انسان در تراز قرآن (جستاری در انسان شناسی قرآنی)

مشخصات کتاب

سرشناسه : راد، علی، 1356 -

عنوان و نام پديدآور : انسان در تراز قرآن (جستاری در انسان شناسی قرآنی) [کتاب]/ علی راد؛ [برای] پژوهشگاه قرآن و حدیث.

مشخصات نشر : قم : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، 1393.

مشخصات ظاهری : [232] ص.؛ 14/5×21/5 س م.

شابک : 82000 ریال: 978-964-493-772-9

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

یادداشت : کتابنامه: ص. [205] - 212؛ همچنین به صورت زیرنویس.

یادداشت : نمایه.

موضوع : انسان (اسلام) -- جنبه های قرآنی

موضوع : انسان شناسی -- جنبه های قرآنی

شناسه افزوده : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث. سازمان چاپ و نشر

شناسه افزوده : پژوهشگاه قرآن و حدیث

رده بندی کنگره : BP104 /الف8 ر2 1393

رده بندی دیویی : 297/159

شماره کتابشناسی ملی : 3455991

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 2

انسان در تراز قرآن

(جستاری در انسان شناسی قرآنی)

علی راد

پژوهشگاه قرآن و حدیث.

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

سخن آغاز 11

فصل نخست: انسان، هيچِ هست يافته 15

اشاره 15

يقين به آفرينش 17

اشاره 17

يحيى (ع)، تمثيل آفرينش 17

الله، آفريدگار انسان 19

انسان، هيچِ هست يافته 19

فراسوى آفرينش انسان 21

ترديد در آفرينش 25

اشاره 25

انسان، منكر رستاخيز 27

ترديد و تذكر 27

خاستگاه ترديد 28

نسيان 28

ص: 5

فقدان عقلانيت 29

عناد 30

فصل دوم: نيكوترين آفريده 33

اشاره 33

انسان، تبلور آفرينش احسن 34

خير كثير 35

تناسب و سازوارى 35

نفخ روح 36

تركيب تضاد 37

عقلانيت، تكليف و رستاخيز 38

كرامت و فضيلت انسان 38

فصل سوم: آفرينشى هدفمند 43

اشاره 43

قرآن و هدف آفرينش 45

1. تبيين هدف 45

الف - عملكرد برتر 45

ب - پرستش خداوند 51

ج - آگاهى از قدرت و علم خداوند 53

د - رحمت يا اختلاف 55

تلفيق و پيوند اهداف آفرينش انسان 57

2. نفى پوچ گرايى 59

نفى لعب 61

ص: 6

نفى عبث 62

نتيجه گيرى 64

فصل چهارم: راه و توشه 69

اشاره 69

راه 71

شناخت راه 71

راه خدايى 74

رهيافت ها 77

توشه 78

توشه علمى؛ راه و راهنما 81

توشه عملى و تلاش صالح 82

تعالى و سعى انسان 82

توشه اخلاقى؛ منش خداگونه 86

فصل پنجم: همراه با راهنمايان 89

اشاره 89

الف - منذر و هادى 90

منذر 90

هادى 91

تفاوت منذر با هادى 93

تفاوت انذار و هدايت 93

ب - امام 94

ويژگى هاى راهنمايان 97

ص: 7

1. هم جنس بشر 97

2. جعل الهى 98

3. هدايت به امر 99

4. وحى خيرات 100

5. عبادت مستمر 102

6. صبر و يقين 103

حشر با امام 104

نكات 104

فصل ششم: ستايش و بندگى 109

اشاره 109

سجده، نماد ستايش خداوند 110

سجده در قرآن 110

معناشناسى 111

گونه ها 115

ستايشگران 116

آسمان و زمين 117

سايه ها 119

گياهان و درختان 121

فرشتگان 122

انسان 123

نشانگان ستايش 129

تمايز مؤمنانه در قيامت 129

ص: 8

نشانگان اسلام 130

گَرد عبادت 130

فصل هفتم: مرزهاى الهى 133

اشاره 133

حرام؛ مرزهاى شريعت 134

معناشناسى حرام 134

سبك شناسى قرآن در بيان مرزهاى شريعت 139

الف - نهى از عمل 140

ب - توصيف عمل به عناوين مجرمانه 140

ج - نفى مشروعيت عمل 141

د - نفى رضايت، محبوبيت الهى و خير بودن 141

- تبيين پيامدهاى ناگوار دنيوى و اخروى رفتار 141

و - اعراض و نفرت پيامبران الهى 142

منشأ و خاستگاه حرمت 142

گستر حرام در قرآن 150

الف - عقايد 151

ب - گفتارها 155

ج - رفتارها 158

امنيتى و نظامى 159

جنسى 161

فرهنگى - اجتماعى 163

اقتصادى 166

ص: 9

اخلاقى 167

د - خوردنى ها و نوشيدنى هاى حرام 170

خبائث 174

فلسفه و حكمت حرام 175

اضطرار و حرام 177

فصل هشتم: دشمن 179

اشاره 179

1. ابليس، دشمن بيرونى 183

دشمنى در مرحله آفرينش 183

پيام ها 188

دشمنى در بهشت 189

پايان فريب ابليس؛ سقوط آدم 196

دشمنى در دنيا 198

2. نفس، دشمن درونى 201

كتابنامه 205

فهرست آيات 213

فهرست روايات 232

ص: 10

سخن آغاز

مسئله اصلى قرآن، تعريف و تنظيم رابطۀ انسان با خدا، خود و ديگران است؛ موضوع قرآن، انسان و هدايت اوست؛ ازاين رو محور و مبنا در گزاره ها و آموزه هاى آن «انسان» مى باشد. هدف نهايى رهنمودهاى قرآنى، گرايش انسان به سوى كمال و تبيين خطوط كلى و چارچوب تعامل وى با مجموعه هستى در عرصه هاى گوناگون است؛ بنابراين قرآن كريم، كتابِ هدايت انسانها در همۀ اعصار بوده و فراخناى زمين و گسترۀ زمان، هماره حوزۀ نورافشانى خورشيد تابانِ اين كتاب آسمانى است. نور هدايت قرآن در همۀ آفاق مرزهاى بشريت مى تابد: (وَ ما هِيَ إِلاّ ذِكْرى لِلْبَشَرِ)(1) ؛ ( وَ ما هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ )(2) و اين پرتوافشانى، ويژۀ دوره، اقليم و يا نژادى خاص نيست.(3)

ازآنجا كه قرآن اصيل ترين كتاب هدايت به شمار مى رود، هيچ يك از مسائل اساسى سعادت و شقاوت انسانى را فروگذار نكرده است؛ چنان كه

ص: 11


1- مدّثر: 31.
2- قلم: 52.
3- تفسير تسنيم، ج 1، ص 31.

