ماجرای گفتگوی آرام میان عالم شیعی و وهابی

مشخصات کتاب

سرشناسه:حسینی قزوینی، سیدمحمد، 1331 -

عنوان قراردادی:قصه الحوارالهادی مع: الدکتور الوهابی احمدبن سعدحمدان الغامدی ( الاستاذ بجامعه ام القری بمکه المکرمه للدراسات العلیا) .فارسی

عنوان و نام پديدآور:ماجرای گفتگوی آرام میان عالم شیعی و وهابی/ مولف سیدمحمد الحسینی القزوینی؛ ترجمه موسی دانش؛ ویراستاران اندیشه قدیریان٬ محمدرضا نجفی.

مشخصات نشر:مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی، 1398.

مشخصات ظاهری:567ص.

شابک:640000 ریال: 978-600-06-0142-3

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

یادداشت:کتابنامه به صورت زیرنویس.

موضوع:مجتهدان و علما -- اخلاق

'Ulama -- Ethics

مجتهدان و علما -- اخلاق -- احادیث

'Ulama -- Ethics -- Hadiths

اخلاق اسلامی -- احادیث

Islamic ethics -- Hadiths

شیعه -- دفاعیه ها

Shi'ah -- Apologetic works

وهابیه -- دفاعیه ها و ردیه ها

Wahhabiyah -- Apologetic works

شناسه افزوده:دانش، موسی، 1337 - ، مترجم

شناسه افزوده:بنیاد پژوهشهای اسلامی

رده بندی کنگره:BP55/2/ح574ق6041 1398

رده بندی دیویی:297/996

شماره کتابشناسی ملی:4599709

اطلاعات رکورد کتابشناسی:فاپا

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ص: 1

اشاره

ماجرای گفتگوی آرام میان عالم شیعی و وهابی

مولف:سید محمد الحسيني القزوینی

ترجمه موسی دانش

ص: 2

فهرست مطالب

ناشر ...15

پیشگفتار نویسنده ...17

پیدایش فرقه های گوناگون و ضرورت تحقیق برای یافتن حق ...17

نجات انسان ها با تمسک به اهل بیت علیهم السلام ... 19

شیعه على علیه السلام فرقه ناجيه ... 20

علی و شیعیان او نجات یافتگان اند ... 20

بشارت بهشت به حضرت علی علیه السلام و شیعیانش ...21

تمسک به قرآن و على علیه السلام در زمان فتنه ... 21

امامت و نقش اساسی آن در اسلام و یافتن حقیقت ...22

حديث «من مات بغیر امام» در کتب اهل سنت ... 22

حدیث «من مات بغیر امام» در کتب شیعه ...23

حدیث قرطاس (وصیت نانوشته) ...14

هدف از حدیث قرطاس تعیین نام خلفاء ... 26

امامان شیعه و اهمیت امامت ... 27

امامت از اصول دین است و نه فروع آن ...29

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و تبیین مصداق امامت ...30

حدیث وصیت در کتب اهل سنت ...30

حدیث وصیت درکتب شیعه ... 32

ص: 3

حديث خلافت در کتب اهل سنت ... 32

حديث خلافت در کتب شیعه ... 33

حديث امامت در کتب اهل سنت ... 34

حدیث امامت در کتب شیعه ... 35

حدیث دوازده جانشین ... 36

ناتوانی علمای اهل سنت از یافتن مصداق حديث ... 37

در جستجوی حقیقت ... 39

حدیث ثقلین ... 39

حدیث خليفتين ... 43

حدیث خلیفتین در کتب شیعه ... 43

حدیث ثقلین در کتب شیعه ... 44

حدیث «سفینه» کشتی نجات ... 45

حديث سفينه نوح در کتب شیعه ... 47

حديث نجوم (ستارگان) ... 48

حديث نجوم در کتب شیعه ... 51

اقتدا به على علیه السلام وامامان بعد از او برای طلب بهشت ... 51

تعیین اسامی ائمه در کتب شیعه و اهل سنت ... 53

نام ائمه علیهم السلام در کتب اهل سنت ... 54

سخنی درباره چاپ ترجمه کتاب ...55

سخنی درباره تألیف این کتاب ... 59

فصل اول

دیدارها و مناظره ها - 63

پیشگفتار ... 65

آداب مناظره ... 66

مهم ترین اصول اخلاقی مناظره ...67

ص: 4

مهم ترین اصول روش مناظره ... 68

تجربه های من در گفتگو و مناظره ...70

نخست: در ایران ... 70

دیدار با یکی از علمای اهل سنت در خراسان ... 70

دیدار با چند دانشجو از پیروان مذهب شافعی ... 70

دوم: در مدينه منوره ... 75

دیدار با شیخ عبدالعزيز (نایب رئیس امور مسجد نبوی) ...80

متهم کردن به شرک در مسجد نبوی ... 75

دیدار با یکی از دانش آموختگان الجامعة الاسلامية (دانشگاه اسلامی) ... 80

روایات شیعه در کتاب های اهل سنت ... 83

تهمت ناسزاگویی به صحابه ... 84

اعتراض من بر نشر و توزیع کتاب های ضد شیعه ... 84

سوم: در مکه مکرمه ... 87

آیا شیعه باور دارد که جبرئیل به وحی خیانت کرد؟ ... 87

دیدار با شیخ محمد بن جميل بن زينو... 94

متوسل شدن صحابه به قبر پیامبر اکرم، محمد صلی الله علیه و آله و سلم ... 96

شرکت برخی از صحابه در تلاش برای ترور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ... 98

نقد كتاب: الله ثم للتاريخ ... 99

ابن تیمیه بر شیعه تهمت می زند ...101

آیا افزودن «حي على خير العمل» در اذان بدعت است؟ ... 105

همراهی با برخی از دانشجویان تا محل سکونت ایشان ... 108

فصل دوم گفتگوها و نامه نگاری ها با دکتر احمد بن سعد حمدان غامدی -111

پیشگفتار ... 113

گفتگو با دکتر احمد غامدی، استاد دوره دکترا در دانشگاه أم القرى ... 114

ص: 5

حمله دکتر غامدی به شیعه ...115

اعتراض من به دکتر احمد غامدی ... 117

ناتوانی دکتر غامدی در پاسخ دادن به آیه تبليغ ... 118

تقیه شعار شيعه ... 124

شبهه در ولادت امام مهدی علیه السلام ... 125

بیعت امام علی علیه السلام پس از شش ماه ... 128

تهمت تکفیر مسلمانان ... 130

ابن حزم و شرکت خلفا در ترور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ... 131

پافشاری دکتر برادامه گفتگو ... 133

متن نامه ارسالی برای دکتر غامدی (که دارای چند پرسش بود) ... 134

نامه دکتر غامدی از مکه مکرمه از طریق دورنگار و پاسخ او به پرسش ها... 138

حدیث بخاری در رفتن شماری از اصحاب به دوزخ ... 138

الف) دلایلی از قرآن کریم ... 138

ب) دلایلی از سنت... 143

حديث فاطمه ... 145

دو حديث ابن عباس ... 149

اختلاف دیدگاه ها و مواضع اهل سنت و شیعه ... 151

مقایسه ای در این موضوع ... 155

الف) تهذيب الكمال از اهل سنت ... 155

ب) اما در کتاب مجمع الرجال (از مرحوم قهبایی) از شیعه ... 156

متونی از کتاب های [امام] خمینی ... 156

نامه من به دکتر غامدی و پاسخ به شبهات او ...158

اول: انصاف در سخن گفتن هنگام گفتگو درباره اختلاف ...158

دوم: غرابت موضوع نیاز به دلیل روشن دارد ... 168

سوم: صحابی شدن معجزه نمی کند... 169

ص: 6

قرآن گروهی از صحابه را ستایش می کند و گروهی را نکوهش ... 170

آیات رسیده درباره منافقان ... 171

چند پرسش ... 173

آیاتی که درباره افراد بیماردل و فتنه انگیز نازل شده است... 176

آزاردهندگان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم .... 178

کسانی که گمان های دروغ به خدا می برند ... 178

چهارم: مقام صحابه از مقام همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برتر و بالاتر نیست ...179 پنجم: دیدگاه های علمای اهل سنت درباره عدالت صحابه ...182

صحابه عادل وصحابة غير عادل ... 184

درگیری هایی که به حد ستم و تبهکاری رسید ... 187

صحابه یکدیگر را لعن می کنند ... 190

دیدگاه برتری برخی تابعین از صحابه ... 193

صحابه بهتر از دیگران همدیگر را می شناختند ... 194

اعتقاد به عدالت همه صحابه از اعتقاد شیعه به عصمت امامانشان... 195

اتهام کفر و زندقه به کسی که خدشه ای به یکی از صحابه وارد کند ... 196

ششم: دیدگاه شیعه درباره صحابه ... 200

امیرالمؤمنین علیه السلام واصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ... 200

امام علی بن الحسين علیه السلام واصحاب ... 201

نگاهی بی طرفانه به روایات حوض ... 211

احادیث حوض، از دیدگاه بخاری و مسلم ... 212

1- روایاتی که نشان دهنده بدعت گذاری صحابه پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است ...212

2- روایاتی که حاکی از ارتداد آنان پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است ...213

3- روایاتی که نشان دهنده دور ساختن آنان از حوض کوثر است ...214

4- روایاتی که حاکی ازورود اصحاب به دوزخ است ... 215

5- روایاتی که نشان می دهد تنها اندکی از صحابه از دوزخ رهایی می یابند ... 215

ص: 7

6- روایاتی که نشانگر نفرین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر صحابه است ... 216

مقصود از صحابه در حديث حوض چه کسانی هستند؟ ... 217

چند اشکال ... 217

آیاتی که گروه هایی از صحابه را ستایش کرده ... 237

اختلاف مفسران درباره پیشگامان نخستین وتابعان آنان ... 242

شیعه و سنی دو برادر از یک ریشه اند ... 254

استدلال به سنت ... 255

اختلاف گرایش ها و دیدگاه های اهل سنت و شیعه ... 258

حدیث وصایت، دیدگاه شیعه را اثبات می کند ... 258

حديث وصایت در سخنان صحابه و تابعان ... 262

علی بن ابی طالب علیه السلام دروازه شهردانش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و داناترین فرد صحابه ... 274

اصحاب به على علیه السلام رجوع کردند؛ اما او به آنان رجوع نمی کرد ...277

خلافت ابوبکر براساس شورای مسلمانان و اجماع آنان نبوده است ... 279

چرا خلافت عمربه امت واگذار نشد؟ ... 281

ام المؤمنین تعیین خلافت توسط شورا را رد می کند ... 283

سنت، شورایی بودن خلافت را نفی می کند ... 283

دلیل بروصایت علی بن ابی طالب علیه السلام ... 284

حديث «دار» خلافت امام على علیه السلام را ثابت می کند ... 285

تصحیح سند حدیث «دار» ... 286

حدیث ولایت و خلافت على علیه السلام ... 287

حدیث ثقلین و رهایی از گمراهی ... 288

حديث «علی با حق است و حق با علی» ... 291

مقایسه میان روش اهل سنت و روش شیعه در پذیرش روایات ... 293

دیداری دیگر با دکتر احمد بن سعد حمدان غامدی ... 298

گفتگو پیرامون مسئله توسل ... 299

ص: 8

دیدگاه های علمای اهل سنت درباره توسل... 303

دیدگاه نخست: (دیدگاه اکثریت فقیهان مالکی وشافعی و پسینیان حنفی و حنبلی)... 303

دلایل کسانی که به توسل قائل اند... 307

دیدگاه دوم درباره توسل به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پس از رحلت او... 311

فصل سوم نقدی بر کتاب گفتگوی آرام - 315

پیشگفتار ... 317

نخست: این گفتگو آرام نبوده است ...319

دوم: رعایت نشدن امانت علمی ... 320

سوم: ناسازگاری های کتاب ... 321

چهارم: سخنان توهین آمیز به امام علی علیه السلام در کتاب غامدی ...323

نقدی بر کتاب «حوار هادئ» ... 324

موضع شیعه در برابر صحابه ....324

موضع وهابی نسبت به کتاب های شیعه ... 325

کتاب لله ثم للتاريخ كتاب شیعی نیست ... 329

اهل سنت داخل ایران ... 329

جایگاه شیعه در جهان اسلام ... 331

شیوه نادرست در گفتگو و استدلال ... 333

متهم کردن به رهاساختن صحاح و تکیه کردن بر منابع تاریخی ...336

تهمت زدن تکيه بر روایات ضعیف ... 340

تهمت زدن به تکیه بر روش گزینشی در روایات ...341

تهمت زدن به گزینشی عمل کردن در احادیث فضایل...342

آیاتی که گروهی از صحابه و برخی از زنان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را نکوهش می کند...347

اول: آیاتی که برخی از صحابه را نکوهش میکند ... 347

دوم:آیاتی که برخی از زنان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را نکوهش می کند ...355

ص: 9

سوم: عتابی که دربردارنده نکوهش و سرزنش است ....361

آیات عتاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ... 362

1- آیات عتاب به خاطر شخص نابینا ...363

2- آیات عتاب به سبب اسیرگرفتن ...365

3- آیات عتاب درباره زید و طلاق دادن همسرش ...366

4- آیات عتاب در تحریم ازدواج ...368

روش نادرست در فهم عقاید شیعه ...370

مقایسه ای کوتاه میان کافی و صحیح بخاری ...378

شخصیت علمی کلینی و بخاری ...380

مقایسه ای کوتاه ...380

1- شخصیت علمی کلینی... 380

2 - شخصیت علمی بخاری ... 383

الف) انتقاد از عقیده بخاری ... 383

ب) ضعیف بودن بخاری در حديث ورجال ... 385

مقایسه میان کتاب کافی و صحیح بخاری ...395

1- درنگی با کتاب کافی ...395

الف) اهمیت دادن کتاب کافی به مسائل عقیدتی ... 396

ب) استحکام اسناد کافی ... 397

ج) سرشاری علوم در احادیث کافی ... 399

د) همراه بودن احادیث با دیدگاه ها واجتهادها...400

ه-) باب بندی فروع و قدرت فقاهت ...401

2- درنگی با کتاب بخاری ...401

نقدهایی بر کتاب بخاری ...405

اول - صحیح بخاری در زمان خود او کامل نشد ...405

دوم - وجود عقاید فاسد در صحیح بخاری ...406

ص: 10

تهمت ها و دروغ هایی برضد مذهب شیعه ... 424

چنگ زدن شیعه به سنت نبوی ... 436

فتواهای فقهی شاد در مذهب اهل سنت ... 440

نخست: فتاوای غریب و شاذ در نزد پیشوایان مذاهب فقهی سنی ...441

دوم: فتاوای شاذ و شگفت انگیز از سوی گروهی از فقیهان...447

متهم کردن شیعه به کفرو خروج از اسلام ... 450

تکفیر متقابل میان گروه های سنی ... 458

1- تكفير غیر اشاعره از مسلمانان ...459

2- تکفیر غیر حنبلی ها از مسلمانان ...459

3- شافعیه و تکفیر حنبلی ها ... 459

4- تکفیر ابوحنیفه و پیروانش ... 459

ستیز میان مذاهب سنی ... 461

1- کشتار میان حنفیان و شافعيان ... 461

2- کتک زدن شافعی مذهب تا حد مرگ ... 461

3- گرفتن جزیه از شافعی ... 462

4- گرفتن جزیه از حنابله ... 462

اختلاف حدیث در کتاب های اهل سنت ... 463

عقيدة تقيه وبداء نزد شیعه ... 465

1- عقيدة تقيه ... 466

تقیه در آیات قرآنی ... 466

تقیه در احادیث نبوی ... 469

دیدگاه های صحابه و تابعین درباره تقيه ... 470

تقیه در گفتارهای علما ...472

تقیه در سیره مسلمانان ... 473

تقیه علمای اهل سنت در مسئله خلق قرآن ...475

ص: 11

تقیه بسیاری از علما در برخی احکام شرعی...477

تقیه علمای اهل سنت از شیعه ... 478

2- عقيدة بداء ... 479

مفهوم بداء از دیدگاه شیعه ... 480

بداء در روایات اهل بیت علیهم السلام ... 480

بداء در گفتارهای علمای شیعه ...481

بداء در کتاب های اهل سنت ... 482

آثار بداء بر عقیده ... 484

مسلمان بودن با عدالت برابر نیست ... 486

متهم کردن شیعه به تکفیرصحابه ... 488

انکار عدالت، توهین به جامعه اسلامی در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیست...489

هم نشینی طولانی با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عدالت را ثابت نمی کند... 494

نفاق و منافقان ...498

نفاق در مکه ...498

نخست: آیات قرآنی ...498

دوم: طبیعت بشری ...503

عوامل و انگیزه های نفاق در مکه ...504

پیامبر و شناخت منافقان ... 507

صحابه منافق ...510

پیوست ... 515

گفتگویی جدید با دکتر غامدی ...515

ادعای اینکه شیعه اهل سنت را نجس می دانند ... 515

ادعای اینکه کتاب کافی آکنده از روایات جعلی است ...520

ادعای اینکه امام صادق علیه السلام زراره را لعنت کرده است...522

ادعای اینکه از نگاه شیعه ، امامان علیهم السلام بالاتر از پیامبران اند ... 524

ص: 12

دلیلی وجود ندارد که علی علیه السلام نخستین مسلمان باشد؟! ... 525

خلافت ابوبکر و بیعت صحابه با او... 531

کسانی که با ابوبکر مخالفت کردند ...531

نقد کتاب «گفتگوی آرام» از دکتر غامدی ...533

دکتر در چاپ دوم کتاب خود گفتگوی آرام عذرخواهی می کند ...543

دشمنی با اهل بیت علیهم السلام، نفاق است ... 546

اهل بیت علیهم السلام حسابرسی مردم در روز رستاخیز را برعهده می گیرند ...547

على علیه السلام تقسیم کننده بهشت و دوزخ ... 552

قائل شدن به ضعف سند از خرافات دانستن آن بهتر است ...557

ابن تیمیه و احیای مردگان توسط غیرانبیاء ...560

مردی از قبیله نخع الاغش را زنده کرد ...561

صلة بن اشیم اسبش را احیا کرد ... 562

آگاهی صحابه از غیب بنا به گفته ابن تیمیه ...563

کاهنان با خبردادن شیاطین غیب می دانند ... 564

مدعیان نبوت و آگاهی از غيب ها ... 564

آگاهی ابن تیمیه از غيب ها ... 565

خبردادن ابن تیمیه از شکست سپاه تاتار... 565

آگاهی ابن تیمیه از لوح محفوظ ... 566

ابن تیمیه از باطن یارانش باخبر بود ... 566

خبردادن ابن تیمیه به امور باطنی ابن قیم ... 567

پایان گفتگو با دکتر غامدی ... 567

ص: 13

ص: 14

سخن ناشر

عن عبدالسلام بن صالح الهروي قال: سَمِعتُ أبَا الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام يَقولُ :رَحِمَ اللّهُ عَبداً أحيا أمرَنا. فَقُلتُ لَهُ : فَكَيفَ يُحيي أمرَكُم ؟ قالَ : يَتَعَلَّمُ عُلومَنا ويُعَلِّمُهَا النّاسَ ؛ فَإِنَّ النّاسَ لَو عَلِموا مَحاسِنَ كَلامِنا لَاتَّبَعونا .(1)

حمد و سپاس بی حد خداوند بزرگ و دانا را سزد که غایت آفرینش انسان را معرفت و عبودیت ذات مقدس خود قرار داد و فرمود: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ ». (2) درود بر پیامبران الهی به ویژه حضرت خاتم انبیاء محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم که با تزكيه و تعلیم کتاب و حکمت، زمینه ساز تحقق این هدف متعالی شدند و سلام بر امامان معصوم علیهم السلام، به خصوص عالم آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم، حضرت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام که ستارگان پرفروغ آسمان معرفت و عبودیت اند و راهنمایان بشردر صراط مستقیم معرفت و بندگی، و رحمت خدا بر عالمان و پژوهشگرانی که در طول تاریخ با فراگیری و نشر علوم و معارف اسلامی به احیای امر امامت و ولایت پرداخته و مردم را با زیبایی های فرهنگ اصیل اهل بیت از آشنا ساخته اند.

بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی براساس نگاه ژرف تولیت فقید این

ص: 15


1- عیون اخبار الرضا علیه السلام 307/1 ؛ از امام رضا علیه السلام شنیدم که می فرمود: خدا رحمت کند کسی که امرما را زنده کند. عرض کردم: امر شما را چگونه زنده کند؟ فرمود: علوم ما را فراگیرد و به مردم بیاموزد، که اگر مردم زیبایی های کلام ما را بدانند از ما پیروی خواهند کرد.
2- ذاريات / 56: «و جن وانس را نیافریدم مگر برای آنکه مرا بپرستند».

آستان ملک پاسبان در سال 1363 به دستور معظم له تأسیس شد و با الهام از منویات رهبر کبیر انقلاب اسلامی، حضرت امام خمینی قدس الله و دیدگاه های حکیمانه خلف صالح ایشان، مقام معظم رهبری، حضرت آية الله العظمی خامنه ای مدظله العالی، و رهنمودهای تولیت معزز، با تشکیل گروه های پژوهشی و استفاده از نخبگان حوزه و دانشگاه، در راستای تأمین نیازهای فرهنگی جامعه و نظام اسلامی و نسل جوان و زائران بارگاه منور رضوی، به پژوهش ونشر علوم و معارف اسلامی نبوی و سیره اهل بیت عصمت علیهم السلام پرداخته و به فضل الهی به توفیقات ارزنده ای دست یافته است.

***

کتاب حاضر به نام ماجرای گفتگوی آرام، به قلم اندیشمند و پژوهشگر برجسته شیعی جناب حجة الاسلام والمسلمین دکتر سید محمد حسینی قزوینی و ترجمه حجة الاسلام موسی دانش، از پژوهشگران این بنیاد، با هدف دفاع از مذهب حقه اهل بیت علیهم السلام ، منتشر شده است.

این اثر در پاسخ به کتاب گفتگوی آرام، به قلم یکی از دانشمندان وهابی به نام دکتر احمد بن سعد حمدان غامدی، استاد دانشگاه ام القری در مکه مکرمه، نگاشته شده است. گفتگوی آرام، مجموعه ای از گفتگوها و نامه هایی است که میان دکتر قزوینی و دکتر غامدی در مدت سه سال رد و بدل شده است. دکتر غامدی این مجموعه را پس از تحریف و حذف و اضافه های بسیار به نفع مذهب خود با عنوان یادشده چاپ و منتشر میکند. از این رو، دکتر قزوینی در رگ کتاب یادشده، تمامی گفتگوهای انجام شده و نامه هایی را که میان دو طرف رد و بدل گردیده، با کمال دقت و امانت داری با عنوان ماجرای گفتگوی آرام، تدوین و منتشر کرده است.

کتاب حاضر، به صورت مستدل و مستند، نادرستی دیدگاه های وهابیان درباره شیعه را آشکار کرده، اطلاعات ارزشمندی را به خوانندگان ارجمند ارائه می کند.

بنیاد پروشهای اسلامی

آستان قدس رضوی

ص: 16

پیشگفتار نویسنده

پیدایش فرقه های گوناگون و ضرورت تحقیق برای یافتن حق

بدون تردید هرکس که اندک آشنایی با منابع تفسیری، حدیثی و تاریخی داشته باشد، این حقیقت را در می یابد که یکی از مهم ترین اتفاقات پس از رحلت پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم ، ظهور فرقه های متعدد و گرایش های گوناگون در جامعه اسلامی بوده است؛ فرقه هایی که هریک مدعی حقانیت خود و باطل بودن دیگر فرقه هاست. این تفرقه ها و اختلافات در طول تاریخ، در مواردی به تکفیر و مباح دانستن خون برخی از مسلمانان منجر شده است.

البته این اختلافات از نگاه رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم دور نمانده و پیامبر رحمت از ایجاد فرقه های متعدد و انحرافات فراوان در درون دنیای اسلام خبر داده بودند.

برای نمونه یکی از معروف ترین روایاتی که محدثان شیعه و اهل سنت در این باره نقل کرده اند، حديث «افتراق» است که به روشنی از تقسیم شدن امت اسلامی به هفتاد و سه فرقه و گمراهی هفتاد و دو فرقه و نجات تنها یک فرقه، خبرداده است. شیخ صدوق از محدثان نامدار شيعه، این حدیث را از امام صادق از پدران بزرگوارش علیهم السلام از رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم چنین نقل کرده است:

ص: 17

« إن أمة موسی افترقت بعده على إحدى وسبعين فرقة، فرقة منها ناجية وسبعون في النار، وافترقت أمة عيسى علیه السلام بعده على اثنتين وسبعين فرقة، فرقة منها ناجية وإحدى وسبعون في النار، وإن أمتي ستفترق بعدي على ثلاث وسبعين فرقة، فرقة منها ناجية واثنتان وسبعون في النار».(1)

امت حضرت موسی بعد از او به هفتاد و یک فرقه تقسیم شدند یک فرقه اهل نجات وهفتاد فرقه گرفتار آتش شدند. امت حضرت عیسی بعد از او به هفتاد و دو فرقه تقسیم شدند، یک فرقه نجات یافتند و هفتاد و یک فرقه هلاک شدند. امت من نیز بعد از من به هفتاد و سه فرقه تقسیم خواهند شد که فقط یک فرقه اهل نجات هستند و هفتاد و دو فرقه گرفتار آتش جهنم خواهند شد.

روایت افتراق، به صورت گسترده ای در منابع حدیثی اهل سنت نیز نقل شده که برای نمونه، احمد بن حنبل روایت را از انس بن مالک از رسول مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم چنین نقل کرده است:

«إِنَّ بنی إسرائیل قَدْ افْتَرَقَتِ علی ثنتین وسبعین فَرَّقَهُ وَ أَنْتُمْ تَفْتَرِقُونَ علی مِثْلُهَا کلها فی النَّارِ إِلَّا فَرَّقَهُ ». (2)

شعيب الأرنؤوط از محققان پرآوازه وهابیت نیز گفته: «حديث صحيح

بشواهده» (3)؛ حديث با شواهدی که دارد، صحیح است.

ناصرالدین البانی از علمای مشهور وهابی نیز در صحيح جامع صغیر از رسول

ص: 18


1- ابن بابویه ، محمد بن علی، الخصال، ج 2، ص 585.
2- ابن حنبل، احمد بن حنبل، مسند أحمد، ج 3، ص 120، ح 12229.
3- همان، ج 19، ص 241، ح 12208، (مكتبة الشامله).

اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نزدیک به این مضامین را نقل کرده است. (1)

پرسشی که بیش از همه چیز، ذهن انسان مسلمان و منصف را درگیر می نماید این است: «به راستی در میان فرقه های متعددی که به تصریح پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم بیشتر آن ها رستگار نشده و در آتش هستند، کدام فرقه نجات یافته و در بهشت است»؟ این پرسش، اولین نقطه ضرورت تحقیق و بررسی در اعتقادات و کلام و یافتن راه درست و نجات بخش را نشان می دهد؛ چرا که یافتن فرقه ناجيه، ارتباط تنگاتنگی با رستگاری، آسایش ابدی و نجات انسان از آتش دارد.

نکته مهم دیگر اینکه آیا رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم راهی یا نشانه ای برای تشخیص فرقه ناجیه بیان کرده است یا خیر؟ ما به چند نمونه از احادیثی که در جواب این سؤال مهم در کتب اهل سنت آمده، اشاره و به همان بسنده می کنیم.

نجات انسان ها با تمسک به اهل بیت علیهم السلام

احمد بن حنبل (م 241 ق) از امامان چهارگانه فقهی اهل سنت، به نقل از پیامبر رحمت آورده است:

« إنَّ مَثَلَ أهلِ بَيتي فيكُم مَثَلُ سَفينَةِ نوحٍ مِن قَومِهِ ، مَن رَكِبَها نَجا، ومَن تَخَلَّفَ عَنها هلك». (2)

مثل اهل بیت من در میان شما مانند کشتی نوح است، هر کس به این کشتی داخل شود نجات می یابد و هرکس جا بماند، هلاک می شود.

حاکم نیشابوری روایت را با همین مضامین، ولی به جای کلمه «هلك»، «غرق» نقل کرده و حديث را با شرایط مسلم، صحیح دانسته و حال آنکه مسلم آن را نقل

ص: 19


1- البانی، محمد ناصرالدین، صحيح الجامع الصغير وزيادته، ج 1، ص 245، ح 1082 - 509.
2- ابن حنبل، احمد بن حنبل، فضائل الصحابة، ج 2، ص 285.

نکرده است. (1)

ذهبی هم در تلخيص مستدرک این حدیث را صحیح دانسته است.

شیعه على علیه السلام فرقه ناجیه

ابن مردويه ( م 410 ق) از علمای اهل سنت از علی علیه السلام آورده: «تفترق هذه الأمة على ثلاث وسبعين فرقة، ثنتان وسبعون في النار، وواحدة في الجنة وهم الذين قال الله عزوجل: «وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ »، وهم أنا و شیعتی».(2)

حضرت على علیه السلام بعد از نقل حديث افتراق امت، آیه 181 سوره اعراف: «و از کسانی که آفریده ایم، گروهی، دیگران را به حق هدایت می کنند و به آن حكم می کنند» را نقل نموده و فرمود: «این گروه، من و شیعیانم هستند».

علی و شیعیان او نجات یافتگان اند

از جابر بن عبدالله انصاری نقل شده که خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودیم، على علیه السلام وارد شد. پیامبر فرمود: برادرم علی آمد. سپس حضرت رو به سوی کعبه نمود و دست به کعبه زد و فرمود: «والذي نفسي بيده، إن هذا وشيعته لهم الفائزون يوم القيامة»(3).

قسم به خداوندی که جانم در قبضه اوست، علی و شیعیانش رستگاران روز قیامت هستند.

طبری نیز در تفسیر آیه 7 سوره بینه: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ هُمْ خَيْرُ

ص: 20


1- حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص 343.
2- 2. ابن مردویه، احمد بن موسی، مناقب علی بن أبي طالب، ص 244، ح 356.
3- ابن عساکر، ابوالقاسم علی بن حسن، تاريخ مدينة دمشق، ج 42، ص371؛ حاکم حسکانی، عبیدالله بن عبدالله ، شواهد التنزيل، ج2، ص 468

الْبَرِيَّةِ »؛ (کسانی که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، بهترین مخلوقات خداوند هستند) آورده که نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «ای علی، خير البريه تو و شیعیانت هستید»(1).

بشارت بهشت به حضرت علی علیه السلام و شیعیانش

از ام سلمه نقل شده: شبی رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نزد من بود و صبح حضرت فاطمه علیها السلام به همراه على علیه السلام آمدند و آن گاه نبی مکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «یا على أبشر فإنك وأصحابك وشيعتك في الجنة» (2)؛ ای علی برتو بشارت باد که تو و یاران و شیعیانت در بهشت هستید.

در روایت لالکائی (م 418 ق) نیز با همین مضامین نقل شده است (3).

تمسک به قرآن و علی علیه السلام در زمان فتنه

ابن عبد البراز ابوليلی غفاری نقل میکند که از پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: «ستكون بعدی فتنة، فإذا كان ذلك فالزموا على بن أبي طالب، فإنه أول من يرانی، وأول من يصافحنى يوم القيامة، هو الصديق الأكبر، وهو فاروق هذه الأمة، يفرق بين الحق والباطل، وهو يعسوب المؤمنين، والمال يعسوب المنافقين». (4)

پس از من فتنه، جامعه اسلامی را فرا خواهد گرفت، پس در آن زمان، ملازم و

ص: 21


1- طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، ج 20، ص 335؛ آلوسی، محمود بن عبدالله ، روح المعانی، ج35، ص207.
2- ابن حنبل، احمد بن حنبل، فضائل الصحابة، ج 2، ص 654.
3- اعتقاد أهل السنة، ج 8، ص 1454.
4- ابن عبدالبر، يوسف بن عبدالله ،الاستیعاب في معرفة الأصحاب، ج 4، ص 1744.

همراه علی بن ابی طالب باشید؛ زیرا او نخستین کسی است که با من ملاقات و مصافحه میکند، او صدیق اکبروفاروق این امت است که حق و باطل را از یکدیگر جدا می کند؛ علی بن ابی طالب سرور مؤمنان و مال دنیا، مهتر و سرور منافقان است. نزدیک به همین عبارت را ابن اثیر جزری و ابن حجر عسقلانی نقل کرده اند. (1)

امامت و نقش اساسی آن در اسلام و یافتن حقیقت

بی تردید از اصلی ترین مواردی که نقش اساسی در اعتقادات بسیاری از فرقه های اسلامی داشته و جایگاهی اصلی در تشخیص فرقه ناجیه و رستگار دارد، مسئله امامت و خلافت، پس از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم است.

حدیث «من مات بغیر امام» در کتب اهل سنت

اهمیت و ضرورت امامت و ولایت در اسلام تا جایی است که محدثان شیعه و اهل سنت روایات متعددی را نقل کرده اند که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مرگ بدون اعتقاد به امامت را مرگ جاهلی شمرده است؛ برای نمونه برخی از احادیثی را که در مصادر اهل سنت و شیعه آمده نقل می کنیم. احمد بن حنبل چنین نقل کرده است:

قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: «مَنْ مَاتَ بِغَيْرِ إِمَامٍ مَاتَ مِيْتَةً جَاهِلِيَّةً».(2)

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم می فرمود: هر آن که بدون امام بمیرد، به مرگ جاهلی مرده است.

ص: 22


1- ابن اثیر، مبارک بن محمد، أسد الغابة في معرفة الصحابه، ج 5، ص 287؛ ابن حجر عسقلانی، احمد بن على، الإصابة في تمييز الصحابه، ج 7، ص293
2- ابن حنبل، احمد بن حنبل، مسند أحمد، ج 4، ص 96. دکتر حمزه احمد الزين درباره این حديث تصریح کرده است که سندش صحیح است. همچنین ابن ابی عاصم در کتاب السنة همین روایت را با اندک تفاوتی نقل کرده است.

ابن حبان در صحیح خود این حدیث را چنین آورده است:

«من مات وليس له إمام مات ميتة جاهلية». (1)

هرکس در حالی بمیرد که امامی ندارد به مرگ جاهلیت مرده است. مسلم در صحیح خود از عبدالله عمر از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده که فرمود:

«ومن مات وليس في عنقه بيعة مات ميتة جاهلية». (2)

کسی که بمیرد در حالی که بیعت امامی را به گردن ندارد به مرگ جاهلیت مرده است.

حديث «من مات بغیر امام» در کتب شیعه

مرحوم کلینی در کتاب کافی می نویسد:

عَنْ قَوْلِ العامه : إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ قَالَ : «مَنْ مَاتَ ولیس لَهُ إِمَامُ مَاتَ میتهً جاهلیّه» قَالَ : «حَقُّ وَ اللَّهِ ». (3)

عبد الاعلی می گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم که اهل سنت از پیامبر گرامی نقل میکنند که فرمود: هرکس بدون امام بمیرد مرگش جاهلی است! حضرت پاسخ داد: به خدا سوگند سخن حق است.

مؤلف کتاب روضة المتقين، صحت روایت را تأیید کرده است. (4)

مرحوم کلینی در روایتی دیگر نقل می کند:

عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم قَالَ رَسُول ُاللَّهِ صلی الله علیه و آله «مَنْ مَاتَ لَا

ص: 23


1- ابن حبان، محمد بن احمد، الصحيح، ج 10، ص 434.
2- نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج 6، ص 22، ح 4686.
3- کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 1، ص 378.
4- مجلسی، محمدتقی، روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقیه، ج13، ص189.24

يَعْرِفُ إِمَامَهُ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً» ؟ قَالَ :«نَعَمْ!» قُلْتُ جَاهِلِيَّةً جَهْلَاءَ أَوْ جَاهِلِيَّةً لَا يَعْرِفُ إِمَامَهُ؟ قَالَ:« جَاهِلِيَّةَ كُفْرٍ وَ نِفَاقٍ وَ ضَلَال» (1).

حارث بن مغیره می گوید: از امام صادق علیه السلام سؤال کردم آیا رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرموده که هر کس امام خود را نشناسد، همانند زمان جاهلیت از دنیا رفته است؟ پاسخ داد: بلی این چنین است. گفتم: مراد از جاهلیت، نادانی یا عدم شناخت امام است؟ حضرت فرمود: جاهليت کفر، نفاق و گمراهی است.

علامه مجلسی می نویسد: این روایت صحیح است. (2)

این روایات دلالت دارد که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم اهمیت فراوانی برای مسئله امامت قائل بوده و بر جایگاه محوری آن در اسلام تأکید داشته است. بی تردید، تعبیر«مرگ جاهلیت» کنایه از آن است که امامت، روح حقیقی اسلام است و اگر کسی بدان باور نداشته باشد، اساسا ایمان نیاورده و همچون مشرکان جاهلی از دنیا خواهد رفت.

حدیث قرطاس (وصیت نانوشته)

نقش خطیر و بی بدیل امامت برای امت اسلامی، آن چنان مهم است که بر اساس روایات صحیح فریقین، پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم در آخرین ساعات عمر مبارک خود نیز آن را فراموش نکردند و اصرار داشتند که در این زمینه، وصیتی را به صورت مکتوب بنویسند. بخاری در صحیح خود، این ماجرا را از ابن عباس چنین نقل کرده است:

لَمّا حُضِرَ النبی صلی الله علیه و آله و سلم وفِی البَیتِ رِجالٌ فیهِم عُمَرُ بنُ الخَطّابِ،قالَ :« هَلُمَّ

ص: 24


1- کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 1، ص 235.
2- مجلسی، محمدباقر، مرآة العقول، ج 4، ص 219.

أکتُب لَکُم کِتاباً لا تَضِلّوا بَعدَهُ».فَقالَ عُمَرُ:إنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله و سلم قد غَلَبَ عَلَیهِ الوَجَعُ! وعِندَکُم القُرآنُ،حَسبُنا کِتابُ اللّهِ و اختلفَ اَهْلُ البَیتِ. اخْتصَمُوا، فَمنهم من یقول: قَرِّبُوا یَکتب لکم رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و سلم کتاباً لن تَضِلُّوا بَعْدَه، و منهم مَن یقولُ ما قالَ عُمر، فَلَمَّا اَکثَروا اللَّغَطَ وَ الاخْتلافَ عند النَّبی صلی الله علیه و آله و سلم قال: «قُومُوا عَنّی» قال عُبیدُ اللَّه: فکان اِبْنُ عَبَّاسٍ یَقولُ: اِنَّ الرَّزیَّهَ کُلَّ الرَّزیَّهِ ما حالَ بَینَ رَسُول اللَّه صلی الله علیه وآله وسلم و بَیْنَ اَن یکتُب لَهُم ذلک الْکِتابَ مِنْ اِخْتِلافِهِم ولَغَطِهِم (1)

هنگامی که زمان درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله فرا رسید، در حالی که در خانه مردانی بودند که عمر بن خطاب نیز در میانشان بود، فرمود: «زود باشید تا برایتان نوشته ای بنویسم که پس از آن، هرگز گمراه نشوید». عمر گفت: بیماری بر پیامبر صلی الله علیه و آله غلبه پیدا کرده است در اثر غلبه بیماری نمی داند که چه می گوید و قرآن نزد شماست و کتاب خدا ما را بس است. پس از این، کسانی که در خانه بودند، با هم درگیر شده، اختلاف پیدا کردند، برخی از آن ها می گفتند: زود باشید برای او ادوات و ورق آماده کنیدتا پیامبر خدا صلی الله علیه و آله برای شما چیزی بنویسد که پس از آن هرگز گمراه نشوید و برخی دیگر، همان سخن عمررا تکرار می کردند. پس هنگامی که صداها بالا رفت و اختلاف آن ها نزد پیامبر صلی الله علیه و آله شدید شد، ایشان فرمود: «از نزد من برخیزید و بروید».

ابن عباس همواره میگفت: مصیبت، همه مصیبت از آن هنگام شروع شد که به دلیل اختلاف و سرو صدا، مانع نوشتن وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله شدند.

ص: 25


1- بخاری، محمد بن اسماعيل، الجامع الصحيح، ج 6، ص 2680. همچنین با اندک اختلافی در واژگان بنگرید دن ج 1، ص 54؛ ج 2، ص 1111؛ ج 3، ص 1155؛ ج 4، ص 1612؛ ج 5، ص 2146

در نقل احمد بن حنبل آمده است:

عن ابن عباس أنه قال: لا ضررسول الله قال: «ائْتُونِي بِكَتِفِ أَكْتُبَ لَكُمْ فِيهِ كِتَاباً لَا يَخْتَلِفُ مِنْكُمْ رَجُلَانِ مِنْ بَعْدِي » قَالَ : مَا قَبْلَ الْقَوْمِ فِي لَغَطُهُمْ (1)

ابن عباس می گوید: هنگامی که رحلت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نزدیک شد، فرمود: «برایم ورقی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از من، حتی دو نفر از مردان شما با یکدیگر اختلاف نکنند». ابن عباس گفت: گروهی که حاضر بودند، شروع به سروصدا کردند.

هدف از حدیث قرطاس تعیین نام خلفاء

علمای اهل سنت در شرح این حديث نوشته اند که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می خواست در وصیت خود، نام جانشینان و امامان پس از خود را با صراحت بنویسد، عینی در شرحش بر صحیح بخاری چنین نوشته است:

واختلف العلماء في الكتاب الذي هم صلی الله علیه و آله بكتابته، قال الخطابي: يحتمل وجهين. أحدهما: أنه أراد أن ينص على الإمامة بعده فترتفع تلك الفتن العظيمة كحرب الجمل وصفين ... وقال سفيان بن عيينة: أراد أن ينص على أسامي الخلفاء بعده. (2)

علما درباره نوشته ای که پیامبر صلی الله علیه و آله اراده فرمود بنویسد، اختلاف کرده اند، خطابی می گوید: دو احتمال وجود دارد: نخست اینکه رسول اکرم صلی الله علیه و آله می خواست

ص: 26


1- ابن حنبل، احمد بن حنبل، مسند أحمد، ج 1، ص 293. همچنین بنگرید به: طبرانی، سليمان بن احمد، المعجم الكبير، ج 11، ص 36 (با اندکی اختلاف).
2- عینی، بدرالدین، عمدة القاری شرح صحيح البخاری ، ج 2، ص 171.

بر امامت پس از خودش تصریح نماید تا فتنه های بزرگی چون جنگ جمل و صفین برطرف شود ... وسفیان بن عیینه گفته است که خواست، به اسامی جانشینان پس از خودش تصریح نماید.

ابن حجر عسقلانی نیز می نویسد:

وقيل: بل أراد أن ينص على أسامي الخلفاء بعده حتى لا يقع بينهم الاختلاف. قاله سفيان بن عيينة . (1)

گفته شده است که ایشان می خواست براسامی جانشینان پس از خود تصریح نماید تا در میان ایشان اختلاف رخ ندهد. این مطلب را سفیان بن عیینه گفته است.

امامان شیعه و اهمیت امامت

امامان معصوم علیهم السلام نیز به تبیین جایگاه مهم و رفیع امامت در اسلام پرداخته اند؛ برای نمونه، امام رضا علیه السلام در این زمینه می فرماید:

إنَّ الإِمامَةَ زِمامُ الدّینِ،ونِظامُ المُسلِمینَ،وصَلاحُ الدُّنیا،وعِزُّ المُؤمِنینَ.إنَّ الإِمامَةَ اسُّ الإِسلامِ النّامی،وفَرعُهُ السّامی.بِالإِمامِ تَمامُ الصَّلاةِ،وَالزَّکاةِ،وَالصِّیامِ، وَالحَجِّ،وَالجِهادِ،وتَوفیرِ الفَیءِ وَالصَّدَقاتِ،وإمضاءِ الحُدودِ وَالأَحکامِ،ومَنعِ الثُّغورِ وَالأَطرافِ.الإمامُ یُحِلُّ حَلالَ اللّهِ،ویُحَرِّمُ حَرامَ اللّهِ،ویُقیمُ حُدودَ اللّهِ،ویَذِبُّ عَن دینِ اللّهِ،ویَدعو إلی سَبیلِ رَبِّهِ بِالحِکمَةِ وَالمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ،وَالحُجَّةِ البالِغَةِ. الإِمامُ کَالشَّمسِ الطَّالِعَهِ المُجَلِّلَهِ بِنورِها لِلعالَمِ».(2)

امامت اساس و ریشه در حال رشد اسلام و شاخه بالنده آن است. با امام نمازو زکات و روزه و حج و جهاد کامل می شود و غنائم وصدقات فراوان شده و حدود و احکام به امضا رسیدهو مرزها و اطراف حفظ می شود. امام است که حلال خدا را

ص: 27


1- ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری شرح صحيح البخاری، ج 1، ص 209 .
2- کلینی، محمد بن يعقوب، الکافی، ج 1، ص 200 .

حلال کرده و حرام خدا را حرام می نماید و حدود الهی را اجرا کرده و از دین خدا دفاع نموده و با حکمت و موعظه نیکو و حجت و برهان رسا، به راه پروردگارش دعوت می نماید. امام همچون خورشید تابانی است که با نورش عالم روشن می گردد.

مرحوم کلینی در کتاب کافی می نویسد:

عن زرارة، عن أبي جعفر علیه السلام قال: «بنی الاسلام على خمسة أشياء: على الصلاة والزكاة والحج والصوم والولاية». قال زرارة: فقلت: وأي شئ من ذلك أفضل؟ فقال: الولاية أفضل، لأنها مفتاحه والوالي هو الدليل عليهن». (1)

زراره از امام باقر علیه السلام نقل کرده که فرمودند: «اسلام بر پنج اصل بنا شده است: بر نماز، زکات، حج، روزه و ولایت». زراره می گوید: عرض کردم: کدام یک از این ها برتر است؟ فرمود: «ولایت برتر است؛ زیرا کلید آنهاست و صاحب ولایت است که به آن ها راهنمایی می نماید». |

آن حضرت علیه السلام در حدیث دیگری نیز فرموده است:

بنی الاسلام على خمس: على الصلاة والزكاة والصوم والحج والولاية ولم يناد بشيء كما نودي بالولاية».(2)

اسلام بر پنج پایه بنا شده است: برنماز، زکات، روزہ، حج و ولایت و برهیچ امری ندا داده نشده است، چنانکه بر ولایت ندا داده شده است (و اهمیت امامت از همه آنها بالاتر است).

همین مضمون در برخی روایات اهل سنت نیز نقل شده است؛ برای نمونه، محمد بن عبدالرزاق کرد علی در کتاب خطط الشام از ابوسعید خدری صحابی،

ص: 28


1- همان، ج 2، ص 18.
2- همان جا.

چنین نقل کرده است:

«امر الناس بخمس فعملوا بأربع وتركوا واحدة ولما سئل عن الأربع قال: الصلاة والزكاة وصوم شهر رمضان والحج. قيل: فما الواحد التي تركوها؟ قال: ولاية على بن أبي طالب. قيل له: وإنها لمفروضة معهن؟ قال: هي مفروضة معهن». (1)

مردم به پنج چیز دستور داده شدند که به چهار مورد عمل کردند و یک مورد را ترک گفتند. هنگامی که از این چهار مورد پرسش شد، پاسخ داد: نماز، زکات، روزه ماه رمضان و حج. گفته شد: آن موردی که ترکش کردند، چیست؟ گفت: ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام . به او گفته شد: آیا این نیز واجب است؟ پاسخ داد: این نیز با آن موارد دیگر، واجب است.

ابن مردویه ذیل روایت را چنین نقل کرده است: آنگاه که از ابوسعید خدری پرسیدند: وإنها مفترضة معه؟ قال: نعم. قال: فقد كفرالناس! قال: فما ذنبي!؟ (2)

آیا ولایت علی بن ابی طالب همانند نماز، زکات، روزه و حج واجب است؟ پاسخ داد: بلی. گفتند: پس با این حال مردم کافر شدند. ابوسعید گفت: گناه من چیست؟

امامت از اصول دین است و نه فروع آن

اهمیت امامت در اسلام تا جایی است که علاوه بر شیعیان، که امامت را از اصول دین یا اصول مذهب خود برشمرده اند، برخی علمای اهل سنت نیز اعتراف کرده اند که امامت، از اصول است و نه از فروع؛ برای نمونه بدخشی درباره امامت و تفاوت آن با برخی فروع می نویسد:

ص: 29


1- کرد علی، محمد بن عبدالرزاق، خطط الشام، ج 6، ص 245.
2- ابن مردويه ، احمد بن موسی، مناقب علی بن أبی طالب علیه السلام ، ص 72.

بخلاف الإمامة فإنها من أصول الدين ومخالفتها يقتضي إلى الكفر والبدعة. (1)

برخلاف امامت که از اصول دین است و مخالفت با آن به کفر و بدعت خواهد انجامید.

شمس الدین اصفهانی نیز در شرح المنهاج، همین اعتقاد را ابراز داشته است: بخلاف الإمامة فإنها من أصول الدين ومخالفتها بدعة. (2)بر خلاف امامت که از اصول دین است و مخالفت با آن، بدعت است.

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و تبیین مصداق امامت

پس از آنکه جایگاه و اهمیت فوق العاده امامت و نقش آن درتشخیص فرقه نجات یافته و سرنوشت ابدی انسان روشن گردید، باید دانست که پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله که رحمت خداوند بر همه جهانیان است، این موضوع مهم و اساسی در سرنوشت مسلمانان را رها نکرده و در موارد گوناگونی به تبیین آن پرداخته است. این موارد آن چنان فراوان است که بیان همه آن، نیاز به چند کتاب مفصل دارد. در اینجا، برخی از آنها به عنوان نمونه بیان می شود:

حدیث وصیت در کتب اهل سنت

پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله در اوایل بعثت بعد از نزول آیه شریفه «وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ

ص: 30


1- بدخشی، مناهج العقول، ج 2، ص 226.
2- اصفهانی، شمس الدين، شرح المنهاج، ج 2، ص 535. علاوه بر این دو، برخی علمای دیگر اهل سنت نیز مخالفت با امامت را کفرو بدعت برشمرده اند و این نشان می دهد که امامت را از اصول برشمرده اند. برای نمونه رک: بیضاوی، عبدالله بن عمر، منهاج الوصول، ص75؛ جاربردی، السراج الوهاج، ج 2، ص 730.

الْأَقْرَبِينَ » (1) در جمع بزرگان قریش، وصایت و جانشینی حضرت امیر را مطرح نمود که طبری از قول حضرت علی علیه السلام نقل می کند:

«فأخذ برقبتي، ثم قال: إن هذا أخي ووصيي وخليفتي فيكم، فاسمعوا له وأطيعوا قال: فقام القوم يضحكون». (2)

پس آن حضرت، دست بر گردنم نهاد و فرمود: «ایشان برادر، وصی و جانشین من در میان شماست؛ به سخنش گوش فرا دهید و اطاعتش کنید». پس از آن، حاضران در حالی که می خندیدند، برخاستند.

ابن عساکرباسند صحیح از بریده نقل می کند

قال رسول الله صلی الله علیه و آله: إن لكل نبي وصية ووارثا وإن عليا وصی ووارثی»(3)

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: هر پیامبری وصی و وارثی داشته و همانا علی، وصی و وصی و وارث من است.

طبرانی از سلمان نقل می کند که به رسول اکرم صلی الله علیه و آله گفتم: لِکُلِّ نَبِیٍّ وَصِیٌّ فَمَن وَصِیُّکَ؟؛ هر پیامبری وصی و جانشینی داشته، پس وصی شما کیست؟ حضرت فرمود :«فَإِنَّ وَصِیّی عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ» (4) وصی و جانشین من ... علی بن ابی طالب است.

ص: 31


1- شعراء / 214.
2- طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج 2، ص 62۔63؛ همو، جامع البیان، ج 19، ص 122؛ همو، تهذيب الآثار مسند على ، ج 3، ص 63.
3- ابن عساکر، ابوالقاسم علی بن حسن، تاریخ مدينة دمشق، ج42، ص392
4- طبرانی، سليمان بن احمد، المعجم الكبير، ج 6، ص221.

حديث خلافت در کتب اهل سنت

یکی از احادیثی که در کتب شیعه و اهل سنت از رسول اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده به کار بردن واژه خلیفه و خلافت درباره علی بن ابی طالب علیه السلام بوده است؛ به عنوان نمونه، ابن ابی عاصم از ابن عباس از پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله نقل کرده که در حدیثی به على علیه السلام فرمود:

«أنت خليفتي في كل مؤمن من بعدی» (1)؛ ای علی تو جانشین من در میان تمام

ص: 32


1- ابن ابی عاصم، احمد بن عمر، الستة، ج2، ص 565.

مؤمنان بعد از من هستی.

البانی وهابی هم روایت را معتبرشمرده است.

حاکم نیشابوری هم همین روایت را در مستدرک، با اندک تفاوتی نقل کرده و صحیح شمرده وذهبی هم درتلخيص مستدرک حدیث را صحیح دانسته است. (1)

خزاز قمی با سند صحیح از پیامبر گرامی نقل کرده که فرمود: «علئ «عَليٌ مَعَ الحَقِّ وَالحَقُّ مَعَهُ وَهُوَ الإمامُ والْخَلِيفَةُ مِن بَعدي فَمَن تَمَسَّكَ بِهِ فازَ وَنَجا وَمَن تَخَلَّفَ عَنهُ ضَلَّ وَغوى»(2).

علی با حق و حق با علی واوامام و خلیفه بعد از من است. هرکس از او تبعیت کند، رستگار می شود و نجات می یابد و هرکس از (پیروی) او امتناع کند، گمراه و نابود می شود.

حديث وصیت در کتب شیعه

خزاز قمی از علمای بزرگ شیعه از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نقل کرده است:

«إِنَّ وَصِیِّی وَ الْخَلِیفَهَ مِنْ بَعْدِی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ بَعْدَهُ سِبْطَایَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ تَتْلُوهُ تِسْعَهٌ مِنْ صُلْبِ الْحُسَیْنِ أَئِمَّهٌ أَبْرَارٌ» . (3)

وصی و خلیفه پس از من، علی بن ابی طالب است و بعد از او دو دخترزاده ام حسن و حسین و بعد از ایشان، ثه نفر امامان از صلب حسین می باشند.

شیخ صدوق از رسول اكرم صلی الله علیه و آله نقل کرده که فرمود: «وَ أَنَا بَيْنَ يَدَيْ رَبِّي إِلَى سَاقِ الْعَرْشِ فَرَأَيْتُ اثْنَيْ عَشَرَ نُوراً فِي كُلِّ نُورٍ سَطْرٌ أَخْضَرُ مَكْتُوبٌ عَلَيْهِ اسْمُ كُلِّ وَصِيٍّ مِنْ أَوْصِيَائِي أَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام وَ آخِرُهُمْ مَهْدِيُّ أُمَّتِي»(4).

در معراج به ساق عرش نگریستم، دیدم نام همه اوصیای من با قلم نور نوشته شده، اولین آنان علی بن ابی طالب وآخر آنان مهدی امت من است.

حدیث خلافت در کتب شیعه

صفار با سند صحیح از رسول اکرم صلی الله علیه و آله نقل کرده که به على علیه السلام فرمود: «أَنْتَ أَخِی وَ صَاحِبِی وَ صَفِیِّی وَ وَصِیِّی وَ خَالِصِی مِنْ أَهْلِ بَیْتِی وَ خَلِیفَتِی فِی أُمَّتِی»(5)

ای علی تو برادر من، همراه من، انتخاب شده من، وصی من، فرد خالص و ویژه من از میان اهل بیتم و جانشین من در میان امتم هستی.

شیخ صدوق از رسول اکرم صلی الله علیه و آله نقل کرده که فرمود: «يا عَلِيُّ أَنتَ وَصِيٌ أوصَيْتُ الَيْكَ بِأَمرِ رَبِّي وَأنتَ خَلِيفَتِي اسْتَخلَفْتُكَ بِأَمْرِ رَبِّي يا عَلِيُّ ... قَولُكَ قَولي وأمرُكَ

ص: 33


1- حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص133.
2- خزاز قمی، علی بن محمد، كفاية الأثر، ص21.
3- خزاز قمی، علی بن محمد، كفاية الأثر في النص على الأئمة الاثني عشر، ص11.
4- ابن بابویه، محمد بن علی، کمال الدین و تمام النعمة، ج1، ص255.
5- صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، ص 186، ح 19.

أمري». (1)

ای علی تووصی من هستی و من تو را به دستور پروردگارم وصی خویش قرار دادم و تو جانشین من هستی و به امر پروردگارم تو را جانشین خود کردم. ای علی... گفتارتو، گفتار من و دستور تودستور من است.

حدیث امامت در کتب اهل سنت

حاکم نیشابوری با تصحیح سند از رسول اكرم صلی الله علیه و آله نقل می کند که فرمود: « اوحی إلى في على ثلاث: أنه سيد المسلمين وإمام المتقين وقائد الغر المحجلين»(2).

در حق على علیه السلام سه چیز بر من وحی شد: او سید و آقای مسلمانان، امام و پیشوای پرهیزکاران و رهبر سفید رویان قیامت است.

ابونعیم اصفهانی همین روایت را با سند صحیح (3)و ابنحجر عسقلانی نیزاین روایت را نقل کرده اند. (4)

خوارزمی از علمای بزرگ اهل سنت نیز طی روایت مفصلی از پیامبر گرامی خوارزمی، موفق بن احمد، المناقب، ص 61، ح 31. نقل می کند که به علی بن ابی طالب علیه السلام فرمود: «أنت إمام كل مؤمن ومؤمنة وولیت كل مؤمن ومؤمنة بعدی» (5)ای علی، توامام و پیشوای تمام مردان و زنان مؤمن و ولی امرهمه مردان و زنان مؤمن بعد از من هستی.

ص: 34


1- ابن بابویه، محمد بن علی، من لا يحضره الفقیه، ج 4، ص 179.
2- حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 138.
3- ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، معرفة الصحابة، ج 3، ص 1587.
4- ابن حجر عسقلانی، احمد بن على، المطالب العالية، ج17، ص274؛ همو، الإصابة، ج4، ص6.
5- خوارزمی، موفق بن احمد، المناقب، ص 61، ح 31.

حدیث امامت در کتب شیعه

شیخ صدوق با سند صحیح نقل می کند که مأمون عباسی از امام رضا علیه السلام خواست تا اسلام ناب را برای او به اختصار بنویسد:

فكتب ل له: «إنَّ مَحضَ الإِسلامِ شَهادَهُ أن لا إلهَ إلَّااللّهُ وَحدَهُ لا شَریکَ لَهُ ... و أين محمدا عبده وشوله و ايئه وصه صفوه من خلقه وسيد المسيرين وخاتم التبيين و أفضل العالمين لا نبي بعده ... وَ أَنَّ الدَّلیلَ بَعدَهُ وَ الحُجَّهَ عَلی المُؤمِنینَ وَ القائِمَ بِأمرِ المُسلِمینَ ... أَخُوهُ وَ خَلِيفَتُهُ وَ وَصِيُّهُ وَ وَلِيُّهُ ... عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام وَ إِمَامُ الْمُتَّقِينَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ وَ أَفْضَلُ الْوَصِيِّينَ» (1).

امام رضا علیه السلام نوشتند: «اسلام محض، شهادت به یکتایی معبود است که خدایی جز او نیست، نظیر ندارد، ... و آنکه محمد بنده و فرستاده و رسول او است، امین و برگزیده و منتخب او از میان خلقش است، سید و سالار پیمبران و فرستادگان از جانب حق، ختم کننده انبیای الهی و بهترین خلق عالم است، پیامبری پس از او نخواهد بود، ... آنکه راهنمای کاروان بشری و راهنمای پس از او و حجت بر مؤمنان و ولی امر مسلمانان، و ... برادر و جانشین و وصی و ولی امر منصوب او ... على بن ابی طالب امیرمؤمنان علیه السلام است که امام تقوا پیشگان، پیشرو و رهبر سفید رویان در قیامت و با فضیلت ترین اوصیا می باشد.

صفار صاحب کتاب بصائر الدرجات از امام صادق علیه السلام نقل کرده که فرمود:

«مَضَى رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ خَلَّفَ فِي أُمَّتِهِ كِتَابَ اللَّهِ وَ وَصِيَّهُ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام وَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِمَامَ الْمُتَّقِينَ» (2).

ص: 35


1- ابن بابویه، محمد بن علی، عیون أخبار الرضا علیه السلام ، ج2، ص129.
2- صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، ج1، ص412

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از دنیا رحلت نمود در حالی که در میان امت خود دو جانشين قرار داد: کتاب خداوند و وصی خود علی بن ابی طالب را که امیرمؤمنان و امام پرهیزکاران است.

حدیث دوازده جانشین

یکی از حقایق بسیار روشن اسلام که بر هیچ کس پوشیده نیست، عزت و سربلندی واقعی این دین، با وجود دوازده جانشین (خلیفه) یا امیر است که پس از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نمود می یابد و این جانشینان، روح و آموزه های اصیل اسلام را با خود دارند. به رغم کوشش برخی، برای پنهان داشتن یا چشم بستن بر این حقیقت، احادیث نبوی پرشماری، که در مهم ترین و معتبرترین منابع روایی اهل سنت نیز آمده، آن را بازتاب داده است؛ برای نمونه:

مسلم در صحیح خود، از جابر بن سمره، روایت کرده است:

انطلقت إلى رسول الله صلی الله علیه و آله ومعي أبي، فسمعته يقول: «لا يزال هذا الدين عزيزا منيعا إلى اثنی عشر خلیفة». فقال كلمة صمينها الناس، فقلت لأبي: ما قال؟ قال: «كلهم من قریش». (1)

همراه پدرم خدمت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله رسیدم و شنیدم که فرمود: «این دین، در زمان دوازده جانشینم، پیوسته عزیز و سربلند خواهد بود». سپس آن حضرت، سخنی فرمودند که صدای مردم، مرا از شنیدنش بازداشت. به پدرم گفتم: چه فرمود؟ گفت: فرمود: «همه آن ها از قریش خواهند بود».

احمد بن حنبل در مسند خود، این روایت را از مسروق چنین آورده است:

ص: 36


1- نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج 6، ص 3-4، ح 4602 و 4603.

«کُنّا جُلوساً عِندَ عَبدِ اللّهِ بنِ مَسعودٍ وهُوَ یُقرِؤُنَا القُرآنَ،فَقالَ لَهُ رَجُلٌ:یا أبا عَبدِ الرَّحمنِ،هَل سَأَلتُم رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله کَم تَملِکُ هذِهِ الاُمَّهَ مِن خَلیفَهٍ؟فَقالَ عَبدُ اللّهِ بنُ مَسعودٍ:ما سَأَلَنی عَنها أحَدٌ مُنذُ قَدِمتُ العِراقَ قَبلَکَ،ثُمَّ قالَ:نَعَم،ولَقَد سَأَلنا رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله،فَقالَ:اثنا عَشَرَ،کَعِدَّهِ نُقَباءِ بَنی إسرائیلَ» (1).

مسروق گفت: ما نزد عبدالله بن مسعود نشسته بودیم و او برای ما قرآن می خواند، مردی به او گفت: ای ابا عبد الرحمن آیا شما از رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسیدید که بعد از او چند خلیفه خواهند آمد؟ عبدالله گفت: از هنگامی که از عراق وارد شده ام کسی این موضوع را از من نپرسیده است، ما از رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسیدیم، فرمودند: «خلفای من دوازده نفرند؛ مانند نقبای بنی اسرائیل».

این حدیث را علاوه بر این دو، بخاری، ابوداود، احمدبن حنبل و جمع قابل

توجهی از علمای اهل سنت با واژگانی بسیار نزدیک به هم، نقل کرده اند. (2)

ناتوانی علمای اهل سنت از یافتن مصداق حديث

با توجه به اینکه روایت دوازده خليفه، در مهم ترین و صحیح ترین منابع روایی اهل سنت آمده است، نمی توان اصل وجود این حقیقت را انکار کرد؛ اما مشکل تفسیر این حدیث و یافتن مصادیق حقیقی جانشینان دوازده گانه پیامبر صلی الله علیه و آله است.

ص: 37


1- ابن حنبل، احمد بن حنبل، مسند أحمد، ج1، ص398، ح 3781.
2- ر.ک: بخاری، محمد بن اسماعيل، الجامع الصحيح، ج 6، ص 2640، ح 6796؛ ابن حنبل، احمد بن حنبل، مسند أحمد، ج 5، ص 87-92،90 و 93؛ ابوداود سجستانی، سلیمان بن اشعث، سنن ابی داود، ج 4، ص 106؛ ابن ابی عاصم، احمد بن عمر، السنة، ج 2، ص 532؛ ابویعلی، احمد بن علی، مسند ابی یعلی، ج 13، ص 456 و ....

استوانه های علمی اهل سنت، همانند ابن حجر عسقلانی و دیگران در تفسیر این روایت دچار سرگردانی شده و نتوانسته اند مصداق دوازده خلیفه را معین نمایند.

ابوبکر بن عربی مالکی پس از عجز از یافتن مصداق درستی برای حدیث

می نویسد: ولم أعلم للحديث معنى، ولعله بعض حديث(1)!.

من از این حدیث، معنایی نمی فهمم و شاید این، بخشی از یک حدیث بوده باشد!

ابن جوزی می نویسد: هذا الحديث قد أطلت البحث عنه، وتطلبت مظانه، وسألت عنه، فما رأيت أحدا وقع على المقصود به ...(2).

دیرزمانی به بررسی این حدیث گذرانده و در پی تفسیرهای احتمالی اش برآمده و درباره اش پرسش نمودم، اما هیچ کس را نیافتم که مراد از آن را فهمیده باشد.

ابن بطال بکری قرطبی (م 449 ق) در شرح صحیح بخاری، ابن حجر عسقلانی در فتح الباری و بدر الدين عینی در عمدة القاری از مهلب نقل می کنند که گفته است: لم ألق أحدا يقطع في هذا الحديث بمعنی - یعنی بشیء معين(3).

هیچ کس را ندیدم که به معنای قطعی این روایت (دوازده خليفه) دست یافته باشد.

ص: 38


1- عارضة الأحوذي في شرح صحيح الترمذی، ج 9، ص 68 - 69.
2- ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، کشف المشكل من حديث الصحيحين، ج1، ص449.
3- ابن بطال، علی بن خلف، شرح صحيح البخاری، ج8، ص287، ابن حجر عسقلانی، احمد بن على، فتح الباری شرح صحيح البخاری، ج13، ص211؛ عینی، بدر الدين، عمدة القاری، ج24، ص281.

در جستجوی حقیقت

اگر با دیده انصاف بنگریم، خواهیم دید که جز شیعه، هیچ یک از فرقه های اسلامی نتوانسته از میان شخصیت های مورد پذیرش خود، مصادیقی برای این دوازده تن معرفی کند.

شیعه این جانشینان را، امامان دوازده گانه اهل بیت علیهم السلام ، از نسل پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می داند، که طبق آیه تطهیر، خداوند پلیدی ها را از آنان زدوده و پاکشان ساخته است و نخستین نفرشان علی بن ابی طالب علیه السلام وآخرينشان مهدی منتظر علیه السلاماست. شیعیان در تفسیرشان از این حدیث و تعیین امامان دوازده گانه، به دلایل استوار و محکمی همچون حدیث ثقلین، حديث سفينه و حديث نجوم استناد می نمایند.

به عنوان نمونه چند حدیث در این باره از کتب اهل سنت و شیعه ذکر می کنیم:

حدیث ثقلین

این حدیث شریف را گروه فراوانی از محدثان و علمای بزرگ شیعه و سنی نقل کرده اند تا جایی که به شهرت بسیار بالا و کم نظیری رسیده است. نقل های مختلف این حدیث، تعابیری گوناگون اما واژگانی نزدیک به هم دارد که نشان میدهد پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ، بدون تردید آن را در مناسبت های گوناگونی، بیان فرموده است؛ برای نمونه، مسلم بن حجاج نیشابوری در صحیح خود، از زید بن ارقم، چنین روایت کرده است:

روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله در کنار آبگیری به نام خم که میان مکه و مدینه واقع شده است، در میان ما برخاست و پس از شنای الهی و موعظه و تذکراتی فرمود:

«... ألا أيها الناس ... وانا تارك فيكم ثقلين: أولهما كتاب الله... ثم قال: و

ص: 39

أهل بیتی؛ أذكركم الله في أهل بيتي، أذكركم الله في أهل بيتي، أذكركم الله في أهل بیتی». (1)

...ای مردم؛ ... من در حالی از میان شما می روم که دو چیز گران بها را برایتان به یادگار می گذارم: نخست کتاب خداست ... و سپس فرمود: دیگری اهل بیت من است. درباره اهل بیتم، خدا را به یاد شما می آورم؛ درباره اهل بیتم، خدا را به یاد شما می آورم؛ درباره اهل بیتم، خدا را به یاد شما می آورم.

ترمذی نیز حدیث ثقلین را با سندش از ابوسعید خدری و زید بن ارقم، بدین صورت نقل کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «إني تارك فيكم ما إن تمسكتم به لن تضلوا بعدي، أحدهما أعظم من الآخر: كتاب الله حبل ممدود من السماء إلى الأرض، وعترتی أهل بیتی، ولن يفترقا حتی یردا على الحوض، فانظروا كيف تخلفونی فيهما» (2).

من در میان شما، آنچه را به یادگار می گذارم که تا زمانی که بدان تمشک جویید، هرگز پس از من گمراه نخواهید شد؛ در حالی که یکی از آن دو، از دیگری، بزرگ تراست: کتاب خدا که ریسمانی است از آسمان تا به زمین و دیگری اهل بیتم. هرگز این دو از هم جدا نخواهند شد تا در کنار حوض (کوثر) بر من وارد شوند؛ پس بنگرید که پس از من، چگونه با آن دو رفتار می کنید.

البانی در کتاب صحیح الجامع الصغیر ، پس از نقل این روایت ترمذی، آن را صحیح شمرده است (3).

ص: 40


1- نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج 7، ص 123، ح 6119
2- ترمذی، محمد بن عیسی ، سنن الترمذی ج 5 ، ص329.
3- البانی، محمد ناصرالدين، صحيح الجامع الصغير وزيادته، ج 1، ص 482، ح 2457

همچنین احمد بن حنبل در مسند (1) و نسائی درالسنن الكبرى (2)، این حدیث را با واژگانی نزدیک به نقل ترمذی، روایت کرده اند. حاکم نیشابوری نیز، پس از نقل آن در مستدرک، آورده است: هذا حديث صحيح على شرط الشيخين، ولم يخرجاه بطوله (3)؛ این حديث، بنا بر شرط شیخین (بخاری و مسلم)، صحيح است؛ اما آن را به صورت مفصل روایت نکرده اند.

اکنون باید پرسید: به واقع، اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله ، که هم سنگ قرآن اند و تمشک به ایشان، راه نجات از گمراهی و هلاکت است، چه کسانی اند؟

پاسخ این پرسش را خود سنت پیامبر صلی الله علیه و آله داده است؛ برای نمونه، ترمذی در سنن خود، از عمربن ابی سلمه، چنین روایت کرده است:

لما نزلت هذه الآية على النبي :« إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا » (احزاب / 33) في بيت أم سلمة، فدعا فاطمة وحسن وحسينة، فجللهم بكساء ، وعلى خلف ظهره، فجلله بكساء ، ثم قال: «اللهم، هؤلاء أهل بیتی، فأذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهيرة». قالت أم سلمة : وأنا معهم یا رسول الله ؟ قال: أنت على مكانك، وأنت إلى خير» (4) .

هنگامی که آیه تطهير: «خداوند فقط می خواهد پلیدی گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملا شما را پاک سازد» در خانه ام سلمه، بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد، آن حضرت، فاطمه، حسن و حسین را فرا خواند و بر آنان و علی که پشت سرش بود، عبایی کشیده

ص: 41


1- ابن حنبل، احمد بن حنبل، مسند أحمد، ج 3، ص 14، 17، 26، 59؛ ج 5، ص 182.
2- نسائی، احمد بن علی، السنن الكبرى، ج 5، ص 51، ح 8175.
3- حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 109.
4- ترمذی، محمد بن عیسی، سنن الترمذی، ج 5، ص 328.

و فرمود: «پروردگارا، اینان اهل بیت من هستند. ناپاکی و پلیدی را از آن ها دور سازو آنان را پاکیزه گردان». در این هنگام ام سلمه عرض کرد: ای پیامبر خدا، آیا من هم از ایشان هستم ؟ حضرت فرمود: «توجایگاه خود را داری و از خوبان هستی».

این حدیث را برخی دیگر از محدثان و علمای اهل سنت، همچون طبری در جامع البيان (1)و طحاوی در مشکل الآثار، (2) نقل کرده اند و البانی آن را صحیح دانسته است. (3)

اگر احادیثی که اهل بیت علیه السلام را پنج تن آل عبا معرفی کرده، در کنار حديث ثقلین بگذاریم، به طور کامل روشن خواهد شد که مراد از اهل بیت علیه السلام چه کسانی هستند. بنابراین، بی تردید باید گفت که اهل بیت ، همان کسانی هستند که پناهگاه و ریسمان محکم ایمان (عروة الوثقی) و کشتی نجات از دریای گمراهی ها وهواهای نفسانی می باشند.

نکته دیگری که باید بدان توجه داشت، روشن بودن مفهوم «تمشک به

اهل بیت علیهم السلام» است و بزرگان اهل سنت نیز بر این مطلب اعتراف کرده اند.

ملا علی قاری در این باره می نویسد: والمراد بالأخذ بهم: التمسك بمحبتهم، ومحافظة حرمتهم، والعمل بروايتهم، والاعتماد على مقالتهم (4).

مقصود از فرا گرفتن از اهل بیت، تمشک به محبت و پاسداشت حرمت آنان و عمل به روایات و تکیه بر گفتارشان می باشد.

مناوی نیز در فيض القدير، سخنی نزدیک به همین مضمون دارد(5).

ص: 42


1- طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، ج 22، ص 12، ح 21736.
2- طحاوی، احمد بن محمد، شرح مشكل الآثار، ج 1، ص 235، 237.
3- البانی، محمد ناصرالدین، صحيح وضعيف سنن الترمذی، ج 3، ص 543.
4- قاری، علی بن سلطان محمد، مرقاة المفاتیح، ج 11، ص 307.
5- مناوی، زین الدین محمد، فيض القدير شرح الجامع الصغیر، ج 3، ص 20.

حديث خليفتين

احمد بن حنبل، ابن ابی عاصم، طبرانی و جمعی از علما و محدثان اهل سنت، حدیث ثقلین را با تعبیر «خليفتين» نقل کرده اند؛ برای نمونه احمد بن حنبل، در این زمینه آورده است:

عَنْ زَيْدِ بْنِ ثَابِتٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صلى الله عليه وآله وَسَلَّمَ : «إنی تَارِکٌ فِیکُمْ خَلِیفَتَینِ کِتَابُ اللَّهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ ما بین السَّمَاءِ وَالأَرْضِ أو ما بین السَّمَاءِ إلی الأَرْضِ وعترتی أَهْلُ بیتی وَإِنَّهُمَا لَنْ یتَفَرَّقَا حتی یرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ»(1).

زید بن ثابت می گوید: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «من در میان شما، دو جانشین به جا می گذارم: کتاب خدا: ریسمانی که میان آسمان و زمین کشیده شده است و عترتم: اهل بیتم؛ و این دو هرگز از یکدیگر جدا نمی شوند تا اینکه در حوض (کوثر) بر من وارد شوند».

حدیث خلیفتین در کتب شیعه

شیخ صدوق از زید بن ثابت نقل کرده: قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صلى الله عليه وآله : «إنِّي تَارِكٌ فِيكُمْ خَلِيفَتَيْنِ، كِتَابَ اَللَّهِ-عَزَّ وَجَلَّ -حَبْلٌ مَمْدُودٌ مَا بَيْنَ اَلسَّمَاءِ وَ اَلْأَرْضِ-أو ما بين السَّمَاءِ إلي الأَرْضِ وعترتي أَهْلُ بيتي وَإِنَّهُمَا لَنْ يتَفَرَّقَا حتي يرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ» (2) .

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: من در میان شما، دو جانشین قرار میدهم: کتاب خدا و عترت و اهل بیتم؛ این دو هرگز از یکدیگر جدا نمی شوند تا اینکه در حوض (کوثر) بر

ص: 43


1- ابن حنبل، احمد بن حنبل، مسند أحمد، ج 5، ص 181، 189؛ همو، فضائل الصحابة، ج 2، ص 603. همچنین رک به: طبرانی، سليمان بن احمد، المعجم الكبير، ج 5، ص 153؛ ابن ابی شیبه، عبدالرحمن بن محمد، مسند ابن ابي شيبة، ج1، ص108؛ ابن ابی عاصم، احمد بن عمر، السنة، ج 2، ص 351.
2- ابن بابویه، محمد بن علی، کمال الدین و تمام النعمة، ج 1، ص 240.

من وارد شوند.

در پاسخ هایی که امام عسکری علیه السلام به اهل اهواز داده، آمده است:

«... وأَصَحُّ خَبَرٍ ما عُرِفَ تَحقيقُهُ مِنَ الكِتابِ مِثلُ الخَبَرِ المُجمَعِ عَلَيهِ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله حَيثُ قالَ : إنّي مُستَخلِفٌ فيكُم خَليفَتَينِ : كِتابَ اللّهِ وعِترَتي، ما إن تَمَسَّكتُم بِهِما لَن تَضِلّوا بَعدي، وإنَّهُما لَن يَفتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَيَّ الحَوضَ»(1).

صحیح ترین حدیثی که حقیقت آن با قرآن شناخته می شود این حديث مورد اجماع است که پیامبر گرامی صلى الله عليه و آله فرمود: من در میان شما دو جانشین میگذارم: کتاب خدا و عترتم! اگر به آن دو تمسک کنید و از آنها تبعیت کنید، هرگز بعد از من گمراه نخواهید شد و آن دو هرگز از یکدیگر جدا نمی شوند تا اینکه در کنارحوض (کوثر) بر من وارد شوند.

همین روایت را سید بن طاووس (2) و اربلی (3) نیز نقل کرده اند.

حدیث ثقلین در کتب شیعه

مرحوم کلینی با سند صحیح از امام محمد باقر علیه السلامنقل نموده که آن حضرت

در خطبه روز جمعه فرمودند:

«وقَد بَلَّغَ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله الَّذی ارسِلَ بِهِ،فَالزَموا وَصِیَّتَهُ وما تَرَکَ فیکُم مِن بَعدِهِ مِنَ الثَّقَلَینِ،کِتابِ اللّهِ وأَهلِ بَیتِهِ،اللَّذَینِ لا یَضِلُّ مَن تَمَسَّکَ بِهِما،ولا یَهتَدی مَن تَرَکَهُما» (4).

ص: 44


1- طبرسی، احمد بن على، الاحتجاج على أهل اللجاج، ج2، ص450.
2- ابن طاووس، علی بن موسی، سعد السعود للنفوس منضود، ص 228.
3- اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة في معرفة الأئمة، ج1، ص 30
4- کلینی، محمد بن يعقوب، الکافی، ج3، ص 422، ح 6.

رسول خدا صلی الله علیه و آله رسالت خود را به انجام رساند، پس مراقب وصیت آن بزرگوار و آنچه برای بعد از خود قرار داد، باشید: دو گران بها، کتاب خداوند و اهل بیت آن حضرت؛ آنان که هرکس از آنان تبعیت کند گمراه نخواهد شد و هرکس آنان را رها سازد به هدایت نخواهد رسید.

شیخ صدوق در حديث صحيح نقل کرده:

سُئِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(عليه السلام) عَنْ مَعْنَى قَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ «إِنِّي مُخَلِّفٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي مَنِ الْعِتْرَةُ»؟ فَقَالَ :« أَنَا وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ الْأَئِمَّةُ التِّسْعَةُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ تَاسِعُهُمْ مَهْدِيُّهُمْ وَ قَائِمُهُمْ لَا يُفَارِقُونَ كِتَابَ اللَّهِ وَ لَا يُفَارِقُهُمْ حَتَّى يَرِدُوا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ(صلي الله عليه و آله) حَوْضَهُ» (1).

از امیرالمؤمنین علیه السلام درباره معنای حدیث رسول اکرم صلی الله علیه و آله پرسیده شد که حضرت فرمود: «من در میان شما دو جانشین گران بها قرار میدهم: کتاب خدا و عترتم را. مراد از عترت چه کسانی هستند» ؟ حضرت پاسخ داد: «مراد از عترت، من و حسن، حسین و نه فرزند حسین هستیم که نهمین ایشان مهدی و قائم آنان است و اینها هرگز از قرآن جدا نمی شوند و قرآن از این ها جدا نمی شود تا آنکه درکنار حوض به رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شوند».

حديث «سفینه» کشتی نجات

حدیث «سفینه» از دلایل استوار و آشکاری است که نشان می دهد مسلمانان تنها باید از راه اهل بیت علیهم السلام پیروی نمایند. این حدیث را احمد بن حنبل در فضائل الصحابة، با سندش از حنش کنانی، چنین روایت کرده است:

ص: 45


1- ابن بابویه، محمد بن علی، عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص60.

در حالی که ابوذر درب کعبه را گرفته بود، شنیدم که گفت: من عرفنی، فأنا من قد عرفني، ومن أنكرنی، فأنا أبوذر، سمعت النبي صلی الله علیه و آله يقول: «ألا إن مثل أهل بیتی فيكم مثل سفينة نوح، من ركبها نجا، ومن تخلف عنها هلك» (1).

هر کس مرا می شناسد، می داند که من کیستم؛ اما هرکس که مرا نمی شناسد، بداند که من ابوذر هستم و از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: «بدانید که مثل اهل بیت من در میان شما، همچون کشتی نوح است که هرکس بر آن سوار شود، نجات می یابد و هر کس از آن کناره گیرد، هلاک می شود».

حافظان حديث و عالمان اهل سنت، همچون طبرانی در معجم های سه گانه (2) و حاکم نیشابوری در مستدرک نیز، این حدیث را روایت کرده اند و حاکم پس از نقل آن گفته است:

این حدیث، براساس شرط مسلم صحیح است؛ اما بخاری و مسلم آن را روایت نکرده اند.(3)

همچنین خطیب بغدادی در تاریخش، (4) ابونعیم در حلية الأولياء (5) و برخی دیگر، این روایت را از شماری از صحابه همانند امام علی بن ابی طالب علیه السلام ،ابوذر

ص: 46


1- ابن حنبل، احمد بن حنبل، فضائل الصحابة، ج 2، ص 785؛ حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص 343.
2- طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الكبير، ج 3، ص 45-46؛ همو، المعجم الاوسط، ج4، ص10؛ اج 5، ص 354 -355؛ ج 6، ص 85؛ همو، المعجم الصغير، ج 1، ص 139-140، ج 2، ص 22.
3- «حديث صحيح على شرط مسلم ولم يخرجاه». حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله ، المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص 343.
4- خطیب بغدادی، احمد بن على، تاريخ بغداد، ج 12، ص 90.
5- ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله ، حلية الأولياء، ج 4، ص 306.

غفاری، ابوسعید خدری، ابن عباس وانس بن مالک، با طرق گوناگون و فراوان روایت کرده اند.

از جهت دلالت نیز، روایت یاد شده، تصریح می کند که اهل بیت علیهم السلام تنها راه نجات و نشانه هدایت، در دریای توفان زده گمراهی و ضلالت هستند. در این زمینه مناوی، از علمای اهل سنت، می نویسد:

ووجه تشبيههم بالسفينة، أن من أحبهم وعظمهم شكرا لنعمة جدهم، وأخذ بهدى علمائهم، نجا من ظلمة المخالفات، ومن تخلف عن ذلك غرق في بحر کفر النعم، وهلك في معادن الطغيان. (1)

علت تشبیه اهل بیت به کشتی، این است که هرکس آنان را به شکرانه نعمت جدشان دوست بدارد و تکریم نماید و به هدایتگری عالمان اهل بیت تمشک جوید، از غرق شدن در تیرگی نادانی ها رهایی می یابد و هرکس از کشتی هدایتشان کناره گیرد، در دریای کفران نعمت، غرق و در معادن طغيانگری نابود خواهد شد.

حديث سفينه نوح در کتب شیعه

صفار از ابوذر نقل می کند که از رسول اکرم صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: «إنما مَثَلُ أهلِ بَيتي كَمَثَلِ سَفينَةِ نوحٍ؛ مَن رَكِبَ فيها نَجا، ومَن تَخَلَّفَ عَنها غَرِقَ...»(2).

به يقين، مثل اهل بیت من در میان شما، همچون کشتی نوح است که هرکس بر آن سوار شود، نجات می یابد و هرکس از آن تخلف ورزد، هلاک می شود.

ص: 47


1- مناوی، زین الدین محمد، فيض القدير، ج 5، ص 660.
2- صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، ج1، ص 297.

خزاز قمی از ابوسعید خدری این چنین نقل کرده: صلى بنا رسول الله صلى الله عليه و آله صلاة الأولى ثم أقبل بوجهه الكريم علينا فقال: «معاشر أصحابی إن مثل أهل بيتی فيكم متن سفينة نوح و اب حطة في بني إسرائيل تموا بأهل بيتي بغيري والأمة الرايئ من بيتي فصَلّی بِنا رَسولُ اللّهِ صلی اللّه علیه و آله الصَّلاهَ الاُولی، ثُمَّ أقبَلَ بِوَجهِهِ الکَریمِ عَلَینا فَقالَ: مَعاشِرَ أصحابی، إنَّ مَثَلَ أهلِ بَیتی فیکُم مَثَلُ سَفینَهِ نوحٍ وبابِ حِطَّهٍ فی بَنی إسرائیلَ، فَتَمَسَّکوا بِأَهلِ بَیتی بَعدی والأَئِمَّهِ الرّاشِدینَ مِن ذُرِّیَّتی، فَإِنَّکُم لَن تَضِلّوا أبَدًا. فَقیلَ: یا رَسولَ اللّهِ، کَمِ الأَئِمَّهُ بَعدَکَ؟ فَقالَ: اِثنا عَشَرَ مِن أهلِ بَیتی أو قالَ: مِن عِترَتی»(1).

رسول اکرم صلی الله علیه و آله بعد از اقامه نماز ظهر به طرف ما برگشت و فرمود: «ای اصحاب من، داستان اهل بیت من در میان شما همانند داستان کشتی نوح و باب آمرزش در میان بنی اسرائیل است. پس از من، به اهل بیت وذريه من تمسک جویید و از آنان تبعیت کنید، در این صورت هرگز گمراه نخواهید شد». سؤال کردند: ای رسول الله ! اهل بیت تو چند نفر هستند؟ فرمود: «دوازده نفر». .

بی تردید، وارد شدن به کشتی اهل بیت علیهم السلام و رهایی از هلاکت، تنها با دوست داشتن آن بزرگواران به دست نمی آید؛ بلکه این دوستی، باید با پیروی از آموزه ها و دستورات ایشان و مراجعه به اهل بیت علیهم السلام ، در همه مسائل دینی و دنیایی، همراه گردد. اگر جز این باشد، وارد شدن به کشتی نجات و رهایی از نابودی و غرق شدن در دریای گمراهی، معنا نخواهد داشت؛ چراکه مفاد این حديث، دقیقا همان مفاد حدیث ثقلین است و این دو روایت، مکمل یکدیگرند.

حديث نجوم (ستارگان)

مراد از حديث نجوم، فرمایش نورانی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است که می فرماید:

«النجوم أمان لأهل السماء، إذا ذهبت النجوم ذهب أهل السماء، وأهل بيتي أمان

ص: 48


1- خزاز قمی، علی بن محمد، كفاية الأثر، ص 33.

لأهل الأرض، فإذا ذهب أهل بیتی ذهب أهل الأرض».

ستارگان مایه امنیت اهل آسمان هستند؛ اگر ستارگان از آسمان بروند، اهل آسمان نیز از میان خواهند رفت و اهل بیت من نیز، مایه امنیت و نجات اهل زمین اند؛ هرگاه اهل بیتم نباشند، اهل زمین از میان خواهند رفت.

احمد بن حنبل، طبرانی، حاکم نیشابوری، رویانی و برخی دیگر از علمای سرشناس اهل سنت، این حدیث شریف را روایت کرده (1) و شماری آن را صحیح دانسته اند؛ برای نمونه، حاکم نیشابوری می نویسد:

این حدیث صحیح است؛ اما بخاری و مسلم آن را روایت نکرده اند. (2)سمهودی در ضمن توضیحش درباره حدیث ثقلین می نویسد:

إن ذلك يفهم وجود من يكون أهلا للتمسك به من أهل البيت والعترة الطاهرة، في كل زمان وجدوا فيه إلى قيام الساعة، حتى يتوجه الحث المذكور إلى التمسك به، كما أن الكتاب العزيز كذلك، ولهذا كانوا - كما سيأتي - أمانا لأهل الأرض، فإذا ذهبوا ذهب أهل الأرض (3)

این حدیث می فهماند: همان گونه که قرآن همواره و در هر زمانی تا قیامت، وجود دارد، همچنین کسی از اهل بیت و خاندان پاک پیامبر، که شایستگی تمسک دارند، وجود خواهند داشت تا در نتیجه، دستور ایشان (پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ) برای تمشک

ص: 49


1- ابن حنبل، احمد بن حنبل، فضائل الصحابة، ج 2، ص 671، ح 1145؛ طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الكبير، ج 7، ص22؛ حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله ، المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص 448؛ ج 3، ص 149، ص457؛ رویانی، محمد بن هارون، مسند الرویانی، ج 2، ص 253 - 258؛ سخاوی، محمد بن عبدالرحمن، استجلاب ارتقاء الغرف بحب أقرباء الرسول و ذوى الشرف، ج 2، ص 477، ح 211.
2- حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 149
3- سمهودی، علی بن عبدالله، جواهر العقدين في فضل الشرفین، ج 1، ص 94.

جستن به اهل بیتش مصداق یابد. از همین رو، اهل بیت، مایه امنیت و نجات اهل زمین اند که اگر وجود نداشته باشند، اهل زمین از میان خواهندرفت.

این سخن، به روشنی، بر وجوب تمشک به اهل بیت علیهم السلام دلالت دارد؛ چرا که آن بزرگواران را امان و نجات بخش مردم از گمراهی و تفرقه، معرفی نموده است. مناوی نیز در فیض القدیر می نویسد:

شبههم بنجوم السماء وهي التي يقع بها الاهتداء، وهي الطوالع والغوارب، والسيارات والثابتات، فكذلك بهم الاقتداء وبهم الأمان من الهلاك (1).

ایشان (پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم) اهل بیت را به ستارگان آسمان، که هدایت با آنها تحقق می پذیرد، تشبیه کرده است؛ چراکه ستارگان با طلوع و غروب و در حرکت و سکونشان، راه را نشان می دهند و اهل بیت نیز چنین اند که باید از آنان پیروی شود و به وسیله ایشان، از هلاکت در امان ماند.

نقل های گوناگون حديث نجوم، این پیام را نیز در خود دارد که مخالفت کردن با اهل بیت علیهم السلام و بهره جستن از نور هدایت ایشان، امت اسلام را گرفتار تفرقه و چندپارگی خواهد کرد؛ چرا که پس از هدایت، راهی جز گمراهی و حیرت وجود ندارد. روایت شریفی که حاکم، در مستدرک،از ابن عباس نقل کرده، همین مطلب را بیان کرده است:

قال رسول صلی الله علیه و آله و سلم : «النجوم أمان لأهل الأرض من الغرق، وأهل بيتي أمان لأمتی من الاختلاف، فإذا خالفتها قبيلة من العرب، اختلفوا فصاروا حزب إبليس»(2).

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «ستارگان، ساکنان زمین را از (سرگردانی در دریاها و)

ص: 50


1- مناوی ، زين الدين محمد، فيض القدير، ج 6، ص 386.
2- حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 149.

غرق شدن، در امان می دارند و اهل بیت من، امت مرا از اختلاف نگاه می دارند. پس هرگاه قبیله ای از قبایل عرب، با ایشان به مخالفت برخیزد، به اختلاف دچار شده، از یاران ابلیس می شوند.

حاکم، پس از نقل این حديث، به صحت آن تصریح می کند و می نویسد: سند این حديث صحيح است؛ اما بخاری و مسلم آن را روایت نکرده اند. (1)

حدیث نجوم در کتب شیعه

خزاز قمی از رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده که فرمود: «ألا إنَّ أهلَ بَیتی أمانٌ لَکُم،فَأَحِبّوهُم لِحُبّی،و تَمَسَّکوا بِهِم لَن تَضِلّوا».قیلَ:فَمَن أهلُ بَیتِکَ یا نَبِیَّ اللّهِ؟قالَ:عَلِیٌّ و سِبطایَ و تِسعَةٌ مِن وُلدِ الحُسَینِ،أئِمَّةٌ امناءُ مَعصومونَ،ألا إنَّهُم أهلُ بَیتی و عِترَتی مِن لَحمی و دَمی»(2).

اهل بیت من مایه امنیت شما هستند؛ پس به سبب محبت به من، به آنانمحبت ورزید و از آنان تبعیت کنید که هرگز گمراه نخواهید شد». از حضرت پرسیدند: اهل بیت شما چه کسانی هستند؟ فرمود: «علی و دو فرزندم و ه تن از فرزندان حسین که امامان امین و معصوم هستند، آری ! این ها اهل بیت و عترت من و از گوشت و خون من هستند».

ملا حسد

اقتدا به على علیه السلام و امامان بعد از او برای طلب بهشت

با توجه به روایات یاد شده به ویژه حدیث «خلفائی اثناعشر»، اگر علمای اهل سنت به دنبال حقیقت بودند به منابع حدیثی مراجعه می کردند و بدون

ص: 51


1- «هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه». همان.
2- خزاز قمی، علی بن محمد، كفاية الأثر، ص 170.

تعصب، در مضامین احادیث متعدد در تعیین جانشینان تأمل می کردند خیلی از مسائل مخصوص مراد پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم از دوازده خلیفه کاملا روشن می شد؛ به عنوان نمونه چند مورد از این احادیث را در کتب اهل سنت و شیعه ذکر می کنیم.

ابونعیم اصفهانی از ابن عباس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده که فرمود:

«من سره أن يحيا حياتي ويموت مماتی ويسكن جنة عدن غرسها ربي فليوال علي من بعدي وليوال وليه وليقتد بالأئمة من بعدی فائهم عترتی...». (1)

کسی که دوست دارد حیات و زندگی او همانند من و ممات و مرگش نیز مثل من باشد و به بهشت جاودان داخل گردد و در کنار درختی باشد که حق تعالی به دست قدرتش آن را کاشته، پس باید بعد از من به ولایت علی تن دهد و به امامان بعد از من اقتدا کند؛ چون آن ها عترت من هستند.

در روایت دیگر خوارزمی از امام حسین علیه السلام نقل کرده که از پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم فرمود:

«من أحب أن يحيا حياتي ويموت مماتی ويدخل الجنة التي وعدنی ربی، فليتول علي بن أبي طالب، وذريته أئمة الهدى ومصابيح الدجى من بعده،فإنهم لن يخرجوكم من باب الهدى إلى باب الضلالة»(2).

هرکه دوست دارد که مثل من زندگی کند و مانند من بمیرد و به بهشتی که پروردگارم مرا وعده داده است داخل شود، پس باید ولایت علی بن ابی طالب و ذریه او را که پس از من امامان هدایتگرو چراغهای تاریکی ها هستند، بپذیرد؛ چه

ص: 52


1- ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله ، حلية الأولياء، ج1، ص86.
2- خوارزمی، موفق بن احمد، المناقب، ص 75، ح 55؛ شجری، یحیی بن حسین، ترتيب الأمالی الخميسیه، ج 1، ص 136.

آنان هرگز شما را از راه راست به کجراهه گمراهی نمیکشانند.

تعیین اسامی ائمه در کتب شیعه و اهل سنت

از اموری که مصداق کامل حديث های ثقلین، سفینه و دوازده جانشین (خلفائی اثناعشر) را به خوبی روشن می کند و جایی برای شبهه باقی نمی گذارد روایاتی است که در منابع شیعه با اسانید صحیح و در مصادر اهل سنت نام امامان دوازده گانه به صراحت بیان شده است.

شیخ صدوق به سند صحیح از امام کاظم علي نقل می کند که به عبدالله علیه السلام جندب فرمود در سجده شکر این چنین بگو:

«اللّهُمَّ إنّی اشهِدُکَ واُشهِدُ مَلائِکَتَکَ وأنبِیاءَکَ ورُسُلَکَ وجَمیعَ خَلقِکَ أنَّکَ أنتَ اللّهُ رَبّی،وَالإِسلامَ دینی،ومُحَمَّداً نَبِیّی،وعَلِیّاً وَالحَسَنَ وَالحُسَینَ،وعَلِیَّ بنَ الحُسَینِ،ومُحَمَّدَ بنَ عَلِیٍّ،وجَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ،وموسَی بنَ جَعفَرٍ،وعَلِیَّ بنَ موسی،ومُحَمَّدَ بنَ عَلِیٍّ،وعَلِیَّ بنَ مُحَمَّدٍ،وَالحَسَنَ بنَ عَلِیٍّ، وَالحُجَّةَ بنَ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ،أئِمَّتی،بِهِم أتَوَلّی،ومِن أعدائِهِم أتَبَرَّأُ» (1).

خدا یا تورا و تمام ملائکه، پیامبران، رسولان وهمه آفریدگانت را گواه می گیرم که تو پروردگار من هستی و اسلام دین من و محمد صلی الله علیه و آله و سلم پیغمبر من است و علی، حسن، حسین، علی بن حسین، محمد بن على، جعفر بن محمد، موسی بن جعفر، علی بن موسی، محمد بن علی، علی بن محمد، حسن بن على وحجت بن الحسن، امامان من هستند و این بزرگواران را دوست میدارم و از دشمنانشان بیزاری می جویم.

مرحوم کلینی در حديث صحيح از جابر بن عبدالله انصاری از لوح حضرت

ص: 53


1- ابن بابویه، محمد بن علی، من لا يحضره الفقیه، ج1، ص329، ح 967.

صدیقه طاهره علیها السلام نام تمامی ائمه لب را ذکر کرده است.(1)

همچنین با سند صحیح دیگر از امام جواد از امیرالمؤمنین نام تک تک امامان علیه السلام را نقل کرده است (2).

نام ائمه علیه السلام در کتب اهل سنت

نام ائمه علیهم السلام افزون بر کتب شیعه در برخی از کتب اهل سنت نیز با صراحت آمده است؛ به عنوان نمونه

جوینی استاد ذهبی، از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده که فرمود:

«إن وصيي علي بن أبي طالب، وبعده سبطاي الحسن والحسين... إذا مضى الحسين فابنه على، فإذا مضى على فابنه محمد، فإذا مضی محمد فابنه جعفر، فإذا مضی جعفرفابنه موسى، فإذا مضی موسی فابنه على، فإذا مضى على فابنه محمد، فإذا مضی محمد فابنه على، فإذا مضى على فابنه الحسن، فإذا مضى الحسن فابنه الحجة محمد المهدئ، فهؤلاء اثنا عشر»..

ذهبی در شرح حال جوینی می نویسد:

الامام المحدث الاوحد الأكمل فخرالاسلام. (3)

او امام، محدث یگانه واکمل و مایه فخر اسلام است.

خوارزمی از علمای بزرگ اهل سنت روایتی از رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم درباره وقایع معراج نقل کرده که فرمودند: «التفت عن يمين العرش، فالتفت فإذا أنا بعلي، وفاطمة؛ و الحسن والحسین و علی بن الحسين و محمد بن علی؛ و جعفر بن محمد؛ و

ص: 54


1- کلینی، محمد بن يعقوب، الکافی، ج1، ص527.
2- همان، ج1، ص526.
3- ابن حنبل، احمد بن حنبل، تذكرة الحفاظ، ج4، ص1505.

موسی بن جعفر؛ و علی بن موسی؛ و محمد بن علی و علی بن محمد؛ والحسن بن على، والمهدئ...». (1)

ذهبی در شرح حال خوارزمی نوشته: العلامة كان ادیبأ فصيحا مفوها خطب بخوارزم دهرا . (2)

او علامه و ادیب و فصیح و سخنوری بود که یک عمر در خوارزم سخنرانی کرد.

سخنی درباره چاپ ترجمه کتاب

اکنون که به لطف بی پایان خداوند متعال، ترجمه نسخه تک جلدی از کتاب قصة الحوار الهادئ به همت معاونت محترم پژوهشی بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی و به قلم مترجم گرامی جناب حجت الاسلام موسی دانش، به پایان رسیده و آماده نشر گردیده است، ناگزیر نکاتی را لازم می دانم بیان کنم:

این جانب از آن هنگام که شوق آگاهی از علوم دینی و خدمت به اسلام عزیزو مذهب اهل بیت علیهم السلام مرا به حضور در جمع شاگردان امام صادق علیه السلام کشاند و در فقه، اصول، رجال، حدیث، ادیان و مذاهب و دیگر دانش های حوزوی، به فراگیری و تدریس پرداختم، هیچ دانش، تلاش و خدمتی را شیرین تر و پربارتر از خدمت به امام متقیان و امیرمؤمنان حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام که جانم فدایش باد و دفاع از مذهب محکم و وزین اهل بیت علیه السلام نیافتم؛ خدمتی که با وجود ساعت ها، روزها، ماه ها و سال های طولانی پژوهش علمی، تدریس، تألیف، کارشناسی رسانه ، سخنرانی، نشست و مناظره و با وجود سختی ها و ناملایمات فراوان طول مسیر،

ص: 55


1- خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسين علیه السلام ، ج 1، ص 146.
2- ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، ج39، ص326.

باعث نشد که لحظه ای احساس خستگی کرده یا ثانیه ای دست از کار بکشم؛ بلکه هرروز نسبت به روز پیشین، شیرین تر و گواراتر رخ می نمود.

اکنون که سال ها از روزهای آغازین ورودم به این عرصه نورانی و پربرکت می گذرد و توفیق داشته ام، خدمت ناچیزی را به ساحت والای امیرمؤمنان علی تقدیم نمایم، احساس شعف و سروری را که بزرگان کلامی شیعه، همچون شیخ مفید، شیخ طوسی، علامه حلی، علامه امینی، علامه شرف الدين و دیگر علمای مجاهد داشته اند، به خوبی حس میکنم و ذره ذره وجودم گواهی می دهد که آن بزرگواران، یکی از شیرین ترین تجربه هایی را که انسان، پس از خلقتش میتواند داشته باشد، تجربه کرده اند؛ تجربه ای که بدون تردید، یکی از دلایل اصلی تلاش های خستگی ناپذیر و زحمات بی بدیل ایشان بوده است و اجری بس بزرگ را برایشان رقم زده است.

امیدوارم خداوند متعال رحمت گسترده و بی مانندش را بیش از پیش برآن بزرگ مردان مرزبان دین نازل فرموده و به همه ما، توفيق ادامه راه پرافتخارشان را عنایت فرماید.

کتاب پیش رو که با نام ماجرای گفتگوی آرام ترجمه شده است، فشرده ای از تجربه ای علمی است که بنده در نامه نگاری، نشست و مناظره با علمای سلفی و به ویژه دکتر غامدی بدان دست یافته ام و در یک جلد چاپ شده است. فشرده ای که مدتی بعد، به درخواست برخی بزرگان، تکمیل شده و در سه جلد نشریافته است.

در زمان تألیف این کتاب، انگیزه های متعددی، بنده را به نگارش آن را داشت که بدون تردید، یکی از اصلی ترین آنها، ماجرای نامه نگاری و مناظره ام با دکتر وهابی، احمد بن سعد غامدی بود. همانگونه که در متن کتاب شرح داده شده

ص: 56

است، وی از استادان سطوح عالی، در دانشگاه «ام القرى» در عربستان سعودی است که به دلیل همین جایگاه و نقش پررنگش در تربیت دانشجویان و مبلغان وهابی، وی را گزینه ای مناسب برای بحث و گفتگوی علمی یافتم.

بنابراین دیری نپایید که زمینه و شرایط گفتگو ایجاد شده و پیش از آغاز، شرط شد که برای حفظ امانت داری، دو طرف بدون اطلاع یکدیگر، چیزی از محتوا را منتشر نسازند. اما متأسفانه، مدتی از آغاز بحث نگذشته بود که آقای دکتر غامدی ، پا برعهدش گذاشته، با کنار نهادن اخلاق و تقوای علمی، محتوای بخشی از بحث ها را به صورتی کاملا ناشیانه و تقطيع شده، با نام الحوار الهادئ یا همان گفتگوی آرام منتشر ساخت.

با توصیه و اصرار یکی از مراجع بزرگوار مقرر شد با سفر به بیت الله الحرام و مذاکره و مناظره حضوری با دکتر غامدی، بدعهدی وی را نسبت به مکاتبات و مناظرات متذکر شده، نتیجه آن همراه با تمامی آنچه گذشته، چاپ و منتشر شود.

با توفیق و عنایت خاص خداوند متعال سال 1427 هجری قمری به مکه مشرف شدم و در شب 17 ذي الحجة با هماهنگی قبلی به همراه برادر بزرگوار جناب آقای دکتر زمانی، نماینده بیت مقام معظم رهبری در بعثه معظم له و جناب آقای دکتر مبلغی، معاونت محترم آیت الله تسخیری، ریاست وقت مجمع جهانی تقریب به منزل آقای دکتر غامدی رفتیم و جناب آقایان دکتر معارف و دکتر عادل اديب از استادان بزرگ دانشگاه تهران نیز در منزل ایشان بودند.

بعد از انجام تعارفات ابتدایی، مذاکره و مناظره خیلی مفصل و سخت میان بنده و دکتر غامدی انجام گرفت که مشروح آن در صفحه 398 اصل کتاب آمده است.

جالب این بود که فرزند دکتر غامدی که دانشجوی ارشد دانشگاه ام القرى است و ما را با ماشین شخصی به هتل و محل اسکان می رساند، گفت: چرا چنین گفتگویی

ص: 57

میان علمای شیعه و استادان ما صورت نمی گیرد. من از اول زندگی معتقد بودم که شیعیان قائل به کفرو نجاست اهل سنت هستند، ولی امشب با توضیحات و استدلال محکم و مستند شما ثابت شد که شیعیان هرگز چنین عقیده ای نسبت به اهل سنت ندارند و من امشب عقیده ام نسبت به شیعه کاملا تغییر کرد.

دوستان همراه گفتند: هروقت استادان و بزرگان شما آماده مذاکره باشند علمای شیعه با کمال میل استقبال می کنند.

به دنبال آن بر خود لازم دانستم، بحث هایی که میان ما گذشته بود و مکاتباتی را که رد و بدل شده بود، به صورت درست و با رعایت انصاف، منتشر سازم. در واقع، این خیانت علمی غامدی، نه تنها صدمه ای رامتوجه جریان حق نساخت، بلکه انگیزه کافی را برای تألیف کتاب ماجرای گفتگوی آرام و منتشر ساختن حقایقی که به روشنی پیروزی منطق و دلایل مذهب شیعه دوازده امامی را نشان میدهد، ایجاد کرد.

در نسخه اول که اکنون ترجمه شده و در اختیار شما خوانندگان محترم قرار گرفته است،بخش نخست مکاتبات و گفتگوهاست که با توجه به شرایط خاصی که پیش آمده بود، آماده و چاپ گردید. اما پس از مدتی و با توجه به استقبال قابل توجه از این کتاب و همچنین اصرار برخی بزرگان و درخواست دوستان، برای انتشار دیگر بخش های این تعامل علمی و همچنین اضافه کردن مختصری از نامه نگاری ها، دیدارها و مناظره ها با دیگر افراد شاخص مخالفان و جریان وهابیت، این کتاب تکمیل و در سه جلد با همین نام، به چاپ رسید. در این سه جلد، واژه به واژه و عین همه نامه ها و گفت وگوها با آقای غامدی منتشر گردیده و ان شاء الله در آینده ای نه چندان دور، ترجمه شده و در دسترس خوانندگان محترم فارسی زبان قرار خواهد گرفت.

ص: 58

در پایان ضمن تشکر از معاونت محترم پژوهشی بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی وفاضل گرامی جناب حجت الاسلام موسی دانش، از خداوند متعال درخواست می نمایم این کتاب را مورد رضایت حضرت بقية الله الاعظم علیه السلام قرار داده و توفیق روزافزون در خدمت به مکتب اهل بیت علیهم السلام را ارزانی فرماید.

سخنی درباره تألیف این کتاب

سپاس، خداوندی را سزاست که آفریدگان را آفرید و انسان ها را به وجود آورد و بر اثبات وجود خود، برهان ها ودليل ها اقامه کرد. از جمله الطاف او این بود که آفریدگان را سرگشته رها نکرد؛ بلکه مژده رسانان و بیم دهندگانی را به سوی آنان فرستاد، تا از آنان بخواهند که به پیمان آفرینش خود عمل کنند و به ایشان یادآوری نمایند که نعمت او را از یاد نبرند و آن فرستادگان را با معجزات و آیات روشن تأیید کرد.

درود خداوند بر بهترین آفریدگان او محمد صلی الله علیه و آله و سلم که خداوند رسالت ها و نبوت ها را با او پایان بخشید و بر خاندان برگزیده و حجت های انتخاب شده او باد.

افزون بر تحصیلات دانشگاهی ام، فراگیری علوم دینی نیز از آرزوهای دیرین و خواسته های قلبی من بود و به همین دلیل، تحقق یافتن این آرزو، بخشش و احسانی بود از سوی خدای سبحان به من؛ چرا که در شهر قزوین به تحصیل علوم دینی پرداختم و سپس به شهر مقدس قم، شهر علم و علما، منتقل شدم تا با تمام تلاش و جدیت، مسیر علمی ام را دنبال کنم.

در اثنای فرا گرفتن علوم و آموزه های اسلامی، بسیاری اوقات یک پرسش خواب از چشمم می ربود و آن این بود که میان من به عنوان یک مسلمان شیعی و همگنانم از پیروان دیگر ادیان؛ همچون مسیحیت ویهودیت چه تفاوتی وجود دارد؟ بنابراین، هماره از خود می پرسیدم: آیا باور من به دین اسلام از دلیل و برهان پایه و مایه گرفته

ص: 59

است یا اینکه من این باور را به حکم محیطی که در آن زیسته ام از پدرانم به ارث برده ام، همان گونه که پیروان دیگر ادیان و مذاهب این وضعیت را دارند؟

از این رو، در کنار تحصیل فقه و اصول و تفسير و علوم عربی و امثال آن، به پژوهش در ادیان و مذاهب پرداختم و در صدد جستجوی هر کتاب و مقاله و تحقیقی که در این زمینه وجود داشت برآمده، آن را با دقت مطالعه و بررسی نمودم و بیشتر انتقادها، نتیجه گیری ها و پرسش هایم را یادداشت کردم.

از جمله کتاب هایی که مطالعه کردم و از آنها اثر پذیرفتم، کتاب الرحلة المدرسية و كتاب الهدى الى دين المصطفی، اثر شیخ بلاغی است، تا اینکه کتاب مقدس را که دربردارنده تورات و انجیل است، خواندم و هر زمان که سؤال ها و پرسش هایی برایم مطرح می شد، آنها را یادداشت می کردم تا با فضلا، علما و استادان حوزه مطرح کنم؛ آنان که بسیاری از اوقات، راهم را روشن می کردند و پرده سرگشتگی و ناآگاهی را از مقابل دیدگانم کنار می زدند.

پس از پژوهش و کاوش، حقانیت دین اسلام و پسندیده بودن آن نزد خدای سبحان برایم ثابت شد.

پس از این مرحله بود که سفر خسته کننده من در تحقیق و پژوهش درباره مذهب و فرقه ای که میان فرقه ها و مذاهب اسلامی به حق است آغاز شد و هر زمان که اندیشه هایم با ابرهای حیرت و پرسش از حرکت باز می ایستاد، گمشده خویش را نزد حضرات آیات: نوری همدانی، جعفر سبحانی، علامه محمدجواد مغنیه، سید جعفر مرتضی عاملی و دیگران می یافتم و پرسش ها و اشکال هایم را با آنان مطرح می کردم و آنچه در اثنای جستار و تحقیق در میان کتاب ها و انبوه دیدگاه ها برایم پیش می آمد از ایشان می پرسیدم. از این رو آرامش و آسایش نداشتم، تا اینکه توانستم به باوری استوار و یقینی پایدار در این باره برسم که از میان فرقه ها و طوایف مسلمان، شيعه

ص: 60

دوازده امامی، همان فرقه حقه و ناجیه است؛ چه پیروان این مکتب به اهل بیت علیهم السلام تمسک جسته و در راهی گام نهاده اند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ترسیم کرده است.

از اینجا و پس از آگاهی از آن زمینه سخت، احساس کردم که وظیفه دارم با حکمت و اندرز نیکو از مذهب اهل بیت علیهم السلام دفاع کنم و با روشی که نیکوتر است به جدال برخیزم تا شاید خداوند کسی را که دل و دیده او را برای هدایت گشوده و حق نيوش است به سوی حق راهنمایی کند.

سید محمد حسینی قزوینی

حوزه علميه قم

پاییز 1397 شمسی

ص: 61

ص: 62

فصل اول : دیدارها و مناظره ها

اشاره

آداب مناظره

تجربه های من در گفتگو و مناظره

نخست: در ایران

دوم: در مدینه منوره

سوم: در مکه مکرمه

ص: 63

ص: 64

پیشگفتار

ما در پرتو آموزه های اسلامی که از کتاب و سنت سرچشمه گرفته است و به حكم تجربه عملی که در زمینه گفتگو و مناظره داریم، در می یابیم که اشاره ای کوتاه به آداب عمومی مناظره ضروری به نظر می رسد.

ص: 65

آداب مناظره

اشاره

بی تردید، گفتگوی علمی و مباحثات و مناظره هایی که بر پایه های منطقی و اخلاقی استوار است، از بهترین ابزارهای رسیدن به حقیقت و شناسایی آن به شمار می رود. قرآن کریم به این شیوه از پژوهش علمی تشویق کرده و فرموده است:.... «... فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ »(1)؛ پس بشارت ده به آن بندگان من که به سخن گوش فرا می دهند و از بهترین آن پیروی می کنند».

از پیشتازان در این زمینه امامان شیعه علیهم السلام هستند؛ زیرا کتاب های روایی آکنده از استدلال ها و مناظره هایی است که میان آنان و پیشوایان دیگر مذاهب فکری مسلمانان و غیر مسلمانان درباره آموزه های اعتقادی و احکام شرعی به وقوع پیوسته است.

با توجه به این سخن خداوند: «ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ »(2) ، «با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت فرا خوان و با آنان به (شیوه ای) که نیکوتر است مجادله کن»، برای مناظره کنندگان لازم است که

ص: 66


1- زمر(39): 17-18.
2- نحل (16): 125.

از آداب و مهارت های مناظره آگاه باشند تا مناظره، موفق از کار بیرون آید و مناظره کنندگان باید از آداب مناظره پیروی کنند تا دو طرف به نتیجه ای سودبخش برسند؛ چه، ممکن است شخصی داناترین فرد زمانش باشد، لیكن از مهارت های مناظره آگاهی نداشته باشد و به همین دلیل، در مناظره موفقیتی به دست نیاورد. همچنین، اگر دو طرف مناظره از آداب آن پیروی نکنند، نتیجه به دست آمده ثمربخش نخواهد بود.

بنابراین، برای مناظره کننده سزاوار است که اصول و شروط موفقیت مناظره را رعایت کند. این اصول، گاه اخلاقی است و گاه علمی که با شیوه مناظره پیوند دارد. اینک برخی از این اصول را خلاصه وار برمی شماریم.

مهم ترین اصول اخلاقی مناظره

1- شایسته است که قصد مناظره کننده، خداوند و رسیدن به حق و هدایت به سوی او باشد؛ زیرا «من كان لله كان الله له»؛ (1) هرکه برای خدا باشد، خدا هم برای اوست. از این رو، سزاوار نیست که مقصود از مناظره، اظهار فزونی دانش طعمه آن نهی شده است.

2- سزاوار است که مناظره کننده برخدا توکل کند: « وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ » (2)؛ «هر کس بر خدا توکل کند، او برای وی بس است» و کار خویش را به او

ص: 67


1- بحارالانوار، ج 82، ص319؛ ابن الآبار، درر السمط في خبر السبط، ص 75؛ شرح الاسماء الحسنی، ج1، ص69.
2- طلاق (65): 3.

واگذارد و یقین داشته باشد که هرکس کارش را به خدا واگذارد، خداوند او را از «سَيِّئَاتِ مَا مَكَرُوا » (1) ، «از عواقب سوء آنچه نیرنگ می کردند» نگه می دارد. دیگر اینکه به محمد و خاندان پاک او توسل جوید؛ زیرا خداوند فرموده است: «وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ » (2)؛ «و به او توسل جویید»؛ چه توگل و توسل، روح و باطن در مناظره است، همان گونه که دانش و فن، بدن مناظره و ظاهر آن می باشد.

3- به دلیل سخن خداوند: «فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَيِّنًا » (3)؛ «با او سخن نرم گویید» باید هرکدام از دو طرف مناظره، الفاظ و عبارت هایی را به خدمت گیردکه احساسات طرف دیگر را تحریک نکند و از چیزهایی که موجب کینه و دشمنی می شود دوری گزیند و از سخنانی که بیان و هدف جدال را فاسد می کند، بپرهیزد؛ زیرا جدال باید به بهترین شیوه، صورت گیرد.

مهم ترین اصول روش مناظره

1- مناظره کننده باید تا حد امکان، سخن خود را به کتاب خداوند که مورد اتفاق شیعه و سنی است اسناد دهد و از سخن مفسرانی بهره گیرد که مناظره کننده طرف مخالف به آنان اعتماد دارد.

2- نیز باید مناظره کننده از کتاب هایی بهره جوید که طرف مقابل آنها را معتبر می داند و خود را با نقل قول از کتاب هایی که از دیدگاه حریف ارزشی ندارد، به زحمت نیندازد. همچنین، مناظره کننده باید به روایاتی استناد کند که مورد اتفاق طرفین باشد

ص: 68


1- غافر(40): 45.
2- مائده (5): 35.
3- طه (20): 44.

یا فقط از دیدگاه مخالف حجت باشد؛ نظير استدلال به احادیثی که علمای جرح و تعديل از دیدگاه آنان به وثاقت راویان این احادیث تصریح کرده باشند یا علما و فقیهان آنان به صحت آن ها حکم کرده باشند تا وی آن روایات را بپذیرد.

ابن حزم به این اصل اشاره کرده و گفته است: «استدلال ما با روایات خودمان بر ضد آنان معنایی ندارد؛ زیرا آنان آن روایات را قبول ندارند و استدلال آنان نیز به روایاتشان برضد ما بی معناست؛ زیرا ما آن روایات را قبول نداریم؛ بلکه واجب است طرف های بحث برضد یکدیگر به چیزی استدلال کنند که طرف مقابل آن را بپذیرد» (1).

پوشیده نماند، فردی که روایتی را که با توجه به سخنان علمای جرح و تعدیل از پیشوایان مذهب او صحیح است نمی پذیرد، دیگر جایی برای گفتگوباقی نمی گذارد؛ زیرا جدال با او بی فایده و لغواست و ما حق نداریم کار لغو انجام دهیم.

پس، معنا ندارد که مناظره کننده شیعی علیه سی به کتاب کافی و التهذيب و امثال آن ها استدلال کند. همچنین معنا ندارد که ستی علیه شیعه به صحيح بخاری و مسلم و همانند آنها استدلال کند.

3- نباید یکی از دو مناظره کننده، در مناظره های شفاهی و مستقیم، سخن دیگری را قطع کند؛ زیرا این کار موجب می شود که هیچ کدام از دو طرف به مقصود سخن خویش نرسد، اندیشه را آشفته سازد و بحث را از محور درست خارج کند و به همین دلیل، موفقیتی به دست نیاورد.

با این توضیحات، برای خواننده این گفتگو و نامه نگاری ها روشن خواهد شد

ص: 69


1- ابن حزم، الفصل في الأهواء والملل والنحل، ج 4، ص 159.

که ما به این آداب و قواعد مشخص بحث و مناظره پایبندیم و امیدواریم که طرف دیگر نیز به آن پایبند باشد و از خداوند مقتدر و بزرگ درخواست می کنیم که همگان را برای شناخت حق و پیروی از آن و رسیدن به آنچه خیر و صلاح این جهان و آن جهان در آن است، توفیق عنایت کند که او شنوا و اجابت کننده است.

تجربه های من در گفتگو و مناظره

سفر من از ایستگاه ها، داستان ها، جدایی ها، جدال ها و مناظره ها در راه دعوت به حق آکنده بود، سفری که چند دهه طول کشید و این مناظره ها با علما و استادان دانشگاه ها و حوزه های علمیه در داخل و خارج ایران انجام می شد.

چنانچه بخواهم جزئیات این سفر را بنویسم، چند جلد کتاب خواهد شد؛ لیک، من برای هدفی که دارم، یعنی دعوت به خدای سبحان و روشن ساختن گوشه ای از حقیقت، به برخی از داستان ها، موضع گیری ها و گفتگوهایم با علما و پیروان مذاهب اهل سنت و جدال ها و مناظره ها و بحث های مهم و سودمندی که در آنها جریان داشته، به طور کوتاه اشاره می کنم تا اولا خواننده گرامی را در جریان ناسازی ها و چند دستگی هایی قرار دهم که میان مسلمانان رخ داده و میدهد؛ ثانيا او خود راه درست را تشخیص دهد و نشانه های آن را بیابد، ثالثا، جزئیات این موضع گیری ها و رویدادهای آن اندرزی باشد که به مؤمنان سود برساند. اینک ای خواننده عزیز این شما و بخش هایی از این داستان ها و موضع گیری ها.

نخست: در ایران

دیدار با یکی از علمای اهل سنت در خراسان

این جانب، شیفته گفتگو، دیدار و استقبال از علمای اهل سنت در داخل

ص: 70

ایران بودم؛ زیرا آنان افزون بر اینکه برادران دینی ما هستند، هم وطن مانیز می باشند. از این رو، دیدارها، ارتباط ها و گفتگوهای بسیاری در طی برپایی همایش ها و نشست ها با چندین تن از این علما داشتم و بسیاری از اوقات در محل سکونت و جایگاه های درس و تدریس آنان با ایشان دیدار میکردم و در کمال دوستی و احترام با آنان به گفتگو می پرداختم و آنان نیز با من همین رفتار را داشتند و به همین دلیل، فضای برادری، دوستی و صفا بر این دیدارها حاکم بود.

روزی در یکی از دیدارهایم با علمای اهل سنت به طور تصادفی با یکی از علمای بزرگ اهل سنت مردم خراسان دیدار کردم. او استاير فاضلی بود که در یکی از مدارس دینی اهل سنت تدریس می کرد. میان من و او بحث و جدالی پیرامون صحابه و شیخین درگرفت. او گفت: شیعیان به صحابه احترام نمی گذارند و به مقام آنان توهین می کنند. من به او گفتم: در صحاح شما روایاتی وجود دارد که با باورهای شما درباره صحابه ناسازگار است. مفاد این روایات چنین است: علی علیه السلام و عباس براین باور بودند که عمر گناهکار و خائن است و این روایت در صحیح مسلم موجود است. آن عالم ستی گفت: این سخن، دروغ و تهمت زدن به یک مسلمان است. او با سخنانی نیش دار و عباراتی تند با من برخورد کرد. من با شتاب کتاب صحيح مسلم را آوردم و روایت را به او نشان دادم و چون آن را خواند، شگفت زده شد و بسیار احساس شرم کرد و یک کلمه سخن نگفت و چون وی را چنین دیدم، برای نگهداشتن احترام او، موضوع سخن را تغییر دادم و موضوع قبلی را دنبال نکردم. او این را احساس کرد و فهمید که من قصد توهین به او ندارم و همین امر، موجب شد که در قلب خویش مرا دوست بدارد. وی رفتار مرا بزرگ داشت و از آن قدردانی کرد و همین رفتار سبب شد که بحث و گفتگو در میان ما ادامه یابد.

ص: 71

دو ماه بعد، آن عالم سنی با من تلفنی تماس گرفت و گفت: فلانی! عقیده من دستخوش تزلزل گشته و من بسیاری از آنچه را که شیعه می گوید، در کتاب هایمان یافتم. من به او گفتم: شيخ! از خدا پروا کن و مگذار که وسوسه ها به قلب تو راه یابد و به جستجو و تحقیق ادامه بده تا این شک از قلبت برطرف گردد. ليكن او پس از مدتی باز هم با من تماس گرفت و گفت: این باور برایم به وجود آمده که شیعه برحق است و به آن دلایلی که آنان می گویند و مطرح می کنند، گرایش پیدا می کنم، اما من همچنان وی را به تکاپو و تحقیق بیشتر ترغیب می کردم.

این گفتگوها و تماس ها بیش از دو سال میان ما ادامه یافت، تا اینکه باور نیرومندی نسبت به حقانیت مذهب اهل بیت علیهم السلام نزد او پیدا شد. از این رو، به منزل ما در شهر مقدس قم آمد و در آنجا استبصار وتشرف خویش به پیروی از مذهب اهل بیت علیهم السلام را اعلان کرد و این کار در حضور گروهی از علمای بزرگ، یعنی آية الله شبیری زنجانی، آية الله سبحانی، آية الله خزعلی وآية الله مقتدایی در سال 1362ش انجام گرفت.

پس از آن رابطه دوستی استوار میان من و این عالم برقرار شد و اکنون او از بهترین دوستان من به شمار می رود و به لطف خداوند، رابطه ای پاک و استوار میان ما برقرار است.

دیدار با چند دانشجو از پیروان مذهب شافعی

برخی از دانشگاه ها و آموزشگاه ها از این امتیاز برخوردارند که دانشجو از نژادهای مختلف و از مذاهب گونه گون اسلامی در آن ها مشغول به تحصیل هستند. در یکی از دانشگاه های بین المللی، تاریخ اسلام و فرقه ها و مذاهب را تدریس می کردم و همه دانشجویان من از پیروان مذهب شافعی و دیگر مذاهبي

ص: 72

بودند که برای تحصیل به این دانشگاه آمده بودند. من درس هایم را برای آنان ایراد می کردم و برایشان بسیاری از حقایق و وقایع پنهان مانده تاریخ و کارهایی را که حکومت های جائر از قبیل محوکردن و تحريف آثار انجام داده اند، روشن می ساختم و همچنین، به بیان سرچشمه های اختلاف و عوامل چنددستگی میان مسلمانان می پرداختم و در این باره از آنچه موجب تحریک احساسات دینی میشد دوری می گزیدم و برای رسیدن به حقیقت، بی طرفی خود را حفظ می کردم.

پس از پایان درس در دانشگاه، سه تن از دانشجویان نزد من آمدند و خواستند که شیعه شدن خود را اعلان کنند. اما من به آنان گفتم: شمااشتباه می کنید؛ زیرا شما بیست سال است که این عقیده را دارید و از علمای خود پیروی می کنید و به همین دلیل، شایسته نیست که به محض شنیدن سخنان من در یک مدت کوتاه از این عقیده دست بردارید. شما چگونه پی بردید که من برحقم و راست می گویم و آنان چنین نیستند؟

بنابراین، باید نزد علمایتان بروید و درباره درسها و اطلاعاتی که من به شما داده ام از آنان بپرسید و تحقیق و کاوش کنید. چنانچه به این نتیجه رسیدید که من بر خطایم و پاسخ های علمای شما برایتان قانع کننده است، بدانید که مذهب شما حق است و برآن ثابت بمانید و در این باره همچون کوه استوار باشید و چنانچه آنان پاسخ قانع کننده به شما ندادند، از شما خواهش می کنم که مذهب اهل بیت علیهم السلام عالی را نیز در کنار دیگر مذاهب اسلامی یک مذهب اسلامی بشمارید. هنگامی که با این شیوه با آن دانشجویان سخن می گفتم، آن چنان تحت تأثیر سخنانم قرار می گرفتند که اشک از چشمان آنان جاری می شد و در حالی با آنان خداحافظی کردم که ایشان را کاملا دوست می داشتم و از خداوند می خواستم که به ایشان توفیق و هدایت عنایت کند.

ص: 73

چند سال پس از آن داستان، شماری از همین دانشجویان برای تحصیل علوم دینی در مدرسه حجتیه (1) به قم آمدند. پس از مطالعه پرونده و فرم های پذیرش آنان، دیدم که در زمینه مذهب پیشین در فرم پذیرش نوشته اند: مذهب شافعی و در زمینه مذهب کنونی نوشته اند: مذهب شیعی. خدا را سپاس گزاردم که برمن و آنان نعمت داده و ما را به مذهب اهل بیت علیهم السلام هدایت کرده است، در حالی که اگر خداوند ما را هدایت نمی کرد، هدایت نمی شدیم.

این چنین، بر درس و تدریس در دانشگاهها و حوزه های علمیه پای فشردم و به بحث و تحقیق و پژوهش در کتاب های شیعه و ستی ادامه دادم و در نتیجه، گنجینه بزرگی از دلایل و شواهد قرآنی و روایی و دیدگاه های علمای دو گروه درباره بیشتر مسایل اختلافی میان شیعه و سنی، نزدم به وجود آمد که برخی از این دلایل به شکل کتاب، پژوهش و مقاله تبلور یافت و مناظره ها و گفتگوهایم با استادان حوزه و دانشگاه، از پیروان مذاهب و گرایش های گونه گون، قطع نشد، تا اینکه خداوند برایم مقدر کرد، به منظور گزاردن فریضه حج، به مکه مکرمه و مدینه منوره ، مشرف شوم. این زیارت در عرصه گفتگو، مناظره و بحث با علمای بزرگ وهابی و سلفی آغاز گردید، مناظره هایی که در بیشتر اوقات، آکنده از بحث علمی و گفتگوی بی طرفانه جدی بود تا حق و حقیقت پیدا شود و اینک برخی از داستان های آن دیدارها و گفتگوها.

ص: 74


1- حجتیه، نام یکی از مدرسه های علمی در شهر مقدس قم است که یکی از مراجع بزرگ به نام حجت آن را بنیان نهاده و این مدرسه به نام او نامگذاری شده است و همچنان علوم دینی در این مدرسه تا مرحله کارشناسی ارشد و دکترا تدریس می شود و طلبه های بسیاری تاکنون از آن فارغ التحصیل شده اند.

دوم: در مدینه منوره

دیدار با شیخ عبد العزيز (نایب رئیس امور مسجد نبوی)

در روز اول ماه مبارک رمضان سال 1423ق به عنوان نماینده بعثه حاجیان ایرانی به مسجد نبوی رفتم و در اثنای گذارم از مسجد، شاهد رفتار خشونت آمیز برخی افراد هیئت امر به معروف و نهی از منکر با حاجیان بیت الله الحرام و مهمانان خداوند رحمان بودم. از این شیوه رفتار بسیار ناراحت شدم و به شدت به آن اعتراض کردم، لیکن سودی نداشت.

از این رو، تصمیم گرفتم که به یکی از مسئولان شکایت کنم و پرسیدم: مسئول اینجا کیست؟ نزدیک باب البقيع، پیرمردی راهنمایی ام کرد و گفت: دفتر نمایندگی ریاست امور مسجد نبوی بیرون مسجد قرار دارد و شیخ عبدالعزيز در آنجا می نشیند و او مسئول امور مسجد نبوی است.

تصمیم گرفتم نزد او بروم؛ دیری نگذشت که با وی دیدار کردم و او را انسانی باادب و خوش برخورد یافتم. از رفتار بدی که اعضای هیئت امربه معروف و نهی از منکر با حاجیان و شخص خودم داشتند به او شکایت کردم. او ابراز تأسف کرد و از این کار عذر خواست و وعده داد که برای تکرار نشدن این گونه اعمال، اقدام درخور انجام خواهد داد و من هم از وی سپاسگزاری کردم و بازگشتم .

متهم کردن به شرک در مسجد نبوی

در روز جمعه سوم ماه مبارک رمضان و پس از ادای نماز عصر در مسجد نبوی، برخی از اعمال و عبادات را انجام دادم و من در آستان آن سرزمین پاک که شاهد نزول رحمت الهی بوده است و در جوار مرقد خاتم پیامبران و فرستادگان صلی الله علیه و آله و سلم قرار داشتم، در حالی که از آن فضای ایمانی بهره می گرفتم و از خداوند می خواستم که

ص: 75

از ما بپذیرد و ما را بیامرزد و رحمت کند. من در این حالت بودم که مرد عربی آمد و سمت چپم نشست و با زبان خیرخواهانه و دوستانه به من گفت: تأسف آور است که این اعمال توبراثر شرک باطل است و به زودی روز رستاخیز پشیمان خواهی شد و پشیمانی دردی را دوا نمی کند.

گفتم: کدام عمل من نشانگر شرک است؟

گفت: تو در کنار قبر پیامبر به او توسل می جویی و حال آنکه توسل به مرده، به هر شکلی که باشد، شرک است.

من در پاسخ به او گفتم: قرآن کریم سخن برادران يوسف علیه السلام با يعقوب، پیامبر خدا را برای ما حکایت می کند که آنان از او خواستند برایشان از خداوند درخواست آمرزش کند: «يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا » (1) ؛ «ای پدر! برای گناهان ما آمرزش بخواه». آیا آنان با این عمل خود، مشرک بودند؟!

گفت: این توسل برای بهبود احوال زندگی است؛ اما توسل به مرده، شرک است.

گفتم: آیا مقام پیامبر بالاتر است یا مقام شهیدان ؟

گفتم: خداوند سبحان درباره شهیدان فرموده است: «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ » (2)؛ «هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شده اند، مرده مپندار، بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند».

او به من پاسخ داد: این، زندگی برزخی است و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: «هرگاه شخصی بر من سلام کند، خدای سبحان روحم را باز می گرداند و من پاسخ سلام آن شخص را می دهم» (3).

ص: 76


1- يوسف (12): 97.
2- آل عمران (3): 169.
3- ابن حنبل، احمد، المسند، ج 2، ص 527.

گفتم: مقصودت از زندگی برزخی چیست، آیا این زندگی به شهیدان اختصاص دارد یا همه مردم این زندگی را دارند؟

گفت: این زندگی به شهیدان اختصاص دارد.

من بلافاصله به او گفتم: قرآن کریم در ماجرای فرعون می گوید: آنان بامدادان و شامگاهان بر عذاب عرضه می شوند. خداوند فرموده است: «وَحَاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ *النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوًّا وَعَشِيًّا وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ » (1)؛ «و فرعونیان را عذاب سخت فرا گرفت. (اینک) هر صبح و شام برآتش عرضه می شوند و روزی که رستاخیز برپا شود». در این باره چه می گویی؟

با خشم و ناراحتی گفت: تو مشرکی، تو مشرکی! و از مسجد بیرون رفت.

