آرامگاه عقیله بنی هاشم علیها السلام: پژوهشی تحلیلی- تاریخی

مشخصات کتاب

سرشناسه:سابقی، محمدحسنین، 1946 - م.

Sabiqi, Muhammad Hasanayn

عنوان قراردادی:مرقد العقیله زینب علیها السلام: فی میزان الدراسه و التحقیق و التحلیل .فارسی

عنوان و نام پديدآور:آرامگاه عقیله بنی هاشم علیها السلام: پژوهشی تحلیلی- تاریخی [کتاب]/ مولف محمدحسنین السابقی؛ مترجم حسین طه نیا.

مشخصات نشر:تهران: نشر مشعر، 1394.

مشخصات ظاهری:319 ص.

شابک:978-964-540-552-4

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

یادداشت:کتابنامه به صورت زیرنویس.

موضوع:زینب(س) بنت علی(ع)، 6 - 62ق. -- آرامگاه

موضوع:زیارتگاه های اسلامی -- سوریه

شناسه افزوده:طه نیا، حسین، 1362 -، مترجم

رده بندی کنگره:DS94/5/س2م4041 1394

رده بندی دیویی:956/9144

شماره کتابشناسی ملی:3663141

ص: 1

اشارة

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 3

ص: 4

فهرست

ديباچه 11

اهدا 13

مقدمه 15

مباحث مقدماتى 19

گفتار اول: تأملى درباره زندگى پاره تن امام على(عليه السلام) 19

گفتار دوم: نويسندگان زندگى نامه بانوى بزرگوار، حضرت زينب(عليها السلام) 25

گفتار سوم: محل دفن حضرت زينب(عليها السلام) 30

گفتار چهارم: فضيلت زيارت مرقد حضرت زينب كبرى(عليها السلام) 31

فصل اول: بررسى مزار حضرت زينب(عليها السلام) در مصر 33

درآمد 33

گفتار اول: وارد نشدن فرزندان نسل امام على(عليه السلام) به مصر 36

گفتار دوم: جهانگردان و قبر حضرت زينب(عليها السلام) 38

1. سائح هروى 39

2. ابن جبير اندلسى 39

3. ابن بطوطه مغربى 40

4. حموى بغدادى 40

ص: 5

5. ابن شاهين زاهرى 41

گفتار سوم: تاريخ نگاران و قبر حضرت زينب(عليها السلام) 42

1. مقريزى 42

2. ابن زيات انصارى 43

3. ابن ناسخ مصرى 45

4. حافظ سخاوى 45

5. ابن ظهيره مصرى 46

6. نورالدين سخاوى 46

7. حافظ سيوطى 47

8. ابن تغرى بردى 48

9. ابن دقماق مصرى 49

10. ابن ميسر مصرى 50

گفتار چهارم: عصر خلفاى فاطمى در مصر و مرقد حضرت زينب(عليها السلام) 51

گفتار پنجم: مزارهاى معروف علويان در مصر 57

گفتار ششم: علت به وجودآمدن اشتباه درباره وجود قبر حضرت زينب(عليها السلام) در مصر 64

گفتار هفتم: نگاهى گذرا به عبارت كوهينى جهانگرد 71

گفتار هشتم: برخى از مزارهاى جعلى و ساختگى در مصر 74

گفتار نهم: ديدگاه دانشمندان بزرگ مصر درباره مزار منسوب به حضرت زينب(عليها السلام) در مصر 76

ديدگاه على مبارك پاشا 77

ديدگاه شيخ الأزهر 78

ديدگاه استاد حسن قاسم 80

ديدگاه استاد احمد شرباصى 83

ديدگاه فريد وجدى 84

گفتار دهم: مستندات وجود قبر زينب كبرى(عليها السلام) در مصر 85

ص: 6

گفتار يازدهم: مرورى بر نظرات ساختگى شعرانى 90

گفتار دوازدهم: رساله «اخبار الزينبيات» و ارزش علمى آن 96

گفتارى درباره كتاب «غاية الاختصار» 100

تأليف هاى يحيى نسابه (نسب شناس) 103

مرورى بر روايات عبيدلى 108

بررسى اسناد روايت هاى شش گانه 111

بررسى متن روايات 115

گرايش ها و روحيات مسلمة بن مخلد أنصارى، امير مصر 125

فصل دوم: بررسى قبر حضرت زينب(عليها السلام) در مدينه منوره 135

فصل سوم: مزار بانو زينب كبرى(عليها السلام) در شام 139

مقدمه 139

گفتار اول: اختلاف نظر در مورد بانوى دفن شده در راويه 140

گروه اول 140

گروه دوم 142

گروه سوم 147

گروه چهارم 149

مرورى بر ديدگاه هاى گروه هاى چهارگانه 152

ديدگاه مشترك در بين همه نظرات 153

گفتار دوم: مكنّا بودن زينب كبرى(عليها السلام) به ام كلثوم 154

شاهد اول: ام كلثوم، بزرگ ترين دختر حضرت زهرا(عليها السلام) 156

شاهد دوم: كثرت روايات ام كلثوم 159

شاهد سوم: شهادت دادن امام جعفر صادق(عليه السلام) 160

شاهد چهارم: تكرار اسم ام كلثوم در اخبار و روايات مربوط به واقعه كربلا و اسيران خاندان پيامبر(صلی الله علیه و آله) 163

ص: 7

شاهد پنجم: تصريح علماى بزرگ بر يكى بودن ام كلثوم و زينب(عليها السلام) 163

گفتار سوم: اخبار و روايات نشان دهنده اشتهار زينب(عليها السلام) به ام كلثوم 166

تاريخ مزار زينب كبرى(عليها السلام) در روستاى راويه 181

شهرت مرقد زينب كبرى(عليها السلام) در شام در قرن هشتم هجرى 184

شهرت هزار ساله مزار زينب مُكنّا به ام كلثوم 193

توضيحاتى درباره كتاب «السيده زينب» 201

تهمت طلاق زينب كبرى(عليها السلام) 204

با عايشه عبدالرحمن مصرى 206

زبير بن بكار، گرايش ها و تمايلاتش 208

انتساب مزار راويه به زينب كبرى(عليها السلام) 213

علّت دفن زينب(عليها السلام) در شام 217

گفتار چهارم:آرامگاه زينب كبرى(عليها السلام) در شام، از ديدگاه دانشمندان شيعه و سنى 221

مشاهير اهل سنت 221

دانشمندان شيعه اماميه 233

گفتار پنجم: ظهور كرامات از مزار زينب كبرى(عليها السلام) در شام 273

مكاشفه ارزشمند 274

مجازات كوچك و سبك شمردن مزار آن بانو 275

شفاى مريضى كه پزشكان از درمانش عاجز بودند 276

شفاى يك زن زمين گير، به بركت زينب(عليها السلام) 277

عنايت ولى عصر(عج) به مزار زينب(عليها السلام) 280

توليت حرم زينبى در شام 281

گفتار ششم: بازسازى مزار بانو زينب(عليها السلام) 285

گفتار هفتم: نصب شبكه طلا در سال 1370 ه.ق 293

اهداى صندوق در سال 1373 ه.ق 294

ص: 8

اهداى در طلا در سال1380 ه.ق 295

بازسازى بناى حرم مطهر در سال1374ه.ق 295

خطبه آيت الله سيد عبدالحسين شرف الدين عاملى در سال 1373ه.ق 296

قبر فضه، خادم فاطمه(عليها السلام) در شام 298

گفتار هشتم: زينب(عليها السلام) در قلمرو ادبيات 303

ص: 9

ص: 10

ديباچه

مسئله محل دفن و زيارتگاه بانوى بزرگوار، حضرت زينب كبرى(عليها السلام) دخت گرامى امام على(عليه السلام)، موضوعى است كه در قرن اخير، در نتيجه توجه روزافزون زائران مسلمان به زيارت دو مرقد منسوب به ايشان در حومه دمشق و قاهره، مورد توجه جمعى از پژوهشگران قرار گرفته است، كه اين پژوهشگران در صدد نفى انتساب يكى از اين دو زيارتگاه به حضرت زينب(عليها السلام) و اثبات زيارتگاه ديگر برآمده اند. در اين ميان، تحقيق آقاى محمد حسنين سابقى به زبان عربى، كه نخستين بار با عنوان «مرقد العقيله زينب» در سال 1399ه .ق (1979م) منتشر شده است، گسترده ترين پژوهش در اين زمينه به شمار مى آيد.

مؤلف محترم اين كتاب با دقت و تحقيق بسيار، يافته هاى مهمى را درباره مدفن حضرت زينب(عليها السلام) ارائه كرده است كه تلاش ايشان ستودنى است. با توجه به اهميت و ارزش پژوهشى اين اثر، پژوهشكده حج و زيارت، ترجمه فارسى آن را در قالب كتاب حاضر، به خوانندگان و پژوهشگران محترم تقديم مى كند. در اينجا از مترجم محترم اين اثر آقاى حسين طه نيا و ديگر همكاران در تهيه اين كتاب، تشكر و قدردانى مى شود و برايشان آرزوى موفقيت داريم.

پژوهشكده حج و زيارت

گروه تاريخ و سيره

ص: 11

ص: 12

اهدا

تقديم به تو اى سرور اوصيا، اى برادر پيامبر اعظم(صلی الله علیه و آله)، اى حامل مشقت هاى ولايت كبرى، اى اباالحسن؛ اين كتاب را به تو هديه مى كنم. كتابى كه سند محبت من و خدمت بى آلايش من است و آن را در راه پژوهش مرقد كريمه تو و شاخه بوستانت و ميوه قلبت، به رشته تحرير درآورده ام. بانويى كه پرورش يافته حكمت و مدرسه توست و ايشان را با صفات برجسته اخلاقى خويش مزين نموده اى. آن حضرت(عليها السلام) دوران كودكى اش را از دوران كودكى تو گرفت و همچون گل زنبقى روشن زير قطرات باران گرديد. ايشان سرمشق دوران جوانى اش را دوران جوانى شما قرار داد و ازاين رو صفت هايى اخلاقى همچون شرافت، پارسايى، قدرت ايمان و استوارى عقيده در وى جمع شد. دوران كهنسالى آن حضرت نيز همچون دوران كهنسالى شما بود كه سبب گرديد ايشان منتشركننده دانش، شيرزن قهرمان جهان اسلام و درهم شكننده اقتدار سلسله اموى باشد. [بانوى بزرگوار، حضرت زينب(عليها السلام)] بانويى پاك و بى آلايش بود كه تمامى آن صفاتى كه در وجود دو فرزند بزرگوارت بود، در ايشان منعكس شده بود. سلام پروردگار تا مادامى كه خورشيد طلوع مى كند بر شما باد. [درود خداوند تا ابد بر شما باد]. خاك پاى دوستداران شما

محمد حسنين سابقى

فرزند علّامه، مرحوم عبدالعلى سابقى

ص: 13

ص: 14

مقدمه

الحمد لله ربّ العالمين؛ والصّلاة والسّلام على محمّد الهادى و عترته الطيبين؛ ما دجا ليل غاسق، و زها نهار ساطع.

شكر و سپاس از آن خداوندى است كه پروردگار جهانيان است؛ درود و سلام بر محمد هدايتگر(صلی الله علیه و آله) و خاندان پاكش(عليهم السلام)؛ مادامى كه تاريكى شب بر همه جا سايه افكنده و روز روشن به همه جا روشنايى مى بخشد [درود و سلام هميشگى بر ايشان باد].

از چند سال پيش - كه مدتش كمتر از پنج سال نيست - انديشه تحقيق درباره مزار عقيله خاندان وحى و نبوت و دنباله رو پاره تن نبى اعظم(صلی الله علیه و آله)، فاطمه زهرا(عليها السلام) و تربيت يافته خاندان رسالت و ولايت، زينب كبرى(عليها السلام)، دختر اميرمؤمنان على بن ابى طالب(عليه السلام) به ذهنم رسيد.

هنگامى كه در تأليف كتابم درباره زندگينامه آن حضرت(عليها السلام)، (كه حجم آن حدود پانصد صفحه و به زبان اردو بود) (1) به موضوع مزار ايشان رسيدم، خود را در مقابل دامى هولناك از نظريات پراكنده و آراى ضد و نقيض يافتم؛ به گونه اى كه پژوهشگر به سختى مى توانست به يك نتيجه گيرى مثبت، مفيد و حاصل از يك بررسى دقيق

ص: 15


1- . ما اين كتاب پرحجم و سرشار از پژوهش و تحليل درباره سيره عقيله زينب(عليها السلام) را به عربى ترجمه كرده ايم.

در اين باره برسد. از اين مسئله تأسف خوردم كه ديدگاه هاى مربوط به مزار آن حضرت(عليها السلام)، بسيار متفاوت و گوناگون است؛ شيرزنى كه قهرمان اسلام بود، بانويى كه دنيا را به شدت تكان داد و پايه هاى حكومت امويان را به لرزه انداخت. اين بانو نمونه اى است كه در تاريخ جهان نظيرى براى آن پيدا نمى شود. بنابراين بررسى در اين باره را به تأخير انداخته و به زمانى ديگر موكول كردم تا با دقت و احترام، حق مطلب ادا شود.

متأسفانه هيچ پژوهشگرى به اين موضوع [همانند بقيه مشكلات تاريخى] نپرداخته است؛ مشكلاتى تاريخى كه تا عصر حاضر همواره مبهم بوده، اما امروزه قسمت بسيارى از آنها بر همگان آشكار شده است. اين عمل مهم، آن قدر آسان نبود كه شانه هاى شخص ضعيفى همچون من، بتواند آن را بر دوش بكشد؛ حال آنكه پرداختن به اين موضوع، مستلزم يك كار گروهى، متشكل از دانشمندان سرشناس و باتجربه است كه توانايى انجام اين پژوهش پرزحمت و بزرگ را به بهترين نحو ممكن داشته باشند.

بسيار صبر كردم تا گروهى از نويسندگان و پژوهشگرانى اين مسئوليت را برعهده بگيرند كه غيرتمند بوده و داراى فكر و ايده يك تاريخدان، خوشفكرى يك محقق و پشتكار يك پژوهشگر باشند؛ كسانى كه در اين پژوهش، سختى هاى مطالعه عميق، تأمل دقيق، نقد سالم و بررسى كامل را تحمل كنند و در انبوهى از درياهاى طوفانى منابع و مصادر آن - كه نه ميزانش مشخص است و نه پايانش - به بررسى و تحقيق بپردازند.

اين عمل با وجود دشوارى ها و پستى و بلندى هايش، كارى نشدنى نبود كه سبب گردد هيچ پژوهشگرى به آن تن در ندهد؛ اگرچه انجام آن مستلزم تلاشى پيوسته، صبرى طولانى و پژوهشى كامل است كه مدت زمان زيادى را به خود اختصاص

ص: 16

مى دهد تا نتيجه اين پژوهش به نفى يا اثبات يك مطلب منجر گردد. از اين گذشته، چنين كارى يك عمل نيك و يك خدمت درخور تحسين است كه دانشمندان و طالبان حقيقت و دوستداران اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام)، آن را مى ستايند.

من همواره ترديد داشتم كه به اين بحث كامل و مهم بپردازم يا خير. قلبم راضى نبود تا درباره موضوعى غير از آن تلاش كنم. از سوى ديگر در زمينه نويسندگى مبتدى بودم و به اصول پژوهش و نقد نيز درست تسلط نداشتم. در هنر چينش جملات و ايجاد هماهنگى بين كلمات در زبان عربى تبحر كمى داشتم و دانشم در اين زمينه ها كم اهميت بود. همواره به موانعى كه بر سر اين راه مهم وجود داشت مى انديشيدم و مسئله اى كه مرا از پرداختن به اين موضوع مهم دور مى كرد، انباشته شدن مشغله ها و كمبود منابع مورد نياز براى تحقيق در كشورم بود.

گروهى از شخصيت هاى سرشناس، مؤمن و محترم، از ايده من براى تأليف اين كتاب آگاهى پيدا كردند و به سبب حسن ظنشان به بنده، پيوسته اصرار مى كردند تا اين شكاف موجود در تاريخ عقيله حورا و سيره وى را پر كنم. سرانجام دست تقدير، مرا براى تكميل تحصيلات علوم دينى رهسپار نجف كرد. در اين هنگام اين ايده دوباره در ذهنم جرقه زد و شرايط پيش آمده، نويد تحقق اين آرزو را به من داد و با خود انديشيدم كه اين سفر مبارك، بهترين ياور من در انجام اين كار خواهد بود.

خيلى خوشحال بودم؛ چرا كه نجف را با آن جايگاه رفيعش در سرزمين هاى اسلامى مى شناختم. آن شهر منبع فرهنگ اسلامى و مدرس هاى بزرگ و مركز شيران عرصه علم و ادب بود. اين شهر كتابخانه هاى ارزشمندى را در خود جاى مى داد كه مشتمل بر ميليون ها كتاب و آثار ارزشمند بود. نجف از بهترين اماكنى بود كه پژوهش در آنجا با شكوفايى بسيارى به بار مى نشست؛ ازاين رو دست به كار شدم و درباره اين موضوع به تحقيق و بررسى در كتاب هاى تاريخى و سيره پرداختم.

ص: 17

هنگامى كه در اعماق آن منابع به بررسى مى پرداختم، به نكات دور مانده از ديده ها اشراف پيدا كردم. سرانجام نكات، اشارات و ارجاعاتى را يافتم كه در لابلاى منابع پراكنده شده بود؛ اما هيچ قاعده يا حلقه اتصالى براى يكدست كردن آنها و پيوند دادنشان به يكديگر وجود نداشت.

با اين همه به راه خود ادامه دادم. حاصل يافته هايم اين گوهرهاى باارزشى است كه در اين گردنبند نورانى و قيمتى است. تلاش كردم اين جاى خالى را كه در تاريخ عقيله بنى هاشم، بانو زينب كبرى (عليها السلام)، دختر امام على(عليه السلام)، به صورت ناقص باقى مانده است، پر كنم. تحقيقم در اين باره كامل شد و ميوه هايش به بار نشست تا طالبان آن در زير سايه هاى دل انگيزش استراحت كنند و از بوستان هاى سرسبزش لذت ببرند.

خالصانه ترين مراتب سپاسگزاريم را به بزرگوارانى تقديم مى كنم (1) كه با تشويق زياد خود، مرا يارى كردند. كامل ترين تقدير و پاك ترين تشكرم را نثارشان مى نمايم. اگر اين پژوهش پذيرفته شده باشد، بى گمان اين مهم مديون بركت همجوارى با پدر بزرگوار حضرت زينب(عليها السلام) است. من خودم را از خطا و اشتباه مصون نمى دانم؛ چرا كه سرشت انسان با خطا عجين شده است. توفيق من تنها در دست پروردگار است؛ به [ريسمان] او چنگ زده و بر او توكل مى كنم و بازگشتم نيز به سوى اوست. اين پژوهش را «كشف الغيهب عن مرقد العقيلة زينب(عليها السلام)» ناميدم.

محمد حسنين سابقى پاكستانى

مهمان نجف اشرف،

22ربيع الثانى سال 1394ه .ق

ص: 18


1- . در صف مقدم اين بزرگواران، شيخ و پناهگاهمان، فقيه و مرجع دينى پارسا و باتقوا، آيت الله العظمى سيد ابراهيم زنجانى نجفى (خداوند مسلمانان را از طول عمر شريف ايشان بهره مند گرداند) قرار دارد. ايشان همان كسى است كه ما را در تهيه اين كتاب به شكلى زيبا يارى رساند؛ ازاين رو ما همواره از وى تشكر مى نماييم.

مباحث مقدماتى

گفتار اول: تأملى درباره زندگى پاره تن امام على(عليه السلام)

گفتار اول: تأملى درباره زندگى پاره تن امام على(عليه السلام) (1)

كسانى كه به درجات رفيعى رسيده اند و خواستار يك راه برنامه ريزى شده براى رسيدن به كمال و بزرگى هستند، از ياد و خاطره آن دسته از بزرگان گذشته پيروى مى كنند كه با كارهاى شايسته و خدمات ماندگار خود از ديگران متمايز شده اند؛ به گونه اى كه خدمات آن بزرگواران در ميان مردم آشكار و يادهايشان در دل ها ماندگار است. نهضت زنده ملت هاى جهان، بر پايه ياد و خاطره آن بزرگان استوار است؛ چرا كه در ياد آنان، خودسازى، كسب علم، فضيلت و پندپذيرى نهفته شده و باعث بارورى و تهذيب عقل مى شود. ازاين رو شايسته است كه سيره و روش ايشان حفظ شود؛ همچنان كه شايسته يك انسان حكيم است كه آنان را الگوى زندگى خويش قرار دهد.

از جمله آن گذشتگان شريف و بزرگوار، عقيله وحى، تربيت يافته خاندان نبوت، ريحانه امام على(عليه السلام)، خواهر دو شيرمرد گرامى ايشان، امام حسن و حسين(عليهماالسلام)، حضرت زينب كبرى(عليها السلام) است. چرا كه ايشان شريف ترين نسب، عالى ترين تبار،

ص: 19


1- . ما راجع به سيره بانوى خردمند، زينب(عليها السلام)، كتابى منحصربه فردى داريم كه به زبان عربى نگاشته شده و بالغ بر ششصد صفحه است.

پاك ترين قلب و بالاترين و استوارترين همت را دارد. گويى كه ايشان همانند ظرفى طلايى هستند كه همه اقسام كمالات در آن وجود داشته و قالبش معطر به عطر فضايل و كرامت ها شده است. ايشان سنبل حق و نماد جهاد در راه خداوند، سنبل محافظت از اصول و عقيده، نشانه شجاعت و بلاغت كلام، نماد در هم شكستن باطل، سمبل جسارت و قوت قلب در برابر قدرت هاى ستمگر، درهم كوبنده ظالمان قدرتمند با منطق سليم و صادقانه، سردرگم كننده آنان با گفتار حق و تلخ و انكارناپذير و رام كننده آنان با استدلال قاطع و كوبنده است.

از اين گذشته آن حضرت(عليها السلام) الگوى پارسايى، پرهيزكارى، علم، عفاف و شهامت است. آن كريمه پاكدامن، نشانه و الگويى است كه جان هاى انسان هاى آزاده و طالب اخلاق الهى، به وسيله ايشان هدايت مى شوند و ميوه هاى معرفت را از انوار هدايت وى چيده، و يارى حق و دفاع از حريم قدسى آن را از او الهام مى گيرند. چرا كه ايشان يكى از جگرگوشه هاى فاطمه زهرا(عليها السلام) است؛ فاطمه اى كه از جمله افرادى بود كه زبان مبارك پيامبر اعظم (صلی الله علیه و آله) را مكيده و از اين سرچشمه پاك معرفت كه فقط به امر خداوند جارى مى شود، فيض برده اند. سرچشمه اى كه از روى هوا و هوس سخن نمى گويد و گفتارش فقط بر اساس وحى الهى است. (1) بدين سان آن حضرت(عليها السلام) از غذاى علم و فضل و كرامت تغذيه نموده و در نتيجه اين امر، تربيتى روحانى و پرورشى قدسى يافته است.

هنگامى كه حضرت زينب(عليها السلام) ديده به جهان گشود، پيامبر(صلی الله علیه و آله) به ديدنش آمده، او را در آغوش گرفت و از طريق وحى، اسمش را انتخاب كرد. جبرئيل تولد آن نوزاد پاك را به ايشان تبريك گفت. گويى آن حضرت(عليها السلام) شكوفه نورانى و زيبايى بود كه از منبع پاك

ص: 20


1- . نويسنده به آيات سوم و چهارم سوره نجم اشاره دارد كه مي فرمايد: (وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى* إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى). (مترجم).

وحى بيرون آمد و بوى خوش آن در فضاى خانه امام على(عليه السلام) منتشر شد. بنى هاشم به سبب اين ولادت پربركت به يكديگر تبريك مى گفتند. در اين هنگام اهل بيت مشاهده كردند كه گونه هاى مبارك حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) با اشك شادى و اندوه خيس شد. اين اشك هاى اندوه پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)، بيانگر آگاهى آن حضرت از مصيبت عظيمى بود كه اين طفل در آينده با آن مواجه خواهد شد. مصيبتى كه سنگ هاى سخت را متلاشى مى كند، اما آن حضرت(عليها السلام)، با صبر و بردبارى كامل با آن مقابله مى نمايد. (1)

آن حضرت(عليها السلام) در دامن پنج تن آل كساء (2)تربيت يافت؛ ازاين رو وجود چنين مربيان و معلمانى براى تربيت و آموزش ايشان كافى است. به سبب همين موهبت و

ص: 21


1- . شيخ جعفر نقدى در كتابش «حياة السيده زينب(عليها السلام)» ص 21 روايتى ذكر كرده و مي گويد: «هنگامى كه حضرت زينب(عليها السلام) ولادت يافت، مادرش حضرت زهرا(عليها السلام)، ايشان را نزد پدرش اميرالمؤمنين(عليه السلام) آورد و فرمود: اين فرزند را نام گذارى كن. ايشان جواب دادند: من از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) پيشى نمي گيرم و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در آن هنگام در سفر بودند و هنگامى كه از سفر برگشتند و امام على(عليه السلام) از ايشان درخواست نام گذارى آن فرزند را نمود، ايشان جواب داد: نام او را زينب بگذاريد كه خداوند اين اسم را برايش انتخاب كرده است. سپس خبر مصيبت هايى كه بر زينب(عليها السلام) خواهد گذشت را ذكر نمود و گريه كرد و فرمود: هر كس بر مصيبت اين دختر بگريد، مانند كسى است كه بر مصيبت دو برادرش حسن و حسين(عليهماالسلام) بگريد».
2- . حديث كساء يكى از احاديث متواترى است كه شيعه و سنى به آن معترف هستند. جهت اطلاعات بيشتر در اين باره، در ميان منابع شيعه، به منابع ذيل مراجعه كنيد: نهج الحق و كشف الصدق، علامه حلى، صص 228 و 229؛ عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآيات و الأخبار و الأقوال (مستدرك سيدة النساء إلى الإمام الجواد)، بحرانى اصفهانى، محقق و مصحح: محمدباقر موحد ابطحى اصفهانى، ج 11، قسم 2، فاطمه(عليها السلام)، صص 930 - 934؛ دلائل الصدق لنهج الحق، محمدحسن مظفر نجفى، ج 6، ص 251؛ الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف، ابن طاووس، محقق و مصحح: عاشور، على، ج1، ص 113؛ بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 25، صص 237 - 240. (مترجم). كما اينكه از ميان منابع معتبر اهل سنت در اين باره، مي توان به كتب ذيل اشاره كرد: مسند، احمد بن حنبل، باب بداية مسند عبدالله بن العباس و باب حديث واثلة بن الاسقع؛ سنن الترمذى، باب «من سورة الاحزاب»؛ روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، آلوسى، تحقيق: عبدالباري عطية، على، ج 11، ص 195؛ شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، حسكانى، ج2، ص17. (مترجم).

افتخار بزرگ بود كه حضرت زينب(عليها السلام) به بانوى دانشمندى تبديل شد كه از سوى هيچ معلمى آموزش نديده بود. ايشان در فضايى از عطوفت و مهربانى و در سايه قدسى آن بزرگواران پرورش يافت؛ در نتيجه، سجايا و امتيازات اخلاقى در وى تجلى پيدا كرد. از آنجا كه اصل هستى، كه مبدأ متعال است، فياض و بخشنده و محل قابل (1) است؛ حضرت زينب(عليها السلام) قلب پاكش را همچون شكوفه اى كه به هنگام وزش نسيم سحرى شكفته مى شود، براى پذيرش و دريافت اين فيض باز كرد و از مدرسه اى فارغ التحصيل شد كه از آن نور علم، اخلاق، والامقامى، قوت قلب و يارى رساندن حق تراوش نمود.

ايشان لباس شكوه و بزرگى پوشيد و بزرگوارى و نيكوكارى را كسب نمود و در خانه اى تكامل يافت كه جهان به نورش منور گرديد و ايمان، اطرافش را احاطه كرد. آسمان نبوت با فيوضات الهى بر آن باريد و آن را با رايحه هاى خوش قدسى اش عطرآگين كرد. آن حضرت(عليها السلام) در زمينه حجاب و پاكدامنى به درجه اى رسيد كه هيچ گاه همسايه ها صدايش را نمى شنيدند و در روز هيچ شخص بيگانه و نامحرمى ايشان را نمى ديد.

هنگامى كه تاريكى شب بر همه جا سايه مى افكند و مردم به خواب فرو مى رفتند، زينب(عليها السلام) براى زيارت قبر رسول اعظم(صلی الله علیه و آله) از منزل خارج مى شد، در حالى كه پدر و برادرانش در اطرافش حلقه مى زدند. زمانى كه به نزديك ضريح مى رسيدند، پدرش جلوتر از بقيه به سمت چراغ ها شتافته و آنها را خاموش مى كرد،

ص: 22


1- . توضيح اينكه: بر اساس آموزه هاى اسلامى، ائمه معصومين(عليهم السلام) هم در اين عالم و هم در عالَم آخرت، واسطه رسيدن فيوضات خداوند تبارك و تعالى به خلايق هستند؛ چرا كه آنان براى پذيرش فيوضات خداوندى و رحمت هاى قدسى، قابليت دارند و به يمن وجود ايشان، رحمت خداوند به ساير موجودات افاضه مي شود. ازاين رو گفته مي شود هم مبدأ متعال، بسيار فيض رساننده است و هم محل قبول كننده فيض بيكران الهى است. (مترجم).

تا مبادا كسى شمايل مبارك آن كريمه پاكدامن را ببيند.

پس از مدتى همسر و عيال [به عقيده مؤلف] شبيه ترين مردم به پيامبر(صلی الله علیه و آله) از لحاظ سيرت و صورت گرديد. شوهر (1) آن حضرت(عليها السلام) از سران بنى هاشم و بزرگان ثروتمند حجاز بود. از نظر كرم و بخشش با ابر (2) رقابت مى كرد و منزلش همواره پناهگاه فقيران درراه مانده و نيازمندان آبرومند و صدها بيوه زن و يتيم بود.

اما راجع به قوت قلب حضرت زينب(عليها السلام) بايد گفت: ايشان همچون يك شيرزن هاشمى، با غرش صدايش، دستگاه حكومتى امويان ظالم را به لرزه درآورد. ايشان را به مجلس يزيد شراب خوار آوردند؛ يزيدى كه زمام حكومت عرب را در دست گرفته و بر سرزمين هاى اسلامى سلطنت مى كرد. يزيد، بر تخت تكيه زده بود و محافظانش با شمشيرهاى عريان، در اطرافش حلقه زده بودند. مجلس نيز پر بود از مردم عامى و كوچه و بازار.

شرايطى پيش آمد كه حضرت زينب(عليها السلام) را وادار به سخنرانى كرد. ايشان چنان سخنرانى كرد كه گويى كلماتش از زبان پدرش، حيدر كرار، جارى شده و از بياناتش سيل هاى خروشان فصاحت و بلاغت بيرون مى ريخت. حق و حقيقت را

ص: 23


1- . شوهر حضرت زينب(عليها السلام)، عبدالله بن جعفر بود كه در حبشه متولد شد. عبدالله، نخستين نوزادى بود كه از جامعه مسلمانان مهاجر به حبشه، در آن ديار به دنيا آمد. عبدالله، مردى بود بزرگوار، جوانمرد، دلير، پاكدامن، و سنبل جود و سخا. عبدالله در بخشش هاى خود اسراف مى كرد و از آنكه مالش از ميان برود يا به دست دشمنانش برسد نيز ابايى نداشت. زينب(عليها السلام) براى عبدالله بن جعفر، چهار پسر به دنيا آورد: على، محمد، عون اكبر و عباس. همچنان كه از ايشان صاحب دو دختر نيز شد كه يكى از آن دو، أم كلثوم است. معاويه با درايت سياسى خود مى خواست او را به همسرى يزيد در آورد، تا از پشتيبانى بنى هاشم استفاده كند. عبدالله، اختيار دختر را به دست دايى او، امام حسين(عليه السلام) داد. آن حضرت هم وى را به ازدواج پسرعمويش، قاسم بن محمدبن جعفر بن ابي طالب در آورد. (مترجم).
2- . در ادبيات عرب ابر نماد بخشش و كرم است؛ همان گونه كه در ادبيات فارسى نيز چنين است. براى نمونه حكيم ابوالقاسم فردوسى در شاهنامه مي گويد: «به بالا بلند و به بازو ستبر / به مردى چو شير و به بخشش چو ابر». (مترجم).

بيان كرد، بدون آنكه از قدرت دشمنانش بهراسد. ازاين رو با استدلال هاى قاطع و برهان هاى كوبنده اش، احساساتشان را به چنگ آورده و تحت تأثير قرار داد. گويى كلماتش همچون سنگ، زبان آنان را بند آورده و با غرش صدايش همچون برق، آنان را گرفته بود. گويى صداى آن حضرت، نداى الهى بود كه از بلنداى آسمان فرود آمده و لباس ملامت و بدبختى را بر تنشان پوشانده بود.

درباره علم آن حضرت(عليها السلام) بايد گفت: همين افتخار براى ايشان كافى است كه وى بعد از شهادت امام حسين(عليه السلام)، هدايت دينى جامعه را بر شانه هاى مباركش حمل كرد و تا زمانى كه امام سجاد(عليه السلام) شفا يافت، مرجعيت شيعه را بر عهده داشت.

برادرش امام حسين(عليه السلام)، چه مسئوليت بزرگى را بر دوش ايشان گذاشت و اين بانوى عالمه غيرمعلمه (1)، چقدر بزرگوار و خردمند بود كه اين مسئوليت را بر دوشش حمل كرد. شخصى همچون عبدالله بن عباس، دانشمند امت اسلامى، حق دارد كه از آن حضرت(عليها السلام) اين گونه نام ببرد: «عقيلتنا زينب بنت علي» (2)؛ «بانوى خردمندمان، زينب، دختر على».

آرى، حضرت زينب(عليها السلام) اين چنين به شديدترين مصيبت ها و دردناك ترين بلاها در راه اسلام دچار شد و راه استقامت در برابر باطل، فداكردن همه چيز در راه خداوند و برافراشتن پرچم حق را براى امت اسلامى ترسيم نمود. ازاين رو آن حضرت(عليها السلام) بر گردن هر انسان مسلمانى حق دارد. بر اين اساس بر هر مسلمانى واجب است كه در زنده نگه داشتن ياد ايشان و بزرگداشت وى و برپايى مراسم

ص: 24


1- . در منابع تاريخى آمده است كه امام سجاد (عليه السلام) درباره حضرت زينب(عليها السلام) فرمود: «اَنْتِ بِحَمدِ اللهِ عالِمَةٌ غَيرَ مُعَلَّمَة وَ فَهِمَةٌ غَيرَ مُفَهَّمَة»؛ « شكر خدا شما بانوى دانشمندى هستى كه تعليم نديده اى، و بانوى فهميده اى هستى كه احدى تو را تفهيم نكرده است». مقصود از اين روايت اين است كه علم آن بانوى بزرگوار اكتسابى نبوده، بلكه شاخه اى از علم لدنى است؛ علمى كه معلم حقيقى آن خداوند است. (مترجم).
2- . مقاتل الطالبيين، ص 60.

ايشان و بهره مند شدن از نورش و درك اهدافش تلاش كند و چه عالى است اهداف زينب(عليها السلام)، در حالى كه متضمن پيروزى مسلمانان است. آنچه ذكر شد، گوشه هايى كوچك از سيره آن حضرت(عليها السلام) بود؛ زندگانى پربركتى كه سرشار از سجاياى نيك اخلاقى بوده و پروردگار به ايشان عطا نموده و عطرش همچون عطر شكوفه و بوى خوش عود، در ساحت حضرتش منتشر گرديد.

گفتار دوم: نويسندگان زندگى نامه بانوى بزرگوار، حضرت زينب(عليها السلام)

از توفيقات الهى است كه بسيارى از بزرگان دانشمندان مسلمان را موفق كرد تا زندگى نامه هاى منحصربه فرد و گران سنگى را درباره حضرت زينب(عليها السلام) به نگارش در آوردند كه معرفى كننده شخصيت آن حضرت(عليها السلام) است. ما بر اساس معلومات ناقص خود، معرفى اندكى از آنها را به پيشگاه خواننده تقديم مى كنيم. بديهى است كه اگر بنا باشد تمامى اين كتاب ها، بيانگر موضوعى باشند، تنها نشان دهنده احترام فراوان، تقدير عالى و جلب توجه نويسندگان است. خداوند به آنان بهترين پاداش را به خاطر اين خدمت ارزنده عطا فرمايد.

1. حافظ ابوالخير شمس الدين محمد بن عبدالرحمن سخاوى (م 903 ه.ق): او كتابى را به زندگى نامه حضرت زينب(عليها السلام) اختصاص داده است.

2. حافظ شمس الدين محمد بن طولون دمشقى (م 953 ه.ق): ايشان كتابى را به سيره حضرت زينب كبرى(عليها السلام) اختصاص داده است كه در زمينه اثبات بزرگوارى؛ فضايل، و كرامات ايشان است.

3. جلال الدين سيوطى (م 911 ه.ق): وى كتابى به نام «العجاجه الزرنبية في السلالة الزينبية» دارد كه در فاس و مصر چاپ شده است.

4. حافظ اسماعيل بن محمد عجلونى (م 1162 ه.ق): او كتابى با عنوان «عرف

ص: 25

الزرنب (1) بترجمة السيدة زينب (عليها السلام)» دارد.

5. مورخ فارسى زبان، عباس مستوفى (2)؛ (م 1340 ه.ق): صاحب ديوان (3): ايشان كتابى به نام «الطراز المذهب» دارد كه از شيواترين كتاب هايى است كه درباره زندگى نامه حضرت زينب(عليها السلام) نوشته شده است. (4)

6. نورالدين جزايرى: ايشان كتابى به نام «الخصائص الزينبية» دارد كه در نجف اشرف چاپ شده است.

7. علامه محقق، شيخ جعفر بن محمد نقدى، (م 1369 ه.ق): وى كتابى به نام

ص: 26


1- . زرنب كه به سرو تركستانى و سرخدار نيز معروف است، يك نوع گياه دارويى با برگ هاى درشت مايل به زرد و گل هاى زرد رنگ است كه خوشبو و مقوى است. در زبان عربى به آن «رجل الجراد» (پاى ملخ) نيز مى گويند. (مترجم).
2- . پيش از اين در دربار، «مستوفى»، تنظيم سياست هاى مالى و حفاظت از مصالح بيت المال را بر عهده داشت و اين مقام بسيار مهم شمرده مى شد. (مترجم).
3- . «متولى ديوان»، ناظر بر معاملات بيت المال بود و امانت، پرداخت يا ضمانت اموال را انجام مى داد. متولى به مرور زمان، به «صاحب ديوان» اشتهار پيدا كرد. (مترجم).
4- . لازم به ذكر است كه مورخى كه نويسنده كتاب حاضر از آن نام مى برد، ميرزا عباس قلى خان مستوفى ابن محمد تقى سپهر كاشانى ثانى است. او مؤلف، شاعر و مورخ عصر قاجار است. لقب سپهر ثانى به جهت عدم ايجاد التباس به او داده اند؛ زيرا پدرش محمدتقى نيز ملقب به سپهر كاشانى است. عباس قلى، برخى از كتاب ها را از زبان عربى به فارسى ترجمه كرد كه مهم ترين آنها كتاب «وفيات الأعيان» ابن خلكان است. اثر او درباره حضرت زينب(عليها السلام)؛ كه به زبان فارسى تاليف شده است، «الطراز المذهب في أحوال أمّ المصائب زينب» نام دارد. نام ديگر اين كتاب «طراز المذهب مظفرى» است. از قرار معلوم اين كتاب از ملحقات كتاب «ناسخ التواريخ»، تأليف پدر ايشان است، به گونه اى كه وى اين كتاب را در راستاى تكميل كتاب پدرش نگاشت. اين كتاب از قديمى ترين كتاب هايى است كه به صورت تخصصى راجع به زينب بنت على بن ابى طالب(عليه السلام) نوشته شده است؛ ولى متاسفانه مؤلف كتاب حاضر، به خاطر آگاهى نداشتن به اين اثر قديمى مستقل و باارزش مى گويد: «من أبسط ما ألف فى ترجمة السيدة(عليها السلام)»؛ «از ساده ترين كتاب هايى كه درباره زندگى نامه بانو زينب(عليها السلام) نوشته شده است». حال آنكه مرحوم جعفر النقدى از نويسندگان توانمند معاصر عرب، راجع به اين اثر باارزش عباس مستوفى در مقدمه كتاب خود با عنوان «زينب الكبرى»، ص 17، مى گويد: «كتابى نديده ام كه به اندازه كتاب فارسى «الطراز المذهب»، به صورت تخصصى، اقدام به بيان جزئيات زندگى معصومى صغرى، سرور و مولايمان زينب كبرى(عليها السلام)، پرداخته باشد». (مترجم).

«زينب الكبرى» دارد كه چهار بار در نجف اشرف چاپ شده و به فارسى نيز ترجمه گرديده است.

8. علامه محقق بزرگ، سيد عبدالرزاق مقرم؛ (م 1391 ه.ق): او درباره زندگى نامه حضرت زينب(عليها السلام)، كتابى دست نويس و منحصربه فرد دارد.

9. مصلح بزرگ و علامه سيد عبدالحسين شرف الدين موسوى عاملى (م1377ه.ق): يك رساله چاپ شده به نام «منفردة الوحى» (1) دارد كه منحصربه فرد است.

10. محقق حاج محمد سالمين هندى: ايشان كتابى به زبان انگليسى درباره زندگى حضرت زينب(عليها السلام) دارد.

11. استاد حسن محمد قاسم مصرى: ايشان كتابى با عنوان «السيدة زينب(عليها السلام)» دارد كه كتاب «اخبار الزينبيات» عبيدلى را نيز به آن پيوست كرده و در مصر چاپ شده است.

12. علامه شيخ محمد جواد مغنية: ايشان كتابى به نام «مع بطلة كربلاء» دارد كه به چاپ رسيده است.

13. خانم دكتر عايشه بنت الشاطئ مصرى: او كتابى به نام «بطلة كربلاء» دارد كه چاپ شده است.

14. علامه سيد محمد فيض كابلى بهسودى: ايشان كتابى درباره زندگى نامه حضرت زينب(عليها السلام) به زبان فارسى دارد كه در نجف به چاپ رسيده است.

15. استاد محقق، سيد عمادالدين اصفهانى: او كتابى باارزش درباره زندگى نامه حضرت زينب(عليها السلام) دارد كه دو بار در ايران چاپ شده است.

16. استاد محمود بلاوى: ايشان كتابى درباره زندگى نامه حضرت زينب (عليها السلام) دارد

ص: 27


1- . كتاب علامه عاملى، «زينب الكبرى» نام دارد، نه «مفردة الوحي». (مترجم).

كه در مصر به چاپ رسيده است.

17. استاد عبدالعزيز سيد الأهل مصرى: وى كتابى با عنوان «زينب بنت على(عليه السلام)» دارد كه دو بار در بيروت و قاهره به چاپ رسيده است.

18. استاد أحمد فهمى محمد مصرى: او كتابى به نام «العقيلة الطاهرة» دارد كه به چاپ رسيده است.

19. استاد أحمد شرباصى أزهرى: وى كتابى به نام«حفيدة الرسول(صلی الله علیه و آله) » دارد كه به چاپ رسيده است.

20. علامه خطيب سيد على حسين هاشمى: ايشان كتابى به نام «عقيلۀ بنى هاشم» دارد كه به چاپ رسيده است.

21. استاد أحمد زكى أبوشادى مصرى: ايشان كتابى به نام«زينب(عليها السلام)» دارد كه در سال 1343 ه.ق در مصر به چاپ رسيده است.

22. استاد محمدجواد نجفى: بخش اعظمى از كتاب ايشان كه «ستارگان درخشان» نام دارد، به زندگى نامه حضرت زينب(عليها السلام) اختصاص يافته و به چاپ رسيده است.

23. مرحوم علامه سيد رضى الدين أحمد مستنبط نجفى: قسمت اعظمى از كتاب ايشان به نام «الرثاء والأسى» از صص 255 -441، به بررسى زندگى حضرت زينب(عليها السلام) پرداخته است كه از بهترين زندگى نامه ها در اين باره به حساب مى آيد.

24. استاد محمد حسين أديب كربلايى: ايشان رساله اى درباره حضرت زينب(عليها السلام) دارند كه به چاپ رسيده است.

25. علامه شيخ فرج آل عمران قطيفى: وى كتابى به نام «وفات زينب (عليها السلام)» دارد كه زندگى نامه كامل حضرت زينب(عليها السلام) را در بر گرفته و به چاپ رسيده است.

ص: 28

26. مؤلف كتاب حاضر، شيخ محمد حسنين سابقى: ايشان كتاب پرحجمى درباره زندگى نامه حضرت زينب(عليها السلام) دارد كه به دو زبان اردو و عربى در دست نگارش و چاپ است و بالغ بر پانصد صفحه مى باشد.

27. برخى از نويسندگان هندى كتابى دارند به نام «سلسلة الذهب فى أخبار زينب» كه به زبان اردو به چاپ رسيده است كه اساميشان را به ياد نمى آورم. (1)

28. سيد احمدحسين ترمذى: ايشان كتابى به نام«سيرت زينب» دارد كه در لاهور به چاپ رسيده است.

29. سيد عزيز حسن بقائى هندى: او كتابى به نام «السيدة زينب» دارد كه در دهلى به چاپ رسيده است.

30. سيد عبدالله مشهدى پاكستانى: ايشان كتابى به نام «زينب» دارد.

31. «سيرة زينب». (2)

همچنين بيش از ده ها كتاب به زبان اردو وجود دارد كه الآن نام آنها و نام نويسندگانشان را به خاطر نمى آورم. بديهى است كه تأليفات فوق، نمونه هاى كوچكى است كه همه ابواب، فصل ها و موضوعات پيچيده مطرح شده در كتاب هاى رجال، انساب، سيره، تاريخ و مقاتل را درباره آن خانم بزرگوار شامل نمى شود. اين آثار گران بها، بر جايگاه رفيع حضرت زينب(عليها السلام) دلالت دارد و طى يك قرن اخير،

ص: 29


1- . متأسفانه پس از تحقيق در مورد اين موضوع، كتابى با عنوان: «سلسلة الذهب في أخبار زينب» نيافتم؛ اما كتاب مشابهى در اين زمينه وجود دارد كه «سلسلة الذّهب في سوانح سيدتنا زينب» نام دارد. اين كتاب اثر سيد محمّد مظفّر على خان بن خورشيد على خان جانسته هندى است كه در سال 1927م / 1349ه.ق در لكهنو، چاپخانه نولكشور، به چاپ رسيده است. (مترجم).
2- . متأسفانه نويسنده محترم كتاب حاضر، اطلاعات بيشترى راجع به اين اثر ذكر نكرده اند؛ ازاين رو شناسنامه آن مجهول و نامشخص است. لكن به زعم حقير، شايد مراد ايشان از اين كتاب، كتاب ديگر خود تحت عنوان: «العقد المنظوم فى أحوال أمّ كلثوم، زينب(عليها السلام)» باشد. (مترجم).

درباره زندگى نامه هيچ كدام از بانوان پرآوازه جهان اسلام، به اندازه سيره آن حضرت(عليها السلام) كتاب تأليف نشده است.

گفتار سوم: محل دفن حضرت زينب(عليها السلام)

ديدگاه هاى مربوط به محل دفن حضرت زينب(عليها السلام)، منحصر در سه مكان است:

نخست: گروهى بر اين باور هستند كه ايشان در قبرستان بقيع، به همراه خانواده بزرگوارشان دفن شده اند. اين عقيده، مبتنى بر ظن و گمان است؛ چرا كه اگر چنين بود، بى گمان اين مطلب، به صراحت، هم در كتاب هاى پيشين درباره مزارهاى مدينه منوره ذكر مى شد و هم در كتاب هاى معاصر. همچنان كه تاريخ، به جز اهل بيت آن بانوى بزرگوار، از مزارهاى افرادى سخن گفته است كه از نظر جايگاه، در مقام پايين ترى از آن حضرت(عليها السلام) قرار دارند يا اينكه پيوند دوستى با ايشان داشته اند.

دوم: برخى بر اين عقيده هستند كه ايشان در مصر مدفون است. اين ديدگاه، ناشى از اشتراك اسم «زينب» در ميان بسيارى از بانوان است و ذهن انسان به سرعت، متوجه صاحب آن اسمى مى شود كه كامل تر است. خواننده گرامى در مباحث بعدى متوجه اين مهم خواهد شد كه هيچ كدام از فرزندان اميرمؤمنان(عليه السلام) كه از نسل آن حضرت(عليه السلام) مى باشند، نه وارد مصر شده اند و نه در آنجا وفات نموده اند.

سوم: بعضى بر اين عقيده هستند كه آن حضرت(عليها السلام) در روستاى «راويه»، در غوطه (1) دمشق دفن شده است. اين نظريه، مستندات فراوانى دارد و از گذشته هاى دور در بين ساكنان سرزمين شام (2) از شهرت زيادى برخوردار است. كتاب هاى

ص: 30


1- . غوطه به سرزمين هاى حاصلخيز بخش جنوبى دمشق اطلاق مى شود. (مترجم).
2- . شام يك اصطلاح تاريخى - جغرافيايى است كه پيش از اين به منطقه نسبتاً گسترده اى از خاورميانه اطلاق مى شد كه در جنوب رشته كوه هاى توروس در شمال صحراى عرب، غرب بين النهرين و در كنار كرانه شرقى درياى مديترانه قرار داشت. اين منطقه كشورهاى كنونى سوريه، اردن، لبنان، فلسطين و بخش هايى از غرب عراق را شامل مى شد. (مترجم).

نوشته شده درباره زندگى نامه بانو نفيسه(عليها السلام) (م 308 ه.ق) در مصر كه از تأليفات چهره هاى سرشناس قرون وسطا مى باشد، حاكى از آن است كه آن بانوى بزرگوار، مرقد حضرت زينب(عليها السلام) را در سال 193 ه.ق زيارت كرده است.

ما درباره سه نظريه پيش گفته و انتخاب ديدگاه برتر، پژوهش هاى جدى نموده ايم كه آكنده از ظرافت و دقت و تحقيق در صدها منبع بوده و در بخش هاى بعدى اين كتاب از آن صحبت به ميان خواهد آمد. پس از آنكه خواننده محترم درباره اين بررسى هاى قانع كننده، تبحر و مهارت پيدا كرد، انتخاب ديدگاه درست تر در اين باره را به عهده وى مى گذاريم. والله ولى التوفيق (عنايت بندگان در دست خداوند است).

گفتار چهارم: فضيلت زيارت مرقد حضرت زينب كبرى(عليها السلام)

پيامبر اعظم (صلی الله علیه و آله) در اين باره فرمود:

يا أبَا الْحَسَنِ؛ انَّ اللهَ تَعَالَى جَعَلَ قَبْرَك وَ قَبْرَ وُلْدِك بِقَاعاً مِنْ الْجَنَّةِ، وَ عَرصَةً مِنْ عَرَصَاتِهَا وَ انَّ اللهَ جَعَلَ قُلُوبَ نُجَباءِ مِنْ خَلْقِهِ؛ وَ صَفْوَةِ مِنْ عِبادِهِ تَحِنُّ الَيكُمْ؛ وَ تَحْتَمِلُ الْمَذَلَّة وَالْاَذَى فِيكُم، فَيعْمُرُونَ قُبُورَكمْ وَ يكثِرونَ زِيارَتَهَا تَقَرُّباً مِنْهُمْ الَى اللهِ وَ مَودَّةً مِنْهُمْ لِرَسُولِهِ. أولَئِك يا عَليّ الْمَخْصُوصونَ بِشَفاعَتِي؛ الْوارِدوُنَ حَوْضِي، وَ هُمْ زُوّاري غَداً فِي الجَنَّهِ. يا عَلِي! مَنْ عَمَّرَ قُبُورَكُمْ وَ تَعَاهَدَها؛ فَكأنَّما اعَانَ سُلَيمانَ بْنَ داوُدَ عَلَى بِناءِ بَيتِ المُقَدَّسِ، وَ مَنْ زارَ قُبُورَكُمْ عَدَلَ لَه ثَوابَ سَبْعينَ حَجَّةً بعد حَجَّةِ الإسلامِ.

اى اباالحسن! حقيقتاً خداوند متعال قبر تو و فرزندان تو را همچون منزلگاهى از منزلگاه هاى بهشتى و سرايى از سراهاى آن قرار داده است. به درستى كه خداوند، قلب هاى بندگان شريف و برگزيده اش را مشتاق شما گردانيده و در راه محبت و دوستى شما، آزار و تحقير [دشمنانتان] را تحمل مى كند؛ در نتيجه

ص: 31

قبرهاى شما را آباد نموده و به خاطر نزديكى به خداوند و دوستيشان با فرستاده اش، آنها را بسيار زيارت مى كنند. اى على! آنان از افراد برگزيده و خاصى هستند كه مشمول شفاعت من خواهند شد و بر حوض [كوثر] من وارد مى شوند و در فرداى قيامت در بهشت جزء زيارت كنندگان من خواهند گرديد. اى على! كسى كه قبرهاى شما را آباد كند و از آنها محافظت نمايد، گويى كه سليمان بن داوود(عليه السلام) را در ساختن بيت المقدس يارى نموده و كسى كه قبرهاى شما را زيارت كند، اين زيارت براى او برابر ثواب هفتاد حج مستحب، بعد از انجام حج واجب است. (1)

ص: 32


1- . فرحة الغري، نقيب غياث الدين عبدالكريم بن طاوس، ص77.

فصل اول: بررسى مزار حضرت زينب(عليها السلام) در مصر

درآمد

همواره از برخى دانشمندان مى شنويم و در مجموعه اى از كتاب ها مى خوانيم كه قبر بانوى بزرگوار، خانم زينب كبرى(عليها السلام) دختر اميرمؤمنان على بن ابى طالب(عليه السلام)، در شهر قاهره، پايتخت كشور مصر قرار دارد. حتى بيشتر نويسندگان عصر ما، هنگام بررسى اين موضوع، اين مطلب را نقل مى كنند. علامه شيخ جعفر نقدى نجفى(قدس سره) نيز به اين نظريه گرايش داشت. ما نيز قبل از اينكه به بحث و بررسى در اين خصوص بپردازيم، با تكيه بر ديدگاه شيخ نقدى(قدس سره)، همين عقيده را داشتيم. حال آنكه بحث و بررسى عميق، ما را در داشتن چنين عقيده اى مردد كرد و سرانجام منصرف ساخت؛ چرا كه قضيه مسافرت آن بانوى بزرگوار و اقامتش در مصر و لبيك گفتن آن حضرت(عليها السلام) به دعوت حق و دفن شدنش در آنجا، از مهم ترين مسائلى است كه هر تاريخ نگار هوشيار و مسلط بر روايات و سيره، از ذكر آن غافل نمى ماند.

دست كم مورخانى كه بزرگ شده و تربيت يافته مصر بودند، بايد به صورت ويژه از درگذشت آن حضرت در مصر، سخن به ميان مى آوردند؛ حال آنكه هيچ مورخى كوچك ترين اشاره اى به اين نكرده است.

ص: 33

اين حقيقت، هنگامى براى ما روشن مى شود كه توجه مصريان به احاطه بر روايات و ثبت و ضبط حوادث مربوط به كشورشان و افزون خواهيشان در ايجاد هماهنگى بين آنها و نيز تزيين آنها با عبارات زيبا را مى بينيم؛ به گونه اى كه جاى شگفتى و تحسين دارد.

اولين مورخ مصر در تاريخ اسلام، عبدالرحمان بن عبدالحكم مصرى (م257ه.ق) است. او كتاب پرحجمى درباره تاريخ مصر دارد كه آن را «منهج السالك فى أخبار مصر و القرى و الممالك» ناميده است. اين كتاب به صورت نسخه خطى در موزه انگلستان موجود است. در اين كتاب، زندگى نامه بسيارى از اصحاب پيامبر(صلی الله علیه و آله)، كه وارد مصر شده اند، آورده شده است.

ابوعمرو محمد بن يوسف كندى (م 354 ه.ق)، در اين زمينه از عبدالرحمن بن عبدالحكم مصرى پيروى كرده است. ابوعمرو، تأليفات فراوانى درباره تاريخ مصر دارد و به تازگى كتابى از او با عنوان «ولاة مصر» در بيروت چاپ شده است.

سپس ابومحمد حسن بن ابراهيم بن زولاق ليثى مصرى (م 387 ه.ق) در تدوين اخبار و احاطه بر وقايع مصر، تبحر پيدا كرد و تلاش هاى او در راستاى ثبت و تدوين اين وقايع، از نظر دقت، مهارت و تكميل نمودن آن حوادث، از تلاش هاى پيشينيانش متمايز است. ابن خلكان زندگى نامه وى را نوشته و راجع به او مى گويد: «وى در تاريخ نگارى، بسيار آگاه بود. كتاب هاى «خطط مصر»، «تاريخ مصر» و «فضائل مصر» از آثار اوست». (1)

سپس بعد از ابومحمد نوبت عز الملك محمد بن عبدالله بن احمد حرانى مسجى (م 420 ه.ق) است كه ابن خلكان زندگى نامه وى را ذكر كرده و كتاب «تاريخ

ص: 34


1- . تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 168.

مصر» را كه بالغ بر سيزده هزار صفحه مى باشد، به عنوان اثر وى آورده است. (1)

سپس مورخ و پژوهشگر، قاضى ابوعبدالله محمد بن سلامه قضاعى شافعى (م453ه.ق)، در اين زمينه از مورخان مذكور پيروى كرد. او تلاشش را فقط منحصر به ثبت و ضبط حوادث تاريخى ننمود، بلكه درباره اماكن زيارتى و متبركه كه خاستگاه زائران است، تأليفاتى دارد. او در اين زمينه كتابى به نام «أنس الزائرين» دارد كه در آن كتاب، زندگى نامه بانو نفيسه(عليها السلام) را ذكر كرده و محل دفن ايشان را مشخص نموده است. حال آنكه در آن كتاب، هيچ أثر و ردپايى از قبر حضرت زينب كبرى(عليها السلام) وجود ندارد.

از جمله متأخرينى كه تأليفات دامنه دارى را در اين زمينه داشته اند، محمد بن سرور بكرى (م 1061 ه.ق) است. ايشان در زمينه تاريخ، تلاش هاى ستودنى و كتاب هاى ارزشمندى دارد. از جمله آن تلاش ها، كتاب «عيون الأخبار و نزهة الأبصار» است كه به طور ويژه، رخدادهاى مربوط به مصر و نقاط ديگر را، از زمان آغاز خلقت ثبت و ضبط كرده است. علاوه بر اين، او در كتاب خود رخدادهاى مربوط به تمامى دوره هاى حاكمان مصر را تا زمان خود، در دوره حكومت خليل پاشا به سال 1041 ه.ق، با جزئيات كامل و به شكل بسيار گسترده نوشته است.

در ادامه توجه خود را به مقريزى، سيوطى، قلقشندى و ديگران معطوف مى كنيم و خواهيم ديد كه هيچ كدام از آنان، درباره ورود حضرت زينب كبرى(عليها السلام) به مصر و محل دفنش در آنجا، صحبتى به ميان نياورده اند. از سوى ديگر، گروهى از مورخان مصرى هستند كه پژوهش هاى منحصربه فردى را درباره مزارها، قبور و مساجد، به نگارش درآورده اند؛ همانند ابن يونس هتنانى، قرشى (صاحب كتاب «المزارات المصرية»)، ابن اسعد نساب (صاحب كتاب «مزارات الأشراف»)، ابن عطايا، حموى، ابن عبدالكريم،

ص: 35


1- . همان، ص 653. همچنين درباره اين موضوع به زندگى نامه هاى اين مورخان به همراه جزئيات كامل در كتاب «مؤرخوا مصرالإسلامية»، اثر استاد محمد عبدالله عنان، چاپ شوارى تأليف و ترجمه در قاهره مراجعه كنيد.

حافظ سلفى، حرملة، ابن بللوه، مكى، سراج الدين ملقن، ابن زيات أنصارى، جوهر سكرى، سخاوى، ابن عنتر، ابن حمامة، مجدالدين بن ناسخ، ابن أبى طلحه (صاحب كتاب «هادى الراغبين») و موفق الدين (صاحب كتاب «مرشد الزوار») كه تعدادى از مزارهاى مصر را ذكر كرده اند.

خواننده گرامى مشاهده مى كند كه چهره هاى سرشناس، نام اشخاص مشهور متوفا را نوشته و بين مزارهاى حقيقى و ساختگى منسوب به علويان و ديگران، تفاوت قائل شده اند (1)؛ با اين حال هيچ كدام از آنان نگفته اند كه بانوى خردمند بنى هاشم، زينب كبرى(عليها السلام)، در مصر به خاك سپرده شده است. خواننده محترم در بخش هاى بعدى اين كتاب، مباحث سودمند و مفصلى را مشاهده خواهد كرد.

گفتار اول: وارد نشدن فرزندان نسل امام على(عليه السلام) به مصر

مورخان بزرگ و پژوهشگرانى كه از تاريخ مصر، آگاهى دقيق دارند، ورود هيچ كدام از فرزندان اميرمؤمنان(عليه السلام) - كه از نسل آن حضرت(عليه السلام) باشند - را به مصر صحيح ندانسته اند.

حافظ (2) ابوطاهر احمد بن محمد سلفى (م 576 ه.ق) (3) در اين رابطه مى گويد: «هيچ كدام از فرزندان اميرمؤمنان(عليه السلام) كه از نسل آن حضرت(عليه السلام) هستند، در مصر

ص: 36


1- . الكواكب السيارة في ترتيب الزيارة، ص 4.
2- . در قرن دوم هجرى، اهتمام به حفظ حديث، به شكل گيرى لقب «حافظ» در ميان محدثان انجاميد. «حافظ» به عنوان لقب، خاص تر از «محدث» است. آگاهى از طبقات شيوخ، آگاهى از وضع راويان و حفظ سندها، و حفظ و شناخت متون حديثى، از ويژگى هاى «حافظ» بوده است. (مترجم).
3- . حافظ ابوطاهر عماد الدين احمد بن محمد بن احمد اصفهانى، امام و حافظى ماهر و فرزند يگانه زمان خويش در علم الحديث و آگاه ترين شخص به قوانين روايت بود. او ساكن مصر بود و در سال 576 ه.ق، چشم از جهان فرو بست. سيوطى در كتاب «حسن المحاضرة»، ج 1، ص 300، كه در مصر به سال 1325ه .ق چاپ شده است، زندگى نامه او را آورده است.

وفات نيافته است». (1)

حافظ و مورخ بزرگ، ابومحمد حسن بن ابراهيم بن ذولاق ليثى مصرى (م387ه.ق)، در اين باره مى گويد:

نخستين كسى كه از فرزندان على(عليه السلام) وارد مصر شد، سكينه، دختر على بن حسين(عليه السلام) بود. سخاوى و استاد حسن محمد قاسم مصرى نيز به اين مطلب اعتراف نموده اند. (2)

مقريزى و ابن دقماق مى گويند:

اولين علوى اى كه وارد مصر شد، محمد بن على بن محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن بن على(عليه السلام) بود كه در زمان فرمانروايى يزيد بن حاتم مهلبى، به سال 145 ه.ق وارد آنجا گرديد. (3)

سخاوى در قالب عبارات ديگرى، راجع به اين موضوع مى گويد: «بر اساس اخبارى كه از گذشتگان نقل شده است، هيچ يك از فرزندان امام على(عليه السلام) كه از نسل ايشان هستند، وارد مصر نشده است». (4)

مورخ بزرگ، حافظ ابوعبدالله شمس الدين محمد بن ناصرالدين انصارى (م814ه.ق) درباره اين موضوع مى گويد:

هيچ كدام از مورخان را مشاهده نكرده ام كه به غير از زيارتگاه قرافه (5)، وجود

ص: 37


1- . الكواكب السيارة، صص 30 و 342.
2- . تحفة الأحباب، سخاوى، ص 115 (حاشيه).
3- . الخطط المقريزية، ج 3، ص193؛ الانتصار، ج 4، ص 65.
4- . الخطط التوفيقية، ج 5، ص 10.
5- . بانو نفيسه(عليها السلام)، دختر حسن بن زيد بن حسن مجتبى(عليه السلام)، در گورستان قرافه كه در جنوب شهر قاهره و در شرق شهر قديم قاهره واقع شده، به خاك سپرده شده است. جهانگردان پرآوازه عرب همانند ابن جبير در سال 1183م و ابن بطوطه در 1327م، قرافه را يكى از بزرگ ترين گورستان هايى معرفى كرده اند كه تعداد بسيارى از چهره هاى برجسته مذهبى در آن دفن شده اند. على رغم اينكه اين گورستان در قرن بيستم، كوچك و محدود شده، مكانش تغيير يافته است؛ قبرهاى آن ويران شده اند و در برخى از آنها، خانه هايى ساخته شده است. اما قرافه همچنان مركزيت خود را به عنوان يك زيارتگاه مهم اسلامى در مصر حفظ كرده است. (مترجم).

مزار ساير فرزندان على(عليه السلام) را در مصر صحيح دانسته باشد. اما وجود مزار بانو نفيسه در آنجا بلااشكال است؛ چرا كه ايشان در زمان حياتش در مصر ساكن بوده و قبرش را با دستان خودش حفر كرده بود.

وارد نشدن هيچ يك از فرزندان امام على(عليه السلام) به مصر، حاصل پژوهشى بود كه دانشمندان بزرگ مصر به آن پرداخته اند. حال چگونه معقول است كه بانوى خردمند، زينب كبرى(عليها السلام)، وارد مصر شده و حدود يك سال آنجا اقامت داشته باشد، سپس جلوى ديدگان مردم مصر، به خاك سپرده شده باشد و اين رويداد را هيچ كدام از مورخانى كه فاصله زمانى كمى با اين رخداد مهم داشته اند، ذكر نكرده باشند؟

حتى امام شافعى با وجود اينكه به صراحت دوستى خالص و صادقانه خود با اهل بيت(عليهم السلام) را اعلام كرده بود، از وجود مزار حضرت زينب(عليها السلام) در مصر اطلاع ندارد؛ و در آنجا به زيارت آن حضرت(عليها السلام) نمى رود؛ همان گونه كه به تواتر (1)، اخبار مربوط به زيارت بانو نفيسه(عليها السلام) از سوى ايشان، ذكر شده است.

چگونه مى توانيم اثبات كنيم كه حضرت زينب(عليها السلام) در مصر مدفون است، در حالى كه محمد بن ربيع جيزى (پدر وى از ياران شافعى بود) درباره ذكر ياد و نام اصحاب پيامبر(صلی الله علیه و آله) كتابى نوشته است و در آن زندگى نامه، نام بيش از صد نفر از آنان را آورده است، ولى در بين آن اصحاب، هيچ يادى از حضرت زينب(عليها السلام)، ورودش به مصر و وفاتش در آنجا به ميان نياورده باشد؟ (2)

گفتار دوم: جهانگردان و قبر حضرت زينب(عليها السلام)

اشاره

گردشگران مسلمانى كه در سده هاى ميانه در سرزمين هاى مختلف اسلامى گشت

ص: 38


1- . تواتر در اصطلاح به معناى بسيار گزارش شدن يك خبر يا روايت است كه اين امر باعث حصول اطمينان نسبت به آن مى شود. روايتى كه از اين ويژگى برخوردار باشد، متواتر ناميده مى شود. (مترجم).
2- . حسن المحاضرة، سيوطى، ج 1، ص 99.

و گذار داشته اند، مشاهدات خود در مورد آثار باارزشى همچون مساجد، گورستان ها، مدارس و ... را ثبت و ضبط كرده اند. ازاين رو نوشته هاى آنان، اين اطمينان را به ما درباره شهرت آثار آنان مى دهد.

گروهى از آن گردشگران مشهور همانند ابن جبير، ابن بطوطه و ابن شاهين وارد مصر شدند. اين گردشگران، مشاهدات خود را از زيارتگاه هاى مشهورى ذكر كرده اند كه خاستگاه مؤمنان در روزگارشان بوده است؛ ولى هيچ كدام از آنان قبر زينب كبرى(عليها السلام) در مصر را ذكر نكرده اند. هم اكنون ما مشاهدات آن جهانگردان درباره قبرهاى علويان در مصر را تقديم خواننده محترم مى كنيم:

1. سائح هروى

ابوالحسن على بن ابى بكر هروى، متوفاى سال 611ه.ق است. او وارد مصر شده و در كتابش «الإشارات فى معرفة الزيارات» از اين زيارتگاه ها نام مى برد: مزار بانو نفيسه، مزار بانو فاطمه بنت محمد بن اسماعيل بن جعفر صادق(عليه السلام)، مزار آمنه بنت محمد بن على بن حسين(عليه السلام) و مزار رقيه بنت على(عليه السلام). (1) اما مى بينيم كه اين جهانگرد، هيچ قبرى را كه منسوب به حضرت زينب(عليها السلام) باشد، ذكر نمى كند. درباره قبر رقيه بنت على(عليه السلام) در مصر نيز در آينده با جزئيات كامل سخن خواهيم گفت.

2. ابن جبير اندلسى

ابوالحسين محمد بن احمد بن جبير كنافى غرناطى، متوفاى سال 614 ه.ق در مصر است. او وارد مصر شد و در سفر خود، مزارهاى اهل بيت(عليهم السلام) را ذكر كرد و تعداد چهارده مزار براى مردان و پنج مزار براى زنان بر شمرد. او مى گويد: «بر روى

ص: 39


1- . الإشارات فى معرفة الزيارات، ص 35.

هر كدام از آن مزارها، بناى باشكوهى وجود دارد كه در مجموع، همه آنها همچون خانه هاى بهشتى، بناهاى شگفت انگيز و عمارت هاى عجيبى هستند». (1)

ابن جبير، زنان علوى و مزارهايشان را اين گونه برشمرده است: «مزار امّ كلثوم بنت قاسم، مزار زينب بنت يحيى المتوج، مزار امّ كلثوم بنت محمد بن جعفر، مزار امّ عبدالله و مزار مريم بنت على». (2) با اين همه نمى بينيم كه اين جهانگرد در بين مزارهاى مذكور، قبر منسوب به زينب كبرى(عليها السلام) را ذكر كرده باشد.

3. ابن بطوطه مغربى

ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن بطوطه مغربى، متوفاى سال 777ه.ق است. او وارد مصرشده و تعدادى از زيارتگاه هاى معروف مصر مانند مزار بانو نفيسه، مزار رأس الحسين(عليه السلام) و مقبره شافعى را ذكر كرده است؛ سپس مى گويد:

در قرافه مصر، مقبره هاى دانشمندان و افراد نيكوكار بسيارى وجود دارد كه قابل شمارش و ثبت و ضبط نيستند؛ كما اينكه در آنجا تعداد زيادى قبر وجود دارد كه متعلق به اصحاب و پيشينيان و فرزندان آنان است. (3)

با اين همه خواننده محترم در مشاهدات ابن بطوطه، هيچ اثرى از مزار زينب(عليها السلام) نمى بيند.

4. حموى بغدادى

ياقوت بن عبدالله حموى بغدادى؛ متوفاى سال 624 ه.ق، جغرافى دانى بزرگ است. او وارد مصر شده و تعدادى از مزارهاى معروف متعلق به زنان علوى را ذكر

ص: 40


1- . الاشارات فى معرفة الزيارات، ص 35.
2- . رحله ابن جبير، صص 13 و 14.
3- . رحله ابن بطوطه، ج 1، ص 30.

كرده است. وى در بين آن بانوان بزرگوار علوى، مزار آمنه، رقيه، بانو نفيسه، فاطمه بنت محمد بن اسماعيل بن امام جعفرصادق(عليه السلام)، امّ عبدالله و امّ كلثوم بنت قاسم را برشمرده است. (1) حال آنكه ياقوت در بين آنها، از مزار منسوب به زينب كبرى(عليها السلام) بنت امام على(عليه السلام) سخنى به ميان نياورده است.

5. ابن شاهين زاهرى

غرس الدين خليل بن شاهين زاهرى اسكندرى مصرى، متوفاى سال 873 ه.ق است. او تعداد زيادى از مزارهاى زنان علوى مدفون در مصر را ذكر كرده است. غرس الدين در بين آنان، مزار بانو نفيسه، فاطمه بنت محمد بن اسماعيل بن جعفرصادق(عليه السلام)، آمنه، امّ عبدالله بن قاسم، امّ كلثوم و رقيه را برشمرده است. (2)

همه اين زنان از جهات بسيارى كه در مباحث بعدى بيان خواهيم كرد، نسبشان به اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى رسد؛ اما با اين همه، غرس الدين، هيچ نامى از زينب كبرى(عليها السلام) دختر امام على(عليه السلام) نبرده است. حال آنكه اين جهانگرد، اصالتاً مصرى و بسيار با اصل و نسب بود. درنتيجه او، آشناترين مردم به مقبره هاى ديارش بود؛ چرا كه صاحب خانه، نسبت به ديگران از احوال خانه اش آگاه تر است.

از سوى ديگر اگر خواننده گرامى روى كتاب هر جهانگردى دست بگذارد كه در سده هاى اوليه يا ميانه از مصر ديدن كرده باشد، هيچ اثرى از مزار بانوى خردمند، زينب(عليها السلام) در آنها نمى بيند. اما راجع به مطلبى كه مربوط به جهانگرد كوهينى است، و به آن استناد مى شود بايد گفت: درباره اين مطلب در جاى خودش، با دقت صحبت خواهيم كرد.

ص: 41


1- . معجم البلدان، ج 4، ص 554.
2- . زبدة كشف السالك، ص 36.

گفتار سوم: تاريخ نگاران و قبر حضرت زينب(عليها السلام)

اشاره

در مباحث پيشين، زندگى نامه تعدادى از مورخان قديم كه درباره تاريخ مصر دست به قلم شده بودند را آورديم؛ همان مورخانى كه تلاش بسيارى در ثبت و ضبط حوادث مربوط به سرزمينشان صرف كرده اند. در بين آنان، عزالملك محمد بن عبدالله حرانى مسبحى، (م 420ه.ق) از همه در اين زمينه پيشگام تر است. وى مورخى است كه درباره حوادث مصر، همان گونه كه ابن خلكان و ابن تغرى بردى (1) در آثار خود آورده اند، سيزده هزار صفحه تأليف نموده است.

ما در اينجا اسامى گروهى از مورخان مصر را مى آوريم كه تأليفاتشان را محدود به مناطق مصر، مساجد و اماكن زيارتى آن نموده و نيز تاريخ دانانى كه درباره اخبار پادشاهان مصر و حوادث كامل آن كتاب نوشته اند و كتاب هايشان درباره تاريخ مصر، منابع مطمئنى به شمار مى آيد.

1. مقريزى

احمد بن على بن عبدالقادر مقريزى (م 845 ه.ق) است. نياكان او از اهالى بعلبك و محله مقارزه هستند. وى در مصر ديده به جهان گشود و در مذهب ابوحنيفه به درجه فقاهت رسيد. وى كتاب هاى ارزشمندى درباره تاريخ مصر و اخبار مربوط به فاطميان دارد. عمر رضا كحاله، در كتاب «معجم المؤلفين»، زندگى نامه او را آورده است. (2) مقريزى اماكن متبركه و زيارتى مصر را ذكر كرده و مزار زين العابدين (مزار رأس زيد بن على كه در مصر مدفون است)، مزار امّ كلثوم (بنت محمد بن جعفرصادق(عليه السلام) و مزار خانم نفيسه را بر شمرده است. مقريزى در

ص: 42


1- . تاريخ ابن خلكان، ج 1، ص 653؛ النجوم الزاهرة، ج 4، ص 271.
2- . معجم المؤلفين، ج 2، ص 11.

جاى ديگرى راجع به اين موضوع چنين مى گويد:

در بيرون باب النصر، در ابتداى مقبره ها، قبر زينب، بنت احمد بن جعفر بن محمد بن حنفيه، قرار دارد كه مردم آن را زيارت مى كنند، و عموم مردم آن را مزار بانو زينب مى نامند. (1)

اين بيان مقريزى براى رد ادعاى كسانى كه قبر حضرت زينب(عليها السلام) را در مصر مى دانند و براى پرده برداشتن از توهم توده هاى عمومى جامعه در اين باره كافى است.

مقريزى، شيعيان مصر، آداب و رسوم آنان در دوران فاطمى ها و گردهمايى آنان در روز عاشورا در مزار امّ كلثوم و بانو نفيسه (2) را ذكر كرده است؛ اما در تمامى كتاب هاى او، هيچ يادى از قبر زينب كبرى(عليها السلام) به ميان نيامده است. در حالى كه اگر در آنجا مقبره اى براى حضرت زينب(عليها السلام) وجود داشت، هرگز شيعيان، گرد آمدن در آنجا و نوحه سرايى و گريه كردن در روز عاشورا را از ياد نمى بردند. همان طورى كه آنان در مزار أم كلثوم، بنت محمد بن جعفر صادق(عليه السلام)، و مزار بانو نفيسه، نوحه سرايى نموده و بر امام حسين(عليه السلام) گريه مى كنند. مقريزى، مقتل امام حسين(عليه السلام) و اخبار مربوط به حضرت زينب(عليها السلام) در كربلا را به هنگام سخن گفتن درباره سر مبارك نوه پيامبر(صلی الله علیه و آله) - كه در مصر مدفون است - همان گونه كه گفته اند آورده است.

2. ابن زيات انصارى

حافظ شمس الدين ابوعبدالله محمد بن ناصرالدين انصارى مصرى، متوفاى سال 814 ه.ق است. او درباره مقبره هاى زيارتى مصر، كتابى پرحجم و در نهايت دقت

ص: 43


1- . الخطط المقريزية، ج 2، صص 289 و 290 و ج 3، صص 334 - 353.
2- . همان.

و متانت دارد كه آن را «الكواكب السيارة فى ترتيب الزيارة» ناميده است. وى در اين كتاب، تمامى زنانى را كه زينب نام دارند و در مصر دفن شده اند، آورده است و از زندگى نامه، وفات، مقبره هاى آنان و همچنين از مقبره هاى معروف ديگر در مصر سخن گفته است. ما در اينجا ليستى از اسامى زينب هايى را كه ابن زيات در كتاب خود ذكر كرده است، به همراه شماره صفحه، به پيشگاه خواننده محترم تقديم مى كنيم؛ با اين توضيح كه در بين آن اسامى، نام زينب كبرى(عليها السلام)، دختر على(عليه السلام) را مشاهده نمى كنيد:

1. زينب بنت الاباجلى، ص43.

2. زينب بنت سنان، ص55.

3. زينب الكلثمية، ص92.

4. زينب بنت المهذب، ص 97.

5. زينب بنت يونس، ص 105.

6. زينب بنت شعيب، ص 106.

7. زينب فارسية، ص 224.

8. زينب بنت محمد بن على بن عبدالله بن محمد بن يحيى بن ادريس بن عبدالله المحض بن حسن المثنى بن حسن السبط بن على بن ابى طالب(عليه السلام)، ص9. (1)

9. زينب بنت هاشم، ص 90.

10. زينب بنت يحيى المتوج، ص31.

11. زينب حنفيه، صص 242 و 284.

ص: 44


1- . علاوه بر مقريزى در كتاب «الخطط»، ابن زيات انصارى (م 814 .ق) نيز در كتاب خود به نام «الكواكب السيارة»، در صفحات 60 و61، نام چندين بانوى علوى و هاشمى ديگر به نام زينب را ذكر كرده است كه در قاهره دفن شده اند و عبارتند از: زينب بنت حسن بن ابراهيم، زينب بنت قاسم بن محمد بن جعفر، زينب بنت موسى بن جعفر، زينب بنت احمد بن محمد بن محمد بن عبدالله بن جعفر الصادق(عليه السلام). (مترجم).

اگر بانوى بزرگوار، زينب كبرى(عليها السلام)، پاره تن حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام)، در مصر مدفون بود، بى گمان مقريزى، نه تنها اسم ايشان را از قلم نمى انداخت، بلكه در كمال عزت و افتخار، اسم وى را مى آورد. با اين وجود - همان طور كه قبلاً نيز گفته ايم- مقريزى در مقدمه كتاب خود، به وارد نشدن هيچ كدام از فرزندان نسل امام على(عليه السلام) به مصر تصريح كرده است.

3. ابن ناسخ مصرى

مجدالدين بن ناسخ مصرى (م 800 ه.ق) كتابى منحصر به فرد درباره مزارهاى مصر به نام «مصباح الدياجى وغوث الراجى» دارد كه در انبار تيموريه در قاهره، نسخه دستنويس آن به شماره 84 در فهرست بلدان موجود است. وى بيان كرده كه قبر خانم زينب(عليها السلام) در قناطر السباع است و آن را جزء قبرهاى رؤيايى (مبنى بر رؤيا) مى داند كه سند تاريخى ندارد و بر اساس خواب شخصى ساخته شده است! وى آن شخص خواب ديده را به ما معرفى نكرده، سپس تصريح مى كند كه شخص دفن شده در قبر، دختر امام على(عليه السلام) زينب كبرى(عليها السلام) است. ولى لفظ «زينب» به تنهايى نمى تواند دلالت بر عقيله كبرى، زينب(عليها السلام) باشد؛ اگرچه ذهن از روى عادت به هنگام شنيدن يك اسم، به مصداق كامل و مشهور توجه مى كند. ما در اين خصوص بحث كاملى داريم كه در جاى خود خواهد آمد.

4. حافظ سخاوى

شمس الدين محمد بن عبدالرحمان ابوالخير سخاوى مصرى (م 902 ه .ق) نابغه عصر خود در زمينه فقه، زبان عربى، علم قرائت قرآن، تاريخ و علم رجال است. وى درباره زندگى حضرت عقيله، زينب(عليها السلام)، تأليفاتى منحصربه فرد دارد كه در آن به بيان بزرگوارى، فضايل و مصيبت هاى ايشان پرداخته است؛ اما على رغم تبحر و آگاهى

ص: 45

گسترده اش در زمينه تاريخ كشورش مصر، مطلبى را در كتاب خود ذكر نكرده است كه حاكى از مدفون بودن حضرت زينب(عليها السلام) در مصر باشد. در مطالب پيشين، ما نظر او را در اين باره نقل كرديم كه گفت: بر اساس ديدگاه پيشينيان، هيچ كدام از فرزندان نسل امام على(عليه السلام) در مصر از دنيا نرفته است. على مبارك پاشا، اين نظريه را در كتاب «الخطط» به نقل از وى آورده است. (1)

5. ابن ظهيره مصرى

ابراهيم بن على بن محمد بن ظهيره مخزومى، مورخ و پژوهشگرى مصرى بود كه منصب قضاوت در مكه را بر عهده داشت. او در سال 891 ه .ق درگذشت. وى كتاب جامعى در مورد تاريخ مصر دارد كه آن را «الفضائل الباهرة فى محاسن مصر و القاهرة» ناميده است. ابن ظهيره در آن كتاب از قرار گرفتن ضريح بانو نفيسه، بنت زيد بن حسن أنور (م 208ه.ق)، به عنوان يكى از افتخارات و نقطه قوت اهل مصر ياد مى كند. همان بانوى بزرگوارى كه در مزار معروفش در جوار منازل خلفاى عباسى، در مصر دفن شده است. (2) اگر عقيله زينب(عليها السلام)، پاره تن زهرا(عليها السلام)، در مصر مدفون بود، بى گمان ايشان را نيز از افتخارات مصر مى دانست؛ چرا كه ايشان، شريف تر و بلندمرتبه تر از خانم نفيسه است.

6. نورالدين سخاوى

حافظ نورالدين ابوالحسن على بن احمد بن عمر بن خلف سخاوى حنفى مصرى، از شاگردان ابن زيات و متوفاى سال 814 ه.ق است. او در زمينه پژوهش

ص: 46


1- . الخطط، ج 5، ص 11.
2- . الفضائل الباهرة، ص 193. زندگى نامه ابن ظهره را سيوطى در «نظم العقيان»، ص 17 و سخاوى در«الضوء اللامع»، ج 1، ص 88 و زركلى در «الأعلام»، ج 1، ص 47 ذكر كرده اند.

راجع به مزارهاى مصر، كتابى باارزش به نام «تحفة الأحباب» دارد كه در آن كتاب، زندگى نامه تعدادى از بانوان علوى را كه نامشان زينب بوده و در مصر دفن شده اند، ذكر كرده است. او در ميان آن بانوان، از زينب، بنت يحيى بن حسن بن زيد، در صفحه 213، زينب بنت هاشم، در صفحه 217، زينب بنت محمد بن على بن عبدالله، در صفحه 218 و زينب بنت حسن بن ابراهيم، در صفحه 171 نام برده است. علاوه بر اين، او تعدادى از مزارهاى موجود در «قناطر السباع» (1) را در صفحه 111 ذكر كرده است، اما با اين وجود، هيچ اثرى از قبر بانو زينب كبرى(عليها السلام) در بين آن اسامى وجود ندارد.

7. حافظ سيوطى

حافظ بزرگ، مورخ و پژوهشگر، جلال الدين عبدالرحمان سيوطى مصرى، متوفاى سال 911ه.ق است. مسلمانان وى را به كثرت علم و وسعت اطلاعش در علوم مختلف مى شناسند. تأليفات وى بيش از پانصد عنوان كتاب است. وى درباره تاريخ مصر، كتاب باارزشى به نام «حسن المحاضرة فى تاريخ مصر و القاهرة» دارد كه در آن از قبر بانو نفيسه صحبت به ميان آورده و زندگى نامه ايشان را بيان كرده است. (2)

او همچنين رساله ديگرى دارد كه درباره زندگى نامه آن دسته از مردان و زنان صحابى است كه وارد مصر شده يا در آنجا درگذشته اند. وى اين رساله را «درّ

ص: 47


1- . قناطر السباع، يكى از محله هاى قديمى شهر قاهره در كشور مصر است كه زينب، بنت يحيى المتوج بن الحسن الانور بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب در آنجا مدفون است؛ ولى از آنجا كه ذهن انسان با شنيدن نام مشترك بين چند نفر، متوجه مشهورترين آنها مى شود، بسيارى از مردم تصور كرده اند كه اين همان زينب مشهور، يعنى زينب، دختر على بن ابى طالب(عليهماالسلام) است. در حالى كه اين تصور بر اساس ديدگاه مؤلف كتاب حاضر و پاره اى از شواهد تاريخى، كاملاً بى اساس است. (مترجم).
2- . حسن المحاضرة، ج 1، ص 243.