خداى تعالى مى فرمايد: ( ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ ).(1) ازاين رو با توجه به اصالت جايگاه قرآن در نظام معرفتى اسلام، در آينۀ روايات از آن با عنوان مرهمنامه(2) و طعام (معنوى) آمادۀ الهى،(3) و در بيانات مفسران و فقيهان شيعه و سنّى، با تعابيرى چون اساسنامه و قانون وارۀ حيات فردى و اجتماعى بشريت و جامع امتيازهاى كتاب هاى آسمانى پيشين ياد شده است.(4) از اين رو هدايت قرآن براى همگان سودمند بوده و همه بشريت به آن نيازمند است؛ همچون آبى زلال و گوارا كه به حيات همۀ زندگان حيات بخشيده و هيچ موجود زنده اى در هيچ دوره و سرزمينى از آن بى نياز نيست.(5)

مجموعۀ «انسان در تراز قرآن» با روش تفسير موضوعى به بازشناسى نگرش قرآن به انسان در نظام هستى پرداخته و هدف اصلى آن نشان دادن رويكرد قرآنى به آغاز و فرجام حيات انسان است. در اين جلد، هشت مسئله مورد بررسى قرار گرفته اند كه عبارتند از: «انسان، هيچِ هست يافته»، «نيكوترين آفريده»، «آفرينشى هدفمند»، «راه و توشه»، «همراه با راهنمايان»، «ستايش و بندگى»، «مرزهاى الهى» و «دشمن»؛ در جلدهاى پسين نيز ابعاد ديگرى از آموزه انسان شناسى قرآنى ارائه خواهد شد.2.

ص: 12


1- انعام: 38: «ما هيچ چيز را در اين كتاب فروگزار نكرديم».
2- اشاره به روايتى از پيامبر دارد كه فرمودند: «القرآن هو الدواء» (ر. ك: بحار الانوار، ج 92، ص 176، ح 4).
3- اشاره به روايت نبوى دارد: «القرآن مادبة الله فتعلّموا مأدبته ما استطتعتم» (ر. ك: بحار الانوار، ج 89، ص 19).
4- براى آگاهى بيشتر از اين ديدگاه ها بنگريد: مجمع البيان، ج 1، ص 369 و ج 6، ص 199؛ تفسير الاصفي، ج 1، ص 8؛ تفسير كنز الدقائق، ج 1، ص 3؛ البيان في تفسير القرآن، ص 24.
5- ر. ك: تفسير تسنيم، ج 1، ص 32.

در پايان از نكته سنجى ها و باريك بينى هاى ارزياب محترم كتاب جناب حجة الاسلام والمسلمين عبدالهادى مسعودى، رياست محترم پژوهشكدۀ تفسير اهل بيت (عليهم السلام) كه با ملاحظات سودمندشان بر كمال اين كتاب افزودند، سپاسگزارى مى كنم. همچنين از پى گيريهاى مستمر مدير اجرايى پژوهشكده جناب حجة الاسلام والمسلمين سيد مرتضى طبايى و ساير همكاران عزيز در مراحل تدوين، ويرايش و نشر تشكر مى كنم.

على راد

غدير 1434 ق

ص: 13

ص: 14

فصل نخست: انسان، هيچِ هست يافته

اشاره

توجه به پيشينه، خاستگاه و پديدآورندۀ انسان، از جمله مسائلى است كه در قرآن توجهى ويژه به آن شده است؛ قرآن پرسش هاى بنيادين اين مسئله، همچون «آفريدگار انسان كيست؟»، «آيا انسان هماره از زمان ازل وجود داشته است؟»، «جايگاه وجودى انسان در نظام هستى چيست؟» و... را مدنظر داشته و پاسخى شايسته بدان داده است.

در نگاه قرآن، انسان در برهه اى از زمان، نشانى از وجود و حيات نداشته و خداوند او را از نعمت وجود بهره مند كرده است: (... وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً )(1) ؛ ( أَ وَ لا يَذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً )(2).

ص: 15


1- مريم: 9: «... و تو را در حالى كه چيزى نبودى قبلاً آفريده ام».
2- مريم: 67: «آيا انسان به ياد نمى آورد كه ما او را قبلاً آفريده ايم و حال آنكه چيزى نبوده است؟».

برابر آيات يادشده، اين گونه نيست كه انسان هماره از زمان ازل وجود داشته باشد؛ بلكه از عدم پديد آمده و به لطف الهى لباسِ «بود» و «وجود» بر تن نموده است. آهنگ آيات، اين نكته را به انسان يادآور مى شود كه بايد به پيشينۀ حياتى خويش نگريسته و از آن عبرت بگيرد.

پرداختن قرآن به موضوع آفرينش حاكى است كه اين مسئله از دل مشغولى هاى انسان بوده و هست؛ آيات از نجواى درونى انسان با خود پرده برمى دارد: وقتى مى انديشد كه خداوند چگونه او را آفريده و از عدم به عالم وجود آورده است؟ در پرتو اين پرسش ها و با ديدن برخى از پديده هاى شگفت انگيز آفرينش، رفته رفته شگفتى آدمى از بين رفته، آرامش يافته و به قدرت خداوند ايمان مى آورد.(1)

انسان ها در مواجهه با پيشينۀ حيات خويش به دو گروه تقسيم مى شوند: گروه نخست به گذشتۀ عدمى خويش يقين دارند و گروه دوم در اين مسأله دچار ترديد و انكار هستند. در ادامه به بررسى اين دو نگرش از نگاه قرآن مى پردازيم.5.

ص: 16


1- من هدى القرآن، ج 7، ص 15.

يقين به آفرينش

اشاره

(قالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً)(1)

اشاره

ممكن است برخى از انسان ها در اين كه چگونه از عدم، پا به عرصه وجود گذاشته اند، دچار ترديد بوده و هنوز با يقين، فاصله داشته باشند؛ بهترين راه زدايش اين ترديدها و رسيدن به يقين، مشاهدۀ عينى قدرت خداوند در تمثيلى واقعى است؛ چنان كه قرآن در آيات چهارم تا دوازدهم سوره مباركه مريم (عليهاالسلام) با تشريح تولد يحيى (ع) به اين نياز عقلى پاسخ داده و زمينه هاى ترديد را در اين باره زدوده است.

