مى كنند و حتى وحدت آن را بر اخوت اسلامى و وحدت دينى مقدم مى شمرند و عصبيت جاهليت را بار ديگر زنده كرده اند و با اينكه از اين رهگذر ضربه هاى سختى بر آنان وارد شده گويا نمى خواهند بيدار شوند و به حكم اسلام بازگردند! خداوند همه را از شر تعصب هاى جاهليت حفظ كند!

اسلام با «عصبيت جاهليت» در هر شكل و صورت مبارزه كرده است، تا مسلمانان جهان را از هر نژاد و قوم و قبيله زير پرچم واحدى جمع كند، نه پرچم قوميت و نژاد، و نه پرچمى غير آن، چراكه اسلام هرگز اين ديدگاه هاى تنگ و محدود را نمى پذيرد و همه را موهوم و بى اساس مى شمرد، حتى در حديثى آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله درمورد عصبيت جاهليت فرمود: «دَعُوها فَاِنَّها مُنتِنَهٌ ؛ آن را رها كنيد كه چيز متعفنى است!».(1)

اما چرا اين تفكر متعفن هنوز مورد علاقۀ گروه زيادى است كه خود را به ظاهر مسلمان مى شمرند و دم از قرآن و اخوت اسلامى مى زنند، معلوم نيست.

چه زيباست جامعه اى كه براساس معيار ارزشى اسلامى (إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اَللّهِ أَتْقاكُمْ) بنا شود و ارزش هاى كاذب نژاد و مال و ثروت و مناطق جغرافيايى و طبقه از آن برچيده گردد. آرى، تقواى الهى و احساس مسئوليت درونى و ايستادگى دربرابر شهوات، و پايبند بودن به راستى و درستى و پاكى و حق و عدالت، معيار ارزش انسان است و نه غير آن. هرچند در آشفته بازار جوامع كنونى اين ارزش اصيل به دست فراموشى سپرده شده و ارزش هاى دروغين جاى آن را گرفته است. در نظام ارزشى جاهلى كه بر محور «تفاخر به آباء و اموال و اولاد» دور مى زد يك مشت دزد و غارتگر پرورش مى يافت، اما با دگرگون شدن اين نظام

ص: 154


1- . صحيح مسلم (طبق نقل فى ظلال، ج 7، ص 538).

و احياى اصل والاى (إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اَللّهِ أَتْقاكُمْ) محصول آن، انسان هايى همچون سلمان و ابوذر و عمارياسر و مقداد شد.

و در انقلاب جوامع انسانى، اتفاق مهم، انقلاب نظام ارزشى آن و احياى اين اصل اصيل اسلامى است. اين سخن را با حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله پايان مى دهيم، آنجا كه فرمود: «كُلُّكُم بَنُو آدَمَ، وَ آدَمُ خُلِقَ مِن تُرابٍ وَلَيَنتَهِيَنَّ قَومٌ يَفخَرُونَ بِآبائِهِم اَو لِيَكُونَنَّ اَهوَنَ عَلَى اللّهِ مِنَ الجِعلانِ ؛ همۀ شما فرزندان آدميد و آدم از خاك آفريده شده است. از تفاخر به پدران بپرهيزيد، وگرنه نزد خدا از حشراتى كه در كثافات غوطه ورند پست تر خواهيد بود!».(1)

2. حقيقت تقوا

چنان كه ديديم، قرآن بزرگ ترين امتياز را براى تقوا قرار داده و آن را تنها معيار سنجش ارزش انسان ها مى شمرد.

در جاى ديگر، تقوا را بهترين زاد و توشه شمرده است: (وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ اَلزّادِ اَلتَّقْوى) .(2)

و در جاى ديگر لباس تقوا را بهترين لباس براى انسان معرفى مى كند:

(وَ لِباسُ اَلتَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ) .(3)

و در آيات متعددى يكى از نخستين اصول دعوت انبيا را «تقوا» ذكر كرده، و بالاخره در جاى ديگر اهميت اين موضوع را تا جايى بالا برده كه خدا را «اهل تقوا» مى شمرد؛ مى گويد: (هُوَ أَهْلُ اَلتَّقْوى وَ أَهْلُ اَلْمَغْفِرَةِ) .(4)

ص: 155


1- . فى ظلال، ج 7، ص 538.
2- . بقره، آيۀ 197.
3- . اعراف، آيۀ 26.
4- . مدثر، آيۀ 56.

قرآن، تقوا را نور الهى مى داند كه هرجا راسخ شود، علم و دانش مى آفريند:

(وَ اِتَّقُوا اَللّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اَللّهُ) .(1)

و نيز «نيكى» و «تقوا» را قرين هم مى شمرد: (وَ تَعاوَنُوا عَلَى اَلْبِرِّ وَ اَلتَّقْوى) و «عدالت» را قرين «تقوا» ذكر مى كند: (اِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى) . اكنون بايد ديد حقيقت تقوا، اين سرمايۀ بزرگ معنوى و اين بزرگ ترين افتخار انسان با اين همه امتيازات، چيست؟ قرآن اشاراتى دارد كه پرده از روى حقيقت تقوا برمى دارد: در آيات متعددى جاى آن را «قلب» مى شمرد، ازجمله مى فرمايد: (أُولئِكَ اَلَّذِينَ اِمْتَحَنَ اَللّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى) ؛ «كسانى كه صداى خود را دربرابر رسول خدا صلى الله عليه و آله پايين مى آورند و ادب را رعايت مى كنند كسانى هستند كه خداوند قلوبشان را براى پذيرش تقوا آزموده است».(2)

قرآن، تقوا را نقطۀ مقابل «فجور» ذكر كرده، چنان كه در آيۀ 8 سورۀ شمس مى خوانيم: (فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها) ؛ «خداوند انسان را آفريد و راه فجور و تقوا را به او نشان داد». قرآن هر عملى را كه از روح اخلاص و ايمان و نيت پاك سرچشمه گرفته باشد براساس «تقوا» مى شمرد، چنان كه در آيۀ 108 سورۀ توبه دربارۀ مسجد «قبا» كه منافقان، مسجد «ضرار» را درمقابل آن ساختند، مى فرمايد:

(لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى اَلتَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ) ؛ «مسجدى كه از روز نخست بر شالودۀ تقوا باشد شايسته تر است كه در آن نماز بخوانى».

از مجموع اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه «تقوا» همان احساس مسئوليت و تعهدى است كه به دنبال رسوخ ايمان در قلب بر وجود انسان حاكم مى شود و او را از «فجور» و گناه بازمى دارد، به نيكى و پاكى و عدالت دعوت مى كند، و اعمال آدمى را خالص و فكر و نيت او را از آلودگى ها مى شويد.

ص: 156


1- . بقره، آيۀ 282.
2- . حجرات، آيۀ 3.

هنگامى كه به ريشۀ لغوى اين كلمه بازمى گرديم نيز به همين نتيجه مى رسيم، زيرا «تقوا» از «وقاية» به معنى كوشش در حفظ و نگهدارى چيزى است، و منظور در اين گونه موارد، نگهدارى روح و جان از هرگونه آلودگى، و متمركز ساختن نيروها در امورى است كه رضاى خدا در آن است. بعضى از بزرگان براى تقوا سه مرحله قائل شده اند:

يك: نگهدارى نفس از عذاب جاويدان از راه تحصيل اعتقادات صحيح.

دو: پرهيز از هرگونه گناه، اعم از ترك واجب و فعل معصيت.

سه: خويشتن دارى دربرابر آنچه قلب آدمى را به خود مشغول مى دارد و از حق منصرف مى كند، و اين تقواى خواص، بلكه خاص الخاص است.(1)

اميرمؤمنان على عليه السلام در نهج البلاغه تعبيرات گويا و زنده اى دربارۀ تقوا دارد و تقوا از مسائلى است كه در بسيارى از خطب و نامه ها و كلمات قصار آن حضرت عليه السلام بر آن تكيه شده است.

در يك جا تقوا را با گناه و آلودگى مقايسه كرده، چنين مى فرمايد: «ألا وَ إنَّ الخَطايا خَيلٌ شُمُسٌ حُمِلَ عَلَيها أهلُها وَ خُلِعَت لُجُمُها فَتَقَحَّمَت بِهِم فِى النَّارِ ألا وَ إنَّ التَّقوى مَطايا ذُلُلٌ حُمِلَ عَلَيها أهلُها وَ اُعطُوا أزِمَّتَها فَأورَدَتهُمُ الجَنَّةَ! ؛ بدانيد كه گناهان همچون مركب هاى سركش است كه گنهكاران بر آن ها سوار مى شوند و لجامشان گسيخته مى گردد و آنان را در قعر دوزخ سرنگون مى سازد. اما تقوا مركبى است راهوار و آرام كه صاحبانش بر آن سوار مى شوند، زمام آن ها را به دست مى گيرند و تا قلب بهشت به پيش مى تازند».(2)

مطابق اين تشبيه لطيف، تقوا همان حالت خويشتن دارى و كنترل نفس

ص: 157


1- . بحارالانوار، ج 70، ص 136.
2- . نهج البلاغه، خطبۀ 16.

و تسلط بر شهوات است، در حالى كه بى تقوايى، تسليم شدن دربرابر شهوات سركش و از بين رفتن هرگونه كنترل بر آن هاست.

و در جاى ديگر مى فرمايد: «اعلَمُوا عِبادَ اللّهِ أنَّ التَّقوى دارُ حِصنٍ عَزيزٍ وَالفُجُورَ دارُ حِصنٍ ذَليلٍ لا يَمنَعُ أهلَهُ وَ لا يُحرِزُ مَن لَجَأ إلَيهِ ألا وَ بِالتَّقوى تُقطَعُ حُمَةُ الخَطايا ؛ بدانيد اى بندگان خدا! كه تقوا قلعه اى محكم و شكست ناپذير است، اما فجور و گناه حصارى است سست و بى دفاع كه اهلش را از آفات نجات نمى دهد و كسى كه به آن پناهنده شود در امان نيست. بدانيد كه انسان تنها به وسيلۀ تقوا از گزند گناه مصون مى ماند».(1)

و باز در جاى ديگر مى فرمايد: «فاعتَصِمُوا بِتَقوَى اللّهِ فَإنَّ لَها حَبلاً وَثيقاً عُروَتُهُ وَمَعقِلاً مَنيعاً ذِروَتُهُ ؛ به تقواى الهى چنگ بزنيد كه رشته اى محكم و دستگيره اى استوار و پناهگاهى مطمئن است».(2)

از لابه لاى مجموع اين تعبيرات، حقيقت و روح تقوا به خوبى روشن مى شود.

يادآورى اين نكته نيز لازم است كه تقوا ميوۀ درخت ايمان است، به همين دليل براى به دست آوردن اين سرمايۀ عظيم بايد پايۀ ايمان را محكم ساخت.

البته ممارست بر اطاعت، پرهيز از گناه، و توجه به برنامه هاى اخلاقى، ملكۀ تقوا را در نفس راسخ مى سازد و نتيجۀ آن پيدايش نور يقين و ايمان شهودى در جان انسان است و هر قدر نور «تقوا» افزون شود نور «يقين» نيز افزون خواهد شد، ولذا در روايات اسلامى مى بينيم كه «تقوا» يك درجه بالاتر از «ايمان» و يك درجه پايين تر از «يقين» شمرده شده است!

امام على بن موسى الرضا عليه السلام مى فرمايد: «اَلاِيمانُ فَوقَ الاِسلامِ بِدَرَجَةٍ، وَالتَّقوى فَوقَ الاِيمانِ بِدَرَجَةٍ، وَاليَقينُ فَوقَ التَّقوى بِدَرَجَةٍ، وَ ما قُسِّمَ فِى النّاسِ شَىءٌ اَقَلَّ

ص: 158


1- . نهج البلاغه، خطبۀ 157.
2- . همان، خطبۀ 190.

مِنَ اليَقينِ ؛ ايمان يك درجه برتر از «اسلام» است، و «تقوا» درجه اى بالاتر از «ايمان»، و «يقين» درجه اى برتر از «تقوا» است و ميان مردم هيچ چيز كمتر از «يقين» تقسيم نشده است».(1)

اين بحث را با شعر معروفى كه حقيقت تقوا را ضمن مثال روشنى بيان كرده، پايان مى دهيم:

خل الذنوب صغيرها وكبيرها فهو التقى

و اصنع كماش فوق ار فى الشوك يحذر ما يرى

لا تحقرن صغيرة ان الجبال من الحصى

«گناهان كوچك و بزرگ را ترك گوى و تقوا همين است؛ و همچون كسى باش كه از يك «خار زار» مى گذرد و لباس و دامان خود را چنان جمع مى كند كه خار بر دامانش ننشيند، و پيوسته مراقب اطراف خويش است؛ هرگز گناهى را كوچك مشمر كه كوه هاى بزرگ از سنگريزه هاى كوچك تشكيل شده است!».

آثار تقوا در روح و در اجتماع
اشاره

آثار تقوا در روح و در اجتماع(2)

1. ايمان به غيب

افرادى كه به عالم ماوراى حسّ معتقدند و به خداى غيرقابل رؤيت اعتقاد دارند، درحقيقت مرز ماده را شكافته و خويش را از چهار ديوارى ماده گذرانده اند. اينان ديدى وسيع پيدا مى كنند و روح خويش را با جهان بزرگ ترى ارتباط مى دهند.

آن ها از مرتبۀ حيوان و افراد مادى كه از حيوان پست ترند، گام فراتر نهاده، درك و ديدشان آنان از مرتبۀ درك و ديد حواس ظاهرى گذشته، به چيزهايى پى مى برند كه حواس ظاهرى، قدرت درك آن را ندارند.

ص: 159


1- . بحارالانوار، ج 70، ص 136.
2- . تفسير نمونه، ج 1، ذيل آيات 3-5 سورۀ بقره.

كسى كه معتقد است: «عالَم از آنچه ما درك مى كنيم بسيار بزرگ تر و عالم ماوراى طبيعت به مراتب از جهان طبيعت وسيع تر است، نيروى سازندۀ اين عالم، بى نهايت علم و قدرت دارد، هميشه بوده و همواره خواهد بود، جريان عالم بر طبق يك نقشۀ بسيار عميق و دقيق است، انسان فاصلۀ زيادى از حيوان دارد، مرگ به معنى فنا و نابودى نيست، بلكه يكى از مراحل كمال بشر است، زيرا انسان پس از مرگ وارد عالم وسيع تر و پهناورترى مى شود»،(1) چنين انسانى فاصلۀ زيادى با يك فرد مادى دارد كه مى گويد: «عالم محقر (و محدود) است به آنچه ما مى بينيم و يا آنچه علوم طبيعى براى ما ثابت كرده، و طبيعت محدود و قوانين جبرى آن سازندۀ اين جهان است، و هيچ گونه نقشه و فكرى در ساختمان آن به كار نرفته است. نيروى خلاقۀ عالم حتى به اندازۀ يك كودك خردسال هم عقل و شعور ندارد و بشر هم جزئى از طبيعت است و پس از مرگ اجزاى بدن او از هم متلاشى شده و ديگربار جزء همين مواد طبيعى مى گردد و هيچ گونه بقايى براى او نيست، و ميان انسان و حيوان چندان فاصله اى وجود ندارد».(2)

آرى، اين دو انسان هرگز با هم قابل مقايسه نيستند، اولى از نظر كمك، خدمت به خلق و زيان نرساندن به انسان ها درجات عالى را مى پيمايد، كه دومى نمى تواند در آن حد باشد، و اگر باشد نادان است، زيرا چرا زيان نرساند؟ چرا به نفع استفاده نكند؟ چرا كمك كند؟ چرا به خلق خدمت نمايد؟ هيچ دليلى ندارد، زيرا از نظر او پاداشى دربرابر اين اعمال در كار نيست، برخلاف اعتقاد يك انسان مؤمن.

2. ارتباط با خدا (اقامۀ نماز)

كسى كه به جهان ماوراى طبيعت راه يافته و به خداوند بزرگ ايمان دارد ديگر

ص: 160


1- . قرآن و آخرين پيامبر.
2- . همان.

نبايد دربرابر بت ها و انسان هايى همانند خويش، و جبّاران و ستمگران، سر خضوع و تعظيم فرود آورد. او تنها دربرابر خداوند سرتعظيم خم مى كند و تسليم آفرينندۀ جهان است.

او بالاتر رفته و احساس مى كند كه از مرتبۀ مخلوقاتِ ديگر گذشته و ارزش اين معنى را پيدا كرده كه با آفرينندۀ بزرگ جهان، با خداوند ازلى و ابدى، ارتباط گيرد و با او سخن بگويد. در اين حال مى يابد كه زندگى هدفى بالاتر از خورد و خواب و لذّات اين جهان دارد. اقامۀ نماز، خود مهم ترين عامل تربيتى انسان است. كسى كه شبانه روز لااقل پنج بار دربرابر ذات مقدس حضرت حق قرار مى گيرد و ارزش سخن گفتن با او را پيدا مى كند، تصورات او، افكار او، كردار و رفتار او، همه خدايى مى شود و چيزى برخلاف خواست خدا انجام نمى دهد، مشروط بر اينكه راز و نياز و نماز او به درگاه پروردگار از جان و دل او سرچشمه بگيرد و با تمام قلب به درگاه پاك او روى آورد.

3. ارتباط با انسان ها (انفاق)
اشاره

چنين انسانى معترف است كه آنچه به دست اوست مربوط به خداست (مما رزقناهم) رزق و روزى از خداست، اين ثروت، مرهون نيروها و مواهب و استعدادهايى است كه خدا به انسان داده است و فرآوردۀ خود او نيست و با اين اعتقاد، از بخشيدن و انفاق آن نه تنها ناراحت نمى شود، بلكه خوشحال نيز مى گردد، مال خدا را به بندگان خدا مى دهد، به افراد ضعيف كمك مى كند، بين بندگان خداوند تفاوت نمى گذارد، احساس مى كند همۀ انسان ها برادرند، و همه مخلوق خدا و روزى خور او هستند. اين عقيده روح انسان را از صفت رذيلۀ بخل و حسد پاك مى كند و او را از مركب خودخواهى پايين مى آورد.

اكنون فكر كنيد! اگر انسان ها همه به اين حقيقت اعتقاد داشته باشند

ص: 161

و امكانات خود را مخصوص خود ندانند، بلكه آن را عطاى خداوند بشمارند و همۀ انسان ها را برادر خود بدانند و ميان افراد ضعيف و قوى تفاوت نگذارند، بى ترديد جهان تنازع به جهان تعاون تبديل مى گردد و بسيارى از مشكلات اجتماعى حل مى شود و طمع و حسادت و بخل و زيان رساندن و تعدّى و تجاوز به ديگران فوق العاده كاهش مى يابد. چنين انسان هايى در دل و جان يكديگر جاى مى گيرند، و همديگر را با جان و دل دوست مى دارند.

دو نكتۀ قابل توجه

يكى اينكه قرآن نمى گويد: (من أموالهم ينفقون)؛ «از اموال خود انفاق مى كنند» بلكه مى گويد: «مِمّا رَزَقْناهُمْ...» (از آنچه به آن ها عطا كرده ايم)، بنابراين، مسئلۀ انفاق را به تمام مواهب مادى و معنوى تعميم داده است، يعنى مردم باايمان كسانى هستند كه از علم و عقل و دانش و نيروهاى جسمى و روحى و ساير مواهبى كه خداوند به آن ها داده است، به ساير بندگان خدا سهمى مى دهند.

نكتۀ ديگر اينكه انفاق، يك قانون عمومى در جهان آفرينش و به ويژه در سازمان بدن هر موجود زنده است، قلب انسان تنها براى خود كار نمى كند، بلكه از آنچه دارد به تمام سلول ها انفاق مى كند، مغز و ريه و ساير دستگاه هاى بدن انسان، همه از نتيجۀ كار خود همواره انفاق مى كنند، و اصولاً زندگى دسته جمعى بدون انفاق مفهومى ندارد.

4. ايمان به تمام پيامبران خدا

اين يكى ديگر از صفات افراد متقى است. كسانى كه تقوا پيشه كرده اند، اين احساس خاص در وجود آن ها زنده مى شود كه انسان ها همه از يك پدر و مادرند، با هم تفاوتى ندارند، دينى كه براى آن ها فرستاده شده يكى است،

ص: 162

و پيامبرانى كه براى ترويج و تبليغ دين آمده اند همه يك هدف را تعقيب مى كرده و همۀ مردم را به سوى خداوند يكتا دعوت مى نموده اند.

كسانى كه واجد اين صفت شوند روح خود را از تعصّب بر ضد آن اديان آسمانى خالى مى سازند و به آنچه پيامبران الهى در گذشته براى هدايت و تكامل افراد بشر آورده اند، ايمان مى آورند؛ اعتراف مى كنند كه خداوند در تمام دوران ها به انسان ها لطف داشته و هادى و راهنمايى براى آن ها فرستاده است، و اين هاديان و راهنمايان، همه محترم و مورد تعظيم هستند.

البته ايمان به دستورات پيامبران پيشين مانع از اين نيست كه فكر و عمل خود را با آيين آخرين پيامبر كه آخرين حلقۀ سلسلۀ تكاملى اديان است، تطبيق دهند.

5. ايمان به رستاخيز

اين صفتى است كه بين اين جهان و آن جهان ارتباط ايجاد مى كند. فرد مؤمن مورد بحث، ايمان دارد كه انسان، عبث و بى هدف آفريده نشده، اعتراف دارد كه عدالت مطلق خدا در انتظار اوست. اين اعتقاد به او آرامش مى بخشد و او از ناراحتى هاى روزگار و فشارهايى كه به وى وارد مى شود، رنج نمى برد، بى عدالتى هايى كه نسبت به او انجام مى گردد او را به زانو درنمى آورد، مى داند روزى به تمام آن ها رسيدگى خواهد شد، مطمئن است كوچك ترين عمل نيك پاداش دارد، مى داند پس از مرگ به جهانى وسيع تر كه خالى از هرگونه ظلم و ستم، و سراسر عدالت است، انتقال مى يابد، پاداش اعمال خويش را مى بيند، و از رحمت وسيع و الطاف پروردگار بزرگ بهره مند مى گردد. ايمان به آخرت يعنى شكافتن جدار ماده و وارد شدن در محيط عالى تر، زيرا اين جهان محل پرورش و آمادگى براى زندگى آن جهان است، حيات و زندگى اين دنيا نسبت به آن جهان جنبۀ مقدماتى دارد، هدف اصلى، آن جهان است.

ص: 163

زندگى در اين جهان همچون زندگى دوران جنينى است، كه هرگز هدف آفرينش تنها آن نبوده، بلكه مقدمۀ تكامل براى زندگى ديگرى است، ولى تا اين جنين سالم و دور از هرگونه عيب و ظلم و ستم متولد نشود در زندگانى بازپسين خوش بخت و سعادتمند نخواهد بود.

ايمان به رستاخيز اثر عميقى در تربيت انسان و كنترل او دربرابر گناه دارد و از اينجاست كه بايد گفت: گناهان ما با ايمان به خدا و آخرت نسبت معكوسى دارند، يعنى هرقدر گناه زيادتر باشد دليل بر ضعف ايمان است و به هر اندازه كه ايمان زيادتر باشد، كمتر گناه مى كنيم [و تقوا را رعايت مى نماييم]. تقوا، حالت مخصوصى است كه در ضمير و وجدان انسان پديد مى آيد و در اعمال انسان اثر مى گذارد، هماهنگى خاصى بين نيروهاى درون و برون انسان ايجاد مى كند، او را با خدا ارتباط مى دهد و جدار بين عالم حسّ و جهان ماوراى طبيعت را از بين مى برد. ثمرۀ از بين رفتن اين جدار، ايمان به غيب است و با تقوا و ايمان به غيب، ارتباطى كه بين خدا و بندگان لازم است، به وجود مى آيد. براثر ايمان به غيب صفت نيكوى انفاق و بخشش در انسان بارور مى گردد و احساس برادرى بين انسان ها زنده مى شود، روح انسان وسيع مى گردد، همۀ پيامبران را داراى هدف واحدى مى داند و سرانجام، خود را براى محكمۀ عدل الهى حاضر مى سازد.

مسلمانان صدر اسلام، نمونۀ بارز اين صفات بودند، ولذا آن برادرى خاص و آن عظمت و شكوه شگفت انگيز را به وجود آوردند، چنين افرادى هدايت يافتگان اند.

رابطۀ تقوا و روشن بينى

رابطۀ تقوا و روشن بينى(1)

قرآن مجيد براى تقوا آثار فراوانى بيان كرده كه ازجملۀ آن ها برطرف شدن

ص: 164


1- . تفسير نمونه، ج 23، ذيل آيۀ 29 سورۀ انفال.

حجاب ها از فكر و قلب آدمى است. رابطۀ «ايمان و تقوا» با «روشن بينى» در آيات مختلف قرآن آمده است، ازجمله در آيۀ 29 انفال مى خوانيم: (يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اَللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً) ؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد، براى شما (نورانيت درون و) وسيلۀ تشخيص حق از باطل قرار مى دهد».

و در آيۀ 282 بقره آمده است: (وَ اِتَّقُوا اَللّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اَللّهُ) ؛ «از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد و خداوند به شما تعليم مى دهد» و در آيات مورد بحث نيز اين معنى با صراحت آمده بود كه «اگر ايمان بياوريد و تقوا پيشه كنيد خداوند نورى براى شما قرار مى دهد كه در پرتو آن بتوانيد گام برداريد!».

رابطۀ اين دو، علاوه بر جنبه هاى معنوى كه بعضى از آن ها براى ما ناشناخته است، از نظر تحليل عقلى نيز قابل درك است، چراكه بزرگ ترين مانع شناخت و مهم ترين حجاب قلب آدمى هوى و هوس هاى سركش، و آمال و آرزوهاى دور و دراز، و اسارت در چنگال ماده و زرق و برق دنياست، كه به انسان اجازه نمى دهد قضاوت صحيح كند و چهرۀ حقايق را آن چنان كه هست ببيند. هنگامى كه در پرتو ايمان و تقوا اين گردوغبار فرو نشست و اين ابرهاى تيره و تار و ظلمانى از آسمان روح انسان كنار رفت، آفتاب حقيقت بر صفحۀ قلب مى تابد و انسان حقايق را آن چنان كه هست درمى يابد و لذتى توصيف ناشدنى از اين درك صحيح و عميق نصيب مؤمن مى شود، و راه خود را به سوى اهداف مقدسى كه دارد مى گشايد و پيش مى رود.

آرى، تقواست كه به انسان آگاهى مى دهد، همان گونه كه آگاهى ها به انسان تقوا مى بخشد، يعنى اين دو در يكديگر تأثير متقابل دارند، لذا در حديث معروفى مى خوانيم: «لَو لا أنَّ الشَّياطينَ يَحومونَ عَلى قُلُوبِ بَنِى آدَمَ لَنَظَرُوا إلى

ص: 165

مَلَكُوتِ السَّماواتِ ؛ اگر شياطين و خوى هاى شيطانى بر قلب هاى آدميان مسلط نمى شدند مى توانستند به ملكوت و باطن آسمان و جهان هستى بنگرند».(1)

براى درك بهتر اين سخن پاى گفتار على عليه السلام مى نشينيم كه فرمود: «لا دِينَ مَعَ هَوى... لا عَقلَ مَعَ هَوى... مَنِ اتَّبَعَ هَواهُ أعماهُ وَ أصَمَّهُ وَ أزَلَّهُ وَ أضَلَّهُ ؛ دين با هواى نفس جمع نمى شود... همچنين عقل با هوس يك جا نخواهد بود... هر كس از هواى نفسش پيروى كند او را كور و كر مى كند و ذليل و گمراه مى سازد».(2)

رابطۀ تقوا و عمران و آبادى

رابطۀ تقوا و عمران و آبادى(3)

از آيات مختلف قرآن، اين نكته به خوبى استفاده مى شود كه ايمان و عدالت مايۀ آبادانى جامعه ها، و كفر و ظلم و گناه مايۀ ويرانى است.

در آيۀ 96 اعراف مى خوانيم: (وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ اَلْقُرى آمَنُوا وَ اِتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ اَلسَّماءِ وَ اَلْأَرْضِ) ؛ «و اگر اهل شهرها و آبادى ها ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند، به يقين بركات آسمان و زمين را بر آن ها مى گشوديم».

در آيۀ 41 سورۀ روم نيز مى خوانيم: (ظَهَرَ اَلْفَسادُ فِي اَلْبَرِّ وَ اَلْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي اَلنّاسِ) ؛ «فساد، در صحرا و دريا بخاطر كارهايى كه مردم انجام داده اند، آشكار شده است».

در آيۀ 30 شورى آمده است: (وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ) ؛ «و هر مصيبتى به شما رسد بخاطر اعمالى است كه انجام داده ايد».

و در آيۀ 66 مائده آمده است: (وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا اَلتَّوْراةَ وَ اَلْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ) ؛ «و اگر آنان تورات و انجيل و آنچه را از

ص: 166


1- . بحارالانوار، ج 56، ص 163.
2- . غررالحكم، ص 770؛ تصنيف غررالحكم، ص 65.
3- . همان، ج 25، ص 71-73.

سوى پروردگارشان بر آن ها نازل شده [= قرآن] برپا مى داشتند، از آسمان و زمين روزى مى خورند». و آيات ديگرى از اين قبيل.

اين «رابطه» تنها يك رابطۀ معنوى نيست، بلكه رابطۀ مادى روشنى نيز در اين زمينه وجود دارد: كفر و بى ايمانى سرچشمۀ عدم احساس مسئوليت، قانون شكنى، و فراموش كردن ارزش هاى اخلاقى است و اين امور سبب از ميان رفتن وحدت جامعه ها، متزلزل شدن پايه هاى اعتماد و اطمينان، هدر رفتن نيروهاى انسانى و اقتصادى و به هم خوردن تعادل اجتماعى است.

بديهى است، جامعه اى كه اين امور بر آن حاكم شود، به سرعت عقب نشينى مى كند و راه سقوط و نابودى را پيش خواهد گرفت.

و اگر مى بينيم جوامعى هستند كه با وجود نداشتن ايمان و تقوا از پيشرفت نسبى وضع مادى برخوردارند آن را نيز بايد مرهون رعايت نسبى بعضى از اصول اخلاقى بدانيم كه ميراث انبياى پيشين و نتيجۀ زحمات رهبران الهى و دانشمندان و علما در طول قرن هاست. علاوه بر آيات فوق، در روايات اسلامى نيز روى اين معنى بسيار تكيه شده است كه استغفار و ترك گناه سبب فزونى روزى و بهبودى زندگى مى شود، ازجمله: در حديثى از على عليه السلام آمده كه فرمود: «أَكثِرِ الاِستِغفارَ تَجلِبُ الرِّزقَ ؛ زياد استغفار كن تا روزى را به سوى خود جلب كنى».(1)

در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله چنين نقل شده كه فرمود: «مَن أَنعَمَ اللّهُ عَلَيهِ نِعمَةً فَليَحمِدِ اللّهَ تَعالى، وَ مَن اِستَبطَأَ الرِّزقَ فَليَستَغفِرِ اللّهَ، وَ مَن حَزَنَهُ أَمرٌ فَليَقُل: لا حَولَ وَ لاقُوَّةَ اِلّا بِاللّهِ ؛ كسى كه خداوند نعمتى به او بخشيده شكر خدا را به جا آورد، و كسى كه روزى اش تأخير كرده از خدا طلب آمرزش كند، و كسى كه براثر حادثه اى غمگين شده بگويد: لا حَولَ وَ لاقُوَّةَ اِلّا بِاللّهِ» .(2)

ص: 167


1- . نورالثقلين، ج 5، ص 424.
2- . همان، ص 424.

در نهج البلاغه نيز مى خوانيم: «وَ قَد جَعَلَ اللَّهُ سُبحَانَهُ الاِستِغفَارَ سَبَباً لِدُرُورِ الرِّزقِ وَ رَحمَةِ الخَلقِ، فَقَالَ سُبحَانَهُ استَغفِرُوا رَبَّكُم إنَّهُ كانَ غَفّاراً يُرسِلِ السَّماءَ عَلَيكُم مِدراراً ؛ خداوند سبحان، استغفار را سبب فزونى روزى و رحمت خلق قرار داده و فرموده است: از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد كه او بسيار آمرزنده است، باران پربركت آسمان را بر شما مى فرستد».(1)

حقيقت اين است كه مجازات بسيارى از گناهان، محروميت هايى در اين جهان است و هنگامى كه انسان از آن توبه كند و راه پاكى و تقوا را پيش گيرد خداوند اين مجازات را از او برطرف مى سازد.(2)

تقوا و نجات از مشكلات

تقوا و نجات از مشكلات(3)

در آيۀ دوم سورۀ طلاق مى خوانيم: (... وَ مَنْ يَتَّقِ اَللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً) ؛ «و هر كس از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزد، خداوند راه نجاتى براى او فراهم مى كند».

اين آيه از اميدبخش ترين آيات قرآن مجيد است كه تلاوت آن دل را صفا و جان را نور و ضيا مى بخشد، پرده هاى يأس و نوميدى را مى درد، شعاع هاى حيات بخش اميد را به قلب مى تاباند و به تمام افراد پرهيزكار باتقوا وعدۀ نجات و حل مشكلات مى دهد.

در حديثى از ابوذر غفارى نقل شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «إنِّى لَأعلَمُ آيَةً لَو أخَذَ بِهَا النّاسُ لَكَفَتهُم: وَ مَن يَتَّقِ اللّهَ يَجعَل لَهُ مَخرَجاً... فَما زالَ يَقُولُها وَ يُعيدُها ؛ من آيه اى را مى شناسم كه اگر تمام انسان ها دست به دامن آن زنند براى حل مشكلات آن ها كافى است، پس آيۀ (وَ مَنْ يَتَّقِ اَللّهَ) را تلاوت فرمود و بارها آن را تكرار كرد».(4)

ص: 168


1- . نهج البلاغه، خطبۀ 143.
2- . براى توضيحات بيشتر ر. ك: تفسير نمونه، ج 9، ص 131.
3- . تفسير نمونه، ج 24، ذيل آيۀ 2 سورۀ طلاق.
4- . مجمع البيان ج 10، ص 306.

در حديثى ديگرى از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده كه در تفسير اين آيه فرمود: «مِن شُبُهاتِ الدُّنيا وَ مِن غَمَراتِ المَوتِ وَ شَدائِدِ يَومِ القِيامَةِ ؛ خداوند پرهيزكاران را از شبهات دنيا و حالات سخت مرگ و سختى هاى روز قيامت رهايى مى بخشد».(1)

اين تعبير، ثابت مى كند كه گشايش امور براى اهل تقوا منحصر به دنيا نيست، بلكه قيامت را نيز شامل مى شود.

و در حديث ديگرى از همان حضرت صلى الله عليه و آله آمده است: «مَن أكثَرَ الإستِغفارَ جَعَلَ اللّهُ لَهُ مِن كُلِّ هَمٍّ فَرَجاً وَ مِن كُلِّ ضيقٍ مَخرَجاً ؛ هركس بسيار استغفار كند (و لوح دل را از زنگار گناه بشويد) خدا براى او از هر اندوهى گشايشى، و از هر تنگنايى راه نجاتى قرار مى دهد».(2)

جمعى از مفسران گفته اند: آيۀ دوم سورۀ طلاق، دربارۀ «عوف بن مالك» نازل شده كه از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله بود. دشمنان اسلام فرزندش را اسير كردند و او به محضر پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و از اين ماجرا و فقر و تنگدستى شكايت كرد. حضرت فرمود: تقوا پيشه كن و شكيبا باش و بسيار ذكر لا حول و لا قوّة الا باللّه را بگو! او اين كار را انجام داد، ناگهان در حالى كه در خانه اش نشسته بود فرزندش از در وارد شد.

معلوم گرديد كه از يك لحظه غفلت دشمن استفاده كرده و فرار نموده و حتى شترى از دشمن را نيز با خود آورده است (اينجا بود كه آيۀ فوق نازل شد و از گشايش مشكل اين فرد باتقوا و رسيدن روزى او از جايى كه انتظارش را نداشت خبر داد).(3)

ذكر اين نكته نيز لازم است كه هرگز مفهوم آيه اين نيست كه انسان تلاش و كوشش براى زندگى را به دست فراموشى بسپارد و بگويد: در خانه مى نشينم

ص: 169


1- . نورالثقلين، ج 5، ص 356، ح 44.
2- . همان، ص 357، ح 45.
3- . مجمع البيان، ج 10، ص 306.

و تقوا پيشه مى كنم و ذكر «لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلّابِاللّه» مى گويم تا از آنجا كه گمان ندارم به من روزى رسد! نه، هرگز مفهوم آيه اين نيست، بلكه هدف، تقوا و پرهيزكارى همراه با تلاش و كوشش است، اگر با اين حال درها به روى انسان بسته شد خداوند گشودن آن ها را تضمين فرموده است.

ولذا در حديثى مى خوانيم كه يكى از ياران امام صادق عليه السلام به نام «عمر بن مسلم» مدتى خدمتش نيامد. حضرت جوياى حال او شد، عرض كردند: او تجارت را ترك گفته، و به عبادت روى آورده است. فرمود: واى بر او! «أما عَلِمَ أنَّ تارِكَ الطَّلَبِ لا يُستَجابُ لَهُ ؛ آيا نمى داند كسى كه تلاش و طلب روزى را ترك گويد دعايش مستجاب نمى شود؟!».

سپس افزود: «جمعى از ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله وقتى آيۀ (وَ مَنْ يَتَّقِ اَللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ) نازل شد درها را به روى خود بستند و به عبادت روى آوردند و گفتند: «خداوند روزى ما را عهده دار شده است!». اين جريان به گوش پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد، كسى را نزد آن ها فرستاد و فرمود: «إنَّهُ مَن فَعَلَ ذلِكَ لَم يُستَجَب لَهُ عَلَيكُم بِالطَّلَبِ! ؛ هر كس چنين كند دعايش مستجاب نمى شود، بر شما لازم است كه تلاش و طلب كنيد».(1)

سيماى پرهيزكاران

سيماى پرهيزكاران(2)

در آيۀ 134 سورۀ آل عمران مى خوانيم: (اَلَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي اَلسَّرّاءِ وَ اَلضَّرّاءِ وَ اَلْكاظِمِينَ اَلْغَيْظَ وَ اَلْعافِينَ عَنِ اَلنّاسِ وَ اَللّهُ يُحِبُّ اَلْمُحْسِنِينَ) ؛ «از آنجا كه در آيۀ قبل، وعدۀ بهشت جاويدان به پرهيزكاران داده شده، در اين آيه پرهيزكاران را معرفى و پنج صفت از اوصاف عالى و انسانى را براى آن ها ذكر نموده است:

ص: 170


1- . كافى (طبق نقل نورالثقلين، ج 5، ص 354، ح 35).
2- . تفسير نمونه، ج 3، ذيل آيۀ 134 سورۀ آل عمران.

يك: آن ها در همه حال انفاق مى كنند، چه زمانى كه در راحتى و وسعت اند و چه زمانى كه در پريشانى و محروميت هستند (اَلَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي اَلسَّرّاءِ وَ اَلضَّرّاءِ) .

آن ها با اين عمل ثابت مى كنند كه روح كمك به ديگران و نيكوكارى، در جان آن ها نفوذ كرده و به همين دليل تحت هر شرايطى به اين كار اقدام مى كنند.

روشن است كه انفاق در حال وسعت، به تنهايى نشانۀ نفوذ كامل صفت عالى سخاوت در اعماق روح انسان نيست، امّا كسانى كه در همه حال كمك و بخشش مى كنند نشان مى دهند كه اين صفت در آن ها ريشه دار است.

ممكن است گفته شود: انسان در حال تنگدستى چگونه مى تواند انفاق كند؟

پاسخ اين سؤال روشن است، زيرا اولاً افراد تنگدست نيز به مقدار توانايى خود مى توانند در راه كمك به ديگران انفاق كنند، و ثانياً انفاق منحصر به مال و ثروت نيست، بلكه هرگونه موهبت خدادادى را شامل مى شود، چه مال و ثروت باشد چه علم و دانش و چه مواهب ديگر، و خداوند با اين سخن مى خواهد روح گذشت و فداكارى و سخاوت را حتى در نفوس مستمندان جاى دهد تا از رذايل اخلاقى فراوانى كه از «بخل» سرچشمه مى گيرد بركنار بمانند.

كسانى كه انفاق هاى كوچك را در راه خدا ناچيز مى انگارند براى اين است كه هر يك از آن ها را جداگانه مورد مطالعه قرار مى دهند، وگرنه اگر همين كمك هاى جزئى را در كنار هم قرار دهيم و مثلاً اهل يك مملكت، اعم از فقير و غنى، هر كدام مبلغ ناچيزى براى كمك به بندگان خدا انفاق كنند و براى پيشبرد اهداف اجتماعى مصرف نمايند كارهاى بزرگى با آن مى توانند انجام دهند، علاوه بر اين، اثر معنوى و اخلاقى انفاق بستگى به حجم انفاق و زيادى آن ندارد و در هر حال عايد انفاق كننده مى شود.

جالب توجه اينكه در اينجا نخستين صفت برجستۀ پرهيزكاران «انفاق» ذكر شده، زيرا اين آيات نقطۀ مقابل صفاتى را كه دربارۀ رباخواران و استثمارگران در

ص: 171

آيات قبل ذكر شد، بيان مى كند. به علاوه، گذشت از مال و ثروت، آن هم در حال خوشى و تنگدستى، روشن ترين نشانۀ مقام تقواست.

دو: آن ها بر خشم خود مسلطاند (وَ اَلْكاظِمِينَ اَلْغَيْظَ) .

«كظم» در لغت به معنى بستن سر مشكى است كه از آب پر شده باشد و به كنايه درمورد كسانى به كار مى رود كه از خشم و غضب پر مى شوند، اما از بيرون ريختن و بروز آن خوددارى مى نمايند. «غيظ» به معنى شدت غضب، برافروختگى و هيجان فوق العادۀ روحى است، كه بعد از مشاهدۀ ناملايمات به انسان دست مى دهد.

حالت خشم و غضب، از خطرناك ترين حالات است و اگر جلوى آن گرفته نشود، به شكل يك نوع جنون و ديوانگى و از دست دادن هر نوع كنترل اعصاب خودنمايى مى كند. بسيارى از جنايات و تصميم هاى خطرناكى كه انسان يك عمر بايد كفاره و جريمۀ آن را بپردازد در چنين حالى انجام مى شود، ولذا خداوند در آيۀ فوق، دومين صفت برجستۀ پرهيزكاران را فرو بردن خشم معرفى كرده است.

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «مَن كَظَمَ غَيظاً وَ هُوَ قادِرٌ عَلى إنفاذِهِ مَلَأهُ اللّهُ أمناً و اِيماناً ؛ آن كس كه خشم خود را فرو ببرد با اينكه قدرت اِعمال آن را دارد، خداوند دل او را از آرامش و ايمان پر مى كند» اين حديث مى رساند كه فرو بردن خشم، اثر فوق العاده اى در تكامل معنوى انسان و تقويت روح ايمان دارد.

سه: آن ها از خطاى مردم مى گذرند (وَ اَلْعافِينَ عَنِ اَلنّاسِ) .

فرو بردن خشم بسيار خوب است، اما به تنهايى كافى نيست، زيرا ممكن است كينه و عداوت را از قلب انسان ريشه كن نكند، در اين حال براى پايان دادن به حالت عداوت بايد «كظم غيظ» با «عفو و بخشش» همراه شود، لذا به دنبال صفت عالى خويشتن دارى و فرو بردن خشم، مسئلۀ عفو و گذشت را بيان كرده

ص: 172

است. البته منظور، گذشت و عفو از كسانى است كه شايستۀ آن هستند، نه از دشمنان خون آشامى كه گذشت و عفو باعث جرأت و جسارت بيشتر آن ها مى شود.

چهار: آن ها نيكوكارند (وَ اَللّهُ يُحِبُّ اَلْمُحْسِنِينَ) .

در اينجا به مرحلۀ عالى تر از عفو اشاره شده كه همچون يك سلسله مراتب تكاملى، پشت سر هم قرار گرفته اند و آن اين است كه انسان نه تنها بايد خشم خود را فرو برد و با عفو و گذشت كينه را از دل خود بشويد، بلكه با نيكى كردن دربرابر بدى (آنجا كه شايسته است) ريشۀ دشمنى را در دل طرف مقابل نيز بسوزاند و قلب او را نسبت به خويش مهربان كند، به گونه اى كه در آينده چنان صحنه اى تكرار نشود. به طور خلاصه، نخست دستور به خويشتن دارى دربرابر خشم مى دهد، پس از آن دستور به شستن قلب خود، و سپس شستن قلب طرف مقابل.

در حديثى كه در كتب شيعه و اهل تسنن در ذيل آيۀ فوق نقل شده، چنين مى خوانيم كه يكى از كنيزان امام على بن الحسين عليه السلام هنگامى كه آب روى دست آن حضرت مى ريخت، ظرف آب از دستش افتاد و بدن امام عليه السلام را مجروح ساخت. حضرت از روى خشم سر بلند كرد، كنيز بلافاصله گفت: خداوند در قرآن مى فرمايد: (وَ اَلْكاظِمِينَ اَلْغَيْظَ) امام عليه السلام فرمود: خشم خود را فرو بردم. عرض كرد: (وَ اَلْعافِينَ عَنِ اَلنّاسِ) فرمود: تو را بخشيدم، خدا تو را ببخشد! او ادامه داد: (وَ اَللّهُ يُحِبُّ اَلْمُحْسِنِينَ) امام عليه السلام فرمود: تو را در راه خدا آزاد كردم.(1)

اين حديث شاهد زنده اى است بر اينكه سه مرحله مزبور هر كدام مرحله اى عالى تر از مرحله قبل است.

ص: 173


1- . ر. ك: تفسيرهاى دُرّ المنثور و نورالثقلين، ذيل آيۀ مورد بحث.

پنج: آن ها اصرار بر گناه نمى كنند (وَ اَلَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً...) .

«فاحشه» از مادۀ «فحش» و فحشاء به معنى هر عمل بسيار زشت است و به اعمال منافى عفت منحصر نيست، زيرا در اصل به معنى «تجاوز از حد» است كه هر گناهى را شامل مى شود. در آيۀ فوق اشاره به يكى ديگر از صفات پرهيزكاران شده كه «آن ها علاوه بر اوصاف مثبت گذشته، اگر مرتكب گناهى شوند به زودى به ياد خدا مى افتند و توبه مى كنند و هيچ گاه بر گناه اصرار نمى ورزند».

از تعبيرى كه در اين آيه شده چنين استفاده مى شود كه انسان تا به ياد خداست مرتكب گناه نمى شود و زمانى مرتكب گناه مى شود كه خدا را به كلى فراموش كند و غفلت تمام وجود او را فراگيرد، اما اين فراموشكارى و غفلت در افراد پرهيزكار ديرى نمى پايد، به زودى به ياد خدا مى افتند و گذشته را جبران مى كنند.

آن ها احساس مى كنند كه هيچ پناهگاهى جز خدا ندارند و تنها بايد آمرزش گناهان خويش را از او بخواهند (وَ مَنْ يَغْفِرُ اَلذُّنُوبَ إِلاَّ اَللّهُ) ؛ «جز خدا كيست كه گناهان را ببخشد؟».

بايد توجه داشت كه در آيه علاوه بر عنوان فاحشه، ظلم بر خويشتن نيز ذكر شده (أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ) و تفاوت ميان اين دو ممكن است اين باشد كه «فاحشه» اشاره به گناهان كبيره است و «ظلم بر خويشتن» اشاره به گناهان صغيره.

در پايان آيه براى تأكيد مى گويد: (وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ) ؛ «آن ها هرگز با علم و آگاهى، بر گناه خويش اصرار نمى ورزند و گناه را تكرار نمى كنند».

در ذيل اين آيه از امام باقر عليه السلام نقل شده كه فرمود: «الْإصرارُ أن يُذنِبَ الذَّنبَ فَلا يَستَغفِرُ اللّهَ وَ لا يُحَدِّثُ نَفسَهُ بِالتَّوبَةِ فَذلِكَ الْإصرارُ ؛ اصرار بر گناه اين است كه انسان گناهى كند و به دنبال آن استغفار ننمايد و در ذكر توبه نباشد، اين است اصرار بر گناه».(1)

ص: 174


1- . تفسير عياشى، ذيل آيه.

در كتاب امالى صدوق از امام صادق عليه السلام حديثى پرمعنى نقل شده كه خلاصۀ آن چنين است: «هنگامى كه آيۀ فوق نازل شد و گناهكاران توبه كار را به آمرزش الهى نويد داد، ابليس سخت ناراحت شد و تمام ياران خود را با صداى بلند به تشكيل انجمنى دعوت كرد. آن ها علت اين دعوت را پرسيدند و او از نزول اين آيه اظهار نگرانى كرد. يكى از ياران او گفت: من با دعوت انسان ها به اين گناه و آن گناه تأثير اين آيه را خنثى مى كنم. ابليس پيشنهاد او را نپذيرفت.

ديگرى نيز پيشنهادى شبيه آن كرد كه آن هم پذيرفته نشد. در اين ميان، شيطانى كهنه كار به نام «وسواس خناس» گفت: من مشكل را حل مى كنم. ابليس پرسيد: از چه راهى؟ گفت: فرزندان آدم را با وعده ها و آرزوها به گناه آلوده مى كنم و هنگامى كه مرتكب گناهى شدند ياد خدا و بازگشت به سوى او را از خاطر آن ها مى برم.

ابليس گفت: راه حل همين است، و اين مأموريت را تا پايان دنيا بر عهدۀ او گذاشت».

روشن است كه فراموشكارى نتيجۀ سهل انگارى و وسوسه هاى شيطانى است، و فقط كسانى گرفتار آن مى شوند كه خود را دربرابر او تسليم كنند، و به اصطلاح، با وسواس خناس همكارى نزديك نمايند! ولى مردان بيدار و باايمان كاملاً مراقب اند كه هرگاه خطايى از آن ها سرزد در نخستين فرصت، آثار آن را با آب توبه و استغفار از دل و جان خود بشويند و دريچه هاى قلب خود را به روى شيطان و لشكر او ببندند كه آن ها از درهاى بستۀ قلب وارد نمى شوند.

(أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها) ؛ در اين آيه پاداش پرهيزكارانى كه صفات آن ها در دو آيۀ گذشته آمده توضيح داده شده كه عبارت است از: «آمرزش پروردگار و بهشتى كه نهرها از زير درختان آن جارى است (و لحظه اى آب از آن ها قطع نمى شود) بهشتى كه جاودان در آن خواهند بود».

ص: 175

در حقيقت در اينجا نخست به مواهب معنوى و «مغفرت» و شستشوى دل و جان و تكامل روحانى اشاره شده، سپس به مواهب مادى، و در پايان مى گويد:

(وَ نِعْمَ أَجْرُ اَلْعامِلِينَ) اين پاداشِ نيكى است براى كسانى كه اهل عمل هستند و مرد ميدان اند، نه افراد واداده و تنبل كه هميشه از تعهدات و مسئوليت هاى خويش مى گريزند.

بخشى از پاداش عظيم پرهيزكاران
اشاره

بخشى از پاداش عظيم پرهيزكاران(1)

در آيات 31 تا 37 سورۀ نبأ مى خوانيم: (إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً * حَدائِقَ وَ أَعْناباً * وَ كَواعِبَ أَتْراباً * وَ كَأْساً دِهاقاً * لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا كِذّاباً * جَزاءً مِنْ رَبِّكَ عَطاءً حِساباً * رَبِّ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا اَلرَّحْمنِ لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطاباً) ؛ در آيات پيشين سخن از سرنوشت طغيانگران و قسمتى از كيفرهاى دردناك آن ها و علت اين بدبختى بود و در آيات مورد بحث، به شرح نقطۀ مقابل آن ها پرداخته، از مؤمنان راستين، پرهيزكاران، و قسمتى از مواهب آن ها در قيامت سخن مى گويد تا در يك مقايسۀ روياروى ميان اين دو، حقايق روشن تر شود، همان گونه كه اين، سيرۀ قرآن مجيد در بسيارى از سوره هاست كه اضداد را درمقابل هم قرار داده، و وضع آن ها را در اين مقابله تبيين مى كند.

نخست مى فرمايد: «براى پرهيزكاران پيروزى و نجات بزرگى است»؛ (إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً) . «مفاز» «اسم مكان» يا «مصدر ميمى» از مادۀ «فوز» به معنى رسيدن به خير و نيكى همراه با سلامت است، و به معنى نجات و پيروزى نيز كه لازمۀ اين معنى است آمده، و با توجه به اينكه «مفازاً» به صورت نكره ذكر شده، اشاره به پيروزى عظيم و رسيدن به خير و سعادت بزرگى است.

ص: 176


1- . تفسير نمونه، ج 26، ذيل آيات 31-37 سورۀ نبأ.

سپس به شرح اين فوز و سعادت پرداخته، مى فرمايد: «باغ هايى خرم و سرسبز و محفوظ با ميوه هايى از انواع انگورها»؛ (حَدائِقَ وَ أَعْناباً) .

«حدائق» جمع «حديقه» به معنى باغ و بستان خرم و سرسبز و پردرخت است كه گرداگرد آن ديوار كشيده شده و از هر نظر محفوظ است. «راغب» در مفردات مى گويد: «حديقه» در اصل به زمينى مى گويند كه داراى آب است، همچون حدقۀ چشم كه هميشه آب در آن وجود دارد!

جالب اينكه از ميان تمام ميوه ها در اينجا روى انگور تكيه شده، به دليل مزاياى فوق العاده اى كه اين ميوه در ميان ميوه ها دارد، زيرا به گفتۀ دانشمندان غذاشناس، انگور علاوه بر اينكه از نظر خواص، يك غذاى كامل محسوب مى شود و مواد غذايى آن بسيار نزديك به شير مادر است، دو برابرِ گوشت، در بدن انرژى و حرارت ايجاد مى كند! گذشته از اين، به قدرى مواد مفيد در آن وجود دارد كه مى توان گفت يك داروخانۀ طبيعى است! انگور، ضد سم، مفيد براى تصفيۀ خون، دفع رماتيسم، نقرس، و عامل مبارزه با افزايش اورۀ خون است.

اضافه بر اين ها اعصاب را تقويت كرده و توليد نشاط مى كند و به سبب داشتن انواع ويتامين ها به انسان نيرو و توان مى بخشد.

اين ها گوشه اى از آثار و خواص انگور است، ولذا در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «خَيرُ فاكِهَتِكُمُ العِنَبُ ؛ بهترين ميوه هاى شما انگور است».(1)

سپس به همسران بهشتى كه يكى ديگر از مواهب پرهيزكاران است اشاره مى كند: «براى آن ها حوريانى است بسيار جوان كه برآمدگى سينۀ آن ها تازه ظاهر شده، و هم سن وسال اند»؛ (وَ كَواعِبَ أَتْراباً) .

ص: 177


1- . بحارالانوار، ج 59، ص 292.

«كواعب» جمع «كاعب» به معنى دوشيزه اى است كه برآمدگى سينۀ او تازه آشكار شده و اشاره به آغاز جوانى است. «اتراب» نيز جمع «ترب» (بر وزن حزب) به معنى افراد هم سن و سال است و بيشتر درمورد جنس مؤنث به كار مى رود و به گفتۀ بعضى: در اصل از «ترائب» به معنى دنده هاى قفسۀ سينه گرفته شده كه شباهت زيادى باهم دارند. اين هم سن و سال بودن ممكن است در ميان خود زنان بهشتى باشد، يعنى همگى جوان، و همسان در زيبايى و حسن و جمال و اعتدال قامت اند، و يا ميان آن ها و همسرانشان، چراكه توافق سنى ميان دو همسر سبب مى شود كه بهتر احساسات يكديگر را درك كنند، ولى تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد.

سپس چهارمين نعمت بهشتى را كه در انتظار پرهيزكاران است چنين شرح مى دهد: «و جام هايى پر و لبريز و پياپى از شراب طهور»! (وَ كَأْساً دِهاقاً) .

اما نه شرابى همچون شراب هاى آلودۀ دنيا كه عقل را مى زدايد و انسان را تا سرحدّ يك حيوان تنزّل مى دهد، بلكه شرابى كه عقل آور، نشاطآفرين، جان پرور و روح افزاست.

«كأس» (بر وزن رأس) به معنى جام مملوّ از نوشيدنى است و گاهى به خود جام يا محتواى آن نيز اطلاق مى شود.

«دهاق» را بسيارى از مفسران و اهل لغت به معنى «لبريز» تفسير كرده اند، ولى «ابن منظور» در لسان العرب دو معنى ديگر نيز براى آن نقل نموده است:

«پى درپى» و «صاف و زلال».

بنابراين اگر مجموع اين معانى را در نظر بگيريم مفهوم آيه چنين مى شود كه براى بهشتيان جام هاى مملو از شراب طهور زلال و لبريز و پى درپى مى آورند.

و چون سخن از جام و شراب، معنى نامطلوب آن را در دنيا تداعى مى كند، در حالى كه شراب بهشتى درست نقطۀ مقابل شراب هاى شيطانى دنياست،

ص: 178

بلافاصله مى افزايد: «بهشتيان در آنجا نه سخن لغو و بيهوده اى مى شنوند و نه دروغ و تكذيبى را»؛ (لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا كِذّاباً) .

شراب دنيا عقل را مى زدايد و هوش را از سر مى برد و انسان را به بيهوده گويى و سخنان ناموزون وامى دارد، اما شراب طهور بهشتى به انسان روح و عقل و نور و صفا مى بخشد.

دربارۀ اينكه مرجع ضمير «فيها» چيست، مفسران دو احتمال داده اند: نخست اينكه به «بهشت» بازمى گردد، و ديگر اينكه به «كأس» (جام).

بنابر تفسير اول، مفهوم آيه چنين خواهد بود كه در بهشت سخن لغو و دروغى نمى شنوند، مانند آنچه در آيات 10 و 11 سورۀ غاشيه آمده است:

(فِي جَنَّةٍ عالِيَةٍ * لا تَسْمَعُ فِيها لاغِيَةً) ؛ «در بهشتى عالى جاى دارند، كه در آن سخن بيهوده اى نمى شنوند».

و بنابر تفسير دوم مفهوم آيه اين است كه از نوشيدن آن جام شراب، لغو و بيهوده و دروغى حاصل نمى شود، مانند آنچه در آيۀ 23 طور آمده است:

(يَتَنازَعُونَ فِيها كَأْساً لا لَغْوٌ فِيها وَ لا تَأْثِيمٌ) ؛ «آنها در بهشت، جام هاى لبريز (از شراب طهور) را كه نه بيهوده گويى در آن است و نه گناه، از يكديگر مى گيرند».

به هر حال، يكى از مواهب بزرگ معنوى بهشتيان اين است كه در آنجا اثرى از دروغ پردازى ها، بيهوده گويى ها، تهمت ها و افتراها، تكذيب حق، و توجيه باطل، و گفتگوهاى ناهنجارى كه قلب پرهيزكاران را در اين دنيا آزار مى دهد وجود نخواهد داشت و به راستى چه زيباست آن محيطى كه اثرى از اين سخنان ناموزون و رنج آور در آن وجود ندارد! و طبق آيۀ 62 مريم: «در آن جا هرگز گفتار لغو و بيهوده اى نمى شنوند»؛ (لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً إِلاّ سَلاماً) .

و در پايان ذكر اين نعمت ها به نعمت ديگرى اشاره مى كند كه از همه بالاتر

ص: 179

است؛ مى فرمايد: «اين جزايى است از سوى پروردگارت، و عطيه اى است كافى»؛ (جَزاءً مِنْ رَبِّكَ عَطاءً حِساباً) . چه بشارت و نعمتى از اين برتر و بالاتر كه بندۀ ضعيف، مورد نوازش و الطاف و محبت هاى مولاى كريم خود قرار گيرد، او را اكرام كند، بزرگ دارد و خلعت بخشد! اين توجه و عنايت، و اين لطف و محبت، چنان لذتى به مؤمنان مى دهد كه با هيچ نعمتى برابر نيست، و به گفتۀ شاعر:

من كه باشم كه بر آن خاطر عاطر گذرم؟ لطف ها مى كنى اى خاك درت تاج سرم!

تعبير به «رب» (پروردگار) همراه با ضمير مخاطب و همراه با كلمۀ «عطاء» همگى بيانگر لطف فوق العاده اى است كه در اين پاداش ها نهفته است.

واژۀ «حساباً» به عقيدۀ بسيارى از مفسران، در اينجا به معنى «كافيًا» است، چنان كه گاهى گفته مى شود: «احسبت»، يعنى آن قدر به او بخشيدم كه گفت:

«حسبى» (كافى است). در حديثى از امام اميرمؤمنان على عليه السلام آمده است كه در قيامت خداوند حسنات مؤمنان را حساب مى كند و براى هر حسنه ده برابر تا هفتصد برابر پاداش مرحمت مى كند، همان گونه كه در قرآن فرموده است:

(جَزاءً مِنْ رَبِّكَ عَطاءً حِساباً) .(1)

از اين روايت استفاده مى شود كه عطاياى الهى با اين كه جنبۀ تفضل دارد، ولى روى حساب اعمال است، يعنى تفضلات و عطاياى او، با اعمال صالحۀ انسان ها تناسب دارد، بر اين اساس مى توان «حسابا» را در آيۀ فوق به همان معنى معروف «محاسبه» تفسير كرد، و جمع ميان اين معنى و معنى گذشته نيز مانعى ندارد.

سپس در آخرين آيۀ مورد بحث مى فرمايد: «اين عطاياى بزرگ را همان كسى مى بخشد كه پروردگار آسمان و زمين است و آنچه ميان آن دو قرار دارد؛ همان خداوند رحمان و بخشنده»؛ (رَبِّ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا اَلرَّحْمنِ) .

آرى، آن كس كه مالك اين جهان باعظمت و مدبر و مربى آن است و رحمتش

ص: 180


1- . نورالثقلين، ج 5، ص 495، ح 29.

همه جا و همه كس را فراگرفته، همو بخشندۀ آن همه عطايا در قيامت به نياكان و پاكان است. درحقيقت، آيۀ فوق اشاره اى به اين واقعيت است كه اگر خداوند چنين وعده هايى را به متقين مى دهد گوشه اى از آن را در اين دنيا، به صورت رحمت عامش، به اهل آسمان ها و زمين نشان داده است.

و در پايان آيه مى فرمايد: «و هيچ كس حق ندارد بى اجازۀ او در پيشگاهش سخنى بگويد، يا شفاعتى كند»؛ (لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطاباً) .

ضمير در «لا يملكون» ممكن است به همۀ اهل آسمان ها و زمين برگردد، يا تمام متقين و طاغيانى كه در عرصۀ محشر براى حساب و جزا جمع مى شوند، و در هر حال اشاره به اين است كه هيچ كس در آن روز حق اعتراض و چون و چرا ندارد، زيرا آن قدر حساب الهى دقيق و عادلانه است كه جايى براى «چون و چرا» باقى نمى ماند.

علاوه بر اين، هيچ كس حق شفاعت نيز ندارد، جز به اذن و اجازۀ او (مَنْ ذَا اَلَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ) .(1)

نكته ها:
1. عطاياى متقين و كيفرهاى طغيانگران

با مقايسۀ آيات فوق، كه پيرامون مواهب پرهيزكاران سخن مى گويد، با آيات گذشته كه از كيفرهاى طغيانگران بحث مى كند، مقابلۀ جالبى ديده مى شود:

در اينجا سخن از «مفاز» (محل نجات) است و در آنجا سخن از «مرصاد» (كمين گاه). در اينجا سخن از باغ هاى پرميوه و «حدائق و اعناب» است و در آنجا غوطه ور بودن در آتش به مدت نامحدود (احقاب).

ص: 181


1- . بقره، آيۀ 255.

در اينجا سخن از جام هاى لبريز و دمادم «شراب طهور» است و در آنجا سخن از آب سوزان و «حميم و غساق».

در اينجا سخن از «عطاياى» گستردۀ خداوند رحمان است و در آنجا سخن از كيفر عادلانه و «جزاء وفاق».

در اينجا سخن از افزايش «نعمت» الهى است و در آنجا سخن از افزايش «عذاب». خلاصه، اين دو گروه از هر نظر در دو قطب مخالف قرار دارند، چراكه از نظر ايمان و عمل نيز دو قطب مخالف بودند.

2. شراب هاى بهشتى

در آيات مختلف قرآن مجيد، توصيف هاى زيادى از شراب هاى بهشتى شده است، كه بررسى آن ها نشان مى دهد، نوشندگان آن ها در چنان لذت روحانى اى فرو مى روند كه با هيچ بيانى قابل توصيف نيست.

در يك جا آن را «شراب طهور» توصيف مى كند: (وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً) .(1) در جاى ديگر تأكيد مى كند كه اين شراب زلال و بى غش و لذت بخش نه دردسر مى آفريند، نه مستى و نه فساد عقل: (يُطافُ عَلَيْهِمْ بِكَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ * بَيْضاءَ لَذَّةٍ لِلشّارِبِينَ * لا فِيها غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنْها يُنْزَفُونَ) .(2)

در يك جا مى فرمايد: از جامى مى نوشند كه با «كافور» آميخته شده است (خنك و آرام كننده است): (إِنَّ اَلْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً) (3) و در جاى ديگر مى افزايد: از جامى به آن ها مى نوشانند كه آميخته با «زنجبيل» است (گرم كننده و نشاطآفرين): (وَ يُسْقَوْنَ فِيها كَأْساً كانَ مِزاجُها زَنْجَبِيلاً) .(4) در آيات

ص: 182


1- . انسان، آيۀ 21.
2- . صافات، آيات 45-47.
3- . انسان، آيۀ 5.
4- . انسان، آيۀ 17.

مورد بحث نيز خوانديم: جام هايى لبالب و زلال و دمادم دارند (وَ كَأْساً دِهاقاً) . و از همه مهم تر اينكه «ساقى» اين بزم روحانى، خداست! از دست قدرت او و از بساط لطف و مرحمتش برمى گيرند و مى نوشند و مست جذبۀ عشق و معرفت او مى شوند: (وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ) .(1)

نماز
نماز و صبر

نماز و صبر(2)

در آيات 114 و 115 سورۀ هود مى خوانيم: (وَ أَقِمِ اَلصَّلاةَ طَرَفَيِ اَلنَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اَللَّيْلِ إِنَّ اَلْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ اَلسَّيِّئاتِ ذلِكَ ذِكْرى لِلذّاكِرِينَ * وَ اِصْبِرْ فَإِنَّ اَللّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ اَلْمُحْسِنِينَ) .

در اين آيات، روى دو دستور از مهم ترين دستورات اسلامى كه درواقع روح ايمان و پايۀ اسلام مى باشد انگشت گذاشته شده است:

نخست، فرمان به اقامۀ نماز داده، مى گويد: «نماز را در دو طرف روز، و در اوايل شب بر پا دار!»؛ (وَ أَقِمِ اَلصَّلاةَ طَرَفَيِ اَلنَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اَللَّيْلِ) .

ظاهر تعبير «طرفى النهار» (دو طرف روز) اين است كه نماز صبح و مغرب را بيان مى كند، كه در دو طرف روز قرار گرفته و «زلف» كه جمع «زلفه» به معنى نزديكى است، به قسمت هاى آغاز شب كه به روز نزديك است گفته مى شود، بنابراين بر نماز عشا منطبق مى گردد.

همين تفسير در روايات ائمۀ اهل بيت عليه السلام نيز وارد شده كه آيۀ فوق اشاره به سه نماز (صبح و مغرب و عشا) است.

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه چرا از ميان نمازهاى پنج گانه، در اينجا تنها

ص: 183


1- . انسان، آيۀ 21.
2- . تفسير نمونه، ج 9، ذيل آيات 114 و 115 سورۀ هود.

به سه نماز صبح و مغرب و عشا اشاره شده و از نماز ظهر و عصر سخن به ميان نيامده است؟

پيچيده بودن پاسخ اين سؤال سبب شده كه بعضى از مفسران «طرفى النهار» را آن چنان وسيع بگيرند كه همۀ نمازهاى صبح و ظهر و عصر و مغرب را شامل شود و با تعبير (وَ زُلَفاً مِنَ اَللَّيْلِ) كه اشاره به نماز عشاست تمام نمازهاى پنج گانه را دربر گيرد. ولى انصاف اين است كه «طرفى النهار» تاب چنين تفسيرى را ندارد، به ويژه با توجه به اينكه مسلمانان صدر اسلام مقيد بودند كه نماز ظهر را در اول وقت و نماز عصر را حدود نيمه وقت (ميان ظهر و غروب آفتاب) به جا آورند.

تنها چيزى كه مى توان اينجا گفت اين است كه در آيات قرآن گاهى هر پنج نماز ذكر شده، مانند (أَقِمِ اَلصَّلاةَ لِدُلُوكِ اَلشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اَللَّيْلِ وَ قُرْآنَ اَلْفَجْرِ) (1) و گاهى سه نماز، مانند آيۀ مورد بحث و گاهى تنها يك نماز ذكر شده است، مانند: (حافِظُوا عَلَى اَلصَّلَواتِ وَ اَلصَّلاةِ اَلْوُسْطى وَ قُومُوا لِلّهِ قانِتِينَ) .(2) گاهى مناسبات ايجاب مى كند كه تنها روى نماز ظهر (اَلصَّلاةِ اَلْوُسْطى) به دليل اهميتش تكيه شود و گاهى روى نماز صبح و مغرب و عشا كه گاهى به علت خستگى و يا خواب ممكن است در معرض فراموشى قرار گيرد.

سپس براى بيان اهميت نماز روزانه، به طور ويژه و همۀ عبادات و طاعات و حسنات به طور عموم، چنين مى گويد: «حسنات، سيّئات را از ميان مى برند»؛ (إِنَّ اَلْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ اَلسَّيِّئاتِ) . «و اين تذكر و يادآورى است براى كسانى كه توجه دارند»؛ (ذلِكَ ذِكْرى لِلذّاكِرِينَ) . آيۀ فوق همانند قسمتى ديگر از آيات قرآن، تأثير اعمال نيك را در از ميان بردن آثار سوء اعمال بد بيان مى كند. در سورۀ نساء آيۀ

ص: 184


1- . اسراء، آيۀ 78.
2- . بقره، آيۀ 238.

31 مى خوانيم: (إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ) ؛ «اگر از گناهان بزرگى كه از آن نهى مى شويد پرهيز كنيد، گناهان كوچك شما را مى پوشانيم».

و در آيۀ 7 عنكبوت مى خوانيم: (وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ لَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ) ؛ «كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند گناهان آنان را مى پوشانيم». بنابراين، با اين عبارات، اثر خنثى كنندۀ گناه را در طاعات و اعمال نيك تثبيت مى كند. از نظر روحى نيز شكى نيست كه هر گناه و عمل زشت، نوعى تاريكى در روح و روان انسان ايجاد مى كند كه اگر ادامه يابد اثرات آن ها متراكم شده، به صورت وحشتناكى انسان را مسخ مى كند.

ولى كار نيك كه از انگيزۀ الهى سرچشمه گرفته، به روح آدمى لطافتى مى بخشد كه آثار گناه را مى تواند از آن بشويد و آن تيرگى ها را به روشنايى مبدل سازد.

از آنجا كه جملۀ فوق (إِنَّ اَلْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ اَلسَّيِّئاتِ) بلافاصله بعد از دستور نماز ذكر شده، يكى از مصداق هاى روشن آن، نمازهاى روزانه است و اگر مى بينيم در روايات، تنها به نمازهاى روزانه تفسير شده دليل بر انحصار نيست، بلكه - همان گونه كه بارها گفته ايم - بيان يك مصداق روشن قطعى است.

اهميت فوق العادۀ نماز

در روايات متعددى كه ذيل آيات فوق از پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمۀ معصومين عليهم السلام نقل شده، تعبيراتى ديده مى شود كه از اهميت فوق العادۀ نماز در مكتب اسلام پرده برمى دارد.

ابوعثمان مى گويد: من با سلمان فارسى زير درختى نشسته بودم، او شاخۀ خشكى را گرفت و تكان داد تا تمام برگ هايش فرو ريخت، سپس به من گفت:

سؤال نكردى چرا اين كار را كردم! گفتم: بگو ببينم منظورت چه بود؟

ص: 185

گفت: اين همان كارى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله انجام داد. فرمود: «إنَّ المُسلِمَ إذا تَوَضَّأ فَأحسَنَ الوضوءَ ثُمَّ صَلَّى الصَّلَواتِ الخَمسِ تَحاتَت خَطاياهُ كَما تَحاتَّ هذا الوَرَقُ ثُمَّ قَرَأ هذِهِ الآيَةَ وَ أَقِمِ اَلصَّلاةَ ... ؛ هنگامى كه مسلمان وضو بگيرد و خوب وضو بگيرد، سپس نمازهاى پنج گانه را به جا آورد، گناهان او فرو مى ريزد، همان گونه كه برگ هاى اين شاخه فرو ريخت، سپس آيۀ (أَقِمِ اَلصَّلاةَ) را تلاوت فرمود».(1)

در حديث ديگرى از يكى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله به نام «ابى امامه» مى خوانيم كه مى گويد: روزى در مسجد خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بوديم كه مردى آمد و عرض كرد: يا رسول اللّه! من گناهى كرده ام كه حد بر آن لازم است، آن حد را بر من اجرا فرما! فرمود: آيا با ما نماز خواندى؟ عرض كرد: آرى. فرمود: خداوند گناه تو - يا حد تو - را بخشيد.(2)

و نيز از على عليه السلام نقل شده كه مى فرمايد: با رسول خدا در مسجد در انتظار وقت نماز بوديم كه مردى برخاست و عرض كرد: اى رسول خدا! من گناهى كرده ام! پيامبر صلى الله عليه و آله از او روى برگرداند تا هنگامى كه نماز برپا شد و تمام گرديد. آن مرد دوباره برخاست و سخن اول را تكرار كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آيا اين نماز را با ما خواندى و براى آن به خوبى وضو گرفته بودى؟ عرض كرد: آرى. فرمود: اين كفارۀ گناه توست.(3)

در حديث ديگرى از على عليه السلام از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود: «إنَّما مَنزِلَةُ الصَّلَواتِ الخَمسِ لِاُمَّتي كَنَهرٍ جارٍ عَلى بابِ أحَدِكُم فَما ظَنُّ أحَدِكُم لَو كانَ في جَسَدِهِ دَرَنٌ ثُمَّ اغتَسَلَ في ذلِكَ النَّهرِ خَمسَ مَرّاتٍ كانَ يَبقى يَبقى في جَسَدِهِ دَرَنٌ فَكَذلِكَ وَاللّهِ الصَّلَواتُ الخَمسُ لِاُمَّتي ؛ نمازهاى پنج گانه براى امت من همچون نهر آبى جارى

ص: 186


1- . مجمع البيان، ذيل آيه.
2- . همان.
3- . همان.

است كه بر در خانۀ يكى از شما باشد. آيا گمان مى كنيد اگر كثافتى بر بدن او باشد و سپس پنج بار در روز در آن نهر خود را بشويد آيا چيزى از آن كثافات بر بدن او خواهد ماند؟ (به يقين نه) به خدا سوگند! نمازهاى پنج گانه چنين است براى امت من».(1)

به هر حال جاى ترديد نيست كه هرگاه نماز با شرايطش انجام شود، انسان را در عالمى از معنويت و روحانيت فرو مى برد و پيوندهاى ايمانى او را با خدا چنان محكم مى سازد كه آلودگى ها و آثار گناه را از دل و جان او مى شويد.

نماز، انسان را دربرابر گناه بيمه مى كند و زنگار گناه را از آيينۀ دل مى زدايد.

نماز، جوانه هاى ملكات عالى انسانى را در اعماق جان بشر مى روياند، اراده را قوى و قلب را پاك و روح را تطهير مى كند، و خلاصه، نماز، اگر به صورت جسم بى روح نباشد، مكتب عالى تربيت است.

اميدبخش ترين آيۀ قرآن

در تفسير آيۀ مورد بحث، حديث جالبى از على عليه السلام به اين مضمون نقل شده است كه روزى رو به مردم كرد و فرمود: به نظر شما اميدبخش ترين آيۀ قرآن كدام آيه است؟ بعضى گفتند: آيۀ (إِنَّ اَللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ) ؛ «(خداوند (هرگز) شرك را نمى بخشد! و پايين تر از آن را براى هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مى بخشد)».

امام عليه السلام فرمود: خوب است، ولى آنچه من مى خواهم نيست! بعضى گفتند: آيۀ (وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اَللّهَ يَجِدِ اَللّهَ غَفُوراً رَحِيماً) ؛ «كسى كه كار بدى انجام دهد يا به خود ستم كند، سپس از خداوند طلب آمرزش نمايد، خدا را آمرزنده و مهربان خواهد يافت». امام عليه السلام فرمود: خوب است، ولى آنچه منظور من مى باشد نيست.

ص: 187


1- . مجمع البيان، ذيل آيه.

بعضى ديگر گفتند: آيۀ (وَ اَلَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اَللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ اَلذُّنُوبَ إِلاَّ اَللّهُ) ؛ (پرهيزكاران كسانى هستند كه هنگامى كه كار زشتى انجام مى دهند يا به خود ستم مى كنند به ياد خدا مى افتند و از گناهان خويش آمرزش مى طلبند و چه كسى است جز خدا كه گناهان را بيامرزد؟). باز امام عليه السلام همان جواب را تكرار فرمود.

در اين هنگام مردم عرض كردند: به خدا سوگند ما آيۀ ديگرى در اين زمينه سراغ نداريم! امام عليه السلام فرمود: از حبيبم رسول خدا شنيدم كه فرمود:

اميدبخش ترين آيۀ قرآن اين آيه است: (وَ أَقِمِ اَلصَّلاةَ طَرَفَيِ اَلنَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اَللَّيْلِ إِنَّ اَلْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ اَلسَّيِّئاتِ ذلِكَ ذِكْرى لِلذّاكِرِينَ) .(1)

البته - همان گونه كه در ذيل آيۀ 48 سورۀ نساء گفتيم - در حديث ديگرى آمده است كه اميدبخش ترين آيۀ قرآن، آيۀ (إِنَّ اَللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ) مى باشد، اما با توجه به اينكه هر يك از اين آيات به زاويه اى از اين بحث نظر دارد و يك بعد از ابعاد آن را بيان مى كند، تضادى باهم ندارند، درواقع آيۀ مورد بحث، از كسانى سخن مى گويد كه نمازهاى خود را به خوبى به جا مى آورند، نمازى با روح و با حضور قلب كه آثار گناهان ديگر را از دل و جانشان مى شويد، اما آيۀ ديگر از كسانى سخن مى گويد كه چنين نمازى ندارند و تنها از در توبه وارد مى شوند، پس اين آيه براى اين گروه و آن آيه براى آن گروه اميدبخش ترين آيه است. چه اميدى از اين بيشتر كه انسان بداند هرگاه پاى او بلغزد و يا هوى و هوس بر او چيره گردد و پايش به گناه كشيده شود البته بدون اينكه اصرار بر گناه داشته باشد، هنگامى كه وقت نماز فرارسيد، وضو گرفت، در پيشگاه معبود به راز و نياز برخاست و احساس شرمسارى - كه از لوازم توجه به

ص: 188


1- . مجمع البيان، ذيل آيه.

خداست - نسبت به اعمال گذشته به او دست داد، گناه او بخشيده مى شود و ظلمت و تاريكى آن گناه از قلب او برمى خيزد؟!

به دنبال برنامۀ انسان ساز نماز و بيان تأثيرى كه حسنات در زدودن سيّئات دارد، در آيۀ بعد، فرمان به «صبر» مى دهد؛ مى گويد: «شكيبا باش كه خدا اجر نيكوكاران را ضايع نمى كند»؛ (وَ اِصْبِرْ فَإِنَّ اَللّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ اَلْمُحْسِنِينَ) . گرچه بعضى از مفسران خواسته اند معنى صبر را در اينجا محدود به مورد نماز و يا اذيت و آزارهاى دشمنان دربرابر پيامبر صلى الله عليه و آله كنند، ولى روشن است كه هيچ گونه دليلى بر اين محدود ساختن نداريم، بلكه يك مفهوم كلى و جامع را دربر دارد كه هرگونه شكيبايى را دربرابر مشكلات، مخالفت ها، آزارها، هيجان ها، طغيان ها و مصائب گوناگون شامل مى شود و ايستادگى دربرابر تمام اين حوادث در مفهوم جامع صبر مندرج است. «صبر» يك اصل كلى و اساسى اسلامى است كه در يك مورد در قرآن همراه با نماز ذكر شده است، شايد به اين دليل كه نماز در انسان «حركت» مى آفريند و دستور صبر، «مقاومت» ايجاد مى كند و اين دو، يعنى «حركت» و «مقاومت»، هنگامى كه دست به دست هم دهند عامل اصلى هرگونه پيروزى خواهند شد. اصولاً هيچ گونه نيكى اى بدون ايستادگى و صبر ممكن نيست، چون به پايان رساندن كارهاى نيك حتماً استقامت لازم دارد، به همين علت در آيۀ فوق به دنبال امر به صبر مى فرمايد: خداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كند، يعنى نيكوكارى بدون صبر و ايستادگى ميسر نيست.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه مردم دربرابر حوادث ناگوار به چند گروه تقسيم مى شوند:

الف) گروهى به سرعت دست و پاى خود را گم مى كنند و به گفتۀ قرآن: بنابر جزع و فزع مى نمايند: (إِذا مَسَّهُ اَلشَّرُّ جَزُوعاً) .(1)

ص: 189


1- . معارج، آيۀ 20.

ب) گروه ديگرى دست و پاى خود را گم نمى كنند و با تحمل و بردبارى دربرابر حادثه مى ايستند.

ج) گروه ديگرى هستند كه علاوه بر تحمل و بردبارى، شكرگزارى نيز مى كنند.

د) و گروه ديگرى هستند كه دربرابر اين گونه حوادث، عاشقانه به تلاش و كوشش برمى خيزند و براى خنثى كردن اثرات منفى حادثه، طرح ريزى مى كنند، جهاد و پيكار خستگى ناپذير به خرج مى دهند و تا مشكل را از پيش پا برندارند آرام نمى گيرند. خداوند به چنين صابرانى وعدۀ پيروزى داده:

(إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ) (1) و نعمت هاى بهشتى را پاداش سراى ديگر آن ها قرار داده است (وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِيراً) .(2)

نماز، بهترين وسيلۀ ياد خدا

نماز، بهترين وسيلۀ ياد خدا(3)

در آيۀ 14 سورۀ طه مى خوانيم: (إِنَّنِي أَنَا اَللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدْنِي وَ أَقِمِ اَلصَّلاةَ لِذِكْرِي) ؛ «منم خداوند يگانه؛ معبودى جز من نيست! مرا پرستش كن، و نماز را براى ياد من به پادار!».

در آيۀ مذكور به يكى از فلسفه هاى مهم نماز اشاره شده و آن اينكه انسان در زندگى اين جهان با توجه به «عوامل غافل كننده»، به تذكر و يادآورى نياز دارد، به وسيله اى كه در فاصله هاى مختلف زمانى، خدا و رستاخيز و دعوت پيامبران و هدف آفرينش را به ياد او آورد و از غرق شدن در گرداب غفلت و بى خبرى حفظ كند. نماز اين وظيفۀ مهم را برعهده دارد.

ص: 190


1- . انفال، آيۀ 65.
2- . انسان، آيۀ 12.
3- . تفسير نمونه، ج 13، ذيل آيۀ 14 سورۀ طه.

انسان صبحگاهان از خواب برمى خيزد، خوابى كه او را از همه چيز اين جهان بيگانه كرده است؛ مى خواهد برنامۀ زندگى را شروع كند، قبل از هر چيز به سراغ نماز مى رود، قلب و جان خود را با ياد خدا صفا مى دهد، از او نيرو و مدد مى گيرد، و آمادۀ سعى و تلاش همراه با پاكى و صداقت مى شود.

باز هنگامى كه غرق كارهاى روزانه شد و چند ساعتى گذشت و شايد ميان او و ياد خدا جدايى افتاد، ناگاه ظهر مى شود و صداى مؤذن را مى شنود: اللّه اكبر...

حىّ على الصلوة: «خدا از همه چيز برتر است، برتر از اين كه توصيف شود...

بشتاب به سوى نماز!». به سراغ نماز مى رود، دربرابر معبود خود به راز و نياز مى پردازد و اگر گردوغبار غفلتى بر قلب او نشسته، آن را شستشو مى دهد.

اينجاست كه خدا در نخستين دستورات در آغاز وحى به موسى عليه السلام مى گويد: نماز را برپا دار تا به ياد من باشى!

جالب اينكه اين آيه مى گويد: نماز را بر پا دار تا به ياد من باشى، اما در آيۀ 28 سورۀ رعد مى گويد: ذكر خدا مايۀ اطمينان و آرامش دل هاست (أَلا بِذِكْرِ اَللّهِ تَطْمَئِنُّ اَلْقُلُوبُ) و در آيات 27 تا 30 سورۀ فجر مى فرمايد: (يا أَيَّتُهَا اَلنَّفْسُ اَلْمُطْمَئِنَّةُ * اِرْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلِي فِي عِبادِي * وَ اُدْخُلِي جَنَّتِي) ؛ «تو اى نفس مطمئن! به سوى پروردگارت بازگرد، در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است، پس در سلك بندگان (خالص) من درآى، و در بهشتم وارد شو».

از قرار دادن اين شش آيه در كنارهم به خوبى مى فهميم كه نماز انسان را به ياد خدا مى دارد، ياد خدا نفس مطمئنه به او مى دهد، و نفس مطمئنه او را به مقام بندگان خاص و بهشت جاويدان مى رساند.

خشوع، روح نماز است

خشوع، روح نماز است(1)

در آيات آغازين سورۀ مؤمنون آمده است: (قَدْ أَفْلَحَ اَلْمُؤْمِنُونَ * اَلَّذِينَ هُمْ فِي

ص: 191


1- . تفسير نمونه، ج 14، ذيل آيات 1 و 2 سورۀ مؤمنون.

صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ) ؛ «به يقين مؤمنان رستگار شدند؛ آن ها كه در نمازشان خشوع دارند».

«خاشعون» از مادۀ «خشوع» به معنى حالت تواضع و ادب جسمى و روحى است كه دربرابر شخص بزرگ يا حقيقت مهمى در انسان پيدا مى شود و آثارش در بدن ظاهر مى گردد.

در اينجا قرآن «اقامه صلوة» (خواندن نماز) را نشانۀ مؤمنان بيان نمى كند، بلكه خشوع در نماز را از ويژگى هاى آنان مى شمرد، اشاره به اينكه نماز آن ها الفاظ و حركاتى بى روح و فاقد معنى نيست، بلكه هنگام نماز آن چنان حالت توجه به پروردگار در آن ها پيدا مى شود كه از غير او جدا مى گردند و به او مى پيوندند، چنان غرق حالت تفكر و حضور و راز و نياز با پروردگار مى شوند كه بر تمام ذات وجودشان اثر مى گذارد؛ خود را ذره اى مى بينند دربرابر وجودى بى پايان، و قطره اى دربرابر اقيانوسى بى كران. براى آن ها لحظات اين نماز هر كدام درسى است از خودسازى و تربيت انسانى و وسيله اى است براى تهذيب روح و جان.