السحابة فيمن دخل مصر من الصحابة» ناميده است. اين رساله به طور كامل در كتاب «حسن المحاضرة»، ج1، صص81 - 171 آورده شده است و در آن زندگى نامه هفت بانوى صحابى كه وارد مصر شده اند، ذكر شده است؛ اما در ميان آنان، نام بانوى خردمند، حضرت زينب(عليها السلام)، به چشم نمى خورد.

سيوطى، رساله ديگرى به نام «العجاجة الزرنبية في السلالة الزينبية» دارد كه به رساله زينبيه معروف است. اين رساله چاپ شده و بسيار مشهور است و در سراسر جهان اسلام نيز توزيع شده است. سيوطى در آن كتاب، كوچك ترين اشاره اى به اين مطلب نكرده است كه زينب(عليها السلام)، آن بانوى خردمند، به مصر مسافرت كرده و در آنجا ديده از جهان فرو بسته است.

اما در رابطه با اين ادعاى شيخ جعفر النقدى نجفى كه مى گويد: «سيوطى يكى از مورخانى است كه معتقد است زينب كبرى(عليها السلام) در مصر مدفون است» (همان ادعايى كه شيخ جعفر در آن اين ديدگاه را به «الرسالة الزينبية» سيوطى ارجاع داده است) بايد گفت كه بدون شك، چنين ادعايى از سوى شيخ جعفر، ناشى از بى دقتى او در اظهاراتش مى باشد؛ چرا كه هرچه به زبانش آمده، گفته است؛ بدون اينكه در آن تأمل كند. (1) رساله زينبيه سيوطى، مانند سيمرغ و هما (2) نيست كه نتوان به آن دسترسى پيدا كرد، بلكه خواننده محترم، اين حق را دارد كه به آن مراجعه كند، تا به توهم و اشتباه شيخ نقدى(قدس سره) پى ببرد.

8. ابن تغرى بردى

جمال الدين ابوالمحاسن يوسف بن تغرى بردى، متوفاى سال 704 ه .ق است.

ص: 48


1- . زينب كبرى، ص 123.
2- . سيمرغ يا هما، پرنده اى افسانه اى است كه در زبان و فرهنگ عربى از آن به «عنقاء» تعبير مى شود. از اين پرنده در داستان ها و افسانه هاى كهن همانند شاهنامه فردوسى، بسيار سخن به ميان آمده است. (مترجم).

او درباره تاريخ مصر و اخبار پادشاهان، حكمرانان و خلفاى آنجا، تأليفى پرحجم و در نهايت دقت و متانت دارد كه آن را «النجوم الزاهرة في أخبار ملوك مصر والقاهره» ناميده است. تغرى بردى در آن كتاب، از ورود بانو نفيسه، وفات و دفنش در مصر صحبت به ميان آورده است (1)؛ اما در كتاب او، هيچ سخنى از ورود بانوى خردمند، زينب(عليها السلام) به مصر و وفات و دفن ايشان به ميان نيامده است.

9. ابن دقماق مصرى

مورخ پژوهشگر، ابن دقماق ابراهيم بن محمد ايدمر العلائى، متوفاى سال 792ه.ق است. او درباره اخبار مصر، مناطق جغرافيايى آن و خلفاى آن ديار، اثر پرحجمى نوشته كه آن را «الانتصار لواسطة عقد الأمصار» ناميده است. ما به جلد چهارم اين كتاب دست پيدا كرديم كه در آن از قبر بانو زينب و كلثوم، دختر محمد بن جعفر، سخن به ميان آورده است.

اين زينبى كه ابن دقماق در كتابش از او صحبت به ميان آورده، زينت دختر متوج است (در اين خصوص، در مباحث بعدى كتاب حاضر، از آن صحبت خواهيم كرد). ابن دقماق در جاى ديگرى از كتابش گفته است: «اولين علوى اى كه وارد مصر شد، على بن محمد بن عبدالله بن حسن مثنى كه در سال145ه.ق وارد آنجا شد». (2) حال آنكه در كتاب ابن دقماق، هيچ نشانه اى از ورود بانوى خردمند، زينب(عليها السلام) به مصر وجود ندارد.

ص: 49


1- . النجوم الزاهرة، ج 2، ص 185.
2- . الانتصار، ج 4، صص 65 و 121. عين عبارت ابن دقماق درباره قبر زينب(عليها السلام)، به اين مطلب مهم اشاره دارد كه در بين قرافه و مصر، تعدادى مزار وجود داشته است كه خراب شده بودند و مأمون بطائحى، دستور تجديد بناى آنها را در ماه ربيع الاول سال 516 ه.ق صادر كرد، كه اولين مزار در بين آنها، مزار بانو زينب و آخرينشان، مزار بانو أم كلثوم بود. ما به زودى توضيح خواهيم داد كه اين زينب و أم كلثوم، دختران نسبى و بدون واسطه حضرت فاطمه(عليها السلام) نيستند؛ بلكه از آن دسته از بانوان علوى هستند كه با چند واسطه، نسبشان به امام على(عليه السلام) مى رسد.

10. ابن ميسر مصرى

مورخ بزرگ مصرى، محمد بن على بن ميسر، متوفاى سال677ه.ق است. وى درباره تاريخ مصر، كتابى پرحجم دارد كه آن را به تاريخ عز الملك مسجّى پيوست نموده است. او در آن كتاب، حوادث مصر و اخبار فاطميان مصر را با جزئيات كامل بيان كرده است؛ اما با اين وجود، در آن كتاب هيچ اثرى از بانوى خردمند، زينب(عليها السلام) و مسافرتش به مصر به چشم نمى خورد.

اين مورخان بزرگ كه از نابغه هاى هنر تاريخ نگارى بودند و در زمينه ثبت و ضبط حوادث تاريخى و اشراف بر آنها پژوهش ها و بررسى هاى بسيارى به عمل آوردند، آثارشان از ذكر قبر بانوى خردمند، زينب(عليها السلام) خالى مانده است. حال آنكه اگر در مصر، مزارى براى آن حضرت(عليها السلام) وجود داشت، بى گمان معروف مى شد و آوازه آن در جهان اسلام مى پيچيد. اگر چنين بود، در اثر انتشار خبر وجود مزار ايشان در آن ديار، زائران و كاروان هاى عاشقان ايشان به آنجا مى شتافتند؛ همان طورى كه در بين هيچ كدام از دانشمندان اسلامى و جوامع مسلمان، درباره وجود مرقد بانو نفيسه در مصر، اختلاف نظر وجود ندارد؛ تا جايى كه قضاعى در اين باره گفته است:

هيچ يك از تاريخ نگاران درباره اين مطلب كه نسب بانو نفيسه با چند واسطه به على(عليه السلام) مى رسد، اختلاف نظر ندارند؛ با اين وجود مردم مصر، عقيده اى پاك به ايشان داشته وكرامت هاى زيادى براى وى ذكر كرده اند و مرقد ايشان داراى رواق و حرم و گنبد و بناى باشكوهى است و حرم آن بانو از هزار سال پيش، همواره مملو از زائرين بوده است.

با اين همه، نظر شما ،خواننده محترم، درباره مرقد زينب كبرى چيست؟ اگر ايشان در مصر مدفون بود، بى گمان مزار ايشان در بين مورخان قديم و جديد معروف مى شد و مردم مصر با كمال افتخار به وجود مزار آن حضرت(عليها السلام) در

ص: 50

كشورشان مباهات مى كردند؛ چرا كه ايشان جگرگوشه حضرت بتول، فاطمه زهرا(عليها السلام) و تربيت يافته بيت رسول اعظم(صلی الله علیه و آله) است. اما نوشته هاى مورخان و سفرنامه نويسان، بيانگر اين مطلب است كه در زمان آنان، مرقدى كه منسوب به بانوى خردمند، زينب(عليها السلام) باشد، وجود نداشته است و مرقدى كه هم اكنون در مصر وجود دارد و منسوب به ايشان است، به تازگى شهرت پيدا كرده است؛ همان طورى كه در مباحث بعدى ذكر آن خواهد آمد.

گفتار چهارم: عصر خلفاى فاطمى در مصر و مرقد حضرت زينب(عليها السلام)

از واضح ترين دلايلى كه نشانگر وجود نداشتن قبر بانو زينب(عليها السلام) در مصر است، اين مطلب مى باشد كه ما در تاريخ خلفاى فاطمى، هيچ مزارى كه منسوب به بانو زينب(عليها السلام) باشد، در زمره مزارهاى مشهور آن دوره نمى يابيم. درحالى كه خلفاى فاطمى، جزء سادات نجيب و شريفى هستند كه هم داراى نياكانى پرافتخار بوده و هم نسبشان پاك است و فقط اشخاص متكبر و نادان، بر آنان طعنه وارد مى كنند؛ به ويژه پس از آنكه سيد شريف رضى، درباره خلفاى فاطمى مى گويد: (1)

ما مقامي على الهوان و عندي مقولٌ صارمٌ و أنفٌ حمى

ألبس الذل في بلاد الأعادي و بمصر الخليفه العلوي

من أبوه أبي و مولاه مولاي إذا ضامني البعيد القمي (2)

لفّ عرقي بعرقه سيد الناس جميعا محمد و علي

جايز نيست كه من در خوارى بمانم؛ در حالى كه زبانم برنده است و چنان شخصيت والايى دارم كه از پذيرفتن ستم ننگ دارم.

ص: 51


1- . الكامل ابن أثير، ج 8، ص 8؛ اتعاظ الحنفاء مقريزى، ص 43.
2- . مؤلف محترم كتاب، در اين اشعار، به اشتباه به جاى واژه «قصى» واژه «قمى» را آورده است؛ حال آنكه در تمامى منابع تاريخى، به هنگام ذكر اين داستان، عبارت «قصى» آمده است. (مترجم).

آيا بايد ذلت را در ديار دشمنان (خلافت عباسيان) تحمل كنم، در حالى كه خليفه علوى در مصر است؟

هنگامى كه اشخاص بيگانه و به ظاهر نزديك به من، حق مرا پايمال مى كنند، كسى در مصر خليفه است كه پدرش، پدر من و مولايش، مولاى من است.

سرور همه مردم يعنى، محمد(صلی الله علیه و آله) و على(عليه السلام)، رگ و ريشه مرا با رگ و ريشه او به هم پيوند داده اند. (1)

دولت فاطميان از مقتدرترين و باشكوه ترين دولت هاى اسلامى بود، به گونه اى كه در اجراى برنامه هايش و ثروتمندكردن كشور، بسيار موفق بود. جنبش هاى علمى در زمان فاطميان پيشرفت چشمگيرى كرد. دانشگاه الازهر، هنوز هم شاهدى زنده بر عظمت فاطميان و فعاليت دولت آنان است؛ چرا كه اين دانشگاه، نهالى است كه به دست آنان كاشته شد و سنبل هميشه جاودان دوران درخشان آنان است كه با وجود گذشت زمان، همچنان با شتاب بيشتر، به نشر و گسترش فرهنگ اسلامى، در همه سرزمين هاى اسلامى مى پردازد.

شيعه در زمان آنان به شكوفايى رسيد و در زمينه نشر افكار و به جا آوردن مراسم دينيشان، موفقيت چشمگيرى كسب كرد. (2)خلفاى فاطمى بودند كه با اهتمام و توجه ويژه اى، پايه گذار سنت بزرگداشت روز غدير در مصر شدند. خليفه فاطمى در اين روز، با گروه بسيارى متشكل از وزيران، اميران، قضات و مردم، از قصرش

ص: 52


1- . در منابع تاريخى به هنگام ذكر اين داستان، دو بيت ديگر را نيز در لابلاى ابيات فوق ذكر كرده اند كه از قرار ذيل است: و إباء محلق بي عن الضيم كما زاغ طائر وحشي أيّ عذر له إلى المجد إن ذل غلام في غمده المشرفي غيرت و حميت من، مرا همچون مرغان بلندپرواز، از پذيرش ستم دور مى سازد. جوانمردى كه از هر لحاظ در اوج عظمت است، چه توجيهى دارد كه با عزت زندگى نكند؟ (مترجم).
2- . الفاطميون فى مصر، ص 89.

خارج مى شد و به ايوان كبير مى آمد. درحالى كه اين ايوان با وسايل زينتى مختلف همچون پارچه هاى براق، پرده هاى دستباف فاخر، چراغ هاى درخشان و صندلى هايى منظم، آراسته شده بود.

خليفه مى نشست و اركان دولتى به همراه شخصيت هاى سرشناس كشور، در سمت راست و چپش بودند. ايوان، مملو از جمعيت بود. سخنران، ديوان انشاء (1) را قرائت مى كرد كه در آن، عين فرموده پيامبر(صلی الله علیه و آله) درباره خلافت اميرمؤمنان در روز غدير خم ذكر شده بود. پس از اتمام مراسم، قاضى، دو ركعت نماز با آنان مى خواند؛ سپس در بين همديگر هدايا، تهنيت ها، مژده و تبريك رد و بدل مى كردند. (2)

مذهب اهل بيت در عصر فاطميان رايج بود و بر روى سكه هاى قرمزرنگ نوشته بودند: «لا إله إلا الله محمد رسول الله وعلي أفضل الوصيين و وزير المرسلين». سپس اسامى پنج تن از افراد شريف اهل بيت (پنج تن آل عبا) ذكر شده بود. مناره هاى تمام مساجد مصر، طنين «حيّ على خير العمل» سر مى دادند. (3) اين عبارت از زبان تمامى مؤذن هاى مساجد مصر، طنين انداز مى شد.

همچنين روز عاشورا براى آنان روز اندوه بود و بازارها تعطيل مى شد. نوحه گران به سمت مسجد جامع قاهره مى رفتند و دسته جمعى مصيبت اهل بيت مى خواندند. خليفه فاطمى، در حالى كه نقاب زده و اندوهگين بود، بر زمين مى نشست. او در ابتداى روز، خود را از انظار مردم پنهان مى كرد و در هنگام زوال آفتاب، در مسجد جامع مى نشست. اين مراسم قبل از انتقال سر مبارك سبط شهيد، امام حسين(عليه السلام) از

ص: 53


1- . ديوان انشاء، وزارت يا اداره اى بود كه مكاتبات دولتى در آنجا صورت مى گرفت و به بيان دقيق تر، دبيرخانه اى بود كه مكاتبات غيرمالى و غيرنظامى دولت در آن نوشته مى شد. (مترجم).
2- . صبح الأعشى، ج 3، ص 315؛ الخطط المقريزية، ج 1، ص 221.
3- . ابن خلكان، ج 1، ص 221؛ اتعاظ الحنفاء، ص 166.

عسقلان به قاهره بود. پس از انتقال سر مبارك امام حسين(عليه السلام) به آنجا، در مزار رأس الحسين جمع مى شدند و نوحه خوانان، به نوبت تا سه ساعت در رثاى اهل بيت، مصيبت مى خواندند. سپس سفره عزا پهن مى شد و غذاهاى ساده اى كه سنبل و نماد غم و اندوه به خاطر مصيبتى بزرگ بود، در آن چيده مى شد. (1)

در اين دوره، موقعيت و جايگاه شيعيان تقويت شد؛ در نتيجه، آنان در روز عاشورا، در قالب دسته هاى بزرگ، در مزار بانو نفيسه و بانو كلثوم، بنت محمد بن جعفر صادق(عليه السلام) گرد هم آمده و به نوحه سرايى و گريه مى پرداختند. (2) اين عادت آنان، تا زمان انقراض دولت فاطمى پابرجا بود. آنچه كه مورخان در اين باره، با وجود تفاوت عباراتشان نقل كرده اند، نشانگر آن است كه در عصر فاطميان، قبرى كه منسوب به بانوى خردمند، زينب، دختر اميرمؤمنان(عليه السلام) باشد، وجود نداشته است. اگر چنين بود، چگونه ممكن بود كه آنان مزار بانو نفيسه و بانو كلثوم را براى برگزارى مراسم نوحه وعزا انتخاب كنند، اما هيچ كس بر سر مزار بانوى خردمند، زينب(عليها السلام) كه سرپرست و رئيس بى چون و چراى خاندان امام حسين(عليه السلام) و اسيران اهل بيت رسول الله(صلی الله علیه و آله) بعد از مصيبت كربلا بود، جمع نشوند؟ علاوه بر اين، شيعه محبتى ريشه دار و ديرينه و عقيده اى پاك نسبت به آن بانوى خردمند، حوراء(عليها السلام) دارد و مصيبت هاى وحشتناك آن حضرت(عليها السلام)، پيوسته ديده هاى شيعيان را مجروح مى سازد. ما بعد از بررسى دقيق تاريخ خلفاى فاطمى و تحقيق كامل در اين زمينه، به اين مطلب پى برديم كه قبرهاى آن عده از بانوان علوى كه در عصر فاطميان زيارت مى شده است، عبارت اند از:

1. قبر بانو نفيسه، دختر حسن انور.

ص: 54


1- . الخطط المقريزية، ج 1، ص 44؛ اتعاظ الحنفاء، ص 169.
2- . الخطط المقريزية، ج 2، ص 2890؛ اتعاظ الحنفاء، ص 89.

2. قبر بانو كلثوم، دختر محمد بن جعفر صادق(عليه السلام).

3. قبر بانو زينب، بنت يحيى المتوج بن حسن انور. اين بانو در نزد مردم مصر، از احترام بسيارى برخوردار بوده و مردم نسبت به ايشان، عقيده اى راسخ داشته اند. همچنين ايشان كرامات زيادى داشت كه مصريان آنها را نقل مى كنند. خليفه وقت فاطميان، ظافر، پياده به زيارت آن بانو مى رفت.

سخاوى درباره بانو نفيسه مى گويد: «درباره مكان قرار گرفتن قبر ايشان، هيچ گونه اختلاف نظرى وجود ندارد». (1) زيارت قبر بانو نفيسه از سوى خليفه فاطمى، ظافر، حقيقتى است كه تمامى مؤلفانى كه درباره مزارهاى مصر دست به قلم شده اند، از آن صحبت كرده اند و درباره اين موضوع اتفاق نظر دارند.

سرانجام نوبت به استاد حسن قاسم مصرى رسيد. او ادعا كرد كه ظافر فاطمى، مرقد بانوى خردمند، زينب كبرى(عليها السلام) را زيارت مى كرده و علامه نقدى (2) نيز درباره اين ديدگاه، از ايشان تبعيت كرد. اى كاش اين استاد، اين ديدگاه ضعيف خود را با اطمينان و اعتمادبه نفس بيان نمى كرد و دست كم يك منبع تاريخى را براى اين ادعاى منحصربه فرد خود ذكر مى كرد. اين تصور كه زينب، بنت يحيى المتوج، همان زينب، دختر امير مؤمنان(عليه السلام) است، اشتباه آشكارى است كه ريشه در تشابه اسم آن دو بانو دارد. ما براى شما خواننده گرامى به روشنى بيان كرديم كه در عصر ظافر و همچنين تمامى خلفاى فاطمى در مصر، هيچ قبرى وجود نداشت كه منسوب به زينب، دختر اميرمؤمنان(عليه السلام) باشد.

قبر زينب، بنت يحيى، همان طورى كه از گفته هاى تمامى مؤلفان كتاب هاى

ص: 55


1- . الكواكب السيارة، ص 87؛ تحفة الأحباب، سخاوى، ص 213؛ اهل البيت، ابي علم توفيق مصرى، ص 544؛ كريمة الدارين، ص 19.
2- . زينب الكبرى، ص 123؛ كتاب السيدة زينب(عليها السلام)، حسن قاسم، ص 60.

مزارات (1) برمى آيد، مقابل قبر امّ كلثوم، بنت محمد بن جعفر(عليه السلام) است و ابن دقماق، مزار آن دو بزرگوار را در كتاب خود آورده، و راجع به آن مى گويد:

مأمون بطائحى در ماه ربيع الاول سال 516ه.ق دستور تجديد بناى مزارها را صادر كرد. اولين، متعلق بود به بانو زينب و آخرينشان، مزار ام كلثوم بود. مأمون دستور داد كه بر روى هر كدام از آن مزارها، يك تخته سنگ مرمر قرار دهند و اسم مأمون و زمان تجديد بناى آن مزار را بر روى آن سنگ بنويسند. (2)

مأمون بطائحى ابوعبدالله محمد بن فاتك، وزير خليفه فاطمى، الآمر بالله است كه در سال 515 ه.ق به منصب وزارت رسيد. (3) ابن ميسر، شرح حال مأمون را آورده است. عبارت ابن دقماق، بيانگر اين مطلب است كه نزد مردم مصر، در حالت كلى، بانو زينب، بى گمان همان زينب، دختر يحيى المتوج بن حسن أنور است و مراد آنان از كلثوم يا أم كلثومى كه در مصر مدفون است نيز، همان كلثوم، بنت محمد بن جعفر(عليه السلام) است و ذهن انسان در حالت كلى، به هنگام تصور يك اسم، به سرعت متوجه كامل ترين و مشهورترين شخصى مى شود كه آن اسم را داراست. ازاين رو كسى كه بخواهد براى وجود قبر عقيله زينب در مصر، دليل بياورد، شايسته نيست كه به منبعى استدلال كند كه فقط مزار زينب در آن ذكر شده باشد و در آن منبع ذكر نشده باشد كه اين زينب، دختر امام على(عليه السلام) است.

ما اين حقيقت را كه يك بانوى زينب نام در مصر مدفون باشد، انكارنمى كنيم؛ اما آن بانوى زينب نام، همان زينبى نيست كه از نسل اميرمؤمنان على(عليه السلام) است.

ص: 56


1- . مزارات در اصطلاح به كتاب هايى اطلاق مى شود كه به صورت تخصصى درباره مزار بزرگان دين نوشته شده باشد. (مترجم).
2- . الانتصار، ج 4، ص 121.
3- . تاريخ مصر، ابن ميسر، صص 9 و 66.

جوهر سكرى، بناى قبر و مسجد بانو زينب(عليها السلام) را از زبان محمد على پاشا ذكر مى كند (1)؛ اما به صراحت نمى گويد كه آن زينب، دختر اميرمؤمنان(عليه السلام) است. مايه تعجب است كه چگونه شيخ جعفر النقدى، آن زينب را همان بانوى خردمند، دختر امام على(عليه السلام) به حساب آورده است. (2) به جان خود سوگند مى خورم كه اين اشتباهى است كه از ديد پژوهشگر تيزبين مخفى نخواهد ماند. عجيب است كه قلم استاد بزرگمان، دچار چنين اشتباهى تاريخى شده است.

گفتار پنجم: مزارهاى معروف علويان در مصر

در اينجا بد نيست تعدادى از مزارهاى معروف علويان مصر را ذكر كنيم؛ مزارهايى كه پيشينيان زيارت مى كردند، همچنان زيارت مى شوند و آيندگان نيز آنها را زيارت خواهند كرد و تاريخ نگاران و مزارنويسان گذشته و معاصر، آنها را بيان نموده اند. اين مزارها عبارت اند از:

1. بانو نفيسه، بنت حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب (م 308ه.ق)؛ ايشان با شوهرش اسحاق مؤتمن بن جعفر صادق(عليه السلام) وارد مصر شد و در آنجا اقامت نمود تا اينكه از دنيا رفت. شوهرش مى خواست كه جسد وى را براى دفن در بقيع، به مدينه منتقل كند، اما مصريان از ايشان خواستند جسد آن بانو در مصر باقى بماند تا براى آنان، مايه شرف و بزرگوارى شود. در نتيجه اين خواسته مصريان، آن بانو در منزلش، يعنى همان جايى كه الان مقبره ايشان قرار دارد، دفن شد. مزار وى در قرافه است؛ همان مكانى كه در گذشته، به درب السباع معروف بود.

ايشان از جمله زنان نيكوكار، زاهد و با تقوا بود. زينب بنت يحيى المتوج كه

ص: 57


1- . الكوكب السائر إلى زيارة المقابر، ص 22.
2- . زينب الكبرى، ص 125.

برادرزاده ايشان است، درباره ايشان مى گويد:

من به مدت چهل سال به عمه ام خدمت كردم و در اين مدت، هيچ گاه نديدم كه حتى يك شب بخوابد و يا يك روز، روزه نباشد. هر چيزى كه به ذهنم خطور مى كرد، نزد ايشان مى يافتم و نمى دانم كه چه كسى آنها را براى وى مى آورد. من از اين موضوع تعجب كردم؛ ازاين رو ايشان گفت: «اى زينب! هر كس با پروردگار صادق باشد، جهان در دستان او خواهد بود».

علاوه بر دانشمندان سده هاى اخير و معاصر، گروهى از دانشمندان سده هاى گذشته نيز كتاب هاى مستقل و منحصربه فردى درباره زندگى نامه ايشان به رشته تحرير در آورده و فضايل و كرامت هاى ايشان را بيان كرده اند. ابوعلى محمد بن اسعد جوانى حسينى (م 600ه.ق) از جمله آن دانشمندان است. او كتابى با عنوان «الروضة الأنيقة بفضل السيدة نفيسة» دارد. مقريزى اين اثر ابوعلى را در كتاب خود ذكر كرده است. شمس الدين محمد بن طولون دمشقى (م 953 ه.ق) از ديگر دانشمندانى است كه در اين وادى قدم گذاشته است. ايشان كتاب «الدرة النفيسة فى ترجمة السيدة النفيسة» را در اين باره به نگارش در آورد. ابن طولون، اسم اين كتاب خود را در كتاب «الفلك المشحون فى ترجمة ابن طولون» (1)ذكر كرده است.

قضاعى (م 452 ه.ق) درباره قبر بانو نفيسه مى گويد:

راجع به محل قرار گرفتن قبر بانو نفيسه، هيچ اختلافى وجود ندارد. پيشينيان و آيندگان، نسل به نسل، قبر ايشان را زيارت نموده اند. مزار وى، مكان مقدسى است كه به اجابت دعا شهرت دارد.

ص: 58


1- . الفلك المشحون فى ترجمة ابن طولون، ص35. ابن طولون نخستين كسى است كه دست كم در بين عرب زبانان، شرح حال خود را به قلم خويش نوشته است. او اين اثر خود را «الفلك المشحون فى ترجمة ابن طولون» ناميد. (مترجم).

ابن اسعد جوالى راجع به قبر بانو نفيسه مى گويد: «درباره محل قبر بانو نفيسه، اختلاف نظر وجود ندارد؛ چرا كه شخصيت هاى سرشناس، قبر ايشان را زيارت نموده اند».

ابن زيات، گروه زيادى از علما و محدثانى را ذكر كرده است كه به زيارت ايشان مشرف شده اند. بانو نفيسه در ماه رمضان سال 308ه.ق درگذشت. روز وفات ايشان، يك روز باشكوه و فراموش نشدنى بود؛ به طورى كه از سراسر سرزمين هاى اسلامى و گوشه و كنار آن، در مراسم دفن وى حضور يافتند و بعد از خاكسپارى، بر ايشان نماز خواندند.

مردم مصر به ايشان اعتقاد كامل داشته و هم در گذشته و هم در سده هاى معاصر، به ضريح ايشان افتخار مى كرده اند. (1)

2. بانو زينب، دختر احمد بن محمد بن جعفر بن محمد بن حنفيه، فرزند امام على بن ابى طالب(عليه السلام) ؛ ايشان به همراه برادرش در سال 212 ه.ق وارد مصر شد. قبر ايشان بيرون باب النصر واقع شده است كه در نزد عامه مردم، اين قبر به مزار بانو زينب معروف است. مقريزى و سخاوى، قبر وى را در كتاب خود ذكر كرده اند و عبيدلى، زندگى نامه ايشان را نوشته است. (2)

3. بانو زينب، دختر يحيى بن حسن بن زيد بن امام حسن بن على بن

ص: 59


1- . در رابطه با زندگى نامه ايشان به منابع زير مراجعه كنيد: حسن المحاضرة، سيوطى، ج 1، ص 242؛ تاريخ ابن خلكان، ج 2، ص 301؛ الفضائل الباهرة في محاسن مصر و القاهرة، ص 193؛ تحفه الأحباب، سخاوى، ص 126؛ الكواكب السيارة، ابن زيات، ص 31؛ الأعلام، زركلى، ج 9، ص 17؛ شذرات الذهب، ج 2، ص 21؛ الخطط و الآثار، مقريزى، ج 3، ص 341؛ النجوم الزاهرة، ج 2، ص 85؛ الكامل ابن أثير، ج 5، ص 207؛ معجم البلدان، ج 4، ص 554؛ فوات الوفيات، ج 2، ص 310؛ طبقات، شعرانى، ج 1، ص 66؛ مراقد المعارف، ج 2، ص 344؛ الغدير، ج 5، 197.
2- . أخبار الزينبات، ص 26؛ الخطط المقريزيه، ج 1، ص 314؛ تحفة الأحباب، ص 218؛ الكواكب السياره، صص242 و 284.

ابى طالب(عليه السلام)؛ ابن جباس، در كتاب «طبقات الأشراف» و عبيدلى در كتاب «اخبار الزينبات» از ايشان و مزارش صحبت كرده اند. سخاوى درباره آن بانو گويد:

درباره محل قرار گرفتن قبر ايشان، اختلاف نظر وجود ندارد. مردم مصر آن را زيارت مى كرده اند و ظافر، خليفه فاطمى، پياده ايشان را زيارت مى نمود. اين بانو در سال240 ه.ق، ديده از جهان فروبست. مصرى ها كرامات بسيارى درباره ايشان نقل كرده اند كه اگر آنها را بيان كنيم، بحث پيرامون آن به درازا مى كشد. ابن زيات و ديگر مورخان، آن كرامات را در كتب خود آورده اند. (1)

4. بانو آمنه وسطى، دختر امام موسى بن جعفر(عليه السلام) ؛ ابوالحسن عمرى نسب شناس، از ايشان در كتاب «المجدى» صحبت كرده و گفته است كه قبر وى در مصر است. حموى، اسكندرى و عبدالرزاق كمونه نجفى نيز در آثار خود از وى سخن به ميان آورده اند. (2)

5. بانو ام كلثوم، دختر محمد بن جعفر صادق(عليه السلام)؛ مقريزى از تجمع شيعيان در زمان فاطمى ها به همراه نوحه سرايى و گريه و زارى در كنار قبر ايشان در روز عاشورا سخن گفته است؛ همان گونه كه پيش از اين به آن اشاره شد. همچنين حموى، ابن جبير و سيد محمد كاظم موسوى در نسخه خطى كتاب «النفحة العنبرية» و جرجانى در حاشيه اى كه بر كتاب «بحرالأنساب» نوشته است، از مرقد آن بانو سخن گفته اند.

6. سيد اسماعيل بن موسى بن جعفر(عليه السلام)؛ نجاشى درباره وى گفته است: «ايشان در مصر ساكن گرديد و در همان جا وفات نمود. سيد اسماعيل، مؤلف كتاب «جعفريات» است، و فرزندان وى در مصر هستند». سيد حسن صدر، از قرار گرفتن

ص: 60


1- . الكواكب السياره، ص 87؛ تحفة الأحباب، ص 213؛ أهل البيت، ص 544؛ كريمة الدارين، ص 19.
2- . معجم البلدان، ج 4، ص 554؛ زبدة كشف الممالك، ص 36، المشاهد العترة، ص 238.

مرقد ايشان در مصر سخن گفته است. آيت الله خويى(قدس سره)، سيد جعفر بحرالعلوم و ديگران نيز، زندگى نامه ايشان را نوشته اند. (1)

7. سيد ابومحمد عبدالله بن احمد بن على بن حسن بن ابراهيم بن طباطبا علوى حسنى (م 348 ه.ق)؛ ايشان در مصر ديده از جهان فروبست. مرقد ايشان به اجابت دعا معروف است. ابن خلكان زندگى نامه ايشان را آورده است. (2)

8. زيارتگاه زين العابدين كه در بين عامه مردم به اين نام معروف است؛ اين زيارتگاه متعلق به سر زيد بن على بن حسين(عليه السلام) است. هنگامى كه وى در كناسه كوفه به شهادت رسيد، يوسف بن عمر، سر ايشان را از تنش جدا كرد. سر زيد به نقاط مختلف برده شد و مدتى نيز بر دروازه دمشق آويخته شد. سپس هشام آن را به مدينه و از آنجا به مصر فرستاد و در مسجد جامع آنجا آويزان كرد. مردم مصر سر ايشان را ربودند و در مسجد محرس خصى به خاك سپردند. ابن سعد جوانى نسب شناس، در اين باره مى گويد:

مدفون بودن سر زيد در اين مزار صحيح است؛ زيرا كه سر ايشان در مصر گردانده شد، سپس در سال 122 ه.ق، بر روى منبر مسجد جامع آويخته شد. پس از آن فرمانده سپاهيان در روز يكشنبه، مصادف با نوزدهم ربيع الاول سال 525 ه.ق، آن را كشف كرد و متوجه شد كه بر روى پيشانى ايشان جاى زخمى (3) به اندازه يك درهم وجود دارد. او سر زيد را خوشبو و معطر ساخت. امروزه اين مزار معروف است و مردم، شبانه روز به زيارت آن مى روند، و به اجابت دعا نيز مشهور است.

ص: 61


1- . نزهة الحرمين، ص 70؛ معجم الرجال، ج 3، ص 182.
2- . ابن خلكان، ج 1، ص 282؛ الغدير، أمينى، ج 5، ص 202.
3- . گويا اين زخم، جاى تيرى بوده است كه در جنگ به پيشانى زيد اصابت نموده بود يا آنكه بر اساس عقيده برخى از اهل علم، در اثر سجده در پيشانى او ايجاد شده بود. (مترجم).

مقريزى در اين باره مى گويد:

اين زيارتگاه در ميان تپه هاى مصر باقى مانده است و مردم، به ويژه در روز عاشورا به آن تبرك مى جويند. عامه مردم اين زيارتگاه را مزار زين العابدين مى نامند؛ حال آنكه اين تصور آنان توهم و اشتباه است؛ زيرا زين العابدين، پدر ايشان است كه در شهر مدينه مدفون است، نه در مصر. (1)

9. زيارتگاه رأس الحسين كه در مصر معروف است؛ ابن جبير آن را زيارت كرده، و مقريزى نيز آن را در كتاب خود ذكر كرده است. اين مزار، مكان شريف و مقدسى براى اجابت دعا بوده و كرامات زيادى از آن مشاهده شده است كه شبراوى و عدوى از آن سخن گفته اند. (2)

اين مزارهاى اهل بيت(عليهم السلام) در مصر، معروف و شناخته شده هستند؛ پيوسته مردم از گذشته هاى دور، از آنها مراقبت نموده و نسبت به آنها متعهد بوده اند و با نظم و ترتيب خاصى، آنها را زيارت مى كردند. استاد احمد فهمى، مزار رأس الحسين را در كتاب خود آورده، و در اين باره مى گويد:

سلف صالح به زيارت مزارهاى اهل بيت و آن دسته از قبور ائمه و سادات كه در زمره اولياى الهى و بندگان درستكارش قرار مى گرفتند، پايبند بودند. بعضى از آنان معتقد بودند كه بايد زيارتشان را از مزار رأس الحسين(عليه السلام) شروع كنند و برخى ديگر از آنان بر اين عقيده بودند كه بايد زيارتشان را از مزار بانو نفيسه شروع كنند. اما آن دسته از زائران قرافه كه از خلفا، فرمانروايان، وزيران و دانشمندان درستكار بودند، هنگامى كه قصد زيارت مى كردند، زيارتشان را با مزار بانو نفيسه آغاز و به مزار رأس حسين(عليه السلام) ختم مى كردند.

ص: 62


1- . الخطط المقريزية، ج 3، ص 306؛ العدل الشاهد، ص 91؛ زيد الشهيد، ص 153.
2- . الاتحاف بحب الأشراف، صص 25 - 40؛ مشارق الأنوار، ص 92؛ رحلة ابن جبير، ص 12؛ الخطط المقريزية، ج 2، ذكر مشهد رأس الحسين(عليه السلام).

مقريزى در كتاب خود «الخطط» مى گويد:

قبر بانو نفيسه يكى از اماكن چهارگانه اى است كه در مصر به اجابت دعا معروف است و اين اماكن عبارت اند از: 1. زندان پيامبر خدا، حضرت يوسف صديق(عليه السلام)؛ 2. مسجد موسى(عليه السلام) در طرا (1)؛ 3. مزار بانو نفيسه و 4. اتاق خلوتى كه در سمت چپ مصلاى مسجد الاقدام در قرافه مصر است. همچنان مصرى هايى كه دچار مصيبت يا گرفتار فقر و گرسنگى مى شوند، به يكى از آن اماكن مى روند و در آنجا خداوند را مى خوانند و خداوند نيز دعايشان را اجابت مى كند. اين مطلب از سوى مردم مصر تجربه شده است. (2)

اين همان ترتيبى است كه سلف صالح در زيارت مزارهاى مصر به آن پايبند بوده اند. با وجود آن، خواننده گرامى مشاهده مى كند كه هيچ يك از سلف صالح، قبر بانوى خردمند، زينب(عليها السلام) را زيارت نكرده اند. اگر حضرت زينب(عليها السلام) در آنجا مزار داشت، چرا سلف صالح، زيارت خود را از مزار بانو نفيسه شروع مى كردند؟ حال آنكه بانو نفيسه از جگرگوشه زهرا(عليها السلام)، بافضيلت تر نيست. چرا نمى بينيم كسى هنگام سختى ها و مصيبت ها به مزار حضرت زينب در مصر پناه آورده باشد؟ حال آنكه ايشان در بيت نبوت و ولايت پرورش يافت و رشد كرد و از شير پاك پاره تن مطهر پيامبر تغذيه كرد. چرا مردم مصر مزار ايشان را به عنوان يكى از اماكن اجابت دعا به هنگام گرفتارى ها و سختى ها ذكر نكرده اند؟ آيا مزار اين بانوى بزرگوار، از زندان حضرت يوسف(عليه السلام)، مسجد موسى(عليه السلام) و قبر بانو نفيسه كم ارزش تر است؟ اين مطلب، دليل محكمى بر اين مدعاست كه سلف صالح به ذهنشان خطور هم نمى كرد كه در مصر مزارى وجود داشته باشد كه متعلق به پيكر پاك بانوى خردمند، زينب(عليها السلام) باشد.

ص: 63


1- . «طرا» نام روستايى است در شرق نيل و نزديك فسطاط در ناحيه صعيد مصر. (مترجم).
2- . كريمة الدارين، ص 67.

شهرت مزار حضرت زينب در مصر، در اثر رؤياها يا ادعاهايى است كه از سوى صوفى مسلكانى همچون شعرانى و نزديكانش به وجود آمده است.

گفتار ششم: علت به وجودآمدن اشتباه درباره وجود قبر حضرت زينب(عليها السلام) در مصر

پس از بررسى و تحقيق دقيق، براى ما روشن شد كه اين تفكر اشتباه درباره قرار گرفتن قبر بانوى خردمند، زينب، دختر امير مؤمنان(عليه السلام) در مصر، ريشه در فراوانى بانوان علوى و غيرعلوى اى دارد كه با ايشان تشابه اسمى داشته و در مصر به خاك سپرده شده اند. بديهى است كه ذهن، هنگام شنيدن يك اسم، متوجه اسمى مى شود كه مشهورتر و كامل تر از ديگر اسامى است و بانوانى كه زينب نام دارند، در مصر فراوان هستند. ابن زيات در بين آن بانوان، اسامى ذيل را ذكر نموده است:

1. زينب كلثميه.

2. زينب، بنت محمد بن على كه نسبش به حسن مثنى، فرزند امام حسن(عليه السلام) مى رسد.

3. زينب، بنت مهذب.

4. زينب، بنت هاشم.

5. زينب، بنت يونس.

6. زينب، بنت يحيى متوج.

7. زينب حنفيه كه در باب النصر مدفون است.

8. زينب، بنت اباجلى.

9. زينب، بنت سنان.

10. زينب، بنت شعيب.

11. زينب فارسيه.

ص: 64

سخاوى به آن بانوان، زينب، بنت حسن بن ابراهيم را هم اضافه مى كند. عبيدلى اين بانوان زينب نام را نيز به بانوان قبلى اضافه مى كند:

1. زينب، بنت قاسم بن محمد بن جعفر.

2. زينب، بنت موسى بن جعفر.

3. زينب، بنت احمد بن محمد بن محمد بن عبدالله بن جعفر صادق(عليه السلام). (1)

پرواضح است كه از گذشته هاى دور، هم شيعه و هم سنى، اين گونه عادت داشته اند كه علويان را مستقيم و بدون واسطه به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و اميرمؤمنان(عليه السلام) نسبت مى دادند؛ هرچند كه شخص علوى، به واسطه نسبت هاى دور و نزديك فراوان، به آنها منسوب مى شد. (2) آنان با اين عادت، احترام خود را به نسب والاى علويان ابراز مى كردند. خواننده گرامى مشاهده مى كند كه چگونه فرزدق (3) در مدح

ص: 65


1- . الكواكب السيارة: تحفة الأحباب، صص 38، 217، 224 و313 ؛ أخبار الزينبات، ص 25.
2- . موفق بن عثمان در كتاب خود ذكر كرده است كه پيشينيان به هنگام زيارت بانو نفيسه كه در مصر مدفون است، مى گفتند: «السلام عليك يا بنت الحسن المسموم، السلام عليك يا بنت فاطمة الزهراء». با اين حال آيا خواننده گرامى مى تواند معتقد باشد كه بانو نفيسه، دختر بى واسطه حضرت زهرا(عليها السلام) يا امام حسن(عليه السلام) است؟ [خير، چنين نيست.] هدف پيشينيان از گفتن چنين عباراتى درباره بانو نفيسه، فقط احترام گذاشتن به اين بانو و بزرگداشتش بوده است. نور الأبصار، ص 212.
3- . نامش همام بن غالب بن صعصعه، معروف به فرزدق است. در سال 20 ه .ق ديده به جهان گشود و در سال 110ه.ق در بصره ديده از جهان فرو بست. او از بزرگان قبيله بنى تميم بود كه در كودكى به همراه پدرش به خدمت اميرالمؤمنين(عليه السلام) شرفياب شد و پدرش او را به عنوان شاعر قبيله مضر معرفى كرد، امام على (عليه السلام) به او سفارش كرد تا قرآن بخواند، زيرا از شعر بهتر است. از اين رو، وى شروع به حفظ قرآن نمود. فرزدق در فضايى آكنده از محبت اهل بيت رشد و نمو پيدا كرد و معتقد به خلافت اميرالمؤمنين(عليه السلام) و اهل بيت بود. دانشمندان علم لغت در مورد او گفته اند: «اگر اشعار فرزدق نبود، يك سوم لغت عرب موجود نبود». زمانى كه هشام بن عبدالملك در حال اداى مناسك حج بود، انبوه جمعيت به گونه اى بود كه هشام تلاش مى كرد خود را به حجرالاسود برساند، اما قادر به اين كار نبود. در اين هنگام امام زين العابدين(عليه السلام) كه خانه كعبه را طواف كرده بود، به حجرالاسود رسيد. مردم كنار رفتند تا حضرت به راحتى بتواند حجرالاسود را استلام كند. مردى از اهل شام به هشام گفت: «اين چه كسى است؟». هشام گفت: «او را نمى شناسم». در اين هنگام فرزدق گفت: «من او را مى شناسم» و اين اشعار معروف خويش را در مدح امام سجاد (عليه السلام) سرود. (مترجم).

امام زين العابدين على بن الحسين - كه هزاران درود و سلام بر او و پدرانش باد - اين اشعار زيبا را مى سرايد:

هذا ابن خير عباد الله كلهم هذا التقي النقي الطاهر العلم

هذا الذي أحمد المختار والده صلى الإله عليه ما جرى قلم

هذا ابن سيدة النسوان فاطمة وابن الوصي الذي في سيفه نقم

هذا عليّ رسول الله والده أمست بنور هداه تهتدي الأمم

اين شخص، فرزند بهترين بندگان خداست. اين شخص، پرهيزگار، بى آلايش، پاكيزه و سرشناس است.

اين همان كسى است كه پيامبر برگزيده، «احمد(صلی الله علیه و آله)»، پدر اوست كه خداوند همواره بر او درود فرستد.

اين شخص، فرزند سرور بانوان، فاطمه(عليها السلام) است و فرزند وصى پيامبر(صلی الله علیه و آله) است؛ همان كسى كه در شمشيرش براى كفار و مشركان، مرگ نهفته بود.

نامش «على(عليه السلام)» است و پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله)، پدر اوست؛ پيامبرى كه در پرتو هدايت او، امت ها راهنمايى و هدايت مى شوند.

فرزدق خطاب به هشام مى گويد: «اين شخص را كه تو نمى شناسى و انكار مى كنى، عرب و عجم مى شناسند؛ چرا كه فرزند فاطمه(عليها السلام) است».

همه مى دانند كه نه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و نه اميرمؤمنان(عليه السلام) پدران بلافصل ايشان هستند و نه فاطمه زهرا(عليها السلام) مادر بدون واسطه ايشان است، بلكه امام زين العابدين(عليه السلام)، از طريق امام حسين(عليه السلام) به آن بزرگواران منسوب مى شود. (1)

ص: 66


1- . مناقب آل أبي طالب، ابن شهر آشوب، ج 4، صص 183 و 184؛ رشفة الصادي، ابن أبي بكر حضرمى، صص 189 - 191.

متنبى (1)، شاعر خوش نام ديگرى است كه در تأييد اين مدعاى ما، به هنگام مدح طاهر بن حسين علوى چنين مى گويد:

نصرت عليا بابنه (2) ببواتر من الفعل لا فل لها في المضارب

وأبهرت (3) آيات التامي أنه أبوك و أجدي (4) ما لكم من مناقب

إذا علوي لم يكن مثل طاهر فما هو إلا حجة للنواصب (5)

فيا (6) بن رسول الله و ابن وصيه و شبههما شبهت بعد التجارب (7)

كارهاى نيكى انجام داده اى كه نشان دهنده بزرگوارى پدرت است. گو اينكه اين اعمال نيك تو، براى پدرت همانند يك پيروزى است. به بيان ديگر، تو با انجام اعمال نيك، به مقصد اصلى پدرت كه نيكى است رسيده اى.

ص: 67


1- . احمد بن حسين مُتنَبّى، شاعر و اديب نامدار شيعه مذهب عرب است كه در قرن چهارم هجرى در دوران خلافت عباسى مى زيست. كنيه متنبى، ابوطيب و نامش احمد است. وى در سال 303 ه.ق در حوالى شهر كوفه متولد شد. متنبى، شيعه مذهب بود و با سيف الدوله حمدانى و خاندان حمدانى هاى شيعه در حلب، ارتباط تنگاتنگ داشت. او اشعار بسيارى در مدح آنان سروده است. وى از بزرگ ترين شاعران تاريخ ادبيات عرب است و ديوان هيچ شاعرى در بين اعراب، مانند ديوان متنبى با نقد و استقبال روبه رو نشده است. متنبى را مى توان از اين جهت، با انورى در ادبيات ايران مقايسه كرد. متنبى در ميانه سده چهارم در سال 354ه.ق، در يك درگيرى، به همراه فرزند و غلامش، در نزديكى دير عاقول بغداد كشته شد. (مترجم).
2- . در بيشتر منابع تاريخى، به جاى عبارت «بابنه» عبارت «يا ابنه» آمده است. (مترجم).
3- . در پاره اى از منابع تاريخى به جاى واژه «أبهرت»، واژه «أبهر» آمده است. (مترجم).
4- . در برخى از منابع تاريخى، به جاى واژه «أجدى»، واژه «إحدى» آمده است. (مترجم).
5- . ناصبى، لقبى است كه به كسانى اطلاق مى شود كه با على بن ابى طالب(عليه السلام) يا يكى از امامان شيعه، اظهار دشمنى نمايند. روى هم رفته مى توان گفت كه ناصبى در ادبيات دينى، به پنج معنا به كار مى رود: الف) خوارجى كه به اميرالمؤمنين(عليه السلام) عيب مى گيرند. ب) كسى كه به يكى از ائمه اهل بيت(عليهم السلام) چيزى را نسبت دهد كه موجب سقوط عدالت است. ج) كسى كه فضايل اهل بيت را انكار نمايد. د) كسى كه معتقد به فضيلت غير على بر على(عليه السلام) باشد. ه ) كسى كه فضيلت على(عليه السلام) را انكار كند با آنكه مى داند نص دال بر فضايل ايشان وجود دارد. (مترجم).
6- . در پاره اى از منابع تاريخى به جاى عبارت «يابن رسول الله»، عبارت «هو ابن رسول الله» آمده است. (مترجم).
7- . ديوان المتنبى، ص 31.

يكى از بزرگ ترين نشانه هاى عظمت حجاز اين است كه او، پدرت است. شما فضيلت ها و منقبت هاى زيادى داريد كه يكى از آن فضيلت ها، اين است كه پيامبر(صلی الله علیه و آله)، جد و پدر توست.

هر شخص علوى كه همانند طاهر و فرزندانش نباشد، فقط مستمسك ناصبى ها و بدگويان آل على(عليه السلام) قرار مى گيرد، و بهانه اى براى طعنه زدن آنها مى شود.

او پسر رسول خدا و فرزند جانشين ايشان، يعنى امام على(عليه السلام) است، و از لحاظ رفتار و فضيلت، همانند آنان مى باشد. من اين مطلب را از روى نادانى نمى گويم، بلكه از روى علم و تجربه آن را مى گويم.

شاعر ديگرى (1) در مدح علويين مى گويد:

قد شرف الله قوما من بريته لو لاهم ما بدا نفسا و لا نفثا

قوم أبوهم علي خير منتجب و جدهم في البرايا خير من بعثا

خداوند، گروهى از خلايقش را مايه عزت و شرف جهان قرار داده است و اگر آنان نبودند، هيچ چيزى در روى زمين پديد نمى آمد.

گروهى كه پدرشان بهترين برگزيده و جدشان در بين مردم، بهترين كسى بود كه به پيامبرى مبعوث گرديد.

شايد اين گونه نسبت دادن ها، بسيارى از افراد ساده را كه با حقايق اين نسبت دادن ها آشنايى نداشته اند، درباره نسب حقيقى حضرت زينب(عليها السلام) به اشتباه انداخته باشد. قبرهاى بسيارى هستند كه متعلق به علويانى مى باشند كه با نسبت هاى بسيار دور، به اميرمؤمنان(عليه السلام) منسوب بوده اند؛ اما آن قبرها را بدون هيچ گونه واسطه اى به

ص: 68


1- . نام اين شاعر، ابن حماد ابوالحسن علي بن حماد بن عبيدالله بن حماد عبدي بصري، فقيه، محدث و شاعر امامى سده چهارم ه.ق است. از وى اشعار بسيارى در كتاب هاى شيعه نقل شده است كه همگى در مدح و رثاى ائمه معصومين(عليهم السلام) و ذكر مناقب و احوال ايشان است. از تاريخ ولادت و وفات او اطلاع دقيقى در دست نيست. وى هم دوره شيخ صدوق بوده، در اوايل سده چهارم هجرى به دنيا آمد و در اواخر آن از دنيا رفت. (مترجم).

فرزندان امام على(عليه السلام) نسبت داده اند! مثلاً ابن جبير در بين مزارهاى بانوان علوى در مصر، از مزار مريم، بنت على بن ابى طالب(عليه السلام) سخن مى گويد؛ حال آنكه دانشمندان علم نسب شناسى، در بين دختران امام على(عليه السلام)، دخترى به نام مريم نمى شناسند. پس از تحقيق و بررسى براى ما روشن شد كه ايشان مريم، دختر عبدالله بن محمد بن احمد بن اسماعيل بن قاسم رسى بن ابراهيم بن اسماعيل بن ابراهيم غمر بن حسن مثنى بن حسن السبط بن على بن ابى طالب(عليه السلام) است. (1)

حموى و ابن شاهين در بين قبرهاى بانوان علوى در مصر، قبر رقيه، بنت على بن ابى طالب(عليه السلام) را ذكر كرده اند؛ در حالى كه ايشان رقيه، بنت عبدالله بن احمد بن حسين حسينيه است، و ابن جباس از ايشان سخن گفته است. (2) ولى سخاوى و ابن زيات، واقعى بودن اين مزار را انكار كرده و آن را جزء مزارهاى جعلى دانسته اند.

سخاوى در اين باره مى گويد:

اين مزار (مزار منسوب به بانو رقيه) نزد دانشمندان علم تاريخ و نسب شناسى، حقيقى نيست. ابن زيات، راجع به آن مى گويد: «مزار منسوب به بانو رقيه، جزء مزارهاى خيالى و ساخته و پرداخته ذهن است». (3)

استاد احمد فكرى در كتاب «مساجد مصر» گفته است كه او به تازگى يك تابوت چوبى پيدا كرده كه بر روى آن، نقش و نگارهايى با خط كوفى به شرح ذيل وجود داشته است:

اين ضريح بانو رقيه، دختر اميرمؤمنان، على بن ابى طالب (صلوات الله عليه) است. مرجعى كه مسئول ساخت اين ضريح است و قاضى مكنون حافظى به

ص: 69


1- . الكواكب السيارة، ص 184.
2- . الكواكب السيارة، ص 170.
3- . تحفة الأحباب، ص 121؛ الكواكب السيارة، ص 184.

خدمتگزارى در آن مشغول است، توسط عالى جناب، حيدرة بن ابى الفتح، آن ضريح مقدس را در سال 533ه.ق ساخته است. خداوند رحمت كند كسى را كه براى ايشان از خداوند طلب آمرزش نمايد. (1)

اگر بر فرض، وجود چنين مرقدى صحت داشته باشد، بر اساس همان مطلبى است كه ما آن را ذكر كرديم و درست نيست كه اين رقيه، همان دختر امام على(عليه السلام) باشد؛ چرا كه اگر ايشان در دامن زهرا(عليها السلام) به دنيا آمده باشد، همان طورى كه دارقطنى و ليث بن سعد و ابن جوزى گفته اند، ايشان در دوران كودكيش وفات يافته (2) و نمى تواند در مصر دفن شده باشد؛ در حالى كه مصر در زمان خلافت عمر بن خطاب، فتح شده است. اگر بگوييم ايشان رقيه، خواهر عمر اكبر (3)، دختر صهباء، ام حبيب (4) است، بايد گفت كه در مباحث قبلى، به صراحت گفتيم كه هيچ كدام از فرزندان على(عليه السلام) كه بدون واسطه به وى منسوب هستند، وارد مصر نشده اند. اما در رابطه با آنچه كه در كتاب «مشاهد العترة» در صفحه 327 آمده است كه مى گويد:

ص: 70


1- . مساجد مصر، ص 103.
2- . ذخائر العقبى، ص 93؛ نور الأبصار، ص 192. اگر خواننده گرامى بخواهد از مطلبى تعجب كند، بايد به خاطر اين موضوع تعجب كند كه شبلنجى، با اينكه اعتراف كرده است كه رقيه، دختر امام على(عليه السلام)، قبل از بلوغ وفات يافته، ادعا مى كند كه محل دفن ايشان با فاصله اندكى در سمت راست قبر بانو سكينه قرار دارد. نورالأبصار، ص 228. حال آنكه كشور مصر در زمان خليفه دوم فتح شد. پس چگونه ايشان مى تواند در مصر دفن شده باشد؛ در حالى كه در آن زمان پناهگاه كفار بوده است؟ چرا بايد او را در مصر دفن كرده باشند، و وى را از مقدس ترين خاك، يعنى مدينه منوره [بقيع] دور كرده باشند؟!
3- . بايد گفت كه عمر از كوچك ترين فرزندان امام على(عليه السلام) است و ملقب به اطرف شده است؛ از آن جهت كه شرافت وى، فقط از جانب پدر بزرگوارش است. نويسنده محترم كتاب از ايشان با عنوان عمر الأكبر ياد كرده است؛ اما در منابع تاريخى، از ايشان بيشتر به عمر الأطرف ياد شده است. (مترجم).
4- . مادر حضرت رقيه(عليها السلام) صهباء ثعلبيه؛ دختر عباد بن ربيعه ثعلبيه است. گفته شده است كه صهباء از اسيران يمامه يا عين التمر بود كه امير المؤمنين(عليه السلام) او را از خالد بن وليد خريدارى نمود، و به عقد نكاح خويش درآورد. كُنيه اش أمّ حبيب است. صهباء از اميرالمؤمنين (عليه السلام) صاحب دو فرزند به نام عمرالأطرف و رقيه گرديد. (مترجم).

«رقيه اى كه در مصر مدفون است، همان همسر مسلم بن عقيل است»، بايد گفت: بدون شك اين ادعا باطل بوده و تنها يك خيال پردازى است.

همان گونه كه ادعاى حسن قاسم مبنى بر اينكه اين رقيه، دختر على بن موسى الرضا(عليه السلام) است، حقيقت ندارد. ادعاى حسن قاسم با استناد به شعرى است كه بر روى يك سنگ نوشته شده، و در آنجا نصب گرديده است:

بقعة شرفت بآل النبي و بنت الرضا عليّ رقية

اينجا بارگاهى است كه به يمن وجود خاندان پيامبر و رقيه، دختر على بن موسى الرضا(عليه السلام) مشرف شده است.

علت اين مطلب آن است كه نسب شناسان، اتفاق نظر دارند كه امام رضا(عليه السلام) دخترى به نام رقيه نداشت. اما در رابطه با آنچه كه به شيخ صدوق نسبت داده شده است و مى گويند كه ايشان، نام يكى از دخترهاى حضرت رضا(عليه السلام) به نام فاطمه را در كتاب خود آورده است، بايد گفت: اين سخن بر اساس اصول و قواعد تاريخ و سيره نيست. آنچه كه در اين زمينه صحيح تر به نظر مى رسد، اين است كه اين بانو، خواهر ايشان است و بيشتر دانشمندان، معتقد هستند كه ايشان هيچ فرزند صالحى به جز محمد بن على جواد(عليه السلام) نداشته است. (1)

گفتار هفتم: نگاهى گذرا به عبارت كوهينى جهانگرد

با توجه به آنچه گذشت، ضعف استدلال استاد حسن قاسم مصرى و به تبعيت از او، شيخ جعفر نقدى(قدس سره)، روشن مى شود. استاد حسن قاسم مصرى از ابوعبدالله محمد كوهينى فاسى اندلسى جهانگرد - كه در 14 محرم سال 369 ه.ق وارد مصر شده - تعدادى از مزارها از جمله مزار بانو زينب را زيارت كرده است. خليفه وقت، ابونصر

ص: 71


1- . سر السلسلة العلوية، أبونصر البخارى، ص 38.

نزار بن معز لدين الله ابوتميم فاطمى نيز مطالبى را پيرامون مزار بانو زينب نقل مى كند. استاد حسن قاسم به نقل از كوهينى به هنگام توصيف اين مزار، چنين مى گويد:

وارد مزار زينب بنت على شديم و مشاهده كرديم كه آن مزار در داخل منزل بزرگى قرار دارد. مزار ايشان در قسمتى از خانه بود كه به سمت دريا قرار داشت تا بر خليج مشرف باشد. از طريق پله به سمت ضريح پايين رفتيم؛ ضريح ايشان را بررسى كرديم. بر روى ضريح، نرده اى يافتيم. به ما گفته شد اين نرده، منسوب به شهر قمارى (1) است كه ما اين امر را بعيد دانستيم. اما از آن نرده يك بوى خوش استشمام كرديم و ديديم كه بر روى ضريح، يك گنبد ساخته شده از گچ وجود دارد. مشاهده كرديم كه در جلوى اين حجره، سه محراب وجود دارد. بلندترين آنها همان محرابى بود كه در وسط قرار داشت و نقش و نگارهايى روى آن ترسيم شده بود كه در اوج دقت و استحكام صورت گرفته بود. بالاى در حجره، يك كاشى وجود داشت كه در آن بعد از «بسم الله الرّحمن الرّحيم» چنين نوشته شده بود:

أنّ المساجد لله، فلا تدعو مع الله أحدا. (2) هذا ما أمر به عبدالله و وليه أبو تميم؛ أميرألمومنين؛ الإمام العزيز بالله صلوات الله عليه و على آبائه الطاهرين و أبنائه المكرمين بعمارة هذا المشهد على مقام السيدة الطاهرة؛ بنت الزهراء البتول، زينب

ص: 72


1- . قمار، اسم مكانى است در جزيره جاوه هند كه عود قمارى، عنبر اشهب و طاوس آن مشهور بوده است. از اين عود خوشبو در ادبيات فارسى نيز به وفور صحبت شده است. براى نمونه خواجوى كرمانى مى گويد: گو چه شود گر خلاف قول بدانديش كام دل ريش اين شكسته بر آرى اى ز سر زلف مشكساى معنبر بر سر آتش نهاده عود قمارى امير خسرو دهلوى، شاعر پارسى گوى ديگرى است كه اين گونه عود قمارى را در شعرش آورده است: عود قمارى كه همى داد دود غاليه مى ساخت گل از دود عود. (مترجم).
2- . اين عبارات برگرفته از آيه 18سوره جن است. (مترجم).

بنت الإمام علي بن ابي طالب صلوات الله عليهما و على آبائها الطاهرين و أبنائها المكرمين. (1)

و اينكه مساجد از آن خداست؛ پس هيچ كس را با خدا نخوانيد. اين چيزى است كه بنده پروردگار و وليش ابوتميم، امير المؤمنين، امام العزيز بالله، درود و سلام خدا بر ايشان و پدران و فرزندان بزرگوارش باد، به آن دستور داده است تا اين مزار بر روى مرقد بانوى پاكدامن، دختر زهرا (عليها السلام)؛ زينب، دختر امام على بن ابى طالب، درود و سلام پروردگار بر ايشان و پدران و فرزندان بزرگوارش باد، ساخته شود.

اين مزارى كه كوهينى آن را توصيف مى كند، متعلق به زينب كبرى، دختر اميرمؤمنان(عليه السلام) نيست؛ چرا كه اگر آن بانو، مزارى در مصر داشت و به اندازه اى باابهت و باشكوه بود كه كوهينى نقل مى كند، چرا از چشم جهانگردان و مورخان ديگر پنهان مانده و آنان اسمى از آن به ميان نياورده اند؟ چرا اين مزار از ديد معاصر كوهينى، و مورخ بزرگى همچون حسن بن ابراهيم بن زولاق مخفى مانده است كه تلاش خود را صرف ثبت حوادث خاص مصر كرده بود؟ وى متوفاى سال 388ه.ق و كسى است كه در همان زمان كه كوهينى وارد مصر شده و اين مزار را ديده، زنده بوده است. حسن بن ابراهيم، ورود فرزندان نسبى امام على(عليه السلام) به مصر را انكار مى كند و مى گويد: «اولين كسى كه از فرزندان على(عليه السلام) وارد مصر شد، سكينه، دختر على بن حسين(عليه السلام) است». همان طورى كه در مطالب پيشين به اين موضوع اشاره نموديم.

ظاهراً اين مزار، متعلق به زينب، بنت يحيى متوج بن حسن انور بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب(عليه السلام) است. شيخ الأزهر، محمد بخيت المطيعى نيز معتقد

ص: 73


1- . السيده زينب(عليها السلام)، ص 75.

است كه بانويى كه در مزار منسوب به حضرت زينب(عليها السلام) در مصر مدفون است، زينب، بنت يحيى است. مردم مصر كاملاً به اين مزار اعتقاد داشته و كرامات زيادى براى ايشان نقل كرده اند كه ابن زيات در كتاب «الكواكب السيارة» صفحه 87، آنها را بيان كرده است.

در مباحث پيشين بيان كرديم كه خليفه فاطمى، ظافر، پياده مزار ايشان را زيارت مى كرد. اگر اين بانويى كه در مصر به خاك سپرده شده است، حضرت زينب كبرى، بانوى خردمند بنى هاشم بود، بى گمان مقريزى، سيوطى، سخاوى و حافظ سلفى، در آثار خود از مقبره ايشان صحبت مى كردند؛ همان طورى كه مقبره هاى ديگر زنان علوى دفن شده در مصر را ذكر كرده اند. اما در كتاب هاى آنان، هيچ اثرى از چنين مزارى وجود ندارد.

گفتار هشتم: برخى از مزارهاى جعلى و ساختگى در مصر

شايد يك پژوهشگر از رويارويى با قبرهاى بى اصالت در مصر شگفت زده شود؛ قبرهايى كه گذشته مشخصى ندارند و دست هاى ناپاك، براى جلوگيرى از تنگدستى، برطرف كردن سختى هاى معيشت يا به دلايل ديگر، يك شبه آنها را به وجود آورده اند. براى نمونه مى بينيم كه در شهر «جيزه» مصر، قبرى وجود دارد كه منسوب به صحابى معروف، ابوهريره دوسى است. روى اين قبر بنايى باشكوه و ضريحى قرار گرفته است كه عمامه بزرگى بر روى آن قرار دارد. خيابان معروفى نيز به نام او نام گذارى شده است. مقبره او دربانان و خادمان بسيارى دارد و وزارت اوقاف مصر، هزينه هاى هنگفت و سرسام آورى براى آنان مى كند؛ حال آنكه تاريخ براى ما بيان مى كند كه ابوهريره در سال 59 ه.ق در قصر عقيق از دنيا رفت؛ جسدش به مدينه منتقل گردد، در بقيع به خاك سپرده شد و وليد بن عتبه بن

ص: 74

ابى سفيان بر جنازه اش نماز خواند. (1)

داستان صحت وجود مزار رقيه، بنت على(عليه السلام) كه حموى آن را ذكر كرده است نيز به همين شكل است. سخاوى درباره آرامگاه وى مى گويد: «قرار داشتن مزار رقيه، بنت على(عليه السلام) نزد علماى تاريخ و نسب شناسان، حقيقت ندارد». ابن زيات آن را جزء مزارهاى ساختگى و خيالى دانسته است و درباره آن مى گويد: «در قرافه و قاهره، مزارهاى ساختگى و خيالى بسيارى وجود دارد». (2) همچنين مزار بانو زينب در منطقه قناطر السباع - كه شعرانى، حسن قاسم و جعفر نقدى نجفى، اصرار دارند كه متعلق به بانوى خردمند، زينب كبرى، بنت على بن ابى طالب(عليه السلام) است - نيز جزء همين دسته از مزارهاست. با اين وجود مجدالدين ابن ناسخ (م 800 ه.ق) روايت مى كند كه قبر منسوب به بانو زينب در قناطر السباع، جزء مزارهاى خيالى و ساختگى است. (3)

دكتر على وردى در كتاب خود با عنوان «الأحلام بين العلم و العقيده»، به تفسير مزارهاى ساختگى مى پردازد و مى گويد:

آن مزارها، قبرهاى خيالى هستند كه هيچ سند تاريخى نداشته؛ و اساس آنها، بر مشاهده مكانى در خواب از سوى يكى از افراد جامعه استوار است؛ مكانى كه بيانگر وجود يك قبر است. شخصى كه چنين خوابى مى ديد، مكان آن را علنى مى كرد و بر روى آن محل، مزار باشكوهى مى ساخت كه مردم همچون سيل به قصد بوسيدن و طواف آن مكان به سمت آن راه مى افتادند.

دكتر على وردى، سپس براى چنين مزارهايى مثال ها و قصه هاى زيادى از بغداد

ص: 75


1- . أضواء علي السنة المحمدية، ص 218؛ شيخ المضيرة، ص 264.
2- . تحفة الأحباب، ص 131؛ الكواكب، ص 184.
3- . مصباح الدياجى (نسخه خطى) شماره 87؛ التذكرة التيمورية، ص 199.

ذكر مى كند. اين روش، از زيركانه ترين نيرنگ ها براى ثروت اندوزى و برطرف كردن تهى دستى است. از آنجايى كه قبر زينب در قناطر السباع، بر خواب ها و رؤياپردازى هاى بى اساس استوار است، سيوطى، سخاوى و ابن زيات، نسبت به آن بى توجهى نشان داده اند و به اين نتيجه رسيده اند كه از صحبت كردن در مورد آن خوددارى كنند؛ بنابراين آن را در كتاب هاى خود نياورده اند.

گفتار نهم: ديدگاه دانشمندان بزرگ مصر درباره مزار منسوب به حضرت زينب(عليها السلام) در مصر

اشاره

با توجه به مطالب پيشين، ارزش تاريخى مزار بانو زينب در قاهره و آنچه كه دانشمندان نابغه علم نسب شناسى و تاريخ شناسان در گذشته هاى دور مصر مطالعه و بررسى كرده اند، در اينجا به بيان نظرات پژوهشگران سرشناس معاصر كشور مصر مى پردازيم. در صدر ديدگاه هاى آن دانشمندان، نظر شيخ دانشگاه الأزهر (بزرگ ترين دانشگاه اسلامى) قرار دارد كه خود مرجعى است براى صدور احكام قطعى در مورد بررسى مشكلات دينى و تاريخى. شيخ الأزهر، دانشمندى بلندمرتبه است و به درجه اى از تجربه و مهارت رسيده است كه به او اجازه داده شده تا شيخ دانشگاهى همچون الأزهر گردد و رهبرى دين و پيشوايى تمام و كمال همه سرزمين هاى اسلامى به او واگذار شده است. (1) موضوعى كه نه تنها از جايگاه والاى علمى آن دانشگاه پرده بر مى دارد، بلكه آن را نيرومندتر نيز مى سازد. ازاين رو حسن قاسم و همقطارانش، چاره اى جز اقراركردن به تحقيق و بررسى آن مقام دينى و علمى ندارند.

ص: 76


1- . با اذعان به جايگاه والاى علمى دانشگاه الأزهر مصر و نيز دانشمندان آن از يك طرف و احترام مردم آن كشور به خاندان نبوت و نقش پررنگ آنان در ايجاد وحدت هرچه بيشتر در ميان جوامع مسلمان از طرف ديگر، به نظر مى رسد نويسنده كتاب در مورد مقام علمى شيوخ الأزهر، دچار غلو يا اغراق شده است. (مترجم).

ديدگاه على مبارك پاشا

استاد على بن مبارك بن سليمان روجى، متوفاى سال1311ه.ق است. او وزير مشاغل همگانى (عمومى) دولت مصر و يكى از اركان خيزش علمى و عمرانى در مصر بود. استاد على، به دانش فراوان و نيز زحماتى كه براى تأسيس چاپخانه عربى، احداث پل هاى خيريه، خطوط راه آهن، دارالعلوم و كتابخانه خديويه كشيده است، اشتهار دارد. كتاب ايشان، «الخطط التوفيقيه» نام دارد كه يك منبع غنى و مطمئن در تاريخ معاصر مصر است. ارزش علمى كتاب استاد على، بر هيچ مصرى صاحب فضلى پوشيده نيست.

استاد على درباره مزار منسوب به حضرت زينب(عليها السلام) در مصر مى گويد: «من در كتاب هاى تاريخى نديده ام كه بانو زينب، دختر على(عليها السلام)، در زمان حياتش به مصر آمده باشد يا بعد از وفاتش او را به مصر آورده باشند». دانشمند مورد اعتماد و الگو، ابوحسين محمد بن جبير أندلسى غرناطى، در سفرنامه خود كه در اواخر قرن ششم هجرى آن را نگاشته است، در اين باره مى گويد:

مزارهايى كه متعلق به بانوان علوى (رضى الله عنهن) مى باشد و شاهدان عينى در مصر آن را مشاهده كرده اند و نيز مزارهايى كه بر اساس منابع مسلّم تاريخى و فراوانى اخبار و روايات تاريخى، به صحت وجودشان در مصر پى برده ايم، عبارت اند از: 1. مزار ام كلثوم، بنت قاسم بن محمد بن جعفر. 2. مزار بانو زينب، بنت يحيى بن زيد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب(عليه السلام) . 3. مزار ام كلثوم، بنت محمد بن جعفر. 4. مزار ام عبدالله بن محمد.

سپس [استاد على] مى گويد: «تعداد اين مزارها بيشتر از اين مزارهايى است كه [ابن جبير] آورده است». با اين وجود، از مزار بانو زينب، خواهر امام حسين(عليه السلام)، سخنى به ميان نمى آورد. در كتاب «مزارات» سخاوى آمده است:

بر اساس آنچه كه از پيشينيان نقل شده است، هيچ يك از فرزندان نسبى امام على(عليه السلام) در مصر ديده از جهان فرو نبسته اند و آنچه كه درباره وفات

ص: 77

فرزندان نسبى امام على(عليه السلام) در مصر نقل گرديده، فقط در كتاب هاى برخى از متصوفه آمده است. (1)

سپس استاد على مبارك پاشا، ديدگاه هايى را از حسن عدوى، صبّان و پيروانشان نقل مى كند كه تمامى آنها به شعرانى، مؤلف كتاب «الأنوار القدسية» برمى گردد. شعرانى نيز ديدگاه هاى خود را از شيخ و استاد خود، على خواص مجذوب مى گيرد. خواننده گرامى در مباحث بعدى، بررسى هاى ما را در مورد شعرانى، استاد او، گرايش ها و تمايلات و ديدگاه هاى عجيب و غريبش ملاحظه خواهد كرد.

ديدگاه شيخ الأزهر

استاد محمد توفيق، عضو وزارت كشور مصر، سؤالى را خطاب به آن دسته از تشكل هاى علمى مصر كه شامل كارشناسان و پژوهشگران بودند، به قرار ذيل مطرح كرد: «آيا قبر زينب كبرى، دختر امام على(عليه السلام) در مصر است. استاد توفيق سپس از آنها جواب هاى كامل و قانع كننده خواست كه نشريه «مجلة الاسلام» (2) مصر، در شماره 40، چاپ 5، شعبان سال1351 ه.ق آن را منتشر كرد. سپس اين مجله چندين مقاله از دانشمندان فاضل مصر دريافت نمود و در شماره هاى بعدى خود آنها را چاپ كرد. يكى از آن دانشمندان، شيخ محمد بخيت المطيعى، شيخ الأزهر و مفتى كشور مصر بود كه متوفاى سال 1354ه.ق (3) است. متأسفانه ما با وجود تلاش هاى فراوان، نتوانستيم به اصل مقاله شيخ محمد دست پيدا كنيم، اما ترجمه فارسى آن مقاله را در

ص: 78


1- . الخطط التوفيقية، ج 5، صص 9 و 10.
2- . اين مجله به صورت هفتگى؛ از سوى ورثه امين عبدالرحمان، در سال 1931م در مصر منتشر مى شده است. (مترجم).
3- . محمد بخيت بن حسين مطيعى حنفى، يكى از فقهاى بزرگ حنفى مذهب در مصر است؛ كه در سال 1333ه.ق به منصب افتاء دست پيدا كرد. محمد بخيت يكى از همراهان جمال الدين اسدآبادى در آغاز فعاليت سيد جمال بود؛ سپس از اهداف و مسير او دور گرديد و به رويارويى با حركت اصلاحى پرداخت كه محمد عبده انجام مى داد. بخيت در سال 1351 ه.ق در مصر وفات يافت. تاريخ الأزهر، ص 173.

بعضى از كتاب هاى چاپ شده فارسى پيدا كرديم. خلاصه محتواى مقاله ايشان آن است كه وى پس از آنكه قرار گرفتن قبر بانوى خردمند، زينب در مصر را انكار مى كند؛ و به ديدگاه على مبارك پاشا كه در مباحث پيشين آن را ذكر كرديم استناد مى نمايد، مى گويد: «بى ترديد بانويى كه در مزار منسوب به زينب، دختر على(عليه السلام) در مصر مدفون است، زينب، دختر يحيى بن زيد بن حسن انور است». (1) او سپس مى گويد:

حصول اطمينان متصوفه در اين زمينه كه اين مزار، متعلق به زينب، دختر على(عليه السلام) است، بر مكاشفه (2) و مشاهدات حاصل از رياضت، استوار است. اما از

ص: 79


1- . نمى دانيم علت اين سخن شيخ چيست. شايد او در اين زمينه به سفرنامه ابن جبير اعتماد كرده باشد، چرا كه همه نسب شناسان در اين زمينه هم عقيده هستند كه يحيى بن زيدى كه در جوزجان در سال 125 ه.ق به شهادت رسيد، نسلش تداوم پيدا نكرده است. ابونصر بخارى بر اين مطلب تصريح نموده و مى گويد: «كسى كه خودش را به يحيى منسوب گرداند، بى ترديد بى اصل و نسب است. آنچه كه صحيح به نظر مى رسد، يحيى بن حسين بن زيد [كه برادرزاده يحيى بن زيد بن على بن حسين مى باشد] است، نه يحيى بن زيد بن على». راجع به اطلاعات بيشتر در اين زمينه به كتاب «سرالسلسلة العلوية»، ص 61، مراجعه فرماييد. پژوهشگر علامه، سيد عبدالرزاق مقرم از كتاب «الحدائق الوردية» به نقل از كتاب «سرالسلسلة العلوية» چنين روايت مى كند: «همه نسب شناسان در اين باره اتفاق نظر دارند كه يحيى، يك فرزند به نام أم الحسين دارد كه همان حبيبه است و مادرش محنة، دختر عمر بن على بن حسين بوده است. اين عبارت، نه تنها در كتاب «سر السلسلة العلوية» موجود نيست، بلكه در آن كتاب تصريح شده است كه او نسلى از خود بر جاى نگذاشته است. حال چگونه مى توان اثبات كرد كه يحيى، دخترى به نام زينب داشته است؛ چه رسد به اينكه بتوان اثبات كرد كه او در مصر دفن شده باشد؟ شايد اين اشتباه، به دليل تشابه اسم زيد با زيد شهيد باشد و ذهن به هنگام شنيدن يك اسم، به سرعت به سمت مصداق مشهور آن اسم مى رود - همانگونه كه ما در مباحث پيشين به اين نكته اشاره كرده ايم - چرا كه زيد شهيد مزار مشهورى در مصر دارد.
2- . «مكاشفه»، حالتى است بين خواب و بيدارى كه در آن شخص از امور متافيزيكى كه مربوط به حواس ظاهرى نيستند، با ادراكات روحى و معنوى آگاه مى شود. همان گونه كه انسان وقتى خوابى مى بيند، اين ديدن و شنيدن در خواب، با چشم و گوش ظاهرى نيست. فرقى كه مكاشفه با خواب دارد، اين است كه حواس ظاهرى انسان در خواب چيزى را درك نمى كنند، اما در مكاشفه، ضمن اينكه روح، مشغول درك حقايق است، در همان زمان، گوش ظاهرى، صداهاى اطراف را هم مى شنود. اگر روح با قدرت و تمركز بيشترى عمل كند و در هنگام ادراك مطالب، چشم انسان نيز باز باشد، اين حالت را «مشاهده» مى كند. اين حالات غالباً نشان دهنده آن است كه شخص، نسبت به چيزى كه در مكاشفه يا مشاهده ديده است، علاقه زيادى دارد و به خاطر انقطاع از ديگران و اطراف خود، چنين حالتى را به طور موقت يا دائم به دست آورده است.اين حالت ها براى اولياى خدا بر اثر رياضت و قرب به درگاه خداوند دست مى دهد. (مترجم).

ناحيه تاريخى بايد گفت كه هيچ مورخى از آن سخن به ميان نياورده است و هيچ مورخى از هيچ شخصى نشنيده است كه فردى از سده هاى نخستين يا سده هاى ميانه، براى زيارت قبر زينب، دختر على(عليه السلام) به مصر آمده باشد؛ با اينكه ايشان از فرزندان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بوده اند. آنچه همگان بر آن اتفاق نظر دارند، اين است كه بانويى كه در مسجد جامع زينبى مدفون است، همان زينب، دختر يحيى بن زيد بن على(عليه السلام) است.

ديدگاه استاد حسن قاسم

استاد حسن محمد قاسم، اديب مصرى، مدير مجله «هدى الاسلام» مصر و ناشر كتاب «اخبار الزينبات» عبيدلى است. استاد حسن، متعصب ترين مصرى براى اثبات وجود مزار زينب، بنت على(عليه السلام) در مصر است. او در اين زمينه كتابى دارد كه آن را «تاريخ المشهد الزينبى» ناميده است. همچنان كه او در اين باره با مخالفان خود جدل هاى زيادى دارد. ايشان در مقالات مختلف خود به مخالفانش حمله كرده و با آنها به رقابت پرداخته است. استاد حسن، مقالاتش را در مجله خود چاپ كرده است. با اين حال اين استاد، چاره اى نمى بيند جز اينكه به اين مهم اعتراف كند كه او به منبع مورد اطمينانى دست نيافته است كه وى را در زمينه اثبات وجود مزار بانو زينب در مصر كمك كند (همان مزارى كه هم اكنون در مصر زيارت مى شود). استاد حسن در مقدمه كتاب خود به نام «السيدة زينب» مى گويد:

من با اين نوشته كه دربرگيرنده اخبار زيادى در مورد پاره تن رسول(صلی الله علیه و آله) است، قصد اقامه برهان براى كسانى ندارم كه وجود پيكر شريف ايشان در مصر را بعيد مى دانند؛ به ويژه در اين مكانى كه در حال حاضر، زيارت مى شود. چرا كه كتب تاريخى، اين مطلب را ذكر نكرده اند و جزئيات قطعى و مسلّمى كه تأكيدكننده صحت آن باشد، نيامده است و روايت اهل مكاشفه يا متصوفه نيز به خودشان

ص: 80

تعلق دارد؛ چرا كه جزء مشاهدات روحى و معنوى است. حال آنكه آنچه مورد بحث ماست، دست پيداكردن به حقايق قطعى و مسلّمى است كه با دلايل علمى تأييد شده باشد. ازاين رو تصميم گرفتم كه وارد اين بحث نشوم تا از وارد شدن به موضوعى كه يك سند مسلّم و قطعى درباره آن نيامده است، جلوگيرى كرده باشم. به همين دليل به آوردن روايت هايى از ايشان در كتاب خود كه دربرگيرنده يك اسلوب خاص در زمينه بلاغت عربى است، بسنده كردم. روايت هايى كه نمايانگر آن مجموعه اى از فضيلت هاى ايشان است كه از آنها الگوهايى گرفته مى شود و احساس ملت هاى زنده و پويا، بر اساس آن استوار است؛ موضوعى كه اين بانو را در زمره بانوان مشهور قرار داده است. (1)

سپس نويسنده اعتراف مى كند كه براى بار دوم به پژوهش در اين زمينه پرداخته است تا به نتيجه برسد. اين بار بررسى هايش بسيار طول كشيده و سختى هاى زيادى را همچون بررسى و مطالعه در كتابخانه هاى مصر كه مملو از صدها هزار كتاب و سفرنامه مى باشد، تحمل كرده است. با اين وجود، نويسنده كتاب حاضر، در بازنگرى مجدد خود به مطالب مهمى دست پيدا نكرده است كه به نتيجه مطلوب و مورد نظر ختم گردد. طى اين بازخوانى، رساله اى به دستش رسيده است كه «الرسالة الزينبية» نام دارد. مؤلف اين رساله، شمس الدين ابى الخير سخاوى مصرى است. رساله فوق، زندگى نامه بانوى خردمند، حضرت زينب(عليها السلام) را شامل مى شود. اما سخاوى نيز در اين رساله به اين موضوع بسنده كرده است كه حضرت زينب(عليها السلام)، بعد از مصيبت برادرش حسين(عليه السلام) و به دنبال آماده كردن ساز و برگ سفر، از شام به مدينه آمده، و در آنجا سكونت گزيده است. سخاوى به جز مطلب پيش گفته، از موضوع ديگرى صحبت نكرده است.

ص: 81


1- . السيدة زينب، ص11.

جاى تعجب دارد كه صدها هزار كتابى كه كتابخانه هاى مصر، مملو از آنهاست، كتابخانه هايى كه از لحاظ گنجايش منابع تاريخى، بسيار حائز اهميت و بزرگ هستند، بيشتر به صورت نسخه هاى خطى هستند و زير چاپ نرفته اند. از جمله اين منابع تاريخى مهم، تاريخ ابن عساكر است كه بالغ بر هشتاد جلد پرحجم است. اين صدها و هزارها و ميليون ها كتاب، نتوانسته است براى اين نويسنده و اديب بزرگوار، ورود بانو زينب(عليها السلام) به مصر وفات و دفنش را در آنجا به اثبات برساند.

ازاين رو ايشان رساله كوچك عبيدلى كه حجمش به ده صفحه مى رسد را مستمسك قرار داده و به آن استناد كرده است؛ رساله اى دربرگيرنده رواياتى است كه از سوى افرادى ناشناس روايت شده و هيچ گاه اين افراد به دنيا نيامده و وجود خارجى نداشته اند و دانشمندان علم رجال نيز، آنها را جزء راويان متين و باوقار به شمار نياورده اند. گو اينكه متخصصان علم رجال نشنيده اند كه اين افراد ناشناس، از هيچ پدر و مادرى به دنيا آمده اند يا نه؟ با وجود اين اشكالات رساله عبيدلى، استاد حسن قاسم به آن استناد كرده است؛ زيرا كسى كه در حال غرق شدن باشد، به هر چيزى، حتى جلبك آب يا شاخه خشكيده چنگ مى زند تا خود را نجات دهد.

با اين همه، استاد حسن قاسم، خود به اين مهم اعتراف مى كند كه دانشمندان قديم و جديد مصر، از ديگران نسبت به اوضاع و احوال سرزمينشان و مزارهاى پيشينيان صالح خود، شناخت بيشترى دارند. از جمله آن مزارها، مزار بانو زينب(عليها السلام)، و مسافرت ايشان به مصر است. ما در مباحث قبلى، خواننده گرامى را از نوشته هاى نوابغ قديم و معاصر علم تاريخ مطلع ساختيم و گفتيم كه بر اساس آنها، هيچ كدام از فرزندان نسبى على(عليه السلام) وارد مصر نشده و در آنجا وفات نيافته اند. پس چگونه استاد حسن مى تواند به نظرات بيگانگان و افراد ناآگاه اعتماد كند؟

آيا خواننده گرامى مشاهده نمى كند كه مزارها و اماكن متبركه معروف و

ص: 82

شناخته شده اهل بيت در عراق، شام، ايران و برخى نيز در مصر واقع شده اند كه دلايل فراوانى مبنى بر صحت قرار داشتن آن اماكن مقدسه در كشورهاى فوق وجود دارد؟ دلايل و مستنداتى كه مردم آن كشورها، دست به دست از پدرانشان آنها را دريافت كرده اند. هر شخصى كه ديدگاهى غير از ديدگاه مردم اين كشورها را مطرح كند، ناشى از اشتباه بوده و نشانه بى اطلاعى يا كتمان حقايق است. البته هيچ گاه تمام اين مسائل، نمى تواند به شهرت و تاريخ مستند و قطعى اين اماكن متبركه آسيب برساند.