يحيى (ع)، تمثيل آفرينش

همان گونه كه در آيه نهم سوره مريم (عليهاالسلام): ( قالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً ) آمده است - با توجه به تناسب آن با آيات پيشين - حضرت زكريا (ع) در دوره كهنسالى (بيش از هفتاد سالگى)(2) با

ص: 17


1- مريم: 9: «پروردگار تو گفته كه اين [كار] بر من آسان است، و قبلاً تو را در حالى كه چيزى نبودى آفريده ام».
2- التبيان في تفسير القرآن، ج 7، ص 110.

توجه به اينكه فرزندى نداشت، هنوز در اشتياق پدر شدن به سر مى برد تا با فرزندى پسر، نسل نبوت در خاندان وى استمرار يابد.(1) در اين ميان مانعى فراروى زكريا بود كه فرزنددار شدن را براى او غيرممكن مى كرد، و آن كهولت سن زكريا و يائسگى همسرش بود كه تولد فرزند را بس دشوار مى نمود.(2) خداوند در مقابل اين دغدغه زكريا، آفرينش انسان را يادآورى مى شود كه چگونه او را از هيچ آفريد؛ حال آنكه آفريدن فرزند از يك پدر و مادر به شكل تولد و تناسل، بسيار آسان تر از آن است.(3)

بعدها خداوند، يحيى (ع) را به زكريا و همسرش عطا كرد(4) و نسل نبوت از طريق وى ادامه يافت. آيه يادشده با استدلال به قدرت الهى در آفرينش انسان حاكى است كه خداوند همان گونه كه انسان را از عدم محض و نفى مطلق آفريد، بى گمان قادر است تا افزون بر ذات، صفات و آثار او را نيز بيافريند؛ در اينجا نيز خلق فرزند از پدر و مادر پير، جز دگرگونى صفات، به كار ديگرى نياز ندارد؛ بنابراين كسى كه بر آفرينش ذات، صفات و آثار مخلوقات قادر است به طريق اولى بر دگرگون كردن صفات نيز توانا خواهد بود؛ خدايى كه انسان را از نيستى آفريده است مى تواند به زكريا فرزندى ببخشد، به گونه اى كه در وجود او و همسرش توان توليد مايع لازم براى تولد فرزند را قرار داده تا از درآميختن آن دو).

ص: 18


1- ( وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائِي وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا) (مريم: 5-6) ( دَعا زَكَرِيّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً) (آل عمران: 38) به اين نكات اشاره دارند.
2- التبيان فى تفسير القرآن، ج 7، ص 109.
3- التفسير المنير في العقيدة و الشريعة و المنهج، ج 16، ص 56.
4- ( يا زَكَرِيّا إِنّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيى لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا) (مريم: 7)؛ ( وَ وَهَبْنا لَهُ يَحْيى وَ أَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ) (انبيا: 90).

با همديگر فرزندى خلق شود. قرآن با تعبير «اصلاح» در آيه 90 سورۀ انبيا ( فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ وَهَبْنا لَهُ يَحْيى وَ أَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ ) به اين نكته اشاره كرده است.(1) افزون بر اين، آيه مورد نظر به نكات مهم ديگرى نيز اشاره دارد كه در ادامه به تبيين آنها مى پردازيم.

الله، آفريدگار انسان

بى ترديد، آفريدگار انسان، خداوند است؛ قرآن نسبتِ آفرينش انسان به خداوند را به دو شكل مفرد « قَدْ خَلَقْتُكَ : من تو را آفريدم»(2) و جمع در آيات ديگر، مانند « أَنّا خَلَقْناهُ: ما انسان را آفريديم»(3) بيان كرده است.(4) واژه «خلق» در زبان عربى به معناى ايجاد يك پديده است و در زبان فارسى برابر نهاد آن «آفريدن» مى باشد. نشانه زبانى «قد» براى تأكيد بر تحقق يك عمل به كار مى رود؛ چنان كه در آيه نخست آمده است. تقابل تعبيرهاى «من انسان را آفريدم» يا «انسان چيزى نبود» به اين نكته دلالت مى كند كه آدمى آفرينش خويش را مرهون خداوند بوده و بدون آن امكانى براى حيات وى وجود ندارد.

انسان، هيچ ِ هست يافته

از منظر زمان شناسى، آيه نهم سورۀ مريم به دوره اى اشاره دارد كه انسان نيستى محض بوده و سپس وجود يافته و در شمار موجودات قرار گرفته

ص: 19


1- مفاتيح الغيب، ج 21، ص 514.
2- مريم: 9.
3- همان، 67.
4- جمع آوردن افعال الهى به معناى مشاركت غير خداوند در انجام آن نيست، بلكه نظر به اهميت و شرافت عمل از سوى كننده كار، در زبان عربى از ضمير جمع براى شخص مفرد استفاده مى شود.

است.(1) در تعيين بازه زمانى عبارت «من قبل» در آيه، ميان مفسران چند ديدگاه وجود دارد: «پيش تر»، «پيش از طلب فرزند»، «قبل از يحيى» و «آفرينش زكريا از طريق پدر و مادرش»، كه همگى بر نوعى تقدم، پيش از ماجراى آغاز نيايش زكريا (ع) اشاره دارند.

زندگى انسان از منظر زمانى داراى سه دوره گذشته، حال و آينده است؛ گذشته آن معدوم محض است؛ چنان كه آيات سوره مريم بدان اشاره دارند.(2) هر دو آيه يادشده در بيان اين نكته يكسان بوده و تنها اسلوب بيانى آنها متفاوت است؛ در آيه نخست، تعبير، به صورت خطابى:«وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً» و در آيه بعد به شكل غيابى:«وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً» بيان شده است. برخى از معناشناسان اين دو ساختار را به يك معنا دانسته اند.(3)

اينك براى تبيين بيشتر به بررسى كليدواژه هاى اين آيات مى پردازيم: تكن: فعل «تَكُ» و «يَكُ» در اصل تكن/يكن از مصدر تكوين و ريشه «ك و ن» است؛ حرف «نون» به دليل زيادى آن در كلام حذف گرديده و گويى دوبار مجزوم شده است.(4) اين ريشه به معناى «بودن و پديد آمدن» است. هرچند كلمه «شَيئاً» در اين آيات به معناى موجود است(5) ولى برخى از مفسران با استناد به اين آيات، استدلال كرده اند كه معدوم، شىء نيست(6) و نمى توان چنين تعبيرى را براى آن به كار برد؛ زيرا شىء بودن1.