در حديثى مى خوانيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله مردى را ديد كه در حال نماز با ريش خود بازى مى كند، فرمود: «أما أنَّهُ لَو خَشَعَ قَلبُهُ لَخَشَعَت جَوارِحُهُ ؛ اگر او در قلبش خشوع بود اعضاى بدنش نيز خاشع مى شد».(1) اشاره به اينكه خشوع، حالتى درونى است كه در برون اثر مى گذارد.

پيشوايان بزرگ اسلام آن چنان خشوعى در حالت نماز داشتند كه به كلى از غير اللّه بيگانه مى شدند، تا آنجا كه در حديثى مى خوانيم: «پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله گاهى هنگام نماز به آسمان نظر مى كرد، اما هنگامى كه آيۀ فوق نازل شد ديگر سر بلند نمى كرد و هميشه به زمين نگاه مى نمود».(2)

ص: 192


1- . تفسير صافى و تفسير مجمع البيان، ذيل آيۀ مورد بحث.
2- . تفسير مجمع البيان و تفسير فخر رازى، ذيل آيۀ مورد بحث.

اگر ركوع و سجود و قرائت و تسبيح را جسم نماز بدانيم، حضور قلب و توجه درونى به حقيقت نماز و كسى كه با او راز و نياز مى كنيم روح نماز است.

خشوع نيز درواقع چيزى جز حضور قلب همراه با تواضع و ادب و احترام نيست و بر اين اساس روشن مى شود كه مؤمنان به نماز فقط به عنوان يك كالبد بى روح نمى نگرند، بلكه تمام توجه آن ها به باطن و حقيقت نماز است.

بسيارند كسانى كه اشتياق فراوان به حضور قلب و خشوع و خضوع در نمازها دارند، اما هرچه مى كوشند توفيق آن را نمى يابند.

براى تحصيل خشوع و حضور قلب در نماز و ساير عبادات، اين امور را توصيه مى كنيم:

1. به دست آوردن چنان معرفتى كه دنيا را در نظر انسان كوچك و خدا را در نظر انسان بزرگ كند، تا هيچ كار دنيوى نتواند هنگام راز و نياز با معبود، نظر او را به خود جلب و از خدا منصرف سازد.

2. توجه به كارهاى پراكنده و مختلف، معمولاً مانع تمركز حواس است و هر قدر انسان توفيق پيدا كند كه مشغله هاى مشوش و پراكنده را كم نمايد به حضور قلب در عبادات خود كمك كرده است.

3. انتخاب محل و مكان نماز و ساير عبادات نيز در اين امر اثر دارد، به همين دليل، نماز خواندن دربرابر اشيا و چيزهايى كه ذهن انسان را به خود مشغول مى دارد مكروه است، همچنين دربرابر درهاى باز و محل عبور و مرور مردم، درمقابل آينه و عكس و مانند اين ها. به همين دليل معابد مسلمين هر قدر ساده تر و از زرق و برق و تشريفات خالى تر باشد بهتر است، چراكه به حضور قلب كمك مى كند.

4. پرهيز از گناه، زيرا گناه قلب را از خدا دور مى سازد و از حضور قلب مى كاهد.

ص: 193

5. آشنايى با معنى نماز و فلسفۀ افعال و اذكار آن.

6. انجام مستحبات نماز و آداب مخصوص آن، چه در مقدمات و چه در اصل نماز.

7. از همۀ اين ها گذشته، اين كار، مانند هر كار ديگرى به مراقبت و تمرين و استمرار و پيگيرى نياز دارد. بسيار مى شود كه در آغاز، انسان در تمام مدت نماز، زمان كوتاهى قدرت تمركز فكر پيدا مى كند، اما با ادامۀ اين كار و پيگيرى و تداوم، آن چنان قدرت نفس پيدا مى كند كه مى تواند هنگام نماز دريچه هاى فكر خود را به طور كامل بر غير معبود ببندد!

نماز، بازدارنده از زشتى ها و بدى ها

نماز، بازدارنده از زشتى ها و بدى ها(1)

در آيۀ 45 سورۀ عنكبوت مى خوانيم: (اُتْلُ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ اَلْكِتابِ وَ أَقِمِ اَلصَّلاةَ إِنَّ اَلصَّلاةَ تَنْهى عَنِ اَلْفَحْشاءِ وَ اَلْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اَللّهِ أَكْبَرُ وَ اَللّهُ يَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ) ؛ «آنچه را از كتاب (آسمانى) به تو وحى شده تلاوت كن و نماز را برپا دار! كه نماز (انسان را) از زشتى ها و اعمال ناپسند بازمى دارد، و ياد خدا بزرگ تر (و برتر) است؛ و خداوند آنچه را انجام مى دهيد، مى داند».

تفسير

بعد از پايان بخش هاى مختلفى از سرگذشت پيامبران بزرگ و اقوام پيشين و برخورد نامطلوب آن ها با اين رهبران الهى، و پايان غم انگيز زندگى آن ها، روى سخن را - براى دلدارى و تسلى خاطر و تقويت روحيه و ارائۀ خط مشى كلى و جامع - به پيامبر صلى الله عليه و آله كرده، دو دستور به او مى دهد:

ص: 194


1- . تفسير نمونه، ج 16، ذيل آيۀ 45 سورۀ عنكبوت.

نخست مى گويد: «آنچه را از كتاب آسمانى (قرآن) به تو وحى شده تلاوت كن!» اين آيات را بخوان كه هرچه مى خواهى در آن است: علم و حكمت، نصيحت و اندرز، معيار شناخت حق و باطل، وسيلۀ نورانيت قلب و جان، و مسير حركت هر گروه و جمعيت.

بخوان و در زندگى ات به كار بند، بخوان و از آن الهام بگير، بخوان و قلبت را به نور تلاوتش روشن كن.

بعد از بيان اين دستور كه درحقيقت جنبۀ آموزش دارد، به بيان دستور دوم مى پردازد كه شاخۀ اصلى پرورش است، مى گويد: «و نماز را بر پا دار!»؛ (وَ أَقِمِ اَلصَّلاةَ) . سپس به فلسفۀ بزرگ نماز پرداخته، مى گويد: «زيرا نماز انسان را از زشتى ها و منكرات بازمى دارد»؛ (إِنَّ اَلصَّلاةَ تَنْهى عَنِ اَلْفَحْشاءِ وَ اَلْمُنْكَرِ) .

طبيعت نماز از آنجا كه انسان را به ياد نيرومندترين عامل بازدارنده، يعنى اعتقاد به مبدأ و معاد مى اندازد، داراى اثر بازدارندگى از فحشا و منكر است.

انسانى كه به نماز مى ايستد، تكبير مى گويد، خدا را از همه چيز برتر و بالاتر مى شمرد، به ياد نعمت هاى او مى افتد، حمد و سپاس او مى گويد، او را به رحمانيت و رحيميت مى ستايد، به ياد روز جزاى او مى افتد، به بندگى او اعتراف مى كند، از او يارى مى جويد، از او صراط مستقيم مى طلبد، و از راه كسانى كه بر آن ها غضب شده و نيز گمراهان، به خدا پناه مى برد (مضمون سورۀ حمد)، بدون شك در قلب و روح چنين انسانى جنبشى به سوى حق، به سوى پاكى و به سوى تقوا پيدا مى شود.

براى خدا «ركوع» مى كند و سپس در پيشگاه او پيشانى بر خاك مى نهد، غرق در عظمت او مى شود و خودخواهى ها و خود برتربينى ها را فراموش مى كند.

به يگانگى او شهادت مى دهد، به رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله شهادت مى دهد، بر پيامبرش درود مى فرستد و دست به درگاه خداى برمى دارد كه در زمرۀ بندگان صالح او قرار گيرد (تشهد و سلام).

ص: 195

همۀ اين امور موجى از معنويت در وجود او ايجاد مى كند، موجى كه سد نيرومندى دربرابر گناه محسوب مى شود.

اين عمل چند بار در شبانه روز تكرار مى گردد: هنگامى كه صبح از خواب برمى خيزد در ياد او غرق مى شود، در وسط روز هنگامى كه غرق زندگى مادى شده، ناگهان صداى تكبير مؤذن را مى شنود، كارهاى خود را متوقف كرده، به درگاه او مى شتابد، و حتى در پايان روز و آغاز شب، پيش از آنكه به بستر استراحت رود با او راز و نياز مى كند و دل را مركز انوار او مى سازد.

از اين گذشته، هنگامى كه آمادۀ مقدمات نماز مى شود خود را شستشو مى دهد، پاك مى كند، حرام و غصب را از خود دور مى سازد و به بارگاه دوست مى رود. همۀ اين امور دربرابر خطر فحشا و منكرات تأثير بازدارنده دارد.

ولى هر نمازى به همان اندازه كه از شرايط كمال و روح عبادت برخوردار است، از فحشا و منكر نهى مى كند، گاهى نهى كلّى و جامع و گاهى نهى جزئى و محدود. ممكن نيست كسى نماز بخواند و نماز هيچ گونه اثرى در او نبخشد، هرچند نمازش صورى باشد، هرچند آلودۀ گناه باشد، البته اين گونه نماز تأثيرش كم است، ولى اين گونه افراد اگر همان نماز را نمى خواندند از اين هم آلوده تر بودند.

روشن تر بگوييم: نهى از فحشا و منكر سلسله مراتب و درجات زيادى دارد و هر نمازى به نسبت رعايت شرايط، داراى بعضى از اين درجات است. از آنچه در بالا گفتيم روشن مى شود كه سرگردانى جمعى از مفسران در تفسير اين آيه و انتخاب تفسيرهاى نامناسب، بى دليل است، شايد آن ها به همين علت كه ديده اند بعضى نماز مى خوانند و مرتكب گناه مى شوند، و آيه را در معنى مطلق آن بدون سلسله مراتب ديده اند، گرفتار شك و ترديد شده و راه هاى ديگرى را در تفسير آيه برگزيده اند.

ص: 196

ازجمله بعضى گفته اند: نماز انسان را از فحشا و منكر بازمى دارد، مادام كه مشغول نماز است! چه حرف عجيبى! اين مزيتى براى نماز نيست، بسيارى از اعمال چنين است. بعضى ديگر گفته اند: اعمال و اذكار نماز به منزلۀ جمله هايى است كه هر يك انسان را از فحشا و منكر نهى مى كند، مثلاً تكبير و تسبيح و تهليل، هر كدام به انسان مى گويد: گناه مكن! اما اين كه انسان به اين نهى گوش مى دهد يا نه، مطلب ديگرى است. كسانى كه آيۀ فوق را چنين تفسير كرده اند از اين حقيقت غافل شده اند كه نهى در اينجا فقط «نهى تشريعى» نيست، بلكه «نهى تكوينى» است، ظاهر آيه اين است كه نماز اثر بازدارنده دارد و تفسير اصلى همان است كه در بالا گفتيم، البته مانعى ندارد كه بگوييم نماز از فحشا و منكر هم نهى تكوينى مى كند و هم نهى تشريعى.

به چند حديث توجه كنيد:

1. در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله چنين مى خوانيم كه فرمود: «مَنْ لَمْ تَنْهَهُ صَلاتُهُ عَنِ الْفَحشاءِ وَ الْمُنكَرِ لَمْ يَزْدَدْ مِنَ اللّهِ إلّابُعْداً ؛ كسى كه نمازش او را از فحشا و منكر بازندارد هيچ بهره اى از نماز نبرده جز دورى از خدا».(1)

2. در حديث ديگرى از همان حضرت چنين آمده است: «لا صَلاةَ لِمَنْ لَمْ يُطِعِ الصَّلاةَ، وَ طاعَةُ الصّلاةِ أَنْ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ ؛ كسى كه فرمان نماز را اطاعت نكند نمازش نماز نيست و اطاعت نماز اين است كه نهى آن را از فحشا و منكر به كار بندد».(2)

3. و در حديث سومى از همان بزرگوار چنين مى خوانيم: جوانى از انصار نماز را با پيامبر صلى الله عليه و آله ادا مى كرد، اما با اين حال آلودۀ گناهان زشتى بود.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «إنّ صَلاتَهُ تَنْهاهُ يَوْماً ؛ سرانجام نمازش روزى او را از اين اعمال پاك مى كند».(3)

ص: 197


1- . مجمع البيان، ذيل آيۀ مورد بحث.
2- . همان.
3- . همان.

4. اين اثر نماز به قدرى اهميت دارد كه در بعضى از روايات اسلامى به عنوان معيار سنجش نماز مقبول و غيرمقبول از آن ياد شده، چنان كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «مَنْ أَحَبَّ أنْ يَعْلَمَ أقَبِلَتْ صَلاتُهُ أمْ لم تقْبلْ؟ فَلْيَنْظُر: هَلْ مَنَعَت صَلاتُهُ عَنِ الْفَحشاءِ وَ الْمُنْكَرِ؟ فَبِقَدْرِ ما مَنَعَتْهُ قُبِلَتْ مِنْهُ! ؛ كسى كه دوست دارد ببيند آيا نمازش مقبول درگاه الهى شده يا نه، بايد ببيند آيا اين نماز او را از زشتى ها و منكرات بازداشته يا نه؟ به همان مقدار كه بازداشته نمازش قبول است».(1)

و در دنبالۀ آيه اضافه مى فرمايد: «ذكر خدا از آن هم برتر و بالاتر است» (و لذكر اللّه اكبر). ظاهر جملۀ فوق، بيان فلسفۀ مهم ترى براى نماز مى باشد، يعنى يكى ديگر از آثار و بركات مهم نماز كه حتى از نهى از فحشا و منكر نيز مهم تر است اين است كه انسان را به ياد خدا مى اندازد كه ريشه و مايۀ اصلى هر خير و سعادت است، و حتى عامل اصلى نهى از فحشا و منكر نيز همين «ذكر اللّه» مى باشد، درواقع برترى آن به اين دليل است كه علت و ريشه محسوب مى شود.

اصولاً ياد خدا، مايۀ حيات قلوب و آرامش دل هاست و هيچ چيز به پايه آن نمى رسد: (أَلا بِذِكْرِ اَللّهِ تَطْمَئِنُّ اَلْقُلُوبُ) ؛ «آگاه باشيد كه ياد خدا مايۀ اطمينان دل هاست».(2)

اصولاً روح همۀ عبادات - چه نماز و چه غير آن - ذكر خداست، اقوال نماز، افعال نماز، مقدمات نماز، تعقيبات نماز، همه و همه درواقع ياد خدا را در دل انسان زنده مى كند.

قابل توجه اينكه در آيۀ 14 سورۀ طه به اين فلسفۀ اساسى نماز اشاره شده است؛ خداوند خطاب به موسى عليه السلام مى گويد: (وَ أَقِمِ اَلصَّلاةَ لِذِكْرِي) ؛ «نماز را

ص: 198


1- . مجمع البيان، ذيل آيۀ مورد بحث.
2- . رعد، آيۀ 28.

بر پا دار تا به ياد من باشى!». ولى مفسران بزرگ براى جملۀ بالا تفسيرهاى ديگرى ذكر كرده اند كه در بعضى از روايات اسلامى نيز اشاراتى به آن تفسيرها شده، ازجمله اينكه منظور از جملۀ فوق اين است: «ياد خدا از شما به وسيلۀ «رحمت»، برتر از ياد شما از او به وسيلۀ طاعت است».

ديگر اينكه ذكر خدا از نماز برتر و بالاتر است، چراكه روح هر عبادتى ذكر خداست. اين تفسيرها كه بعضاً در روايات اسلامى نيز آمده، ممكن است اشاره به بطون آيه باشد، وگرنه ظاهر آن با معنى اول هماهنگ تر است، زيرا در اكثر مواردى كه ذكر اللّه به كار رفته، منظور، ياد كردن مردم از خداست، و آيۀ فوق نيز همين معنى را تداعى مى كند، ولى البته ياد كردن خدا از بندگان مى تواند به عنوان يك نتيجۀ مستقيم براى ياد بندگان از خدا باشد. به اين صورت، تضاد ميان دو معنى برطرف مى شود.

در حديثى از «معاذ بن جبل» چنين آمده است: «هيچ يك از اعمال آدمى براى نجات او از عذاب الهى برتر از ذكر اللّه نيست» از او پرسيدند: حتى جهاد در راه خدا؟ گفت: «آرى، زيرا خداوند مى فرمايد: «و لذكر اللّه اكبر».

ظاهر اين است كه معاذبن جبل اين سخن را از كلام پيامبر صلى الله عليه و آله استفاده كرده، زيرا خود او نقل مى كند كه از آن حضرت پرسيدم: كدام عمل از همۀ اعمال برتر است؟ فرمود: ان تموت و لسانك رطب من ذكر اللّه عزوجل:

«اينكه هنگام مردن، زبان تو به ذكر خداوند بزرگ مشغول باشد».

و از آنجا كه نيات انسان ها و ميزان حضور قلب آن ها در نماز و ساير عبادات بسيار متفاوت است، در پايان آيه مى فرمايد: «و خدا مى داند چه كارهايى را انجام مى دهيد»؛ (وَ اَللّهُ يَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ) . چه اعمالى را كه در پنهان انجام مى دهيد چه در آشكار، چه نياتى را كه در دل داريد و چه سخنانى را كه بر زبان جارى مى كنيد.

ص: 199

نكته: تأثير نماز در تربيت فرد و جامعه

گرچه نماز چيزى نيست كه فلسفه اش بر كسى مخفى باشد، ولى با دقّت در متون آيات و روايات اسلامى، ريزه كارى هاى بيشترى در اين زمينه به دست مى آيد:

1. روح، اساس، هدف، پايه، مقدمه، نتيجه و فلسفۀ نماز، همان ياد خداست، همان «ذكر اللّه» است كه در آيۀ فوق به عنوان برترين نتيجه بيان شده است. البته ذكرى كه مقدمۀ فكر، و فكرى كه انگيزۀ عمل باشد، چنان كه در حديثى از امام صادق عليه السلام آمده است كه در تفسير جملۀ «و لذكر اللّه اكبر» فرمود: «ذكر اللّه عندما احل و حرم»: «ياد خدا كردن هنگام انجام حلال و حرام» (يعنى به ياد خدا بيفتد، به سراغ حلال برود و از حرام چشم بپوشد).(1)

2. نماز وسيلۀ شستشو از گناهان، و مغفرت و آمرزش الهى است، چراكه خواه ناخواه نماز انسان را به توبه و اصلاح گذشته دعوت مى كند، لذا در حديثى مى خوانيم: پيامبر صلى الله عليه و آله از ياران خود سؤال كرد: «لَو كانَ عَلى بابِ دَارِ أحَدِكُمْ نَهْرٌ وَ اغْتَسَلَ فِي كُلِّ يَومٍ مِنهُ خَمْسَ مَرّاتٍ أكانَ يَبْقى فِي جَسَدِهِ مِنَ الدَّرَنِ شَيءٌ؟ قُلتُ: لا قال: فَإِنَّ مَثَلَ الصَّلاةِ كَمَثَلِ النَّهْرِ الْجاري كُلَّمَا صَلَّى كَفَّرَتْ ما بَيْنَهُما مِنَ الذُّنُوبِ ؛ اگر بر در خانۀ يكى از شما نهرى از آب صاف و پاكيزه باشد و در هر روز پنج بار خود را در آن شستشو دهد، آيا چيزى از آلودگى و كثافت در بدن او مى ماند؟».

در پاسخ عرض كردند: نه. فرمود: «نماز درست همانند اين آب جارى است، هر زمان كه انسان نمازى مى خواند گناهانى كه در ميان دو نماز انجام شده است از ميان مى رود».(2)

ص: 200


1- . بحارالانوار، ج 82، ص 200.
2- . وسائل الشيعه، ج 3، ص 7، باب 2 از ابواب اعداد الفرائض، ح 3.

بنابراين، جراحاتى كه از گناه بر روح و جان انسان مى نشيند، با مرهم نماز التيام مى يابد و زنگارهايى كه بر قلب مى نشيند زدوده مى شود.

3. نماز سدّى دربرابر گناهان آينده است، چراكه روح ايمان را در انسان تقويت مى كند و نهال تقوا را در دل پرورش مى دهد، و مى دانيم كه «ايمان» و «تقوا» نيرومندترين سدّ دربرابر گناه هستند و اين همان چيزى است كه در آيۀ فوق به عنوان نهى از فحشا و منكر بيان شده است، و همان است كه در احاديث متعددى مى خوانيم: افراد گناهكارى بودند كه شرح حال آن ها را براى پيشوايان اسلام بيان كردند، آن ها فرمودند: «غم مخوريد، نماز آن ها را اصلاح مى كند» و كرد.

4. نماز، غفلت زداست. بزرگ ترين مصيبت براى رهروان راه حق اين است كه هدف آفرينش خود را فراموش كنند و غرق در زندگى مادى و لذايذ زودگذر شوند، اما نماز به حكم اينكه در فواصل مختلف، و در هر شبانه روز پنج بار انجام مى شود، پى درپى به انسان اخطار و هشدار مى دهد، هدف آفرينش او را خاطرنشان مى سازد و موقعيت او را در جهان به او گوشزد مى كند. اين نعمت بزرگى است كه انسان وسيله اى در اختيار داشته باشد كه در هر شبانه روز چند مرتبه به او بيدارباش گويد.

5. نماز خودبينى و كبر را درهم مى شكند، چراكه انسان در هر شبانه روز هفده ركعت و در هر ركعت دو بار دربرابر خدا پيشانى بر خاك مى گذارد، خود را ذرۀ كوچكى دربرابر عظمت او مى بيند، بلكه صفرى دربرابر بى نهايت. پرده هاى غرور و خودخواهى را كنار مى زند و تكبر و برترى جويى را درهم مى كوبد. به همين دليل على عليه السلام در آن حديث معروفى كه فلسفه هاى عبادات اسلامى در آن منعكس شده است، بعد از ايمان، نخستين عبادت را كه نماز است با همين هدف تبيين مى كند، مى فرمايد: «فَرَضَ اللّهُ الايمانَ تَطهيراً مِنَ الشِّرْكِ وَ الصَّلاةَ تَنْزيهاً عَنِ

ص: 201

الْكِبْرِ... ؛ خداوند ايمان را براى پاك سازى انسان ها از شرك، واجب كرده است و نماز را براى پاك سازى از كبر».(1)

6. نماز وسيلۀ پرورش فضايل اخلاق و تكامل معنوى انسان است، چراكه انسان را از جهان محدود ماده و چهار ديوار عالم طبيعت بيرون مى برد، به ملكوت آسمان ها دعوت مى كند و با فرشتگان هم صدا و هم راز مى سازد. شخص نمازگزار خود را بدون نياز به هيچ واسطه اى دربرابر خدا مى بيند و با او به گفتگو برمى خيزد.

تكرار اين عمل در شبانه روز، آن هم با تكيه بر صفات خدا، رحمانيت و رحيميت و عظمت او، به ويژه با كمك گرفتن از سوره هاى مختلف قرآن بعد از حمد كه بهترين دعوت كننده به سوى نيكى ها و پاكى هاست، اثر قابل ملاحظه اى در پرورش فضايل اخلاقى در وجود انسان دارد.

لذا در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى خوانيم كه دربارۀ فلسفۀ نماز فرمود: «اَلصَّلاةُ قُرْبانُ كُلُّ تَقِىٍّ ؛ نماز وسيلۀ تقرب هر پرهيزكارى به خداست».(2)

7. نماز به ساير اعمال انسان ارزش و روح مى دهد، چراكه روح اخلاص را زنده مى كند، زيرا مجموعه اى است از نيت خالص و گفتار پاك و اعمال خالصانه.

تكرار اين مجموعه در شبانه روز، بذر ساير اعمال نيك را در جان انسان مى پاشد و روح اخلاص را تقويت مى كند. لذا در حديثى معروف مى خوانيم كه اميرمؤمنان على عليه السلام بعد از اين كه فرق مباركش با شمشير ابن ملجم جنايتكار شكافته شد، در وصاياى خود فرمود: «اللّهَ اللّهَ فِي الصَّلاةِ فَإِنَّها عَمُودُ دِينِكُم ؛ خدا را خدا را (در نظر داشته باشيد) دربارۀ نماز، چراكه ستون دين شماست».(3)

ص: 202


1- . نهج البلاغه، حكمت 252.
2- . همان، حكمت 136.
3- . همان، نامه ها (وصيت 47).

مى دانيم كه وقتى عمود خيمه درهم بشكند يا سقوط كند، هر قدر طناب ها و ميخ هاى اطراف محكم باشد اثرى ندارد، همچنين هنگامى كه ارتباط بندگان با خدا از طريق نماز از ميان برود اعمال ديگر اثر خود را از دست خواهد داد. در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «أوَّلُ ما يُحاسِبُ بِهِ الْعَبدُ الصّلاةُ فَإنْ قُبِلَتْ قُبِلَ سائِرُ عَمَلِهِ، وَ إنْ رُدَّتْ رُدَّ عَلَيْهِ سائِرُ عَمَلِهِ ؛ نخستين چيزى كه در قيامت از بندگان محاسبه مى شود نماز است، اگر مقبول افتاد ساير اعمالشان قبول مى شود، و اگر مردود شد ساير اعمال نيز مردود مى شود».(1)

شايد دليل اين سخن اين باشد كه نماز رمز ارتباط خلق و خالق است، اگر صحيح انجام شود قصد قربت و اخلاص كه سبب قبولى ساير اعمال است در او زنده مى گردد، وگرنه بقيۀ اعمال او مشوب و آلوده شده و از درجۀ اعتبار ساقط مى گردد.

8. نماز، قطع نظر از محتواى خود، با توجه به شرايط صحت، به پاك سازى زندگى دعوت مى كند، چراكه مى دانيم مكان نمازگزار، لباس نمازگزار، فرشى كه بر آن نماز مى خواند، آبى كه با آن وضو مى گيرد و غسل مى كند، و محلى كه در آن غسل و وضو انجام مى شود، بايد از هرگونه غصب و تجاوز به حقوق ديگران پاك باشد. كسى كه به تجاوز و ظلم، ربا، غصب، كم فروشى رشوه خوارى و كسب اموال حرام آلوده باشد چگونه مى تواند مقدمات نماز را فراهم سازد؟ بنابراين، تكرار نماز در پنج نوبت در شبانه روز خود دعوتى است به رعايت حقوق ديگران.

9. نماز علاوه بر شرايط صحت، شرايط قبول، يا به تعبير ديگر: شرايط كمال نيز دارد كه رعايت آن ها نيز عامل مؤثر ديگرى براى ترك بسيارى از گناهان است.

ص: 203


1- . من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 208.

در كتب فقهى و منابع حديث، امور زيادى به عنوان موانع قبول شدن نماز ذكر گرديده است، ازجمله شرب خمر؛ در روايات آمده است: «لا تُقْبَلُ صَلاةُ شاربِ الْخَمْرِ أربَعينَ يَوماً إلّاأن يَتُوبَ ؛ نماز شراب خوار تا چهل روز مقبول نخواهد شد مگر اينكه توبه كند».(1)

و در روايات متعددى مى خوانيم: ازجمله كسانى كه نماز آن ها قبول نخواهد شد پيشواى ستمگر است.(2)

و در بعضى از روايات ديگر تصريح شده كه نماز كسى كه زكات نمى پردازد قبول نخواهد شد، و همچنين روايات ديگرى مى گويد: خوردن غذاى حرام يا عجب و خودبينى از موانع قبول نماز است. پيداست كه فراهم كردن اين شرايط قبولى تا چه حدّ سازنده است.

10. نماز، روح انضباط را در انسان تقويت مى كند، چراكه دقيقاً بايد در اوقات معينى برپا شود و تأخير و تقديم آن، هر دو موجب بطلان نماز است. همچنين آداب و احكام ديگر درمورد نيت و قيام و قعود و ركوع و سجود و مانند آن، كه رعايت آن ها پذيرش انضباط را در برنامه هاى زندگى كاملاً آسان مى سازد.

همۀ اين ها فوايدى است كه در نماز، قطع نظر از مسألۀ جماعت وجود دارد و اگر ويژگى جماعت را بر آن بيفزاييم - كه روح نماز همان جماعت است - بركات بى شمار ديگرى دارد كه اينجا جاى شرح آن نيست، به علاوه كه همه از آن كم وبيش آگاهيم.

گفتار خود را در زمينۀ فلسفه و اسرار نماز با حديث جامعى كه از امام على بن موسى الرضا عليه السلام نقل شده پايان مى دهيم:

آن حضرت در پاسخ نامه اى كه در آن دربارۀ فلسفۀ نماز سؤال شده بود چنين

ص: 204


1- . بحار الانوار، ج 84، ص 317 و 320.
2- . همان، ص 318.

فرمود: علت تشريع نماز اين است كه توجه و اقرار به ربوبيت پروردگار است و مبارزه با شرك و بت پرستى، و قيام در پيشگاه پروردگار در نهايت خضوع و تواضع، و اعتراف به گناهان و تقاضاى بخشش از معاصى گذشته، و نهادن پيشانى بر زمين همه روز براى تعظيم پروردگار.

و نيز هدف اين است كه انسان همواره هشيار و متذكر باشد، گردوغبار فراموشكارى بر دل او ننشيند، مست و مغرور نشود، خاشع و خاضع باشد، و طالب و علاقه مند افزايش مواهب دين و دنيا شود.

علاوه بر اينكه مداومت ذكر خداوند در شب و روز كه در پرتو نماز حاصل مى گردد، سبب مى شود كه انسان مولا و مدبر و خالق خود را فراموش نكند و روح سركشى و طغيانگرى بر او غلبه ننمايد. همين توجه به خداوند و قيام دربرابر او، انسان را از معاصى بازمى دارد و از انواع فساد جلوگيرى مى كند.(1)

پيوندى با خالق و پيوندى با خلق
اشاره

پيوندى با خالق و پيوندى با خلق(2)

در آيۀ 31 سورۀ ابراهيم مى خوانيم: (قُلْ لِعِبادِيَ اَلَّذِينَ آمَنُوا يُقِيمُوا اَلصَّلاةَ وَ يُنْفِقُوا مِمّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خِلالٌ) ؛ «به بندگان من كه ايمان آورده اند بگو: نماز را برپا دارند و از آنچه به آنها روزى داده ايم، پنهان و آشكار، انفاق كنند؛ پيش از آنكه روزى فرا رسد كه نه در آن دادوستدى است، و نه دوستى! (نه با مال مى توانند از كيفر خدا رهايى يابند و نه با پيوندهاى مادى)».

نكته ها:
1. پيوندى با خالق و پيوندى با خلق

بار ديگر در اين آيات در تنظيم برنامۀ مؤمنان راستين، به مسألۀ «صلوة»

ص: 205


1- . وسائل الشيعه، ج 3، ص 2.
2- . تفسير نمونه، ج 10، ذيل آيۀ 31 سورۀ ابراهيم.

(نماز) و «انفاق» برخورد مى كنيم كه در نظر ابتدايى ممكن است اين سؤال را ايجاد كند كه چگونه از ميان آن همه برنامه هاى عملى اسلام، تنها روى اين دو انگشت گذاشته شده است؟

علتش اين است كه اسلام ابعاد مختلفى دارد كه مى توان آن ها را در سه قسمت خلاصه كرد: رابطۀ انسان با خدا، رابطۀ انسان با خلق خدا، و رابطۀ انسان با خودش، كه قسمت سوم درحقيقت نتيجه اى است براى قسمت اول و دوم، و دو برنامۀ فوق (صلوة و انفاق) هر كدام رمزى است براى ورود به يكى از دو بعد اول و دوم.

نماز مظهرى است براى هرگونه رابطه با خدا، چراكه اين رابطه در نماز از هر عمل ديگرى بهتر مشخص مى شود، و انفاق از آنچه خدا روزى داده با توجه به مفهوم وسيعش كه هرگونه نعمت مادى و معنوى را شامل مى شود رمزى است براى پيوند با خلق. البته با توجه به اينكه سوره اى كه دربارۀ آن بحث مى كنيم «مكى» است و هنگام نزول آن هنوز حكم زكات نازل نشده بود، اين انفاق را نمى توان مربوط به زكات دانست، بلكه معنى وسيعى دارد كه حتى زكات را بعد از نزولش در خود جاى مى دهد. به هر حال، ايمان در صورتى ريشه دار است كه در عمل متجلى شود و انسان را، هم به خدا نزديك كند و هم به بندگانش.

2. چرا پنهان و آشكار؟

بارها در آيات قرآن مى خوانيم كه مؤمنان راستين انفاق يا صدقاتشان در سرّ و علن، يعنى پنهان و آشكار است، بنابراين علاوه بر بيان انفاق به معنى وسيعش به كيفيت آن نيز توجه داده شده، چراكه گاهى انفاق پنهانى مؤثرتر و آبرومندانه تر است و گاهى اگر آشكارا باشد سبب تشويق ديگران و الگويى براى نشان دادن برنامه هاى اسلامى و بزرگداشتى براى شعائر دين محسوب مى شود. به علاوه مواردى پيش مى آيد كه طرف، از گرفتن انفاق ناراحت مى گردد.

ص: 206

بعضى از مفسران دربارۀ تفاوت ميان اين دو گفته اند: انفاق علنى مربوط به واجبات است، كه معمولاً جنبۀ تظاهر در آن نيست، زيرا انجام وظيفه كردن بر همه لازم است و چيز مخفيانه اى نمى تواند باشد، ولى انفاق هاى مستحبى چون چيزى افزون بر وظيفۀ واجب است ممكن است با تظاهر و ريا همراه شود، ولذا مخفى بودنش بهتر است.

به نظر مى رسد كه اين تفسير جنبۀ كلى ندارد، بلكه درواقع شاخه اى است از تفسير اول.

قيام شبانه براى تلاوت قرآن و نيايش

قيام شبانه براى تلاوت قرآن و نيايش(1)

در قرآن كريم (سورۀ مزمل، آيات يكم تا سوم) مى خوانيم: (يا أَيُّهَا اَلْمُزَّمِّلُ * قُمِ اَللَّيْلَ إِلاّ قَلِيلاً * نِصْفَهُ أَوِ اُنْقُصْ مِنْهُ قَلِيلاً) ؛ «اى جامه به خود پيچيده! شب را جز كمى به پاخيز! نيمى از (شب) را، يا كمى از آن كم كن».

«قيام» در جملۀ «قم الليل» به معنى برخاستن، درمقابل خوابيدن است، نه فقط روى پا ايستادن تعبيرات مختلفى كه دربارۀ مقدار «شب زنده دارى» در اين آيات آمده، درحقيقت براى بيان «تخيير» است و پيامبر صلى الله عليه و آله را مخير مى كند كه نيمى از شب، يا چيزى كمتر، يا چيزى بيشتر را بيدار بماند و قرآن تلاوت كند. در مرحلۀ اول «تمام شب» را جز مقدار كمى ذكر مى كند، و سپس تخفيف داده و آن را به نيمى از شب مى رساند و بعد كمتر از نيم. بعضى گفته اند:

منظور تخيير ميان «دوسوم» و «نصف» و «يك سوم» شب است، به قرينۀ آيه اى كه در آخر همين سوره خواهد آمد كه مى فرمايد: (إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنى مِنْ ثُلُثَيِ اَللَّيْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ) .

ص: 207


1- . تفسير نمونه، ج 25، ذيل آيۀ 1-3 سورۀ مزمل.

همچنين از همين آيۀ آخر به خوبى استفاده مى شود كه پيامبر صلى الله عليه و آله در اين قيام شبانه، تنها نبود، بلكه گروهى از مؤمنان نيز در اين برنامۀ خودسازى و تربيتى و آمادگى، همگام و همراه پيامبر صلى الله عليه و آله بودند و او را به عنوان اسوه و الگويى در اين راه پذيرفته بودند.

اكنون سخن در اين است كه آيا اين قيام و شب زنده دارى در اوايل دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله، بر همگان واجب بوده است يا نه؟

بعضى از مفسران معتقدند كه اين امر واجب بوده، اما مدتى بعد آيۀ آخر سوره اين حكم را نسخ كرده، و فاصلۀ آن حدود يك سال بوده است.

حتى بعضى معتقدند كه اين حكم قبل از تشريع نمازهاى پنج گانه بوده، و پس از تشريع آن ها، اين حكم نسخ شد.

ولى همان طور كه مرحوم «طبرسى» نيز در مجمع البيان آورده، در ظاهر آيات اين سوره چيزى كه دليل بر «نسخ» باشد به چشم نمى خورد، و بهتر اين است كه گفته شود: اين قيام و عبادت، مستحب و سنّت مؤكد بوده و هرگز جنبۀ وجوب نداشته است، جز درمورد شخص پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله كه طبق بعضى از آيات ديگر قرآن، نماز شب بر او واجب بود، و بر مسلمين مستحب. از اين گذشته، آنچه در آيات فوق آمده منحصر به «نماز شب» نيست، چراكه نماز شب نيمى از شب، يا دوثلث از شب و يا حتى يك ثلث از شب را اشغال نمى كند؛ آنچه در آيه مطرح است قيام براى ترتيل قرآن است.

بنابراين در اوايل، اين حكم به صورت مستحب مؤكد بوده، و بعد تخفيف داده شده است، و با توجه به اينكه در آغاز هر كارى، به ويژه در اوايل يك انقلاب بزرگ هميشه توان و نيروى بيشترى لازم است، جاى تعجب نيست كه چنين دستور فوق العاده اى به پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان داده شده باشد كه قسمت زيادى از شب را بيدار بمانند و با محتواى اين برنامۀ جديد و تعليمات انقلابى آن آشنا شوند و علاوه بر آگاهى، خود را از نظر روحى براى پياده كردن آن بسازند.

ص: 208

فضيلت نماز شب

اين آيات بار ديگر اهميت شب زنده دارى و نماز شب و تلاوت قرآن را در آن هنگام كه غافلان در خواب اند گوشزد مى كند و عبادت در شب، به ويژه در سحرگاهان و نزديك طلوع فجر، اثر فوق العاده اى در صفاى روح، تهذيب نفوس، تربيت معنوى انسان، پاكى قلب و بيدارى دل، تقويت ايمان و اراده، و تحكيم پايه هاى تقوا در دل و جان انسان دارد كه حتى با يك مرتبه آزمايش، انسان آثار آن را به روشنى در خود احساس مى كند.

و به همين دليل علاوه بر آيات قرآن، در روايات اسلامى نيز تأكيد فراوانى روى آن شده است، ازجمله در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم:

«اِنَّ مِن رَوحِ اللّهِ تَعالى ثَلاثَةٌ: التَّهَجُّدُ بِاللَّيلِ وَ اِفطارُ الصّائِمِ، وَ لِقاءُ الاِخوانِ ؛ سه چيز، از عنايات مخصوص الهى است: عبادت شبانه (نماز شب) و افطار دادن به روزه داران، و ملاقات برادران مسلمان».(1)

و در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم كه در تفسير آيۀ (إِنَّ اَلْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ اَلسَّيِّئاتِ) (كارهاى نيك اثر كارهاى بد را از بين مى برد) فرمود: «صَلاةُ اللَّيلِ تَذهَبُ بِذُنُوبِ النَّهَارِ ؛ نماز شب گناهان روز را از بين مى برد».(2)

نماز شب يك عبادت بزرگ روحانى

نماز شب يك عبادت بزرگ روحانى(3)

غوغاى زندگى روزانه از جهات مختلف، توجه انسان را به خود جلب مى كند و فكر او را به وادى هاى گوناگون مى كشاند، به طورى كه جمع كردن حواس و حضور قلب كامل، در روز بسيار مشكل است، اما در دل شب و هنگام سحر

ص: 209


1- . بحارالانوار، ج 87، ص 143.
2- . همان.
3- . تفسير نمونه، ج 12، ذيل آيات 78-81 سورۀ اسراء.

و فرونشستن غوغاى زندگى مادى، و آرامش روح و جسم انسان در پرتو مقدارى خواب، حالت توجه و نشاط خاصى به انسان دست مى دهد كه بى نظير است.

آرى، در اين محيط آرام و دور از هرگونه ريا و تظاهر و خودنمايى و همراه با حضور قلب، حالت توجهى به انسان دست مى دهد كه فوق العاده روح پرور و تكامل آفرين است.

به همين دليل دوستان خدا هميشه از عبادت هاى آخر شب، براى تصفيۀ روح و حيات قلب و تقويت اراده و تكميل اخلاص، نيرو مى گرفته اند.

در آغاز اسلام نيز پيامبر صلى الله عليه و آله با استفاده از همين برنامۀ روحانى مسلمانان را پرورش داد و شخصيت آن ها را آن قدر بالا برد كه گويا آن انسان سابق نيستند، يعنى از آن ها انسان هاى تازه اى آفريد، مصمم، شجاع، باايمان، و بااخلاص و شايد «مقام محمود» كه در آيات فوق به عنوان نتيجۀ نافلۀ شب آمده است، اشاره به همين حقيقت نيز باشد.

بررسى رواياتى كه در منابع اسلامى دربارۀ فضيلت نماز شب وارد شده نيز روشنگر همين حقيقت است، به عنوان نمونه:

1. پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «خَيرُكُم مَن أطابَ الكَلامَ وَ أطعَمَ الطَّعامَ وَ صَلّى بِالليلِ وَالنّاسُ نِيامٌ ؛ بهترين شما كسانى هستند كه در سخن گفتن مؤدب اند، گرسنگان را سير مى كنند و شب در آن هنگام كه مردم خواب اند نماز مى خوانند».(1)

2. اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايد: «قِيامُ الليلِ مَصَحَّةٌ لِلبَدَنِ وَ مَرضاةٌ لِلرَّبِّ: عَزَّ وَجَلَّ وَ تَعَرُّضٌ لِلرَّحمَةِ وَ تَمَسُّكٌ بِأخلاقِ النَّبيّينِ ؛ قيام شب موجب صحت جسم و خشنودى پروردگار و قرار گرفتن در معرض رحمت او و تمسك به اخلاق پيامبران است».(2)

ص: 210


1- . بحارالانوار، ج 87، ص 142-148.
2- . همان.

3. امام صادق عليه السلام به يكى از يارانش فرمود: «لا تَدَع قِيامَ الليلِ فَإنَّ المَغبونَ مَن حُرِمَ قِيامَ الليلِ ؛ دست از قيام شب برمدار! مغبون كسى است كه از قيام و عبادت شب محروم شود».(1)

4. رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «مَن صَلّى بِالليلِ حَسُنَ وَجهُهُ بِالنَّهارِ ؛ كسى كه نماز شب بخواند صورتش (و سيرتش) در روز نيكو خواهد بود».(2)

حتى در بعضى از روايات مى خوانيم كه اين عبادت به قدرى اهميت دارد كه جز پاكان و نيكان موفق به انجام آن نمى شوند!

5. مردى نزد على اميرمؤمنان عليه السلام رفت و عرض كرد: من از نماز شب محروم شدم. على عليه السلام فرمود: «أنتَ رَجُلٌ قَد قَيَّدَتكَ ذُنوبُكَ ؛ تو كسى هستى كه گناهانت تو را به بند كشيده است».(3)

6. در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «إنَّ الرَّجُلَ لَيَكذِبُ الكَذِبَةَ وَ يُحرَمُ بِها صَلاةَ الليلِ فَإذا حُرِمَ بِها صَلاةَ الليلِ حُرِمَ بِها الرِّزقَ ؛ انسان گاهى دروغ مى گويد و سبب محروميتش از نماز شب مى شود، هنگامى كه از نماز شب محروم شد از روزى (و مواهب مادى و معنوى) نيز محروم مى گردد».(4)

7. با اينكه مى دانيم كسى همچون على عليه السلام هرگز نماز شب را ترك نمى كرد، اما اهميّت موضوع به حدى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در وصايايش به او فرمود: «اوصيكَ في نَفسِكَ بِخِصالٍ - فَاحفَظها - ثُمَّ قالَ اللّهُمَّ أعِنهُ... وَ عَلَيكَ بِصَلاةِ الليلِ وَ عَلَيكَ بِصَلاةِ الليلِ وَ عَلَيكَ بِصَلاةِ الليلِ! ؛ تو را به امورى سفارش مى كنم، همه را حفظ كن!

ص: 211


1- . بحارالانوار، ج 87، ص 142-148.
2- . همان.
3- . همان، ص 138-142.
4- . همان.

سپس فرمود: خداوندا! او را بر انجام اين وظايف يارى فرما!... تا آنجا كه فرمود:

بر تو باد به نماز شب، بر تو باد به نماز شب بر تو باد به نماز شب!».(1)

8. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به جبرئيل فرمود: مرا پنده ده! جبرئيل گفت: «يا مُحَمَّدُ عِش ما شِئتَ فَإنَّكَ مَيِّتٌ وَ أحبِب مَن شِئتَ فَإنَّكَ مُفارِقُهُ وَاعمَل ما شِئتَ فَإنَّكَ مُلاقيهِ، وَاعلَم أنَّ شَرَفَ المؤمِنِ صَلاتُهُ بِالليلِ وَ عِزُّهُ كَفُّهُ عَن أعراضِ النّاسِ ؛ اى محمد! هرچه مى خواهى عمر كن، اما بدان كه سرانجام خواهى مرد، و به هرچه مى خواهى دل ببند، اما بدان كه سرانجام از آن جدا خواهى شد، و هر عملى مى خواهى انجام ده، ولى بدان سرانجام، عملت را خواهى ديد، و نيز بدان كه شرف مؤمن نماز شب اوست، و عزتش خوددارى از ريختن آبروى مردم است».(2)

اين اندرزهاى ملكوتى جبرئيل كه همه حساب شده است نشان مى دهد كه نماز شب آن چنان شخصيت و تربيت و روحانيت و ايمانى به انسان مى دهد كه مايۀ شرف و آبروى اوست همان گونه كه ترك مزاحمت نسبت به مردم، سبب عزت خواهد شد.

9. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «ثَلاثَةٌ هُنَّ فَخرُ المؤمِنِ وَ زينَتُهُ في الدُّنيا وَ الآخِرَةِ: الصَّلاةُ في آخِرِ الليلِ وَ يَأسُهُ مِمّا في أيدي النّاسِ وَ وَلايَةُ الإمامِ مِن آلِ مُحَمَّدٍ ؛ سه چيز است كه افتخار مؤمن و زينت او در دنيا و آخرت است: نماز در آخر شب، بى اعتنايى به آنچه در دست مردم است، و ولايت امام از اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله».(3)

10. از همان امام عليه السلام نقل شده كه فرمود: هر كار نيكى كه انسان باايمان انجام مى دهد پاداشش در قرآن باصراحت آمده، جز نماز شب كه خداوند به سبب اهميت فوق العاده اش آن را با صراحت بيان نفرموده، همين قدر فرموده است كه

ص: 212


1- . وسائل الشيعه، ج 5، ص 268.
2- . همان، ص 269.
3- . بحارالانوار، ج 87، ص 140.

«تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ اَلْمَضاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ * فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ ؛ آن ها شب هنگام از بسترها برمى خيزند و پروردگارشان را با بيم و اميد مى خوانند و از آنچه به آن ها روزى داده ايم انفاق مى كنند، اما هيچ كس نمى داند خداوند چه پاداش هايى كه موجب روشنى چشم ها مى شود دربرابر اعمالشان قرار داده است!».(1)

البته نماز شب آداب فراوانى دارد، ولى بد نيست ساده ترين صورت آن را در اينجا بياوريم تا عاشقان اين عمل روحانى بتوانند بهرۀ بيشتر گيرند: نماز شب به صورت كاملاً ساده يازده ركعت است كه به ترتيب زير به سه بخش تقسيم مى شود:

الف) چهار نماز دو ركعتى كه نامش نافلۀ شب است؛

ب) يك نماز دو ركعتى كه نامش نافلۀ «شفع» است؛

ج) يك نماز يك ركعتى كه نامش نافلۀ «وتر» است. روش خواندن اين نمازها درست همانند نماز صبح مى باشد، ولى اذان و اقامه ندارند و قنوت وتر هرچه طولانى تر شود بهتر است.

نماز و اصلاح جامعۀ انسانى

نماز و اصلاح جامعۀ انسانى(2)

در آيۀ 170 سورۀ اعراف آمده است: (وَ اَلَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتابِ وَ أَقامُوا اَلصَّلاةَ إِنّا لا نُضِيعُ أَجْرَ اَلْمُصْلِحِينَ) ؛ «و آنها كه به كتاب (خدا) تمسّك جويند و نماز را برپا دارند، (پاداش بزرگى خواهند داشت؛ زيرا) ما پاداش مصلحان را ضايع نخواهيم كرد».

ص: 213


1- . بحارالانوار، ج 87، ص 140.
2- . تفسير نمونه، ج 6، ذيل آيۀ 170 سورۀ اعراف.

اين گونه آيات به خوبى نشان مى دهد كه اصلاح واقعى در روى زمين بدون تمسك به كتب آسمانى و فرمان هاى الهى امكان پذير نيست، و اين تعبير بار ديگر اين حقيقت را تأييد مى كند كه دين و مذهب فقط برنامه اى مربوط به جهان ماوراى طبيعت و يا سراى آخرت نيست، بلكه آيينى است در متن زندگى انسان ها، و در راه حفظ منافع تمام افراد بشر و اجراى اصول عدالت و صلح و رفاه و آسايش، و هر مفهوم ديگرى كه در معنى وسيع اصلاح جمع است.

و اينكه مى بينيم از ميان فرمان هاى خدا، روى «نماز» تكيه شده به اين دليل است كه نماز واقعى پيوند انسان را با خدا چنان محكم مى كند كه انسان او را دربرابر هر كار و هر برنامه اى حاضر و ناظر مى بيند و مراقب اعمال خويش، و اين همان است كه در آيات ديگر از آن تعبير به تأثير نماز در دعوت به امر به معروف و نهى از منكر شده است، و ارتباط اين موضوع با اصلاح جامعۀ انسانى روشن تر از آن است كه نياز به بيان داشته باشد.

اثر فوق العادۀ نماز در تقويت روحى مجاهدان

اثر فوق العادۀ نماز در تقويت روحى مجاهدان(1)

در آيات 238 و 239 سورۀ بقره مى خوانيم: (حافِظُوا عَلَى اَلصَّلَواتِ وَ اَلصَّلاةِ اَلْوُسْطى وَ قُومُوا لِلّهِ قانِتِينَ * فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجالاً أَوْ رُكْباناً فَإِذا أَمِنْتُمْ فَاذْكُرُوا اَللّهَ كَما عَلَّمَكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ) ؛ «در انجام (به موقع و كامل) همۀ نمازها، (به خصوص) نماز وسطى [نماز ظهر] كوشا باشيد! و از روى خضوع و اطاعت، براى خدا به پاخيزيد! و اگر (به خاطر جنگ، يا خطر ديگرى) بترسيد، (نماز را) در حال پياده يا سواره انجام دهيد! اما هنگامى كه امنيت خود را بازيافتيد، خدا را ياد كنيد! [نماز را به صورت معمول بخوانيد] همان گونه كه خداوند، چيزهايى را كه نمى دانستيد، به شما تعليم داد».

ص: 214


1- . تفسير نمونه، ج 2، ذيل آيات 238 و 239 سورۀ بقره.

در اين آيه تأكيد شده است كه حتى در سخت ترين شرايط، مانند صحنۀ جنگ نبايد نماز را ترك كنيد با اين تفاوت كه اگر در معرض خطر قرار گرفته باشيد، بسيارى از شرايط نماز، همچون رو به قبله بودن، و انجام ركوع و سجود به طور متعارف، و امثال آن ساقط مى شود، و مى توانيد ركوع و سجود را با اشاره به جا آوريد.

چنان كه نقل شده است كه اميرمؤمنان عليه السلام در بعضى از جنگ ها دستور مى داد كه هنگام جنگ با اشاره نماز بخوانند(1) و نيز در حديث ديگرى وارد شده است: «اَنَّ النَّبِىَّ صلى الله عليه و آله صَلّى يَومَ الأحزابِ إيماءً ؛ پيغمبر صلى الله عليه و آله در جنگ احزاب با اشاره نماز خواند».

و نيز امام كاظم عليه السلام در پاسخ اين سؤال كه اگر شخصى گرفتار حيوان درنده اى شود و نتواند كوچك ترين حركتى به خود دهد و وقت نماز نيز تنگ شده باشد، چه وظيفه اى دارد؟ فرمود: «با همان وضعى كه دارد بايد نماز بخواند، گرچه پشت به قبله باشد».(2)

اين نماز همان نماز خوف است كه فقها در كتاب هاى فقهى، پيرامون آن به طور مفصل بحث كرده اند. بنابراين آيه مى گويد: بايد برنامۀ نماز و پيوند كانون دل با آفريدگار جهان در همۀ حالات برقرار باشد تا در همه حال با دل بستن به خالق يكتا نقطۀ اتكا و اميدى براى انسان به وجود آيد، و در ميدان جنگ نيز نماز و توجه به خدا فراموش نشود.

ممكن است كسانى تصور كنند كه اصرار و تأكيد دربارۀ نماز تا اين حد، يك نوع سخت گيرى محسوب مى شود و شايد انسان را از وظايف خطيرى كه در چنين لحظاتى براى دفاع از خود دارد غافل سازد.

در حالى كه اين يك اشتباه بزرگ است! معمولاً انسان در اين حالات بيش از

ص: 215


1- . تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 239، ح 949.
2- . وسائل الشيعه، ج 5، ابواب صلوة الخوف.

هر چيز به تقويت روحيه نياز دارد و اگر ترس و وحشت و ضعف روحيه بر او غلبه كند شكست او تقريباً قطعى خواهد بود. چه عملى بهتر از نماز و پيوند با خدايى كه فرمانش در تمام جهان هستى نافذ و همه چيز دربرابر ارادۀ او سهل و آسان است، مى تواند روحيۀ سربازان مجاهد يا كسانى را كه با خطرى مواجه شده اند، تقويت كند؟ گذشته از شواهد فراوانى كه در مجاهدات مسلمين صدر اسلام ديده مى شود، در اخبار مربوط به جنگ چهارم مسلمانان با صهيونيست ها نيز كه در رمضان سال 1393 هجرى قمرى روى داد مى خوانيم كه توجه سربازان اسلام به نماز و مبانى اسلام، اثر فوق العاده اى در تقويت روحيۀ آن ها و پيروزى بر دشمن داشت.

(فَاذْكُرُوا اَللّهَ كَما عَلَّمَكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ) . اين قسمت از آيه خاطرنشان مى سازد كه خواندن نماز به صورت نماز خوف و در حال راه رفتن و سواره، مخصوص حالت ترس و خوف است، اما هنگامى كه امنيت بازگردد و آرامش حاصل شود بايد نماز را به همان صورت عادى خواند.

سپس اضافه مى كند كه خداوند، بسيارى از چيزهايى را كه نمى دانستيد به شما تعليم كرد، ازجمله چگونگى اقامۀ نماز در حالت امن و خوف. روشن است كه شكرانۀ اين تعليم اين است كه بر طبق آن عمل شود. و هر دستورى در جاى خود انجام گردد (فَاذْكُرُوا اَللّهَ كَما عَلَّمَكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ) .

نمازگزاران، انسان هايى شايسته اند

نمازگزاران، انسان هايى شايسته اند(1)

(اَلَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ) ؛ «كسانى كه نمازهايشان را دائماً به جا مى آورند».(2)

ص: 216


1- . تفسير نمونه، ج 25، ذيل آيات 22 و 23 سورۀ معارج.
2- . معارج، آيات 22 و 23.

نخستين ويژگى نمازگزاران اين است كه با درگاه پروردگار متعال ارتباط مستمر دارند و اين ارتباط به وسيلۀ نماز تأمين مى شود، نمازى كه انسان را از فحشا و منكر بازمى دارد، نمازى كه روح و جان انسان را پرورش مى دهد و او را همواره به ياد خدا مى دارد، و اين توجه مستمر مانع از غفلت و غرور، و فرو رفتن در درياى شهوات، و اسارت در چنگال شيطان و هواى نفس مى شود.

بديهى است كه منظور از مداومت بر نماز اين نيست كه هميشه در حال نماز باشند، بلكه منظور اين است كه در اوقات معين، نماز را به جا مى آورند.

اصولاً هر كار خيرى زمانى در انسان اثر مثبت مى گذارد كه تداوم داشته باشد، ولذا در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «اِنَّ أَحَبَّ الأعمالِ اِلَى اللّهِ مادامَ واِن قَلَّ ؛ محبوب ترين اعمال نزد خدا چيزى است كه مداومت داشته باشد، هرچند كم باشد».(1)

قابل توجه اينكه در حديثى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم: «منظور اين است كه هرگاه انسان چيزى از نوافل را بر خود فرض مى كند همواره به آن ادامه دهد».(2)

و در حديث ديگرى از همان امام عليه السلام نقل شده كه فرمود: «اين آيه اشاره به نافله است، و آيۀ (وَ اَلَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ) اشاره به نماز فريضه».(3)

اين تفاوت ممكن است از اينجا باشد كه تعبير «محافظت»، مناسب نمازهاى واجب است كه آن ها را بايد به طور دقيق در وقت هاى معين انجام داد، اما تعبير «تداوم» مناسب نمازهاى مستحب است، چراكه انسان مى تواند گاهى آن ها را انجام دهد و گاهى ترك كند.

ص: 217


1- . المعجم المفهرس لالفاظ الحديث، ج 2، ص 160 (مادۀ دوام).
2- . نورالثقلين، ج 5، ص 415.
3- . همان، ص 416.
روزه

روزه(1)

«روزه» در امت هاى پيشين
اشاره

خداوند در آيۀ 183 سورۀ بقره مى فرمايد: (يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ اَلصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ) ؛ «اى افرادى كه ايمان آورده ايد! روزه بر شما مقرر شده، همان گونه كه بر كسانى كه قبل از شما بودند مقرر شد؛ تا پرهيزكار شويد».

همان طور كه از اين آيه استفاده مى شود، روزه در رديف عبادات ديگر در اديان بزرگ الهى بوده، چنان كه در آيۀ فوق مى خوانيم: روزه بر شما واجب است همان گونه كه بر امت هاى پيشين واجب بوده است، و اين به خاطر آن است كه با روزه سلاح تقوا را به دست آوريد.

از آنجا كه روزه براى افراد مشكل مى نمايد، خداوند از يك طرف با خطاب «يا ايها الذين امنوا» (اى مؤمنان!) و از طرف ديگر با توجه دادن به اينكه روزه اختصاصى به شما ندارد، بلكه بر پيشينيان نيز لازم بوده، مسلمانان را آمادۀ انجام آن ساخته است.

از امام صادق عليه السلام نقل شده كه مى فرمايد: «لَذَّةُ ما فِى النِّداءِ أَزالَ تَعَبَ الْعِبادَةِ وَالْعَناءِ ؛لذت خطاب (يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا) سختى و مشقّت عبادت را از بين مى برد!».

در اينجا لازم است چند نكته مورد توجه قرار گيرد:

1. پيشينۀ روزه

از تورات و انجيل فعلى نيز برمى آيد كه روزه در ميان يهود و نصارا بوده

ص: 218


1- . تفسير نمونه، ج 1، ذيل آيۀ 183 سورۀ بقره.

و اقوام و ملل ديگر هنگام مواجه شدن با غم و اندوه روزه مى گرفته اند، چنان كه در «قاموس كتاب مقدس» آمده است:

«روزه به طور كلى در تمام اوقات در ميان هر طايفه و هر ملت و مذهب هنگام ورود اندوه و زحمت غير مترقبه، معمول بوده است».(1)

و نيز از تورات برمى آيد كه موسى عليه السلام چهل روز روزه داشته است چنان كه مى خوانيم: «هنگام برآمدنم به كوه كه لوح هاى سنگى، يعنى لوح هاى عهدى كه خداوند با شما بست را بگيرم آن گاه در كوه چهل روز و چهل شب ماندم، نه نان خوردم و نه آب نوشيدم».(2)

و همچنين يهوديان هنگام توبه و طلب رضايت خداوند روزه مى داشته اند:

«قوم يهود غالباً در موقعى كه فرصت يافته، مى خواستند اظهار عجز و تواضع در حضور خدا نمايند، روزه مى داشتند تا به گناهان خود اعتراف نموده، به واسطۀ روزه و توبه، رضاى حضرت اقدس الهى را تحصيل نمايند».(3)

«روزۀ اعظم با كفاره، محتمل است كه فقط روزه يك روز ساليانه مخصوصى بود كه در ميان طايفۀ يهود مرسوم بود، البته روزه هاى موقتى ديگر نيز از براى يادگارى خرابى اورشليم و غيره مى داشتند».(4)

حضرت مسيح عليه السلام نيز - چنان كه از «انجيل» استفاده مى شود - چهل روز روزه گرفته است: «آنگاه عيسى از قوّت روح به بيابان برده شد تا ابليس او را امتحان نمايد... پس چهل شبانه روز روزه داشته عاقبة الامر گرسنه گرديد».(5)

ص: 219


1- . قاموس كتاب مقدس، ص 427.
2- . تورات، سفر تثنيه، فصل 9، شمارۀ 9.
3- . قاموس كتاب مقدس، ص 428.
4- . همان.
5- . انجيل متى، باب چهار، شماره هاى 1 و 2.

و نيز برمى آيد كه حواريون پس از عيسى عليه السلام روزه مى داشته اند، چنان كه در انجيل آمده است: «آن ها گفتندش كه چونست تلاميذ يحيى دائم روزه دارند و دعا نمايند، اما شاگردان تو دائم مى خورند و مى آشامند؟.. ولى ايّامى مى آيد كه داماد از پيش آن ها برداشته خواهد شد و در آن ايام روزه خواهند داشت».(1)

باز در قاموس كتاب مقدس آمده است: «بنابراين حيات حواريان و مؤمنين ايام گذشته عمرى مملو از انكار لذات و زحمات بى شمار و روزه دارى بود».(2)

2. اثر اجتماعى روزه

روزه درس مساوات و برابرى ميان افراد اجتماع است، زيرا با انجام اين دستور مذهبى، افراد متمكن، هم وضع گرسنگان و محرومان اجتماع را به طور محسوس درك مى كنند، و هم با صرفه جويى در غذاى شبانه روزى خود مى توانند به كمك آن ها بشتابند.

البته ممكن است با توصيف حال گرسنگان و محرومان، بتوان مردم متمكن را متوجه حال آن ها ساخت، ولى اگر مسأله جنبۀ حسّى و عينى به خود بگيرد، اثر ديگرى دارد. روزه به اين موضوع مهم اجتماعى رنگ حسّى مى دهد و در حديث معروفى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه «هشام بن حكم» علت روزه را پرسيد: امام عليه السلام فرمود: «إِنَّما فَرَضَ اللّهُ الصِّيامَ لِيَسْتَوِىَ بِهِ الْغَنِىُّ وَ الْفَقيرُ ؛ روزه در اسلام واجب شد تا فقرا و اغنيا يكسان و برابر گردند».(3)

3. اثر بهداشتى و درمانى روزه

در طب امروز و همچنين در طب قديم، اثر معجزه آساى «امساك» در درمان

ص: 220


1- . انجيل لوقا، باب 5، شماره هاى 33-35.
2- . قاموس، كتاب مقدس، ص 428.
3- . وسائل الشيعه، ج 7، باب 1، كتاب صوم.

انواع بيمارى ها به هيچ وجه قابل انكار نيست و كمتر طبيبى است كه در نوشته هاى مشروح خود به اين حقيقت اشاره اى نكرده باشد، زيرا مى دانيم كه عامل بسيارى از بيمارى ها زياده روى در خوردن غذاهاى مختلف است، چون مواد اضافى، جذب نشده و به صورت چربى هاى مزاحم در نقاط مختلف بدن، يا چربى و قند اضافى در خون باقى مى ماند. اين مواد اضافى در لابه لاى عضلات بدن درواقع لجن زارهاى متعفّنى براى پرورش انواع ميكروب هاى بيمارى هاى عفونى است و در اين حال، بهترين راه مبارزه با اين بيمارى ها نابود كردن اين لجنزارها از راه امساك و روزه است.

روزه زباله ها و مواد اضافى و جذب نشدۀ بدن را مى سوزاند و درواقع بدن را «خانه تكانى» مى كند.

به علاوه، يك نوع استراحت قابل ملاحظه براى دستگاه هاى گوارشى و سرويس كردن آن ها فراهم مى سازد، و با توجه به اينكه اين دستگاه ها حساس ترين دستگاه هاى بدن هستند و در تمام سال به طور دائم مشغول كارند اين استراحت براى آن ها نهايت لزوم را دارد. بديهى است كه شخص روزه دار طبق دستور اسلام هنگام افطار و سحر نبايد در غذا افراط و زياده روى كند، تا بتواند از اين اثر بهداشتى نتيجۀ كامل بگيرد.

«الكسى سوفورين» دانشمند روسى مى نويسد:

«درمان از طريق روزه فايدۀ ويژه اى براى درمان كم خونى، ضعف روده ها، التهاب بسيط و مزمن، دمل هاى خارجى و داخلى، سل، اسكليروز، روماتيسم، نقرس، استسقاء، نوراستنى، عرق النساء خراز (ريختگى پوست)، بيمارى هاى چشم، ديابت، بيمارى هاى جلدى، بيمارى هاى كليه، كبد و بيمارى هاى ديگر دارد. معالجه از راه امساك به بيمارى هاى فوق اختصاص ندارد، بلكه بيمارى هايى را نيز كه مربوط به اصول جسم انسان است و با

ص: 221

سلول هاى جسم آميخته شده، همانند: سرطان، سفليس، سل و طاعون شفا مى بخشد!».(1)

پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله در حديث معروفى مى فرمايد: «صوموا تصحّوا»: «روزه بگيريد تا سالم شويد».

و در حديث معروف ديگرى مى فرمايد: «المَعْدَةُ بَيْتُ كُلِّ داءٍ وَالْحَميَةُ رَأس كُلِّ دَواءٍ ؛ معده خانۀ تمام دردهاست و امساك بالاترين داروها».(2)

4. اثر تربيتى روزه

يكى از فوايد بزرگ روزه، تربيت روح و تقويت اراده و تعديل غرايز انسانى است. روزه دار با گرسنگى و تشنگى و خوددارى از ساير لذايذى كه بايد از آن چشم بپوشد، روح و ارادۀ خويشتن را تقويت مى كند، بر اين اساس، مقصود از روزه، به دست گرفتن زمام نفس سركش و تسلط بر شهوات و هوس هاست. درحقيقت مهم ترين فلسفۀ روزه همين اثر اخلاقى و تربيتى است. انسانى كه هر لحظه تشنه و گرسنه شد آب و غذا در اختيار اوست، همانند درختانى است كه در پناه ديوارهاى باغ بر لب نهرها مى رويند، كه يك روز قطع شدن آب ممكن است باعث پژمردگى يا خشكيدن آن ها شود. اين درختان نازپرورده، كم مقاومت، كم دوام، و بسيار ناپايدارند، اما درختانى كه از لابه لاى صخره هاى سخت مى رويند و نوازشگر شاخه هاى آن ها از همان طفوليت طوفان هاى سخت كوهستان، و محروميت هاى گوناگون است، محكم، بادوام، پرمقاومت و سخت كوش و سخت جان اند. روزه نيز با محدوديت ها و محروميت هاى موقت خود به روح و جسم انسان توان و قدرت و مقاومت و به دنبال آن نور و صفا مى بخشد.

ص: 222


1- . روزه، روش نوين براى درمان بيمارى ها، ص 65.
2- . بحارالانوار، ج 14.

جملۀ (لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ) ؛ «باشد كه پرهيزكار شويد» نيز اشاره به همين حقيقت است.

«سياحت» به معناى روزه است

«سياحت» به معناى روزه است(1)

در آيۀ 112 سورۀ توبه مى خوانيم: (اَلتّائِبُونَ اَلْعابِدُونَ اَلْحامِدُونَ اَلسّائِحُونَ...) ؛ «توبه كنندگان و عبادت كنندگان، و سپاس گويان و جهادگران...». (السائحون) يعنى آن ها از يك كانون عبادت و پرستش به كانون ديگرى رفت و آمد دارند.

بنابراين، برنامه هاى خودسازى آنان در پرتو عبادت، در محيط محدودى خلاصه نمى شود و به افق خاصى تعلق ندارد، بلكه همه جا كانون عبوديت پروردگار و خودسازى و تربيت براى آن هاست، و هر كجا درسى در اين زمينه باشد طالب آن اند.

«سائح» در اصل از مادۀ «سيح» و «سياحت» به معنى جريان و استمرار گرفته شده و دربارۀ اينكه منظور از «سائح» در آيۀ فوق چه نوع سياحت و جريان و استمرارى است، ميان مفسران گفتگوست؛ بعضى - همان گونه كه در بالا گفتيم - آن را به معنى سير ميان كانون هاى عبادت گرفته اند. در حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «سياحة امتى فى المساجد»: «سياحت امت من در مساجد است».(2)

بعضى ديگر «سائح» را به معنى «صائم» (روزه دار) گرفته اند، زيرا روزه، كارى مستمر در سراسر روز است. در حديث ديگرى مى خوانيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «إنَّ السّائِحينَ هُمُ الصّائِمُونَ ؛ سائحان روزه داران اند».(3)

ص: 223


1- . تفسير نمونه، ج 8، ذيل آيۀ 112 سورۀ توبه.
2- . تفسير الميزان، ذيل آيۀ مورد بحث.
3- . تفسير نورالثقلين و بسيارى از تفاسير ديگر.

بعضى ديگر از مفسران، سياحت را به معنى سير و گردش در روى زمين و مشاهدۀ آثار عظمت خدا و شناخت جوامع بشرى و آشنايى با عادات و رسوم و علوم و دانش هاى اقوام گوناگون كه انديشۀ انسان را زنده و فكر او را پخته مى سازد، دانسته اند. بعضى ديگر از مفسران، سياحت را به معنى سير و حركت به سوى ميدان جهاد و مبارزه با دشمن مى دانند و حديث نبوى معروف را: «إنّ سياحَةَ اُمّتِى الْجِهادُ فِي سبيلِ اللّهِ ؛ سياحت امت من جهاد در راه خداست»(1) شاهد آن گرفته اند.

و سرانجام بعضى آن را به معنى سير عقل و فكر در مسائل مختلف مربوط به جهان هستى، و عوامل سعادت و پيروزى، و اسباب شكست و ناكامى دانسته اند.

ولى باتوجه به اوصافى كه قبل و بعد از آن شمرده شده، معنى اول مناسب تر از همه به نظر مى رسد، هرچند ارادۀ تمام اين معانى از اين كلمه نيز كاملاً ممكن است، زيرا همۀ اين مفاهيم در مفهوم سير و سياحت جمع است.

امتياز ماه رمضان

امتياز ماه رمضان(2)

علت اينكه ماه رمضان براى روزه گرفتن انتخاب شده اين است كه اين ماه بر ساير ماه ها برترى دارد و در آيۀ 185 سورۀ بقره: (شَهْرُ رَمَضانَ اَلَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ اَلْقُرْآنُ هُدىً لِلنّاسِ...) علت برترى آن چنين بيان شده است كه قرآن، كتاب هدايت و راهنماى بشر، كه با دستورات و قوانين خود، روش هاى صحيح را از ناصحيح جدا كرده و دستور سعادت انسان ها را آورده است در اين ماه نازل شده، و در روايات اسلامى نيز چنين آمده است كه همۀ كتاب هاى بزرگ آسمانى (تورات، انجيل، زبور، صحف و قرآن) در اين ماه نازل شده اند.

ص: 224


1- . تفسير الميزان و تفسير المنار، ذيل آيه ي مورد بحث.
2- . تفسير نمونه، ج 1، ذيل آيۀ 185 سورۀ بقره.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «تورات» در ششم ماه مبارك رمضان و «انجيل» در دوازدهم و «زبور» در هجدهم و «قرآن مجيد» در شب قدر نازل شده است.(1)

بنابراين، ماه رمضان ماه نزول كتاب هاى بزرگ آسمانى و ماه تعليم و آموزش بوده است، چراكه تربيت و پرورش بدون تعليم و آموزش صحيح ممكن نيست.

برنامۀ تربيتى روزه نيز بايد با آگاهى هرچه بيشتر و عميق تر از تعليمات آسمانى هماهنگ شود تا جسم و جان آدمى را از آلودگى گناه شستشو دهد.

در آخرين جمعۀ ماه شعبان، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله براى آماده ساختن ياران خود جهت استقبال از اين ماه، خطبه اى خواند و اهميت اين ماه را به آن ها چنين گوشزد نمود:

«اى مردم! ماه خدا با بركت، آمرزش و رحمت به سوى شما روى مى آورد، اين ماه برترين ماه هاست، روزهاى آن برتر از روزهاى ديگر و شب هاى آن بهترين شب هاست و لحظات و ساعات اين ماه بهترين ساعات است.

ماهى است كه به مهمانى خدا دعوت شده ايد و جزء كسانى قرار گرفته ايد كه مورد اكرام خداوندند. نفس هاى شما همچون تسبيح، خوابتان چون عبادت، اعمالتان مقبول، و دعايتان مستجاب است، بنابراين با نيت هاى خالص و دل هاى پاك از خداوند بخواهيد كه به شما براى روزه داشتن و تلاوت قرآن در اين ماه توفيق دهد، زيرا بدبخت كسى است كه از آمرزش الهى در اين ماه بزرگ محروم شود.

با گرسنگى و تشنگى خويش در اين ماه به ياد گرسنگى و تشنگى رستاخيز افتيد، به فقرا و بينوايان خود بخشش كنيد، پيران خويش را گرامى داريد و به خردسالان خود رحمت آوريد، پيوند خويشاوندى را محكم سازيد، زبان هايتان

ص: 225


1- . وسائل الشيعه، ج 7، ابواب احكام شهر رمضان، باب 18، ح 16.

را از گناه بازداريد، چشمان خويش را از آنچه نگاه كردنش حلال نيست بپوشيد، گوش هاى خويش را از آنچه شنيدنش حرام است برگيريد. به يتيمان مردم شفقت و محبت كنيد تا با يتيمان شما چنين كنند...».(1)

روزۀ سكوت

روزۀ سكوت(2)

در آيۀ 26 سورۀ مريم مى خوانيم: (فَكُلِي وَ اِشْرَبِي وَ قَرِّي عَيْناً فَإِمّا تَرَيِنَّ مِنَ اَلْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ اَلْيَوْمَ إِنْسِيًّا) ؛ «(از اين غذاى لذيذ) بخور و بنوش و چشمت (به فرزندت) روشن دار! و هرگاه كسى از انسان ها را ديدى، (با اشاره) بگو: من براى خداوند رحمان روزه اى نذر كرده ام؛ بنابراين امروز با هيچ انسانى هيچ سخنى نمى گويم! (و بدان كه اين نوزاد، از تو دفاع خواهد كرد!)».

ظاهر آيۀ فوق نشان مى دهد كه مريم عليها السلام به خاطر مصلحتى مأمور به سكوت بود و به فرمان خدا از سخن گفتن در اين مدت خاص خوددارى مى كرد تا نوزادش عيسى عليه السلام لب به سخن بگشايد و از پاكى او دفاع كند، كه اين از هر جهت مؤثرتر و گيراتر بود.

امّا از تعبير آيه چنين برمى آيد كه نذر سكوت براى آن قوم و جمعيت، كار شناخته شده اى بود، به همين دليل اين كار را بر او ايراد نگرفتند.

ولى اين نوع روزه در اسلام، مشروع نيست.

از امام على بن الحسين عليه السلام در حديثى چنين نقل شده است: «وَصَومُ الصَّمتِ حَرامٌ ؛ روزۀ سكوت حرام است».(3)

ص: 226


1- . وسائل الشيعه، ج 7، ابواب احكام شهر رمضان، باب 18، ح 20.
2- . تفسير نمونه، ج 13، ذيل آيۀ 26 سورۀ مريم.
3- . وسائل الشيعه، ج 7، ص 390.

ولى البته يكى از آداب روزۀ كامل در اسلام اين است كه انسان روزه دار زبان خود را از آلودگى به گناه و مكروهات حفظ كند، و همچنين چشم خود را از هرگونه آلودگى برگيرد. در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «إنَّ الصَّومَ لَيسَ مِنَ الطَّعامِ وَالشَّرابِ وَحدَهُ، إنَّ مَريَمَ قالَت إنّي نَذَرتُ لِلرَّحمنِ صَوماً، أي صَمتاً، فَاحفَظوا ألسِنَتَكُم وَ غُضّوا أبصارَكُم وَ لا تَحاسَدوا وَ لا تَنازَعوا ؛ روزه فقط دربارۀ خوردنى و نوشيدنى نيست، مريم گفت: من براى خداوند رحمان روزه اى نذر كرده ام، يعنى سكوت را، بنابراين (هنگامى كه روزه هستيد) زبان خود را حفظ كنيد، ديدگان خود را از آنچه گناه است ببنديد، نسبت به يكديگر حسد نداشته باشيد، و نزاع نكنيد».(1)

دعا و نيايش
دعا و نيايش و اثرات آن
اشاره

دعا و نيايش و اثرات آن(2)

بعضى مى پرسند: دعا و نيايش براى چيست؟ آيا دعا اثر تخديرى ندارد؟ و آيا مردم به جاى اينكه به سراغ فعاليت و كوشش و استفاده از وسايل جهان هستى بروند تنها بايد به دعا قناعت كنند؟ وانگهى آيا دعا كردن فضولى در كار خدا نيست؟ خدا هرچه مصلحت بداند انجام مى دهد، پس چرا ما طبق دلخواه خود هر ساعت از او چيزى درخواست كنيم؟ از همۀ اين ها گذشته، آيا دعا با مقام رضا و تسليم بودن دربرابر خواست هاى خداوند منافات ندارد؟

كسانى كه چنين ايرادهايى را بيان مى كنند از آثار روانى و اجتماعى و تربيتى و معنوى دعا و نيايش غافل اند، زيرا انسان براى تقويت اراده و برطرف كردن ناراحتى ها به تكيه گاهى احتياج دارد. دعا چراغ اميد را در انسان روشن مى سازد.

ص: 227


1- . من لا يحضره الفقيه (طبق نقل تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 332).
2- . تفسير نمونه، ج 1، ذيل آيۀ 186 سورۀ بقره.

مردمى كه دعا و نيايش را فراموش كنند با عكس العمل هاى نامطلوب روانى و اجتماعى مواجه خواهند شد، و به تعبير يكى از روانشناسان معروف: «نبود نيايش در ميان ملتى برابر با سقوط آن ملت است. اجتماعى كه احتياج به نيايش را در خود كشته است معمولاً از فساد و زوال مصون نخواهد بود.

البته نبايد اين مطلب را فراموش كرد كه نيايش كردن فقط در هنگام صبح، و همچون يك وحشى رفتار كردن در بقيۀ روز بيهوده است، بايد نيايش را پيوسته انجام داد و در همه حال باتوجه بود، تا اثر عميق خود را در انسان از دست ندهد».(1)

آنان كه براى دعا اثر تخديرى قائل اند معنى دعا را بد فهميده اند، زيرا معنى دعا اين نيست كه از وسايل و علل طبيعى دست بكشيم و به جاى آن دست به دعا برداريم، بلكه مقصود اين است كه بعد از به كار بستن نهايت كوشش خود در استفاده از همۀ وسايل موجود، آنجا كه دست ما كوتاه شد و به بن بست رسيديم به سراغ دعا برويم و با توجه و تكيه بر خداوند روح اميد و حركت را در خود زنده كنيم و از كمك هاى بى دريغ آن مبدأ بزرگ مدد بگيريم.

«بنابراين، دعا مخصوص نارسايى ها و بن بست هاست، نه عاملى به جاى عوامل طبيعى. نيايش در همان حال كه آرامش را پديد آورده است، در فعاليت هاى مغزى انسان يك نوع شگفتى و انبساط باطنى و گاهى روح قهرمانى و دلاورى را تحريك مى كند. نيايش، خصايل خويش را با علامات بسيار مشخص و منحصر به فردى نشان مى دهد، صفاى نگاه، متانت رفتار، انبساط و شادى درونى، چهرۀ پر از يقين، استعداد هدايت، و نيز استقبال از حوادث، اين هاست كه از وجود يك گنجينۀ پنهان در عمق جسم و روح ما حكايت

ص: 228


1- . نيايش الكسيس كارل.

مى كند، و تحت اين قدرت حتى مردم عقب مانده و كم استعداد نيز مى توانند نيروى عقلى و اخلاقى خويش را بهتر به كار بندند و از آن بيشتر بهره گيرند، امّا متأسفانه در دنياى ما كسانى كه نيايش را در چهرۀ حقيقى اش بشناسند بسيار كم اند».(1)

از آنچه گفتيم، پاسخ اين ايراد نيز كه مى گويند: دعا برخلاف «رضا و تسليم» است روشن شد، زيرا دعا - همان طور كه در بالا شرح داده شد - نوعى كسب قابليت براى تحصيل سهم بيشتر از فيض بى پايان پروردگار است و به عبارت ديگر: انسان به وسيلۀ دعا توجه و شايستگى بيشترى براى درك فيض خداوند پيدا مى كند. بديهى است كه كوشش براى تكامل و كسب شايستگى بيشتر، عين تسليم بودن دربرابر قوانين آفرينش است، نه چيزى برخلاف آن. از همۀ اين ها گذشته، يك نوع عبادت و خضوع و بندگى است و انسان به وسيلۀ دعا توجه تازه اى به ذات خداوند پيدا مى كند، و همان طور كه همۀ عبادات اثر تربيتى دارد، دعا نيز داراى چنين اثرى خواهد بود، چه به اجابت برسد، چه نرسد.

و اينكه مى گويند: دعا فضولى در كار خداست و خدا هرچه مصلحت باشد مى دهد! توجه ندارند كه مواهب الهى برحسب استعدادها و لياقت ها تقسيم مى شود، هرقدر استعداد و شايستگى بيشتر باشد سهم بيشترى از آن مواهب نصيب انسان مى شود، لذا مى بينيم امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «نزد خداوند مقاماتى است كه بدون دعا به كسى نمى دهند»؛ (إِنَّ عِنْدَ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ مَنْزِلَةً لا تَنالُ إلّا بِمَسألَةٍ) .(2)

دانشمندى مى گويد: «هنگامى كه ما نيايش مى كنيم خود را به نيروى پايان ناپذيرى كه تمام كائنات را به هم پيوسته است متصل و مربوط مى كنيم».(3)

ص: 229


1- . نيايش الكسيس كارل.
2- . اصول كافى، ج 2.
3- . آئين زندگى، ص 156.

و نيز مى گويد: «امروز جديدترين علم، يعنى روانپزشكى همان چيزهايى را تعليم مى دهد كه پيامبران تعليم مى دادند، چرا؟ به اين علت كه پزشكان روانى (روان پزشكان) دريافته اند كه دعا و نماز و داشتن ايمان محكم به دين، نگرانى و تشويش و هيجان و ترس را كه موجب نيم بيشترى از ناراحتى هاى ماست برطرف مى سازد».(1)

بسيارى، از خود مى پرسند: با اين همه تأكيداتى كه درمورد دعا شده، چرا ما دعا مى كنيم، ولى گاهى به اجابت نمى رسد؟

بايد گفت: اتفاقاً اين سؤال كه درحقيقت سؤال مهمى است از پيشوايان بزرگ اسلام نيز شده است و جواب هاى فشرده و كوتاهى داده اند كه هر كدام از حقيقت خاصى حكايت مى كند. با استفاده از اين احاديث مى توان گفت: اجابت دعا شرايطى دارد كه اگر آن ها دست به دست هم دهد، اجابت مسلم خواهد بود:

1. حالات دعاكننده

آمادگى روح و فكر و بى آلايشى قلب، اثر عميقى در اين موضوع دارد، همچنين اوقات خاصى كه شرايط روحى را براى توجه مخصوص به پروردگار آماده تر مى كند، همچون نيمه هاى شب و سحرگاهان، چنان كه در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: خداوند به موسى بن عمران فرمود: «هَبْ لِي مِنْ قَلْبِكَ الْخُشوعَ وَ مِنْ بَدَنِكَ الْخُضُوعَ وَ مِنْ عَيْنَيْكَ الدُّمُوعَ وَ ادعُنِي فِي ظُلَمِ اللَّيْلِ فَإنَّكَ تَجِدُنِي قَرِيباً مُجِيباً؛ در تاريكى شب، با قلبى خاشع، و جسمى متواضع، و چشمى اشكبار مرا بخوان كه مرا نزديك خواهى يافت و دعاى تو را به اجابت مى رسانم».(2)

و نيز «نوف بكالى» مى گويد: «شبى در خدمت على عليه السلام بودم و پاسى از شب

ص: 230


1- . آيين زندگى، ص 152 (به نقل از ايدئولوژى الهى).
2- . وسائل الشيعة، ج 4، باب 30 از ابواب استحباب الدعاء فى الليل، ح 2.

گذشته بود. على عليه السلام بيدار شد، وضو گرفت و مشغول راز و نياز با پروردگار شد، در حالى كه همچون ابر بهار اشك مى ريخت. سپس رو به من كرد و فرمود: اى نوف! خوابى يا بيدار؟ گفتم:

چگونه ممكن است حال شما مرا خواب بگذارد؟ فرمود: داود پيغمبر عليه السلام در چنين موقعى از شب به پاخاست و گفت: «إنَّها سَاعَةٌ لا يَدْعُو فيها عَبْدٌ إلّااسْتُجيبَ لَهُ ؛اين ساعت ساعتى است كه هيچ بندۀ باايمانى خدا را نمى خواند مگر اينكه دعاى او به اجابت مى رسد (جز جمعى از گناهكاران)».(1)

2. پاكى غذا از حرام

مى دانيم كه دعا و همۀ ديگر اعمال انسان خواه ناخواه نوعى نيروست كه از مواد غذايى سرچشمه مى گيرد، اگر موادغذايى از حرام باشد دعا را به رنگ خود درمى آورد و چنين دعايى شايستۀ قرب پروردگار و اجابت او نخواهد بود، مخصوصاً دراين باره در احاديث اسلامى تأكيد ويژه اى شده است، چنان كه پيغمبر صلى الله عليه و آله در جواب كسى كه گفت: دوست دارم دعايم مستجاب شود، فرمود:

«طَهِّر مَأكَلَكَ وَلا تُدخِل بَطنَكَ الحَرامَ ؛ غذاى خود را پاك كن و از غذاى حرام بپرهيز».(2)

در حديثى نيز از امام صادق عليه السلام نقل شده است: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ يُستَجابَ دَعْوَتُهُ فَلْيُطَيِّبْ مَكْسَبَهُ ؛ كسى كه دوست مى دارد دعايش مستجاب شود بايد كسب و كارش را از حرام پاك كند».(3)

و در حديث قدسى وارد شده است: «لا يَحْجُبُ عَنِّي دَعْوَةٌ إلّادَعْوَةُ آكِلِ الْحَرامِ ؛ هيچ دعايى از درگاه من محجوب نمى شود جز دعاى حرام خواران».(4)

ص: 231


1- . وسائل الشيعة، ج 4، باب 30 از ابواب استحباب الدعاء فى الليل، ح 3؛ نهج البلاغه، حكمت 101.
2- . وسائل الشيعة، ج 4، ابواب دعاء، باب 67، ح 4.
3- . همان، باب 32، ح 2.
4- . همان، ج 7، ص 145.
3. نياز واقعى

بسيار مى شود كه انسان چيزى را با اصرار از خداوند مى خواهد و با تمام ذرات وجودش آن را مى طلبد در حالى كه به سود او نيست و نياز واقعى او را تشكيل نمى دهد. خداوند با لطف و محبتى كه به بندگان دارد به نيازهاى واقعى آن ها پاسخ مى دهد نه به نيازهاى كاذب. بسيار ديده شده كه انسان چيزى را با اصرار مى طلبد، اما به آن نمى رسد، سپس خودش مى فهمد كه اگر انجام مى شد چه دردسر بزرگى براى او مى شد!