در این اثنا، مرد سالخورده ای که سخنان ما را می شنید، جلو آمد و با لحنی آکنده از اهانت و تحقیر گفت: آیا قرآن می خوانید؟ آیا تفسير قرآن می خوانید؟

گفتم: مقصودت چیست؟

گفت: معنای این آیه: «الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ » (2)؛ «زنان پلید برای مردان پلیدند و مردان پلید برای زنان پلید و زنان پاک برای مردان پاک اند و مردان پاک برای زنان پاک».

گفتم: مقصود آن است که زنان پلید برای مردان پلیدند و زنان پاک برای مردان پاک. گفت: در این صورت، چرا عایشه را تکفیر می کنید؟

گفتم: چه کسی گفته است که عایشه را تکفیر می کنیم. این سخن، دروغ و تهمت برشیعه است؛ زیرا شیعه به كفرعایشه اعتقاد ندارد.

ص: 77


1- غافر(40): 45-46.
2- نور (24): 26.

ليكن به من بگو: برداشت تو از این آیه چیست؟: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَقِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ » (1)؛ «خدا برای کسانی که کفر ورزیده اند زن نوح و زن لوط را مثل آورده که هردو در نکاح دو بنده از بندگان شایسته ما بودند و به آنها خیانت کردند و کاری از دست (شوهران) آن ها در برابر خدا ساخته نبود و گفته شد: با داخل شوندگان داخل آتش شوید».

آیا پیامبران خدا، نوح و لوط از پاكان نبودند؟ با وجود این، همسران آنها کافرند و به جهنم می روند.

ابن جوزی از علمای بزرگ اهل سنت می گوید: «یحیی بن سلام گفته است: خداوند مثل نخست را زده است تا با این مثل به عائشه و حفصه هشدار دهد»(2).

طبری، پس از نقل این آیه شریفه، گفته است: «پاکی این دو پیامبر سودی به آن دو زن نرسانید و کفر فرعون هم زیانی به همسر فرعون وارد نساخت».(3)

او، سپس، از بشر روایت کرده است که گفت: «یزید ما را حديث کرد و گفت: سعید از قتاده ما را حديث کرد که گفت: «ضَرَبَ اَللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امرَأَةُ نُوحٍ وامرَأَةِ لُوطٍ ...»؛ وقتی آن دو زن که همسران دو پیامبر خدا بودند، پروردگارشان را نافرمانی کردند، همسران آن ها نتوانستند در پیشگاه خدابرای آن دو کاری کنند» (4). قرطبی هم نزدیک به همین سخن را در تفسیرش گفته است(5).

ص: 78


1- تحریم (66): 10.
2- ابن جوزی، زاد المسير، ج 8، ص 59.
3- طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، ج 28، ص 217.
4- همان جا.
5- قرطبی، محمد بن احمد، تفسير القرطبی، ج 18، ص201.

ابن قیم که از شاگردان ابن تیمیه است، می گوید: «وانگهی در این مثل ها رازهای تازه ای است که با سیاق سوره همخوانی دارد؛ زیرا این مثل ها در ضمن یادآوری از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و هشدار از همدست شدن آنان برضد آن حضرت، آورده شده است و اینکه آنان اگر از خدا و رسول او اطاعت نکنند و خانه آخرت را نخواهند پیوند آنان با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، هیچ سودی به حال ایشان نخواهد داشت، همانگونه که پیوند همسر نوح وهمسر لوط با آن دو، به حال آنها سودی نبخشید» (1).

زیباتر از این، سخن شوکانی است که می گوید: این آیه عایشه و حفصه و سایر همسران پیامبر را سرزنش کرده است که ازدواج و نزدیک بودن شما به برترین آفریدگان خدا و خاتم پیامبران، به حال شما سودی ندارد و عذاب خدا را از شما دفع نمی کند. متن سخن شوکانی چنین است: «یاد کردن دو همسر دو پیامبر(نوح ولوط)، پس از یاد کردن داستان آن دو (عایشه و حفصه) وهمدست شدنشان بر ضد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم کامل ترین رهنمون و رساترین اشاره به این مطلب را دارد که مقصود این آیه هشدار دادن به آن دو و سایر امهات المؤمنین است و اینکه اگرچه آن دوزن در نکاح برترین آفریده خدا و خاتم پیامبران قرار دارند، لیكن این موضوع، سودی در برابر خداوند برای آنها ندارد و توبه درست است که موجب می شود خداوند آن دو را از گناه آن همدستی نگهدارد» (2).

وقتی آن مرد سالخورده پاسخی نداشت، به شدت خشمگین شد و سخنان اهانت گرانه و تحقیرآمیزی را روانه من کرد و از مسجد بیرون رفت.

من از این رفتار دور از روح اسلام و اهداف والا و آموزه های مدارا آمیز آن - که

ص: 79


1- ابن قیم جوزيه، الامثال في القرآن، ص 57.
2- شوکانی، محمد بن علی، فتح القدیر، ج 5، ص 256.

آراسته بودن به اخلاق والا و سرشت های نیکو از جمله آن است - بسیار تأسف خوردم. آن گاه به برخی از جوانان عرب که شاهد گفتگو میان من و او بودند، رو کردم و گفتم: آیا منطق این مردم را دیدید؟ آنان وقتی نمی توانند پاسخ دهند، به اهانت دیگران رو می آورند و سخن زشت و نالایق به آنان می گویند.

وقتی کتاب های شیعه وستی را مطالعه کنید، درخواهید یافت که علمای وهابی، همچون ابن تیمیه و پیروانش، به توهین به طرف مقابل عادت کرده اند و سخنان رکیک و نامناسب به او می گویند، لیک در مقابل، علمای شیعه را خواهید دید که با حکمت و خرد با آنان رفتار می کنند و گفتن سخنان زشت را کسر شأن خود می دانند. شما می توانید این رفتار حکیمانه را از شیوه علامه حلی - یکی از علمای بزرگ شیعه در کتابش منهاج الكرامة به دست آورید و در مقابل، کتاب منهاج السنة از ابن تیمیه را نگاه کنید که آن را در پاسخ به کتاب علامه نوشته است و به زودی تفاوت بسیار بارزی را میان این دو روش خواهید دید.

این جوانان نسبت به آنچه اتفاق افتاد هیچ عکس العملی نشان ندادند و هیچ گونه موضعی فراپیش نگرفتند و در این هنگام، با آنان خداحافظی کردم و از مسجد بیرون شدم.

دیدار با یکی از دانش آموختگان الجامعة الاسلامية (دانشگاه اسلامی)

روز شنبه، مصادف با چهارم ماه رمضان، برای دیدن کتابخانه واقع در باب عمر بن خطاب در مسجد نبوی می رفتم. در آنجا با دانشجویی آشنا شدم که از دانشگاه اسلامی در رشته حديث فارغ التحصیل شده بود و «منذر» نام داشت. او می دانست که من ایرانی هستم و به همین دلیل، گفتگویی بسیار داغ میان من و او درگرفت و به بررسی برخی از مباحث پرداختیم. وی از من پرسید: آیا کتاب های روایی شیعه سند ندارند؟

ص: 80

گفتم: سبب پرسش توان است که کتابخانه های اهل سنت از کتاب های شیعه خالی است، در حالی که کتابخانه های ما، آکنده از کتاب های اهل سنت است.

گفت: شما به کتاب های ما نیاز دارید، ولی ما به کتاب های شما نیاز نداریم.

گفتم: شیعه در زمینه استنباط احکام و آموزه های اسلامی آن قدر از کتاب های روایی، تفسیری و امثال آن در اختیار دارد که برایش بسنده است و هیچ نیازی به کتاب های اهل سنت ندارد و تنها به این دلیل، کتاب های اهل سنت را می خواند که از دیدگاه هایشان آگاهی یابد نه بیشتر.

گفت: شما اصلا کتاب های روایی ندارید.

گفتم: کتاب های روایی ما بیش از کتاب های شماست. اگر شما افتخار می کنید که صحاح ستة دارید، شیعه نیز کتب اربعه را دارد: الكافي، التهذيب، من لايحضره الفقيه و الاستبصار. کتاب الکافی به تنهایی روایاتی را در خود جای داده که شمار آن ها بیش از شمار روایات موجود در صحاح سته شماست؛ چه همه روایات صحاح سته شما، وقتی که روایات مکرر حذف شود، برابر است با روایات موجود در جامع الأصول از ابن اثیر؛ زیرا در این کتاب 9884 حدیث وجود دارد، در حالی که فقط شمار احادیث الکافی 16199 حديث است.

گفت: همه روایات شما مقطوع وغير مسند است.

گفتم: بیشتر روایات ما از روایات مسند است؛ زیرا تمامی اسناد این روایات به امامان معصوم لر می رسد و آنان آنچه را که روایت می کنند، به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اسناد می دهند. از باب نمونه روایات امام صادق علیهم السلام مسند است؛ زیرا امام صادق می فرماید: «حدیثی حدیث أبی، وحديث أبي حديث جدی، وحديث جدی حديث الحسين، وحديث الحسين حديث الحسن، وحديث الحسن حدیث امیرالمؤمنين علیه السلام، و حدیث امیرالمؤمنین حديث رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، وحديث رسول الله

ص: 81

قول الله عزوجل (1)؛ حديث من، حديث پدر من است و حدیث پدرم، حديث جد من است و حديث جد من، حديث حسین است و حديث حسین، حديث حسن است وحديث حسن، حدیث امیرالمؤمنین علیهم السلام است و حدیث امیرالمؤمنین، حدیث رسول خدا است و حدیث رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، سخن خداوند مقتدر و بزرگ است».

همچنین، امام باقر علیه السلام به جابر، فرمود: «يا جابر لوكنا نفتى التاس برأينا وهوانا لكنا من الهالكين، ولكنا نفتيهم بآثار من رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، وأصول علم عندنا نتوارثها کابر عن كابر نکنزها كما يكنز هؤلاء ذهبهم وفضتهم (2)؛ ای جابر! اگر ما مردم را به رأى خود فتوا می دادیم، به طور قطع از هلاک شوندگان بودیم، ليكن ما آنان را با آثاری از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و اصول دانشی فتوا می دهیم که آن را جد اندر جذبه ارث می بریم و می اندوزیم، همان گونه که اینان طلا و نقره خود را می اندوزند».

در روایتی، جابر می گوید: به امام باقر علیه السلام عرض کردم: هرگاه مرا به حدیثی حديث کردی، آن را برایم اسناد بده. حضرت فرمود: «حدثني ابي، عن جده، عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، عن جبرئيل علیه السلام، عن الله عزوجل و كل ما احدثك بهذا الإسناد (3) پدرم از جدش، از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از جبرئيل علیه السلام از خداوند مقتدر و بزرگ مرا حديث کرد و هر آنچه من تورا حدیث میکنم با همین اسناد است».

علامه مجلسی در بحارالانوار، حدود 28 روایت را با همین مضمون آورده است، با این عنوان: «آنان علیهم السلام مواد علم و اصول آن را دارند و چیزی را نه با رأی خود

ص: 82


1- کلینی، محمد بن يعقوب، الکافی، ج 1، ص 53؛ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، ج2، ص 187.
2- صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، ص 320.
3- مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج 2، ص 178.

می گویند نه با قیاس، بلکه همه علوم را از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به ارث برده اند»(1).

مرجع بزرگ تقلید، مرحوم آقای بروجردی در جامع احادیث الشيعه، حدود 213 روایت را با عنوان: «باب حجیت فتوای امامان معصوم علیهم السلام» آورده است(2).

افزون بر آنچه گفته آمد، روایات مقطوعه و مرسله از نگاه علمای شیعه حجت نیست و به این گونه روایات عمل نمی کنند. در این اثنا، نماز ظهر برگزار شد و دیدار پایان یافت.

روایات شیعه در کتاب های اهل سنت

روز دوشنبه، ششم ماه مبارک رمضان، به همان کتابخانه رفتم و آن دانشجو را با دو تن از دوستانش که ظاهرا سطح علمی بالاتری داشتند دیدم و به گفتگو پرداختیم. من گفتم:

شما گفتید: اهل سنت نیازی به کتاب ها و روایت های شیعه ندارند، با اینکه شخصیتی همانند ذهبی که از بزرگان علمای شماست تصریح می کند و می گوید:اگر حديث این گروه (یعنی شیعه) پذیرفته نشود، به طور قطع عمده آثار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از میان می رود و این، مفسدهای آشکار است» (3).

بنابراین شکی نیست که شما به روایات شیعه نیاز دارید. پس چگونه این نیاز را انکار می کنید؟

ص: 83


1- مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج 2، ص 272.
2- بروجردی، حسین، جامع احاديث الشيعة في احكام الشريعة، ج 1، ص 179.
3- ر.ک: ذهبی، شمس الدين، میزان الاعتدال، ج 1، ص 6؛ همو، سیراعلام النبلاء، ج 1، ص 59؛ ابن حجر عسقلانی، احمد، لسان المیزان، ج 1، ص 9.

تهمت ناسزاگویی به صحابه

آن گاه یکی از دو رفیق آن دانشجو از منپرسید: موضع شما درباره صحابه چیست؟ شما به صحابه ناسزا می گویید.

ونفر دیگر گفت: در کتاب های شما ناسزاگویی به خلفا آمده است.

گفتم: در کدام کتاب و در کدام سند؟

او گفت: در کتاب نهج البلاغه و همچنین در کتاب الكافي از ناسزاگویی و دشنام سخن به میان آمده است.

گفتم: در کدام یک از خطبه های نهج البلاغه از آن سخن گفته است؟ دوست دارم آن را نشان دهید.

در این هنگام، مؤذن بانگ برداشت و ما باهم توافق کردیم که مسئله ناسزاگویی در نهج البلاغه را در دیداری دیگر پس از نماز به بحث بگذاریم. پس از نماز عصر، من به کتابخانه رفتم و هیچ یک از آنان را در آنجا نیافتم.

اعتراض من بر نشر و توزیع کتاب های ضد شیعه

در همان روز، یعنی ششم ماه مبارک رمضان، پس از ادای نماز ظهر به دفتر ریاست گل رفتم؛ زیرا دفتر امربه معروف و نهی از منکر به من دو کتاب داده بود: یکی کتاب اهل البيت يدافعون عن أنفسهم و دیگری کتاب حكم سب الصحابه . از این رو، نزد شیخ عبدالعزيز رفتم تا اعتراض خود را نسبت به تهمت ها و دروغ هایی که در این دو کتاب آمده بود ارائه دهم.

به شیخ گفتم: در کتاب حكم سب الصحابه برخی مطالب را از امام صادق علیه السلام و امام سجاد علیه السلام آورده اند، ليکن از منبع آن نام نبرده اند و من منابع مان را جستجو کردم و آنچه را که در این کتاب نقل گردیده نیافتم و چنین برمی آید که انصاف و

ص: 84

بی طرفی در این کتاب رعایت نشده است؛ زیرا این کار با شیوه تحقیق و پژوهشی که امروزه شناخته شده است سازگاری ندارد؛ چه وقتی نصوص و مطالب نقل می شود، باید به نام کتاب، نام نویسنده آن، نام انتشارات و سال چاپ ارجاع داده شود.

نیز قابل توجه است که در کتاب اهل البيت يدافعون عن انفسهم روایات بسیاری وجود دارد که به شیعه نسبت داده شده است و منابع آن را هم نام برده اند، لیكن این نام بردن منابع یک دروغ محض است؛ زیرا آن روایت در منابع نامبرده وجود ندارد.

نیز به این شیخ یادآوری کردم که کتاب الله ثم للتاريخ به شخصی به نام سید حسین موسوی نسبت داده شده است که اصلا وجود خارجی ندارد، بلکه این، یک نام مستعار است. این کتاب به طور رایگان در مدینه منوره میان جوانان ایرانی توزیع می شود و آکنده از مسائل اختلافی میان شیعه و سنی است و هر آنچه در این کتاب آمده، دروغ و تهمت است و پاره ای از این دروغ ها را به آگاهی او رساندم؛ چه نویسنده خیال پرداز این کتاب می گوید: «در بازدیدم از هند، با سید دلدار علی دیدار کردم و او نسخه ای از کتابش: اسس الاصول را به من داد». او سپس از دیدارش با برخی علمای نجف همچون آقای خمینی، آقای خویی، آقای سیستانی و دیگران یاد می کند.

آن گاه شیخ را مورد خطاب قرار دادم و گفتم: جناب شیخ! اگرکسی کوچک ترین آگاهی از مضمون این سخن پیدا کند، می داند که آنچه وی گفته، دروغی محض و بی پایه است؛ زیرا سید دلدار در سال 1235ق، یعنی دویست سال پیش درگذشته است؛ بنابراین، باید عمر نویسنده این کتاب هم اکنون 230 سال باشد. آیا این، خرد پذیر است؟!

وانگهی، این آقا برخی کارهایی را به امام خمینی نسبت داده است که واقعیت ندارد؛ از قبیل اینکه او شاهد ازدواج موقت امام خمینی با دختری شش ساله بوده

ص: 85

است و خودش هنگام ازدواج امام خمینی با آن دختر در آنجا حضور داشته و حتی فریاد او را شنیده است!

هر شخصی که از اخلاق امام خمینی آگاهی داشته باشد، امکان ندارد تأیید کند و این سخن، داستانی است که این نویسنده آن را با الهام گرفتن از تخیل بیمارش ساخته است.

اگر این داستان درست می بود، به طور حتم شاه وقت ایران بر طبل آن می کوفت وصدام از آن وسیله ای می ساخت برای کوبیدن امام خمینی؛ زیرا این کار نقطه ضعفی برای شخصیت او به شمار می رود.

نیز نویسنده در این کتاب گفته است: وقتی وارد منزل شیعیان می شوی و مهمان آنان می گردی، همسران خود را در اختیار مهمان قرار می دهند!

ای شیخ! اگر کسی به تو چنین تهمتی بزند، چه خواهی کرد؟

نویسنده در جای دیگری (از این کتاب) این تهمت را به یکی از امامان شیعه می زند که او گفته است: اگر سفرت طولانی شد، بر تو باد آمیزش با مرد! (از این تهمت ها به خدا پناه می بریم).

ای شیخ! اگر کسی به خلفایا یکی از علمای شما چنین تهمتی بزند، چه خواهی کرد؟

پس از آنکه این نمونه ها را برایش بیان کردم، دیدم که شیخ عبدالعزيز بسیار متأثر شده است و در برابر این مسئله، تأسف شدید خویش را ابراز کرد و گفت: من از جزئیات این مسائل آگاهی نداشتم، و گرنه اجازه نمی دادم این کتاب در مسجد توزیع شود. او ضمن عذرخواهی فراوان بابت این مسئله، از من خواست که روز سه شنبه پس از نماز ظهر در همین مکان حضور یابم.

ص: 86

روز سه شنبه نزد شیخ رفتم و دیدم که او رئيس دايره امربه معروف و نهی از منکر را احضار کرده است. وی از من خواست که آن مسائل را براین رئیس، نقل و عرضه کنم و من هم برخی از آن ها را برای او بیان کردم. او پس از شنیدن آن ها گفت: من از این مسائلی که در کتاب یاد شده مطرح گردیده است آگاه نبودم و تنها دیروز از آنها آگاهی یافتم و به همین دلیل، دستور دادم از انتشار و دست به دست شدن این کتاب جلوگیری به عمل آید و زین پس هیچ کس حق توزیع آن را در مدینه منوره ندارد و به زودی به گردآوری همه نسخه های موجود در کتابخانه ها اقدام خواهیم کرد.

در پایان، آنان با کمال احترام با من خداحافظی کردند و من هم به نوبه خویش از آنان به خاطر این اقدام سپاسگزاری کرده، ایشان را بدرود گفتم.

در شامگاه آن روز، مدینه منوره را ترک کردم و روانه مکه مکرمه شدم.

سوم: در مکه مکرمه

آیا شیعه باور دارد که جبرئیل به وحی خیانت کرد؟

شب پنجشنبه، نهم ماه مبارک رمضان و ساعت 9 شب، پشت مقام ابراهيم علیه السلام سرگرم عبادت بودم و پس از فراغت یافتن از عبادت، با یکی از دانشجویان دانشگاه ام القرى آشنا شدم. او گفت نامش جحونی و دانشجوی ترم چهار رشته شریعت اسلامی است.

مقداری با هم سخن گفتیم و در این هنگام، وی گفت: ایرانیان بر این باورند که جبرئیل خیانت کرد؛ زیرا رسالت را به جای علی علیه السلام به محمد صلی الله علیه و آله و سلم ابلاغ کرد و به همین دلیل، آنان پس از نمازشان سه بار، دست هایشان را بالا می برند وپایین می آورند و می گویند: خان الامين (امین خیانت کرد).

ص: 87

گفتم: این سخن، درست نیست و چنانچه کتابی را از شیعه بیاوری یا روایتی را هرچند ضعیف که نشانگر ادعای تو باشد، من به طور حتم تشیع را رها می کنم و سنی می شوم.

هم اکنون هزاران ایرانی در مکه مکرمه حضور دارند. برو، و در کنار یکی از آنان بنشین و آنچه را که آنان پس از نمازشان و هنگام بالا بردن و پایین آوردن دست هایشان می گویند، بشنو.

او گفت: من این کار را کردم، ليكن نتوانستم آنچه را که آنان می گویند بشنوم. در این هنگام، یکی از ایرانیان در صفی که پیش روی ما قرار داشت می نشست و دیگری در سمت چپ می نشست. از این رو، فرصت را غنیمت شمردم از آنان پرسیدم: ببخشید، برادران! پس از نمازتان، وقتی دست هایتان را بالا و پایین می برید، چه می گویید؟

آنان پاسخ دادند: سه مرتبه می گوییم: الله اكبر

این ماجرا اثر شگفت آوری در روحیه این دانشجو گذاشت و گفت: برایم سزاوار نیست که در اینجا در کنار بيت الله الحرام جدال کنم.

گفتم: این جدال نیست؛ زیرا تو تهمتی را بر ضد شیعه مطرح کردی و من هم در عمل به باطل کردن آن برخاستم و این سخن تو در طول تاریخ اسلام وجود داشته و سخنی است تهمت و دروغ محض بر پیروان اهل بیت علیهم السلام .آن گاه گفتم: من از استادان حوزه و دانشگاه هستم. من مجموعه ای از پرسش ها را با خود دارم که دوست دارم آنها را مطرح کنم و از تو می خواهم که به این پرسش ها پاسخی درست دهی.

او در پاسخ گفت: من آمادگی دارم که این پرسش ها را بنویسم و سپس از برخی

ص: 88

استادان بخواهم که به آن ها پاسخ دهند. همچنین، من آماده ام که با یکی از استادان در دانشگاه ام القری صحبت کنم؛ زیرا وی در مسائل اسلامی ماهرو آگاه است و تو می توانی همه پرسش هایی را که می خواهی، مطرح کنی.

گفتم: من آماده ام، ليكن مشروط بر اینکه مرا پیشاپیش به شرک متهم نکنی.

او گفت: نمونه های این پرسش ها کدام اند؟

گفتم: عمده آنچه شیعه از سوی اهل سنت بدان متهم می شوند، مسئله اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است و من هم عمده آنچه مطرح می کنم در پیوند با همین مسئله است.

از آن جمله، روایتی است که در صحیح بخاری و صحیح مسلم آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده: «يرد على الحوض رجال من اصحابی فَيَحْلُوُونَ عنه فأقول: یا رب اصحابي، فيقول: انك لا علم لك بما أحدثوا بعدك انهم ارتدوا على أدبارهم القهقرى» (1)؛ مردانی از اصحابم در کنار حوض کوثر بر من وارد می شوند؛ اما آنان را از نوشیدن از آب آن باز می دارند، ومن عرضه می دارم: پروردگارا! اینان اصحاب من اند. خداوند می فرماید: تونمیدانی که آنان پس از تو چه بدعت ها کردند. آنان مرتد شدند و به دوران پیش از اسلام بازگشتند.

در روایت دیگری آمده است: «فلا أراه يخلص منهم الا مثل همل العم» (2)؛ نمی بینم که یکی از آنان رهایی یابد، جز اندکی از ایشان.

از سهل بن سعد روایت شده که گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «ليرد على أقوام

ص: 89


1- بخاری، محمد بن اسماعیل، صحيح البخاری، ج 7، ص 208، کتاب الرقاق، باب الحوض.
2- همان جا.

أعرفهم ويعرفونني، ثم يحال بيني وبينهم ... فأقول: إنهم منی، فيقال: إنك لا تدري ما أحدثوا بعدك !! فأقول: سحقا لمن غير بعدی» (1)؛ بر من گروه هایی وارد می شوند که من آنان را می شناسم و آنان مرا می شناسند. سپس میان من و آنان مانع ایجاد می کنند و من می گویم: آنان از من اند. بر من خطاب می شود: تونمی دانی که آنان پس از تو، چه بدعت ها کردند! و من می گویم: از رحمت خدا دور باد هر کس که پس از من (سنتم را) تغییر داده است.

آن دانشجو آنچه را که برایش گفتم یادداشت کرد و گفت: من تاکنون هیچ یک از این روایت ها را نه دیده ام و نه شنیده ام.

گفتم: مهم تر از این مطلب، آن است که ابن حزم در کتاب خود به نام المحلی(2) از حذيفه ، از ولید بن جميع نقل کرده است: ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه وسعد بن ابی وقاص خواستند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را در مسیر بازگشت از تبوک از بالای گردنه پرتاب کنند و او را بکشند.

آن دانشجو خواست از سند این روایت نقد کند؛ زیرا گفت: این روایت به دلیل وجود ولید بن جمیع، ساختگی است. لیکن وقتی من به کتاب های اهل سنت رجوع کردم، دیدم که بیشتر علمای آنان قائل به موثق بودن او هستند، مثلا عجلی به وثاقت ابن جميع تصریح کرده است. ابن سعد نیز گفته است: «او ثقه بود و احادیثی دارد». ابن حبان او را در زمره ثقات آورده است و ذهبي (3)و ابن حاتم از

ص: 90


1- همان جا؛ صحیح مسلم، ج 7، ص 66.
2- ابن حزم اندلسي، على، المحلي، ج 11، ص 224.
3- ابن حبان، تاريخ الثقات، ص 465، شماره 1773؛ طبقات ابن سعد، ج 6، ص 354؛ کتاب الثقات، ج5، ص492.

ابی عبدالله بن احمد بن حنبل نقل کرده اند که او گفت: «پدرم گفت: اشکالی به او نیست و از یحیی بن معین نقل شده که او گفت: وی ثقه است. ابوحاتم گفت: او صالح الحديث است. ابوزرعه گفته است: اشکالی به او نیست. ذهبی گفته است: ابونعیم او را توثیق کرده است» (1).

شگفت آورترین چیزی که در این باب رسیده، سخن ابن کثیر است که می گوید: عمر بن خطاب به حذيفه گفت: «تو را به خدا سوگند، آیا من هم از آنان هستم؟ او گفت: نه، ولی پس از تو کسی را تبرئه نمی کنم» (2).

آن دانشجو این مطالب را در برگه ای نوشت و آن را با خودش برد و من نگاه کردم که وی این مطالب را با دقت نوشته است. او گفت: من به زودی این پرسش ها را با استادان دانشگاه مطرح می کنم و فردا شب در همین مکان نزد تو خواهم آمد و پاسخ ها را به همراه خواهم آورد و من می دانم که عمر رضی الله عنه از اصحاب وفادار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است و عقل من حکم می کند که این مسئله دروغ است.

گفتم: مسئله، مسئله حکم عقل یا حكم نکردن آن نیست و من می خواهم آنچه را که ابن حزم پیرامون این مسئله گفته است و پاسخ او را از جهت سند بفهمم، با اینکه علمای اهل سنت، راوی این مسئله را توثیق کرده اند. بنابراین، پاسخ علمای اهل سنت در این مسئله چیست؟

در اثنای سخن به او گفتم: مسئله مهم دیگر برای من، آن است که برخی علمای اهل سنت، مجموعه ای از قضایا را نقل کرده اند و آن ها را به شیعه نسبت

ص: 91


1- رازی، ابن ابی حاتم، الجرح والتعدیل، ج 8، ص9؛ مزی، جمال الدین، تهذيب الكمال، ج35، ص 31؛ ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، ج9، ص661.
2- ابن کثیر، البداية والنهاية، ج 25، ص 5.

داده اند، با اینکه این قضایا پندارهایی دروغین است.

از باب نمونه، ابن تیمیه می گوید: شیعه همانند یهودند و به جای «السلام علیک» می گویند: سام علیک؛ یعنی مرگ بر تو.

نیز می گوید: شیعه همانند یهودند؛ زیرا تصرف در اموال مردم را مباح میدانند. همچنین، خیانت به مردم را جایز می دانند و امثال این امور.

او گفت: از آنجا که ابن تیمیه شخص مورد اعتمادی است، با این قضایا را برای او نقل کرده اند یا آن ها را در جایی دیده است.

گفتم: برخی از علمای اهل سنت ابن تیمیه را ثقه نمی دانند و درباره اوسخنان تندی گفته اند؛ از قبیل حصنی دمشقی که از علمای ست شافعی مذهب است. او درباره ابن تیمیه گفته است: «تا اینکه در آخر الزمان،شخص بدعتگذاری از کافران حران پدیدار شد و آدم های ساده لوح و کج اندیش را اغفال کرد و سخنان دروغ را به زیور آراست تا مردم را فریب دهد، کاری که پیشوای او شیطان انجام داد و با شبهه افکنی آنان را از راه اهل ایمان بازداشت و از راه راست منحرف کرد و به کج راهه و مسیر جهنم سوق داد. از این رو، آنان بر اثر مصیبت او در تاریکی گناهان سرگردان و به خاطر بدعت های او بدبخت شدند» (1).

آن دانشجو پاسخ داد: ما سخن حصنی دمشقی را دلیل نمیدانیم و باید ببینیم که علمای رجال درباره اش چه می گویند.

گفتم: علمای اهل سنت از حصنی دمشقی به نیکی یاد می کنند؛ نظیرشوکانی که درباره او می گوید: «در تشییع جنازه او آن قدر از مردم حضور یافتند که شمار آنان را کسی جز خدا نمی داند، با وجود اینکه مسافت بسیار دور بود و بیشتر مردم از

ص: 92


1- حصنی دمشقی، تقي الدين، دفع الشبه عن الرسول، ص 168.

درگذشت وی آگاه نبودند. مردم برای برداشتن جنازه او هجوم آوردند تا به او تبرک جویند و در کنار قبرش ختم های قرآن فراوان انجام شد و کسانی که نتوانستند بر جنازه او نماز بخوانند، بر سر قبرش نماز گزاردند و خواب هایی نیکو در زندگی و پس از مرگش برای او دیدند» (1).

عمررضا کحاله گفته است: «حصنی دمشقی شافعی، معروف به حصني (تقي الدين) فقیه و محدث بود. او در حصن متولد شد و در دمشق، در ماه جمادى الآخره، درگذشت» (2).

زرکلی گفته است: «امام تقی الدین حصنی دمشقی (درگذشته سال 829ق) فقیهی پارسا، از اهل دمشق بود و در همین شهر نیز درگذشت. او تألیفات فراوانی دارد که از جمله آن هاست: كفاية الأخبار، در شرح کتاب الغاية في فقه الشافعية و کتاب دفع شبه من شبه وتمرد» (3).

او با شنیدن نام زرکلی شادمان شد و گفت: چقدر برایم خوشایند است که تو نسبت به کتاب زرکلی شناخت داری و از آن بهره برده ای. کتاب خوبی است.

گفتم: به جز حصنی دمشقی کسانی هستند که ابن تیمیه را نکوهش کرده اند؛ از قبیل ابن حجروذهبی. در این هنگام، وقت سحری خوردن نزدیک شده بود و ما با یکدیگر خداحافظی کردیم و رفتیم، به این امید که با یکی از علمای بزرگ در مکه دیدار کنیم.

دو شب بعد با برادر جحوني الخبری در کنار بيت الله الحرام دیدار کردم.

ص: 93


1- شوکانی، محمد، البدر الطالع، ج 1، ص 166.
2- كحاله، عمررضا، معجم المؤلفين، ج 3، ص 74.
3- زرکلی، خیرالدين، الاعلام، ج 2، ص69؛ شوکانی، البدر الطالع، ج 1، ص 166.

او گفت: من با شیخ محمد بن جميل بن زینو دیدار کردم. او از استادان بزرگ در مکه مکرمه است که در کنار بيت الله الحرام در دارالحدیث تدریس می کند. من آنچه را که میان ما گذشت با او در میان گذاشتم و پرسش های شما را نیز با او مطرح کردم و از وی قرار ملاقات گرفتم تا به پرسش های شما پاسخ دهد.

با او به دفتر ارتباطات که در کنار باب عمر بن عبدالعزيز قرار دارد رفتم و با شیخ محمد که فارغ التحصیل دانشگاه ام القری و عضو هیئت امر به معروف و نهی از منکر در بیت الله است آشنا شدم. او بسیاری از کتاب های شیخ محمد بن جميل بن زینورا که شیخ فرستاده بود به من پیشکش کرد و گفت: این کتاب ها را مطالعه کن و ما شب آینده پس از نماز تراویح با شما دیدار خواهیم کرد تا نزد شیخ محمد بن جميل بن زين و برویم.

دیدار با شیخ محمد بن جميل بن زینو

شب چهارشنبه پانزدهم ماه رمضان پس از پایان نماز تراویح، به دفتر ارتباطات رفتیم و از آنجا به همراه شیخ محمد و سه تن از دانشجویان فارغ التحصیل دانشگاه ام القرى، با ماشین وی به منزل شیخ محمد بن جميل بنزينو واقع در خیابان عزیزیه رفتیم.

وقتی به منزلش رسیدیم، دیدیم شماری از علمای یمن نزد او حضور دارند و آنان درباره مسائل چندی از شیخ محمد بن جميل بن زینومی پرسند و او به آنان پاسخ می دهد و آنان هم پاسخ هایش را به دقت می نویسند.

در آغاز وی به گرمی از ما استقبال کرد و یکی از کتاب هایش را به من اهدا کرد و گفت: روزی در مکه یکی از علمای ایران را دیدم که شماری از افراد پیرامون او گرد آمده بودند و او برایشان سخن می گفت. این عالم ایرانی یکی از اشعار خود را به من

ص: 94

داد که اشعار بسیار زیبایی بود و من آن را در پایان این کتابی که خدمت شماست، آورده ام.

شیخ محمد بن جميل بن زینواز من خواست که آن اشعار را بخوانم و من همه آنها را که حدود دو صفحه بود خواندم. او برخی از این ابیات را از من پرسید که من آن ها را توضیح دادم و او از این کار خرسند شد.

سپس شیخ محمد بن جميل بن زینو به من گفت: چرا ما را وهابی می نامند، با اینکه قاعده ایجاب می کند که ما را محمدی بنامند؛ زیرا ما پیروان محمد بن عبدالوهاب هستیم؟

گفتم: شاید به این دلیل که «وهاب» یکی از نام های خداست.

این سخن او را خرسند کرد و بر شانه ام دست کشید و گفت: آفرین.

سپس از من پرسید: چرا در جمله «ایاک نعبد» مفعول بر فعل مقدم شده است ؟ گفتم: برای اینکه مقدم کردن مفعول بر فعل از شیوه های حصر است. او از این پاسخ نیز شادمان گردید.

گفتم: ای شیخ ! اجازه دهید برخی پرسش ها را مطرح کنم و امیدوارم که مرا به شرک و کفر متهم نسازید.

شیخ لبخندی زد و گفت: چرا شما را به شرک متهم سازیم؟

گفتم: چون من با بسیاری از برادران اهل سنت گفتگو کرده ام و آنان وقتی از پاسخ دادن ناتوان می شوند، شخص را به شرک و کفر متهم می کنند، با سخنان توهین آمیز به او می گویند و یکی از نمونه ها، ماجرایی است که در سفر اخیرم، در مسجد نبوی برایم اتفاق افتاد.

سپس برایش داستان آن دو شخص را که میان من و آن ها، گفتگو و جدالی پیرامون پاره ای از مسائل اختلافی اتفاق افتاده بود، بازگو کردم.

ص: 95

او به من گفت: رفتار آن دو، درست نبوده و از اخلاق مسلمانان دور است. سپس گفت: اگر پرسشی دارید مطرح کنید تا به آن پاسخ دهم.

متوسل شدن صحابه به قبر پیامبر اکرم، محمد صلی الله علیه و آله و سلم

گفتم: یکی از کتاب هایتان که توسط یکی از شاگردانتان برای من فرستادید بحثی درباره توسل دارد و در این کتاب، فقط با استناد به یک روایت، توسل جستن را روا ندانسته اید، و از دیگر روایات مربوط به موضوع یاد نکرده اید، در صورتی که چنین تحقیقی واقع بینانه نیست و از شیوه درست تحقیق به دور است.

گفت: مقصودتان کدام روایت است؟

گفتم: روایت عمر بن خطاب است که آن را از صحیح بخاری نقل کرده اید: «عن أنس أن عمر بن الخطاب كان اذا قحطوا استسقى بالعباس بن عبدالمطلب، فقال: اللهم انا کتا نتوسل اليك بنبينا صلى الله عليه وسلم فتسقينا، وانا نتوسل اليك بعم نبينا فاسقنا (1)؛ از انس نقل شده است که هرگاه آنان دچار خشکسالی می شدند، عمربن خطاب با توسل به عباس بن عبدالمطلب درخواست باران می کرد و می گفت: خداوندا! ما پیش از این به پیامبرمان متوسل می شدیم و تو برایمان باران می فرستادی و اینک به عموی پیامبر مان متوسل می شویم، برای ما باران بفرست».

با توجه به اینکه عبارت: «کنا نتوسل بنبينا» مطلق است؛ هم دوران زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را دربر می گیرد و هم دوران پس از رحلت اورا و قرینه ای وجود ندارد که این اطلاق را به خصوص زندگی پیامبر مقید کند. به علاوه، امکان ندارد که

ص: 96


1- بخاری، محمد، صحيح البخاری، ج 4، ص 209.

عملی در زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روا باشد و پس از مرگش روا نباشد و شرک شمرده شود.

شیخ محمد بن جميل بن زینو گفت: نزد ما در هیچ موردی ثابت نشده است که صحابه به قبر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پس از رحلت او متوسل شده باشند.

در اینجا یکی از حاضران به عنوان اعتراض گفت: گفتن «یا رسول الله» شرک است.

گفتم: در این روایت، عبارت: «یا رسول الله» آمده است، و روایت را برای آنان خواندم و گفتم: بیهقی وابن ابی شیبه باسند خویش به اعمش، از ابن صالح روایت کرده اند که گفت: «اصاب الناس قحط في زمن عمر رضی الله عنه فجاء رجل الى قبر النبي صلى الله عليه وسلم فقال: يا رسول الله هلك الناس، استسق لأمتك، فأتاه رسول الله صلی الله عليه وآله و سلم في المنام، ائت عمر فاقرأه مئى السلام، وأخبره أنهم مسقون وقل له: عليك الكيس! عليك الكيس!

قال: فأتى الرجل عمرفبکی عمر رضی الله عنه و قال: يا رب ما آلوا الا ما عجزت عنه(1)، در زمان عمر، مردم گرفتار خشکسالی شدند. از این رو، مردی نزد قبر پیامبر آمد و گفت: ای رسول خدا! مردم هلاک شدند. برای امتت درخواست باران کن. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به خواب این مرد آمد و به او فرمود: نزد عمر برو؛ و سلام مرا به وی برسان و به او خبر بده که آنان از باران سیراب خواهند شد و به او بگو: بر تو باد مدارا کردن! بر تو باد مدارا کردن.

راوی گوید: آن مرد نزد عمر آمد و عمر گریست و گفت: «پروردگارا! من از هیچ تلاشی فروگذار نخواهم کرد مگر آنچه از آن عاجز باشم» .

شیخ گفت: این روایت، صحیح نیست.

ص: 97


1- ابن ابی شیبه کوفی، عبدالله، المصنف، ج 7، ص 482؛ بیهقی، احمد، دلائل النبوة، ج 7، ص47.

گفتم: این روایت را ابن حجردر فتح الباری و ابن کثیر در البداية والنهاية صحيح دانسته اند.

ابن حجر گفته است: «ابن ابی شیبه با اسناد صحیح روایت کرده است (1). ابن کثیر درباره روایت بیهقی گفته: این اسنادی صحیح است»(2).

شیخ دستور داد که کتاب فتح الباري و البداية والنهاية را بیاورند، ليكن متأسفانه عنوان صفحه ای که من آن را گفتم با چاپی که او در اختیار داشت منطبق نبود، چون چاپ ها با یکدیگر تفاوت داشت.

گفتم: چاپ این دو کتاب با چاپی که من از آن نقل کردم تفاوت دارد، لیکن فردا شب این موضوع را برای شما ثابت خواهم کرد یا رایانه را برایتان می آورم تا مطلبی را که گفتم با چشم خود ببینید.

شیخ گفت: بسیار خوب، ما در جلسه آینده منتظر شما هستیم.

شرکت برخی از صحابه در تلاش برای ترور رسول خدا صلی الله عليه وآله و سلم

گفتم: ای شیخ! ابن حزم اندلسی در کتاب المحلی چنین نقل می کند: «ابابکرو عمرو عثمان و طلحه وسعد بن ابی وقاص تصمیم گرفتند که پیامبر صلی الله عليه وآله و سلم را بکشند و او را در بازگشت از تبوک از گردنه پرتاب کنند». او سپس می گوید: «این حدیث از ساخته و پرداخته های ولید بن جمیع است و او ضعیف و هلاک شونده است».

این در حالی است که علمای بزرگ علم رجال، مانند عجلی و ابن سعد، وی را توثیق کرده اند. همچنین ابن حبان وذهبی به نقل از احمد بن حنبل، یحیی بن

ص: 98


1- ابن حجر عسقلانی، احمد بن على، فتح الباری، ج 2، ص 412.
2- ابن کثیر، اسماعيل، البداية والنهاية، ج 7، ص 105 ، واقعه سال 18.

معین، ابوحاتم، ابوزرعه و ابونعیم وی را توثیق کرده اند (1).

شگفت آورتر از همه در این باب، سخنی است که ابن کثیر آن را بیان کرده است: «عمربن خطاب به حذيفه گفت: تو را به خدا سوگند، آیا من هم از آنان هستم؟ او گفت: نه، ولی پس از تو کسی را تبرئه نمی کنم»(2).

شیخ در پاسخ من گفت: تاکنون چنین مطلبی را نه دیده و نه شنیده ام و دستور داد که کتاب المحلی را بیاورند، ليكن آنان هرچه گشتند این کتاب را نیافتند.

نقد کتاب: لله ثم للتاريخ

در این حال، شیخ محمد زينو کتابی را با عنوان لله ثم للتاريخ در دست گرفت و بندی را از آن قرائت کرد که درباره امام خمینی رضی الله عنه بود.

گفتم: من از شما که دارای این جایگاه علمی هستید، در شگفتم که چگونه به کتابی استناد می کنید که نویسنده اش تخیلی است و جز دروغ و تهمت محض در بر ندارد؟

گفت: چگونه چنین است؟

گفتم: اولا؛ نویسنده این کتاب که به نام سید حسین موسوی شناخته می شود، یک شخصیت حقیقی و واقعی نیست، بلکه یک شخص جعلی است که وجود خارجی ندارد و علمای نجف، طلبه يا عالم شیعی را با این نام در نجف اشرف در هیچ زمانی نمی شناسند.

ص: 99


1- عجلی، احمد بن عبدالله، تاريخ الثقات، ص 465، شماره 1773؛ زهری، محمد بن سعد، الطبقات، ج 6، ص 354؛ ابن ابی حاتم، الجرح والتعدیل، ج 8، ص9؛ طوسی، ابوجعفر محمد بن حسن، تهذيب الكمال، ج35، ص 31؛ ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، ج9، ص 661.
2- ابن کثیر، اسماعیل، البداية والنهاية، ج 5، ص 25.

ثانيا؛ خود این نویسنده موهوم - بر فرض اینکه وجود داشته باشد . در کتابی که به او نسبت داده شده در صفحه 104 گفته است: «در دیداری که از هند داشتم با سید دلدار علی دیدار کردم و او نسخه ای از کتابش: اساس الاصول را به من هدیه کرد».

او در کتابش گفته است که چندین بار با امام خمینی و دیگر علمای بزرگ همچون آقای خویی و آقای سیستانی و ... در نجف دیدار کرده است.

آن گاه حاضران را مورد خطاب قرار دادم و گفتم: ای برادران عزيزا من دانشنامه های عالمان شیعه وسنی را مطالعه کرده و دیده ام که آنان گفته اند: سید دلدار نقوی در سال 1235 ق درگذشته است و اینک به پاره ای از این نمونه ها اشاره می کنم:

محقق تهرانی گفته است: «اساس الأصول في الرد على الفوائد المدنية الاسترابادية، اثر علامه سید دلدار، علی بن محمد معین نقوی نصیرآبادی لکنهوی، دارای اجازه از آية الله بحرالعلوم، درگذشته سال 1235ق» (1).

سید اعجاز حسین گفته است: «اساس الاصول فی اصول الفقه، اثر مولانا سید دلدار علی بن سید محمد معین نقوی نصیرآبادی اعلى الله ذكره في اعلى عليين، درگذشته سال 1235 ق که در این کتاب، ایرادهای صاحب الفوائد المدنية بر اصولیون را رد کرده است» (2).

اسماعیل پاشا بغدادی در هداية العارفین گفته است: «نصرآبادی، سید دلدار، علی بن سید معین الدین نصرآبادی شیعی مجتهد در لكنهو، درگذشته سال 1235 ق یک هزار و دویست و سی و پنج، کتاب اساس الأصول از اوست»(3).

خیرالدین زرکلی در الاعلام گفته است: «دلدار علی (1166-1235ق/1753

ص: 100


1- آقابزرگ تهرانی، محمد محسن، الذريعة، ج 2، ص 4.
2- سید اعجاز، حسین، کشف الحجب و الاستار، ص 41.
3- بغدادی، اسماعیل پاشا،هداية العارفین، ج 1، ص 772.

1820م) او دلدار علی بن محمد معین نقوی هندی: مجتهد، امامی و از نسل جعفر تواب، برادر حسن عسکری است.... از جمله کتابهای او عماد الاسلام في علم الكلام در پنج جلد می باشد و کتاب دیگری که هنوز چاپ نشده و کتاب اساس الاصول» (1).

سپس گفتم: به من بگویید: چگونه ممکن است شخصی که 210 سال پیش با سید دلدار دیدار کرده است، ده سال پیش با مراجع تقلید نجف اشرف دیدار کند؟!

ثالثا؛ نویسنده روایاتی آورده و آنها را به صدوق، در کتابش من لایحضره الفقيه، نسبت داده است، در حالی که این روایات، نه تنها در این کتاب نیست، بلکه حتی در دیگر کتاب های چهارگانه ما (الكافي، تهذیب الاحكام والاستبصار) و در کتاب بحار الانوار هم وجود ندارد.

یکی از حاضران گفت: چگونه ممکن است که نویسنده روایتی را از منبعی نقل کند و این روایت در آن منبع وجود نداشته باشد؟

پاسخ دادم: اگر این روایاتی که به آنها استناد شده است در کتاب من لایحضره الفقيه باشد، من آماده ام که تشیع را رها کنم و وهابی شوم.

این سخنم در مجلس موجب آشفتگی و سرزنش شد تا آنجا که برخی از دانشجویان به شیخ اعتراض کردند و گفتند: ما از تودرخواست کردیم که به این کتاب ها در جلسه استشهاد مکن؛ زیرا آبروی ما را می برد و موجب شرمندگی و گرفتاری ما می شود.

ابن تیمیه بر شیعه تهمت می زند

گفتم: ابن تیمیه مطالبی را درباره شیعه آورده که همه آنها دروغ محض است و

ص: 101


1- زرکلی، خیرالدين، الاعلام، ج 2، ص 340.

چنین مطالبی در کتاب های شیعه یافت نمی شود و هیچ یک از علمای آنان بدان باور ندارد.

او گفت: این مطالب چیست؟

در این اثنا برخی از مطالبی را که از کتاب منهاج الستة در یک برگه کوچک یادداشت کرده بودم به او نشان دادم و آن مطالب از قرار زیر بود:

«رافضیان از روی میل یا ترس به اسلام گرویدند، بلکه به دلیل نفرت از مسلمانان و ستم بر آنان این کار را کردند.

يهود گفته اند: جهاد در راه خدا نیست، تا اینکه مسیح دجال ظهور کند و شمشیری از آسمان فرود آید. شیعه نیز گفته اند: جهاد در راه خدا نیست تا اینکه مهدی ظهور کند و بانگ زننده ای از آسمان بانگ زند.

يهود نماز را تا آشکار شدن ستارگان به تأخیر می افکنند، رافضیان نیز نماز مغرب را تا آشکار شدن ستارگان به تأخیر می افکنند.

يهود اندکی منحرف از قبله نماز می خوانند، رافضیان نیز همین گونه نماز می خوانند.

یهود در نماز سرو شانه های خود را تکان می دهند، رافضیان نیز همین گونه اند.

یهود در نماز جامه های خود را فرو می اندازند، رافضیان نیز همین کار را می کنند.

يهود عده نگه داشتن را بر زنان واجب نمی دانند، رافضیان نیز همین گونه اند.

يهود تورات را تحریف کردند، رافضیان نیز قرآن را تحریف کردند.

يهود گفتند: خداوند پنجاه رکعت نماز را بر ما واجب کرده است. رافضیان نیز بر همین باورند.

یهود از روی اخلاص بر مؤمنان سلام نمی کنند بلکه می گویند: سام عليكم و

ص: 102

سام به معنای مرگ است و همچنین اند رافضیان.

يهود ماهی اسبيله، مارماهی و خرگوش را نمی خورند و همچنین اند رافضیان. يهود مسح کشیدن بر روی کفش را جایز نمی دانند و رافضیان هم آن را جایز نمی دانند.

يهود اموال همه مردم را حلال می دانند؛ چنانکه خداوند این موضوع را در قرآن کریم به ما خبر داده است: «قَالُوا لَيْسَ عَلَيْنَا فِي اَلْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ» ؛ «گفتند: در مورد کسانی که کتاب آسمانی ندارند، بر زبان ما راهی نیست» و همچنیناند رافضیان.

یهود در نماز بر گیسوان خود سجده می کنند و همچنین اند رافضیان.

يهود هنگامی که سجده می کنند، چند بار همانند حالت رکوع سر خود را پایین می آورند و همچنین اند رافضیان.

يهود جبرئیل را دشمن می دارند و میگویند: از میان فرشتگان، او دشمن ماست، رافضیان نیز می گویند: جبرئیل به اشتباه وحی را بر محمد صلی الله علیه و آله و سلم فرود آورد.

رافضیان با مسیحیان نیز شباهت دارند: برای زنانشان مهریه قرار نمی دهند و بدون مهریه از آنان بهره می گیرند، رافضیان نیز ازدواج موقت می کنند و آن را حلال میدانند» (1).

سپس به آنان گفتم: آیا از میان صدها هزار شیعه ایرانی که به حج آمده اند، تاکنون یک نفر را دیده اید که در نمازش از کعبه منحرف شود؟

یا در هنگام سلام کردن بگوید: سام عليكم؟

آیا کسی می تواند ثابت کند که در یکی از کتاب های شیعه، عده از زنان برداشته شده است یا یکی از علمای شیعه عده طلاق را باور ندارد؟

ص: 103


1- ابن تیمیه حرانی دمشقی، احمد، منهاج السنة، ج 1، ص 25-27.

شیخ گفت: این مطالب در کدام کتاب ابن تیمیه آمده است؟

گفتم: در کتاب منهاج الستة جلد اول، صفحه 25-27. در اینجا وی از این کار ابن تیمیه ابراز شگفتی کرد.

به او گفتم: نیز ابن تیمیه گفته است: «اگر شیعه از چهارپایان بودند، به طور حتم الاغ بودند و اگر از پرندگان بودند، به طور قطع لاشخور بودند» (1).

اگرکسی چنین تهمت هایی را به شما نسبت دهد، چه واکنشی خواهید داشت؟ جالب این است که این مطالب را شخصی به نام «عبدالرحمن بن مالک مغول» نقل کرده است و علمای رجال به شدت او را تضعیف کرده اند:

احمد بن حنبل گفته است: «دیر زمانی است که حديث او را پاره کرده، به دور ریخته ایم» (2).

در کتاب الجرح والتعدیل آمده است: «او دروغگوست و فرزند او، ابوبهزاز او دروغگوتر است» (3). از یحیی بن معین نقل شده که گفته است: «او را دیدم که ثقه نیست و متروک الحديث است» (4). خطیب بغدادی گفته است: «اواز دروغگوترین مردم است» (5). از محمد بن عمار موصلی نقل می کنند که گفته است: « عبدالرحمن بن مالک بسیار دروغگوست به گونه ای که کسی در آن تردیدی ندارد» (6).

ص: 104


1- همان، ص 29.
2- رازی، ابن ابی الحاتم، الجرح والتعديل، ج 5، ص 286؛ عقیلی، ابوجعفر محمد، الضعفاء، ج2، ص345.
3- رازی، ابن ابی الحاتم، الجرح والتعدیل، ج 4، ص 310.
4- همان، ج 5، ص 286.
5- خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 9، ص341.
6- همان، ج 10، ص 236.

شیخ گفت: من این مطالب ابن تیمیه را تاکنون نمیدانستم، ليكن من شخصا پاره ای مسائل را پیرامون شیعه در برخی از کتاب هایم نوشته ام.

وی در این اثنا برخاست و از میان تألیفات خود، کتابی را بیرون آورد و آنچه را که در دو صفحه این کتاب درباره شیعه بود، قرائت کرد، سپس گفت: آیا کتاب حکومت اسلامی امام خمینی را دیده اید؟

گفتم: آری.

گفت: امام خمینی می گوید: مقام امامان از مقام پیامبران و فرشتگان بالاتر است؛ شما چه می گویید؟

گفتم: من از مقلدان امام خمینی نیستم، بلکه خودم مجتهد و صاحب نظر هستم و باید دلایل امام خمینی را بررسی کنم که آیا دلایل و مستندات او درست است یا نه ؟ چنانچه دلایل او درست باشد، باور من عين باور امام خمینی است و چنانچه درست نباشد، به سخنی در این زمینه اعتقاد ندارم.

آیا افزودن «حَيُّ عَلِيٍ خَيْرُ اَلْعَمَلِ» در اذان بدعت است؟

در این وقت یکی از علمای یمن که در جمع ما حاضر بود، گفت: در کشور ما برخی از شیعیان یافت می شوند که در اذان خود «ځئ على خير العمل» می گویند.

شیخ گفت: این چه خرافاتی است که شیعیان به آن اعتقاد دارند؟ چگونه به خود اجازه می دهند چنین بدعت هایی را مرتکب شوند؟

گفتم: اولا این جمله در کتاب های اهل سنت وجود دارد و در صدر اسلام نیز از بندهای اذان بوده است، لیکن عمر مسلمانان را از گفتن آن نهی کرد.

قوشجی که از علمای بزرگ اهل سنت است می گوید: «عمربن خطاب برای مردم سخنرانی کرد و گفت: ای مردم! سه چیز در دوران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وجود داشت که من از آن ها باز می دارم و حرامشان می کنم و کسی را که مرتکب آن ها

ص: 105

شود، به مجازات می رسانم: ازدواج موقت، حج تمتع و حی علی خیر العمل» (1).

شوکانی از کتاب الاحکام یحیی بن الحسين بن القاسم، درگذشته سال 298، نقل کرده است: «با روایت صحیح برای ما ثابت شده که حی علی خیرالعمل در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جزء اذان بوده و در زمان عمراز اذان حذف شده است. همچنین حسن بن یحیی گفته است: این حدیث از عمر در کتاب جامع آل محمد نقل شده است و بیهقی آن را در السنن الكبرى با سندی صحیح از عبدالله بن عمر روایت کرده که گاهی از اوقات اذان را با «حي على خيرالعمل» می گفت(2).

نیز ابن حزم گفته است: به طور صحیح از ابن عمرو ابوامامة بن سهل بن حنیف نقل شده است که آنان در اذان خود حی علی خیر العمل می گفتند(3).

همچنین، شماری از صحابه و تابعین نقل کرده اند که بند «حين على خير العمل» جزء اذان بوده است و این افراد از این قرارند:

1- عبدالله بن عمر.

2- علی بن الحسين علیه السلام .

3- سهل بن حنیف.

- بلال مؤذن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم (4).

ص: 106


1- قوشجی، علی بن محمد، شرح التجريد، ص 484، مبحث امامت؛ تفتازانی، مسعود، جواهرالأخبار والآثار، ج 2، ص 192.
2- شوکانی، محمد بن علی، نیل الاوطار، ج 2، ص 192.
3- اندلسی، علی بن حزم، المحلى، ج 3، ص 160، آخرباب الاذان و آخر مسأله 331، باب مذاهب العلماء في صفة الفاظ الاقامة، تحقیق احمد محمد شاكر، ط. دارالفکر، بیروت.
4- بیهقی، احمد بن حسین، السنن، ج 1، ص 424 و 425؛ دلائل الصدق، ج 3، ص 100؛ عرفی، مبادئ الفقه الاسلامی، ص 38؛ عبدالرزاق، المصنف، ج 1، ص 460 و 464؛ جامع ابن ابی شیبه، ج 1، ص 145؛ کریم، فارس حسون، الروض النضیر، ج 1، ص 192؛ ابن حزم، المحلى، ج 3، ص 60؛ السيرة الحلبيه، ج 2، ص 105؛ کنز العمال، ج 8، ص 342، ح 23174 و ص 345، ح23188.

5- امام امیرالمؤمنین علیه السلام .

6- ابومحذوره، مؤذن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم.

7- زید بن ارقم (1).

8- امام باقر علیه السلام .

. - امام صادق علیه السلام (2).

ثانيا: معنای جمله «الصلاة خير من النوم» که ما در اذان شما می شنویم چیست؟ زیرا هر شخصی حتی کودکان هم می دانند که نماز از خواب بهتر است؟

ثالثا: چنانچه به جمله «حي على خير العمل» نگاه کنیم، در می یابیم که با جملات و بندهای قبلی همچون «حي على الصلاة» و«حي على الفلاح» همخوانی دارد؛ اما جمله «الصلاة خير من النوم» هیچ گونه همخوانی با جملات و بندهای قبلی ندارد.

شیخ در پاسخ گفت: ما جمله الصلاة خير من النوم را تنها پس از اذان صبح می گوییم.

در این وقت و در حدود ساعت دو پس از نیمه شب، دیدار پایان یافت.

شیخ در این دیدار مطالبی را که من مقصود وی از آنها را متوجه نشدم به دانشجویان حاضر در جلسه گوشزد کرد.

ص: 107


1- تفتازانی، مسعود، جواهر الأخبار والآثار، ج 2، ص 191؛ الاعتصام بحبل الله المتین، ج 1، ص308؛ البحر الزخار، ج 2، ص 191 و 192؛ نیل الاوطار، ج 2، ص 19؛ الامام الصادق و المذاهب الأربعة، ج 5، ص 283.
2- همو، البحر الزخار وجواهر الاخبار والآثار، ج 2، ص 192؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج48، ص 156؛ مغربی، قاضی نعمان، دعائم الاسلام، ج 1، ص 142.

سپس به امید دیدار و کامل کردن موضوع در شب آینده با آنان خداحافظی کردم و بیرون آمدم.

همراهی با برخی از دانشجویان تا محل سکونت ایشان

با گروهی از دانشجویان دانشگاه ام القرى به محل سکونت و استراحت ایشان رفتم و با احترامی بسیار از سوی آنان روبه رو شدم. آنان وعده غذای سحر را برای ما آماده کرده بودند و ما آن غذا را با هم میل کردیم.

نکته جالب در این دیدار، آن بود که یکی از دانشجویان گفت: شما شیعیان می گویید: «یا علی» و این شرک است!

گفتم: اگر این شخصی که می گوید: «یا علی»، بر این باور باشد که علی علیه السلام او را جدا از خداوند سبحان و به طور مستقل یاری می کند، این عین شرک است. ليكن چنانچه براین باور باشد که علی علیه السلام او را با اذن خدای سبحان یاری می کند، هیچ زیانی ندارد. همان گونه که در مورد عیسی علیه السلام وضعیت همین گونه است؛ زیرا قرآن کریم می گوید: «أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ » (1)، «من از گل برای شما چیزی به شکل پرنده می سازم . آن گاه در آن میدمم. پس به اذن خدا پرنده ای می شود و به اذن خدا نابینای مادرزاد و پیس را بهبود می بخشم و مردگان را زنده می گردانم»؛ بنابراین، هرگاه على علیه السلام به اذن خدا بیماران را شفا دهد و مشکلات مردم را حل کند، در این باره چه اشکالی وجود دارد؟

دانشجوی پرسش کننده از این جواب، شگفت زده شد و نتوانست پاسخ دهد.

دانشجوی دیگری که در آنجا حضور داشت به وی اعتراض کرد و گفت: آیا به شما نگفتند، به جز دانشجو جابر کسی حق ندارد با ایشان به بحث بپردازد؟ و با

ص: 108


1- آل عمران (3): 49

حالت تحقیرآمیزی به دانشجوی پرسش کننده گفت: آیا اکنون می توانی پاسخ او را بدهی؟ اگر می توانی پاسخ بده!

گفتم: چرا پرسش کننده را تحقیر می کنید؟ او پرسید و من هم پاسخ دادم.مشکل چیست؟

پس از خوردن سحری ، آنان مرا با ماشین خود به محل اقامتم رساندند وهمگی قرار گذاشتیم شب آینده به دیدار شیخ محمد بن جميل بن زینو برویم.

ص: 109

ص: 110

فصل دوم : گفتگوها و نامه نگاری ها با دکتر احمد بن سعد حمدان غامدی

اشاره

* متن نامه ای که آن را به دکتر احمد غامدی فرستادم.

* متن نامه ای که دکتر آن را از طریق دورنگار از مکه مکرمه فرستاد.

* دومین نامه ای که به دکتر برای پاسخ به نامه اوفرستادم.

* دیداری دیگر با دکتر احمد غامدی .

ص: 111

ص: 112

پیشگفتار

با توجه به اینکه دکتر غامدی بخشی از گفتگوهایی را که میان ما صورت گرفته بود، حذف و برخی از آن ها را هم خلاصه کرده است . با وجود اهمیت این گفتگوها و نقش آنها در ترسیم نشانه های حقیقت - در این کتاب، آنچه را که میان ما جریان داشته، یعنی گفتگوهایی که دکتر آن ها را در کتاب خود نیاورده است، به خواننده گرامی عرضه خواهیم کرد. همچنین، نامه هایی را که میان ما رد و بدل شده با تمام جزئیات به خوانندگان ارائه خواهیم داد.

ص: 113

گفتگو با دکتر احمد غامدی، استاد دوره دکترا در دانشگاه أم القرى

شب شانزدهم ماه مبارک رمضان سال 1423ق، پس از نماز مغرب به همراه شماری از دانشجویان دانشگاه أم القرى، به منزل دکتر احمد بن سعد حمدان غامدی، یکی از استادان بزرگ دانشگاه یاد شده رفتیم و او به گرمیاز ما استقبال کرد.

دکتر غامدی رو به من کرد و پرسید: در ایران چه تدریس می کنید؟

گفتم: علم رجال، حدیث و فرقه های اسلامی.

گفت: کتاب های رجال شیعه همچون: رجال نجاشی، رجال کشی وامثال آن ها کتاب های ضعیفی هستند؛ زیرا هیچ جرح و تعدیلی برای راویان در این کتاب ها نیامده است.

به او گفتم: آیا تاکنون رجال نجاشی را خوانده اید؟

گفت: خير، لیکن کتاب مجمع الرجال از قهپایی را خواندم و در آن هیچ گونه جرح و تعدیلی را برای راویان نیافتم. در این کتاب، نه ذکری از مشایخ راویان آمده است ونه شاگردان ایشان.

گفتم: عکس آنچه شما گفتید، درست است؛ چه مجمع الرجال قهپایی، کتاب رجال نجاشی و فهرست شیخ طوسی را در بردارد و آن دو برای بیشتر راویان جرح و تعدیل آورده اند.

ص: 114

نیز شما می توانید به کتاب الرجال آية الله خویی رجوع کنید که در آن دیدگاههای دانشمندان پیشین رجالی را که به جرح و تعدیل راویان پرداخته اند، آورده است و همچنین استادان هرراوی را زیر عنوان: «روی عن ...» بیان کرده است. نیز شاگردان این راوی را زیر عنوان: «روی عنه» نام برده است. به علاوه، نشانی روایاتش را در کتاب های چهارگانه شیعه: (الكافي، الفقيه، التهذيب والاستبصار) نیز بیان کرده و به موارد اختلاف کتاب ها و نسخه ها اشاره نموده است، به گونه ای که اهل سنت کتاب رجالی با این شکل و خصوصیت ندارند.

او گفت: من تاکنون نام این کتاب را نشنیده و آن را ندیده ام.

حمله دکتر غامدی به شیعه

پس از سخنان مقدماتی، دکتر غامدی سخنان خویش پیرامون شیعه را آغاز کرد که اینک چکیده آن را بیان می کنم:

او گفت: خداوند بلندمرتبه پیامبران و رسولان را برای هدایت بشر فرستاد و پیامبر خویش محمد صلی الله علیه و آله و سلم را فرستاد تا دین را کامل کند و رسالت را پایان بخشد.

خداوند این دین کامل را توسط پیامبر عربی برای عرب فرستاد و چنانچه امتی بهتر از عرب می بود، به طور حتم محمد صلی الله علیه و آله و سلم را به سوی آنان می فرستاد.

این نسلی که خداوند آنان را تربیت کرد، از بهترین نسل هاست و چنانچه نسلی بهتر از این نسل می بود، به طور حتم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به سوی آنان می فرستاد.

خداوند قرآن را به زبان عربی فرستاد تا معجزه ای باشد؛ چه عربی کامل ترین و برترین زبان است و اگر زبانی بهتر از این زبان بود، به طور قطع قرآن به همان زبان فرود می آمد.

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آنچه را که امت برای تکامل خود نیاز داشت طی 23 سال ابلاغ کرد و در این راه از چیزی فروگذار نفرمود و امت نیز وظیفه شرعی خود را تشخیص داد و

ص: 115

ابوبکر را برای خلافت انتخاب کرد و همه مسلمانان با او بیعت کردند. همچنین على علیه السلام پس از شش ماه با او بیعت کرد، و نگفت که آنان حق مرا غصب کردند؟ زهرا علیها السلام در مسئله ارث چیزی را از ابوبکر درخواست کرد، ليكن وی برطبق سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که گفت: «نحن معاشر الانبياء لا نورث؛ ما پیامبران چیزی را به ارث نمی گذاریم» به خواسته او توجهی نکرد و زهرا علیها السلام در حالی از دنیا رفت که بر ابوبکر خشمگین بود.

شیعه ادعا می کنند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم على علیه السلام را برای خلافت و جانشینی خود انتخاب کرد، لیکن صحابه با این انتخاب مخالفت نمودند. آیا برای صحابه امکان دارد که با این انتخاب مخالفت کنند؟ معنای این سخن، آن است که تمامی صحابه دچار خطا شدند، مگرشماری بسیار اندک از آنان و برحسب باور شیعه، این گروه اندک بر حق بودند و دچار خطا نشدند.نازل شدن آیه: «بَلِّغْ مَا أَنْزَلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» در حق على علیه السلام از موهومات شیعه است و ما حتی یک روایت نداریم که بر این مدعا صحه بگذارد و اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم على علیه السلام را برای خلافت برگزیده، ثابت کند.

شیعه قائل به تقیه اند تا جایی که گفته اند: «کسی که تقیه ندارد، دین ندارد» .

در الكافي نقل کرده اند که روزی ابوحنیفه برای انجام دادن کاری نزد امام صادق علیه السلام رفت و امام صادق علیه السلام در برابر ابوحنیفه به دروغ سوگند یاد کرد. ما اهل سنت اگرچه او را به عنوان امام قبول نداریم، ليكن او از نگاه ما فردی موثق و راستگوست. به اعتقاد من نود درصد از روايات الكافی که از امام صادق ع نقل شده است، دروغ محض است.

شیعه باور دارند که: قرآن ناقص است، آن را با تفسیر باطنی شرح می کنند، آنچه از فضیلت ها و ستایشها در قرآن است در حق على علیه السلام فرو فرستاده شده و

ص: 116

هرنقص و نکوهشی که در آن است در حق دشمنان او نازل گردیده است؛ بقره را به عائشه تفسیر می کنند با اینکه آیه « وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ» (1) نشان دهنده پاکی همه زنان پیامبر است و امکان ندارد، همسر او ناپاک باشد.

شیعه ادعا می کنند که علی یازده نفر را پس از خودش برای خلافت تعیین کرده است و همه آنان از فرزندان او هستند. من در یکی از کتاب های شیعه دیدم که همسر امام حسن عسکری باردار نشد و خانه او از سوی حکومت مورد بازرسی قرار گرفت و آنان کودکی را در خانه او نیافتند و ماترک و دارایی های او میان وارثان تقسیم شد.

پس، امام مهدی کی ظهور می کند؟ آیا ظهورش در کوه رضوی است؟ یا از سرداب ؟

شما می گویید: ظهور به مقدمات و زمینه سازی نیاز دارد و دولت اسلامی در ایران مقدمه و زمینه ساز ظهور اوست. بنا براین، چرا او ظهور نمی کند؟

اعتراض من به دکتر احمد غامدی

پس از آنکه وی سخنانش را تمام کرد، به او گفتم: من چند اعتراض برسخنان شما دارم و مایلم، پیش از پرداختن به اصل موضوع، این اعتراض ها را بیان کنم.

او گفت: بفرما.

گفتم: شما گفتید: عرب از بهترین اقوام جهان است، لیکن قرآن کریم می گوید: «وَلَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَى بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ *فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ مَا كَانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ » (2)؛ «و اگر آن را بر برخی از غیر عرب زبانان نازل می کردیم و پیامبرا آن را برایشان می خواند به آن ایمان نمی آوردند».

ص: 117


1- نور (24): 26.
2- شعراء (26): 198-199.

او گفت: مقصود آیه چیست؟

گفتم: آیه می گوید: عرب قومی لجبازند و اگر قرآن برقومی دیگر نازل می شد، آن ها به آن ایمان نمی آوردند؛ دیدگاه شما، در این باره چیست؟

او گفت: من باید به تفاسیر رجوع کنم و از جا برخاست و تفسیر ابن کثیر را آورد و به خواندن آن پرداخت و گفت: در این تفسیر آمده است: اگر قرآن برغیرعرب نازل میشد . به دلیل اینکه آنان با زبان عربی آشنایی ندارند - معانی آیات را نمی فهمیدند.

گفتم: چرا قرآن به زبان عربی نازل شد، در حالی که غیرعرب به آن ایمان آورده اند همان گونه که امروز معمول است؛ واژه های عربی به غیر عربی ترجمه و تفسیر می شود. بنابراین، امکان این نیز وجود داشت که سایر زبان ها به زبان عربی ترجمه شود؟

دکتر غامدی که پاسخی نداشت، گفت: به بحث دیگری بپردازیم، این بحث فایده ای ندارد.

ناتوانی دکتر غامدی در پاسخ دادن به آیه تبلیغ

گفتم: شما گفتید: آیه تبلیغ و نزول آن در حق على علیه السلام از موهومات شیعه است. در صورتی که بسیاری از علمای اهل سنت به نزول این آیه در حق على ال تصریح کرده اند؛ از جمله ابن جریر طبری در کتاب الامامة.

گفت: طبری کتابی به نام الامامة ندارد و این نیز یکی از بازی های شیعه است که برخی از کتاب ها را به دروغ به برخی از افراد نسبت می دهند.

گفتم: بسیاری از علمای خود شما گفته اند: طبری کتابی به نام الامامة يا الولاية دارد (1). سپس برگه ای را از جیبم در آوردم و آن را خواندم: این حدیث را بسیاری از

ص: 118


1- ابن کثیر می گوید: «کتابی را از طبری دیدم که در آن احادیث غدیر خم را در دو جلد قطور گرد آورده است». (ابن کثیر، البداية والنهاية، ج 11، ص 146). نیز هموگفته است: «ابوجعفر محمد بن جریر طبری، صاحب تفسیر و تاریخ به موضوع این حديث توجه کرده و آن را در دو جلد گرد آورده و طریقها و الفاظ آن را در این دو جلد آورده است». (البداية والنهاية، ج 5، ص 208). ذهبی در شرح حال طبری گفته است: «از فرغانی حکایت شده است که گفت: آن گونه که به او رسیده است، ابن ابی داوود درباره حدیث غدیرغم سخن گفته ، کتاب الفضائل را پدید آورده و درباره تصحیح این حدیث سخنانی گفته است. سپس گفته: من یک جلد از طریق های این حدیث، اثر ابن جریر را دیدم و از آن و فزونی طریق اینحدیث شگفت زده شدم. (تذكرة الحفاظ، ج 2، ص 713). ابن بطريق گفته است: «محمد طبری صاحب التاريخ، روایت روز غدير و طريق های آن را از هفتاد و پنج طریق آورده و کتاب مستقلی برای این حدیث نوشته و آن را الولاية نامیده است». (العمدة، ص 157). ابن حجر در شرح حال امیرالمؤمنین علیه السلام و سخنی از حدیث غدیر گفته است: ابن جریر طبری آن را در کتابی جداگانه گرد آورده و طرق آن را چند برابر کسانی که ابن عقده آورده، ذکر نموده و آن را صحیح شمرده است. (تهذيب التهذيب، ج 7، ص 339).

علمای اهل سنت نقل کرده اند، از قبیل: سیوطی در الدر المنثور، ج 2، ص 298؛ شوکانی در فتح القدیر، ج 2، ص 60؛ حسکانی در شواهد التنزیل، ج 1، ص 249؛ فخر رازی در التفسير الكبير، ج 3، ص 636؛ نیشابوری در اسباب النزول، ص 135؛ عینی در عمدة القارئ، ج 8، ص 584؛ ابن صباغ مالکی در الفصول المهمة، ص27.

دکتر احمد غامدی در پاسخ گفت: یکی از آنان این مطلب را آورده و دیگران از او نقل کرده اند و فورا برخاست و کتاب فتح القدير را آورد و به آیه مورد اختلاف رسید و به خواندن پرداخت تا اینکه به این عبارت رسید

«ابن ابی حاتم، ابن مردويه وابن عساکر از ابوسعید خدری روایت کرده اند که گفت: آیة «يَا أَيُّهَا اَلتَّشُوُّلُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ بِرَبِّكَ» بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز غدير خم درباره علی بن ابی طالب علیه السلام نازل شد. ابن مردویه از ابن مسعود روایت کرده است که گفت: ما در دوران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به این آیه را چنین قرائت می کردیم: «يَا أَيُّهَا

ص: 119

اَلرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ اَنَّ عَلِيّاً مَوْلَى اَلْمُؤْمِنِينَ» . زمانی که این عبارت را قرائت کرد، اندکی درنگ نمود، سپس گفت: شما چرا همه موارد شأن نزول را رها کرده و تنها به این مورد چسبیده اید؟ گفتم: جناب عالی گفتید: نزول این آیه در حق علی علیه السلام از موهومات شیعه است و به همین دلیل، من خواستم عکس آن را برای شما ثابت کنم و اینکه این سخن حقیقت است نه توهم.

او گفت: من باید در سند این روایت تحقیق کنم؛ زیرا درباره ابن مردويه حرف هایی است.

گفتم: خواهش می کنم، چنانچه در این زمینه به نتیجه ای رسیدید، مرا آگاه سازيد.

غامدی از آنچه میان ما رد و بدل شد، بسیار ناراحت بود و به من رو کرد وگفت: در کتاب های شیعه اموری به چشم می خورد، زیر عنوان «تقیه» که به دروغ و تهمت به امام صادق نسبت داده شده، در حالی که او از این امور پاک و منزه است.

گفتم: جناب دکترا با تمام احترامی که برای شما قائل هستم، لیکن این تهمت های شما به شیعه را بی دلیل و مدرک نمی پذیرم و خواهش می کنم سخنانتان را با دلیل متقن و قطعی مستند کنید.

او از جا برخاست و به کتابخانه اش رفت و برگه هایی را آورد، تا روایتی را درباره تقیه که از الكافی نقل شده است بخواند:

على بن ابراهیم از پدرش، از یحیی بن ابی عمران، از يونس، از بکار بن بكر، از موسی بن اشیم روایت کرده است که گفت: «نزد امام صادق علیه السلام بودم که مردی درباره آیه ای از کتاب خداوند از او پرسید و حضرت پاسخ او را داد. سپس شخص دیگری نزد او آمد و درباره همان آیه از او پرسید و حضرت برخلاف آنچه به شخص

ص: 120

نخست گفته بود، به او پاسخ داد و من از این بابت به اندازه ای ناراحت شدم که گویی قلبم را با چاقو پاره پاره می کردند.

از این رو، با خود گفتم: ابوقتاده را در شام در حالی ترک کردم که حتی در یک «واو» و همانند آن اشتباه نمی کرد و نزد این شخص آمدم که این همه اشتباه می کند. در این حال بودم که شخص دیگری آمد و از او درباره همان آیه پرسید و امام علیه السلام برخلاف دو دفعه قبل پاسخ داد. از این رو، دلم آرام گرفت و دانستم که این پاسخ های مختلف از سوی او، از باب تقیه بوده است.

راوی گوید: سپس حضرت رو به من کرد و گفت: ای ابن اشیم! خداوند اموری را به سلیمان بن داوود واگذار کرد و فرمود: «هَذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَابٍ » (1)؛ گفتیم: این بخشش ماست آن را بی شمار ببخش یا نگاه دار.

خداوند اموری را به پیامبرش تفویض کرد و فرمود: « وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا » (2)؛ «آنچه را پیامبر به شما داد بگیرید و از آنچه شما را بازداشت، بازایستید». از این رو، آنچه را که خداوند به پیامبرش تفویض کرده، به ما تفويض کرده است».

گفتم: در سند این روایت موسی بن اشیم واقع شده و او راوی ضعیفی است. آنچه را که در کتاب های رجال شیعه درباره او آمده است، به سرعت از طریق رایانه بیرون آوردم و او خود آنچه را که در رجال ابن داوود آمده است خواند: «او غالي ناپاکی است» (3).

همچنین، در رجال آية الله خویی آمده است: ابن اشیم خطابی (یعنی از پیروان..

ص: 121


1- ص (38): 39.
2- حشر (59): 7.
3- کلینی، محمد بن يعقوب، الکافی، ج 1، ص 265.

ابوالخطاب و فاسد العقیده) بوده است.

گفتم: ما شیعیان بر این باوریم که خطابیان مسلمان نیستند، تا چه رسد به اینکه شیعه باشند.

در این هنگام او دست هایش را به نشانه تسلیم و با شهامت بلند کرد و گفت: قبول است، قبول است. سپس ادامه داد و گفت: در کتاب الكافي مطلب دیگری درباره تقیه وجود دارد و برگه های دیگری را از روایتی آورد که در الکافی موجود است (1).

ليكن شماره صفحه و شماره حديث را یادداشت نکرده بود و به همین دلیل، من آن را از طریق رایانه به دست آوردم و در آن چنین آمده است:

«علی از پدرش، از حسن بن علی، از ابوجعفر صائغ، از محمد بن مسلم که گفت: خدمت امام صادق علیه السلام رفتم که ابوحنیفه نزد او بود. عرضه داشتم: فدایت گردم، خواب عجیبی دیدم. حضرت فرمود: ای پسر مسلم! آن را بیان کن که کارشناس آن در اینجا نشسته است (و به ابوحنیفه اشاره کرد). محمد بن مسلم گفت: عرض کردم: من در خواب دیدم که وارد خانه ام می شوم و ناگهان همسرم به سوی من آمد و گردوهای بسیاری را شکست و بر سر من ریخت و من از این خواب در شگفت شدم؟

ابوحنیفه گفت: تو بر سر میراث خانوادگی با مردمانی پست به ستیزه و جدال برمی خیزی و پس از رنج بسیار به خواست خداوند به خواسته خود میرسی.

امام صادق علیه السلام فرمود: ای ابوحنیفه ! سوگند به خدا که درست تعبیر کردی.

محمد بن مسلم گفت: سپس ابوحنیفه از نزد امام بیرون رفت و من عرض کردم: فدایت گردم. تعبیر این ناصبی مرا خوش نیامد.

حضرت فرمود: ای پسر مسلم! خدا برایت بد نیاورد. تعبير آنان با تعبیر ما همخوانی

ص: 122


1- ابن داوود، الرجال، ص 281، ش 523.

ندارد و تعبیر ما با تعبیر آنان و تعبیر این خواب نیز چنان نبود که او گفت.

ابن مسلم گوید: عرض کردم: فدایت گردم، این سخن شما: درست تعبیر کردی و برای او سوگند هم یاد کردی و حال آنکه او خطا کرده بود، چه معنایی دارد؟

حضرت فرمود: آری، من سوگند یاد کردم و مقصود این بوده که او به خطا رفته است.

عرض کردم: پس، تعبیر این خواب چیست

فرمود: توزنی را متعه می کنی و همسرت از آن آگاه می شود و به همین دلیل، جامه های نو تو را پاره پاره می کند؛ زیرا که پوست پوشش مغزاست.

ابن مسلم گفت: سوگند به خدا، میان تعبیر این خواب و به واقعیت پیوستن آن، تنها صبح جمعه ای فاصله شد و چون صبح جمعه فرا رسید، من کنار در نشسته بودم که کنیزی از آنجا گذر کرد و من از او خوشم آمد و به غلامم دستور دادم که او را برگرداند و او را به خانه ام آورد و من او را متعه کردم. همسرم از ماجرای من و او آگاه شد و در آن حال وارد اتاق گردید. کنیز به سمت در گریخت و من تنها ماندم و همسرم لباس های تازه ام را که در اعیاد می پوشیدم، پاره پاره کرد» (1).

گفتم: در آغاز سند: علی بن ابراهیم و پدرش قرار دارند و در پایان آن: محمد بن مسلم وآنان ثقه اند، لیکن در میانه سند: حسن بن علی وابوجعفر صائغ قرار دارند و این دو ناشناخته و از راویان ضعیف هستند.

در کتاب جامع الرواة آمده است: «ابوجعفر صائغ بسیار ضعیف است. برخی گفته اند: او غالی است و به وی توجه نمی شود» (2). آية الله خویی درباره حسن بن علی گفته است: «این حسن، میان گروهی مشترک است و تشخیص آنان تنها از

ص: 123


1- کلینی، محمد بن يعقوب، الکافی، ج 8، ص 292.
2- اردبیلی، محمد بن علی، جامع الرواة، ج 2، ص 92.

طريق راوی و مروى عنه امکان پذیر است» (1).

غامدی تسلیم حقیقت شد و دست هایش را بلند کرد و گفت: قبول است؟ قبول است!(2)

تقیه شعار شیعه

غامدی گفت: مسئله تقیه از مسائل بنیادین نزد شیعه است.

گفتم: از حسن تصادف، من امروز نرم افزاری را از بازار مکه خریداری کردم که در آن فتاوای ابن تیمیه وجود دارد. یکی از فتواهای او چنین است: «اگر کسی وارد مسجدی شود که نماز در آن به امامت پیش نماز ستمگر برپا شود چنانچه پشت سر او نماز نخواند، به وی زیان می رسد، در این صورت، بروی واجب است که به او اقتدا کند و سپس نمازش را دوباره بخواند»(3)

ص: 124


1- خوئی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، ج 5، ص7، ش 2923.
2- من از این سخن دکتر غامدی احساس انصاف و بی طرفی کردم و همین موضوع مرا برآن داشت که گفتگو با وی را ادامه دهم.
3- سرخسی در المبسوط به نقل از نزال بن سیده گفته است: «حذیفه برای عثمان به خدا سوگند می خورد که چیزهایی را نگفته است، در حالی که ما از او شنیده بودیم که آن ها را می گفت . از این رو، به وی گفتیم: ای اباعبدالله ! از تو شنیدیم که برای عثمان سوگند میخوری که چیزهایی را نگفته ای و حال آنکه ما از تو شنیدیم که آن ها را گفتی. او در پاسخ گفت: من بعضی از قسمت های دینم را به برخی دیگر می خرم؛ زیرا می ترسم که همه آن از دستم برود» . سرخسی بر این روایت حاشیه زده و گفته است: «حذيفه از بزرگان صحابه است و با عثمان مدارا می کرد و به همین دلیل، در خبرهایی که به او می گفت، سخنانی مبهم به کار می برد» . (المبسوط، ج 20، ص 214). ابن ابی شیبه با اسنادش از نزال بن سبره روایت کرده و گفته است: «ابن مسعود و حذیفه بر عثمان وارد شدند و عثمان به حذيفه گفت: به من خبر رسیده است که تو چنان و چنان می گویی؟ او گفت: نه، سوگند به خدا، من آن را نگفته ام.چون وی از آنجا بیرون شد، عبدالله به وی گفت: تو را چه شده است! چرا چیزی را که من از تو شنیده ام به وی می گویی: نگفته ام؟ او گفت: من برخی از دینم را به برخی دیگر می خرم؛ زیرا می ترسم که همه آن از میان برود» . ابن ابی شیبه، المصنف، ج 7، ص 643.

گفتم: در حقیقت این فتوا، عین آن چیزی است که شیعه درباره تقیه اعتقاد دارد و چنانچه بیمی از جان و مال نباشد، تقیه وجود نخواهد داشت.

این برادران دانشجو در این شب مرا دیدند که چگونه نماز را پشت سر امام جماعت مسجد به جای آوردم، لیکن نماز تراویح را به جای نیاوردم؛ زیرا که شیعه به آن اعتقاد ندارد و به جای آن سرگرم قرائت قرآن کریم شدم و سپس به خانه شما آمدیم. دکتر در این باره از دانشجویان پرسید و آنان پاسخ دادند: آری، همین گونه بوده است و وی ابراز شگفتی کرد.

شبهه در ولادت امام مهدی علیه السلام

گفتم: شما گفتید: در کتاب های شیعه دیده اید که همسر امام حسن عسکری علیه السلام باردار نبوده است. خواهش می کنم نام کتاب و نویسنده آن را برای ما بیان کنید؟

او اندکی درنگ کرد و گفت: ظاهرا نام او موسی بود.

گفتم: موسی موسوی و نام کتاب: الشيعة والتصحيح؟!

گفت: دقیقا همان کتاب است.

گفتم: این شخص، نه شیعه است و نه سنی؛ بلکه شخصی است که در فسق و گناه و می گساری زبانزد همگان است و در ایران با همین ویژگی ها شهره است و

ص: 125

سخن او اساسا هیچ ارزشی و صحتی ندارد .

یکی از دانشجویان گفت: چگونه و به چه دلیل؟

گفتم: مطبوعات و روزنامه های دوران شاه از دلایل فساد و خلافکاری های او آکنده است و بیشتر طلبه ها و علما در آنجا وی را می شناسند.

آن گاه ادامه دادم و گفتم: اکثر علمای تبارشناسی به ولادت امام مهدی علیه السلام گواهی داده اند؛ از قبیل تبارشناس پرآوازه ، ابونصر سهل بن عبدالله از بزرگان سده چهارم که می گوید: «جعفر از فرزندان علی بن محمد نقی است و او همان کسی است که امامیه وی را جعفر کذاب می نامند. امامیه به این دلیل او را به این نام می نامند که مدعی بود او وارث برادرش حسن است و نه فرزند او حجت قائم و هیچ انتقادی در نسب او نیست». (سر السلسلة العلوية، ص 40).

این سخن نشان میدهد که امام عسکری علیه السلام فرزندی به نام حجت دارد و در نسب او هیچ تردیدی نیست و ادعای جعفر کذاب مبنی بر اینکه برادرش فرزندی ندارد، نادرست است و هدفش از چنین ادعایی گرفتن میراث او بوده است» (1).

ص: 126


1- فخررازی شافعی، درگذشته سال 606 ق می گوید: «اما امام حسن عسکری علیه السلام دو پسرو دودختر داشت. اما دو پسر او، یکی به نام صاحب الزمان است و دومی به نام موسی و در زمانی که پدرش زنده بود، از دنیا رفت ...». (فخررازی، الشجرة المباركة في انساب الطالبية، ص78). محمد امین سویدی در سبائك الذهب گفته است: «محمد مهدی، عمرش هنگام رحلت پدرش پنج سال بود. او میان قامت و دارای چهره و موی زیبا و برآمدگی وسط بینی و پیشانی نورانی بود ...». (سبائك الذهب في معرفة قبائل العرب، ص 346). تبارشناس معاصر، محمد ویس حیدری سوری گفته است: «حسن عسکری، محمد مهدی صاحب سرداب را از خود برجای گذاشت». سید عمری در المجدي في انساب الطالبيين، ص130، مروزی ازورقانی در الفخري في انساب الطالبيين، ص 7، تبارشناس معروف، ابن عنبه، احمد بن علی بن حسینی در عمدة الطالب في انساب آل ابی طالب، ص 199 و الفصول الفخريه في الانساب، ص 134 نیز همین سخن را گفته اند. گروه بسیاری از علمای اهل سنت به ولادت امام مهدی علیه السلام گواهی داده اند، همان گونهکه ابن اثیر جزری، عزالدین گفته است: «در این سال، ابو محمد علوی عسکری، یکی از امامان دوازده گانه شیعه درگذشت و او پدر محمد است که آنان او را منتظر می دانند». (الكامل في التاريخ، ج 7، ص 274، پایان حوادث سال 260 ق). ابن خلکان گفته است: «ابوالقاسم، محمد بن حسن عسکری بن علي الهادي بن محمد جواد که پیش تراز اویاد شد، دوازدهمین امام از امامان دوازده گانه برطبق عقیده امامیه و معروف به حجت. ولادت او روز جمعه، نیمه شعبان، سال 255 بوده است. (وفيات الأعيان، ج 4، ص 562/176 ). ذهبی گفته است: «در سال 256 ق، محمد بن حسن بن علي الهادي بن محمد الجواد بن على الرضا بن موسى الكاظم بن جعفر الصادق علوی حسینی، ابوالقاسم دیده به جهان گشود که رافضیان به او لقب الخلف الحجه میدهند. نیز لقب المهدی، المنتظرو صاحب الزمان برای او می گذارند و او آخرین فرد از امامان دوازده گانه است». (العبر فی خبر من غبر، ج5، ص 37). نیزبه ولادت امام دوازدهم در صفحه 26 از همین کتاب، هنگامی که رحلت پدرش امام حسن عسکری علیه السلام در سال 260 ق را یاد آور شده، اعتراف کرده است؛ زیرا گفته است: «او پدر محمد، همان کسی است که انتظار ظهور او می رود». در تاریخ دول الاسلام گفته است: «اما فرزند او محمد بن حسن که شیعه او را قائم، خلف والحجه می خوانند، سال 58 دیده به جهان گشود و برخی گفته اند: در سال 56». (تاریخ دول الاسلام، حوادث و وفیات (251-260 ق): 159/113 ). در کتاب سیر اعلام النبلاء آمده است: «منتظر، شریف، ابوالقاسم، محمد بن حسن عسکری ...» . (سیر اعلام النبلاء، ج 13، ص 119، شرح حال شماره 60). خیرالدین زرکلی گفته است: «محمد بن حسن عسکری خالص بن على الهادی، ابوالقاسم، آخرين امام از امامان دوازده گانه امامیه ... او در سامرا دیده به جهان گشود و پدرش در حالی رحلت کرد که او پنج ساله بود و درباره تاریخ ولادت او گفته اند: نیمه شعبان سال 255 ق و درباره تاریخ غیبت او گفته اند: سال 265 ق». (الاعلام، ج 6، ص 80). با آنچه گفته آمد، روشن می شود که این سخنی که امام مهدی محمد بن حسن عسکری متولد نشده است، از اساس درست نیست.

ص: 127

بیعت امام علی علیه السلام پس از شش ماه

گفتم: چرا امام علی علیه السلام پس از شش ماه با ابوبکر بیعت کرد؟

او گفت: به این دلیل که باور داشت برای او حقی است.

گفتم: آیا این حق، همان حق خلافت نبوده است؟

گفت: خیر، بلکه او بر این باور بود که او هم رأیی در این باره دارد.

گفتم: بنابراین، آن همه احتجاج ها و سوگند دادن هایی که از علی علیه السلام پیرامون حق خلافت صادر شده است، چه معنایی دارد؟

گفت: آنها دلیلی ندارد و از اساس درست نیست.

گفتم: آیا براین دیدگاه خود باقی می مانی که روایت صحیحی پیرامون حق خلافت على علیه السلام وارد نشده است؟

گفت: آری.

گفتم: می خواهم عین عبارت شما را بنویسم.

گفت: بنویس؛ روایت صحیحه ای وجود ندارد که ثابت کند، على علیه السلام پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم جانشین اوست.

گفتم: اکنون فرصتی نداریم، و گرنه ده ها بلکه صدها روایت صحیحه دراین زمینه را [یعنی در زمینه خلافت على علیه السلام] برایتان نقل می کردم، لیکن من کتاب المراجعات اثرشرف الدين را به شما تقدیم می کنم؛ زیرا در این کتاب آنچه شما می خواهید وجود دارد.

در این کتاب آمده است: پس از آنکه آیه : «وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ » (1)؛ «و خویشان

ص: 128


1- شعراء (26): 214.

نزدیکت را هشدار ده» نازل شد، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چهل تن از سران قریش را گرد آورد و فرمود: «ان هذا اخي ووصيي وخليفتي فيكم فاسمعوا له واطيعوا. فقام القوم يضحكون ويقولون لابی طالب: قد أمرك أن تسمع لابنك وتطيع (1)؛ این شخص [= على علیه السلام] برادرم، وصی من و جانشین من در میان شماست. بنابراین، به او گوش فرا دهید و از او اطاعت کنید. آن مردمان برخاستند و می خندیدند و به ابوطالب می گفتند: به تودستور داد که به پسرت گوش فرا دهی و از او فرمان ببری».

گروهی از علمای اهل سنت به صحت این حدیث تصریح کرده اند؛ همانند ابن جریر طبری که متقی آن را در کنزالعمال، ج 13، ص 128، حدیث 36408 نقل کرده است؛ هیثمی در مجمع الزوائد، ج 8، ص 302؛ ابوجعفر اسکافی، آن گونه که در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 13، ص 243 آمده است؛ حاکم در مستدرک الصحیحین، ج 3، ص 132؛ ذهبی در تلخیص المستدرک - در حدیثی طولانی - ؛ شهاب خفاجی در شرح خود بر کتاب الشفاء، اثر قاضی عیاض؛ نسيم الرياض، ج3، ص35. آمدن این روایت در کتاب المختارة، اثر ضياء مقدسی که خود را ملزم دانسته در این کتاب، تنها روایات صحیح و معتبر را روایت کند و بر این مطلب، گروهی تصریح کرده اند از قبیل عبدالله بن صدیق مغربی در رد اعتبار الجامع الصغير، ص 42 و تصحیح کنندگان کنز العمال، ج 1، ص 9. ابن حجر گفته است: «ابن تیمیه تصریح می کند که احاديث كتاب المختارة از احادیث المستدرک صحیح ترو نیرومندتر است». (فتح الباری، ج 7، ص 211) و ده ها روایتی که در کتاب المراجعات آمده است و بر امامت و خلافت علی بن ابی طالب علیه السلام دلالت می کند.

او گفت: به زودی این کتاب را مطالعه خواهم کرد.

ص: 129


1- طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج 2، ص 262.

تهمت تکفیر مسلمانان

در این هنگام غامدی گفت: شما غیر شیعی را نجس می دانید؟

گفتم: این مدعا را از کجا شنیدی و در کدام کتاب دیدی؟

گفت: شیعه می گوید: امامت از اصول دین است و کسی که اصول دین را انکار کند، چگونه می تواند مسلمان باشد؟

گفتم: شیعه بر این باور است که اصول دین عبارت اند از: توحید، نبوت و معاد. اما عدل و امامت از اصول مذهب است، همان گونه که امام خمینی آشکارا این سخن را گفته است: امامت از اصول مذهب است نه دين (1). این اولا.

ثانيا: هیچ کدام از علمای شیعه، چه قدیم چه جدید، به نجاست یا کفراهل سنت و بیرون رفتن ایشان از دین فتوا نداده است.

گفت: در این باره دلایلی از علمای شیعه می خواهم.

گفتم: از حسن تصادف، هم اکنون در رایانه ای که با خود دارم بیش از دو هزار عنوان کتاب از فقیهان شیعه موجود است، از جمله کتاب: العروة الوثقی که ده ها تن از فقیهان شیعه بر آن حاشیه زده اند. شما هرگز در این کتاب، تکفیر اهل سنت را نمی یابید.

به علاوه، در ایران شیعه با اهل سنت و اهل سنت با شیعه ازدواج می کنند و من برادران بسیاری را در ایران می شناسم که دخترانشان را به اهل سنت داده اند و برعکس و این سخن شما تنها نشان دهنده آن است که جناب عالی از حقایق و آنچه در عالم واقعیت جریان دارد، آگاهی ندارید.

بالاتر از همه این ها، آیا من همین حالا در خانه شما غذا و قهوه و ... نخوردم؟

ص: 130


1- خمینی، روح الله ، كتاب الطهارة، ج 3، ص 323.

او تحت تأثیر این سخنانم قرار گرفت و پاسخی نداد.

ابن حزم و شرکت خلفا در ترور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم

در این اثنا یکی از دانشجویان برخاست و گفت: پرسشی را که شب گذشته از شیخ محمد بن جميل بن زينو پرسیدی، از دکتر احمد غامدی بپرس تا پاسخ قانع کننده به آن دهد.

گفتم: ابن حزم در کتابش به نام المحلی آورده است: «ابوبکر و عمرو عثمان و طلحه وسعد بن وقاص خواستند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را بکشند و او را از گردنه تبوک به پایین دره پرتاب کنند».

سپس ابن حزم ادامه می دهد و می گوید: «این روایت ساخته و پرداخته ولید بن جميع است که فردی ضعیف و فاسد است». این در حالی است که علمای رجال اهل سنت او (= ولید بن جمیع) را توثیق کرده اند (1).

او گفت: ابن حزم ثقه نیست ونقل او اعتباری ندارد.

ص: 131


1- چنان که عجلی به وثاقت او تصریح کرده است. (تاريخ الثقات، ص465، شماره 1773). ابن سعد گفته است: او ثقه است و احادیثی دارد. (الطبقات، ج6، ص 354). ابن حبان او را در الثقات آورده است. (الثقات، ج 5، ص 492). ذهبی و ابن ابی حاتم از عبدالله بن احمد بن حنبل نقل کرده اند که گفت: «پدرم گفت در وی اشکالی نیست». از یحیی بن معین نقل شده که گفت: «ثقة؛ او ثقه است». ابوحاتم گفته است: «او حديث شایسته دارد». ابوزرعه گفته است: «اشکالی به او «ولید بن جمیع) نیست». الجرح والتعديل، ج9، ص8، ش 34؛ تهذيب الكمال، ج31، ص35). ذهبی گفته است: «ابونعیم او را توثیق کرده است». (تاریخ الاسلام، ج 9، ص661).

گفتم: به هر حال، او این روایت را نقل کرده است.

گفت: در هر حال، روایت او اعتباری ندارد.

گفتم: اغلب علمای اهل سنت ابن حزم را توثیق کرده اند و سخن او را معتبر می دانند.

ذهبی که از دیدگاه شما پیشوای جرح و تعدیل می باشد او را توثیق کرده و گفته است: «ابن حزم، پیشوایی بی نظیر، دریای دانش و صاحب فنون و معارف است. او دارای هوشی بالا، ذهنی روان و کتاب های ارزشمند وبسیار است؛ زیرا وی در علوم اسلامی، سرآمد و در نقل حدیث ماهرو بی مانند است ...»(1).

نیز ذهبی به راستگویی، امانت داری، دین داری، بزرگواری و بلندمرتبگی ابن حزم گواهی داده است (2).

شیخ عزالدين بن عبدالسلام گفته است: «او یکی از مجتهدان بود. من در میان کتاب های اسلامی در علم، همانند کتاب المحلي اثر ابن حزم ندیدم» . ذهبی پس از نقل این سخن گفته است: « به طور قطع شیخ عزالدين راست گفته است ...» (3).

نزدیک به این سخن، از سیوطی در طبقات الحفاظ آمده است (4).

زرکلی گفته است: «ابن حزم، دانشمند اندلس در دوران خویش بود و یکی از رهبران اسلام. دراندلس مردمان بسیاری بودند که به مذهب او نسبت داده

ص: 132


1- ذهبی، شمس الدين، سیراعلام النبلاء، ج 18، ص 184.
2- ابن خلدون، عبدالرحمن، کتاب العبر، ج 3، ص239.
3- ذهبی، شمس الدين، سیراعلام النبلاء، ج 18، ص 193.
4- سیوطی، عبدالرحمن، طبقات الحفاظ، ص 436.

می شوند و به آنان «حزميه» می گفتند» (1).

پس از این سخنان، دکتر احمد غامدی پاسخی نداد، جز اینکه گفت: او از پیروان مذاهب چهارگانه نیست. او ظاهری مذهب است و سخن وی اعتبار ندارد.

پافشاری دکتر بر ادامه گفتگو

در این اثنا که ساعت سه پس از نیمه شب بود، دیدار به پایان رسید و دکتربر ادامه گفتگو پافشاری کرد و گفت: پرسش هایت را برایم بنویس و من با دورنگار به آن ها به آدرس شما پاسخ خواهم داد.

سرانجام، به گرمی با دکتر خداحافظی کردیم. او گفت: خانه خانه شماست و هروقت به مکه آمدید، نزد ما بیایید.

پس از بازگشتم به هتل، چند پرسش را نوشتم و آن را توسط برادر جابر- که از شاگردان دکتر احمد غامدی است - فرستادم، تا این پرسش ها را به او تحویل دهد. اکنون متن نامه ای را که به او فرستادم به آگاهی شما می رسانم.

ص: 133


1- زرکلی، خیرالدين، الاعلام، ج 4، ص 254.

متن نامه ارسالی برای دکتر غامدی (که دارای چند پرسش بود)

(البته با اندکی اصلاح در ساختار لفظی واملایی برخی واژه ها و عبارت ها).

بسم الله الرحمن الرحيم

برادر فاضل و محقق جناب استاد دکتر احمد بن سعد حمدان.

سلام عليكم.

سپاس فراوان خود را از خلق نیکو و رفتار پسندیده تان که خود شاهد آن بودم تقدیم می دارم.

از محضر شما بهره فراوان بردم و امیدوارم که این دیدارها ادامه پیدا کند و این آخرین دیدار ما و شما نباشد.

در پایان، مایلم پرسش هایی را خدمتتان تقدیم دارم و امیدوارم که پاسخ هایی را با سند و دلیل قانع کننده از شما دریافت کنم.

می پرسم: استاد! چه می گویید درباره آنچه بخاری و دیگران آن را روایت کرده اند که شماری از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز قیامت به دوزخ می روند و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می گوید: «یا رب اصحابی! اصحابی! فيقال: ما تدري ما أحدثوا بعدک فانهم ارتدوا بعدك على اعقابهم ؟؛ پروردگارا، اصحابم ! اصحابم ! به او گفته می شود: توچه

ص: 134

می دانی! آنان پس از تو چه کردند. آنان پس از توبه گذشته دوران جاهلی خود بازگشتند». آیا مضمون این روایات با وثاقت اصحاب ناسازگار نیست؟

نظر شما درباره ست برخی از اصحاب به برخی دیگر چیست؟ آیا این ست

موجب فسق سب کننده می شود یا نه؟آیا اجتهاد و خطا و رسیدن به یک پاداش، فقط به اصحاب اختصاص دارد، یا اینکه دیگران از قبیل فقیهان و صاحبان فتوا را نیز در بر می گیرد؟

نظر شما درباره جاری شدن حد بر برخی از اصحاب چیست؟ آیا این اجرای حد، حاکی از فسق آنان است یا خیر؟

دیدگاه شما درباره کسی که فرمان قتل عثمان را صادر کرد یا در کشتن او شرکت کرد چیست؟ آیا درباره آنان می توان حکم صادر کرد که آنان اجتهاد نمودند و خطا کردند و برای ایشان یک پاداش است یا نه؟

وانگهی در روایات متعددی آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «فاطمة بضعة منی من آذاها فقد آذانی؛ فاطمه پاره تن من است. هرکه او را آزار دهد، مرا آزار داده است». نیز آمده است: «ان فاطمة هجرت او غضبت علی ابی بکر ولم تكلمه حتى ماتت؛ فاطمه با ابی بکر قطع رابطه کرد و براو خشمگین شد و با او سخن نگفت تا اینکه از این جهان رخت بربست».

همان گونه که در سخنانتان تصریح کردید فاطمه در حالی رحلت کرد که از ابوبکر خشمگین بود. آیا این موضوع با آنچه بر حرمت آزار دادن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دلالت دارد، ناسازگار نیست؟

در روایات بسیار آمده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هنگام مرگ خویش فرمود: «ائتونی اكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده ابدا؛ برایم کاغذ و قلم بیاورید تا برایتان نامه ای بنویسم

ص: 135

که هرگز پس از آن گمراه نشوید». اما عمر از نوشتن این نامه جلوگیری کرد و گفت: اين النبي قد غلب عليه الوجع وعندكم القرآن. حسبنا کتاب الله؛ درد بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چیره شده و شما قرآن دارید. کتاب خدا برای ما بسنده است. این سخن عمر موجب آزار پیامبر شد و آن حضرت فرمود: «قوموا عئی؛ از نزد من برخیزید».

آیا عمر نسبت به مصالح امت، از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم داناتر بود؟ آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نمی دانست که قرآن برای مردم بسنده است؟ آیا این سخن عمربا آیه: «إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى » (1)؛ «و از سر هوس سخن نمی گوید و این به جز وحیی که وحی می شود نیست» ناسازگاری ندارد؟

من از جناب عالی شنیدم که آیه: « وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ » (2)؛ «زنان پاک برای مردان پاک اند» نشان می دهد که عائشه ام المؤمنین پاک بوده، زیرا که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از پاکان است.

حضرت استاد درباره این سخن خداوند: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَقِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ » (3)؛ «خداوند برای کسانی که کفر ورزیده اند، زن نوح وزن لوط را مثل آورده (که) هردو در نکاح دو بنده از بندگان شایسته ما بودند و به آنها خیانت کردند و کاری از دست (شوهران) آنها در برابر خدا ساخته نبود و گفته شد: با داخل شوندگان داخل آتش شوید» چه می گوید؟ آیا نوح پیامبر و لوط پیامبر علیهما السلام پاک نبودند؟

ص: 136


1- نجم (53): 4.
2- نور (24): 26.
3- تحریم (66): 10.

شما در ضمن سخنانتان اشاره کردید که باور دارید: 99٪ از روایات کتاب الکافی که از امام صادق علیه السلام نقل شده، دروغ است.

چگونه می توان این سخن شما وسخن ذهبی را گرد آورد که گفته است: «اگر حديث این گروه (یعنی شیعیان) رد شود، بخشی از آثار نبوی از میان می رود و این یک مفسده آشکار است»(1)؟

چقدر خوب است که این سخن خود را توضیح داده ، با دلایل قانع کننده ای از آن پاسخ دهید.

از شما سپاسگزارم.

ابومهدی محمد حسینی قزوینی

17 رمضان، سال 1423ق

ص: 137


1- ذهبی، شمس الدین، میزان الاعتدال، ج 1، ص 56؛ همو، سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 59.

نامه دکتر غامدی از مکه مکرمه از طریق دورنگار و پاسخ او به پرسش ها

اشاره

بسم الله الرحمن الرحيم

حدیث بخاری در رفتن شماری از اصحاب به دوزخ

اشاره

این پاسخ به مقدمه ای درباره بیان فضیلت اصحاب نیاز دارد:

او با دلایل قطعی از قرآن کریم و سنت نبوی، فضيلت اصحاب و پاکی آنان از سوی پروردگار جهانیان و پیامبر او ثابت شده است و از جمله آنها دلایل زیر است:

الف) دلایلی از قرآن کریم

1۔ خداوند فرموده است: «وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ » (1)؛ «و پیشگامان نخستین از مهاجران و انصار و کسانی که با نیکوکاری از آنان پیروی کردند، خدا از ایشان خشنود و آنان از او خشنودند و برای آنان باغهایی آماده کرده که از زیر آن نهرها روان است. همیشه در آن جاودانه اند. این است همان کامیابی بزرگ».

ص: 138


1- توبه (9): 100.

خدای مقتدر و بزرگ همه مهاجران و انصار را بی قید و شرط ستایش کرده است؛ زیرا که «أل» برای عموم است و همچنین همه کسانی را ستوده است که از آنان با نیکوکاری پیروی کردند. بنابراین، تابعان را به نیکوکاری مقید کرده است و این نکته به سان یک اصل و قاعده به شمار می رود و احدی از مهاجران و انصاراز تحت آن خارج نمی شود، مگر اینکه دلیل قطعی بر اخراج وجود داشته باشد. این آیه بسیار روشن است.

وانگهی خداوند کسانی را که به نیکی از صحابه تبعیت می کنند ستوده است و اینان همان اهل سنت اند نه شیعه؛ زیرا شیعه یا صحابه را تکفیر می کنند یا نکوهش و مقصودم همه شیعیان امامیه متأخراست و استثنایی ندارد.

2۔ خداوند فرموده است: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوَاناً سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذٰلِکَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً » (1)، «محمد صلی الله علیه و آله و سلم پیامبر خداست و کسانی که با اویند بر کافران سختگیر او با همدیگر مهربان اند. آنان را در رکوع و سجود می بینی. فضل و خشنودی خدا را خواستارند. علامت آنان براثر سجود در چهره ایشان است. این صفت ایشان است در تورات و مثل آن ها در انجیل، چون کشته ای است که جوانه خود برآورد و آن را مایه دهد تا ستبر شود و بر ساقه های خود بایستد و دهقانان را به شگفت آورد، تا از (انبوهی) آنان کافران را به خشم در اندازد. خدا به کسانی از آنان که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند، آمرزش وپاداش بزرگی وعده داده است».

ص: 139


1- فتح (48): 29.

خداوند مقتدر و بزرگ یادآوری کرده است که او آنان را تربیت کرده و پرورش داده است، همان گونه که گیاهی را که از زمین می روید پرورش می دهد تا رشد کند و به کمال برسد و این کار موجب خشم کافران خواهد شد. از این رو، هرکس از صحابه نفرت داشته باشد یا با آنان دشمنی کند، سزاوار عذاب خواهد بود.

3- خداوند فرموده است: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ » (1)؛ «کسانی که ایمان آورده و هجرت کرده اند و در راه خدا با مال و جان شان جهاد نموده اند و کسانی که مهاجران را پناه داده اند و یاری کرده اند، آنان یاران یکدیگرند...». تا اینکه فرموده است: «وَالَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ *وَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولَئِكَ مِنْكُمْ ...» (2)؛ «و کسانی که ایمان آورده و هجرت کرده و در راه خدا به جهاد پرداخته و کسانی که مهاجران را پناه داده و یاری کرده اند، آنان همان مؤمنان واقعی اند. برای آنان بخشش و روزی شایسته ای خواهد بود. و کسانی که بعد ایمان آورده و هجرت نموده و همراه شما جهاد کرده اند، اینان از زمره شمایند».

خداوند مقتدر و بزرگ برای مهاجرانی که در راه او جهاد کردند و برادرانشان انصار حکم صادر کرده است که آنان حقیقتأ مؤمن اند و به آنان آمرزش و روزی شایسته ای وعده داده است.

آیا این ستایش خداوند از مهاجران و انصار و تأكید برایمان ایشان، جای تردید

ص: 140


1- انفال (8): 72.
2- انفال (8): 74-75.

در حقانیت آنان را باقی می گذارد؟ از این رو، هرکه درباره آنان شک کند، خدا را تکذیب کرده است. شاید خداوند سبحان که از غیب آگاه است، خواسته به همه کسانی که بعدها می آیند و از آنان انتقاد می کنند، پاسخ دهد.

4- خداوند فرموده است: «لَا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَاتَلَ أُولَئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَقَاتَلُوا وَكُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى » (1)؛ «کسانی از شما که پیش از فتح (مکه) انفاق و جهاد کرده اند (با دیگران) یکسان نیستند. آنان از (حیث) درجه بزرگ تر از کسانی اند که بعدا به جهاد و انفاق پرداخته اند و خداوند به هرکدام وعده نیکو داده است».

این آیه کریمه کسانی را که پیش از فتح ایمان آوردند و در راه خدا انفاق کردند و برای بالا بردن کلمه خداوند پیکار نمودند، ستایش می کند و کسانی که پس از فتح به آنان پیوستند به فضيلت ایشان نمی رسند و این، گواهی بزرگی از سوی خداوند مقتدر و بزرگ است.

5۔ خداوند فرموده است: «لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا وَيَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ *وَالَّذِينَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالْإِيمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ *وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ » (2)، « (اين غنایم،نخست) اختصاص به بینوایان مهاجری دارد که از دیارشان واموالشان رانده شدند: خواستار فضل خدا و

ص: 141


1- حدید (57): 10.
2- حشر (59): 8-10.

خشنودی (او) می باشند و خدا و پیامبرش را یاری می کنند. اینان همان مردم درست کردارند. و کسانی که پیش از مهاجران در (مدينه) جای گرفته و ایمان آورده اند؛ هرکس را که به سوی آنان کوچ کرده دوست دارند و نسبت به آنچه به ایشان داده شده است در دل هایشان حسدی نمی یابند و هر چند در خودشان احتیاجی (مبرم) باشد، آنها را بر خودشان مقدم می دارند و هر کس از خشت نفس خود مصون ماند، ایشان اند که رستگارند. و کسانی که پس از آنان (= مهاجران و انصار) آمده اند و می گویند: پروردگارا، بر ما و بر آن برادرانمان که در ایمان آوردن بر ما پیشی گرفتند ببخشای و در دلهایمان نسبت به کسانی که ایمان آورده اند (هیچ گونه) کینه ای مگذار. پروردگارا، راستی که رئوف و مهربانی».

آیا این تقسیم بندی شگفت انگیز از مؤمنان را می بینی: مهاجران - انصار.

پیروانی که آنان را دوست می دارند، برایشان دعا می کنند و از آنان نفرت ندارند.

جایگاه شیعه در اینجا کجاست؟

جایگاه اهل سنت در اینجا کجاست؟

این است برخی آیاتی که نسل صحابه را ستایش می کند؛ آنان که برای برافراشتن پرچم اسلام جهاد کردند و آنچه از کارهای نیک که در جهان اسلام می بینید، به برکت آنان است.

آن گاه نسل های اهل سنت آمدند تا این سیره را کامل کنند و به همین دلیل، دین را نقل کردند و سرزمین ها را فتح کردند و به مردم دین ایشان را آموزش دادند. اما شیعیان کدام سرزمین را فتح کرده اند؟

لازمه باور شیعه آن است که دین اجرا نشده است؛ زیرا صحابه پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به او خیانت کرده، فرمانش را اطاعت نکردند و امامان شیعه پس از

ص: 142

على علیه السلام آمدند، ولی امکان رساندن دین را پیدا نکردند؛ زیرا که قدرت در دست ایشان نبود. در این هنگام، دین حق آشکار نشد و شیعیان در نهان به آن عمل کردند و این برخلاف قرآن کریم است.

خداوند فرموده است: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا وَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ » (1)؛ «خدا به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند، وعده داده است که حتما آنان را در این سرزمین جانشین قرار دهد؛ همان گونه که کسانی را که پیش از آنان بودند جانشین قرار داد و آن دینی را که برایشان پسندیده است به سودشان مستقر کند و بیمشان را به ایمنی مبدل گرداند [تا] مرا عبادت کنند و چیزی را با من شریک نگردانند و هرکس پس از آن به کفر گراید، آنان اند که نافرمان اند».

آیا این وعده تحقق نیافته است؛ چرا که خداوند امت اسلامی را جانشین کرد و دین را به سود ایشان مستقر نمود و مردم را در دوران های حکومت های اسلامی در امنیت قرار داد؟

ب) دلایلی از سنت

1- از ابوسعید خدری روایت شده است که گفت: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «لا تسبوا اصحابی فلوان احدكم أنفق مثل أُحُدٍ ذهباً ما بلغ مُد احدهم ولا نصيفه» (2)، «اصحاب مرا دشنام ندهید که اگر یکی از شما به سان كوه احد طلا انفاق کند، به اندازه یک مُد یا

ص: 143


1- نور (24): 55.
2- بخاری، محمد، صحيح البخاری، ح 3673؛ صحیح مسلم، ح 2541.

نصف آن از انفاق صحابه نرسد».

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این سخن را به خالد گفت و این در هنگامی بود که وی به عبدالرحمن بن عوف دشنام داد و عبدالرحمان از سابقین بود، در حالی که خالد بعد اسلام آورد.

2- از عبدالرحمن بن عمر، از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده است که فرمود: «خير الناس قرنی ثم الذين يلونهم، ثم الذين يلونهم...» (1)؛ «بهترین مردم، هم روزگاران من اند، سپس مردمانی که پس از آنان می آیند و آنگاه مردمانی که پس از ایشان می آیند...».

فضائل صحابه با نام هایشان در صحیحین و دیگر منابع بسیار است و اگر می خواهی به آنها رجوع کن.

تومیدانی که محققان اهل سنت در روایت درنگ می کنند و درباره راویان دقت به خرج می دهند، به ویژه بخاری و مسلم که تنها روایاتی را در کتاب های خود می آورند که از نگاه آنان صحیح باشد.

پس از این مقدمه، به روایتی می نگریم که در حديث سابق آمده است. این حديث را گروهی از صحابه روایت کرده اند که عبدالله بن عباس، ابوهریره، انس و اسماء دختر ابی بکر از آن جمله اند. این روایت در صحیح بخاری موجود است و برای آن عبارت های گونه گونی نقل شده است:

در روایت عبدالله بن عباس آمده است: «انه سيجاء برجال من امتی؛ مردانی از امتم را می آورند...».

در روایت ابوهریره آمده است: «الا ليذادن رجال عن حوضی؛ هان! مردانی از کنار حوض من رانده می شوند».

ص: 144


1- بخاری، محمد، صحيح البخاری، ح 2652؛ صحیح مسلم، ح 2533

چند نکته:

اولا: این روایات را خود صحابه روایت کرده اند و این به دلیل امانت داری و راستگویی آنان است، اگر مرتد شده بودند، این احادیث را روایت نمی کردند.

ثانيا: معنای روایت: یا مقصود از این روایت، خود صحابه و همه آنان است و این معنا را نمی توان پذیرفت؛ زیرا با آیات پیشین و احادیث صحیحی که در فضیلت همۀ آنان رسیده است ناسازگاری دارد.

یا اینکه مقصود از این روایت، برخی از آنان است و این نیاز به دلیل قطعی دارد و دلیل قطعی وجود ندارد.

یا اینکه مقصود از این روایت، برخی افراد امت است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن ها را اصحابش نامیده است؛ زیرا همه امت، اصحاب او به شمار می روند؛ چرا که در دین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و در بهشت با او شرکت دارند، یعنی در بهشت او را همراهی می کنند و هنگامی که این گروه کنار حوض او می آیند و در آنان نشانه مسلمانان دیده می شود و در همین حال، از حوض رانده می شوند، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می گوید: اصحابم، اصحابم ... در برخی از این روایات آمده است که حضرت نمی گوید: اصحابم، بلکه می گوید: الاهلم (هان! بیاورید). در برخی از این روایات به تصغير آمده است: اُصيحابی (اصحاب کوچکم!) چنین برمی آید که همین معنا مراد است و ما همین معنا را باور داریم.

حدیث فاطمه

«انما فاطمة بضعة منی پریبنی ما رابها ويؤذيني ما آذاها؛ همانا فاطمه پاره تن من است. هرچه او را ناراحت کند، مرا ناراحت می کند و هرچه او را آزار دهد، مرا آزار می دهد».

ص: 145

سبب صدور این حدیث، چنان که معروف می باشد، این است که علی رضی الله عنه خواست با دختر ابوجهل ازدواج کند.

چند نکته:

1- علی رضی الله عنه همان کسی است که این حدیث درباره او رسیده است. بنابراین، آیا عمل او (= ازدواج با دختر ابوجهل) كفر بوده است؟ حاشا که چنین باشد؛ زیرا او خواست کاری را انجام دهد که در شریعت مباح است، یعنی قانون چندهمسری و نمی دانست که دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خصوصیت ویژه ای دارد و به همین جهت از دختر ابوجهل خواستگاری کرد.

برای این کار علی رضی الله عنه سه احتمال وجود دارد:

الف) این کار او کفر باشد و این را هیچ کس نگفته است و کسی ادعا نکرده که او از نو اسلام آورده است.

ب) این کار او معصیت بوده و او از آن توبه کرده و توبه اش قبول شده و گناه او از میان رفته است.

ج) کار او اجتهادی بوده که نادرست از کار در آمده و این اجتهاد نادرست او آمرزیده شده است.

2- این عمل على رضی الله عنه نشان می دهد که او معصوم نیست.

3 - ابوبکر کار مباحی را انجام نداد که انجام دادن یا ندادن آن یکسان باشد؛ بلکه او کار واجبی را انجام داد و حدیثی را از پیامبرش به نقل کرد و این به دلیل شدت محبت او به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود و از اینکه نافرمانی پروردگارش را بکند بیم داشت. او از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیده بود که می فرماید: «لا نورث ما تركناه صدقة؛ ما ارث نمی گذاریم. آنچه را ما بر جای می گذاریم، صدقه است».

ص: 146

4- این حدیث را ابوبکر و عمربن خطاب روایت کردند و عمر از صحابه ای که در بیان این حدیث حضور داشتند، درخواست شهادت کرد و از جمله این صحابه ، عثمان، علی، عباس، عبدالرحمن بن عوف، زبیر وسعد بن ابی وقاص بودند. آنان در صحیح بخاری و صحیح مسلم به این حدیث اعتراف کرده اند. صحیح بخاری در کتاب الفرائض، باب قول النبي صلی الله علیه و آله و سلم آن را روایت کرده است: «لا نورث و في الجهاد والمغازی و رواه مسلم في الجهاد / باب حكم الفي ...».

این ارث را عمربه على وعباس برگردانید؛ اما آن دو با یکدیگر اختلاف کردند.

5- علی رضی الله عنه پس از آنکه خلافت را در دست گرفت، چیزی را از آنچه در دوران شیخین بود تغییر نداد و به همین دلیل، میراثی را تقسیم نکرد و چیزی از آن را به حسن وحسين نداد و این نشان می دهد که سخن ابوبکر رضی الله عنه از دیدگاه او درست بوده است.

6- فاطمة رضي الله عنها به این دلیل میراث خویش را مطالبه کرد که گمان می کرد او همانند سایر مردم ارث می برد و چون حدیث پیامبر را به آگاهی او رسانیدند، گمان نمی کنم که مطالبه خود را ادامه داده باشد؛ زیرا او با پدرش مخالف نمی ورزید و اگر مخالفت می کرد،باز هم تبعیت از فرمان پدرش به عنوان قانونگذار از تبعیت از سخن او سزاوارتر بود.

7- فرض کن که ابوبکر اجتهاد کرده و به خطا دچار شده است . که البته فرضی است ناممکن، زیرا که در اینجا نص وجود دارد - لیکن فرض كن او اجتهاد کرده است؛ اما کار او از کار علی رضی الله عنه کمتر نیست و آنچه را شما درباره علی پاسخ دهید، ما همان را درباره ابوبكر رضی الله عنه پاسخ می دهیم.

خداوند فرموده است: «الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ

ص: 147

وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ أُولَئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ » (1)؛ «زنان پلید برای مردان پلیدند و مردان پلید برای زنان پلید و زنان پاک برای مردان پاک اند و مردان پاک برای زنان پاک. اینان از آنچه درباره ایشان می گویند برکنارند، برای آنان آمرزش و روزی نیکوخواهد بود».

چند نکته:

1- آیه برای تبرئه عائشه از آنچه به او نسبت دادند، نازل شده و خداوند خبر داده است که زنان پلید برای مردان پلیدند و ... تا نشاندهد که خداوند مقتدر و بزرگ نمی گذارد زنی ناپاک همسر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شود که پاک ترین پاکان است.

مقصود از خبیث در اینجا مرتکب شونده «زنا» است. اما همسران نوح و لوط علیهما السلام هرد و کافر بودند و ازدواج با زن کافر در شریعت آنان روا بوده است، لیکن در شریعت ما روا نیست، مگر با زن کتابی که زناکار نباشد.

اما ازدواج با زن زناکار در شریعت ما، هرچند که مسلمان باشد، روا نیست؛ زیرا پیامدهای فاسدی دارد و موجب درهم آمیختن نسب ها می شود، همان گونه که خداوند فرموده است: «وَالزَّانِيَةُ لَا يَنْكِحُهَا إِلَّا زَانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَحُرِّمَ ذَلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ » (2)، «زن زناکار را جزمرد زناکاریا مشرک به زنی نگیرد و بر مؤمنان این امرأ حرام گردیده است» .

بنا براین، تفاوت آشکار است.

2- آیه، عایشه را تبرئه کرده و آمرزش و روزی نیکو را به وی وعده داده است. این آیه نشان میدهد که او با ایمان از دنیا می رود؛ زیرا که حکم خدا تغییر نمی کند.

ص: 148


1- نور (24): 26.
2- نور (24): 3.

دو حديث ابن عباس

در این دو حدیث چند نکته است، از جمله:

1- پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خواست نامه ای بنویسد تا صحابه رضي الله عنهم دچار اختلاف نگردند؛ لیک موضوعی را که می خواست بنویسد، بیان نکرد. چنانچه آن موضوع از واجبات دین بود، به دلیل بلند شدن سرو صدای صحابه ، از نوشتن آن صرف نظر نمی کرد؛ بلکه دستور می داد آنان بیرون روند و سپس از یکی از صحابه می خواست که وصیت او را بنویسد؛ زیرا آن حضرت پس از این واقعه، چهار روز زنده بود؛ چه، این واقعه، آن گونه که بخاری گفته است: «يوم الخميس وما يوم الخميس؛ روز پنج شنبه و چه روز بود آن روزه، ح4431، روز پنج شنبه اتفاق افتاد، در حالی که آن حضرت روز دوشنبه رحلت کرد.

2- حاضران اختلاف کردند و این اختلاف ویژه عمر نبود.

3- عمر کسی است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به نفع او گواهی داده است: «در گذشته در میان امت های پیش از شما افرادی بوده اند که فرشتگان به آنها نازل می شده اند و اگر بنا باشد در میان امت من یک نفر به این مقام رسیده باشد، او همان عمربن خطاب است» (1).

نیز پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «سوگند به خدایی که جانم در دست قدرت اوست، هیچگاه شیطان تو را در راهی ندید، مگر اینکه راهی غیر راه تو را پیمود» (2). صحيح البخاری، ح3294؛ صحیح مسلم، ح2396.

ص: 149


1- بخاری، صحیح بخاری، ج 4، ص 149، کتاب بدء الخلق، باب بعد باب حديث الغار.
2- همان، ص 96، کتاب بدء الخلق، باب صفة إبليس و جنوده.

بخاری و مسلم شانزده حدیث از فضایل عمر را در صحیح ترین کتاب ها روایت کرده اند و از آن جمله از محمد بن حنفیه که گفت: «به پدرم عرض کردم: چه کسی پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برترین مردم است؟ پدرم فرمود: ابوبکر. گفتم: سپس چه کسی؟ گفت: سپس عمرو ترسیدم که بگوید: عثمان. گفتم: سپس تو؟ گفت: من تنها یکی از افراد مسلمانانم» (1). صحیح بخاری، ح3671.

ابن عباس روایت کرده و گفته است: «وقتی عمر را در تابوتش گذاشتند، مردم می آمدند و دعا می کردند و نماز می گزاردند و من هم در میان آنان بودم. ناگهان شخصی شانه ام را گرفت، دیدم علی بن ابی طالب علیه السلام است. او برای عمر طلب رحمت کرد و گفت: از گذشتگان، عمل کسی نزد من همانند عمل تو محبوب نیست. سوگند به خدا، گمان می کنم که خداوند تو را با آن دو دوستت قرار دهد و من بارها از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود: «من با ابوبکر و عمرمی روم و با ابوبکر و عمر داخل می شوم و با ابوبکر و عمر خارج می شوم»(2). صحیح بخاری، ح3685؛ صحیح مسلم، ح2389.

آنچه گفته آمد، پاره ای از گواهی های صحابه از آل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود.

4- پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گاه به سخن عمر عمل می کرد و قرآن هم هماهنگ با آن نازل

می شد؛ نظیر اینکه مقام ابراهیم جایگاه نماز باشد، و حجاب و امثال آن.

بنابراین، در اینجا (یعنی صرف نظر کردن پیامبر از نوشتن وصیت) نیز شایدبه آن دلیل بوده که آن حضرت به سخن عمر تمایل پیدا کرده باشد و شاید عمران سخن را به دلیل اینکه آن درد را در وجود او دیده و از باب دلسوزی یا همانند آن

ص: 150


1- بخاری، صحیح بخاری، ج 4، ص 195، کتاب بدء الخلق، باب مناقب المهاجرين.
2- همان، ص 199، باب مناقب المهاجرين.

گفته است و کسی تصور نمی کند که او قصد آزار پیامبر را داشته است؛ زیرا او کسی است که قرآن به نفع او گواهی داده؛ چه، وی از نخستین مهاجران سبقت گیرنده در اسلام بوده و فضایل او در روایاتی که پیش تر بیان شد، آمده است.

این بود مهم ترین چیزهایی که درباره آن ها پرسش کردی؛ اما سایر پرسش های شما، مسائل اجتهادی است (که هرکس می تواند نظر خود را داشته باشد).

اختلاف دیدگاه ها و مواضع اهل سنت و شیعه

کسی که در عقاید شیعه و ستی غور کند به نتایج زیردست می یابد

1- اهل سنت از عقیده ای که دارند، چنین برداشت می کنند: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای تمام مردم برانگیخته شده و بر آنان واجب است که ستت او را به کسانی که از آن آگاهی ندارند منتقل کنند.

اما شیعه از عقیده ای که دارند، چنین برداشت می کنند: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای على رضی الله عنه برانگیخته شده و خداوند بارها به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دستور داده است که برای على وصیت کند و مقصود از فرمان خداوند به ابلاغ، همان ابلاغ وصایت علی رضی الله عنه است و به همین دلیل، علم دین را باید از او فرا گرفت. بنابراین، هردینی که از غیر او ابلاغ شود، دین نیست.

2 - اهل سنت از عقیده خود، این برداشت را دارند که فهم دین برای هر انسانی امکان پذیر است و انسان می تواند عالم و آگاه دین باشد و انجام وظیفه کند.

اما شیعه برای فهم دین شرط می کند که باید معصومی وجود داشته باشد تا به او رجوع شود و این بدان معناست که باید در هر سرزمینی معصومی باشد تا به وی مراجعه گردد؛ زيرا چگونه کسی که در شرق یا در غرب با مشکلی برخورد می کند، با داشتن این عقیده می تواند مشکل خود را حل کند؟

ص: 151

وقتی امکان اجتهاد وجود داشته باشد، چه نیازی به معصوم وجود دارد؟

3- اهل سنت به صحابه که ناقلان دین و جهادگران در راه دین هستند احترام می گذارند، آنان که شرق و غرب زمین را فتح کردند و قرآنو سنت را پاس داشتند و آن را به گوش جهانیان رساندند.

اما شیعیان از صحابه خرده می گیرند و به جستجوی خطاهای ایشان می پردازند و فضیلت و رنج های آنان را نادیده می گیرند و عمومات قرآن را قید می زنند و آن ها را براساس باورهایی که در ذهن خود دارند، مقید می سازند.

4- از باورهای اهل سنت چنین پیداست که دین اسلام آشکار شده، مردم به آن عمل کرده و سرزمین ها را فتح نموده است؛ اما شیعه بر این باورند که دین، آشکار نشده و مردم به آن عمل نکرده اند.

5- اهل سنت برطبق عقیده خود به على رضی الله عنه احترام می گذارند و باور دارند که او در راه خدا شجاع بوده است و امکان ندارد که وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم باشد، ولی در طول بیست و پنج سال زندگی اش پس از مرگ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سکوت اختیار کند و در این باره سخنی نگوید.

اگر علی علیه السلام در این باره سخنی می گفت، به طور حتم راویان اهل سنت آن را روایت می کردند، همان گونه که گوشه ای از روایات آنان را پیش تردیدیم، چه آنان هر آنچه را دیده و شنیده اند روایت می کنند. البته، ممکن است روایاتی در این مورد رسیده باشد، لیکن آن ها درست نیست و ضعیف است. ما انکار نمی کنیم که کتاب های اهل سنت روایاتی را آورده اند؛ اما این روایات دروغ های زیادی دارد.

اما شیعیان می پندارند که به على رضی الله عنه احترام می گذارند و گمان می کنند که اگر علی رضی الله عنه خلافت و وصایت خود را آشکار نمی کرده، به دلیل ترس از جانش

ص: 152

بوده است و این بدترین اندیشه درباره على است. هرچند که شیعیان روایاتی را در این باره آورده اند، لیكن این روایات از نگاه محققان غير صحيح وضعیف است.

6- اهل سنت بر این باورند که امامت یک امر توافقی و شورایی است و وظیفه امت است که هرکس را شایسته این مقام بدانند برگزینند تا وی برطبق قرآن و سنت بر آنها حکومت کند و اختلاف در برداشت اشکالی ندارد.

اما شیعه معتقد است که بر خدا واجب است امامی را منصوب کند و این امام، علی رضی الله عنه است، با اینکه نه در قرآن و نه درست با هیچ عبارتی از امامت یا وصایت نام برده نشده است، بلکه آنچه آمده، عموماتی است که قابلیت تأويل بر چند معنا را دارد.

مسئله امامت، مسئله بزرگی است؛ بنابراین اگر یک مطلب دینی و مشخص می بود، به طور حتم آیاتی با لفظ امامت نازل می شد و احادیث با لفظ آن می آمد، خواه مردم به آن عمل می کردند خواه عمل نمی کردند. آن گاه خداوند نسل این امامان را تا روز قیامت باقی می گذاشت.

