پرونده اى ويژه براى مردان عصر ظهور

مشخصات کتاب

سرشناسه : سند، محمد، 1962- م.

عنوان قراردادی : دعوی السفاره فی الغیبه الکبری .فارسی .برگزیده

الرجعه بین الظهور و المعاد .فارسی

فقه علائم الظهور .فارسی .برگزیده

عنوان و نام پديدآور : پرونده ای ویژه برای مردان عصر ظهور/ محمد سند؛ مترجم مهدی سعادت، رضا آسوده، علیرضا قاسمی.

مشخصات نشر : تهران: صادق، 1397.

مشخصات ظاهری : 176ص.؛ 5/14×5/20س م.

فروست : معاونت مهدویت؛ 1.

شابک : 978-600-5215-77-9

يادداشت : کتاب حاضر برگزیده و گردآوری از سه اثر تحت عنوان «دعوی اسفاره فی الغیبه الکبری» و «فقه علائم الظهور» و «الرجعه بین الظهور والمعار» اثر محمد سند است.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

موضوع : محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم، 255ق. - -- نیابت

موضوع : Muhammad ibn Hasan, Imam XII -- Dputy

موضوع : فتن و ملاحم

*Seditions and riots

رجعت

*Raj'ah

شناسه افزوده : سعادت، مهدی، مترجم

شناسه افزوده : آسوده، رضا، 1364-، مترجم

شناسه افزوده : قاسمی آریان، علیرضا، 1345 -، مترجم

رده بندی کنگره : BP224/5

رده بندی دیویی : 297/462

شماره کتابشناسی ملی : 5734314

اطلاعات رکورد کتابشناسی : ركورد كامل

ص: 1

اشاره

اللهمّ لك الحمد على جميع نعمك وجميل صنعك وتعاليت عن مجانسة مخلوقك. فصلّ على سيّد الكونين وإمام الثقلين حجّتك الكبرى وكلمتك العليا حبيبك محمّد وبارك على أهل بيته الذين اصطفيتهم وطهّرتهم فجعلتهم حججاً على بريّتك وهداة لخلقك.

ص: 2

معارف مهدويت(1)

پرونده اى ويژه براى مردان عصر ظهور

حضرت آيت الله شيخ محمد سند

دامت بركاته

ص: 3

سرشناسه : سند، محمد، 1962- م.

عنوان قراردادی : دعوی السفاره فی الغیبه الکبری .فارسی .برگزیده

الرجعه بین الظهور و المعاد .فارسی

فقه علائم الظهور .فارسی .برگزیده

عنوان و نام پديدآور : پرونده ای ویژه برای مردان عصر ظهور/ محمد سند؛ مترجم مهدی سعادت، رضا آسوده، علیرضا قاسمی.

مشخصات نشر : تهران: صادق، 1397.

مشخصات ظاهری : 176ص.؛ 5/14×5/20س م.

فروست : معاونت مهدویت؛ 1.

شابک : 978-600-5215-77-9

يادداشت : کتاب حاضر برگزیده و گردآوری از سه اثر تحت عنوان «دعوی اسفاره فی الغیبه الکبری» و «فقه علائم الظهور» و «الرجعه بین الظهور والمعار» اثر محمد سند است.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

موضوع : محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم، 255ق. - -- نیابت

موضوع : Muhammad ibn Hasan, Imam XII -- Dputy

موضوع : فتن و ملاحم

*Seditions and riots

رجعت

*Raj'ah

شناسه افزوده : سعادت، مهدی، مترجم

شناسه افزوده : آسوده، رضا، 1364-، مترجم

شناسه افزوده : قاسمی آریان، علیرضا، 1345 -، مترجم

رده بندی کنگره : BP224/5

رده بندی دیویی : 297/462

شماره کتابشناسی ملی : 5734314

اطلاعات رکورد کتابشناسی : ركورد كامل

ص: 4

بهانه اى براى شروع

سخن از مهدويت و حوادث پيش و پسِ ظهور، تنها يك پرونده تاريخى نيست كه بخواهيم قصه وار به آن بپردازيم و تمامش كنيم؛ بلكه پرونده اى اعتقادى است كه نقشه راه آينده ماست و چشم انداز كليدىِ پيشِ روى ما.

«مردان عصر ظهور» بخش ويژه اين پرونده استراتژيك است؛ همان مردانى كه اينجا و آنجا برخى نام و شعارشان را به گرو مى گيرند تا فتنه اى تاريك در مسير بصيرت ما بسازند و ما را در نصرت امام منتظرمان خسته كنند. يمانى، خراسانى، نفس زكيه و ديگرانى از همين دست، مردانى اند كه در هيجان ظهور نقش آفرينند. آيا اينان نمايندگان قانونى و رسمىِ موعود منتظرند و نشانِ «حجيت» بر سينه دارند يا فقط فرماندهانى نامدار از جبهه حق هستند كه نشان «لياقت» بر سينه دارند؟

و از اينجاست كه پنجره اى به بحث «سفارت و نيابت خاصه در دوران غيبت كبرى» باز مى شود كه به ضرورت تراث امامى و به اجماع عالمان شيعى، چنين چيزى منتفى است.

از آنجايى كه بحث نيابت و سفارت، يكى از لايه هاى حجيت است و سطحى از سطوح منظومه حجج، بسيار مناسب بود كه به عنوان پيش درآمد بحث «مردان ظهور» برگى از دفتر سلسله مراتب حجيت و

ص: 5

طبقه بندى حجج بگشاييم تا بصيرانه تر در اين مسير گام برداريم.

ويكى از مدعيانى كه امروزه نام «حجيت» را به گروگان گرفته است دجال بصره است. فتنه احمد حسن همبوشى، همان دجال بصرى، حدود بيست سال پيش در عراق كليد خورد. وى از عشيره صيامر، منطقه زبير استان بصره و فارغ التحصيل دانشكده مهندسى نجف بود. سپس با ادعاى مأموريت براى اصلاح انحرافات حوزه علميه نجف، از طرف حضرت امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف وارد حوزه نجف مى شود و طلاب را به خود مى خوانَد.

در ابتدا وى را جن زده و روان پريش مى خوانند ولى به تدريج شيوه دعوت را مى آموزد و ديگر به سادگى، خود را لو نمى دهد.

ادعاهاى ماليخوليايى احمد همبوشى، از يمانى بودن و سپس فرزند حضرت مهدى بودن گرفته تا امامت و عصمت و علم لدنّى سبب شد تا علاوه بر سيل رديه ها و جوابها، موجى از تمسخر و استهزا فضاى طايفه اماميه را پر نمايد. ويژگى نگران كننده اين گروهك شيطانى - كه نمادشان ستاره شش پَر داودى است - فعاليت نظامى و روحيه داعشىِ مترسكان همبوشى است.

دعاوى اين دجال حرفه اى را تنى چند از شيطانك هاى دست آموز سر و سامانى دادند و به صورت جزوات گوناگون رسانه اى كردند. كاظم العقيلى، عبدالرحيم ابو معاذ و حيدر المنشداوى سر تيم هاى مختلف اين گروهك بودند و تمام بار تبليغى اين فتنه را بر دوش كشيدند.

مهم ترين دستاويز عوام فريبانه اينان دو روايت به شدت ضعيف از

ص: 6

«كتاب الغيبة» شيخ طوسى است كه يكى وصيت نبوى است و ديگرى گفتار علوى.

مجموعه ياوه هاى اين دجال مدرن را بيدارگران اقاليم قبله پنبه زدند و بافته هايش را زير چرخ هاى عظيم تحقيق و استدلال خُرد نمودند و در اين ميان، استاد تيزبين ما، حضرت آيت الله سند، از سال ها پيش در لابلاى مكتوباتش همين فتنه و همسان هايش را نشانه رفته است و تيزاب برهان قاطع بر آنها دوانده و به حيثيت شان چوب حراج زده است.

در اين نوشتار، سه بحث از مباحث كليدى مهدويت را از مباحث ايشان انتخاب نموديم و در كنار هم چيديم تا فايده اش افزون گردد. اين سه بحث عبارت است از «لايه هاى حجيت» و «مردان عصر ظهور» و «نيرنگى ديگر».

«لايه هاى حجيت» ترجمه فصل چهارم از جلد دوم كتاب دعوى السفارة فى الغيبة الكبرى است به نام «حقيقة و مراتب الحجج».(1) اين كتاب به همت مركز الدراسات التخصصية فى الإمام المهدى عليه السلام نشر يافته است و اين بخش را دوست گرانمايه و جوان پر مايه جناب آقاى مهدى سعادت به تحرير كشيده است.

يادآور مى شوم كه مباحث جلد دوم كتاب دعوى السفارة كه بحث «لايه هاى حجيت» تنها فصل چهارم آن كتاب است، در دست بازنويسى كامل است و فهم بيشتر و درك عميق تر مباحث اين فصل،

ص: 7


1- . دعوى السفارة في الغيبة الكبرى 333/2-370 (چاپ اول: 1429 هجرى، نجف اشرف)

رابطه تنگاتنگى با بخش هاى ديگر كتاب دارد. از خواننده محترم مى خواهيم كه در جمع بندى مباحث شتاب نورزد و اين بخش را تمامِ حرف نينگارد. بخش هاى نيامده كتاب، نقش عمده اى در تكميل پازل معرفتى اين مباحث دارند.

«مردان عصر ظهور» نيز نامى است كه براى بازنويسىِ كامل كتاب فقه علائم الظهور(1) انتخاب نموديم. اين كتاب نيز به پيگيرى همان مركز الدراسات تهيه و تنظيم گرديد و به قلم يارِ راهْ پيموده جناب آقاى آسوده به زبان فارسى بازنويسى گرديد.

«نيرنگى ديگر» نيز ترجمه بخشى از جلد اول كتاب الرجعة بين الظهور والمعاد است كه به خامه تواناى زبان دان مورد اعتماد، جناب آقاى عليرضا قاسمى، جامه پارسى پوشيده است.

به اشارت استاد در برگردان و بازنويسى اين مباحث - همچون مباحث ديگر ايشان - بستر فرهنگى و زبان مقصد را بر زبان مبدأ ترجيح داده ايم تا متنى روان و يكدست و در دسترس از كار درآيد. اميدواريم اين چينش پر فايده باشد.

والسلام على من اتبع الهدى

شهريور 1397

ص: 8


1- . فقه علائم الظهور، 72 صفحه (چاپ اول: 1425 هجرى، نجف اشرف)

لايه هاى حجيت

اشاره

ترجمه

مهدى سعادت

ص: 9

ص: 10

1. شناخت طبقات حجيت

اشاره

«حكمت» عبارت است از قرار دادن هر چيزى در محل و جايگاه مناسب خودش؛ با اين تعريف مشخص مى شود كه براى عملى شدن و محقق شدن حكمت و قرار دادن هر شىء در محل مناسب خود ابتدا بايد محل و جايگاه مناسب آن شىء شناسائى شود و گرنه ممكن نيست آن را در جاى خودش قرار داد.

بعد از شناخت جايگاه و موضع مناسب شىء نبايد آن را در جائى پائين تر از آن قرار داد، همانطور كه در جاى بالاتر هم نبايد قرار بگيرد. از جاى پائين تر با عنوان «تقصير» و از جاى بالاتر از جاى شىء با عنوان «غلو» تعبير مى شود؛ چرا كه غلو و تقصير هر دو آفت و انحراف هستند. قرار دادن شىء در موضع پائين تر «تفريط» و در موضع بالاتر «افراط» مى باشد. اين كار به معناى ناديده گرفتن حد و اندازه شىء است كه آسيب و عيب در استدلال مى باشد.

بنابراين ما ناچار و ناگزير از اين هستيم كه ابتدا مسأله شناخت دليل و حجت بودن حجت هاى الهى و بعد مقام و مرتبه و جايگاه آن ها را در

ص: 11

دين مورد بحث و بررسى قرار دهيم و اين شناخت و معرفت از معادلات مهمى است كه باعث مى شود انسان در شناخت و معرفت مراتب حجج الهى شيفته و اسير كج فهمى و فساد در فهم نشود و به اشتباه نيفتد.

شناخت مراتب حجيت، در حقيقت، مساوى و برابر است با اصل معرفت به حجت بودن حجج الهى؛ چرا كه شناخت يك حجت و دليل به تنهايى باعث نمى شود كه به او اعتماد و استناد داشته باشيم بلكه بايد بعد از شناخت حجيت يك حجت و دليل حتما بايد جايگاه و مرتبه آن دليل هم در ميان ديگر دلائل بررسى شود و بعد از احراز جايگاهش با توجه به آن جايگاه به او تكيه و استناد كنيم. يعنى آيا اين دليل و برهان و حجت، اولين دليل يا دومين يا سومين مرتبه را داراست. معناى آنچه گفتيم اين است كه هر دليل و حجتى در همان مرتبه و جايگاه خودش فقط حجيت و دليليت دارد نه بالاتر از مرتبه خود؛ اين حجت در مرتبه بالاتر از خودش نمى تواند حجت باشد. مثلاً يك حجت و دليلى كه در مرتبه و جايگاه چهارم قرار دارد هيچگاه در مقام استدلال و بيان حجج در مرتبه سوم ذكر نمى شود همانطور كه دليل اگر در مرتبه سوم باشد در جايگاه دليل دوم قرار نمى گيرد و اين به خاطر اين است كه هر حجت و دليلى جايگاه خاص خودش را دارد.

به بيان ديگر، مراتب حجج و دليل ها همان حجيت حجت و دليل است در ضمن سائر حجج و ادله؛ مثلاً خبر واحد، يكى از دلائل و حجت ها مى باشد ولى مرتبه حجيت و دلالتِ آن نمى تواند با حجيت

ص: 12

خبر مستفيض برابرى كند؛ چرا كه درجه اهميت و حجيت خبر مستفيض از خبر واحد بالاتر است هر چند خبر واحد صحيح باشد، و باز خبر مستفيض در مقام حجيت و دلالت نمى تواند با خبر متواتر برابرى كند؛ چرا كه خبر متواتر در مرتبه بالاترى از خبر مستفيض قرار دارد. در ديگر موارد هم همينطور سلسله مراتب حجج رعايت مى شود و اين معناى مراتب و جايگاه حجت هاست [كه شناخت و رعايت آن همان حكمت است كه درصدر بحث گذشت]

معناى متشابه

در قرآن كريم آمده كه تكيه و تمسك به متشابه، انحراف يا سبب انحراف خواهد بود؛ چرا كه وقتى كسى به جاى تكيه و استدلال به محكمات به دنبال متشابهات مى رود و به آن استدلال مى كند در واقع متشابهات را در جاى محكمات قرار داده است و مرتبه بالاترى براى حجيت متشابه معتقد شده است. ممكن است به نظر بيايد كه متشابه از هيچ گونه حجيت و دلالتى برخوردار نمى باشد در حالى كه اين طور نيست، بلكه تمسك و استدلال به متشابه از باب تمسك به دليل ضعيف در برابر دليل قوى مى باشد، نه اينكه متشابه حجيت ندارد.

به عبارت ديگر، عمل به متشابه يعنى دور انداختن و چشم پوشى كردن از دليل در مرتبه خودش، و عمل كردن و حجت قرار دادن دليلى ديگر كه در مرتبه و جايگاهى ضعيف تر و پائين تر است. بنابراين محكم و متشابه يك امر نسبى است و ذاتى نيست. محكم به هر دليل قوى ترو مُشرف بر دليل ضعيف تر گفته مى شود، و تمسك به محكم يعنى عمل به

ص: 13

دليل و حجت قوى در مرتبه و جايگاه خودش، و تمسك به متشابه يعنى عمل به دليل و حجت دانستن آن، در مرحله بالاتر از خودش و دليل و حجت را از مرتبه و درجه خودش فراتر بردن.

دو مثال براى تمسك به متشابه

به عنوان نمونه اى از تمسك به متشابه به جاى تمسك به محكم دو مثال از قرآن مى آوريم:

[1] مسيحيان براى استدلال به كشته و مصلوب شدن حضرت عيسى عليه السلام به حس و مشاهده خود استدلال مى كنند، در حالى كه حواس ظاهرى در برابر قدرت معجزه خداوندى، دليل متشابه است و معجزه خداوندى، دليل محكم. به خاطر همين هم قرآن كريم مسيحيان را نكوهش مى كند كه با بودن دليل محكم به دليل متشابه تمسك كرده اند.

در قصه حضرت عيسى عليه السلام آن حضرت با اعجاز به آسمان رفت. در عوض، فردى كه دشمنان حضرت عيسى عليه السلام را به محل حضور ايشان راهنمائى كرده بود، به شكل حضرت عيسى عليه السلام درآمد و مصلوب شد.

[2] از ديگر مواردى كه قرآن نقل مى كند و مى توان به عنوان تبعيت كردن از دليل متشابه از آن ياد كرد، جريان گوساله پرستى بنى اسرائيل است كه از حس خود تبعيت كردند و گوساله اى را كه با طلا ساخته بودند چون صداى گوساله داشت به عنوان خدا گرفتند. آن ها از اين مطلب بديهى و يقينى و عقلى، چشم پوشى كردند كه خدا نمى تواند جسم داشته باشد و چيزى نمى تواند بر خداى تعالى تاثير بگذارد؛ بلكه

ص: 14

خداست كه بر همه چيز تأثير دارد. درست است كه حس، يقينى است ولى اين دليل در مقايسه با دليل عقلى و بديهى، متشابه است.

حس، ابزار يقين و ابزار گمان

قرآن كريم در جريان حضرت عيسى عليه السلام از شناختِ حسى، تعبير به «گمان و ظن» مى كند و اين يكى از نكته هاى ظريف و لطيف علمى قرآن است. چرا قرآن كريم از حس، تعبير به گمان و ظن مى فرمايد، در حالى كه حس، جزء بديهيات و يقينيات است؟ قرآن در اينجا از حس به اين خاطر تعبير «گمان و ظن» كرده است كه در اين جريان، مسيحيان حس را در مرتبه اى بالاتر از خودش قرار دادند لذا از اين حسى كه در مقابل قانون عقل برهانى، مرتبه اى پائين تر دارد تعبير به ظن وگمان مى فرمايد.

قرآن در ادامه مى گويد كه ظن و گمان انسان را به حق نمى رساند: (و گفته ايشان كه: «ما مسيح، عيسى بن مريم، پيامبر خدا را كشتيم»، و حال آنكه آنان او را نكشتند و مصلوبش نكردند، ليكن امر بر آنان مشتبه شد و كسانى كه در باره او اختلاف كردند، قطعاً در مورد آن دچار شكّ شده اند و هيچ علمى بدان ندارند، جز آنكه از گمان پيروى مى كنند، و يقيناً او را نكشتند.)(1)

قرآن كريم تمسك آن ها را، پيروى از ظن و گمان مى نامد در حالى كه آن ها با چشمان شان ديده بودند كه عيسى عليه السلام كشته و مصلوب شد. بله،

ص: 15


1- . قوله تعالى (وَ قَوْلِهِمْ إِنّا قَتَلْنَا اَلْمَسِيحَ عِيسَى اِبْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اَللّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ اَلَّذِينَ اِخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اِتِّباعَ اَلظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقِيناً) النساء/ 157

حس يقين است، ولى دائره محدودى را در بر مى گيرد و ما اگر سعى كنيم كه در موارد وسيعى به اين حس يقينى محدود تمسك كنيم، در چنين حالتى تمسك ما به ظن و گمان خواهد بود، نه تمسك به يقين.

مثال ديگرى بزنم كه مسأله براى شما روشن تر شود: اگر لامپ صد واتى در اختيار شما باشد اين چراغ در مكان كوچك نور خوبى خواهد داشت و اشياء به خوبى در شعاع نور آن چراغ ديده مى شوند، ولى اگر بخواهيم با اين لامپ صد وات محوطه و مكان بزرگى را روشن كنيم اين نور با تاريكى همراه خواهد بود و فضاى كمى را روشن خواهد كرد. بنابراين از اين لامپ صد واتى فقط مى توان در همان مكان كوچك استفاده كرد و اين لامپ فقط در همان مكان مفيد خواهد بود، اما مكان هاى دور و بزرگ را نمى توان با اين نور ديد. با اين نور نمى توان اشياء را در مكان هاى دور ديد و حتى اشياء بسيار ظريف نزديك را هم با اين نور محدود نمى توان ديد.

بنابراين لفظ «متشابه» كه قرآن براى پاره اى از حجج و براهين به كار مى برد به اين معنى نيست كه اين ها دليل و برهان و حجت نيستند. دليل و حجت هنگامى ارزشمند است كه قوى ترين دليل و حجت باشد، اما زمانى كه با وجود حجت قوى تر به حجت ضعيف تر تمسك مى نمائيم، ديگر آن دليل ضعيف تر دليل و حجت نمى باشد. در اين صورت حجت ضعيف تر، متشابه است و آنرا ظنى در مقابل يقين بايد بدانيم؛ مانند نور ضعيف كه با وجود نور قوى، ديگر كاربردى ندارد و متشابهى است در مقابل محكم.

ص: 16

2. چيدمان حجج

عدم برخورد دلائل با يكديگر

منظومه دلائل و حجج، مجموعه اى از دلائل است كه به شكل منظم و طبق موازين خاص چيده شده اند و اين مجموعه حجت ها اندازه و شكلى خدادادى دارند. اين مجموعه يك سرى خصوصيت ها و ويژگى هائى دارد كه از مهم ترين آن ها اين است كه هر حجت و دليلى يك مساحت و ناحيه خاص را در بر مى گيرد كه ديگر حجج نمى توانند در آن حريم وارد شوند و هر دليل در محدوده خودش حجت است نه در ناحيه اى ديگر.

اين مطلب به اين معنى نيست كه دلايل و حجج همديگر را قطع و نفى مى كنند؛ بلكه به مقتضاى نظم خاصى است كه در حجج و براهين وجود دارد كه با هم برخوردى ندارند حتى اگر حجت و دليلى بالاتر از ديگرى هم باشد مساحت و حيطه نفوذ آن حجت از ديگرى بيشتر است.

به عنوان مثال حجت بودن نواب خاص حضرت مهدى عليه السلام در زمان غيبت صغرى برخوردى با حجت بودن فقها يا نواب عام در زمان

ص: 17

غيبت كبرى ندارد، چه برسد به اينكه بخواهد با حجيت امام معصوم برخورد پيدا كند.

نمايندگان حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف در زمان غيبت صغرى كه عبارت بودند از «عَمْرى و پسرش و حسين بن روح و محمد بن على سمرى» اين ها حجت و دليل بودند، منتها اين حجيت و دليل بودن شان بعد از حجيت امام معصوم بود و اين ها باب و حجت بر مردم بودند براى رسيدن به امام معصوم عليه السلام.

ماجراى كتاب حسين بن روح

براى اينكه روشن شود حجج و دلائل با يكديگر برخوردى ندارند و همديگر را قطع نمى كنند، مطلبى كه شيخ طوسى رحمه الله در كتاب غيبتش آورده را به عنوان نمونه و شاهد ذكر مى كنيم: شيخ حسين بن روح كتاب تأديب را به قم فرستاد و به برخى از فقها نوشت كه: ببينيد اين كتاب با نظرات شما مخالفتى ندارد؟ آن ها در جواب نوشتند كه همه كتاب صحيح است جز مسأله زكات فطره كه در مذهب ما يك صاع است نه نصف صاع(1).

حسين بن روح نوبختى مجموعه اى از روايات را كه اصحاب ائمه قبل از امام عصر عليه السلام در فقه روايت كرده بودند نوشته بود و در معرض ديد فقها و روات و محدثين قم قرار داد؛ چون قم در آن مقطع زمانى مركز اشاعره اى بوده است كه دور از كوفه و امام صادق عليه السلام بودند و قرار بود كه اين مكان مدرسه اى براى معارف اهل بيت عليهم السلام باشد.

ص: 18


1- . نعمانى، الغيبه/ 390، حديث 357

بعد از اينكه كتاب بر فقها عرضه شد قسمت اشتباه و خلاف را مشخص كردند و نوشتند كه: زكات فطره در مذهب اهل بيت عليهم السلام يك صاع است نه نصف صاع.

اين رواياتى كه نائب سوم امام در كتابش جمع آورى كرده و سپس بر روات و فقها عرضه كرده است، رواياتى نبوده كه از امام زمان عليه السلام نقل كرده باشد؛ بلكه اين ها مجموعه اى از رواياتى است كه اصحاب ائمه از ائمه قبل نقل كردند، چرا كه اگر اين روايات را از حضرت مهدى عليه السلام نقل كرده بودند ديگر به تصحيح فقهاى قم نيازى نبود. حسين بن روح نماينده حضرت بود و معقول نيست كه نماينده حضرت به كسى غير از خودش براى تصحيح روايات رجوع كند. اين روايات، رواياتى بود كه حسين بن روح از روات و اصحاب ائمه نقل كرده است، فلذا در اينجا نائب حضرت هم مانند يك راوى و محدث مى باشد كه چه بسا در نقل روايت خطا و اشتباه كند كه فقهاى قم همين خطا را در زكات فطره به او گوشزد مى كنند.

مطلبى كه از نقل اين جريان به دست مى آيد اين است كه دايره حجيت نواب و سفراى حضرت در دايره اى است كه با دايره حجيت فقها در همان زمان برخوردى ندارد، همان طور كه هر كدام يك دايره و مساحت و حيطه اى را دارا هستند كه ديگرى در آن حيطه ورودى ندارد؛ حجيت نواب از حيطه و دايره خودش خارج نمى شود و در همان حد خودش باقى است.

ص: 19

حجيت فقها در دولت ظهور

خيلى از اوقات اين طور به نظر مى رسد كه حجيت فقها در دوران ظهور از بين مى رود و اين فكرى عجيب و غريب است. صلاحيت فقها و حجيت آن ها درست است كه محدود است ولى در سايه و تحت هيمنه حجيت معصوم قرار مى گيرد؛ بنابراين در هيچ دوره اى حتى دوره اى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله هم حضور داشتند از بين نمى رود.

خداى سبحان در قرآن كريم اين طور مى فرمايد: (و شايسته نيست مؤمنان همگى كوچ كنند. پس چرا از هر فرقه اى از آنان، دسته اى كوچ نمى كنند تا [دسته اى بمانند و] در دين آگاهى پيدا كنند و قوم خود را وقتى به سوى آنان بازگشتند بيم دهند، باشد كه آنان بترسند؟).(1)

آيه به دور و منصب فقها و فقاهت در زمان رسول خدا صلى الله عليه وآله اشاره دارد. رسول خدا بزرگ تر و مهم تر از امام معصوم مى باشد پس اگر با بودن رسول خدا صلى الله عليه وآله فقاهت ملغى نمى شود چگونه تصور مى شود كه با وجود حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف فقاهت به پايان مى رسد و ملغى مى شود.

همچنين فقاهت در دوره اميرالمؤمنين عليه السلام از بين نرفت در حالى كه آن حضرت از حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف بزرگ تر و مهم تر هستند. در دوره امام حسن عليه السلام هم فقاهت تعطيل نگرديد با اينكه آن حضرت هم از حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف بالاتر بودند و همچنين در زمان همه ائمه از امام حسين تا امام عسكرى عليهم السلام دوره اى نبوده است كه فقاهت تعطيل شده باشد.

ص: 20


1- . قوله تعالى (ما كانَ اَلْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي اَلدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ) التوبه/ 122

كوفه درزمان حضرت صادق عليه السلام پر بود از سر و صداى فقهاى مختلف كه نقل حديث مى كردند و فتوا مى دادند. خانه افرادى همچون زراره و محمد بن مسلم و عمار ساباطى و هشام بن حكم و يزيد بن معاويه عجلى بيت مرجعيت و فتوا تلقى مى شد. حضرت باقر عليه السلام به ابان بن تغلب فرمود: من به وجود تو در ميان اصحابم مباهات مى كنم و دوست دارم در اصحابم مانند تو باشد. در مجالس مردم شركت كن و براى مردم فتوا بده.(1)

پيامبر اكرم و ائمه معصومين عليهم السلام درست است كه در بالاترين سطح عصمت و قوت رهبرى و علم قرار داشتند ولى به حكم حيات بشرى و زندگى فردى بنا نبود در آن واحد با همه افراد مرتبط باشند، پس ناچار بودند كه براى اين ارتباط از وسيله و شبكه اى استفاده كنند و آن هم فقها هستند. اين ها دست و بازوى معصومين عليهم السلام بودند، هر كه تفقه در دين داشته باشد در حالى كه ورع و تقوا هم داشته باشد خداوند او را انگشتى از انگشتان معصوم قرار داده است، و اين نكته بر طبق آيه نَفْر واجب شده است و هنوز هم نسخ نشده، بلكه تا قيامت باقى است.

اعتماد بر فقهاى صالح

حجيت اعطايى از ناحيه امام عليه السلام به فقهاى صالح عادل به معناى امتياز واسطه گرى بين امام و مردم است. آيا عقلائى است كه يك سرى افراد جاهل، واسطه بين امام و مردم قرار گيرند؟ خداى تعالى امر كرده است به تبعيت كردن از علما و كسى كه صاحب شايستگى فقهى دارد،

ص: 21


1- . حر عاملى، وسائل الشيعه 116/20

نه كسى كه جاهل است. بنابراين مى توان در لايه خودش به فقها اعتماد و تكيه كرد.

موقعيت فقهاى شيعه

به همين خاطر حضرت صادق عليه السلام فرمود: علماى شيعيان ما در مرزى هستند كه در سوى ديگر آن ابليس و دار و دسته اش هستند. اينان مانع از شياطين مى شوند كه به ضعفاى شيعيان ما حمله كنند و از اينكه ابليس و پيروان ناصبى اش بر آنان مسلط شوند.

هر كس عالم شود و چنين جايگاهى را در ميان شيعيان ما پيدا كند كه ضعفاى شيعه را از تسلط شيطان و نواصب حفظ كند، مقام و مرتبه اش بالاتر است از كسى كه يك مليون بار با ترك و روم و خزر جنگ كند؛ چرا كه او از دين محبان ما دفاع مى كند و آنانى كه در بلاد كفر مى جنگند از بدن ها دفاع مى كنند.(1) يعنى دفاع از مرزهاى معرفتى و عقيدتى به مراتب از مرزهاى جغرافيائى مهم تر است.

اصحاب دجال و دشمنان و نواصب و اهل باطل تا زمانى كه سپاه و ياوران معصومين يعنى فقها باشند، نمى توانند به دين و اهل دين نزديك شوند و در عقائد آن ها تشكيك ايجاد كنند، و اين نقش و حجيت نقشى است كه خطوطش توسط خود معصومين عليهم السلام ترسيم شده است و چنين نقشى براى فقها در مذهب شيعه تعريف گرديده است. به همين خاطر امامان اهل بيت عليهم السلام فرمودند: فقها حصن و دژهاى اسلام هستند.(2)

ص: 22


1- . طبرسى، الاحتجاج 155/2
2- . كلينى، الكافي 38/1، حديث 3

لايه هاى حجيت سفرا وفقها

با توجه به مفاد آيه نفر - كه در صفحات قبل گذشت - معصوم بايد بازوان كمكى داشته باشد تا به او كمك كنند. خداى سبحان مى فرمايد: (و شايسته نيست مؤمنان همگى كوچ كنند. پس چرا از هر فرقه اى از آنان، دسته اى كوچ نمى كنند تا [دسته اى بمانند و] در دين آگاهى پيدا كنند و قوم خود را وقتى به سوى آنان بازگشتند بيم دهند باشد كه آنان بترسند؟)(1) بنابراين حجيت فقها در زمان غيبت صغرى و در تحت نيابت سفراى اربعه از بين نمى رود؛ چرا كه اين حجيت نظير دايره وزارت است كه هر قسمتى مدير و باز در قسمت هاى پايين تر رئيس و همينطور سلسله مراتبى به پايين مى رود و هر كس مسئول انجام وظيفه و نقش خود است كه تعارض و تداخلى هم با ديگر افراد و نقش ها نخواهد داشت.

سفرا و نواب اربعه حضرت در زمان غيبت صغرى مانند وزيرى هستند كه وظيفه و مسئوليت معين و تعريف شده اى دارد كه اين وظيفه و مسئوليت تداخل و برخوردى با مسئوليت هاى امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف و همچنين مسئوليت هاى فقهاى همان عصر ندارد. حجيت نواب و سفراى اربعه در غيبت صغرى يك حجيت مطلق نبود؛ بلكه حجيت محدودى بود كه مربوط به همان مدت زمانى غيبت صغرى هم بود.

با توجه به دلائل و براهين متعددى كه وجود دارد هر كس در دوران

ص: 23


1- . قوله تعالى (وَ ما كانَ اَلْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي اَلدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ) التوبه/ 122

غيبت كبرى ادعاى نيابت خاصه و سفارت داشته باشد اين ادعا باطل است؛ اگر چه كه در زمان ظهور حضرت مهدى عليه السلام عده اى كه تعدادشان هم سيصد و سيزده نفر هستند به عنوان نواب خاص و اصحاب حضرت در خدمت حضرت خواهند بود. بنابراين فقهاى ديگرى كه جزء سفرا و نواب حضرت نبودند چه در زمان غيبت صغرى و چه در زمان غيبت كبرى حتى در زمان ظهور حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف وظائف و مسئوليت هائى دارند كه بايد آن ها را به انجام برسانند. اين وظائف غير از وظائف نواب و سفرا و غير از وظائف حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف مى باشد و همان طور كه در يك اداره هر كس وظيفه خودش را دارد و تداخلى هم با كار ديگرى ندارد؛ همين طور مسئوليت فقها و حجيت آن ها تداخل و برخوردى با مسئوليت نواب وحضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف ندارد.

به همين خاطر است كه ملاحظه مى كنيم كه حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف به على بن بابويه پدر شيخ صدوق قدس سرهما و ديگر فقها عنايت و نظر رحمت دارند، با اينكه آن ها از نواب و سفرا هم نبوده اند. همچنين نديده ايم كه يكى از نواب و سفراى خاص حضرت در مقام الغاى حجيت فقها برآيد؛ بلكه برعكس، آن ها هميشه در مقام تثبيت فقها بوده اند چنان كه در صفحات قبل، عملِ حسين بن روح نوبختى رحمه الله را ذكر كرديم كه رواياتى را براى تشخيص صحت و سُقم آن ها به فقهاى قم عرضه كرد، و اين نبود مگر به خاطر اين كه حجيت و مسوليت هاى مختلف تعارض و تداخلى با يكديگر ندارند.

به درستى كه فقها، وزرائى هستند كه از طرف خداى تعالى معين

ص: 24

شده اند تا مانند خدمه و انصار و اعوان ائمه عليهم السلام باشند و به ائمه عليهم السلام در راستاى انجام وظائف و مسئوليت شان كمك كنند. بنابراين تعريف، شكى نيست كه براى انجام اين مسئوليت خطير و امر مهم بايد ناصر و معين از شريف ترين و نجيب ترين و عالم ترين و متقى ترين و صالح ترين افراد باشد، نه اينكه هر كسى از هر طبقه و صنفى. خداى تعالى مى فرمايد: (بگو: آيا كسانى كه مى دانند و كسانى كه نمى دانند يكسانند؟).(1)

نقش بديهيات عقلى در معرفت

بله اگر مقياس ها برداشته شود و عقل را هم تعطيل كنيم، ممكن است فرض نمائيم كه ياران و انصار ائمه عليهم السلام از افراد پست و جاهل باشند، ولى چگونه ممكن است؟ اگر خداى تعالى براى استدلال به الوهيت و خدائى اش به عدم ظلم به بندگانش استدلال مى كند، يعنى مى فرمايد كه الوهيت و خدائى مرا از عدالت من و عدم مخالفت با بديهيات عقلى دريابيد؛ چگونه ما عقل را تعطيل كنيم و بر خلاف موازين عقلى، انصار و اعوان ائمه عليهم السلام يعنى ناشرين دين خداى سبحان را افرادى جاهل و غير فقيه بدانيم؟ قرار دادن ياران و انصار امام عليه السلام از غير فقها، يعنى از جهال و نادانان، عين مخالفت با بديهيات و امور واضح عقلى مى باشد؛ چون عقل حكم مى كندكه فرد عالم و خبره و نخبه در نشر فقه بر فرد جاهل مقدم است؛ و به قانون عقل واجب و لازم است در نشر فقه به افراد فقيه و عالم اعتماد شود.

ص: 25


1- . قوله تعالى (هَلْ يَسْتَوِي اَلَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ اَلَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ) الزمر/ 9

نقش فقهاى صالح در عصر ظهور

از اينجا سادگى وساده لوحى برخى را متوجه مى شويم كه به رواياتى استدلال مى كنند كه سند ندارند و مى گويند كه حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف وقتى ظهور مى فرمايد، فقها و علما را مى كشد.(1)

اين گمانى بى اساس است كه به خاطر عدم شناخت حجج و مراتب آن گريبانگير انسان مى شود و در نتيجه گمراهى و انحراف را در پى خود مى آورد.

توهم ديگرى نيز مى گويد: با ظهور حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف نيازى به فقها و استنباطهاى ظنى و گمانى آن ها نيست؛ چرا كه در آن زمان مردم مى توانند مستقيماً از حضرت سؤال كنند و احكام را فرا بگيرند، به ويژه كه با ظهور حضرت عقل ها كامل شده و علم هم به طور كامل نشر پيدا مى كند و اصلاً جهلى باقى نمى ماند.