در آيۀ 60 سورۀ مؤمن مى خوانيم: (وَ قالَ رَبُّكُمُ اُدْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ اَلَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ) ؛ «پروردگار شما گفته است: «مرا بخوانيد تا (دعاى) شما را اجابت كنم.

به يقين كسانى كه از عبادت من تكبّر مى ورزند به زودى با ذلّت وارد دوزخ مى شوند».(1)

از آنجا كه در آيات گذشته تهديداتى نسبت به افراد بى ايمان و متكبر و مغرور آمده بود، در اين آيات آن را با لطف و مهربانى مى آميزد و آغوش رحمتش را به روى توبه كنندگان مى گشايد، نخست مى گويد: «پروردگار شما گفته است كه مرا بخوانيد تا دعاى شما را اجابت كنم».

بسيارى از مفسران دعا و خواندن را در اينجا به همان معنى معروفش تفسير كرده اند. جملۀ «استجب لكم» و همچنين روايات متعددى نيز كه در ذيل اين آيه در زمينۀ دعا و ثواب هاى آن آمده است، شاهد همين معنى است.

در حالى كه بعضى ديگر به پيروى از «ابن عباس»، مفسر معروف، احتمال داده اند كه «دعا» در اينجا به معنى توحيد و عبادت پروردگار است، يعنى «مرا بپرستيد و به وحدانيتم اقرار كنيد»، ولى ظاهر، همان تفسير اول است. به هر حال از آيۀ فوق چند نكته استفاده مى شود:

ص: 232


1- . تفسير نمونه، ج 20، ذيل آيۀ 60 سورۀ مؤمن.

يك: دعا كردن، محبوب الهى و خواست خود اوست.

دو: بعد از دعا وعدۀ اجابت داده شده، ولى مى دانيم كه اين وعده وعده اى است مشروط، نه مطلق! دعايى به هدف اجابت مى رسد كه شرايط لازم در «دعا» و «دعاكننده» و «مطلبى كه مورد تقاضا» است جمع باشد، و ما اين موضوع را به ضميمۀ فلسفۀ «نيايش و دعا» و «مفهوم واقعى آن» در ذيل آيۀ 186 سورۀ بقره به طور مشروح بيان كرده ايم و نيازى به تكرار نيست.(1)

سه: دعا خود نوعى عبادت است، چراكه در ذيل آيه واژۀ عبادت بر آن اطلاق شده و در ادامۀ آيه نسبت به كسانى كه از دعا كردن ابا دارند تهديد شديدى آمده است؛ مى گويد: «كسانى كه از عبادت من استكبار مى ورزند به زودى با ذلت و خوارى وارد دوزخ مى شوند».

اهميت دعا و شرايط استجابت

روايات متعددى كه از پيغمبرگرامى اسلام صلى الله عليه و آله و ساير پيشوايان بزرگ عليهم السلام نقل شده، اهميت دعا را كاملاً روشن مى سازد:

1. در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله آمده است: «الدُّعاءُ هُوَ العِبادَةُ ؛ دعا عبادت است».(2)

2. در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: يكى از يارانش سؤال كرد: «ما تَقولُ في رَجُلَينِ دَخَلا المَسجِدَ جَميعاً كانَ أحَدُهُما أكثَرَ صَلاةً، وَالآخَرُ دُعاءً فَأيُّهُما أفضَلُ؟ قالَ كُلٌ حَسَنٌ ؛ چه مى فرمايى دربارۀ دو نفر كه هر دو وارد مسجد شدند، يكى نماز بيشترى به جا آورد، و ديگرى دعاى بيشترى، كدام يك از اين دو افضل اند؟ فرمود: هر دو خوب اند. سؤال كننده دوباره عرض كرد: «قَد عَلِمتُ،

ص: 233


1- . تفسير نمونه، ج 1، ذيل آيۀ 186 سورۀ بقره.
2- . مجمع البيان، ج 8، ص 528.

ولكِن أيُّهُما أفضَلُ؟ ؛ مى دانم هر دو خوب اند، ولى كدام يك افضل است؟» امام عليه السلام فرمود: «أكثرَهُما دُعاءً، أمّا تَسمَعُ قَولَ اللّهِ تَعالى: (اُدْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ اَلَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ) ؛ آن كه بيشتر دعا مى كند افضل است، مگر سخن خداوند متعال را نشنيده اى كه مى فرمايد: اُدْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ ...».

سپس افزود: «هِىَ العِبادِةُ الكُبرى ؛ دعا عبادت بزرگ است».(1)

3. در حديث ديگرى از امام باقر عليه السلام نقل شده است: در جواب اين سؤال كه كدام عبادت افضل است، فرمود:

«ما مِن شَىءٍ أفضَلُ عِندَ اللّهِ مِن أن يُسئَلُ وَ يُطلَبُ مِمّا عِندَهُ، وَ ما أحَدٌ أبغَضُ إلَى اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ مِمَّن يَستَكبِرُ عَن عِبادَتِهِ، وَ لا يُسئَلُ ما عِندَهُ ؛ چيزى نزد خدا برتر از اين نيست كه از او تقاضا كنند و از آنچه نزد او است بخواهند، و هيچ كس نزد خداوند مبغوض تر و منفورتر از كسانى نيست كه از عبادت او تكبر مى ورزند و از مواهب او تقاضا نمى كنند».(2)

4. در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است: «مقاماتى نزد خداوند است كه راه وصول به آن تنها دعاست: «إِنَّ عِندَ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ مَنزِلَةً لا تُنالُ إلّابِمَسأَلَةٍ، وَ لَو أنَّ عَبداً سَدَّ فاهُ وَ لَم يَسئَل لَم يُعطَ شَيئاً، فَاسئَل تُعطَ، إنَّهُ لَيسَ مِن بابٍ يُقرَعُ إلّايُوشَكُ اَن يُفتَحُ لِصاحِبِهِ ؛ نزد خدا مقامى است كه جز با دعا و تقاضا نمى توان به آن رسيد، و اگر بنده اى دهان خود را از دعا فروبندد و چيزى تقاضا نكند چيزى به او داده نخواهد شد، پس از خدا بخواه تا به تو عطا شود، چراكه هر درى را بكوبيد و اصرار كنيد سرانجام گشوده خواهد شد».(3)

ص: 234


1- . مجمع البيان، ج 8، ص 529.
2- . كافى، ج 2، باب فضل الدعاء و الحث عليه، ص 338.
3- . همان.

5. در بعضى از روايات، دعا كردن حتى از تلاوت قرآن نيز افضل شمرده شده، چنان كه از پيامبر صلى الله عليه و آله و امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمودند: «الدُّعاءُ أفضَلُ مِن قَرائَةِ القُرآنِ» .(1)

در يك تحليل كوتاه مى توان به عمق مفاد اين احاديث رسيد، زيرا دعا: يك:

انسان را به شناخت پروردگار (معرفة اللّه) كه برترى سرمايۀ هر انسان است دعوت مى كند. دو: سبب مى شود كه خود را نيازمند او ببيند و دربرابرش خضوع كند، و از مركب غرور و كبر كه سرچشمۀ انواع بدبختى ها و مجادله در آيات اللّه است فرود آيد، و براى خود دربرابر ذات پاك او موجوديّتى قائل نشود.

سه: دعا سبب مى شود كه انسان نعمت ها را از او ببيند و به او عشق ورزد و از اين راه، رابطۀ عاطفى او با ساحت مقدسش محكم شود.

چهارم: چون خود را نيازمند و مرهون نعمت هاى خدا مى بيند موظف به اطاعت فرمانش مى شمرد. پنج: چون مى داند استجابت اين دعا بى قيد و شرط نيست، بلكه خلوص نيت و صفاى دل و توبه از گناه و برآوردن حاجات نيازمندان و دوستان از شرايط آن است، خودسازى مى كند و در مسير تربيت خويشتن گام برمى دارد. و از سوى ششم، دعا به او اعتماد به نفس مى دهد و از يأس و نوميدى بازمى دارد و به تلاش و كوشش بيشتر دعوت مى كند.

نكتۀ مهمى كه در پايان اين بحث فشرده لازم است يادآورى شود اين است كه طبق روايات اسلامى، دعا مخصوص مواردى است كه تلاش ها و كوشش هاى انسان اثر نبخشد، يا به تعبير ديگر: آنچه انسان در توان دارد انجام دهد، و بقيه را از خدا بخواهد.

بنابراين اگر انسان دعا را جانشين تلاش و كوشش كند به يقين مستجاب نخواهد شد، لذا در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «أربَعَةٌ لا تُستَجابُ لَهُم

ص: 235


1- . مكارم الاخلاق، طبق نقل الميزان، ج 2، ص 34 (ذيل آيۀ 186 بقره).

دَعوَةٌ: رَجُلٌ جالِسٌ في بَيتِهِ يَقُولُ: أللّهُمَّ ارزُقني، فَيُقالُ لَهُ ألَم آمُرُكَ بِالطَّلَبِ؟ وَ رَجُلٌ كانَت لَهُ امرَاَةٌ فَدَعا عَلَيها، فَيُقالُ لَهُ: ألَم أجعَل أمرَها إلَيكَ؟ وَ رَجُلٌ كانَ لَهُ مالٌ فَأفسَدَهُ، فَيَقُولُ: أللّهُمَّ ارزُقني، فَيُقالُ لَهُ: ألَم آمُرُكَ بِالإقتِصادِ؟ ألَم آمُرُكَ بِالإصلاحِ؟ وَ رَجُلٌ كانَ لَهُ مالٌ فَأدانَهُ بِغَيرِ بَيِّنَةٍ، فَيُقالُ لَهُ: ألَم آمُرُكَ بِالشَّهادَةِ؟! ؛ چهار گروه اند كه دعاى آن ها مستجاب نمى شود:

كسى كه در خانۀ خود نشسته و مى گويد: خداوندا! مرا روزى ده! به او گفته مى شود: آيا به تو دستور تلاش و كوشش ندادم؟

و كسى كه همسرى دارد (كه همواره او را ناراحت مى كند) و او دعا مى كند كه از دستش خلاص شود، به او گفته مى شود: مگر حق طلاق را به تو ندادم؟ و كسى كه اموالى داشته و آن را بيهوده تلف كرده، سپس مى گويد: خداوندا! به من روزى مرحمت كن! به او گفته مى شود: مگر دستور اقتصاد و ميانه روى به تو ندادم؟ مگر دستور اصلاح مال به تو ندادم؟ و كسى كه مالى داشته و بدون شاهد و گواه به ديگرى وام داده، (اما وام گيرنده منكر شده است؛ او دعا مى كند: خداوندا قلبش را نرم كن و وادار به اداى دين فرما) به او گفته مى شود: مگر به تو دستور ندادم هنگام وام دادن شاهد و گواه بگير؟».(1)

روشن است كه در تمام اين موارد انسان تلاش و تدبير لازم را به خرج نداده و گرفتار پيامدهاى آن شده، و دربرابر اين تقصير و كوتاهى و ترك تلاش، دعاى او مستجاب نخواهد شد.

و از اينجا يكى از علل عدم استجابت بسيارى از دعاها روشن مى شود، چراكه گروهى از مردم مى خواهند دست از تلاش لازم بردارند و به دعا پناه برند! چنين دعاهايى مستجاب نمى شود، اين يك سنت الهى است.

ص: 236


1- . اصول كافى، ج 2، باب من لا يستجاب له دعوة، ح 2.

البته مستجاب نشدن بعضى از دعاها علل و عوامل ديگرى نيز دارد، ازجمله اينكه بسيار مى شود كه انسان در تشخيص مصالح و مفاسد خود به اشتباه مى افتد، گاه با تمام وجودش چيزى را از خدا مى خواهد كه به هيچ وجه صلاح او نيست، حتى ممكن است خود او بعداً به چنين امرى واقف شود. اين درست به اين مى ماند كه گاهى بيمار يا كودك، غذاهاى رنگينى از پرستاران خود مى طلبد كه اگر به خواستۀ او عمل كنند بيمارى اش افزون مى شود و يا حتى جان او به خطر مى افتد، در اين گونه موارد خداوند رحيم و مهربان دعا را مستجاب نمى كند و براى آخرت او ذخيره مى سازد.

به علاوه، استجابت دعا شرايطى دارد كه در آيات قرآن و روايات اسلامى آمده است و در جلد اول همين تفسير (تفسير نمونه) به طور مشروح دربارۀ آن بحث كرده ايم (سورۀ بقره، آيۀ 186).

موانع استجابت دعا

در بعضى از روايات، گناهان متعددى به عنوان موانع استجابت دعا ذكر شده، ازجمله: سوء نيت، نفاق، تأخير نماز از وقت، بدزبانى، غذاى حرام، و ترك صدقه و انفاق در راه خدا.(1)

اين سخن را با حديثى پرمعنى از امام صادق عليه السلام پايان مى دهيم:

مرحوم «طبرسى» در احتجاج از آن حضرت چنين نقل مى كند: «إنَّهُ سُئِلَ أَلَيسَ يَقُولُ اللّهُ ادعُونِى أَستَجِب لَكُم؟ وَ قَد نَرَى المُضطَرَّ يَدعُوهُ وَ لا يُجابُ لَهُ، وَالمَظلُومَ يَستَنصِرُهُ عَلى عَدُوِّهِ فَلا يَنصُرُهُ، قالَ وَيحَكِ! ما يَدعُوهُ أحَدٌ إلَّا استَجابَ لَهُ، أمّا الظّالِمُ فَدُعائُهُ مَردُودٌ إلى أن يَتُوبَ، وَ أمّا المُحِقُّ فَإذا دَعا استَجابَ لَهُ وَصَرَفَ عَنهُ البَلاءَ مِن حَيثُ لا يَعلَمُهُ، أوِ ادَّخَرَ لَهُ ثَواباً جَزيلاً لِيَومِ حاجَتِهِ إلَيهِ، وَ إن لَم يَكُنِ الاَمرُ الَّذِى سَئَلَ العَبدُ

ص: 237


1- . معانى الاخبار (طبق نقل تفسير نورالثقلين، ج 4، ص 534 و اصول كافى).

خَيراً لَهُ إن أعطاهُ أمسَكَ عَنهُ ؛ از آن حضرت سؤال كردند: آيا خداوند نمى فرمايد دعا كنيد تا براى شما اجابت كنم؟ در حالى كه افراد مضطرى را مى بينيم كه دعا مى كنند و به اجابت نمى رسد و مظلومانى را مى بينيم كه از خدا پيروزى بر دشمن مى طلبند ولى آن ها را يارى نمى كند! امام عليه السلام فرمود: واى بر تو! هيچ كس او را نمى خواند مگر اينكه اجابت مى كند، اما دعاى ظالم مردود است تا توبه كند، و اما صاحب حق هنگامى كه دعا كند اجابت مى فرمايد و بلا را از او برطرف مى سازد، به طورى كه گاهى خود او نمى داند، و يا آن را به صورت ثواب فراوانى براى روز نيازش به آن (روز قيامت) ذخيره مى كند، و از اجابت چيزى كه بندگان تقاضا كنند، ولى مصلحت آن ها نباشد خوددارى مى فرمايد».(1)

و از آنجا كه دعا و تقاضا از خدا فرع بر معرفت خداوند است در آيۀ بعد، از حقايقى سخن مى گويد كه سطح معرفت آدمى را بالا مى برد، و يكى از شرايط دعا را كه اميد به اجابت است افزايش مى دهد؛ مى فرمايد: (اَللّهُ اَلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اَللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ) ؛ «خداوند كسى است كه شب را براى شما آفريد تا در آن بياساييد».

چراكه تاريكى شب، از يك سو سبب تعطيل شدن اجبارى كارهاى روزانه است، و از سوى ديگر، خود تاريكى آرام بخش و سبب استراحت جسم و روح و اعصاب است و نور، مايۀ جنبش و حركت. لذا به دنبال آن مى افزايد: (وَ اَلنَّهارَ مُبْصِراً) ؛ «و روز را بينا و روشنى بخش قرار داد» تا محيط زندگى انسان ها را روشن كند و براى هر گونه فعاليتى آماده سازد.

اگر دعاى شما نبود ارزشى نداشتيد

اگر دعاى شما نبود ارزشى نداشتيد(2)

خداوند در آيۀ 77 سورۀ فرقان مى فرمايد: (قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ فَقَدْ

ص: 238


1- . تفسير صافى، ذيل آيات مورد بحث.
2- . تفسير نمونه، ج 15، ذيل آيۀ 77 سورۀ فرقان.

كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزاماً) ؛ «بگو: پروردگارم براى شما ارزشى قائل نيست اگر دعاى شما نباشد؛ شما (آيات خدا و پيامبران را) تكذيب كرديد، و (اين عمل دامان شما را خواهد گرفت و) از شما جدا نخواهد شد».

اين آيه كه آخرين آيۀ سورۀ فرقان است درحقيقت نتيجه اى است براى تمام سوره، و هم براى بحث هايى كه در زمينۀ اوصاف «عبادالرحمن» در آيات گذشته آمده است. روى سخن را به پيامبر صلى الله عليه و آله كرده، مى گويد: «بگو:

پروردگار من براى شما ارزشى قائل نيست اگر دعاى شما نباشد»؛ (قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ) .

«يعبأ» از مادۀ «عبأ» (بر وزن عبد) به معنى سنگينى است، بنابراين جملۀ «لا يعبأ» يعنى وزنى قائل نيست، و به تعبير ديگر: اعتنايى نمى كند.

گرچه دربارۀ معنى دعا در اينجا احتمالات زيادى داده شده، ولى ريشۀ همه تقريباً به يك اصل بازمى گردد. بعضى گفته اند: دعا به همان معنى دعا كردن معروف است.

بعضى ديگر آن را به معنى ايمان، و بعضى به معنى عبادت و توحيد، و بعضى به معنى شُكر، و بعضى به معنى خواندن خدا در سختى ها و شدايد، تفسير كرده اند، اما ريشۀ همه اين ها همان ايمان و توجه به پروردگار است.

بنابراين، مفهوم آيه چنين مى شود: آنچه به شما در پيشگاه خدا وزن و ارزش و قيمت مى دهد ايمان و توجه به پروردگار و بندگى اوست.

سپس مى افزايد: «شما آيات پروردگار و پيامبران خدا را تكذيب كرديد و اين تكذيب دامان شما را خواهد گرفت و از شما جدا نخواهد شد».

ممكن است چنين تصور شود كه ميان آغاز و پايان آيه تضادى وجود دارد و يا حداقل ارتباط و انسجام لازم ديده نمى شود، ولى با كمى دقت روشن مى شود كه منظور اصلى اين است كه شما در گذشته آيات خدا و پيامبران او را تكذيب كرديد، اگر به سوى خدا نياييد و راه ايمان و بندگى او را پيش نگيريد هيچ ارزش

ص: 239

و مقامى نزد او نخواهيد داشت و كيفرهاى تكذيب تان بدون شك دامانتان را خواهد گرفت.

ازجمله شواهد روشنى كه اين تفسير را تأييد مى كند حديثى است كه از امام باقر عليه السلام نقل شده است: از آن حضرت سؤال كردند: «كَثرَةُ القَرائَةِ أفضَلُ أو كَثرَةُ الدُّعاءِ؟ ؛ آيا بسيار تلاوت قرآن كردن افضل است، يا بسيار دعا كردن؟»

امام در پاسخ فرمود: «كَثرَةُ الدُّعاءِ أفضَلُ وَ قَرَأَ هذِهِ الآيَةُ ؛ بسيار دعا كردن برتر است» و سپس آيۀ فوق را تلاوت فرمود.(1)

نكته: دعا راه خودسازى و خداشناسى

مى دانيم كه در آيات قرآن و روايات اسلامى اهميت زيادى به دعا داده شده كه نمونۀ آن آيۀ فوق بود، ولى ممكن است قبول اين امر براى بعضى در ابتدا سنگين باشد كه دعا كردن كار بسيار آسانى است و از همه كس ساخته است، و يا قدم را از اين فراتر نهند و بگويند: «دعا كار افراد بيچاره است! اين كه اهميتى ندارد!» ولى اشتباه از اينجا ناشى مى شود كه دعا را خالى و برهنه از شرايطش مى نگرند، در حالى كه اگر شرايط خاص دعا در نظر گرفته شود اين حقيقت به وضوح ثابت مى گردد كه دعا وسيلۀ مؤثرى است براى خودسازى، و پيوند نزديكى است ميان انسان و خدا. نخستين شرط دعا، شناخت كسى است كه انسان او را مى خواند.

شرط ديگر شستشوى قلب و دل، و آماده ساختن روح براى تقاضا از اوست، چراكه انسان هنگامى كه به سراغ كسى مى رود بايد آمادگى لقاى او را داشته باشد.

شرط سوم دعا، جلب رضا و خشنودى كسى است كه انسان از او تقاضايى دارد، چراكه بدون آن احتمال تأثير بسيار ناچيز است.

ص: 240


1- . تفسير صافى، ذيل آيۀ مورد بحث.

و بالاخره چهارمين شرط استجابت دعا اين است كه انسان تمام قدرت و نيرو و توان خويش را به كار گيرد و حداكثر تلاش و كوشش را انجام دهد و آن گاه دربارۀ ماوراى آن دست به دعا بردارد و قلب را متوجه خالق كند، زيرا در روايات اسلامى با صراحت آمده است: كارى كه انسان خود مى تواند انجام دهد، اگر كوتاهى كند و به دعا متوسل شود دعايش مستجاب نيست!

درنتيجه دعا وسيله اى است هم براى شناخت پروردگار و صفات جمال و جلال او، هم براى توبه از گناه و پاك سازى روح، هم عاملى است براى انجام نيكى ها، و هم سببى است براى جهاد و تلاش و كوشش بيشتر تا آخرين حد توان. به همين دليل تعبيرات مهمى دربارۀ دعا ديده مى شود كه جز با آنچه گفتيم مفهوم نيست، مثلاً در روايتى از پيامبر صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «الدُّعاءُ سِلاحُ المؤمِنِ، وَعَمودُ الدِّينِ، وَنورُ السَّماواتِ وَالأرضِ ؛ دعا اسلحۀ مؤمن، و ستون دين و نور آسمان ها و زمين است».(1)

در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: «الدُّعاءُ مَفاتيحُ النَّجاحِ، وَ مَقاليدُ الفَلاحِ، وَ خَيرُ الدُّعاءِ ما صَدَرَ عَن صَدرٍ نَقيٍّ وَ قَلبٍ تَقيٍّ ؛ دعا كليد پيروزى و مفتاح رستگارى است و بهترين دعا دعايى است كه از سينۀ پاك و قلب پرهيزكار برخيزد».(2)

و در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «الدُّعاءُ أنفَذُ مِنَ السِّنانِ ؛ دعا نافذتر از نوك نيزه است».(3)

گذشته از همۀ اين ها اصولاً در زندگى انسان حوادثى رخ مى دهد كه از نظر اسباب ظاهرى او را در يأس فرو مى برد. دعا مى تواند دريچه اى باشد به سوى اميد پيروزى، و وسيلۀ مؤثرى براى مبارزه با يأس و نوميدى.

ص: 241


1- . اصول كافى، ج 2، ابواب الدعاء، باب ان الدعاء سلاح المؤمن.
2- . همان.
3- . همان.

به همين دليل دعا هنگام حوادث سخت و طاقت فرسا به انسان قدرت و نيرو و اميدوارى و آرامش مى بخشد و از نظر روانى اثر غيرقابل انكارى دارد.

آداب دعا كردن

آداب دعا كردن(1)

در آيۀ هفتم سورۀ مؤمن مى خوانيم: (... رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا وَ اِتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَ قِهِمْ عَذابَ اَلْجَحِيمِ) ؛ (فرشتگان حامل عرش مى گويند:) «پروردگارا! رحمت و علم تو همه چيز را فراگرفته است. پس كسانى را كه توبه كرده و راه تو را پيروى مى كنند بيامرز و آن ها را از عذاب دوزخ نگاه دار!».

در اين آيات، حاملان عرش الهى راه و رسم دعا را به مؤمنان مى آموزند.

نخست: تمسك به ذيل نام پروردگار (ربنا).

سپس ستودن او به صفات جمال و جلالش و مدد خواستن از مقام رحمت و علم بى پايانش (رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً) .

بعد وارد شدن در دعا، خواستن وسايل به ترتيب اهميت، و قرين كردن با شرايطى كه زمينۀ استجابت را فراهم مى سازد (وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا وَ اِتَّبَعُوا سَبِيلَكَ) .

و سرانجام، پايان دادن دعا با ذكر اوصاف جمال و جلال او و توسل مجدد به ذيل رحمتش. جالب توجه اينكه حاملان عرش در اين دعا روى پنج وصف از مهم ترين اوصاف الهى تكيه مى كنند: ربوبيت، رحمت، قدرت، علم و حكمت او.

چرا دعاها با «ربّنا» شروع مى شود؟

مطالعۀ آيات قرآن مجيد نشان مى دهد كه «اولياء اللّه» اعم از پيامبران

ص: 242


1- . تفسير نمونه، ج 20، ذيل آيۀ 7 سورۀ مؤمن.

و فرشتگان و بندگان صالح، هنگام دعا سخن خود را با «ربنا» يا «ربى» شروع مى كردند.

آدم عليه السلام مى گويد: (رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا) ؛ «پروردگارا! من و همسرم به خود ستم كرديم!». نوح عليه السلام عرض مى كند: (رَبِّ اِغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ) ؛ «پروردگارا! من و پدر و مادرم را بيامرز!». ابراهيم عليه السلام مى گويد: (رَبَّنَا اِغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ اَلْحِسابُ) ؛ «پروردگارا! من و پدر و مادرم و همۀ مؤمنان را در روزى كه حساب بر پا مى شود ببخش!».

يوسف عليه السلام مى گويد: (رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ اَلْمُلْكِ) ؛ «پروردگارا! بهره اى از حكومت به من رحمت فرموده اى».

موسى عليه السلام مى گويد: (قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِلْمُجْرِمِينَ) ؛ «پروردگارا! به شكرانه نعمتى كه به من دادى، هرگز پشتيبان مجرمان نخواهم بود».

سليمان عليه السلام مى گويد: (قالَ رَبِّ اِغْفِرْ لِي وَ هَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنْتَ اَلْوَهّابُ) ؛ «پروردگارا! مرا ببخش و حكومتى به من عطا كن كه بعد از من سزاوار هيچ كس نباشد!».

عيسى عليه السلام عرض مى كند: (رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ اَلسَّماءِ) ؛ «اى پروردگار ما! از آسمان مائده اى بر ما نازل كن».(1)

پيامبر بزرگ اسلام صلى الله عليه و آله عرضه مى دارد: (رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ اَلشَّياطِينِ) ؛ «پروردگارا! از وسوسه هاى شياطين به تو پناه مى برم!».(2)

و مؤمنان - طبق آيات آخر سورۀ آل عمران - چندين بار اين تعبير را تكرار مى كنند، ازجمله مى گويند: (رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً) ؛ «پروردگارا! اين آسمان ها و زمين پهناور را بيهوده نيافريده اى».

ص: 243


1- . مائده، آيۀ 114.
2- . مؤمنون، آيۀ 97.

از اين تعبيرات به خوبى استفاده مى شود كه بهترين دعا اين است كه از مسألۀ ربوبيت پروردگار آغاز شود. درست است كه نام مبارك «اللّه» جامع ترين نام خداست، ولى از آنجا كه تقاضا از محضر پرلطف او با مسألۀ ربوبيت تناسب دارد، ربوبيتى كه از ناحيۀ خداوند از نخستين لحظات وجود انسان آغاز مى شود و تا آخر عمر او و بعد از آن ادامه دارد، و انسان را غرق الطاف الهى مى كند، خواندن خداوند به اين نام در آغاز دعاها از هر نام ديگر مناسب تر و شايسته تر است.(1)

تلاش براى معاش، هم رديف جهاد

تلاش براى معاش، هم رديف جهاد(2)

در آيۀ بيستم سورۀ مزمل آمده است: (... وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي اَلْأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اَللّهِ وَ آخَرُونَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اَللّهِ...) ؛ «و گروهى ديگر براى به دست آوردن فضل الهى (و كسب روزى) به سفر مى روند، و گروهى ديگر در راه خدا جهاد مى كنند...».

در آيۀ فوق، تلاش براى زندگى در كنار «جهاد فى سبيل اللّه» قرار داده شده و اين نشان مى دهد كه اسلام براى اين موضوع اهميت زيادى قائل است. چرا چنين نباشد در حالى كه يك ملّت فقير و گرسنه و محتاج به بيگانه، هرگز استقلال و عظمت و سربلندى نخواهد يافت، و اصولاً «جهاد اقتصادى» بخشى از «جهاد با دشمن» است.

در اين زمينه جمله اى از عبداللّه بن مسعود، صحابى معروف نقل شده است كه مى گويد: «أَيُّما رَجُلٍ جَلَبَ شَيئاً اِلى مَدِينَةٍ مِن مَدائِنِ المُسلِمِينَ، صابِراً مُحتَسِباً، فَباعَهُ بِسِعرِ يَومِهِ، كانَ عِندَ اللّهِ بِمَنزِلَةِ الشُّهَداءِ، ثُمَّ قَرَأَ: و آخَرُونَ يَضرِبُونَ فِى الأَرضِ...؛ هر كس متاعى را به يكى از شهرهاى مسلمانان ببرد و زحمات خود را

ص: 244


1- . تفسير كبير فخررازى، ذيل آيات مورد بحث.
2- . تفسير نمونه، ج 25، ذيل آيۀ 20 سورۀ مزمل.

در اين راه براى خدا محسوب دارد، سپس آن را به قيمت عادلانۀ آن روز بفروشد، در پيشگاه خدا به منزلۀ شهيدان است». سپس اين جمله از آيۀ آخر سورۀ مزمل را به عنوان شاهد تلاوت كرد: (وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي اَلْأَرْضِ) .(1)

اسلام همه را به تلاش دعوت مى كند
اشاره

اسلام همه را به تلاش دعوت مى كند(2)

در آيۀ 27 سورۀ شورى مى خوانيم: (وَ لَوْ بَسَطَ اَللّهُ اَلرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِي اَلْأَرْضِ وَ لكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما يَشاءُ إِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ) ؛ «و اگر خداوند روزى را براى بندگانش وسعت بخشد، در زمين طغيان و ستم مى كنند؛ ولى به مقدارى كه مى خواهد (و مصلحت مى داند) نازل مى كند، چراكه او نسبت به بندگانش آگاه و بيناست».

تفسير

مسألۀ «تقسيم روزى» براساس حساب دقيقى است كه پروردگار دربارۀ بندگان دارد «چراكه او نسبت به بندگانش آگاه و بيناست». او پيمانه و ظرفيت وجودى هر كس را مى داند و طبق مصلحت او به او روزى مى دهد، نه چندان مى دهد كه طغيان كنند و نه چندان كه از فقر فريادشان بلند شود. شبيه اين معنى در آيات 6 و 7 سورۀ علق آمده است: (إِنَّ اَلْإِنْسانَ لَيَطْغى * أَنْ رَآهُ اِسْتَغْنى) ؛ «به يقين انسان طغيان مى كند از اين كه خود را بى نياز مى بيند». و به راستى نيز چنين است و مطالعه در حال انسان ها گواه صادق اين واقعيت است كه وقتى دنيا به آن ها روى مى آورد و صاحب زندگى مرفه مى شوند و مسير حوادث بر وفق مراد آن هاست، ديگر خدا را بنده نيستند، به سرعت از او فاصله مى گيرند، در درياى

ص: 245


1- . تفسيرهاى مجمع البيان، ابوالفتوح رازى» و «قرطبى»، ذيل آيۀ مورد بحث.
2- . تفسير نمونه، ج 20، ذيل آيۀ 27 سورۀ شورى.

شهوات غرق مى شوند و آنچه ناگفتنى است آن مى كنند و هرگونه ظلم و ستم و فساد را در زمين گسترش مى دهند.

در تفسير ديگرى از «ابن عباس» درمورد اين آيه مى خوانيم كه منظور از «بغى» در اينجا ظلم و ستم و طغيان نيست، بلكه بغى به معنى طلب است، يعنى اگر خداوند روزى را براى بندگانش گسترده سازد باز طلب بيشتر مى كنند و هرگز سير نخواهند شد! ولى تفسير اول كه بسيارى از مفسران انتخاب كرده اند صحيح تر به نظر مى رسد، چراكه تعبير (وَ يَبْغُونَ فِي اَلْأَرْضِ) بارها در آيات قرآن به معنى فساد و ظلم در زمين آمده است، مانند (فَلَمّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ يَبْغُونَ فِي اَلْأَرْضِ بِغَيْرِ اَلْحَقِّ) ؛(1) و (إِنَّمَا اَلسَّبِيلُ عَلَى اَلَّذِينَ يَظْلِمُونَ اَلنّاسَ وَ يَبْغُونَ فِي اَلْأَرْضِ بِغَيْرِ اَلْحَقِّ) .(2)

درست است كه «بغى» به معنى «طلب» نيز آمده، اما هنگامى كه با «فى الارض» همراه شود به معنى فساد و ظلم در زمين است.

پرسش مهم: آيا مفهوم اين سخن اين نيست كه هرگاه انسان فقير و محروم است نبايد براى وسعت روزى تلاش كند، به احتمال اينكه خدا مصلحت او را در اين دانسته است؟ در پاسخ اين سؤال بايد توجه داشت كه گاهى كمبود روزى به دليل سستى و تنبلى خود انسان است، اين كمبودها و محروميت ها خواست حتمى خداوند نيست، بلكه نتيجۀ اعمال انسان است كه دامن گيرش شده، و اسلام براساس اصل سعى و كوشش كه هم در آيات قرآن منعكس است و هم در سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمۀ هدى عليهم السلام همه را به تلاش و جهاد دعوت كرده است، ولى هرگاه انسان نهايت تلاش خود را به كار گرفت و باز هم درها به روى او بسته شد، بايد بداند كه در اين امر مصلحتى بوده، بى تابى نكند، مأيوس نشود، زبان به كفران نگشايد، به تلاش خود ادامه دهد، و تسليم رضاى الهى نيز باشد.

ص: 246


1- . يونس، آيۀ 23.
2- . شورى، آيۀ 42.

اين نكته نيز قابل ذكر است كه تعبير «عباده» (بندگانش) هرگز منافاتى با طغيان آن ها در صورت گسترش روزى ندارد، چراكه اين تعبير درمورد بندگان خوب و بد و متوسط الحال، همه به كار مى رود، مانند:

(قُلْ يا عِبادِيَ اَلَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اَللّهِ) ؛ «بگو: اى بندگان من كه بر خود اسراف و ستم كرده ايد! از رحمت خداوند نوميد شويد».

درست است كه خداوند روزى را با حساب نازل مى كند تا بندگان طغيان نكنند، اما چنان نيست كه آن ها را محروم و ممنوع سازد، لذا در آيۀ بعد مى افزايد:

«او كسى است كه باران نافع را بعد از آنكه مردم مأيوس شدند نازل مى كند و دامنۀ رحمت خويش را مى گستراند»؛ (وَ هُوَ اَلَّذِي يُنَزِّلُ اَلْغَيْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا وَ يَنْشُرُ رَحْمَتَهُ) . و بايد هم چنين باشد «چراكه او ولى و سرپرستى است شايستۀ ستايش»؛ (وَ هُوَ اَلْوَلِيُّ اَلْحَمِيدُ) .

نكاتى دربارۀ شرايط و عوامل رزق و روزى
1. اسباب و سرچشمه هاى روزى

1. اسباب و سرچشمه هاى روزى(1)

بدون شك، انسان ها از نظر استعدادها و مواهب خداداد با هم متفاوت اند، ولى با اين حال آنچه پايۀ اصلى پيروزى ها را تشكيل مى دهد تلاش و سعى و كوشش آدمى است. كسانى كه سخت كوش ترند، پيروزترند، و كسانى كه تنبل تر و كم تلاش ترند، محروم ترند. به همين دليل، قرآن بهرۀ انسان را متناسب با سعى او مى شمرد و با صراحت مى گويد: (وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاّ ما سَعى) .(2)

و در اين ميان به كار بستن اصول تقوا و درستكارى و امانت و نظامات و قوانين الهى، و اجراى اصول عدل و داد، اثر فوق العاده عميقى دارد، چنان كه

ص: 247


1- . تفسير نمونه، ج 11، ذيل آيۀ 39 سورۀ نجم.
2- . نجم، آيۀ 39.

قرآن مى گويد: (وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ اَلْقُرى آمَنُوا وَ اِتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ اَلسَّماءِ وَ اَلْأَرْضِ) ؛ «اگر اهل شهرها و آبادى ها ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند، به يقين بركات آسمان و زمين را بر آن ها مى گشوديم».(1)

و نيز مى گويد: (وَ مَنْ يَتَّقِ اَللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ) ؛ «و هركس از (مخالفت خدا) بپرهيزد خداوند راه نجاتى براى او فراهم مى كند و او را از جايى كه گمان ندارد روزى مى دهد».(2)

و نيز به همين دليل، نقش انفاق را در وسعت روزى يادآور شده و مى گويد:

(إِنْ تُقْرِضُوا اَللّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعِفْهُ لَكُمْ) ؛ «اگر به خدا قرض الحسنه دهيد (و در راه او انفاق كنيد) آن را براى شما مضاعف مى گرداند».(3)

شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه در زندگى اجتماعى، از ميان رفتن يك فرد يا يك گروه، زيانش متوجه همۀ اجتماع مى شود، و به همين دليل نگهدارى افراد و كمك به آن ها براى كل اجتماع بازده دارد (گذشته از جنبه هاى معنوى و انسانى).

خلاصه اينكه اگر نظام حاكم بر اقتصاد جامعه، نظام تقوا و درستى و پاكى و تعاون و همكارى و انفاق باشد بدون شك چنين جامعه اى نيرومند و سربلند خواهد شد. اما اگر به عكس، نظام استثمار و تقلب و چپاول و تجاوز و فراموش كردن ديگران باشد چنين جامعه اى از نظر اقتصادى نيز عقب مانده خواهد بود و رشتۀ زندگى مادى آن ها نيز متلاشى مى شود.

لذا در روايات اسلامى، به تلاش و كوشش همراه با تقوا براى كسب روزى

ص: 248


1- . اعراف، آيۀ 96.
2- . طلاق، آيات 2 و 3.
3- . تغابن، آيۀ 17.

اهميت فوق العاده اى داده شده است، تا آنجا كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «لا تَكسَلوا في طَلَبِ مَعايِشِكُم فَإنَّ آباءَنا كانوا يَركُضونَ فيها وَ يَطلُبونَها ؛ در تحصيل روزى تنبلى نكنيد، زيرا پدران ما در اين راه مى دويدند و آن را طلب مى كردند»(1) و نيز در حديث ديگرى از همان امام بزرگوار مى خوانيم: «الكادُّ عَلى عِيالِهِ كَالمُجاهِدِ في سَبيلِ اللَّهِ ؛ كسى كه براى خانوادۀ خود تلاش مى كند، مانند مجاهدان راه خداست».(2) حتى دستور داده شده كه مسلمانان صبح هرچه زودتر از خانه خارج شوند و به دنبال تلاش براى زندگى بروند.(3) و ازجمله كسانى كه دعايشان هرگز به استجابت نمى رسد، كسانى هستند كه تنى سالم دارند، ولى گوشۀ خانه نشسته و تنها براى گشايش روزى دعا مى كنند.

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه پس چرا در آيات و روايات بسيارى، روزى به دست خدا معرفى شده و تلاش در راه آن مذموم است؟!

در پاسخ به اين سؤال بايد به دو نكته توجه داشت:

1. دقت در منابع اسلامى نشان مى دهد كه آيات و يا رواياتى كه در نگاه سطحى و ابتدايى - چه در اين بحث و چه در بحث هاى ديگر - متضاد به نظر مى رسند، هر كدام به يكى از ابعاد مسأله اى كه داراى بُعدهاى مختلفى است نظر دارند، كه غفلت از اين ابعاد موجب توهم تناقض شده است.

آنجا كه مردم با ولع و حرص هرچه شديدتر به دنبال دنيا و زرق و برق جهان ماده مى روند و براى نيل به آن از هيچ جنايتى فروگذار نمى كنند، دستورات مؤكّد و پشت سرهم وارد مى شود و آن ها را به ناپايدارى دنيا و بى ارزش بودن مال و جاه توجه مى دهد، و در مقابل، آنجا كه گروهى به بهانۀ زهد، دست از كار

ص: 249


1- . وسائل الشيعه، ج 12، ص 48.
2- . همان، ص 43.
3- . همان، ص 50.

و كوشش و تلاش مى كشند، اهميت كار و كوشش به آن ها گوشزد مى شود.

درحقيقت برنامۀ رهبران راستين نيز بايد چنين باشد كه جلوى افراط و تفريطها را به طرز شايسته اى بگيرند.

آيات و رواياتى كه تأكيد مى كند روزى دست خداست و سهم و بهرۀ هر كسى را خدا تعيين كرده، درحقيقت براى پايان دادن به حرص و ولع و دنياپرستى، و فعاليت بى قيد و شرط و بى حد و مرز براى كسب درآمد بيشتر است، نه اينكه هدف آن خاموش كردن شعله هاى گرم و داغ نشاط كار و كوشش براى زندگى آبرومندانه و مستقل و خودكفا باشد.

و با توجه به اين واقعيت، تفسير رواياتى روشن مى شود كه مى گويد: بسيارى از روزى ها هست كه اگر شما نيز به دنبال آن نرويد، به دنبال شما مى آيد.

2. از نظر جهان بينى توحيدى همه چيز به خدا منتهى مى شود و يك خداپرست موحد راستين چيزى را از خود نمى داند، بلكه هر موهبتى به او مى رسد، سرچشمۀ آن را خدا مى بيند و مى گويد: (بِيَدِكَ اَلْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ) ؛ «همۀ خوبى ها و نيكى ها به دست توست و تو به هر چيزى قادر و توانايى».(1)

بر اين اساس او بايد در هر مورد، به اين حقيقت توجه داشته باشد كه حتى فرآورده هاى سعى و كوشش و فكر و خلاقيت او نيز اگر درست بنگرد، از طرف خداست و اگر يك لحظه نظر لطف او برگرفته شود همۀ اين ها خاموش مى گردد.

چنين انسانى هنگامى كه بر مركب سوار مى شود (سُبْحانَ اَلَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا) مى گويد (منزه است خداوندى كه اين را مسخر ما ساخت)، هنگامى كه به نعمتى برسد، سرود توحيد را سرمى دهد و مى گويد: «وَ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْكَ ؛ هر نعمتى داريم از توست اى خدا!»(2) و حتى هنگامى كه يك گام مهم اصلاحى همچون

ص: 250


1- . آل عمران، آيۀ 26.
2- . اين جمله در تعقيبات نماز عصر در كتب دعا وارد شده است.

پيامبران در مسير نجات انسان ها برمى دارد، مى گويد: (وَ ما تَوْفِيقِي إِلاّ بِاللّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ) ؛ «موفقيت من تنها از ناحيۀ خداست، بر او توكل كردم و به سوى او بازمى گردم».(1)

ولى آنچه مسلّم است اين است كه در كنار همۀ اين بحث ها، اساس و پايۀ كسب روزى، تلاش و فعاليت صحيح و مثبت و سازنده و دور از هرگونه افراط و تفريط است، و روزى هايى كه بدون تلاش به انسان مى رسد، جنبۀ فرعى دارد نه اساسى، و شايد به همين دليل، على عليه السلام در كلمات قصارش در درجۀ اول، روزى هايى را ذكر مى كند كه انسان به دنبال آن مى رود، سپس روزى هايى كه به دنبال انسان مى آيد: «يَابنَ آدَمَ، الرِّزقُ رِزقانِ رِزقٌ تَطلُبُهُ وَ رِزقٌ يَطلُبُكَ ؛ اى فرزند آدم! روزى دو گونه است: يكى آن روزى اى كه تو به دنبال آن مى روى، و ديگرى روزى اى كه به دنبال تو مى آيد».(2)

مواسات با ديگران

در آيات 70 تا 72 سورۀ نحل، به تنگ نظرى و بخل بسيارى از انسان ها اشاره شده كه حاضر نيستند از مواهب بيشترى كه در اختيار دارند به زيردستان خود ببخشند (مگر كسانى كه در مكتب تربيتى انبيا و رهبران الهى پرورش يافته اند).

در ذيل همين آيات در رواياتى بر «مساوات و مواسات» تأكيد شده است، از جمله در تفسير على بن ابراهيم در ذيل آيات فوق مى خوانيم: «لا يَجوزُ لِلرَّجُلِ أن يَخُصَّ نَفسَهُ بِشَىءٍ مِنَ المأكولِ دونَ عِيالِهِ ؛ براى انسان سزاوار نيست كه در خانه غذاى اختصاصى داشته باشد و از چيزى بخورد كه خانوادۀ او نمى خورد».(3)

ص: 251


1- . هود، آيۀ 88.
2- . نهج البلاغه، حكمت 379.
3- . تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 68.

و نيز از ابوذر نقل شده كه مى گويد: از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «اِنَّما هُم إخوانُكُم فَاكسوهُم مِمّا تَكسونَ، وَ أطعِموهُم مِمّا تُطعِمونَ، فَما رُؤِىَ عَبدُهُ بَعدَ ذلِكَ اِلّا وَرِدائُهُ رِدائُهُ، وَ اِزارُهُ اِزارُهُ، مِن غَيرِ تَفاوتٍ ؛ زيردستان شما برادران شما هستند، از آنچه مى پوشيد به آن ها بپوشانيد و از آنچه مى خوريد به آن ها اطعام كنيد». ابوذر بعد از اين توصيۀ پيامبر صلى الله عليه و آله كارى مى كرد كه ردا و لباس زيردستانش با خودش كمترين تفاوتى نداشته باشد.(1)

از روايات فوق و همچنين از خود آيه كه مى گويد: (فَهُمْ فِيهِ سَواءٌ) استفاده مى شود كه اسلام توصيه مى كند همۀ مسلمانان به عنوان يك برنامۀ اخلاق اسلامى دربارۀ همۀ اعضاى خانوادۀ خود و كسانى كه در زيردست آن ها قرار دارند، تا جاى ممكن مساوات را رعايت كنند و در محيط خانواده و دربارۀ زيردستان هيچ گونه فضيلت و امتيازى براى خود قائل نشوند.

تقسيم ارزاق و تلاش براى زندگى

تقسيم ارزاق و تلاش براى زندگى(2)

در آيۀ ششم سورۀ هود مى خوانيم: (وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي اَلْأَرْضِ إِلاّ عَلَى اَللّهِ رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها كُلٌّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ) ؛ «و هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر اينكه روزى او بر خداست! او قرارگاه و محل نقل و انتقالشان را مى داند؛ همۀ اينها در كتاب مبين (لوح محفوظ) ثبت است».

درمورد «رزق» بحث هاى مهمى وجود دارد كه قسمتى از آن را در اينجا از نظر مى گذرانيم:

1. «رزق» در لغت به معنى بخشش مستمر و مداوم است، اعم از اينكه مادى باشد يا معنوى، بنابراين هرگونه بهره اى كه خداوند نصيب بندگان مى كند، مانند

ص: 252


1- . تفسير نور الثقلين، ج 3، ص 68.
2- . تفسير نمونه، ج 9، ذيل آيۀ 6 سورۀ هود.

مواد غذايى و مسكن و پوشاك، و يا علم و عقل و فهم و ايمان و اخلاص، به همۀ اين ها رزق گفته مى شود. كسانى كه مفهوم اين كلمه را محدود به جنبه هاى مادى مى كنند، به موارد استعمال آن توجه دقيقى ندارند. قرآن دربارۀ شهيدان راه حق مى گويد: (بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ) ؛ «آن ها زنده اند و نزد پروردگارشان روزى مى برند»(1)روشن است كه روزى شهيدان، آن هم در جهان برزخ، نعمت هاى مادى نيست، بلكه همان مواهب معنوى است كه حتى تصورش براى ما در اين زندگى مادى مشكل است.

2. تأمين نيازمندى هاى موجودات زنده - و به تعبير ديگر: رزق و روزى آن ها - از جالب ترين مسائلى است كه با گذشت زمان و پيشرفت علم، پرده از روى اسرار آن برداشته مى شود و صحنه هاى شگفت انگيز تازه اى از آن به وسيلۀ علم فاش مى گردد.

در گذشته همۀ دانشمندان در فكر بودند كه اگر در اعماق درياها موجودات زنده اى وجود داشته باشد غذاى آن ها از چه راهى تأمين مى شود؟ زيرا ريشۀ اصلى غذاها به نباتات و گياهان بازمى گردد كه آن ها نيز نيازمند نور آفتاب هستند، و در اعماق بيش از 700 متر هيچ نورى وجود ندارد و يك شب تاريك ابدى بر آن سايه افكنده است. ولى به زودى روشن شد كه نور آفتاب، گياهان ذره بينى را در سطح آب، و در بستر امواج پرورش مى دهد و آن گياهان هنگامى كه مرحلۀ تكاملى خود را پيمودند، همچون ميوۀ رسيده اى، به اعماق دريا فرو مى روند، و سفرۀ نعمت را براى موجودات زندۀ ژرفاى آب فراهم مى سازند.

از سوى ديگر، بسيارند پرندگانى كه از ماهيان دريا تغذيه مى كنند، حتى نوعى شب پره وجود دارد كه در ظلمت شب همچون يك غواص ماهر به اعماق آب فرو مى رود و صيد خود را كه با امواج مخصوص رادارمانندى كه از بينى خود بيرون مى فرستند شناسايى و نشانه گيرى كرده، بيرون مى آورد.

ص: 253


1- . آل عمران، آيۀ 169.

روزىِ بعضى از انواع پرندگان در لابه لاى دندان هاى برخى از حيوانات عظيم الجثّۀ دريا نهفته شده است! اين حيوانات كه پس از تغذيه از حيوانات دريايى دندان هايشان به يك «خلال طبيعى» نياز دارد به ساحل مى آيند و دهانشان را كه بى شباهت به غار نيست باز نگه مى دارند. آن گروه از پرندگان مذكور كه روزى شان در اينجا حواله شده، بدون هيچ گونه وحشت و اضطراب وارد اين «غار» مى شوند و به جستجوى روزى خويش در لابه لاى دندان هاى حيوان غول پيكر مى پردازند؛ هم از اين غذاى آماده شكمى از عزا درمى آورند و هم حيوان را از اين مواد مزاحم راحت مى سازند، و هنگامى كه برنامۀ هر دو پايان پذيرفت و آن ها به خارج پرواز كردند، حيوان با احساس آرامش دهان خود را مى بندد و به اعماق آب فرو مى رود!

راه و روش روزى رساندن خداوند به موجودات مختلف، راستى حيرت انگيز است! از جنينى كه در شكم مادر قرار گرفته و هيچ كس به هيچ وجه در آن ظلمتكدۀ اسرارآميز به او دسترسى ندارد، تا حشرات گوناگونى كه در اعماق تاريك زمين و لانه هاى پرپيچ و خم و در لابه لاى درختان و بر فراز كوه ها و در قعر دره ها زندگى دارند از ديدگان علم او هرگز مخفى و پنهان نيستند و همان گونه كه قرآن مى گويد: خداوند، هم جايگاه و «آدرس اصلى» آن ها را مى داند و هم محل سيار آنان را، و هر جا باشند روزى آنان را به آنان حواله مى كند.

جالب اينكه در آيات فوق، هنگام بحث از روزى خواران، تعبير به «دابه و جنبده» شده است و اين اشارۀ لطيفى به مسألۀ رابطۀ «انرژى» و «حركت» است.

مى دانيم كه هرجا حركتى وجود دارد نيازمند مادۀ انرژى زاست يعنى ماده اى كه منشأ حركت شود، قرآن نيز در آيات مورد بحث مى گويد: خدا به تمام موجودات متحرك روزى مى بخشد!

ص: 254

و اگر حركت را به معنى وسيعش تفسير كنيم گياهان را هم دربرمى گيرد، زيرا آن ها نيز يك حركت بسيار دقيق و ظريف در هنگام «رشد» دارند.

3. آيا «روزى» هر كس از آغاز تا پايان عمر تعيين شده و خواه ناخواه به او مى رسد؟ يا بايد به دنبال آن برود و به گفتۀ شاعر: «شرط عقل است جستن از درها»؟! بعضى از افراد سست و بى حال با تكيه بر تعبيراتى همانند آيۀ فوق، يا رواياتى كه روزى را مقدّر و معين معرفى مى كند فكر مى كنند لزومى ندارد كه انسان براى تهيۀ معاش زياد تلاش كند، چراكه روزى مقدر است و به هر حال به انسان مى رسد، و هيچ دهان بازى بدون روزى نمى ماند!

اين چنين افراد نادان كه شناخت شان دربارۀ دين و مذهب فوق العاده سست و ضعيف است بهانه به دست دشمنان مى دهند كه مذهب عاملى است براى تخدير و ركود اقتصادى و خاموش كردن فعاليت هاى مثبت زندگى، و تن دادن به انواع محروميت ها، با اين بهانه كه اگر فلان موهبت نصيب من نشده حتماً روزى من نبوده، اگر روزى من بود بدون چون و چرا به من مى رسيد! و اين فرصت خوبى به استثمارگران مى دهد كه هرچه بيشتر خلق هاى محروم را بدوشند و آن ها را از ابتدايى ترين وسايل زندگى محروم سازند.

در حالى كه مختصر آشنايى با قرآن و احاديث اسلامى براى پى بردن به اين حقيقت كافى است كه اسلام پايۀ هرگونه بهره گيرى مادى و معنوى انسان را سعى و كوشش و تلاش مى شمرد تا آنجا كه در جملۀ شعارگونه قرآنى (وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاّ ما سَعى) بهرۀ انسان را منحصر در كوشش و كارش قرار مى دهد. پيشوايان اسلامى براى اينكه سرمشقى به ديگران بدهند در بسيارى از مواقع كار مى كردند، كارهايى سخت و توان فرسا. پيامبران پيشين نيز از اين قانون مستثنا نبودند، از چوپانى گرفته، تا خياطى و زره بافى و كشاورزى، اگر مفهوم تضمين روزى از طرف خدا، نشستن در خانه و انتظار رسيدن روزى باشد، پيامبران

ص: 255

و امامان، كه با مفاهيم دينى از همه آشناتر بودند نبايد اين همه براى روزى تلاش مى كردند.

بنابراين ما نيز مى گوييم كه روزى هر كس مقدر و ثابت است، ولى در عين حال مشروط به تلاش و كوشش مى باشد، و هرگاه اين شرط حاصل نشود مشروط نيز از ميان خواهد رفت. اين درست به آن مى ماند كه مى گوييم «هر كس اجلى دارد و مقدار معينى از عمر». به يقين مفهوم اين سخن اين نيست كه اگر انسان حتى دست به انتحار و خودكشى و يا تغذيه از مواد زيان بخش بزند تا اجل معينى زنده مى ماند، مفهومش اين است كه اين بدن استعداد بقا تا يك مدت قابل ملاحظه اى دارد اما مشروط به اينكه اصول بهداشت را رعايت كند و از موارد خطر بپرهيزد و آنچه را كه سبب مرگ زودرس مى شود از خود دور كند.

نكتۀ مهم اين است كه آيات و روايات مربوط به معين بودن روزى درواقع ترمزى است براى افكار مردم حريص و دنياپرست كه براى تأمين زندگى به هر درى مى زنند و هر ظلم و جنايتى را مرتكب مى شوند، به گمان اينكه اگر چنين نكنند زندگى شان تأمين نمى شود. آيات قرآن و احاديث اسلامى به اين گونه افراد هشدار مى دهد كه بيهوده دست و پا نزنند و از راه نامعقول و نامشروع براى تهيۀ روزى تلاش ننمايند، همين اندازه كه آن ها در طريق مشروع گام بگذارند و تلاش و كوشش كنند، مطمئن باشند خداوند از اين راه همۀ نيازمندى هاى آن ها را تأمين مى كند. خدايى كه آن ها را در ظلمتكدۀ رحم فراموش نكرد، خدايى كه هنگام طفوليت آن ها كه توانايى تغذيه از مواد غذايى اين جهان را نداشتند روزى شان را قبل از تولد به پستان مادر مهربان حواله كرد. خدايى كه هنگام پايان دوران شيرخوارگى در آن حال كه ناتوان بودند، روزى شان را به دست پدر پرمهرى داد كه صبح تا شام تلاش كند و خوشحال باشد كه براى تهيۀ غذاى فرزندانش زحمت مى كشد.

آرى، اين خدا چگونه ممكن است هنگامى كه انسان بزرگ مى شود و توانايى

ص: 256

و قدرت هرگونه كار و فعاليتى پيدا مى كند او را فراموش نمايد؟ آيا عقل و ايمان اجازه مى دهد كه انسان در چنين حالى به گمان اينكه ممكن است روزى اش فراهم نشود در وادى گناه و ظلم و ستم و تجاوز به حقوق ديگران گام بگذارد و حريصانه به غصب حق مستضعفان پردازد؟

البته نمى توان انكار كرد كه بعضى از روزى ها چه انسان به دنبال آن برود، چه نرود، به سراغ او مى آيند. آيا مى توان انكار كرد كه نور آفتاب بدون تلاش ما به خانۀ ما مى تابد و يا باران و هوا بدون كوشش و فعاليت به سراغ ما مى شتابند؟ آيا مى توان انكار كرد كه عقل و هوش و استعدادى كه از روز نخست در وجود ما ذخيره شده به تلاش ما نبوده است؟!

ولى اگر از اين گونه مواهب به اصطلاح بادآورده و يا به تعبير صحيح تر: مواهبى كه بدون تلاش، به لطف خدا، به ما رسيده، با تلاش و كوشش خود به طور صحيحى نگهدارى نكنيم آن ها نيز از دست ما خواهد رفت، و يا بى اثر مى ماند.

ولى به هر حال نكتۀ اساسى اين است كه تمام تعليمات اسلامى به ما مى گويد: براى تأمين زندگى بهتر، چه مادى و چه معنوى، بايد تلاش بيشتر كرد و فرار از كار به گمان مقسوم بودن روزى غلط است.

فايدۀ تلاش و كوشش

فايدۀ تلاش و كوشش(1)

كاملاً روشن است كه تلاش و كوشش براى زندگى علاوه بر اينكه تنبلى و سستى و دل مردگى را از انسان ها دور مى سازد و حركت و نشاط مى آفريند، وسيلۀ بسيار خوبى براى اشتغال سالم فكرى و جسمى آن هاست و اگر چنين نبود و همه چيز بى حساب در اختيار انسان قرار داشت معلوم نبود دنيا چه منظره اى پيدا مى كرد؟ يك مشت انسان هاى بيكار، با شكم هاى سير، و بدون هيچ گونه

ص: 257


1- . تفسير نمونه، ج 11، ذيل آيات 19-21 سورۀ حجر.

كنترل، غوغائى به پا مى كردند، چراكه مى دانيم مردم اين جهان همچون انسان هاى بهشتى نيستند كه هرگونه شهوت و خودخواهى و غرور و انحراف از دل و جانشان شسته شده باشد، بلكه انسان هايى هستند با همۀ صفات نيك و بد كه بايد در كورۀ اين جهان قرار گيرند و آب ديده شوند، و چه چيز بهتر از تلاش و حركت و اشتغال سالم مى تواند آنان را آب ديده كند؟

بنابراين، همان گونه كه فقر و نياز، انسان را به انحراف و بدبختى مى كشاند بى نيازى بيش از حد نيز منشأ فساد و تباهى است.

كيفيت كار مهم است نه كميت

كيفيت كار مهم است نه كميت(1)

از آيات قرآن اين حقيقت به خوبى به دست مى آيد كه اسلام در هيچ موردى روى «زيادى مقدار عمل» تكيه نكرده، بلكه همه جا به «كيفيت عمل» اهميت داده است و براى اخلاص و نيت پاك، ارزش فوق العاده اى قائل شده كه آيۀ 79 سورۀ توبه (اَلَّذِينَ يَلْمِزُونَ اَلْمُطَّوِّعِينَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ فِي اَلصَّدَقاتِ وَ اَلَّذِينَ لا يَجِدُونَ إِلاّ جُهْدَهُمْ...) نمونه اى از اين منطق قرآن است.

قرآن براى عمل مختصر كارگر مسلمانى كه شبى را تا صبح نخوابيده و با قلبى پر از عشق به خدا، و اخلاص و احساس مسئوليت دربرابر مشكلات جامعۀ اسلامى، كار كرده و توانسته است با اين بيدار ماندن يك من خرما به سپاه اسلام در لحظات حساس كمك كند، فوق العاده اهميت قائل شده و كسانى را كه اين گونه اعمال به ظاهر كوچك و واقعاً بزرگ را تحقير مى كنند، به شدت توبيخ و تهديد مى كند و مى گويد كه مجازات دردناك در انتظار آن هاست.

از اين موضوع اين حقيقت نيز روشن مى شود كه در يك جامعۀ سالم اسلامى

ص: 258


1- . تفسير نمونه، ج 8، ذيل آيۀ 79 سورۀ توبه.

هنگام بروز مشكلات، همه بايد احساس مسئوليت كنند، نبايد چشم ها تنها به متمكنان دوخته شود، چراكه اسلام متعلق به همه است و همه بايد در حفظ آن از جان و دل بكوشند.

مهم اين است كه هر كس، از مقدار توانايى خود دريغ ندارد، سخن از بسيار و كم نيست، سخن از احساس مسئوليت و اخلاص است.

قابل توجه اينكه در حديثى مى خوانيم كه از پيامبر صلى الله عليه و آله سؤال شد: «اىّ الصدقة افضل»: «كدام صدقه و كمك از همه برتر است؟» پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «جهد المقل» «مقدار توانايى افراد كم درآمد (صدقه اى كه افراد فقير مى دهند)».

هنگامى كه از كار مهمى فراغت مى يابى به مهم ديگرى بپرداز

هنگامى كه از كار مهمى فراغت مى يابى به مهم ديگرى بپرداز(1)

در آيات هفتم و هشتم سورۀ (أَ لَمْ نَشْرَحْ) مى خوانيم: (فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ * وَ إِلى رَبِّكَ فَارْغَبْ) ؛ «پس هنگامى كه از كار مهمّى فارغ مى شوى به مهم ديگرى پرداز، و به سوى پروردگارت توجّه كن!».

هرگز بيكار نمان، تلاش و كوشش را كنار مگذار، پيوسته مشغول مجاهده باش و پايان كار مهمى را آغاز كار مهم ديگر قرار ده و در تمام اين احوال به خدا تكيه كن «و به سوى پروردگارت توجه نما». رضايت او را بطلب، خشنودى او را جستجو كن، و به سوى قرب جوارش بشتاب.

مطابق آنچه كه گفته شد، آيه مفهوم گسترده اى دارد كه فراغت از هر كار مهمى، و پرداختن به كار مهم ديگر را شامل مى شود، و جهت گيرى تمام تلاش ها را به سوى پروردگار توصيه مى كند، ولى غالب مفسران معانى محدودى براى آيه ذكر كرده اند كه مى توان هر يك از آن ها را به عنوان مصداقى پذيرفت:

ص: 259


1- . تفسير نمونه، ج 27، ذيل آيات 7 و 8 سورۀ شرح.

جمعى گفته اند: منظور اين است كه وقتى از نماز واجب فراغت يافتى به دعا بپرداز و از خدا تمنا كن تا هرچه مى خواهى به تو بدهد؛

يا هنگامى كه از فرائض فارغ شدى براى نافلۀ شب برخيز؛

يا هنگامى كه از امور دنيا فارغ شدى به امور آخرت و عبادت و نماز پروردگارت بپرداز؛

يا هنگامى كه از واجبات فراغت پيدا كردى به مستحباتى كه خدا دستور داده توجه كن؛

يا هنگامى كه از جهاد با دشمن فارغ شدى به عبادت برخيز؛

يا هنگامى كه از جهاد با دشمن فارغ شدى به جهاد نفس پرداز؛

يا هنگامى كه از اداى رسالت فارغ شدى به تقاضاهاى شفاعت برخيز.

در روايات متعددى كه دانشمند معروف اهل سنت «حاكم حسكانى» در كتاب شواهد التنزيل نقل كرده، امام صادق عليه السلام فرمود: اين آيه يعنى «هنگامى كه فراغت يافتى، على را به ولايت نصب كن».(1)

قرطبى نيز در تفسير خود از بعضى نقل كرده كه معناى آيه اين است: «هنگامى كه فراغت يافتى امامى را كه جانشين توست نصب كن».(2) البته نام برده خود اين معنى را نپذيرفته است.

با توجه به اينكه در آيۀ شريفه موضوع «فراغت» معنى نشده و «فانصب» از مادۀ «نصب» (بر وزن نسب) به معنى تعب و زحمت است، آيه بيانگر يك اصل كلى و فراگير است و هدف اين است كه پيامبر صلى الله عليه و آله را به عنوان يك الگو و سرمشق، از اشتغال به استراحت بعد از پايان يك امر مهم بازدارد و تلاش مستمر و پيگير را در زندگى به او گوشزد كند. با توجه به اين معنى روشن مى شود

ص: 260


1- . شواهد التنزيل، ج 2، ص 349، (احاديث 1116-1119).
2- . تفسير قرطبى، ج 10، ص 7199.

كه تمام تفاسير فوق صحيح است، ولى هر كدام به عنوان مصداقى از اين معنى فراگير و عام است. و چه برنامۀ سازنده و مؤثرى كه رمز پيروزى و تكامل در آن نهفته است! اصولاً بيكار بودن و فراغت كامل مايۀ خستگى، كم شدن نشاط، تنبلى و فرسودگى، و در بسيارى از مواقع، مايۀ فساد و تباهى و انواع گناهان است.

مذمت بيكارى در احاديث اسلامى

مذمت بيكارى در احاديث اسلامى(1)

در كتاب وسائل الشيعه، ابوابى در مذمت «بيكارى»، «پرخوابى» و «تنبلى» در مسير تحصيل نيازمندى هاى زندگى باز شده است، ازجمله در حديثى كه از اميرمؤمنان عليه السلام در اين ابواب نقل شده، مى خوانيم كه فرمود: «إنّ الْأشياءَ لمّا ازْدَوَجَتْ إزْدَوَجَ الْكَسَلُ وَالْعَجْزُ فَنَتَجا بَيْنَهُمَا الْفَقْرُ ؛ هنگامى كه موجودات در آغاز باهم ازدواج كردند، تنبلى و ناتوانى باهم پيمان زوجيت بستند و از آن ها فرزندى به نام «فقر» متولد شد».(2)

و در حديثى ديگر از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «لا تَكسَلوا في طَلَبِ مَعايِشِكُم فَإنَّ آباءَنا كانوا يَركُضونَ فيها وَ يَطلُبونَها ؛ در طلب روزى و نيازهاى زندگى تنبلى نكنيد، چراكه پدران و نياكان ما به دنبال آن مى دويدند و آن را طلب مى كردند».(3)

در حديث ديگرى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم: «إنّي لَاُبغِضُ الرَّجُلَ أن يَكونَ كَسلاناً عَن أمرِ دُنياهُ، وَ مَن كَسَلَ عَن أمرِ دُنياهُ فَهُوَ عَن أمرِ آخِرَتِهِ أكسَلُ ؛ من مردى را كه در كار دنيايش تنبل باشد مبغوض مى دارم، كسى كه در كار دنيا تنبل باشد (با اينكه ثمره اش به زودى نصيب او مى شود) در كار آخرتش تنبل تر است».(4)

ص: 261


1- . تفسير نمونه، ج 10، ذيل آيات 25 و 26 سورۀ رعد.
2- . وسائل الشيعه، ج 12، ص 38.
3- . همان.
4- . همان، ص 37.

و نيز از امام موسى بن جعفر عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «إنَّ اللَّهَ تَعالى لَيُبغِضُ العَبدَ النَّوّامَ، إنَّ اللَّهَ لَيُبغِضُ العَبدَ الفارِغَ ؛ خداوند بندۀ پرخواب را مبغوض مى شمرد، خداوند انسان بى كار را دشمن مى دارد».(1)

اهميت صلۀ رحم در اسلام

اهميت صلۀ رحم در اسلام(2)

در آيۀ 27 سورۀ بقره مى خوانيم: (اَلَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اَللّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اَللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي اَلْأَرْضِ أُولئِكَ هُمُ اَلْخاسِرُونَ) ؛ «(همان) كسانى كه پيمان خدا را، پس از محكم ساختن آن، مى شكنند؛ و پيوندهايى را كه خدا دستور داده برقرار سازند، قطع نموده، و در روى زمين فساد مى كنند؛ آن ها زيان كاران (واقعى) هستند».

فاسقان از دستور مخصوص خداوند دربارۀ صلۀ رحم (ارتباط با خويشاوندان و انجام وظايف پيوند خويشاوندى) و رسيدگى به خويشاوندان خود سر مى پيچند، اصلاً براى آن ها دستگيرى و كمك به خويشاوند خود مفهومى ندارد و شايد گاهى بگويند: معنى ندارد كه ما زحمت بكشيم و بستگان ما استفاده كنند! آن ها از اسرار اين دستور الهى (صلۀ رحم) بى خبرند.

اسلام دربارۀ صلۀ رحم سفارش فراوان كرده و از قطع رحم (بريدن پيوند خويشاوندى) و دورى نمودن از خويشاوندان و بستگان، به شدت نهى كرده است.

اهميت صلۀ رحم تا آنجاست كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«صِلَةُ الرَّحِمِ تَعْمُرُ الدِّيارَ وَ تَزيدُ فِى الْأَعْمارِ وَ إِنْ كانَ اَهْلُها غَيْرَ اَخْيارٍ ؛ پيوند با خويشاوندان شهرها را آباد مى سازد و بر عمرها مى افزايد، گرچه انجام دهندگان آن از نيكان نباشند».

ص: 262


1- . وسائل الشيعة، ج 12، ص 37.
2- . تفسير نمونه، ج 1، ذيل آيۀ 27 سورۀ بقره.

و از طرفى درمى يابيم كه در صلۀ رحم لازم نيست كمك هاى فراوان باشد، كه افراد از عهدۀ انجام آن برنيايند، بلكه در سخنان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «صِلْ رَحِمَكَ وَلَوْ بِشَرْبَةٍ مِنْ ماءٍ وَ اَفْضَلُ ما يُوصَلُ بِهِ الرَّحِمُ كَفُّ الْأَذى عَنْها ؛ پيوند خويشاوندى خويش را حتى با جرعه اى از آب محكم كن و بهترين راه براى خدمت به آنان اين است كه (لااقل) از تو آزار و مزاحمتى نبينند».

و از طرف ديگر در مى يابيم كه اسلام از قطع پيوند خويشاوندى به شدت نهى كرده است. زشتى و بدى قطع رحم از اينجا به دست مى آيد كه امام سجاد عليه السلام به فرزند خود نصيحت مى كند كه از مصاحبت با پنج طايفه بپرهيزد، يكى از آن پنج گروه كسانى هستند كه قطع رحم كرده اند: «... وَ إِيّاكَ وَ مُصاحَبَةَ الْقاطِعِ لِرَحِمِهِ فَإِنِّى وَجَدْتُهُ مَلْعُوناً فِى كِتابِ اللّهِ ؛ بپرهيز از معاشرت با كسى كه قطع رحم كرده كه قرآن مى گويد: او از رحمت خدا دور است». خداوند در سورۀ محمد صلى الله عليه و آله آيۀ 22 مى فرمايد: (فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي اَلْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ * أُولئِكَ اَلَّذِينَ لَعَنَهُمُ اَللّهُ) ؛ «... شما كه فساد مى كنيد و قطع رحم مى نماييد جزء كسانى هستيد كه از رحمت خدا دورند».

و در سورۀ رعد آيۀ 25 مضمون آيۀ مورد بحث تكرار شده، در آغاز نيز تعبير (أُولئِكَ لَهُمُ اَللَّعْنَةُ...) ؛ «آن ها از رحمت خدا دورند» آمده است.

و در پايان آيۀ مورد بحث، (أُولئِكَ هُمُ اَلْخاسِرُونَ) گفته شده است.

كوتاه سخن اينكه قرآن دربارۀ قاطعان رحم و برهم زنندگان پيوند خويشاوندى چنين تعبيرات شديدى دارد.

در جاى ديگر مى خوانيم كه از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى پرسند:

مبغوض ترين عمل در پيشگاه خداوند كدام است؟

در پاسخ مى فرمايد: «شرك به خدا، مى پرسند: در درجۀ بعد؟ مى فرمايد: «قطع رحم».(1) شايد علت اينكه اسلام بر نگهدارى و حفظ پيوند خويشاوندى پافشارى

ص: 263


1- . روايات مربوط به صلۀ رحم از «سفينة البحار» مادۀ «رحم» است.

زياد كرده، اين باشد كه هميشه براى اصلاح، تقويت، پيشرفت، تكامل و عظمت بخشيدن به يك اجتماع عظيم، از هر نظر كه باشد (اقتصادى، نظامى و يا جنبه هاى معنوى و اخلاقى) از واحدهاى كوچك آن شروع مى كنند. با پيشرفت و تقويت تمام واحدهاى كوچك، اجتماع عظيم، خود به خود اصلاح و داراى عظمت خواهد شد. اسلام براى عظمت مسلمانان از اين روش به نحو كامل ترى بهره بردارى نموده، دستور به تقويت و اصلاح واحدهايى داده كه معمولاً افراد از كمك و اعانت و عظمت بخشيدن به آنان روى گردان نيستند.

زيرا بنيۀ افرادى را تقويت مى كنند كه خونشان در وجود يكديگر در گردش است، از هم فاصله اى ندارند، اعضاى يك خانواده اند، و پيداست كه وقتى اجتماعات كوچك خويشاوندان و بستگان از نظر اقتصادى و جنبه هاى ديگر، آن هم با استقبال خوب، قوىّ و نيرومند شد، اجتماع عظيم آن ها نيز عظمت مى يابد و از نظر اقتصادى قوى خواهد شد. شايد حديثى كه مى گويد: «صلۀ رحم باعث آبادى شهرها مى شود» به همين معنى اشاره داشته باشد.

قرآن قطع رحم را نيز از نشانه هاى افراد فاسق مى داند، زيرا آن ها با داشتن روح نفاق و دورويى، با بستگان و خويشاوندان خود نيز نمى توانند يك دل و يك جان باشند و در عين اينكه دم از دوستى با آن ها و علاقه به آنان مى زنند، به آن ها خيانت كرده و پيوند خود را با آنان قطع مى نمايند.

نقش صلۀ رحم در ازدياد عمر در سخن پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله

نقش صلۀ رحم در ازدياد عمر در سخن پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله(1)

يك سلسله عوامل طبيعى در افزايش يا كوتاهى عمر دخالت دارند كه بسيارى از آن ها براى بشر تاكنون شناخته شده است، همانند تغذيۀ صحيح دور از افراط

ص: 264


1- . تفسير نمونه، ج 18، ذيل آيات 11 و 12 سورۀ فاطر.

و تفريط، كار و حركت مداوم، پرهيز از هرگونه مواد مخدر و اعتيادهاى خطرناك و مشروبات الكلى، دورى از هيجانات مداوم، و داشتن ايمان قوى كه بتواند انسان را در ناملايمات زندگى آرامش و قدرت بخشد.

ولى علاوه بر اينها عواملى وجود دارد كه ارتباط ظاهرى آن با طول عمر براى ما چندان روشن نيست، اما در روايات اسلامى روى آن تأكيد شده است. به عنوان نمونه به چند روايت زير توجه فرماييد:

الف) پيغمبر گرامى صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «إنَّ الصَّدَقَةَ وَ صِلَةَ الرَّحِمِ تَعمُرانِ الدِّيارِ، وَ تزيدانِ في الأعمارِ! ؛ انفاق در راه خدا و صلۀ رحم خانه ها را آباد، و عمرها را طولانى مى كند».(1)

ب) در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است: «مَن سَرَّهُ أن يَبسُطَ في رِزقِهِ وَيُنسى لَهُ في أجَلِهِ فَليَصِل رَحِمَهُ ؛ كسى كه دوست دارد رزقش افزون شود و اجلش به تأخير افتد صلۀ رحم به جا آورد».(2)

ج) درمورد بعضى از معاصى، مانند زنا رواياتى وارد شده كه مى گويد از عمر انسان مى كاهد، ازجمله در حديثى معروف، پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «يا مَعشَرَ المُسلِمينَ إيّاكُم وَالزِّنا فإنَّ فيهِ سِتَّ خِصالٍ: ثَلاثٌ فى الدُّنيا، وَ ثَلاثٌ في الآخِرَةِ، أمّا الَّتي في الدُّنيا فإنَّهُ يَذهَبُ بِالبَهاءِ، وَ يُورِثُ الفَقرَ، وَ يَنقُصُ العُمرَ ؛ اى مسلمانان! از زنا بپرهيزيد كه شش پيامد سوء دارد، سه چيز در دنيا، و سه چيز در آخرت: آن سه چيز كه در دنياست: بها و نورانيت را از انسان مى برد، فقر و تنگدستى به بار مى آورد، و از عمر انسان مى كاهد».(3)

د) امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «البِرُّ وَالصَّدَقَةُ السِّرِّ يَنفيانِ الفَقرَ وَ يَزيدانِ في العُمُرِ

ص: 265


1- . تفسير نورالثقلين، ج 4، ص 354 و 355.
2- . همان.
3- . همان.

وَ يَدفَعانِ سَبعينَ ميتَةَ السَّوءِ ؛ نيكوكارى و انفاق پنهانى فقر را برطرف ساخته، عمر را افزون مى كند و از هفتادگونه مرگ و مير بد جلوگيرى به عمل مى آورد».(1)

دربارۀ بعضى از گناهان ديگر، مانند ظلم، بلكه مطلق گناهان نيز در احاديث اشاراتى آمده است. بعضى از مفسران كه نتوانسته اند ميان «اجل حتمى» و «اجل معلق» تفاوتى بگذارند به اين گونه احاديث حمله كرده و آن را مخالف نصوص قرآنى دانسته اند كه حد عمر انسان را ثابت و لايتغير مى داند.(2)

توضيح

بدون شك، انسان دو نوع سرآمد و اجل دارد:

يكى سرآمد و اجل حتمى كه پايان استعداد جسم انسان براى بقاست، و با فرارسيدن آن هر چيز به فرمان الهى پايان مى گيرد.

دوم سرآمد و اجل معلق كه با دگرگونى شرايط دگرگون مى شود، براى نمونه:

انسانى دست به انتحار و خودكشى مى زند در حالى كه اگر اين گناه كبيره را انجام نمى داد سال ها زنده مى ماند، يا براثر روى آوردن به مشروبات الكلى و مواد مخدر و شهوت رانى بى حد و حساب توانايى جسمى خود را در مدت كوتاهى از دست مى دهد، در حالى كه اگر اين امور نبود ساليان بسيارى مى توانست عمر كند.

اين ها امورى است كه براى همه قابل درك و تجربه است و احدى نمى تواند آن را انكار كند. در زمينۀ حوادث ناخواسته نيز امورى وجود دارد كه مربوط به اجل معلق است كه آن نيز قابل انكار نمى باشد.

بنابراين اگر در روايات فراوانى آمده است كه انفاق در راه خدا يا صله ى رحم عمر را طولانى و بلاها را برطرف مى سازد درحقيقت ناظر به همين عوامل است،

ص: 266


1- . سفينة البحار، ج 2، ص 23، مادۀ «صدقه».
2- . تفسير آلوسى، ج 22، ص 164.

و اگر ما اين دو نوع اجل و سرآمد عمر را از هم تفكيك نكنيم درك بسيارى از مسائل دربارۀ «قضا و قدر» و «تأثير جهاد و تلاش و كوشش در زندگى انسان ها» ناممكن خواهد شد.

اين بحث را ضمن يك مثال ساده مى توان روشن ساخت: يك اتومبيل نو طبق پيش بينى هاى مختلفى كه در ساختمان آن به كار رفته مى تواند مثلاً بيست سال عمر كند، اما مشروط به اينكه به آن با دقت رسيدگى كنند و مراقبت هاى لازم را به عمل آورند، در اين صورت اجل حتمى اين اتومبيل همان بيست سال است كه از آن فراتر نمى رود.

ولى اگر مراقبت هاى لازم را انجام ندهند يا به دست افراد ناآگاه و لاابالى بسپارند يا بيش از قدرت و ظرفيت از آن كار بكشند و يا هر شرايط نامناسب ديگر، ممكن است عمر بيست سالۀ آن به نصف يا كمتر تنزل پيدا كند. اين همان «اجل معلق» آن است.

آنجا كه پيوندها گسسته مى شود

آنجا كه پيوندها گسسته مى شود(1)

در آيۀ 46 سورۀ هود آمده است: (قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ اَلْجاهِلِينَ) ؛ «فرمود: «اى نوح! او از خاندان تو نيست! او عمل غير صالحى است [فرد ناشايسته اى است] پس آنچه را از آن آگاه نيستى از من مخواه! من به تو اندرز مى دهم كه از جاهلان نباشى!».

آيۀ فوق يكى ديگر از عالى ترين درس هاى انسانى و تربيتى را در ضمن بيان سرگذشت نوح عليه السلام منعكس مى كند، درسى كه در مكتب هاى مادى هرگز مفهومى ندارد، اما در يك مكتب الهى و معنوى يك اصل اساسى است.

پيوندهاى مادى (نسب، خويشاوندى، دوستى و رفاقت) در مكتب هاى

ص: 267


1- . تفسير نمونه، ج 9، ذيل آيۀ 46 سورۀ هود.

آسمانى هميشه تحت الشعاع پيوندهاى معنوى است. در اين مكتب ها، نورچشمى و امتياز خويشاوندى دربرابر پيوند مكتبى و معنوى مفهومى ندارد.

آنجا كه رابطۀ مكتبى وجود دارد، سلمان فارسى دورافتاده كه نه از خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله بود، و نه از قريش و نه حتى از اهل مكه، بلكه اصلاً از نژاد عرب نبود، طبق حديث معروف «سَلمانٌ مِنّا أهْلَ الْبَيْتِ ؛ سلمان از خانوادۀ ماست» جزء خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله محسوب مى شود، ولى فرزند واقعى و بلافصل پيامبرى همچون نوح عليه السلام براثر گسستن پيوند مكتبى اش با پدر، آن چنان طرد مى شود كه با (إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ) روبه رو مى گردد. ممكن است چنين مسألۀ مهمى براى كسانى كه مادى مى انديشند گران آيد، اما اين واقعيتى است كه در تمام اديان آسمانى به چشم مى خورد.

به همين دليل در احاديث اهل بيت عليهم السلام دربارۀ شيعيانى كه تنها نام تشيع بر خود مى گذارند، ولى اثر چشمگيرى از تعليمات و برنامه هاى عملى اهل بيت عليهم السلام در زندگانى آن ها ديده نمى شود، جمله هاى صريح و تكان دهنده اى مى خوانيم كه بيانگر همان روشى است كه قرآن در آيات فوق، پيش گرفته است.

از امام على بن موسى الرضا عليه السلام نقل شده كه روزى از دوستان خود پرسيد: مردم اين آيه را چگونه تفسير مى كنند: (إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ) ؟ يكى از حاضران عرض كرد: بعضى معتقدند كه معنى آن اين است كه فرزند نوح عليه السلام (كنعان) فرزند حقيقى او نبود. امام عليه السلام فرمود: «كَلّا لَقَد كانَ ابْنَهُ وَ لكِن لَمّا عَصَى اللّهَ نَفاهُ عَن أبيهِ كَذا مَن كانَ مِنّا لَم يُطِعِ اللّهَ فَلَيسَ مِنّا ؛ نه، چنين نيست، او به راستى فرزند نوح بود، اما هنگامى كه گناه كرد و از جادۀ اطاعت فرمان خدا قدم بيرون گذاشت، خداوند فرزندى او را نفى كرد، همچنين كسانى كه از ما باشند، ولى خدا را اطاعت نكنند، از ما نيستند».(1)

ص: 268


1- . تفسير صافى، ذيل آيات فوق.
اسلام و رهبانيت

در آيۀ 27 سورۀ حديد مى خوانيم: (... وَ رَهْبانِيَّةً اِبْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ إِلاَّ اِبْتِغاءَ رِضْوانِ اَللّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها...) ؛ «... و رهبانيتى كه ابداع كرده بودند و ما بر آنان مقرر نداشته بوديم، گرچه هدفشان جلب خشنودى خدا بود، ولى حق آن را رعايت نكردند...».(1)

آيۀ فوق را هرگونه تفسيرى كنيم نشان مى دهد كه نوعى رهبانيت مطلوب در ميان مسيحيان وجود داشت، هرچند در آيين مسيح عليه السلام چنين دستور الزامى اى به آن ها داده نشده بود، ولى پيروان مسيح عليه السلام آن رهبانيت را از حد و مرز آن بيرون برده و به انحراف و تحريف كشاندند. به همين دليل اسلام به شدت آن را محكوم كرده و حديث معروف «لا رَهبانِيَّةَ فِى الإسلامِ ؛ در اسلام رهبانيت وجود ندارد» در بسيارى از منابع اسلامى ديده مى شود.(2)

ازجمله بدعت هاى زشت مسيحيان در زمينۀ رهبانيت «تحريم ازدواج» براى مردان و زنان تارك دنيا بود، و ديگرى «انزواى اجتماعى» و پشت پا زدن به وظايف انسان در اجتماع، و انتخاب صومعه ها و ديرهاى دورافتاده براى عبادت و زندگى در محيطى دور از اجتماع، سپس مفاسد زيادى در ديرها و مراكز زندگى رهبان ها به وجود آمد. درست است كه زنان و مردان تارك دنيا (راهب ها و راهبه ها) خدمات مثبتى نيز انجام مى دادند، ازجمله پرستارى بيماران صعب العلاج و خطرناك، همچون جذاميان، و تبليغ در نقاط بسيار دوردست و در ميان اقوام وحشى، و مانند اين ها، همچنين برنامه هاى مطالعاتى و تحقيقاتى، ولى اين امور دربرابر كل اين برنامه مسألۀ ناچيز و كم اهميتى بود و درمجموع مفاسد آن به مراتب برترى داشت. اصولاً انسان موجودى است كه براى زندگى

ص: 269


1- . تفسير نمونه، ج 23، ذيل آيۀ 27 سورۀ حديد.
2- . در «مجمع البحرين» در مادۀ «رهب» اين حديث آمده است، و در «نهايه» ابن اثير نيز ذكر شده است.