ديدگاه استاد احمد شرباصى

استاد احمد شرباصى، مسئول وزارت اوقاف در امور الأزهر مصر و فارغ التحصيل مدرسه بزرگ آن دانشگاه است. او درباره زندگى نامه بانو زينب(عليها السلام)، بنت على(عليه السلام)، كتابى تأليف كرده است. علاوه بر اين وى يكى از همراهان و مؤيدان اديب، حسن قاسم، در مورد صحت وجود مزار منسوب به زينب(عليها السلام) در مصر است. اما استاد شرباصى، درباره همان مزار مخصوصى كه در حال حاضر در مصر به نام مزار زينب(عليها السلام) زيارت مى شود، اطمينان كامل ندارد. ازاين رو وى در اين باره مى گويد:

بسيار سخت است مكانى را كه زينب(عليها السلام) در آن دفن شده است، به صورت دقيق مشخص نمود؛ به ويژه بعد از گذشت زمان، عوض شدن ساختمان ها و تغيير آثار و نشانه هاى آن. همچنين مورخان بر اين عقيده هستند كه بسيارى از روايات و اخبارى كه در اين باره آمده است، جزء حوادث شخصى و اخبار فردى محسوب مى شود يا اينكه جزء تصوراتى است كه ساخته و پرداخته عالم خواب و رؤيا مى باشد كه مورخ نمى تواند به آنها استناد كند. (1)

ص: 83


1- . حفيدة الرسول، ص 70. سيد محسن الامين در «الأعيان»؛ ج 33، ص 209، مى گويد: «در مصر قبر و مزارى وجود دارد كه به بانو زينب تعلق دارد. اين زينب دختر يحيى است؛ و مردم گمان مى كنند كه او زينب دختر اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى باشد؛ و اين اشتباه دليلى جز رفتن ذهن در هنگام شنيدن يك اسم، به سمت فرد كامل تر ندارد».

ديدگاه فريد وجدى

پژوهشگر بزرگ و فاضل، محمد فريد وجدى مصرى، متوفاى سال 1373 ه.ق است. او يكى از نويسندگان و پديدآورندگان مشهور و نويسنده دانش نامه بزرگ «دائرة المعارف» است.

او بر اين باور است كه قبر زينب(عليها السلام) در قاهره قرار دارد؛ اما ايشان در اين باره ديدگاهى دارد كه وى را از همه همفكرانش متمايز مى گرداند. فريد وجدى راجع به اين موضوع مى گويد:

[زينب] همان بانو زينب دختر حسين بن على بن ابى طالب(عليه السلام) است. ايشان از بزرگوارترين بانوان خردمند و شريف ترين آنهاست. آن بانو، شخصى بسيار پاك و پارسا بود كه به مصر مهاجرت كرد، در آنجا ديده از جهان فرو بست و در قاهره مزارى دارد كه زيارت مى شود. (1)

آنچه كه در اين باره جاى تعجب دارد، مطلبى است كه علامه نقدى از فريد وجدى نقل كرده است. علامه نقدى به نقل از كتاب «كنز العلوم و اللغة» فريد وجدى چنين مى گويد:

شايد در اصل متن عربى، اين عبارت: «أخت الحسين بن على» (خواهر حسين بن على) آمده باشد و تغيير واژه «أخت» به واژه «بنت» (دختر)، در اثر اشتباه چاپى بوده است. (2)

اما اين عبارت، جايى براى اشتباه ندارد؛ چرا كه فريد وجدى، زندگى نامه زينب، دختر على(عليه السلام) و خواهر امام حسين(عليه السلام) را قبل از زندگى نامه زينب، بنت يحيى، تحت عنوان يك موضوع مستقل و از صفحه 797 تا 897 آورده و خطبه ايشان در كوفه و

ص: 84


1- . دائرة المعارف، فريد وجدى، ج 4، صص 798 و 799، چاپ مصر.
2- . زينب الكبرى، علامه نقدى، ص 38.

اوضاع و احوالش را نيز ذكر كرده است. همچنين او زندگى نامه زينب، دختر حسين(عليه السلام) را نيز با عنوان يك موضوع خاص، بعد از زندگى نامه بانوى خردمند، زينب(عليها السلام)، آورده است.

اين ديدگاه جالب فريد وجدى، درباره زينبى است كه در قاهره مدفون است؛ پس خواننده گرامى بايد خوب درباره آن تأمل كند؛ چرا كه وجدى، منكر اين موضوع است كه بانوى دفن شده در قاهره - همان گونه كه ادعا مى شود - همان زينب، دختر على بن ابى طالب(عليه السلام) است.

گفتار دهم: مستندات وجود قبر زينب كبرى(عليها السلام) در مصر

در اينجا شايسته است كه ما منابعى را بررسى كنيم كه در مورد اثبات وجود قبر بانو زينب(عليها السلام) در مصر، به آنها استناد مى شود. از جمله اين منابع، مى توان به منابعى اشاره كرد كه متعلق به صوفيه است؛ منابعى كه مستندات خود را تنها به كشف و شهود (1) مرشد و پير صوفيه، شيخ على مجذوب ارجاع مى دهد؛ همان شخصى كه صوفيه در مورد وى ادعا مى كند كه او، قادر به خواندن و نوشتن نبوده است. همچنين بر اين باورند كه محل كشف و شهود وى، كتاب يا لوحى است كه محفوظ (2) از محو

ص: 85


1- . منظور از كشف و شهود در اينجا، همان مقام كشف و شهودى است كه صوفيه به آن معتقد است. اهل كشف و شهود از ديدگاه آنان، به كسانى اطلاق مى شود كه دل هايشان بر اثر انوار الهى، نورانى و روشن شده و به مقام كشف و شهود رسيده اند. (مترجم).
2- . اين تعبير نويسنده، به «لوح محفوظ» يا «ام الكتاب» يا همان علم ازلى پروردگار اشاره دارد كه مقدرات در آن، ثابت و تغييرناپذير است. بر اساس عقيده برخى از مفسران، «لوح محفوظ» و «كتاب مبين»، يكى هستند؛ چرا كه كتاب مبين، همان مقام علم پروردگار است. به بيان ديگر، «لوح محفوظ» يا علم ازلى الهى كه از آن به «كتاب مبين» و «ام الكتاب» نيز تعبير شده است، كتاب يا صفحه اى است كه هيچ تغييرى در آن رخ نمى دهد و جايگاه و مظهر علم خداست. (مترجم).

و اثبات (1) است، در نتيجه هرگاه شيخ سخنى مى گفت، حتماً در همان صفحه اى كه گفته بود، قرار مى گرفت. (2)

اين شخص تنها مصدرى است كه بر اساس نظريه لوح و كتاب، معتقد است كه شخص دفن شده در قنطرة السباع، بدون شك همان زينب، دختر على(عليه السلام) است. تنها شخصى كه اين نظريه را از شيخ مجذوب نقل كرده است، عبدالوهاب شعرانى (م 973 ه.ق) است. (3)

تمام دانشمندان بعد از شعرانى نيز همچون قليوبى، صبان، عدوى، شبلنجى، شبراوى، رفاعى، ازهرى و علامه شيخ جعفر نقدى در كتاب «زينب الكبرى»، از وى در اين زمينه پيروى كرده و نظريه فوق را نقل نموده اند. (4) از جمله آن منابع، رساله كوچكى است كه به «اخبار زينبات» شهرت دارد و متعلق به عبيدلى نسب شناس است و استاد حسن قاسم مصرى، آن را جمع آورى و منتشر كرده است. در اين كتاب رواياتى با ذكر سند آورده شده كه ما در صفحات بعدى درباره اين كتاب و مؤلف آن، جايگاه رواياتش، سخن هايى كه درباره آن گفته شده و ارزش و اعتبار علمى آن بحث و بررسى خواهيم كرد.

ص: 86


1- . اين تعبير نويسنده، به «لوح محو و اثبات» اشاره دارد كه مقصود از آن، جهان هستى و طبيعت است كه سرنوشت و تقدير هر چيزى در آن ثبت شده است؛ ولى هيچ كدام از اين تقديرات ثابت نيست، بلكه همه آنها جنبه اقتضايى و تغير دارند. به ديگر بيان، تغيير بر حسب مصالح و مقتضيات زمان و مكان در «لوح محو و اثبات»، ثبت و ضبط گرديده است. اين كتاب، مظهر قدرت مطلقه خداوند است و محتواى اين لوح را نمى توان تغيير داد يا دوباره نوشت. آنچه در اين لوح نوشته شده، صورت تعليقى و شرطى دارد و به اين شكل است كه اگر چنين شود، چنان خواهد شد و اگر نشود، نخواهد شد. (مترجم).
2- . الطبقات الكبرى، شعرانى، ج 2، ص 135.
3- . الطبقات الكبرى شعرانى، ج 1، ص 23؛ المتن الكبرى، ج 2، ص 35.
4- . همچنين ر.ك: تحفة الراغب، قليوبى، ص 9؛ إسعاف الراغبين، صبان، ص196؛ مشارق الأنوار، عدوى، ص 100؛ نورالأبصار، شبلنجى، ص 166؛ نور الأنوار، رفاعى، ص 8؛ زينب الكبرى، نقدى، ص 123؛ السيده زينب، حسن قاسم، ص 13.

از جمله آن منابع، مصادرى است كه استاد حسن قاسم به آنها اشاره مى كند و عبارت اند از: تاريخ ابن عساكر و رساله زينبيه، متعلق به ابن طولون. پس از وى، نوبت علامه نقدى است كه قوز بالا قوز مى شود و به رساله زينبيه جلال الدين سيوطى اشاره و استناد مى كند.

در اينجا بايد تصريح كنيم كه استناد به اين مصادر، نه تنها يك اشتباه و خطاى محض است، بلكه ناشى از پژوهشى بى دقت است.

ما مجلدهاى چاپ شده تاريخ ابن عساكر را كه از روى نسخه اصلى اين كتاب چاپ شده است، به دقت بررسى كرده و صفحات آن را ورق زديم؛ ولى حتى كلمه اى را نيافتيم كه به اين موضوع اشاره كرده باشد. همچنين نسخه دستنويس آن كتاب را كه متعلق به سيره اميرمؤمنان(عليه السلام) بوده و در برخى از كتابخانه هاى نجف اشرف موجود است، به انضمام نسخه هاى چاپ شده آن، مطالعه كرديم. سپس نسخه تهذيب و تصحيح شده آن كتاب به قلم شيخ عبدالقادر بدران دمشقى را - كه در هفت مجلد چاپ شده است - بررسى كرديم. اما به بقيه مجلدات خطى آن كه در دمشق و قاهره است، دست پيدا نكرديم. اميد است كه پس از اين تلاش هاى صورت گرفته، خداوند شرايط جديدى را در اين باره پيش روى ما قرار دهد.

بر انسان متفكر و آگاه مخفى نيست كه اگر ابن عساكر، مدفن بانو زينب(عليها السلام) در مصر را ذكر كرده بود، از چشم مورخان و پژوهشگران بزرگى همچون ابن سعد، ابن زيات، سخاوى و نيز مورخانى همچون سيوطى، ابن تغرى بردى، ابن ميسر و ديگران، مخفى نمى ماند؛ همان دانشمندان بزرگى كه تأليفات ويژه و منحصربه فردى را درباره مزارهاى مصر نوشته اند.

اگر ابن عساكر اين مسئله را به صراحت ذكر كرده بود، چرا اين موضوع بر امام سيوطى، همان دانشمند متبحر در علم تاريخ، مخفى مانده است و سيوطى در

ص: 87

هيچ كدام از كتاب هايش، از آن موضوع ذكرى به ميان نياورده است؟ اگر كسى احتمال دهد، سيوطى از همه مجلدات كتاب تاريخ ابن عساكر بى خبر بوده است، هيچ بهانه و عذر موجهى براى توجيه خود ندارد؛ چرا كه مى بينيم سيوطى، مطلع ترين فرد به آن تاريخ مفصل بوده و او كسى است كه آن را خوانده و تهذيب و تصحيح كرده و نام آن را «تحفة المذاكر المنتقى من تاريخ ابن عساكر» نهاده است. همان طور كه دكتر صلاح الدين المنجد در مقدمه تاريخ چاپ شده ابن عساكر، به اين مهم اشاره كرده است. (1)

مسئله عجيب، اين است كه استاد حسن قاسم مصرى، تنها كسى است كه اين سخن را بدون هيچ اساسى به ابن عساكر نسبت داده است. نويسندگان معاصر وى نيز، با چشم پوشى از حقايق، از وى پيروى كرده و هيچ كس به خود زحمت نداده است كه اين استناد وى را بررسى كند و اصل و عين عبارت ابن عساكر را از وى مطالبه نمايد.

تاريخ ابن عساكر، همچون سيمرغ وهمى و افسانه اى نيست كه امكان دسترسى به آن وجود نداشته باشد، بلكه نسخه هاى دستنويس و خطى زيادى از آن در كتابخانه هاى مصر موجود است. از جمله آن نسخه ها، نسخه كتابخانه الأزهر است كه در رديف نسخه هاى خطى و با شماره 1067 و 7141، وجود دارد. اين نسخه ممتاز، صحيح، خوش خط و كامل است. نسخه ديگرى از اين كتاب وجود دارد كه تعداد مجلدات آن 37 مجلد بوده و در دارالكتب المصرية به شماره 493 موجود است؛ همچنان كه اين نسخه در فهرست كتابخانه الأزهر نيز وجود دارد.

فرض كنيم ما چنين نظريه اى را بپذيريم، آيا نظريه ابن عساكر در مقابل بزرگان و

ص: 88


1- . مقدمه تاريخ ابن عساكر، ج 1، ص 38.

سرشناسان مصر كه از ديگران به تاريخ شهرشان آگاه ترند، مى تواند نفعى داشته باشد؟ همان بزرگانى كه گفته اند هيچ كدام از فرزندان نسبى امام على(عليه السلام) در مصر وفات نيافته اند آنچه را كه استاد حسن قاسم به ابن طولون نسبت مى دهد و ادعا مى كند كه وى در «الرسالة الزينبية»، مهاجرت زينب كبرى به مصر، وفات و مدفن ايشان را ذكر كرده است نيز، همانند نظريه ابن عساكر است كه ذكر آن گذشت.

به جانم قسم، استاد حسن در تحريف قضايا خيلى جرئت دارد.

قاضى نورالدين عدوى شامى (م 1035 ه.ق) در كتاب «الزيارات» به نقل از كتاب ابن طولون مى گويد كه آن حضرت در روستاى راويه، واقع در غوطه دمشق مدفون است. (1)

رساله زينبيه ابن طولون كه مدفون بودن بانو زينب در راويه دمشق را بيان مى كند، درباره زندگى نامه زينب كبرى(عليها السلام)، دختر اميرمؤمنان(عليه السلام) نوشته شده و دكتر صلاح الدين المنجد نيز در مقدمه كتاب زيارات عدوى، به آن اعتراف كرده است. (2) با اين حال، چرا استاد حسن قاسم به مخالفت و جدل برخاسته و آن را مربوط به زندگى زينب وسطى مى داند كه عمر بن خطاب او را به ازدواج خود درآورد؟ (3) ما درباره اين ازدواج، بحثى قانع كننده داريم كه در جايگاه خودش خواهد آمد.

ما تصور نمى كرديم كه استاد تا اين حد حقايق را كتمان كند و با خود بيانديشند، تا هنگامى كه اين منبع تاريخى به صورت دستنويس و خطى باقى بماند، اين حقايق مخفى خواهد ماند. آيا او تصور نمى كرد كه بعدها قلم كاوش و پژوهش، او را به نقد مى كشاند و اين منبع خطى، چاپ و در بين مردم منتشر خواهد شد؟

ص: 89


1- . الزيارات عدوى، ص 23.
2- . مقدمه كتاب الزيارات، ص7.
3- . السيدة زينب(عليها السلام)، ص 13.

ما درباره رساله زينبى هاى كه شيخ نقدى به آن اشاره كرده است، هيچ سخنى نمى گوييم و بحث درباره آن را به خواننده گرامى واگذار مى كنيم تا به اصل آن رساله كه چاپ و منتشر شده است مراجعه و آن را مطالعه كند، سپس ما را از اين موضوع باخبر سازد كه در كجاى آن رساله، سيوطى تصريح كرده است كه زينب كبرى(عليها السلام)، دختر على(عليه السلام)، در مصر دفن شده است.

منبع ديگرى به نام «العدل الشاهد فى تحقيق المشاهد»، اثر سيد عثمان مدوخ حسينى شافعى، وجود دارد كه انصاف را در اين باره رعايت كرده است. سيد عثمان در كتاب خود، اعتراف مى كند كه او در اين باره، به سندى تاريخى دست پيدا نكرده است و ديدگاهش در اين باره، مبتنى بر شنيدن روايتى شبيه روايات عبيدلى است. سپس به روايات شعرانى، برگرفته از شيخ مجذوب، استدلال مى كند كه در مقام استدلال علمى، اين گونه استدلال سودى ندارد. (1)

گفتار يازدهم: مرورى بر نظرات ساختگى شعرانى

ما براى خود اين حق را قائل مى شويم كه با دقت و تيزبينى، به نظريات شعرانى و ارزش و اعتبار علمى آنها نظر بيفكنيم. مايه تعجب است كه ديدگاه شعرانى درباره تأييد و صحيح دانستن مزار منسوب به زينب(عليها السلام) در مصر، مبتنى بر مكاشفه شيخ او، شيخ على مجذوب است. چنين عقيده اى براى كسانى كه شناخت و تسلط صحيح و كافى به حقايق دين ندارند، پايه و اساس قرار گرفته است.

ما در اينجا در صدد بررسى شخصيت اين مرد، گرايش ها و عقايد مذهبى و ميزان صحت مذهب و ديدگاهش در اين باره نيستيم؛ چرا كه همه اين موضوعات، خارج از چارچوب بحث ماست. بى ارزش بودن نظريات شعرانى (كسى كه

ص: 90


1- . العدل الشاهد فى تحقيق المشاهد، ص 16.

كتاب هايش سرشار از غلو، اشتباه و خرافه بافى است) بر كسى مخفى نخواهد ماند. آثار او به اندازه اى شرم آور است كه در برابر آن، پيشانى علم و ادب، عرق شرم و حيا مى ريزد.

شيخ شعرانى در زندگى نامه اى كه براى عبدالقادر گيلانى نوشته است، به نقل از او اين گونه مى گويد:

حقا كه شيخ گيلانى از اين گونه خرافات مبرا و به دور بود، به گونه اى كه مريدان وى كه در هند و ساير كشورها زندگى مى كنند، به اين گونه خرافات درباره او راضى نيستند: «وى در صحراى عراق و خرابه هايش، به مدت 25 سال تنهايى اختيار كرده و مى گشت و گروه هايى از عالم غيب و جن، بر او وارد مى شدند و او به آنان سير و سلوك الهى مى آموخت. خضر با وى همراهى نمود و او را در جايگاهى نشاند كه سه سال، پيوسته در آن مقام باقى ماند. در رياضت كشيدن، به جايى رسيده بود كه به مدت يك سال، فقط غذاهاى دور ريخته شده مى خورد و حتى يك قطره آب ننوشيد. يك سال نيز فقط آب نوشيد و هيچ غذايى نخورد. يك بار در يك شب سرد، در ايوان كسرا در مدائن خوابيد و چهل بار در آن شب، محتلم شد كه پس از هر بار احتلام، به سوى شط مى رفت، غسل مى كرد و برمى گشت؛ سپس مى خوابيد». (1)

شيخ شعرانى، ديگر داستان هاى خيالى مرتبط با شيخ را است را نيز نقل مى كند. اين داستان بسيار زشت و گستاخانه است و شعرانى كه در مبالغه كردن راجع به بزرگداشت شيخ خود شهرت دارد، آن را ساخته است. شعرانى قصه هاى فراوانى از اين قبيل دارد كه آوازه علم و تهذيب نفس و ديندارى را خدشه دار مى كند.

شعرانى نه تنها هيچ منبع مطمئنى براى تأييد وجود قبر بانو زينب(عليها السلام) در مصر

ص: 91


1- . الطبقات الكبرى، ج 1، ص 110.

ندارد، بلكه ديدگاه خود را با تكيه بر شنيده هايش از شيخ خود، بيان مى كند كه زندگى نامه اش را با تعريف و تمجيد طولانى ذكر كرده است. شعرانى در توصيف علم شيخ على مجذوب مى گويد:

شيخ(رضى الله عنه) امى و درس نخوانده بوده و نمى توانست بخواند. بر اساس قرآن و سنت شريف، سخن مى گفت و كلامش آن قدر باارزش بود كه علما را به حيرت مى انداخت. محل كشف و شهود وى، كتاب يا لوحى است كه محفوظ (1) از محو و اثبات (2) است، در نتيجه شيخ هرگاه سخنى مى گفت، حتماً در همان صفحه اى كه گفته بود قرار مى گرفت. (3)

ما نمى توانيم توصيف هاى اغراق آميز شعرانى درباره شيخ امى خود را باور كنيم. شيخى كه نه خواندن مى داند و نه نوشتن، بر اساس معانى قرآن سخن بگويد؛ به گونه اى كه دانشمندان را به حيرت وادارد. همان دانشمندانى كه شيخ على مجذوب را شناخته و جايگاه علميش را مى دانستند. پس از آن و با وجود همه اين حقايق، شيخ على قرآن را تفسير كرده و از معناى آن سخن بگويد. پرواضح است كه تفسير او، از قرآن مبتنى بر رأى خودش مى باشد؛ و تفسير به رأى است، تفسيرى كه هيچ گونه پايه و اساس علمى ندارد. دانشمندان ناگزير هستند كه از اين جسارت شيخ على مجذوب متحير شوند؛ چرا كه حديث نبوى، اين مطلب را به آنها يادآورى مى كند كه:

«من فسر القرآن برأيه فليتبوأ مقعده في النار». (4)

نه ما و نه هيچ منجمى نمى دانيم كه شيخى كه علم و ادب ندارد، چگونه توانسته است علومى پيچيده از لوح محفوظ را كشف كند؛ همان لوح محفوظى كه در اعتقاد

ص: 92


1- . در صفحات پيشين به معناى اين واژه اشاره كرديم.
2- . در صفحات پيشين به معناى محور اثبات اشاره كرديم.
3- . الطبقات الكبرى، ج 3، ص 135.
4- . «كسى كه قرآن را به رأى و نظر خود تفسير كند، جايگاهش در روز قيامت، آتش دوزخ است». (مترجم).

ما، هيچ كسى غير از خداوند از آن آگاه نيست؟ پيامبران و ائمه(عليهم السلام) نيز، جز به واسطه وحى يا الهام، از آن باخبر نيستند و علم واقعى و ذاتى به آن ندارند؛ مگر با تعليم و آموزش خداوند. پيامبر اعظم(صلی الله علیه و آله) نيز بر اساس اجماع مسلمانان، تنها به خاطر رابطه خاص بين او و خداوند، مى تواند به لوح محفوظ علم پيدا كند؛ چرا كه وحى، دو نوع است: يك نوع از آن را پيامبر، بدون واسطه مى شنود و يك نوع ديگر را به واسطه ملائكه (1)و اين از ويژگى هاى نبوت است. چقدر مقام اين مجذوب امّى بالاست كه هرچه را بخواهد، از لوح محفوظ مى فهمد؛ بدون اينكه وحى يا الهامى در كار باشد! حال آنكه خداوند متعال مى فرمايد: (عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً* إِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ) (جن: 26و27). (2)

اهل بيت نبوت(عليهم السلام)، هيچ گاه ادعا نكرده اند كه به لوح محفوظ علم دارند و بارها تصريح كرده اند كه سرچشمه علمشان، يا رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است يا به واسطه آموزششان از طرف خداوند. ازاين رو هنگامى كه به ابوالحسن ثانى (3)، امام على الهادى(عليه السلام) عرض مى شود: «آنان گمان مى كنند كه شما علم غيب مى دانى»، در پاسخ مى فرمايد:

سبحان الله ضع يدك علي رأسي؛ فوالله ما بقيت شعرة فيه، و في جسدي إلا قامت له، ثم قال: لا والله ما هي إلا وراثة عن رسول الله(صلی الله علیه و آله). (4)

سبحان الله، دستت را روى سرم بگذار، به خدا قسم، هيچ مويى در سرم و بدنم باقى نمانده است، مگر اينكه حتماً به خاطر اين حرف و ادعا، سيخ شده است.

ص: 93


1- . شرح عقائد الصدوق، شيخ مفيد، ص 311.
2- . در اين باره به ديدگاه ابن حجر در «فتح البارى»، ج 13، ص 384 مراجعه كنيد.
3- . عبارت صحيح، ابوالحسن ثالث است؛ زيرا ابوالحسن ثانى، امام رضا(عليه السلام) است.
4- . امالى، شيخ مفيد، ص22.

به خدا قسم، دانستن علم غيب، فقط از طريق وراثت و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به ما رسيده است.

علاوه بر اين، شيخ و استادِ شعرانى، يعنى شيخ على مجذوب، در تعدادى از مكاشفاتش، راه ناصواب را پيموده و دچار خطا شده است، به گونه اى كه مخالف تاريخ صحيح مى باشد؛ با اين حال مى گويد: «سكينه خواهر حسين(عليه السلام) در مصر مدفون است». حال آنكه تاريخ، هيچ خواهرى به نام سكينه، براى حسين شهيد(عليه السلام) نمى شناسد و در حكايت شبلنجى به نقل از او آمده است: «سكينه دختر حسين(عليه السلام) است». ولى ابن سعد در «الطبقات»، نووى در «تهذيب الأسماء»، ابن عساكر در «التاريخ» و الأجهورى در كتابش، تصريح كرده اند كه: «وفات سكينه(عليها السلام) در مدينه بوده است». (1)

انصارى تصريح كرده است كه فرد مدفون در مصر، همان سكينه، دختر على بن الحسين(عليه السلام) است. حسن قاسم، اين نظريه را ترجيح داده و در شرحش بر «تحفة الأحباب» سخاوى گفته است: «سكينه، دختر زين العابدين(عليه السلام)، وارد مصر شد و در آنجا وفات يافت و در اين باره اختلافى وجود ندارد». (2)

سيد عثمان مدوخ شافعى مى گويد:

بر اساس آنچه كه در رساله ها آمده و بر سر زبان ها جارى شده، مشهور است

ص: 94


1- . الخطط المقريزيه، ج 5، ص 16؛ إسعاف الراغبين، ص 239. بعد از تأمل دقيق، براى ما آشكار شد كه سكينه، دختر حسين(عليه السلام) كه در باب الصغير دمشق مدفون است، دختر امام حسين(عليه السلام) نيست؛ بلكه ايشان دختر حسين ذي الدمعة بن زيد الشهيد بن على بن الحسين(عليه السلام) است. اين حسين در سال 135 ه.ق وفات يافت و اين سكينه و خواهرش فاطمه صغرى، به همراه مادرشان خديجه، دختر عمر الأشرف بن على بن الحسين(عليه السلام) و جدشان عمر الأشرف، در يك جا مدفون هستند. اين اشتباه به خاطر رفتن ذهن به سمت اسم امام حسين(عليه السلام)، به هنگام شنيدن اسم حسين است. اما بانو رقيه اى كه نزديك سوق الكبير (بازار بزرگ) مدفون است، بدون شك همان دختر امام حسين(عليه السلام) است.
2- . تحفه الأحباب، ص 116.

كه ايشان (سكينه) دختر حسين است؛ حال آنكه سكينه، دختر زين العابدين بوده و عمه اش سكينه، دختر حسين(عليه السلام) در شام مدفون است. (1)

همچنين فاطمه، دختر حسين(عليه السلام) و همسر حسن بن حسن كه بيشترين شباهت را به فاطمة الزهرا(عليها السلام) داشت، عابدى زاهد بود و شب ها نماز شب مى خواند و روزها روزه دارى مى كرد و با نخ گره دار، ذكر خدا مى گفت. هنگامى كه همسر ايشان حسن بن حسن درگذشت، ايشان به مدت يك سال بر سر قبرش خيمه برپا كرد.

دروغ پرداز جاعل، زبير بن بكار، ادعا كرده است كه «فاطمه بعد از وفات همسرش به نزد عبيدالله بن عمرو بن عثمان بن عفان رفت» و روايات بى اساسى را براى اثبات ادعاى خود آورده است كه مخالف طبع سليم بوده و نمى توان به آنها اعتماد و استناد كرد؛ چرا كه شرافت و كمال آن بانو، بسيار بالاتر از چيزى است كه در آن روايات به او نسبت داده شده است. زبيرى ها به اين موضوع آب و تاب داده و فرزندى موهوم از عبيدالله را به آن بانو نسبت مى دهند كه لقبش را ديباج مى گذارند. فرزندى كه بزرگان اهل تحقيق، مانند پژوهشگر علامه، سيد عبدالرزاق مقرم، در جزوه اى مخصوص به نام «عترة التاريخ» و همچنين علامه محقق بزرگ، سيد محسن الامين عاملى، آن را انكار كرده اند. (2)

اين فاطمه كه دختر حسين(عليه السلام) است، بنا بر ديدگاه صحيح تر، در مدينه مدفون است؛ ولى بر اساس نظريه شعرانى كه به شيخ على مجذوب و مدعى قرائت لوح محفوظ وحى شده است، ايشان در مصر مدفون است. (3) هيچ كس به نظريه شعرانى

ص: 95


1- . العدل الشاهد، ص 20.
2- . أعيان الشيعه، ج 42، ص 249.
3- . اين سخن را در نور الأبصار، ص 206، از او نقل كرده است.

اهميت نداده است؛ حتى شيخ نقدى هم به وفات و دفن ايشان در مدينه اعتراف كرده است. شيخ جعفر النقدى، سخن شعرانى را اين گونه تأويل نموده است:

اما اين قبرهايى كه در مصر است و آن قبرى كه وى (شعرانى) ذكر كرده است، بعيد نيست كه مربوط به بانوان علوى حسينى باشد كه موافق يا مختلف فاطمه بوده اند يا متعلق به مردان علوى و حسينى باشد كه اسم هايشان از ترس دشمنان آل محمد(صلی الله علیه و آله)، در آن دوره هاى تاريك كه علويون آواره بوده و به شيعه ستم مى شده است، عوض شده باشد. (1)

با اين همه، شعرانى بر اساس روايتى كه مازندرانى از وى نقل مى كند، در نظريه ديگر خود، به وجود قبر بانو زينب(عليها السلام) در دمشق نيز اعتراف مى كند. (2)

گفتار دوازدهم: رساله «اخبار الزينبيات» و ارزش علمى آن

اشاره

با توجه به مطالب پيشين ثابت شد كه نوابغ تاريخ و سيره نويسان گذشته، هيچ گونه قبرى براى زينب كبرى(عليها السلام) در مصر نمى شناسند. همچنين اشتباه كسانى كه اين قول را به ابن عساكر و ابن طولون نسبت داده اند و نيز ارزش و اعتبار علمى كتاب هاى شعرانى آشكار شد. اما يك منبع باقى مى ماند كه نياز به دقت بيشترى دارد؛ چرا كه سنگ بناى اين بحث، نزد دانشمندان قديم است و بسيارى از علماى فاضل، به آن استناد كرده اند؛ به گونه اى كه حتى پژوهشگر بزرگ، علامه سيد عبدالرزاق موسوى مقرم (م 1391 ه.ق) در يك برهه زمانى به آن استناد مى كرده است؛ همچنان كه در حاشيه كتابش «زيد الشهيد»، هنگام سخن گفتن از قبر زينب(عليها السلام) در مصر، اين موضوع را بيان كرده است. (3)

ص: 96


1- . در اين باره به كتاب او، «فاطمه بنت الحسين»، چاپ نجف مراجعه كنيد.
2- . معالى السبطين، ج 2، ص 134.
3- . زيد الشهيد، سيد محقق عبدالرزاق المقرم، ص 106.

ولى سيد عبدالرزاق با بررسى و موشكافى، دچار تزلزل شد و از اين ديدگاه خود برگشت. او سپس رساله اى را راجع به صحت وجود قبر زينب(عليها السلام) در شام نوشت كه بعضى از دوستان صادق و مورد اطمينان وى، در آن مورد با ما سخن گفته و دست نوشته او را كه ده ها صفحه بوده است، به ما نشان دادند. اين دستنويس، شامل دلايلى درباره صحت وجود قبر زينب(عليها السلام) در شام و نيز تعدادى كرامت از مزار آن بانوست.

سيد بزرگوار، علامه بزرگ، سيد محمد صادق بحر العلوم (دام مجده) در مجموعه دستنويس و خطى خود، «الحديقة الغناء»، ص 257، هنگام بحث درباره قبر زينب(عليها السلام)، به همان نسخه سيد عبدالرزاق استناد كرده است. همچنان كه علامه اردوبادى، نقدى و ديگران نيز، به همان نسخه استناد كرده اند. با وجود اين، شايسته است قبل از آنكه به نوشته هاى آن بزرگان و نظرياتشان استناد كنيم، درباره ارزش علمى اين منبع، موشكافى و تحقيق كنيم. البته واضح است كه آن بزرگان، در صورتى كه در اين باره دچار لغزشى شده باشند، معذور هستند.

آن منبع، رساله كوچكى است كه در ورقه هاى كوچك و انگشت شمار آمده و اسمش «أخبار الزينبيات» است كه استاد حسن قاسم مصرى، در شام به آن دست يافت و همراه با اضافاتى، آنها را چاپ كرد. وى به رواياتى از اين رساله براى تأييد وجود مرقد زينب(عليها السلام) در مصر استدلال نموده و ذكر كرده است كه آن رساله، متعلق به امير شهر و فرزندش، يحيى بن حسن بن جعفر بن عبيدالله بن حسين الاصغر بن على بن حسين بن على بن ابى طالب(عليه السلام)، (م 270 ه.ق) است.

بى گمان مدح و ثقه بودن اين مرد، بارها در كتاب هاى رجال و انساب آمده است. نجاشى او را به علم، صدق و فضيلت توصيف كرده و مى گويد: «وى از امام رضا(عليه السلام) روايت كرده و كتاب هايى تأليف نموده است كه «نسب آل ابى طالب» و «كتاب

ص: 97

المسجد» از جمله آثار اوست». (1)

اما در رابطه با دانشمندان سده هاى اخير بايد گفت كه بعضى از آنها، به وى حمله كرده و او را تضعيف نموده اند. طريحى درباره يحيى بن حسن بن جعفر مى گويد: «وى بين گروهى كه ثقه و غيرثقه هستند، مشترك است». (2) كاظمى راجع به او مى گويد: «او بين ثقه بودن و ثقه نبودن مشترك است». مجلسى درباره او مى گويد: «وى ممدوح است». اين مطلب از صاحب كتاب «البلغة» نيز نقل شده است. مامقانى راجع به او مى گويد: «روايت وى حسن كالصحيح (3) مى باشد». (4) محقق قهبائى وى را مشترك بين شش راوى ذكر كرده است. (5)

اما آنچه كه نجاشى درباره او مى گويد كه وى از امام رضا(عليه السلام) روايت نموده است و به تبعيت از او، علامه بزرگ، سيد محمدصادق بحرالعلوم نيز در مقدمه »سر السلسة العلوية»، وى را از اصحاب امام رضا(عليه السلام) (6) دانسته، نزد ما صحيح نيست؛ چرا كه همه سيره نويسانى كه نام يحيى بن حسن نسب شناس را آورده اند، در اين امر

ص: 98


1- . رجال نجاشى، ص 344.
2- . يكى از اقسام حديث كه جايگاه ويژه اى در علم رجال به خود اختصاص داده است و دانشمندان رجال، كتب فراوانى در مورد آن نگاشته اند، حديث مشترك است. حديث مشترك، حديثى است كه يكى از رجالِ سند آن، بين ثقه و غيرثقه مشترك باشد. به عبارت ديگر يك نفر يا بيشتر از راويان حديث، همنام با ديگرى است كه اين اشتراك در اسم، موجب ترديد در ثقه بودن راوى حديث مى شود. مثلاً اگر در سند روايتى، نام «احمد بن محمد» ذكر شود، اين روايت مشترك خواهد بود؛ زيرا اين نام، بين بيش از يازده راوى مشترك است. تشخيص حديث مشترك، گاهى به قرائن زمانى و گاهى با راوى و گاهى با مروى عنه يا قراين ديگر انجام مى شود. در صورتى كه قرينه مشخصى حاصل نگردد، نمى توان به آن حديث استناد كرد. (مترجم).
3- . «حسن كالصحيح» روايتى است كه راجع به راويان آن مدحى كه تالى وثاقت است، ذكر شده باشد؛ همانند «حجة» و «ثقة» يا راوى از اصحاب اجماع باشد. (مترجم).
4- . تنقيح المقال، ج 3، ص 214، منتهي المقال، ص 326.
5- . مجمع الرجال، ج 6، ص 254.
6- . مقدمه سر السلسلة العلوية، ص 82.

اتفاق نظر دارند كه وى در سال 277 ه.ق وفات يافته است. علامه سيد محمدصادق بحرالعلوم، ما را از اين مطلب باخبر ساخته و بر اشتباه خود در مقدمه كتاب «سرالسلسة العلوية» اعتراف كرده است.

در كتاب «غاية الاختصار» آمده است:

يحيى بن حسن بن جعفر الحجه، همان سيد فاضل متدين نيكوكار و نسب شناس باانصافى است كه من فكر مى كنم اولين كسى است كه انساب را به صورت يك اثر تأليفى تدوين نموده و وى يكى از رجال بى نظير اماميه مى باشد كه از نياكان اميران و شريفان مدينه است كه بر مدينه حكومت مى كرده اند. رهبرى و بزرگى اهل شهر به او منتهى مى شده و تا به امروز نيز، اين امر در نسل وى مشهود است. يحيى كتاب نسب آل ابى طالب را تأليف نمود. در آغاز آن كتاب، به فرزندان صلبى يا نسبى ابوطالب بن عبدالمطلب بن هاشم پرداخته، سپس نسل به نسل، فرزندان ايشان را تا نزديك عصر خود بيان كرده است. آن كتاب، كتابى نيكوست؛ طورى كه من در تأليفات انساب، كتابى بهتر، عادلانه تر، باانصاف تر و رضايت بخش تر از آن نديده ام. امير ابوالحسين يحيى نسابه [نسب شناس]، در محرم سال 214ه.ق در مدينه رسول الله در عقيق و در قصر عاصم به دنيا آمد و در سال 277 ه.ق در مكه وفات يافت. (1)

حال چگونه ممكن است كه وى از اصحاب و ياران امام رضا(عليه السلام) باشد، در حالى كه آن حضرت در سال 203 ه.ق، يعنى 11 سال قبل از ولادت يحيى به شهادت رسيده است؟ بر كسى پوشيده نيست كه ما زندگى نامه اين مرد را به طور گسترده و

ص: 99


1- . غاية الاختصار، ص 143؛ همين طور در منتقلة الطالبية، ص 312، تأليف ابواسماعيل ابراهيم بن ناصر بن طباطبا، از رجال بزرگ قرن ششم كه در نجف اشرف به چاپ رسيده است.

دقيق بررسى كرده ايم؛ و براى ما كاملاً روشن شد كه وى، نه صاحب حديث بوده، و نه صاحب سيره. دانشمندان بزرگ و سرشناس ما، هيچ چيزى را از وى نقل نكرده اند؛ ازاين رو خواننده گرامى، حتى يك حديث را از وى در كتاب «كافى» يا «من لايحضره الفقيه» يا «تهذيب و استبصار» نمى يابد؛ همان طورى كه آيت الله العظمى سيد ابوالقاسم خوئى نيز به اين مطلب اشاره نموده است.

آنچه كه از وى نقل شده است، فقط درباره فضايل و انساب است. آنچه كه باعث بدگمانى ما به وى مى شود، روايت هاى بسيارى است كه وى از زبير بن بكار (م 256 ه.ق)، آن دروغ پرداز و جعل كننده حديث و منحرف از راه اهل بيت(عليهم السلام) و همچنين از عمويش مصعب بن عبدالله نقل كرده است كه مورد طعن بوده و به داشتن عقيده بد معروف است. در ادامه ما زندگى نامه اين دو شخص را بيان خواهيم كرد.

ما اگر بر اساس آنچه كه در «غاية الاختصار» درباره او آمده، شيعه بودنش را بپذيريم، باز هم هيچ زمينه اى براى اعتماد و استناد به وى و همكيشانش در رابطه با روايت نمودن از زبير بن بكار و همقطارانش كه از روش و سيره اهل بيت(عليهم السلام) منحرف شده اند، باقى نمى ماند. شيخ مفيد روايت نمودن وى را از زبير بن بكار در «المسائل السروية» رد كرده است. (1)

گفتارى درباره كتاب «غاية الاختصار»

اين كتاب در بولاق مصر به سال 1310ه.ق، سپس در نجف اشرف به سال 1382 ه.ق به چاپ رسيده و چاپ كنندگان اين كتاب، هم در مصر و هم در نجف بيان كرده اند كه مؤلف آن، سيد شريف تاج الدين بن محمد حمزه بن زهره حسينى

ص: 100


1- . المسائل السروية، ص61.

نقيب (1) حلب بوده است. به خاطر ناشناس بودن اين شخص در نزد پژوهشگران و محققان، اختلاف نظر به وجود آمده و سخنان بسيارى درباره آن گفته شده است؛ همان گونه كه در مقدمه اين كتاب كه علامه محقق، سيد محمدصادق بحرالعلوم نوشته است، اين مطلب آمده است.

به تازگى از نسخه فتوكپى شده كتاب «الأصيلى فى النسب» در نزد علامه بزرگوار، سيد محمدمهدى الخرسان نجفى، مطلع شديم. ايشان را از موضوع بحث خود باخبر نموديم. آن نسخه را از كتابخانه ظاهريه دمشق براى ما آورد. روى نسخه مذكور چنين نوشته شده بود: «كتاب الأصيلى فى الأنساب تأليف السيد العالم الفاضل،

ص: 101


1- . كلمه نقيب و نقابت در معنى و كاربرد اصطلاحى خويش، به معانى گوناگونى آمده است. در عصر جاهلى، نقيب قوم، به شخص بزرگ و سيد و قيم و تدبيركننده امور و سياستگر آنان، اطلاق مى گرديد. در صدر اسلام، اين واژه به معنى رئيس آمده است. در معناى اصطلاحى نقيب به كسى گفته مى شود، كه از جانب حاكم مسلمين، حكمى رسمى به نام وى صادر شده باشد تا عهده دار رياست، ولايت، هدايت و تأديب قوم خود گردد و قضاوت در ميان آنان و نيز سرپرستى امور حسبه و اوقاف و نذورات و مستمرى آنان و ثبت انسابشان را بر عهده گيرد. اما در تشكيلات سلسله ايوبى و مملوكى، به معناى «نائب»، «قائم مقام»، «جانشين» يا «نماينده تام الاختيار»است و براى نمونه در مورد قاضى و حاكم به كار مى رفته است. نقابت به معناى اصطلاحى به دو نوع تقسيم مى شد: الف) نقيب «خاص الولاية». ب) نقيب «عام الولاية». وظايف نقيبان «خاص الولاية»: شناخت انساب خاندان هاى سادات و گردآورى شجره نسب آنان و ضبط آن در دفاتر ديوان نقابت، ثبت اسامى متولدين و فوت شدگان خاندان هاى محدوده نقابت، اهتمام به تعليم و تربيت و تهذيب كودكان، نوجوانان و جوانان تحت نقابت، واداشتن افراد فقير تحت سرپرستى خود به حرفه آموزى و اشتغال به كسب و كارى كه محتاج غير خود نشوند، امر به معروف و نهى از منكر افراد تحت نقابت، باز داشتن سادات از تسلط و زورگويى و ستم كردن به ديگران و نهى آنها از فخرفروشى به ديگران به واسطه نسبشان، تعيين افرادى براى كسب اطلاعات و اخبار مربوط به زندگى و حال و روز خاندان به كار گرفتن افرادى كه خدمتشان مورد نياز دستگاه نقابت است و شناخت كسانى كه به دروغ سعى دارند خود را در ميان افراد تحت نقابت او وارد كنند. وظايف نقيبان «عام الولاية» كه شامل همه نقيبانى بودند كه داراى مرتبه اجتهاد و شرايط قضاوت بودند: قضاوت در ميان افراد تحت نقابت و اجراى مجازات و حدود، سرپرستى يتيمان و بيوه زنان و ديوانگان، نظارت بر ازدواج دخترانى كه ولى ايشان در قيد حيات نبود، نصب جانشين (خليفه) براى خود با شرايط ويژه نقابت عام و خاص و تغيير و تبديل موقوفات. (مترجم).

شمس الملة و الحق و الدين، محمد بن على بن الحسينى، المعروف بالطقطقى الرسى» و در پشت آن نسخه، و در پايان همان صفحه چنين آمده بود:

كتاب بحرالأنساب به يارى خداوند در روز دوشنبه مصادف با 14 محرم الحرام سال 906 ه.ق در مشهد رضوى، على مشرفه السلام (بر صاحب شرافت آن سلام)، به قلم بنده خدا، تاج الدين محمد بن حمزه بن زهره الحسينى المدنى كه خدا او را مورد مغفرت قرار دهد، پايان يافت.

ما هنگامى كه اين نسخه را با «غاية الاختصار» مقايسه كرديم، در كمال تعجب فهميديم كه اين دو كتاب، در اصل يكى هستند، و اسم اصلى آن «الاصيلى» بوده است. علت اين نام گذارى، همان طورى كه در «غاية الاختصار» چاپ شده، در صفحه چهارده آمده است، اين امر بوده كه اين كتاب به دستور اصيل الدين بن نصيرالدين محمد بن محمد بن حسن طوسى، (م 715ه.ق) نوشته شده است.

ازاين رو براى ما آشكار گرديد اين تاج الدين بن زهره كه همگان از هويتش در حيرت اند، در واقع مؤلف كتاب نبوده است، بلكه وى نسخه بردار نسخه مذكور بوده است. حال قضاوت با خواننده محترم است كه ببيند ابوالهدى محمد صيادى رفاعى (م 1327ه.ق)، چگونه به خاطر اهدافى كه در مدت يك شب طرح ريزى شده است و اينجا مجال بيانش نيست، اين كتاب را به بازى گرفته، فريب كارى نموده و خواسته است تا جنايتش بر علم و دين مخفى بماند؛ غافل از اينكه خداوند به خاطر نيت زشتش، وى را رسوا خواهد كرد.

زنده باد پژوهشگر ارزشمند، سيد محمدمهدى الخرسان، اولين كسى كه پرده از راز كتاب «غاية الاختصار» برداشت. خداوند چنين مقدر ساخته بود تا به دست ايشان، باب تحقيق و پژوهشى را باز كند كه براى مدت زمان طولانى، بسته مانده بود. مؤلف كتاب، همان محمد بن على بن على بن طقطقى (م 701 ه.ق)، صاحب

ص: 102

كتاب «الفخرى» است كه خودش در همين «غاية الاختصار»، در صفحه 49، چاپ نجف اشرف، اسم پدر خود را بيان كرده و شايد تحريف كننده خائن اين كتاب -خدا او را مجازات نمايد - از اين مطلب، غفلت كرده است.

تأليف هاى يحيى نسابه (نسب شناس)

نجاشى(قدس سره) در بين تأليفات يحيى نسابه، «مناسك على بن الحسين(عليه السلام)»، كتاب «نسب آل ابى طالب» و كتاب «المسجد» (1) را ذكر كرده است. بر اساس آنچه كه اديب حسن قاسم مصرى، در كتابش «الثبت المصان» (2) روايت كرده است، زمانى كه مؤيدالدين عبدالله واسطى، معروف به ابى أعرج نسابه متولد شد، وى تأليف «الرد على أولى الرفض و المكر فيمن كنى بأبى بكر» را نيز به تأليفات يحيى اضافه كرد. ازمورى الامغارى در «أقنوم الآثار» و حسن محمد قاسم و سيد بزرگوار، علامه محمدصادق بحرالعلوم، در مجموعه خود به نام «الحديقة الغناء»، از ايشان در اين زمينه پيروى كردند.

اما پس از تحقيق و جستجو، ثابت شد كه نه تنها آنان در اين زمينه دچار اشتباه شده اند، بلكه اين كتاب متعلق به نسابه (نسب شناس)، شرف الدين ابوعلى محمد بن اسعد بن على بن معمر الحسينى العبيدلى المصرى، معروف به ابن الجوانى يا ابن النحوى، (م 600ه.ق) بوده است كه پدرش اسعد بن على الحسينى، قاضى القضات مصر بوده (3)، و ابن تغرى بردى، زندگى نامه اش را آورده است. (4)

علامه شمس الدين محمد بن زيات انصارى مصرى، (م 814ه.ق)، در كتاب

ص: 103


1- . النجاشى، ص 344.
2- . السيده زينب(عليها السلام)، ص 90.
3- . غاية الأختصار، ص 73.
4- . النجوم الزاهرة، ج 4، ص 443 و ج 6، ص 119.

خود به نام «الكواكب السيارة فى ترتيب الزياره»، از كتاب هاى وى مطالبى را نقل كرده و «مزارات الأشراف» و «الرد على أولى الرفض و المكر فيمن كنى بأبى بكر» را از كتاب هاى او ذكر كرده است. علامه شمس الدين، گاهى از او به عبيدلى و گاهى نيز از او به ابن نحوى يا ابن سعد ياد كرده است.

علاوه بر اين خود كتاب «الرد على أولى الرفض و المكر»، نه تنها بهترين دليل بر اين مدعاست كه اين كتاب متعلق به يحيى بن حسن نسابه (م 277 ه.ق) نيست، بلكه مؤلفش در سده هاى پس از آن و تقريباً در حدود سال هاى چهارصد و اندى مى زيسته است. ابن زيات، اين حكايت را از كتاب مذكور خود بيان كرده و مى گويد:

در سال چهارصد و اندى، مردى در خواب، رسول خدا را ديد، و به ايشان عرض كرد: «من مشتاق زيارت شما هستم و هيچ چيزى ندارم كه مرا به تو برساند». رسول خدا فرمود: «زيارت كن عبدالله بن احمد را».

اين عبدالله احمد در سال 348 ه.ق (1) وفات يافته است. اين هم نمونه اى است از علم ابن الاعرج، آزموى و حسن قاسم نسبت به آثار علمى. حال چگونه مى توان به نظرات آنها بدون تحقيق، اعتماد و استناد كرد؟

در هر صورت، در بين صاحبان كتاب هاى فهارس و رجال، دانشمندان قديمى همچون نجاشى و ابن شهر آشوب، و در بين دانشمندان سده هاى اخير، دانشمندانى همچون حاجى خليفه، صاحب «كشف الظنون» و ديگران، به هنگام سخن گفتن از زندگى نامه يحيى بن حسن العبيدلى، تأليفاتش را نيز ذكر كرده اند؛ اما هيچ يك از آنها، «الاخبار الزينبات» را ذكر نكرده اند.

بر فرض اگر نسبت دادن اين كتاب به وى صحت داشته باشد، همان طور كه از

ص: 104


1- . الكواكب السياره، ص89.

اساتيد و بزرگان رواياتش و مقايسه اسناد آن با اسناد كتاب هاى نسب شناسى برمى آيد، باز هم در مقام استدلال فايده ندارد؛ چرا كه صرف وجود اين يك كتاب -كه بسيارى از راويانش بى نام و نشان هستند و دانشمندان علم رجال و سيره نويسان، آنها را نمى شناسند - در اثبات يك قضيه و مسئله تاريخى مهم كه اثبات آن نياز به وجود منابع فراوان و شهرت گسترده دارد، كافى نيست.

به هر حال ما به صحت اين نسخه از «اخبار الزينبات» كه حسن قاسم آن را چاپ كرده است، اطمينان نداريم؛ چرا كه ما اين فرد را به جسور بودن در تحريف و دروغ پردازى مى شناسيم همچنان كه اصل عبارت هاى قاضى عدوى، ابن طولون و ابن عساكر را تحريف كرد، و ما در مباحث بعدى، خواننده گرامى را از مطالب مربوط به آن مطلع خواهيم كرد.

بر فرض، اين رواياتى كه در «الأخبار الزينبات» آمده، متعلق به عبيدلى باشد، پس چرا خود عبيدلى در كتاب هاى ديگر خود همچون «اخبار المدينه» و «كتاب النسب»، آنها را ذكر نكرده است؟ حال آنكه آثار وى بر پژوهشگران و دانشمندان قديم، مخفى نبوده و در حال حاضر نيز، به عنوان منبعى ارزشمند و پربار نزد مؤلفان به حساب مى آيد. كسانى همچون ابوالفرج اصفهانى در «مقاتل الطالبيين»، شيخ شرف عبيدلى در «تهذيب الأنساب»، ابن طقطقى در «النسب الأصيلى» و نسب شناس العمرى در «المجدى»، از وى مطالب بسيارى نقل كرده اند. بيشتر دانشمندان مذكور، زندگى نامه زينب كبرى(عليها السلام) را نوشته اند؛ اما هيچ كدام از آنها، از يحيى بن حسن عبيدلى مطلبى را نقل نكرده اند كه بيانگر اين موضوع باشد كه زينب(عليها السلام)، به مصر رفته و در آنجا درگذشته است.

آيا عجيب نيست كه اين سخن عبيدلى، بيش از هزار سال و اندى مخفى بماند و هيچ كس، كوچك ترين سخنى در مورد آن نشود، تا اينكه استاد حسن قاسم كه به

ص: 105

خيانت و تحريف در نقل آثار معروف است، پيدا شود و كتاب عبيدلى را كشف كرده و سخن وى را منتشر نمايد؟

بر فرض كه روايات نقل شده از «اخبار الزينبات» صحت داشته باشد؛ چنين خبر مهمى، چگونه در زمان عبيدلى، بر ديگر مورخان بزرگ مصر مخفى مانده است؟ مورخان بزرگى همچون عبدالرحمان بن حكم و معاصر عبيدلى (م207ه.ق). معاصر عبيدلى كتاب هاى فراوانى درباره حوادث مصر تأليف نموده و تعدادى از صحابه را كه وارد مصر شده اند، در كتاب هاى خود ذكر كرده است؛ اما در بين آنان، نامى از زينب كبرى(عليها السلام) و مهاجرتش به مصر نبرده است. همچنين دانشمند معاصر وى، محمد بن ربيع جيزى كه پدرش ربيع، از اصحاب مشهور امام شافعى (م204ه.ق) بوده و رساله اى درباره زنان و مردان صحابه اى نوشته است كه وارد مصر شده اند، ولى حرفى از اين موضوع نزده است.

حافظ (1) بزرگ و امام يگانه در علم الحديث، ابوطاهر عمادالدين احمد بن محمد بن احمد سلفى (م 576ه.ق) نيز كه آگاه ترين مردم زمان خود به اصول و قوانين روايت است (2)، از ورود بانو زينب به مصر و دفن شدنش در آنجا، هيچ چيز نمى داند و تصريح مى كند كه هيچ كدام از فرزندان صلبى يا نسبى على(عليه السلام)، در مصر وفات نيافته اند. (3)

چگونه قضاعى كه متوفاى سال 453 ه.ق، و بزرگ ترين مورخ مصرى است و كتابى درباره مزارهاى مصر به نام «انس الزائرين» دارد، از وجود مزار زينب(عليها السلام) در

ص: 106


1- . در قرن دوم ه.ق اهتمام به حفظ حديث، به شكل گيرى لقب «حافظ» در ميان محدّثان انجاميد. «حافظ» به عنوان لقب، خاص تر از «محدّث» است. آگاهى از طبقات شيوخ، آگاهى از وضع راويان و حفظ اسانيد، حفظ و شناخت متون حديثى، از ويژگى هاى «حافظ» بوده است. (مترجم).
2- . حسن المحاضره، سيوطى ج 1، ص 200.
3- . الكواكب السياره، ص 30.

مصر اطلاع ندارد؟ همچنين ابن اسعد جرانى (م 600 ه.ق) كه صاحب كتاب «مزارات الأشرف» است، مقريزى، همان مورخ متخصص و محقق در تاريخ مصر (م845 ه.ق)، قاضى ابن ظهيره (م 891 ه.ق) و امام سيوطى (م 911 ه.ق) كه مؤلف كتاب «در السحابة فيمن دخل مصر من الصحابة» بوده و صدها مرد از صحابه، و هفت زن از صحابه كه ورودشان به مصر اثبات شده را ذكر كرده است، نامى از بانو زينب(عليها السلام) به ميان نياورده اند. حتى ساير همقطاران سيوطى نيز در كتاب هاى خود، از حضرت زينب(عليها السلام) صحبت نكرده اند.

عبيدلى ادعا مى كند كه زينب(عليها السلام) در مصر وفات يافت و مسلمه بن مخلد با گروهى در مسجد جامع بر وى نماز خواندند و با احترام و تكريم، وى را در اتاق خودش در الحمراء (1)، دفن كردند، اگر اين ديدگاه صحت داشته باشد، چگونه مقبره ايشان در زمان خلفاى فاطمى كه قرن ها حاكم مصر بودند، مخفى ماند؟ حال آنكه آنان به بهترين شكل، از اين گونه آثار، نگهبانى و پاسدارى مى كردند.

خواننده گرامى با جست وجو در منابع تاريخى، ملاحظه خواهد كرد كه چگونه فاطميان، به قبر بانوان علوى، عنايت ويژه داشته اند و شيعيان در زمان آنان، بر سر مزار بانو كلثوم، دختر محمد بن جعفر صادق(عليه السلام) جمع مى شدند و به گريه و نوحه مى پرداختند. با اين همه نمى بينيم كه شيعيان بر سر مزارى كه منسوب به بانوى خردمند و پاره تن فاطمه(عليها السلام)، زينب كبرى(عليها السلام) باشد، گرد هم آمده باشند.

ص: 107


1- . مدينة الحمراء، نام شهر و شهرستانى در استان قاهره مصر است. بر اساس پاره اى از روايات، حضرت زينب(عليها السلام) به همراه سكينه و فاطمه، دختران برادر بزرگوارش حسين بن على (عليه السلام) و چند تن از زنان بنى هاشم، وارد مصر شدند. مسلمة بن مخلد انصارى، فرماندار مصر، همراه جماعتى به استقبال آمدند و آن حضرت را در «دارالحمراء» كه قصر خود او بود، منزل دادند. آن بانو به مدت يازده ماه و پنج روز در آنجا ماند و در روز يكشنبه، پانزدهم رجب سال62 ه.ق، چشم از جهان فروبست و در خانه مسلمة، يعنى همان جايى كه اكنون آرامگاه او در مصر است، به خاك سپرده شد. (مترجم).

از عين عبارات جهانگردانى كه مزارهاى مصر را زيارت كرده اند و آرامگاه هاى مشهور مصر را در سفرنامه هايشان برشمرده اند، اين گونه بر مى آيد كه هيچ كدام از آنان، نمى دانسته اند كه زينب كبرى(عليها السلام) مزارش در مصر است. نمى دانيم چگونه مى توانيم روايات عبيدلى را بپذيريم و به آنها استناد كنيم؛ رواياتى كه از لحاظ سند و عبارت، خيالى و وهمى هستند و چگونه مى توانيم تاريخ متواتر (1) را رها كرده، و نظرات نابغه هاى قديم و سده هاى اخير علم تاريخ و سيره را تكذيب كنيم.

مرورى بر روايات عبيدلى

در اينجا به رواياتى نظر مى افكنيم كه يحيى بن حسن بن جعفر عبيدلى، براى اثبات وجود مدفن زينب(عليها السلام) در مصر به آنها استناد كرده است. هدف ما بررسى عين عبارات آن روايات، معنى و مفهوم آنها و راويان و ميزان دانش آنان است. با اين اميد كه نتيجه مطلوب اين بررسى، به روشن ترين شكل ممكن آشكار شود.

روايت اول

مى گويد: زهران بن مالك روايت مى كند: از عبدالله بن عبدالرحمن عتبى، شنيدم كه مى گويد: موسى بن سلمه از سهيل بن فضيل و او هم از على بن موسى، نقل مى كند: قاسم بن عبدالرزاق و على بن احمد الباهلى به من اطلاع دادند كه مصعب بن عبدالله، براى ما چنين روايت كرده است:

زينب، دختر على(عليه السلام)، مردم را در مدينه به قيام و خونخواهى حسين(عليه السلام) برمى انگيخت. هنگامى كه عبدالله بن زبير در مكه قيام كرد و مردم را به خونخواهى حسين(عليه السلام) و براندازى يزيد فراخواند، اين خبر به اهل مدينه رسيد.

ص: 108


1- . تواتر در اصطلاح به معناى بسيار گزارش شدن يك خبر يا روايت است، كه اين امر باعث ايجاد اطمينان نسبت به آن مى گردد. روايتى كه از اين ويژگى برخوردار باشد، متواتر ناميده مى شود. (مترجم).

زينب(عليها السلام) به ميان مردم آمده و خطبه خواند و مردم را به خونخواهى حسين(عليه السلام) برانگيخت. اين موضوع به گوش عمرو بن سعيد رسيد. وى نامه اى به يزيد نوشت و او را از اين خبر مطلع كرد.

يزيد در جواب به او امر كرد تا زينب(عليها السلام) را از مردم مدينه جدا كند، و به او بگويد كه از مدينه خارج شود، و هركجا كه مى خواهد اقامت نمايد. زينب(عليها السلام) در جواب گفت: خداوند آنچه را كه بر ما گذشته است مى داند. بهترين شخص ما كشته شد و مانند چهارپايان، ما را راه بردند و بر روى شتران بدون كجاوه سوارمان كردند. به خدا قسم از ديار خود بيرون نمى رويم، حتى اگر خون هايمان ريخته شود.

زينب، دختر عقيل، به ايشان عرض كرد: اى دختر عمو! خداوند به ما وعده درست داده و ما را وارث زمين نموده است. پس هر جا كه بخواهيم ساكن مى شويم. آسوده خاطر باش و چشمت روشن باد؛ چرا كه به زودى خداوند، ظالمان را مجازات خواهد كرد. آيا بعد از اين خوارى را مى خواهى؟ به يك سرزمين امن سفر كن. سپس زنان بنى هاشم پيرامون ايشان جمع شدند. (1)

روايت دوم

با اسناد مذكور و مرفوعاً (2) از عبيدالله بن ابى رافع روايت مى كند: از محمد ابالقاسم بن على شنيدم كه مى گويد: هنگامى كه زينب، دختر على(عليه السلام)، به

ص: 109


1- . در نگاه نخست اين گونه تصور مى شود كه فاعل «قال» در اين روايت على بن موسى است، اما پس از بررسى به اين نتيجه رسيديم كه فاعل «قال»، در عبارت: «على بن موسى قال:»، يحيى بن حسن عبيدلى است. چرا كه قاسم بن عبدالرزاق و على بن احمد الباهلى جزء اساتيد عبيدلى هستند كه او در كتاب «نسب آل أبى طالب»، از آنها بسيار روايت مى كند. از آنجا كه اين دو نفر مجهول الهويه هستند، در كتاب هاى رجال و تراجم مطلبى درباره زندگى نامه آنها پيدا نكرديم.
2- . حديث مرفوع، از نقطه نظر رجال شيعه، حديثى است كه از وسط سلسله يا آخر آن، يك يا چند نفر از راويان، افتاده باشند؛ ولى راوى تصريح به رفع نمايد. براى نمونه: «كليني عن علي بن إبراهيم عن أبيه رفعه إلي الصادق(عليه السلام) قال:....». اما از ديدگاه رجال اهل سنت، مرفوع، حديث متصل به رسول خداست. يعنى صحابى، يك حديث را از خود رسول الله(صلی الله علیه و آله)، شنيده باشد و نقل كند. (مترجم).

همراه زنان و بچه ها از شام به مدينه آمد، فتنه اى بين عمرو بن سعيد اشدق، والى مدينه، و آن بانو پيش آمد. لذا نامه اى [به يزيد] نوشت؛ سپس ايشان و هر كدام از زنان بنى هاشم را كه قصد سفر و همراهى با ايشان داشت، به مصر فرستاد. آن بانو در اواخر ماه ذى الحجه وارد مصر شد.

روايت سوم

پدرم به نقل از پدرش و ايشان هم از محمد بن عبدالله بن جعفر بن محمد صادق از قول پدرش از حسن بن الحسن روايت مى كند: هنگامى كه عمه ام زينب، از مدينه خارج شد، از ميان زنان بنى هاشم، فاطمه، دختر عمويم حسين و خواهرش سكينه، همراه او از آن شهر خارج شدند.

روايت چهارم

پدرم مى گويد: با اسناد مرفوع از على بن محمد بن عبدالله روايت شده است: هنگامى كه در سال 145ه.ق وارد مصر شدم، از عسامه معافرى شنيدم كه مى گفت: عبدالملك بن سعيد انصارى از قول وهب بن سعيد اوسى و او هم به نقل از عبدالله بن عبدالرحمن انصارى روايت نمود: زينب، دختر على(عليه السلام) را پس از چند روز از ورودش به مصر ديدم، در حالى كه صورتش همچون نيمه ماه بود. به خدا قسم تا آن زمان، هيچ گاه همانند آن بانو را نديده بودم.

روايت پنجم

و با سند مرفوع از رقيه، بنت عقبة بن نافع الفهرى روايت شده است: من در بين استقبال كنندگان زينب(عليها السلام)، بنت على بودم، هنگامى كه آن بانو پس از مصيبت [كربلا] به مصر آمد. مسلمة بن مخلد و عبدالله بن حارث و ابوعميرۀ مزنى به سوى ايشان رفتند. مسلمه به ايشان تسليت گفت و گريه كرد. آن بانو و جمع حاضر نيز همه گريه كردند؛ سپس بانو زينب فرمود: «اين است همان وعده

ص: 110

خداى رحمان و پيامبران راست مى گفتند». سپس ايشان را به منزلش در الحمراء برد، و ايشان يازده ماه و پانزده روز در آنجا ساكن بود؛ سپس وفات يافت، و مسلمة بن مخلد، همراه با گروهى در مسجد جامع بر او نماز خواند، سپس او را برگرداندند و طبق وصيت آن بانو، وى را در اتاقش در الحمراء دفن كردند.

روايت ششم

اسماعيل بن محمد بصرى، عابد و ساكن مصر مى گويد: حمزه مكفوف، به نقل از الشريف ابوعبدالله قريشى روايت مى كند: از هند، بنت ابى رافع بن عبيدالله بن رقية، بنت عقبة بن نافع فهرى، شنيدم كه مى گويد: زينب، دختر على(عليه السلام)، در شامگاه روز يكشنبه، مصادف با پانزده رجب سال 62ه.ق وفات يافت. من جنازه اش را مشاهده كردم. سپس آن بانو در اتاق خصوصيش، در منزل مسلمه مستجده، در حمراء القصوى، همان جايى كه باغ هاى عبدالله بن عبدالرحمن بن عوف زهرى است، دفن شد. (1)

بررسى اسناد روايت هاى شش گانه

بيشتر راويان عبيدلى، بى نام و نشان هستند. با وجود جست وجوى بسيار، هيچ مطلبى درباره زندگى نامه آنها در كتاب هاى رجال، انساب (نسب شناسى) و سيره نويسى نيافتيم. از جمله آن راويان بى نام و نشان، اشخاص ذيل هستند:

1. زهران بن مالك.

2. عبدالله بن عبدالرحمن العتبى.

3. على بن احمد الباهلى.

ص: 111


1- . أخبار الزينبات، صص 20 -22.

4.قاسم بن عبدالرزاق.

5. محمد بن عبدالله، كه در بين بسيارى از راويان مشترك بوده و هيچ قرينه اى وجود ندارد تا راوى مذكور، به وسيله آن مشخص گردد.

6. على بن محمد بن عبدالله.

7. عسامه المعافرى كه هيچ نامى از او در منابع مختلف نيامده است و آن شخصى كه در «حسن المحاضرة»، اسمش آمده است، ابوعشانة المغافرى (م118ه.ق) (1)است.

8. عبدالملك بن سعيد الانصارى كه هيچ اثرى از او در كتاب هاى رجال نيافتيم.

9. وهب بن سعيد الاوسى كه در هيچ كتابى هيچ نامى از وى نيامده است.

10. اسماعيل بن محمد البصرى.

11. حمزه المكفوف.

با اينكه امام سيوطى، زندگى نامه تابعين و پيروان آنان را در طبقات گوناگون و پى درپى آورده و نيز به نگارش زندگى نامه محدثان مصر، راويان اخبار و مورخان قديم و جديد مبادرت نموده است، اما زندگى نامه هيچ يك از كسانى را كه اين سلسه اسناد به آنها مى رسد، ذكر نكرده است.

اما درباره سهل بن فضيل كه سند اول به او مى رسد، بايد گفت: او از على بن موسى(عليه السلام) روايت مى كند. ما درباره اين مرد، كتاب هاى سيره و زندگى نامه هاى زيادى را جست وجو كرديم، اما هيچ نامى از او نيافتيم؛ چه رسد به اينكه او از جمله كسانى باشد كه از امام رضا(عليه السلام)، روايت كرده باشد. بعيد نيست كه منظور از او، فضل بن سهل ذو الرياستين، وزير مأمون باشد. همان شخصى كه به خاطر اينكه مأمون، امام

ص: 112


1- . حسن المحاضره، ج 1 ص 143.

را بر او ترجيح داد، دشمنى و كينه شديدى از خود بروز مى داد و نسبت به امام(عليه السلام) ، حسادت مى كرد. (1) اين احتمال كه اسم او از سهل بن فضل، به سهيل بن فضل، تغيير كرده باشد، محال است؛ زيرا اين مسئله به اشتباه نسخه برداران برمى گردد. حال چگونه فردى اين چنين بى نام و نشان، و يا وزير مخالف و دشمن امام(عليه السلام) مى تواند راوى اين روايت باشد؛ در حالى كه هيچ يك از بزرگان و محدثان، همانند شيخ صدوق كه به طور ويژه راوى احاديث امام رضا بوده اند، از آن روايت خبر ندارند؟

وضعيت شخصى كه اين مرد از او روايت مى كند، يعنى موسى بن سلمه، نيز اين چنين است. ما نام او را نيز در «ميزان الاعتدال» (2)، بين سه نفر مشترك ديديم. يكى از آنها، «لين» (3) و شخص سوم، «ثقه» (4) است كه قبل از ولادت امام رضا(عليه السلام)، يعنى در سال 133ه.ق درگذشت و نمى تواند راوى اين روايت باشد.

روايت دوم، سندش به مصعب بن عبدالله بن مصعب بن ثابت زبيرى (م 233ه.ق) مى رسد كه خانواده او، سابقه اى طولانى در دشمنى با اهل بيت دارند و معروف به بداعتقادى نسبت به آنان هستند. ابن اثير از انحراف او از خط و سيره امير المومنين(عليه السلام) سخن گفته است. پدرش عبدالله بن مصعب نيز چنين بوده و از بدترين دشمنان فرزندان على است. (5) او همان كسى است كه براى بدگويى از يحيى بن عبدالله، همراه با گروهى از حجاز، به سوى هارون الرشيد رفت و يحيى را متهم به دعوت مردم به خويش كرد.

هارون براى اثبات مدعاى او از وى تقاضاى قسم كرد، ولى او سر باز زد. هارون

ص: 113


1- . سفينة البحار، ج 1، ص 493.
2- . ميزان الاعتدال، ج 4، صص 118 - 204؛ خلاصه تذهيب الكمال، ص 32.
3- . راوى «لين الحديث»، يعنى راوى اى كه در نقل خبر از ديگران، تساهل مى كند. (مترجم).
4- . راوى ثقه، به شخصى اطلاق مى شود كه امامى و مطمئن باشد. (مترجم).
5- . فهرست ابن النديم، ص 60.

غضبناك شد و فضل بن ربيع به او لگد زد و فرياد برآورد: «قسم بخور» كه وى قسم خورد. يحيى به كتف او زد و گفت: «به خدا قسم، عمرت را تباه كردى و بعد از اين، رستگار نخواهى شد». او هنوز از جايش تكان نخورده بود كه دچار جزام شد و سه روز بعد، از دنيا رفت. هنگامى كه او را در قبر قرار دادند، روى قبر خشتى گذاشتند كه قبر در هم فرو ريخت و جنازه اش از ديدگان مردم ناپديد شد. (1)

ابوفراس حمدانى (2) درباره او چنين مى گويد:

ذاق الزبيري غبّ الحلف (3) فانكشفت عن ابن فاطمة الأقوال و التهم

زبيرى، عاقبت ناخوشايندِ قسم نادرستش را ديد، در نتيجه اين امر، پرده از تهمت هاى ناروا و سخن هاى ناپسند نسبت داده شده به فرزند فاطمه(عليها السلام)، برداشته شد. (4)

به هر حال بين زبيرى و موضوع مهاجرت حضرت زينب(عليها السلام) به مصر در سال 62ه.ق، تقريباً دو قرن فاصله است. علاوه بر اين او فقط روايت هاى مرسل (5) را نقل

ص: 114


1- . مقاتل الطالبين، ص 317.
2- . ابوفراس حمدانى، شاعر معروف قرن چهارم ه.ق و از پيشگامان حبسيه سرايى در ادبيات عرب محسوب مى شود. او در طول اسارت خود در قصيده هايى موسوم به «روميات»، زندان و متعلقات آن را به رشته نظم درآورده است. اشعار ابوفراس، حماسى، عاشقانه و نيز در مدح ائمه اطهار است. قصيده رائيه مشهور ابى فراس، با مطلع «اراك عصي الدمع شيمتك الصبر...» را عده اى از منتقدان، بهترين شعر عاشقانه تاريخ ادبيات عرب مى دانند. در ادبيات فارسى نيز، قديمى ترين حبسيه متعلق به مسعود سعد سلمان، شاعر نامور قرن پنجم و ششم ه.ق است. (مترجم).
3- . در برخى از منابع تاريخى، به جاى واژه «الحلف»، واژه «الحنث» آمده است. (مترجم).
4- . مراد از «الزبيرى»، همان عبدالله بن مصعب بن الزبير است كه يحيى بن عبدالله بن حسن، با او مباهله نمود. بر اساس برخى از منابع تاريخى، هنگامى كه آن دو از هم جدا شدند، به محض اينكه زبيرى به خانه اش رسيد، از شدت درد شكم شروع به فرياد زدن كرد و مدام مى گفت: شكمم، شكمم؛ تا اينكه از دنيا رفت. (مترجم).
5- . روايت مرسل به دو معنا به كار مى رود: در معناى خاص، روايت مرسل عبارت است از روايتى كه محدث يا راوى، فقط از پيامبر(صلی الله علیه و آله) و معصوم(عليه السلام) نقل مى كند و راوى ها به طور كامل، از متن روايت حذف مى شوند. همانند: «شيخ الصدوق عن رسول الله قال الصدوق: قال رسول الله:...». اما مرسل به معناى عام، عبارت است از روايتى كه از سندش، يك نفر يا چند نفر راوى حذف شده باشند. (مترجم).

مى كرده است. با اين حال، چگونه مى توان به او استناد كرد؟

اگر اين روايت ها حقيقت داشت، بى گمان علماى بزرگ قديم و جديد مصر، آن را ذكر مى كردند و بى شك محمد بن ربيع جيزى كه پدرش از اصحاب شافعى بود، در نوشته اى كه تأليف كرده و درباره صحابه اى است كه وارد مصر شده و در آنجا درگذشته اند، آن روايات را مى آورد. (1)

همچنين امام سيوطى، به عنوان بزرگ ترين مورخى كه مصر او را به خود ديده و آگاه ترين مردم به حوادث و اخبار سرزمينش است، بى گمان بايد در كتاب «درّ السحابة فيمن دخل مصر من الصحابة»، از آن روايات ياد مى كرد.

بررسى متن روايات

ما نمى توانيم روايات مصعب بن عبدالله و همقطارانش را بپذيريم؛ رواياتى كه به زينب(عليها السلام)، آن بانوى خردمند، پاكدامن و بزرگوار، نسبت مى دهند. ايشان آن قدر عفيف و محجبه بود كه هيچ نامحرمى در روز او را نمى ديد. حتى براى زيارت جد بزرگوارش، در تاريكى شب، و در حالى كه پدرش حيدر كرار، و دو برادر بزرگوارش حسن و حسين، او را احاطه مى كردند، در زمانى كه مردم خواب بودند، به حرم نبوى مى رفت و هنگامى كه به حياط حرم مى رسيدند، پدرش على(عليه السلام)، نور چراغ ها را خاموش مى كرد تا هيچ شخص نامحرمى، ناموسش و پاره تن زهرا(عليها السلام) را نبيند. ما درباره اين موضوع و در رثاى بانوى خردمند، زينب(عليها السلام) مى گوييم:

فيا بضعة المصطفى و البتول و كم لك من نكبة داهية

فيوماً تزورين قبر النبي على طخية الليلة الداجية

يحف بك المرتضى حيدر و شبلاه في الدجنة الغاشية

ص: 115


1- . سفينه البحار، ج 1، ص 543.

فيخمد مصباح قبر النبي أبوك لكي لاترى بادية

و يوماً تهاجمك الخيل في المخيم كالأسبع الضارية

اى پاره تن پيامبر اكرم و فاطمه زهرا (عليها السلام)! تو چه مصيبت هاى ناگوار زيادى را تحمل كرده اى.

روزى قبر حضرت رسول را در دل تاريكى شب زيارت مى كنى.

در حالى كه حضرت على مرتضى، حيدر كرار و دو فرزند شجاعش كه همچون شير هستند، تو را در ميان مى گرفتند.

پدرت على(عليه السلام)، چراغ مقبره پيامبر را خاموش مى كرد تا تو ديده نشوى.

و روزى نيز سواران [لشكر يزيد] همچون حيوانات درنده و وحشى، به اردوگاه تو حمله مى كنند.

چگونه مى توانيم روايات مصعب بن عبدالله و همقطارانش را بپذيريم؛ رواياتى كه مى گويد:

زينب(عليها السلام)، بالاى منبر مى رفت و در اطراف شهر و در بين جمع هاى فراوان مردم، خطبه خوانى مى كرد؛ احساسات مردم را برمى انگيخت و آنها را به خونخواهى برادرش تشويق مى كرد.

اين بانو، همه اين رفتارها را در مقابل چشم و گوش همسر بزرگوارش عبدالله بن جعفر و برادرزاده و امام زمانش، على بن حسين(عليه السلام) انجام مى داد. حال آنكه على بن حسين، تنها ولى و امام بعد از پدرش و سزاوارترين مردم به او بود. او بايد اين كارها را انجام دهد؛ حال آنكه اين چنين نيست. ما حق داريم بپرسيم كه اصلاً چه انگيزه اى مى توانست وجود داشته باشد تا زينب(عليها السلام)، سخنرانى كند و مردم را به اين قيام سرنوشت ساز دعوت كند و در مقابل اين جمعيت فراوان خطبه بخواند تا مردم را از پيروى يزيد فاجر باز داشته و آنها را به خلع او از خلافت تشويق كند.

ص: 116

چه زمانى ابن زبير، مردم مكه را به خونخواهى حسين(عليه السلام) دعوت كرد كه مصعب، اين چنين روايت مى كند؟ حال آنكه كتاب هاى تاريخ، نه تنها در اين مورد سكوت كرده اند، بلكه طبرى و بلاذرى گفته اند كه «ابن زبير، مردم را به پذيرش رهبرى خود فراخوانده است، نه به خونخواهى حسين(عليه السلام)». (1)

كار ابن زبير در حجاز، رونق گرفت؛ به طورى كه عبدالله بن مطيع، يكى از ساكنان مدينه، برايش بيعت گرفت، تا اينكه اهل حجاز، همه با او هم عقيده شدند. هنگامى كه حجازيان، خوشگذرانى، رفاه طلبى، شكار، زن بازى، بچه بازى، سگ بازى و خروس بازى يزيد را ديدند، از اطاعت او دست كشيدند و هيبتش در بين آنان از ميان رفت. ابن زبير در سخنرانى هايش، يزيد را فاجر، پلنگ باز، ميمون باز، سگ باز و خوشگذران معرفى مى كرد. (2) ابن زبير از صفات نكوهيده يزيد، همچون بهانه اى براى دعوت بر ضد خلافت او بهره جست و اين دعوت او، با استقبال وسيع مسلمانانى كه از فسق و فجور يزيد آگاه شده بودند، مواجه شد.

امويان در حجاز، جايگاهى بسيار ضعيف داشتند؛ ازاين رو نيازى نبود كه زينب(عليها السلام)، دست به قيام، خطبه خواندن يا دعوت مردم به پراكنده شدن از اطراف يزيد و بيعت نكردن با او بزند. جايگاه ضعيف امويان در مدينه، به گونه اى بود كه والى يزيد در مدينه، يعنى عمرو بن سعيد أشدق، مردم را به جنگ با ابن زبير دعوت كرد. اما تنها برادرش عمرو بن زبير، دعوتش را اجابت كرد. سپس او را به همراه تعدادى سرباز، به مبازره با ابن زبير فرستاد، كه نتيجه اى حاصل نشد؛ زيرا سربازانش فقط موفق به دستگيرى شورشيان و تظاهركنندگان شدند، تا جايى كه يزيد او را به سستى و كم كارى در دستگيرى ابن زبير متهم كرد و عمرو بن سعيد، نتوانست

ص: 117


1- . تاريخ طبرى، ج 4، ص 364؛ أنساب الأشراف، ج 4، ص 30.
2- . أنساب الأشراف، ج 4، صص 1-3.

عذرى بياورد؛ جز اينكه بگويد: «بيشتر اهل مدينه، متمايل به او (ابن زبير) بوده و به او رضايت داده اند و او، برخى را نيز مخفيانه دعوت كرده است». (1)

كار ابن زبير بالا گرفت؛ طورى كه مسلمانان، با توجه به تنفر از واقعه كربلا، به بيعت با او شتافتند و عمرو بن سعيد، با وجود طبع تند خويش نسبت به دشمن، چاره اى جز مداراكردن با او نمى ديد؛ چون بيشتر مردم، از او (ابن سعيد) روى گردان بودند. (2)

خواننده محترم، مى تواند حدس بزند كه ابن سعيد اشدق، چقدر بر اهل مدينه آسان مى گرفت و با آنان مدارا مى كرد؛ تا جايى كه يزيد، مجبور به عزل او شد و به جايش وليد بن عتبه را منصوب كرد. سپس يزيد او را نيز عزل نمود؛ چرا كه نصيحت پذير نبود و در راه صلاح، قدم برنمى داشت. (3) يزيد به جاى او، عثمان بن ابى سفيان را منصوب كرد كه جوانى خام و بى تجربه بود. او در امور حكومت دارى و انجام وظايفش دقت نمى كرد. ابن سعيد اشدق، اين گونه از جانب مردم مدينه دچار ذلت كامل شد.

حال او چگونه مى توانست بانوى خردمند، زينب(عليها السلام) را بدون هيچ همراهى از بنى هاشم، به سرزمين غربت تبعيد كند؟ آيا همسر سرشناس و محترم ايشان كه در قيد حيات بود، امرار معاش مى كرد و به سادگى اين وضعيت را از نزديك تماشا مى كرد؟ آيا هيچ كس در بين اشخاص نامبرده وجود نداشت كه از ايشان حمايت كند؟

اهل مدينه بر بيعت نكردن با يزيد هم عقيده بودند؛ زيرا گروهى كه عثمان بن ابوسفيان به دمشق فرستاده بود، يزيد را به شرابخوارى، طنبورنوازى و سگ بازى

ص: 118


1- . تاريخ طبرى، ج 4، ص 367؛ أنساب الأشراف، ج 4، ص 24.
2- . تاريخ طبرى، ج 2، ص 231.
3- . أنساب الأشراف، ج 4، ص 30.

توصيف كرده بود؛ ازاين رو اهل مدينه، پيروى نكردن از يزيد را اعلام كردند (1) و شدت عمل عمرو بن سعيد أشدق نيز در آنها تأثيرگذار نبود. حتى هنگامى كه يزيد، خود عمرو را به رهبرى سپاه حره امر كرد، با سركشى و تكبر او مواجه شد.

ابن زياد كه از مخلص ترين مردم به يزيد بود، جزء مسخره كنندگان اوامر او شد و در حالى كه يزيد، دستور دستگيرى منذر بن زبير را صادر كرده بود، وى را رها كرد. منذر كسى بود كه هم در خفا و هم آشكارا، مردم را بر ضد يزيد مى شوراند و اعلام مى كرد كه او، شراب مى خورد، و نماز را ترك مى كند. (2) وى همچنين از سپاهى كه يزيد به حره فرستاد، دورى جسته و خطاب به آنان گفت: «به خدا قسم! من با فاسق همراه نمى شوم تا فرزند پيامبر خدا را بكشم و به كعبه و مدينه حمله كنم». (3)

يزيد مى خواست شيخ صحابه آن روز، عبدالله بن عباس را به سمت خود متمايل كرده و از او يارى بجويد، اما ابن عباس به او نامه اى نوشت و گفت:

از من مى خواهى مردم را به سمت تو تشويق كنم و از يارى ابن زبير باز دارم؟ نه، در اين صورت نه كرامت و نه مسرت باقى نخواهد ماند. از من يارى مى خواهى و من را به آن فرامى خوانى، در حالى كه حسين را با گمراهيت كشتى؟ آيا مى پندارى من حسين و جوانان و فرزندان عبدالمطلب را فراموش كرده ام و به تو كارى ندارم؟ تو فرزندان پدرم را كشتى و شمشيرت آغشته به خون من است و از تو انتقام خواهم گرفت. (4)

اى كاش مى دانستيم كه عمرو بن سعيد، چرا از شورش ابن عباس نترسيد. با وجود جرئت و جسارتش بر يزيد، بين او و مردم فاصله نينداخت و از او پيروى

ص: 119


1- . الكامل، ج 4، ص 745.
2- . الكامل، ج 4، ص 745.
3- . الآداب السلطانية، الفخري ابن طقطقي، ص101.
4- . أنساب الأشراف، ج 4، ص 18؛ مجمع الزوائد هيثمى، ج 7، ص 250؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 231.