اين توهم نيز بى اساس است؛ به دليل اينكه تكامل علم و عقل مردم باعث نمى شود آن ها مانند پيامبران شوند، همان طور كه اين تكامل به معناى اين نيست كه طريقى كه آن ها از آن علم را مى گيرند طريق و كانال وحى است، همان طور كه به اين معنا هم نخواهد بود كه همه مردم در يك سطح علمى قرار خواهند گرفت؛ بلكه تفاوت در درجات عقلى و علمى وجود خواهد داشت حتى با وجود پيشرفت علمى و تكنولوژى و وسائل ارتباط سريع كه هر كس مى تواند مستقيماً با حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف در ارتباط باشد و حكم شرعى و پاسخ سؤال خود

ص: 26


1- . صدوق، كمال الدين/ 251؛ مجلسى، بحارالانوار 70/51 و 277/52

را دريافت كند، با وجود همه اين پيشرفت ها و مطالب، باز هم تفاوت هاى علمى و عقلى بين مردم وجود خواهد داشت، و بنابراين همه مردم نمى توانند مانند سيصد و سيزده صحابى و حوارى خاص حضرت در خدمت حضرت باشند.

وجود شبكه هاى مختلف علم در عصر ظهور

بنابراين وقتى تفاوتِ درجات عقلى و علمى ثابت شد احتياج به كسى كه از جهت علمى و عقلى بالاتر است به عنوان واسطه بين امام و مردم به خودى خود ثابت مى شود. همان طور كه سنت تكوينى در دوران ظهور حضرت و رجعت، اين طور نيست كه علم براى همه مردم از يك كانال خاص افاضه شود؛ بلكه كانال هاى ظنى و گمانى به جاى خودش قرار دارد و همين سنت رجوع جاهل به عالم، و عالم به عالم بالاتر در آن زمان هم سارى و جارى خواهد بود و اين همان معناى رجوع به فقها خواهد بود كه در زمان ظهور هم بر همين منوال ادامه پيدا خواهد كرد.

به عبارت ديگر قول خداى تعالى كه مى فرمايد: (و شايسته نيست مؤمنان همگى كوچ كنند. پس چرا از هر فرقه اى از آنان، دسته اى كوچ نمى كنند تا [دسته اى بمانند و] در دين آگاهى پيدا كنند و قوم خود را وقتى به سوى آنان بازگشتند بيم دهند باشد كه آنان بترسند؟)(1) نسخ نمى شود؛ چرا كه اين سخن و آيه تبيين كيفيت عملكرد معصوم عليه السلام

ص: 27


1- . قوله تعالى (وَ ما كانَ اَلْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي اَلدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ) التوبه/ 122

مى باشد كه خداى سبحان مى فرمايد (و پيش از تو [هم] جز مردانى كه بديشان وحى مى كرديم گسيل نداشتيم. پس اگر نمى دانيد، از پژوهندگان كتابهاى آسمانى جويا شويد).(1) بنابراين حتماً بايد افرادى به عنوان واسطه ميان مردم و امام، در خدمت امام باشند؛ چرا كه به مقتضاى طبيعت بشرى امكان ندارد كه تعداد زيادى از مردم در يك وقت و لحظه با يك شخص در ارتباط باشند. بنابراين مجراهاى ارتباطى به اين شكل معين مى شود كه بالاترين مقام علمى با مقام هاى پائين تر ارتباط برقرار مى كنند و مقام هاى پائين تر با اقشار بيشترى از مردم در ارتباط و تماس هستند و خود امام هم در رأس اين هرم حضور خواهند داشت، و در نتيجه مقامات بالاى علمى ارتباط بيشترى با ايشان دارند.

اين سلسله مراتب علمى حتى با ظهور امام هم از بين نمى رود، خصوصاً كه مفاد آيه نفر در سوره توبه با مفاد آيه حكم مطابقت دارد: (ما تورات را كه در آن رهنمود و روشنايى بود نازل كرديم. پيامبرانى كه تسليم [فرمان خدا] بودند، به موجب آن براى يهود داورى مى كردند و [همچنين] الهيّون و دانشمندان به سبب آنچه از كتاب خدا به آنان سپرده شده و بر آن گواه بودند. پس، از مردم نترسيد و از من بترسيد، و آيات مرا به بهاى ناچيزى مفروشيد و كسانى كه به موجب آنچه خدا نازل كرده داورى نكرده اند، آنان خود كافرانند).(2) همان طور كه اصل

ص: 28


1- . قوله تعالى (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ) النحل/ 43
2- . قوله تعالى (إِنّا أَنْزَلْنَا اَلتَّوْراةَ فِيها هُدىً وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا اَلنَّبِيُّونَ اَلَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هادُوا وَ اَلرَّبّانِيُّونَ وَ اَلْأَحْبارُ بِمَا اُسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اَللّهِ وَ كانُوا عَلَيْهِ شُهَداءَ فَلا تَخْشَوُا اَلنّاسَ وَ اِخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلاً وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اَللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ اَلْكافِرُونَ) المائده/ 44

حكم رجوع جاهل به عالم را كه عقل تصديق مى كند و به آن حكم مى دهد، خداى تعالى هم در قرآن كريم به همين مطلب اشاره دارد: (بگو: آيا كسانى كه مى دانند و كسانى كه نمى دانند يكسانند؟).(1) مفاد اين آيه شريفه هم به همين حكم عقلى و فطرى اشاره مى كند. مردم احكام خود را از فقها اخذ مى كنند اگر چه اين احكام به نسبت احكامى كه در نزد امام است احكام ظاهرى محسوب مى شوند ولى تكليف و وظيفه مردم عمل به همين احكام ظاهرى است كه از طريق اجتهاد فقها به دست مى آيد.

پس آنچه كه فقها بيان مى كنند بدون در نظر گرفتن آنچه نزد امام است، حكم واقعى است ولى با در نظر گرفتن آنچه در نزد امام است حكم ظاهرى محسوب مى شود. به عبارت ديگر از جهتى ظنى است و از جهتى يقينى.

وقتى در رسيدن به علم و حكم اين قدر تفاوت وجود دارد، پس حتماً بايد بين اهل تخصص و اطلاع هم سلسله مراتبى وجود داشته باشد كه اين خودش، از امور بديهى و ضرورى حيات اجتماعى و نظام بشرى در حيطه مسائل علمى است.

پشت پرده اين فتنه ها

اين شبهه و اشكالات بر فقها و جايگاه آنان نيست مگر به خاطر انتقاد از آنان و در نتيجه مورد انتقاد قرار دادن دين براى ايجاد هرج و

ص: 29


1- . قوله تعالى (هَلْ يَسْتَوِي اَلَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ اَلَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ) الزمر/ 9

مرج و بى نظمى در آن، كه هدف دشمنان است. چون براى خراب كردن و ايجاد هرج و مرج در هر قسمت از اجتماع بايد متخصصين آن قسمت را زير سؤال برد؛ مثلاً كسى كه مى خواهد در طب هرج و مرج ايجاد كند، ابتدا پزشكان ماهر را زير سؤال مى برد و به كار آن ها انتقاد مى كند و با اين كار در طب شورش ايجاد مى كند. همچنين كسى كه در مهندسى مى خواهد هرج و مرج ايجاد كند ابتدا مهندسين ماهر را به باد انتقاد مى گيرد، و همين طور در هر زمينه اى كه بخواهد ايجاد هرج و مرج كند؛ چون در همه اين زمينه ها يك نظم و سلسله مراتب خاصى حكمفرماست و به مقتضاى اين نظم و سلسله مراتب جلوى هر گونه تعلل كردن، دزدى و فريبكارى گرفته مى شود.

پس رجوع به اهل خبره و متخصصين در هر زمينه اى از مسائل فطرى بشرى است و در ضمن حدود معين و تعريف مشخصى انجام مى گيرد. بنابراين انتقاد از فقها راهكارى است كه دشمنان دين به خاطرايجاد هرج و مرج و بى نظمى در دين و مناصب دينى انجام مى دهند تا اين مناصب را بد نام و بى اعتبار كنند و بد جلوه دهند. به همين خاطر است كه مى بينيم اهل بيت عليهم السلام قوانين و ضوابط خاص و محكمى را در تعيين مرجعيت و ديگر مناصب دينى تعيين كردند كه اگر بر اصول فرهنگى دين به شكل صحيح تكيه داشته باشيم و اين اصول را بين شيعيان و اتباع اهل بيت عليهم السلام نشر دهيم كسى نمى تواند از اين قوانين و ضوابط تجاوز كند و خودش را در جايگاهى كه قرار ندارد قرار دهد و اگر اين كار را نكنيم نادانان و جهال به سادگى فريب خواهند خورد.

ص: 30

3. مراتب حجج، كليد بصيرت

اشاره

بدون هيچ شك و شبهه اى عاملى كه باعث مى شود انسان تحت تاثير شبهات قرار نگيرد و عاملى كه نشان دهنده مقدار بصيرت انسان در شبهات فلسفى و عقائدى مى باشد، معرفت و شناخت مرتبه دليل ها مى باشد. براى هر مكلف و مؤمنى بايد اين لايه ها روشن و مشخص باشد؛ چرا كه اگر روشن شود فرصت و موقعيتى براى القاى شبهه باقى نمى ماند، اما وقتى مدارج و مراتب حجت ها روشن و مشخص نباشد شبهات منتشر مى شوند. بنابراين همان طور كه گفته شد آن عاملى كه باعث نجات از ورطه فتنه ها و شبهات مى شود بصيرت و معرفت دليل ها و مراتب آن ها در مجموعه دلائل مى باشد و شناخت دليل بدون شناخت سلسله مراتب و جايگاه اين دليل براى رهايى از شبهه كفايت نمى كند.

پس بعد از معرفت و شناخت اصل حجيت دليل و معرفت و شناخت مرتبه آن دليل در مجموعه دلائل ناچار هستيم كه روابط و علاقه دلائل بين يكديگر را هم كشف كرده و محدوديت هر دليل و حد

ص: 31

و مرتبه آن را هم بشناسيم. همچنين با چنين معرفت و شناختى بطلان و تقلب مدّعى حجيت دليلى در غير از جايگاه و رتبه خودش هم مشخص مى شود.

سلسله مراتب حجت ها

در مرتبه اعلى بديهيات و ضروريات عقلى است، پس از آن خداى تعالى و بعد از آن خاتم و سيد انبيا، پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و بعد از ايشان سيد اوصيا، اميرالمؤمنين عليه السلام و پس از ايشان هم باقى ائمه معصومين عليهم السلام و در مرتبه بعد، فقها و نواب خاص و عام حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف مى باشند. در اين سلسله مراتب هرمى شكل كه از حجج مختلف تشكيل شده است هر كدام از حجج حد و مساحت خاص خود را پوشش خواهد داد.

يكى از زيبايى هاى قرآن اين است كه بنيان گذار و مؤسس نظم اين چنينى در روش معرفت است. چه بسيار از امت هائى كه به ضلالت و گمراهى و التقاط دچار شدند به خاطر اين كه فكر كردند كه هر دليلى عام است و اطلاق دارد و براى همه جا كاربرد دارد، يعنى اعتماد صد در صد و كاملى به دلائل داشتند؛ آفت و گمراهى هم از همين اطلاق و تعميم به سراغشان آمد.

در دعاى اللهم عرفني نفسك مى خوانيم كه خدايا خودت را به من بشناسان كه اگر خودت را به من نشناسانى رسولت را نخواهم شناخت. خدايا رسولت را به من بشناسان كه اگر رسولت را نشناسم حجت و امام تو را نخواهم شناخت. خدايا حجت و امام خودت را به

ص: 32

من بشناسان كه اگر او را نشناسم در دينم گمراه شده ام.(1)

در اين فراز دعا چهار محور وجود دارد و سه محور نيست:

1. معرفت خدا جل جلاله

2. معرفت پيامبر صلى الله عليه وآله

3. معرفت حجت و امام عليه السلام

4. معرفت دين

بنابراين معرفت و شناخت دين از شناخت سه مرتبه ديگر ناشى مى شود، كسى كه معرفت خدا برايش به طور محكم حاصل نشده باشد، معرفت پيامبر هم برايش به طور كامل حاصل نخواهد شد. وقتى كه قدرت و حكمت و عظمت و صفات حضرت حق جلّ و علا را نشناخته باشد، قطعاً مقام نبوت و رسالت را هم نخواهد فهميد؛ چرا كه مقام نبوت و رسالت مقام جانشينى و تبليغ از خالق جبار حكيم عزيز است نه از ناحيه مخلوق كه شناخت خالق در آن تأثيرى نداشته باشد.

بنابراين تعريف، هر چقدر شناخت ما نسبت به عظمت خداى سبحان بيشتر و بهتر باشد، بهتر مى توانيم كسى را كه در خلافت و تبليغ از ناحيه او آمده و منتسب به اوست بشناسيم. به عبارت ديگر شناخت و معرفت نسبت به نبى و پيامبر صلى الله عليه وآله منوط به شناخت و معرفت حضرت حق مى باشد.

بنابراين جهالت ها و نادانى ها و عدم معرفت هايى كه در برخى از

ص: 33


1- . قوله عليه السلام: اللهم عرفني نفسك، فإنك إن لم تعرفني نفسك لم أعرف نبيك، اللهم عرفني رسولك، فإنك إن لم تعرفني رسولك لم أعرف حجتك، اللهم عرفني حجتك، فإنك إن لم تعرفني حجتك ضللت عن ديني [كلينى، الكافي 335/1، باب الغيبه]

فرقه هاى اسلامى در خصوص مقام نبوت ديده مى شود، ناشى از عدم معرفت خداست؛ چرا كه اگر عظمت خالق در همه شئون روشن شود عظمت كسى كه جانشين اوست هم روشن مى گردد چون خودش جانشينش را نصب كرده و فرستاده است و وقتى عظمت و صفت خالق و فرستنده نبى براى ما روشن شد عظمت پيامبر فرستاده شده هم روشن مى شود و زمانى كه عظمت و صفات فرستاده شده و جانشين خدا و مبلّغ خالق را شناختيم مى توانيم عظمت امام و جانشين پيامبر را هم بشناسيم و امام را شناسايى نمائيم.

بنابراين شناخت هاى سه گانه پشت سر هم هستند، يعنى ممكن نيست معرفت به مقام پيامبر صلى الله عليه وآله قبل از معرفت به خدا براى كسى حاصل شود، همان طور كه معرفت و شناخت پيامبر صلى الله عليه وآله مقدم بر معرفت و شناخت امام عليه السلام مى باشد. يعنى اين مراتب حجيت پشت سر هم و در ادامه و مترتب بر هم مى باشند. به همين خاطر مى بينيم كه دلائل و براهين عقلى و غير عقلى كه بر توحيد خداى تعالى اقامه مى شود، قوى تر و برهانى تر و روشن تر از براهين و دلائلى است كه بر نبوت انبيا عليهم السلام اقامه مى شود، و دلايل و براهينى كه بر نبوت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله اقامه مى شود بيشتر از حجج و دلائلى است كه بر امامت و وصايت اميرالمؤمنين عليه السلام اقامه مى شود و باز در سلسله امامت دلائل و براهينى كه بر امامت اميرالمؤمنين عليه السلام اقامه مى شود، به مراتب بيشتر از دلائلى است كه براى امامت امام حسن و امام حسين عليهما السلام اقامه مى شود، و دلائلى كه براى اثبات امامت امام حسن و امام حسين عليهما السلام

ص: 34

استفاده مى شود بيشتر از دلائلى است كه براى ائمه ديگر عليهم السلام استفاده مى شود.

البته از برخى روايات و همچنين از خطبه غدير(1) پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله اين طور استفاده مى شود كه از ميان ائمه نه گانه اى كه از صلب امام حسين عليه السلام هستند حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف داراى خصوصيات و ويژگى هاى خاصى هستند كه باعث برترى ايشان بربقيه ائمه عليهم السلام مى شود.

پس مقام حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف بعد از اصحاب كساء مى باشد؛ چرا كه ادله و براهينى كه براى امامت ايشان اقامه شده بيشتر از ادله اى است كه براى ائمه ديگر از صلب امام حسين عليه السلام اقامه شده است. از شدت و كثرت دلائل و براهين، سلسله مراتب حجيت به دست مى آيد، هر جا كه بيانات و براهين بيشتر و زيادتر باشد حجيت آن مقام بيشتر خواهد بود.

به شكل ديگرى هم مى توان اين مطلب را تقرير كرد و آن اينكه فضائل و شئون حجج مختلف است؛ پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در عين اينكه خاتم و سيد انبيا هستند، مقام امامت را هم دارند، منتها ايشان امام براى ائمه عليهم السلام مى باشند؛ بنابراين پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مقام نبوت و رسالت و امامت را دارا مى باشند، به همين دليل ائمه عليهم السلام تابع و مطيع و تسليم اوامر پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مى باشند همان طور كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله تابع و مطيع و تسليم اوامر حضرت حق جل و علا مى باشد.

امام رضا عليه السلام مى فرمايد:... به درستى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله آنچه را

ص: 35


1- . نعمانى، الغيبه/ 73، حديث 7

خدا حلال كرده بود حرام نكرد و آنچه را هم خدا حرام كرده بود حلال نكرد، و هيچ فريضه و حكمى از احكام خدا را با رأى خود تغيير نداد، در همه احكام تابع و تسليم رأى خداى تبارك و تعالى بود. مى فرمايد: (جز آنچه را كه به سوى من وحى مى شود پيروى نمى كنم)(1) فقط دستورات الهى را براى مردم بيان مى فرمايد و تبليغ رسالت او مى كند.

راوى به امام عليه السلام مى گويد كه: شما احاديث و احكامى را از پيامبر نقل مى كنيد كه در قرآن نيست ولى در سنت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مى باشد. بعد روايتى خلاف روايت قبل به ما مى رسد كه موجب تعارض مى شود. حضرت عليه السلام فرمود: پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله از چيزهائى نهى كردند كه آن نهى موافق با نهى خدا بود و به چيزهائى امر كردند كه آن امر موافق امر خدا بود. آن چه از جانب رسول خدا صلى الله عليه وآله نهى شده است حرام است؛ و اگر بر خلاف نهى رسول خدا صلى الله عليه وآله حديثى باشد نبايد به آن حديث عمل شود. همچنين است اگر پيامبر صلى الله عليه وآله به عملى امر فرموده باشد نبايد به حديثى كه آن عمل را نهى مى كند عمل كرد؛ چون ما نمى توانيم به خلاف رسول خدا صلى الله عليه وآله عمل كنيم و ما هم بر خلاف رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمانى نمى دهيم مگر در موقع خوف و ضرورت چرا كه ما تابع رسول خدا صلى الله عليه وآله هستيم.(2)

اين سلسله همين طور ادامه دارد و محفوظ است. ممكن نيست رسول خدا صلى الله عليه وآله بر خلاف خدا و اوامر حضرت حق مطلبى بگويد يا عملى را

ص: 36


1- . قوله تعالى (إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحى إِلَيَّ) الأنعام/ 50
2- . حر عاملى، وسائل الشيعه 114/27، حديث 21

انجام دهد. اساس و پايه تشريع از خداست و سنت پيامبر صلى الله عليه وآله از فرائض و اوامر و دستورات حضرت حق تبعيت مى كند. سنت پيامبر صلى الله عليه وآله هيچ گاه در عرض يا مقابل قانون الهى نيست؛ بلكه تابع قانون و دستور الهى است و در درجه دوم قرار مى گيرد، حتى تصور هم نمى توان كرد كه دستورات پيامبر صلى الله عليه وآله بالاتر از اوامر الهى قرار بگيرد و همين طور سنن و دستورات ائمه معصومين عليهم السلام تابع دستورات رسول خدا صلى الله عليه وآله و فرامين الهى است و امكان ندارد كه سنن ائمه معصومين عليهم السلام در تضاد با سنن الهى يا نبوى قرار بگيرد.

دايره حجيت فتواى فقها

همچنين فتاواى فقها هم تابع اوامر الهى و سنن پيامبر صلى الله عليه وآله و سنن ائمه معصومين عليهم السلام مى باشد و امكان ندارد كه فتواى فقها از فرائض الهى و سنن پيامبر صلى الله عليه وآله و سنن اوصيا عليهم السلام خارج شود، به درستى كه همه فقهاى مدرسه اهل بيت عليهم السلام يادآورى مى كنند كه تقليد و تبعيت كردن از فقيه در مواردى است كه حكمش از ناحيه خدا و رسول و اوصيا معلوم نشده است. يعنى فتواى فقيه دايره محدود و مشخصى دارد كه با خط قرمز مشخص شده است و اين خط قرمز ضروريات واجبات احكام خدا و سنت پيامبر و سنت امامان معصوم عليهم السلام مى باشد.

در نتيجه آن مواردى را كه مى دانيم كه از واجبات الهى و سنن پيامبر و سنن اوصيا است فقيه نمى تواند از آن ها تجاوز كند، فقيه فقط نظرش را در همين حيطه حكم خدا و سنت پيامبر و ائمه اهل بيت عليهم السلام استنباط و كشف مى كند و همه اين ها در حيطه همين موارد ضرورى است و از آن

ص: 37

خارج نمى شود.

چه بسيار گمان شده كه در كلام علماى اصول به هم ريختگى و اختلال وجود دارد، چون آن ها از طرفى مى گويند كه اجماع فقها اگر معصوم در آن نباشد حجت نيست، و از جهت ديگرى مى گويند فتواى فقيه حجت است. چگونه فتواى فقيه به تنهائى حجت است در حالى كه اجماع مجموعه فقها بر يك حكم اگر معصوم در آن اجماع نباشد حجت نيست؟ آيا اين تناقض نيست؟

توهم وجود تناقض و به هم ريختگى مرتفع مى شود اگر در دائره حجيت فقها دقت كنيم. فتواى فقيه اگر در غير عقائد و غير ضروريات باشد و فقيه با استناد به موازين شرعى كه در مكتب اهل بيت عليهم السلام معين شده عمل كند با اين شروط حجت است. اما فتواى فقيه و حتى اجماع و اتفاق فقها بر فتوائى كه مخالف ضروريات يا عقائد اصلى يا بر خلاف موازين بحث استدلالى در نزد فقيه ديگرى باشد در اين هنگام آن فتوا حجيت ندارد. بنابراين چنين قضايا و مسائل در حيطه حجيت فقها و اهل خبره مطرح نمى شود؛ بلكه بايد با مراجعه به برهان و بديهيات و ضروريات بين دو حيطه حجيت فرق گذاشت چرا كه اگر با دقت نظر به مسائل نگاه كنيم متوجه مى شويم كه بين هر دو حجيت تفاوت وجود دارد.

به عنوان مثال: فقيه نمى تواند وجوب نماز را بردارد، حتى پيامبر صلى الله عليه وآله هم نمى تواند مثل اين وجوب را بردارد؛ چون اين وجوب در حيطه فرائض خداوندى قرار دارد و سنت پيامبر صلى الله عليه وآله به خاطر محدوديتى كه

ص: 38

دارد نمى تواند روى آن تأثير داشته باشد، اصل وجوب نماز و روزه و باقى واجبات ضرورى از فرائض خداوندى است، همان طور كه دو ركعت اضافه شده در نمازهاى چهار ركعتى از سنت هاى پيامبر است. اين سنت پيامبر صلى الله عليه وآله در تحت اشراف و سايه واجبى از واجبات خداوندى قرار گرفته است كه آن وجوب نماز است. همين طور سنن ائمه معصومين عليهم السلام هم در اشراف و سايه فرائض الهى و سنت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مى باشد، يعنى آن سنت ها هم از احكام الهى و سنن نبوى تجاوز نمى كند، همچنين است فتواى فقها. به عنوان مثال: فتواى فقها در حرمت زنا و لواط و ربا از فرائض الهى و سنن نبوى و روش ائمه عليهم السلام تجاوز نمى كند و در همين حيطه مى باشد.

معناى «دين جديد»

كسى كه با اين ترتيب و محدوده آشنا نباشد امكان دارد در فهم برخى روايات دچار مشكل و اشتباه شود. مانند روايت دين جديد كه حضرت باقر عليه السلام فرمود: حضرت حجت عجل الله تعالى فرجه الشريف به امر جديد و كتاب جديد و قضاى جديد قيام مى كند، با شدت با عرب برخورد مى كند، فقط با شمشير جلو مى رود، از كسى تقاضاى توبه نمى كند، و از هيچ سرزنشى در راه خدا واهمه ندارد.(1)

چنين فردى از اين روايت اين طور مى فهمد كه حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف در وقت ظهورش با دين جديد و قرآن جديد مى آيد و به چيز جديدى دعوت مى كند، اين طور نتيجه مى گيرد كه امام وجوب نماز و زكات و

ص: 39


1- . نعمانى، الغيبه/ 238

حج را بر مى دارد و فواحش و ربا را حلال مى كند و امر به قطع رحم خواهد نمود. اين محال است و امام چنين كارى نخواهد كرد؛ امام امر و نهى مى فرمايد و از امر و نهى الهى و امر و نهى رسول او تخلف نخواهد كرد. اين همان غلو در مورد ائمه عليهم السلام مى باشد؛ چون معنى غلو درباره ايشان اين است كه معتقد باشيم كه آن ها شريعت جديدى خواهند آورد كه شريعت رسول خدا صلى الله عليه وآله را رد مى كند، بلكه بايد بگوييم: آن ها تسليم و تابع و مطيع خدا و رسول خدا صلى الله عليه وآله مى باشند.

اعتقاد صحيح به امامت اهل بيت عليهم السلام اين است كه بگوييم: آن ها امامان منصوب از طرف خدا مى باشند و آن ها جانشين خدا و رسول خدا صلى الله عليه وآله بوده و با عالم غيب در ارتباط مى باشند ولى پيامبر نيستند، و بنابراين شريعتى غير از شريعت رسول ندارند و از دايره شريعت خاتم الانبياء صلى الله عليه وآله خارج نمى شوند.

چگونه تصور مى شود كه شخصى به يك روايت يا دو روايت يا حتى ده يا صد روايت چنگ بزند و گمان كند كه با توجه به اين روايت ها و تفسير غلط آن ها، حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف دين جديدى مى آورند كه بر طبق ضوابط و قالب هاى حجيت نمى باشد و آن حضرت العياذ بالله محرماتى را كه خدا و رسولش حرام كرده اند مباح مى كند، و امر به ترك واجباتى مى كند كه خدا واجب كرده است، چگونه چنين تصورى ممكن است و كدام عاقل اين را قبول مى كند؟

بلكه حتى اگر فرض كنيم كه حضرت با دين جديدى مى آيد، حتماً بايد آن دين منظم و منضبط در ضمن مراتب و قالب هاى حجيت بوده

ص: 40

باشد. در غير اين صورت گمراهى و به انحراف انداختن خواهد بود، همان طور كه در زمان غيبت صغرى فرقه هاى منحرف و گمراه زيادى به وجود آمدند كه شيخ طوسى رحمه الله(1) نام آن ها را ذكر كرده است، مانند شلمغانيه و شريعيه و..... و اين فرق به وجود نيامدند مگر به خاطر خلط مباحث و عدم شناخت و معرفت به مراتب حجيت، هم خودشان گمراه شدند و هم باعث گمراهى جمعى شدند با اين تصور كه حجيت امام بالاتر از حجيت رسول خداست.

توسل و سلسله مراتب حجيت

چگونه تصور كنيم كه مدرسه اى از مدارس اسلامى با يك خبر يا روايت كه فرض مى كنيم سندش هم درست است و از پيامبر صلى الله عليه وآله صادر شده است، قرآن را رد مى كند و آنچه را خدا واجب كرده حرام مى كند. مثلاً بعد از اين كه ثابت شد كه قرآن كريم به توسل به پيامبر دعوت مى كند و اين توسل را از اركان و اصول ايمان قرار مى دهد، در آيه (و ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر آنكه به توفيق الهى از او اطاعت كنند. و اگر آنان وقتى به خود ستم كرده بودند، پيش تو مى آمدند و از خدا آمرزش مى خواستند و پيامبر [نيز] براى آنان طلب آمرزش مى كرد، قطعاً خدا را توبه پذيرِ مهربان مى يافتند)(2) قسمتى از آيه را قبول مى كنند و توسل را تحريم مى كنند به خاطر رواياتى كه به پيامبر نسبت مى دهند،

ص: 41


1- . طوسى، الغيبه/ 267
2- . قوله تعالى (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اَللّهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اَللّهَ وَ اِسْتَغْفَرَ لَهُمُ اَلرَّسُولُ لَوَجَدُوا اَللّهَ تَوّاباً رَحِيماً) النساء/ 64

در حالى كه توسل باب معنوى براى طلب استغفار از خداست، بلكه توسل به پيامبر و آل پيامبر عليهم السلام از اركان دين مى باشد.

در همين آيه قرآن امر به توسل به پيامبر مى كند. عبارت (جاؤُكَ) معناى عرفى آن عبارت است: يا رسول الله به تو پناه آوردم و دست نياز به سويت دراز مى كنم. اين همان توجه و توسل به خداى تعالى است منتها نه به صورت مستقيم بلكه به واسطه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله. به همين خاطر قرآن كريم به توسل و توجه ولو از راه دور امر مى كند. مگر نه اين است كه تمامى مسلمين در نماز مى گويند: السلام عليك ايها النبي و رحمة الله و بركاته، همه آن ها به رسول خدا صلى الله عليه وآله خطاب مى كنند. (كاف خطاب) در زبان عربى براى مخاطب حاضر استعمال مى شود. اين سلام يكى از ضروريات مسلمين مى باشد بلكه در يكى از مهم ترين افعال توحيدى كه نماز باشد قرار داده شده تا خطاب و توسل و توجه به پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله درهمه مسلمين نهادينه شود.

همانطور كه فقهاى ما مانند شيخ طوسى و مفيد و سيد مرتضى و شيخ صدوق و حلبى و ابن ادريس و ابن زهره و سلار رحمهم الله و همه قدما به استحباب سلام بر ائمه معصومين عليهم السلام به اين شكل فتوا داده اند كه بعد از سلام بر پيامبر صلى الله عليه وآله گفته شود: السلام على الأئمة الراشدين المهديين من آل طه و ياسين.(1) بنابراين همه مسلم - انان در نماز با سلام به پيامبر صلى الله عليه وآله به ساحت آن حضرت توجه مى كنند و از حال نماز هم خارج نمى شوند، و اين توجه از ضروريات مسلمين است.

ص: 42


1- . ابن بابويه، فقه الرضا عليه السلام / 115

آيه شريفه (و اگر آنان وقتى به خود ستم كرده بودند، پيش تو مى آمدند و از خدا آمرزش مى خواستند)(1) نيز به مسلمانان دستور مى دهد كه حتماً براى توسل به خدا و استغفار ابتدا بايد متوجه و متوسل به باب الله و طريق الله يعنى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله بشوند و بعد از آن به ساحت ربوبى توجه كنند. خداى سبحان مى فرمايد: (و نيكى آن نيست كه از پشتِ خانه ها درآييد، بلكه نيكى آن است كه كسى تقوا پيشه كند، و به خانه ها از درِ [ورودىِ] آن ها درآييد، و از خدا بترسيد، باشد كه رستگار گرديد).(2)

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله بزرگ ترين باب الله و راه ورود به ساحت ربوبى مى باشد، و على بن ابى طالب عليهما السلام باب الرسول و راه ورود به ساحت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مى باشد. پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مكرر فرمود كه: من شهر حكمت و علمم و تو يا على درب آن هستى.(3) پس هر كس كه مى خواهد به حكمت و علم دست پيدا كند بايد از در آن وارد شود. بنابراين با شرفياب شدن در محضر وصى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مى توانيم به محضر پيامبراكرم صلى الله عليه وآله شرفياب شويم و با شرفياب شدن در محضر پيامبر صلى الله عليه وآله و التماس و توسل و توجه به آن حضرت مى توانيم به ساحت ربوبى وارد شده و متوجه حضرت حق شويم.

همچنين در اين سخن خداى متعال كه (و چون بديشان گفته شود:

ص: 43


1- . قوله تعالى (وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اَللّهَ) النساء/ 64
2- . قوله تعالى (لَيْسَ اَلْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا اَلْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ اَلْبِرَّ مَنِ اِتَّقى وَ أْتُوا اَلْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها وَ اِتَّقُوا اَللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ) البقره/ 189
3- . قوله صلّى الله عليه و آله: أنا مدينة الحكمة وأنت يا علي بابها. [صدوق، الامالي/ 472]

بياييد تا پيامبر خدا براى شما آمرزش بخواهد، سرهاى خود را برمى گردانند، و آنان را مى بينى كه تكبّركنان روى برمى تابند)(1) پيامش اين است كه بى واسطه به سوى خدا نياييد، بلكه ابتدا بايد بر پيامبر صلى الله عليه وآله وارد شويد و او شفيع شما شود و به واسطه پيامبر صلى الله عليه وآله با خدا ارتباط بگيريد، ولى منافقين چه مى كردند؟ قرآن خبر مى دهد كه آن ها روى از پيامبر صلى الله عليه وآله مى گرداندند و توسل و توجه به آن حضرت نمى كردند، آن ها موحد نبودند بلكه مستكبر بودند و غرور و كبر داشتند.

استكبار صفت و روش شيطان لعين است؛ چرا كه او تكبر كرد و وقتى دستور سجده بر آدم عليه السلام صادر شد او تمرد كرد و گفت (آيا براى كسى كه از گل آفريدى سجده كنم؟)(2) پس سنت شيطان كبر ورزيدن از توسل و توجه به حجت خدا مى باشد.

خداى تعالى مى فرمايد: (و [ياد كن] هنگامى را كه خداوند از پيامبران پيمان گرفت كه هر گاه به شما كتاب و حكمتى دادم، سپس شما را فرستاده اى آمد كه آنچه را با شماست تصديق كرد، البته به او ايمان بياوريد و حتماً ياريش كنيد. [آن گاه] فرمود: آيا اقرار كرديد و در اين باره پيمانم را پذيرفتيد؟ گفتند: آرى، اقرار كرديم. فرمود: پس گواه باشيد و من با شما از گواهانم. پس، كسانى كه بعد از اين [پيمان] روى برتابند آنان، خود، نافرمانانند).(3) اين آيات سوره آل عمران به ما خبر

ص: 44


1- . قوله تعالى (وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اَللّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ) المنافقون/ 5
2- . قوله تعالى (قالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً) الإسراء/ 61
3- . قوله تعالى (وَ إِذْ أَخَذَ اَللّهُ مِيثاقَ اَلنَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِكُمْ إِصْرِي قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ اَلشّاهِدِينَ، فَمَنْ تَوَلّى بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ اَلْفاسِقُونَ) آل عمران/ 81-82

مى دهد كه انبيا عليهم السلام هم به شفاعت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به اين مقام رسيده اند.

همچنين در آياتى از سوره اعراف اين طور آمده است (در حقيقت، كسانى كه آيات ما را دروغ شمردند و از [پذيرفتن] آن ها تكبّر ورزيدند، درهاى آسمان را برايشان نمى گشايند و در بهشت درنمى آيند مگر آنكه شتر در سوراخ سوزن داخل شود. و بدينسان بزهكاران را كيفر مى دهيم).(1) در اين آيه هم بيان شده است كه بدون توسل به پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله هيچ مسلمانى وارد بهشت نمى شود و عقيده اش رفعت و ارزش پيدا نمى كند. آيه مى فرمايد تكذيب كردند و استكبار ورزيدند نه اينكه فقط تكذيب كردند. تكذيب و استكبار ورزيدن شان در مقابل انبيا و رسل و اولياى الهى عليهم السلام بود كه اين ها خود از آيات بزرگ الهى بودند.

خداى سبحان مى فرمايد (و پسر مريم و مادرش را نشانه اى گردانيديم و آن دو را در سرزمين بلندى كه جاى زيست و [داراى] آب زلال بود جاى داديم)(2) و بالاترين و بزرگ ترين آيه خدا پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و اهل بيت ايشان عليهم السلام مى باشند. قرآن كريم اين طور تعبير مى كند كه (اِسْتَكْبَرُوا عَنْها) * تعبير نمى كند كه استكبروا عليها فرق بين استكبار ورزيدن بر آن و

ص: 45


1- . قوله تعالى (إِنَّ اَلَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اِسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ اَلسَّماءِ وَ لا يَدْخُلُونَ اَلْجَنَّةَ حَتّى يَلِجَ اَلْجَمَلُ فِي سَمِّ اَلْخِياطِ وَ كَذلِكَ نَجْزِي اَلْمُجْرِمِينَ) الأعراف/ 40
2- . قوله تعالى (وَ جَعَلْنَا اِبْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً وَ آوَيْناهُما إِلى رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِينٍ) المؤمنون/ 50

استكبار ورزيدن از آن چيست؟ در كتاب هاى ادبيات و لغت آمده است كه براى اينكه يك فعل معناى فعل ديگرى را هم در برداشته باشد با اداتى كه بيان كننده اين معناست آورده مى شود، پس معنا در اينجا كبر ورزيدن و جلوگيرى از آن مى باشد. قرآن مى گويد: به درستى كه آن ها استكبار ورزيدند و از توسل و توجه به پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله جلوگيرى كردند(1) همان طور كه شيطان لعين از آيات و فرامين الهى استكبار ورزيد.

بالاترين آيه خدا، پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله است و توسل و توجه و خضوع به آيات الهى و حجج الهى مهم ترين شرط و ركنى است كه باعث بازشدن درهاى آسمان در برابر عقيده و عمل انسان مى شود: (هر كس سربلندى مى خواهد، سربلندى يكسره از آنِ خداست. سخنان پاكيزه به سوى او بالا مى رود، و كار شايسته به آن رفعت مى بخشد).(2)

بالا رفتن و برداشته شدن حجب و مانع ها مشروط به خضوع و توسل به پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و آيات و حجج الهى است. مستكبر از آيات الهى محال است كه وارد بهشت شود، همان طور كه قرآن هم تعبير كرده است: (مگر آنكه شتر در سوراخ سوزن داخل شود)(3) بنابراين نجات پيدا نمى كنيم و ايمان قبول نمى شود مگر اين كه به فريضه اى از فرائض قرآن كريم يعنى توسل و توجه به مقام نبوى مؤمن شده و عمل نمائيم.