در اجتماع ساخته شده و تكامل معنوى و مادى او نيز در همين است كه زندگى جمعى داشته باشد، ولذا هيچ يك از مذاهب آسمانى اين معنى را از انسان نفى نمى كند، بلكه پايه هاى آن را محكم تر مى سازد. خداوند در انسان «غريزۀ جنسى» براى حفظ نسل آفريده، و هر چيزى كه آن را به طور مطلق نفى كند به يقين باطل است.

زهد اسلامى كه به معنى سادگى زندگى و حذف تجملات و عدم اسارت در چنگال مال و مقام است هيچ ارتباطى با مسألۀ رهبانيت ندارد، زيرا رهبانيت به معنى جدايى و بيگانگى از اجتماع است و زهد به معنى آزادگى و وارستگى براى اجتماعى تر زيستن. در حديث معروفى مى خوانيم: فرزند «عثمان بن مظعون» از دنيا رفت و او بسيار غمگين شد، تا آنجا كه خانه اش را مسجد قرار داد و مشغول عبادت شد (و هر كارى را جز عبادت ترك گفت). اين خبر به رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد، او را احضار كرده و فرمود: «يا عُثمانُ، إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى لَم يَكتُب عَلَينا الرَّهبانِيَّةَ، إنَّما رَهبانِيَّةُ اُمَّتي الجِهاد في سَبيلِ اللّهِ!... ؛ اى عثمان! خداوند متعال رهبانيت را براى امت من مقرر نداشته، رهبانيت امت من جهاد در راه خداست».(1)

اشاره به اينكه اگر مى خواهى به زندگى مادى پشت پا بزنى اين عمل را به صورت منفى و انزواى اجتماعى انجام مده، بلكه در يك مسير مثبت، يعنى جهاد در راه خدا، آن را جستجو كن. سپس پيامبر صلى الله عليه و آله بحث مشروحى دربارۀ فضيلت نماز جماعت براى او بيان فرمود كه تأييدى است بر نفى رهبانيت و انزوا.

در حديث ديگرى از امام موسى بن جعفر عليه السلام مى خوانيم كه برادرش «على بن جعفر» از محضرش پرسيد: «الرَّجُلُ المُسلِمُ هَل يَصلَحُ لَهُ أن يَسِيحَ فِى الأرضِ أو

ص: 270


1- . بحارالانوار، ج 70، ص 114 (باب نهى از رهبانيت، ح 1).

يَتَرَهَّبُ في بَيتٍ لا يَخرُجُ مِنهُ؟ قالَ عليه السلام: لا ؛ آيا براى مرد مسلمان سزاوار است دست به سياحت بزند، يا رهبانيت اختيار كند و در خانه اى بنشيند و از آن خارج نشود؟ امام عليه السلام در پاسخ فرمود: نه».(1)

توضيح: سياحتى كه در اين روايت از آن نهى شده، نوعى رهبانيت سيّار بوده است، به اين معنى كه بعضى از افراد بى آنكه خانه و زندگى براى خود تهيه كنند، يا كسب وكارى داشته باشند، به صورت جهانگردى بدون زاد و توشه، به طور دائم از نقطه اى به نقطۀ ديگر مى رفتند و با گرفتن كمك از مردم و گدايى زندگى مى كردند و آن را نوعى زهد و ترك دنيا مى پنداشتند، ولى اسلام، هم رهبانيت ثابت را نفى كرده و هم رهبانيت سيار را آرى، از نظر تعليمات اسلام مهم اين است كه انسان در دل اجتماع، وارسته و زاهد باشد، نه در انزوا و بيگانگى از اجتماع!

سرچشمۀ تاريخى رهبانيت

سرچشمۀ تاريخى رهبانيت(2)

تواريخ موجود مسيحيت نشان مى دهد كه رهبانيت به صورت فعلى، در قرون اول مسيحيت وجود نداشته و پيدايش آن را بعد از قرن سوم ميلادى، هنگام ظهور يكى از امپراطورهاى روم به نام «ديسيوس» و مبارزۀ شديد او با پيروان مسيح عليه السلام مى دانند. آن ها پس از شكست خوردن از اين امپراطور (خون خوار) به كوه ها و بيابان ها پناه بردند.(3) در روايات اسلامى نيز همين معنى به صورت دقيق ترى از پيغمبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله نقل شده كه روزى به «ابن مسعود» فرمود: «مى دانى رهبانيت از كجا پيدا شد؟» عرض كرد:

خدا و پيامبرش آگاه ترند. فرمود: «بعد از عيسى عليه السلام جمعى از جباران ظهور كردند و مؤمنان سه مرتبه با آن ها پيكار

ص: 271


1- . بحارالانوار، ج 70، ص 119، ح 10.
2- . تفسير نمونه، ج 23، ذيل آيات 26 و 27 سورۀ حديد.
3- . دائرة المعارف قرن بيستم، مادۀ «رهب».

نموده و شكست خوردند، لذا به بيابان ها متوارى شدند و به انتظار ظهور پيامبرى كه عيسى وعده داده بود (حضرت محمد صلى الله عليه و آله) در غارهاى كوه ها به عبادت مشغول شدند. بعضى از آن ها بر دين خود باقى ماندند و بعضى راه كفر پيش گرفتند». سپس فرمود: «آيا مى دانى رهبانيت امت من چيست؟» عرض كرد:

خدا و رسولش آگاه ترند. فرمود: «الْهِجْرَةُ، وَالْجَهادُ، وَ الصَّلاةُ، وَ الصَّومُ، وَالْحَجُّ، وَالْعُمْرَةُ ؛ رهبانيت امت من هجرت و جهاد و نماز و روزه و حج و عمره است».(1)

مورخ مشهور مسيحى «ويل دورانت» در تاريخ معروف خود در جلد 13 بحث مشروحى دربارۀ رهبانان نقل مى كند. او معتقد است كه پيوستن «راهبه ها» (زنان تارك دنيا) به «راهبان» از قرن چهارم ميلادى شروع شد و روزبه روز كار رهبانيت بالا گرفت تا در قرن دهم ميلادى به اوج خود رسيد.(2)

بدون شك، اين پديدۀ اجتماعى، مانند هر پديدۀ ديگر، علاوه بر ريشه هاى تاريخى ريشه هاى روانى نيز دارد كه ازجمله مى توان به اين واقعيت اشاره كرد كه اصولاً عكس العمل روانى افراد و اقوام مختلف دربرابر شكست ها و ناكامى ها كاملاً متفاوت است، بعضى به انزوا و درون گرايى تمايل پيدا مى كنند و خود را كاملاً از اجتماع و فعاليت هاى اجتماعى دور مى سازند، در حالى كه گروه ديگرى از شكست درس استقامت مى آموزند و صلابت و مقاومت بيشترى پيدا مى كنند، گروه اول به رهبانيت يا چيزى شبيه به آن رو مى آورند و گروه دوم به عكس، اجتماعى تر مى شوند.

مفاسد اخلاقى و اجتماعى ناشى از رهبانيت

مفاسد اخلاقى و اجتماعى ناشى از رهبانيت(3)

انحراف از قوانين آفرينش هميشه واكنش هاى منفى به دنبال دارد، بنابراين

ص: 272


1- . تفسير «مجمع البيان»، ج 9، ص 243 (با كمى تلخيص).
2- . تاريخ «ويل دورانت»، ج 13، ص 443.
3- . تفسير نمونه، ج 23، ذيل آيات 26 و 27 سورۀ حديد.

جاى تعجب نيست كه وقتى انسان از زندگى اجتماعى كه در نهاد و فطرت اوست فاصله بگيرد گرفتار عكس العمل هاى منفى شديد مى شود، لذا رهبانيت به حكم اينكه برخلاف اصول فطرت و طبيعت انسان است مفاسد زيادى به بار مى آورد، ازجمله:

1. رهبانيت با روح مدنى بالطبع بودن آدمى مى جنگد و جوامع انسانى را به انحطاط و عقب گرد مى كشاند.

2. رهبانيت نه تنها سبب كمال نفس و تهذيب روح و اخلاق نيست، بلكه منجر به انحرافات اخلاقى، تنبلى، بدبينى، غرور، عجب و خودبرتربينى و مانند آن مى شود، و به فرض كه انسان بتواند در حال انزوا به فضيلت اخلاقى برسد، فضيلت محسوب نمى شود، فضيلت اين است كه انسان در دل اجتماع بتواند خود را از آلودگى هاى اخلاقى برهاند.

3. ترك ازدواج كه از اصول رهبانيت است نه فقط كمالى نمى آفريند، بلكه موجب پيدايش عقده ها و بيمارى هاى روانى مى شود.

در دائرة المعارف قرن بيستم مى خوانيم: «بعضى از رهبان ها توجه به جنس زن را به قدرى عمل شيطانى مى دانستند كه حاضر نبودند حيوان ماده اى را به خانه ببرند! مبادا روح شيطانى آن به روحانيت آن ها صدمه بزند!» با اين حال تاريخ فجايع زيادى را از ديرها به خاطر دارد، تا آنجا كه به گفتۀ ويل دورانت، «پاپ انيوسان سوم» يكى از ديرها را فاحشه خانه توصيف كرد!(1)

و بعضى از ديرها مركزى براى اجتماع شكم پرستان و دنياطلبان و خوش گذران ها شده بود، تا جايى كه بهترين شراب ها در ديرها پيدا مى شد.

البته طبق گواهى تاريخ، حضرت مسيح عليه السلام هرگز ازدواج نكرد، اما اين هرگز

ص: 273


1- . ويل دورانت، ج 13، ص 443.

به دليل مخالفت او با اين امر نبود، بلكه عمر كوتاه وى به اضافۀ اشتغال مداوم او به سفرهاى تبليغى به نقاط مختلف جهان به او اجازۀ اين امر را نداد.

بحث دربارۀ رهبانيت درخور كتاب مستقلى است كه اگر بخواهيم به آن بپردازيم از بحث تفسيرى بيرون مى رويم. اين بحث را با حديثى از على عليه السلام پايان مى دهيم كه در تفسير آيۀ (قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالاً * اَلَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي اَلْحَياةِ اَلدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً) ؛ «بگو: آيا به شما خبر دهيم كه زيان كارترين (مردم) در كارها، چه كسانى هستند؟ همان كسانى كه سعى و تلاششان در زندگى دنيا گم (و نابود) شده؛ در حالى كه، مى پندارند كار نيك انجام مى دهند»؛(1) فرمود: «هُمُ الرُّهْبانُ الَّذينَ حَبَسُوا أنْفُسَهُمْ فِي السّوارى ؛ يكى از مصاديق بارز آن رهبان ها هستند كه خود را در ارتفاعات كوه ها و بيابان ها محبوس داشتند و گمان كردند كار خوبى انجام مى دهند».(2)

امر به معروف و نهى از منكر

امر به معروف و نهى از منكر(3)

در آيۀ 104 سورۀ آل عمران مى خوانيم: (وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى اَلْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ اَلْمُنْكَرِ وَ أُولئِكَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ) ؛ «(و براى رسيدن به وحدت) بايد از ميان شما، جمعى دعوت به نيكى، و امر به معروف و نهى از منكر كنند! و رستگاران آن ها هستند».

دعوت به حق و مبارزه با فساد

«امت» در اصل از مادۀ «ام» به معنى هر چيزى است كه اشياى ديگرى به آن

ص: 274


1- . كهف: 103 و 104.
2- . كنزالعمال، ج 2، ح 4496.
3- . تفسير نمونه، ج 3، ذيل آيۀ 104 سورۀ آل عمران.

ضميمه شود و به همين مناسبت، «امت» به جماعتى گفته مى شود كه جنبۀ وحدتى در ميان آن ها باشد، چه وحدت از نظر زمان، چه از نظر مكان و چه از نظر هدف و مرام، بنابراين به اشخاص متفرق و پراكنده «امت» گفته نمى شود.

به دنبال آيات پيشين كه مسئلۀ اخوت و اتحاد را توصيف مى كرد، در اين آيه به مسئلۀ «امر به معروف» و «نهى از منكر» اشاره شده كه درحقيقت به منزلۀ يك پوشش اجتماعى براى محافظت جمعيت است، زيرا اگر امر به معروف و نهى از منكر نباشد، عوامل مختلفى كه دشمن بقاى «وحدت اجتماعى» هستند، همچون موريانه از درون، ريشه هاى اجتماع را مى خورند و آن را از هم متلاشى مى سازند، بنابراين حفظ وحدت اجتماعى بدون نظارت عمومى ممكن نيست!

در آيۀ فوق، دستور داده شده كه همواره بايد ميان مسلمانان امتى باشند كه اين دو وظيفۀ بزرگ اجتماعى را انجام دهند: مردم را به نيكى ها دعوت كنند و از بدى ها بازدارند. و در پايان آيه تصريح مى كند كه فلاح و رستگارى تنها از اين راه ممكن است.

سؤال

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه ظاهر «منكم امة» اين است كه اين امت بعضى از جمعيت مسلمانان را تشكيل مى دهد، نه همۀ آن ها را، و بر اين اساس، وظيفۀ امر به معروف و نهى از منكر جنبۀ عمومى نخواهد داشت، بلكه وظيفۀ طايفۀ خاصى است، اگرچه انتخاب و تربيت اين جمعيت، وظيفۀ همۀ مردم است. به عبارت ديگر: اين دو وظيفه واجب كفايى است نه عينى، با اينكه از ديگر آيات قرآن برمى آيد كه اين دو وظيفه جنبۀ عمومى دارد و به عبارت ديگر:

واجب عينى است نه واجب كفايى، مثلاً در چند آيه بعد از اين آيه مى خوانيم:

(كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ اَلْمُنْكَرِ) ؛ «شما بهترين

ص: 275

امتى بوديد كه به سود مردم مبعوث شديد، چراكه امر به معروف و نهى از منكر مى كنيد». و در سورۀ عصر مى فرمايد: «همۀ مردم در زيان اند جز آنان كه ايمان و عمل صالح دارند و دعوت به حق و توصيه به صبر و استقامت مى كنند». طبق اين آيات و مانند آن ها اين دو وظيفه به دستۀ معينى اختصاص ندارد.

پاسخ
اشاره

دقت در مجموع اين آيات پاسخ سؤال را روشن مى سازد، زيرا چنين استفاده مى شود كه «امر به معروف و نهى از منكر» دو مرحله دارد: يكى «مرحلۀ فردى» كه هر كس موظف است به تنهايى ناظر اعمال ديگران باشد، و ديگرى «مرحلۀ دسته جمعى» كه امتى موظف اند براى پايان دادن به نابسامانى هاى اجتماع دست به دست هم بدهند و با يكديگر تشريك مساعى كنند. قسمت اول وظيفۀ عموم مردم است و چون جنبۀ فردى دارد طبعاً شعاع آن محدود به توانايى فرد است، امّا قسمت دوّم شكل واجب كفايى به خود مى گيرد و چون جنبۀ دسته جمعى دارد، شعاع قدرت آن وسيع است و طبعاً از شئون حكومت اسلامى محسوب مى شود. اين دو شكل از مبارزه با فساد و دعوت به سوى حق، از شاهكارهاى قوانين اسلامى محسوب مى شود، و مسئلۀ تقسيم كار را در سازمان حكومت اسلامى و لزوم تشكيل گروه نظارت بر وضع اجتماعى و سازمان هاى حكومت را مشخص مى سازد.

در گذشته، در ممالك اسلامى (و امروز در پاره اى از كشورهاى اسلامى، مانند حجاز) با الهام از آيۀ فوق، تشكيلاتى مخصوص مبارزه با فساد و دعوت به انجام مسئوليت هاى اجتماعى، به نام «ادارۀ حسبه» و مأموران آن به نام «محتسب» و يا «آمرين به معروف» وجود داشته كه مأمور بودند با همكارى يكديگر با هرگونه فساد و زشت كارى در ميان مردم، و يا هرگونه ظلم و ستم در دستگاه حكومت

ص: 276

مبارزه كنند، و همچنين مردم را به كارهاى نيك و پسنديده تشويق نمايند.

بنابراين، وجود اين جمعيّت با آن قدرت وسيع، با عمومى بودن وظيفۀ امر به معروف و نهى از منكر در شعاع فرد و با قدرت محدود هيچ گونه منافاتى ندارد.

از آنجا كه اين بحث از مباحث مهمّ قرآن مجيد است و در آيات فراوانى به آن اشاره شده، لازم است نكاتى را در اينجا يادآور شويم:

1. «معروف» و «منكر» چيست؟

«معروف» در لغت به معنى شناخته شده (از مادۀ عرف) و «منكر» به معنى «ناشناس» (از مادۀ انكار) است، بنابراين، كارهاى نيك، امورى شناخته شده، و كارهاى زشت و ناپسند، امورى ناشناس معرّفى شده اند، چراكه فطرت پاك انسانى با دستۀ اول آشنا و با دوم ناآشناست.

2. آيا امر به معروف يك وظيفۀ عقلى است يا تعبدى؟

جمعى از دانشمندان اسلامى معتقدند كه «وجوب اين دو وظيفه تنها با دليل نقلى ثابت شده و عقل فرمان نمى دهد كه انسانى انسان ديگر را از كار بدى كه زيانش تنها متوجه خود اوست بازدارد». ولى با توجّه به پيوندهاى اجتماعى و اينكه هيچ كار بدى در اجتماع انسانى در نقطۀ خاصّى محدود نمى شود، بلكه هرچه باشد همانند آتشى ممكن است به نقاط ديگر سرايت كند، عقلى بودن اين دو وظيفه مشخّص مى شود.

به عبارت ديگر: در اجتماع چيزى به عنوان «ضرر فردى» وجود ندارد، و هر زيان فردى امكان اين را دارد كه به صورت يك «زيان اجتماعى» درآيد، به همين دليل، منطق و عقل به افراد اجتماع فرمان مى دهد كه در پاك نگه داشتن محيط زيست خود از هيچ تلاش و كوششى خوددارى نكنند.

ص: 277

اتفاقاً در بعضى از احاديث به اين موضوع اشاره شده است: از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله چنين نقل شده كه فرمود: «يك فرد گنهكار، در ميان مردم همانند كسى است كه با جمعى سوار كشتى شود و هنگامى كه در وسط دريا قرار گرفت به سوراخ كردن موضعى كه در آن نشسته است بپردازد، و هرگاه به او اعتراض كنند، در جواب بگويد: من در سهم خود تصرّف مى كنم! اگر ديگران او را از اين عمل خطرناك بازندارند، طولى نمى كشد كه آب دريا به داخل كشتى نفوذ كرده و يك باره همگى در دريا غرق مى شوند». پيامبر صلى الله عليه و آله با اين مثال جالب، منطقى بودن وظيفۀ امر به معروف و نهى از منكر را مجسّم ساخته و حق نظارت فرد بر اجتماع را يك حق طبيعى مى داند كه ناشى از پيوند سرنوشت هاست.

3. اهميت امر به معروف و نهى از منكر

علاوه بر آيات فراوان قرآن مجيد، احاديث زيادى نيز در منابع معتبر اسلامى دربارۀ اهميت اين دو وظيفۀ بزرگ اجتماعى وارد شده كه در آن ها به خطرات و عواقب شومى كه براثر ترك اين دو وظيفه در جامعه به وجود مى آيد اشاره گرديده است، به عنوان نمونه:

الف) امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «إنَّ الأمرَ بِالمَعروفِ وَالنَّهيَ عَنِ المُنكَرِ سَبيلُ الأنبِياءِ وَ مِنهاجُ الصُّلَحاءِ فَريضَةٌ عَظيمَةٌ بِها تُقامُ الفَرائِضُ وَ تَأمَنُ المَذاهِبُ وَ تَحِلُّ المَكاسِبُ وَتُرَدُّ المَظالِمُ وَ تُعمَرُ الأرضُ وَ يُنتَصَفُ مِنَ الأعداءِ وَ يَستَقيمُ الأمرُ ؛ امر به معروف و نهى از منكر دو فريضۀ بزرگ الهى است كه بقيۀ فرائض با آن ها برپا مى شوند و به وسيلۀ اين دو، راه ها امن مى گردد، كسب و كار مردم حلال مى شود، حقوق افراد تأمين مى گردد و در سايۀ آن زمين ها آباد، و از دشمنان انتقام گرفته مى شود و در پرتو آن همۀ كارها روبه راه مى گردد».(1)

ص: 278


1- . وسائل الشيعه، ص 359، ج 11، كتاب امر به معروف و نهى از منكر، باب 1، ح 6.

ب) پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «مَن أمَرَ بِالمَعروفِ وَ نَهى عَنِ المُنكَرِ فَهُوَ خَليفَةُ اللّهِ فِى أرضِهِ وَ خَليفَةُ رَسولِ اللّهِ وَ خَليفَةُ كِتابِهِ ؛ كسى كه امر به معروف و نهى از منكر كند جانشين خداوند در زمين، و جانشين پيامبر و كتاب اوست».(1)

از اين حديث به خوبى استفاده مى شود كه اين فريضۀ بزرگ قبل از هر چيز يك برنامۀ الهى است و بعثت پيامبران و نزول كتب آسمانى همه جزء اين برنامه است.

ج) مردى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد، در حالى كه حضرت بر فراز منبر نشسته بود.

پرسيد: «مَن خَيرُ النّاسِ ؛ چه كسى از همۀ مردم بهتر است»؟

پيامبر فرمود: «آمَرُهُم بِالمَعروفِ وَ أنهاهُم عَنِ المُنكَرِ وَ أتقاهُم لِلّهِ وَ أرضاهُمْ من خير الناس؟ ؛ كسى كه از همه بيشتر امر به معروف و نهى از منكر كند و كسى كه از همه پرهيزكارتر باشد و در راه خشنودى خدا از همه بيشتر گام بردارد».(2)

د) در حديث ديگرى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «بايد امر به معروف و نهى از منكر كنيد، وگرنه خداوند ستمگرى را بر شما مسلط مى كند كه نه به پيران احترام مى گذارد و نه به خردسالان رحم مى كند، نيكان و صالحان شما دعا مى كنند، ولى مستجاب نمى شود و از خداوند يارى مى طلبند، امّا خدا به آن ها كمك نمى كند و حتّى توبه مى كنند و خدا از گناهانشان نمى گذرد».(3)

اين ها همه واكنش طبيعى اعمال جمعيتى است كه اين وظيفۀ بزرگ اجتماعى را تعطيل كنند، زيرا بدون نظارت عمومى، جريان امور از دست نيكان خارج مى شود و بَدان، ميدان اجتماع را تسخير مى كنند، و اينكه در حديث فوق مى فرمايد: حتى توبۀ آن ها قبول نمى شود، به اين دليل است كه توبه با ادامۀ

ص: 279


1- . مجمع البيان، ذيل تفسير آيه.
2- . همان.
3- . همان.

سكوت آن ها دربرابر مفاسد، مفهوم صحيحى ندارد، مگر اينكه در برنامۀ خود تجديدنظر كنند.

ه) على عليه السلام مى فرمايد: «وَ ما أعمالُ الْبِرِّ كُلُّها وَالجِهادُ فِي سَبيلِ اللّهِ عِندَ الأمرِ بِالمَعروفِ وَالنَّهيِ عَنِ المُنكَرِ إِلّا كَنَفثَةٍ في بَحرٍ لُجِّىٍّ ؛ تمام كارهاى نيك و حتى جهاد در راه خدا دربرابر امر به معروف و نهى از منكر چون آب دهان است دربرابر درياى پهناور».(1)

اين همه تأكيدات براى آن است كه اين دو وظيفۀ بزرگ درحقيقت ضامن اجراى بقيۀ وظايف فردى و اجتماعى است و در حكم روح و جان آن هاست و با تعطيل شدن آن ها تمام احكام و اصول اخلاقى، ارزش خود را از دست خواهد داد.

4. آيا امر به معروف موجب سلب آزادى است؟

در پاسخ اين سؤال بايد گفت: با اينكه بدون شك، زندگانى دسته جمعى براى افراد بشر فوايد و بركات فراوانى دارد و حتّى اين نوع مزايا انسان را به زندگانى اجتماعى وادار كرده است، ولى درمقابل آن محدوديت هايى نيز براى او به بار مى آورد، و چون دربرابر فوايد بى شمار زندگى دسته جمعى ضرر اين نوع محدوديت ها جزئى و ناچيز است، بشر از روز اول تن به زندگى اجتماعى داده و محدوديت ها را پذيرفته و از آنجا كه در زندگى اجتماعى سرنوشت افراد به هم مربوط و در يكديگر اثرگذار است، نظارت بر اعمال ديگران، حق طبيعى و خاصيّت زندگى دسته جمعى است، همان گونه كه اين مطلب به طرز جالبى در حديثى كه پيش تر از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرديم آمده است.

بنابراين انجام اين فريضه نه تنها با آزادى هاى فردى مخالف نيست، بلكه وظيفه اى است كه افراد درمقابل يكديگر دارند.

ص: 280


1- . نهج البلاغه، حكمت 374.
5. آيا امر به معروف و نهى از منكر هرج ومرج ايجاد نمى كند؟

سؤال ديگرى كه در اينجا مطرح مى شود اين است كه اگر بنا شود همۀ مردم در وضع اجتماع دخالت كرده و بر اعمال يكديگر نظارت كنند، هرج ومرج و برخوردهاى مختلف در جامعه ايجاد مى شود، و با مسئلۀ تقسيم وظايف و مسئوليت ها در اجتماع مخالف است. در پاسخ اين سؤال بايد گفت: از بحث هاى گذشته اين حقيقت روشن شد كه امر به معروف و نهى از منكر دو مرحله دارد: مرحلۀ نخست كه جنبۀ عمومى دارد، شعاع آن محدود است و از تذكر و اندرز دادن و اعتراض و انتقاد نمودن و مانند آن تجاوز نمى كند، به يقين يك اجتماع زنده بايد تمام نفراتش دربرابر مفاسد چنين مسئوليتى داشته باشند.

ولى مرحلۀ دوم كه مخصوص جمعيت معيّنى است و از شئون حكومت اسلامى محسوب مى شود، قدرت بسيار وسيعى دارد، به اين معنى كه اگر به شدّت عمل و حتّى قصاص و اجراى حدود نياز باشد اين جمعيّت اختيار دارند كه زيرنظر حاكم شرع و متصدّيان حكومت اسلامى انجام وظيفه كنند.

بنابراين با توجّه به مراحل مختلف امر به معروف و نهى از منكر، و حدود و مقررّات هر يك، نه تنها هرج و مرجى در اجتماع توليد نمى شود، بلكه اجتماع از شكل يك جامعۀ مرده و فاقد تحرك بيرون آمده، به يك جامعۀ زنده تبديل مى گردد.

6. امر به معروف و نهى از منكر از خشونت جداست

در پايان اين بحث تذكّر اين نكته نيز لازم است كه در انجام اين فريضۀ الهى و دعوت به سوى حق و مبارزه با فساد، نبايد دلسوزى و حسن نيّت و پاكى هدف را فراموش كرد، و جز در موارد ضرورت بايد از راه هاى مسالمت آميز وارد شد و نبايد انجام اين وظيفه را مساوى با خشونت گرفت.

ص: 281

ولى متأسفانه بعضى افراد هنگام انجام اين وظيفه، در غير مورد ضرورت، از راه خشونت آميز وارد مى شوند و گاهى به الفاظ زشت و زننده متوسل مى گردند، ولذا مى بينيم اين نوع امر به معروف ها نه تنها اثر خوبى نمى گذارد، بلكه گاهى نتيجۀ معكوس نيز مى دهد، در حالى كه روش پيامبر صلى الله عليه و آله و سيرۀ ائمۀ هدى عليهم السلام نشان مى دهد كه آن ها هنگام اجراى اين دو وظيفه آن ها را با نهايت لطف و محبّت مى آميختند و به همين دليل سرسخت ترين افراد به زودى دربرابر آن ها تسليم مى شدند.

در تفسير المنار در ذيل آيه چنين مى خوانيم: جوانى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رفت و عرض كرد: اى پيامبر خدا! آيا به من اجازه مى دهى زنا كنم؟! فرياد مردم بلند شد و از گوشه و كنار به او اعتراض كردند، ولى پيامبر صلى الله عليه و آله با خونسردى و ملايمت فرمود: نزديك بيا. جوان نزديك رفت و دربرابر پيامبر صلى الله عليه و آله نشست. حضرت با محبت از او پرسيد: آيا دوست دارى با مادر تو چنين كنند؟ گفت: نه فدايت شوم. فرمود: همين طور مردم راضى نيستند با مادرشان چنين شود. آيا دوست دارى با دختر تو چنين كنند؟ گفت: نه فدايت شوم. فرمود: همين طور مردم دربارۀ دخترانشان راضى نيستند. بگو ببينم آيا براى خواهرت مى پسندى؟ آن جوان باز هم انكار كرد (و از سؤال خود به كلى پشيمان شد). سپس پيامبر صلى الله عليه و آله دست بر سينۀ او گذاشت و در حق او دعا كرد و فرمود: «خدايا قلب او را پاك گردان و گناه او را ببخش و دامان او را از آلودگى به بى عفتى نگاه دار!». از آن به بعد منفورترين كار در نزد اين جوان زنا بود!... اين بود نتيجۀ ملايمت و محبت در نهى از منكر.

نتيجۀ تشويق كار نيك يا بد

نتيجۀ تشويق كار نيك يا بد(1)

در آيۀ 85 سورۀ نساء مى خوانيم: (مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَهُ نَصِيبٌ مِنْها

ص: 282


1- . تفسير نمونه، ج 4، ذيل آيۀ 85 سورۀ نساء.

وَ مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً سَيِّئَةً يَكُنْ لَهُ كِفْلٌ مِنْها وَ كانَ اَللّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ مُقِيتاً) . قرآن مى گويد: هر كسى در درجۀ اول مسئول كار خويش است، نه مسئول كار ديگران، اما براى اينكه از اين مطلب سوءاستفاده نشود در اين آيه مى گويد: «درست است كه هر كسى مسئول كارهاى خود مى باشد ولى هر انسانى كه ديگرى را به كار نيك وادارد سهمى از آن خواهد داشت، و هر كسى (نيز) ديگرى را به كار بدى دعوت كند بهره اى از آن خواهد داشت».

بنابراين مسئوليت هر كس دربرابر اعمال خويش به اين معنى نيست كه از دعوت ديگران به سوى حق و مبارزه با فساد چشم بپوشد و روح اجتماعى اسلام را تبديل به فردگرايى و بيگانگى از اجتماع كند و در لاك خود فرو رود.

كلمۀ «شفاعت» در اصل از مادۀ «شفع» (بر وزن نفع) به معنى جفت است، بنابراين ضميمه شدن هر چيزى به چيز ديگر «شفاعت» ناميده مى شود، منتها گاهى اين ضميمه شدن در مسئلۀ راهنمايى و ارشاد و هدايت است (مانند آيۀ فوق) كه در اين حال معنى امر به معروف و نهى از منكر را مى دهد (و شفاعت سيّئه به معنى امر به منكر و نهى از معروف است)، ولى اگر درمورد نجات گنهكاران از عواقب اعمالشان باشد به معنى كمك به افراد گنهكارى است كه شايستگى و لياقت شفاعت را دارند.

به عبارت ديگر: شفاعت گاهى قبل از انجام عمل است كه به معنى راهنمايى است و گاهى بعد از انجام عمل است كه به معنى نجات از عواقب عمل مى باشد و هر دو مصداق ضميمه شدن چيزى به چيز ديگر است.

همچنين بايد توجه داشت كه آيه اگرچه مفهومى كلى را دربردارد و هرگونه دعوت به كار نيك و بد را شامل مى شود، اما چون در زمينۀ آيات جهاد وارد شده، «شفاعت حسنه» اشاره به تشويق پيامبر صلى الله عليه و آله به جهاد و «شفاعت سيئه» اشاره به تشويق منافقان به جهاد نكردن است كه هر كدام سهمى از نتيجۀ اين كار خواهند

ص: 283

برد. در ضمن، تعبير «شفاعت» در اين مورد كه سخن از رهبرى (رهبرى به سوى نيكى ها يا بدى ها) در ميان است ممكن است اشاره به اين نكته باشد كه سخنان رهبر (اعم از رهبران خير و شرّ) در صورتى در ديگران نفوذ خواهد كرد كه آن ها براى خود امتيازى بر ديگران قائل نباشند، بلكه خود را هم دوش و هم رديف و جفت آن ها قرار دهند و اين مسأله اى است كه در پيشبرد هدف هاى اجتماعى فوق العاده مؤثر است. و اگر در بعضى از آيات قرآن در سوره هاى شعراء، اعراف، هود، نمل و عنكبوت مى بينيم كه از پيامبران و رسولان الهى كه براى هدايت و رهبرى امت ها فرستاده شدند تعبير به «اخوهم» يا «اخاهم» (برادر آن جمعيت) شده، اشاره به همين نكته است. نكتۀ ديگر اين كه قرآن درمورد تشويق به كار نيك (شفاعت حسنه) مى گويد: «نصيبى» از آن به تشويق كننده مى رسد، در حالى كه درمورد «شفاعت سيّئه» مى گويد: «كفلى» از آن به آن ها مى رسد. اين اختلاف تعبير براى اين است كه «نصيب» به معنى بهرۀ وافر از امور مفيد و سودمند است و «كفل» به معنى سهم از چيزهاى پست و بد.

آيۀ فوق يكى از منطق هاى اصيل اسلام را در مسائل اجتماع روشن مى سازد و تصريح مى كند كه مردم در سرنوشت اعمال يكديگر از طريق شفاعت و تشويق و راهنمايى شريك اند، بنابراين هرگاه سخن يا عمل و يا حتى سكوت انسان سبب تشويق جمعيتى به كار نيك يا بد شود، تشويق كننده سهم قابل توجهى از نتايج آن كار خواهد داشت، بدون اينكه چيزى از سهم فاعل اصلى كاسته شود. در حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله چنين نقل شده است: «مَن أمَرَ بِمَعروفٍ أو نَهى عَن مُنكَرٍ أو دَلَّ عَلى خَيرٍ أو أشارَ بِهِ فَهُوَ شَريكٌ وَ مَن أمَرَ بِسوءٍ أو دَلَّ عَلَيهِ أو أشارَ بِهِ فَهُوَ شَريكٌ ؛ هر كس به كار نيكى امر يا از منكرى نهى كند، يا مردم را به عمل خير راهنمايى نمايد، و يا به نحوى موجبات تشويق آن ها را فراهم سازد، در آن عمل سهيم و شريك است، همچنين هر كس به كار بد دعوت يا راهنمايى و تشويق كند او نيز شريك است».

ص: 284

در اين حديث سه مرحله براى دعوت اشخاص به كار خوب و بد ذكر شده است:

مرحلۀ امر، مرحلۀ دلالت و مرحلۀ اشاره كه به ترتيب، مرحلۀ قوى و متوسط و ضعيف است، بنابراين هرگونه دخالت كسى در وادار كردن ديگرى به كار نيك و بد سبب مى شود كه به همان نسبت در محصول و برداشت آن سهيم باشد.

مطابق اين منطق اسلامى تنها عاملان گناه، گناهكار نيستند، بلكه تمام كسانى كه با استفاده از وسايل مختلف تبليغاتى، و يا آماده ساختن زمينه ها، و حتى گفتن يك كلمۀ كوچك تشويق آميز، عاملان گناه را به كار خود ترغيب كنند در آن سهيم اند، همچنين كسانى كه در مسير خيرات و نيكى ها از چنين برنامه هايى استفاده مى نمايند از آن سهم دارند.

از پاره اى از روايات كه در تفسير آيه وارد شده چنين برمى آيد كه يكى از معانى شفاعت حسنه يا سيئه، دعاى نيك يا بد كردن در حق كسى است، كه نوعى شفاعت در پيشگاه خدا محسوب مى شود.

از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: «مَن دَعا لِأخيهِ المُسلِمِ بِظَهرِ الغَيبِ اُستُجيبَ لَهُ وَ قالَ لَهُ المَلَكُ فَلَكَ مِثلاهُ فَذلِكَ النَّصيبُ ؛ كسى كه براى برادر مسلمانش پشت سر او دعا كند به اجابت مى رسد و فرشتۀ پروردگار به او مى گويد: «دو برابر آن براى تو نيز خواهد بود» و منظور از «نصيب» در آيه همين است».(1)

و اين تفسير، با تفسير سابق منافاتى ندارد، بلكه توسعه اى در معنى شفاعت است، يعنى هر مسلمانى هر نوع كمكى به ديگرى كند، چه از طريق دعوت و تشويق به نيكى باشد چه دعا در پيشگاه خدا و چه به هر شكل ديگرى باشد در نتيجۀ آن سهيم خواهد بود. اين برنامۀ اسلامى روح اجتماعى بودن و توقف نكردن در مرحلۀ فرديت را در مسلمانان زنده نگه مى دارد و اين حقيقت را اثبات مى كند كه انسان با توجه به ديگران و گام برداشتن در مسير منافع آنان هرگز عقب نمى ماند و منافع فردى او به خطر نخواهد افتاد، بلكه در نتايج آن ها سهيم خواهد بود.

ص: 285


1- . تفسير صافى، ذيل آيۀ شريفه.
امر به معروف و نهى از منكر در روايات اسلامى

امر به معروف و نهى از منكر در روايات اسلامى(1)

در تفسير آيۀ 79 سورۀ مائده: (كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ) ؛ «آنها از اعمال زشتى كه انجام مى دادند، يكديگر را نهى نمى كردند؛ چه بد كارى انجام مى دادند!»، رواياتى از پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمۀ اهل بيت عليهم السلام نقل شده كه بسيار آموزنده است: در حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «لَتَأمُرُنَّ بِالمَعروفِ وَلَتَنهُنَّ عَنِ المُنكَرِ وَلَتَأخُذُنَّ عَلى يَدِ السَّفيهِ وَلَتَأطُرُنَّهُ عَلَى الحَقِّ إطراً، أو لَيَضرِبَنَّ اللّهُ قُلُوبَ بَعضِكُم عَلى بَعضٍ وَ يَلعَنُكُم كَما لَعَنَهُم ؛حتماً بايد امر به معروف و نهى از منكر كنيد و دست افراد را بگيريد و به سوى حق دعوت نماييد، والّا خداوند قلوب شما را همانند يكديگر مى كند و شما را از رحمت خود دور مى سازد، همان طور كه آن ها را از رحمت خويش دور ساخت».(2)

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام در تفسير (كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ فَعَلُوهُ) چنين نقل شده است: «أما إنَّهُم لَم يَكُونُوا يَدخُلُونَ مَداخِلَهُم وَ لا يَجلِسُونَ مَجالِسَهُم و لكِن كانُوا إذا لَقُوهُم ضَحِكُوا فِى وُجُوهِهِم وَ أنِسُوا بِهِم ؛ اين دسته كه خداوند از آن ها مذمت كرده هرگز در كارها و مجالس گناهكاران شركت نداشتند، بلكه فقط هنگامى كه آن ها را ملاقات مى كردند، به روى آنان مى خنديدند و با آن ها مأنوس بودند».(3)

پاسخ به يك ايراد در باب امر به معروف

پاسخ به يك ايراد در باب امر به معروف(4)

در آيۀ 105 سورۀ مائده مى خوانيم: (يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ

ص: 286


1- . تفسير نمونه، ج 5، ذيل آيۀ 79 سورۀ مائده.
2- . تفسير مجمع البيان، ذيل آيه؛ در تفسير قرطبى، ج 4، ص 2250، نيز حديثى به همين مضمون از ترمذى نقل شده است.
3- . تفسير برهان، ج 1، ص 492؛ تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 661.
4- . تفسير نمونه، ج 5، ذيل آيۀ 105 سورۀ مائده.

مَنْ ضَلَّ إِذَا اِهْتَدَيْتُمْ إِلَى اَللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) ؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! مراقب خود باشيد! اگر شما هدايت يافته باشيد، گمراهى كسانى كه گمراه شده اند، به شما زيانى نمى رساند. بازگشت همۀ شما به سوى خداست و شما را از آنچه انجام مى داديد، آگاه مى سازد».

دربارۀ اين آيه سروصداى زيادى به راه انداخته اند و بعضى چنين پنداشته اند كه ميان اين آيه و دستور «امر به معروف» و «نهى از منكر» كه از دستورات قاطع و مسلّم اسلامى است تضادى وجود دارد، زيرا اين آيه مى گويد: شما مراقب حال خويشتن باشيد، انحراف ديگران اثرى در وضع شما نمى گذارد.

اتفاقاً از روايات چنين برمى آيد كه اين نوع سوءتفاهم و اشتباه حتى در عصر نزول آيه براى بعضى از افراد كم اطلاع وجود داشته است. جبير بن نفيل مى گويد: در حلقۀ جمعى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بودم و از همه كم سن تر بودم. آن ها سخن از امر به معروف و نهى از منكر به ميان آوردند، من به ميان سخنان آن ها پريدم و گفتم: مگر خداوند در قرآن نمى گويد: (يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اِهْتَدَيْتُمْ) ؛ (بنابراين امر به معروف و نهى از منكر چه لزومى مى دارد)؟! ناگاه همگى يك زبان مرا مورد سرزنش و اعتراض قرار دادند و گفتند:

آيه اى از قرآن را جدا مى كنى، بدون اينكه معنى تفسير آن را بدانى؟! من از گفتار خود سخت پشيمان شدم و آن ها به مباحثه ميان خود ادامه دادند. هنگامى كه مى خواستند برخيزند و مجلس را ترك گويند، به من گفتند: تو جوان كم سن و سالى هستى و آيه اى از قرآن را بدون اينكه معنى آن را بدانى از بقيه جدا كرده اى، ولى شايد به چنين زمانى كه مى گوييم برسى كه ببينى بخل مردم را فراگرفته و بر آن ها حكومت مى كند، هوى و هوس پيشواى مردم است و هر كس تنها رأى خود را مى پسندد. در چنان زمانى مراقب خويش باش، گمراهى ديگران به تو زيانى نمى رساند (يعنى آيه مربوط به چنان زمانى است). بعضى از

ص: 287

راحت طلبان عصر ما نيز هنگامى كه سخن از انجام دو فريضۀ بزرگ الهى امر به معروف و نهى از منكر به ميان مى آيد براى شانه خالى كردن از زير بار مسئوليت، به اين آيه مى چسبند و معنى آن را تحريف مى كنند، در حالى كه با كمى دقت مى توان دريافت كه تضادى ميان اين دو دستور نيست، زيرا:

اولاً آيۀ مورد بحث مى گويد: حساب هر كس جداست و گمراهى ديگران مانند نياكان و غيرنياكان لطمه اى به هدايت افراد هدايت يافته نمى زند، حتى اگر برادر باشند و يا پدر و فرزند، بنابراين شما از آن ها پيروى نكنيد و خود را نجات دهيد.

ثانياً اين آيه اشاره به زمانى است كه امر به معروف و نهى از منكر كارگر نمى شود و يا شرايط تأثير آن جمع نيست؛ گاهى بعضى از افراد در چنين مواقعى ناراحت مى شوند كه با اين حال، تكليف ما چيست؟ قرآن به آن ها پاسخ مى دهد كه براى شما هيچ جاى نگرانى وجود ندارد، زيرا وظيفۀ خود را انجام داده ايد، و آن ها نپذيرفته اند و يا زمينۀ پذيرشى در آن ها وجود نداشته است، بنابراين زيانى از اين ناحيه به شما نخواهد رسيد. اين معنى در حديثى كه در بالا نقل كرديم و همچنين در بعضى از احاديث ديگر نقل شده است كه از پيامبر صلى الله عليه و آله دربارۀ اين آيه سؤال كردند، فرمود:

«اِيتَمِرُوا بِالمَعرُوفِ وَ تَناهَوا عَنِ المُنكَرِ فَإِذا رَأيتَ دُنيا مُؤثِرَةً وَ شَحّاً مُطاعاً وَ هَوىً مُتَّبِعاً وَ إعجابَ كُلِّ ذِى رَأىٍ بِرَأيِهِ فَعَلَيكَ بِخُوَيصَةِ نَفسِكَ وَ ذَر عَوامَهُم! ؛ امر به معروف و نهى از منكر كنيد، اما هنگامى كه ديديد مردم، دنيا را مقدم داشته و بخل و هوى بر آن ها حكومت مى كند و هر كس تنها رأى خود را مى پسندد (و گوشش بدهكار سخن ديگرى نيست) به خويشتن بپردازيد و عوام را رها كنيد».(1)

روايات ديگرى نيز به اين مضمون نقل شده كه همگى همين حقيقت را

ص: 288


1- . نورالثقلين، ج 1، ص 684.

تعقيب مى كند. فخر رازى - چنان كه عادت اوست - براى پاسخ به سؤال فوق چندين وجه ذكر مى كند كه تقريباً همه به يك چيز (كه در بالا آورديم) باز مى گردد و گويا او براى تكثير عدد، آن ها را از هم جدا كرده است.

در هر حال شكى نيست كه امر به معروف و نهى از منكر، از مهم ترين اركان اسلام است كه به هيچ وجه نمى توان از زير بار مسئوليت آن شانه خالى كرد، تنها در موردى اين دو وظيفه ساقط مى شود كه اميدى به تأثير آن نباشد و شرايط لازم در آن جمع نگردد.

ص: 289

ص: 290

فصل هشتم: آداب اسلامى

اشاره

آداب تلاوت قرآن

آداب معاشرت اسلامى

سرمايۀ ادب

آداب ميهمان

خانه هايى كه غذاخوردن در آن ها مجاز است

آداب مجلس

آداب حضور پيامبر صلى الله عليه و آله

آيين دوستى

ص: 291

ص: 292

آداب تلاوت قرآن

آداب تلاوت قرآن(1)

همه چيز به برنامه نياز دارد، به ويژه بهره گيرى از كتاب بزرگى همچون قرآن، به همين دليل در خود قرآن براى تلاوت و بهره گيرى از آيات آن، آداب و شرايطى بيان شده است:

1. نخست مى گويد: (لا يَمَسُّهُ إِلاَّ اَلْمُطَهَّرُونَ) ؛ «قرآن را جز پاكان لمس نمى كنند» اين تعبير ممكن است هم اشاره به پاكيزگى ظاهرى باشد كه تماس با خطوط قرآن بايد با طهارت و وضو باشد، و هم اشاره به اينكه درك مفاهيم و محتواى اين آيات تنها براى كسانى ميسّر است كه از رذايل اخلاقى پاك باشند، تا صفات زشتى كه بر ديدۀ حقيقت بين انسان پرده مى افكند، آن ها را از مشاهدۀ جمال حق محروم نكند.

2. هنگام آغاز تلاوت قرآن بايد از شيطان رجيم و رانده شدۀ درگاه حق، به خدا پناه برد، چنان كه در آيۀ 98 سورۀ نحل آمده است: (فَإِذا قَرَأْتَ اَلْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنَ اَلشَّيْطانِ اَلرَّجِيمِ) .

در روايتى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه در پاسخ اين سؤال كه چگونه اين دستور را عمل كنيم و چه بگوييم؟ فرمود: «بگو: أستَعيذُ بِالسَّميعِ العَليمِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيمِ» و در روايت ديگرى مى خوانيم كه امام عليه السلام هنگام تلاوت سورۀ حمد فرمود: «أعوذُ بِاللَّهِ السَّميعِ العَليمِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيمِ وَ أعوذُ بِاللّهِ أن يَحضُرونِ؛

ص: 293


1- . تفسير نمونه، ج 11، ذيل آيات 98-100 سورۀ نحل.

به خداوند شنوا و دانا از شيطان رجيم پناه مى برم، و هم به او پناه مى برم از اينكه نزد من حضور يابند».

البته اين پناه بردن نبايد به لفظ و سخن محدود باشد، بلكه بايد در اعماق روح و جان نفوذ كند، به گونه اى كه انسان هنگام تلاوت قرآن از صفات شيطانى جدا گردد و به صفات الهى نزديك شود، تا موانع فهم كلام حق از محيط فكر او برخيزد و او جمال دلاراى حقيقت را به درستى ببيند. بنابراين پناه بردن به خدا از شيطان، هم در آغاز تلاوت قرآن لازم است و هم در تمام مدت تلاوت، هرچند به زبان نباشد.

3. قرآن را بايد به صورت «ترتيل» تلاوت كرد، يعنى شمرده، و همراه با تفكر:

(وَ رَتِّلِ اَلْقُرْآنَ تَرْتِيلاً) .(1) امام صادق عليه السلام در تفسير اين آيه مى فرمايد: «إنَّ القُرآنَ لا يُقرَاُ هَذرَمَةً، وَ لكِن يُرَتَّلُ تَرتيلاً، إذا مَرَرتَ بِآيَةٍ فيها ذِكرُ النّارِ وَقَفتَ عِندَهَا، وَ تَعَوَّذتَ بِاللّهِ مِنَ النّارِ ؛ قرآن را تند و دست و پا شكسته نبايد خواند، بلكه بايد به آرامى تلاوت كرد، هنگامى كه به آيه اى مى رسى كه در آن ذكر آتش دوزخ شده است توقف مى كنى (و مى انديشى) و به خدا از آتش دوزخ پناه مى برى».

4. علاوه بر ترتيل، دستور به «تدبر و تفكر» در آيات قرآن آمده است، آنجا كه مى گويد: (أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ اَلْقُرْآنَ) ؛ «آيا آن ها در قرآن نمى انديشند؟».(2) در حديثى مى خوانيم كه اصحاب و ياران پيامبر صلى الله عليه و آله قرآن را ده آيه ده آيه از پيامبر صلى الله عليه و آله مى آموختند، و ده آيۀ دوم را فرا نمى گرفتند مگر اينكه آنچه را از علم و عمل در آيات نخستين بود بدانند.(3) و در حديث ديگرى از پيامبر صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «اَعرِبوا القُرآنَ وَالتَمِسوا غَرائبَهُ ؛ قرآن را فصيح و روشن بخوانيد و از شگفتى هاى مفاهيم آن بهره گيريد».(4)

ص: 294


1- . مزمل، آيۀ 4.
2- . نساء، آيۀ 82.
3- . بحارالانوار، ج 92، ص 106.
4- . همان.

و نيز در حديث ديگرى از امام صادق نقل شده است: «لَقَد تَجَلَّى اللّهُ لِخَلقِهِ في كَلامِهِ وَ لكِنَّهُم لا يُبصَرونَ ؛ خداوند خود را در كلامش به مردم نشان داده است، ولى كوردلان نمى بينند»(1) تنها روشن ضميران آگاه و انديشمندان باايمان، جمال او را در سخنش مشاهده مى كنند.

5. كسانى كه آيات قرآن را مى شنوند نيز وظيفه اى دارند، وظيفه شان سكوت كردن، همراه با انديشه و تفكر است: (وَ إِذا قُرِئَ اَلْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ) ؛ «و هنگامى كه قرآن خوانده شود، گوش فرا دهيد و خاموش باشيد؛ شايد مشمول رحمت خدا شويد».(2)

6. تلاوت قرآن با صوت زيبا؛ در قرآن مى خوانيم: (... يَزِيدُ فِي اَلْخَلْقِ ما يَشاءُ...) ؛ «او هرچه بخواهد در آفرينش مى افزايد»(3) آيا جملۀ (يَزِيدُ فِي اَلْخَلْقِ ما يَشاءُ) اشاره به افزايش بال و پر فرشتگان است، آن گونه كه بعضى از مفسران گفته اند؟ و يا معناى وسيعى دارد كه هم آن را شامل مى شود و هم ساير افزايش هايى را كه در آفرينش موجودات صورت مى گيرد؟ مطلق بودن جمله از يك سو، و بعضى از روايات اسلامى كه در تفسير آيه وارد شده، از سوى ديگر، نشان مى دهد كه معناى دوم مناسب تر است.

ازجمله در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله آمده است كه در تفسير اين جمله فرمود: «هُوَ الْوَجْهُ الْحَسَنُ، وَ الشَّعْرُ الْحَسَنُ، وَ الصَّوْتُ الْحَسَنُ ؛ منظور، صورت زيبا، و صداى زيبا، و موى زيباست».(4)

در حديث ديگرى از پيامبر صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «حَسِّنوا القُرآنَ بأصواتِكُم فإنَّ

ص: 295


1- . بحارالانوار، ج 92، ص 107.
2- . اعراف، آيۀ 204.
3- . فاطر، آيۀ 1.
4- . مجمع البيان، ذيل آيات مورد بحث.

الصَّوتَ الحَسَنَ يَزيدُ القُرآنَ حُسناً وَ قَرَأ يَزيدُ في الخَلقِ ما يَشاءُ ؛ قرآن را با صداى زيبا زينت بخشيد، چراكه صداى خوب بر زيباى قرآن مى افزايد، سپس اين آيه را تلاوت فرمود: (يَزِيدُ فِي اَلْخَلْقِ ما يَشاءُ) ».(1)

7. اشك ريختن و تأثر روحى از تلاوت قرآن؛ در سورۀ زمر در اين زمينه مى خوانيم: (اَللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ اَلْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ اَلَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اَللّهِ) ؛ «خداوند بهترين سخن را نازل كرده، كتابى كه آياتش (در لطف و زيبايى و عمق و محتوا) همانند يكديگر است؛ آياتى مكرّر دارد (با تكرارى شوق انگيز) كه از شنيدن آياتش لرزه بر اندام كسانى مى افتد كه از پروردگارشان مى ترسند؛ سپس برون و درونشان نرم و متوجّه ذكر خدا مى شود...».(2)

چه ترسيم جالب و زيبايى از نفوذ عجيب آيات قرآن در دل هاى آماده! نخست در آن خوف و ترسى ايجاد مى كند، خوفى كه مايۀ بيدارى و آغاز حركت است، و ترسى كه انسان را متوجه مسئوليت هاى مختلفش مى سازد. در مرحلۀ بعد، حالت نرمش و پذيرش سخن حق به او مى بخشد و به دنبال آن آرامش.

اين حالت دوگانه كه مراحل مختلف و منازل «سلوك الى اللّه» را نشان مى دهد كاملاً قابل درك است. آيات غضب و مقام انذار پيامبر صلى الله عليه و آله دل ها را به لرزه درمى آورد سپس آيات رحمت به آن ها آرامش مى دهد.

انديشه در ذات حق و مسألۀ ابديت و ازليت و نامتناهى بودن ذات پاك او، انسان را در وحشت فرو مى برد كه چگونه مى توان او را شناخت؟ اما مطالعۀ آثار و دلايل آن ذات مقدس در آفاق و انفس به انسان نرمش و آرامش مى بخشد.

تاريخ اسلام پر است از نشان هاى نفوذ عجيب قرآن در دل هاى مؤمنان و حتى

ص: 296


1- . وسائل الشيعة، ج 4، ص 859، ح 4.
2- . زمر، آيۀ 23.

غيرمؤمنان كه قلب هايى آماده داشتند، و اين نفوذ و جذبۀ فوق العاده دليل روشنى است بر اينكه اين كتاب از طريق وحى نازل شده است. در حديثى از «اسماء» نقل شده كه مى گويد: «كانَ أصحابُ النَّبِىِّ صلى الله عليه و آله اِذا قُرِءَ عَلَيهِمُ القُرآنُ - كَما نَعَتَهُمُ اللّهُ - تَدمَعُ أعيُنُهُم وَ تَقشَعِرُّ جُلُودُهُم ؛ هنگامى كه قرآن بر ياران پيامبر تلاوت مى شد - همان گونه كه خدا آن ها را توصيف كرده است - چشم هايشان اشكبار مى گشت و لرزه بر اندام شان مى افتاد».(1)

اميرمؤمنان على عليه السلام دربارۀ پرهيزكاران اين حقيقت را به عالى ترين وجه توصيف فرموده است، آنجا كه مى گويد: «أمّا الليلَ فَصافّونَ أقدامَهُم تالِينَ لِأجزاءِ القُرآنِ يُرَتِّلُونَها تَرتِيلاً يُحَزِّنونَ بِهِ أنفُسَهُم وَيَستَثيرونَ بِهِ دَواءَ دائِهِم فإذا مَرُّوا بِآيَةٍ فِيها تَشوِيقٌ رَكَنُوا إلَيها طَمَعاً وَ تَطَلَّعَت نُفُوسُهُم إلَيها شَوقاً وَ ظَنُّوا أنَّها نُصبُ أعيُنِهِم وَ إذا مَرُّوا بِآيَةٍ فِيها تَخويفٌ أصغوا إلَيها مَسامِعَ قُلُوبِهِم وَ ظَنُّوا أنَّ زَفِيرَ جَهَنَّمَ وَ شَهيقَها في اُصُولِ آذانِهِم ؛ آن ها شب ها به پا مى خيزند، قرآن را شمرده شمرده و با تفكر تلاوت مى كنند، جان خويش را با آن در غمى دلپذير فرو مى برند و داروى درد خود را از آن مى طلبند. هرگاه به آيه اى كه در آن تشويق است برخورد كنند به آن دل مى بندند، چشم جانشان با شوق تمام در آن خيره مى شود، و آن را نصب العين خود مى سازند، و هرگاه به آيه اى برسند كه در آن تخويف و انذار باشد گوش دل به آن فرا مى دهند، گويا صداى ناله ها و به هم خوردن زبانه هاى آتش مهيب جهنم در گوششان طنين انداز است».(2)

8. قرائت قرآن در حدّ توان؛ (... فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ اَلْقُرْآنِ...) ؛ «آن مقدار از قرآن كه براى شما ميسر است تلاوت كنيد».(3)

ص: 297


1- . تفسير قرطبى، ج 8، ص 5693.
2- . نهج البلاغه، خطبۀ 193.
3- . مزمل، آيۀ 20.

دربارۀ منظور جملۀ (فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ اَلْقُرْآنِ) گفتگو بسيار است:

جمعى آن را به نماز شب تفسير كرده اند كه در لابه لاى آن حتماً آيات قرآن خوانده مى شود، و بعضى گفته اند كه منظور همان تلاوت قرآن است، هرچند در اثناى نماز نباشد، سپس بعضى مقدار آن را به پنجاه آيه، و بعضى به يك صد آيه، و بعضى دويست آيه، تفسير كرده اند، ولى هيچ يك از اين اعداد دليل خاصى ندارد، بلكه مفهوم آيه اين است كه هر مقدارى كه انسان به زحمت نمى افتد قرآن بخواند.

بديهى است كه منظور از «تلاوت قرآن» در اينجا تلاوتى است به عنوان درس و فراگيرى براى خودسازى و پرورش ايمان و تقوا.

سپس مى افزايد: «خداوند مى داند كه گروهى از شما بيمار مى شوند، و گروهى ديگر براى تحصيل معاش و ابتغاء فضل الهى راهى سفر مى گردند، و گروه ديگرى در راه خدا جهاد مى كنند، و اين امور مانع از آن خواهد شد كه عبادات شبانه را در نصابى كه قبلاً تعيين شده به طور مداوم انجام دهند»؛ (عَلِمَ أَنْ سَيَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضى وَ آخَرُونَ...) . همين سبب ديگرى براى تخفيف اين برنامه است، لذا بار ديگر تكرار مى كند: «حال كه چنين است آن مقدار كه براى شما ممكن است و توانايى داريد در شب از قرآن تلاوت كنيد»؛ (فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنْهُ) .

آيا تلاوت مقدار ممكن از قرآن كه در اين آيه دو بار به آن امر شده، واجب است يا جنبۀ مستحب دارد؟ بعضى گفته اند: بدون شك مستحب است، و بعضى احتمال وجوب داده اند، چراكه تلاوت قرآن موجب آگاهى از دلايل توحيد، و ارسال رسل، و اعجاز اين كتاب آسمانى، و فراگيرى ساير واجبات دين مى شود، بنابراين تلاوت قرآن مقدمۀ واجب است و واجب مى باشد.

ولى بايد توجه داشت كه در اين صورت لازم نيست قرآن را شبانه بخوانند و يا در اثناى نماز شب، بلكه بر هر مكلفى واجب است كه براى تعليم و تربيت و آگاهى از اصول و فروع اسلام، و همچنين حفظ قرآن و رساندن آن به نسل هاى

ص: 298

آينده، به مقدار لازم تلاوت كند، بدون اينكه وقت و زمان خاصى در آن مطرح باشد.

ولى حق اين است كه به ظاهر، امر در جملۀ «فَاقْرَؤُوا» وجوب است، چنان كه در اصول فقه بيان شده، مگر اينكه گفته شود اين «امر» به قرينۀ «اجماع فقها بر عدم وجوب» يك امر استحبابى است، و نتيجه اين مى شود كه در آغاز اسلام به دليل وجود شرايطى اين تلاوت و عبادت شبانه واجب بوده، و بعد، هم از نظر مقدار و هم از نظر حكم تخفيف داده شده و به صورت يك حكم استحبابى، آن هم به مقدار ميسور درآمده است، ولى به هر حال وجوب نماز شب بر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله تا آخر عمر ثابت ماند (به قرينۀ ساير آيات قرآن و روايات).(1)

آداب معاشرت اسلامى
الف) آداب معاشرت در سخنان پيشوايان اسلام

الف) آداب معاشرت در سخنان پيشوايان اسلام(2)

آن قدر كه در روايات اسلامى به مسألۀ تواضع و حسن خلق و ملاطفت در برخوردها و ترك خشونت در معاشرت، اهميت داده شده به كمتر چيزى اهميت داده شده است. بهترين و گوياترين دليل در اين زمينه خود روايات اسلامى است، كه نمونه اى از آن را در اينجا از نظر مى گذرانيم:

شخصى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفت و عرض كرد: «يا رَسولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله أوصِني فَكانَ فيما اَوصاهُ أن قالَ: القَ أخاكَ بِوَجهٍ مُنبَسِطٍ ؛ به من سفارشى فرما! فرمود: برادر مسلمانت را با روى گشاده ملاقات كن».(3)

در حديث ديگرى از پيامبر صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «ما يوضَعُ في ميزانِ امرِءٍ يَومَ القِيامَةِ

ص: 299


1- . تفسير نمونه، ج 25، ذيل آيۀ 20 سورۀ مزمل.
2- . همان، ج 17، ذيل آيات 16-19 سورۀ لقمان.
3- . بحارالانوار، ج 74، ص 171.

اَفضَلُ مِن حُسنِ الخُلُقِ! ؛ در روز قيامت چيزى برتر و بالاتر از حسن خلق در ترازوى عمل كسى نهاده نمى شود»!(1)

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است: «البِرُّ وَ حُسنُ الخُلُقِ يَعمُرانِ الدِّيارَ وَ يَزيدانِ في الأعمارِ ؛ نيكوكارى و حسن خلق، خانه ها را آباد، و عمرها را زياد مى كند».(2)

و نيز از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است: «أكثَرُ ما تَلِجُ بِهِ اُمَّتِىَ الجَنَّةَ تَقوَى اللّهِ وَ حُسنُ الخُلُقِ ؛ بيشترين چيزهايى كه سبب مى شود امت من به خاطر آن وارد بهشت شوند تقواى الهى و حسن خلق است».(3)

درمورد تواضع و فروتنى نيز على عليه السلام مى فرمايد: «زينَةُ الشَّريفِ التَّواضُعُ ؛آرايش انسان هاى باشرافت فروتنى است».(4)

و بالاخره در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «التَّواضُعُ اَصلُ كُلِّ خَيرٍ نَفيسٍ، وَمَرتَبَةٌ رَفيعَةٌ، وَلَو كانَ لِلتَّواضُعِ لُغَةٌ يَفهَمُها الخَلقُ لَنَطَقَ عَن حَقايقَ ما في مَخفِيّاتِ العَواقِبِ... وَ مَن تَواضَعَ لِلّهِ شَرَفَهُ اللّهُ عَلى كَثيرٍ مِن عِبادِهِ... وَلَيسَ للّهِ عَزَّ وَجَلَّ عِبادَةٌ يَقبَلُها وَ يَرضاها اِلّا وَ بابُها التَّواضُعُ ؛ فروتنى ريشۀ هر خير و سعادتى است، تواضع مقام والايى است، و اگر براى فروتنى، زبان و لغتى بود كه مردم مى فهميدند، بسيارى از اسرار نهانى و عاقبت كارها را بيان مى كرد!...، كسى كه براى خدا فروتنى كند، خدا او را بر بسيارى از بندگانش برترى مى بخشد...، هيچ عبادتى نيست كه مقبول درگاه خدا و موجب رضاى او باشد مگر اينكه راه ورود آن فروتنى است».(5)

ص: 300


1- . اصول كافى، ج 2، باب حسن الخلق، ص 81 و 82.
2- . همان.
3- . همان.
4- . بحارالانوار، ج 75، ص 120.
5- . همان، ص 121.
ب) آداب راه رفتن

ب) آداب راه رفتن(1)

درست است كه راه رفتن مسألۀ ساده اى است، اما همين مسألۀ ساده مى تواند بيانگر حالات درونى و اخلاقى و گاهى نشانۀ شخصيّت انسان باشد، چراكه روحيات و خلقيات انسان در لابه لاى همۀ اعمال او منعكس مى شود و گاه يك عمل كوچك حاكى از يك روحيۀ ريشه دار است.

و از آنجا كه اسلام تمام ابعاد زندگى را مورد توجه قرار داده، در اين زمينه نيز چيزى را فروگذار نكرده است.

در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «مَن مَشى عَلَى الأرضِ إختِيالًا لَعَنَهُ الأرضُ وَ مَن تَحتَها، وَ مَن فَوقَها! ؛ كسى كه از روى غرور و تكبر، روى زمين راه رود، زمين و كسانى كه در زير زمين خفته اند، و آن هايى كه روى زمين هستند، همه او را لعنت مى كنند».(2)

در حديث ديگرى مى خوانيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله از راه رفتن مغرورانه و متكبرانه نهى كرد و فرمود: «مَن لَبِسَ ثَوباً فاختالَ فيهِ خَسَفَ اللّهُ بِهِ مِن شَفيرِ جَهَنَّمَ وَ كانَ قَرينَ قارونَ لِأنَّهُ اَوَّلُ مَنِ اختالَ ؛ كسى كه لباسى بپوشد و با آن كبر بورزد، خداوند او را در كنار دوزخ به قعر زمين مى فرستد و همنشين قارون خواهد بود، چراكه او نخستين كسى بود كه غرور و كبر را بنياد نهاد».(3)

و نيز از امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «خداوند ايمان را بر جوارح و اعضاى انسان واجب كرده و در ميان آن ها تقسيم نموده است، ازجمله بر پاهاى انسان واجب كرده كه به سوى معصيت و گناه نرود و در راه رضاى خدا گام بردارد، ولذا قرآن

ص: 301


1- . تفسير نمونه، ج 17، ذيل آيات 16-19 سورۀ لقمان.
2- . ثواب الاعمال و امالى صدوق (طبق نقل تفسير نورالثقلين، ج 4، ص 207).
3- . ثواب الاعمال و امالى صدوق (طبق نقل تفسير نورالثقلين، ج 4، ص 207).

فرموده است: در زمين متكبرانه راه مرو» و نيز فرموده است: «اعتدال را در راه رفتن رعايت كن».(1)

در روايت ديگرى اين ماجرا از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله نقل شده است كه از كوچه اى عبور مى فرمود، ديوانه اى را مشاهده كرد كه مردم اطراف او را گرفته اند و به او نگاه مى كنند، فرمود: «عَلى مَااجتَمَعَ هؤلاءِ ؛ اينها براى چه اجتماع كرده اند؟»

عرض كردند: «عَلَى المَجنونِ يُصرَعُ ؛ در برابر ديوانه اى كه دچار صرع و حمله هاى عصبى شده است».

پيامبر صلى الله عليه و آله نگاهى به آنها كرد و فرمود: «ما هذا بِمَجنونٍ ألا اُخبِرُكُم بالمَجنونِ حَقَّ المَجنونِ ؛ اين ديوانه نيست، مى خواهيد ديوانۀ واقعى را به شما معرّفى كنم؟»

عرض كردند: آرى اى رسول خدا.

فرمود: «اِنَّ المَجنونَ المُتَبَختِرُ فِى مَشيَتِهِ، النّاظِرُ في عِطفَيهِ، المُحَرِّكُ جَنبَيهِ بِمَنكِبَيهِ فَذاكَ المَجنونُ وَ هذا المُبتَلى ؛ديوانۀ واقعى كسى است كه متكبرانه گام برمى دارد، همواره به پهلوهاى خود نگاه مى كند، پهلوهاى خود را به همراه شانه ها تكان مى دهد (و كبر و غرور از تمام وجود او مى بارد). چنين كسى ديوانۀ واقعى است، اما آنكه ديديد بيمار است».(2)

ج) آداب سخن گفتن

ج) آداب سخن گفتن(3)

در اندرزهاى لقمان به آداب سخن گفتن اشاره اى شده است و در اسلام باب وسيعى براى اين مسأله گشوده گرديده، ازجمله:

تا سخن گفتن ضرورتى نداشته باشد سكوت از آن بهتر است. چنان كه در

ص: 302


1- . اصول كافى، ج 2، ص 28 (باب انّ الايمان مبثوث لجوارح البدن كلها).
2- . بحارالانوار، ج 76، ص 57.
3- . تفسير نمونه، ج 17، ذيل آيات 16-19 سورۀ لقمان.

حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «السُّكوتُ راحَةٌ لِلعَقلِ ؛ سكوت مايۀ آرامش فكر است».(1)

و در حديثى از امام على بن موسى الرضا عليه السلام آمده است: «مِن عَلاماتِ الفِقهِ: العِلمُ وَالحِلمُ وَالصَّمتُ، إِنَّ الصَّمتَ بابٌ مِن أبوابِ الحِكمَةِ ؛ از نشانه هاى فهم و عقل، داشتن آگاهى و بردبارى و سكوت است، سكوت درى از درهاى حكمت است».(2)

ولى در روايات ديگرى تأكيده شده است: «در مواردى كه سخن گفتن لازم است مؤمن هرگز نبايد سكوت كند»، «پيامبران به سخن گفتن دعوت شدند نه به سكوت»، «وسيلۀ رسيدن به بهشت و رهايى از دوزخ، سخن گفتن به موقع است».(3)

د) اهميت حسن خلق در سخن امام باقر و امام رضا عليهما السلام

د) اهميت حسن خلق در سخن امام باقر و امام رضا عليهما السلام(4)

در حديثى از امام باقر عليه السلام آمده است: «إنَّ أكمَلَ المُؤمِنينَ إيماناً أحسَنُهُم خُلقاً ؛ از ميان مؤمنان كسى ايمانش از همه كامل تر است كه اخلاقش بهتر باشد».(5)

و در حديثى از امام على بن موسى الرضا عليه السلام آمده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «عَلَيكُم بِحُسنِ الخُلقِ، فَإِنَّ حُسنَ الخُلقِ فِى الجَنَّةِ لا مَحالَةً، وَ إيّاكُم وَ سُوءَ الخُلقِ فَإنَّ سُوءَ الخُلقِ فِى النّارِ لا مَحالةً ؛ بر شما لازم است كه به سراغ حسن خلق برويد، زيرا حسن خلق سرانجام در بهشت است، و از سوء خلق بپرهيزيد كه سرانجام در آتش است».(6)

ص: 303


1- . وسائل الشيعه، ج 8، ص 532.
2- . همان.
3- . همان.
4- . تفسير نمونه، ج 24، ص 380.
5- . وسائل الشيعه، ج 8، ص 506، ح 21.
6- . روح البيان، ج 10، ص 108.

از مجموع اين گونه اخبار به خوبى استفاده مى شود كه حسن خلق كليد بهشت، وسيلۀ جلب رضاى خدا، نشانۀ قدرت ايمان، و هم طراز عبادت هاى شبانه و روزانه است. و حديث در اين زمينه بسيار فراوان مى باشد.

ه) با بى اعتنايى از مردم روى مگردان

ه) با بى اعتنايى از مردم روى مگردان(1)

در آيۀ 18 سورۀ لقمان مى خوانيم: (وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنّاسِ) ؛ «(پسرم) با بى اعتنايى از مردم روى مگردان!».

در اينجا لقمان به مسائل اخلاقى در ارتباط با مردم و خويشتن پرداخته، نخست تواضع و فروتنى و خوش رويى را توصيه كرده و سپس مى گويد:

«مغرورانه بر روى زمين راه مرو». لقمان حكيم در اينجا به دو صفت بسيار زشت ناپسند كه مايۀ از هم پاشيدن روابط صميمانۀ اجتماعى است اشاره مى كند: يكى تكبر و بى اعتنايى، و ديگرى غرور و خودپسندى، و هر دو در اين جهت مشترك اند كه انسان را در عالمى از توهّم و پندار و خودبرتربينى فرو مى برند و رابطۀ او را از ديگران قطع مى كنند.

به ويژه با توجه به ريشۀ لغوى «صعر» روشن مى شود كه اين گونه صفات يك نوع بيمارى روانى و اخلاقى است، يك نوع انحراف در تشخيص و تفكر است، وگرنه يك انسان سالم از نظر روح و روان هرگز گرفتار اين گونه پندارها و تخليلات نمى شود.

ناگفته پيداست كه منظور لقمان، تنها روى گرداندن از مردم و يا راه رفتن مغرورانه نيست، بلكه مبارزه با تمام مظاهر تكبر و غرور است، اما از آنجا كه اين گونه صفات قبل از هر چيز خود را در حركات عادى و روزانه نشان مى دهد، انگشت روى اين مظاهر خاص گذاشته است.

ص: 304


1- . تفسير نمونه، ج 17، ذيل آيۀ 18 سورۀ لقمان.
و) محبت متقابل اسلامى

و) محبت متقابل اسلامى(1)

در آيۀ 29 سورۀ فتح آمده است: (مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللّهِ وَ اَلَّذِينَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى اَلْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ) ؛ «محمد فرستادۀ خداست و كسانى كه با او هستند دربرابر كفار سرسخت و شديد، و در ميان خود مهربان اند».

در روايات اسلامى كه در تفسير آيۀ فوق آمده است تأكيد فراوانى روى اصل (رُحَماءُ بَيْنَهُمْ) ديده مى شود، ازجمله در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم:

«اَلمُسلِمُ اَخُو المُسلِمِ، لا يَظلِمُهُ، وَ لا يَخذُلُهُ، وَ لا يَخُونُهُ، وَ يَحِقُّ عَلَى المُسلِمِينَ الاِجتِهادُ فِى التَّواصُلِ، وَالتَّعاونُ عَلَى التَّعاطُفِ، وَالمُواساةُ لِأهلِ الحاجَةِ، وَ تَعاطُفُ بَعضِهِم عَلى بَعضٍ، حَتّى تَكونوا كَما اَمَرَكُمُ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ: رُحَماءَ بَينَكُم، مُتِراحِمينَ، مُغتَمِّينَ لِما غابَ عَنكُم مِن اَمرِهِم، عَلى ما مَضى عَلَيهِ مَعشَرُ الاَنصارِ عَلى عَهدِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله؛ مسلمان برادر مسلمان است، به او ستم نمى كند، تنهايش نمى گذارد، تهديدش نمى كند، و سزاوار است مسلمان در ارتباط و پيوند و تعاون و محبت و مواسات با نيازمندان كوشش كند، و مسلمانان نسبت به يكديگر مهربان باشند، تا مطابق گفتۀ خداوند (رُحَماءُ بَيْنَهُمْ) شوند. نسبت به يكديگر با محبت رفتار كنيد و حتى در غياب آن ها نسبت به امورشان دلسوزى كنيد، آن گونه كه انصار در عصر رسول اللّه بودند».(2)

ولى عجيب است كه مسلمانان امروز از رهنمودهاى مؤثر اين آيه و ويژگى هايى كه براى مؤمنين راستين و ياران رسول اللّه صلى الله عليه و آله نقل مى كند فاصله گرفته اند، گاه آن چنان به جان هم مى افتند و كينه توزى و خون ريزى مى كنند كه هرگز دشمنان اسلام چنان نكردند! گاه با كفار آن چنان پيوند دوستى مى بندند كه گويا برادرانى از يك اصل و نسب اند! نه خبرى از آن ركوع و سجود است، و نه

ص: 305


1- . تفسير نمونه، ج 22، ذيل آيۀ 29 سورۀ فتح.
2- . اصول كافى (مطابق نقل نورالثقلين، ج 5، ص 77، ح 91).

آن نيات پاك و «ابتغاء فضل اللّه» و نه آثار سجود در چهره ها نمايان، و نه آن رشد و جوانه زدن و قوى شدن و روى پاى خود ايستادن.

سرمايۀ ادب
اشاره

سرمايۀ ادب(1)

الف) ادب، برترين سرمايه است

در اسلام اهميت زيادى به رعايت آداب، و برخورد همراه با احترام و ادب با هر كس و هر گروه داده شده است كه به عنوان نمونه در اينجا به چند حديث اشاره مى شود:

يك. على عليه السلام مى فرمايد: «الأدبُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ ؛ رعايت ادب همچون لباس فاخر و زينتى و نو است».(2)

و در جاى ديگر مى فرمايد: «اَلاَدَبُ يُغني عَنِ الحَسَبِ ؛ ادب انسان را از افتخارات پدران و نياكان بى نياز مى كند».(3)

و در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «خَمسٌ مَن لَم تَكُن فِيهِ لَم يَكُن فِيهِ كَثيرٌ مُستَمتَعٌ. قيلَ وَ ما هُنَّ يابنَ رَسُولِ اللّهِ؟ قالَ: الدِّينُ وَالعَقلُ وَالحَياءُ وَحُسنُ الخُلقِ وَحُسنُ الْاَدَبِ ؛ پنج چيز است كه در هر كس نباشد صفات و امتيازات قابل ملاحظه اى نخواهد داشت:

دين و عقل و حيا و حسن خلق و حسن ادب».(4)

و نيز در حديث ديگرى از همان امام عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «لا يَطمَعَنَّ ذُوالكِبرِ فِى الثَّناءِ الحَسَنِ، وَ لا الخَبُّ فِى كَثرَةِ الصَّديقِ، وَ لا السَّىِّ ءُ الاَدَبِ فِى الشَّرَفِ ؛ افراد متكبر هرگز نبايد انتظار ذكر خير مردم را داشته باشند و نه افراد نيرنگ باز انتظار كثرت دوستان، و نه افراد بى ادب انتظار شرف و آبرو».(5)

ص: 306


1- . تفسير نمونه، ج 22، ذيل آيات 1-5 سورۀ حجر.
2- . نهج البلاغه، حكمت 5.
3- . بحارالانوار، ج 75، ص 68.
4- . همان، ص 67.
5- . همان.

به همين دليل هنگامى كه در زندگى پيشوايان بزرگ اسلام دقت مى كنيم مى بينيم كه دقيق ترين نكات مربوط به ادب را حتى دربرابر افراد كوچك رعايت مى كردند. اصولاً دين مجموعه اى است از آداب: ادب دربرابر خدا، ادب درمقابل پيامبر صلى الله عليه و آله و پيشوايان معصوم عليهم السلام، ادب درمقابل استاد و معلم، و پدر و مادر، و عالم و دانشمند. حتى دقت در آيات قرآن مجيد نشان مى دهد كه خداوند با آن مقام عظمت هنگامى كه با بندگان خود سخن مى گويد آداب را كاملاً رعايت مى كند! هنگامى كه چنين است، تكليف مردم درمقابل خدا و پيغمبرش روشن است.

در حديثى مى خوانيم: «هنگامى كه آيات آغاز سورۀ مؤمنون نازل شد و يك سلسله آداب اسلامى را به آن ها دستور داد، ازجمله خشوع در نماز، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله كه قبلاً هنگام نماز گاه به آسمان نظر مى افكند از آن به بعد ديگر سربرنمى داشت و هميشه به زمين نگاه مى فرمود».(1)

درمورد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيز اين موضوع به حدى مهم است كه قرآن با صراحت در آيات فوق مى گويد: بلندتر كردن صدا از صداى پيامبر صلى الله عليه و آله و جاروجنجال به راه انداختن درمقابل او موجب حبط اعمال و از بين رفتن ثواب است!

روشن است كه تنها رعايت اين نكته دربرابر پيامبر صلى الله عليه و آله كافى نيست، بلكه امور ديگرى نيز كه از نظر سوء ادب همانند صداى بلند و جاروجنجال است در محضرش ممنوع است و به اصطلاح فقهى: در اينجا بايد «الغاء خصوصيت» و «تنقيح مناط» كرد و اشباه و نظائر آن را به آن ملحق نمود.

در آيۀ 63 سورۀ نور نيز مى خوانيم: (لا تَجْعَلُوا دُعاءَ اَلرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً) كه جمعى از مفسران آن را چنين تفسير كرده اند: «دعوت پيامبر (از شما) را در ميان خود، مانند دعوت از يكديگر، قرار ندهيد، (و از دعوت پيامبر هيچ گاه تخلف نكنيد)».

ص: 307


1- . تفسير مجمع البيان و تفسير فخررازى، ذيل آيه ى 2 سورۀ مؤمنون.

جالب اينكه قرآن در آيات فوق، رعايت ادب را دربرابر پيامبر صلى الله عليه و آله، نشانۀ پاكى قلب و آمادگى آن براى پذيرش تقوا، و سبب آمرزش و اجر عظيم مى شمرد، در حالى كه بى ادبان را همچون چهارپايان بى عقل معرفى مى كند!

حتى بعضى از مفسران آيات مورد بحث را توسعه داده و گفته اند: اين آيات، مقامات پايين تر، مانند علما و دانشمندان و رهبران فكرى و اخلاقى را نيز شامل مى شود و مسلمانان موظف اند دربرابر آن ها نيز آداب را رعايت كنند. البته دربرابر امامان معصوم عليهم السلام اين مسأله روشن تر است، حتى در رواياتى كه از طريق اهل بيت عليهم السلام به ما رسيده، مى خوانيم: «هنگامى كه يكى از ياران با حالت جنابت خدمت شان رسيد امام عليه السلام بدون مقدمه فرمود:

«أما تَعلَمُ اَنَّهُ لا يَنبَغي لِلجُنُبِ اَن يَدخُلَ بُيُوتَ الاَنبِياءِ؟ ؛ آيا نمى دانى كه سزاوار نيست «جنب» وارد خانۀ پيامبران شود؟!».(1)

و در روايت ديگرى تعبير به «اِنَّ بُيُوتَ الاَنبِياءِ وَ اَولادِ الاَنبِياءِ لا يَدخُلُها الجُنُبُ» شده است، كه هم خانۀ پيامبران را شامل مى شود و هم خانۀ فرزندان آن ها را.

كوتاه سخن اينكه رعايت ادب دربرابر كبير و صغير، بخش مهمى از دستورات اسلامى را شامل مى شود، كه اگر بخواهيم همه را مورد بحث قرار دهيم از شكل تفسير آيات بيرون مى رويم. در اينجا اين بحث را با حديثى از امام سجاد، على بن الحسين عليه السلام در رسالۀ حقوق درمورد «رعايت ادب دربرابر استاد» پايان مى دهيم؛ فرمود: «حق كسى كه تو را تعليم و تربيت مى دهد اين است كه او را بزرگ دارى، مجلسش را محترم بشمرى و به سخنانش كاملاً گوش فرا دهى، و روبه روى او بنشينى، صدايت را از صداى او برتر نكنى، و هرگاه كسى از او سؤالى كند تو جواب ندهى، در محضرش با كسى سخن نگويى، و نزد او از

ص: 308


1- . بحارالانوار، ج 27، ص 255.

هيچ كس غيبت نكنى، اگر پشت سر از او بد گويند دفاع كنى، عيوبش را مستور دارى، و فضايلش را آشكار سازى، با دشمنانش همنشين نشوى، و دوستانش را دشمن ندارى. هنگامى كه چنين كنى فرشتگان الهى گواهى مى دهند كه تو به سراغ او رفته اى و براى خدا از او علم آموخته اى، نه براى خلق خدا».(1)

ب) بلند كردن صدا در كنار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله

جمعى از علما و مفسران گفته اند: آيات آغازين سورۀ حجرات (يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اَللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اِتَّقُوا اَللّهَ إِنَّ اَللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ اَلنَّبِيِّ) همان گونه كه از بلند كردن صدا نزد پيامبر صلى الله عليه و آله در زمان حياتش نهى مى كند، بعد از وفاتش را نيز شامل مى شود.(2)

اگر منظور آن ها شمول عبارت آيه است، ظاهر آيه مخصوص زمان حيات رسول اللّه صلى الله عليه و آله است، زيرا مى گويد: «صداى خود را برتر از صداى او نكنيد» و اين در حالى ممكن است كه پيامبر صلى الله عليه و آله حيات جسمانى داشته باشد و سخن بگويد. ولى اگر منظور، مناط و فلسفۀ حكم است كه در اين گونه موارد روشن است و اهل عرف الغاى خصوصيت مى كنند، تعميم مذكور بعيد به نظر نمى رسد، زيرا مسلم است كه هدف در اينجا رعايت ادب و احترام نسبت به ساحت قدسى پيامبر صلى الله عليه و آله است، بنابراين هرگاه بلند كردن صدا در كنار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله نوعى هتك و بى احترامى باشد بدون شك جايز نيست، مگر اينكه به صورت اذان نماز، يا تلاوت قرآن، يا ايراد خطابه و امثال آن باشد كه در اين گونه موارد، نه در حيات پيامبر صلى الله عليه و آله ممنوع است و نه در ممات او.

در حديثى در اصول كافى از امام باقر عليه السلام دربارۀ ماجراى وفات امام

ص: 309


1- . محجة البيضاء، ج 3، ص 450، (باب آداب الصحبة و المعاشرة).
2- . روح المعانى، ج 26، ص 125.

حسن مجتبى عليه السلام و ممانعتى كه «عايشه» در زمينۀ دفن آن حضرت در جوار پيامبر صلى الله عليه و آله انجام داد و سروصداهايى كه بلند شد، مى خوانيم: امام حسين عليه السلام به آيۀ (يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ اَلنَّبِيِّ...) استدلال فرمود و از رسول خدا صلى الله عليه و آله اين جمله را نقل كرد: «إنَّ اللّهَ حَرَّمَ مِنَ المُؤمِنِينَ أمواتاً ما حَرَّمَ مِنهُم أحياءً ؛ خداوند آنچه را از مؤمنان درحال حيات تحريم كرده در حال مماتشان نيز تحريم كرده است».(1)

اين حديث گواه ديگرى بر عموميت مفهوم آيه است.

ج) انضباط اسلامى در همه چيز و همه جا

مديريت و فرماندهى بدون رعايت انضباط هرگز به سامان نمى رسد و اگر كسانى كه تحت پوشش مديريت و رهبرى قرار دارند بخواهند خودسرانه عمل كنند، شيرازۀ كارها به هم مى ريزد، هر قدر نيز رهبر و فرمانده لايق و شايسته باشند.