خداوند به موضوعی کم اهمیت تر از موضوع امامت، یعنی داستان زید و همسرش که پیامبر در آن تردید داشت، تصریح کرده است. شما بگویید: کدام یک از این دو موضوع مهم تر است؟

7- کاری که شیعه پس از قطع شدن نسل امامت کرده اند، همان چیزی است که اهل سنت پس از مرگ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کرده اند؛ با این تفاوت که شیعه کوشیدند مغالطه کنند و به همین دلیل، مدتی بدون مشکل باقی ماندند، سپس «ولایت فقیه» را اختراع کردند که پس از مرگ پیامبر به آن قائل شدند و تا امروز امورشان را با آن اداره می کنند.

8- اهل سنت اعتراف دارند که پس از صحابه، برخی راویان بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم

ص: 153

دروغ بسته اند؛ زیرا صحابه همگی عادل اند و دیده نشده که از روی عمد دروغ بگویند و اعتقاد نداشتن به عدالت آنان به معنای ویران کردن دین است.

اما شیعیان چنین اعتقادی ندارند، بلکه بسیاری از صحابه را دروغگو می دانند و این سخن در تمام دین شک ایجاد می کند؛ زیرا دین حقی که بتوانیم خدا را با آن عبادت کنیم، امکان ندارد از راویان دروغگو فرا گرفته شود.

این چیزی است که موجب شک در مقاصد شیعه می شود؛ زیرا موضع آنان نسبت به صحابه تمامت دین را ویران می کند و خداوند عالم و پیامبرش را زیر سؤال می برد.

9 - اهل سنت بر این باورند که گروهی که قصد از میان بردن دین را داشتند یا ناآگاهانی که می خواستند دین را یاری کنند، احادیث بسیاری را وارد آن کرده اند؛ اما این احادیث از سوی علما شناسایی شده است.

اگر در منابع اهل سنت، مثلا هزار حدیث جعلی وجود دارد، در منابع شیعه دوازده هزار حدیث جعلی وجود دارد؛ چه بیشتر احادیث از زبان معصوم جعل می شود و معصوم از دیدگاه اهل سنت جز رسول خدا نیست. اما شیعیان دوازده معصوم دارند و به همین دلیل، احادیث جعلی نزد آنان بیشتر است و کسی که از کتاب های دو طایفه آگاه باشد، درستی این سخن برایش روشن می شود. .

10 - اهل سنت براساس عقیده ای که دارند، پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به عصمت احدى حتی ابوبکر و عمر قائل نیستند، هرچند که اجتهاد آن ها را، در صورتی که برخلاف نص نباشد، مشروع می دانند.

اما شیعه قائل به عصمت امامان خود می باشند و چنانچه ببینند که یکی از آنان برخلاف قواعد عقیده ایشان سخن گفته است، می گویند: تقیه کرده است. شگفت از این گستاخی!

ص: 154

حسن از امامت کنار می رود، در حالی که معصوم است و از یکی از ارکان ایمان کناره گیری می کند تا به آن گونه که خود شیعیان معتقدند - زندگی اش را پاس بدارد.

آیا برای انسانی که از خاندان نبوت است و اعتقاد دارد که از سوی خداوند جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و دارای مقامی به سان نبوت می باشد، شایسته است که به دلیل حفظ جانش از این مقام دست بکشند، در حالی که ما در تاریخ کسانی را می بینیم که به خاطر دین خویش آن قدر پایداری کرده که در راه خدا کشته شده اند و حال آنکه آنان نه پیامبر بوده اند و نه جانشینان معصوم ایشان ؟!

از باب نمونه، (روح الله الموسوی) الخمینی برعقیده خویش پایداری کرد و شکنجه و تبعید شد، سپس پیروزمندانه بازگشت. در این صورت، باید [امام] خمینی از جانشین رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بهتر باشد.

11- شیوه اهل سنت در پذیرش روایات، شیوه ای محکم و خردمندانه است؛ زیرا آنان شرح حال همه راویان را ثبت کرده و از طریق روایاتی که نقل کرده اند درباره آنان داوری نموده اند. از این رو، آنچه را که با معیار جرح و تعدیل مطابقت داشته، پذیرفته و آنچه را با آن مخالف داشته، رد کرده اند. این قاعده ای است که هرکه با آن مخالفت ورزد او را به آن باز می گردانند.

اما شیعه چنین شیوه ای ندارند و شما می توانید دیباچه چند کتاب رجالی اهل سنت را با مقدمه چند کتاب رجالی شیعه مقایسه کنید.

شما آشنا به علم حدیث هستید، باید از سر تحقیق و بی طرفانه قضاوت کنید.

مقایسه ای در این موضوع

الف) تهذيب الكمال از اهل سنت

احمد بن ابراهيم موصلی ... کنیه او ... شهر او، نام های استادان او که بیش از بیست راوی هستند، نام های شاگردان او. سپس درجه او. تقریبا درباره هر راوی -

ص: 155

جزاندکی - به همین ترتیب عمل شده است.

ب) اما در کتاب مجمع الرجال (از مرحوم قهبایی) از شیعه

نخستین راوی در این کتاب: آدم بن اسحاق بن آدم است. درباره او چنین آمده است: او کتابی دارد که گروهی از علمای ما به آن خبر داده اند؛ اما نه از استاداني او نام برده شده ، نه از شاگردان و نه از درجه او.

دومین راوی آدم بن اسحاق است. همچنین، درباره او آمده است: او ثقه است واز استادان او نام برده نشده . در حقیقت، اگر کسی از این دو روش آگاهی یابد و با دیده انصاف بدان بنگرد، خواهد دید که میان این دو، فاصله بسیار دوری است و خداوند توفیق دهنده است.

متونی از کتاب های [امام] خمینی

1- اگر مسئله امامت در قرآن تثبیت می شد، کسانی که به دلیل اغراض دنیا و ریاست، به اسلام و قرآن اهمیت نمی دهند، قرآن را ابزاری برای اجرای اغراض زشت خود می ساختند و آن آیات را از صفحات قرآن حذف و برای همیشه آن را از انظار جهانیان ساقط می کردند.

2- روشن است که اگر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم توانسته بود مسئله امامت را برطبق فرمان

خداوند تبلیغ کند و در این زمینه تلاش هایی انجام دهد، امروزه این همه اختلاف در کشورهای اسلامی وجود نداشت (1).

3- همه پیامبران برای این هدف آمدند که پایه های عدالت را در جهان استوار سازند، لیكن آنان موفق نشدند؛ حتی حضرت محمد، خاتم پیامبران هم که برای

ص: 156


1- خمینی، سید روح الله ، کشف الاسرار، ص 155.

اصلاح جامعه بشری و اجرای عدالت و تربیت بشر آمده بود در این باره توفیق نیافت (1).

4- پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بیم از آن داشت که اگر امامت در قرآن آورده شود، پس از وی قرآن دچار تحريف گردد، یا اختلافات میان مسلمانان شدت پیدا کند و این امر اسلام را تحت تأثیر قرار دهد (2).

برادر محمد! آیا می بینی که عقیده شیعه به کجا پایان می یابد؟ به متهم کردن صحابه، بر پنهان کردن آیات. آیا بشر می تواند چیزی را از کتابی پنهان سازد که آفریدگار مقتدر و بزرگ تعهد کرده است که آن را حفظ کند؟ آیا این سخن، عیب گرفتن در کار آفریدگار نیست؟ وانگهی آیا نمی بینی که چگونه [امام] خمینی از متهم کردن صحابه، به متهم کردن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می رسد و او را متهم می کند که فرمان خدا را آنگونه که دستور داده ابلاغ نکرده است؟ آیا در این صورت، ایمان به پیامبری که به زعم [امام] خمینی فرمان پروردگارش را انجام نداده است باقی ماند؟ سپس آیا می بینی که چگونه از دیدگاه او، حضرت محمد وهمه پیامبران به ناتوانی متهم شده اند؟

این است محصول عقاید نادرست که صاحبان این عقاید هدف معینی را مشخص می کنند و خدا و پیامبرش را به محاکمه می کشند. چنانچه شما سخن امام خمینی را جستجو کنید، می بینید که او حتی برای خدا هم احترام قائل نیست؛ زیرا خدای سبحان را بدون تعظیم و احترام نام می برد و برای پیامبر او محمد صلی الله علیه و آله و سلم نیز احترام قائل نیست و این در متون او پیدا و آشکار است. بارخدایا! من از تو به خاطر این مطالب آمرزش می طلبم و از پیامبرت، بزرگ دنیا وسرور بشرو خلیل خدای رحمان پوزش می خواهم که این متون را نقل می کنم و از خلفای راشدین از نگارش این متون بخشش می طلبم و خداوند هدایت کننده به راه راست است.

ص: 157


1- نهج خمینی، ص 46.
2- خمینی، سید روح الله ، كشف الاسرار، ص 149.

نامه من به دکتر غامدی و پاسخ به شبهات او

اشاره

به نام خداوند بخشاینده مهربان

برادر گرامی دکتر احمد بن سعد حمدان غامدي، السلام عليكم ورحمة الله و بركاته از نامه ای که از طریق دورنگار در پاسخ به پرسش هایم درباره صحابه و دیگر موارد فرستادید سپاسگزارم و از اینکه دیر پاسخ دادم پوزش می خواهم و این به دلیل سرگرم بودن من به تدریس و تحقیق است، به گونه ای که در هفته فقط چند ساعت وقت دارم و همین وقت اندک را نیز به بازخوانی نامه شما و بررسی آن صرف کردم.

از آنجا که احساس کردم، جناب عالی به تحلیل نوشته هایتان تمایل دارید، ترجیح دادم که به این تمایل شما پاسخ مثبت دهم و از خداوند بلندمرتبه در این باره طلب خیر می کنم. لیکن تحلیل تمامی آنچه در نامه شما آمده است، نیاز به کتابی مستقل دارد و به همین دلیل، بر برخی از مطالبی که در این نامه آمده و از مهم ترین مسائل به شمار می رود، تمرکز می کنم.

لیکن دوست دارم، پیش از بیان برخی از انتقادهایم، نظرتان را به پاره ای از نکات مهم که وضعیت را روشن می کند، جلب کنم.

اول: انصاف در سخن گفتن هنگام گفتگو درباره اختلاف

1- هنگام دیدار با حضرت عالی در منزلتان گفتم: من بیست سال است که به

ص: 158

دانشجویان علوم دینی در حوزه علمیه و دانشگاه درس میدهم و بسیاری از دانشجویانم در دانشگاه غیرایرانی اند و گاه اتفاق می افتد که در بعضی ترم ها همه دانشجویانم از برادران اهل سنت هستند و بسیاری از اوقات در سالن درس، مسائلی مطرح می شود که در ارتباط با اختلاف شیعه و سنی و شبهات مطرح شده میان این دو گروه است و به همین دلیل، دانشجویان هریک از این طایفه دوست دارند چیزی را بشنوند که برایشان قانع کننده باشد.

2- از آنجا که اساس تدریس من پیرامون علوم رجال، حدیث و فرقه های اسلامی دور می زند، تمامی کتاب های شیعه و سنی را که در این باره وجود دارد گرد آورده ام، به گونه ای که شمار کتاب هایی که در این زمینه در کتابخانه شخصی من موجود است به حدود هشت هزار کتاب می رسد و حدود سه هزار عنوان از این کتاب ها از کتاب های اهل سنت در رشته های فقه، اصول، رجال، كلام وامثال آن است.

جای تأسف بسیار است که ما در کتابخانه های شخصی یا عمومی اهل سنت، شمار قابل توجهی از کتاب های شیعه را نیافتیم و شگفت آور است که برخی از برادران اهل سنت برشیعه دروغ می بندند و چیزی را از آنان نقل می کنند که در کتاب هایشان وجود ندارد. همان گونه که این موضوع را در دیداری که با شیخ جمیل بن محمد بن زینو داشتم، گفتم و این هنگامی بود که ویبرخی از مطالب کتاب لله ثم للتاريخ را برایم خواند. من گفتم: نویسنده این کتاب، روایات بسیاری را از کتاب من لایحضره الفقيه در برخی از صفحات نقل کرده است، با اینکه این روایات نه در این کتاب و نه در دیگر کتاب های حدیثی شیعه وجود دارد.

3- برایم بسیار اتفاق افتاده است که پس از پرسش از برخی علمای اهل سنت در ایران و خارج آن درباره پاره ای از شبهات عقیدتی و امثال آن، با تأسف شديد، به جای پاسخ درست و متقاعد کننده، با دروغ بستن ها و تهمت ها و ناسزاها روبه رو

ص: 159

می شدم (1). با اینکه می دانم، این روش کسی است که دلیل ندارد و شاید شما نخستین کسی باشید در زندگی من که از این روش زشت خودداری کردید.

4- من در نامه ای که برای شما فرستادم، یادآور شدم که از شما پاسخ هایی می خواهم که قانع کننده باشد. اما وقتی نامه شما را خواندم، متأسفانه در آن گمشده خود و پاسخ مورد نظرم را نیافتم؛ چرا که استدلال بر موضوع خاصی به کتاب و سنت، زمانی کامل است که تمامی آیات و روایات مربوط به آن، نقل شود، نه اینکه آنچه را که به نفع ماست انتخاب کنیم و آنچه را که به زیان ماست نادیده بگیریم؛ زیرا این کار، نوعی انحراف از حق است و از ارزش کار علمی می کاهد.

همچنین، برای یک محقق لازم است که وقتی سخنی را از شخصی یا گروهی نقل می کند، منبع سخن او را بیان کند تابرای دیگران این امکان وجود داشته باشد که منبع را ببینند، سپس به داوری بپردازند و حق را از باطل جدا سازند.

در نامه شما در مسئله صحابه و بانو عائشه دیده می شود که آیات و روایاتی را با تأویل و تفسیر در ستایش صحابه آورده اید، در حالی که این تفسیر و تأويل با سیاق آیه ناسازگار است و به زودی به این موضوع اشاره خواهم کرد؛ اما از آوردن آیات و

ص: 160


1- همان گونه که این حادثه تهمت زنی در یکی از شب های ماه رجب در سال 1424ق پس از نماز عشا در بیت الله الحرام برایم اتفاق افتاد و این هنگام بود که با شیخ صالح فوزان الفوزان که یکی از علمای بزرگ و از اعضای انجمن فتواست دیدار کردم. به او گفتم: من می خواهم خدمت شما برسم و از جناب عالی برخی مسائل مربوط به اختلاف سنی و شیعه را بپرسم و از سخنان شما بهره مند شوم. او به من گفت: تو شیعه ای یا ستی؟ گفتم: من مسلمان و شیعه هستم. او گفت: هر زمانی که از اعتقاد شیعی توبه کردی، با تو دیدار خواهم کرد. گفتم: اگر دلیلی بر باطل بودن مذهب شیعه داری، من از توپیروی می کنم، و گرنه پیروی نخواهم کرد. او گفت: من دلیلی ندارم، من دلیلی ندارم، سپس با شتابرفت.

روایاتی که آنان را نکوهش کرده اند خودداری کرده اید، در حالی که باید آن ها را هم می آوردید تا مخاطب میان این دو دسته از آیات و روایات مقایسه کند و به داوری بپردازد و به نتایج سودمند دست یابد.

برادر عزیز! شما در نامه خود زیرعنوان: «موارد اختلاف در دیدگاه های شیعه و سنّی» مطالبی را در پیوند با عقاید شیعه امامیه آورده اید، بی آنکه گوینده و منبع آن را نام ببرید، نظیر اینکه می گویید: «از عقیده شیعه چنین و چنان فهمیده می شود» (1).

من مؤكدا می گویم که تاکنون این مطالب را نه از احدی از علمای شیعه شنیده ام ونه آن را در یکی از کتاب های معتبر شیعه خوانده ام و حقیقت را به شما می گویم که اگر چنین سخنانی در حوزه های علمیه یا در دانشگاه مطرح شود، هیچ کدام از طلاب و دانشجویان آن را نمی پذیرند، مگربا دلیل و در غیر این صورت، گوینده را به دروغ و تهمت زنی متهم خواهند کرد و به وی اجازه حضور در درس را نه در حوزه علمیه و نه در دانشگاه نخواهند داد.

کسی که امانت دار است . چنان که جناب عالی را چنین یافتم - باید گوینده این سخن از شیعه را نام ببرد؛ آیا مقصود او از شیعه، غلاة است نظیر خطابیه، غرابيه، علباویه، مخمّسه، بزیعیه و امثال آنان از گروه های نابود شده؛ اینها شیعه امامیه هستند؟ آیا این کار ظلم فاحش نیست؟ چرا که شیعه امامیه این گروه ها را از زمره گروه های اسلامی نمی داند تا چه رسد به اینکه آن ها را در شمار شيعه اماميه بداند.

فقیهان امامیه در کتاب های فقهی خود به گمراهی غالیان حکم کرده اند (2) و به

ص: 161


1- برخی از انتقادها را در پایان نامه بیان خواهیم کرد.
2- شیخ مفید، محمد، درگذشته سال 413ق، المسائل التروية، ص 37؛ سید مرتضی درگذشته سال 436ق، الرسائل، ج 1، ص 157.

خروج آنان از اسلام فتوا داده اند، هرچند که آنان به دروغ، خود را به آن منتسب کرده اند (1). در کتاب جواهر الكلام (2)آمده است: «هیچ تردیدی در نجاست و کفر آنان (غالیان) وجود ندارد، سپس از شماری از فقیهان در این باره نقل اجماع کرده اند(3). فقیهان امامیه به نجاست غاليان (4)، نجاست حیوانی که آنان سر ببرند، نجاست پس خورده آنان (5)، جایز نبودن غسل دادن مردگان ایشان و نماز گزاردن برآنان (6)، جایز. اما

ص: 162


1- محقق حلی، جعفر بن حسن (درگذشته سال 676ق)، المعتبر، ج 1، ص 152؛ علامه حلی، حسن بن يوسف (درگذشته سال 726 ق)، منتهى المطلب، ج 1، ص 26؛ فخرالمحققين، محمد بن حسن (درگذشته 771 ق)، ایضاح الفوائد، ج 1، ص 26؛ شهید اول، محمد بن مکی درگذشته 786 ق)، الدروس، ج 2، ص 272؛ شهید ثانی، زین الدین (درگذشته سال 966ق)، روض الجنان، ص 157؛ فاضل هندی، بهاء الدين محمد (درگذشته سال 1137ق)، کشف اللثام، ج 2، ص 19؛ بحرانی، یوسف (درگذشته سال 1186 ق)، الحدائق الناضرة، ج5، ص176؛ طباطبایی، سید علی (درگذشته سال 1231ق)، ریاض المسائل، ج 9، ص 321.
2- جواهر الكلام، از کتاب های فقهی معتبر نزد شیعه امامیه است، به گونه ای که مباحث فقهی در حوزه های علمی شیعه بر محور همین کتاب می چرخد.
3- نجفی، حسن، جواهر الكلام، ج 6، ص 51.
4- محقق حلی، جعفر بن حسن، شرائع الاسلام، ج 1، ص 12؛ سید یزدی، کاظم، العروة الوثقى، ج1، ص 68، همراه با حاشیه شماری از فقیهان معاصر؛ ج 1، ص 145. او گفته است: در نجاست غاليان، خوارج و نواصب اشکالی نیست.
5- علامه حلی، منتهى المطلب، ج 1، ص 25؛ شهید ثانی، روض الجنان، ص 157.
6- شهید اول، محمد بن مکی، البيان، ص 24 و 28؛ محقق نراقی، احمد بن محمد مهدیمستند الشيعه، ج 6، ص 270.

نبودن ازدواج با آنان (1) وارث نبردن آنان از مسلمانان (2) حکم کرده اند.

نیز به جایز نبودن روایت از آنان و حتی سقوط روایت کسی که از آنان روایت کند (3) و اعتبار نداشتن توثيق آنان (4) قائل شده اند.

برادر گرامی! پس از این سخنان، آیا منصفانه است که عقاید برخی از فرقه های باطل و از میان رفته را به همه شیعیان نسبت دهید؟ به گونه ای که شخص ناآگاه توهم کند که این مطالب جزء مذهب همه شیعیان است؟ آیاشریعت به ما اجازه می دهد که نیکوکار را با سنگ بدکار بزنیم و بی گناه را به گناه گناهکار مجازات کنیم؟

به خدا سوگند، رشد یافتگی و انصافی که در شما سراغ دارم، مرا وادار کرده که با کمال اطمینان به شما بگویم: اگر شما دیدگاه امامیه را از کتاب هایشان که در طول چهارده قرن نگاشته شده بر می گرفتید، به طور حتم دیدگاهتان درباره شیعیان غیر از آنچه بود که در پاسخ شما خواندم.

از این رو، از شما خواهش می کنم که در موضوع فقه، به کتاب جواهرالکلام شیخ محمدحسن نجفی یا منتهى المطلب علامه حلی، از فقیهان امامیه رجوع کنید و به کتاب المغنی ابن قدامه یا المبسوط سرخسی یا مواهب الجليل رعینی یا تلخيص الحبير ابن حجر، وفتح العزيز رافعی از فقیهان اهل سنت، مراجعه نمایید و این دو مجموعه را در مقایسه گیرید و آنگاه برطبق آنچه از دیدگاه شما درست است،

ص: 163


1- فاضل هندی، بهاء الدين محمد، کشف اللثام، ج 2، ص 19.
2- نجفی، حسن، جواهر الكلام، ج 39، ص 32.
3- عاملی، محمد، مدارك الاحکام، ج5، ص382؛ نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی، ص594.
4- محقق سبزواری، محمد، ذخيرة المعاد، ج 2، ص 217

داوری کنید.

همچنین کتاب معجم رجال الحديث از کتاب های رجال شیعه، تهذيب الكمال یا سیراعلام النبلاء از اهل سنت را برگیرید و میان آن ها مقایسه کنید. نیز در رشته اصول فقه شیعه، کتاب های المحاضرات و مصباح الاصول آية الله خویی و در اصول فقه اهل سنت، کتاب الاحکام آمدی، المحصول رازی، المستصفی غزالی یا الفصول جصاص را بگیرید و میان آنها مقایسه کنید.

بنابراین، درست نیست که شما برخی مطالب بی اساس را نقل کنید و با استناد به گفتار مخالفان شیعه، آن را به آنان نسبت دهید، بی آنکه در شناخت دیدگاه های شیعه امامیه به علمای آنان رجوع کرده باشید و دیدگاه های آنان را در اصول و فروع از کتاب های ایشان برگیرید.

شگفت آور است که احمد امین مصری در کتابش به نام فجرالاسلام نوشته است: «شیعه پناهگاه هرکسی بوده است که می خواسته اسلام را نابود کند» (1).

او پس از نوشتن کتابش به بغداد و نجف مسافرت کرد و یکی از علمای شیعه به او اعتراض کرد و او را به دلیل نوشتن آن سخنان یاوه مورد سرزنش قرار داد. او بالاترین عذری که برای این کار آورد، ناآگاهی و کمبود منابع بود (2).

ابن حزم ظاهری می گوید: «برخی از شیعه امامیه ازدواج با نه زن را جایز میدانند» (3). وقتی دانشجو این سخن را از ابن حزم بخواند، سپس به کتاب های فقهی امامیه رجوع کند و دریابد که امامیه از نگاه نص و فتوا بر حرمت ازدواج بالاتر

ص: 164


1- امین، احمد، فجر الاسلام، ص 33.
2- کاشف الغطاء، محمدحسین، اصل الشيعة واصولها، ص 140.
3- اندلسی، ابن حزم، الفصل في الملل و الاهواء، ج 4، ص 182.

از چهار زن اجماع دارند و این حکم از ضروریات مذهب آنان است، فاتحه تقوای ابن حزم خوانده می شود.

حتی اگر کسی جستجو و تحقیق کند، موضوع را برعکس خواهد یافت؛ زیرا گروهی از پیشوایان اهل سنت به جایز بودن ازدواج با ممه زن قائل شده اند و به آیه کریمه قرآن استدلال کرده اند؛ مثلا فخرالدین زیلعی حنفی چنین گفته است: قاسم بن ابراهیم گفته است: ازدواج با نه زن جایز است، زیرا خداوند با این سخن خویش: «مثنی» ازدواج با دو زن را مباح کرده است، سپس «ثلاث و رباع» را با واو به آن عطف کرده و حرف واو برای جمع است و به همین دلیل، مجموع می شود: نه، همانند او از نخعی و ابن ابی لیلی نقل شده است» (1).

عینی گفته است: «قاسم بن ابراهیم گفت: ازدواج با ممه زن جایز است و همانند او از نخعی و ابن ابی لیلی نقل شده است؛ زیرا که او برای جمع است»(2).

یکی از علمای اهل سنت و بلکه گروهی از آنان قائل به جواز ازدواج با هرشماری شده است که شخص بخواهد. نظام الدين اعرج مفتر نیشابوری در تفسیر آیه یادشده گفته است: «گروهی ازدواج با هرشماری را که خواسته شود جایز دانسته اند؛ زیرا آیه «فانكحوا ما طاب لكم من البناء و در همه شماره ها اطلاق دارد» (3).

همچنین وقتی یک دانشجوی ستی میان میلیون ها شیعه زندگی می کند و سخن دکتر عبدالله محمد غریب را می خواند که شیعه بر این باور است: ازدواج با

ص: 165


1- فخرالدین زیلعی، عثمان ، تبيين الحقايق، ج 2، ص 182.
2- عینی، ابومحمد محمود، رمز الحقائق، ج 1، ص 143؛ حسینی میلانی، علی، نفحات الأزهار، ج 4، ص 248.
3- قمی نیشابوری، نظام الدین، حسن بن محمد، غرائب القرآن ورغائب الفرقان، ج 4، ص172.

مادر، نیکی به پدر و مادر است و این کار از نگاه آنان از بزرگ ترین اعمالی است که انسان را به خدا نزدیک می سازد (1)، یقین پیدا می کند که در این نویسنده، اثری از دیانت و تقوا وجود ندارد.

برادر عزیز! آیا امثال جناب عالی، اجازه می دهید که وقتی ما آنچه را که به گروه خطابيه وحدثيه - دو فرقه از اهل سنت معتزله - نسبت داده می شود و برای همخوانی بانصارا یکی از احکام الهی را برای حضرت مسیح اثبات می کنند یا به تناسخ قائل اند (2)، می خوانیم، آن را به همه اهل سنت نسبت دهیم و آن را عقیده آنان بدانیم؟

آیا منصفانه است که کسی از ابوحنیفه این حکم را بخواند: «حد بر کسی که با زنی آمیزش کند که او را برای زنا اجیر کرده است، واجب نیست» (3)، سپس این حکم را به همه اهل سنت نسبت دهد؟

خطیب با اسنادش از ابوبکر بن عياش روایت کرده است که او به نوه ابوحنیفه گفت: «چه بسیار فرج های حرامی که جد توآن ها را مباح کرد؟» (4) ابن حبان از هدبة بن عبدالوهاب نقل کرده است که او می گفت:

فكم منفرج محصنة عفيفة *** أحل حرامها بأبی حنیفه (5)

چه بسیار فرج های پاک و باعفتی که حرمت آنها توسط ابوحنیفه حلال شد.

ص: 166


1- شهری، فائز بن عبدالله ، وجاء دور المجوس، ص 222.
2- شهرستانی، محمد بن عبد الكريم، الملل و النحل، ج 1، ص 60.
3- ابن نجیم مصری، البحر الرائق، ج5، صن 30؛ ابن قدامه، المغنی، ج10، ص 194. با این ادعا که مالک بودن منفعت آن زن، شبهه ای است که حد را دفع می کند.
4- خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، ج 13، ص 420.
5- ابن حبان، المجروحین، ج 3، ص 72؛ ابن دمیاطی، ذیل تاریخ بغداد، ج 2، ص 84.

در اینجا توجه شما را به آرای برخی از علمای الازهر شریف پیرامون شیعه که پس از خواندن کتاب هایشان صادر شده است، جلب می کنم:

استاد عبدالهادی مسعود ابیاری (1) می گوید: «تردیدی نیست که مذهب شیعی یکی از مذاهب مهم اسلامی است که بیش از یک صد میلیون مسلمان در اقصی نقاط هند و ایران و عراق پیرو آن می باشند. من بسیاری از کتاب های شیعه و همچنین دیدگاه هایی را که گفته می شود با دیدگاه های اهل سنت اختلاف زیادی دارد، دنبال کردم و دریافتم که این سخنان پایه و اساسی ندارد» (2).

دکتر ابوالوفا تفتازانی (3) می گوید: «بسیاری از پژوهشگران، خواه در شرق خواه در غرب، چه قدیم چه جدید، گرفتار داوری های نادرستی درباره شیعه شده که به دلایل و شواهد نقلی قابل اعتمادی تکیه ندارد و برخی از مردم نیز همین داوری ها را در میان خود رواج داده اند، بی آنکه از خود، درباره صحت و سقم آن بپرسند.

از چیزهایی که نباید درباره آن تردید کرد، آن است که هر پژوهشگری که بخواهد درباره تاریخ شیعه یا عقاید یا فقه آنان تحقیق نماید، باید در مرحله نخست و پیش از هر چیزی برمیراث خود شیعه در این زمینه ها تکیه کند. نیز از جمله عواملی که به بی انصافی نسبت به شیعه انجامیده، آن است که استعمار غربی در دوران ما می خواهد اختلاف میان شیعه وستی را گسترش دهد تا امت اسلامی به بیماری اختلاف و چنددستگی گرفتار شوند. از این رو، به برخی از

ص: 167


1- او معاون اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی ملی و مدیر کتابخانه های عمومی در دارالکتب المصريه است.
2- رضوی، سید مرتضی، عصمة القرآن من الزيادة والنقصان، ص 261
3- او استاد فلسفه اسلامی در دانشگاه قاهره است.

خاورشناسان خود سفارش کرده که به نام تحقیق دانشگاهی آزاد، این هدف را دنبال کنند.از چیزهایی که بسیار تأسف آور است آن است که برخی از پژوهشگران مسلمان در دوران کنونی در دیدگاه هایشان از همان خاورشناسان پیروی کرده اند، بی آنکه به اهداف آنان پی ببرند».

تا آنجا که این دکتر می گوید: «مقدار اختلاف موجود میان سنی و شیعه بیشتر از اختلافی نیست که میان مذاهب امام مالک و پیروان او که اهل رأي وقياس هستند وجود دارد»(1).

دوم: غرابت موضوع نیاز به دلیل روشن دارد

چنانچه کسی موضوعی را ادعا کند که از نظر عقلی دور به نظر برسد، اثبات آن نیاز به دلیلی روشن و قانع کننده دارد. از باب نمونه، اگر گوینده ادعا کند که هزاران نفر در کنار دریا بودند و یکی از آنان توانست روی آب راه برود. این موضوع ممکن است، لیکن دور از ذهن می باشد و نمی توان آن را باور کرد، مگر اینکه دلیل نیرومندی اقامه کند. از این قبیل است، ادعای عدالت صحابه؛ چه هر کسی که پیامبر را یک ساعت، یا یک روز، یا یک هفته، یا یک ماه ببیند، عادل می شود. این ادعا اگرچه ممکن است و ناممکن نیست، ليکن بسیار غریب است؛ زیرا این کار حتی برای احدی از پیامبران و مصلحان هم اتفاق نیفتاده است. روشن است که شمار صحابه از یکصد هزار تن فراتر می رود (2). هرچند شمار کسانی

ص: 168


1- رضوی، سید مرتضی، مع رجال الفكر في القاهرة، ج 1، ص 221.
2- همان گونه که ابوزرعه گفته است: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حالی رحلت کرد که یک صد و چهارده هزار صحابه برجای نهاد، آنان که از او روایت کردند و از او شنیدند. این روایت را سیوطی نقل کرده و سپس در آن اشکال نموده و گفته است: ساجی در المناقب با سندی نیکو از رافعی روایت کرده است که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حالی رحلت کرد که شمار مسلمانان شصت هزار بود؛ سی هزار در مدینه و سی هزار در قبایل عرب و غیر عرب. با وجود این، همه کسانی که درباره صحابه نوشته اند، شمار صحابه در کتاب های آنان به ده هزار نفر نرسیده است، با اینکه آنان کسانی را نام می برند که در حیات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم درگذشته اند و کسانی که معاصر او بودند یا او را در کودکی درک کردند. (تدريب الراوی، ج 2، ص 220).

نام هایشان ثبت شده از ده هزار کمتر است (1). از این رو، این سخن که صحابه از اول تا آخرشان عادل اند و آنان شخصیت های آرمانی هستند، آن چنان غریب است که ثابت نمی شود، مگر اینکه دلیل نیرومندی وجود داشته باشد که تمامی شبهات پیرامون عدالت آنان را از میان ببرد.

سوم: صحابی شدن معجزه نمی کند

اشاره

مقدار مصاحبت صحابه با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم يكسان نبوده است؛ مثلا برخی از آن ها از نخستین ساعت های بعثت تا آخرین لحظه های زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با وی همراه بوده اند، برخی آنان پس از بعثت و پیش از هجرت اسلام آوردند و بسیاری از آنان پس از هجرت به اسلام گرویدند. برخی یک سال با آن حضرت همراه بودند، برخی یک ماه، برخی چند روز و برخی چند ساعت.

بنابراین، آیا درست است که بگوییم: مصاحبت چند ساعت یا چند روز،تمامی ریشه های غیر صالح و خصلت های پست را از دل های آنان برکنده است و از آنان شخصیت های ممتازی ساخته و آنان را در چنان رتبه ای قرار داده است که دیگر در چارچوب جرح و تعدیل یا انتقاد قرار نمی گیرند؟

ص: 169


1- همان گونه که محمدسعید مبیض در کتاب خود موسوعة حياة الصحابة، ج1، ص6 گفته است: دانشنامه ما بزرگترین عدد ممکن از صحابه را در بردارد؛ چه برخی از نویسندگان افرادی را از صحابه دانسته اند که دیگران آن ها را از صحابه نمیدانند. از این رو، ما نام های افرادی را در این کتاب گرد آوردیم که در همه منابع ثبت شده است و شمار آنان به 9333 صحابی رسید.

اثرگذاری مصاحبت از نگاه کسی که همه صحابه را عادل میداند به سان ماده شیمیایی است که برای تبدیل عنصری همانند مس به عنصری دیگر همانند طلابه کار می رود و گویی این مصاحبت، صحابی را، هرچند در مدت چند ساعت، به انسان آرمانی آراسته به عدالت تبدیل کرده است و این چیزی است که برهان و عقل سلیم آن را نمی پذیرد؛ زیرا پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم از طريق اعجاز به تربیت و آموزش مردم اقدام نکرد. خداوند بلندمرتبه فرموده است: «وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعًا » (1)؛ «اگر پروردگار تو می خواست، قطعا هرکه در زمین است همه آنها یکسر ایمان می آوردند». «قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ » (2)؛ «بگو: برهان رسا ویژه خداست و اگر می خواست قطعا همه شما را هدایت می کرد». بلکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با روش های متعارف، به هدایت مردم پرداخت و آنان را به حق فرا خواند؛ نظیر تلاوت قرآن، فرستادن نمایندگان و مبلغان دینش به نقاط جهان و امثال آن. دعوتی که براین اساس باشد، اثر آن در دل ها، برحسب استعدادها و قابلیت ها متفاوت خواهد بود و به همین دلیل نباید اثرگذاری این دعوت را نسبت به همه یکسان بدانیم.

قرآن گروهی از صحابه را ستایش می کند و گروهی را نکوهش

از این رو، می بینیم که قرآن کریم اصحاب را به دو گروه تقسیم می کند: گروهی از آنان را ستایش می کند و گروهی دیگر را نکوهش. اما گروه مورد ستایش - همان گونه که جناب عالی هم گفتید . افرادی از مهاجران و انصار هستند که در گرویدن به اسلام پیشی گرفتند و کسانی که زیر آن درخت بیعت کردند، اصحاب فتح و....

انسانی که پیش داوری نداشته باشد و قلبش از هرگونه غرض ورزی پاک باشد،

ص: 170


1- يونس (10): 99.
2- انعام (6): 149.

خود به خود پی می برد که باید به این گروه احترام بگذارد. ليكن داوری درباره عموم صحابه ایجاب می کند که همه آیات قرآنی را که درباره ایشان نازل شده است بررسی کنیم؛ زیرا در قرآن حکیم آیاتی به چشم می خورد که به روشنی نشان می دهد، گروه هایی از صحابه هستند که در اخلاق، خصلتها، رفتارها و کردارها با گروه پیشین ناسازگاری دارند؛ همانند منافقان که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در طول زندگی اش رنج دادند.

از این رو، چنانچه منافقان، گروهی اندک و غیر تأثیرگذار بودند، به طور حتم قرآن کریم تا این اندازه به آنها توجه نمی کرد. گروهی از پژوهشگران پیرامون نفاق و منافقان رساله ها و کتاب هایی نوشته اند. برخی از این پژوهشگران به شمارش آیاتی که درباره آنان است پرداخته و دیده اند که تعداډ آیات مربوط به آنان، به یک دهم قرآن رسیده است (1)و این، نشانگر بسياري اصحاب نفاق و اثرگذاری آنان در آن روزگار در جامعه اسلامی است. اینک به بیان آیاتی می پردازیم که درباره آنان نازل شده است:

آیات رسیده درباره منافقان

یکم: آیاتی که درباره منافقان نازل شده است، به گونه ای که از وجود منافقانی که در آن زمان میان صحابه شناخته شده بوده اند به روشنی پرده برمی دارد و این گروه در جامعه اسلامی آن روز نقش داشته اند تا آنجا که سوره جداگانه ای درباره ایشان نازل شده است.

دوم: آیاتی که نشان می دهد هم در پیرامون مدینه منافقانی وجود داشته اند و هم از اهالی مدینه گروهی بوده اند که بر نفاق خو گرفته بودند و پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم برخی

ص: 171


1- ابراهيم على سالم المصري، النفاق والمنافقون.

از آن ها را نمی شناخت: «وَمِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ » (1)؛ «برخی از بادیه نشینانی که پیرامون شما هستند منافق اند و از ساکنان مدینه نیز عده ای برنفاق خوگرفته اند. تو آنان را نمی شناسی، ما آنان را می شناسیم».

ابن کثیر گفته است: «خداوند به پیامبرش، صلوات و سلام خدا بر او باد، خبر میدهد که در قبایل عرب پیرامون مدینه منافقانی وجود دارند. نیز در میان مردم مدینه منافقانی هستند که «مروا على التفاق»؛ یعنی برنفاق خو گرفته و بدان ادامه دادند» (2).

قرآن کریم توجه ویژه ای به گروه منافقان کرده و نیت های آنان را آشکار ساخته و در سوره هایی چند، آنها را نکوهش نموده است. این سوره ها نشان می دهد که منافقان گروه بزرگی در جامعه اسلامی بوده اند، هرچند که برخی با ویژگی نفاق شناخته می شده و برخی با این ویژگی شناخته نمی شده؛ بلکه به ایمان و دوستی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تظاهر می کرده اند، به گونه ای که هر کس در پیرامون پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بوده، می ترسیده که آیه ای در شأن او نازل شود و او را در برابر مسلمانان رسوا کند.

ابن جوزی در زاد المسير گفته است: «عمربن خطاب گفت: وقتی سورۂ برائت نازل شد، همه ما گمان می کردیم که درباره هرکدام از ما آیه ای نازل خواهد شد (و وضعیت ما را بیان خواهد کرد)»(3).

ص: 172


1- توبه (9): 101.
2- ابن کثیر، اسماعیل، تفسير القرآن العظيم، ج 2، ص 398
3- ابن جوزی، عبدالرحمن، زاد المسير، ج 3، ص 316.

سیوطی گفته است: «ابوعوانه، ابن منذر، ابوشيخ وابن مردویه از ابن عباس رضي الله عنهما روایت کرده اند: «از عمر درباره سوره توبه پرسیدند؟ او گفت: این سوره به عذاب نزدیک تر است و تا زمانی که تکلیف همه مردم را روشن نکرده است، دست از سر آنان برنمی دارد» (1).

چند پرسش

الف) این منافقانی که در طول زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را رنج دادند، پس از رحلت

او کجا رفتند؟

ب) چگونه به محض قطع شدن وحی و پیوستن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به رفیق اعلى، سخن درباره آنان قطع شد؟

ج) آیا زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عامل نفاق منافقان و مرگ او عامل ایمان و عدالت آنان و موجب تبدیل شدن ایشان به برترین آفریدگان پس از انبیای الهی بوده است؟

د) چگونه ماهیت این منافقان پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دگرگون شد و پس از آن نفاق به فضیلت تبدیل گردید که با وجود ارتکاب آن جنایت های بزرگ، هیچ چیزی در آن اثر نمی گذارد؟

ه-) براثبات این ادعاها، چه دلیلی از کتاب، سنت، عقل، اجماع یا قیاس وجود دارد؟

و) آیا موضوع نفاق قطع شده است و منافقان از میان رفته اند؟ یا اینکه به برکت خلیفگان پیامبر، اصلاح شدند؟! یا اینکه نفاق آنان شدیدتر از زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ادامه یافته و خفا به علن تبدیل شده است! همان گونه که در صحیح بخاری از حذيفة

ص: 173


1- سیوطی، جلال الدين، الدر المنثور، ج 3، ص 208.

بن يمان آمده است که گفت: «منافقان امروز بدتر از منافقان دوران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اند؛ زیرا آنان در آن روز پنهانی رفتار می کردند؛ اما امروز آشکارا رفتار می نمایند».

یا اینکه نفاق آنان به کفر بدل شده است، آن گونه که در همین منبع از حذيفه آمده است که گفت: «نفاق در دوران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود؛ اما امروز به کفر پس از ایمان بدل شده است» (1).

ز) پس از همه آنچه گفته آمد، چه بگوییم درباره آنچه آمده است که عمربن خطاب بر هیچ مردهای نماز نمی گزارد، مگر پس از آنکه حذیفه گواهی میداد که او از منافقان نیست؟

ابن کثیر گفته است: «برای ما گفته اند که عمربن خطاب وقتی شخصی وفات می یافت و گمان می رفت که او هم از منافقان باشد، به حذیفه نگاه می کرد که آیا در نماز براو شرکت می کند یا نه و چنانچه او شرکت نمی جست، عمرهم شرکت نمی کرد» (2).

چگونه به دانشجویی که می پرسد: کار نفاق و کمبود آگاهی ایمانی در دل های صحابه ، به جایی رسیده بود که خلیفه عمربن خطاب شک می کرد که آیا او هم از منافقان است یا نه، به وی چه پاسخ دهیم؟

ابن کثیر و طبری گفته اند: «برای ما گفته اند: عمربن خطاب به حذيفه گفت: تو را به خدا سوگند، آیا من هم از آنان (یعنی منافقان) هستم؟ او گفت: نه، ولی پس از تو، دیگر کسی را تبرئه نخواهم کرد» (3).

ص: 174


1- بخاری، محمد، صحيح البخاری، ج 8، ص 100، کتاب الفتن.
2- ابن کثیر، اسماعیل، تفسیر ابن کثیر، ج 2، ص 399.
3- همان؛ طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، ج 11، ص 16.

ح) آیا قبول کنیم که بگویند: منافقان به قدری شناخته شده بودند که نباید آنان را با صحابه در هم آمیخت؟ آنگاه چگونه روایتی را توجیه کنیم که در صحيح بخاری از عمر بن خطاب آمده است که برخاست و گفت: ای رسول خدا، بگذار گردن این منافق را بزنم (مقصود او عبدالله بن أبي بود). اما پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «او را رها کن تا مردم نگویند: محمد اصحابش را می کشد»(1).

همچنین در قضیه «ذوالخویصره» که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پاسخ داد: «پناه می برم به خدا از اینکه مردم بگویند: من اصحابم را می کشم. این شخص (= ذوالخویصرها) و یارانش قرآن می خوانند، لیکن قرآن از حنجره هایشان فراتر نمی رود. آنان از دین خارج می شوند، همان گونه که تیر از بدن شکار خارج می شود»(2).

در داستان حاطب، (عمر) گفت: «بگذار که گردن این منافق را بزنم؟»(3).

درنگی دیگر: چگونه در اینجا، عمر بن خطاب درباره صحابی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم واژه منافق را به کار می برد و درخواست می کند که گردن او را بزند؟ وقتی عمر به یک صحابی «منافق» می گوید، جایز است؛ ليكن اگر کسی بگوید: او عادل نیست، بلافاصله حكم زندیق بودن وی صادر می شود ؟!

ط) اگر همه اصحاب بدون استثنا عادل اند، پس اجرای حدود شرعی توسطابوبکر، عمر، عثمان و علی علیه السلام در حق زناکاران، دزدان و شراب خواران صحابه ،

ص: 175


1- بخاری، اسماعیل، صحيح البخاری، ج 6، ص66-67، تفسیر سوره منافقون؛ صحیح مسلم، ج8، ص 19؛ سنن الترمذی، ج 5، ص 90؛ مسند احمد بن حنبل، ج3، ص393
2- صحيح مسلم، ج 3، ص 109، باب ذكر الخوارج.
3- مسند ابی یعلی، ج 1، ص 321؛ ابن حجر عسقلانی، سبل السلام، ج 4، ص 188؛ تاریخ ابن خلدون، ج2، ص42.

چه معنایی دارد؟

ی) اجتهاد و تأویلی که هر خلاف شرعی را توجیه می کند، چه معنا و مفهومی دارد؟ نظیر داستان خالد بن ولید در کشتن مالک بن نویره و ابوالغادیه در کشتن عمار...؟

آیا درست است که مخالفت صحابه با احکام قطعی شریعت را زیر سایه اجتهاد توجیه کنیم؟

آیا صحابه به بهانه اجتهاد، مجازند که هر کاری را انجام دهند و حتی برامام زمانشان بشورند و انسان های بسیاری را از پای در آورند و خون های فراوانی برزمین بریزند و این جنایت ها نه تنها گناهی برای آنان محسوب نشود که در برابر همه این جنایت ها پاداش هم دریافت کنند؟، زیرا آنان همه آنچه را انجام داده اند از روی اجتهاد انجام داده اند و عمل به آن واجب بوده است و با انجام دادن واجب، کسی تفسیق نمی شود (1).

آیا این اجتهاد به برخی از آنان اختصاص دارد یا همه آنان را دربر می گیرد و کسانی را که پس از آنان می آیند و سیره آنان را در پیش می گیرند نیز شامل می شود، یعنی از باب عمل کردن به سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم : «اصحابی کالنجوم بأيهم اقتدیتم اهتديتم؛ یاران من همانند ستارگان اند، به هر کدام که اقتدا کنید، هدایت شده اید ؟ »

آیاتی که درباره افراد بیماردل و فتنه انگیز نازل شده است

سوم: آیات قرآنی که در حق افرادی نازل شده است که بیماردل اند و از نگاه

ص: 176


1- فواتح الرحموت في شرح مسلم الثبوت، ج 2، ص 156 و 158؛ حکمی، الحافظ، سلم الوصول، ج3، ص 176-177؛ الستة قبل التدوين، ص 404-405.

روانی و اخلاقی به منافقان شباهت دارند. خدای سبحان درباره آنان چنین فرموده است: «وَإِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُورًا » (1)، «و هنگامی که منافقان و کسانی که در دل هایشان بیماری است می گفتند: خدا و فرستاده اش جز فریب به ما وعده ای ندادند».

بنابراین، چگونه ممکن است کسانی که خلف وعده را به خدای سبحان و پیامبرش نسبت می دهند، به تقوا و عدالت موصوف گردند؟

چهارم: آیاتی که درباره تشکیک کنندگان و فتنه انگیزان و جاسوسان آنان نازل شده است: «إِنَّمَا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ *وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَلَكِنْ كَرِهَ اللَّهُ انْبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَقِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِينَ *لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ مَا زَادُوكُمْ إِلَّا خَبَالًا وَلَأَوْضَعُوا خِلَالَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَفِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ » (2)، «تنها کسانی از تو اجازه می خواهند که (به جهاد نروند) که به خدا و روز باز پسین ایمان ندارند و دل هایشان به شک افتاده و در شک خود سرگردان اند. و اگر اراده بیرون رفتن را داشتند، قطعا برای آن ساز و برگی تدارک می دیدند، ولی خداوند راه افتادن آنان را خوش نداشت، پس ایشان را منصرف گردانید و به آنان گفته شد: با ماندگان بمانید. اگر با شما بیرون آمدهبودند جز فساد برای شما نمی افزودند و به سرعت خود را میان شما می انداختند و در حق شما فتنه جویی می کردند و در میان شما جاسوسانی دارند که به نفع آنان اقدام می کنند و خدا به حال ستمگران داناست».

ص: 177


1- احزاب (33): 12.
2- توبه (9): 45-47.
آزاردهندگان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم

پنجم: آیاتی که درباره کسانی نازل شده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را آزار می دادند و به همین دلیل، سزاوار عذاب شدند: ««وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَرَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ » (1)؛ «و از ایشان کسانی هستند که پیامبر را آزار می دهند و می گویند: او زودباور است. بگو: گوش خوبی برای شماست، به خدا ایمان دارد و (سخن) مؤمنان را باور می کند و برای کسانی از شما که ایمان آورده اند رحمتی است و کسانی که به پیامبر خدا آزار می رسانند عذابی دردناک خواهند داشت».

آیا خرد سالم به عدالت کسی که خداوند وعده عذابش داده و لعنتش کرده است، حکم می کند؟ آنجا که خداوند می فرماید: «إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُهِينًا » (2)، «بی گمان کسانی که خدا و پیامبرش را آزار می رسانند، خدا آنان را در دنیا و آخرت لعنت کرده و برایشان عذابی خفت آور آماده ساخته است».

کسانی که گمان های دروغ به خدا می برند

ششم: آیاتی که نشان می دهد، گروهی از صحابه گمان های دروغ به خدا می بردند، همانند گمان های مشرکان دوران جاهلیت و این گمان ها به دلیل تردید در کارهای خدا و تکذیب پیامبرش انجام می شد. نیز به این دلیل که آنان گمان داشتند، خداوند پیامبرش را خوار و کافران را بر او مسلط می کند (3). خدای سبحان

ص: 178


1- توبه (9): 61.
2- احزاب (33): 57.
3- طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، ج 4، ص 189.

آنان را چنین معرفی کرده است: «وَطَائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِيَّةِ » (1)؛ «و گروهی (تنها) در فکر جان خود بودند و درباره خدا گمان های ناروا همچون گمان های دوران جاهلیت می بردند».

آیا امکان دارد، کسانی که درباره خدا شک و تردید دارند، از عادلان ثقه به شمار آیند؟ (2)

حاصل آنچه در این آیات مشاهده می شود، آن است که در میان اصحاب کسانی وجود دارند که بی تردید عادل وثقه اند و برخی از آنان نیز غیرعادل وضعیف اند.

چهارم: مقام صحابه از مقام همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برتر و بالاتر نیست

افتخار صحابی بودن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از افتخار همسری با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بیشتر نیست. خدای سبحان درباره همسران آن حضرت فرموده است: «يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ وَكَانَ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا » (3)؛ «ای همسران پیامبر، هر کس از شما مبادرت به کار زشت آشکاری کند، عذابش دوچندان خواهد بود و این بر خدا همواره آسان است». همراهی صحابه از همراهی همسر نوح و همسر لوط بیشتر و نیرومندتر نبود؛ اما همراهی آندو دردشان را دوا نکرد. خداوند سبحان فرموده است: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَقِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ » (4)؛ «خدا برای کسانی که کفر ورزیده اند، زن نوح و زن لوط را مثل

ص: 179


1- آل عمران (3): 154.
2- ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 427.
3- أحزاب (33): 30.
4- تحریم (66): 10.

آورده (که) هر دو در نکاح دو بنده از بندگان شایسته ما بودند و به آنها خیانت کردند و کاری از دست شوهران آنها در برابر خدا ساخته نبود و گفته شد: با داخل شوندگان داخل آتش شوید».

اینک ای برادر! آنچه را که از علمای بزرگ اهل سنت در تفسیر این آیه شریفه رسیده است برایتان می خوانیم:

ابن جوزی گفته است: «این سخن خداوند: «فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَيْئًا » ؛ يعنی آن دو (= نوح و لوط )نتوانستند عذاب خدا را از آن دو زن دفع کنند. این آیه طمع کسانی را قطع کرد که معصیت می کنند، ولی امیدوارند که نیکی دیگران آنان را سود بخشد. آنگاه خداوند خبر داده است که معصیت دیگران زیانی به شخص فرمانبردار نمی رساند و چنین فرموده است: «وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ ...» (1)همسر فرعون همان آسیه دختر مزاحم رضي الله عنها است. یحیی بن سلام گفته است: خداوند مثل نخست را زده است و با این مثل به عائشه و حفصه هشدار می دهد و آنگاه این مثل را برای آن دو می زند و آن ها را به فرمانبرداری از پیامبرا تشویق می کند، همان گونه که آسیه به موسی ایمان آورد»(2).

طبری پس از نقل این آیه شریفه گفته است: «خوبی این دول(=نوح و لوط) نتوانست از عذاب آن دوزن جلوگیری کند و کفر فرعون نتوانست به همسر فرعون زیانی برساند. سپس وی از بشر روایت کرده است که گفت: یزید نقل کرد و گفت: سعید از قتاده نقل کرد که این سخن خداوند: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ ...»؛ یعنی وقتی این دو همسردو پیامبر خدا، پروردگارشان را نافرمانی

ص: 180


1- تحریم (66): 11.
2- ابن جوزی، عبدالرحمن، زاد المسير، ج 8، ص 56.

کردند، شوهرانشان نتوانستند در پیشگاه خدا برایشان کاری کنند» (1).

نزدیک به همین سخن، از قرطبی، در تفسیرش نقل شده است (2) .

ابن قیم جوزی گفته است: «در این مثل ها، رازهای زیبایی نهفته است که با سیاق آیه همخوانی دارد؛ زیرا این آیه درباره همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آورده شده است و به آن ها هشدار می دهد که برضد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم توطئه نکنند و اگر آنان از خدا و پیامبرش فرمانبرداری نکنند و آخرت را نخواهند، پیوند ایشان با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سودی به حال آنان ندارد، همان گونه که پیوند همسران نوح و لوط با آن دو پیامبر برای آنها سودی نبخشید و به همین دلیل، برای آن دو، در این سوره ، پیوند نکاح را مثل زده است نه خویشاوندی را.

يحيى بن سلام گفته است: خداوند مثل نخست را زده است تا عائشة وحفصه را هشدار دهد، سپس برای آن دو، مثل دوم را زده است تا آن ها را بر چنگ زدن به فرمانبرداری تشویق کند» (3).

روشن تر از این، سخنی است که شوکانی آن را آورده و گفته است: «چقدر زیبا گفته آن که گفته است: یاد کردن از دو همسر دو پیامبر پس از آوردن داستان آن دو همسر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و همداستانی آن دو ضد آن حضرت، به کامل ترین و رساترین شیوه به این نکته اشاره می کند که مقصود، هشدار دادن به آن دو با دیگر امهات المؤمنين است و بیان این سخن که آن دو اگر چه در نکاح بهترین آفریده خدا و خاتم پیامبران او هستند، لیكن این امر، عذاب خدا را از آن دو باز نمی دارد» (4).

ص: 181


1- طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، ج 28، ص 217.
2- قرطبی، ابوعبدالله محمد بن احمد، تفسير القرطبی، ج 19، ص 201.
3- ابن جوزی، محمد بن ابی بکر، الأمثال في القرآن، ص 57.
4- شوکانی، محمد بن علی،فتح القدير، ج 5، ص 255.

پنجم: دیدگاه های علمای اهل سنت درباره عدالت صحابه

اشاره

شما در نامه خود نوشته اید: «کسانی که از صحابه پیروی کردند، اهل سنت اند نه شیعه؛ زیرا برخی از شیعیان آنان را تکفیر می کنند و برخی نکوهش؛ یعنی شیعه امامیه پسین، بدون استثنا». .

می گویم: برادر عزیز! تو نزد من بسیار عزیز بودی؛ زیرا من از تو، انصاف زیبا و اخلاق نیکودیدم، ليکن از صادر شدن این عبارت از سوی شما سخت در شگفتم، به گونه ای که هر زمان آن را می خوانم، به حیرت و شگفتی ام افزوده می شود! چگونه سخنان مردم، چه ستی چه شیعه، درباره عدالت صحابه برشما پنهان مانده است؟ (1)

اگر ابن حزم حکم کرده است که تمامی صحابه به طور قطع از اهل بهشت می باشند (2) وابن اثیرگفته است: «همه صحابه عادل اند و انتقاد به آنان راه پیدا نمی کند» (3)، و برخی در این باره ادعای اجماع کرده اند. همان گونه که ابن حجر عسقلانی آشکارا گفته است: «اهل سنت اتفاق کرده اند که همه صحابه عادل اند» (4)، و ابن عبدالبر گفته است: «عدالت همه صحابه ثابت شده است؛ زیرا اهل حق از مسلمانان که همان اهل سنت و جماعت باشند، بر آن اجماع دارند» (5).

لیکن کسانی از اهل سنت همانند ابن حاجب قائل بر نبود اجماع برعدالت صحابه اند. او می گوید: دیدگاه عدالت صحابه ، دیدگاه اکثریت اهل سنت است

ص: 182


1- چرا که همه اهل سنت قائل به عدالت صحابه نیستند و نکوهش برخی افراد صحابه اخلالی در کار ایجاد نمی کند.
2- عسقلانی، ابن حجر، الاصابة في تمييز الصحابة، ج 1، ص 19.
3- ابن اثیر، علی بن محمد، اسدالغابة في معرفة الصحابة، ج 1، ص 3.
4- عسقلانی، ابن حجر، الاصابة في تمييز الصحابة، ج 1، ص 17-18.
5- ابن عبدالبر، يوسف بن عبدالله ، الاستیعاب في معرفة الأصحاب، ج 1، ص 8.

نه همه آنان. او گفته است: «اکثریت (اهل سنت) قائل به عدالت صحابه اند برخی گفته اند: صحابه همانند سایر افرادند. برخی گفته اند: صحابه تا هنگامی عادل اند که وارد فتنه نشوند. از این رو، چنانچه وارد فتنه شوند، عدالت ایشان قابل قبول نیست؛ زیرا که فاسق مشخص نشده است. معتزله گفته است: همه صحابه عادل اند، مگر کسانی که با على علیه السلام جنگیدند» (1).

همچنین، در جمع الجوامع و شرح آن گفته است: «اکثریت به عدالت صحابه قائل اند، ولی در روایت و شهادت، عدالت آنان قابل بحث نیست». سپس دیدگاه های دیگری را مطرح کرده است (2).

حتی برخی از بزرگان همانند تفتازانی بر آن اند که برخی اصحاب از راه حق منحرف شدند و به حد ستم و فسق رسیدند (3). به زودی متن سخن تفتازانی خواهد آمد.

ابوحامد غزالی (درگذشته سال 505 ق) پس از آنکه گفته است: «عدالت صحابه روشن است؛ زیرا خداوند آنان را عادل دانسته و در کتابش از آنان ستایش کرده و این، باور ما درباره آنان است»، اختلاف علما درباره عدالت صحابه را چنین نقل کرده است: «گروهی گفته اند: وضعیت صحابه همانند وضعیت سایر مردم است؛ یعنی باید بررسی شود (که آیا عادل هستند یا نه). برخی گفته اند: آنان در آغاز کار عادل بودند تا اینکه جنگ و دشمنی ها آغاز شد و آنگاه وضعیت تغییر کرد و خون ها ریخته شد؛ بنابراین باید درباره عدالت آنان تحقیق شود. جمهور معتزله گفته اند: عائشه، طلحه، زبیر و همه مردم عراق و شام به دلیل جنگیدن با

ص: 183


1- ابن حاجب، عثمان بن عمر، المختصر في الاصول، ج 2، ص 67.
2- محمد بن عقيل، النصائح الكافية، ص 160.
3- تفتازانی، مسعود، شرح المقاصد، ج 5، ص 310.

امام برحق فاسق اند.

گروهی از پیشینیان قدریه گفته اند: شهادت و گواهی علی و طلحه و زبیر، چه با هم چه جدا از هم را نباید پذیرفت؛ زیرا فرد فاسق در میان آنان را عینا نمی شناسیم.

گروهی گفته اند: ما شهادت هرکدام از صحابه را به تنهایی قبول می کنیم؛ زیرا که فسق او مشخص نشده است؛ اما چنانچه با مخالف خویش باشد و هردو شهادت دهند، شهادت آن ها پذیرفته نمی شود؛ زیرا می دانیم که یکی از آن دو فاسق است. برخی در فاسق بودن عثمان و قاتلان او شک کرده اند»(1).

صحابه عادل و صحابه غير عادل

گروهی از علمای بزرگ اهل سنت، از پیشینیان و پسینیان، آشکارا گفته اند: صحابه معصوم نیستند؛ برخی از آنان عادل اند و برخی عادل نیستند. اینک متن سخنان برخی از آن ها را می آوریم:

ابن حزم (درگذشته سال 456 ق) (2)می گوید: «امکان ندارد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به پیروی

ص: 184


1- المستصفى، ص 130، الباب الثالث في الجرح والتعديل، الفصل الرابع في عدالة الصحابة.
2- ذهبی، ابن حزم را توثیق کرده و گفته است: ابن حزم: پیشوای بی نظیر، دریا وصاحب هنوها و دانش هاست. او دارای هوشی بالا، اندیشه ای باز و کتاب های نفیس بسیار است؛ چه او، در علوم اسلامی، سرآمد و درنقل، ماهرو بی نظیر است. (ذهبی، سیراعلام النبلاء، ج18، ص184). همچنین به راستگویی، امانت داری، دیانت، شکوه و آقایی او گواهی داده است (العبر، ج 3، ص 239). شیخ عزالدين بن عبدالسلام گفته است: او یکی از مجتهدان بود و من در میان کتاب های اسلام، در دانش همچون کتاب المحلي از ابن حزم ندیدم. ذهبی پس از نقل این سخن، گفته است: شیخ عزالدين راست گفته است. (سیر اعلام النبلاء، ج 18، ص 193). نزدیک به این سخن را سیوطی در طبقات الحقاظ گفته است، ص 436. زرکلی گفته است: ابن حزم در عصر خویش، دانشمند اندلس و یکی از پیشوایان اسلام بوده است. در اندلس، مردمان بسیاری بوده اند که از مذهب اوپیروی کرده اند و به آنان «حزمیه» می گفتند. (الاعلام، ج 4، ص 254).

از هر فردی از صحابه رضي الله عنهم که سخنی را گفته است دستور دهد و حال آنکه میان آنان کسانی هستند که چیزی را حلال می دانند و کسانی هستند که آن را حرام می دانند. تا اینکه گفته است: به صحابه دیدگاه هایشان را در زمان خودپیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بازگو می کردند و این کار را به آن حضرت می رسانیدند و او دیدگاه درست و نادرست را مشخص می کرد و این موضوع پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گسترش بیشتری یافت. سپس ابن حزم موارد بسیاری را آورده است که صحابه بدان فتوا داده اند و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این فتوا را رد کرده است»(1).

او پس از چند صفحه گفته است: «و اما این سخن آنان: صحابه رضي الله عنهم شاهد وحی بودند و به همین دلیل، از ما به آن داناترند، این سخن آنان را ملزم می سازد که برهمین اساس، تابعین شاهد صحابه بوده اند و آنان به ایشان داناترند و به همین دلیل، تقلید از تابعین واجب است و به همین ترتیب؛ نسلی پس از نسلی تا اینکه به ما می رسد و بر ما واجب است که از نسل قبلی تقلید کنیم، در حالی که این رفتار، ویژگی دین نصاراست که از اسقف هایشان پیروی می کنند، نه ویژگی دین ما. سپاس از آن خداوندی است که پروردگار جهانیان است» (2).

مازری (درگذشته سال 530 ق) (3) در شرح البرهان می گوید: مقصود ما از اینکه

ص: 185


1- ابن حزم، علی بن احمد، الاحکام فی اصول الاحکام، تحقیق احمد شاکر، ج 6، ص81 وج5، ص 642 وج6 ص 806 و 813 و 816.
2- همان، ج 6، ص816 و چاپ دارالجیل، تحقیق انجمن علما، ج6، ص250 از جلد دوم.
3- ذهبی گفته است: او یکی از افراد باهوش شناخته شده و پیشوایان ماهر و آگاه به دانش حديث بوده است. (سیراعلام النبلاء، ج 20، ص 105). زرکلی گفته است: او محدث و از فقیهان مالكيه است و کتاب المعلم بفوائد مسلم در حديث از آن اوست. او از کسانی است که در سال 499 ق برصحیح مسلم حاشیه زده است. (الاعلام، ج6، ص277). عمررضا كحاله گفته است: او[= مازری به پیشوای محدث، حافظ، فقيه، اصولی، متکلم وادیب شناخته شده است. (معجم المؤلفين، ج11، ص 32).

می گوییم: صحابه عادل اند، هر کسی نیست که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را روزی دیده باشد یا او را به گونه ای دیدار کرده باشد یا از بهر حاجتی خدمت او رسیده و با سخنی از او بازگشته باشد؛ بلکه مقصود ما از این سخن کسانی است که همیشه با او بوده اند و او را بزرگ داشته و یاری اش کرده باشند و از نوری که با او فرو فرستاده شده، پیروی نموده باشند و اینان همان رستگاران اند» (1).

ابن عقیل پس از نقل سخنان مازری گفته است: «آلوسی گفته است: مانند این دیدگاه را ابن عماد حنبلی (2) در شذرات الذهب انتخاب کرده است» (3).

ذهبی گفته است: «اگر در جرح و تعدیل را بر خود بگشاییم، شماری از صحابه وتابعین و پیشوایان در آن وارد خواهند شد؛ زیرا برخی از صحابه برخی دیگر را با تأویلی تکفیر کردند که خداوند از همه راضی باشد و آنها رابیامرزدا، زیرا آنان معصوم نیستند و اختلاف و جنگ آنان هم چیزی نیست که ایشان را نزد ما ضعیف گرداند».

ص: 186


1- عسقلانی، ابن حجر، الاصابة، ج1، ص 163؛ محمد بن عقيل، النصائح الكافية، ص167.
2- خيرالدین زرکلی گفته است: عبدالحي بن احمد بن محمد بن عماد عسکری حنبلی، ابوالفلاح: تاریخ دان، فقیه، ادیب. کتاب شذرات الذهب في أخبار من ذهب، از اوست. الاعلام، ج3، ص290). در کتاب معجم المؤلفين از عمررضا کحاله، ج5، ص107، نیز چنین آمده است.
3- محمد بن عقيل، النصائح الكافيه، ص 168

او سپس گفته است: «اما صحابه رضي الله عنهم ، گلیمشان جمع شده و هر چیزی که اتفاق افتاده، اتفاق افتاده است و اگر خطایی مرتکب شده اند، حكم خطای دیگر افراد ثقه را دارد؛ زیرا هیچ کس از خطا سالم نمی ماند، لیكن این خطا، نادر است و هرگز زیانی ندارد!؛ چرا که علما به عدالت آنان رأی داده اند و به آنچه از آنان نقل شده، عمل کرده اند و ما هم به آن باور داریم» (1).

درگیری هایی که به حد ستم و تبهکاری رسید

سعدالدین تفتازانی (2) (درگذشته سال 791 ق) گفته است: «جنگ ها و درگیری هایی که میان صحابه به وقوع پیوست، به آن شکلی که در کتاب های تاریخ ثبت شده و بر سر زبان های راویان ثقه افتاده است، نشان می دهد که برخی از

ص: 187


1- ابوریه، محمود، اضواء على السنة المحمديه، ص 342، به نقل از ذهبی در رساله ای که آن را درباره راویان ثقه تألیف کرده است، ص 3-21. نیز آن را در فتح الملک العلی، از احمد بن صدیق مغربی، ص147 نقل کرده است. نیزاز لسان المیزان، ج1، ص6-8 و از ارغام المبتدع الغبي از سقاف، از مقدمه رسالة الذهبی، در قسمت «الرواة الثقات المتكلم فيهم بمالا يوجب ردهم؛ راویان ثقه ای که درباره ایشان سخنانی گفته شده که موجب ردآنان نمی شود» نقل شده است.
2- ابن حجر گفته است: اول یعنی تفتازانی در علوم گوناگون پیشی گرفت و بدان شهرت یافت و آوازه اش به همه جا گسترش پیدا کرد و مردم از کتاب های او سود بردند و شناخت علوم در شرق به او پایان یافت. او در سال 791 ق در سمرقند درگذشت. (بغية الوعاة في طبقات اللغويين والنحاة، ج2، ص285) و (الدرر الكامنة، ج4، ص350) و (شذرات الذهب، ج6، ص319) و ( البدر الطالع، ج2، ص303). اليان سرکیس گفته است: تفتازانی از خوبان زمان بود که در میان بزرگان و شهره داران، دیدگان همانند او را ندیدند. او به اتفاق همگان، استاد بی چون و چرا و بلند آوازه بود. کتابهای او در سراسر جهان شهرت یافت و ریاست مذهب حنفیه را در زمان خویش برعهده گرفت. (تلخیص شده از کتاب الفوائد البهیه). (معجم المطبوعات العربيه، ج1، ص635).

آنان از راه حق بیرون رفته و به حد ستم و فسق رسیده اند و موجب آن، کینه، دشمنی، حسد، لجاجت و به دست آوردن فرمانروایی و ریاست بوده است» (1).

او سپس می گوید: «این گونه نیست که هرکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را دیدار کرده باشد، آدم خوبی هم باشد، جز اینکه علما به دلیل حسن ظنی که به اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دارند، توجيه و تأويل های خوبی برای عملکرد آنان ارائه داده اند و این باور را به وجود آورده اند که آنان از کارهایی که موجب گمراهی و فسق می شود، به دورند. آنان این کار را برای حفظ باورهای مسلمانان از لغزش و گمراهی نسبت به بزرگان صحابه، به ویژه در حق مهاجران و انصار و کسانی که به بهشت مژده داده شده، انجام داده اند»(2).

می گویم: این سخن، روایتی را تأیید می کند که از ابوبکر روایت شده است. او خطاب به مهاجران چنین گفت: «شما دنیا، پرده های ابریشم و بالش های پرنقش و نگار را می خواهید و طالب ریاست هستید و همه شما آن ها را برای خود می خواهید و همه تان افرادی متکبر و خودخواه هستید» (3).

ابن خلدون، درگذشته سال 808 ق، گفته است: «همه صحابه اهل فتوا نبوده اند و دین از همه آنان گرفته نمی شده است، بلکه این موضوع به حاملان قرآن اختصاص داشته؛ یعنی کسانی که نسبت به ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه آن

ص: 188


1- تفتازانی، مسعود بن عمر، شرح المقاصد، ج 5، ص 310.
2- همان جا.
3- هیثمی، علی بن ابوبکر، مجمع الزوائد، ج 5، ص 202؛ طبرانی، سليمان بن احمد، المعجم الكبير، ج 1، ص 62؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج 2، ص 619؛ ابن عساکر، على بن الحسن، تاريخ مدينة دمشق، ج 3، ص 418؛ ابن اثیر، علی بن محمد، اسد الغابة، ج 4، ص70؛ ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، ج 3، ص108؛ عسقلانی، ابن حجر، لسان الميزان، ج 4، ص 188.

و سایر مطالبی که از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرا گرفته بودند، آگاهی داشتند» (1).

دکتر طه حسين، درگذشته سال 1393 ق، می گوید: «ما نمی توانیم درباره اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چیزی را اعتقاد داشته باشیم که خود آنان درباره خودشان نداشته اند؛ زیرا آن ها باور داشتند که بشرند و همانند دیگران در معرض خطاها و گناهان قرار دارند. آنان به یکدیگر تهمت های بزرگی می زدند و گروهی از آنان به کفرو فسق نسبت داده می شدند و کسانی که صحابی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عثمان را یاری دادند، بر این باور بودند که دشمنان ایشان از دین خارج شده و با فرمان آن مخالفت ورزیده اند و به همین دلیل، همه آنان جنگیدن با یکدیگر را حلال می دانسته اند و عملا هم در جمل و صفین با یکدیگر جنگیدند... وقتی اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خودشان را به این اختلاف وامی دارند و گناهان کبیره را به یکدیگر نسبت می دهند و در راه خدا با یکدیگر پیکار می کنند، نباید دیدگاه ما درباره آنان بهتر از دیدگاه آنان درباره خودشان باشد و نباید دیدگاه کسانی را برگزینیم که بیشتر روایاتی را که فتنه و اختلاف موجود میان آنان را برای ما نقل کرده اند، تکذیب می کنند.

چرا که اگر ما این کار را انجام دهیم، تمامی تاریخ اسلامی را، از زمانی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برانگیخته شد تکذیب کرده ایم؛ چه کسانی که اخبار این فتنه ها را برای ما روایت کرده اند، همان راویان اخبار پیروزی ها، جنگ ها و سیره پیامبر و خلیفگان هستند. از این رو، روا نیست که آنچه را آنان روایت می کنند و خوشایند ماست، تصدیق کنیم و آنچه را روایت می کنند و خوشایند ما نیست، دروغ بشماریم و شایسته نیست که برخی از رویدادهای تاریخ را تصدیق و برخی از آن ها

ص: 189


1- تاریخ ابن خلدون، ج 1، ص446.

را تکذیب کنیم، آن هم تنها به این دلیل که برخی از این تاریخ را خوش میداریم و برخی دیگرش را نمی پسندیم» (1).

صحابه یکدیگر را لعن می کنند

دکتر احمد امین (2)، درگذشته سال 1373ق، می گوید: «ماصحابه را می بینیم که از یکدیگر انتقاد و حتی همدیگر را لعن می کنند. اگرصحابه ، پیش خود، دارای منزلتی بودند که در این منزلت، نه انتقاد از ایشان درست بود و نه لعن آنان، این منزلت از وضعیت خود آن ها به دست می آمد؛ زیرا آنان به جایگاه خود، از عوام روزگار ما داناترند. این طلحه و زبیر و عایشه و همراهان و یارانشان هستند که دست از سر على علیه السلام برنمی دارند و این معاویه و عمرو بن عاص هستند که از ضربه زدن به او کوتاهی نکردند و یاران او را با شمشیر زدند و همانند آنچه از عمر روایت شده است که او در روایت ابوهریره خدشه کرد و به خالد بن ولید دشنام داد و حکم فسق او را صادر کرد و در میان صحابه کمتر کسی وجود دارد که از زبان یا دست او ایمن مانده باشد و از این قبیل نمونه ها که در تاریخ فراوان به چشم می خورد.

تابعان نیز با صحابه با همین شیوه رفتار می کردند و درباره گناهکاران ایشان

ص: 190


1- طه، حسین، الفتنة الكبرى، ص 170-173.
2- زرکلی گفته است: احمد امین، ادیب، آگاه به تاریخ و از نویسندگان بزرگ است. او از اعضای انجمن علمی عربی در دمشق، عضو انجمن زبان در قاهره و عضو انجمن علمی عراق در بغداد بود. دانشگاه قاهره در سال 1348 ق به وی دکترای افتخاری داد. او از جمله نویسندگان مصری است که بیشتر از همه کتاب نوشته و افاضه علمی کرده است. ازجمله کارهای او: ریاست انجمن تأليف، ترجمه و نشر به مدت سی سال است. برخی از تألیفات او از این قرارند: فجر الاسلام، ضحى الاسلام، ظهر الاسلام، يوم الاسلام، زعماء الإصلاح في العصر الحديث. (الاعلام، ج 1، ص 101؛ معجم المؤلفين، ج 1، ص 168).

همین سخن را می گفتند و تنها توده مردم ناآگاه پس از این مرحله آنان را به سان اربابان خویش برگزیدند.

صحابه هم گروهی از مردم هستند و مانند آن ها نقاط قوت و ضعف دارند. هر که از صحابه بد کند، او را نکوهش می کنیم و هرکه نیکی کند، او را می ستاییم. صحابه هیچ برتری بر دیگران ندارند جز اینکه آنان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را دیده اند و با او هم زمان بوده اند و حتی ممکن است گناهانشان زشت تراز گناهان دیگران باشد؛ زیرا آنان شاهد نشانه ها و معجزات بوده اند؛ اما گناهان ما سبک تر است؛ زیرا ما از آنان معذورتريم» (1).

ابن عقیل (2)، درگذشته سال 1350ق، گفته است: «اما عادل دانستن هرکسی که به نام صحابی یاد می شود، هرچند گناهان کبیره مرتکب شده باشد و تأویل و توجیه این گناهان، پذیرفته نیست؛ زیرا که به اتفاق همگان، صحابی بودن، ملازم با عصمت

ص: 191


1- احمد امین، ضحى الاسلام، ج 3، ص 75.
2- زرکلی گفته است: ابن عقیل (1279-1350ق/1863-1931م) همان محمد بن عقيل بن عبدالله بن عمراز آل یحیی، علوی حسینی حضرمی، جهانگرد، از خانواده علم در حضرموت است. (الاعلام، ج 6، ص 269). عمررضا کحاله گفته است: محمد بن عقيل بن عبدالله بن عمر علوی صادقی حسینی حضرمی، فاضل و شرکت کننده در برخی علوم است. او در شهر مسیله آل شیخ، نزدیک تریم از مناطق حضرموت در بیست و هشتم شعبان دیده به جهان گشود و به شهر سنگاپور رفت و در آنجا به تجارت مشغول شد و ریاست مجلس شورای اسلامی آن شهر را برعهده گرفت و در این شهر، گروه جمعیت اسلامی و مجله و روزنامه عربی و مدرسه عربی دینی را بنیان نهاد. برخی از تألیفات او عبارت اند از: النصائح الكافية لمن تولی معاویه، تقوية الايمان، فصل الحاكم في النزاع والتخاصم فيما بين بني امية و بنی هاشم، العتب الجميل على علماء الجرح و التعديل وثمرات المطالعه (معجم المؤلفين، ج 10، ص 296).

نیست تا عدالت او ثابت شود. بلکه آنان در این باره اختلاف فراواندارند و اکثریت قائل به عدالت آنان هستند» (1).

محمد ناصرالدین البانی معاصر گفته است: «چگونه برای ما جایز است که تصور کنیم، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به ما اجازه می دهد، به هر فردی از صحابه اقتدا کنیم، با اینکه در میان آنان هم دانا وجود دارد، هم متوسط وهم نادان. از باب نمونه، در میان آنان کسی وجود دارد که باور دارد: خوردن یخ روزه را باطل نمی کند» (2).

نزدیک به این سخن از شوکانی (3)، درگذشته سال 1255ق، وشيخ محمود ابوریه (4)، درگذشته سال 1370ق، وشيخ محمد عبده (5)، درگذشته سال 1323ق، وسيد

ص: 192


1- محمد بن عقیل، النصائح الكافيه، ص 166.
2- البانی، محمد ناصرالدين، سلسلة الأحاديث الضعيفة والموضوعة، ج 1، ص 82
3- شوکانی، محمد بن على، ارشاد الفحول، ص 158. زرکلی گفته است: محمد بن علی بن محمدشوکانی: فقيه ومجتهد و از بزرگان علمای یمن و از مردمان صنعاست. او در هجرة شوکان از مناطق خولان يمن زاده شد و در صنعا پرورش یافت و در سال 1229ق، مقام قضاوت این شهر را برعهده گرفت و به همين شغل اشتغال داشت که چشم از جهان فروبست. او تقلید را حرام میدانست. وی 114 کتاب دارد که برخی از آنها عبارت اند: از نیل الاوطار، البدر الطالع، فتح القدير في التفسير، و السيل الجزار. (الاعلام، ج 6، ص 298).
4- ابوریه، محمود، اضواء على السنة المحمديه، ص 356-359، مصر، دارالمعارف.
5- زرکلی گفته است: شیخ محمد عبده بن حسن خیرالله، مفتی دیار مصرو از شخصیت های برجسته اصلاح طلب و نوگرا در اسلام است. او کتاب هایی همچون تفسیر قرآن کریم و شرح نهج البلاغه دارد. (الاعلام، ج 6، ص 252). عمررضا کحاله گفته است: او (محمد عبده) فقیه، مفسر، متکلم، حکیم، ادیب، نویسنده، روزنامه نگار و سیاستمدار بود (معجم المؤلفين، ج10، ص273).

محمد رشيد رضا (1)، درگذشته سال 1354ق، و رافعی، درگذشته سال 1356ق نقل شده است (2)و این عین همان دیدگاه شیعه امامیه است.

دیدگاه برتری برخی تابعین از صحابه

برخی بر این باورند که کسانی که پس از صحابه آمده اند، از صحابه برترند؛ مثلا قرطبی گفته است: «ابوعمر بن عبدالبر (3)(درگذشته سال 463 ق) بر این باور است: گاه در میان کسانی که پس از صحابه آمده اند، کسانی وجود دارند که از صحابه برترند و این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم: «برترین مردم، هم روزگاران من اند» عمومیت ندارد؛

ص: 193


1- رشيد رضا، محمد، تفسیر المنار، ج 10، ص 375. زرکلی گفته است: رشید رضا صاحب مجلة المنارو یکی از شخصیت های اصلاح طلب اسلامی، از نویسندگان و از دانشمندان علم حدیث، ادبیات، تاریخ و تفسیر است. او در سال 1315 به مصر رفت و همراه و شاگرد شیخ محمد عبده شد. او به مرجع فتاوی در ایجاد الفت میان شریعت و شرایط عصر جدید بدل گردید. (الاعلام، ج 6، ص 126)
2- رافعی، مصطفی صادق، اعجاز القرآن، ص 141. زرکلی گفته است: او آگاه به ادبیات، شاعرو از نویسندگان بزرگ است. وی در اصل از طرابلس شام است. (الاعلام، ج 7، ص235). عمر رضا کحاله گفته است: او به عنوان عضوانجمن علمی عربی در دمشق انتخاب شد. (معجم المؤلفين، ج 12، ص 256).
3- ذهبی گفته است: ابن عبدالبر، پیشوای اهل سنت، علامه، حافظ در سرزمین مغرب، شیخ الاسلام، ابوعمر، يوسف بن عبدالله، مالکی، صاحب آثار ارزشمند است. او بزرگان را درک کرد و عمر طولانی داشت. اعتبار بالایی یافت و دانشجویان بسیاری پیرامون او گرد آمدند و مطالب زیادی گردآوری کرده به رشته تحریر آورد و به توثیق و تضعیف دیگران پرداخت و کتاب هایش به نقاط مختلف پخش گردید و دانشمندان زمان در برابر دانش او کرنش کردند. (سیراعلام النبلاء، ج 18، ص 153). زرکلی گفته است: ابن عبدالبر از حافظان بزرگ حدیث، تاریخ نگار، ادیب و پژوهشگر بود و به وی حافظ مغرب می گفتند. (الاعلام، ج 8، ص 240).

زیرا که در یک نسل هم فاضل وجود دارد و هم مفضول. میان هم روزگاران آن حضرت، منافقانی وجود داشتند که اظهار ایمان می کردند و در همان حال، گناهان کبیره ای مرتکب شدند که بر آنان یا برخی از آنان اقامه حد کردند» (1).

همچنین، نووی از قاضی عیاض، از ابن عبدالبر (2)ومناوي در فيض القديرو مبارکفوری، در تحفة الأحوذی و ابن حجر در فتح الباری، این سخن را نقل و سپس در آن مناقشه کرده اند (3).

صحابه بهتر از دیگران همدیگر را می شناختند

بی تردید، کسی که تاریخ صحابه را پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم واکاوی کند، در آن صفحاتی را می یابد که آکنده از ستیزه و درگیری و لبریز از تبادل ناسزاگویی و دشنام میان آنان است و حتی از این هم فراتر رفته، دست به کشتار یکدیگر می زدند. چه بسیار از مجاهدان بدر و احد که به دست دیگر صحابی حرمتشان شکسته یا خونشان ریخته شد و این چیزی است که حتی دو نفر در آن با هم اختلاف ندارند.

وقتی صحابی باور دارد که دشمن او، صحابی دیگر از حق انحراف پیدا کردهو از شریعت خدا و پیامبر دور شده و او دوزخی ای است که سزاوار کشته شدن است و به همین دلیل، وی کشتن او را مباح می داند، چگونه برای ما رواست که به عدالت و پاکی همه صحابه حکم کنیم، در حالی که آنان انگیزه های خود و روحیه نسل خود را بهتر از ما می شناسند؟ آیا شنیده ای که دایه به کودک دلسوزتر از مادر باشد؟

ص: 194


1- قرطبی، محمد بن احمد، تفسير القرطبی، ج 4، ص 171.
2- نووی، محی الدین، شرح صحيح مسلم، ج 3، ص 138.
3- مناوی، زین الدین، فيض القدير، ج4، ص368؛ مباركفوري، محمد عبدالرحمن، تحفة الاحوذی، ج8، ص337؛ ابن حجر، فتح الباری، ج7، ص6.

نیز ابن عقیل گفته است: «صحابه خودشان این منزلتی را که برخی از محدثان برای آنان ادعا دارند، یعنی عدالت همۀ آنان، برای خود ادعا ندارند، در حالی که آنان خودشان و کسانی را که با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم معاصر بودند و با او معاشرت داشتند، از کسانی که از صحابه ، پیامبران معصوم ساخته اند بهتر می شناسند. چگونه چنین باشند در حالی که از آنان نقل شده، شیوع پیدا کرده و انتشار یافته است که برخی از صحابه روایت برخی دیگر را رد کرده و او را در نقل وپذیرفته نشدن آنچه را که او آورده متهم ساخته اند، مگر پس از جستجوی سخت و تحقیق بسیار؟

به طور صحیح از علی کرم الله وجهه روایت شده است که می فرمود: هیچ کس از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حدیثی برایم نقل نکرد جز اینکه او را سوگند دادم و احدی از مسلمانان را استثنا نمی کنم، مگر ابابکررا» (1).

اعتقاد به عدالت همه صحابه از اعتقاد شیعه به عصمت امامانشان به صواب دورتر است

ابن عقیل گفته است: «ما اهل سنت، ادعای شیعه مبنی بر عصمت امامان دوازده گانه ایشان را انکار می کنیم و بر سر آنان بلند فریاد می کشیم و به سبب این اعتقاد آنان را نادان می نامیم و دلایل آنان را رد می کنیم. با این وصف، آیا برای ما زیبنده است که ادعا کنیم، یک صد و بیست هزار نفر از شهری و بادیه نشین، دانا و نادانشان و زن و مردشان همگی معصوم اند، یا بگوییم: همگی از دروغ و گناه به دورند و به عدالت همه آنان یقین پیدا کنیم و روایت هرکدام از این افراد را مسئله قطعی بگیریم و هر کسی را که در درستی آن اشکال کند، گمراه و فاسق بدانیم و آنچه را که از دیدگاه ما درست و ثابت است، نادیده بگیریم.

ص: 195


1- محمد بن عقيل، النصائح الكافيه، ص 172.

حتی به طور متواتر ثابت شده است که برخی آنان کارهایی کردند که عدالت را در هم می شکند، از قبیل ستم، دروغ، کشتار بناحق، شراب خواری و امثال آن و پافشاری بر این گناهان. من نمی دانم، چگونه این معضل، حل می شود و چگونه این مشکل را می توان توجیه کرد؟» (1).

اتهام کفر و زندقه به کسی که خدشه ای به یکی از صحابه وارد کند

با همه آنچه گفته آمد، برخی از آنان کسی را که از صحابه انتقاد کند، به زندیق بودن و بیرون رفتن از دين و الحاد متهم می کنند. برای نمونه، سرخسی گفته است: «هرکه از صحابه انتقاد کند، ملحد و مطرود از اسلام است و چنانچه توبه نکند،درمان او شمشیر است» (2).

خطیب بغدادی با اسنادش از احمد بن محمد بن سليمان شوشتری روایت کرده است که می گوید: «از ابازرعه شنیدم که می گفت: هرگاه شخصی را دیدی که یکی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را به باد انتقاد می گیرد، بدان که او زندیق است؛ چه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از نگاه ما حق است و قرآن حق است و این قرآن و سنت را اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به ما رساندند و هدف اشخاص انتقادگر آن است که به شاهدان ما خدشه وارد کنند تا کتاب و سنت را باطل کنند، در حالی که آنان خود، کافرو به خدشه سزاوارترند» (3).

سپس ابن حجر پس از نقل این سخن گفته است: از جمله دلایل براثبات عدالت صحابه این روایت است: «ترمذی و ابن حبان در صحیح خود از حدیث

ص: 196


1- محمد بن عقيل، النصائح الكافیه، ص 174.
2- سرخسی، محمد بن احمد، اصول السرخسی، ج 2، ص 134.
3- خطیب بغدادی، احمد بن على، الكفاية في علم الرواية، ص 67.

عبدالله بن مغفل نقل کرده اند که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خدا را خدا را درباره اصحابم در نظر داشته باشید. آنان را هدف انتقاد قرار ندهید. هرکه آنان را دوست بدارد، به خاطر دوستی من، آنان را دوست داشته و هرکه آنان را دشمن بدارد، به خاطر دشمنی من، آنان را دشمن داشته است و هر که آنان را آزار دهد، مرا آزار داده است و هرکه مرا آزار دهد، خدا را آزار داده است و هرکه خدا را آزار دهد خداوند به زودی او را مجازات خواهد کرد» (1).

می گویم: این حدیث را ترمذی درسنن خود روایت کرده و سپس گفته است: این حديث حسن و غریب است که ما آن را تنها از همین طریق می شناسیم» (2).

البانی در شرح کتاب السنة عمرو بن ابی عاصم ضحاک، پس از نقل این حديث گفته است: «اسناد آن ضعیف است؛ زیرا عبدالله بن عبدالرحمن مجهول می باشد و به او عبدالرحمن بن زیاد نیز گفته می شود: من درباره او سخن گفته ام و حدیث او را در کتاب الضعيفه آورده ام» (3)كتاب السنة، ص 465.(4).

نیز البانی در کتاب ضعيف سنن الترمذی گفته است: «این حديث ضعيف است تخريج الطحاويه 471 (673). الضعيفة (290 (ضعيف الجامع الصغير و زيادته الفتح الكبير1160) (5)، این اولا.

ثانيا: این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم : «فبحبي احبهم»؛ یعنی به سبب اینکه من آنان را دوست دارم، وی آنان را دوست می دارد. «و من ابغضهم فببغضی ابغضهم»؛ یعنی به

ص: 197


1- عسقلانی، ابن حجر، الاصابة في تمييز الصحابة، ج 1، ص 10.
2- سنن الترمذی، ج 5، ص 358، ابواب المناقب، باب ماجاء في سب اصحاب النبي صلی الله علیه و آله و سلم .
3-
4-
5- البانی، محمد ناصرالدین، ضعيف سنن الترمذی، ص518.

سبب اینکه من آنان را دشمن می دارم، وی آنان را دشمن می دارد. معنای این سخن آن است که از نشانه های دوست داشتن پیامبر آن است که هر کسی را که آن حضرت دوست می دارد، دوست بدارد و هر کسی را او دشمن می دارد، دشمن بدارد.

قاضی عیاض در شرح الحديث گفته است: «در حقیقت، هر که چیزی را دوست بدارد، هر چیزی را هم که آن دوست بدارد، دوست می دارد و این سیره پیشینیان ما حتی درباره مباحها و خواسته های نفسانی است. انس (خادم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم)گوید: وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را دیدم که در اطراف کاسه به دنبال کدو می گردد، از آن روز کدو را دوست میدارم. حسن بن علی و عبدالله بن عباس وابن جعفر نزد سلمی آمدند و از او خواستند: برایشان غذایی درست کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن را دوست می داشته است. ابن عمر کفش سبتی زرد می پوشید؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را دیده بود که چنین می کند.

از این قبیل است دشمنی با دشمن خدا و رسولش و دوری از کسی که با سنت او مخالفت ورزد و در دین او بدعت ایجاد کند و هر آنچه را با شریعت او ناسازگاری دارد، بزرگ شمارد. خداوند متعال فرموده است: «لَا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ » (1)؛ قومی را نیابی که به خدا و روز بازپسین ایمان داشته باشند و کسانی را که با خدا و رسولش مخالفت کرده اند دوست بدارند» (2).

این روایت، نشان میدهد که دوست داشتن هرصحابی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را دوست بدارد و دشمنی با هر صحابی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را دشمن بدارد، واجب است.

ص: 198


1- مجادله (58): 22
2- قاضی عیاض، الشفا بتعريف حقوق المصطفی، ج 2، ص 26.

بی گمان، دوست داشتن همه صحابه ، هر چند که در میان آنان کسی باشد که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را دشمن می دارد، یا آن حضرت را به خشم آورده است یا آن بزرگوار، وی را لعنت کرده باشد، به هیچ روی به معنای دوست داشتن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیست. همان گونه که از علی بن ابی طالب علیه السلام آمده است: «أصدقاؤك ثلاثة وأعداؤك ثلاثة. فأصدقاؤك: صديقك وصديق صديقك و عدو عدوك و أعداؤك : عدوك و عدو صديقك وصديق عدوك؛ دوستانت سه دسته اند و دشمنانت نیز سه دسته اند: دوستانت از این قرارند: دوستت، دوست دوستت و دشمن دشمنت. دشمنانت از این قرارند: دشمنت، دشمن دوستت و دوست دشمنت»(1).

با آنچه گفته آمد، نادرست بودن باور یکی از شارحان که با هوس او همخوانی دارد، آشکار می شود؛ نظیر مناوی که در شرح این حدیث می گوید: «فمن احبهم فبحبي احبهم»؛ یعنی به سبب اینکه آنان مرا دوست می دارند یا من آنان را دوست می دارم، یعنی آنان را دوست بدارد؛ زیرا آنان مرا دوست می دارند یا من آنان را دوست میدارم. «و من ابغضهم فببغضی»؛ یعنی به سبب دشمنی او با من «آنان را دشمن می دارد»، یعنی آن شخص بهاین دلیل صحابه را دشمن می دارد که مرا دشمن می دارد و به همین دلیل، مالکیه گفته است: «کسی که صحابه را دشنام دهد، کشته می شود» (2). نزدیک به این سخن، از مبارکفوری در شرح سنن ترمذی نقل شده است(3).

می بینی که مناوی چگونه میان این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم : «فبحبي احبهم» و این .

ص: 199


1- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج 19، ص 200؛ قندوزی، سليمان ابن ابراهيم ، ينابيع المودة، ج 2، ص 247؛ ذهبی، محمد، مختصر تاریخ ابن الدبیگی، ص 124
2- مناوی، محمد عبدالرؤوف، فيض القدير، شرح الجامع الصغیر، ج 2، ص 124.
3- مباركفوري، محمد عبدالرحمن، تحفة الأحوذی، ج 10، ص 247.

سخن او: «فببغضی ابغضهم» تفاوت قائل شده است؛ زیرا سخن نخست را چنین تفسیر کرده است: دوست داشتن اصحاب، یا به این سبب است که آنان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را دوست دارند، یا به این سبب است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آنان را دوست دارد؛ در حالی که در تفسیر سخن دوم، نگفته است: دشمن داشتن اصحاب، یا به این سبب است که آنان رسول خدا را دشمن می دارند یا به این سبب است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آنان را دشمن می دارد، بلکه در تفسیر آن چنین گفته است: «اصحاب را تنها کسی دشمن می دارد که مرا دشمن بدارد»؛ یعنی سبب دشمنی شخصی که اصحاب را دشمن می دارد، وجود دشمنی رسول خدا در قلب اوست و این، تفسیری است که در حقیقت با سياق حديث از هر جهت ناسازگاری دارد.

ششم: دیدگاه شیعه درباره صحابه

امیرالمؤمنین علیه السلام و اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم

هرکه بخواهد از دیدگاه شیعه درباره صحابه آگاه شود، باید سخن پیشوای مسلمانان، على علیه السلام را در حق آنان بخواند که چنین فرمود:

«من اصحاب محمد صلی الله علیه و آله و سلم را دیدم واحدی را نمی بینم که همانند آنان باشد. آنان ژولیده موو غبارآلود، بامداد می کردند و در سجده وقيام شب را به روز می آوردند؛ گاه پیشانی بر زمین می سودند و گاه گونه بر خاک می نهادند. از بیم یاد معاد به سان کسی بودند که بر پارۂ آتش ایستاده باشد. بر اثر سجده های طولانی میان دو چشمشان به سان زوانوهای بزان پینه بسته بود و چون نام خدا برده می شد، چنان اشک از چشمانشان روان می شد که گریبانشان را خیس می کرد و به سان درخت در روز تندباد می لرزیدند، از کیفری که بیم آن داشتند و پاداشی که به آن امید بسته بودند»(1).

ص: 200


1- نهج البلاغة، خطبه 97.

«کجایند برادران من که راه حق را پیمودند و با حق (عمر خود را) سپری کردند. کجاست عمار؟ کجاست ابن تیهان ؟ کجاست ذوشهادتين؟ و کجایند همتایانشان، برادرانی که تا پای جان با هم پیمان بستند و سرهایشان را به فاجران پیشکش کردند. دریغا! از برادرانم که قرآن را خواندند و به خوبی آن را فرا گرفتند و درباره واجب اندیشیدند و آن را برپا کردند وستت را زنده نمودند و بدعت را میراندند و به جهاد فرا خوانده شدند و به آن پاسخ مثبت دادند و به رهبرشان اعتماد کردند و از پی او رفتند...»(1).

امام علی بن الحسين علیه السلام و اصحاب

امام علی بن الحسین علیهما السلام در یکی از دعاهایش از صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم یاد

می کند و چنین می گوید: «پروردگارا! (به آمرزش و خشنودی) اصحاب محمد صلی الله علیه و آله و سلم را [یاد کن]، به ویژه آنان که حق مصاحبت با او را به خوبی ادا کردند و در یاری او دلاوری ها از خودشان نشان دادند و از او پاسداری کردند و به استقبال از او شتافتند و به دعوت او از یکدیگر پیشی گرفتند و چون حجت رسالت خویش به گوش ایشان رسانید، آن را پذیرفتند و از زنان و فرزندان خود در راه کمک به دعوت او بریدند و برای تثبیت نبوت او با پدران و فرزندان خود جنگیدند...»(2).

سخن پدر شیخ بهایی، درگذشته سال 984ق

شیخ عزالدين حسين بن عبدالصمد عاملی، پدر شیخ بهایی از پیشوایان فقه و حدیث گفته است: «در مذهب ما چیزی که نشان دهد، دشنام دادن آنان (= صحابه) واجب است، وجود ندارد و تنها افراد بی سواد متعصباند که آنان را دشنام می دهند؛

ص: 201


1- همان، خطبه 182.
2- صحیفه سجادیه، دعای چهارم.

اما علمای ما، احدى قائل به واجب بودن دشنام دادن به آنان نشده و کتاب هایشان در این باره موجود است.

من سوگند شدید یاد می کنم (1) که اگر کسی هزار سال زندگی کند و پیرو مذهب اهل بیت علیهم السلام باشد و آنان را دوست بدارد و از دشمنانشان بیزاری جوید و هرگز به صحابه دشنام ندهد، نه خطا کرده و نه در ایمانش کوتاهی نموده است»(2).

سخن سید علی خان شیرازی، درگذشته سال 1130ق

سید علی خان شیرازی گفته است: «حکم صحابه از نگاه ما در عدالت، حکم دیگران است و نمی توان به محض صحابی بودن، به ایمان و عدالت شخص حکم کرد و بدین سبب، شخص از مجازات دوزخ و خشم پروردگار رهایی نمی یابد، مگر اینکه وی از یقین در ایمان و اخلاص قلبی برخوردار باشد. از این رو، کسی را که می دانیم عادل است، ایمان دارد و سفارش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره اهل بیتش را حفظ کرده و بر همین حالت از دنیا رفته است، همانند سلمان و ابوذر وعمار، او را دوست می داریم و با دوستی او به خداوند متعال تقرب می جوییم.

کسی را که می دانیم به عقب بازگشته و دشمنی با اهل بیت علیهم السلام را آشکار کرده است، به خاطر خداوند متعال او را دشمن می داریم و به پیشگاه خدا از او بیزاری می جوییم و درباره کسی که مجهول الحال و ناشناخته است، سکوت اختیار می کنیم»(3).

آن گاه گفته است: «بدان که بسیاری از صحابه ، به سوی امیرالمؤمنین علیه السلام

ص: 202


1- او این سخن را در یکی از مناظره هایش با یکی از علمای حلب گفته است.
2- مقاتل بن عطيه، المناظرات، تحقیق وردانی، ص 77.
3- شیرازی، سید علی خان، الدرجات الرفيعة في طبقات الشيعه، ص 11.

بازگشتند و حق برایشان آشکار شد، با اینکه با او دشمنی کرده بودند و برخی از آنان در خلافت ابوبکر و برخی در خلافت آن حضرت به تزلزل دچار شدند و احوال همه آنان را نمی توان به دست آورد. ناقلان اخبار در این باره وحدت نظر دارند که بیشتر صحابه در جنگ هایش با او بودند».

مسعودی در مروج الذهب گفته است: «کسانی که از اصحاب بدر در صفین در کنار علی علیه السلام و حضور داشتند، هشتاد و هفت نفر بودند: هفده نفر از مهاجران و هفتاد نفراز انصار. نیز به همراه او برخی از کسانی بودند که زیر آن درخت بیعت کردند و این بیعت، همان بیعت رضوان است، هم از مهاجران حضور داشتند و هم از انصار. از سایر صحابه نهصد نفر حضور داشتند و همه کسانی که از صحابه با او حضور داشتند، دو هزار و هشتصد تن بودند» (1).

آن گاه مسعودی باب اول کتابش را به طبقه نخست، یعنی به بنی هاشم و بزرگان آنان از صحابه عالی قدر اختصاص داده و چهارده تن از آنان را برشمرده است (2). او باب دوم را به بیان غیر بنی هاشم از صحابه ستوده و شيعه مرتضوی رضوان الله عليهم اختصاص داده و حدود پنجاه تن از آنان را نام برده است(3).

سخن سید محسن امین، درگذشته سال 1371ق

سید محسن امین عاملی سخنی را گفته که نمایانگر عقیده شیعه است:

«حکم صحابه درعدالت، حکم دیگران است و نمی شود به محض صحابی بودن، یعنی دیدارشخص با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در حالی که به او ایمان داشته و با کیش اسلام

ص: 203


1- همان، ص39.
2- همان، ص 41 - 195.
3- همان، ص 197-452.

از دنیا رفته است، نمی توان به عدالت او حکم کرد. این ویژگی در ثبوت عدالت کافی نیست؛ زیرا همه اتفاق دارند که صحابی از ویژگی عصمت که مانع از گناه کردن می شود برخوردار نیست. از این رو، هرکه را عادل بدانیم، به عدالت او حکم می کنیم، روایت او را می پذیریم و برایش احترام قائل می شویم؛ زیرا او افتخار صحابی بودن و یاری کردن اسلام و جهاد در راه خدا را با خود دارد؛ اما هرکس را بدانیم که عادل نیست، روایتش پذیرفته نمی شود، همانند مروان بن حکم، مغيرة بن شعبه، ولید بن عقبه ، بسر بن ارطاة و برخی از افراد بنی امیه و همدستان آنان وهرکه از صحابه از نگاه عدالت برای ما ناشناخته باشد، در پذیرش روایت او توقف می کنیم.

از مطالبی که در اینجا باید یادآور شویم آن است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم درگذشت و کسانی که او را دیدند و از او شنیدند، از زن و مرد، شمارشان از یکصد هزار نفر فراتر می رود، آن گونه که ابن حجردر الاصابة از ابوزرعہ رازی نقل کرده است: برخی گفته اند: او در میان یک صد و چهارده هزار صحابی به دیدار حق شتافت (1).

ناممکن است که این شمار از صحابه - با توجه به فزونی شمار آنان و پراکندگی خواسته هایشان و اینکه به طور طبیعی هر انسانی تمایل دارد به دنبال خواسته های نفسانی خود باشد . به محض دیدن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و ایمان آوردن به او به ملكه تقوا که از ارتکاب گناهان کبیره و پافشاری برگناهان صغيره جلوگیری می کند، دست یافته باشد.

ما می دانیم که برخی از صحابه داوطلبانه و با طیب خاطر ایمان آوردند و برخی از روی اجبار و ترس و برخی از آنان از باب تألیف قلوب. امت اسلامی نیز همانند

ص: 204


1- ر.ک: ابن حجر عسقلانی، احمد بن على، الاصابة، ج 1، ص 154.

دیگر امت ها به طور فطری دوست دارند که به دنبال خواسته های نفسانی شان باشند و سرشت آنان چنین ایجاب می کند، مگر اینکه بازدارنده ای وجود داشته باشد؛ زیرا همگی آدمی زاده اند.

به طور صحیح از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده است که فرمود: «لتسلکن سنن من قبلكم حذو النعل بالنعل والقذة بالقذة حتى لو دخل احدهم جحر ضب لدخلتموه؛ به طور حتم شما ست های کسانی را که پیش از شما بودند، موبه موپیروی می کنید، حتی اگر یکی از آن ها به لانه سوسماری در آمده باشد، شما نیز در خواهید آمد». .

اگر دیدن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از ارتکاب گناهان جلوگیری می کرد، به طور حتم از مرتد شدن نیز جلوگیری می کرد، در حالی که گروهی از صحابه مرتد شدند؛ از قبيل عبدالله بن جحش، عبیدالله بن خطل، ربيعة بن أمية بن خلف، اشعث بن قیس (1) و دیگران.

با وجود این، کارهایی از برخی صحابه سرزد که با عدالت همخوانی ندارد؛ نظیر شورش برضد پیشوایان عادل، ایجاد اختلاف میان مسلمانان، کشتن انسان های بی گناه، چپاول اموال باارزش، ناسزاگویی و دشنام دادن، جنگیدن با مسلمانان و فریب دادن آنان، برانگیختن آتش فتنه، عشق به دنیا، ستیز برسر حکومت و ریاست و امثال آن که کتاب های آثار و تاریخ به آن ها پرداخته و جهان را پر کرده است(2).

سخن محمد حسين آل کاشف الغطاء، درگذشته سال 1373

محمد حسین آل کاشف الغطاء از علمای بزرگ شیعه گفته است: «من نمی گویم

ص: 205


1- سه نفراول مرتد شدند و در همان حالت ارتداد مردند. اشعث هم مرتد شد و او را اسیر کردند و نزد خلیفه ابوبکر آوردند و او به اسلام بازگشت و ابوبکر خواهرش را به همسری او در آورد. این زن از یک چشم نابینا بود و از او محمد به دنیا آمد که یکی از قاتلان حسین علیه السلام در کربلا بود.
2- امین، محسن، اعیان الشیعه، ج 1، ص 113

دیگر صحابه - یعنی اکثریت صحابه که از مسیر ولایت اهل بیت علیهم السلام نرفتند - با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مخالفت ورزیدند و به رهنمونی او عمل نکردند، هرگز چنین نیست و به خدا پناه می برم که چنین گمانی درباره آنان برود، در حالی که آنان در آن زمان بهترین افراد روی زمین بودند، لیکن شاید همه آنان آن سخنان (یعنی سخنان پیامبر در حق اهل بیت) را نشنیده باشند و چنانچه کسانی برخی از آن سخنان را شنیده باشند، مقصود آن را نفهمیده اند؛ زیرا مقام صحابه بزرگوار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بالاتر از آن است که بتوان به کمک اندیشه ناقص به آن رسید»(1).

او در ادامه می گوید: «گمان مبر که این سخن بدان معنا باشد که ما کارهای نیک و خدمات برخی خلیفگان به اسلام را انکار کنیم که جز افراد بی منطق، کسی چنین کاری نمی کند و ما الحمدلله از افراد بیمنطق و ناسزاگو نیستیم، بلکه از کسانی هستیم که از کار نیکوسپاسگزاری می کنند و از کار بد چشم می پوشند و می گوییم: امتی که درگذشته اند، آنچه کار نیکو کرده اند به سودشان و آنچه کار بد کرده اند به زیانشان است و حساب ایشان با خداوند است و به همین دلیل، اگر آنها را ببخشد، به دلیل بخشش اوست و اگر مجازاتشان کند، به دلیل عدالت اوست»(2).

سخن سید شرف الدين عاملی، درگذشته سال 1377ق

سید شرف الدين، از بزرگان علمای شیعه لبنان، گفته است: «کسی که بردیدگاه ما درباره صحابه آگاهی یابد، خواهد دانست که میانه ترین دیدگاه است؛ زیرا مانه همچون غاليان تفریط می کنیم که همه آنان را تکفیر کرده اند و نه افراط می کنیم، همانند جمهور (اهل سنت) که همه آنان را توثیق کرده اند؛ زیرا گروه کاملیه و دیگر

ص: 206


1- کاشف الغطاء ، محمد حسین، اصل الشيعة واصولها، ص 188.
2- همان، ص 209.

غلوکنندگان گفته اند: تمامی صحابه کافرند. اهل سنت گفته اند: هر مسلمانی که از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سخنی شنیده یا او را دیده است، بی چون و چرا عادل است.

لیکن ماصحابی بودن محض را، اگر چه فضیلتی بزرگ می دانیم، اما این فضیلت به تنهایی نمی تواند شخص را از گناه بازدارد؛ زیرا صحابه همانند دیگر افرادند که در میان آنان هم اشخاص عادل وجود دارند؛ همچون بزرگان، علما و اولیای آنان و هم افراد ستمگر و جنایتکار و منافق و هم افراد مجهول الحال و ناشناخته. ما به سخن اشخاص عادل آنان استدلال می کنیم و ایشان را در دنیا و آخرت دوست می داریم. اما کسانی که بروصي و برادر پیامبر ستم کردند و سایر جنایتکاران آنان، همچون فرزند هند جگرخوار، فرزند نابغه، فرزند آن زن کبودچشم، فرزند عقبه، فرزند ارطاة و امثال آنان، نه خودشان احترامی دارند و نه حديث آنان ارزشی.

گروهی از صحابه هم که وضعیت آنان ناشناخته است، ما درباره آنان توقف می کنیم تا وضعیت ایشان برای ما روشن شود. دیدگاه ما درباره حاملان حديث از صحابه و دیگران نیز همین است و کتاب و سنت هم همین دیدگاه را تأیید می کنند، چنان که این موضوع در جای خود در اصول فقه به تفصیل بحث شده است.

لیکن جمهور اهل سنت در تقدیس کسی که او را صحابی می نامند، مبالغه کرده و از اندازه اعتدال خارج شده اند و به همین دلیل، به خوب و بد آنان استدلال کرده اند و به هر مسلمانی که از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیده یا او را دیده است، اقتدا نموده اند و هر کسی را که با این افراط گرایی مخالفت ورزیده تکذیب کرده اند و در این تکذیب ، از حد و مرز فراتر رفته اند و این تکذیب زمانی سخت تر می شود که آنان می بینند، ما حديث بسیاری از صحابه را نمی پذیریم و آشکارا از آنان انتقاد می کنیم یا می گوییم: آنان ناشناخته اند و این کار را از باب عمل به وظیفه شرعی و روشن شدن حقایق دینی و به دست آوردن روایات صحیح نبوی انجام میدهیم و

ص: 207

به همین دلیل، آنان به ما بدگمان شده اند و به ما تهمتها زده اند و هیچ دلیلی برای این تهمت ها هم ندارند و ناآگاهانه سخنان ضد و نقیض بر زبان می آورند، در حالی که اگر از خواب بیدار شوند و به قواعد علم روی آورند، به طور حتم خواهند دانست که اجرای اصالة العداله درباره صحابه ، هیچ دلیلی ندارد.

اگر اهل سنت در قرآن تدبر کنند، خواهند دید که این کتاب از یاد کردن منافقان از صحابه آکنده است و در این باره سوره توبه وسوره احزاب و «إِذَا جَاءَكَ الْمُنَافِقُونَ » (سوره منافقون) برای شما بسنده است و از آیات قرآن، این آیه بسنده می کند: «الْأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْرًا وَنِفَاقًا » (1)؛ بنابراین، ای کاش می دانستم که منافقان پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم کجا رفتند، در حالی که در مدت زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را غصه ها دادند تا آنجا که دبه ها را غلتانیدند (تا شتر حضرت را رم دهند). شما می دانید که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با هزار تن از اصحابش به سوى أحد رفتند؛ اما پیش از رسیدن به آنجا سیصد نفر از منافقان بازگشتند و چه بسا منافقانی که با آن حضرت ماندند و به دلیل بیم ازشهره شدن بازنگشتند یا دوست داشتند که از افتخارات قوم خود دفاع کنند (نه از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم). حتی اگر در میان این هزارتن، تنها همان سیصد منافق وجود داشت، وجود همین تعداد، دلیل کافی است برای اینکه نفاق در زمان وحی به طور گسترده بوده است؛ بنابراین، به محض قطع شدن وحی و پیوستن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به رفیق اعلی، چگونه نفاق از میان می رود؟

چه زیانی متوجه ماست اگر ماهیت این منافقان را فاش کنیم؛ زیرا امت اسلامی، با وجود صحابه مؤمن و ثابت قدم، نیازی به منافقان ندارد. این صحابة با ایمان، دارای پیشینه درخشان و فضایل هستند و اکثریت را تشکیل می دهند،

ص: 208


1- توبه (9): 97.

به ویژه علما، بزرگان و حاملان آثار نبوی و خادمان احکام الهی که خداونددرباره ایشان فرموده است: «وَأُولَئِكَ لَهُمُ الْخَيْرَاتُ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ » (1)؛ «و اینان اند که همه خوبیها برای آنان است. اینان همان رستگاران اند. خدا برای آنان باغ هایی آماده کرده است که از زیر (درختان) آن نهرها روان است و در آن جاودانه اند. این همان رستگاری بزرگ است». این گروه از اصحاب، به دلیل اینکه خدای بزرگ از آنان ستایش کرده است، نیازی به ستایش ندارند و ستایش او از آنان در قرآن حکیم موجود است و تأیید دین و انتشار دعوت به سوی حق روشن برای آنان بسنده است. به علاوه، ما آن شماراز صحابه را که ناگزیر شدند در ظاهر سیاست بی طرفی نسبت به وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را در پیش بگیرند یا از باب احتیاط و پاسداری از شوکت مسلمانان با مقامات حکومتی همراهی کنند دوست می داریم و اینان اکثریت صحابه رضوان الله عليهم را تشکیل می دهند؛ زیرا دوستی آنان لازم است و دعا برای آنان واجب: «وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ » (2)؛ «و کسانی که پس از آنان آمده اند می گویند: پروردگارا، برما و برآن برادرانمان که در ایمان آوردن برما پیشی گرفتند ببخشای و در دلهایمان نسبت به کسانی که ایمان آورده اند کینه ای مگذار. پروردگارا، به راستی که تورئوف و مهربانی»(3).

سخن سید شهید محمدباقر صدر(4)

شهید صدر گفته است: «صحابه با این ویژگی که پیشاهنگان با ایمان و

ص: 209


1- توبه (9): 88 و 89.
2- حشر (59): 10.
3- موسوی، سید عبدالحسین شرف الدين، اجوبة مسائل جار الله ، ص 14.
4- سید محمدباقر صدر، مجتهد و مرجع شیعی بلند آوازه ای است که آثار فراوانی دارد. برخی این آثار از این قرارند: اقتصادنا، فلسفتنا و البنك اللاربوی. تألیفات او در پانزده جلد گردآوری شده است. او مجاهدانه زندگی کرد و مردم را به اصلاح، از میان بردن رژیم های لائیک و برپایی نظام اسلامی فرا خواند. او در زندان بغداد، به سال 1402ق/1980م و در چهل و هفت سالگی به شهادت رسید.

روشنی بخش هستند، برترین و شایسته ترین بذری بودند برای پرورش امتی مکتبی، تا آنجا که نسل عقیدتی پارساتر، نجيب ترو پاک تر از نسلی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و آن را ایجاد کرد، مشاهده نشده است» (1).

گمان نمی کنم که ابن تیمیه توانسته باشد در ستایش صحابه، بالاتر از آنچه این رهبر بزرگ شیعی گفته است، بنویسد.

سخن آية الله سبحانی (معاصر)

آية الله سبحانی، از علمای بزرگ و استاد حوزه علمیه شهر مقدس قم گفته است: امکان ندارد که انسان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را دوست بدارد و در عین حال، کسی را دشمن بدارد که جان و مالش را در راه رسالت او داده است و در قلب انسان مؤمن، هرگزدو حالت ناسازگاری با هم جمع نمی شود. آنچه اهل سنت را وا داشته است که شیعه را به دشنام دادن (به صحابه ) متهم کند، آن است که آنان به عدالت همه افراد صحابه از اول تا آخر اعتقاد دارند و حال آنکه شیعه دوازده امامی این اعتقاد را قبول ندارند، بلکه صحابه و تابعین و دیگران، یعنی تابعين تابعین از نگاه آنان یکسان اند و هیچ ملازمه ای میان اینکه شخص صحابی باشد و پیامبر را دیده باشد و اینکه وی یک شخصیت آرمانی و پیشوا و رهبر مسلمانان تا قیامت باشد، وجود ندارد. شیعیان بر این باورند که سرنوشت صحابه همچون سرنوشت دیگر افراد است و در میان ایشان هم صالح، پرهیزگار و مخلص وجود دارد و هم بدکارو

ص: 210


1- بحث حول الولاية، ص 48؛ المجموعة الكاملة، ص 11.

منافق و دلایل بسیاری این موضوع را ثابت می کند»(1).

نیز آية الله سبحانی گفته است: «آنچه ما در اینجا در صدد بررسی و کاوش آن هستیم، مسئله «عدالت همه صحابه» است، نه ناسزاگویی صحابه و جای تأسف است که میان این دو مسئله فرق نمی گذارند و از روی عمد افرادی را که با عدالت همه صحابه مخالف اند، متهم می سازند و سخنان ناحق به آنان نسبت می دهند.

در پایان بر این نکته تأکید می کنیم که از دیدگاه شیعه اماميه احترام گذاردن به صحابه ، مانع از انتقاد از کارهای برخی آنان نمی شود. شیعه براین باور است که هم نشینی با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، موجب پیشگیری از گناه تا پایان عمر نمی شود. به علاوه ، موضع شیعه در این زمینه، از آیات قرآنی، احادیث صحیح، تاریخ قطعی و عقل انسان بی طرف و خوش فکر سرچشمه گرفته است» (2).

پس از جلب نگاه بلند شما به این امور، به تحلیل آنچه در نامه شما آمده است می پردازیم:

نگاهی بی طرفانه به روایات حوض

شما گفتید:

نخست: این روایات را صحابه خود روایت کرده اند و این به دلیل امانت داری و درستی ایمان آنهاست؛ اگر چه بعدها از آنچه روایت کرده اند بازگشته باشند.

دوم: معنای این روایات آن است که یا بگوییم: مقصود از این روایات، همه صحابه است که این دیدگاه به دلیل آیات پیش گفته و احادیث صحیحی که درفضیلت همه آنان و فضیلت تک تک آنان رسیده، مردود است.

ص: 211


1- سبحانی، جعفر، رسائل و مقالات، ص 155.
2- سبحانی، جعفر، العقيدة الاسلامية، ص 298.

یا اینکه مقصود از این روایات برخی از صحابه باشد و این نیاز به دلیلی قطعی دارد که این دلیل وجود ندارد.

یا اینکه مقصود از این احادیث برخی از افراد امت باشد و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آنان را اصحابش نامید؛ زیرا تمامی اقت، اصحاب او هستند؛ چه آنان در دین و در بهشت شریک او می باشند، یعنی او را همراهی می کنند. از این رو، زمانی که این گروه به سمت حوض می آیند و نشان مسلمانان و آثار وضو را در پیشانی دارند و از حوض جلوگیری می شوند، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می گوید: اصحابی ... اصحابم. در برخی از این روایات آمده است که حضرت «اصحابی» نمی گوید، بلکه می گوید: «الاهلم؛ هان! بیایید». در برخی از این روایات با تصغیر آمده است: أصَيحابی. از این رو، چنین برمی آید که همین معنا مراد باشد و این معنایی است که ما بدان اعتقاد داریم.

احادیث حوض، از دیدگاه بخاری و مسلم
اشاره

*احادیث حوض، از دیدگاه بخاری و مسلم (1)

می گویم: پیش از آنکه به سخن شما پاسخ دهم، احادیث حوض را برطبق آنچه بخاری و مسلم در صحیح خود نقل کرده اند، می آورم تا خواننده حقیقت آنچه را که درباره اصحاب رسیده است بشناسد، سپس آنچه را که شما گفته اید دنبال می کنم.روایاتی که در صحیحین پیرامون صحابه در باب حوض آمده، بر چند دسته اند:

1- روایاتی که نشان دهنده بدعت گذاری صحابه پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است

بخاری از ابن عباس روایت کرده است: «ألا وأنه يجاء برجال من أمتي فيؤخذ بهم ذات الشمال فأقول: يا رب أصيحابی. فقال: إنك لا تدري ماذا أحدثوا بعدك (2)؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: مردانی از امت مرا می آورند و آنان را به سمت چپ (اصحاب

ص: 212


1- این بخش را پیش از چاپ افزودم و در اصل نامه نبود.
2- بخاری، محمد بن اسماعیل، صحيح البخاری، ج 5، ص 192، ش 4625.

شمال) می برند. من می گویم: پروردگار من! اصحابم ! خطاب می شود: تونمیدانی آنان پس از تو چه بدعتها گذاردند!».

در روایت دیگری آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلممی فرماید: «فأقول يارب أصحابي! فيقال: إنك لا تدري ما أحدثوا بعدك (1)؛ می گویم: پروردگارا، اینان اصحاب من اند! خطاب می شود: تونمی دانی آنان پس از تو چه بدعت هایی گذاردند!».

در روایت انس (2)، ابوسعید خدری (3)، ابوهريره (4)و ابن مسيب (5) نیز به همین شکل آمده است.

2- روایاتی که حاکی از ارتداد آنان پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است

بخاری از ابن عباس روایت کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «یؤخذ برجال من أصحابي ذات اليمين وذات الشمال. فأقول: أصحابی؟ فيقال: إنهم لم يزالوا مرتدين على اعقابهم منذ فارقتهم (6)؛ مردانی از اصحابم را به راست و چپ می برند.

ص: 213


1- همان، ج 7، ص 207 (1258، ش 6576) و مسلم آن را با شماره 2297 روایت کرده است، كتاب الرقاق باب في الحوض.
2- همان (1259، ش 6582) و مسلم آن را با شماره 2304 روایت کرده است، کتاب الرقاق باب في الحوض.
3- همان، (1259، ش 6584) کتاب الرقاق باب في الحوض وج 8، ص87 (1349، ش 51-7050)، کتاب الفتن، باب ماجاء في قول الله تعالى: واتقوا فتنة: این روایت را مسلم با ش2290 روایت کرده است.
4- همان جا.
5- همان، (1259، شماره 6586)، کتاب الرقاق، باب في الحوض.
6- همان ج 4،ص 142 (664، ش 3447)، کتاب بدء الخلق، باب واذكر في الكتاب مريم. مسلم این حدیث را با شماره 2860 روایت کرده است؛ صحيح البخاری، ج4، ص110 (640، ش 3349، باب سخن خداوند: واتخذ الله ابراهيم خليلا وج5، ص240 (ش 4770)، کتاب التفسير، باب تفسير سورة الأنبياء. مسلم آن را در جلد 7، ص157، ش 2860 روایت کرده است.

عرض میدارم: اینان اصحاب من اند؟ خطاب می شود: از زمان رحلت تو، آنان هماره به عقب (یعنی دوران جاهلیت) بازگشتند».

در روایتی دیگر از ابوهریره آمده است: «انهم ارتدوا على أدبارهم القهقرى (1)؛ آنان مرتد شدند و به دوران جاهلی خود بازگشتند».

3- روایاتی که نشان دهنده دور ساختن آنان از حوض کوثر است

مسلم از ابوهریره روایت کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «وانا فرطهم على الحوض. الاليذادن رجال عن حوضى كما يذاد البعير الضال. اناديهم: الأهلم فيقال: انهم قد بدلوا بعدك. فأقول: سحقا سحقا (2)؛ من زودتر از اصحابم وارد بر حوض می شوم؛ اما بدانید که مردانی را از حوض من می رانند، چنان که شترگم شده را میرانند و دور می کنند. من به آنان بانگ می زنم: هان! بیایید. خطاب می شود: آنان پس از تو همه چیز را تغییر دادند. و من می گویم: رحمت حق از آنان دور باد، دور باد» .

در روایت بخاری آمده است: «انا فرطكم على الحوض وليرفعن معي رجال منكم ثم ليختلجن دونی (3)؛ من زودتر از شما وارد بر حوض می شوم و مردانی از شما به من نمایانده می شوند. سپس از من دورشان می سازند» .

ص: 214


1- همان، ج7، ص207(1259،ش6585) کتاب الرقاق، باب فی الحوض.
2- نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج 1، ص 150، ش 249؛ كتاب الطهارة، باب 12، باب استحباب اطالة الغرة و التحجيل في الوضوء، ح 39.
3- بخاری، محمد بن اسماعیل، صحيح البخاری، ج 7، ص 207، ش 6576. مسلم آن را با شماره 2297 روایت کرده است.

این حدیث را مسلم نیز از ام سلمه روایت کرده است (1).

بخاری و مسلم از انس، از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده اند که فرمود: «ليردن على ناس من اصحابي الحوض حتى اذا عرفتهم اخلتجوا دونی (2)، گروهی از اصحابم در کنار حوض بر من وارد می شوند تا اینکه من آنان را می شناسم؛ اما ازمن دور می شوند».

آن دو این حدیث را از ابووائل نیز روایت کرده اند (3).

4- روایاتی که حاکی از ورود اصحاب به دوزخ است

بخاری از ابوهریره از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده است که فرمود: «بینا انا قائم فإذا زمرة حتى إذا عرفتهم خرج رجل من بيني وبينهم، فقال: هلم. فقلت: أين؟ قال الى النار والله . قلت: وما شأنهم؟ قال: إنهم ارتدوا بعدك على أدبارهم القهقرى (4)؛ در حالی که من ایستاده ام، گروهی را می آورند تا اینکه من آنان را می شناسم، مردی از میان من و آنان بیرون آید و بگوید: بشتابید. گفتم: به کجا؟ گفت: به دوزخ، سوگند به خدا. گفتم: آنان چه کرده اند؟ گوید: آنان پس از تو مرتد شده به دوران جاهلیت بازگشتند».

5- روایاتی که نشان می دهد تنها اندکی از صحابه از دوزخ رهایی می یابند

بخاری از ابوهریره، از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده است که فرمود: «... ثم اذا زمرة حتى

ص: 215


1- نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج 7، ص 67 (ش 2295)، کتاب الفضائل، باب اثبات حوض نبينا صلی الله علیه و آله و سلم ، ح 29.
2- بخاری، محمد بن اسماعیل، صحيح البخاری، ج 7، ص 207، ش 6582. مسلم آن را باش 2304 روایت کرده است، کتاب الرقاق، باب في الحوض.
3- بخاری، محمد بن اسماعیل، صحيح البخاری، ج 8، ص 87 (ش 7049)، کتاب الفتن، باب ماجاء في قول الله تعالى: «واتقوا فتنة»؛ صحیح مسلم، ج 7، ص 71، ش 2297.
4- همان، ج 7، ص 207 (1259، شماره 6587)، کتاب الرقاق، باب في الحوض.

عرفتهم خرج رجل من بینی و بینهم، فقال: هلم. قلت: أين؟ قال: الى النار والله . قلت: ما شأنهم؟ قال: انهم ارتدوا بعدك على أدبارهم القهقرى. فلا أراه يخلص منهم الأمثل همل النعم (1)؛ سپس ناگهان گروهی وارد می شوند تا آنجا که من آنها را می شناسم؛ اما مردی از میان من و آنان بیرون می آید و می گوید: بیایید. می گویم: کجا؟ می گوید: به دوزخ، سوگند به خدا. می گویم: آنان چه کرده اند؟ آن مرد می گوید: آنان پس از تو مرتد شدند و به دوران جاهلیت خود بازگشتند. می بینم که از آنان به اندازه شتران رها شده (یعنی شماری اندک) نجات می یابند».

6- روایاتی که نشانگر نفرین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برصحابه است

بخاری از ابوسعید خدری، از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده است که فرمود: «فأقول: انهم منی. فيقال: انك لاتدري ما أحدثوا بعدك؟ فأقول: سحقا سحقا لمن غير بعدی (2)؛ می گویم: آنان از من اند. خطاب می شود: تونمی دانی که آنان پس از تو، چه بدعت ها گذاردند؟ می گویم: هرکه پس از من (اسلام را) تغییر داده است، از رحمت خدا دور باد، دور باد»..

نزدیک به این حدیث را مسلم از ابوهریره (3) و ام سلمه (4) روایت کرده است.

ص: 216


1- همان جا.
2- همان (1259، شماره 6584)، کتاب الرقاق، باب في الحوض، ج 8، ص 87 (1349 ش 51 7050) کتاب الفتن، باب ما جاء في قول الله تعالى: «واتقوا فتنة». مسلم آن را به ش 2290 روایت کرده است.
3- نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج 1، ص 150 (ش 249)، کتاب الطهارة، باب 12، باب استحباب اطالة الغيرة والتحجيل في الوضوء، ح 39.
4- همان،ج7،ص67 (ش 2295)، کتاب الفضائل، باب 9، باب اثبات حوض نبينا صلی الله علیه و آله و سلم ح29

مقصود از صحابه در حدیث حوض چه کسانی هستند؟

در این باره که آیا مقصود از صحابه در حدیث حوض، معنای اصطلاحی آن است؛ یعنی هرکه با او هم نشینی کرده و او را دیده است، آن گونه که اهل سنت آن را تعریف کرده اند، یا مقصود از آن، معنای لغوی است؛ یعنی هر کسی که از آن حضرت پیروی کرده و در رفتارش با او هماهنگی داشته است؟

قاضی عیاض در تأويل احادیث حوض گفته است: «اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اگرچه درعرف به هر کسی از مهاجران و انصار گفته می شود که با او همراه بوده است، لیکن در لغت بر کسی به کار می رود که حتی یک بار از او تبعیت کرده باشد» (1).

چند اشکال

نخست: مراد از «رده» در این روایات، کفریا ارتداد و بیرون رفتن از اسلام نیست، بلکه مراد از آن، مخالفت صحابه با یکی از مهم ترینواجبات دینی است، همان گونه که ابن اثیر در النهاية گفته است: «در حديث قيامت و حوض، می گویند: آنان (یعنی صحابه) همچنان به دوران جاهلیت خود باز می گشتند؛ یعنی از برخی واجبات سرباز می زدند و مقصود، ارتداد کفر نیست» (2).

از این رو، مقصود این حدیث، آن است که صحابه وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم درباره على علیه السلام و اهل بیت او را رها کردند. همچنین، مقصود از احداث در این روایت، وقایع و بدعت هایی است که پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و احداث شد؛ چنان که به زودی این معنا از براء بن عازب و ام المؤمنين عائشه و ابوسعید خدری نقل خواهد شد.

دوم: سخن در واژه «اصحاب» است که در زبان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمده است، نه درلغت

ص: 217


1- مباركفوري، محمد عبدالرحمن، تحفة الأحوذی، ج 9، ص 6.
2- ابن اثیر، النهاية في غريب الحديث والاثر، ج 2، ص 214؛ ماده «ردد» و همچنین در لسان العرب.

یا پس از گذشت چند سال در زبان تابعین؛ چه، مقصود آن حضرت از واژه اصحاب، کسانی است که او را دیده اند و با او هم نشینی کرده اند و در این تردیدی نیست.

سوم: اگر واژه «اصحاب» در زبان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را برهمه کسانی حمل کنیم که از او پیروی کرده اند، باید این واژه را در همه موارد بر این معنا حمل کنیم از جمله در این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم : «لا تسبوا اصحابی» و در این سخن او: «اصحابی کالنجوم»... و این چیزی است که احدی آن را نمی پذیرد.

روایاتی که نشان می دهد صحابه همان کسانی هستند که با پیامبر هم نشینی کرده اند و او را دیده اند

چهارم: بررسی متن روایات حوض و دیگر روایات، ثابت می کند که مراد از صحابه ، کسانی هستند که با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم نشینی کرده اند و او را دیده اند و در این باره تردیدی نیست. اینک برخی روایات را به شما عرضه می داریم:

1- در برخی روایات به صراحت آمده است: «صاحبنی و رآنی»:

از باب نمونه، در مسند احمد بن ابی بکره آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «ليردن على الحوض رجال من صحبنی و رآنی، حتی اذا رفعوا الى و رأيتهم اختلجوا دونی، فلأقولن رب اصحابی! اصحابی! فيقال: انك لا تدري ما أحدثوا بعدك (1)؟؛ مردانی از کسانی که با من هم نشینی داشته و مرا دیده اند درکنار حوض بر من وارد می شوند، تا آنجا که به سوی من می آیند و من آن ها را می بینم که از من

ص: 218


1- مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 48؛ ابن ابی شیبة، عبدالله بن محمد، المصنف، ج 7، ص415، شماره 35، کتاب الفضائل، باب ما اعطى الله محمدا صلی الله علیه و آله و سلم ؛ ابن عساکر، علی بن الحسن، تاریخ مدينة دمشق، ج36، ص8؛ متقی هندی، علاء الدین علی، کنزالعمال، ج 13، ص 239، ح 36714.

دور می شوند. می گویم: پروردگارا، اصحابم ! اصحابم ! اما به من خطاب می رسد: تو نمی دانی که آنان پس از تو، چه بدعت ها کردند؟»..

در صحیح مسلم، از عبدالعزيز بن صهيب حدیث می کند که گفت: انس بن مالک ما را حديث کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «ليردن على الحوض رجال ممن صاحبنی حتی اذا رأيتهم ورفعوا الى اختلجوا دوني فلأقولن: ای رب ! اصيحابی اصحابی! فليقال لى: انك لا تدري ما أحدثوا بعدك (1)؟؛ مردانی از کسانی که با من هم نشین بودند در کنار حوض بر من وارد می شوند، تا آنجا که من آنان را می بینم و به سوی من می آیند، لیكن از من دور می شوند. از این رو، می گویم: پروردگارا! اصحابم، اصحابم! اما به من خطاب می شود: تونمی دانی که آنان پس از تو، چه بدعت ها کردند؟»..

ابن حجر گفته است: «احمد و طبرانی از ابوبکره به طور مرفوع حديث کرده اند:« ليردن على الحوض رجال ممن صحبنی و رآنی؛ بر من اشخاصی از کسانی که با من هم نشین بوده اند و مرا دیده اند در کنار حوض بر من وارد می شوند». سند این حديث حسن است. طبرانی همانند این حدیث را از ابودرداروایت کرده و افزوده است: گفتم: (یعنی ابودردا) ای رسول خدا، دعا کن که خداوند مرا از آنان قرار ندهد. حضرت فرمود: تو از آنان نمی باشی. سند این حديث حسن است» (2).