ص: 46


1- . قوله تعالى (لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ) المنافقون/ 5
2- . قوله تعالى (مَنْ كانَ يُرِيدُ اَلْعِزَّةَ فَلِلّهِ اَلْعِزَّةُ جَمِيعاً إِلَيْهِ يَصْعَدُ اَلْكَلِمُ اَلطَّيِّبُ وَ اَلْعَمَلُ اَلصّالِحُ يَرْفَعُهُ) فاطر/ 10
3- . قوله تعالى (حَتّى يَلِجَ اَلْجَمَلُ فِي سَمِّ اَلْخِياطِ) الأعراف/ 40

بازگشت به بحث «دين جديد»

با توجه به اين توضيحات مى توانيم روايتى را بفهميم كه مى گفت: حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف دين جديدى مى آورد. يعنى آنچه كه در مورد واجبات الهى و سنت پيامبر صلى الله عليه وآله و ائمه معصومين عليهم السلام در اين سال هاى غيبت و عدم ظهور حجت خدا بدعت و تغيير ايجاد شده است با ظهور حضرت اين تغييرات از بين مى رود و آن چه حكم الهى و سنت نبوى بوده است پياده و اجرا مى گردد.

در دعاى ندبه مى خوانيم: كجاست آن كه براى تجديد و احياى مستحبات و واجبات ذخيره شده است؟ كجاست آن انتخاب شده اى كه ملت و شريعت را بر مى گرداند؟ كجاست آن احيا كننده كتاب و حدود الهى؟ كجاست آن زنده كننده معالم دين و اهل دين؟(1)

همچنين در دعاى عهد مى خوانيم: خدايا او را تجديد كننده احكام تعطيل شده كتابت و محكم كننده شاخص هاى دين و سنت پيامبرت صلى الله عليه وآله قرار ده.(2)

در دعاى افتتاح هم مى خوانيم: خدايا او را دعوت كننده به كتابت و قيام كننده به دينت قرار بده.(3)

همچنين در دعاى زمان غيبت كه از خود حضرت روايت شده

ص: 47


1- . قوله عليه السلام: أين المدخر لتجديد الفرائض و السنن، أين المتخير لإعادة الملة و الشريعة، أين المؤمل لإحياء الكتاب و حدوده، أين محيي معالم الدين و أهله.
2- . قوله عليه السلام: و مجددا لما عطل من أحكام كتابك و مشيدا لما ورد من أعلام دينك و سنن نبيك.
3- . قوله عليه السلام: اللهم اجعله الداعي إلى كتابك و القائم بدينك.

مى خوانيم: به وسيله او تجديد كن آنچه از دين تو از بين رفته است، و آن قسمت هايى از حكم تو و سنت تو كه تبديل يافته به وسيله او اصلاح كن، به طورى كه دينت به دست آن حضرت به شكلى تازه و صحيح و بدون هيچ كجى و بدعتى بازگردد،(1) و موارد ديگرى كه در ساير ادعيه وارد شده است.

در حقيقت در اين توسلات مى گوييم او دين را زنده مى كند و به كتاب خدا و سنت رسول خدا صلى الله عليه وآله و سيره ائمه معصومين عليهم السلام عمل مى كند. ما مانند افرادى كه از برخى روايات بد فهميده اند نمى گوئيم او قرآن و سنت پيامبر صلى الله عليه وآله را از بين مى برد.

بنابراين با مد نظر قرار دادن ترتيب حجيت حجج و شناخت مراتب صلاحيت آن ها، روايت را به شكل صحيح مى فهميم، ولى وقتى مراتب حجيت و دلائل دين براى ما خلط شود بى مبنائى و كج فهمى در بصيرت و معرفت وارد مى شود، و در نهايت به نتائج غلط رسيده و به توهمات و ظلمات لغزيده و از دين خارج مى شويم.

بنابراين ترتيب حجيت در منظومه حجج، ترتيبى است كه نه از بين مى رود و نه چيزى از آن جا به جا مى شود. توحيد خداى تعالى بر اساس موازين عقلى و بديهيات عقلى در بالاترين مرتبه حجج است. نبوت هر پيامبرى بايد از خلال توحيد خداى تعالى اثبات شود، پس نبوت انبيا حتماً در هيمنه توحيد خداى تعالى است. همچنين امامت هر

ص: 48


1- . قوله عليه السلام: و جدد به ما امتحى من دينك و أصلح به ما بدل من حكمك و غير من سنتك حتى يعود دينك به و على يده غضا جديدا صحيحا لا عوج فيه و لا بدعة معه.

امامى نسبت به نبوت انبيا و حجيت هر فقيهى نسبت به ائمه عليهم السلام همين طوليت را دارد.

اين ترتيب حجيت و مراتب آن، يك ترتيب هرمى است؛ ابتدا بديهيات عقلى، بعد توحيد خدا، بعد نبوت انبيا، سپس وصايت اوصيا، بعد از آن نواب خاص و در مرحله بعد نواب عام هستند.

ص: 49

4. ترتيب حجيت ائمه:

اشاره

برخى از افراد از چرايىِ نظام حجيت و منظومه حجج مى پرسند كه با توجه به مباحث پيشين و نيز حكمت خداى سبحان از آفرينش جهان مى فهميم كه خداى تعالى مى خواهد كه همه خلق در مسير تكامل و تحصيل رضاى او گام بردارند، و شيطان هم وسائل و ابزار گمراهى مردم را در راهى قرار داده كه خداى سبحان براى آن ها معين كرده است تا آن ها را از پيمودن اين مسير باز داشته و منحرف نمايد. به همين دليل براى پيمودن اين مسير و اتصال به حق و عالم غيب، احتياج به كانال و طريق داريم، و اين مسير و كانال حتماً بايد مسير قابل اطمينان و اعتمادى باشد كه عبارت است از كانال معصومين عليهم السلام.

پس سيد الانبياء پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله تنها كانال و راهى است كه قدرت اتصال و ارتباط به عالم غيب و عالم حق را دارا مى باشد و با اتصال او عالم ملك به عالم ملكوت متصل مى شود و انسان ها با خالق خود مرتبط مى گردند. آن چه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله از خداى تعالى دريافت مى كند از آن چه به واسطه جبرئيل عليه السلام و روح القدس به حضرت مى رسد بزرگ تر

ص: 50

وعظيم تر است. رواياتى داريم كه در آن ها اين طور آمده است كه در اثر عظمت اين ارتباط حالت بى حالى به پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله دست مى داد. در روايات ديگرى آمده است كه اين حالت در زمانى بوده است كه حضرت به طور مستقيم با خدا در ارتباط بوده است و هيچ مَلَكى واسطه ارتباط نبوده است، مانند روايتى كه آن حضرت صلى الله عليه وآله فرمود: «من» با خداى سبحان ارتباطى دارم كه هيچ ملك مقرب و نبى مرسلى به اين حد نرسيده است.(1) در برخى روايات به جاى «من» تعبير «ما» آمده است كه اشاره دارد كه چنين حالتى براى اهل بيت عليهم السلام هم بوده است.

براى تائيد آن چه گفتيم مى توان به رواياتى كه ذيل آيه 60 سوره اسراء آمده اشاره كرد كه در آن ها آمده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در خواب ديدند كه بنى اميه و بنى مروان عليهم اللعنه بر منبر حضرت بالا رفته اند. حضرت از اين خواب غمگين شدند، جبرئيل عليه السلام نازل شد و از سبب اندوه حضرت پرسيد؟ حضرت خواب را نقل كردند. جبرئيل عليه السلام گفت: من در اين مورد چيزى نمى دانم، عروج كرد و آيه 60 سوره اسراء در اين مورد نازل شد كه (و آن رؤيايى را كه به تو نمايانديم، و [نيز] آن درخت لعنت شده در قرآن را جز براى آزمايش مردم قرار نداديم.)(2) نتيجه مى گيريم كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله بدون وساطت جبرئيل و ديگر ملائكه، با عالم غيب ارتباط مستقيم هم دارد.

ص: 51


1- . مجلسى، بحارالانوار 360/18
2- . قوله تعالى (وَ ما جَعَلْنَا اَلرُّؤْيَا اَلَّتِي أَرَيْناكَ إِلاّ فِتْنَةً لِلنّاسِ وَ اَلشَّجَرَةَ اَلْمَلْعُونَةَ فِي اَلْقُرْآنِ) الإسراء/ 60

مراتب حجيت ائمه عليهم السلام

بنابراين حجيت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله بعد از حجيت خدا قرار مى گيرد و بر حجيت ائمه معصومين عليهم السلام مقدم مى شود، بعد حجيت ائمه معصومين عليهم السلام مى آيد و حجيت معصومين مقدم بر حجيت جميع انبيا و مرسلين و ملائكه مقرب است. در زيارت جامعه به اين حقيقت اشاره شده است: شما را به شريف ترين جايگاه مكرّمين و بالاترين منازل مقرّبين و والاترين درجات مرسلين رسانيد؛ به جائى كه هيچ دنبال كننده اى به آن نرسد، و هيچ بالا رونده اى بر آن دست نيابد، و هيچ سبقت گيرنده اى بر آن پيشى نگيرد، و هيچ خواهانى به آن چشم طمع ندوزد، چندان كه هيچ ملك مقرّب و پيامبر مرسل و صديق و شهيد و عالم و جاهل و فرومايه و بلند پايه و مؤمن درستكار و فاسق بدكار و ستمگر سركش و شيطان نافرمان پليد و هيچ مخلوقى شاهد در ميان اين جمع باقى نماند مگر آنكه خدا جلالت امر شما و عظمت قدر شما و بزرگى شأن شما و كمال نور شما و صدق مراتب شما و ثبات مقام شما و شرف محلّ شما نزدش و گرامى بودنتان بر او و خصوصيّاتتان در بارگاه او و قرب منزلتتان نسبت به او را به ايشان بشناساند.(1)

ص: 52


1- . قوله عليه السلام: فبلغ الله بكم أشرف محل المكرمين و أعلى منازل المقربين و أرفع درجات المرسلين حيث لا يلحقه لاحق و لا يفوقه فائق و لا يسبقه سابق و لا يطمع في إدراكه طامع حتى لا يبقى ملك مقرب و لا نبي مرسل و لا صديق و لا شهيد و لا عالم و لا جاهل و لا دني و لا فاضل و لا مؤمن صالح و لا فاجر طالح و لا جبار عنيد و لا شيطان مريد و لا خلق فيما بين ذلك شهيد إلا عرفهم جلالة أمركم و عظم خطركم و كبر شأنكم و تمام نوركم و صدق مقاعدكم و ثبات مقامكم و شرف محلكم و منزلتكم عنده و كرامتكم عليه و خاصتكم لديه و قرب منزلتكم منه.

از اينجا معناى سخن اميرالمؤمنين عليه السلام روشن مى شود كه فرمود: ما را خدا نناميد و بنده بدانيد و هر چه خواستيد درمورد فضائل ما بگوييد.(1) و همچنين معناى فرمايش امام ششم عليه السلام را مى فهميم در جواب فردى كه از مقام حضرت پرسيد، و ايشان فرمود: ما خزائن علم خدا و زبان گوياى وحى الهى و جمعى معصوم هستيم كه خدا امر به اطاعت از ما و نهى از مخالفت با ما فرموده است، ما حجت هاى خدا برهمه خلائق هستيم.(2)

البته حجيت ائمه عليهم السلام ترتيب خاص ديگرى هم دارد به اين بيان كه هر امام براى امام بعد حجت است، [يعنى اگر در يك مقطع زمانى دو امام باشند، مثل زمان امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام، امام اول بر امام بعد حجيت دارد]. با اينكه ائمه معصومين همه حجت هستند اما نسبت به يكديگر حجيت طولى دارند اين حجيت از رسول خدا صلى الله عليه وآله شروع مى شود و به مهدى منتظر عجل الله تعالى فرجه الشريف پايان مى يابد.

روايتى را كلينى رحمه الله روايت كرده كه هيچ چيزى از ناحيه خداى سبحان نازل نمى شود مگر اينكه ابتدا بر پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و سپس بر اميرالمؤمنين عليه السلام و بعد بر امام حسن عليه السلام و بعد امام حسين عليه السلام همين طور تا حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف بر همه ائمه عليهم السلام عرضه مى شود.(3) حضرات معصومين عليه السلام به منزله يك كانال واحد هستند و امامى كه زمان امامت اوست امامتش فعليت و حجيت دارد. حضرت صادق عليه السلام در روايتى

ص: 53


1- . برسى، مشارق انوار اليقين/ 101
2- . كلينى، الكافي 269/1، حديث 6
3- . كلينى، الكافي 255/1، حديث 4

فرمود: حب و ولايت من به اميرالمؤمنين عليه السلام براى من مهم تر و دوست داشتنى تر است از نسبتى كه من با حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام دارم.(1) و نظير همين بيان را حضرت كاظم عليه السلام دارند كه حضرتش فرمود: طاعت و ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام را دارد در حالى كه خود حضرت مقام امامت و حجيت را دارا بود.

بنابراين هرم رهبرى و امامت و ولايت در اين سلسله محفوظ مى باشد و امامت و رهبرى و ولايت ائمه سابق هميشه فعليت دارد، مانند حجيت خداى تعالى كه با وجود حجيت انبيا و اوصيا باز حجيت حضرت احديت ثابت و جارى است. همين قاعده در حجيت باقى حجج هم سارى و جارى است، يعنى حجت بالاتر حتى با وجود حجت پايين تر هميشه حجيتش باقى است.

اجتماع حجت ها در زمان رجعت

از اينجا شبهه اى كه برخى در بحث رجعت عنوان كرده اند پاسخ داده مى شود كه چگونه در دولت حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف حضرت اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين عليهم السلام برمى گردند؛ چون افضليت و برترى اين حضرات بر حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف بديهى و روشن است. بنابراين امامت حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف با وجود حجج بالاتر از ايشان چطور توجيه مى شود؟

در پاسخ مى گوييم كه امامت فعلى براى حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف بدين معنا نمى باشد كه حضرت اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين عليهم السلام بر

ص: 54


1- . طبرسى، مشكاة الانوار/ 575

حضرتش اشراف نداشته باشند، و اين مطلب از جمله اى از روايات و دلائل قرآنى برداشت مى شود كه ولايت رسول خدا صلى الله عليه وآله و ولايت اميرالمؤمنين و حسنين عليهم السلام با انتقال اين حضرات به عالم برزخ و آخرت از بين نمى رود، بلكه سلسله حجيت و ولايت محفوظ و باقى مى ماند، و بنابراين ولايت و اطاعت از پيامبر صلى الله عليه وآله بر هر امامى لازم است، همان طور كه حضرت صادق عليه السلام در بيانى فرمود: مى بينم حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف را كه بر منبر كوفه نشسته است در حالى كه در اطرافش سيصد و سيزده نفر از اصحابش به عدد اهل بدر حضور دارند و آن ها اصحاب برتر او و حكام خدا روى زمين هستند. حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف از قبايش نامه و نوشته اى كه با طلا مهر شده است بيرون مى آورد كه سفارشى از طرف رسول خدا صلى الله عليه وآله است. وقتى آن را مى خواند يارانش مانند گوسفند وحشت زده فرار مى كنند و فقط يك نفر به عنوان وزير و يازده نفر نقيب به تعداد نقيبان بنى اسرائيل باقى مى مانند. اين ها در سراسر زمين مى گردند و جز او ملجا و پناهى نمى يابند و دوباره به طرف حضرتش باز مى گردند. به خدا قسم من مى دانم كه به آن ها چه مى گويد كه سبب كفرشان مى شود.(1)

اين سلسله مراتب نظير تشكيلات حكومتى امروزى است كه نخست وزير اداره امور را در دست دارد با توجه به اينكه رئيس جمهور اين قدرت را در اختيار او قرار داده است و نخست وزير بايد از او اطاعت كند بلكه دستورات نخست وزير بدون تأئيد رئيس جمهور

ص: 55


1- . صدوق، كمال الدين 672/2-673، حديث 25

حجيت ندارد.

بنابراين ما بايد امامت را به عنوان يك تشكيلات منظم در نظر بگيريم، نه به معناى يك فرد واحد، بلكه يك گروه و سازمان كاملى است كه عبارت است از سلسله حجج كه هر حجتى بر حجت بعد از خود اولويت و ولايت دارد و امام مباشر و فعلى كه حجيت دارد، امام و حجت برتر نيست، بلكه امام قبل از او به او اولويت و حجيت دارد.

ص: 56

مردان عصر ظهور

اشاره

ترجمه

رضا آسوده

ص: 57

ص: 58

1. انقطاع نيابت خاصه

اشاره

بحث از انقطاع نيابت خاصه، در بين بزرگان اماميه بسيار مورد توجه قرار گرفته است. از علماى عصر ائمه نخستين گرفته تا علماى عصر غيبت صغرى مثل كلينى و على بن بابويه و سعد بن عبدالله اشعرى و نوبختى، و تا دسته اول از علماى عصر غيبت كبرى مثل صدوق و ابن قولويه و نعمانى و محمد بن حسن خزاز و در طبقه بعد، شيخ مفيد و سيد مرتضى و شيخ طوسى و كراجكى و همين طور ديگر علما و بزرگان شيعه در هر طبقه، اين بحث را در كتاب هايشان مطرح كرده اند.

ادله انقطاع نيابت خاصه

اشاره

اين مطلب را از طوائفى از روايات به وديعه گرفته اند كه در اينجا به گوشه اى از اين ادله اشاره مى كنيم.

دليل اول عليهم السلام توقيع مبارك
اشاره

توقيعى از ناحيه مقدسه حضرت حجت عجل الله تعالى فرجه الشريف شش روز قبل از وفات

ص: 59

على بن محمد سمرى (نايب چهارم) به دست او رسيده است.

ابومحمد حسن بن احمد مكتب مى گويد: سالى كه شيخ على بن محمد سمرى وفات كرد، من در بغداد بودم و چند روز پيش از وفاتش نزد او حاضر شدم. توقيعى را براى مردم عرضه كرد كه متن آن چنين است:

بسم الله الرحمن الرحيم، اى على بن محمد سمرى بشنو، خدا اجر برادرانت را در عزاى تو عظيم گرداند. تو شش روز ديگر خواهى مرد. پس خود را براى مرگ حاضر كن و به احدى وصيت مكن كه پس از وفات تو جاى تو قرار گيرد؛ زيرا قطعاً غيبت تامه واقع گرديده و ظهورى نيست مگر بعد از اذن خداى عزوجل و آن بعد از مدت طولانى و قساوت دل ها و پر شدن زمين از ظلم و جور واقع خواهد شد. كسانى از شيعيان من مى آيند و ادعاى مشاهده مى كنند، پس بدانيد هركس پيش از خروج سفيانى و صيحه آسمانى ادعاى مشاهده كند، دروغگو و افترا زن است. ولا حول ولا قوة إلا بالله العلى العظيم.

ابو محمد گويد: از اين نسخه رونويسى كرديم و از نزد او بيرون آمديم و چون روز ششم فرا رسيد، بازگشتيم و او را در حال احتضار ديديم. به او گفته شد: وصى شما كيست؟ گفت: براى خدا امرى است كه او خود رساننده آن است. وبعد درگذشت و اين آخرين كلامى بود كه از او شنيده شد. رحمت حق و رضوانش بر او باد.

سند توقيع

اين توقيع شريف را شيخ صدوق در كمال الدين(1) و شيخ طوسى در

ص: 60


1- . صدوق، كمال الدين 516/2

الغيبة(1) و طبرسى در الاحتجاج(2) و راوندى در الخرائج و الجرائح(3) روايت كرده اند، كه البته راوندى از صدوق و شيخ طوسى از جمعى از اساتيدش و آن ها از صدوق و ايشان از حسن بن احمد مكتب نقل كرده اند.

صدوق مستقيماً از ابومحمد حسن بن احمد مكتب كه استاد ايشان بوده نقل كرده و نيز در كتاب كمال الدين برايش ترحم كرده كه اين نشانه جلالت قدر حسن بن احمد است.

شيخ طوسى در كتاب الغيبه - در جايى كه متذكر بيان حال نواب خاص و مخصوصاً نايب چهارم جناب سمرى شده است - پنج روايت را به پنج طريق براى انقطاع نيابت خاصه ذكر مى كند كه يكى از آن طرق اين است: محمد بن محمد بن نعمان (شيخ مفيد) و حسين بن عبيدالله (غضائرى) و هر دو آن ها از ابو عبدالله محمدبن احمد صفوانى (شاگرد كلينى و معاصر با نايب چهارم جناب سمرى) روايت كرده اند كه او گويد: شيعيان نزد جناب سمرى حضور داشتند و ايشان به احدى بعد از خودشان وصيت نكردند.

اين سند، صحيح اعلايى است بلكه صدورش قطعى است.

دلالت توقيع شريف

حال به نحوه دلالت اين توقيع شريف بر مدعا - كه انقطاع نيابت در

ص: 61


1- . طوسى، الغيبه/ 395
2- . طبرسى، الاحتجاج 478/2
3- . راوندى، الخرائج والجرائح 128/3

زمان كبرى بود - مى پردازيم. دو فقره از روايت بر مدعا دلالت دارد.

فقره اول: خودت را براى مرگ مهيا كن و به احدى وصيت نكن كه پس از وفات تو جاى تو قرار گيرد؛ زيراكه قطعاً غيبت تامه واقع شد و ظهورى نيست مگر بعد از اذن خدا» به روشنى گوياى اين است كه سفير چهارم از وصيت و قرار دادن كسى به جاى خويش، نهى شده است.

همچنين فقره «به تحقيق غيبت تامه واقع شده» دلالت مى كند بر اين كه دوره نواب اربعه، دوره غيبت تام نبوده، بلكه نواب اربعه حلقه وصل بين شيعيان و امام بودند. اما در دوره غيبت كبرى نيابت خاصه منقطع مى شود و تا زمان صيحه آسمانى و سفيانى ظهور محقق نمى شود.

فقره دوم: «و به زودى كسانى نزد شيعيان مى آيند و ادعاى مشاهده مى كنند، پس بدانيد كه هركس پيش از خروج سفيانى و صيحه آسمانى ادعاى مشاهده كند، دروغگو و افترا زننده است.»

ظاهراً مراد از مشاهده مذكور، همان نيابت و وساطت بين خلق و امام است، به قرينه ساختار كلام كه در مورد نيابت است و صدور اين توقيع براى نايب چهارم؛ چرا كه حضرت او را از تعيين جانشين نهى كردند، مخصوصاً كه ادعاى نيابت در حقيقت به معناى ادعاى وساطت بين امام و مردم است.

پس اين توقيع شريف - كه همه طايفه اماميه بر آن اتفاق نظر دارند - تصريح دارد بر اين كه نيابت خاصه منقطع است تا زمان صيحه آسمانى كه از علامات حتمى ظهور است و در همان سال ظهور واقع مى شود.

ص: 62

آن صيحه همانطور كه در روايات ما آمده(1) به اين شكل است: آگاه باشيد همانا حق با على و شيعيان اوست، و در آخر روز شيطان از روى زمين فرياد كند: آگاه باشيد كه حق با عثمان و شيعيان اوست و آنگاه است كه اهل باطل به شك افتند.

در بعضى از روايات ما آمده كه اين نداى آسمانى در ماه رمضان است و در بعضى ديگر آمده كه اين ندا در ماه رجب است.(2) ظاهراً ما با نداهاى متعددى با مضامين مختلف مواجه هستيم و هر دسته از روايات مربوط به ندايى خاص است.

مقتضاى دلالت اين توقيع شريف، نفى نيابت خاصه است تا زمانى كه صيحه آسمانى در سال ظهور شنيده شود وسفيانى نيز خروج كند. لذا هر مدعى نيابت از ناحيه مقدسه و مدعى اتصال و ارتباط با حضرت، قبل از صيحه آسمانى و خروج سفيانى، قطعاً كذاب و دروغگو است و فرقى هم نمى كند كه آن مدعى چه كسى و در چه مقامى باشد و چه اسم و چه عنوانى را يدك بكشد، همچنين فرقى نمى كند كه محل ظهورش را كجا قرار دهد؛ يمن، خراسان يا هرجاى ديگر.

مراد از خروج سفيانى هم صرف وجودش نيست بلكه منظور قيام سفيانى است و رسيدن به مرحله تشكيل دولت در منطقه شام (دمشق) و غوطه ور شدن در جنگ ها براى توسعه دولت خود.

ص: 63


1- . طوسى، الغيبه/ 435، حديث 425؛ مجلسى، بحارالأنوار 290/2
2- . نعمانى، الغيبه/ 186 (باب 10، حديث 28)
دليل دوم عليهم السلام روايات دو غيبت
اشاره

روايات متواترى است كه صدوق در كمال، طوسى در غيبت، نعمانى در غيبت، كلينى در كافى نقل كرده اند و مفادشان اين است كه حضرت دو غيبت دارند.

شيخ طوسى به سند خود از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: آگاه باشيد كه براى صاحب اين امر دو غيبت است؛ يكى كوتاه و ديگرى بلند.(1)

نعمانى به سندش از همان حضرت نقل مى كند: براى صاحب اين امر دو غيبت است كه يكى از آن دو آن قدر به درازا مى كشد كه بعضى مى گويند مرده است، و بعضى مى گويند كشته شده، و گروهى مى گويند رفته است، و از اصحابش به جز افراد اندكى كسى بر امر او باقى نمى ماند و از جايگاهش هيچ كس چه دوست و چه بيگانه آگاهى نمى يابد، مگر همان خدمت گزارى كه به كارهاى او مى رسد.(2)

دلالت اين روايات

تقريب دلالت اين دسته از روايات بر مدعا - كه همان انقطاع نيابت خاصه باشد - همان بيانى است كه نعمانى آورده: اين گونه حديث ها كه مى گويند براى قائم دو غيبت است، حديث هايى است كه نزد ما از صحت برخوردار است و خداوند گفتار امامان معصوم عليهم السلام را روشن فرموده ودليل و برهان راستگويى شان را در همين روايات ظاهر ساخته

ص: 64


1- . طوسى، الغيبه/ 162، حديث 123
2- . نعمانى، الغيبة/ 171 (باب 10، حديث 9)

است.

اما غيبت نخستين همان غيبتى است كه در آن سفيرانى ميان امام و مردم بودند كه از جانب آن حضرت منصوب شده بودند. مردم آن ها را مى ديدند و مطالب مبهم و كلاف هاى سر در گم احكام به دست ايشان گشوده مى شد و به تمامى مسائل پيچيده و مشكل به وسيله ايشان از سوى آن حضرت پاسخ داده مى شد و آن همان غيبت كوتاه بود كه روزگارش سپرى گرديد و دورانش به سر آمده است.

غيبت دوم آن است كه سفيران و واسطه ها به اراده خداوند و تدبير وى از ميان مردم برداشته شده اند تا براى مدعيان، بوته آزمايش و غربال تصفيه و امتحانى دشوار باشد، چنانچه خداى متعال مى فرمايد: (خدا افرادى را كه به طريقه شما ايمان دارند فرو نمى گذارد تا آنكه ناپاك را از پاك جدا كند و خدا شما را از غيب آگاه نمى سازد).(1)

و اكنون همان زمان است كه فرا رسيده است. خداوند ما را از ثابت قدمان قرار دهد و در غربالگرى فتنه سلامتمان بدارد. مقصود ما از اينكه براى حضرت دو غيبت است و ما در غيبت اخير قرار داريم همين بود. از خدا مى خواهيم كه از اين غيبت به زودى نجاتمان دهد.(2)

دو غيبت، آشكارا به فرق اين دو دلالت دارد؛ چرا كه اگر با هم فرقى نداشتند، ديگر دو غيبت نمى شدند، بلكه هر دو با هم يك غيبت مى شدند. فرقى كه اين دو غيبت با هم دارند، وجود سفيران و واسطه ها

ص: 65


1- . قوله تعالى (ما كانَ اَللّهُ لِيَذَرَ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتّى يَمِيزَ اَلْخَبِيثَ مِنَ اَلطَّيِّبِ وَ ما كانَ اَللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى اَلْغَيْبِ) آل عمران/ 179
2- . نعمانى، الغيبه/ 173 (باب 10، حديث 9)

درغيبت اول و انقطاع آن در غيبت دوم است.

از همين قبيل است صحيح عبدالله بن سنان، كه گفت: من با پدرم به محضر امام صادق عليه السلام شرفياب شديم. آن حضرت فرمود: چگونه به سر خواهيد برد اگر درجايى قرار بگيريد كه در آن امامى راهنما و نشانه اى دردسترش نبينيد كه هيچ كس از آن سرگردانى رهايى نمى يابد، مگر آن كس كه مانند گرفتار غرقاب، دست به دعاى غريق بردارد. پدرم گفت: فدايت شوم، به خدا قسم اين بلا است، در چنين وضعيتى ما چه كنيم؟ فرمود: هرگاه چنين شود - البته تو هرگز آن زمان را در نمى يابى - همان عقيده اى كه داريد از دست ندهيد تا وضع براى شما روشن شود.(1)

نعمانى در انتهاى فصلى كه اين حديث را در آن آورده مى نويسد: حديث چهارم از اين فصل (يعنى حديث عبدالله بن سنان) گوياى وقايعى است كه روى داده است و گزارشگر كارنامه سفيران واسطه ميان امام و شيعيان است؛ كه از دنيا رفتند و سازمان نيابت و سفارت بسته شد. سفيران ميان امام و شيعه نشانه اى بودند، ولى چون روزگار محنت خلق فرا رسيد آن نشانه ها نيز برداشته شد و ديده نخواهد شد تا آنكه صاحب حق ظهور كند. همان حيرت و سرگردانى كه گفته شد و اولياى خدا به ما اعلام كردند اينك واقع شد و غيبت دوم - كه شرح و تأويلش در احاديث بعد از اين خواهد آمد - پا گرفت.(2)

ص: 66


1- . نعمانى، الغيبه/ 159، حديث 4
2- . نعمانى، الغيبه/ 161
دليل سوم عليهم السلام روايات انتظار

در مصادر حديثى ما روايات متعددى است كه به شيعيان دستور صبر و انتظار و سنگربانى صبورانه مى دهد و اين كه به هر شعار برپايى حق و عدل تن ندهند و دسته ديگر رواياتى هستند كه مفادشان غربالگرى و زيرورو شدن شيعيان است، كه مقتضاى اين روايات بسته شدن كانال اتصالى و قطع نيابت خاصه است كه بيان خواهيم كرد.

[1] روايتى را نعمانى به سندش از عبدالرحمن بن كثير نقل كرده كه گفت: روزى خدمت امام صادق عليه السلام بودم و مِهزَم اسدى نيز نزد آن حضرت بود. عرض كرد: خدا مرا فداى شما گرداند، اين امر كه شما منتظرش هستيد كى واقع خواهد شد كه بر ما بسيار به درازا كشيد؟ فرمود: اى مهزم، آرزومندان دروغ گفتند و شتاب زدگان هلاك شدند و آنان كه در مقام تسليم هستند نجات يافتند و به سوى ما باز خواهند گشت.(1)

[2] نعمانى از ابو مرهف و او از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه حضرت فرمود: محاضير هلاك شدند. عرض كردم: محاضير چيست؟ فرمود: كسانى كه شتابزدگى مى كنند و پايداران استوار نجات يافتند.(2)

اين حيرت و اضطراب تنها علتش جدايى و فقدان اتصال با ناحيه مقدسه است كه همين مقتضاى صبر و انتظار است؛ چون زمانى كه هيچ ارتباطى نيست و هرگونه خبرى منقطع شده است و هيچ وسيله اى

ص: 67


1- . نعمانى، الغيبه/ 198 (باب 11، حديث 8)
2- . نعمانى، الغيبه/ 196 (باب 11، حديث 5)

براى ارتباط با حضرتش وجود ندارد؛ آنجاست كه بايد صبر نمود و انتظار كشيد كه جايگاه اصلى صبر و انتظار همين دوره است.

مفاد روايات امتحان نيز همين است. مردم به سبب قطع كانال ارتباطى با امام، در گرفتارىِ شديد قرار مى گريند و شك به اصل وجود حضرت زياد شده، تا آنجا كه جمعى از معتقدين به امامت حضرت از اعتقادشان بر مى گردند.

[3] نعمانى به سندش از ابو بصير و او از امام باقر عليه السلام نقل مى كند: مثَل شيعيان ما مثَل اندر است (خانه اى است كه در آن گندم ريخته شده باشد و به آن خرمنگاه مى گويند) كه به آن آفت بيفتد سپس پاكش كنند و باز دوباره آفت به آن بيفتد و باز پاكش كنند، تا مقدارى از آن بماند كه ديگر آفت نتواند به آن آسيبى برساند و همچنين اند شيعيان ما كه پاك مى شوند تا آن كه گروهى از آنان باقى مى مانند كه فتنه ها هيچ آسيبى به آنان نرساند.(1)

[4] در روايتى ديگر نعمانى از منصور صيقل نقل مى كند كه گويد: به محضر امام باقر عليه السلام شرفياب شدم، جماعتى نزد ايشان بودند. در آن ميان ما با يكديگر سخن مى گفتيم و آن حضرت روى به يكى از ياران خود داشت. ناگاه رو به ما كرد و فرمود: شما در مورد چه چيزى سخن مى گوييد؟ هرگز، هرگز، آنچه بدان گردن كشيده ايد واقع نخواهد شد مگر اين كه پاك شويد و آنچه بدان گردن كشيده ايد واقع نخواهد شد تا غربال شويد و آنچه بدان گردن كشيده ايد واقع نخواهد شد مگر پس از

ص: 68


1- . نعمانى، الغيبه/ 211 (باب 11، حديث 18)

نوميدى و آنچه بدان گردن كشيده ايد واقع نخواهد شد مگر آن كه بدبخت به بدبختى اش و نيكبخت به نيكبختى اش برسد.(1)

نكته اى كه از اين روايت استفاده مى شود، هشدار نسبت به تن دادن و به سرعت در پى هر مدعى افتادن - به جهت كم صبرى و ناپايدارى در فتنه ها - است.

دليل چهارم عليهم السلام ضرورت مذهب

نزد جميع اماميه انقطاع سفارت و نيابت از ضروريات است و اين مطلب به حدى است كه علماى اماميه هركس را كه ادعاى نيابت كرده محكوم به ضلالت و لعن و وجوب بيزارى از آن ها و دور انداختن و بيرون كردن آن ها از ميان شيعيان كردند. اين نوع نگرش و رفتار برگرفته از توقيعاتى است كه از حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف در حق بعضى از آن مدعيان صادر شده و ما در اين جا به بعضى از اقوال علما در اين رابطه اشاره مى كنيم.

گزارشى از رويكرد بزرگان اماميه

[1] سعد بن عبدالله اشعرى قمى كه معاصر با امام عسكرى عليه السلام و فقيه بزرگ شيعه بوده در كتاب المقالات و الفرق بعد از آنى كه لزوم اعتقاد به غيبت حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالى فرجه الشريف و انقطاع نيابت خاصه و ارتباط با آن حضرت را تبيين مى كند، مى گويد: اين راه، راه امامت و روش بسيار روشن است و از اول طايفه اماميه بر اين مطلب متفق

ص: 69


1- . نعمانى، الغيبه/ 208 (باب 11، حديث 16)

بودند و اين اجماع تا زمان شهادت امام عسكرى عليه السلام باقى بود.

شبيه همين عبارت را متكلم و فيلسوف شيعه، حسن بن موسى نوبختى در فرق الشيعه دارد.(1)

[2] شيخ طوسى رحمه الله در كتاب الغيبة از صاحب كتاب كامل الزيارات و استاد شيخ مفيد رحمه الله، شيخ ابو القاسم بن محمد بن قولويه رحمه الله كه در عصر خودش زعيم طايفه و هم دوره شيخ صدوق قدس سره بوده، نقل مى كند كه ايشان فرمود: ما عقيده داريم كه هركس بعد از شيخ ابوالحسن سمرى ادعاى وكالت امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف كند، گمراه و كافر و گمراه كننده است.(2)

[3] صدوق قدس سره در كتاب كمال الدين باب چهل و دوم رواياتى كه نسبت به ولادت حضرت حجت عليه السلام وارد شده و بعد از اين كه چهار نايب خاص امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف را نام مى برد مى گويد: غيبت تامه همان است كه پس از درگذشت سمرى واقع شده است.(3)

بعد از آن در باب بعدى، توقيع صادر از ناحيه مقدسه مربوط به انقطاع نيابت خاصه را روايت مى كند. ايشان در اول كتابشان هم تصريح مى كند كه علت تأليف كتاب، تحير و سردرگمى بعضى از شيعيان به خاطر غيبت است و ديده كه آن ها از راه راست و چنگ زدن به اخبار رسيده از ائمه منحرف شده و به نظرات و مقياس هاى ديگر روى مى آورند.