بسيارى از شكست ها و ناكامى هايى كه دامن گير جمعيت ها و گروه ها و لشكرها شده از همين رهگذر بوده است و مسلمانان نيز طعم تلخ تخلف از اين دستور را بارها در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله چشيده اند كه روشن ترين آن ها داستان شكست احد به دليل بى انضباطى گروه اندكى از جنگجويان بود.

قرآن مجيد اين مسألۀ فوق العاده مهم را در عبارت كوتاه آيات فوق به صورت جامع و جالب مطرح ساخته، مى گويد: (يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اَللّهِ وَ رَسُولِهِ) . وسعت مفهوم آيه به قدرى زياد است كه هرگونه «تقدم» و «تأخر» و گفتار و رفتار خودسرانه و خارج از دستور رهبرى را شامل مى شود.

ص: 310


1- . اصول كافى (مطابق نقل «نورالثقلين»، ج 5، ص 80).

با اين حال در تاريخ زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله موارد زيادى ديده مى شود كه افرادى از فرمان او پيشى گرفتند، يا عقب افتادند و از اطاعت او سرپيچى نمودند و مورد ملامت و سرزنش شديد قرار گرفتند، ازجمله:

1. هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى فتح مكه حركت فرمود (سال هشتم هجرت) ماه مبارك رمضان بود. جمعيت زيادى با حضرت بودند، گروهى سواره و گروهى پياده. هنگامى كه به منزلگاه «كراع الغميم» رسيدند حضرت دستور داد ظرف آبى آوردند و روزۀ خود را افطار كرد. همراهان نيز افطار كردند، ولى عجيب اينكه جمعى از آن ها از پيامبر صلى الله عليه و آله پيشى گرفتند و حاضر به افطار نشدند و بر روزۀ خود باقى ماندند. پيامبر صلى الله عليه و آله آن ها را «عصاة» يعنى «جمعيت گنهكاران» ناميد.(1)

2. نمونه اى ديگر در داستان «حجة الوداع» در سال دهم هجرت اتفاق افتاد، كه پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد منادى ندا كند: هر كس حيوان قربانى با خود نياورده بايد نخست «عمره» به جا آورد و از احرام بيرون آيد، سپس مراسم حج را انجام دهد، اما آن هايى كه قربانى همراه خود آورده اند (و حج آن ها حج افراد است) بايد بر احرام خود باقى بمانند! سپس از قول حضرت گفت: اگر من شتر قربانى نياورده بودم عمره را تكميل مى كردم و از احرام بيرون مى آمدم. ولى گروهى از انجام اين دستور سر باززدند و گفتند: چگونه ممكن است پيامبر صلى الله عليه و آله بر احرام خود باقى بماند و ما از احرام بيرون آييم؟ آيا زشت نيست كه ما به سوى مراسم حج بعد از انجام عمره برويم، در حالى كه قطره هاى آب غسل (جنابت) از ما فرو مى ريزد؟!

پيامبر صلى الله عليه و آله از اين تخلف و بى انضباطى سخت ناراحت شد و آن ها را به شدت سرزنش كرد.(2)

ص: 311


1- . اين حديث را بسيارى از مورخان و محدثان نقل كرده اند از جمله: وسائل الشيعه، ج 7، ص 125 (ابواب من يصح منه الصوم) (با كمى تلخيص).
2- . بحارالانوار، ج 21، ص 386 (با تلخيص)

3. داستان تخلف از لشكر «اسامه» در آستانۀ وفات پيامبر صلى الله عليه و آله معروف است كه حضرت به مسلمانان دستور داد به فرماندهى «اسامة بن زيد» براى جنگ با روميان آماده شوند، و به مهاجران و انصار فرمود كه با اين لشكر حركت كنند.

شايد مى خواست هنگام رحلتش مسائلى كه در امر خلافت واقع شد تحقق نيابد و حتى تخلف كنندگان از لشكر اسامه را لعن فرمود، اما با اين حال گروهى از حركت سر باززدند، به اين بهانه كه در اين شرايط خاص، پيامبر صلى الله عليه و آله را تنها نمى گذاريم.(1)

4. داستان «قلم و دوات» در ساعات آخر عمر پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله نيز معروف و تكان دهنده است، و بهتر است عين عبارت صحيح مسلم را در اينجا بياوريم:

«لَمّا حَضَرَ رَسولُ اللّهِ و فِى البَيتِ رِجالٌ فيهِم عُمَرُ بنُ الخَطّابِ فَقالَ النَّبِىُّ صلى الله عليه و آله هَلُمَّ أكتُبُ لَكُم كِتاباً لا تَضِلُّونَ بَعدَهُ! فَقالَ عُمَرُ: اِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَد غَلَبَ عَلَيهِ الوَجَعُ! و عِندَكُمُ القُرآنُ، حَسبُنا كِتابُ اللّهِ! فَاخْتَلَفَ اَهلُ البَيتِ، فَاختَصَموا، فَمِنهُم مَن يَقولُ: قَرِّبُوا يَكتُبْ لَكُم رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله كِتاباً لَن تَضِلُّوا بَعدَهُ و مِنهُمْ مَن يَقُولُ: ما قالَ عُمَرُ، فَلَمّا اَكثَرُوا اللَّغوَ وَالاِختِلافَ عِندَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله، قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: قُومُوا!؛ هنگامى كه وفات پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك شد گروهى در خانه نزد او بودند، ازجمله عمر بن خطاب. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

نامه اى بياوريد تا براى شما مطلبى بنويسم كه هرگز بعد از آن گمراه نشويد! عمر گفت: بيمارى بر پيامبر صلى الله عليه و آله غلبه كرده است! (و - العياذ باللّه - سخنان ناموزون مى گويد!) قرآن نزد شماست و همين كتاب الهى ما را كافى است!!

در اين هنگام ميان حاضران در خانه اختلاف افتاد، بعضى گفتند: بياوريد تا

ص: 312


1- . المراجعات، ص 90.

پيامبر نامۀ خود را بنويسد، تا هرگز گمراه نشويد، در حالى كه بعضى ديگر سخن عمر را تكرار مى كردند! هنگامى كه سخنان ناموزون و اختلاف بالا گرفت پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: برخيزيد و از من دور شويد».(1)

قابل توجه اينكه عين اين حديث را با مختصر تفاوتى، «بخارى» نيز در صحيح خود آورده است.(2)

اين ماجرا از حوادث مهم تاريخ اسلام است كه نياز به تحليل فراوان دارد، ولى به هر حال يكى از روشن ترين موارد تخلف از دستور پيامبر صلى الله عليه و آله و مخالفت با آيۀ مورد بحث (يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اَللّهِ وَ رَسُولِهِ) محسوب مى شود.

مسألۀ مهم اينجاست كه رعايت اين انضباط الهى و اسلامى به روح تسليم بودن كامل و پذيرش رهبرى در تمام شؤن زندگى و ايمان محكم به مقام شامخ رهبر نياز دارد.

ميهمان نوازى و حق ميهمان در روايات اسلامى
اشاره

ميهمان نوازى و حق ميهمان در روايات اسلامى(3)

در آيۀ 53 سورۀ احزاب مى خوانيم: (يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ اَلنَّبِيِّ إِلاّ أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلى طَعامٍ غَيْرَ ناظِرِينَ إِناهُ وَ لكِنْ إِذا دُعِيتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لا مُسْتَأْنِسِينَ لِحَدِيثٍ إِنَّ ذلِكُمْ كانَ يُؤْذِي اَلنَّبِيَّ فَيَسْتَحْيِي مِنْكُمْ وَ اَللّهُ لا يَسْتَحْيِي مِنَ اَلْحَقِّ وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ذلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اَللّهِ وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذلِكُمْ كانَ عِنْدَ اَللّهِ عَظِيماً) ؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! در خانه هاى پيامبر داخل نشويد مگر به شما براى

ص: 313


1- . صحيح مسلم، ج 3، كتاب الوصيه، ص 1259، ح 22.
2- . صحيح بخارى، ج 6، باب مرض النبى و وفاته، ص 11.
3- . تفسير نمونه، ج 17، ذيل آيۀ 53 سورۀ احزاب.

صرف غذا اجازه داده شود، مشروط بر اينكه (قبل از موعد نياييد و) در انتظار وقت غذا ننشينيد؛ امّا هنگامى كه دعوت شديد داخل شويد و وقتى غذا خورديد پراكنده شويد، و (بعد از صرف غذا) به بحث و صحبت ننشينيد؛ زيرا اين عمل، پيامبر را ناراحت مى نمايد، ولى از شما شرم مى كند (و چيزى نمى گويد)؛ امّا خداوند از (بيان) حق شرم نمى كند! و هنگامى كه چيزى از وسايل زندگى را (به عنوان عاريت) از آنان [همسران پيامبر] مى خواهيد از پشت پرده بخواهيد؛ اين كار براى پاكى دل هاى شما و آنها بهتر است! و شما حق نداريد پيامبر خدا را آزار دهيد، و نه هرگز همسران او را بعد از او به همسرى خود درآوريد كه (گناه) اين كار نزد خدا بزرگ است!».

نكته ها:
اشاره

به تناسب بحثى كه در اين آيات آمده، مناسب است گوشه اى از تعليمات اسلام را دربارۀ اصل مسألۀ «ميهمان دارى و حق ميهمان و وظايف ميزبان» بياوريم:

1. ميهمان نوازى

اسلام اهميت خاصى براى مسألۀ ميهمان نوازى قائل شده، تا آنجا كه در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «الضَّيفُ دَليلُ الجَنَّةِ ؛ميهمان، راهنماى راه بهشت است».(1)

اهميت و احترام ميهمان به اندازه اى است كه در اسلام به عنوان هديه اى آسمانى تلقى شده است. رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «اِذا أرادَ اللّهُ بِقَومٍ خَيراً أهدى اِلَيهِم هَديَّةً، قالوا: وَ ما تِلكَ الهَديَّةُ؟ قالَ: الضَّيفُ، يُنزِلُ بِرِزقِهِ، وَ يَرتَحِلُ بِذُنوبِ أهلِ البَيتِ ؛ هنگامى كه خداوند اراده كند نسبت به جمعيتى نيكى نمايد هديۀ گران بهايى براى آن ها مى فرستد. عرض كردند: اى پيامبر خدا! چه هديه اى؟

ص: 314


1- . بحارالانوار، ج 75، ص 460، ح 14.

فرمود: ميهمان، با روزى خويش وارد مى شود، و گناهان خانواده را با خود مى برد (و آن ها بخشيده مى شوند)».(1)

جالب اينكه كسى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كرد: پدر و مادرم فداى تو باد! برنامۀ من اين است كه... نماز را بر پا مى دارم، زكات را به موقع مى پردازم، و از ميهمان با آغوش باز و به خاطر خدا پذيرايى مى كنم. فرمود: «بَخٍّ بَخٍّ بَخٍّ ما لِجَهَنَّمَ عَلَيكَ سَبيلٌ، اِنَّ اللّهَ قَد بَرَّأكَ مِنَ الشُّحِّ اِن كُنتَ كَذلِكَ ؛ آفرين، آفرين، آفرين بر تو باد! جهنم راهى به سوى تو ندارد، اگر چنين باشى خداوند تو را از هرگونه بخل پاك ساخته است».

در اين زمينه سخن بسيار است، اما براى اختصار به همين مقدار قناعت مى كنيم.

2. رعايت سادگى در پذيرايى

با تمام اهميتى كه ميهمان دارد پذيرايى هاى پرتكلف و پر زرق و برق از نظر اسلام نه تنها كار خوبى نيست، بلكه رسماً از آن نهى شده است. اسلام توصيه مى كند كه پذيرايى ها ساده باشد و يك دستورالعمل جالب عادلانه ميان ميهمان و ميزبان قرار داده است و آن اينكه «ميزبان از آنچه دارد مضايقه نكند، و ميهمان نيز بيش از آن را انتظار نداشته باشد».

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «المؤمِنُ لا يَحتَشِمُ مِن أخيهِ، وَ ما أدري أيُّهُما أعجَبُ؟ الَّذي يُكَلِّفُ أخاهُ إذا دَخَلَ عَلَيهِ أن يَتَكَلَّفَ لَهُ؟ أو المُتَكَلِّفُ لِأخيهِ؟ ؛ افراد باايمان از برادر مؤمن خود رودربايستى ندارند، و من نمى دانم كدام يك از اين دو عجيب تر است؟ كسى كه هنگام ورود بر برادر خود او را به تكلف مى افكند؟ و يا كسى كه شخصاً به سراغ تكلف براى ميهمان مى رود؟».(2)

ص: 315


1- . بحارالانوار، ج 75، ص 460، ح 14.
2- . همان، ص 453.

«سلمان فارسى» از پيغمبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله چنين نقل مى كند كه فرمود: «أن لا نَتَكَلَّفَ لِلضَّيفِ ما لَيسَ عِندَنا، وَ أن نُقَدِّمَ اِلَيهِ ما حَضَرَنا ؛ براى ميهمان نسبت به آنچه نداريم تكلف نكنيم، و از آنچه موجود است مضايقه ننماييم».(1)

3. حق ميهمان

ميهمان از نظر اسلام هديه اى آسمانى، و فرستاده و رسول خداست، و بايد او را همچون جان گرامى داشت و نهايت احترام را دربارۀ او انجام داد، تا آنجا كه اميرمؤمنان على عليه السلام از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: «مِن حَقِّ الضَّيفِ أن تَمشِىَ مَعَهُ فَتُخرِجَهُ مِن حَريمِكَ إلى البابِ ؛ از حقوق ميهمان اين است كه او را تا در خانه بدرقه كنى».(2)

و تا آنجا كه به تكلف نينجامد بايد وسايل آسايش و راحتى او را فراهم كرد، همان گونه كه در حديثى مى خوانيم: يكى از حقوق ميهمان اين است كه حتى خلال دندان براى او فراهم سازند: «قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِن حَقِّ الضَّيفِ أن يُعَدَّ لَهُ الخِلالُ» .(3)

برخى از ميهمان ها افرادى كم رو و خجالتى هستند و به همين دليل دستور داده شده كه از آن ها دربارۀ غذا خوردن سؤال نكنند، بلكه سفره غذا را آماده سازند، اگر مايل بود بخورد چنان كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «لا تَقُل لِأخيكَ اِذا دَخَلَ عَلَيكَ أكَلتَ اليَومَ شَيئاً؟ وَلكِن قَرِّب اِلَيهِ ما عِندَكَ، فَاِنَّ الجَوادَ كُلَّ الجَوادِ مَن بَذَلَ ما عِندَهُ ؛ هنگامى كه برادرت بر تو وارد شود از او سؤال نكن كه آيا امروز غذا خورده اى يا نه؟ آنچه دارى براى او حاضر كن، چراكه سخاوتمند واقعى كسى است كه از بذل آنچه حاضر دارد مضايقه نكند».(4)

ص: 316


1- . محجة البيضاء، ج 3، ص 29 (باب ثالث).
2- . بحارالانوار، ج 75، ص 451.
3- . همان، ص 455.
4- . همان.

ازجمله وظايف ميزبان در پيشگاه خدا اين است كه غذايى را كه آماده ساخته تحقير نكند، چراكه نعمت خدا هرچه باشد عزيز و محترم است، ولى ميان مترفين و افراد تكلف كننده معمول است كه هرقدر سفره را رنگين كنند، مى گويند: چيز ناقابلى است و لايق شما نيست! ميهمان نيز وظيفه دارد آن را كوچك نشمرد. در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «هَلَكَ امرؤٌ إحتَقَرَ لِأخيهِ ما يَحضُرُهُ وَ هَلَكَ امرُؤٌ احتَقَرَ لِأخيهِ ما قَدَّمَ إلَيهِ ؛ ميزبانى كه آنچه را براى برادرش آماده ساخته، كوچك بشمرد هلاك (و گمراه) شده است، همچنين ميهمانى كه آنچه را كه نزد او حاضر كرده اند كوچك بشمرد گمراه است».(1)

اسلام به قدرى در گرامى داشتن ميهمان موشكاف است كه مى گويد: هنگامى كه ميهمان وارد مى شود به او كمك كنيد، اما براى رفتن از منزل به او كمك نكنيد، مبادا تصور كند مايل به رفتن او هستيد.(2)

4. وظايف ميهمان

هميشه مسئوليت ها جنبۀ متقابل دارد، يعنى همان گونه كه ميزبان وظايف مهمى دربرابر ميهمان دارد، ميهمان نيز وظايف قابل ملاحظه اى دارد. علاوه بر آنچه در احاديث بالا ذكر شد، ميهمان موظف است آنچه را كه صاحب خانه درمورد منزلش پيشنهاد مى كند انجام دهد، براى نمونه، هر جا را براى نشستن پيشنهاد مى كند بپذيرد. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «إذا دَخَلَ أحَدُكُم عَلى أخيهِ في رَحلِهِفَليَقعُد حَيثُ يَأمُرُهُ صاحِبُ الرَّحلِ، فإنَّ صاحِبَ الرَّحلِ أعرَفُ بِعَورَةِ بَيتِهِ مِنَ الدّاخِلِ عَلَيهِ ؛ هنگامى كه يكى از شما وارد منزل برادر مسلمانش مى شود جايى بنشيند كه

ص: 317


1- . محجة البيضاء، ج 3، ص 30.
2- . بحارالانوار، ج 75، ص 455، ح 27.

ميزبان به او پيشنهاد مى كند، چراكه صاحب منزل از وضع منزل خود و آن قسمت هايى كه نبايد آشكار شود آگاه است».(1)

كوتاه سخن اينكه ميهمان نوازى و آداب ميهمان دارى و وظايف و خصوصيات هر كدام، بحث گسترده اى را در آداب معاشرت اسلامى به خود اختصاص داده است.(2)

اما با نهايت تأسف در عصر ما كه عصر غلبۀ مادّى گرى بر جهان است اين سنت قديمى انسانى چنان محدود شده كه در بعضى از جوامع غربى تقريباً برچيده شده است و شنيده ايم هنگامى كه بعضى از آن ها به كشورهاى اسلامى مى آيند و گستردگى ميهمان دارى و ميهمان نوازى را مى بينند كه هنوز در خانواده هاى اصيل اين مرز و بوم به صورت گرم و مملو از عواطف برقرار است، شگفت زده مى شوند كه چگونه ممكن است افرادى بهترين وسايل موجود خانه و باارزش ترين غذاهاى خود را براى پذيرايى از مهمان هايى بگذارند كه گاهى با آن ها ارتباط كمى دارند و شايد تنها در يك سفر كوتاه آشنا شده اند؟!

ولى توجه به احاديث اسلامى - كه گوشه اى از آن در بالا آمد - دليل اين ايثار و فداكارى را روشن مى سازد و محاسبات معنوى را در اين زمينه مشخص مى كند، محاسباتى كه براى ماده پرستان فرهنگ نامفهومى است.

بدون اجازه وارد خانۀ مردم نشويد
اشاره

بدون اجازه وارد خانۀ مردم نشويد(3)

در آيات 27 تا 29 سورۀ نور مى خوانيم: (يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ

ص: 318


1- . بحارالانوار، ج 75، ص 451.
2- . براى توضيح بيشتر ر. ك: بحارالانوار، باب هاى 88-94 از ابواب كتاب العشره از جلد 17؛ محجة البيضاء، ج 3، باب چهارم «فضيلة الضيافة».
3- . تفسير نمونه، ج 14، ذيل آيات 27-29 سورۀ نور.

بُيُوتِكُمْ حَتّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِها ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ * فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِيها أَحَداً فَلا تَدْخُلُوها حَتّى يُؤْذَنَ لَكُمْ وَ إِنْ قِيلَ لَكُمُ اِرْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكى لَكُمْ وَ اَللّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ * لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ مَسْكُونَةٍ فِيها مَتاعٌ لَكُمْ وَ اَللّهُ يَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَكْتُمُونَ) .

تفسير

در اين آيات بخشى از آداب معاشرت و دستورهاى اجتماعى اسلام كه ارتباط نزديكى با مسائل مربوط به حفظ عفت عمومى دارد بيان شده است، و آن، طرز ورود به خانه هاى مردم و چگونگى گرفتن اجازۀ ورود است.

نخست مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به خانه هايى غير از خانۀ خود وارد نشويد، تا اجازه بگيريد و بر اهل آن خانه سلام كنيد»، (با اين كار، تصميم ورود خود را از قبل به اطلاع آن ها برسانيد و موافقت آن ها را جلب نماييد «اين براى شما بهتر است، شايد متذكر شويد».

جالب اينكه در اينجا جملۀ (تَسْتَأْنِسُوا) به كار رفته است، نه «تستأذنوا»، زيرا جملۀ دوم فقط اجازه گرفتن را بيان مى كند، در حالى كه جملۀ اول كه از مادۀ «انس» گرفته شده اجازه اى همراه با محبت و لطف و آشنايى و صداقت را مى رساند، و نشان مى دهد كه حتى اجازه گرفتن بايد كاملاً مؤدبانه و دوستانه و خالى از هرگونه خشونت باشد.

بنابراين، اگر اين جمله را بشكافيم بسيارى از آداب مربوط به اين بحث در آن خلاصه شده است. مفهومش اين است كه فرياد نكشيد، در را محكم نكوبيد، با عبارات خشك و زننده اجازه نگيريد، و هنگامى كه اجازه داده شد، بدون سلام وارد نشويد، سلامى كه نشانۀ صلح و صفا و پيام آور محبت و دوستى است.

قابل توجه اينكه اين حكم را كه جنبۀ انسانى و عاطفى آن روشن است با دو

ص: 319

جملۀ (ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ) و (لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ) همراه مى كند كه خود دليلى بر اين است كه اين گونه احكام در اعماق عواطف و عقل و شعور انسانى ريشه دارد و اگر انسان كمى در آن بينديشد متذكر خواهد فهميد كه خير و صلاح او در آن است.

در آيۀ بعد با جملۀ ديگرى اين دستور تكميل مى شود: «اگر كسى را در خانه نيافتيد وارد آن نشويد تا به شما اجازه داده شود».

ممكن است منظور از اين تعبير اين باشد كه گاهى در خانه كسانى هستند، ولى كسى كه به شما اجازۀ ورود دهد و صاحب اختيار و صاحب خانه باشد حضور ندارد. شما در اين صورت حق ورود نخواهيد داشت. يا اينكه اصلاً كسى در خانه نيست، اما ممكن است صاحب خانه در منزل همسايگان و يا نزديك آن محل باشد و هنگامى كه صداى در زدن و يا صداى شما را بشنود بيايد و اذن ورود دهد، در اين صورت حق ورود داريد. به هر حال آنچه مطرح است اين است كه بدون اذن داخل نشويد. سپس اضافه مى كند: «و اگر به شما گفته شود:

بازگرديد، اين سخن را پذيرا شويد و بازگرديد، كه براى شما بهتر و پاكيزه تر است».

اشاره به اينكه هرگز جواب رد، شما را ناراحت نكند، چه بسا صاحب خانه در حالتى است كه از ديدن شما در آن حالت ناراحت مى شود، و يا وضع او و خانه اش آمادۀ پذيرش مهمان نيست!

و از آنجا كه هنگام شنيدن جواب منفى گاهى حس كنجكاوى بعضى تحريك مى شود و به فكر اين مى افتند كه با نگاه كردن از درز در، يا با گوش دادن و استراق سمع، مطالبى از اسرار درون خانه را كشف كنند، در ذيل همين آيه مى فرمايد:

«خدا به آنچه انجام مى دهيد آگاه است»؛ (وَ اَللّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ) .

و چون هر حكمى استثنايى دارد كه رفع ضرورت ها و مشكلات از راه آن استثنا به صورت معقول انجام مى شود، در آخرين آيۀ مورد بحث مى فرمايد:

ص: 320

«گناهى بر شما نيست كه وارد خانه هاى غيرمسكونى شويد كه در آنجا متاعى متعلق به شما وجود دارد». و در پايان آيه مى فرمايد: «و خدا آنچه را آشكار مى كنيد و پنهان مى داريد مى داند».

شايد اشاره به اين است كه گاهى بعضى از افراد از اين استثنا سوءاستفاده كرده و به بهانه اين حكم وارد خانه هاى غيرمسكونى مى شوند تا اسرارى را كشف كنند، و يا به اين بهانه كه نمى دانستيم اين جا مسكونى است، وارد، اما خدا از همه اين امور آگاه است و سوء استفاده كنندگان را به خوبى مى شناسد.

نكته ها:
1. امنيت و آزادى در محيط خانه

بى شك وجود انسان دو بُعد دارد: فردى و اجتماعى، و به همين دليل نيز دو نوع زندگى دارد: خصوصى و عمومى، كه هر كدام براى خود ويژگى هايى دارد و آداب و مقرراتى.

انسان ناچار است در محيط اجتماع آداب و قيد و بندهاى زيادى را از نظر لباس و طرز حركت و رفت و آمد تحمل كند، ولى پيداست كه ادامۀ اين وضع در تمام مدت شبانه روز خسته كننده و دردسرآفرين است.

او مى خواهد مدتى از شبانه روز را آزاد باشد، قيد و بندها را دور كند، به استراحت بپردازد، با خانواده و فرزندان خود گفتگوهاى خصوصى نمايد و تا آنجا كه ممكن است از اين آزادى بهره گيرد، به همين دليل به خانۀ خصوصى خود پناه مى برد و با بستن درها به روى ديگران، زندگى خويش را به طور موقت از جامعه جدا مى سازد و همراه آن از انبوه قيد و بندها و آدابى كه ناچار بود در محيط اجتماع بر خود تحميل كند آزاد مى شود.

حال بايد در اين محيط آزاد با اين فلسفۀ روشن، امنيت كافى وجود داشته

ص: 321

باشد، اگر بنا باشد هر كس سرزده وارد اين محيط شود و به حريم امن آن تجاوز كند ديگر آن آزادى و استراحت و آرامش وجود نخواهد داشت و به محيط كوچه و بازار تبديل مى شود.

به همين دليل هميشه ميان انسان ها مقرارت ويژه اى در اين زمينه بوده است و در تمام قوانين دنيا وارد شدن به خانۀ اشخاص بدون اجازۀ آن ها ممنوع است و مجازات دارد. حتى در مواردى كه به دلايل امنيتى يا دلايل ديگر، ضرورتى باشد كه بدون اجازه وارد شوند، مقامات محدود و معينى حق دادن چنين اجازه اى را دارند. در اسلام نيز در اين زمينه دستور بسيار مؤكدى داده شده و آداب و ريزه كارى هايى وجود دارد كه نظير آن كمتر ديده مى شود.

در حديثى مى خوانيم: «ابوسعيد» - از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله - اجازۀ ورود به منزل آن حضرت را خواست، در حالى كه روبه روى در خانۀ پيامبر صلى الله عليه و آله ايستاده بود. حضرت فرمود: هنگام اجازه گرفتن روبه روى در نايست!

در روايت ديگرى مى خوانيم كه خود آن حضرت هنگامى كه به در خانۀ كسى مى رفت، روبه روى در نمى ايستاد، بلكه در طرف راست يا چپ قرار مى گرفت و مى فرمود: السلام عليكم (و به اين وسيله اجازۀ ورود مى گرفت)، زيرا آن روز هنوز معمول نشده بود كه دربرابر در خانه پرده بياويزند.(1)

حتى در روايات اسلامى مى خوانيم كه انسان وقتى مى خواهد وارد خانۀ مادر يا پدر و يا حتى فرزند خود شود، اجازه بگيرد.

در روايتى آمده است كه مردى از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد: آيا هنگامى كه مى خواهم وارد خانۀ مادرم شوم بايد اجازه بگيرم؟ فرمود: آرى.

عرض كرد: مادرم غير از من خدمتگزارى ندارد، بازهم بايد اجازه بگيرم؟ فرمود:

«أَتُحِبُّ أن تَراها عُريانَةً؟؛

ص: 322


1- . تفسير فخررازى، ج 23، ص 198، ذيل آيۀ مورد بحث.

آيا دوست دارى مادرت را برهنه ببينى؟» عرض كرد: نه. فرمود: «فَاستَأذِن عَلَيها! ؛بنابراين از او اجازه بگير!».(1)

در روايت ديگرى مى خوانيم: روزى پيامبر صلى الله عليه و آله مى خواست وارد خانۀ دخترش فاطمه عليها السلام شود، نخست در را كمى باز كرد، سپس فرمود: السلام عليكم! فاطمه عليها السلام پاسخ سلام پدر را داد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اجازه دارم وارد شوم؟ عرض كرد: وارد شو اى رسول خدا! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: كسى كه همراه من است نيز اجازه دارد وارد شود؟ فاطمه عليها السلام عرض كرد: مقنعه بر سر من نيست؛ هنگامى كه خود را با حجاب اسلامى پوشانيد، پيامبر صلى الله عليه و آله دوباره سلام كرد و فاطمه عليها السلام جواب داد و دوباره براى خود اجازۀ ورود گرفت و بعد از پاسخ موافق فاطمه عليها السلام، براى همراهش جابربن عبداللّه نيز اجازۀ ورود گرفت.(2)

اين حديث به خوبى نشان مى دهد كه تا چه اندازه پيامبر صلى الله عليه و آله كه يك الگو و سرمشق براى عموم مسلمانان بود اين نكات را به دقت رعايت مى فرمود.

حتى در بعضى از روايات مى خوانيم كه بايد سه بار اجازه گرفت تا اهل خانه اجازۀ اول را بشنوند، هنگام اجازۀ دوم خود را آماده سازند و هنگام اجازۀ سوم اگر خواستند، اجازه دهند و اگر نخواستند، اجازه ندهند!(3)

حتى بعضى لازم دانسته اند كه در ميان اين سه اجازه، فاصله اى باشد، چراكه گاهى لباس مناسبى بر تن صاحب خانه نيست، و گاهى در حالى است كه نمى خواهد كسى او را در آن حال ببيند، گاهى وضع اطاق به هم ريخته است و گاهى اسرارى وجود دارد كه نمى خواهد ديگرى بر آن واقف شود. بايد به او فرصتى داد تا خود را جمع وجور كند، و اگر اجازه نداد، بدون كمترين احساس ناراحتى بايد صرف نظر كرد.

ص: 323


1- . تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 586.
2- . همان، ص 587.
3- . وسائل الشيعه، ج 14، ص 161، ابواب مقدمات النكاح، باب 123.
2. منظور از «بيوت غير مسكونه» چيست؟

دربارۀ پاسخ اين سؤال ميان مفسران گفتگوست، بعضى گفته اند: منظور، ساختمان هايى است كه شخص خاصى در آن ساكن نيست، بلكه جنبۀ عمومى و همگانى دارد، مانند كاروان سراها، مهمان خانه ها، و همچنين حمام ها و مانند آن. اين مضمون در حديثى از امام صادق عليه السلام با صراحت آمده است.(1)

بعضى ديگر آن را به خرابه هايى تفسير كرده اند كه در و پيكرى ندارد و هر كس مى تواند وارد آن شود. اين تفسير بسيار بعيد به نظر مى رسد، چراكه كسى حاضر نيست متاع خود را در چنين خانه اى بگذارد.

بعضى ديگر آن را اشاره به انبارهاى تجار و دكان هايى مى دانند كه متاع مردم به عنوان امانت در آن نگهدارى مى شود و صاحب هر متاعى حق دارد براى گرفتن متاع خويش به آنجا مراجعه كند. اين تفسير نيز با ظاهر آيه چندان سازگار نيست.

اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور، خانه هايى باشد كه ساكن ندارد و انسان متاع خود را در آنجا به امانت گذاشته و رضايت ضمنى صاحب منزل را براى سركشى يا برداشتن متاع گرفته است.

البته قسمتى از اين تفاسير باهم منافاتى ندارد، ولى تفسير اول با معنى آيه سازگارتر است. همچنين از اين بيان روشن مى شود كه انسان، تنها به اين دليل كه متاعى در خانه اى دارد نمى تواند درِ خانه را بدون اجازۀ صاحب خانه بگشايد و وارد شود، هرچند در آن هنگام كسى در خانه نباشد.

3. مجازات كسى كه بدون اجازه به داخل خانۀ مردم نگاه مى كند

در كتب فقهى و حديث آمده است كه اگر كسى از روى عمد به داخل خانۀ

ص: 324


1- . وسائل الشيعه، ج 14، ص 161.

مردم نگاه كند و به صورت يا تن برهنۀ زنان بنگرد آن ها مى توانند در مرتبۀ اول او را نهى كنند، اگر خوددارى نكرد مى توانند با سنگ او را دور كنند، اگر باز اصرار داشته باشد با آلات قتاله مى توانند از خود و نواميس خود دفاع كنند و اگر در اين درگيرى شخص مزاحم و مهاجم كشته شود خونش هدر است. البته بايد هنگام جلوگيرى از اين كار سلسله مراتب را رعايت كنند، يعنى تا آنجا كه از راه آسان تر اين امر امكان پذير است از راه خشن تر اقدام نكنند.

خانه هايى كه غذا خوردن در آن ها مجاز است
اشاره

خانه هايى كه غذا خوردن در آن ها مجاز است(1)

در آيۀ 61 سورۀ نور مى خوانيم: (لَيْسَ عَلَى اَلْأَعْمى حَرَجٌ وَ لا عَلَى اَلْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى اَلْمَرِيضِ حَرَجٌ وَ لا عَلى أَنْفُسِكُمْ أَنْ تَأْكُلُوا مِنْ بُيُوتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ آبائِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أُمَّهاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ إِخْوانِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخَواتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَعْمامِكُمْ أَوْ بُيُوتِ عَمّاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخْوالِكُمْ أَوْ بُيُوتِ خالاتِكُمْ أَوْ ما مَلَكْتُمْ مَفاتِحَهُ أَوْ صَدِيقِكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَأْكُلُوا جَمِيعاً أَوْ أَشْتاتاً فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اَللّهِ مُبارَكَةً طَيِّبَةً كَذلِكَ يُبَيِّنُ اَللّهُ لَكُمُ اَلْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ) .

تفسير

از آنجا كه در آيات سابق (در سورۀ نور) سخن از اجازۀ ورود در اوقات معين يا به طور مطلق هنگام داخل شدن به منزل اختصاصى پدر و مادر بود، آيۀ مورد بحث درواقع استثنايى براى اين حكم است كه گروهى مى توانند در شرايط معينى بدون اجازه وارد منزل خويشاوندان و مانند آن شوند و حتى بدون اجازه غذا بخورند؛ نخست مى فرمايد: «بر نابينا و افراد لنگ و بيمار گناهى نيست (كه با شما هم غذا شوند)».

ص: 325


1- . تفسير نمونه، ج 14، ذيل آيۀ 61 سورۀ نور.

چراكه طبق صريح بعضى از روايات، اهل مدينه پيش از آنكه اسلام را پذيرا شوند افراد نابينا و شَل و بيمار را از حضور بر سر سفرۀ غذا منع مى كردند و با آن ها هم غذا نمى شدند و از اين كار نفرت داشتند، و به عكس، بعد از ظهور اسلام گروهى غذاى اين گونه افراد را جدا مى دادند، نه به اين علت كه از هم غذا شدن با آن ها تنفر داشتند، بلكه به اين دليل كه شايد شخص نابينا غذاى خوب را نبيند و آن ها ببينند و بخورند، و اين برخلاف اخلاق است، همچنين درمورد افراد لنگ و بيمار كه ممكن است در غذا خوردن عقب بمانند و افراد سالم پيشى بگيرند.

به هر دليلى كه بود با آن ها هم غذا نمى شدند و به همين علت، افراد نابينا و لنگ و بيمار نيز خود را كنار مى كشيدند، چراكه ممكن بود مايۀ ناراحتى ديگران شوند و اين عمل را براى خود گناه مى دانستند.

اين موضوع را از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه سؤال كردند آيۀ فوق نازل شد و گفت: هيچ مانعى ندارد كه آن ها با شما هم غذا شوند.(1)

البته در تفسير اين جمله مفسران تفسيرهاى ديگرى نيز ذكر كرده اند، ازجمله اينكه آيه ناظر به استثناى اين سه گروه از حكم جهاد است، و يا منظور اين است كه شما مجازيد اين گونه افراد ناتوان را با خود به خانه هاى يازده گانه اى كه در آيه به آن اشاره شده ببريد و آن ها نيز از غذاى آن ها بخورند.

ولى اين دو تفسير بسيار بعيد به نظر مى رسد و با ظاهر آيه سازگار نيست.

سپس قرآن مجيد اضافه مى كند: «بر خود شما نيز گناهى نيست كه از اين خانه ها بدون گرفتن اجازه غذا بخوريد: خانه هاى خودتان (منظور، فرزندان يا همسران است كه از آن تعبير به خانۀ خود شده است) يا خانه هاى پدرانتان، يا خانه هاى مادرانتان، يا خانه هاى برادرانتان، يا خانه هاى خواهرانتان، يا خانه هاى عموهايتان، يا خانه هاى عمّه هايتان، يا خانه هاى دايى هايتان، يا خانه هاى خاله هايتان، يا خانه اى كه كليدش در اختيار شماست، يا خانه هاى دوستانتان».

ص: 326


1- . تفسيرهاى در المنثور و نورالثقلين، ذيل آيۀ مورد بحث.

البته اين حكم شرايط و توضيحاتى دارد كه بعد از پايان تفسير آيه خواهد آمد.

سپس ادامه مى دهد: «بر شما گناهى نيست كه دسته جمعى يا جداگانه غذا بخوريد». گويا جمعى از مسلمانان در آغاز اسلام از غذا خوردن تنهايى ابا داشتند و اگر كسى را براى هم غذا شدن نمى يافتند مدتى گرسنه مى ماندند، قرآن به آن ها تعليم مى دهد كه غذا خوردن به صورت جمعى و فردى هر دو مجاز است.(1)

بعضى نيز گفته اند: گروهى از عرب مقيد بودند كه غذاى مهمان را به عنوان احترام جداگانه ببرند و خود با او هم غذا نشوند (مبادا شرمنده يا مقيد گردد). آيه اين قيدها را از آن ها برداشت و تعليم داد كه اين يك سنت ستوده نيست.(2)

بعضى ديگر گفته اند: جمعى مقيد بودند كه اغنيا با فقيران غذا نخورند و فاصلۀ طبقاتى را حتى بر سر سفره حفظ كنند. قرآن اين سنت غلط و ظالمانه را با عبارت فوق نفى كرد.(3) و البته مانعى ندارد كه آيه ناظر به همۀ اين امور باشد.

سپس به يك دستور اخلاقى ديگر اشاره كرده، مى گويد:

«هنگامى كه وارد خانه اى شديد بر خويشتن سلام كنيد، سلام و تحيّتى از نزد خداوند، سلام و تحيّتى پربركت و پاكيزه».

و سرانجام با اين جمله آيه را پايان مى دهد: «اين گونه خداوند آيات خويش را براى شما تبيين مى كند، شايد انديشه و تفكر كنيد».

دربارۀ اينكه منظور از اين «بيوت» (خانه ها) چه خانه هايى است، بعضى از مفسران آن را اشاره به خانه هاى يازده گانۀ فوق مى دانند و بعضى ديگر آن را مخصوص مساجد. ولى پيداست كه آيه مطلق است و همۀ خانه ها را شامل

ص: 327


1- . تفسير تبيان، ذيل آيۀ مورد بحث.
2- . همان.
3- . همان.

مى شود، اعم از خانه هاى يازده گانه اى كه انسان براى صرف طعام وارد آن مى شود، و يا غير آن از خانه هاى دوستان و خويشاوندان يا غير آن ها، زيرا هيچ دليلى بر محدوديت مفهوم وسيع آيه نيست.

همچنين دربارۀ اينكه منظور از سلام كردن بر خويشتن چيست، بعضى آن را به معنى سلام كردن بعضى بر بعضى ديگر دانسته اند، همان گونه كه در داستان بنى اسرائيل در سورۀ بقره آيۀ 54 مى خوانيم: «فاقتلوا انفسكم»: «بعضى از شما، بعضى ديگر را به عنوان مجازات بايد به قتل برسانند».

بعضى ديگر از مفسران آن را به معنى سلام كردن بر همسر و فرزندان و خانواده دانسته اند، چراكه آن ها به منزلۀ خود انسان اند، ولذا تعبير به «انفس» شده است. در آيۀ مباهله(1) نيز اين تعبير ديده مى شود، و اين نشان مى دهد كه گاهى نزديكى شديد يك فرد به ديگرى سبب مى شود كه از او تعبير به «نفس» (خود انسان) كنند، آن گونه كه نزديك بودن على عليه السلام به پيامبر صلى الله عليه و آله سبب اين تعبير شد. بعضى از مفسران نيز آيۀ فوق را اشاره به خانه هايى مى دانند كه شخص در آن ساكن نيست، كه انسان هنگام ورود به آنجا با اين عبارت بر خويشتن سلام مى كند: «السَّلامُ عَلَينا مِن قِبَلِ رَبِّنا؛ درود بر ما از سوى پروردگار ما» - يا - «السَّلامُ عَلَينا وَ عَلى عِبادِ اللّهِ الصّالِحينَ؛ درود بر ما و بر بندگان صالح خدا».

ما فكر مى كنيم منافاتى ميان اين تفسيرها نباشد. هنگام ورود به هر خانه اى بايد سلام كرد، مؤمنان بر يكديگر، و اهل منزل بر يكديگر، و اگر هم كسى نباشد، سلام كردن بر خويشتن، چراكه همۀ اين ها درحقيقت به سلام بر خويش باز مى گردد.

لذا در حديثى مى خوانيم كه وقتى تفسير اين آيه را از امام باقر عليه السلام سؤال كردند، در جواب فرمود: «هُوَ تَسليمُ الرَّجُلِ عَلى أهلِ البَيتِ حينَ يَدخُلُ ثُمَّ يَرُدّونَ

ص: 328


1- . آل عمران، آيۀ 61.

عَلَيهِ فَهُوَ سَلامُكُم عَلى أنفُسِكُم ؛ منظور، سلام كردن انسان بر اهل خانه است، هنگامى كه وارد خانه مى شود، آن ها طبعاً به او پاسخ مى گويند و سلام را به خود او بازمى گردانند و اين است سلام شما بر خودتان».(1)

و در حديث ديگرى از همان امام عليه السلام مى خوانيم: «اِذا دَخَلَ الرَّجُلُ مِنكُم بَيتَهُ فَاِن كانَ فيهِ أحَدٌ يُسَلِّمُ عَلَيهِ، وَ اِن لَم يَكُن فيهِ أحَدٌ فَليَقُل السَّلامُ عَلَينا مِن عِندِ رَبِّنا يَقولُ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ تَحِيَّةً مِن عِندِ اللّهِ مُبارَكَةً طَيِّبَةً ؛هنگامى كه كسى از شما وارد خانه اش مى شود اگر در آنجا كسى باشد بر او سلام كند، و اگر كسى نباشد بگويد: سلام بر ما از سوى پروردگار ما، همان گونه كه خداوند در قرآن فرموده است: (تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اَللّهِ مُبارَكَةً طَيِّبَةً) ».(2)

نكته ها:
1. آيا خوردن غذاى ديگران مشروط به اجازۀ آن ها نيست؟

چنان كه در آيۀ فوق ديديم خداوند اجازه داده است كه انسان از خانه هاى بستگان نزديك و بعضى از دوستان و مانند آن ها - كه در مجموع يازده مورد مى شود - غذا بخورد، و در آيه اجازه گرفتن از آن ها شرط نشده بود، و بى شك، مشروط به اجازه نيست چون با وجود اجازه، از غذاى هر كسى مى توان خورد و اين يازده گروه خصوصيتى ندارد.

ولى آيا احراز رضايت باطنى (به اصطلاح: از طريق شاهد حال) به خاطر خصوصيت و نزديكى اى كه ميان طرفين مى باشد شرط است؟

ظاهر اطلاق آيه اين شرط را نيز نفى مى كند، همين اندازه را كه احتمال رضايت او باشد (كه در بيشتر موارد هست) كافى مى شمرد.

ص: 329


1- . نورالثقلين، ج 3، ص 627.
2- . همان.

ولى اگر وضع طرفين به صورتى درآمده كه يقين به عدم رضايت داشته باشند گرچه ظاهر آيه نيز از اين نظر اطلاق دارد، اما بعيد نيست كه آيه از چنين صورتى منصرف باشد، به خصوص كه اين گونه افراد، نادرند و معمولاً اطلاقات شامل اين گونه افراد نادر نمى شود. بنابراين، آيۀ فوق در محدودۀ خاصى، آيات و رواياتى را كه تصرف در اموال ديگران را مشروط به احراز رضايت آن ها كرده است تخصيص مى زند، ولى تكرار مى كنيم كه اين تخصيص در محدودۀ معينى است، يعنى غذا خوردن به مقدار نياز، خالى از اسراف و تبذير. آنچه در بالا ذكر شد، ميان فقهاى ما مشهور است و قسمتى از آن نيز با صراحت در روايات آمده است.

در روايت معتبرى مى خوانيم: هنگامى كه تفسير جملۀ (أَوْ صَدِيقِكُمْ) را از امام صادق عليه السلام سؤال كردند، فرمود: «هُوَ وَاللَّهِ الرَّجُلُ يَدخُلُ بَيتَ صَديقِهِ فَيَأكُلُ بِغَيرِ إذنِهِ ؛ به خدا قسم! منظور اين است كه انسان داخل خانۀ برادرش مى شود و بدون اجازه غذا مى خورد».(1)

روايات متعدد ديگرى نيز به همين مضمون نقل شده كه در آن ها آمده است:

اجازه گرفتن در اين موارد شرط نيست (البته اختلافى ميان فقها نيست كه با نهى صريح يا علم به كراهت جايز نيست و آيه از آن انصراف دارد).

درمورد «عدم افساد» (و عدم اسراف) نيز در بعضى از روايات تصريح شده است.(2) تنها چيزى كه در اينجا باقى مى ماند روايتى است كه در همين باب وارد شده و مى گويد: تنها از مواد غذايى خاصى مى توان استفاده كرد، نه هر غذايى.

ولى از آنجا كه اين روايت مورد اعراض فقهاست، سند آن معتبر نخواهد بود.

ص: 330


1- . وسائل الشيعه، ج 16، ص 434، كتاب اطعمه و اشربه ابواب آداب المائده، باب 24، ح 1.
2- . همان، ح 2.

بعضى ديگر از فقها طعام هاى نفيس و عالى را كه صاحب خانه گاهى براى خود يا مهمان محترمى و يا مواقع خاصى ذخيره كرده است استثنا كرده اند و اين استثنا به حكم انصراف آيه از اين صورت، بعيد به نظر نمى رسد.(1)

2. فلسفۀ اين حكم اسلامى

ممكن است اين حكم اسلامى در مقايسۀ با احكام شديد و محكمى كه در تحريم غصب، در برنامه هاى اسلامى آمده سؤال انگيز باشد كه چگونه اسلام با آن همه دقت و سخت گيرى كه در مسألۀ تصرف در اموال ديگران نموده، چنين امرى را مجاز شمرده است؟!

ما فكر مى كنيم اين سؤال متناسب با محيطهاى صددرصد مادى همچون محيط اجتماعى غربى هاست كه حتى فرزندان خود را كمى كه بزرگ شوند از خانه بيرون مى كنند! و عذر پدر و مادر را هنگام پيرى و از كارافتادگى مى خواهند! و هرگز حاضر نيستند دربرابر آن ها حق شناسى و محبت كنند، چراكه تمام مسائل در آنجا بر محور روابط مادى و اقتصادى دور مى زند و از عواطف انسانى خبرى نيست!

ولى اين مسأله با توجه به فرهنگ اسلامى و عواطف ريشه دار انسانى، به ويژه دربارۀ نزديكان و بستگان و دوستان خاص، كه حاكم بر اين فرهنگ است به هيچ وجه تعجب ندارد.

درحقيقت، اسلام پيوندهاى نزديك خويشاوندى و دوستى را مافوق اين مسائل دانسته است، و اين حاكى از نهايت صفا و صميميتى است كه در جامعۀ اسلامى بايد حاكم باشد، و تنگ نظرى ها و انحصارطلبى ها و خودخواهى ها از آن دور شود.

ص: 331


1- . جواهر الكلام، ج 36، ص 406، كتاب الاطعمة و الاشربة.

بدون شك، احكام غصب در غير اين محدوده حاكم است، ولى اسلام در اين محدودۀ خاص، مسائل عاطفى و پيوندهاى انسانى را مقدم شمرده، و درحقيقت الگويى است براى ساير روابط خويشاوندان و دوستان.

3. منظور از «صديق» كيست؟

شكى نيست كه صداقت و دوستى معنى وسيعى دارد و منظور از آن در اينجا به يقين دوستان خاص و نزديك اند كه با يكديگر رفت و آمد دارند، و ارتباط ميان آن ها ايجاب مى كند كه به منزل يكديگر بروند و از غذاى يكديگر بخورند، البته در اين گونه موارد، احراز رضايت شرط نيست، همين اندازه كه به نارضايى يقين نداشته باشند كافى است.

لذا بعضى از مفسران در ذيل اين جمله گفته اند: منظور، دوستى است كه در دوستى اش با تو صادقانه رفتار مى كند، و بعضى ديگر گفته اند: دوستى است كه ظاهر و باطنش با تو يكى است. از ظاهر اين تفسيرها پيداست كه همه به يك مطلب اشاره مى كنند.

همچنين از اين تعبير به طور اجمالى روشن مى شود كسانى كه تا اين اندازه دربرابر دوستانشان گذشت ندارند درواقع دوست نيستند!

در اينجا مناسب است گسترش مفهوم دوستى و شرايط جامع آن را كه در حديثى از امام صادق عليه السلام نقل شده، بشنويم: امام عليه السلام فرمود: «لا تَكونُ الصَّداقَةُ إلاّ بِحُدودِها، فَمَن كانَت فيهِ هذِهِ الحُدودُ أو شَيءٌ مِنها فَانسِبهُ إلَى الصَّداقَةِ وَ مَن لَم يَكُن فيهِ شَيءٌ مِنها فَلا تَنسِبهُ إلى شَيءٍ مِنَ الصَّداقَةِ:

فَأوَّلُها، أن تَكونَ سَريرَتُهُ وَ عَلانِيَتُهُ لَكَ واحِدَةً.

وَالثّاني، أن يَرَى زَينَكَ زَينَهُ وَ شَينَكَ شَينَهُ.

وَالثّالِثَةُ، أن لا تُغَيّرَهُ عَلَيكَ وِلايَةٌ وَ لا مالٌ.

ص: 332

وَالرّابِعَةُ، أن لا يَمنَعَكَ شَيئاً تَنالُهُ مَقدُرَتُهُ.

وَالخامِسَةُ، وَ هِىَ تَجمَعُ هذِهِ الخِصالَ أن لا يُسلِمَكَ عِندَ النَّكَباتِ ؛

دوستى جز با حدود و شرايطش امكان پذير نيست، كسى كه اين حدود و شرايط يا بخشى از آن در او باشد او را دوست بدان، و كسى كه هيچ يك از اين شرايط در او نيست چيزى از دوستى در او نيست:

نخستين شرط دوستى اين است كه باطن و ظاهرش براى تو يكى باشد.

دوم اين كه زينت و آبروى تو را زينت و آبروى خود بداند و عيب و زشتى تو را عيب و زشتى خود.

سوم، مقام و مال، وضع او را نسبت به تو تغيير ندهد!

چهارم، آنچه را در قدرت دارد از تو مضايقه ننمايد!

و پنجم، كه جامع همۀ اين صفات است، اين است كه تو را هنگام پشت كردن روزگار رها نكند».(1)

4. تفسير «ما ملكتم مفاتحه»

در برخى از شأن نزول ها آمده است كه در صدر اسلام هنگامى كه مسلمان ها به جهاد مى رفتند، گاهى كليد خانۀ خود را به افراد ازكارافتاده اى مى داند كه قادر به جهاد نبودند، و حتى به آن ها اجازه مى دادند كه از غذاهاى موجود در خانه بخورند، اما آن ها گاهى از ترس اينكه مبادا گناهى باشد، از خوردن امتناع مى ورزيدند.

طبق اين روايت، منظور از «مَا مَلَكْتُم مَّفَاتِحَهُ» (خانه هايى كه مالك كليدهاى آن ها شده ايد) همين است.(2) از «ابن عباس» نيز نقل شده كه منظور، وكيل انسان

ص: 333


1- . اصول كافى، ج 2، ص 467.
2- . تفسير قرطبى، ذيل آيه ى مورد بحث. در وسائل الشيعه، ج 16، ص 436 باب 24 از ابواب مائده، نيزحديثى به اين مضمون آمده است.

و نمايندۀ او در مسائلى مانند آب و ملك و زراعت و چهارپايان است كه به او اجازه داده شده از ميوۀ باغ به مقدار نياز بخورد و از شير حيوانات بنوشد. بعضى نيز آن را به «شخص انباردار» تفسير كرده اند كه حق دارد كمى از مواد غذايى تناول كند.

ولى با توجه به ساير گروه هايى كه در اين آيه نام آن ها برده شده، ظاهر اين است كه منظور از اين جمله، كسانى است كه كليد خانۀ خود را به دليل ارتباط نزديك و اعتماد، به دست ديگرى مى سپارند. ارتباط نزديك ميان اين دو سبب شده كه آن ها نيز در رديف بستگان و دوستان نزديك باشند، چه به طور رسمى وكيل باشد چه نباشد.

و اگر مى بينيم در بعضى از روايات اين جمله به وكيلى تفسير شده كه عهده دار سرپرستى اموال كسى است، درواقع از قبيل بيان مصداق است و منحصر به آن نيست.

آداب مجلس
اشاره

آداب مجلس(1)

الف) احترام به پيش كسوتان در مجالس
اشاره

در آيۀ يازدهم سورۀ مجادله مى خوانيم: (يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا إِذا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي اَلْمَجالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اَللّهُ لَكُمْ وَ إِذا قِيلَ اُنْشُزُوا فَانْشُزُوا يَرْفَعِ اَللّهُ اَلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ دَرَجاتٍ وَ اَللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ) .

تفسير

به دنبال دستورى كه درمورد ترك نجوا در مجالس، و محدود ساختن آن به موارد معين، در آيات گذشته (آيات آغازين سورۀ مجادله) آمده، در اين آيه يكى

ص: 334


1- . تفسير نمونه، ج 23، ذيل آيۀ 11 سورۀ مجادله.

ديگر از آداب مجلس را بازگو مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هرگاه به شما گفته شود كه به مجلس وسعت بخشيد و به تازه واردها جا دهيد اطاعت كنيد، كه اگر چنين كنيد خداوند جاى شما را در بهشت وسعت مى بخشد و در اين جهان به قلب و جان و رزق و روزى شما نيز وسعت مى دهد».

«تَفَسَّحُوا» از مادۀ «فسح» (بر وزن قفل) به معنى مكان وسيع است، بنابراين «تفسح» به معنى توسعه دادن مى باشد و اين يكى از آداب مجلس است كه وقتى تازه واردى داخل مى شود، حاضران، جمع وجورتر بنشينند و براى او جا باز كنند، مبادا سرگردان و خسته و شرمنده شود. اين موضوع يكى از عوامل تحكيم پيوندهاى محبت و دوستى است، برعكسِ نجوا كه در آيات قبل به آن اشاره شده بود كه از عوامل نفرت و بدبينى و دشمنى است.

حيرت انگيز است كه قرآن مجيد، اين كتاب بزرگ آسمانى كه به منزلۀ قانون اساسى مسلمين است حتى بسيارى از جزئيات مسائل اخلاقى و زندگى دسته جمعى مسلمانان را ناگفته نگذاشته و در لابه لاى دستورات مهم و بنيادى به اين جزئيات نيز اشاره مى كند، تا مسلمانان تصور نكنند پاى بند بودن فقط به اصول كلى براى آن ها كافى است.

جملۀ (يَفْسَحِ اَللّهُ لَكُمْ) (خداوند به شما وسعت مى بخشد) را جمعى از مفسران به توسعۀ مجالس بهشتى تفسير كرده اند، و اين پاداشى است كه خداوند به افرادى كه در اين جهان اين آداب را رعايت كنند مى دهد، ولى از آنجا كه آيه مطلق است و قيد و شرطى در آن نيست، مفهوم گسترده اى دارد و هرگونه وسعت بخشيدن الهى را، چه در بهشت، چه در دنيا، چه در روح و فكر، چه در عمر و زندگى، و چه در مال و روزى، شامل مى شود، و دربارۀ فضل خدا تعجبى نيست كه دربرابر يك چنين كار كوچكى چنان پاداش عظيمى قرار دهد، كه پاداش به قدر كرم اوست نه به قدر اعمال ما.

ص: 335

و از آنجا كه گاهى مجلس آن چنان مملو است كه بدون برخاستن بعضى جا براى ديگران پيدا نمى شود، و يا اگر جايى پيدا شود مناسب حال آن ها نيست، در ادامۀ آيه مى افزايد: «هنگامى كه به شما گفته شود برخيزيد، برخيزيد».

نه تعلل كنيد و نه هنگامى كه برمى خيزيد ناراحت شويد، چراكه گاهى تازه واردها براى نشستن از شما سزاوارترند، به دليل خستگى مفرط، يا كهولت سن، و يا احترام خاصى كه دارند، و يا دلايل ديگر، اين جاست كه بايد حاضران ايثار كنند و اين ادب اسلامى را رعايت نمايند، همان گونه كه در شأن نزول آيه آمده است: پيامبر صلى الله عليه و آله به جمعى از كسانى كه نزديك او نشسته بودند دستور داد جاى خود را به جمعى از تازه واردانى بدهند كه از مجاهدان بدر بودند و از نظر علم و فضيلت بر ديگران برترى داشتند. بعضى از مفسران با توجه به اينكه «انشزوا» (برخيزيد) در اينجا نيز مطلق است آن را به معنى گسترده ترى تفسير كرده اند كه هم شامل برخاستن از مجلس مى شود و هم قيام براى جهاد و نماز و كارهاى خير ديگر، ولى با توجه به جملۀ قبل كه قيد (فِي اَلْمَجالِسِ) دارد ظاهر اين است كه اين جمله نيز مقيد به همان قيد است كه از تكرار آن به سبب وجود قرينه پرهيز شده است.

سپس به بيان پاداش انجام اين دستور الهى پرداخته، مى فرمايد:

«اگر چنين كنيد خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده اند و از علم بهره دارند درجات عظيمى مى بخشد»؛ (يَرْفَعِ اَللّهُ اَلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ دَرَجاتٍ) .

اشاره به اينكه اطاعت اين دستورات دليل بر ايمان و علم و آگاهى است، و نيز اشاره به اينكه اگر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله به بعضى دستور داد از جا برخيزند و به تازه واردان جا دهند براى يك هدف مقدس الهى، يعنى احترام به پيشگامان در ايمان و علم بوده است.

ص: 336

تعبير به «درجات» (به صورت نكره و با صيغۀ جمع) اشاره به درجات عظيم و والايى است كه خداوند به اين گونه افرادى كه علم و ايمان را با هم دارند مى دهد، و درحقيقت كسانى كه به تازه واردان در كنار خود جا دهند درجه اى دارند و آن هايى كه علاوه بر اين كار، از علم و معرفت نيز بهره داشته باشند درجات بيشتر دارند.

و از آنجا كه گروهى اين آداب را با طيب خاطر و از صميم دل انجام مى دهند و گروه ديگرى با كراهت و ناخشنودى، و يا براى ريا و ظاهر، در پايان آيه مى افزايد:

«خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است»؛ (دَرَجاتٍ وَ اَللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ) .

نكته ها:
1. مقام علما و دانشمندان

گرچه آيه براى مورد خاصى نازل شده، ولى مفهوم عامى دارد و نشان مى دهد كه آنچه مقام آدمى را نزد خدا بالا مى برد، دو چيز است: ايمان و علم.

مى دانيم كه مقام «شهيد» در اسلام والاترين مقام است، در عين حال در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «فَضلُ العالِمِ عَلَى الشَّهيدِ دَرَجَةٌ، وَ فَضلُ الشَّهيدِ عَلَى العابِدِ دَرَجَهٌ... وَفَضلُ العالِمِ عَلى سائِرِ النّاسِ كَفَضلي عَلى أدناهُم! ؛ عالم يك درجه از شهيد بالاتر است، و شهيد يك درجه از عابد... و برترى عالم بر ساير مردم مانند برترى من بر كوچك ترين آن هاست».(1)

در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: «مَن جائَتهُ مَنِيَّتُهُ وَ هُوَ يَطلُبُ العِلمَ فَبَينَهُ وَ بَينَ الأنبِياءِ دَرَجَةٌ !؛ كسى كه مرگ او فرارسد در حالى كه در طلب علم است، ميان او و پيامبران يك درجه فاصله است!».(2)

ص: 337


1- . مجمع البيان، ج 9، ص 253.
2- . همان.

مى دانيم كه در شب هاى مهتابى، به ويژه شب چهاردهم ماه كه «بدر كامل» است، ستارگان در نور ماه محو مى شوند، و جالب اينكه در مقايسۀ عالم و عابد، در حديث ديگرى از پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است: «فَضلُ العالِمِ عَلَى العابِدِ كَفَضلِ القَمَرِ لَيلَةَ البَدرِ عَلى سائِرِ الكَواكِبِ ؛ برترى عالم بر عابد همچون برترى ماه در شب بدر، بر ساير ستارگان است».(1)

جالب اينكه عابد عبادتى را انجام مى دهد كه هدف آفرينش انسان است، ولى چون روح عبادت معرفت است عالم بر او برترى فوق العاده دارد.

منظور از آنچه دربارۀ برترى عالم بر عابد در روايت فوق آمده، فاصلۀ عظيم ميان اين دو است، ولذا در حديث ديگرى تفاوت آن ها به جاى يك درجه، يك صد درجه ذكر شده كه فاصلۀ هر درجه با درجۀ ديگر، مقدار حركت سريع اسب در هفتاد سال است!(2)

اين مسأله نيز واضح است كه مقام شفاعت در قيامت از آن هر كس نيست، بلكه مقام مقربان درگاه خداست، اما در حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «يَشفَعُ يَومَ القِيامَةِ ثَلاثَةٌ: الأنبِياءُ ثُمَّ العُلَماءُ ثُمَّ الشُّهَداءُ ؛ سه گروه در قيامت شفاعت مى كنند، پيامبران، علماء و شهيدان».(3)

درحقيقت موفقيت در راه تكامل و جلب خشنودى خدا و قرب او مرهون دو عامل است: ايمان و علم يا آگاهى و تقوا كه هيچ كدام بدون ديگرى براى هدايت و پيروزى كافى نيست.

2. آداب مجلس

در قرآن مجيد بارها در كنار مسائل مهم، به آداب اسلامى مجالس اشاراتى

ص: 338


1- . جوامع الجامع (مطابق نقل «نورالثقلين»، ج 5، ص 264؛ «قرطبى»، ج 9، ص 6470).
2- . همان.
3- . روح المعانى، ج 28، ص 26؛ «قرطبى»، ج 9، ص 6740.

شده است، ازجمله آداب تحيّت، و ورود در مجلس، دعوت به طعام، سخن گفتن با پيامبر صلى الله عليه و آله، و جادادن به تازه واردها، به ويژه افراد بافضيلت و پيشگام در ايمان و علم.(1)

و اين به خوبى نشان مى دهد كه قرآن براى هر موضوعى در جاى خود اهميت و ارزش قائل است و هرگز اجازه نمى دهد آداب انسانى معاشرت به دليل بى اعتنايى افراد زيرپا گذاشته شود. در كتب احاديث، صدها روايت دربارۀ آداب معاشرت با ديگران از پيامبران صلى الله عليه و آله و ائمۀ معصومين عليهم السلام نقل شده و مرحوم «شيخ حر عاملى» آن ها را در كتاب وسائل الشيعه جلد هشتم در 166 باب گردآورى كرده است. ريزه كارى هاى كه در اين روايات وجود دارد نشان مى دهد كه اسلام تا چه حد در اين باره باريك بين و حتى سخت گير است.

در اين روايات حتى طرز نشستن، سخن گفتن، تبسّم كردن، مزاح نمودن، اطعام كردن، نامه نوشتن، و حتى طرز نگاه كردن به دوستان نيز مورد توجه قرار گرفته و دستورهايى در زمينۀ هر يك داده شده است كه نقل آن ها ما را از بحث تفسيرى خارج مى كند، تنها به يك حديث از اميرمؤمنان على عليه السلام در اينجا قناعت مى كنيم:

«لِيَجتَمِعَ في قَلبِكَ الإفتِقارُ إلَى النَّاسِ وَالإستِغناءُ عَنهُم، يَكُونُ افتِقارُكَ إلَيهِم في لينِ كَلامِكَ، وَحُسنِ سِيرَتِكَ، وَ يَكونُ استِغناؤكَ عَنهُم في نَزاهَةِ عِرضِكَ وَ بَقاءِ عِزِّكَ ؛ بايد در قلب تو نياز به مردم و بى نيازى از آن ها جمع باشد؛ نيازت در نرمى سخن، و حسن سلوك تجلى كند، و بى نيازى ات در حفظ آبرو و عزت نفس».(2)

ص: 339


1- . اين دستورات به ترتيب در آيات زير آمده است: آداب تحيت گفتن و سلام، در آيۀ 86 سورۀ نساء؛ آداب دعوت به طعام، در آيۀ 53 سورۀ احزاب؛ آداب سخن گفتن با پيامبر صلى الله عليه و آله، در آيۀ 2 سورۀ حجرات؛ و آداب جا دادن، در آيات مورد بحث.
2- . وسائل الشيعه، ج 8، ص 401.
ب) آداب تحيّت گفتن و سلام
اشاره

ب) آداب تحيّت گفتن و سلام(1)

در آيۀ 86 سورۀ نساء خداوند مى فرمايد: (وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها إِنَّ اَللّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ حَسِيباً) ؛ «هرگاه به شما تحيّت گويند، پاسخ آن را بهتر از آن بدهيد؛ يا (لااقل) به همان گونه پاسخ گوييد! خداوند حساب همه چيز را دارد».

تفسير هرگونه محبتى را پاسخ گوييد

گرچه بعضى از مفسران معتقدند كه پيوند و ارتباط اين آيه با آيات قبل، از اين نظر است كه در آيات گذشته بحث هايى پيرامون جهاد بود و در اين آيه دستور مى دهد كه اگر دشمنان از در دوستى و صلح درآيند، شما نيز پاسخ مناسب دهيد.

ولى روشن است كه اين پيوند، مانع از اين نيست كه يك حكم كلى و عمومى در زمينۀ تمام تحيت ها و اظهار محبت هايى كه از طرف افراد مختلف مى شود، باشد.

آيه در آغاز مى گويد: «هنگامى كه كسى به شما تحيّت گويد پاسخ آن را به صورت بهتر بدهيد و يا لااقل مانند آن پاسخ گوييد»؛ (وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها) .

«تحيّت» در لغت از مادۀ «حيات» و به معنى دعا كردن براى حيات ديگرى است، چه اين دعا به صورت سلام عليك (خداوند تو را به سلامت دارد) باشد و چه حيّاك اللّه (خداوند تو را زنده بدارد) و يا مانند آن، ولى معمولاً اين كلمه هر نوع اظهار محبتى را كه افراد با سخن به يكديگر مى كنند شامل مى شود كه روشن ترين مصداق آن همان موضوع سلام كردن است.

از پاره اى از روايات، همچنين تفاسير، استفاده مى شود كه اظهار محبت هاى

ص: 340


1- . تفسير نمونه، ج 4، ذيل آيۀ 86 سورۀ نساء.

عملى نيز در مفهوم «تحيّت» داخل است: در تفسير على بن ابراهيم از امام باقر و امام صادق عليهما السلام چنين نقل شده است: «المُرادُ بِالتَّحيَّةِ فِى الآيَةِ السَّلامُ وَ غَيرُهُ مِنَ البِرِّ ؛منظور از تحيّت در آيه، سلام و هرگونه نيكى كردن است».

همچنين در روايتى در كتاب مناقب چنين مى خوانيم: «كنيزى شاخۀ گلى خدمت امام حسن عليه السلام هديه كرد و آن حضرت درمقابل، وى را آزاد ساخت! هنگامى كه از علت اين كار سؤال كردند، فرمود: خداوند اين ادب را به ما آموخته، آنجا كه مى فرمايد: (وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها) و سپس اضافه فرمود:

تحيّت بهتر، همان آزاد كردن اوست».

بنابراين، آيه حكمى كلى دربارۀ پاسخ گويى به هر نوع اظهار محبتى، اعم از لفظى و عملى است.

و در پايان آيه براى اينكه مردم بدانند چگونگى «تحيّت ها» و «پاسخ ها» و برترى يا مساوات آن ها، در هر حد و مرحله اى، بر خداوند پوشيده و پنهان نيست، مى فرمايد: «خداوند حساب همه چيز را دارد»؛ (إِنَّ اَللّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ حَسِيباً) .

«سلام» تحيّت بزرگ اسلامى

تا آنجا كه مى دانيم، تمام اقوام جهان هنگامى كه به هم مى رسند براى اظهار محبت به يكديگر نوعى تحيّت اظهار مى كنند كه گاهى لفظى است و گاهى عملى، كه رمز تحيّت مى باشد. در اسلام نيز «سلام» يكى از روشن ترين تحيّت هاست و آيۀ فوق - همان طور كه اشاره شد - گرچه معنى وسيعى دارد، اما يك مصداق روشن آن سلام كردن است، بنابراين طبق اين آيه همۀ مسلمانان موظف اند سلام را به صورت عالى تر و يا لااقل مساوى جواب گويند.

از آيات قرآن نيز استفاده مى شود كه سلام نوعى تحيّت است: در سورۀ نور

ص: 341

آيۀ 61 مى خوانيم: (فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اَللّهِ مُبارَكَةً طَيِّبَةً) ؛ «هنگامى كه داخل خانه اى شديد، بر خويشتن سلام كنيد، سلام و تحيّتى پربركت و پاكيزه».

در اين آيه سلام به عنوان تحيّت الهى كه هم مبارك است و هم پاكيزه، معرفى شده است و در ضمن مى توان از آن استفاده كرد كه معنى «سلام عليكم» در اصل «سلام اللّه عليكم» است، يعنى درود پروردگار بر تو باد! يا خداوند تو را به سلامت دارد! و در امن وامان باشى! به همين علت، سلام كردن نوعى اعلام دوستى و صلح و ترك مخاصمه و جنگ محسوب مى شود. از پاره اى از آيات قرآن نيز استفاده مى شود كه تحيّت اهل بهشت نيز سلام است: (أُوْلئِكَ يُجْزَوْنَ اَلْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا وَ يُلَقَّوْنَ فِيها تَحِيَّةً وَ سَلاماً) ؛ «اهل بهشت در برابر استقامت شان از غرفه هاى بهشتى بهره مند مى شوند و تحيّت و سلام به آن ها نثار مى شود»(1) همچنين در آيۀ 23 سورۀ ابراهيم و آيۀ 10 سورۀ يونس دربارۀ بهشتيان مى خوانيم: (تَحِيَّتُهُمْ فِيها سَلامٌ) ؛ «تحيت آن ها در بهشت، سلام است».

و نيز از آيات قرآن استفاده مى شود كه تحيّت به معنى سلام (يا چيزى معادل آن) در اقوام پيشين بوده است، چنان كه در سورۀ ذاريات آيۀ 25 در داستان ابراهيم عليه السلام مى گويد: هنگامى كه فرشتگان مأمور مجازات قوم لوط به صورت ناشناس بر او وارد شدند به او سلام كردند و او هم پاسخ آن ها را با سلام داد: (إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ) . از اشعار عرب جاهلى نيز استفاده مى شود كه تحيّت به وسيلۀ سلام در آن ايام بوده است و اگر بى طرفانه اين تحيّت اسلامى را كه شامل توجه به خدا و دعا براى سلامت طرف و اعلام صلح و امنيت است با تحيت هاى ديگرى كه ميان اقوام مختلف معمول است مقايسه كنيم، ارزش آن براى ما روشن تر مى شود.

ص: 342


1- . فرقان، آيۀ 75.

در روايات اسلامى تأكيد زيادى روى سلام شده، تا آنجا كه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل گرديده است: «مَن بَدَءَ بِالكَلامِ قَبلَ السَّلامِ فَلا تُجيبُوهُ ؛ كسى كه پيش از سلام كردن، سخن خود را آغاز كرد پاسخ او را نگوييد».(1)

و نيز از امام صادق عليه السلام نقل شده كه خداوند مى فرمايد: «البَخيلُ مَن يَبخَلُ بِالسَّلامِ ؛ بخيل كسى است كه حتى از سلام كردن بخل ورزد».(2)

و در حديث ديگرى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم: «اِنَّ اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ يُحِبُّ اِفشاءَ السَّلامِ ؛ خداوند افشاى سلام را دوست دارد».(3) منظور از افشاى سلام، سلام كردن به افراد مختلف است. در احاديث، آداب فراوانى دربارۀ سلام وارد شده، ازجمله اينكه سلام فقط مخصوص كسانى نيست كه انسان با آن ها آشنايى خاصى دارد، چنان كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سؤال شد: اىّ العمل خيرُ؟؛ كدام عمل بهتر است؟ فرمود: «تُطعِمُ الطَّعامَ وَ تَقرَءُ السَّلامَ عَلى مَن عَرَفتَ وَ مَن لَم تَعرِف ؛ اطعام طعام، و سلام به كسانى كه مى شناسى و نمى شناسى».(4)

و نيز در احاديث وارد شده كه سواره بر پياده، و كسانى كه مركب گران قيمتى دارند به كسانى كه مركب ارزان تر دارند، سلام كنند، و گويا اين دستور نوعى مبارزه با تكبر ناشى از ثروت و موقعيت هاى خاص مادى است و اين درست نقطۀ مقابل چيزى است كه امروز ديده مى شود كه تحيّت و سلام را وظيفۀ افراد پايين تر مى دانند و شكلى از استعمار و استبعاد و بت پرستى به آن مى دهند، ولذا در حالات پيامبر صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه به همه، حتى به كودكان سلام مى كرد.

البته اين سخن با دستورى كه در بعضى از روايات وارد شده كه افراد كوچك تر از نظر سن به بزرگ تر سلام كنند منافات ندارد، زيرا اين نوعى ادب

ص: 343


1- . اصول كافى، ج 2، باب التسليم.
2- . همان.
3- . همان.
4- . تفسير فى ظلال، ذيل آيه.

و تواضع انسانى است و ارتباطى با مسئلۀ اختلاف طبقاتى و تفاوت در ثروت و موقعيت هاى مادى ندارد.

در پاره اى از روايات دستور داده شده كه به افراد رباخوار، فاسق، منحرف و مانند آن ها سلام نكنيد و اين خود يك نوع مبارزه با فساد است، مگر اينكه سلام كردن به آن ها وسيله اى باشد براى آشنايى و دعوت به ترك منكر.

همچنين بايد توجه داشت كه منظور از «تحيت به احسن» اين است كه سلام را با عبارات ديگرى مانند «و رحمة اللّه» و «و رحمة اللّه و بركاته» تعقيب كنند.

در تفسير درّ المنثور مى خوانيم: شخصى به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله عرض كرد: السلام عليك! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «السلام عليك و رحمة اللّه». ديگرى عرض كرد: السلام عليك و رحمة اللّه! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «و عليك السلام و رحمة اللّه و بركاته». نفر ديگرى گفت: السلام عليك و رحمة اللّه و بركاته! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «و عليك». هنگامى كه سؤال كرد: چرا جواب مرا كوتاه داديد؟ فرمود: «قرآن مى گويد: تحيت را به طرز نيكوترى پاسخ گوييد، اما تو چيزى باقى نگذاشتى!» درحقيقت پيامبر صلى الله عليه و آله درمورد نفر اول و دوم تحيت به نحو احسن گفت، اما درمورد شخص سوم به نحو مساوى، زيرا جملۀ «عليك» مفهومش اين است كه تمام آنچه گفتى بر تو نيز باشد.(1)

ج) آداب حضور پيامبر صلى الله عليه و آله
اشاره

ج) آداب حضور پيامبر صلى الله عليه و آله(2)

در آيات اول تا پنجم سورۀ حجرات مى خوانيم: (يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اَللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اِتَّقُوا اَللّهَ إِنَّ اَللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ * يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ اَلنَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ

ص: 344


1- . در المنثور، ج 2، ص 8.
2- . تفسير نمونه، ج 22، ذيل آيات 1-5 سورۀ حجرات.

وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ * إِنَّ اَلَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اَللّهِ أُولئِكَ اَلَّذِينَ اِمْتَحَنَ اَللّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ * إِنَّ اَلَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ اَلْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ * وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتّى تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ اَللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .

شأن نزول

مفسران براى آيۀ نخست، شأن نزول هايى ذكر كرده اند و براى آيات بعد، شأن نزول هاى ديگرى. ازجمله شأن نزول هاى آيۀ نخست اين است: پيامبر صلى الله عليه و آله هنگام حركت به سوى «خيبر» مى خواست كسى را كه مد نظر داشت به جاى خود در «مدينه» نصب كند، اما عمر شخص ديگرى را پيشنهاد كرد. آيۀ فوق نازل شد و دستور داد كه بر خدا و پيامبر پيشى مگيريد!(1) بعضى ديگر گفته اند: جمعى از مسلمانان گهگاه مى گفتند: اگر چنين مطلبى دربارۀ ما نازل مى شد بهتر بود! آيۀ فوق نازل شد و گفت: بر خدا و پيامبرش پيشى مگيريد!(2)

بعضى ديگر گفته اند: آيه اشاره به اعمال بعضى از مسلمان هاست كه برخى از عبادات خود را پيش از موقع انجام دادند. آيۀ فوق نازل شد و آن ها را از اين گونه كارها نهى كرد.(3)

و اما درمورد آيۀ دوم گفته اند: گروهى از طايفۀ «بنى تميم» و اشراف آن ها وارد مدينه شدند. هنگامى كه داخل مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله گشتند صدا را بلند كرده، از پشت حجره هايى كه منزلگاه پيامبر صلى الله عليه و آله بود فرياد زدند: «يا مُحَمَّد اُخْرُجْ إِلَيْنا! ؛ اى محمد! بيرون بيا!» اين سرو صدا و تعبيرات نامؤدبانه پيامبر صلى الله عليه و آله را ناراحت ساخت و هنگامى كه بيرون آمد گفتند:

آمده ايم تا با تو مفاخره كنيم! اجازه ده تا «شاعر» و «خطيب ما» افتخارات قبيلۀ «بنى تميم» را بازگو كند! پيامبر صلى الله عليه و آله اجازه داد.

ص: 345


1- . تفسير قرطبى، ج 9، ص 6121.
2- . همان.
3- . همان.

نخست خطيب آن ها برخاست و از فضايل خيالى طايفۀ «بنى تميم» مطالب بسيارى گفت. پيامبر صلى الله عليه و آله به «ثابت بن قيس»(1) فرمود: پاسخ آن ها را بده! او برخاست و خطبۀ بليغى در جواب آن ها ايراد كرد، به طورى كه خطبۀ آن ها را از اثر انداخت! سپس «شاعر» آن ها برخاست و اشعارى در مدح اين قبيله گفت، كه «حسان بن ثابت» شاعر معروف مسلمان، پاسخ كافى به او نيز داد.

در اين هنگام يكى از اشراف آن قبيله به نام «اقرع» گفت: اين مرد خطيبش از خطيب ما تواناتر، و شاعرش از شاعر ما لايق تر است و آهنگ صداى آن ها نيز از ما برتر مى باشد.

در اين هنگام پيامبر صلى الله عليه و آله براى جلب دل آن ها دستور داد هداياى خوبى به آن ها دادند. آن ها تحت تأثير مجموع اين مسائل واقع شدند و به نبوت پيامبر صلى الله عليه و آله اعتراف كردند. آيات مورد بحث ناظر به سروصداى آن ها در پشت خانۀ پيامبر صلى الله عليه و آله است.

مفسران شأن نزول ديگرى ذكر كرده اند كه هم مربوط به آيۀ اول، و هم آيات بعد است، و آن اينكه: در سال نهم هجرت كه «عام الوفود» بود (سالى كه هيأت هايى از قبايل مختلف براى عرض اسلام يا عهد و قرارداد خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند) هنگامى كه نمايندگان قبيلۀ «بنى تميم» خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدند ابوبكر به پيامبر صلى الله عليه و آله پيشنهاد كرد كه «قعقاع» (يكى از اشراف قبيله) امير آن ها شود، و عمر پيشنهاد كرد كه «اقرع بن حابس» (فرد ديگرى از آن قبيله) امير شود. در اينجا ابوبكر به عمر گفت: مى خواستى با من مخالفت كنى؟ عمر گفت: من هرگز قصد مخالفت نداشتم! در اين هنگام سروصداى هر دو در محضر پيامبر صلى الله عليه و آله بلند شد، آيات فوق نازل گشت، يعنى نه در كارها بر پيامبر صلى الله عليه و آله پيشى گيريد، و نه در كنار خانۀ پيامبر صلى الله عليه و آله سروصدا راه بيندازيد!(2)

ص: 346


1- . «ثابت بن قيس» خطيب انصار و خطيب پيامبر صلى الله عليه و آله بود، همان گونه كه «حسان» شاعر حضرت بود (اسدالغابه، ج 1، ص 229).
2- . تفسير قرطبى، ج 9، ص 6121؛ تفسير فى ظلال القرآن، ج 7، ص 524؛ سيرۀ ابن هشام، ج 4، ص 206 به بعد.
تفسير

چنان كه در محتواى سوره اشاره كرديم، در اين سوره يك رشته از مباحث مهم اخلاقى و دستورات انضباطى نازل شده كه آن را شايستۀ نام «سورۀ اخلاق» مى كند، و در آيات مورد بحث كه در آغاز سوره قرار گرفته، به دو قسمت از اين دستورات اشاره شده است:

نخست، تقدم نيافتن بر خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله، و ديگرى، راه نينداختن سرو صدا و قال و غوغا در محضر پيامبر صلى الله عليه و آله.

بعد مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چيزى را دربرابر خدا و رسولش مقدم نشمريد و تقواى الهى پيشه كنيد، كه خداوند شنوا و داناست».

منظور از مقدم نداشتن چيزى دربرابر خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله، پيشى نگرفتن بر آن ها در كارها، و ترك عجله و شتاب درمقابل دستور خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله است. گرچه بعضى از مفسران خواسته اند مفهوم آيه را به انجام عبادات قبل از وقت، يا سخن گفتن قبل از سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و امثال آن محدود كنند، ولى روشن است كه آيه مفهوم وسيع و گسترده اى دارد و هرگونه پيشى گرفتن را در هر برنامه اى شامل مى شود.

مسئوليت انضباط «رهروان» در برابر «رهبران» آن هم يك رهبر بزرگ الهى ايجاب مى كند كه در هيچ كار و هيچ سخن و برنامه اى، بر آن ها پيشى نگيرند و شتاب و عجله نكنند. البته اين بدان معنا نيست كه اگر پيشنهاد يا مشورتى دارند در اختيار رهبر الهى نگذارند، بلكه منظور، جلو افتادن و تصميم گرفتن و انجام دادن پيش از تصويب آن هاست. حتى نبايد دربارۀ مسائل، بيش از اندازۀ لازم سؤال و گفتگو كرد، بايد صبر كرد كه رهبر، خود به موقع مسائل را مطرح كند، آن هم رهبر معصوم كه از چيزى غفلت نمى كند، و نيز اگر كسى سؤالى از او مى نمايد نبايد ديگران پيش قدم شده، پاسخ سؤال را عجولانه بگويند. درحقيقت همۀ اين معانى در مفهوم آيه جمع است.

ص: 347

آيۀ بعد به دستور دوم اشاره كرده، مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! صداى خود را فراتر از صداى پيامبر نبريد و در برابر او بلند سخن نگوييد و داد و فرياد نكنيد، آن گونه كه بعضى از شما در برابر بعضى مى كنند! مبادا اعمال شما حبط و نابود شود در حالى كه نمى دانيد».

جملۀ اوّل (لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ...) اشاره به اين است كه صداى خود را از صداى پيامبر صلى الله عليه و آله بلند نكنيد، كه اين خود نوعى بى ادبى در محضر مبارك اوست. پيامبر صلى الله عليه و آله كه جاى خود دارد، اين كار دربرابر پدر و مادر و استاد و معلم نيز مخالف احترام و ادب است. اما جملۀ (وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ...) ممكن است تأكيدى بر همان معنى جملۀ اول باشد، يا اشاره به مطلب تازه اى و آن، ترك خطاب پيامبر صلى الله عليه و آله با جملۀ «يا محمد» و تبديل آن به «يا رسول اللّه» است.

اما جمعى از مفسران در تفاوت اين دو جمله چنين گفته اند: جملۀ اول، ناظر به زمانى است كه مردم با پيامبر صلى الله عليه و آله هم سخن مى شوند كه نبايد صداى خود را از صداى او برتر كنند، و جملۀ دوم مربوط به هنگامى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله خاموش است و در محضرش سخن مى گويند، در اين حالت نيز نبايد صدا را زياد بلند كنند.

جمع ميان اين معنى و معنى سابق نيز مانعى ندارد و با شأن نزول آيه نيز سازگار است، و به هر حال ظاهر آيه بيشتر اين است كه دو مطلب متفاوت را بيان مى كند. بديهى است كه اگر اين گونه اعمال به قصد توهين به مقام شامخ نبوت باشد موجب كفر است و بدون اين نيت، اذيت و گناه.

در صورت اول، علت حبط و نابودى اعمال روشن است، زيرا كفر باعث حبط (از ميان رفتن ثواب عمل نيك) مى شود، و در صورت دوم نيز مانعى ندارد كه چنين عمل زشتى باعث نابودى ثواب بسيارى از اعمال شود، و نابود شدن ثواب بعضى از اعمال براثر بعضى از گناهان خاص، بى مانع است، همان گونه كه

ص: 348

نابود شدن اثر بعضى از گناهان به وسيلۀ اعمال صالح نيز قطعى است و دلايل فراوانى در آيات قرآن يا روايات اسلامى براى اين معنى وجود دارد. هرچند اين معنى به صورت يك قانون كلى در همۀ «حسنات» و «سيّئات» ثابت شده است، اما درمورد بعضى از «حسنات» و «سيّئات» مهم، دلايلى نقلى وجود دارد و دليلى از عقل نيز برخلاف آن نيست.(1)

در روايتى آمده است: هنگامى كه آيۀ فوق نازل شد «ثابت بن قيس» (خطيب پيامبر صلى الله عليه و آله) كه صداى رسايى داشت، گفت: من بودم كه صدايم را از صداى پيامبر صلى الله عليه و آله فراتر مى كردم و دربرابر او بلند سخن مى گفتم. اعمال من نابود شد و من اهل دوزخم! اين مطلب به گوش پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد، فرمود: «چنين نيست، او اهل بهشت است (زيرا او اين كار را هنگام ايراد خطابه براى مؤمنان يا در برابر مخالفان كه اداى يك وظيفۀ اسلامى بود انجام مى داد)».(2)

همان گونه كه عباس بن عبدالمطلب نيز در جنگ «حنين» به فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله با صداى بلند، فراريان را دعوت به بازگشت كرد.