ص: 20


1- إرشاد الأذهان إلى تفسير القرآن، ج 1، ص 312؛ مفاتيح الغيب، ج 21، ص 514؛ تفسير الصافي، ج 3، ص 274؛ تقريب القرآن إلى الأذهان، ج 3، ص 431.
2- مفاتيح الغيب، ج 2، ص 356.
3- معاني القرآن، ج 3، ص 46.
4- مجمع البيان، ج 6، ص 779.
5- التبيان فى تفسير القرآن،، ج 7، ص 109؛ التحرير و التنوير، ج 16، ص 16.
6- التفسير المنير فى العقيدة والشريعة والمنهج، ج 16، ص 51.

از ويژگى هاى موجود است. حال اگر با توجه به آيه ( هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً )(1) چنين تصور شود كه مراد «شىء مذكور» است، در پاسخ بايد گفت كه ضمير آوردن در سخن، خلاف اصل است و انسان موجودى مركب از اجزايى خاص است كه با عدم، قابل جمع نيست و آنچه در عدم است، تنها اعيان جواهر به شكل بسيط و غير تركيب يافته است كه شامل انسان نمى شود؛ ازاين رو، آيه نخست سوره دهر نيز دليلى بر اين مدعا نخواهد بود.(2)

فراسوى آفرينش انسان

هرچند جهان آفرينش و خلقت انسان، پيچده و داراى ابعادى گوناگون است، اما خلق چنين پديده اى براى خداوند، بسيار آسان بوده و تنها از منظر انسانى كارى دشوار به نظر مى رسد؛ ازاين رو خداوند، آفرينش يحيى (ع) را آسان توصيف مى كند: ( قالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ ): «پروردگار تو گفته كه اين كار بر من آسان است»؛ هرچند كه به طور طبيعى تولد يحيى (ع) با توجه به شرايط زكرياى نبى و همسرش بسيار دشوار و حتى ناممكن بوده است؛ زكريا (ع) با آگاهى از وضعيت خود و همسرش، فرزنددارشدن در اين وضعيت را امرى بسيار دشوار مى داند؛ بدين ترتيب، قرآن اين تصور ذهنى وى را چنين بيان مى كند: (قالَ رَبِّ أَنّى يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيًّا)(3) : «زكريا گفت: "پروردگارا! چگونه براى من پسرى به دنيا مى آيد و حال آنكه

ص: 21


1- انسان: 1.
2- مفاتيح الغيب، ج 21، ص 520.
3- مريم: 8.

همسرم نازاست و من از سالخوردگى ناتوان شده ام؟" ».ممكن است تصور شود كه شگفتى زكرياى نبى(1) از فرزنددارشدن در هنگام پيرى، با مقام پيامبرى وى سازگارى ندارد و دور از ذهن بودن قدرت الهى بر انجام اين كار، با ايمان وى به خداوند انطباق پذير نيست. براى زدايش اين شبهه پاسخ هاى زير را مى توان ارائه نمود:

اوّل) بيان زكريا، تنها نوعى عكس العمل در برابر قدرت الهى است و نه انكار امكان آن؛ حتى مى توان تعبير او را جمله اى پرسشى دانست كه دراين صورت، معناى سخن وى چنين خواهد شد: آيا فرزنددارشدن من در همين حالت پيرى اتفاق خواهد افتاد؟ يا اينكه من به حالت جوانى بازخواهم گشت؟(2)

دوم) بر فرض كه بيان زكريا (ع) به معناى استبعاد و دور از ذهن بودن باشد، با دقت در آيه مى توان دريافت كه استبعاد در اينجا به خداوند يا قدرت الهى معطوف نيست، بلكه به خود زكريا و همسرش باز مى گردد؛ به ديگر سخن، نقص در سبب (زكريا) است نه مسبب (خداوند)؛ زيرا زكريا اين ضعف را به خود و همسرش نسبت مى دهد نه به خداوند؛ ازاين رو نمى توان به وى خرده گرفت كه چرا تحقق آن را از قدرت الهى دور مى دانست؛ همچنين تعبير ( قالَ رَبِّ أَنّى يَكُونُ لِي غُلامٌ ) نيز سبق لسانى است كه براى انسان در هنگام روبه رو شدن با امور خارق العاده رخ مى دهد؛(3) چنان كه همين اعجاب، از مريم (عليهاالسلام) در هنگام3.

ص: 22


1- التبيان فى تفسير القرآن، ج 7، ص 110؛ التحرير والتنوير، ج 16، ص 15.
2- التبيان فى تفسير القرآن، ج 7، ص 110.
3- الفرقان في تفسير القرآن بالقرآن، ج 18، ص 263.

بشارت تولد عيسى (ع) نيز گزارش شده است: ( قالَتْ أَنّى يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَ لَمْ أَكُ بَغِيًّا * قالَ كَذلِكِ قالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ ).(1)

سوم) راز درخواست زكريا (ع) براى فرزنددارشدن در دوره پيرى را بايد در كرامت غذاى آسمانى براى مريم (عليهاالسلام)،(2) جستجو كرد. آيات ( كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ يا مَرْيَمُ أَنّى لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ هُنالِكَ دَعا زَكَرِيّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً )(3) بيان كننده اين نكته هستند كه زكريا نزول مائده آسمانى براى مريم را از سوى خداوند، به تكرار، مشاهده مى كرد و اين پديده براى وى شگفت آور بود.(4)

از ديدگاه علامه طباطبائى، كلمۀ «رزقاً» كه در اين آيه بدون الف و لام آمده، اشاره به اين نكته دارد كه رزق ياد شده، طعام معمولى مورد نظر مردم نبود؛ همچنان كه از نگاه بعضى هرگاه زكريا نزد مريم مى رفت، ميوه زمستانى را در تابستان و ميوه تابستانى را در زمستان در كنار او مى ديد. افزون بر اين، دعاى زكريا پس از پاسخ مريم كه گفت: «پروردگارا! از درگاه خودت فرزندى به من عطا فرما!» حاكى است كه زكريا، يافتن رزق يادشده در نزد مريم را كرامتى الهى و خارق العاده4.