در تفسیر طبری آمده است: «والذي نفس محمد بيده ليردن على الحوض ممن صحبنی اقوام حتی اذا رفعوا الي و رأيتهم اختلجوا دونی فلأقول رب اصحابی

ص: 219


1- نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج 7، ص 70، باب اثبات حوض نبينا صلی الله علیه و آله و سلم نووی، شرح صحیح مسلم، ج 15، ص 64.
2- عسقلانی، ابن حجر، فتح الباری، ج11، ص333.

اصحابی، فليقالن انك لا تدري ما أحدثوا بعدك (1)؛ سوگند به آن که جان محمد در دست قدرت اوست، از کسانی که با من هم نشینی کرده اند، گروه هایی در کنار حوض بر من وارد می شوند تا اینکه به سوی من می آیند و من آنان را می بینم که از من دور می شوند. عرض می کنم: پروردگارا! اصحابم، اصحابم ! به من خطاب می رسد: تونمی دانی که پس از تو، آنان چه بدعت هایی کردند؟». .

2- پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم از مخاطبان به صحابه واز کسانی که پس از آنان می آیند به برادران تعبیر کرده است. در صحیح مسلم آمده است: «از ابوهریره نقل شده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به قبرستان آمد و گفت: السلام علیکم، دار قوم مؤمنين وإنا إن شاء الله بكم لاحقون. وددت انا قد رأينا اخواننا. قالوا: أولسنا اخوانك يا رسول الله ؟ قال: انتم اصحابی و اخواننا الذين لم يأتوا بعد. فقالوا كيف تعرف من لم يأت بعد من امتک یا رسول الله ؟ فقال: أرأيت لو أن رجلا له خیل غر محجلة بين ظهری خیل دهم بهم. الا يعرف خيله؟ قالوا: بلی یا رسول الله. قال: فانهم يأتون غر محجلين من الوضوء وانا فرطهم على الحوض. الاليذادت رجال عن حوضي كما يذاد البعير الضال أناديهم الأهم فيقال: إنهم قد بذلوا بعدك. فأقول سحقا سحقا (2)، سلام بر شما. (اینجا) خانه گروه مؤمنان است. اگر خدا بخواهد، ما نیز به شما خواهیم پیوست. من دوست داشتم که برادرانم را ببینم. اصحاب گفتند: ای رسول خدا،

ص: 220


1- طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، ج 4، ص 55، در تفسیر آیه:« فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَكَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمَانِكُمْ » .
2- نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج 1، ص 150، کتاب الطهارة، باب استحباب الغيرة والتحجيل في الوضوء؛ البانی، احکام الجنائز، ص 190 که گفته است: این حدیث را مسلم روایت کرده است: ج1، ص 150-151؛ مالک، ج1، ص 49 - 50؛ نسائی، ج1، ص 35؛ ابن ماجه، ج2، ص 580؛ بیهقی، ج4، ص78؛ احمد، ج2، ص300 و 408.

مگر ما برادران شما نیستیم ؟ فرمود: شما اصحاب من هستید و برادران من کسانی هستند که هنوز به دنیا نیامده اند. آنان پرسیدند: ای رسول خدا! چگونه کسانی از امتت را که هنوز نیامده اند، می شناسی؟

حضرت فرمود: آیا دیده اید که اگر شخصی مالک اسبانی باشد که پیشانی و دست و پای آن ها سفید است و در میان انبوه اسبان سیاه رنگ یکدست قرار گرفته باشند، آیا نمی تواند آنها را بشناسد؟ گفتند: آری، ای رسول خدا. حضرت فرمود: این برادران من هم، آثار وضو بر پیشانی و دست و پایشان نقش بسته است و من پیشاپیش آنان بر حوض وارد می شوم. هان! اشخاصی از حوض من رانده می شوند، چنان که شتر گم شده رانده می شود.آنان را صدا می زنم که بشتابید؛ اما به من خطاب می شود: آنان پس از تو همه چیز را تغییر دادند، و من می گویم: از رحمت خدا دور باشند، دور باشند».

در روایت عبدالرزاق آمده است: «ثم يلتفت إلى أصحابه وفيهم يومئين الأفاضل فيقول: انتم خير أم هؤلاء؟ فيقولون: نرجوان لايكونوا خيرا منا - الى ان قال - فإن هؤلاء قد مضوا وقد شهدت لهم، وانی لا ادري ما تحدثون بعدی (1)؛ سپس آن حضرت به اصحابش که برترین ها در میان آنان بودند رو می کند و می فرماید: آیا شما بهترید یا آنان ؟ اصحاب عرضه می دارند: امیدواریم، آنان از ما بهتر نباشند. - تا اینکه فرمود: - اینان از دنیا رفتند، در حالی که من شاهد کارهایشان بودم و نمی دانم که شما پس از من، چه بدعت ها خواهید کرد ؟». .

در تفسیر ثعالبی آمده است: « سپس آن حضرت به اصحابش رو کرد و فرمود: این گروه از شما برترند. آنان گفتند: ای رسول خدا! برادران ماء ما اسلام آوردیم،

ص: 221


1- صنعانی، عبدالرزاق، المصنف، ج 3، ص 575، ح 6720.

همان گونه که آنان اسلام آوردند. ما هجرت کردیم، همان گونه که آنان هجرت کردند. ما جهاد کردیم، همان گونه که آنان جهاد کردند و زمانی که اجل ایشان رسید، آنان از دنیا رفتند و ما هم به انتظار اجل هایمان هستیم. بنابراین، چه چیزی آنان را بر ما برتری داده است؟

حضرت فرمود: «اینان در حالی از دنیا رفتند که هیچ مزدی دریافت نکردند و در حالی که من شاهد کارهای خوب آنان بودم، چشم از این جهان فرو بستند. اما شما مزدتان را دریافت کردید و نمی دانم که پس از من چه بدعت ها خواهید کرد؟

راوی گوید: هنگامی که مردمان این سخنان را شنیدند، درباره آن اندیشیدند و از آن سود بردند و گفتند: ما به خاطر آنچه از این جهان به دست می آوریم، مورد حسابرسی قرار می گیریم و از پاداش های ما کاسته خواهد شد» (1).

3- اصحاب از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم درخواست کردند که از خداوند بخواهد آنان را از رانده شدگان قرار ندهد، و به خداوند پناه بردند از اینکه به دوران جاهلیت بازگردند:

در معجم طبرانی از ابودردا نقل شده است که گفت: «قال رسول الله: لألفيت ما نوزعت احد منكم على الحوض فأقول: هذا من أصحابی. فيقال:انك لا تدري ما احدثوا بعدك. قال ابوالدرداء: یا رسول الله ! ادع الله ان لايجعلني منهم. قال: لست منهم (2)؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: می بینم که بر سر یکی از شما در کنار حوض (کوثر) با من منازعه می شود و من می گویم: این از اصحاب من است، ولی در جوابم گفته

ص: 222


1- ثعالبی، عبدالرحمن، تفسير الثعالبی، ج 5، ص 221.
2- طبرانی، سليمان بن احمد، المعجم الاوسط، ج 1، ص 125؛ همو، مسند الشاميين، ج2، ص 317؛ ابن عساکر، علی بن الحسن، تاريخ مدينة دمشق، ج47، ص117 و ج 54، ص76؛ ابن کثیر، اسماعیل، البداية والنهاية، ج 6، ص 231.

می شود: تونمی دانی آنان پس از تو چه بدعت ها کردند. ابودردا گفت: ای رسول خدا! از خدا بخواه که مرا از آنان قرار ندهد. پیامبر فرمود: تو از آنان نیستی».

هیثمی از ابودردا روایت کرده است که گفت: «قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لالفين ما نوزعت احدا منكم عند الحوض فأقول: هذا من اصحابي، فيقول: ائك لاتدرى ما احدثوا بعدك ؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که فرمود: می بینم که در کنار حوض (کوثر) بر سر یکی از شما با من منازعه می شود و من می گویم: این از اصحاب من است و در جوابم گفته می شود: تونمی دانی که آنان پس از تو، چه بدعت ها گذاردند».

ابودردا گفت: ای رسول خدا، دعا کن که خداوند مرا از آنان قرار ندهد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: تو از آنان نیستی. این حدیث را طبرانی در الأوسط و بزار همانند آن را روایت کرده است و راویان این دو ثقه اند» (1).

همچنین، پناه بردن ابن ابی ملیکه به خدا از اینکه به دوران جاهلیت بازگردد؛ چنان که در صحیح بخاری و مسلم آمده است: از ابن ابی ملیکه از اسماء بنت ابی بکر روایت است که گفت: «قال النبي صلی الله علیه و آله و سلم: اني على الحوض حتى انظر من يرد على منكم وسيؤخذ ناس دونی فاقول: يا رب منی و من امتی؟

فيقال: هل شعرت ما عملوا بعدك والله ما برحوا على اعقابهم.فكان ابن أبي مليكة يقول: اللهم انا نعوذ بك أن نرجع على اعقابنا أو نفتن عن ديننا (2)؛ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: من

ص: 223


1- هیثمی، علی بن ابی بکر، مجمع الزوائد، ج 9، ص367؛ باب ماجاء في أبي الدرداء رضی الله عنه و ج10، ص365. طبرانی این حدیث را با دو اسناد روایت کرده و راویان یکی از این دو، راویان صحیح اند، از ابوعبدالله اشعری که ثقه است.
2- بخاری، محمد بن اسماعیل، صحيح البخاری، ج7، ص 209، کتاب الرقاق، باب في الحوض وج8، ص86، کتاب الفتن، ما جاء في قول الله تعالى: «وَاتَّقُوا فِتْنَةً لَا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً »؛ نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج 7، ص 66، کتاب الفضائل،باب اثبات حوض نبينا.

در کنار حوض ایستاده ام تا اینکه نگاه می کنم یکی از شما بر من وارد می شود و گروهی از شما را از من دور می کنند. می گویم: پروردگارا، اینان از من و از امت من هستند؟

خطاب میرسد: آیا می دانی آنان پس از تو چه کار کردند؟ سوگند به خدا، آنان هماره در حال بازگشت به دوران جاهلیت بودند. ابن ابی ملیکه می گوید: خداوندا! ما به تو پناه می بریم از اینکه به دوران جاهلیت مان بازگردیم یا از دین مان منحرف شویم» .

در معجم طبرانی آمده است: «فكان ابن أبي مليكة يقول: اللهم انا نعوذ بك أن نرجع على اعقابنا او نغير ديننا (1)؛ ابن ابی ملیکه می گفت: خداوندا، ما به تو پناه می بریم از اینکه به دوران جاهلیت مان بازگردیم یا دین مان را تغییر دهیم».

4- گریه کردن ابوبکر هنگامی که حديث حوض و ارتداد امت پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را شنید:

در الموطأ از مالک، از ابونضر، غلام آزاد شده عمر بن عبیدالله، آمده است: «انه بلغه أن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال لشهداء احد: «هؤلاء اشهد عليهم». فقال ابوبكر الصديق: السنا یا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم باخوانهم ؟ اسلمنا كما اسلموا وجاهدنا كما جاهدوا. فقال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: بلی ولكن لا ادري ما تحدثون بعدی ؟ فبكی ابوبکر، ثم بكي، ثم قال: ائنا لكائنون بعدك (2)؟؛ به او خبر رسید که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره شهیدان أحد فرموده است: «من برای این گروه شهادت می دهم» . ابوبکر صدیق گفت: ای رسول خدا، آیا ما برادران ایشان نیستیم ؟ ما اسلام آوردیم، همان گونه که آنان اسلام آوردند و جهاد کردیم، همان گونه که آنان جهاد کردند. رسول خدا صلى الله عليه وسلم فرمود: آری، لیکن منه

ص: 224


1- طبرانی، سليمان بن احمد، المعجم الكبير، ج42، ص94.
2- مالک بن انس، الموطأ، ج 2، ص 461، ح32؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 51، ص 38؛ واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ج1، ص310.

نمی دانم شما پس از من چه بدعت ها می گذارید؟ ابوبکر گریست و گریست و آن گاه گفت: آیا ما پس از شما زنده خواهیم بود؟». .

بنابراین، چنانچه مراد از «اصحاب» در این احادیث، کسانی باشند که پس از زمان صحابه می آیند، این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم: «ممن صاحبنی و رآنی؛ کسی که با من هم نشینی داشته و مرا دیده است» چه معنایی دارد؟ یا اینکه سخن ابودردا و پناه بردن ابن ابی ملیکه به خدا و گریستن ابوبکر به چه معناست؟

5- این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم«منذ فارقتهم»:

در صحیح بخاری آمده است: «وان اناسا من اصحابی يؤخذ بهم ذات الشمال فاقول: اصحابی اصحابي، فيقال: انهم لم يزالوا مرتدين على اعقابهم منذ فارقتهم (1)؛ گروهی از اصحاب مرا می آورند که آنها را به دست چپ می برند. می گویم: اصحاب من، اصحاب من! خطاب میرسد: اینان از زمانی که تو از آنان جدا شدی، هماره به دوران جاهلیت شان بازمی گشتند».

این روایت تصریح می کند، مراد از صحابه کسانی هستند که در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم زندگی کردند و پس از رحلت او زنده ماندند.

6- سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث حوض که فرمود: «و كنت عليهم شهیدا

مادمت فيهم؛ من بر اعمال آن مردم گواه بودم، مادام که در میان آنان بودم» و گواهی دادن او برای افرادی از اصحاب که درگذشته اند:

ص: 225


1- بخاری، محمد بن اسماعیل، صحيح البخاری، ج 4، ص 142، کتاب بدء الخلق، باب واذكر في الكتاب مریم و قبل باب نزول عیسی وج5، ص192، باب قوله ان تعذبهم فانهم عبادك و 240 وج7، ص 195؛ صحیح مسلم، ج 8، ص 157، کتاب الجنة وصفة نعيمها واهلها، باب صفة يوم القيامة.

روایت بخاری آمده است: «ثم يؤخذ برجال من اصحابی ذات اليمين وذات الشمال. فاقول: اصحابی. فيقال: انهم لم يزالوا مرتدين على اعقابهم منذ فارقتهم. فاقول كما قال العبد الصالح عیسی بن مریم: «مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ وَكُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا مَا دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَأَنْتَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ *إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ وَإِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ » (1)، سپس مردانی از اصحاب مرا می آورند که پرونده آنان در دست راست ایشان و افرادی را می آورند که پرونده آنان در دست چپ ایشان است. من می گویم: اینان اصحاب من اند. خطاب میرسد: آنان از زمانی که تو از آنان جدا شدی، هماره به دوران جاهلیت بازمی گشتند. و من همان سخنی را می گویم که بنده شایسته خداوند، عیسی بن مریم، گفت: «و تا وقتی در میانشان بودم، بر آنان گواه بودم و چون روح مرا گرفتی، تو خود بر آنان نگهبان بودی و توبرهر چیز گواهی، اگر عذابشان کنی، آنان بندگان تواند و اگر برایشان ببخشایی توخود، توانا و حکیمی»(2).

در مصنف عبدالرزاق از معمر آمده است که گفت: به من خبر داد کسی که از حسن شنیده است که می گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به شهیدان جنگ احد فرمود: «ان هؤلاء قد مضوا وقد شهدت عليهم ولم يأكلوا من اجورهم شيئا ولكنكم تأكلون من اجوركم ولا ادري ما تحدثون بعدی (3)؛ اینان چشم از این جهان فرو بستند، در حالی که من گواه بر آنان بودم و چیزی از پاداش خود را نگرفتند، لیکن شما پاداشتان را می گیرید و نمی دانم که پس از من چه بدعت ها می کنید».

ص: 226


1- بخاری، محمد بن اسماعیل، صحيح البخاری، ج 4، ص 142.
2- مائده (5): 117-118.
3- صنعانی، عبدالرزاق، المصنف، ج 3، ص 541، ح 6634 و ج 5، ص 273، ح 9581.

نیز در همین کتاب از ابن جریح نقل شده است که گفت: «حدثت أن النبي كان ينطلق بطوائف من أصحابه الى دفنی بقیع الغرقد فيقول: السلام علیکم یا اهل القبور. لو تعلمون ما نجاكم الله مما هو كائن بعدكم.

ثم يلتفت الى اصحابه وفيهم يومئذ الافاضل فيقول: انتم خیرام هؤلاء ؟ فيقولون: نرجوان لا يكونوا خيرا منا. هاجرنا كما هاجرو فقال: هؤلاء خرجوا من الدنيا ولم يأكلوا من اجورهم شيئا وانكم تأكلون من اجوركم. فان هؤلاء قد مضوا وقد شهدت لهم وائي لا ادري ما تحدثون بعدی (1)؛ به من حديث کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با گروهی از اصحابش به سوی دفن شدگان بقیع غرقد می رفت و چنین می گفت: سلام بر شما ای باشندگان گورها. ای کاش می دانستید که خداوند شما را از آنچه پس از شما خواهد بود، رهایی بخشید.

آنگاه به اصحابش رو می کرد، در حالی که افراد فاضل در میان آنان بودند و چنین می فرمود: آیا شما بهترید یا این گروه ؟ آنان گفتند: امیدواریم که آنان از ما بهتر نباشند؛ ما هجرت کردیم، آن گونه که آنان هجرت کردند. حضرت فرمود: اینان در حالی از این جهان رخت بربستند که چیزی از پاداش هایشان را نگرفته بودند و

حال آنکه شما پاداش هایتان را می گیرید. اینان درگذشتند و من به درستی آنان گواهی می دهم، ليكن نمی دانم که شما پس از من چه بدعتها می کنید؟».

ثعالبی در تفسیرش گفته است: «و روی ابن المبارك في رقائقه من طريق الحسن عن النبي انه خرج في اصحابه الى بقيع الغرقد فقال: السلام عليكم يا اهل القبور. لو تعلمون ما نجاكم الله منه مما هو كائن بعدكم. ثم أقبل على اصحابه فقال: هؤلاء خير منكم. قالوا: يا رسول الله ، اخواننا اسلمنا كما اسلموا وهاجرنا كما هاجروا وجاهدنا

ص: 227


1- همان، ص 575، ح6720.

كما جاهدوا وأتوا على آجالهم فمضوا فيها وبقينا في آجالنا فما يجعلهم خيرا منا؟

قال: هؤلاء خرجوا من الدنيا لم يأكلوا من اجورهم شيئا و خرجوا وانا الشهيد عليهم وانكم قد اكلتم من اجوركم ولا ادري ما تحدثون من بعدي ؟

قال: فلما سمعها القوم عقلوها وانتفعوا بها و قالوا: انا لمحاسبون بما اصبنا من الدنيا وانه لمنتقص به من اجورنا (1)؛ ابن مبارک در رقائق خود از طریق حسن از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده است که آن حضرت به همراه اصحاب خود به بقيع الغرقد رفت و چنین گفت: سلام بر شما، ای باشندگان گورها! ای کاش می دانستید که خداوند شما را از بدعت هایی که پس از شما خواهدآمد، رهایی بخشید! سپس به اصحابش رو کرد و فرمود: این گروه از شما بهتر است. آنان گفتند: ای رسول خدا! اینان برادران ما هستند، ما اسلام آوردیم، همان گونه که آنان اسلام آوردند، هجرت کردیم، همان گونه که آنان هجرت کردند، جهاد کردیم، همان گونه که آنان جهاد کردند و چون اجل آنان فرا رسید، آنان درگذشتند و ما در انتظار اجل مان ماندیم . بنابراین، چه چیزی آنان را از ما بهتر قرار می دهد؟

حضرت فرمود: اینان از این جهان رخت بربستند و چیزی از پاداش شان را نگرفتند و در حالی رفتند که من گواه آنان هستم. اما شما پاداش خود را گرفتید و نمیدانم که پس از من چه بدعت ها می کنید؟

راوی گوید: پس از آنکه آن مردمان این سخنان را شنیدند، درباره آن اندیشیدند و از آن سود بردند و گفتند: ما براثر گناهانی که در دنیا مرتکب می شویم، مورد حسابرسی قرار می گیریم و از پاداش مان کاسته می شود» .

ص: 228


1- ثعالبی، عبدالرحمن، تفسير الثعالبی، ج 5، ص 221.

در تاريخ المدينه از ابن شبه نمیری آمده است: «ان هؤلاء مضوا لم يأكلوا من اجورهم شيئا و شهدت عليهم وانكم قد اكلتم من اجوركم بعدهم ولا ادري كيف تفعلون بعدی؟ (1)؛ این گروه از این جهان رفتند، در حالی که چیزی از پاداش هایشان را نگرفتند و من گواه آنان هستم و شما پس از آنان، پاداش هایتان را گرفتید و من نمی دانم که پس از من چه کارهایی خواهید کرد؟».

در جایی دیگر آمده است: «و لا ادري كيف تصنعون بعدی ؟(2)؛ نمی دانم پس از من چگونه رفتار خواهید کرد؟». .

این روایت نشان میدهد که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نسبت به آینده اصحابش پس از خودش اطمینان نداشته و براین باور نبوده است که تنها صحابی بودن آنان، موجب رفتن آنان به بهشت می شود و آن ها را به درجه عصمت می رساند یا اینکه این مصاحبت آنان را از هرگونه حساب و مجازاتی در امان می دارد و عمل ایشان هر چه باشد و هر کاری را انجام دهند، تفاوتی ندارد؛ زیرا این دیدگاه برخلاف قانون قرآن است که می فرماید: «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ *وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ » (3) پس هرکه هم وزن ذرهای نیکی کند نتیجه آن را خواهد دید وهرکه هم وزن ذره ای بدی کند نتیجه آن را خواهد دید.

7- دل مشغولی و نگرانی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از کارهایی که صحابه انجام می دهند: سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در ماجرای گریه ابوبکر بیان شد که فرمود: «لكن لا ادري ما تحدثون بعدی (4)، لیکن من نمیدانم، شما پس از من چه بدعت ها خواهید کرد». در

ص: 229


1- نمیری، عمر بن شبه، تاريخ المدينه ، ج 1، ص 94.
2- همان، ص 95.
3- زلزال (99): 7-8.
4- ابن انس، مالک، الموطأ، ج 2، ص 461، ح 32.

فصل پیشین، در داستان شهیدان احد، حضرت فرمود: «و لا ادري ما تحدثون بعدی (1)؛ نمی دانم، پس از من چه بدعت ها خواهید کرد. در ماجرای بقیع غرقد از تفسیر ثعالبی و مصنف عبدالرزاق از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده که فرمود: «و انی لا ادري ما تحدثون بعدی (2)؛ من نمی دانم، پس از من چه بدعت ها می گذارید».

از تاريخ المدينه نقل شد که فرمود: «لا أدري كيف تفعلون بعدی» (3) یا «لا ادری كيف تصنعون بعدی» (4).

8- سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم درباره بازگشت صحابه به دوران جاهلیت در روایات حوض آمده است: «ايضا لا تدري بما أحدثوا. انهم ارتدوا على ادبارهم القهقرى» (5)؛

ا در این آیه آمده است: «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ » (6)؛ ومحمد جز فرستاده ای که پیش از او [هم] پیامبرانی ( آمدند و) درگذشتند، نیست. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، از عقیده خود باز می گردید؟

گویی احادیث پیش گفته درباره تفسیر این آیه آمده است و بر تحقق یافتن مضمون آن پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تأكید می کند.

9- برخی از اصحاب اعتراف کرده اند که صحابه پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بدعت

گذارده اند:

ص: 230


1- صنعانی، عبدالرزاق، المصنف، ج 3، ص 541، ح 6634 وج 5، ص 273، ح 9581.
2- ثعالبی، عبدالرحمن، تفسير الثعالبی، ج5، ص221؛ المصنف، ج3، ص575، ح6720.
3- نمیری، عمر بن شبه، تاريخ المدينة، ج 1، ص 94.
4- همان، ص 95.
5- بخاری، محمد بن اسماعیل، صحيح البخاری، ج7، ص208، کتاب الرقاق، باب في الحوض.
6- آل عمران (3): 144.

الف) اعتراف براء بن عازب

بخاری این اعتراف را از محمد بن فضیل، از علاء بن مسیب، از پدرش روایت کرده است که گفت: «با براء بن عازب رضی الله عنهما دیدار کردم و گفتم: خوشا به حالت، صحابی پیامبر بودی وزیر آن درخت با او بیعت کردی ! او گفت: ای برادرزاده من، تو نمی دانی که ما پس از او بدعت ها گذارديم»(1).

براء بن عازب از بزرگان صحابه و از سبقت گیرندگان نخستین به اسلام و از کسانی است که زیر آن درخت با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بیعت کردند، برضد خود و دیگر افراد صحابه گواهی میدهد که پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بدعت گذارده اند تا مردم توسط آنان فریب نخورند. وی توضیح داده است که هم نشینی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و بیعت با او زیر آن درخت که به نام بیعت رضوان یاد می شود، از گمراه شدن صحابی و بازگشت او از دین پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم جلوگیری نمی کند.

ب) اعتراف ابوسعید خدری

ابن عدی از ابن ابی بکر، از عباس روایت کرده است که گفت: «از یحیی درباره خلف بن خليفه پرسیدند. او در پاسخ گفت: وی مشکلی ندارد. بهلول بن اسحاق از سعید بن منصور، از خلف بن خلیفه، از علاء بن مسیب، از پدرش، از ابوسعید خدری روایت کرد که گفت: ما به او گفتیم: گوارایت باد، ای ابوسعید که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را دیدی و با او هم نشین شدی؟ او گفت: برادرم! تو نمی دانی که ما پس از او بدعت ها پدید آوردیم»(2).

ص: 231


1- بخاری، محمد بن اسماعیل، صحيح البخاری، ج5، ص65، کتاب المغازی، باب غزوة الحديبية؛ مقدمه فتح الباری از ابن حجر، ص 433.
2- عبدالله ، ابن عدی، الکامل، ج 3، ص 63، شرح حال خلف بن خليفه.

این حدیث را ابن عساکر در تاريخ مدينة دمشق و ابن حجر در الاصابة، در شرح حال سعد بن مالک بن سنان روایت کرده اند (1).

ج) اعتراف عائشة أم المؤمنين

عائشه نیز پیش از مرگ خود اعتراف کرد که پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بدعت گذارده است. همان گونه که حاکم از قیس بن ابی حازم روایت کرده است که گفت: «قالت عائشة وكأن تحدث نفسها ان تدفن في بيتها مع رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و ابی بکر، فقالت: إني احدثت بعد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم حدثا، ادفنوني مع ازواجه، فدفنت بالبقيع. هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه (2)؛ عائشه که گویی با خودش می گفت: او را در خانه اش با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و ابوبکر دفن کنند، گفت: من پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بدعت هایی مرتکب شده ام. مرا با همسران او دفن کنید، و او را در بقیع دفن کردند. این حدیث برطبق شرط شیخین صحیح است، ولی آن ها آن را روایت نکرده اند». .

10- پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم صحابه را می شناسد و صحابه او را .

ابوحازم از سهل بن سعد روایت کرده است که گفت: «قال النبي صلی الله علیه و آله و سلم : انی فرطكم على الحوض، من ورد شرب ومن شرب لم يظمأ ابدا وليردن على اقوام

ص: 232


1- ابن عساکر، علی بن الحسن، تاريخ مدينة دمشق، ج20، ص 391؛ عسقلانی، ابن حجر، الاصابة، ج3، ص66.
2- حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص 6 و ذهبی آن را در تلخيص المستدرک صحیح شمرده است؛ الطبقات الکبری، ج 8، ص 74، شرح حال عائشه؛ ابن ابی شیبة، المصنف، ج 8، ص 708، چاپ دارالفکر، في مسيرة عائشه و طلحه و الزبير، سیراعلام النبلاء، ج 2، ص 193. در حاشیه این کتاب آمده است: حاکم آن را صحیح دانسته است: ج 4، ص 6 و ذهبی با او در این باره موافقت کرده است.

اعرفهم ويعرفونی ثم يحال بيني وبينهم ... قال ابوحازم: فسمع النعمان بن ابی عیاش وانا احدثهم بهذا الحديث فقال: هكذا سمعت سهلا يقول؟

فقلت نعم. قال: وانا اشهد على ابی سعید الخدری لسمعته يزيد. فيقول: انهم مئی. فقال: انك لاتدري ما أحدثوا بعدك. فاقول: سحقا سحقا لمن بدل بعدی»؛ اخرجه البخاری و مسلم (1)؛ من زودتر از شما وارد بر حوض می شوم. هر که وارد شود می نوشد و هرکه(از آب حوض) بنوشد، هرگز تشنه نمی شود. بر من گروه هایی وارد می شوند که من آنان را می شناسم و آنان مرا می شناسند، سپس آنان را از من جدا می سازند....

ابوحازم گوید: در حالی که من این حدیث را با آنان می گفتم، نعمان بن ابی عیاش آن را شنید و گفت: آیا خود این حدیث را از سهل شنیده ای؟

گفتم: آری. او گفت: من نیز گواهی می دهم که ابوسعید خدری گفت: من این حديث را شنیدم که اضافه هم داشت و می گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عرضه می دارد: آنان از من اند. خطاب میرسد: تونمی دانی که آنان پس از تو چه بدعت ها کردند، می گویم: از رحمت خدا دور باد کسی که پس از من ستتم را تغییر داد». این حديث را بخاری و مسلم روایت کرده اند.

روشن است که به دلیل این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم : «بر من گروه هایی وارد می شوند که من آنان را می شناسم و آنان مرا می شناسند، سپس آنان را از من جدا می سازند» و این سخن او: «از رحمت خدا دور باد کسی که پس از من ستتم را تغییر داد»، مقصود از این حدیث، اصحاب او یعنی کسانی هستند که با او هم زمان بودند و با او هم نشینی

ص: 233


1- ابن اثیر، مجدالدین، جامع الأصول، ج11، ص120، کتاب الحوض فی ورود الناس عليه، حديث شماره 7972؛ صحيح البخاری، ج7، ص207 وج8، ص87؛ صحیح مسلم، ج7، ص65.

کردند و پس از او مدتی زنده بودند و سپس درگذشتند.

در مسند احمد نیز چنین آمده است:

«عبدالله ما را حديث کرد، پدرم مرا حديث کرد، ابوعامر نقل کرد، زهیر نقل کرد، از عبدالله بن محمد، از حمزة بن ابی سعید خدری، از پدرش که گفت: از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که بالای همین منبر می فرمود: «ما بال رجال يقولون ان رحم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لاتنفع قومه، بلى والله ان رحمی موصولة في الدنيا والآخرة وائی ایها الناس فرط لكم على الحوض. فاذا جئتم قال رجل: يا رسول الله، أنا فلان بن فلان وقال آخر: أنا فلان بن فلان. قال لهم: اما النسب فقد عرفته، ولكنكم احدثتم بعدی و ارتددتم القهقرى (1)؛ چه شده است اشخاصی را که می گویند: خویشاوندی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به قوم او فایده ای ندارد. آری، سوگند به خدا، خویشاوندی من در دنیا و آخرت ادامه دارد. ای مردم، من جلوتر از شما در کنار حوض وارد می شوم. در آن هنگام، یکی از شما می آید و می گوید: ای رسول خدا، من فلانی فرزند فلانی هستم و دیگری می آید و می گوید: من فلانی فرزند فلانی هستم. حضرت به آن ها می فرماید: نسب شما را شناختم، ليكن شما پس از من بدعت کردید و به عقب بازگشتید».

این روایت را ابویعلی در مسند خویش (2) و متقی در کنز العمال (3) روایت کرده اند.

هیثمی گوید: « ابویعلی آن را روایت کرده است و راویان آن، راویان صحیح اند، به استثنای عبدالله بن محمد بن عقیل که او نیز توثیق شده است»(4).

ص: 234


1- احمد بن حنبل، المسند، ج 3، ص 18.
2- موصلی، ابویعلی، مسند ابویعلی، ج 2، ص 434.
3- متقی هندی، علی بن حسام، کنز العمال، ج 1، ص387
4- هیثمی، علی بن ابی بکر، مجمع الزوائد، ج 10، ص 364.

دنباله سخن

آیا مقصود از کسانی که مرتد شدند، اصحاب رده است؟

ممکن است کسی بگوید: مراد از کسانی که مرتد شدند، اصحاب رده است که خليفه ابوبکر با آنان جنگید (1) و آنان افراد مشخص هستند و به همین دلیل، نوبت به تردید و خودداری از چنگ زدن به آن عمومات نمی رسد. ليكن این احتمالی بسیار دور به نظر می رسد؛ زیرا با آنچه روایت ابوهریره با صراحت می گوید ناسازگاری دارد: «فلا اراه يخلص الامثل همل النعم (2)؛ نمی بینم کسی را از آتش دوزخ رهایی یابد مگر به اندازه شتران گم گشته».

این سخن، رساترین کنایه از شمار اندک است و معنایش آن است که اکثریت صحابه محکوم برارتداد شده اند، در حالی که مرتدشدگان که ابوبکر با آنان جنگید، تنها افراد بسیار اندکی را تشکیل می دهند.

به علاوه، این احتمال، با حقایقی ناسازی دارد که از صحابه پدیدار شد؛ از قبیل ترس و پناه بردن و گریستن آنان و اینکه آشکارا گفتند: ما پس از رسول خدا بدعت ها کردیم. همچنین هیچ کدام از آنان از سپاه سجاح يا اسود عنسی (از سران اصحاب رده) نبوده است.

با این بیان، نادرستی دیدگاه قاضی عیاض آشکار می شود که مرتدشدگان را گروهی از اعراب بادیه نشین همچون اصحاب مسيلمه كذاب و اسود عنسی وسجاح میداند (3).

ص: 235


1- این مطلب را ابن حجر در فتح الباری، ج11، ص 334 وابن روزبهان آورده است، همان گونه که در دلائل الصدق، ج3، ص410 آمده است.
2- بخاری، محمد بن اسماعیل، صحيح البخاری، ج7، ص209، کتاب الرقاق، باب في الحوض.
3- مبارکفوری، محمد، تحفة الأحوذی، ج 9، ص 6.

دنباله مطلب:

چرا پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم دیوارها و در کعبه را تغییر نداد؟

بخاری، مسلم، ابن ماجه، ترمذی، نسایی و احمد، همگی از عائشه (1) روایت کرده اند. عبارت از آن بخاری است: عائشه گفت: «سألت النبي صلی الله علیه و آله و سلم عن الجدر، أمن البيت هو؟ قال: نعم. فقلت: فمالهم لم يدخلوا في البيت؟ قال: ان قومك قصرت بهم النفقة. قلت: فما شأن بابه مرتفعا؟ قال: فعل ذاك قومك ليدخلوا من شاء وا ويمنعوا من شاءوا ولولا أن قومك حديث عهد بالجاهلية أن تنكر قلوبهم ان ادخل الجدر في البيت وان الصق بابه في الأرض؛ از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم درباره دیوارهای کعبه پرسیدم که آیا جزء خانه است یا نه ؟ حضرت فرمود: آری. گفتم: چرا آنان آن را جزء خانه قرار ندادند؟ حضرت فرمود: زیرا قوم تو(= قریش) هزینه این کار را نداشتند. عرض کردم: چرا در خانه کعبه از سطح زمین بلندتر است؟ حضرت فرمود: قوم تو این کار را به این دلیل انجام دادند که هر کسی را بخواهند وارد کنند و هر کسی را بخواهند نگذارند و چنانچه قوم تو، تازه مسلمان نبودند و بیم آن نبود که آنان به کفر برگردند، من دیوارها را جزء خانه قرار می دادم و در آن را به زمین می چسباندم».

در عبارت ابن ماجه آمده است: «و لولا أن قومك حديث عهد بكفر، مخافة أن تنفر قلوبهم؛ اگر آنان تازه مسلمان نبودند و بیم آن نمی رفت که دل هایشان از دین نفرت پیدا کند». علامه سندی در حاشیه ای بر سنن نسائی براین حديث حاشیه زده و گفته است: «اسلام در دل های صحابه استوار نشده است و چنانچه

ص: 236


1- صحيح البخاری، ج2، ص190، ح 1584، کتاب الحج، باب فضل مكة و بنیانها؛ صحیح مسلم، ج2، ص973، ح405، باب جدر الكعبة؛ سنن ابن ماجة، ج2، ص985، باب الطواف بالحجر؛ سنن الترمذی، ج3، ص224، باب ماجاء فی کسر الكعبة؛ سنن النسائی، ج5، ص215.

دیوارهای کعبه ويران شود، شاید از دین برگردند» (1).

آیاتی که گروه هایی از صحابه را ستایش کرده

خدای سبحان و بلند مرتبه در کتاب خویش، گروه هایی از صحابه را ستایش کرده است و ما این آیات را به ترتیبی که در نامه شما آمده است می آوریم و سپس به تحلیل آن ها می پردازیم.

آية «وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ » همه مهاجران و انصار را ستایش نمی کند.

آیه نخست:

«وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ » (2)؛ «و پیشگامان نخستین از مهاجران و انصار و کسانی که با نیکوکاری از آنان پیروی کردند، خدا از ایشان خشنود و آنان نیز از او خشنودند و برای آنان باغهایی آماده کرده که از زیر آن نهرها روان است. همیشه در آن جاودانه اند. این است همان کامیابی بزرگ».

خدای سبحان در این آیه سه گروه از صحابه را ستایش کرده است:

گروه نخست: پیشگامان نخست از مهاجران و آنان کسانی هستند که در ایام هجرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، یا اندکی پس از آن هجرت کردند و از آنجا که واژه «من» در «مِنَ اَلْمُهَاجِرِينَ» برای تبعیض است، مهاجران پسین را از تحت آیه خارج می کند و به همین دلیل، آیه شریفه، تنها پیشگامان مهاجران را ستایش می کند نه عموم

ص: 237


1- حاشیه سندی، چاپ شده در حاشیه سنن النسائی، ج5، ص215؛ مسند احمد، ج6، ص176.
2- توبه (9): 100.

مهاجران را.

به بیانی دیگر: استدلال به اینکه ستایش در آیه یاد شده، همه مهاجران و انصار را در برمی گیرد، در صورتی درست است که با دلیل قطعی ثابت شود که «من» بیانیه است نه تبعیضیه، در حالی که این دلیل قطعی وجود ندارد.

گروه دوم: پیشگامان انصار و آنان کسانی هستند که با انفاق اموال و پناه دادن، در یاری کردن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از دیگران پیشی گرفتند، لیکن همه انصار، نیز فرزندان و هم پیمانان ایشان را در برنمی گیرد؛ زیرا آیه در تقدیر چنین است: «وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الأنصَارا».

از این رو، آیه فقط پیشگامان نخست از انصار را ستایش می کند نه عموم آنان را

از آنجا که موضوع ستایش، پیشی گرفتن در هجرت و پیشی گرفتن در یاری کردن است، این دو عنوان، تنها بر کسانی تطبیق می شود که پیش از استوار شدن ساختمان دین و به اهتزاز در آمدن پرچم های آن، هجرت کردندیا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را یاری نمودند و این گروه برسه دسته اند:

1- کسانی که به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ایمان آوردند و در برابر آشوب ها، گرفتاری ها و دوری از خانه و اموال بر اثر هجرت به حبشه و مدینه، شکیب ورزیدند.

2- کسانی که به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ايمان آوردند ویاری اش کردند و به او و یاران

مهاجرش پناه دادند و پیش از به وقوع پیوستن جنگ ها آماده دفاع از دین شدند.

این گروه بر کسانی تطبیق می شود که پیش از هجرت به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ایمان آوردند و پیش از جنگ بدر - که پیروزی اسلام بر کفراز آن آغاز شد - هجرت کردند، یا بر کسانی منطبق می شود که به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ايمان آوردند، به او پناه دادند و زمانی که به مدینه هجرت کرد، برای یاری او آماده شدند.

ص: 238

بنابراین، آغاز این زمان، آشکار شدن دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در دوران مگی و پایان آن، پیش از ظهور اسلام و چیرگی آن بر نیرومندترین نماد شرک در منطقه، یعنی نبرد بدر است. در پرتو آنچه گفته آمد، مقصود از دسته سوم روشن می شود:

دسته سوم: کسانی هستند که با نیکوکاری از پیشگامان نخستین مهاجرو انصار پیروی کردند و این دسته افرادی هستند که پس از جنگ بدر تا بیعت رضوان یا تا فتح مکه اسلام آوردند. از این رو، هیئت هایی از عرب را که در سال نهم - عام الوفود - آمدند، دربرنمی گیرد.

اما دلیل ستایش از تابعان، با اینکه آنان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را در جنگ هایش یاری نکردند، آن است که آنان براثر از دست دادن خویشاوندانشان در نبردها گزند دیدند و به دشواری ها دچار شدند و چه بسا برخی از آزارها به آن ها رسید. مقصود از «تابعين باحسان» کسانی هستند که سیره و رفتارشان اصلاح شد و از ارتکاب گناهان و اخلاق زشت فاصله گرفتند و از پیشگامان با انجام دادن کارهای نیک پیروی کردند.

با توجه به آنچه گفته آمد، این آیه کجا واثبات عدالت ده هزار صحابی که نام هایشان در فرهنگ ها ثبت شده کجا؟ یا اثبات عدالت یکصد هزار صحابی که در جاهای گوناگون با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم نشین شده اند و او را دیده اند و با او معاشرت کرده اند ؟ این است مفهوم آیه بر حسب قراین آشکار و روشن.

اکنون به آنچه شما پیرامون این آیه بیان کرده اید بازمی گردیم و سپس به تحلیل آن می پردازیم. متن سخنان شما چنین است:

«خداوند همه مهاجران و انصار را بی آنکه قیدی بیاورد ستایش کرده است؛ زیرا «اَل» برای عموم چیزی است که بر آن داخل شود، و نیزهمه کسانی را که از آنان با نیکوکاری پیروی کرده اند ستایش فرموده است. تابعان را به احسان قید کرده و این اصلی است که احدی از مهاجران وانصار از آن خارج نمی شود مگر با دلیلی قطعی

ص: 239

آیه بسیار روشن است و آن گاه خداوند مقتدر و بزرگ کسانی را که با نیکوکاری از آنان پیروی کرده اند ستایش کرده است و آنان همان اهل سنت اند نه شیعه؛ زیرا شیعه یا آنان (= صحابه) را تکفیر می کنند یا نکوهش. منظورم شیعیان پسین است بی استثنا» .

1. شما گفتید:

«خداوند همه مهاجران و انصار را بی آنکه قیدی بیاورد، ستایش کرده است؛ زیرا «اَل» برای عموم چیزی است که بر آن داخل شود».

این سخن را چنین باید نقد کرد: خدای سبحان گروه خاصی از مهاجران و انصار را ستایش می کند نه همه آنان را و این گروه، فقط پیشگامان نخستین هستند و چنانچه مقصود خداوند عموم مهاجران و انصار می بود و پیشی گرفتن و اول بودن شرط نبود، آوردن عبارت: «السابقون الاولون» زاید و بی فایده بود.

اما اینکه الف و لام برای عموم است، با آنچه ما بیان کردیم ناسازگاری ندارد؛ زیرا مقصود، عموم این گروه خاص است نه عموم مهاجران وانصار

2. شما گفتید:

«این اصلی است که احدی از مهاجران و انصار از آن خارج نمی شود، مگر با دلیلی قطعی».

می گویم: بله، این اصل است، لیکن نه درباره همه مهاجران و انصار، بلکه تنهادرباره پیشگامان نخستین از آنان و به همین دلیل، از این اصل نمی توان عدول کرد، مگر با دلیلی قطعی. از باب نمونه، هرگاه دلیلی نشان دهد که صحابیای از پیشگامان نخستین از حق عدول کرده است، به دلیل دوم عمل می شود و چنانچه دلیل نشان دهد که حارث بن سوید از صحابیان بدری، مجذر بن زیاد مسلمان را از بهر انتقام دوران جاهلی کشته است، حکم می شود که او از آیه خارج شده

ص: 240

است (1). یا دلیلی نشان دهد که قدامة بن مظعون بدری شراب نوشیده است (2)و به همین ترتیب... .

3. شما گفتید:

آن گاه خداوند مقتدر و بزرگ کسانی را ستایش کرده است که با نیکوکاری از آنان پیروی کردند و کسانی که از آنان پیروی کردند، اهل سنت اند». .

از این سخن انتقاد می شود: این سخن خداوند: «و الذين اتبعوهم بإحسان» فعل ماضی است که از تحقق یافتن تبعیت با نیکوکاری هنگام فرود آمدن آیه حکایت دارد و به همین دلیل، افرادی که با نیکوکاری از آنان تبعیت کردند باید از جمله صحابه باشند. بنابراین، چگونه شما آنان را به اهل سنت تا رستاخیز تفسیر می کنید و سپس شیعیان را از آنخارج می سازید، با اینکه هردو طایفه از مفاد جمله خارج هستند و در غیر این صورت، لازم بود که خداوند می فرمود: والذين يتبعونهم بإحسان (به صورت فعل مضارع)؟

آنچه مطلب را ثابت می کند آن است که دسته های سه گانه ای که در این آیه آمده، در سوره حشر هم آمده است و این موضوع را پیش از این بیان کردیم. خداوند از دسته سوم این گونه تعبیر کرده است:«وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا ...» (حشر/10)؛ «و آنان که پس از مهاجران و انصار آمده اند، می گویند: خداوندا، ما را ببخش...». از این رو، چنانچه مراد عموم مسلمانان با دسته ای از آنان بود، باید خداوند چنین می فرمود: «والذين يجيئون من بعدهم»؛ یعنی کسانی که پس از آنان می آیند.

ص: 241


1- ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابة، ترجمة الحارث بن سويد الانصاری .
2- ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 3، ص 1276، باب قدامة .

اختلاف مفسران درباره پیشگامان نخستین و تابعان آنان

4. شما گفتید:

« آیه بسیار روشن است».

می گویم: این سخن از شما بسیار شگفت آور است. چگونه آیه را به نهایت درجه روشنی توصیف می کنید، در حالی که مفسران در تعیین مقصود آیه اختلافی شدید دارند؟ ما این اختلاف نظر را ذکر می کنیم تا میزان درستی این داوری شما درباره روشنی معنای آیه معلوم بشود.

ابن جوزی حنبلی می گوید: در تفسیر این سخن خداوند: «الْأَوَّلُونَ»، شش دیدگاه وجود دارد:

1- مراد از آن کسانی است که به همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به سوی دو قبله نماز

گزاردند. این دیدگاه ابوموسی اشعری، سعید بن مسیب، ابن سیرین و قتاده است.

2- مراد، کسانی هستند که در بیعت رضوان، یعنی در حدیبیه، با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بیعت کردند. این دیدگاه شعبی است.

3- مراد، اهل بدراند. این دیدگاه را عطاء بن ابی رباح برگزیده است.

4- مراد از اولون، همه اصحاب رسول خداست که در هم نشینی با او بر دیگران پیشی گرفتند. محمد بن کعب قرظی گفته است: «خداوند همه اصحاب پیامبر را آمرزیده و بهشت را برای آنان واجب کرده است، چه نیکوکار آنان چه بدکارشان، در این سخن خود: «الْأَوَّلُونَ؛ پیشگامان».

5- مراد، کسانی هستند که با مرگ و شهادت به سوی پاداش خداوند بلندمرتبه از دیگران سبقت گرفتند. این دیدگاه را ماوردی بیان کرده است.

6- مراد، کسانی هستند که پیش از هجرت اسلام آوردند. این دیدگاه را قاضی

ص: 242

ابویعلی آورده است (1). نزدیک به این دیدگاه در جامع البیان از ابن جریر طبری آمده است(2).

سیوطی، پس از آنکه از ابن جرير وابن ابی حاتم و دیگران نقل کرده که مراد از «السابقون الاولون» کسانی هستند که به دو قبله نماز خوانده اند، گفته است: «ابن مردویه از ابن عباس روایت کرده که گفت: مراد از «السابقون الاولون من المهاجرين» ابوبکر، عمر، علی، سلمان و عمار بن یاسر است»(3).

همچنین، درباره معنای تابعان: «و الذين اتبعوهم باحسان» بر چند دیدگاه اختلاف کرده اند. ابن جوزی گفته است: سخن خداوند بلندمرتبه: «اتبعوهم باحسان». کسی که گفته است: مراد از «سابقون» همه صحابه اند، این گروه را تابعان صحابه قرار داده است؛ زیرا آنان با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هم نشینی نکرده اند.

از ابن عباس روایت شده است که گفت: «تابعین کسانی هستند که با نیکوکاری از صحابه پیروی کنند تا روز رستاخیز». .

کسی که قائل است مراد از «سابقين» صحابه متقدم می باشد، گفته است: تابعین در شیوه صحابه از ایشان پیروی کردند و در کردارهای آنان به ایشان اقتدا نمودند. از این رو، فضیلت صحابه متقدم براثر پیشی گرفتن آنان است، هر چند که صحابی بودن برای همه آنان بوده است» .

عطا گفته است: «پیروی از صحابه با نیکوکاری آن است که آنان از خوبی های صحابه ياد کنند و بر آنان رحمت فرستند»(4).

ابن جریروسیوطی نیز گفته اند: «کسانی که از صحابه با نیکوکاری پیروی

ص: 243


1- ابن جوزی، عبدالرحمن، زاد المسير، تحقیق محمد بن عبدالرحمن عبدالله، ج3، ص333.
2- طبری، محمد بن جریر، تفسير الطبری، تحقیق صدقی جمیل عطار، ج 11، ص 10.
3- سیوطی، جلال الدين، الدر المنثور، ج 3، ص 269.
4- ابن جوزی، عبدالرحمن، زاد المسير، ج 3، ص 333.

می کنند؛ یعنی مسلمانانی که تا روز رستاخیز به دنیا می آیند»(1).

ثعالبی گفته است: «شعبی گوید: هرکه بیعت رضوان را درک کرده باشد و کسانی که با نیکوکاری از آنان پیروی کرده باشند. مقصود سایر صحابه است و این عبارت، تابعین و سایر امت را نیز در برمی گیرد، لیکن مشروط بر اینکه نیکوکار باشند» (2).

شوکانی گفته است: «مراد از «الذين اتبعوهم بإحسان»، کسانی هستند که از پیشگامان نخست از مهاجران و انصار پیروی کرده اند و آنان صحابه ای هستند که پس از آنان می آمدند و کسانی که پس از آنان تا روز قیامت می آیند. مقصود، تابعین اصطلاحی نمی باشند.

کلمه «إحسان» قيد تابعین است؛ یعنی کسانی که در انجام دادن کارها و گفتارهای نیک به پیشگامان نخستین اقتدا نمودند»(3).

تو را به خدا، ای برادر عزیز! با وجود این همه اختلاف میان عالمان و مفسران، چگونه این آیه در نهایت درجه روشنی است؟

آنچه گفته آمد با چشم پوشی از دیدگاهی است که شماری از مفسران و مورخان آن را برگزیده اند و آن این است که مراد از «السابقون» علی بن ابی طالب علیه السلام است و او نخستین کسی است که اسلام آورد. این را ثعلبی، قرطبی، خطیب، ابونعیم و دیگران گفته اند (4). حاکم نیشابوری گفته است: «من میان مورخان در این باره

ص: 244


1- طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، ج 82، ص120؛ سیوطی، جلال الدين، الدر المنثور، ج 3،ص 271.
2- ثعالبی، عبدالرحمن، تفسير الثعالبی، تحقیق دکتر عبدالفتاح ابوسنة ، ج3، ص208.
3- شوکانی، محمد بن علی، فتح القدیر، ج 2، ص 398
4- ثعالبی، عبدالرحمن، تفسير الثعالبی (نسخه خطی)؛ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الخوارزمی، ص40؛ قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج8، ص236؛ مستدرک الصحیحین، ج3، ص183؛ ابونعیم اصفهانی، حلية الأولياء، ج1، ص65-66؛ تاريخ بغداد، ج2، ص18، ج4، ص233؛ الصواعق المحرقه، ص 159؛ هیثمی، مجمع الزوائد، ج9، ص102.

اختلافی ندیدم که علی علیه السلام از همه جلوتر اسلام آورده است» (1).

ابن تیمیه در رساله رأس الحسين گفته است: «سپس علی و حمزه و جعفرو عبيدة بن حارث از زمره پیشگامان نخستین هستند و به همین دلیل، آنان از طبقه دوم از سایر قبایل برترند»(2).

در پایان، ما همه این دیدگاه ها را تأیید نمی کنیم و دیدگاه مورد انتخاب ما، دیدگاهی است که پیش تر بیان کردیم و هدف ما از استدلال به این دیدگاه های مختلف، اثبات این مطلب است که آیه آن گونه که شما گفتید، در نهایت درجة روشنی نیست.

آیه دوم:

آیه (رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ) برفضیلت همه افراد صحابه دلالت ندارد.

خداوند متعال فرموده است:

«مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا » (3)، «محمد پیامبر خداست و کسانی که با اویند بر کافران سختگیر(و) با همدیگر مهربان اند. آنان را در رکوع و سجود می بینی. فضل و خشنودی خدا را خواستارند. علامت آنان براثر

ص: 245


1- حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله ، معرفة علومالحديث، ص22.
2- ابن تیمیه، احمد، رسالة رأس الحسین، ص23، در چاپ مصحح دکتر سید جمیلی، ص201.
3- فتح (48): 29.

سجود در چهره هایشان است. این صفت ایشان است در تورات و مثل آن ها در انجیل به سان کشته ای است که جوانه خود برآورد و آن را مایه دهد تا ستبر شود و بر ساقه های خود بایستد و دهقانان را به شگفت آورد تا از آنان کافران را به خشم دراندازد. خدا به کسانی از آنان که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند، آمرزش و پاداش بزرگی وعده داده است».

5. شما گفتید:

«خداوند مقتدر و بزرگ آنان را تربیت کرده و پرورش داده است، همان گونه که گیاهی را که از زمین می روید پرورش می دهد تا رسیده و کامل شود و این سبب خشم کافران می شود. به همین دلیل، هر کسی که آنان را مورد نفرت و خشم خود قرار دهد، دچار عذاب خداوند خواهد شد».

این سخن شما مورد انتقاد قرار می گیرد: ظاهر سخن شما آن است که خداوند سبحان در این آیه همه صحابه را وصف می کند که او آن ها را تربیت کرده و پرورش داده است، همان گونه که گیاهی را که از زمین می روید، پرورش می دهد. لیکن این سخن شما به دلایل زیردرست نیست:

الف) آیا مراد از این سخن خداوند: «وَالَّذِينَ مَعَهُ» معیت جسمانی است یا معیت روحانی و به همین دلیل، بر کسانی تطبیق می شود که در استواری ایمان و عقیده و عمل وسیره با او بودند؟ از آنجا که همراهی جسمی ارزشی ندارد، آیه به طایفه دوم اختصاص دارد و همه صحابهاین چنین نبوده اند؛ زیرا، چنان که در قبل گفتیم، صحابه ده گونه بوده اند و عنوان ها و آیات و شماره های آن را بیان کردیم.

ب) خدای سبحان بیان می کند: یکی از ویژگی های آنان آن است که (رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ) ؛ با همدیگر مهرباناند». آیا همه صحابه این ویژگی را داشته اند یا اینکه یکدیگر را می کشته اند؟ چه بسیار بدری که به دست صحابه کشته شدند و این

ص: 246

خلیفه سوم است که کشته می شود و صحابه بسیاری در جنگ های ناکثین و قاسطین و مارقین با دست صحابه دیگر به کام مرگ فرستاده شدند.

ج) نیز از ویژگی های آنان این است: «سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ»؛ «علامت آنان بر اثر سجود در چهره هایشان است». آیا این علامت در عموم صحابه وجود داشته است؟

د) بر فرض اینکه علایم یاد شده در عموم صحابه وجود داشته باشد، لیکن دنباله آیه گواهی میدهد که خداوند گروهی از آنان را ستایش می کند و می فرماید: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا»؛ «خدا به کسانی از آنان که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند، آمرزش وپاداش بزرگی وعده داده است».

چرا که واژه «مِن» در سخن خداوند: « مِنْهُمْ» برای تبعیض است و اینکه می گویند: «مِن» بیانیه است، درست نیست؛ زیرا اگر بیانیه باشد در کلام عرب برضمیر داخل نمی شود و تنها براسم ظاهر داخل می شود، چنانکه در سخن خداوند آمده است: «فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثَانِ » (1)؛ «از پلیدی که همان بت هاست دوری کنید» .

آیه سوم:

آیة «وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا» (2)نشان میدهد که ستایش در این آیه بر گروهی از صحابه اختصاص دارد.

خداوند متعال فرموده است: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ... وَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَهَاجَرُوا

ص: 247


1- حج (22): 30.
2- انفال: (8): 72.

وَجَاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولَئِكَ مِنْكُمْ وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ » (1)؛ «کسانی که ایمان آورده و هجرت کرده اند و در راه خدا با مال و جان خود جهاد نموده اند و کسانی که مهاجران را پناه داده اند و یاری کرده اند، یاران یکدیگرند... و کسانی که ایمان آورده و هجرت کرده و در راه خدا به جهاد پرداخته ...».

می گویم: مفاد این آیه، نزدیک به آن چیزی است که در سوره حشر آمده و در گذشته بیان شد. این آیه گروهی از صحابه را توصیف و ستایش می کند، نه همه آنان را واینک قسمت هایی از آیه را برای شما بیان می کنیم تا آنچه را گفتیم روشن سازد:

1- «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ» مراد از کسانی که ایمان آوردند و هجرت نمودند و جهاد کردند، همان پیشگامان نخست اند، نه همه کسانی که هجرت و جهاد کردند، به این دلیل که هجرت را در گروه سوم قرار داده و این قرینه است بر اینکه مراد از آنان، همان پیشگامان نخست اند نه هر مهاجري.

2- «وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا » مراد از کسانی که پناه دادند و یاری کردند، انصاری است که به مهاجران پناه دادند و این به کسانی اختصاص دارد که مسلمانان مهاجر را یاری کردند و پناه دادند و موضوع پناه دادن نیز با کوچاندن يهود بنی نضیراز سرزمین يثرب در سال چهارم هجری پایان یافت؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم زمین های آنان را در همان سال میان مهاجران تقسیم کرد و با این کار، آنان از پناه دادن انصار بی نیاز شدند.

3- «وَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا مَعَكُمْ». مقصود از این گروه کسانی هستند که پس از پیشگامان نخست، ایمان آوردند، هجرت کردند و جهاد نمودند. از این رو، این مقطع از آیه به آنچه در آیه نخست آمده، اشاره دارد؛ یعنی به این جمله از سخن خداوند: «و الذين اتبعوهم باحسان». از آنجا که هجرت پس از فتح مکه

ص: 248


1- انفال (8): 72 و 75

پایان یافت، این آیه نه طلقاء (= آزادشدگان) را ستایش می کند و نه فرزندان ایشان را و نه اعراب را ونه کسانی را که پس از فتح ایمان آوردند و به همین دلیل، معنای این مقطع از آیه با معنای این سخن خدا: «و الذين اتبعوهم باحسان» یکی می شود.

پس، این آیات سه گانه ثابت می کند که صحابه، همانند تابعین، هم عادل دارند و هم غیرعادل، نه اینکه همه آنان عادل باشند یا همه آنان فاسق

6. شما گفتید:

«آیا این، ستایش خداوند از همه مهاجران و انصار و تأیید ایمان آنان نیست؟» . می گوییم: این، ستایش از همه مهاجران و انصار نیست، بلکه ستایش از پیشگامان آنان و کسانی است که با نیکوکاری از ایشان پیروی کردند. در این هنگام، اگر دلیلی نشان دهد که (فلان صحابی یا شخص) از آنان تبعیت نکرده یا در تبعیت او با نیکوکاری شک کردیم، این آیه دلیلی بر عدالت او در مورد شک نیست؛ زیرا وقتی قید موضوع یعنی «بإحسان» (درباره شخص یا اشخاصی) مورد شک باشد، نمی توان حکم به داخل شدن آن مورد کرد؛ زیرا حکم موضوع خود را ثابت نمی کند. همان گونه که در علم اصول بیان شده است. آری، چنانچه تبعیت با نیکوکاری ثابت شود، آیه آن مورد را دربر می گیرد.

آیه چهارم:

وعده خداوند به نیکی و مشروط بودن آن به حسن عاقبت

خداوند متعال فرموده است: «وَمَا لَكُمْ أَلَّا تُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلِلَّهِ مِيرَاثُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَاتَلَ أُولَئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَقَاتَلُوا وَكُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى » (1)؛ «کسانی از شما که پیش از فتح (مکه) انفاق و جهاد کرده اند (با دیگران) یکسان نیستند. آنان از

ص: 249


1- حديد (57): 10.

حيث درجه بزرگ تر از کسانی اند که بعدا به انفاق و جهاد پرداخته اند و خدا به هرکدام وعده نیکوداده است».

7. گفتید:

« این آیه کسانی را ستایش می کند که پیش از فتح ایمان آورده اند و در راه خدا انفاق کرده اند و برای بالا بردن کلمه خدا جنگیده اند و کسی که پس از این مرحله به آنان پیوسته است، به فضیلت ایشان نمی رسد و این، گواهی بزرگ از سوی خداوند مقتدر و بزرگ است».

این سخن را می توان چنین نقد کرد: آیه نشانه نبود برابری میان دو گروه است و این چیزی است که در آن تردیدی وجود ندارد. همچنین، این آیه نشان می دهد که خدای سبحان به هرکدام وعده نیکوداده است، لیكن این وعده مشروط به حسن عاقبت است؛ زیرا خداوند هر کسی را که کارنیکوانجام دهد به نیکی وعده داده است، لیکن مشروط بر اینکه بر آن رفتاری که دارد باقی بماند.

قرآن کریم نشان می دهد که گروهی از مؤمنان پس از مدتی به عقب بازگشتند. خداوند می فرماید: «وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ » (1)؛ «و خبر آن کس را که آیات خود را به او داده بودیم برای آنان بخوان که از آن عاری گشت، آن گاه شیطان او را دنبال کرد و از گمراهان شد».

این آیه از سرنوشت کسی خبر می دهد که آیات به او داده شد، لیکن وی از آن ها عاری گشت؛ بنابراین، کسی که خداوند او را در این آیه وعده نیکوداده است، برتر از شخصی نیست که در دانش و کار به جایگاهی رسید که به موجب آن به یکی از آیات خداوند دست یافت، ولی در پایان زندگی گام هایش لغزيد.

ص: 250


1- اعراف (7): 175.

بخاری در صحیح خود، بابی را به نام «العمل بالخواتيم» (1) قرار داده است. بنابراین، روایاتی را که در آن آمده است مطالعه کنید. خداوند سبحان به ما محسن عاقبت روزی کند.

آیه پنجم:

آیه «للفقراء المهاجرين» به ستایش عموم صحابه نمی پردازد، بلکه گروهی ازآنان را ستایش می کند.

خداوند سبحان فرموده است: «لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا وَيَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ *وَالَّذِينَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالْإِيمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ *وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ » (2)؛ (اين غنایم، نخست) اختصاص به بینوایان مهاجری دارد که از دیارشان واموالشان رانده شده اند: خواستار فضل خدا و خشنودی زاوا می باشند و خدا و پیامبرش را یاری می کنند. اینان همان مردم درست کردارند.

و کسانی که قبل از (مهاجران) در مدينه جای گرفته و ایمان آورده اند، هرکس را که به سوی آنان کوچ کرده دوست دارند و نسبت به آنچه به ایشان داده شده است در دل هایشان حسدی نمی یابند و هر چند در خودشان احتیاجی (مبرم) باشد، آن ها را بر خودشان مقدم می دارند و هر کس از خشت نفس خود مصون

ص: 251


1- بخاری، محمد بن اسماعیل، صحيح البخاری، ج 7، ص 212، کتاب القدر، باب العمل بالخواتيم.
2- حشر (59): 8-10.

ماند، ایشان اند که رستگاران اند.

و کسانی که پس از آنان (= مهاجران و انصار) آمده اند، می گویند: پروردگارا، برما و بر آن برادرانمان که در ایمان آوردن برما پیشی گرفتند ببخشای و در دل هایمان نسبت به کسانی که ایمان آورده اند (هیچ گونه) کینه ای مگذار. پروردگارا، راستی که تو باشفقت و مهربانی».

این آیات سه گانه نیز همانند آیات پیش گفته عموم صحابه را ستایش نمی کنند، بلکه گروهی از آنان را می ستایند.

مهاجران تهی دست را ستایش می کند، مشروط بر اینکه ویژگی های زیر در آنان وجود داشته باشد:

الف) «کسانی که از دیارشان واموالشان رانده شده اند» .

ب) «خواستار فضل خدا و خشنودی او می باشند» .

ج) «خدا و پیامبرش را یاری می کنند».

از این رو، قرآن مهاجرانی را که از این سه ویژگی برخوردار باشند، ستایش کرده است و از آنجا که برجسته ترین ویژگی مهاجران آن است که از دیار و اموالشان دور شدند، مقصود از آنان کسانی هستند که پیش از جنگ بدر هجرت کردند.

از انصار، نیز، قرآن آنهایی را ستایش می کند که از ویژگی های زیر برخوردار باشند

الف) کسانی که پیش از مهاجران در مدینه جای گرفته و ایمان آورده اند»؛ یعنی به خدا و رسول او ایمان آورده اند و با این قید، منافقان از تحت آیه خارج می شوند.

ب) «هرکس را که به سوی آنان کوچ کرده، دوست دارند و نسبت به آنچه به ایشان داده شده است در دل هایشان حسدی نمی یابند».

ج) «و هر چند در خودشان نیازی مبرم باشد، آنها را بر خودشان مقدم می دارند».

ص: 252

از آنجا که برجسته ترین ویژگی انصار، پناه دادن به مهاجران ومقدم داشتن آنان بر خودشان است، مقصود کسانی است که به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ايمان آوردند و به آن حضرت و مهاجران پناه دادند. از این رو، بر کسانی منطبق می شود که پیش از جنگ بدر، ایمان آوردند و پناه دادند؛ زیرا پس از جنگ بدر، موضوع پناه دادن از میان رفت، به ویژه پس از بیرون راندن «بنی نضیر» پس از جنگ احد؛ زیرا آنان از مدینه بیرون شدند، در حالی که دژها، اموال و سلاح هایشان را بر جای نهادند و آن ها به دست مسلمانان افتاد.

از تابعین، یعنی کسانی که پس از صحابه آمدند، نیز کسانی مورد ستایش اند کهدارای ویژگی های زیر باشند

الف) «می گویند: پروردگارا، برما و برآن برادرانمان که در ایمان آوردن برما پیشی گرفتند، ببخشای».

ب) «و در دل هایمان نسبت به کسانی که ایمان آورده اند، کینه ای مگذار» .

بدین سان، مضمون آیاتی که در سوره حشر آمده است با آنچه در سوره توبه وجود دارد، یکی است و اختلاف ندارد.

از این رو، استدلال به این آیه برای اثبات این مطلب که قرآن همه صحابه را از نخستین فرد تا آخرین فرد آنان - که شمارشان از صد هزار فراتر می رود - ستایش کرده، غفلتی است از مفاد آیات؛ چه ستایش گروهی از مهاجران و انصار و تابعین آنان با ویژگی هایی مشخص كجا و ستایش طلقاء، عرب های بادیه، فرزندان طلقاء و منافقان کجا؟

8. شما گفتید:

«این تقسیم بندی شگفت انگیز برای گروه های مؤمنان را می بینید:

مهاجران

انصار

ص: 253

تابعین که آنان را دوست می دارند و برای ایشان دعا می کنند و از آنان نفرت ندارند. جایگاه امامیه در اینجا کجاست؟ و جایگاه اهل سنت کجاست؟».

این سخن شما که گفتید: «مهاجران»، درست آن است که بگویید:«مهاجران نخست و پیشگام»؛ زیرا خداوند این مهاجران را چنین توصیف می کند: «کسانی که از خانه هایشان رانده شدند»، در حالی که همه مهاجران چنین نبودند.

این سخن شما: «انصار» ، درست آن است که بگویید: «پیشگامان نخست از انصار»؛ زيرا خدای سبحان آنان را چنین وصف می کند: «کسانی که پیش از مهاجران در مدينه جای گرفته و ایمان آورده اند». هر انصاری به مهاجران پناه نداد، بلکه پناه دادن پس از کوچاندن بنی نضیر قطع گردید . چنان که بیان شد - بنابراین، هرکه از انصار پس از این مرحله ایمان آورد، خارج از معنای آیه است.

این سخن شما: «تابعین که آنان را دوست می دارند و برایشان دعا می کنند و از آنان نفرت ندارند». درست آن است که بگویید: «و کسانی که پس از آنان آمدند می گویند: پروردگارا، بر ما و بر آن برادرانمان ... ببخشای ...».

شیعه و سنی دو برادر از یک ریشه اند

سخنی تند:

آن گاه شما در دنباله سخنانتان این دو جمله را آورده اید:

جایگاه امامیه (= شیعه) در اینجا کجاست؟

جایگاه اهل سنت کجاست؟»

پیش تر دانستید که این دو طایفه داخل در این آیه نیستند و به همین دلیل، پرسش شما پس از سقوط موضوع، ساقط است و جایی ندارد؛ چه تقابل میان این دو طایفه نشان می دهد که با یکدیگر در تضاد هستند و در هیچ اصلی یا

ص: 254

اصولی با یکدیگر وجه اشتراک ندارند و به دو اردوی شرق و غرب می مانند که هرکدام ایدئولوژی ویژه خود را دارد، در حالی که شیعه همان مسلمانان نخستین می باشند که بر وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در حق اهل بیت او باقی ماندند و اهل سنت نیز همان مسلمانان نخست می باشند، با این تفاوت که با وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در حق اهل بیتش مخالفت ورزیدند و وصیت او را در حق علی علیه السلام و اهل بیت او اجرا نکردند و اگر از این موضوع چشم پوشی کنیم، هردو طایفه برادرانی از یک ریشه اند.

تا اینجا مفاد آیات روشن شد واماميه حتی به اندازه یک تار مو با آن مخالفتی ندارد و با هیچ مرد یا زن صحابی دشمنی نمی ورزد، لیكن به عدالت همه صحابه هم اعتقاد ندارد و می گوید: صحابه در این باره همانند تابعین هستند که هم عادل در میان آنان وجود دارد و هم غیرعادل.

استدلال به سنت

9. شما گفتید:

«از ابوسعید خدری روایت شده است که گفت: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: به اصحابم دشنام ندهید که چنانچه یکی از شما همانند کوه أحد، طلا انفاق کند، نه به پاداش یک مد از انفاق صحابه می رسد و نه به پاداش نیم مد (1)» .

می گویم: این حدیث به روشنی نشان می دهد که برخی از صحابه به برخی دیگر دشنام می داده اند و به همین دلیل، رسول خدا خالد را از دشنام دادن به عبدالرحمن بن عوف بازداشت و حال آنکه هردو از صحابه اند و این حدیث،

ص: 255


1- بخاری، محمد بن اسماعیل، صحيح البخاری، ج3، ص 1343، ح3470؛ صحیح مسلم، ج4، ص1967، ح2540.

آشکارترین دلیل بر اثبات عادل نبودن همه صحابه است.

سعد بن عباده، رئیس قبیله خزرج، خطاب به سعد بن معاذ می گوید: «سوگند به خدا، دروغ گفتی. اسید بن حضیر پسرعموی سعد بن معاذ، خطاب به سعد بن عباده می گوید: «سوگند به خدا، تو را می کشیم؛ زیرا تو منافقی»(1) .

لیکن مهم آن است که میان دشنام دادن صحابه و نقد زندگی آنان تفکیک قائل شویم؛ زیرا ناسزاگویی و دشنام مغایر با نقد است؛ چه شیوه نخست، مولود عصبانیت و پیامد خشم و کینه و هوای نفس می باشد؛ اما شيوه دوم، بر پایه های درست و معیارهای سالمی مبتنی است که قبله جویندگان حقیقت است.

10. شما گفتید:

از عبدالرحمن بن عمر رضی الله عنه روایت شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «خير الناس قرني، ثم الذين يلونهم، ثم الذين يلونهم(2)... بهترین انسان ها، مردمانی هستند که در روزگار من زندگی می کنند، سپس کسانی که پس از آنان می آیند و سپس کسانی که پس از آنان می آیند...».

این حدیث، اگرچه سند آن صحیح بوده و امام بخاری آن را روایت کرده باشد، با واقعیت ملموس از تاریخ صحابه و تابعین ناسازگاری دارد و ما اینک از تاریخ صحابه صرف نظر میکنیم و به این سخن او توجه می کنیم: «ثم الذين يلونهم» . مراد از این سخن، تابعین است و در میان آنان، امویان قرار دارند. آیا امکان دارد که ما عصر امویان را بهترین دوران ها بدانیم؟ در حالی که آنان زمین را از خون بی گناهان رنگین کردند و نوه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را با لب تشنه در کربلا شهید کردند و فرزندان و یارانش را سر

ص: 256


1- بخاری، محمد بن اسماعیل، صحيح البخاری، ج3، ص 156، تفسیر سوره نور، حدیث افک.
2- همان، ص 151؛ صحیح مسلم، ج 7، ص 185.

بریدند و زنان او را به اسیری بردند و حرمت کعبه را شکستند!

حجاج که ساخته دست امویان بود، جنایت های زشتی را مرتکب شد که پیشانی انسانیت از آن پلیدی ها عرق شرم می ریزد. در این باره سخن را به درازا نمی کشانم و تاریخ بر دروغ بودن این روایت و جعل شدن آن از سوی دلالان حديث گواهی می دهد؛ کسانی که می کوشیدند دستگاه حاكم اموی را از جنایت هایی که انجام داده است پاک کنند.

در این باره، حاشیه ای که ابوالمعالی جوینی براین حدیث زده است بسنده می کند. او گفته است: «از آنچه که بر نادرست بودن این حديث دلالت دارد، این مطلب است: قرنی که پنجاه سال پس از او (یعنی پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم)آمد، بدترین قرن های دنیاست و این یکی از قرن هایی است که در متن ( روایت موردنظر) آمده است، در حالی که این قرن، همان قرنی است که حسین علیه السلام در آن کشته شد، به مدینه حمله کردند و مکه را به محاصره درآوردند و حرمت کعبه را شکستند. جانشینان پیامبر و کسانی که بر جایگاه او تکیه زده بودند، شراب نوشیدند و جنایت ها مرتکب شدند. همان گونه که یزید بن معاویه، یزید بن عاتکه و ولید بن یزید چنین کردند و خون های ناروا ریختند و مسلمانان را کشتند و خانواده ها را به اسیری بردند و فرزندان مهاجران و انصار را به بردگی گرفتند و بردست های آنان، همچون اسیران رومی، داغ نهادند و این جنایت ها در دوران خلافت عبدالملک و امارت حجاج رخ داد.

چنانچه کتاب های تاریخ را بخوانی و بیندیشی، درمی یابی که همه پنجاه سال دوم بد بوده و هیچ خوبی در این سال ها و در سردمداران و فرمانروایان آن وجود نداشته است، در حالی که مردم پیرو سران و فرمانروایانشان هستند. قرن: پنجاه

ص: 257

سال است. بنابراین، چگونه ممکن است این روایت درست باشد؟»(1).

اختلاف گرایش ها و دیدگاه های اهل سنت و شیعه

شما هنگام بیان «اختلاف گرایش ها و دیدگاه های اهل سنت و شیعه» گفته اید: «از عقیده شیعه چنین به دست می آید که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فقط برای علی علیه السلام مبعوث شده و خداوند عزوجل بارها به او دستور داده است که برای جانشینی علی علیه السلام وصیت کند و این وصیت را به دیگران هم ابلاغ نماید و همچنین، شیعه بر این باور است که مقصود از فرمان ابلاغ در آیه «بلغ ما أنزل إليك من ربك 4] همان ابلاغ وصیت است. از این رو، فرا گرفتن علم دین از غير على علیه السلام روا نیست. در این صورت، هر دینی که از طریق غیرعلی علیه السلام به دست ما برسد، دین نیست».

حدیث وصایت، دیدگاه شیعه را اثبات می کند

می گویم: این سخن شما: «شیعه بر این باور است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فقط برای على علیه السلام مبعوث شده نه برای دیگران» سخنی نادرست است و کسی از شیعه حتى عوام آنان، چنین نگفته است.

اما چنانچه مقصود شما از این سخن، آن باشد که علی علیه السلام همان کسی است که به دست رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تربیت شده و همو محصول تلاش ها، خزانه دانشها و آموزه های اوست و از سنت ها و آداب او پیروی می کند و به همین دلیل، وصی و جانشین آن حضرت پس از اوست، سخن حقی است که روایات نبوی صحیح و آثار ثابت شده از صحابه بر آن دلالت دارد. در این روایات آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم على علیه السلام را وصی و وارث خود قرار داد. اینک به بیان برخی از آنها می پردازیم:

طبرانی با اسناد خویش از سلمان روایت کرده است که گفت: «قلت يا رسول

ص: 258


1- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج20، ص29

الله: ان لكل نبي وصيا فمن وصيك - الى ان قال : فان وصی و موضع سری و خیر من اترك بعدي و ينجز عدتی ویقضی دینی، علی بن ابی طالب (1)؛ عرض کردم ای رسول خدا، هر پیامبری جانشینی دارد. جانشین شما کیست؟ - تا اینکه فرمود: جانشین، رازدار، بهترین کسی که پس از خود باقی می گذارم،عملی کننده وعده من وادا کننده دینم، علی بن ابی طالب است».

احمد بن حنبل از انس بن مالک از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده است: «قال: وصی و وارثی، یقضی دینی و ينجز موعدی، علی بن ابی طالب (2)؛ فرمود: جانشین من و وارث من که دینم را ادا و وعده ام را عملی می کند، علی بن ابی طالب علیه السلام است».

ابن عساکر از بریده، از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده است که فرمود: «لكل نبي وصي و وارث وان عليا وصی و وارثی (3)؛ هر پیامبری را جانشینی و وارثی است و على جانشین و وارث من است».

طبرانی از حسن بن على علیهما السلام روایت کرده و گفته است: «خطب الحسن بن علی بن ابی طالب فحمد الله واثنی عليه وذكر اميرالمؤمنين عليا رضی الله عنه خاتم الاوصیاء و وصی خاتم الانبياء (4)؛ حسن بن علی بن ابی طالب به ایراد سخن پرداخت و خدا را سپاس گفت و ستایش کرد و از امیرالمؤمنین على رضی الله عنه خاتم اوصیا و جانشین خاتم انبیا یاد کرد».

ص: 259


1- طبرانی، سليمان بن احمد، المعجم الكبير، ج 6، ص 221؛ هیثمی، علی بن ابی بکر، مجمع الزوائد، ج 9، ص 113؛ عسقلانی، ابن حجر، فتح الباری، ج 8، ص 114.
2- احمد بن حنبل، فضائل الصحابه، ج2، ص615، ح1052، مکه مکرمه، جامعة أم القرى.
3- ابن عساکر، علی بن الحسن، تاريخ مدينة دمشق، ج42، ص392؛ خوارزمی، موفق بن احمد، المناقب، ص 42 و 85.
4- طبرانی، سليمان بن احمد، المعجم الأوسط، ج 2، ص 336.

هیثمی این حدیث را روایت کرده و به دنبال آن گفته است: «این حدیث را احمد با اختصار بسیار روایت کرده و اسناد احمد و برخی طریق های بارو طبرانی در المعجم الكبير حسن است»(1) و نزدیک به همین را ابونعیم از انس روایت کرده است(2).

طبرانی از علی بن على هلالی، از پدرش، سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را روایت کرده است که خطاب به فاطمه علیها السلام فرمود: «و وصی خیر الاوصياء واحبهم الى الله وهو بعلك (3)؛ جانشین من برترین جانشینان و محبوب ترین آنان در پیشگاه خدا می باشد و همو شوهر توست».

هیثمی گفته است: «این حدیث را طبرانی در المعجم الكبير و المعجم الاوسط روایت کرده و در آن هیثم بن حبیب آمده و ابوحاتم گفته است: او منكر الحديث و به سبب همین حديث متهم است»(4).

او در حدیثی دیگر که در آن هیثم قرار دارد، گفته است: «اما هیثم بن حبيب، من کسی را ندیدم که درباره او سخن گفته باشد، جزذهبی که او را براثر روایتی که آن را روایت کرده، متهم نموده، در حالی که ابن حبان وی را توثیق کرده است» (5).

در اینجا میان جرح ابوحاتم - که ذهبی از او پیروی کرده - وتوثيق ابن حبان تعارض واقع می شود، زیرا ذهبی درباره ابوحاتم گفته است: «اگر ابوحاتم شخصی را

ص: 260


1- هیثمی، علی بن ابی بکر، مجمع الزوائد، ج9، ص146.
2- اصفهانی، احمد، حلية الأولياء، ج1، ص63؛ خوارزمی، موفق بن احمد، المناقب، ص42؛ ابن عساکر، علی بن الحسن، تاريخ مدينة دمشق، ج42، ص 386
3- طبرانی، سليمان بن احمد، المعجم الأوسط، ج 6، ص 327 والمعجم الكبير، ج3، ص57؛ ابن عساکر، علی بن حسن، تاريخ مدينة دمشق، ج42، ص130.
4- هیثمی، علی، مجمع الزوائد، ج 9، ص166.
5- همان، ج 3، ص 190.

ضعیف بشمارد یا درباره او بگوید: به روایت او استدلال نمی شود، توقف کن تا بنگری دیگران درباره اش چه گفته اند. اگر کسی او را توثیق کند، به جرح ابوحاتم توجه مکن؛ زیرا وی درباره راویان سخت گیری می کند» (1).

به علاوه، وقتی که تضعیف، مستند نباشد پذیرفته نیست، همان گونه که نووی گفته است: «جرح تنها در صورتی پذیرفته می شود که مفتر باشد و آن جرحی است که سبب جرح را بیان کنند و دیگر آنکه مردم درباره آنچه موجب فسق انسان می شود اختلاف نظر دارند و شاید کسی که به فسق او گواهی داده، برطبق باور خودش گواهی داده باشد» (2).

نزدیک به این سخن از ابن قدامة نقل شده است (3).

ابن حجر پس از تضعیف یزید بن ابی مریم توسط دار قطنی گفته است: «این جرح مفسر نیست و به همین دلیل، مردود است» (4).

خطیب گفته است: من از قاضی ابوطيب، طاهر بن عبدالله بن طاهر طبری، شنیدم که می گفت: جرح فقط در صورتی که فشرباشد، پذیرفته است و این سخن محدثان که فلانی ضعیف است و فلانی اهمیتی ندارد، موجب جرح و مردود شمردن روایت او نمی شود و این بدان سبب است که مردم در آنچه سبب فسق می شود اختلاف نظر دارند و به همین دلیل باید سبب فسق را بیان کرد تا دیده شود که آیا او فاسق است یا نه؟ گفتم: این دیدگاه از نگاه ما درست است و

ص: 261


1- ذهبی، شمس الدين، سیراعلام النبلاء، ج13، ص260؛ ابن حجر، مقدمة فتح الباری، ص 441
2- نووى، يحيى، المجموع، ج 20، ص 136؛ شرح مسلم، ج 10، ص 181.
3- ابن قدامه، عبدالله بن احمد، المغنی، ج 11، ص 423.
4- مقدمة فتح الباری، ص 453.

پیشوایان از حافظان و منتقدان حدیث، از قبيل محمد بن اسماعیل بخاری و مسلم بن حجاج نیشابوری و دیگران همین دیدگاه را انتخاب کرده اند» (1).

حدیث وصایت در سخنان صحابه و تابعان

به طور متواتر ثابت شده است که صحابه و لغویان واژة «وصی» را برای علی بن ابی طالب علیه السلام به کار برده اند، چنان که در روایت طبرانی و دیگران از سلمان فارسی بیان شد (2). همچنین از ابوایوب انصاری (3) و علی مگی هلالی نقل شده است(4).

خوارزمی از علی علیه السلام روایت کرده است که به گروهی از فرستادگان معاویه نزد آن حضرت فرمود: «معاشر الناس، انا اخو رسول الله ووصيه (5)؛ ای مردم، منم برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و جانشین او».

همچنین این سخن در نامه على علیه السلام به مردم مصر آمده است (6) و در استدلال او بر ضد خوارج (7) و در خطبه اش پس از بازگشت از صفين (8).

ص: 262


1- خطیب بغدادی، احمد بن على، الكفاية في علم الرواية، ص135.
2- طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الكبير، ج 6، ص 221؛ هیثمی، علی، مجمع الزوائد، ج 9،ص113؛ احمد بن حنبل، فضائل الصحابة، ج 2، ص 615، ح1052.
3- طبرانی، سليمان بن احمد، المعجم الكبير، ج4، ص171؛ هیثمی، علی، مجمع الزوائد، ج 8، ص253.
4- طبرانی، سليمان بن احمد، المعجم الكبير، ج 3، ص 57؛ همو، المعجم الصغير، ج 6، ص 327؛ ابن عساکر، علی، تاریخ مدينة دمشق، ج42، ص130.
5- خوارزمی، موفق بن احمد، المناقب، ص 222.
6- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج6، ص71.
7- یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 193.
8- نهج البلاغة، خطبه 2؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج1، ص138.

حاکم و هیثمی این حدیث را از امام حسن علیه السلام (1)وابن اثیرو طبری آن را از امام حسین علیه السلام (2) روایت کرده اند.

ابن عساکر از بريدة بن حصیب بن عبدالله (3)، خوارزمی از ابن مردویه، از ام سلمه (4)، گنجی شافعی وابن صباغ مالکی از ابوسعید خدری (5) و ابونعیم و دیگران از انس بن مالک (6)ویعقوبی از مالک بن حارث اشتر (7)، خوارزمی از عمرو بن عاص (8) وقندوزی از عمربن خطاب (9)ومسعودی از ابن عباس (10)روایت کرده اند.

همچنین ذهبي وابن حجر از جابر بن یزید جعفی روایت کرده اند (11).

ص: 263


1- حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرك على الصحیحین، ج3، ص172؛ هیثمی، علی، مجمع الزوائد، ج9، ص146
2- ابن اثیر، عبدالله، الكامل في التاريخ، ج 3، ص 287؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج4، ص322.
3- ابن عساکر، على، تاريخ مدينة دمشق، ج 42، ص 392
4- خوارزمی، موفق بن احمد، المناقب، ص 147.
5- گنجی شافعی، البيان، ص 501، باب نهم؛ ابن صباغ مالکی، علی، الفصول المهمة، ص295، فصل دوازدهم.
6- اصفهانی، احمد، حلية الأولياء، ج1، ص63؛ خوارزمی، موفق بن احمد، المناقب، ص42؛ ابن عساکر، علی بن حسن، تاريخ مدينة دمشق، ج 42، ص386
7- یعقوبی، احمد، تاریخ الیعقوبی، ج2، ص178.
8- خوارزمی، موفق بن احمد، المناقب، ص 199.
9- قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ينابيع المودة، ج2، ص75.
10- مسعودی، علی، مروج الذهب، ج3، ص8.
11- ذهبی، محمد، میزان الاعتدال، ج 1، ص 383.

از مزی شگفت آور است؛ زیرا از سعید بن منصور روایت کرده است که گفت: ابن عیینه به من گفت: من از جابر شصت حديث شنیدم که روا نمی دانم چیزی از آن ها را از او روایت کنم. او می گفت: وصي الأوصياء مرا حديث کرد، تا اینکه وی گفته است: کمترین چیزی که درباره او می توان گفت، آن است که حديث او قابل استدلال نیست، مگر اینکه حدیثی را روایت کند که راویان ثقه با وی در آن شرکت داشته باشند» (1).

می گویم: مقصود او از شرکت راويان ثقه با وی چیست؟ آیا مقصودش امثال حریز بن عثمان حمصی است؟ او از راویان بخاری و ائمه اربعه (2)است و متری از احمد بن حنبل روایت می کند که او ثقه، ثقه، ثقه است و در شام کسی معتبرتراز حریز نیست. همچنین، وثاقت او را از یحیی بن معین و مدینی و عجلی نقل کرده است (3)و حال آنکه او کسی است که بامدادان و شامگاهان علی بن ابی طالب علیه السلام را لعن می کرد، همان گونه که ابن حبان درباره او گفته است: «او على علیه السلام را در بامداد هفتاد بارو در شامگاه هفتاد بار لعن می کرد. از او در این باره پرسیدند ؟ گفت: او سرهای پدران و اجداد ما را بریده است» (4).

یا مراد از افراد ثقه، همانند ابراهيم بن يعقوب جوزجانی از پیشوایان جرح و تعديل نزد اهل سنت و از راویان ابوداوود، ترمذی و نسائی است؟

مزی گفته است: «احمد بن حنبل سخت او را گرامی می دارد». نسائی گفته

ص: 264


1- مزی، جمال الدين، تهذيب الكمال، ج 4، ص470.
2- ابن حجر عسقلانی، احمد، تهذيب التهذيب، ج2، ص207
3- مزی، جمال الدين، تهذيب الكمال، ج5، ص 573،572 و 576.
4- ابوحاتم، محمد بن حبان، المجروحین، ج 1، ص 268.

است: «او ثقه است». دارقطنی گوید: «او از حافظان دارای تصنیف و از استخراج کنندگان افراد ثقه است و ابن حبان وی را از زمره ثقات شمرده است. با اینکه وی را شیفته مذهب اهل دمشق در ضدیت باعلى علیه السلام دانسته و در او انحراف از علی علیه السلام وجود داشته است» (1).

ابن حجر در شرح حال مصدع ابویحیی اعرج گفته است: «جوزجانی مشهور به ناصبی بودن و انحراف (از علی علیه السلام) است»(2).

یا منظور او از افراد ثقه ، خالد بن عبدالله قسری است که بخاری در کتاب خلق افعال العباد و ابی داود، از او حدیث نقل کرده است (3). ابن حبان او را در الثقات آورده است (4). ابوالفرج گفته است: «خالد قسری، یکی از والیان بنی امیه، از یکی از آنان خواست که برایش سیره بنویسد. نویسنده گفت: من به نکته ای از سیره على بن ابی طالب برمی خورم، آیا آن را بنویسم؟ خالد گفت: خیر، مگر اینکه او را در ژرفای دوزخ ببینی! (5)

ابن کثیر گوید: ابن خلکان گفت: خالد در دین خویش متهم بود و برای مادرش کنیسه ای در خانه اش ساخته بود» (6).

ص: 265


1- مزی، جمال الدين، تهذيب الكمال، ج 2، ص249؛ ابن حجر عسقلانی، احمد، تهذيب التهذيب، ج1، ص159.
2- ابن حجر عسقلانی، احمد، تهذيب التهذيب، ج 10، ص 143.
3- همان، ج 3، ص 88.
4- ابوحاتم، محمد بن حبان، الثقات، ج 6، ص 256.
5- ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسن، الأغانی، ج21، ص 25
6- ابن کثیر، اسماعیل، البداية والنهاية، ج 10، ص 23، تحقیق علی شیری.

یا مقصود از افراد ثقه عمران بن حطان از راویان بخاری وابوداوود و نسائی است. عجلی گفته است: او بصری، تابعی وثقه است. ابوداوود گفته است: «در میان فرقه ها کسی بهتر از خوارج نیست که حديث را درست روایت کند. او سپس همین عمران و افراد دیگر را یاد کرده است. ابن حبان در الثقات از او نام برده است»(1).

با اینکه عقیلی تصریح کرده که عمران بن حطان از خوارج بوده (2)و همان کسی است که از ابن ملجم ستایش کرده و گفته است:

يا ضربة من تقي ما اراد بها *** الاليبلغ من ذي العرش رضوانا (3)

بنازم ضربت آن مرد پرهیزکار را که از وارد کردن آن، هدفی جز رضایت خداونډ صاحب عرش نداشت!

ابن کثیر گفته است: «یکی از خوارج پسین در زمان تابعین، ابن ملجم را ستایش کرده و او عمران بن حطان است و همو یکی از عابدان است که از عائشه، در صحیح بخاری، روایت کرده و درباره ابن ملجم گفته است: یاضربة من تقی...» (4).

ابن قدامه پس از نقل شعر عمران بن حطان در ستایش قاتل علی بن ابی طالب علیه السلام گفته است: «از مذهب خوارج آن بوده است که بسیاری از صحابه و کسانی را که پس از آنان آمدند تکفیر کردند و خون و مال ایشان را حلال دانسته و بر

ص: 266


1- ابن حجر عسقلانی، احمد، تهذيب التهذیب، ج 8، ص 113؛ مری، جمال الدین یوسف، تهذيب الكمال، ج 22، ص 322.
2- عقیلی، محمد، الضعفاء، ج 2، ص 204.
3- ابن عبدالبر، يوسف بن عبدالله، الاستیعاب، ج 3، ص 62؛ ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدينة دمشق، ج 43، ص495.
4- ابن کثیر، اسماعيل، البداية والنهاية، ج 7، ص 364.

این باور بودند که با کشتن آنان به پروردگارشان نزدیک می شوند» (1).

این گروه، بخشی از ثقات اهل سنت و راویان صحاح شش گانه اند و چه بسیار افرادی که همانند آنان هستند؟

چند پرسش

برادر عزیزم! چند پرسش در ذهنم بود که هر زمان از برادران اهل سنت می پرسیدم، پاسخ قانع کننده به من نمی دادند و من به دنبال کسی بودم که به دور از تعصب و با تکیه به دلایل به من پاسخ دهد و به همین دلیل می پرسم:

1- چگونه کسی که به على علیه السلام ناسزا می گوید، توثیق می شود؟

چگونه می توان کسی را توثیق کرد که به علی بن ابی طالب علیه السلام لعنت فرستاده است؟ و از او در صحاح شش گانه که معیار سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و محور استنباط احکام است روایت کرد؟

پس این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که: «من ست عليا فقد سبنی؛ هر که علی را دشنام

دهد، در حقیقت مرا دشنام داده است» کجا رفت؟

چگونه این روایت که از ام سلمه روایت شده، از آنان مخفی مانده است؟ او به عبدالله جدلی گفت: «آیا در میان شما به رسول خدا ناسزا می گویند؟ گفتم: پناه می برم به خدا، یا گفت: سبحان الله ! یا همانند آن! ام سلمه گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود: «من سب عليا فقد سبنی (2)؛ هرکه علی را دشنام دهد، در حقیقت مرا دشنام داده است». حاکم این حدیث را روایت کرده و گفته است: «این

ص: 267


1- ابن قدامه، عبدالله بن احمد، المغنی، ج 10، ص 85.
2- احمد بن حنبل، المسند، ج6، ص 323؛ بيهقي، السنن الکبری، ج5، ص 133؛ نسائی، خصائص امیرالمؤمنین، ص 99.

حديث صحيح الإسناد است، ولی شیخین آن را روایت نکرده اند» (1). هیثمی نیزاین حدیث را نقل کرده و به دنبال آن گفته است: «این حدیث را احمد روایت کرده و راویان آن راویان حدیث صحیح اند، به جز ابوعبدالله جدلی که او هم ثقه است» (2).

طبرانی از ام سلمه روایت کرده است که گفت: «ایسب رسول الله فيكم على رؤوس الناس؟ فقلت: سبحان الله ! وانی یسب رسول الله ؟ فقالت: أليس يست علی بن ابی طالب و من يحبه. فأشهد ان رسول الله كان يحبه (3)؛ آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در میان شما در ملأ عام دشنام می دهند؟ گفتم: سبحان الله ! کجا رسول خدا را دشنام می دهند؟

ام سلمه گفت: مگرنه این است که به علی بن ابی طالب و کسی که او را دوست میدارد، دشنام می دهند؟ بنابراین، من گواهی می دهم که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم او را دوست می داشت».

هیثمی گفته است: «طبرانی این حدیث را در هرسه معجم روایت کرده است و ابویعلی و راویان طبرانی، راویان صحیح هستند، مگر ابوعبدالله که او هم ثقه می باشد. طبرانی پس از وی با اسنادی که راویان آن تا ام سلمه ثقه اند همانند این حدیث را از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده است» (4).

آنچه را که ابن عبدربه از ام سلمه، همسر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده است که

ص: 268


1- حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 121.
2- هیثمی، علی، مجمع الزوائد، ج 9، ص 130.
3- طبرانی، سليمان بن احمد، المعجم الصغیر، ج 2، ص 21؛ همو، المعجم الأوسط، ج 6، ص 74؛ همو، المعجم الكبير، ج 23، ص 323.
4- ابن عبد ربه، العقد الفريد، ج 5، ص 108، تحقیق محمدسعید عریان؛ محمد ماهر حمادة ، الوثائق السياسية والادارية العائدة للعصر الأموي، ص 166.

به معاویه گفت: «انكم تلعنون الله و رسوله على منابركم وذلك انكم تلعنون على بن ابی طالب و من اَحَبه وانا اشهد ان الله احبهُ ورسوله فلم يلتفت الى كلامها (1)؛ شما خدا و پیامبر او را بر منبرهایتان لعن می کنید؛ زیرا شما علی بن ابی طالب علیه السلام و کسانی که او را دوست دارند، لعن می کنید و من گواهی می دهم که خدا و پیامبرش او را دوست می دارند؛ اما معاویه به سخن او توجهی نکرد». .

پس از آنچه گفته آمد، بنگر که سخن ابن کثیر چه ارزشی دارد، آنجا که گفته است: «همه اسانید این حدیث ضعیف است که به آن استدلال نمی شود»(2).

این سخن او، چیزی جزجرح غير مفسر نیست و به همین دلیل، نمی توان آن را پذیرفت. ای کاش، او مشخص می کرد که کدام راوی ضعیف است که روایت براثر آن ضعیف شده است.

ليكن ابن کثیر پس از این سخن نقل کرده است: مسلم از زر بن حبیش روایت کرده و گفته است: «سمعت عليا يقول: والذي فلق الحبة وبرأ النسمة إنه لعهد النبي صلی الله علیه و آله و سلم الى انه لا يحبك الا مؤمن ولا يبغضك الا منافق ثم قال: وهذا الذي اوردناه هو الصحيح منذلك والله اعلم (3)، از على علیه السلام شنیدم که می گفت: سوگند به آن که دانه را شکافت و موجودات را آفرید، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به من سفارش فرمود که تو را فقط مؤمن دوست می دارد و فقط منافق دشمن می دارد. سپس گفته است: آنچه را ما آوردیم، از این جهت، صحيح است و خداوند داناتر می باشد».

ص: 269


1- همو، العقد الفريد، ج 5، ص 108، تحقیق محمدسعید عریان، چاپ مكتبة الرياض الحديثة؛ محمد ماهر حمادة، الوثائق السياسية والادارية العائدة للعصر الأموي، ص166.
2- ابن کثیر، اسماعیل، البداية والنهاية، ج 7، ص 391
3- همان جا.

2- چگونه کسی که ابوبکر را دشنام دهد حکم قتلش صادر و کسی که علی را دشنام دهد، توثیق می شود؟

چه تفاوتی میان علی بن ابی طالب و ابوبکر و عمر وجود دارد؟ آنان کسی را که به على علیه السلام دشنام داده است، توثیق کرده اند و کسی را که به ابوبکر و عمردشنام داده است، حکم کفرش را صادر کرده و به کشتن او فتوا داده اند؛ چنان که از فاریابی نقل شده است که گفت: «هرکه به ابوبکر دشنام دهد، کافر است و من بروی نماز نمی خوانم. به او گفتند: با او چه رفتار می کنی و حال آنکه اولا اله الا الله می گوید؟ گفت: به او دست نزنید و او را با تابوت بردارید و در گور بگذاريد» (1).

3- آیا علی بن ابی طالب علیه السلام از زمره صحابه بیرون شده است ؟

آیا علی بن ابی طالب علیه السلام از زمره صحابه نبوده است؟ تا فتوای ابوزرعه او را دربرگیرد: «هرگاه شخصی را دیدی که از یکی از اصحاب محمد صلی الله علیه و آله و سلم عیب جویی می کند، بدان که او زندیق است» (2). نیز سرخسی گفته است: «هرکه از صحابه انتقاد کند، کافر است و اسلام را به دور افکنده است وچنانچه توبه نکند، دوای او شمشیر است»(3).

یا اینکه آنان این فتوا را فقط برای قتل شیعه داده اند؟ همان گونه که ابن اثیردر رویدادهای سال 407 ق گفته است: در این سال، شیعه در تمامی کشورهای آفریقا کشته شدند و سبب این کشتار آن بود که آنان را به ناسزاگویی به شیخین متهم کردند (4).

ص: 270


1- ابن قدامه، عبدالله بن احمد، المغنی، ج 2، ص 419؛ همو، الشرح الكبير، ج 10، ص64؛ ابن تیمیه، احمد، الصارم المسلول، ص 575.
2- خطیب بغدادی، احمد بن على، الكفاية في علم الرواية، ص 67.
3- سرخسی، محمد، اصول السرخسی، ج 2، ص 134.
4- ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج 9، ص 110.

لیکن غیرشیعه دردشنام دادن به علی بن ابی طالب علیه السلام ولعن او در تعقیب نمازهای جمعه و جماعت و بر روی منبرها در شرق و غرب و حتی در سرزمین وحی آزادند، همان گونه که حموی گفته است: «علی بن ابی طالب بر بالای منبرهای شرق وغرب و منبرهای حرم های مکه و مدینه مورد لعن قرار گرفت» (1).

زمخشری و حافظ سیوطی گفته اند: «در زمان بنی امیه بیش از هفتاد هزار منبر وجود داشت که بر آنها علی بن ابی طالب علیه السلام را لعن می کردند؛ زیرا این کار سنتی بود که از معاویه برجای مانده بود» (2).

آیا معاویه از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حدیثی را در فضیلت ناسزاگویی به علی بن ابی طالب علیه السلام شنیده بود که به سعد می گفت: «چه چیزی تو را از دشنام دادن به ابوتراب بازداشته است ؟».(3)

این در صحیح مسلم آمده است؛ اما ابن عساکر و ابن کثیر روایت کرده اند: «سعد به معاویه گفت: مرا به خانه ات آوردی و بر تخت نشاندی و سپس على علیه السلام را دشنام می دهی»(4).

در سخن ابن ابی شیبه آمده است: «سعد نزد او آمد و آنان از علی علیه السلام یاد کردند و معاویه از علی علیه السلام عیب جویی کرد و به همین دلیل، سعد خشمگین شده »(5).

ص: 271


1- حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج 3، ص 191.
2- زمخشری، محمود، ربيع الابرار، ج 2، ص 186؛ محمد بن عقيل، النصائح الكافية، ص79.
3- نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج 7، ص 120.
4- ابن عساکر، علی، تاریخ مدينة دمشق، ج42، ص119؛ ابن کثیر، اسماعيل، البداية والنهاية، ج7، ص376.
5- ابن ابی شیبة، عبدالله ، المصنف، ج 7، ص 496.

آیا برای ما واجب است که بگوییم: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از ناسزاگویی به عموم اصحابش نهی کرده؛ اما درباره دشنام دادن به على علیه السلام در زمان صدور نهی چیزی به زبان نیاورده است؟

4- چرا قاتل عثمان ملعون است، ليكن قاتل على علیه السلام مجتهدی تأویل گر؟

میان کسانی که عثمان را کشتند و کسی که علی بن ابی طالب علیه السلام را کشت چه تفاوتی وجود دارد که ابن حزم درباره قاتلان عثمان می گوید: «آنان فاسق، ملعون و محارب اند و از روی عمد خونی حرام را ریختند» (1)، وابن تیمیه می گوید: «قاتلان عثمان گروهی خارج از دین و مفسد فی الارض بودند. عثمان را تنها گروهی اندک که سرکش و ستمگر بودند کشتند و کسانی که در قتل او کوشیدند، همگی خطاکار و حتی ستمگر و سرکش و متجاوز بودند»، وابن کثیر می گوید: «کشندگان عثمان، افرادی جلف وسبک سر بودند و تردیدی نیست که آنان مفسد فی الارض و شورشگرند که بر ضد امام خود شورش کردند و افرادی نادان، زورگو، خیانتکار، ستمگر واهل افترا بودند» (2).

اليكن قاتل علی بن ابی طالب علیه السلام مجتهدی تأویل گر بوده است. همان گونه که ابن حزم با صراحت گفته است: «هیچ اختلافی میان امت در این باره نیست که عبدالرحمن بن ملجم، تنها در حالی که مجتهدی تأویل گر بود و فکر می کرد کارش درست است، این قتل را مرتکب شد و در این باره عمران بن حطان، شاعر صفری مذهب می گوید:

يا ضربة من تقی ما اراد بها *** الا ليبلغ من ذي العرش رضوانا

ص: 272


1- ابن حزم، الفصل، ج 4، ص 161.
2- ابن کثیر، اسماعیل، تاریخ ابن کثیر، ج 7، ص 176، 186،198 ، 187 و 208، رویدادهای سال 35ق

بنازم ضربتی را که از انسان پرهیزکاری صادر شد. او از این ضربت فقط خشنودی صاحب عرش را می خواست.

اني لأذكره حينأ فأحسبه *** أوفى البرية عندالله میزانا (1)

من هنگامی که او را به خاطر می آورم، گمان می کنم، ترازوی عمل او نزد خدا از همه سنگین تر است.

در کتاب الام از شافعی، المختصر از مزنی، المجموع از نووی، مغني المحتاج و الجوهر النقي (2) همین گونه آمده است.

حتی کار به جایی رسید که دشنام دادن به امام علی علیه السلام، به پایه حکومت آنان تبدیل شد، همان گونه که ابن عساکر از علی بن الحسين علیه السلام روایت کرده است که فرمود: «قال مروان بن الحكم: ما كان في القوم احد ادفع عن صاحبنا من صاحبكم یعنی عليا عن عثمان.

قال قلت: فما لكم تسبونه على المنبر؟ قال: لا يستقيم الأمرالا بذلك (3)؛ مروان بن حکم گفت: در میان این مردمان احدی نبود که بیشتر از یار شما از یار ما دفاع کند؛ یعنی علی از همه بیشتر از عثمان دفاع کرد. حضرت فرمود: گفتم: پس چرا او

ص: 273


1- ابن حزم، المحلي، ج 10، ص 484.
2- شافعی، کتاب الام، ج4، ص229؛ مزنی، اسماعیل، مختصرالمزنی، ص256؛ نووی، المجموع، ج19، ص197؛ شربینی، محمد، مغني المحتاج، ج 4، ص 124؛ ماردینی، الجوهر النقي، ج8، ص58.
3- ابن عساکر، على، تاريخ مدينة دمشق، ج 42، ص 438؛ عسقلانی، ابن حجر، الصواعق المحرقة، ص33؛ علوی، محمد بن عقيل، النصائح الكافية، ص114 به نقل از دارقطنی؛ شرح نهج البلاغة، ج13، ص220.

را بر منبرها ناسزا می گویید؟ او گفت: حکومت بدون این کار استوار نمی ماند»..

بلاذری گوید: «مروان به علی بن الحسین گفت: کسی نبود که بیشتر از یار شما از یار ما دفاع کند. حضرت فرمود: پس چرا او را بالای منبرها دشنام می دهید؟ او گفت: حکومت ما تنها با این کار استوار می ماند!»(1).

بنابراین، کجا رفت سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم: «سباب المسلم فسوق (2)؛ دشنام دادن به مسلمان گناه است ؟» نکند شما علی علیه السلام را مسلمان نمی دانید یا می گویید: او پس از اسلام آوردن، از اسلام خارج شده است ؟ از بدی های نفسمان به خدا پناه می بریم.

علی بن ابی طالب علیه السلام دروازه شهردانش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و داناترین فرد صحابه

اما این سخن شما که گفته اید: شیعه براین باورند که فراگیری دانش فقط از على علیه السلام رواست و در این صورت، هردینی که از غیر او رسیده باشد، دین نیست.

در پاسخ شما می گوییم:

يكم: این باور شیعه، نص سخن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است که علی علیه السلام دروازه دانش اوست و هرکه دانش او را بخواهد باید از این دروازه وارد شود. همان گونه که طبرانی با اسنادش از ابن عباس روایت کرده است که گفت: «قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: انا مدينة العلم وعلى بابها فمن اراد العلم فليأته من بابه (3)؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: من شهر علمم وعلى[ علیه السلام ] دروازه آن و هرکه علم می خواهد باید از دروازه آن وارد شود».

ص: 274


1- بلاذری، احمد، انساب الاشراف، ص 184.
2- بخاری، صحیح البخاری، ج1، ص17، ح48، کتاب الایمان، باب خوف المؤمن أن يحبط عمله.
3- طبرانی، المعجم الكبير، ج11، ص55؛ ابن اثیر، اسدالغابة، ج4، ص22؛ خطیب بغدادی،تاریخ بغداد، ج3، ص181؛ سیوطی، الجامع الصغیر، ج1، ص415 وج3، ص60

حاکم نیز این حدیث را با چند طریق روایت کرده و آن را صحیح دانسته است (1). متقی نیز آن را در کنز العمال آورده و قائل به صحت آن شده است (2).

همچنین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به علی علیه السلام فرمود: «انت تبين لأمتی ما اختلفوا فيه من بعدی؛ آنچه را امتم پس از من درباره آن اختلاف می کنند، تو برای آنان بیان می کنی».

این حدیث را حاکم از انس بن مالک روایت کرده و به دنبال آن گفته است: «این حدیث برطبق شرط شیخین صحیح است، ولی آن دو آن را روایت نکرده اند» (3).

آية « وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ » (4)درباره على الا نازل شده است، همان گونه که طبری و سیوطی و قرطبی و دیگران آن را گفته اند (5).

ابن عساکر از امیرالمؤمنین علی علیه السلام روایت کرده است که گفت: «نشدتكم بالله افيكم احد دعا رسول الله له في العلم وان تكون أذنه الواعية مثل ما دعالي؟ قالوا: اللهم لا (6)؛شما را به خدا سوگند می دهم، آیا در میان شما کسی هست که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم همانند آنچه را درباره علم من فرموده است، درباره علم او فرموده باشد و گوش های او شنوا باشد؟ گفتند: بارخدایا، نه». .

ص: 275


1- حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 126-127.
2- متقی هندی، کنز العمال، ج 13، ص 149.
3- حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 122؛ ابن عساکر، تاريخ مدينة دمشق، ج42، ص387؛ خوارزمی، المناقب، ص 329.
4- حاقه / 12.
5- طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، ج 29، ص69،ح26955؛ سیوطی، عبدالرحمن، الدر المنثور، ج6، ص260؛ تفسير القرطبی، ج18، ص 264؛ تفسير الرازی، ج 20، ص107؛ تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص213؛ روح المعانی، ج27، ص 3.
6- ابن عساکر، تاريخ مدينة دمشق، ج 3، ص 116.

دوم: بخاری از عمر نقل کرده است که گفت: «أقرؤنا أبي وأقضانا على؛ برترین قاری ما أبی و برترین قاضی ما على علیه السلام است». بی گمان برتری قضاوت در میان مردم، نشان دهنده برتری علمی اوست.

همچنین سعید بن مسیب گفته است: «هیچ یک از صحابی نمی گفت: سَلُونيِ؛ از من بپرسید» جز علی بن ابی طالب علیه السلام» (1). ابن عباس گفت: «نُه دهم دانش به علی علیه السلام داده شد و سوگند به خدا که در آن یک دهم دیگر هم با دیگران شریک است»(2).

نیز ابن عباس گفته است: «أعطى على تسعة أعشار العلم ووالله لقد شاركهم في العشر الباقی (3)؛ نه دهم دانش به علی علیه السلام داده شد و سوگند به خدا که در یک دهم باقی مانده هم با آنان شریک است».

نیز از ابن عباس نقل شده است که گفت: «وقتی چیزی از سوی علی علیه السلام برای ما ثابت می شد، از او به دیگری عدول نمی کردیم»(4).

سوم: هیچ کدام از صحابه جرئت نکرد که بگوید: از من بپرسید، جز على بن ابی طالب علیه السلام، همان گونه که حاکم روایت کرده است که عامر بن وائله روایت کرد و گفت: «سمعت عليا رضی الله عنه قام فقال: سلوني قبل أن تفقدونی ولن تسألوا بعدی

ص: 276


1- احمد بن حنبل، فضائل الصحابه، ج 2، ص 646؛ ابن اثیر، علی، اسد الغابة، ج4، ص22؛ ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج42، ص399
2- ابن اثیر، اسد الغابة، ج 4، ص 22؛ ثعالبی، عبدالرحمن، تفسير الثعالبی، ج 1، ص52.
3- ابن عبدالبر، يوسف، الاستیعاب، ش11044؛ نوری، یحیی، تهذيب الأسماء واللغات، ج1، ص317.
4- ابن عبدالبر، یوسف، الاستیعاب، ش11044؛ نوری، محی الدین، تهذيب الأسماء و اللغات، ج1، ص317.

مثلی... هذا حديث صحيح عال (1)؛ از علی رضی الله عنه شنیدم که گفت: پیش از آنکه مرا از دست دهید از من بپرسید و هرگز پس از من نمی توانید از کسی همانند من بپرسید. این حدیث، صحيح و عالی است».

سعید بن مسیب گوید: «هیچ کدام از صحابه نمی گفت: از من بپرسید، مگر علی بن ابی طالب علیه السلام» (2).

چهارم: عمر از مشکلی که ابوالحسن، علی علیه السلام را (برای حل آن) نیابد، به خدا پناه می برد (3). او گفت: «لولا على لهلك عمر(4)، اگرعلی نبود، عمرهلاک شده بود».

پنجم: نووی گفته است: «پرسش بزرگان صحابه و رجوع آنان به فتواها و گفتارهای او در بسیاری موارد و در مسائل دشوار، شهره است» (5).

اصحاب به على علیه السلام رجوع کردند؛ اما او به آنان رجوع نمی کرد

ششم: اصحاب و حتی بزرگان اصحاب نسبت به احکام ناآگاه بودند و به همین دلیل، آنان به علی علیه السلام رجوع می کردند، ليكن على علیه السلام به کسی از آنان رجوع نکرد، همان گونه که ابن حزم گفته است: «ماصحابه رضي الله عنهم را یافتیم که اعتراف می کردند: بسیاری از ست ها به دست ما نرسیده است. همچنین حديث مشهور از ابوهریره نقل شده است: برادران مهاجر من در بازار به معامله می پرداختند و برادران

ص: 277


1- حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، تحقيق مرعشلی، ج2، ص353؛ مقری، عثمان بن سعيد، السنن الواردة في الفتن، ج 4، ص838 وج6، ص1196؛ تهذيب الكمال، ج17، ص335.
2- احمد بن حنبل، فضائل الصحابة، ج2، ص646؛ ابن اثیر، علی، اسد الغابة، ج4، ص22.
3- ابن حجر عسقلانی، احمد، تهذيب التهذيب، ج7، ص337؛ ابن سعد، محمد، الطبقات الكبری، ج2، ص339؛ ابن اثیر، علی، اسد الغابة، ج3، ص22.
4- ابن قتيبة، تأويل مختلف الحدیث، ج 1، ص 162.
5- نووی، محی الدین، تهذيب الأسماء و اللغات، ج 1، ص 317.

انصار من نیز سرگرم رسیدگی به دارایی هایشان بودند. براء نیزچنین گفته است: آنچه را شما حديث کردید، ما آنها را از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدیم، لیکن اصحاب ما، برای ما حديث کردند و ما سرگرم چرانیدن شترها بودیم.

این ابوبکر (خليفه اول) حکم میراث جده (یعنی مادر بزرگ) را نمی دانست و حال آنکه محمد بن مسلمة ومغيرة بن شعبه آن را می دانستند. ابوبکر از عائشه پرسید که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در چند کفن پیچیدند.

عمرا (خلیفه دوم) در حديث استیذان می گوید: از آنجا که تجارت در بازار مرا به خود سرگرم کرده بود، نظر رسول خدا درباره این موضوع بر من پوشیده است.

نیز عمر حكم سقط جنین از سوی زن را نمی دانست و دیگران به او یاد دادند. عمر از ابوواقد لیثی درباره آنچه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن را در دو نماز عید فطر و عید اضحی قرائت می کرد پرسید، در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سال های فراوانی این دو نماز را خوانده بود. نیز او نمی دانست که با مجوس چگونه رفتار کند، تا اینکه عبدالرحمن او را از فرمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره آنان آگاه کرد» (1).

با چشم پوشی از همه آنچه گفته آمد، دانشمندان با انصاف در این باره تردید ندارند که علی بن ابی طالب علیه السلام نخستین کسی بود که اسلام آورد، در دامان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تربیت یافت و پیش از بعثت در کنار او زندگی کرد تا اینکه نیرومند گردید و به همراه او بود تا اینکه آن حضرت به رفیق اعلی پیوست و در حضرو در سفر او را تنها نگذاشت. او پسرعموی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و شوهر دختراو، فاطمه بانوی زنان جهانیان بودو به جز جنگ تبوک در همه جنگ ها حضور داشت و چنانچه علی علیه السلام - که بسیار خردمند و باهوش و حافظ بود - روزی یک حدیث از

ص: 278


1- ابن حزم، علی بن احمد، الاحکام فی اصول الاحکام، ج2، ص143-145.

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حفظ می کرد، در حالی که بیش از یک سوم قرن به همراه او بود، باید بیش از دوازده هزار حدیث را از او روایت می کرد.

با چشم پوشی از همه آنچه گفته آمد، از نگاه دانشمندان با انصاف همچون ابوریه تردیدی وجود ندارد که «نخستین کسی که اسلام آورد و پیش از بعثت در دامان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پرورش یافت و در پناه او زندگی کرد و در دامان او بزرگ شد و به همراه او بود تا اینکه به رفیق اعلی پیوست و در سفر و حضر از او جدا نشد، او پسرعموی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، شوهر دخترش فاطمه علیها السلام است. اگرعلی رضی الله عنه که زیرک و باهوش و حافظ بود - روزی یک حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حفظ کرده باشد، با توجه به اینکه در حال رشادت، یک سوم قرن با او زندگی کرد، باید بیشتر از دوازده هزار حدیث از او روایت کرده باشد که اسناد آن ها را به او داده باشند؛ اما می بینیم که سیوطی 586 حدیث روایت کرده و ابن حزم گفته است: از میان آنها فقط پنجاه حديث صحيح است و بخاری و مسلم تنها بیست حدیث از این احادیث را رویت کرده اند» (1).

با تأسف شدید، بخاری، تنها 29 حدیث از علی علیه السلام روایت کرده (2)، در حالی که از ابوهریره 446 حديث آورده است(3).

خلافت ابوبکر براساس شورای مسلمانان و اجماع آنان نبوده است

شما گفتید: اهل سنت بر این باورند که امامت یک امر توافقی و شورایی است و این حق امت است که برای این مقام، هرکه را شایسته می داند برگزیند، تا با قرآن و

ص: 279


1- ابورية، ابوهريرة، ص128. سپس در حاشیه این کتاب گفته است: این است آنچه در صحيح بخاری و صحیح مسلم وجود دارد، ولی ما از مقدار احادیث او (یعنی علی علیه السلام) که شیعه از او روایت کرده اند آگاهی نداریم و هر گروهی سنت و امام خود را دارد.
2- مقدمة فتح الباری، ص 476.
3- همان، ص 477.

سنت بر آنان حکومت کند و اختلاف برداشت ها هیچ مشکلی ندارد.

میگویم:

نخست: این سخن شما برخلاف دیدگاه علمای بزرگ اهل سنت، نظير ماوردی شافعی، در گذشته سال 450 ق، وابویعلی حنبلی، درگذشته سال 458 ق است: «گروهی گفته است: امامت، تنها با اکثریت اهل حل و عقد از هر شهری برگزار می شود، تا رضایت از امامت همگانی و تسلیم به آن اجماعی باشد. اما این دیدگاه با توجه به بیعت ابوبکردفع می شود؛ زیرا کسانی او را به خلافت انتخاب کردند که در آن جلسه حضور داشتند و به انتظار آمدن افرادی که برای بیعت غایب بودند، ننشستند» (1).

قرطبی درگذشته سال 671ق گفته است: «امامتی که یکی از افراد حل و عقد منعقد کند، ثابت می شود و بر دیگران لازم است که آن را انجام دهند. برخلاف برخی از مردم که گفته اند: امامت، تنها با گروهی از اهل حل و عقد منعقد می شود و دلیل ما بر اثبات امامت با بیعت یک نفر از اهل حل و عقد آن است که عمربا ابوبکر بیعت کرد» (2).

امام الحرمین، درگذشته سال 478ق، شیخ غزالی گفته است: «بدانید که در عقد امامت، اجماع شرط نیست، بلکه امامت - اگر چه امت برعقد آن اجماع نکنند - منعقد می شود و دلیل آن این است که به محض انعقاد امامت برای ابوبكر، وی به اجرای احکام مسلمانان پرداخت و درنگ نکرد که خبر امامت او به صحابه ای که در مناطق دوردست قرار دارند برسد و کسی هم به این اقدام او معترض نشد. از این رو، وقتی اجماع در عقد امامت شرط نباشد،شماری مشخص

ص: 280


1- ماوردی، ابوالحسن، الأحكام السلطانية، ص33؛ ابویعلی، محمد بن الحسن، الأحكام السلطانيه، ص 117.
2- قرطبی، جامع احکام القرآن، ج 1، ص 269

و اندازه ای معین نیز شرط نیست و به همین دلیل، می توان حکم کرد که امامت با عقد یک نفر از افراد اهل حل و عقد منعقد می شود» (1).

عضدالدين ایجی، درگذشته سال 756 ق، گفته است: «هرگاه امامت با انتخاب و بیعت ثابت شود، بدان که این اثبات به اجماع نیاز ندارد؛ زیرا دلیل عقلی یا نقلی بر آن اقامه نشده است، بلکه عقد یک یا دو نفر از اهل حل و عقد بسنده است؛ زیرا میدانیم، صحابه با وجود سرسختی که نسبت به دین داشتند بدان بسنده کردند؛ نظير عقد عمر برای ابوبکروعقد عبدالرحمن بن عوف برای عثمان». .

وی در ادامه گفته است: «آنان اجماع کسانی را که در مدینه بودند شرط ندانسته اند تا چه رسد به اجماع امت. با وجود این، احدی بر آن اعتراض نکرده است و بر همین روش دوران ها سپری شده تا به زمان ما رسیده است» (2).

ابن عربی مالکی، درگذشته سال 543ق، گفته است: «در عقد بیعت با امام لازم نیست که همه مردم باشند، بلکه برای این عقد، وجود یک یا دو نفر بسنده است» (3).

آیا این بزرگان از اهل سنت نیستند؟ بنابراین، ای صاحبان بصیرت! پند گیرید.

چرا خلافت عمربه امت واگذار نشد؟

دوم: اگر موضوع امامت، موضوعی شورایی برای امت است و آنان هرکه را شایسته بدانند انتخاب می کنند، چرا ابوبکر به این قانون عمل نکرد و مسئله امامت را پس از خلافت خود، به امت واگذار ننمود؛ بلکه عمربن خطاب را خودش به عنوان خلیفه تعیین کرد، با اینکه صحابه، به این کار او اعتراض کردند؟ چنانکه ابن ابی شیبه

ص: 281


1- غزالی، الارشاد في الكلام، ص 424.
2- ایجی، عضدالدين، المواقف في علم الكلام، ج 8، ص351.
3- ابن عربی مالکی، شرح سنن الترمذی، ج 13، ص229.

روایت کرده است:

«ابوبکردرهنگام مرگش عمر را احضار کرد تا او را جانشین خود کند. مردم گفتند: آیا فردی تندخو و سنگ دل را برما حاکم می سازی و اگر او به حکومت برسد، با بی رحمی وتندخویی بیشتری با ما رفتار خواهد کرد.بنابراین، وقتی عمررا جانشین خود بر ما قرار می دهی، هنگامی که خدا را دیدار کنی، چه پاسخی به او خواهی داد؟ ابوبکر گفت: آیا مرا از پروردگارم می ترسانید؟ می گویم: خدایا، بهترین آفریدگانت را جانشین خودم بر آنان قرار دادم. سپس به دنبال عمر فرستاد و به او چنین گفت: من تو را سفارش می کنم...»(1).

همچنین، محمد بن مفلح مقدسی حنبلی، درگذشته سال 763 ق، گفته است: «چون ابوبکر عمر را جانشین خود قرار داد، به معيقیب دوسی گفت: مردم درباره جانشینی عمر چه می گویند؟ او گفت: گروهی آن را دوست ندارند و گروهی بدان راضی هستند. او گفت: ناراضیان بیشتر هستند یا رضایت دهندگان ؟ وی گفت: ناراضیان» (2).

بنابراین، با اینکه او می دانست اکثریت در این باره براو خشمگین اند، چگونه عمر را بر آنان تحمیل کرد و به ایشان در انتخاب کسی که برای حکومت می خواستند، آزادی نداد و برای او شایسته تر بود که به احساسات اکثریت قاطع مسلمانان پاسخ دهد و تنها پس از جلب رضایت ایشان، فردی را سرپرست آنان قرار دهد یا برحسب قانون شورا با اهل حل و عقد مشورت کند.

چرا عمر انتخاب خلافت را بر شش نفر منحصر کرد و شروط را به گونه ای قرار داد که

ص: 282


1- ابن ابی شیبه، المصنف، ج8، ص574، تحقیق سعيد محمد لحام؛ ابن عساکر، تاریخ مدينة دمشق، ج30، ص413.
2- مقدسی حنبلی، محمد بن مفلح، الآداب الشرعية، ج1، ص71.

حکومت به عثمان برسد نه به دیگری؟ آیا این کار را می توان شورای امت نامید؟

ام المؤمنین تعیین خلافت توسط شورا را رد می کند

سوم: این سخن شما: «اهل سنت اعتقاد دارند که خلافت امری توافقی و شورایی برای امت است» با آنچه مسلم و دیگران از حفصه روایت کرده اند ناسازگاری دارد. حفصه به پسرعمر گفت: «آیا می دانی که پدرت جانشین تعیین نکرده است؟ او نزد پدرش آمد و گفت: از مردم سخنانی را شنیدم و سوگند خوردم که آن را به تو گویم. آنان می گویند که توجانشینی تعیین نکرده ای و چنانچه چوپان شتری یا چوپان گوسفندی داشته باشی وسپس نزد تو آید و آن ها را رها کند، خواهی گفت: او در انجام وظیفه اش کوتاهی کرده است، در حالی که مراقبت از مردم سخت تر است» (1).

همچنین عائشة أم المؤمنین به ابن عمر گفت: «فرزندم! سلامم را به عمر برسان و بگو: امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را بدون حاکم مگذار. بر آنان خلیفه تعیین کن و آنان را پس از خود رها مکن که من بر آنان از فتنه می ترسم. عبدالله نزد عمر آمد و سخن عائشه را به او اعلام کرد» (2).

سنت ، شورایی بودن خلافت را نفی می کند

چهارم: اگر خلافت نزد اهل سنت شورایی است، آنان درباره آنچه ابن حبان و ابن کثیر و دیگران آورده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز هیچ بهره ای در تعیین خلافت ندارد،

ص: 283


1- صحیح مسلم، ج6، ص5، کتاب الامارة، باب الاستخلاف و ترکه؛ مسند احمد، ج1، ص47؛عبدالرزاق، المصنف، ج5، ص448.
2- دینوری، الامامة و السياسة، ج1، ص42؛ کحاله، عمررضا، اعلام النساء، ج3، ص127.

بلکه این موضوع فقط در دست خداست، چه می گویند؟

اینک آنچه را آنان آورده اند می خوانیم:

«سپس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نزد بنی عامر بن صعصعه در خانه هایشان آمد و آنان را به خداوند فرا خواند. اما یکی از آنان گفت: اگر ما از تو پیروی کنیم و تو را تأیید نماییم و خداوند تو را یاری کرد و بر مخالفانت پیروز شدی، آیا حکومت پس از تو، از آن ما خواهد بود؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: این امر به دست خداست و به هر کس که صلاح بداند عنایت میکند. آنان گفتند: آیا ما برای تو کشته شویم و زمانی که پیروز شدی، حکومت از آن دیگران باشد؟ ما در این باره نیازی به فرمان تونداريم» (1).

دلیل بر وصایت علی بن ابی طالب علیه السلام

این سخن شما: «از عقیده شیعه چنین فهمیده می شود که بر خدا واجب است امامی را نصب کند و این امام، على رضی الله عنه است. با اینکه نه در قرآن و نه درست هیچ عبارتی نیامده است که امامت یا وصایت را بیان کند، بلکه عموم هایی است که چند گونه می توان آنها را توجیه کرد».

در پاسخ شما می گوییم: اما آمدن داستان امامت علی بن ابی طالب علیه السلام در سنت، چنانچه کسی به حدیث «الدار يوم الانذار»، حديث «المنزلة»، حديث «غدير»، حدیث «ثقلين»، حديث «سفينة»، حديث «و هو ولى كل مؤمن بعدی»، حدیث «انا مدينة العلم و على علیه السلام بابها»، حدیث «مؤاخاة»، حدیث «تبلیغ سورة براءة»، حدیث «سد ابواب»، حدیث «باب حطة»، حدیث «راية» وده ها و حتی صدها حدیث دیگر در این باره رجوع کند، به نص پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم برامامت على بن ابی طالب ال یقین پیدا خواهد کرد.

ص: 284


1- ابن حبان، الثقات، ج1، ص89؛ ابن کثیر، البداية والنهاية، ج3، ص171.

حدیث «دار» خلافت امام علی علیه السلام را ثابت می کند

در برخی احادیث یاد شده، به صراحت بیان گردیده که علی علیه السلام پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خلیفه است؛ از قبیل حدیث «دار» که علی علیه السلام گفت: «اخذ برقبتي ثم قال: ان هذا اخي و وصيي وخليفتي فيكم فاسمعوا له واطيعوا! قال: فقام القوم يضحكون ويقولون لابی طالب قد امرك أن تسمع لابنك وتطيع (1)؛ او(یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم)گردنم را گرفت و سپس فرمود: این، برادر، وصی و جانشین من در میان شماست. بنابراین، از او بشنوید و اطاعت کنید. علی علی علیه السلام گفت: اما آن مردمان برخاستند و می خندیدند و به ابوطالب می گفتند: به تو فرمان داد که از پسرت بشنوی و از وی فرمان ببری».

آیا این روایت، از عمومات قابل تأویل است؟ اگر قابل تأويل بود، چرا قریش آن را تأويل نکرد؟ بلکه آنان از این روایت نص در خلافت را فهمیدند و به همین دلیل، بر ابوطالب طعنه زدند.

آری، این روایت (قابل تأویل نیست، لیکن) قابل تحریف است، کاری که محمد حسنین هیکل در کتابش به نام حياة محمد صلی الله علیه و آله و سلم کرده است؛ چه او در این کتاب حدیث یاد شده را در صفحه 104، چاپ اول، سال 1354ق آورده است، لیکن در چاپ دوم، صفحه 139 و در چاپ های بعدی، این حدیث را تغییر داده و عبارت «و وصی و خلیفتی» را تحریف کرده است.

نیز این حدیث در الجريدة السياسية المصريه، از محمد حسنين هيكل، پیوست شماره 2751، به تاریخ 12 ذی القعده 1350ق، ص5 و پیوست شماره 2785، ص6 آمده است.

ص: 285


1- طبری، محمد بن جریر، تاريخ الطبری، ج 2، ص 62.

همچنین، ابن اثیر جزری در اسد الغابة، ج4، ص25، چاپ الوهبيه، مصر، گفته است: آیه «و من الناس من يشری نفسه ابتغاء مرضات الله» نزل في على علیه السلام حين بات على فراش رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم؛ این آیه هنگامی درباره على علیه السلام نازل شد که او شبانه در بستر خدا صلی الله علیه و آله و سلم خوابید. ليكن در چاپ افست این کتاب که در کتابخانه اسلامی حاج ریاض شیخ موجود است و در کتابخانه من نیزیک نسخه از آن وجود دارد - با دست نه با ابزار چاپ، عبارت «بات على فراشه» را به عبارت «بال على فراشه» ! تغییر داده اند تا به امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام اهانت کنند. انا لله وانا اليه راجعون، از آنچه دست لجاجت و دشمنی انجام می دهد!

تصحیح سند حدیث «دار»

اما از نگاه سند، گروهی از علما به صحت سند حدیث «دار» تصریح کرده اند؛ از قبیل ابن جریر طبری، زیرا متقی در کنز العمال این مطلب را در جلد 13، ص 128، شماره 36408 نقل کرده است، هیثمی در مجمع الزوائد، ج 8، ص302، ابوجعفر اسکافی برطبق آنچه ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغة، ج13، ص243 از او نقل کرده، حاکم در مستدرك الصحیحین، ج3، ص132، ذهبی در تلخیص المستدرك - درایک حدیث طولانی ، شهاب خفاجی در شرح خویش برالشفاء از قاضی عیاض، نسيم الرياض، ج3، ص35 و همگی صحت این حدیث را تأیید کرده اند. نیز آمدن این روایت در کتاب المختارة از ضیاء مقدسی دلیل بر صحت آن می باشد، زیرا وی تعهد کرده است که جز روایات صحیح و معتبر را در این کتاب نقل نکند و گروهی از علما به این مطلب تصریح کرده اند؛ نظير عبدالله بن صدیق مغربی در کتاب: رد اعتبار الجامع الصغیر، ص 42 و مصححان کنزالعمال درج 1، ص 9. ابن حجر گفته است: «ابن تیمیه تصریح می کند که احادیث المختارة از احادیث

ص: 286

المستدرك، صحيح ترو نیرومند تر است» (1).

حدیث ولایت و خلافت على علیه السلام

همچنین است حدیث ولایت که وقتی حاکم نیشابوری داستان سپاه یمن و داستان شکایت از على علیه السلام را یاد نموده، به صحت این حدیث تصریح کرده است و اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در این هنگام فرمود: «ان عليا منى وانا منه وهو ولی کل مؤمن بعدی؛ علی از من است و من از علی هستم و او سرپرست هر مؤمنی پس از من است». حاکم گفته است: «این حدیث برحسب شرط مسلم و بخاری صحیح است، ولی آن دو، آن را روایت نکرده اند»(2).