آيۀ بعد براى تأكيد بيشتر روى اين موضوع، پاداش كسانى را كه به اين دستور الهى عمل مى كنند و انضباط و ادب را دربرابر پيامبر صلى الله عليه و آله رعايت مى نمايند چنين بيان مى كند: «كسانى كه صداى خود را نزد رسول خدا كوتاه مى كنند كسانى هستند كه خداوند قلوبشان را براى تقوا خالص و گسترده ساخته و براى آن ها آمرزش و پاداش عظيمى است».

«يغضون» از مادۀ «غض» (بر وزن حّظ) به معنى كم كردن و كوتاه نمودن نگاه يا صداست، و نقطۀ مقابل آن، خيره نگاه كردن، و صدا را بلند نمودن است.

ص: 349


1- . ر. ك: تفسير نمونه، ج 2، ذيل آيۀ 217 سورۀ بقره.
2- . مجمع البيان، ج 9، ص 130. اين حديث با مختصر تفاوتى در كلمات بسيارى از مفسران و محدثان از جمله در «نورالثقلين»، «صحيح بخارى»، «تفسير فى ظلال»، و «تفسير مراغى» آمده است.

«امتحن» از مادۀ «امتحان» در اصل به معنى ذوب كردن طلا و گرفتن ناخالصى آن است، و گاهى به معنى «گستردن چرم» نيز آمده، ولى بعداً در معنى آزمايش به كار رفته است، مانند آيۀ مورد بحث؛ آزمايشى كه نتيجۀ آن، خلوص قلب و گستردگى آن براى پذيرش تقواست.

قابل توجه اينكه در آيۀ قبل تعبير «نبى» آمده و در اينجا تعبير «رسول اللّه» و هر دو گويا اشاره به اين نكته است كه پيامبر صلى الله عليه و آله از خود چيزى ندارد، او فرستادۀ خدا و پيام آور اوست، اسائۀ ادب دربرابر او اساعۀ ادب نسبت به خداست، و رعايت ادب دربارۀ او رعايت نسبت به خداوند است.

همچنين تعبير «مغفرة» به صورت نكره، براى تعظيم و اهميت است، يعنى خداوند آمرزش كامل و بزرگ نصيب شان مى كند و بعد از پاك شدن از گناه، به آن ها اجر عظيم عنايت مى فرمايد، زيرا نخست شستشو از گناه مطرح است، سپس بهره مندى از پاداش عظيم الهى.

آيۀ بعد براى تأكيد بيشتر، به نادانى و بى خردى كسانى اشاره مى كند كه اين دستور الهى را پشت سر مى افكنند، و چنين مى فرمايد: «كسانى كه تو را از پشت حجره ها بلند صدا مى زنند اكثرشان عقل و خرد ندارند!».

اين چه عقلى است كه انسان دربرابر بزرگ ترين سفير الهى رعايت ادب نكند و با صداى بلند و نامؤدبانه، همچون اعراب «بنى تميم» پشت خانۀ پيامبر صلى الله عليه و آله بيايد. و فرياد زند: يا محمد! يا محمد! اخرج الينا، و آن كانون مهر و عطوفت پروردگار را با اين كار اذيت و آزار نمايد؟

اصولاً هر قدر سطح عقل و خرد انسان بالاتر مى رود بر ادب او افزوده مى شود، زيرا «ارزش ها» و «ضد ارزش ها» را بهتر درك مى كند، به همين دليل بى ادبى هميشه نشانۀ بى خردى است، يا به تعبير ديگر: بى ادبى كار حيوان و ادب كار انسان است.

ص: 350

تعبير به (أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ) (غالب آن ها نمى فهمند) يا به خاطر اين است كه «اكثر» در لغت عرب گاهى به معنى «همه» مى آيد، كه براى رعايت احتياط و ادب اين تعبير را به كار مى برند كه حتى اگر يك نفر مستثنا باشد حق او ضايع نشود، گويا خداوند با اين تعبير مى فرمايد: من كه پروردگار شما هستم و به همه چيز احاطۀ علمى دارم هنگام سخن گفتن رعايت آداب مى كنم، پس شما چرا رعايت نمى كنيد؟

و يا اينكه به راستى ميان آن ها افراد عاقلى بوده اند كه براثر توجه نكردن و يا عادت هميشگى، صدا را بلند مى كردند. قرآن از اين راه به آن ها هشدار مى دهد كه عقل و فكر خود را به كار گيرند و ادب را فراموش نكنند.

«حجرات» جمع «حجره» در اينجا اشاره به اطاق هاى متعددى است كه در كنار مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله براى همسران او تهيه شده بود، و در اصل از مادۀ «حجر» (بر وزن اجر) به معنى منع است، زيرا «حجره» مانع ورود ديگران به حريم زندگى انسان است. و تعبير به «ورء» در اينجا به معنى بيرون است، از هر طرف كه باشد، زيرا درِ حجره هاى پيامبر صلى الله عليه و آله به مسجد گشوده مى شد و افراد نادان و عجول گاهى دربرابر در حجره مى رفتند و فرياد يا محمد! مى زدند. قرآن آن ها را از اين كار نهى مى كند.

در آخرين آيۀ مورد بحث، براى تكميل كردن اين معنى مى افزايد: «اگر آن ها صبر مى كردند تا خود تو بيرون آيى و به سراغشان روى، براى آن ها بهتر بود».

درست است كه عجله و شتاب گاهى سبب مى شود كه انسان زودتر به مقصود خود برسد، ولى شكيبايى و صبر در چنين مقامى مايۀ رحمت و آمرزش و اجر عظيم است و به يقين اين بر آن برترى دارد.

و چون در گذشته افرادى ناآگاهانه مرتكب چنين كارى شده بودند و با نزول اين دستور الهى طبعاً به وحشت مى افتادند، قرآن به آن ها نيز نويد مى دهد كه اگر

ص: 351

توبه كنند مشمول رحمت خداوند مى شوند، لذا در پايان آيه مى فرمايد: «و خداوند غفور و رحيم است»؛ (وَ اَللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ) .

آيين دوستى دوست از نگاه قرآن و روايات
اشاره

آيين دوستى دوست از نگاه قرآن و روايات(1)

در آيات 28 و 29 سورۀ فرقان مى خوانيم: (يا وَيْلَتى لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِيلاً * لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ اَلذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِي وَ كانَ اَلشَّيْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولاً) ؛ «اى واى بر من، كاش فلان (شخص گمراه) را دوست خود انتخاب نكرده بودم! او مرا از يادآورى (حق) گمراه ساخت، بعد از آنكه (ياد حق) به سراغ من آمده بود و شيطان هميشه انسان را تنها و بى ياور مى گذارد».

شأن نزول

براى اين آيات شأن نزولى نقل كرده اند كه فشرده اش چنين است:

«در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله در ميان مشركان، دو دوست به نام هاى عقبه و ابى بودند. هر زمان عقبه از سفر مى آمد غذايى ترتيب مى داد و اشراف قومش را دعوت مى كرد و در عين حال دوست مى داشت محضر پيامبر صلى الله عليه و آله برود، هرچند اسلام را نپذيرفته بود. روزى از سفر آمد و طبق معمول غذا ترتيب داد و دوستان را دعوت كرد و از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نيز دعوت نمود.

هنگامى كه سفره را گستردند و غذا حاضر شد، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: من از غذاى تو نمى خورم تا شهادت به وحدانيت خدا و رسالت من دهى.

«عقبه» شهادتين بر زبان جارى كرد. اين خبر به گوش دوستش «ابى» رسيد، گفت: اى عقبه! از آيينت منحرف شدى؟ او گفت: نه به خدا سوگند! من منحرف نشدم، اما مردى بر من وارد

ص: 352


1- . تفسير نمونه، ج 15، ذيل آيات 28 و 29 سورۀ فرقان.

شد كه حاضر نبود از غذايم بخورد جز اينكه شهادتين بگويم، من از اين شرم داشتم كه او از سر سفرۀ من برخيزد بى آنكه غذا خورده باشد، لذا شهادت دادم!

ابى گفت: من هرگز از تو راضى نمى شوم مگر اينكه در برابر او بايستى و سخت توهين كنى! عقبه اين كار را كرد و مرتد شد و سرانجام در جنگ بدر در صف كفار به قتل رسيد و رفيقش «ابى» نيز در جنگ احد كشته شد.(1)

آيات فوق نازل گرديد و سرنوشت مردى را شرح داد كه در اين جهان گرفتار دوست گمراهش شد و به راه او رفت.

بارها گفته ايم كه شأن نزول ها گرچه خاص است، ولى هرگز مفهوم آيات را محدود نمى كند، بلكه كليت آن شامل تمام افراد مشابه مى شود».

تفسير دوست بد مرا گمراه كرد!

روز قيامت صحنه هاى عجيبى دارد كه بخشى از آن در آيات مورد بحث خاطرنشان شده، ازجمله حسرت فوق العادۀ ظالمان از گذشتۀ خويش؛ نخست مى فرمايد: «به خاطر آور روزى را كه ظالم دست خويش را از شدت حسرت به دندان مى گزد، مى گويد: اى كاش با رسول خدا صلى الله عليه و آله راهى برگزيده بودم!»؛ (وَ يَوْمَ يَعَضُّ اَلظّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اِتَّخَذْتُ مَعَ اَلرَّسُولِ سَبِيلاً) .

سپس اضافه مى كند كه اين ظالم بيدادگر كه در دنيايى از تأسف فرو رفته، مى گويد: «اى واى بر من! كاش فلان شخص گمراه را دوست خود انتخاب نكرده بودم!» (يا وَيْلَتى لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِيلاً) .

روشن است كه منظور از «فلان» همان شخصى است كه او را به گمراهى

ص: 353


1- . مجمع البيان، ذيل آيات مورد بحث.

كشانده، يعنى شيطان يا دوست بد يا خويشاوند گمراه، و فردى همچون «ابى» براى «عقبه» كه در شأن نزول آمده بود.

درواقع اين آيه و آيۀ قبل، دو حالت نفى و اثبات را در مقابل هم قرار مى دهد، در يكى مى گويد: «اى كاش راهى با پيامبر پيدا كرده بودم!» و در ديگرى مى گويد:

«اى كاش فلان شخص را دوست خود انتخاب نكرده بودم!» كه تمام بدبختى در ترك رابطه با پيامبر صلى الله عليه و آله و قبول رابطه با اين دوست گمراه بود.

باز ادامه مى دهد: «بيدارى و آگاهى به سراغ من آمده بود (و سعادت در خانۀ مرا كوبيد) ولى اين دوست بى ايمان مرا گمراه ساخت».

اگر از ايمان و سعادت جاويدان فاصلۀ زيادى داشتم، اين اندازه جاى تأسف نبود، ولى تا نزديك مرز پيش رفتم، يك گام بيشتر نمانده بود كه براى هميشه خوشبخت شوم، اما اين كوردل متعصب لجوج مرا از لب چشمۀ آب حيات تشنه بازگرداند و در گرداب بدبختى فرو برد.

«ذكر» در جملۀ (لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ اَلذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِي) معنى وسيعى دارد و تمام آيات الهى را كه در كتب آسمانى نازل شده شامل مى شود، بلكه هر چيزى كه موجب بيدارى و آگاهى انسان باشد در آن جمع است.

و در پايان آيه مى گويد: «شيطان هميشه مخذول كنندۀ انسان بوده است»؛ (وَ كانَ اَلشَّيْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولاً) . چراكه انسان را به بيراهه ها و مناطق خطر مى كشاند و بعد او را سرگردان رها كرده و به دنبال كار خود مى رود.

بايد توجه داشت كه «خذول» صيغۀ مبالغه است و به معنى مخذول كننده.

حقيقت خذلان اين است كه كسى دل به يارى ديگرى ببندد، ولى او درست در لحظات حساس دست از كمك و يارى اش بردارد.

دربارۀ اينكه جملۀ اخير (وَ كانَ اَلشَّيْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولاً) گفتار خداوند است به عنوان هشدار براى همۀ ظالمان و گمراهان و يا دنبالۀ گفتار اين افراد

ص: 354

حسرت زده در قيامت است، مفسران دو تفسير ذكر كرده اند و هر دو با معنى آيه متناسب است، ولى گفتار خدا بودن تناسب بيشترى دارد.

نكته: نقش دوست در سرنوشت انسان

بدون شك، عامل سازندۀ شخصيّت انسان - بعد از اراده و خواست و تصميم او - امور مختلفى است كه از اهم آن ها همنشين و دوست و معاشر است، چراكه انسان خواه و ناخواه تأثيرپذير است و بخش مهمى از افكار و صفات اخلاقى خود را از دوستانش مى گيرد. اين حقيقت، هم از نظر علمى و هم از راه تجربه و مشاهدات حسى به ثبوت رسيده است. اين تأثيرپذيرى از نظر منطق اسلام تا حدّى است كه در روايات اسلامى از پيامبر خدا حضرت سليمان عليه السلام چنين نقل شده است: «لا تَحكُموا عَلى رَجُلٍ بِشَىءٍ حَتّى تَنظُروا إلى مَن يُصاحِبُ، فإنَّما يُعرَفُ الرَّجُلُ بِأشكالِهِ وَ أقرانِهِ وَ يُنسَبُ إلى أصحابِهِ وَ أخدانِهِ ؛ دربارۀ كسى قضاوت نكنيد تا به دوستانش نظر بيفكنيد، چراكه انسان از دوستان و ياران و رفقايش شناخته مى شود».(1)

امام اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام در گفتار گوياى خود مى فرمايد: «فَمَنِ اشْتَبَهَ عَلَيكُم أمرُهُ وَ لَم تَعرِفوا دينَهُ، فَانظُروا إلى خُلَطائِهِ، فَإن كانوا أهلَ دينِ اللَّهِ فَهُوَ عَلى دينِ اللَّهِ، وَ إن كانوا عَلى غَيرِ دينِ اللَّهِ فَلا حَظَّ لَهُ مِن دينِ اللَّهِ ؛ هرگاه وضع كسى بر شما مشتبه شد و دين او را نشناختيد به دوستانش نظر كنيد، اگر اهل دين و آيين خدا باشند او نيز پيرو آيين خداست، و اگر بر آيين خدا نباشند او نيز بهره اى از آيين حق ندارد».(2)

ص: 355


1- . سفينة البحار، ج 2، ص 27 (مادۀ صدق).
2- . بحارالانوار، ج 74، ص 197.

و به راستى گاهى نقش دوست در خوشبختى و بدبختى يك انسان از هر عاملى مهم تر است، گاه او را تا سرحد فنا و نيستى پيش مى برد، و گاه به اوج افتخار مى رساند.

آيات مورد بحث و شأن نزول آن به خوبى نشان مى دهد كه انسان چگونه ممكن است تا مرز سعادت پيش برود، اما يك وسوسۀ شيطانى از يك دوست بد، او را به قهقرا بازگرداند و سرنوشتى مرگبار براى او فراهم سازد كه از حسرت آن، روز قيامت هر دو دست را به دندان بگزد و فرياد «يا ويلتى» از او بلند شود.

در كتاب العشرة (آداب معاشرت) روايات بسيارى در همين زمينه وارد شده كه نشان مى دهد تا چه اندازه اسلام در مسألۀ انتخاب دوست سخت گير و دقيق و موشكاف است. اين بحث كوتاه را با نقل دو حديث در اين زمينه پايان مى دهيم:(1)

در حديثى از نهمين پيشواى بزرگ اسلام، امام محمد تقى الجواد عليه السلام مى خوانيم:

«إِيَّاكَ وَ مُصاحَبَةَ الشَّريرِ فَإنَّهُ كَالسَّيفِ المَسلولِ يَحسُنُ مَنظَرُهُ وَ يَقبَحُ أثَرُهُ ؛ از همنشينى با بدان بپرهيز كه همچون شمشير برهنه اند، ظاهرش زيبا و اثرش بسيار زشت است».(2) پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله نيز فرمود: «أربَعٌ يُمِتنَ القَلبَ:

الذَّنبُ عَلَى الذَّنبِ... وَ مُجالَسَةُ المَوتى، فَقيلَ لَهُ يا رَسولَ اللّهِ وَ مَا المَوتى؟ قالَ: كُلُّ غَنيٍّ مُترِفٍ ؛ چهار چيز است كه قلب انسان را مى ميراند: تكرار گناه... و همنشينى با مردگان! كسى پرسيد: اى رسول خدا! مردگان چه كسانى هستند؟ فرمود: ثروتمندانى كه مست ثروت اند».(3)

ص: 356


1- . ر. ك: كتاب العشرة «بحارالانوار»، ج 74.
2- . همان، ص 198.
3- . خصال صدوق (طبق نقل بحارالانوار، ج 74، ص 195).
دوستى مؤمن با مؤمن در سخن پيامبر صلى الله عليه و آله

دوستى مؤمن با مؤمن در سخن پيامبر صلى الله عليه و آله(1)

«ولايت» به معنى خاص، و حب فى اللّه و بغض فى اللّه به معنى عام، مسأله اى است كه در روايات اسلامى بر آن تأكيد فراوان شده است، تا آنجا كه سلمان فارسى به اميرمؤمنان على عليه السلام عرض مى كند: هر زمان خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدم بر شانۀ من دست گذاشت و به تو اشاره كرد و فرمود:

«اى سلمان! اين مرد و حزبش پيروزند»؛ (يا أبا الحَسَنِ ما أطلَعتُ عَلى رَسُولِ اللّهِ إلّاوَ ضَرَبَ بَينَ كِتفَىَّ وَ قالَ يا سَلمانُ، هذا وَ حِزبُهُ هُمُ المُفلِحُونَ) .(2)

و دربارۀ مورد دوم، يعنى ولايت عامه، در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «وُدُّ المُؤمِنِ لِلمُؤمِنِ فِى اللّهِ مِن أعظَمِ شُعَبِ الإيمانِ ؛ دوستى مؤمن با مؤمن براى خدا، از مهم ترين شعبه هاى ايمان است».(3)

و در حديث ديگرى آمده است: «خداوند به موسى وحى فرستاد كه آيا هرگز عملى براى من انجام داده اى؟ عرض كرد: آرى، براى تو نماز خوانده ام، روزه گرفته ام، انفاق كرده ام و به ياد تو بوده ام. فرمود: نماز براى تو نشانۀ حق است، و روزه سپر آتش، و انفاق سايه اى در محشر، و ذكر نور است، كدام عمل را براى من به جا آورده اى اى موسى؟ عرض كرد: خداوندا! خودت مرا در اين مورد راهنمايى فرما! فرمود: «هَل والَيتَ لي وَلِيّاً؟ وَ هَل عادَيتَ لي عَدُوّاً قَطُّ؟ فَعَلِمَ مُوسى أنَّ أفضَلَ الأعمالِ الحُبُّ فِى اللّهِ وَالبُغضُ فِى اللّهِ! ؛ آيا هرگز به خاطر من كسى را دوست داشته اى؟ و به خاطر من كسى را دشمن داشته اى؟ اينجا بود كه موسى دانست برترين اعمال، حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه است (دوستى براى خدا و دشمنى براى خدا).(4)

ص: 357


1- . تفسير نمونه، ج 23، ذيل آيات 20-22 سورۀ مجادله.
2- . اين حديث را تفسير برهان از كتب اهل سنّت نقل كرده است (ج 4، ص 312).
3- . اصول كافى، ج 2، باب حب فى اللّه، ح 3.
4- . سفينة البحار، ج 1، ص 201.

و در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «لا يَمحَضُ رَجُلٌ الإيمانَ بِاللّهِ حَتّى يَكونَ اللّهُ أحَبَّ إلَيهِ مِن نَفسِهِ وَ أبِيهِ وَ اُمِّهِ وَ وَلَدِهِ وَ أهلِهِ وَ مالِهِ و مِنَ النّاسِ كُلِّهِم ؛ هيچ كس ايمانش به خدا خالص نمى شود مگر زمانى كه خداوند در نظرش محبوب تر از جانش و پدر و مادر و فرزند و خانواده و مالش و همۀ مردم باشد».(1)

روايات دراين باره، هم در مورد دوستى با دوستان خدا و هم دشمنى با دوستان خدا بسيار است و ذكر همۀ آن ها به طول مى انجامد. اين سخن را با حديث پرمعناى ديگرى از امام باقر عليه السلام پايان مى دهيم: «إذا أرَدتَ أن تَعلَمَ أنَّ فيكَ خَيراً فانظُر إلى قَلبِكَ فَإن كانَ يُحِبُّ أهلَ طاعَةِ اللّهِ وَ يُبغِضُ أهلَ مَعصِيَتِهِ فَفيكَ خَيرٌ وَاللّهُ يُحِبُّكَ وَ إن كانَ يُبغِضُ أهلَ طاعَةِ اللّهِ وَيُحِبُّ أهلَ مَعصِيَتِهِ لَيسَ فيكَ خَيرٌ وَاللّهُ يُبغِضُكَ وَالمَرءُ مَعَ مَن أحَبَّ ؛ اگر مى خواهى بدانى انسان خوبى هستى يا نه، به قلبت نگاه كن، اگر اهل طاعت خدا را دوست دارى و اهل معصيتش را دشمن، بدان انسان خوبى هستى، و خدا تو را دوست دارد، و اگر اهل طاعتش را دشمن مى دارى و اهل معصيتش را دوست، چيزى در تو نيست و خدا تو را دشمن مى دارد، و انسان هميشه با كسى است كه او را دوست دارد».(2)

دوستانى كه در معاشرت ها به ديگران تعدّى نمى كنند

دوستانى كه در معاشرت ها به ديگران تعدّى نمى كنند(3)

در آيۀ 24 سورۀ ص مى خوانيم: (... وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ اَلْخُلَطاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ إِلاَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ وَ قَلِيلٌ ما هُمْ...) ؛ «... و بسيارى از شريكان (و دوستان) به يكديگر ستم مى كنند، مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند؛ امّا عدّه آنان كم است!».

ص: 358


1- . سفينة البحار، ج 1، ص 201.
2- . همان.
3- . تفسير نمونه، ج 19، ذيل آيۀ 24 سورۀ ص.

قرآن ماجرايى را كه در يك دادرسى براى داود عليه السلام پيش آمد شرح مى دهد:

نخست: خطاب به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله كرده، مى گويد: «آيا داستان شاكيانى كه از ديوار محراب داود بالا رفتند به تو رسيده است؟!».

با اينكه داود عليه السلام محافظين و مراقبين فراوانى در اطراف خود داشت، دو نفر، از راه غير معمول از ديوار محراب و قصر او بالا رفتند و ناگهان دربرابر او ظاهر شدند، لذا داود عليه السلام از مشاهدۀ آن ها وحشت كرد، زيرا فكر مى كرد قصد سوئى دربارۀ او دارند، اما آن ها به زودى وحشت او را از بين بردند، زيرا «گفتند: نترس! دو نفر شاكى هستيم كه يكى از ما بر ديگرى تعدى كرده است» و براى دادرسى نزد تو آمديم... يكى از آن ها گفت:... اين برادر من است، نود و نه ميش دارد، و من يكى بيش تر ندارم، ولى او اصرار دارد كه اين يكى را نيز به او واگذارم، و از نظر سخن بر من غلبه كرده و از من گوياتر است.

در اينجا داود عليه السلام پيش از آنكه گفتار طرف مقابل را بشنود به شاكى «گفت: به يقين او با درخواست يك ميش تو براى افزودن آن به ميش هايش بر تو ستم روا داشته!» اما اين تازگى ندارد «بسيارى از دوستان و افرادى كه با هم سروكار دارند به يكديگر ظلم و ستم مى كنند مگر كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح دارند، اما عدۀ آن ها كم است». آرى، كسانى كه در معاشرت و دوستى، حق ديگران را به طور كامل رعايت كنند و كمترين تعدى دربارۀ دوستان خود روا ندارند كم اند، تنها كسانى مى توانند حق دوستان و آشنايان را به طور كامل و عادلانه ادا كنند كه از سرمايۀ ايمان و عمل صالح بهرۀ كافى داشته باشند.

دوستى براى غيرخدا در قيامت تبديل به دشمنى مى شود

دوستى براى غيرخدا در قيامت تبديل به دشمنى مى شود(1)

در آيۀ 67 سورۀ زخرف آمده است: (اَلْأَخِلاّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ اَلْمُتَّقِينَ) ؛ «دوستان در آن روز دشمن يكديگرند، مگر پرهيزكاران!».

ص: 359


1- . تفسير نمونه، ج 21، ذيل آيۀ 67 سورۀ زخرف.

اين آيه كه توصيفى از صحنه هاى قيامت است به خوبى نشان مى دهد كه منظور از «ساعت» در آيۀ قبل نيز روز رستاخيز است، روز از هم گسستن پيوندهاى دوستى، مگر پيوندهايى كه براى خدا و به نام خدا برقرار شده است.

تبديل شدن اين گونه دوستى ها به دشمنى در آن روز، طبيعى است، چراكه هر كدام از آن ها ديگرى را عامل بدبختى و بيچارگى خود مى شمرد: تو بودى كه اين راه را به من نشان دادى و مرا به سوى آن دعوت كردى، تو بودى كه دنيا را در نظر من زينت دادى و مرا به آن تشويق نمودى، تو بودى كه مرا غرق غفلت و غرور ساختى و از سرنوشتم بى خبر كردى.

تنها پرهيزكاران اند كه پيوند دوستى آن ها جاودانى است، چراكه بر محور ارزش هاى جاودانى دور مى زند، و نتايج پربارش در قيامت آشكارتر مى شود و به آن استحكام بيشترى مى بخشد.

طبيعى است كه دوستان در امور زندگى كمك يكديگرند؛ اگر دوستى آن ها براساس شر و فساد باشد در جرم يكديگر شريك اند و اگر براساس خير و صلاح باشد در پاداش يكديگر شريك مى باشند، بنابراين جاى تعجب نيست كه دوستى نوع اول در آنجا به دشمنى تبديل شود، و دوستى نوع دوم به دوستى محكم تر.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «ألا كُلُّ خِلَّةٍ كانَت فِى الدُّنيا في غَيرِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ فَاِنَّها تَصيرُ عَداوَةً يَومَ القِيامَةِ ؛ بدانيد كه هر دوستى اى كه در دنيا براى خدا نباشد در قيامت به عداوت و دشمنى تبديل مى شود».(1)

دوستان بى وفا

دوستان بى وفا(2)

دوستانى كه به عشق بهره گيرى مادى دور انسان حلقه مى زنند آن چنان بى اعتنا و بى وفا هستند كه در همان لحظاتى كه اين نعمت ها از انسان جدا

ص: 360


1- . تفسير على بن ابراهيم (طبق نقل نورالثقلين، ج 4، ص 612).
2- . تفسير نمونه، ج 12، ذيل آيات 42-44 سورۀ كهف.

مى شوند با او وداع مى گويند، گويا تصميم آن را از قبل گرفته بودند (وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اَللّهِ) (1) اين گونه ماجراها كه نمونه هايش را بارها شنيده و يا ديده ايم ثابت مى كند كه جز بر خدا نمى توان دل بست و دوستان باوفا و راستين انسان، تنها كسانى هستند كه ارتباط آن ها را پيوندهاى معنوى برقرار مى سازد، اين ها دوستان يكديگر در شرايط ثروت تنگدستى، پيرى و جوانى، تندرستى و بيمارى، و عزت و ذلت اند، حتّى رابطه هاى مودتشان بعد از مرگ نيز تداوم دارد.

از دوستى با دروغ گو بپرهيز!

از دوستى با دروغ گو بپرهيز!(2)

دروغ نابودكنندۀ سرمايۀ اطمينان است. مى دانيم كه مهم ترين سرمايۀ يك جامعه، اعتماد متقابل و اطمينان عمومى است و مهم ترين چيزى كه اين سرمايه را به نابودى مى كشاند دروغ، خيانت و تقلب است، و يك دليل عمده براى اهميت فوق العادۀ راستگويى و ترك دروغ در تعليمات اسلامى همين موضوع است.

در احاديث اسلامى مى خوانيم كه پيشوايان دين از دوستى با چند طايفه ازجمله دروغ گويان به شدت نهى كردند، چراكه آن ها قابل اطمينان نيستند.

على عليه السلام در كلمات قصارش مى فرمايد: «إيّاكَ وَ مُصادَقَةَ الكَذّابِ فإنَّهُ كالسَّرابِ، يُقَرِّبُ عَلَيكَ البَعيدَ وَ يُبَعِّدُ عَلَيكَ القَريبَ ؛ از دوستى با دروغ گو بپرهيز كه همچون سراب است و دور را در نظر تو نزديك و نزديك را دور مى سازد».(3)

البته دربارۀ زشتى هاى دروغ و فلسفۀ آن و همچنين علل پيدايش دروغ گويى از نظر روانى و راه هاى مبارزه با آن، سخن بسيار زياد است كه بايد آن را در كتب اخلاق جستجو كرد.(4)

ص: 361


1- . كهف، آيۀ 43.
2- . همان، ج 11، ص 415.
3- . نهج البلاغه، حكمت 37.
4- . به كتاب ما «زندگى در پرتو اخلاق»، مراجعه نماييد.

ص: 362

فصل نهم: نكات تربيتى و درس هاى آموزنده در زندگى پيامبران و قصص قرآنى

اشاره

نكات تربيتى در داستان يوسف عليه السلام

نكات تربيتى در داستان يونس عليه السلام

نكات تربيتى در داستان طوفان نوح عليه السلام

جنبه هاى آموزندۀ داستان اصحاب كهف

درس هاى مهمى از داستان ايوب عليه السلام

درس هاى تربيتى در داستان شعيب عليه السلام

نكات آموزندۀ داستان خضر عليه السلام

درس هاى آموزنده از داستان حضرت سليمان عليه السلام

درس هاى آموزنده از داستان حضرت موسى عليه السلام

نكات آموزندۀ داستان مؤمن آل فرعون

اين همه درس عبرت در تاريخ پيشنيان

ص: 363

ص: 364

نكات تربيتى در داستان يوسف عليه السلام
اشاره

نكات تربيتى در داستان يوسف عليه السلام(1)

1. جهاد با نفس

مى دانيم كه در اسلام، برترين جهاد، جهاد با نفس است، كه در حديث معروف پيامبر صلى الله عليه و آله «جهاد اكبر» خوانده شده، يعنى برتر از جهاد با دشمن كه «جهاد اصغر» نام دارد. اصولاً تا جهاد اكبر به معنى واقعى در انسان پياده نشود در جهاد با دشمن پيروز نخواهد شد. در قرآن مجيد صحنه هاى مختلفى از ميدان جهاد اكبر پيامبران و ساير اولياى خدا ترسيم شده است، كه سرگذشت يوسف عليه السلام و داستان عشق آتشين همسر عزيز مصر به او يكى از مهم ترين آن هاست، گرچه قرآن مجيد به دليل اختصار، تمام زواياى آن را تشريح نكرده، ولى با يك جملۀ كوتاه (وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ) شدت اين طوفان را بيان كرده است. يوسف عليه السلام از ميدان اين مبارزه روسفيد درآمد، به سه دليل: نخست اينكه خود را به خدا سپرد و به لطف او پناه برد (قال معاذاللّه). دوم اينكه نمك شناسى نسبت به عزيز مصر كه در خانۀ او زندگى مى كرد، و يا توجه به نعمت هاى بى پايان خداوند كه او را از قعر چاه وحشتناك به محيط امن و آرامى رسانيد، وى را بر آن داشت كه به گذشته و آيندۀ خويش بيشتر بينديشد و تسليم طوفان هاى زودگذر نشود، سوم اينكه خودسازى يوسف عليه السلام و بندگى همراه با اخلاص او كه از جملۀ (إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا اَلْمُخْلَصِينَ) استفاده مى شود به او نيرو

ص: 365


1- . تفسير نمونه، ج 9، ذيل آيات 23 و 24 سورۀ يوسف.

و قدرت بخشيد كه در اين ميدان بزرگ دربرابر وسوسه هاى شديدى كه از درون و برون به او حمله ور بود زانو نزند.

و اين درسى است براى همۀ انسان هاى آزاده اى كه مى خواهند در ميدان جهاد با نفس بر اين دشمن خطرناك پيروز شوند.

اميرمؤمنان على عليه السلام در دعاى صباح چه زيبا مى فرمايد: «وَ إن خَذَلَني نَصرُكَ عِندَ مُحارَبَةِ النَّفسِ وَالشَّيطانِ فَقَد وَكَلَني خِذلانُكَ إلى حَيثُ النَّصَبِ وَالحِرمانِ ؛ اگر هنگام مبارزه با نفس و شيطان از يارى تو محروم بمانم اين محروميت مرا به رنج و حرمان مى سپارد و اميدى به نجات من نيست».

در حديثى مى خوانيم: «أنَّ النَّبيَّ بَعَثَ سَريَّةً فَلَمّا رَجَعوا قالَ مَرحَباً بِقَومٍ قَضَوُا الجِهادَ الأصغَرَ وَ بَقِىَ عَلَيهِمُ الجِهادُ الأكبَرُ، فَقيلَ يا رَسولَ اللّهِ مَا الجِهادُ الأكبَرُ قالَ جِهادُ النَّفسِ ؛ پيامبر صلى الله عليه و آله گروهى از مسلمانان را به سوى جهاد فرستاد هنگامى كه (با بدن هاى خسته و مجروح) بازگشتند، فرمود: آفرين بر گروهى كه جهاد اصغر را انجام دادند، ولى وظيفۀ جهاد اكبر بر آن ها باقى مانده است! عرض كردند: اى رسول خدا! جهاد اكبر چيست؟ فرمود: جهاد با نفس».(1)

على عليه السلام مى فرمايد: «المُجاهِدُ مَن جاهَدَ نَفسَهُ ؛ مجاهد حقيقى كسى است كه با هوس هاى سركش نفس بجنگد».(2)

و از امام صادق عليه السلام نقل شده است: «مَن مَلَكَ نَفسَهُ إذا رَغِبَ، وَ إذا رَهِبَ، وَ إذا اشْتَهى، وَ إذا غَضِبَ، وَ إذا رَضِىَ، حَرَّمَ اللّهُ جَسَدَهُ عَلَى النّارِ ؛ كسى كه بر خويشتن در چند حالت مسلط باشد:

هنگام تمايل، هنگام ترس، شهوت، غضب، و هنگام رضايت و خشنودى از كسى (آن چنان بر خويش مسلط باشد كه اين امور، او را از فرمان خدا منحرف نسازد) خداوند جسد او را بر آتش حرام مى كند».(3)

ص: 366


1- . وسائل الشيعه، ج 11، ص 122.
2- . همان، ص 124.
3- . همان، ص 123.
2. پاداش اخلاص

قرآن مجيد نجات يوسف عليه السلام را از اين گرداب خطرناك كه همسر عزيز بر سر راه او ايجاد كرده بود، به خدا نسبت مى دهد و مى گويد: ما سوء و فحشاء را از يوسف برطرف ساختيم.

ولى با توجه به جملۀ بعد كه مى گويد: «او از بندگان مخلص ما بود» اين حقيقت روشن مى شود كه خداوند بندگان مخلص خود را هرگز در اين لحظات بحرانى تنها نمى گذارد و كمك هاى معنوى خود را از آنان دريغ نمى دارد، بلكه با الطاف خفيۀ خود و مددهاى غيبى كه توصيف آن با هيچ بيانى ممكن نيست، بندگان خود را حفظ مى كند و اين درواقع پاداشى است كه خداى بزرگ به اين گونه بندگان مى بخشد، پاداش پاكى و تقوا و اخلاص.

همچنين تذكر اين نكته نيز لازم است كه در آيات قرآن، يوسف عليه السلام جزء بندگان «مخلَص» (بر وزن مطلق) به صورت اسم مفعولى ذكر شده، يعنى خالص شده، نه «مخلِص» (بر وزن محسن) به صورت اسم فاعلى كه به معنى خالص كننده است.

دقت در آيات قرآن نشان مى دهد كه «مخلِص» (به كسر لام) بيشتر در مواردى به كار رفته كه انسان در مراحل نخستين تكامل و در حال خودسازى بوده است (فَإِذا رَكِبُوا فِي اَلْفُلْكِ دَعَوُا اَللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ اَلدِّينَ) ؛ «هنگامى كه سوار بر كشتى مى شوند خدا را با اخلاص مى خوانند»(1)، (ما أُمِرُوا إِلاّ لِيَعْبُدُوا اَللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ اَلدِّينَ) ؛ «به آن ها دستورى داده نشد جز اينكه خدا را بپرستند و دين خود را براى او خالص كنند».(2)

ولى «مخلَص» (به فتح لام) به مرحلۀ عالى كه پس از مدتى جهاد با نفس،

ص: 367


1- . عنكبوت، آيۀ 65.
2- . بينه، آيۀ 5.

حاصل مى شود، گفته شده است، همان مرحله اى كه شيطان از نفوذ وسوسه اش در انسان مأيوس مى شود و انسان درحقيقت بيمۀ الهى مى گردد (قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ اَلْمُخْلَصِينَ) ؛ گفت: به عزّتت سوگند، همۀ آنان را گمراه خواهم كرد مگر بندگان خالص شده ات از ميان آن ها».(1)

و يوسف عليه السلام به اين مرحله رسيده بود كه در آن حالت بحرانى، همچون كوه استقامت كرد. ما نيز بايد بكوشيم تا به اين مرحله برسيم.

3. متانت و عفت بيان

از شگفتى هاى قرآن كه يكى از نشانه هاى اعجاز آن نيز هست، اين است كه هيچ گونه تعبير زننده و ركيك و ناموزون و مبتذل و دور از عفت بيان، در آن وجود ندارد و سخنان آن هرگز با تعبيرات يك فرد عادى درس نخوانده و پرورش يافته در محيط جهل و نادانى شباهت ندارد، با اينكه سخنان هر كس متناسب و هم رنگ افكار و محيط اوست.

در ميان تمام سرگذشت هايى كه قرآن نقل كرده، يك داستان واقعى عشقى وجود دارد و آن داستان يوسف عليه السلام و همسر عزيز مصر است. داستانى كه از عشق سوزان و آتشين يك زن زيباى هوس آلود، با جوانى با ايمان و پاك دل سخن مى گويد.

گويندگان و نويسندگان هنگامى كه با اين گونه صحنه ها روبه رو مى شوند يا ناچارند براى ترسيم چهرۀ قهرمانان و صحنه هاى اصلى داستان، جلوى زبان يا قلم را رها كرده و به اصطلاح، حق سخن را ادا كنند، كه در نتيجه هزارگونه تعبيرات تحريك آميز يا زننده و غيراخلاقى به ميان مى آيد، و يا براى حفظ نزاكت و عفت زبان و قلم، پاره اى از صحنه ها را در پرده اى از ابهام بپيچند و به خوانندگان و شنوندگان، سربسته تحويل دهند! گوينده و نويسنده هر قدر مهارت

ص: 368


1- . ص، آيۀ 83.

داشته باشد، در بيشتر مواقع گرفتار يكى از اين دو اشكال مى شود. با اين توضيح آيا مى توان باور كرد فردى درس نخوانده، ترسيم دقيق و كاملى از باريك ترين و حساس ترين فصول چنين عشق شورانگيزى بنمايد، بدون اينكه كوچك ترين تعبير تحريك آميز و دور از عفتى به كار برد؟!

ولى قرآن در ترسيم صحنه هاى حساس اين داستان به طرز شگفت انگيزى «دقت در بيان» را با «متانت و عفت» به هم آميخته و بدون اينكه از ذكر وقايع چشم بپوشد و اظهار عجز كند، تمام اصول اخلاق و عفت را نيز به كار بسته است.

مى دانيم كه از همۀ صحنه هاى اين داستان، حساس تر، شرح ماجراى آن «خلوتگاه عشق» است كه «ابتكار» و «هوس» همسر عزيز مصر، دست به دست هم دادند و آن را به وجود آوردند. قرآن در شرح اين ماجرا همۀ گفتنى ها را گفته، اما كوچك ترين انحرافى از اصول عفت سخن پيدا نكرده است، آنجا كه مى گويد: (وَ راوَدَتْهُ اَلَّتِي هُوَ فِي بَيْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ اَلْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَ قالَ مَعاذَ اَللّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ اَلظّالِمُونَ) ؛ «و آن زن كه يوسف در خانۀ او بود، از او تمنّاى كامجويى كرد؛ درها را بست و گفت: بيا به سوى آنچه براى تو مهياست! (يوسف) گفت: پناه مى برم به خدا! او [عزيز مصر] صاحب نعمت من است؛ مقام مرا گرامى داشته (آيا ممكن است به او ظلم و خيانت كنم؟!) به يقين ستمكاران رستگار نمى شوند».(1)

نكاتى در اين آيه قابل دقت است:

الف) كلمۀ «راود» در جايى به كار برده مى شود كه كسى با اصرار آميخته با نرمش و ملايمت، چيزى را از كسى بخواهد و چون در اين داستان، مشخص

ص: 369


1- . يوسف، آيۀ 23.

است كه همسر عزيز مصر چه چيزى از يوسف عليه السلام خواسته بود، قرآن به همين كنايۀ واضح قناعت كرده و نامى از آن نبرده است.

ب) قرآن در اينجا حتى تعبير «امرأة العزيز» (يعنى همسر عزيز مصر) را به كار نمى برد، بلكه مى گويد: (هُوَ فِي بَيْتِها) ؛ (بانويى كه يوسف در خانۀ او بود) تا به پرده پوشى و عفت بيان نزديك تر باشد، همچنين با اين تعبير، حسّ حق شناسى يوسف عليه السلام را نيز مجسم ساخته، همان طور كه مشكلات او را در صورت تسليم شدن دربرابر چنين كسى كه زندگى او در پنجۀ وى مى باشد مجسم مى كند.

ج) (وَ غَلَّقَتِ اَلْأَبْوابَ) معنى مبالغه را مى رساند و دلالت مى كند كه تمام درها را به شدت بست و اين ترسيمى از آن صحنۀ هيجان انگيز است.

د) جملۀ (وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَ) كه معنى آن «بشتاب به سوى آنچه براى تو مهياست» يا «بيا كه من در اختيار توام» آخرين سخن را از زبان همسر عزيز براى رسيدن به وصال يوسف عليه السلام شرح مى دهد، ولى در عبارتى سنگين و پرمتانت و پرمعنى و بدون هيچ گونه جنبۀ تحريك آميز و بدآموز.

ه) جملۀ (مَعاذَ اَللّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ) كه يوسف عليه السلام در پاسخ آن زن زيباى افسونگر گفت، به گفتۀ اكثر مفسران به اين معنى است: به خدا پناه مى برم! عزيز مصر، همسر تو، بزرگ و صاحب من است و به من احترام مى گذارد و اعتماد نموده، چگونه به او خيانت كنم؟! اين كار هم خيانت است و هم ظلم و ستم (إِنَّهُ لا يُفْلِحُ اَلظّالِمُونَ) . قرآن با اين عبارات كوشش يوسف عليه السلام را براى بيدار ساختن عواطف انسانى همسر عزيز مصر تشريح مى كند.

و) جملۀ (وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ) از يك طرف ترسيم دقيقى از آن خلوتگاه عشق است كه وضع آن، چنان تحريك آميز بوده كه اگر يوسف عليه السلام نيز مقام «عقل» يا «ايمان» يا «عصمت» نداشت گرفتار شده بود و از طرف ديگر پيروزى نهايى يوسف عليه السلام را در چنين شرايطى بر ديو شهوت

ص: 370

طغيانگر به طرز زيبايى توصيف كرده است. جالب اينكه تنها كلمۀ «هم» به كار برده شده، يعنى «همسر عزيز مصر تصميم خود را گرفته بود و يوسف نيز اگر برهان پروردگار را نمى ديد، تصميم خود را مى گرفت». آيا كلمه اى متانت آميزتر از «قصد و تصميم» براى اينجا مى توان پيدا كرد؟!

حضرت يونس عليه السلام درس هايى بزرگ در داستانى كوچك

حضرت يونس عليه السلام درس هايى بزرگ در داستانى كوچك(1)

طرح سرگذشت انبيا در قرآن مجيد همه براى هدف هاى تربيتى است، چراكه قرآن كتاب داستان نيست كتاب انسان سازى و تربيت است. يكى از اين سرگذشت ها مربوط به حضرت يونس عليه السلام است كه مى توان از آن، پندهاى بزرگى گرفت:

الف) تخلف يك پيامبر بزرگ حتى به صورت يك «ترك اولى» در پيشگاه خداوند مهم است و كيفر دارد. البته چون مقام پيامبران بسيار والاست يك غفلت كوچك آن ها گاهى معادل گناه كبيره اى است كه از ديگران سربزند، به همين دليل است كه در اين داستان خداوند او را بندۀ فرارى ناميد، و در روايات آمده كه سرنشينان كشتى گفتند: يك فرد عاصى در ميان ماست! و سرانجام خداوند او را در زندان وحشتناكى گرفتار كرد و بعد از توبه و بازگشت او به سوى خدا با تنى آزرده و بيمار از آن زندان آزاد نمود، تا همگان بدانند كه تخلف از هيچ كس پذيرفته نيست! عظمت مقام پيامبران و اولياى خدا نيز به اين است كه بندۀ مطيع فرمان او هستند، وگرنه كسى با خدا رابطۀ خويشاوندى ندارد. البته مجازات حضرت يونس عليه السلام نشانۀ عظمت مقام اين پيامبر بزرگ است كه خداوند دربارۀ او چنين سخت گيرى مى كند.

ص: 371


1- . تفسير نمونه، ج 19، ذيل آيات 139-148 سورۀ صافات.

ب) در همين داستان (در قسمتى كه در سورۀ انبياء، آيۀ 87 آمده است) راه نجات مؤمنان را از غم و اندوه و گرفتارى و مشكلات همان راهى معرفى مى كند كه يونس عليه السلام پيمود، و آن اعتراف به خطا در پيشگاه حق، و تسبيح و تنزيه و توبه و بازگشت به سوى اوست.

ج) اين ماجرا نشان مى دهد كه چگونه يك قوم گنهكار و مستحق عذاب مى توانند در آخرين لحظات مسير تاريخ خود را عوض كنند و به آغوش پرمهر و رحمت الهى بازگردند و نجات يابند، مشروط بر اينكه پيش از آنكه فرصت از دست رود متوجه شوند و اگر مى توانند، «عالِمى» را به رهبرى خود برگزينند.

د) اين ماجرا نشان مى دهد كه ايمان به خدا و توبه از گناه، علاوه بر آثار و بركات معنوى، مواهب ظاهرى دنيا را نيز متوجه انسان مى سازد، عمران و آبادى مى آفريند و مايۀ طول عمر و بهره گيرى از مواهب حيات مى شود، نظير اين معنى در داستان نوح عليه السلام نيز آمده است.

ه) قدرت خداوند آن قدر وسيع و گسترده است كه چيزى دربرابر آن مشكل نيست، تا آن حد كه مى تواند انسانى را در دهان و شكم جانور عظيم و وحشتناكى سالم نگه دارد و سالم بيرون فرستد. اين ها نشان مى دهد كه همۀ اسباب اين عالم ابزار ارادۀ او هستند و همه سر به فرمان او.

و) در آيۀ 88 سورۀ انبياء: (فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ اَلْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي اَلْمُؤْمِنِينَ) ؛ «پس ما دعاى او را به اجابت رسانديم؛ و از آن اندوه نجاتش بخشيديم؛ و اين گونه مؤمنان را نجات مى دهيم»، جملۀ پرمعنى (وَ كَذلِكَ نُنْجِي اَلْمُؤْمِنِينَ) نشان مى دهد كه آنچه براى يونس عليه السلام پيش آمد (گرفتارى و نجات) يك حكم خصوصى نبود، بلكه با حفظ سلسله مراتب، جنبۀ عمومى و همگانى دارد.

بسيارى از حوادث غم انگيز و گرفتارى هاى سخت و مصيبت بار مولود گناهان ماست، تازيانه هايى است براى بيدار شدن ارواح خفته، و يا كوره اى است براى

ص: 372

تصفيۀ فلز جان آدمى! اگر انسان در اين مواقع به همان سه نكته اى كه يونس عليه السلام توجه كرد توجه پيدا كند، نجات و رهايى حتمى خواهد بود:

يك: توجه به حقيقت توحيد و اينكه هيچ معبود و هيچ تكيه گاهى جز «اللّه» نيست.

دو: پاك شمردن و تنزيه خدا از هر عيب و نقص و ظلم و ستم، و هرگونه گمان سوء دربارۀ ذات پاك او.

سه: اعتراف به گناه و تقصير خويش.

شاهد اين سخن، حديثى است كه در درّالمنثور از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود: «يكى از نام هاى خدا كه هر كس او را با آن بخواند به اجابت مى رسد، و هرگاه با آن چيزى را طلب كند به او مى دهد، دعاى «يونس» است.

شخصى عرض كرد: اى رسول خدا! آيا آن دعا مخصوص يونس بود يا شامل جماعت مسلمانان نيز مى شود؟ فرمود: هم مربوط به يونس بود و هم تمام مؤمنان، هنگامى كه خدا را با آن مى خوانند. آيا گفتار خداوند را در قرآن نشنيده اى: (وَ كَذلِكَ نُنْجِي اَلْمُؤْمِنِينَ) ؟ اين دليل بر آن است كه هر كس چنين دعايى كند خداوند اجابت آن را تضمين فرموده است».(1)

نيازى به تذكر نيست كه منظور فقط خواندن الفاظ نيست، بلكه پياده شدن حقيقت آن در درون جان انسان است، يعنى همراه خواندن اين الفاظ، تمام وجود او با مفهوم آن هماهنگ شود.

نكتۀ ديگر اين كه مجازات هاى الهى دو گونه است: يكى از آن ها عذاب «استيصال» است، يعنى مجازات نهايى كه براى نابودى افراد غيرقابل اصلاح فرا مى رسد كه هيچ دعايى در آن هنگام سودمند نيست، چراكه بعد از فرونشستن طوفان بلا كارهاى گذشته خود را تكرار مى كنند.

ص: 373


1- . درّالمنثور (طبق نقل الميزان، ذيل آيات مورد بحث).

و دوم مجازات هاى تنبيهى است كه جنبۀ تربيتى دارد. در اين موارد به محض اينكه مجازات اثر خود را بخشيد و طرف بيدار و متوجه شد مجازات بلافاصله از ميان مى رود.

و از اينجا روشن مى شود كه يكى از فلسفه هاى آفات و بلاها و حوادث ناگوار، بيدارسازى و تربيت است.

ماجراى يونس همچنين به همۀ رهبران راه حق در محدوده هاى مختلف هشدار مى دهد كه هرگز رسالت خود را پايان يافته تصور نكنند و هر تلاش و كوششى را در اين راه كوچك بشمارند، چراكه مسئوليت شان بسيار سخت و سنگين است.(1)

درس هاى تربيتى طوفان نوح عليه السلام
اشاره

درس هاى تربيتى طوفان نوح عليه السلام(2)

در آن قسمت از داستان نوح عليه السلام كه در آيات 36 تا 43 سورۀ هود آمده نكته هاى بسيار مهمى نهفته است كه به قسمتى از آن اشاره مى شود:

الف) پاك سازى روى زمين

درست است كه خداوند، «رحيم» و مهربان است، ولى نبايد فراموش كرد كه او در عين حال، «حكيم» نيز مى باشد و به مقتضاى حكمتش هرگاه قوم و ملتى فاسد شوند و دعوت ناصحان و مربيان الهى در آن ها اثر نكند، حق حيات را از آن ها مى گيرد و سرانجام از طريق انقلاب هاى اجتماعى و يا انقلاب هاى طبيعى، سازمان زندگى آن ها را درهم كوبيده و نابود مى كند. اين نه منحصر به قوم نوح عليه السلام بوده و نه به زمان و وقت معينى، يك سنت الهى است در همۀ اعصار و قرون و همۀ اقوام و ملت ها و حتى در عصر و زمان ما! و چه بسا جنگ هاى جهانى اول و دوم اَشكالى از اين پاك سازى باشد.

ص: 374


1- . تفسير نمونه، ج 13، ذيل آيۀ 88 سورۀ انبياء.
2- . همان، ج 9، ذيل آيات 36-43 سورۀ هود.
ب) مجازات با طوفان چرا؟

درست است كه يك قوم و ملت فاسد بايد نابود شوند و وسيلۀ نابودى آن ها هرچه باشد تفاوتى نمى كند، ولى دقت در آيات قرآن نشان مى دهد كه ميان نحوۀ مجازات ها و گناهان اقوام، تناسبى بوده و هست.

فرعون تكيه گاه قدرتش را «رود عظيم نيل» و آب هاى پربركت آن قرار داده بود و جالب اينكه نابودى او نيز به وسيلۀ همان شد!

نمرود به لشكر عظيمش متكى بود و چنان كه مى دانيم لشكر كوچكى از حشرات، او و يارانش را شكست داد! قوم نوح عليه السلام جمعيت كشاورز و دامدار بودند و چنين جمعيتى همه چيز خود را از دانه هاى حيات بخش باران مى داند، اما سرانجام همين باران آن ها را از بين برد.

و از اينجا به خوبى روشن مى شود كه چقدر برنامه هاى الهى حساب شده است و اگر مى بينيم انسان هاى طغيانگر عصر ما در جنگ هاى جهانى اول و دوم به وسيلۀ مدرن ترين سلاح هايشان درهم كوبيده شدند، نبايد مايۀ تعجب ما باشد، چراكه همين صنايع پيشرفته بود كه تكيه گاه آن ها در استعمار و استثمار خلق هاى مستضعف جهان محسوب مى شد!

ج) نام خدا در هر حال و در همه جا

در آيات مربوط به طوفان نوح عليه السلام آن حضرت به يارانش دستور مى دهد كه نام خدا را هنگام حركت و توقف كشتى فراموش نكنند، همه چيز بايد به نام او و به ياد او و با استمداد از ذات پاك او باشد، هر حركتى، هر توقفى، در حال آرامش و در حال طوفان، همه بايد با نام او آغاز شود، چراكه هر كارى بى نام او شروع شود «ابتر و بريده دم» خواهد بود، همان گونه كه در حديث معروفى از

ص: 375

پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است: «كُلُّ أمرٍ ذى بالٍ لَم يُذكَر فيه بِسمِ اللّهِ فَهُوَ أبتَرُ ؛ هر كار مهمى كه نام خدا در آن برده نشود نافرجام خواهد بود».(1)

ذكر نام خدا نه به عنوان تشريفات، بلكه به عنوان انگيزه و هدف است، يعنى هر كارى كه انگيزۀ خدايى ندارد و هدفش خدا نيست ابتر است، چراكه انگيزه هاى مادى پايان مى پذيرد، ولى انگيزه هاى الهى تمام نشدنى است، هدف هاى مادى به اوج خود كه رسيد خاموش مى شود، اما هدف هاى الهى همچون ذات پاك او جاودانى خواهد بود.

د) پناهگاه هاى پوشالى

معمولاً هر كسى در مشكلات زندگى به چيزى پناه مى برد، گروهى به ثروتشان، گروهى به مقام و منصب شان، عده اى به قدرت جسمانى شان، و جمعى به نيروى فكرشان، ولى همان گونه كه آيات مذكور و تاريخ نشان داده، هيچ يك از اين ها در برابر فرمان پروردگار كمترين تاب مقاومتى ندارد و همچون تارهاى عنكبوت دربرابر وزش طوفان، به سرعت درهم مى ريزد.

فرزند نادان و خيره سر نوح پيامبر عليه السلام نيز در همين اشتباه بود، گمان مى كرد كوه مى تواند دربرابر طوفان خشم خدا به او پناه دهد، اما چه اشتباه بزرگى؟ حركت يك موج كار او را ساخت و به ديار عدمش فرستاد.

به همين دليل در پاره اى از دعاها مى خوانيم: من از خشم تو به سوى تو فرار مى كنم: «هارِبٌ مِنكَ إلَيكَ»(2) يعنى اگر پناهگاهى دربرابر طوفان خشم تو باشد باز همان ذات پاك توست و بازگشت به سوى تو، نه چيز ديگر.

ص: 376


1- . سفينة البحار، ج 1، ص 663.
2- . دعاى ابوحمزۀ ثمالى.
ه) كشتى نجات

رهايى از هيچ طوفانى بدون كشتى نجات ممكن نيست و البته لزومى ندارد كه اين كشتى حتماً از چوب و آهن باشد، بلكه چه بسا اين كشتى نجات يك مكتب كارساز حيات بخش مثبت است كه دربرابر امواج طوفان هاى افكار انحرافى مقاومت مى كند و پيروانش را به ساحل نجات مى رساند.

بر همين اساس، در رواياتى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه در كتب شيعه و اهل تسنن آمده است خاندان او، يعنى امامان اهل بيت عليهم السلام و حاملان مكتب اسلامى به عنوان «كشتى نجات» معرفى شده اند. «حنس بن مغيره» مى گويد: من همراه ابوذر كنار خانۀ كعبه رفتم و او دست در حلقۀ در خانه كرد و صدا زد: منم ابوذر غفارى، هركس مرا نمى شناسد بشناسد! من همان جندب هستم (نام اصلى ابوذر، جندب بود) من يار پيامبرم، با گوش خود شنيدم كه مى فرمود: «مَثَل اهلبيتى مثل سفينة نوح من ركبها نجى»: «مَثَل اهل بيت من مَثَل كشتى نوح است كه هر كس به آن پناه برد نجات مى يابد».(1)

در بعضى از نقل هاى اين حديث، جملۀ «فَمَن تَخَلَّفَ عَنها غَرِقَ ؛ و هر كس از آن تخلف كند غرق مى شود»(2) يا «مَن تَخَلَّفَ عَنها هَلَكَ ؛ هر كس از آن تخلف كند هلاك مى شود»(3) اضافه شده است.

اين حديث پيامبر صلى الله عليه و آله باصراحت مى گويد هنگامى كه طوفان هاى فكرى و عقيدتى و اجتماعى در جامعۀ اسلامى رخ مى دهد تنها راه نجات، پناه بردن به اين مكتب است، و ما اين مسأله را به خوبى در انقلاب شكوهمند ملت ايران

ص: 377


1- . ابن قتيبۀ دينورى كه از علماى معروف اهل تسنن است اين حديث را در «عيون الاخبار»، ج 1، ص 211 آورده است.
2- . معجم الكبير، ص 130 (مخطوط).
3- . همان (براى توضيح بيشتر به جلد 9 «احقاق الحق»، ص 280 مراجعه شود).

آزموديم كه پيروان مكتب هاى غيراسلامى دربرابر طاغوت شكست خوردند و فقط گروهى كه به مكتب اسلام و اهل بيت عليهم السلام و برنامه هاى انقلابى آن ها پناه بردند پيروز شدند.

جنبه هاى آموزندۀ داستان اصحاب كهف

جنبه هاى آموزندۀ داستان اصحاب كهف(1)

اين ماجراى عجيب تاريخى كه قرآن آن را خالى از هرگونه خرافه و مطالب بى اساس و ساختگى، بيان كرده است، مانند همۀ داستان هاى قرآن مملو از نكات سازندۀ تربيتى است كه در ادامه به آن ها اشاره مى كنيم تا به هدف اصلى قرآن نزديك تر شويم:

الف) نخستين درس اين داستان، شكستن سد تقليد و جدا شدن از همرنگى با محيط فاسد است. جوانمردان اصحاب كهف استقلال فكرى خود را دربرابر اكثريت گمراه محيط از دست ندادند، و همين امر سبب نجات و رستگارى شان شد.

اصولاً انسان بايد «سازندۀ محيط» باشد نه «سازش كار با محيط» و برخلاف آنچه سست عنصران فاقد شخصيت مى گويند كه «خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو!» افراد باايمان و صاحبان افكار مستقل مى گويند: «همرنگ جماعت شدنت رسوايى است».

ب) «هجرت» از محيطهاى آلوده درس ديگرى از اين ماجراى عبرت انگيز است. آن ها خانه هاى شاهانه و مرفه و مملو از نعمت هاى مادى را رها كردند و به انواع محروميت ها در غارى كه هيچ چيز نداشت تن دادند، تا ايمان خود را حفظ كنند و دستگاه ظلم و جور و كفر و شرك را تقويت ننمايند.(2)

ص: 378


1- . تفسير نمونه، ج 12، ذيل آيات 25-27 سورۀ كهف.
2- . در زمينۀ اهميت هجرت در اسلام و فلسفۀ آن، بحث مشروحى در تفسير نمونه، ج 4، ذيل آيۀ 100 سورۀ نساء آورده ايم.

ج) «تقيه» به معنى سازنده اش درس ديگر اين داستان است، آن ها اصرار داشتند كه وضع شان براى مردم شهر روشن نشود و همچنان در پردۀ اسرار بماند، مبادا بيهوده جانشان را از دست دهند و يا مردم به اجبار آن ها را به همان محيط فاسد بازگردانند، و مى دانيم كه تقيّه چيزى جز اين نيست كه انسان موضع واقعى خود را در جايى كه افشاگرى بى نتيجه است مكتوم دارد تا نيروى خود را براى زمان مبارزه و ضربه زدن به دشمن حفظ كند.(1)

د) عدم تفاوت ميان انسان ها در مسير اللّه و قرار گرفتن «وزير» در كنار «چوپان» و حتّى سگ پاسبانى كه آن ها را همراهى مى كرد، درس ديگرى در اين زمينه است، تا روشن شود امتيازات دنياى مادّى و مقامات مختلف آن كمترين تأثيرى در جدا كردن صفوف رهروان راه حق ندارد كه راه حق راه توحيد است و راه توحيد راه يگانگى همۀ انسان هاست.

ه) امدادهاى شگفت آور الهى هنگام بروز بحران ها نتيجۀ ديگرى است كه اين داستان به ما مى آموزد. در اين ماجرا مى بينيم كه خداوند اصحاب كهف را براى نجات از آن شرايط نامطلوب اجتماعى، سال ها در خواب عميق فرو برد و در زمان مساعدى از خواب بيدار كرد، زمانى كه از آن ها به عنوان جمعى از قهرمانان راه توحيد قدردانى كردند. خداوند در اين مدت بدن هاى آن ها را از گزند حوادث حفظ كرد و رعب و وحشت را سپرى براى محافظت از آن ها درمقابل مهاجمين قرار داد.

و) آن ها همچنين در اين داستان درس «پاكى تغذيه» حتّى در سخت ترين شرايط را به ما آموختند، چراكه غذاى جسم انسان اثر عميقى در روح و فكر و قلب انسان دارد و آلوده شدن به غذاى حرام و ناپاك، انسان را از راه خدا و تقوا دور مى سازد.

ص: 379


1- . ر. ك: تفسير نمونه، ج 2، ذيل آيۀ 28 سورۀ آل عمران.

ز) لزوم تكيه بر مشيت خدا و استمداد از لطف او و گفتن «ان شاءاللّه» در خبرهايى كه از آينده مى دهيم، درس ديگرى بود كه در ضمن اين داستان آموختيم.

ح) قرآن از آن ها به عنوان «جوانمردان» (فتية) ياد مى كند، در حالى كه طبق بعضى از روايات، آن ها از نظر سن، جوان نبودند، و اگر قبول كنيم كه آن ها در آغاز، وزيران شاه جبار بودند مى توان پذيرفت كه سن و سالى داشتند، اين نشان مى دهد كه منطق قرآن درمورد جوانى همان رعايت اصول جوانمردى، يعنى پاكى، گذشت، شهامت و رشادت است.

ط) لزوم بحث منطقى در برخورد با مخالفان، درس آموزندۀ ديگر اين داستان است، چراكه آن ها هنگامى كه مى خواستند آيين شرك آلود محيطشان را مورد انتقاد قرار دهند به دلايل منطقى متوسل مى شدند كه نمونه هايى از آن در آيات 15 و 16 همين سوره آمده است. اصولاً اساس كار همۀ پيامبران و رهبران الهى در برخورد با مخالفان، بحث آزاد و منطقى بوده و توسل به زور، آن هم براى خاموش كردن آتش فتنه منحصر به مواردى بوده كه بحث منطقى مؤثر نمى افتاد، يا مخالفان، مانع بحث هاى منطقى مى شدند.

ى) و سرانجام، مسألۀ امكان معاد جسمانى و بازگشت انسان ها به زندگى مجدد هنگام رستاخيز، آخرين و دهمين درسى است كه اين ماجرا به ما مى دهد.

نمى گوييم نكات آموزندۀ اين داستان منحصر به اين هاست، ولى حتى يكى از اين «ده درس آموزنده» براى نقل چنين داستانى كافى به نظر مى رسد تا چه رسد به همۀ آن ها.

به هر حال، هدف، سرگرمى و داستان سرايى نيست، هدف، ساختن انسان هاى مقاوم، باايمان، آگاه و شجاع است، كه يكى از راه هاى آن نشان دادن الگوهاى اصيل در طول تاريخ پرماجراى بشر است.

ص: 380

درس هاى مهمى از داستان ايوب عليه السلام

درس هاى مهمى از داستان ايوب عليه السلام(1)

با اينكه مجموع سرگذشت اين پيامبر شكيبا تنها در چهار آيه از قرآن و آن نيز در سورۀ «ص» آمده، اما همين مقدار كه قرآن بيان داشته الهام بخش حقايق مهمى است:

الف) آزمون الهى آن قدر وسيع و گسترده است كه حتى انبياى بزرگ با شديدترين و سخت ترين آزمايش ها آزموده مى شوند، چراكه طبيعت زندگى اين جهان بر اين اساس گذاشته شده و اصولاً بدون آزمايش هاى سخت، استعداد نهفتۀ انسان ها شكوفا نمى شود.

ب) «فرج بعد از شدت» نكتۀ ديگرى است كه در اين ماجرا نهفته است.

هنگامى كه امواج حوادث و بلا از هر سو انسان را در فشار قرار مى دهد، نه تنها نبايد مأيوس و نوميد شد، بلكه بايد آن را نشانه و مقدمه اى بر گشوده شدن درهاى رحمت الهى دانست، چنان كه اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايد:

«عِندَ تَناهِي الشِّدَّةِ تَكُونُ الفَرجَةُ وَ عِندَ تَضايُقِ حَلَقِ البَلاءِ يَكُونُ الرَّخاءُ ؛ هنگامى كه سختى ها به اوج خود مى رسد فرج نزديك است، و هنگامى كه حلقه هاى بلا تنگ تر مى شود راحتى و آسودگى فرامى رسد».(2)

ج) از اين ماجرا به خوبى بعضى از فلسفه هاى بلاها و حوادث سخت زندگى روشن مى شود، و به كسانى كه وجود آفات و بلاها را نقض كنندۀ برهان نظم در بحث توحيد مى شمرند، پاسخ مى دهد كه وجود اين حوادث سخت گاهى در زندگى انسان ها از پيامبران بزرگ خدا گرفته تا افراد عادى، يك ضرورت است، ضرورت امتحان و آزمايش و شكوفا شدن استعدادهاى نهفته، و در نهايت، تكامل وجود انسان.

ص: 381


1- . تفسير نمونه، ج 19، ذيل آيات 41-44 سورۀ ص.
2- . نهج البلاغه، حكمت 351.

لذا در بعضى از روايات اسلامى نقل شده كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «إنَّ أشَدَّ النّاسِ بَلاءً الأنبِياءُ ثُمَّ الَّذي يَلُونَهُم الأمثَلُ فَالأمثَلُ ؛ بيش از همۀ مردم، پيامبران الهى گرفتار حوادث سخت مى شوند، سپس كسانى كه پشت سر آن ها قرار دارند، به تناسب شخصيت و مقامشان».(1)

و نيز از همان امام بزرگوار عليه السلام نقل شده كه فرمود: «إنَّ فِى الجَنَّةِ مَنزِلَةً لا يَبلُغُها عَبدٌ إلّابِالابتِلاءِ ؛ در بهشت مقامى هست كه هيچ كس به آن نمى رسد مگر در پرتو ابتلائات و گرفتارى هايى كه پيدا مى كند».(2)

د) اين ماجرا به همۀ مؤمنان راستين درس شكيبايى در تمام طول زندگى مى دهد، همان شكيبايى و صبرى كه سرانجامش پيروزى در تمام زمينه هاست و نتيجه اش داشتن «مقام محمود» و «منزلت والا» در پيشگاه پروردگار است.

ه) آزمونى كه براى يك انسان پيش مى آيد در عين حال آزمونى است براى دوستان و اطرافيان او، تا ميزان صداقت و دوستى و وفادارى آن ها محك زده شود. ايوب عليه السلام هنگامى كه اموال و ثروت و سلامت خود را از دست داد دوستانش نيز خسته و پراكنده شدند، و دوستان و دشمنان زبان به شماتت و ملامت گشودند و بهتر از هر زمانى باطن خود را نشان دادند، و رنج ايوب عليه السلام از زبان آن ها بيش از هر رنج ديگر بود، چراكه طبق مثل معروف:

زخم هاى نيزه و شمشير التيام مى يابد، ولى زخمى كه زبان بر دل مى زند التيام پذير نيست!

و) دوستان خدا كسانى نيستند كه تنها هنگام روى آوردن نعمت به ياد او باشند، دوستان واقعى كسانى هستند كه در «سرّاء» و «ضراء» در بلا و نعمت، در بيمارى و عافيت، و در فقر و غنا به ياد او باشند و دگرگونى هاى زندگى مادى ايمان و افكار آن ها را دگرگون نسازد. اميرمؤمنان على عليه السلام در آن خطبۀ غرا

ص: 382


1- . سفينة البحار، ج 1، ص 105، مادۀ «بلا».
2- . همان.

و پرشورى كه در اوصاف پرهيزكاران براى دوست باصفايش «همام» بيان كرد و بيش از يك صد صفت براى متقين برشمرد، يكى از اوصاف مهم شان را چنين معرفى مى كند: «نُزِّلَت أنفُسُهُم مِنهُم في البَلاءِ كَالَّتي نُزِّلَت فِى الرَّخاءِ ؛ روح آن ها هنگام بلا همانند حالت آسايش و آرامش است (و تحولات زندگى آن ها را دگرگون نمى سازد)».

ز) اين ماجرا بار ديگر بر اين حقيقت را تأكيد مى كند كه نه از دست رفتن امكانات مادى و روى آوردن مصائب و مشكلات و فقر دليل بر بى لطفى خداوند نسبت به انسان است، و نه داشتن امكانات مادى دليل بر دورى از ساحت قرب پروردگار، بلكه انسان مى تواند با داشتن همۀ اين امكانات بندۀ خاص او باشد، مشروط بر اينكه اسير مال و مقام و فرزند نشود و با از دست دادن آن زمام صبر را از دست ندهد.

درس هاى تربيتى در داستان شعيب عليه السلام
اشاره

درس هاى تربيتى در داستان شعيب عليه السلام(1)

خاطرات پيامبران و ماجراى زندگى اقوام پيشين براى اقوام بعد هميشه الهام بخش است، چراكه آزمايش هاى زندگى آنان - همان آزمايش هايى كه گاهى ده ها سال يا صدها سال به طول انجاميده است - در لابه لاى چند صفحه از تاريخ در اختيار همگان قرار مى گيرد و هر كس مى تواند در زندگى خود از آن الهام بگيرد. سرگذشت اين پيامبر بزرگ (شعيب عليه السلام) نيز درس هاى فراوانى به ما مى دهد:

1. اهميت مسائل اقتصادى

در اين سرگذشت آمده كه شعيب بعد از دعوت به توحيد آن ها را به حق

ص: 383


1- . تفسير نمونه، ج 9، ذيل آيات 94 و 95 سورۀ هود.

و عدالت در امور مالى و تجارت دعوت كرد، اين خود نشان مى دهد كه مسائل اقتصادى يك جامعه را نمى توان ساده شمرد، و نيز نشان مى دهد كه پيامبران فقط مأمور مسائل اخلاقى نبوده اند، بلكه اصلاح وضع نابسامان اجتماعى و اقتصادى نيز بخش مهمى از دعوت آن ها را تشكيل مى داده است، تا جايى كه آن را بعد از دعوت به توحيد قرار مى دادند.

2. اصالت ها را نبايد فداى تعصب كرد

در اين سرگذشت آمده است كه يكى از عوامل سقوط اين قوم گمراه در دامان بدبختى اين بود كه به دليل كينه ها و عداوت هاى شخصى، حقايق را به دست فراموشى مى سپردند، در حالى كه انسان عاقل و واقع بين كسى است كه حق را از هر كس، هرچند دشمن شمارۀ يك او باشد، بشنود و بپذيرد.

3. نماز، به توحيد و پاكى دعوت مى كند

قوم گمراه شعيب عليه السلام از روى تعجب از او پرسيدند: آيا اين نماز تو به ترك پرستش بت ها و ترك كم فروشى و تقلب دعوت مى كند؟

شايد آن ها فكر مى كردند اين حركات و اذكار چه اثرى مى تواند در اين امور بگذارد، در حالى كه مى دانيم نيرومندترين رابطه ميان اين دو برقرار است: اگر نماز به معنى واقعى خود باشد، يعنى حضور انسان با تمام وجودش دربرابر خدا، اين حضور، نردبان تكامل و وسيلۀ تربيت روح و جان و پاك كنندۀ زنگار گناه از قلب اوست. اين حضور، ارادۀ انسان را قوى، عزمش را راسخ و غرور و كبر را از او دور مى سازد.

4. خودبينى رمز توقف است

قوم شعيب عليه السلام - چنان كه از آيات استفاده مى شود - افرادى خودخواه

ص: 384

و خودبين بودند، خود را فهميده و شعيب عليه السلام را نادان مى پنداشتند و او را به باد مسخره مى گرفتند، سخنانش را بى محتوا و او را ضعيف و ناتوان مى خواندند. اين خودبينى و خودخواهى سرانجام آسمان زندگى شان را تاريك ساخت و آن ها را به خاك سياه نشاند!

نه تنها انسان، بلكه حيوان نيز اگر خودبين باشد در راه متوقف خواهد شد! مى گويند: شخص اسب سوار به نهر آبى رسيد، ولى با تعجب ديد كه اسب حاضر نيست از آن نهر كوچك و كم عمق بگذرد، هرچه در اين كار اصرار ورزيد سودى نداشت. مرد حكيمى فرا رسيد و گفت: آب نهر را به هم زنيد تا گل آلود شود مشكل حل خواهد شد! اين كار را كردند، اسب به آرامى عبور كرد! تعجب كردند و از او نكتۀ اين ماجرا را خواستند.

مرد حكيم گفت: هنگامى كه آب صاف بود اسب عكس خود را در آب مى ديد و مى پنداشت خود اوست و حاضر نبود پا به روى خويشتن بگذارد، همين كه آب گل آلود شد و خويش را فراموش كرد، به سادگى از آن گذشت!

5. ايمان و عمل از هم جدا نيستند

هنوز بسيارند كسانى كه فكر مى كنند با داشتن يك عقيدۀ ساده مى توان مسلمان بود، هرچند عملى از آن ها سرنزند. هنوز زيادند كسانى كه دينى را مى خواهند كه بر سر راه هوس هاى سركش آن ها مانعى ايجاد نكند و از هر نظر آنان را آزاد بگذارد.

داستان شعيب عليه السلام نشان مى دهد كه اين قوم نيز خواهان چنين آيينى بودند، لذا به او مى گفتند: ما نه حاضريم بت هاى نياكان را فراموش كنيم و نه آزادى عمل را در اموال و ثروت مان از دست بدهيم. آن ها فراموش كرده بودندكه اصولاً ميوۀ درخت ايمان، عمل است و آيين انبيا براى اين بوده كه خودكامگى ها و انحرافات

ص: 385

عملى انسان را اصلاح كنند، وگرنه يك درخت بى شاخ و برگ و ميوه به هيچ كارى جز سوزاندن نمى آيد.

امروز اين طرز فكر، با نهايت تأسف، ميان عده اى از مسلمانان قوّت گرفته كه اسلام را در مجموعه اى از عقايد خشك خلاصه مى كنند كه در داخل مسجد همراه آن هاست و همين كه از در مسجد بيرون آمدند با آن خداحافظى مى كنند در ادارات و بازارها و محوطۀ كار آن ها اثرى از اسلام نيست.

سير و سياحت در بسيارى از كشورهاى اسلامى، حتى كشورهايى كه كانون ظهور اسلام بوده، اين واقعيت تلخ را نشان مى دهد كه اسلام در يك مشت عقيده و چند عبادت كم روح خلاصه شده، نه از آگاهى خبرى هست، نه از عدالت اجتماعى، نه از رشد فرهنگى، و نه از بينش و اخلاق اسلامى.

هرچند خوشبختانه در پرتو برخى از انقلاب هاى اسلامى، به ويژه در ميان قشر جوان، نوعى حركت به سوى اسلام راستين و آميزش «ايمان» و «عمل» پيدا شده است، و ديگر اين جمله ها كه «اسلام را با اعمال ما چكار؟» يا «اسلام مربوط به دل است نه زندگى!» كمتر شنيده مى شود. و نيز اين «تز» كه گروه هاى التقاطى مى گويند ما عقيده را از اسلام، و اقتصاد را از ماركس گرفته ايم، كه شبيه طرز تفكر گمراهان قوم شعيب عليه السلام است محكوم شمرده مى شود، ولى به هر حال اين جدايى و تفرقه از قديم بوده و امروز نيز هست كه بايد با آن به مبارزه برخاست.

6. مالكيت بى قيد و شرط، سرچشمۀ فساد است

قوم شعيب عليه السلام نيز گرفتار اين اشتباه بودند كه هيچ كس نمى تواند كمترين محدوديتى در تصرف در اموال براى مالكين قائل شود، حتى از شعيب عليه السلام تعجب مى كردند و مى گفتند: مگر ممكن است كسى مثل تو با اين عقل و درايت، جلوى آزادى عمل ما را در اموال ما بگيرد؟! اين سخن را چه به عنوان استهزا گفته

ص: 386

باشند و چه به عنوان حقيقت، نشان مى دهد كه آن ها محدوديت در تصرفات مالى را دليل بر عدم عقل و درايت مى دانستند! در حالى كه اشتباه بزرگ آن ها همين بود، اگر مردم در تصرف در اموالشان آزاد باشند، سراسر جامعه را فساد و بدبختى فراخواهد گرفت، به همين دليل امور مالى هميشه بايد تحت ضوابط صحيح و حساب شده اى باشد كه پيامبران الهى بر مردم عرضه كرده اند.

7. هدف پيامبران تنها اصلاح بود

شعار «أُرِيدُ اِلَّا الإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ» ، فقط شعار شعيب عليه السلام نبوده، بلكه از شعارهاى همۀ انبيا و تمام رهبران راستين بوده است. گفتار و كردار آن ها نيز شاهدى بر اين هدف محسوب مى شود، آن ها نه براى سرگرمى مردم آمده بودند، نه براى بخشش گناهان، نه فروختن بهشت به آنان، و نه براى حمايت از زورمندان و تخدير توده ها، بلكه هدفشان اصلاح به معنى مطلق و به معنى وسيع كلمه بود، اصلاح در تفكر و انديشه، اصلاح در اخلاق، اصلاح در نظامات فرهنگى و اقتصادى و سياسى جامعه، اصلاح در همۀ ابعاد اجتماع.

و در تحقق اين هدف تكيه گاهشان تنها خدا بود، و از هيچ توطئه و تهديدى هراس نداشتند، چنان كه شعيب عليه السلام گفت: (وَ ما تَوْفِيقِي إِلاّ بِاللّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ) .

نكات آموزندۀ داستان خضر عليه السلام

نكات آموزندۀ داستان خضر عليه السلام(1)

الف) پيدا كردن رهبر دانشمند و استفاده از پرتو علم او به قدرى اهميت دارد كه حتى پيامبر اولواالعزمى همچون موسى عليه السلام اين همه راه به دنبال او مى رود،

ص: 387


1- . تفسير نمونه، ج 12، ذيل آيۀ 65 سورۀ كهف.

و اين سرمشقى است براى همۀ انسان ها در هر حد و پايه اى از علم و در هر شرايط و سن و سال.

ب) جوهرۀ علم الهى از عبوديت و بندگى خدا سرچشمه مى گيرد، چنان كه در آيۀ 65 سورۀ كهف آمده است: (فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً) .

ج) همواره علم را براى عمل بايد آموخت، چنان كه موسى عليه السلام به دوست عالمش مى گويد: (مِمّا عُلِّمْتَ رُشْداً) ؛ (دانشى به من بياموز كه راهگشاى من به سوى هدف و مقصد باشد)، يعنى من دانش را تنها براى خودش نمى خواهم، بلكه براى رسيدن به هدف مى طلبم.

د) در كارها نبايد عجله كرد، چراكه بسيارى از امور نياز به فرصت مناسب دارد (ألاُمورُ مَرهونَةٌ بِاَوقاتِها) به خصوص در مسائل پراهميت، و به همين دليل اين مرد عالم رمز كارهاى خود را در فرصت مناسبى براى موسى عليه السلام بيان كرد.

ه) چهرۀ ظاهر و چهرۀ باطن اشيا و حوادث، مسألۀ مهم ديگرى است كه اين داستان به ما مى آموزد. ما نبايد درمورد رويدادهاى ناخوشايند كه در زندگى مان پيدا مى شود عجولانه قضاوت كنيم، چه بسيارند حوادثى كه ما آن ها را ناخوش داريم، اما بعداً معلوم مى شود كه از الطاف خفيۀ الهى بوده اند.

اين همان است كه قرآن در جاى ديگر مى گويد: (وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اَللّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ ؛ چه بسا چيزى را خوش نداشته باشيد، حال آن كه خيرِ شما در آن است، و يا چيزى را دوست داشته باشيد، حال آنكه شرِّ شما در آن است، و خدا مى داند و شما نمى دانيد».(1)

توجه به اين واقعيت سبب مى شود كه انسان با بروز حوادث ناگوار، به سرعت مأيوس نشود. در حديث جالبى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه به فرزند زراره

ص: 388


1- . بقره، آيۀ 216.

(همان مردى كه از بزرگان و فقها و محدثان عصر خود به شمار مى رفت و علاقۀ بسيار به امام عليه السلام و امام نيز علاقۀ بسيار به او داشت) فرمود: به پدرت از قول من سلام برسان و بگو: اگر من در بعضى از مجالس از تو بدگويى مى كنم به اين علت است كه دشمنان ما مراقب اين هستند كه ما نسبت به چه كسى اظهار محبت مى كنيم، تا او را به دليل محبتى كه ما به او داريم مورد آزار قرار دهند! به عكس، اگر ما از كسى مذمّت كنيم آن ها از او ستايش مى كنند. من اگر گاهى پشت سر تو بدگويى مى كنم براى اين است كه تو در ميان مردم به ولايت و محبت ما مشهور شده اى، به همين علت مخالفان ما تو را مذمت مى كنند. من دوست داشتم عيب بر تو نهم تا شر آن ها دفع شود، آن چنان كه خداوند از زبان دوست عالم موسى مى فرمايد: (أَمَّا اَلسَّفِينَةُ فَكانَتْ لِمَساكِينَ يَعْمَلُونَ فِي اَلْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَها وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً) ؛ «به خدا سوگند! تو محبوب ترين مردم نزد منى، و محبوب ترين ياران پدرم اعم از زندگان و مردگان. تو برترين كشتى هاى اين درياى خروشانى و پشت سر تو پادشاه ستمگر غاصبى است كه با دقت مراقب عبور كشتى هاى سالمى است كه از اين اقيانوس هدايت مى گذرد، تا آن را غصب كند، رحمت خدا بر تو باد در حال حيات و بعد از ممات!».(1)

و) اعتراف به واقعيت ها و موضع گيرى هماهنگ با آن ها درس ديگرى است كه از اين داستان مى آموزيم، هنگامى كه موسى عليه السلام سه بار، ناخواسته گرفتار پيمان شكنى دربرابر دوست عالمش گرديد به خوبى دريافت كه ديگر نمى تواند با او همگام باشد و با اينكه فراق اين استاد براى او سخت ناگوار بود دربرابر اين واقعيت تلخ، لجاجت به خرج نداد و منصفانه حق را به آن مرد عالم داد، صميمانه از او جدا شد و برنامۀ خويش را پيش گرفت، در حالى كه از همين دوستى كوتاه گنج هاى عظيمى از حقيقت اندوخته بود. انسان نبايد تا آخر عمر

ص: 389


1- . معجم رجال الحديث، ج 7، ص 227.

مشغول آزمايش خويش باشد و زندگى را به آزمايشگاهى براى آينده اى كه هرگز نمى آيد تبديل كند، هنگامى كه چند بار مطلبى را آزمود بايد به نتيجۀ آن گردن نهد.

ز) آثار ايمان پدران براى فرزندان؛ خضر عليه السلام به خاطر يك پدر صالح و درستكار، حمايت از فرزندانش را در آن قسمتى كه مى توانست بر عهده گرفت، يعنى فرزند در پرتو ايمان و امانت پدر مى تواند سعادتمند شود و نتيجۀ نيك آن عايد فرزند او نيز گردد. در پاره اى از روايات مى خوانيم كه آن مرد صالح، پدر بلاواسطۀ يتيمان نبود، بلكه از اجداد دور آن ها محسوب مى شد (آرى، چنين است تأثير عمل صالح).(1)

از نشانه هاى صالح بودن اين پدر همين است كه گنجى از معنويت و اندرزهاى حكيمانه براى فرزندان خود به يادگار گذاشت.

ح) كوتاهى عمر به خاطر آزار پدر و مادر؛ هنگامى كه فرزندى به اين دليل كه در آينده پدر و مادر خويش را آزار مى دهد و در برابر آن ها طغيان و كفران مى كند و يا آن ها را از راه الهى به در مى كند، مستحق مرگ باشد، چگونه است حكم فرزندى كه هم اكنون مشغول اين گناه است؟ آن ها در پيشگاه خدا چه وضعى دارند؟ در روايات اسلامى پيوند نزديكى ميان كوتاهى عمر و ترك صلۀ رحم (به ويژه آزار پدر و مادر) ذكر شده است كه در ذيل آيۀ 23 سورۀ اسراء به قسمتى از آن اشاره كرده ايم.(2)

ط) مردم دشمن چيزى هستند كه نمى دانند!؛ بسيار مى شود كه كسى دربارۀ ما نيكى مى كند، اما چون از باطن كار خبر نداريم آن را دشمنى مى پنداريم و آشفته مى شويم، به ويژه دربرابر آنچه نمى دانيم كم صبر و بى حوصله هستيم. البته اين

ص: 390


1- . نورالثقلين، ج 3، ص 289.
2- . ر. ك: تفسير نمونه، ج 12، ذيل آيات 79-82 سورۀ كهف.

يك امر طبيعى است كه انسان دربرابر امورى كه تنها يك رو يا يك زاويۀ آن را مى بيند ناشكيبا باشد، اما داستان فوق به ما مى گويد كه نبايد در قضاوت شتاب كرد، بايد ابعاد مختلف هر موضوعى را بررسى نمود.

در حديثى از اميرالمؤمنين على عليه السلام مى خوانيم: «مردم دشمن چيزى هستند كه نمى دانند»(1)، بنابراين هرقدر سطح آگاهى مردم بالا رود، برخورد آن ها با مسائل منطقى تر خواهد شد، و به تعبير ديگر: زيربناى «صبر» آگاهى است!