ص: 23


1- مريم: 20-21.
2- تفسير الصافي، ج 1، ص 334.
3- آل عمران: 37-38: «زكريا هربار كه در محراب بر او وارد مى شد، نزد او [نوعى] خوراكى مى يافت. [مى] گفت: "اى مريم! اين از كجا براى تو [آمده است؟" او در پاسخ [مى] گفت: "اين از جانب خداست، كه خدا به هركس بخواهد، بى شمار روزى مى دهد" .آنجا [بود كه] زكريا پروردگارش را خواند [و] گفت: "پروردگارا! از جانب خود، فرزندى پاك و پسنديده به من عطا كن، كه تو شنونده دعايى" ».
4- البحر المحيط فى التفسير، ج 3، ص 123-124.

دانسته و در نتيجه، طمع كرد كه او هم از خداى تعالى بخواهد تا فرزندى پاكيزه را روزى اش كند. با توجه به آنچه گفته شد، روشن است كه رزق يادشده، رزقى است كه بر كرامت الهى نسبت به مريم دلالت دارد.(1)

بى ترديد آنچه براى مريم (عليهاالسلام) اتفاق افتاد، امرى خارق العاده و كرامتى براى وى بود،(2) هرچند اين امر از نگاه عادى بس دشوار و شگفت به نظر مى رسد. در اثر مشاهده اين كرامت بود كه حضرت زكريا (ع) به رغم آگاهى از فرتوتى خود و همسرش، فرزندى را از خداوند درخواست كرد؛(3) زيرا با مشاهده امر خارق العاده اى چون فرستادن غذاى آسمانى براى مريم (عليهاالسلام)، تحقق دعاى خود را نيز امرى بسيار آسان مى دانست.(4) بديهى است كه پيام اين آيه به زكريا اختصاص نداشته و براى همه انسانها درس آموز است؛ چرا كه انسان نبايد در هرشرايطى از قدرت خداوند، غفلت نموده و هماره بايد او را در تحولات جهانِ هستى موثر بداند. بنابراين، برخلاف ديدگاه طبيعت گرايان كه باور دارند براى تولد فرزند، پدر و مادر نبايد پير باشند، خداوند از پدر و مادر پير نيز مى تواند فرزندى به دنيا آورد.6.

ص: 24


1- الميزان في تفسير القرآن، ج 3، ص 174-175.
2- تفسير القرآن المجيد، ص 89؛ البحر المحيط فى التفسير، ج 3، ص 124.
3- مفاتيح الغيب، ج 21، ص 520.
4- التفسير، ج 1، ص 273؛ التبيان فى تفسير القرآن، ج 2، ص 448؛ تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، ج 3، ص 86.

ترديد در آفرينش

اشاره

( وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ )(1)

( أَ وَ لا يَذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً )(2)

اشاره

در نگرش قرآنى، ميان آغاز و فرجام حيات انسانى، پيوندى وجود داشته و هرگونه معرفت و باور در باره آغاز حيات انسانى در ترسيم فرجام آن موثر است. انسان هماره از خود مى پرسد كه آيا مرگ پايان زندگى است يا آغاز آن؟ و يا مرحله اى ميانى است؟(3) آيا پس از مرگ، انسان دوباره زنده خواهد شد؟ قرآن براى پاسخ به اين پرسش ها و زدودن ترديدها، انسان را به انديشيدن فرا مى خواند در اين كه پيش از آفريده شدن چه بوده است؟ و آيا كسى كه انسان را آفريده، قادر نيست به او حياتى

ص: 25


1- يس: 78: «و براى ما مَثَلى آورد و آفرينش خود را فراموش كرد؛ گفت: "چه كسى اين استخوان ها را كه چنين پوسيده است زندگى مى بخشد؟" ».
2- مريم: 67: «آيا انسان به ياد نمى آورد كه ما او را پيش تر آفريده ايم و حال آنكه چيزى نبوده است؟».
3- من هدى القرآن، ج 7، ص 79.

دوباره ببخشد؟ اين مسئله اى نيست كه تنها با مطرح شدن بتوان پاسخى قانع كننده براى آن يافت؛ بلكه انسان بايد با مراجعه به وجدان خويش و با بررسى احوال پيشين خود، به تخيل دربارۀ دوران عدم خويش و چگونگى گام نهادن به مرحله وجود بپردازد.

در نگاه قرآنى، انسانها در هنگام روبه رو شدن با اين مسئله به دو گروه مؤمنان و غيرمؤمنان تقسيم مى شوند: مؤمنان، به سان زكرياى نبى، با كاربست عقلانيتِ انسانى و يارى جستن از نيروى ايمان، به قدرت خدا در مبدا و معاد آگاهى مى يابند؛ آنان خود را به عنوان آفريده و خداوند را به عنوان مقدّر و مدبّر حيات خود شناخته و در پرتو آن به آخرت ايمان مى آورند.(1) انسان هاى غيرمؤمن نيز، كسانى هستند كه به هردليلى محروم از عقلانيت و نورانيت ايمان بوده، در ترديد و غفلت به سر مى برند؛ قرآن در آيه ( وَ يَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا * أَ وَ لا يَذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً )(2) از سطحى نگرى اين افراد شكوه نموده و ژرف انديشى پيرامون حيات آدمى را راز ايمان به معاد بر مى شمرد. استدلال اين آيه همچون آيه پيشين در داستان تولد يحيى (ع)، بر آفرينش الهى انسان استوار است؛ هرچند مخاطب آن، درست نقطه مقابل حضرت زكرياى نبى است: انسانى كه پيشينه حيات خويش را فراموش كرده و به پندار خود، آن را دليل نفى معاد مى پندارد. اينك به تبيين مهمترين نكات و معارف تفسيرى اين آيه مى پردازيم.».

ص: 26


1- همان.
2- مريم: 66-67: «و انسان مى گويد: "آيا وقتى بميرم، راستى زنده [از قبر] زنده بيرون آورده مى شوم؟" آيا انسان به ياد نمى آورد كه ما او را قبلًا آفريده ايم و حال آنكه چيزى نبوده است؟».

انسان، منكر رستاخيز

هرچند واژه انسان دوبار در آيه ياد شده بيان گرديده، ولى مصداق خارجى آن دو، يكى است؛ در برخى از روايات، مصداق آن، شخصى به نام «عاص بن وائل» معرفى شده است.(1) البته خود آيه در اينكه مراد از انسان در اين آيه عموم انسانهاست يا گروهى خاص، نظرى ندارد.