(آقای غامدی !) آیا این حدیث از عمومات قابل تأویل است؟ چه تفاوتی میان این واژه در زبان پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم و این واژه در زبان عمربن خطاب وجود دارد که گفته است: «فلما توقی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال ابوبكر: انا ولی رسول الله، فجئتما... فرأيتماه کاذبا آثما غادرا خائنا... ثم توفی ابوبكر فقلت: انا ولی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، و ولي ابی بکر فرأيتمانی کاذبا آثما غادرا خائنا (3)؛ چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رحلت کرد، ابوبکر گفت: من جانشین رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هستم؛ اما شما دوتا [= امیرالمؤمنین علیه السلام و عباس] مرا دروغگو، گناهکار، فریبکار و خیانتکار دانستید... پس ابوبکر درگذشت و گفتم: من جانشین رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و جانشین ابوبکرم؛ اما شما دوتا مرادروغگو، گناهکار، فریبکار و خیانتکار دانستید» .

همچنین این واژه در سخن ابی بکر در نامه اش برای خلافت عمر در بیماری اش

ص: 287


1- ابن حجر عسقلانی، فتح الباری، ج7، ص211.
2- حاکم نیشابوری، المستدرك على الصحیحین، ج3، ص110.
3- مسلم، صحیح مسلم، ج5، ص152، کتاب الجهاد، باب 15، حكم الفيء حديث 49

آمده است که گفت: «انی قد وَلَّیتُ عليكم عمر(1)؛ من عمررا جانشین خود بر شما قرار دادم». نیز در سخن عمربن خطاب آمده است: «لو ادركت سالم مولی ابي حذيفة لَوَلَّيتُهُ واستخلفته (2)؛ اگر من سالم وابسته ابوحذیفه را درک می کردم، به طور حتم او را سرپرست و جانشین خود قرار می دادم».

حدیث ثقلین و رهایی از گمراهی

همچنین حدیث ثقلین، «انّی تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتی اهل بیتی؛ من در میان شما دو چیز گران سنگ را باقی گذاشتم؛ کتاب خدا و عترت من، اهل بیتم». این حدیث در صحیح مسلم آمده و حاكم وذهبي وابن کثیردر التفسير و السيرة و بغوی در المصابيح و البانی در الصحيح و دیگران به صحت این حديث تصریح کرده اند (3).

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اهل بیت خود را همتای قرآن و چنگ زدن به آنان را مایه رهایی از گمراهی قرار داده است. همان گونه که متاوی گفته است: «این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم: «انی تارك فيكم؛ من در میان شما باقی می گذارم» اشاره بلکه تصریح است به اینکه آن دو با هم هستند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن ها را پس از خود برجای نهاده و به امتش سفارش کرده است با آن دو به نیکی رفتار کنند و حق آن ها را بر خودشان

ص: 288


1- طبری، تاریخ الطبری، ج 3، ص 429؛ ابن جوزی، سيرة عمر، ص 37؛ تاریخ ابن خلدون، ج 2،ص85.
2- همان، ج5، ص33؛ زهری، محمد بن سعد، طبقات ابن اسعد، ج 3، ص181 و 248؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج2، ص161؛ ابن اثیر، علی بن محمد، اسد الغابة، ج 2، ص 246.
3- مسلم، صحیح مسلم، ج7، ص122، کتاب الفضائل، باب فضائل علی بن ابی طالب؛ حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص109؛ تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص 122؛ همو، السيرة النبوية، ج4، ص416؛ بغوی، مصابيح السنة، ج2، ص205؛ البانی، الاحادیث الصحيحة، ص 1761.

برتری دهند و در دین به آنها چنگ زنند»(1).

تفتازانی پس از نقل حديث صحيح مسلم گفته است: «آیا نمی بینی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آنان را همتای کتاب خدا قرار داده است، در این باره که چنگ زدن به آن دو، رهایی از گمراهی است و چنگ زدن به کتاب خدا، تنها این معنا را دارد که به دانش و رهنمونی این کتاب باید عمل کرد و همین گونه است اهل بیت او(یعنی باید به رهنمونی آنان عمل کرد)» (2).

دکتر عصام عماد (3) گفته است: «ما بر این باوریم که مذهب اثناعشری با دو بال پرواز می کند: یکی حدیث ثقلین و دیگری حدیث اثناعشر ومادام که وهابیت این دو حدیث را درک نکند، برایش امکان ندارد که حقایق و ویژگی های مذهب اثناعشری را بفهمد» (4).

تردیدی نیست که مراد از اهل بیت همان کسانی هستند که آیه تطهیر درباره آنان نازل شده است؛ یعنی علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام واین آیه دیگر افراد

ص: 289


1- المناوی، محمد عبدالرؤوف، فيض القدير، ج2، ص174.
2- تفتازانی، مسعود، شرح المقاصد، ج 2، ص 221.
3- دکتر عصام عماد، متولد سال 1968م، از دانشجویان رشته حدیث دانشگاه محمد بن سعود در ریاض و شاگرد مفتی کشور پادشاهی سعودی، شیخ بن باز و پیش نماز یکی از مساجد شهر صنعاء و استاد در این دانشگاه است. وی کتابی دارد، در تکفیر شیعه دوازده امامی، به نام: الصلة بين الاثني عشرية و فرق الغلاة. او سپس در سال 1989 از وهابیت دست برداشته و به مذهب شیعه امامیه گرایش پیدا کرده است و کتابی را به نام: رحلتي من الوهابية الى الشيعه تألیف کرده است. نیزهمو پس از استبصارش کتاب دیگری دارد با عنوان: المنهج الجديد و الصحيح في الحوار مع الوهابيين.
4- دکتر عصام عماد، المنهج الجديد و الصحيح في الحوار مع الوهابيين، ص 155.

بنی هاشم را دربرنمی گیرد (1)؛ چنان که همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را دربر نمی گیرد. به این نکته در صحیح مسلم تصریح شده است (2).

همچنین ترمذی و دیگران از ام سلمه نقل کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کسای خود را برروی حسن و حسین و علی و فاطمه پوشانید و سپس گفت: «اللهم هؤلاء اهل بیتی و حامتی اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا. فقالت ام سلمة: وانا معهم یا رسول الله؟ قال: انك على خير»؛ «خداوندا، اینان اهل بیت و خواص من اند. پلیدی را از آنان بزدای و پاک و پاکیزه شان گردان. ام سلمه عرضه داشت: ای رسول خدا، آیا من نیز همراه ایشانم؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: تو برنیکی هستی». این حدیث، حسن و صحیح است و بهترین حدیثی است که در این باب روایت شده است (3). حاکم نیز این حدیث را روایت کرده و گفته است: این حدیث بر طبق شرط بخاری صحیح است، لیکن وی آن را روایت نکرده است (4). او پس از نقل روایتی دیگر گفته است: این حدیث بر طبق شرط مسلم صحیح است، ليکن وی آن را روایت نکرده است (5).

همچنین این حدیث را احمد و طبرانی و سیوطی از ام سلمه روایت کرده اند که

ص: 290


1- ابن تیمیه در منهاج السنة، ج 7، ص 394، همین دیدگاه را برگزیده است.
2- مسلم، صحیح مسلم، ج 7، ص 123، کتاب الفضائل، باب فضائل علی بن ابی طالب؛ صبیح، محمدعلی، شرح النوى، ج 15، ص181.
3- ترمذی، السنن الترمذی، ج 5، ص 361.
4- حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص 416؛ ج 3، ص 146.
5- همان جا.

او گفت: «فرفعت الكساء لادخل معهم فجذبه من يدي وقال: ائك على خير (1)؛ کسا را بلند کردم تا به همراه آنان وارد شوم؛ اما پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن را از دستم کشید و گفت: تو برنیکی هستی».

بنابراین، کسی که می گوید زنان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم جزء اهل بیت هستند، می خواهد کسا را از دست پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بكشد و زنان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را وارد کسا کند.

حدیث «علی با حق است و حق با علی»

همچنین حديث «على مع الحق والحق مع علي» را هیثمی از ابوسعید خدری روایت کرده و گفته است: «راویان این حديث ثقه اند» (2). نیز آن را از سعد بن ابی وقاص و ام سلمه روایت کرده و گفته است: «این حدیث را بار روایت کرده است و در آن سعد بن شعیب قرار دارد و من او را نشناختم؛ اما دیگر راویان آن، صحیح اند» (3).

خطیب آن را از ابوثابت، وابسته ابوذر (4)، ابوجعفر اسکافی از عمار بن یاسره (5)و ابن کثیر از ابوسعید وام سلمه روایت کرده است(6).

حاکم از علی علیه السلام روایت کرده است که گفت: «قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم : رحم الله

ص: 291


1- احمد بن حنبل، المسند، ج 6، ص 323؛ طبرانی، المعجم الكبير، ج 3، ص 53؛ سیوطی، عبدالرحمن، الدر المنثور، ج 5، ص 198.
2- هیثمی، علی بن ابی بکر، مجمع الزوائد، ج 7، ص 235.
3- همان، ص 235. در این کتاب آمده است: علی بن ابی طالب علیه السلامو عبور کرد و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «الحق مع ذا، الحق مع ذا؛ حق با این است، حق با این است».
4- خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج 14، ص 322؛ ابن عساکر، تاريخ مدينة دمشق، ج42، ص449.
5- اسکافی، محمد بن عبدالله، المعيار و الموازنه، ص 119، تحقیق محمدباقر محمودی.
6- ابن کثیر، البداية والنهاية، ج 7، ص 398.

عليا، اللهم أدر الحق معه حيث داره . ثم قال: «هذا حديث صحيح على شرط مسلم ولم يخرجاه؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خدای علی را رحمت کند. خداوندا، حق را با او به گردش در آور، هرجا که او بگردد». سپس حاکم گفته است: «این حدیث بر طبق شرط مسلم صحیح است، ليكن آن دو آن را روایت نکرده اند» (1).

امام فخر رازی گفته است: «من اقتدى في دينه بعلی بن ابی طالب فقد اهتدی؛ لقول النبي صلی الله علیه و آله و سلم: اللهم، أدر الحق مع علي حيث دار (2)؛ هر که در دین خویش از على بن ابی طالب پیروی کند، هدایت یافته است؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گفت: «خداوندا، حق را با علی به گردش در آور، هرجا که او بگردد».

حاکم از ام سلمه روایت کرده است که گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود: «على مع القرآن والقرآن معه، لايفترقان حتی یردا على الحوض؛ علی با قرآن است و قرآن با او و این دو از یکدیگر جدا نمی شوند تا اینکه در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند». سپس حاکم گفته است: «این حدیث صحیح الاسناد است و ابوسعید تیمی همان عقیصاء وثقه ومأمون است، ولی آن دو آن را روایت نکرده اند!» (3).

من از شما خواهش می کنم به سخن ابن تیمیه پیرامون این روایت، منصفانه نگاه کنید که در پاسخ به علامه گفته است: «على مع الحق والحق معه يدور

ص: 292


1- حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص 124، ح 4629.
2- رازی، محمد بن عمر، التفسير الكبير، ج 1، ص 205 و 207؛ همو، المحصول، ج 6، ص 134؛ حافظ ابن بطريق، خصائص الوحى المبين، ص31.
3- حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص124، ح628. ذهبی آن را اعتراف کرده است؛ طبرانی، المعجم الأوسط، ج5، ص135؛ همو، المعجم الصغیر، ج1، ص255؛ هیثمی، احمد، الصواعق المحرقة، ص74؛ سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص 116.

حيث دار ولن يفترقا حتى يردا على الحوض»، از بزرگ ترین سخنانی است که به دروغ و از سر ناآگاهی صادر شده است؛ زیرا این سخن را احدی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت نکرده است، نه با اسناد صحيح ونه با اسناد ضعیف»(1).

شما از سخنانی که ما بیان کردیم، به ارزش سخن ابن تیمیه پی می برید. البته مگر اینکه کسی بگوید: علی بن ابی طالب علیه السلام وعائشه و ام سلمه وسعد بن ابی وقاص، از صحابه نبوده اند و هیثمی وحاكم وابن كثير وخطیب و رازی از علما محسوب نمی شوند.

مقایسه میان روش اهل سنت و روش شیعه در پذیرش روایات

شما گفته اید: «روش اهل سنت در پذیرش روایات، روشی است قاطع و استوار چه آنان شرح زندگی همه راویان را نوشته اند و از طریق روایاتآنان درباره ایشان به داوری پرداخته اند. از این رو، هرکدام که در ترازوی جرح و تعدیل پذیرفته شده، آنان او را پذیرفته اند و هرکدام که در این ترازو پذیرفته نشده، آنان هم او را رد کرده اند و این قاعده ای است که هرکس با آن مخالفت کند، وی را به آن باز می گردانند.

این در حالی است که نزد شیعه چنین روشی یافت نمی شود.

شما می توانید چند صفحه از آغاز یکی از کتاب های تراجم اهل سنت وهمان تعداد را از یکی از کتاب های تراجم شیعه برگیرید و میان داده های اطلاعاتی آن دو مقایسه کنید، سپس به مقایسه میان کتاب تهذيب الكمال و کتاب مجمع الرجال بپردازید».

در پاسخ می گویم: کتاب های هر دو گروه که در علم رجال تألیف شده،

ص: 293


1- ابن تيميه، منهاج الستة، ج 4، ص238.

مختلف و گونه گون است؛ برخی از آن ها مختصر است که تنها به نام بردن راوی، وثاقت یا ضعف او بسنده کرده است، بی آنکه از استادان، شاگردان، تألیفات و تاریخ ولادت و درگذشت او نام ببرد؛ نظير التاريخ الكبير از بخاری، درگذشته سال 256 ق که در بسیاری از شرح حال ها، تنها به نام بردن شخص بسنده کرده است، همان گونه که در موارد زیر مشاهده می کنیم:

1- ابراهیم بن اسحاق، سمع الحسن قوله، سمع منه الولید بن ابی الوليد.

2 - ابراهيم بن اسحاق عن طلحة بن کیسان روى عنه علی بن ابی بکر.

3 - ابراهيم ابواسحاق عن ابن جریح، سمع منه وكيع، معروف الحديث.

از جمله این کتاب هاست: كتاب تاريخ الثقات، از عجلی، درگذشته سال 261ق کتاب تاریخ اسماء الثقات، از ابن شاهين، درگذشته سال 385ق

کتاب الضعفاء والمتروکین، از ابن جوزی، درگذشته سال 597 ق و دیگر کتاب ها.

برخی کتاب های تألیف شده در علم رجال هم مفصل است؛ همانند تاریخ بغداد، از خطیب، درگذشته سال 463 ق و تهذيب الكمال، از مژی، درگذشته سال 742ق و سیراعلام النبلاء، از ذهبی، درگذشته سال 748ق و امثال آن.

کتاب های رجالی شیعه نیز این گونه است. برخی از آنها مختصر است؛ نظیر رجال برقی، درگذشته سال 274 ق و رجال ابن داود، درگذشته سال 707ق وخلاصة الاقوال، از علامه حلی، درگذشته سال 726 ق.

برخی از آن ها متوسط است؛ مانند رجال شيخ طوسی، درگذشته سال 460 ق که دربردارنده همه کسانی است که از امامان معصوم علیهم السلام روایت کرده اند و مانند كتاب الفهرست او، و كتاب رجال نجاشی، درگذشته سال 450 ق. این دو از کسانی نام برده اند که کتابی دارند و رجال کشی، درگذشته پس از سال 300 ق این کتاب به

ص: 294

بیان روایاتی اختصاص دارد که راوی را ستایش یا نکوهش می کند و منهج المقال، از استرابادی، درگذشته سال 1028ق ونقد الرجال، اثر تفرشی، درگذشته سال 1044 ق.

برخی کتاب های شیعی مفصل است؛ نظير جامع الرواة از اردبیلی، درگذشته سال 1100ق وتنقیح المقال، از مامقانی، درگذشته سال 1351ق و اعیان الشيعه از سید امین، درگذشته سال 1371ق و معجم رجال الحدیث، از آية الله خویی، درگذشته سال 1414ق.

برادر عزیزا اگر کسی بخواهد میان دو کتاب مقایسه کند، باید این مقایسه میان دو کتابی صورت گیرد که در یک سطح باشند و مقایسه میان کتاب مختصرو مفصل در یک فن دور از انصاف است.

براین اساس، چنانچه شما می خواهید مقایسه کنید، کتاب تهذيب الكمال و کتاب معجم رجال الحديث را برگیرید و میان آن دو مقایسه کنید و به زودی برای شما روشن خواهد شد که کتاب معجم الرجال برجستگی هایی دارد که نه در کتاب تهذيب الكمال وجود دارد و نه در دیگر کتاب های رجالی اهل سنت.

در اینجا به برخی از ویژگی های این کتاب اشاره می کنیم:

1- در آغاز این کتاب، مقدمه ای درباره فواید علم رجال آمده است که هیچ پژوهشگری خود را از مطالعه آن بی نیاز نمی داند.

2- در شرح حال هر شخصی که در این کتاب آمده، متن سخنان علمای رجال پیشین، نظیر نجاشی، کشی، طوسی، علامه، ابن داوود و برقی آمده است، به گونه ای که پژوهشگر را از مراجعه به کتاب های آنان بی نیاز می کند.

3- این کتاب، پس از نقل دلايل و قراین درباره وثاقت یا ضعف راوی و نقد آن، هر آنچه را که استدلال به آن برای اثبات وثاقت یا ضعف راوی با روش علمی دقیق

ص: 295

نیاز باشد، آورده است و چنانچه درباره یک راوی، وثاقت یا ضعفی نباشد، درباره او چیزی نمی گوید و مرادش این است که او، مجهول الحال می باشد.

4- درباره راویانی که میان ثقه و غیرثقه مشترک اند، همه آنچه را که موجب تشخیص راوی می شود بیان کرده است؛ از قبیل فردی که از او روایت کرده و کسی که وی از او روایت کرده، قراین زمانی، آوردن اسناد و بررسی این اسناد.

5- نام ها و عنوان های متعدد راوی را که در کتاب های روایی و رجالی آمده، با شماره ای مستقل آورده است و در هر نام و عنوانی بیان کرده که این نام با عنوان با نام با عنوان دیگر یکی است یا احتمال یکی بودن آن وجود دارد.

همان گونه که درباره احمد بن محمد بن خالد گفته است او با نام های زیر یکی است:

احمد بن محمد بن خالد برقی.

احمد بن محمد برقی

احمد بن محمد بن ابی عبدالله .

احمد بن ابی عبدالله .

احمد بن ابی عبدالله برقی.

ابن برقی.

برقی (1).

6- این کتاب، در شرح حال هرراوی، افزون بر شمار ورود او در سند روایات، استادان و شاگردان وی را نیز بیان کرده است، همان گونه که درباره احمد بن محمد بن خالد گفته است: «او با عنوان احمد بن محمد بن خالد در اسناد

ص: 296


1- موسوی خویی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، ج2، ص260، شماره 857 و 858.

شماری از روایات آمده است که به حدود 830 روایت می رسد :

اواز ابواسحاق خفاف، ابوالبختری، ابوالجوزاء و ... روایت کرده است و سعد بن عبدالله ، سهل بن زیاد، علی بن ابراهیم و ... از او روایت کرده اند» (1).

همچنین در بیان این راوی با عنوان احمد بن ابی عبدالله گفته است: «او با این عنوان در اسناد بسیاری از روایات که به حدود ششصد روایت می رسد، آمده است:

او از ابوالحسن الرضا علیه السلام و ابو ایوب مدینی و ... روایت کرده است و ابوعلی اشعری و احمد بن ادریس و ... از وی روایت کرده اند» (2).

7- این کتاب در پایان هر جلد، با عنوان «تفصیل طبقات الرواة»، عنوان هر راوی را که روایت بسیار دارد، آورده و نشانی روایات او را در کتب اربعه - از قبیل جلد، شماره حديث، کتاب و باب - و همه کسانی را که این راوی از آنان روایت کرده یا آنان از این راوی روایت کرده اند، مشخص کرده است، به گونه ای که با این کار، غالبا جدایی کامل میان مشترکات تحقق پیدا می کند.

8- به اختلاف نسخه ها و کتاب ها در نام ها و عنوان های راویان و تصحیف و تحریفی که در این نام ها و عنوان ها صورت گرفته، اشاره کرده و با استناد به دلایل قانع کننده، درستی آن ها را اثبات کرده است.

برادر شما: دکترحسینی قزوینی

1/ شعبان المعظم / 1424ق

ص: 297


1- موسوی خویی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، ج 2، ص 266.
2- همان، ص 30.

دیداری دیگر با دکتر احمد بن سعد حمدان غامدی

در روز هفتم ماه رمضان سال 1425ق دکتر حمدان به محل اقامتم آمد و مرا به همراه خود به خانه اش برد. پیش از افطار میان من و او سخنانی پیرامون برخی مسائل رد و بدل شد که به طور کوتاه به آن اشاره می کنم:

او گفت: کتاب های رجالی شیعه ، در چه زمانی نگاشته شد؟

گفتم: کتاب رجال برقی، کهن ترین کتاب رجالی شیعه است که پیش از سال 270 ق تألیف شده و هم اینک به چاپ رسیده است. پس از آن، کتاب رجال کشی است که حدود سال 300ق نگاشته شده است و کتاب رجال نجاشی، درگذشته سال 450 ق و کتاب رجال شيخ طوسی، درگذشته سال 460 ق است که آن را پیش از کتاب رجال نجاشی تألیف کرده است.

این ها کتاب های چاپی و در دسترس است؛ اما کتاب هایی که در زمان امامان و تألیف شده و به ما نرسیده، بسیار زیاد است. از باب نمونه، عبیدالله بن ابی رافع از تابعین که نویسنده امیرالمؤمنین علیه السلام بوده است، کتابی دارد به نام: من شهد معه الجمل والصقين و النهروان من الصحابة.

آن گاه دکتر غامدی گفت: دو نفر از دانشجویانم در دانشگاه ام القری می خواهند رساله دکترای خود را پیرامون: «منابع دریافت از نگاه شیعه» بنویسند و اینکه شیعه

ص: 298

دین را از کجا می گیرد؟

این دو نفر می خواهند به منابع اصلی شیعه رجوع کنند. شما به کدام کتاب ها راهنمایی می کنید، تا من آنها را به رجوع به این کتاب ها سفارش کنم.

گفتم: کتاب های روایی شیعه، کتب اربعه است: الكافي، من لایحضره الفقيه، التهذيب والاستبصار. نیز کتاب وسائل الشيعه که از کتاب های اصلی به شمار می رود وفقيهان شیعه در جستارهای فقهی به آن رجوع می کنند؛ زیرا این کتاب در دسته بندی و گردآوری روایات، دقت به خرج داده است.

اما در خصوص آثار کلامی و عقیدتی، می توان از کتاب های شیخ صدوق نام برد، از قبیل کتاب التوحيد و تألیفات سید مرتضی علم الهدی و شیخ مفید و دیگران را برشمرد.

در زمینه کتاب های رجالی، باید از کتاب معجم رجال الحديث آية الله خویی، قاموس الرجال تستری و تنقیح المقال مامقانی، به اضافه کتاب هایی که پیش از این برایتان نام برده ام، یاد کرد.

گفتگو پیرامون مسئله توسل

پس از صرف افطار میان من و غامدی گفتگویی پیرامون مسئله توسل جستن به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و صالحان آغاز شد.

دکتر احمد غامدی گفت: درگاه پروردگار بر روی همگان باز است و ما نیازی به واسطه نداریم، همان گونه که خداوند فرموده است: «وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ » (1)؛ و هرگاه بندگان من، از تو درباره من بپرسند بگو من نزدیکم و دعای دعاکننده را به هنگامی که مرا بخواند - اجابت می کنم.

ص: 299


1- بقره (2): 186.

او سپس گفت: چنانچه پادشاه بگوید: درب من برای هر که مرا بخواهد باز است، در این صورت، نیازی نیست که ما به رئیس دفتریا یکی از افسران برای دیدار با وی توسل بجوییم، بلکه این توسل، گونه ای حماقت است.

در پاسخ او گفتم: این سخن شما درست نیست و کتاب وسنت، خلاف آن را می گوید؛ زیرا می بینیم که برادران یوسف از پدرشان می خواهند که برایشان درخواست آمرزش کند و چنین می گویند: «يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا »؛ ای پدر، برای گناهان ما درخواست آمرزش کن. يعقوب در پاسخ آنان گفت: «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي » (1)؛ به زودی از پروردگارم برای شما آمرزش می خواهم. حضرت یعقوب به آنان نگفت: درب خداوند باز است و از خدا درخواست آمرزش کنید تا شما را بیامرزد».

همچنین خداوند مقتدر و بزرگ در حق پیامبر بزرگوار صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِيمًا » (2)؛ و اگر آنان وقتی به خود ستم کرده بودند، پیش تو می آمدند و از خدا آمرزش می خواستند و پیامبر برای آنان درخواست آمرزش می کرد قطعا خدا را توبه پذیر می یافتند.

اما دکتر احمد غامدی گفت: این آیه درباره منافقان نازل شده است.

گفتم: آیا درب باز خداوند به روی منافقان بسته است و بالای آن نوشته شده: ورود منافقان ممنوع است؟

سپس دکتر غامدی گفت: این آیه به کسانی اختصاص دارد که نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می آمدند و از او می خواستند که برایشان درخواست آمرزش کند،به این دلیل که خداوند فرموده است: «و اگر آنان وقتی به خود ستم کرده بودند، پیش تو می آمدند»، اما کسانی را که غایب بودند و کسانی را که پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به او توسل

ص: 300


1- يوسف (12): 97-98.
2- نساء (4): 64.

می جویند، دربرنمی گیرد؛ زیرا او پس از رحلت خود، نمی تواند کاری انجام دهد.

گفتم: این سخن شما با سخن قبلی تان که گفتید: «درب خداوند باز است و احدی نیاز ندارد که برای رسیدن به او به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم یا دیگران توسل جويد» ناسازگاری دارد.

به علاوه، همه مسلمانان در نمازشان می گویند: «السلام عليك أيها النبي و رحمة الله وبرکاته» و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با اجازه خداوند و قدرت او، سلام نمازگزاران را می شنود و به آنان پاسخ می دهد.

بنابراین، خدایی که این قدرت را به پیامبرش داده، می تواند قدرتی به وی عنایت کند که درخواست یاری مردم را که برای آنان طلب آمرزش کند، از دور بشنود.

دکتر غامدی پاسخ داد: ما روایاتی داریم که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «ما من احد يسلم على الا رد الله عزوجل الى روحی حتی ارد عليه السلام (1)؛ هرکه برمن سلام کند، خداوند روح مرا به من برمی گرداند تا من پاسخ سلام او را بدهم».

گفتم: ای دکتر! آیا نمی دانی که در این سخن، به گونه ای توهین و آزار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قرار دارد؛ زیرا روزی میلیون ها مسلمان بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم درود می فرستند و در نمازشان بر آن حضرت سلام می کنند و برطبق گفته شما خداوند بلند مرتبه در هر لحظه ای میلیون ها بار روح او را به او برمی گرداند و سپس آن را به جایگاهش بازمی گرداند.

او گفت: ما روایتی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم داریم که در آن می فرماید: «ان لله ملائكة سياحين يبلغون عن امتي السلام (2)؛ خداوند فرشتگانی دارد که هماره در گردش اند تا سلام امتم را به من برسانند».

ص: 301


1- احمد بن حنبل، المسند، ج 2، ص 527؛ سنن ابی داوود، ج 1، ص 453.
2- هیثمی، مجمع الزوائد، ج 9، ص 24؛ عبدالرزاق، المصنف، ج2، ص215؛ طبرانی، المعجم الكبير، ج 10، ص219.

گفتم: ای دکترا فرشتگان گردشگری که سلام مردم را می گیرند و به پیامبر می رسانند و پاسخ آن را به مسلمانان برمی گردانند، می توانند توسل افرادی را که به آن حضرت توسل می جویند نیز به او برسانند.

به علاوه، در کتاب های شما روایاتی وجود دارد که نشان می دهد، اصحاب به مرقد پیامبر توسل می جستند و این امر، نشان دهنده مشروعیت توسل است؛ نظیر این روایت:

«در زمان عمر مردم دچار خشکسالی شدند. از این رو، مردی به مرقد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: ای رسول خدا، مردم نابود شدند. برای اقتت درخواست آب کن. شب هنگام، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به خواب این شخص آمد و به او فرمود: برو نزد عمرو سلام مرا به او برسان و به وی خبر بده که آنان سیراب خواهند شد و به او بگو: به کیسه توجه کن!

راوی گوید: آن مرد هم نزد عمر آمد و به او خبرداد. عمر گریست و گفت: پروردگارا! آنان به چیزی پناه بردند که من از آن ناتوانم»(1).

غامدی پاسخ داد: عقیده را با این روایات ضعیف نمی توان تصحیح کرد.

گفتم: ابن حجر در فتح الباری به صحت این روایت اعتراف کرده و گفته است: «و روی ابن ابی شیبه باسناد صحيح (2)؛ ابن ابی شیبه با سندی صحیح روایت کرده

ص: 302


1- بیهقی، محمد بن حسین، دلائل النبوة، ج 7، ص47؛ باب ماجاء في رؤية النبي في المنام؛ ابن ابی شیبة، المصنف، ج 7، ص482؛ ابن عساکر، تاريخ مدينة دمشق، ج44، ص346 و ج56، ص489؛ ابن عبدالبر، یوسف، الاستیعاب، ج3، ص1149؛ ذهبی، محمد بن احمد، تاريخ الاسلام، ص273، رویدادهای سال 23؛ ابن کثیر، اسماعيل، البداية والنهاية، ج7، ص105، واقعه سال 18.
2- ابن حجر، فتح الباری، ج 2، ص 412، باب سؤال الناس الامام الاستسقاء اذا قحطوا.

است». ابن کثیر در تاریخ خود، پس از نقل این حدیث، گفته است: «وهذا اسناد صحيح؛ سند این حدیث، درست است».

غامدی گفت: من تصحيح ابن حجرو ابن کثیر را قبول ندارم و من بر ضعف این روایت دليل اقامه میکنم.

گفتم: دلیل شما بر ضعف روایت چیست؟

وقتی کار به اینجا رسید، دکتر غامدی گفت: وقت نماز عشاء نزدیک است، باید برخیزیم و وضو بگیریم و برای نماز آماده شویم.

در این اثنا من با آنان خداحافظی کردم و به هتل بازگشتم.

پس از گذشت چند شب دکتر غامدی را ملاقات کردم و جزوه ای درباره دیدگاه های علمای اهل سنت بر مشروعیت توسل به او دادم که تاکنون به آن پاسخ نداده است. اما آن جزوه از این قرار است:

دیدگاه های علمای اهل سنت درباره توسل

اشاره

در کتاب الموسوعة الكويتية آمده است: علما در مشروعیت توسل به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پس از رحلت او اختلاف کرده اند؛ نظیر اینکه کسی بگوید: اللهم اني أسألك بنبيك او بجاه نبيك او بحق نبيك؛ خداوندا، به پیامبرت، یا به مقام پیامبرت، یا به حق پیامبرت از تو درخواست می کنم.

دیدگاه نخست: (دیدگاه اکثریت فقیهان مالکی و شافعی و پسينيان حنفی و حنبلی)

اشاره

اکثریت فقیهان مالکی وشافعی و پسینیان حنفی و حنبلی به جواز این گونه توسل قائل اند، چه در زمان حیات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چه پس از رحلت او (1).

ص: 303


1- زرقانی مالکی، محمد بن عبدالباقی (درگذشته سال 1055 ق)، شرح المواهب اللدنيه، ج8،304 ص304؛ نووى، المجموع، ج8، ص274؛ قیروانی مالکی، ابن الحاج ابوعبدالله (درگذشته سال 737 ق)، مدخل الشرع الشريف على المذاهب الأربعة، ج 1، ص248؛ ابن عابدین، محمد امین، رد المحتار، معروف به حاشية ابن عابدین (درگذشته سال 1252ق)، ج5، ص254؛ مجموعة مؤلفين، الفتاوی الهندیه، ج1، ص266 و ج5، ص318؛ شوکانی، فتح القدیر (درگذشته سال 1250ق)، ج8، ص497 و 498؛ مکی شافعی، محمد بن علی، الفتوحات الربانية على الأذكار النووية (درگذشته سال 1057)، ج5، ص36.

قسطلانی (درگذشته سال 923ق) گفته است: چون ابوجعفر منصور عباسی۔ دومین خلیفه بنی عباس - از مالک پرسید: ای ابا عبدالله ! آیا من رو به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بایستم و دعا کنم یا رو به قبله بایستم ودعا کنم ؟ مالک به وی گفت: چرا صورتت را از او برمی گردانی، در حالی که او وسيله توو وسیله پدرت آدم علي به سوی خداوند مقتدر و بزرگ در روز رستاخیز است؟ بلکه رو به مرقد او بایست و از او نزد خداوند درخواست شفاعت کن، که خدا او را شفیع می گیرد.

این داستان را ابوالحسن علی بن فهردر کتابش به نام فضائل مالك، با سندی که اشکالی ندارد، روایت کرده است. قاضی عیاض آن را در الشفاء از طريق خویش، از چند تن از استادان موثق خود روایت کرده است (1).

نووی، درگذشته سال 676ق، در بیان آداب زیارت مرقد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گفته است: «آن گاه زائر به جایگاهی بازمی گردد که رویاروی رسول خداست و به او متوسل می شود و از او نزد پروردگارش درخواست شفاعت می کند. از بهترین چیزهایی که زائر می گوید، سخنی است که ماوردی، قاضی ابوطیب و دیگر علمای ما آن را از عتبی حکایت کرده و آن را حسن دانسته اند. عتبی گفت: من نزد مرقد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بودم که مردی اعرابی آمد و گفت: السلام عليك يا رسول الله. سمعت الله

ص: 304


1- زرقانی، محمد بن عبدالباقی، شرح المواهب، ج8، ص304-305؛ قرضاوی، یوسف، المدخل، ج1، ص248 و 252؛ علی بن عبدالله، وفاء الوفاء، ج 4، ص1371؛ دوانی، الفواكه، ج2، ص466.

تعالى يقول: «وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِيمًا » (1)؛ سلام بر تو، ای رسول خدا. شنیدم که خداوند می گوید: «و اگر آنان وقتی به خود ستم کرده بودند، پیش تو می آمدند و از خدا آمرزش می خواستند و پیامبر(نیز) برای آنان طلب آمرزش می کرد، قطعا خدا را توبه پذیر مهربان می یافتند». من نزد تو آمدم، در حالی که آمرزش گناهانم را درخواست می کنم و از تو می خواهم که مرا نزد پروردگارم شفاعت کنی وسپس این شعر را می خواند:

یا خیرمن دفنت بالقاع أعظمه *** وطاب من طيبهن القاع والأكم

ای بهترین کسی که در این مکان بزرگ دفن شده ای و از بوی خوش آن دشت ها و تپه ها خوشبو گردیده است.

نفسي الفداء لقبر انت ساكنه *** فيه العفاف وفيه الجود والكرم

جانم فدای مردی که توساکن آن هستی. در این مرقد پاکدامنی و بخشندگی و کرم نهفته است.

عربن عبدالسلام گفته است: «سزاوار است که این کار به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اختصاص یابد؛ زیرا او سرور فرزندان آدم است و همچنین نباید جزاو، به دیگر پیامبران و فرشتگان و اولیا، خداوند را سوگند داد؛ زیرا آنان در درجه او نیستند و با این اختصاص باید توجه داد که رتبه او از همه بالاتر است».

سبکی (درگذشته سال 756 ق) گفته است: «توسل جستن، کمک خواستن و شفاعت طلبیدن از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در پیشگاه خدا، کار خوبی است».

در کتاب اعانة الطالبين از دمیاطی مکی (درگذشته سال 1310 ق) آمده است: من برای درخواست آمرزش گناهانم و درخواست شفاعت تو در پیشگاه پروردگارم، نزد

ص: 305


1- نساء (4): 64.

تو آمدم». آنچه گذشت، اقوال علمای مالكی و شافعی بود» (1).

اما حنبلی ها؛ ابن قدامه (درگذشته سال 620ق) در المغنی - پس از نقل داستان عتبی با آن اعرابی - گفته است: «برای کسی که وارد مسجد می شود، مستحب است پای راستش را مقدم بدارد...». تا اینکه گفته است: «ثم تأتي القبر فتقول: ... وقد اتيتك مستغفرا من ذنوبي مستشفعا بك إلى ربی.... من در حالی نزد تو آمدم که آمرزش گناهانم و شفاعت تورا در پیشگاه خدا درخواست می کنم...». نظیر این سخن در الشرح الكبير آمده است (2).

اما حنفی ها؛ پسینیان ایشان نیز به روا بودن توسل به پیامبر تصریح کرده اند. كمال الدين، معروف به ابن الهمام (درگذشته سال 861 ق) در فتح القدیر گفته است: «ثم يقول في موقفه: السلام عليك يا رسول الله ... و يسأل الله تعالی حاجته متوسط الى الله بحضرة نبيه عليه الصلاة والسلام؛ سپس نزد مرقد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می گوید: سلام بر تو، ای رسول خدا... و از خداوند حاجت خود را درخواست می کند و به حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نزد خداوند متوسل می شود».

مؤلف الاختیار در بیان آنچه هنگام زیارت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گفته می شود، چنین گفته است: «جئناك من بلاد شاسعة ... والاستشفاع بك الى ربنا... ثم يقول: مستشفعین بنبيك اليك؛ ما از سرزمین هایی دور نزد تو آمدیم ... واز تونزد پروردگارمان درخواست شفاعت داریم... سپس می گوید: ما پیامبرت را نزد تو شفیع قرار می دهیم». نظیر این سخن در مراقی الفلاح والطحاوي على الدر المختار و

ص: 306


1- نووی، المجموع، ج 8، ص 274؛ فيض القدير، ج 2، ص 134؛ اعانة الطالبین، ج 2، ص 31.
2- بهویی حنبلی، منصور بن يونس، کشاف القناع،ج2، ص68؛ ابراهيم بن محمد، المبدع، ج2، ص204؛ الفروع، ج2، ص159؛ ابن قدامة، المغنی، ج3، ص588.

الفتاوی الهندیه آمده است.

متن عبارتی که این گروه آن را هنگام زیارت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آورده اند، چنین است:« اللهم... وقد جئناك سامعين قولك طائعين امرك مستشفعین بنبيك اليك؛ خداوندا، ... نزد تو آمده ایم، به سخنانت گوش فرا دادیم و از فرمانت اطاعت کردیم و پیامبرت را نزد توشفيع قراردادیم».

شوکانی گفته است: «و يتوسل الى الله بأنبيائه والصالحين (1)؛ نزد خداوند به پیامبران او و صالحان توسل می جویند».

دلایل کسانی که به توسل قائل اند

آنان برای اثبات دیدگاه خودبه دلایل زیر استدلال کرده اند:

الف) آیه: «وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ » (2).

ب) حديث آن مرد نابینا که پیش تر بیان شد.

در این حدیث آمده است: «اللهم انی اسئلك و اتوجه اليك بنبيك محمد نبي الرحمة...؛ خداوندا، به وسیله پیامبرت محمد که پیامبر رحمت است از تو درخواست می کنم و به تو روی می آورم»؛ چرا که مرد نابینا در دعای خویش به خود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روی آورده است(3).

ج) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در دعایش برای فاطمه بنت اسد، گفت: «اغفر لاُمّى فاطمة بنت اسد و وضع عليها مدخلها بحق نبيك والانبياء الذين من قبلي فإنك ارحم

ص: 307


1- موصلی حنفی، عبدالله، الاختيار، ج 1، ص 174 و175؛ شوکانی، محمد بن على، فتح القدیر، ج 2، ص 337؛ حصکفی، محمد بن علی، حاشية الطحاوي على الدر المختار، ج 1، ص 562؛ مجموعة مؤلفين، الفتاوی الهندیه، ج 1، ص 266؛مبارکفوری، تحفة الأحوذي، ج10، ص 34.
2- مائده (5): 35.
3- ترمذی، محمد بن عیسی، سنن الترمذی، ج 5، ص 569. ترمذی گفته است: این حدیث، حسن و صحیح است.

الراحمين (1)؛ خداوندا، مادرم فاطمه بنت اسد را بیامرز و قبر او را فراخ گردان، به حق پیامبرت و پیامبرانی که پیش از من بودند، زیرا تو مهربان ترین مهربانانی».

د) آدم علیه السلام به پیامبر ما محمد عليهما الصلاة والسلام توسل جُست. بیهقی در دلائل النبوة و حاکم در المستدرك کرده از عمربن خطاب روایت کرده و آن را صحیح دانسته است که گفت: «قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لما اقترف آدم الخطيئة قال: يا رب اسألك بحق محمد لما غفرت لی، فقال الله تعالى: يا آدم كيف عرفت محمدا ولم أخلقه؟

قال: يا رب انك لما خلقتني رفعت رأسي فرأيت على قوائم العرش مکتوبا «لا اله الا الله محمد رسول الله» فعلمت انك لم تضف الى اسمك الا أحب خلقك اليك. فقال الله تعالی: صدقت یا آدم. انه لأحب الخلق الى واذا سألتني بحقه فقد غفرت لك، ولولا محمد ما خلقتك (2)؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: چون آدم مرتکب خطا شد، عرض کرد: خداوندا، به حق محمد صلی الله علیه و آله و سلم از تو می خواهم که مرا بیامرزی. خداوند فرمود: ای آدم، چگونه محمد صلی الله علیه و آله و سلم را شناختی و حال آنکه هنوز او را نیافریده ام؟

آدم گفت: پروردگارا، چون تو مرا آفریدی، سرم را بلند کردم و دیدم که بر پایه عرش نوشته شده است: «لا اله الا الله محمد رسول الله» . از این رو، دانستم که تو تنها نام کسی را به نام خودت اضافه می کنی که محبوب ترین آفریدگانت نزد تو باشد. خداوند فرمود: راست گفتی، ای آدم! او محبوب ترین آفریدگان نزد من است و چون به حق او از من درخواست کردی، من هم تو را آمرزیدم و اگر محمد نبود، تو را نمی آفریدم».

ص: 308


1- طبرانی این حدیث را در المعجم الكبير والمعجم الاوسط روایت کرده است. نیز این حدیث در مجمع الزوائد، از هیثمی، ج9، ص257، نقل شده است. هیثمی گفته است: درسند آن روح ابن صلاح قرار دارد که ابن حبان و حاکم او را توثیق کرده اند. در این راوی ضعف وجود دارد، اما دیگر راویان آن، راویان حديث صحيح هستند.
2- حاکم نیشابوری، المستدرك، ج 2، ص 615؛ بیهقی، دلائل النبوة، ج 5، ص 489.

ه-) حديث مردی که حاجتی نزد عثمان بن عفان داشت. طبرانی و بیهقی روایت کرده اند که مردی نزد عثمان بن عفان در زمان خلافت او رفت و آمد می کرد؛ اما عثمان هیچ توجهی به حاجت او نشان نمی داد. از این رو، آن مرد به عثمان بن حنیف شکایت کرد و عثمان به او گفت: «برو کنار حوض، وضو بگیر و سپس به مسجد برو، نماز بخوان و سپس چنین بگو: «اللهم اني اسألك و اتوجه اليك بنبيك محمد نبي الرحمة . يا محمد اني اتوجه بك الى ربی فیقضی لی حاجتی و تذکر حاجتك؛ خداوندا، به وسيله پیامبرت، محمد پیامبر رحمت، از تو درخواست می کنم. ای محمد! به وسيله توبه پروردگارم روی می آورم و او حاجتم را روا می کند و حاجت خود را بیان می کنی». آن مرد راه افتاد و این کار را انجام داد و سپس به خانه عثمان بن عفان آمد. دربان دست وی را گرفت و او را نزد عثمان برد و در حضور او بنشانید و به آن مرد گفت: حاجت خود را بگو. او حاجت خود را گفت و عثمان آن را برآورده کرد و سپس به وی گفت: هر حاجتی داری آن را بیان کن. آنگاه آن مرد از نزد عثمان بیرون آمد وابن حنیف را دید و به وی گفت: خداوند به تو پاداش نیک دهد. او به حاجت من نگاه نمی کرد، تا اینکه تواین سخنان را به من یاد دادی. ابن حنیف گفت: سوگند به خدا، این سخنان از من نیست، ليکن من رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را با چشمان خود دیدم که ضریر نزد او آمد و از کم سو شدن دیدگانش به او شکایت کرد... تا پایان حديث...» (1).

می گویم:

اولا: آنچه در الميزان آمده، شبيب است نه شعيب.

ثانيا: ذهبی در شرح حال این راوی چیزی را بیان نکرده است که نشان دهنده

ص: 309


1- طبرانی، المعجم الصغیر، ج 1، ص 183.

ضعف او باشد، بلکه گفته است: «صدوق يغرب؛ راستگویی است که روایت غریب را نقل می کند».

ثالثا: ابن حجر گفته است: «ابن مدینی گوید: شبيب بن سعيد ثقه است ... و کتاب او صحیح است و ابوزرعه گفته است: هیچ اشکالی به او وارد نیست. ابوحاتم گفته است: کتاب های یونس بن زید نزد او بوده و حال آنکه وی شخص صالح الحديث است که ایرادی به وی وارد نیست. نسائی گفته است: اشکالی به او وارد نیست. ابن عدی گفته است: نسخه زهری نزد شبيب بوده است و او احادیث مستقیم از یونس، از زهری دارد. ابن حبان وی را در زمره ثقات آورده است. دارقطنی گفته است: اوثقه است. ابن خلفون توثيق او را از ذهلی نقل کرده است» (1).

مبارکفوری گوید: «شیخ عبدالغنی در انجاح الحاجة گفته است: شیخ ما،عابد السندی در رساله اش گفته است: این حدیث - حديث اعمی - برروا بودن توسل و شفاعت جستن از وجود گرامی او در زندگی اش دلالت دارد و اما پس از رحلت او، طبرانی در المعجم الكبير از عثمان بن حنیف روایت کرده است که مردی نزد عثمان رفت و آمد می کرد...» تا پایان حدیث.

شوکانی در تحفة الذاکرین گفته است: «حديث (مرد نابینا) دلیلی است بر اثبات روا بودن توسل به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در پیشگاه خداوند مقتدر و بزرگ، با اعتقاد به اینکه کننده کار، خداوند سبحان است و اوست بخشش کننده و بازدارنده، آنچه بخواهد می شود و آنچه نخواهد نمی شود» (2).

ص: 310


1- ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذيب التهذیب، ج 4، ص 269؛ ذهبی، شمس الدين، میزان الاعتدال، ج 2، ص 262.
2- مباركفوري، محمد عبدالرحمن، تحفة الأحوذی، ج 10، ص 34.

دیدگاه دوم درباره توسل به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پس از رحلت او

در التاترخانية، در حالی که به «منقی» نسبت می دهد، آمده است: «ابویوسف از ابوحنیفه روایت کرده است (که گفت:) برای احدی سزاوار نیست که خدا را بخواند، مگر با نام ها و صفات اور دعایی که بدان اجازه داده شده و امرشده، همان است که از این سخن خداوند به دست می آید: «وَلِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا » (1)، و نام های نیکو به خدا اختصاص دارد،پس او را با آنها بخوانید).

از ابویوسف نقل شده است که این روایت مشکلی ندارد و ابوليث بدان عمل کرده است.

در کتاب الدر آمده است: «احوط آن است که به این حديث عمل نشود؛ زیرا خبر واحد است و مخالف قطعی دارد، زیرا موضوعی که متشابه است تنها با خبر قطعی ثابت می شود» (2).

اما توسل به چیزی همانند این سخن گوینده: «خدایا به حق فرستادگان و پیامبرانت و اولیای خودت، یا به حق خانه کعبه»، ابوحنیفه و ابویوسف و محمد به کراهت این توسل قائل شده اند.

حصفکی گوید: «خداوند هرکه را بخواهد به رحمتش اختصاص می دهد، بی آنکه این کار بر او واجب باشد».

ابن عابدین گفته است: «ممکن است کسی بگوید: آنان حق واجب برعهده خداوند ندارند، لیکن خداوند با فضل و کرم خویش حقی برای آنان قرار داده است، یا

ص: 311


1- اعراف (7): 180.
2- ابن عابدين، محمد امین، حاشية ابن عابدين على الدر المختار، ج 5، ص 254؛ مجموعه مؤلفين، الفتاوی الهندیه، ج 1، ص 266؛ شوکانی، فتح القدیر، ج 8، ص 497-498؛ طحاوی، حاشية الطحاوي على الدر المختار، ج 4، ص 199.

اینکه مراد از حق، حرمت وعظمت است و به همیندلیل، از باب وسیله است و خداوند فرموده است: «وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ » (1)؛ «به او توسل جویید».

توسل را از آداب دعا شمرده اند، چنان که در روایتی از الحصن آمده است: «اللهم اني اسألك بحق السائلين عليك و بحق ممشاي اليك، فائی لم اخرج اشرا ولا بطرا....(2)؛ خداوندا، به حقی که درخواست کنندگان بر عهده تو دارند و به حقی که من به خاطر آمدنم به سوی تو، بر عهده ات دارم، از تو درخواست میکنم، زیرا من برای فساد و سرکشی بیرون نیامدم».

احتمال دارد که مراد از حق آنان (= پیامبران) برما، واجب بودن گرویدن به آنان و احترام به ایشان باشد؛ چنان که در یعقوبیه آمده است: «احتمال دارد که حق مصدر باشد، نه صفت مشبهه . در این صورت، معنای عبارت بحق رسولك چنین می شود: به حقیقت فرستادگانت سوگند. در این معنا باید دقت شود، یعنی آنان خود حق خواهند بود، نه مستحق». .

ابن عابدین در ادامه گوید: «لیکن این احتمال ها با ظاهر لفظ ناسازگاری دارد و محض ایهام لفظ آنچه را که جایز نیست، در منع توسل، بسنده است و به همین دلیل است - خدا بهتر می داند که پیشوایان اهل سنت، از این عبارت، اراده منع کرده اند. علاوه بر این، اراده کردن معانی یاد شده از لفظ، با وجود این ایهام، سوگند خوردن به غیر خداست و این مانع دیگری است برای اینکه نتوانیم به غیرخدا سوگند بخوریم. خوب دقت شود» (3).

ص: 312


1- مائده (5): 35.
2- ابن ماجه، السنن، ج1، ص256؛ ابن الستی، عمل اليوم والليلة، ص24.
3- ابن عابدين، الدر، ج 5، ص 254؛ الفتاوی الهندیه، ج 1، ص 266؛ شوکانی، فتح القدير، ج 8،ص497؛ طحاوی، حاشية الطحاوي على الدر المختار، ج 4، ص 199

با وجود این، در کتاب های حنفی بر دیدگاه ابوحنیفه و دویارش درباره توسل جستن در پیشگاه خدا، به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در غیر عبارت «بحق»، نظير «بنبيك» یا «بجاه نبيك» یا امثال آن دست نیافتیم، مگر آنچه را که در روایت ابویوسف از ابوحنیفه آمده است که وی گفت: «برای کسی روا نیست که خدا را جز به خود او بخواند» (1).

برادر دینی تان

ابومهدی قزوینی

چهاردهم رمضان سال 1425ق

ص: 313


1- وزارة الأوقاف، الموسوعة الفقهية الكويتية، ج 14، ص 156.

ص: 314

فصل سوم : نقدی بر گفتگوی آرام

اشاره

*پیشگفتار

* موضع شیعه درباره صحابه

* موضع وهابی دباره کتاب های شیعه

* كتاب الله ثم التاریخ،کتابی شیعی نیست

*اهل سنت داخل ایران

* جایگاه شیعه در جهان

* روش نادرست در گفتگو و مناظره

* متهم کردن به رها کردن روایات صحیح و تکیه کردن بر منابع تاریخی

* متهم کردن به گزینش روایات و احادیث فضائل

* آیاتی که گروهی از صحابه و برخی از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را نکوهش می کند

* شيوه نادرست در فهم باورهای شیعه

*مقایسه ای کوتاه میان کلینی و بخاری و کتاب های آن دو

* تهمت ها و دروغ بستن ها برضد مذهب شیعه

* تکفیر متقابل میان گروه های سنی

* نفاق و منافقان

ص: 315

ص: 316

پیشگفتار

اشاره

در فصل دوم بیان کردیم که آغاز گفتگو (با دکتر غامدی) در شانزدهمین شب از ماه مبارک رمضان، سال 1423ق بود؛ با شماری از دانشجویان دانشگاه ام القری به محل اقامت آنان رفتم و پس از خوردن غذا، برای ادای نماز عشا روانه یکی از مساجد شديم. من نماز عشا را با جماعت خواندم، لیک در نماز تراویح شرکت نکردم؛ زیرا به مشروعیت این نماز اعتقاد ندارم و به همین دلیل، سرگرم تلاوت قرآن شدم.

پس از آنکه دانشجویان نماز تراویح را تمام کردند، راهی شدیم؛ اما تصور می کردم داریم نزد شیخ محمد بن جميل بن زينومی رویم، ليكن در عمل به منزل شيخ دکتر احمد غامدی رفتیم. او یکی از استادان برجسته دانشگاه ام القرى است.

پس از خوشامدگویی، سخن پیرامون پاره ای از مسائل اختلافی میان شیعه و ستی را پیش کشیدیم و از آن جمله، مسئله امامت، تقیه، ولادت امام مهدی (عج)، بیعت امام على علیه السلام ، تکفیر و دیگر مسائلی که به بیان آن ها خواهیم پرداخت، مطرح گردید.

گفتگوتا پاسی از شب ادامه یافت و پس از پایان دیدار، دکتر غامدی بر تداوم ارتباط میان ما پافشاری کرد و از من خواست که پرسش هایی را برایش بنویسم تا از

ص: 317

طريق فاكس به صورت مکتوب پاسخ دهد. پس از آنکه با وی خداحافظی کردم و به محل اقامتم در هتل بازگشتم، چند پرسش کوتاه - براساس درخواست وی - درباره صحابه مطرح کردم.

هنگامی که پرسش هایم به دکتر رسید، وی به آن ها پاسخ داد و این پاسخ را از طریق دورنگار به من فرستاد و من در پاسخ نامه ای که دادم از وی سپاسگزاری کردم. ليکن به دلیل مشغله بسیارم در تدریس و تحقیق نتوانستم به پرسش های او پاسخ دهم و آن پرسش ها را نگه داشتم تا هر زمان که وقت کافی پیدا کنم به آنها پاسخ دهم.

من کوشیدم که به دلیل مولاتی که میان ما ایجاد شده، بخشی از وقت خود را به به نامه او اختصاص دهم و به برخی از اشکال ها و شبهه هایی که نام او در برداشت پاسخ دهم. از این رو، پاسخ نامه او را آغاز کردم و کوشیدم که پاسخ هایم علمی و با دلایل و شواهد باشد و از شیوه درست علمی در گفتگوو مناظره پیروی کند و شيوة پاسخ، شیوه ای باشد که با آداب مناظره و گفتگو همخوانی داشته باشد.

از این رو، پاسخ را در قالب نامه کوتاهی - که متن آن را در آغاز فصل دوم این کتاب آوردم - و آن را توسط یکی از برادران که عازم سعودی بود فرستادم.

پس از گذشت مدتی نزدیک به هفت ماه، دکتر غامدی پاسخ مفصلی را به شکل جزوه ای - به آنچه برایش فرستاده بودم، به من تحویل داد. او در این پاسخ آنچه را که میان ما گذشته بود از قبیل گفتگوها و دیدارها حذف کرده بود و پاسخش زبان تندی داشت و به هیچ روی دوستانه نبود، یعنی درست برخلاف آن اخلاق نیکویی که من از دکتر دیده بودم.

من به همراه استاد هادوی و گلزاده در سال 1426ق با دکتر غامدی در منزلش دیدار کردم و به وی اعتراض کردم و گفتم: پاسخ ها و گفتگوهایی که برای من

ص: 318

فرستادید به هیچ روی آرام نبود. به علاوه، آنچه را که میان من و شما در نخستین دیدارمان در منزل تان اتفاق افتاد، تحریف و به نفع خود تفسیر کرده اید و آنچه را که به زبان تان بوده، حذف نموده اید.

او گفت: یکی از مواردی را که ادعا می کنید بیان نمایید.

گفتم: زمانی که بر اعتقاد شیعه در مسئله تقیه ایراد گرفتید و من پاسخ دادم، دست هایتان را بالا بردید و گفتید: قبول است قبول است و سپس اوراق کپی شده از کتاب الکافی را دور افکندید.

دکتر احساس شرم کرد و این ماجرا در حضور فرزندانش بود.

در بحبوحه پرداختن به پژوهش ها و تدریس در حوزه و دانشگاه و برخی کارهای اجتماعی دیگر، نتوانستم وقت کافی به دست آورم تا به پرسش های دکتر- که نیاز به وقتی درخور داشت - پاسخ دهم.

من وقتی دیدم این گفتگوها را در چندین سایت اینترنتی که از سایت های افراطی و ضد شیعی به شمار می رود گذاشته اند، به شدت عصبانی شدم.

زمانی بیشتر شگفت زده شدم که دیدم آن گفتگوها را تحریف کرده اند و آن زمانی بود که آن گفتگوها به صورت کتابی با عنوان: حوار هادئ مع الدكتور القزويني الشيعي الاثناعشری منتشر شد. نسخه ای از این کتاب به دستم رسید و آن را تورق کردم و دریافتم که دکتر غامدی در این کتاب خود، مهم ترین اصول گفتگو و پایه های مناظره را زیر پا گذاشته است. مهم ترین تخلف های او از این قرار است:

نخست: این گفتگو آرام نبوده است

این کتاب، بیانگر مضمون عنوانش نیست؛ زیرا این گفتگو، آرام نبوده است، بلکه گفتگویی آکنده از مواضع تند و ضد آرامش و تحریک آمیز برای طرف مقابل بوده است.

ص: 319

دوم: رعایت نشدن امانت علمی

این کتاب ساده ترین مؤلفه های پژوهش علمی را دارا نیست و آن رعایت امانت علمی در نقل است که از پایه های اصلی نگارش و گفتگو به شمار می رود. بگذریم از اینکه رعایت امانت از اصول اخلاق اسلام است. اینک به بیان نمونه هایی از رعایت نکردن امانت در این کتاب می پردازیم:

1- دیدم که نویسنده، در کتاب نامبرده اش اصل گفتگوهایی را که میان ما درگرفته بود حذف کرده است و حال آنکه این گفتگوها اهمیت ویژه ای داشت و دکتردر بسیاری از آنها ناتوانی اش در پاسخ دادن را آشکارا بیان کرده بود، همان گونه که در آینده این موضوع را یاد خواهم کرد.

2- دکتر غامدی در صفحه 11، پس از نقل نخستین نامه ام که پس از اولین دیدارم با وی فرستاده شد، چنین گفته است: «این عین عبارت اوست».

در حالی که وی از سخنانم آنچه را که به فهمیدن مقصود زیان می رساند حذف کرده است. عبارتی که وی در صفحه 10 آن را نقل کرده، چنین است:

«نظر شما درباره آنچه میان برخی اصحاب اتفاق افتاد یا شرکت آنان در قتل او چیست؟ آیا آنان اجتهاد و خطا کرده اند و یک پاداش دارند یا نه؟». .

با اینکه عبارتی که من برای او فرستادم از این قرار است:

نظر شما درباره حدی که بر برخی اصحاب جاری شد چیست، آیا موجب فسق آنان می شود یا نه؟ چرا بر برخی از آنان حد جاری شد؟

چه می گویید درباره صحابه ای که به قتل عثمان دستور دادند یا در قتل عثمان شرکت کردند؟ آیا می گویید: آنان هم اجتهاد و خطا کرده اند و یک پاداش دارند، یا نه ؟».

ص: 320

آیا این تغییر و حذف عبارت را خيانت علمی نمی دانند؟ یا روش آنان اجازه این کار را به آنان می دهد؟

3- کمترین چیزی که من از دکتر غامدی امید داشتم آن بود که در کتابش: حوار هادی آخرین نامه ای را که برای او فرستادم به طور کامل نقل کند و سپس به نقد و پاسخ آن بپردازد، ليكن با کمال تأسف این کار را هم نکرده و به طور گزینشی آنچه را خواسته، انتخاب نموده و بسیاری از مطالبی را که در این نامه آمده، حذف کرده است تا موارد مهم را در نظر خواننده ضعيف جلوه دهد، در حالی که این کار خیانت علمی است و شایسته هیچ مسلمانی نیست چه رسد به یک استاد دانشگاه .

سوم: ناسازگاری های کتاب

کسی که این کتاب را بخواند، ناسازگاری های فراوانی در آن می بیند و اکنون به پاره ای از آن ها اشاره می کنیم :

1۔ غامدی در صفحه 77 از کتاب حوار هادئ گفته است: «کسی که از کتاب های شیعه آگاهی داشته باشد، در تمامی آن ها، بی استثنا، جزتكفيرو تفسیق این بزرگان نمی بیند».

نیز در صفحه 55 از این کتاب گفته است: «احدی از صحابه باقی نمانده است که تکفیر و تفسیق نشده باشد، مگر چهار نفر».

در صفحه 66 گفته است: «ادعای کافر بودن یا فاسق بودن یا خیانت صحابه ،به جز چهار نفر، به مراتب شگفت آورتر از اعتقاد به عدالت آنان است».

در صفحه 84 گفته است: «از آنجا که به باور شیعه همه صحابه کافریا فاسق شده اند، مگر چهار نفر یا امثال آنان. بنابراین، کسی باقی نمی ماند، جزهمان چند نفر».

ص: 321

در صفحه 145 گفته است: «تمامی کتاب های روایی شیعه، چه عقیدتی چه تفسیری و رجالی، تمامی صحابه ، به استثنای چهار نفر را گمراه و کافر دانسته اند».

در صفحه 222 گفته است: «این بخش اندک (یعنی شیعه) تمامی صحابه، به استثنای چهار نفر، را کافر یا گمراه دانسته اند.

می گویم: بی تردید این سخن دکتر غامدی، افزون بر اینکه تهمت و دروغ است و هرکسی که از کتاب های شیعه آگاهی داشته باشد، دروغ بودن آن را می داند، خود او نیز به دروغ بودن این مطالب در کتابش اعتراف کرده است که به نمونه هایی از آن اشاره می کنیم:

الف) دکتر غامدی در صفحه 74 از کتابش گفته است:

«برخی از افراد روستاهای دوردست و بیابان نشین که بر سر سفره نبوت تربیت نشده بودند، ایمان بسیاری از این افراد به لرزه افتاد و بسیاری از آنان احکام دین را نمی دانستند و به همین دلیل، برخی از دین خدا برگشتند و برخی از پرداخت زکات سرباز زدند و به استثنای سه شهر: مکه، مدینه و طایف، دیگر مناطق از دستورات دینی سرپیچی کردند».

در اینجا باید از دکتر پرسید: آیا افرادی که در غیر این سه شهر زندگی می کردند واز دین برگشتند، از صحابه بودند یا نه؟

ب) در صفحه 75 برای استدلال بر اثبات آنچه در عبارت پیش گفته ادعا کرد، از ابن کثیر نقل کرده که او گفته است: «تمامی اعراب به طور عام یا افرادی در قبیله ای به طور خاص مرتد شدند. سپس ابوبکر سپاهی را برای جنگیدن با مرتد شدگان آماده کرد».

ج) غامدی در صفحه 244-245 گفته است: «بسیاری از اعراب پس از رحلت

ص: 322

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مرتد شدند. سپس خداوند ابوبکر را برای این ارتداد برانگیخت و بزرگان صحابه او را همراهی کردند و با مرتد شدگان جنگیدند تا اینکه آنان را به دین بازگردانیدند.

بنابراین، اگر شیعیان بگویند، ارتداد به وقوع پیوسته است و منظور ایشان همین ارتداد باشد و به حقیقت اعتراف کنند، در این صورت به فضیلت ابوبکر اعتراف کرده اند.

اما چنانچه این حقیقت را انکار کنند، سزاوار مناظره نخواهند بود؛ زیرا انکار امور بدیهی شایستگی گفتگو را از انکار کننده می گیرد». .

در اینجا باید از دکتر پرسید: آیا این مرتدشدگان از صحابه عادل بودند و سپس مرتد شدند یا از دیگران بودند؟

چهارم: سخنان توهین آمیز به امام علی علیه السلام در کتاب غامدی

شما در صفحه 180 در گفتاری پیرامون حدیث حوض وسخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که برخی از صحابه پس از او به دوران جاهلیت باز می گردند - چنین گفته اید: «اگر کسی بخواهد این حدیث را بر علی رضی الله عنه حمل کند و بگوید: مقصود این حدیث، على است و عبارت آن بروی دلالت دارد (درست گفته است) و متن حدیث را از صحیحین آورده اید و در این حدیث آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «انهم منّی؛ آنان از من هستند».

صحیح بخاری، ج7، ص207 و صحیح مسلم، ج7، ص65. این عبارت نشان میدهد که مقصود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت اوست، زیرا عبارت: «منّی» جزاین، احتمال دیگری نمی دهد. در روایت اسماء آمده است: «فأقول: يا ربت: منی ومن امتی؛ می گویم: پروردگار من، از من و از امت من هستند». صحیح بخاری، ج7، ص209 و صحیح مسلم، ج7، ص66. این حدیث، دلیل است بر اینکه علی رضی الله عنه و

ص: 323

کسانی که در کنار او جنگیدند، به ناحق خون ها ریختند! بنابراین، آیا می توانید بی دلیل، ادعای کسی را که می گوید: آنان مرتد شده اند، رد کنید؟». .

استدلال غامدی در این عبارت، حکم روشنی برارتداد (پناه می برم به خدا) على است؛ زیرا وی از یک سوروایت یاد شده را صحیح می داند و از سوی دیگر، باور دارد که عبارت: «منی» در این حدیث، جزاهل بیت، احتمال دیگری ندارد. از این رو، معنای سخن او آن است که اهل بیت و على علیه السلام مرتد شده اند و این سخن، عین همان ناصبی بودن و دشمنی با اهل بیت علیهم السلام است.

از اینجا، ضروری یافتم که ردی بر آنچه دکتر غامدی نوشته است بنویسم تا برخی از شبهاتی را که او ایجاد نموده برطرف سازم و مقدار ضعف دلایلی را که وی آورده و بدان استدلال نموده است برملا کنم. از این رو، به زودی به پاسخ و نقد برخی از آنچه در این کتاب (= حوار هادئ) آمده خواهم پرداخت و دیگر پاسخ ها را به جلد دوم واگذار خواهم کرد. البته، اگر خداوند به من توفیق دهد و زنده ام بدارد.

نقدی بر کتاب «حوار هادئ»

در سخنان زیر، به مهم ترین انتقادها و پاسخ ها به یاوه گویی ها، مغالطه ها و استدلال های نادرست و بی ضابطه موجود در کتاب حوار هادئ اشاره خواهیم کرد و بخش بزرگ تر این انتقادها را به جلد دوم این کتاب واگذار می کنیم.

موضع شیعه در برابر صحابه

در صفحه 30 از کتاب خود گفته اید: «موضع شما نسبت به صحابه و تفاوت قائل نشدن میان صحابی و منافق مرا شگفت زده کرده است و این موضع، بدترین اثر را بردین امت گذاشته و خواهد گذاشت».

میگویم:

اولا: چنانچه در محتوای نامه پیشینم به شما دقت کنید، درخواهید یافت که

ص: 324

من در آن نامه بیان کرده ام که شيعه امامیه در برابر صحابه ، دیدگاه معتدلی دارد که عقل و منطق و دین آن را می پسندد؛ زیرا آنان میان صحابی که با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به نیکی همراهی داشته و بر آن پیمانی که با خدا و رسولش بسته، پایبند مانده و به نواهی و اوامر و سفارش های آن حضرت پس از وفاتش عمل کرده است و صحابي که پیمان را شکسته و دستورها و سفارش های پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را تغییر داده، تفاوت قائل اند؛ زیرا در میان صحابه کسانی وجود داشتند که خطاکار، گناهکار، مردد، منافق و بیماردل بودند، چنانکه اثبات این سخن با دلایلی از کتاب و سنت خواهد آمد. وضعیت صحابه در این باره به سان وضعیت دیگر مجموعه های بشری است. هرچند که ما باور داریم، وجود پربرکت پیامبر ودعوت پایان دهنده او، اثر بزرگی در ایجاد جامعه ای صالح داشته است که اصول نبوت را بر دوش می کشیدند. ليكن با درگیری ها و اختلاف های صحابه با یکدیگر پس از رحلت آن حضرت که کار به جایی کشید که آنان یکدیگر را لعن می کردند و می کشتند، چه باید بکنیم؟

ثانيا: مسئله تفاوت قائل نشدن میان صحابی و منافق به زودی به تفصیل خواهد آمد و بیان خواهیم کرد که در میان صحابه افرادی منافق و بیماردل وجود داشتند و این افراد گروه بزرگی را تشکیل می دادند که بدترین اثر را بر جان های بسیاری از مسلمانان گذارد و این ربطی به خراب کردن دین ندارد؛ زیرا قرآن کریم به خطر آنان اشاره کرده و اثرگذاری بد آنها را آشکار ساخته است.

موضع وهابی نسبت به کتاب های شیعه

در صفحه 33 گفته اید: «کتاب های شما بردو قسم است: یک قسم از کتاب های شما همگی روایات و اخبار است. این قسم را وقتی یک سنی مطالعه

ص: 325

می کند، در آن آثار علمی نمی بیند که سزاوار توجه باشد؛ زیرا این روایات به افسانه ها بیشتر شباهت دارد....

قسم دوم: کتاب هایی که اخیرا در مسائل اختلافی نگاشته شده است. اکثر این کتاب ها - اگر نگوییم همه آن ها - احادیثی است که از کتاب های اهل سنت گرفته شده است. از این رو، چنانچه صاحبان این کتاب ها از کتاب های خودشان (شیعی) روی برتابند و برای استدلال به عقاید خود به کتاب های اهل سنت روی آورند، پس اهل سنت سزاوارترند به اینکه از این کتاب ها روی برتابند» .

در پاسخ می گویم:

اولا حقیقتا بسیار متأسفم که این سخن از استادی صادر می شود که تربیت نسل هایی را براساس اصول پژوهش و تحقیق و بی طرفی در بررسی عقاید گروه ها برعهده دارد، به ویژه اینکه جناب عالی تدریس در بخش حساس و بزرگی، یعنی در بخش عقیده را برعهده دارید و سخن شما از نگاه توده مردمتان به سان سخن صاحب نظران تلقی می شود. وقتی که وضعیت افرادی امثال شما که ادعای اعتدال و بی طرفی را دارند چنین باشد، وضعیت افراد کم سواد، متعصب و متحجر ودشمنان مذهب اهل بیت علیهم السلام از اهل سنت و وهابیت چگونه خواهد بود؟

آیا از انصاف و بی طرفی است که میراث طایفه ای بزرگ (یعنی شیعه) با این شیوه سطحی و ساده ارزیابی شود؟ طایفه ریشه داری که به اعتراف مخالفانشان دارای میراث بزرگ، گوناگون و پربار است؟

بنابراین، کجاست دلیل براثبات آنچه بیان کردی و چه گواهی وجود دارد بر اثبات تقسیم بندی بی پایه ای که آوردی؟

آیا حقیقتا كتاب های آن طایفه بزرگ افسانه هایی است که فطرت سالم، آن ها را نمی پذیرد؟

ص: 326

آیا کتابخانه های اسلامی در رشته های گوناگون معارف اسلامی، تفسیر، حدیث، فقه، عقاید، درایه و رجال آکنده از کتاب های شیعه نیست؟ حتی در رشته های ستاره شناسی، پزشکی و ریاضیات. در این زمینه برای شما کافی است که به فرهنگ ها نظیر دانشنامه الذريعه از آقابزرگ تهرانی نگاهی کوتاه بیندازید.

آری، به دلیل اعمال سیاست خصمانه و برنامه براندازی و ریشه کنی سلفی که بر ضد پیروان اهل بیت علیهم السلام و میراث آنان برنامه ریزی شده، کتابخانه های وهابی را از این میراث ارزشمند خالی کرده اند و تنها کتاب های دشمنان آنان را باقی گذاشته اند؛ کسانی که از آنان خرده می گیرند، تا آنجا که شنیده ایم، کتاب های شیعه در دانشگاه های سعودی در جاهای ویژه ای گذاشته شده است که به افرادی خاص اجازه ورود به آن مکان ها را می دهند و بر آن ها نوشته شده است: کتاب های گمراهی (ضاله)!

شاید همین برنامه هاست که آن تصویر زشت و نگاه وارونه از کتاب های شیعه را نزد شما ایجاد کرده است؟

اگر کتاب های شیعه - آن گونه که شما گفته اید - افسانه بود، جایگاه علمی و اجتماعی خود را در محافل اسلامی پیدا نمی کرد، جایگاهی که هیچ کس، جز فردی بی منطق، آن را انکار نمی کند.

ثانيا: شیعه عقاید و احکام دین خود را از قرآن کریم و سنت پربرکت نبوی می گیرند که آنها را از امامان هدایت یافته از عترت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دریافت کرده اند؛ امامانی که به نص حدیث متواتر ثقلین در کتاب های شیعه و سنی، عدل دوم برای قرآن کریم هستند.

اما آنچه را که شیعه در موارد اختلاف - برای استدلال به آن - از کتاب های اهل سنت می گیرند، برای استدلال براثبات عقیده شان نیست، بلکه برای استدلال برضد مخالفان و جدال برتر است؛ زیرا در استدلال، بهتر آن است که

ص: 327

شخص برای اثبات حقانیت خود به چیزی استدلال کند که در کتاب های معتبر خصم آمده باشد، همان گونه که ابن حزم گفته است:«معنایی ندارد که ما برای استدلال برضد آنان (یعنی شیعیان) به روایات خودمان استدلال کنیم؛ زیرا آنان این روایات را قبول ندارند و همچنین استدلال آنان برضد ما به روایات خودشان معنا ندارد؛ زیرا ما این روایات را قبول نداریم، بلکه باید دو طرف دعوا به چیزی استدلال کنند که طرف مقابل آن را قبول داشته باشد» (1).

این یک موضوع طبیعی و منطقی در کتاب های اختلافی و استدلالی است و به همین دلیل، می بینیم که شما در این کتاب خود، در بسیاری از اوقات به کتاب های: الکافی، البحار، التهذيب، الاستبصار و دیگر کتاب های شیعه استدلال می کنید. آیا این کارتان به این معناست که از کتاب های اهل سنت خودتان روی برتافتید و عقیده تان را از کتاب های ما ثابت کردید و آیا درست است که ما بر همین اساس، استدلال کنیم که روی گردانیدن از مطالعه کتاب های شما و نگاه کردن به آن ها برای ما سزاوارتر است؟

کسانی از اهل سنت براساس ادعای شما به نادرستی مذهب شیعه اعتقاد دارند، گروه بسیار اندکی هستند که تحت تأثير شيوه نادرست و سیاست های مغرضانه - که پیشتربدان اشاره کردیم - قرار گرفته اند.

اما بسیاری از اهل سنت که دارای اندیشه و نگرش بی طرفانه و باز هستند، می بینیم که در ارزیابی میراث این طایفه بزرگ، معتدل و با انصاف رفتار می کنند؛ نظیر دانشگاه الازهر و دیگر مراکز علمی اهل سنت و از آن جمله، فتوای شیخ ازهر، محمود شلتوت درباره روا بودن پیروی از مذهب جعفری به سان دیگر مذاهب اسلامی است. حتی

ص: 328


1- ابن حزم، الفصل في الأهواء و الملل و النحل، ج 4، ص 159.

شمار بزرگی از علما و محققان و صاحب نظران اهل سنت را می بینیم که عقاید شیعه را پذیرفته و از روی قناعت و شناخت بدان گردن نهاده اند.

وانگهی باور یک فرد به اینکه درستی یکی از ادیان صفر درصد است، واقعیت و حقیقت را تغییر نمی دهد. از این رو، فرض کنید که اگریک غیر مسلمان بگوید: نسبت درستی اسلام از نگاه او صفر درصد است، این سخن او حقیقت موجود و دلايل قاطع بردرستی دین اسلام را تغییر نمی دهد. برادر عزیز! اثبات یا رد یک مذهب با این شیوه ای که در پیش گرفته اید امکان ندارد.

كتاب الله ثم للتاريخ كتاب شیعی نیست

شما در صفحه 33 از کتاب خود، پیرامون كتاب الله ثم للتاريخ گفته اید: «این کتاب ، کتاب سنی نیست، بلکه یک کتاب شیعی است».

در پاسخ می گویم: همین سخن شما نشان می دهد که این کتاب را مطالعه نکرده اید یا اگر مطالعه کرده اید، به خوبی در آن غور نکرده اید.

این کتاب، هرچند در آغاز به نظر می رسد که از شیعه باشد، لیکن برفرض وجود چنین شخصی، وی در ادعایش دروغ گواست؛ زیرا از مطالب بدیهی شیعی آگاهی ندارد.

به علاوه، ما شنیده ایم که وی از سوی برخی مأمور شده بوده تا کتابی را در انتقاد از شیعه و تهمت زدن به آنان تألیف کند. این نویسنده در این اواخر از این سخنان خود بازگشته و به مذهب شیعه گرویده است.

اهل سنت داخل ایران

در صفحه 34 گفته اید: «می شنویم که اهل سنت ایران در تنگنا قرار دارند. بنابراین، آنان چگونه می توانند گفتگوکنند؟».

ص: 329

در پاسخ می گویم:

اولا: شیعه از دیرباز در کشورهای عربی در معرض آزارهای فراوانی بوده اند و روشن ترین نمونه این آزارها، ستم ها و رنج هایی است که شیعیان عراق در مدت چندین دهه چشیده اند.

ثانيا: شما در حضور من و برادر فاضلم، دکتر زمانی و شیخ توحیدی در مگه مکرمه در ماه رجب سال 1426ق با شماری از علمای اهل سنت ایرانی دیدار کردید و با آنان سخن گفتید و از ایشان درباره وضعیت اهل سنت در ایران پرسیدید و سخنان آنان را درباره آزادی ای که اهل سنت در ایران در همه زمینه ها از آن برخوردارند شنیدید، حتی از سخن یکی از آنان شگفت زده شدید که گفت: من امام جماعت فلان مسجد هستم و دیگری گفت: من امام جمعه فلان شهر هستم و سومی گفت: من مدرس در یکی از مدارس اهل سنت هستم و از جیب خود کارت تدریس خود را در آورد و به شما نشان داد.

سپس گفتید: من شنیده ام که اهل سنت در ایران اذیت و آزار می شوند و شما می گویید: ما در ایران آزاد هستیم و من در شگفتم که چگونه حکومت به شما اجازه می دهد که در مجامع علمی حضور پیدا کنید و مدرسه هایی را افتتاح نمایید و به تدریس در آن ها بپردازید؟

یکی از آنان به شما پاسخ داد که شیعه و سنی در ایران دوستانه و همانند برادران در یک خانه زندگی می کنند.

آن گاه یکی از آنان زبان به اعتراض گشود و گفت: ما در همه کتاب فروشی های موجود در ایران شاهدیم که کتاب های اهل سنت برای فروش عرضه می شوند و در نمایشگاه های بین المللی کتاب که در ایران برگزار می شود، می بینیم که همه

ص: 330

کتاب های اهل سنت، موجود است و در دسترس همگان قرار می گیرد، لیکن وقتی که به سعودی آمدیم و کتابخانه های مدینه منوره و مکه مکرمه را دیدیم، حتى یک کتاب شیعی در این کتابخانه ها نیافتیم، بلکه کتاب های ضد شیعی در این کتابخانه ها یافتیم و چون این کتاب ها را ورق زدیم، در آنها دروغ و تهمت برضد شیعه را دیدیم و این، در حالی است که ما با شیعیان زندگی می کنیم و این دروغ ها را در آنها ندیدیم.

وقایع این جلسه نزد من ثبت و ضبط شده است.

جایگاه شیعه در جهان اسلام

شما در صفحه 34 گفته اید: «اما نگاه مردم در خارج از ایران نسبت به شیعه امامیه خوب نیست؛ زیرا آنان بر این باورند که شیعه امامیه گروهی خارج از دین هستند و به همین دلیل، برایشان دشوار است که گفتگو با این گروه را بپذیرند».

در پاسخ می گویم:

اولا: آن تصویر بد و تاریکی را که جناب عالی از شیعه در محافل اسلامی ارائه دادید، دور از حقیقت است؛ زیرا بسیاری از گروه های اسلامی با شیعه رابطه خوبی دارند و این به دلیل شیوه همبستگی ای است که شیعه بر آن تأکید دارند و پیامد آن به وجود آمدن دانشگاه ها و دانشکده ها و مؤسسه های علمی مشترک میان گروه های اسلامی است؛ از قبیل دارالتقريب بين المذاهب و امثال آن.

به علاوه، تاریخ شاهد دفاع جانانه شیعه امامیه از اسلام و مسائل سرنوشت ساز مسلمانان بوده است، از قبیل نقش شیعیان در «ثورة العشرين»؛ چه شیعیان از حکومت عثمانی دفاع کردند، با اینکه این حکومت، شعار اهل سنت را سر می داد وشيعه سال های طولانی زیر ستم این حکومت قرار داشتند. نیز همانند نقش

ص: 331

شیعیان در سرکوب و مبارزه با صهیونیست ها، در حالی که حکومت های سنی از جهاد با دشمنان صهیونیست دست کشیدند و حتی می بینیم که برخی از علمای وهابی با تیرهای فتاوای خود مجاهدان شيعه حزب الله در لبنان را نشانه رفتند و در صف صهیونیست ها ایستادند.

ثانيا: باب گفتگو میان شیعه و سنی همچنان به طور کامل و در بالاترین سطح علمی باز است؛ نظير برپایی انجمن ها، مناظره ها، همایش ها و نامه نگاری ها. محصول و پیامد این گفتگوها کتاب المراجعات است که گفتگویی میان دو شخصیت بزرگ از دو طایفه است، یعنی سید عبدالحسین شرف الدين و شیخ سليم البشري.

از روشن ترین این دلایل، گفتگوهایی است که میان من و بسیاری از علمای شما با کمال احترام متقابل انجام می شود و کتاب شما هم دستاورد همین گفتگوهاست و به همین دلیل، نام آن را گفتگوی آرام گذاشتید. هرچند که این کتاب در بسیاری از موارد، پا روی حق گذاشته است که ما به زودی بدان اشاره خواهیم کرد.

ثالثا: اگر در برخی از نقاط شناخته شده، نسبت به شیعه بدبینی وجود دارد، بر اثر یاوه سرایی ها و تهمت هایی است که سلفی های متعصب وهابی آن را منتشر می کنند، یعنی کسانی که می خواهند میان امت، چند دستگی ایجاد کنند و اتحاد آنان را برهم زنند و میان مسلمانان دشمنی پدید آورند تا از این طریق به استعمارگران و دشمنان اسلام خدمت کنند.

وانگهی، بدبینی نسبت به یک گروه، از گفتگو با آن جلوگیری نمی کند. قرآن کریم از مناظره ها و گفتگوهای پیامبران با طرفداران آیین های نادرستی که پیامد

ص: 332

تقلید کورکورانه از پدران و اجداد می باشد، آکنده است. از این رو، ترک گفتگو با این بهانه ، از اموری است که انجام آن از یک پژوهشگر متخصص و طالب حقیقت، شایسته نیست.

شیوه نادرست در گفتگو و استدلال

شما در صفحه 34 (از کتاب حوارٌ هادئ) گفته اند: «هرشبهه ای را که شیعه بیان داشته، علمای اهل سنت به پاسخ آن پرداخته اند و در این باره دهها کتاب نگارش یافته است. هرچند شیوه برخی از کتاب ها تند است، لیكن این کتاب ها با افراط گری ها و تندروی های شیعیان و گزافه گویی هایی به مقابله پرداخته اند که علما نتوانستند در اثنای پاسخ دادن به آن ها، احساساتشان را کنترل کنند و گسترده ترین اثری که در این باره نگاشته شده، کتاب منهاج السنة (اثرابن تیمیه ) است».

در پاسخ می گویم:

نخست: من نمیدانم چگونه شما استدلال به کتاب های صحاح خودتان را شبهه می نامید؟

مهم نیست که علمای اهل سنت پاسخ می دهند، مهم آن است که آنان پاسخی علمی، درست و هماهنگ با اصول گفتگو و بی طرفی ارائه دهند. با اینکه برحسب آنچه ما در این زمینه جستجو کردیم، کتابی نیافتیم که در این زمینه، دلایل شیعه را در سطح پیش گفته بررسی کرده باشد.

دوم: اکثریت کتاب های وهابی که در زمینه پاسخ و گفتگو یا مناظره ها نگاشته شده، از روح بی طرفی و بحث علمی دور است و شیوه درهم ریختگی، احساساتی و فشار آوردن و دشمنی را با ناسزاگویی، دشنام، جرح کردن و تهمت زدن و نسبت دادن بدعت و الحاد و تکفیر به شیعه فرا پیش گرفته اند. برای اینکه خواننده و پژوهشگر به این حقیقت آگاهی یابد، کافی است به طور گذرا عناوین کتاب هایی

ص: 333

را که وهابیت در دوران اخیر برضد شیعه تألیف کرد است مطالعه کند، از قبیل کتاب های: الشيعة الروافض طائفة شرك وردة، خيانات الشيعة، اذهبوا فانتم الروافضة، حقيقة الشيعة حتى لا ننخدع، وجاء دور المجوس و امثال آن که روح کینه توزی را در بردارد و دشمنی هایی را آشکار می سازد که شیخ الاسلام شما ابن تیمیه آتش آن را برافروخت و شعله اش را افزایش داد، همو که روش تکفیر ودشمنی را بنیان نهاد و نعره های تکفیر و کشتار و نابودی مسلمانان از او آغاز شد.

مسلمانان همچنان هزینه این نعره های تکفیری را می پردازند و امروز هر آنچه از قتل وكشتار مسلمانان شاهدیم، پیامد همان اندیشه انحرافی است که ابن تیمیه آن را در اسلام بدعت نهاد و متأسفیم که جناب عالی نتوانستید خود را از این شیوه افراطی آزاد کنید؛ زیرا کتاب شما -که نمی توان آن را گفتگوی آرامنامید- لبریز از ناسزا، دشنام، توهین و سخنانی است که شما را از عرصه اعتدال و بی طرفی بیرون رانده است.

سوم: آنچه از شیوه ابن تیمیه و پیروان گمراه او بیان کردیم و شما در لابه لای سخنان خود بدان اعتراف کردید، با شیوه گفتگو و مناظره در مسائل مورد اختلاف که قرآن کریم بدان تصریح کرده و بر پایه انصاف در جستجوی حقایق و روح خیرخواهی در زمینه هدایت استوار است، ناسازگاری دارد؛ زیرا خداوند فرموده است: «ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ» (1)؛ «با حکمت و اندرز نیکوبه راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به (شیوه ای که) نیکوتر است مجادله نمای». نیز فرموده است: «قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ » (2)، «بگو: ای اهل کتاب بیایید، برسرسخنی که میان ما و شما برابر است

ص: 334


1- نحل (16): 125.
2- آل عمران (3): 64.

بایستیم». کتاب شما که آن را در این زمینه اختصاص داده اید، این شیوه قرآنی برابر را از دست داده است.

چهارم: اما كتاب منهاج السنة ابن تیمیه که مرا به خواندن آن با اندیشیدن، دعوت کرده اید، ابن حجر عسقلانی از این کتاب پاسخ می دهد؛ زیرا در ارزیابی اش از این کتاب گفته است: «لیکن این کتاب در رد احادیث ابن مطهر(= علامه حلی) بسیار ضعیف عمل کرده است، هرچند که بسیاری از احادیث او ساختگی و بی پایه است، ليكن وی در ردّ خویش بسیاری از احادیث خوب را رد کرده است؛ این روایات در هنگام نگارش از نگاه او مخفی مانده، چرا که وی در حفظ آن تنها به آنچه در سینه اش بوده تکیه کرده است، در حالی که انسان در معرض فراموشی قرار دارد. او چه بسیار به تحقیر سخنان حتی مبالغه کرده تا آنجا که به پایین آوردن شخصیت علی رضی الله عنه منجر شده است» (1).

این سخن، گواهی آشکار از یکی از بزرگان اهل سنت در انتقاد از کتاب منهاج السنة، اثر ابن تیمیه است که به دو موضوع مهم اشاره می کند، به گونه ای که یکی از آن ها برای ساقط کردن اعتبار این کتاب بسنده است:

نخست: اینکه ابن تیمیه بسیاری از احادیث نیکورا رد می کرده، دلیل بر اثبات ناآگاهی او، با رعایت نکردن امانت داری و گستاخی اش دررة حديث رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وشدت تعصب، بدرفتاری و انحراف آواز حق است.

دوم: توهین او به على علیه السلام، دلیل بر اثبات ناصبی بودن و دشمنی او نسبت به آن حضرت است و همین امر برای گناهکاری و هلاکت ابن تیمیه بسنده می کند؛

ص: 335


1- ابن حجر، لسان المیزان، ج 6، ص 320.

زیرا در حديث صحيح از رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم روایت شده است که به على علیه السلام فرمود: «لا يحبك الا مؤمن ولايُبغضُك الا منافق (1)؛ جز مؤمن تو را دوست نمیدارد و جز منافق، دشمن». .

به علاوه، بسیاری از علما و محدثان اهل سنت و فقیهان ایشان، به خطرناک بودن روش و گمراهی و انحراف ابن تیمیه از اسلام پی بردند و قاطعانه در برابر او ایستادند و به کفر و زندیق بودن و مرتد شدن او فتوا دادند تا آنجا که موجب افتادن او به زندان و اذیت و آزار وی شدند و او براثرهمین آزارها به هلاکت رسید.

ليكن از آنجا که گروه وهابیت راه و روش ابن تیمیه را در اندیشه و عقیده فرا پیش گرفته اند و در دوران پسین، آن را شعارو عنوان خویش قرار داده اند و به شکل قابل توجهی به او تکیه می کنند و در ساختن مذهب خود، کتاب های او را منبع اصلی قرار داده اند، ما به زودی درباره زندگی و عقاید او، دیدگاه علما درباره وی و نادرست بودن شیوه او، در جلد دوم این کتاب سخن خواهیم گفت.

متهم کردن به رها ساختن صحاح و تکیه کردن بر منابع تاریخی

شما در صفحه 35 گفته اید: «شما به کتاب های تاریخ و منابع درجه سوم اهل سنت روی آورده و منابع معتبره، به ویژه صحیحین را رها کرده اید».

در پاسخ می گویم:

نخست: اینکه ادعا کرده اید، من بر صحیحین تکیه نکرده ام، حقیقت و انصاف را کنار گذاشته اید، زیرا نامه من که برای شما فرستادم، آکنده از اعتماد به صحیحین است، به ویژه در مسائل بنیادین و اختلافی و کافی است که خواننده به این جزء

ص: 336


1- احمد بن حنبل، المسند، ج 1، ص 128.

کتاب و نامه همراه آن نگاهی سریع بیندازد تا از درستی سخن ما و نادرستی ادعای شما آگاه شود.

دوم: بهتر است که جناب عالی به چیزی پایبند باشید که از دیگران می خواهید بدان پایبند باشند؛ زیرا یک بار می بینیم که به آنچه در کتاب هایتان آمده است برضد ما استدلال می کنید و حال آنکه این کار شما با روش درستدر استدلال و مناظره ناسازگار است، همان گونه که این روش درست، روش محققان است و بار دیگر می بینیم که به پاره ای از روایات نادر وضعیف یا مرسل که در برخی از منابع ما آمده است، استدلال می کنید چنان که خواننده از این گونه موارد که در پاسخ های آینده بیان می شود، آگاه خواهد شد.

به علاوه، شما به سخنان دشمنان ما و مغرضان یا افراد مجهول الحال استناد کرده اید و این نشانه نقصی بزرگ در شیوه بحث نزد شماست که به نقص در نتایج می انجامد.

سوم: سنت پربرکت نبوی بالاتر و بزرگ تر از آن است که کتاب های بخاری و مسلم آن را دربرگیرد؛ چه احادیث و روایات فراوانی است که بخاری و مسلم به صحت آنها تصریح کرده اند، ليكن در کتاب هایشان آن ها را نیاورده اند. ابن حجر در کتاب خود با نام التعليق نقل کرده است که بخاری می گفت: «من تنها روايات صحیح را در کتاب الجامع الكبير (معروف به صحيح البخاری) آوردم و مقداری از روایات صحیح را رها کردم تا کتاب طولانی نشود» (1).

حازمی گفته است: «آشکار شد که هدف بخاری تألیف کتابی مختصر در حديث

ص: 337


1- ابن حجر، تغلیق التعليق، ج 5، ص 420.

بوده و نمی خواسته تمامی رجال و حديث را بیان کند» (1).

اما درباره مسلم باید گفت: او در صحیح خود، در باب تشهد در نماز، ح 63 از کتاب الصلاة، آشکارا این حقیقت را بیان کرده است. هنگامی که ابوبکر بن اخت ابی النظر درباره حديث ابوهریره در این باب از او پرسید. او در پاسخ وی گفت: «این حديث از نگاه من صحيح است. او گفت: چرا آن را در اینجا ننوشتی؟ او گفت: این گونه نیست که هر چیزی نزد من صحيح باشد، آن را در اینجا بنویسم. همانا من آنچه را برآن اجماع دارند در اینجا نوشته ام» (2).

نووی در شرح خود بر صحیح مسلم آورده است: مسلم گفت: «من این کتاب را روایت کردم و گفتم صحیح است و نگفتم آنچه را که من در این کتاب روایت نکرده ام، ضعیف است و همانا این حدیث را از صحیح روایت کرده ام»(3)

در تدريب الراوی آمده است: «امام احمد گفته است: هفتصد هزار واندی حدیث صحیح است و من در المسند احادیثی را از میان هفتصد و پنجاه هزار حديث برگزیدم» (4).

عبارت ها در این باره فراوان است و همگی بر این نکته صراحت دارند که تنها اندکی از سنت صحیح در صحیحین گرد آمده است و آن احادیث در مجموعه های حدیثی دیگر گردآوری شده است. از این رو، مهم در پذیرش یا رد روایت، صحت آن است، خواه این روایت در صحیحین باشد خواه در کتاب حدیثی دیگر؛ نظیر

ص: 338


1- به نقل از مقدمه صحیح ابن حبان، ج 1، ص 6.
2- مسلم، صحیح مسلم، ج 1، ص 304.
3- نووی، شرح صحیح مسلم، ج 1، ص 26
4- سیوطی، تدریب الراوی، ص 75.

المسانید و السنن.

اما درجه بندی و تقسیم کتاب ها، اگرچه برخی از علمای شما بدان اشاره کرده اند، ليکن هیچ معنایی ندارد؛ زیرا که معیار اعتماد برحدیث یا ترک آن، صحت و ضعف آن است و من در نامه ای که برای شما فرستادم، کوشیدم که در مسائل اصلی مورد اختلاف بر روایات صحیح و معتبر تکیه کنم.

وانگهی، من نمی دانم چگونه به خودتان اجازه می دهید که علم وسنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به صحيحين منحصر کنید و از اینکه شیعیان باور دارند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم على علیه السلام را به علمش اختصاص داد و صحابه برای برطرف کردن مشکلات عقیدتی و احکام شرعی به او رجوع می کردند، ناراحت می شوید؟

چهارم: هر چند که به طور اساسی در شناخت حقیقت، به کتاب های تاریخ تکیه نمی کنیم، لیکن از نگاه علمی حذف منابع تاریخی از فهرست منابع شناخت نیز درست نیست. از این رو، می بینیم که تاریخ، دانش و شیوه های خاص خود را دارد و مراکز علمی از دیرزمان به آن اهمیت می داده و برای بررسی آن واحدها و رشته هایی در دانشگاه ها و بنیادها تأسیس گردیده است و این کار، تنها به این دلیل است که نقش تاریخ در ترسیم برخی آثار حقیقت بسیار رساست.

اگر تاریخ و علم تاریخ در آگاهی از برخی حقایق نقشی نداشته باشد، بررسی آن لغو و بیهوده است و لازمه آن، به دور انداختن تمامی کتاب های تاریخ می باشد که تاریخ طبری، ابن کثیر، ابن اثیر، ابن عساکر، تاریخ ذهبی، العواصم من القواصم و دیگر کتاب های تاریخی که از نگاه اهل سنت جایگاه ویژه ای دارد از آن جمله اند.

به ویژه اینکه بسیاری از کتاب های تاریخ بر شیوه اهل حدیث در نقل روایات تکیه می کنند، نظير آوردن اسنادها و طريق های آن و تصحیح این روایات در بسیاری از اوقات و نقد یا توثيق راویان آن، همانند تاریخ خطیب بغدادی و تاریخ

ص: 339

ابن کثیر و امثال آن .

به علاوه، برخی حوادث تاریخی یا روایت هایی که در این حوادث بیان شده ، اگرچه برطبق شیوه اهل حدیث، ضعیف است، ليکن می تواند قرینه و گواهی باشد که به قراین و روایات دیگر پیوست داده شود و آنها را تقویت کند و در مجموع، دلیلی را تشکیل دهد که موجب اطمینان به ثبوت یکی از حقایق شود، حقیقتی که بر آموزه های دینی و عقیدتی اثرگذاری مستقیم دارد.

این است روش درست در تعامل با کتاب های شناخت دینی، نه روش اسقاط و الغو آنها از اساس.

تهمت زدن تکیه بر روایات ضعیف

شما در صفحه 35 گفته اید: «آنگاه در استدلال به احادیث ضعیف زیاده روی کرده و از احادیث صحیح که اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را ستایش می کند دوری گزیده اید».

در پاسخ می گویم:

اولا: این تهمت زدن شما که من براحادیث ضعیف تکیه کرده ام، دوری گزیدن از راه درست است و در این باره، داوری را به خواننده بزرگوار وا می گذاریم، تا مقدار نادرستی سخنان شما را ببیند.

ثانيا: من حديث صحیحی را بر مبنای شما که همه صحابه را ستایش کند نیافتم و چنانچه حدیثی در این زمینه وجود داشت، ما هم آن را بیان می کردیم.

شما در صفحه 35 گفته اید: «شما دلالت آیاتی را که صحابه را ستایش می کند باطل کرده اید و آن را مقید ساخته اید تا با عقایدتان همخوانی پیدا کند».

در پاسخ می گویم: من آیاتی را که برخی از صحابه را ستایش می کند، از پیش

ص: 340

خودم مقید نکرده ام، بلکه این آیات خود به خود مقید بوده است، زیرا ما آیه ای نیافتیم که مطلق باشد و همه صحابه را ستایش کند و اگر چنین آیه ای وجود دارد، لطفا ما را از آن آگاه سازید.

اما آنچه را در کتاب خود نوشته اید و چنین پنداشته اید که این آیه مطلق است و همه صحابه را دربر می گیرد، افزون بر اینکه به این ادعای شما در نامه ام پاسخ داده ام، به زودی و به تفصیل در این کتابم به آن پاسخ خواهم داد.

تهمت زدن به تکیه بر روش گزینشی در روایات

شما در صفحه 35 گفته اید: «آنگاه خواننده را به این توهم انداخته اید که بیشتر اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم- اگر همه آنان نباشند - منافق اند، سپس به خواننده وانمود کرده اید که تشخیص مؤمنان از منافقان در دوران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم امکان پذیر نبوده است... تا پایان استدلال های گزینشی».

در پاسخ می گویم:

اولا: ای برادر من، این تهمت های واهی و دروغ بستن چرا؟

کجاست آن عبارتی که وانمود می کند بیشتر صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم منافق اند؟

اگرچه ما بر این باوریم که منافقان طایفه بزرگی را در جامعه صحابه تشکیل میدادند، همان گونه که آیات و روایاتی که در آینده بدان اشاره خواهیم کرد، براین موضوع دلالت دارد، ليكن ما باور نداریم که بیشتر صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم یا همه آنان منافق اند - آن گونه که ما را متهم کرده اید ، زیرا این چیزی استکه هیچ مسلمان باانصافی آن را باور ندارد، چگونه چنین باشد، در حالی که در میان آنان برگزیدگان و مجاهدان و شهیدان وجود دارند؟

ثانيا: در آینده درباره مسئله ناشناخته بودن منافقان در دوران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم

ص: 341

سخن گفته خواهد شد؛ زیرا من به زودی در جایگاه خود - برحسب منابع شما ۔ خواهم گفت که خداوند همه منافقان را به پیامبرش معرفی نکرد و آن حضرت تنها برخی از ایشان را می شناخت.

ثالثا: اما اینکه مرا متهم کردید که با منابع شما گزینشی برخورد کرده ام، نشان دهنده آن است که جناب عالی نسبت به شیوه استدلال و مناظره در مسائل مورد اختلاف چندان شناخت ندارید؛ چه اقتضای مناظره آن است که وقتی شخص بخواهد طرف مقابل را به حقانیت دیدگاه خود وادار کند یا نقطه های خطا وتناقض را در باور خصم برجسته سازد، باید به چیزی استدلال کند که از دیدگاه خصم او درست باشد و این، گزینش به شمار نمی رود.

تهمت زدن به گزینشی عمل کردن در احادیث فضایل

شما در صفحه 35-36 گفته اید: «کسی که از نامه شما آگاهی یابد، روش شگفت آوری را می بیند؛ زیرا شما منابع اصلی اهل سنت و احادیثی را که بزرگان صحابه را ستایش و تزکیه می کند رها کرده اید و به احادیث ضعیف یا جعلی تکیه کرده اید که می گوید: گویی سفارشی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وجود داشته است و این گروه به آن خیانت کرده اند».

آن گاه روایاتی را به عنوان نمونه در ستایش ابوبکر آورده اید .

در پاسخ می گویم:

نخست: برایتان بیان کردم که این کار، به معنای گزینش احادیث نیست، بلکه شیوه استدلال در مناظره آن را ایجاب می کند.

دوم: احادیثی را که شما از کتاب های خودتان در ستایش ابوبكر آورده اید، برحسب شیوه استدلال در مناظره، درست نیست؛ زیرا ما به صحت این حادیث،

ص: 342

اعتقاد نداریم، چرا که آن ها از طریق ما روایت نشده است.

سوم: روایات ستایشی را که در برخی از کتاب های ما وجود دارد آورده اید، براساس اصول حدیثی و رجالی مورد قبول ما، آنها روایات بسیار ضعیفی است. بگذریم از اینکه بسیاری از آن ها خالی از ستایش است.

چهارم: بر شما پوشیده نیست که مسئله تدوین حدیث، مراحل و دگرگونی های مختلفی را پشت سر نهاده است؛ چه ممنوعیت حدیث و تدوین آن نزدیک به یک سده به طول انجامید. آن گاه تدوین حدیث، زیر نظر و مراقبت حکومت اموی آغاز شد که کاملا با على علیه السلام و فرزندان و شیعیان او، دشمنی داشت و به همین دلیل، این حکومت از روی عمد می خواست فضایل آنان را نابود سازد و احادیثی را که در فضيلت آنان وارد شده است، به دیگر افراد صحابه نسبت دهد. بگذریم از اینکه امویان از راه دروغ و نیرنگ، احادیثی را جعل کردند تا مسئله حقانيت على علیه السلام در امامت و خلافت را بپوشانند و به همین دلیل، باب فضایل، نخستین بابی است که جعل و پنهان کاری به آن راه یافت.

ابن تیمیه در مقام بیان طوايف جعل کنندگان روایت گفته است: «کسانی که احادیثی را به دروغ در فضایل اشخاص، مکان ها و زمان ها جعل کردند، گمان شان این بود که کاری مثبت و برحق انجام می دهند» (1).

بنابراین، فرد پژوهشگر روشن فکر باید درباره این حقیقت بیندیشد و مراحلی را که تاریخ تدوین حدیث پشت سر نهاده و دخالت سیاست های مغرضانه و حکومت های ستمگر را در این تدوین، تجزیه و تحلیل کند.

پنجم: شما شیوه گزینشی را که ما را بدان متهم کردید، خودتان در آوردن احادیث

ص: 343


1- ابن تیمیه، درء التعارض، ج3، ص 329.

فضایل به کار گرفته اید؛ زیرا از طریق ما روایاتی را برگزیده اید که از نگاه سند ضعیف است و از نگاه دلالت ظهور ندارد و روایات صحیح و روشن دیگری را که با گفته شما سازگاری ندارد، رها کرده اید. همچنین، روایات فضيلت ها را از کتاب هایتان گزینش کرده اید و از روایات دیگری که از خلیفه ابوبکر در بسیاری از مواضعش انتقاد کرده است، روی برتافته اید؛ روایاتی که با روایات فضایل ناسازگاری دارد. از این رو، برای شما سزاوار بود که این تعارض و ناسازگاری را حل می کردید.

اینک به بیان چند نمونه از روایات انتقادی می پردازیم:

1- هنگامی که علی علیه السلام و عباس نزد عمر آمدند و میراث نبوی را از او مطالبه کردند، عمر در پاسخ آن دو چنین گفت:

«ابوبکر گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: ما پیامبران چیزی به عنوان ارث برجای نمی گذاریم. آنچه از ما بر جای می ماند صدقه است. اما شما دو نفر او را دروغگو، گناهکار، حیله گر و خائن می دانید» (1).

2- روایتی که صنعانی، طبرانی (2)، ابن سعد (3)، ابن کثیر (4)و دیگران روایت کرده اند. عبارت این روایت از صنعانی است: ابوبکر به ایراد سخن پرداخت و گفت:

« سوگند به خدا، من بهتر از شما نیستم و این مقامم را دوست نداشتم و دوست داشتم که در میان شما کسی می بود که این مقام مرا برعهده میگرفت. گمان می کنید که من در میان شما سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را اجرا می کنم، چنین نیست؛ زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم توسط وحی نگهداری می شد و فرشته ای او را همراهی می کرد،

ص: 344


1- مسلم، صحیح مسلم، ج3، ص1378.
2- طبری، تاریخ الطبری، ج 2، ص 460.
3- ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 3، ص 212 .
4- ابن کثیر، البداية والنهاية، ج 6، ص 334.

در حالی که همراه من شیطان است که مرا فریب می دهد. بنابراین، هرگاه خشمناک شدم، از من دوری کنید که من به خاطر رنگ مو و پوست شما هیچ . تفاوتی میان شما قائل نمی شوم. هان! مراقب من باشید. اگر درست رفتار کردم، مرا کمک نمایید و اگر منحرف شدم، راستم کنید» (1).

این سخن، اعترافی است از سوی ابوبکر بر اینکه او، با وجود آن فضایلی که جناب عالی برایش بیان کردید، با دیگر صحابه هیچ تفاوتی ندارد، بلکه همانند دیگر مردم است؛ زیرا وی شیطانی دارد که او را به خطاها و لغزش ها و گمراهی ها وادار می کند.

3- بخاری در صحیح خود از ابن ابی ملیکه در سبب نزول آیه: «لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ » (2) روایت کرده و گفته است: «نزدیک بود ابوبکر و عمرهلاک گردند و این زمانی بود که هیئتی از بنی تمیم نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد. یکی از آن دو نظرش به اقرع بن حابس تمیمی حنظلی برادر بنی مجاشع بود ودیگری به فردی دیگر از این رو، ابوبکر به عمر گفت: توخواستی با من مخالفت کنی. عمر گفت: من قصد مخالفت با تورا نداشتم و صدای آن دو نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بالا رفت»(3) و به همین سبب، آیه نازل شد.

4- بخاری از عائشه روایت کرده است که گفت: «ان فاطمة بنت النبی صلی الله علیه و آله و سلم ارسلت الی ابی بکر تسأله میراثها - الى ان قالت: - فابی ابوبکران يدفع الى فاطمة منها شيئا، فوجدت فاطمة على ابی بکرفی ذلک فهجرته فلم تکلمه حتی توفيت و عاشت بعد النبي ستة اشهر، فلما توفيت دفنها زوجها على علیه السلام ليلا ولم يؤذن بها

ص: 345


1- صنعانی، عبدالرزاق، المصنف، ج 11، ص 336.
2- حجرات (49): 2.
3- بخاری، الجامع الصحيح، ج 4، ص 394، کتاب الاعتصام بالكتاب و السنة .

ابابكر (1)؛ فاطمه دختر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شخصی را نزد ابوبکر فرستاد و از وی میراثش را - مطالبه کرد - تا اینکه گفت: ابوبکر از پرداخت چیزی از میراث فاطمه به او خودداری کرد. از این رو، فاطمه علا از ابوبکر رو گردانید و دیگر با وی سخن نگفت تا اینکه از این جهان رخت بربست. او پس از پیامبر شش ماه زندگی کرد و چون درگذشت، شوهرش على علا او را شبانه به خاک سپرد و ابوبکر را از دفن او باخبرنکرد». .

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حق فاطمه و فرمود: «انما فاطمة بضعة منی، يؤذيني ما آذاها (2)؛ فاطمه پاره تن من است، هر چه او را آزار دهد، مرا آزار می دهد». .

نیز فرمود: «فاطمة بضعة منی فمن اغضبها أغضبني (3)؛ فاطمه پاره تن من است. پس، هر که او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است».

ابن حجر در فتح الباری پیرامون این روایت گفته است: «سهیلی به این حديث استدلال کرده است که هرکه فاطمه را دشنام دهد، کافر می شود و دلیل آن هم این است که او از کسی که او را دشنام دهد، خشمناک می شود و پیامبر خشم او را خشم خود دانسته است و هرکه پیامبر را به خشم آورد، کافر است» (4).

امثال این روایات فراوان است که ما به دلیل رعایت اختصار آنها را نقل نکردیم.

این روایت، علامت های استفهام پیرامون فضایلی را که در کتاب هایتان آورده اید، تشکیل می دهد.

ص: 346


1- بخاری، الجامع الصحيح، ج 3، ص 77، کتاب المغازی.
2- مسلم، صحیح مسلم، ج 4، ص 1903، کتاب فضائل الصحابة .
3- بخاری، الجامع الصحيح، ج 2، ص 446، کتاب فضائل اصحاب النبي، ح3714.
4- ابن حجر، فتح الباری، ج 7، ص 82.

آیاتی که گروهی از صحابه و برخی از زنان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را نکوهش می کند

اشاره

در صفحه 44 گفته اید: «صحابه را خداوند مقتدر و بزرگ ستایش کرده و آنان را نکوهش نکرده است و درباره امهات مؤمنان نیز نکوهشی نرسیده است» .

می گویم: پاسخ این شبهه در ضمن عناوین زیر داده می شود:

اول: آیاتی که برخی از صحابه را نکوهش می کند

این سخن شما: «صحابه را خداوند مقتدر و بزرگ ستایش کرده است»، دقیق نیست؛ زیرا آیاتی که در ستایش صحابه وارد شده، مجمل و نامفهوم است و ستایش این آیه، مشروط بر آن است که ایمان، اطاعت و پیروی صحابه از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ادامه داشته باشد. تفصیل در این باره به زودی خواهد آمد.

اما این سخن شما: «خداوند صحابه را نکوهش نکرده است، برخلاف تحقیق و پژوهش است؛ زیرا آیاتی که برخی از صحابه را نکوهش کرده، بسیار است، هرچند که عبارت های نکوهش و توبیخ، گوناگون و مختلف است. اینک به برخی از این آیات اشاره می کنیم و تفصیل آن را به کتاب هایی واگذار می نماییم که در این زمینه اختصاص یافته است:

1- این سخن خداوند: «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ » (1)، «از میان مردم کسی است که خدا را فقط بریک حال ( بدون عمل) می پرستد. پس اگر خیری به او برسد بدان اطمینان یابد و چون بلایی بدو رسد روی برتابد در دنیا و آخرت زیان دیده است. این است همان زیان آشکار». این آیه درباره برخی افرادی

ص: 347


1- حج (22): 11.

نازل شده است که اسلام آورده و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را دیده اند.

ابن کثیر در تفسیر خود از ابن ابی حاتم، باسندش از ابن عباس آورده است که گفت: «گروهی از اعراب نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می آمدند و اسلام می آوردند و زمانی که به سرزمین های خود باز می گشتند، چنانچه سالی پرباران و فراوانی و زاد و ولد خوب میدیدند، می گفتند: دین ما دین خوبی است و بدان چنگ بزنید و چنانچه سال قحطی و خشکسالی و زاد و ولد بد را می دیدند، می گفتند: در این دین ما خوبی وجود ندارد». از این رو، خداوند بر پیامبرش این آیه را فرو فرستاد. «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ » (1) ؛ «این رویداد را بخارینیز با عبارت هایی دیگر در صحیح خود روایت کرده است» (2).

روشن است که آن اعراب از صحابه هستند؛ زیرا آنان مشمول تعریف بخاری، احمد، نووی، ابن حجرو دیگران اند؛ چه آنان نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می آمدند، او را می دیدند، اسلام می آوردند و به دست او هدایت می شدند و همین مقدار در شمردن شخص از صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم - برحسب تعریف بزرگان - بسنده است.

بخاری در صحیح خود گفته است: «و من صحب النبی صلی الله علیه و آله و سلم أو رآه من المسلمين فهو من أصحابه (3)؛ هرکه از مسلمانان که با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم صحبت شده یا او را دیده باشد، از اصحاب او به شمار می رود».

احمد بن حنبل گفته است: «كل من صحبة سنة او شهرا او يوما او ساعة ورآه

ص: 348


1- ابن کثیر، القرآن العظيم، ج 3، ص 219.
2- بخاری، صحیح البخاری، ج 3، ص 224، کتاب الجهاد والسير، باب 190.
3- همان، ج 4، ص188، کتاب الفضائل، باب 190.

فهو من أصحابه له الصحبة (1)؛ هرکه از مسلمانان پیامبر را صلی الله علیه و آله و سلم یک سال یا یک ماه یا یک روز یا یک ساعت همراهی کند و او را ببیند، وی از اصحاب اوست».

نوری در شرح خود بر صحیح مسلم گفته است: «فاما الصحابي فكل مسلم رأى رسول الله ولولحظة هذا هو الصحيح في حده وهو مذهب احمد بن حنبل وابی عبدالله البخاري في صحيحه والمحدثين كافة (2)؛ اما صحابه هر مسلمانی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را دیده باشد، اگرچه این دیدار او یک لحظه باشد. این سخن در حد خودش درست است، زیرا همان دیدگاه احمد بن حنبل و ابوعبدالله بخاری در صحیح خود و همه محدثان است».

بی تردید، آیه پیش گفته، به روشنی سخت ترین نکوهش و سرزنش از عبادت های سطحی و شناخت ساده لوحانه آنان از اسلام است و حتی این آیه در ارتداد این گروه از صحابه و زیان دیدن آشکار آنان در دنیا و آخرت صراحت دارد.

2- این سخن خداوند: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ *کَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ » (3)؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید، چرا چیزی می گویید که انجام نمی دهید؟ نزد خدا سخت ناپسند است که چیزی را بگویید و انجام ندهید». پوشیده نماند که واژه «مقت» به معنای سخت ترین نفرت و خشم و دوری از رحمت خداوند است و این سخن آشکار لغويان (4) ومفسرانه (5) است. آیا واژه ای وجود دارد که از واژه هایی همچون بغض و غضب و دور کردن از رحمت خدا، بر

ص: 349


1- احمد بن حنبل، اصول الستة، ص40.
2- نووی، شرح صحیح مسلم، ج 1، ص 35 - 36.
3- صف (61): 2-3.
4- جوهری، الصحاح، ج 1، ص 266؛ ابن منظور، لسان العرب، ج 2، ص90.
5- طبری، ابن جریر، جامع البیان، ج 22، ص 172؛ نحاس، معاني القرآن، ج 5، ص 462.

نکوهش و سرزنش بیشتردلالت داشته باشد؟

این آیه برطبق گفته آشکار مفسران و دیگران - در شأن گروهی از صحابه نازل شده است که کردارشان برخلاف گفتارشان بوده است و تردیدی وجود ندارد که این خصلت نکوهیده از خصلت های منافقان است.

طبری در تفسیرش گفته است:

«اهل تأویل در سبب نزول این آیه دچار اختلاف شده اند. برخی از آنان گفته اند: این آیه برای سرزنش گروهی از مؤمنان نازل شد که آرزو کردند بهترین اعمال را بشناسند و خداوند آن را به آنان شناساند و زمانی که آن را شناختند، با این آیه سرزنش شدند. گروه دیگری از مفسران گفته اند: این آیه درسرزنش گروهی از اصحاب رسول خدا یه نازل شد که به کار نیکویی افتخار می کردند که هنوز انجام نداده بودند و می گفتند: ما چنین و چنان کردیم. از این رو، خداوند آنان را از بهر افتخار به کارهای انجام نداده سرزنش کرد» (1).

این سخن طبری که آیه نشان دهنده سرزنش و عتاب گروهی از صحابه از سوی خداوند است، به روشنی نشان می دهد که گاه عتاب معنای سرزنش را دربردارد، بلکه نشان دهنده سخت ترین نوع نکوهش است، همان گونه که در معنای واژه «مقت» اشاره کردیم.

ابن کثیر در این زمینه گفته است:

«از ابن عباس درباره آیه: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ » (2)؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید، چرا آنچه را که انجام نمی دهید، به زبان می آورید؟»، روایت شده است که گفت: گروهی از مؤمنان، پیش از آنکه جهاد واجب شود می گفتند: دوست

ص: 350


1- طبری، ابن جریر، جامع البیان، ج 28، ص 107.
2- صف (61): 2.

داشتیم که خداوند ما را به محبوب ترین عمل نزد خود، رهنمونی می کرد و ما بدان عمل می کردیم.

از این رو، خداوند به پیامبرش خبر داد که محبوب ترین عمل، ایمانی است که در آن تردیدی نباشد و جهاد با گناهکارانی است که با ایمان مخالفت ورزند و بدان اعتراف نکنند. اما زمانی که فرمان جهاد نازل شد، گروهی از مؤمنان آن را خوش نداشتند و فرمان جهاد بر آنان دشوار آمد و به همین دلیل، خدای سبحان فرمود: «لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ » و این دیدگاه ابن جریر است».

مقاتل بن حیان گفته است:

«مؤمنان گفتند: اگر محبوب ترین عمل نزد خدا را می دانستیم، به طور حتم بدان عمل می کردیم. از این رو، خداوند آنان را به محبوب ترین عمل رهنمونی کرد و فرمود:«إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا » (1)، «خداوند کسانی را که در راه او صف در صف می جنگند، دوست می دارد». خداوند محبوب ترین عمل را برای آنان بیان کرد و در جنگ احد آنان را آزمایش نمود. اما آنان از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روی گردانیدند، پس خداوند این آیه را نازل کرد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ » (2).

ابن جریر در تفسیرش بر این نظر است که آیه درباره مؤمنان، و نه منافقان، نازل شده است و در تعلیل آن گفته است: «چون خداوند عزوجل درآن مؤمنان را مورد خطاب قرار داده و فرموده است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ ». چنانچه این آیه در حق منافقان نازل می شد، آنان را به داشتن ایمان توصیف نمی کرد»(3).

3 - آیه: «إِذْ جَاءُوكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ

ص: 351


1- صف (61): 4.
2- ابن کثیر، تفسير القرآن العظيم، ج4، ص382-383.
3- طبری، ابن جریر، جامع البیان، ج 28، ص 108.

الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا *هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِيدًا * وَإِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُورًا » (1)؛«هنگامی که از بالای (سر) شما و از زیر (پای) شما آمدند و آن گاه که چشم ها خیره شد و جان ها به گلوگاه ها رسید و به خدا گمان هایی (نابجا) می بردید. آنجا (بود که) مؤمنان در آزمایش قرار گرفتند و سخت تکان خوردند. و هنگامی که منافقان و کسانی که در دل هایشان بیماری است می گفتند: خدا و فرستاده اش جز فریب به ما وعده ای ندادند».

قرطبی در تفسیر این آیه و سبب نزول آن گفته است:

«طعمة بن ابيرق و معتب بن قشير و گروهی که در حدود هفتاد نفر بودند، در جنگ خندق گفتند: چگونه وعده گنجهای کسری و قیصر را به ما می دهد، در حالی که احدی از ما توان رفتن به قضای حاجت را ندارد؟» (2).

شرح حال نویسان طعمة بن ابيرق انصاری را از صحابه برشمرده اند و گفته اند: معتب بن قشير از کسانی بود که در بدر وأحد حضور داشت و او را نیز در شمار صحابه آورده اند (3).

از این رو، چنانچه این صحابه از منافقان باشند، نکوهش و سرزنش آنان در قرآن، نیازی به بیان ندارد؛ زیرا خداوند در چندین جا از کتاب عزیزش منافقان را نکوهش کرده و حتی یک سوره کامل در شأن آن ها نازل نموده و این سوره را به نام آن ها نام نهاده است و چنانچه آنان از کسانی باشند که در دل هایشان بیماری

ص: 352


1- احزاب (33): 10-12.
2- قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج 14، ص 147.
3- ابن حجر عسقلانی، الاصابة في تمييز الصحابة، ج3، ص420؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج3، ص463.

است، خداوند در حق ایشان چنین فرموده است:

«وَإِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زَادَتْهُ هَذِهِ إِيمَانًا فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَهُمْ يَسْتَبْشِرُونَ *وَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْسًا إِلَى رِجْسِهِمْ وَمَاتُوا وَهُمْ كَافِرُونَ (1)» ؛ «و چون سوره ای نازل شود، از میان آنان کسی است که می گوید: این (سوره ) ایمان کدام یک از شما را افزود؟ اما کسانی که ایمان آورده اند برایمان شان می افزاید و آنان شادمانی می کنند. اما کسانی که در دل هایشان بیماری است، پلیدی برپلیدی شان افزوده و در حال کفر در می گذرند». ما بیانی روشن تر در نکوهش از بیان این آیه مبارکه نمی یابیم.

4- این آیه: «وَمَا كَانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَلَا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْوَاجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَدًا إِنَّ ذَلِكُمْ كَانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمًا (2)»؛ «و شما حق ندارید رسول خدا را برنجانید و نباید زنان او را پس از (رحلت) او به نکاح خود درآورید، چرا که این (کار) نزد خدا همواره گناهی بزرگ است». آیا این بیان در این آیه، عتابی محض و خالی از هرگونه سرزنش و نکوهش است؟

بغوی در تفسیر این آیه گفته است: «این آیه درباره مردی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد که گفت: اگر رسول خدا بمیرد، به طور حتم با عائشه ازدواج می کنم . مقاتل بن سلیمان گفته است: این مرد، طلحة بن عبيدالله بود. از این رو، خداوند مقتدر و بزرگ به او خبر داد که این کار حرام است و فرمود: «ان ذلكم كان عندالله عظيما»؛ «یعنی این کار گناهی بزرگ است» (3).

آلوسی در تفسیر این آیه گفته است: « أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّه»؛ یعنی در زندگی او

ص: 353


1- توبه (9): 124-125.
2- احزاب (33): 53.
3- بغوی، تفسير البغوی، ج3، ص541.

کاری انجام دهید که او دوست ندارد و از آن آزار می بیند». «وَلَا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْوَاجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَدًا»؛ حق ندارید که پس از درگذشت یا جدایی او با همسرانش ازدواج کنید. این جمله همانند تخصیص پس از تعميم است؛ زیرا ازدواج با همسر مرد، پس از درگذشت یا جدایی، از بزرگ ترین عوامل آزار دهنده او به شمار می رود» (1).

بنابراین، برخی از صحابه که دارای هم نشینی طولانی با پیامبر بوده صلی الله علیه و آله و سلم و هجرت و جهاد کرده اند، همانند طلحه و امثال او، با گفتار و کردارشان آن حضرت را آزار می دادند و این امر موجب شد که آیاتی در نکوهش و توبیخ آنان نازل گردید. آیات قرآنی دیگر، نیز کسانی را که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را آزار می دادند، لعن کرده و به آنان وعده عذاب خوارکننده داده است. خداوند فرموده است: «إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُهِينًا » (2)، «بی گمان کسانی که خدا و پیامبر او را آزار می رسانند، خدا آنان را در دنیا و آخرت لعنت کرده و برایشان عذابی خفت آور آماده کرده است».

آنچه گفته آمد، برخی از آیات مبارکه ای بود که گروهی از صحابه را نکوهش و سرزنش کرده است. آیات بسیاری دیگر نیز وجود دارد که برخی از آن ها را در نامه ای که به شما فرستادم نوشته ام و این آیات پیوست این کتاب است. همچنین آیات فراوان دیگری در این زمینه هست که آنها را در پاسخ های آینده خواهیم آورد. بگذریم از آیاتی که در حق منافقان نازل شده است که به زودی بیان خواهیم کرد که این منافقان نیز از زمره صحابه اند و آیات نکوهش منافقان هم برشما پوشیده نیست.

ص: 354


1- آلوسی، روح المعانی، ج 22، ص 72.
2- احزاب (33): 57.

افزون بر این آیات، روایات به هم پیوسته و رویدادهایی تاریخی وجود دارد که از ستم های برخی از صحابه و آزارهای آنان بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ونكوهش و توبیخ شدید آنان از سوی آن حضرت، آکنده است و اگر کسی این مطلب را انکار کند از روی دشمنی و زورگویی است.

دوم: آیاتی که برخی از زنان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را نکوهش می کند

این سخن شما: «درباره امهات مؤمنان نکوهشی نیامده است» نباید از یک استاد فاضلی همچون شما صادر شود که مدت زمان درازی در دانشگاه ها و مراکز دینی درس خوانده و درس گفته است؛ زیرا بر شما پوشیده نیست که آیات فراوانی وجود دارد که آشکارا برخی از زنان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را با سخت ترین عبارت هانکوهش و سرزنش می کند و اینک به برخی از این آیات اشاره می کنیم:

1- سخن خداوند:«إِنْ تَتُوبَا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَلَائِكَةُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِيرٌ *عَسَى رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْوَاجًا خَيْرًا مِنْكُنَّ مُسْلِمَاتٍ مُؤْمِنَاتٍ قَانِتَاتٍ تَائِبَاتٍ عَابِدَاتٍ سَائِحَاتٍ ثَيِّبَاتٍ وَأَبْكَارًا » (1)، «اگر (شما دو زن) به درگاه خدا توبه کنید (بهتر است) واقعا دل هایتان انحراف پیدا کرده است و اگر علیه او به یکدیگر کمک کنید، در حقیقت، خدا خود سرپرست اوست و جبرئيل و صالح مؤمنان (نیز یاور اویند) و گذشته از این، فرشتگان (هم) پشتیبان [او] خواهند بود. اگر پیامبر، شما را طلاق گوید، امیداست پروردگارش همسرانی بهتر از شما به او عوض دهد».

این دو آیه به اتفاق مفسران و محدثان درباره عائشه و حفصه نازل شده است. آنان گفته اند: این دو زن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را آزار دادند و برنافرمانی از او، و به خشم

ص: 355


1- تحریم (66): 4-5.

درآوردن او همدست شدند. از این رو، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مدتی از آنها کناره گیری کردند. به همین دلیل، خداوند این آیات را نازل کرد و از آن ها خواست که از کار زشتشان توبه کنند و در غیر این صورت، خداوند به آن ها هشدار داد که پیامبر آنها را طلاق خواهد داد و عذاب اخروی شامل حال آن ها خواهد شد. این آیات، افزون بر اینکه در بردارنده نکوهش و سرزنش و هشدار به آن دو است، آنچه را که مفسران در سبب نزول آیات بیان کرده اند، صراحت دارد که عائشه و حفصه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را آزار دادند و از او نافرمانی کردند و این در حالی است که خداوند فرموده است: «إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُهِينًا » (1).

سمرقندی در تفسیرش گفته است:

«وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَيْهِ»؛ یعنی آن دوزن برنافرمانی از پیامبر و آزار دادن او همدست شدند و در این صورت، مثل شما، مثل همسر نوح وهمسر لوط است که با کار خود رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را آزار دادید (2).

قرطبی در تفسیرش گفته است:

«وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَيْهِ»: آن دو برنافرمانی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و آزار او همدست شدند(3).

مسلم در صحیح خود با سندش از عمربن خطاب روایت کرده است که گفت: «من نزد عائشه رفتم و گفتم: ای دختر ابوبکر، آیا کارت به جایی رسیده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را آزار می دهی؟ او گفت: ای پسرخطاب، کارمن چه ربطی به تو دارد؟ برو به دختر خودت بگو. آنگاه نزد حفصه رفتم و گفتم: ای حفصه، آیا کارت

ص: 356


1- احزاب (33): 57.
2- سمرقندی، تفسير السمرقندی، ص 446.
3- قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج18، ص189.

به جایی رسیده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را آزار می دهی؟ سوگند به خدا، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تو را دوست نمی دارد و اگر من نبودم، به طور حتم تورا طلاق میداد» (1).

2- آیه: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسَى أَنْ يَكُونُوا خَيْرًا مِنْهُمْ وَلَا نِسَاءٌ مِنْ نِسَاءٍ عَسَى أَنْ يَكُنَّ خَيْرًا مِنْهُنَّ وَلَا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمَانِ وَمَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ » (2)؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید نباید قومی قوم دیگر را ریشخند کند، شاید آن ها از این ها بهتر باشند و نباید زنانی زنان (دیگر) را اریشخند کنند. شاید آن ها از این ها بهتر باشند و بر یکدیگر خرده مگیرید و به هم لقب های زشت مدهید؛ چه ناپسندیده است نام زشت پس از ایمان وهرکه توبه نکرد آنان خود ستمکارند».

قرطبی در تفسیر این سخن خدا «وَلَا نِسَاءٌ مِنْ نِسَاءٍ» گفته است:

«مفسران گفته اند: این آیه درباره دوتن از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد که ام سلمه را ریشخند می کردند و این بدان سبب بود که ام سلمه دو پهلویش را با پارچه سفیدی می بست و دو سر آن را از پشت سرش می آویخت، به گونه ای که به دنبالش کشیده می شد. از این رو، عائشه به حفصه گفت: نگاه کن به آنچه پشت سر او کشیده می شود و گویی زبان سگ است و به این ترتیب ام سلمه را ریشخند می کردند.

انس و ابن زید گفته اند: این آیه در شأن همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که ام سلمه را به سبب کوتاه قامتی اش ریشخند می کردند نازل شده است. برخی گفته اند: درباره عائشه نازل شده است که با دستش به ام سلمه اشاره می کرد و می گفت: ای پیامبر

ص: 357


1- مسلم بن الحجاج، صحیح مسلم، ج 2، ص 1150، کتاب الطلاق، باب الايلاء، ح1479.
2- حجرات (49): 11.

خدا، او قدکوتاه است. عکرمه از ابن عباس نقل کرده است: «صفیه دختر حی ابن اخطب نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: ای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم زنان مرا ریشخند می کنند و می گویند: ای یهودی، دختر دو یهودی!رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به او فرمود: چرا به آنان نگفتی: هارون پدرم، موسی عمویم و محمد صلی الله علیه و آله و سلم شوهرم است» (1).

روشن است که این آیه، دسته ای از واژه های نکوهش، سرزنش، نهی و تهدید به آینده بد را در بر دارد؛ زیرا واژه «بِئسَ » را به کار برده که یکی از روش های نکوهش در زبان عرب است و افرادی را که به ایمان وصف کرده، از اقدام هایی که انجام داده بودند؛ از قبیل ریشخند، اشاره، القاب زشت و نام های زشت باز داشته است و به آنان هشدار داده است که چنانچه از این کارهای زشت خود دست برندارند، با ستمگران خواهند بود.

من در بیان نکوهش و سرزنش، شیوهای سخت تر از این شیوه ها نمی یابم و چنانچه ما دلالت این عبارت ها را بر نكوهش و سرزنش انکار کنیم، نکوهش هیچ فاسق، یا منافق یا کافری در قرآن برایمان اثبات نمی شود؛ زیرا آیاتی که در نکوهش و سرزنش آنان رسیده، از الفاظ موجود در این آیات مبارکه در حق زنان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و برخی صحابه فراتر نمی رود.

فخر رازی در تفسیرش گفته است:

« وَمَنْ لَمْ يَتُبْ» خداوند با این سخن، به همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دستور داده است که از کارهای گذشته خود توبه و ابراز پشیمانی کنند و این مبالغه در هشدار و تأكيد در بازداشت از کار خلاف شرع است» (2).

ص: 358


1- قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج 16، ص 326.
2- فخررازی، تفسير الرازی، ج 28، ص 133.

نیز بیضاوی در تفسیرش گفته است:

« فاولئك هُم الظالمون» . آنان به دلیل اینکه به جای فرمان برداری، نافرمانی کردند و خود را در معرض عذاب قرار دادند، ستمگران اند» (1).

شوکانی در تفسیرش گفته است:

« وَمَنْ لَمْ يَتُبْ»؛ یعنی کسانی که از آنچه خداوند از آن نهی کرده استتوبه نکنند «فاولئك هُم الظالمون»؛ «آنان ستمکاران اند؛ زیرا آنان آنچه را خداوند نهی کرده، مرتکب شده اند و از توبه خودداری کرده اند و به همین دلیل، برکسی که لقب زشت بروی نهاده اند، ستم ورزیده و به دلیل اینکه مرتکب گناه شده اند، بر خودشان ستم کرده اند» (2).

آیات دیگری نیز وجود دارد که نافرمانی برخی از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و آزار رساندن آنان به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و نكوهش آنان توسط خداوند را آشکارا بیان کرده است.(3)

این معنا را بسیاری از روایات متضافر (خبری که چند نفر مثلا سه یا چهارنفر آن را نقل کرده باشند) که آشکارا می گوید: عائشه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در چند مورد اذیت کرده است، تأیید می کنند؛ از باب نمونه، عائشه افرادی از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را که مورد علاقه او بوده اند با حسادتی که داشته مورد تعدی قرار داده و با این کار، آن حضرت را بارها آزار داده است. مثلا خديجه علیها السلام را نکوهش می کرد و با سخنان تیز و تند خود، او را مورد هجوم قرار می داد و این در حالی بود که وی او را ندیده بود. این کار زشت او به دلیل حسادت بود؛ زیرا می دید که خديجه منزلت و

ص: 359


1- بیضاوی، تفسير البيضاوی، ج 5، ص 218
2- شوکانی، فتح القدير، ج 5، ص 64.
3- احزاب (33): 28-30. ر.ک: تفسير الطبري و تفسير القرطبي.

محبوبیت ویژه ای در قلب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دارد و این رفتار او رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را می آزرد و به خشم می آورد و این چیزی است که محدثان در مجامع حدیثی خود با سندهایی معتبر روایت کرده اند.

احمد در مسند خویش با سندی صحیح از عائشه روایت کرده است که گفت: «روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از خدیجه یاد کرد و ستایش او را به درازا کشانید و حسادت زنانگی من به جوش آمد و گفتم: ای رسول خدا، خداوند به جای آن پیرزن قریش که دهان او براثر افتادن دندان های سفیدش به سرخی گراییده بود، زنی همانند من را نصیب تو کرده است. عائشه گفت: با این سخن من، چهره رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن چنان دگرگون شد که هرگز ندیده بودم چنین تغییر کند، مگر هنگام نازل شدن وحی یا هنگامی که ابری سیاه بالای سر می آمد و معلوم نبود که آبستن باران رحمت است یا عذاب» (1).