ص: 70


1- . نوبختى، فرق الشيعه/ 109
2- . طوسى، الغيبه/ 412
3- . صدوق، كمال الدين/ 423

نعمانى رحمه الله صاحب كتاب الغيبة كه هم عصر با صدوق رحمه الله و شاگرد كلينى رحمه الله بوده است نيز در چند جا از كتابش تصريح به اتمام نيابت خاصه در عصر غيبت كبرى كرده كه پاره اى از آن كلمات و استدلال ايشان گذشت.(1)

[4] شيخ مفيد رحمه الله در كتاب الإرشاد باب احوالات حضرت حجت عليه السلام مى فرمايد: امام زمان عليه السلام پيش از آن كه ظهور كند، دو غيبت دارد و به طورى كه از اخبار استفاده مى شود يكى از آن ها طولانى تر از ديگرى است. غيبت كوتاه و صغراى آن جناب از بدو ولادت ايشان بوده تا آنگاه كه سفارت و وساطت ميان ايشان و شيعيان قطع شد و سفراى آن حضرت فوت كردند. اما غيبت طولانى و كبرى بعد از غيبت صغرى است تا وقتى كه خدا بخواهد و چون ظاهر شود شمشير از نيام بيرون كشد و قيام خواهد فرمود.(2)

شبيه اين تعبير را شيخ طوسى رحمه الله در كتاب الغيبه خود آورده است.(3)

فرمايشات علما در اين باب به قدرى است كه هر جوينده اى اگر به كتاب هايشان مراجعه كند آن را مى يابد، بلكه حتى غير از علماى اماميه، سنيان هم اين مطلب از شيعه، بينشان مشهور بود و در كتب كلامى و كتب ملل و مذاهب در صدد اشكال به نبود امام و جدايى ايشان از شيعيان شان برآمدند.

ص: 71


1- . نعمانى، الغيبه/ 158
2- . مفيد، الارشاد 340/2
3- . طوسى، الغيبه/ 61

بر ضرورتِ نفى نيابت خاصه در غيبت كبرى، همه علماى اماميه در هر عصرى اهتمام ورزيدند و در جهت دور كردن مدعيان دروغين نيابت از هيچ تلاشى دريغ نكردند.

نتيجه و مستفاد از ادله اى كه بيان كرديم اين است كه هركس قبل از نداى آسمانى و چيره شدن سفيانى و تسلط او بر شام، ادعاى نيابت خاصه و سفارت كند، يا اين ادعا كه او نماينده خاص و سخنگوى رسمى آن حضرت است؛ قطعاً بر باطل است.

ص: 72

2. نام آوران عصر ظهور

اشاره

حال كه اصل بطلان ادعاى نيابت واضح شد، نوبت به بحث از اشخاصى مى رسد كه در روايات آمده است كه در سال ظهور نقش آفرينند و توهم شده كه با ادله نفى سفارت و بطلان ادعاى نيابت منافات دارد، اينك ما آن اشخاص و روايات مربوط به آن ها را بررسى مى كنيم.

يمانى و حسنى

اشاره

[1] نعمانى به سندش از ابو بصير و او از امام باقر عليه السلام حديثى را نقل نموده كه در آن از علامات حتمى ظهور؛ مثل صيحه جبرئيل در ماه رمضان و نداى ابليس پس از آن و خروج سفيانى و خراسانى مثل دو اسب مسابقه در مسير كوفه سخن آمده و سپس فرموده: خروج سفيانى و يمانى در يك سال و يك ماه و يك روز واقع خواهد شد با نظام و ترتيبى همچون دانه هاى تسبيح كه هر يك از پى ديگرى آيد. از هر سو فشار جنگ وارد شود، واى بركسى كه با آنان ستيزد. در ميان پرچم ها

ص: 73

رهنمون تر از پرچم يمانى نباشد، تنها او پرچم هدايت خواهد بود؛ زيرا به صاحب شما دعوت خواهد كرد. پس هنگامى كه يمانى خروج كرد خريد و فروش اسلحه بر مردم و بر هر مسلمى حرام خواهد بود. چون يمانى خروج كرد، به سوى او بشتاب كه همانا پرچم او پرچم هدايت است و بر هيچ مسلمانى روا نباشد كه با آن پرچم مقابله كند. هركس كه چنين كند او از اهل آتش است؛ زيرا او (يمانى) به سوى حق و راه راست دعوت مى كند.(1)

راوندى هم اين حديث را در الخرائج خودش ذكر كرده است.(2)

دلالت روايت «أهدى الرايات»

در اين روايت چند نكته وجود دارد:

اول: اين كه وجه تشخيص علامت يمانى و خراسانى - كه در روايت ديگر تعبير به حسنى شده - همراهى شان با دو علامت حتمى ظهور است كه آن دو علامت حتمى، صيحه آسمانى است (نداى جبرئيل از آسمان كه آن را اهل هر لغتى به زبان خودشان مى شنوند)(3) و تسلط سفيانى بر شام است.

اين مقيد كردن يمانى و حسنى (خراسانى) به دو علامت حتمى، بر هركس كه قبل از صيحه و تسلط سفيانى، ادعاى اين دو اسم را بكند راه را مى بندد. در نتيجه مشخصه يمانى و حسنى اين است كه در سال

ص: 74


1- . نعمانى، الغيبه/ 256 (باب 14، حديث 13)
2- . راوندى، الخرائج والجرائح 1163/3
3- . مجلسى، بحارالأنوار 221/52

ظهور و همراه بقيه علامات حتمى ظهور - يعنى صيحه و خروج سفيانى - باشد.

دوم: اينكه حركت يمانى دعوتگر به امام عليه السلام است گوياى اين است كه حركت خراسانى در دعوتگرى اش چنين خلوصى را ندارد و در نتيجه در پيوستن به او به نوعى مى توان تحفظ نمود. سرّش اين است كه در سپاه وى افرادى معتقد به اين هستند كه امامت منصبى الهى نيست بلكه هر كسى متصدى امور بشود و در رأس حكومت قرار بگيرد تا امت را رهبرى و اصلاح كند، او امام است كه در فرهنگ روايى ما به اينان زيدى گويند. منظور از زيدى كسانى هستند كه اين رويكرد را داشته باشند نه اين كه اسمشان زيدى باشد.

به بيان واضح تر، سيد خراسانى مبانى اعتقادى اش اين است كه امامت، تصدى علنى براى اصلاح امور است، در حالى كه يمانى اعتقادش در امامت، اين است كه منصبى الهى منحصر در دوازده نفر مشخص است كه آخرين آن ها مهدى عليه السلام مى باشد.

سوم: در روايت شريفه علت حرام بودن مخالفت با يمانى را اين مى داند كه يمانى به سوى حق و راه راست يعنى حضرت مهدى عليه السلام دعوت مى كند، پس بحث يارى كردن او گِرد وجود ميزان و دستورات شرع مى چرخد.

به بيان دقيق تر، روايت بر حرمت حركت بر خلاف يمانى، به قصد تضعيف و شكست وى دلالت دارد. پس تعبير (التواء عليه) كه در روايت آمده با (التواء عنه) فرق مى كنند؛ زيرا اولى معنايش حركت بر

ص: 75

عليه شخص و سعى و تلاش براى مغلوب كردن وى است، درحالى كه دومى معنايش فقط صِرف ترك كردن است كه نه نصرت كند و نه تلاش عليه او. بله دستورى كه حضرت در روايت فرمود، مبنى بر شتافتن به سوى او، معنايش همان نصرت كردن است و حتى كناره گيرى را هم نقض مى كند، ولى ظاهراً مورد اين دستور براى كسانى است كه در مسير حركت او قرار دارند؛ چون دسته اى ديگر از روايات داريم كه فرمان شتافتن به سوى مكه را مى دهد.

و به بيان ديگر، اين روايت ويژگى يمانى را اين گونه مشخص مى كند كه او فقط به حضرت حجت دعوت مى نمايد؛ به اين صورت كه تمام برنامه اى كه در خروجش دعوت به آن مى كند، متمركز است در ارج نهادن بر ياد حضرت و فراخواندن نام ايشان و دعوت به پذيرفتن ولايت حضرت. و همچنين او ملتزم به روش اهل بيت عليهم السلام است.

همين طور روايت اشاره به يك علامت ديگرى نيز در مورد وى دارد و آن اين است كه مبدأ خروج او كشور يمن است و همين امر علت نامگذارى وى به يمانى است. در پاره اى از روايات كه كلمه يمن استفاده شده، به نحوى است كه شامل تمام تهامه مى شود؛ يعنى شامل مكه نيز هست هر چند كه در بعضى از روايات كه بعداً به آن اشاره مى كنيم، آمده كه مبدأ خروج يمانى صنعاء است.

روايات خروج خراسانى
اشاره

همان طور كه ظاهر روايت اين است كه خروج خراسانى از خراسان است و به خاطر همين است كه گاهى به عنوان خراسانى از او ياد

ص: 76

مى شود و گاهى به عنوان حسنى، كه در فقره اى از همين روايتى كه نقلش كرديم اين مطلب آمده است كه حضرت فرموده: تا آنكه سفيانى و خراسانى بر آنان خروج كنند؛ اين يك از مشرق و ديگرى از مغرب و همچون دو اسب ميدان مسابقه در رسيدن به كوفه بر يكديگر پيشى مى گيرند، اين از اين سو و آن ديگرى از آن سو، تا اين كه نابودى فلان خاندان به دست آنان انجام پذيرد.(1)

[2] شيخ طوسى نيز به سندش از جابر و او از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه حضرت فرمود: بيرق هاى سياهى كه از خراسان خروج مى كند در كوفه مستقر خواهد شد، پس چون مهدى در مكه ظاهر شود آنان را به بيعت فرا مى خواند.(2)

[3] صدوق نيز به سندش از محمد بن مسلم و او از امام باقر عليه السلام نقل مى كند، كه ايشان در روايتى نسبت به حضرت صاحب و اين كه رعب و وحشت حضرت را يارى مى كند و علامات ظهورشان نزديك است فرمود: سفيانى از شام خروج كند و يمانى از يمن و در بيابانى در اطراف مدينه سپاهى فرو مى روند و جوانى از آل محمد بين ركن و مقام كشته شود.(3) كه اين روايت به خروج يمانى از يمن تصريح دارد.

[4] نعمانى به سندش از عبيد بن زراره نقل مى كند كه او گفت: در محضر امام صادق عليه السلام سخن از سفيانى به ميان آمد، آن حضرت فرمود: كجا و چگونه خروج مى كند؟ در صورتى كه آن كسى كه چشم او را از

ص: 77


1- . مجلسى، بحارالأنوار 192/52
2- . طوسى، الغيبه/ 425، حديث 457
3- . صدوق، كمال الدين/ 331 (باب 32، حديث 16)

كاسه در آورد هنوز در صنعاء خروج نكرده است.(1)

[5] شيخ طوسى در كتاب امالى خود به سندش از هشام نقل مى كند كه او گفت: وقتى طالب الحق قيام كرد، مردم به حضرت صادق عليه السلام عرض كردند: اميد است همين شخص آن يمانى معروف باشد - كه قبل از ظهور مهدى قيام مى كند - فرمود: نه، آن يمانى دوستدار على عليه السلام است ولى اين مرد دشمن على بن ابى طالب است.(2)

دلالت روايت

از روايت همان مطلبى كه متذكر شده بوديم برمى آيد و آن اين كه يمانى ملتزم به ولايت و روش اهل بيت عليهم السلام است.

نكته بعدى كه از روايت برمى آيد اين است كه در زمان اهل بيت عليهم السلام حركت هايى صورت گرفته كه مدعيان، زير شعار و نام هاى مردان عصر ظهور مثل يمانى فعاليت كردند؛ همان گونه كه تاريخ اسلام، تحركات مدعيان مهدويت را زياد ديده است.

[6] علّامه مجلسى به سندش از مفضل بن عمر و او از امام صادق عليه السلام نقل مى كند: سپس حسنى آن جوانمرد خوشرو خروج مى كند، آن كه به جانب ديلم با ندايى فصيح صيحه مى زند كه: اى خاندان احمد، اجابت كنيد غمگين و محزون و ندا كننده از اطراف ضريح را، پس او را گنج هاى طالقان اجابت مى كنند، چه گنج هايى كه نه از نقره است و نه از طلا، بلكه مردهايى هستند مانند پاره هاى آهن، بر

ص: 78


1- . نعمانى، الغيبه/ 277 (باب 14، حديث 60)؛ مجلسى، بحارالأنوار 275/52
2- . طوسى، الامالى/ 661 (مجلس 19، حديث 1375)؛ مجلسى، بحارالأنوار 275/52

اسب هاى ابلق سوار و نيزه ها در دست. همواره ستمگران را مى كشند تا وارد كوفه شوند. در آن هنگام بيشتر زمين پاك شده، پس كوفه را قرارگاه خود مى نمايند. خبر مهدى به او و اصحابش مى رسد. اصحابش به او مى گويند: اى پسر رسول خدا، اين شخص كه به منطقه ما آمده كيست؟ مى گويد: به سوى او برويم تا ببينيم كيست و چه مى طلبد؟ به خدا قسم كه او خود مى داند كه ايشان مهدى است و او را مى شناسد و از اين سخن غرضى ندارد، جز اين كه او را به اصحابش بشناساند. آنگاه حسنى نزد او مى آيد و مى گويد: اگر تو مهدى آل محمد هستى، پس آثار جدت پيغمبر؛ عصا و انگشتر و برده (ردا) و زره و عمامه سحاب و اسب يربوع و ناقه عضباء و دلدل و الاغ يعفور و اسب نجيب و براق و مصحف اميرالمؤمنين كجاست؟ پس آن حضرت همه را به او ارائه مى دهد. حسنى عصا را در دست مى گيرد و او را در سنگ سختى فرو مى برد، پس سبز مى شود و برگ در مى آورد، و غرضى ندارد جز اين كه به اصحاب خود فضل مهدى را نشان دهد تا با او بيعت كنند.

سپس حسنى مى گويد: الله اكبر اى پسر رسول خدا، دست خود را بده تا با تو بيعت كنم. آنگاه او و بقيه سپاهش با او بيعت مى كنند به جز چهل هزار نفر از اصحاب قرآن كه به زيديه معروفند. آن ها مى گويند: اين نيست مگر سحر بزرگ. پس هر دو لشكر با هم در مى افتند و مهدى به آن طايفه منحرف رو مى كند و آن ها را موعظه مى نمايد و تا سه روز آن ها را دعوت مى كند، ولى در آن ها جز كفر و طغيان نمى افزايد.

ص: 79

پس دستور به قتل آن ها مى دهد و همه را مى كشند. آنگاه او به يارانش مى گويد: قرآن را از ايشان بر نداريد و بگذاريد با آن ها باشد تا برايشان حسرت شود؛ همان طور كه آن را تبديل و تحريف و تغيير دادند و به آن عمل نكردند.(1)

نكات حديث

از اين روايت چند نكته برداشت مى شود كه مطالب پيشين را تقويت مى كند:

اول: ظاهر شعار حسنى ممحض در دعوت به حضرت حجت عليه السلام نيست، بلكه شعارش عام است كه همان برچيدن ظلم است و به همين سبب است كه عده اى از هواخواهان و همراهيانش زيدى هستند و منظور از زيديه كسانى هستند كه معتقدند امامت همان اداره علنى و رسمى امور سياسى، اجتماعى مسلمانان است و بس و نيازى به جعل و نصب الهى ندارد.

دوم: با اين كه روش علنى حسنى صد در صد مورد تأييد نيست اما ظاهراً به خاطر جوى است كه بر لشكرش حاكم است ولى در عين حال، حسنى، بصيرت و انقيادش نسبت به امام عصر عليه السلام از بين نمى رود.

[7] روايت نعمانى به همين مطلب اشاره دارد كه به سند خودش از ابو خالد كابلى و او از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه حضرت فرمود: گويى قومى را مى بينم كه در مشرق خروج كرده اند و خواستار حق

ص: 80


1- . مجلسى، بحارالأنوار 15/52

هستند ولى به ايشان داده نمى شود، باز مطالبه حق مى كنند و به آنان داده نمى شود، پس چون چنين ببينند شمشيرهاى خويش را بر دوش خود گذارند، آنگاه آنچه كه مى خواستند به آنان داده شود ولى آنان نپذيرند تا آنكه قيام كنند و دولت را به غير از صاحب شما به كسى نخواهند داد، كشته هاى ايشان شهدايند. آگاه باشيد كه اگر من آن زمان را درك مى كردم جان خود را براى صاحب اين امر نگه مى داشتم.(1)

توصيه حضرت به نگاه داشتن جان تا زمانى كه حضرت ظهور كنند و همچنين حفظ جان براى يارى ايشان، علامت عمومى است بر اتخاذ تدابير لازم و محتاطانه در مقابل جريان ها و پرچم هاى مختلف كه قبل از ظهور حضرت ظاهر مى شوند. همچنين روايت، مفيدِ اين نكته است كه هيچ كدام از اين جريان ها، خالى از آلودگى و بى بصيرتى نيستند. علاوه بر اين كه روايت دلالت بر اين مى كند كه حفظ جان تا ظهور حضرت، و پيوستن به حضرت در مكه حتى از پيوستن به يمانى هم بهتر است، چه رسد به بقيه پرچم ها و جريان ها.

[8] در روايت ديگرى نعمانى از جابر و او از حضرت باقر عليه السلام در رابطه با ظهور حضرت و آمدن سپاه سفيانى تا دروازه هاى كوفه و كشتن مطالبى نقل مى كند و در ادامه آورده: در كشاكشى اين چنين كه بر ايشان واقع شده، ناگاه پرچم هايى از جانب خراسان پديدار مى شود و به سرعت طى منازل مى كند و چند نفر از اصحاب قائم با آنان همراه خواهند بود.(2)

ص: 81


1- . نعمانى، الغيبه/ 273 (باب 14، حديث 50)؛ مجلسى، بحارالأنوار 243/52
2- . نعمانى، الغيبه/ 280 (باب 14، حديث 67)؛ مجلسى، بحارالأنوار 238/52

از اين روايت به دست مى آيد كه همان گونه كه در سپاه خراسانى افرادى بى بصيرت هستند، اشخاصى نيز وجود دارند كه داراى فهم دينى و بصيرتند.

نكته اى كليدى درباره يمانى

به هر حال، كليدى ترين نكته راجع به يمانى اصلاً اين را نمى رساند كه او نايب خاص و نماينده حضرت باشد، بلكه نهايتش اين است كه به حق - يعنى طريقه اهل بيت عليهم السلام و ولايت ائمه عليهم السلام و حضرت مهدى عليه السلام - فرا مى خواند نه اين كه به دنبال يك برنامه اصلاحى براى جامعه به رياست و رهبرى خودش باشد.

نكته ديگر اين است كه خروجش در سال ظهور همراه با بقيه نشانه هاى ظهور است؛ مثل نداى آسمانى، چيره شدن سپاه سفيانى بر منطقه شام و فرورفتن سپاه سفيانى در بيابانى بين مكه و مدينه. همچنين خروج او از يمن به سمت كوفه و اين كه هركس در مسير حركت وى است - با توجه به تحقق نشانه هاى ظهور - بايد از تضعيف و درگيرى با او خوددارى نمايد؛ همه و همه به جهت وضوح سيره يمانى در فراخوان به امام عليه السلام و برائت از دشمنان حضرت است. اما نسبت به يارى كردن او، اگر چه كه روش او منطبق بر روش و سيره اهل بيت عليهم السلام و دعوت به حق و صواب است، اما روايات ديگرى هم داريم كه به شيعيان فرمان مى دهد به سوى مكه حركت كنند تا مهياى بيعت با حضرت شوند و به سپاه ايشان بپيوندند.

اين نكات در مورد يمانى بود كه حركتش مورد تأييد است ولى

ص: 82

خراسانى كه شعار و برنامه و هسته اصلى سپاه او مورد تأييد نبوده؛ هرچند براى برخى از همرزمانش و نيز خود وى كه در حركت ستم ستيزش، امر را به حضرت تسليم مى كند، تحسين آمده اما اين نكته نبايد فراموش شود كه اين مدح به معناى نيابت از حضرت و نمايندگى از ناحيه مقدسه نيست.

نفس زكيه و شعيب بن صالح

اشاره

اما نسبت به نفس زكيه دو تعبير آمده است:

اول: شخصيتى كه پشت كوفه كشته مى شود، كه روايتش كمترين سهم را دارد.

دوم: شخصيتى كه بين ركن و مقام كشته مى شود و حتى در بعضى از ادعيه،(1) وصفِ نفس زكيه بر خود حضرت مهدى عليه السلام اطلاق شده است.

[1] در همين زمينه روايتى را شيخ مفيد رحمه الله نقل كرده: كشته شدن نفس زكيه در پشت كوفه به همراه هفتاد نفر از صالحين، و بريدن سر مردى از بنى هاشم در ميان ركن و مقام،(2) كه در اين حديث هردو تعبير بالا آمده است. البته دومى روايات بيشترى را به خود اختصاص داده كه در بعضى از آن ها آمده كه كشته شدن وى بين ركن و مقام از نشانه هاى حتمى ظهور است و اسم او محمد پسر حسن است و از نسل امام حسين عليه السلام است و از بهترين ياران حضرت مهدى عليه السلام است اما بين

ص: 83


1- . ابن طاووس، مهج الدعوات/ 58؛ مجلسى، بحارالأنوار 371/98
2- . مفيد، الارشاد 371/2؛ مجلسى، بحارالأنوار 220/52

خروج او و ظهور حضرت براى گرفتن بيعت پانزده شب فاصله است.

[2] عمربن حنظله در حديثى صحيح گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: پيش از قيام قائم پنج نشانه صورت خواهد گرفت: صيحه آسمانى، خروج سفيانى، فرو رفتن لشكر سفيانى در بيداء، كشته شدن نفس زكيه و خروج يمانى. عرض كردم: فدايت شوم، اگر فردى از خاندان شما پيش از ديده شدن اين نشانه ها خروج كند، ما هم با او همراهى كنيم؟ فرمود: نه. چون فردا رسيد اين آيه را براى آن حضرت تلاوت كردم (اگر بخواهيم برايشان نشانه اى از آسمان نازل كنيم كه گردن هايشان در برابر آن خاضع گردد)(1) و به حضرت عرض كردم: آيا اين همان صيحه آسمانى است؟ فرمود: بدان كه اگر آن مى بود، گردن دشمنان خدا در برابر آن خضوع مى يافت.

قتل نفس زكيه، از نشانه هاى حتمى ظهور
اشاره

از قرينه صيحه آسمانى معلوم مى شود كه كشته شدن نفس زكيه (يعنى همان كه بين ركن و مقام كشته مى شود) از علامات حتمى ظهور است و نيز هشدار اكيد و تذكر جدى مى دهد كه قبل از پيدايش علامات حتمى ظهور از مدعيان دروغينى كه زير نام مردان عصر ظهور استتار مى كنند، فريب نخوريد.

[3] نعمانى به سند خود از ابو بصير نقل مى كند كه گفت: به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم: فدايت شوم، خروج قائم چه زمانى

ص: 84


1- . قوله تعالى (إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ اَلسَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ) الشعراء/ 4

خواهد بود؟ فرمود: اى ابامحمد، ما اهل بيت هرگز وقتى را معين نمى كنيم؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه وآله فرموده: كسانى كه وقت تعيين مى كنند، دروغ مى گويند. اى ابامحمد، همانا پيشاپيش اين امر پنج نشانه است: نداى آسمانى كه در ماه رمضان شنيده مى شود، خروج سفيانى و خروج يمانى و خروج خراسانى و كشته شدن نفس زكيه و فرو رفتن زمين در بيداء (بيابانى بين مكه و مدينه).(1)

[4] شيخ صدوق به سند خويش از محمد بن مسلم نقل مى كند كه گفت: از حضرت باقر عليه السلام شنيدم كه فرمود: خداوند قائم را با رعب نصرت داده و با نصرت مؤيد داشته، زمين براى او درنورديده شود... عرض كردم: يابن رسول الله، قائم شما كى خواهد آمد؟ فرمود: هنگامى كه... سفيانى از شام و يمانى از يمن خروج كند و فرورفتگى در بيداء پديد آيد و جوانى از نسل پيامبر در بين ركن و مقام به نام محمد بن حسن كشته شود و صدايى از آسمان بلند شود كه حق در پيروى قائم آل محمد و شيعيان اوست و در آن وقت قائم ما قيام خواهد كرد.(2)

[5] همچنين شيخ صدوق به سندش از صالح مولى بنى العذراء(3) نقل مى كند كه گفت: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: بين قيام قائم آل محمد و كشته شدن نفس زكيه، فقط پانزده شب فاصله خواهد بود.(4)

ص: 85


1- . نعمانى، الغيبه/ 290 (باب 16، حديث 6)؛ مجلسى، بحارالأنوار 119/52
2- . صدوق، كمال الدين/ 331 (باب 32، حديث 16)؛ مجلسى، بحارالأنوار 191/52
3- . به قرينه نقل شعيب از اين صالح، بعيد نيست كه وى همان صالح بن ميثم التمار باشد. البته بايد آن شعيب، شعيب حداد باشد نه شعيب حذاء. [مترجم]
4- . صدوق، كمال الدين/ 649 (باب 57، حديث 2)؛ مجلسى، بحارالأنوار 203/52

شيخ طوسى در كتاب الغيبة و مفيد در الارشاد نيز همين روايت را نقل كرده اند.

[6] در روايتى ديگر شيخ طوسى به سندش از عمار بن ياسر نقل مى كند كه گفت: دولت خاندان پيامبر شما در آخرالزمان خواهد بود. ظهور آن دولت علاماتى دارد، موقعى كه آخرالزمان را درك كرديد در جاى خود نشسته و از هرگونه اقدامى خوددارى كنيد تا اين كه نشانه هاى دولت اهل بيت عليهم السلام فرا رسد... سپس سفيانى - بعد از تسلطش بر شام - به كوفه رود و ياران آل محمد را به قتل رساند و مردى از ناموران آن ها را مى كشد، در آن موقع مهدى قيام مى كند و فرمانده لشكر او مردى به نام شعيب بن صالح است. وقتى اهل شام ديدند مردم شام با پسر ابوسفيان بيعت كردند، همه با او به مكه مى روند و در آن موقع نفس زكيه كشته مى شود. برادر او نيز در مكه است ولى قابل دسترسى نيست. آنگاه صدايى از آسمان شنيده مى شود كه مى گويد: اى مردم، امير شما فلانى است و او همان مهدى است كه زمين را پر از عدل و داد مى كند چنانكه پر از ظلم و ستم شده است.(1)

از اين روايت به دست مى آيد كه نفس زكيه همراه برادرش كشته مى شود و شعيب بن صالح هم از فرماندهان سپاه حضرت مى باشد و نشانه اش هم اين است كه با خود حضرت در لشكرش ظاهر مى شود.

[7] در روايتى ديگر عياشى از جابر و او از حضرت باقر عليه السلام نقل مى كند كه ايشان در حديثى در رابطه با ظهور فرمود: سپس او و سيصد

ص: 86


1- . طوسى، الغيبه/ 463، حديث 479؛ مجلسى، بحارالأنوار 207/52

و سيزده نفرى كه بين ركن و مقام با او بيعت مى كنند، از مكه خارج مى شوند، درحالى كه منشور پيامبر و سلاح و پرچم پيامبر همراهش است. وزير مهدى نيز همراه وى است. در آن وقت منادى از آسمان او را به نام صدا مى زند و مردم را به ظهورش اطلاع مى دهد به طورى كه تمامى مردم روى زمين آن را مى شنوند. نام او نام پيامبر است، اگر اين براى شما مشكل باشد، نامه پيامبر و پرچم وسلاح او و اين كه او (مهدى) مردى پاك دل از نسل حسين است، باعث اشتباه و اشكال نخواهد بود، اگر اين هم مشكل شود آن نداى آسمانى كه او را به اسم و ظهورش صدا مى زند اشتباه نخواهد شد. مبادا به معدودى از نسل پيامبر - كه مدعى مهدويت مى شوند - اعتنا كنى؛ زيرا دولت آل محمد و على يك بار است ولى ديگران دولت ها دارند. پس بر جايت بنشين و اصلاً از آن ها پيروى نكن تا آن كه مردى از نسل حسين را ببينى كه عهدنامه پيامبر و پرچم و سلاح ايشان با اوست؛ زيرا عهدنامه پيامبر به على بن حسين رسيد و بعد از او نزد محمد بن على (خود حضرت) است و بعد از آن خدا هر آنچه بخواهد مى كند. پس هميشه با اين ها باش و از آنان كه براى تو ذكر كردم جداً بپرهيز مگر هنگامى كه مردى از نسل پيامبر قيام كند كه سيصد و سيزده نفر و پرچم پيامبر با اوست و آهنگ مدينه نمايد... تا آخر حديث.(1)

مفاد روايت

اين روايت دو نكته دارد:

ص: 87


1- . عياشى، التفسير 117/1؛ مجلسى، بحارالأنوار 222/52

اول: كشته شدن نفس زكيه در مسجد الحرام يكى از نشانه هاى حتمى ظهور است.

دوم: اين حديث نسبت به درافتادن به دام مدعيان دروغين پرچمدارى ظهور و اصلاح جامعه، هشدار جدى مى دهد و نداى آسمانى را نشانه جداگر حق از باطل دانسته است.

[8] در روايت مرفوعه اى، سيد على بن عبدالحميد از ابو بصير و او از حضرت باقر عليه السلام نقل مى كند كه حضرت در ضمن حديثى طولانى فرمود: قائم به ياران خود مى گويد: اى مردم، اهل مكه مرا نمى خواهند ولى من براى هدايت فرستاده شدم تا آنچه شايسته است كه شخصى مثل من به آن ها بگويد، گفته و با آن ها اتمام حجت كرده باشم. آنگاه مردى از ياران خود را مى طلبد و به او مى گويد: نزد اهل مكه برو و بگو اى اهل مكه، من فرستاده فلانى هستم، همو كه به شما مى گويد: ما خانواده رحمت و معدن رسالت و خلافت مى باشيم، ما ذريه محمد و سلاله پيغمبرانيم. از هنگام رحلت پيغمبر تا كنون به ما ستم شده و مقهور گشته ايم و حقمان غصب شده است. اكنون ما به شما چشم يارى داريم، پس ما را يارى كنيد.

وقتى آن جوان اين سخنان را مى گويد، مردم به سمتش هجوم مى آورند و در بين ركن و مقام او را مى كشند و او همان نفس زكيه است. چون خبر كشته شدن او به امام عليه السلام مى رسد، به يارانش مى فرمايد: من به شما خبر ندادم كه اهل مكه ما را نمى خواهند؟ پس اهل مكه هم او را به مكه دعوت نمى كنند و او هم با سيصد و سيزده

ص: 88

مرد از جانب كوه ذى طوى وارد مى شود...(1)

اين روايت نيز حاوى اين مطلب است كه نفس زكيه يا همان محمد بن حسن، نماينده خاص حضرت است كه براى رساندن پيام حضرت به اهل مكه مأموريت دارد، ولى اين مأموريت بعد از ظهور اول است كه پس از صيحه آسمانى در رجب يا رمضان (به حسب اختلاف روايات در اين مورد) اتفاق مى افتد. اما ظهور اصلى زمانى است كه حضرت پشت مباركشان را به ركن كعبه زنند تا براى شروع حكومت جهانى شان بيعت بگيرند.

[9] شيخ طوسى روايتى نقل كرده از حذلم بن بشير كه گفت: به امام سجاد عليه السلام عرض كردم: آمدن مهدى و نشانه ها و علايم آن را براى من بيان فرما. فرمود: پيش از ظهور او، مردى به نام عوف سلمى از جزيره خروج مى كند، سكونت و محل استقرار او تكريت بوده و در مسجد دمشق كشته مى شود. آنگاه شعيب بن صالح از سمرقند خروج مى كند و سپس سفيانى ملعون از بيابان يابس مى آيد.(2)

از اين روايت نيز استفاده مى شود كه مطرح شدن نام شعيب بن صالح شهر سمرقند است.(3) اما نسبت به عوف سلمى، امكان دارد كه او از پيروان اهل بيت نباشد؛ چرا كه او از اهالى تكريت است و عرصه نهضتش نيز شهرهايى است كه از مواليان اهل بيت عليهم السلام نيستند.

نعمانى در حديث معتبرى از ابو نصر بزنطى و او از حضرت

ص: 89


1- . مجلسى، بحارالأنوار 307/52
2- . طوسى، الغيبه/ 444، حديث 437؛ مجلسى، بحارالأنوار 213/52
3- . البته اين سمرقند منطقه اى در واسط عراق است. [مترجم]

رضا عليه السلام نقل مى كند: پيش از اين امر بايد سفيانى و يمانى و مروانى و شعيب بن صالح ظاهر شوند، پس چگونه اين شخص چنين ادعايى دارد؟ (يعنى ادعاى مهدويت مى كند.)(1)

در اين روايت حضرت اشاره به كسى دارند كه در زمان ايشان ادعاى مهدويت كرده است و همچنين اين روايت مؤيد روايت پيشين است كه شعيب بن صالح كمى پيش از حضرتش خروج مى كند.

[11] در روايتى ديگر از مفضل بن عمر نقل شده كه حضرت صادق عليه السلام پس از ذكر احوالات حسنى؛ آن جوان خوشروى ديلمى كه ذخيره هاى خدا از طالقان به گِردش حلقه مى زنند، مى فرمايد: مثل اين كه هم اكنون آن ها را مى نگرم كه بر اسب هاى چابك سوار و اسلحه به دست گرفته و از اشتياق جنگ فرياد شادى سر مى دهند. فرمانده ايشان مردى از بنى تميم است كه به او شعيب بن صالح مى گويند... بعد از آن پرچم ها را دنبال مى كند تا آنكه وارد كوفه شود و آن موقع اكثر اهل زمين را از آنان صاف مى كند و كوفه را پناهگاه خود قرار مى دهد.(2)

ظاهراً شعيب بن صالح، زمانى كه ميدان فعاليتش به شمال ايران مى رسد، به لشكر حسنى مى پيوندد و خودش يكى از فرماندهان سپاه وى مى گردد، ولى زمان زيادى با حسنى نمى ماند، بلكه بعد از وقوع صيحه آسمانى و بقيه علامات حتمى، به سمت مكه رفته و به لشكر حضرت مى پيوندد.

ص: 90


1- . نعمانى، الغيبه/ 253 (باب 14، حديث 12)؛ مجلسى، بحارالأنوار 233/52
2- . حسن بن سليمان حلى، مختصر بصائرالدرجات/ 177؛ مجلسى، بحارالأنوار 35/53

در هر حال، اين روايت واضح مى كند كه نَسَب شعيب، از بنى تميم است و شايد از اهالى ديلم باشد؛ چرا كه شروع حركتش همانند حسنى از آنجاست و شايد هم از سمرقند باشد كه اول از آنجا شروع كرده و به سمت ديلم آمده است. اين احتمال هم وجود دارد كه شعيب بن صالحى كه در سپاه حضرت وجود دارد، غير از شعيبى باشد كه اهل سمرقند و يكى از فرماندهان لشكر حسنى است.

[12] صدوق از امام حسين عليه السلام نقل كرده كه فرمود: خدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله رسيدم و ديدم ابىّ بن كعب نزد آن حضرت است، پيامبر به من فرمود: مرحبا به تو اى اباعبدالله، اى زينت آسمان ها و زمين... آنگاه حضرت در باب حضرت مهدى و خروج ايشان سخن گفتند، تا آن جا كه فرمود: وقتى كه خروج مى كند جبرئيل در طرف راست او و ميكائيل در طرف چپ او و شعيب بن صالح جلودار اوست.(1)

راوندى در ذيل حديث گفته: اما در مورد شعيب بن صالح، صدوق در كتاب النبوة مطلبى را از سهيل بن سعيد نقل مى كند كه در جريان دستور هشام بن عبدالملك - مبنى بر احداث چاهى در رصافه - بعد از كندن مقدارى، با جمجمه مردى مواجه شديم كه لباس سفيدى در برداشت و بر لباسش نوشته بود: من شعيب بن صالح فرستاده شعيب نبى به سوى قومش هستم كه آن ها مرا مورد ضرب و شتم قرار دادند و به من زيان رساندند و مرا در اين چاه افكندند.(2)

ص: 91


1- . راوندى، الخرائج والجرائح 551/2، حديث 11
2- . راوندى، الخرائج والجرائح 552/2

راوندى قبل از اين روايت، شعرى چهار بيتى در مورد حضرت مهدى عليه السلام را از عبدالله بن يقطر (هم شير امام حسين عليه السلام) نقل كرده است كه دو بيتش اين گونه است:

فرزندان ليث درحالى كه نيزه و شمشيرها را در دست مى گردانند به يارى فرزند پيغمبر برخاستند.

ايشان را با رخسارهاى غبارآلود باز مى شناسى درحالى كه از جايگاهى در دور دست، شعيب بن صالح فرمانده ايشان بود.(1)

اين روايت بر فرض هم كه صحيح باشد، نه قرينه اى دارد كه مرادش همان شعيب بن صالح، فرمانده لشكر حضرت مهدى عليه السلام است و نه آن شعيب بن صالح سمرقندى، فرمانده لشكر حسنى است. شايد او شعيب بن صالح نبى باشد كه بنا به گزارش بعضى روايات، همانند حضرت خضر عليه السلام و حضرت الياس عليه السلام در عصر ظهور، در كنار حضرت مهدى عليه السلام خروج مى كند همان طور كه عيسى بن مريم عليه السلام هم نازل مى شود و پشت سر حضرت نماز مى خواند.

نتيجه گيرى

در هر حال، رواياتى كه در مورد شعيب بن صالح وارد شده، اصلاً دلالت بر اين ندارد كه وى نماينده خاص و سخنگوى رسمى حضرت مهدى عليه السلام باشد، علاوه بر اين كه زمان خروج او در همان سال ظهور مقارن با علامات حتمى مى باشد.