بيشتر مفسران با تعابيرى گوناگون، انسان مورد اشاره در اين آيه را افراد باورمند به كفر دانسته اند؛ ازاين رو واژۀ «انسان» در آيه هرچند مفرد است، اما معناى جمع داشته و مراد از آن تمامى افراد منكر قيامت است.(2) برخى از مفسران نيز بر اين باورند كه مراد، معتقدان به تفكر دهرى است كه منكر قيامت هستند؛(3) در جمع بندى آراى مفسران مى توان گفت كه مخاطب اين آيه با توجه به آيات پيشين آن، عموم انسانهايى هستند كه در تحقق آموزه معاد ترديد دارند. شايان ذكر است در قرآن اطلاق انسان بر كافرى كه به آخرت ايمان ندارد، رايج است.(4)

ترديد و تذكر

آيۀ ( وَ يَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا )(5) از انگارۀ ترديد انسان در حيات دوباره و پس از مرگ خبر مى دهد؛ ترديدى كه آن را با پرسشى آميخته به انكار و تعجب بيان مى كند.(6) استفهام در «أَ إِذا» ناشى از

ص: 27


1- الدر المنثور في تفسير المأثور، ج 4، ص 279.
2- مجمع البيان، ج 6، ص 809.
3- البرهان في تفسير القرآن، ج 3، ص 725.
4- التحرير والتنوير، ج 14، ص 34.
5- مريم: 66.
6- التبيان فى تفسير القرآن، ج 7، ص 140؛ تفسير الصافى، ج 3، ص 288.

انكار و شگفتى انسان از امكان حيات پس از مرگ است.(1) در ادامه، گزارۀ ( أَ وَ لا يَذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً )(2) فقدان تذكر در خلقت اوليه را به انسانِ منكر معاد نسبت مى دهد، كه اين خود مى تواند علت پندارۀ ترديد و انكار وى باشد. به ديگر سخن، خداوند در مقام پاسخ به اين انسان، آفرينش پيش از مرگ او را يادآور شده و مى فرمايد: «آيا انسان به ياد ندارد كه پيش از اين ما بوديم كه انسان را آفريديم در حالى كه هيچ بود؟».

خاستگاه ترديد

اشاره

در اينكه چرا انسان دچار چنين ترديد و انكارى نسبت به معاد مى شود، مفسران با توجه به آيات ياد شده، توجيه گوناگونى ارائه كرده اند كه مهمترين آنها عبارتند از:

نسيان

در نگاه برخى از مفسران، دليل ترديد يا انكار معاد از سوى برخى از انسانها، فراموشى است؛ از اين منظر، اساساً راز نامگذارى «انسان» در اين است كه عهد الهى را فراموش مى كند؛ بر اين باور، اصل واژه انسان «انسيان» از ريشه نسيان مى باشد. در آيه مورد بحث نيز يادكردِ «ذكر» در جمله «أَ وَ لا يَذْكُرُ» تأييدى بر اين معناست. نسيان انسان به اين معناست كه دلايل آفاقى و انفسى را در اينكه چگونه برانگيخته خواهد شد، فراموش كرده است.(3)

ص: 28


1- التحرير والتنوير، ج 16، ص 66-67.
2- مريم: 67.
3- الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 18، ص 361-362.

فقدان عقلانيت

بهره نداشتن از عقل و فقدان ژرف انديشى، دليل ديگرى است كه برخى از مفسران به آن به عنوان دليل انكار معاد اشاره كرده اند. در نگرش اين مفسران، مراد از «ذكر» در اين آيه تدبر و تفكر است و تذكر در مقابل نسيان نيست؛ همانند آيه ( أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ وَ جاءَكُمُ النَّذِيرُ )(1) كه از اضافه ذكر به خردمندان (اولوا الالباب) به دست مى آيد كه مراد، نظر و انديشه است.(2) در اين نگره، انسان اگر مى انديشيد، در باور به امكان معاد ترديدى نمى كرد؛ زيرا آفرينش آغازين انسان بسيار شگفت آورتر از جمع كردن مواد متلاشى شده و تبديل آن ها به حالت پيشين است.(3) ازاين رو انتظار نمى رود انسانى كه خداوند وى را به ادراك عقلى تجهيز كرده است، وقوع معاد را بعيد پندارد.(4) استفاده از واژه «انسان» در آيه، اشاره به اين نكته است كه استعداد و ذكاوت خدادادى انسان اقتضا مى كند كه در مقابل اين پرسش، بى تفاوت نمانده و پاسخ را در بازخوانى آفرينش نخست انسان بيابد، درغيراين صورت حقيقتِ انسانيت خويش را به كار نبرده است.(5)

براى دستيابى به پاسخ اين پرسش ابتدا مى پذيريم رستاخيز انسانى در قيامت مفهومى است كه در ذهن و باور بشرى نمى گنجد، زيرا با آن الفتى ندارد؛ ولى چنانچه انسان بين آغاز آفرينش خود و پايان آن

ص: 29


1- فاطر: 37.
2- التبيان فى تفسير القرآن، ج 4، ص 317 و ج 7، ص 140؛ مجمع البيان، ج 6، ص 806.
3- تفسير كنز الدقائق، ج 8، ص 254.
4- الميزان فى تفسير القرآن، ج 14، ص 87.
5- الأمثل في تفسير كتاب الله المنزل، ج 9، ص 485.

مقارنه اى ايجاد كرده و بينديشد كه چگونه پديد آمده است، تذكارى خواهد بود كه مسير درست انديشه در گشودن گره اين مسئله را فراروى انسان قرار مى دهد.(1)

برخى از مفسران نيز اصل استبعاد و دور از ذهن بودن معاد را نفى كرده اند؛ از جمله علامه طباطبائى در اين باره معتقد است:

بعيد نيست كه مراد از انسانى كه اين حرف را زده كافر منكر معاد باشد، و علت تعبير از آن به انسان اين بوده باشد كه چون از همين طايفه از انسانها نيز توقع نمى رفت چنين حرفى را بزنند؛ چون خداى تعالى خود او را نيز مجهز به جهازات عقلى كرده، و او به يادش هست كه خداوند قبلاً او را خلق كرده بود، بااينكه هيچ بود؛ پس ديگر چه استبعادى مى كند از اينكه دوباره او را زنده كند؛ پس استبعاد او استبعاد دارد؛ و لذا لفظ انسان را تكرار كرد، چون جواب از اشكال و استبعاد او را چنين شروع كرد: ( أَ وَ لا يَذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً )، يعنى او با اينكه انسان است، جا نداشت چيزى را كه نظيرش را ديده استبعاد كند، با اينكه هنوز خلقت نخست خود را فراموش نكرده است.(2)

عناد

برخى از مفسران، تنها خاستگاه انكار معاد را عناد و لجاجت انسان دانسته و بر اين باورند كه شخص منكر، تنها به خاطر عناد و ابراز دشمنى، اقدام به انكار نموده و در نتيجه جهل خويش را نمايان مى سازد.(3)

ص: 30


1- تفسير من وحى القرآن، ج 15، ص 67.
2- الميزان فى تفسير القرآن، ج 14، ص 87-88.
3- الكشّاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج 3، ص 32.