در عبارتی دیگر آمده است: «چهره او به گونه ای تغییر کرد که آن را ندیده بودم، جزهنگام نزول وحی یا آمدن ابری تیره که مشخص نبود حامل باران رحمت است یا عذاب» (2).

این حدیث را نیز حاکم در المستدرک روایت کرده و گفته است: «این حديث، برطبق شرط مسلم صحیح است، لیکن وی و بخاری آن را روایت نکرده اند». ذهبی در دنباله سخن حاکم گفته است: «برطبق شرط مسلم» (3). هیثمی گفته است: «این حديث را احمد روایت کرده و سند آن حسن است» (4). ابن کثیر در حاشیه ای که بر

ص: 360


1- احمد بن حنبل، المسند، ج 17، ص 542، مؤلف بر صحت اسناد حديث حکم کرده است.
2- همان، ص 532.
3- حاکم، المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص 318.
4- هیثمی، مجمع الزوائد، ج 9، ص 224.

سند این حديث زده، گفته است: «این سند خوبی است» (1). این حدیث را بخاری (2)، مسلم (3)، ابن حبان (4) و دیگران با عبارت های گونه گون روایت کرده اند.

این آیات شریفه و دیگر آیات و احادیث صحیح نبوی، مقدار آزارهای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را که از نزدیکان خود در منزلش تحمل می کرد برای ما بیان می کند؛ آزاری که از بزرگ ترین آزارهای او به شمار می رود و ترجمه ای زنده از این حدیث نبوی است که فرمود: «ما اوذي احد ما اوذيت في الله؛ احدی همانند من در راه خدا اذیت و آزار نشد» (5).

سوم: عتابی که دربردارنده نکوهش و سرزنش است

من از این سخن شما بسیار شگفت زده شدم: «آری، آیات عتابی آمده است که از جایگاه آنان نمی کاهد، جایگاهی که در ضمن ده ها آیه ستایش کننده ثابت شده است و نام نهادن آیات عتاب کننده به آیات نکوهش کننده از شگفت آورترین سخنان است؛ زیرا هرعتابی در قرآن کریم، نکوهش نیست».

چرا که از آنچه پیش تربیان شد، روشن گردید که آیات مبارکه پیش گفته، سخت ترین الفاظ نکوهش و سرزنش و هشدار را در حق گروهی از صحابه و برخی از زنان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کار برده اند؛ از قبیل حکم به مرتد شدن برخی از صحابه، زیان

ص: 361


1- ابن کثیر، البداية والنهاية، ج 3، ص 158.
2- بخاری، صحيح البخاری، ج 2، ص 444، ح 3750.
3- مسلم، صحیح مسلم، ج 4، ص 1889، کتاب الفضائل، ح 2437.
4- ابن حبان، صحيح ابن حبان، ج 15، ص 468. احادیثی که به دنبال آن دیدگاه شعیب ارنؤوط آمد و او دیدگاه خود را درباره این حدیث چنین بیان کرده است: سند این حدیث برطبق شرط مسلم صحیح است.
5- البانی، صحيح الجامع الصغیر، ج 2، ص 976. البانی درباره این حدیث گفته است: این حديث، حسن است.

آشکار، خشم و طرد شدن از رحمت خدا، لعن آنان در دنیا و آخرت و دیگر تعبیرهای نکوهش و سرزنش که نمی توان آنها را بر عتاب و ملامت محض حمل کرد؛ بلکه حمل این الفاظ شدید بر عتاب و ملامت اندک، کاری است بی منطق و دلیل.

به علاوه، خود عتاب در بسیاری از اوقات دربردارنده نکوهش و سرزنش است و این مطلب، از سخنی به دست می آید که در مقام عتاب دارای الفاظ مذمت و نکوهش صادر شده است و همچنین از حالت گوینده و شرایط و واقعیتی به دست می آید که سخن برای بیان این واقعیت و اظهارنظر درباره آن صادر شده است. این موضوع بر کسی که کاربردهای عربی در این زمینه را بررسی می کند پوشیده نیست؛ زیرا بسیاری اوقات واژه عتاب با واژه های نکوهش و توبیخ و سرزنش مرادف است و شما در عبارت خود این حقیقت را بیان کرده اید: «هرعتابی در قرآن، نکوهش نیست»، یعنی برخی از عتاب هانکوهش است و این چیزی است که ما آن را در آیات پیشین که در حق برخی از صحابه و برخی از زنان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده، ثابت کردیم و قرطبی نیز چنان که گفته شد آن را تأیید کرده است.

آیات عتاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم

اشاره

شما در صفحه 45 گفتید: «خداوند کسی را مورد عتاب قرار داده که از صحابه و مادران مؤمنان (= همسران پیامبر) بهتر است، در حالی که این عتاب، نکوهش نیست. خداوند پیامبر ما محمد صلی الله علیه و آله و سلم را در چند مورد عتاب کرده، در حالی که این عتاب به معنای نکوهش او نیست. خداوند او را درباره شخص نابینا، درباره اسیران، درباره غلامش زید و درباره تحریم آنچه خداوند آن را حلال کرده عتاب کرده است، در حالی که این عتاب به معنای نکوهش و کاستن جایگاه او نیست».

می گویم: پاسخ به اشکال شما متضمن چند مطلب است:

ص: 362

اول - تفاوت میان عتاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و عتاب دیگران.

چنانچه، از باب جدال، فرض کنیم که خداوند پیامبرش را عتاب کرده است؛ اما عتاب او با الفاظ نکوهش و سرزنشی که خداوند با آن برخی از صحابه را مورد عتاب قرار داده است کاملا تفاوت دارد؛ عتاب خداوند برای پیامبرش با عبارت «عفا الله عنك» ؛ خداوند تورا ببخشد» همراه است؛ اما عتاب او به برخی از صحابه با این الفاظ آمده است: «وان اصابته فتنةٌ انقلب على وجهه خسرالدنيا والآخرة» ؛ و چون بلایی بدو رسد روی برتابد. در دنیا و آخرت زیان دیده است و از این قبیل الفاظ نکوهش یا الفاظی که آن را عتاب دربردارنده سرزنش می نامند. این در حالی است که خطاب خداوند با پیامبرش - بر فرض اینکه از الفاظ عتاب باشد - سرزنش آمیز نیست.

دوم - عتاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در قرآن کریم وجود ندارد.

ما براین باوریم، مواردی که شما در حق پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آورده اید، خالی از هرگونه عتاب و سرزنش در حق اوست و عتاب این موارد به دیگر مخاطبان از صحابه و دیگران توجه دارد.

1- آيات عتاب به خاطر شخص نابینا

اما نسبت به مسئله آن شخص نابینا درباره آیه: «عَبَسَ وَتَوَلَّى *أَنْ جَاءَهُ الْأَعْمَى » (1)، چهره درهم کشیده و روی گردانید که آن مرد نابینا پیش او آمد»، دیدگاه اهل بیت علیه السلام در تفسیر این آیه آن است که مخاطب این آیات مبارکه، شخص دیگری است که در آن مجلس حضور داشته است و دلیل بر اثبات این دیدگاه، از خود آیات مبارکه فراوان است:

الف) خصلت هایی که در این دو آیه کریمه آمده است، خصلت های اخلاقی

ص: 363


1- عبس (80): 1-2.

نکوهیده ای را در بر دارد که امکان ندارد، مقصود از آنها پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم باشد؛ چرا که ترشرویی با تهیدستان و روی گردانیدن از آنان و روی آوردن به ثروتمندان - چنان که آیات بعدی در این سوره برآن صراحت دارد نه از ویژگی های اخلاقی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است و نه به رفتار کریمانه و دلسوزی و مهربانی او با اصحابش شباهت دارد.

ب) خداوند پیش از نزول سورة عبس، به عظمت اخلاق پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اشاره فرموده و گفته است: «وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ » (1)؛ «راستی که تو را خویی والاست». این آیه در آغاز بعثت نازل شده است. بنابراین، چگونه خردمندانه است که خداوند اخلاق پیامبرش را در آغاز بعثت او مطلقا بزرگ بشمارد و سپس بار دیگر، او را به دلیل برخی از کارها و ویژگی های اخلاقی اش به شدت نکوهش و سرزنش کند؟

ج) آیه: «وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ *وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ » (2)، «و خویشان نزدیکت را هشدار ده و برای آن مؤمنانی که تو را پیروی کرده اند، بال خود را فرو گستر». این آیه به دلیل اینکه در سياق انذار عشیره (= بيم دادن قوم « پیامبر» ) آمده در اوایل دعوت اسلامی نازل شده است. همچنین آیه ای دیگر: «فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ » (3)؛ «پس آنچه را بدان مأموری آشکار کن و از مشرکان روی برتاب». این آیه نیز در آغاز دعوت علنی اسلام نازل شده است. بنابراین، چگونه می توان تصور کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با ترش رویی به چهره مؤمنان و روی برتافتن از آنان و روی آوردن به مشرکان، با این فرمان های الهی مخالفت ورزیده است، کاری که با فروتنی در برابر مؤمنان و روی برتافتن از مشرکان - که خداوند او را به این دو فرمان داده است - ناسازگاری دارد؟

ص: 364


1- قلم (68): 4.
2- شعراء (26): 214-215.
3- حجر (15): 94.

به علاوه، روی برتافتن از تهیدستان و ترش رویی با آنان و روی آوردن به ثروتمندان مشرک، از نگاه عقل و عاقلان، زشت و با اخلاق والای انسانی ناسازگار است و برای دوری گزیدن از آن به نهیی صریح در قرآن نیاز نداریم. بنابراین، چگونه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با این حکم عقلی مخالفت کند و کاری را انجام دهد که به روشنی از نگاه عقل و عاقلان زشت است؟

از این رو، خصلت های نکوهیده ای که در ده آیه نخست از سوره عبس ذکر گردیده، مربوط به شخص دیگری است که در کنار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بوده است و خداوند یک بار از طریق ضمیر غایب او را به طور مستقیم مورد خطاب قرار داده و یک بار از طریق مخاطب قرار دادن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به وی خطاب کرده است تا او را به شدت محکوم و بیان کند که وی شایستگی ندارد، به طور مستقیم مورد خطاب خداوند قرار گیرد، هرچند که خطاب درسياق نکوهش بوده است.

برخی از مفسران و بزرگان اهل سنت بر این حقیقت تصریح کرده اند (1).

2- آیات عتاب به سبب اسیرگرفتن

اما مسئله اسراء (یعنی اسیرگرفتن)، در آیه: «مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللَّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ » (2)؛ «هیچ پیامبری را سزاوار نیست که (با هدف گرفتن فديه) اسيرانی بگیرد تا در زمین از آنان به طور کامل کشتار کند. شما متاع دنیا را می خواهید و خدا آخرت را می خواهد و خدا شکست ناپذیر حکیم است»، در اینجا نیز عتاب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم متوجه نیست،

ص: 365


1- زرکشی، محمد، البرهان، ج2، ص243؛ قاضی عیاض، الشفا بتعريف حقوق المصطفی، ج2، ص 167.
2- انفال (8):67.

بلکه ناظر به برخی از صحابه اوست؛ چه عتاب در این آیه به دلیل اسیرگرفتن است نه به دلیل فدیه گرفتن تا عتاب متوجه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم باشد، زیرا در این آیه آمده است: «مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ» و این عبارت به هیچ روی نشان دهنده گرفتن فديه نیست تا عتاب به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بازگردد و به قرینه ضمیر جمع در «تُرِيدُونَ» از آیه به دست می آوریم که این آیه درصدد آگاه کردن مسلمانان از یک نکته مهم در جنگ است و آن این است که آنان پیش از شکست کامل دشمن نباید سرگرم گرفتن اسیرشوند؛ چرا که برخی از رزمندگان مسلمان می کوشیدند که به شمار بیشتری از اسیران دست یابند، تا در برابر آزادی آنان، مبلغ بیشتر ثروت دریافت کنند و این چیزی است که مسلمانان را از جنگیدن باز می دارد و زمینه را برای دشمن هموار می سازد که نیروهایش را گرد آورد و بار دیگر جنگ را آغاز کند، همان گونه که این امر در جنگ احد رخ داد.

از اینجا، آیه به سرزنش کسانی پرداخته است که با این دستور مخالفت کردند و چنین گفته است: «تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللَّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ»؛ یعنی اهمیت دادن به جنبه مادی و غفلت ورزیدن از هدف نهایی که همان پیروزی بر دشمن است، از رویدادهای بدی است که باید مسلمانان از آن پاک باشند.

گروهی از علمای اهل سنت این حقیقت را تأیید کرده اند (1).

3- آیات عتاب درباره زید و طلاق دادن همسرش

داستان زید و مسئله ازدواج و طلاق او در آیه: «وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ

ص: 366


1- ابوحیان اندلسی، تفسیر البحر المحیط، ج 4، ص 514؛ قاضی عیاض، الشفا بتعريف حقوق المصطفی، ج 2، ص 164 و 165.

أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ »(1)؛ «و آن گاه که به کسی که خدا براو نعمت ارزانی داشته بود و تو(نیز) به او نعمت داده بودی، میگفتی: همسرت را پیش خود نگاه دار و از خدا پروا بدار»، این آیه نیز از عتاب و سرزنش خالی است و به درمان یک پدیده اجتماعی نامشروع در اسلام می پردازد که مردم در دوران

جاهلیت آن را انجام می دادند و پس از بعثت نیز به آن عمل می کردند و این پدیده، تحریم ازدواج با همسران فرزند خواندگان بود.

زید بن حارثه فرزندخوانده رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و ناپسری او به شمار می آمد و همسر زید زینب دختر جحش بود. از این رو، خداوند به پیامبرش وحی کرد که زید بن حارثه به زودی برای طلاق دادن همسرش نزد او خواهد آمد و خداوند مقتدر و بزرگ به پیامبر دستور داد که پس از جدایی زید از زینب با وی ازدواج کند، تا این کار، یکی از سنت های جاهلیت را که حرمت ازدواج با همسر پسرخوانده است فسخ کند. چون زید برای شکایت از همسرش و درخواست طلاق او به حضور پیامبر آمد، آن حضرت در نصیحت و اندرز او کوتاهی نکرد، به ویژه اینکه او از امور زید آگاه بود و آنها را مدیریت می کرد و می دانست که منافقان شایعه ساز به زودی درباره او تهمت پراکنی خواهند کرد و وی را به عشق داشتن نسبت به زینب دختر جحش متهم خواهند کرد و اینکه طلاق با برنامه ریزی او انجام شده است.

به علاوه، مردم آن زمان بر این باور بودند که ناپسری به سان پسر نسبی است و به همین دلیل، ازدواج با همسر او را پس از طلاق زشت می دانستند. از این رو، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به زید فرمود: «همسرت را طلاق مده». اما پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مأمور نبود که زید

ص: 367


1- احزاب (33): 37.

را اندرز ندهد. همچنین مأمور نبود که آنچه را خداوند به وی خبر داده بود، یعنی آنکه زینب از همسران او خواهد بود، افشا کند. از این رو، آیه دربردارنده عبارتی نیست که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به خاطر مخالفت با فرمان خدا، عتاب یا محکوم کند، بلکه آیه یک سنت جاهلی را نسخ کرده و از وقوع آن خبر داده است. به علاوه، خداوند پیامبرش و دین او را از نیرنگ منافقان حفظ کرد.

این چیزی است که گروهی از مفسران آن را تأیید کرده اند؛ مثلا در تفسیر قرطبی آمده است: «اگر گویند: چگونه پیامبر به زید دستور داد که همسرش را نگاه دارد، در حالی که می دانست جدایی آن دو ناگزیر است، آیا این یک تناقض است؟

در پاسخ می گوییم: این کار برای اهدافی درست، درست است؛ برای اتمام حجت و شناخت سرنوشت. آیا نمی بینی که خداوند متعال به شخص دستور می دهد ایمان بیاورد، در حالی که می داند او ایمان نمی آورد. بنابراین، ناسازگاری متعلق فرمان با متعلق علم، از نگاه دانش و حکمت، مانع از فرمان دادن به آن نمی شود و این دانش ارزشمندی است که باید بدان یقین داشته باشید و آن را بپذیرید» (1).

شمار مفسران و دیگرانی که وجود عتاب در این آیه را نفی کرده اند، بسیار است و می توان به دیدگاه های آنان رجوع کرد (2). بحث درباره این آیه مبارکه، طولانی و ژرف است و به همین دلیل، به جای مناسب خود واگذار می شود.

4- آیات عتاب در تحریم ازدواج

تحریم آنچه خداوند آن را حلال کرده، در این آیه آمده است: «يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ

ص: 368


1- قرطبی، تفسير القرطبی، ج 14، ص 169.
2- واحدی، ابوالحسن، تفسير الواحدی، ص 866؛ بغوی، حسین، تفسير البغوی، ص354.

مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضَاتَ أَزْوَاجِكَ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ » (1)؛ «ای پیامبر، چرا برای خشنودی همسرانت، آنچه را خدای برای توحلال گردانیده حرام می کنی و خدا آمرزنده مهربان است». عتاب در این آیه نیز به برخی از زنان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم متوجه است و تحریمی که آیه آن را دربردارد، تحريم شرعی نیست، بلکه سوگندی است از سوی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ومعروف است که سوگند برترک برخی از مباحات موجب عتاب نمی شود و این سخن خداوند: «لِمَ تُحرِم، چرا حرام می کنی؟»، توبیخ و عتابی برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیست بلکه گونه ای مهربانی و مهرورزی است، همان گونه که به کسی که برای فراگیری دانش تلاش می کند، می گویی: «چرا این قدر خودت را به زحمت می اندازی ؟»؛ نظیر این سخن خداوند: «طه *مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى » (2)، «طه. قرآن را بر تو نازل نکردیم تا به رنج افتی». در این سخن خداوند عتابی وجود ندارد، بلکه مهربانی و مهرورزی است و بخشایش و آمرزش که در پایان آیه آمده است، به همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که توبه می کنند اختصاص دارد و دلیل آن، آیه بعدی است: «إِنْ تَتُوبَا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا » (3)؛ «اگرشما دو زن به درگاه خدا توبه کنید بهتر است، واقعا دلهایتان انحراف پیدا کرده است».

آنچه گفته آمد، دیدگاه اهل بیت علیهم السلام در تفسیر این آیه است و به همین دلیل، استدلال شما (آقای غامدی) به این درست نیست؛ زیرا که دربردارنده نکوهش برخی از صحابه است.

ص: 369


1- تحریم (66):1
2- طه (20): 1-2.
3- تحریم (66) : 4.

روش نادرست در فهم عقاید شیعه

شما با عنوان: «نمونه هایی از عقاید شیعه امامیه»، در صفحه 45 در پاسخ به پاسخی که من پیرامون پاره ای از مقایسه هایی که شما میان عقیده شیعه و عقیده سنی انجام داده اید، گفته اید: «گمان نمی کنم معنای سخنم مبهم باشد؛ زیرا من سخنم را نه به کسی نسبت داده ام و نه به یکی از کتاب های شما و تنها به شما گفته ام: «از عقیده شیعه چنین فهمیده می شود» و نگفته ام: فلانی گفته است. شاید اگر به عبارت رجوع کنید، مقصود برایتان روشن شود».

در پاسخ می گویم: با اینکه شما در کتابتان از درستی و نادرستی روش فراوان سخن گفته اید، لیکن متأسفانه به آنچه گفته اید پایبند نمانده اید و این نکته ای است که در ضمن نقاط زیر روشن خواهد شد

اول - رها کردن منابع شیعه

مقصود سخنان شما، همان گونه که گفتید، اگر چه روشن است، ليکن با کمال تأسف دربردارنده تهمت ها و ادعاهای گزافی است که مستند به هیچ منبع شیعی نیست. من نمی دانم که چگونه عقیده شیعه را دریافته اید، بی آنکه آن را از یکی از علمای ما یا از یکی از کتاب های ما بگیرید؟

ما می بینیم که جناب عالی پیشاپیش حکمی را درباره یکی از طوایف بزرگ اسلامی صادر می کنید، بی آنکه به منابع معتبر آنان در عقایدشان رجوع کرده باشید.

دوم - نتیجه گیری های نادرست، در اندیشه وهابی از مذهب شیعی

این سخن شما درست است که پیش تر گفتید: برداشت تان از عقیده شیعه را نه به سخن کسی نسبت داده اید و نه به یکی از کتاب های شیعه؛ چه،نتایجی که از عقاید شیعه گرفته اید، به هیچ روی ارتباطی با عقیده آنان ندارد. نظیر این سخن شما: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای علی علیه السلام برانگیخته شد؛ هیچ مسلمانی به این سخن باور

ص: 370

ندارد؛ چرا که خداوند فرموده است: «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيرًا وَنَذِيرًا » (1)؛ «وما تو را جز بشارتگر و هشدار دهنده برای تمام مردم نفرستادیم». این سخن شما از ناآگاهی شما نسبت به حقیقت امامت و ابعاد آن نزد شیعه سرچشمه می گیرد. امامت به این معناست که امام معصوم علیه السلام امت را در امور دین و دنیا رهبری کند و حرکت آخرین رسالت را از بازی و تحریف نگه دارد.

از جمله نتیجه گیری های شما این سخن شماست: «شیعه شرط می کنند که باید امام معصومی باشد که دیگران به او رجوع کنند. این سخن بدان معناست که در هر نقطه ای باید معصومی باشد که به وی رجوع کنند...».

ما چنین نتیجه گیری سطحی را از شخص شما که با جایگاه علمی تان سازگاری ندارد، دور میدانیم، زیرا همه مسلمانان از هر فرقه و گروهی که باشند به ضرورت وجود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در زمان خود و ضرورت عصمت او ایمان دارند تا شریعت را به همه است و کسانی که خواهان اسلام اند برساند، با اینکه لازمه این سخن آن نیست که در هر نقطه ای پیامبری باشد تا مردم به او رجوع کنند؟

همچنین دیگر نتیجه گیری های نادر و برخلاف قاعده شما که من در نامه ای که آن را در پیوست این کتاب آورده ام به آنها پاسخ داده ام و پاسخ بسیاری از این برداشت های نادرست شما در لابه لای جستارهای کتاب خواهد آمد.

سوم- تکیه بر روایات ضعیف در برداشت از عقاید شیعی

وانگهی شما در صفحه 46 کتاب خود آورده اید: «شيعه اماميه قرآن را چنین تفسیر کرده اند که تنها خطاب به امامان علیهم السلام و شیعیان ایشان است. از این رو، هرچه خیر و ایمان وجود دارد، از آن شیعه است و هر چه کفر و گمراهی است، از آن

ص: 371


1- سبأ (34): 28.

مخالفان آنان است. آن گاه بهشت برای آنان است و دوزخ برای دشمنان ایشان».

پس از این، نمونه هایی از روایات را از کتاب های ما برای اثبات پندارهای خود آورده اید.

در پاسخ می گویم: با کمال تأسف آنچه را که شما آورده اید، از روح پژوهش و تحقیق علمی به دور است و این حقیقت با توجه به مواد زیر آشکار می گردد

1- شما در چند جا از کتابتان به نام حوار هادئ تأکید کرده اید که استناد بر روایات ضعیف از کاستی های بزرگ در شیوه بحث است که به کاستی بزرگ در نتایج می انجامد؛ اما وقتی بر اثبات برداشت خود از شیعه به منابع ما استدلال می کنید، به برخی از روایات ضعیف یا مرسل و مقطوع الاسناد استناد می نمایید؛ زیرا روایت نخست، مرسل است از داوود بن فرقد، از کسی که او را یاد کرده ولی نام او به ما نرسیده است و همچنین روایت سوم، مقطوع السند است و حتی سند ندارد.

اما روایت دوم به سبب وجود سهل بن زياد (1) وعبدالله بن محبوب (2)ضعیف است.

نمیدانم، چگونه از ما می خواهید که به روایات صحیح و معتبر از کتاب های شما استناد کنم، در حالی که خودتان وقتی می خواهید برای اثبات مقصودتان به کتاب های ما استناد کنید، به این روش پایبند نمی باشید؟

2- مضمون روایتی که شما آن را هدف اشکال های خود قرار داده اید این است که قرآن کریم سه بخش سه بخش یا چهار بخش چهار بخش نازل شده در کتاب های

ص: 372


1- نجاشی در الرجال خود، ص 158 گفته است: «سهل بن زياد ابوسعید آدمی رازی در حديث ضعیف و غیرقابل اعتماد بود و احمد بن محمد بن عیسی به غلو و دروغگویی او گواهی میداد و او را از قم به ری تبعید کرد». آقای خویی در معجم الرجال، ج 9، ص 356 گفته است: «در هر حال، سهل بن زیاد یا به طور قطع ضعیف است یا اینکه وثاقت او ثابت نشده است».
2- خویی، ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، ج 11، ص 312.

خودتان نیز با عبارات گونه گون آمده است. برخی از آن مضمون ها از این قرار است:

الف) ابن تیمیه در الفتاوی از ابوالفرج بن جوزی با اسنادشاز حسان بن محمد فقیه آورده است که می گوید: «از ابوالعباس بن سريج پرسیدم و گفتم: سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چه معنایی دارد که فرمود: «قل هو الله احد معادل یک سوم قرآن است؟ او گفت: قرآن بر سه بخش نازل شده است: یک سوم احکام است، یک سوم مژده و هشدار ویک سوم آن اسماء و صفات الهی و بخش سوم در «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ » گرد آمده است» (1).

ب) در تفسیر قرطبی آمده است: «گفته اند: قرآن برسه بخش نازل شده است: یک سوم آن احکام، یک سوم آن مژده و هشدار و یک سوم آن اسماء و صفات الهی است» (2).

ج) طبری با سندش از ابن عباس روایت کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: قرآن بر چهار حرف فرود آمده است: «حلال و حرام که احدی به ناآگاهی از آن معذور نیست و تفسیری که عرب آن را تفسیر می کنند و تفسیری که علما آن را تفسیر می کنند و متشابهی که جز خداوند مقتدر و بزرگ آن را نمی داند و غیر از خدا هر کس دانستن آن را ادعا کند، دروغگوست»(3).

د) بیهقی در الشعب با سندش از ابوهریره روایت کرده است که گفت: «قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم... فإن القرآن على خمسة أوجه، حلال و حرام و محکم و متشابه و امثال (4)؛ قرآن بر پنج بخش است: حلال، حرام، محکم، متشابه و مثل ها» .

ص: 373


1- ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، ج 17، ص 104.
2- قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج 20، ص 247.
3- طبری، جامع البیان، ج 1، ص 54.
4- بیهقی، شعب الايمان، ج 2، ص 427.

ه-) ابن حبان در صحیح خود از ابن مسعود، از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده است که فرمود: «... و نزل القرآن من سبعة أبواب على سبعة أحرف: زاجرو آمرو حلال و حرام و محکم و متشابه و امثال؛ قرآن از هفت باببر هفت حرف فرود آمده است: آیات بازدارنده ، امرکننده ، حلال، حرام، محکم، متشابه و مثل ها» (1).

این روایات را - که برخی افراد در سند آنها اشکال کرده اند . به این دلیل آوردیم که با روش استدلال شما به روایات ما همراهی کنیم. این روایات همان گونه که می بینید قرآن را به سه یا چهار یا پنج یا هفت و چه بسا بیشتر تقسیم بندی کرده است و فهمیدن بخشی از قرآن را به عرب اختصاص داده است، فهمیدن بخشی از آن را به خداوند اختصاص داده و بدین سان فهمیدن بخش بزرگی از قرآن را تعطیل کرده است و تنها بخش حلال و حرام قرآن باقی مانده است، با اینکه روایاتی را که از طريق های ما نقل کرده اید بسیار گسترده تر از این روایات است. این روایات، افزون بر آنچه از آیات حلال و حرام یاد کردی، بر آیاتی تصریح کرده است که براهل بیت ال و دوستان و دشمنان ایشان اختصاص دارد. روشن است که مردمان، یا دوستداران اهل بیت علیهم السلام هستند و یا دشمنان ایشان و دشمنان آنان یکی از ضروریات دین را انکار می کنند؛ چرا که خداوند فرموده است: « قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى » (2)؛ «بگو: به ازای آن (رسالت) پاداشی از شما درخواست نمی کنم، مگردوستی درباره خویشاوندان».

وانگهی، توجیهی که آن را به عنوان تفسیر روایات خود بیان می کنید، نیز می تواند

ص: 374


1- ابن حبان، صحيح ابن حبان، ج3، ص20.
2- شوری (42): 23.

پاسخی برای آن دست از روایات ما باشد که قرآن را سه تایی و چهارتایی تقسیم می کند.

اما اینکه گفتید: «ما نمی دانیم کدام تقسیم مورد اعتماد است؟ تقسیم چهارتایی یا سه تایی؟» .

ما هم نمی دانیم که کدام تقسیم بندی ها در روایات شما معتبر است؟ سه تایی یا چهارتایی یا پنج تایی یا هفت تایی؟

بگذریم از اینکه مضامین روایاتی که آنها را از کتاب های ما آورده اید، با همان عبارت در برخی منابع اهل سنت - با چشم پوشی از ضعف و صحت آن - نیز آمده است.

از آن جمله، روایتی است که حاکم حسکانی (1)در الشواهد با سندش از علی علیه السلام روایت کرده است که فرمود: «نزل القرآن ارباعا فربع فينا و ربع في عدونا و ربع سنن و امثال و ربع فرائض و احکام، فلنا کرائم القرآن؛ قرآن بر چهار بخش نازل شد؛ یک چهارم درباره ما، یک چهارم درباره دشمنان ما، یک چهارم درباره سنت ها و مثل ها و یک چهارم درباره فرایض و احکام.بنابراین، کرامت های قرآن از آن ماست». این حدیث را گروهی از محمد بن حسن روایت کرده اند، همان گونه که من روایت کردم و گروهی از زکریا روایت کرده اند» (2).

ص: 375


1- حسکانی: امام محدث، ماهر، قاضی، ابوالقاسم عبيدالله بن عبدالله بن أحمد بن محمد بن احمد بن محمد بن حسکان قرشی، عامری، نیشابوری، حنفی و حاکم است. نیزبه نام ابن الحذاء معروف است و از نسل امیری است که خراسان را فتح کرد. (ذهبی، سیراعلام النبلاء، ج 18، ص 268-270).
2- حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، ج 1، ص 57 و 59.

با همین عبارت، این حدیث را ابن مغازلی شافعی (1)در المناقب (2)و قندوزی (3)حنفی در ینابیع المودة (4) روایت کرده اند. نیز حاکم از علی علیه السلام روایت کرده است که گفت: «نزل القرآن اثلاثا، ثلث فينا وثلث في عدونا وثلث فرائض و احکام و سنن (5)؛ قرآن بر سه بخش نازل شد؛ یک سوم درباره ما، یک سوم درباره دشمنان ما و یک سوم درباره فرایض و احکام وسنت هاست».

3- روایاتی که از کتاب های ما با وجود ضعیف بودن آنها به نقل کرده اید، هیچ گونه دلالتی بر اثبات نتیجه گیری شما که قرآن در شأن شيعه و دشمنان ایشان که همان اهل سنت باشند نازل شده است، ندارد. از این رو، در این گفته شما مغالطهای است روشن، زیرا روایات نه گفته است که قرآن در شأن شيعه نازل شده و نه گفته است که دشمنان ایشان اهل سنت اند، بلکه گفته است: قرآن درباره حلال و حرام و ست ها و مثل ها و درباره اهل بیت علیهم السلام و دوستان ایشان نازل شده است و مسلمانانی

ص: 376


1- محمد بن عبدالله حضرمی گفته است: او محدث بود و در زمانش به وی اسناد داده می شد وبسیاری از او روایت کرده اند و او هم از گروهی روایت کرده است. او امین، راستگو و در آنچه در مرویاتش به او اسناد داده می شود، مورد اعتماد بوده است. او کتاب هایی دارد که عبارت اند از: ذیل تاریخ واسط از اسلم که به بحشل معروف است و کتابی در مناقب سرور ما، علی کرم الله وجهه دارد که فضایل او را در آن گرد آورده و در این کتاب، از راویان ثقه نقل کرده است. الميزان القاسط في ترجمة مؤرخ واسط، ص19، از طبقات حضرمی
2- ابن المغازلی، مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام، ص 328-329.
3- قندوزی سلیمان بن خواجه ابراهیم قبلان حسینی نقشبندی قندوزی . او شخصي فاضل از مردم بلخ است و در قسطنطنيه ( = استانبول) چشم از جهان فرو بست. او کتابی دارد به نام ينابيع المودة در فضایل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت علیهم السلام او.
4- قندوزی، ینابیع المودة، ج 1، ص 378.
5- حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، ج 1، ص 58.

که دشمنی اهل بیت علیهم السلام را در دل نداشته و دشمنی آنان را نصب العین خود قرار نداده باشند، جزء دوستاناهل بیت علیهم السلام قرار می گیرند و کافران و منافقان و دشمنان ایشان، در شمار دشمنان اهل بیت می باشند. درباره این افراد، آیات بسیار زیادی نازل شده و این روشن است. اهل بیت علیهم السلام نمایانگر خط درست و اصیل در اسلام اند و آنان کسانی هستند که خداوند بلندمرتبه به محبت و دوستی ایشان فرمان داده است و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث ثقلین و دیگر احادیث، امت اسلامی را به تمسک جستن به آنان توصیه کرده و ایشان را به کشتی نوح در میان امتش تشبیه کرده است که هرکس بر آن سوار شد، نجات یافت و هرکه از آن روی برتافت، غرق شد.

ملا علی قاری در المرقاة گفته است: «آگاه باشید که مل اهل بیت من» مثل به فتح میم وثای سه نقطه، یعنی شباهت اهل بیت من در میان شما همچون کشتی نوح است»؛ یعنی در اینکه عامل رهایی از هلاکت و رساندن به ساحل نجات است. «هرکه آن را سوار شد، رهایی یافت و هرکه از آن عقب افتاد هلاک گردید». همچنین هرکه به دوستی و پیروی از آنان متعهد شود رهایی در دنیا و آخرت می یابد و در غیر این صورت، در هر دو جهان هلاک می گردد» (1).

4- وانگهی هیچ گونه ناسازگاری میان معنای دو روایت وجود ندارد؛ چه تقسیم بندی سه تایی و همچنین چهارتایی که در این دو روایت آمده است، خالی از تداخل در اقسام خود نیست؛ زیرا آیات احکام، مجموعه ای از سنت ها و مثل ها را شامل می شود، همان گونه که بیان محبان اهل بیت علیهم السلام یا دشمنان ایشان را نیز در بر دارد و عکس آن در اقسام دیگر نیز درست است. از این رو، وقتی اقسامی را که

ص: 377


1- قاری، ملا علی، مرقاة المفاتیح، ج 9، ص 3988

در دو روایت بیان شده است بر آیات کریمه عرضه می کنیم، می بینیم که این اقسام در یکدیگر تداخل دارند و زمانی که این تداخل را بررسی کنیم، روشن می شود که امام علیه السلام وقتی می خواهد یکی از تقسیم بندی ها را بیان کند، پایه و اعتباری را در این تقسیم در نظر می گیرد و به همین دلیل، یک بعد را بر ابعاد دیگری که در آیات است ترجیح می دهد. از اینجا می بینیم که گاه اقسام از نگاه کمی نسبت به مجموع آیات متفاوت است، هر چند ماهیت، حقیقت و عنوان هر قسم از اقسام یادشده در روایت، محفوظ است. در نهایت، یک قسم از منظری ویژه یک سوم قرآن و از نگاهی دیگر یک چهارم قرآن و گاه از نگاه سوم کمتر از آن هاست.

مقایسه ای کوتاه میان کافی و صحیح بخاری

شما در صفحه 48 از کتاب خود، به مقایسه ای میان کتاب صحیح بخاری و کتاب کافی پرداخته اید و از طریق این مقایسه، نه تنها صحیح بخاری را بر کافی برتری داده اید، بلکه به کافی ایراد گرفته اید و اینکه این کتاب دربردارنده اکاذیب و خرافات است!

در پاسخ می گویم: مقایسه ای که شما میان این دو کتاب انجام داده اید، در بسیاری موارد بی طرفانه نیست؛ بلکه براساس ذهنیت از پیش ساخته صورت گرفته است و همین امر، شما را بر آن داشته است که اشکال ها و ایرادهای رسواکننده و روشنی را که در صحیح بخاری به چشم می خورد، نادیده بگیرید و در مقابل، مواردی را که ادعا شده از محاسن کتاب بخاری است، پررنگ کرده اید. همچنین از نقاط مثبت و درخشان کتاب کافی چشم پوشی کرده اید و سخن خود را درباره روایاتی که از اهل بیت علیهم السلام عصمت و طهارت صادر شده و شما آن ها را نپسندیده اید متمرکز ساخته اید.

ص: 378

برای اینکه مقایسه میان این دو کتاب متعادل باشد، ما آنچه را که شما در مقایسه خویش نادیده گرفته اید، تکمیل می کنیم تا مقایسه میان دو کتاب به شکل دقیق تر و واقعی تر برای خواننده امکان پذیر شود.

آنچه را ما در تعادل و مقایسه حقیقی درست می دانیم، آن است که در آغاز میان شخصیت نویسندگان دو کتاب یاد شده مقایسه کنیم و سپس به مقایسه میان کتاب های آن دو بپردازیم؛ زیرا محتوای کتاب است که جایگاه علمی نویسنده، سطح فکری، توان او در شناخت راویان و تسلط او بر حدیث و دیگر ابعاد شناختی را بازتاب می دهد.

ص: 379

شخصیت علمی کلینی و بخاری

مقایسه ای کوتاه

1- شخصیت علمی کلینی

شیعه و علمای ایشان از علمای رجال گرفته تا دیگر علما بر عظمت و بلندی مقام و منزلت ثقة الاسلام کلینی و رسیدن او به والاترین درجه وثاقت، حفظ، استواری، ضبط و فقاهت وحدت نظر دارند و او را از همه هم قطارانش در علم حدیث برتر، نقد کننده تر و داناتر می دانند.

نجاشی در الرجال خود در شرح حال کلینی گفته است: «او شیخ علمای ما در زمان خویش در ری و بزرگ آنان و موثق ترین و ثابت ترین مردم بود» (1).

سید رضی الدين بن طاووس گفته است: «شیخی که همه بر وثاقت و امانت داری او هم داستان اند، محمد بن یعقوب کلینی است» (2).

نیز هموگفته است: «محمد بن يعقوب در آنچه روایت می کند، رساتر و در درایه

ص: 380


1- نجاشی، رجال النجاشی، ص 377.
2- ابن طاووس، کشف المحجة، ص 158.

راستگوتر است» (1).

شیخ جليل، حسین بهایی گفته است: «او شیخ دوران خویش و بزرگ علما و فضلا و موثق ترین، ناقدترین و آگاه ترين آنان در حديث بود» (2).

شیخ محمدتقی مجلسی اول گفته است: «حق آن است که در میان علمایی که ما دیدیم، کسی همانند او، وجود نداشت»(3) و دیگر عبارت ها و سخنان ستایش و توثیقی که علمای شیعه بر آن اجماع دارند.

مدح و بیان منزلت و بلندی جایگاه او به علمای ما منحصر نمی شود، بلکه شماری از بزرگان اهل سنت نیز به این منزلت والا تصریح کرده اند؛ از جمله، از ابن اثیر جزری نقل شده که وی گفته است: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «ان الله يبعث لهذه الأمة على رأس كل مائة سنة من يجدد لها دينها (4)؛ خداوند در رأس هرصد سال کسی را بر می انگیزد که دین او را تجدید می کند».

او پس از آنکه ویژگی های عالمان و فقیهانی را بیان می کند که این حدیث بر آنان منطبق می شود و آنان دین امت را تجدید می کنند، گفته است:

«اما کسی که در رأس سده سوم قرار دارد ... ابوجعفر محمد بن یعقوب رازی از امامیه است» (5).

ص: 381


1- همو، فرج المهموم، ص 90.
2- بهایی، حسین، وصول الاخیار الیاصول الاخبار، ص 85.
3- کلینی، مقدمة اصول الکافی، ج 1، ص 18.
4- ابن اثیر جزری، جامع الأصول، ج 11، ص 319-320.
5- همان، ص 323.

او در جایی دیگر از کتاب جامع الأصول خود گفته است: «محمد بن يعقوب: همان ابوجعفر محمد بن یعقوب رازی، فقیه و پیشوا در مذهب اهل بیت علیهم السلام و عالمی بزرگ و فاضل و نام آور در مذهب شیعه، از جمله کسانی است که به عنوان علمای رأس سده سوم نام برده شده است» (1).

ذهبی در تاريخ الاسلام گفته است: «محمد بن یعقوب، ابوجعفر کلینی رازی، شیخ فاضل و بلند آوازه از سران و فقیهان شیعه است» (2).

نیز در سیراعلام النبلاء گفته است: «کلینی، شیخ شیعه و عالم امامیه، صاحب تصنيفات، ابوجعفر، محمد بن يعقوب رازی کلینی»(3).

ابن حجردر اللسان گفته است: «محمد بن يعقوب بن اسحاق، ابوجعفر کلینی رازی، در بغداد سکونت گزید و از محمد بن احمد بن عبدالجبار و علی بن ابراهيم بن هاشم و دیگران حديث کرد و از فقیهان و نویسندگان شیعه بود»(4).

ابن عساکر گفته است: «محمد بن يعقوب از شیوخ شیعیان است. او به دمشق آمد و در بعلبک از ابوالحسین محمد بن علی جعفری سمرقندی حدیث کرد» (5).

زبیدی در تاج العروس گفته است: «ابوجعفر محمد بن یعقوب کلینی از فقیهان شیعه و از سران فضلای ایشان در روزگار المقتدر بود»(6).

ص: 382


1- ابن اثیر جزری، جامع الاصول، ج 13، ص 895
2- ذهبی، تاریخ الاسلام، حوادث وفيات، ص 321-330.
3- همو، سیراعلام النبلاء، ج 15، ص 280.
4- ابن حجر، لسان المیزان، ج 5، ص 433.
5- ابن عساکر، تاریخ مدينة دمشق، ج 56، ص 297.
6- زبیدی، تاج العروس، ج 8، ص 482.

از مجموع این سخنان به دست می آید که کلینی دارای مقام بزرگ و بلند آوازه بوده که شهرت او همه کشورها را دربرگرفته بوده است و دوست و دشمن به این موضوع گواهی داده اند، به گونه ای که پژوهشگر هیچ گونه ابهام یا اشکالی در وثاقت، دانش، بلندی مقام، برتری، ریاست و فقاهت او نمی یابد؛ زیرا او از بزرگان فقيهان، محدثان و نوآوران دوران خود و صاحب تصنیف های معروف و مشهور است.

2- شخصیت علمی بخاری

اشاره

می بینیم که بسیاری از علما و محدثان شما و دانشمندان علم رجال ازپژوهشگران مذهب شما، از بخاری خرده گرفته و ابعاد شخصیت علمی او از قبیل اعتقاد، فقاهت و شناخت وی از حدیث و غیره را برسیده اند. اینک به پاره ای از آن ابعاد به ترتیب زیر اشاره می کنیم:

الف) انتقاد از عقیده بخاری

از مسائلی که اهل سنت توسط آن بر عقیده بخاری خرده گرفته اند، دیدگاه او در مسئله خلق قرآن است که بخاری در این مسئله با دیدگاه عمومی اهل سنت مخالفت کرده است؛ زیرا اهل سنت قائل به قدیم بودن قرآن کریم هستند و این باور از ضروریات مذهب آنان به شمار می رود و هرکه با آن مخالفت ورزد، تکفیر می کنند.

از این رو، شیخ ذهلی گفته است: بخاری بدعت گذار می باشد و او را در دین و عقیده اش متهم کرده است.

تھانوی گفته است: «امام المحدثین، بخاری نیز از نسبت داده شدن بدعت به او سالم نمانده است؛ زیرا ذهلی مسئله قائل شدن به خلق قرآن را به او نسبت داده است» (1).

ص: 383


1- تھانوی، ظفراحمد، قواعد في علوم الحديث، ص 240.

ابی حاتم گفته است: «پدرم و ابوزرعه از او حديث شنیدند و سپس حديث او را رها کردند، زیرا محمد بن یحیی نیشابوری دهلی به آن دو نوشت که بخاری معتقد به خلق قرآن شده است»(1).

ابن حجر گفته است: «ابوحامد ابن شرقی گفت: از محمد بن يحيی دهلی شنیدم که می گفت: قرآن سخن خداوند است و مخلوق نیست و چنانچه کسی گمان برد که لفظ قرآن مخلوق است، وی بدعت گذار است و نباید با وی هم نشین وهم سخن شد و هرکه پس از این، نزد محمد بن اسماعیل برود، او را متهم کنید، زیرا به مجلس او کسی حاضر می شود که بر مذهب او باشد. حاکم گفته است: وقتی میان بخاری و ذهلی در مسئله لفظ قرآن اختلاف افتاد، همه مردم از بخاری بریدند، مگر مسلم بن حجاج و احمد بن سلمه. ذهلی گفته است: هرکه به خلق لفظ قرآن قائل شود، برایش روا نیست که به مجلس ما حاضر شود»(2).

از این رو، گروهی از راویان حدیث از روایت کردن از او - پیشتر بیان شد - خودداری کردند. ذهبی در المیزان در شرح حال على مدینی استاد بخاری گفته است: «علی بن عبدالله بن جعفر بن حسن حافظ، یکی از بزرگان و افراد مورد اعتماد و حافظ عصر خویش بود. عقیلی در کتاب الضعفاء از او نام برده است؛ اما وی کار بدی کرده که نام او را در این کتاب آورده است. همچنین، مسلم از روایت کردن از بخاری به همین دلیل، خودداری کرده است. همان گونه که ابوزرعه و ابوحاتم از نقل روایت از شاگردش محمد (بن اسماعیل بخاری)، به دلیل مسئله اعتقاد به خلق لفظ قرآن، خودداری کرده اند»(3).

ص: 384


1- رازی، الجرح والتعدیل، ج 7، ص 109.
2- ابن حجر، مقدمة فتح الباری، ص 492.
3- ذهبی، میزان الاعتدال، ج 3، ص 138.
ب) ضعیف بودن بخاری در حديث و رجال

گروهی از پسینیان، بخاری را از پیشوایان حدیث وناقدان در علم رجال، شمرده اند و حتی برخی گفته اند: کسی که بخاری در صحيح خود از او روایت کند، از پل عبور کرده است. اما با وجود این، گروهی دیگر از محققان اشكال ها و ایرادهایی درباره او مطرح کرده اند که هم اینک به برخی از آن ها اشاره می کنیم.

اول - تدليس بخاری

تدليس بخاری از امور روشن و مشهور است، حتی ابن حجر نام او را در طبقات المدلسين آورده است. ابن حجر گفته است: «محمد بن اسماعیل بن مغیره بخاری، پیشوای حدیث. ابوعبدالله بن منده در سخن خویش، او را با این ویژگی ها وصف کرده و درباره وی گفته است: بخاری روایت کرده و گفته است: فلانی. نیز گفته است: فلانی به ما خبر داده است و این نوعی تدلیس است» (1).

سبط بن عجمی در کتابش موسوم به اسماء المدلسين نام بخاری را درج کرده است(2).

از نمونه های تدلیس بخاری، تدليس او درباره استادش محمد بن يحيی ذهیلی نیشابوری می باشد که بیشترین عیب را از وی گرفته است. ذهبی درسیر اعلام النبلاء در شرح حالش از دهلی گفته است: «از او مردمان زیادی روایت کرده اند که از جمله آنان ... و محمد بن اسماعیل بخاری است و او درباره این استادش فراوان تدلیس می کند. او نمی گوید: محمد بن یحیی، بلکه می گوید: محمد یا محمد بن خالد یا محمد بن عبدالله و او را به جدش نسبت می دهد و نام

ص: 385


1- ابن حجر، طبقات المدلسین، ص 24، ش 23.
2- سبط بن عجمی، التبيين لاسماء المدلسین، ص177، ش 64.

او را نمی برد و این به دلیل مشکلی است که میان آن دو به وقوع پیوسته بود. خداوند آن دو را بیامرزد»(1).

ابن حجر نیز در شرح حالش از دهلی گفته است: «بخاری از وی روایت و او را تدلیس می کند»(2). مبارکفوری نیز در تحفة الأحوذی همین سخن را درباره او بیان کرده است(3).

نیز ذهبی در شرح حال عبدالله بن صالح بن محمد بن مسلم جهنی مصری گفته است: «بخاری در الصحيح على الصحيح از او روایت نموده، ليكن درباره او تدلیس کرده است و به همین دلیل می گوید: عبدالله ما را حديث کرد و نسبت او را مشخص نمی سازد» (4).

در این هنگام، روشن شد که تدليس بخاری از نوع تدلیس استادان است که از انواع تدليس نکوهیده به شمار می رود و این تدلیس است که موجب جرح بسیاری از راویان و تضعیف ایشان از دیدگاه علمای رجال شده است.

ابن حجر گفته است: «اما تدليس شيوخ (یعنی استادان) آن است که شخص استادش را به آنچه که به آن شهرت نیافته است، از اسم یا لقب یا کنیه یا نسبت، وصف کند و این کار غالب برای آن انجام می شود که انسان توهم کند این فرد چند نفر است. او گاه این کار را برای تضعیف استادش انجام می دهد و این، خیانت از سوی کسی به شمار می رود که عمدی آن را انجام می دهد، همان گونه که اگر این

ص: 386


1- ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 12، ص 275.
2- ابن حجر، لسان المیزان، ج 7، ص 507.
3- مبارکفوری، تحفة الأحوذی، ج 3، ص 442.
4- ذهبی، میزان الاعتدال، ج 2، ص 442.

تدلیس در اسناد واقع شود، خیانت است. خداوند یاری کننده است» (1).

خطیب بغدادی در الكفاية باسندش از شافعی روایت کرده است که گفت: «شعبة بن حجاج گفت: تدلیس برادر دروغ است. غندر گفته است: از شعبه شنیدمکه می گفت: تدلیس در حدیث، از زنا بدتر است و چنانچه از آسمان بیفتم، برایم محبوب تر از آن است که تدلیس کنم. معافی می گوید: از شعبه شنیدم که می گفت: اگر زنا کنم برایم محبوب تر از آن است که تدلیس کنم» . خطیب بغدادی عبارات دیگری نیز در تدليس نقل کرده است؛ نظیر این عبارت: «خداوند خانه های تدلیس کنندگان را خراب کند. از نگاه من آنان فقط دروغگو هستند». و « تدلیس، دروغ گفتن است» (2).

دوم - ضعیف بودن بخاری در علم رجال

گروهی از علما به استدراک احکام بخاری در تصحیح و تضعیف رجال پرداخته اند و توهم ها، خطاها و عدم شناخت او از راویان، اعتماد او به راویان ضعیف و مواردی را که وی راویانی را در صحیح خود قوی و در تاریخ خود ضعیف دانسته است برشمرده اند و در این زمینه، کتاب هایی را نگاشته اند؛ از قبيل الالزامات و التتبع از دارقطنی، بیان خطأ البخاری، از ابن ابی حاتم رازی و موضع الأوهام از خطیب بغدادی که نشان می دهد، بخاری چندان مهارتی در علم رجال نداشته است و برخی این دیدگاه ها را به ترتیب زیر بیان می کنیم:

ذهبی گفته است: «بخاری از راویان شام آگاهی ندارد، و این از توهم های اوست»(3).

ص: 387


1- ابن حجر، طبقات المدلسين، ص 16.
2- خطیب بغدادی، الكفاية في علم الرواية، ص 395.
3- ذهبی، تاریخ الاسلام، وفیات، ص 101-120.

ابن رجب حنبلی گفته است: «بخاری در تاریخ خود گفته است: یحیی بن ابی مطاع از عرباض حديث شنیده است. او با تکیه به این روایت چنین گفته است لیکن حافظان اهل شام این سخن را انکار کرده و گفته اند: يحيى بن مطاع از عرباض نشنیده و او را ندیده است و این روایت غلط است. از جمله کسانی که این مطلب را بیان کرده، زرعة دمشقی است و آن را دحيم از او حکایت کرده است، و این گروه به اساتیدشان از دیگران آگاه ترند. بخاری در تاریخش در زمینه اخبار اهل شام دچار اوهام شده است»(1).

بخاری در صحیح خود از افراد بسیاری روایت کرده است که ضعف آن ها درکتاب های رجالی، برای اهل تحقیق در این زمینه، اثبات شده است. ابن حجر در مقدمه خود بیش از سیصد راوی را برشمرده که علمای رجال آنان را تضعیف کرده اند (2).

خطیب در الكفاية گفته است: «بخاری به روایات گروهی استدلال کرده است که پیش از او دیگران آن ها را مورد طعن و جرح قرار داده اند؛ نظیر عکرمه غلام ابن عباس از تابعين وهمانند اسماعیل بن ابی اویس و عاصم بن على وعمرو بن مرزوق در میان متأخران»(3).

از جمله این افراد، از باب نمونه، مروان بن حکم است که بخاری از او 23 حديث در ابواب مختلف فقه روایت کرده است و حال آنکه ذهبی درباره او گفته است: «برای مروان اعمال هلاک کننده ای است که از خداوند سلامتی از این اعمال را مسئلت می کنیم و از جمله این اعمال آن است که مروان با تیرطلحه را هدف قرار داد و مرتکب

ص: 388


1- ابن رجب، جامع العلوم والحكم، ص 259.
2- ابن حجر، مقدمة فتح الباری، ص 550-650.
3- خطیب بغدادی، الكفاية في علم الرواية، ص 136.

کارهای زشت دیگری نیز شد» (1).

بدر العینی گفته است: «در صحیح بخاری از گروهی روایت شده که برخی از متقدمین آنان را جرح کرده اند» (2).

شیخ احمد شاکر در شرح خود برالفيه سيوطی گفته است: «در صحیحین،احادیث بسیاری وجود دارد که از برخی تدلیس کنندگان حدیث نقل شده است» (3).

آری، ابن حجر کوشیده است که از آن روایان ضعیف دفاع کند، لیکن در پاسخ دادن به بیراهه رفته و از روح تحقیق و انصاف دور شده است و سخنانش در این زمینه دچار تناقض شده است؛ چه زمانی که از یحیی بن يعلى محاربی در شرحش بربخاری یاد کرده است، چنین می گوید: «او کوفی، ثقه و از استادان پیشین بخاری است» (4). اما وقتی او را در طریق حدیث مناقب اهل بیت علیهم السلام یاد می کند، می گوید: «او شخصی ضعیف است». همان گونه که این سخن را در شرح حال زیاد بن مطرف درباره این حديث آورده است: «هرکه دوست دارد همانند من زندگی کند و همانند من بمیرد و به بهشتی برود که پروردگارم به من وعده داده است، یعنی به بهشت جاویدان، باید علی و نسل او را پس از من دوست بدارد؛ زیرا آنان شما را از هدایت بیرون نمی کنند و در گمراهی وارد نمی سازند». او پس از بیان حدیث یاد شده می گوید: «در سند این حديث، يحيی بن يعلى محاربی قرار دارد و او ضعیف است» (5).

ص: 389


1- ذهبی، میزان الاعتدال، ج 4، ص 89.
2- بدرالعینی، عمدة القاری، ج 1، ص 8.
3- شاكر، احمد محمد، شرح الفية السيوطی، ص 36.
4- ابن حجر، الاصابة، ج 2، ص 485.
5- همو، فتح الباری، ج 7، ص 346.

به علاوه، بخاری به روایات گروهی استدلال کرده که خودش آنان را تضعیف نموده و در زمره ضعیفان آورده است.

ذهبی در شرح حال صالح بن عائذ گفته است: «او از مرجئه بود. این سخن را بخاری گفته و نام او را به دلیل مرجئه بودن در فهرست ضعیفان آورده است و از بخاری شگفت آور است که از ضعف او چشم پوشیده و به روایت او استدلال کرده است!» (1).

نیزذهبی در شرح حال محمد کوفی گفته است: «با وجود اینکه بخاری در صحیح خود از او روایت کرده، نام او را در زمره ضعیفان آورده است» (2).

مقسم بن بجره که بخاری از وی در صحیح خود، در کتاب المغازی و تفسیر القرآن از او روایت کرده، ابوزرعه عراقی گفته است: «بخاری وی را در لیست ضعیفان آورده و در صحیح از او روایت نموده و ابن حزم او را تضعیف کرده است»(3). ذهبی گفته است: «شگفت آور است که بخاری در صحیح خود از او روایت کرده ، ولی نام او را در کتاب الضعفاء آورده است»(4).

شواهد در این زمینه بسیار زیاد است که پژوهشگر می تواند آن ها را هنگام جستجو در کتاب های بخاری ببیند.

اشکال های فراوانی درباره عقیده بخاری و ابعاد شخصیتی او از جهاتی دیگروجود دارد که هنگام مقایسه کتاب او با کافی روشن خواهد شد.

ص: 390


1- ذهبی، میزان الاعتدال، ج 1، ص 289.
2- همان، ص 366.
3- ابوزرعه، البيان والتوضيح، ص 271.
4- ذهبی، میزان الاعتدال، ج 4، ص 176، ش 8745

سوم - نقل به معنای حدیث

در میان پژوهشگران مشهور است که بخاری در حدیث ، برنقل به معنا تكيه می کند و از لفظ دوری می گزیند و به همین دلیل، گفته اند: بخاری زمانی که حدیث را از استادش میشنیده، نمی نوشته است.

ابن حجر در مقدمه اش گفته است: «محمد بن ازهر سجستانی گفت: من در مجلس سليمان بن حرب بودم و بخاری نیز حضور داشت و فقط حديث گوش می داد و نمی نوشت. از این رو، کسی از کسی پرسید: او چرا نمی نویسد؟ او در پاسخ گفت: به بخارا بازمی گردد و از حفظ می نویسد» (1).

خطیب بغدادی با سندش از احید بن ابی جعفر، والی بخارا، روایت کرده است که گفت: «محمد بن اسماعیل روزی گفت: چه بسا حدیثی را در بصره شنیدم و آن را در شام نوشتم و چه بسا حدیثی را در شام شنیدم و آن را در مصرنوشتم. راوی گوید: گفتم: ای اباعبدالله ، آیا تمام آن حديث را می نوشتی؟ گوید: او سکوت اختیار کرد» (2).

در تدریب الراوی از ابوعبدالله اخرم آمده است که گفت: «آنچه از سخن ابوعلی برایم آشکار می شود آن است که او صحیح مسلم را به دلیلی غیر آنچه ما درصدد آن هستیم، یعنی شرایط مطلوب در صحت زبر صحیح بخاری مقدم داشت، بلکه چون مسلم کتابش را در شهر خودش و در غیرسفر و در حضور بسیاری از استادان خود نوشته است و به همین دلیل، در الفاظ احتیاط و مواظبت و در سیاق دقت می کرده است، برخلاف بخاری که بسیاری از احادیث را از حفظ نوشته و میان الفاظ راویان تفاوتی قائل نشده است و به همین دلیل، گاه شک می کرد» (3).

ص: 391


1- ابن حجر، مقدمة فتح الباری، ص 479.
2- خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 2، ص 11.
3- سیوطی، تدريب الراوی، ص 70.

وانگهی پوشیده نیست که نقل به معنا، در رساندن مضمون حدیث به صورت کامل و با امانت داری کامل و پاک، آفت های بزرگی دارد و نقل به معنا، از نگام منتقدان حدیث، پدیده ای است ناسالم و نادرست و به همین دلیل، آنان کوشیدند که این پدیده را در ضمن ضوابط ویژه ای قانونمند سازند؛ از قبیل اینکه راوی باید از توان فوق العاده در حفظ، اتقان، ضبط و تردید نکردن، هرچند زمان های طولانی و مسافت های دور را دربرگیرد، برخوردار باشد. این در حالی است که بخاری این ضوابط را ندارد، زیرا سخنان علمایی که پیش تر بیان کردیم، گواه بر آن است. از باب نمونه، بخاری حدیث را از بصره گرفته و آن را در شام نوشته است و این مسافت دور با آن مدت طولانی که طی این مسافت بدان نیاز دارد و بیم ها و خستگی های سفر، بر حافظه راوی اثر می گذارد، هرچند که به اتقان و حفظ شناخته شده و مشهور باشد؛ چه انسان، هرکه باشد، از سرشت انسانی خود بیرون نمی رود، به ویژه با توجه به کثرت روایات و تداخل و شاخه شاخه شدن آن ها.

از آنچه گفتیم روشن می شود، مشکلاتی که در کتاب بخاری به چشم میخورد؛ از قبیل تکرارها، مدرجات سندی و متنی و افزایش و کاهش در بسیاری از احادیث در مقایسه با دیگر منابع معتبر حدیثی دیگر و همچنین، روایت حدیث در صحیح بخاری با یک سند و دو عبارت، یا آوردن حدیث در غیرباب خودش و عقد باب در غیر کتابش و دیگر اشکال هایی که صحیح بخاری دربردارد، همگی بر اثر نقل به معنا به وجود آمده است.

این برخلاف آن چیزی است که درباره کلینی در کافی نزد شیعه شهرت دارد، یعنی ضبط و محکم کاری او؛ زیرا با وجود اینکه احادیث کافی به شانزده هزار در بیشتر از دو هزار باب می رسد که چند برابر احادیث موجود در صحیح بخاری است، هیچ حدیثی را نمی یابید که در غیرباب خودش آورده شده باشد، یا بابی را در غیر

ص: 392

کتابش منعقد کرده باشد و کمتربابی را می توان یافت که از شرح آن غفلت شده باشد. نیز در کتاب کافی نمی توانید روایتی را پیدا کنید که با یک سند و دو عبارت نقل شده باشد.

اگر سخنان و کتاب های علما را جستجو کنید، کسی را نمی یابید که تصرف در لفظ حدیث یا نقل حديث به معنا را به او نسبت داده باشد، یا گفته باشد که او حدیث را از حفظ نقل کرده است.

چهارم: ضعف بخاری در فقه و فتواهای شگفت آور او

از چیزهایی که ضعف شخصیت علمی بخاری را برملا می سازد، ناتوانی او در مسائل فقهی است. از او در این زمینه، فتواهای شگفت آوری را نقل کرده اند که برخلاف اجماع فقیهان و شهر میان آنان است؛ امری که موجب شده است از سوی علما پذیرفته نشود و آنان او را از ارتکاب چنین مخالفت های رسواکننده بازدارند، مخالفت هایی که نشان دهنده کوتاه نظری و نداشتن مهارت او در این زمینه است. البته شواهد در این باره فراوان است و ما مقداری از این شواهد را که درخور این مختصر است به ترتیب زیر بیان می کنیم:

ثبوت محرمیت با نوشیدن شیر از چهارپایان

سرخسی در المبسوط گفته است: «اگر دو کودک از شیر یک گوسفند یا یک گاو بیاشامند، محرمیت شیرخوارگی با آن ثابت نمی شود؛ زیرا محرمیت شیرخوارگی توسط نَسَب ایجاد می شود، یعنی همان گونه که سب میان آدمیان و چهارپایان تحقق پیدا نمی کند، همچنین شیرخوارگی با نوشیدن شیر چهارپایان اثبات نمی شود. محمد بن اسماعیل بخاری صاحب التاريخ می گفت: این محرمیت ثابت می شود و همین مسئله سبب بیرون کردن او از شهربخارا شد. او در زمان ابوحفص کبیر به بخارا آمد و فتوا می داد. اما ابوحفص او را از این کار بازداشت و

ص: 393

گفت:تو برای فتوا دادن شایستگی نداری. لیکن وی دستور او را نپذیرفت، تا اینکه درباره این مسئله از او پرسیدند؛ اما او به محرمیت فتوا داد و به همین دلیل، مردم گرد آمدند و او را از شهر بیرون کردند» (1).

قاضي القضاة، اسکندری گفته است: «از امام ابو وليد باجی به من خبر رسید که او می گفت: «او برای بخاری در علم حدیث احترام قائل است؛ اما در علم فقه چنین نیست. او دلیل این کار را چنین بیان می کند که میان دلایل بخاری و شرح حال های او ارتباطی وجود ندارد و این، براثرکوته فکری وی و زیر پا گذاشتن فطرتش است. چه بسا شرح حالی را پیدا می کرد؛ اماحدیثی که به همراه آن نقل می شد با آن مطابقت نداشت و حدیثی را در جایی دیگر می یافت که بیشتر با این شرح حال مطابقت داشت. از این رو، شرح حال را رها می کرد و درباره حدیثی می اندیشید که با این شرح حال مطابقت داشت و به همین دلیل، بیان روشن را رها کرده و به بیان مبهم رو آورده است و دیگر فرض هایی که در شرح حال ها آمده و مورد انتقاد و اعتراض قرار گرفته است» (2).

واجب نشدن غسل با آمیزش

بخاری در صحیح خود، در باب «غسل ما يصيب من فرج المرأة» روایتی را از عثمان بن عفان نقل می کند که در آن واجب بودن غسل شخص را در حالتی که با همسرش آمیزش کند و منی بیرون نیاید، انکار می کند و برطبق این روایت فتوا می دهد، در حالی که اجماع برخلاف این فتواست. نوری در شرح خود بر صحيح مسلم گفته است: «بدان که امت هم اکنون بر واجب شدن غسل با آمیزش، چه

ص: 394


1- سرخسی، المبسوط، ج30، ص297.
2- اسکندری، ناصرالدين، المتواری علی تراجم ابواب البخاری، ص 36-37.

انزال صورت گیرد چه انزال صورت نگیرد، اجماع دارند» (1).

ابن حجر گفته است: «ابن عربی به سخن بخاری اشکال کرده و گفته است: صحابه و افرادی که پس از آنان آمده اند، بر وجوب غسل وحدت نظر دارندو احدی با این دیدگاه مخالفت نکرده است، مگر داوود که مخالفت او اعتباری ندارد، لیکن مخالفت بخاری و حکم او به استحباب غسل، دشوار است» (2).

مقایسه میان کتاب کافی و صحیح بخاری

اشاره

پس از مقایسه ای کوتاه که در آن شخصیت علمی هرکدام از کلینی و بخاری را روشن ساختیم، به روشن ساختن برخی از ابعاد علمی کتاب های کافی وصحیح بخاری می پردازیم که دکتر غامدی در مقایسه اش از آن غفلت کرده است.

1- درنگی با کتاب کافی

اشاره

علما و فقهای شیعه نسبت به کتاب کافی، موضع عقلانی، معتدل و دور از افراط و تفریط وتقديس و غلو دارند و به همین دلیل، آن را کتابی می دانند مشتمل بر روایات و احادیث و دیدگاه هایی که کلینی آنها را گرد آورده و آن ها را از راویان و استادان حدیث دریافت کرده است و به اندازه تلاش و توان بشری خود در این زمینه به فصل بندی و تصحیح این روایات پرداخته است. از این رو، آنان این کتاب را در پذیرش یا رد حدیث، تصحیح یا تضعیف آن، در چهارچوب سازوکارهای علمی گنجانده اند و به همین دلیل، نقاط مثبت و خوبی های آن را حفظ کردند و ستودند و دقت، امانت داری و روحيه تحقيق والا در آن را تمجید کردند؛ اما این همه ویژگی، آنان

ص: 395


1- نووی، شرح صحیح مسلم، ج 4، ص 36.
2- ابن حجر، فتح الباری، ج1، ص 340.

را از اینکه کلینی را در برخی موارد که عرصه گسترده اجتهاد است مورد نقد قرار دهند، بازداشت و این مسئله نشان دهنده سرزندگی مذهب شیعه، آزادی و توانمندی بالای آن بر فزونی دهش و شایستگی برای تداوم و مانایی است.

در اینجا به برخی از ابعاد برجسته کتاب کافی اشاره می کنیم:

الف) اهمیت دادن کتاب کافی به مسائل عقیدتی

کلینی کتاب کافی را از دو بخش اساسی تشکیل داده است: اصول دین و فروع دین و این، بیانگر نگاه تیزبین و فراگیر او به منظومه شریعت اسلامی است. او بخش گسترده ای از کتاب را به فکر و عقیده اختصاص داده و برای اصول دین، کتاب ها و باب های ویژه آن را جداگانه آورده است. آنگاه کلینی بسیاری از امور و مسائل کلامی را که پیوندی استوار با عقیدہ اسلامی دارد بررسی کرده و این کار را از طريق روایات فراوانی که در اصول کافی آورده، انجام داده و روایاتی را که در این زمینه آورده، خالی از حاشیه و تعليقه باقی نگذاشته است. از این رو، وی توان بالایی را در بیان دیدگاه های کلامی اش در چندین جای از کتابش نشان داده است؛ نظير احادیثی که درباره صفات ذات و صفات فعل رسیده است.

کلینی با سخنانش زیر عنوان: «خلاصه سخن در صفات ذات و صفات فعل» براین احادیث تعليقه زده و تفاوت این دو صفت را چنین بیان کرده است که صفات ذات الهی، عین ذات مقدس اوست و از آنجا که ذات او ضدی ندارد، امکان ندارد که خداوند به ضد این صفات، همانند علم، قدرت، حیات، عزت، حکمت، بردباری و عدالت وصف شود، در حالی که اتصاف او به اضداد صفات فعل امکان پذیر است؛ از قبیل خشنودی که ضد آن خشم است و دوستی که ضد آن دشمنی است و به همین ترتیب، در دیگر صفات فعل.

ص: 396

از آنجا که هر پژوهشگری باید نظریه خویش در شناخت را بنیان نهد و اصولی را که در ساختار فکری و شناختی اش بدان تکیه می کند پایه گذاری نماید، تا بتواند در شناخت توحید و دیگر اصول، در جایگاهی محکم بایستد، می بینیم که کلینی در بحث اصول کافی کتاب عقل و جهل و كتاب علم را از همه مقدم ترداشته است و سپس از مسئله رؤیت که بیان شد به مسائلی عمیق و مهمی در علوم توحید منتقل شده و باب ویژه ای را در احادیث توحید خداوند - که آن را کتاب توحید نامیده - باز کرده است. آنگاه به دنبال آن، به بیان چیزی پرداخته که حجت خدا بر مردم است؛ از قبیل پیامبران و فرستادگان الهی و اوصیای آنان. از این رو، از طریق احادیث رسیده از اهل بیت علیهم السلام نشانه های نبوت و آیین های فرستادگان و روش اوصیا را بیان کرده، سپس به بیان اصول ایمان و اسلام و حدودی پرداخته است که انسان را از دین بیرون یا به آن وارد می کند و همچنین، ویژگی های مؤمنان و مسلمانان و اختلاف آن با ویژگی های فاسقان و منافقان و کافران را بیان کرده است و آنگاه، فضيلت قرآن و پاداش قرائت، حمل، آموختن، ختم و شفاعت قرآن را برای پیروان قرآن آورده است.

کلینی کتاب اصول خود را با چیزی به پایان برده است که رشته های پیوندهای اجتماعی میان مؤمنان را استوار می کند و فرهنگ همزیستی مسالمت آمیز میان مسلمانان را گسترش می دهد و به همین دلیل، کتابی را آورده که آن را کتاب العشرة نام نهاده است.

تمامی آنچه گفته آمد، حاکی از فراخی افق فکری کافی و تسلسل عقلانی و منطقی اصول دین در اندیشه کلینی است.

ب) استحکام اسناد کافی

کلینی در کتاب کافی - چه اصول و چه فروع آن - در اسناد احادیث، طرق و

ص: 397

راویان آن، راهی را رفته است که نشان دهنده شایستگی بی نظیر، آگاهی گسترده و دانش انبوه او در جستجوی روایات اهل بیت علیهم السلام و پایبندی کامل وی به بیان سلسله کامل سند در روایت هاست.

شیوه کلینی در این زمینه آن است که برای یک روایت، بیشتر از یک طریق را می جست و به شیوه رایج و معمول بسنده نمی کرد که در بیشتر اوقات به یک طریق اکتفا می کردند. از این رو، هرگاه برای کلینی دو طریق وجود داشت که هرکدام به یکی از امامان اهل بیت علیهم السلام می رسید، هر دو طریق را با هم در سند بیان می کرد و دوم را بر اول عطف و با عبارت «جميعا» به این دوطريق اشاره می کردند و حتی گاه کلینی برای یک روایت، سه طریق بیان می کرد. نیز از روش های کلینی آن است که در هر طبقه از طبقات سند، از بیشتر از یک راوی روایت می کند و این تعدد، بیشتر در طبقه استادان وی یا در طبقه ای است که از یکی از امامان اهل بیت علیهم السلام روایت می کند و این دلیلی بر آن است که هم نشینی کلینی با استادان بسیار بوده است و این روش نیز فواید بسیار دارد که از جمله آن ها جبران ضعف روایت است که به دلایل مختلفی از سند نشئت گرفته باشد؛ نظير ضعف یکی از راویان این روایت، یا وجود عباراتی ناشناخته و مبهم درسند، همانند «عمن حدثه» با وجود فرد ناشناخته ای که کتاب های رجالی او را نام نبرده اند، یا امثال این عوامل تضعیف.

هر آنچه گفتیم، شواهد و مثال هایی دارد که برای رعایت ایجاز از آوردن آن ها خودداری کردیم.

همچنین، کلینی شناخت گسترده ای نسبت به نام های راویان، شهرها، القاب و کنیه هایشان دارد و این شناخت زمانی آشکار می شود که وی از راویان سند خویش در احادیث اصول و فروع کتاب کافی یاد می کند و در آن، تنها به نام های

ص: 398

این راویان بسنده نمی کند، بلکه کنیه، نسبت ولقب را نیز بر آن می افزاید از قبیل نسبت به شهريا صنعت یا حرفه و امثال آن؛ همانند این سخن کلینی: «عن الهيثم ابی روح صاحب الخان» (1) و این گونه نمونه ها نیز فراوان است.

هرکس که اسانید کافی در نقل و روایت حدیث را جستجو کند، امانت داری کلینی در نقل و روایت حدیث برایش آشکار می شود، زیرا وی به الفاظ حديث و الفاظ مشایخ سند، یکی از دیگری و نقل آن، همان گونه که هست، متعهد است. از این رو، محدث نوری در المستدرک خویش در سخن خود از کافی گفته است: کافی از دیگر کتاب های حدیث، به این دلیل برتری دارد که دوران آن به اصول مورد اعتماد و منابع حديث نزدیک بوده است و دیگر اینکه ما شاهد دقت ضبط، ترتیب نیکو، فصل بندی زیبا و عناوین کوتاه در این کتاب هستیم؛ مثلا در این کتاب حدیثی را نمی یابید که در غیر باب خود آورده شده باشد. همچنین این کتاب، حدیثی را نقل به معنا نکرده است و در حديث هیچ گونه دخل و تصرفی انجام نداده است، در حالی که بخاری بارها و بارها چنین کارهایی کرده است.

با وجود بزرگی و بلندی مقام کلینی در میان علماء احدی نگفته است: به همه آنچه در کافی وجود دارد، باید اعتقاد داشت و کسی آن را صحیح نام گذاری نکرده است، در حالی که کتاب های بخاری و مسلم را صحیح نامیده اند» (2).

ج) سرشاری علوم در احادیث کافی

از جمله ویژگی های متون روایات کافی، آراسته بودن فراوان آن به آیات قرآن..

ص: 399


1- کلینی، الکافی، ج 7، ص154.
2- میرزا نوری، مستدرک الوسائل، ج 1، ص 28-29.

کریم است که در برخی از این روایات، به شکل جدی، این آیات فزونی یافته است و این به دلیل موضوع عقیدتی یا فقهی این روایات است که ایجاب می کند، به آیات عقیده و احکام استدلال شود و این، یکی از برجستگی های ارزنده متون روایات کافی است که موجب افزایش اعتبار روایات این کتاب شده است. این آیات جنبه استدلالی و تفسیری دارد و در آن ها بر اسباب نزول تکیه شده است و این امر در تطبیق آیات به احکام و عقاید سودمند است.

د) همراه بودن احادیث با دیدگاه ها و اجتهادها

روایات کافی دیدگاه واجتهادهای بسیاری را دربردارد که غالبا این دیدگاه ها از آن شخص کلینی یا یکی از راویان بلند آوازه اصحاب امامان لا نظير ابن ابی عمیر، زرارة بن اعين، فضل بن شاذان، معاوية بن عمار، يونس بن عبدالرحمن و امثال ایشان است واین حاشیه ها - که از آیات و روایات الهام گرفته می شود - گاه برای توضیح مقصود و هدف نض می آید، گاه برای بیان موضع کلینی در برابر روایاتی که در پاره ای از متون آن ها تعارض به چشم می خورد و گاه برای بیان روش های جمع میان آنها یا برای اهداف دیگر.

کلینی در حاشیه هایی که بر متون دارد، برتری فوق العاده خود را نشان داده است. این حاشیه ها و تفسيرها با این هدف آمده است که ابهام و پیچیدگی هایی را که در برخی از متون به چشم می خورد و مانع از فهم عموم می شود، برطرف سازد. او این کار را با پیروی از روش شرح و توضیح یا دفع احتمال تعارض در روایات و اجتهاد خود در این باره ، انجام داده است. امثال این روش در کتاب کافی برای

ص: 400

کسی که آن را مطالعه کرده باشد روشن است (1).

ه-) باب بندی فروع و قدرت فقاهت

کافی، افزون بر آنچه در باب بندی اصول بیان کردیم، باب های مفصلی در بیان فروع، یعنی احکام شرعی دارد و این باب ها بخش بزرگتری از کتاب را در بر گرفته است؛ چرا که کلینی بخش فروع را به 26 کتاب تقسیم کرده است که از کتاب طهارت آغاز می شود و به کتاب آیمان ونذور وكفارات پایان می یابد. آنگاه کلینی این کتاب ها را به شمار بزرگی از باب ها تقسیم کرده است که مجموع آن ها تقريبا به 1776 باب می رسد. کلینی در این کتاب ها و بابها 10911 حدیث روایت کرده است و این احادیث با احادیث اصول، به 16199 حدیث میرسد.

پوشیده نماند که این باب بندی و ترتیب، برای آن مجموعه سترگ از احادیث، در نتیجه تیزبینی فقهی کلینی به سان فقیهی نوگرا در دوران خودش به وجود آمده است و او با مهارت فقهی خویش توانسته است باب های بسیاری از تلاش را از طريق احادیث رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت علیهم السلام برای کسانی بگشاید که می خواهند به آسانی از احکام شرعی آگاهی یابند و با مهارت خویش عناوین این باب ها را از مضامین احادیث و احکام موجود در آن ها استنباط کرده است.

2- درنگی با کتاب بخاری

بزرگان طایفه اهل سنت در تعامل با کتاب بخاری، عموما وغالبا شيوه غلو و افراط را در پیش گرفته اند و با این کار، افق های بی طرفی و گفتمان علمی و آزادی

ص: 401


1- کلینی، الکافی، ج3، ص289- 290 و ج 6، ص134 وج7، ص290.

فکری را بسته، حرکت دانش را کند کرده و کشتی آن را در چارچوب کتاب بخاری متوقف ساخته اند و همین امر، آنان را ناگزیر کرده است که راه های تأویل، وصله کاری، چاره جویی و توجيهات سرد و دور از منطق را در پیش گیرند که ذوق و عقل سالم آن ها را نمی پذیرد و برای شما کافی است که نگاهی اجمالی به شرح های بخاری بیندازید تا آن اندیشه و برداشت را به دست آورید.

اینک گوشه ای از افراط گری های برخی از بزرگان اهل سنت در کتاب بخاری را عرضه می داریم

الف) سیوطی در شرح خود بر عبارت نووی در التقريب گفته است: «شیخ یعنی ابن صلاح - گفته است: آنچه آن دو(یعنی بخاری و مسلم) یا یکی از آن دو روایت کرده، صحت آن قطعی است و علم قطعی در آن ایجاد می شود»(1). در حالی که ابن صلاح افراط کرده و از حق بسیار دور شده و بخاری را معصوم از خطا دانسته است. او تمامی مطالب بخاری را مفید قطع و علم يقينی نظری می داند؛ زیرا وی پس از آنکه آنچه را ما از وی نقل کردیم بیان کرده، قول مخالف را آورده و گفته است: برخلاف کسی که این دیدگاه را نفی و استدلال کرده است که سخن بخاری در اصل، تنها مفید گمان است، لیکن امت آن را پذیرفته اند، زیرا که عمل به گمان بر آنان واجب است و گمان گاه خطا می کند. من هم به همین دیدگاه گرایش داشتم و آن را نیرومند می دانستم و سپس برایم آشکار شد، دیدگاهی را که در آغاز انتخاب کرده بودم درست است، زیرا گمان کسی که معصوم از خطاست، خطا نمی کند و امت در اجماع خود معصوم از خطاست» (2).

ص: 402


1- سیوطی، عبدالرحمن، تدریب الراوی، ج1، ص141.
2- ابن الصلاح، مقدمة ابن الصلاح، ص 10.

ملاحظه می کنید جناب دکتر، چگونه شما عصمت مطلق از خطا را از برگزیدگان و اولیای آسمانی، یعنی از پیامبران و فرستادگان الهی سلب کرده اید و این صفت را به انسان های عادی نسبت داده اید و به این افراد شعاری پرپهناو ویژگی درخشان بخشیده و آن ها را «امت» نام نهاده اید، تا آنان در دل های مسلمانان ساده لوح از اهمیت برخوردار گردند. اما وقتی می خواهیم مفهوم امت را بشناسیم، می بینیم که از چند نفری فراتر نمی رود که شما آن ها را به اهل علم یا اهل حل و عقد توصیف کرده اید.

آن گاه شما به این اصل چندان دامن زدید که به سان آتش که در میان هیزم گسترش می یابد، در زیرساخت های فکری و عقیدتی شما گسترش یافت و به راه حتی برای بسیاری از مشکلاتی بدل شد که شما با آن ها روبه رو هستید و به همین دلیل، ما سخن ابن صلاح را در اینجا آوردیم، زیرا وی به عصمت کتاب بخاری باور پیدا کرده است، به این دلیل که امت معصوم اند و امت این کتاب را پذیرفته اند.

ب) نوری در شرح خود بر صحیح مسلم گفته است: «امام الحرمین گفته است: اگر انسانی به طلاق همسرش سوگند بخورد که تمامی روایاتی که از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در دو کتاب بخاری و مسلم آمده صحیح است، لازم نیست که همسرش را طلاق دهد و سوگند خویش را نیز نشکسته است، زیرا علمای مسلمان برصحت روایات این دو کتاب اجماع دارند» (1).

به باور من، مخالفت قسم ناگزیر صورت گرفته است و امام الحرمین اگر از آنچه ما نقل کردیم و از مخالفت ها و یاوه گویی های روشن و رسواکننده بخاری و صحیح

ص: 403


1- نووی، شرح النووي على مسلم، ج 1، ص 19-20.

او آگاهی یابد فتوایش را تغییر خواهد داد.

ج) از ابوزید مروزی نقل شده است که گفت :« میان رکن و مقام خوابیده بودم و پیامبر صلی الله علیه و اله را درخواب دیدم. آن حضرت به من فرمود: ای ابوزید تا کی کتاب شافعی را درس می دهی و کتاب مرا درس نمی دهی؟ گفتم ای رسول خدا کتاب شما کدام است؟ فرمود : جامع محمد بن اسماعیل». (1)

من نمیدانم چگونه رسول خدا صلی الله علیه و اله از مروزی میخواهد که کتاب شافعی را رها کند و به صحیح بخاری مشغول شود با اینکه برای یکی از اولیای خداوند اتفاق افتاده است - آن گونه که می پندارد -:« او پروردگارش را در خواب دید که گفت : پروردگارا به کدام یک از مذاهب روی آورم؟ خداوند به او گفت : به مذهب شافعی». (2) بنابراین آیا خردمندانه است که رسول خدا صلی الله علیه واله با فرمان پروردگارش مخالفت کند؟

د) در مقدمه فتح الباری از ابن حجر امده است :« صحیح بخاری در هر مشکلی خوانده شود آن مشکل گشایش یابد و هر سواری بر کشتی که آن را بخواند غرق نشود». (3)

چگونه این کرامت ها را تایید کنیم با اینکه بسیاری از کسانی که آن هارا می شناسیم چه شیعه و چه سنی در حالی کشتی ها و مرکب های ایشان غرق شده است که آنان کتاب خداوند مقتدر و بزرگ را به همراه خود داشته اند. آیا کتاب بخاری صحیح تر و شریف تر و با کرامت تر از کتاب خداوند متعال است؟

ص: 404


1- ابن حجر مقدمة فتح الباری ص 490
2- شروانی حواشی الشروانی ج 1 ص 53.
3- ابن حجر مقدمة فتح الباری ص 11.

به زودی گزیده هایی از کاستی ها و لغزش های بخاری را خواهیم آورد که روشن می سازد آن سخن ها و خواب ها با واقعیت این کتاب و ارزش علمی آن ناسازگار است.

نقدهایی بر کتاب بخاری

اول ۔ صحیح بخاری در زمان خود او کامل نشد

معروف است که نسخه رایج و متداول میان مردم، همان نسخه ای است که براساس روایت محمد بن يوسف فربری بوده است و راوی از وی، ابواسحاق ابراهيم بن محمد مستملی می باشد. این مستملی می گوید: «من کتاب بخاری را از اصل آن که نزد دوست او محمد بن يوسف فربری بود، رونویسی کردم و در آن مطالبی دیدم که کامل نشده بود و جاهایی خالی دیدم. از آن جمله، شرح حال هایی که ناقص بودند و از آن جمله، احادیثی که شرحی برای آن ها نگاشته نشده بود و به همین دلیل، ما برخی از آن ها را به برخی دیگر اضافه کردیم. ابوالولید باجی گفته است: از چیزهایی که بر درستی این سخن دلالت دارد، آن است که روایت ابواسحاق مستملی و روایت ابومحمد سرخسی و روایت ابوهیثم کشمهینی و روایت ابوزید مروزی از نگاه تقديم و تأخیر با یکدیگر اختلاف دارند، با اینکه همه آنان از یک نسخه رونویسی کرده اند و این اختلاف به این دلیل به وجود آمده که هرکدام از آنان درباره آنچه گرد آورده یا برگه اضافی که وجود داشته، تخمین می زده که این از فلان جا است و به همین سبب، آن را بدان اضافه می کرده است و این نشان می دهد که برای هریک از آنها دو شرح و بیشتر وجود داشته که به هم پیوسته اند و هیچ حدیثی میان آن دو وجود ندارد».

این سخن بدان معناست که کتاب صحیح بخاری در زمان نویسنده اش کامل

ص: 405

نبوده است و دیگران از نسخه نویسان و امثال ایشان، آن را کامل کرده اند و این، چیزی است که بر حجیت کتاب سایه می افکند و در نسبت دادن آن به نویسنده اش ایجاد شک می کند؛ امری که موجب از دست رفتن اعتبار و موقعیت موهوم این کتاب می شود و دست کم موجب می گردد که در آزمودن مطالب این کتاب ، باید اجتهاد و تحقیق درباره صورت گیرد و انسان نمی تواند بدین سبب که مردم آن را پذیرفته اند، به آسانی در برابر مطالب آن تسلیم شود.

دوم - وجود عقاید فاسد در صحیح بخاری

1۔ عقیدۂ تجسيم (جسمانی بودن خداوند)

کسی که کتاب توحید در صحیح بخاری را - که آخرین کتاب های آن است - مطالعه کند، در می یابد که این کتاب از روایاتی آکنده است که بر جسمانی بودن خداوند صراحت دارد و صورت و پا و امثال این اعضا را برای خداوند متعال ثابت می کند. این سخن، به معنای محدویت ذات الهی و ناقص و نیازمند بودن اوست؛ اموری که با توحید اصیل اسلامی ناسازگاری دارد و تمامی علمای امامیه و بسیاری از علمای اهل سنت درصدد باطل کردن این عقیده فاسد - و اثبات منه بودن خداوند از این صفات - برآمده اند (1).

برخی از روایات بخاری که بر عقیدۂ تجسیم صراحت دارد، به ترتیب زیر عرضه می شود:

الف) فيأتي الله فيقول: انا ربكم؟ فيقولون: هذا مكاننا حتى يأتينا ربنا فاذا جاء ربنا عرفناه فيأتيهم الله في صورته التي يعرفون. فيقول: انا ربكم؟ فيقولون: انت ربنا

ص: 406


1- تفتازانی، شرح المقاصد، ج 4، ص 43-44؛ باقلانی، تمهيد الأوائل، ص 223-224

فيتبعونه (1)؛ خداوند می آید و می گوید: آیا من پروردگار شما هستم؟ آنان می گویند: این جایگاه ماست تا اینکه پروردگارمان بیاید و چون پروردگار ما بیاید، او را می شناسیم، پس خداوند به صورتی که آنان می شناسند نزد ایشان می آید و می گوید: آیا من پروردگار شما هستم ؟ آنان می گویند: تو پروردگار ما هستی و از او پیروی می کنند». این روایت به صراحت می گوید: خداوند دارای شکل و صورت است و به شکل های گوناگون در می آید.

در عبارت دیگر آمده است: «فيقول: هل بينكم وبينه آية تعرفونه؟ فيقولون: الساق فيكشف عن ساقه، فيسجد له كل مؤمن (2)؛ خداوند می گوید: آیا میان شما و او نشانه ای است که او را بشناسید؟ آنان می گویند: آن نشانه ساق پاست. خداوند ساق پایش را نمایان می سازد و مؤمنان در برابر او به سجده می افتند» .

ب) «يقال لجهنم هل امتلأت ؟ وتقول: هل من مزيد؟ فيضع الرب تبارك وتعالى قدمه عليها. فتقول: قط قط؛ به جهنم گفته می شود: آیا پرشدی ؟ جهنم می گوید: آیا بیشتر هست؟ خداوند قدمش را روی جهنم می گذارد و جهنم می گوید: هرگز، هرگز».

در عبارتی دیگر آمده است: «فاما النار فلاتمتلئ حتى يضع رجله فتقول: قط قط قط. فهنا تمتلئ (3)؛ اما آتش، پرنمی شود، تا اینکه خداوند پایش را روی آن می گذارد و جهنم می گوید: هرگز، هرگز، هرگز».

من نمی دانم، این گذاشتن پای خداوند روی جهنم چگونه انجام می شود؟ آیا

ص: 407


1- بخاری، الجامع الصحيح، ج 4، ص 429، کتاب التوحید، ح 7437.
2- همان، ص 431، کتاب التوحید، ح 7439.
3- بخاری، الجامع الصحيح، ج 4، ص 434، کتاب التوحید، ح 7449.

پای پروردگار برای همیشه در آتش می ماند تا جهنم پر بماند - پناه بر خدا - یا آن را از جهنم بیرون می کشد؟

ج) «يكشف ربنا عن ساقه فيسجد له كل مؤمن ومؤمنة (1)؛ پروردگار ما، ساقش را نمایان می سازد و همه مردان و زنان مؤمن برای او سجده می کنند».

ابن جوزی در حاشیه ای که بر روایات قدم وساق دارد، می گوید: «گفتم: آوردن ساق و قدم، تشبيه محض است (2).

د) این سخن او: «سپس خداوند او را (یعنی پیامبر را) آنقدر بالا می برد که جز خدا کسی نمی داند، تا اینکه به سدرة المنتهی می رسد و به خداوند مقتدر و پروردگار عزت نزدیک می شود و نزدیک می شود تا اینکه به مقام قوسین یا نزدیک تر می رسد» (3).

ابن حجر در حاشیه ای که بر این بخش از حدیث زده است می گوید: «خطابی گفته است: در این کتاب ۔ یعنی صحیح بخاری - حدیثی زشت تر، چه از نگاه ظاهری چه از نگاه مفهومی، از این حدیث وجود ندارد، زیرا این حدیث ایجاب می کند که خداوند را میان دو مسافتی که در آن آمده است محدود کنیم و جایگاه هرکدام را مشخص سازیم. به علاوه، در عبارت نزدیک شدن، تشبیه و جسمانیت وجود دارد که عالم بالا به عالم پایین مقایسه شده است»(4).

آن گاه بخاری در دنباله همین حديث گفته است: «او را به سوی خداوند مقتدر بالا برد و در حالی که او در جایگاه خویش بود، عرضه داشت: پروردگارا، برما آسان گیر»(5).

ص: 408


1- همان، ج 3، ص 296، کتاب التفسیر، ح 4919.
2- ابن جوزی، دفع شبه التشبيه بأكف التنزيه ، ص 120.
3- بخاری، الجامع الصحيح، ج 4، ص 452، کتاب التوحید، ح 7517
4- ابن حجر، فتح الباری، ج 3، ص 402.
5- در همان جا

ابن جوزی، پس از آنکه تشبیه را از مضمون روایت برداشت کرده، گفته است: اگر گویند: در صحیحین از شریک بن عبدالله بن ابی نمر، از انس بن مالک روایت کرده است که او از معراج یاد کرد و درباره آن گفت: خداوند جبار او را بالا برد... .

در پاسخ می گوییم: ابوسلیمان خطابی گفت: این عبارتی است که تنها شریک آن را آورده و دیگران از آن یادی نکرده اند و شریک عبارات ناشناخته را فراوان می آورد»(1).

ه-) بخاری درباره پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت می کند: «فأستأذن على ربي في داره فيؤذن الى عليه ... ثم اعود فأستأذن على ربي في داره فيؤذن لي عليه، فاذا رأيته وقعت ساجدا... ثم اعود ثالثة فأستأذن على ربي في داره فيؤذن لي عليه، فاذا رأيته وقعت ساجدا (2)؛ از پروردگارم در خانه اش اجازه می طلبم و او به من اجازه می دهد... سپس بازمی گردم و از پروردگارم در خانه اش اجازه می خواهم و او به من اجازه می دهد و چون او را می بینم، به سجده می افتم... آن گاه بار سوم بازمی گردم و از پروردگارم در خانه اش درخواست اجازه می کنم و او به من اجازه می دهد و چون او را می بینم، به سجده می افتم».

ابن حجردر الفتح گفته است: «خطابی گفته است: این حدیث، این توهم را به وجود می آورد که خداوند مکان دارد و حال آنکه او از آن پاک است» (3). او سپس کوشیده است که حدیث را به چیزی تأویل کند که عبارت آن را برنمی تابد.

2- توهین به مقام نبوت

پوشیده نیست که نبوت، مقامی والا و منزلتی بزرگ است که حجت الهی بر

1

ص: 409


1- ابن جوزی، دفع شبه التشبيه بأكف التنزيه، ص 136.
2- بخاری، الجامع الصحيح، ج 4، ص 432، کتاب التوحید، ح 7440.
3- ابن حجر، فتح الباری، ج 13، ص 530.

زمین نمایندگی می کند. خداوند برای این مقام اشخاصی را برگزیده که آنان را گرامی داشته، برتری داده، از خطا نگهداری کرده و الگوو مقتدای مردم قرار داده است. خداوند پیامبران را در قرآن کریم از هرگونه زشتی و آنچه منزلت ایشان را پایین بیاورد پاک گردانیده و چنین فرموده است:

«وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبْصَارِ *إِنَّا أَخْلَصْنَاهُمْ بِخَالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ *وَإِنَّهُمْ عِنْدَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيَارِ » (1)؛ وبندگان ما ابراهیم و اسحاق و يعقوب را که نیرومند و دیده ور بودند به یاد آور. ما آنان را با موهبت ویژه ای که یادآوری آن سرای بود - خالص گردانیدیم. و آنان در پیشگاه ما جدا از برگزیدگان نیکانند».

خداوند پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم، محمد را برهمه پیامبران و فرستادگان برتری داد. خداوند فرموده است: «وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ لَمَا آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ ثُمَّ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَى ذَلِكُمْ إِصْرِي قَالُوا أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشْهَدُوا وَأَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ » (2)؛ و[یاد کن] هنگامی را که خداوند از پیامبران پیمان گرفت که هرگاه به شما کتاب و حکمتی دادم، سپس شما را فرستاده ای آمد که آنچه را با شماست تصدیق کرد. البته به او ایمان بیاورید و حتما یاریش کنید. فرمود: آیا اقرار کردید و در این باره پیمانم را پذیرفتید؟ گفتند: آری، اقرار کردیم. فرمود: پس گواه باشید و من با شما از گواهانم». .

خداوند در این آیه، دادن مقام نبوت و حکمت به دیگر پیامبران را به ایمان به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ویاری او مشروط کرده و در این باره ، بر آنان تأکید نموده است. تردیدی وجود

ص: 410


1- ص (38): 45-47.
2- آل عمران (3): 81.

ندارد که یاری شده، همان جلودار است و یاری کننده، دنباله رو. از این رو، پیامبر ما صلی الله علیه و آله و سلم از همه انبیاء برتر و بزرگوارتر است و این موضوع متفقا از سوی همه مسلمانان ثابت شده است و این، چیزی است که پیامبر ما صلی الله علیه و آله و سلم در روایات مستفیض که از طريق شیعه و سنی روایت شده، بر آن تصریح کرده است.

لیکن بخاری در صحیح خود، با وارد کردن روایت های اسرائیلی - که دروغ و گناه و هر آنچه را که مقام والای آنان را پایین می آورد، به پیامبران نسبت می دهند. به آن مقام والا توهین کرده است. اینک به نمونه هایی کوتاه در این زمینه اشاره می کنیم

الف) بخاری از ابوهریره روایت کرده است: «لم يكذب ابراهيم علیه السلام الاثلاث کذبات ، ثنتين منه في ذات الله عزوجل قوله: «فَقَالَ إِنِّي سَقِيمٌ » وقوله: « بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا » وسئل عن سارة: فقال: أختی (1)؛ ابراهیم تنها سه بار دروغ گفت که دو دروغش درباره خدا بود. سه دروغ او عبارت اند از این سخن او: «من بیمارم» و این سخن او: «بلکه بزرگ آن ها این کار را انجام داده است» و درباره ساره از او پرسیدند واو گفت: این خواهر من است».

این روایت با عقیده مسلمانان درباره پیامبران الهی سازگاری ندارد، زیرا دروغ از گناهان کبیره است و به اتفاق مسلمانان نسبت دادن آن به آنان روا نیست.

فخر رازی در تفسیر خود، در حاشیه اش بر این روایت گفته است: «تنها زندیق است که دروغ را به پیامبران نسبت می دهد» (2).

نیز همودر تفسیرش برای سخن خداوند بلندمرتبه با زبان ابراهیم: «انّی سقيم » گفته است: «برخی از آنان گفته اند: این سخن ابراهیم دروغ است و درباره آن،

ص: 411


1- بخاری، الجامع الصحیح، ج 2، ص 350، کتاب احادیث الانبیاء، ح3358.
2- فخررازی، التفسير الكبير، ج 22، ص 186

حدیثی را از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده اند که آن حضرت گفت: ابراهیم دروغ نگفت،مگر در سه جا.

من به یکی از این علما گفتم: این حدیث پذیرفته نیست، زیرا نسبت دادن دروغ به ابراهیم علیه السلام روا نیست. آن شخص گفت: چگونه می توان به دروغ گفتن راویان عادل حکم کرد؟ گفتم: هر زمان که امر دایر شود میان اینکه دروغ را به راوی نسبت دهیم یا به ابراهیم خلیل، بدیهی است که باید به راوی نسبت دهیم» (1).

ب) نیز از ابوهریره روایت کرده است: «روزی موسی علیه السلام تنها بود و جامه هایش را روی سنگ گذاشت، سپس غسل کرد و چون از غسل فراغت یافت به سوی جامه هایش آمد تا آن ها را بردارد؛ اما آن سنگ با جامه های او غلتید. موسی علیه السلام عصایش را برداشت و به دنبال آن سنگ به راه افتاد و فریاد میزد: ای سنگ، جامه هایم، ای سنگ، جامه هایم! تا اینکه به گروهی از بنی اسرائیل رسید و آنان او را برهنه اما زیباتر از همه آفریدگان خدا دیدند»(2).

نیز از ابوهریره روایت کرده است که گفت: «خداوند، ملک الموت را نزد موسی علیه السلام فرستاد و چون نزد او آمد، موسی چنان او را زد که چشمش از حدقه بیرون آمد. او نزد پروردگارش بازگشت و گفت: خدایا، مرا به سوی بنده ای فرستادی که مرگ را نمی خواهد. گوید: خداوند چشم او را به او بازگردانید»(3).

ج) بخاری در چند جا از عائشه روایت کرده که گفته است: «سمع النبي رجلا يقرأ في المسجد فقال: رحمه الله لقد اذكرنی كذا وكذا آية اسقطتهن من سورة كذا و

ص: 412


1- همان، ج 26، ص 148.
2- بخاری، الجامع الصحیح، ج 2، ص 366، کتاب احادیث الانبیاء، ح3404.
3- همان، ص 92، کتاب الجنائز، باب من احب الدفن في الأرض.

كذا (1)؛ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنید مردی در مسجد قرآن می خواند، پس گفت: خدا این مرد را رحمت کند، زیرا مرا به یاد فلان وفلان آیه انداخت که من آن را از فلان سوره و فلان سوره انداخته بودم».

این روایت پیرامون نگهداری قرآن از تحریف ایجاد شک می کند.

د) بخاری از سالم بن عبدالله روایت کرده است: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با زید بن عمر بن نفیل در پایین منطقه بلدح (سرزمینی در نزدیکی مکه) برخورد کرد و این، پیش از زمان نزول وحی به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سفره ای را نزد او فرستاد که در آن گوشت بود. اما وی از خوردن آن خودداری کرد و گفت: من از گوشت حیوانی که شما برای بت های خود سر می برید، نمی خورم» (2).

ه-) از حذيفه روایت کرده است که گفت: «اتي النبي سباطة قوم فبال قائما. ثم دعا بماء فجئته بماء فتوضأ(3)؛ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به زباله دانی قومی آمد و ایستاده ادرار کرد. سپس خواست برایش آب بیاورند. من برای او آب آوردم و او با آن وضوگرفت.

در عبارتی دیگر آمده است: «یادم هست من و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با هم راه می رفتیم تا اینکه او به زباله دانی قومی در پشت دیواری رسید و ایستاد، همان گونه که یکی از شما می ایستد و ادرار کرد. من از او فاصله گرفتم. او به من اشاره کرد و من نزد او آمدم و پشت سرش ایستادم تا کارش تمام شد» (4).

ص: 413


1- همان، ص 162، کتاب الشهادات، ح2655.
2- همان، ج 3، ص 448، کتاب الذبائح والصيد، باب ما ذبح على النصب والاصنام.
3- همان، ج1، ص 99، کتاب الوضوء، ح 224.
4- همان، ص100، کتاب الوضوء، ح225

حتی این اعتقاد کور به درستی هر حدیثی که بخاری و مسلم آن را در صحيح خود روایت کرده اند، به سنتی بدل شد که برخی از افراد نا آگاه و احمق از آن پیروی می کنند. همان گونه که سیوطی روایت می کند

«ادرار کردن ایستاده، عادتی شده است برای مسلمانان اهل سنت در شهر هرات (افغانستان) و آنان این سنت را احیا کردند و با آنچه در صحیح بخاری و مسلم آمده است مخالفت نورزیدند و آنان را می بینی که از این سنت پیروی می کنند و به همین دلیل، آنان حتی یک بار در سال هم که شده، ایستاده ادرار می کنند» (1).

اینک آقای دکتر، شما را به وجدان تان فرا می خوانیم. آیا خودتان به این کار اقدام می کنید؟ کاری که با ساده ترین اخلاق و رسوم ناسازگاری دارد و ساده لوح ترین افراد از توده مردم آن را نمی پذیرند، چه رسد به کسی که خداوند اخلاق او را بزرگ داشته و با اخلاق والا او را برانگیخته است؟

و) بخاری از عایشه روایت کرده است: «روز عید فطريا قربان بود که ابوبکر به خانه عایشه رفت و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز در خانه او بود. ابوبکر دو زن خواننده ای را که انصار آن ها را در جنگ اوس و خزرج برای خواندن می آوردند، در خانه عایشه یافت. ابوبکر گفت: این نای شیطان است . دو بار تکرار کرد ؟ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ای ابوبکر آن دو را رها کن، زیرا هر قومی عیدی دارد و عيد ما امروز است»(2).

در عبارتی دیگر آمده است: «در ایام منی ابوبکر نزد عایشه رفت و در خانه او، دو کنیز دید که می زدند و می خواندند و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم جامه خویش را بر روی خود افکنده

ص: 414


1- نسائی، شرح سنن النسائی، ج 1، ص 19-26.
2- بخاری، الجامع الصحيح، ج 2، ص 500، کتاب مناقب الأنصار، ح3931.

بود. ابوبکر آن دو را از این کار نهی کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم جامه را از روی چهره اش کنار زد و فرمود: ای ابوبکر، آن ها را رها کن که ما در روزهای عید هستیم، یعنی روزهای منی»(1).

کتاب بخاری از روایات آوازه خوانی، دف زنی و پای کوبی کنیزکان و زنان آوازه خوان ورقاصه در خانه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آکنده است، در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نشسته و به این آواز گوش می دهد. در یکی از روایات آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عایشه را بر دوش خود می گذاشت تا آوازه خوانی و رقاصی زنان خواننده و رقاصه را تماشا کند. اما ابوبکر و عمر این عمل را محکوم می کردند، در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن را محکوم نمی کرد (و با آن مخالفت نمی ورزید) و از این قبیل تصویرهای شرم آور و زشتی که به شخص پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نسبت داده است و چنانچه هنرمندی بخواهد این تصویر را به نمایش بگذارد و چنین ترسیم کند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در مجلس رقص و آوازه خوانی نشسته است، در حالی که زنان و کنیزکان آوازه خوان پیش روی او آواز می خوانند و می زنند و می رقصند، در این صورت، عکس العمل یک مسلمان معتقد در برابر این تصویرهایی که آن را از بخاری نقل کردیم و برخی را نقل نکردیم و به مراتب از نگاه شرم آور و زشتی کاریکاتورهایی که برخی از کشورهای اروپایی برای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می کشند بدتر است، چه خواهد بود؟ با وجود این، شما به تصویرهای زشتی که بخاری از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از ارائه داده است، لباس قداست و عصمت پوشانده اید!

جناب دکتر، آیا آن انوار نبوت که به ادعای شما در کتاب بخاری تجلی کرده، همین است ؟!

3- اسرائیلیات در کتاب بخاری

از آن جمله: برتری دادن انبیای بنی اسرائیل و دیگران بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است:

ص: 415


1- همان، ص 299، کتاب المناقب، ح 3531.

الف) بخاری در صحیح خود از ابوهریره در حدیثی طولانی روایت کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «لا تخيرونی علی موسی (1)؛ مرا از موسی برتر ندانید».

ب) از ابوهریره نقل شده است که گفت: «یک یهودی در حالی که کالایش را عرضه می کرد، چیزی را در عوض کالا به او دادند که دوست نداشت. یهودی گفت: نه، سوگند به خدایی که موسی را بر بشر برگزید. سخن او را مردی از انصار شنید و از جا برخاست و به صورت او سیلی زد و گفت: می گویی: سوگند به خدایی که موسی را بر بشر برگزید و حال آنکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در میان ماست؟ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از این سخن مرد انصاری خشمگین شد و آثار خشم در چهره اش رؤیت گردید و سپس فرمود: میان پیامبران الهی برتری قائل نشوید، زیرا در صور دمیده می شود و همه کسانی که در آسمان ها و زمین هستند بیهوش می شوند، مگر کسی را که خدا بخواهد. سپس بار دیگر در آن دمیده می شود و من نخستین کسی خواهم بود که برانگیخته خواهم شد و موسی در آن هنگام در عرش است و من نمی دانم که آیا اوبرای مدهوش شدنش در روز ظور بازپرسی می شود یا پیش از من برانگیخته خواهد شد؟ و من نمی گویم: کسی از یونس بن متی برتر است» (2).

در حالی که طوایف اسلامی به برتری پیامبر ما بردیگر پیامبران اجماع دارند و روایات در این باره مستفيض است و از آن جمله بخاری خود، در صحیحش آورده و در یک روایت طولانی از ابوهریره نقل کرده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «انا سید الناس يوم القيامة وهل تدرون مم ذلك؟ يجمع الله الناس... في صعيد واحد؛ منم سرور مردم در روز رستاخیز و آیا می دانید، این مقام از چیست؟ خداوند مردم را در یک

ص: 416


1- بخاری، الجامع الصحيح، ج 4، ص 440، کتاب التوحید، ح7472.
2- همان، ج 2، ص 371، کتاب احادیث الانبیاء، ح3441.

عرصه گرد هم می آورد». سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برتری خویش بردیگر پیامبران را بیان کرد و اینکه برای اوست شفاعت بزرگ و مقام محمود که از مقامات همه انبیاء برتر است»(1).

جناب دکتر، این یکی از تناقض های کتاب بخاری است. بنابراین، کجاست عصمت کتاب او و مطابقت آن با واقع؟

خرافات يهود

بخاری از عبدالله روایت کرده است که گفت: «جاء حبر من اليهود فقال: انه اذا كان يوم القيامة جعل الله السماوات على اصبع والأرضين على اصبع والماء والثرى على اصبع والخلائق على اصبع ثم یهزهن ثم يقول: انا الملك! أنا الملك! فلقد رأيت النبي يضحك حتى بدت نواجذه تعجبا وتصديقا لقوله (2)؛ وقتی که قیامت فرا برسد، خداوند آسمان ها را برانگشتی و زمین ها را برانگشتی دیگر قرار می دهد، آب و خاک را بر انگشتی دیگر گذارده، خلایق را برانگشتی دیگر می نهد و آنگاه آن ها را تکان می دهد و سپس می گوید: منم پادشاه! منم پادشاه!

من پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را دیدم که آن قدر خندید تا دندان هایش نمایان شد و این به دلیل شگفت زدگی و تأیید سخن آن یهودی بود». بخاری این روایت را در بیش از پنج مورد آورده است.

4- روایت های تکراری بخاری

از بخاری شهرت یافته است که او گفت: «من یکصد هزار حدیث صحیح را حفظ دارم». با اینکه آنچه در صحیح خود روایت کرده، هفت هزار و اندی است و نزدیک به نیمی از آن ها تکراری می باشد و تکرار، چنان که می دانیم، اگر فایده ای

ص: 417


1- همان، ج 3، ص 214-215، کتاب تفسير القرآن، ح4712.
2- همان، ج 4، ص 450، کتاب التوحید، ح 7513.

نداشته باشد، موجب زشتی و ناپسندی می شود. از باب نمونه، بخاری یک حدیث را بیش از بیست بار تکرار کرده است (1).

نووی گفته است: «همه آنچه در صحیح بخاری می باشد، 7275 حدیث با تکرار است و با حذف تکرار، چهار هزار حدیث است»(2).

5۔ خودداری بخاری از نقل روایات اهل بیت علیهم السلام

در زمانی که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به چنگ زدن به اهل بیت خود و فرا گرفتن از آنان و عقب نیفتادن از کاروان ایشان دستور می دهد، می بینیم که بخاری از نقل روایت از آنان در کتابش شانه خالی می کند، به ویژه از نقل روایت از امام صادق علیه السلام ، کسی که از نگاه علم و فقه و حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از همه برتری داشت، تا آنجا که شاگرد او ابوحنیفه گفت: «ما رأيت أحدا أفقه من جعفر بن محمد (3)؛ من احدی را از جعفربن محمد فقيه تر ندیدم». این در حالی است که بخاری در صحیح خود به سخن او استدلال نکرده است.

(آقای دکترا) روی برتافتن از روایات اهل بیت علیهم السلام در کتاب ها و مجموعه های حدیثی شما معروف و رایج است، تا آنجا که شیخ الاسلام شما (ابن تیمیه) گفته است: «بخاری، تنها 586 حدیث مسند از علی (علیه السلام) روایت کرده است که فقط

ص: 418


1- نووی در کتابش الامام البخاری، ص 128-129 گفته است: «می بینیم که بخاری یک حدیث را بیست بار بیان می کند و حدیث بریره از عائشه را بیش از 22 مرتبه آورده است و داستان موسی و خضر الله را بیش از ده بار آورده است و حدیث کعب بن مالک را که در غزوه تبوک شرکت نکرد، بیش از ده بار آورده است.
2- نووی، تقريب التواوی بشرح السيوطی، ص 77.
3- مزی، تهذيب الكمال، ج 5، ص 79.

حدود پنجاه حدیث آن صحیح است، در حالی که او پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بیش از سی سال زندگی کرد و مردم فراوان با او دیدار می کردند و برای برآوردن نیازهایشان از او کمک می خواستند» (1). ابن تیمیه در این عبارت خویش، از سخن ابن حزم در کتابش به نام الملل و الاهواء تبعیت کرده است (2). اگر کسی بخواهد از این حقیقت بیشتر آگاهی یابد، برایش بسنده است که رجوع ساده ای به کتاب منهاج السنة ابن تیمیه داشته باشد، زیرا درمی یابد که چگونه ابن تیمیه اهانت و تحقیر اهل بیت طلا را توجیه کرده و فضایل و نقش علمی آنان در میان امت را که دور و نزدیک بدان گواهی داده اند، انکار کرده است.

6- روايات غیرقابل قبول و برخلاف اجماع

الف) او در مسئله اسراء و معراج روایت کرده و یادآور شده که معراج پیش از وحی و بعثت نبوی به وقوع پیوست. او گفته است: «از شریک بن عبدالله نقل شده است که گفت: از ابن مالک شنیدم که می گفت: شبی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را از مسجد کعبه به معراج بردند، سه نفر نزد او آمدند و این ماجرا پیش از آمدن وحی به او اتفاق افتاد و او در مسجدالحرام خوابیده بود» (3).

ابن حجر گفته است: «این سخن بخاری: «پیش از آمدن وحی به او» را خطابی، ابن حزم، عبدالحق، قاضی عیاض و نووی انکار کرده اند، نووی گفته است: در روایت شریک توهم هایی وجود دارد که علما منکر آن ها شده اند. یکی از آن ها، این سخن اوست: «پیش از نازل شدن وحی به او» . این سخن نادرست است و کسی با

ص: 419


1- ابن تیمیه، منهاج السنة، ج 7، ص 519.
2- ابن حزم، الفصل في الملل و الاهواء و النحل، ج 4، ص 108.
3- بخاری، الجامع الصحيح، ج 4، ص 451، کتاب التوحید، ح 5717.

آن موافق نیست و علما اجماع دارند که واجب شدن نماز در شب معراج بوده است. بنابراین، چگونه می شود، ماجرای معراج پیش از نازل شدن وحی به او اتفاق افتاده باشد؟ پایان سخن ابن حجر» (1).

ب) بخاری چهارتایی بودن خلفای راشدین را که بزرگان اهل سنت بر آن اجماع دارند، انکار کرده و این نکته را در باب مناقب عثمان از ابن عمر آورده است که گفت: «ما در زمان پیامبر کسی را با ابوبکر، سپس با عمرو آنگاه با عثمان برابر نمی کردیم و پس از این سه نفر، در میان همه اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کسی را بر کسی ترجیح نمی دادیم» (2).

ابن حجر در حاشیه خود براین حدیث گفته است: «ابن عبدالبردراین حدیث خدشه وارد نموده و به حدیثی استناد کرده که آن را از هارون بن اسحاق حکایت کرده است که گفت: از ابن معین شنیدم که می گفت: هرکه بگوید ابوبکر و عمرو عثمان و علی و به سابقيت على[علیه السلام] اعتراف کند، او صاحب سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است. راوی گفت: من به ابومعین یادآوری کردم: کسانی هستند که می گویند: ابوبکر وعمر وعثمان و سکوت اختیار می کنند. او درباره این اشخاص سخنان تندی گفت».

آنگاه ابن حجر گفته است: «تردیدی نیست که اگر کسی به این سه نفر بسنده کند و به فضيلت علی بن ابی طالب( علیه السلام) اعتراف نکند، نکوهیده است.

نيزابن عبدالبرادعا کرده است که این حدیث برخلاف دیدگاه اهل سنت است که می گوید: علی(علیه السلام) بهترین مردم پس از آن سه نفر است، زیرا آنان اجماع

ص: 420


1- ابن حجر، فتح الباری، ج 13، ص 399
2- بخاری، الجامع الصحيح، ج 3، ص 439، کتاب فضائل اصحاب النبي صلی الله علیه و آله و سلم، ح3698.

کرده اند که على( علیه السلام ) پس از آن سه نفر برترین مردم است و این اجماع نشان می دهد که حديث ابن عمر نادرست است، اگر چه سند آن صحیح باشد»(1).

در طبقات الحنابله، از ابویعلی و سیراعلام النبلاء، ازذهبی آمده است: علی بن جعد پس از آنکه آنان حديث ابن عمر را در مجلس او یاد کردند، گفت: «به این کودک بنگرید، در حالی که هنوز نمی داند چگونه همسرش را طلاق دهد، می گوید: ما یکی از اصحاب را بر دیگری برتری می دادیم» (2).

ج) بخاری از انس روایت کرده است که گفت: «به پیامبر صلی الله علیه و آله گفتند: خوب است نزد عبدالله بن اُبی بروی. حضرت بر الاغی سوار شد و مسلمانان هم به دنبال اوراه افتادند و آن سرزمین هم شوره زار باشد. ... چون پیامبر صلی الله علیه و آله نزد او رسید، به آن حضرت گفت: از من دور شو؛ سوگند به خدا که بوی الاغت مرا آزار می دهد. مردی از انصار به او گفت: سوگند به خدا که الاغ رسول خدا صلی الله علیه و آله از تو، خوشبوتر است.

مردی از گروه عبدالله خشمگین شد و آن دو به یکدیگر دشنام دادند و به سبب آن دو، یاران هرکدام به خشم آمدند و هر دو گروه با پرتاب چوب و کفش... با یکدیگر به زدوخورد پرداختند تا اینکه باخبر شدیم، این آیه نازل شده است: «وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا » (3)؛ «اگر دو طایفه از مؤمنان با یکدیگر بجنگند، میان آن دو اصلاح کنید».

ابن بطال در شرح خود بر صحیح بخاری گفته است: «محال است که این آیه درباره داستان عبدالله بن ابی و درگیری یاران او با پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده باشد؛ چه

ص: 421


1- ابن حجر، فتح الباری، ج 7، ص 14.
2- ابویعلی، فراء، طبقات الحنابلة، ج1، ص423، ش213؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج10، ص 463
3- بخاری، الجامع الصحيح، ج 2، ص 175- 176، کتاب الصلح، ح2691؛ حجرات (49): 9

یاران عبدالله بن ابی مؤمن نمی باشند و آنان نسبت به او پس از اسلام در داستان افک از خود تعصب نشان دادند. از این رو، آیه نشان می دهد که درباره ماجرای عبدالله بن ابی نازل نشده است، بلکه درباره قومی از اوس و خزرج نازل شده است که درباره حقی با یکدیگر به نزاع برخاستند و با عصا و کفش به جان هم افتادند. این، دیدگاه سعید بن جبیر و حسن وقتاده است» (1).

روایات در این زمینه فراوان است و ما به قصد ایجاز آنها را رها کردیم .

7- روایت بخاری از جهمیه و خوارج با وجود حکم وی به کفر آنان

از جمله تناقض هایی که بخاری در صحیح خود گرفتار آن شده، آن است که وی از جهمیه و خوارج و ناصبیان روایت کرده و در کتاب صحیح خود به روایت آن ها استدلال نموده است؛ به روایت افرادی همچون بشر بن سری بصری، عمران بن حطان، حریز بن عمران و دیگران. از این رو، ذهبی گفته است: «بخاری از شیعیان بسیار دوری می کند و گویی از اعتقاد آنان به تقیه می هراسد، ليكن من او را نمی بینم که از قدریه ، خوارج و جهمیه دوری کند» (2).

با اینکه بخاری، آنان را تکفیر کرده و مؤمنان را از نماز خواندن پشت سر آنان و روایت از ایشان باز داشته است؛ زیرا می گوید: «من باکی ندارم که پشت سرهمی و رافضی، یا پشت سر یهودی و مسیحی نماز بگزارم»(3).

نیز گفته است: « به سخن یهود و نصارا و مجوس نگریستم و قومی را در كفرشان گمراه تراز جهمیه نیافتم و من کسی را که آنها را کافرنداند، نادان می شمارم» (4).

ص: 422


1- ابن بطال، شرح ابن بطال، ج 8، ص 64.
2- ذهبی، میزان الاعتدال، ج 1، ص 160، ش 5960.
3- بخاری، خلق افعال العباد، ص 11.
4- همان، ص 9.

محقق کتاب سیر اعلام النبلاء بر این سخن حاشیه زده و گفته است: «این سخن بخاری از مصادیق غلو و افراطی است که اکثر علمای پیشین و امروزی با آن موافق نیستند. چگونه وی به کفر آن ها حکم می کند و سپس از ایشان روایت نقل می کند؟ و احادیث آنان را در صحیح خود روایت می کند، در حالی که آن را انتخاب و صحت را در آن شرط کرده است» (1).

به همین مقدار از اشکال ها و تناقض های کتاب بخاری که علمای اهل سنت آنها را ثبت کرده اند، بسنده می کنم.

در این زمینه، مسائل بسیاری را رها ساختیم و به آن ها اشاره نکردیم، از قبیل ادراج در اسناد و متون روایات (ادراج یعنی وارد کردن برخی از کلمات توسط راوی در متن یا سند روایت)، کاسته شدن برخی دیگروافتادن مقداری از آن و تقسیم بندی غیر نظام مند در کتاب. به عنوان نمونه، هیچ گونه نظم و ترتیبی را در کتاب های صحیح بخاری نمی یابید؛ نظیر اینکه کتاب توحید در پایان کتاب آمده است. اما درباره باب های این کتاب می بینید که در کتاب محاربين اهل کفر و ارتداد، بابی را آورده است به نام «باب رجم الحبلی؛ باب سنگسار زن بارداره. باب دیگری را آورده است به نام «باب الرجم في البلاط؛ سنگسار در زمین سخت». هیچ یک از این باب ها پیوندی با آن کتاب ندارد و این روشن است. همچنین بخاری بابی را در کتاب المظالم و الغضب آورده و آن را «باب ما جاء في السقائف و جلس النبی صلی الله علیه و آله و سلم واصحابه في سقيفة بني ساعدة» نامیده است و در این باب، سخن عمر را درباره ماجرای سقيفة بنی ساعده پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آورده است. نیز بخاری در کتاب الطلاق، بابی را درباره نکاح زنان مشرک آورده است و در کتاب الجهاد، بابی در وصف حورالعين

ص: 423


1- ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج12، ص456، تحقیق صالح سمر

منعقد کرده است. همچنین در این کتاب، در «باب قول الله» و«باب قول النبی» به قدری مطلب اضافی گنجانده که گویی این کتاب هنوز تمام نشده است.

می دانیم که برخی در نسبت این کتاب به بخاری تردید کرده و گفته اند: این کتاب از کتاب العلل،اثر استادش ابن مدینی سرقت شده است؛ چنانکه ابن حجر در کتاب تهذيب التهذيب آن را نقل کرده است (1)، گرچه ابن حجر کوشیده است این سخن را تضعیف کند، لیکن در هر حال وجود دارد.

******

شما در صفحه 52 گفته اید: «چنان که می بینید، ما از غیرکتاب های شیعی سخنی نقل نکرده ایم ونقل نخواهیم کرد».

در این باره می گویم: متأسفانه جناب عالی از کتاب های ما، تنها به برخی از روایات ضعیف استناد کرده اید و کوشیده اید که این روایات را برحسب دیدگاه متعصبانه خود بر ضد مذهب شیعه امامیه دوازده امامی درک کنید!

تهمت ها و دروغ هایی بر ضد مذهب شیعه

شما در صفحه 55 از کتاب خود گفته اید: «سخن احمد امین: «شیعه پناهگاه هر کسی بوده است که می خواسته اسلام را تخریب کند»، مضمون این سخن را بسیاری از علمای قدیم و جدید می گویند؛ چه شیوه برخورد شیعه با اسلام به نابودی اسلام منجر می شود و این مطلب را می توان از موضع شیعه نسبت به راویان دین - صحابه -، قرآن و سنت نبوی به دست آورد».

آن گاه شما نام های برخی از علمای شیعه را آورده اید و پنداشته اید که آنان به

ص: 424


1- ابن حجر، تهذيب التهذيب، ج 9، ص 46.

تحریف قائلند و عبارت دو یا سه نفر از آنان را نقل و در نقل عبارت تدلیس کرده اید.

در پاسخ شما باید بگویم: این پاسخ دربردارنده مسائل زیر است:

اول به مسئله عدالت صحابه

برادر عزیز، باید بدانید که هدف و همت شیعه انتقاد از صحابة رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم وعدالت آنان نیست، بلکه براین باورند که هم نشینی با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، شرافت و افتخاری بزرگ برای هر کسی است که از آن بهره مند شود و با سیره پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هدایت یابد و از روش او پیروی کند و گام در جای گام او نهد. همچنین شیعیان در این باره هم داستان اند که اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در پیشرفت اسلام نقش داشتند و در راه این دین فداکاری و با مواضع خود در جنگ ها و غزوه ها و دیگر خطرهایی که دین و شخص پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را تهدید می کرد، آن را یاری کردند و گروه بسیاری از آنان در راه خداوند متعال به شهادت رسیدند و خداوند آیاتی را در قرآن کریم خود فرو فرستاد که آنان را در همه این مواضع ستایش می کند.

ليكن شيعه امامیه از دیدگاه افراطی اهل سنت درباره عدالت صحابه انتقاد می کند، زیرا اهل سنت بر این باورند که هر کسی با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم نشینی کرده است، هرچند مدت کوتاهی باشد؛ حتی اگر فقط او را دیده باشد، او عادل است و دروغ نمی گوید و از روی عمد خطا نمی کند و باید از گفتار یا روایت یا کردار او پیروی کرد و او حجتی است بر دیگران. در حالی که این عقیده با قرآن کریم و سنت نبوی و تاریخ صحابه سازگاری ندارد؛ چه این منابع ثابت می کند که گروهی از صحابه ، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را آزار می دادند و با دروغ گفتن و اشاره و زخم زبان و تهمت خدا را نافرمانی می کردند و برخی از آنان برخی دیگر را تفسیق می کردند و یکدیگر را می کشتند و حتی برخی از آنان از دین اسلام برگشتند و مرتد شدند؛ از قبيل عبدالله بن ابی سرح و برخی از آنان پس از

ص: 425

هجرت به حبشه مسیحی شدند؛ نظیرشوهرام حبیبه و در این باره آیاتی را پیش تر بیان کردیم " وتفصيل آن در بحث صحابه خواهد آمد.

دوم - مسئله تحریف قرآن

برادر عزیز، بسیار متأسفم که بگویم: جناب شما در اینکه تحریف را به علمای ما نسبت داده اید، تدلیس کرده و به دروغ رو آورده اید؛ به دلایل زیر:

.. از جمله کسانی که پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مرتد شد، قتیله همسر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است. ابن اثیر گفته است: قتيله دخترقیس بن معدی کرب کندی، خواهر اشعث بن قیس. برخی گفته اند: قيله، ولی سخن نخست درست تر است. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در سال دهم با وی ازدواج کرد و سپس بیمار شد و چشم از جهان فرو بست. این در حالی بود که حضرت نه بروی وارد شد، نه او را دید ونه با وی آمیزش کرد. برخی گفته اند: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم یک ماه پیش از رحلتش با وی ازدواج کرد.

برخی گفته اند: پیامبری صلی الله علیه و آله و سلم سفارش کرد که به قتیله خبر دهند؛ آیا می خواهد در حجاب باقیبماند و به عنوان مادر مؤمنان بر مؤمنان حرام باشد، یا می خواهد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را طلاق دهد و با هرکه می خواهد ازدواج کند. اما وی ازدواج را انتخاب کرد و با عكرمة بن ابی جهل در حضرموت ازدواج کرد. این خبر به ابوبکر رسید. او گفت: من خواستم خانه آن دو را آتش بزنم . از این رو، عمر به او گفت: او از مادران مؤمنان نیست، زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نه با وی آمیزش کرده و

نه او در محدوده حجاب بوده است.

برخی گفته اند: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم درباره او وصیتی نکرد، لیکن با او همبسترهم نشد. او با برادرش مرتدشد و سپس عكرمة بن ابي جهل با وی ازدواج کرد و ابوبکر خواست او را سنگسار کند. اما عمر به وی گفت؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با این زن همبسترنشده و او از مادران مؤمنان نیست و به همین دلیل، خداوند او را از ارتداد مبرا دانسته است. بنابراین، ابوبکر ساکت شد.

درباره این زن و دیگر همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که حضرت با آن ها آمیزش نکرده است، اختلافی فراوان وجود دارد که فایده ای در بر ندارد و ما درباره هریک از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در جای خود بحث کرده ایم و دیدگاه ها را آورده ایم. خدا داناتر است. (اسد الغابة، ج 5، ص 532-533).

ص: 426

1- در نقل برخی از عبارات علمای ما تدلیس کرده اید، سخن درباره تحریف قرآن را به هم پیچیده و آن را به عیاشی، قمی، کلینی، ابوالقاسم کوفی، نعمانی، طبرسی، اربلی، حرعاملی، مجلسی، نعمة الله جزائري و يوسف بحرانی نسبت داده اید، بی آنکه به نسبت دادن دیدگاه تحریف به آنان، اعتماد داشته باشید.

2- از فضل بن شاذان نقل کرده اید که او بابی را با عنوان: «ذكر ما ذهب من القرآن؛ بیان آنچه از قرآن از میان رفته است» آورده است؛ در حالی که ابن شاذان این باب را برای انکار و رد روایاتی آورده که در کتاب های شما آمده و در تحریف قرآن و از میان رفتن بخش بزرگی از آن صراحت دارند. همچنین وی این باب را برای نقض کسانی آورده است که شیعه را به تحریف قرآن متهم می کنند. بنابراین، ای دکتر عزیز، آیا منصفانه است که حقیقت را یکسره دگرگون سازید؟

دلیل بر آنچه بیان کردیم این سخن شماست: «او روایاتی را از کتاب های اهل سنت آورده است». شما ادعا کرده اید که وی این روایات را بد فهمیده است، با اینکه این روایات شما در این باره که قرآن کاهش یافته و بخش بزرگی از آن از میان رفته است صراحت دارد.

از جمله این روایات، روایتی است که مسلم آن را در صحیح خود با سندش روایت کرده است که ابوموسی اشعری گروهی از قاریان بصره را فرا خواند و این گروه که سیصد نفر بودند، نزد او آمدند. از جمله سخنانی که ابوموسی به آن ها گفت، این سخن بود: «ما سوره ای را می خواندیم که در طولانی بودن و شدت لحن همانند سوره برائت بود؛ اما من آن را فراموش کرده ام، لیکن این جمله را از آن حفظ کرده ام؛ لوكان لابن آدم وادیان من مال لابتغى واديا ثالثأ ولا يملأ جوف بن آدم الا التراب؛ اگر برای آدمیزاد، دو دره آکنده از مال باشد، در سومی را آرزو می کند و شکم آدمیزاد را جز خاک پر نمی کند. نیزسوره ای را می خواندیم که آن را به یکی از

ص: 427

سوره های مسبحات تشبیه می کردیم و من آن را فراموش کرده ام؛ فقط این جمله را از آن حفظ دارم: یا ایها الذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون فتكتب شهادة في اعناقكم فتسألون عنها يوم القيامة (1)؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید، چرا آنچه را که انجام نمی دهید، می گویید. از این رو، شهادتی برعهده شما نوشته می شود و در روز رستاخیز درباره آن از شما می پرسند».

نیزاحمد در مسند خویش از زر بن حبیش روایت کرده است که گفت: «أبي بن کعب به من گفت: سوره احزاب را که می خواندی، چند آیه می شمردی ؟ او گفت: گفتم: هفتاد و سه آیه . او گفت: هرگز، من آن را برابر با سوره بقره دیدم و ما در این سوره این آیه را می خواندیم، الشيخ والشيخة اذا زنيا فارجموهما البتة نكالا من الله والله عليم حكيم (2)؛ هرگاه پیرمرد و پیرزن زنا کنند، آن دو را سنگسار کنید تا مجازاتی باشد از سوی خداوند و خداوند دانا و با حکمت است». ابن کثیر گفته است: «نسائی آن را از طریقی دیگر نقل کرده است، از عاصم بن ابی نجود، همان ابن بهدله و این سند حسن است» (3).

ای استاد عزیز! چنانچه فضل بن شاذان این روایات را که در تحریف صراحت دارد بد فهمیده باشد، فهم درست کدام است؟

آیا همان را می فهمید که ابن کثیر از رؤیت پیش گفته احمد فهمیده است؟ زیرا او گفته است: «این حديث ایجاب می کند که قرآنی (سوره ای) وجود داشته و سپس لفظ و حکم آن نسخ شده است»(4).

ص: 428


1- مسلم، صحیح مسلم، ج 3، ص 726، کتاب الزكاة، باب 39، ح 1050.
2- احمد بن حنبل، المسند، ج 15، ص 447.
3- ابن کثیر، تفسير القرآن العظيم، ج 3، ص 473.
4- همان جا.

آیا خردمندانه است که سوره ای از قرآن کریم با حجم سوره بقره با همة الفاظ و احکام خود نسخ و از قرآن حذف شود؟

آیا این تعلیل نادرست شما، جز گریختن از تحریفی که در روایات شما آمده است، چیزی هست؟

3- شما از تفسیر فرات کوفی، از امام باقر علیه السلام نقل کرده اید که او این آیه را میخواند: «ان الله اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهيم وآل محمد على العالمین»؛ یعنی با افزودن عبارت «و آل محمد»..

من بسیار شگفت زده شدم که چرا شما این روایت را در ردیف روایاتی قرار داده اید که بر تحریف دلالت دارد؟ با اینکه این قرائت اهل بیت علیهم السلام برای آیه مبارکه است، همان گونه که قرائت ابن مسعود نیز در مصحف او چنین است.

حاکم حسکانی با سندش از شقیق روایت کرده است که گفت: «در مصحف عبدالله بن مسعود چنین خواندم: «ان الله اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهيم وآل عمران و آل محمد على العالمين» (1).

این، باب گسترده ای است در بحث قرائت ها که بر جناب عالی پوشیده نیست و محققان برای این موضوع، در علوم قرآن و کتاب های حدیث، باب ویژه ای گشوده اند و گاه زیاد شدن یک یا دو حرف، یک یا دو کلمه را در آیات مبارکه بیان داشته اند و حتی گفته اند: گاه ممکن است زیاده یک جمله کامل باشد و آن را یکی از اقسام قرائت های پرشمار قرآن کریم برشمرده اند. این زیادی ها در قرائت، در صحیح ترین کتاب های شما همچون بخاری و مسلم و امثال آن - آمده است و

ص: 429


1- حاکم حسکانی، شواهد التنزيل، ص 152.