البته موسى عليه السلام از يك نظر حق داشت ناراحت شود، چراكه مى ديد در اين سه حادثه تقريباً بخش اعظم شريعت به خطر افتاده است: در حادثۀ اول مصونيت اموال مردم، در حادثۀ دوم مصونيت جان مردم، و در حادثۀ سوم مسائل حقوقى، يا به تعبير ديگر: برخورد منطقى با حقوق مردم، بنابراين تعجب ندارد كه آن قدر ناراحت شود كه پيمان مؤكد خويش را با آن عالم بزرگ فراموش كند، اما همين كه از باطن امر آگاه شد آرام گرفت و ديگر اعتراضى نكرد و اين خود بيانگر آن است كه اطلاع نداشتن از باطن رويدادها چه اندازه نگران كننده است.

ى) ادب شاگرد و استاد؛ در گفتگوهايى كه ميان موسى عليه السلام و آن مرد عالم الهى رد و بدل شد، نكته هاى جالبى پيرامون ادب شاگرد و استاد به چشم مى خورد، مانند:

1. موسى عليه السلام خود را تابع خضر عليه السلام معرفى مى كند (أَتَّبِعُكَ) .

2. موسى عليه السلام بيان تابعيت را به صورت تقاضاى اجازه از او ذكر مى كند (هَلْ أَتَّبِعُكَ) .

3. او، هم به نيازش به تعلم اقرار مى كند و هم به علم استادش (عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ) .

4. در مقام تواضع، علم استاد را بسيار معرفى مى كند و خود را طالب فراگرفتن گوشه اى از علم او (مِمّا) .

ص: 391


1- . نهج البلاغه، حكمت 172.

5. از علم استاد به عنوان يك علم الهى ياد مى كند (عُلِّمْتَ) .

6. از او طلب ارشاد و هدايت مى نمايد (رُشْداً) .

7. در پرده به او گوشزد مى كند كه همان گونه كه خدا به تو لطف كرده و تعليمت نموده، تو نيز اين لطف را در حق من كن (تُعَلِّمَنِ مِمّا عُلِّمْتَ) .

8. جملۀ (هَلْ أَتَّبِعُكَ) اين واقعيت را نيز مى رساند كه شاگرد بايد به دنبال استاد برود، اين وظيفۀ استاد نيست كه به دنبال شاگرد راه بيفتد (مگر در موارد خاص).

9. موسى عليه السلام با آن مقام بزرگى كه داشت (پيامبر اولواالعزم و صاحب رسالت و كتاب) اين همه تواضع مى كند، يعنى هر كه هستى و هر مقامى دارى در مقام كسب دانش بايد فروتن باشى.

10. او در مقام تعهد خود در برابر استاد، تعبير قاطعى نكرد، بلكه گفت:

(سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اَللّهُ صابِراً) ؛ «ان شاءاللّه مرا شكيبا خواهى يافت» كه هم ادبى است دربرابر پروردگار و هم درمقابل استاد، كه اگر تخلفى رخ دهد هتك احترامى به استاد نشده باشد.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه اين عالم ربانى در مقام تعليم و تربيت، نهايت بردبارى و حلم را نشان داد، هرگاه موسى عليه السلام براثر هيجان زدگى تعهد خود را فراموش مى كرد و زبان به اعتراض مى گشود او با خونسردى، در لباس استفهام فقط مى گفت: «من نگفتم نمى توانى دربرابر كارهاى من شكيبا باشى؟!».

درس هاى آموزنده از داستان سليمان عليه السلام

درس هاى آموزنده از داستان سليمان عليه السلام(1)

1. رئيس حكومت يا يك مدير بايد آن چنان در سازمان تشكيلاتى خود دقيق باشد كه حتى غيبت يك فرد عادى و كوچك را احساس و پيگيرى كند.

ص: 392


1- . تفسير نمونه، ج 15، ذيل آيات 20-26 سورۀ نمل.

2. مراقب تخلف يك فرد باشد و براى اينكه روى ديگران اثر نگذارد، محكم كارى كند و پيشگيرى لازم را به عمل آورد.

3. هرگز نبايد كسى را در غيابش محاكمه كرد، بايد اجازه داد در صورت امكان از خود دفاع كند.

4. بايد جريمه به مقدار جرم باشد و براى هر جرمى مجازات متناسبى در نظر گرفته شود و سلسله مراتب رعايت گردد.

5. بايد هر كس، هرچند بزرگ ترين قدرت هاى اجتماعى، تسليم دليل و منطق باشند هرچند دليل از دهان فرد كوچكى بيرون آيد.

6. در محيط جامعه بايد آن قدر صراحت و آزادى حكم فرما شود كه حتى يك فرد عادى بتواند در هنگام لزوم به رئيس حكومت بگويد: «من از چيزى آگاهم كه تو نمى دانى!».

7. ممكن است كوچك ترين افراد از مسائلى آگاه شوند كه بزرگ ترين دانشمندان و قدرتمندان از آن بى خبر باشند، تا انسان هرگز به علم و دانش خود مغرور شود.

8. در سازمان اجتماعى بشر، نيازهاى متقابل آن قدر زياد است كه گاه سليمان ها محتاج يك پرنده مى شوند.

9. گرچه در جنس زنان شايستگى ها بسيار است و حتى خود اين داستان نشان مى دهد كه ملكۀ سبا از فهم و درايت فوق العاده اى برخوردار بود، ولى با اين همه رهبرى حكومت چندان با وضع روح و جسم آن ها سازگار نيست كه هدهد نيز از اين مسأله تعجب كرد و گفت: «من زنى را بر آن ها حكمران ديدم!».

10. بيشتر مردم بر همان آيينى هستند كه زمامدارانشان هستند، لذا در اين داستان مى خوانيم كه هدهد مى گويد: من آن زن و قوم و ملت او را ديدم كه براى خورشيد سجده مى كنند (نخست سخن از سجدۀ ملكه مى گويد سپس از ملتش).

ص: 393

درس هاى آموزنده از سرنوشت حضرت موسى عليه السلام

درس هاى آموزنده از سرنوشت حضرت موسى عليه السلام(1)

در آيات 23 تا 25 سورۀ قصص مى خوانيم: (وَ لَمّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ اَلنّاسِ يَسْقُونَ وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ اِمْرَأَتَيْنِ تَذُودانِ قالَ ما خَطْبُكُما قالَتا لا نَسْقِي حَتّى يُصْدِرَ اَلرِّعاءُ وَ أَبُونا شَيْخٌ كَبِيرٌ * فَسَقى لَهُما ثُمَّ تَوَلّى إِلَى اَلظِّلِّ فَقالَ رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ * فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِي عَلَى اِسْتِحْياءٍ قالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ ما سَقَيْتَ لَنا فَلَمّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَيْهِ اَلْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ اَلْقَوْمِ اَلظّالِمِينَ) ؛ «وهنگامى كه به (چاه) آب مدين رسيد، گروهى از مردم را در آنجا ديد كه چهارپايان خود را آب مى دهند؛ و در كنار آنان دو زن را ديد كه از گوسفندان خويش مراقبت مى كنند (و به چاه نزديك نمى شوند؛ موسى) به آن دو گفت: «منظور شما (از اين كار) چيست؟! گفتند: ما آنها را آب نمى دهيم تا چوپان ها همگى خارج شوند؛ و پدر ما پيرمرد كهنسالى است (قادر بر اين كار نيست). پس موسى براى (گوسفندان) آن دو آب كشيد؛ سپس رو به سايه آورد و عرض كرد: «پروردگارا! به هر خير و نيكى كه تو بر من فرو فرستى، نيازمندم! ناگهان يكى از آن دو (زن) به سراغ او آمد در حالى كه با نهايت حيا گام برمى داشت، گفت: «پدرم از تو دعوت مى كند تا مزد آب دادن (گوسفندان) را كه براى ما انجام دادى به تو بپردازد». هنگامى كه موسى نزد او [شعيب] آمد و سرگذشت خود را شرح داد، گفت: «نترس، از قوم ستمكار نجات يافتى!».

در اين بخش از سرگذشت موسى عليه السلام درس هاى آموزندۀ فراوانى است:

الف) پيامبران الهى هميشه حامى مظلومان بوده اند. موسى عليه السلام چه در زمانى كه در مصر بود و چه هنگامى كه به مدين آمد، هرجا صحنۀ ظلم و ستمى را كه مى ديد ناراحت مى شد و به يارى مظلوم مى شتافت، چراكه اصولاً يكى از اهداف بعثت انبيا همين حمايت از مظلومان است.

ب) انجام كارى كوچك براى خدا چه پربركت است! موسى عليه السلام يك دلو آب

ص: 394


1- . تفسير نمونه، ج 16، ذيل آيات 23-25 سورۀ قصص.

از چاه كشيد و انگيزه اى جز جلب رضاى خالق نداشت، اما چقدر اين كار كوچك پربركت بود! زيرا سبب شد به خانۀ شعيب عليه السلام پيامبر بزرگ خدا راه پيدا كند، از غربت رهايى يابد، پناهگاهى مطمئن پيدا كند، غذا و لباس و همسرى پاك دامن نصيب او شود و از همه مهم تر اينكه مكتب انسان ساز شعيب عليه السلام آن پير روشن ضمير را در مدت ده سال ببيند و آمده اى رهبرى خلق شود.

ج) مردان خدا هيچ خدمتى - به ويژه خدمت زحمت كشان - را بى اجر و مزد نمى گذارند، به همين دليل شعيب پيامبر عليه السلام تا خدمت اين جوان ناشناس را شنيد آرام نگرفت بى درنگ به سراغ او فرستاد تا مزدش را بدهد.

د) اين نكته نيز در زندگى موسى عليه السلام قابل توجه است كه هميشه به ياد خدا و متوجه درگاه او بود و حل هر مشكلى را از او مى خواست.

هنگامى كه مرد قبطى را كشت و ترك اولايى از او سرزد به سرعت از خدا تقاضاى عفو و مغفرت كرد و عرض كرد: «پروردگارا! من بر خود ستم كردم، مرا ببخش!»؛ (قالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي) .

هنگامى كه از مصر بيرون آمد، عرض كرد: «خداوندا! مرا از قوم ستمكار نجات ده!»؛ (قالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ اَلْقَوْمِ اَلظّالِمِينَ) .

زمانى كه متوجه سرزمين مدين شد، گفت: «اميدوارم پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند»؛ (قالَ عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ اَلسَّبِيلِ) .

و هنگامى كه گوسفندان شعيب عليه السلام را سيراب كرد و در سايه آرميد، عرض كرد: «پروردگارا! هر خيرى بر من نازل كنى من به آن نيازمندم»؛ (فَقالَ رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ) .

به ويژه اين دعاى اخير كه در بحرانى ترين لحظات زندگى او بود به قدرى مؤدبانه و همراه با آرامش و خونسردى بود كه حتى نگفت: «خدايا! نيازهاى مرا برطرف گردان!»، بلكه تنها عرض كرد: «من محتاج خير و احسان توام».

ص: 395

ه) تصور نشود كه موسى عليه السلام فقط در سختى ها به ياد پروردگار بود، بلكه در قصر فرعون در آن ناز و نعمت نيز خدا را فراموش نكرد، لذا در روايات مى خوانيم كه در دوران كودكى روزى درمقابل فرعون عطسه زد و بلافاصله «الحمد للّه ربّ العالمين» گفت. فرعون از شنيدن اين سخن ناراحت شد و به او سيلى زد، و موسى عليه السلام نيز ريش بلند او را گرفت و كشيد. فرعون سخت عصبانى شد و تصميم بر كشتن او گرفت، ولى همسرش با اين توجيه كه او كودك است و متوجه كارهاى خود نيست، او را از مرگ نجات داد!(1)

نكات آموزندۀ داستان مؤمن آل فرعون

نكات آموزندۀ داستان مؤمن آل فرعون(2)

اديان الهى و مكتب هاى آسمانى كه دربرابر طاغوت ها و جباران ظاهر شدند در آغاز به دست گروه اندكى عرضه شد، آن ها اگر مى خواستند از كمى نفرات وحشت كنند و زيادى مخالفان را دليل بر حقّانيت آن ها بشمرند هرگز اين مكتب ها رشد نمى كرد.

اصل اساسى اى كه بر تمام برنامه هاى آن ها حاكم بود همان است كه اميرمؤمنان على عليه السلام در گفتار پرمحتوايش بيان فرمود: «أَيُّهَا النّاسُ لا تَستَوحِشُوا في طَرِيقِ الهُدى لِقِلَّةِ اَهلِهِ ؛ اى مردم! در طريق هدايت از كمى نفرات هرگز وحشت نكنيد!».(3)

مؤمن آل فرعون سمبلى بود از اين مكتب، و رهروى بود از پيش قدمان اين راه، و نشان داد كه يك انسان با عزم و ارادۀ راسخ ناشى از ايمان مى تواند حتى در ارادۀ فراعنۀ جبار اثر بگذارد و پيامبر بزرگى را از خطر برهاند.

ص: 396


1- . نورالثقلين، ج 4، ص 117.
2- . تفسير نمونه، ج 20، ذيل آيات 41-46 سورۀ غافر.
3- . نهج البلاغه، خطبۀ 201.

تاريخ زندگى اين مرد شجاع و هوشيار نشان مى دهد كه هميشه بايد حركات طرفداران حق حساب شده باشد، گاهى بايد ايمان را اظهار كرد و فرياد كشيد و گاهى بايد براى هدف هاى «كوتاه مدت» و «دراز مدت» ايمان را مكتوم داشت، و تقيه چيزى جز اين نيست كه انسان به خاطر هدف هاى مقدسش اعتقاد خود را در مقطع خاصى مكتوم دارد.

همان گونه كه مجهز بودن به سلاح ظاهرى براى درهم كوبيدن دشمن لازم است، سلاح برندۀ منطق نيز ضرورى است كه تأثيرش از سلاح ظاهر به مراتب بيشتر است: لذا كارى كه مؤمن آل فرعون با منطق خود انجام داد در آن شرايط خاص از هيچ سلاحى ساخته نبود.

و بالاخره داستان مؤمن آل فرعون نشان مى دهد كه خدا اين گونه افراد باايمان را تنها نمى گذارد و آن ها را دربرابر خطرات در پناه لطف خود قرار مى دهد.

اين نكته نيز قابل توجه است كه «مؤمن آل فرعون» طبق بعضى از روايات، سرانجام به شهادت رسيد، و اينكه قرآن مى گويد: خداوند او را از توطئه هاى شوم فرعونيان رهايى بخشيد، منظور اين است كه او را از انحراف عقيده و تحميل كفر و شرك بر او حفظ كرد.(1)

اين همه درس عبرت در تاريخ پيشينيان!
اشاره

اين همه درس عبرت در تاريخ پيشينيان!(2)

قرآن در آيات 38 تا 46 سورۀ ذاريات، در ادامۀ داستان قوم لوط عليه السلام و عاقبت دردناكى كه براثر گناهان بسيار زشت و ننگين پيدا كردند، به سرگذشت چند قوم ديگر از اقوام پيشين اشاره مى كند، نخست مى فرمايد: «در موسى و تاريخ زندگى او نيز نشانه و درس عبرتى بود، در آن هنگام كه او را به سوى فرعون با دليل روشنى فرستاديم»؛ (وَ فِي مُوسى إِذْ أَرْسَلْناهُ إِلى فِرْعَوْنَ بِسُلْطانٍ مُبِينٍ) .

ص: 397


1- . نورالثقلين، ج 4، ص 521.
2- . تفسير نمونه، ج 22، ذيل آيات 38-46 سورۀ ذاريات.

«سلطان» چيزى است كه مايۀ تسلط شود و منظور در اينجا معجزه يا دليل و منطق نيرومند عقلى يا هر دو است كه موسى عليه السلام دربرابر فرعون از آن استفاده كرد. تعبير «سلطان مبين» در آيات مختلف قرآن بسيار به كار رفته و بيشتر به معنى دليل منطقى روشن و آشكار است.

اما فرعون نه دربرابر معجزات بزرگ موسى عليه السلام كه گواه ارتباطش با خدا بود تسليم شد و نه درمقابل دلايل منطقى او، بلكه به دليل غرور و تكبرى كه داشت «با تمام وجودش از او روى گردان شد و گفت: اين مرد ساحر يا ديوانه است!»؛ (فَتَوَلّى بِرُكْنِهِ وَ قالَ ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ) .

«ركن» در اصل به معنى ستون و پايۀ اصلى و بخش مهم هر چيز است، و در اينجا ممكن است اشاره به اركان بدن باشد، يعنى فرعون به طور كامل و با تمام اركان بدن به موسى عليه السلام پشت كرد. بعضى نيز گفته اند كه منظور در اينجا لشكر اوست، يعنى تكيه بر اركان لشكر خويش كرد و از پيام حق روى گردان شد.

و يا اينكه هم خودش از فرمان خدا روى برتافت و هم اركان حكومت و لشكر خود را منحرف ساخت. جالب اينكه جباران زورگو در تهمت ها و نسبت هاى دروغينى كه به انبياى بزرگ مى دادند گرفتار سردرگمى و تناقض و پريشان گويى عجيبى بودند، گاهى آن ها را ساحر مى خواندند و گاهى مجنون، با اينكه «ساحر» بايد انسان هوشيارى باشد كه با استفاده از ريزه كارى ها و مسائل روانى و خواص مختلف اشيا كارهاى اعجاب انگيزى را انجام دهد و مردم را اغفال نمايد، در حالى كه مجنون نقطۀ مقابل آن است.

اما قرآن از نتيجۀ كار فرعون جبار و اعوانش چنين خبر مى دهد: «ما او و لشكرش را گرفتيم و در دريا پرتاب كرديم، در حالى كه مرتكب اعمالى شده بود كه درخور سرزنش و ملامت بود»؛ (فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي اَلْيَمِّ وَ هُوَ مُلِيمٌ) .

ص: 398

«يم» آن گونه كه از متون لغت و كتب حديث استفاده مى شود، به معنى «دريا» است و به رودخانه هاى عظيم، همانند نيل نيز اطلاق مى شود.(1)

تعبير «نبذناهم» (آن ها را افكنديم) اشاره به اين است كه فرعون با تمام قدرت و لشكريانش آن چنان دربرابر ارادۀ خداوند ضعيف بود كه خدا آن ها را همچون يك موجود بى مقدار در وسط درياى نيل افكند.

و تعبير «هو مليم» (او شايستۀ سرزنش است) اشاره به اين است كه نه تنها مجازات الهى، اين قوم را محو كرد، بلكه تاريخى كه از آن ها باقى مانده نام ننگين و اعمال شرم آور آن ها را حفظ كرده و از ظلم و جنايت و كبر و غرور آن ها پرده برداشته است، به طورى كه همواره درخور سرزنش هستند.

سپس به سرنوشت اجمالى قوم ديگر، يعنى قوم «عاد» پرداخته، چنين مى گويد: «در سرگذشت قوم عاد نيز آيت و عبرتى است، در آن هنگام كه باد و طوفانى نازا و بى باران بر آن ها فرستاديم»؛ (وَ فِي عادٍ إِذْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ اَلرِّيحَ اَلْعَقِيمَ) .

عقيم بودن باد زمانى است كه ابرهاى باران زا را با خود حمل نكند، گياهان را تلقيح ننمايد، فايده و بركتى نداشته باشد و جز هلاكت و نابودى چيزى همراه نياورد.

سپس به توصيف تندبادى كه بر قوم عاد مسلط شد پرداخته، مى فرمايد: «از هر چيزى كه مى گذشت آن را رها نمى كرد تا نابود كند و به صورت گياهان خشك و درهم كوبيده يا استخوان هاى پوسيده درآورد!»؛ (ما تَذَرُ مِنْ شَيْ ءٍ أَتَتْ عَلَيْهِ إِلاّ جَعَلَتْهُ كَالرَّمِيمِ) .

«رميم» از مادۀ «رمة» (بر وزن منت) به استخوان هاى پوسيده مى گويند، و «رمه» (بر وزن قله) به ريسمان پوسيده گفته مى شود. و «رم» (بر وزن جن)

ص: 399


1- . توضيح بيشتر در اين زمينه در جلد 6 تفسير نمونه، ذيل آيۀ 136 سورۀ اعراف آمده است.

به معنى اجزاى خردى است كه از چوب يا كاه بر زمين مى ريزد.(1) «رم» و «ترميم» نيز به معنى اصلاح اشياى پوسيده است.(2)

اين تعبير نشان مى دهد كه تندباد قوم عاد تندبادى معمولى نبود، بلكه علاوه بر تخريب و درهم كوبيدن و به اصطلاح، فشارهاى فيزيكى، داراى سوزندگى و مسموميتى بود كه اشياى گوناگون را مى پوساند.

آرى، اين گونه است قدرت خداوند كه با يك حركت سريع «نسيم»، اقوام نيرومند و پرسروصدايى را چنان درهم مى كوبد كه تنها اجساد پوسيده اى از آن ها باقى مى ماند. اين بود اشارۀ كوتاهى به سرنوشت قوم نيرومند و ثروتمند «عاد» كه در سرزمين «احقاف» (منطقه اى ميان عمان و حضرموت) مى زيستند.

بعد از آن ها نوبت قوم «ثمود» مى رسد؛ دربارۀ آن ها مى فرمايد: «در قوم ثمود نيز آيت و عبرتى است، در آن هنگام كه به آن ها گفته شد: مدتى كوتاه از زندگى متمتع شويد (و سپس منتظر عذاب الهى باشيد)؛ (وَ فِي ثَمُودَ إِذْ قِيلَ لَهُمْ تَمَتَّعُوا حَتّى حِينٍ) .

منظور از «حتى حين» همان سه روز مهلتى است كه در آيۀ 65 سورۀ هود به آن اشاره شده است: (فَعَقَرُوها فَقالَ تَمَتَّعُوا فِي دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ) ؛ «آن ها شترى را كه به عنوان اعجاز آمده بود از پاى درآوردند و پيامبرشان صالح به آن ها گفت: سه روز در خانه هايتان بهره گيريد و بعد از آن منتظر عذاب الهى باشيد، اين وعده اى است تخلف ناپذير».

با اينكه خداوند آن ها را به واسطۀ پيامبرشان صالح عليه السلام بارها انذار فرموده بود، باز براى اتمام حجت بيشتر، سه روز به آن ها مهلت داد تا گذشتۀ تاريك خود را جبران كنند و زنگار گناه را با آب توبه از دل و جان بشويند، بلكه به گفتۀ بعضى از مفسران: در اين سه روز دگرگونى هايى در پوست بدن آن ها ظاهر شد، نخست به

ص: 400


1- . مفردات راغب، مادۀ «رم».
2- . لسان العرب، و مفردات، «مادۀ «رم».

زردى، سپس به سرخى، و بعد به سياهى گراييد تا هشدارهايى باشد براى اين قوم مشرك سركش، اما متأسفانه هيچ يك از اين امور سودى نبخشيد و از مركب غرور پايين نيامدند.

آرى، «آن ها از اطاعت فرمان پروردگارشان سرپيچى كردند و صاعقه به طور ناگهانى آن ها را فراگرفت، در حالى كه خيره خيره نگاه مى كردند و قدرتى براى دفاع از خويشتن نداشتند»؛ (فَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ فَأَخَذَتْهُمُ اَلصّاعِقَةُ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ) .

«عتوا» از مادۀ «عتو» (بر وزن غلو) به معنى سرپيچى از اطاعت است. در ظاهر، اين جمله اشاره به تمام سرپيچى هايى است كه آن ها در طول دعوت صالح عليه السلام انجام دادند، مانند بت پرستى و ظلم و ستم و از پاى درآوردن ناقه اى كه معجزۀ صالح عليه السلام بود، نه فقط سرپيچى هايى كه در طول اين سه روز انجام دادند و به جاى توبه و انابه به درگاه خدا در غفلت و غرور فرو رفتند.

شاهد اين سخن آيۀ 77 سورۀ اعراف است كه مى گويد: (فَعَقَرُوا اَلنّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَ قالُوا يا صالِحُ اِئْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ اَلْمُرْسَلِينَ) ؛ «سپس «ناقه» را پى كردند و از فرمان پروردگارشان سر پيچيدند و گفتند: اى صالح! اگر تو از فرستادگان (خدا) هستى، آنچه را (از عذاب الهى) به ما وعده مى دهى، بياور».

«صاعقه» و «صاقعه» معنى نزديك به هم دارند و در اصل به معنى فرو ريختن همراه با صداى شديد است، با اين تفاوت كه «صاعقه» در مورد اجسام آسمانى گفته مى شود و «صاقعه» دربارۀ اجسام زمينى، و به گفتۀ بعضى از اهل لغت:

«صاعقه» گاهى به معنى «مرگ» و گاه به معنى «عذاب» و گاهى نيز به معنى «آتش» است، اين واژه در بيشتر موارد به صداى شديدى كه از آسمان برمى خيزد و با آتش مرگبارى همراه است، گفته مى شود كه هر سه معنى (مرگ و عذاب و آتش) در آن جمع است.

هنگامى كه ابرهايى كه داراى الكتريسيتۀ مثبت هستند به زمين كه داراى

ص: 401

الكتريسيته منفى است نزديك شوند جرقۀ عظيم الكتريكى از ميان آن ها برمى خيزد كه با صداى وحشتناك و آتشى سوزان همراه است و محل وقوع آن را به لرزه درمى آورد. در قرآن مجيد در آيۀ 19 بقره به روشنى در همين معنى به كار رفته است، زيرا بعد از آنكه سخن از ابر و باران و رعد و برق مى گويد، اضافه مى كند: (يَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ مِنَ اَلصَّواعِقِ حَذَرَ اَلْمَوْتِ) ؛ «منافقان همچون رهگذرانى هستند كه در شب تاريك همراه با رعد و برق از بيابان مى گذرند و از ترس مرگ (و براى اين كه صداى صاعقه را نشنوند) انگشت را در گوش خود مى گذارند».

سرانجام، آخرين جمله اى كه دربارۀ اين قوم سركش مى فرمايد اين است:

«آن ها چنان بر زمين افتادند كه قدرت برخاستن نداشتند و نتوانستند از كسى يارى بطلبند»؛ (فَمَا اِسْتَطاعُوا مِنْ قِيامٍ وَ ما كانُوا مُنْتَصِرِينَ) .

آرى، صاعقه چنان آن ها را غافلگير كرد و بر زمين كوبيد كه نه خود توان برخاستن و دفاع از خويشتن داشتند، و نه قدرت ناله و فرياد و كمك طلبيدن، و در همين حال جان دادند و سرگذشت شان درس عبرتى براى ديگران شد.

آرى، قوم ثمود كه از قبايل معروف عرب بودند و در سرزمين «حجر» (منطقه اى در شمال حجاز) با امكانات و ثروت فراوان و عمر طولانى و بناهاى محكم زندگى مى كردند، براثر سرپيچى از فرمان خدا و سركشى و طغيان و شرك و ظلم و ستم، نابود شدند و آثارشان درس گويايى براى ديگران شد.

و در آخرين آيۀ مورد بحث، اشارۀ كوتاهى به سرنوشت پنجمين قوم، يعنى قوم نوح عليه السلام كرده، مى فرمايد: «قوم نوح را پيش از آن ها هلاك كرديم، چراكه آن ها قوم فاسقى بودند»؛ (وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ) .

«فاسق» به كسى مى گويند كه از محدودۀ فرمان خداوند قدم بيرون گذارد و به كفر و ظلم يا ساير گناهان آلوده شود.

ص: 402

تعبير «من قبل» (پيش از آن ها) شايد اشاره به اين است كه قوم فرعون و لوط و عاد و ثمود سرگذشت اسفبار قوم نوح عليه السلام را كه قبل از آن ها مى زيستند شنيده بودند، اما متأسفانه عبرت نگرفتند و خود به سرنوشتى مشابه آن ها گرفتار شدند.

نكته ها:
1. چهره هاى گوناگون عذاب الهى

قابل توجه اينكه در آيات فوق و آيات قبل، به سرگذشت پنج قوم از اقوام پيش اشاره شده است (قوم لوط عليه السلام، فرعون، عاد، ثمود و قوم نوح عليه السلام) كه از ميان آن ها مجازات و كيفر چهار قوم اول مطرح شده، ولى به مجازات قوم نوح عليه السلام اشاره اى نگرديده است، و هنگامى كه دقت كنيم مى بينيم كه هر يك از چهار قوم اول با يكى از «عناصر چهارگانۀ معروف» مجازات شدند: قوم لوط عليه السلام با زلزله و آوار و سنگ هاى آسمانى، يعنى با «خاك»، قوم فرعون با «آب»، قوم عاد به وسيلۀ «تندباد» و قوم «ثمود» به وسيلۀ «صاعقه و آتش».

درست است كه اين چهار چيز امروز به عنوان «عنصر» يعنى «جسم بسيط» شناخته نمى شود، چراكه هر يك تركيبى است از اجسام ديگر، ولى انكار نمى توان كرد كه چهار ركن مهم زندگى انسان ها را تشكيل مى دهند و اگر يكى از آن ها از زندگى انسان به كلى حذف شود، ادامۀ حيات غيرممكن است تا چه رسد به همۀ آن ها.

آرى، خداوند مرگ و نابودى اين اقوام را در چيزى قرار داده كه عامل اصلى حيات آن ها بود و بدون آن نمى توانستند به حيات خود ادامه دهند، و اين قدرت غايى عجيبى است! و اگر سخنى از عامل عذاب قوم نوح عليه السلام به ميان نيامده شايد آن نيز به اين دليل است كه عذاب آن ها نيز همانند قوم فرعون به وسيلۀ «آب» بوده و در اينجا نيازى به تكرار نداشته است.

ص: 403

2. بادهاى «زاينده» و «نازا»

در آيات فوق خوانديم كه خداوند قوم عاد را با تندبادى عقيم و نازا مجازات كرد، و در آيۀ 22 سورۀ حجر نيز مى خوانيم: (وَ أَرْسَلْنَا اَلرِّياحَ لَواقِحَ فَأَنْزَلْنا مِنَ اَلسَّماءِ ماءً) ؛ «ما بادها را براى تلقيح و بارور ساختن فرستاديم و از آسمان آبى نازل كرديم».

گرچه اين آيه بيشتر ناظر به تلقيح ابرها، و به هم پيوستن آن ها براى نزول باران است، ولى به طور كلى نقش بادها را در زندگى انسان ها روشن مى سازد.

آرى، كار آن ها بارور ساختن است، بارور ساختن ابرها، گياهان و حتى گاهى در آماده ساختن انواع مختلف حيوانات براى «بارورى» نيز مؤثر است.

ولى همين باد هنگامى كه حامل فرمان عذاب باشد به جاى اينكه حيات و زندگى بيافريند عامل مرگ و نابودى مى شود و به گفتۀ قرآن در آيۀ 20 سورۀ قمر كه آن نيز از قوم عاد سخن مى گويد: (تَنْزِعُ اَلنّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ) ؛ «آن ها را (كه قامت هايى رشيد و هيكل هايى درشت داشتند) از زمين برمى كنْد و با سر به زمين مى كوبيد به گونه اى كه سرهاى آن ها از تن جدا مى شد، همچون درخت نخلى كه ريشه كن شده باشد».

از تاريخ گذشتگان عبرت بگيريد
اشاره

از تاريخ گذشتگان عبرت بگيريد(1)

در آيات 128 تا 130 سورۀ طه مى خوانيم: (أَ فَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنَ اَلْقُرُونِ يَمْشُونَ فِي مَساكِنِهِمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي اَلنُّهى * وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَكانَ لِزاماً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى * فَاصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ اَلشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها وَ مِنْ آناءِ اَللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ اَلنَّهارِ لَعَلَّكَ تَرْضى) .

ص: 404


1- . تفسير نمونه، ج 13، ذيل آيات 128-130 سورۀ طه.
تفسير

از آنجا كه در آيات گذشته بحث هاى فراوانى از مجرمان به ميان آمد، در نخستين آيات مورد بحث، به يكى از بهترين و مؤثرترين راه هاى بيدارى اشاره كرده كه مطالعۀ تاريخ پيشينيان است؛ مى گويد: «آيا براى هدايت آن ها همين كافى نيست كه بسيارى از اقوام گذشته را كه در قرون گذشته زندگى مى كردند هلاك كرديم؟ (همان كسانى كه گرفتار مجازات دردناك الهى شدند و) اين ها در مساكن ويران شدۀ آنان رفت و آمد دارند». اين ها در مسير رفت و آمد خود، از كنار خانه هاى قوم عاد (در سفرهاى يمن) و مساكن ويران شدۀ قوم ثمود (در سفر شام) و منازل زير و رو گشتۀ قوم لوط عليه السلام (در سفر فلسطين) مى گذرند، آثار آن ها را مى بينند، ولى درس عبرت نمى گيرند. ويرانى هايى كه با زبان بى زبانى، ماجراهاى دردناك گذشته را بازگو مى كند و به مردم امروز و آينده هشدار مى دهد، فرياد مى كشد و سرانجامِ ظلم و كفر و فساد را بيان مى دارد.

آرى، «در اين ها دلايل روشن و آيات فراوانى است براى صاحبان عقل و انديشۀ بيدار»؛ (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي اَلنُّهى) .

موضوع عبرت گرفتن از تاريخ پيشينيان از مسائلى است كه قرآن و احاديث اسلامى بر آن تكيۀ بسيارى كرده اند و حقيقتاً معلم بيداركننده اى است! چه بسيارند افرادى كه از هيچ موعظه اى پند نمى گيرند، اما ديدن صحنه هايى از آثار عبرت انگيز گذشتگان آن ها را تكان مى دهد و بسيار مى شود كه مسير زندگى آن ها را دگرگون مى سازد.

در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «أغفَلُ النّاسِ مَن لَم يَتَّعِظ بِتَغَيُّرِ الدُّنيا مِن حالٍ إلى حالٍ ؛ غافل ترين مردم كسى است كه از دگرگون شدن دنيا اندرز نگيرد»(1) و از ورق گردانى ليل و نهار انديشه نكند.

ص: 405


1- . سفينة البحار، ج 2، ص 146، مادۀ «غير».

آيۀ بعد درحقيقت پاسخ به سؤالى است كه در اينجا مطرح مى شود و آن اينكه چرا خداوند همان برنامه اى را كه براى مجرمان پيشين ترتيب داد براى اين گروه ترتيب نمى دهد؟ قرآن مى گويد: «اگر سنت و تقدير پروردگارت و زمان مقرر نبود، به زودى عذاب الهى دامان آن ها را مى گرفت»؛ (وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَكانَ لِزاماً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى) . اين سنت الهى كه در قرآن در موارد متعددى به عنوان «كلمه» از آن ياد شده، اشاره اى به فرمان آفرينش ناظر به آزادى انسان هاست، زيرا اگر هر مجرمى بلافاصله و بدون هيچ گونه مهلتى مجازات شود، ايمان و عمل صالح، تقريباً جنبۀ اضطرارى و اجبارى پيدا مى كند و بيشتر به خاطر ترس و وحشت از مجازات فورى خواهد بود، بنابراين وسيلۀ تكامل كه هدف اصلى است نخواهد شد.

به علاوه، اگر حكم شود كه همۀ مجرمان بى درنگ مجازات شوند، كسى در روى زمين زنده نخواهد ماند (وَ لَوْ يُؤاخِذُ اَللّهُ اَلنّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دَابَّةٍ) .(1)

بنابراين بايد مهلتى باشد تا گنهكاران به خود آيند و راه اصلاح در پيش گيرند، و هم فرصتى براى خودسازى، به همۀ پويندگان راه حق داده شود.

تعبير «اجل مسمى» - آن گونه كه از مجموعۀ آيات قرآن استفاده مى شود - اشاره به زمان حتمى پايان زندگى انسان است.(2)

به هر حال، ستمكاران بى ايمان و مجرمان جسور نبايد از تأخير عذاب الهى مغرور شوند و اين واقعيت را ناديده بگيرند كه اين لطف خدا، اين سنت الهى، اين قانون تكامل است كه ميدان را براى آن ها گشوده است.

سپس روى سخن را به پيامبر صلى الله عليه و آله كرده، مى گويد: اكنون كه بنا نيست اين

ص: 406


1- . نحل، آيۀ 61.
2- . براى توضيح بيشتر به بحث مشروحى كه در تفسير نمونه، جلد 5، ذيل آيات 1 و 2 سورۀ انعام آورده ايم مراجعه فرماييد.

بدكاران به سرعت مجازات شوند، تو (دربرابر آنچه آن ها مى گويند صابر و شكيبا باش!»؛ (فَاصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ) .

و براى تقويت روحيۀ پيامبر صلى الله عليه و آله و تسلى خاطر او دستور راز و نياز با خدا و نماز و تسبيح مى دهد؛ مى گويد: «قبل از طلوع آفتاب و پيش از غروب آن، همچنين در اثنا شب و اطراف روز تسبيح و حمد پروردگارت را به جا آور! تا راضى و خشنود شوى (و قلب تو دربرابر سخنان دردآور آن ها ناراحت نشود)»؛ (وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ اَلشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها...) .

بدون شك، اين حمد و تسبيح مبارزه اى است با شرك و بت پرستى، در عين صبر و شكيبايى دربرابر بدگويى ها و سخنان ناهنجار مشركان.

ولى دربارۀ اينكه منظور، حمد و تسبيح مطلق است و يا اشاره به خصوص نمازهاى پنج گانۀ روزانه، ميان مفسران گفتگوست: جمعى معتقدند كه بايد ظاهر عبارت را به همان معنى وسيعش رها كرد و از آن تسبيح و حمد مطلق استفاده نمود، در حالى كه گروهى ديگر آن را اشاره به نمازهاى پنج گانه مى دانند، به اين صورت:

(قَبْلَ طُلُوعِ اَلشَّمْسِ) اشاره به نماز صبح است؛

(وَ قَبْلَ غُرُوبِها) اشاره به نماز عصر (يا اشاره به نماز ظهر و عصر كه وقت آن ها تا غروب ادامه دارد)؛

(وَ مِنْ آناءِ اَللَّيْلِ) اشاره به نماز مغرب و عشا و همچنين نماز شب؛

اما تعبير (أَطْرافَ اَلنَّهارِ) اشاره به نماز ظهر است، زيرا «اطراف» جمع «طرف» به معنى جانب است و اگر روز را دو نيم كنيم نماز ظهر در يك طرف نيمۀ دوم قرار گرفته است. از بعضى از روايات استفاده مى شود كه (أَطْرافَ اَلنَّهارِ) اشاره به نمازهاى مستحبى است كه انسان در اوقات مختلف روز مى تواند انجام دهد، زيرا (أَطْرافَ اَلنَّهارِ) در اينجا درمقابل (آناءِ اَللَّيْلِ) قرار گرفته و تمام ساعات روز را

ص: 407

دربر مى گيرد (به ويژه با توجه به اين كه «اطراف» جمع است، در حالى كه روز دو طرف بيشتر ندارد در نتيجه مشخص مى شود كه اطراف معنى وسيعى دارد كه ساعات مختلف روز را شامل مى شود). احتمال سومى نيز در تفسير آيه وجود دارد و آن اين كه اشاره به اذكار خاصى باشد كه در روايات اسلامى در اين ساعات مخصوص وارد شده است، از جمله در حديثى از امام صادق عليه السلام در تفسير آيۀ فوق مى خوانيم كه فرمود: «بر هر مسلمانى لازم است قبل از طلوع آفتاب و قبل از غروب آن ده بار اين ذكر را بگويد: «لا إلهَ إلَّااللّهُ وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ، لَهُ المُلكُ وَ لَهُ الحَمدُ يُحيى وَ يُميتُ وَ يُميتُ وَ يُحيى وَ هُوَ حَىٌّ لا يَموتُ بِيَدِهِ الخَيرُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَىءٍ قَديرٌ» .

ولى به هر حال اين تفسيرها منافاتى با هم ندارد و ممكن است آيه، هم اشاره به تسبيحات باشد، و هم اشاره به نمازهاى واجب و مستحب در روز و شب، و بر اين اساس، تضادى ميان رواياتى كه در اين زمينه رسيده نخواهد بود، زيرا در بعضى از روايات به اذكار مخصوص و در بعضى به نماز تفسير شده است.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه جملۀ (لَعَلَّكَ تَرْضى) درواقع نتيجۀ حمد و تسبيح پروردگار و شكيبايى درمقابل گفتۀ آن هاست، چراكه اين حمد و تسبيح و نمازهاى شب و روز، پيوند انسان را با خدا آن چنان محكم مى كند كه به هيچ چيز جز او نمى انديشد، از حوادث سخت نمى هراسد و با داشتن چنين تكيه گاه محكمى از دشمنان واهمه نمى كند، در نتيجه آرامش و اطمينان، روح و جان او را پر مى كند.

و منظور از تعبير «لعل» (شايد) ممكن است اين باشد: «لعل» معمولاً اشاره به شرايطى است كه براى گرفتن نتيجه لازم مى باشد، براى مثال: نماز و ذكر خدا به شرطى مايۀ چنين آرامشى است كه با حضور قلب و آداب كامل انجام شود.

همچنين گرچه مخاطب در اين آيه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است، ولى قرائن نشان مى دهد كه اين حكم جنبۀ عمومى دارد.

ص: 408

فصل دهم: آسيب ها و موانع تربيت

اشاره

گناهان پى در پى

مجالس اهل باطل

هوى پرستى

وسوسه هاى شيطانى

آرزوهاى بى جا

غفلت از حق

زندگى پر زرق و برق

وابستگى به مال و فرزند

عوامل ناكامى انسان ها

تكبر و غرور

كينه ها و حسادت ها

سوء ظن به ديگران

موانع شناخت

ص: 409

ص: 410

گناهان پى درپى، ماهيت انسان را دگرگون مى كند
اشاره

گناهان پى درپى، ماهيت انسان را دگرگون مى كند(1)

در آيۀ 81 سورۀ بقره مى خوانيم: (بَلى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ اَلنّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ) ؛ «آرى، كسانى كه مرتكب گناه شوند و آثار گناه، سراسر وجودشان را بپوشاند، آنها اهل آتش اند و جاودانه در آن خواهند بود».

تفسير

قرآن به اين قانون كلى اشاره مى كند كه انسان ها همه از نظر كيفر و پاداش يكسان اند، كسى كه در سراسر عمر خويش به معصيت و گناه پرداخته، تارهاى معصيت را هرچه بيشتر دور خود تنيده و خويش را آن چنان در ميان زندان گناه محبوس ساخته كه هيچ دريچه و منفذ توبه اى باز نگذاشته است! اين شخص راه نجات ندارد و براى هميشه در عذاب خواهد بود. جالب اين است كه قرآن در اينجا تعبير «كسب سيّئه» آورده، يعنى كسى كه گناه فراوانى را كسب مى كند.

روشن است كه در «كسب»، حالت عمد و اختيار نهفته شده، يعنى او به طور عمدى و با قصد و اختيار اين گناهان را مرتكب مى شود. علت آن اين است كه او عمل معصيت را به سود خويش مى بيند و انجام ندادن آن را براى خويش ضرر مى انگارد، ولذا براى بهره بردارى و استفاده دست به گناه مى زند.

ص: 411


1- . تفسير نمونه، ج 1، ذيل آيۀ 81 سورۀ بقره.

اين گروه همان هايى هستند كه در آيۀ 86 سورۀ بقره دربارۀ آن ها گفته شده كه آخرت را به دنيا فروخته اند و در مجازات تخفيفى ندارند.

بنابراين او براى خود كسب گناه كرده است و از گناه فراوان زندانى تهيه نموده كه منافذ توبۀ آن همه بسته است (وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ) . پيداست كه چنين انسانى هرگز نبايد انتظار رهايى از مجازات را داشته باشد.

در آيۀ بعد به نقطۀ مقابل اين گروه اشاره مى كند و درست پاداش مقابل آنان را يادآور مى شود: افراد مؤمن و كسانى كه روح و قلب آنان مملو از ايمان است، كه عمل صالح از آن سرچشمه مى گيرد، و عمر خويش را صرف اعمال خوب و خدمت به مردم مى كنند، در دل ايمان دارند و با نيروهاى خويش به انسان ها خدمت مى كنند. اينان مردمى هستند كه براى ابد، بهشت مسكن و مأواى آن هاست و از نعمت هاى بى پايان آن بهره مند مى شوند. مطابق اين اصل، پروردگار بزرگ به هيچ انسانى نظر خصوصى ندارد و نسبت به احدى كينه و عداوت نمى ورزد، بهشت و نعمت هاى آن مربوط به نيكوكاران است، از هر طايفه و هر قبيله اى كه باشند، و مجازات هاى جهنم كيفر بدكاران، از هر گروهى كه باشند. درنتيجه، اينكه بنى اسرائيل تافته اى جدابافته و گل سرسبد باشند دليلى از نظر خرد براى آن نمى توان پيدا كرد و با عدالت خداوند نيز سازگار نخواهد بود، نه بنى اسرائيل و نه هيچ قوم ديگر.

دو نكته:
1. نژادپرستى

از اين آيات استفاده مى شود كه روح تبعيضات نژادى و امتياز قائل شدن براى نژاد بنى اسرائيل كه امروز بر افكار يهوديان جهان حكومت مى كند و درواقع منشأ پيدايش رژيم اشغالگر اسرائيل است تازگى ندارد و اين طرز تفكر از قديم در

ص: 412

ميان آن ها رسوخ داشته و به غلط، امتيازات بى اساسى براى نژاد بنى اسرائيل قائل بودند، تا آنجا كه معتقد بودند اين امتياز نژادى حتى در آخرت و روز رستاخيز نيز به كمك آنان مى شتابد و برخلاف اقوام ديگر، گنهكاران اين قوم تنها مجازات كوتاه مدت و خفيفى خواهند ديد. قرآن مجيد اين پندار غلط (امتياز نژادى جمعى از بشر بر ديگران) را نوعى تهمت و افترا بر خداوند عالم معرفى مى كند، زيرا خداوند هيچ گونه امتيازى براى نژادى بر نژاد ديگر قائل نشده است و اين خود گوشه اى از تعليمات اسلام درمورد مبارزه با نژادپرستى است.

2. گناهان پى درپى، انسان را عوض مى كند

تعبير (وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ) (آثار گناه، همۀ وجود آن ها را فراگرفته است) كه درمورد خالدين در دوزخ (كسانى كه هميشه در دوزخ مى مانند) آورده شده، از روى اين حقيقت پرده برمى دارد كه گناهان كوچك و بزرگ به تدريج در وجود انسان نفوذ و سرايت مى كند و هنگامى كه به اوج شدت خود برسد، تمام هستى او را دربر مى گيرد و به رنگ گناه درمى آورد، در اين هنگام است كه هيچ پند و موعظه و هيچ راهنمايى و هدايتى در وجود او مؤثر نخواهد شد و درحقيقت خود را با دست خود «قلب ماهيت» كرده است. چنين كسى چون هيچ رنگى جز رنگ گناه و طغيان و سركشى ندارد جايى نيز جز در دل آتش كه كارش چيزى جز سوختن و سركشى و طغيان نيست نخواهد داشت، ولى كسانى كه به اين مرحله نرسيده اند راه نجات به روى آن ها باز است و خلود در آتش براى آن ها نخواهد بود.

در مجلس گناه ننشينيد
اشاره

در مجلس گناه ننشينيد(1)

در آيۀ 140 سورۀ نساء آمده است: (وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي اَلْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ

ص: 413


1- . تفسير نمونه، ج 4، ذيل آيۀ 140 سورۀ نساء.

آياتِ اَللّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اَللّهَ جامِعُ اَلْمُنافِقِينَ وَ اَلْكافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً) ؛ «و (خداوند اين حكم را) در كتابش بر شما نازل كرده كه هرگاه بشنويد افرادى آيات خدا را انكار و استهزا مى كنند، با آنها ننشينيد تا به سخن ديگرى بپردازند! وگرنه شما هم مثل آنان خواهيد بود. خداوند همۀ منافقان و كافران را در دوزخ جمع مى كند».

شأن نزول

از ابن عباس دربارۀ نزول اين آيه چنين نقل شده كه جمعى از منافقان در جلسات دانشمندان يهود مى نشستند، جلساتى كه در آن، آيات قرآن استهزا مى شد. آيۀ فوق نازل گشت و عاقبت شوم اين عمل را روشن ساخت.

تفسير

در سورۀ «انعام» كه از سوره هاى مكى قرآن است در آيۀ 68 با صراحت به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داده شده كه «اگر مشاهده كردى كسانى آيات قرآن را استهزا مى كنند و سخنان ناروا مى گويند، از آن ها اعراض كن!». مسلم است كه اين حكم اختصاصى به پيامبر صلى الله عليه و آله ندارد، بلكه يك دستور عمومى است كه در شكل خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله بيان شده، و فلسفۀ آن نيز كاملاً روشن است، زيرا اين نوعى مبارزۀ عملى به شكل منفى دربرابر اين گونه كارهاست.

آيۀ مورد بحث، بار ديگر بر اين حكم اسلامى تأكيد مى كند و به مسلمانان هشدار مى دهد: «در قرآن به شما پيش تر دستور داده شده كه وقتى مى شنويد افرادى نسبت به آيات قرآن كفر مى ورزند و استهزا مى كنند با آن ها ننشينيد تا از اين كار صرف نظر كرده، به مسائل ديگرى بپردازند».

سپس نتيجۀ سرپيچى از اين دستور را چنين بيان مى كند: «اگر شما در اين گونه مجالس شركت كنيد همانند آن ها خواهيد بود و سرنوشت تان سرنوشت آن هاست».

ص: 414

از اين آيه چند نكته استفاده مى شود:

1. شركت در اين گونه «جلسات گناه» به منزلۀ شركت در «گناه» است، اگرچه شركت كننده ساكت باشد، زيرا اين گونه سكوت ها نوعى رضايت و امضاى عملى است.

2. نهى از منكر اگر به شكل «مثبت» امكان پذير نباشد لااقل بايد به شكل «منفى» انجام شود به اين صورت كه انسان از محيط و مجلس گناه دور شود.

3. كسانى كه با سكوت خود و شركت در اين گونه جلسات عملاً گناهكاران را تشويق مى كنند مجازاتى همانند مرتكبين گناه دارند.

4. نشست و برخاست با كافران در صورتى كه به آيات الهى توهين نكنند و خطر ديگرى نداشته باشد مانعى ندارد، زيرا جملۀ (حَتّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ) اين كار را مباح شمرده است.

5. مجامله با اين گونه گناهكاران نشانۀ روح نفاق است، زيرا يك مسلمان واقعى هرگز نمى تواند در مجلسى شركت كند كه در آن به آيات و احكام الهى توهين مى شود و او اعتراض ننمايد، يا لااقل نارضايتى خود را با ترك آن مجلس آشكار نسازد.

دورى از مجالس اهل باطل
اشاره

دورى از مجالس اهل باطل(1)

خداوند در آيۀ 68 سورۀ انعام فرموده است: (وَ إِذا رَأَيْتَ اَلَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ وَ إِمّا يُنْسِيَنَّكَ اَلشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ اَلذِّكْرى مَعَ اَلْقَوْمِ اَلظّالِمِينَ) .

شأن نزول

در تفسير مجمع البيان از امام باقر عليه السلام نقل شده كه وقتى آيۀ فوق نازل شد

ص: 415


1- . تفسير نمونه، ج 5، ذيل آيۀ 68 سورۀ انعام.

و مسلمانان از مجالست با كفار و استهزاكنندگان آيات الهى نهى شدند، جمعى از مسلمانان گفتند: اگر بخواهيم در همه جا به اين دستور عمل كنيم بايد هرگز به مسجدالحرام نرويم و خانۀ خدا را طواف نكنيم (زيرا آن ها در گوشه و كنار مسجد پراكنده اند و به سخنان باطل پيرامون آيات الهى مشغول اند و ما در هر گوشه اى از مسجدالحرام مختصر توقفى كنيم ممكن است سخنان آن ها به گوش ما برسد). در اين هنگام آيۀ دوم نازل شد و به مسلمانان دستور داد كه در اين گونه مواقع آن ها را نصيحت كنند و تا آنجا كه در قدرت دارند به ارشاد و راهنمايى آن ها بپردازند.

تفسير

از آنجا كه بحث هاى اين سوره بيشتر ناظر به وضع مشركان و بت پرستان است، در اين دو آيه به يكى ديگر از مسائل مربوط به آن ها اشاره شده است:

نخست به پيامبر صلى الله عليه و آله مى گويد: «هنگامى كه مخالفان لجوج و بى منطق را مشاهده كردى كه آيات خدا را استهزا مى كنند، از آن ها روى بگردان تا از اين كار صرف نظر كرده، به سخنان ديگر بپردازند».

گرچه در اين جمله روى سخن به پيغمبر صلى الله عليه و آله است، ولى به يقين اين حكم به او اختصاصى ندارد و تمام مؤمنان را شامل مى شود. فلسفۀ اين حكم نيز روشن است، زيرا اگر مسلمانان در مجالس آن ها شركت مى كردند، آن ها براى انتقام گرفتن و ناراحت ساختن ايشان به سخنان باطل و نارواى خود ادامه مى دادند، اما هنگامى كه با بى اعتنايى از كنار آن ها بگذرند طبعاً سكوت خواهند كرد و به مسائل ديگر خواهند پرداخت، زيرا تمام هدف آن ها ناراحت كردن پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمين بود.

سپس اضافه مى كند: اين موضوع به اندازه اى اهميت دارد كه «اگر شيطان تو را

ص: 416

به فراموشى افكند و به طور غيرعمدى با اين گونه اشخاص همنشين شدى، به مجرد اينكه متوجه موضوع گشتى به سرعت از آن مجلس برخيز و با اين ستمكاران منشين!».

دو سؤال

در اينجا دو سؤال پيش مى آيد، نخست اينكه: مگر ممكن است شيطان بر پيامبر صلى الله عليه و آله مسلط گردد و باعث فراموشى او شود؟! به تعبير ديگر:

آيا با وجود مقام عصمت و مصونيت از خطا حتى در موضوعات، ممكن است پيامبر صلى الله عليه و آله گرفتار اشتباه و فراموشى شود؟!

در پاسخ اين سؤال مى توان گفت كه روى سخن در آيه گرچه به پيامبر صلى الله عليه و آله است، اما درحقيقت منظور پيروان او هستند كه اگر گرفتار فراموشى شدند و در جلسات آميخته به گناه كفار شركت كردند، به محض اينكه متوجه شدند، بايد از آنجا برخيزند و بيرون روند. نظير اين بحث در گفتگوهاى روزانۀ ما و در ادبيات زبان هاى مختلف ديده مى شود كه انسان روى سخن را به كسى مى كند، اما هدفش اين است كه ديگران بشنوند، مطابق ضرب المثل معروف عرب كه مى گويد: «إيّاكَ أعني وَاسمَعي يا جارَهُ» .

بعضى از مفسران مانند طبرسى در مجمع البيان و ابوالفتوح در تفسير معروف خود، پاسخ ديگرى داده اند كه حاصلش اين است: سهو و فراموشى در احكام و در مقام رسالت از طرف خداوند درمورد انبيا جايز نيست، اما در موضوعات در صورتى كه موجب گمراهى مردم نشود مانعى ندارد. ولى اين پاسخ با آنچه در ميان متكلمين ما مشهور است كه انبيا و ائمه عليهم السلام علاوه بر احكام، در موضوعات عادى نيز معصوم و مصون از اشتباه هستند، سازش ندارد.

سؤال ديگر اينكه بعضى از دانشمندان اهل تسنن اين آيه را دليلى بر عدم

ص: 417

جواز تقيه براى رهبران دينى گرفته اند، زير آيه با صراحت مى گويد: دربرابر دشمنان تقيه نكن و حتى اگر در مجلس آن ها بودى از آن جا برخيز.

پاسخ اين ايراد نيز روشن است، زيرا شيعه هرگز نمى گويد در همه جا بايد تقيه كرد، بلكه تقيه در پاره اى از موارد به يقين حرام است و وجوب آن منحصر به مواردى است كه تقيه و ترك اظهار حق منافعى داشته باشد كه از اظهار آن بيشتر باشد و يا موجب دفع ضرر و خطر كلى شود.

در آيۀ بعد، يك مورد را استثنا كرده، مى گويد: «اگر افراد باتقوا براى نهى از منكر در جلسات آن ها شركت كنند و به اميد پرهيزكارى و بازگشت آن ها از گناه، آنان را متذكر سازند مانعى ندارد و گناهان آن ها را بر چنين اشخاصى نخواهند نوشت، زيرا در هر حال، قصد آن ها خدمت و انجام وظيفه بوده است»؛ (وَ ما عَلَى اَلَّذِينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ وَ لكِنْ ذِكْرى لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ) .

براى اين آيه تفسير ديگرى نيز ذكر شده، ولى آنچه گفتيم با ظاهر آيه و همچنين با شأن نزول آن سازگارتر است.

همچنين بايد توجه داشت كه تنها كسانى مى توانند از اين استثنا استفاده كنند كه طبق تعبير آيه داراى مقام تقوا و پرهيزكارى باشند و نه تنها تحت تأثير آن ها واقع نشوند، بلكه بتوانند آن ها را تحت تأثير خود قرار دهند.

هوى پرستى و عواقب دردناك آن

هوى پرستى و عواقب دردناك آن(1)

بى شك در وجود انسان، غرايز و اميال گوناگونى است كه همۀ آن ها براى ادامۀ حيات او ضرورت دارد: خشم و غضب، علاقه به خويشتن، علاقه به مال و زندگى مادى و امثال اين ها، و بدون ترديد، دستگاه آفرينش همۀ اين ها را براى همان هدف تكاملى آفريده است. اما مهم اين است كه گاهى اين ها از حدّ تجاوز

ص: 418


1- . تفسير نمونه، ج 15، ذيل آيات 41-44 سورۀ فرقان.

مى كنند و پا را از گليم شان فراتر مى نهند و از صورت يك ابزار مطيع در دست عقل درمى آيند و بناى طغيان و ياغى گرى مى گذارند، عقل را زندانى كرده و بر كل وجود انسان حاكم مى شوند و زمام اختيار او را در دست مى گيرند. اين همان چيزى است كه از آن به «هوى پرستى» تعبير مى شود كه از تمام انواع بت پرستى خطرناك تر است، بلكه بت پرستى نيز از آن ريشه مى گيرد.

بى جهت نيست كه پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله بت «هوى» را برترين و بدترين بت ها شمرده است در آن جا كه مى فرمايد: «ما تَحتَ ظِلِّ السَّماءِ مِن اِلهٍ يُعبَدُ مِن دونِ اللّهِ، أعظَمُ عِندَ اللّهِ مِن هَوىً مُتَّبَعٍ ؛ در زير آسمان هيچ بتى نزد خدا بزرگ تر از هوى و هوسى كه از آن پيروى كنند وجود ندارد».(1)

و در حديث ديگرى از بعضى پيشوايان اسلام مى خوانيم: «أبغَضُ اِلهٍ عُبِدَ عَلى وَجهِ الأرضِ الهَوى ؛ مبغوض ترين و منفورترين بتى كه در زمين پرستش شده است بت هوى است». و اگر نيك بينديشيم به عمق اين سخن به خوبى واقف مى شويم، چراكه هوى پرستى سرچشمۀ غفلت و بى خبرى است، چنان كه قرآن مى گويد: (وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اِتَّبَعَ هَواهُ) ؛ «از كسانى كه قلبشان را از يادمان غافل ساختيم و از هواى نفس پيروى كردند، اطاعت مكن!».(2)

همچنين هوى پرستى سرچشمۀ كفر و بى ايمانى است، چنان كه قرآن گويد:

(فَلا يَصُدَّنَّكَ عَنْها مَنْ لا يُؤْمِنُ بِها وَ اِتَّبَعَ هَواهُ...) ؛ «پس مبادا كسى كه به آن ايمان ندارد و از هوس هاى خويش پيروى مى كند، تو را از آن بازدارد...».(3)

و نيز هوى پرستى بدترين گمراهى است، قرآن مى گويد: (وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اِتَّبَعَ

ص: 419


1- . تفسير درالمنثور، ذيل آيۀ 43 سورۀ فرقان (به نقل از تفسير الميزان، ج 15، ص 257).
2- . كهف، آيۀ 28.
3- . طه، آيۀ 16.

هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اَللّهِ) ؛ «چه كسى گمراه تر است از آن كس كه پيروى هواى نفس خويش كرده و هيچ هدايت الهى را نپذيرفته؟!».(1)

آفت ديگر هوى پرستى اين است كه نقطۀ مقابل حق طلبى است و انسان را از راه خدا بيرون مى برد، چنان كه در قرآن مى خوانيم: (فَاحْكُمْ بَيْنَ اَلنّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ اَلْهَوى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اَللّهِ) ؛ «پس در ميان مردم به حق داورى كن و از هواى نفس پيروى مكن كه تو را از راه خدا منحرف سازد».(2)

همچنين هوى پرستى مانع عدالت و دادگرى است، چنان كه در قرآن مى خوانيم: (فَلا تَتَّبِعُوا اَلْهَوى أَنْ تَعْدِلُوا) ؛ «بنابراين، از هوا و هوس پيروى نكنيد، كه منحرف خواهيد شد».(3)

و بالاخره، اگر نظام آسمان و زمين بر محور هوى و هوس مردم بگردد، فساد، سرتاسر پهنۀ هستى را خواهد گرفت: (وَ لَوِ اِتَّبَعَ اَلْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ اَلسَّماواتُ وَ اَلْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ) ؛ «و اگر حق از هوس هاى آن ها پيروى مى كرد آسمان ها و زمين و همه كسانى كه در آن ها هستند تباه مى شدند».(4)

در روايات اسلامى نيز تعبيرات تكان دهنده اى در اين زمينه به چشم مى خورد: در روايتى از على عليه السلام مى خوانيم: «الشَّقيُّ مَنِ انْخَدَعَ لِهَويهُ وَ غُرورِهِ ؛بدبخت كسى است كه فريب هوى و غرور خويش را بخورد».(5)

در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «هوى پرستى دشمن عقل است»؛ (الهَوى عَدُوُّ العَقلِ) .(6)

ص: 420


1- . قصص، آيۀ 50.
2- . ص، آيۀ 26.
3- . نساء، آيۀ 135.
4- . مؤمنون، آيۀ 71.
5- . نهج البلاغه، خطبۀ 86.
6- . غررالحكم، جملۀ 265.

و نيز مى خوانيم: «هوى پرستى اساس تمام رنج هاست»؛ (الهَوى اُسُّ المِحَنِ)(1) و همان حضرت مى فرمايد: «هرگز نه دين با هوى پرستى جمع مى شود و نه عقل»؛ (لا دينَ مَعَ هَوى)(2)،(وَ لا عَقلَ مَعَ هَوى) .(3)

خلاصه، آنجا كه هوى پرستى باشد، نه دين خواهد ماند و نه عقل، در آنجا چيزى جز بدبختى و رنج و بلا نيست، جز بيچارگى و شقاوت و فساد نخواهد بود. رويدادهاى زندگى ما و تجربيات تلخى كه در دوران عمر خود درمورد خويش و ديگران ديده ايم شاهد زندۀ تمام نكته هايى است كه در آيات و روايات فوق در زمينۀ هوى پرستى وارد شده است.

افرادى را مى بينيم كه چوب يك ساعت هوى پرستى را تا آخر عمر مى خورند!

جوانانى را سراغ داريم كه براثر پيروى از هوى چنان در دام اعتيادهاى خطرناك و انحرافات جنسى و اخلاقى گرفتار شده اند كه به موجودى زبون، ناتوان و بى ارزش تبديل گرديده و تمام نيروها و سرمايه هاى خويش را از كف داده اند.

در تاريخ معاصر و گذشته به نام كسانى بر مى خوريم كه به دليل هوى پرستى شان هزاران و گاه ميليون ها انسان بى گناه را به خاك و خون كشيده اند و نام ننگينشان تا ابد به زشتى برده مى شود.

اين اصل استثناپذير نيست، حتى دانشمندان و عابدان پرسابقه اى همچون «بلعم باعورا» براثر پيروى از هواى نفس چنان از اوج عظمت و انسانيت سقوط كردند كه قرآن مَثَل آن ها را به سگ پليدى مى زند كه همواره پارس مى كند!(4)

ص: 421


1- . غررالحكم، جملۀ 1048.
2- . همان، جملۀ 10531.
3- . همان، جملۀ 10541.
4- . اعراف، آيۀ 176.

بنابراين جاى تعجب نيست كه «پيامبر صلى الله عليه و آله» و «اميرمؤمنان عليه السلام» مى فرمايند: «خطرناك ترين پرتگاهى كه بر سر راه سعادت شما قرار گرفته هوى پرستى و آرزوهاى دور و دراز است، چراكه پيروى از هوى شما را از حق بازمى دارد و آرزوهاى دراز آخرت را به دست فراموشى مى سپارد»؛ (إنَّ أخوَفَ ما أخافُ عَلَيكُمُ اثْنانِ اتِّباعُ الهَوى وَ طولُ الأمَلِ فأمّا اتّباعُ الهَوى فَيَصُدُّ عَن الحَقِّ وَ أمّا طولُ الأمَلِ فَيُنسي الآخِرَةَ) .(1)

اما تعبيراتى نيز كه در نقطۀ مقابل، يعنى ترك هوى پرستى، در آيات و روايات وارد شده عمق اين مسأله را از ديدگاه اسلام روشن مى سازد، تا جايى كه كليد بهشت را ترس از خدا و مبارزه با هواى نفس مى شمرد: (وَ أَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى اَلنَّفْسَ عَنِ اَلْهَوى * فَإِنَّ اَلْجَنَّةَ هِيَ اَلْمَأْوى) ؛ «و آن كس كه از مقام پروردگارش ترسان باشد و نفس را از هوى بازدارد، به يقين بهشت جايگاه اوست».(2)

على عليه السلام مى فرمايد: «شجاع ترين مردم كسى است كه بر هواى خويش پيروز شود»؛ (أشجَعُ النّاسِ مَن غَلَبَ هَويهُ) .(3)

دربارۀ دوستان حق و اولياى پروردگار و علما و بزرگان داستان هاى زيادى نقل شده كه براثر ترك هوى پرستى به مقامات بلندى نائل شدند كه از راه هاى عادى غيرممكن بود.

رابطۀ هوى پرستى و غفلت از خدا

رابطۀ هوى پرستى و غفلت از خدا(4)

روح آدمى را يا خدا پر مى كند و يا هوى نفس، و جمع ميان اين دو ممكن

ص: 422


1- . سفينة البحار، ج 2، ص 728 (ذيل مادۀ «هوى»؛ نهج البلاغه، خطبه هاى 28 و 42).
2- . نازعات، آيات 40 و 41.
3- . سفينة البحار، ج 1، ص 689 (مادۀ «شجع»).
4- . تفسير نمونه، ج 12، ذيل آيۀ 28 سورۀ كهف.

نيست. هوى پرستى سرچشمۀ غفلت از خدا و خلق خداست، هوى پرستى عامل بيگانگى از همۀ اصول اخلاقى است، و نيز هوى پرستى انسان را در خويشتن فرو مى برد و از همۀ حقايق جهان دور مى سازد. يك انسان هوى پرست جز به اشباع شهوات خويش نمى انديشد و آگاهى، گذشت، ايثار، فداكارى و معنويت براى او مفهومى ندارد.

رابطۀ اين دو با هم در آيۀ 28 سورۀ كهف به خوبى بازگو شده است: (وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اِتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً) .

در اينجا نخست غفلت از خدا مطرح است و به دنبال آن پيروى از هوى، و جالب اينكه نتيجۀ آن، افراطكارى، آن هم به طور مطلق، ذكر شده است.

چرا هوى پرست هميشه گرفتار افراط است؟ شايد يك دليلش اين باشد كه طبع آدمى در لذت هاى مادى هميشه رو به افزون طلبى مى رود. كسى كه ديروز از فلان مقدار مواد مخدر نشئه مى شد امروز با آن مقدار نشئه نمى شود و بايد به تدريج بر مقدار آن بيفزايد. كسى كه ديروز يك قصر مجهز چند هزار مترى او را سير مى كرد امروز براى او عادى شده است، و به همين صورت در همۀ شاخه هاى هوى و هوس، همواره رو به افراط گام برمى دارد تا خود را هلاك و نابود كند.

هوى پرستى، عامل گمراهى

هوى پرستى، عامل گمراهى(1)

در آيۀ پنجاه سورۀ قصص مى خوانيم: (... وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اِتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اَللّهِ إِنَّ...) ؛ «...

و چه كسى گمراه تر است از آن كس كه پيروى هواى نفس خويش كرده و هيچ هدايت الهى را نپذيرفته؟!».

ص: 423


1- . تفسير نمونه، ج 16، ذيل آيۀ 50 سورۀ قصص.

در اين آيات، رابطۀ هوى پرستى و گمراهى باصراحت بيان شده و حتى گمراه ترين مردم گروهى معرفى شده اند كه رهبر خود را هوى نفس خويش قرار داده و هرگز هدايت الهى را نپذيرفته اند. هواى نفس، حجاب ضخيمى است درمقابل چشمان عقل انسان.

هواى نفس به انسان آن چنان دلبستگى نسبت به موضوعى مى دهد كه انسان قدرت درك حقايق را از دست مى دهد، چراكه براى درك حقيقت، تسليم بودن مطلق درمقابل واقعيات، و ترك هرگونه پيش داورى و دلبستگى شرط است، تسليم بى قيد و شرط درمقابل هر چيزى كه عينيت خارجى دارد، چه شيرين باشد چه تلخ، موافق تمايلات درونى ما يا مخالف، هماهنگ با منافع شخصى يا ناهماهنگ، ولى هواى نفس با اين اصول سازگار نيست. جالب اينكه در روايات متعددى آيۀ فوق به كسانى تفسير شده است كه امام و رهبر الهى را نپذيرفته اند و تنها به آراى خويش تكيه مى كنند.(1) اين روايات كه از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام و بعضى ديگر از ائمۀ هدى عليهم السلام نقل شده، درحقيقت ازقبيل مصداق روشن است و به تعبير ديگر: انسان نيازمند هدايت الهى است و اين هدايت گاهى در كتاب آسمانى منعكس مى شود، گاهى در وجود پيامبر و سنت او، گاهى در اوصياى معصومش، و گاهى نيز در منطق عقل و خرد. مهم اين است كه انسان در خط هدايت الهى باشد، نه هواى نفس، تا بتواند از اين انوار هدايت بهره مند شود.

بت هواى نفس
اشاره

بت هواى نفس(2)

در آيۀ 23 سورۀ جاثيه مى خوانيم: (أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اِتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اَللّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اَللّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ) ؛

ص: 424


1- . اين روايات در «اصول كافى» و «بصائر الدرجات» (طبق نقل نورالثقلين، ج 4، ص 132) آمده است.
2- . تفسير نمونه، ج 21، ذيل آيۀ 23 سورۀ جاثيه.

«آيا ديدى كسى را كه معبود خود را هواى نفس خويش قرار داده و خداوند او را با آگاهى (از اينكه شايستۀ هدايت نيست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر زده و بر چشمش پرده اى قرار داده است؟! با اين حال غير از خدا چه كسى مى تواند او را هدايت كند؟! آيا متذكّر نمى شويد؟!».

در اينجا اين سؤال مطرح است كه چگونه ممكن است انسان هواى نفس خويش را معبود خود سازد؟

پاسخ روشن است: هنگامى كه انسان فرمان خدا را رها كرد و به دنبال خواست دل و هواى نفس افتاد و اطاعت آن را بر اطاعت حق مقدم شمرد، اين همان پرستش هواى نفس است، چراكه يكى از معانى معروف «عبادت و پرستش» اطاعت است.

چنان كه بارها در قرآن مجيد، درمورد شيطان، يا احبار و علماى يهود آمده كه «گروهى شيطان را عبادت مى كنند»(1) و دربارۀ يهود مى گويد:

«علماى خود را رب و پروردگار خويش قرار داده اند».(2)

در حديث نيز آمده است كه امام باقر و امام صادق عليهما السلام فرمودند:

«اَما وَاللّهِ ما صامُوا لَهُم، وَلا صَلُّوا، وَلكِنَّهُم اَحَلُّوا لَهُم حَراماً وَ حَرَّمُوا عَلَيهِم حَلالاً، فَاتَّبَعُوهُم وَعَبَدُوهُم مِن حَيثُ لا يَشعُرُونَ ؛ به خدا سوگند! آن ها (يهود و نصارى) براى پيشوايان خود نماز و روزه به جا نياوردند، ولى پيشوايانشان حرامى را براى آن ها حلال، و حلالى را حرام كردند، و آن ها پذيرفتند و پيروى نمودند، و بى آنكه توجه داشته باشند آن ها را عبادت و پرستش كردند!».(3)

ولى بعضى از مفسران اين تعبير را اشاره به بت پرستان قريش مى دانند كه به

ص: 425


1- . يس، آيۀ 60.
2- . توبه، آيۀ 31.
3- . نورالثقلين، ج 2، ص 209.

هر چيزى كه دل مى بستند از آن بتى مى ساختند و دربرابر آن عبادت مى كردند و هرگاه جسم ديگرى مى يافتند كه توجهشان را جلب مى نمود بت اول را كنار گذاشته از دومى بت مى ساختند! و به اين صورت، معبود آن ها چيزى بود كه هواى نفس آن ها بپسندد.(1) ولى تعبير (مَنِ اِتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ) ؛ «كسى كه معبود خود را هواى نفس خويش قرار دهد» با تفسير اول هماهنگ تر است.

درمورد جملۀ (وَ أَضَلَّهُ اَللّهُ عَلى عِلْمٍ) تفسير معروف همان است كه در بالا گفتيم، يعنى خداوند با علم به اينكه آن ها استحقاق هدايت ندارند گمراهشان كرده است. اشاره به اينكه آن ها با دست خود تمام چراغ هاى هدايت را شكسته و راه هاى نجات را به روى خود بسته و پل هاى بازگشت را پشت سر خود ويران كرده اند، در چنين شرايطى خداوند لطف و رحمتش را از آن ها برمى گيرد و حس تشخيص نيك و بد را از آن ها سلب مى كند، گويى قلب و گوششان را در محفظه اى گذاشته و بسته و مهر كرده است و بر چشم آن ها پردۀ سنگينى افكنده است.

اين ها درحقيقت آثار چيزى است كه براى خود برگزيده اند و نتيجۀ شوم معبودى است كه براى خود انتخاب كرده اند.

راستى چه بت خطرناكى است هوى نفس كه تمام درهاى رحمت و راه هاى نجات را به روى انسان مى بندد! و چه گويا و پرمعنى است حديثى كه از پيغمبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله نقل شده است: «ما عُبِدَ تَحتَ السَّماءِ اِلهٌ اَبغَضُ اِلَى اللّهِ مِنَ الهَوى! ؛هرگز در زير آسمان معبودى مبغوض تر نزد خدا از هواى نفس پرستش نشده است».(2)

ولى بعضى از مفسران گفته اند: جملۀ مورد بحث، اشاره به اين است كه اين

ص: 426


1- . تفسير درالمنثور، ج 6، ص 35.
2- . تفسير قرطبى، ج 9، ص 5987؛ تفسير روح البيان و تفسير مراغى، ذيل آيات مورد بحث.

هوى پرستان لجوج با علم و آگاهى از طريق هدايت، راه ضلالت را پيش مى گيرند، چراكه علم و دانش هميشه با هدايت همراه نيست و ضلالت نيز هميشه همراه جهل نمى باشد.

علمى مايۀ هدايت است كه انسان به لوازم آن ملتزم باشد و همراه آن گام بردارد، تا به سرمنزل مقصود برسد، چنان كه قرآن دربارۀ گروهى از كفار لجوج مى گويد: (وَ جَحَدُوا بِها وَ اِسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ) ؛(1) «و آن را از روى ظلم و تكبر انكار كردند در حالى كه در دل به آن يقين داشتند».(2)

ولى تفسير اوّل با توجه به اينكه مرجع ضميرها در آيه خداوند است مناسب تر است، زيرا مى فرمايد: خدا او را گمراه كرده و بر گوش و قلبش مهر زده است.

از آنچه گفتيم به خوبى روشن مى شود كه در آيه هيچ نشانه اى از مذهب جبر نيست، بلكه تأكيدى است بر اصل اختيار و تعيين سرنوشت انسان به دست خود.(3)

نكته ها:
1. خطرناك ترين بت ها بت هواى نفس است

در حديث خوانديم كه نزد خداوند، مبغوض ترين معبودى كه پرستش شده، بت هوى و هوس است. در اين سخن هيچ گونه مبالغۀ نيست، چراكه بت هاى معمولى موجوداتى بى خاصيت اند، ولى بت هوى و هوس، اغواكننده و سوق دهنده به سوى انواع گناه و انحراف است. به طور كلى مى توان گفت كه اين بت خصوصياتى دارد كه آن را مستحق نام «منفورترين بت ها» كرده است، از جمله اين كه زشتى ها را در نظر انسان زينت مى دهد، تا آنجا كه انسان به اعمال

ص: 427


1- . نمل، آيۀ 14.
2- . تفسير الميزان، ج 18، ص 187.
3- . براى توضيح بيشتر ر. ك: تفسير نمونه، ج 1، ذيل آيۀ 7 سورۀ بقره.

زشت خود مى بالد و به مصداق (هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً) (1) به عنوان اعمال صالح به آن ها افتخار مى كند!

2. مؤثرترين راه نفوذ شيطان هوى پرستى است

چراكه تا پايگاهى در درون انسان وجود نداشته باشد شيطان قدرت بر وسوسه گرى ندارد و پايگاه شيطان چيزى جز هوى پرستى نيست، همان چيزى كه خود شيطان به خاطر آن سقوط كرد و از صف فرشتگان و مقام قرب الهى طرد شد.

3. هوى پرستى، مهم ترين وسيلۀ هدايت

را كه درك صحيح حقايق است از انسان مى گيرد و پرده بر چشم و عقل آدمى مى افكند، چنان كه در آيات مورد بحث بعد از ذكر مسألۀ هوى پرستى با صراحت به اين موضوع اشاره شده و آيات ديگر قرآن نيز گواه اين حقيقت است.

چهار - هوى پرستى انسان را تا مرحلۀ مبارزه با خدا (نعوذ باللّه) پيش مى برد همان گونه كه پيشواى هوى پرستان، يعنى شيطان، به چنين سرنوشت شومى گرفتار شد و به حكمت خداوند در مسألۀ امر به سجده بر آدم عليه السلام اعتراض كرد و آن را غيرحكيمانه پنداشت!

4. عواقب هوى پرستى

آن قدر شوم و دردناك است كه گاهى يك لحظه هوى پرستى يك عمر پشيمانى به بار مى آورد، و گاهى محصول تمام عمر انسان و حسنات اعمال صالح او را بر باد مى دهد.

ص: 428


1- . كهف، آيۀ 104.

لذا در آيات قرآن و روايات اسلامى در اين باره هشدار داده شده است: در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: كه در پاسخ اين سؤال: «اَىُّ سُلطانٍ اَغلَبُ وَاَقوى ؛ كدام سلطان ستمگر غالب تر و نيرومندتر است؟» فرمود: «الهَوى» .(1)

و در حديث ديگرى از امام زين العابدين عليه السلام آمده است كه خداوند مى فرمايد: «وَعِزَّتي وَ عَظَمَتي، وَ جَلالي وَ بَهائي، وَ عُلُوّي وَارتِفاعِ مَكاني، لا يُؤثِرُ عَبدٌ هَواىَ عَلى هَواهُ اِلّا جَعَلتُ هَمَّهُ في آخِرَتِهِ، وَ غِناهُ في قَلبِهِ، وَ كَفَفتُ عَنهُ ضَيعَتَهُ، وَ ضَمِنَت السَّماواتُ وَالاَرضُ رِزقَهُ، وَ اَتَتهُ الدُّنيا وَ هِىَ راغِمَةٌ ؛ به عزت و عظمتم سوگند! به جلال و نورانيت و مقام بلندم قسم! هيچ بنده اى خواست مرا بر هواى خود مقدم نمى دارد، مگر اينكه همت او را در آخرت و بى نيازى او را در قلبش قرار مى دهم و امر معاش را بر او آسان مى سازم و روزى او را از آسمان ها و زمين تضمين مى كنم و مواهب دنيا با تواضع به سراغ او مى آيد!».(2)

و در حديثى از امام صادق عليه السلام آمده است: «احذَرُوا أهواءَكُم كَما تَحذَرُونَ أعداءَكُم فَلَيسَ شَيءٌ أعدى لِلرِّجالِ مِن اتّباعِ أهوائِهِم وَ حَصائِدِ ألسِنَتِهِم ؛ از هواى نفس بترسيد، همان گونه كه از دشمنان بيم داريد، چراكه چيزى براى انسان دشمن تر از پيروى هواى نفس و آنچه بر زبان جارى مى شود نيست».(3)

و بالاخره در حديثى ديگر از امام صادق عليه السلام آمده است كه فرمود:

«اِنِّي لَأرجُو النَّجاةَ لِهذِهِ الاُمَّةِ لِمَن عَرِفَ حَقَّنا مِنهُم اِلّا لِأحَدِ ثَلاثَةٍ: صاحِبِ سُلطانٍ جائِرٍ، وَ صاحِبِ هَوىً، وَالفاسِقِ المُعلِنِ ؛ من دربارۀ كسانى از اين امت كه حق ما را بشناسند اميد نجات دارم، مگر براى سه گروه: دوستان سلاطين جور، هوى پرستان، و گنهكارى كه آشكارا گناه مى كند (و باك ندارد)».(4)

ص: 429


1- . بحارالانوار، ج 70، ص 76 و 77.
2- . همان.
3- . اصول كافى، ج 2، باب اتّباع الهوى، ح 1.
4- . بحارالانوار، ج 70، ص 76.

و در اين زمينه آيات و روايات، بسيار فراوان و پربار است.

اين سخن را با جملۀ پرمعنايى كه بعضى به عنوان شأن نزول نقل كرده اند و گواه زنده اى براى مقصود ماست پايان مى دهيم: يكى از مفسران مى گويد: شبى از شب ها «ابوجهل» در حالى كه «وليد بن مغيره» با او همراه بود به طواف خانۀ خدا پرداخت و درضمن طواف دربارۀ پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله با هم سخن مى گفتند. ابوجهل گفت: «واللّه انى لاعلم انه صادق»: «به خدا سوگند! كه من مى دانم او راست مى گويد!» وليد به سرعت به او گفت: خاموش باش! تو از كجا اين سخن را مى گويى؟

ابوجهل گفت: اى وليد! ما او را در كودكى و جوانى صادق امين مى ناميديم، چگونه بعد از تمام عقل و كمال رشد، او را كذاب و خائن بناميم؟ باز تكرار مى كنم: «مى دانم او راست مى گويد!». وليد گفت: پس چرا او را تصديق نمى كنى و ايمان نمى آورى؟ گفت: مى خواهى دختران قريش بنشينند و بگويند: از ترس شكست، تسليم برادرزادۀ ابوطالب شدم؟! سوگند به بت هاى «لات» و «عزى» كه هرگز از او پيروى نخواهم كرد!

اينجا بود كه آيۀ (وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ) ؛ «خدا بر گوش و قلب او مهر نهاده است» نازل شد.(1)

حق پرستى و هوى پرستى

حق پرستى و هوى پرستى(2)

در آيۀ 71 سورۀ مؤمنون مى خوانيم: (وَ لَوِ اِتَّبَعَ اَلْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ اَلسَّماواتُ وَ اَلْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ بَلْ أَتَيْناهُمْ بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِكْرِهِمْ مُعْرِضُونَ) ؛ «و اگر حق از هوس هاى آنها پيروى مى كرد، آسمان ها و زمين و همۀ كسانى كه در آنها هستند

ص: 430


1- . تفسير مراغى، ج 25، ص 27.
2- . تفسير نمونه، ج 14، ذيل آيۀ 71 سورۀ مؤمنون.

تباه شدند! و ما به آن ها چيزى داديم كه مايۀ يادآورى (و عزّت و شرف) آنهاست، امّا آنان از آنچه مايه ى يادآورى و عزت آن هاست رويگردان اند».

در اين آيات، اشارۀ كوتاه و پرمعنايى به تضاد حق پرستى و هوى پرستى است، مى فرمايد: اگر حق تابع هوى وهوس مردم گردد، نه تنها زمين و اهلش، بلكه آسمان ها نيز به فساد كشيده مى شود! تحليل اين مسأله چندان مشكل نيست، زيرا:

1. بدون شك، هوى و هوس هاى مردم يكسان نيست و در موارد بسيارى با يكديگر تضاد دارد و حتى بسيار مى شود كه هوى و هوس هاى يك انسان نيز ضد و نقيض يكديگرند، با اين حال اگر حق بخواهد تسليم اين تمايلات شود نتيجه اى جز هرج ومرج و از هم پاشيدگى و فساد نخواهد داشت.

چراكه هر يك از آن ها معبودى را مى پرستند و بتى براى خود ساخته اند. اگر حق، تسليم اين خواسته ها شود و اين معبودهاى پراكنده بر پهنۀ هستى حكومت كنند فساد آن بر هيچ كس پنهان نخواهد بود.

2. تمايلات هوس آلود مردم، قطع نظر از تناقض هايش نيز در بيشتر موارد متوجه مسائلى است كه مفسده انگيز است. اگر اين تمايلات بخواهد به عالم هستى و جامعۀ بشرى خط بدهد نتيجه اى جز فساد به بار نمى آورد.

3. تمايلات هوس آلود هميشه يك بعدى است و تنها يك زاويه را مى نگرد و از جنبه هاى ديگر غافل است، و مى دانيم كه يكى از عوامل مهم فساد، برنامه هاى يك بعدى مى باشد كه ابعاد ديگر هرگز در آن مورد توجه قرار نمى گيرد.

آيۀ فوق از پاره اى جهات به آنچه در آيۀ 22 سورۀ انبيا آمده است بى شباهت نيست: (آلِهَةٌ إِلاَّ اَللّهُ لَفَسَدَتا) ؛ «اگر در آسمان و زمين خدايانى جز خدا باشند به فساد كشيده مى شوند».

ص: 431

بديهى است كه «حق» همچون «صراط مستقيم» يكتا و يگانه است، اين هوى و هوس ها هستند كه همچون خدايان پندارى متعدد و بسيارند. حال كه چنين است، در تضاد و كشمكش «حق» و «هوى» از كدام بايد پيروى كرد، از هوى كه مايۀ فساد آسمان و زمين و همۀ موجودات است، يا از حق كه رمز وحدت و توحيد و نظم و هماهنگى است؟

نتيجۀ اين تحليل و پاسخ اين سؤال به خوبى روشن است.

وسوسه هاى شيطانى

وسوسه هاى شيطانى(1)

در آيۀ 112 سورۀ انعام توضيح داده شده كه وجود دشمنان سرسخت و لجوج دربرابر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله - كه در آيات قبلش به آن اشاره شد - منحصر به او نبوده، بلكه «دربرابر تمام پيامبران دشمنانى از شياطين جن و انس وجود داشته اند» (وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطِينَ اَلْإِنْسِ وَ اَلْجِنِّ) .