نكرد، اما از شورش زينب(عليها السلام) ترسيد و از او را پيروى كرد! چرا عمرو آن كسانى كه بيعت يزيد را شكستند، و جلوى چشم و گوشش به او اتهامات زشت زدند، تبعيد نكرد؟ چرا كسانى را كه دستور او به جنگ با ابن زبير را نپذيرفتند، تبعيد نكرد؟

ابن سعيد اشدق، چگونه توانست زينب كبرى(عليها السلام) را تبعيد كند، در حالى كه همسر ايشان، عبدالله بن جعفر، از بزرگ ترين شخصيت هاى مدينه از نظر كرم و بخشش و ثروت بود، تا حدى كه گفته شده است كه در بين امت اسلامى، كسى بخشنده تر از او نبود و به درياى بخشش و قطب سخاوت شهرت داشت. او در آن هنگام زنده بود و آن قدر جسور بود كه از معاويه نمى ترسيد، چه رسد به يزيد.

هنگامى كه عمرو بن عاص، آشكارا به امير مؤمنان(عليه السلام) جسارت كرد و گفت: «اين دشمن فرزند دشمن»، رنگ از چهره عبدالله پريد و از خشم، لرزه بر اندامش افتاد. ناگهان مانند شير غرّان، به سمت معاويه آمد؛ آستين هايش را بالا زد و خطاب به معاويه چنين گفت:

اى معاويه! تا كى خشم تو را در دل نگه داريم و بر بدى ها و زشتى هايت صبر كنيم؟ تا كى گفتار زشتت را بشنويم و بى ادبيت را ببينيم و اخلاق ناستوده ات را شاهد باشيم؟ گريه كنندگان بر مرگت بگريند! آيا از فحش و ناسزا به همنشينانت ناراحت نمى شوى؟ معلوم مى شود كه دين در نظر تو جايگاهى ندارد تا تو را از كردار زشتت باز دارد. آرى، اگر عاطفه خويشاوندى در تو بود، نبايد فرزندان كنيزان بى اصل و بردگان پست مايه را در رديف افراد فاميل خود قرار دهى. اى معاويه! اينكه كارهاى خطاى تو را تصويب مى كنند و بر ريختن خون مسلمانان و جنگيدن با اميرمؤمنان امضا مى زنند، تو را مغرور نكند تا به هر كارى اقدام كنى كه فساد و تباهى اش براى تو روشن است. (1)

ص: 120


1- . شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 6، ص 296.

اين است غيرت و جسارت عبدالله بن جعفر و شجاعت و موضع گيرى اش در برابر معاويه اى كه آن روز، امير شام بود. عبدالله، آغشته بودن شمشير او به خون شيعه را مى دانست؛ با اين وجود هيچ هراسى از او نداشت. معاويه نيز با نيش و كنايه او مدارا مى كرد و به او مى گفت: «لعنت خدا بر كسى كه [اسرار] سينه ات را از لانه اش بيرون كشاند».

پس چرا عبدالله به دفاع از دختر زهرا(عليها السلام) و بانوى خردمند بنى هاشم برنمى خيزد؛ حال آنكه او به تنهايى به سرزمين غربت تبعيد مى شود و هيچ كس جز دو دختر برادر شهيدش، او را همراهى نمى كند؟ زينبى كه از مصيبت بسيار، موهايش سفيد شده و چشمانش به خاطر شهادت اشراف قومش، گود شده است. خانه هاى هاشميان، ماتم سرا شده و اشك زنانشان آرام نمى گيرد. هيچ زن هاشمى، سرمه و خضاب نمى كند و در هيچ خانه هاشمى تا پنچ سال غذا پخته نمى شود! از امام صادق(عليه السلام) روايت شده است: «يك سال كامل، شب و روز بر حسين(عليه السلام) نوحه سرايى شد». فاطمه دختر حسين(عليه السلام) روايت مى كند: «هيچ زنى از ما بعد از حادثه كربلا حنا نبست، شانه نكشيد و شادى نكرد». (1)

بانوى خردمند بنى هاشم، زينب(عليها السلام)، آن قدر به خاطر برادرش غمگين بود كه پشتش خميده و رنگش زرد شد. شب و روز گريه مى كرد و غم هاى فراوانش او را از هر كار ديگرى باز مى داشت. (2) حال چگونه باور كنيم كه او بالاى منبر مى رفت و در مقابل جمعيت فراوان مردم خطبه مى خواند و آنان را بر ضد يزيد مى شورانيد؟ زينبى كه زن پاكدامن آل رسول بود، و در بين مردم، به حفظ حجاب و پوشش مشهور بود.

ص: 121


1- . بحارالأنوار، ج 45، ص 386، ح 16.
2- . در اين باره به مصيبت هاى ايشان در كتاب «زينب الكبرى»، شيخ جعفر نقدى، ص 113 به بعد مراجعه كنيد.

آثار و نشانه هاى دروغ، جعل و ضد و نقيض گويى بر روايات مصعب آشكار است؛ به طورى كه بر هيچ شخص انديشمند و بابصيرتى مخفى نمى ماند. يك بار، زينب(عليها السلام) قسم مى خورد كه ما از مدينه خارج نمى شويم، حتى اگر خونمان ريخته شود، سپس قسم خود را مى شكند و از مدينه خارج مى شود.

روايت اول مى گويد: «هنگامى كه دختر عقيل به او گفت، به سرزمينى امن مهاجرت كن، زينب خودش مصر را انتخاب كرد». روايت ديگر نشان مى دهد كه سعيد بن عمرو بود كه به يزيد اشاره كرد تا آن بانو را به مصر انتقال دهد. اين اختلاف، بيانگر پوچى اصل روايت است. مايه تعجب است كه زينب، دختر عقيل، جسارت كرده، و با اين جمله دور از ادب، آن بانو را خطاب قرار مى دهد: «آيا بعد از اين سبكى را مى خواهى؟ به سرزمينى امن مهاجرت كن». آيا زنان قريش اينگونه با بداخلاقى با بانوى خردمند بنى هاشم سخن مى گفتند؟ گويى كه ايشان زنى نادان است كه نصيحت هيچ حكيمى را گوش نمى دهد، و هيچ راهنمايى را نمى پذيرد. در حالى كه ايشان در فضايل و كرامات، پيرو مادرش زهرا(عليها السلام) بوده است.

علامه حجت، سيد جعفر بحرالعلوم مى گويد:

در بزرگ مرتبگى و عظمت شأن زينب(عليها السلام)، همين كافى است كه در برخى روايات آمده است كه ايشان بر حسين وارد شد، در حالى كه قرآن تلاوت مى نمود؛ امام به محض ديدن ايشان، قرآن را بر زمين نهاد، و به احترامش ايستاد. (1)

سيوطى مى گويد: «زينب(عليها السلام)، فهميده، عاقل و قوى دل بود».

همچنين روايت عبدالله بن ابى رافع نيز به همين سبكى كه ذكر آن گذشت، مى گويد: «زينب(عليها السلام) در اواخر ذى الحجه، وارد مصر شد». روايت هند بنت ابى رافع، نشانگر اين است كه ايشان، يكشنبه، پانزدهم رجب سال 62ه.ق، بعد از اينكه يازده

ص: 122


1- . تحفة العالم، ج 1، ص 231.

ماه و پانزده روز در آنجا ساكن بود، وفات يافت و بين اين دو روايت، تفاوت بسيارى وجود دارد. بر اساس روايت عبدالله، درگذشت ايشان بايد اواخر ذى القعده همان سال باشد. رفاعى ازهرى روايت مى كند كه: «زينب(عليها السلام) در اول شعبان سال 61ه.ق وارد مصر شد».

قليوبى مصرى به اطلاع نداشتن از تاريخ وفات ايشان اعتراف مى كند. (1) حال آنكه عمر رضا كحاله مى گويد: «ايشان در سال 65 ه.ق وفات يافته و در قناطر السباع مصر دفن شده است». (2) با اين همه، چگونه مى توان اين ديدگاه ها را با هم جمع كرد؟ به ويژه وقتى مى بينيم كه خود ناشر كتاب عبيدلى، معتقد است كه ايشان در عصر روز يكشنبه، مصادف با چهارده رجب سال 62 ه.ق وفات يافته، و اين موضوع خلاف خود روايت عبيدلى است. (3)

سپس توجه خواننده گرامى را به روايت عبيدلى از عبدالله بن عبدالرحمن، جلب مى كنم كه مامقانى، در رجالش او را موثق نمى داند. وى مى گويد:

زينب، دختر على(عليه السلام) را پس از چند روز از ورودش به مصر ديدم، در حالى كه صورتش همچون نيمه ماه بود. به خدا قسم تا آن زمان، هيچ گاه همانند آن بانو را نديده بودم.

واى بر اين دروغ پرداز كه از خدا و رسولش شرم نكرده است، و جز دروغ بستن براى كاستن از كرامت زينب(عليها السلام)، راضى نشده است! زينبى كه در زمان پدر و دو برادرش، هيچ بيگانه اى او را نديده است. (4) يحيى مازنى روايت مى كند كه: «من مدت زيادى در همسايگى امير مؤمنان(عليه السلام)، در خانه اى بودم كه زينب(عليها السلام) در آن ساكن بود.

ص: 123


1- . تحفة الراغب، ص 90.
2- . أعلام النساء، ج 1، ص 508.
3- . السيدة زينب(عليها السلام)، أديب محمد قاسم مصرى، ص 30.
4- . رجال المامقانى، ج 3، صص 79 و 80.

به خدا قسم، نه او را ديدم و نه صدايش را شنيدم». (1)

زينب، تربيت يافته منزل زهرايى است كه در پوشش و حجاب، به جايى رسيد كه در جواب سؤال پيامبر(صلی الله علیه و آله) كه پرسيد: «بهترين چيز براى زن چيست؟»، فرمود: «اينكه هيچ كسى را نبيند و كسى نيز او را نبيند». (2) ايشان بود كه براى طلب ارث پدرش، با پوشش چادرگونه، به همراه گروهى از فرزندان و زنان قومش، آهسته آهسته، همچون هيبت رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) بر ابوبكر وارد شد، در حالى كه دور و اطراف او را مهاجرين و انصار گرفته بودند، تا اينكه چهره اش براى كسى ظاهر نشود. (3) اين حجاب زهرا(عليها السلام) است.

حال خواننده محترم نسبت به جگرگوشه و پيرو فاطمه(عليها السلام) در فضايل، كرامات، عفت، زهد و تقوى، چه تصورى مى كند؟ عبدالله بن عبدالرحمن، خواسته است خدشه اى به ايشان وارد كند؛ اما ننگ ابدى را نصيب خود كرده و باطنش را به سختى دچار پليدى و مصيبت كرده است.

عبيدلى، از جعفر بن محمد، به نقل از پدرش و ايشان هم از قول حسن بن حسن روايت كرده است، كه «زينب از مدينه خارج شد و زنانى از بنى هاشم، همچون فاطمه، دختر عمويم حسين و خواهرش سكينه، همراهى اش كردند». (4) اين سخن عبيدلى معقول نيست؛ چرا كه امام باقر(عليه السلام) ، خودش در واقعه عاشورا حاضر

ص: 124


1- . زينب الكبرى، ص 22.
2- . بحارالأنوار، ج 10، ص 26.
3- . دلائل الإمامة، ابن جرير طبرى، ص 31.
4- . چگونه با او خارج نشد، در حالى كه او همسرش بود، و بانوى خردمند، حوراء، عمه اش بود. ما نمى بينيم كه هيچ مردى همراه آنان خارج شود. اما اين امر عجيب، حاكى از بلايى است كه از جانب راويان خبر، يعنى فرزندان زبير برخاسته است و گفتن چنين كلام سخيفى از ساحت حسن بن حسن به دور است. پس شايسته است كه خواننده گرامى، درباره اين موضوع تأمل كند.

بود و نيازى نبود كه از حسن بن حسن، اين مطلب را نقل كند. زيرا ايشان خودش شاهد حوادث آن روز بوده و بايد خروج زينب را مى ديد. چگونه مى توان باور كرد كه حسن بن حسن، اين موضوع را بداند، ولى امام باقر(عليه السلام) آن را نداند؟ همچنين اين روايت، نمى گويد كه ايشان از مدينه به مصر رفت، بلكه مى گويد كه ايشان از مدينه خارج شد.

اين چيزى است كه ما نيز نه تنها انكارش نمى كنيم، بلكه ابن طولون (م953ه.ق) تصريح كرده است كه در واقعه حره، زينب(عليها السلام) به شام رفت. حسن قاسم هم به خروج اهل بيت(عليهم السلام) از مدينه در آن زمان، اعتراف كرده است.

اما خارج شدن زينب(عليها السلام) به سمت مصر، پذيرفتنى نيست؛ به ويژه اينكه گروهى از مورخان به وارد نشدن فرزندان صلبى و بلافصل على(عليه السلام)، و وفاتشان در آنجا تصريح كرده اند.

قبر فضه، جارى فاطمه(عليها السلام) كه هرگز از بانوى خردمند، زينب(عليها السلام) جدا نشد نيز، هنوز در شام مزارى معروف است كه درباره آن اختلاف نظر وجود ندارد. همچنين مزار خواهرش ام كلثوم، در مقبره «باب الفراديس» دمشق است و هروى، ابن حورانى، بدوى مصرى و حسن بن يوسف بن عبدالهادى، (م 909 ه.ق) آن را ذكر كرده اند، و ما در جاى خودش، به تفضيل آن را بيان خواهيم كرد.

گرايش ها و روحيات مسلمة بن مخلد أنصارى، امير مصر

بحثى كه در اينجا براى ما اهميت دارد، بررسى روايات عبيدلى به نقل از رقيه، دختر عقبة بن نافع، درباره استقبال كنندگان از زينب(عليها السلام)، هنگام ورودش به مصر است كه مى گويد: «مسلمة بن مخلد، عبدالله بن حارث و ابوعميره مزنى، به سمت ايشان رفتند و مسلمه به وى تسليت گفت و همگان گريه كردند».

ص: 125

زينب گفت: (هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ) (1)، سپس مسلمه ايشان را به منزلش واقع در الحمراء برد، و آن بانو يازده ماه و پانزده روز در آنجا ساكن بود؛ سپس درگذشت. جنازه ايشان را ديدم. مسلمه بن مخلد، همراه گروهى در مسجد جامع بر ايشان نماز خواند. سپس او را به الحمراء باز گردانيد و طبق وصيتش، او را در اتاق خود، دفن كردند.

عبيدلى، روايت ديگرى به نقل از هند بن ابى رافع و از قول رقيه آورده و مى گويد:

زينب، دختر على(عليه السلام) ، در شامگاه روز يكشنبه، مصادف با پانزدهم رجب سال 62 ه.ق وفات يافت. من جنازه اش را ديدم. جنازه ايشان در خانه مسلمۀ مستجده، در الحمراء القصوى، جايى كه بوستان هاى عبدالله بن عبدالرحمن بن عوف زهرى در آنجا است، دفن شد.

روايت ديگر عبيدلى به نقل از مصعب، بدين شرح است:

زينب، دختر عقيل، به زينب(عليها السلام) گفت: اى دختر عمويم: «لقد صدقنا الله وعده و أورثنا الأرض نتبوأ منها حيث نشاء»، «خداوند به ما وعده درست داده و ما را وارث زمين نموده است. پس هرجا كه بخواهيم، ساكن مى شويم». آسوده خاطر باش و چشمت روشن باد؛ چرا كه به زودى خداوند، ظالمان را مجازات خواهد كرد. آيا بعد از اين خوارى را مى خواهى؟ به يك سرزمين امن سفر كن. سپس زنان بنى هاشم پيرامون ايشان جمع شدند و با ملاطفت با او سخن گفتند و در نتيجه، ايشان مصر را اختيار كرد. (2)

ما بايد به اين روايات، با ديده نقد بنگريم كه مى گويد، «زينب(عليها السلام) هيچ مأمنى غير

ص: 126


1- . «اين است همان وعده خداوند رحمان و پيامبران راست مى گفتند». (يس: 52)
2- . أخبار الزينبات، صص 21 و 22.

از مصر نيافت كه به آن پناه ببرد؛ بنابراين مصر را به عنوان مكانى راحت، براى دورى از تمام مصيبت هاى خويش اختيار نمود». اما چطور و چه زمانى اهل مصر در آن هنگام، شيعه پدر و برادرش حسين(عليه السلام) بودند؟ حسين(عليه السلام) از آنجا روى گرداند و هيچ كس از اهل مصر او را يارى نكرد؛ چرا كه مردمش در طول خلافت خلفا و امويان، گرايش اموى - عثمانى داشتند و عمروعاص، بغض و كينه اهل بيت و دوستى بنى اميه را در آنجا گسترش داده بود؛ همان طور كه قرشى در ج3، ص17 تاريخ خود، تحقيق كرده است.

امير مصر، مسلمة بن مخلد، از بزرگان بنى اميه در آنجا بود كه دشمنى با اميرمؤمنان(عليه السلام) را شيوه كار خود قرار داده بود. او كسى بود كه از بيعت با حسين(عليه السلام) سر باز زد؛ همان طور كه پيش از اين با پدرش على(عليه السلام) نيز بيعت نكرده بود. وى از اهل مصر براى يزيد بيعت گرفت. مسلمة بن مخلد و نعمان بن بشير، از خالص ترين دوستان معاويه بودند.

يكى از همكيشان مسلمه، معاوية بن حديج بود؛ كسى كه قلب ابوالحسن على(عليه السلام) را با كشتن پسر خوانده اش، محمد بن ابى بكر به درد آورد و او را به صورت فجيعى به قتل رساند. مسلمة بن مخلد، از زمان كودكى گرايش اموى داشت و دشمن خاندان پاك نبوت بود. هنگامى كه بزرگان صحابه، با على(عليه السلام) بيعت كردند، او از بيعت سر باز زد. وى سپس به شام گريخت و همراه معاويه، به دشمنى با على(عليه السلام) برخاست. غير از او و نعمان بن بشير، هيچ يك از انصار، همراه معاويه نبودند. (1)

قيس بن سعد بن عباده، درباره آن دو مى گويد:

و الراقصات بكل أشعث أغبرٍ خوص العيون تحثها الركبان

ص: 127


1- . الكامل ابن أثير، ج 3، ص 298؛ النجوم الزاهره، ج 1، ص 108؛ شرح ابن ابي الحديد، ج3، ص466؛ بحار الأنوار، ج8، ص500.

ما ابن المخلد ناسياً أسيافنا عمن نحاربه و لا النعمان

تركا العيان و في العيان كفاية لو كان ينفع صاحبيه عيان

سوگند به شترانى كه در راه زيارت حرم، حاجيان ژوليده موى و خاك آلود را سوار بر مهمل خود، به اين سو و آن سو مى برند. چشم هايشان در حدقه فرو رفته است، با اين وجود، سوارانشان به آنها شلاق مى زنند، و به حركت مى دارند.

نه ابن مخلد، توان آن را دارد كه جلوى شمشير ما را در مقابل كسى بگيرد كه مى خواهيم با او بجنگيم و نه نعمان.

آنچه را كه روشن و آشكار بود، ترك نمودند، آنچه كه روشن باشد، كافى است؛ اگر يك مسئله روشن، به تنهايى براى اين دو نفر سود مى رساند. (1)

معاويه در جريان خونخواهى عثمان، از مسلمة بن مخلد، و معاوية بن حديج، همان ملعون خبيثى كه اميرمؤمنان(عليه السلام) را دشنام مى داد، (2) دعوت كرد تا به او كمك كنند. آن دو كه در مصر بودند، دعوت معاويه را لبيك گفته و نامه اى از مصر به او نوشتند و گفتند: «با لشكريان پياده و سواره ات به اينجا بيا، ما تو را يارى خواهيم كرد. خداوند پيروزت گرداند». معاويه نيز عمروعاص را به همراه شش هزار نفر به مصر فرستاد. (3)

آيا با اين اوصاف، مصر مى تواند تنها مكان امن براى بانو زينب(عليها السلام) باشد؟ حال آنكه زينب(عليها السلام)، مسلمة بن مخلد و معاوية بن خديج را - كه پدرش را با كشتن محمد بن ابى بكر، داغدار كرد - مى شناخت. معاوية بن حديج، مرد بسيار سنگدلى

ص: 128


1- . الغدير، ج 3، ص 83.
2- . بحارالأنوار، ج 8، ص 650.
3- . النجوم الزاهرة، ج1، ص108.

بود؛ محمد بن ابى بكر، در حالى كه در خون غوطه ور بود و از شدت تشنگى در حال هلاك شدن بود، از او قطره اى آب خواست، اما او در پاسخ گفت: «اگر من به تو قطره اى آب دهم، اميدوارم كه خدا مرا سيراب نكند. شما عثمان را از آب منع كرديد. اى فرزند ابى بكر، به خدا قسم، تو را در حال تشنگى مى كشم تا خداوند تو را از حميم (1) و غسلين (2) جهنم سيراب كند». سپس او را تشنه لب كشت و درون لاشه الاغى نهاد و به آتش انداخت! هنگامى كه خبر اين واقعه به عايشه رسيد، به شدت گريه و زارى كرد و بعد از هر نماز، معاويه، عمروعاص و معاوية بن حديج را نفرين مى كرد. (3)

مورخ معتمد، ابوعمرو محمد بن يوسف كندى مصرى (م 354 ه.ق) مى گويد:

معاوية بن حديج، سليم، غلام خود را به همراه لباس محمد بن ابى بكر به مدينه فرستاد، تا كشته شدن او را بشارت دهد. وى وارد خانه عثمان شد و خاندان عثمان، اعم از زنان و مردان جمع شدند، و از كشته شدن محمد بن ابى بكر، اظهار شادى كردند. ام حبيبه، دختر ابوسفيان دستور داد گوسفندى را كباب كردند و مقدارى براى عايشه فرستادند. عايشه با ديدن كباب گفت: «برادرم نيز اين گونه كباب شد». سپس تا زمان مرگش كباب نخورد. (4)

اسماء بنت عميس، مادر محمد بن ابوبكر، هنگامى كه خبر كشته شدن ميوه دلش و آتش زدن جسد او به همراه مردار الاغ را شنيد، به مسجد رفت و آن قدر ابراز

ص: 129


1- . اين واژه، به آيه 70 سوره انعام اشاره دارد كه مى فرمايد: (لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ). «نوشابه اى از آب سوزان و عذابى دردناك براى آنهاست».
2- . اين واژه، به آيه 36 سوره حاقه اشاره دارد كه مى فرمايد: (وَ لا طَعامٌ إِلاّ مِنْ غِسْلِينٍ)؛ «و نه طعامى جز از چرك و خون».
3- . النجوم الزاهرة، ج1، ص110؛ الاستيعاب، ج1، ص235.
4- . ولاة المصر، كندى، ص 53؛ تاريخ طبرى، ج 6، ص 61؛ تاريخ الكامل، ج 3، ص 154؛ تاريخ ابن كثير، ج 7، ص313.

ناراحتى كرد كه سينه هايش را خون فرا گرفت. (1) هنگامى كه خبر كشته شدن فجيع محمد بن ابى بكر به اميرالمؤمنين رسيد، به شدت ناله كرد و غم و اندوه در صورت مباركش آشكار شد. زمانى كه از علت آن همه اندوه ايشان سؤال شد، فرمود: «چه چيز مرا از اظهار اندوه درباره او منع مى كند، در حالى كه او ترتبيت يافته خانه من و برادر فرزندانم بود و من، پدرش بودم و او را فرزند خود مى دانستم». (2)

جمال الدين ابوالمحاسن يوسف بن تغرى بردى اتابكى (م 704 ه.ق) مى گويد:

مسلمه از معتمدان بنى اميه بود. هنگامى كه معاويه مرد، يزيد طى نامه اى، او را به حكومت مصر و آفريقا منصوب و به او امر كرد كه به نفع او، از مردم بيعت بگيرد. ابوعمرو مى گويد: «مسلمه نيز عابس را فرستاد و از اسكندريه نامه اى به او نوشت و لشكريانش با او بيعت نمودند». (3) ابوعمرو مى گويد: «يزيد او را به مدت شانزده ماه، به عنوان والى مصر و مغرب منصوب كرد». (4)

محمد بن ربيع مى گويد: «او اولين كسى است كه بر دو موضع مصر و مغرب حاكم شد». (5)

اين [شناختى اجمالى از] گرايش ها و روحيات مسلمة بن مخلد بود، با اين حال چگونه ممكن است كه بانوى خردمند، زينب(عليها السلام)، از مصر خرسند باشد و آنجا را مسكن خود قرار دهد؟ چگونه ممكن است كه ايشان به منزل مسلمه برود و در آنجا ديده از جهان فروبندد و اين اموى پليد كه از دوستان يزيد فاسق است، بر ايشان

ص: 130


1- . ولاة المصر، ص 54.
2- . بحارالأنوار، ج8، ص651؛ تاريخ ابن كثير، ج 7، ص 314؛ مروج الذهب، ج3، ص39؛ تاريخ الكامل، ج 3، ص155.
3- . النجوم الزاهرة، ج 1، ص158؛ بحر الأنوار، ج8، ص248.
4- . الاستيعاب، ج1، ص277.
5- . الإصابة، ج3، ص398.

نماز بخواند؟ چگونه ممكن است كه نزديكان اين بانو از ايشان غفلت كنند و هيچ كس احساس تعهد نكند و هيچ كدام از بنى هاشم، در زمان حيات و بعد از وفات، ايشان را زيارت نكنند؟

يكى از عجايب ديگر، اين است كه اين مسئله، بر اهل مصر پوشيده مانده و هيچ كدام از دانشمندان قديم و جديد، آن را نمى داند. ابن تغرى بردى، تمامى اخبار و حوادث حاكميت مسلمه، از روز اول تا زمان مرگش را ذكر كرده است؛ اما كوچك ترين اشاره اى به اين رؤياهاى توخالى نكرده است. ابن دقماق مصرى (م798 ه.ق) خانه مسلمة بن مخلد را - كه معاويه به او بخشيده و از درب البساتين تا حائز الإوز (1) وسعت داشته - ذكر كرده است؛ اما بيان نكرده است كه اين خانه، بعدها تبديل به زيارتگاه زينب(عليها السلام) شده باشد.

چگونه ممكن است كه خانم زينب(عليها السلام)، به مدت يك سال ساكن مصر باشد و در منزل دشمن پدر و برادرش وفات يابد و همين مسلمه، بر او نماز بخواند و او را در منزل خودش دفن كند؟

حسن بن ذولاق، مورخ بزرگ مصرى (م 387 ه.ق) روايت مى كند كه مسلمة بن مخلد، در اواخر حكومت معاوية بن ابى سفيان مرد و همان طور كه در «الكواكب السيارة»، ص19، چاپ مصر آمده است، اين روايت صحيح ترين روايت است. با اين حال چگونه ممكن است كه او از زينب(عليها السلام) استقبال كرده باشد، در حالى كه اسير سنگ قبر و خاك بوده است؟ همچنين چگونه ممكن است كه زينب(عليها السلام) در مصر دفن شده باشد ... و ادامه داستانى كه در اين باره ذكر مى نمايند؟

آيا معقول است كه همسر اين بانو، عبدالله بن جعفر (م 80 ه.ق) از وى غافل

ص: 131


1- . الانتصار، ج4، ص11؛ النجوم الظاهرة، ج1، ص158.

شود و در زمان حيات و بعد از حياتش نيز ايشان را زيارت نكند؟ همچنين هيچ كدام از اقوام و بستگانش او را زيارت نكنند؟ ما هيچ روايتى نديده ايم كه بگويد، بانو نفيسه، قبر ايشان در مصر را زيارت كرده است. همچنين هيچ كدام از بزرگان و محدثان و خلفاى فاطمى، ايشان را زيارت نكرده اند و ايشان به طور كامل، فراموش شده بودند؛ تا اينكه عبيدلى، ايشان را كشف كرد و افرادى همچون شعرانى و پيروانش، بعد از گذشت سال ها زاييده شدند!

بر كسى پوشيده نيست كه عبيدلى، بعضى از اين روايات را از رقيه، دختر عقبة بن نافع، يكى از كاسه ليسان معاويه روايت مى كند؛ همان عقبه اى كه يزيد، او را به حكومت آفريقا گماشت و ابن اثير و سيوطى، اين مطلب را در كتاب هاى خود ذكر كرده اند. (1)

اما سخن نادر اين رقيه، هيچ اعتبارى ندارد؛ چرا كه وى نزد ما مجهول الحال است و همين برايمان كافى است كه او، فرزند همكار و عامل مخلص يزيد و وابسته به خاندانى منحرف از خط و سيره اهل بيت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است.

اين قنطرة السباعى كه به تازگى به ميدان سيده زينب(عليها السلام) مشهور شده است، به دست ركن الدين بيبرس البند قندارى (م 673 ه.ق) بنا شده است. مقريزى در «الخطط»، اين قضيه را بيان كرده است؛ اما نه تنها هيچ نامى از قبر منسوب به زينب(عليها السلام) در آنجا به ميان نياورده است، بلكه ديگر مزارهاى متبركه موجود در مصر را ذكر كرده است.

قبول اين حقيقت برايمان آسان مى شود، هنگامى كه مى بينيم مجدالدين بن ناسخ، متوفاى قرن نهم هجرى، قبر بانو زينب(عليها السلام) در قناطر السباع را از جمله مزارهايى رؤيايى و خيالى مى داند كه بر پايه خواب و رؤيا به وجود آمده و نه تنها هيچ دليل

ص: 132


1- . الكامل فى التاريخ، ج3، ص308؛ حسن المحاضرة، ج1، ص104.

تاريخى اى براى آن وجود ندارد، بلكه منشأ آن، خواب هاى پريشان است؛ بنابراين مورخان خبره به آن اعتنايى نكرده اند. سهاوى، ابن زيات و سيوطى، از محققان برجسته تاريخ كشورشان هستند و درباره سيره مردان و زنان صحابه اى كه وارد مصر شده اند، كتاب هاى منحصربه فردى نوشته اند.

هيچ جهانگردى در بين جهانگردان سده هاى ميانه، درباره اين مقبره موهوم چيزى نگفته و هيچ نامى از آن در تاريخ خلفاى فاطمى به ميان نيامده است. نمى دانيم كه مهاجرت زينب كبرى(عليها السلام) به مصر، خواب بوده يا خيال يا رويدادى بوده است كه فقط عبيدلى - كه دورترين مردم از مصر و حوادث آن بوده - آن را فهميده است! حال آنكه مورخان اهل تحقيق و خبرگان مصر، ورود هيچ فرزند نسبى و بلافصل على(عليه السلام) به مصر را تصديق نمى كنند.

شايد دانشمندان سده هاى اخير كه صحت چنين مقبره اى به نام زينب در مصر را پذيرفته اند، به روايت عبيدلى تكيه كرده اند؛ رواياتى كه بيشتر شبيه حباب هاى توخالى است كه هيچ پايه و ريشه اى ندارد، و يا مكاشفه اى صوفيانه است كه در اين صورت، اين شعر شاعر، هيچ وزن و قافيه اى نخواهد داشت [صحيح نمى باشد] كه مى گويد:

قد عاد مصر للحفيظة مغرباً فسنا ذكاها واضح لن يغربا (1)

به خاطر دفع مصيبت و بلا، در كمال تعجب به مصر بازگشت. پرتوهاى درخشش او، روشن است و هيچ گاه افول نمى كند.

اين بيت به اين موضوع اشاره مى كند كه مرقد بانوى خردمند، حضرت زينب(عليها السلام)، در مصر است؛ حال آنكه ما موشكافانه و با كاوش و تحقيق مفصل، حقيقت امر را براى خواننده محترم روشن ساختيم.

ص: 133


1- . اين بيت، مطلع قصيده اى زيبا و طولانى است كه علامه محقق و آگاه، شيخ محمدعلى اردوبادى غروى، در رثاى حضرت زينب گفته است. (مترجم).

تصویر

ص: 134

فصل دوم: بررسى قبر حضرت زينب(عليها السلام) در مدينه منوره

گروهى از علماى شيعه و سنى، بر اين عقيده هستند كه قبر بانوى خردمند، زينب(عليها السلام) در مدينه و كنار قبرهاى خاندان كريم خودشان است. با توجه به اينكه مدينه، وطن ايشان است و مزار برادران، مادر و جد بزرگوار ايشان در آنجا قرار دارد، اين ادعا پذيرفتنى است؛ به شرط اينكه يك دليل محكم يا يك منبع تاريخى، به صراحت آن را اثبات كند.

مورخان قديم و جديد همچون ابن نجار، در تاريخ خود، و سمهودى، در تاريخ گسترده خود، درباره مزارهاى مخصوص اهل بيت و صحابه، قبور بقيع را ذكر كرده اند، اما در بين آنها، چه در بين قبرهاى موجود و پابرجا، و چه در بين قبرهاى از بين رفته، هيچ نامى از قبر بانوى خردمند، زينب(عليها السلام) نيست. چرا كه قبر ايشان، بايد كنار مرقد برادرش حسن(عليه السلام)، و مادرش زهرا(عليها السلام)، و اهل بيت(عليهم السلام) باشد. اين مزارها در زمان ابوالحسن على بن حسين مسعودى (م 346 ه.ق) آشكار شده بود. وى درباره سيره امام حسن(عليه السلام) مى نويسد:

حسن(عليه السلام) در بقيع الغرقد (1)، به همراه مادرش فاطمه(عليها السلام) مدفون است. آنجا سنگى

ص: 135


1- . بقيع، بقيع الغرقد يا جنت البقيع، نام قبرستانى در مدينه است كه قدمتى بسيار داشته، و برخى از امامان شيعه در آن مدفون هستند. (مترجم)

است كه تاكنون نيز موجود است و بر روى آن نوشته شده است: «سپاس خدايى را كه زنده كننده ملت ها و ميراننده مردگان است. اين قبر فاطمه، بنت رسول خدا، سرور زنان جهان و حسن بن على بن ابى طالب و على بن حسين بن على و محمد بن على و جعفر بن محمد، رضوان الله عليهم اجمعين است». (1)

حال اگر مرقد خانم زينب(عليها السلام) همراه مزارهاى مذكور بود، بى گمان اسمش بر روى سنگ مرمرى اى كه در قرن چهارم، در زمان مسعودى نوشته شده بود، مى آمد و بر مورخان مخفى نمى ماند. چنان كه قبر همسر ايشان، عبدالله بن جعفر، هم در گذشته و هم در سده هاى اخير معروف بوده است. سمهودى مى گويد: «عبدالله بن جعفر با عمويش در بارگاه واقع در ابتداى بقيع مدفون است». (2)

اگر قبر مطهر زينب(عليها السلام)، در بقيع و كنار اين مزارها بود، بايد در سده هاى نخست، ذكرى از آن به ميان مى آمد؛ چرا كه نه تنها قبر افرادى از بنى هاشم كه رتبه و جايگاهشان پايين تر از ايشان بوده، بلكه حتى كسانى كه دوستدار بنى هاشم نيز بوده اند، ذكر شده است.

وفات و مدفن ام البنين، بر نويسندگان مزارات و مورخان مخفى نمانده است. در نسخه «كنز المطالب» دستنويس و خطى كه متعلق به علامه محمد باقر قراباغى است، چنين آمده است: «ام البنين بعد از شهادت حسين(عليه السلام) وفات يافت و نزديك قبر فاطمه زهرا(عليها السلام) در بقيع دفن گرديد». (3) اگر محل دفن ام البنين و خبر وفات ايشان مخفى نمانده است، پس چطور ممكن است خبر وفات زينب(عليها السلام) و محل دفن ايشان در مدينه مخفى مانده باشد؟

ص: 136


1- . التنبيه و الإشراف، مسعودى، ص 260.
2- . وفاء الوفاء بأخبار دارالمصطفى، ج 2، ص 83.
3- . التنبيه و الإشراف، مسعودى، ص260.

با اين همه مى توان گفت، دليل و سند كسانى كه اين مطلب را پذيرفته اند، استصحاب اصولى (1) است. به اين معنا كه آنچه كه ثابت شده است، اين است كه زينب(عليها السلام)، بعد از مصيبت برادرش، از شام برگشت و وارد مدينه شد. آن بانو در زمان حياتش در مدينه بود. سپس اين شك به وجود مى آيد كه ايشان آيا در شام وفات كرده يا خير، در اينجا استصحاب مى گويد، اصل بر اين است كه ايشان در شام وفات نيافته، بلكه در مدينه وفات يافته است؛ تا زمانى كه دليل بيايد و شك ما را برطرف كند، و اثبات كند كه ايشان در شام وفات نموده است.

اين دليل به خودى خود، هيچ اشكالى ندارد، اما در مسائل تاريخى، نمى توان به آن استناد كرد. با فرض پذيرش اين دليل، روايت ابن طولون دمشقى (مبنى بر رفتن زينب(عليها السلام) به شام و وفاتش در آنجا، كه اكثر فقيهان مجتهد و اصوليين آن را قبول دارند) مى تواند شك موجود در اين باره را برطرف كند.

اگر روايتى وجود داشت كه ثابت مى كرد بانو زينب در مدينه وفات يافته است، خيال ما راحت مى شد و مى پذيرفتيم كه مرقد ايشان در آنجاست؛ اما چنين امرى بعيد است. تاريخ در اين باره سكوت اختيار كرده است و كتاب هاى نوشته شده درباره مزارها نيز، در اين باره سخنى نگفته اند.

ص: 137


1- . استصحاب اصولى يا فقهى، يعنى حكم به بقاى چيزى كه در گذشته وجود داشته است. (مترجم).

ص: 138

فصل سوم: مزار بانو زينب كبرى(عليها السلام) در شام

مقدمه

در سمت جنوب شرقى دمشق، پايتخت كشور سوريه و در هفت كيلومترى آن، مزارى باشكوه و فخيم، متعلق به زينب(عليها السلام)، دختر على بن ابى طالب(عليه السلام)، در روستايى معروف به «قبر الست» (1) وجود دارد كه پيوسته، كعبه پيروان، مكان حاجت روا شدن پيشگامان و مقصود دل هاى مؤمنانى است كه از تمام سرزمين هاى اسلامى به آنجا روى مى آورند.

عدالت الهى اقتضا نموده است كه در پايتخت امويان در شام، مزارى بزرگ و مطهر به نام بانوى خردمند، زينب كبرى(عليها السلام) وجود داشته باشد. روضه شريفه حرم حضرت زينب(عليها السلام) در زمينى وسيع واقع شده است كه بستان هايى انبوه و بناهايى باشكوه، آن را فراگرفته و آبادانى، به سرعت در آنجا رو به افزايش است.

اين مزار، قديمى بوده و در قرن دوم هجرى، زيارت مى شده است. بانو نفيسه، همسر اسحاق مؤتمن، فرزند امام جعفر صادق(عليه السلام)، آن را زيارت كرده است. اين

ص: 139


1- . «قبر الست»، به معناى مزار بانوست. (مترجم).

مزار، پيوسته محل اجابت دعا بوده و كرامات بسيارى از آن ظاهر شده است كه بر سر زبان ها جارى شده، و سينه به سينه، نقل گرديده است.

گفتار اول: اختلاف نظر در مورد بانوى دفن شده در راويه

اشاره

هيچ اختلاف نظرى در اين باره وجود ندارد كه بانويى كه در روستاى راويه، مدفون است، همان ام كلثوم از اهل بيت(عليهم السلام) است. بيشتر علماى شيعه و سنى، تصريح كرده اند كه ايشان، همان بانو زينب(عليها السلام) بوده كه كنيه اش ام كلثوم است و بر روى قبر ايشان، يك قطعه سنگ به خط كوفى بوده است كه علامه بزرگ، سيد محسن الامين عاملى، (م 1371 ه.ق) آن را مشاهده كرده و در «اعيان الشيعه» آن را ذكر كرده است. (1)

همچنين علامه سيد محمد صادق بحرالعلوم نجفى، در سال 1353 ه.ق، به واسطه توليت سابق حرم، سيد عباس مرتضى، آن را مشاهده كرده است و مى گويد: «بر روى آن سنگ، اين عبارت را ديدم: اين قبر بانو زينب، داراى كنيه ام كلثوم، دختر على بن ابى طالب است». همان طور كه ايشان براى ما بيان كرده اند، ما نيز در اينجا، دخترانى از اميرمؤمنان(عليه السلام) را نام مى بريم كه اسم زينب و كنيه ام كلثوم داشته اند. ديدگاه هاى مختلفى در اين باره وجود دارد، كه مى توان معتقدان به آنها را به چهار گروه تقسيم كرد:

گروه اول

كسانى كه تنها گفته اند، كسى كه در راويه شام مدفون است، ام كلثوم است و بيشتر از آن چيزى نگفته اند. اين افراد عبارت اند از:

ص: 140


1- . أعيان الشيعه، عاملى، ج 33، ص 189.

1. على بن حسن بن هبة الله، ابن عساكر دمشقى كه متوفاى سال 561 ه.ق است. وى در تاريخ خود هنگام ذكر مساجد دمشق مى گويد:

مسجد راويه، مسجدى است كه بر روى قبر ام كلثوم بنا شده است. اين ام كلثوم، دختر پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله) كه نزد عثمان بود نيست؛ چرا كه وى در زمان حيات پيامبر خدا وفات يافت و در مدينه دفن شد. همچنين اين ام كلثوم، دختر على(عليه السلام) از فاطمه نيست كه عمر، آن را به ازدواج خود در آورده است؛ چرا كه وى و فرزندش زيد بن عمر، در يك روز وفات يافتند، و در بقيع دفن شدند. (1)

او همچنين تصريح مى كند كه اين ام كلثوم، اسمش بانو زينب(عليها السلام) است. ابن حورانى نيز اين مطلب را از او نقل كرده است. (2)

2. ابوالحسن على بن ابى بكر هروى كه در سال 611 ه.ق در حلب وفات يافت. ابن خلكان، ابن طولون و حاجى خليفه، از او نام برده اند. (3)

وى در كتاب «الإشارات إلى معرفة الزيارات» خود مى گويد: «در راويه، روستايى است كه در آن قبر بانو ام كلثوم است». (4)

3. شهاب الدين ابوعبدالله ياقوت بن عبدالله حموى بغدادى كه متوفاى سال 624ه.ق است. وى در «معجم البدان» مى گويد: «در راويه، روستايى مربوط به غوطه دمشق وجود دارد، كه در آن، قبر ام كلثوم و قبر مدرك صحابى قرار دارد. (5)

4. عزالدين ابوعبدالله بن على بن ابراهيم بن شداد حلبى كه متوفاى سال 684ه.ق

ص: 141


1- . تاريخ ابن عساكر، ج 2، ص 80.
2- . الإشارات، ابن الحورانى، ص 31.
3- . تاريخ ابن خلكان، ج1، ص347؛ اللمعات البرقية، ص34.
4- . الإشارات، هروى، ص12.
5- . معجم البلدان، ج 3، ص 30.

است. او در «الأعلاق الخطيرة» مى گويد: «در راويه، قبر ام كلثوم قرار دارد». (1)

5. صلاح الدين محمد بن شاكر دارمى دمشقى كه متوفاى سال 764 ه.ق است. او در تاريخ خود به نام «عيون التواريخ» مى گويد:

اما از جمله مساجدى كه در خارج شهر واقع شده است، مسجدى بين حجيرا و راويه، بر روى قبر مدرك بن زياد و مسجد ديگرى بر روى قبر ام كلثوم از اهل بيت(عليهم السلام) مى باشد. (2)

گروه دوم

گروه دوم، علما و مورخانى هستند كه گفته اند، كسى كه در روستاى راويه دفن است، همان بانو زينبى است كه كنيه اش ام كلثوم است يا كسانى كه گفته اند، وى دختر فاطمه زهرا(عليها السلام) است. اين افراد عبارت اند از:

1. ابوالحسن محمد بن جبير كنافى غرناطى كه متوفاى سال 614 ه.ق است. وى در سفرنامه معروف خود به هنگام نام بردن از مزارهاى شام مى گويد:

از جمله مزارهاى اهل بيت(عليهم السلام)، مزار ام كلثوم، دختر على(عليه السلام) است كه به او زينب صغرى گفته مى شود. ام كلثوم، كنيه اى است كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) به خاطر شباهت ايشان به دختر خودشان، ام كلثوم، به ايشان داد.

مزار مطهر ايشان در حدود يك فرسخى شهر بوده، و بر روى آن مسجدى بنا شده است كه خارج آن زمين هاى وقفى بوده، و مردم اين منطقه، اين مزار را به «قبر الست» مى شناسند. ما به آنجا رفتيم، در آنجا بيتوته كرديم و با مشاهده آن، تبرك جستيم. (3)

ص: 142


1- . الأعلاق الخطيره، ج 1، ص 182.
2- . در «الخطط الدمشقية»، استاد محمد كرد على، ج 6، ص 64، اين عبارت از او نقل شده است.
3- . رحلة ابن جبير، ص 269، چاپ مصر.

2. ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن بطوطه كه متوفاى سال 770 ه.ق است. وى به هنگام ذكر مزارهاى دمشق مى گويد:

در يك فرسخى روستاى «قبلى»، مزار ام كلثوم، دختر على بن ابى طالب(عليه السلام) قرار دارد كه از فاطمه(عليها السلام) است. گفته مى شود اسمش زينب است و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به ايشان كنيه ام كلثوم دادند؛ چون به خاله اش ام كلثوم، دختر پيامبر شباهت داشت. مزار ايشان داراى منازل و زمين هاى وقفى است. مردم دمشق آن را به «قبر الست، ام كلثوم» مى شناسند. (1)

3. عثمان بن احمد بن محمد بن رجب بن سريح سويدى حورانى دمشقى كه متوفاى سال 970 يا 1003 ه.ق است. بروكلمن در «الذيل الثانى»، ص 402، زندگى نامه او را ذكر كرده است. كتاب «الإشارات إلى أماكن الزيارات» كه نسخه هاى خطى آن در كتابخانه الأزهر مصر موجود است و در «فهرس مخطوطات جامع الأزهر»، ج5، ص 312 نيز آمده است، متعلق به اوست. اين كتاب در دمشق در سال 1302 ه.ق چاپ شد. وى در اين كتاب مى گويد:

از جمله مكان ها، روستايى است به نام راويه كه خانم زينب(عليها السلام)، ام كلثوم، دختر على بن ابى طالب(عليه السلام)، در غوطه دمشق، اندكى پس از مصيبت برادرش حسين(عليه السلام)، وفات يافته و در اين روستا، دفن گرديد. سپس روستاى مذكور به نام اسم ايشان تغيير كرد و در حال حاضر، به «قبر الست» معروف است. (2)

ابن حورانى تصريح كرده است كه اين ام كلثوم، همانى است كه خليفه دوم، عمر با او ازدواج كرد.

4. عزالدين محمد صيادى شافعى كه متوفاى سال 1330 ه.ق است. او در كتاب

ص: 143


1- . رحلة ابن بطوطة، ج 1، 61.
2- . الإشارات، ابن حورانى، ص 18.

خود، «الروضة البهية»، درباره فضايل دمشق، هنگام ذكر مزارهاى شمالى مى گويد:

از آن جمله روستايى است كه به آن راويه مى گويند و قبل از دمشق واقع شده است. در آن، قبر بانو، زينب ام كلثوم، دختر على بن ابى طالب(عليه السلام) واقع شده است كه بعد از مصيبت برادرش حسين(عليه السلام)، در غوطه دمشق وفات يافته و در همين روستا دفن گرديده است. سپس اين روستا به نام او گرديد و در حال حاضر، به «قبر الست» معروف است. بر روى قبر ايشان، يك سنگ قديمى و كنده كارى شده وجود دارد كه اسم ايشان بر آن حك شده و در سمت غربى مزار مذكور، قبر صحابى مدرك الفزارى است كه ابن عساكر آن را بيان كرده است.

5. استاد احمد فهمى محمد مصرى كه از معاصران است. او در زندگى نامه بانو نفيسه كه در مصر دفن شده و متوفاى سال 208 ه.ق است، مى گويد:

بانو نفيسه، مزار بانو زينب ام كلثوم، دختر على بن ابى طالب(عليه السلام) را زيارت كرده است. ايشان بعد از مصيبت برادرش حسين(عليه السلام) وفات يافته و در غوطه دمشق كه به «قبر الست» معروف است، دفن شده است. (1)

6. استاد حسن محمد قاسم مصرى كه از معاصران است. او در كتابش، «السيدة زينب» مى گويد:

بانو زينب وسطى در شام مدفون است و ما قبلاً ذكر كرديم كه مادرش بانو فاطمه زهرا(عليها السلام)، نام ايشان را زينب نهاد؛ سپس براى مشخص شدن اسم ايشان، كبرى را به آن افزود تا از اسم خواهر ناتنى اش ام كلثوم صغرى، تشخيص داده شود. (2)

ص: 144


1- . كريمة الدارين، ص 25.
2- . السيدة زينب(عليها السلام)، ص 64.

7. استاد عبدالقادر ريحاوى دمشقى كه از معاصران بوده، و يكى از بزرگان و نوابغ علم تاريخ و ادبيات امروز است. وى مى گويد:

زينب صغرى دختر على بن ابى طالب(عليه السلام)، ملقب به ام كلثوم است كه قبرى باشكوه در ناحيه جنوب دمشق، در منطقه اى معروف به «قرية الست زينب» دارد و امروزه بر روى قبر ايشان، تابوتى باارزش وجود دارد كه به تازگى از ايران آورده شده، و از جنس چوب موزائيك بوده و اطراف آن شبكه اى از نقره قرار دارد. (1)

8. استاد توفيق ابوعلم مصرى كه رئيس شوراى مديريت مزار بانو نفيسه در مصر است. او مى گويد: «بانو نفيسه، مزار خانم زينب(عليها السلام)، كه كنيه اش ام كلثوم است، دختر اميرمؤمنان على بن ابى طالب(عليه السلام) را در روستاى راويه شام زيارت كرده است». (2)

9. بانوى نويسنده مصرى، دكتر عائشه عبدالرحمن بنت الشاطىء مى گويد: «ام كلثوم، همان طورى كه در روايات آمده است، نزد عبدالله بن جعفر، در غوطه دمشق، بعد از مصيبت برادرش حسين(عليه السلام) وفات يافت». (3)

گروهى از علماى شيعه به اين مطلب اشاره كرده اند و ما اسامى آنها را ذكر مى كنيم:

1. عمادالدين حسن بن على بن محمد طبرى كه هم دوره فقيه محقق، ابوالقاسم نجم الدين، صاحب «الشرائع»، (م 676 ه.ق) است. وى در كتابش «الكامل البهائى» كه آن را در سال 675 ه.ق براى وزير، محمد بن شمس الدين جوينى مقتول، در

ص: 145


1- . تاريخ دمشق، ص 185.
2- . اهل البيت، ص 550.
3- . بطلة الكربلاء، ص 114.

سال 704 ه.ق تأليف كرده است، روايت مى كند كه: «ام كلثوم خواهر حسين(عليه السلام)، در دمشق وفات يافته است». (1)

2. ابراهيم بن يحيى بن محمد بن سليمان عاملى، كه متوفاى سال 1214 ه.ق و يكى از بزرگان بلندمرتبه ما و از شاعران معروف است. علامه شيخ على، پدر علامه شيخ محمد حسين آل كاشف الغطاء، در «الحصون المنيعة»، ج9، ص 81 - كه نسخه اى خطى و درباره زندگى نامه اوست - مى گويد:

او به تعداد زيادى از علوم آگاه بود. در عراق در درس سيد محمدمهدى بحرالعلوم و شيخ جعفر كاشف الغطاء حاضر مى شد. مرقد بانو زينب(عليها السلام) در روستاى راويه را زيارت كرده بود، و بر روى ديوار، شعر زير را نوشته بود:

مقام لعمرو الله ضمّ كريمة زكا الفرع منه في البرية و الأصل

لها المصطفى جدّ و حيدرة أب و فاطمة أمّ و فاروقهم بعل

مزارى كه به خدا سوگند، بانوى بزرگوارى را در خود جاى داده است. اصل و فرع مخلوقات جهان از [صاحب] آن مزار رشد و گسترش پيدا كرد.

محمد مصطفى، جد ايشان، پدرش حيدر كرار، مادرش فاطمه زهرا و [عمر] فاروق، شوهرش است.

اين روايت در «أعيان الشيعة» نيز آمده است. (2)

3. علامه شيخ جعفر بن محمد بن نقدى، كه متوفاى سال 1369 ه.ق است. وى مى گويد:

اما در رابطه با اين قبرى كه در شام است، بايد گفت، گروهى از مؤلفان گفته اند كه ايشان ام كلثوم، دختر اميرمؤمنان(عليه السلام) است و مشهور است كه اسم

ص: 146


1- . الكامل، بهائى، ص 302.
2- . أعيان الشيعة، عاملى، ج 5، ص 514.

ايشان، زينب كبرى است. فرق اسم او با اسم خواهرش، اين است كه به خواهرش زينب كبرى مى گويند و به او زينب وسطى گفته مى شود. اين بانو، بعد از خواهرش، زينب كبرى به دنيا آمد و بافضيلت ترين، زاهدترين، باتقواترين، عابدترين، شريف ترين و عفيف ترين زنان بود. او تمام صفات نيك و فضايل اخلاقى را دارا بود. ايشان علم را از پدر و برادرش فراگرفت و در خانه پاك علوى رشد يافت. محل مزار شريفش در قريه راويه در غوطه دمشق است كه معروف به قريه الست است. (1)

گروه سوم

گروهى از دانشمندان سده هاى اخير اماميه، تصريح كرده اند، كسى كه در شام مدفون است، همان زينب صغرى مى باشد كه كنيه اش ام كلثوم است و مادرش چند فرزند داشته و نزد محمد بن عقيل بوده است. از جمله آن دانشمندان، مى توان به اسامى ذيل اشاره كرد:

1. سيد محسن بن سيد عبدالكريم بن على بن محمد حسينى عاملى كه متوفاى سال 1371 ه.ق است. او در كتاب «مفتاح الجنات» (2) خود، تصريح كرده، كسى كه در روستاى راويه مدفون است، همان زينب صغرى، دختر اميرمؤمنان(عليه السلام) است.

ص: 147


1- . فرج آل عمران القطيفى، درباره وفات زينب الكبرى، در صفحه 50 از كتاب «زينب الكبرى»، نقدى اين گونه گفته است: «اما ما در چاپ چهارم اين كتاب، از همان چاپخانه، اين عبارت را نيافتيم». نقدى، چندين بار به اين مطلب اشاره كرده و در صفحه 8 مى گويد: «أما أختها أم كلثوم، فسيأتي أحوالها عند الكلام علي موضع دفنها»؛ «اما درباره خواهرش أم كلثوم، به هنگام صحبت كردن درباره مدفنش، سخن خواهيم گفت». همين طور در صفحات 17 و 30 اين كتاب نيز به اين مطلب اشاره كرده است. اما نمى دانيم چرا اصل عبارت در چاپ چهارم كتابش «زينب الكبرى(عليها السلام)» كجا رفته است. ما از ناشر اين كتاب، محمد كاظم كتبى، درباره اين مسئله پرسيديم، اما او جواب قانع كننده اى نداد.
2- . مفتاح الجنات، عاملى، ج 2، ص 263.

همچنان كه او در «أعيان الشيعة»، ج 33، ص 190 مى گويد:

اگر صحت داشته باشد كه ايشان زينب صغرى است، همان كسى كه تحت كفالت محمد بن عقيل بوده است؛ پس چه چيزى او را به راويه شام كشانده است؟ اما اين مطلب صحت ندارد. اگر ايشان همان ام كلثوم باشد، همان طور كه ظاهراً هم به خاطر اشاره گفته ابن جبير و ياقوت و ابن عساكر، اين موضوع همين گونه است، اين سؤال پيش مى آيد كه آيا او ام كلثوم وسطى، همسر مسلم بن عقيل است كه عبدالله بن جعفر، بعد از كشته شدن همسر وى و وفات زينب كبرى با او ازدواج كرد يا ام كلثوم صغرى است كه با يكى از فرزندان عقيل ازدواج كرده بود؟ در اين صورت و بر فرض صحت انتساب قبرى موجود در راويه به ام كلثوم، آمدن هر كدام از اين دو ام كلثوم به شام و وفاتشان در آنجا، اگر چه ممكن است، اما بعيد است. ما دليلى مبنى بر صحت آن نداريم، اگر چه دليلى مبنى بر نفى آن هم نداريم. (1)

2. علامه شيخ ذبيح الله محلاتى تهرانى كه متولد سال 1331 ه.ق است. وى مى گويد:

زينب صغرى همان كسى است كه ظاهراً در شام دفن شده و به زينب كبرى مشهور شده است. بر روى صخره قبر او نيز اين گونه نوشته شده است: «او در كربلا، همراه محمد بن عقيل بود. سپس به همراه اسيران اهل بيت، به عنوان اسير به سمت شام رفت. پس از آن به مدينه بازگشت و فراس بن جعدة بن هبيره المخزومى، او را به ازدواج خود درآورد». (2)

3. علامه سيد جعفر بحرالعلوم كه متوفاى سال1377 ه.ق است. وى پس از

ص: 148


1- . أعيان الشيعة، ج 32، ص 210.
2- . رياحين الشريعة، ج 4، 316.

سخن گفتن درباره قحطى مدينه و سفر عبدالله بن جعفر با خانواده اش به شام مى گويد: «احتمال دارد كه اين بارگاه شريف [در شام]، متعلق به زينب صغرى باشد كه داراى كنيه ام كلثوم، دختر اميرمؤمنان(عليه السلام) است». (1)

4. اديب فاضل حسن الامين كه فرزند علامه سيد محسن الامين عاملى و ساكن بيروت است. وى به تبعيت از پدرش، علامه بزرگ، معتقد است كسى كه در روستاى راويه مدفون است، همان زينب صغرى است. او اين مطلب را در كتابش «دائرة المعارف الشيعة الإسلامية» آورده است. (2)

گروه چهارم

دانشمندانى از شيعه و سنى كه تصريح كرده اند، كسى كه در روستاى راويه دفن است، زينب كبرى، دختر اميرمؤمنان(عليه السلام) است و مادرش فاطمه زهرا(عليها السلام) و دو برادرش، حسن و حسين(عليه السلام)، و همسرش، عبدالله بن جعفر است. وى داراى چهار فرزند از عبدالله بن جعفر به نام هاى على، عون، عباس و ام كلثوم است. در اين گروه، بزرگانى از اهل فن، علم و تحقيق، از علماى شيعه و سنى هستند، كه اسامى آنها را ذكر مى كنيم و زندگى نامه آنها را به همراه جزئيات كامل ديدگاهشان، در مباحث آينده خواهيم آورد:

1. حافظ بزرگ، شمس الدين محمد بن احمد بن عثمان ذهبى دمشقى كه متوفاى سال 748 ه.ق است.

2. حافظ و مورخ، عزالدين محمد بن على بن ابراهيم بن شداد حلبى كه متوفاى سال 748 ه.ق است. وى در نسخه خطى كتابش، «الأعلاق الخطيرة»، كه در

ص: 149


1- . تحفه العالم، ج 1، ص 235.
2- . دائرة المعارف الشيعية الإسلامية، عاملى، ج 1، ص 69.

كتابخانه لندن به شماره 800 موجود است، به اين موضوع اشاره كرده است.

3. مورخ علامه، ابوالبقاء عبدالله بن محمد بدرى مصرى كه متولد مصر در سال 847 ه.ق است.

4. حافظ بزرگ، شمس الدين محمد بن على بن طولون دمشقى كه متوفاى سال 953 ه.ق در دمشق است.

5. حافظ بزرگ، برهان الدين ابو اسحاق إبراهيم بن محمد دمشقى كه متوفاى سال 900 ه.ق است.

6. قاضى نورالدين محمود بن على شافعى كه متوفاى سال 1035 ه.ق است.

7. فقيه حنفى عبدالغنى نابلسى دمشقى كه متوفاى سال 1142 ه.ق است. همچنين قاضيان هفت گانه دمشقى، در سال 768 ه.ق، نيز همين عقيده را دارند كه عبارت اند از:

8. قاضى القضات، مصطفى بن مصطفى أفندى دمشقى.

9. قاضى خليل بن ابراهيم، قاضى شهر بعلبك.

10. قاضى على بن ناجى، از اهالى عسكر المنصورة.

11. قاضى سيد يونس بن نورالدين حسينى دمشقى.

12. قاضى شيخ محمد بن عزالدين حنبلى.

13. قاضى ابراهيم دمشقى.

14. قاضى سيد محمد عجلان حسينى دمشقى.

گروهى از علماى بزرگ سده هاى اخير شيعه نيز به صحت نسبت دادن مرقد زينبى كه در راويه وجود دارد، به زينب(عليها السلام)، دختر اميرمؤمنان(عليه السلام) اعتراف كرده اند كه عبارت اند از:

1. فقيه بزرگ، شيخ حسن آشتيانى كه متوفاى سال 1319 ه.ق است.

ص: 150

2. فقيه بزرگ، امام مجدد ميرزا حسن شيرازى نجفى كه متوفاى سال 1312ه.ق است.

3. علامه بزرگ و شيخ فقهاى زمان خويش، ميرزا على كنى تهرانى كه متوفاى سال 1306 ه.ق و از شاگردان شيخ انصارى است.

4. فقيه بزرگوار، علامه شيخ محمد حسين كاظمى كه متوفاى سال 1308 ه.ق در نجف اشرف است.

5. مورخ پژوهشگر، ميرزا محمد حسن خان مراغى كه متوفاى سال 1312 ه.ق است.

6. فقيه بزرگوار، شيخ حسين بن على رازى تهرانى كه متوفاى سال 1326 ه.ق است.

7. محدث بزرگ، شيخ حسين بن محمد تقى نورى طبرسى كه متوفاى سال 1320 ه.ق است.

8. فقيه محقق، سيد حسن صدر كاظمى كه متوفاى سال 1354 ه.ق است.

9. علامه بزرگ، شيخ محمد حرزالدين نجفى كه متوفاى سال 1365 ه.ق است.

10. مصلح بزرگ، علامه شيخ محمد حسين كاشف الغطاء نجفى كه متوفاى سال 1373 ه.ق است.

11. علامه مجاهد، سيد عبدالحسين شرف الدين عاملى، كه متوفاى سال 1373ه.ق است.

12. فقيه بزرگ، آيت الله العظمى سيد محسن طباطبايى حكيم كه متوفاى سال 1390 ه.ق است.

13. پژوهشگر بزرگ، علامه سيد عبدالرزاق المقرم النجفى كه متوفاى سال 1391ه.ق است.

ص: 151

مرورى بر ديدگاه هاى گروه هاى چهارگانه

اين ديدگاه ها درباره بانويى بود كه در روستاى راويه دفن شده است، حال در اينجا بار ديگر، اين ديدگاه ها را مرور مى كنيم.

در رابطه با نظر گروه اول بايد گفت كه ديدگاه آنان صريح است. آنان مى گويند، بانوى مدفون در راويه، ام كلثوم، از اهل بيت و نزديك ترين مردم از نظر نسب به پيامبر(صلی الله علیه و آله)، است. اين ديدگاه آنان، نفى كننده نظر گروه دوم نيست؛ به ويژه كه اين مزار از قرن دوم هجرى، معروف به مزار ام كلثوم زينب، بنت على(عليه السلام) بوده و بانو نفيسه نيز، آن را در سال 193 ه.ق زيارت كرده است.

اما نظر گروه دوم، ديدگاهى موجه است و هيچ اشكالى بر آن وارد نيست. آنان مى گويند، كسى كه در آنجا دفن شده، ام كلثوم زينب، بنت اميرمؤمنان(عليه السلام) است؛ اما گفته اند ايشان همان كسى است كه خليفه دوم با او ازدواج كرد. اين ادعا، سخنى موهوم و بى پايه است و حقيقت ندارد. مورخان در اين زمينه اتفاق نظر دارند كه ام كلثومى كه همسر عمر بود، در زمان حكومت عمر و حكومت سعيد بن عاص بر مدينه، در سال 54 ه.ق (1) وفات يافت و در بقيع دفن شد.

ازاين رو توجيهى وجود ندارد كه ايشان را همان زينبى بدانيم كه بعد از مصيبت برادرش حسين(عليه السلام)، در شام وفات يافت. اگر بخواهيم با كسانى همراهى كنيم كه مى گويند، زمان وفات ايشان در عهد دو برادرش امام حسن(عليه السلام) وامام حسين(عليه السلام) بوده است، بايد گفت، بحرانى در شرح نهج البلاغه، وفات او را در مدينه ذكر كرده است؛ حال چگونه او مى تواند در شام دفن شده باشد؟

ديدگاه گروه سوم نيز اين است كه بانوى دفن شده در راويه، همان زينب صغرى،

ص: 152


1- . تاريخ ابن عساكر، ج 2، ص 81؛ نورالأبصار، ص 114؛ أعيان الشيعة، ج 13، ص 16؛ مهذب الروضة الفيحاء في تواريخ النساء، ياسين ابن خيرالله موصلى، ص 198.

دختر على(عليه السلام)، از همان مادرى است كه بعدها به ازدواج محمد بن عقيل، سپس فراس بن جعده بن هبيره مخرومى در آمد. در رابطه با نظر گروه سوم نيز بايد گفت كه ديدگاه آنان، برگرفته از اجتهاد شخصى است؛ زيرا آنان، هنگامى كه گمان كردند ام كلثوم زينب، دختر على(عليه السلام) از فاطمه(عليها السلام)، نمى تواند در شام دفن شده باشد، احتمال دادند كه آن زينب، همان زينب صغرى است كه كنيه اش ام كلثوم بوده است. آنان براى ادعاى خود، هيچ گونه شاهد تاريخى ندارند؛ همچنين اين ديدگاه، به تازگى به وجود آمده است و تنها گروهى از بزرگان سرشناس معاصر، به آن معتقد هستند.

در رابطه با نظر گروه چهارم نيز بايد گفت كه ديدگاه آنان، از جهات مختلف، صحيح است. علاوه بر اينكه صاحبان اين ديدگاه، از مورخان بزرگ، محققان و كارشناسانى همچون ذهبى، ابن طولون، ناجى، قاضيان دمشقى و همچنين فقهاى بزرگ سده هاى اخير شيعه هستند كه ما عين عبارات ايشان را در اين باره خواهيم آورد.

ديدگاه مشترك در بين همه نظرات

اگر ما به دقت در ديدگاه هاى چهارگانه پيش گفته بنگريم، كار چندان دشوارى نيست كه همه آن نظرات را در يك زمينه جمع كنيم؛ چرا كه بيشتر آن بزرگان، بر اين باورند، كه كسى كه در راويه شام دفن است، همان زينب داراى كنيه ام كلثوم و دختر امام على(عليه السلام) است. اما اختلافى كه در اين باره وجود دارد، در رابطه با تعيين بانويى است كه صاحب آن نام و كنيه است. كسانى كه انكار مى كنند اين مزار، متعلق به زينب كبرى، دختر على(عليه السلام) است، انكارشان مبتنى بر اين است كه كنيه بانوى خردمند، حوراء زينب(عليها السلام)، ام كلثوم نبوده است. پس اگر اين مطلب برايشان اثبات شود، ديگر موردى براى انكار باقى نمى ماند.

ص: 153

گفتار دوم: مكنّا بودن زينب كبرى(عليه السلام) به ام كلثوم

اشاره

كنيه، به ضم كاف، آن است كه قبل از اسم علم يا خاص، به وسيله واژه هاى أب يا أم مى آيد. همانند: ابى الحسن، امّ كلثوم و أم الحسن. كنيه گذارى مستحب است. علت آن هم دور شدن صاحب كنيه، از لقب هاى زشت است. در حديث نيز آمده است: «ما به كودكانمان كنيه مى دهيم تا از گذاشتن القاب زشت بر آنها، جلوگيرى شود».

حضرت رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) كنيه خود را اباالقاسم گذاشت. اميرمؤمنان(عليه السلام) نيز كنيه اش ابوالحسن بود. ديگر ائمه اطهار(عليهم السلام) نيز كنيه داشتند. در روايات ثبت شده است كه كنيه زهرا(عليها السلام)، ام ابيها بوده است. اما كنيه بانوى خردمند، زينب كبرى(عليها السلام)، پيوسته در ابهام بوده است. علماى نسب شناس، در اين باره ساكت بوده اند. جز اينكه ابن عتبه نسابه، ادعا مى كند كنيه زينب(عليها السلام)، ام الحسن بوده است. او تنها كسى است كه چنين ادعايى مى كند. بى گمان اگر كنيه زينب(عليها السلام)، ام الحسن بود، بارها در كتاب ها مى آمد؛ اما اين كنيه را فقط در كتاب ابن عتبه مى يابيم. هركس ديگرى هم كه اين كنيه را براى زينب(عليها السلام) ادعا كرده، از ابن عتبه نسابه پيروى نموده است. درنتيجه علامه نقدى، هنگام ذكر اين كنيه مى گويد: «به حقيقتِ اين كنيه پى نبرده ايم». (1)

اما بر پژوهشگر كنجكاو، اين حقيقت مخفى نمى ماند. براى گروهى از محققان، ثابت شده است كه زينب كبرى(عليها السلام)، داراى كنيه ام كلثوم بوده است؛ چرا كه روايات موجود، بر اين موضوع دلالت دارد كه رسول اكرم(صلی الله علیه و آله)، خودش چنين اسمى را براى زينب كبرى(عليها السلام) انتخاب نمود. در حديثى آمده است كه جبرئيل، بعد از ولادت زينب(عليها السلام) بر پيامبر نازل شد، سلام خداوند جليل را به او رساند و فرمود: «اين فرزند

ص: 154


1- . زينب الكبرى، ص 17.

را زينب نام گذارى كن». (1)

در حديث ديگرى آمده است: «به همه حاضران و غايبان امتم وصيت مى كنم و مى خواهم به همه خبر دهيد كه اين دختر را احترام كنند؛ چرا كه او شبيه خاله اش ام كلثوم است». (2)

به احتمال قوى، نه تنها پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) خودش اين كنيه را به ايشان داده است، بلكه در حديثى به روايت از ابن جبير و ابن بطوطه، اين موضوع ثابت شده است، بنابراين در زيارت بانوى خردمند، زينب(عليها السلام) آمده است: «السلام عليك يا زينب التقية و السلام عليك يا أم كلثوم النقية» (3)؛ «سلام بر تو اى زينب پرهيزكار و سلام بر تو اى امّ كلثوم پاك دامن».

هيچ مانعى ندارد كه هر دو دختر زهرا(عليها السلام)، داراى كنيه امّ كلثوم باشند. به گونه اى كه سيد الامين روايت كرده است، چهار دختر از فرزندان امام على(عليه السلام)، داراى همين كنيه بوده اند. (4) همچنان كه هيچ مانعى ندارد، صاحبان اسم على در يك خانه، بيشتر از يك نفر باشند. چنان كه روايت شده است، هنگامى كه مروان بن حكم، والى مدينه شد، جوانان قريش را به حضور فراخواند. على بن حسين(عليه السلام) فرمود: «به نزد او رفتم». مروان گفت: «اسمت چيست؟» گفتم: «على بن حسين». سپس پرسيد: «اسم برادرت چيست؟» گفتم: «على». او در ادامه گفت: «على و على! پدرت نام همه فرزندانش را على گذاشته است!». سپس از نزد او به سوى پدرم رفتم، و اين موضوع را برايش نقل كردم. ايشان فرمود: «نفرين بر اين فرزند ابن زرقاء (5)، دباغ پوست. اگر

ص: 155


1- . زينب الكبرى، ص 17.
2- . الطراز المذهب، ص 136؛ و الخصائص الزينبية، ص 20.
3- . الطراز المذهب، ص 7.
4- . الوسائل، ج 2، ص 170.
5- . جامع أحاديث الشيعة، السيد البروجردى، ج21، ص340.

من صد فرزند هم داشتم، دوست داشتم اسم همه آنها را على بگذارم». (1)

اگر ترس از طولانى شدن اين موضوع براى خواننده محترم نبود، از اين موضوع به صورت مفصل سخن مى گفتيم؛ اما اين بحث را موكول مى كنيم به كتاب ديگر خود، «العقد المنظوم فى أحوال أم كلثوم». حال در اينجا بعضى از مهم ترين نكات درباره اين موضوع را مى آوريم. دلايل و شواهد زيادى وجود دارد كه كنيه بانوى خردمند، زينب(عليها السلام)، ام كلثوم بوده است.

شاهد اول: ام كلثوم، بزرگ ترين دختر حضرت زهرا(عليها السلام)

گروهى از بزرگان اهل سنت و شيعه گفته اند كه بزرگ ترين دختر زهرا(عليها السلام)، ام كلثوم، سپس زينب(عليها السلام) بوده است و بيشتر مورخان، به همين ترتيب اين موضوع را ذكر كرده اند، كه ما در اينجا اسامى بعضى از آنها را مى آوريم:

1. ذهبى دمشقى (م 748 ه.ق) در «سير أعلام النبلاء»، ج 2، صص 88 و 91.

2. ابوعمرو در «الاستيعاب»، ج 2، ص 246.

3. ابن سعد در «الطبقات»، ج 3، ص 29.

4. صلاح الدين صفدى در «الوافى بالوفيات»، ج 1، ص 82.

ص: 156


1- . پس از آنكه معاويه مرد، وليد بن عتبه كه فرماندار مدينه بود، از طرف يزيد مأموريت يافت كه از حسين بن على(عليه السلام) بيعت بگيرد؛ اما امام(عليه السلام) در جواب فرمود: «همانا شخصى همانند من كه نبايد در خفا با يزيد بيعت كند، دوست دارد كه بيعت آشكارا و در اجتماع مردم باشد. فردا وقتى كه مردم را براى بيعت فراخوانديد، مرا هم با مردم بخوانيد تا همه با هم بيعت كنيم». وليد بن عتبه نظر امام را پذيرفت و عذرخواهى كرد و گفت: «مى توانى بروى». مروان بن حكم كه در آن مجلس حضور داشت، خطاب به فرماندار مدينه گفت: «اگر حسين از اين مجلس برود، ديگر او را نخواهى يافت. او را زندانى كن؛ يا بايد بيعت كند يا گردن او را بزن». امام حسين(عليه السلام) به خشم آمد و خطاب به مروان فرمود: «واى بر تو اى پسر زرقاء (زن بدكاره)! تو مى خواهى دستور قتل مرا صادر كنى؟ به خدا سوگند! دروغ گفته و كور خوانده اى. اگر كسى چنين اراده اى كند، زمين را با خونش سيراب خواهم كرد. اگر تو دوست دارى چنين شود، پس برخيز و گردن مرا بزن، اگر راست مى گويى». از اين رو ابن زرقاء به معنى پسر زن بدكاره است و توصيفى است كه به مروان بن حكم نسبت داده شده است. (مترجم).

5. مسعودى در تاريخ خود «مروج الذهب»، ج 3، ص 91.

6. ابن قتيبه دينورى در «المعارف»، ص 210.

7. خوارزمى در «مقتل الحسين»، ج 2، ص 83.

8. سيوطى در «الرسالة الزينبية»، ص 2.

9. محب الدين طبرى در كتاب «السمط الثمين»، ص 151، و «الرياض النضرة»، ج2، ص 333.

10. مؤمن شبلنجى مصرى در «نور الأبصار»، ص 114.

11. حسن عدوى مصرى در «مشارق الأنوار»، ص 158.

12. احمد فهمى در «العقيلة الطاهرة زينب»، ص 11.

13. آقا رمضان دربندى در «أسرار الشهادات» و «الطراز المذهب».

اما مطلبى كه همگان بر آن هم عقيده هستند، اين است كه بانوى خردمند، زينب(عليها السلام)، بزرگ ترين دختر زهرا (عليها السلام) است. طبرى در تاريخ خود، ج 6، ص 89، ابن اثير در تاريخ خود، ج 3، ص158 و ابن حجر در «الإصابة»، ج 4، ص 314، لقب كبرى را براى زينب(عليها السلام) ذكر كرده اند. سيوطى بعد از آنكه مى گويد: «ام كلثوم بزرگ ترين دختر زهراست»، در جاى ديگرى تصريح مى كند كه «زينب، پنج سال قبل از وفات جدش ولادت يافت». در «معالى السبطين»، ج 2، ص 685 آمده است: «ام كلثوم، سه سال قبل از وفات جدش، ولادت يافت». حال چگونه مى توان باور كرد كه ام كلثوم، خواهر بانوى خردمند زينب، از ايشان بزرگ تر باشد؟ او در سال 17 ه.ق، يعنى سالى كه با خليفه دوم ازدواج كرد، دختر كوچكى بوده است كه حتى گفته شده در آن زمان، هنوز به سن بلوغ نرسيده بود. (1)

ص: 157


1- . مهذب الروضة الفيحاء، ص 198؛ الاستيعاب، ج 2، ص 772؛ ذخائر العقبى، ص 170؛ طبقات ابن سعد، صص 8 و 464؛ سيره عمر، ابن الجوزى، ص 205؛ أعلام النساء، ج 4، ص 257.

پس شكى نيست كه زينب(عليها السلام)، از او بزرگ تر بود؛ به گونه اى كه حسن قاسم مصرى مى گويد: «زينب، يك سال از برادرش حسين(عليه السلام) بزرگ تر بود». (1) در اين صورت چاره اى نيست جز قبول اينكه بانوى خردمند زينب، همان كسى است كه كنيه اش ام كلثوم بوده است و كسانى كه گفته اند، ام كلثوم بزرگ تر بوده، مرادشان زينب مى باشد. اما به علت اينكه هر دو دختر زهرا(عليها السلام)، داراى كنيه ام كلثوم بوده اند، اين اشتباه پيش آمده است. همچنين مشخص نيست كه خليفه دوم، با كدام يك از آن دو ازدواج كرد.

ابن انبارى درباره زندگى نامه زينب مى گويد: «پسر عموى زينب(عليها السلام)، عبدالله بن جعفر طيار ذى الجناحين، با خواهر او ام كلثوم ازدواج كرده بود و وقتى ايشان وفات يافت، با زينب كبرى(عليها السلام) ازدواج كرد». بدون شك اين نظريه، جعلى و مردود است. (2) چرا كه مورخان در اين زمينه اتفاق نظر دارند كه ام كلثوم، همسر خليفه دوم، در زمان حكومت سعيد بن عاص بر مدينه - كه از سال 49ه.ق آغاز شد و تا سال 56ه.ق ادامه داشت - وفات يافت. اگر عبدالله بن جعفر، بعد از وفات ام كلثوم، با زينب(عليها السلام) ازدواج كرده باشد، معناى آن اين است كه زينب(عليها السلام)، تا سال 54 ه.ق، يعنى سال وفات ام كلثوم، بدون همسر بوده كه اين نظريه، بدون شك باطل است.

علت اين اشتباه، جز اين نيست كه زينب، داراى كنيه امّ كلثوم بود؛ حال آنكه ايشان غير از امّ كلثومى است كه در سن هفده سالگى، هنگامى كه دختركى كوچك و كم سن و سال بود، به ازدواج خليفه دوم، عمر در آمد و بعد از قتل خليفه، به ازدواج عون بن جعفر و بعد از فوت وى، به ازدواج محمد بن جعفر و بعد از فوت

ص: 158


1- . السيدة زينب(عليها السلام)، ص 30.
2- . الخطط التوفيقية، ج 5، ص 10.

او، به ازدواج برادرش عبدالله بن جعفر در آمد. (1) منظور او روشن است كه عبدالله بن جعفر، بعد از وفات زينب(عليها السلام)، با أم كلثوم ازدواج كرده است؛ چرا كه ازدواج همزمان با دو خواهر جايز نيست. ما در مباحث آينده به بررسى اين ازدواج، خواهيم پرداخت.

شاهد دوم: كثرت روايات ام كلثوم

بر پژوهشگر بابصيرت و متبحر در سيره و حديث، پوشيده نيست كه بيش ترين اسم در بين دختران امام على(عليه السلام) كه به عنوان راوى آمده، اسم ام كلثوم است؛ به طورى كه اين اسم، بارها به هنگام سخن گفتن از احوال حضرت زهرا(عليها السلام) و اخبار اميرمؤمنان(عليه السلام)، در «علل الشرايع»، «روضة الواعظين» و جزء نهم «البحار» آمده است. حتى رواياتى كه از زينب(عليها السلام) روايت شده است، يك دهم روايات ام كلثوم نيست. ما مى دانيم، آنچه كه در اين باره ثابت شده، اين است كه بانوى خردمند، زينب(عليها السلام)، بزرگ ترين دختر حضرت زهرا(عليها السلام) و عالم ترين دختر امام على(عليه السلام) و معروف ترين آنان بوده است.

از شيخ صدوق روايت شده است كه زينب(عليها السلام) از امام حسين(عليه السلام) نيابت خاص داشت و مردم در حلال و حرام، به او مراجعه مى كردند. طبرى گفته است: «زينب(عليها السلام)، روايات زيادى از مادرش زهرا(عليها السلام) روايت كرده است». (2)اين امر به آن علت است كه ام كلثوم، همان بانوى خردمند، زينب كبرى(عليها السلام) است. شيخ جعفر نقدى تصريح مى كند كه ام كلثوم در زبان محدثان، همان بانوى خردمند، زينب(عليها السلام) است؛ چرا كه اگر آنها غير ايشان را اراده مى كردند، قيدى همانند وسطى يا صغرى

ص: 159


1- . مشارق الأنوار، ص 158.
2- . زينب الكبرى، ص 97.

براى اسمش مى آوردند. (1) تصورى كه به هنگام سخن گفتن از اسم ام كلثوم در نزد محدثان شكل مى گيرد، همان زينب(عليها السلام) است. دلايل ديگرى نيز براى اثبات اين موضوع وجود دارد كه در مباحث بعدى به آنها اشاره خواهيم كرد.

شاهد سوم: شهادت دادن امام جعفر صادق(عليه السلام)

اخبار متواترى از شيعه و سنى روايت شده است كه خطبه اى كه حذلم يا حزام [يا حذيم] يا خديجه (كلمات مختلف است، اما راوى يك نفر است) در كوفه روايت كرده است، متعلق به همان بانوى خردمند، حوراء زينب، دختر على(عليه السلام) است و هيچ گونه اختلاف نظرى در اين زمينه وجود ندارد.

طبرسى (صاحب «الاحتجاج»)، ابن طاووس، ابن نما الحلى، شيخ الطائفه و جاحظ، با عبارات گوناگون و معناى واحد، روايت كرده اند كه حذيم بن شريك اسدى مى گويد:

روزى زينب، دختر على(عليه السلام) را ديدم كه سخن مى گفت. به خدا قسم هيچ زن پاكدامنى را سخنورتر از او نديده ام. گويى كه از زبان اميرمؤمنان، على بن ابى طالب(عليه السلام) سخنانش را مى گرفت. به مردم اشاره كرد، نفس ها حبس شد و صداها ساكت شد، سپس ايشان خطبه خواند... و خطبه را تا آخر نقل مى كند.

همه آن دانشمندانى كه اين را بيان كرده اند، تصريح نموده اند كه اسم ايشان، زينب، دختر على(عليه السلام) است و در اين باره كه اين زينب، همان زينب كبرى است، هيچ گونه اختلاف نظرى در بين آنها وجود ندارد.

اما احمد بن ابى طاهر بن طيفور بغدادى (م 280 ه.ق) آن خطبه را به سه سند ديگر بيان مى كند كه دو سند آن، به حزام اسدى يا حذيم اسدى منتهى مى شود.

ص: 160


1- . زينب الكبرى، ص 35؛ تاريخ ابن عساكر. همچنان كه در «أعلام النساء»، ج 2، ص 92 نيز آمده است.

او مى گويد:

سمعت أم كلثوم بنت عليّ، و هي تقول فلم أر خفرة والله أنطلق منها، كأنها تفرغ عن لسان أميرالمومنين.

از امّ كلثوم، بنت على(عليه السلام) شنيدم كه سخن مى گفت. به خدا قسم! هيچ زن پاكدامنى را سخنورتر از او نديده ام. گويى كه كلماتش از زبان اميرمؤمنان على بن ابى طالب(عليه السلام) خارج مى شد.

در سند ديگرى مى گويد:

أخبرنا يحيى بن حمار البصيري: رأيت أم كلثوم و لم أر خفرة والله أنطلق منها و كأنما تنطق على لسان أمير المؤمنين... .

يحيى بن حمار البصيرى روايت مى كند: امّ كلثوم را ديدم، به خدا قسم، هيچ زن پاكدامنى را سخنورتر از او نديده ام. گويى كه از زبان اميرمؤمنان على بن ابى طالب(عليه السلام) سخن مى گفت.

حال با مقايسه تمام روايات پيشين، با سه روايت و با اسناد ديگر از ابن طيفور كه در بين آنها روايت امام صادق(عليه السلام) هم وجود دارد، براى ما به خوبى روشن مى شود كه بدون هيچ شك و ترديدى، مراد امام(عليه السلام) از ام كلثوم، همان بانوى خردمند، زينب كبرى(عليها السلام) است. هيچ كدام از علماى شيعه و سنى، شك ندارند كه منظور امام صادق(عليه السلام) از ام كلثوم، زينب كبرى(عليها السلام) بوده است. اين گونه بلاغت و روانى زبان، چگونه مى تواند مربوط به غير ايشان بوده باشد؟ پس اين امر ثابت مى كند:

اولاً: ام كلثوم، كنيه بانوى خردمند، زينب بوده است.

ثانياً: همان طور كه علامه نقدى، هم گفته است، ذهن علماى قديم، به هنگام سخن گفتن از ام كلثوم، متوجه بانوى خردمند، حوراء زينب(عليها السلام) مى شده است.

اما خطبه ام كلثوم با خطبه زينب كبرى(عليها السلام) متفاوت است. در نتيجه آن خطبه غير

ص: 161

از خطبه اى است كه حذيم اسدى و ديگران روايت كرده اند و آغاز آن خطبه، چنين است: «يا أهل الكوفة سوءة لكم. خذلتم حسيناً و قتلتموه» (1)؛ «اى اهل كوفه، بد عاقبتى در انتظار شماست. حسين را رها كرديد، سپس به قتل رسانديد». اين خطبه را ابن طاووس و ابن نما روايت كرده اند. (2)

حقيقت امر همان است كه پژوهشگر بزرگ، مرحوم سيد عبدالرزاق مقرم گفته است: اين خطبه، نه تنها خطبه مستقل و جداگانه اى نيست، بلكه جزئى از كلام زينب كبرى(عليها السلام) بوده است. ازاين رو طبرسى در «الاحتجاج»، شيخ طوسى در «الأمالى» و جاحظ در «البيان و التبيين»، آن را نياورده اند و فقط مقاتل نويسان (3)آن را ذكر كرده اند، و مقدار آن نيز نصف صفحه، بيشتر نيست. اگر آن خطبه، خطبه مستقلى مانند خطبه زينب(عليها السلام) بود، حتماً از آن بسيار ياد مى شد. اما هيچ كس، هيچ خطبه اى براى او در مجلس يزيد ذكر نكرده است؛ درصورتى كه خطبه زينب كبرى(عليها السلام)، و على بن حسين(عليه السلام)، به صورت مستقل بيان شده است كه از بهترين و جالب ترين نمونه هاى بلاغت در زبان عربى است. پس خطبه مذكور كه منسوب به ام كلثوم است، همان خطبه زينب كبرى(عليها السلام) بوده است كه مقاتل نويسان [بخش هاى] آن را [از هم] جدا كرده اند.