اما نفس زكيه، اگر چه او نماينده خاص حضرت است، ولى آنچه از

ص: 92


1- . راوندى، الخرائج والجرائح 552/2

روايات برمى آيد اين است كه نهايتاً اين نمايندگى پانزده روز قبل از بيعت گرفتن حضرت كنار ركن است.

سابقاً اين بحث نيز مطرح شد كه بعضى از روايات، هشدار تند و منع جدى به شيعيان مى دهد كه مبادا فريب شيادان مدعى ظهور و مدعيان دروغين تطبيق نام مردان عصر ظهور را بخورند. جالب اينجاست كه اين ادعاها در زمان ائمه گذشته نيز وجود داشته است مانند نفس زكيه كه بر رهبر حركت مسلحانه سادات حسنى، محمد بن عبدالله اطلاق شد، همان گونه كه نام يمانى را برخود مى گذاشتند؛ همان طوركه در روايت شيخ طوسى از امام صادق عليه السلام(1) به اين نمونه اشاره شد.

ص: 93


1- . طوسى، الامالى/ 661 (مجلس 19، حديث 1375)

3. قواعد كليدى عصر ظهور

اشاره

از مجموع روايات چند نكته و قاعده مهم براى بصيرت افزايى در راستاى ظهور استفاده مى شود:

قاعده اول

آنچه كه هر شك و شبهه اى را در مورد مدعيان عصر ظهور از بين مى برد؛ اول نداى آسمانى است به اسم حضرت مهدى عليه السلام، مبنى بر اين كه او ظهور كرده، و دوم قيام سفيانى و تسلطتش بر منطقه شامات است.

قاعده دوم

رواياتى كه از اهل بيت عليهم السلام به ما رسيده، يمانى و حسنى و شعيب بن صالح را با عنوان نايب خاص و سخنگوى رسمى حضرت معرفى نمى كند، فقط نسبت به صاحب نفس زكيه است كه از روايات، نمايندگى و سخنگويى براى حضرت به دست مى آيد و آن هم كه بعد از صيحه و سفيانى و در خلال پانزده شب است.

ص: 94

اين دو قاعده در بالاترين درجه از اهميت قرار دارد، ضمن اين كه چند قاعده ديگر نيز روايات به آن ها اشاره دارند كه عبارتند از:

قاعده سوم

بر اساس روايات افراد و گروه هايى هستند كه نام يا وصف حضرت مهدى عليه السلام يا مردان عصر ظهور را به دروغ، بر خود مى نهند.

[1] صدوق به سند معتبر از مفضل بن عمر نقل كرده كه مى گويد: از حضرت صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: از زدنِ مُهر تأييد بر هر چيزى، به شدت بپرهيزيد. به خدا قسم، امام شما ساليانى از روزگار شما غايب باشد و شما آزمايش مى شويد، تا جايى كه گفته مى شود او مرده يا كشته شده است، و اگر هست به كدام بيابان رفته؟ بدون شك چشمان مؤمنان بر او بگريد و كار شما به جايى برسد كه مانند كشتى در امواج دريا به اين طرف و آن طرف درافتيد و تنها كسى در آن ورطه نجات يابد كه خداى تعالى از او ميثاق گرفته باشد و ايمان را در لوح دل او نوشته و او را به روحى از جانب خود مؤيد كرده باشد. دوازده پرچم مشتبه برافراشته شود كه هيچ يك از ديگرى باز شناخته نشود. مفضل گويد: در اين موقع گريه ام گرفت. آنگاه حضرت فرمود: اى اباعبدالله،(1) براى چه گريه مى كنى؟ عرض كردم: چطور گريه نكنم با اين كه شما مى فرماييد: دوازده پرچم مشتبه برافراشته مى شود كه هيچ يك از ديگرى باز شناخته نمى شود، پس ما چه كنيم؟ امام به پرتو آفتاب كه به داخل ايوان تابيده بود نگريست و فرمود: اى اباعبدالله، آيا اين آفتاب را

ص: 95


1- . كنيه مفضل بن عمر جعفى است.

مى بينى؟ عرض كردم: آرى. فرمود: به خدا قسم امر ما از اين آفتاب روشن تر است.(1)

اين روايت كه طوسى(2) و نعمانى(3) به دو سند ديگر در كتاب هايشان ذكر كرده اند، گوياى اين است كه پيش از ظهور، حركت هايى با شعار اصلاح و به نام يا وصف مهدويت پا مى گيرند و درست به همين خاطر كار بر مردم مشتبه مى شود. ولى حضرت براى ظهور حضرت مهدى ضابطه اى دادند وآن اين كه به خاطر تقارن اين واقعه با بعضى از معجزات الهى مثل صيحه آسمانى و فرو رفتن لشكر سفيانى در بيابان هيچگاه فضاى تشخيص آن تيره و تار نمى گردد.

همچنين روايت هشدار مى دهد كه در عصر غيبت، آزمايشات بسيار سختى براى پيروان اهل بيت عليهم السلام روى مى دهد كه هيچ كس نجات نخواهد يافت، مگر كسى كه خدا قلب او را استقامت بخشد.

[2] شيخ طوسى به سند معتبر از ابو خديجه و او از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده كه حضرت فرمود: قائم خروج نمى كند تا اين كه دوازده نفر از بنى هاشم پيش از او خروج كنند و همگى آن ها مردم را به امامت خويش دعوت نمايند.(4)

اين روايت را مفيد نيز در الارشاد نقل كرده است.(5)

ص: 96


1- . صدوق، كمال الدين/ 347 (باب 33، حديث 35)؛ مجلسى، بحارالأنوار 281/52
2- . طوسى، الغيبه/ 338، حديث 285
3- . نعمانى، الغيبه/ 152، (باب 10، حديث 10)
4- . طوسى، الغيبه/ 428؛ مجلسى، بحارالأنوار 209/52
5- . مفيد، الارشاد 372/2

هيچ بعيد نيست كه اين حركت ها را اصلاح طلبان منسوب به بنى هاشم رهبرى كنند؛ منتها هدف اصلى آن ها تسلط و سيطره بر حكومت باشد، همان طور كه سابقاً هم اين عمل از سوى عباسيان - شاخه اى از بنى هاشم - سرزده بود، و شعارشان هم رضايت اهل بيت پيامبر - به معناى مقاومت در برابر ظلم به اهل بيت و پيروانشان - بود، ولى به محض اين كه به قدرت رسيدند، هدفشان تبديل به حكومت و حفظ آن شد و هيچ چيز ديگر را مهم تر از آن نمى دانستند و عجيب اين كه منصور دوانيقى - معروف به كشتار علويان و فشار به اهل بيت براى جلوگيرى از ضعف حكومتش - شعارش يارى مهدى اهل بيت و نشر علايم ظهور بود.

[3] شيخ طوسى و مفيد و كلينى به طرق مختلف از اسماعيل بن صباح نقل كرده اند كه او گفت از استادم شنيدم كه او از سيف بن عميره نقل كرد كه او گفت: من نزد منصور دوانيقى بودم كه بدون مقدمه به من گفت: اى سيف بن عميره، به ناچار يك منادى آسمانى كه مردى است از فرزندان ابوطالب ندا مى كند. بدو گفتم: آيا اين را كسى روايت مى كند؟ گفت: قسم به آن كه جانم در دست قدرت اوست، اين را به گوش خودم از او (امام باقر عليه السلام) شنيدم كه مى گفت: به ناچار بايد منادى آسمانى به نام مردى ندا كند. گفتم: يا اميرالمؤمنين، به راستى كه من تاكنون نظير اين حديث را نشنيده ام. گفت: اى سيف، وقتى كه ندا بلند شود، ما نخستين كسى باشيم كه آن را بپذيريم؛ زيرا او يكى از عموزادگان ماست، گفتم: كدام عموزاده شما؟ گفت: مردى از فرزندان

ص: 97

فاطمه، سپس گفت: اى سيف، اگر من اين حديث را از ابو جعفر محمد بن على نشنيده بودم و به جاى او تمام مردم زمين آن را برايم باز مى گفتند، من نمى پذيرفتم ولى او محمد بن على است (و تو مى دانى او كيست).(1)

اين حديث بيانگر اين است كه منصور با تمام خودسرى و ستمگر بودنش در حكومت، باز هم دم از مقدمه چينى ظهور مى زد.

[4] كلينى به سند معتبر از حسين بن ابى العلاء نقل كرده كه از امام صادق شنيدم كه مى فرمود: جفر ابيض در نزد من است. عرض كردم: در آن چيست؟ فرمود: زبور داود و تورات موسى و انجيل عيسى و صحف ابراهيم و حلال و حرام و مصحف فاطمه كه معتقد نيستم در آن چيزى از قرآن باشد و آنچه مردم راجع به آن به ما نياز دارند در آن است و ما به كسى احتياج نداريم و آن قدر جامع است كه در آن حكم مجازات به يك تازيانه و نصف تازيانه و ربع تازيانه و غرامت خراش هم درج شده است و جفر احمر نيز نزد من است.

عرض كردم: در جفر احمر چيست؟ فرمود: سلاح است و آن تنها براى خون باز مى شود و صاحب شمشير آن را براى كشتن باز مى كند.

ابن ابى يعفور به ايشان عرض كرد: خدا خيرت دهد، آيا بنى حسن آن را مى شناسند؟ فرمود: آرى. به خدا مى شناسند چنانكه شب و روز را مى شناسند و تشخيص مى دهند، كه اين شب است و اين روز، ولى

ص: 98


1- . طوسى، الغيبه/ 433، حديث 423؛ مفيد، الارشاد 370/2؛ كلينى، الكافي 255/8؛ مجلسى، بحارالأنوار 288/52

حسد و دنيا طلبى آن ها را بر تمرد و انكار وا مى دارد و اگر حق را از راه حق جستجو مى كردند براى آن ها بهتر بود.(1)

ظاهراً منظور سائل از جمله (آيا بنى حسن اورا مى شناسند؟) اين است كه حضرت مهدى عليه السلام فرمانده نهضت مسلح معهود است و بنى حسن نيز ايشان را مى شناسند، با اين حال پس چرا تظاهر به شعار مهدويت مى كردند؟ همان طوركه بعضى در خيزش هاى انقلابى شان ضد حكومت عباسى چنين ادعايى را كردند، و بعضى مدعى اين بودند كه همان نفس زكيه مى باشد، در حالى كه اين قضيه مرتبط با ظهور موعود دادگستر است و بنى حسن در بين بنى هاشم نسبت شان به اهل بيت عليهم السلام نزديكتر از عباسيان بود و اين مطالب را بهتر ميدانستند. ولى در عين حال به فرموده حضرت: «آن ها يعنى بنى حسن حق را مطالبه كردند» كه همان مقاومت بر عليه بنى عباس باشد منتها به دنبال اصلاح از راه غير صواب بودند؛ يعنى راهى غير از راه و روشى كه اهل بيت برايشان ترسيم كرده بودند و نقش حضرت مهدى را بازى كردند.

[5] شيخ مفيد نقل كرده كه: خروج شصت نفر كه به دروغ ادعاى پيغمبرى مى كنند و دوازده نفر از نسل ابوطالب كه همه براى خودشان ادعاى امامت دارند.(2)

[6] نعمانى هم از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه: قائم قيام نمى كند تا اين كه دوازده مرد قيام كنند و همگى بر اين گفته متفق شوند كه ايشان را

ص: 99


1- . كلينى، الكافى 240/1، حديث 3
2- . مفيد، الارشاد 368/2؛ مجلسى، بحارالأنوار 220/52

ديده اند و او تكذيب شان مى نمايد.(1)

يعنى حضرت بعد از قيام شان آن ها را تكذيب مى كند، و منظور از تعبير به (دوازده مرد قيام مى كنند) اين است كه آن ها دست به تحركات اصلاح طلبانه با شعار و پوشش مهدويت و ارتباط با حضرت مى زنند.

البته علامه مجلسى روايتى از نعمانى نقل كرده به اين لفظ (آن ها را تكذيب مى كنند) يعنى آن دوازده نفرى كه قيام مى كنند به اين ادعا كه در برنامه هاى جنبششان مرتبط با حضرت هستند، به وسيله مردم تكذيب مى شوند.

[7] بر اساس گزارش نعمانى ابو خالد كابلى از حضرت باقر عليه السلام نسبت به اوصاف حضرت مهدى عليه السلام سؤال مى كند. حضرت مى فرمايد: چه مى خواهى اى ابا خالد؟ عرض كردم: مى خواهم نام او را به من بگويى تا او را به نامش بشناسم. فرمود: به خدا قسم اى ابا خالد، پرسش سختى پرسيدى. از امرى پرسيدى كه هرگز آن را به هيچ كس نگفته ام و اگر گفتنى بود به تو مى گفتم. تو چيزى را از من پرسيدى كه اگر بنى فاطمه او را بشناسند، حرص ورزند كه او را تكه تكه كنند.(2)

ص: 100


1- . مجلسى، بحارالأنوار 244/52
2- . نعمانى، الغيبه/ 289 (باب 16، حديث 3) جمله «بر تكه تكه كردن او حرص خواهند ورزيد...» نكوهش بسيار سنگينى براى آنان است؛ چرا كه آن حضرت مى دانست كه مردم چشم به راه دولت قائم عليه السلام نبوده، بلكه بيشتر آنان نسبت به شخص آن حضرت نيز كينه مى ورزند تا چه رسد به دولت و قدرت آن حضرت، تا آن جا كه در ميان فرزندان حضرت فاطمه عليها السلام گروهى هستند كه اگر آن حضرت را دقيقا بشناسند و بيابند، بدون شك در صدد قتلش برآيند، و بدين جهت امام عليه السلام فرمود: سؤالى مشقت انگيز از من پرسيدى؛ يعنى پرسشى كه مرا در زحمت و رنج افكند، و چنين مى نمايد كه كابلى از ويژگى هاى ديگر آن حضرت غير از آنچه كه قبلا از طريق پدران آن حضرت (امام باقر عليه السلام) با آن ها آشنا شده، از زمان به دنيا آمدن و ظهور و خروج و قيام قائم عليه السلام سؤال كرده بود.

قاعده چهارم

در روايات آمده كه زمان ظهور غيبت مستور است كه نبايد برايش زمان تعيين كنيم و هركس وقت تعيين كرد تكذيبش كنيم. حتى در بعضى از روايات داريم كه در علامات حتمى هم بداء راه دارد؛ يعنى حتى اگر واقع شود باز هم موجب تعيين وقت براى ظهور نيست، به خلاف اصل ظهور كه هيچ گونه بدايى در آن راه ندارد؛ زيرا جزء ميعاد است.

اين از جمله امورى است كه مشت مدعيان دروغين مهدويت را باز كرده و نيرنگ متقلبان اين ميدان را خنثى مى سازد؛ چرا كه تعيين زمان مشخص، باعث مى شود تا دروغ مدعى آشكار شود؛ زيرا كه او نمى تواند در زمان تعيين شده از عهده اجراى پيشگويى هايى كه در روايات شده برآيد.

[1] نعمانى به سندى معتبر از محمد بن مسلم و او از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه: اى محمد، هر كس وقت معينى را از ما برايت خبر داد، از اين كه او را تكذيب كنى هراس نداشنه باش، كه ما براى هيچ كس - در مورد ظهور قائم - زمانى را تعيين نمى كنيم.(1)

[2] عبدالله بن سنان از امام صادق عليه السلام نقل كرد كه: خداوند جز اين

ص: 101


1- . نعمانى، الغيبه/ 289 (باب 16، حديث 3)

نمى خواهد كه زمانى را كه برخى معين مى كنند خراب سازد.(1)

[3] ابو بكر حضرمى گفت: شنيدم كه حضرت صادق عليه السلام فرمود: ما زمان اين امر را تعيين نمى كنيم.(2)

[4] نعمانى از ابو بصير نقل مى كند كه: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: فدايت شوم، خروج قائم كى خواهد بود؟ فرمود: اى ابو محمد، ما خاندان هرگز وقتى را معين نمى كنيم؛ زيرا پيامبر فرموده است: كسانى كه وقت تعيين مى كنند دروغ مى گويند.

اى ابو محمد، همانا پيشاپيش اين واقعه پنج نشانه است: نخستين آن ها ندايى است در ماه رمضان و خروج سفيانى و خروج يمانى و كشته شدن نفس زكيه و فرورفتن زمين در بيابان... و قائم ما خروج نمى كند، تا آنكه در دل آسمان در شب جمعه بيست و سوم ماه رمضان او به نام خوانده شود.

عرض كردم: به چه چيز خوانده مى شود؟ فرمود: به نام خودش و به نام پدرش ندا برمى آيد كه همانا فلان فرزند فلان قائم آل محمد است، به سخن او گوش فرا دهيد و از او فرمان بردارى كنيد. پس هيچ جاندارى نمى ماند مگر اين كه صيحه را مى شنود؛ خفته را بيدار مى كند و هراسان به صحن خانه اش مى دود و دختر پرده نشين از پشت پرده اش خارج مى شود و قائم چون آن صدا را - كه صداى جبرئيل است - بشنود، خروج كند.(3)

ص: 102


1- . نعمانى، الغيبه/ 289 (باب 16، حديث 4)
2- . نعمانى، الغيبه/ 289 (باب 16، حديث 5)
3- . نعمانى، الغيبه/ 289 (باب 16، حديث 6)

اين روايت و روايات مستفيضه ديگرى تصريح مى كند به اين كه وقت تعيين نكردن از امور ثابت و مهم در مذهب اهل بيت عليهم السلام است و اين كه تنها راه مشخص كردن ظهور، علامات حتمى ظهور است كه شاخص ترين آن ها صيحه آسمانى است.

[5] نعمانى روايتى را از كلينى و او از عبدالرحمن بن كثير نقل مى كند كه گفت: نزد امام صادق عليه السلام بودم كه مهزم بر آن حضرت وارد شد و عرض كرد: فدايت شوم، بفرماييد بدانم اين امرى كه ما منتظرش هستيم كى خواهد بود؟ فرمود: اى مهزم، آنان كه وقت تعيين مى كنند دروغ مى گويند، آنان كه شتاب زده اند هلاك مى شوند و آنان كه تسليم شده اند نجات خواهند يافت.(1)

[6] همو روايت ديگرى را از فضيل بن يسار نقل مى كند كه: به امام باقر عليه السلام عرض كردم، آيا اين امر وقت معينى دارد؟ فرمود: كسانى كه وقت معين مى كنند دروغ مى گويند. كسانى كه وقت تعيين مى كنند دروغ مى گويند. همانا موسى عليه السلام هنگامى كه بنا به دعوت پروردگارش بيرون رفت، به قومش سى روز وعده داد و چون خداوند بر آن سى روز، ده روز افزود، قومش گفتند: موسى خلاف وعده كرد، پس كردند آنچه كردند. پس هرگاه ما حديثى را براى شما بازگو كرديم و طبق آنچه براى شما گفته ايم، پيش آمد، شما بگوييد: خداوند راست فرموده و هرگاه حديثى را براى شما بازگو كرديم و خلاف آنچه گفته ايم، پيش آمد، باز شما بگوييد: خداوند راست فرموده است كه دو بار پاداش داده

ص: 103


1- . نعمانى، الغيبة/ 294 (باب 16، حديث 11)

خواهيد شد.(1) ذيل حديث، ظهورِ در اين دارد كه در علامات حتمى هم همانند وقت ظهور، بداء راه دارد.

[7] نظير اين روايت را نعمانى به طريقى ديگر از داود بن ابوالقاسم نقل كرده كه گويد: در محضر امام جواد عليه السلام بوديم كه سخن از سفيانى و حتمى بودنش به ميان آمد. من به آن حضرت عرض كردم: آيا خدا را در حتميات بدايى هست؟ فرمود: آرى. عرض كرديم: پس با اين حساب ما مى ترسيم در مورد حضرت قائم نيز بدايى براى خدا پيش بيايد، فرمود: همانا قائم از وعده ها است و خداوند بر خلاف وعده اش رفتار نمى كند.(2)

قاعده پنجم

وجوب ثبات قدم و استقامت در امتحان هاى مختلف در عصر غيبت.

[1] نعمانى به سندش از ابو بصير گزارش داده كه گفت: شنيدم حضرت باقر عليه السلام فرمود: به خدا قسم، حتماً از يكديگر باز شناخته مى شويد و به خدا قسم حتماً آزموده مى شويد، به خدا قسم حتماً غربال مى شويد؛ همان گونه كه زؤان از گندم غربال مى شود.(3)

«زؤان» بذرى است شبيه گندم كوچكتر از آن كه در بين گندم مى رويد.

ص: 104


1- . نعمانى، الغيبه/ 294 (باب 16، حديث 13)
2- . نعمانى، الغيبه/ 302 (باب 18، حديث 10)؛ مجلسى، بحارالأنوار 250/52
3- . نعمانى، الغيبة/ 205 (باب 12، حديث 10)

[2] در روايتى ديگر عبدالله بن ابى يعفور از حضرت صادق عليه السلام نقل مى كند كه: واى بر سركشان عرب از شرى كه در پيش است. عرض كردم: فدايت گردم، از عرب چه تعداد با قائم همراهند؟ فرمود: تعداد اندكى. پس عرض كردم: به خدا قسم، افراد بسيارى از عرب اين امر را بازگو مى كنند. فرمود: ناگزير مردم بايد مورد آزمايش و امتحان قرار گيرند و غربال شوند كه در اين صورت افراد فراوانى از غربال خارج مى گردند.(1)

[3] همچنين در روايتى ديگر، زمانى كه به حضرتش عرض شد: شيعيان شما زياد هستند، فرمود: هرگاه آن عده وصف شده كه سيصد و ده نفر و اندى هستند، شمارشان كامل شود، آنگاه همان طوركه مى خواهيد، خواهد شد، ولى شيعه ما كسى است كه صدايش از حد گوش خودش نمى گذرد و نيز كينه و ناراحتى درونش از حد پيكر او تجاوز نمى كند و آشكارا مدح ما را نمى گويد و با دشمنان ما نمى ستيزد و با عيب جويان ما همنشينى نمى كند و با بدگويان ما هم سخن نمى شود و دشمنان ما را دوست نمى دارد و با دوستان ما دشمنى نمى ورزد.

عرض كردم: پس چه كنم با اين شيعه گوناگون كه همگى ادعاى تشيع دارند؟ فرمود: در ميان آنان طبقه بندى و آزمايش خواهد شد و جا به جا خواهند شد. برهه اى مى رسد كه بسيارشان از بين مى روند و شمشير در ميان شان قرار گيرد و اختلاف پراكنده شان كند. شيعه ما كسى است كه همچون سگان پارس نكند و بسان كلاغ طمع نورزد و

ص: 105


1- . نعمانى، الغيبة/ 204 (باب 12، حديث 6)

اگر از گرسنگى هم بميرد، گدايى نكند.(1)

اين روايت به طور قطعى لزوم استقامت بر ولايت اهل بيت عليهم السلام را بيان مى كند، و خبر مى دهد از روى برگرداندن بسيارى از شيعيان به خاطر اين كه مخالفين زمام امورشان را در دست گرفته اند و با پيروان اهل بيت عليهم السلام به وسيله مطالب فريبنده و عناوين مبهم و ظريف كه حق و نيرنگش تشخيص داده نمى شود، به دشمنى مى پردازند.

قاعده ششم

هشدار نسبت به لغزش در مقابل مدعيان مهدويت و نمايندگى از ناحيه مقدسه

[1] در اين زمينه روايت عياشى از جابر جعفى را پيش از اين ذكر كرديم كه از حضرت باقر عليه السلام نقل مى كند كه حضرت فرمود: بر زمين بنشين و دست و پا حركت مده تا آن كه علايمى را كه در يك سال روى مى دهد و من برايت ذكر مى كنم ببينى. سپس حضرت علايم حتمى را همراه با تفصيل هر يك ذكر كرد و فرمود: مبادا به معدودى از نسل پيامبر (كه مدعى مهدويت مى شوند) اعتنا كنى و اصلاً از اين مدعيان پيروى مكن تا آن كه مردى از اولاد امام حسين عليه السلام را ببينى كه عهدنامه پيغمبر و پرچم و سلاح ايشان با اوست.(2)

[2] نعمانى هم به سندش از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نقل مى كند كه: قائم قيام نمى كند تا اين كه چشم دنيا از حدقه بيرون آيد و در آسمان

ص: 106


1- . نعمانى، الغيبه/ 203 (باب 12، حديث 4)
2- . عياشى، التفسير 64/1، حديث 117؛ مجلسى، بحارالأنوار 222/52

سرخى مخصوصى پديدار شود و آن ناشى از اشك هاى حاملان عرش است كه بر اهل زمين مى ريزد. جماعتى كه بهره اى از دين ندارند در ميان مردم پيدا شوند و براى فرزندم دعوت كنند، درحالى كه از فرزندم بيزارند. آنان جماعتى پست هستند كه بهره اى از دين ندارند، چيره بر اشرارند و فتنه انگيز ستمگران و نابودگر شاهان.(1)

[3] همو در جايى ديگر به سندش از جابر و او از حضرت باقر عليه السلام نقل مى كند كه: اى جابر، بر زمين بنشين و خانه نشين باش و دست و پا حركت مده (فعاليتى مكن) تا علاماتى را كه برايت ذكر مى كنم، ببينى البته اگر به آن ها برسى...(2) و در آخر حضرت علامات حتمى را ذكر كردند.

[4] در حديث ديگرى نعمانى از ابو خالد كابلى و او از حضرت باقر عليه السلام نقل مى كند كه: گويى قومى را مى بينم كه در مشرق خروج كرده اند و خواستار حق هستند، ولى به ايشان داده نمى شود، باز مطالبه حق مى كنند و به آنان داده نمى شود. پس چون چنين ببينند شمشيرهاى خويش را بر دوش خود گذارند، آنگاه آنچه كه مى خواستند به آنان داده شود، ولى آنان نپذيرند تا آنكه قيام كنند و دولت را به غير از صاحب شما به كسى نخواهند داد. كشته هاى ايشان شهدايند، آگاه باشيد كه اگر من آن زمان را درك مى كردم جان خود را براى صاحب اين امر نگه مى داشتم.(3)

ص: 107


1- . نعمانى، الغيبه/ 140 (باب 10، حديث 5)؛ مجلسى، بحارالأنوار 226/52
2- . نعمانى، الغيبه/ 279 (باب 14، حديث 67)؛ مجلسى، بحارالأنوار 237/52
3- . نعمانى، الغيبه/ 273 (باب 14، حديث 50)؛ مجلسى، بحارالأنوار 243/52

ظاهراً اين روايت، منطبق بر خراسانى مى شود؛ چرا كه اوست كه از خراسان يا ديلم (به حسب اختلاف روايات) آشكار مى شود پرچم و رهبرى لشكرش را در كوفه به حضرت تقديم مى كند - همان طوركه از بعضى روايات برمى آيد - و در سپاه خراسانى است كه بنا بر بعضى روايات تعدادى از ياران حضرت وجود دارند و اوست كه در مسيرش تا كوفه از هرجايى كه مى گذرد آن جا را از ظلم پاك مى كند. اما با همه اين ها باز هم حضرت به حفظ نفس براى يارى خود حضرت مهدى عليه السلام توصيه فرمود و معناى توصيه اين است كه از همكارى و گرويدن به سپاه خراسانى پرهيز شود.

سابقاً گفتيم كه بنا به گزارش برخى روايات در ميان سپاه حسنى كسانى هستند كه روش زيديه را - بدون نام - دارند و هم اينان از تسليم و سر نهادن در محضر حضرت مهدى عليه السلام سر باز مى زنند. اين به خاطر رويكرد كلى اين بخش از سپاه حسنى است كه امامت را منصبى مى داند مستحق هر كسى كه متصدى اصلاح امور شود. شاهدش اين است كه بر اساس روايتى نهضت يمانى چون به سوى حضرت مهدى عليه السلام دعوت مى كند، مورد تأييدترين نهضت است، به اين بيان كه يمانى امامتى را قبول دارد كه به وسيله نص آن هم در مورد دوازده نفر ثابت شده باشد، برخلاف اعتقاد حسنى كه امامت را به تصدى براى اصلاح امور مى داند و به خاطر همين رويكرد تفكر زيديه در لشكر او رسوب دارد.

[5] نعمانى به اسنادش از يونس بن يعقوب نقل مى كند كه حضرت

ص: 108

صادق عليه السلام فرمود: هنگامى كه سفيانى خروج كند لشكرى به سوى ما و لشكرى به سوى شما گسيل مى دارد، و چون چنين شود به هر شكلى شده نزد ما آييد؛ چه آسان و چه سخت.(1)

مفاد اين روايت نيز مثل روايت قبلى اين است كه شيعيان خودشان را از تمام نهضت ها و قيام ها حفظ كنند و جان خود را براى يارى حضرت مهدى عليه السلام نگهدارند.

[6] نعمانى روايتى را همانند دو روايت ديگر و اين بار از خلاد صائغ و او از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده كه: سفيانى از نشانه هاى حتمى ظهور است و جز در ماه رجب خروج نمى كند. مردى به آن حضرت عرض كرد: يا ابا عبدالله، هنگامى كه او خروج مى كند حال و وضع ما چگونه خواهد بود؟ فرمود: هنگامى كه چنين شود، شما به سوى ما روآوريد.(2)

[7] در روايتى ديگر از حضرت باقر عليه السلام نقل شده كه: اى بريد، بپرهيز از پيوستن به جمعيت اصهب. گفتم: اصهب كيست؟ فرمود: همان ابقع است. گفتم: ابقع كيست؟ فرمود: همان كه پيس است. از سفيانى پرهيز كن و از دو نفر آواره از اولاد فلان كه به مكه مى آيند و اموال را در آن تقسيم مى كنند و خود را شبيه به قائم مى نمايند نيز بپرهيز. همچنين از آل پيامبر كه بيگانه از سيره اين خاندان هستند دورى گزين.(3)

ص: 109


1- . نعمانى، الغيبه/ 306 (باب 18، حديث 17)؛ مجلسى، بحارالأنوار 253/52
2- . نعمانى، الغيبه/ 302 (باب 18، حديث 7)؛ مجلسى، بحارالأنوار 249/52
3- . مجلسى، بحارالأنوار 269/52

علامه مجلسى در ذيل اين حديث گفته: به نظر من منظور حضرت از شذاذ، زيديه است؛ چون عقيده آن ها نادرست است، و از آنجايى كه از اولاد حضرت زهرا عليها السلام هستند، تعبير «مِن آل محمد» آمده است.

در هر حال آنچه كه از روايات به دست مى آيد اين است كه تحولاتى كه توسط سفيانى و اصهب در شام صورت مى گيرد، حامل شعارى اصلاح طلبانه و فريبنده است؛ و همچنين نهضت هاى ديگرى كه در منطقه صورت مى گيرد و شعارشان هم اين مطلب است كه در حركات اصلاحى شان متصل به حضرت مهدى عليه السلام هستند.

[8] باز علامه مجلسى از سدير نقل مى كند كه: امام صادق عليه السلام به من فرمود: اى سدير، ملازم خانه ات شو و چون پلاسى از پلاس هاى خانه ات باش و تا شب و روز آرامش دارند تو نيز آرام و قرار گير و چون به تو خبر رسيد كه سفيانى خروج كرده گرچه با پاى پياده بى درنگ به سوى ما كوچ كن.(1)

[9] نظير اين روايت حضرمى از حضرت صادق عليه السلام نقل مى كند كه در ذيل حديث اين گونه آمده: پس زمانى كه سفيانى بر مناطق پنج گانه شام تسلط پيدا كرد، به سوى صاحبتان كوچ كنيد.(2)

[10] كلينى به سندش از فضل كاتب نقل مى كند خدمت امام صادق عليه السلام بودم كه نامه اى از ابو مسلم خراسانى رسيد. حضرت به نامه رسان فرمود: نامه همراه تو جواب ندارد، برو. ما به نجواى با هم

ص: 110


1- . مجلسى، بحارالأنوار 271/52
2- . مجلسى، بحارالأنوار 272/52

پرداختيم، فرمود: اى فضل، چه سخنى را با هم نجوا مى كنيد؟ همانا خدا براى شتاب بندگان شتاب نمى كند و به راستى كه از جاى برآوردن كوهى آسان تر است از ساقط كردن حكومتى كه هنوز عمرش به پايان نرسيده است.

سپس فرمود: همانا فلانى پسر فلانى (تا به هفتمين فرزند فلان رسيد). من عرض كردم: فدايت شوم، پس چه نشانه اى ميان ما و شماست؟ امام عليه السلام فرمود: اى فضل، از جاى خود حركت مكن تا سفيانى خروج كند و هنگامى كه سفيانى خروج كند به سوى ما روآريد، (و اين سخن را سه مرتبه تكرار كردند) و اين از نشانه هاى حتمى ظهور است.(1)

روايت به حوادث قيام ابو مسلم خراسانى اشاره دارد؛ زيرا بعد از آنى كه نماينده اش را به سوى حضرت صادق عليه السلام و بنى حسن فرستاد و آن ها او را اجابت نكردند، با بنى عباس بر عليه بنى اميه توافق كرد.

[11] نعمانى به سندش از ابو الجارود نقل مى كند خدمت حضرت باقر عليه السلام عرض كردم: به من توصيه اى بفرما. فرمود: تو را به پرهيزكارى سفارش مى كنم و نيز به اين كه خانه نشين باشى، در اجتماع اين مردم شركت و فعاليت نكنى و مبادا با افرادى از خاندان ما كه خروج مى كنند، همگام باشى؛ چراكه آنان چيزى به دست ندارند و به چيزى هم نائل نمى شوند. بدان كه بنى اميه را حكومتى است كه مردم توان بازستاندنش را ندارند و براى اهل حق دولتى است كه چون

ص: 111


1- . كلينى، الكافي 274/8، حديث 412

فرارسد خداوند زمامش را به دست هركس از خاندان ما كه بخواهد مى سپارد، پس هركس از شما كه به آن دولت رسد، با ما در مقام بلند بهشتى خواهد بود و اگر پيش از آن دولت وفات يافته باشد خداوند برايش نيكى خواسته است.

بدان كه هيچ گروهى براى برطرف ساختن ستم و عزت بخشيدن به دينى قيام نمى كند مگر اين كه مرگ و گرفتارى دامنگيرشان شود تا اين كه جمعيتى قيام كنند كه با رسول الله صلى الله عليه وآله در بدر بوده اند كه كشتگان شان به خاك سپرده نشوند و به خاك افتادگان شان از زمين برداشته نشوند و زخمى هايشان درمان نگردند. عرض كردم: آنان كيانند؟ فرمود: فرشتگان.(1)

[12] در روايتى ديگر نعمانى از جابر و او از حضرت باقر عليه السلام نقل كرده كه: خروج قائم خاندان مانند خروج رسول الله صلى الله عليه وآله است و مثَل آن كس كه از ما خاندان قبل از قيام قائم خروج كند بسان جوجه اى است كه پرواز كند و از آشيانه خود بيرون افتد و بازيچه كودكان شود.(2)

حرف آخر

از مجموع توصيه هايى كه حضرات به آن ها امر كرده اند چند نكته روشن مى شود:

اول: هشدار صريح به اين كه مبادا فريب حركت هاى فريبنده را بخوريد، همان هايى كه فريبكارانه شعارى مشابه شعار حضرت مهدى

ص: 112


1- . نعمانى، الغيبه/ 200 (باب 11، حديث 2)
2- . نعمانى، الغيبه/ 206 (باب 11، حديث 14)

سر مى دهند.

دوم: هيچ كدام از افراد برجسته سال ظهور نيابت خاصه از حضرت ندارند.

سوم: علامت حتمى اى كه بسيار بر آن تأكيد شده و باعث اتمام غيبت و شروع ظهور اصلى و علنى شدن حضرت مى شود صيحه آسمانى يا همان نداى جبرئيل از آسمان است كه در روايات زمان هاى مختلفى براى آن اشاره شده و علامت ديگرى كه حتمى است خروج سفيانى از شام و تسلطش بر آن منطقه مى باشد كه بعد از آن دو لشكر ارسال مى كند، يكى به كوفه و ديگرى به مدينه براى مقابله با حضرت كه قبل از رسيدن، در بيابانى اطراف مدينه به داخل زمين فرو مى روند.

و اگر قرار است زمانى براى ظهور تعيين شود بايد به علامات حتمى اش باشد و اگر به غير از علامات، به نوعى ديگر براى ظهور وقت تعيين شود، اين كار فقط و فقط يك نيرنگ و خُدعه است براى فريب ساده لوحان تا براى رسيدن به اهداف شوم فريبكاران استفاده شود.

در پايان آنچه كه در دوره طولانى غيبت بر هر پيرو اهل بيت لازم است اين است كه در اعتقاد به امامت ائمه عليهم السلام و به خصوص حضرت مهدى عليه السلام - كه حى و حاضر و ناظر به تمام افعال بشر است - ثبات قدم داشته باشند و ولايت ايشان را بپذيرند و با دوستان ايشان اظهار دوستى و با دشمنان ايشان اظهار دشمنى كنند و متمسك به شريعت آل الله باشند و در مقابل شعارهاى فريبنده اى كه موجب دست كشيدن از تولى و تبرى و انحراف از احكام فقه آل الله مى شود، نلغزند.

ص: 113

ص: 114

نيرنگى ديگر

اشاره

ترجمه

عليرضا قاسمى

ص: 115

ص: 116

1. رجعت و مقام مهدويت

اشاره

در فرهنگ اعتقادى شيعه هريك از ائمه عليهم السلام مهدى منتظرى است كه غيبتى دارد، و وظيفه مردم انتظار ظهور او و دعا براى تعجيل فرج اوست. تفاوتى كه ميان حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف و ساير معصومين عليهم السلام به لحاظ نحوه غيبت وجود دارد، اين است كه آن حضرت در زمان حياتش از ديدگان غايب مى باشد، اما غيبت ساير معصومين عليهم السلام به سبب شهادت و رخت بربستن از دنيا محقق شده است و ظهورشان بازگشت از برزخ خواهد بود.