در جمع بندى نهايى مى توان دريافت كه در آيات مورد بحث اين گفتار نيز، استدلال پيشين خداوند به زكريا (ع) در داستان تولد يحيى (ع) همچنان جارى است؛ البته اين بار براى امكان امرى ديگر - يعنى رستاخيز انسان پس از مرگ كه آدمى وقوع آن را بعيد شمرده يا ممكن است منكر آن شود - به كار رفته است.(1)

واقعيت اين است كه با نگاه مادى و سطحى نگر، كه در آن همه چيز با معيار انسانى سنجيده مى شود، روى دادن معاد و حيات دوباره انسان چيزى شگفت و غريب مى نمايد؛ به گونه اى كه زمينۀ ترديد و تعجب را در او برمى انگيزد كه چگونه ممكن است همه انسانها پس از مرگ دوباره زنده شوند؟ قرآن اين حق را داده است كه انسان در باره معاد پرسش كرده، يا اعجاب خود را آشكار سازد؛ اما اين تذكر را مى دهد كه نبايد همه چيز را با نگره خود سنجيده و بر اساس آن داورى كند.

اگر تحقق معاد محال و نشدنى است، بايد وجود انسان نيز چنين باشد؛ زيرا انسان «هيچِ هست يافته» است؛ چگونه انسان وجود پيش از مرگ خود را مى پذيرد كه روزگارى نبوده و خداوند او را از هيچ آفريده است؛ ولى حيات دوباره پس از مرگ را كه رويدادى بس آسان تر از حيات نخستين اوست، انكار مى كند؟ گويى قرآن پاسخ به شبهه معاد را به پرسش اصل پديدار شدن انسان گره زده است؛ نتيجه هردو هرچه باشد، يكى است؛ اگر انسان هيچ بوده و هست شده است، هست يافتن پس از مرگ او ممكن و شدنى است.5.

ص: 31


1- ر. ك: حج: 5.

ص: 32

فصل دوم: نيكوترين آفريده

اشاره

( لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ )(1)

( وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلاً )(2)

اشاره

در شمارى از آيات قرآن، انسان، همان هيچ هست يافته، به لطف و رحمت الهى، به مقامى ممتاز در هستى دست مى يابد كه خداوند او را «آفريده احسن» ناميده و پس از آفرينش او به خود تبريك مى گويد؛ آن گاه فرشتگان را به سجده كردن به وى امر نموده و هستى را مسخر او مى كند.

قرآن، خداوند را با ويژگى «بهترين/احسن» در عرصه هاى «آفرينش»: ( الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ اَلَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ )(3) ، ( أَ تَدْعُونَ بَعْلاً وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقِينَ )(4) ، «تشريع»: ( أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ

ص: 33


1- تين: 4.
2- اسرا: 70.
3- سجده: 7.
4- صافات: 125.

اللّهِ حُكْماً )(1) ، «گرايش و آيين»:(2) ( صِبْغَةَ اللّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً )(3) معرفى مى كند؛ وصف هاى ياد شده، نشانگر اين است كه فعل خداوند داراى تمامى مراتب كمال و جمال بوده و پيشنهادى بهتر يا برتر براى جايگزينى با آن نمى توان ارائه داد.(4)

از جمله مواردى كه خداوند در قرآن، از تعبير ( أَحْسَنُ الْخالِقِينَ ) در توصيف آفرينش گزارش كرده، آفرينش انسان است؛ براى مثال در آيه ( ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ )(5) پس از پايان آفرينش انسان به خود تبريك گفته و اين آفرينش را از جلوه هاى خلقت احسن خوانده است؛ ويژگى «احسن» در دو آيه ( لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ )(6) و ( وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ )(7) به ترتيب براى بيان تركيب هندسى و چهره پردازى انسان بيان شده است.

انسان، تبلور آفرينش احسن

اشاره

تبيين جلوه هاى احسن بودن آفرينش انسان از جمله دغدغه هاى مفسران بوده است؛ در ادامه مهمترين ديدگاه هاى مفسران را در اين باره مورد بررسى قرار مى دهيم.

ص: 34


1- مائده: 50.
2- التبيان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 485؛ مفاتيح الغيب، ج 4، ص 75.
3- بقره: 138.
4- التحرير والتنوير، ج 18، ص 22.
5- مؤمنون: 14.
6- تين: 4.
7- تغابن: 3؛ غافر: 64.

خير كثير

واژۀ «تبارك» از ريشه «برك» به معناى ثبوت خير الهى در يك چيز به گونه اى فزاينده و دائمى است.(1) مفهوم تبارك در باره خداوند به اين معناست كه از جود و فيض الهى، خير كثير عايد انسان مى شود؛ و از آنجا كه خلق در اصل به معناى تقدير است، خير كثير در تقدير انسان نهفته است: يعنى ايجاد شىء و تركيب اجزاى آن به گونه اى كه تناسب و سازوارى درونى و بيرونى داشته و از آن خير كثير انتشار يابد؛(2) بدين ترتيب، اين سازوكار آفرينش انسان، شايسته تعظيم است؛(3) و كاربرد اين جمله به معناى عظمت آفرينش انسان و خير جارى در وجود وى خواهد بود.(4) به همين ترتيب در آيه ( إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ )(5) نيز خداوند از ساختار تبارك براى آفرينش آسمان ها و زمين بهره جسته كه خود اشاره به وجود سازوكارى بس پيچيده و شگفت آور در آفرينش آسمان ها و زمين است.

تناسب و سازوارى

به باور گروهى از انديشمندان، راز احسن بودن آفرينش انسان در ابداعى بودن هيئت، استوارى در خلق، دقت در تكوين و نيز تناسب و سازگارى

ص: 35


1- مفاتيح الغيب، ج 23، ص 266.
2- الميزان فى تفسير القرآن، ج 15، ص 22.
3- التبيان فى تفسير القرآن، ج 7، ص 353.
4- التحرير والتنوير، ج 18، ص 22.
5- اعراف، 54.