اینک برخی از نمونه ها در این زمینه را برای شما بیان می کنیم:

الف) بخاری در صحیح خود از ابن عباس درباره این آیه روایت کرده است: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ » (1)(2). او گفته است: «من نبي ولا محدث».

ب) مسلم در صحیح خود از ابویونس، وابسته عائشه روایت کرده است که گفت: «عائشه به من دستور داد که برایش مصحفی را بنویسم و گفت: وقتی به این آیه رسیدی، به من اعلام کن: «حَافِظُوا عَلَى الصَّلَوَاتِ وَالصَّلَاةِ الْوُسْطَى ». چون به این آیه رسیدم، او را باخبر کردم. عائشه این چنین به من املاکرد: «حَافِظُوا عَلَى الصَّلَوَاتِ وَالصَّلَاةِ الْوُسْطَى وَقُومُوا لِلَّهِ قَانِتِينَ ». عائشه گفت: من آن را به این شکل از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم» (3).

ج) نیز بخاری با سندش از ابن عباس روایت کرده است که گفت: «عكاظ، مجله و ذوالمجازی، بازارهایی بودند در دوران جاهلیت. اما چون دوران اسلام شد، گویی آنان از اینکه در آن ها داد و ستد کنند احساس گناه کردند و به همین دلیل، این آیه نازل شد: «ليس عليكم جناح ان تبتغوا فضلا من ربكم في مواسم الحج». ابن عباس آن آیه را به این شکل قرائت می کرد» (4). بخاری این روایت را با سندهای دیگری از ابن عیینه نقل کرده است.

ابن حجر در فتح الباری گفته است: «کرمانی گفته است: این سخن راوی است که آن را به عنوان تفسیر بیان نموده است. لیکن وی آنچه را مصنف در پایان

ص: 430


1- بقره (2): 238.
2- انبیاء (21): 25.
3- مسلم، صحیح مسلم، ج 1، ص 437-438، ح 269، کتاب الصلاة .
4- بخاری، صحيح البخاری، ج 2، ص 4، ح 2050.

حديث ابن عینیه در البيوع آورده و گفته است: «قرأها ابن عباس»، فراموش کرده است (و آن را نیاورده است). اما این روایت را ابن ابی عمر در مسند خود از ابن عیینه روایت کرده و در پایان آن گفته است: «ابن عباس این آیه را به همین شکل قرائت می کرده است. طبری با سندی صحیح از ایوب، از عکرمه روایت کرده است که او آن را به همین صورت می خوانده است. از این رو، این قرائت از قرائت های شاذّ است و حکم آن از نگاه پیشوایان، حکم تفسير است» (1).

در صحیح ابن خزيمه آمده است: «خداوند این آیه را فرو فرستاد: «ليس علیکم جناح ان تبتغوا فضلا من ربكم في مواسم الحج». عبيد بن عمير مرا حديث کرد که او آن را در مصحف خود چنین قرائت می کرد... احمد بن عبده ما را حديث کرد، حماد بن زید از عبيدالله بن ابی یزید به ما خبر داد که گفت: از ابن زبیر شنیدم که آن را چنین قرائت می کرد: ليس عليكم جناح ان تبتغوا فضلا من ربكم في مواسم الحج» (2).

د) قرطبی در تفسیرش گفته است: «در یکی از مصحف ها آمده است: «اکاد اخفيها من نفسي فكيف أظهركم عليها» (3).

از این بیان کوتاه و اندک درباره تعدد قرائت ها روشن شد که زیاد شدن یک کلمه یا بیشتر بدعت نیست، بلکه امری است شناخته شده و شایع و کتاب های حدیثی، تفسیر و دیگر کتاب های شما از آن آکنده است. چنانچه ما بخواهیم در اشکال کردن، راه شما را بپیماییم و همه آنچه را که در زمینه تعدد قرائت آمده، در بخش تحریف ثبت کنیم، به طور قطع باب انتقاد از کتاب عزیز مسلمانان به روی

ص: 431


1- ابن حجر، فتح الباری، ج 3، ص 474.
2- ابن خزيمة ، صحیح ابن خزيمه، ج 4، ص 351-352.
3- قرطبی، تفسير القرطبی، ج 11، ص 185.

اسلام و مسلمانان گشوده خواهد شد، کتابی که از هیچ سویی باطل بدان راه ندارد و گمان نمی کنم جناب دکتر به این کار رضایت دهید.

وانگهی، نهایت چیزی که درباره روایتی که آن را از امام باقر علیه السلام نقل کردید، می توان گفت آن است که این قرائت، یک قرائت شاد و حکم آن حکم تفسير است، همان گونه که ابن حجر آن را در عبارتی که پیش تر نقل کردیم گفته است.

از این رو، بخاری در صحیح خود تفسیری را درباره آیه مبارکه - آیه اصطفاء - از ابن عباس روایت کرده است که گفت: «و آل عمران: همان مؤمنان آل ابراهیم و آل عمران و آل یاسین و آل محمد است» (1).

برادر عزيزما انتظار نداریم که جناب عالی نسبت به فضیلت و کرامت آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم احساس سنگینی کنید، یا آن را برای کسانی که خداوند آنان را بر تمامی آفریدگان خود برتری داده و به کرامتش اختصاص داده است زیاد بشمارید.

برای جناب شما سزاوار آن بود که کتاب هایتان را از خرافات و افسانه ها پاک کنید؛ نظير خرافه ای که ثعلبی در تفسیرش و دیگران از جزایری آورده اند که او گفته است: از بانگ زننده ای شنیدم که بانگ میزد: «خداوند آدم و نوح، آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانیان برتری داد و حسن بصری را بر مردم زمانش» (2).

4- اما آنچه را که شما از شیخ مفید نقل کردید و عبارت او را از سياق عمومی اش قطع کرده اید و سخنی را که آخرین دیدگاه شیخ مفید را نشان می دهد و به روشنی و بی تردید دربردارنده نفی تحریف است حذف نموده اید، مصیبت بزرگی است که تیر خلاص را بر روح تحقیق و بی طرفی می زند و این، شیوة التقاطی و گزینشی هدفمند،

ص: 432


1- بخاری، صحیح البخاری، ج 2، ص 360، کتاب احادیث الانبياء.
2- ثعلبی، الكشف والبيان، ج 3، ص 53.

کاری است که پژوهشگران وهابی که خود را به سلف نسبت می دهند. در دوران اخیر بدان عادت کرده اند، امری که میان شیوه پیروان اهل بيت علیهم السلام و اين شيوه وارداتی بر اندیشه اسلامی، شکافی عمیق ایجاد کرده است.

برای اینکه درستی آنچه درباره شیوه گزینشی عامدانه توگفتیم روشن شود، عبارت شیخ را به طور کامل نقل می کنیم. شیخ مفید - خدای رحمتش کناد - گفته است: سخن درباره گردآوری قرآن و آنچه گروهی درباره کم و زیاد شدن در آن، گفته اند».

میگویم: روایات به طور مستفیض از امامان هدایت از خاندان محمد صلی الله علیه و آله و سلم درباره اختلاف قرآن و حذف و نقصانی که برخی از ستمگران درباره آن انجام داده اند وارد شده است.

اما سخن درباره گردآوری قرآن، آنچه موجود است، تقدیم متأخرو تأخير متقدم را ایجاب می کند و کسی که آیات ناسخ و منسوخ و مکی و مدنی را بشناسد نسبت به آنچه بیان کردیم تردید نمی کند. اما خرد کاستن از قرآن را ناممکن نمی داند و از وقوع آن جلوگیری نمی کند. من سخن کسی را که چنین ادعایی دارد، آزمودم و با معتزله و دیگر گروه های اهل سنت بسیار گفتگو کردم و از سوی آنان به دلیلی دست نیافتم که در نادرست بودن این دیدگاه بدان تکیه کنم.

گروهی از شیعیان گفته اند: نه کلمه ای از قرآن کاسته شده است، نه آیه ای ونه سوره ای، لیکن آنچه در مصحف امیرالمؤمنین ثبت بوده از قبیل تأویل و تفسیر قرآن، برطبق حقیقت نزول آن، حذف شده است و این حقیقت از نگاه نزول ثابت بوده، هرچند که جزء سخن خداوند نبوده است، سخنی که قرآن و معجزه است. گاه تأويل قرآن را قرآن می نامند. خداوند فرموده است:« وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَقُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْمًا » (1)؛ «و در خواندن قرآن پیش از آنکه وحی آن بر تو پایان

ص: 433


1- طه (20): 114.

یابد، شتاب مکن و بگو: پروردگارا، بردانشم بیفزای». در این آیه، تأويل قرآن، قرآن نامیده شده است و این چیزی است که مفسران در آن اختلاف نظر ندارند.

از دیدگاه من، این سخن به سخن کسی که ادعا می کند، کلماتی از خود قرآن به طور حقیقی کاسته شده نه از تأویل آن، بیشتر شباهت دارد و من هم به همین دیدگاه تمایل دارم و از خداوند درخواست می کنم که مرا به یافتن دیدگاه درست توفیق دهد.

اما درباره زیاد شدن در قرآن، من به نادرست بودن این دیدگاه یقین دارم، زیرا امکان ندارد که یکی از آفریدگان به اندازه یک سوره به قرآن بیفزاید، به گونه ای که صحا نیز در آن دچار اشتباه شوند. اما دلیل امکان وقوع زیاده در قرآن آن است که یک یا دو کلمه، یک یا دو حرف و امثال آن که به حد اعجاز نرسد به قرآن اضافه گردد و از نگاه بیشتر فصحا به کلمات قرآن اشتباه شود. لیکن اگر چنین چیزی به وقوع می پیوست، ناگزير خداوند آن را برای بندگانش آشکار می کرد. از این رو، من بر وجود زیاده در قرآن یقین ندارم، بلکه به نبود آن و سلامت قرآن از آن بیشتر تمایل دارم و برای اثبات آن به حدیثی از امام صادق علیه السلام استدلال می کنم» (1).

جناب دکتر، چنان که می بینید، این عبارت شیخ مفید بسیار روشن است، بلکه صراحت دارد بر اینکه او قاطعانه هرگونه تحریف را، چه زیاده چه نقصان، رد می کند حتی اگر یک کلمه یا دو کلمه، یک حرف یا دو حرف باشد، تحریفی که کتاب های شما آن را فریاد می زند و حتی سوره ای به حجم سوره بقره را انداخته و الفاظ آن را نسخ و احکام آن را تعطیل کرده است؛ چنان که پیش تر بدان اشاره کردیم.

وقتی خانه ات از شیشه باشد، به سوی مردم، سنگ پرتاب مکن!

ص: 434


1- مفید، محمد بن محمد بن نعمان، اوائل المقالات، ص 80-82

اما عبارت شیخ مفید که آن را از سیاقش بریدهای، این است: «روایات به طور مستفیض از امامان هدایت از خاندان محمدی صلی الله علیه و آله و سلم درباره اختلاف قرآن و حذف و نقصانی که برخی از ستمگران درباره آن انجام داده اند وارد شده است».

شیخ مفید مقصود خود از این عبارت را در عبارت بعدی اش توضیح داده است، زیرا گفته است: مراد از حذف و نقصانی که در روایات آمده، چیزی است که در مصحف امیرالمؤمنین علیه السلام ثبت بوده است. نیز مقصود نقصان تأویل و تفسیر است که از جمله سخنان خداوند شمرده نمی شود، لیکن از باب همخوانی با تعابير لغوی، گاه آن را قرآن می نامند، همان گونه که خداوند در این آیه از تأويل به قرآن تعبیر کرده است: « وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ».

چنانچه، از باب جدال، فرض کنیم که این روایات می خواهد حذف و نقصان را در خود قرآن کریم، بیان و اثبات کند، در این صورت، تردیدی وجود ندارد که مراد از آن، حذف یک کلمه یا دو کلمه است که آن را نیز شیخ مفید رد کرده است - واین، فراتر از آن نیست که یکی از قرائت هایی باشد که کتاب های شما آکنده از آن است.

در پایان لازم می دانم تا برای جناب عالی عذری پیدا کنم، به این ترتیب که شما تحت تأثیر شیوه ای قرار گرفته اید که پیشینیانتان برطبق آن عمل کرده اند و شاید شما عبارت شیخ مفید را از همان کتاب هایی برگرفته اید که کوشیدند شیعه را مورد انتقاد و هجوم قرار دهند و رجوع به منبع اصلی عبارت شیخ را که کتاب او، اوائل المقالات است، رها کرده اید.

5- اما آنچه را که از فیض کاشانی در تفسیرش، الصافی نقل کرده اید، سخن و دیدگاه او در تفسیر این آیه مبارکه نیست: «وَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتَامَى فَانْكِحُوا مَا

ص: 435

طَابَ لَكُمْ مِنَ النِّسَاءِ » (1)، بلکه این سخن، روایتی است که طبرسی آن را از امیرالمؤمنین علیه السلام در مقام پاسخ به یک زندیق آورده است. این زندیق آمده بود که با استدلال به آیه ای از قرآن که متشابه است و به تأویل نیاز دارد، با آن حضرت احتجاج کند. این روایت، ضعیف و مرسل است که طبرسی سند یا طریق آن به امیرالمؤمنین علیه السلام را بیان نکرده است.

بنابراین، آیا درست است که اعتقاد یکی از طوایف بزرگ اسلامی درباره یک مسئله بسیار مهم همچون تحریف قرآن را با تکیه به روایاتی ضعیف و مرسل - که نظایر این روایات در کتاب های اهل سنت فراوان است - به او نسبت دهیم؟

6۔ عین همین رفتار شما درباره آنچه از تفسیر البرهان آورده اید تکرار شده است؛ چه اولا: ما این مطلب شما را در تفسیر البرهان نیافتیم، بلکه در تفسیر القمی آمده است. ثانيا: این مطلب، یک روایت ضعیف و مرسل است و دیگر اینکه این روایت فقط از اختلاف در قرائت سخن گفته است و اگر واژه تحریف در آن آمده، به معنای تبدیل یک حرف به حرفی دیگر است؛ یعنی تبدیل یک قرائت به قرائتی دیگر، نیز ممکن است به معنای تفسیر آیه مبارکه و تأويل نزول آن باشد، مطلبی که پیش تراز مفید بیان شد. آنچه را که از الکافی نقل کرده ای نیز از همین قبیل است و به روشنی درباره تفسیر می باشد و کتاب های شما مالامال از این گونه مطالب است.

چنگ زدن شیعه به سنت نبوی

شما در صفحه 55 از کتاب خود گفته اید: «اما درباره سنت: چنانچه حدیثی برخلاف اعتقاد شیعه باشد، آنان این حدیث را رد می کنند و حتی صحابه ای که این حدیث را نقل کرده اند به باد انتقاد می گیرند و همه صحابه را تفسیق و تکفیر

ص: 436


1- نساء (4): 3.

می کنند، مگر چهار شخص را... آیا این دری نیست که هر زندیق محارب با اسلام بدان پناه می برد؟» .

در پاسخ شما می گویم:

اولا: این گونه ادعاهای شناور و احکام آماده، با کسی که ادعا می کند، استاد دانشگاه است و به دلیل و برهان اتکا دارد، همخوانی ندارد، زیرا وظیفه شما این بود که ما را از احادیثی که ردشان کردیم و به دلیل اینکه با عقیده ما ناسازگاری دارد، رها نمودیم، آگاه می ساختید. همان گونه که در قبل بیان کردیم، ما از همه صحابه انتقاد نمی کنیم و این، هدف شیعه نیست، بلکه انتقاد اساسی شیعه درباره نظریه عدالت مطلق صحابه است که اهل سنت در این باره دچار افراط شده اند.

ثانيا: ما عقاید خود را بر پایه آنچه از منابع و کتاب های شما به دست می آوریم، بنیانگذاری نمی کنیم، بلکه ما طريق صحیح و شرعی به کتاب و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم داریم و این طریق، همان عترت پاک پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است و این هم از بهر دلایل و روایات صحیح و پی در پی است که امت اسلامی بر آن ها وحدت نظر دارند. مشهورترین و صحیح ترین این روایات، حدیث ثقلین است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در این حدیث، به چنگ زدن به کتاب و عترت پس از خودش دستور داده است و ما شیعیان عقاید و آموزه های دینی خود را از سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برگرفته ایم . لیکن منبع اصلی ما در این باره، روایاتی است که از اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام به دست ما رسیده است و افزون بر آن، به روایاتی تکیه می کنیم که گروه بسیاری از صحابه آن ها را روایت کرده اند؛ صحابه ای که عدالت و وثاقت آنان و صحت طريق ها واسانید این روایات به آنان به اثبات رسیده است.

اما درباره منابع شما که ما را به فراگیری و دریافت از آنها فرا می خوانی و کسی را که از این منابع دوری کند، مرتد و محارب با دین مینامی، باید بگویم: ما شیعیان،

ص: 437

بنا به دلایل عینی و حقایق تاریخی، بر این باوریم که منابع شما در شرایط معینی پدید آمده اند که نمی توان به مضامین، اسناد و طريق های آن ها اعتماد و اطمینان پیدا کرد؛ چه قانون جلوگیری از نقل احادیث و ممنوعیت تدوین آن، آن قدر ادامه یافت که اکثریت حاملان و حافظان این احادیث از صحابه از میان رفتند و به همین دلیل، احادیث در معرض نابودی، تحریف، افزودن ، تبدیل، جعل و تغییر قرار گرفت وتدوین احادیث، تنها با دستور واشراف مقامات اموی انجام می شد که در آن روزگار حکومت می کردند و دشمنی با اهل بیت علیهم السلام و جنگیدن با آنان را شعار و سیاست کلی خود قرار دادند و گروهی از جاعلان و وعاظ السلاطين را برای جعل احادیث در فضیلت دشمنان اهل بیت علیهم السلام و آماده کردند و دشنام دادن و ناسزاگویی به اهل بیت علیهم السلام وتبعید و تصفیه آنان و پیروانشان را قانونی و شرعی اعلام نمودند.

بنابراین، آقای دکترا چگونه از ما درخواست می کنید، به احادیث موهومی عمل کنیم که در دامن سیاست هایی پدید آمده و رشد کرده است که کوشید وارث شرعی و منبع حقیقی سنت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را برکنار کند؟

به علاوه، شما در منابع خود بر اسناد و طريق هایی تکیه کرده اید که راویان شناخته شده ناصبی و دشمن اهل بیت علیهم السلام همچون خوارج و امثال آنان در این اسناد و طريق ها قرار دارند و این راویان را چنین توصیف کرده اید: آنان راستگوترو استوارترو چنگ زننده تربه ست اند، حتی عمران بن حطان (1)، حریز بن عثمان شامی (2)، حصین بن نمیر (3)و امثال آنان را از راویان صحیح برشمرده اید و در همین زمان از نقل روایت امام

ص: 438


1- بخاری،صحیح البخاری، کتاب اللباس، ش 5387.
2- همان، کتاب المناقب، ش 3247-3287.
3- همان، کتاب الانبياء، وكتاب الطب.

جعفر صادق علیه السلام دوری می کنید و حتی او را نادیده می گیرید و چنانچه راوی متهم به شیعه بودن و محب اهل بیت علیهم السلام باشد، او را طرد می کنید و به حديث او عمل نمی کنید و شیعه بودن را از الفاظ و عوامل جرح برشمرده اید!

آنچه گفته آمد، به ما حق می دهد که از روایات و احادیثی که در کتاب های شما نوشته شده است اعراض کنیم و آن ها را سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ندانیم.

وانگهی ما ادعا نداریم، همه آنچه در کتاب های شما آمده چنین است، یعنی نادرست می باشد و از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم صادر نشده است، جز اینکه ما بر این باوریم که کتاب های شما سازوکار تشخیص روایات صحیح از غیر صحیح را از دست داده است، زیرا معیارهای جرح و تعدیل شما به اشکال هایی گرفتار شده است که پیش تر بیان کردیم.

هدف ما از آنچه بیان کردیم، آن نیست که در دل هایمان کینه و دشمنی با صحابه یا راویان حدیث را پنهان کنیم، بلکه عقیدۂ حق برما حکم می کند که نباید بی دلیل نسبت به برخی از صحابه عشق بورزیم، هر چند پیرامون آنها را هاله تقديس و احترام فرا گرفته باشد.

اما اینکه به شیعه نسبت دادید که آنان صحابه را تفسیق و تکفیر می کنند، به استثنای چهارنفرو برای اثبات این سخن به برخی روایات در کتاب های ما استدلال کرده اید، باید بگویم که شما معنای این روایات را درست نفهمیده اید (1) و

ص: 439


1- این مضمون ، در منابع معتبر اهل سنت آمده است که مزّی، ذهبی، ابن حجر و دیگران از عمروبن ثابت روایت کرده اند که گفت: «لمّا مات النبی صلی الله علیه و آله و سلم كفرالناس الا خمسة؛ چون پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رحلت کرد، مردم کافر شدند، مگرپنج نفره. تهذيب الكمال، ج 21، ص 557؛ تهذيب التهذیب، ج 8، ص 9؛ سؤالات الآجري لابی داود سليمان بن الأشعث، ج 1، ص 341؛ البداية و النهاية، ج 6، ص91

توضیح این مطلب در آینده خواهد آمد.

فتواهای فقهی شاد در مذهب اهل سنت

اشاره

شما در صفحه 56 از کتاب خود، با عنوان: «فتواهای شاد از دیدگاه شیعه» در مقام بیان فتوای ابوحنیفه که تصریح می کند: اگر مردی زنی را اجاره کند که با وی زنا کند، حد ندارد، گفته اید:

«این فتوای شگفت آور ابوحنیفه، از فتواهای شیعی که علمای قدیم و جدید شیعه درباره متعه و امثال آن داده اند شگفت آورتر نیست».

آنگاه از فتواهای قدیم، دو روایت را درباره اینکه مالک می تواند کنیزش را برای دیگران حلال کند، نقل کرده اید. از جمله فتواهای جدید، سخن شگفت انگیز و زشت فردی را به نام حسین موسوی بیان کرده اید، کسی که از یک داستان جعلی از یک شخصیت ساختگی یا بی نام و نشان در میان شیعه فراتر نمی رود و هیچ اثرو حضوری از وی در زمینه های علمی نیست. تنها در این اواخر به گوش ما رسیده است که این فرد ملقب به موسوی، از شخصیت های متعصب و نفوذی سنّی است که هدفش ضربه زدن به مذهب و علمای شیعه بوده است. همچنین شینده ایم که او به عمل زشت خود اعتراف واعلان توبه و پشیمانی کرده و به مذهب اهل بیت علیهم السلام راه یافته و کتابی را در رد سخنان بیهوده ای که بر ضد شیعه گفته، نوشته است.

وانگهی شما ذیل همین عنوان، دو فتوا را از امام خمینی و آية الله خوئی رحما الله درباره یک مسئله فقهی اجتهادی آورده اید که کتاب های فقهی و روایی شما از آن خالی نیست، همان گونه که به زودی این مطلب از لابه لای ارائه برخی از فتواهای شاد مذاهب شما روشن خواهد شد.

آن گاه شما به خواننده چنین القا کرده اید که فتاوای شاد در مذهب شما به

ص: 440

ابوحنیفه اختصاص دارد؛ با اینکه ما فتاوای شاذّ ابوحنیفه را از باب نمونه آوردیم و به زودی فتواهای فقهی شاد را از ابوحنیفه و دیگر پیشوایان و علمای اهل سنت بیان خواهیم کرد. از آنجا که این فتاوا زیاد است، تنها به برخی از آن ها در ضمن عناوین زیر بسنده می کنیم.

نخست: فتاوای غریب و شاد در نزد پیشوایان مذاهب فقهی سنی

در ادامه می کوشیم به چند نمونه در این زمینه اشاره کنیم:

1- از نگاه احمد بن حنبل، نهایت مدت بارداری، چهار سال است. از این رو، چنانچه مرد همسرش را طلاق دهد یا بمیرد، آن زن با دیگری نباید ازدواج کند و اگر این زن، پس از گذشت چهار سال از زمان فوت شوهرش یا طلاق، فرزندی بزاید، این فرزند به آن شوهر ملحق می شود و با این زایمان، مدت عدة او سپری می گردد (1).

نیز ابن قدامه در المغنی گفته است: «ظاهر مذهب، آن است که نهایت مدت حمل چهار سال است و شافعی همین دیدگاه را برگزیده است و همین دیدگاه از مالک نیز شهره است. از احمد روایت شده است که نهایت مدت بارداری دو سال است و همین روایت از عائشه نیز نقل شده است و دیدگاه ثوری و ابوحنیفه نیز همین است و چنین چیزی اتفاق هم افتاده است، زیرا که ضحاک بن مزاحم و هرم بن حيان هرکدام به مدت دو سال در شکم مادرانشان بوده اند.

ليث گفته است: نهایت مدت بارداری سه سال است، زیرا کنیزعمربن عبدالله سه سال باردار بود. عباد بن عوام گفته است: مدت بارداری پنج سال است. از زهری نقل شده که گفت: ممکن است زن شش یا هفت سال باردار

ص: 441


1- نووی، المجموع، ج 18، ص 194.

بماند. ابوعبید گفته است: نهایت مدت حمل، وقت توقیفی ندارد و به همین دلیل، آنچه درباره اش نصّی وارد نشده است، باید درباره آن به وضعیت موجود رجوع کرد و حمل به مدت چهار سال نیز وجود داشته است. از این رو، ولید بن مسلم روایت کرده و گفته است:

به مالک بن انس گفتم: حديث جميلة بنت سعد از عایشه می گوید: زن بیشتر از دو سال در حمل نمی ماند. مالک گفت: سبحان الله ! چه کسی این سخن را می گوید؟ این همسایه ما مادر محمد بن عجلان، به مدت چهار سال باردار بوده است. شافعی گفته است: محمد بن عجلان چهار سال در شکم مادرش بوده است.

احمد گفته است: مدت بارداری زنان بنی عجلان چهار سال طول می کشد و همسر عجلان سه شکم باردار شد و هر بار، چهار سال طول کشید و محمد بن عبدالله بن حسن بن على، چهار سال در شکم مادرش باقی ماند و همچنین، ابراهيم بن نجيح عقیلی، ابوالخطاب آن را حکایت کرده است. چنانچه وجود این مدت بارداری ثابت شود، باید بدان حکم کرد و چیزی بر آن نیفزود، زیرا این مدت است که تحقق پیدا کرده است».

در کتاب المحلی از این حزم آمده است: «گروهی گفته است: دوران بارداری هفت سال است و نه بیشتر و این، دیدگاه زهری و مالک است. پیروان او استدلال کرده اند که مالک پس از سه سال (از مادر) متولد شد» (1).

تردیدی نیست که کمترین پیامد این گونه دیدگاه ها و فتواهای خرافی و مخالف با واقعیت، وجدان و بدیهیات طب، از مفاسد اجتماعی و حقوقی آن است که دروازه فراخی را برای گسترش زنا و مشروعیت آن می گشاید، زیرا پوشش شرعی و حمایت

ص: 442


1- ابن حزم، المحلی، ج10، ص317.

قانونی به هرفاحشه ای می دهد که نتوانسته از نوزاد پیدا شده خود رهایی یابد و آن پوشش و حمایت را از این طریق به آن فاحشه می بخشد که او جنین موجود در شکم خود را به شوهرش نسبت می دهد؛ شوهری که پیش از چهار سال یا بیشتر او را طلاق داده و یا مرده است، بی آنکه شوهر سابق از وجود این جنین آگاهی داشته باشد.

همچنین این گونه فتواها در هم آمیختن آب ها و از میان رفتن انساب وارث ها را به دنبال دارد و حکم به حرمت زنا را بی معنا می گرداند.

2- در دیدگاه احمد بن حنبل: «هرگاه دو نفریک فرزند را ادعا کنند، چنانچه هیچ کدام دلیلی نداشته باشد یا هر دو دلیل داشته باشند که با یکدیگر در تعارض باشد، در اینجا به قیافه شناس عرضه می شود. اگر قیافه شناس او را به یکی از آن دو ملحق کند، به او ملحق می شود و چنانچه به هردو ملحق کند، به هردو ملحق می شود و از هر دو ارث می برد، به اندازه میراث یک پدر و آن دو نیز از وی میراث یک پسر را می برند،» (1).

به دنبال این فتوای شگفت انگیز، می پرسیم: آیا برای این نوزاد، دو شناسنامه صادر خواهد شد؟ و چقدر وی نیک اقبال خواهد بود، اگر دو پدر او از دو کشور مختلف باشند؟

3- مالک بن انس به پاک بودن سگها و خوک ها فتوا داده و اینکه پس خورده آن ها پاک است و می توان با آن وضو گرفت و آن را نوشید و چنانچه این دو غذایی را لیس بزنند، خوردن آن حرام نیست. از نظر او دستور شستشوی ظرف از لیسیدن سگ از باب تعد محض است(2).

ص: 443


1- نووی، المجموع، ج 17، ص 410.
2- ابن قدامة، المغنی، ج 1، ص 41.

نیز همو به روا بودن خوردن حشرات فتوا داده است؛ نظير کرم، جیرجیرک، سوسک، موش، ملخ، آفتاب پرست و امثال این حشرات. نیزمار را در صورتی که ذبح شرعی شود، حلال می داند(1).

جناب دکتر، وقتی من این فتاوا را می خوانم، به ذهنم خطور می کند، این فتاوا برای جهانگردان مسلمانی مناسب است که غذاهای چینی می خورند!

نیز مالک فتواد داده است: ازدواج مرد با دخترش که او را از زنا به دنیا آورده، حلال است. نیز ازدواج او با خواهرش، با دختر پسرش، با دختر دخترش ودختر برادرش و خواهر او که از زنا به دنیا آمده باشد حلال است و چنین استدلال کرده که او از وی بیگانه است و شرعا به او نسبت داده نمی شود و آن دو از یکدیگر ارث نمی برند و هرگاه او را مالک شود، آزاد نمی شود و نفقه او براین مرد واجب نیست. از این رو، ازدواج با وی همانند دیگر بیگانگان حرام نیست(2).

4- شافعی نیز به حلال بودن ازدواج شخص با دخترش که از زنا به دنیا آمده باشد و ازدواج او با خواهر، دختر پسر، دختردختر، دختربرادرش و خواهرش که از زنا به وجود آمده باشد، فتوا داده است(3)

زمخشری در ابیات معروف خود به این فتوا اشاره کرده و گفته است:

فإن شافعيا قلت قالوا بأنني *** ابيح نكاح البنت والبنت تحرم (4)

اگر بگویم شافعی هستم، آنان گویند: شافعی گفته است: من نکاح دختررا

ص: 444


1- همان، ج 7، ص 64.
2- ابن قدامة ، المغنی، ج7، ص 485.
3- همان جا.
4- زمخشری، مقدمة الكشاف، ج 1، ص 4

مباح می کنم و حال آنکه نکاح با او حرام است.

شافعی نیز به حلال بودن ذبیحه ای فتوا داده است که نام خدا را بر آن نبرده اند، زیرا بردن نام خدا از دیدگاه او مستحب است نه واجب و تفاوتی میان حالت عمد و حالت سهو وجود ندارد و این دیدگاه از احمد بن حنبل نیز روایت شده است (1). این در حالی است که خداوند متعال می فرماید: «وَلَا تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ » (2)؛ «واز آنچه نام خدا بر آن برده نشده است نخورید، چرا که آن قطعا نافرمانی است».

همچنین، شافعی در کتابش الام از قبيصة بن ذؤيب روایت کرده است: «مردی از عثمان بن عفان پرسید: آیا می توان میان دو خواهر از ملک یمین (3) گرد آورد (یعنی با آن دو هم زمان ازدواج کرد)؟ عثمان گفت: آیه ای آن دو را حلال و آیه ای حرام کرده است؛ اما من دوست ندارم این کار را انجام دهم. راوی گوید: آن مرد از نزد عثمانخارج شد و با یکی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برخورد. او گفت: اگر من کارهای بودم و می دیدم کسی این کار را انجام داده است، به طور حتم او را مجازات می کردم.

مالک گفته است: ابن شهاب گفت: فکر می کنم آن شخص علی بن ابی طالب كرم الله وجهه بوده است»(4).

5- از ابوحنیفه نقل شده است که گفت: اگر مردی در شرق با زنی در غرب ازدواج کند و شش ماه بگذرد و آن زن فرزندی بیاورد، این فرزند به آن مرد ملحق می شود؛ زیرا فرزند با عقد ازدواج و گذشت مدت حمل به او ملحق می شود،

ص: 445


1- نووى، المجموع، ج 8، ص 409.
2- انعام (6): 121.
3- دو خواهری که برده باشند. م.
4- نووی، المجموع، ج 5، ص 3

هرچند که آن مرد میداند با آن زن آمیزش نکرده است! نیز همو فتوا داده است: اگر دو مرد با دو زن ازدواج کنند و اشتباهی پیش آید که هرکدام با همسر دیگری آمیزش کند و این زن از او باردار شود. در این صورت، فرزند به شوهر اصلی ملحق می شود نه به وطی کننده، زیرا فرزند از آن فراش است (1).

ابن ابی شیبه در کتاب خويش المصنف بابی را آورده است برای بیان مخالفت های ابوحنیفه با احادیثی که از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده است و نام آن را كتاب الرد على ابی حنیفه گذاشته و گفته است:

«این است آنچه ابوحنیفه با آن روایتی را مخالفت کرده که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده است. او در این کتاب 125 مورد را بیان کرده است. بنابراین، به آن رجوع کن (2).

ابن عبدالبر در کتاب الانتقاء از وکیع بن جراح روایت کرده است که گفت: دیدم که ابوحنیفه با دویست حديث رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مخالفت کرده است»(3).

خطیب بغدادی از یوسف بن أسباط روایت کرده است که گفت: «ابوحنیفه چهارصد حدیث رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم یا بیشتر را رد کرده است»(4).

آنچه را ما از فتاوای پیشوایان مذاهب اهل سنت نقل کردیم، زمخشری در ابیات معروف خود آورده و گفته است:

اذا سألوا عن مذهبی لم ابح به *** و اكتمه کتمانه لی اسلم

ص: 446


1- ابن قدامة ، المغنی، ج 9، ص 54.
2- ابن ابی شیبة کوفی، المصنف، ج 8، ص 363
3- ابن عبدالبر، الانتقاء، ص 151.
4- خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 13، ص 390.

اگر آنان از مذهب من بپرسند، آن را آشکار نمی کنم، بلکه آن را پنهان میدارم و این برایم بهتر است.

فإن حنفيا قلت قالوا بأنني *** ابيح الطلا وهو الشراب المحرم

اگر بگویم: حنفی هستم، آنان گویند: من شراب طلا را حلال میدانم، در حالی که این شراب، حرام است.

وإن مالكيا قلت قالوا بأنني *** ابيح لهم اكل الكلاب و هم هم

اگر بگویم: مالکی هستم، آنان گویند: من خوردن گوشت سگ ها را مباح میدانم، در حالی که آنان کسانی هستند که چنین می باشند.

وإن شافعيا قلت قالوا بأنني *** ابيح نكاح البنت والبنت تحرم

اگر بگویم: شافعی هستم، آنان گویند: من ازدواج با دختررا مباح می دانم، در حالی که دختر حرام است.

وان حنبليا قلت قالوا بأنني *** ثقيل حلولی بغيض مجسم

اگر بگویم: حنبلی هستم، آنان گویند: حلول کردن و بازگشت من به جسدی که یک بار از میان رفته و فاسد گشته برایم سنگین است.

وان قلت من أهل الحديث و حزبه *** يقولون تيس ليس يدري ويفهم (1)

و اگر بگویم: اهل حدیث هستم، می گویند: این گروه نفهم ونادانند.

دوم: فتاوای شاذ و شگفت انگیز از سوی گروهی از فقیهان

افزون برشذوذ و غرابت در فتاوای پیشوایان مذاهب اهل سنت، می بینیم که فقیهان آن ها نیز همین مسیر را طی کرده اند و فتاوای ایشان نیز از غرائب خالی نیست.

ص: 447


1- زمخشری، مقدمة الكشاف، ج 1، ص 4.

1- ابن حزم و جز او فتوا داده است که مرد بزرگ سال و بالغ می تواند از شیرزنی بنوشد و فرزند رضاعی او باشد و برای این مرد حلال می شود آنچه برای فرزند رضاعی این زن حلال است و این حکم برای او ثابت است، اگرچه فرد شیرخوار پیرمرد باشد (1).

دیدگاه عایشه نیز همین است. از این رو، در کتاب الام از شافعی آمده است: عائشه در مواردی که دوست می داشت برخی از مردان بر او وارد شوند، به خواهرش ام كلثوم و دختران برادرش دستور می داد تا مردی را که او دوست دارد بروی وارد شود، شیردهند. اما دیگر همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از این گونه رضاعت که موجب محرمیت شود، خودداری می کردند»(2).

ما حاشیه و داوری درباره این مصیبت های بزرگ را به هر مسلمانی واگذار می کنیم که نسبت به دین و آبرویش و نوامیس مسلمانان احساس غیرت دارد.

2- مالكیان به حلال بودن خوردن گوشت درندگان و از آن جمله، گوشت سگ ها و گربه های وحشی فتوا داده اند.

ابن حزم در پاسخ به آنان گفته است: «آن گاه آنان دیدند که مالشان را از دست می دهند، در حالی که نافرمانی خدا را انجام میدهند، زیرا سگ ها و گربه ها را رها کرده اند که در زباله دان ها و خانه ها می میرند و آنها را ذبح نمی کنند و آنها را می خورند، زیرا که حلال است؛ اما اگر شخصی با گوسفند و گاو خویش همین کار را انجام دهد، خدا را نافرمانی کرده، زیرا مالش را تلف کرده است» (3).

ص: 448


1- ابن حزم، المحلى، ج 10، ص 17.
2- شافعی، الام، ج 5، ص 29-30
3- همان، ج 7، ص 401.

3- عطا، مجاهد، مکحول، اوزاعی، لیث و دیگران فتوا داده اند که اگر مسیحیان برای کلیساهای خود قربانی کنند یا حیوانی را به نام مسیح یا صلیب یا به نام های دانشمندان و راهبان گذشته خود سر ببرند، خوردن ذبیحه آنان حرام نیست(1).

با اینکه می دانیم، وهابیان در عصر حاضر۔ کسانی که خود را به سلف نسبت می دهند. به کفر و ارتداد پیروان مذهب اهل بیت علیهم السلام حکم کرده اند و خوردن ذبیحه آنان را حرام می دانند، اگر چه آنان نام خدا را بر آن ببرند (2).

4- ابن عابدین گفته است: «در الملتقط گفته است: «هرگاه نوجوان به سن بزرگسالی برسد و چهره ای زیبا نداشته باشد، حکم مردان را دارد و چنانچه زیبارو باشد، حکم زنان را دارد و از فرق سرتا کف پا عورت است» (3).

برطبق این فتوا، هرگاه جوان زیبایی را دیدی که جامه زنانه پوشیده و با پوشیه و حجاب بیرون آمده است، تعجب مکن!

5- مشهور است که ابن باز کسانی را که قائل به کرویت زمین هستند تکفیر کرده است و هر که بگوید: زمین می چرخد، کافر، گمراه و گمراه کننده است که باید توبه کند و اگر توبه کرد که بسیار خوب، و گرنه در حال کفر کشته خواهد شد.

ابن باز در یکی از کتاب هایش که در این زمینه نوشته، گفته است: «کسی که به گردش زمین قائل باشد، گمراهی است که کافر شده و دیگران را گمراه کرده است. او قرآن و سنت را تکذیب کرده است و باید توبه کند و اگر توبه نکند، در حالت کفر و ارتداد کشته می شود و مال او به عنوان اموال عمومی به نفع بیت المال مسلمانان

ص: 449


1- نووی، المجموع، ج 9، ص 78.
2- فتاوى اللجنة الدائمة، قسم العقيده ، ج 2، ص 264، فتوای ش 1661.
3- ابن عابدین، حاشية رد المحتار، ج 1، ص 438.

مصادره می گردد.

از جمله دلایل او بر اثبات این فتوا آن است که می گوید: «اگر زمین می چرخید، آن گونه که می پندارند، به طور حتم شهرها، کوه ها، درختان، رودخانه ها و دریاها آرامش نمی داشتند و مردم، کشورهای غربی را از شرق می دیدند و شرق را از غرب و قبله مردم تغییر می کرد تا آنجا که آرامشی برای آن نبود»(1).

ابن باز با این فتوایش، مایه تمسخر جهان و خنده این زمان گردید و مراکز علمی و دانشگاهی و حتی مراکز سیاسی در عربستان را به مشکل دچار کرد.

...

متهم کردن شیعه به کفر و خروج از اسلام

شما در صفحه 59 از کتاب خود گفته اید: «کتاب های عقاید شیعه ، از چیزهایی آکنده است که چند عقیده را تأیید می کند و هرکدام از این عقاید برای اینکه مذهب شیعه را از نگاه اهل سنت خارج از اسلام قرار دهد، بسنده است». وانگهی شما چنین توهم کرده اید که کتاب های ما پس از آنکه امامت على علیه السلام را اثبات کرده ، برکفر صحابه ، به دلیل اینکه امامت او را نپذیرفته اند، تصریح نموده است.

در پاسخ شما می گویم:

نخست: سلفی عقیده شیعه را درست نفهمیده است

بسیاری از اشکال ها و شبهه هایی که شما و برخی از مدافعان فرقه وهابیت مطرح کرده اید، براثر کوتاهی و ناآگاهی شما از نقشه ساختمان فکری و منظومه

ص: 450


1- ابن باز، «الأدلة النقلية والحسية على جريان الشمس وسكون الأرض و امکان الصعود الى الكواكب» مطبوعات الجامعة الاسلامية ، المدينة المنورة ، سال 1395ق

عقیدتی اصول مذهب شیعه دوازده امامی است. از این رو، می بینیم که از برخی امور شگفت زده می شوید و از برخی امور وحشت زده و حتی آن ها را به باد تمسخرو ریشخند می گیرید، زیرا نمی دانید که این امور بر پایه هایی استوار و دلایلی روشن بنا شده است. شما این امور را بریده و جدا از محیط و سیاق کلی آن ها بر می گیرید و هنگامی که آن ها را، برطبق معیارهای اندیشه وهابیان، برآن اندیشه بریده از

جایگاه خود تطبیق می کنید، چیزی شگفت انگیز و بی ارزش به نظر شما می رسد و این مشکلی است که شما در بسیاری از مباحث کتاب خود؛ حوار هادئ گرفتار آن شده اید. از جمله این مباحث، عقیده امامت است؛ یعنی همان عقیده اصیل در اسلام که بر پایه هایی بسیار محکم استوار است و فهم و فرا گرفتن آن خارج از چهارچوب درست آن امکان پذیر نیست.

امامت از دیدگاه شیعه، نمایندگی الهی و امتداد طبیعی آخرین نبوت و رسالت است، زیرا امامت، همان راهی است که عهده دار حفظ شریعت و عینیت بخشیدن اصول آن است. امامت، رهبری معصوم برای امت است که آنان را به راه حق و عدالتی می رساند که پیامبران از بهر آن برانگیخته شده اند و دلیل شیعیان برای اثبات امامت، دلایل عقلی و نقلی از کتاب و سنت نبوی است.

بنابراین، طبیعی است که این عقیده با این حجم و اهمیت، نقش گسترده ای را در حفظ اصول آخرین رسالت ایفا کند و یکی از ارکان ایمان باشد و منکر آن، یکی از درجه های ایمان را از دست بدهد و این همان چیزی است که در مقابل درجه ای از درجات کفر و انکار قرار دارد.

دوم: شیعه هیچ مسلمانی را تکفیر نمی کند

همه مسلمانان و از جمله آنان، شیعه امامیه در این باره هم داستان اند که حکم

ص: 451

کفر هیچ کسی را صادر نمی کنند، مگر زمانی که وی یکی از اصول اساسی اسلامی همچون توحید، نبوت و معاد، یا یکی از ضروریات اسلام را انکار کند که انکار این ضروری، تکذیب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و انکار رسالت او را به دنبال داشته باشد. از میان مسلمانان، تنها فرقه وهابیت است که مسلمانان را به دلیل توسل جستن به پیامبران و اولیا و زیارت قبور شریف آنان با امثال این کارها که با شیوه تکفیری آن ها همخوانی نداشته باشد، تکفیر می کنند.

امامت از دیدگاه شیعه، از اصول ایمان و ارکان مذهب است و به همین دلیل، انکار آن و ایمان نداشتن بدان، شخص را نه از محدوده اسلام بیرون می کند و نه از محدوده ایمانی که از نظر معنا مترادف با اسلام است، همان گونه که در آیه: «وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَى إِلَيْكُمُ السَّلَامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا » (1)؛ و «به کسی که نزد شما (اظهار) اسلام می کند، مگویید: تو مؤمن نیستی». شخص با انکار عقیده امامت، از محدوده ایمانی بیرون می شود که با مرتبه و مقام طاعت و تسلیم به امامان دین و رهبران الهی برابر و مرادف است؛ چنانکه خداوند درباره گروهی از صحابه فرموده است:«فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا » (2)؛ «ولی چنین نیست، به پروردگارت سوگند که ایمان نمی آورند، مگر آنکه تو را در مورد آنچه میان آنان مایه اختلاف است داور گردانند. سپس از حکمی که درباره ایشان کرده ای در دل هایشان احساس ناراحتی (و ترديد) نکنند و کاملا سر تسلیم فرود آورند».

همچنین خداوند با زبان پیامبرش مؤمنان را مورد خطاب قرار داده و فرموده

ص: 452


1- نساء (4): 94.
2- نساء (4): 65.

است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ *تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ » (1)؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید، آیا شما را بر تجارتی راه نمایم که شما را از عذابی دردناک می رهاند؟ به خدا و فرستاده او بگروید و در راه خدا با مال و جان تان جهاد کنید. این آیه مؤمنان را به درجه خاصی از ایمان به خدا و پیامبرش و جهاد در راه خدا دعوت می کند که همان درجه طاعت و فرمان برداری و تسلیم است.

از این رو، کسی که از این درجه قرآنی ایمان اعراض و آن را انکار می کند. اگرچه بر اسلام و ایمانی که از نظر معنا با آن مرادف است، باقی است - به آن درجه از ایمان کافر شده است، زیرا واژه کفر، گاه در قرآن و سنت نبوی برانکارقلبی برخی حقایق دینی با اصول و فروع تفصیلی به کار می رود که ارتکاب گناهان، ترک واجبات و انکار نعمت ها را نیز در برمی گیرد، هرچند که این شخص برحسب اصطلاح و حکم فقهی کافر نیست؛ چنان که در سخن خداوند آمده است:«وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ »(2)؛ «اگر واقعا سپاسگزاری کنید، (نعمت) شما را افزون خواهم کرد و اگر کفر پیشه کنید، قطعأ عذاب من سخت خواهد بود». نیز همانند این سخن خداوند: «فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُوا لِي وَلَا تَكْفُرُونِ » (3)؛ «پس مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم وشكرم را به جای آرید و کفران نورزيد». .

همچنین خداوند از سخن سليمان حکایت کرده و فرموده است: «هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ »(4)؛ «این از فضل پروردگار من است تا مرا بیازماید که

ص: 453


1- صف(61): 10-11.
2- ابراهيم (14): 7
3- بقره (2): 152.
4- نمل (27): 40

آیا سپاس میگزارم یا ناسپاسی می کنم؟».

در صحیح بخاری از ابن عباس روایت شده است که گفت: «پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: دوزخ به من نشان داده شد. بیشتر اهل آن زنانی هستند که کافر شده اند. گفت: آیا به خدا کافر شده اند؟ حضرت فرمود: به شوهران و احسان آنان کافر شده اند»(1).

همچنین در صحیح مسلم آمده است: «هر برده ای که از مولای خود بگریزد کافر شده تا اینکه به سوی او بازگردد»(2). مقصود از کفر در روایاتی که شما آن ها را در کتاب خود از کتاب کافی آورده اید، همین معناست. از این رو، کسی که ولایت و امامت و مقام فرمان برداری از خدا، پیامبر و اولوالامر را انکار کند، رتبه ایمان را از دست داده و به آن درجه کافر شده است، هرچند که بر حسب اصطلاح شرعی و فقهی از جمله مسلمانان به شمار می رود.

سوم: روایات تفسیر و تاویل قرآن کریم

آنچه از روایاتی که درصدد تفسیر و تاویل برخی از آیات مبارکه قرآنی درباره مقام امامت و ولایت است و شما در کتاب خود آورده اید و از این روایات سخت عصبانی شده اید، این روایات برای بیان برخی از معانی ژرف قرآن کریم است و این معنا همان تأویل و باطن قرآن می باشد؛ زیرا قرآن ظاهری دارد و باطنی، تا هفت بطن یا بیشتر؛ چنان که به طور صحیح از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده است که فرمود: «انزل القرآن على سبعة احرف لكل آية منها ظهر و بطن (3)؛ «قرآن برهفت حرف نازل شده است و

ص: 454


1- بخاری، الصحيح الجامع، ج 1، ص 13، کتاب الایمان، باب 21
2- مسلم، صحيح مسلم، ج 1، ص 83، کتاب الایمان، باب 31.
3- ابن حبان، صحيح ابن حبان، ج 1، ص 276. او این حدیث را حسن دانسته است. همچنین این حدیث را ابویعلی در مسند خود و طبرانی در معجم کبیر و صغیر خود، روایت کرده است و راویان آن را هیثمی در مجمع الزوائد، ج 7، ص 316 توثیق کرده است.

هر آیه آن ظاهری دارد و باطنی»؛ چه از حقایق مهم در زمینه آموزه های قرآنی آن است که هر آیه ای از آیات قرآن، معانی ژرف تر، دقیق تر و فراگیرتر- برحسب مصادیق و تطبيق ها از معنای ظاهری و قابل فهم برای عموم مردم دربردارد. این تعدد و درجه بندی با اختلاف اندیشه ها و درجه بندی فهم ها همخوانی دارد و به همین دلیل، می بینیم که علما و مفسران در زمینه عقاید و احکام، از آیات قرآنی چیزی را استنباط می کنند که خواننده معمولی نمی تواند استنباط کند.

گروهی از مفسران و بزرگان طایفه سنی بر این پدیده قرآنی تصریح کرده اند.

مناوی در شرح خود بر آنچه سیوطی آن را در الجامع الصغیر آورده، گفته است: «قرآن بر هفت حرف نازل شده است. برای هر حرفی از آن ظاهری و باطنی وجود دارد. ظاهر آن همان چیزی است که تأويلش آشکار و معنایش روشن باشد و باطن آن چیزی است که تفسيرش نهفته و محتوای آن مشکل باشد»(1).

ابن تیمیه گفته است: «باطنی که با ظاهر مخالفت نداشته باشد، به دلیل مخالفت آن با ظاهر معلوم، نمی توان به بطلان آن پی برد. بنابراین، چنانچه معلوم شود که این باطن حق است، پذیرفته می شود و چنانچه معلوم شود که باطل است، رد می شود»(2).

از این رو، باطن و تأویلی که با معنای ظاهرهمخوانی داشته باشد و با آن در تعارض نباشند، از مفاهیم قرآنی است که علما و مفسران آن ها را پذیرفته اند. به باور ما روایاتی که شما آنها را از کتاب کافی آورده اید، برای اشاره به تأویل وباطن قرآن که با ظاهر آن ناسازگاری نداشته باشد، آمده است و دلیل آن هم این است که اگر به تفسیر آیاتی که

ص: 455


1- مناوي، فيض القدير، ج 3، ص 71.
2- ابن تیمیه، مجموع الفتاوى الكبرى، ج 13، ص 236

در ضمن روايات تأویل کننده این آیات آمده است، به تفاسیر مشهور ما رجوع کنید، برای این آیات معانی دیگری می یابید که بیانگر معنای ظاهر است و این معنای ظاهر با آنچه در برخی از تفاسیر شما آمده است، هماهنگی دارد (1).

چهارم: تکفیر منکر خلافت

شیعه امامیه پس از آنکه باور کرد امامت از اصول دین و ارکان ایمان است، هیچ زیانی ندارد که باور کند هرکه منکر امامت گردد، کافر است؛ اما به این معنا که این شخص یکی از درجات ایمان را از دست داده است. با وجود این، آنان عقیده دارند که منکر امامت از دایره اسلام خارج نمی شود، لیکن فرقه وهابیت و علمای آن به کفر بسیاری از مسلمانان ایمان دارند و تصریح می کنند. از این رو، می گویند: هرکه خلافت ابوبکر و عمر را انکار کند با برخی از فضایل آن دو یا فضایل برخی صحابه را نپذیرد، کافر و زندیق است و از محدوده اسلام خارج می شود.

دلیل بر اثبات این سخن بسیار است:

1- در البحر الرائق از ابن نجیم مصری آمده است که گفت: «اگر رافضی علی را بر دیگران برتری دهد، بدعت گذار است و اگر خلافت صدیق را انکار کند، کافر است» (2).

در الصواعق آمده است: «مذهب ابوحنیفه آن است که اگر کسی خلافت ابوبکر وعمر را انکار کند، کافر است»(3).

2- تكفير قائلان به خلق قرآن و این دیدگاهی است که حنابله بدان شهرت یافته اند، زیرا احمد بن حنبل حکم کافربودن گروهی بسیار از علمای مسلمین و

ص: 456


1- ر.ک: شیخ طوسی، التبیان؛ شیخ طبرسی، مجمع البیان، در تفسیر آن دو از این آیه .
2- ابن نجیم، البحر الرائق، ج 1، ص 611.
3- هیثمی، ابن حجر، الصواعق المحرقة، ص 138.

راویان آن ها را به این دلیل صادر کرد که آنان می گفتند: قرآن مخلوق است.

احمد بن حنبل گفته است: «اگر کسی چنین پندارد که قرآن به دلیل اینکه ما آن را تلفظ و تلاوت می کنیم مخلوق است، در حالی که قرآن سخن خداست، او جهمی است و هر که این گروه را تکفیر نکند، او نیز همانند آنان است» (1).

نیز همو گفته است: «هرکه بگوید: قرآن مخلوق است، کافر است و هر که در كفر این شخص شک کند، او هم کافر است»(2).

این فتوای ابن حنبل موجب می شود که گروهی از سنی ها را تکفیر کند که اشاعره ، معتزله، حنفیان و در رأس آنان ابوحنیفه از جمله آن هاست، زیرا سرکردگان حنابله ابوحنیفه را متهم به کفر کرده اند.

3- تکفیر کسانی که به رؤیت خداوند با چشم در روز قیامت باور ندارند. ابن تیمیه گفته است: «اکثر علمای سَلَف بر آنند که هرکس رؤیت خدا در آخرت را انکار کند، کافر است»(3). مقصود او از رؤیت در آخرت، رؤیت با چشم است، با اینکه لازمه این دیدگاه آن است که عائشه را که منکر مطلق رؤیت است . چنان که در صحیح بخاری آمده است(4) - و همچنین قتاده، مجاهد وسدی را تکفیرکند(5). نیز دیگر افرادی را که منکر رؤیت با چشم در قیامت هستند.

پنجم: (ارتداد همه صحابه به جز سه یا چهار نفر)

اینکه شما گفتید؛ شیعیان همه صحابه را پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم کافر می دانند،

ص: 457


1- احمد بن حنبل، العقيدة، ص 30.
2- فراء، ابویعلی، طبقات الحنابلة، ج 1، ص 461، ش 231.
3- ابن تیمیه، مجموع الفتاوى الكبرى، ج 6، ص 486.
4- بخاری، الجامع الصحيح، ج 3، ص 276، ح4855، کتاب التفسير .
5- طبری، تفسير الطبری، ج 7، ص 299 وج29، ص 193.

مگر سه یا چهار نفر را، زیرا آنان به امامت و ولایت کافر شده اند، این مسئله و پاسخ آن در بحث های آینده خواهد آمد.

تکفیر متقابل میان گروه های سنی

اشاره

شما در صفحه 59 از کتاب خود گفته اند: «ما دوست داریم که میان ما و شیعه اختلافی نباشد و آرزو داریم که اختلاف میان ما و آنان همچون اختلاف میان مالکیه و حنفیه یا دو مذهب از مذاهب اهل سنت باشد».

آن گاه در همان صفحه گفته اید: «کسی که از کتاب های قدیمی شیعه آگاهی داشته باشد، می بیند که میان شیعه و اهل سنت تفاوت بزرگی وجود دارد و حتی دو گرایشی را خواهد دید که هرگز با یکدیگر تلاقی نمی کنند.

کتاب های اصول شیعه آکنده از چند عقیده است که هرکدام از این عقاید برای اینکه شیعه را از نگاه اهل سنت، یک مذهب خارج از اسلام قرار دهد، بسنده می کند».

در پاسخ می گویم: شعار «اهل سنت و جماعت» که شما آن را مطرح کرده و آن را وسیله ای قرار داده اید برای طرد کردن شیعه و بیرون راندن پیروان اهل بیت علیهم السلام از محدوده اسلام، یک نیرنگ دروغین برای فریب دادن انسان های ساده لوح و کسانی است که شناخت کافی در زمینه بحث های دینی و عقیدتی ندارند.

لیکن کسی که کتاب های گروه ها، ملت ها، مذاهب و مجموعه های حدیثی را جستجو و مطالعه کند، خیلی زود به دروغ بودن این شعار پی می برد و حقیقت و واقعیت چنددستگی و چندپارگی حاکم بر طوایف سی برملا می شود، زیرا گروه های اهل سنت از حد شمار بیرون اند. میان این گروه ها درگیری های تلخ و اختلافاتی گسترده به وقوع پیوسته است که بیشتر مسائل دینی و عقیدتی و از جمله مسئله توحید را در برمی گیرد، تا آنجا که همین اختلافات سبب شده است،

ص: 458

آنان با عبارت های تکفیر، بدعت گذاری و گمراه سازی، به یکدیگر تیراندازی کنند و به همین دلیل، هرکدام از این گروه ها ادعا می کند که او اهل سنت و جماعت است و دیگران خارج از این عنوان هستند. نمونه ها در این زمینه فراوان است که ما از باب اشاره و به طور کوتاه به پاره ای از آن ها اشاره می کنیم

1- تکفیر غیر اشاعره از مسلمانان

ابواسحاق شیرازی امام شافعیه در عصر خود گفته است: «کسی که به غیر آنچه ما اشاره کردیم، یعنی اعتقاد اهل حق که به امام ابوالحسن اشعری رضی الله عنه نسبت داده می شود، اعتقاد داشته باشد، کافر است» (1).

2- تکفیر غیر حنبلی ها از مسلمانان

ذهبی در التذكرة از ابوحاتم بن خاموش، حافظ ری که پیشوای اهل سنت در آنجا بود نقل کرده که گفته است: «هر که حنبلی نباشد، مسلمان نیست»(2).

3- شافعیه و تکفیر حنبلی ها

ابن عساکر گفته است: «گروهی از مردمان پست و اراذل و اوباش به نام حنبلیه در بغداد، بدعت های رسواکننده و کارهای زشت را انجام دادند که هیچ کافری آن را انجام نمی دهد تا چه رسد به یکتاپرست»(3).

4- تکفیر ابوحنیفه و پیروانش

از سفیان ثوری نقل شده است که گفت: «ابوحنیفه دو بار از کفر توبه داده شد»(4).

ص: 459


1- شیرازی، ابواسحاق، شرح اللمع، ج 1، ص 111.
2- ذهبی، تذكرة الحفاظ، ج 3، ص 1187.
3- ابن عساکر، تبیین کذب المفتری، ص 310.
4- عبدالله ابن احمد بن حنبل، کتاب السنة، ص 72.

در کتاب الانتقاء ابن عبدالبر آمده است: «نعیم از فزاری نقل کرد و گفت: من نزد سفیان بن عینیه بودم که خبر مرگ ابوحنیفه به او رسید. او گفت: خداوند او را لعنت کند که اسلام را حلقه حلقه خراب می کرد و نوزادی بدتر از او در اسلام زاده نشد»(1).

خطیب بغدادی با اسنادش از حنینی روایت کرده است که گفت: «من از مالک شنیدم که می گفت: نوزادی بدشگون تر از ابوحنیفه در اسلام زاده نشد»(2).

خطیب بغدادی با سندش از ابوبکر سجستانی روایت کرده است که به یارانش می گفت: «چه می گویید در مسئله ای که مالک و پیروانش، شافعی و پیروانش اوزاعی و پیروانش، حسن بن صالح و پیروانش، سفیان ثوری و پیروانش و احمد بن حنبل و پیروانش درباره آن اتفاق نظر دارند؟ آنان گفتند: ای ابوبکر، مسئله ای صحیح تر از این نیست. او گفت: همه اینان برگمراهی ابوحنیفه اتفاق نظر دارند»(3).

در کتاب السنة از سفیان نقل شده است که او از ابوحنیفه یاد کرد و گفت: پیروان او چند بار از کفر، توبه داده شدند»(4).

از شریک نقل شده است که می گفت: «اگر در هر کویی شراب فروشی باشد، بهتر از آن است که در آن شخصی از یاران ابوحنیفه باشد»(5).

مسئله تکفیرابوحنیفه و پیروانش وگمراه بودن و بدعت گذار بودن ایشان از چیزهایی است که کتاب های رجال و درایه و مجموعه های حدیثی از آن آکنده اند.

ص: 460


1- ابن عبدالبر، الانتقاء في فضائل الثلاثة الأئمة الفقهاء، ص 149،
2- خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 13، ص 401.
3- همان، ص 382.
4- عبدالله بن أحمد بن حنبل، کتاب السنة، ص 72.
5- خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 13، ص 397.

ستیز میان مذاهب سنی

اشاره

افزون بر آنچه گفته آمد، جنگ و ستیزو مباح دانستن اموال و آبروها میان گروه ها و مذاهب اهل سنت به وقوع پیوسته که کتاب های تاریخی آکنده از آن هاست (1).

اینک به نمونه هایی در این زمینه اشاره می کنیم

1- کشتار میان حنفیان و شافعیان

سبکی گفته است: «میان حنفیه و شافعیه در نیشابور فتنه ای به وقوع پیوست که بر اثر آن مردمان بسیاری جان خود را از دست دادند و بازارها و مدرسه ها به آتش کشیده شد و افراد زیادی از شافعیه کشته شدند. اما پس از این حادثه، آنان بر حنفیه پیروز شدند و در انتقام گیری از آنان در سال 554 ق زیاده روی کردند.

رویدادها و فتنه های مشابهی میان شافعیه و حنابله به وقوع پیوست و مقامات حکومتی در سال 716ق ناگزیر شدند که برای خاموش کردن درگیری با نیرو وارد عمل شوند و کشتار بسیار رخ داد و منزل ها و بازارها در اصفهان به آتش کشیده شد. حوادث مشابهی میان پیروان این مذاهب، در بغداد ودمشق رخ داد و هرکدام از آن ها دیگری را تکفیر کرد. این یکی می گفت: هرکس حنبلی نباشد، مسلمان نیست و دیگری گروه مقابل را جاهل می دانست و به همین دلیل، مصیبت ها بر سر علما و فضلا آمد و جنایت های فجیعی به وقوع پیوست»(2).

2۔ کتک زدن شافعی مذهب تا حد مرگ

ابن اثیر در الکامل در حوادث سال 323 ق در بغداد گفته است: «در این سال،

ص: 461


1- این کثیر، البداية والنهاية، ج 14، ص 86؛ سبکی، طبقات الشافعیه، ج 3، ص 109.
2- سبکی، طبقات الشافعیه، ج 3، ص 109؛ ابن کثیر، البداية والنهاية، ج 14، ص 76؛ يافعی،مرآة الجنان، ج 3، ص 343 و دیگر منابع

حنابله قدرت یافتند و برشوکت آنان افزوده شد و چون شافعی مذهب به آنان گذر می کرد، کوران را بر ضد او تحریک می کردند و او را آنقدر با عصای خود می زدند تا اینکه می مرد» (1).

3-گرفتن جزیه از شافعی

ابن کثیر در شرح حال محمد بن موسی بن عبدالله حنفی گفته است: «او سمت قضاوت دمشق را برعهده گرفت و یک حنفی افراطی بود و می گفت: اگر حکومت در دستم بود، به طور قطع از پیروان شافعی جزیه می گرفتم و با پیروان مالک نیز دشمن بود»(2).

4- گرفتن جزیه از حنابله

ذهبی در العبر گفته است: فقيه شافعی، ابوحامد محمد بن محمد بروی طوسی صاحب تعليقه مشهور دربارة الخلاف که در شناخت مذهب اشعری مهارت بالایی داشت، به بغداد آمد و ضد حنابله آشوب برپا کرد و فتنه برانگیخت. برخی گفته اند: بروی گفت: «اگر من حاکم بودم، بر حنابله جزیه مقرر می کردم»(3).

دولت ها و حکومت های پی در پی، نقش بزرگی در برافروختن آتش این فتنه ها و تقویت آن ها داشته اند. از باب نمونه، اگر فرمانروا، اندیشه یا عقیده یا مذهبی را برای به دست آوردن برخی منافع سیاسی خود می پذیرفت، می بینیم که آن اندیشه یا مذهب گسترش پیدا می کرد و بر دیگر فرقه ها مسلط می شد و به همین دلیل، وی

ص: 462


1- ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 8، ص 307.
2- ابن کثیر، البداية والنهاية، ج 12، ص 187؛ ابن حجر، لسان المیزان، ج 5، ص 402
3- ذهبي، العبرفي خبر من غبر، ج 3، ص 52؛ حنبلی، عبدالحی بن احمد، شذرات الذهب،ج4، ص 224

برای گسترش این مذهب در میان توده مردم، ابزارهای گونه گون مشروع و نامشروع را به کار می گرفت

از این رو، ابن تیمیه درباره سلطان محمود بن سبکتکین غزنوی که برحسب روش قادر عباسی رفتار کرده، مردم را به مذهب حنبلی فرا می خواند و دیگر فرقه ها و مذهبها را سرکوب می کرد، گفته است: «او افزون بر اینکه بدعت گذاران را بر بالای منبرها لعنت می کرد، جهمیه، رافضه، حروريه، معتزله وقدریه را نیز لعنت می نمود. او اشعریه را نیز لعن کرد، تا آنجا که به همین سبب، میانه شافعيه و حنفیه و دیگران، درگیری و فتنه برپا شد. گروهی می گفتند: آنان از اهل بدعت اند و آن ها را لعن می کردند و گروهی می گفتند: آنها از اهل بدعت نمی باشند ولعن شان نمی کردند» (1).

این سخن ابن تیمیه بدان معناست که حکومت نقش فعالی در نشر مذهب حنبلی داشته است و این همان چیزی است که از میان رفتن بسیاری از فرقه های سنّی و منحصر شدن آن ها به همان مذاهب شناخته شده را توجیه می کند.

از آنچه گفته شد، به دست می آید که قرار دادن اهل سنت در سنگر اسلام در برابر شیعه، ادعایی است که از کمترین درجه انصاف برخوردار نیست.

اختلاف حدیث در کتاب های اهل سنت

شما در صفحه 62 از کتاب خود گفته اید: تناقض های فراوانی در میراث و روایات مذهب شیعی وجود دارد و برای اثبات این ادعایتان به عبارت شیخ طوسی در کتاب التهذيب او پیرامون اختلاف احادیث و روایات استناد کرده اید و این اختلاف را دلیلی بر باطل بودن مذهب دانسته اید.

ص: 463


1- ابن تیمیه، تلبيس الجهميه، ج 2، ص 331-332.

در پاسخ می گویم: مسئله اختلاف احادیث و ناسازگاری تعدادی از روایات، چیزی است که سرشت بشری غیر معصوم از خطا و غفلت و فراموشی آن را ایجاب می کند. به علاوه، نقل و گردآوری احادیث، با شرایط سیاسی و خواسته های نفسانی و اجتماعی ای همراه بوده که موجب شده است حدیث در طول تاریخ بلند خود با سختی ها و محدودیت های بسیار از قبیل دشواری تدوین و محدودیت انتشار روبه رو باشد و همین امر سبب شد که حدیث در معرض از میان رفتن، اختلاف و ناسازگاری قرار گیرد و این چیزی است که ما آن را به روشنی در مجموعه های حدیثی و روایی شما می بینیم، تا آنجا که اختلاف در احادیث و روایات رسیده از طریق های شما، به پدید آمدن علوم ویژه در این زمینه منجر شد؛ از قبیل علم رجال، علم حدیث، جرح و تعدیل، مختلف الحديث و مشکل الآثار. حتی شافعی کتابی را در اختلاف احادیث نوشت و برخی از کتاب ها و تألیف ها به بیان احادیثی اختصاص یافت که با یکدیگر اختلاف، ناسازگاری و تعارض دارند. علمای اصول، ابوابی را به مباحث تعارض و اختلاف روایات اختصاص داده اند. اختلاف حديث نزد شما پس از رحلت پیامبر اکبرم صلی الله علیه و آله و سلم آغاز شد و تا امروز هم ادامه دارد.

شاطبی در الاعتصام گفته است: «اختلاف از زمان صحابه تاکنون در مسائل اجتهادی وجود دارد و نخستین اختلاف در زمان خلفای راشدین به وقوع پیوست و سپس به دیگر صحابه سرایت کرد و آنگاه میان تابعین و هیچ کس از این اختلاف آنان ایراد نگرفت و دیگران در گسترش اختلاف، پس از صحابه ، به آنان اقتدا کردند»(1).

در الانتقاء ابن عبدالبر، از سعید ایلی آمده است که گفت: «از ابن وهب شنیدم

ص: 464


1- شاطبی، الاعتصام، ج 1، ص 459

که از اختلاف احادیث و روایات یاد کرد و گفت: اگر مالک نبود، به طور قطع گمراه شده بودم » (1).

اما آنچه را که از شیخ طوسی در التهذيب نقل کرده اید، او درصدد بیان انگیزه اش از نوشتن کتاب بوده است و آن انگیزه این است که تهذیب، ترتیب و بیان خاص و عام روایات و ناسخ و منسوخ، ضرورت دارد و این، موضوعی است که علمای اصول به بحث درباره آن می پردازند، زیرا روایات ناسازگار و مختلف بسیاری وجود دارند که نیاز به بررسی و پاکسازی دارند و به همین دلیل، شیخ طوسی و دیگر علما به این کار اقدام کرده اند. از این رو، وی در آغاز کتابش به این اختلاف اشاره کرده است. چنانچه تنها اختلاف و تعارض روایات، دلیلی بر باطل بودن و تناقض مذهب باشد، به طور قطع مذاهب اهل سنت به این تناقض و بطلان سزاوارتر است.

همه آنچه گفته آمد، با توجه به این نکته است که کتاب التهذيب شیخ طوسی، یک کتاب فقهی است که به فروع و احکام دین اختصاص دارد و طبق عادت، اختلاف میان عام و خاص، ناسخ و منسوخ و مطلق و مقید در آن زیاد به چشم می خورد و سخن شیخ در این کتاب درباره روایات و احادیث اصول دین نیست تا گفته شود: تناقض و اختلاف در آن ها دلیل و گواهی بر باطل بودن مذهب است.

عقیده تقیه و بداء نزد شیعه

اشاره

شما در صفحه 63 از کتاب خود گفته اید: «چنین برمی آید که تناقض های موجود در مذهب شیعه موجب شده است که دو عقیده تقیه و بداء نسبت به خداوند مقتدر و بزرگ در شیعه به وجود آید».

در پاسخ می گویم:

ص: 465


1- ابن عبدالبر، الانتقاء، ص 28.

1۔ عقیده تقیه

اشاره

نخست: هیچ یک از طوایف اسلامی، به ویژه طایفه سنی، از ناسازگاری و تعارض روایات خالی نیست.

از این رو، چنانچه اختلاف و تعارض روایات عامل و موجب پدید آمدن اصل تقیه باشد، طایفه سنی به تقیه از دیگران نزدیک تر و سزاوارتر است.

دوم: تقیه از احکام عقلانی و فطری است، زیرا هرانسان خردمندی با فطرتش درمی یابد که باید از زندگی و دارایی و آبرویش نگهداری کند و این فطرت هماره سلاح مستضعفان و مظلومان برای رویارویی با ستمگران و سرکشان بوده است و شریعت اسلامی این فطرت را از طريق آیات و روایات تأیید کرده است؛ چه دین اسلام برای این نیامده است که مقتضیات فطرت را زیر پا بگذارد، یا در برابر عقل و یافته های آن بایستد. خداوند متعال فرموده است: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ » (1)؛ «پس روی خود با گرایش تمام به حق، به سوی این دین کن، با همان سرشتی که خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خدای تغییرپذیر نیست. این است همان دین پایدار، ولی بیشتر مردم نمی دانند».

از این رو، می بینیم که آیات و روایات در تأكيد بر مشروعیت تقیه و ضرورت آن در جامعه اسلامی فراوان است و اینک به نمونه هایی از آن اشاره می کنیم

تقیه در آیات قرآنی

1- آیه:«لَا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ فَلَيْسَ مِنَ

ص: 466


1- روم (30): 30.

اللَّهِ فِي شَيْءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ »(1)؛ «مؤمنان نباید کافران را به جای مؤمنان - دوست بگیرند و هر که چنین کند، در هیچ چیز او را از (دوستی) خدا (بهره ای) نیست، مگر اینکه از آنان به گونه ای تقیه کنید و خداوند شما را از عقوبت خود می ترساند و بازگشت (همه) به سوی خداست».

خداوند در این آیه مبارکه و دیگر آیات برنهی از دوستی با کافران تأکید کرده و اینکه این دوستی در حد کفر و شرک به خداست. لیکن با وجود این، حالت های تقیه وبیم، از این کار بزرگ استثنا شده است، زیرا مؤمنان می توانند در ظاهر و به اندازه دفع ضرر، کافران را دوست بدارند. از این رو، آیه در مشروعیت تقیه صراحت دارد، همان گونه که گروهی از مفسران بر این موضوع تصریح کرده اند:

ابن کثیر در تفسیر این آیه گفته است: «یعنی کسی که در برخی از کشورها یا در برخی اوقات از شرکافران بیم داشته باشد، می تواند در ظاهر، نه در باطن ونيت خود، تقیه کند. همان گونه که بخاری از ابودرداء روایت کرده است که او گفت: ما به چهره مردمانی لبخند می زنیم، در حالی که دل های ما آن ها را لعن می کند»(2).

ابن حجر گفته است: «معنای این آیه آن است که مؤمن کافررانه در باطن دوست گیرد و نه در ظاهر، مگر از باب تقیه در ظاهر و جایز است که هرگاه از او بترسد، وی را دوست بدارد و در باطن او را دشمن داشته باشد»(3).

2- آیه: «مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ وَلَكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ »(4)؛ «هرکس پس از ایمان آوردن

ص: 467


1- آل عمران (3): 28.
2- ابن کثیر، تفسير القرآن العظيم، ج 1، ص 365.
3- ابن حجر، فتح الباری، ج 12، ص 278.
4- نحل (16): 106.

خود، به خدا کفر ورزد (عذابی سخت خواهد داشت) مگر آن کس که مجبور شده و قلبش به ایمان اطمینان دارد. لیکن هرکه سینه اش به کفرگشاده گردد خشم خدا بر آنان است و برایشان عذابی بزرگ خواهد بود».

این آیه تصریح می کند که ابراز کفر در صورتی که شخص ناگزیر باشد، از باب سازگاری با کافران، جایز است و کسی که برای حفظ جان خویش مجبور شود که بگوید: کافرم - ولی قلبش به ایمان اطمینان داشته باشد و سینه اش را برای کفر انگشاید - کافر محسوب نمی شود، بلکه در پیشگاه خدا معذور است.

به علاوه، باید توجه داشت که این آیه، مکی است و به اتفاق علما و مفسران پیش از هجرت نازل شده است و این بدان معناست که تشریع تقیه در آغاز اسلام بوده است و شیعه آن را پدید نیاورده است و این تشريع تقيه ، تنها برای آن است که با روح نرمی و گذشت در دین اسلام همخوانی دارد.

این آیه مبارکه درباره عمار بن یاسر نازل شد، هنگامی که مشرکان او را شکنجه دادند تا کافر شود. از این رو، وی از باب تقیه با آنان موافقت کرد و برای عذرخواهی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد؛ اما پیامبر صلی الله علیه و آله و سلماو را آرام کرد و اطمینان داد و به وی اجازه فرمود که چنانچه کافران بار دیگر متعرض او گردند، به همین شیوه رفتار کند (1).

محدثان و مفسران این آیه کریمه را بر تقيه حمل کرده اند. بخاری این آیه و آیه پیشین را در یک باب درج کرده و گفته است که تقیه در حالت مجبور بودن جایز است. همچنین احادیثی را در این زمینه روایت کرده است (2).

ص: 468


1- ابن کثیر، تفسير القرآن العظيم، ج 2، ص 609؛ قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج 10، ص 108.
2- بخاری، الجامع الصحيح، ج 8، ص 55، کتاب الإكراه .
تقیه در احادیث نبوی

1- بخاری از عروة بن زبیر روایت کرده است: عایشه به وی خبر داد که مردی اجازه خواست به منزل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وارد شود. حضرت فرمود: «به او اجازه دهید که چه بد فرزند یا برادری دارد این قوم. چون آن مرد وارد شد، حضرت به نرمی با او سخن گفت. از این رو، گفتم: ای رسول خدا، آنچه را خواستی گفتی و سپس به نرمی با وی سخن گفتی؟ حضرت فرمود: «أي عائشة إن شر الناس منزلة عندالله من ترکه الناس أو ودعه اتقاء فحشه»(1)؛ آری عایشه، بدترین مردم نزد خدا کسی است که مردم او را از بهر ناسزاگویی اش رها کنند».

پوشیده نیست که این حدیث، نشانه روا بودن تقیه و مدارا با توده مردم حتی از دوران پیش از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است، زیرا این کار موجب نابسامانی در رسیدن به حق و تبلیغ احکام شریعت اسلامی و دعوت به خدا نمی شود؛ چه در آنچه به اصل دین و وحی تعلق دارد، تقیه نیست، زیرا اصل دین و وحی تنها با تبلیغ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دانسته می شود و تقیه در این زمینه موجب فریب دادن زشت می شود که از معصوم صادر نخواهد شد.

2- حاکم در المستدرک از ابوذر روایت کرده است که گفت: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمود: ای اباذر، چنانچه گرفتار مردمان پست و فرومایه شوی، و انگشت هایش را به هم بافت، چگونه خواهی بود؟ عرض کردم: ای رسول خدا، به من چه دستور میدهی؟ حضرت فرمود: صبر کن، صبر کن، صبر کن. با اخلاق مردم هماهنگ باش و با اعمالشان مخالفت کن».

حاکم گفته است: این حدیث برحسب شرط شیخین صحیح است، ولی آن

ص: 469


1- همان، ج 7، ص 102.

دو آن را روایت نکرده اند (1).

تردیدی نیست که هماهنگی با اخلاق افراد فرومایه در ظاهر و مخالفت با آنان در نهان، بیان دیگری از تقیه و جوهر آن است.

دیدگاه های صحابه و تابعین درباره تقیه

1- بخاری در صحیح خود از ابوهریره روایت کرده است که گفت: «از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دو ظرف (پراز حدیث) حفظ کردم. یکی از آن دو ظرف را منتشر کرده ام و اما ظرف دیگر را چنانچه منتشر کنم، این حلقوم بریده می شود»(2). این حدیث، همان حقیقت و واقعیت تقیه از سوی ابوهریره است، هرچند که آن را با الفاظی دیگر بیان کرده است.

2- نیز بخاری در صحیح خود از ابودرداء روایت کرده است که گفت: «ما به چهره گروه هایی لبخند می زنیم، در حالی که دل های ما آن ها را لعن می کند»(3). شارحان این حدیث، لبخند زدن را به معنای مدارا کردن با مردم در گفتار و کردار گرفته اند (4).

3- در المصنف، از ابن ابی شیبه کوفی با سندی معتبر از نزال بن سبره آمده است که گفت:

«ابن مسعود وحذيفه نزد عثمان آمدند. عثمان به حذيفه گفت: به من خبر رسیده است که تو چنین و چنان گفته ای؟ حذیفه گفت: سوگند به خدا که من

ص: 470


1- حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 343.
2- بخاری، الجامع الصحيح، ج 1، ص 38، کتاب العلم، باب حفظ العلم.
3- همان، ج 7، ص 102، کتاب الادب، باب المداراة.
4- ابن حجر، فتح الباری، ج 10، ص 438.

نگفته ام. او هنوز بیرون نرفته بود که عبدالله به او گفت: تو را چه شده است؟ چرا آنچه را که من از تو شنیدم (تکذیب کردی و) به او دروغ گفتی؟ وی پاسخ داد: برخی از دین خود را با برخی دیگر می خرم، زیرا می ترسم همه آن از دست برود»(1).

سرخسی در المبسوط گفته است: «حذيفه نزد عثمان به خدا سوگند یاد می کرد که سخنانی را نگفته است، در حالی که ما آن ها را از وی شنیده بودیم. از این رو، به او گفتیم: ای اباعبدالله ، شنیدیم که پیش عثمان سوگند می خوری که فلان سخنان را بر زبان نیاورده ای و حال آنکه ما آن ها را از زبان توشنیده ایم. او گفت: من برخی از دینم را با برخی دیگر می خرم، زیرا می ترسم همه آن از میان برود»(2).

4۔ طبری در تفسیر خود درباره آیه: «إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً »؛ «مگر اینکه به گونه ای از آنها تقیه کنید». از ابن عباس روایت کرده است که گفت: «تقیه با زبان است؛ اگر کسی وادار شود از بیم مردم، چیزی را بگوید که در آن نافرمانی خداست، در حالی که قلبش به ایمان اطمینان داشته باشد، این کار به او زیانی نمی رساند، زیرا تقیه با زبان است»(3).

5- ابن حبان با سندش از مکحول روایت کرده است که گفت: «خوار می گردد هرکه تقیه نداشته باشد»(4).

6- در صحیح بخاری آمده است: «حسن گفته است: تقیه تا روز رستاخیز هست»(5).

ص: 471


1- ابن ابی شیبة کوفی، المصنف، ج 7، ص 643
2- سرخسی، المبسوط، ج 20، ص 214.
3- ابن جریر طبری، جامع البیان، ج 3، ص 311.
4- ابن حبان، طبقات المحدثین، ج 4، ص 176.
5- بخاری، الجامع الصحیح، ج 8، ص 55، کتاب الاكراه .
تقیه در گفتارهای علما

1- در شرح الأربعين نووی، به نقل از نجم الدين طوفی حنبلی آمده است که گفت: «بدان که کشاکش طولانی استدلال و پاسخ میان آنان به هدر رفت، زیرا جای اختلاف همان مسئله بیعت على علیه السلام با ابوبکر است؛ اما هیچ توجهی به اثبات وجواز مسئله تقیه نشده است و توده مردم از این جهت از لفظ تقیه کراهت دارند که تقیه از دلایل شیعه است، و گرنه شخص آگاه به طور فطری آن را به کار می برد؛ هرچند برخی نام آن را دارا می گذارند، برخی سازشکاری و برخی عقل معاش و دلیل شرع نیز بر آن دلالت دارد»(1).

2- فخررازی در تفسیرش برای آیه پیش گفته - پس از آنکه احکام بسیاری پیرامون آن آورده - چنین می نویسد: «حکم پنجم: تقیه برای حفظ جان جایز است. آیا برای حفظ مال هم جایز است یا نه؟ احتمال دارد که جایز باشد، زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:«حرمت مال مسلمان همانند حرمت خود اوست». نیز فرموده است: «هر که از راه دفاع از مالش کشته شود، شهید است» و دیگر آنکه نیاز به مال شديد است»(2).

3- زمخشری در تفسیر خود درباره آیه تقیه گفته است: «زمانی که مسلمانان از آنان بترسند، به ایشان اجازه داده شده است که با آنان دوستی کنند و مقصود از این دوستی، سازش و نشست و برخاست ظاهری است، در حالی که قلب به دشمنی و عداوت با آنان اطمینان داشته باشد و چشم انتظار زمانی باشد که بتواند نیت خود را آشکار سازد، نظیر سخن حضرت عیسی علیه السلام که گفت: در میانه باش و از کنار، حرکت کن»(3).

ص: 472


1- نووی، شرح الأربعين، ص 85.
2- فخررازی، التفسير الكبير، ج 8، ص 15.
3- زمخشری، الکشاف، ج 1، ص 422

4- قرطبی گفته است: «علما بر این موضوع اجماع دارند که اگر کسی بیم از دست دادن جانش را داشته باشد، گناهی بر او نیست که کفربورزد و چنانچه قلبش به ایمان اطمینان داشته باشد، همسرش از وی جدا نمی گردد و حکم کفربر وی جاری نمی شود و این، دیدگاه مالک و کوفیان و شافعی است»(1).

5- جمال الدین قاسمی شامی در محاسن التأويل گفته است: «از آیه: «إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً »، مشروعیت تقیه را هنگام ترس استنباط کرده اند و اجماع برجایز بودن تقیه نقل شده است»(2).

تقیه در سیره مسلمانان

سيره مسلمانان از به کار گرفتن تقیه در مواضع خطرناک وبیم از جان و مال و آبرو آکنده است و این تقیه تنها به تقیه کردن با کافران اختصاص ندارد، بلکه حتی در میان خود مسلمانان نیز به کار گرفته می شود؛ نظيرتقيه از فرمانروایان و حاکمان ستم و فرمانداران شان و نمونه های آن فراوان است؛ چه افزون بر آنچه گفته آمد یعنی تقیه عمار بن یاسر و ابوهریره و حذیفه بن یمان با عثمان، به چند نمونه در این زمینه اشاره می کنیم:

1- تقيه رجاء بن حيوة با ولید بن عبدالملک. قرطبی و دیگران آن را از ادریس بن یحیی روایت کرده و گفته است: «ولید بن عبدالملک به خبرچینان دستور می داد که از مردم جاسوسی کنند و به او گزارش دهند. یکی از جاسوسان در حلقه رجاء بن حيوة نشست و از یکی از آنان شنید که از ولید بدگویی می کرد و این خبر را به ولید رسانید.

ص: 473


1- قرطبی، تفسير القرطبی، ج 10، ص 182.
2- قاسمی، جمال الدين، محاسن التأويل، ج 4، ص 197.

ولید گفت: ای رجاء، در مجلس تو از من بد گفته می شود تو مخالفت نمی کنی؟!

رجاء گفت: ای امیرمؤمنان، چنین نبوده است.

وليد گفت: بگو: سوگند به خدایی که جز او خدایی نیست.

رجاء گفت: سوگند به خدایی که جز او خدایی نیست.

وليد دستور داد که جاسوس را هفتاد تازیانه بزنند.

جاسوس به رجاء گفت: ای رجاء توکسی هستی که به وسیله اش از آسمان درخواست باران می شود، آیا سزاوار است که هفتاد تازیانه بر پشت من بزنند؟

رجاء در پاسخ او گفت: خوردن هفتاد تازیانه بر پشت تو، بهتر از کشته شدن یک مسلمان است»(1).

2- تقيه واصل بن عطاء با خوارج، زیرا ابن جوزی و دیگران از او روایت کرده اند که با گروهی به سفر می رفت و گروهی از سپاه خوارج متعرض آنان شدند. واصل گفت: «کسی سخن نگوید و بگذارید که من با آنان سخن بگویم. واصل آهنگ آنان کرد و چون به نزدیک شان رسیدند، خوارج خواستند به آن ها حمله کنند. واصل گفت: چگونه این کار را حلال می شمارید و حال آنکه نمیدانید ما چه کسانی هستیم و برای چه آمده ایم ؟ آنان گفتند: شما چه کسانی هستید؟ واصل گفت: ما گروهی از مشرکان هستیم که نزد شما آمدیم تا سخن خدا را از شما بشنویم. یکی از خوارج گفت: دست نگه دارید و یکی از آن ها به خواندن قرآن پرداخت و چون قرآن خواندن به پایان رسید، واصل گفت: من سخن خدا را شنیدم. بنابراین، ما را به جایگاهی امن برسانید تا ما سخن خدا را بررسی کنیم و بنگریم که چگونه در دین وارد شویم. خارجی گفت: این کار برای ما واجب است. راه بیفتید. واصل گفت:

ص: 474


1- قرطبی، تفسير القرطبی، ج 10، ص 190.

ما راه افتادیم در حالی که خوارج با ما بودند و سوگند به خدا، چندین فرسخ از ما مراقبت کردند، تا اینکه به شهری رسیدیم که خوارج در آن سلطه و قدرتی نداشتند و آنان بازگشتند»(1).

3- تقية ابوحنیفه با ابن ابی لیلی. خطیب بغدادی و دیگران از جابر نقل کرده اند که گفت: «ابن ابی لیلی کسی را نزد ابوحنیفه فرستاد و از او درباره قرآن پرسید.

او گفت: مخلوق است.

ابن ابی لیلی گفت: توبه کن، و گرنه بر ضد تواقدام می کنم. گوید: ابوحنیفه از او پیروی کرد و گفت: قرآن سخن خداست.

ابن ابی لیلی گفت: او قرآن را در میان مردم می چرخانید و به آنان خبر می داد که ابوحنیفه از این سخن خود: «قرآن مخلوق است» توبه کرده است.

فرزند ابوحنیفه گوید: به پدرم گفتم: چگونه این چنین شدی و از او پیروی کردی؟ پدرم گفت: فرزندم، ترسیدم که بر ضد من اقدام کند و به همین دلیل تقیه کردم »(2).

تقیه علمای اهل سنت در مسئله خلق قرآن

از حوادث مهم در تاریخ مذاهب ستی، فتنۂ خلق قرآن است، زیرا اختلاف عقیدتی درباره آن به درجه تکفیر و کشتن کسی رسید که قائل به قدمت قرآن بود و به همین دلیل، بسیاری از علمای اهل سنت و محدثان آنها به تقیه پناه بردند تا جان، آبرو و مالشان را حفظ کنند. اینک به بیان چند نمونه می پردازیم

1- تقيه سعدویه ، سعید بن سلیمان پیرامون محنت خلق قرآن، زیرا ذهبی در

ص: 475


1- ابن جوزی، کتاب الاذكياء، ص 136.
2- خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 3، ص 376.

شرح حال سعدويه گفته است: «احمد بن حنبل از او چشم پوشی می کرد و به کتابت از او اعتقاد نداشت، زیرا وی در دوران محنت از روی تقیه پاسخ می داد . تا اینکه گفته است . از سعدويه ، پس از آنکه محنت برطرف شد، پرسیدند: چه کار کردید؟ او گفت: کافر شدیم و بازگشتيم»(1).

2- تقيه ابونصر تمارکه او نیز در دوران محنت خلق قرآن از روی تقټه پاسخ داد. ذهبی در حق او گفته است: «او از روی تقیه پاسخ می داد و از شکنجه و آزار می ترسید و به وضعیت خود اطمینان داشت. سپاس از آن خداست»(2).

3- تقيه ابراهيم بن منذر بن عبدالله در آن محنت، زیرا سبکی در حق او گفته است؛ «نزد امام احمد از او چیزی به دست آمده بود، زیرا گفته شده است: او در مسئله خلق قرآن درهم سخن می گفته و گنگ پاسخ می داده است. گفتم: این کار او را من از باب تقیه و بیم می دانم» (3).

4- تقيه يحيى بن معين. ذهبی از حافظ ابوزرعه رازی این سخن او را روایت کرده است: «احمد بن حنبل، نه از ابونصر تمار چیزی می نوشت، نه از یحیی بن معین و نه از کسی که مورد امتحان قرار گرفته و پاسخ داده بود». سپس ذهبی براین سخن حاشیه زده و گفته است: «این، کار مشکلی است. البته هرکسی که در دوران محنت پاسخ داده اشکالی ندارد و حتی بر هر کسی که برطبق آیه، بر کفر تصریح کند و این حق است و یحیی ۔ خدای رحمتش کناد - از پیشوایان اهل

ص: 476


1- ذهبی، سیر اعلام البلاء، ج 10، ص 482.
2- همان، ص 573.
3- سبکی، عبدالوهاب، طبقات الشافعیه، ج 2، ص 82 (به نقل از حاشیه تهذيب الكلام مزی به قلم، دکتربشار عواد معروف)، ج2، ص 211.

سنت بود، لیكن از سلطه حکومت وقت ترسید و از روی تقیه پاسخ داد»(1).

5- تقيه اسماعیل بن حماد در محنت قرآن. ابن حجر در لسان الميزان گفته است: «یوسف در المرآة گفته است: اسماعیل بن حماد ثقه و راستگو است و جز خطیب کسی براو خرده نگرفته است. او گفتاری درباره قرآن داشته است. سبط گفته است: او این سخن را همانند دیگران از باب تقیه گفته است»(2).

6- تقیه گروهی بسیار از علما و مردم در محنت خلق قرآن و برخی از شواهد آن پیش تر بیان شد. از اینجا ذهبی درباره آن محنت گفته است: «هر که از روی تقیه پاسخ داده است، اشکالی ندارد»(3).

7- از جمله آن موارد، فتنه اسود عنسی است، زیرا ابن کثیر و دیگران درباره آن فتنه گفته اند: «مردم یمن به طور کامل به اسود عنسی اعتماد کردند و فرمان او به سان شعله آتش به سرعت پخش می شد و فرمانروایی و حکومت او استوار گردید و بسیاری از مردم يمن مرتد شدند و مسلمانانی که در آنجا بودند با تقیه با وی رفتار می کردند»(4).

تقیه بسیاری از علما در برخی احکام شرعی

قطبی در تفسیر خود، سه مسئله را در بیان آیه: «وَالتِّينِ وَالزَّيْتُونِ » بیان کرده و در مسئله سوم می گوید: «ابن عربی گفته است: برای احترام و سپاسگزاری از اینکه خدای سبحان منت نهاده و انجیر را از مواد غذایی قابل ذخیره قرار داده است، ما قائل به وجوب زکات در آن شدیم، لیکن بسیاری از علما از تصریح به وجوب

ص: 477


1- ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 11، ص 87
2- ابن حجر، لسان المیزان، ج 1، ص 399.
3- ذهبی، سیراعلام النبلاء، ج 13، ص 322.
4- ابن کثیر، البداية والنهاية، ج 6، ص 339؛ تاریخ ابن خلدون، ج 2، ق 2، ص 60.

زکات در آن شانه خالی کرده اند و این به دلیل تقیه از ستم حاکمان بوده است، زیرا آنان در اموال زكاتی سخت گیری می کنند و آن را به سان غرامت می گیرند »(1).

تقیّه علمای اهل سنت از شیعه

شماری از علمای اهل سنت، آغاز تقیه با شیعه را زمانی به کار گرفتند که شیعیان قدرت پیدا کردند و این بدان معناست که شیعه توجيهات علمی و واقعی برای پناه بردن به تقیه به عنوان اشعار و روپوش را داشت. از این رو، باید ظالمان و ستمگرانی را سرزنش و ملامت کرد که در طول تاریخ با انواع وسایل با شیعه جنگیدند و آنان را زیر هر سنگ و کلوخی می کشتند و امویان و عباسیان و عثمانیان و دیگر ظالمان، آزادی رأی و عقیده ایشان را سلب کردند، تا آنجا که تشیع و دوستی اهل بیت علیهم السلام به گناهی نابخشودنی تبدیل شد.

لیکن با کمال تأسف، قلم ها به نقد و سرزنش شیعیانی پرداختند که تقیه را به کار می بردند و به سان یک سلاح شرعی بدان مسلح بودند، حال آنکه قرآن و سنت نبوی آن را برای شرایط دشوار و سختی که تشیع در طول تاریخ گرفتارش بود، تشريع کرده بود.

اینک نمونه هایی از تقیه علمای اهل سنت در برابر شیعه.

1-ذهبی آورده است که تشیع علی بن موسی بن الحسين بن سمسار دمشقی از باب تقیه و دفع ضرر بود. او در این باره گفته است:

«شاید تشیع او از باب تقیه بوده است نه از روی باور، زیرا او از خانواده حديث است. لیکن چون در زمان او شیعه برشام چیره شدند و حتی دولت عبیدیه بر مصر و مغرب و دولت آل بویه ایرانی بر عراق مسلط گشتند و گرفتاری های روزگار

ص: 478


1- قرطبی، تفسير القرطبی، ج 20، ص 112.

شدت یافت و غالیان با خودخواهی و خشونت برخورد کردند، شیعه و معتزله با هم برادر شدند»(1).

2- ابن حجر در لسان الميزان گفته است: «علی بن عیسی رمانی از روی ترس و تقیه اظهار تشیع کرد». سپس سخن ابن ندیم را آورده که گفته است: «کتاب علی بن عیسی رمانی که آن ها را درباره تشیع نگاشته، به آن ها اعتقاد نداشته، بلکه این کتاب ها را از روی تقیه نگاشته است و این به دلیل گسترش مذهب تشیع در آن زمان بوده است و در این باره، برای او با سرى الرفاء حکایت مشهوری را نقل کرده است»(2).

بر دکتر غامدی لازم بوده ابن حجر را که برخی از مصنفات علی بن عیسی رمانی را برتقیه حمل کرده است متهم سازد، زیرا وی این کار را وسیله ای برای حل تناقض موجود در احادیث و روایات و رهایی از میراث برجای مانده اهل سنت قرار داده است که با اصول شیعه امامیه همخوانی دارد.

این نگرش پرشتاب بر بحث تقیه در عقیده و میراث اهل سنت، اصالت این خاستگاه قرآنی و روایی را روشن می سازد و اینکه مسلمانان قدیم و جدید بر تقيه اتفاق نظر دارند و از ویژگی ها و نوآوری های شیعه - آن گونه که دکتر غامدی ادعا کرده - نیست. بنابراین، انتقاد و خرده گرفتن از عقیده تقیه، جز نادیده گرفتن حقایق علمی و دلایل قطعی، معنای دیگری ندارد.

2- عقيدة بداء

اشاره

این ادعای شما که شیعه عقیده بداء را برای درمان تناقض میان بخشی از روایات پدید آورده اند، به هیچ روی حقیقت ندارد، زیرا شما بداء را بر معنای

ص: 479


1- ذهبی، سیراعلام النبلاء، ج 17، ص 507.
2- ابن حجر، لسان المیزان، ج 4، ص 248.

نادرست آن حمل کرده اید، یعنی آشکار شدن پس از پنهان بودن که لازمه این معنا، ناآگاهی و نقص است، با اینکه بداء به این معنا، بر خداوند متعال ناممکن است و امامیه قائل به این معنا نیست، بلکه آن را ناممکن می داند و قائل به کافر بودن کسی است که بدان باور داشته باشد و باید از چنین شخصی بیزاری جست.

مفهوم بداء از دیدگاه شیعه

بدائی که شیعیان به پیروی از آیات و روایات بدان ایمان دارند، به معنای آشکار شدن مصالح تشريع، معیارهای احکام و پایه های تدبیر جهان هستی بر مردم است و مقصود از آن بداء اصطلاحی نیست که به معنای آشکار شدن چیزی باشد که بر خدا پنهان بوده است و اینکه برای خدا چیزی آشکار شده که در قبل آشکار نبوده است. مقصود شیعه این معنا نیست، زیرا همه امور جهان برای خداوند بلندمرتبه آشکار و روشن است و چیزی در زمین و آسمان از خدا پنهان نیست و خداوند به این مطلب در قرآن اشاره فرموده است: «يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ » (1)؛«خدا آنچه را بخواهد محویا اثبات می کند و اصل کتاب نزد اوست».

بنابراین، خداوند تعالی گاه چیزی را آشکار می کند و آن را در لوح محو و اثبات مینویسد، با اینکه این چیز در ام الکتاب پنهان بوده است و معنای این سخن آن است که گاه خداوند چیزی را بر زبان پیامبرش به دلیل مصلحتی آشکار می سازد، با اینکه پیش تر بر مردم پنهان بوده است.

بداء در روایات اهل بیت علیهم السلام

معنایی که برای بداء بیان کردیم، روایات اهل بیت علیهم السلام بدان تصریح کرده

ص: 480


1- رعد (13): 39.

است، زیرا این روایات، پس از آنکه معنای نادرست بداء را که اقتضای ناآگاهی و نقص را دارد انکار نموده، معنای قرآنی آن را که آشکار کردن چیزی پس از بی خبری مردم از آن می باشد، اثبات کرده است.

امام صادق علیه السلام فرمود: «ما بدا لله في شيء الا كان في علمه قبل أن يبدوله (1)؛ در هر چیزی که برای خدا بداء حاصل شده، پیش از بداء حاصل شدن ، خدا آن را می دانسته است». نیز فرمود: «ان الله لم يبد له من جهل(2)؛ برای خدا از روی جهل و ناآگاهی بداء حاصل نشد». همچنین فرمود: «من زعم أن الله يبدوله في شيء اليوم لم يعلمه امس فابرؤوا منه (3)؛ هرکه پندارد که امروز برای خدا در چیزی بداء حاصل می شود که دیروز آن را نمی دانسته است، از او بیزاری جویید». شیخ صدوق در حاشیه ای که بر این روایت زده، گفته است: «و انما البداء الذي ينسب الى الأمامية القول به هوظهور امره (4)؛ بدانی که اعتقاد به آن به امامیه نسبت داده می شود، به معنای آشکار شدن فرمان خداست».

بداء در گفتارهای علمای شیعه

تمامی علمای ما، معنای پیش گفته را برای بداء تأیید کرده اند و شما یک نفراز آنان را نمی یابی که بداء را به معنای نادرستی که شیعه را بدان متهم می کنند، تفسیر کرده باشد. شیخ طوسی گفته است: «دلیل در این روایات (یعنی روایات

ص: 481


1- کلینی، محمد بن يعقوب، الکافی، ج 1، ص 148.
2- همان جا
3- صدوق، محمد بن علی، کمال الدین و تمام النعمة، ص 7.
4- همان، ص 70.

بداء) آن چیزی است که ما پیش تر بیان کردیم، یعنی تغییر مصلحت در کار و اقتضای واپس افکندن آن به وقتی دیگر همان گونه که بیان کردیم و نه آشکار شدن آن کار برای خدا، زیرا ما چنین نمی گوییم و آن را روا نمیدانیم که شأن خداوند بسیار بالاتر از این گونه سخنان است»(1).

مازندرانی شارح کتاب کافی هنگام عرضه روایات بداء گفته است:

«خدای سبحان از ازل می دانسته که آن چیز را در وقتی مشخص و برای مصلحتی معین هنگامی که آن وقت تمام شود و آن مصلحت از میان برود، محو می کند و این چیز را در وقت خود، هنگامی که مصالح آن تجدید یابد اثبات می کند و هر که خلاف آن را تصور کند و بر این باور باشد که همین امروز برای خدا بداء حاصل شده و پیش از این، آن چیز را نمی دانسته، به خداوند بزرگ کافر شده است و ما از وی بیزاریم»(2).

دانشوران و محققان به روشنی میدانند که دیدگاه هردین یا مذهبی از گفتارهای علمای آن اخذ می گردد و درست و منطقی نخواهد بود که یک روایت از موضوع کلی آن جدا شود و سپس تفسیر نادرستی از آن ارائه گردد که با عقیده پیروان آن دین یا مذهب ناهمخوانی دارد.

بداء در کتاب های اهل سنت

وانگهی، واژة «بداء» در گروهی از روایات صحیح در بسیاری از مجموعه های حدیثی اهل سنت آمده است.

بخاری در صحیح خود از ابوهریره روایت کرده است که او از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم

ص: 482


1- طوسی، محمد بن حسن، الغيبة، ص 431.
2- مازندرانی، محمدصالح، شرح اصول الکافی، ج 4، ص 250-251.

شنید که می فرمود: «سه تن در بنی اسرائیل بودند: پیس، کچل و نابینا. برای خدا بداء حاصل شد که آن ها را بیازماید. از این رو، فرشته ای را فرستاد و او نزد پیس آمد و به وی گفت: چه چیزی نزد تو محبوب تر است؟ ... تا پایان حدیث»(1).

شارحان بخاری واژه بداء را به همان معنایی حمل کرده اند که پیشتر از سوی علمای شیعه بیان شد.

ابن حجر گفته است: «بدا لله »: بداء با تخفیف دال مهمل و بدون همزه ، یعنی در علم خدا مشخص بوده است و بعدها خواسته که آن را آشکار سازد و مقصود آن نیست که در آغاز برای خدا پنهان بوده و سپس برای او آشکار شده است، زیرا چنین پنداری درباره خداوند ناممکن است»(2). عین همین مضمون را عینی در عمدة القاری آورده است(3).

در تفسیر ابن ابی حاتم از ابن عباس درباره آیه: «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ » آمده است که گفت: «اگر برای خدا بداء حاصل شد که جان او را بگیرد، او می میرد یا اجل او را به تأخیر افکند، جان وی به درون کالبدش برمی گردد»(4).

هیثمی در مجمع الزوائد پیرامون برآمدن خورشید از مغرب، از عبدالله بن عمرو روایت کرده است: «هر زمان که خورشید غروب کند، زیرعرش می آید و سجده می کند و از خداوند برای بازگشت اجازه می خواهد و خداوند برایش اجازه بازگشت می دهد تا اینکه برای خداوند بداء حاصل می شود که از مغرب طلوع کند. اما

ص: 483


1- بخاری، الجامع الصحيح، ج 2، ص 384، کتاب احادیث الانبياء.
2- این حجر، فتح الباری، ج 6، ص 364.
3- عینی، عمدة القاری، ج16، ص 48
4- ابن ابی حاتم ، تفسير ابن ابی حاتم، ج10، ص3252.

خورشید بالا می آید و همانند کار پیشین خود، زیر عرش می آید و سجده می کند و برای بازگشت از خدا اجازه می خواهد؛ اما پاسخی به او داده نمی شود و سپس بار دیگر اجازه بازگشت می خواهد و پاسخی به او داده نمی شود... تا پایان حديث»(1).

هیثمی گوید: «این حدیث را احمد، بزار و طبرانی در الكبير روایت کرده اند و راویان آن راویان حدیث صحیح اند»(2).

تعبیری که در این روایات آمده است با آنچه در روایات ما آمده، مطابقت دارد، تفسير علما از واژه بداء را پیش تر بیان کردیم که مقصود، آشکار کردن چیزی است که بر مردم پنهان بوده است و نه آشکار شدن آنچه بر خداوند متعال پنهان بوده است برای او، زیرا این همان معنایی است که امامان اهل بیت علیهم السلام آن را بر خداوند ناممکن و نادرست دانسته اند و علمای شیعه و سنی آن را رد کرده اند.

آثار بداء برعقیده

وانگهی، روشن است که بداء به آن معنای قابل پذیرش و آمده در روایات به طور صریح، قدرت بی چون و چرای خداوند بر تصرف در جهان را هرگونه که می خواهد، بیان می کند و اینکه قلم هستی و لوح آفرینش و تغییر، خشک نشده است و این برخلاف باور يهود است که قدرت خدا را محدود و ارتباط با آفریدگانش را قطع می کنند، زیرا آنان گفته اند: دست خداوند بسته است، همان گونه که قرآن کریم از آنان حکایت کرده و گفته است: «وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ » (3)؛ «یهود گفتند: دست خدا بسته است.

ص: 484


1- هیثمی، مجمع الزوائد، ج 8، ص 8.
2- همان، ص 9.
3- مائده (5): 64.

دست های خودشان بسته باد و به (سزای) آنچه گفتند، از رحمت خدا دور شوند، بلکه هر دو دست او گشاده است، هرگونه بخواهد می بخشد. از اینجا می فهمیم که چرا امامان اهل بیت علیهم السلام بر عقیده بداء پافشاری کرده اند، زیرا این پافشاری، به دلیل رد اندیشه یهودیت و باطل کردن هر اندیشه ای است که قدرت خدا و مشیت او را به حدی معین محدود می کند. نیزامامان ما علیهم السلام می خواهند قدرت خداوند در جهان آفرینش و جهان هستی را اثبات کنند.

اما روایاتی را که شما در ستایش برید عجلی و زراره و نکوهش آن دو در روایاتی دیگر آورده اید و آنگاه پرسیده اید: کدام یکی از این دو مضمون حق است و کدام تقیه؟

پاسخ این پرسش شما روشن است؛ آن روایاتی که در ستایش آن دو رسیده، حق است و علمای رجال شیعه این روایات را پذیرفته اند، زیرا اسانید آن ها صحیح و مضمون شان نیرومند است. اما روایات نکوهش، روایاتی است ضعیف، سست و بی اعتبار، چه از نگاه متن چه از نگاه سند

آية الله خویی در معجم رجال الحدیث، هنگامی که بر روایات نکوهش حاشیه میزند، می گوید: «همیشه در شگفتم که چگونه کشی وشیخ این روایات بی ارزش و بی اعتبار را که در خور جایگاه و عظمت زراره نیست و فساد آن قطعی است، بیان می کند». آن گاه وی پس از این سخن، ضعف طريقهای آن روایات و ناآگاهی راویان آن را ثابت کرده است»(1).

ص: 485


1- خویی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، ج 8، ص 225-254. او گفته است؛ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خالد بن ولید را به سوی بنی جذيمه فرستاد و او آنان را به اسلام فرا خواند؛ اما آنان به خوبی نتوانستند بگویند؛ استمناء ما اسلام آوردیم، بلکه می گفتند: صبأنا صبانا: گرویدیم. از این رو، خالد گروهی از آنان را کشت و گروهی را اسیر کرد و به هر مردی از ما اسیرش را داد، تا اینکه روزی خالد دستور داد که هرکدام از ما اسیرش را بکشد. از این رو، گفتم: سوگند به خدا،من اسیرم را نمی کشم و هیچ کس از بارانم نیزاسیرش را نمی کشد، تا اینکه نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمدیم و ماجرا را برای او باز گفتیم. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دستش را بلند کرد و گفت: خداوندا، من از آنچه خالد انجام داده است بیزارم. حضرت دو بار این جمله را تکرار کرد.

اما روایاتی که شما درباره بداء نقل کرده اید، بسیار ضعیف است و استدلال به این گونه روایات از یک استاد و دکتری که در مقام پاسخگویی و مناظره بر روایات و منابع معتبر تکیه می کند، شایسته نیست.

مسلمان بودن با عدالت برابر نیست

شما در پاسخ به آنچه ما بیان کردیم - یعنی عجیب و غریب بودن مسئله ایمان به عدالت همه صحابه و نبود همخوانی میان این مسئله و دلیلی که بر اثبات آن اقامه شده است . در صفحه 66 از کتاب خود گفته اید: «اختلاف میان ما و شما در عدالت همه صحابه نیست، بلکه اختلاف ما با شما درباره بزرگان صحابه و افاضل آنان از مهاجران و انصار است، به ویژه درباره خلفای راشدین، ابوبکر و عمرو عثمان و برادران شان».

در پاسخ می گویم:

اولا: این سخن شما طفره رفتن و گریختن از پاسخ است. خوب بود که جناب عالی تفسیری واضح و دلیلی روشن براثبات عدالت هرکسی که اسلام می آورد و با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم نشین می شود (حتی اگرمدت اندکی باشد) ارائه می کردید، همان گونه که محققان شما بر این باورند و خود شما پس از چند سطر از همان صفحه بدان اعتراف کرده اید.

ثانيا: از سخن یاد شده شما چنین به دست می آید که ایمان به عدالت همه صحابه با آن مفهوم گسترده اش که در محیط اهل سنت مطرح شده و به سان

ص: 486

عقیده ای انتخاب گردیده است که هرکس در آن مناقشه کند تکفیر می شود، به این دلیل است که دیدگاه ها و موضع گیری های ناسازگار و متعارضی را که در صدر اسلام و پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به وقوع پیوست، توجیه و تصحیح کند و حوادثی را بپوشاند که امت اسلامی همچنان از فشار آن می نالند، نظیر درگیری و نزاعی که میان مهاجران وانصار در سقیفه بنی ساعده به وقوع پیوست و تجاوزهای خالد بن ولید (1)و کارهای زشت و شرم آوری که معاوية بن ابی سفیان انجام داد و فتنه ها و جنگ هایی که از آن به وجود آمد و بزرگان صحابه را از میان برد و امثال آن.

ثالثا: اگر کسی دین پیشین خود را رها کرده و به دین اسلام گرویده، اصل در این شخص آن است که او پیرو اسلام و متعهد به آموزه های آن است، مگر اینکه خلاف آن ثابت شود. ليكن چرا ما این اصل را به حق کسی که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اسلام آورده و دین سابق خویش را رها کرده و به شایستگی اسلام آورده است، تطبيق نمی کنیم؟

چرا در توثيق واثبات عدالت او، به گواهی کارشناسان علم رجال و متخصصان این رشته نیاز داریم؟ با اینکه مقام این شخص از مقام کسی که در زمان حیات رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اسلام آورده است کمتر نیست، به ویژه اگر در سالی باشد که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم

ص: 487


1- بخاری در صحیح خود، ج 3، ص 99، از سالم، از پدرش روایت کرده است که گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خالد بن ولید را به سوی بنی جذیمه فرستاد. او آنها را به اسلام دعوت کرد. آنان به خوبی نتوانستند بگویند؛ اسلمنا: اسلام آوردیم، بلکه می گفتند: صبأنا صبانا: گرویدیم، گرویدیم. از این رو، خالد گروهی از آنان را کشت و گروهی را اسیر گرفت و به هر مردی از ما اسیرش را داد، تا اینکه روزی خالد دستور داد که هرکدام از ما اسیرش را بکشد. از این رو، می گفتم؛ اسیرم را نمی کشم و هیچ مردی از یاران ما هم اسیرش را نباید بکشد، تا اینکه نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمدیم و ماجرا را برای او بازگو کردیم ، از این رو، پیامبر دستش را بلند کرد و گفت: «خداوندا، من از آنچه خالد انجام داده است در پیشگاه توبیزاری می جویم. این سخن را دو بار تکرار کرد».

در این سال رحلت کرده است.

متهم کردن شیعه به تکفیر صحابه

شما در صفحه 66 از کتاب خود گفته اید: «ادعای کفریا فسق یا خیانت همه صحابه ، به استثنای چهار نفر، از قائل شدن به عدالت آنان شگفت آورتر است».

در پاسخ می گویم:

نخست: شیعه امامیه همه کسانی را که شهادتین را بر زبان جاری کنند، مسلمان می دانند و صحابه را کافر نمی دانند و کتابهای فقهی و حدیثی آنان گواهی بر این موضوع است. از این رو، تمامی صحابه مسلمان اند، مگر کسی که با انکار توحید یا نبوت، کفر و ارتدادش را علنی کند. اما روایاتی که در کتاب های ما آمده است و از آن ها این توهم ممکن است به وجود آید که همه صحابه مرتد شدند، مگر چهار نفر. چنانکه خواهد آمد به روایاتی است، از نگاه سند، ضعیف و در استدلال در زمینه عقیده نمی توان بر آن تکیه کرد.

به علاوه واژه ارتداد که در برخی از این روایات آمده است، مقصود از آن، ارتداد فقهی اصطلاحی نیست که به معنای کفرو خروج از دین اسلام باشد، بلکه معنای آن، بازگشت از یکی از مراتب ایمان است، یعنی از مقام طاعت، ولایت و فرمان برداری از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مسئله امامت و وصیت.

دوم: شما در صفحات بعدی کتاب خود، اعتراف کرده اید که صحابه مرتد شدند، مگر گروه اندکی از آنان، زیرا در صفحه 74 گفته اید: «برخی از آنان از دین خداوند مقتدر و بزرگ برگشتند و برخی دیگر از پرداخت زکات خودداری کردند و تنها سه شهر مکه و مدینه و طائف بر دین خدا ماندند و دیگر شهرها نافرمانی خود را اعلان کردند».

سپس سخن ابن کثیر را آورده ای: «عرب مرتد شدند، یا به طور عام یا به طور خاص». این مضمون در کتاب های معتبر شما با تعبیرهایی مختلف آمده است و از آن جمله، حکم به ارتداد ده ها قبیله و شهر در مناطق مختلف دولت اسلامی

ص: 488

است که شمار هنگفتی از صحابه را دربردارد و معنای ارتداد در این روایات، همان کفرو خارج شدن از دین است، زیرا آنان را کشتند، اموالشان را مباح اعلام کردند و زنان و کودکانشان را به اسیری بردند.

سوم: انتقاد ما از مسئله عدالت مطلق صحابه و اثبات سرزدن مخالفت های شرعی و عقیدتی از برخی آنان، از آنچه شما در بسیاری از عبارت های خود آورده اید فراتر نمی رود و از آن جمله این سخن شما در صفحه 73 است: «ورود انسان به اسلام، بدین معنا نیست که به فرشته ای بدل شده است و دیگر هیچ کار خطا و بیهوده ای از او سرنمی زند، زیرا که صحابه بشرند و دارای خواسته ها و خطاهایی می باشند و معصوم نیستند»،

سخن شما در صفحه 83 در مقام بیان آنچه عمر آن را بیان کرد و آن این بود که آنان (یعنی صحابه ) گمان می کردند، پس از نزول سوره برائت، احدی باقی نمی ماند، مگر اینکه چیزی از نفاق درباره او نازل میشود: «مراد آن است که همه ما دارای گناه و خطا هستیم».

این تعبیرها و امثال آن که در کتاب های شما آمده است، چندان تفاوتی با دیدگاه شیعه در مسئله عدالت صحابه ندارد.

انکار عدالت، توهین به جامعه اسلامی در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیست

شما در صفحه 75-76، اندکی درباره مراحل دعوت و اثرگذاری آن بر نسل صحابه سخن گفته و سپس چنین نتیجه گرفته اید که مدرسه الهی زیرنظر محمد صلی الله علیه و آله و سلم در تربیت اصحاب موفق گردید و تاریخ بدان گواهی می دهد و پس از بیان این مطلب، به خواننده چنین القا کرده اید که شیعه امامیه براین باورند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در تربیت اصحابش شکست خورد.

در پاسخ می گویم:

نخست: گمان نمی کنیم که مسلمانی به خدا و پیامبرش ایمان داشته باشد و

ص: 489

چنین توهم کند که رسالت پایانی به رهبری پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و اشراف او نتوانست نسلی را از حاملان و مبلغان اسلام تربیت کند، بلکه در دوره ای که هم زمان با بعثت نبوی بود، توانست جامعه ای اسلامی بسازد که حامل آثار رسالت و رنگ کلی آن بود و به دور از آداب و رسوم جاهلیتی که بر محیط پیش از اسلام حاکم بود.

دوم: بسیاری از پیامبران، دعوتشان دهها سال ادامه پیدا کرد و تنها اندکی از مردمان آنان به رسالتشان ایمان آوردند و از شیوه ایشان پیروی کردند، چنانکه وضعیت نوح، موسی، عیسی، لوط، ایوب، صالح و يونس علیهم السلام چنین بود و این بدان معنا نیست که آنان را شکست خورده بدانیم؛ چه وظیفه انبیاء تبليغ و رساندن آموزه های الهی به مردم است؛ اما هدایت از سوی خداست. خداوند فرمود: «لَيْسَ عَلَيْكَ هُدَاهُمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ » (1)؛ «هدایت آنان برعهده تو نیست، بلکه خدا هرکه را بخواهد هدایت می کند».

سوم: حرکت اسلامی با آن شکل خود، به این معنا نیست که پاک از خطا، آرمانی و خالی از هرگونه اشتباه و ستم باشد، به گونه ای که ماناگزیر شویم برای توجیه اختلاف ها و فتنه هایی که میان صحابه رخ داده است، دست به تأويل ها وتوجيهات بزنیم و درباره این اختلاف ها سکوت اختیار کنیم و اشیای متناقض را با هم گرد آوریم وقاتل و مقتول، ستمگر و ستمدیده را با هم برابر بدانیم؛ چه جامعه در چهارچوب کلی اش ممکن است صالح و اسلامی باشد و با وجود این، دربردارنده افرادی باشد که خلاف کاری ها، انحراف های عقیدتی و گناهان کبیره از آنها سر می زند. لیکن این افراد زیر پرچم اسلام باقی می مانند و شکل کلی دولت اسلامی که در آن روزگار حاکم بوده است از همین افراد و دیگر افراد مسلمان تشکیل می شود.

آنچه بر وجود تفاوت بزرگ میان افراد جامعه اسلامی در دوران پیامبر

ص: 490


1- بقره (2): 272.

اکرم صلی الله علیه و آله و سلم گواهی می دهد، به وقوع پیوستن عقب گردها و مخالفت های بسیار با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است، همانند گریختن برخی از صحابه در جنگ احد (1) و حنين(2)، اعتراض اصحاب در حديبيه (3) بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، نافرمانی در ترک سپاه أسامه'، اعتراض بر نوشتن نامه در مصیبت معروف خمیس (4) و حجة الوداع (5).

ص: 491


1- بخاری در صحیح خود، ج 2، ص 230، کتاب الجهاد والسير، باب غزو النساء، از انس روایت کرده است که گفت: «چون جنگ احد رخ داد، مردم از پیرامون پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گریختند». نیز او در کتاب المناقب، باب مناقب انصار و کتاب المغازی، باب غزوة أحد این حدیث را نقل کرده است.
2- بخاری در صحیح خود، ج 2، ص 227، کتاب الجهاد والسير، باب 52، از اسحاق روایت کرده است که گفت: مردی به براء بن عازب گفت: آیا در جنگ حنین، از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرار کردید؟ او گفت: لیکن رسول خدا فرار نکرد
3- در صحیح بخاری، ج 1، ص 190، کتاب الشروط ، از عمر آمده است که گفت: من نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمدم و عرض کردم: آیا پیامبر خدا حق نیست؟ او فرمود: آری حق است. گفتم: مگر ما با حق و دشمن ما برباطل نیست ؟ حضرت فرمود: چرا. گفتم: اگر چنین است، چرا (با امضای صلح حدیبیه) در دین مان ذلت را می پذیریم ؟ تا اینکه گفت: چون حضرت از نوشتن صلح نامه فارغ شد به اصحابش فرمود: برخیزید و قربانی کنید و سرهایتان را بتراشید. راوی گوید: سوگند به خدا که احدی از ما برنخاست و حضرت سخنش را سه بار تکرار کرد.| 4. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 2، ص 249.
4- بخاری در صحیح خود، ج1، ص73-74، کتاب العلم، ح 114 با سند خویش از ابن عباس روایت کرده است که گفت: «چون بیماری پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شدت یافت، فرمود: برایم کاغذی بیاورید تا برایتان نامه ای بنویسم که پس از آن گمراه نشوید. عمر گفت: بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم درد چیره گشته است و حال آنکه نزد ما کتاب خداست و ما را بسنده می کند. از این رو، آنان دچار اختلاف شدند و سر و صدا بسیار گردید. پیامبر فرمود: از نزد من برخیزید و در حضور من اختلاف و کشمکش سزاوار نیست. از این رو، ابن عباس بیرون رفت و می گفت: تمام مصیبت آن چیزی است که میان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و نامه اش حايل شد».
5- مسلم از عائشه رضي الله عنها روایت کرده است که گفت؛ «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در چهارم یا پنجم ذی الحجه آمد و بر من وارد شد، در حالی که خشمگین بود. گفتم: ای رسول خدا، چه کسی تو را خشمگین کرده است؟ خداوند او را در آتش وارد کند». (صحیح مسلم، ج2، ص879کتاب الحج، باب بیان وجوه الاحرام ...). در روایت دیگری آمده است که پیامبر فرمود: «چرا خشمگین نشوم؟ در حالی که دستور می دهم و از من پیروی نمی کنند». (مسند احمد، ج 4، ص286، باب حديث قيس عنه البراء بن عازب؛ کنزالعمال، ج5، ص275؛ تذكرة الحفاظ، ج1، ص116؛ ذکر اخبار اصبهان، ج2، ص162). هیثمی گفته است: «این حدیث را ابویعلی روایت کرده و راویان آن راویان حدیث صحیح است». (هیثمی، مجمع الزوائد، ج 3، ص 233). ذهبی گفته است: این حدیث صحیح از العوالی است. (سیر اعلام النبلاء، ج8، ص498). مسلم در صحیح خود از عطاء روایت کرده است که گفت: «از جابر بن عبدالله رضي الله عنهما درباره مردمی که با من بودند شنیدم که گفت: ما اصحاب محمد صلی الله علیه و آله و سلم در حج خالصانه برای خدای یکتا تهلیل می گفتیم. عطاء گفت: جابر گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بامداد چهارم ذی الحجه آمد و به ما دستور داد که محل شویم. عطاء گوید: آن حضرت فرمود: محل شوید و با همسرانتان آمیزش کنید، عطاء گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برآنان واجب نکرد، لیکن برایشان حلال کرد. از این رو، ما گفتيم: از آنجا که تنها پنج روز به عرفه داریم، به ما دستور دادی که با زنان مان همبستر شویم و در حالی وارد عرفه شویم که قطره های منی از آلت های ما می چکد». (صحیح مسلم، ج2، ص883).

شماری از آن مخالفت ها در اواخر زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به وقوع پیوست، یعنی در زمانی که فرض بر آن است که اسلام جایگاه حقیقی خود را در دل های مسلمانان پیدا کرده و گوش هایشان از شنیدن آیات قرآنی همچون آیه: «أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ »، «وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا » پرشده است. تلخ ترو دردناک تر از این موضوع آن است که این مخالفت ها از سوی سردسته های صحابه انجام می شده است.

این داده ها و وقایع تاریخی است که به طور کلی پایه ها و ابعاد عقیده شیعه امامیه در مسئله صحابه و عدالت را ترسیم می کند و این است آنچه شگفتی باور

ص: 492

ما درباره صحابه را برطرف می سازد و شایستگی دارد که دلیلی روشن و قانع کننده در این زمینه و ارزیابی جامعه اسلامی در زمان بعثت بابرکت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و پس از رحلت ایشان باشد.

براین اساس، مخالفت های صحابه با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در آغاز بعثت و اواخر آن و نافرمانی آنان (از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ) در مهم ترین و خطرناک ترین موقعیت ها همگی سبب می شود که در مخالفت و ناسازگاری در مسئله ولایت و امامت و خلافت، پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، به طور کامل باز باشد. اما با وجود این، شیعه به کفر کسی که از مسئله امامت مرتد می شود، حکم نمی کند، بلکه شخصی که امامت را انکار می کند، همچنان به عنوان یک مسلمان باقی می ماند و می تواند در جامعه اسلامی ایفای نقش کند، هر چند که این شخص از امامت نافرمانی کرده و یکی از درجه های مهم ایمان را از دست داده است.

شما در صفحه 77 گفته اید: «کسی که به ارتداد این گروه از صحابه و خیانت آنان قائل باشد، دارای قلبی بیمار است و ما از خداوند شفای او را می خواهیم».

در پاسخ می گویم: شما در همین کتاب خود و در جاهای گونه گون به ارتداد بسیاری از صحابه پس از درگذشت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اعتراف کرده اید، یعنی به ارتداد کسانی که انوار نبوت بر آنان تاییده و برکت هم نشینی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم- چنانکه گفته اید . به او رسیده است و منابع معتبر، ارتداد شماری از صحابه را نقل کرده اند از قبیل مالک بن نویره و یاران او، ربيعة بن امیه جمحی که در حجة الوداع به همراه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بوده و از او حديث کرده است و سپس در دوران خلافت عمر مرتد شده و به روم رفت و دیگر صحابه ای که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از ارتداد آنان پس از رحلتش خبر داده و گفته بود:

«گروهی از اصحابم، پرونده هایشان به دست چپ آنان داده می شود و من

ص: 493

می گویم: اصحابم، اصحابم. اما به من می گویند: آن ها از زمانی که تو از ایشان جدا شدی به دوران جاهلیت خود بازگشتند»(1).

طبق گفته خودتان: گوینده این سخن دارای قلبی بیمار است و به همین دلیل، ما هم به همان شیوه و اسلوب خودتان پاسخ دادیم، زیرا در ژرفای دل های ما، گذشت و اخلاص نسبت به هر انسانی موج می زند.

هم نشینی طولانی با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عدالت را ثابت نمی کند

شما در صفحه 77 این سخن مرا آورده اید: «آیا درست است که بگویند: هم نشینی چند ساعت یا چند روز آنچه را که در دل های صحابه بوده، از بین برده است؟»، در حالی که این سخن من در مقام پرسش از متفاوت بودن زمان هم نشینی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است. سپس گفته اید: «آیا شیعه اعتراف دارند که صحابه ای که از آغاز بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم نشین او بوده اند، ریشه های امور ناشایست را از دل هایشان برکنده اند؟» و پس از این گفتار، برخی از صحابه را نام برده اید که آنان در آغاز بعثت ایمان آوردند و پرسیده اید که آیا از نگاه شما دل های این افراد پاک شده است یا نه؟

در پاسخ می گویم:

اول: شما کوشیده اید که بار دیگر از پاسخ دادن طفره بروید، زیرا جناب عالی برای حکم به عدالت کسی که تنها چند ساعت یا چند روز هم نشین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بوده است، هیچ دلیل واقعی و علمی ارائه نکرده اید و این فرد را با کسی که در آغاز بعثت اسلام آورده و تا پایان بر آن باقی مانده است، یکسان و هم رتبه دانسته اید؟

ص: 494


1- بخاری، الجامع الصحيح، ج 2، ص 348، کتاب احادیث الانبیاء، ح 3349.

دوم: مقصود ما از این سخن: «آیا درست است که بگویند: هم نشینی چند ساعت یا چند روز، آنچه را که در دل های صحابه بوده، از بین برده است ؟» آن نیست که هرکه در آغاز بعثت اسلام آورده، تمامی ریشه های ناشایست و خصلت های پستی را که در دل هایشان بوده - ریشه هایی که احدی نمی تواند از آن ها رهایی یابد، جز کسی که خداوند او را نگه دارد . از میان برده است، بلکه هم نشینی طولانی فضا و زمینه پرباری را برای او فراهم آورده که می توانسته بذرهای خیر و نیکی را پرورش دهد، نه اینکه وی انسانی باشد که به طور ضروری در تمامی ابعاد زندگی اش نیکوکار و شایسته باشد.

در حدیث از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمود: «مثل هدایت و علمی که خداوند مرا بدان برانگیخته مثل باران بسیاری است که بر سرزمینی ببارد؛ اما بخشی از این سرزمین، زمینی است پاک که آب را می پذیرد و به همین دلیل، سبزه و علف بسیار در آن می روید و مقداری از این سرزمین، زمین های خشک و غیرقابل کشت است که آب در آن نفوذ نمی کند و خداوند توسط این باران به مردم سود می رساند و آنان از این آب می نوشند و آبیاری و کشت و کار می کنند و بخشی از این سرزمین، بیابانی است که نه آب در آن نفوذ می کند و نه گیاهی در آن می روید»(1).

دلیل بر اثبات این سخن که همه صحابه قابلیت بهره گیری از هم نشینی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را نداشته اند رویدادها، فتنه ها، اختلاف ها، ناسزاگویی ها و تجاوزهایی است که از سوی صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در حضور آن حضرت به وقوع پیوست.

از جمله، در صحیح بخاری، از ابن ابی ملیکه روایت شده است که گفت:

ص: 495


1- بخاری، الجامع الصحيح، ج 1، ص 94، کتاب العلم

نزدیک بود آن دو شخص یعنی ابوبکر و عمر هلاک شوند»(1) و این زمانی بود که آن دو نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به مشاجره پرداختند و صدایشان را بلند کردند.

نیز در صحیح بخاری از جابر بن عبدالله آمده است که گفت: «ما در غزوه ای (به همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم)بودیم. سفیان گفت: یک بار در سپاه، مردی از مهاجران، مردی از انصار را با لگد زد. مرد انصاری گفت: ای انصار، به فریادم برسید. مرد مهاجر گفت: ای مهاجران، کمک کنید. این صدا را رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنید و فرمود:«این فراخوان جاهلیت برای چیست؟ گفتند: ای رسول خدا، مردی از مهاجران، مردی از انصار را با لگد زده است. حضرت فرمود: رها کنید، این فتنه است»(2).

این نمونه ها به روشنی نشان می دهد که رسوب های جاهلی همچنان در جامعه صحابه موجود بوده است و ریشه های خصلت های پست از دل هایشان برکنده نشده بوده است.

سوم: این ادعای شما که در کتاب های شیعه دوازده امامی، بی استثنا، جز تکفیر و تفسیق صحابه چیزی دیده نمی شود، گزافه گویی و ایراد سخن به گونه ای است که گوینده کاری به درستی و خطای آن ندارد و چنین سخنی از یک تحصیل کرده اسلامی صادر نمی شود، تا چه رسد به شخصیتی که خود را در زمينه اندیشه و عقیده اسلامی متخصص می داند، زیرا در کتاب های شیعه چیزی که نشانه ادعای شما باشد وجود ندارد، مگر روایات ضعیفی که ارائه و نقد آن ها به زودی خواهد آمد.

چهارم: صحابه ای که شما در سخن خود نام برده اید، ما بی تردید به مسلمان

ص: 496


1- همان، ج 4، ص 394، کتاب الاعتصام بالكتاب والسنة.
2- همان، ج 3، ص 90، کتاب التفسير.

بودن و پیشینه آن ها در اسلام باور داریم، لیکن این باور به معنای معصوم بودن ایشان از لغزش و انحراف نیست و ثابت نمی کند که بررسی و نقد عملکرد آنان و بیان خطاهایی که در زندگی خود مرتکب شده اند و این خطاها اثر منفی بر حرکت اسلامی گذاشته است، حرام باشد و از جمله مهم ترین انحراف هایی که به باورما، آن ها مرتکب شدند، انکار امامت على علیه السلام وخلافت اوست که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پیش از رحلت خویش بدان سفارش فرمود.

به ویژه اینکه برخی از صحابه ای که شما در کتاب خود به آنها اشاره کرده اید، بر امام زمان خود، شورش کردند و حال آنکه همه مسلمانان با این امام بیعت کرده بودند و برخی دیگر از این صحابه قاتل گروهی دیگر از صحابه بودند که از مدت ها پیش اسلام آورده بودند. بنابراین، باید پرسید: انوار نبوت برقلب کدام یک از این دو گروه از صحابه تابیده است؟

لیکن با وجود این، تأکید می کنیم که ما همه صحابه را مسلمان میدانیم، مگر کسی که با انکار شهادتین، ارتدادش را اعلان کرده باشد.

شما در صفحه 77 از کتاب خود گفته اید: «طوسی شیعی گفته است دفع و انکار امامت به سان دفع و انکارنبوت است، در حالی که صحابه نخستین، امامت را نمی شناختند، تا چه رسد به اینکه گویند: آنان امامت را از او دفع کردند و حال آنکه شیعه بر این باورند که آنان امامت را از او دفع کردند. شما در این باره چه می گویید؟».