علت نامأنوس بودن اين مطلب در اذهان عمومى، عدم انس با ادعيه و زياراتى است كه اين مسأله در آن ها به صراحت و يا اشاره عنوان شده است و متأسفانه اكثر پيروان اهل بيت عليهم السلام كمتر به سراغ اين گنجينه هاى معارف مى روند و در نتيجه از آموزه هاى مهم اعتقادى كه درباره رجعت و مهدويتِ معصومين عليهم السلام در قالب ادعيه و زيارات ارائه شده، بى نصيب مى مانند.

ص: 117

ادعيه و زيارات ظهور هر امام

اشاره

در زيارت هر يك از ائمه عليهم السلام، بخشى از متن زيارت، حاوى دعا براى تعجيل ظهور آن امام است. مطلب مشتركى كه از ادعيه و زياراتِ مذكور به دست مى آيد اين است كه به تمامى ائمه عليهم السلام وعده بازگشت داده شده و هر يك از ايشان مهدىِ منتظرى است كه دولت الاهى را در زمين برپا مى سازد. همچنان كه در زيارت امام حسين عليه السلام و برخى ديگر از ائمه عليه السلام عبارت تنتصر به لدينك (به وسيله او دينت را دربرابر دشمنان يارى كنى) آمده است.

همچنين دعاى اللهم كن لوليك... - كه دعا براى برپايى دولت حق است - مختص به امام عصر عليه السلام نبوده و براى همه ائمه عليهم السلام مى تواند خوانده شود. حتى در زيارت حضرت ابالفضل العباس عليه السلام و نيز زيارت شهداى كربلا چنين آمده است: «خداوند آنچه را كه به شما وعده داده عملى خواهد كرد»(1) كه اشاره به مقامات ايشان و كيفر دشمنانشان در رجعت دارد. در ذيل به مواردى از اين دست در زيارات اشاره مى كنيم.

[1] در زيارتِ از راه دورِ پيامبر و ائمه عليه و عليهم السلام چنين وارد شده است: من معتقد به برترى شما و معترف به بازگشت شمايم، هيچ گونه قدرتى را از خداوند نفى نكرده و جز به آنچه خداوند خواسته است، اعتقاد ندارم.(2)

ص: 118


1- . قوله عليه السلام: إن الله منجز لكم ما وعدكم.
2- . قوله عليه السلام: إني ل - من القائلين بفضلكم مقر برجعتكم لا أنكر لل - ه قدرة و لا أزعم إلا ما شاء الل - ه [طوسى، مصباح المتهجد/ 289، حديث 11]

[2] در كامل الزيارات از حضرت صادق عليه السلام گزارش شده كه هرگاه كنار قبر امام حسين عليه السلام - و كنار قبر هر امامى - كه رفتى، چنين بگو: پروردگارا، اين زيارت را آخرين ديدار من از قبر فرزند پيامبرت قرار مده و او را در جايگاهى ستوده (مقامى شايسته) قرار بده تا به وسيله او دينت را در برابر مخالفان يارى كنى و دشمنانت را هلاك گردانى، چرا كه تو به او چنين وعده دادى و تو پروردگارى هستى كه خلف وعده در كار تو نيست.(1)

از اين فراز كاملاً روشن است كه انتقام از دشمنان و برپا داشتن دين توسط هر يك از امامان عليهم السلام - و نه تنها امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف - محقق خواهد شد.

[3] در قسمت پايانى يكى از زيارت هاى سيد الشهدا عليه السلام چنين آمده: پروردگارا، بر سرور و مولايم درودى بفرست كه با آن، نامش را بلند گردانى و امر او را چيره گردانى و در يارىِ او شتاب نمايى.(2)

يارىِ امام حسين عليه السلام توسط خداوند مفهومى ندارد جز اينكه آن حضرت ظهورى دارد كه همان رجعتِ اوست و در آن زمان به امداد الاهى بر دشمنانش پيروز مى گردد. جالب توجه است كه همين تعبير (نصرت و يارى از جانب خدا) درباره امام عصر عليه السلام نيز در ادعيه وارد شده است.

ص: 119


1- . قوله عليه السلام: اللهم لا تجعله آخر العهد من زيارة قبر ابن نبيك و ابعثه مقاما محمودا تنتصر به لدينك و تقتل به عدوك فإنك وعدته ذلك و أنت الرب الذي لا تخلف ال - ميعاد [ابن قولويه، كامل الزيارات / 572 (باب 104: باب زيارة لجميع الأئمة عليهم السلام، حديث 2)]
2- . قوله عليه السلام: اللهم فصل على سيدي و مولاي صلاة ترف - ع بها ذكره و تظهر بها أمره و تعجل بها نصره [سيد بن طاووس، مصباح الزائر / 245]

[4] در زيارت امام حسين عليه السلام كه از امام صادق عليه السلام نقل شده چنين آمده: من براى يارى شما مهيايم تا آن گاه كه خداوند شما را براى احياى دينش زنده گرداند و برانگيزد. گواهى مى دهم كه شما حجت خداييد و تنها به واسطه شما اميد به رحمت الاهى مى توان داشت. پس با شمايم، با شما، نه با دشمن شما. من به بازگشت شما ايمان دارم و هيچ گونه قدرت خداوندى را انكار نمى كنم و خواستِ او را دروغ نمى شمارم... خداوندا، درود فرست بر اميرالمؤمنين عليه السلام، بنده ات و برادر پيامبرت صلى الله عليه وآله... خداوندا، توسط او كلماتت را كامل نما و به وسيله او وعده هايت را عملى كن و به واسطه او دشمنانت را نابود گردان.(1)

شايان توجه است كه اين فراز از دعا با ضمير جمع (اشاره به تمامى ائمه عليهم السلام) وارد شده است و به وضوح دلالت بر اين دارد كه وعده هاى الاهى درباره هر يك از معصومين عليهم السلام در زمان رجعتشان محقق خواهد شد و دولت و سلطنت خواهند يافت و دين خدا را بر پا خواهند داشت.

[5] شيخ طوسى دعاى ذيل را به عنوان ضميمه قنوت نماز وتر نقل كرده است:... خداوندا، از آن رو كه حضرت مهدى عليه السلام عهده دار برپاساختن امر توست، در مراحل مختلفِ محاسبه در روز قيامت، جايگاه او را والا گردان، و پيامبرت را و هركس را كه پيرو آئين اوست به ديدار

ص: 120


1- . قوله عليه السلام: و نصرتي لكم معدة حتى يحي - يكم الله لدينه و يبعثكم، و أشهد أنكم ال - حجة و بكم ترجى الرحمة، فمعكم معكم لا مع عدوكم. إني بإيابكم من المؤمنين، لا أنكر لله قدرة و لا أكذب منه بمشيئة... اللهم صل على أميرالمؤمنين عبدك و أخي رسولك... اللهم أت - مم به كلماتك و أنجز به وعدك و أهلك به عدوك [ابن قولويه، كامل الزيارات / 435 و 436 (باب 79: باب زيارات الحسين بن على عليه السلام، زيارت هفدهم، حديث 23)]

حضرتش خشنود ساز... و تيرهاى فتنه را كه كينه ورزان به سوى او و شركاى او در كارش و ياوران او در اطاعت پروردگارش روانه مى سازند، از او دور ساز.(1)

در اين دعا دو نكته درخور توجه است:

الف) عبارت «پيامبرت را به ديدار او خشنود ساز» حاكى از اين معناست كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله همواره پيگير جزئيات اوضاع بشريت و تحولات و حوادث مربوط به ايشان در طول تاريخ بوده و هست و در اين ميان به تدبير امور ايشان نيز مى پردازد.

ب) در كنار امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف دو گروه ذكر شده اند: ياوران و شريكان. به نظر مى رسد مقصود از «ياوران»، شيعيان باشند، اما بديهى است كه تعبير «شركاى او در كارش» مصداقى جز ائمه عليهم السلام ندارد؛ و شركت در كارِ آن حضرت به معناى اجراى عملياتى مشابه كار آن حضرت است كه همان برپاساختنِ دين خدا مى باشد. پس همه ائمه عليهم السلام چنين منصبى را دارا هستند.

[6] در يكى از قسمت هاى دعاى حريق چنين آمده است: خداوندا، بر محمد و خاندان او درود فرست و توفيق يارى ايشان و زندگانى در دورانِ متعلق به ايشان را به من ارزانى دار.(2)

ص: 121


1- . قوله عليه السلام: اللهم و شرف بما استقل به من القيام بأمرك لدى مواقف الحساب مقامه و سر نبيك محمدا صلى الله عليه و آله برؤيته و من تبعه على دعوته... و رد عن - ه من سهام ال - مكائد ما يوجهه أهل الشنآن إليه و إلى شركائه في أمره و معاونيه على طاعة ربه [طوسى، مصباح المتهجد / 161، حديث 46]
2- . قوله عليه السلام: اللهم صل على محمد و آل محمد و ارزقني نصرهم و أشهدني أيامهم [طوسى، مصباح المتهجد / 227، حديث 73]

از اين دعا استفاده مى شود كه هر يك از معصومين عليهم السلام در دنيا، همانند آخرت، سلطنتى خواهند داشت و با اهل باطل نبرد خواهند نمود و مؤمنان عهده دارِ يارى آن بزرگواران خواهند بود.

[7] در كامل الزيارات ضمن يكى از زيارات امام حسين عليه السلام پس از ذكر نام پيامبر صلى الله عليه وآله و ائمه عليهم السلام چنين آمده است: دل من در برابر شما تسليم و كارِ من دنباله روِ شماست و خود، مهياى يارى شمايم تا آن گاه كه خداوند شما را براى دين خود زنده گردانَد و برانگيزد، با شمايم با شما، نه با دشمنان شما. من به بازگشت شما ايمان دارم و قدرت خدا را انكار نكرده و نمى پندارم كه خواست او محقق نمى شود.(1)

اين قسمت به وضوح بيانگر اين مطلب است كه خداوند اهل بيت عليهم السلام را به دنيا بازگردانده و دين خود را به وسيله ايشان رفعت و اعتلا مى بخشد.

[8] در زيارت وداع سيدالشهدا عليه السلام چنين آمده است: خداوندا، اين زيارت را آخرين ديدار من از مرقد حضرتش قرار مده. پروردگارا، از تو مى خواهم كه ما را به سبب مهرِ او سود بخشى. بارالها، او را در جايگاهى ستوده قرار بده تا به وسيله او دين خود را يارى كرده و دشمنانت را نابود گردانى و توسط او هر كس را كه با خاندان پيامبر صلى الله عليه وآله سر جنگ دارد به هلاكت رسانى، چرا كه تو به او چنين وعده

ص: 122


1- . قوله عليه السلام: فقلبي لكم مسلم و أمري لكم مت - بع و نصرتي لكم مع - دة حتى يحييكم الل - ه لدينه و يبعثكم، فمعكم معكم لا مع عدوكم، إني من المؤمنين برجعتكم، لا أنكر لل - ه قدرة و لا أزعم أن ما شاء الل - ه لا يكون [ابن قولويه، كامل الزيارات / 418 (باب 79: باب زيارات الحسين بن علي عليه السلام، زيارت سيزدهم)]

دادى و خلف وعده از تو سر نمى زند.(1)

اين دعا به چند مسأله اشاره دارد: برانگيخته شدن و بازگشت امام حسين عليه السلام، يارى دين و برپايى دولت حق به وسيله آن حضرت، نابودى دشمنان خداوند توسط آن حضرت.

شايان توجه است كه به اين سه موضوع در تعداد زيادى از زيارت هاى اميرالمؤمنين عليه السلام و امام حسين عليه السلام و حداقل يك زيارت از زيارات هر يك از ساير ائمه عليهم السلام اشاره شده است. اين حاكى از اهميتى است كه اهل بيت عليهم السلام براى اعتقاد به رجعت قائل بوده اند و بيانگر اين است كه زيارت اهل بيت عليهم السلام به معناى انتظار بازگشت ايشان و پايبندى به دوستى و يارى و اطاعت ايشان است، و بايد توأم با اين اعتقاد باشد كه آن حضرات همواره حاكمان مطلق الاهى در عالم اند و روزى به دنيا باز خواهند گشت و كار جهان و جهانيان را سامان خواهند داد.

[9] به عنوان نمونه بخشى از زيارت اميرالمؤمنين عليه السلام را ذكر مى كنيم:... من به بازگشتت ايمان دارم و منتظر امر توام و ظهور دولتت را چشم انتظارم. به سخن تو پايبندم و فرمانت را اجرا مى كنم. از تو امان مى طلبم و كار خود را به تو واگذارده و در مورد آن، به تدبير تو دل قوى دارم. زائر تو و پناهنده به آرامگاه توام، همان كه در آن از چشم

ص: 123


1- . قوله عليه السلام: اللهم لا تجعله آخر العهد منا و منه. اللهم إني أسألك أن تنفعنا بحبه. اللهم ابعثه مقاما محمودا تنصر به دينك و تقتل به عدوك و تبير به من نصب حربا لآل محمد، فإنك وعدت ذلك و أنت لا تخلف الميعاد [كلينى، الكافي 575/4 (كتاب الحج، أبواب الزيارات، باب زيارة قبر أبي عبدالله الحسين عليه السلام، حديث 1)]

جهانيان ناپديد شدى و از آن پديدار مى شوى تا دين مورد رضايتِ خدا را برقرار سازى و پس از آنكه روزگارى در فضاى ترس و خفقان به سر بردى، در امنيت و آرامش روزگار بگذرانى و خدا را چنانكه بايد و شايد، بى شائبه شرك پرستش كنى و در روى زمين تنها دين خدا حاكم باشد و زمين به نور پروردگارش درخشان گردد و پرونده ها نهاده شود و پيامبران و شهدا آورده شوند و بر اساس حق قضاوت شده و به هيچ كس ستم نشود و سپاس خداوندى را كه پروردگار آفريدگان است.(1)

از اين دعا چند نكته برداشت مى شود:

اول: مكان قبور معصومين عليهم السلام جايگاه هايى است كه درى از عالم آخرت بر روى انسان ها مى گشايد و نمادهايى اخروى در اماكن دنيوى است. خداوند در قرآن مى فرمايد: (در خانه هايى كه خداوند رخصت داده است كه قدر و منزلت آن ها رفعت يابد؛ چرا كه رخصت داده است كه نام خدا در آنها برده شود).(2)

مفسران عامه و خاصه ذيل آيه مذكور اين روايت را ذكر كرده اند كه خانه على و فاطمه عليهما السلام از بهترين و برترين آن خانه هاست.(3)

ص: 124


1- . قوله علْه السلام: مؤمن برجعتك، من - تظر لأمرك، مت - رقب لدولتك، آخذ بقولك، عامل بأمرك، مستجير بك، مفوض أمري إليك، متوكل فيه عليك، زائر لك لائذ ببابك الذي فيه غبت و منه تظهر، حتى ت - مكن دينه الذي ارتضى، و تبدل بعد الخوف أمنا، و تعبد المولى حقا، و لا تشرك به شيئا، و يصير الدين كل - ه لل - ه، و أشرقت الأرض بنور ربها، و وضع الكتاب و جيء بالنبيين و الشهداء، و قضي بينهم بالحق و هم لا يظلمون، و الحمد لل - ه رب العال - مين [ابن المشهدى، المزار الكبير / 308]
2- . قوله تعالى (فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اَللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اِسْمُهُ) النور / 36
3- . الحسكانى، شواهد التنزيل 533/6؛ سيوطى، الدر المنثور 50/5

دوم: قبور مقدّسشان همچنانكه جايگاه غيبتشان بوده، مشرقِ آفتابِ ظهور مجدّد ايشان نيز هست و در نتيجه بايد در آن مكان هاى مقدس، به ايشان پناه آورده و چشم انتظار رجعتشان بود.

سوم: آيه (و زمين (در آن روز) به نور پروردگارش روشن مى شود، و نامه هاى اعمال را پيش مى نهند و پيامبران و گواهان را حاضر مى سازند، و ميان آنها به حق داورى مى شود و به آنان ستم نخواهد شد!)(1) مربوط به رجعت است و محاسبه اعمال و بازخوانى پرونده ها و آوردن پيامبران و شهدا و قضاوت به حق، در رجعت واقع خواهد شد.

چهارم: حكمفرمايىِ آرامش و آبادانى بر تمام نقاط زمين، با حاكميت دين خدا محقق شده و اين اتفاقى است كه در رجعت خواهد افتاد.

[10] در زيارتِ از راه دورِ چهارده معصوم عليهم السلام چنين آمده است: سلام بر تو اى پيامبر فرستاده شده و اى جانشين برگزيده و اى بانوى بزرگوار و بانوى نورانى و اى دو نواده برگزيده پيامبر صلى الله عليه وآله و اى فرزندان پيامبر عليهم السلام، اى پرچم هاى برافراشته حق و امانتداران برگزيده و خزانه دارانِ خدا. من از همه چيز دل كنده و به درگاه شما و پدران و فرزندِ موعودِ شما آمده ام تا بركتى راستين يابم.

دلم در برابر فرمان شما فرمانبردار است و در يارى شما مهيا و پا در ركابم تا آن گاه كه خداوند دينش را استوار سازد پس با شمايم با شما،

ص: 125


1- . قوله تعالى (وَ أَشْرَقَتِ اَلْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها وَ وُضِعَ اَلْكِتابُ وَ جِيءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ اَلشُّهَداءِ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ) الزمر / 69

نه با دشمن شما. من معتقد به برترى شما و معترف به رجعت شمايم و هيچ گونه قدرت خدا را انكار نكرده و چيزى جز آنچه خدا خواسته است نمى پندارم. منزه است خداوندى كه دارنده ملك و ملكوت است.(1)

از اين زيارت نيز استفاده مى شود كه بايد چشم به راهِ رجعتِ تمامى معصومين عليهم السلام - از جمله پيامبر صلى الله عليه وآله و حضرت زهرا عليها السلام - و حكمفرمايى ايشان در روى زمين باشيم.

[11] يكى از بخش هاى زيارت سيدالشهدا عليه السلام اين است: دل من در برابر شما تسليم و كار من من دنباله روِ شماست و خود مهياى يارى شمايم تا آن گاه كه خداوند بر اساس دين خود داورى كند. گواهى مى دهم كه شما حجّت خداييد و تنها به واسطه شما اميد به رحمت الاهى مى توان داشت، پس با شمايم با شما، نه با دشمنان شما. من به بازگشت شما ايمان دارم و هيچ گونه قدرت خداوندى را انكار نمى كنم و خواستِ او را دروغ نمى شمارم.(2)

ص: 126


1- . قوله عليه السلام: السلام عليك أيها النبي المرسل و الوصي المرتضى و السيدة الكبرى و السيدة الزهراء و السبطان ال - منتجبان و الأولاد و الأعلام و الأمناء المن - تجبون المستخزنون، جئت انقطاعا إليكم و إلى آبائكم و ولدكم الخلف على بركة حق. فقلبي لكم مسلم و نصرتي لكم معدة حتى يحكم الل - ه بدينه، فمعكم معكم لا مع عدوكم، إني ل - من القائلين بفضلكم، مقر برجعتكم، لا أنكر لل - ه قدرة، و لا أزعم إلا ما شاء الل - ه، سبحان الل - ه ذي الملك و ال - ملكوت. [طوسى، مصباح المتهجد / 289، حديث 11]
2- . قوله عليه السلام: فقلبي لكم مسلم و أمري لكم متب - ع و نصرتي لكم معدة حتى يحكم الل - ه بدينه و يبعثكم و أشهد أنكم الحجة و بكم ترجى الرحمة فمعكم معكم لا مع عدوكم إني بإيابكم من المؤمنين و لا أنكر لل - ه قدرة و لا أكذب منه بمشيئة [ابن قولويه، كامل الزيارات / 435 (باب 79: باب زيارات الحسين عليه السلام، زيارت هفدهم، حديث 23)]

سپس بر پيامبر صلى الله عليه وآله و اميرالمؤمنين عليه السلام و حضرت زهرا عليها السلام و امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام و يكايك ائمه عليهم السلام سلام و درود فرستاده مى شود.

در همين زيارت درباره اميرالمؤمنين عليه السلام چنين آمده است: خداوندا، به واسطه او كلماتت را محقق ساز و وعده ات را عملى كن و توسط او دشمنانت را نابود گردان و نام ما را در زمره پيروان و دوستانش ثبت فرما. پروردگارا، ما را از پيروان و يارانش قرار ده.(1)

همچنين در اين زيارت پس از سلام و درود بر يكايك ائمه عليهم السلام به نام، چنين آمده است: خداوندا، به واسطه ايشان كلماتت را محقق ساز و وعده ات را عملى كن و توسط ايشان دشمنانت را از جن و انس نابود گردان... پروردگارا، ما را از پيروانشان قرار ده و از كسانى كه ايشان را در اطاعت تو و پيامبرت يارى مى كنند.(2)

همه اين ادعيه و زيارات به صراحت بيانگر اين مطلب است كه هر يك از ائمه عليهم السلام موعودى است كه جهان در انتظار اوست و اِعمال وعده هاى خداوند و انتقام از دشمنان حق و برپاسازىِ دين و اجراى حدود و احكام الاهى در زمين توسط او تحقق خواهد يافت.

ص: 127


1- . قوله عليه السلام: اللهم أت - مم به كلماتك و أنجز به وعدك و أهلك به عدوك و اكتبنا في أوليائه و أحبائه اللهم اجعلنا ل - ه شيعة و أنصارا و أعوانا [ابن قولويه، كامل الزيارات / 436 (باب 79: باب زيارات الحسين عليه السلام، زيارت هفدهم، حديث 23)]
2- . قوله عليه السلام: اللهم أت - مم بهم كلماتك و أنجز بهم وعدك و أهلك بهم عدوك و عدوهم من ال - جن و الإنس أجمعين... اللهم اجعلنا ل - هم شيعة و أنصارا و أعوانا على طاعتك و طاعة رسولك [ابن قولويه، كامل الزيارات / 437 (باب 79: باب زيارات الحسين عليه السلام، زيارت هفدهم، حديث 23)]

در ادعيه و زيارات، هرچه از اين دست درباره امام عصر عليه السلام آمده، بعينه درباره امامان ديگر نيز وارد شده است.

[12] در دعاى روز ميلاد امام حسين عليه السلام چنين آمده: خداوندا، تو را سوگند مى دهم به آنكه در چنين روزى متولد شده است... آنكه در زمان رجعت يارىِ خاصِ تو امدادش مى كند، آنكه به پاداشِ شهادتش، امامان از نسل او و شفا در تربت اوست و پيروزى او در زمانِ رجعت با او و جانشينانِ از عترت اوست پس از قائم عليه السلام و پس از دوران غيبتش، تا آنكه انتقام خون هاى به ناحق ريخته شده را بستانند و خداى جبار را خشنود سازند و بهترين ياوران حق باشند... اينك ما پناهنده به قبر او هستيم پس از شهادتش و كنار تربتش جاى گرفته ايم و چشم انتظارِ بازگشتِ اوييم.(1)

فقره مذكور بيانگر اين معناست كه به سيدالشهدا عليه السلام وعده يارى و پيروزى در رجعت داده شده و جانشينان برحق از خاندان اويند و بازگشتِ ايشان پس از امام عصر عليه السلام و غيبتش خواهد بود و ايشان انتقام خون هاى ناحق را مى گيرند و با پاكسازىِ زمين از پليدىِ وجودِ تبهكاران خداوند را خشنود مى سازند.

[13] در زيارت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام چنين مى خوانيم:

ص: 128


1- . قوله عليه السلام: اللهم إني أسألك بحق ال - مولود في هذا اليوم... ال - ممدود بالنصرة يوم الكرة، ال - معوض من قتل - ه أن الأئمة من نسل - ه، و الشفاء في تربته، و الفوز معه في أوبت - ه، و الأوصياء من عترت - ه بعد قائمهم و غيبته حتى يدركوا الأوتار و يثأروا الثار و يرضوا الجبار و يكونوا خير أنصار... فنحن عائذون بقبره من بعده نشهد تربت - ه و ننتظر أوبته [طوسى، مصباح المتهجد، اعمال ماه شعبان]

گواهى مى دهم كه تو مظلومانه كشته شدى و خداوند وعده اى را كه به شما داده عملى خواهد كرد. اى فرزند اميرالمؤمنين عليه السلام، من نزد تو آمدم در حالى كه دلم فرمانبردار شماست و خود، پيروِ شما و آماده يارى شمايم تا آن گاه كه خداوند داورى كند و او بهترين داوران است. با شمايم با شما، نه با دشمن شما، من به شما و رجعت شما ايمان دارم و از هر آنكه با شما ستيز كرد و شما را كشت، بيزارم.(1)

اين بخش از زيارت، به روشنى بيان مى كند كه به همه آن بزرگواران، و نه تنها ائمه عليهم السلام، وعده بازگشت و فتح و ظفر داده شده است.

[14] در زيارت جناب مسلم بن عقيل مشابه همين مضمون آمده.(2)

[15] در زيارت اميرالمؤمنين عليه السلام چنين آمده: من به حقانيت شما اقرار دارم و به ريسمان ولايت شما چنگ زده چشم به راه دولت شما و منتظر بازگشت شمايم.(3)

[16] در زيارت رجبيه معصومين عليهم السلام كه در كنار مرقد همه آن بزرگواران خوانده مى شود، چنين آمده:... تا بازگشتى ديگر به محضر شما و رستگارى در زمان رجعت شما و محشور شدن در جمع همراهان شما.(4)

ص: 129


1- . قوله عليه السلام: أشهد أنك قتلت مظلوما و أن الل - ه منجز لكم ما وعدكم. جئ - تك يابن أميرالمؤمنين، و قلبي مسلم لكم و أنا لكم تابع و نصرتي لكم معدة حتى يحكم الل - ه و هو خير الحاكمين. فمعكم معكم لا مع عدوكم، إني بكم و بإيابكم من ال - مؤمنين و بمن خالفكم و قتلكم من الكافرين [ابن قولويه، كامل الزيارات، باب 85]
2- . ابن المشهدى، المزار الكبير / 1789؛ سيد بن طاووس، مصباح الزائر / 51
3- . قوله عليه السلام: إني مقر بكم، معت - صم بحبلكم، متوقع لدولتكم، من - تظر لرجعتكم [ابن المشهدى، المزار الكبير / 250]
4- . قوله عليه السلام: حتى العود إلى حضرتكم و الفوز في كرتكم و الحشر في زمرتكم.

[17] در دعاى سجده شكر كه امام كاظم عليه السلام به عبدالله بن جندب آموخته اند چنين آمده: خداوندا، تو و فرشتگانت و پيامبران و فرستادگان و همه آفريدگانت را گواه مى گيرم كه (بر اين عقيده ام كه) تو پروردگار منى و اسلام دين من است و محمد صلى الله عليه وآله پيامبر من و على عليه السلام و... (تا امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف) امامان من اند. به ايشان مهر مى ورزم و از دشمنانشان بيزارى مى جويم.

خداوندا، تو را سوگند مى دهم به خون مظلوم [اين سوگند سه بار تكرار شود] خداوندا، تو را سوگند مى دهم به پيمانى كه بر خود واجب ساختى كه اوليايت را بر دشمنانت و دشمنانشان چيره گردانى...(1)

مى بينيم كه در اين دعايى كه به عنوان دعاى روزمره توصيه شده است و در سجده شكر بعد از تمامى نمازهاى واجب و مستحب خوانده مى شود، دعا براى تعجيل فتح و پيروزى براى هر يك از معصومين عليهم السلام و انتقام خون سيدالشهدا عليه السلام وارد شده است و بديهى است كه اين دو امر جز با ظهور امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف و رجعت محقق نخواهد شد. پس هرگاه كه مؤمنان براى تعجيل ظهور امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف دعا مى كنند، بايد براى تعجيل در امر رجعت نيز دعا نمايند.

[18] در يكى از زيارت هاى امام حسين عليه السلام چنين آمده: دل من در

ص: 130


1- . قوله عليه السلام: اللهم إني أشهدك و أشهد ملائكتك و أنبياءك و رسلك و جميع خلقك أنك الل - ه ربي و الإسلام ديني و محمدا نبيي و عليا و... أئمتي بهم أت - ولى و من عدوهم أتب - رأ اللهم إني أنشدك دم ال - مظلوم - ثلاثا - اللهم إني أنشدك بإيوائك على نفسك لأوليائك ل - تظفرن - هم بعدوك و عدوهم [كلينى، الكافي 325/3 (كتاب الصلاة، باب السجود والتسبيح، حديث 17)]

برابر شما تسليم و كارِ من دنباله روِ شماست و خود، مهياى يارى شمايم تا آن گاه كه خداوند شما را براى دين خود زنده گردانَد و برانگيزد. گواهى مى دهم كه شما حجت خداييد و تنها به واسطه شما اميد به رحمت الاهى مى توان داشت. با شمايم با شما، نه با دشمنان شما. من به بازگشت شما ايمان دارم و قدرت خدا را انكار نكرده و خواست او را دروغ نمى شمارم.(1)

پس از سلام بر تك تك امامان مى خوانى:... خداوندا، به واسطه ايشان كلماتت را محقق ساز و آنچه را كه وعده دادى به وسيله ايشان عملى كن و توسط ايشان دشمنان خودت و دشمنان ايشان را چه از جن و چه از انس، نابود گردان. خداوندا، ما را پيرو و يار و مددكار آن بزرگواران در راستاى اطاعت خود و پيامبرت قرار ده...(2)

و در بخش ديگر همان زيارت است: خداوندا، مرا از كسانى قرار بده كه يارى اش مى كند و به اين وسيله دين تو را در دنيا و آخرت مدد مى رساند.(3)

ص: 131


1- . قوله عليه السلام: فقلبي لكم مسلم، و أمري لكم متب - ع، و نصرتي لكم معدة حتى يحييكم الل - ه لدينه و يبعثكم، و أشهد أنكم الحجة و بكم ترجى الرحمة، فمعكم معكم لا مع عدوكم، إني بإيابكم من المؤمنين، و لا أنكر لل - ه قدرة و لا أكذب منه بمشيئة [ابن قولويه، كامل الزيارات / 435 (باب 79: باب زيارات الحسين عليه السلام، زيارت 17)]
2- . قوله عليه السلام:... اللهم ت - مم بهم كلماتك وأنجز بهم وعدك و أهلك بهم عدوك و عدوهم من الجن و الإنس أجمعين. اللهم اجعلنا لهم شيعة و أعوانا و أنصارا على طاعتك و طاعة رسولك [ابن قولويه، كامل الزيارات / 437 (باب 79: باب زيارات الحسين عليه السلام، زيارت 17)]
3- . قوله عليه السلام: اللهم اجعلني ممن ينصره و ينت - صر به لدينك في الدنيا و الآخرة... [ابن قولويه، كامل الزيارات / 445 (باب 79: باب زيارات الحسين عليه السلام، زيارت 17)]

و در عبارت ديگرى از همان زيارت است: خداوندا، مرا از كسانى قرار ده كه در همراهى حسين بن على عليهم السلام استوارند، و مرا در زمره كسانى قرار بده كه با او شهيد مى شوند.(1)

از بخش هاى مذكورِ اين زيارت به خوبى استفاده مى شود كه به يكايكِ ائمه عليهم السلام وعده يارى و فتح و ظفر داده شده و مؤمنان موظف اند در هر حالى كه هستند مهياى يارى ايشان باشند و اين مهيا بودن تا زمانِ رجعتِ هر امامى ادامه خواهد داشت و در آن زمان بايد به يارىِ او بشتابند.

[19] ابوالصباح كنانى مى گويد: روزى امام باقر عليه السلام نگاهش به امام صادق عليه السلام افتاد و فرمود: او را مى بينى؟ او از كسانى است كه خداوند درباره شان فرموده (ما مى خواهيم كسانى را كه در زمين به استضعاف كشيده شده بودند نعمتى گرانسنگ عطا كنيم، آنان را پيشوايانى قرار دهيم كه از ايشان پيروى شود و ايشان را وارثان زمين قرار دهيم)(2).(3)

[20] عبدالله بن سنان مى گويد: از امام صادق عليه السلام درباره اين آيه سؤال كردم: (خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى

ص: 132


1- . قوله عليه السلام: اللهم اجعلني ممن له مع الحسين بن علي قدم ثابت و أثبتني في من يستشهد معه [ابن قولويه، كامل الزيارات / 448 (باب 79: باب زيارات الحسين عليه السلام، زيارت 17)]
2- . قوله تعالى (وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى اَلَّذِينَ اُسْتُضْعِفُوا فِي اَلْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ اَلْوارِثِينَ) القصص / 5
3- . كلينى، الكافي 306/1 (كتاب الحجة، باب الإشارة والنص على أبي عبدالله جعفر بن محمد الصادق عليه السلام، حديث 1)

شايسته كرده اند وعده داده است كه آنان را در زمين به خلافت رساند چنان كه پيشينيان آن ها را به خلافت رساند)(1). فرمود: اينان همان امامان معصوم هستند.(2)

[21] رجعت در زيارت عاشورا: در زيارت شريفه عاشورا در دو مورد به مسأله رجعت و انتقام از دشمنان اهل بيت عليهم السلام در زمان رجعت اشاره شده است:

1) از خدا مى خواهم كه مرا توفيق دهد تا همراه امامى يارى شده (توسط خدا) كه از اهل بيت پيامبر صلى الله عليه وآله است، انتقام خون تو را بگيرم.(3)

2) از خدا مى خواهم كه مرا توفيق دهد تا همراه امامى هدايت يافته و هدايتگر كه (بر مخالفان) چيره بوده و به حق گوياست، انتقام خون شما را بگيرم.(4)

فلسفه انتقام چيست؟

بايد توجه داشت كه انتقام در فرهنگ اهل بيت عليهم السلام به معناى تخليه روانى و اِعمالِ غضبِ نفسانى نبوده، بلكه به معناى پاكسازىِ زمين از تمامى عناصر پليدِ شرك و نفاق مى باشد، و بديهى است اين معنا عين حق و محض عدالت است و با مقامات والا و روح بزرگ و بخشاينده اهل بيت عليهم السلام هيچ منافاتى ندارد.

ص: 133


1- . قوله تعالى (وَعَدَ اَللّهُ اَلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي اَلْأَرْضِ كَمَا اِسْتَخْلَفَ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ) النور / 55
2- . كلينى، الكافي 193/1 (كتاب الحجة، باب أن الأئمة خلفاء الله في أرضه، حديث 3)
3- . قوله عليه السلام: أن يرزقني طلب ثارك مع إمام منصور من أهل بيت محمد صلى الل - ه عليه و آله.
4- . قوله عليه السلام: وأن يرزقني طلب ثاركم مع إمام مهدي هدى ظاهر ناطق بالحق منكم.
انتقام در ركاب كدام امام؟

تعبير «إمامٍ مَنْصُورٍ» و «إمامٍ مَهْديٍّ» از نظر مفهومى اختصاص به امام عصر عليه السلام نداشته و بر هريك از ائمه عليهم السلام قابل تطبيق است. تعبير «منصور» درباره يكايك ائمه عليهم السلام به اين لحاظ است كه هر يك از ايشان به يارى خدا به نوبه خود بر زمين و زمينيان تسلط يافته و دولتى مستقل و مقتدر تشكيل مى دهد. درباره واژه «مهدى» نيز پيش از اين توضيح داده شد كه طبق روايات، بر همه ائمه عليهم السلام اطلاق مى شود. فلذا مراد از اين دو فقره زيارت عاشورا، مى تواند دعا براى انتقام از دشمنان در ركاب همه ائمه عليهم السلام باشد.

عبارت «ثارِكُمْ» نيز معنايى عام داشته و علاوه بر شهادت امام حسين عليه السلام شامل تمام ستم هايى كه در حق اهل بيت عليهم السلام شده و هر حقى كه از ايشان پايمال شده است.