ص: 162


1- . الاحتجاج، طبرسى، ج 2، ص 29؛ اللهوف، ابن طاووس، ص 63؛ مثيرالأحزان، ص 66؛ أمالى، شيخ طوسى، ج 1، ص95.
2- . بلاغات النساء، ص 23؛ أعيان الشيعة، ج 13، صص 13 - 25؛ مقتل الإمام الحسين، المقرم، ص 33؛ دائرة المعارف، فريد وجدى، ج 4، صص 797 و 798، به نقل از ابن طيفور.
3- . مقتل در لغت به معنى محل قتل و در اصطلاح به گزارش ها، اخبار و روايات مرتبط با به قتل رسيدن امامان معصوم اطلاق مى شود. كتاب هاى مقاتل به كتاب هايى گفته مى شود كه در آنها، وقايع اتفاق افتاده از لحظات شهادت براى معصومان(عليهم السلام) و سادات، از زبان راويان و شاهدان يا در پاره اى از موارد از زبان مبارك خود معصومان(عليهم السلام)، به قلم كشيده شده است. مقاتل معتبر عبارت اند از: الف) لهوف، سيد بن طاووس؛ ب) مقتل مقرم، سيد عبدالرزاق مقرم؛ ج) منتهى الآمال، شيخ عباس قمى؛ د) روضة الشهداء، ملا حسين واعظ كاشفى مقاتل الطالبيين ابوالفرج اصفهانى. (مترجم).

شاهد چهارم: تكرار اسم ام كلثوم در اخبار و روايات مربوط به واقعه كربلا و اسيران خاندان پيامبر

بر پژوهشگر محقق، پوشيده نيست كه در بيشتر اخبار مربوط به واقعه كربلا، اسم ام كلثوم بارها آمده است. شيخ بزرگوار، جعفر نقدى مى گويد: «در اكثر موارد كه اسم ام كلثوم آمده است، منظور از آن، همين بانوى مطهر [يعنى بانوى خردمند، زينب] است». به قرينه ديگرى نيز اين مطلب اثبات مى شود و آن اينكه بعضى از راويان، ضمن درج خبر، اسم ام كلثوم را به زينب تغيير داده اند؛ چرا كه ايشان به طور كلى، سرپرستى و رياست حرم امام حسين را بر عهده داشت و در واقع تنها سرپرست اطفال و خانواده ايشان بود. (1)

پژوهشگر، عباس قلى مستوفى (م 1340 ه.ق) به اين مطلب اعتراف مى كند كه ام كلثوم، همان زينب(عليها السلام) است كه بعضى اوقات با اسم و بعضى اوقات با كنيه نام برده مى شود. همان طورى كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) گاهى با اسم و گاهى با كنيه اش ابوالقاسم، ياد مى شود. و از اميرالمؤمنين(عليه السلام) نيز گاهى با اسم و گاهى با كنيه اش ابوتراب، ياد مى شود. در مورد ديگر ائمه اطهار(عليهم السلام) نيز، وضعيت به همين شكل بوده است. عادت نيز بر اين است كه در هنگام وارد آمدن مصيبت و بلا، در بسيارى از موارد، گاهى اسم را خطاب قرار مى دهند، و گاهى كنيه را. (2) ما درباره تأييد اين مطلب، در مباحث بعدى، اخبارى از حوادث كربلا را بيان خواهيم كرد، كه توجيه مناسبى خواهد بود و لطف و فايده اش، بر خواننده محترم پوشيده نمى ماند.

شاهد پنجم: تصريح علماى بزرگ بر يكى بودن ام كلثوم و زينب(عليها السلام)

گروهى از محققان و انديشمندان، به اين موضوع اعتراف كرده اند كه كنيه بانوى

ص: 163


1- . زينب الكبرى، ص 97.
2- . الطراز المذهب، ص 59.

خردمند زينب ام كلثوم بوده است. ما در اينجا برخى از عبارت هاى آنان را مى آوريم:

1. هفت تن از قاضيان دمشق، از جمله مصطفى بن مصطفى الافندى و ديگران كه اسامى آنان را در مباحث بعدى ذكر خواهيم كرد، سندى وقفى را كه سيد حسين بن موسى در سال 768 ه.ق براى مرقد زينبيه(عليها السلام) در شام نوشته بود، امضاء كردند. در اين سند وقفى، بارها تكرار شده بود كه: «أم كلثوم زينب الكبرى(عليها السلام) بنت اميرمؤمنان(عليه السلام)، و بضعة الزهرا(عليها السلام) است». اين مطلب، خود نشان دهنده اين حقيقت است كه كنيه ام كلثوم، متعلق به زينب بوده، و ايشان از قديم به اين كنيه معروف بوده است.

2. علامه مجتهد اكبر، سيد حسن صدر، (م 1354 ه.ق) مى گويد: «زينب كبرى(عليها السلام)، كنيه اش ام كلثوم است». (1)

3. پژوهشگر بزرگ، ميرزا محمدتقى سپهر كاشانى، مؤلف دانشنامه بزرگ «ناسخ التواريخ»، چند بار تصريح كرده است كه مراد از ام كلثوم در روايات، همان زينب كبرى(عليها السلام) است و علامه شيخ جعفر نقدى نيز ديدگاه وى را نقل كرده است.

4. محدث محقق، سيد نورالدين محمد بن مرتضى، به اين مطلب تصريح مى كند كه مراد از ام كلثومى كه ابن طاووس، به نقل از ايشان، خبر دفن اميرمؤمنان را روايت كرده وآن بانو هنگام دفن اميرمؤمنان از نجف اشرف خارج شده و جنازه پدرش را تشييع كرده است، همان زينب(عليها السلام)، دختر على(عليه السلام) است. (2)

5. علامه محقق هبة الدين الشهرستانى، (م 1388 ه.ق) معتقد است كه اميرمؤمنان(عليه السلام)، دو دختر به نام زينب و ملقب به ام كلثوم داشت. در بين آن دو بانو، خواهر بزرگ تر، همان بانوى كربلاست. ابن عباس او را بانوى خردمند بنى هاشم

ص: 164


1- . زينب الكبرى، ص 18.
2- . زينب كبرى(عليها السلام)، ص 37؛ فرحة الغري، ص 34.

مى ناميد و زهرا(عليها السلام)، دو سال بعد از ولادت حسين(عليه السلام)، وى را به دنيا آورد. (1)

6. شيخ پژوهشگر، عباس قلى مستوفى كه تقريباً متوفاى سال 1340 ه.ق است. او در چند جا از كتاب «الطراز المهذب»، تصريح مى كند كه ام كلثوم، همان زينب كبرى(عليها السلام) است و ما در مباحث پيشين، ديدگاهش را در اين باره با ذكر آدرس، نقل كرديم. (2)

7. علامه سيد نورالدين جزائرى، مؤلف كتاب «الخصائص الزينبية»، به اين موضوع تصريح كرده است كه بيشتر خطبه ها و مرثيه هايى كه به ام كلثوم نسبت داده مى شود، متعلق به همين بانوى محترم (يعنى زينب(عليها السلام) است. اين ديدگاه، قوى ترين ديدگاه در اين باره است. تأييدكننده آن نظريه، اين سند است كه پيامبر(صلی الله علیه و آله)، زينب را به خاله اش، ام كلثوم تشبيه نمود. (3)

8. شيخ بزرگوار، جعفر النقدى (م 1369 ه.ق) است، چند بار به اين موضوع تصريح نموده است و ما نيز در مطالب قبلى خود، ديدگاهش را در اين باره، كه كنيه زينب كبرى(عليها السلام) ام كلثوم است، ذكر كرديم. (4)

9. پژوهشگر بزرگ، علامه سيد عبدالرزاق المقرم (م 1391 ه.ق)، نه تنها در چند جا از كتابش، «مقتل الحسين» تصريح كرده است كه ام كلثوم، همان زينب(عليها السلام) است، بلكه ايشان قائل به اين موضوع است كه زهرا(عليها السلام)، فقط يك دختر داشته و او همان زينب و همان ام كلثوم است. (5)

10. پژوهشگر علامه، سيد رضى الدين احمد المستنبط نجفى، تصريح كرده است

ص: 165


1- . نهضة الحسين(عليه السلام)، ص 91.
2- . الطراز، ص 25.
3- . الخصائص الزينبية، ص 20.
4- . زينب الكبرى، صص 17 و 97؛ نزهة الحرمين، ص 67.
5- . مقتل الحسين، ص 312.

كه كنيه زينب(عليها السلام)، ام كلثوم بوده است. (1)

11. پژوهشگر بزرگوار، استاد محمد سامى الدوهان كه عضو «مجمع علمى دمشق» است، تصريح كرده است كه كنيه زينب كبرى(عليها السلام) نيز ام كلثوم بوده است. (2)

گفتار سوم: اخبار و روايات نشان دهنده اشتهار زينب(عليها السلام) به ام كلثوم

اشاره

در بحث پيشين، با پنج شاهد به همراه شهادت دادن امام صادق(عليه السلام)، دريافتيم كه ام كلثوم، همان زينب(عليها السلام) است. هم اكنون تعدادى از اخبار برگرفته از كتاب هاى تاريخ و مقاتل را تقديم مى كنيم كه بيان مى دارد ام كلثوم، در اخبار مربوط به حوادث كربلا، در بيشتر موارد همان بانوى خردمند، زينب(عليها السلام) است.

پاسخ يك شبهه

در اينجا بايد به اشكال مبهم و پوشيده اى پاسخ دهيم.

اشكال: بيشتر اين اخبار، فقط ثابت مى كند كه ام كلثوم، همان زينب(عليها السلام) است؛ اما اثبات نمى كند كه اين زينب، همان بزرگ ترين دختر حضرت على و زهرا(عليها السلام) بوده است.

پاسخ: ما معتقديم، هيچ كس شك ندارد كه اين زينبى كه در اخبار كربلا آمده است، همان بانوى خردمند مدفون در راويه است. علاوه بر اين، اصل عقلايى اقتضا مى كند كه متكلم در مقام بيان و تفهيم و نه در مقام ايهام و غموض - به ويژه اگر حكيم باشد و كلامى آورده باشد كه مطلق و قابل تقييد باشد و قيدى براى آن نيامده باشد- ، كلامش در روشن ترين مورد و كامل ترين فرد تبلور پيدا مى كند؛ چرا كه ذهن به صورت فطرى، متوجه كامل ترين فرد مى شود.

از نظر علم اصول، ثابت شده است كه منصرف شدن ذهنى به معناى مقيد، اگر

ص: 166


1- . الوفاء و الأسى، ص 255.
2- . حاشيه الأعلاق الخطيرة، ج 1، ص 183.

ناشى از ظهور آن لفظ در مقيد باشد، به اين معنا كه خود لفظ به خاطر كثرت استعمال، بر مقيد دلالت مى كند، ديگر جايى براى تمسك به لفظ مطلق و مناقشه در آن باقى نمى ماند؛ چرا كه اين ظهور در لفظ، لفظ مطلق را به منزله مقيد به تقيد لفظى قرار مى دهد. مثلاً اگر امام بفرمايد: «گريه كنيد بر مصيبت زينب، دختر على(عليه السلام)»، هيچ كس از اين جمله نمى فهمد كه منظور امام از اين زينب، دختر كوچك على(عليه السلام) و همسر محمد بن عقيل است؛ چرا كه امام، قيدى براى زينب نياورده است و ذهن ناخودآگاه، متوجه بانوى خردمند، زينب كبرى(عليها السلام) مى شود.

فراوانى استعمال اسم زينب به صورت مطلق و كلى در اين اخبار، بر اين مسئله دلالت دارد كه بدون شك، منظور از اين زينب، همان بانوى خردمند است. اين گونه ظهور لفظ در مقيد خود، يك حجت قطعى براى گوينده و شنونده است؛ پس شايسته است كه خواننده گرامى، اين دليل را ملاحظه كند و نسبت به آن غفلت ننمايد.

روايت اول

روايت شده است كه حسين(عليه السلام) در شبى كه در بامداد آن به شهادت رسيد و در حال آماده كردن شمشيرش بود، مى فرمود:

يا دهر أفٍّ لك من خليل! كم لك بالإشراق و الأصيل!

اى روزگار! اف بر تو باد كه چه دوست بدى هستى. در سپيده دمان و شامگاهان... . (1)

ص: 167


1- . يا دهر أف لك من خليل كم لك بالإشراق و الأصيل من صاحب أو طالب قتيل والدهر لا يقنع بالبديل و إنما الأمر إلى الجليل و كل حي سالك سبيل اى زمانه! اف بر تو باد كه چه دوست بدى هستى. بسيارى از دوستان و خواستارانت را سپيده دمان و شامگاهان، به كشتن مى دهى و هرگز به جايگزين آنان قناعت نمى ورزى! همانا اين كار(مرگ)، به خداى بزرگ واگذار شده و هر موجود زنده اى، ناگزير رهرو اين راه است. (مترجم).

امام حسين(عليه السلام)، اين ابيات را از اول تا آخر، دو يا سه بار تكرار نمود. امام على بن حسين(عليه السلام) مى فرمايد:

من منظور ايشان را فهميدم؛ به شدت گريه كردم، سكوت نمودم و فهميدم كه بلا نازل شده است. هنگامى كه عمه ام زينب(عليها السلام) اين زمزمه ها را شنيد، سراسيمه خود را به امام رساند و گفت: «وا مصيبتا! اى كاش امروز مى مردم. مادرم فاطمه و پدرم على و برادرم حسن رفتند، اى خليفه و باقيمانده آن بزرگواران!» حسين(عليه السلام) به آن بانو تسليت گفت و وى را آرام نمود. سپس او را به صبر توصيه كرد، و جملاتى را به او گفت كه عبارت زير از جمله آن مى باشد: «اى خواهرم! با ياد خدا آرام شو و بدان كه اهل زمين، همگى خواهند مرد و اهل آسمان نيز باقى نمى مانند». (1)

ابن اثير طبرى خوارزمى و ابوالفرج اصفهانى، روايت پيش گفته را اين گونه روايت كرده اند. اما محدث بزرگ و ثقه، سيد بن طاووس حلى (م 644 ه.ق) و نيز اسفراينى، اين حديث را با تبديل اسم زينب به ام كلثوم روايت كرده و گفته اند:

ام كلثوم شروع كرد به فرياد زدن: «واى محمد! واى على! واى مادرم! واى برادرم!... واى حسين، واى از بيچارگى پس از تو اى اباعبدالله!». حسين(عليه السلام) او را آرام كرد و به او فرمود: «اى خواهرم! با ياد خدا آرام شو. ساكنان آسمان ها فانى هستند و تمام اهل زمين مى ميرند و همه خلايق هلاك مى شوند». (2)

حال با مقايسه اين دو روايت، روشن مى شود كه زينب، دختر على(عليه السلام) از فاطمه و خواهر امام حسن و امام حسين(عليه السلام) در روايت اول، همان ام كلثوم در روايت دوم

ص: 168


1- . تاريخ طبرى، ج 4، ص 240؛ الكامل، ج 4، ص 24؛ مقتل الخوارزمى، ج 1، ص 238؛ مقاتل الطالبيين، ص 45.
2- . اللهوف، ابن طاووس، ص 34؛ نورالعين، اسفراينى، ص 29.

است. ابن نما و ابومخنف، اين روايت را درباره زينب، دختر على آورده اند و مسئله كنيه ام كلثوم براى زينب كبرى در اين خبر، آشكار و روشن است. (1)

روايت دوم

ابومخنف روايت مى كند:

سپس حسين(عليه السلام) رو به ام كلثوم كرد و گفت: «اى خواهرم! به تو درباره فرزندم اصغر سفارش مى كنم؛ چرا كه نوزادى كوچك و شش ماهه است». زينب(عليها السلام) به ايشان گفت: «اى برادرم! سه روز است كه اين نوزاد، آب ننوشيده است؛ برو و براى او جرعه اى آب تهيه كن». (2)

همچنين در «معالى السبطين»، ج 1، ص 259 و نفائس الأخبار، ص 275، روايت پيش گفته، به همين شكل روايت شده و اسفراينى نيز اين روايت را به همين ترتيب آورده است.

سپس حسين(عليه السلام) وارد خيمه شد و فرمود: «اى خواهرم! فرزندم را بياور تا با او وداع كنم». زينب گفت: «اين فرزند توست كه سه روز آب ننوشيده است». (3)

علامه محقق، سيد عبدالرزاق المقرم، اين چنين نقل كرده است: «حسين(عليه السلام) فرزند شير خواره اش را خواست. زينب(عليها السلام) نيز فرزندش عبدالله را برايش آورد». (4)

درباره اين روايت، هيچ گونه طعن و اعتراضى بر اسفراينى وارد نمى شود؛ چرا كه او به تنهايى اين خبر را نقل نكرده است. با مقايسه اين دو روايت، مشخص مى شود كه ام كلثوم در روايت اول، همان بانوى خردمند، زينب(عليها السلام) در روايت دوم است.

ص: 169


1- . مثير الأحزان، ص 35؛ مقتل، ابومخنف، ص 49. أبومخنف در اين مورد، مورد طعن نيست؛ چرا كه تنها او نيست كه اين روايت را نقل كرده است، بلكه ديگران هم آن را روايت كرده اند.
2- . مقتل، أبومخنف، ص 83.
3- . مقتل الحسين، اسفراينى، ص 40.
4- . مقتل الحسين، المقرم، ص 231.

روايت سوم

روايت شده است كه لشكريان دشمن، بر خيمه ها هجوم آوردند؛ طورى كه زن ها و كودكان متفرق شدند. زينب(عليها السلام)، نزد على بن حسين(عليه السلام) آمده و از او دفاع مى كرد. حميد بن مسلم مى گويد:

به خيمه على بن حسين(عليه السلام) رسيدم. او در بستر بيمارى بود. شمر به همراه گروهى آمد. گروهى از ياران شمر گفتند: «آيا اين جوان را نمى كشى؟». آن لعين قصد كشتن او را داشت و شمشير خود را بيرون كشيد. زينب(عليها السلام) خود را بر على بن الحسين(عليه السلام) انداخت و گفت: «اول مرا بكشيد، بعد او را».

قرمانى، دربندى، شيخ نقدى و مقرم نيز اين گونه روايت كرده اند. (1) در عبارت اسفراينى آمده است:

سپس لشكريان، رو به على بن حسين آوردند كه به علت بيمارى ضعيف شده بود. مى خواستند ايشان را به شهادت برسانند. هنگامى كه ام كلثوم اين گونه ديد، نقاب از چهره برداشته، خود را بر روى ايشان (امام سجاد) انداخت و فرمود: «واى بر اين همه هتك حرمت، واى بر كمى ياوران... اگر بايد او را بكشيد، مرا نيز همراه او بكشيد». (2)

با مقايسه اين دو روايت، مشخص مى شود كه زينب، همان ام كلثوم است. اسفراينى نيز به خاطر اينكه تنها نقل كننده اين روايت نيست، ملامت نشده است.

روايت چهارم

روايت شده است كه در بازار دمشق، روزنه بلندى وجود داشت كه پنج زن روى آن قرار داشتند. در بين آنها، پيرزنى گوژپشت نيز بود. هنگامى كه به سر بريده

ص: 170


1- . تاريخ القرمانى، ص 108؛ أسرار الشهادة، ص 257؛ زينب الكبرى، ص 109؛ مقتل الحسين، المقرم، ص 371.
2- . نور العين فى مشهد الحسين(عليه السلام)، ص 47.

حسين(عليه السلام) رسيد، سنگى برداشت و با آن به سر مبارك حسين(عليه السلام) زد. زينب(عليها السلام) از ديدن اين ماجرا آن قدر گريه كرد كه از حال رفت. اين روايت را شيخ محمد باقر بهبهانى نقل كرده است. (1)

اسفراينى نيز اين روايت را نقل كرده و به جاى اسم زينب، كنيه ام كلثوم را آورده است. (2) ما در مباحث پيشين بيان كرديم كه اسفراينى در نقل آن عده از رواياتش كه شواهد ديگرى براى آنها جود دارد، ملامت نمى شود. اين روايت هم بيانگر اين است كه زينب، همان ام كلثوم است.

روايت پنجم

ابن طاووس و ابن نما درباره حوادث مجلس ابن زياد در كوفه، روايت كرده اند:

زينب(عليها السلام) به صورت ناشناس آمد و در مجلس نشست. ابن زياد پرسيد: «او كيست؟». به او گفتند: «او زينب، دختر على(عليه السلام) است». ابن زياد رو به ايشان كرد و گفت: «خدا را شكر كه شما را رسوا و دروغگويان را آشكار كرد». زينب(عليها السلام) جواب داد: «همانا فقط فاسق رسوا مى شود و بدكار دروغ مى گويد، و او از ما نمى باشد». (3)

طبرى در تاريخ خود، ج 6، ص 262، خوارزمى در مقتل خود، ج 2، ص 42 و ديگران، اين قضيه را به همين شكل بيان كرده اند. اما اسفراينى، اين موضوع را به ام كلثوم نسبت داده است و از ديدگاه او، آن بانو همان امّ كلثوم است كه به ابن زياد مى گويد: «همانا فقط فاسق دروغگو رسوا مى شود». (4) اين امر هيچ علتى ندارد، جز

ص: 171


1- . الدمعة الساكبة، ص 207.
2- . نورالعين، ص 57.
3- . اللهوف، ابن طاووس، ص 67؛ مثير الأحزان، ص 70.
4- . نورالعين، ص 51. اين خبر را گروهى از زينب نقل كرده اند كه عبارت اند از: ابن أثير در الكامل، ج 4، ص 33. المبرد در الكامل، ج 3، ص 145 تصريح كرده است كه زينب(عليها السلام)، مسن ترين اسيرى بود كه به نزد ابن زياد آورده شد. همچنين طبرسى در أعلام الورى، ص 141 و شيخ مفيد در الإرشاد به همين مطلب تصريح كرده اند.

اينكه ام كلثوم، همان زينب(عليها السلام) است و ايشان، همان طور كه مبرد در الكامل، ج3، ص263 تصريح كرده است، مسن ترين اسيرى بود كه به نزد ابن زياد برده شد.

روايت ششم

روايت ابومخنف به نقل از سهل ساعدى است كه مى گويد:

مردم از درب خيزران وارد شدند و من نيز همراه آنان وارد شدم. در همان حال، مقابل ما سر مبارك امام(عليه السلام) بر روى نيزه بود و زنان اسير و اطفال، بر روى مركب هاى عريان سوار بودند. سر مبارك حسين(عليه السلام) در دست شمر بود و مى گفت: «من صاحب نيزه بلند هستم. من قاتل كسى هستم كه داراى دين اصيل و ناب بود. من سيد الوصيين را كشتم و سرش را براى اميرمؤمنان آوردم». ام كلثوم به او گفت: «ناصواب مى گويى اى ملعون فرزند ملعون. لعنت خدا بر گروه ظالمان باد. واى بر تو! آيا به كشتن كسى كه جبرئيل و ميكائيل در گهواره با او گريستند و اسم او بر سراپرده عرش پرودگار عالميان نوشته شده است، افتخار مى كنى؟ كسى كه خداوند با جدش ختم نبوت را اعلام كرد، و با پدرش مشركان را نابود كرد. تو كجا و جد من محمد مصطفى و پدرم على مرتضى و مادرم فاطمه زهرا كجا؟». (1)

بدون شك منظور از ام كلثوم در اين روايت، همان زينبى است كه مادرش زهرا(عليها السلام) است؛ چرا كه ام كلثوم، خواهر زينب، تقريباً در سال 54 ه.ق درگذشت و حسنين در تشييع او حاضر بودند. (2) او در واقعه عاشورا حضور نداشت. ثابت شدن كنيه ام كلثوم براى بانوى خردمند زينب(عليها السلام) در اين خبر، از اثبات وجود خورشيد در روز روشن واضح تر است.

ص: 172


1- . مقتل ابي مخنف، ص 137.
2- . ايشان در قم و در سن كودكى درگذشت؛ همچنان كه حسن بن حسن قمى (م 385 ه.ق) در «تاريخ قم»، ص193، اين گونه روايت كرده است.

روايت هفتم

علامه نقدى و ديگران روايت مى كنند:

وقتى كه يزيد بن معاويه تصميم گرفت اسيران اهل بيت را از شام به مدينه باز گرداند، اموال زيادى را جمع و اهل بيت را حاضر كرد؛ سپس به زينب(عليها السلام) گفت: «اى ام كلثوم، اين اموال را به جاى حسين(عليه السلام) بگير و فرض كن كه او به مرگ عادى مرده است». ايشان فرمود: «اى يزيد، تو چقدر سنگدلى! برادرم را مى كشى و به جاى او به من پول مى دهى؟! به خدا قسم هرگز اين گونه نبوده است». (1)

مجلسى در «جلاءالعيون» با نقل اين خبر گفته است كه: «يزيد به ام كلثوم گفت: اين اموال را به جاى خون حسين(عليه السلام) بگير». (2) ابومخنف نيز اين مطلب را به همين ترتيب روايت كرده است. (3)

اسفراينى روايت كرده است كه منظور از اين خطاب، زينب(عليها السلام) بود و شكى نيست كه خطاب بايد به سردسته اسيران آل محمد(صلی الله علیه و آله) - كه همان زينب(عليها السلام) است - بوده باشد. چنان كه عبارت بكرى هم مؤيد اين است كه يزيد، زينب(عليها السلام) را با نام ام كلثوم صدا زد؛ از اين مطلب روشن مى شود كه بدون شك، منظور از ام كلثوم، همان زينب(عليها السلام) است.

شايد اين مقدار از روايات، براى اهل بصيرت كافى باشد. ما به مقدار كافى، از اين گونه احاديث را در كتاب ديگرمان، «العقد المنظوم فى أحوال أم كلثوم» آورده ايم. با تكيه بر تحقيقات ذكر شده، ديگر سخن سيدالامين ما اعتبارى ندارد كه مى گويد:

ص: 173


1- . زينب الكبرى، ص 60.
2- . رياض القدس، ج 2، ص 335.
3- . مقتل ابي مخنف، ص 145.

هيچ يك از مورخان بيان نكرده اند كه بانوى خردمند زينب(عليها السلام)، ام كلثوم است. نه تنها هيچ كدام از مورخانى همچون مسعودى، مفيد، ابن طلحه و ديگران كه از زينب سخن گفته اند، نگفته اند كنيه ايشان ام كلثوم است، بلكه همه آنها، اسم ايشان را زينب كبرى ذكر كرده اند و آن را در مقابل ام كلثوم قرار داده اند. (1)

حال آنكه مى بينيم اين سيد بزرگوار، خودش در بخش 3، ص 11 از «اعيان الشيعة» اعتراف مى كند كه ام كلثوم كبرى، همان زينب كبرى و ام كلثوم صغرى، همان زينب صغرى است.

نتيجه بحث

اگر خواننده محترم به اين مطلب پى ببرد كه كنيه زينب كبرى، ام كلثوم نيز بوده است و از ديدگاه محدثان، منظور از ام كلثوم، همان زينب(عليها السلام) است، به اين نتيجه مى رسد كه هيچ اختلاف نظرى بين چهار گروه پيش گفته وجود ندارد كه بانوى دفن شده در روستاى راويه، همان ام كلثوم، زينب بنت على(عليه السلام) از فاطمه(عليها السلام) است. بى گمان او همان ام كلثومى نيست كه خواهر زينب(عليها السلام) بود و در سال 54 ه.ق، قبل از واقعه عاشورا درگذشت. اگر چه بيشتر بزرگان اهل سنت، به نظريه اخير اعتقاد دارند؛ اما اساس اين عقيده آنان، مبتنى بر اطمينان نداشتن برخى از آنها به اين موضوع است كه زينب(عليها السلام)، داراى كنيه ام كلثوم بوده است. ولى ما با دلايل روشن، اين مسئله را اثبات كرديم.

ص: 174


1- . اگرچه ما معتقد هستيم كه ايشان بعد از سال 54 ه.ق در قيد حيات بوده، و شاهد واقعه كربلا نيز بوده است -همچنان كه در «تنقيح المقال» مامقانى نيز آمده است - با اين حال، اين نظريه خوب است. ابن ميثم روايت كرده است: «أم كلثوم، دختر على(عليه السلام)، بعد از آنكه از كربلا بازگشت، در مدينه درگذشت. مدت حضور ايشان در مدينه، چهار ماه و ده روز بود. ايشان پيوسته در اين مدت، گريه و زارى مى كرد و عزادارى و نوحه سرايى بر پا مى نمود تا اينكه وفات يافت». پس مدفون بودن ايشان در شام، ثابت نشده است.

توضيحاتى درباره كتاب «اعيان الشيعة»

علامه گران قدر، مجتهد محقق، سيدمحسن الامين عاملى (م 1372 ه.ق) در دانشنامه خود، «اعيان الشيعة»، بحثى را درباره مرقد خانم زينب(عليها السلام) در روستاى راويه نزديك دمشق آورده است. اما آن سيد بزرگوار، به خاطر اطلاع اندكش از منابع موجود، حق مطلب را خوب ادا نكرده است؛ در نتيجه دچار مقدارى شبهه شده كه بايد اين شبهات برطرف شود. عين عبارت ايشان اين چنين است:

در روستايى به نام راويه، در حدود يك فرسخى سمت شرقى دمشق، قبر و بارگاهى به نام «قبر الست» وجود دارد. بر روى اين قبر، سنگى قرار دارد كه من آن را ديده ام و بر روى آن نوشته شده است: «اين قبر بانو زينب(عليها السلام)، داراى كنيه ام كلثوم، دختر آقايمان على(عليه السلام) است». هيچ تاريخى روى آن ذكر نشده است. از شكل نوشتار آن مى توان فهميد كه پس از قرن 6 ه.ق نوشته شده است. اين موضوع نمى تواند اثبات كننده چيزى باشد. پس از تحقيق و پژوهش بسيارى كه انجام دادم، به اين نتيجه رسيدم كه به جز ابن جبير در «الرحلة»، ياقوت در «معجم» و ابن عساكر در «تاريخ دمشق»، هيچ مورخى به آن اشاره نكرده است. اين مطلب بيانگر اين است كه اين قبر، از زمان قديم وجود داشته و مشهور بوده است.

سپس اين سيد بزرگوار ديدگاه ابن جبير، ياقوت حموى و ابن عساكر را نقل مى كند كه ما به خاطر تكرارنكردن مطالب، آن را نقل نمى كنيم؛ چرا كه ما آن را در جاى خودش نقل خواهيم كرد.

اگرچه ابن جبير آن فرد را زينب صغرى ناميده است و كنيه اش را به نقل از پيامبراكرم(صلی الله علیه و آله)، ام كلثوم ذكر كرده است، اما به نظر مى رسد كه اين عمل وى، اجتهاد خود او بوده است؛ همان گونه كه از سخن او، اين اجتهاد شخصى فهميده مى شود كه

ص: 175

مى گويد: «ساكنان اين منطقه، آن را به «قبر الست أم كلثوم» مى شناسند. اين موضوع نشانگر آن است كه وى مشهور به ام كلثوم بوده، نه زينب». همچنين عبارت «الله اعلم» در سخنان وى، بيانگر آن است كه او در اين مورد، شك داشته است. ابن جبير و ابن عساكر، به اسم پدر اين بانو اشاره اى نكرده اند؛ همان گونه كه به اسم زينب(عليها السلام) هم تصريح نكرده اند، بلكه به ذكر كنيه «ام كلثوم» اكتفا كرده اند. اين مسئله تأييدكننده اين نظريه ماست كه گفتيم، «سخن ابن جبير، در مورد اينكه آن بانو، زينب صغرى است، ناشى از اجتهاد شخصى وى بوده است». حال آنكه ايشان فقط به ام كلثوم مشهور است. (1)

به همين دليل، همان طور كه ابن عساكر گفته است، اين شك به وجود مى آيد كه شايد ايشان، دختر على(عليه السلام) نباشد. اين شبهه، به خاطر اسم زينب به وجود آمده است. شايد وى، زنى از اهل بيت(عليهم السلام) بوده كه نسبش حفظ نشده است. اين دليل ابن عساكر، نمى تواند صحيح باشد؛ چون آن عده از دختران اميرمؤمنان(عليه السلام) كه ام كلثوم ناميده شده اند، متعدد هستند و اين اسم، منحصر به همسر عمر نبوده است. چگونه ممكن است كه ايشان، همان زينب صغرايى باشد كه تحت تكفل محمد بن عقيل بود؟ بر فرض قبول اين فرضيه، چه دليلى مى تواند ايشان را به راويه آورده باشد؟ حال آنكه چنين چيزى نمى تواند صحت داشته باشد.

اگر بنا را بر ظاهر كلام ابن جبير، ياقوت و ابن عساكر بگذاريم، منظور از ام كلثوم، يا ام كلثوم وسطى، همسر مسلم بن عقيل است كه بعد از شهادت

ص: 176


1- . آن گونه سيد «الأعيان» گمان كرده است، ذكر اين قبر، به ابن عساكر، ابن جبير و ياقوت منحصر نمى شود، بلكه به زودى، خواننده گرامى منابع بسيارى را كه ذكر كرده اند خواهد ديد. همچنين ابن عساكر به اسم زينب تصريح كرده است؛ چنان كه در برخى از پاورقى هاى گذشته ذكر شد. ذهبى، ابن طولون و ناجى، تصريح كرده اند كه زينب كبرى، بى گمان دختر اميرالمؤمنين است و ابن حورانى و عيادى، تصريح كرده اند كه اسم ايشان، زينب و كنيه اش، أم كلثوم است.

همسرش، و وفات زينب كبرى(عليها السلام)، به ازدواج عبدالله بن جعفر درآمد، يا مقصود ام كلثوم صغرى است كه با يكى از فرزندان عقيل ازدواج كرد. در اين صورت، اگرچه آمدن يكى از آن دو بانو به راويه، ممكن بوده است، اما بعيد به نظر مى رسد. صحت اين فرضيه، در صورتى است كه ما انتساب قبر موجود در راويه به ام كلثوم را صحيح بدانيم؛ حال آنكه هيچ گونه دليلى بر صحت آن در دست ما نيست؛ اگرچه براى نفى آن هم، هيچ دليلى نداريم. از اين گذشته، در كلام هيچ يك از پيشينيان، به جز عبارت شيخ مفيد، نيامده است كه ايشان (صاحب قبر در راويه) همان زينبى است كه كنيه اش ام كلثوم است. (1)

در نظريه سيد «اعيان الشيعة»، موارد بحث برانگيز بسيارى وجود دارد كه بد نيست آنها را بيان كنيم:

اولاً: ايشان اعتراف كرده است كه سنگ نوشته قديمى قبر را ديده است. بر روى آن سنگ قبر، اين عبارت نوشته شده بود: «هذا قبر السيدة زينب، المكناة بأم كلثوم بنت سيدنا على(عليه السلام)». او در ادامه مى گويد: «وجود اين سنگ و امثال آن، نمى تواند اثبات كننده چيزى باشد». اگرچه او به اين نكته اقرار كرده است كه اين سنگ، بعد از سال600ه.ق نوشته شده است. ما مى گوييم، منابعى وجود دارد كه نشان مى دهد اين قبر حتى در قرن دوم هجرى نيز مزار معروفى بوده است و بانو نفيسه، دختر حسن الأنور (متوفاى سال 193ه.ق كه در مصر مدفون است) آن را زيارت كرده است. خواننده محترم در منبعى كه در سال 768 ه.ق نوشته شده است، خواهد ديد كه در آن چنين آمده است: «كسى كه در آنجا دفن شده است، بانو زينب كبرى(عليها السلام)، داراى كنيه ام كلثوم، خواهر سبطين، پاره تن احمد، و گوهر محمد(صلی الله علیه و آله) است». اين مطلب، نشان مى دهد كه از گذشته هاى دور، معروف بوده است كه اين قبر، متعلق به

ص: 177


1- . اعيان الشيعة، ج 22، ص 189.

زينب كبرى(عليها السلام)، ام كلثوم است.

اين سنگ در سال 1302ه.ق، به هنگام تخريب بارگاه مطهر، از داخل قبر بيرون آورده شد كه به اندازه قامت يك انسان ارتفاع داشت و عبارات مبهمى به خط كوفى بر روى آن نوشته شده بود كه هيچ كس نتوانست آن را بخواند. سرانجام پيرمردى سيره شناس و تاريخدان پيدا شد و دو سطر اول آن را خواند كه آن دو سطر بدين شرح است: «اين قبر ام كلثوم، بانو زينب(عليها السلام)، دختر على ابن ابيطالب، دختر فاطمه زهرا(عليها السلام) است كه هنگام بازگشت دومش، در اينجا وفات يافته و دفن گرديد». اين موضوع را متولى روضه زينبيه، سيد سليم بن سيد على بن موسى بن على بن محمد ابى طالب، براى فقيه بزرگ، آيت الله شيخ محمدحسين كاظمى (م 1308 ه.ق) نقل كرده است كه از شاگردان شيخ انصارى و محمدحسن صاحب الجواهر، مى باشد. (1)

حال اگر عبارت «اين سنگ قديمى، چيزى را ثابت نمى كند»، درست باشد، پس چرا صاحب «الأعيان»، اين ادعا را فراموش كرده و مى گويد:

بعد از سال 1321 ه.ق، در مقبره معروف به باب الصغير، مقامى ديدم كه در بالاى آن، سنگى وجود داشت كه بر روى آن نوشته شده بود: «هذا مدفن رأس العباس بن علي و رأس علي بن الحسين الأكبر و رأس حبيب بن مظاهر»؛ «اينجا محل دفن سرهاى مبارك عباس بن على، على بن الحسين الاكبر و حبيب بن مظاهر است». سپس بعد از دو سال، اين مقام تخريب و تجديد بنا شده و اين صخره از بين رفت. يك ضريح، داخل آن مقام بنا شد و اسامى زيادى از شهداى كربلا بر روى آن حك شد؛ اما در حقيقت، اين ضريح بر اساس سنگى كه بر درش قرار داده شده بود، منسوب به همان سرهاى شريف سه گانه است كه ذكر شد. اما بر اساس آنچه كه روى در آن گذاشته شده بود و نيز بر اساس

ص: 178


1- . الثمرالمجتنى، سيد حسين براقى متوفاى سال 1320 ه.ق، نسخه خطى موجود در نجف أشرف.

اين مقام، گمان قوى مى رود كه انتساب اين مقام به آن سه سر شريف، صحت داشته باشد؛ چرا كه بعد از آوردن آنها به دمشق و گرداندنشان و پايان هدف يزيد در اظهار پيروزى و انتقام از ايشان و فرود آمدن كينه اش، بايد در يكى از قبرستان ها دفن مى شدند كه در مقبره باب الصغير دفن شده و از محل دفنشان محافظت شد كه پروردگار به اين مسئله داناتر است. (1)

نمى دانم كه سيد «الاعيان» چگونه به چنين سنگى اطمينان مى كند كه نمى داند چه شخصى بر روى آن عبارت مذكور را حك كرده است و چه كسى آن را نصب كرده است؛ اين سنگ، حتى تاريخ هم ندارد. در مقابل، در تمام كتاب هاى مختلفى كه درباره مزارهاى دمشق نوشته شده است، هيچ سخنى از چنين مقامى به ميان نيامده است. پس چگونه او، به صرف وجود اين سنگ مجهول الهويه، به اين گمان قوى دست يافته است؟ در حالى كه براى همه محققان، ثابت شده است كه سرهاى شريف شهداء به كربلا برگردانده شد و به بدن هايشان ملحق گرديد. علامه سيد عبدالرزاق المقرم النجفى مى گويد:

على بن الحسين(عليه السلام) از يزيد خواست كه همه سرها را به ايشان بدهد تا به بدن هايشان ملحق نمايد. يزيد درخواست ايشان، را رد نكرد و سر حسين(عليه السلام)، اهل بيت و اصحاب ايشان را به وى سپرد و ايشان نيز آنها را به اجساد مطهرشان ملحق نمود. (2)

علامه مقرم النجفى(قدس سره)، بعد از ذكر عبارت صاحب «الاعيان» - كه ذكرش گذشت- مى گويد:

اين نظريه سيد و حجت ما، ايده الله است و اگر ايشان از اخبار صحيح اطلاع

ص: 179


1- . أعيان الشيعة، ج 4، ص 290.
2- . قمر بنى هاشم، ص 116؛ مقتل الحسين، ص 456؛ نفس المهموم، ص 243؛ رياض الأحزان، ص 155.

داشت، بى گمان به صحت دفن سرها معتقد نمى شد. ولى تغييرى (تجديد بنايى) كه او از آن ياد مى كند، به ما نشان مى دهد كه حفظكنندگان آن مزار، هدفى ديگر براى اظهار اين مزار داشته اند. (1)

اگر آن تخته سنگ مجهول الهويه، موجب گمان قوى درباره صحت مزار مى شود - درحالى كه شهادت تاريخ صحيح، مخالف آن است - حال چه مانعى نزد سيد، باعث شده كه او، اين تخته سنگ قديمى نصب شده بر روى قبر خانم زينب(عليها السلام) را، نه تنها موجب گمان قوى، بلكه گمان قطعى بداند؟ در حالى كه دلايل موجود، بيانگر صحت اين مرقد است كه شهرت آن، بيش از هزار سال است و بيش از سى نفر از مورخان اهل سنت، آن را ذكر كرده اند.

ثانياً: ادعاى وى مبنى بر اينكه هيچ كس غير از ياقوت و ابن عساكر، نامى از اين مزار نبرده اند، صحيح نيست؛ چراكه هروى، ابن شاكر، ابن طولون دمشقى، ناجى، بدرى، ابن بطوطه، ذهبى، ابن جوزى و ديگران - كه در مباحث بعدى از آنها سخن خواهيم گفت - از نام اين مزار سخن به ميان آورده اند.

ثالثاً: احتمالاتى كه اين سيد بزرگوار، به واسطه آنها ترديد كرده است، صحيح نيست؛ چراكه دانشمندان بسيارى تصريح كرده اند كه شخص دفن شده در آنجا، همان زينب كبرى(عليها السلام)، دختر زهرا(عليها السلام)، و خواهر دو نوه پيامبر(صلی الله علیه و آله)، (حسنين) و همسر عبدالله بن جعفر است. اما سخن كسانى كه گفته اند ايشان زينب صغرى است، مبتنى بر اجتهاد شخصى بوده و هيچ سند قطعى درباره آن وجود ندارد. علت آن هم اين است كه آنها، يقين نداشته اند كه زينب(عليها السلام)، داراى كنيه ام كلثوم نيز بوده است.

رابعاً: در اين سخن ابن جبير، آنجا كه مى گويد «والله اعلم»، هيچ نشانى از ترديد و شك وجود ندارد، اما به فرض وجود شك و ترديد در اين باره، نه تنها نمى توان

ص: 180


1- . قمر بنى هاشم، ص 117.

اين جمله را علامت ترديد يا شك دانست، بلكه بايد گفت، عادت دانشمندان دينى و خداشناس، اين چنين است. فقيهان بزرگ نيز بعد از فتواهايشان مى نويسند: «والله اعلم»، تا به اندكى علم و فقر خود در برابر عظمت خداوند، اعتراف كنند. در اين مورد، هيچ كس اين جمله را دليل بر شك در فتوا نمى داند؛ ولى سيد بزرگوار ما، اين چنين گمان كرده است.

تاريخ مزار زينب كبرى(عليها السلام) در روستاى راويه

اين مزار، در بين عالمان و مورخان شهرت زيادى داشته و پيوسته زائران و طالبان بركت، از شهرهاى دور و نزديك به زيارت آن مى آمده اند. بانوى بزرگوار، حضرت نفيسه، دختر حسن الأنور بن زيد الأبلج بن امام حسن بن على(عليه السلام)، همسر اسحاق مؤتمن بن امام صادق(عليه السلام) ، در سال 193 ه.ق، هنگامى كه مرقد حضرت ابراهيم نبى(عليه السلام) را زيارت كرد، مرقد بلندمرتبه و معروف به مقام «السيدة زينب(عليها السلام)، دختر على(عليه السلام)، قبر عمه اش فاطمه، دختر حسين(عليه السلام)، و قبر فضة، جارى فاطمه(عليها السلام)» را نيز زيارت كرد. (1)

حدود سال 500 ه.ق، مردى قرقوبى از ساكنان حلب، مسجدى بزرگ در مزار ايشان بنا نمود كه از مشهورترين مساجد دمشق بود. جهانگرد ابوبكر هروى (م 611 ه.ق)، اين مقام را زيارت كرد و در كتاب معروف خويش، «الإشارات إلى معرفة الزيارات»، از آن ياد كرده است. ابن جبير (م 614 ه.ق) نيز اين مزار را زيارت كرده و در سفر خويش، از محل هاى وقفى مربوط به اين مزار، سخن گفته است كه ما سخن وى را نقل خواهيم كرد. همچنين ابن بطوطه (م 770 ه.ق) نيز اين مزار را زيارت كرده است.

ص: 181


1- . كريمة الدارين، ص 25؛ أهل البيت، توفيق ابوعلم المصرى، ص 549.

در سال 768 ه.ق، سيد حسين موسوى نقيب الاشراف، از شخصيت هاى بزرگ دمشق در زمان خود، تمام باغ ها و زمين هاى خويش را وقف اين مزار نمود و وقف نامه بلندى نوشت كه هفت تن از قاضيان بزرگ دمشق در زمان خويش نيز، بر صحت اين وقف نامه، شهادت داده اند. ما اين سند وقفى يا وقف نامه را حرف به حرف نقل خواهيم نمود. در اين وقف نامه، بارها آمده است كه كسى كه در اين مزار مدفون است، ام كلثوم، زينب كبرى(عليها السلام)، دختر اميرمؤمنان(عليه السلام) است. اين امر نشانگر اين است كه اين مزار، از گذشته به نام بانوى خردمند، زينب(عليها السلام) معروف بوده است؛ به طورى كه هيچ كدام از شخصيت هاى بزرگ دمشق، در آن شك نداشته اند.

بدين سان فقيهان بزرگوار ما همواره بر صحت اين مزار تأكيد داشته اند؛ از جمله شيخ محمدحسن كاظمى، ميرزا حسين خليلى، ميرزا حسين نورى، مجدد شيرازى و ديگران. ما سخنان ايشان در اين رابطه را به طور مفصل خواهيم آورد. در نجف، اداره و نظارت بر امور حرم، به دست عده اى از سادات علوى موسوى بوده است كه نسب آنها به سيد ابراهيم مجاب مى رسد و پيوسته از خاندانشان، عالمان و فقيهان بزرگ و بافضيلت در دمشق برخاسته اند كه توليت آستان مزار را با بزرگوارى از يكديگر به ارث برده اند. از جمله ايشان، سيد سليم است كه يكى از بزرگان گران قدر و بامنزلتى است كه اخلاقى نيكو داشت، به لباس بخشش و كرم مزين بود، طبعى كريم، قلبى سليم، مقامى رفيع و هيبتى عظيم داشت و نزد شيعيان، از احترام برخوردار بود. (1)

اين سيد بزرگوار، در سال 1302 ه.ق، عتبات مقدس عراق را زيارت نمود؛ وى با شخصيت هاى بزرگ و فقهاى شيعه ديدار كرد و وارد نجف اشرف شد. در مجلس درس آيت الله شيخ محمدحسين كاظمى حاضر شد. شيخ از ايشان درباره مزار

ص: 182


1- . روض البشر، مفتى حنابله، محمد جميل الشطى، ص 118.

زينب(عليها السلام) در روستاى راويه سؤال كرد كه ايشان در همان مجلس، و در مقابل طلبه هاى فاضل عرض كرد:

من متولى قبر ايشان هستم و توليت اين آستان، از اجدادم به من رسيده است. قبر ايشان در شام براى ما معروف است؛ به طورى كه حتى دو نفر هم درباره آن اختلاف نظر ندارند. امسال گنبد مقبره، به خاطر قدمت بناء فرو ريخت و من چيزى نداشتم كه بتوانم آن را تعمير كنم. خبر اين موضوع به والى عبدالعزيزخان عثمانى رسيد و وى كمكى از تجار گرفت و تعدادى بنّا را مأمور ساختن آن كرد. هنگامى كه بنّاها مشغول خاك روبى از روى مقبره بودند، به يك تخته سنگ مرمر بزرگ برخورد كردند كه طول آن به مقدار قد يك انسان بود. بر روى آن چيزى نوشته بود. به سختى آن را در آوردند و والى دستور خواندن آن را داد؛ اما هيچ كدام از مسلمانان و يهوديان و مسيحيان، نتوانستند آن را بخوانند. در اين بين، به والى خبر دادند كه فردى مسن در نواحى شام وجود دارد كه تاريخدان و عالم به سيره است؛ او را حاضر كردند و تخته سنگ مرمر را به او نشان دادند. وى تنها توانست اين عبارت را از آن صخره بخواند: «هذا قبر السيدة زينب بنت عليّ بن ابي طالب(عليه السلام) بنت الزهرا(عليها السلام) توفيت في هذا المكان أقبرت في رجوعها الثاني»؛ «اين قبر بانو زينب(عليها السلام)، دختر على ابن ابى طالب(عليه السلام)، دختر فاطمه زهرا(عليها السلام) است كه هنگام بازگشت دومش در اينجا وفات يافته و دفن گرديد».

شيخ كاظمى، گفته ايشان را پذيرفت و منكر آن نشد. براقى اين قضيه را در «الثمر المجتنى» نقل كرده است.

درست است كه علماى دمشق، از قديم به سخت عقيده بودن معروف بوده اند و به راحتى قبرهاى دروغين و بى اساس را نمى پذيرفتند؛ اما در قرن هشتم، نزد باب جيرون، قبرى در اين زمينه كه متعلق به «الست»، ملكه اى از فرزندان على بن

ص: 183

ابى طالب(عليه السلام) است، مشهور شد. بنابراين بسيارى از اهل علم و تاريخ، آن را انكار كردند و كتاب هاى زيادى در اين زمينه تأليف شد و علماى مختلفى فتوا صادر نمودند. قاضى علاءالدين بن عطار (م 724 ه.ق) گفت: «بايد اين قبر از بين رفته و به حالت اولش برگردد».

حافظ ناصرالدين محمد بن ابى بكر و شمس الدين محمد بطلانسى، (م863ه.ق) كتاب «إنكار البدع و الحوادث» را در رد اين مسئله تأليف كردند. حافظ ابن طولون، (م 993 ه.ق) نيز پژوهشى درباره رد اين مزار دارد. (1) همين ابن طولون، كتابى درباره زندگانى بانو زينب(عليها السلام) نوشته و در آن كتاب، درباره مرقد بانو زينب و صحت آن در همين مكان معروف، بحث كرده است. شافعى ها، حنبلى ها و حنفى ها نيز در زمينه صحت وجود مزار خانم زينب(عليها السلام) در شام، اتفاق نظر دارند؛ هچنان كه در وقف نامه اى كه خواهيم آورد، خواننده محترم، به روشنى به اين موضوع پى خواهد برد.

شهرت مرقد زينب كبرى(عليها السلام) در شام در قرن هشتم هجرى

شهرت مرقد بانوى خردمند، زينب كبرى(عليها السلام)، پاره تن امام على(عليه السلام)، در قرن هشتم هجرى، اهميت بسيارى يافت؛ به طورى كه هزاران زائر از سرزمين هاى وسيع اسلامى، به زيارت ايشان مى آمدند. پيش از اين گفتيم كه يكى از سادات شريف و شخصيت هاى بزرگ دمشق و نقيب الاشراف، به نام سيد حسين بن موسى الموسوى، همه دارايى ها، زمين ها و باغ هاى خود در اطراف حرم شريف را وقف كرد تا منافع آن، صرف مصالح تربت مطهر، خدمت به آن و روشن كردن چراغ، مناره و مسجد و روستاى مذكور شود. او در آخر ربيع الاول سال 768 ه.ق،

ص: 184


1- . قرة العيون فى أخبار باب جيرون، صص 16 - 19.

وقف نامه اى طولانى نوشت و بزرگانى از قاضيان شام، اعم از بعلبك و دمشق و منصوره را به عنوان شاهد بر آن گرفت.

اين وقف نامه در تاريخ 9 ربيع الاول سال 1010 ه.ق، به تأييد قاضيان و همچنين دادگاه قانونى رسيد. اين وقف نامه، همچنان نزد متوليان حرم شريف در دمشق، حفاظت مى شود (1) و بيانگر اين حقيقت است كه فرد مدفون در روستاى راويه بى گمان همان ام كلثوم، زينب كبرى(عليها السلام)، پاره تن زهرا(عليها السلام)، و خواهر امام حسن(عليه السلام) و امام حسين(عليه السلام) است.

اين مسئله، چندين بار در اين وقف نامه تكرار شده است؛ پس ديگر هيچ مجالى براى منكرانى كه تأويلات مبهم را دست آويز خود قرار داده اند، باقى نمى ماند. اين سند، به خوبى براى ما بيان مى كند كه هيچ كدام از آن هفت قاضى كه بر اين وقف نامه شهادت داده اند، شك نداشته اند كه اين مزار، متعلق به زينب كبرى(عليها السلام) است. ازاين رو ذهبى دمشقى، ابن طولون، ناجى دمشقى، ابوبكر موصلى و كسانى كه سخنانشان را در تأييد اين مزار باكرامت، نقل خواهيم كرد، همه بر اين عقيده بوده اند و اين سخنان، جايى براى امثال حسن قاسم و همفكران او نمى گذارد كه دلايلى مانند تار عنكبوت مى آورند.

تصويرى از سند اوقاف متعلق به مزار بانوى خردمند و بزرگوار، خانم زينب كبرى در شام، به سال 768 ه.ق

اصل اين سند وقفى به تأييد هفت تن از علماى بزرگ شام در سال 768 ه.ق و سپس به تأييد دادگاه قانونى در تاريخ 9 ربيع الاول سال 1010 ه.ق، رسيد كه نزد متوليان حرم زينب(عليها السلام)، محفوظ است. ما اين سند را به خط علامه و محقق بزرگ،

ص: 185


1- . در اين باره ر.ك: البيان العام للتبرعات و النفقات في تعمير مقام السيدة زينب(عليها السلام)، ص 4.

سيد عبدالرزاق المقرم النجفى، (م 1391 ه.ق) در دستنوشته ايشان درباره زندگى نامه بانوى خردمند، زينب(عليها السلام) يافتيم كه آن را از روى اصل سند، نقل كرده است و ما در اينجا آن را حرف به حرف، از ابتدا تا انتها نقل مى كنيم:

بسم الله الرحمن الرحيم. الحمدالله رب العالمين، و صلي الله علي سيدنا محمد(صلی الله علیه و آله) و بعد: مولا و سيد ما و رابط حلقه پيوسته سيادت، صاحب حسب گران قدر و نسب درخشنده و برجسته، شيخ العلماى اصول و بزرگ نحويان و عربى دانان، شيخ الاسلام و فتوادهنده فرايض براى مردم و سرسلسله مكه و مدينه و شام، مولاى شريف ما، حسين، فرزند مرحوم شيخ الاسلام و بزرگ ائمه اعلام، سيد شريف موسى، فرزند شيخ الاسلام، پيشواى فقها، سيد على حسينى شافعى، سردسته سادات شريف، و شيخ فتوا در شهر بعلبك، با اين كار شايسته كه بى نظير است و عملى كه اجر و ثوابش نامتناهى است، به سوى خدا تقرب جسته و عاجلاً مال خويش را وقف نموده است.

او در صحت [عقلى و جسمى]، نزد علامه، قاضى القضات، مصطفى (كه بالاى اين وقف نامه امضاى ايشان موجود است)، وقف و جاودان كرد، آنچه را كه در ملك اوست و آن عبارت است از باغ بزرگى كه در روستاى راويه واقع بوده و شامل دو بخش شرقى و غربى است و يك جوى آب عريض به سوى قبله، آن دو را از هم جدا مى كند. همچنين هر دو بخش، داراى درختان مختلف ميوه است.

الف) اين دو قسمت از سمت قبله، محدود مى شوند به مزار بانوى بزرگوار، حضرت زينب كبرى (خدايش از او راضى باد) و راه اصلى و از سمت شرق، به راه و زمين «خطيب» و از شمال، رود مربوط به چاه [آب] روستا و از سمت مغرب، راه به سمت قريه و مزار شريف مى رسد.

ب) او همه باغ معروف به «جنينة الورد» را وقف كرد كه نزديك آن است و از

ص: 186

جهت قبله، منتهى مى شود به باغ حاج تقى و برادرانش و از سمت شمال و همچنين مغرب، منتهى به چاهى مى شود كه مجراى آب روستاى مذكور (راويه) است.

ج) او همه زمين سمت شرق و غرب چاه جدليه را وقف كرد كه منتهى مى شود به قبله و مجراى آب «عين كيل» و شرق و غرب چاه جدليه، و اراضى روستاى عقربا و در سمت شمال، اراضى روستاى مذكور (راويه)، در شرق و غرب چاه جدليه است.

د) او تمام زمين هايى را كه در غرب روستاى مذكور بوده، و از سمت شرق و غرب به راه اصلى و از سمت شمال، به زمين هاى متعلق به بنى حمود وصل مى شود، وقف كرد.

ه) او زمينى معروف به «حقل التوت» را وقف كرد كه وابسته به زمين مذكور است و از سمت قبله به نهرى كه حد فاصل بين آن و جنينة الورد و بوستان سياق الماء كه متعلق به روضه شريفه است و به كارگاه شيرين كننده توت وصل مى شود.

و) او زمين وسيع و معروف به «شكارة» را وقف كرد كه از سمت قبله به كانال «توبل»، و از سمت شرق به راه اصلى، وصل مى شود.

ز) او زمينى كه در شمال اين روستا، به مأذنه شناخته مى شود و به خاطر شهرتش، نيازى به مشخص كردنش نيست و همچنين تمامى آب اين زمين و غيره و تمامى بستان هاى مذكور با مرزهاى مشخص را وقف كرد. تمام آب آن، از آب روستاى مذكور، در هر هفته آبيارى مى شود. در نوبت اول، يك روز كامل و در نوبت دوم، يك شب كامل آبيارى مى شود. اين امر، منوط به نوبتى است كه در بين مردم آنجا از طريق شرعى متداول است. همچنين تمام مواردى را كه بوستان ها و زمين هاى يادشده در بر مى گيرد و همه نهال ها و

ص: 187

مرزبندى هاى آن، متعلق به اين وقف است.

اين وقف، وقفى صحيح، شرعى، قطعى، طى شده، قابل اجرا، مورد رضايت پروردگار، حبسى، دائم، ابدى، معروف و مورد تأكيد و خالص براى رضاى خداوند متعال و مستحقان وقف به صورت هميشگى است. همچنين براى كسانى كه در آن تربت مطهر، ساكن و مشغول خدمت رسانى هستند، بهره بردن از آن جايز است. اين وقف با محرمات مورد تأكيد پروردگار، در غير اين امور حرام است و جايز نيست كسى آن را نقض كند. هدف از اين وقف، طلب اجر و ثواب كامل خداوند در روزى است كه صدقه دهنده گان را پاداش مى دهد و اجر نيكوكاران را ضايع نمى كند.

از آن وقف و حقوق و انتفاعات آن، هيچ چيزى فروخته نشود و به رهن و تملك و انتقال در نيايد و هيچ كدام از موارد آن، نقض نشود و امور مربوط به آن، به غير اهلش واگذار نگردد و مبادله يا معاوضه نشود و در آن، دخل و تصرف نگردد و به هيچ وجه، تلف نشود و گذر زمان، آن را نه باطل مى كند و نه سست تا زمانى كه خداوند متعال، وارث زمين و آنچه بر آن است شود كه او بهترين وارثان است.

واقف، وقف خود را مشروط به موارد ذيل نمود:

مصارف وقف

واقف، تمامى فوائد موقوفه و سود درآمد و منافع آن را مصروف مصالح [تربت نورانى] مقبره بانوى بزرگوار قرار داد. همان بانويى كه صاحب فضل و فضيلت است. صديقه طاهره، زكيه فاخره، زاهده عابده، راكعه ساجده كه با قبر شريفش، قريه راويه را مشرف نمود. خواهر دو سبط رسول(صلی الله علیه و آله)، حسنين و پاره تن پاره تن محمد و گوهر احمد، فاطمى علوى و رابط سلسله ولايت ابدى، كسى كه خداوند متعال، كرامت ابدى را ويژه او گردانيد، خانم بزرگوار،

ص: 188

ام كلثوم زينب كبرى، دختر اسدالله الغالب، امام بزرگوار اميرمؤمنان(عليه السلام)، پدر حسنين، على بن ابى طالب(عليه السلام)، كه خداوند، پيشانى و رخسارش را پرنور و شريف و بزرگوار نمايد (1) و از او، حسنين و تمامى اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه و آله) خشنود باشد.

همچنين فوايد اين موقوفه، صرف ساختن اماكنى شود كه مربوط به حرم بوده، و چراغانى كردن اين روستا، مسجد، مزار و مناره آن، كه با ذكر خداوند متعال آباد هستند و واقف، آنها را بازسازى كرده است، مشمول فوايد اين وقف است. سپس اين فوايد، صرف خادمان و صاحبان شعائر آن است. بر متولى و ناظر، كه بعداً ذكرش خواهد آمد، واجب است كه يك چهارم وقف را گرفته و آن را صرف ساخت و ساز و آن چيزى كند كه موجب رشد و توسعه و ازدياد در آنجا مى شود. نبايد در اين راستا، با كسى قراردادى بسته شود؛ مگر اينكه قرارداد قبلى، تمام شده باشد و به اجاره شخص ورشكسته يا سخت گير در نيايد.

شرط وقف اين است كه واقف، حق تغيير و دخل و تصرف و كم و زياد كردن آن را بنا بر صلاحديد داشته، و همچنين مى تواند هر كس را كه بخواهد، تعيين كرده يا اخراج كند. همه اين موارد برمى گردد به نظر او و اولاد و ذريه او بعد از وى، بر اساس ترتيبى كه خواهد آمد. واقف، حق رأى و توليت را در زمان حياتش براى خود قرار داده، و بعد از او، براى ذريه سادات اشراف، سيد على بن سيد واقف، كه به او اشاره شد و سپس براى فرزند و فرزندان و انساب و اعقابش بوده، مادامى كه در قيد حيات باشند و تا زمانى كه زمين به وارث حقيقيش، يعنى خداوند متعال برسد. اگر مصرف موقوفه، در

ص: 189


1- . بنا بر اعتراف خود اهل سنت، على(عليه السلام)، اولين كسى از صحابه بود كه اسلام آورد و قبل از اسلام آوردنش، براى هيچ بتى سجده نكرد تا اينكه به همين جهت، لقب «كرّم الله وجهه»، فقط به او اختصاص يافت. (مترجم).

آنچه كه معين شد، مشكل بود، بايد به مصرف فقرا، مساكين و سادات شريف حسينى برسد و اگر امكان بازگشت به مصرف اصلى فراهم شد، بازگشت داده شود.

بر وظايفى كه در اين وقف نامه ذكر شده است، نبايد چيزى افزوده گردد. اين سمت هاى ذكر شده عبارت اند از: امام، مؤذن، قيم، عامل و متولى. شخص ناظر براى اين منظور، هر كسى را كه صلاح بداند، نصب و انتخاب مى كند و هرگونه كه صلاح بداند، مصارف اين وقف را خرج مى كند. اگر از مصارف ذكرشده چيزى اضافه ماند، متعلق به متولى و ناظرى است كه از خاندان واقف مذكور است.

اگر در يكى از سال ها، از مصروفات يادشده چيزى كم شد، متولى مذكور، براى آينده كسب اجازه مى كند و هر طور كه صلاح دانست، خرج مى كند. در اين وقف، نه تنها هيچ حاكم يا حسابرسى نبايد در معين كردن وظيفه يا حسابرسى مداخله نمايد، بلكه تنها شخص صاحب اختيار در اين زمينه، همان ناظر و متولى از ميان فرزندان واقف است. شخص واقف، پس از آنكه فرزندش را در امر توليت و نظارت، مشاركت مى دهد، وقف مشاراليه را به فرزند شريف مذكورش تسليم مى نمايد تا آنكه امر ثبت و ضبط انجام شود. پس او، آن را از پدرش به صورت كاملاً شرعى و قانونى دريافت مى نمايد.

پس از آنكه اين وقف، به همراه شروطش نزد قاضى القضات، مصطفى افندى، فرزند مرحوم مصطفى افندى، با شهادت شهود و اعتراف صريح واقف، به صورت شرعى ثبت گرديد، واقف مشاراليه، قصد داشت وقف مذكور خود را برگرداند و آن را به مالكيت خود در بياورد. واقف براى اين منظور، به عدم لزوم وقف بر اساس نظريه امام ابوحنيفه، نعمان بن ثابت كوفى، استناد كرد؛ ولى متولى مشاراليه، با واقف به مخالفت پرداخت و به منظور اثبات صحت و لزوم اين وقف،

ص: 190

به نظريه ابويوسف (1) و محمد (2) استناد كرد. اين دو نفر براى رفع اختلاف خود، نزد قاضى القضات مشاراليه رفتند؛ او پس از تأمل در اين باره، به برترى ديدگاه متولى، نظر داد.

پس از اين ماجرا، وى از خداوند بسيار طلب خير نمود، و او را به عنوان هدايتگر و ياور برگزيد. سپس به صحت اين وقف و لزوم آن، عمل به شرايط و اجراى آن، بر اساس ديدگاه دو امام مذكور، حكم صادر شد؛ اين در حالى است كه در مورد اين موضوع، آگاهى داشتند كه در بين امامان گذشته، در اين باره به عنوان يك حكم شرعى كه مورد بازخواست قرار مى گيرد و بايد در بر گيرنده شرايط شرعى باشد، اختلاف نظر وجود دارد. اين موضوع در پايان ربيع الأول سال 768ه.ق اتفاق افتاد. در بالاى كتاب وقف مذكور، شهادت قاضيان و بزرگانى درج شده است كه در ذيل به اسامى آنها اشاره مى كنيم:

1. نظر محتاج به رحمت بارى تعالى، مصطفى القاضى، در دمشق به اين وقف نامه تعلق گرفته است.

2. نظر محتاج به رحمت بارى تعالى، ابراهيم القاضى، به اين وقف نامه تعلق گرفته است.

3. نظر محتاج به رحمت بارى تعالى، محمد عجلان الحسينى المولى، در دمشق شام به اين وقف نامه تعلق گرفته است.

ص: 191


1- . يعقوب بن ابراهيم بن حبيب بن خنسيس بن سعد بن بجير، معروف به ابويوسف، قاضى نامدار و از بنيان گذاران فقه حنفى و اولين فقيهى است كه رساله اى جامع در مورد سياست اقتصادى به رشته تحرير در آورد. ابويوسف در سال 113 ه.ق در كوفه و در دوران خلافت هشام بن عبدالملك به دنيا آمد. (مترجم).
2- . ابوعبدالله محمد بن حسن ابن فرقد شيبانى، متولد سال 132 ه.ق در واسط است. او از فقهاى حنفى است. در زمان هارون الرشيد زندگى مى كرد و از جانب وى به قضاوت شهر «رقه» و نيز خراسان منسوب شد. در سال 187 ه.ق خلع شد و در سال 189 ه.ق در رى درگذشت. (مترجم).

4. نظر محتاج به رحمت بارى تعالى، على بن ناجى المولى، در رابطه با اظهار نظر درباره اين مسئله، در عسكر المنصورة، از طرف كسى كه امر، امر اوست، به اين وقف نامه تعلق گرفته است. او در اين باره اين اشعار را سروده است:

كتاب جرى وقفاً صحيحاً مسجلاً بأحكام أحكام الكرام مكملاً

حكمت به حكماً متيناً أساسه و علمي محيط بالكتاب مفصلاً

و أصبح وقفاً ليس يمكن نقضه و ما دامت الأيام لن تتبدلا

كتابى كه وقف صحيح و ثبت شده اى براى آن انجام شد و به وسيله احكام صادرشده از حكم هاى بزرگان تكميل گرديد.

حكم بسيار قاطعى را درباره آن وقف و شروطش صادر نمودم، در حالى كه من به جزئيات آن كتاب علم داشتم.

اين كتاب وقف، مبدل به وقف نامه اى شد كه امكان نقض آن وجود ندارد، و تا ابد الآبدين قابل تغيير نيست.

5. نظر محتاج به رحمت بارى تعالى، خليل بن ابراهيم القاضى، در بعلبك به اين وقف نامه تعلق گرفته است. سيد يونس بن نور الدين الحسينى و شيخ محمد بن شيخ الإسلام عزالدين الحنبلى، شهادت داده اند كه آنچه كه نزد قاضى القضات دمشق، مصطفى افندى، فرزند مرحوم مصطفى افندى، به صورت شرح داده شده، ثبت گرديده است، نزد آنان نيز به شكل كاملاً شرعى ثبت شده است.

اين تصويرى بود از وقف نامه، به همراه شهادت قاضيان و شخصيت هاى قانونى دمشق كه مضامين آن، بيان مى دارد كسى كه در روستاى راويه مدفون است، همان بانو زينب كبرى(عليها السلام)، با كنيه ام كلثوم، دختر اميرمؤمنان(عليه السلام) ، از بانو زهرا(عليها السلام)، و خواهر حسن و حسين(عليهماالسلام)، است. همچنين اين وقف نامه، بيان مى كند كه بانوى خردمند، زينب(عليها السلام)، همان كسى است كه كنيه امّ كلثوم دارد و از گذشته هاى دور به آن شهرت

ص: 192

داشته است.

اشتباه گروه دوم آشكار شد. آنان بر اين باور بودند كه ام كلثوم، لقب آن دختر على(عليه السلام) بوده است كه با عمر ازدواج كرد؛ چرا كه هيچ كس نگفته است كه آن بانو (همسر عمر) ملقب به كبرى بوده است. همچنين خيال و وهم گروه سومى كه مى گفتند، ايشان همان ام كلثوم صغرى، همسر محمد بن عقيل است، نيز آشكار شد. براى مردم مصر، جاى هيچ گونه عذرى باقى نمى ماند تا بر اين گفته خود اصرار كنند كه بانوى خردمند، زينب(عليها السلام)، نزد آنان مدفون است. به ويژه بعد از آنكه ثابت شد، كسى كه در مزار زينبى مصر مدفون است، زينب، دختر يحيى المتوج، (م340ه.ق) است و هيچ كدام از فرزندان صلبى و بلافصل امام على(عليه السلام)، وارد مصر نشده اند.

در مباحث بعدى، توضيح خواهيم داد كه شهرت مزار زينب(عليها السلام) در روستاى راويه، به گذشته هاى دور برمى گردد. اين شهرت، دست به دست و نسل به نسل منتقل شده و اين سيره مستمر در نزد مسلمانان و شهرت بسيار در بين آنان، ما را مطمئن مى كند كه اين مزار شريف، متعلق به ايشان است. اگر اين موضوع، اعتبار خود را از دست بدهد، باعث نقض بسيارى از آثار، مزارها و مقام ها مى شود.

شهرت هزار ساله مزار زينب مُكنّا به ام كلثوم

بر خواننده گرامى پوشيده نيست كه مزار زينب(عليها السلام) در روستاى راويه شام، از مزارهاى خيالى نيست كه بر پايه خواب و رؤيا باشد؛ بلكه اين مزار، صحت داشته، معروف بود و ساليان متمادى زيارت مى شده است. وجود و شهرت فراگير اين مزار در قرن دوم هجرى، به اثبات رسيده است؛ چرا كه در سال 193 ه.ق، بانو نفيسه، همسر اسحاق مؤتن، فرزند امام جعفر صادق(عليه السلام)، اين مزار را زيارت كرد و كسانى كه زندگى نامه بانو نفيسه، (م 308 ه.ق) در مصر را نوشته اند، به اين زيارت اشاره كرده اند. در اينجا ما اسامى مؤلفانى را ذكر مى كنيم كه به اين موضوع اشاره كرده اند.

ص: 193

مهم نيست كه نظر اين مؤلفان درباره كسى كه در اينجا دفن شده است چيست، بلكه آنچه اينجا برايمان مهم است، شهرت اين مزار است:

1. على بن حسن بن هبة الله دمشقى (م 561 ه.ق) آورده است:

كسى كه در شرق قبر مدرك دفن شده است، همان بانو زينب(عليها السلام) است كه حورانى در صفحه 3 «الإشارات» و صيادى در «الروضة البهية»، از آن سخن گفته اند و همين صيادى در صفحه 81، بخش دوم تاريخش، از آن حضرت با ام كلثوم ياد كرده است.

2. ابوالحسن على بن ابى بكر بن هروى كه در سال611ه.ق در حلب درگذشته است. او زندگى نامه آن بانو را در جلد 1، صفحه 92 «كشف الظنون» و صفحه 34 «اللمعات البرقيه» آورده است. وى در كتاب «الإشارات» خود، در صفحه 13، اين مزار را با نام أم كلثوم ذكر كرده است.

3. ابوالحسين محمد بن احمد بن جبير كنافى (م 614 ه.ق) در صفحه 269 سفرنامه اش كه در مصر چاپ شده است، از اين مزار به اسم زينب و با كنيه ام كلثوم ياد كرده است. وى روايت مى كند:

اين كنيه را پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)، به خاطر شباهتش با [خاله اش] أم كلثوم، بر ايشان نهاد و مزارش در يك فرسخى شهر، در روستايى كه معروف به راويه است، واقع شده است. بر روى اين مزار، يك مسجد قرار گرفته است، و خارج از آن، منزل هايى وجود داشته و داراى موقوفاتى نيز مى باشد.

4. شهاب الدين ابوعبدالله ياقوت بن عبدالله حموى (م 624 ه.ق) از اين مزار در روستاى راويه به اسم ام كلثوم ياد كرده است. (1)

5. يوسف بن قزاوغلى، معروف به سبط بن جوزى كه متوفاى سال 654 ه.ق در

ص: 194


1- . معجم البلدان، ج 3، ص 30.

دمشق است، از اين مزار در كتاب «المزار» خود، به اسم بانو زينب، با كنيه ام كلثوم ياد كرده است. (1)

6. عزالدين ابوعبدالله محمد بن على بن ابراهيم بن شداد حلبى (م 684 ه.ق) است، مى گويد:

ابن فرات، وزير مشير بن شداد، شخصى فاضل و تاريخدان، و نزد امراء (2)، رئيسى باعظمت بود و ابن كثير نيز از او به عنوان شخصى فاضل و مشهور و تاريخدان (3)ياد كرده است. وى از اين مزار با كرامت در نسخه اى از كتابش، به قبر «زينب كبرى»، دختر امام على(عليه السلام) از فاطمه زهرا(عليها السلام) و در نسخه ديگرى از كتابش به «أم كلثوم» ياد كرده است. (4)

7. شمس الدين محمد بن احمد بن عثمان ذهبى دمشقى (م 748 ه.ق)، ذكر كرده است كه مزار زينب كبرى(عليها السلام)، همسر عبدالله بن جعفر، در دمشق است. (5)

8. صلاح الدين محمد بن شاكر دارمى (م 764 ه.ق)، از اين مزار به اسم ام كلثوم در روستاى راويه ياد كرده است. (6)

9. ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن بطوطه مغربى (م 770 ه.ق)، از اين مزار در روستاى راويه، به اسم زينب و با كنيه ام كلثوم از فاطمه زهرا(عليها السلام)، و دختر على بن ابى طالب(عليه السلام) ياد كرده، و گفته است كه رسول الله(صلی الله علیه و آله) به خاطر شباهت ايشان به خاله اش ام كلثوم، اين كنيه را به ايشان دادند. بر روى مزار ايشان، مسجدى بنا شده

ص: 195


1- . السيده زينب(عليها السلام)، ص 65.
2- . تاريخ ابن الفرات، ج 8، ص 33.
3- . ابن كثير، ج 13، ص 305.
4- . الأعلاق الخطيرة، ج 3، ص 182، همراه با حاشيه دكتر دهان.
5- . تجريد أسماء الصحابة، ج 2، ص 288.
6- . برگرفته از «الخطط»، كرد على دمشقى، ج 6، ص 64.

است و درآمدها و موقوفاتى نيز دارد. اهالى دمشق آن را «قبر الست» يا ام كلثوم مى نامند. (1)

10. سيد حسين موسى الموسوى، از شخصيت هاى بزرگ سادات موسوى در دمشق كه از سال 768ه.ق صاحب موقوفات مزار بانوى خردمند، زينب است، در وقف نامه خود تصريح كرده است: «كسى كه در روستاى راويه مدفون است، همان ام كلثوم، زينب كبرى، دختر زهرا(عليها السلام) و خواهر دو سبط پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)، حسنين است».

11. ابوالبقاء عبدالله بن محمد بدرى (متولد سال 848ه.ق در مصر)، گفته است: «كسى كه در راويه مدفون است، همان زينب كبرى، دختر امام على بن ابى طالب(عليه السلام)، و خواهر همان ام كلثومى است كه با عمر ازدواج نمود». (2)

12. ابوبكر موصلى دمشقى كه صاحب خانقاه معروف به نام خودش در جبانه باب الصغير و از شخصيت هاى بزرگ قرن هشتم هجرى است، مى گويد:

كسى كه در روستاى راويه مدفون است، همان زينب كبرى، دختر على و خواهر حسن و حسين و محسن است كه در كودكى وفات يافت. همه اين بزرگواران، فرزندان زهرا(عليها السلام) هستند. (3)

13. برهان الدين ابواسحاق، ابراهيم بن محمد بن محمود حلبى شافعى، معروف به ناجى، شيخ و بزرگ محدثان زمان خويش، حافظ احاديث و انساب، فقيه و صاحب كرامات است در سال900ه.ق در دمشق درگذشت. وى تصريح كرده است، كسى كه در راويه مدفون است، همان زينب كبرى، دختر على بن ابى طالب است. (4)

ص: 196


1- . رحلة ابن بطوطة، ج 1، ص 61.
2- . نزهة الأنام، صص 374 - 381.
3- . همان.
4- . همان.

14. حافظ شمس الدين محمد بن على بن محمد بن طولون صالحى دمشقى (م953ه.ق) از بزرگ ترين حافظان دمشق بود. وى در رساله خود كه درباره زندگى نامه بانوى خردمند، زينب(عليها السلام)، دختر امام على(عليه السلام) نوشته است، مى گويد: «ايشان در روستاى راويه مدفون است و در حادثه حره، به آنجا آمده است». (1)

15. عبدالوهاب شعرانى صوفى (م 973ه.ق در مصر) تصريح كرده است كه زينب، دختر امام على(عليه السلام)، در دمشق درگذشت. (2)ما فقط خواستيم سخن او را كه موافق سخن بزرگان تاريخ نويس و خبره است، آورده باشيم؛ اگرچه ما به نظرات منحصربه فرد و خيالات باطل او درباره لوح محفوظ، اعتماد و استناد نمى كنيم.

16. عثمان بن احمد بن محمد بن رجب بن سريح، معروف به ابن حورانى (م970 يا 1003 ه.ق) تصريح كرده است: «كسى كه در روستاى راويه مدفون است، همان خانم زينب، ام كلثوم، دختر على بن ابى طالب(عليه السلام) است». او اين خبر را از قول ابن عساكر و ناجى نيز نقل كرده است. (3)

17. احمد بن محمد بصراوى (م 1003ه.ق)، از اين مزار باكرامت، به اسم خانم زينب(عليها السلام)، در كتاب خود به نام «تحفة الأنام»، در بخش چهارم، در لابه لاى سخن گفتن درباره صحابه و تابعينى كه در دمشق وفات يافته اند، سخن به ميان آورده است. اين كتاب از نسخه هاى خطى شماره 6626، كتابخانه ظاهريه است.

18. قاضى نورالدين محمود بن على بن موسى عدوى شافعى (م 1035 ه.ق)،

ص: 197


1- . به نقل از كتاب خطى ايشان در گنجينه آل جوهرى نابلس، اين خبر آمده است. عدوى نيز در «الزيارات»، چاپ دمشق ص 21، از او روايت كرده است.
2- . در «معالى السبطين»، ج 3، ص 134، چاپ تبريز، اين مطلب از او نقل شده است.
3- . الإشارات، ص 31.

تصريح كرده است:

كسى كه در روستاى راويه مدفون است، همان زينب كبرى، دختر امام على(عليه السلام) است. همچنين او گفته است كه اين مزار، چنان مجلل و باشكوه است كه شايسته چنين بانوى محترمى است. (1)

19. احمد صباغ دمشقى به نقل از «مزارات العدوى» كه ذكرش گذشت، از اين مزار ياد كرده است.

20. ياسين بن مصطفى فرضى بقاعى (م 1095ه.ق)، از اين مزار در «النبذ اللطيفه فى المزارات الشريفه»، ياد كرده است كه از نسخه هاى خطى موجود در دانشگاه آمريكايى بيروت به شماره 1291 و كتابخانه ازهر مصر در اوقاف اباضه به شماره 7323 مى باشد.

21. محمد بن يحيى نجم الدين دمشقى (م 1091ه.ق)، در كتاب «الإشارات فى أماكن الزيارات»، نسخه خطى موجود در ليبزيگ، به شماره 286، از اين مزار ياد كرده است.

22. شيخ عبدالغنى فقيه حنفى نابلسى دمشقى (م 1142ه.ق)، بانوى خردمند، زينب(عليها السلام) را در راويه زيارت كرده و در اين مزار براى او كرامتى رخ داده است كه هنگام بيان كرامات آن مزار، آن را بيان خواهيم كرد. اين كرامات را پژوهشگر بزرگ، عبدالرزاق المقرم النجفى، در رساله دستنويسى كه دارد، بيان كرده است.

23. اسماعيل بن محمد بن عبدالهادى عجلونى شافعى (م 1162ه.ق)، زندگى نامه اى درباره خانم زينب(عليها السلام) - كه در راويه مدفون است - نوشته است. همچنين زندگينامه اى درباره مدرك، صحابى دفن شده در قسمت غربى مزار حضرت زينب(عليها السلام) دارد كه آنها را در رساله اى به نام «عرف الزرنب في ترجمة مدرك بن زياد

ص: 198


1- . كتاب الزيارات، ص 21، چاپ دمشق.

و السيدة زينب»، به صورت دستنويس نوشته است و صلاح الدين المنجد، از اين رساله ياد كرده است. (1)

24. سيد سليم مرتضى، صاحب موقوفات خانم زينب(عليها السلام) در سال 1300ه.ق، در جلسه درس فقيه، شيخ محمد حسينى كاظمى در نجف اشرف، در سال 1302 گفت: «من متولى قبر بانو زينب هستم كه هيچ كس در آن شك ندارد». و ما نيز اين مطلب را با جزئيات كامل، در جاى خودش بيان خواهيم كرد.

25. عزالدين محمد صيادى كاتبى، كه متوفاى سال 1330ه.ق در دمشق است، در كتاب «الروضة البهيه» بيان مى دارد:

كسى كه در روستاى راويه، قبل از دمشق مدفون است، همان بانو زينب(عليها السلام) با كنيه ام كلثوم، دختر على بن ابى طالب است كه بعد از مصيبت برادرش حسين(عليه السلام)، در غوطه دمشق وفات يافت و در اين روستا دفن شد. سپس اين روستا به اسم ايشان معروف شد و در حال حاضر نيز، به «قبر الست» معروف است. (2)

26. استاد محمد كرد على دمشقى (م 1953م)، به نقل از ابن شاكر، از اين مزار به اسم كلثوم ياد كرده است. (3)

27. استاد محمد سامى دوهان، كه از معاصران است، در حاشيه «الأعلاق الخطيره»، به اين مطلب اعتراف كرده است كه شخص دفن شده در راويه، همان زينب كبرى(عليها السلام) است و كنيه اش نيز ام كلثوم مى باشد. (4)

28. صلاح الدين المنجد، در تاريخ دمشق از اين مزار نام برده و همچنين

ص: 199


1- . مؤرخو دمشق، ص 67.
2- . به نقل از «السيدة زينب»، ص 64.
3- . خطط الشام، ج 6، ص 64.
4- . پاورقى الأعلاق الخطيرة، ج 3، ص 182.

تحقيقى بر كتاب «الزيارات»، اثر شيخ الاسلام عدوى نوشته است كه وى در اين كتاب، محل دفن زينب كبرى را در شام و روستاى راويه دانسته است. وى در تحقيق خود، هيچ توضيحى درباره اين مطلب بيان نكرده است و اين امر، نشان دهنده اين مطلب است كه وى اين موضوع را قبول داشته است. (1)

29. استاد عبدالقادر ريحاوى، از اين مزار در تاريخش ياد كرده و گفته است:

زينب صغرى، دختر على بن ابى طالب، ملقب به ام كلثوم است و قبرى باعظمت در ناحيه جنوبى دمشق دارد كه معروف به «قرية الست»، است و امروزه تابوتى گران بها از چوب موزاييك، بر روى قبر قرار دارد كه به تازگى در ايران ساخته شده و اطراف آن ضريحى از نقره وجود دارد. (2)

30. احمد فهمى مصرى، از اين مزار به نام بانو زينب(عليها السلام)، با كنيه ام كلثوم، دختر على بن ابى طالب(عليه السلام) ياد كرده، و گفته است: «ايشان بعد از مصيبت برادرش حسين(عليه السلام)، درگذشت و در غوطه دمشق كه به «قرية الست» معروف است، به خاك سپرده شد». (3)

31. استاد توفيق ابوعلم، رئيس شوراى مديريت مزار بانو نفيسه در مصر، از مزار بانو زينب در دمشق، با همان عباراتى كه احمد فهمى گفته است، ياد كرده است. (4)

32. دكتر عائشه عبدالرحمن مصرى، كه از معاصران است، از اين مزار به اسم ام كلثوم، دختر اميرمؤمنان، همسر عبدالله بن جعفر، ياد كرده و مى گويد كه ايشان در غوطه دمشق، بعد از مصيبت برادرش حسين(عليه السلام) درگذشت. (5)

ص: 200


1- . تاريخ مدينه دمشق، صص 159 - 367.
2- . همان، ص 185.
3- . كريمة الدارين، ص 35.
4- . أهل البيت، ص 558.
5- . بطلة كربلاء، ص 114.