در پاسخ شما می گویم: مراد شیخ طوسی از دفع امامت، انکار آن است، زیرا در سخن خود واژه انکار را بر دفع امامت عطف کرده است و این، عطف تفسیری و بیانی است و این چیزی است که شیعه به آن اعتقاد دارند، زیرا ما بر این باوریم که هر کس امامت را بشناسد و با نصی قطعی از قرآن با سنت نبوی نزد او ثابت شود و سپس آن را انکار کند، در کفرو بیرون شدن از دین همانند کسی است که نبوت را

ص: 497

انکار کند؛ اما کسی که از امامت آگاهی نداشته باشد و برایش ثابت نشده باشد - چنانکه درباره صحابه ادعا کردی - بر اسلام خود باقی می ماند، هر چند که امامت وخلافت را انکار کند.

شما در صفحه 78 گفته اید: «قرآن اصحاب مؤمن، از مهاجران و انصار، را به دو گروه تقسیم نکرده، بلکه همه را مدح و ستایش کرده است».

در پاسخ می گویم: پاسخ این نکته شما در بحث های پیشین این کتاب بیان شد و در آنجا گفتیم بسیاری از آیات قرآنی، گروهی از صحابه غير منافقان را نکوهش و سرزنش کرده است.

نفاق و منافقان

شما از صفحه 79 بیان مسئله نفاق در جامعه صحابه و پاسخ به آنچه را که در نامه من آمده است آغاز کرده اید، نامه ای که گسترش پدیدۀ نفاق در میان صحابه را اثبات کرده است.

نفاق در مکه

اشاره

شما در صفحه 80 گفته اید: «به هیچ روی نفاق در هیچ کدام از مهاجران به چشم نمی خورد، زیرا مهاجر کسی است که با انتخاب خود، سرزمین و دارایی اش را رها کرده است. بنابراین، چگونه می تواند منافق باشد؟».

در پاسخ می گویم:

نخست: آیات قرآنی

آیات کریمه ثابت می کند که نفاق در مکه مکرمه، پیش از هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه وجود داشته است:

1۔ خداوند در سوره مدثر فرموده است: «وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلَّا مَلَائِكَةً وَمَا جَعَلْنَا عِدَّتَهُمْ إِلَّا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَيَزْدَادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيمَانًا وَلَا

ص: 498

يَرْتَابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالْمُؤْمِنُونَ وَلِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْكَافِرُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلًا »(1)؛ «و ما موکلان آتش را جز فرشتگان نگردانیدیم و شماره آنها را جز آزمایشی برای کسانی که کافر شده اند قرار ندادیم، تا آنان که اهل کتاب اند یقین به هم رسانند و ایمان کسانی که ایمان آورده اند افزون گردد. و آنان که کتاب به ایشان داده شده و مؤمنان به شک نیفتند و تا کسانی که در دل هایشان بیماری است و کافران بگویند: خدا از این وصف کردن چه چیزی را اراده کرده است ؟» .

نزد همه علما و مفسران ثابت است که سوره مدثر از سوره های مکی است، به ویژه این آیه مورد بحث. نیز روشن است که مقصود از مرضی که در آیه یاد شده آمده ، همان مرض نفاق است و مفسران بر آن تصریح کرده اند.

ابن کثیر در تفسیر آیه:«وَلَا يَرْتَابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالْمُؤْمِنُونَ وَلِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» گفته است: یعنی منافقان. «وَالْكَافِرُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلًا »، یعنی می گویند: حکمت آوردن این سخن در اینجا چیست ؟»(2).

شوکانی گفته است: «مراد از «ِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» منافقان است»(3).

این آیه مبارکه، مردم را در آن زمان به چهار دسته تقسیم می کند: اهل کتاب، مؤمنان، کافران و کسانی که دل هایشان بیمار است، یعنی منافقان. نیزاین آیه از یک ضرب المثل قرآنی سخن می گوید که خداوند آن را پیرامون شماره فرشتگانی زده است که موکلان آتش اند و در برابر آن، دسته های چهارگانه به طور حقیقی و عملی تقسیم شده اند: کسانی که یقین پیدا کرده اند و ایمانشان افزایش یافته

ص: 499


1- مدثر(74): 31.
2- ابن کثیر، تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص 447
3- شوکانی، فتح القدیر، ج 5، ص 330.

است، کسانی که دچار شک و تردید شدند، یعنی منافقان و کافران؛ با این تفاوت که منافقان تردیدشان را پنهان داشتند و کافران آن را علنی کردند. بنابراین، آیه مبارکه بر وجود دسته ای از منافقان در مکه اعتراف می کند که اسلام خود را اعلان کردند و شک و تردیدشان درباره دین را از بهر عوامل و انگیزه هایی که در آینده بیان خواهیم کرد - پنهان ساختند.

در برابر این تصویر روشنی که آیه مبارکه پیرامون وجود منافقان در مکه ارائه داده است، مفسران بزرگ اهل سنت در تفسیرشان دچار حیرت و سرگشتگی شده اند و به همین دلیل، سخنان و تفسیرهایشان درباره این حقیقت، درهم و برهم، آشفته، مشوش و بسیار دور از مقصود آیه است. به عنوان نمونه، برخی از آنان گفته اند: مراد آیه نفاقی است که در آینده در مدینه به وقوع خواهد پیوست، بی آنکه دلیل و قرینه ای از آیه بر اثبات ادعای خود ارائه دهند(1). برخی از آنان شتابزده راه افراط را در پیش گرفته و گفته اند: مراد از بیماردلان، همان کافران است(2). با اینکه آیه شریفه کسانی را که دل هایشان بیمار است به عنوان دسته ای دیگر در برابر کافران برشمرده است و بیشتر مفسران همین معنا را از آن فهمیده اند. برخی از مفسران طايفه سنی بیماری قلب را بر تزلزل و ضعف ایمان حمل کرده اند (3)و دیگر احتمالاتی که هدف از آن ها، گریختن و اعتراف نکردن به وجود نفاق در مکه است.

2- این سخن خداوند: «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذَا أُوذِيَ فِي اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ كَعَذَابِ اللَّهِ وَلَئِنْ جَاءَ نَصْرٌ مِنْ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ إِنَّا كُنَّا مَعَكُمْ أَوَلَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِمَا فِي صُدُورِ

ص: 500


1- قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج19، ص 82.
2- فخررازی، تفسير الرازی، ج 20، ص 207.
3- اندلسی، ابن عطيه، المحرر الوجیز، ج 5، ص 396

الْعَالَمِينَ *وَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْمُنَافِقِينَ »(1) ؛ «و از میان مردم کسانی اند که می گویند: به خدا ایمان آورده ایم و چون در (راه) خدا آزار کشند، آزمایش مردم را مانند عذاب خدا قرار می دهند و اگر از جانب پروردگار یاری رسد، حتما خواهند گفت: ما با شما بودیم. آیا خدا به آنچه در دل های جهانیان است داناتر نیست؟ و قطعا خدا کسانی را که ایمان آورده اند می شناسد و یقینآ منافقان را (نیز) می شناسد». این آیه نیز از آیات مکی است که درباره برخی منافقان مکه نازل شده است.

واحدی نیشابوری در اسباب النزول گفته است: «ضحاک گفته است: این آیه درباره گروهی از منافقان در مکه نازل شد که ایمان می آوردند و چون مورد آزار قرار می گرفتند، به شرک بازمی گشتند»(2).

عین همین مضمون را قرطبی در تفسیر خود بیان کرده است(3).

این آیه حاکی از وجود نفاق میان مسلمانان در مکه است، با وجود اینکه شرایط سخت و خطرها وسلطة قريش آنان را در آن زمان احاطه کرده بود و این امر، با دیدگاه شما که وجود نفاق را به طور مطلق در مکه انکار کرده اید، ناسازگاری دارد.

3- آیه: «إِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هَؤُلَاءِ دِينُهُمْ وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ » (4)؛ «آنگاه که منافقان و کسانی که در دل هایشان بیماری بود، می گفتند: اینان را دین شان فریفته است و هر کس به خدا توکل کند، در حقیقت،

ص: 501


1- عنکبوت (29): 10-11.
2- واحدی نیشابوری، علی بن احمد، اسباب النزول، ص 178
3- قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج 13، ص 330.
4- انفال (8): 49.

خدا شکست ناپذیر حکیم است».

مفسران اجماع دارند که این آیه درباره گروهی نازل شد که در مکه اسلام آوردند، ولی ایمان در دل هایشان استوار نشده بود و آنان در جنگ بدر با مشرکان بیرون آمدند و هنگامی که مسلمانان را اندک دیدند، نفاق از خود نشان دادند.

مقاتل در تفسیرش گفته است: «این آیه درباره قیس بن فاكة بن مغيره، ولید بن ولید بن مغیره، قيس بن ولید بن مغیرہ، ولید بن عتبة بن ربیعه، علاء بن أمية بن خلف جمحی و عمرو بن امية بن سفيان بن امیه نازل شد. این مسلمانان در مکه بودند. آنگاه آنان در مکه با مشرکان اقامت گزیدند و به مدينه هجرت نکردند. چون کفار مکه به جنگ بدر بیرون آمدند، این گروه نیز با آن ها همراه شدند و زمانی که اندک بودن شمار مؤمنان را دیدند، نسبت به دین خود به شک و تردید افتادند و گفتند: «اینان را دین شان فریب داده است» یعنی اصحاب محمد صلی الله علیه و آله و سلم»(1).

ابن عباس گفته است: «این آیه درباره کسانی نازل شد که در مکه اسلام آوردند و از هجرت خودداری کردند و به همین دلیل، مشرکان مکه آنان را به زور به جنگ بدر فرستادند و چون اندک بودن شمار مؤمنان را دیدند، نسبت به اسلام شک کردند و نفاق به خرج دادند و به مشرکان مکه گفتند: «این گروه را دین شان فریب داده است»(2).

ثعلبی گفته است: «این آیه درباره گروهی از مردم مکه نازل شد که به اسلام گرویدند و هجرت نکردند و قیس بن فاكة بن مغیره و قیس بن ولید بن مغیره از آن جمله بودند. آنان ایمان خود را آشکار و نفاق را پنهان کردند و چون جنگ بدر فرا رسید، آنان به همراه مشرکان به جنگ مسلمانان رفتند و زمانی که با مشرکان

ص: 502


1- مقاتل بن سلیمان، تفسير مقاتل، ج 2، ص 22.
2- سمرقندی، ابواللیث، تفسير السمرقندی، ج 2، ص 26.

برخورد کردند و شمار اندک مؤمنان را دیدند، چنین گفتند: «اینان را دین شان فریب داده است»(1).

و نیز دیگر آیات قرآنی که نشان می دهد، نفاق به مدینه منحصر نمی شده است، بلکه پیش از هجرت در مکه نیز وجود داشته است. به علاوه، کتاب های حدیث و تاریخ نیز این مطلب را ثابت می کند.

دوم: طبیعت بشری

اینکه شما وجود نفاق را در مکه انکار می کنید، با اینکه نادرستی آن روشن شد، این انکار نمی تواند برای شما دلیلی باشد برای نفی عارض شدن نفاق بر برخی از مسلمانان مهاجر در مدینه پس از هجرت، زیرا این احتمال وجود دارد که در نتیجه درک نکردن و فرا نگرفتن برخی حقایق دینی، حالتی از تردید و شک برانسان عارض شود و به همین سبب، از دین خود برگردد، ليكن نفاق خویش را به دلیل حفظ برخی از منافع خود - که وی آنان را مهم می داند - پنهان کند، از قبیل بیم داشتن از ناسزاگویی دشمنان، یا برای حفظ پاره ای از روابط قبیله ای، نژادی و خویشاوندی. دلیل روشن براثبات این سخن، ارتداد گروهی از مسلمانان پس از هجرت است؛ از قبیل عبیدالله بن جحش اسدی که پس از هجرت او به حبشه مسیحی می شود (2)و همانند ربيعة بن أمية بن خلف جمحی که در زمان خلافت عمر به روم پیوست و بر اثر چیزی که او را خشمگین کرده بود، مسیحی شد (3)و افراد دیگر. هرگاه صحابی از مهاجران در معرض کفر و ارتداد باشد، به طریق اولی در

ص: 503


1- ثعلبی، تفسير الثعلبی، ج 3، ص 371.
2- ابن حجر، الاصابة، ج 5، ص 370.
3- همو، فتح الباری، ج 7، ص 3.

معرض نفاق قرار خواهد داشت، به ویژه اینکه کفر و ارتداد در منطق شما با ماهیت نفاق تفاوت ندارد.

عوامل و انگیزه های نفاق در مکه

حال که وجود نفاق در مکه با صریح آیات و کتاب های تفسیر و حدیث روشن شد، باز ممکن است برخی درباره این حقیقت تردید کنند، با این توهم که کسی که با انتخاب خود، سرزمین و مالش را رها می کند، چگونه منافق می شود؟ در حالی که این توهم فاسد، یک استبعاد دور است که پیوندی با شخصیت و واقعیت انسان ندارد و از کوته نظری درباره طبیعت بشر خبر می دهد که دستخوش بسیاری از تمایل های نفسانی و شرایط اجتماعی، محیطی و قبیله ای می باشد، زیرا این تمایل ها و شرایط براندیشه انسان و آرزوها و اهداف او اثر می گذارد، اهدافی که وی آنها را در چهارچوب حرکت یا حزب یا دینی مشخص برای خویش ترسیم می کند، هر چند در این مسیر خود، در معرض ظلم و فشار قرار گیرد.

اکنون به پاره ای از آن عوامل و انگیزه ها به طور کوتاه اشاره می کنیم:

1- ما در جوامع بشری گروه هایی از مردم را می بینیم که برای پذیرش آن دعوتی آمادگی دارند که دارای شعارهایی خوشایند باشد و با رؤیاها، آرزوها و اهداف آنان همخوانی داشته باشد و خواسته های ایشان را تحقق بخشد.

از این رو، آنان این دعوت را یاری می کنند، هرچقدر در سایه ستمکارترین و سرکش ترین حکومت باشند و جانشان را در معرض خطرها، سختی ها و دشواری ها قرار می دهند، اگر چه زمین ها و دارایی هایشان را از دست بدهند. همه این سختی ها و فداکاری ها برای آن است که شاید روزی به اهداف و آرزوهایشان از قبیل مقام، قدرت، شهرت و ثروت های هنگفت برسند، با اینکه آنان به این دعوت، تنها به اندازه ای ایمان دارند که به رسیدن به آن اهداف ایمان دارند و به

ص: 504

همین دلیل، می بینیم که چنانچه زندگی شان در معرض خطر قرار گیرد و آنان يقين پیدا کنند که به آن منافع دست نمی یابند، از آن اصول برمی گردند، همان گونه که پیش تر در آیه شریفه بیان شد: «و از میان مردم کسانی اند که می گویند: به خدا ایمان آورده ایم و چون در راه خدا آزار کشند، آزمایش مردم را مانند عذاب خدا قرار می دهند»(1). به ویژه اینکه این آیه - چنانکه گفته شد - درباره کسانی نازل شد که در مکه اسلام آوردند. نیز در آیه دیگر خداوند فرمود: «آنگاه که منافقان و کسانی که در دل هایشان بیماری بود می گفتند...»(2).

واحدی پس از بیان نزول آن درباره منافقان، گفته است: «آنان گفتند: ما با هر گروهی که بیشتر باشد خواهیم بود و چون اندک بودن شمار مسلمانان را دیدند، گفتند: این گروه را دینشان فریب داده است»(3).

به علاوه، مردم جزيرة العرب از یهود شنیده بودند که در این زمان و مکان، پیامبری ظهور خواهد کرد که دژهای کسری و قیصر را فتح کند و عرب و غیر عرب به او ایمان می آورند. به ویژه اینکه آنان راستگویی این پیامبر را دیده و لمس کرده بودند و برخی از خبرهای او به وقوع پیوسته بود.

از نمونه هایی که نشان دهنده رسوخ این مطلب در ذهن هاست، اتفاقی است که در جنگ خندق رخ داد، جنگی که سبب نزول این آیه شد: «وَإِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُورًا »(4)؛ «و هنگامی که منافقان و کسانی که در دل هایشان بیماری است می گفتند: خدا و فرستاده اش جز فریب به ما

ص: 505


1- عنکبوت (29): 10.
2- انفال (9): 49.
3- واحدی، تفسير الواحدی، ص 444.
4- احزاب (33): 12

وعده ای ندادند». قرطبی در تفسیرش گفته است: «یعنی سخنی نادرست: چراکه طعمة بن أبيرق و معتب بن قریش و گروهی در حدود هفتاد مرد، در روز خندق گفتند: چگونه او گنج های کسرا و قيصر را به ما وعده می دهد، در حالی که ما برای قضای حاجت نمی توانیم بیرون برویم»(1).

وقتی ما این امور را یاد می کنیم، نمی خواهیم درباره نیت های مسلمانان، به ویژه پیشی گیرندگان آنان در اسلام ایجاد شک کنیم، کسانی که چیزهایی گران بهای خود را بخشیدند و جانها و هر آنچه را که داشتند، از روی راستی و اخلاص در راه اسلام واعتلای آن دادند، بلکه می خواهیم خطای شما را اثبات کنیم که وجود هرگونه نفاق را در میان مسلمانان مکه و مهاجران ایشان انکار می کنید.

2- پیشتر گفتیم که انکار وجود نفاق در مکه، مستلزم آن نیست که حتی برخی از مهاجران گرفتار بیماری شک و نفاق و تردید نشده باشند، به ویژه با توجه به مصیبت ها و فتنه ها و شرایط اجباری و دشواری که به جامعه اسلامی به سان تندبادی میوزید؛ از قبیل بیم ها، گرسنگی ها و از دست دادن مال و جان و محصول ها. بگذریم از جنگ و نبردهایی که مسلمانان بدان می پرداختند و با دیدن شمار اندک مسلمانان دچار شک و تردید نسبت به دین می شدند، چنانکه در جنگ احد اتفاق افتاد، تا آنجا که برخی از آنان گفتند: «باید از ابوسفیان امان نامه بگیریم»(2).

جنگ احد تكان سختی پدید آورد و ایمان و پایداری صحابه را متزلزل ساخت، مگر اندکی از آنان، تا آنجا که خداوند آن ها را سرزنش کرد و فرمود: «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى

ص: 506


1- قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج 14، ص 147.
2- طبری، جامع البیان، ج 4، ص 147.

عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا » (1)؛ «و محمد جز فرستاده ای که پیش از او [هم] پیامبرانی (آمده و) گذشتند نیست. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، از عقیده خود برمی گردید؟ و هر کس از عقیده خود بازگردد، هرگز هیچ زیانی به خدا نمی رساند».

از آنچه گفته آمد، روشن می شود که نفاق تنها به صحابی انصار منحصر نمی شود، بلکه مهاجران را نیز در بر می گیرد، چه در مکه پیش از هجرت چه در مدينه.

پیامبر و شناخت منافقان

شما در صفحه 80 گفته اید: «قرآن کریم منافقان را با بیان اعمال و مواضع آن ها معرفی کرد، تا آنجا که گویی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اصحابش آن ها را می دیدند و حتی می شناختند».

آن گاه پس از این سخن، مجموعه آیاتی را آورده اید که به پندار خودتان نشان می دهد، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن ها را می شناخت و خداوند آن ها را تهدید کرد که چنانچه از نفاق دست برندارند، به زودی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن ها را از سرزمین شان بیرون خواهد کرد یا آن ها را خواهد کشت، لیكن چنین اتفاقی نیفتاد و این نشان می دهد که منافقان پس از تهدید خداوند از نفاقشان دست برداشتند.

در پاسخ می گویم:

او به پندار شما قرآن منافقان را برملا کرده است و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و اصحابش آن ها را می شناختند. این پندار شما با آنچه مفسران بزرگ تان درباره آیه «وَمِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ » (2)گفته اند، ناسازگاری دارد:

ص: 507


1- آل عمران (3): 144.
2- توبه (9): 101.

سمعانی گفته است: «این آیه دلیل بر آن است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم همه منافقان را نمی شناخته است»(1).

ابن کثیر در تفسیر این آیه گفته است: «این سخن خداوند: «لَا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ » با این سخن خداوند متعال «وَلَوْ نَشَاءُ لَأَرَيْنَاكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِيمَاهُمْ وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ »(2)؛ «اگر بخواهیم قطعا آنان را به تو می نمایانیم. در نتیجه، ایشان را به سیمایشان می شناسی و از آهنگ سخن به حال آنان پی خواهی برد»، ناسازگاری ندارد، زیرا این سخن از باب آشکار نمودن ویژگی هایی است که آنان توسط این ویژگی شناخته می شوند، نه اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم همه کسانی را که اهل نفاق و تردید هستند بشناسد. آری، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برخی از منافقان مدینه را می شناخت»(3).

این سخن ابن کثیر، پاسخی است به آنچه شما درباره آیات قرآنی آورده اید و از آنها چنین برداشت کرده اید که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و برخی اصحاب او همه منافقان را می شناختند و این برداشت شما نابجاست، زیرا نهایت چیزی که آیات یاد شده می رساند آن است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تنها سران منافقان را از طریق ویژگی ها و چهره هایشان می شناخت.

از این رو، ابن کثیر در جایی دیگر گفته است: «سخن کسی که گفته است: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سران منافقان را می شناخت، مستند او، حديث حذيفة بن یمان است که از چهارده منافق در غزوۂ تبوک نام برده است... و حذیفه از این موضوع آگاه شد. تا اینکه گفته است: اما خداوند درباره غیر این افراد فرموده است: «وَمِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ

ص: 508


1- سمعانی، تفسير السمعانی، ج 2، ص 343.
2- محمد (47): 30.
3- ابن کثیر، تفسير القرآن العظيم، ج 2، ص 398

الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ »(1)؛ «و برخی از بادیه نشینانی که پیرامون شما هستند منافق اند و از ساکنان مدينه (نیز عده ای) بر نفاق خوگرفته اند، تو آنان را نمی شناسی و ما آنان را می شناسیم». نیز خداوند تعالی فرموده است: «لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لَا يُجَاوِرُونَكَ فِيهَا إِلَّا قَلِيلًا » (2)؛ «اگر منافقان و کسانی که در دل هایشان مرضی هست و شایعه افکنان در مدینه از کارشان بازنایستند، تورا سخت برآنان مسلط می کنیم، تا جزآمدتی اندک در همسایگی تونپایند». این آیه نشان می دهد که پرده از کارهای منافقان برداشته نشده و آن ها به طور مشخص شناخته نشده بودند و تنها ویژگی های آنان بیان و در برخی از آنان مشخص گردیده بود، همان گونه که خداوند فرموده است: «وَلَوْ نَشَاءُ لَأَرَيْنَاكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِيمَاهُمْ وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ »(3)؛ «اگر بخواهیم قطعا آنان را بهتو می نمایانیم. در نتیجه، ایشان را به سیمایشان می شناسی و از آهنگ سخن به حال آنان پی خواهی برد»(4).

روایات معتبری در منابع شما وجود دارد که تصریح می کند، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برخی از منافقان را نمی شناخته است(5).

ثانيا: بر فرض اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم همه منافقان را عینا و شخصا می شناخته ، این سخن لزوما بدان معنا نیست که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم همه منافقان را به اصحابش معرفی کرده است؛ چه ممکن است مصلحت و حکمتی در کار باشد که ایجاب می کند

ص: 509


1- توبه (9): 101.
2- احزاب (33): 65.
3- محمد (47): 30.
4- ابن کثیر، تفسير القرآن العظيم، ج 1، ص 52.
5- ابویعلی، مسند ابی یعلی، ج 1، ص 90.

نام ها و شخص آن ها پنهان بماند؛ نظیر اینکه یک پارچگی نظام اسلامی حفظ شود و از تحقق یافتن فتنه ها در جامعه مسلمانان دوری گردد و خداوند و فرستاده اش به معیارهای احکام و مصالح شریعت داناتر است.

شاید از جمله دلایل آگاه نبودن و شناخت نداشتن صحابه از منافقان، این باشد که آنان از حذیفه درباره منافقان می پرسیدند، یا از حاضر نشدن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در نماز بر آن ها به منافق بودن آن شخص پی می بردند و این در حالی است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حذيفه را تنها از وجود چهارده منافق آگاہ کرده بود، همان گونه که پیش تر به سخن ابن کثیر در این باره اشاره شد.

صحابه منافق

شما در صفحه 81 گفته اید: «منافقان از صحابه نیستند، ليكن همراه آنان اند». در صفحه 82 گفته اید: «قرآن در تمامی آیاتش بیان می کند که منافقان مؤمن نمی باشند، یعنی جزء کسانی نیستند که بتوان آن ها را اصحابی دانست، زیرا تنها مؤمن است که می توان او را بههم نشینی ایمانی (با پیامبر) توصیف کرد».

در پاسخ به این سخن شما می گویم:

نخست: هم نشینی ایمانی که شما از آن نام بردید و اینکه تنها مؤمن بدان توصیف می شود، با آنچه علمای شما در تعریف صحابی بیان کرده اند ناسازگاری دارد، زیرا آنان در این توصیف فقط اسلام را شرط دانسته اند.

بخاری در صحیح خود گفته است: «و من صحب النبی اورآه من المسلمين فهو من اصحابه (1)؛ هرکه از مسلمانان با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم نشینی کند یا او را ببیند، از زمره اصحاب اوست».

ص: 510


1- بخاری، الجامع الصحيح، ج 2، ص 406، کتاب الفضائل.

نووی در شرح خود بر صحیح مسلم گفته است: «فأما الصحابي فكل مسلم رأى رسول الله و لولحظة (1)؛ صحابه عبارت از: هر مسلمانی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را دیده، هرچند به اندازه یک لحظه باشد».

از آنجا که اسلام آوردن و مسلمان بودن شخص، یکی از مراحل گونه گون ایمان و پیش از ایمان است، زیرا خداوند متعال می فرماید: «قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ » (2)، «بادیه نشینان گفتند: ایمان آوردیم. بگو: ایمان نیاورده اید، لیکن بگویید: اسلام آوردیم و هنوز ایمان در دل های شما داخل نشده است، بر این اساس، ثابت می شود کسی که مسلمان باشد و مؤمن نباشد، از صحابه است، زیرا آشکارا شهادتین را بر زبان جاری می کند.

از این رو، ابن کثیر در تفسیر آیه یاد شده چنین گفته است: «از این آیه کریمه به دست می آید که ایمان اخص از اسلام است، همان گونه که این، دیدگاه اهل سنت و جماعت است». آن گاه پس از استدلال بر اثبات مغایرت ایمان و اسلام از روایات، گفته است: «تفاوت قائل شدن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میان مؤمن و مسلم نشان میدهد که ایمان اخص از اسلام است و ما این موضوع را با دلايل آن در اول شرح کتاب الایمان، از صحیح بخاری بیان کردیم. سپاس و منت خداوند را سزاست»(3)

اعرابی که آیه مبارکه از آنها نام برده است، از مسلمانانی هستند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را دیدند و به همین دلیل، تعریف صحابی بر آنها صدق می کند، با اینکه آیه ایمان را از آن ها نفی کرده و تنها اسلام را برایشان اثبات نموده است و این بدان

ص: 511


1- نووی، شرح صحیح مسلم، ج 1، ص 35.
2- حجرات (49): 14.
3- ابن کثیر، تفسير القرآن العظيم، ج 4، ص 234.

معناست که صحابی بودن برحسب تعریف های شما به ایمان مشروط نیست، بلکه همان اسلام ظاهری بسنده است.

دوم: تعريف هایی که ما برای صحابی و غیر صحابی ارائه کردیم، منافقان را نیز در بر می گیرد، زیرا تعاریف یاد شده در بردارنده قید اسلام است نه ایمان واقعی که جز خدا کسی از آن آگاهی ندارد. همان گونه که خداوند فرموده است: «وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَى إِلَيْكُمُ السَّلَامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا » (1)؛ «و به کسی که نزد شما اظهار اسلام می کند، مگویید: تو مؤمن نیستی».

رازی در تفسیر این آیه گفته است: «کارقلب معلوم نیست و دوری از گمان واجب است و تنها به ظاهر باید حکم کرد و به همین دلیل به کسی که کاری را انجام می دهد، نمی توان نسبت ریاکاری داد و کسی را که اسلام آورده است، نمی توان منافق نامید، لیکن خداوند از آنچه در قلب ها می گذرد آگاه است»(2). از پیش بیان کردیم که بسیاری از منافقان به نفاق شناخته نشده بودند و مسلمانان با آنان به سان دیگر مسلمانان رفتار می کردند و هر آنچه به سود یا زیان مسلمانان بود، به سود یا زیان آنان نیز بود و به همین دلیل، تعریف هایی که از پیش بیان شد، منافقان را نیز در بر می گیرد.

آنچه را ما گفتیم با همه تعاریفی که برای صحابه بیان شده، همخوانی دارد و از آن جمله است تعریفی که ابن حجر برای صحابی بیان کرده است، تعریفی که از همه تعريف ها اخص و دایره اش از همه تنگ تر است، زیرا او گفته است: صحابی

ص: 512


1- نساء (4): 94.
2- فخر رازی، تفسير الرازی، ج 28، ص 141.

کسی است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را دیده، به او ایمان آورده و بر آیین اسلام مرده باشد (1)؛ چه مراد ابن حجر از ایمان، همان ایمان ظاهری است که مرادف اسلام می باشد و به همین دلیل، در دنباله تعریف خود گفت: «بر آیین اسلام مرده باشد»، و گرنه ایمان واقعی را کسی جز خدا نمی داند . چنان که گفتیم - بنابراین، اگر مقصود او ایمان واقعی باشد، این تعریف فایده خود را از دست می دهد.

سوم: بر طبق آنچه که شما بیان کردید، نقض ها واشكال هایی درباره گروهی از مسلمانان وارد می شود؛ نظیر کسی که در طول حیات پیامبر منافق بوده و سپس توبه کرده، ایمان آورده و در اسلام منزلتی نیکو یافته است. آیا چنین شخصی از صحابه به شمار می رود؟ آیا هم نشینی او پس از توبه اش به هم نشینی ایمانی تبدیل می شود ؟ همانند جلاس بن سوید انصاری که در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم منافق بود و پس از آن تائب گردید و خوب هم توبه کرد(2).

نیز همانند کسی که در دوران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مرتد شد و پس از رحلت او توبه کرد، نظير توبة عبدالله بن سعد بن ابی سرح که در دوران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مرتد شد و حضرت فرمان قتل او را صادر کرد و او نزد عثمان پنهان شد و سپس عثمان او را در زمان خلافتش به کار گمارد. آیا این شخص هم نشینی ایمانی دارد، با اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمان قتل او را صادر کرد، حتی اگر خود را به پرده های کعبه بیاویزد (3)؟

چهارم: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و برخی اصحاب، واژه صحابه را بر منافقان به کار بردند و من شماری از این کاربردها را برای شما نقل کردم؛ نظیر اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم درباره یکی

ص: 513


1- ابن حجر، الاصابة، ج 1، ص 130.
2- ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 199.
3- ابن عبدالبر، التمهيد، ج 6، ص 176.

از منافقان فرمود: «و معاذ الله أن يتحدث الناس انّی اقتل اصحابی (1)؛ به خدا پناه می برم از اینکه مردم بگویند: من اصحابم را می کشم». نیز همانند این سخن او: «في اصحابی اثناعشر منافقا (2)؛ در میان اصحاب من، دوازده منافق وجود دارند» و همانند این سخن او: «ان في اصحابی منافقین (3)؛در میان اصحابم، منافقانی وجود دارند».

از این کاربردها به دست می آید که منافقان جزئی از صحابه اند؛ اما اختصاص هم نشینی (پیامبر) به هم نشینی ایمانی، به گواه و دلیل نیاز دارد و این دلیل در روایاتو احادیث پیش گفته نبوی وجود ندارد.

وانگهی درباره اینکه برخی از صحابه از منافقان اند یا نه تردید وجود دارد. آیا این افراد از صحابه اند یا نه؟ و آیا هم نشینی ایمانی باید به طور یقین احراز شود یا نه که در این صورت، فقط تعدادی از صحابه را در بر خواهد گرفت، یا اینکه در این مورد، اصالت هم نشینی ایمانی اجرا می شود؟

ص: 514


1- مسلم، صحیح مسلم، ج 2، ص 740، كتاب الزكاة، ح 1063.
2- همان، ج 4، ص 2143، کتاب صفات المنافقين، ح 2779.
3- احمد بن حنبل، المسند، ج 4، ص 83. این حدیث را خطیب تبریزی در کتابش الاكمال، ص 36 صحیح شمرده است.

پیوست

گفتگویی جدید با دکتر غامدی

اشاره

زمانی که کتاب ماجرای گفتگوی آرام در حال چاپ بود، خداوند به فضل و لطف خویش به من توفیق داد که به زیارت بیت الله الحرام برای ادای حج تمتع، در سال 1427ق شرفیاب شوم. پس از پایان اعمال حج، با دکتر غامدی تماس گرفتم و او هم به من خوشامد گفت و مرا برای دیدارش دعوت کرد و من هم دعوت او را پذیرفتم و شب شنبه، مصادف با هفدهم ذی الحجه به منزل او رفتم و دوستم آقای دکتر زمانی، نماینده مقام معظم رهبری در بعثه حجاج اهل سنت در ایران و جناب آقای مبلغی معاون آية الله تسخیری در مجمع جهانی التقريب بين المذاهب الاسلامية نیز همراه من بودند.

چون به منزل دکتر غامدی رسیدیم، دیدیم که دکتر مجید معارف و دکتر عادل الاديب که از استادان بزرگ دانشگاه تهران هستند نزد او حضور دارند.

دکتر غامدی، مثل همیشه، به گرمی از ما استقبال کرد. آنگاه میان من و او پیرامون مسائلی که به طور کوتاه و تغییر اندک بدان اشاره می کنیم، گفتگویی انجام شد.

ادعای اینکه شیعه اهل سنت را نجس می دانند

دکتر غامدی گفت: «شیعه اهل سنت را نجس می دانند و برای اثبات این ادعا،

ص: 515

به متونی از آية الله خویی وآية الله خمینی استدلال کرد».

در پاسخ گفتم: آقای دکتر، این اتهام از سوی شما تکرار شده است. در سال گذشته نیز آن را به من گفتی و من در همان وقت پاسخ دادم که این سخن درست نیست و علمای شیعه اهل سنت را پاک می دانند و به همین دلیل، می بینی که آنان فتوا داده اند: زن دادن وزن گرفتن از اهل سنت جایز است. همچنین به پاک بودن ذبیحه های آنان فتوا داده اند و حتی آية الله خمینی گفته است: امامت از اصول مذهب است (1)و به همین دلیل اگر کسی از غیر شیعیان بدان اعتقاد نداشته باشد، کافر نیست.

شما حتی یکی از علمای شیعه را از سده دوم تا سده پانزدهم پیدا نمی کنی که به نجاست اهل سنت فتوا داده باشد و کسانی که فقیهان شیعه به نجاست آنان فتوا داده اند ناصبیان اند، که دشمن اهل بیت اند، نه اهل سنت.

دکتر غامدی گفت: «مقصود از «مخالف» در کتاب های فقهی شما کیست؟»

در پاسخ گفتم: ما در کتاب های فقهی خود، از اهل سنت و جماعت، یک بار به مخالف تعبیر می کنیم، یک بار به عامه و بار سوم به اهل سنت، ليکن اینان غیر از نواصب اند که ما اعتقاد داریم آنان کافر، نجس و جاودانه در آتش اند. همان گونه که علمای اهل سنت نیز بر این باورند، زیرا نواصب کسانی هستند که اهل بیت ما را دشمن می دارند و به آنان ناسزا می گویند(2).

ص: 516


1- آية الله خمینی رحمة الله گفته است: در این باره اعتقاد به ولایت و نداشتن آن یک سان است، زیرا امامت از اصول مذهب است نه از اصول دین. (کتاب الطهارة، ج 3، ص 323).
2- دشمنی آشکار با اهل بیت علیهم السلام از روشن ترین مصادیق انکار ضرورت اسلامی - قرآنی؛ یعنی مودت است. از این رو، به نص قرآن و روایات به کافر بودن او حکم می شود. ابن حبان در صحیحه ای روایت کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «والذي نفسي بيده لا يبغضنا اهل البيت رجل الا ادخله الله النار؛ هر کسی که ما اهل بیت را دشمن بدارد، خداوند او را در آتش وارد کند». (ابنحبان، صحيح ابن حبان، ج 15، ص 435). این حدیث را البانی در سلسلة الأحاديث الصحيحة، با شماره 2488 آورده است.

دکتر غامدی گفت: «آية الله العظمی خویی گفته است: آنچه می توان بدان بر اثبات نجاست مخالفان استدلال کرد، سه دلیل است:

نخست: در روایات بسیاری که به حد استفاضه رسیده آمده است: مخالف اهل بیت علیهم السلام کافر است.

آية الله العظمی خمینی گفته است: برای نجاست آنان به چند چیز استدلال شده است. از آن جمله روايات مستفیضی است که بر کفر آنان دلالت دارد. موثقه فضيل بن يسار، از ابوجعفر علیه السلام که گفت: خداوند على علیه السلام را به سان پرچمی میان خود و آفریدگانش نصب کرد...».

در پاسخ گفتم: شگفتا! ای دکتر، این عبارتی که تو از آية الله خمینی نقل کردی، عبارت صاحب كتاب الحدائق است. امام خمینی آن را نقل و سپس با قدرت رد کرده است.

از این رو، عبارتی را که جلوتر از عبارت امام خمینی است برای او نقل کردم، عبارتی که غامدی آن را نیاورده است. من از رایانه ای که با خود داشتم، برای او عبارتی را خواندم که امام خمینی آن را آورده او غامدی از آوردن آن خودداری کرده است:

«یکی از کسانی که طريقه نامتعادلی دارد، براثر ظواهر برخی از روایات و سخنان اصحاب فریب خورده و بی آنکه در معنای این روایات غور کند، حکم به نجاست و کفر آن ها کرده و از محقق (حلی) که قائل به طهارت آنان است، عیب گرفته، به گونه ای که نه شایسته اوست ونه شایسته محقق حلی. صاحب حدائق از این نکته

ص: 517

غفلت کرده که محقق حلی چیزهایی را رعایت کرده که وی بدان توجه نداشته است.

صاحب حدائق برای نجاست آنان به چند چیز استدلال کرده است: از آن جمله، روایاتی است که نشان دهنده کفر آنان است؛ نظير موثقه فضيل بن يسار از ابوجعفر علیه السلام که فرمود: «خداوند على علیه السلام را به سان پرچمی میان خود و آفریدگانش برافراشت».

بنابراین، مراد آية الله خمینی از این سخن او: «یکی از کسانی که طريقه نامتعادلی دارد فریب خورده است» صاحب حدائق است که از علمای اخباری می باشد.

آنگاه به دکتر غامدی گفتم: امام خمینی سخنان او را رد کرده و گفته است: «دلیلی بر اثبات آن (یعنی سخن حدائق) وجود ندارد، مگر اطلاق اجماع هایی بر نجاست کافران که این یک توهم آشکار است، زیرا مقصود از کافران در این اجماع ها مقابل مسلمانان است، چه شیعه چه سنی و به همین دلیل، می بینیم که برخی از گروه های منتسب به اسلام از قبیل خوارج و غالیان را به کافران ملحق کرده اند. از این رو، چنانچه هر مخالفی به طور مطلق از دیدگاه شیعه نجس باشد، این الحاق برخی از گروه ها به هار معنایی ندارد و حتی میتوان برای اثبات عدم نجاست اهل سنت ادعای اجماع یا ضرورت کرد»(1).

وضعیت سخن آية الله خویی نیز که شما بیان کردید از همین قبیل است.

آية الله خویی گفته است: «آنچه را که می توان بدان براثبات نجاست مخالفان استدلال کرد، سه دلیل است:

نخست: در روایات بسیاری که به حد استفاضه رسیده است، نشان می دهد که مخالفان اهل بیت از کافرند».

آية الله خویی این سخن را از دیگران نقل کرده و سپس به رد آن پرداخته و این استدلال را چنین رد کرده است:

ص: 518


1- امام خمینی رحمة الله، کتاب الطهارة، ج 3، ص 316.

« روایات رسیده با این مضمون گرچه فراوان است، لیکن برنجاست مخالفان دلالت ندارد... چرا که معیار مسلمان بودن، حفظ خون، ارث بردن و روا بودن ازدواج، به زبان آوردن شهادتين است و اکثریت علما برهمین دیدگاه هستند و بر این اساس، در اسلام جز شهادتین معتبر نیست و با این دیدگاه چاره ای نیست جز اینکه باید به مسلمان بودن مخالفان حکم کنیم.

علاوه بر این، سیره قطعی برپاک بودن مخالفان جاری است؛ چه دینداران در زمان امامان علیهم السلام و همچنین خود آنان از مخالفان گوشت می خریدند، ذبیحه های ایشان را حلال می دانستند، با آنان رفت وآمد داشتند و به طور کلی با آنان به سان افراد پاک و مسلمان رفتار می کردند، بی آنکه از سوی آنان منعی صادر شده باشد».

آية الله خویی در پایان سخنانش گفته است:

«اما ولایت به معنای خلافت به هیچ روی ضروری نیست، بلکه یک مسئله نظری است و آنان (یعنی اهل سنت) آن را به معنای دوستی تفسیر کرده اند، هرچند که این تفسیر آن ها از روی تقلید از پدران و علمای شان است و انکار ولایت به معنای خلافت از سوی آنان مستند به شبهه است . چنان که دانستید - ومادر قبل بیان کردیم که انکار ضروری وقتی موجب کفرو نجاست است که مستلزم تکذیب پیامبر باشد؛ نظیر اینکه شخص چیزی را انکار کند که ثابت شده از ضروریات دین است و این درحق اهل خلاف ثابت نشده است، زیرا خلافت اهل بیت و به طور ضروری برای آنان ثابت نشده است. آری، ولایت به معنای خلافت، از ضروریات مذهب است، نه از ضروریات دین»(1).

گفتم: ای دکتر، آیا اکنون دانستی، عباراتی که تو آن ها را از آية الله خویی و آية الله

ص: 519


1- خوئی، ابوالقاسم، کتاب الطهارة، ج2، ص83-87.

خمینی برای ما نقل کرده ای، عباراتی بریده شده از سخنان آنان است و این گونه برش زدن، زشت و خیانت علمی است.

می توانیم بگوییم: بیشتر علمای وهابی از این شیوه برش زدن پیروی می کنند؛ از باب نمونه، دکترقفاری در کتاب خود به نام اصول مذهب الشيعه، سخنی را از علمای شیعه همانند شیخ مفید و دیگران نقل می کند که بریده است. مثلا عبارتی را از میانه سخنان آنان نقل می کند، بی آنکه آغاز یا پایان آن را نقل کند و سپس حمله به آنان را آغاز می کند.

یا اینکه او را می بینیم، خبری را بریده از محدثان شیعه نقل می کند؛ از باب نمونه، از کافی عباراتی را به صورت بریده نقل می کند و سپس مصنف آن، کلینی را - خدای رحمتش کناد - مورد هجوم قرار می دهد.

ادعای اینکه کتاب کافی آکنده از روایات جعلی است

دکتر غامدی گفت:«کتاب کافی آکنده از روایات جعلی است».

گفتم: ای دکتر، اگر کتاب بخاری را از نگاه وجود روایات و اسرائیلیات با کتاب کافی مقایسه کنیم، می بینیم که بخاری چند برابر کافی روایات ضعیف دارد (1)؛ چه نسبت روایات ضعیف کافی به روایات ضعیف موجود در بخاری، یک به ده است.

دکتر گفت: «در کتاب کافی شانزده هزار روایت است. چند روایت صحیح در آن وجود دارد؟»

گفتم: برطبق آنچه محقق بحرانی بیان کرده، پنج هزار روایت صحیح در کتاب

ص: 520


1- هرچند بیشتر علمای اهل سنت همه روایات موجود در صحیح بخاری راصحیح می دانند، اما این دیدگاه سبب نمی شود که روایات آن از دیدگاه دیگران هم صحيح باشد.

کافی وجود دارد (1).

دکتر گفت: «وضعیت باقی، یعنی نه هزار حدیث دیگر چگونه است؟»

گفتم: برخی این روایات موثق است، برخی حسن، برخی مرسل، برخی مرفوع و برخی ضعیف. روایات ضعیف غیر از روایات جعلی و دروغ است، زیرا روایات ضعیف یکدیگر را تقویت می کند و در نتیجه، مضمون آن ثابت می شود، همان گونه که علمای شما نیز چنین می گویند و این قاعده رجالی را باور دارند.

این برخلاف روایات جعلی است که حتی اگر هزار روایت هم باشند، چیزی را ثابت نمی کنند.

دکتر گفت: «در کافی چند روایت جعلی وجود دارد؟ » گفتم: برطبق قواعد رجالی نزد شیعه، کمتر از یکصد روایت.

در اینجا جناب آقای مبلغی که همراه من بود، گفت: از امامان علیهم السلام روایت شده است: اشخاصی هستند که بر ما دروغ می بندند (2).

ص: 521


1- محقق بحرانی گفته است: یکی از استادان متأخرما گفته است: اما کافی، تمامی احادیث آن به 16199 حديث منحصر می شود. روایات صحیح آن به اصطلاح پسینیان: 5072 حدیث است. روایات حسن: 144 حديث است. روایات موثق: 1118 حديث است. روایات قوی: 302 حدیث و روایات ضعیف: 9485 حديث است. (لؤلؤة البحرين، ص394 -395). اما علامه مجلسی رحمة الله، احادیث معتبر را در دانشنامه ارزشمند او: مرآة العقول في شرح صحيح الكافي، برشمردیم، آن را در حدود 7362 حديث یافتیم.
2- به این سخن امام صادق علیه السلام اشاره دارد که فرمود: «ما خاندانی هستیم راستگو و خالی نیستیم از دروغگویی که برما دروغ می بندد و براثردروغ او، راستگویی ما از نظر مردم می افتد». (رجال کشی، ص 108، ش 174 و ص 305، ش 549).

گفتم: در روایتی از امام صادق علیه السلام بر آمده است که فرمود: «مغيرة بن سعيد در کتاب های اصحاب پدرم، احادیثی را جاسازی کرد که پدرم این احادیث را حديث نکرده است»(1).

ابوالحسن الرضا علیه السلام فرمود: «هزار لعنت بر یونس بن ظبيان که به دنبال آن هزار لعنت دیگر باشد»(2).

ادعای اینکه امام صادق علیه السلام زراره را لعنت کرده است دکتر غامدی گفت: «زراره را نیز لعن کرده است».

گفتم: اما نسبت به زراره، امام صادق علیه السلام فرمود: «رحم الله زرارة بن اعين. لولا زرارة و نظراؤه لاندرست احاديث أبي؛ خدای زرارة بن اعین را رحمت کند. اگر زراره و امثال او نبودند، به طور حتم احادیث پدرم از میان می رفت»(3).

آری از آن حضرت روایت شده است که فرمود: «... خدا زراره را لعنت کند...»(4).

لیکن با صرف نظر از اینکه سند این روایت ضعیف است (5)، این روایت را می توان چنین توجیه کرد که امام صادق علیه السلام در لعن زراره جدی نبوده است، بلکه هدف او از لعن ظاهری زراره آن بوده که به مقامات حکومتی آن وقت القا کند رابطه دوستی میان او و زراره وجود ندارد، تا زراره را از کشته شدن یا دستگیر شدن به اتهام ارتباط او با امام علیه السلام نگه دارد.

ص: 522


1- رجال کشی، ص 224، ش 401.
2- همان، ص 364، ش 673.
3- همان، ص 136، ش 217.
4- همان، ص 147، ش 234.
5- ر.ک: موحد ابطحی، محمدعلی، تاریخ آل زرارة، ص 60.

این مطلب را روایتی تأیید می کند که کشی آن را از امام صادق علیه السلام روایت کرده است. آن حضرت به فرزند زراره فرمود: «اقرأ منى على والدك السلام وقل له اني انما اعيبك دفاعا منی عنك. فان الناس و العدو يسارعون الى كل من قربناه و حمدنا مكانه لادخال الاذى فيمن نحبه ونقربه (1)؛ سلام مرا به پدرت برسان و بگو: من اگراز توانتقاد می کنم، برای دفاع از توست، زیرا این مردمان و دشمنان به اذیت و آزار کسانی می شتابند که ما آنان را دوست می داریم و به خود نزدیک می سازیم».

دکتر گفت: «امام معصوم چگونه به دروغ می گوید: خدا زراره را لعنت کند؟»

گفتم: ای دکتر، آیا این چیز شگفت آوری است؟ ابراهیم علیه السلام در حالی که پیامبر است می گوید: «قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ (2)» ، «بلکه آن را بزرگشان انجام داده است».

يوسف علیه السلام برادرش را متهم به دزدی می کند، همان گونه که خداوند متعال فرموده است: «فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ » (3)؛ «پس هنگامی که آنان را به خواربارشان مجهز کرد، آبخوری را دربار برادرش نهاد. سپس بانگ زننده ای بانگدر داد: ای کاروانیان، قطعا شما دزد هستید».

دکتر گفت: «این از سخنانی است که تأویل پذیر است و می توانیم بگوییم: يوسف توریه کرده است؛ اما لعن از آن اهل جهنم است و نمی توانیم آن را تأویل کنیم».

در پاسخ گفتم: ابراهیم می گوید: «فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّي هَذَا أَكْبَرُ »(4)، چون خورشید را برآمده دید، گفت: این پروردگار من است. این بزرگ تر است». نیز

ص: 523


1- کشی، الرجال، ص 138، ش 221.
2- انبیاء (21): 63.
3- يوسف (12): 70.
4- انعام (6): 78.

گفت: «فَقَالَ إِنِّي سَقِيمٌ » (1)؛ من کسالت دارم .

آیا در اینجا هم می توانیم تأویل کنیم؟

ادعای اینکه از نگاه شیعه، امامان علیهم السلام بالاتر از پیامبران اند

دکتر گفت: «شیعه باور دارند که امامان بالاتر ازپیامبران اند». گفتم: ما باور داریم که امامان از نگاه افضلیت از پیامبران بالاترند، نه در نبوت و دلیل ما آن است که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم على علیه السلام را در آیه مباهله همانند خودش قرار داده است(2)، زیرا در قرآن از زبان او چنین آمده است: «وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ »؛ «خودهامان و خودهاتان». این عبارت نشان می دهد که علی علیه السلام در تمامی جهات

ص: 524


1- صافات (37): 89.
2- در صحیح مسلم آمده است: چون آیه: «فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ» نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم علی و فاطمه و حسن و حسین را فرا خواند و گفت: خداوندا، اینان خانواده من هستند. (صحيح مسلم، ج 7، ص 120، چاپ مصروج5، ص 23، ح 32، کتاب فضائل الصحابة، باب فضائل علی رضی الله عنه، چاپ بیروت). ابن کثیر گفته است: جابر گفت: مراد از «وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ » رسول خدا و علی بن ابی طالب است و مراد از «وأَبْنَاءَنَا» حسن و حسین و مراد از «نسائنا» فاطمه . همچنین حاکم این حدیث را در المستدرک خود روایت کرده و سپس گفته است: این روایت برحسب شرط مسلم صحیح است، لیكن آن دو آن را روایت نکرده اند. (تفسیر ابن کثیر، ج1، ص379، چاپ دارالمعرفة، بیروت و ج 1، ص 370، چاپ مصطفی محمد، مصر). این حدیث را سیوطی نقل کرده و گفته است: حاکم آن را صحیح شمرده است. (الدر المنثور، ج 2، ص 39). همچنین شوکانی آن را در فتح القدیر، ج 1، ص 348 روایت کرده است. زمخشری گفته است: هیچ دلیلی نیرومندتر از این حدیث بر فضيلت اصحاب کساء علیهم السلام وجود ندارد. (الكشاف، ج 1، ص 370).

با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برابر است، مگر در نبوت، زیرا محمد صلی الله علیه و آله و سلم خاتم پیامبران است که پس از او پیامبری نیست و مسئله نبوت با دلیل از این سخن خارج شده است؛ اما دیگر کمالات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به مقتضای عموم آیه در وجود على علیه السلام باقی می ماند.

از این رو، همان گونه که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از همه آفریدگان، حتی از انبياء و فرشتگان برتر است، همین برتری را علی علیه السلام نیز دارد، زیرا مساوی اکمل، نیز اکمل است.

این معنا را در بیان آشکار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث منزلت نیز می بینیم، زیرا خطاب به على علیه السلام فرمود: «الا ترضى ان تكون منی بمنزلة هارون من موسى الا انه ليس بعدی نبی (1)؛ آیا راضی نمی شوی که نسبت به من به منزلة هارون نسبت به موسی باشی، جز اینکه پس از من پیامبری نیست».

دکتر گفت: «بنابراین، علی از دیدگاه شما از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برتر است».

گفتم: نسبت به شخص پیامبر على علیه السلام از او برتر نیست. چگونه چنین باشد و حال آنکه علی علیه السلام خود در چند روایت برتری اش بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را نفی می کند و می گوید: «انا عبد من عبيد محمد صلی الله علیه و آله و سلم(2)؛ من یکی از بردگان محمد صلی الله علیه و آله و سلم هستم».

دلیلی وجود ندارد که علی علیه السلام نخستین مسلمان باشد؟!

دکتر گفت: «اگر کسی بپرسد، آیا علی رضی الله عنه مسلمان بوده است ؟ »

شیخ مبلغی گفت: او نخستین کسی بود که اسلام آورد.

ص: 525


1- بخاری، صحیح بخاری، ج 5، ص 129، کتاب المغازی، غزوة تبوک؛صحیح مسلم، ج 7، ص120، کتاب الفضائل، باب فضائل على، ج 4، ص1870، ش2404، چاپ بیروت.
2- کلینی، الکافی، ج 1، ص 90، ح5. مقصود آن است که علی پیرو پیامبر است، همان گونه که صدوق پس از آوردن این حدیث گفته است: مقصود از واژه عبد در اینجا عبد طاعت است نه چیزی دیگر. (صدوق، کتاب التوحید، ج 3، ص 174).

دکتر گفت: «چه کسی روایت کرده که او نخستین مسلمان بوده است؟ »

شیخ مبلغی گفت: آیا تودر مسلمان بودن على علیه السلام شک داری؟

دکتر گفت: «من شک ندارم، ليکن از شما می پرسم: چه کسی روایت کرده که او نخستین مسلمان است؟»

شیخ مبلغی گفت: شیعه وسنی روایت کرده اند: او نخستین کسی بود که اسلام آورد.

دکتر گفت: «صحابه همان کسانی هستند که اسلام آوردن او را روایت کرده اند، لیکن من از شما می خواهم روایت کسی را بیاورید که از صحابه نباشد و اسلام او را ثابت کند؛ چه مادام که شما صحابه را عادل نمی دانید، هرگز نمی توانید اسلام على را اثبات کنید».

گفتم: روایات زیادی است که از طریق اهل بیت علیهم السلام از پدرانشان، از علی لا واز پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم صادر شده است و ثابت می کند که على علیه السلام نخستین مسلمان است.

دکتر غامدی گفت: «همه این روایات به على علیه السلام می رسد و این، گواهی به نفع خود است و این گونه تزکیه را نمی توان پذیرفت».

گفتم: یک قاعدة رجالی وجود دارد که همگی آن را باور دارند و مفاد آن چنین است: وقتی که وثاقت راوی با دلایلی خاص ثابت شود و سپس این راوی روایتی را در ستایش و تزکیه خود نقل کند، از او پذیرفته می شود. آری چنانچه وثاقت راوی ثابت نشود و طریق ثبوت این وثاقت به گفته خود او، یعنی تزکیه خود، منحصر باشد، آن تزکیه از سوی او پذیرفته نمی شود.

دکتر غامدی گفت: «علی بن ابی طالب علیه السلام آورد و صحابه به اسلام او گواهی داده اند و شما شیعیان اسلام او را از غیرطریق صحابه نمی توانید ثابت کنید».

ص: 526

گفتم: اگر گفتیم: صحابه اسلام على علیه السلام را نقل کرده اند، آنگاه چه می شود؟ دکتر غامدی گفت: «شما عدالت آنان را نفی می کنید».

گفتم: ما کجا این سخن را گفته ایم ؟ و کی عدالت همه صحابه را نفی کرده ایم؟ این سخن، تهمت زدن به شیعه است، بلکه ما براین باوریم که میان صحابه هم افراد عادل وجود دارند و هم افراد غیر عادل و به همین دلیل، ما روايات عادلان آنان را می پذیریم و روایات فاسقان شان را نمی پذیریم، همان گونه که تودر نامه ات گفته ای: آیه: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا »(1) ؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید، اگر فاسقی برایتان خبری آورد، نیک وارسی کنید...» بر فسق ولید بن عقبه دلالت دارد (2) .

دکتر گفت: «عادلان صحابه چه کسانی هستند؟»

گفتم: هرکه با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم نشینی کرده و بر وصیت او باقی مانده و پیروی اش از روش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ثابت شده باشد.

دکتر گفت: «این سخن کجاست؟»

گفتم این سخن در کتاب های رجالی و روایی شیعه موجود است. شیخ طوسی در الرجال خود، حدود پانصد صحابی را نام برده و بسیاری از آن ها را توثیق کرده است(3).

ص: 527


1- حجرات (49): 6.
2- قرآن حکیم درباره ولید بن عقبه حکم صادر کرده و این آیه در شأن او نازل شده است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا »؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید، اگرفاسقی برای شما خبری آورد، نیک وارسی کنید». فاسق بودن ولید با روایاتی صحیح وارد شده است و ما از برخورد خداوند با وی آگاهی نداریم. (حوار هادئ، ص124).
3- شیخ طوسی در الرجال خود، 488 صحابی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را نام برده و از میان آنان 176 صحابی را توثیق کرده است و 436 صحابی را در زمره اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام آورده و 187 نفر از آنان را توثیق کرده است و اینان کسانی هستند که از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بوده اند و با علی علیه السلام در جنگ جمل حضور داشته اند. نیز طوسی از عبدالرحمن بن ابی لیلی روایت کرده است: هشتاد نفراز اهل بدر، در جنگ جمل با علی علیه السلام حضور داشتند و هزار و پانصد تن از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم . (طوسی، الامالی، ص726، ش1527؛ شرح الأخبار، ج 1، ص 401، شه35). ذهبی گفته است: سعد بن ابراهيم زهری گفت: مردی از اسلم مرا حديث کرد و گفت: ما از مردمان مدینه، چهار هزار نفربا على علیه السلام بودیم. سعید بن جبیر گفت: در جنگ جمل به همراه على هشتصد نفر از انصار بودند و چهارصد نفراز کسانی که در بیعت رضوان حضور داشتند. این حدیث را جعفر بن ابی المغیره از سعید روایت کرده است. مطلب بن زیاد از سدی نقل کرد: با علی علیه السلام در جنگ جمل يكصد و سی بدری و هفتصد تن از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حضور داشتند و میان آن دو سپاه، سی هزار نفر کشته شدند که بزرگ تر از این کشتار وجود نداشته است.(تاریخ الاسلام، ج3، ص 484؛ تاریخ خليفة بن خیاط، ص 138؛ العقد الفريد، ج3، ص314). درباره کسانی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که در جنگ صفین با علی علیه السلام بودند، حاکم گفته است: هشتاد بدری و دویست و پنجاه تن از کسانی که زیر آن درخت بیعت کردند با علی علیه السلام در صفین حضور داشتند. (المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص112، ح 4559؛ البداية و النهاية، ج 7، ص255). ابن اعثم کوفی گفته است: آنان در آن روز، نه هزار و هشتصد نفر از کسانی بودند که با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم زیر آن درخت بیعت کردند. سعید بن جبیر گفت: در آن روز با على رضی الله عنه هشتصد نفراز انصار بودند و نهصد نفر از کسانی که زیر آن درخت بیعت کردند. (الفتوح، ج 2، ص 544). خليفه بن خیاط از عبدالرحمن بن أبزی روایت کرده است: ما هشتصد نفر از کسانی که در بیعت رضوان بیعت کردند با علی با حضور داشتیم که شصت و سه نفر از ما کشته شدند و از جمله آنان عمار بن یاسر بود. (تاریخ خليفة بن خیاط، ص 148؛ الفتوح، ج2، ص544). مسعودی گفته است: کسانی که از اصحاب بدر با علی علیه السلام در صفین حضور داشتند، هشتاد و هفت نفر بودند که هفده نفر از آنان از مهاجران و هفتاد نفراز انصار بودند. از انصاراز کسانی که زیر آن درخت بیعت کردند، یعنی در بیعت رضوان ، از مهاجران و انصار از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نهصد نفر بودند و همه کسانی که از صحابه با على علیه السلام در صفین حضور داشتند دو هزار و هشتصد نفر از صحابه بودند. (مروج الذهب، ج 2، ص 361).

ص: 528

علامه حلی به وثاقت شماری بسیار از صحابه تصریح کرده است. به علاوه، اسلام علی علیه السلام توسط افرادی از صحابه ثابت شده که عدالت ایشان نزد شیعه به اثبات رسیده است؛ نظير سلمان، ابوذر، مقداد و دیگران (1).

دکتر زمانی گفت: اختلاف میان شیعه و سنی وجود دارد و ما نمی توانیم آن را انکار کنیم، لیکن بیشتر شبهاتی که از سوی اهل سنت مطرح شده، از دو نقطه سرچشمه می گیرد:

نقطۂ نخست: برخی از سخنان علمای شیعه را از سیاق کلی آن بریده اند و سپس آن را بر مذهب شیعه تحمیل کرده اند.

ص: 529


1- طبرانی و ابن اثیر از ابوذر و سلمان روایت کرده اند که آن دو گفتند: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلمدست علی علیه السلام ، را گرفت و چنین فرمود: این نخستین کسی است که به من ایمان آورد و این نخستین کسی است که در روز قیامت با من دست می دهد. این صدیق اکبر است و این فاروق این امت است که حق را از باطل جدا می کند. این پیشوای مؤمنان است، در حالی که ثروت، پیشوای ستمگران است. (المعجم الكبير، ج 6، ص 269؛ اسد الغابة، ج 5، ص 287. در این کتاب آمده است: اخرجه الثلاثة، کنز العمال، ج 11، ص 616؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 42، ص 41). ابن عبدالبرگفته است: از سلمان، ابوذر، مقداد، باب، جابر، ابوسعید خدری و زید بن ارقم روایت شده است: علی بن ابی طالب رضی الله عنه، نخستین کسی است که اسلام آورد و این گروه او را بر دیگران برتری داده اند. (الاستیعاب، ج 3، ص 1090).

نقطه دوم: اهل سنت روایاتی را از کتاب های نامعتبر شیعه نقل کرده و به روایاتی که از نگاه شیعه ضعیف است، استناد نموده اند.

من به شما پیشنهاد می دهم که هرگاه سخنی را در کتاب های اهل سنت بر ضد شیعه خواندید آن را بی چون و چرا نپذیرید و بر آن ترتیب اثر ندهید، مگر پس از آنکه آن سخن را در کتاب های شیعه ببینید، سپس می توانید آن را مورد نقد قرار دهید و درباره آنچه گفته اند سخن بگویید.

شیخ مبلغی گفت: سخن دکتر غامدی که گفت: شهادت یک شخص به نفع خود، پذیرفته نیست، برخلاف سخن خداوند است که فرموده است: «وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَى إِلَيْكُمُ السَّلَامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا » (1)؛ «و به کسی که نزد شما ( اظهار) اسلام می کند، مگویید: تومؤمن نیستی».

اسلام علی بن ابی طالب علیه السلام به طور قطع ثابت شده است، یا از طريق اهل بیت علیهم السلام که از دیدگاه ما پذیرفته و ثابت است، یا از طریق صحابه، زیرا ما نمی گوییم همه صحابه عادل و ثقه نیستند، بلکه بسیاری از آنان از دیدگاه ما عادل وثقه اند. امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه صحابه را ستایش کرده است (2).

ص: 530


1- نساء (4): 94.
2- «من اصحاب محمد صلی الله علیه و آله و سلم را دیده ام و احدی را نمی بینم که با آنان همانند باشد. آنان ژولیده و غبارآلود روز را به پایان می بردند و در حال سجده و نماز، شب را به روز می آوردند. گاه پیشانی خود را بر خاک می نهادند و گاه گونه شان را و از یاد معادشان آن چنان حالتی به آنان دست میداد که گویی بر آتش ایستاده اند و از اثر طولانی شدن سجده هایشان، پیشانی آنان چون زانوی بزان پینه بسته بود. هرگاه نام خدا برده می شد، آن چنان چشمانشان اشک می ریخت که گریبانشان تر می شد و از بیم کیفر و امید پاداش، به سان درخت در روز تندباد می لرزیدند» . (نهج البلاغه، خطبه 97، ص189).
خلافت ابوبکر و بیعت صحابه با او

دکتر غامدی گفت: «چرا هفتصد تن از صحابه ای که برشمردید، به خلافت ابوبکر رضایت دادند؟ اینان افراد بزرگ، شجاع، قهرمان و مؤمن بودند. اگر آنان میدانستند که علی علیه السلام از جانب پروردگار جهانیان امام است، پس چرا از على علیه السلام دفاع نکردند؟ »

در پاسخ او گفتم: بارها به شما گفتم: که بسیاری از صحابه، از مهاجران وانصار، بر ابوبکر اعتراض کردند و اعلان نمودند که خلیفه شرعی، علی بن ابی طالب علیه السلام است.

دکتر غامدی گفت: «آنچه برای ما اثبات شده، آن است که تنها سعد بن عباده، بیعت نکرد و حتی علی بن ابی طالب الا با ابوبکر بیعت کرد».

کسانی که با ابوبکر مخالفت کردند

گفتم: بخاری از عمردريک حديث طولانی روایت می کند: «هنگامی کهخداوند جان پیامبرش را گرفت، انصار با ما مخالفت کردند و همگی در سقیفه بنی ساعده گرد آمدند و علی و زبیر و کسانی که با این دو بودند، با ما مخالفت ورزیدند» (1).

یعقوبی گفته است: «عباس گفت: سوگند به پروردگار کعبه که آن ها این کار را کردند و حال آنکه مهاجران و انصار درباره على ان شک نداشتند. چون آنان از خانه بیرون شدند، فضل بن عباس که زبان گویای قریش بود، گفت: ای گروه قریش، شما با شبهه و نیرنگ نمی توانید حق خلافت پیدا کنید و ما سزاوار آن هستیم نه شما و صاحب ما به خلافت سزاوارتر از شماست»(2).

ص: 531


1- بخاری، صحيح البخاری، ج 8، ص 26، کتاب المحاربين، باب رجم الحبلى من الزنا.
2- يعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 142.

دکتر غامدی گفت: «یعقوبی شیعه است».

گفتم: اولا: به طور قطع ثابت نشده است که یعقوبی شیعه باشد و کتاب او را شیعه و سنی قبول دارند، حتی اگروی شیعی باشد (1).

ثانيا: این موضوع، تنها به نقل یعقوبی که آن را به تشیع نسبت دادی، منحصر نمی شود، زیرا بسیاری از مورخان نیز مخالفت صحابه با ابوبکر را نقل کرده اند؛ نظیر زبیربن بکار در الموفقیات که گفته است: «عموم مهاجران و اکثریت انصار، تردید نداشتند که پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم على علیه السلام ولی امر است» (2).

ابن اثیرگفته است: «على علیه السلام ، بنی هاشم، زبیر بن عوام، خالد بن سعید بن عاص وسعد بن عباده انصاری از بیعت با ابوبکر خودداری کردند و سپس همگی پس از درگذشت فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بیعت کردند، مگر سعد بن عباده که با احدی بیعت نکرد، تا اینکه چشم از این جهان فرو بست. بنا به دیدگاه درست، بیعت آنان پس از شش ماه بوده است و برخی دیدگاه دیگری را مطرح کرده اند»(3).

نیز ابن اثیر از مخالفت عموم بنی هاشم با ابوبکر یاد کرده است(4).

ص: 532


1- خیرالدین زرکلی گفته است: یعقوبی، احمد بن اسحاق (ابویعقوب) بن جعفر بن وهب بن واضح یعقوبی، مورخ جغرافیدان که بسیار سفر می کرد و از اهل بغداد است. جد او از بردگان منصور عباسی بوده است. او به مغرب سفر کرد و مدتی در ارمنستان اقامت گزید و به هند رفت و از سرزمین های عربی دیدار کرد و کتاب های خوبی را نوشت که برخی از آن ها از این قرارند: 1- تاريخ الیعقوبی. او این کتاب را با بیان تاریخ خلافت معتمد عباسی به پایان برده است؛ 2- کتاب البلدان؛ 3 - اخبار الامم السالفة (الأعلام، ج1، ص95).
2- ابن بكار، الأخبار الموفقیات، ص 580.
3- اسد الغابة، ج 3، ص 222.
4- الكامل في التاريخ، ج 2، ص 325 و 331.

طبری گفته است: عتبة بن ابی لهب، سعد بن ابی وقاص، سعد بن عباده ، طلحة بن عبيدالله، خزيمة بن ثابت، فروة بن محمد، خالد بن سعید بن عاص و گروهی از بنی هاشم با ابوبکر مخالفت کردند (1).

دیار بکری گفته است: «چند نفر از شخصیت های مهاجران در بیعت ابوبکر خشمگین شدند و از جمله آنان: علی بن ابی طالب علیه السلام و زبیر که هردو به خانه فاطمه رفتند، در حالی که با خود سلاح داشتند»(2).

واقدی و ابن اعثم گفته اند: «زید بن ارقم - پس از بیعت سقيفه - به عبدالرحمن بن عوف گفت: ای پسر عوف ! اگر علی بن ابی طالب و دیگر افراد بنی هاشم، سرگرم دفن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و عزاداری او نبودند و در خانه هایشان نمی نشستند، طمعکاران به خلافت طمع نمی کردند»(3).

نقد کتاب «گفتگوی آرام» از دکتر غامدی

دکتر زمانی گفت: من بر این باورم که اگر گفتگو، آرام و در سطح علمی باشد، جامعه اسلامی از آن بهره خواهد برد، ليكن اگر گفتگو جدلی و ناآرام باشد، جز گریز و اختلاف در جامعه، چیزی را نمی افزاید.

چقدر آرزو دارم که کتابی پیرامون گفتگوی آرام با زبان علمی و دوستانه منتشر شود، به گونه ای که جامعه از آن بهره گیرد.

پس از سخنان دکتر زمانی، من به انتقاد از کتاب دکتر غامدی به نام گفتگوی آرام

ص: 533


1- تاريخ الطبری، ج 2، ص 22؛ مروج الذهب، ج 2، ص 301.
2- دیاربکری، تاریخ الخمیس، ج 2، ص 169؛ الرياض النضرة، ج 1، ص 218؛ شرح المعتزلی، ج1، ص132.
3- واقدی، کتاب الردة، ص 45؛ ابن اعثم کوفی، محمد بن علی، الفتوح، ج 1، ص 12.

پرداختم.

گفتم: کتابی که از سوی شما به نام گفتگوی آرام انتشار یافته، ویژگی آرام را ندارد، زیرا عنوان آن با محتوایش ناسازگار است، همان گونه که جناب دکتر عادل علوی در نامه خود به شما بدان اشاره کرده است: این، گفتگویی تند و متعصبانه است، نه آرام؛ چه شما در این کتاب، الفاظ زننده و توهین آمیزی را به کار برده اید که آن را از شما انتظار نداشتیم، بلکه اموری را درباره شیعه گفته اید که نادرست و افترای محض است.

اینک به بیان برخی از این امور می پردازیم:

شما در صفحه 32 از کتاب خود نوشته اید: «کتاب های شما بر دو قسم است: یک قسم از این کتاب ها، همگی روایت و خبر است و این قسم را وقتی یک سنی مطالعه می کند، در آن هیچ آثار علمی نمی بیند که مورد توجه قرار گیرد، بلکه این روایات به افسانه ها همانندتر است».

آیا مقصودت آن است که تمامی کتاب های روایی شیعه افسانه است ؟ آیا این سخن، شایسته استادی همچون شماست؟ اگر یک شیعی همین عبارت را درباره کتاب های اهل سنت بیان کند، واکنش شما چه خواهد بود؟

شما در صفحه 43 از کتاب خود گفته اید: «ای ابومهدی، سوگند به خدا، وقتی کتاب های شما را خواندم، گویی اندیشه ای خرافی را می خوانم که شفافیت و پاکی اسلام را نمی شناسد و خدا را به خاطر هدایت و پاکی اعتقادم سپاس می گزارم».

من در شگفتم که یک استاد دانشگاه چگونه با این زبان و منطق سخن می گوید؟در صفحه 113 گفته ای: «اما خوارج و معتزله وشيعه امامیه از این شفاعت محروم اند، زیرا منکر آن هستند».

این سخن شما همانند سخن یهود و نصاراست که می گویند: «وَقَالُوا لَنْ يَدْخُلَ

ص: 534

الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ »(1)؛ «و گفتند: هرگز کسی به بهشت درنیاید، مگر آنکه یهودی یا ترسا باشد. این آرزوهای (واهی) ایشان است» .

دکتر غامدی گفت: «شیعه، شفاعت در روز قیامت را انکار می کند».

دکتر زمانی گفت: آیا از شیعه کسی یافت می شود که شفاعت را انکار کند؟

دکتر غامدی گفت: «آیا شیعه به شفاعت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای کسانی که گناهان كبيره مرتکب می شوند، اعتقاد دارد؟»

گفتم: ای دکتر! روایات موجود در کتاب های روایی شیعه، برخی صحیح اند و برخی ضعیف. بنابراین، نباید بدون تشخیص به هر روایتی اعتماد کرد. از این رو، هرگاه خواستی حقیقت عقیدۂ شیعه را فرا گیری، باید به کتاب های کلامی و عقیدتی از علمای بزرگ شیعه رجوع کنی، علمایی که نقش بزرگ و اثرگذاری در کیان شیعه داشته اند؛ نظیر شیخ مفید، شیخ صدوق، شیخ طوسی، علامه حلی، صاحب جواهر، آية الله خویی وآية الله خمینی. عقاید این بزرگان است که نمایانگر عقاید شیعه است، زیرا آنان روایات را برطبق شیوه دقیق و درست از یکدیگر تشخیص می دهند.

دکتر غامدی گفت: «از شیعیان چه کسی قائل به شفاعت برای صاحبان گناهان کبیره است؟»

در پاسخ او گفتم: تمامی علمای شیعه قائل به شفاعت اند.

دکتر غامدی گفت: «من براین باورم که شیعه همانند معتزله، منکر شفاعت برای صاحبان گناهان کبیره اند».

ص: 535


1- بقره (2): 111.

گفتم: ابوصلاح حلبی، درگذشته سال 447 می گوید: «براثبات آن (یعنی شفاعت) روایتی دلالت دارد که محدثان شیعه و اصحاب حديث آن را نقل کرده اند و در درستی آن، احدی از علما مناقشه نکرده است و آن سخن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است که فرمود: «ادخرت شفاعتی لاهل الكبائرمن امتی (1)؛ شفاعتم را برای صاحبان گناهان کبیره امتم ذخیره کردم».

شیخ طوسی، درگذشته سال 460 ق، حديث رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را نقل کرده است که فرمود: «ادخرت شفاعتي لأهل الكبائر من امتی وفي خبر آخر: أعددت شفاعتی لأهل الكبائر من امتی؛ شفاعتم را برای صاحبان گناهان کبیره ذخیره کردم، و در روایتی دیگر آمده است:شفاعتم را برای صاحبان گناهان کبیره امتم مهیا کردم».

سپس شیخ طوسی گفته است: «این روایتی است که امت آن را پذیرفته اند و به همین دلیل، نمی توان گفت: این روایت، خبر واحد است و آنان حق ندارند این روایت را به نفع کسانی حمل کنند که توبه کرده اند» (2).

شیخ مفید، درگذشته سال 413 در پاسخ به اینکه دلیل روا بودن گذشت از کسی که مرتکب گناه کبیره شده، چیست، گفته است: «(دلیل آن) این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است که فرمود: ... و نیز فرمود: شفاعتم را برای صاحبان گناهان کبیره از امتم ذخیره کردم. و روایات دیگری شبیه این دو»(3).

شیخ صدوق، درگذشته سال 381 گفته است: «شیخ که خدای رحمتش کناد گفته است: باور ما درباره شفاعت آن است که شفاعت برای کسی است که

ص: 536


1- حلبی، الکافی، ص 469.
2- طوسی، الاقتصاد فيما يتعلق بالاعتقاد، ص 127.
3- مفيد، النكت في مقدمات الاصول، ص54.

خداوند دین او را پسندیده باشد، خواه از صاحبان گناهان کبیره باشد خواه از صاحبان گناهان صغيره؛ اما کسانی که توبه می کنند نیازی به شفاعت ندارند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: من لم يؤمن بشفاعتي فلا اناله الله شفاعتی(1)؛ هرکه به شفاعت من ایمان نداشته باشد، خداوند شفاعتم را به او نرساند».

نیز طبرسی گفته است: «این حدیث را امت پذیرفته اند»(2).

دکتر غامدی گفت: «به روایات نگاه مکن، بلکه به سخنان علما نگاه کن، زیرا چه بسا آنان روایتی را نقل می کنند و آن را نمی پذیرند».

در پاسخ گفتم: من سخن حلبی را برایت نقل کردم. آیا نگفت: «احدی از علما در درستی آن مناقشه نکرده است؟ »

دکتر غامدی گفت: «آیا حلبی پیش از حدیث، سخنی را نقل کرده است؟»

گفتم: این، سخن حلبی پیش از این حدیث می باشد که گفته است: «برای شفاعت نزد ما دلیلی وجود دارد، زیرا که امت برثبوت شفاعت برای رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اجماع دارند و این اجماع تا زمان پیدایش معتزله و فتوای به اینکه شفاعت موجب اسقاط مجازات می شود، ادامه داشت. از این رو، باید شفاعت را یک حقیقت بدانیم، زیرا این اجماع پیش از پیدایش طایفه معتزله وجود داشته است. .

بر اثبات این سخن روایتی دلالت دارد که محدثان شیعه و اصحاب حديث نقل کرده اند و احدی از علما در درستی آن نزاع نکرده است. آن روایت، این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است که فرمود: «من شفاعتم را برای صاحبان گناهان کبیره از امتم، ذخیره کردم». نیز فرمود: «من لوای ممدود (= گسترده) دارم».همچنین فرمود: «من

ص: 537


1- صدوق، الاعتقادات في دين الامامية، ص 66.
2- طبرسی، مجمع البیان، ج 1، ص 104.

حوض مورود و مقام محمود دارم»(1).

دکتر غامدی گفت: «از این موضوع بگذریم»!

گفتم: این داستان ثابت شد که شیعه به شفاعت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای صاحبان گناهان کبیره ایمان دارند؟

دکتر غامدی گفت: «من ان شاء الله مراجعه و تصحیح می کنم».

سپس گفت: «اگر چیز دیگری داری بگو».

گفتم: شما مسئله ازدواج آقای خمینی را با دختر خردسال نقل کرده اید.

دکتر غامدی گفت: «من این داستان را از زبان یک شخص شیعی نقل کرده ام» .

گفتم: اگر این شخص شیعی است، من نخستین کسی هستم که او را لعن می کنم و می گویم: خداوند او را به شمار همه ذره های جهان لعنت کند.

دکتر عزیز! بارها برایت گفتم که نویسنده کتاب لله ثم للتاريخ شیعی نبوده است و این کتاب، آکنده از تهمت ها و دروغ ها و سخنان بیهوده است و نویسنده موهوم آن، یعنی سید حسین موسوی را احدی از علمای شیعه و سنی نمی شناسد و دلایلی وجود دارد که به دروغگویی او گواهی می دهد. ازباب نمونه، وی از اصطلاحات مشهور شیعی که حتی کودکان شیعه هم آنها را می دانند، ناآگاه است و به همین دلیل، می بینی که از شیوخ به سادات تعبیر می کند و حال آنکه شیعیان به شیخ، سید نمی گویند، بلکه شیخ می گویند و از نگاه آنان، سید به کسی گفته می شود که از فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم باشد.

همچنین، او می گوید: من کتاب کافی را نزد آقای خویی خواندم.

ص: 538


1- حلبی، الکافی، ص 469.

در حالی که بر کسی پوشیده نیست که کتاب کافی از کتاب های درسی نیست، تا آقای خویی به تدریس آن بپردازد، زیرا این کتاب، یک کتاب روایی است که به تدریس نیاز ندارد و چنین برمی آید، که نویسنده موهوم، به این موضوع آگاه نبوده و به این مسئله توجه نداشته است.

او در صفحه 104 از کتابش می گوید: «در دیداری که از هند داشتم، باسید دلدار علی دیدار داشتم و او نسخه ای از کتاب خود اساس الاصول را به من داد...».

سپس در صفحه های دیگر این کتاب می گوید: من با آقای خمینی، خویی و سیستانی دیدار کردم.

شایان توجه است که سید دلدار نقوی در سال 1235 درگذشته است.

روشن است، کسی که با آقای دلدار نقوی ملاقات می کند و سپس با آقای خویی دیدار می نماید، برای دیدار با این دو شخص باید بیش از دویست سال عمر کند»(1).

ص: 539


1- نویسنده این کتاب، از احمد کسروی ستایش کرده و گفته است: «همان گونه که آنان پیش از او سید احمد کسروی را کشتند و این زمانی بود که وی برائت خویش از این انحراف را اعلان کرد و خواست روش شیعی را تصحیح کند؛ اما بند از بندش جدا کردند». (لله ثم للتاريخ، ص 8). این، در حالی است که کسروی شخصی مرتد بودو پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را مسخره می کرد، زیرا چنین گفت: «مسلمانان چنین پنداشته اند که خداوند انسانی برانگیخت و توسط جبرئیل به او وحی کرد و از او معجزه می خواستند و اگروی معجزه را می آورد، ادعای او را می پذیرفتند، و گرنه دست رد به سینه او می زدند. این پندار از اساس باطل است و از نابخردی سرچشمه گرفته است». (حول الاسلام، ص9). کسروی خاتمیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را انکار کرده و گفته است: «مسلمانان ادعا کرده اند که نبوت با رسالت محمد پایان یافته است و این، ناآگاهی رسواکننده است و در واقع آنان قدرت خدا را انکار کرده اند که نمی تواند پس از او پیامبری را بفرستد». (همان، ص 11). او به همه مسلمانان شیعه وسنی با این سخن خود توهین کرده است: «ما همگی می دانیم که مسلمانان امروز، چه شیعه چه سنی از پست ترین و خوارترین مردم اند». (همان، ص63).

می گویم: به احتمال زیاد، این کتاب، از ساخته های شیخ عثمان خميس است، زیرا هر کسی که آثار عثمان خميس را خوانده و مطالعه کرده باشد، حدس می زند که این گونه نگارش، به اسلوب او بسیار نزدیک است.

دکتر غامدی گفت: «نه، نه. عثمان خمیس در همین اواخر پیدا شده، در حالی که این کتاب چندین سال پیش و حتی بیست سال پیش از او تألیف شده است».

گفتم: این کتاب، پنج سال پیش در سعودی چاپ شده است و دو ماه پس از انتشارش وارد ایران شد و ما آن را خواندیم و پیش از این سال ها، نامی از این کتاب نشنیده بودیم.

دکتر غامدی گفت: «اگر شیعه این داستان را تکذیب کند، من نیز به زودی در چاپ های بعدی، آن را از کتابم حذف خواهم کرد».

گفتم: ای دکتر، من برای اولین بار تو را در خانه ات ملاقات کردم و گفتم که من شب گذشته با شیخ محمد بن جميل بن زینو دیدار کردم و او از استادان بزرگ و استاد دارالحدیث در مکه مکرمه است و میان من و او پیرامون همین کتاب، گفتگویی صورت گرفت و من به او گفتم: این کتاب از تألیفات شیعه نیست و من به او یادآوری کردم: در صفحه 34 این کتاب، روایاتی از کتاب من لایحضره الفقیه در مسئله ازدواج موقت نقل شده است (1).

ص: 540


1- نویسنده کتاب الله ثم للتاريخ در صفحه 34 این کتاب، سخن امام صادق علیه السلام را نقل کرده که فرموده است: «ازدواج موقت، دین من و دین پدرانم است و هرکه بدان عمل کند، به دین ما عمل کرده است و هرکه آن را انکار کند، دین ما را انکار کرده است و به غیردین ما اعتقاد پیدا کرده است». (من لایحضره الفقیه، ج3، ص366). این روایت و روایات دیگری که نقل کرده است، نه در الفقیه وجود دارد، نه درالتهذيب، نه در الکافی، نه در الوسائل ونه در المستدرک.

به شیخ محمد بن جمیل گفتم: این روایاتی را که وی از الفقيه روایت کرده، همگی کذب است و این گونه روایات، نه در الفقیه وجود دارد و نه در الوسائل ونه در البحار.

شیخ محمد بن جمیل زینو گفت: چگونه ممکن است روایاتی را از کتاب های شما نقل کند که نزد شما نباشد؟

گفتم: اگر یکی از این برادرانی که در این جلسه حضور دارند، وجود این روایات را در کتاب های چهارگانه شیعه، یا در الوسائل والبحار اثبات کند، من از مذهب شیعه برمی گردم و وهابی می شوم.

دکتر غامدی گفت: «در مقابل شخص شیعی می گویند: سنی؛ نه وهابی. آیا مذهب صحابه، مذهب وهابی است؟»

در پاسخ گفتم: ای دکتر، در نخستین لحظه ورودم به منزل شیخ محمد زينو، نخستین پرسش او از من این بود: چرا ما را وهابی می نامند، با اینکه ما از پیروان محمد بن عبدالوهاب هستیم. از این رو، شایسته است که ما را محمدیه بنامند نه وهابيه ؟

گفتم: شاید از این باب باشد که وقاب از نام های خداوند تعالی است. بنابراین، شما را به نام خدا نامیده اند. نشانه خوشحالی آرامش در چهره او پیدا شد و گفت: بارك الله فيك ! بارك الله و برادر جابر و برادر محمد - از شاگردان شما - در آن جلسه حضور داشتند.

دکتر گفت: «اختلاف میان شیعه و ستی است، نه میان شیعه و وهابیت، زيرا وهابیت گروهی است که تنها پیش از دویست سال پدید آمد، در حالی که اختلاف میان شیعه و سنی، پیش از هزار سال وجود داشته است.

ص: 541

آقای مبلغی گفت: بیشتر شبهات ضد شیعه از سوی وهابیت مطرح می شود. دکتر غامدی گفت: «سرسخت ترین مخالفان شیعه، حنفیان اند» .

گفتم: ای دکتر، شما در سال گذشته با پنجاه نفر از علمای اهل سنت ایران در هتل «الجاد النقاء» در حضور دکتر زمانی دیدار کردید و نود درصد از این علما از حنفیان بودند و پیش روی شما گفتند: ما با شیعیان در ایران با کمال دوستی و برادری زندگی می کنیم و میان ما و شیعه هیچ گونه اختلافی وجود ندارد. آنان به تو گفتند: ما در آنجا در مدارس و حوزه های علمیه تدریس می کنیم و نماز جمعه و جماعت برگزار می نماییم.

توبه آنان گفتی: «ما شنیده ایم که در ایران میان شیعه و سنی اختلافات بسیاری است. آیا آنان به شما اجازه می دهند که در دانشگاه ها و مدارس تدریس کنید و نمازهای جمعه و جماعت برگزار نمایید؟»

برخی از علما به شما کارت تدریس نشان دادند که ثابت می کرد، آنها در دانشگاه ها و مدارس تدریس می کنند و یکی از آن ها به شما گفت: من خطيب جمعه هستم و دیگری گفت: من مدرس حوزه ام و جناب عالی از سخنان آنان شگفت زده شدی!

پرسش درباره وجود مساجد اهل سنت در تهران

دکتر گفت: «جمعیت تهران چند میلیون نفر است؟ »

آقای مبلغی گفت: پنج میلیون نفر.

دکتر گفت: «چند نفر سنی در تهران اند؟»

گفتم: حدود سیصد نفر.

دکتر گفت: «آیا آنها مسجدی در تهران دارند؟ »

گفتم: جمعیت شیعه در مدينه چند نفر است؟

ص: 542

دکتر گفت: «پنج هزار نفر» .

گفتم: بلکه بیش از ده هزار نفرند و آیا آنان مسجدی در مدینه دارند؟

دکتر گفت: «شیعه نماز جماعت را تنها پشت سر مهدی (عج) درست می دانند و زمانی که مهدی خروج کند، ما هم مسجدی را ان شاء الله برای آنها می سازیم» (1).

گفتم: مانيزوقتی مهدی اهل سنت زاده شد، به آنها اجازه می دهیم که مسجدی در تهران بسازند.

دکتر گفت: «شيعه نماز جماعت نمی خوانند، زیرا نماز را تنها پشت سر امام معصوم جایز می دانند».

گفتم: ای دکتر، این خرافات وهابی چیست؟ شأن تو بالاتر از این سخنان پاوه است. دکتر گفت: «آیا شما مساجدی در تهران دارید؟»

گفتم: بیش از هزار مسجد در تهران وجود دارد که شیعیان در آنها نماز می گزارند.

دکتر در چاپ دوم کتاب خود گفتگوی آرام عذرخواهی می کند

دکتر گفت: «در چاپ دوم کتاب گفتگوی آرام نوشته ام: «از استاد ابومهدی برای انتشار این کتاب پوزش می خواهم و از آوردن سخنان رنج آوری که در این جزوه آمده است عذرخواهی می کنم، سخنانی که بسیاری از آنها را در چاپ دوم

ص: 543


1- از یکی از استادانم شنیدم که در زمان آية الله العظمی بروجردی ، شخصی از سوی شاه ایران نزد او آمد و گفت: علمای اهل سنت از منخواسته اند که به آنها اجازه ساخت مسجدی را در تهران بدهم. در این باره چه می گویی؟ آية الله بروجردی پاسخ داد: تهران پایتخت شیعه در جهان است، همان گونه که مکه پایتخت اهل سنت است. بنابراین، هرزمان که آنان اجازه دهند که برای شیعه مسجدی در مکه ساخته شود، ما هم به آنان اجازه می دهیم که مسجدی برای اهل سنت در تهران بسازند.

نیاوردم و امیدوارم در چاپ های بعدی آنچه را که از دست رفته است جبران کنم (1).

از این رو، انتقادهایی که از این کتاب داری به من بده، تا آنها را در چاپ های بعدی جبران کنم، زیرا کسی به جز رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم معصوم نیست».

گفتم: من در همین خانه شما در ماه رمضان سال گذشته حضور یافتم و آقایان هادوی و گلزاده همراه من بودند و به ما گفتی: می خواهم نامه هایی را که میان ما رد و بدل شده است چاپ کنم. از این رو، من در همان زمان گفتم: صلاح نیست که این نامه ها را چاپ کنی، زیرا آنچه را گفتگوی آرام نام نهادهای، گفتگوی آرام نیست، بلکه گفتگویی افراط گرایانه و تشنج آفرین است. همچنین بسیاری از سخنانم را که نقل کرده ای، تحریف نموده ای.

دکتر گفت: «واژه تحريف، واژه ای سنگین و حتی دشوار است».

گفتم: شما از واژه تحريف چه برداشتی دارید؟

دکتر گفت: «یعنی اینکه من از روی عمد عبارتی را به جای عبارتی گذاشته ام».

گفتم: مقصودم از تحریف، تغییر به معنای کلی آن است، یعنی افزودن چیزی، یا حذف آن یا جابه جایی آن.

چرا که شما گاه یک یا دو سطراز نامه نخست را که برای شما فرستادم، حذف کرده اید و این اصل عبارتی است که در نامه من به شما آمده است:

«ماذا تقول ؟ فيما جرى على بعض الاصحاب من الحت، هل يوجب ذلك فسقهم ام لا؟ لماذا جرى الحد على بعضهم ؟ ماذا تقول فيمن أمر بقتل عثمان من الاصحاب او شرك في قتله ؟ هل يحكم فيهم بانهم اجتهدوا واخطأوا ولهم اجر واحد ام لا؟».

ص: 544


1- حوار هادئ، ص 5، چاپ دوم.

در حالی که شما در صفحه 11 کتابت آوردهای: «ماذا تقول فيما جرى على بعض الاصحاب او شرك في قتله ؟ هل يحكم فيهم بانهم اجتهدوا و اخطأوا ولهم اجر واحد ام لا؟»

می بینی که جناب عالی این عبارت میانی را حذف کرده ای:

من الحد، هل يوجب ذلك فسقهم ام لا؟ لماذا جرى الحد على بعضهم ؟ ماذا تقول فيمن أمر بقتل عثمان من الأصحاب».

دکتر غامدی گفت: «سوگند به خدا من در حذف آن تعقد نداشتم و در حذف آن چه فایده ای است؟»

به دکتر غامدی گفتم: تو در کتاب خود گفته ای: «این عین عبارت اوست یعنی عبارت دکتر حسینی قزوینی، در حالی که عین عبارت مرا نیاورده ای» .

دکتر گفت: «من به خواست خداوند آن را اصلاح خواهم کرد».

گفتم: از طریق دورنگار برای شما نامه ای فرستادم و در آن برخی مطالب را نوشتم و از آن جمله این عبارت: «نامه شما موجب شد که در حدود پانصد ساعت در مجموعه های روایی بررسی وغور کنم» و شما این عبارت را در کتاب خود، منتشر کرده اید.

ای دکتر، من از شما ناراحتم، زیرا مطالبی که در نامه دورنگار بود، مطالبی بود میان ما و شما و انتشار آن با این کیفیت درست نبود و چنین کاری شایسته شما نبود.

دکتر گفت: «من در انتشار آن زیانی نمی بینم». .

گفتم: روشن است، مقصود شما از انتشار این عبارت به طور ویژه، آن است که بگویی: فلان استاد دانشگاه پانصد ساعت از وقت خود راصرف کرده، در حالی که تنها پنجاه صفحه برایم نوشته است.

هرکه کتاب شما را بخواند و این عبارت را بخواند، به من اعتراض می کند و

ص: 545

لب به سرزنش می گشاید.

همچنین من گفتم: من در یکی از دانشگاه ها تدریس می کنم و شما نوشته اید: او در هشت دانشگاه تدریس می کند.

ای دکتر، اگر به یاد بیاوری، در سال گذشته در جلسه ای با شماری از دکترها و استادان دانشگاه تهران حضور یافتم و شما به ما گفتید: - سخن شما ضبط شده و نزدم موجود است - علمای ما گفتگوی مرا با شما نمی پذیرند و مسئولان حکومت نیز رضایت ندارند و چنانچه حکومت بداند که من با شما استادان ایرانی گفتگو می کنم، بر من سخت می گیرند و مرا تحت فشار قرار می دهند.

آیا درست است که من سخنان شما را منتشر کنم؟

چنانچه این سخنت را انتشار دهم، آیا بر من اعتراض نمی کنی که این، سخن خصوصی میان من و تو بوده است و انتشار آن درست نیست؟

دشمنی با اهل بیت علیهم السلام ، نفاق است

به دکتر غامدی گفتم: تو در کتاب خود، در صفحه 113، دو روایت از کافی نقل کرده ای:

روایت نخست: کلینی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده است که فرمود: «اگر شخصی ازمیان امتم تمام عمرش در دنیا را به عبادت خداوند مقتدر و بزرگ بپردازد و سپس خدا را در حالی دیدار کند که با اهل بیت من دشمن باشد، خداوند سينه او را تنها برای نفاق بگشاید»(1).

سپس گفته ای: «خدای اهل بیت را رحمت کناد که چقدرتهمت از سوی این دروغگویان دیدند!»

ص: 546


1- کلینی، محمد بن يعقوب، الکافی، ج2، ص46.

از سخنانت به دست می آید که تو مضمون این روایت را قبول نداری!

ای دکتر، مفاد این روایت آن است که دشمنی با اهل بیت علیهم السلام نفاق است و مضمون آن با قرآن همخوانی دارد؛ چه کمترین چیزی که آیه مودت(1) برآن دلالت دارد، آن است که محبت آنان جزء ایمان و جزء دین است و به همین دلیل، هرکه محبت اهل بیت را انکار کند، قرآن را انکار کرده است.

دکتر گفت: «آیا این روایت، از نگاه شما صحیح است؟ »

گفتم: اگر دلیلی بر ضعف این روایت داری، آن را بیان کن، زیرا ما تابع دلیل هستیم و آن را از شما می پذیریم.

دکتر زمانی گفت: به نظر من مضمون این روایت از نگاه دکتر، پذیرفته است و او باور دارد که دوستی اهل بیت جزء ایمان و دشمنی آنان جزء نفاق است. بنابراین، مضمون حدیث دروغ نیست.

اهل بیت علیهم السلام حسابرسی مردم در روز رستاخیز را برعهده می گیرند

اما درباره مضمون روایت دوم، میان ما و شما اختلاف وجود دارد.

کلینی از امام کاظم علیه السلام روایت کرده است که فرمود: «الینا ایاب هذا الخلق و علينا حسابهم فما كان لهم من ذنب بينهم وبين الله عزوجل حتمنا على الله في تركه لنا فأجابنا الى ذلك وما كان بينهم وبين الناس استوهبناه منهم واجابوا الى ذلك وعوضهم الله عزوجل(2) بازگشت کار این خلق به سوی ماست و حسابرسی آنان برعهده ماست. از این رو، اگر گناهی میان آنان و خداوند باشد (یعنی حق الله) از

ص: 547


1- شوری (42): 23؛ « قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى »
2- کلینی، محمد بن يعقوب، الکافی، ج 8، ص 162، ح 167.

خداوند به طور جدی می خواهیم که آن را ببخشد و خداوند هم به ما پاسخ مثبت می دهد و اگر گناهی میان آنان و مردم باشد، از مردم می خواهیم که آن را ببخشند و آنان نیز به ما پاسخ مثبت می دهند و خداوند هم به آنان عوض می دهد».

دکتر غامدی گفت: «آیا شما باور دارید که اهل بیت مردم را حسابرسی می کنند؟ »

دکتر زمانی گفت: به نظر من، اگر شما بر مضمون حدیث نخست معترض نمی بودید و فقط به حدیث دوم اعتراض می کردید، بهتر و منصفانه تر بود.

دکتر غامدی گفت: «تردیدی نیست که محبت اهل بیت جزء دین است و هیچ مسلمانی نیست که اهل بیت را دوست نداشته باشد، لیکن آنان، بشر و مکلف اند و مورد حساب و مجازات قرار می گیرند.

این سخن که اهل بیت حسابرسی بشر را برعهده می گیرند، از نگاه ما خرافات است، زیرا خداوند مردم را حسابرسی می کند و حتی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم همانند ما انسان است، زیرا خداوند می فرماید: «إِنَّ إِلَيْنَا إِيَابَهُمْ *ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا حِسَابَهُمْ » (1)؛ در حقیقت، بازگشت آنان به سوی ماست. آن گاه حساب آنان به عهده ماست».

در پاسخ گفتم: ما دلايل فراوانی داریم که خداوند کار حسابرسی مردم درروز قیامت را بر امامان علیهم السلام واگذار می کند، همان گونه که گرفتن جان ها را به فرشتگان واگذار کرده است، زیرا خداوند می فرماید: «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا »(2)؛ خداوند روح مردم را هنگام مرگ شان بازمی ستاند». سپس در آیه دیگر می فرماید: «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ »(3)؛ بگو: فرشته مرگی که بر شما گمارده شده ،

ص: 548


1- غاشية (88): 25-26.
2- زمر(39): 42.
3- سجده (32): 11.

جانتان را می ستاند» .

البته هیچ ناسازگاری میان این دو آیه نیست، زیرا که فرشته مرگ، جان ها را به فرمان خداوند می گیرد، نه مستقل از اراده خدا.

همچنین است نسبت به حسابرسی مردم، زیرا خداوند فرموده است: « إِنَّ عَلَيْنَا حِسَابَهُمْ »؛ حساب آنان به عهده ماست. با وجود این، می توانیم از سنت نبوی استفاده کنیم که خداوند حسابرسی مردم را به شخص صالحی از اهل بیت پیامبرش واگذار می کند، یعنی این شخص از کسانی است که خداوند مودت ایشان را جزء دین قرار داده است و این، نه شگفت آور است، نه ناممکن ونه خرافي.

ما بر این باوریم که حسابرسی مردم برعهده خداوند است، ليکن با دلایل صحیح نزد ما از طریق اهل بیت علیهم السلام و ثابت شده است که خداوند حسابرسی مردم را به امامان و واگذار می کند و این هیچ اشکالی ندارد، زیرا این کار ایشان به فرمان خداوند است.

از جمله دلایلی که این معنا را ثابت می کند، روایتی از امام صادق علیه السلام است که فرمود: «چون روز قیامت فرا رسد، خداوند حسابرسی شیعیان ما را به ما واگذارد». در روایت دیگری از آن حضرت آمده است: «چون خداوند مردم را در یک عرصه گرد آورد، حسابرسی شیعیان ما را به واپس افکند. می گوییم: پروردگارما، اینان شیعیان ما هستند. خداوند می فرماید: «کار آنان را به شما واگذار کردم و شفاعت شما را درباره آنها پذیرفتم»(1).

مادام که این موضوع، ناممکن نباشد، شما باید از دلایل ما درباره این ادعای ما بپرسید و زمانی که دلیل بر اثبات آن اقامه کردیم، شما در این دلیل بحث کنید و

ص: 549


1- طوسی، محمد بن حسن، الامالی، ص 406، ح 911؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج 8، ص 50.

نهایت چیزی که ممکن است درباره ما بگویید آن است که شما اجتهاد کردید و دچار خطا شديد.

دکتر غامدی گفت: «این اجتهادی است بسیار بزرگ. چگونه اجتهاد کردید که انسانی انسان ها را حسابرسی می کند، نه نوح، نه موسی، نه عیسی، نه ابراهیم و نه محمد صلی الله علیه و آله و سلم. با اینکه امامان (شما) اعتراف می کنند که خطارکارند و امام سجاد علیه السلام فراوان درباره گناهش از خدا طلب مغفرت می کند. بنابراین، چگونه این انسان ها حسابرسی می کنند و این غلو است».

گفتم: ای دکتر، شما باید درباره دلایل با روش درست بحث کنید. شما باید برای اثبات آن عقیده از این دلایل انتقاد کنید، لیکن حق ندارید با شتابزدگی بگویید: این خرافات است. اگر من به شما بگویم: نود درصد از عقاید اهل سنت خرافات است، آیا از من می پذیرید، یا اینکه می گویید: این سخن بی دلیل است و از من برای اثبات ادعایم، دلیل می خواهید؟

دکتر غامدی گفت: «قرآن به روشنی می گوید: تمامی انسانها حسابرسی می شوند.

آیا امامان جزئی از خداست تا خدا بگوید: من و امامان دوازده گانه خلق را حسابرسی می کنیم؟»

آقای مبلغی گفت: این سخن، کفر است. چه کسی چنین می گوید؟

گفتم: ای دکتر، من می گویم: امامان به فرمان خداوند حسابرسی مردم رابرعهده می گیرند. تو چه می گویی؟

دکترگفت: «آیا امامان مورد حسابرسی قرار می گیرند؟ و چه کسی از آنان حسابرسی می کند؟»

در پاسخ گفتم: بی تردید، امامان علیهم السلام و پیامبران علیهم السلام از سوی خداوند مورد حسابرسی قرار می گیرند، بدین معنا که خداوند از امامان حسابرسی می کند و

ص: 550

امامان به فرمان خدا از مردم. همان گونه که گرفتن جان ها به دست خداوند متعال است، ليکن فرشته مرگ به فرمان خداوند جان ها را می گیرد. (در روایت آمده است که در پایان کار، جان فرشته مرگ به دست خداوند گرفته می شود).

همان گونه که احیای مردگان در اصل به دست خداست و اوست که زنده می کند وزنده و دائم الوجود است، ليکن با وجود این، حضرت عیسی علیه السلام که یک انسان است می گوید: «وَأُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللهِ» (1)، «مردگان را به فرمان خدا زنده می کنم».

آقای مبلغی گفت: می توان در تفسير حسابرسی گفت: امامان علیهم السلام نزد خدا جایگاه بلند و شفاعتی پذیرفته دارند، به گونه ای که به دلیل همین مقبولیت و شفاعتی که در حسابرسی دخالت دارد، می شود حسابرسی را به آنان نسبت داد.

دکتر زمانی گفت: ممکن است مقصود از این عبارت: «آنان مردم را حسابرسی می کنند» آن باشد که آنان میزان و معیاری برای حسابرسی مردم اند.

نیز می توان گفت، همان گونه که دکتر ابومهدی گفت: مراد از «انهم يحاسبون الناس حسابا» حسابرسی حقیقی باشد، ليكن به فرمان و تفویض خداوند.

دکتر زمانی: در اینجا یک پرسش مهم مطرح است و آن این است که اگر کسی باور داشته باشد که غیر از خدا، یکی از مردم در روز رستاخیز انسان ها را حسابرسی می کند، آیا این باور با توحید همخوانی دارد؟

به طور طبیعی اگر کسی باور داشته باشد که یکی از افراد بشر، خودش و بدون فرمان خدا مردم را محاسبه می کند، شرک است.

اما اگر باورش این باشد که به فرمان خدا و تفویض او این محاسبه را انجام می دهد . چه این اعتقاد درست باشد چه نادرست - مشرک نخواهد بود.

ص: 551


1- آل عمران (3): 49.

دکتر غامدی گفت: «نمی گوییم شرک است، بلکه می گوییم: این باور که امامان به جای خداوند حسابرسی می کنند، شرک است».

گفتم: ای دکتر، ما ادعا نکردیم که امامان به جای پروردگار جهانیان حسابرسی می کنند و چه کسی این سخن را می گوید؟ حتی تمامی کسانی که چنین گفته اند، هدفشان آن است که امامان علیهم السلام در انجام دادن محاسبه از خداوند اجازه دارند.

غامدی گفت: «این سخن خرافات است و نیاز به دلیل دارد».

دکتر زمانی گفت: این سخن شما خوب است، این نیاز به دلیل دارد.

آیا تاکنون از یک عالم شیعی پرسیده اید که دلیل شما براثبات این عقیده چیست؟

دکتر غامدی گفت: «ما به دنبال نصوص و روایات می گردیم، نه به دنبال عقیده شیعه (و علمای شیعه )».

على علیه السلام تقسیم کننده بهشت و دوزخ

این بحث جزء گفتگو نبود، ليكن در اینجا به دلیل وجود ناپدهای آن را می افزاییم و می گوییم: میتوان برای اثبات عقیده پیش گفته [= امامان علیهم السلام از مردم حسابرسی می کنند) به روایتی استدلال کرد که میگوید: علی تقسیم کننده بهشت و دوزخ است.

چنان که قاضی عیاض در بخش پیشگویی های رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفته است: آن حضرت از فرمانروایی بنی امیه و کشته شدن على علیه السلام خبرداد و اینکه بدبخت ترین این امت، محاسن على علیه السلام را از خون سرش رنگین می کند و او تقسیم کننده دوزخ است. دوستانش را به بهشت می برد و دشمنانش را به دوزخ» (1).

ص: 552


1- قاضی عیاض، الشفا بتعريف حقوق المصطفی، ج 1، ص 338.

ابن اثیر گفته است: «در حدیثی از علی رضی الله عنه آمده است: منم تقسیم کننده دوزخ» (1).

زمخشری در غريب الحديث، نزدیک به چیزی را گفته که ابن اثیر آن را بیان کرده است (2).

همچنین این حدیث از زبیدی (3) و ابن منظور (4) نقل شده است.

ابن حجر مکی گفته است: «دار قطنی روایت کرده است: على علیه السلام به شش نفری که عمرشوری را میان آنان قرار داد، سخن بلندی گفت که برخی از آن از این قرار است: شما را به خدا سوگند، آیا در میان شما کسی جزمن هست که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به او گفته باشد: ای علی، تویی تقسیم کننده دوزخ و بهشت در روز رستاخیز؟ آنان گفتند: بار خدایا، خیر. معنای این سخن، همان چیزی است که دیگران از على الرضا علیه السلام روایت کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به على علیه السلام گفت: تویی تقسیم کننده بهشت و دوزخ، زیرا در روز رستاخیز به دوزخ میگویی: این برای من است و این برای تو».(5)

گنجی شافعی گفته است: «اگر گویند: سند این حدیث ضعیف است». در پاسخ می گویم: محمد بن منصور طوسی گفته است: ما نزد احمد بن حنبل بودیم. مردی به او گفت: درباره حدیثی که می گوید: علی علیه السلام گفته است: «منم تقسیم کننده دوزخ» چه می گویی؟ احمد گفت: شما چه چیزاین حدیث را انکار می کنید؟!

ص: 553


1- ابن اثیر، النهاية في غريب الحديث والاثر، ج 4، ص 54، ماده قسم
2- زمخشری، جارالله ، الفائق في غريب الحديث، ج 3، ص 195، مادة قسم .
3- زبیدی، تاج العروس، ج 17، ص 569.
4- ابن منظور، لسان العرب، ج 12، ص 479.
5- هیثمی، ابن حجر، الصواعق المحرقة، ج 2، ص 369.

آیا برای ما روایت نشده است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به على علیه السلام فرمود: «جز مؤمن تورا دوست نمی دارد و جز منافق تو را دشمن؟» گفتیم: آری. او گفت: منافق کجاست؟ گفتیم: در دوزخ. او گفت: پس على علیه السلام تقسیم کننده دوزخ است» (1).

این حدیث را ابویعلی حنبلی (2)و دیگران با عبارت هایی گوناگون روایت کرده اند(3).

نیز آن را آنچه در منابع اهل سنت با همین مضمون آمده است تأیید می کند. خطیب از انس بن مالک روایت کرده است که گفت: «از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود: بر صراط مانعی وجود دارد که عبور از آن، تنها با گرفتن پروانه عبور از علی بن ابی طالب علیه السلام امکان پذیر است»(4).

از ابن عباس روایت شده است که گفت: «خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عرض کردم: ای رسول خدا، آیا برای آتش دوزخ پروانه عبور است؟ فرمود: آری. عرض کردم: آن چیست؟ فرمود: دوستی علی بن ابی طالب»(5).

ابن حجر مکی گفته است: «از ابوبکر بن ابی قحافه روایت شده است که گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود: احدی نمی تواند از صراط عبور کند، جز کسی که علی علیه السلام برای او پروانه عبور بنویسد» (6).

همچنین در تفسیر آیه «أَلْقِيَا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ »؛ (به آن دو خطاب می شود: )

ص: 554


1- گنجی شافعی، محمد بن يوسف، كفاية الطالب، ص 72.
2- ابویعلی حنبلی، طبقات الحنابلة، ج 1، ص 320
3- ر.ک: ابن عساکر، تاريخ مدينة دمشق، ج 42، ص 301.
4- خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 10، ص 357.
5- همان، ج 3، ص 161.
6- ابن حجر، الصواعق المحرقة، ج 2، ص 369.

«هرکافر سرسختی را در جهنم فرو افکنيد»، آمده است:

از حافظ حسکانی، از ابوسعید خدری نقل شده است که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: چون روز رستاخیز فرا رسد، خداوند به محمد وعلى می فرماید: کسانی را که شما را دوست دارند به بهشت ببرید و کسانی را که شما را دشمن می دارند به جهنم. پس على عال در کنار جهنم می نشیند و به آن می گوید: این برای من است و این برای توو این همان سخن خداوند است که فرمود: «أَلْقِيَا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ » (1).

این روایت را خوارزمی در جامع مسانید ابی حنیفه (2) روایت کرده و در حاشیه مناقب علی بن ابی طالب (3)، از ابن مردویه نیز آمده است.

کلابی با اسنادش از ابوسعید خدری روایت کرده است که گفت: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: چون روز قیامت فرا رسد، خداوند خجسته و بلندمرتبه به من و علی می فرماید: کسی را که شما را دشمن می دارد، در آتش افکنید و کسی را که شما را دوست دارد، به بهشت ببرید» و این همان سخن خداوند است: «أَلْقِيَا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ » (4).

نزدیک به این حدیث را قندوزی در ینابیع المودة (5)، باب پانزدهم، از فرائد السمطين (6)

ص: 555


1- حاکم حسکانی، شواهد التنزيل، ج 2، ص 264.
2- خوارزمی، جامع مسانید ابی حنيفة، ج 2، ص 284.
3- ابن مردويه ، احمد بن موسی، مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام، ص 325.
4- کلابی، علی، مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام، ص 427
5- قندوزی، سلیمان، ينابيع المودة، ج 1، ص 251.
6- جوینی شافعی، ابراهیم، فرائد السمطين، ج 1، ص 106، ح76.

روایت کرده است.

همچنین یکی از دلایلی که حديث «علی قسيم النار والجنة» را تأیید می کند، آن است که مخالفان آن حضرت، حدیثی دروغین را ساخته اند و آن این است: «ابوبکرقسيم النار والجنة» و با این حدیث خواسته اند که با حديث بلند آوازهای مقابله کنند که شیعه بدان استناد می کنند و این جعل، یکی از نشانه های درست بودن حدیث شیعه و ثبوت آن است، زیرا اگر این حدیث درستنبود، برخی ناگزیر نمی شدند که در مقابل آن حديث جعل کنند.

در ساختگی بودن حدیث پیش گفته درباره ابوبکر، تردیدی وجود ندارد

ابن حبان گفته است: «احمد بن حسن بن قاسم، شیخ کوفی - که حديث جعل می کرد و به ثقات نسبت می داد - از ابن عباس روایت کرده است که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «چون روز قیامت شود، بانگ زننده ای از زیر عرش بانگ زند: هان، اصحاب محمد صلی الله علیه و آله و سلم را بیاورید. از این رو، ابوبکر و عمر بن خطاب وعثمان بن عفان و علی بن ابی طالب را بیاورند. پیامبر گفت: به ابوبکر گویند: بردر بهشت بایست و با رحمت خداوند هرکه را می خواهی به بهشت ببروهر که را می خواهی با علم خداوند از آن دفع کن...».

سپس ابن حبان گفته است: «این حدیث، ساختگی و بی اساس است» (1).

***

اینک برمی گردیم که گفتگوی مان با دکتر غامدی درباره حسابرسی امامان علیهم السلام از مردم در روز قیامت را کامل کنیم.

دکتر زمانی گفت: ثابت شد که تاکنون درباره این موضوع، نه از کسی

ص: 556


1- ابن حبان، محمد، المجروحین، ج 1، ص 145.

پرسیده اید ونه کتابی را خوانده اید.

قائل شدن به ضعف سند از خرافات دانستن آن بهتر است

پس از آنکه ثابت کردیم مسئله حسابرسی امامان علیهم السلام از مردم، خرافات نیست، آن گونه که دکتر می گوید، بلکه ممکن است خداوند حسابرسی مردم را به امامان علیهم السلام تفویض کند، گفتم:

ای دکتر، من نمیدانم، آیا این روایتی را که بر آن استناد کرده اید، بدون تحقیق در صحت آن، از کتاب دکتر سالوس گرفتید یا از کتاب دکتر قفاری؟ من بر این باورم که شما این روایت را از کتاب کافی نگرفته اید، زیرا در حاشیه این صفحه از کتاب کافی آمده است: «درسند این حدیث، سهل بن زیاد قرار دارد که در حدیث ضعیف است و مورد اعتماد نیست و احمد بن محمد بن عیسی به غلو و دروغ او گواهی داد و او را از قم بیرون کرد و به ری فرستاد و او در این شهر سکونت می کرد. علامه این مطلب را در قسم دوم الخلاصه که برای راویان ضعیف مهیا نموده، نقل کرده است» (1).

به علاوه در سند این روایت، ابن سنان قرار دارد و او همان محمد بن سنان است که در کتاب های رجالی وی را تضعیف کرده اند.

نجاشی گفته است: «او شخصی بسیار ضعیف است که نمی شود به وی اعتماد کرد و به آنچه وی به تنهایی روایت کرده باشد، توجه نمی شود. صفوان گفته است: ابن سنان بارها کوشید که افراط کند، لیكن ما با او سخن گفتیم، تا اینکه از نگاه معنا ثابت باقی ماند و این نشانه آشفتگی است که بوده و برطرف شده است. محمد بن سنان در سال 220 درگذشت» (2).

ص: 557


1- کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 8، ص 162، تصحیح و تعلیق علی اکبر غفاری.
2- نجاشی، الرجال، ص 328، ش 888.

شیخ طوسی گفته است: «محمد بن سنان کتابی دارد که مورد انتقاد قرار گرفته و تضعیف شده است» (1).

او در کتاب الرجال درباره اصحاب امام رضا علیه السلام گفته است: «محمد بن سنان ضعیف است»(2).

او در التهذيب گفته است: «محمد بن سنان: مورد انتقاد قرار گرفته و بسیار ضعیف است و آنچه را که او به تنهایی روایت کند و دیگری در آن شرکت نداشته باشد، بدان عمل نمی شود»(3).

کشی گفته است: «فضل در یکی از کتاب هایش آورده است: یکی از دروغگویان بنام، ابن سنان است و بنده خدا نیست»(4).

ابن غضائری گفته است: «محمد بن سنان ابوجعفر همدانی: وابسته آنان است و این درست ترین چیزی است که به وی نسبت داده می شود. اوضعيف و غالی است و حدیث می ساخته و به وی توجه نمی شود»(5).

شیخ مفید گفته است: « محمد بن سنان مورد انتقاد قرار گرفته و علما در متهم بودن و ضعف او اختلاف ندارند و کسی که وضعیت او چنین باشد، به روایت او در دین عمل نمی شود»(6).

ص: 558


1- طوسی، محمد بن حسن، الفهرست، ص 406، ش 620.
2- همو، الرجال، ص 364، ش 7.
3- همو، التهذیب، ج 7، ص 361، ح 1464، باب المهور والأجور.
4- کشی، الرجال، ج 1، ص 507، ش 979.
5- ابن غضائری، الرجال، ج 1، ص 92.
6- مفید، محمد بن محمد بن نعمان، جوابات اهل الموصل، ص20؛ الرسالة العددية که در المصنفات شیخ مفید، ص9، چاپ شده است؛ خویی، ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، ج 17، ص 168.

آية الله خویی گفته است: «اگر نبود که ابن عقده، نجاشی، شیخ (طوسی)، شیخ مفید و ابن غضائری او را تضعیف کرده اند و فضل بن شاذان او را از دروغگویان برشمرده است، به طور حتم به روایات او عمل می شد، ليكن تضعیف این بزرگان ما را از اعتماد به او (یعنی محمد بن سنان ) و عمل به روایاتش باز می دارد و به همین دلیل، نمی توان بر توثيق او از سوی شیخ مفید اعتماد کرد. شیخ مفید او را از کسانی برشمرده که ن برامامت امام رضا علیه السلام از سوی پدرش را روایت کرده و از خواص وثقات آن حضرت و اهل تقوا و دانش و فقه از شیعیان او بوده است. الارشاد، باب ذكر الامام القائم بعد أبي الحسن علیه السلام من ولده»(1).

بنابراین، روایتی که از دیدگاه ماصحیح نیست،چگونه می توانید برضد شیعه بدان استدلال کنید و بر آن ترتیب اثر دهید؟ آیا این خطایی در روش درست نیست؟

دکتر غامدی گفت: «اکنون سخن من ثابت شد که این گروه برامامان اهل بیت دروغ بسته اند و حدیثی را که ایشان نگفته اند، به آنان نسبت داده اند».

گفتم: ای دکتر، موضوع آن گونه که گفتید نیست، شما ستم کردید؛ زیرا چیزی را گفتید که در سند آن تحقیق نکرده اید و فرق بسیار است میان روایت ضعیف و روایت دروغ و جعلی. البته، با صرف نظر از اینکه مضمون این روایت با استناد به روایات دیگر، نزد شیعه ثابت است.

بنابراین، چنانچه ما روایت ضعیفی را از مجمع الزوائد هیثمی، یا از معجم طبرانی بیان کنیم که دربردارنده اعتقاد معینی باشد و سپس اهل سنت را مورد حمله قرار دهیم، شما چه می گویید؟ آیا از نگاهروش علمی این کار، درست است؟

ص: 559


1- خویی، ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، ج 17، ص 160-169.

بگذریم از اینکه روایتی را که شما بدان استناد کردید، در جلد هشتم کتاب کافی است که به نام الروضة ياد می شود و میان علمای شیعه اختلاف است که آیا این کتاب از آن کلینی است یا نه؟

سپس گفتم: ای دکتر، اگر کسی ادعا کند که انسانی مردگان را زنده می کند و دیگری ادعا کند که انسانی مردم را حسابرسی می کند، کدام یک از این دو ادعا بزرگ تر است؟

دکتر غامدی گفت: «خداوند برای پیامبران، نشانه ها و معجزه هایی قرار داده است؛ اما دیگران ادعایشان دروغ است».

در پاسخ او گفتم: ابن تیمیه این سخن را تصدیق می کند و می گوید: شماری از اولیاء قادرند که مردگان را زنده کنند.

ابن تیمیه و احیای مردگان توسط غیر انبیاء

این بحث نیز خارج از گفتگو(ی من با دکتر غامدی) است و در اینجا، آن را به دلیل فایده ای که دارد، ثبت می کنم تا ثابت شود که مسئله احیای مردگان یا تصرف تکوینی در اشیا، اموری است که از نگاه عقلی ناممکن نیست و اختصاص به انبیاء ندارد و حتی ابن تیمیه نیز بدان اعتقاد دارد:

ابن تیمیه گفته است: «گاه احیای مردگان به دست پیروان انبیاء علیهم السلام انجام می شود، همان گونه که برای گروهی از این امت و از پیروان عیسی علیه السلام اتفاق افتاد، زیرا این گروه می گویند: ما به این دلیل مردگان را به دست مان احیا می کنیم که از محمد صلی الله علیه و آله و سلم یا مسیح علیه السلام پیروی می کنیم و براثر ایمان ما به آنان و اعتقاد ما به ایشان، خداوند به دست ما مردگان را زنده کرد»(1).

ص: 560


1- ابن تیمیه، کتاب النبوات، ص 213.

نیز ابن تیمیه گفته است: «تردیدی نیست که خداوند پیامبران را به ویژگی هایی اختصاص داد که برای دیگران یافت نمی شود و تردیدی نیست که برخی از معجزات آنان را دیگران نمی توانند بیاورند و حتی یک پیامبر معجزه هایی دارد که دیگران نمی توانند این معجزه ها را بیاورند؛ نظیر عصا و دست موسی و شکافتن دریا که غیر موسی نمی تواند آن را بیاورد و همانند شق القمر، قرآن، جاری کردن آب از میان انگشتان و امثال آن از معجزاتی که فقط از میان انبیاء برای محمد صلی الله علیه و آله و سلم بود و همانند ناقه صالح که مانند آن برای دیگران نبوده است، یعنی بیرون آمدن ناقه از زمین. برخلاف زنده کردن مردگان که بسیاری از پیامبران و حتی برخی از صالحان در آن شرکت کرده اند»(1).

نیز هموگفته است: «بزرگترین معجزه مسیح علیه السلام احیای مردگاناست و این معجزه ای است که دیگر انبیاء هم در آن شرکت کرده اند؛ نظير الياس و دیگران. اهل کتاب نیز در کتاب هایشان آمده است که خداوند به دست افرادی غیر از مسیح نیز مردگان را زنده کرد» (2).

نیز ابن تیمیه گفته است: « ما خودمان احساس نمی کنیم که از شفا دادن کور، پیس، احیای مردگان و امثال این امور ناتوان باشیم» (3).

مردی از قبیله نخع الاغش را زنده کرد

ابن تیمیه گفته است: «مردی از نخع، الاغی داشت که در راه مرد و یاران آن مرد به وی گفتند: بیا که کالای تو را بر بارهایمان تقسیم کنیم. وی به آنان گفت: اندکی

ص: 561


1- همان، ص 218
2- ابن تیمیه، الجواب الصحيح، ج 4، ص 17.
3- همو، کتاب النبوات، ص 32.

به من مهلت دهید. سپس وضو گرفت و وضوی نیکو گرفت و دو رکعت نماز گزارد و در پیشگاه خدا دعا کرد و در نتیجه، خداوند الاغ او را زنده کرد و او کالایش برآن بار کرد»(1).

صلة بن اشیم اسبش را احیا کرد

«صلة بن اشیم که در جنگ بود، اسبش مرد، عرضه داشت: خداوندا برای آفریده بر من منتی قرار مده و در پیشگاه خدا دعا کرد و خدا هم اسب او را زنده کرد و چون به خانه اش رسید، گفت: ای پسر عزیزم، زین اسب را برگیر، زیرا عاريه است. پسرش زین آن را برگرفت و اسب مُرد»(2).

*****

اینک به گفتگویمان با دکتر غامدی بازمی گردیم.

گفتم: ای برادر عزیز، اگر کسی بر این باور باشد که این افراد بدون فرمان خدا، مردگان را زنده می کنند، این شرک است، لیکن چنانچه بر این باور باشد که آنان به فرمان خدا مردگان را زنده می کنند، چنان که عیسی علیه السلام به فرمان خدا این کار را می کرد، این شرک نیست. آیا خدا توان آن را ندارد که به یکی از افراد بشر این قدرت را بدهد؟

دکتر گفت: «این ها مسائل غیبی است و از طریق دلیل نمی توان به آن ها دست یافت».

گفتم: تعبیرهای بسیاری از سوی ابن تیمیه وجود دارد که تصریح می کند: اولیای خدا غیب می دانند.

ص: 562


1- همو، مجموع فتاوای ابن تیمیه، ج 11، ص 281.
2- همان جا؛ اولیاء الرحمن و اولیاء الشيطان، ص 123.
آگاهی صحابه از غیب بنا به گفته ابن تیمیه

این مطلب نیز از بحث هایی خارج از گفتگوست که من آن را به دلیل فایده ای در اختیار خواننده گرامی می گذارم:

ابن تیمیه در پاسخ خود به علامه حلی گفته است: «اما خبردادن به برخی امور غیبی، کسی که پایین تر از علی علیه السلام است از غیب خبر می دهد و علی علیه السلام که مقامش بالاتر از آن است. در میان پیروان ابی بکر و عمر و عثمان کسانی هستند که چند برابر آن از غیب خبر داده اند، در حالی که صلاحیت امامت را نداشتند و از اهل زمانشان هم برتر نبودند و همانند این اشخاص هم در زمان ما وجود دارند و هم در غیر زمان ما. حذيفة بن يمان وابوهریره و دیگران از صحابه، چند برابر آن از غیب به مردم خبر می دادند.

ابوهریره غیب را به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اسناد می داد و حذیفه یک بار آن را اسناد می داد و یک بار اسناد نمی داد، هرچند خبر او در حکم مسند است.

آنچه را حذیفه و دیگران خبر داده اند، گاه از چیزی است که آن را از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیده اند و گاه از چیزی است که خودش آن را کشف کرده است و عمر رضس الله عنه چندین گونه غیب را خبر داده است.

کتاب هایی که در زمینه کرامت های اولیاء و خبرهایشان نگاشته شده است؛ از قبیل کتاب الزهد، از امام احمد، حلية الأولياء، صفوة الصفوة، و کرامات الأولياء اثر ابومحمد خلال، ابن ابی الدنيا و لالکایی که در آن ها کراماتی است از برخی پیروان ابوبکر وعمر؛ همانند علاء بن حضرمی جانشین ابوبکر و ابومسلم خولانی که از پیروان آن دو بودند و ابوصهبا و عامر بن عبد قیس و دیگران»(1).

ص: 563


1- ابن تیمیه، منهاج السنة، ج 8، ص 135.
کاهنان با خبردادن شیاطین غیب می دانند

نیز ابن تیمیه گفته است: «اما خبردادن کاهنان به پاره ای از امور غیبی، براثر اینکه شیاطین به آنان خبر می دهند و جادوی جادوگران، به گونه ای که انسان براثر جادو می میرد یا بیمار می شود یا از ازدواج او باز می دارد و امثال آن، به کمک شیاطین است و این چیزی است که در جهان وجود دارد و عادی است و مردم از آن آگاهی دارند و این خرق عادت نیست، بلکه از عجایب و غرایبی است که برخی از مردم بدان اختصاص دارند»(1).

مادام که کاهنان براثر خبردادن شياطين، غيب بدانند، بدان معناست که شیاطین توان شناخت غیب را دارند و از اینجا می توان گفت: چرا این توان برای فرشتگان نباشد و آنان هم به نوبه خود، امامان و دیگر اولیای خدا را از غیب آگاه سازند؟

مدعیان نبوت و آگاهی از غيب ها

ابن تیمیه گفته است: «گروهی از کسانی که به دروغ ادعای نبوت کردند، کارهایی غیرعادی از جنس کارهای غیرعادی کاهنان و جادوگران انجام دادند.... اسود عنسی که در زمان حیات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ادعای نبوت کرد و بريمن تسلط یافت، شیطان سحيق و محیق با او بود و چیزهای غایب را به او خبر می داد».

ابن تیمیه گفته است: «همچنین حارث دمشقی، مکحول حلبی و بابا رومی - لعنت خدا بر همه آنان باد - و دیگران، شیاطین به همراه آنان بودند، همان گونه که با کاهنان و ساحران هستند»(2).

نیز هموگفته است: «همچنین مسيلمه كذاب که با وی شیاطین بودند و

ص: 564


1- همو، کتاب النبوات، ص 219.
2- همان، ص 114.

غیب ها را به او خبر می دادند و او را در برخی کارها کمک می کردند و امثال این افراد فراوان هستند، نظير حارث دمشقی که در زمان عبدالملک بن مروان در شام قیام کرد و ادعای نبوت نمود و شیاطین پاهای او را از زنجیر بیرون آوردند و نمی گذاشتند که سلاح براو اثر کند و چون وی بادستش سنگ مرمر را مسح می کرد، آن سنگ تسبیح می گفت و به مردم پیادگان و سوارانی را در فضا نشان می داد و می گفت: آنان فرشتگانند و حال آنکه جنیان بودند و چون مسلمانان او را دستگیر کردند تا بکشند و شخصی وی را با نیزه زد؛ اما نیزه بروی اثرنکرد. از این رو، عبدالملک به آن شخص گفت: تو بسم الله نگفتی. او بسم الله گفت و او را با نیزه زد و کشت» (1).

نیز ابن تیمیه گفته است: «از بهره هایی که انسان از جنیان می گیرند آن است که آنان را در خبردادن به کارهای غیبی به کار می گیرند» (2).

آگاهی ابن تیمیه از غيب ها
خبردادن ابن تیمیه از شکست سپاه تاتار

ابن قیم جوزی، شاگرد ابن تیمیه گفته است: «من از هوشمندی شیخ الاسلام ابن تیمیه امور شگفت آوری را دیدم و آنچه را که از این هوشمندی ندیدم بزرگ ترو بزرگ تر است و بیان وقایع هوشمندی او نیاز به کتاب بزرگی دارد. او به یارانش خبر داد که سپاه تاتار در سال 699 وارد شام می شوند و سپاه مسلمانان شکست می خورند. در دمشق نه کشتار همگانی صورت می گیرد و نه به اسیری گرفتن

ص: 565


1- همو، اولیاء الرحمن و اولیاء الشيطان، ص 129.
2- همو، مجموع فتاوای ابن تیمیه، ج 13، ص 82

همگانی و اذیت و آزار جیش در اموال خواهد بود. این خبرها را زمانی داد که سپاه تاتار هنوز عزم حرکت به سوی شام را نداشتند و سپس در سال 702، زمانی که سپاه تاتار عازم شام شدند، وی به مردم و فرماندهان خبر داد که سپاه تاتار شکست می خورند و مسلمانان پیروز می شوند و برای اثبات این گفته خود، بیش از هفتاد بار سوگند یاد کرد. به او گفتند: برای تحقق خبرهای خود، ان شاء الله بگو. او می گفت: ان شاء الله ، ليکن از روی تحقیق نه تعلیق» (1).

آگاهی ابن تیمیه از لوح محفوظ

ابن قیم می گوید: من از ابن تیمیه شنیدم که گفت: «زمانی که سخن ها بر ضد من فراوان شد، گفتم: بسیار سخن نگویید که خداوند در لوح محفوظ نوشته است: آنان در این کره زمین شکست می خورند و پیروزی از آن سپاه اسلام است».

او گفت: «من شیرینی پیروزی را به برخی از فرماندهان و سپاهیان، پیش از آنکه آنان به جنگ با دشمن بروند، چشاندم. زیرکی ابن تیمیه در این دو واقعه همچون باران بود»(2).

ابن تیمیه از باطن یارانش باخبر بود

نیز ابن قیم جوزی گفته است: «یک بار ابن تیمیه گفت: یاران من نزدم می آیند و من در چشم های آنان چیزهایی می بینم که به آنان نمی گویم. به او گفتم: به غیر از من، ای کاش به آنان خبر می دادی؟

او گفت: آیا می خواهید من همانند گزارشگران فرمانروایان باشم؟ روزی به او

ص: 566


1- ابن جوزی، مدارج السالكين، ج 2، ص 489.
2- همان جا.

گفتم: اگر برخی چیزها را به ما خبر می دادی، در عمل به راستی و نیکی، برانگیزاننده تر بود. او گفت: اگر به شما خبر دهم، یک هفته یا یک ماه بیشتر با من نخواهید بود» (1).

خبر دادن ابن تیمیه به امور باطنی ابن قیم

ابن قیم جوزی پس از این سخنان گفته است: «ابن تیمیه بارها از امور باطنی که به من اختصاص داشت، مرا خبر داد، یعنی چیزهایی که در ذهنم خطور کرده بود و آن ها را به زبان نیاورده بودم. او برخی از رویدادهای بزرگ آینده را به من خبر داد و اوقات آن ها را تعیین نکرد و من پاره ای از آنها را دیده ام و باقیمانده آن ها را چشم می کشم. آنچه را که بزرگان اصحاب ابن تیمیه از او دیده اند، چند برابر آن چیزی است که من از او دیدم و خدا داناتر است»(2).

پایان گفتگو با دکتر غامدی

در آخر نشست ، نسخه کتاب قصة الحوار الهادئ را که هنوز چاپ نشده بود به دکتر غامدی دادم و به او گفتم: چنانچه نقدی درباره این کتاب داری، برای من بفرست، تا آن را پیش از چاپ کتاب، در آن درج کنم، لیکن تاکنون که بیش از شش ماه سپری شده، هیچ گونه نقدی به دستم نرسیده است و من در آستانه چاپ این کتاب هستم.

ص: 567


1- ابن جوزی، مدارج السالكين، ج2، ص 490.
2- همان جا.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109