انتظار رجعت و كسب آمادگى، از اهداف زيارت

از توجه بيش از حدى كه در متون زيارات معصومين عليهم السلام به مسأله رجعت نشان داده شده است، استفاده مى شود كه يكى از اهدافِ زيارتشان، توفيق همراهى با ايشان در رجعت است. حتى در يكى از زيارات سيدالشهدا عليه السلام، به اين موضوع تصريح شده است: آرزو دارم با نزديك شدن به شما نجات يابم و اميدوارم در دولت شما بازگردم.(1)

همچنين از امورى كه در متون زيارات ائمه عليهم السلام به عنوان هدف از

ص: 134


1- . قوله عليه السلام: أؤمل في قربكم النجاة و أرجو في إتيانكم الكرة [ابن قولويه، كامل الزيارات / 449 (باب زيارات الحسين عليه السلام، زيارت 17، حديث 23)]

زيارت به آن اشاره شده است، موضوع آمادگى براى يارى آن حضرات در رجعت است. در فقره ديگرى از زيارت مزبور چنين آمده است: دل من در برابر شما تسليم و عقيده من دنباله رو شماست، و خود مهياى يارى شمايم تا آن گاه كه خداوند بر اساس دين خود داورى كند و شما را برانگيزد، و گواهى مى دهم كه شما حجت خداييد و تنها به واسطه شما اميد به رحمت الاهى مى توان داشت، پس با شمايم با شما، نه با دشمنان شما. من به بازگشت شما ايمان دارم(1) و هيچ گونه قدرت خداوندى را انكار نمى كنم و خواست او را تكذيب نمى كنم.(2)

در بخشى ديگر از زيارت چنين آمده است: من آماده يارى شمايم تا آن گاه كه خداوند دينش را به وسيله شما زنده كند، و شما را در دوران دولتش بازگردانَد و شما را براى تحقق عدالتش آشكار گرداند و شما را در زمينش قدرت و استيلا بخشد؛ دل من در برابر شما تسليم و عقيده من دنباله رو شماست.(3)

اين مضمون در بسيارى از زيارات معصومين عليهم السلام وارد شده است، و پيامش اين است كه شيعيان نه تنها براى يارى امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف بلكه بايد

ص: 135


1- . در زيارت ديگر چنين آمده: إنى من المؤمنين برجعتكم [ابن قولويه، كامل الزيارات / 418 (باب زيارات الحسين عليه السلام، زيارت 13، حديث 17)]
2- . قوله عليه السلام: فقلبي لكم مسلم، و رأيي لكم متبع و نصرتي لكم معدة حتى يحكم الل - ه بدينه، و يبعثكم. و أشهد أنكم الحجة، و بكم ترجى الرحمة، فمعكم معكم لا مع عدوكم. إني بكم من المؤمنين و لا أنكر لل - ه قدرة و لا أكذب منه بمشيئة. [ابن قولويه، كامل الزيارات / 435 (باب زيارات الحسين عليه السلام، زيارت 17، حديث 23)]
3- . قوله عليه السلام: و نصرتي لكم معدة حتى يحيي الل - ه تعالى دين - ه بكم و يردكم في أيامه و يظهركم لعدله و يمكنكم في أرضه و قلبي لكم مسلم و رأيي لكم ت - بع [طوسى، مصباح المتهجد / 289، حديث 11]

براى يارى همه ائمه عليهم السلام در رجعت، نهايت آمادگى را دارا باشند و به تناسب عظمتِ جريانِ حكومت اهل بيت عليهم السلام كسب قوا كرده و چشم انتظار آن دولت كريمه باشند.

[22] در كافى از امامان عليهم السلام نقل شده است كه در شب بيست و سوم ماه مبارك رمضان در حال سجده و ايستاده و نشسته و در هر حالتى و هر زمانى و هرقدر كه ميسر باشد بعد از حمد و ثناى خدا و صلوات بر پيامبر و آلش، اين دعا خوانده شود: خداوندا، وليّات «فلان بن فلان» را در اين زمان و ديگر زمان ها سرپرست و نگهبان و هدايتگر و يار و مددكار و ديده بان و ديده ور باش تا آن گاه كه او را در زمين به ميل و رغبت سكنا دهى و روزگارانى دراز در زمين از مزاياى ويژه برخوردارش سازى.(1)

در كافى و مصباح المتهجد و فلاح السائل و البلد الأمين، همين لفظ «فلان بن فلان» آمده كه به قرينه دعاى بلندى كه مجلسى در بحار الأنوار(2) براى روز جمعه آورده، مربوط به هر امامى است؛ اما سيد بن طاووس در اقبال و فلاح السائل به جاى «فلان بن فلان» آورده: «القائم بأمرك الحجة محمد بن الحسن المهدى عليه و على آبائه أفضل الصلاة و السلام»(3) كه اين مايه اشتباه شده و عموماً خيال كرده اند كه مختص به آن حضرت است.

ص: 136


1- . قوله عليه السلام: اللهم كن لوليك فلان بن فلان... [كلينى، الكافي 162/4 (كتاب الصيام، باب الدعاء في العشر الأواخر من شهر رمضان، حديث 4)]
2- . مجلسى، بحار الأنوار 340/89 (كتاب الصلاة، أبواب فضل يوم الجمعة، باب 4: أعمال يوم الجمعة، حديث 7)
3- . سيد بن طاووس، فلاح السائل / 46؛ الإقبال / 85
آيا امامان بعد از حضرت ولى عصر عليه السلام از نسل اويند؟

سيد بن طاووس در اقبال الاعمال اين دعا را چنين نقل كرده است:

اللَّهُمَّ كُن لِوَلِيِّكَ القائِمِ بِأَمرِكَ الحُجَّةِ مُحَمَّدِ بْنِ الحسَنِ المَهدِيِّ عَلَيهِ وَ عَلى آبائِهِ أَفضَلُ الصلاةِ وَ السلامِ في هذِهِ الساعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَليّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ مُؤَيِّداً حتّى تُسكِنَ - هُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُ - مَتِّعَ - هُ فِيها طولًا وَ عَرضاً وَ تَجعَلَ - هُ وَ ذُرِّيَّتَ - هُ مِنَ الأَئِمَّةِ الوارِثين.(1)

با توجه به اينكه ابتداى دعا مربوط به امام عصر عليه السلام است و بايد ضمير «ذُريَّتهُ» به آن حضرت برگردد، چنين برداشت مى شود كه به گواهى اين دعا، امامانِ بعد از امام عصر عليه السلام از آن حضرتند. اما حقيقت آن است كه در نقلِ اين دعا، از جانب راوى اشتباهى صورت گرفته است كه موجب اين تلقى نادرست مى شود.

شاهد اين مدعا چند مطلب است:

1) علامه مجلسى اين دعا را با همين عبارات در ادعيه روز جمعه به عنوان دعا براى محمد و آل محمد عليه و عليهم السلام نقل كرده است، و با اين حساب، ضمير «ذُرِّيَّتَهُ» به پيامبر صلى الله عليه وآله برمى گردد.

متن دعايى كه ايشان نقل كرده چنين است:

اللَّهُمَّ احفَظ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ أَتباعَهُم وَ أَولياءَهُم بِاللَّيلِ وَ النَّهارِ مِنْ أَهلِ الجَحدِ وَ الإنكارِ، وَ اكْفِهِم حَسَدَ كُلِّ حاسِدٍ مُتَكَبِّرٍ جَبّارٍ وَ سَلِّطهُم عَلى كُلِّ ناكِثٍ خَتّارٍ حتّى يَقضُوا مِنْ عَدُوِّكَ وَ عَدُوِّهِمُ الْأَوطارَ، وَ اجْعَل عَدُوَّهُم مَعَ الأَذَلّينَ وَ الأَشرارِ، وَ كُبَّهُم رَبِّ عَلَى وُجُوهِهِم فِي النارِ، إِنَّكَ الوَاحِدُ القَهَّارُ. اللَّهُمَّ كُن لِوَلِ - يِّكَ في خَلقِكَ وَليّاً وَ حَافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً حتّى تُسكِنَ - هُ أَرضَكَ طَوعاً وَ تُ - مَتِّعَ - هُ مِنها طَوْلاً وَ تَجعَلَ - هُ وَ ذُرِّيَّ - تَ - هُ فيها

ص: 137


1- . سيد بن طاووس، إقبال الأعمال / 85

الأَئِمَّةَ الوارِثين.(1)

نكته: از آنجا كه مراد از ولىّ خدا در اين دعا پيامبر صلى الله عليه وآله است، تعبير به «وَلِيِّكَ فِي خَلْقِكَ» شده است نه «وَلِيِّكَ فِي أرضِك»، چرا كه ولىّ بالفعلِ خدا در زمين، در هر عصرى، امامِ همان عصر است، اما ولىّ مطلقِ خدا در ميان تمام مخلوقات پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مى باشد. به ويژه كه اصولاً اين دعا فقط درباره امام عصر عليه السلام نيست بلكه براى هر امام - همان هنگام كه ولىّ بالفعل است - وارد شده است. از اين رو در هر امامى مى توان اين دعا را به نام همان امام خواند.

به همين جهت است كه در برخى روايات، دعاى فرج بدون ذكر نامِ مشخص و با تعبير «اللهم كن لوليك فلان بن فلان» آمده است. تعبير فلان در عربى، مانند نقطه چين در فرهنگِ نگارش فارسى است كه مى توان به جاى آن هر كلمه اى را - با حفظ محدوده تعيين شده - قرار داد.

شمارى از محدثين عظيم الشان نيز به اين نكته اشاره كرده اند كه دعاى فرج مختص امام عصر عليه السلام نمى باشد و مربوط به همه ائمه عليهم السلام است.

2) روايات متواتر داريم كه پيامبر صلى الله عليه وآله در اواخر رجعت بزرگترين دولت الاهى را تشكيل مى دهند و در آن دولت، امامان عليه السلام وزيرِ پيامبر صلى الله عليه وآله هستند و هريك از امامانِ دوازده گانه از قاتلان خود انتقام گرفته و تشكيل حكومت مى دهد. اين انبوه روايات، گوياى اين است كه ذريه پيامبر عليهم السلام در دوران رجعت، زمين را در اختيار مى گيرند و آن

ص: 138


1- . مجلسى، بحار الأنوار 340/89 (كتاب الصلاة، أبواب فضل يوم الجمعة، باب 4: أعمال يوم الجمعة، حديث 7)

را به ارث مى برند.

3) شمارى از فقهاى برجسته و محدثان كاركشته به اين نكته اشاره كرده اند كه گاهى متن يك روايت به شكل هاى مختلف نقل مى شود، به اين صورت كه راويانى كه روايت را از راوىِ نخست شنيده اند، آن را به چند صورت نقل مى كنند، و يا اينكه خود راوىِ اصلى در چند موردى كه آن روايت را ذكر كرده، نقل هاى متفاوت داشته است.

علت اين اختلاف نقل ها چند چيز است:

اول: كامل يا خلاصه گويى

گاهى يك راوى، متن روايت را با تلخيص نقل كرده و بار ديگر خود او و يا راوى ديگر، همان روايت را به صورت كامل نقل مى كند. بديهى است در تلخيصِ صحيح و متقن، نيروى حافظه و نيز دقت نظرِ همه جانبه راوى نقشِ به سزايى دارد. وگرنه ممكن است روايت را به گونه اى تلخيص كند كه در انتقال معناى اوليه خلل ايجاد شود.

نقل روايت با تلخيص، براى افرادى كه از علم درايه آگاهى چندانى ندارند، مشكل ساز مى شود؛ زيرا در بعضى موارد گمان مى كنند چند روايت است نه يك روايت كه به دو يا چند صورت نقل شده است. گاهى به محض برخورد با يكى از نقل هاى روايت، همان را اولين وآخرين مستندِ بحث شمرده و بر اساس آن نتيجه نهايى را مى گيرند. غافل از اينكه نقل هاى مختلف، چه بسا هركدام بيانگرِ زاويه اى از زواياى متنِ اصلى (صادر از معصوم عليه السلام) است، و بدون مطالعه نقل هاى ديگر، زواياى متن اصلى به طور كامل قابل فهم نخواهد بود،

ص: 139

و تمركز بر روى يك نقل، پژوهشگر را از حقيقت دور خواهد كرد، به ويژه اگر موضوعِ تحقيق، مبحثى از مباحث اعتقادى باشد؛ چرا كه در مباحث اعتقادى نمى توان بر اساس روايتى كه از جهت قوت دلالت و دقت متن، به حدّ قطع و يقين نرسيده، نتيجه گيرى كرد.(1)

ص: 140


1- . به عنوان نمونه كلينى به سند خود از سكونى از حضرت صادق عليه السلام گزارش مى دهد كه: قال أميرالمؤمنين عليه السلام: اغتنموا الدعاء عند أربع: عند قراءة القرآن وعند الأذان وعند نزول الغيث وعند التقاء الصفين للشهادة. [الكافي 477/2، حديث 3] در حالى كه صدوق به سند خود از سكونى از حضرت صادق عليه السلام گزارش مى دهد كه: عن أميرالمؤمنين عليه السلام قال: اغتنموا الدعاء عند خمسة مواطن:... و عند دعوة المظلوم، فإنها ليس لها حجاب دون العرش. [الأمالي / 97، حديث 7] يا كلينى به صورت مرفوعه از امام صادق عليه السلام نقل مى كند: إذا اقشعر جلدك ودمعت عيناك فدونك دونك فقد قصد قصدك. [الكافي 478/2، حديث 8] ولى صدوق چنين آورده: إذا اقشعر جلدك ودمعت عيناك ووجل قلبك فدونك دونك فقد قصد قصدك. [الخصال / 81، حديث 6] و نيز صدوق به سند خود از عمر بن يزيد آورده: سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول: من قدم أربعين رجلا من إخوانه قبلأن يدعو لنفسه استجيب له فيهم وفي نفسه. [الأمالي / 310، حديث 8] و خودش از طريقى ديگر نقل كرده: عن أبي عبدالله عليه السلام قال: من قدم أربعين رجلا من إخوانه فدعا لهم ثم دعا لنفسه استجيب له فيهم وفي نفسه. [الخصال / 537، حديث 3] همچنين كلينى به سند خود از كاهلى گزارش مى دهد: كتبت إلى أبي الحسن موسى عليه السلام في دعاء: الحمد لله منتهى علمه ولكن قال: منتهى رضاه. [الكافي 107/1، حديث 3] ولى صدوق به سند خود از ابو على قصاب گزارش مى دهد: كنت عند أبي عبد الله عليه السلام فقلت: الحمد لله منتهى علمه، فقال: لا تقل ذلك، فإنه ليس لعلمه منتهى. [التوحيد / 134] طوسى نيز از قاسم بن وليد از امام صادق عليه السلام گزارش نموده: إن الله أدب محمدا صلى الله عليه وآله فأحسن تأديبه. فقال: (خُذِ اَلْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ اَلْجاهِلِينَ) قال: فلما كان ذلك أنزل الله عليه: (وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ) فلما كان ذلك فوض إليه دينه فقال: (وَ ما آتاكُمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا...). [التهذيب 397/9] ولى كلينى همين را از ابو اسحاق نحوى چنين گزارش داده: دخلت على أبي عبدالله عليه السلام فسمعته يقول: إن الله عز وجل أدب نبيه على محبته فقال: (وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ) ثم فوض إليه فقال عز وجل: (وَ ما آتاكُمُ اَلرَّسُولُ...). [الكافي 265/1] و همو از طريق اسحاق بن عمار از حضرت صادق عليه السلام نقل نموده كه: إن الله تبارك وتعالى أدب نبيه فلما انتهى به إلى ما أراد قال له: (إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ) ففوض إليه دينه (وَ ما آتاكُمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ...). [الكافي 267/1] و صفار چنين گزارش نموده كه: قال أبو بصير: سألت أبا عبدالله عليه السلام عن قوله إن الله فوض الأمر إلى محمد صلى الله عليه و آله. فقال: (ما آتاكُمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ...) قال: إن الله خلق محمدا طاهرا ثم أدبه حتى قومه على ما أراد ثم فوض إليه الأمر فقال: (ما آتاكُمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ...). [بصائر الدرجات / 403] صدوق از اميرمؤمنان عليه السلام نقل مى كند: إن أمرنا صعب مستصعب، لا يعرفه ولا يقر به إلا ثلاثة: ملك مقرب أو نبي مرسل أو عبد مؤمن نجيب امتحن الله قلبه للايمان. [معاني الأخبار / 407] ولى صفار مى گويد: عن الباقر عليه السلام: إن أمرنا صعب مستصعب على الكافر، لا يقر بأمرنا إلا نبي مرسل أو ملك مقرب أو عبد مؤمن امتحن الله قلبه للايمان. [بصائر الدرجات / 47]

دوم: سطح دانش راوى

بديهى است كه هرچه راوى از نظر علمى در رتبه بالاترى باشد، دقت بيشترى در نحوه تلخيص روايت به خرج داده و در اين كار موفق تر خواهد بود. در نتيجه روايت ملخَّص را به گونه اى نقل مى كند كه در عين اختصار، نكات مدّ نظر گوينده (معصوم) را منتقل كند. اما اگر بهره كافى از فضل و دانش نداشته باشد، در فرآيند تلخيص، روايت را دچار نقص و ابهام مى سازد.

سوم: قوت و ضعف حافظه

تأثير نيروى حافظه بر موفقيت يا عدم موفقيت تلخيص روايت واضح است و نيازمند بيان نيست.

ص: 141

چهارم: نسخه بردارى از كتب پيشين

نه تنها مؤلفين قرون متأخر مانند علامه مجلسى، شيخ حر عاملى، سيد هاشم بحرانى، بلكه مؤلفين متقدم مانند شيخ طوسى و شيخ صدوق نيز احاديث را از كتب پيشين نسخه بردارى مى كرده اند و طبيعى است كه متن روايت در طى مرحله نسخه بردارى تا حدى دستخوش تغيير مى شود.

علل و اسباب ديگرى نيز براى اختلاف در متن حديث وجود دارد كه در كتب دانش درايه و حديث بيان شده است.(1) يك محقق بايد در

ص: 142


1- . يكى از رايج ترين اسباب اين اختلافات، نقل به معناست، يعنى نقل محتوا و مضمون يك روايت بدون جمود و تكيه اى خاص بر واژه ها و صورت هاى دستورى به كار رفته توسط گوينده است. مباحث نقل به معنا در سطح نظرى از سوى شيخ طوسى در سده پنجم هجرى بررسى شده بود. محقق حلى (در معارج الأصول / 153) نقل به معنا را با رعايت اين شرط تجويز مى كند كه لفظ جديد، همه محتواى معناى اصل را برساند. صاحب معالم (در معالم الأصول / 212) براى نقل به معنا سه شرط مى آورد: گزارشگر به جايگاه الفاظ در عربيت آشنا باشد، الفاظ جديد از حيث رساندن معنا از لفظ اصلى كمتر نباشند و از حيث وضوح و خفا با هم برابر باشند. يكى از مستندات ايشان نقل به معناى رخ داده در قصص قرآنى است. صاحب معالم در كتاب ديگر خود (منتقى الجمان 64/1) برخى از موارد اختلاف احاديث را ناشى از نقل به معنا مى داند و (در همان كتاب 91/3) ترجيح نقل به معنا بر نقل به لفظ را يك آسيب و آفت مى شمارد. محمد تقى مجلسى (در روضة المتقين 28/1) نيز نگرانى خود را چنين ابراز مى كند كه چه بسا راوى در نقل به معنا - ندانسته - به گرداب كذب درغلتد، گرچه اگر آشناى به اساليب سخن باشد، اين كار برايش رواست. فاضل تونى (در الوافية / 323) در مبحث ترجيح ميان اخبار، حديث روايت به لفظ معصوم را بر حديث مروى به صورت نقل به معنا ترجيح مى دهد. علامه مجلسى نيز گرچه يكى از ساز و كارهاى صدق را - كه راوى بايد بيش از گزارش حديث بياموزد - همين نقل به معنا دانسته (در مرآة العقول 182/8) اما در مواردى آفات آن را هم شمرده است. مثلا بر اين باور است كه عمار ساباطى بارها با بدفهمى از متن حديث، آن را به صورت نادرستى نقل به معنا كرده است. (مرآة العقول 234/15) گرچه سيد بحرالعلوم (در الفوائد 170/3) بر اين باور است كه خلل در نقل به معناى اخبار عمار ساباطى، منجر به تغيير معنا نمى شود و نمى توان با اين بهانه، حديث عمار را از حجيت ساقط نمود. در كتب فقه استدلالى، مطالعه در احاديث متعارض و كوشش براى تشخيص حديث منقول به معنا از منقول به لفظ و ارزيابى اينكه راوى تا چه حد درك درستى از معنا داشته، بسيار رايج است. (مصباح الفقيه همدانى 434/2؛ منية الطالب خوانسارى 364/3؛ النجعه شوشترى 410/8) در منابع اصولى معاصر براى جواز نقل به معنا به بناى عقلا، عدم ردع شارع بلكه امضاى وى تمسك شده و درباره جواز آن، ادعاى اجماع اماميه تكرار شده است.

مسير پژوهش به اين مسأله مهم توجه كافى داشته باشد و از تتبع در متون مختلف احاديث غفلت نورزد تا بتواند برداشتى متقن و فنى از روايات ارائه دهد.

يكى از علل مهم اين كه برخى از فقهاى متقدم به خبر واحد عمل نكرده و وجود قرائنِ صحت را شرطِ اعتبارِ روايت دانسته اند، همين مسأله تغيير و تحول در متن حديث است. البته بايد توجه داشت اين دقتى است كه در ناحيه متنِ حديث و برداشت از آن، اعمال مى شود، نه اينكه خبر واحد را در ناحيه صدور بى اعتبار سازد.

ص: 143

2. دوازده مهدى در رجعت

اشاره

پيش از اين بيان شد كه تعبير «مهدى» درباره هر يك از معصومين عليهم السلام به لحاظ تشكيل دولت حق، صحيح بوده و در روايات نيز به كار رفته است. اين واژه دو بار معنايىِ اساسى دارد:

1) اشاره به اصل رجعت.

2) تشكيل حكومت الاهى توسط ائمه عليهم السلام در رجعت.

معصومين عليهم السلام بر اين دو بار معنايى تكيه كرده و اين واژه را به عنوان كنايه اى از رجعت به كار برده اند.

از جمله عللى كه سبب شده تا تعبير رمزىِ «مهدى» جايگزين تعبير صريحِ «رجعت» شود، اين است كه:

«رجعت» از يك نگاه به معناى برچيده شدنِ بساط بيدادگران و غاصبان بوده و تصريح به آن، به لحاظ سياسى بسيار مخاطره آميز محسوب مى شده و از اين رو مصلحت در تعبيرِ رمزى بوده است.

اين تعبير رمزى اشاره به همان مقامى دارد كه به هر يك از ائمه عليهم السلام از سوى خداوند متعال وعده داده شده است. آنان از سوى خداوند

ص: 144

بزرگ هدايت شده اند تا در سايه بى عيب ترين و مقتدرترين دولت ها، كامل ترين هدايتگرى را نسبت به عالم هستى داشته باشند و اين مقام و جايگاه تنها و تنها از آنِ اينان است و فقط به همينان وعده داده شده است.

فتنه رهزنان دين

با روشن شدن قضيه رجعت و بازگشت مقتدرانه تك تك ائمه عليهم السلام، مشت رهزنانى باز مى شود كه در دوران غيبت كبرى براى گمراهى مردم و ربودن گوهر نفيس اعتقاد به ائمه حق عليهم السلام نقشه ها مى ريزند و نيرنگ هاى كثيف به كار مى برند تا شايد با سياه كارى و تزوير، خود را در جايگاهى نشان دهند كه ويژه اهل بيت عصمت عليهم السلام است. آنان مى خواهند خود را شريك در آن مقامات نشان دهند و رداى ولايت الاهى را بر قامت ناموزون خود بپوشانند. كار فريب آنان به جايى رسيده كه با سحر و استخدام جن چنين وانمود كنند كه آنان همان «مهدى» هستند كه زمين در انتظار قسط و عدل آنان است و واى بر عقول ناتوان و قلوب بيمارى كه در دام آنان مى افتند و چون بصيرتى در دين و دانشى متين ندارند، بهترين ابزار دردستان فريبكاران مى شوند.

اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: پيامبر صلى الله عليه وآله در شب رحلتش به من فرمود: اى ابوالحسن، كاغذ و قلمى برايم بياور. آن گاه او شروع به گفتن كرد و من مى نوشتم تا سخنش به اينجا رسيد:

اى على، پس از من دوازده امام خواهد بود و پس از اتمام دوره آن امامان، دوازده مهدى خواهند آمد. تو نخستين از آن دوازده امام هستى

ص: 145

كه خداوند تو را در آسمان به اين القاب مفتخر ساخته است: على مرتضى، اميرالمؤمنين، فاروق اعظم، مأمون، مهدى، و اين القاب هيچ كس جز تو را روا نيست.

اى على، تو وصىّ من، در ميان اهل بيتم - چه زنده و چه مرده - و همسرانم هستى. هر يك از همسرانم را كه تو بر همسرى من باقى دارى، روز قيامت مرا ملاقات خواهد كرد، و هر كدام را طلاقش دهى و انتسابش را به من الغا كنى، من از او بيزارم و در روز قيامت مرا نخواهد ديد و من نيز با او روبرو نخواهم شد.

تو پس از من جانشين من بر امتم خواهى بود. پس آن گاه كه مرگت فرا رسد، اين وصيت را به فرزند نيك و پُربخشش من حسن بسپار. او هنگامى كه مرگش فرارسد، بايد آن را به فرزند پاك وشهيدم حسين بسپارد، و او به فرزندش سرور عابدان و سجده گران على، و او به فرزندش محمدِ باقر و او به فرزندش جعفر صادق و او به فرزندش موسى و او به فرزندش على و او به فرزند با تقوايش محمد و او به فرزند پاك سرشتش على و او به فرزند درخور ستايش خود حسن و او به فرزندش محمد همان بازمانده از آل محمد واگذار كند.

اينان كه شمردم، دوازده امام اند. آنگاه پس از ايشان، دوازده «مهدى» خواهند بود. پس به هنگام مرگ، اين وصيت نامه را به فرزندش - كه اولين مهدى است(1) - بدهد، همو كه داراى سه نام است: يكى همانند نام من «احمد» و نام ديگر مانند نام پدرم «عبدالله» و سومين

ص: 146


1- . در گزارش شيخ طوسى به جاى «أول المهديين»، «أول المقربين» آمده است.

نامش «مهدى» است و اوست كه نخستين مؤمن است.(1)

يك اشتباه در فهم روايت

ممكن است چنين پنداشته شود كه مقصود از فقره اخير روايت مزبور اين است كه امام عصر عليه السلام وصيتنامه را به فرزندش مى دهد، و آن كسى كه داراى سه نام احمد و عبدالله و مهدى است، فرزند امام عصر عليه السلام مى باشد.

برداشت صحيح از روايت

اشاره

حقيقت آن است كه مراد از كسى كه بايد وصيتنامه را به فرزندش بدهد، امام عسكرى عليه السلام و مراد از فرزندش، امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف است، و امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف است كه سه نام دارد. تعبير «أول المهديّين» (نخستين مهدى) تأييد همين مدعاست؛ زيرا واژه «مهدى» در روايات بر امامان دوازده گانه اطلاق شده است، و اين نام گذارى همان طور كه قبلاً بيان شد، به مقام ويژه برپاسازى دولت حق و حكومت الاهى توسط ايشان اشاره دارد.

ذيلاً شواهدى براى اثبات برداشت مذكور از روايت ذكر مى شود:

شاهد يكم عليهم السلام سه نام مزبور متعلق به امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف

در روايات عامه و خاصه همين سه نام (احمد و عبدالله و مهدى) در كنار هم براى امام عصر عليه السلام ذكر شده است، و طبعاً روايت فوق كه به

ص: 147


1- . حسن بن سليمان حلى، مختصر بصائر الدرجات / 173 (أحاديث في الرجعة من غير طريق سعد، حديث 11)؛ طوسى، الغيبة / 107 و 108

لحاظ عبارت (در ارجاع ضمير) قدرى دچار ابهام است بايد حمل بر اين دسته از روايات شود:

1) حذيفه گزارش مى دهد كه پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: با مهدى در ميان ركن و مقام بيعت خواهد شد. نام او احمد و عبدالله و مهدى است و اين هر سه نامِ اوست.(1)

2) اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه اى بر فراز منبر كوفه، ضمن بشارت مقدم امام عصر عليه السلام و بيان مشخصات ظاهرى ايشان و خصوصياتِ قيام و لشكر و فتح و پيروزى آن حضرت، مى فرمايد:

او دو نام دارد: يك نام سرّى و يك نام آشكار. نام سرى اش احمد، و نام آشكارش محمد است.(2)

شاهد دوم عليهم السلام تمام ائمه عليهم السلام مهدى هستند

واژه «مهدى» در فرهنگ اهل بيت عليهم السلام بارها و بارها بر هر يك از دوازده امام عليه السلام در زمان عهده دارىِ منصب حكومت الاهى تطبيق شده، و غير ايشان را شامل نمى شود. بديهى است اين مقام تنها با رجعت و بازگشت ايشان به دنيا امكان پذير خواهد بود.

پس هر امامى طبق وعده الاهى يك دوره امامتِ متعارف دارد كه همراه با فراز و نشيب هاى روزگار و تسلط ستمكاران بر دنيا مى باشد؛ و يك دوره امامت همراه با اقتدار مطلق و حاكميت بر تمام دنيا، كه در آيه (ما مى خواهيم بر مستضعفان زمين منّت نهيم و آنان را پيشوايان و

ص: 148


1- . طوسى، الغيبة / 305 (فصل في ذكر طرف من صفاته و منازله و سيرته)
2- . صدوق، كمال الدين و تمام النعمة / 653 (باب 57، حديث 17)

وارثان روى زمين قرار دهيم)(1) همين دو وعده «امامت» و «سلطنت» خاطر نشان شده است.

با توجه به قيدى كه در تعريف مهدى ذكر كرديم، گرچه دوازده مهدى همان دوازده امام اند اما تا زمانى كه آشكارا متصدى منصب حكومت نشوند، دوره مهدويتشان فرا نرسيده است. امام عصر عليه السلام نيز از اين قانون مستثنا نبوده و تا پيش از ظهور دوران امامت را مى گذراند، و تعبير «مهدى» در مورد ايشان به لحاظ بعد از ظهور است.

با توجه به مطالب فوق، اين دو فقره «دوازده مهدى پس از دوازده امام» و «نخستين مهدى بودنِ امام عصر عليه السلام» به سادگى قابل تحليل است. يعنى پس از آنكه دوره امامت دوازده امام عليهم السلام (و از جمله خود امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف) به پايان برسد، دوران مهدويت ايشان يكى پس از ديگرى آغاز خواهد شد و بديهى است چون امام عصر عليه السلام نخستين امامى است كه آشكارا حكومت الاهى را بر پا مى سازد، اولين مهدى خواهد بود. بنابراين امام عصر عليه السلام تنها امامى است كه ميان دوران امامت و مهدويتش فاصله زمانى نيست.

تكرار جمله «به هنگام مرگ، اين وصيت نامه را به فرزندش بدهد» در مورد امام عسكرى عليه السلام در حديث پيامبر صلى الله عليه وآله، اشاره به همين ويژگىِ اتصال زمانى مهدويت و امامت امام عصر عليه السلام دارد.

تعبير «نخستين مؤمن» در مورد امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف، به لحاظ زمان است نه

ص: 149


1- . قوله تعالى (وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى اَلَّذِينَ اُسْتُضْعِفُوا فِي اَلْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ اَلْوارِثِينَ) القصص / 5

رتبه ايمان؛ زيرا نخستين مؤمنى كه بر دنيا مسلط مى شود آن حضرت است و مؤمنان ديگر - كه ساير معصومين عليهم السلام باشند - پس از او عهده دار اين منصب خواهند شد؛ همان مؤمنانى كه خداوند درباره شان چنين مى فرمايد: (خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند وعده داده است كه آنان را در زمين جانشين امت هاى شايسته گذشته كند، چنان كه شايستگان امت هاى پيشين را در زمين جانشين ديگران قرار داد؛ و نيز نويد داده است كه آيين آنان را كه بر پايه فطرت استوار است و خدا آن را برايشان پسنديده است، پا برجا سازد. همچنين وعده داده است كه آنان را پس از اين كه پيوسته بيمناك بودند ايمنى بخشد، آنان مرا مى پرستند و چيزى را شريك من قرار نمى دهند).(1)

ادله مهدويت هر يك از ائمه عليهم السلام

اشاره

تا كنون مدعاى ما اين بود كه دوازده مهدى همان دوازده امام اند و نه دوازده نفر غير از ايشان؛ و اما ادله اثبات اين مدعا:

اول عليهم السلام مهدى، يكى از يازده امامِ پيشين

در ذيل رواياتى را ذكر مى كنيم بيانگرِ اين معنا كه تقديرِ ابتدايىِ خداوند چنين بوده است كه امر فرج و سلطه دولت حق توسط يكى از امامان پيشين محقق شود، يعنى يكى از ايشان «مهدى» باشد، اما به دليل

ص: 150


1- . قوله تعالى (وَعَدَ اَللّهُ اَلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي اَلْأَرْضِ كَمَا اِسْتَخْلَفَ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ اَلَّذِي اِرْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً) النور / 55

كم كارى و كوتاهىِ شيعيان اين مهم به تأخير افتاده است.(1)

[1] امام صادق عليه السلام ضمن توصيه اى بلند مبنى بر ضرورت تقيه و پوشيده داشتنِ اسرار اهل بيت عليهم السلام به مؤمن طاق مى فرمايد: شتاب نكنيد، به خدا سوگند امر فرج سه بار در شُرف تحقق بود و شما آن را فاش ساختيد و خداوند به تأخيرش انداخت.(2)

[2] امام باقر عليه السلام مى فرمايد: خداوند تقدير امر فرج را در سال هفتادم هجرى رقم زده بود، اما وقتى امام حسين عليه السلام شهيد شد خداوند بر زمينيان خشم گرفت و آن را صد و چهل سال به تأخير انداخت. باز ما در مورد آن با شما سخن گفتيم و شما راز ما را فاش كرديد و پرده از اسرار ما برافكنديد، آنگاه خداوند مجدداً فرج را به تأخير انداخت و اين بار زمانى برايش معين ننمود.(3)

[3] امام صادق عليه السلام فرمود: به اصحاب پيامبر صلى الله عليه وآله وعده فرج در سال هفتادم داده شده بود، وقتى امام حسين عليه السلام شهيد شد خداوند بر زمينيان خشمناك شد و عذاب ايشان را مضاعف ساخت (كنايه از

ص: 151


1- . بايد توجه داشت كه اين تقدير، حتمى نبوده بلكه مشروط به عملكرد صحيح مردم بوده است، و اين سنت هميشه جارى خداست كه تا انسان ها در كار خود تغييرى پديد نياورند، خداوند تحولى در وضعيتشان ايجاد نخواهد نمود: (إِنَّ اَللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ) [الرعد / 11] و مسأله محو و اثبات تقديرات، جزو الفباى اعتقادات شيعه است: (يَمْحُوا اَللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ اَلْكِتابِ) [الرعد / 39] و اين موضوع هيچ منافاتى با علم خداوند به واقعيت ها ندارد و همچنين با رواياتى كه «مهدى آل محمد عليهم السلام امام دوازدهم است» در تعارض نمى باشد.
2- . ابن شعبه حرانى، تحف العقول / 310
3- . طوسى، الغيبة / 287 (فصل فيما ذكر في بيان مقدار عمره)؛ نعمانى، الغيبة / 304 (باب 16: ما جاء في المنع و التوقيت و التسمية لصاحب الأمر، حديث 10)

تأخير امر فرج)، باز فرج نزديك شد و شما آن را فاش كرديد و خداوند مجدداً آن را به تأخير انداخت.(1)

[4] ابوبصير مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: آيا زمان فرج نمى رسد تا ما از اين پريشانى نجات يابيم؟ فرمود: چرا، اما شما آن را فاش كرديد و خداوند به تأخيرش انداخت.(2)

[5] امام صادق عليه السلام فرمود: قرار بود امر فرج در سال صد و چهل اتفاق بيفتد اما شما بى پرده از آن سخن گفتيد و اين راز را فاش كرديد و خداوند آن را به تأخير انداخت.(3)

[6] امام صادق عليه السلام مى فرمايد: امر فرج دو بار به تأخير انداخته شده است.(4)

[7] امام صادق عليه السلام فرمود: قرار بود امر فرج به دست من محقق شود، و خداوند آن را به تأخير انداخت و اين مهم را به دست هر يك از فرزندان و اعقابِ من كه روا ببيند خواهد سپرد.(5)

روايات فوق اشاره به اين دارد كه مقام مهدويت را خداوند براى سال هفتاد هجرى تقدير كرده بود. يعنى آغاز اين دولت الاهى به دست

ص: 152


1- . حسن بن سليمان حلى، مختصر بصائر الدرجات / 336 (باب في كتمان الحديث و اذاعته، حديث 16)
2- . نعمانى، الغيبة / 299 (باب 16: ما جاء في المنع و التوقيت و التسمية لصاحب الأمر، حديث 1)؛ طوسى، الغيبة / 287 (فصل فيما ذكر في بيان مقدار عمره)
3- . نعمانى، الغيبة / 303 (باب 16: ما جاء في المنع و التوقيت و التسمية لصاحب الأمر، حديث 8)
4- . نعمانى، الغيبة / 303 (باب 16: ما جاء في المنع و التوقيت و التسمية لصاحب الأمر، حديث 9)
5- . طوسى، الغيبة / 288 (فصل فيما ذكر في بيان مقدار عمره)

سيدالشهداء عليه السلام باشد ولى از آنجايى كه مردم در وظيفه همراهى خود كوتاهى نمودند و امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد، خداوند بر زمينيان خشم گرفت و از باب (خداوند هر چه را بخواهد محو، و هر چه را بخواهد اثبات مى كند)(1) امر فرج و دولت الاهى را به تأخير انداخت؛ چرا كه اين تقدير، جبرى نسيت بلكه (خداوند سرنوشت هيچ قوم (و ملّتى) را تغيير نمى دهد مگر آنكه آنان آنچه را در خودشان است تغيير دهند)(2) خداوند مقدر كرده بود كه دولت الاهى مهدوى در عهد امام حسين يا امام صادق عليهما السلام پا بگيرد اما كم كارى و بى مسئوليتى شيعيان، كاررا به عهد امام كاظم عليه السلام عقب انداخت. آن موقع هم با افشاى اسرار، اين امر تا مدت نامعلومى عقب افتاد.

بر اساس اين روايات، تعبير «مهدى» در مورد غير دوازده امام عليهم السلام به كار نمى رود، پس مقصود از دوازده مهدى غير از ايشان نيست. اگر جز اين بود، معنا نداشت طبق تقدير ابتدايىِ الاهى، اجراى امر فرج به دست امامان پيشين باشد (يعنى يكى از ايشان مهدى باشد).