33. استاد حسن محمد قاسم، مدير مجله مصرى «هدى الاسلام»، ذكر كرده است كه ام كلثوم، زينب وسطى، مادرش همان فاطمه زهرا(عليها السلام) است كه نام ايشان را زينب نهاد. سپس براى تشخيص ايشان از خواهر پدريش زينب صغرى كه همسر عمر بود، لقب كبرى بر ايشان اطلاق شد. ايشان در غوطه دمشق، بعد از مصيبت برادرش حسين(عليه السلام)، درگذشت و در اين روستا به خاك سپرده شد.

در اينجا شايسته است كه به همين مقدار از تصريحات شخصيت هاى بزرگ اهل سنت، كفايت كنيم. اما در رابطه با دانشمندان شيعه كه از اين مزار نام برده اند، بايد گفت، در مباحث پيشين، از آنها سخن گفته ايم و در مباحث بعدى نيز، در خصوص شخصيت هايى كه به دفن بانو زينب در روستاى راويه اشاره كرده اند، صحبت خواهيم كرد. اگر بخواهيم ثبوت اين مزار و شهرت زياد اين نظرات و عبارات صريح را ناديده بگيريم، پس شايسته است كه دست از اقرار نسبت به همه مزارها و معابد ثابت شده دنيا بشوييم.

توضيحاتى درباره كتاب «السيده زينب»

استاد حسن قاسم مى گويد:

بانو زينب وسطى، همان طور كه ذكر آن گذشت، مادرش همان بانو فاطمه زهراست كه نام ايشان را زينب(عليها السلام) نهاد. سپس به خاطر تشخيص ايشان از خواهر پدريش ام كلثوم صغرى، لقب كبرى بر ايشان گذارد.

سپس استاد، خبر ازدواج ايشان با عمر بن خطاب را نقل كرده و مى گويد:

هنگامى كه عمر كشته شد، با عون بن جعفر ازدواج نمود. سپس او نيز وفات نمود و عبدالله بن جعفر با او ازدواج كرد. اين ازدواج بعد از اين بود كه خواهرش زينب كبرى را طلاق داده بود.

ناصرى، بدين سان اين خبر را اصلاح كرده است:

ص: 201

ابن طولون در يكى از تأليفات خود و عدوى در مزاراتش، درباره اين بانو مى گويند: «ايشان همان كسى است كه در روستاى راويه و در زمين هاى سنگلاخى غوطه دمشق، مدفون است».

هروى در «الإشارات»، ابن جوزى در «المزارات الشامية»، عز بن شداد در «الأعلاق الخطيره» و صيادى در «الروضة البهيه»، هنگام سخن از مزارهاى قسمت شمالى دمشق مى گويند:

و از جمله آنها (مزارات)، روستايى است كه به آن راويه گفته مى شود كه قبل از دمشق، واقع شده است. قبر بانو زينب(عليها السلام)، ام كلثوم، دختر على(عليه السلام) و فاطمه(عليها السلام)، دختر رسول خداست كه عمر با او ازدواج كرده و 40 هزار [درهم] مهر به او داد. از او زيد ولادت يافت؛ اما فرزندى از ايشان براى عمر باقى نمانده است. سپس بعد از مصيبت برادرش حسين(عليه السلام)، در غوطه دمشق وفات يافت و در همانجا دفن گرديد. از آن پس اين روستا به اسم ايشان ناميده شد و امروزه اين روستا، معروف به «قرية الست» است. بر روى قبر ايشان، سنگى وجود دارد كه اسم ايشان بر روى آن نوشته شده و حافظ ابن عساكر گفته است كه قبر مدرك بن زياد فزارى، در غرب مزار بانو زينب(عليها السلام)، واقع شده است. (1)

هر قدر كه زندگى كنى، روزگار امور عجيبى را به تو نشان خواهد داد. (2)

بدين سان، استاد حسن قاسم، صفحاتى را سياه نموده و گمان مى كند كه اين عمل زشت او، خدمت به بانوى خردمند، زينب(عليها السلام) است و چيزهايى را به ايشان نسبت

ص: 202


1- . السيدة زينب، ص 64.
2- . اين عبارت، برگرفته از خطبه حضرت زهرا(عليها السلام)، خطاب به زنان مهاجر و انصار است. آن حضرت فرمود: «هَلُمَّ فَاسْمَعْ، وَ ما عِشْتَ اراكَ الدَّهْرَ عَجَباً»؛ «آگاه باش! بيا و بشنو، هر قدر كه زندگى كنى، روزگار امور عجيبى را به تو نشان خواهد داد». (مترجم).

مى دهد كه باعث مكدر شدن نام و كاستن كرامت ايشان مى شود. به خدا قسم كه ايشان از اين نسبت هاى ناروا مبرا بوده است.

از اين استاد، درباره اين ادعاى نادرست كه اين ام كلثوم، زينبى كه با عمر ازدواج كرده، همان است كه در روستاى راويه مدفون است، مى پرسيم آيا او، سخن خود در صفحه 23 همان كتاب را فراموش كرده است كه گفته است، اين ام كلثوم در زمان حكومت سعيد بن عاص وفات يافت و همين والى بر جسد او نماز خواند؟ آيا بر اين استاد پوشيده است كه همه مورخان، در اين مورد اتفاق نظر دارند كه حكومت سعيد بن عاص بر مدينه، در اواخر حيات معاوية بن ابى سفيان بوده و از سال 49ه.ق شروع شده و در سال 56 ه.ق به پايان رسيده است؟ (1)

ياسين بن خيرالله عمرى موصلى (م 1232 ه.ق) مى گويد: «ام كلثوم و فرزندش زيد بن عمر، در يك روز وفات يافتند و عبدالله بن عمر، بر جسد او نماز خواند و حسين(عليه السلام) در تشييع حضور يافت». (2) حال اين مدعى مصرى فلسفه، بايد براى ما بررسى كند كه چطور ام كلثوم، همسر عمر كه قبل از سال 56 ه.ق درگذشته است، در جبانه بقيع دفن شده (3)، حسين(عليه السلام) در تشييع پيكر او حضور يافته است. چگونه ممكن است كه ايشان دوباره از قبر و كفن خود خارج شود تا در كربلا حضور يابد و سپس بعد از مصيبت برادرش، در غوطه دمشق وفات يابد؟

اين استاد تحريف نظرات مورخان، واقعاً پر دل و جرئت است! وى به ناحق، دروغ و تهمت را به ابن طولون و عدوى نسبت داده (4) و از آنان نقل كرده است كه

ص: 203


1- . أمراء المدينة، احمد ياسين الخيارى، ص 5.
2- . مهذب الروضة الفيحاء، ص163.
3- . تاريخ ابن عساكر، ج 2، ص 81.
4- . السيدة زينب، ص 58.

بانوى دفن شده در راويه، همان همسر عمر، ام كلثوم، دختر على(عليه السلام) است. حال آنكه ما در مباحث پيشين، عين عبارت عدوى و ابن طولون را ذكر كرديم كه آنان تصريح كرده اند كه بانوى دفن شده در راويه، همان زينب كبرى(عليها السلام) است كه نزد عبدالله بن جعفر بوده و عون، عباس، على و على بن جعفر از او ولادت يافته اند. (1)

دست هاى گنهكار، اين گونه آثار علمى را به بازى مى گيرند! براى اساتيد مصر بايد بسيار متأسف بود. چه بسيار اساتيد مصرى كه اين گونه جرم ها را مرتكب شده و در چاپ هاى جديد، امانت هاى علمى و ادبى را از جايگاه هاى اصلى خود خارج و تحريف كرده اند!

تهمت طلاق زينب كبرى(عليها السلام)

استاد حسن قاسم، دروغ و تهمت زشتى را به بانوى خردمند بنى هاشم و گوهر همتاى زهرا(عليها السلام) در فضايل و بزرگى ها، نسبت داده است و مى گويد: «با او (زينب صغرى) بعد از طلاق زينب كبرى، ازدواج كرده است. ناصرى، اين گونه اين موضوع را تصحيح نموده است».

حال آنكه كتاب هاى علم رجال و سيره، از اين افسانه خالى بوده و ابوعمر، ابن حجر، ابن سعد، طبرى، ابن اثير و ديگران، از اين موضوع سخنى نگفته اند. محمد بن طلحه شافعى گفته است كه عبدالله بن جعفر، بعد از وفات زينب(عليها السلام)، با خواهر آن بانو، ام كلثوم ازدواج كرد، و از او، بچه اى نصيبش نشد. ام كلثوم نزد او وفات يافت. اين ناصرى كيست كه اصلاح كننده خبر است و مدرك و سند او در نقل اين خبر چيست؟

بعد از بررسى و پژوهش، ثابت شد كه بيشتر حكاياتى كه درباره طعن بنى هاشم

ص: 204


1- . در اين باره به كتاب «الزيارات» عدوى، ص 21، چاپ دمشق، مراجعه كنيد.

آمده، همچون اتهام عبدالله بن جعفر به آوازخوانى، گرد آمدن شعرا نزد سكينه، داورى ايشان در بين آنان، طلاق دادن زينب، دختر اميرمؤمنان(عليهماالسلام) از سوى همسرش عبدالله بن جعفر، همه و همه، برگرفته از اخبار دروغ پرداز خائن و كذاب، زبير بن بكار، دشمن سرسخت اهل بيت پاك پيامبر(عليهم السلام) است كه علامه نقدى، در حاشيه كتاب خود «زينب الكبرى»، به اين مطلب تصريح نموده است. (1)

از عجايب اين داستان، اين است كه حسن قاسم به صحت داستان طلاق زينب كبرى(عليها السلام) اعتماد مى كند؛ حال آنكه خود او، به فضايل ايشان تصريح مى نمايد! اگر فضايل برشمرده شده، عبارت است از وفا، سخاوت، صداقت، صفا، شجاعت، مناعت، علم، عبادت، عفت، زهد و تمام اين فضيلت ها به كامل ترين شكل در زينب(عليها السلام) تبلور پيدا كرده است، حال چگونه مى توان پذيرفت كه عبدالله بن جعفر، زينب كبرى را طلاق داده باشد؛ در حالى كه او، با پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) مصاحبت داشت، حافظ احاديث ايشان بود، سپس همراه امام على و حسنين(عليهم السلام) بود و از آنان كسب علم كرده بود؟ پيامبر اكرم درباره منزلت او فرموده است: «عبدالله از نظر اخلاق و ظاهر، شبيه من است». چنان كه ابن حجر در «الإصابه» نقل كرده است:

بانوى خردمند، زينب(عليها السلام)، همان كسى است كه در مدرسه باب مدينة العلم درس خواند و امام على بن حسين(عليه السلام)، ايشان را به عالمه غيرمعلمه (بانوى داناى نياموخته) ملقب كرد. وى داراى نيابت خاص از جانب امام حسين(عليه السلام) بود و مردم و حتى شخص امام زين العابدين(عليه السلام) درباره حلال و حرام، به ايشان مراجعه مى كردند. اخبار وارده از اهل بيت(عليهم السلام) پر است از مكروه بودن طلاق.

رسول خدا فرمودند: «هيچ چيز نزد خداوند عزوجل در اسلام، مكروه تر از خانه اى نيست كه به خاطر جدايى خراب مى شود؛ يعنى طلاق». در حديث ديگرى آمده است: «خداوند خانه اى كه در آن عروسى برپا مى شود را دوست دارد و خانه اى كه در آن طلاق برپا مى شود را دوست ندارد، و هيچ چيز نزد خداوند عزوجل، منحوس تر از طلاق نيست». در حديث ديگرى آمده

ص: 205


1- . زينب الكبرى، علامه نقدى، ص 79.

است: «ازدواج كنيد و طلاق ندهيد، چرا كه از طلاق، عرش خداوند به لرزه درمى آيد». (1)

اين بانوى خردمند اهل بيت، نه تنها فردى بداخلاق، تندخو، لجباز و عصيانگر نبود، بلكه همان طور كه استاد حسن قاسم گفته است:

شخصيت ايشان در قالبى عطرآگين از فضايل، شكل گرفته، و داراى شريف ترين نسب، بزرگوارترين حسب، كامل ترين نفس و پاك ترين قلب بوده است. ايشان در زهد و عبادتش همچون پدر و مادرش بود.

سستى اين تهمت هنگامى آشكار مى شود كه مى بينيم راوى اين تهمت، همان زبير بن بكار، دشمن ترين مردم به آل پيامبر(صلی الله علیه و آله) است. هنگامى كه باطن زشت، بدعقيده بودن، افراط در كراهت داشتن از اهل بيت را براى نزديكى به دربار ظالم عباسى از زبير و همقطارانش مى بينيم، او و همكيشانش را سرزنش نمى كنيم؛ چرا كه از كوزه برون همان تراود كه در اوست.

با عايشه عبدالرحمان مصرى

درباره بانوى خردمند، زينب، نويسنده پرآوازه مصرى، عايشه عبدالرحمن، كتابى را به نگارش در آورده است. ما قبل از مطالعه آن كتاب، ارزش علمى آن كتاب را ارج مى نهاديم؛ زيرا نويسنده آن را به عنوان استاد پژوهش هاى قرآنى در دانشكده الهيات و دارالحديث مصر مى شناختيم. اما وقتى كه كتاب اين بانو را ورق زديم، بسيار شگفت زده شديم؛ چرا كه او از همكارش حسن قاسم پيروى كرده است؛

ص: 206


1- . وسائل الشيعة، ج 2، ص 191.

بدون آنكه درباره اين تهمت و نقل آن پژوهش و بررسى نمايد. وى، خودش به ارزش تاريخى اين تهمت، اين گونه اعتراف مى كند:

من در بين زندگى نامه نويسان و مورخان، كسى را نديده ام كه به ماجراى طلاق دادن بانوى خردمند، زينب، از سوى عبدالله بن جعفر و ازدواجش با خواهر اين بانو، يعنى أم كلثوم اشاره كرده باشد. اگر اين خبر صحيح بوده باشد، پس آن بانو چه زمانى طلاق داده شده است؟ ما نمى توانيم اين داستان را به طور قطع و يقين باور كنيم. فقط ترجيح مى دهيم كه اين طلاق، بعد از وفات امام على(عليه السلام)، و قبل از خروج امام حسين(عليه السلام) از حجاز بوده باشد.

سپس مى گويد:

پس از اين، من از مورخان درباره علل و اسباب اين طلاق سؤال نمى كنم و فقط ذهنم را متوجه و متمركز در شخصيت نموده و او را فانى در محبت برادر و فرزندان برادرش مى بينم. (1)

ما معناى اين روى آوردن و پشت نمودن به تهمت مورد نظر از سوى اين خانم دكتر مصرى را درك نمى كنيم. زمانى اعتراف مى كند كه او، در بين زندگى نامه نويسان و مورخان، كسى را نديده است كه به ماجراى طلاق دادن زينب(عليها السلام) از سوى عبدالله بن جعفر و ازدواجش با خواهر اين بانو، يعنى أم كلثوم اشاره كرده باشد. در جاى ديگرى مى گويد، ما نمى توانيم اين داستان را به طور قطع و يقين باور كنيم. پس معناى اين سخن او چيست كه مى گويد، ترجيح مى دهد اين طلاق، بعد از وفات امام على(عليه السلام)، و قبل از خروج امام حسين(عليه السلام) از حجاز بوده باشد؟!

با تأسف فراوان بايد بپرسيم كه انگيزه او و استاد حسن قاسم مصرى از تكرار اين تهمت دروغين چيست؟ تهمتى كه مورخان نيز آن را ذكر نكرده اند. انگيزه آنها

ص: 207


1- . بطلة كربلاء، صص113 و 114.

از انتشار اين دروغ ها و تهمت ها چيست كه در كنج فراموشى پنهان شده و دست هاى آلوده و ناپاك و قلم هاى اجيرشده، به دلايل سياسى آنها را بافته اند؟ براى نقل آن دروغ ها و تهمت ها در عصر روشنايى و تحقيق، چه فايده اى حاصل مى شود؟

آنان با كمال سرور و شادمانى، تصور كرده اند كه اين عملشان در راستاى خدمت به بانوى خردمند، زينب(عليها السلام) است؛ حال آنكه اين عمل آنان، باعث آزار و اذيت روح حضرت زينب مى شود. همان گونه كه دشمنان پدرش، حتى پس از آنكه به خاك سپرده شد، او را آزار دادند؛ در حالى كه قلبش از اين دشمنى ها و كينه هايى كه آزارش مى داد و باعث گريه هاى فراوانش مى شد، پر و لبريز شده بود؛ تا اينكه در كمال تأسف، جان به جان آفرين تسليم كرد!

چرا نويسندگان مصرى، احساسات لطيف شيعيان را جريحه دار مى كنند و قلب هاى غيور امت اسلامى را با تكرار اين تهمت هاى بيهوده و ناروا، به منظور زشت جلوه دادن شهرت و آوازه اهل بيت، زخمى مى نمايند؟ همان خاندان پاكى كه پيامبر اعظم(صلی الله علیه و آله)، به طهارت و پاكى شان شهادت داده و گوش دشمنانشان را با بيان فضايل كاملشان كر نموده است. همان فضايلى كه اين تهمت و افترا را غبار پراكنده در هوا، كنار مى زند. ما در اين زمينه، يك كلمه هم سخن نمى گوييم؛ زيرا آنان و سردسته هايشان، زبير بن بكار و امثال او، روزى دشوار با زينب(عليها السلام) و پدر كرارش در پيش دارند و تنها حاكم جداكننده حق از باطل در آن روز، پروردگار بزرگ است و نزد او طرفين دعوا جمع مى شوند.

زبير بن بكار، گرايش ها و تمايلاتش

در اينجا مناسب است تا اين مرد دروغ پرداز و جاعل را بشناسيم و خوب به گرايش ها و خواهش هاى نفسانى اش پى ببريم تا هنگامى كه روايتى از او نقل شد، از او

ص: 208

برحذر باشيم. او زبير بن بكار بن عبدالله بن مصعب بن ثابت زبيرى، متوفاى سال 256ه.ق است. پدر او بكار، كسى بود كه به امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) ستم كرد، و امام(عليه السلام) او را نفرين نمود. او نيز از قصر خود پايين افتاد و مرد. (1) جد او مصعب، فردى متهم است كه احمد ابن معينى، او را راوى ضعيفى مى دانست.

ابوحاتم گفته است: «او كثيرالغلط بوده است». نسائى گفته است: «او قوى نيست». (2)

عبدالله ابومصعب، از بدترين مردمى بوده كه مخالف على و اولاد على(عليهم السلام) بود؛ ابن نديم در «الفهرست»، صفحه 160 نيز به اين مطلب اشاره كرده است. اما زبير، خودش چگونه شخصى بود؟ شيخ مفيد (م 412ه.ق) مى گويد: «زبير بن بكار، در نقل حديث، مورد اعتماد نبوده و در زمينه دشمنى با اميرمؤمنان(عليه السلام)، مورد اتهام بوده است». (3)

علامه حلى مى گويد: «زبير بن بكار، دشمن ترين مردم نسبت به اميرمؤمنان(عليه السلام) بوده است». (4)

حافظ ابوالفضل احمد بن على سليمانى مى گويد: زبير بن بكار، از جاعلان احاديث بوده و حديث او پذيرفتنى نيست. در صحيحين، هيچ اثرى از حديث او نيست». ابن ابى حاتم مى گويد: «من او را ديده ام، اما از او حديثى ننوشته ام». ابن حجر اعتراف كرده كه او روايت هاى زشت نقل كرده است. (5) هچنان كه مرزبانى در «الموشح» گفته است: «تمامى افراد خانوداه اش، به رويگردانى از اهل بيت(عليهم السلام)

ص: 209


1- . سفينة البحار، ج 1، ص 543.
2- . خلاصة تهذيب الكمال، ص 223؛ ميزان الاعتدال، ج 4، ص 119.
3- . المسائل السروية، شيخ مفيد، ص 61.
4- . كشف اليقين، ص 94.
5- . ميزان الاعتدال، ج 1، ص 344؛ تهذيب التهذيب، ج 3، ص 313.

معروف هستند». (1)

به خاطر گرايش هاى زشت و دشمنى آشكارش با اهل بيت، متوكل، او را به خود نزديك گرداند و با پاداش هاى فراوان، زندگى او را رونق داد. متوكل به دشمنى با اميرمؤمنان(عليه السلام) و جرايم زشتى كه به خاطر دشمنى با امام(عليه السلام) مرتكب شده، معروف است.

خواننده گرامى براى آگاهى بيشتر، مى تواند آنچه را كه ابن وردى و ابوالفرج اصفهانى از جرايم وى نقل كرده اند و قلم را ياراى نقل آن نيست، بخواند. (2)

دوستى و محبت بين زبير و متوكل، آن قدر زياد شده بود كه متوكل او را والى مكه و مربى فرزندانش قرار داد، و امر كرد كه به او ده هزار درهم، ده دست لباس و ده قاطر براى انتقال دادن وسايلش به سامرا ببخشند. (3) داستان بخشيدن ولايت (مكه) از جانب متوكل به او معروف است و همه كسانى كه زندگى نامه او را نوشته اند، آن را نقل كرده اند. (4)

ازاين رو از اين چنين كسى عجيب نيست كه در روايتش، عبدالله بن جعفر را متهم كند به اينكه آوازخوانى را بد نمى دانست؛ حال آنكه دلايل زيادى بر حرمت آن وجود دارد. (5) او نه تنها احاديثى مبنى بر جواز آوازخوانى (اين روايات دروغ است) روايت كرده است بلكه خود زبير و خانواده اش، شيفته آوازخوانى بوده اند و از جمله آنان، سكينه، دختر خالد بن مصعب است كه با شاعر بدزبان، عمرو بن ابى ربيعه

ص: 210


1- . الموشح، مرزبانى، صص 54 و 59.
2- . تاريخ ابن الوردى، ج 1، ص 301؛ مقاتل الطالبين، ص 395.
3- . تاريخ الخطيب، ج 8، ص 469.
4- . الأغانى، ج 9، ص 41؛ التحفه اللطيفة، سخاوى، ج 2، ص 85؛ النجوم الزاهرة، ج 3، ص 25؛ معجم الأدباء، ج 4، ص214؛ مصادر العشاق، ص 255؛ كتاب القضاء، الوكيع، ج 1، ص 269.
5- . تفسير الآلوسى، ج 19، ص 51؛ الخازن، ج 3، ص 338؛ ابن كثير، ج 3، 338.

قرشى مى نشست و زنان آوازه خوان، آواز مى خواندند. چنان كه در «الأغانى»، اين گونه آمده است. (1)

[آرى اين زبير بدكيش] گاهى اجتماع شاعران بدزبان، نزد سكينه، دختر امام حسين(عليه السلام) را روايت كرده و گاهى شبيه ترين مردم به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از نظر اخلاق، يعنى عبدالله بن جعفر را به طلاق دادن زينب كبرى، دختر فاطمه(عليها السلام) متهم مى كند (2) و گاهى داستان ازدواج ام كلثوم با خليفه دوم را روايت مى كند؛ طورى كه پيشانى غيرت، از حياء و خجالت خيس عرق مى شود. (3) در نقل اين اراجيف وى،

ص: 211


1- . الأغانى، ابوالفرج اصفهانى، ج 1، ص 67.
2- . وى اين موضوع را از جدش، مصعب دروغ پرداز نقل مى كند و او نيز كسى است كه اين مسئله را ساخته و جعل كرده است تا حساسيت مردم را درباره دخترشان سكينه، دختر مصعب كم كند كه بسيار به آوازخوانى و خوش گذرانى علاقه مند بود.
3- . شيخ امت، علامه محمد بن محمد مفيد، (م 412 ه .ق) مى گويد: «خبر واردشده درباره به ازدواج در آوردن دختر اميرالمؤمنين به عمر، ثابت و قطعى نيست. طريق روايت به زبير بن بكار مى رسد كه در روايت، مورد اطمينان نيست و متهم به بغض و كينه نسبت به اميرالمؤمنين است. او در هرچه كه بر ضد بنى هاشم ادعا مى كند، مورد اطمينان نيست و علت انتشار اين حديث نيز آوردن آن توسط ابومحمد يحيى بن حسن (همان عبيدلى نسب شناس است كه «أخبار الزينبات» به او منتسب است) در كتابش مى باشد. بسيارى از مردم، گمان كرده اند كه او به خاطر علوى بودنش، در روايتش بر حق است؛ حال آنكه او از زبير روايت مى كرد. نكته ديگر اينكه خود حديث هم با اختلافات بسيارى نقل شده است. گاهى روايت مى كند كه اميرالمؤمنين متولى عقد بوده و گاهى عباس، متولى عقد بوده و گاهى به غير اختيارى بودن آن دلالت مى كند. همچنين بعضى مى گويند: عمر از او داراى فرزندى به نام زيد شد و زيد، نسل عمر را ادامه داد. و بعضى مى گويند: زيد كشته شد و نسلى از طريق او براى عمر نماند و بعضى مى گويند: عمر به اين همسرش، چهارهزار درهم مهر داد و بعضى مى گويند: پانصد درهم مهر داد. خلاصه مطلب اينكه، شدت اختلاف در حديث، آنقدر زياد است كه باطل كننده حديث است و به هر حال، هيچ تأثيرى ندارد. المسائل السروية، ص 61؛ مرآة العقول، ج 3، ص 448. كلام شيخ مفيد، يادآور اين است كه يحيى بن حسن عبيدلى، در آنچه كه از امثال زبير بكار كذاب و دشمن اهل بيت روايت كرده، مورد اطمينان نيست. حال چگونه است وضعيت عبيدلى در كتابش «أخبار الزينبات»؟ پس هيچ اطمينانى به او نيست. فيلسوف و علامه بزرگ، شيخ محمد جواد بلاغى (م 1353 ه. ق) كتابى خطى به نام «عدم تزويج أم كلثوم» دارد و همچنين پژوهشگر بزرگ، علامه سيد عبدالرزاق المقرم، (م 1391 ه. ق) كتابى خطى در رد اين ازدواج دارد. همچنين پژوهشگر هندى، علامه سيد على اظهر نقوى (م 1354 ه.ق) كتابى به نام «الكنز المختوم فى رد زواج أم كلثوم» دارد. شيخ محمد ان شاءالله حنفى محمدى حبشى نيز كتابى به نام «السرالمختوم فى رد زواج أم كلثوم» دارد كه در هند چاپ شده است. وى در صفحه 21 كتابش مى گويد: «اى بينندگان! اينها از زوائد راوى اول است. بلكه اصل اين است كه افتراءزننده و دروغ پرداز جاعل، زبير بن بكار، به سيد ما عمر تهمت زده و به على(عليه السلام) دروغ بسته و روايت ازدواج أم كلثوم را خودش ساخته است؛ حال آنكه حقيقت ندارد». در اين باره نگاه كن به: «السرالمختوم»، محمد انشاءالله محمدى صديقى بدايونى حنفى، ص 1، چاپ هند. ما نيز درباره اين ازدواج، در كتابمان «العقد المنظوم فى أحوال أم كلثوم» با جزئيات سخن گفته ايم؛ روايات فريقين را آورده و نقد و بررسى كرده ايم. از پيشكسوت ترين چهره هاى سرشناس ما كه اين ازدواج را انكار كرده اند، ابومحمد فضل بن شاذان بن خليل أزدى نيشابورى است كه صاحب 180 تأليف بوده، و از بزرگان اصحاب، فقيهان و متكلمان ماست و زمان امام على بن موسي الرضا (شهادت يافته در سال 203 ه.ق) تا زمان امام أبوالحسن علي الهادى (شهادت يافته در سال 254 ه.ق) را درك كرده و همان كسى است كه كتابش، «عمل يوم و ليلة» را تقديم امام محمد بن حسن عسكرى(عليه السلام) نمود. امام آن را ورق زد و فرمود: «اين درست است و شايسته است كه به آن عمل شود». تنقيح المقال، ج 3، ص 9. حديث انكار ازدواج ام كلثوم را مورخ ثقه و دانشمند قديمى، حسن بن محمد قمى (م 385 ه .ق) در «تاريخ قم»، ص 193، كه آن را براى وزير، صاحب بن عباد طالقانى تأليف كرده، نقل كرده است.

قلم هاى مزدور از او پيروى كرده و بدين سان، تاريخ در برهه اى طولانى، اسير دست هاى طغيانگر شده، و قلم هاى سودجو، براى جلب رضايت و حمايت از مبادى آنان و ترويج دسيسه هايى كه شبانه انديشيده مى شد، جريان يافته است.

اين گونه بود كه سوداگران و بازيگران سياست هاى وقت، نقش بسيارى در به بازى گرفتن نواميس اسلامى ايفا كرده، افسار قلم ها را به دست گرفتند و شخصيت هايى را كه مى خواستند، به اوج كمال برده و ديگرانى را كه دوست نداشتند، به اوج پستى و زشتى رساندند. در اينجا انگيزه هاى جنگ طلبانه و اغراض شخصى به ميان آمد و يك تاريكى فراگير بر مردم سايه افكند. كار به جايى رسيد كه حتى اهل حمص، معتقد بودند نماز جمعه بدون لعنت بر ابوتراب صحيح نيست و بعضى از بزرگان اهل شام و صاحبان انديشه و عقل، در خيالاتشان گمان بردند كه ابوتراب (پناه بر خدا) دزدى از دزدان فتنه است! (1)

ص: 212


1- . مروج الذهب، ج 2، ص 57.

امام اوزاعى، فقيه بزرگ شامى مى گويد:

حقوق و بخشش نمى گرفتيم، مگر اينكه گواهى دهيم بر نفاق على(رضى الله عنه) و برائت از او! از ما پيمان مى گرفتند كه در صورت بازگشت از اين عقيده، ذمه بر گردنمان و زنانمان بر ما حرام خواهد بود! هنگامى كه به حد فكر رسيدم [و حقيقت را دريافتم] از مكحول، يحيى بن ابى كثير، عطاء بن ابى رباح و عبيدالله عبيد، درباره حكم خود پرسيدم. ايشان گفتند: «تو گناهى ندارى؛ چون كه تو از روى كراهت گواهى داده اى». (1)

اين گونه بود كه تاريخ پرحجم ما، دستخوش سفسطه ها و دسيسه ها گشت. دسيسه هايى كه زاييده افكار سوداگرانى بود كه از روى طمع، شهرت و نعمت، به آن روى آورده بودند. ازاين رو بايد هوشيار بود و جز با دقت و موشكافى درباره راويان، گرايش ها و تمايلاتشان، به آنها اعتماد نكرد؛ به ويژه به كسانى همچون بكار دروغ پرداز طغيانگر طمع كار كه غرق در نعمت هاى پرزرق و برق بارگاه متوكل بود.

انتساب مزار راويه به زينب كبرى(عليها السلام)

اگر خواننده گرامى به شهرت فراگير و هزار ساله اين مزار و كيفيت جمع بين نظرات گروه هاى چهارگانه در تعيين صاحب اين مزار آگاه شود، خواهد گفت كه بى گمان بانوى دفن شده در آن مزار باشكوه، همان بانوى خردمند، حوراء زينب كبرى(عليها السلام)، دختر اميرمؤمنان على(عليه السلام) است؛ بانويى كه كنيه ام كلثوم دارد. همچنان كه خواننده محترم، به بيان اين حقيقت از زبان شخصيت هاى بزرگ، در مباحث پيشين پى برده است. به همين خاطر است كه گاهى با اسم و گاهى با كنيه، از ايشان نام

ص: 213


1- . ضياء العالمين، الفتونى (م 1138 ه.ق)، به نقل از تاريخ ذهبى، نسخه خطى موجود در كتابخانه شوشتريه نجف اشرف.

برده مى شود. ما براى اثبات صحت اين موضوع، شواهدى داريم كه عبارت اند از:

نخست: در صورتى كه فردى وصيت كند، بعد از مرگش كسى با هزينه يك سوم از مالش به زيارت زينب(عليها السلام) برود، زيارت اين مزار واجب است. همچنين عهد و قسم در مورد اين قبر نيز الزام آور است؛ چرا كه زينب(عليها السلام)، چه در گذشته و چه حال، قبرى غير از قبر موجود در شام نداشته است. خواننده گرامى نيز حقيقت قبرى كه در مصر به ايشان منتسب است را مى داند. قبرى كه در مدينه به ايشان منتسب است، هيچ قدمتى ندارد، و هيچ ذكرى از آن در قديم وجود نداشته و معتقدان به آن، فقط بنا بر نظريه استصحاب اصولى به آن معتقد هستند. بنابراين اين مزار (مزار حضرت زينب در شام)، چنان كه تصريحات گروهى از شخصيت هاى بزرگ خواهد آمد، همچنان بلا معارض است.

دوم: بنا بر نقل قول علما از آيت الله سيد محمد حسن شيرازى، صاحب كرامات، كه متوفاى سال 1312ه.ق است، ولى عصر(عج) بيان كرده اند كسى كه در شام مدفون است، همان زينب كبرى(عليها السلام) مى باشد، و سخن امام(عج)، به انضمام تصريح علماى بزرگوار در اين زمينه، نه تنها حجت قاطع محسوب مى شود، بلكه بعيد نيست كه بتوان با آن ادعاى اجماع نمود.

سوم: تصريح بزرگان تاريخ و تحقيق، همچون ذهبى، ابن طولون، بدرى، قاضى عدوى و دانشمندان بزرگ سده هاى اخير شيعه به اين مسئله.

چهارم: گواهى هفت تن از قاضيان و شخصيت هاى قرن هشتم به اين مهم كه بانوى دفن شده در راويه، همان بانوى خردمند، زينب كبرى(عليها السلام)، پاره تن محمد(صلی الله علیه و آله) و خواهر دو سبط پيامبر(صلی الله علیه و آله)، حسنين است. گواهى اين افراد نشانگر آن است كه اين مزار، در اين قرن به آن اسم مشهور بوده است.

پنجم: عنايت خاص الهى به اين مزار، درخشش روزافزون و فراوانى زائران آن

ص: 214

كه از هر سو به سمت اين مزار مى آيند، يكى از مصاديق اين سخن خداوند متعال است كه مى فرمايد:

(فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ) (نور: 36)

[اين چراغ پرفروغ] در خانه هايى قرار دارد كه خداوند اذن فرموده ديوارهاى آن را بالا برند [تا از دستبرد شياطين و هوسبازان در امان باشد]. خانه هايى كه نام خدا در آنها برده مى شود و صبح و شام، در آنها تسبيح او مى گويند.

اين مزار، هر سال باشكوه تر از سال پيش است و امروزه، همچون مناره اى براى جهان اسلام است. اين مزار، محلى براى محبت دل هاى مؤمنان، طواف و پناهگاه مسلمانان، تضرع به درگاه خداوند و توسل به بانوى مطهر مدفون شده در آن تربت پاك است. چنين عنايتى، جز براى مزارهاى اهل بيت(عليهم السلام)، مقدر نشده است؛ همان مزارهايى كه در مكه، مدينه، نجف، كربلا، كاظمين، سامراء مشهد الرضا در خراسان و مزار فاطمه، دختر موسى(عليه السلام) در قم و جاهاى ديگر پراكنده شده اند.

اين ابهت و شكوه، دلالت بر اين دارد كه خداوند، دوست داشته است كه اين مقام، به اسم بانوى خردمند، زينب(عليها السلام) در جايى همچون پايتخت بنى اميه بدرخشد. بنى اميه اى كه نقش مهمى در جنگ با اهل بيت در طول تاريخ داشت و بيشترين تلاش خود را براى ايجاد كراهت نسبت به ايشان به كار برد؛ در حالى كه هم اكنون، هيچ اثرى از بنى اميه وجود ندارد.

با وجود آنكه مزارهاى ديگرى براى دختران اميرمؤمنان(عليه السلام) وجود دارد و منتسب به آنان است (همچون مزار خديجه، دختر على بن ابى طالب(عليه السلام) نزديك مسجد كوفه، كه مجلسى در «مزار البحار» از آن ياد كرده و مزار زينب صغرى در قبرستان «باب الصغير» دمشق كه ابوبكر هروى در «الإشارات إلى أماكن الزيارات» از آن ياد كرده

ص: 215

است) اما هيچ كدام از اين مزارها، همشأن مرقد بانوى خردمند، حوراء در دمشق و در روستاى راويه نيست. حتى قاضى نورالدين عدوى دمشقى (م 1035ه.ق)، هنگامى كه از مزار ايشان در راويه ياد مى كند، مى گويد: «مزار ايشان پر از شكوه و احترام است؛ همچنان كه اين موضوع، شايسته دختران باكرامت است». (1)

ششم: فراوانى ظهور كرامات برجسته از مزار ايشان در راويه كه راويان ثقه، آنها را روايت كرده و بر سر زبان ها نقل شده است. ما در آخر كتاب، بعضى از آنها را نقل خواهيم كرد؛ همانند استجابت دعا در زير گنبد شريف و رفع گرفتارى ها و مشكلات در كنار ضريح پاك ايشان. اين چنين شكوهى جز درباره مزار پيامبر(صلی الله علیه و آله)، و مزارهاى اهل بيت(عليهم السلام)، شنيده نشده است. اين امر بر اين مسئله دلالت دارد كه بانويى كه در راويه مدفون است، كرامتى همچون اهل بيت نزد خدا دارد.

هفتم: وجود قبر فضه، جارى فاطمه زهرا(عليها السلام)، و خادم زينب(عليها السلام) در دمشق. فضّه، همواره خادم زهرا(عليها السلام) بود. هنگامى كه ايشان به شهادت رسيد، به فرزندش زينب(عليها السلام) پيوست و همراه ايشان به كربلا و از آنجا همراه بانو زينب و اسيران ديگر به اسارت گرفته شده؛ سپس به كوفه و شام و از آنجا به مدينه رفت. وى از خدمت به زينب(عليها السلام) و ديگر زنان اهل بيت(عليهم السلام) فاصله نگرفت تا اينكه درگذشت. هيچ اختلاف نظرى در اين باره وجود ندارد كه ايشان در دمشق، نزديك مزار ام كلثوم(عليها السلام)، دختر على(عليه السلام) و در «باب الصغير» دفن شده است.

اگر ايشان به هنگام سخت ترين بلاها و مصيبت ها، پيوسته همراه حضرت زينب(عليها السلام) بود و از ايشان جدا نشد، پس چگونه مى توان باور كرد كه او از مدينه سفر كرده، از زينب(عليها السلام) جدا شده و به شام رفته است؟ در بعضى اخبار آمده است كه ايشان بعد از وفات حضرت زينب(عليها السلام)، پيوسته در مجاورت قبر بانوى خويش بود، تا

ص: 216


1- . الزيارات، ص 21.

اينكه درگذشت. ما مقدارى از اوضاع و احوال ايشان را در پايان كتاب حاضر، شرح و توضيح خواهيم داد.

علت دفن زينب(عليها السلام) در شام

در اينجا سؤالى وجود دارد كه در ذهن هر خواننده اى موج خواهد زد و آن، اين پرسش است كه سفر بانو زينب(عليها السلام) از مدينه به شام، چگونه بوده است؟ علت سفر دوم ايشان چه بوده است؟ اين پرسش بى مورد است، چرا كه حقيقت و چگونگى دفن مدفونين در بسيارى از مزارهاى معروف، بر ما پوشيده است و جز كتاب هاى سيره و شهرت، دليل ديگرى براى اثبات آن نداريم.

همانند مزار فضه، خادم فاطمه(عليها السلام) در دمشق كه هيچ اختلاف نظرى در مورد آن وجود ندارد و همه نويسندگان مزارات، آن را ذكر كرده اند؛ اما علت دفن ايشان در آنجا و زمان وفات ايشان را مشخص نكرده اند.

مزار حر رياحى نيز چنين وضعيتى داشته است. مشهور است كه اين مزار در يك فرسخى كربلا قرار داشته و فقيهان، آن را زيارت مى كرده اند. ميرزا محمدتقى شيرازى، آستانه اين مزار را مى بوسيده است؛ اما هيچ خبر مستندى درباره علت دفن ايشان در آنجا وجود ندارد. سند ما براى اثبات مزار ايشان، سيره و همچنين كراماتى است كه درمورد آن ذكر كرده اند.

سند مزار فرزندان مسلم در غرب مسيب نيز، شنيدن داستان آن از زبان مردم و شهرت ديرينه آن در طول قرن هاى متمادى است. شيخ محمد حرزالدين و پژوهشگر بزرگ، علامه عبدالرزاق المقرم، اعتراف كرده اند كه از سيره، شهرت و حضور شيعه در مزار اين دو (طفلان مسلم)، ظن قطعى در رابطه با صحت مزار ايشان حاصل مى شود. (1)

ص: 217


1- . مراقد المعارف، ج 1، ص 170؛ الشهيد مسلم، ص 189.

در كتاب هاى سيره و تاريخ هيچ يادى از مرقد هود و صالح(عليهماالسلام) - كه در خارج نجف اشرف و در سمت شمال شرقى آن قرار دارد - نشده است. روايتى از اميرمؤمنان(عليه السلام) وجود دارد كه قبر هود، در حضر موت يمن (1)، كنار ساحل دريا واقع شده است. اما عالم ربانى، فقيه بزرگوار، سيد محمدمهدى بحرالعلوم (م1212ه.ق)، اين مزار را بر روى مرقد هود و صالح بنا نمود و صندوقى روى آن گذاشت؛ سپس مكان مرقد ايشان را تعيين كرد. اين مرقد، امروزه مزار معروفى است؛ اگرچه حقيقت تاريخى آن، ثابت نشده است.

همه گروه هاى چهارگانه اى كه به وجود مزار زينب كبرى(عليها السلام) در روستاى راويه معتقد هستند، درباره علت آمدن آن حضرت به اين مكان، سند تاريخى ندارند. سيدالامين كه معتقد است بانوى دفن شده در آنجا زينب صغرى است، سعى داشت در مرقد ايشان را بسازد و وصيت كرد كه او را در كنار اين بارگاه دفن كنند. او اعتراف كرده است كه آمدن ايشان به شام و وفاتش در آن روستا، اگرچه ممكن است، اما بر حسب عادت بعيد است. ما سندى در دست نداريم كه ادعاى وى را تأييد كند؛ اگرچه سندى هم در نفى آن نداريم. (2)

ما اعتراف مى كنيم كه تاريخ، با وجود وسعتش در نقل داستان هاى خرافى و برخى افسانه هاى گوناگون، بسيارى از جزئيات موضوعات مهمى را كه مطلوب و مورد نياز يك پژوهشگر و محقق است، به صورت مبهم رها كرده است. اين امر عجيب نيست؛ چرا كه تاريخ در بيشتر اوقات، اسير دست هاى گنهكار، قلم هاى مزدور و حكومت هاى ظالم بوده است.

باعث تعجب است كه مى بينيم درباره زندگى بانوى خردمند، زينب(عليها السلام)، تا قرن

ص: 218


1- . آثار البلاد، قزوينى، ص 37.
2- . أعيان الشيعة، ج 33، ص 189.

نهم هجرى، هيچ كتاب مستقلى نوشته نشده است يا اگر تأليف شده است، جايش در فهرست ها خالى است. اولين كتاب مستقلى كه ما در اين باره سراغ داريم، كتاب حافظ عبدالرحمن سخاوى (م 902ه.ق) و بعد از آن كتاب ابن طولون دمشقى (م 952ه.ق) است؛ اما سخاوى به بحث درباره محل دفن ايشان نپرداخته است.

حافظ ابن طولون دمشقى، مرقد ايشان در روستاى راويه شام را تأييد كرده و گفته است كه ايشان در واقعه حره به آنجا آمد؛ اما بيشتر از اين، چيزى نگفته است. ابوبكر موصلى و بدرى مصرى، تصريح كرده اند كه ايشان بعد از مصيبت برادرش حسين(عليه السلام)، در راويه درگذشت. عبارتى كه بر روى تخته سنگ قديمى نوشته شده است نيز، اين مطلب را تأييد مى كند.

همان تخته سنگى كه در سال 1302 ه.ق، در زمان سلطان عبدالعزيز خان عثمانى بيرون آورده شده و خط آن كوفى بود. طول آن، اندازه قامت يك انسان بود و نوشتۀ موجود در دو خط اول آنكه به خاطر قدمت سنگ و پاك شدن عباراتش به زحمت خوانده شد. متن روى تخته سنگ، اين بود: «اين قبر بانو زينب(عليها السلام)، دختر على بن ابى طالب و دختر فاطمه(عليها السلام) است كه در اين مكان بعد از بازگشت دومش وفات يافته و در اينجا دفن شده است».

اين موضوع را مورخ نجفى، سيد حسين براقى (م 1320ه.ق)، از متولى پيشين روضه زينبيه، سيد سليم مرتضى كه در سال 1302 ه.ق وارد نجف شد، نقل كرده و در رساله خطى خود با عنوان «الثمر المجتنى»، آن را ذكر كرده است.

مورخ محقق، استاد صلاح الدين المنجد مى گويد:

نوشته هاى موجود در سنگ ها، از مهم ترين منابع تاريخ هستند و تمدن عربى ما، سنگ نوشته هاى بسيارى براى ما به جاى گذاشته است كه بيانگر مناطق مختلفى

ص: 219

از گذشته هاى دور است. اين نوشته ها براى تأييد و صحيح دانستن بسيارى از معلوماتى كه در تأليفات خطى مى يابيم، مفيد است. (1)

بدرى و ابن حورانى، قرار گرفتن قبر زينب(عليها السلام) با كنيه ام كلثوم، دختر على(عليه السلام)، خواهر حسين(عليه السلام) در قبرستان «باب الصغير» دمشق را صحيح دانسته اند. هروى نيز اين مطلب را ذكر كرده است. همچنين گفته اند كه قبر فضه، خدمتكار فاطمه(عليها السلام)، در همين قبرستان است و اين مطلب را، ما نيز در بحث مربوط به سبب دفن شدن بانو زينب در راويه بيان كرديم. عبارت ابن طولون، مورخ و محقق دانا به احوال سرزمين خود، در اين مورد كه زينب(عليها السلام) در واقعه حره به شام آمد، به ما اطمينان كامل مى بخشد.

اگرچه روايت هايى هم وجود دارد كه دهان به دهان نقل شده، و علماى سده هاى پيشين، از ميان فقهاى بزرگ كه نام و زندگى نامه شان را خواهيم آورد، ذكر كرده اند كه در مدينه، قحطى و گرانى رخ داد. ازاين رو عبدالله بن جعفر، به مزرعه اش در مكان مذكور (بيرون دمشق) سفر كرد. در آنجا، زينب(عليها السلام) مريض شد و درگذشت و در روستاى راويه به خاك سپرده شد. ما به خاطر اينكه منبع تاريخى اين خبر را پيدا نكرديم، نمى توانيم درباره آن اظهار نظر مثبت يا منفى كنيم؛ اگرچه اين روايت، با آنچه كه ابن طولون درباره آمدن زينب(عليها السلام) به شام در واقعه حره ذكر كرده است، منافاتى ندارد. ما به فقهاى بزرگوار خود، سوءظن نداريم كه روايتى را نقل كنند كه مانند حبابى خالى، هيچ اصلى نداشته باشد؛ چرا كه ايشان، از نوابغ علم جرح و تعديل و از اساتيد علم رجال و حديث هستند. اين آن چيزى است كه در اين باره، تاكنون جزء ميراث ما بوده و ما به اميد پروردگار، پژوهش و بررسى هاى بيشتر در مورد آن را ادامه خواهيم داد.

ص: 220


1- . مؤرخو دمشق فى العهد العثمانى، ص 8.

گفتار چهارم:آرامگاه زينب كبرى(عليها السلام) در شام، از ديدگاه دانشمندان شيعه و سنى

اشاره

در اينجا نظريات علماى شيعه و سنى، به همراه مختصرى از زندگى نامه هايشان را مى آوريم كه تصريح كرده اند، بانوى دفن شده در روستاى راويه، همان بانو زينب كبرى(عليها السلام)، دختر اميرمؤمنان(عليه السلام) و از فاطمه زهرا(عليها السلام) بوده و داراى كنيه ام كلثوم است. همچنين عين عبارات كسانى را مى آوريم كه صاحب مزار سيده زينب(عليها السلام)، را بدون قيد كبرى يا صغرى بيان كرده اند. اين امر، مخالف اين نيست كه مقصود از آن بانو، زينب كبرى(عليها السلام) باشد؛ به خاطر اينكه عبارت سيده زينب، بنت على(عليه السلام)، نزد عرف و به صورت كلى، به زينب كبرى(عليها السلام) برمى گردد، و ذهن هنگام شنيدن اين كلمه، متوجه همان بانو مى شود. اين موضوع، خود به تنهايى براى گوينده و شنونده، يك حجت است؛ ازاين رو جاى هيچ گونه طعنه اى بر ما در اين زمينه وجود ندارد.

مشاهير اهل سنت

1. وزير ابن شداد حلبى

عزالدين ابوعبدالله محمد بن على بن ابراهيم بن شداد حلبى كه متوفاى سال 684ه.ق است. ابن فرات مى گويد: «وزير مشير بن شداد، شخصى فاضل و مورخ و رئيسى بزرگوار در نزد اميران بود». (1) ابن كثير مى گويد: «او شخصى فاضل، مشهور و تاريخدان بود». (2) زركلى و ابن عماد، زندگى نامه اش را ذكر كرده اند. (3) وى در«الأعلاق الخطيرة فى محاسن الشام و الجزيرة»، در نسخه خطى كتابخانه دانشگاه لندن، به شماره 800، هنگام سخن گفتن از راويه مى گويد: «قبر زينب كبرى(عليها السلام)، دختر

ص: 221


1- . تاريخ ابن الفرات، ج 8، ص 33.
2- . ابن كثير، ج 13، ص 305.
3- . الأعلام، ج 2، ص 559؛ الشذرات، ج 5، ص 388.

امام على(عليه السلام) از فاطمه زهرا(عليها السلام) در راويه است». در نسخه چاپ شده آن آمده است: «در آن قبر، ام كلثوم مدفون است». شارح آن كتاب مى گويد: «اين بدان خاطر است كه زينب كبرى، همان ام كلثوم است». سپس زندگى نامه ايشان را به نقل از ابن حجر و ابن اثير نقل كرده و منكر صحت انتساب اين مرقد به زينب كبرى(عليها السلام) نشده است. (1)

2. ذهبى دمشقى

شمس الدين محمد بن احمد بن عثمان ذهبى دمشقى (م 748 ه.ق)، از شخصيت هاى بزرگ دمشق در عصر خود بوده و مقامى ارجمند در علوم و فنون مختلف داشت. از آنجايى كه وى به علم قرائات اهتمام داشت، ثقه كبير ناميده مى شد. ابن جزرى به اين مطلب تصريح كرده است. (2) وى در علم حديث، درايه و رجال، عميق و ژرف نگر بود و در اين زمينه، براى دورى از جمود عقلى، بر همه برترى پيدا كرد. صلاح الدين صفدى به اين مطلب اذعان نموده است. (3)درباره نبوغ و مهارتِ او در علم رجال، همين نكته كفايت مى كند كه دانشنامه اى به نام «ميزان الاعتدال» دارد، كه از بهترين كتاب ها در اين باره است؛ همانگونه كه محمد بن على حسينى (م 765 ه.ق) به اين مطلب تصريح نموده است. (4)

وى استاد علم جرح و تعديل و نابغه زمان خود در زمينه علم رجال بود. گويى كه تمام امت در مقابل او جمع شده اند، او آنها را ديده و سپس شروع به خبر دادن از آنان كرده است. تاريخ بزرگش در 31 جلد، بزرگ ترين دليل بر نبوغ او در علم تاريخ است.

ص: 222


1- . الأعلاق الخطيرة، ج 1، ص 182.
2- . طبقات القراء، ج 2، ص 71.
3- . الوافى بالوفيات، ج2، ص71.
4- . حاشيه «الطبقات»، ص 35.

سبكى (1)گفته است كه تاريخ او، از مهم ترين و بزرگ ترين كتاب هاى تاريخى از نظر حجم است. ابن كثير او را به الحافظ الكبير، مورخ الاسلام و شيخ المحدثين توصيف نموده و گفته است: «شيوخ و حفاظ علم حديث، به او ختم شدند». (2)

صلاح الدين المنجد مى گويد: «دانشمندان در اين امر، اتفاق نظر دارند كه او در علم جرح و تعديل، حجت بود». حال كسى كه داراى چنين اوصافى است، ممكن نيست كه بدون دقت در اخبار و اثبات شرايط و اوضاع آن، به صحت آن اخبار حكم كند. خواننده محترم مى تواند براى روشن تر شدن بيشتر اين مطلب، به آنچه كه دكتر المنجد، در صفحه 35 از مقدمه كتاب ذهبى «سير اعلام النبلاء»، به صورت يك بحث گسترده بيان كرده است، مراجعه نمايد.

حال اين حافظ ذهبى در كتاب «تجريد اسماء الصحابة»، هنگام سخن گفتن از زندگى نامه زينب كبرى(عليها السلام) مى گويد:

زينب، دختر على بن ابى طالب(عليه السلام)، بانويى هاشمى است كه در زمان جدش حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) به دنيا آمد و با اصل و نسب است. عبدالله ابن جعفر، از او صاحب على، جعفر، عون، عباس و ام كلثوم شد.

سپس به مقبره ايشان بين دو ستاره به اين صورت * در دمشق* (3) اشاره كرده است؛ چرا كه عادت او به هنگام سخن گفتن از قبور، اين گونه بوده است.

3. ابن بطوطه

ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن بطوطه مغربى (م 770ه.ق)، جهانگرد معروفى است كه سرزمين هاى شرق را درنورديد و مشاهدات خود از آثار موجود در

ص: 223


1- . طبقات الشافعية، ج 5، ص 218.
2- . تاريخ ابن كثير، ج 14، ص 225.
3- . تجريد أسماء الصحابة، ج 2، ص 288.

شهرهاى معروف را در سفرنامه اش - كه به زبان هاى خارجى ترجمه شده - به رشته تحرير در آورد. وى به هنگام سخن گفتن از مزارهاى دمشق مى گويد:

... در روستاى نرسيده به آن و به فاصله يك فرسخى آن، مزار ام كلثوم، دختر على بن ابى طالب، از فاطمه(عليها السلام) واقع شده است و گفته مى شود كه اين بانو، اسمش زينب بوده و رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، به خاطر شباهتش به ام كلثوم، خاله اش و دختر رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، كنيه اش را ام كلثوم گذاشته است. بر روى مزارش، مسجد بزرگى قرار گرفته است كه داراى منازل و موقوفاتى است. ساكنان دمشق، آن را قبر الست، ام كلثوم مى نامند. (1)

در صفحات پيشين گفتيم كه جزايرى بيان مى دارد كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، به خاطر شباهت زينب(عليها السلام) به خاله اش، به وى كنيه ام كلثوم داد. عبارت موجود در وقف نامه نيز، مؤيد اين مطلب است. اين وقف نامه، در همان زمانى بود كه ابن بطوطه، اين مزار را مشاهده كرد و گفت، صاحب مزار، ام كلثوم، زينب كبرى(عليها السلام)، پاره تن پيامبر است. چرا كه ام كلثومى كه خواهر زينب، از فاطمه(عليها السلام) بود و با عمر ازدواج كرد، بنا بر اظهار نظر همه مورخان، در اواخر حكومت معاوية بن ابى سفيان درگذشت، و حسنين، در تشييع جنازه اش حاضر شدند. همچنان كه موصلى اين مطلب را روايت كرده و ما نيز جزئيات آن را بيان كرديم. (2) ازاين رو امكان ندارد كه ايشان، بعد از مصيبت حسين(عليه السلام) در دمشق دفن شده باشد.

4. قضات هفت گانه دمشق

قاضى مصطفى افندى، قاضى ابراهيم، سيد محمد عجلان حسينى، على بن ناجى،

ص: 224


1- . رحلة ابن بطوطة، ج 1، ص 61.
2- . ابن عساكر در تاريخش، ج 2، ص 182، چاپ دمشق و همچنين ياسين موصلى در المهذب خويش، ص 163، چاپ بغداد، به اين موضوع تصريح كرده اند.

خليل بن ابراهيم، قاضى بعلبك، محمد بن عزالدين حنبلى و يونس بن سيد نورالدين حسينى، همگى از بزرگان علم در عصر خود بودند و بر وقف نامه سال 768 ه.ق، كه سيد حسين بن موسى نوشته بود، گواهى دادند. وقف نامه اى كه در آن تصريح شده بود، بانوى دفن شده در راويه، بانو زينب كبرى(عليها السلام)، خواهر دو سبط پيامبر، حسنين و پاره تن محمد(صلی الله علیه و آله)، و گوهر احمد، فاطمه(عليها السلام) و على(عليه السلام)، ام كلثوم، زينب كبرى(عليها السلام)، دختر اسدالله الغالب، امام بزرگوار، اميرمؤمنان، ابى الحسنين، على بن ابى طالب(عليه السلام) است.

5. ابوالبقاء بدرى مصرى

ابوالبقاء عبدالله بن محمد بدرى مصرى، متولد سال 848 ه.ق در مصر، يكى از عالمان بزرگ زمان خود بود. كتاب او به نام «نزهة الأنام فى محاسن الشام»، منبعى غنى است كه هر كس بعد از او درباره تاريخ شام چيزى نوشته، به آن مراجعه و استناد كرده است. وى هنگام سخن گفتن از مزارها (راويه) مى گويد:

بانو زينب كبرى(عليها السلام)، دختر على بن ابى طالب(عليه السلام) و خواهر ام كلثومى است كه با عمر ازدواج كرد. اين دو بانو، همراه امام حسين(عليه السلام) بودند. هنگامى كه ايشان شهيد شد، به شام آمدند. زينب بعد از مصيبت برادرش در غوطه دمشق درگذشت و در يكى از روستاهاى اطراف دمشق به نام راويه كه الان به آن «بلدة الست» مى گويند، دفن شد. (1)

اين تصريح از يك نابغه مصرى الاصل است كه پرده از صحت نداشتن ادعاى مصرى ها، در مورد وجود قبر بانوى خردمند، زينب در كشورشان برمى دارد. اين امر، همچنين باطل كننده ادعاى حسن قاسم است؛ اگر چه اين ابوالبقاء نيز در مورد آمدن

ص: 225


1- . نزهة الانام فى محاسن الشام، صص 374 و 381. وى تصريح مى كند كه زينب كبرى، مدفون در شام، از فاطمه(عليها السلام) بوده، و خواهر حسن، حسين و محسن(عليه السلام) است.

ام كلثوم، خواهر زينب(عليها السلام) به شام، بعد از شهادت حسين(عليه السلام) دچار اشتباه شده است. همان گونه كه پيش از اين گفتيم، مورخان اتفاق نظر دارند كه ايشان (خواهر زينب)، در زمان حكومت سعيد بن عاص، در مدينه به سال 56 ه.ق درگذشت، و در كربلا حضور پيدا نكرد.

همچنين ابوالبقاء در مقبره هاى «باب الصغير»، از قبر بلال حبشى و قبر السيدة زينب، بنت على (خواهر پدرى) بانوى خردمند زينب(عليها السلام)، ياد نموده است. (1)

6. ابوبكر موصلى

ابوبكر موصلى، در قرن هشتم هجرى مى زيست. نجم الدين غزى، در «الكواكب السائرة» ذكر كرده است: «وى داراى خانقاهى در جبانه «باب الصغير» بوده است». همچنان كه نجم الدين الغزى، در «الكواكب السيارة»، ج7، ص160، از او نام برده و مى گويد:

وى (ابوبكر موصلى) در كتابش «فتوح الرحمن» گفته است: «خانم زينب كبرى(عليها السلام)، دختر على(عليه السلام) و خواهر حسن، حسين و محسن كه در كودكى وفات يافت، همه از زهرا(عليها السلام) هستند. وى بعد از مصيبت برادرش وفات يافت و در روستايى از اطراف دمشق كه به آن راويه مى گويند، دفن گرديد. من با گروهى از دوستانم قبر ايشان را زيارت كرديم. ما وارد قسمت داخلى مقبره ايشان نمى شديم، بلكه رو به آن نموده و چشم برهم مى گذاشتيم و همچنان كه دانشمندان براى زائر مقرر كرده اند، مبنى بر اينكه بايد به ميت، آن گونه كه زنده بوده، احترام نمود، احترام مى گذاشتيم.

عدوى و بدرى با اختلاف الفاظ اين خبر را نقل كرده اند. (2)

ص: 226


1- . نزهة الانام فى محاسن الشام، صص 374 و 381.
2- . نزهة الانام، صص 374 و 381؛ زيارات العدوى، ص21.

7. ابراهيم ناجى دمشقى

برهان الدين ابواسحاق ابراهيم بن محمد بن محمود بن بدر بن عيسى حلبى دمشقى شافعى، متولد سال 806 ه.ق و متوفاى سال 900 ه.ق در دمشق است. او شيخ محدثين در دمشق، پيشوايى وارسته، حافظ حديث و فقه و انساب، آشنا به صحابه و رجال حديث، صاحب ورع، زهد، ايثار، صدقه و رحمت بر عموم خلايق، و صلابت در دين بود. او كراماتى بارز و تصنيفاتى فاخر داشت. ابن عماد حنبلى، سيوطى و قاضى عدوى (1)، زندگى نامه وى را بيان كرده اند. او يكى از كسانى است كه قائل به مدفون بودن زينب كبرى(عليها السلام)، دختر على بن ابى طالب(عليه السلام) در راويه است. قاضى عدوى و بدرى، از او اين چنين نقل كرده اند. (2)

8. ابن طولون دمشقى

حافظ بزرگ، شمس الدين محمد بن على بن محمد بن طولون صالحى دمشقى (م 953 ه.ق)، از حافظان بزرگ شام در عصر خود و يكى از شخصيت هاى سرشناس و بلندمرتبه است. وى زهد و تقوا داشت، و عابد و مشغول به علم بود. او همچنين در مدرسه سلطان سليم دمشق، مدرس بوده است. شهيد ثانى، زين الدين عاملى، مؤلف «الروضة البهيه» جمله اى از صحيحين را در سال 943 ه.ق براى او خواند. همچنان كه شاگرد شهيد، جناب ابن العودى، در رساله خود، بخش مربوط به زندگى نامه شهيد، اين موضوع را ذكر كرده است.

غزى (3) و عمر رضا كحاله، در «معجم المؤلفين»، ج 11، ص 51، زندگى نامه اش را بيان كرده اند. وى كتابى درباره سيره بانوى خردمند، زينب كبرى(عليها السلام) دارد كه فضايل،

ص: 227


1- . الزيارات، عدوى، ص 86؛ نظم العقيان، سيوطى، ص 37.
2- . الزيارات، ص 21؛ نزهة الأنام، ص 386.
3- . الكواكب السائرة، ج 2، ص 52.

كرامات و مدفن ايشان را در آن بيان نموده است.

همچنين در آن كتاب، ذكر كرده است كه زينب كبرى(عليها السلام)، دختر على بن ابى طالب(عليه السلام)، در روستاى راويه دمشق (معروف به قبر الست) مدفون است و عبدالله بن جعفر با او ازدواج كرده و از او داراى فرزندانى به نام هاى على، عباس، عون و جعفر شد. اين، آن چيزى است كه در كتاب او «فى سيرة العقيلة زينب»، و از شيخ الاسلام قاضى نورالدين محمود عدوى (م 1035ه.ق)، نقل شده است كه بر اساس توصيف دكتر صلاح الدين المنجد در «مؤرخو دمشق فى العهد العثمانى»، ص87 و كتاب «الزيارات»، ص 21، وى شخصى باسواد، بافرهنگ و دانا به كتب تاريخ و شرح حال ها است.

حال شايسته است كه موضوع را با ادعايى كه استاد قاسم مطرح كرده بود، مقايسه كنيم، استاد قاسم، ادعا كرده بود كه ابن طولون در رساله زينبيه، ذكر كرده است كه بانوى دفن شده در راويه، زينب وسطى، همسر عمر است، و زينب كبرى به مصر رفته است. (1) در اين باره، به كتاب او، «السيدة زينب(عليها السلام)»، صص 12، 13و 65، مراجعه كنيد.

اين گونه اين استاد، عبارات مورخان را تحريف مى كند و احساس نمى كند كه قلم شخص پژوهشگر، او را مورد محاسبه قرار خواهد داد و با او، بر سر اين تحريف زشت، به جدل مى نشيند. اى كاش مى توانستم نگويم كه گروهى از پژوهشگران، بدون تحقيق، مرور و بررسى، به كتاب او اطمينان پيدا مى كنند.

ص: 228


1- . او اين مطلب را نيز بر اين افترا افزوده است: ابن طولون به روايت ابن عساكر، استناد كرده، و گفته است كه بانو زينب به مصر آمد و همانجا وفات يافت. آن بانويى كه در شام مدفون است، همان زينب وسطى است. «السيده زينب»، ص 13. حال آنكه ابن عساكر در تاريخ كبير خود، ج 1، ص 81، اين مطلب را تصريح مى كند كه زينب وسطى، همان أم كلثوم، دختر على(عليه السلام) است كه در مدينه وفات يافت و در بقيع دفن گرديد. به اين ترتيب، تهمت أديب مصرى آشكار مى شود.

9. شعرانى

شيخ عبدالوهاب مصرى شعرانى (م 973 ه.ق)، در كتاب خود «واقع الأنوار» مى گويد: «زينب، دختر على(عليه السلام) در دمشق شام وفات يافته است. همچنان كه مازندرانى در «معالى السبطين»، ج 2، ص 134، از او اين چنين نقل كرده است. ما سخن وى را در اين مورد به اين سبب آورده ايم كه موافق با سخن مورخان مطمئن است، وگرنه همچنان كه پيش از اين گفتيم، ما آن عده از ديدگاه هاى وى را كه از شيخ مدعى به مكاشفه خود شنيده، و از طريق مكاشفه به آن متمسك شده است، رد كرده ايم، نه آنچه را كه از طريق تاريخ به آن رسيده است.

10. قاضى نورالدين عدوى

قاضى نورالدين محمود بن على بن موسى عدوى شافعى (م 1035 ه.ق)، جانشين قاضى القضات دمشق بود. محبى مى گويد: «وى از بهترين جانشينان زمان خود بود». (1) المنجد مى گويد: «وى فردى بسيار ثقه و آگاه از كتاب هاى تاريخ بود». او در كتاب «الزيارات» خود مى گويد: «من مزارها را از كتاب هاى مطمئن و مورد اعتماد نقل كرده ام». اين كتاب او در سال 1956م، در دمشق چاپ شد. وى در اين كتاب گفته است:

زينب كبرى(عليها السلام)، دختر على بن ابى طالب(عليه السلام) است و مادرش فاطمه و خواهر حسنين(عليهم السلام)، بوده و در روستاى راويه، نزديك زمين هاى سنگلاخى غوطه دمشق، مدفون است. اين مكان معروف به «قرية الست» مى باشد. عبدالله بن جعفر با او ازدواج كرده و از او داراى فرزندانى به نام هاى جعفر، عون و عباس گرديده، و نزد همسرش عبدالله وفات يافت. ناجى و ابن طولون، در تأليفى كه

ص: 229


1- . خلاصة الأثر، ج 4، ص 322.

درباره ايشان نوشته اند، اين مطلب را ذكر كرده، و مناقب و كراماتى براى ايشان نقل كرده اند. مزارش پر از شكوه و اكرام مى باشد؛ همچنان كه شايسته جايگاه دختر افراد بزرگوار است. (1)

اين اصل و عين عبارت عدوى است كه احدى شك ندارد كه متعلق به اوست. شايسته است كه خواننده گرامى، به رعايت امانت علمى نزد كودك صفتانى، همچون حسن قاسم مصرى از مردم مصر بنگرد كه بر سر سفره تأليف نشسته اند، و قبل از اينكه حتى كتاب العدوى، چاپ و منتشر شود، از قول او اين گونه نقل مى كند كه: «بانوى دفن شده در روستاى راويه، همان زينب وسطى است كه عمر با او ازدواج كرد». (2)

اين گونه است كه دست هاى گناهكار، دست به تحريف زشت آثار علمى مى زنند. واقعاً جاى تعجب دارد. هستند در ميان ساكنان مصر كه جرم هاى بسيارى همانند اين دارند و اين جرم ها، فراموش شدنى نيست.

11. ياسين فرضى

ياسين بن مصطفى فرضى بقاعى كه متوفاى سال 1095 ه.ق است. محبى، زندگى نامه او را ذكر كرده است. (3) وى كتابى به نام «النبذة اللطيفة فى المزارات الشريفة» دارد كه نسخه خطى آن در كتابخانه دانشگاه آمريكايى بيروت، به شماره 1391 و در كتابخانه الأزهر مصر، به شماره 7323 (از اوقاف أباظه) موجود است. او در آن كتاب ذكر كرده است: «بانويى كه در روستاى راويه مدفون است، همان زينب كبرى(عليها السلام)، دختر على بن ابى طالب(عليه السلام) است كه مادرش فاطمه(عليها السلام) مى باشد». وى اين مطلب را از «محاسن الشام» بدوى و كتاب «الزيارات» عدوى نقل كرده است.

ص: 230


1- . الزيارات، ص 21.
2- . السيدة زينب، صص 11 و 65.
3- . خلاصة الأثر، ج4، ص493.

12. عبدالغنى نابلسى

فقيه بزرگ حنفى، عبدالغنى نابلسى (م 1142 ه.ق)، در آغاز منكر صحت اين مزار بود؛ اما بعد از اينكه كرامتى از اين مزار ديد، به آن اعتقاد پيدا كرد. اين كرامت را ما با دستخط علامه و پژوهشگر بزرگ، سيد عبدالرزاق المقرم (م 1291 ه.ق) يافتيم. داستان از اين قرار است: وى زمانى مزار زينب كبرى(عليها السلام) [ در شام] را زيارت كرد. هنگامى كه درباره اين مزار از او پرسيده شد، گفت: «بوى نبوت از اين مزار استشمام نمى كنم». به محض آنكه از مزار فاصله گرفت، هنوز دويست متر دور نشده بود كه از مركبش به زمين افتاده و پايش شكست. ازاين رو درخواست كرد كه او را به مزار برگردانند؛ سپس شروع به سرودن اين اشعار نمود:

زينب بنت حيدر معدن العلم و الهدى

عندها باب حطة (1) فادخلوا الباب سجدا

زينب، دختر حيدر است. او سرچشمه دانش و هدايت است.

درب توبه نزد اوست. ازاين رو با حالت خشوع و سجده كنان، وارد درب مزار ايشان شويد.

در همان وقت پايش خوب شد. اين خبر نزد ساكنان دمشق، معروف است.

13. اسماعيل عجلونى

شيخ اسماعيل بن محمد بن عبدالهادى عجلونى دمشقى (م 1162 ه.ق)، مورخ، محدث و مفسر بود و مرادى و كحاله، زندگى نامه او را آورده اند. (2)

ص: 231


1- . در پاره اى از احاديث شيعه و سنى آمده است كه باب حطه، از ديدگاه برخى از بزرگان، همچون ابن عباس، صخره مقدسى است كه موسى و بنى اسرائيل به سوى آن نماز مى گزاردند. براساس پاره اى گزارش هاى ديگر، باب حطه، نزديك محراب مريم مقدس قرار دارد و نام ديگرى براى باب توبه است كه بنى اسرائيل، در صورت ارتكاب گناه و براى طلب آمرزش، در آنجا به تضرع مى پرداختند. (مترجم).
2- . سلك الدرر، ج 1، ص 259؛ معجم المؤلفين، ج 2، ص 292.

وى كتابى به نام «عرف الزرنب فى ترجمة مدرك و السيدة زينب» دارد كه درباره بانو زينب كبرى(عليها السلام) (مدفون در روستاى راويه) است. او در اين كتاب، قرار گرفتن مزار مدرك، صحابى پيامبر(صلی الله علیه و آله)، و مزار بانوى خردمند، زينب(عليها السلام) را در مكان مشهور كنونى، تأييد نموده است.

14. محمد سامى دوهان

استاد محمد سامى دوهان دمشقى، از دانشمندان معاصر بوده و در حاشيه «الأعلاق الخطيره»، اثر ابن شداد، صحت قرار گرفتن مزار بانوى خردمند، زينب كبرى(عليها السلام) در راويه را تأييد كرده است.

15. حسن قاسم مصرى

استاد حسن قاسم مصرى كه مؤلف كتاب «السيدة زينب» است، اعتراف مى كند كه بانوى دفن شده در روستاى راويه، همان زينب كبرى(عليها السلام) است؛ بانويى كه مادرش فاطمه زهرا(عليها السلام) مى باشد. اختلاف ما با وى، فقط بر سر تعيين مصداق اسم زينب و امّ كلثوم است؛ چرا كه او مى گويد: «زينب وسطى، همان زينب كبرى است. بانويى كه لقب كبرى، فقط براى تشخيص او از خواهر پدريش، ام كلثوم صغرى، به او داده شد». (1)اين ادعاى او صحيح نيست. چون نه تنها هيچ كدام از مؤلفان به اين موضوع اشاره نكرده اند، بلكه همگى در اين موضوع اتفاق نظر دارند كه در ميان دختران فاطمه زهرا(عليها السلام)، فقط يك زينب كبرى وجود داشته است.

اما ام كلثوم، دختر فاطمه(عليها السلام)، كه حسن قاسم به آن اشاره كرده است، در زمان حكومت سعيد بن عاص در سال 56 ه.ق (2) درگذشت. حال بايد پرسيد كه چه

ص: 232


1- . السيدة زينب، ص 64.
2- . همان، ص 23.

زمانى لقب كبرى بر او داده شد و در كربلا حضور يافت و در راويه دفن گرديد؟

مزار زينب كبرى(عليها السلام) در روستاى راويه شام، نزد دانشمندان شيعه اماميه

بى گمان زنده نگه داشتن نام و ياد خاندن پيامبر(صلی الله علیه و آله) و برافراشته نگه داشتن پرچم هاى آنان، آباد كردن مزارها و التزام به زيارتشان، از بارزترين مظاهر بزرگداشت شعائر خداوند است كه سرچشمه آن، تقواى قلب هاست. اين گونه اعمال، اعمال نيكى است كه جز انسان متكبر و لجباز، آن را انكار نمى كند. مسلمانان با وجود اختلاف در گرايش ها و مذهب هايشان، در مورد بزرگداشت آن اماكن شريف، با هم مساوى هستند.

شيعه در اين مورد، اشتياقى شديد، عشقى مضاعف و عنايتى ويژه به ضريح هاى اهل بيت پاك پيامبر(عليهم السلام) دارد. اماميه، بيشتر از ديگر مذاهب، به قبور آن بزرگواران رو مى آورند. آنان از دورترين سرزمين ها براى زيارت ايشان مى آيند. در ايام خاص، به همه مزارها و رفت وآمد بسيار دارند. ائمه(عليهم السلام) با صدها روايت صحيح، اين گونه به ايشان آموزش داده و توصيه نموده اند.

ازاين رو ريشخند مسخره كنندگان و تمسخر طعنه زنان، ايشان را از منظورشان منحرف نمى كند. ذريح محاربى به امام صادق(عليه السلام) عرض كرد: «من هنگامى كه از زيارت ابى عبدالله(عليه السلام) ياد مى كنم، فرزند و بستگانم من را مسخره مى كنند. امام فرمود: مردم را رها كن تا هرجا كه مى خواهند بروند و تو با ما باش». (1) به همين سبب، مى بينيم زائران بسيارى از شهرهاى دور به زيارت آمده و سخت ترين و بيش ترين سختى ها را تحمل مى كنند. آنان از بين كوه هاى بلند و صحراهاى بى آب و علف،

ص: 233


1- . كامل الزيارات، ص 143.

همراه با كودكان، پيرزنان و بزرگانى كه عمرشان از صد سال بيشتر است، قصد زيارت مزارهاى شريف را مى نمايند. اين يكى از دلايل عظمت اهل بيت است؛ چراكه خداوند متعال، عالميان را با وجود گرايش ها و مذاهب مختلف، در بزرگداشت مزارهاى ايشان، مسخر كرده است.

همگان بر اين باورند كه آن اماكن مشرفه، محل نزول فيض هاى الهى، دفع مصيبت ها و بازگشايى گره هاست. از جمله آن اماكن، مزار راويه در غوطه دمشق است كه ضريح بانوى خردمند، زينب كبرى(عليها السلام) در آنجا قرار دارد. هيچ اختلافى در اين باره وجود ندارد كه اين بانوى پاك، پاره تن پيامبر اعظم و ريحانه او بود. ايشان شريف ترين نسب، كامل ترين حسب و پاك ترين قلب را داشت.

زينب(عليها السلام)، قطب زيبايى ها و برترى هايى است كه در قالبى معطر از فضايل، شكل گرفته است. جوينده آثار و بيننده احوال ايشان، در مقابل ديدگانش چنين چيزهايى را مى بيند: سنبل حق، فضيلت، شجاعت، عبادت، شهامت، قوت قلب، الگوى زهد و ورع، عفاف و شهامت. پس مسلمانى كه عاطفه اسلامى دارد، و نيكوكار است، بايد از نور سيرت پاك ايشان، در جايگاه يك الگوى صالح در تهذيب نفس، صداقت و دفاع از عقيده، همچون چراغ هدايت، كسب فيض كند.

مزار مطهر ايشان در شام، در سرزمين دشمنان پدرش واقع شده است؛ اما با اين وجود، جلال و عظمت بسيارى دارد. اين احترام زياد، نشانه اى از نشانه هاى خداوند و يكى از مواردى است كه پيامبر اعظم(صلی الله علیه و آله) در حديثى خطاب به اميرمؤمنان(عليه السلام) فرمود:

اى ابالحسن، خداوند متعال قبر تو و قبور فرزندانت را اماكنى از بهشت و عرصه اى از عرصه هاى خويش قرار داده است. خداوند متعال قلب افراد نجيبى از خلايق و برگزيدگانى از بندگانش را به سمت شما متمايل فرموده است؛

ص: 234

طورى كه با وجود تحمل اذيت و ذلت، قبور شما را آباد كرده و آنها را بسيار زيارت مى كنند. (1)

البته دمشقى كه در دوران تاريك پر از تعصب كور و گرايش أموى بود، نه تنها هيچ گاه از وجود شيعه خالى نبود، بلكه دوران شيعه به قرن اول هجرى باز مى گردد. تعداد شيعيان نيز كمتر از دويست هزار نفر نيست. (2)

شيعه از قديم، داناترين افراد به مكان اين مرقد مطهر بوده است؛ ازاين رو دانشمندان و بزرگان شيعه، به بازسازى و ساخت و ساز اين مزار اهتمام داشته اند، و در اين راه، اموال بسيار و تلاش هاى شايسته اى از خود نشان داده اند. اين مزار، امروزه مزين به پوششى زيبا بوده و در حال بازسازى، تزيين و آيينه كارى ديوارهاى داخلى است. ضريح نقره اى گرانبهايى بر روى قبر شريف قرار دارد. همه اينها نشانگر اخلاص شيعه، دوستى بارز و اخلاص صادقانه آنان است. ما در اينجا اسامى دانشمندان مشهور و فقهاى سده هاى اخير را كه بى گمان به وجود پيكر پاك زينب(عليها السلام) در اين مزار معتقد بوده اند، به پيشگاه خواننده محترم تقديم مى كنيم:

1. شيخ حسن يزدى

علامه بزرگوار شيخ حسن بن محمد على يزدى حائرى كه تقريباً متوفاى سال 1242 ه.ق است، از علماى بزرگ زمان خويش بوده. تنكابنى، سيره ايشان را آورده، و از فضل و ورع ايشان تمجيد كرده است. وى در نزد همه اقشار مردم، منزلتى بالا و مقامى ارجمند داشت و در اواخر عمرش، در جوار حرم شريف حضرت زينب(عليها السلام) به سر برد. او اهتمامى خاص به موعظه، عزادارى و روضه داشت. محقق طهرانى (3)،

ص: 235


1- . فرحة الغري، ص 77.
2- . خطط الشام، محمد كردعلى دمشقى، ج 6، ص 253.
3- . طبقات أعلام الشيعة، ج 2 ص 244.

سيره ايشان را آورده است.

وى سفر زينب(عليها السلام) به شام را نزديك وقوع حادثه حره (1) و همچنين وفات و دفن ايشان در روستاى راويه را همان جايى ذكر مى كند كه مزار معروف ايشان است. (2)

2. ميرزا على كنى

اين عالم باعظمت و شيخ فقيهان و مجتهدان عصر خويش، نزد صاحب «جواهر» و سيد ابراهيم، صاحب «الضوابط»، درس خواند. وى از همدرسان مجدد شيرازى و يكى از بزرگ ترين شاگردان شيخ انصارى بود كه در سال 1306 ه.ق وفات يافت. (3) ايشان به همراه مجدد شيرازى، به زيارت زينب كبرى(عليها السلام) رفت و با دستان شريفش، مزار ايشان را جارو كرد. حضرت صاحب الزمان، از ايشان به خاطر اين كار تشكر نمود. ما اين كرامت را هنگام ذكر سيره مجدد شيرازى، به تفصيل بيان خواهيم كرد.

3. مجدد شيرازى

آيت الله فقيد، اكبر ميرزا محمد حسن بن سيد محمود بن سيد اسماعيل بن فتح الله شيرازى (م 1312 ه.ق)، از فقهاى بزرگ عصر خود بود. سيد حسن صدر، سيره ايشان را ذكر كرده، و در وصف وى گفته است:

استاد، تكيه گاه و ستون دين ما، سرورمان امام، رئيس الاسلام، نائب الامام،

ص: 236


1- . در سال 62ه.ق، شهر مدينه به دست سپاهيان يزيد بن معاويه مورد حمله قرار گرفت. در پى شورش مردم مدينه بر ضد يزيد به دليل سختگيرى هاى عاملان او بر مدينه، يزيد سپاهى پنج هزار نفره به فرماندهى حصين بن نمير از فلسطين، براى سركوب اهالى مدينه اعزام كرد. اهالى مدينه با او به مقابله برخاستند و خندقى دور شهر كندند؛ اما او توانست با سپاهيانش وارد شهر شود. او بعد از ورود به مدينه، شهر را به مدت سه روز بر سپاهيانش مباح كرد كه در پى آن، خون هاى بى گناه بسيارى ريخته شد، حريم ها شكسته شد و به نواميس تجاوز شد. بيش از شش هزار كشته از اين واقعه تلخ و وحشيانه بر جاى ماند. (مترجم).
2- . أنوار الشهادة، ص 121.
3- . مآثر الآثار، ص138؛ الفوائد الرضوية، ص298.

احياكننده احكام، استاد حجج اسلام، پيشواى مردم، مذهب و دين، مجدد شيرازى، از شخصيت هاى بزرگ ماست كه خداوند او را به خدمت دين خود گرفته است.

وى جزء شاخه و گروه اول نوابغ علم رجال، بزرگان حديث و حكما و متكلمان است كه هيچ كس در دورانديشى و شگفتى تحقيق، به پاى او نمى رسد. وى از بزرگ ترين شاگردان صاحب «جواهر»(قدس سره) بود و صاحب «جواهر»، به شاگردى همچون ايشان افتخار مى كرد؛ به طورى كه در نامه اى كه به پادشاه ايران نوشته بود، در حق ايشان سفارش كرد و وى را اين چنين توصيف نمود:

ايشان از فرزندان و شاگردان فاضل ماست و جزء كسانى است كه خداوند به ايشان، ملكه اجتهاد را همراه با رشاد و سداد، بخشيده است و جزء كسانى است كه خداوند، وى را همچون پرچمى براى بندگان، امينى در زمين، ترويج كننده مذهب شيعه و كفيل فرزندانشان انتخاب كرده است. ازاين رو اميد است كه به ايشان عنايت ويژه نموده و ملاحظه تمام امور متعلق به او صورت پذيرد؛ چرا كه وى نه فقط شايسته اين امر، بلكه برتر از آن است.

علاوه بر اين توصيف ها، سخن فيلسوف شرق، جمال الدين افغانى (اسدآبادى) كه متوفاى سال 1315 ه.ق است، در مورد ايشان كفايت مى كند. ايشان در يكى از كتاب هايش مى گويد: «عالم برجسته امت، بارقه انوار ائمه، پايه عرش دين و زبان گوياى شرع مبين، حاج ميرزا محمد حسن شيرازى».

من در توصيف اين عالم بزرگ امت، چه بگويم كه كلام از سخن گفتن درباره او قاصر است. در فضيلت ايشان همين بس كه وى زمام رهبرى دينى را بعد از شيخ انصارى، در تمام سرزمين ها عهده دار شد. از مجلس درسش، بزرگ ترين فقيهان و مجتهدان، از جمله آخوند صاحب «كفاية الأصول»، آقا رضا همدانى، سيد كاظم

ص: 237

يزدى، سيد ابوتراب خوانسارى، محدث نورى، سيد اسماعيل صدر، سيد حسن صدر و ديگران از بزرگان علم و دين، فارغ التحصيل شدند.

اين سيد ما كه سيره اش را آورديم، كرامت بسيارى داشت كه حجت اسلام، سيد حسن صدر، در «تكملة أمل الأمل»، شيخ حجت آقا بزرگ تهرانى در «هدية الرازى» و ذبيح الله محلاتى در كتاب خود «تاريخ سامراء» (1) آن را ذكر كرده اند. از جمله كرامات ايشان كه گروهى از شخصيت هاى موثق و حجج بزرگ ذكر كرده اند، اين است كه ايشان به همراه ميرزا على كنى تهرانى به زيارت عقيله زينب(عليها السلام) رفت و با دستان خويش، حرم را جارو كرد.

پس از گذشت يك روز از اين ماجرا، در مجلس خويش نشسته بود كه ناگهان فردى از صالحان - كه چهره اش همانند چهره بزرگان دين بود - وارد شد. سيد از ورود ايشان متعجب شد. اين مرد رو به سيد نمود و گفت: «من به نيابت از مولايم حجت خدا، صاحب الامر مأمورم كه از شما و ميرزا على كنى تشكر كنم؛ چرا كه شما، حرم عمه مكرمه ما، زينب كبرى(عليها السلام) را جارو نموده و با دستان خود، خاك و زباله را از حرم ايشان پاك نموديد». اين كرامت در ص 37، زيارت مفجعه بانوى خردمند، زينب(عليها السلام) كه در سال 1381 ه.ق، به كوشش تعدادى از طلاب فاضل علوم دينى در نجف اشرف چاپ شده، ذكر گرديده است.