و كار آن ها اين بوده كه «سخنان فريبنده اى براى اغفال يكديگر به طور اسرارآميز و گاهى درگوشى به هم مى گفتند»؛ (يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ اَلْقَوْلِ غُرُوراً) ، ولى اشتباه نشود «اگر خداوند مى خواست، مى توانست به اجبار جلوى همۀ آن ها را بگيرد (تا هيچ شيطان و شيطان صفتى نتواند در راه پيامبران و دعوت آن ها كوچك ترين سنگى بيندازد)»؛ (وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ) .

ولى خداوند اين كار را نكرد، زيرا مى خواست مردم آزاد باشند تا ميدانى براى آزمايش و تكامل و پرورش آن ها وجود داشته باشد، در حالى كه اجبار و سلب آزادى با اين هدف نمى ساخت. به علاوه، وجود اين گونه دشمنان سرسخت و لجوج (اگرچه اعمالشان به خواست و ارادۀ خودشان بوده است) نه تنها ضررى براى مؤمنان راستين ندارد، بلكه به طور غيرمستقيم به تكامل آن ها كمك مى كند،

ص: 432


1- . تفسير نمونه، ج 5، ذيل آيۀ 112 سورۀ انعام.

چون همواره تكامل ها در تضادهاست و وجود يك دشمن نيرومند، در بسيج نيروهاى انسان و تقويت اراده ها مؤثر است. لذا در پايان آيه به پيامبرش دستور مى دهد: به هيچ وجه به اين گونه شيطنت ها اعتنا نكن «و آن ها و تهمت هايشان را به حال خود واگذار!»؛ (فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ) .

در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:

1. در آيۀ فوق، خداوند وجود شياطين انس و جن را دربرابر انبيا به خود نسبت مى دهد و مى گويد: (وَ كَذلِكَ جَعَلْنا) ؛ (ما اين چنين قرار داديم!). دربارۀ معنى اين جمله ميان مفسران گفتگوست، ولى تمام اعمال انسان ها را از يك نظر مى توان به خداوند نسبت داد، زيرا هر كسى هرچه دارد از او دارد، قدرتش از اوست، همان گونه كه اختيار و آزادى اراده اش نيز از او مى باشد. اما مفهوم اين گونه تعبيرات، هرگز جبر و سلب اختيار نيست، كه خداوند عده اى را به گونه اى آفريده كه به دشمنى دربرابر انبيا برخيزند، زيرا اگر چنين بود مى بايست آن ها در عداوت و دشمنى خود هيچ گونه مسئوليتى نداشته باشند، بلكه كار آن ها انجام يك رسالت محسوب شود، در حالى كه مى دانيم چنين نيست. البته انكار نمى توان كرد كه وجود اين گونه دشمنان هرچند به اختيار خودشان باشد مى تواند براى مؤمنان به طور غيرمستقيم اثر سازنده داشته باشد و به تعبير بهتر: مؤمنان راستين مى توانند از وجود هرگونه دشمن اثر مثبت بگيرند و او را وسيله اى براى بالا بردن سطح آگاهى و آمادگى و مقاومت خود قرار دهند، زيرا وجود دشمن باعث بسيج نيروهاى انسان است.

2. «شياطين» جمع «شيطان» معنى وسيعى دارد كه هر موجود سركش و طغيانگر و موذى را شامل مى شود، ولذا در قرآن به انسان هاى پست و خبيث و طغيانگر نيز كلمۀ «شيطان» اطلاق شده است، همان طور كه در آيۀ فوق، كلمۀ «شيطان»، هم به شيطان هاى انسانى و هم به شيطان هاى غيرانسانى كه از نظر ما

ص: 433

پنهان اند اطلاق شده، اما «ابليس» اسم خاص براى شيطانى است كه دربرابر آدم عليه السلام قرار گرفت و درحقيقت رئيس همۀ شياطين است، بنابراين، «شيطان» اسم جنس و «ابليس» اسم خاص (علم) است.(1)

3. (زُخْرُفَ اَلْقَوْلِ) به معنى سخنان فريبنده است كه ظاهرى جالب و باطنى زشت و بد دارد و «غرور» نيز به معنى اغفال كردن است.

4. تعبير «وحى» در آيۀ بالا اشارۀ لطيفى است به اين حقيقت كه آن ها در گفتار و اعمال شيطانى خود نقشه هاى اسرارآميز دارند كه محرمانه به يكديگر القا مى كنند تا مردم از كار آن ها آگاه نشوند و طرح هاى آن ها كاملاً پياده شود، زيرا يكى از معانى «وحى» در لغت، سخنان آهسته و درگوشى است.

در آيۀ بعد نتيجۀ تلقينات و تبليغات فريبندۀ شياطين را چنين بازگو مى كند:

«سرانجام كار آن ها اين خواهد شد كه افراد بى ايمان، يعنى كسانى كه به روز رستاخيز عقيده ندارند به سخنان آن ها گوش فرادهند و دل هايشان به آن متمايل شود»؛ (وَ لِتَصْغى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ اَلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ) .

«لتصغى» از مادۀ «صغو» (بر وزن سرو) به معنى تمايل پيدا كردن به چيزى است، ولى بيشتر به تمايلى گفته مى شود كه از طريق شنيدن و به وسيلۀ گوش حاصل مى گردد و اگر كسى به سخن ديگرى با نظر موافق گوش كند به آن «صغو» و «اصغاء» گفته مى شود. سپس مى فرمايد: «سرانجام اين تمايل، رضايت كامل به برنامه هاى شيطانى خواهد شد»؛ (وَ لِيَرْضَوْهُ) .

و پايان همۀ آن ها ارتكاب انواع گناهان و اعمال زشت و ناپسند خواهد بود.

(وَ لِيَقْتَرِفُوا ما هُمْ مُقْتَرِفُونَ) .

هيچ كس مجبور به پيروى از وسوسه هاى شيطان نيست!

آيات 20 و 21 سورۀ سبأ مى خوانيم: (وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلاّ

ص: 434


1- . براى توضيحات بيشتر ر. ك: تفسير نمونه، ج 1، ذيل آيۀ 34 سورۀ بقره.

فَرِيقاً مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ * وَ ما كانَ لَهُ عَلَيْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاّ لِنَعْلَمَ مَنْ يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فِي شَكٍّ وَ رَبُّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ حَفِيظٌ) ؛ «(آرى) به يقين، ابليس گمان خود را دربارۀ آنها محقّق ساخت كه همگى از او پيروى كردند جز گروه اندكى از مؤمنان! و او هيچ سلطه اى بر آنان نداشت، جز براى اينكه مؤمنان به آخرت را از آن ها كه دربارۀ آن در شكّ هستند مشخص سازيم؛ و پروردگار تو، نگاهبان همه چيز است».

اين آيات درحقيقت نوعى نتيجه گيرى كلى از داستان «قوم سبأ» است كه در آيات گذشته آمده بود و ديديم چگونه آن ها براثر تسليم شدن دربرابر هواى نفس و وسوسه هاى شيطان گرفتار آن همه بدبختى و ناكامى شدند.

در نخستين آيه مى فرمايد: «به يقين ابليس گمان خود را دربارۀ آن ها (و هر جمعيتى كه از ابليس پيروى كنند) محقق يافت. آنان همگى از او پيروى كردند جز گروه اندكى از مؤمنان».

يا به تعبير ديگر: پيش بينى ابليس كه بعد از سرپيچى از سجده براى آدم عليه السلام و طرد شدن از درگاه كبريايى خداوند، گفت: (فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ اَلْمُخْلَصِينَ) ؛ «به عزّتت سوگند! همۀ آنان را گمراه خواهم كرد، مگر بندگان خالص تو، از ميان آنها»(1) درست از آب درآمد.

گرچه او اين سخن را از روى گمان و تخمين گفت، ولى همين گمان و تخمين سرانجام به واقعيت پيوست و اين سست اراده ها و ضعيف الايمان ها گروه گروه به دنبال او حركت كردند، تنها گروه اندكى از مؤمنين بودند كه زنجيرهاى وسوسه هاى شيطان را درهم شكستند و فريب دام هاى او را نخوردند، آزاد آمدند و آزاد زيستند و آزاد رفتند، گرچه آن ها از نظر عدد كم بودند، ولى از نظر ارزش، هر كدام با جهان برابرى داشتند: «اُولَئِكَ وَاللّهِ هُمُ الأقَلّونَ عَدَداً وَالأعظَمونَ عِندَ اللّهِ قَدراً» .(2)

ص: 435


1- . ص، آيۀ 82 و 83.
2- . نهج البلاغه، حكمت 147.

در آيۀ بعد دربارۀ وسوسه هاى ابليس و كسانى كه در حوزۀ نفوذ او قرار مى گيرند و آن هايى كه بيرون از اين حوزه اند، به دو مطلب اشاره مى كند:

نخست مى گويد: «شيطان سلطه اى بر آن ها نداشت، و كسى را به پيروى از خود مجبور نمى كند». اين ما هستيم كه به او اجازۀ ورود مى دهيم و مجوز عبورش را از مرزهاى كشور تن به درون قلبمان صادر مى كنيم!

اين همان چيزى است كه قرآن در جاى ديگر از گفتار خود شيطان نقل مى كند: (وَ ما كانَ لِي عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي) ؛ «من بر شما تسلّط نداشتم جز اينكه دعوتتان كردم و شما دعوت مرا پذيرفتيد».(1)

ولى پيداست كه بعد از اجابت دعوت او توسط افراد بى ايمان و هوى پرست، آرام نمى نشيند، بلكه پايه هاى سلطۀ خود را بر وجود آنان مستحكم مى كند.

لذا در دنبالۀ آيه مى افزايد: «هدف از آزادى ابليس در وسوسه هايش اين بود كه مؤمنان به آخرت، از افراد بى ايمان و كسانى كه در شك اند شناخته شوند»؛ (إِلاّ لِنَعْلَمَ مَنْ يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فِي شَكٍّ) .

بديهى است كه خداوند از ازل به هر چيزى كه در اين جهان تا ابد رخ مى دهد آگاه است، بنابراين جملۀ «لنعلم» مفهومش اين نيست كه ما مؤمنان به آخرت را از آن ها كه در شك و ترديدند نمى شناسيم، بايد وسوسه هاى شيطان به ميان آيد تا شناخته شوند، بلكه منظور از اين جمله تحقق عينى علم خداوند است، چراكه خداوند هرگز بر اساس علمش از باطن اشخاص و اعمال بالقوۀ آن ها كسى را مجازات نمى كند، بلكه بايد ميدان امتحان فراهم گردد و وسوسه هاى شياطين و هواى نفس شروع شود، تا هر كس آنچه در درون دارد با كمال آزادى اراده و اختيار بيرون ريزد و علم خدا تحقّق عينى يابد، زيرا تا در خارج عملى انجام نشود استحقاق ثواب و عقاب حاصل نمى گردد.

ص: 436


1- . ابراهيم، آيۀ 22.

به تعبير ديگر: تا آنچه بالقوّه است فعليت نيابد تنها به حسن باطن يا سوء باطن، كسى را پاداش نمى دهند و مجازات نمى كنند.

و در پايان آيه به عنوان يك هشدار به همۀ بندگان مى گويد: «و پروردگار تو حافظ و نگاهبان همه چيز است»؛ (وَ رَبُّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ حَفِيظٌ) ، تا پيروان شيطان تصور نكنند چيزى از اعمال و گفتار آن ها در اين جهان از بين مى رود يا خداوند آن را فراموش مى كند، نه، هرگز، بلكه خداوند همه را براى روز جزا نگهدارى و حفظ مى نمايد.

آرزوهاى بى جا
اشاره

آرزوهاى بى جا(1)

در آيات دوم و سوم سورۀ حجر مى خوانيم: (رُبَما يَوَدُّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمِينَ * ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ اَلْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ) ؛ «كافران (هنگامى كه آثار شوم اعمال خود را ببينند،) چه بسا آرزو مى كنند كه اى كاش مسلمان بودند! آن ها را به حال خود واگذار تا بخورند و (از دنيا) بهره گيرند و آرزوها آنان را غافل سازد؛ ولى به زودى خواهند فهميد».

تفسير

خداوند در اين آيات به كافرانى كه در لجاجت و مخالفت با اين آيات روشن الهى اصرار مى ورزند هشدار مى دهد روزى فرا مى رسد كه اين ها از نتايج شوم كفر و تعصب كوركورانه و لجاجت خويش پشيمان خواهند شد و «چه بسا اين كافران آرزو مى كنند كه اى كاش مسلمان بودند»؛ (رُبَما يَوَدُّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمِينَ) .

ص: 437


1- . تفسير نمونه، ج 11، ذيل آيات 2 و 3 سورۀ حجر.

بنابراين، منظور از «يود» (دوست مى دارند) - همان گونه كه در تفسير الميزان بيان شده است - دوست داشتن به معنى «تمنا» و آرزو كردن است و ذكر كلمۀ «لو» دليل بر اين است كه آن ها آرزوى ايمان آوردن به اسلام را زمانى مى كنند كه قدرت بازگشت به سوى آن را ندارند و اين خود قرينه اى خواهد بود بر اينكه اين تمنا و آرزو در جهان ديگر و پس از مشاهدۀ نتايج اعمالشان است.

حديثى كه از امام صادق عليه السلام در اين زمينه نقل شده نيز كاملاً اين معنى را تأييد مى كند: «يُنادي مُنادٍ يَومَ القِيامَةِ يَسمَعُ الخَلائقُ اِنَّهُ لا يَدخُلُ الجَنَّةَ اِلّا مُسلِمٌ فَثَمَّ يَوَدُّ سائِرُ الخَلائقِ اِنَّهُم كانوا مُسلِمينَ ؛ روز قيامت كه مى شود كسى صدا مى زند به گونه اى كه همۀ مردم مى شنوند: (امروز) جز افرادى كه اسلام آورده اند داخل بهشت نمى شوند. در اين هنگام ساير مردم آرزو مى كنند كه اى كاش مسلمان بودند».(1)

و نيز از پيامبر بزرگ اسلام صلى الله عليه و آله نقل شده است: هنگامى كه دوزخيان در دوزخ گرد مى آيند و گروهى از مسلمانان خطاكار را نيز در كنار خود مى بينند، كفّار به مسلمين مى گويند: مگر شما مسلمان نبوديد؟ آن ها مى گويند:

آرى، بوديم. كفار مى گويند: پس اسلام شما نيز به حالتان سودى نداشت! چون شما هم با ما در يك جا هستيد! آن ها مى گويند: ما گناهانى (بزرگ) داشتيم كه به خاطر آن به اين سرنوشت گرفتار شديم. (اين اعتراف به گناه و تقصير و آن سرزنش دشمن سبب مى شود كه) خداوند دستور مى دهد: هر فرد باايمان و مسلمانى را كه در دوزخ است خارج سازيد! در اين هنگام كفار مى گويند: اى كاش ما نيز اسلام آورده بوديم.(2)

سپس با لحنى بسيار كوبنده مى گويد: اى پيامبر! «اين ها را به حال خود بگذار

ص: 438


1- . مجمع البيان، ذيل آيۀ مورد بحث.
2- . همان.

تا (همچون چهارپايان) بخورند و از لذت هاى اين زندگى ناپايدار بهره گيرند و آرزوها آن ها را از اين واقعيت بزرگ غافل سازد، ولى به زودى خواهند فهميد»؛ (ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ اَلْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ) . اين ها چون حيواناتى هستند كه جز اصطبل و علف، و جز لذت مادى چيزى نمى فهمند و هر حركتى دارند براى رسيدن به همين هاست.

پرده هاى غرور و غفلت و آرزوهاى دور و دراز چنان بر قلب آن ها افتاده و آن ها را به خود مشغول ساخته كه ديگر توانايى درك واقعيتى را ندارند.

اما آن گاه كه سيلى اجل به صورت آن ها نواخته شود و پرده هاى غفلت و غرور از مقابل چشمانشان كنار رود و خود را در آستانۀ مرگ و يا در عرصۀ قيامت ببينند، نگاه مى فهمند كه چه اندازه در غفلت و چقدر زيان كار و بدبخت بوده اند و چگونه گرامى ترين سرمايه ها را براى هيچ از دست دادند!

در آيۀ بعد براى اينكه گمان نكنند اين مهلت و تمتع از لذايذ دنيا پايان ناپذير است، اضافه مى كند: «ما هيچ گروهى را در هيچ شهر و آبادى نابود نكرديم مگر اينكه آن ها اجل معين و زمان تغييرناپذيرى داشتند و هيچ امت و جمعيتى از اجل معين خود پيشى نمى گيرد و هيچ يك نيز عقب نخواهد افتاد».

سنت الهى همه جا اين بوده كه براى تجديدنظر و بيدارى و آگاهى، به قدر كافى مهلت مى دهد، حوادث دردناك و وسايل رحمت را يكى پس از ديگرى مى فرستد، تهديد مى كند، تشويق مى كند، اخطار مى نمايد تا حجت بر همه تمام شود.

ولى هنگامى كه اين مهلت به پايان رسيد سرنوشت قطعى دامن شان را خواهد گرفت. به دليل مصالح تربيتى، به اصطلاح، دير يا زود دارد، اما سوخت و سوز ندارد! آيا توجه به همين واقعيت كافى نيست تا همگان از سرنوشت گذشتگان عبرت گيرند و از مهلت الهى براى بازگشت و اصلاح استفاده كنند؟

ص: 439

آيا بايد باز هم نشست تا سرنوشت شوم اقوام گمراه و ستمگر پيشين دربارۀ ما نيز تكرار شود، و به جاى اينكه از پيشينيان عبرت گيريم، خود عبرتى شويم براى آيندگان؟!

نكته: آرزوهاى دراز، عامل بزرگ غفلت

بدون شك، اميد و آرزو و يا به تعبير عرب: «امل»، عامل حركت چرخ هاى زندگى انسان هاست، كه حتى اگر يك روز از دل هاى مردم جهان برداشته شود، نظام زندگى به هم مى ريزد و كمتر كسى براى فعاليت و تلاش و جنب و جوش خود دليل پيدا مى كند.

حديث معروفى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است: «اَلأمَلُ رَحمَةٌ لِاُمَّتي وَ لَولا الأمَلُ ما رَضَعَت والِدَةٌ وَلَدَها وَ لا غَرَسَ غارِسٌ شَجَراً ؛ اميد مايۀ رحمت براى امت من است، اگر نور اميد نبود هيچ مادرى فرزند خود را شير نمى داد و هيچ باغبانى نهالى نمى كاشت»،(1) اشاره به همين واقعيت است.

ولى همين عامل حيات و حركت اگر از حدّ بگذرد و به صورت «آرزوى دور و دراز» درآيد، بدترين عامل انحراف و بدبختى است و درست همانند آب باران است كه مايۀ حيات است، اما اگر از حد گذشت باعث غرق شدن و نابودى خواهد شد.

اين آرزوى كُشنده همان چيزى است كه آيات فوق روى آن تكيه كرده و آن را مايۀ بى خبرى از خدا و حق و حقيقت مى شمارد. اين آرزوها و اميدهاى دور و دراز چنان انسان را به خود مشغول مى دارد و غرق در عالمى از تخيّل مى سازد، كه از زندگى و هدف نهايى اش به كلى بيگانه مى شود.

ص: 440


1- . سفينة البحار، ج 1، ص 30 (مادۀ امل).

حديث معروفى كه در نهج البلاغه از على عليه السلام نقل شده نيز بيان گويايى براى اين واقعيت است: «أيُّهَا النَّاسُ إنَّ أخوَفَ ما أخافُ عَلَيكُمُ اثنَانِ: اتِّباعُ الهَوى وَ طولُ الأمَلِ، فَأمَّا اتِّباعُ الهَوى فَيَصُدُّ عَنِ الحَقِّ وَ أمّا طولُ الأمَلِ فَيُنسي الآخِرَةَ ؛ اى مردم! مخوف ترين چيزى كه براى شما از آن مى ترسم دو چيز است: پيروى از هوى و هوس ها، و آرزوهاى دراز، چراكه پيروى از هوس ها شما را از حق بازمى دارد، و آرزوى دراز آخرت را به دست فراموشى مى سپارد».(1)

و به راستى چه افراد بااستعداد و شايسته و لايقى كه براثر گرفتارى در دام آرزوى دراز به موجودات ضعيف و مسخ شده اى تبديل شده اند كه نه تنها به حال جامعۀ خود مفيد واقع نشدند، بلكه منافع شخصى خود را نيز پايمال كردند و از هرگونه تكامل نيز بازماندند، چنان كه در دعاى كميل مى خوانيم: «وَ حَبَسَني عَن نَفعي بُعدُ أمَلى ؛ آرزوى دراز، مرا از منافع واقعى ام محروم ساخت».

اصولاً آرزو كه از حدّ گذشت، انسان را بى وقفه به رنج و تعب وامى دارد. شب و روز تلاش مى كند و به گمان خود دنبال سعادت و رفاه مى رود، در حالى كه چيزى جز بدبختى و شقاوت براى او فراهم نمى شود، و بيشتر اين گونه افراد غالباً در همين حال جان مى دهند و زندگى دردناك و غم انگيزشان براى كسانى كه چشم و گوش بينا و شنوا دارند عبرت مى شود.

غفلت از حق و پيامدهاى آن
اشاره

غفلت از حق و پيامدهاى آن(2)

در آيۀ 124 سورۀ طه مى خوانيم: (وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ اَلْقِيامَةِ أَعْمى) ؛ «و هر كس از ياد من روى گردان شود، زندگى (سخت و) تنگى خواهد داشت؛ و روز قيامت او را نابينا محشور مى كنيم».

ص: 441


1- . نهج البلاغه، خطبۀ 42.
2- . تفسير نمونه، ج 13، ذيل آيۀ 124 سورۀ طه.
نكته ها:
1. غفلت از ياد حق و پيامدهاى آن

گاهى انسان به هر كارى دست مى زند با درهاى بسته روبه رو مى شود، و گاهى به عكس، به هرجا روى مى آورد خود را دربرابر درهاى گشوده مى بيند، مقدمات هر كارى فراهم است و بن بست و گرهى دربرابر او نيست، از اين حال تعبير به وسعت زندگى و از اوّلى تعبير به ضيق يا ننگى معيشت مى شود، منظور از «معيشت ضنك» در آيۀ بالا نيز همين است.

گاهى تنگى معيشت به اين علت نيست كه درآمد كمى دارد، چه بسا پول و درآمدش هنگفت است، ولى بخل و حرص و آز، زندگى را بر او تنگ مى كند، نه تنها ميل ندارد در خانه اش باز باشد و ديگران از زندگى او استفاده كنند، بلكه گويا نمى خواهد آن را حتى به روى خويش نيز بگشايد! به فرمودۀ على عليه السلام «همچون فقيران زندگى مى كند و همانند اغنيا و ثروتمندان حساب پس مى دهد».

راستى چرا انسان گرفتار اين تنگناها مى شود؟ قرآن مى گويد: عامل اصلى اش اعراض از ياد حق است. ياد خدا مايۀ آرامش جان، و تقوا و شهامت است و فراموش كردن او مايۀ اضطراب و ترس و نگرانى است.

هنگامى كه انسان مسئوليت هايش را به دنبال فراموش كردن ياد خدا به فراموشى بسپارد، غرق در شهوات و حرص و طمع مى گردد و پيداست كه نصيب او معيشت ضنك خواهد بود، نه قناعتى كه جان او را پر كند، نه توجه به معنويت كه به او غناى روحى دهد، و نه اخلاقى كه او را در برابر طغيان شهوات بازدارد.

اصولاً تنگى زندگى بيشتر به دليل كمبودهاى معنوى و نبودن غناى روحى است، به دليل عدم اطمينان به آينده و ترس از نابود شدن امكانات موجود، و وابستگى بيش از حد به جهان ماده است، و آن كس كه به خدا ايمان دارد و دل به ذات پاك او بسته، از همۀ اين نگرانى ها در امان است.

ص: 442

البته تا اينجا سخن از فرد بود، هنگامى كه به جامعه هايى كه از ياد خدا روى گردانده اند وارد شويم، مسأله از اين وحشتناك تر خواهد بود، جوامعى كه با وجود پيشرفت شگفت انگيز صنعت و با وجود فراهم بودن همۀ وسايل زندگى، در اضطراب و نگرانى شديد به سر مى برند، در تنگناى عجيبى گرفتارند و خود را محبوس و زندانى مى بينند.

همه از هم مى ترسند، هيچ كس به ديگر اعتماد نمى كند، رابطه ها و پيوندها همه بر محور منافع شخصى است، بار تسليحات سنگين به دليل ترس از جنگ، بيشترين امكانات اقتصادى آن ها را در كام خود فرو برده، و پشت هايشان زير اين بار سنگين خم شده است.

زندان ها مملو از جنايتكاران است و در هر ساعت و دقيقه طبق آمارهاى رسمى شان، قتل ها و جنايت هاى هولناكى رخ مى دهد، آلودگى به مواد مخدر و فحشا آن ها را بَرده و اسير ساخته است، در محيط خانواده هاشان نه نور محبّتى است و نه پيوند عاطفى نشاطبخشى، آرى، اين است زندگى سخت و معيشت ضنك آن ها!

رئيس جمهور اسبق آمريكا (كشور شيطان بزرگ) «نيكسون» در نخستين نطق رياست جمهورى اش به اين واقعيت اعتراف كرد و گفت: «ما گرداگرد خويش زندگانى هاى توخالى مى بينيم، در آرزوى ارضا شدن هستيم، ولى هرگز ارضا نمى شويم»! يكى ديگر از مردان معروف آن ها كه نقش او در جامعه به اصطلاح، براى همه شادى آفريدن بود، مى گويد: «من مى بينم انسانيت در كوچۀ تاريكى مى دود كه در انتهاى آن جز نگرانى مطلق نيست!».(1)

جالب اينكه در روايات اسلامى مى خوانيم كه از امام صادق عليه السلام پرسيدند:

ص: 443


1- . معماى هستى، ص 50 و 51.

منظور از آيۀ (وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً) چيست؟ فرمود: «اعراض از ولايت اميرمؤمنان عليه السلام».(1)

آرى، آن كس كه الگوى خود را از زندگى على عليه السلام بگيرد - همان ابرمردى كه تمام دنيا در نظرش از يك برگ درخت كم ارزش تر بود - و آن چنان به خدا دل ببندد كه جهان در نظرش كوچك شود، هركس كه باشد، زندگى گشاده و وسيعى خواهد داشت، اما كسانى كه اين الگوها را فراموش كنند، در هر شرايطى گرفتار معيشت ضنك هستند.

در روايات متعددى اعراض از ياد حق در آيۀ فوق به «ترك حج» براى كسانى كه قادرند تفسير شده، چراكه مراسم تكان دهندۀ حج، ارتباط و پيوند مجددى براى انسان با خدا مى آفريند و همين ارتباط و پيوند راهگشاى زندگى اوست.

در حالى كه عكس آن سبب دلبستگى هرچه بيشتر به ماديات است كه سرچشمۀ معيشت ضنك مى باشد.

2. نابينايى درون و برون

براى كسانى كه از ياد خدا روى مى گردانند دو مجازات در آيات فوق تعيين شده است: يكى معيشت ضنك در اين جهان - كه در نكتۀ قبل به آن اشاره شد - و ديگرى نابينايى در جهان ديگر.

بارها گفته ايم كه عالم آخرت تجسم وسيع و گسترده اى از عالم دنياست و همۀ حقايق اين جهان در آنجا به صورت متناسبى مجسم مى شود. آن هايى كه چشم جانشان در اين عالم از ديدن حقايق نابيناست در آنجا چشم جسم شان نيز نابينا خواهد بود، لذا هنگامى كه مى گويند: ما بينا بوديم چرا نابينا محشور شديم؟ به آن ها گفته مى شود: چون آيات الهى را به فراموشى سپرديد (و اين حالت، انعكاس آن حالت است).

ص: 444


1- . نورالثقلين، ج 3، ص 405.

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه ظاهر بعضى از آيات قرآن اين است كه همۀ مردم در قيامت «بينا» هستند و به آن ها گفته مى شود: نامۀ اعمالتان را بخوانيد (اِقْرَأْ كِتابَكَ...) (1) يا اينكه گنهكاران آتش جهنم را با چشم خود مى بينند (وَ رَأَى اَلْمُجْرِمُونَ اَلنّارَ...) (2) اين تعبيرات با نابينا بودن گروهى از انسان ها چگونه سازگار است؟

بعضى از مفسران بزرگ گفته اند: وضع آن جهان با اين جهان متفاوت است، چه بسا افرادى نسبت به مشاهدۀ بعضى از امور بينا هستند و از مشاهدۀ بعضى ديگر نابينا! و به نقل مرحوم طبرسى از بعضى از مفسران: «أعمى عَن جَهاتِ الخَيرِ لا يَهتَدى لِشَىءٍ مِنها؛ آن ها دربرابر آنچه خير و سعادت و نعمت است نابينا هستند و دربرابر آنچه عذاب و شر و مايۀ حسرت و بدبختى است بينا مى باشند» چراكه نظام آن جهان با نظام اين جهان متفاوت است.

اين احتمال نيز وجود دارد كه آن ها در پاره اى از منازل و مواقف نابينا هستند و در پاره اى بينا مى شوند.

همچنين منظور از فراموش شدن مجرمان در جهان ديگر اين نيست كه خداوند آن ها را فراموش مى كند، بلكه روشن است كه منظور، معاملۀ فراموشى كردن با آن هاست، همان گونه كه در تعبيرات روزمرۀ خود داريم كه اگر كسى به ديگرى بى اعتنايى كرد مى گويد: چرا ما را فراموش كردى؟

3. اسراف در گناه

جالب اينكه در آيات فوق اين مجازات هاى دردناك براى افرادى ذكر شده كه اسراف مى كنند و ايمان به آيات خدا نمى آورند.

ص: 445


1- . اسراء، آيۀ 14.
2- . كهف، آيۀ 53.

تعبير به «اسراف» در اينجا ممكن است اشاره به اين باشد كه آن ها نعمت هاى خداداد، مانند چشم و گوش و عقل را در مسيرهاى غلط به كار انداختند و اسراف چيزى جز اين نيست كه انسان نعمت را بيهوده بر باد دهد.

و يا اشاره به اين است كه گنهكاران دو دسته اند: گروهى گناهان محدودى دارند و ترسى از خدا در دل، يعنى رابطۀ خود را به كلى از پروردگار نبريده اند، اگر به فرض، ظلم و سستى مى كند، به يتيم و بينوا نمى كند و در عين حال خود را مقصر مى شمرد و در پيشگاه خدا روسياه مى داند. بدون شك چنين فردى گنهكار است و مستحق مجازات، اما با كسى كه بى حساب گناه مى كند و هيچ قيد و شرطى براى گناه قائل نيست و گاهى به انجام گناه افتخار مى كند و يا گناه را كوچك مى شمرد، بسيار تفاوت دارد، چراكه دستۀ اول ممكن است سرانجام در مقام توبه و جبران برآيند، اما دستۀ دوم، نه.

زندگى پر زرق و برق و اثر شوم آن

زندگى پر زرق و برق و اثر شوم آن(1)

در آيۀ 33 سورۀ مؤمنون آمده است: (وَ قالَ اَلْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اَلْآخِرَةِ وَ أَتْرَفْناهُمْ فِي اَلْحَياةِ اَلدُّنْيا ما هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَ يَشْرَبُ مِمّا تَشْرَبُونَ) ؛ «ولى اشرافيان (خودخواه) از قوم او كه كافر بودند و ديدار آخرت را تكذيب مى كردند و در زندگى دنيا به آنان ناز و نعمت داده بوديم، گفتند: «اين بشرى است مثل شما؛ از آنچه مى خوريد مى خورد و از آنچه مى نوشيد مى نوشد! (پس چگونه مى تواند پيامبر باشد؟!)».

آرى، جمعيتى كه در ناز و نعمت به سر مى بردند و به تعبير قرآن: «ملأ» بودند (ظاهرى چشم پر كن و درونى تهى از نور حق داشتند) چون دعوت اين پيامبر بزرگ (صالح عليه السلام) را مخالف هوس هاى خود و مزاحم منافع نامشروع و استكبار

ص: 446


1- . تفسير نمونه، ج 14، ذيل آيۀ 33 سورۀ مؤمنون.

و برترى جويى بى دليل شان مى ديدند و به خاطر همين ناز و نعمت ها از خدا دور افتاده بودند و سراى آخرت را انكار نمودند، به ستيزه برخاستند، درست با همان منطقى كه سركشان قوم نوح عليه السلام داشتند.

آنان انسان بودن اين رهبران الهى و خوردن و نوشيدن آن ها را همانند ساير مردم، دليل بر نفى رسالت شان گرفتند، در حالى كه اين خود تأييدى بر رسالت اين مردان بزرگ بود كه آن ها از ميان توده هاى مردم برمى خاستند تا دردها و نيازهاشان را به خوبى درك كنند.

در آيات فوق رابطه اى ميان «اتراف» (زندگى اشرافى و پرناز و نعمت) و «كفر و تكذيب لقاى پروردگار» ديده مى شود و به راستى چنين است، چراكه صاحبان اين گونه زندگانى معمولاً تمايل به آزادى بى قيد و شرط براى هرگونه كام جويى و بهره گيرى از لذايذ حيوانى دارند و پرواضح است كه قبول مراقبت الهى و همچنين دادگاه بزرگ رستاخيز، مانع مهمى در اين راه است، هم آرامش وجدانشان را برهم مى زند و هم زبان مردم را به روى آن ها باز مى كند، لذا اين گونه افراد يك باره طوق عبوديت پروردگار را از گردن برمى دارند و راه انكار مبدأ و معاد را پيش مى گيرند و به تعبيرى كه در آيات فوق خوانديم، مى گويند:

زندگى همين است و بس و هيچ خبر ديگرى نيست و هر كس غير از اين بگويد دروغ گوست! دم غنيمت است و اين چهار روزۀ عمر را بايد خوش بود، از هر چمنى بايد گلى چيد و از هر وسيلۀ لذتى لذت جست! و اين چنين، خلاف كارى ها و زشتى هاى اعمال خود را توجيه مى كنند.

از اين گذشته، فراهم ساختن چنان زندگى پرزرق و برق، بدون غصب حقوق ديگران و ظلم و ستم معمولاً ممكن نيست. تا رسالت پيامبران و قيامت را انكار نكنند اين راه براى آن ها هموار نخواهد شد، و اينجاست كه مى بينيم بيشتر كسانى كه چنين زندگى اى دارند به همه چيز پشت پا مى زنند و با ديدۀ تحقير و انكار به همه چيز مى نگرند.

ص: 447

اين بينوايان كوردل و اسيران چنگال هوى و هوس از سايۀ اطاعت و لطف پروردگار بيرون مى روند، ولى طوق عبوديت هوى و هوس و شهوت را بر گردن مى نهند و خود بندۀ بندگان ديگر مى شوند، افكارى منحط، ارواحى آلوده، و دل هايى سياه و تاريك دارند، دورنماى زندگى آن ها شايد براى بعضى جالب باشد اما از نزديك وحشتناك است، چراكه ناآرامى حاصل از گناه، و ترس از زوال نعمت ها و مرگ، فكر آن ها را همواره در اضطراب فرو مى برد.

وابستگى به مال و فرزند
اشاره

وابستگى به مال و فرزند(1)

در آيۀ 37 سورۀ سبأ مى خوانيم: (وَ ما أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنا زُلْفى إِلاّ مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِكَ لَهُمْ جَزاءُ اَلضِّعْفِ بِما عَمِلُوا وَ هُمْ فِي اَلْغُرُفاتِ آمِنُونَ) ؛ «و اموال و فرزندانتان هرگز شما را نزد ما مقرّب نمى سازد، جز كسانى كه ايمان آورند و عمل صالحى انجام دهند كه براى آنان دربرابر كارهايى كه انجام داده اند پاداش مضاعف است؛ و آنها در غرفه ها (ى بهشتى) در (نهايت) امنيّت خواهند بود!».

چه بسيار افراد محرومى كه با اين وسيله آزمايش مى شوند و به برترين مقامات مى رسند، و چه بسيار افراد متنعمى كه اموال و ثروتشان بلاى جانشان و مقدمۀ مجازاتشان است، قرآن در آيۀ 15 سورۀ تغابن باصراحت نمى گويد:

(إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ اَللّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ) ؛ «اموال و فرزندانتان فقط وسيلۀ آزمايش شما هستند؛ و خداست كه پاداش عظيم نزد اوست».

اين سخن به اين معنى نيست كه انسان از تلاش و كوشش لازم براى زندگى دست بردارد، بلكه منظور اين است كه داشتن امكانات اقتصادى و نيروى انسانى فراوان، هرگز معيار ارزش معنوى انسان ها در پيشگاه خدا نمى شود.

ص: 448


1- . تفسير نمونه، ج 18، ذيل آيۀ 37 سورۀ سبأ.

سپس به معيار اصلى ارزش هاى انسان ها و آنچه مايۀ تقرب به درگاه خدا مى شود، پرداخته (به صورت يك استثناى منفصل) مى گويد: «مگر كسانى كه ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند كه براى آن ها در برابر اعمال شان پاداش مضاعف است، و در غرفه هاى بهشتى در نهايت امنيت به سر مى برند»؛ (إِلاّ مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِكَ لَهُمْ جَزاءُ اَلضِّعْفِ بِما عَمِلُوا وَ هُمْ فِي اَلْغُرُفاتِ آمِنُونَ) .

بنابراين، تمام معيارها به اين دو امر بازمى گردد: «ايمان» و عمل «صالح»، از هر كس و در هر زمان و در هر مكان، و از هر قشر و هر گروه. و تفاوت انسان ها در پيشگاه خدا به تفاوت درجات ايمان و مراتب عمل صالح آن هاست، و جز اين چيز ديگرى نيست. حتى علم و دانش و انتساب به افراد بزرگ، حتى به پيامبران، اگر با اين دو معيار همراه نباشد به تنهايى چيزى بر ارزش انسان نمى افزايد.

اينجاست كه قرآن باصراحت بى نظيرش قلم بطلان بر تمام پندارهاى انحرافى و خرافى در زمينۀ عوامل قرب به پرودگار، و ارزش وجودى انسان كشيده و معيار اصيل را در دو چيز خلاصه كرده كه همۀ انسان ها توانايى به دست آوردن آن را دارند و امكانات و محروميت هاى مادى در آن مؤثر نيست.

آرى، اموال و اولاد نيز اگر در اين مسير قرار گيرند به همين صبغۀ الهى درمى آيند و رنگ ايمان و عمل صالح مى پذيرند و مايۀ قرب خدا مى شوند، اما اموال و اولادى كه انسان را از خدا دور سازند و همچون بتى مورد پرستش قرار گيرند و مايۀ فساد و افساد شوند، آتش گيره هاى جهنم اند و به گفتۀ قرآن: دشمن جان انسان و دشمن سعادت او هستند: (يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ) ؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بعضى از همسران و فرزندان شما دشمن شما هستند، از آن ها برحذر باشيد!».(1)

ص: 449


1- . تغابن، آيۀ 14.

و در آيۀ بعد، گروه مقابل آن ها را توصيف كرده، مى گويد: «اما كسانى كه براى انكار و ابطال آيات ما تلاش و كوشش مى كنند، نه خود ايمان دارند و نه اجازه مى دهند ديگران در راه حق گام نهند، در حالى كه چنين مى پندارند كه مى توانند از چنگال قدرت ما فرار كنند، آن ها در عذاب دردناك روز قيامت احضار مى شوند».

آن ها همان كسانى هستند كه با استفاده از اموال و اولاد و نفرات خود به تكذيب انبيا پرداخته اند و به وسوسۀ خلق خدا مشغول شدند و آن چنان مغرور بودند كه گمان مى كردند از چنگال عذاب الهى مى گريزند، ولى همگى به فرمان خدا در دل آتش سوزان دوزخ احضار مى شوند.

نكته: ارزيابى ارزش ها!

مسألۀ مهم در زندگانى فرد و جامعه ها، معيارهاى سنجش، و نظام ارزشى حاكم بر فرهنگ آن جامعه است، زيرا تمام حركت ها در زندگى فردى و جمعى از همين نظام ارزشى سرچشمه مى گيرد و براى آفريدن اين ارزش هاست.

اشتباه يك قوم و ملت در اين مسأله، و روى آوردن به ارزش هاى خيالى و بى اساس، كافى است كه تاريخ آن ها را به تباهى بكشد، و درك ارزش هاى واقعى و معيارهاى راستين، محكم ترين زيربناى كاخ سعادت آن هاست.

دنياپرستان مغرور، ارزش را تنها منحصر در مال و قدرت هاى مادى و نفرات خود مى دانند، حتى معيار شخصيّت در پيشگاه خدا را در اين چهارچوب تصور مى كنند، چنان كه در آيات فوق نمونه اى از آن را ديديم، و نمونه هاى فراوان ديگرى از آن در قرآن مجيد به چشم مى خورد:

يك: فرعون جبار و زر و زورپرست به اطرافيانش مى گويد: من باور نمى كنم

ص: 450

موسى از طرف خدا باشد اگر راست مى گويد پس چرا دست بند طلا به او داده نشده است؟! (فَلَوْ لا أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ) .(1)

او حتى نداشتن چنين زروزيورى را دليل بر پستى مقام موسى عليه السلام 4 مى شمرد و مى گويد: (أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَا اَلَّذِي هُوَ مَهِينٌ) .(2)

دو: مشركان عصر پيامبر صلى الله عليه و آله از اينكه قرآن بر مرد تهيدستى نازل شده تعجب كردند: (وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا اَلْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ اَلْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ) ؛ «و گفتند: چرا اين قرآن بر مرد (ثروتمند و) بزرگى از اين دو شهر (مكه و طائف) نازل نشده است؟!».(3)

سه: بنى اسرائيل از «اشموئيل عليه السلام» پيغمبر زمانشان درمورد انتخاب «طالوت» به فرماندهى لشكر ايراد گرفتند و گفتند: (وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ اَلْمالِ) ؛ «ما از او به فرماندهى و حكومت سزاوارتريم، چراكه از دودمان معروفيم، به علاوه طالوت ثروتى ندارد!».(4)

چهار: مشركان ثروتمند قوم نوح عليه السلام به او ايراد گرفتند: چرا اين افراد اراذل و پست اطراف تو را گرفته اند؟ و منظورشان از پستى، نداشتن مال و ثروت بود! (قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَ اِتَّبَعَكَ اَلْأَرْذَلُونَ) ؛ «گفتند: «آيا ما به تو ايمان بياوريم در حالى كه افراد پست و بى ارزش از تو پيروى كرده اند؟!».(5)

پنج: همين ايراد را ثروتمندان مكه به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله گرفتند كه چرا اطراف تو را پابرهنه ها گرفته اند؟ ما حتى از بوى بدن اين ها ناراحت مى شويم، اگر آن ها را از خود برانى ما در كنار توايم! قرآن در سورۀ كهف به آن ها سخت مى تازد، با شديدترين لحنى آن ها را تهديد مى كند و به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور مى دهد: بايد با

ص: 451


1- . زخرف، آيۀ 53.
2- . زخرف، آيۀ 52.
3- . زخرف، آيۀ 31.
4- . بقره، آيۀ 247.
5- . شعراء، آيۀ 111.

مردانى همنشين باشى كه هرچند تهى دست اند، اما قلب شان مملو از عشق خداست و صبح و شام رو به درگاه خدا مى آورند و جز او كسى را نمى خواهند.

اى پيامبر صلى الله عليه و آله! با اين ها باش و هرگز از اين ها روى مگردان:

(وَ اِصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ اَلَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ اَلْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ) .(1)

بر همين اساس، نخستين و مهم ترين گام اصلاحى انبيا، درهم شكستن اين چارچوب هاى ارزشى دروغين بود. آن ها با تعليماتشان اين معيارهاى غلط را درهم ريختند و ارزش هاى اصيل الهى را جانشين آن ساختند و با يك «انقلاب فرهنگى»، محور شخصيّت را از اموال و اولاد و ثروت و جاه و شهرت قبيله و فاميل، به تقوا و ايمان و عمل صالح تبديل كردند.

نمونۀ آن را در آيات مورد بحث خوانديم كه بعد از كشيدن خط بطلان بر «اموال» و «اولاد» به عنوان وسيلۀ تقرب در پيشگاه الهى و گفتن (وَ ما أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنا زُلْفى) بلافاصله ارزش اصيل را با جملۀ (إِلاّ مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً) جانشين آن مى كند.

آيۀ شريفۀ (إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اَللّهِ أَتْقاكُمْ) (2) كه به صورت يك شعار اسلامى درآمده، بعد از نفى ارزش هاى وابسته به قبيله و عشيره، بيانگر همين انقلاب فكرى و ارزشى است. طبق اين آيه هيچ چيز جز تقوا، ايمان همراه با احساس مسئوليت و پاكى عمل، معيار ارزيابى شخصيّت انسان ها و قربشان در درگاه خدا نيست و هر كس از اين معيار اصيل سهم بيشترى دارد مقرب تر و گرامى تر است.

جالب اينكه در محيط عربستان قبل از اين كه تعليمات حيات بخش اسلام و قرآن ظهور كند براثر حاكميت نظام ارزشى زر و زور، محصول آن محيط، مشتى غارتگر و زورگو همچون «ابوسفيان ها» و «ابوجهل ها» و «ابولهب ها» بود،

ص: 452


1- . كهف، آيۀ 28.
2- . حجرات، آيۀ 13.

اما بعد از انقلاب نظام ارزشى، از همان محيط، «سلمان ها» و «ابوذرها» و «مقدادها» و «عمار ياسرها» برخاستند.

جالب اينكه قرآن مجيد در سورۀ «زخرف» بعد از ذكر آياتى كه به آن اشاره كرديم، مى گويد: «نه تنها زرق و برق مادى دليل بر شخصيت نيست، بلكه اگر مفاسدى از اين رهگذر به وجود نمى آمد ما براى كافران خانه هايى قرار مى داديم كه سقف هايش از نقره و پله ها و نردبان هايى (گران قيمت) داشته باشد كه به وسيلۀ آن به طبقات بالا روند، و براى اطاق هاى آن درهايى (پرزرق و برق) و تخت هايى (زيبا) قرار مى داديم كه بر آن تكيه كنند و انواع زيورها؛ ولى تمام اين ها بهرۀ زندگى دنياست و آخرت نزد پروردگارت از آنِ پرهيزكاران است».(1)

اين ها همه براى اين است كه ارزش هاى دروغين جاى ارزش هاى واقعى انسانى را نگيرد.

چهار عامل براى ناكامى انسان ها
اشاره

چهار عامل براى ناكامى انسان ها(2)

در آيات 20 و 21 سورۀ ملك مى خوانيم: (أَمَّنْ هذَا اَلَّذِي هُوَ جُنْدٌ لَكُمْ يَنْصُرُكُمْ مِنْ دُونِ اَلرَّحْمنِ إِنِ اَلْكافِرُونَ إِلاّ فِي غُرُورٍ * أَمَّنْ هذَا اَلَّذِي يَرْزُقُكُمْ إِنْ أَمْسَكَ رِزْقَهُ بَلْ لَجُّوا فِي عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ) ؛ «آيا اين كسى كه لشكر شماست مى تواند شما را دربرابر خداوند يارى دهد؟ ولى كافران تنها گرفتار فريب اند! يا اگر (خدا) روزى اش را بازدارد (كيست آن كس كه شما را روزى دهد؟)؟! ولى آنها در سركشى و فرار از حقيقت لجاجت مى ورزند».

تفسير

در آيات گذشته خوانديم كه نداشتن گوش شنوا و عقل بيدار، مهم ترين

ص: 453


1- . زخرف، آيات 33-35.
2- . تفسير نمونه، ج 24، ذيل آيۀ 20 و 21 سورۀ ملك.

عاملى است كه دوزخيان را به دوزخ مى كشاند، و در آيات مورد بحث نيز چهار عامل ديگر، يعنى «غرور»، «لجاجت»، «سركشى» (عتو) و «فاصله گرفتن از حق» (نفور) سبب بدبختى و گمراهى انسان معرفى شده است.

اگر درست دقت كنيم مى بينيم كه اين عوامل نيز با عامل گذشته در ارتباط است، زيرا اين صفات زشت بر گوش و چشم بصيرت انسان پرده مى افكند و مانع او از درك حقايق مى شود.

انواع غرور و فريب

انواع غرور و فريب(1)

در آيۀ 33 سورۀ لقمان مى خوانيم: (يا أَيُّهَا اَلنّاسُ اِتَّقُوا رَبَّكُمْ وَ اِخْشَوْا يَوْماً لا يَجْزِي والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَيْئاً إِنَّ وَعْدَ اَللّهِ حَقٌّ فَلا تَغُرَّنَّكُمُ اَلْحَياةُ اَلدُّنْيا وَ لا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللّهِ اَلْغَرُورُ) ؛ «اى مردم! تقواى الهى پيشه كنيد و بترسيد از روزى كه نه پدرى مجازات فرزندش را پذيرا مى شود و نه فرزندى چيزى از مجازات پدرش را؛ به يقين وعدۀ الهى حقّ است؛ پس مبادا زندگانى دنيا شما را بفريبد و مبادا (شيطان) فريبكار شما را به (كرم) خدا بفريبد».

اين گونه آيات هشدار مى دهد كه زرق و برق زندگى دنيا شما را نفريبد، سپس از فريب شيطان سخن مى گويد و دربارۀ آن اعلام خطر مى كند، زيرا مردم چند گروه اند:

بعضى آن قدر ضعيف و ناتوان اند كه تنها مشاهدۀ زرق و برق دنيا براى فريب و غرورشان كافى است. اما بعضى كه مقاومت بيشترى دارند، وسوسه هاى شيطان نيز بايد به آن افزوده شود، و شيطان درون و برون دست به دست هم دهند تا آن ها را بفريبند. تعبيرات آيۀ فوق هشدارى است به همۀ اين گروه ها.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه «غرور» (بر وزن جسور) به معنى هر موجود

ص: 454


1- . تفسير نمونه، ج 17، ذيل آيۀ 33 سورۀ لقمان.

فريبنده است، و اينكه آن را به شيطان تفسير كرده اند، درحقيقت بيان مصداق واضح آن است، وگرنه هر انسان فريبنده، هر كتاب فريبنده، هر مقام وسوسه گر و هر موجودى كه انسان را گمراه سازد در مفهوم وسيع اين كلمه داخل است، مگر اينكه مفهوم شيطان را چنان وسعت دهيم كه همۀ اين ها را شامل شود.

لذا «راغب» در مفردات مى گويد: «غرور» هر چيزى است كه انسان را مغرور سازد و بفريبد، اعم از مال و مقام و شهوت و شيطان، و اينكه به شيطان تفسير شده به اين دليل است كه خبيث ترين فريبندگان است.

و اينكه بعضى آن را به دنيا تفسير كرده اند به دليل فريبندگى دنياست، چنان كه در نهج البلاغه مى خوانيم: «تَغُرُّ وَ تَضُرُّ وَ تَمُرُّ ؛ مى فريبد و ضرر مى زند و مى گذرد».(1)

فريبندگى دنيا

بدون شك، بسيارى از مظاهر زندگى دنيا غرورآميز و غفلت زاست و گاهى چنان انسان را به خويشتن مشغول مى دارد كه از هر چه غير آن است غافل مى سازد.

به همين دليل در روايتى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى خوانيم كه وقتى از آن حضرت پرسيدند: «أىُّ النّاسِ أثبَتُ رَأياً ؛ چه كسى از همۀ مردم بافكرتر، و از نظر انديشه ثابت تر است؟»

فرمود: «مَن لَم يَغُرُّهُ النّاسُ مِن نَفسِهِ وَ لَم تَغُرُّهُ الدُّنيا بِتَشويقِها ؛ كسى كه مردم فريبكار او را نفريبند و تشويق هاى دنيا نيز او را فريب ندهد».(2)

ولى با اين حال در لابه لاى صحنه هاى مختلف همين دنياى فريبنده صحنه هاى گويايى وجود دارد كه ناپايدارى جهان و توخالى بودن زرق

ص: 455


1- . نهج البلاغه، حكمت 415.
2- . من لا يحضره الفقيه (طبق نقل نورالثقلين، ج 4، ص 217).

و برق هاى آن را به روشن ترين وجهى بيان مى كند، حوادثى كه هر انسان هوشمندى را مى تواند بيدار كند، بلكه ناهوشمندان را نيز هوشيار مى سازد.

در حديثى مى خوانيم كه اميرمؤمنان على عليه السلام از كسى شنيد كه دنيا را مذمت مى كند و آن را فريبنده مى شمرد فرمود: «أيُّها الذّامُّ لِلدُّنيا المُغتَرُّ بِغُرورِها، المَخدوعُ بِأباطيلِها، أتَغتَرُّ بِالدُّنيا ثُمَّ تَذُمُّها، أنتَ المُتَجَرِّمُ عَلَيها أم هِيَ المُتَجَرِّمَةُ عَلَيكَ؟ مَتى استَهوَتكَ؟ أم مَتى غَرَّتكَ؟ أبِمَصارِعِ آبائِكَ مِنَ البِلى؟ أم بِمَضاجِعِ اُمَّهاتِكَ تَحتَ الثَّرى؟... إنَّ الدُّنيا دارُ صِدقٍ لِمَن صَدَقَها، وَ دارُ عافِيَةٍ لِمَن فَهِمَ عَنها، وَ دارُ غِنىً لِمَن تَزَوَّدَ مِنها، وَ دارُ مَوعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِها، مَسجِدُ أحِبّاءِ اللّهِ، وَ مُصَلّى مَلائِكَةِ اللّهِ، وَ مَهبِطُ وَحىِ اللّهِ، وَ مَتجَرُ أولِياءِ اللّهِ... ؛ اى كسى كه دنيا را نكوهش مى كنى! در حالى كه خود به غرور دنيا گرفتار شده اى و فريفتۀ باطل هاى آن هستى. تو خود به دنيا مغرور شده اى، سپس از آن مذمت مى كنى؟ تو از جرم دنيا شكايت دارى، يا دنيا بايد از جرم تو شكايت كند؟ كى دنيا تو را فريب داده است؟ آيا به وسيلۀ محل سقوط پدرانت در دامن فنا، و يا خوابگاه مادرانت در زير خاك، تو را فريب داده است؟... اما بدان! اين دنيا جايگاه صدق و راستى است براى كسى كه با آن به راستى رفتار كند، و خانۀ تندرستى است براى كسى كه از آن چيزى بفهمد، و سراى بى نيازى است براى آن كسى كه از آن توشه برگيرد، و محل اندرز است براى كسى كه از آن اندرز گيرد. دنيا مسجد دوستان خداست و نمازگاه فرشتگان پروردگار، و محل نزول وحى الهى و تجارت خانۀ اولياى حق!...».(1)

غرور و يأس

غرور و يأس(2)

در آيات 15 و 16 سورۀ فجر مى خوانيم: (فَأَمَّا اَلْإِنْسانُ إِذا مَا اِبْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ * وَ أَمّا إِذا مَا اِبْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ...) .

ص: 456


1- . نهج البلاغه، حكمت 131.
2- . تفسير نمونه، ج 26، ذيل آيۀ 15 و 16 سورۀ فجر.
نه از عطاى نعمتش مغرور باش و نه از سلب نعمتش مأيوس!

در تعقيب آيات گذشته كه به طغيانگران هشدار مى داد و آن ها را به مجازات الهى تهديد مى كرد، در آيات مورد بحث به مسألۀ «امتحان» مى پردازد كه معيار ثواب و عقاب الهى است و مهم ترين مسألۀ زندگى انسان محسوب مى شود.

نخست مى فرمايد: «اما انسان هنگامى كه پروردگارش او را براى آزمايش اكرام كند و نعمت بخشد، مغرور مى شود و مى گويد: خداوند مرا گرامى داشته است!».

او نمى داند كه آزمايش الهى گاهى با نعمت است و گاهى با بلا، نه روى آوردن نعمت بايد مايۀ غرور شود و نه بلاها مايۀ يأس و نوميدى، ولى اين انسان كم ظرفيت، در هر دو حال، هدف آزمايش را فراموش مى كند، هنگام روى آوردن نعمت مى پندارد كه مقرب درگاه خدا شده و اين نعمت دليل بر قرب اوست.

قابل توجه اينكه در آغاز آيه مى گويد: خداوند او را مورد اكرام قرار مى دهد، ولى در ذيل آيه انسان را به اين دليل كه خود را مورد اكرام خدا مى بيند ملامت مى كند! دليل اين مسأله اين است كه اكرام اول به همان معنى انعام است و اكرام دوم به معنى قرب در درگاه خداست.

«و اما هنگامى كه براى امتحان، روزى را بر او تنگ بگيرد، مأيوس مى شود و مى گويد: پروردگارم مرا خوار كرده است!».

يأس سرتاپاى او را فرامى گيرد و از پروردگارش مى رنجد و ناخشنود مى شود، غافل از اينكه اين ها همه وسايل آزمايش و امتحان اوست، امتحانى كه رمز پرورش و تكامل انسان، و به دنبال آن سبب استحقاق ثواب، و در صورت مخالفت مايۀ استحقاق عذاب است.

اين دو آيه هشدار مى دهد كه نه اقبال نعمت دليل بر تقرب به خداست، و نه ادبار نعمت دليل بر دورى از حق، اين ها مواد مختلف امتحانى است كه خداوند

ص: 457

طبق حكمتش هر گروهى را به چيزى آزمايش مى كند، اين انسان هاى كم ظرفيت اند كه گاهى مغرور و گاهى مأيوس مى شوند.

در آيۀ 51 فصلت نيز آمده است: (وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى اَلْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ اَلشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَرِيضٍ) ؛ «و هرگاه به انسان (غافل و بى خبر) نعمت دهيم، روى مى گرداند و به حال تكبّر (از حق) دور مى شود؛ ولى هرگاه (مختصر ناراحتى) به او رسد، تقاضاى فراوان و مستمرّ (براى بر طرف شدن آن) دارد».

و در آيۀ 9 سورۀ هود آمده است: (وَ لَئِنْ أَذَقْنَا اَلْإِنْسانَ مِنّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَيَؤُسٌ كَفُورٌ) ؛ «و اگر از جانب خويش، نعمتى به انسان بچشانيم، سپس آن را از او بگيريم، بسيار نوميد و ناسپاس خواهد بود».

اين دو آيه علاوه بر اينكه مسألۀ آزمايش الهى را از طرق مختلف گوشزد مى كند اين نتيجه را نيز مى بخشد كه هرگز نبايد برخوردار شدن از نعمت ها و يا محروميت از آن را دليل بر شخصيت و مقام در پيشگاه خداوند و يا دورى از ساحت مقدس او بدانيم، بلكه معيار، هميشه و همه جا ايمان و تقواست.

چه بسيار پيامبرانى كه در اين دنيا به انواع مصائب گرفتار شدند و درمقابل چه بسيار كفار ستمگرى كه از انواع نعمت ها برخوردار بودند، و اين است طبيعت زندگى دنيا. درضمن، اين آيه اشارۀ سربسته اى نيز به فلسفۀ بلاها و حوادث دردناك مى كند.

تكبر و غرور، سرچشمۀ بزرگ ترين بدبختى هاست

تكبر و غرور، سرچشمۀ بزرگ ترين بدبختى هاست(1)

مهم ترين نكتۀ تربيتى كه از داستان ابليس و آفرينش آدم عليه السلام كه در سوره هاى مختلف قرآن آمده، استفاده مى شود، همان سقوط وحشتناك ابليس از آن مقام والايى كه داشت، بر اثر كبر و غرور است!

ص: 458


1- . تفسير نمونه، ج 11، ذيل آيات 26-44 سورۀ حجر.

مى دانيم كه ابليس از فرشتگان نبود، ولى در سايۀ اطاعت فرمان خدا آن چنان ارتقاء مقام پيدا كرده بود كه در صفوف فرشتگان قرار داشت، حتى بعضى مى گويند كه معلم فرشتگان بود، و طبق آنچه از خطبۀ قاصعه در نهج البلاغه استفاده مى شود، هزاران سال خدا را پرستش كرده بود! اما همۀ اين مقامات را به خاطر چند لحظه تكبر و غرور از دست داد و آن چنان گرفتار تعصب و خودپرستى شد كه حتى در مقام عذرخواهى و توبه برنيامد، بلكه همچنان به كار خود ادامه داد و در جادۀ لجاجت چنان ثابت قدم ماند كه تصميم گرفت مسئوليت شركت در جرم همۀ ظالمان و گنهكاران از فرزندان آدم را به عنوان يك وسوسه گر بپذيرد و معادل كفر و عذاب همۀ آن ها را يك جا تحمل كند!

اين است نتيجۀ خودخواهى و غرور و تعصب و خودپسندى و استكبار.

نه تنها ابليس، بلكه با چشم خود انسان هاى شيطان صفتى را ديده ايم يا شرح حال آن ها را در صفحات سياه تاريخ مطالعه كرده ايم كه وقتى بر مركب غرور و تكبر و خودخواهى سوار شدند دنيايى را به خاك و خون كشيدند، گويا پرده اى از خون و جهل، چشمان ظاهر و باطن آن ها را پوشانده و هيچ حقيقتى را مشاهده نمى كنند، ديوانه وار در راه ظلم و بيدادگرى گام برمى دارند و سرانجام خود را در بدترين پرتگاه ها ساقط مى كنند. همان گونه كه انسان ممكن است ساليان دراز زحمت بكشد و خانه و وسايل و سرمايه اى براى زندگى فراهم سازد، ولى محصول آن را در چند لحظه فقط با يك شعلۀ آتش به خاكستر تبديل كند، استكبار و غرور نيز آتش سوزان و وحشتناكى است كه مى تواند محصول اطاعت هزاران سال را با ساعتى استكبار و غرور دربرابر خدا، از دست دهد! چه درسى از اين گويا و تكان دهنده تر؟!

عجيب اينكه او حتى به اين نكتۀ روشن نيز توجه نداشت كه آتش بر خاك برترى ندارد، چراكه منبع همۀ بركات، از جمله گياهان، حيوانات، معادن، محل

ص: 459

ذخيرۀ آب ها و به طور كلى سرچشمۀ پيدايش هر موجود زنده اى خاك است، ولى كار آتش سوزندگى و در بسيارى از مواقع ويرانگرى است. على عليه السلام در همان خطبۀ قاصعه (خطبۀ 192 نهج البلاغه) از ابليس به عنوان «عدواللّه» (دشمن خدا) و «امام المتعصبين» (پيشواى متعصبان لجوج) و «سلف المستكبرين» (سر سلسلۀ مستكبران) نام برده و مى فرمايد: «به همين علت خداوند لباس عزت را از اندام او بيرون كرد و چادر ذلت بر سر او افكند... آيا نمى بينيد چگونه خداوند او را به خاطر تكبرش كوچك كرد و به خاطر برترى جويى اش پست نمود؟ در دنيا او را راند و در سراى ديگر عذاب دردناك براى او فراهم ساخت».

چرا افراد لجوج به راه نمى آيند؟
اشاره

چرا افراد لجوج به راه نمى آيند؟(1)

در آيۀ 111 سورۀ انعام مى خوانيم: (وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَيْهِمُ اَلْمَلائِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ اَلْمَوْتى وَ حَشَرْنا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْ ءٍ قُبُلاً ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا إِلاّ أَنْ يَشاءَ اَللّهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ) ؛ «(و حتّى) اگر فرشتگان را بر آنها نازل مى كرديم و مردگان با آنان سخن مى گفتند و همه چيز را دربرابر آنها جمع مى نموديم، هرگز ايمان نمى آوردند؛ مگر آنكه خدا بخواهد! ولى بيشتر آنها نمى دانند».

تفسير

اين آيه به آيات قبل مربوط است و همه يك حقيقت را دنبال مى كنند. هدف اين چند آيه بيان اين نكتۀ مهم است كه جمعى از تقاضاكنندگان معجزات عجيب و غريب در تقاضاهاى خود صادق نيستند و هدفشان پذيرش حق نيست، لذا بعضى از خواسته هاى آن ها (مانند آمدن خدا دربرابر آنان!) اصولاً محال است.

ص: 460


1- . تفسير نمونه، ج 5، ذيل آيۀ 111 سورۀ انعام.

آن ها به گمان خود مى خواهند با مطرح ساختن اين درخواست ها و معجزات عجيب و غريب افكار مؤمنان را متزلزل و نظر حق جويان را مشوب و به خود مشغول كنند.

قرآن در آيۀ فوق باصراحت مى گويد: «اگر ما (آن طور كه درخواست كرده بودند و حتّى اگر) فرشتگان را بر آنها نازل مى كرديم و مردگان با آنان سخن مى گفتند و همه چيز را دربرابر آنها جمع مى نموديم، هرگز ايمان نمى آوردند».

سپس براى تأكيد مطلب مى فرمايد: «تنها در يك صورت ممكن است ايمان بياورند و آن اينكه خداوند با مشيت اجبارى خود، آن ها را به قبول ايمان وادار كند» و بديهى است كه اين گونه ايمان هيچ فايدۀ تربيتى و اثر تكاملى نخواهد داشت.

و در پايان آيه اضافه مى كند كه «بيشتر آن ها جاهل و بى خبرند»؛ (وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ) . دربارۀ اينكه منظور از ضمير «هم» در اين جمله چه اشخاصى هستند، ميان مفسران گفتگوست، بعضى گفته اند: ممكن است اشاره به مؤمنانى باشد كه اصرار داشتند پيامبر صلى الله عليه و آله به خواستۀ اين دسته از كفار ترتيب اثر دهد و هر معجزه اى را كه پيشنهاد مى كنند بياورد، زيرا بيشتر اين مؤمنان از اين واقعيت بى خبر بودند و توجه نداشتند كه آن ها در تقاضاى خود صادق نيستند، ولى خدا مى دانست كه اين مدعيان دروغ مى گويند به همين دليل به خواسته هاى آن ها ترتيب اثر نداد، اما براى اينكه دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله بدون معجزه نمى تواند باشد در موارد خاصى معجزات مختلفى به دست او آشكار كرد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه ضمير «هم» به «كفار درخواست كننده» بازگردد، يعنى بيشتر آنها از اين واقعيت بى خبرند كه خدا توانايى هرگونه كار خارق العاده اى را دارد، ولى گويا آن ها قدرتش را محدود مى دانند، لذا هرگاه پيامبر صلى الله عليه و آله معجزه اى نشان مى داد آن را حمل بر سحر يا چشم بندى مى كردند،

ص: 461

چنان كه در آيۀ ديگر مى خوانيم: (وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ باباً مِنَ اَلسَّماءِ فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ * لَقالُوا إِنَّما سُكِّرَتْ أَبْصارُنا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ) ؛ «و اگر درى از آسمان به روى آنان مى گشوديم و آنها پيوسته در آن بالا مى رفتند... باز مى گفتند: «ما چشم بندى شده ايم؛ بلكه قومى سحر شده ايم».(1)

بنابراين آن ها جمعيتى نادان و لجوج اند كه نبايد به آنان و سخنانشان اعتنا كرد.

كينه ها و حسادت ها، دشمن برادرى است
اشاره

كينه ها و حسادت ها، دشمن برادرى است(2)

در آيۀ 47 سورۀ حجر مى خوانيم: (وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ) ؛ «و ما هرگونه حسد و كينه را از سينۀ آنها برمى كنيم؛ در حالى كه همه برادرند و بر تخت ها روبه روى يكديگر قرار دارند».

تفسير

پرهيزكاران در جلسات اجتماعشان گرفتار تشريفات آزاردهندۀ اين دنيا نيستند و مجلس شان بالا و پايين ندارد و از اصول زندگى طبقاتى رنج آور اين دنيا در آنجا خبرى نيست. همه برادرند، روبه روى يكديگر و در يك صف، نه يكى بالاى مجلس و ديگرى در كفش كن!

البته اين برابرى، با تفاوت مقام آن ها از نظر درجات معنوى منافاتى ندارد، اين مربوط به جلسات اجتماعى آن ها است، وگرنه هر كدام بر حسب درجۀ تقوا و ايمان، جايگاه مخصوص به خود دارد. جالب اينكه بعد از ذكر نعمت سلامت و امنيت در آيات فوق و قبل از بيان نعمت اخوت و برادرى، مسألۀ ريشه كن شدن

ص: 462


1- . حجر، آيات 14 و 15.
2- . تفسير نمونه، ج 11، ذيل آيۀ 47 سورۀ حجر.

انواع صفات مزاحم، همچون كينه و حسد و غرور و خيانت ذكر شده و با كلمۀ «غل» كه مفهوم وسيعى دارد، به همۀ آن ها اشاره گرديده است. درحقيقت اگر قلب انسان از اين «غل» شستشو نشود، نه نعمت سلامت و امنيت فراهم خواهد شد و نه برادرى و اخوت، بلكه هميشه جنگ است و ستيز، و دعوا و كشمكش، و به دنبال آن، بريدن رشته هاى اخوت و سلب سلامت و امنيت.

نقش حسد در جنايات

نقش حسد در جنايات(1)

«حسد» كه در فارسى از آن تعبير به «رشك» مى كنيم، به معنى آرزوى زوال نعمت از ديگران است، چه آن نعمت به حسود برسد، چه نرسد، بنابراين كار حسود، در ويران كردن و آرزوى ويران شدن متمركز مى شود، نه اينكه آن سرمايه و نعمت حتماً به او منتقل گردد.

حسد سرچشمۀ بسيارى از نابسامانى هاى اجتماعى است، ازجمله:

يك: حسود تمام يا بيشتر نيروها و انرژى هاى بدنى و فكرى خود را كه بايد در راه پيشبرد اهداف اجتماعى به كار برد در مسير نابودى و ويران كردن آنچه هست صرف مى كند، درنتيجه هم سرمايه هاى وجودى خود را از بين برده و هم سرمايه هاى اجتماعى را.

دو: حسد انگيزۀ قسمتى از جنايات دنياست و اگر عوامل و علل اصلى قتل ها، دزدى ها، تجاوزها و مانند آن را بررسى كنيم خواهيم ديد كه قسمت قابل توجهى از آن ها از عامل حسد مايه مى گيرد و شايد به همين دليل است كه آن را به «شراره اى از آتش» تشبيه كرده اند كه مى تواند موجوديت حسود و يا جامعه اى را كه در آن زندگى مى كند به خطر بيندازد.

يكى از دانشمندان مى گويد: «حسد و بدخواهى» از خطرناك ترين صفات

ص: 463


1- . تفسير نمونه، ج 3، ذيل آيات 53-55 سورۀ نساء.

است و بايد آن را به منزلۀ وحشتناك ترين دشمن سعادت تلقى كرد و در دفع آن كوشيد.

جوامعى كه افراد آن را اشخاص حسود و تنگ نظر تشكيل مى دهند جوامعى عقب افتاده هستند، زيرا همان طور كه گفتيم، حسود هميشه مى كوشد كه ديگران را به عقب بكشد، و اين درست برخلاف روح تكامل و ترقى است.

سه: از همۀ اين ها گذشته، حسد اثرات بسيار نامطلوبى روى جسم و سلامت انسان مى گذارد، و افراد حسود معمولاً افرادى رنجور و از نظر اعصاب و دستگاه هاى مختلف بدن ناراحت و بيمارند، زيرا امروز اين حقيقت مسلم شده كه بيمارى هاى جسمانى در بسيارى از موارد عامل روانى دارند، و در طب امروز بحث هاى مشروحى تحت عنوان بيمارى هاى «روان تنى» ديده مى شود كه به اين قسمت از بيمارى ها اختصاص دارد. جالب اينكه در روايات پيشوايان اسلام بر اين موضوع تأكيد شده است: در روايتى از على عليه السلام مى خوانيم: «صِحَّةُ الجَسَدِ مِن قِلَّةِ الحَسَدِ ؛ تندرستى، از كمى حسد است» و در جاى ديگر مى فرمايد: «العَجَبُ لِغَفلَةِ الحُسّادِ عَن سَلامَةِ الأجسادِ ؛ عجيب است كه حسودان از سلامت جسم خود به كلى غافل اند!». و حتى در پاره اى از احاديث مى خوانيم كه حسد پيش از آنكه به محسود زيان برساند از حسود شروع مى كند و به تدريج او را به قتل مى رساند.

چهار: از نظر معنوى، حسد نشانۀ كمبود شخصيت، نادانى، كوتاه فكرى، و ضعف و نقص ايمان است، زيرا حسود درواقع خود را ناتوان تر از آن مى بيند كه به مقام محسود و بالاتر از آن برسد، لذا سعى مى كند محسود را به عقب برگرداند. به علاوه او عملاً به حكمت خداوند كه بخشندۀ اصلى اين نعمت هاست و نعمتى را به محسود داده و به حسود نداده، معترض است، ولذا در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «ألحَسَدُ أصلُهُ مِن عَمىِ القَلبِ وَالجُحُودِ لِفَضلِ اللّهِ تَعالى وَ هُما جَناحانِ لِلكُفرِ وَبِالحَسَدِ وَقَعَ ابْنُ آدَمَ فِى حَسرَةِ الأبَدِ وَ هَلَكَ

ص: 464

مَهلِكاً لا يَنجُو مِنهُ أبَداً ؛ حسد از تاريكى قلب و كوردلى است و از انكار نعمت هاى خدا به افراد سرچشمه مى گيرد، و اين دو (كوردلى و ايراد به بخشش خدا) دو بال كفر هستند. به سبب حسد بود كه فرزند آدم در يك حسرت جاودانى فرو رفت و به هلاكتى افتاد كه هرگز از آن رهايى نمى يابد».(1)

قرآن مجيد مى گويد: عامل نخستين قتل و كشتارى كه در روى زمين انجام شد حسد بود.(2)

و در نهج البلاغه از على عليه السلام نقل شده كه فرمود: «اِنَّ الحَسَدَ يَأكُلُ الإيمانَ كَما تَأكُلُ النّارُ الحَطَبَ ؛ حسد به تدريج ايمان را مى خورد همان طور كه آتش هيزم را به تدريج از بين مى برد».(3) زيرا شخص حسود به تدريج سوءظنش به خدا و حكمت و عدالت او بيشتر مى شود و همين سوءظن است كه او را از وادى ايمان بيرون مى كشد.

زيان هاى معنوى و مادى، فردى و اجتماعى حسد فوق العاده زياد است و آنچه گفتيم درحقيقت فهرستى از آن به شمار مى رود.

ظن و گمان هرگز كسى را به حق نمى رساند

ظن و گمان هرگز كسى را به حق نمى رساند(4)

در آيۀ 28 سورۀ نجم مى خوانيم: (وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ اَلظَّنَّ وَ إِنَّ اَلظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ اَلْحَقِّ شَيْئاً) ؛ «آنها هرگز در اين باره دانشى ندارند، تنها از گمان بى پايه پيروى مى كنند با اينكه «گمان» هرگز انسان را از حقّ بى نياز نمى كند».

انسان متعهد و معتقد هرگز سخنى را بدون علم و آگاهى نمى گويد و نسبتى را

ص: 465


1- . مستدرك الوسائل، ج 2، ص 327.
2- . مائده، آيۀ 27.
3- . نهج البلاغه، خطبۀ 86.
4- . تفسير نمونه، ج 22، ذيل آيۀ 28 سورۀ نجم.

به كسى بى دليل نمى دهد. تكيه بر گمان و پندار، كار شيطان و انسان هاى شيطان صفت است و قبول خرافات و موهومات نشانۀ انحراف و بى عقلى است.

روشن است كه واژۀ «ظن» (گمان) دو معنى متفاوت دارد: يكى به معنى گمان هاى بى پايه است كه طبق تعبيرات پاره اى از آيات، هم رديف «هواى نفس و اوهام و خرافات» است. منظور از اين كلمه در بحث ما همين معنى است. معنى ديگر، گمان هايى است كه معقول و موجه است و در بيشتر موارد، مطابق حقيقت و مبناى كار عقلا در زندگى روزمره مى باشد، مانند شهادت شهود در محكمه و دادگاه، يا «قول اهل خبره» و يا «ظواهر الفاظ» و امثال آن، كه اگر اين گونه گمان ها را از زندگى بشر برداريم و تنها بر يقين قطعى تكيه كنيم نظام زندگى به كلى متلاشى مى شود.

بدون شك، اين قسم از ظن داخل در اين آيات نيست و شواهد فراوانى در خود اين آيات بر اين معنى وجود دارد و به تعبير ديگر: قسم دوم درحقيقت نوعى علم عرفى است نه گمان، بنابراين سخن كسانى كه با آيۀ (وَ إِنَّ اَلظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ اَلْحَقِّ شَيْئاً) و مانند آن براى نفى حجيّت «ظن» به طور كلى استدلال كرده اند قابل قبول نيست.

موانع شناخت

موانع شناخت(1)

چهرۀ حقيقت هر قدر آشكار و درخشان باشد، تا وقتى دربرابر ديدۀ بينا قرار نگيرد درك آن ممكن نيست و به تعبير ديگر: براى شناخت حقايق دو چيز لازم است: آشكار شدن چهرۀ حق و دارا بودن وسيلۀ ديد و درك.

آيا نابينا هرگز مى تواند قرص خورشيد را ببيند؟ آيا افراد ناشنوا مى توانند نغمه هاى دلنواز جهان را بشنوند؟ همين گونه كسانى كه چشم حق بين ندارند از

ص: 466


1- . تفسير نمونه، ج 11، ذيل آيات 98-100 سورۀ نحل.

ديدن چهرۀ حقيقت محروم اند، و آن هايى كه گوش حق شنو ندارند از شنيدن آيات حق.

چه چيز مانع مى شود كه انسان قدرت شناخت را از دست بدهد؟

بدون شك، در درجۀ اول پيش داورى هاى غلط، هوى و هوس هاى نفسانى، تعصب هاى كوركورانۀ افراطى، گرفتار بودن در چنگال خودخواهى و غرور، و خلاصه هر چيزى كه صفاى دل و پاكى روح انسان را بر هم مى زند و رنگ هاى تيره و تار به آن مى دهد، همه مانع درك حقيقت اند.

جمال يار ندارد حجاب و پرده ولى غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد!

تا نفس مبرا ز نواهى نشود دل آينۀ نور الهى نشود!

در حديث مى خوانيم: «لَولا أنَّ الشَّياطينَ يَحومونَ عَلى قُلوبِ بَنى آدَمَ لَنَظَروا اِلى مَلَكوتِ السَّماواتِ ؛ اگر شياطين در اطراف قلوب فرزندان آدم دور نمى زدند آن ها مى توانستند ملكوت و باطن آسمان ها را ببينند».

به همين دليل نخستين شرط براى رهروان راه حق، تهذيب نفس و تقواست، كه بدون آن انسان در ظلمات وهم، گرفتار و در بيراهه ها سرگردان مى شود، و اگر مى بينيم قرآن مى گويد: (هُدىً لِلْمُتَّقِينَ) ؛ «اين آيات الهى مايۀ هدايت براى پرهيزكاران است» اشاره به همين واقعيت است.

بسيار ديده ايم كسانى را كه با تعصب و لجاجت و پيش داورى هاى فردى يا گروهى به سراغ آيات قرآن مى روند و به جاى اينكه حقيقت را از آن درك كنند آنچه را خود مى خواهند بر قرآن تحميل مى نمايند، به تعبير ديگر: آنچه را كه مى خواهند، در قرآن مى جويند، نه آنچه را كه خدا بيان فرموده، و به جاى اينكه قرآن مايۀ هدايت شان شود، بر انحرافشان مى افزايد (البته نه قرآن، بلكه هوى و هوس سركش شان)؛ (فَأَمَّا اَلَّذِينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِيماناً وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ * وَ أَمَّا اَلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ كافِرُونَ) ؛ «اما كسانى كه ايمان

ص: 467

آورده اند، بر ايمانشان افزوده است؛ و آنها (به فضل و رحمت الهى) خوشحال اند. و امّا كسانى كه در دل هايشان بيمارى است، پليدى بر پليديشان افزوده؛ و از دنيا رفتند در حالى كه كافر بودند».(1)

بنابراين باصراحت بايد گفت: منظور از آيۀ فوق اين نيست كه تنها به گفتن «اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم» قناعت كنيم، بلكه بايد اين «ذكر» را تبديل به «فكر» و فكر را تبديل به «يك حالت درونى» كنيم و هنگام خواندن هر آيه به خدا پناه بريم از اينكه وسوسه هاى شيطان حجابى ميان ما و كلام حيات بخش او شود.

بى خبران مغرور و موانع شناخت
اشاره

بى خبران مغرور و موانع شناخت(2)

خداوند در آيات 45 تا 48 سورۀ اسراء مى فرمايد:

(وَ إِذا قَرَأْتَ اَلْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اَلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً * وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِذا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي اَلْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ نُفُوراً * نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَ إِذْ هُمْ نَجْوى إِذْ يَقُولُ اَلظّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاّ رَجُلاً مَسْحُوراً * اُنْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ اَلْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً) .

تفسير

به دنبال آيات گذشته، اين سؤال براى بسيارى پيش مى آيد كه با واضح بودن مسألۀ «توحيد» به طورى كه همۀ موجودات جهان به آن گواهى مى دهند، چرا مشركان اين واقعيت را نمى پذيرند؟ چرا آن ها اين آيات گويا و رساى قرآن را مى شنوند، ولى بيدار نمى شوند؟!

ص: 468


1- . توبه، آيۀ 125.
2- . تفسير نمونه، ج 12، ذيل آيات 45-48 سورۀ اسراء.

آيات مورد بحث مى تواند اشاره به پاسخ اين سؤال باشد.

نخستين آيه مى گويد: «و هنگامى كه قرآن مى خوانى، ميان تو و آنها كه به آخرت ايمان نمى آورند، حجاب ناپيدايى قرار مى دهيم»؛ (وَ إِذا قَرَأْتَ اَلْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اَلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً) .

اين حجاب و پرده، همان لجاجت و تعصب و خودخواهى و غرور و جهل و نادانى بود كه حقايق قرآن را از ديدگاه فكر و عقل آن ها مكتوم مى داشت و به آن ها اجازه نمى داد حقايق روشنى همچون توحيد و معاد و صدق دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله و مانند آن ها را درك كنند.

آيۀ بعد اضافه مى كند: «و بر دل هايشان پوشش هايى قرار مى دهيم تا آن را نفهمند؛ و در گوش هايشان سنگينى؛ و هنگامى كه پروردگارت را در قرآن به يگانگى ياد مى كنى، آنها پشت مى كنند و از تو روى برمى گردانند».

راستى چه عجيب است فرار از حق، فرار از سعادت و نجات، و فرار از خوشبختى و پيروزى و فهم و شعور!

نظير همين معنى در سورۀ «مدثر» آيات 50 و 51 آمده است: (كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ * فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ) ؛ «گويا گورخرانى رميده هستند كه از (مقابل) شيرى فرار كرده اند».

جمع بندى و مرورى بر اين آيات

آيات فوق، از حال گمراهان و موانع شناخت ترسيم دقيقى مى كند و به طور كلى مى گويد: آن ها سه مانع بزرگ شناخت دارند، وگرنه ديدن چهرۀ حق، سهل و آسان است:

نخست ميان تو و آن ها حجابى افتاده است، اين حجاب درحقيقت چيزى جز كينه ها، حسادت ها و بغض و عداوت ها كه نسبت به تو دارند نيست، اين امور

ص: 469

سبب شده كه شخصيّت والاى تو را نبينند و عظمت گفتار و رفتار تو را درك نكنند، حتّى خوبى ها در نظرشان زشتى جلوه كند.

دوم: منهاى كينه ها و حسادتى كه نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله داشتند، اصولاً بر دل هاى آن ها پردۀ جهل و تقليد كوركورانه افتاده بود، به طورى كه حاضر نبودند سخن حق را از هيچ كس بشنوند.

سوم: حتّى ابزار شناخت شان، مانند گوش ها، گويا از سخن حق نفرت داشت و آن را از خود بيرون مى افكند و «كر» مى شد و به عكس، سخنان باطل كه با ذائقه شان سازگار بود و لذت بخش، به سرعت در اعماق جانشان نفوذ مى كرد.

به ويژه كه به تجربه ثابت شده است انسان سخنانى را كه به آن تمايل ندارد به سختى مى شنود و سخنانى را كه مورد علاقه و عشق اوست با سرعت و تيزگوشى مخصوصى درك مى كند! گويى تمايلات درونى بر درخواست ظاهرى انسان نيز اثر مى گذارند و آن را به رنگ خود درمى آورند!

نتيجۀ اين موانع سه گانه اين بود كه اوّلاً از شنيدن حق فرار مى كردند. به ويژه هنگامى كه سخن از يگانگى خدا به ميان مى آمد كه با اساس همۀ معتقدات شرك آلودشان تناقض داشت به سرعت مى گريختند.

ثانياً براى تقويت خط انحرافى خود به توجيهات غلط دربارۀ پيامبر صلى الله عليه و آله و سخنانش پرداخته، هر كدام او را به چيزى متهم مى ساختند: ساحر، شاعر، مجنون و ديوانه!

و اين چنين است سرنوشت همۀ دشمنان حق كه اعمال و صفات رذيلۀ آن ها حجابى است براى آنان، و اينجاست كه مى گوييم: اگر كسى بخواهد صراط مستقيم حق را بپويد و از انحراف و گمراهى در امان بماند بايد قبل از هر چيز در اصلاح خويشتن بكوشد، دل را از بغض و كينه و حسد و عناد، و روح را از كبر و غرور و نخوت، و خلاصه وجود خود را از صفات رذيله پاك كند، چراكه آيينۀ

ص: 470

قلب هرگاه از اين رذايل پاك شود و صيقل يابد، همۀ حقايق در آن پرتوافكن خواهد بود، به همين دليل گاهى افراد بى سواد پاك دل، حقايقى را مى فهمند كه دانشمند تهذيب نايافته، قدرت درك آن را ندارد.

نتيجۀ نهايى

براساس آنچه در فصل دهم مورد بحث و بررسى قرار گرفت، فهميده مى شود كه مهم ترين آسيب ها و موانع تربيت عبارت اند از:

- وسوسه هاى شيطانى

- آرزوهاى بى جا و دراز

- مستى شهوت و غرور

- غرور و يأس

- متأثر شدن از زندگى پر زرق و برق دنيا

- انتخاب دوست بد و ناشايست

- وابستگى به مال و فرزند

- طغيانگرى براثر رفاه گستردۀ مادى

- غفلت و بى خبرى از حقايق عالم هستى

- ارتكاب جنايات براثر حسد

- انس با مجالس اهل باطل

- اهل عناد و لجاجت بودن

- پيروى از ظن و گمان هاى باطل

- كينه ها و حسادت ها

- نابينايى درون

- پيروى از هواى نفس

ص: 471

- قلب ماهيت انسان بر اثر گناهان پى درپى

- و آنچه كه به طور كلى در زمرۀ موانع شناخت و درك و بينش و معرفت صحيح به شمار آيد.

از خداى منّان خواهانيم كه به همۀ ما توفيق شناخت وظيفه و توان انجام وظيفه در تمام ابعاد زندگى عنايت فرمايد، ما را از همۀ رذايل برهاند و به تمامى فضايل برساند!

«وما توفيقى الّا باللّه العلىّ العظيم».

ص: 472

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109