مؤيد ديگر اين مطلب، روايت اميرالمؤمنين عليه السلام است كه مى فرمايد: خداوند هر يك از ما اهل بيت را كه بخواهد، مهدى قرار مى دهد.(3)

دوم عليهم السلام تعبير «مهدى» درباره اميرالمؤمنين عليه السلام

[1] ابوعبدالله جدلى مى گويد: اميرالمؤمنين عليه السلام به من فرمود: چيزى

ص: 153


1- . قوله تعالى (يَمْحُوا اَللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ) الرعد / 39
2- . قوله تعالى (إِنَّ اَللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ) الرعد / 11
3- . كلينى، الكافي 450/1 (أبواب التاريخ، باب مولد النبى صلى الله عليه و آله و وفاته، حديث 34)

بگويم؟ - سه بار اين جمله را تكرار فرمود - پيش از آنكه كسى بيايد؟ عرض كردم: آرى.

فرمود: من بنده خدايم، من همان جنبنده زمين هستم... آيا مى خواهى «مهدى» را با مشخصاتش به تو بشناسانم؟ عرض كردم: بله. آن حضرت با دست بر سينه خود زد و فرمود: من مهدى هستم(1).(2)

[2] باز همو گويد: اميرالمؤمنين عليه السلام به من فرمود: مى خواهم هفت مطلب را به تو بگويم، مگر آنكه در ميانه سخن، كسى بر ما وارد شود. عرض كردم: بفرماييد فدايتان گردم.

فرمود: مهدى را با مشخصاتش مى شناسى؟ عرض كردم: شماييد!(3)

[3] سليم شامى گويد: اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: من و جانشينانم - كه از فرزندان منند - همگى مهدى و محدَّث(4) هستيم. عرض كردم: جانشينان شما كيانند؟ فرمود: حسن و حسين، سپس فرزندم على بن الحسين (و اين در حالى بود كه على بن الحسين شيرخواره بود) و پس از

ص: 154


1- . حسن بن سليمان حلى، مختصر بصائر الدرجات / 569 (تتمة ما تقدم من أحاديث الرجعة، حديث 28)
2- . پيش از اين اشاره كرديم كه بر حسب رواياتى كه مفادشان رجعت هاى متعدد اميرمؤمنان عليه السلام است و مقتدرانه ترين حكومت رجعت را متعلق به اميرالمؤمنين عليه السلام مى داند. آن حضرت «بزرگترين مهدى» خواهد بود. اينك با نگاهى به روايت فوق نيز مى توان اشاره اى را به همين مطلب دريافت، زيرا متن روايت چنين است: «ألا أخبرك بعين المهدي و أنفه؟» «آيا مى خواهى چشم و بينى مهدى را نشانت دهم؟» و اين تعبير نوعى تشبيه مجموعه «مهديان دوازده گانه» به بدن انسان است كه عضو برتر يعنى چشم آن اميرالمؤمنين عليه السلام مى باشد.
3- . حسن بن سليمان حلى، مختصر بصائر الدرجات / 569 (تتمة ما تقدم من أحاديث الرجعة، حديث 29)
4- . يعنى ملائكه با آنان سخن مى گويند.

او هشت تن ديگر به ترتيب اوصياى منند. اينان همان كسانى هستند كه خداوند به حقِّ ايشان سوگند ياد كرده است، آنجا كه مى فرمايد (سوگند به آن پدر و زاده اش)(1) كه مقصود از پدر، پيامبر صلى الله عليه وآله بوده و مراد از زاده اش، همان جانشينانى هستند كه معرفى كردم.(2)

نكته: اينكه اميرالمؤمنين عليه السلام كه پسر عموى پيامبر است، در اين حديث، همسان با امامان ديگر، از فرزندان پيامبر صلى الله عليه وآله حساب شده؛ يا از باب تغليب است يا از باب انشقاق نور آن حضرت از نور رسول خدا صلى الله عليه وآله. به هر حال، بر همه دوازده امام، مهدى اطلاق شده است.

[4] سلمان مى گويد: در زمانِ ناخوشىِ پيامبر صلى الله عليه وآله كه منجر به شهادتش شد، در خدمتش نشسته بودم كه فاطمه عليها السلام بر ايشان وارد شد... پيامبر صلى الله عليه وآله به او فرمود: فرزندانِ شوهرت تا روز قيامت جانشينان منند و همگى هادى و مهدى [= هدايتگر و هدايت شده] هستند و نخستين جانشينم پس از من على است و پس از او حسن و سپس حسين و....(3)

[5] اميرالمؤمنين عليه السلام از پيامبر صلى الله عليه وآله نقل مى كند كه فرمود: خداوند پس از برگزيدن من اهل بيتِ مرا - كه برترين امتِ منند - يكى پس از ديگرى به عنوان يازده امام پس از برادرم على برگزيد هر يك از ايشان از دنيا برود، ديگرى مقام امامت را عهده دار خواهد شد. اهل بيت من

ص: 155


1- . قوله تعالى (وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ) البلد / 3
2- . صفار، بصائر الدرجات 676/2 (الجزء الثامن، باب 1: في الفرق بين الأنبياء و الرسل و الأئمة، حديث 16)
3- . طوسى، الأمالى / 606 (مجلس 28، حديث 2)

همانند ستارگان آسمان اند كه هر ستاره اى غروب كند، ستاره ديگر درخشيدن خواهد گرفت. ايشان امامانِ هدايتگر و هدايت [= هادى و مهدى] شده اند.(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله از اين گروه با دو وصف «امام» و «مهدى» ياد مى كند و اين، برابر با همان تعبير «دوازده امام و دوازده مهدى» مى باشد. مقام مهدويت براى اينان، نقش دوم آنها در عالم خلقت و هدايت است و در اين نقش دوم به آن ترتيب زمانىِ اول ظاهر نخواهند شد. وعده الاهى در سوره قصص و نور لازمه اش اين است كه آنان كه وارثان زمين اند (در رجعت)، همان كسانى اند كه پيش از آن در زمين ضعيف شده اند.

سؤالى كه پيش مى آيد اين است كه آيا دو تعبير متفاوت از يك گروه خاص در يك جمله به صورت «دوازده امام و آنگاه دوازده مهدى» نامأنوس نبوده و برخلاف فرهنگ گفتارىِ روايات نيست؟

پاسخ اين است كه از قضا همين نحوه تعبير در يكى ديگر از رواياتِ رجعت وجود دارد. جابر جعفى مى گويد: امام باقر عليه السلام فرمود: به خدا سوگند، مردى از ما اهل بيت پس از مرگش [زنده شده و] سيصد و نه سال زمام حكومت را به دست خواهد گرفت.

به ايشان عرض كردم: اين اتفاق كى رخ خواهد داد؟ فرمود: پس از [دورانِ] قائم. عرض كردم: حضرت قائم چه مدت در زمين [فرمانروا] خواهد بود؟ فرمود: نوزده سال. سپس «منتصر» زنده مى شود و

ص: 156


1- . نعمانى، الغيبة / 85 و 86 (باب 4: ما روي في أن الأئمة اثنا عشر اماما، حديث 12)

خونخواهى خون حسين و اصحابش مى كند. مى كُشد و اسير مى كند تا «سفاح» خروج نمايد.(1)

به نظر بدوى چنين مى نمايد كه «منتصر» غير از آن مردى از اهل بيت عليهم السلام است كه سيصد و نه سال پس از قائم عجل الله تعالى فرجه الشريف فرمانرواى زمين خواهد بود؛ چون با دو تعبير جداگانه و با حرف فاصله «ثم» آمده است. اما به قرينه روايات متعدد كه نخستين نفر كه پس از قائم عليه السلام به يقين، امام حسين عليه السلام است و همچنين به گواهى احاديث فراوان، «منتصر» كسى جز امام حسين عليه السلام نمى باشد(2)، با اينكه تعبير در اين حديث به گونه اى است كه گمان مى شود آن «منتصر» غير از امام حسين عليه السلام است چون تعبيرش اين است كه «منتصر» براى خونخواهى خون حسين خروج مى كند.

[6] امام صادق عليه السلام فرمود: دوازده مهدى از ما اهل بيت خواهد آمد كه از اين دوازده نفر شش نفر از گذشتگان اند و شش نفر از آيندگان، و خداوند در مورد آخرين مهدى هرگونه كه بخواهد حكم مى فرمايد.(3)

سوم عليهم السلام امام حسين عليه السلام پس از امام عصر عليه السلام

ديگر از شواهدى كه دلالت مى كند بر اينكه دوازده مهدى همان

ص: 157


1- . طوسى، الغيبة / 309-310
2- . براى نمونه: شيخ مفيد از جابر گزارش مى دهد كه امام باقر عليه السلام به جابر فرمود: هيچ مى دانى منتصر و سفاح كيانند؟ منتصر، حسين بن على عليه السلام است و سفاح، على بن ابى طالب عليه السلام. [الإختصاص / 258]
3- . صدوق، عيون أخبار الرضا عليه السلام 69/2، حديث 37

دوازده امام اند، رواياتى است كه مى گويد: جانشين و نيز عهده دارِ امورِ امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف سيدالشهدا عليه السلام خواهد بود. بديهى است اگر مراد از «دوازده مهدى پس از دوازده امام» دوازده نفر ديگر بودند، پس از رحلت امام عصر عليه السلام دوران آن دوازده مهدى آغاز مى شد و معنا نداشت امام حسين عليه السلام جانشين آن حضرت باشد.

در ذيل به چند نمونه از اين روايات اشاره مى كنيم:

[1] امام صادق عليه السلام فرمود: امام حسين عليه السلام همراه با ياران شهيدش مى آيد در حالى كه هفتاد پيامبر همراه اويند - همچنان كه همين تعداد با موسى بن عمران برانگيخته شدند - آنگاه قائم انگشترى خود را (كه نشان خاص اوست) به امام حسين عليه السلام مى دهد(1) (و از دنيا مى رود) و امام حسين عليه السلام است كه عهده دار تجهيز و كفن و دفن او خواهد بود.(2)

[2] امام صادق عليه السلام در حديثى ضمن تشريح نحوه رجعت امام حسين عليه السلام و يارانش مى فرمايد: حسين عليه السلام در ميان هفتاد نفر از يارانش رجعت مى كند. جارچيان - در محضر حضرت قائم - به مردم مى گويند كه اين شخص، حسين عليه السلام است كه بازگشته، نه يك شيطان دروغگو تا مؤمنان ترديد نكنند. وقتى معرفت در قلوب مؤمنان جا گرفت كه او حسين عليه السلام است، زمان وفات قائم فرا مى رسد و اين امام حسين عليه السلام است كه عهده دار تجهيز و كفن و دفن او خواهد شد و وظيفه تجهيزِ

ص: 158


1- . كنايه از سپردن ودايع امامت و مهدويت.
2- . حسن بن سليمان حلى، مختصر بصائر الدرجات / 197 (باب أحاديث في الرجعة من غير طريق سعد، حديث 43)

وصى را كسى جز وصى بر عهده نمى گيرد.(1)

در پايان گزارش عياشى از اين حديث چنين آمده است: آنگاه امام حسين عليه السلام بر اهل زمين حكمرانى خواهد نمود تا آنكه از فرط كهولت سن ابروان مباركش بر چشمانش بيفتد.(2)

[3] روايت جابر جعفى (كه پيشتر نيز ذكر شد) از امام باقر عليه السلام كه فرمود:

به خدا سوگند، مردى از ما اهل بيت پس از مرگش [زنده شده و] سيصد و نه سال زمام حكومت را به دست خواهد گرفت. به ايشان عرض كردم: اين اتفاق كى رخ خواهد داد؟ فرمود: پس از [دورانِ] قائم. عرض كردم: حضرت قائم عليه السلام چه مدت در زمين [فرمانروا] خواهد بود؟ فرمود: نوزده سال و...(3)

شيخ مفيد هم شبيه همين مضمون را گزارش كرده است.(4)

[4] از امام صادق عليه السلام سؤال شد: نخستين كسى كه در رجعت باز مى گردد كيست؟ فرمود: حسين بن على عليهما السلام است كه پس از قائم باز مى گردد.(5)

ص: 159


1- . كلينى، الكافي 206/8، حديث 250
2- . عياشى، التفسير 281/2، حديث 20 (سوره اسراء، ذيل آيه 6)
3- . عياشى، التفسير 326/2، حديث 24؛ طوسى، الغيبة / 310 (آخرين حديث كتاب الغيبة)؛ حسن بن سليمان حلى، مختصر بصائر الدرجات / 197-198 (رسالة الرجعة و الرد على أهل البدعة، أحاديث في الرجعة من غير طريق سعد، حديث 45)
4- . مفيد، الإختصاص / 257-258
5- . حسن بن سليمان حلى، مختصر بصائر الدرجات / 196 (أحاديث في الرجعة من غير طريق سعد، حديث 42)

[5] معلى بن خنيس و زيد شحّام مى گويند: امام صادق عليه السلام فرمود: نخستين كسى كه در رجعت باز مى گردد امام حسين عليه السلام است و آنگاه به مدت چهل سال در زمين مى ماند تا آنكه از فرط كهولت، ابروانش روى چشمانش پايين بيايد.(1)

[6] امام باقر عليه السلام فرمود: نخستين كسى كه به دنيا رجعت مى كند، امام حسين عليه السلام است و آنقدر حكومت مى كند كه از فرط كهولت، ابروانش بر چشمانش مى ريزد.(2)

[7] امام صادق عليه السلام فرمود: نخستين كسى كه به دنيا باز مى گردد حسين بن على عليهما السلام است. آنقدر فرمانروايى كند كه از زيادى عمرش ابروانش روى چشمانش بريزد.(3)

[8] بر اساس فرمايش حضرت باقر عليه السلام امام حسين عليه السلام پيش از شهادتش ضمن ترسيم مقاطع مختلف رجعت و ويژگى هاى آن، به اصحابش فرمود: من نخستين كسى هستم كه از دل زمين بيرون مى آيد و اين اتفاق در آن برهه از زمان خواهد افتاد كه اميرالمؤمنين عليه السلام به دنيا بازگشته و قائم عجل الله تعالى فرجه الشريف قيام كرده است.(4)

ص: 160


1- . حسن بن سليمان حلى، مختصر بصائر الدرجات / 119 (باب في الكرات و حالاتها و ما جاء فيها، حديث 4)
2- . حسن بن سليمان حلى، مختصر بصائر الدرجات / 146-147 (باب في الكرات و حالاتها و ما جاء فيها، حديث 39)
3- . حسن بن سليمان حلى، مختصر بصائر الدرجات / 149 (باب في الكرات و حالاتها و ما جاء فيها، حديث 44)
4- . حسن بن سليمان حلى، مختصر بصائر الدرجات / 200-201 (أحاديث في الرجعة من غير طريق سعد، حديث 49)
چهارم عليهم السلام تواتر رواياتِ رجعتِ دوازده امام عليه السلام

بازگشت ائمه عليهم السلام در زمان رجعت، از مسلماتِ عقايدِ شيعه بوده و هست. صدها روايت در اين باب وارد شده است كه دوازده امام عليهم السلام پس از وفات امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف به دنيا باز مى گردند، و اينكه نخستين رجعت كننده در زمان حضرت حجت عجل الله تعالى فرجه الشريف، امام حسين عليه السلام خواهد بود و پس از سيدالشهداء عليه السلام، اميرالمؤمنين عليه السلام خواهد آمد.

شيخ حر عاملى در الايقاظ، بيش از ششصد روايت در اين باره نقل كرده است. علامه مجلسى و شاگردش در كتاب عوالم العلوم نيز بر اين شمار افزوده اند، گذشته از رواياتى كه عامه نقل كرده اند كه از حيث معنايى مترادف با رجعت است هر چند نامى به صراحت از رجعت در آن نيامده است.

مجموع آنچه گفتيم، به بيش از هزار روايت مى رسد و بديهى است يك روايت دو پهلو - كه در نگاه نخست بيان مى دارد كه دوازده مهدى غير از دوازده امام اند - نمى تواند با اين رواياتِ متواتر - و بلكه فوقِ متواتر - تعارض كند.

پنجم عليهم السلام بى فرزندى امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف

روايات متعددى از ائمه عليهم السلام آمده كه امام حسين عليه السلام در اواخر زندگانى امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف به دنيا باز مى گردد در حالى كه از امام عصر عليه السلام فرزندى باقى نمانده است و اين بدان جهت است كه وارثى براى مقام وصايت و امامت نباشد تا مانع انتقال اين مقام به امام حسين عليه السلام نگردد.

ص: 161

[1] حسن بن على خزاز گزارش مى دهد: على بن ابى حمزه به امام رضا عليه السلام عرض كرد: شما امام هستى؟ امام فرمود: بله. او گفت: من از جدت امام صادق عليه السلام شنيدم كه هيچ امامى نيست مگر اينكه فرزندى از خود به جا مى گذارد.

امام رضا عليه السلام فرمود: اى پيرمرد، آيا فراموش كرده اى يا خود را به فراموشى زده اى؟! جدم چنين نفرمود كه تو مى گويى؛ بلكه فرمود: هر امامى فرزندى از خود به جا مى گذارد به جز آن امامى كه پس از او امام حسين عليه السلام به دنيا باز مى گردد.(1)

طبرى در دلائل الامامة همين روايت را ذكر نموده است.(2) معناى اين گونه روايات اين است كه امام عصر عليه السلام به هنگام رحلتش فرزندى ندارد كه مانع انتقال وصيت الاهى و نشانه هاى ويژه امامت به امام حسين عليه السلام باشد.

[2] يكى از اصحاب امام رضا عليه السلام كه از اسماعيل سهل خواست نامش فاش نشود مى گويد: على بن ابى حمزه به امام رضا عليه السلام گفت: از اجداد شما چنين روايت شده است كه امر تجهيز و كفن و دفن هر امامى با امام بعد از اوست (و ما نديديم كه شما جنازه پدرت موسى بن جعفر عليهما السلام را تجهيز كنى؟)

امام رضا عليه السلام فرمود: حسين بن على عليهما السلام امام بود يا نبود؟ گفت: آرى امام بود. امام فرمود: تجهيز پيكرش را چه كسى عهده دار شد؟

ص: 162


1- . طوسى، الغيبة / 224، حديث 188 الرد على من قال انه مشتبه......
2- . طبرى، دلائل الامامة / 435، حديث 9

گفت: فرزندش على بن الحسين عليهما السلام.

امام فرمود: در آن هنگام على بن الحسين عليهما السلام كجا بود؟ گفت: در كوفه و در بند اسارت ابن زياد، اما نهان از چشم دشمنان به كربلا آمد و بدن پدرش را دفن كرد. امام فرمود: اگر على بن الحسين عليهما السلام توانست از زير زنجير اسارت بى اطلاع دشمنان خود را به كربلا برساند، چرا من - كه در حبس و بند نبودم - نتوانم به بغداد بيايم و بدن پدرم را تجهيز كنم؟

على بن ابى حمزه به شاخه ديگرى پريد و گفت: از نياكان شما روايت شده است كه امام نمى ميرد تا آنكه فرزندش را ببيند. امام فرمود: اين روايت ادامه ندارد؟ گفت: نه.

امام فرمود: چرا به خدا سوگند خودتان در ادامه اين روايت نقل كرده ايد: به جز قائم، و نمى دانيد معناى آن چيست و براى چه گفته شده است. على بن ابى حمزه نتوانست انكار كند و گفت: آرى روايت همين گونه بود.

امام فرمود: واى بر تو، چگونه به خود جرأت دادى نيمى از يك روايت را از قلم بيندازى و با استناد به نيمه ديگرش بر من بشورى؟ سپس فرمود: اى پيرمرد، از خدا بترس و از كسانى مباش كه مردمان را از دين خدا باز مى دارند.(1)

مسعودى در اثبات الوصيه در ادامه حديث فوق، اين قطعه را نيز

ص: 163


1- . طوسى، اختيار معرفة الرجال / 521 و 522 (في ابن السراج وابن المكارى و علي بن أبي حمزة، حديث 883)

نقل كرده است كه امام رضا عليه السلام فرمود: خداوند به زودى مرا صاحب فرزند خواهد ساخت.(1)

ششم عليهم السلام اشاره برخى از روايات

از جمله رواياتى كه از آن ها استفاده مى شود كه دوازده مهدى همان دوازده امام اند دو روايت ذيل است:

[1] ابوبصير به امام صادق عليه السلام عرض مى كند: اى فرزند پيامبر صلى الله عليه وآله، از پدرت شنيدم كه فرمود: پس از قائم عجل الله تعالى فرجه الشريف دوازده مهدى خواهد آمد. معناى اين سخن چيست؟

امام صادق عليه السلام فرمود: توجه داشته باش كه پدرم فرمود دوازده مهدى و نه دوازده امام. آنان گروهى از شيعيان مايند كه مردم را به دوستى ما و شناخت حق ما فرا مى خوانند.(2)

تحليل روايت: عبارت «دوازده مهدى و نه دوازده امام» معنايش اين است كه مبادا گمان كنى دوازده امام ديگر غير از اين دوازده امام خواهند بود. شبهه اين است كه گروهى از شيعيان را آن دوازده مهدى مى شمارد.

پاسخ اين شبهه بر اساس بيان مؤلفِ مختصر البصائر چنين است:

به طور كلى گاهى ائمه عليهم السلام در موضوع رجعت پاسخى را به پرسش گر مى داده اند كه تمامِ پاسخ نبوده، و در عين حال، صحيح و قابل

ص: 164


1- . مسعودى، اثبات الوصية / 201
2- . صدوق، كمال الدين و تمام النعمة / 358، حديث 56؛ حسن بن سليمان حلى، مختصر بصائر الدرجات / 579-580 (تتمة ما تقدم من أحاديث الرجعة، حديث 50)

تأويل و توجيه متناسب با منظومه كاملِ معارف ايشان بوده است. علت اين سربسته گويى اين است كه در موارد بسيارى مخاطبان ايشان از لحاظ معرفتى ضعيف بوده و تاب شنيدن برخى از حقايق معارفى را نداشته اند و چه بسا اگر ائمه عليهم السلام تمام مطلب را به ايشان مى گفتند، كارشان به كفر و انكار امام مى كشيد.

گواه اين تحليل (كه امام عليه السلام نمى خواسته بيان كند كه دوازده مهدى همان دوازده امام اند) اين است كه معناى مهدى بودن ائمه عليهم السلام براندازى حكومت هاى ستمگرانه است و اين موضوع به لحاظ شرايط سياسى زمان حكومت بنى العباس به هيچ وجه قابل طرح نبوده است. همچنان كه نقل شده است در موردى زراره به گونه هاى مختلف مى خواهد پاسخ سؤالى را درباره رجعت از امام صادق عليه السلام بگيرد، و آن حضرت از دادن پاسخ سر باز مى زند.

اما در توجيه قطعه مبهم روايت فوق مى توان گفت: مقصود از «گروهى از شيعيان ما» يازده امام بعد از اميرالمؤمنين عليه السلام هستند به اين لحاظ كه همگى پيروان اويند.(1) بر اين اساس، شيعه دانستن همه ائمه عليهم السلام از باب تغليب است، همچنان كه در برخى از روايات همه ائمه فرزندان پيامبر صلى الله عليه وآله شمرده شده اند.

ص: 165


1- . در روايات آمده است كه امام حسن و امام حسين عليهما السلام شيعه اميرالمؤمنين عليه السلام هستند. [طبرسى، الإحتجاج 237/2 (باب احتجاج الإمام الرضا عليه السلام) و امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام براى من محبوب تر از فرزندى اوست، زيرا ولايتش واجب است و فرزند او بودن، امتياز است. [مجلسى، بحار الأنوار 299/39، حديث 105]

[2] امام صادق عليه السلام به ابوحمزه ثم - الى فرمود: پس از دوران قائم، يازده مهدى(1) از ما خاندان خواهد آمد كه از نسل امام حسين عليه السلام هستند.(2)

بايد توجه داشت كه دوازده مهدى هر چند همگى از نسل امام حسين عليه السلام نيستند (بلكه فقط نُه تن از ايشان از نسل آن حضرتند)، اما اين توصيف از باب تغليب براى تمامى شان ذكر شده است.

تغليب در روايات را در قالب دو نمونه يادآور مى شويم:

الف) در برخى روايات از همه دوازده امام به عنوان فرزندان پيامبر صلى الله عليه وآله ياد شده است، در حالى كه اين ويژگى در يازده امام هست و در يك امام (اميرالمؤمنين عليه السلام) نيست.

ب) در زيارت جامعه كبيره رواياتى آمده كه تمام معصومين عليهم السلام را مخاطب زيارت مى داند. در برخى از اين دست روايات، آمده است كه نخستين مخاطبِ زيارت جامعه، پيامبر صلى الله عليه وآله است و دومين مخاطب اميرالمؤمنين عليه السلام و سپس حضرت زهرا عليها السلام و سپس حسنين عليهما السلام و سپس نه امام از نسل امام حسين عليهم السلام.(3)

ص: 166


1- . در گزارش مختصر بصائر الدرجات: دوازده مهدى آمده است.
2- . طوسى، الغيبة / 309 (فصل في ذكر طرف من صفاته و منازله و سيرته)؛ حسن بن سليمان حلى، مختصر بصائر الدرجات / 197 (احاديث في الرجعة من غير طريق سعد، حديث 44)
3- . مجلسى، بحار الأنوار 160/102-161 (كتاب المزار، باب الزيارات الجامعة، الزيارة الرابعة، حديث 6)

3. چند نكته

اول عليهم السلام زمين خالى از حجت نمى ماند

بر اساس روايات متواتر زمين خالى از حجت نبوده و نخواهد بود. اين مطلب به عبارات گوناگون در روايات بيان شده است:

1. حجت خدا پيش از آفريدگان بوده و همراه آن ها و پس از آن ها مى باشد.(1)

2. اگر تنها دو نفر در عالم باقى بمانند، يكى از آن دو حجت بر ديگرى خواهد بود.(2)

3. مراد از اين حجت الاهى، همان امامان دوازده گانه از نسل پيامبرند.(3)

اين حديث به شكل متواتر نزد فريقين گزارش شده كه هر كه بميرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلى مرده است.(4) معنايش اين

ص: 167


1- . كلينى، الكافي / 1 (كتاب الحجة، باب 1: الإضطرار إلى الحجة)
2- . كلينى، الكافي / 1 (كتاب الحجة، باب 1: الإضطرار إلى الحجة)
3- . كلينى، الكافي / 1 (كتاب الحجة، باب 1: الإضطرار إلى الحجة)
4- . كلينى، الكافي 371/1 (كتاب الحجة، باب أنه من عرف إمامه...، حديث 5)

است كه در هر زمانى بايد امامى حى باشد تا امام «آن زمان» باشد.

بديهى است حجت هاى خداوند كه جانشينان او در زمين اند، تنها دوازده امام مى باشند، همچنان كه تأويل اين آيه نيز چنين است: (شماره ماه هاى سال نزد خداوند دوازده ماه است. اين تعداد را خداوند از همان روزى كه آسمان ها و زمين را آفريد در جهان هستى مقرر كرد).(1)

به مقتضاى برخى روايات، معناى آيه اين است كه از ابتداى آفريدن آسمان و زمين، برپايى دين الاهى مرهون آن دوازده وجود مقدس است. از سوى ديگر انحصارِ ائمه عليهم السلام در اين تعداد از ضروريات مذهب است. از اين رو امكان ندارد پس از وفات امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف زمين از وجود امامى از خاندان پيامبر صلى الله عليه وآله تهى باشد، به همين جهت در اواخر عمر شريف امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف رجعتِ ساير ائمه عليهم السلام به ترتيب رخ خواهد داد.

دوم عليهم السلام مبدأ حركت يمانى و سفيانى

محمد بن مسلم گفته:... به امام باقر عليه السلام عرض كردم: اى فرزند پيامبر، قائم چه زمانى ظهور خواهد كرد؟

فرمود: زمانى كه مردان خود را به شكل زنان درآورند و زنان خود را شبيه مردان سازند... و شورش سفيانى از سمت شام، و نهضت يمانى از يمن، و فرو رفتن بيابان، و كشته شدن جوانى از خاندان پيامبر صلى الله عليه وآله - به نام محمد بن حسن ملقب به وجود پاك و مقدس - در ميان ركن و مقام، و آنگاه كه فريادى از جانب آسمان به گوش رسد كه

ص: 168


1- . قوله تعالى (إِنَّ عِدَّةَ اَلشُّهُورِ عِنْدَ اَللّهِ اِثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اَللّهِ يَوْمَ خَلَقَ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضَ) التوبة / 36

حق با او و پيروان اوست.

در آن هنگام قائم عجل الله تعالى فرجه الشريف آشكار خواهد شد و بر ديوار كعبه تكيه خواهد زد و سيصد و سيزده مرد با او همراه خواهند شد.(1)

از اين روايت به وضوح استفاده مى شود كه مبدأ جنبش يمانى، يمن بوده و نقطه آغاز شورش سفيانى سرزمين شام مى باشد.

در حديث ديگرى امام باقر عليه السلام در توصيف حركت يمانى و سفيانى مى فرمايد: پس از پيدايش سفيانى، منصورِ يمانى همراه با لشكريانش از يمن به سوى او روانه خواهد شد و در ميان آن دو نبردى سخت درخواهد گرفت.(2)

سوم عليهم السلام راه بر مدعيان مهدويت بسته است

طبق استدلالاتى كه گذشت دوازده مهدى همان دوازده امام اند، اما بر فرض محال اگر بپذيريم كه دوازده نفر غير از ائمه معصومين عليهم السلام مى باشند، به يقين دوران مهدويتشان پس از ظهور امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف و پس از اتمام دوره حكومت آن حضرت خواهد بود و نه پيش از ظهور ايشان. پس كسى به استناد روايات «دوازده مهدى» هرگز نمى تواند مدّعى اين منصب شود.

چهارم عليهم السلام عدم اعتبار قرعه و استخاره و رؤيا در اعتقادات

متوسل شدن به قرعه و استخاره براى استنتاج حقايق اعتقادى،

ص: 169


1- . صدوق، كمال الدين و تمام النعمة / 330-331، حديث 16
2- . نعيم بن حماد، الفتن / 78

كارى مضحك است كه جز در ميان پريشان خِرَدان مورد اعتنا قرار نمى گيرد. از ضروريات فقه اسلامى است كه قرعه تنها در مورد مسائل شرعى فرعى قابل اجراست، آن هم وقتى كه از طريق ساير قواعد و ادله نتوان به جايى رسيد؛ تا چه رسد به مسائل اعتقادى، آن هم مسائلى كه جزو اصول اعتقادات است!

در چنين مواردى تمسك به قرعه مصداق بارز اين آيه شريفه است (گمان، هرگز انسان را از حقّ بى نياز نمى سازد)(1) بلكه مصداق «استقسام به ازلام»(2) است كه نوعى كهانت شيطانى محسوب مى شود؛ زيرا قرعه زدن در غير موارد مقرر در شريعت، گمراهى و اطاعت شيطان است و از آنجا كه محتواى آن خبر دادن از نهانى ها از طريق نادرست است، مصداق كهانت مى باشد (شراب و قمار و بتها و ازلام [نوعى بخت آزمايى]، پليد و از عمل شيطان است، از آنها دورى كنيد تا رستگار شويد).(3)

بايد توجه داشت كه آنچه در اين آيه به عنوان «ازلام» از آن ياد شده است نوعى قرعه است كه مشركان مى زده اند. به اين صورت كه پيش از شروع هر كارى مثل سفر كه در مورد آن دو دل بودند، بر پيكره سه عدد تير يكى از اين سه جمله را مى نوشتند: پروردگارم مرا فرمان مى دهد، پروردگارم مرا باز مى دارد، و بى سود و بى زيان، بس نيست. آنگاه يكى

ص: 170


1- . قوله تعالى (إِنَّ اَلظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ اَلْحَقِّ شَيْئاً) يونس / 36
2- . قوله تعالى (وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِكُمْ فِسْقٌ) المائدة / 3
3- . قوله تعالى (إِنَّمَا اَلْخَمْرُ وَ اَلْمَيْسِرُ وَ اَلْأَنْصابُ وَ اَلْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ اَلشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ) المائدة / 90

از سه تير را بر مى داشتند. اگر بر آن جمله اول نوشته شده بود، اقدام مى كردند و اگر جمله دوم نوشته شده بود منصرف مى شدند و اگر جمله سوم نوشته شده بود دوباره قرعه مى زدند.

به جهت شيطانى بودن اين كار، حضرت عبدالمطلب عليه السلام در زمان جاهليت نيز اقدام به آن نمى نمود. حتى برخى از فقها مانند سيد ابن طاووس با استناد به عموم آيه فوق، استخاره با قرعه را حرام مى دانند و مرحوم مقدس اردبيلى نيز همين مطلب را محتمل شمرده است. خلاصه اينكه قرعه در غير مورد مشروعش، معصيت خداى متعال است و اطاعت از شيطان و گونه اى از كهانت است.

همچنين اعتبار قائل شدن براى خواب و رؤيا در اعتقادات پندارى بى خردانه است. گويى براى بعضى افراد اين توهم پيش مى آيد كه رؤيا كانالى براى ارتباط با غيب و كشف نهانى هاست و مى توان از طريق آن به حقايق امور دست يافت. در واقع لازمه اين خيال باطل اين است كه هر انسانى در نهاد خود بهره اى از روح نبوت داشته باشد؛ همان توهمى كه خداوند در توصيف آن مى فرمايد (بلكه هر يك از آنان از سر تكبر مى خواهد نامه هايى گشوده از جانب خدا كه شامل حقايق قرآن است به او داده شود).(1)

اين تفكر، بر محور خواب و خيال استوار است، نه بر محور تمسك به كتاب و عترت كه همه مأمور به تبعيت آن اند و مايه ايمنى از گمراهى است.

ص: 171


1- . قوله تعالى (بَلْ يُرِيدُ كُلُّ اِمْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً) المدثر / 52

ص: 172

فهرست

بهانه اى براى شروع 5

لايه هاى حجيت / 9

1. شناخت طبقات حجيت 11

معناى متشابه 13

دو مثال براى تمسك به متشابه 14

حس، ابزار يقين و ابزار گمان 15

2. چيدمان حجج 17

عدم برخورد دلائل با يكديگر 17

ماجراى كتاب حسين بن روح 18

حجيت فقها در دولت ظهور 20

اعتماد بر فقهاى صالح 21

موقعيت فقهاى شيعه 22

لايه هاى حجيت سفرا وفقها 23

نقش بديهيات عقلى در معرفت 25

نقش فقهاى صالح در عصر ظهور 26

وجود شبكه هاى مختلف علم در عصر ظهور 27

پشت پرده اين فتنه ها 29

3. مراتب حجج، كليد بصيرت 31

سلسله مراتب حجت ها 32

دايره حجيت فتواى فقها 37

ص: 173

معناى «دين جديد» 39

توسل و سلسله مراتب حجيت 41

بازگشت به بحث «دين جديد» 47

4. ترتيب حجيت ائمه عليهم السلام 50

مراتب حجيت ائمه عليهم السلام 52

اجتماع حجت ها در زمان رجعت 54

مردان عصر ظهور / 57

1. انقطاع نيابت خاصه 59

ادله انقطاع نيابت خاصه 59

دليل اول: توقيع مبارك 59

سند توقيع 60

دلالت توقيع شريف 61

دليل دوم: روايات دو غيبت 64

دلالت اين روايات 64

دليل سوم: روايات انتظار 67

دليل چهارم: ضرورت مذهب 69

گزارشى از رويكرد بزرگان اماميه 69

2. نام آوران عصر ظهور 73

يمانى و حسنى 73

دلالت روايت «أهدى الرايات» 74

روايات خروج خراسانى 76

دلالت روايت 78

نكات حديث 80

نكته اى كليدى درباره يمانى 82

نفس زكيه و شعيب بن صالح 83

قتل نفس زكيه، از نشانه هاى حتمى ظهور 84

مفاد روايت 87

ص: 174

نتيجه گيرى 92

3. قواعد كليدى عصر ظهور 94

قاعده اول 94

قاعده دوم 94

قاعده سوم 95

قاعده چهارم 101

قاعده پنجم 104

قاعده ششم 106

حرف آخر 112

نيرنگى ديگر / 115

1. رجعت و مقام مهدويت 117

ادعيه و زيارات ظهور هر امام 118

فلسفه انتقام چيست؟ 133

انتقام در ركاب كدام امام؟ 134

انتظار رجعت و كسب آمادگى، از اهداف زيارت 134

آيا امامان بعد از ولى عصر از نسل اويند؟ 137

2. دوازده مهدى در رجعت 144

فتنه رهزنان دين 145

يك اشتباه در فهم روايت 147

برداشت صحيح از روايت 147

شاهد يكم: سه نام مزبور متعلق به امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف 147

شاهد دوم: تمام ائمه عليهم السلام مهدى هستند 148

ادله مهدويت هر يك از ائمه عليهم السلام 150

اول: مهدى، يكى از يازده امامِ پيشين 150

دوم: تعبير «مهدى» درباره اميرالمؤمنين عليه السلام 153

سوم: امام حسين عليه السلام پس از امام عصر عليه السلام 157

چهارم: تواتر رواياتِ رجعتِ دوازده امام عليه السلام 161

ص: 175

پنجم: بى فرزندى امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف 161

ششم: اشاره برخى از روايات 164

3. چند نكته 167

اول: زمين خالى از حجت نمى ماند 167

دوم: مبدأ حركت يمانى و سفيانى 168

سوم: راه بر مدعيان مهدويت بسته است 169

چهارم: عدم اعتبار قرعه و استخاره و رؤيا در اعتقادات 169

فهرست 173

ص: 176

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109