علاوه بر اين امام(عج) تصريح مى نمايد كه بانوى دفن شده در آنجا، عمه مكرم ايشان، بانوى خردمند، زينب كبرى(عليها السلام) است. از اين گذشته، ثقه بودن مجدد شيرازى و ديانت مسلم ايشان، دليل و حجتى است كه دوستدار اهل بيت، از آن روى برنمى گرداند. اين كرامت از مجدد شيرازى، عجيب به نظر نمى رسد؛ چرا كه ايشان

ص: 238


1- . تاريخ سامراء، محلاتى، ج 2، صص 45-89.

كرامات بسيارى همچون اين كرامت داشته اند كه عالمان آنها را نوشته و مردم آنها را نقل كرده اند.

4. براقى نجفى

سيد حسون بن احمد بن اسماعيل بن زينى حسين براقى، منتسب به منطقه براق در نجف اشرف است كه در سال 1261 ه.ق، در نجف متولد شد و نزد بزرگان علم و اساتيد بزرگ نجف، درس خواند. از كودكى شيفته تاريخ و پيگيرى حوادث و اخبار بود و كتاب هاى تاريخى ارزشمندى تأليف كرد كه وزير پيشين عراقى، شيخ محمدرضا شبيبى در مقدمه تاريخ كوفه، از اين كتاب ها نام برده است. متأسفانه دستنوشته هاى ايشان گم شد و مقدارى از آنها نيز در بازار حراج فروخته شده. در حال حاضر، مقدار كمى از آن در كتابخانه آيت الله شيخ على كاشف الغطاء(قدس سره) در نجف اشرف موجود است.

وى، قبر زينب كبرى(عليها السلام) در شام را در كتاب خطى خود، «الثمر المجتنى»، به نقل از شيوخ خود ذكر كرده و گفته است:

در سال 1302 ه.ق، حاج مصطفى، فرزند حاج كبه بغدادى، براى زيارت به نجف آمد و از من درخواست كرد، فردى از همراهانشان به نام سيد سليم را براى عرض سلام، با خود به نزد شيخ محمدحسين كاظمى ببرم. من نيز چنين كردم. هنگامى كه او را به نزد شيخ بردم، شيخ رو به او كرد و گفت: «اى سيد، آيا خبرى از مزار زينب دارى و مى دانى كه چگونه در شام دفن گرديده است؟» سيد گفت: «من متولى قبر ايشان هستم و اين توليت قبل از من نزد پدران و اجدادم بوده، و نسل به نسل به من رسيده است. قبر آن بزرگوار در شام مشهور است؛ به طورى كه هيچ كس درباره آن اختلاف نظر ندارد. امسال گنبد اين مقبره به خاطر قدمت زيادش، روى مقبره فرو ريخت و من هزينه

ص: 239

ساخت آن را نداشتم؛ تا اينكه اين خبر به حاكم رسيد و وى از تاجران، كمكى دريافت كرد، و تعدادى بنّا را براى ساخت اين گنبد مأمور ساخت. هنگامى كه اين بنّاها خاك ها را از مقبره كنار زدند، به تخته سنگى بر روى مقبره برخورد كردند كه طول آن به اندازه قامت يك انسان بود و نوشته اى بر روى آن نوشته شده بود. به سختى آن را بيرون آوردند. حاكم دستور داد نوشته اين سنگ را بخوانند؛ اما هيچ كس نه از ميان مسلمانان و نه در بين يهوديان و نه در ميان مسيحيان، نتوانست آن را بخواند. در اين بين، به والى خبر رسيد كه مردى مسن، در نواحى شام وجود دارد كه دانا به تاريخ و سيره و زبان است. او را آوردند و اين تخته سنگ را به او نشان دادند. او بيش از دو سطر آن را نتوانست بخواند كه نوشته آن دو سطر، اين عبارت بود: «هذا قبر السيدة زينب بنت علي بن ابي طالب بنت فاطمه الزهراء(عليها السلام)، توفيت في هذا المكان، أقبرت في رجوعها الثاني»؛ «اين قبر بانو زينب(عليها السلام)، دختر على ابن ابيطالب، دختر فاطمه زهرا(عليها السلام) است كه هنگام بازگشت دومش، در اينجا وفات يافته و دفن گرديد». (1)

5. محمدحسن آشتيانى

شيخ محمدحسن آشتيانى (م 1319 ه.ق) مى باشد، يكى از اساتيد فقه و اصول و رهبر دينى بزرگى است كه شيخ محمد حرزالدين نجفى (م 1365 ه.ق)، سيره وى را آورده و بيان كرده است:

ايشان در سال 1318ه.ق، به زيارت حج مشرف شد؛ سپس از طريق شام بازگشت و به زيارت قبر بانو زينب كبرى(عليها السلام)، دختر على(عليه السلام) رفت. هنگامى كه به نجف اشرف آمد، در يك مجلس عمومى نشست و همه عالمان، فاضلان و بزرگان شهر به ديدن وى آمدند. ما نيز همراه شيخ ميرزا حسين خليلى، به ديدار

ص: 240


1- . مراقد المعارف، ج 1، ص 240.

وى رفتيم. من به ايشان گفتم: «اى شيخ! به چه دليل براى شما ثابت شده است كه اينجا (شام)، محل دفن بانو زينب(عليها السلام) و زيارتگاه اوست؟». ايشان جواب داد: «بله، (ما به طور خلاصه كلام ايشان را مى آوريم) بعضى مورخان پژوهشگران اهل سنت، نقل كرده اند كه بعد از كشته شدن حسين(عليه السلام) در مدينة النبى، قحطى رخ داد. در نتيجه عبدالله بن جعفر، به شام مسافرت كرد. هنگامى كه به اين مكان - كه در حال حاضر مزار زينب(عليها السلام) است - رسيد، زينب(عليها السلام) فرمود: به شهرى كه به هنگام اسارت وارد شده ام، وارد نخواهم شد. اين خبر به يزيد رسيد. ازاين رو در همان جا به ايشان زمينى داد. وى در آنجا باقى ماند، سپس وفات يافت». (1)

در«الثمر المجتنى» براقى آمده است:

«من با عالم متقى، وارسته، پرهيزگار و عادل، شيخ محمد حرزالدين، در يك جا بوديم كه صحبت از مزار زينب(عليها السلام) شد. ايشان گفت كه من از شيخ ميرزا حسن آشتيانى شنيدم كه فرمود، به مطلبى تاريخى دست يافته كه در آن، ذكر شده است كه در مدينه، قحطى و خشكسالى بزرگى پيش آمد؛ طورى كه عرصه بر عبدالله بن جعفر تنگ شد و به مرز هلاكت رسيد. ازاين رو خانواده و فرزندانش را برداشت و به سمت شام روانه شد. هنگامى كه به آنجا رسيد، همسرش زينب(عليها السلام)، دختر على(عليه السلام) وفات يافت و در همان جا دفن گرديد. (2)

شيخ محمد حرزالدين بعد از نقل خبر قبر بانوى خردمند، زينب(عليها السلام)، از گروهى از مورخان مى گويد: «شكى در رابطه با قبر بانو زينب وجود ندارد، علاوه بر اينكه اين موضوع، به صورت متواتر، دست به دست به ما رسيده است».

ص: 241


1- . معارف الرجال، ج 1، ص 240.
2- . همان، ص 334.

6. حسين خليلى

شيخ حسين بن خليل بن على بن ابراهيم رازى تهرانى (م 1326 ه.ق)، يكى از بزرگان و اساتيد فقه و اصول و يكى از مراجع تقليد، بعد از وفات ميرزا محمدحسن شيرازى است كه بيش از يك ميليون شيعه از عراق، ايران، لبنان و هند از ايشان تقليد مى كردند. وى خوش خلق و مهربان بود، و منزلش پناهگاه يتيمان، مسكينان و بى سرپرستان بود؛ او گاهى به منازل آنان مى رفت و از احوالشان پرس وجو مى كرد.

ايشان از شاگردان شيخ انصارى (م 1266ه.ق) بود كه در مسجد سهله وفات يافت و در بين جمعيتى عظيم از طلاب و دانشمندان، تشييع شد. سپس در محله العمارة، نزديك مسجد و مدرسه مشهورش به خاك سپرده شد. شاعران در رثاى او اشعارى سروده اند. از جمله يكى از شاعران، تاريخ وفات ايشان را به شعر درآورده و مى گويد:

أقول لزائريه ألا فطوفوا بقبر أبي التقى في خير مرقد

و هي قلب الحجي فاشعر و أرّخ بلثمٍ و «ادخلوا الأبواب سجّد»

به زائرانش مى گويم كه گرداگرد قبر پدر تقوا، در بهترين مزار بگرديد.

كه اصل عقلانيت است. پس شعر گفته و با ماده تاريخ (1) بگو: سجده كنان وارد درهاى آن شويد.

ص: 242


1- . در اينجا منظور از ذكر اين عبارت، اشاره به ماده تاريخ يا حساب ابجدى است. ماده تاريخ به يك بيت شعر يا يك مصرع شعر يا عبارتى گفته مى شود كه اگر برابرهاى عددى حرف هاى آنها را به حساب ابجد با هم جمع كنيم، نشان دهنده تاريخ رويداد يك حادثه يا زمان ساختن يك بناست كه به آن ماده تاريخ مى گوييم. معادل حروف ابجد عربى، اعدادى است كه مقابل هر عدد آورده ايم كه به شكل ذيل است: (الف 1، ب 2، ج 3، د 4، ه 5، و 6، ز 7، ح 8، ط 9، ى 10، ك 20، ل 30، م 40، ن 50، س 60، ع 70، ف 80، ص 90، ق 100، ر 200، ش 300، ت 400، ث 500، خ 600، ذ 700، ض 800، ظ 900، غ 1000). براى محاسبه ماده تاريخ يك كلمه، بايد اين گونه از ليست مذكور استفاده كنيم: الف) حروف آن كلمه را از هم تفكيك مى كنيم. ب) عددى را كه مقابل هر حرف قرار دارد يادداشت مى كنيم. ج) اعداد ابجد را با هم جمع مى كنيم. بدين ترتيب، خواننده محترم پس از محاسبه و جمع بستن اعداد مربوط به دو مثال بالا، به همان تاريخى دست پيدا مى كند كه به آن اشاره شده است. (مترجم).

براقى در كتاب مذكور خويش ادعا مى كند كه خبر سفر عبدالله بن جعفر، به همراه خانواده اش به شام را براى ايشان ذكر كرده و ايشان گفته است يك كتاب تاريخى در اين زمينه ديده است. سپس داستان محمد حسن آشتيانى را بيان كرده است.

7. محمد حسين كاظمى

شيخ محمدحسين كاظمى عاملى نجفى كه متوفاى سال 1308 ه.ق در نجف اشرف است، از شاگردان شيخ بزرگوار، صاحب «جواهر»(قدس سره)، شيخ انصارى، و شيخ عبدالله نعمه(قدس سره) است. وى از اساتيد بزرگ فقه و اصول و از چهره هاى بارز علم و فضيلت بود. ايشان يكى از دانشمندانى است كه به صحت وجود مزار زينب(عليها السلام) در شام اطمينان دارد؛ همچنان كه دو شاگرد وى، براقى و شيخ محمد حرزالدين، از ايشان نقل كرده اند.

8. محمد حسن مراغى

ميرزا حسن خان، فرزند ميرزا على خان مراغى (م1312ه.ق)، يكى از مورخان مشهور ايران است. او در كتاب خود، «الخيرات الحسان» كه به زبان فارسى است، مى گويد:

أما تربت نورانى زينب كبرى(عليها السلام)، طبق صحيح ترين روايات، در يكى از روستاهاى شام است. در آنجا مزار و آرامگاهى مشهور و معروف وجود دارد و برخى از محققان و افراد آگاه گفته اند، به مدت چند سال، قحطى به وجود آمد؛ ازاين رو عبدالله بن جعفر به همراه عيالش به شام رفت تا ايام خشكسالى را در آنجا بگذراند و سپس بازگردد. بانوى خردمند، زينب(عليها السلام)، در زمان اقامتش، در زمين هايى كه متعلق به شوهرش بود، سلامتيش را از دست داد. سپس در همان جا مريض شده، وفات يافت و سپس دفن گرديد. (1)

ص: 243


1- . الخيرات الحسان، ج 2، ص 29، چاپ قديم ايران.

9. حسين نورى طبرسى

ميرزا حسين بن محمدتقى نورى طبرسى (م 1320 ه.ق)، از محدثان بزرگ شيعه و آگاه ترين و محقق ترين آنان است. فراوانى تأليف هاى پر از تحقيق ايشان و پرمغز بودن آنها، بيانگر نبوغ و گستردگى آگاهى ايشان است. ايشان كتابخانه اى بزرگ داشت كه پر از آثار نفيس و فاخر بود؛ به طورى كه شهرتش به همه جا رسيده بود. خيرالدين زركلى مى گويد:

وسعت كتابخانه نورى به حدى است كه چشم ها را خيره مى كند. ايشان آن قدر شيفته جمع آورى، نسخه بردارى و تهيه كتاب ها از كشورهاى مختلف بودند كه داستان هاى زيادى در اين مورد از ايشان نقل شده است. وى به خاطر علم و آگاهى بسيار و همچنين كتابخانه اش به خاطر گردآورى منابع و كتاب هاى نادر، به دو مرجع بزرگ براى پژوهش ها، مطالعات و انواع تحقيق شد. (1)

مورخ بزرگ مسيحى، جورجى زيدان، از كتابخانه ايشان نام برده و گفته است:

در نجف، گنجينه اى به اسم كتابخانه شيخ ميرزا حسين نورى وجود داشت كه در آن، تأليفات خطى بزرگى در زمينه علوم و فنون قرار داشت؛ اما همچون بيشتر كتاب هاى نجف، اين كتاب ها نيز به سختى در دسترس بودند. بعد از گذشت ده سال از وفات صاحب اين كتابخانه، اين كتاب ها در نجف پراكنده شدند. ايشان (شيخ ميرزا حسين نورى) داراى سه كتابخانه بود. يكى از آنها همين كتابخانه اى بود كه در نجف واقع شده بود. دوم در تهران و سوم در هندوستان قرار داشت. وى داراى تأليفات بسيارى است كه بيشتر آنها در ايران چاپ شده است. (2)

ص: 244


1- . الأعلام، ج 2، ص 382.
2- . تاريخ آداب اللغة العربية، ج 4، ص 138.

علامه نورى، يكى از دانشمندانى است كه معتقد است مزار بانوى خردمند، زينب(عليها السلام) در شام قرار دارد. اين اعتقاد وى، معروف بوده و محدث قمى و ديگران، اين باور را از ايشان نقل كرده اند. علامه حجت سيد جعفر بحرالعلوم، از ايشان روايت كرده اند:

در مدينه، خشكسالى بزرگى روى داد. عبدالله بن جعفر براى فرار از خشكسالى به شام منتقل شد. او قصد داشت كه بعد از دفع خشكسالى، به مدينه برگردد. زينب(عليها السلام) نيز همراه ايشان بود كه بر حسب اتفاق، در ايام اقامتش در شام، مريض شد و در همان روستايى كه امروزه مزار ايشان است، درگذشت. (1)

ازاين رو علامه نورى را با آن همه مهارتش در اخبار كمياب، و اطلاعش از هزاران نسخه خطى نادر و زهد و ثقه بودنش، نمى توانيم در آنچه كه روايت مى كند، متهم كنيم. به ويژه اينكه سختگيرى وى در قبول كردن روايات را مى دانيم؛ به طورى كه در كتاب «اللؤلؤ و المرجان» خويش، بسيارى از اخبار مشهور بى پايه و اساس را رد كرده است.

10. حسن صدر كاظمى

آل صدر از اصيل ترين خانواده هاى فاضل علوى است كه به زهد، تقوا و خيرخواهى معروف است. اين خانواده، خدماتى ستودنى در زمينه حمايت از مذهب و نشر علوم دينى انجام داده است. در هر عصرى، دانشمندان دينى و شخصيت هاى بزرگ مجتهد و مجاهد، از اين خاندان برخاسته اند.

از جمله افراد اين خاندان، سيد حسن صدر كاظمى، فقيه بزرگ، سيد اسماعيل صدر و نوه ايشان از دخترشان، مصلح اكبر، سيد عبدالحسين شرف الدين هستند. سيد اسماعيل، فرزندانى دارد كه همه همچون سيد مهدى، سيد صدرالدين فقيه،

ص: 245


1- . تحفة العالم، ج 1، ص 235.

سيدمحمدجواد و سيد حيدر صغير، از شخصيت هاى متشخص هستند. اين سيد حيدر، نشانه اى از ذكاوت، علم و تفكر و از علماى برجسته در زمينه فقه و اصول بود و انديشه اى پويا داشت.

ايشان از خود دو فرزند بزرگوار و دو گوهر باارزش به جا گذاشت كه زمانه چنين افرادى را به خود نديده است. يكى از آنها، سيد اسماعيل صدر، عالم كاظمين و امام جماعت حرم جوادين بود كه در سال 1388 ه.ق درگذشت.

فرزند ديگر حسن صدر كاظمى، محقق اكبر و مجاهد دينى جسور و يگانه، آيت الله سيد محمدباقر صدر موسوى است كه بسيار تقوا بوده و بر همه مظاهر دنياگرايى مى تازد. او كسى است كه امروزه، يكى از بزرگان علم و افتخارى از افتخارات نجف است و حوزه علميه به آن مباهات مى كند. اين سيد بزرگوار يكى از بزرگ ترين اساتيد فقه و اصول است كه پيوسته كتابخانه هاى ما را با نفيس ترين آثار و گرانبهاترين آنها همچون «اقتصادنا» و «فلسفتنا» و ديگر آثارش توسعه مى بخشد. خداوند از ايشان راضى باشد.

اما سيد حسن صدر كه زندگى نامه اش را مى آوريم، شخصى مطمئن، عادل، بسيار بافضيلت و دانشمند بود كه در علم حديث، رجال، فقه و اصول بسيار مهارت داشت، و از چهره هاى بارز فقه شيعه در عراق است. من چگونه مى توانم فضايل معطر ايشان را توصيف كنم، حال آنكه فيلسوف بزرگ مسيحى، اين گونه وى را وصف كرده است:

من سيد حسن صدر را در منزلش در كاظمين ديدم. او را فردى بزرگ از نظر ظاهر و باطن يافتم كه داراى پيشانى نورانى و محاسن سفيد پرپشت و سخنانى پيامبرگونه بود. گونه هايش همچون گل و چشم هايش جذاب بود. شانه هايش پهن و بازوانش پيچيده بود. بر روى سرش، عمامه اى سياه و لباسى داشت كه سينه اش باز بود. در

ص: 246

تمام سفرهاى عربيم، هيچ كس را همچون اين عالم بزرگ شيعى نديده ام كه با ديدنش ياد پيامبران را همچنان كه تاريخ، شعرا و هنرمندان به تصوير كشيده اند، به يادم بياورد. چه زيبا بود سادگى و زهد ايشان در زندگى... .

وى در ادامه مى گويد:

من اين مرد را بسيار بزرگ يافتم و دوست داشتم. اى كاش در بين رهبران بزرگ دينى خودمان كه لباس هاى زيبا مى پوشند و اعمال خيرشان نيز كم نيست، تعدادى همچون اين مرد وجود داشت. (1)

سيدحسن صدر در سال 1354 ه.ق درگذشت. وى در كتاب «نزهة أهل الحرمين» مى گويد:

زينب كبرى(عليها السلام)، دختر اميرمؤمنان(عليه السلام) و كنيه اش ام كلثوم است. قبرش در مزرعه همسرش، عبدالله بن جعفر طيار، در خارج از دمشق معروف است. ايشان در زمان عبدالملك بن مروان، در سال قحطى، همراه همسرش عبدالله بن جعفر به شام آمد تا با مزارع و ملكى كه همسرش در آنجا داشت، ايام قحطى را سپرى كند. در همين أثناء، زينب كبرى(عليها السلام) وفات يافت و در قسمتى از همان روستا، مدفون شد. اين ديدگاهى است كه درباره سبب دفن ايشان در آنجا صحيح و قطعى است و غير از اين، نظرات ديگر بى پايه است؛ بنابراين خواننده گرامى بايد آن را غنيمت بداند. گروهى در اين مورد، دچار توهم شده اند كه به بيراهه رفته اند. (2)

11. محمد حرزالدين

شيخ محمد حرزالدين نجفى عقيلى (م 1365 ه.ق)، يكى از شخصيت هاى نجف اشرف و از محققان در زمينه فقه، اصول، حديث، رجال و تاريخ بوده، و خداوند

ص: 247


1- . ملوك العرب، ج 2، ص 273.
2- . نزهة أهل الحرمين، ص 39 چاپ هند و ص 67 چاپ كربلا.

ايشان را از اهل زهد، ورع، صلاح، رياضت نفس، راست گفتارى و امانتدارى قرار داده است. ايشان در بسيارى از علوم همچون نجوم، طب، رمل، كيميا، اوفاق (1)و هيأت، مهارت داشت و در اين علوم، تأليفاتى نيز دارد.

ايشان نزد علماى برجسته و اساتيد عصر خود، همچون، شيخ محمدحسين كاظمى و حسين خليلى، درس خواند. با وجود اينكه هفتاد سال از عمر ايشان مى گذرد، تأليفات سرشار از تحقيق و پختگى ايشان، نشان از آگاهى بسيار، مهارت فراوان، اطلاعات گسترده و تيزفكرى ايشان در موضوعات مختلف است. كتاب «معارف الرجال» و «مراقد المعارف» ايشان، با كوشش نوه اش، علامه پژوهشگر، محمدحسين حرزالدين (دام الله ظله) (2) به چاپ رسيده است.

از خداوند مى خواهيم ايشان را يارى كند تا باقى مانده ميراث گرانبهاى جدشان در زمينه علم و ادب را با همان مزايايى كه از ايشان در اين كتاب شناخته شده است، به چاپ و نشر برساند. وى مى گويد:

زينب كبرى(عليها السلام)، دختر امام على بن ابى طالب، اميرمؤمنان(عليه السلام)، و مادرش فاطمه(عليها السلام)، دختر رسول اعظم(صلی الله علیه و آله) است. مرقدش در راويه، روستايى از روستاهاى شام است كه داراى بنايى مجلل بوده و جمعيت فراوان و زوار

ص: 248


1- . در متن كتاب، واژه «ارفاق» آمده كه در اثر اشتباه چاپى، چنين اشكالى حاصل شده است. علم اوفاق، موفق كردن شكلى است كه عدد مجموع سطور آن، چه به صورت افقى و چه به صورت عمودى، و چه به صورت مورب، با هم برابر باشد. در اين صورت، شكل را موفق مى خوانند. در نتيجه اين تنظيم، انرژى هاى نهفته در متن كلماتى همچون آيات، اذكار و...، به صورت عدد در آمده و در مربع موفق شده، كانونى شده و تأثير خود را در عالم مثال شروع مى كند. چون جمع عددى سطرهاى تمامى اشكال در علم اوفاق، چه به صورت افقى و چه بصورت عمودى در هر شكل، بايد عدد ثابتى باشد، بدين منظور، به تمامى آنها اسم مربع گفته مى شود. يعنى وقتى مى گوييم، مربع چهار در چهار خماسى، يعنى شكلى كه جمع اعداد سطرهاى عمودى و افقى آن كه شانزده خانه و هر خانه آن مركب از پنج خانه است، موفق است. (مترجم).
2- . دام الله ظله، يك جمله دعايى است، كه به معناى «پروردگار سايه اش را پاينده گرداند» مى باشد. (مترجم).

كشورهاى اسلامى، به زيارت ايشان مى آيند كه جاى هيچ گونه شك و ترديدى در صحت آن وجود ندارد.

ايشان در «معارف الرجال» هنگام ذكر اين مزار مى گويد: «لاريب فيه» (1)؛ «جاى هيچ گونه شك و ترديدى در صحت آن وجود ندارد». سپس اضافه مى كند: «يداً عن يد متواتراً»؛ يعنى اين موضوع متواتر بوده، و دست به دست نقل شده است. ايشان همچنين نقل مى كند:

متوليان قبر شريف حضرت زينب(عليها السلام) كه برخى از آنان از سادات علوى خاندان سيدة بن زهرة، در سال 1032 هجرى، در مجلس درس استاد بزرگ ما، رئيس و مفتى طائفه، شيخ محمدحسين كاظمى گفته اند: «در اين سال، گنبد مزار به خاطر قدمتش، روى قبر شريف فرو ريخت و اين حادثه در زمان سلطان عبدالعزيز خان عثمانى اتفاق افتاد. سلطان از اين موضوع آگاه شد؛ بنابراين به والى شام دستور داد كه مرقد مطهر را بازسازى كند. ما در اين هنگام به يك تخته سنگ در داخل قبر برخورد كرديم كه با خط كوفى قديم، بر روى آن نوشته شده بود: «هذا قبر السيدة زينب بنت علي بن ابي طالب أميرالمؤمنين»؛ «اين قبر بانو زينب، دختر على بن ابى طالب، اميرمؤمنان است». در نتيجه آن را بر روى قبر گذاشتيم. بى گمان آن تخته سنگ، در حال حاضر نيز موجود است». (2)

ايشان صحت مرقد مطهر را از شيوخ بزرگوار خويش نقل كرده است كه ما در صفحات پيشين، آن را ذكر كرديم.

12. محمدحسين آل كاشف الغطاء

مصلح اكبر، دانشمند بزرگ، شيخ محمدحسين بن شيخ على، از خاندان

ص: 249


1- . مراقد المعارف، ج 1، ص 327؛ معارف الرجال، ج 1، ص 240.
2- . همان.

كاشف الغطاء است كه در سال 1294 ه.ق در نجف اشرف به دنيا آمد. وى به دانش فراوان، تلاش بسيار، سحرانگيز بودن خطبه و فراوانى تحقيق و پژوهش معروف است. او يكى از اعضاى كنفرانس اسلامى بود. ايشان سفرهاى بسيارى را به سرزمين هاى شرقى انجام داد و خدمات ستودنى بسيار در زمينه متحد ساختن مسلمانان و از بين بردن تفرقه در بين ايشان انجام داد. او در سال 1373 ه.ق در كرند درگذشت و به نجف اشرف برده شد و در وادى السلام دفن گرديد.

ايشان يكى از كسانى است كه به صحت وجود مرقد زينبى در شام معتقد است. براى ما روايت نموده (و در حاشيه كتاب ما در مورد زندگى نامه بانوى خردمند، زينب(عليها السلام) نيز نوشته است) كه همراه سيد آقا حسين، خطيب بزرگ پاكستانى و يكى از خطيبان بزرگ منبر حسينى (1) در سال 1371 ه.ق، براى زيارت مزار بانو زينب كبرى(عليها السلام) به شام رفته بوديم. در آنجا به زيارت امام كاشف الغطاء مشرف شديم. ايشان مريض بود و به دستور پزشك، براى استراحت و آسايش، در منزل محمدعلى بزاز، در محله مزار ساكن بود. ما به همراه گروهى از زوار پاكستانى، با ايشان ديدار كرديم. در اين هنگام، صحبت از مزار بانو زينب كبرى(عليها السلام) شد. من از ايشان درباره تحقيقاتش در اين موضوع پرسيدم. ايشان فرمود: «بانوى خردمند، زينب(عليها السلام) در روستايى مدفون است كه ملك همسرش، عبدالله بن جعفر است، نه ملك احدى از بنى اميه؛ همان طورى كه سبط شهيد، امام حسين(عليه السلام)، فرزند على(عليه السلام) در زمينى كه از اهل غاضريه خريده بود، مدفون است».

سپس براى ما داستان قحطى مدينه و سفر عبدالله بن جعفر به همراه خانواده اش به شام را همچنان كه ذكر آن گذشت، بيان فرمود. تحقيق امام كاشف الغطاء،

ص: 250


1- . او در منطقه ملتان، هنگامى كه روضه و مصائب سبط شهيد، امام حسين(عليه السلام) را مى خواند، بى هوش شد؛ سپس از منبر افتاد و از دنيا رفت. اين حادثه در ذى القعده سال 1392ه.ق به وقوع پيوسته است.

بى گمان حجتى ثابت شده است كه راه چاره اى جز پذيرش آن وجود ندارد، به ويژه با توجه به مقام علمى و اسلامى ايشان.

13. عبدالحسين شرف الدين

علامه و مجاهد بزرگ، سيد عبدالحسين شرف الدين موسوى عاملى (م1377ه.ق)، از علماى بزرگ مصلح، مجتهد و مجاهد ماست. در سال 1290ه.ق در كاظميه به دنيا آمد. تحصيلات حوزوى خود را در نجف اشرف، نزد اساتيد برجسته اى همچون شيخ محمد كاظم خراسانى، صاحب كفاية الأصول، فقيه سيد محمد كاظم يزدى و شيخ طه نجف به اتمام رساند.

ايشان موضع گيرى هاى ستودنى بسيارى درباره مبارزه با استعمار فرانسه داشته است كه حاكى از اخلاص محض وى در وطن پرستى و ايمان محكم ايشان است. او در اين راه با مصيبت هاى بسيارى روبه رو شد؛ به طورى كه كتابخانه ارزشمند ايشان را سوزانده، و تأليفات خطى او طعمه آتش شد. وى در ادامه به مصر و فلسطين تبعيد شد، اما از جهاد سخت، دست برنداشت، تا اينكه پيروزى به او روى آورد. سرانجام با پيروزى به وطن خود بازگشت. مردم همچون سيل خروشان به استقبالش آمدند و پرچم بشارت و خوشى بر فرازش برافراشته شد.

وى يكى از دعوت كنندگان به ساخت و بازسازى بناى باشكوه زينبى(عليها السلام) است. او در متن فتوايش، اجازه مصرف كردن سهم امام در راه بازسازى بناى مرقد بانوى دفن شده در شام را داده است. در متن اين فتوا، درباره زينب كبرى(عليها السلام)، چنين تعابيرى آمده است: «بانوى حوراء ما، بانوى خردمند وحى و نبوت، زينب(عليها السلام) كه سلام خدا بر جد و پدر و همه كسانى باد كه ايشان به آنان منتسب است».

ايشان رساله اى به مانند يك سخنرانى شيوا، درباره معرفى بانوى خردمند، حوراء تأليف نموده كه در آن آمده است:

ص: 251

اين ام المصائب و بانوى خردمند وحى و نبوت و دختر پاكدامن على و فاطمه، زينب(عليها السلام) است. عنايت خداوند و كرامت او به ايشان آن قدر زياد بود كه مزار ايشان از زمان مدفون شدنش، سال به سال باشكوه تر و عظيم تر از گذشته بوده و امروزه به اوج عظمت و بزرگى رسيده است كه مسلمانان به طواف آن مزار آمده، و دست به دامن آن مى شوند. همواره اين مزار آرزوى مشتاقان و اميدواران به گذشت و عفو گناهان است. آنان براى رفع حاجت هاى دنيوى و اخروى خود، به درگاه خداوند گريه و زارى كرده، و از روى اخلاص، توبه مى كنند و ام المصائب(عليها السلام) را مايه توسل به خداوند جل و علا قرار مى دهند. (1)

14. هبة الدين شهرستانى

علامه بزرگ، فيلسوف بزرگوار، سيد هبة الدين شهرستانى (م 1388ه.ق)، يكى از بزرگ ترين اساتيد فلسفه، ستاره شناسى، كلام، فقه و اصول و يكى از اركان انقلاب عراق در جنگ جهانى اول است. ايشان در مقتل معروف خويش، به هنگام سخن از، زينب(عليها السلام)، دختر اميرمؤمنان(عليه السلام) مى فرمايد:

دو دختر به اين اسم معروف هستند. ام كلثوم كبرى، همان بانوى كربلاست، كه ابن عباس از ايشان به بانوى خردمند بنى هاشم ياد مى كرد. ايشان دو سال بعد از برادرش حسين(عليه السلام) از مادرش زهرا(عليها السلام) متولد شد. پسر عمويش عبدالله بن جعفر طيار، با ايشان ازدواج نمود.... . در «الخيرات الحسان» و ديگر كتاب ها آمده است كه يك سال در مدينه خشكسالى شد. در نتيجه عبدالله بن جعفر به همراه خانواده اش، به ملكى رفت كه در شام داشت. زينب(عليها السلام) به علت سختى سفر يا به علت يادآورى مصيبت ها و دردهايى كه از اسارت آل بيت به ياد

ص: 252


1- . عقيلة الوحي، ص 16.

داشت، در آنجا دچار تب شد. بر اثر آن، در نيمه رجب سال 65 ه.ق درگذشت، و در همين مزارى كه امروزه مشهور است، دفن گرديد. (1)

15. شيخ عباس قمى

شيخ عباس بن محمدرضا قمى (م 1335 ه.ق)، محدث، مورخ و فقيه بزرگوارى است كه تأليفات ارزشمندى در زمينه علم رجال، تاريخ و سيره دارد، كه به چاپ رسيده است. ايشان مى گويد:

اگر ما معتقد به صحت قرار گرفتن مدفن شريف بانو زينب كبرى(عليها السلام) در شام باشيم، بايد به آنچه كه افراد آگاه نقل كرده اند، اعتماد كنيم. ما اين موضوع را از شيخمان، ثقة الإسلام نورى طاب ثراه (2) شنيده ايم.

سپس ايشان حكايت وقوع قحطى در مدينه و سفر عبدالله بن جعفر به مزارع خويش در شام را نقل نموده، و ذكر مى كند كه خود شيخ به هنگام سفر به حج، به زيارت اين مزار مشرف شده است و اين مزار، پيوسته محل زيارت حجاج شيعه بوده و صحن و رواق آبادى دارد. (3) ايشان همچنين در مقتل خويش، «نفس المهموم»، به نقل از عمادالدين طبرى و ابن بطوطه، درباره صحت وجود اين مزار در مكان فعلى اش، سخن گفته است.

16. على بن عبدالعظيم

علامه پژوهشگر فاضل، على بن عبدالعظيم واعظ اصفهانى، در كتاب خود «وقائع الأيام» كه به زبان فارسى است، اين چنين گفته است:

دانشمندان اخبار و سيره، درباره تحقيق در مرقد نورانى بانو زينب كبرى(عليها السلام)،

ص: 253


1- . پاورقى نهضة الحسين(عليه السلام)، ص 91.
2- . طاب ثراه، يك جمله دعايى است به معناى «تربتش پاك و پاكيزه باد». (مترجم).
3- . هدية الزائرين، ص 353؛ نفس المهموم، ص 297.

اختلاف نظر داشته و آن را به سه مكان نسبت داده اند، كه صحيح ترين آن ديدگاه ها، اين است كه ايشان در يكى از روستاهاى شام، مدفون است و مزارش معروف بوده و بارگاهى مجلل و صحن شريفى دارد. حجاج، پيوسته در مسير خود، به زيارت ايشان مشرف مى شوند.

سپس ايشان حكايت سفر آن حضرت به شام را از گروهى از بزرگان نقل مى كند و مى گويد:

من به يارى خداوند متعال، به زيارت ايشان مشرف شدم و تأثيرى عجيب در آن ديدم. بنابراين سخن صاحب «الطراز» كه گفته است، ايشان در مدينه مدفون مى باشد، اعتبارى ندارد. همچنين سخن عدوى، صاحب «المشارق» كه گفته است، ايشان در مصر مدفون است، معنايى ندارد؛ چرا كه سخن صاحب «الطراز»، يك ادعاى محض، بدون وجود هيچ دليلى است و شيخ عبدالرحمن عدوى مصرى نيز به تأويلات عرفانى چنگ زده است كه اين تأويلات در نزد ما، بيشتر شبيه نيرنگ و فريب هاى شيطانى است. (1)

17. شيخ هاشم خراسانى

شيخ هاشم بن محمد مشهدى خراسانى (م 1352 ه.ق)، عالمى محقق و اهل تقوا بود كه در خراسان به دنيا آمد و در نجف اشرف درس خواند. وى يكى از بارزترين علماى زاهد، مطمئن و چهره اى بارز بود كه مردم به وى احترام مى گذاشتند و از او اطاعت مى كردند. مردم خراسان، عقيده راسخى درباره قداست شخصيت ايشان دارند.

وى مى گويد: «قبر خانم زينب(عليها السلام) در شام، آشكار و معروف به زينبيه است كه

ص: 254


1- . وقائع الأيام فى مواعظ المحرم، ص 311.

مزارى عمومى براى مسلمانان است». سپس او حكايت وقوع گرانى، قحطى و كيفيت سفر آن حضرت به شام را نقل مى كند. (1)

18. سيد محسن حكيم

مرجع دينى، مجاهد كبير و سيد فقهاى بزرگ در عصر خويش، سيد محسن بن سيد مهدى طباطبايى حكيم، كه متوفاى سال 1390 ه.ق است. زبان از توصيف اين قهرمان دينى غيور قاصر است كه همچون خورشيدى تابنده در سياهى آسمان مى درخشد. كسى كه اشعه هاى قوى وجودش، تمام عالم اسلامى را روشن كرده و ياد و ذكرش در هر خانه اى كه ذكر امام صادق(عليه السلام) وجود دارد، داخل شده و اين امر، به خاطر علم فراوان، تفكر دقيق، وجود پربركت و جهاد مستمر ايشان در برافراشتن كلمه حق است.

اين سيد در بازسازى قبور بزرگان و فرزندان ائمه در عراق، فضيلتى انكارناپذير دارد. ايشان فتوايى صادر كرده و اجازه داده اند كه سهم امام(عليه السلام) را مى توان براى بازسازى مسجد زينبيه در راويه دمشق صرف كرد. متن اين فتوا چنين است:

ضرورت بازسازى مسجد متصل به مزار بانو زينب كه در دمشق شام واقع شده است، بر برادران ما (دام توفيقهم)، مخفى نيست. ما اجازه داده ايم تا سهم مبارك امام(عليه السلام)، در زمينه بازسازى آن صرف شود. اين امر موجب ساقط شدن آن سهم از ذمه شده و باعث اجر و پاداش مى گردد.

امضاى شريف 16 ربيع الثانى 1370ه .ق

بى گمان در اين فتوا، به صحت انتساب مزار واقع در دمشق شام به حضرت زينب(عليها السلام)، تصريح شده است. سيد حكيم كه خود عالم به اسلوب هاى سخن بوده و

ص: 255


1- . منتخب التواريخ، صص 101 - 103.

مهارت كافى در اين باره دارد و بزرگ ترين استاد علم اصول است، بانو زينب(عليها السلام) را به زينب كبرى مقيد نكرده است. اين امر به خاطر علمش به اين موضوع است كه اين اسم، به تنهايى ذهن را به سمت زينب كبرى سوق مى دهد و آنچه كه از عبارت وى بر مى آيد، اين است كه ايشان در مقام بيان بوده است، نه ابهام و اين گونه نام بردن ايشان از آن بانو، به خاطر فراوانى استفاد از اسم زينب، متعلق به زينب كبرى است. اين گونه نام بردن وى، هيچ گونه ترديدى را برنمى انگيزد و هيچ توجيهى براى اشكال تراشى و تمسك جستن به اين كلى گويى وى وجود ندارد؛ چرا كه روشنى كلام ايشان، باعث مى شود كه اين لفظ، همانند مقيد لفظى به شمار آيد. (1) كلام ديگر بزرگان نيز همچنان كه خواهد آمد، همين گونه است.

19. سيد يونس موسوى

علامه بزرگوار و مغفور، سيد يونس موسوى اردبيلى كه يكى از مجتهدان بزرگ شيعه در ايران است، مزار زينب(عليها السلام) را زيارت نموده و فتوايى براى همه مؤمنان، درباره مشاركت و هميارى در بازسازى بناى اين مزار داده است كه متن آن اين گونه است:

بر هيچ يك از برادران مؤمن پوشيده نيست، هنگامى كه من در رجب سال 1374ه.ق به زيارت بانو زينب(عليها السلام) مشرف شدم، شاهد بازسازى حرم، مسجد و صحن شريف بودم كه نتيجه تلاش و كوشش جناب عمدة (2) الأعزة المحترمين، حاج مهدى بهبهانى (زيد توفيقه)، بود. من براى ايشان دعا نمودم؛ چرا كه آثار

ص: 256


1- . ما اين سخن را در جواب اشكالى آورده ايم كه برخى از پژوهشگران بزرگوار بر ما وارد كرده اند.
2- . واژه «عمدة» در زبان عربى، معانى مختلفى دارد كه روى هم رفته، مى توان گفت معانى آن تقريباً شباهت زيادى به هم دارند كه عبارت اند از: الف) تكيه گاه يا آنچه بر آن تكيه نمايند. ب) ستون يا شخصى كه بر او تكيه كنند و كار بسپارند.

خير و يادبودى جاويدان بر جا گذاشته است. بنابراين مؤمنان و ديندارانى كه در اين كار به او كمك كرده، و با او هميارى كنند، موجبات رضايت، عنايت و توجه ائمه را فراهم كرده و اين عمل سبب آمرزش گناهانشان مى شود و زوار اين مرقد مطهر، برايشان دعا خواهند نمود.

امضاى شريف ايشان،22 رجب المرجب سال 1374 ه.ق

20. سيد محمدكاظم شريعتمدار

فقيه مجاهد، آيت الله سيد محمدكاظم شريعتمدار، پيشواى حوزه علميه در شهر مقدس قم، نامه اى به زبان فارسى براى عموم مسلمانان نوشت و آنان را به هميارى در بازسازى مرقد زينب(عليها السلام) تشويق كرد كه مضمون آن چنين است:

جناب حاج آقا محمدمهدى بهبهانى (سلّمه الله تعالى)، ده سال است كه به شام رفته و توان و اهتمام خويش را در تأسيس و بازسازى صحن و حرم شريف حضرت زينب(عليها السلام) جمع نموده است. از آنجايى كه براى به اتمام رساندن اين طرح، نيازمند كمك هاى بيشتر مؤمنان ديندار، اعم از تاجران، حاجيان، زائران و ديگر اصناف، به ويژه زائران اين قبر مطهر است، بنابراين لازم است هر كدام از افراد مذكور، بر حسب توان مالى خويش، براى اين امر خير كمك كنند. ان شاءالله نزد خداوند اجر و ثواب خواهند داشت.

سيد كاظم شريعتمدار، 12 جمادى الأولى سال 1375 ه.ق

21. سيد عبدالرزاق مقرم

پژوهشگر بزرگ، علامه محقق، سيد عبدالرزاق مقرم بن محمد بن عباس بن حسن بن حسون نجفى (م 1391 ه.ق)، در سال 1316 ه.ق، در نجف اشرف به دنيا آمد و نزد مشايخ بزرگ خود همچون آيت الله فقيه اكبر، شيخ ضياء عراقى، شيخ فقيه فيلسوف، محمدحسين اصفهانى و شيخ محمدرضا كاشف الغطاء درس خواند.

ص: 257

اين سيد بزرگوار، از نيكان عصر خويش و از بزرگان اهل تحقيق بود كه زندگى خود را صرف بر پا داشتن شعائر دينى و برافراشتن پرچم حق نمود. به دانش فراوان، اخلاق، زهد، تقوا و صلاح مزين بود. ايشان مزاياى بسيارى داشت كه از شيوخ روحانى خويش، همچون امام حكيم و استاد فقها و مجتهدان زمان خود، سيد ابوالقاسم موسوى خويى، در وى منعكس شده بود.

حجت الاسلام و المسلمين، پژوهشگر برجسته، شيخ عبدالحسين امينى نجفى(قدس سره) در توصف ايشان مى گويد:

سيد عبدالرزاق مقرم، يكى از بزرگان و منتقدان عصر و صاحب تأليفات بسيار در مذهب، همراه با مهارت در علم و قدمت شرف و صاحب آثار گران قدر است. از مهم ترين و پرفايده ترين تأليفات وى، كتاب «الإمام السبط الشهيد، و مقتله»، كتاب «السيدة سكينة»، رساله اى درباره على اكبر، فرزند امام حسين(عليه السلام)، كتاب «زيد الشهيد»، كتاب «تنزيه المختار بن ابى عبيدة الثقفى»، كتاب «ابوالفضل العباس بن اميرالمؤمنين» و كتاب ها و رساله هاى ديگرى است كه در آنها همه چيز را جمع كرده، و آنچه را كه در كتاب هاى پيشينيان نيامده، آورده است. (1)

وى از بزرگان تاريخ و سيره و داراى اسلوبى قوى است كه مشاكل تاريخى را با تحقيق مستند، دقت عميق، طرح و نتيجه گيرى عالى شرح داده و در اين راه از حجت قطعى و استدلال قوى، به همراه رعايت امانت و استحكام اسلوب، بهره مى برد.

وى در آراى منحصربه فرد تاريخى خويش، داراى فكرى آزاد بوده و بسيارى از اخبار بى اساس قديمى را رد مى كند؛ چرا كه او، در راستاى احقاق حق، شمشير بر كشيده، پيروزى و موفقيت، ياورش بوده، و كلامش، با دليل و برهان همراه بوده

ص: 258


1- . الغدير، ج 3، ص 74.

است. در نتيجه براى چنين كسى، پختگى نتيجه گيرى در بوستان تفكر و دقت در تحقيق، قطعى است. وى در تاريخ 1391 ه.ق درگذشت. چه زيبا علامه حجت، شيخ محمدتقى جواهرى(عليه السلام) تاريخ وفاتش را بر اساس ماده تاريخ يا حساب حروف ابجد، ذكر مى كند: «فاق عبدالرزاق اسنى المراتب»؛ «عبدالرزاق به بالاترين مراتب صعود كرد».

عبدالرزاق، يكى از محققانى است كه وجود مرقد معروف زينب كبرى(عليها السلام) در روستاى راويه را صحيح دانسته است. من جزوه اى با خط شريف ايشان ديدم كه دلايلى بر صحت دفن حضرت زينب(عليها السلام) و برخى از كراماتى كه از اين مزار ظاهر شده را در آن ذكر كرده بود. علامه شيخ محمدحسين حرزالدين كه يكى از دوستان علامه عبدالرزاق مقرم است و مدت زمانى همراه و هم صحبت ايشان بوده، درباره تحقيق سيد مقرم(قدس سره) با خط خويش براى ما اين گونه مى نويسد:

بله، بارها از مرحوم سيد عبدالرزاق مقرم شنيدم كه معتقد بود، قبر منسوب به زينب(عليها السلام) در مصر، ساخته دولت فاطمى بوده و آنچه را كه شيخ و جد ما محمد حرزالدين، از روى تحقيق در «مراقد المعارف» نوشته بود (1)، مبنى بر اينكه قبر آن حضرت در روستاى راويه بوده را تأييد مى كرد و با تأكيد مى گفت: «اين همان ديدگاهى است كه صحيح مى باشد». (2)

ص: 259


1- . مراقدالمعارف، ج 1، ص 327.
2- . در تأييد نظر سيدمان مقرم بايد بگوييم كه تعدادى از قبور علويان در مصر وجود دارد كه در زمان دولت فاطميان، بر روى لوح هايى نصب شده و روى قبرهايشان نوشته بودند كه ايشان، اولاد صلبى و بلافصل امام على(عليه السلام) هستند. از جمله اين علوى ها، رقيه حسينيه، دختر عبدالله بن حسين است كه بر روى قبرش نوشته بودند: «اين ضريح بانو رقيه، دختر اميرالمؤمنين على بن ابي طالب(عليه السلام) است». همچنان كه بر لوح نوشته شده بود: سال 533 ه .ق روى قبر بانو زينب، دختر يحيى المتوج نوشته بودند: «مزار بانوى پاكدامن، دختر زهراى بتول، زينب، دختر على بن ابي طالب»، با اينكه اين زينب، چنان كه پيش از اين با جزئيات سخن گفته ايم، در سال 240 ه .ق درگذشت.

22. علامه عبدالعلى سابقى

شيخ عبدالعلى بن غلام حيدر سابقى پاكستانى (م1384ه.ق)، پدر و استاد ما و يكى از شخصيت هاى شيعه در پاكستان است كه در سال 1329 ه.ق در پاكستان متولد شد. وى نزد علامه پرهيزكار زاهد، استاد علماى بزرگوار پاكستان، سيد محمدباقر موسوى، آيت الله سيد نجم الدين لكهنوى، علامه مفتى، سيد احمدعلى و ديگر شخصيت هاى پايتخت شيعه در هند، يعنى لكنهو، و در مركز علمى اصيل ايشان درس خواند.

ايشان در زمينه تاريخ، ادبيات، حديث، تفسير و فقه مهارت يافت. وى خدمات گسترده اى در زمينه نشر و تبليغ شيعه و انتشار معارف خاندان پاك پيامبر، در نواحى پنجاب انجام داد. به خاطر تلاش هاى او، بسيارى از ساكنان اين سرزمين ها، به بصيرت رسيدند. ايشان مدرس و امام جماعت در خيرپور بود و ما مقدمات برخى از علوم را نزد ايشان شاگردى كرديم. وى تأليفات بزرگى دارد كه به صورت نسخه خطى، در كتابخانه ما در شهر بهكر موجود است. وى عالم و خطيبى عابد، زاهد، باتقوا و بااخلاق بود. هرگز شب زنده دارى در نيمه شب و مشغول شدن به عبادت، تلاوت قرآن كريم و مطالعه كتاب را از دست نداد.

ايشان در چهارم شوال سال 1384 ه.ق درگذشت و نزد پدرش، بيرون شهر بهكر، در سمت شمال دفن شد. ايشان در كتاب خطى خود، «مجالس الأتقياء»، مرقد زينب كبرى(عليها السلام) را ذكر كرده است. اين نسخه خطى نزد بنده (مؤلف) موجود است.

23. محمد مهدى خرسان

علامه محقق و پژوهشگر، سيد مهدى، فرزند فقيه پرهيزگار و بزرگوار، آيت الله سيد حسن خرسان (ادام الله ظلهما الوارف) (1) است. خاندان خرسان، از خانواده هاى اصيل

ص: 260


1- . أدام الله ظلهما الوارف، يك جمله دعايى است به معناى: «پروردگار سايه طولانيشان را پاينده گرداند». (مترجم).

نجفى هستند كه سال هاى بسيارى به زهد، تقوا، خيرخواهى، علم و ادب مشهور بوده و توليت مرقد اميرمؤمنان(عليه السلام) در طول قرن ها به دست ايشان بوده است.

در هر عصرى، چهره هاى بارزى از سادات و شخصيت هاى بزرگ و اديبان، در اين خاندان حضور داشته اند. اين خاندان، موضع گيرى هايى ستودنى در دفاع از حريم حق داشته اند. نسب پاك ايشان به سيد ابراهيم مجاب، فرزند سيد محمد عابد، فرزند امام موسى بن جعفر(عليهم السلام) مى رسد. اين خاندان، از قديم به كرامات معروف است.

اين سيد جليل (محمد مهدى خرسان) در سال 1347 ه.ق، در نجف به دنيا آمد. «شرائع» را نزد پدر بزرگوار خويش، «لمعتين» را نزد سيد محمود حكيم و «مكاسب» را نزد شيخ على سماكه خواند. در درس خارج سيد عبدالهادى شيرازى، حكيم و خويى شركت كرد. ايشان امروزه از بارزترين شخصيت هاى فاضلى است كه مزين به زهد، تقوا، خيرخواهى و اخلاق بوده و فكرى تيزبين، آگاه به سيره و تاريخ، انساب و رجال دارد.

بيش ترين كتاب هاى دينى اى كه امروزه «المكتبة الحيدرية» منتشر مى كند، به قلم اين قهرمان عرصه پژوهش و تلاش، به تحقيق يا مقدمه نويسى مى رسد. ايشان حق مطلب را در پژوهش از جهت متانت، بررسى كامل موضوع و شگفتى تحقيق، ادا مى كند. او نه جلد از «بحارالأنوار»، چاپ جديد را تحقيق كرده است و تأليفاتى به صورت دستنويس نيز دارد. همچنين اجازه هاى علمى مختلفى را از شخصيت هاى مسلمان، همچون فقيه و حكيم بزرگوار، ميرزا سيد حسن بجنوردى و سيد على بهبهانى دارد.

علاوه بر اين، او از بزرگان اهل سنت همچون شيخ حامد انصارى مالكى، از علماى مدينه منوره و سيد علوى بن علوى حضرمى، از شيوخ حضارمه علويين در

ص: 261

باط الساره مكه مكرمه، اجازه علمى دارد. علامه خرسان، يكى از محققانى است كه قائل به صحت انتساب مقبره راويه شام به بانو زينب(عليها السلام) است. وى در اين باره قصيده اى دارد كه مطلع آن، اين گونه است:

تيهي جلالاً يا بقاع الراوية و تطاولي شرفاً بمثوى الزاكية

اى مزارهاى سرزمين راويه، به خاطر شكوه اين مزار پاك، سرگشته شويد و به سبب شرافت آن مرقد مطهر، احساس غرور كنيد.

ما اين قصيده را به صورت كامل، در پايان كتاب حاضر و در بخش مربوط به «زينب(عليها السلام) در آيينه ادبيات» خواهيم آورد.

24. عبدالجواد كليددار

پژوهشگر محقق، علامه سيد عبدالجواد، از متوليان روضه شريفه مولايمان، اباعبدالله الحسين(عليه السلام) در كربلاست كه در سال 1379 ه.ق درگذشته است. وى يكى از قطب هاى تاريخ و ادب است كه تحصيلات خود را در بغداد، سپس پاريس و بلژيك تكميل نمود و به درجه دكتراى حقوق دست يافت و در دانشكده حقوق بغداد تدريس كرد. وى كتاب «تاريخ كربلاء و حائر الحسين(عليه السلام) » را تأليف نمود كه گروهى از علماى بزرگ نجف، همچون علامه امينى و شيخ محمد حسين كاشف الغطاء (رحمهما الله تعالى) براى آن تقريظ نوشته و آن را تمجيد كرده اند. او مى گويد:

قبر بانو زينب(عليها السلام) كبرى، دختر اميرمؤمنان(عليه السلام)، بيرون از دمشق و مقبره هاى بانو سكينه، فاطمه صغرى و دختران حسين(عليه السلام) و بانو ام كلثوم، دختر اميرمؤمنان(عليه السلام) و مقام سرهاى مبارك شهداى شانزده گانه كربلا، همگى در مقبره «باب الصغير» قرار دارند. همچنين قبر بانو رقيه، دختر امام حسين(عليه السلام) در مركز شام و نزديك بازار بزرگ است. (1)

ص: 262


1- . تاريخ كربلاء، حائر الحسين(عليه السلام)، ص 92.

25. سيد عبدالرزاق كمونه

مرحوم مغفور، پژوهشگر بزرگوار سيد عبدالرزاق كمونه، يكى از قطب هاى تحقيق و پژوهش و جست وجوست. ايشان در «المشاهد العترة»، هنگام نام بردن از مزارهاى موجود در دمشق شام مى گويد: «و در شام مزارهاى بزرگى كه مربوط به اهل بيت(عليهم السلام) است، وجود دارد. از جمله آنها مزار بانو زينب(عليها السلام)، دختر اميرمؤمنان(عليه السلام) با كنيه ام كلثوم است». در جاى ديگرى نيز صحت نسبت دادن قبر موجود در مصر به زينب(عليها السلام) را مردود دانسته و مى گويد: «اما در رابطه با قبر زينب(عليها السلام)، دختر على(عليه السلام) بايد گفت: مشهور است كه ايشان در راويه كه چند فرسخ از دمشق دور است، دفن شده است». (1)

26. ذبيح الله محلاتى

علامه، مورخ پژوهشگر، شيخ ذبيح الله محلاتى، صاحب تأليفات مفيدى است. وى در سال 1333 ه.ق در نجف متولد شد. وى اعتراف مى كند كه بانوى دفن شده در روستاى راويه شام، همان بانو زينب كبرى(عليها السلام)، دختر اميرمؤمنان(عليه السلام) است. اما با اين حال، ايشان مطلب ديگرى را نيز آورده است:

اين بانو، همان زينب صغرى و همان كسى است كه ظاهراً در شام دفن شده و بر روى سنگى كه روى قبر ايشان است نيز اين گونه نوشته شده است: «ايشان با محمد بن عقيل در كربلا بوده و اسير شد. سپس به همراه اسيران اهل بيت به شام برده شد. پس از آن به مدينه بازگشت و فراس بن جعدة بن هبيره مخزومى با وى ازدواج كرد». (2)

پيش از اين گفته ايشان را نقد كرديم و گفتيم كه اين ادعا صحيح نيست؛ چرا كه

ص: 263


1- . مشاهد العترة، صص 81 و 84.
2- . رياحين الشريعة، ج 4، ص 316.

عده اى از علماى شيعه و اهل سنت، تصريح كرده اند كه ايشان خواهر سبطين، حسنين، و جگرگوشه زهرا(عليها السلام) است. زينب صغرايى كه همسر محمد بن عقيل بوده را نيز، طبرسى در «اعلام الورى»؛ عبيدلى در «اخبار الزينبات» و ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود ذكر كرده اند. اما اولاً: هيچ يك از دانشمندان گذشته و سده هاى اخير، به سفر ايشان به شام اشاره نكرده اند. ثانياً: هيچ كس تصريح نكرده است كه ايشان بعداً به زينب كبرى(عليها السلام) مشهور شده است؛ بلكه اين گمان، تخمين و نظريه مخصوص ايشان است.

27. عمادالدين اصفهانى

نويسنده و پژوهشگر ايرانى، سيد عمادالدين اصفهانى، كسى است كه تأليفات باارزشش، دلالت بر نبوغ، وسعت آگاهى و شگفتى تحقيقش دارد. وى در كتاب خود كه به زبان فارسى نوشته است و «زينب كبرى» نام دارد، با دلايل محكم ثابت كرده كه بانوى دفن شده در مزار معروف شام، همان بانوى خردمند، زينب كبرى(عليها السلام) است. خواننده گرامى مى تواند براى اطلاعات بيشتر در اين زمينه، به چاپ دوم اين كتاب، ص 293، 299 و 345، مراجعه كند.

وى ادعاى مصريان درباره وجود قبر بانو زينب(عليها السلام) در آنجا را بى اساس خوانده است. در جاى ديگرى از كتابش مى گويد:

بعد از جست وجو در تاريخ، به يقين براى ما ثابت شد كه زينب كبرى(عليها السلام)، با كنيه ام كلثوم، همان تنها دختر زهرا(عليها السلام) است كه در مدينه ساكن بود و هنگامى كه مسرف بن عقبه، در واقعه حره به دستور يزيد به آنجا حمله كرد و به قتل و غارت آنجا پرداخت، به خاطر كثرت كشته شدگان، طاعون در مدينه رواج يافته بود. به اين دليل، و همچنين به علت اينكه خاطرات غم انگيز حضرت زينب(عليها السلام) تجديد نشود و آشوب ها و فتنه ها بر او تأثير نگذارد،

ص: 264

عبدالله بن جعفر همسر ايشان، وى را به شام برد. عبدالله در شام ملكى داشت كه در همان جا ساكن شد، تا اينكه زينب(عليها السلام) مريض شده، وفات يافت (1)، و در همان مزار معروفش، دفن گرديد.

28. فرج بن حسن قطيفى

فاضل پژوهشگر و شيخ بزرگوار، فرج بن حسن بن احمد آل عمران قطيفى، در رساله خود «وفاة زينب الكبرى»، بعد از اينكه اعتماد علامه نقدى به روايات عبيدلى را ذكر مى كند، مى گويد:

نظر درست تر نزد ما اين است كه زينب كبرى(عليها السلام) در شام، و در نيمه رجب سال 65 ه.ق وفات يافت، همان سالى كه در مدينه خشكسالى پيش آمد. ايشان در محضر همسر سخاوتمند خود، عبدالله بن جعفر بود، و در يكى از روستاهاى معروف شام به نام راويه غوطه دمشق، كه امروزه مشهور به «قرية الست» است، دفن گرديد. (2)

29. محمد جواد مغنيه

علامه بزرگوار شيخ محمد جواد بن شيخ محمود بن محمد، مشهور به مغنيه است. خاندان مغنيه خاندانى بزرگ و دانشمند هستند كه شخصيت ها و دانشمندان بزرگى به علم و ادب تحويل داده اند.

وى در سال 1321 ه.ق، در لبنان متولد شد. تحصيلات دينى را در نجف اشرف گذراند، و نزد كاشف الغطاء، آيت الله سيد ابوالحسن اصفهانى، سيد جمال گلپايگانى، حكيم و خوئى درس خواند. سپس در سال 1354ه.ق به كشور خود

ص: 265


1- . زينب كبرى، عماد الدين اصفهانى، ص370.
2- . وفاة زينب الكبرى(عليها السلام)، ص 54.

بازگشته، و به عنوان قاضى قانونى شيعه در بيروت منصوب شد. وى امروزه نويسنده اى معروف، و مؤلفى بزرگوار است كه داراى تأليفات بزرگى از جمله تفسير گرانبهاى «الكاشف» است. تفسيرى كه از بهترين تفسيرهاى معاصر در زمينه موضوع خود مى باشد. شيخ ما در كتاب «مع بطلة الكربلاء» به بحث درباره مدفن زينب(عليها السلام) پرداخته است (1)، و سخن كسانى را كه گفته اند ايشان در مدينه مدفون است، بى اساس خوانده است. سپس از عبيدلى، ابن عساكر و ابن طولون نقل كرده است كه ايشان در مصر مدفون است. ممكن است ايشان در اين نقل قول، به كتاب حسن قاسم اعتماد كرده باشد، چرا كه نه تنها ابن عساكر، و ابن طولون هرگز چنين سخنى نگفته اند، بلكه ابن طولون تصريح كرده است كه ايشان در روستاى راويه شام مدفون است. كه ما در مباحث پيشين اين اشتباه را آشكار كرده، و اين منابع را با يك پژوهش مفصل مورد بررسى قرار داديم.

مغنيه سپس اعتراف كرده است كه مرقد بانو زينب(عليها السلام)، نزد اهل شام شهرت دارد، اما در ادامه مى گويد: «اين شهرت، با شهرت قبر ايشان در مصر تعارض دارد». ما نمى دانيم ايشان از كجا به اين مطلب پى برده است كه شهرت مرقد موجود در مصر، به اسم زينب كبرى(عليها السلام) است؛ حال آنكه ما بيان كرديم براى اين مزار منسوب به اسم زينب، هيچ سخنى در كتاب هاى پيشينيان نيامده است.

كتاب هاى مقريزى، قلقشندى، ابن زيات، سخاوى، سيوطى، على مبارك پاشا و محمد نجيب و شيخ الأزهر، منكر وفات هيچ كدام از فرزندان صلبى و بلافصل على(عليه السلام) در مصر شده اند. اين شهرت مربوط به زينب، دختر يحيى بن زيد بن الحسن السبط(عليه السلام) است كه در سال 240 ه.ق درگذشت. اين شهرت، شهرتى جديد است كه هيچ پايه و اساسى ندارد. بنابراين شهرت محل دفن زينب كبرى(عليها السلام)، بدون هيچ گونه

ص: 266


1- . مع بطلة كربلاء، صص 145 و 146.

اختلاف نظرى، در همان شام است.

اما درباه ادعاى ايشان (مغنيه) كه مى گويد هيچ كدام از علماى شيعه همچون كلينى، مفيد و ابن شهرآشوب، اين مقبره را روايت نكرده اند، بايد بگوييم كه ما نيز با او در اين مورد موافق هستيم؛ اما ما بسيارى از مزارهاى اهل بيت را بدون اينكه آن بزرگان، خبرى درباره آنها روايت كرده باشند، دست به دست، فقط به واسطه سيره و شهرت مستمر دريافت نموده و پذيرفته ايم.

30. سيد ابراهيم موسوى زنجانى

آيت الله سيد ابراهيم بن سيد ساجدين موسوى زنجانى، يكى از اساتيد حوزه علميه و امام جماعت مقام اميرالمؤمنين(عليه السلام)، واقع در رواق شمالى، پشت ضريح مقدس است. محافل علمى، ايشان را به علم فراوان، زهد، تقوا، صلاح، پرهيزكارى، صداقت سخن و صفاى اخلاق مى شناسد. شيخ محمد هادى امينى، سيره ايشان را ذكر كرده و مى گويد: «وى عالمى فاضل، مورخى بزرگوار و اهل پژوهش بسيار، دقت نظر و مطالعه بوده و از ائمه جماعات و وعظ و ارشاد دينى است». (1)

وى در سال 1344 ه.ق، در صائين قلعه ابهر به دنيا آمد. در قم تحصيل كرد و سپس در سال 1365 ه.ق به مدرسه بزرگ اسلامى نجف اشرف رفت و در درس خارج، اصول و فقه اساتيد بزرگ خود حاضر شد. نزد بزرگانى همچون آيات عظام سيد عبدالهادى شيرازى، سيد محسن حكيم و سيد عبدالأعلى سبزوارى تحصيلات خود را تكميل كرد.

ايشان پيوسته مشغول امور علمى و تدريس در سطوح عالى بوده و تأليفات چاپ شده يا دستنويس باارزشى دارد. وى در كتاب منحصر به فرد خود،

ص: 267


1- . معجم رجال الفكر و الأدب، ص 213؛ تاريخ زنجان، ص 26؛ جامع الأنساب، ص 171.

«العقائد الإمامية الإثني عشرية»، هنگام ذكر فرزندان اميرمؤمنان(عليه السلام) مى گويد: «بنا بر مشهور، زينب كبرى(عليها السلام)، در يك فرسخى دمشق مدفون است». (1)

وى همچنين در كتاب خود «وسيلة الدارين فى أنصار الحسين(عليه السلام) » نيز به همين موضوع اشاره مى كند. (2)

31. محمد حسين مسلمى عقيلى

علامه محقق و پژوهشگر معروف، شيخ محمد حسين بن شيخ على مسلمى عقيلى نجفى، از خاندان حرزالدين است. خاندان ايشان از خاندان هاى معروف اهل علم در نجف است، و از اين خاندان بزرگ، فقيهان و مورخان بزرگ و اهل فضلى بروز كرده اند كه حوزه علميه به بركت وجود آنها، شكوفا گرديده است.

وى در سال 1333 ه.ق، در نجف به دنيا آمد و فقه و اصول «اللمعتين و الكفاية» را نزد شيخ على سماكه حلى و شيخ ابراهيم كرباسى و «رسائل الشيخ الأنصارى و مقدمه القوانين» را نزد سيد محمدباقر شخص الاحسائى خواند. ايشان در درس خارج آيات عظام سيد عبدالهادى شيرازى، حكيم و خوئى، شركت نمود. وى پيوسته مشغول فعاليت هاى علمى و تحقيقات باارزش است.

ايشان يكى از محققانى است كه به روشنى، برايش ثابت شده است كه مرقد زينب كبرى(عليها السلام)، در روستاى راويه، در غوطه دمشق واقع است. وى اين مطلب را به صورت مفصل در حاشيه «مراقد المعارف»، ج 1، ص 327 و همچنين در تقريظش بر كتاب ما نوشته است. ما از ايشان پيوسته شاكر هستيم كه با توجه ويژه و با اخلاص تمام، بخش مهم كتاب را به ما رسانده و ما را يارى كرد.

ص: 268


1- . عقائد الإمامية الأثني عشرية، ج 1، ص 139.
2- . وسيلة الدارين فى أنصار الحسين، ص 432.

32. محمدعلى ربانى

علامه و محقق، واعظ معروف، شيخ محمدعلى ربانى اصفهانى، يكى از بزرگان علم، ادب و خطابه در نجف اشرف است. وى در رساله سودمند خود به نام «مصابيح القبور المشيدة» مى گويد:

قبر زينب(عليها السلام)، دختر اميرمؤمنان(عليه السلام) در روستاى «الست»، بيرون دمشق و قبر بانو رقيه، دختر حسين(عليه السلام)، در محله خراب دمشق قرار دارد. اين دو بزرگوار، بارگاه هاى باشكوهى دارند. (1)

آيت الله سيد يوسف حكيم و مرجع دينى، آيت الله العظمى سيد محمود حسينى شاهرودى، از رساله ايشان تمجيد كرده اند. آيت الله شاهرودى در تأكيد ارزش اين رساله مى گويد: «هر انسان مؤمنى، مى تواند از اين كتاب استفاده كند و به مضامين و اخبار وارد شده در آن عمل نمايد».

33. جواد شبر نجفى

علامه خطيب بزرگ، سيد محمدجواد، فرزند فقيه يگانه، آيت الله سيد على شبر حسينى، يكى از قطب هاى علم، ادب و خطابه است كه در سال 1333ه.ق در نجف به دنيا آمد. در آنجا تحصيل نمود و در حال حاضر اديبى برجسته، شاعرى توانا، خطيبى گويا و درست سخن، مورخى آگاه و يكى از اساتيد و خطيبان منبر حسين(عليه السلام) است. روزنامه هاى عراق، كويت و لبنان، حكايت كننده موضع گيرى ها، سخنان مشهور، جرئت هاشمى و صراحت ايشان در حق است.

خداوند به همراه زبان، به ايشان بركتى عطا نموده است كه پيوسته نفيس ترين آثار علمى و ادبى را به كتابخانه ها مى بخشد. مهم ترين اين آثار، دانشنامه بزرگ ايشان

ص: 269


1- . مصابيح القبور، ص 19.

درباره كربلاست كه در آن، به خوبى تصوير دقيقى از ادبيات حسينى و عواطف جريحه دار شاعران را بيان مى كند كه حاكى از احساسات تحت تأثير قرارگرفته آنان در اثر مصيبت خونبار كربلا مى باشد. همان مصيبتى كه دنيا را به سختى تكان داد و صداى بلندش، همه وجدان ها و اشك ها را برانگيخت. اين كتاب در ده جلد به چاپ رسيده كه استاد خاقانى و مرجانى، آن را ترجمه كرده اند. (1) ايشان حكايت مزار زينب كبرى(عليها السلام) در شام را در كتاب «ادب الطف» خود بيان كرده و گفته است كه ايشان، همان جايى كه مزار آباد و مشهورى است، مدفون هستند. (2)

در جاى ديگرى مى گويد: «كراماتى از اين مزار باعظمت، ظاهر شده است». (3) وى همچنين در مجله «العرفان»، شماره 40، ص 943، مقالاتى در اين باره داشته و در دفاع از اين مزار، نظر مخالفانش را مورد بحث و بررسى قرار داده است. وى در يكى از اين مقالات مى گويد:

اگر ما به اين مطلب پى ببريم كه بيشتر ضريح هاى اهل بيت و مزارهاى متعلق به شيعه، نسل به نسل منتقل شده و شيعه به آثار تاريخى سادات خود آگاه اند - و اهل بيت(عليهم السلام) به مدفونين در آن آگاه تر-، يقين پيدا خواهيم كرد كه مزار موجود در شام، متعلق به بانوى پاكدامن، زينب(عليها السلام) است.

34. على بن حسين هاشمى

علامه برجسته، مورخ بزرگ و خطيب معروف، سيد على بن حسين بن سيد هادى بهبهانى، مشهور به هاشمى، در سال 1326 ه.ق، در نجف متولد شد و در همان جا تحصيل كرد. فن خطابه را نزد استاد بزرگوار، شيخ محمدحسين فيخرانى

ص: 270


1- . شعراء الغرى، ج 2، ص 472؛ أدباء الخطباء، ج 1، ص 136.
2- . أدب الطف، ج 1، ص 36.
3- . همان، ص 251.

آموخت و در اين فن، به رتبه و شهرتى بالا دست يافت. ايشان همچنين كتاب هاى سودمندى تأليف كرد و درباره سيره زينب(عليها السلام)، كتابى باارزش دارد كه به چاپ رسيده است. وى در اين كتاب مى گويد:

مزارى كه در شام است، همان مزار بانو زينب كبرى(عليه السلام) است كه شيعه آن را دست به دست و نسل به نسل، از پيشينيان گرفته است. بنابراين هيچ كسى هرگز در صحت آن شك نمى كند. اين حجت كبرى و پيشواى زمان خويش، سيد ما عبدالحسين شرف الدين كه نظرش همان نظريه صحيح است و سخنش فصل الخطاب مى باشد، معتقد به اين امر است كه اين مزار، همان مزار زينب كبرى(عليه السلام) است. (1)

نكته مهم

وى درباره مزار منسوب به زينب(عليها السلام) در مصر مى گويد: «در حقيقت اين مزارى كه در مصر است، مزار ام كلثوم، دختر على(عليه السلام) است و مزارى كه در شام است، همان مزار زينب كبرى(عليها السلام) است». منشأ اين سخن ايشان، عبارت مقريزى است كه مى گويد: «گروهى از شيعه و پيروانشان، در روز عاشورا، به دو مزار كلثوم و نفيسه مى رفتند». در جاى ديگرى مى گويد:

مصر از وجود ايشان (شيعه) خالى نبوده و در زمان اخشيديه و كافوريه، در روز عاشورا كنار قبر كلثوم و نفيسه دختر صلبى، و بلافصل اميرمؤمنان على بن ابى طالب(عليه السلام)، جمع مى شدند.

اگرچه ما انكار نمى كنيم كه هنگام ذكر يك اسم به صورت مطلق و كلى، ذهن متوجه كامل ترين فرد مى شود؛ اما مقريزى خودش نسبت ام كلثوم يا كلثم كه در

ص: 271


1- . عقيلة بني هاشم، ص 49، چاپ نجف.

مصر دفن شده را آشكار كرده است. وى در كتاب ديگر خود «اتعاظ الحنفاء فى أخبار الفاطميين الخلفاء» مى گويد: «در روز عاشورا، گروهى از شيعه و پيروانشان، رهسپار قبر كلثم، دختر محمد بن جعفر صادق(عليه السلام) و نفيسه مى شدند». (1)

علاوه بر اين، در همان «الخطط المقريزيه»، مؤلف هنگام ذكر مزارهاى متبركه اى كه در مصر خاستگاه شيعيان و زائران بسيارى است، به صراحت مى گويد: «وى (كلثوم)، دختر محمد بن جعفر صادق(عليه السلام) است». (2) همچنان كه سخاوى (3)و ابن جبير (4)نيز اين گونه نسب او را ذكر كرده اند.

ابن زيات به هنگام سخن گفتن از قبر بانو زينب، دختر يحيى بن حسن انور مى گويد: «در پشت آن به سمت قبله، مزار بزرگ و معروف ام كلثوم، دختر محمد بن جعفر قرار دارد». (5)به حساب آوردن ام كلثومى كه در مصر دفن شده است، به عنوان فرزند صلبى و بلافصل اميرمؤمنان(عليه السلام)، يك سهل انگارى است كه بر خواننده گرامى پوشيده نيست و ما پيش از اين تصريح كرديم كه ورود هيچ كدام از فرزندان صلبى و بلافصل اميرمؤمنان(عليه السلام) به مصر، صحت ندارد.

35. سيد حسين شجاعى

پژوهشگر ايرانى، سيد حسين ذوالقدر شجاعى، در كتاب خود باعنوان «راهنمايى زائرين» مى گويد:

به احتمال قوى و بنا بر روايات مشهور، محل دفن بانوى عالى مقام و خردمند، بانو زينب كبرى(عليها السلام) در شام، پيوسته در بين شيعه معروف بوده، و از

ص: 272


1- . الخطط المقريزية، ج 3، ص 335.
2- . همان.
3- . تحفة الأحباب، ص 224.
4- . رحلة ابن جبير، ص 13.
5- . الكواكب السيارة، ص 87.

دورترين شهرها و كشورها، به زيارت ايشان مى روند و افاضات و بركات الهى را طلب مى كنند. (1)

شايد اين مقدار از نوشته ها، بيانات شخصيت ها، مورخان و كارشناسان، براى انسان اهل بصيرت كافى باشد. بزرگان بسيار ديگرى نيز به اين امر معتقد هستند كه اگر اسامى آنها را نيز بياوريم، كتابمان چندين جلد خواهد شد. اين شهرت و سيره كه دست به دست دريافت شده، يك دليل و حجت قطعى به حساب مى آيد و راه چاره اى جز قبول آن وجود ندارد. اگر اعتبار آن خدشه دار شود، بايد صحت بسيارى از آثار موجود در جهان نيز خدشه دار گردد.

گفتار پنجم: ظهور كرامات از مزار زينب كبرى(عليها السلام) در شام

اشاره

بر مسلمانانى كه به آثار دينى اعتقاد دارند، پوشيده نيست كه كرامت، موهبتى از مواهب الهى است كه خداوند به وسيله آن، اولياى مخلص و فانى در اطاعت و امتثال اوامرش را تكريم مى كند. هيچ اختلاف نظرى در اين باره وجود ندارد كه حوراء زينب كبرى(عليها السلام)، همان دنباله روى مادرش زهرا(عليها السلام) در فضيلت بوده، و برادرش سبط نبى(صلی الله علیه و آله)، حسن(عليه السلام) در برابر ايشان و براى احترام گزاردن به او، از جايش برمى خاست. اما نسبت به عبادت ايشان ذكر همين نكته كافى است كه گفته شود:

اين بانو تمام شب را به عبادت و تلاوت قرآن مى گذراند. حتى نماز شبش در شب يازدهم محرم، بعد از شهادت امام حسين(عليه السلام) و يارانش، ترك نشد. از امام زين العابدين(عليه السلام) روايت شده است كه فرمود: «در آن شب، ايشان با حالت نشسته نماز خواند». شب دهم محرم نيز پيوسته در محراب عبادت ايستاده بود و از پروردگار خويش درخواست يارى مى كرد. ايشان از زنان بلندمرتبه اى بود

ص: 273


1- . راهنمايى زائرين، ص 125.

كه جان و حركات و سكنات خويش را براى ذات بارى تعالى (جل جلاله) وقف كرده و به بالاترين منزلت ها و بلندترين درجات كه وصل به درجات اوصيا است، رسيده بود. (1)

مزار ايشان يكى از مزارهايى است كه محل اجابت دعا، از بين بردن مصيبت، باز شدن قفل هاى حاجت و طلب نزول روزى است. چه مشكلات و بلاهاى بسيارى كه در آستان ايشان از بين رفته و چه بركات فراوانى كه از آنجا شامل بيچارگان شده است. از اين مزار، كراماتى ظاهر شده است كه دانشمندان، آن را ثبت و زبان ها آن را نقل كرده است. مسلمانان با وجود گوناگونى گرايش ها و اعتقادشان، در زمينه بزرگداشت آن مزار باشكوه، يكسان هستند، و گروه هاى زيادى، شب و روز به سوى آن روانه مى شوند. ما براى تبرك، برخى از كراماتى را كه از راه هاى مطمئن به آن رسيده ايم، بيان مى كنيم.

مكاشفه ارزشمند

شيخ ابوبكر موصلى، از بزرگان قرن هشتم هجرى، در كتاب خود «فتوح الرحمن»، روايت كرده و مى گويد:

زينب كبرى(عليها السلام)، دختر على(عليه السلام) بعد از مصيبت برادرش حسين(عليه السلام)، در غوطه دمشق وفات يافت و در روستايى از اطراف دمشق كه اسمش راويه است، دفن شد. اين روستا امروزه به نام ايشان ناميده شده است و به آن «بلد الست» يا «قبر الست» گفته مى شود. من ابتداى سال، به همراه گروهى از دوستان بى بضاعتم، آن را زيارت مى كرديم. بنا بر توصيه برخى از علما كه گفته بودند زائر بايد براى احترام، با ميت چنان رفتار كند كه گويى زنده است، وارد صحن داخلى

ص: 274


1- . زينب الكبرى(عليها السلام)، صص 62 و 63.

قبر نمى شديم و مقابل آن نمى ايستاديم؛ بلكه چشم مى پوشيديم و از قبر فاصله مى گرفتيم.

من روزى در حالى كه در نهايت خشوع، حضور قلب و گريه، مشغول زيارت ايشان بودم، ناگهان تصويرى از يك خانم محترم و موقر كه انسان نمى توانست از شدت احترام به او نگاه كامل بنمايد، برايم ظاهر شد. ازاين رو سرم را پايين انداختم. ايشان فرمود: «بشارت باد به اين امت كه جدم، فرزندان و اصحابش آن امت را دوست دارند، غير از كسانى كه از راه خارج شوند». به همين سبب از كلام ايشان مقدارى احساس ناراحتى كردم، كه مبادا منظور از منحرفين از راه، من باشم. هنگامى كه به خود آمدم، ايشان را نيافتم. به همين سبب از آن لحظه تا امروز، بر زيارت ايشان مواظبت نموده ام.

بدرى و ديگران اين داستان را نقل كرده اند.

مجازات كوچك و سبك شمردن مزار آن بانو

من دستخط مرحوم مغفور، علامه پژوهشگر، سيد عبدالرزاق مقرم را پيدا كردم كه نوشته بود:

اين داستان، نزد اهل شام متواتر است كه فقيه بزرگ حنفى و دانشمند دمشق در زمان خويش، عبدالغنى نابلسى (م 1143ه.ق)، مرقد زينب(عليها السلام) را در راويه زيارت كرد. هنگامى كه درباره آن مزار از وى پرسيدند، گفت: «بوى نبوت را از آن استشمام نمى كنم». زمانى كه برگشت و رفت، هنوز دويست قدم برنداشته بود كه از مركبش افتاد و پايش شكست. ازاين رو دستور داد او را به مزار برگردانند و شروع به سرودن اين شعر نمود:

زينب بنت حيدر معدن العلم و الهدي

ندها باب حطة فادخلوا الباب سجدا

ص: 275

زينب دختر حيدر است. او سرچشمه دانش و هدايت است.

درب توبه نزد اوست. ازاين رو با حالت خشوع و سجده كنان، وارد درب مزار ايشان شويد.

در همان وقت، شكستگى پايش خوب شد. سيد حسن صندوق دمشقى در اين باره مى گويد:

يا زينب يا بنت نفس محمدٍ ريحانتا خيرالورى أخواك

ولدتك فاطمة كريمة أحمدٍ هيهات ما بين الورى شرواك

اى زينب، اى دختر جان پيامبر كه دو ريحانه بهترين خلائق، دو برادر تو هستند.

مادرت فاطمه، كريمه پيامبر بود [پس تو را نيز به عنوان كريمه پيامبر به دنيا آورد]. بعيد است كه تو در بين مخلوقات، نظير و همتايى داشته باشى.

شفاى مريضى كه پزشكان از درمانش عاجز بودند

هنگامى كه در جريده «الزمان الدمشقية»، خبر رسيدن شبكه ساخته شده از نقره -كه محمدعلى حبيب، يكى از چهره هاى بارز كراچى، پايتخت پاكستان، آن را به ضريح مطهر هديه كرده بود - منتشر شد، گفته شد كه ضريح قبل از هديه شدنش، داستانى عجيب دارد كه به شرح ذيل است:

سيد محمدعلى حبيب، فقط يك فرزند داشت كه دچار بيمارى شلى شده بود. پدرش او را براى معالجه نزد ماهرترين پزشكان و بهترين بيمارستان هاى اروپا برد؛ اما او شفا نيافته بود. دو سال پيش، در راه بازگشت از سفرى كه به اروپا داشت، گذرش به دمشق افتاده و به زيارت قبر بانو زينب(عليها السلام) آمد. در طول شب، نزد ضريح مانده و به سوى خداوند گريه و زارى كرد تا تنها فرزندش را شفا دهد. هنگام صبح، آن مكان را ترك كرد. او تاريخ آن شب را كه در كنار

ص: 276

نوه بزرگوار حضرت رسول گذرانده بود، به خاطر سپرد.

هنگامى كه به كراچى رسيد، خانواده اش به استقبالش آمدند و اولين سؤال او از آنان درباره فرزند شل و زمينگيرش بود. زمانى كه به او گفتند او شفا يافته و در اطراف پايتخت، مشغول گذراندن دوره نقاهتش است، بسيار شگفت زده شد. به همين دليل خواست كه داستان شفاى فرزندش را به طور كامل بشنود. خانواده اش گفتند: «يك شب (همان شبى كه ايشان كنار ضريح حضرت زينب(عليها السلام) گذرانده بود) در دو پايش احساس نيرو كرد. آنها را حركت داد، سپس تلاش كرد كه از تخت پايين بيايد تا روى پاهايش بايستد. در اين هنگام، مادر و خادمان منزل را صدا زد و همه شتابان به سويش آمدند. به كمك آنان شروع به راه رفتن كرد. مادرش هنگامى كه ديد فرزندش مى تواند به خوبى در تمام روز، روى پاهايش راه برود، بسيار خوشحال شد».

هنگامى كه پدر به فرزندش رسيد، ديد كه سالم است، طورى كه همچون فرد سالم مى تواند راه برود. اين بعد از آن بود كه او به ناتوانى همه پزشكان از شفاى فرزندش پى برده بود. به همين علت يقين پيدا كرد كه اين شفا، در همان شبى كه كنار ضريح زينب(عليها السلام) به خداوند متوسل شده بود، رخ داده است. او تصميم گرفت كه هديه باارزشى كه مناسب با صاحب مرقد شريف باشد، به اين مزار اهداء كند. پس اين ضريح نقره باارزش را ساخت.

اين خبر در مجله نجفى «الغرى»، شماره سوم، سال پانزدهم منتشر شد.

شفاى يك زن زمين گير، به بركت زينب(عليها السلام)

اين تازه ترين و عجيب ترين كرامت است. اين زن در حال بيدارى، بانوى خردمند، حوراء(عليها السلام) را مشاهده نمود، به نحوى كه بانوى خردمند، بازوى او را گرفت و او را از جايش بلند نمود. حتى پزشكان از ماجراى شفاى او به شگفت آمدند.

ص: 277

روزنامه ها و جرايد لبنانى، اين خبر را نقل كردند و اين خبر بر سر زبان ها افتاد. ما حكايت وى را حرف به حرف از كسانى كه وى را مشاهده و درباره اين خبر از او پرسيده اند، نقل مى كنيم. بايد بگوييم كه اين زن، در حال حاضر در قيد حيات است. علامه و خطيب مورد اعتماد، سيد جواد شبر، در روز چهارشنبه، هشتم ربيع الثانى سال 1394 ه.ق، به نقل از شيخ ابراهيم سليمان، قاضى جعفريه در كويت مى گويد:

در شب سه شنبه، 11 محرم الحرام سال 1391 ه.ق، مصادف با هشتم آذار (1) سال 1971 ميلادى، در حالى كه ما در منزل سيد عمران سيد احمد بوديم و من به مناسبت عاشورا، منبر مى رفتم، بعد از اتمام صحبتم درباره حوراء زينب(عليها السلام)، اين شيخ مذكور براى ما نقل كرد: كرامتى براى بانو زينب(عليها السلام)، دختر اميرمؤمنان(عليه السلام)، در شام ظهور يافته و آن كرامت، اين است كه زنى به اسم فوزيه، دختر سليم زيدان كه در حال حاضر در لبنان، در روستاى جوبا، نزديك صور در قيد حيات است، سيزده سال زمين گير و دچار روماتيزم بود و مداواى پزشكان، هيچ سودى به حال وى نداشت. ازاين رو به برادرش حسن مى گويد: «من را به آرامگاه بانو زينب(عليها السلام) در شام ببر». برادرش عذرخواهى كرد؛ زيرا بردن او با وجود شدت مريضيش كار ساده اى نبود. او جواب داد: «من دو نفر را اجير مى كنم كه كمك كنند». برادرش گفت: «اگر شفاى تو قسمت باشد، فرقى ندارد كه اينجا در خانه خودت باشى يا در روستاى راويه دمشق، نزد حرم بانو زينب(عليها السلام)».

اين حادثه مصادف با محرم و عزادارى در مسجد مقابل منزلشان بود. فوزيه برگشت و رو به در مقابل مسجد نشست. گريه و زارى و طلب يارى از بانو زينب كرده و فرياد مى زد: «اى بانوى من، اى خواهر حسين(عليه السلام)، اى بانوى

ص: 278


1- . آذار به ششمين ماه از ماه هاى سريانى يا رومى اطلاق مى شود. (مترجم).

ستمديده». مادرش به او اصرار مى كرد كه سكوت كند و دستور مى داد كه بازگردد؛ ولى او قبول نكرد و گفت: «تا نيمه شب نشود باز نمى گردم». ازاين رو مادرش او را رها كرد و خوابيد؛ ولى فوزيه سر جايش به گريه و ناله نشست و بانوى خردمندش، زينب(عليها السلام) را صدا مى زد و از او تقاضاى شفا مى كرد.

هنگام طلوع فجر كه شد، آماده نماز شد. ناگهان خانمى وارد شد و بازويش را گرفت. سپس به او گفت: «بر روى دو پايت بايست. من زينب، دختر على بن ابى طالب هستم. برادرت مى گويد: اگر بخواهى زينب در خانه ات تو را شفا مى دهد. ما هيچ كس را جز به اذن خدا شفا نمى دهيم». فوزيه مى گويد: «در همين حال در زانو و پايم احساس نيرو و قوت كردم و بلند شدم». سپس مادرش را صدا زد و گفت: «مادر، اين بانو زينب(عليها السلام) است». ولى مادر متوجه نشد؛ سپس براى بار دوم صدا زد، كه او به سويش دويد و در همان لحظه، آن بانو از نظرها پنهان شد.

در اين حال، فوزيه اصرار كرد كه به خانه برادرش حسن برود و خبر شفا را به او بدهد. به همين دليل ايستاد و به سلامت بر روى پاهايش به سوى منزل برادرش رفت. هنگام طلوع خورشيد بود كه به آنجا رسيد و در را زد. برادرش متوجه شد و گفت: «اين صدا، صداى فوزيه است». خودش و همسرش كه دختر سيد نورالدين بود، بلند شدند؛ هنگامى كه در را باز كرد و خواهر را ديد، شگفت زده شد و گفت: «خواهرم، مواظب باش به زمين نيفتى». خواهر جواب داد: «نه برادرم، من ديگر مريض نيستم. بانو زينب(عليها السلام) شفايم داد». برادرش تعجب كرد و بسيار خوشحال شد، سپس اين خبر در روستا منتشر شده و مردم براى ديدن آن زن، به نزدش رفتند.

اين داستان به شهرها و روستاهاى ديگر نيز رسيد و گروه هاى زيادى از مردم به زيارت او رفتند. پزشك او، ابراهيم صالح و دكتر عطيه كه يهودى بود، او را

ص: 279

مشاهده كرده و تعجب كردند؛ به طورى كه دكتر عطيه گفت: «در دين خود شك كردم». پزشك بيمارستان صور كه هر هفته براى آمپول زدن به نزد او مى رفت نيز به شدت متعجب شد.

شيخ ابراهيم سليمان مى گويد:

روزنامه هاى لبنان اين خبر را منتشر كرده و گفتند: «فوزيه، اين كرامت را در خواب ديده است»؛ اما من آنچه را خودم، با دو گوشم از صاحب كرامت شنيده ام، نقل مى كنم كه به من گفت: «اى ابراهيم، در حالى كه من هنوز در قيد حيات هستم، بر من دروغ مى بندند. من نخوابيدم كه زينب(عليها السلام) را ببينم». شيخ ابراهيم سپس بيان كرد كه اين زن تا به امروز در قيد حيات است.

خطيب، سيد جواد شبر، اين كرامت را در كتاب دستنويس خود به نام «ما تشتهى الأنفس»، ص 176 كه نزد او موجود است، بيان كرده است.

عنايت ولى عصر(عج) به مزار زينب(عليها السلام)

نزد علما و مشايخ، معروف است كه مرجع دينى، استاد فقيهان و مجتهدان، آيت الله سيد محمدحسن شيرازى (م 1312 ه.ق)، ساكن سامرا بود و به زيارت بانوى خردمند، حوراء زينب(عليه السلام) در شام مشرف شد و با دستان شريفش مزار را جارو كرد. روزى هنگامى كه در مجلس خويش نشسته بود، ناگهان مردى در لباس افراد صالح و با نشانه هاى زهد و تقوا، به همراه چهره اى نورانى، وارد مجلس شد و گفت:

مولايم و حجت خداوند بر خلقش، صاحب الزمان(عج)، به من دستور داده است كه از شما تشكر كنم؛ زيرا شما و حاج ميرزا على كنى، خاك و زباله را با دستانتان از حرم عمه بزرگوار ما، بانو زينب كبرى(عليها السلام) خارج كرديد.

اين كرامت، يك دليل كوبنده بر صحت وجود مزار بانوى خردمند، زينب

ص: 280

كبرى(عليها السلام) در شام است كه جز انسان ستيزه جو و بهانه گير، خدشه اى بر آن وارد نمى كند. (1)

اينها اندك از فيض ها و بركات بزرگ الهى است كه اين مقام مقدس را در برگرفته است. تعداد كرامات ايشان، بيشتر از آن است كه بتوان به شمار آورد. مورخ بزرگ دمشقى، شمس الدين محمد بن طولون (م 952 ه.ق)، در كتاب خود كه درباره سيره بانوى خردمند، زينب كبرى(عليها السلام) تأليف كرده است، برخى از اين كرامات را نوشته است. شاعر عراقى، شيخ قاسم ملا، فرزند شيخ محمد بن حمزه حلى كه در سال 1290 ه.ق به دنيا آمد، در قصيده اى چنين مى گويد:

لمرقدها بالشام تروي ثقاتها و قيل بمصر إن هذا لأعجبُ

لمرقدها بالشام دلت خوارق ها ينجلي عن ظلمة الشك غيهبُ

راويان مورد وثوق، قائل به قرار گرفتن مرقد [زينب] در راويه هستند و برخى گفته اند، در مصر است كه اين سخن، سخن عجيبى است.

در مزار واقع در شام، معجزه هايى رخ داده است كه غبار شك و تاريكى را درباره محل دقيق قرار گرفتن آن از بين مى برد.

توليت حرم زينبى در شام

توليت، عبارت است از خدمت به عبادتگاه، انجام امور، تهيه لوازم و حفاظت از آن در برابر هر تهديدى. خانه اى كه مشرف به وجود جسمى قدسى بوده، فرشتگان عرش، آن را در برگرفته، جمعيت فراوانى براى زيارت و ناله و زارى پيرامون آن جمع شده و هنگام مصيبت ها و سختى ها، به بارگاه او پناه مى آورند، بايد دربانان و متوليانى داشته باشد كه حرمت آن را رعايت كنند.

ص: 281


1- . همچنين در «الزيارة المفجعة»، ص 33، چاپ نجف اشرف، آن را نقل كرده است.

توليت از لوازم شكوه و عظمت مزار است و به همين خاطر، مناسب نيست كه مردم عادى يا افراد رذلى كه شايستگى خدمت به آن را ندارند، متولى آن شوند؛ چرا كه باعث كسر شأن و كرامت مقام و فروگذارى در حق آن است. ازاين رو متولى، بايد شريف قوم و كريم عشيره اش باشد و هيچ كس در عظمت و شرف، همرتبه آنان نباشد.

از حسن تصادف يا به خاطر حكمت الهى، از ساليان دور اين گونه بوده است كه سادات بزرگوار موسوى، از سلاله امام موسى بن جعفر(عليه السلام)، به تفويض و امر الهى، متولى مرقد قهرمان اسلام و مسلمانان، اميرمؤمنان(عليه السلام)، على بن ابى طالب(عليه السلام) در نجف اشرف، مزار سيدالشهدا، ابا عبدالله الحسين بن على(عليه السلام) در كربلا و مزار خواهرش، بانوى خردمند، حوراء زينب كبرى(عليها السلام)، دختر اميرمؤمنان(عليه السلام) در روستاى راويه غوطه دمشق شده اند. خاندان ابراهيم المجاب، اولين كسانى هستنند كه در «حائر» ساكن شدند و به منظور مجاورت قبر سيدالشهدا در آنجا، از قرن ها پيش، توليت حرم به آنها گره خورده است. (1)

سيد حسن صدر، ذكر كرده است كه سيد ابراهيم مجاب اصغر، همان فرزند امام موسى بن جعفر است. (2) در «مراقد المعارف» آمده است: «امام موسى بن جعفر قبل از ولادت ابراهيم، خبر ولادت و همچنين نام او را داده بود». (3) او همان كسى است كه به قبر ابى عبدالله الحسين(عليه السلام) سلام كرد و از سوى ضريح ايشان جواب داده شد: «سلام بر تو اى فرزندم». يكى از نوادگانش با افتخار مى گويد:

من أين للناس مثل جدّى موسى و مثل ابنه المجابِ

ص: 282


1- . تاريخ كربلاء، حائر الحسين(عليه السلام)، ص 150؛ نزهة أهل الحرمين، صص 36 و 71.
2- . نزهة أهل الحرمين، ص 71.
3- . مراقد المعارف، ج 1، ص 131.

إذ خاطب السبط و هو رمسٌ جاوبه أكرم الجوابِ (1)

كجا مردم جدى همانند جد من موسى و فرزندش «مجاب» دارند؟

كسى كه هنگامى كه مزار نوه رسول را نجواكنان مورد خطاب داد، كريمانه ترين جواب را از ايشان شنيد.

پس توليت مرقد زينب(عليها السلام) به دست سادات موسوى بوده است كه نسبشان به سيد موسى بن ابراهيم المرتضى، ملقب به مجاب برمى گردد. ابن عنبه در «عمدة الطالب»، اين مطلب را بيان كرده و به دنبال آن مى گويد (2):

از جمله اين سادات متولى حرم مطهر، سيد حسين بن موسوى است كه در سال 768 ه.ق، زندگى مى كرد و املاك، زمين ها و باغ هايش را وقف حرم نمود و وقف نامه اى نوشت كه در آن، بزرگان و شخصيت هاى دمشق را به عنوان شاهد گرفته بود.

ما اين وقف نامه را در مباحث پيشين اين كتاب با جزئيات كامل آورديم. توليت حرم مطهر اين بانو، تا امروز در بين فرزندان او باقى مانده است. ما اين گونه از نسب پاك ايشان آگاه شديم: سيد محسن بن سيد عباس بن سيد سليم و سيد رضا بن سيد مهدى بن سيد رضا بن سيد سليم.

امروزه متولى مزار حضرت زينب(عليها السلام)، سيد سليم بن سيد على بن سيد موسى بن على بن محمد ابى طالب بن على بن علوان بن الحسين، صاحب موقوفات سال 768ه.ق، ابن سيد موسى بن على بن الحسين بن محمد بن موسى بن يوسف بن

ص: 283


1- . أعيان الشيعة، ج 5، ص 463؛ غاية الاختصار، ص 89.
2- . اين سيد موسى ابوسبحة، به همراه فرزندانش در راهروى پشت ضريح مقدس امام حسين(عليه السلام)، در كربلا مدفون هستند. نزهة أهل الحرمين، ص 70. سيد موسى بن ابراهيم، فردى نيكوكار، پارسا، زاهد و فاضل بود كه از پدرانش حديث روايت مى كرد. ابن طقطقى در نسخه خطى «النسب الأصيل»، زندگى نامه او را آورده است. وى يك اثر نيز تاليف كرده است.

محمد بن معالى بن سيد على عبدالله بن محمد بن على بن عبدالله بن محمد، سيدطاهر بن حسين بن موسى بن سيد ابراهيم (مجاب)، ابن موسى بن جعفر(عليه السلام) است.

اين توليت، پيوسته در خاندان ايشان وجود داشته است و اشراف، سادات و بزرگان آن خاندان، يك به يك تا به امروز آن را به ارث برده اند. اين خاندان در دمشق، از قديم به آل مرتضى معروف بوده اند. (1)شخصيت هاى بزرگ آن خاندان، در طول سده هاى متمادى، به فراموشى سپرده نشده اند و از يادها و خاطره ها محو نگشته اند.

اين خاندان از سده هاى گذشته تاكنون، همواره از نسل هاى متوالى نقيبان، دانشمندان، قاضيان، فرهيختگان و اديبان برخوردار بوده اند. علاوه بر اين سال هاى بسيارى نزد مردم دمشق، به ويژه اهل تشيع، محترم بوده و جايگاه شايسته اى داشته اند. همچنان كه مفتى حنبلى ها، جميل الشطى الدمشقى، در صفحه 118 «روض البشر»، درباره زندگى نامه سيد سليم مى گويد:

وجود شيعه در دمشق، قدمت دارد و به قرن اول هجرى باز مى گردد. بسيارى از شيعيان اطراف حوران (2)، از جمله شيعيانى هستند كه از جبل عامل (3) به آنجا مهاجرت كرده اند. عده اى نيز از شمال لبنان و شهر البترون (4) به آنجا مهاجرت كرده اند.

ص: 284


1- . آل مرتضى، خاندان هاى متعددى دارند؛ از جمله حسين القطعى بن موسى الثانى بن ابراهيم و آل عبدالله كه ساكن حائر هستند. خاندان هاى ديگرى نيز وجود دارند كه از خاندان آل مرتضى منشعب شده اند.
2- . حَوْران، به منطقه جنوب سوريه اطلاق مى شود كه تا شمال اردن ادامه پيدا مى كند. زمين هاى حوران، آتشفشانى هستند. (مترجم).
3- . جبل عامل، شامل مناطق ساحلى و كوهستانى جنوب لبنان است. (مترجم).
4- . شهر البترون، در ساحل درياى مديترانه و در شمال كشور لبنان قرار گرفته است. اين شهر در سرشمارى سال2005 م،10852 نفر جمعيت داشته است. (مترجم).

تعداد شيعيان در شام، كمتر از دويست هزار نفر نيست، كه خواننده محترم بايد توجه داشته باشد كه اين آمار فقط مختص شيعان دوازده امامى است. (1)

گفتار ششم: بازسازى مزار بانو زينب(عليها السلام)

بدون شك بازسازى مرقد بزرگان وابسته به سرچشمه پاك پيامبر(عليهم السلام)، از آشكارترين عبادت ها و كامل ترين اعمال صالح است. اين عمل جلوه اى از بزرگداشت مناسك الهى است كه از تقواى قلب سرچشمه مى گيرد. اين مكان ها، جزء آن عده از خانه هايى است كه خداوند متعال (2)، اجازه داده است تا قدر و منزلتشان رفعت يابد؛ چرا كه او رخصت داده است كه نام خداوند در آنها برده شود. در آن خانه ها هر بامداد و عصرگاهى، مردانى هستند كه او را تسبيح مى گويند و ياد او در آنها، شب و روز برپاست. مزارهاى عالى مقام آن بزرگواران، يكى از مصداق هاى اين خانه هاست؛ چرا كه ايشان زنده هستند و به همراه اين مزارها، نزد پروردگارشان رزق و روزى داده مى شوند. از پيامبر اعظم(صلی الله علیه و آله) روايت شده است كه در حديثى خطاب به اميرمؤمنان(عليه السلام) فرمود:

وَ انَّ اللهَ جَعَلَ قُلُوبَ نُجَباءِ مِنْ خَلْقِهِ؛ وَ صَفْوَةٍ مِنْ عِبادِهِ تَحِنُّ الَيكُمْ؛ وَ تَحْتَمِلُ الْمَذَلَّة وَالْاَذَى فِيكُم، فَيعْمُرُونَ قُبُورَكمْ وَ يكثِرونَ زِيارَتَهَا تَقَرُّباً مِنْهُمْ الَى اللهِ وَ مَودَّةً مِنْهُمْ لِرَسُولِهِ. أولَئِك يا عَليّ الْمَخْصُوصونَ بِشَفاعَتِي؛ الْوارِدوُنَ حَوْضِي وَ هُمْ زُوّاري غَداً فِي الجَنَّهِ. يا عَلِي! مَنْ عَمَّرَ قُبُورَكُمْ وَ تَعَاهَدَها؛ فَكأنَّما اعَانَ سُلَيمانَ بْنَ

ص: 285


1- . خطط الشام، محمد كردعلى، ج 6، ص 253.
2- . اين سخن نويسنده، به آيه 36 سوره نور اشاره دارد كه مى فرمايد: (فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ)؛ «آن چراغ پرفروغ، در خانه هايى است كه خدا رخصت داده است كه قدر و منزلت آنها رفعت يابد؛ چرا كه رخصت داده است كه نام خداوند در آنها برده شود. در آن خانه ها، هر بامداد و عصرگاهى، مردانى هستند كه او را تسبيح مى گويند». (مترجم).

داوُدَ عَلَى بِناءِ بَيتِ المُقَدَّسِ، وَ مَنْ زارَ قُبُورَكُمْ عَدَلَ لَه ثَوابَ سَبْعينَ حَجَّةً بعد حَجَّةً الإسلامِ، وَ خَرَجَ مِن ذُنوُبِهِ حَتَّى يرجعَ مِن زِيارَتِكُم كَيومٍ وَلَدَتهُ أُمُّهُ. وَبَشِّرِ أُولِيائَكَ وَمُحِبِّيكَ مِنَّا السَّلاَمَ وَ قُرَّهَ العَينِ بِمَا لاَ عَينٌ رَأَتْ وَ لاَ أُذُنٌ سَمِعَت وَلاَ خَطَرَ عَلى قَلبِ بَشَرٍ، وَلكِنِ حَثَالَة مِنَ النَّاسِ يعِيرُونَ زُوَّارَ قُبوُرِكُم بِزِيارَتِكُم كَمَا تُعِيرُ الزَّانِية بِزنَاهَا؛ أُولَئِكَ شَرَارُ أُمَّتِي، لاَ ينَالَهُم شِفَاعَتِي وَلاَ ينَالَهُم شِفَاعَتِي وَلَا يردُونَ حَوضِي.

به درستى كه خداوند، قلب هاى بندگان شريف و برگزيده اش را مشتاق شما گردانيده و در راه محبت و دوستى شما؛ آزار و تحقير [دشمنانتان] را تحمل مى نمايند؛ در نتيجه قبرهاى شما را آباد نموده و به خاطر نزديكى به خداوند و دوستيشان با فرستاده اش، آنها را بسيار زيارت مى كنند. اى على! آنان از افراد برگزيده و خاصى هستند كه مشمول شفاعت من خواهند شد و بر حوض [كوثر] من وارد مى شوند و در فرداى قيامت، در بهشت، جزء زيارت كنندگان من خواهند گرديد. اى على! كسى كه قبرهاى شما را آباد كند و از آنها محافظت نمايد، گويى كه سليمان بن داود(عليه السلام) را در ساختن بيت المقدس يارى نموده وكسى كه قبرهاى شما را زيارت كند، اين زيارت براى او برابر ثواب هفتاد حج مستحب، بعد از انجام حج واجب است و آن گاه كه از زيارت شما برمى گردد، از گناهانش خارج مى شود و همانند كسى است كه تازه از مادرش متولد گرديده است. اى على! بشارت باد بر تو و بشارت بده شيعيان و دوستانت را به بهشت و نعمت هاى خيره كننده آن كه تاكنون نه چشمى آن را ديده و نه گوشى درباره آن چيزى شنيده است و نه حتى به فكر و ذهن كسى خطور كرده است. البته افراد پست و نادان، زائران شما را به سبب زيارت شما سرزنش مى كنند، همانند زن زناكارى كه سرزنش مى گردد. اينان بدترين افراد امت من هستند كه نه شفاعت من به آنان مى رسد، و نه مى توانند در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.

ص: 286

در همين حديث آمده است:

يا أبا الحسن إِنَ ّ اللهَ جَعَلَ قَبْرَكَ وَ قَبْرَ وُلْدِكَ بِقَاعاً مِنْ بِقَاعِ الجَنَّةِ وَ عَرْصَةً مِنْ عَرَصَاتِهَا.

اى ابا الحسن، خداوند قبر تو و فرزندان تو را همچون مكانى مقدس از اماكن مقدس بهشت و جايگاهى از جايگاه هاى آن قرار داده است. (1)

بدون ترديد، مزار سرور ما، حوراء، زينب كبرى(عليها السلام) از آشكارترين مصاديق اين خانه هاى رفعت داده شده بوده و در رديف نخست مزارهاى اوليا، صديقين، شهدا و صالحين قرار مى گيرد. ساختن و آباد كردن اين مزار، موجب ماندگار كردن شرف و آشكاركردن مقام شامخ آن بزرگوار و نزديك شدن به پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) مى شود.

خداوند متعال براى ساختن اين مزار، مردمانى را مسخر فرموده است كه سعادتى بزرگ و عظمتى ديرينه نصيبشان شده و يادشان در هر دو جهان ماندگار است. به خاطر تلاش هاى زيادشان، اين مزار، ابهت و زيبايى يافته و امروزه با گنبدش كه هم مرتبه با ستاره جوزاء، سر به فلك كشيده است، به باشكوه ترين منظره تبديل شده و رفعت و نورانيت آن، با آسمان رقابت مى كند و از نظر زيبايى و شكوفايى، بر ستارگان فخر مى فروشد.

حرم شكوهمند ايشان نيز همين گونه است كه همچون ملكوت عرش بوده و رواق هاى درخشان بلورين، و صحن آن، همچون صحن قدس است. شكوه اين حرم، حكايت از اتاق هاى بهشت و صحن و سراى آن دارد و از نظر زيبايى و شكوفايى و شكوه، بر ستارگان فخر مى فروشد.

جهانگردانى كه از سده هاى ميانه اين مزار را زيارت كرده اند، براى ما بيان مى كنند كه اين مزار، موقوفات، منازل، مسجد و مناره داشته، و با ياد خدا، همواره

ص: 287


1- . فرحة الغري، صص 77 و 78، چاپ نجف.

آباد بوده است.

در سال 768 ه.ق، سيد حسين بن موسى موسوى، بناى اين مزار و مسجد و مناره آن را با هزينه خويش بازسازى كرد؛ همچنان كه در وقف نامه وى به اين مطلب اشاره شده است و ما آن را در صفحات پيشين به طور كامل نقل كرديم.

همچنين در سال 1302 ه.ق، سلطان عبدالعزيز خان عثمانى، با كمك تاجران و ثروتمندان و در زمان توليت سيد سليم مرتضى، گنبد اين بارگاه مقدس را بازسازى كرد. در سال 1354ه.ق، بزرگان خاندان نظام، اتاق هاى بسيارى را به منظور استراحت زائران ساختند و ورودى حرم شريف را با هزينه خود بازسازى نمودند.

در سال 1370 ه.ق، مجتهد اكبر، جسور و غيور، سيد محسن الامين عاملى، دستور تشكيل شورايى متشكل از تاجران برگزيده و ثروتمندان را براى بازسازى حرم، صحن و رواق ها صادر كرد تا بر اساس نقشه فنى تهيه شده از سوى مهندسان باتجربه، در اين زمينه اقدام كنند. در متن دستور ايشان براى تشكيل شوراى مورد اعتماد ايشان، چنين آمده است:

بسم الله الرّحمن الرّحيم: به يارى خداوند متعال، كميسيونى از تاجران برگزيده و شخصيت هاى بزرگ، به رياست مجتهد اكبر، آيت الله جناب محسن الامين(قدس سره) در دمشق شام تشكيل شد. هدف اين كميسيون، اقدام در زمينه بازسازى، آبادسازى و احداث مزار و صحن صديقه طاهره جليله، امّ المصائب، بانو زينب(عليها السلام)، بر اساس نقشه فنى تهيه شده از سوى مهندسان و تلاش در راستاى جمع آورى كمك هاى خيران در همه كشورهاى اسلامى است. اگر خداوند متعال توفيق بدهد، بايد گروهى از اعضاى اين كميسيون كه مورد اعتماد و اطمينان ما هستند، به كشورهاى اسلامى سفر كنند و براى رسيدن به اهداف اين مأموريت شريف و هدف بزرگ، تلاش كنند. ازاين رو

ص: 288

اميد است كه همگان به اين كميسيون اعتماد و اطمينان كرده و در جهت انجام اين مهم، تسهيلات لازم را به وجود آورند. خداوند متعال، خود متعهد است كه اجرشان را چندين برابر نمايد و او اجر كسى را كه عمل نيك انجام دهد، ضايع نمى كند.

علامه اكبر، الامين در بالاى اين متن نوشته است: «كمك به اين عمل بزرگ و همكارى با آن را تأييد مى كنيم». لذا بسيارى از دوستداران عترت پاك نبوت، اعم از اميران، تجار و مردان و زنان مؤمن و مخلص، با اين كميسيون براى تحقق اين عمل مبارك همكارى كردند تا اينكه مزار زينب(عليها السلام)، نمونه اى باعظمت، جالب، نيكو و باابهت شد و در آنجا امكانات رفاهى ضرورى به منظور راحتى زائران به وجود آمد. زائرانى كه با توجه به زياد شدن وسايل حمل و نقل و شكوفايى طرح هاى احداث و بازسازى، تعدادشان روز به روز افزايش پيدا كرده است.

از جمله كسانى كه در رديف اول كمك كنندگان بوده و براى كمك به حرم، آستين تلاش خستگى ناپذيرى را با اخلاص بالا زد، در اين راه، مشكلات زيادى را تحمل كرد و با صبر و تلاش بر آنها فائق آمد، همان تاجر امين، مرحوم مغفور، حاج محمد مهدى بهبهانى بود كه قسمتى از زندگى اش را در نجف اشرف گذراند و به اوج ديانت، خيرخواهى و تقوا رسيد؛ تا جايى كه شيخ بزرگوار، استاد فقيهان و مجهتدان، آيت الله العظمى شيخ محمدحسين نائينى (م 1355 ه.ق)، مدير حوزه علميه نجف اشرف در زمان خويش، به ايشان به نيابت از خود، اذن وكالت مطلق در دريافت حقوق شرعى و ديگر اموالى را داد كه تصرف در آنها، جز براى نائب امام، در عصر ما جايز نيست.

در انجام اين كار مهم، بزرگان مراجع تقليد شيعه همچون آيت الله العظمى سيد حسين بروجردى، امام مجاهد، سيد محسن حكيم، مرجع دينى، سيد محمد كاظم

ص: 289

شريعتمدار، امام مصلح، سيد عبدالحسين شرف الدين عاملى و علامه بزرگوار، سيد حسين سيد يوسف عاملى نيز او را يارى نمودند و همگى در ساخت مرقد سرور زنان عالم و بانوى خردمند وحى، بانو زينب كبرى(عليها السلام) مشاركت نمودند.

حاج مهدى (بهبهانى)، بنايى عظيم را براى حسينيه و برگزارى عزادارى در روزهاى خاص سال، احداث كرد. هزاران و ميليون ها كمك داوطلبانه از سوى شيعيان ساكن كشورهاى سوريه، لبنان، عراق، ايران، كويت، افغانستان، هند، پاكستان، بحرين، عربستان، آفريقا، تركيه و همچنين بعضى از مهاجران ساكن اروپا جمع شد.

تمام اين تلاش ها، مرهون اخلاص شيعه، بزرگان و شخصيت هاى آنان، به همراه اظهار دوستى آشكار و علنيشان به بانوى پاكدامن مدفون در آن مزار بوده، و آنان در راه اهل بيت، تمام اموال و دارايى هاى خود را مى بخشند. آرى آنان اين گونه تربيت شده بودند؛ همان گونه كه اهل بيت(عليهم السلام) آنها را به اين شكل تربيت نموده بودند.

امروزه آن مزار مقدس، به شكل زيباترين منظره مشاهده مى شود؛ در حالى كه گنبد سر به فلك كشيده اش، گويى سر به ستاره جوزا (1) مى زند. ارتفاع گنبد، با آسمان نجوا مى كند و از لحاظ زيبايى، به ستارگان فخر مى فروشد. آن حرم باشكوهى كه از نظر عظمت و شكوه، رواق هايش همانند عرش است. حرمى كه پوشيده از بلورهاى درخشان بوده و همانند زمين ها و اتاق هاى بهشتى است و سيل جمعيت براى بوييدن عطر آن گنبد مرتفع و نزديك شدن به آن ضريح مقدس - كه گرداگردش را

ص: 290


1- . واژه جوزا به معنى دو پيكر است. برج جَوزا (دو پيكر)، سومين برج فلكى از دايره البروج است. جوزا، سومين برج (خانه) خورشيد است. اين برج، خط سير خورشيد در خرداد ماه به مدت 31روز و07 ساعت و 52دقيقه است و نام ديگر اين ماه در گاه شمارى خورشيدى نيز مى باشد. ميانگين شبانه روز لحظه تحويل برج جوزا، ساعت 03: روز31 ارديبهشت ماه است. دوهزار سال پيش، اين برج، بيشتر از زمينه صورت فلكى جوزا (دوپيكر) مى گذشت و به همين نام باقى ماند. ولى امروزه از زمينه صورت فلكى ثور (گاو نر) مى گذرد. (مترجم).

ملائكه و كروبيان فرا گرفته اند - ازدحام مى كنند.

اين گروه هايى كه از سراسر دنيا عازم مزار آن بزرگوار مى شوند، خود به تنهايى، يكى از كرامات آشكار آن بانوى خردمند است. ايشان همان كسى است كه زمانى به صورت اسارت وارد شام شد و در مجلس يزيد شرابخوار و حاكم دمشق، حاضر گرديد. اين گونه است قدرت حق و عظمت اسلام. اگر يك فضاى باز در زمينه سياست و رهايى از زمام سلطه مستبد به دست آيد، گويى كه ما روح پاك آن بانوى خردمند را احساس مى كنيم كه با طنين صدايش، بار ديگر مجلس يزيد را به لرزه در مى آورد. ايشان، ارواح معذب در زندان هاى قبر در سرزمين دمشق را با جملات جاودانه اش كه تاريخ بر پيشانى زمانه نوشته است و گذشت زمان، آنها را كهنه نمى كند، مورد خطاب قرار داده و مى گويد:

أَ ظَنَنْتَ يا يزِيدُ؛ حَيثُ أَخَذْتَ عَلَينَا أَقْطَارَ الْأَرْضِ وَ آفَاقَ السَّمَاءِ؛ فَأَصْبَحْنَا نُسَاقُ (1) كَمَا تُسَاقُ الْأُسَرَاءُ أَنَّ بِنَا هَوَاناً عَلَيهِ، وَ بِكَ عَلَيهِ كَرَامَةً؟ وَ أَنَّ ذَلِكَ لِعِظَمِ خَطَرِكَ عِنْدَهُ؛ فَشَمَخْتَ بِأَنْفِكَ وَ نَظَرْتَ فِي عِطْفِكَ جَذْلَانَ مَسْرُوراً؛ حَيثُ رَأَيتَ الدُّنْيا لَكَ مُسْتَوْثِقَةً وَ الْأُمُورَ مُتَّسِقَةً، وَ حِينَ صَفَا لَكَ مُلْكُنَا وَ سُلْطَانُنَا؟ فَمَهْلًا مَهْلًا؛ أَ نَسِيتَ قَوْلَ اللهِ تَعَالَى: (وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ). (2)

أمِن العَدلِ يا ابنَ الطُلقاءِ، تَخْديرُكَ حرائِرَكَ وَ امائَكَ وَ سَوقُكَ بَناتَ رَسُولِ اللهِ سَبايَا؟

اى يزيد! آيا گمان مى برى از اينكه [با فشارى كه بر ما وارد كردى]، عرصه را بر ما در همه جاى زمين و آسمان تنگ نموده اى؟ ازاين رو حال و وضع ما به گونه اى شده است كه ما را همچون اسيران، به اسيرى مى برند و ما نزد خدا

ص: 291


1- . لازم به ذكر است كه در اثر حاضر، واژه «تساق» آمده است كه اولاً: با مضمون روايت سازگارى ندارد و ثانياً: در اكثر منابع تاريخى، به جاى واژه تساق، عبارت «نساق» آمده است. (مترجم).
2- . آل عمران: 178.

خوار شده ايم و تو نزد او سربلند گشته و داراى مقام و منزلت شده اى؟! در نتيجه [اين توهم]، تو خود را بزرگ پنداشته، پرافاده و مغرور شده اى و با نگاه غرورآميز و شادمانه به اطراف خود مى نگرى و شادمان و مسرور گشتى، هنگامى كه ديدى دنيايت آباد شده و چند روزى به كام تو شده است و امور آن بر وفق مراد تو مى چرخد و مقام و منصبى را كه حق ما خاندان [رسول اكرم(صلی الله علیه و آله)] است، در دست گرفته اى، شادمانى؟ [اگر چنين توهم باطلى بر وجود تو حكمفرما شده است] شتاب نكن و تند نرو. سر فرصت [معلوم مى شود حق با توست يا نه؟]. آيا فراموش كرده اى اين وعده و سخن خداوند متعال را كه مى فرمايد: «و كسانى كه كفر ورزيده اند، نپندارند كه مهلتى كه به آنان مى دهيم برايشان خير است؛ ما فقط به آنان مهلتى مى دهيم تا به گناهانشان بيفزايند و براى آنان عذابى خواركننده خواهد بود». (1)

امروزه يزيد و هوادارانش بايد بدانند كه از جمله نعمت ها و احسان خداوند متعال، اين است كه حق را به مكان واقعى خود باز گرداند. اين بانوى خردمند مظلوم و اسير ديروز، امروز سراسر زمين را از دست يزيديان خارج كرده و كرانه هاى آسمان و زمين را بر آنان تنگ نموده است. يزيد به اسارت ذلت و نابودى در آمد و به قعر آتش رانده شد و اسمش جز با لعنت و نفرين همراه نيست. اما امروزه، زينب(عليها السلام)، اقتدار و جاودانگى دارد. دمشق امروزه، مسخر و مطيع اوست [و بر دل ها حكومت مى كند]، چنان كه گويى او، امروزه رئيس جاودان، حاكم قلب مسلمانان و دينداران است. اين گونه است كه باطل، مقدار كمى جولان مى دهد؛ ولى درنهايت، حق بر آن تسلط و قدرت پيدا مى كند.

أبا يزيد و يا يزيد سليله قوما انظرا والطرف باك أرمدُ

ص: 292


1- . احتجاج الطبرسى، ج2، ص35.

حرم العقيلة زينب في أرضكم عظة لكل حكيم قويمٍ يرشدُ

اى معاويه و اى يزيد كه پسر او هستى! برخيزيد و ببينيد كه چگونه چشم ها گريان و بيمار است.

حرم بانوى خردمند، زينب، در سرزمين شما براى هر فرد باتدبير و عاقلى، مايه عبرت و هدايت است.

گفتار هفتم: نصب شبكه طلا در سال 1370 ه.ق

اشاره

در سال 1370 ه.ق، تاجر امين پاكستانى، محمدعلى حبيب، مؤسس بانك پاكستانى «حبيب بنك»، شبكه اى گران قيمت به وزن دوازده تن را به حرم زينبى(عليها السلام) هديه كرد. علت اين اقدام او اين بود كه تنها فرزندش شل شده بود و تمامى پزشكان دنيا، از مداواى او عاجز بودند؛ به نحوى كه از شفاى او مأيوس شده بود. ازاين رو با توسل به نوه گرامى حضرت رسول، عقيله بنى هاشم، بانو زينب(عليها السلام)، به درگاه خداوند تضرع نمود. سپس نزد ضريح ايشان شب زنده دارى كرد و با خشوع و حضور قلب، از خداوند درخواست كمك نمود. هنگامى كه به وطن خويش بازگشت، فرزندش را در كمال تندرستى و سلامتى مشاهده كرد. در روزنامه هاى شام، از جمله روزنامه دمشقى «الزمان» نوشته شده بود كه اين شبكه، نقره اى است و با جواهرهاى گران قيمت و زينتى كمياب زينت يافته است. روز رسيدن اين ضريح به مزار زينب(عليها السلام)، روز بزرگى بود. در فضاى شريف حرم زينبى، جشنى برگزار شد كه شخصيت هاى بزرگ، چهره هاى برجسته كشور و سفيران كشورهاى اسلامى حاضر در دمشق، در آن شركت كردند. سفير مصر در سوريه، على نجيب نيز در آن روز حضور داشت. خطيب و شاعر، شيخ على بازى نجفى، با اين اشعار، تاريخ اين واقعه را از طريق ماده تاريخ يا حساب ابجدى، به نظم در آورد:

هذا ضريح زينب قف عنده واستغفر الله كل مذنب

ص: 293

ترى الملا طرّاً و أملاك السما أرّخ (وقوفاً في ضريح زينب (1)

اين ضريح زينب است؛ در جوار آن توقف كن و براى همه گنهكاران، از خداوند طلب مغفرت كن.

مردم دنيا و ملائكه آسمان ها را از كران تا كران، گرداگرد مزار او مى بينى. تاريخ وفات او را اين چنين بنويس: (توقف كنان در ضريح زينب).

اهداى صندوق در سال 1373 ه.ق

اهداى صندوق در سال 1373 ه.ق (2)

در سال 1373 ه.ق، گروهى از تاجران ايرانى كه خداوند به آنها توفيق دهد، يك صندوق گران قيمت را كه از جالب ترين نمونه صندوق هاى ساخت ايران بود، به مزار زينبى(عليها السلام) هديه كردند. مجله لبنانى «العرفان»، در شماره 42، صفحه 923 نوشت كه اين صندوق، ساخته دست هنرمند ايرانى، حاج محمد سميع است. او سى ماه براى ساخت آن صندوق وقت صرف كرده و گروهى از سرمايه داران ايرانى، هزينه آن را متحمل شده اند. ارزش آن دويست هزار ليره سورى است. بر روى آن يك پوشش بلورى وجود داشت و گروه اعزامى از ايران، به رياست يك افسر ارشد ايرانى، آن را به سوريه آورد.

در روز رسيدن اين صندوق به حرم، در صحن مزار زينب(عليها السلام)، مجلس جشنى به رياست آقاى صبرى العسلى، نخست وزير وقت سوريه برگزار شد. خود ايشان پرده صندوق شريف را كنار زد. شاعر بزرگ نجفى، سيد محمد بن سيد حسين حلى تاريخ اين واقعه را اين گونه به نظم آورده است:

صندوق زينب قد بدت للفن فيه علائم

صنعته أيدي المخلصين فحار فيه العالم

ص: 294


1- . اين واژگان عربى، بر اساس حروف ابجد، معادل تاريخ اهداى شبكه نقره اى به ضريح مطهر آن بانوست. (مترجم).
2- . ادب الطف، جواد شبر، ج 1، ص 353.

حيث احتوت جثمانها أرّخت «راق الخاتم»

صندوق قبر زينب، آشكار (رونمايى) شد؛ در حالى كه نشانه هاى هنر در آن آشكار است.

دست هاى هنرمندان مخلص آن را ساخته است؛ ازاين رو دنيا درباره شكوه آن دچار حيرت شده است.

مكانى كه جسم شريفش را در بر دارد، با ماده تاريخ چنين نوشتم: «مهر (انگشترى) نبوت درخشيد».

اهداى در طلا در سال1380 ه.ق

گروهى از تاجران ايرانى كه خداوند توفيقشان دهد، در سال 1380ه.ق، يك در طلا و زيبا، همانند در ساير مزارهاى شريفه در عراق و ايران، به مزار زينب(عليها السلام) هديه كردند. خطيب برجسته، علامه هاشمى، تاريخ اين واقعه را اين گونه به نظم درآورده است:

حرم العقيلة زينب حرم الهدى بفنائه زُمرالملائك عُكف

والناس تلثم منه عتبه بابه و جميعهم أرخ به «تشرف»

حرم بانوى خردمند، زينب، حرم هدايت است كه ملائكه در آستان آن، معتكف هستند.

مردم آستان در مزار ايشان را مى بوسند. همه مردم تاريخ، اهداى اين در را اين گونه بر اساس ماده تاريخ نوشته اند: «تشرف».

بازسازى بناى حرم مطهر در سال1374ه.ق

بازسازى ساختمان مبارك با تلاش هاى تاجر مجاهد و خير، حاج مهدى بهبهانى (1) به بهترين شكل انجام شد. مرحوم مغفور، علامه خطيب نجفى بزرگ، محمد على

ص: 295


1- . اين جمله دعايى بوده، و به معناى «خداوند جايگاهش را بلند گرداند»، مى باشد. (مترجم).

يعقوبى نجفى (1)، تاريخ اين تجديد بنا را اين گونه به رشته نظم در آورده است:

سعى المهدي في تشييد قبر بأستار الجلالة قد تحجب

يضم كريمة الحسنين من قد غدت في مجدها الأمثال تضرب

عقيلة آل بيت فاز عبد توسل في ولاهم أو تقرب

فقل بشرى لزائره و أرّخ «تشيد مرقد الحوراء زينب»

مهدى [بهبهانى] در بازسازى مزار و پرده بردارى از آن تلاش نمود؛ مزارى كه به وسيله پرده هاى بلندمرتبگى و عزت پوشانده شده بود.

مزارى كه بانو و ناموس بزرگوار دو سرور بزرگ جوانان اهل بهشت، حسنين را در برگرفته است. همان بانويى كه درباره عظمت شكوهش، ضرب المثل گفته مى شود.

بانويى كه بانوى خردمند اهل بيت است و هر كس كه به ايشان متوسل گردد يا به آنان نزديك شود، رستگار خواهد شد.

پس بگو: مژده باد به زائر او [اين واقعه باشكوه را] اين گونه بر اساس ماده تاريخ بنويس: «مرقد حوراء، زينب احداث شد».

خطبه آيت الله سيد عبدالحسين شرف الدين عاملى در سال 1373ه.ق

در روز رسيدن صندوق گران قيمت در سال 1373 ه.ق، خطبه گرانسنگى در مجلس جشن، از سوى امام مجاهد، آيت الله سيد عبدالحسين شرف الدين عاملى (م1377 ه.ق) خوانده شد كه مسئوليت خواندن آن از طرف ايشان، به سيد رشيد مرتضى، محول شده بود. در اين خطبه، در كمال صراحت آمده بود كه اين مزار باعظمت، متعلق به بانوى ما، حوراء، زينب كبرى، بانوى خردمند وحى و نبوت

ص: 296


1- . او يكى از دانشمندان فاضل، پژوهشگران و خطيبان مشهور و شاعر برجسته متوفاى سال 1385 ه.ق است. نقباء البشر، ج 1، ص 1560.

است كه در آن مى فرمايد:

اين أم المصائب، بانوى خردمند نبوت و دختر پاكدامن على(عليه السلام) و فاطمه(عليها السلام)، زينب(عليها السلام) است. ايشان به درجه اى از عنايت و كرامت نزد خداوند رسيده است كه مزارش از زمان دفن شدن، سال به سال وسيع تر و باعظمت تر از پيش شده و به اوج شكوه و بلندمرتبگى رسيده است. مسلمانان، آن را طواف مى كنند و به آن توسل مى جويند. اين مزار، دائماً محل اميد مشتاقان و آرزومندان و موهبتى الهى بوده است كه براى درخواست نيازهاى مادى و معنوى، با اظهار توبه و گريه و زارى مخلصانه به درگاه حضرت احديت، جل جلاله، أم المصائب را واسطه و مايه توسل خويش قرار مى دهند. (1)

اين است عنايت و توجه شيعه، بزرگان، مجتهدان و دينداران به مزار بانوى خردمند، حوراء، كه قلب هايشان مشتاق زيارتش شده و جان هايشان به محبت او خو گرفته است تا از بركات آن مزار مقدس، به فيض برسد. شيعه و دانشمندان شيعه به خاطر دوستى و محبت آشكار و سرشت عجين شده شان با عشق پاك اهل بيت، هم آن مزار را خوب مى شناسند، هم قدر و منزلتش را خوب مى دانند؛ چرا كه اين قبر شريف، جز آشكار شدن و شكوفايى، چيز ديگرى را برنمى تابد.

خيلى ها خواستند كه اين قبر را از دوستدارانش مخفى كنند، اما پاكى خاك قبر، هميشه راهنما و نشان دهنده قبر بوده است.

در رابطه با مزار زينبى كه در مصر است، همچنان كه ذكر آن گذشت، بايد گفت كه آن قبر، متعلق به زينب، دختر يحيى المتوج (م 240 ه.ق) است. همان گونه كه دانشمندان سده هاى نخستين، مورخان مصرى و شخصيت هاى محقق سده هاى اخير، از جمله شيخ پيشين الأزهر، محمد بخيت المطيعى نيز چنين عقيده اى داشته اند.

ص: 297


1- . عقيلة الوحي، ص 16.

قبر فضه، خادم فاطمه(عليها السلام) در شام

مناسب است كه از اين شيرزن قهرمان يادى كنيم، شيرزنى كه زندگى اش را در راه خدمت به پاره تن پيامبر اعظم(صلی الله علیه و آله)، حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام)، و سپس، حوراء، زينب كبرى(عليها السلام) وقف كرد و تا زمان وفاتش از ايشان جدا نشد. مقبره ايشان در «باب الصغير» دمشق، از روزگاران گذشته به همين نام معروف بوده، و دست به دست به ما رسيده است. بانو نفيسه، همسر اسحاق مؤتمن، فرزند امام جعفر صادق(عليه السلام)، در سال 193 ه.ق، هنگام زيارت قبر زينب(عليها السلام) در روستاى راويه در غوطه دمشق، مقبره ايشان را زيارت كرده است.

فضه، همچنان كه برسى، صاحب «مشارق الأنوار» (1) معتقد است، دختر يكى از پادشاهان هند بوده است يا چنان كه از ابن عباس و امام صادق(عليه السلام) روايت شده است، اهل حبشه بوده است؛ ازاين رو در كتاب ها از او به نام «فضة النوبية» ياد مى شود. در «الإصابة» و «تفسير ثعلبى»، به هنگام تفسير سوره انسان نيز اين گونه آمده است. علامه نقدى معتقد است كه ايشان، دختر يكى از پادشاهان حبشه بوده است. در جايى كه به خاطرم نمى آيد، ديده ام كه ايشان به هنگام بازگشت از حبشه همراه جعفر طيار(عليه السلام)، بوده يا اينكه اميرمؤمنان(عليه السلام)، ايشان را براى خدمت به فاطمه(عليها السلام)، خريدارى نموده است.

فضه، مدتى با حضرت فاطمه(عليها السلام) همراهى كرد و به ايشان خدمت نمود. ويژگى هاى بانوى بزرگوارش همچون زهد، تقوا و ورع در ايشان متجلى شد و به درجه اى رسيد كه هيچ زنى از امت اسلامى به مقام ايشان نرسيد. ايشان با معانى و رموز قرآن آشنا شد و بيست سال، جز با قرآن سخن نگفت. جاحظ (2) به نقل از امام صادق(عليه السلام) مى گويد: «هنگامى كه خليفه دوم از دانش فضه درباره فقه و ذكاوتش

ص: 298


1- . مشارق أنوار اليقين، الحافظ رجب البرسى، ص 126.
2- . مناقب، ابن شهر آشوب، ج 1، ص 493.

شگفت زده شد، گفت: خادم خاندان ابى طالب، فقيه تر از عمر بن خطاب است». فضه در هنگام نزول سوره انسان، همراه بانويش بود. او يكى از كسانى بود كه آن آيات، در شأن آنها نازل شد. اين موضوع به وسيله اخبار صحيح، از طريق شيعه و سنى ثابت شده است.

نويسنده دمشقى، زينب فوازيه، درباره اينكه فضه از جمله افرادى است كه سوره انسان درباره آنها نازل شده است، مى گويد:

او خودش را همچون بانويش قرار داد؛ ازاين رو به افتخارى نايل شد كه هيچ زنى از عرب به آن نرسيده است. در خدمت اهل بيت(عليهم السلام) باقى ماند تا آنكه خداوند، جانش را به سوى خود بازگرداند. (1)

يكى از كرامات فضه اين است كه وقتى پيامبر، در يكى از شب هاى ماه رمضان به منزل فضه دعوت شده بود، سفره اى رنگارنگ از غذاهاى خوش طعم بهشتى برايش فرود آمد. زمانى كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) بوى بهشت را از خانه فضه استشمام كرد، با افتخار فرمود: «سپاس خداوندى را كه به دخترم فاطمه، خادمى همچون خودش بخشيد؛ همچون مريم، دختر عمران». اين حديث را محدث و پژوهشگر، ابوسعيد حسن بن حسين سبزوارى، كه معاصر شهيد اول، و متوفاى سال 786 ه.ق مى باشد، در «مصابيح القلوب» ذكر كرده است.

اميرمؤمنان(عليه السلام) به خاطر خدمات فضه، پاكى عقيده و كمال اخلاصش، از ايشان تمجيد كرد، در حقش دعا فرمود و گفت: «خداوندا! فضه را براى ما مبارك گردان». (2) امام على(عليه السلام) با اين دعا، نشان طلاى بزرگى به ايشان بخشيد. اين موضوع نشانگر طبيعت قدسى فضه و اوج سيرت پاك و مقام والاى اوست. اگر جز اين جمله، جمله ديگرى

ص: 299


1- . الدرالمنثور، ج 2، ص 440.
2- . الخصائص الفاطمية، ص 255.

درباره او وجود نداشت، همين جمله درباره افتخار و عظمت او كافى بود.

خداوند دعاى امام على(عليه السلام) را استجابت كرد و عمر اين خادم خدمتگزار بزرگوار را طولانى نمود. ايشان مقدارى از آن عمر پربركت را به خدمت فاطمه(عليها السلام) گذراند. بعد از شهادت ايشان نيز، در منزل دو سبط گرامى رسول(صلی الله علیه و آله)، حسنين خدمت نمود. سپس پيوسته بعد از فاطمه(عليها السلام)، همراه نائب و دنبال رو فاطمه زهرا(عليها السلام)، زينب كبرى(عليها السلام) بود. در شادى ها و خوشى ها، همراه و ياور ايشان بود. ايشان شاهد واقعه كربلا بوده و همراه زينب(عليها السلام) اسير شده؛ سپس از كربلا به كوفه و از آنجا به شام و مدينه رفت. سپس در بازگشت دوم، همراه زينب(عليها السلام)، از مدينه به شام آمد و در آنجا با ايشان تا زمان وفاتشان اقامت گزيد.

در مقتل «الخلاصة»، ص 423، چاپ هند، از بعضى كتاب هاى خطى نقل شده است كه فضه بعد از وفات بانو زينب(عليها السلام)، در مجاورت ايشان باقى ماند تا اينكه وفات يافت و همان جا دفن گرديد. قبر ايشان در شام، در «باب الصغير» معروف است و محل استجابت دعا مى باشد. تا به امروز، هيچ كس درباره صحت وجود اين قبر در آنجا، اختلاف نظر نداشته است. هم اكنون عين عبارات دانشمندان و مورخان، درباره اين قبر را به همراه جزئيات كامل ذكر مى كنيم:

1. شهاب الدين ياقوت بن عبدالله حموى (م 623 ه.ق)، در «معجم البلدان»، ج2، ص 68، به هنگام ذكر مقبره هاى دمشق در «باب الصغير» مى گويد: «قبر بلال بن حمامه، كعب الأخبار، سه تن از همسران پيامبر(صلی الله علیه و آله) و فضه، كنيز فاطمه(عليها السلام) در «باب الصغير» واقع شده است».

2. ابوالحسن على بن ابى بكر هروى (م 611 ه.ق)، در كتاب خود «الإشارات فى معرفة الزيارات»، ص13، چاپ دمشق، از اين مقبره نام برده است.

3. عزالدين محمد بن على بن شداد حلبى (م 684 ه.ق)، در «الأعلاق الخطيرة»،

ص: 300

ج1، ص 184، از اين مقبره نام برده است.

4. خليل بن شاهين زاهرى (م 873 ه.ق)، در كتاب خود «زبدة كشف المماليك»، ص 48، چاپ پاريس، از اين مقبره نام برده است.

5. حافظ ابن طولون دمشقى (م 953 ه.ق)، در «اللمعات البرقية»، ص 36، از اين مقبره نام برده است. همچنين در «الإشارات» ابن حورانى، ص 18، از برخى ديگر از كتاب هاى ابن طولون، اين مطلب نقل شده است.

6. عثمان بن احمد حورانى دمشقى (م 970 ه.ق)، در كتاب خود «الإشارات»، ص 18، چاپ دمشق، از اين مقبره نام برده است.

7. قاضى محمد بن على عدوى (م 1032 ه.ق)، در كتاب خود «الزيارات»، از اين مقبره نام برده است.

8. محدث بزرگوار شيخ عباس قمى (م 1353 ه.ق)، در كتاب «سفينة البحار»، ج 1، ص 680، از اين مقبره نام برده است.

9. دكتر معاصر، صلاح الدين المنجد، در كتاب خود «مدينة دمشق»، صص 159، 178 و 297، از اين مقبره نام برده است.

10. استاد احمد فهمى محمد مصرى، در كتاب خود «كريمة الدراين»، ص 26، چاپ مصر، از اين مقبره نام برده است.

11. استاد توفيق ابوعلم مصرى، در كتاب خود «أهل البيت»، ص 549، چاپ مصر، از اين مقبره نام برده است.

12. علامه بزرگ، سيد محمدصادق بحرالعلوم، در كتاب خطى خود «الحديقة الغناء»، ص 312، از اين مقبره نام برده است.

13. شيخ محمدعلى واعظ اصفهانى نجفى، در «مصابيح القبور»، ص 19، از اين مقبره نام برده است.

ص: 301

14. استاد اعظمى در حاشيه «نزهة الانام»، ص 258، چاپ مصر، از اين مقبره نام برده است.

15. پژوهشگر مرحوم سيد عبدالرزاق كمونه، در كتاب «المشاهد العترة»، ص 84، از اين مقبره نام برده است. (1)

بارگاه و ضريح مطهر حضرت زينب(عليها السلام) در دمشق - سوريه

ص: 302


1- . ما درباره زندگى نامه فضه، خادم بتول(عليها السلام)، رساله اى چاپ شده داريم كه در پاكستان، مؤسسه اماميه مشن لاهور، آن را به زبان اردو چاپ كرده است.

تصویر

گفتار هشتم: زينب(عليها السلام) در قلمرو ادبيات

بى گمان شعر سرودن درباره اهل بيت(عليهم السلام)، عملى نيكوست كه ثواب بسيارى دارد. ثوابى كه باعث فخر شاعر در بهشت مى شود. چنان كه از اهل بيت(عليهم السلام) روايت شده است:

ما قال فينا مؤمن شعراً يمدحنا به إلا بنى الله تعالى له مدينة في الجنة، أوسع من الدنيا سبع مرات يزوره فيها كل ملك مقرب، و كل نبي مرسل.

هيچ شخص باايمانى درباره ما شعر نمى گويد و به وسيله آن مدحمان نمى كند، مگر اينكه حتماً خداوند براى او در بهشت، شهرى را بنا مى كند كه هفت برابر بزرگ تر از دنيا باشد و در آن شهر، همه فرشتگان مقرب و انبياى فرستاده شده الهى، به منظور دعوت بشريت با او ديدار خواهند كرد.

ازاين رو كسانى كه ولايت نورانى اهل بيت(عليهم السلام) مجذوبشان كرده است، براى رسيدن به اجر كامل، هم در سده هاى گذشته، و هم در سده هاى معاصر، به اين امر

ص: 303

مقدس مبادرت كرده اند و براى رسيدن به اين ثواب، شاعران و اديبان بزرگ، فقيهان بلندمرتبه، فيلسوفان و مراجع دينى، همه با هم به مسابقه برخاسته اند. اگر ما اشعارى كه درباره بانوى خردمند، زينب(عليها السلام) گفته شده است را بياوريم، كتاب ما به بزرگ ترين كتاب تبديل شده و از هدفى كه ما از نوشتن آن داشته ايم، خارج خواهد شد؛ ازاين رو ما در اينجا، اشعارى را مى آوريم كه با بحث اوليه كتاب مرتبط بوده و در آن، شاعر از وجود مرقد ايشان در روستاى راويه شام سخن گفته است:

1. علامه سيد محمدمهدى خرسان نجفى(قدس سره):

تيهي جلالاً يا بقاع الراوية*** و تطاولي شرفاً بمثوى الزاكية

أدريتِ من حلت رباك فطهّرت*** منك الربوع من الكلاب العاوية

تلك العقيلة زينب تنمي إلى*** شرف يطول على السماء السامية

و البضعة الزهراء فاطم أمّها*** حدبت عليها و هي تدعى الحانية

و إلى عليّ و هو خير أرومة*** نسب تبلج كالسماء الضاحية

والجدّ أحمد من أتى بشريعة ***تهدي البرايا للقيامة باقية

إرو الحديث و أنت بعض شهوده*** و القول منك مصدق يا(راوية)

و تحدثي للجيل عن قوم مضوا ***فالجيل هذا العصر أذن صاغية

كم بالشآم عجائب مرت بها*** بالنافعات عن القرون الخالية

تلك العظات تقص بعض حديثها*** عن زمرة حكمت فكانت طاغية

قرن من الأعوام أثقل كاهلي*** بالفادحات فعدت منها خاوية

كم ذا لقيت من الإساءة و العنا*** من صبية ذرئت لنار حامية

فالخمرة الصهباء ملء بطونها ***وأكفها خضبت دماءً زاكية

نزت القرود علي منابر أحمد ***جهدت تعيد الشرك فيها ثانية

قصرت بها الأنساب أقصى فخرها*** شيخ كفور أو عجوز زانية

ص: 304

صخر و هند والفروع بأسرها*** هذا النجاد و ذي الأصول كما هيه

يا راوية فارو الحديث لأمة ***مكبوبة و تعيش ظمأي صادية

و تحدثي عن ذي القصور و لهوها*** أين القصور مضت و أين اللاهية؟!

قالت معالمها درينك ما ترى*** يكفيك مني ما تراها باقية

فاضرب بطرفك أين باني مجدها*** ثاوٍ بأية حفرة أو زاوية

فإذا القصور ولا بقاء لرسمها*** و إذا الروؤس و لا رميم بالية

وانظر إلى القبر المشيد ضرحه*** سامي الضراح علا بمثوى الزاكية

ذياك حكم الله يأبى عدله ***إلا الإطاحة بالعروش الخاوية

و تكون عقبى الدار تبقي ***دائماً للمتقين و للعتاة الهاوية

يا(راوية) و القلب ماض جرحه*** بالفادحات من المآسي القاسية

و أشدها وقعاً مصائب كربلا*** شمّ الجبال لهولها متداعية

شاد الحسين صروح دين ***هدمت و لزينب أوصي تتم الباقية

فشقيقة السبطين حفت بالذي*** عن حمله كل الرواسي واهية

قد قابلت كل الخطوب بصبرها*** مهما تحيط بها الظروف العاتية

و أتمت الصرح الذي لبنائه ***قامت عليها فهي أسسّ الزاوية

بدماء زمرتها تشيد أسّسه*** و تشيد أعلاه دموع جارية

فمحت بها آثار ملك أمية ***من دارها طراً فأضحت خالية

كم موقف بالشام لم تضرع به*** صكت به أسماع ذاك الطاغية

و أذلت النفر اللئام بقيلها ***فعنت لها بالذل تلك الناصية

وصمتهم العار الشنار بخطبة ***حتى هووا أعجاز نخل خاوية (1)

ص: 305


1- . اين مصرع، به اين آيه شريفه اشاره دارد كه مى فرمايد: (كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِيَةٍ)؛ «گويى تنه هاى نخل هايى فرو افتاده و ميان تهى هستند». حاقة: 7). (مترجم).

فصل الخطاب و يا له من حجة*** صفعت بها تلك الجباه العاتية

فحروف خطبتها حروف زاهية*** و بليغ حجتها صواعق داهية

إيه ربوع الشام هذي زينب ***لما دعت أن لا تراك ثانية

فأعدت للنفس الجريحة مشهداً ***يحكى لها ذكر المآسى الدامية

لكن ربك و هو عدل حاكم ***يقضى لتقضى فى جوارك ناهية

كم حكمة الله فى تقديره*** فتبين واضحة و أخري خافية

فأسيرة الماضى تحطم هيكلاً ***ذرّ الرماد فما له من باقية

وتقيم قمتها برغم أنوفهم*** فى أرضهم حيث القطوف الدانية (1)

و تدرّ زينب حيث يهمى فضلها*** ثراً عليك فعدت منها راوية

و تخط زينب للخلود سطورها*** و مدادها تلك الدموع الغالية

و طوت يد بيضاء كل صحيفة ***لأمية قد سودتها عاصية

هذا هو الفتح المبين بنصره ***الدين الحنيف و تلك عقبى الباقية

وختام شعري فى نشيد القافية*** تيهى جلالاً يا بقاع الراوية

اى مزارهاى سرزمين راويه، به خاطر شكوه اين مزار پاك، سرگشته شويد و به سبب شرافت آن مرقد مطهر، احساس غرور كنيد.

آيا مى دانى كه چه كسى در تپه هاى تو سكونت گزيده است و در نتيجه آن، اقامتگاه هاى بهارى تو، از لوث وجود سگ هاى عوعوكن پاك شده است؟

اين شخصى كه در تپه هاى تو اقامت گزيده است، همان بانوى خردمند، زينب است كه به چنان شرف و افتخارى منتسب است كه از آسمان بلندمرتبه نيز سبقت مى گيرد.

ص: 306


1- . اين مصرع، به آيه 23سوره حاقه اشاره دارد كه مى فرمايد: (قُطُوفُها دانِيَةٌ)؛ «ميوه هاى رسيده اش نزديك و در دسترس است». (مترجم).

و پاره تن پيامبر، زهرا، فاطمه، مادر آن حضرت است كه براى آن بانو، دلسوزى و همدردى نموده است و ايشان به همين دليل ملقب به حانيه شده است. (1)

نسب آن بانو همچنين به على مى رسد؛ در حالى كه وى داراى بهترين تبار و نژاد است و از اين لحاظ، او همانند آسمان روشن آشكار و درخشان است.

جد ايشان حضرت احمد است؛ همان كسى كه شريعت و رسالتى آورد كه مردم را هدايت نموده و تا ابد الآبدين، ماندگار و جاويدان است.

اى راويه صحبت كن و حديث مربوط به اين بانوى خردمند را بيان كن؛ در حالى كه تو شاهد اندكى از آن هستى. روايت كردن حديث از طرف تو، درست و مورد تأييد است اى راويه.

اى راويه! براى اين نسل از مردمى سخن بگو كه هم اكنون در بين ما نيستند؛ چرا كه نسل اين عصر و دوره، گوش هاى شنوا براى شنيدن سخنان تو دارند.

چه فراوان هستند امور عجيب و غريبى كه سرزمين شام آنها را به خود ديده است؛ امورى كه داراى سود بوده و متعلق به سده هاى گذشته مى باشد.

مقدار كمى سخن گفتن پيرامون اين پندها، توسط گروهى بازگو مى گردد كه حكمران بوده و سركشى كردند.

برهه زيادى از زمان، شانه ام را به وسيله مصيبت ها سنگين نموده است؛ ازاين رو دست خالى و بدون حصول نتيجه برگشتم.

چقدر توهين و سختى ديدى از بانوى جوانى كه موهاى سرش بر اثر آتش سوزان مصيبت ها، سفيد شده است.

شكمش پر از شراب سرخ رنگ است و دو كف دستش را با خون هاى بالنده و

ص: 307


1- . «الحانية»، لقب مبارك صديقه طاهره، فاطمه زهرا است. در زبان عربى به زنى گفته مى شود كه به خاطر بچه هايش، رنج و سختى تحمل مى كند، اما ازدواج نمى كند (مترجم).

در حال رشد، خضاب بسته است.

ميمون ها بر بالاى منبرهاى مساجد پيامبر جست و خيز مى كنند و مى پرند. تلاش نمود تا دوباره شرك را به جهان اسلام بازگرداند.

منتها درجه افتخار و شرف او از لحاظ نسب در اين است كه پدرش مشرك، و مادرش زناكار بوده است.

صخر، هند و همه فروعات شجره نامه اش، اين گونه بوده اند و داراى اصل و نسب بوده اند؟! همان گونه كه او نيز در واقع همين طوربوده است.

اى راويه، براى ملتى سخن بگو كه مشتاق اين داستان بوده و آرزومند و تشنه شنيدن صحبت كردن درباره آن مى باشد.

اى راويه از صاحبان قصرها و لهو و لعب آن سخن بگو و بگو كه آن قصرها، كجا رفتند و آن عياشان و خوشگذرانان، كجا هستند؟

گفت: آثار بر جاى مانده از آنها همچون جامه پوسيده تو است، آيا نمى بينى؟ از جانب من، آنچه را كه مى بينى باقى مانده است، براى تو كافى است.

بنگر و نظر بينداز تا ببينى بانى مجد و عظمت آن كجا است و در كدام سوراخ يا گوشه از جهان خاك شده است؟

مشاهده مى كنى كه هيچ گونه اثرى از قصرهاى آنان بر جاى نمانده است و سرهايشان نه فقط پوسيده است، بلكه تكه تكه شده است.

به مزارى كه ضريحش برافراشته شده است نگاه كن كه چگونه مرتفع بوده و به يك بارگاه آباد و سرزنده تبديل شده است كه مردم از اقصى نقاط جهان، عازم آن هستند.

اين همان فرمان و اراده خداوند است كه عدالتش فقط با سرنگونى تاج و تخت هاى پوچ و بى فايده تحقق مى يابد و اگر غير اين باشد، با عدالت پروردگار سازگارى ندارد.

ص: 308

پاداش نيكو، هميشه متعلق به تقواپيشگان است و آتش جهنم، مجازات گردنكشان و زورگويان مى باشد.

اى راويه! زخم دل بر اثر سختى هاى ناشى از اندوه هاى كشنده، كارى بوده، و ادامه داد.

شديدترين و كارى ترين زخم آن، مربوط به مصيبت هاى كربلاست؛ مصيبتى كه در اثر شدت و هراس آن، كوه هاى سر به فلك كشيده، سر خود را بالا نگه داشته و در حال فرو ريختن هستند.

حسين، پايه ها و اساس ويران شده دين را برافراشته و مستحكم نمود و به زينب وصيت كرد تا بقيه اركان دين را تكميل نمايد.

ازاين رو خواهر حسنين، سبطين شهيدين، چيزى را اصلاح نمود كه تمامى كوه هاى مستحكم از برعهده گرفتن مسئوليت آن سر باز زدند، و ناتوان ماندند.

آن بانوى بزرگوار، هر قدر هم كه شرايط سخت او را احاطه مى كرد، به كمك صبرش، با تمامى گرفتارى ها مقابله مى نمود.

آن بانوى خردمند، ساختمانى از دين را تكميل نمود كه به منظور بنا نمودن آن، ضد طاغوت زمان خود قيام كرد. ازاين رو ايشان، شالوده آن ساختمان پرشكوه دين است.

با خون هاى ياران و اصحابش، پايه و اساس ساختمان دين برافراشته شد و به وسيله اشك هاى روان، ساختمان دين برافراشته تر هم خواهد شد.

آثار حكومت بنى اميه، به وسيله آن محو شد، و از كران تا كران ها خالى گرديد.

چه اماكن بسيارى كه در شام تسليم امر او نشدند و خبر آن به گوش اين ظالم طغيانگر نرسيد.

تعدادى از افراد پست و فرومايه را با پاسخش خوار نمود؛ در نتيجه، اين چهره

ص: 309

نورانى از طريق خوار نمودن آنان، توجهشان را به سوى خود جلب كرده و آنان را مشوش ساخت.

آنان را از طريق خطبه اش، مايه زشت ترين عيب ها و دردناك ترين لكه هاى ننگ دانست؛ به گونه اى كه دوست داشتند، تنه نخل هاى فرو افتاده و ميان تهى باشند.

سرآغاز خطبه اش چه حجت كوبنده اى بود! ايشان به وسيله آن، سيلى محكمى به صورت اين گردنكشان زورگو زد.

حروف خطبه آن بانو، حرف هاى درخشانى هستند و حجت و برهان محكم و كوبنده اش، همانند صاعقه به هنگام بلا و مصيبت مى باشد.

بسيار خوب، اقامتگاه هاى بهارى سرزمين شام! اين زينب است؛ زمانى كه خواست تا تو را دوباره نبيند.

پس براى جان مجروح، صحنه اى را مرور و بازنگرى كردى كه يادآورى غم هاى خونين را براى او بازگو مى كند.

اما پروردگار تو، در حالى كه عادل و داور است، به قضاوت مى نشيند تا شخص محروم شده در جوار تو محاكمه گردد.

چه بسيار هستند حكمت هاى پروردگار در تقديرش، كه برخى اوقات به صورت آشكار و گاهى اوقات به صورت مخفيانه بيان مى گردد.

بانويى كه در گذشته اسير بوده است، بنيان و ساختار قدرتى فريبكار را نابود مى كند؛ به گونه اى كه اثرى از آن باقى نمى ماند.

و پايه و اساس ساختمان خود را با به خاك ماليدن پوزه شان، در قلمرو آنان مى سازد؛ جايى كه ميوه هاى رسيده اش، نزديك و در دسترس است.

و زينب در مكانى، بلندمرتبگى و مقامش افزايش پيدا كرد و مايه روشنى و هدايت گشت كه فضيلتش را همچون باران شديد در آنجا جارى نمود.

ص: 310

و زينب سطرهاى جاودانگى خودش را در حالى مى نگارد كه مدادش همين اشك هاى گرانبهاست.

دست هاى نورانى و سفيد، تمامى معادلات و نقشه هاى بنى اميه را كه زورگوى سركش نگاشته بود، برهم زده و در هم پيچيد.

اين واقعه از طريق يارى رساندن به دين پاك و آيين يكتاپرستى، همان پيروزى بزرگ است. جاويدان شدن حضرت زينب، همان پاداشى است كه ايشان سزاوارش بود، و اين سرنوشتى كه بنى اميه دچارش گرديد؛ همان مجازاتى است كه بايد انتظارش را مى كشيدند.

و پايان سخن من در قافيه پردازيم اين عبارت است كه: اى مزارهاى سرزمين راويه! به خاطر شكوه اين مزار پاك، سرگشته شويد.

2. مؤلف سر تا پا تقصير اين كتاب، محمد حسنين سابقى كه خدا از گناهانش بگذرد، اين ابيات را درباره موضوع مورد نظر سروده است:

أيا راوية طبت يا راوية ***دعاك المهيمن يا راوية

علوت على هام بدر ***الدجي هنيئاً لك الرتبة العالية

أ تدرين من ضمنتها حشاك*** و من في رباك غدت ثاوية؟!

ضمنت العقيلة من هاشم*** فبوركت بالشام من ضاحية

أ راوية الشام رفقاً بها ***فلا تزعجي الجثة الزاكية

فكم من خطوب ألمت بها*** و كم من جروح بها بالية

بكتك دماً يابنة المرتضى*** مدامع شيعتك الجارية

أتسبين في كربلاء جهرة*** و ما لك في نسوة ثانية

ويا خفراً أشبهت بالوصيّ ***وبنتاً لأخلاقه حاكية

ففيك سجاياه قد أشرقت*** و فيك شمائله زاهية

فيا بضعة المصطفى و البتول*** و كم لك من نكبة داهية

ص: 311

فيوماً تزورين قبر النبي*** علي طخية الليلة الداجية

يحف بك المرتضى حيدر*** و شبلاه في الدجنة الغاشية

فيخمد مصباح قبر النبي*** أبوك لكي لا تري بادية

ويوماً تهاجمك الخيل في*** المخيم كالأسبع الضارية

فمن سالب لبنات رسول الله*** و من نازع القرط للجارية

ومن ضارب ليتامي الحسين*** فتباً لأيديهم الجانية

ألا ما لهذي السما لم تمر*** وللأرض لم تعدها الداهية

و ما دهمتهم سياط الوري*** و ما أخذوا أخذة رابية (1)

أتنسي رزاياك في كربلا ***وما لك في الرزء من ثانية

وقد جاذبوك القناع الذي*** كستك به أمك الحانية

و قد أقبل الشمر نحو الحسين*** ليفري أوداجه الصادية

فللّه من صبر بنت البتول ***غداة اشرأبت إلى الطاغية

فأبصره أنه قد هوى*** مكباً علي الرملة الحامية

وذلك يذبح سبط النبي*** وزينب تنظره باكية

وأين ابنة المرتضى والبتول*** وأين بها مجلس اللاهية

لأهل الخمور وأهل الفجور*** أخس من الأكلب العاوية

أيا بنت سيدنا المرتضى ***و يا خفراً بالقضا راضية

رزاياك قد قرّحت للجفون ***فتبكيك بالأدمع القانية

وما برحت هاطلات العيون*** بمثواك هاطلة هامية

اى راويه! خوش و آسوده باش. خداوند متعال تو را دعوت كرده است، اى

ص: 312


1- . اين مصرع به آيه 10سوره مباركه حاقه اشاره دارد كه مى فرمايد: (فَعَصَوْا رَسُولَ رَبِّهِمْ فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رابِيَةً) ؛ «و فرستاده خداوند را نافرمانى كردند و خداوند نيز آنان را دچار مجازات سختى نمود». (مترجم).

راويه.

در بلندمرتبگى و علو مقام، از ماه شيداى شب تيره و تاريك نيز فراتر رفتى و از او هم، گوى سبقت ربودى؛ پس اين جايگاه عالى، گواراى وجودت باد.

آيا اى راويه، تو هيچ مى دانى كه چه كسى را در خود جاى داده اى؟ و چه كسى در تپه هاى تو آرميده است؟

تو بانوى خردمند بنى هاشم را در خود جاى داده اى؛ در نتيجه در منطقه شام، مبارك و خوش يمن شدى.

اى راويه شام! با آن بانو، با مهربانى برخورد كن و پيكر درخشندۀ همچون ماه ايشان را ناراحت نكن.

چه بسيار گرفتارى هايى كه گريبانگير آن بانو نگرديد، و چه بسيار زخم هاى كهنه اى كه آن بانو ندارد.

اى دختر على مرتضى! مجراى اشك و چشمان همچون سيل روان شيعيان تو، به خاطر مصيبت هاى تو خون گريه كرده است.

آيا تو در واقعه كربلا، آشكارا به اسارت گرفته مى شوى، در حالى كه همانند تو در بين بانوان عالم، بانوى ديگرى وجود ندارد؟

اى بانوى باحيايى كه در شرم و حيا، همانند امام على بوده، و اى دخترى كه بيانگر اخلاق پسنديده ايشان هستى.

ازاين رو ويژگى هاى بارز اخلاقى ايشان، به همراه شمايل نورانيش، در تو تبلور پيدا كرده است.

اى پاره تن حضرت مصطفى و بتول، فاطمه زهرا، چه بسيار مصيبت هاى شديدى كه تو متحمل نشده اى.

تو يك روز، در دل شب تيره و تاريك، مزار پيامبر را زيارت مى كنى.

در حالى كه حيدر مرتضى و دو شيرپسرش، در دل شب تاريك، در اطراف تو

ص: 313

حلقه زده بودند.

پس از آن، پدرت چراغ مزار پيامبر را خاموش مى نمايد تا چهره ات نمايان نگردد.

يك روز ديگر، لشكر سواره يزيد در خيمه گاه و اردوگاه امام حسين(عليه السلام)، همانند حيوانات درنده وحشى به تو هجوم مى آورد.

در آن روز برخى از لشكريان يزيد، بر دختران رسول خدا شمشير كشيدند وآنان را غارت كردند و برخى ديگر از لشكريان يزيد، گوشواره از گوش جاريه كندند.

برخى ديگر از لشكريان يزيد در آن روز، يتيمان امام حسين(عليه السلام) را مى زدند؛ پس بريده باد دست هاى جنايتكارشان.

اين آسمان را چه شده است كه نمى گذرد و عبور نمى كند، و اين زمين را چه شده است كه مصيبت آن، دوباره تكرار نمى شود؟

چه شده است كه تازيانه هاى عذاب خلايق، يزيديان را به خود مشغول، و سپس غافلگير نمى كند و خداوند نيز، آنان را دچار مجازات سختى نمى نمايد؟

آيا مصيبت هايت را در كربلا فراموش مى كنى؟ دوباره چه مصيبت بزرگ ديگرى برايت مانده است؟ [پس از مصيبت كربلا، مصيبت ديگرى ندارى].

و پوشيه اى را كه مادرت، حانيه، فاطمه به تو پوشانيده بود، از روى سرت برداشتند.

و شمر به سمت حسين پيش رفت تا شاهرگ هاى غرق در تشنگى و عطشش را ببرد.

واقعاً زينب، دختر بتول، صبح هنگام، زمانى كه به آن طغيانگر گردنكش نگاه مى كرد، صبر زيادى داشت.

او را مى نگريست و مشاهده كرد كه از دنيا رفته و در حالى كه به خاك سوزان

ص: 314

چشم دوخته، افتاده است.

و آن يكى، نوه پيامبر را سر مى برد، در حالى كه زينب، گريه كنان نظاره گرش است.

مقام و منزلت دختر مرتضى على و فاطمه كجا، و مجلس لهو و لعب آن شخص عياش و فاسد كجا؟

به طور قطع، شرابخواران و گناهكاران، پست تر و فرومايه تر از سگ هاى عوعوكننده هستند.

اى دختر مولايمان مرتضى على و اى بانوى باحيايى كه به قضا و قدر الهى راضى هستى.

مصيبت هاى تو، پلك هاى چشم را به شدت زخمى كرده است؛ ازاين رو به خاطر تو با اشك هاى خون آلود گريه مى كنند.

هنوز هم همواره، شيعيانى كه مانند ابر بهارى در فراق تو اشك مى ريزند، بر سر مزار تو، همچون قطرات باران، اشك از چشمان خونبارشان جارى مى گردد.

3. شاعر بزرگوار، سيد محمود حبوبى، اين اشعار را سال 1950م، در شام به هنگام طواف پيرامون ضريح بانوى خردمند، زينب(عليها السلام) سروده است:

هذا ضريحك يابنة الزهراء*** أم روضة قدسية الأشذاء؟!

حرم عليه من النوة هيبة*** تحني لديها أرؤس العظماء

غمرت جوانبه القداسة فاعتلي*** شرفاً تجاوز موطن الجوزاء

نور الرسالة و الإمامة ساطع منه*** سطوع الكوكب الوضاء

طفنا به فأعاد ذكري كربلا ***مخضوبة منكم بخير دماء

اى دختر زهرا، آيا اين ضريح توست يا بوستانى است كه عطر خوشبوى تقدس و روحانيت از آن به مشام مى رسد؟

مزار تو حرمى است كه شكوه و ابهت نبوت از آن مشاهده مى گردد؛ ابهتى كه

ص: 315

به خاطر آن، بزرگان علم و دانش و شخصيت هاى برجسته، در نزد مزار تو سر تعظيم فرود مى آورند.

از اطراف حرم تو، قداست و معنويت بر مى خيزد؛ ازاين رو حرم تو از لحاظ بلندمرتبگى، از ستاره جوزاء هم گوى سبقت گرفت.

از حرم تو نور نبوت و امامت پخش مى گردد؛ همانند ستاره اى درخشان كه نور خيره كننده و درخشانى از آنها پخش مى شود.

ما پيرامون حرم آن بانو طواف نموديم كه اين عمل، ياد و خاطره كربلا را بار ديگر براى ما زنده كرد؛ در حالى كه آن ياد و خاطره، به نيابت از طرف شما با بهترين خون ها رنگين شده بود.

4. علامه شيخ حسن بن شيخ مرتضى اسدالله كاظمى:

فطوبى لأرض الشام حين تنزّلت*** بها بركاتٌ تربها ليس يجدِب

تحلّ بها من نسوة الوحي حرّة ***مباركة ميمونة هي زينب

تطيب تراب الأرض من طيبها ***و كم تضوّع طيباً تربها المتطيب

فمرقدها في كل قلب معظم ***و مشهدها في كل نفس محبب

وتختلف الزوار نحو مزارها*** تجيء إليها كل يوم و تذهب

فلا فاته روح من الله طيب*** و لا جاره قطر من السحب صيب

خوشا به حال سرزمين شام، آن گاه كه تو در آن اقامت نمودى. خاك آن سرزمين، داراى بركت هايى است؛ از جمله آن بركت ها، اين است كه خاكش خشك و لم يزرع نيست.

در بين بانوان خاندان وحى، بانوى آزاده اى در آنجا اقامت مى نمايد كه پربركت و خوش يمن است.

به خاطر عطر خوش آن بانو، خاك آن سرزمين، خوش بو مى گردد. چه بسيار رايحه هاى دل انگيزى كه خاك معطر مزار آن بانو، از خود منتشر نكرده است.

ص: 316

مزار آن بانوى خردمند در نزد هر قلبى باشكوه است و بارگاه ايشان در نزد هر انسانى دوست داشتنى است.

زائران آن بانوى خردمند، در حال رفت و آمد به مزارش هستند؛ در حالى كه هر روز به زيارت ايشان آمده و مى روند.

اميد است كه هيچ گاه مزار آن بانو، از رايحه هاى خوش الهى و معنوى و همچين نيروهاى معنوى تازه، خالى نگردد. كما اينكه اميد است، نه تنها هيچ گاه بلا و گرفتارى به آن مكان مقدس نزديك نشود، بلكه آرزو مى گردد كه هميشه سرشار از خير و بركت باشد.

5. شيخ قاسم ملا، بن شيخ حمزه حلى، در رابطه با موضوع مورد بحث، ابيات ذيل را به رشته تحرير در آورده است:

بنفسي ابنة الزهراء عقيلة حيدر*** وجلّت قراباتي و قل التقرب

لقد أشبهت فخراً أباها و أمها*** لقد أنجبت أمّ و أنجبها أب

يناط إلى بيت النوة بيتها*** و أستاره بالنيرات تطنب

حصان بأسرار الغيوب عليمة*** من الله إلهاماً لها لا تكسب

لقد ألبست كوفان عاراً و وصمة*** و كلهم جلباب خزي تجلببوا

فإن خطبت فالسيف دون لسانها*** وإن خاطبت فالسمهري المذرب

ودان لها أهل الخطابة فنكسوا ***رؤوساً و إن لم يجد فيها المؤنب

لكنها أبكت قلوبهم دماً ***بتقريعها و استاء كهلٌ و أشيب

لمرقدها بالشام تروي ثقاتها ***و قيل بمصر إن هذا لأعجب

لمرقدها بالشام دلت خوارق*** لها ينجلي عن ظلمة الشك الغيهب

جانم فدايت باد دختر زهرا، اى بانوى خردمند حيدر. در كهنسالى، زاد و توشه ام زياد شد، اما نزديكى ام به مقام قرب الهى اندك گرديد.

اين بانو، از لحاظ افتخار و شرف، به پدر و مادرش شباهت دارد. به راستى كه

ص: 317

يك پدر و مادر با اصل و نسب، ايشان را به دنيا آورده است.

خانه اين بانو به خانه پيامبر متصل است؛ در حالى كه پوشش و حجاب خانه اش، به وسيله نقش و نگارهاى درخشان وحى و رسالت، به دنبال هم آمده و به هم گره خورده است.

آن بانو، زن پاكدامنى است كه به اسرار غيب، از طريق پروردگار و به صورت لدنى و نه از طريق اكتسابى، آگاهى دارد.

ايشان به مردم كوفه لباس خوارى پوشانيد، و آنان را مايه ننگ دانست و همه ساكنان كوفه، لباس خوارى بر تن كردند.

آن بانو، هرگاه خطبه مى خواند، زبانش از شمشير، برنده تر بود و اگر شخصى را مورد خطاب قرار مى داد، زبانش همچون نيزه محكم عمل مى كرد.

خطبه خوانان در مقابل ايشان خوار و ذليل شدند، در نتيجه از روى خفت و خوارى، سرشان را فرود آوردند؛ اگرچه در آن چيزى پيدا نمى كردند كه مايه ملامت بوده و سرزنش كننده باشد.

با اين همه، قلب هاى آنان به سبب سرزنش و توبيخ آن بانو، خون گريه مى كرد و افراد ميانسال و سالخورده آنها، رنجور و ناراحت مى شدند.

راويان مورد وثوق، قائل به قرار گرفتن مرقد [زينب] در راويه هستند و برخى گفته اند در مصر است كه اين سخن سخن عجيبى است.

در مزار واقع در شام، معجزه هايى رخ داده است كه غبار شك و تاريكى را درباره محل دقيق قرار گرفتن آن از بين مى برد.

اين گوشه اى بود از درياى بى كران كرامت ها و انوار درخشان و تأثير شگفت انگيزى كه خداوند متعال، مزار پاك و باشكوه آن بانوى بزرگوار را به وسيله آنها پوشانيده است. عطر خوش اين درياى بى كران كرامات ايشان، در گستره اين حرم، همچون بوى خوش شكوفه و شبنم جارى است. اين آخرين خواسته ما درباره

ص: 318

تحقيق درباره مرقد پاك ايشان است و چه بسا كه پژوهشگر تيزبين و كاوشگر، بتواند بيش از اين مطالب، به پژوهش هاى ديگرى دست يابد. بنده اين گوهرهاى پخش شده در كنج فراموشى را جمع كرده و در يك گردنبند چيدم. خواننده گرامى نمى تواند آنها را در كتاب ديگرى، به اين شكل يك جا بيابد.

از خداوند مى خواهيم كه اين اقدام ما را اقدامى خالص براى رضاى خود و ذخيره اى براى روزى قرار دهد كه هيچ مال و فرزندى، به جز قلب سليم سود نمى رساند.

زمان اتمام چرك نويس اول در شب اول ماه مبارك رمضان، سال 1393 ه.ق انجام شد. سپس ويرايش و پاك نويس آن، در روز يكشنبه، مصادف با 22 رجب المرجب سال 1394 ه.ق، در نجف اشرف و در جوار مرقد اميرمؤمنان، على بن ابى طالب،(عليه السلام) انجام شد. همه اين تحقيقات، به سان يك عطر خوشبو و عطا و بخشش از فضاى عطرآگين بركت جوار پاك ايشان است.

والحمد لله رب العالمين

ص: 319

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109