اعضا با يكديگر نهفته است؛(1) ازاين رو هيچ اختلافى در سنجش آفرينش انسان نيست.(2)

نفخ روح

از نگاه برخى از مفسران نيز، دميدن روح در كالبد انسانى، نماد احسن بودن آفرينش انسان است؛ از اين منظر در مراحل پنج گانه اى كه براى آفرينش انسان در آيه چهارده سوره مؤمنون، همه جا تعبير به «خلق» به كار رفته است؛ اما هنگامى كه به آخرين مرحله آفرينش مى رسد، تعبير «انشاء» جايگزين آن مى شود؛ «انشاء» به معنى «ايجاد كردن چيزى توأم با تربيت آن» است؛ اين تعبير حاكى است كه مرحله اخير با مراحل قبل (مرحله نطفه، علقه، مضغه، گوشت و استخوان) كاملاً متفاوت بوده و مرحله اى است مهم كه قرآن از آن به طور سربسته ياد كرده و تنها مى گويد: «سپس ما به آن آفرينش تازه اى داديم» و در ادامه مى افزايد: ( فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ ). اين، فرايندى بسيار مهم است، كه جنين وارد مرحله حيات انسانى شده، حس و حركت يافته و به جنبش درمى آيد كه در روايات اسلامى از آن به مرحله «نفخ روح» (دميدن روح در كالبد) تعبير شده است. اينجاست كه انسان با جهشى بزرگ، زندگى نباتى و گياهى را پشت سر گذاشته و گام به جهان حيوانات و از آن برتر به جهان انسانها مى گذارد؛ فاصله اين مرحله با مرحله پيش از خود، آن قدر زياد است كه تعبير از آن با جمله «ثُمَّ خَلَقْنَا» كافى نبود و ازاين رو

ص: 36


1- تفسير من وحى القرآن، ج 16، ص 139.
2- مجمع البيان، ج 7، ص 161.

خداوند براى آن عبارت « ثُمَّ أَنْشَأْناهُ » را به كار برده است كه انسان، به ويژگى هايى دست مى يابد كه او را از همه جهان ممتاز نموده، به او شايستگى خلافت خدا در زمين مى دهد، و قرعه امانتى را كه كوه ها و آسمان ها بار آن را نتوانست كشيد، به نام او مى زنند. در واقع همين جاست كه «عالم كبير» با همه شگفتى هاى آن در اين «جرم صغير» درج شده و به راستى شايسته ( فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ )(1) مى شود.(2)

تركيب تضاد

به باور گروهى از صاحب نظران، تركيب روح و جسد در وجود انسان از شگفت انگيزترين پديده هاى عالم است؛ چرا كه به دليل تفاوت ماهوى روح و جسد، نوعى تباين و تضاد ميان آن دو وجود دارد: روح، پديده اى لطيف است ولى جسد ضد آن و كثيف به شمار مى رود؛ روح، امور معنوى را درك كرده و از آن التذاذ مى يابد؛ ولى جسم، جز محسوسات چيزى را درك نكرده و تنها از شهوات لذت مى برد. حال تركيب آن دو در هيكل انسان و برقرارى تعادل و توازن ميان آنان، نشانگر قدرتى كامل و حكمتى باهر بوده و دليلى بر عظمت آفرينش انسان است؛ و خداوند آن چنان كه خود را در آفرينش انسان مورد مدح و ثنا قرار داده در آفرينش ديگر مخلوقات هستى از فرشتگان و آسمان ها و زمين و.... مدح نگفته است. اين فرايند پيچيده آفرينش انسان و اعمال نهايت قدرت خداوند در وجود وى است كه سبب شده تا تنها در آفرينش وى از عبارت «أَحْسَنُ الْخالِقِينَ» ياد كند.(3)

ص: 37


1- مؤمنون: 14.
2- تفسير نمونه، ج 14، ص 211-212.
3- الجديد في تفسير القرآن المجيد، ج 5، ص 54.

عقلانيت، تكليف و رستاخيز

از ديدگاه برخى از مفسران، اعطاى عقل به انسان، نمود آفرينش احسن اوست؛ در اين نگاه، خداوند در هيچ يك از مراحل خلقت پيشين انسان از تعبير «تبارك الله» جز در مرحله پايانى آفرينش وى يعنى اعطاى عقل استفاده نكرده است و اين نشان مى دهد كه كاربرد چنين تعبيرى تنها به پاس اعطاى اين فضيلت بوده است.(1) جمله ( ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ ) نيز اشاره به راز تمايز انسان از ديگر گونه هاى حيوانى به خاطر برخوردارى از تكامل عقلانى در اوست؛ داشتن تكليف و اختصاص يافتن رستاخيز پس از مرگ به انسان براى حسابرسى اعمال نيز از ديگر موارد اين تمايز است.(2)

كرامت و فضيلت انسان

كرامت و فضيلت اعطا شده به انسان از سوى خداوند، او را در هستى ممتاز، و شايسته برخوردارى از عنوان «آفريده احسن» نموده است.

چنان كه در آيات قرآن آمده است، كرامت، ويژگى ذاتى خداوند بوده و هماره ربوبيت كريمانه از آن «الله» بيان شده است،(3) با اين حال خداوند به انسان نيز كرامت بخشيده و با آن او را بر ديگر آفريدگان برترى داده است.(4) قرآن در آيه ( وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ

ص: 38


1- من هدى القرآن، ج 8، ص 161.
2- التفسير الحديث، ج 5، ص 309-310.
3- ر. ك: ( وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ اَلَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ) (علق: 3-5)؛ (فَتَعالَى اللّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ) (مؤمنون: 116)؛ ( يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ) (انفطار: 6).
4- ر. ك: مفاتيح الغيب، ج 21، ص 373-375؛ تفسير من وحى القرآن، ج 14، ص 179؛ في ظلال القرآن، ج 4، ص 2241؛ التفسير المنير فى العقيدة والشريعة والمنهج، ج 15، ص 126.

رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلاً )(1) از كرامت و فضيلتى كه به انسان بخشيده، خبر مى دهد. ميان تكريم و تفضيل در اين آيه تفاوت وجود دارد؛ در بيان اين تفاوت مرحوم طبرسى معتقد است كه واژۀ «كرمنا» تنها به معناى انعام است، بى آنكه نگاهى به برترى انسان نسبت به ساير موجودات داشته باشد؛ ولى «تفضيل» نظر به برترى دارد، و اگر دومى را نمى گفت، چنين اشاره اى قابل درك نبود؛ گروهى نيز معتقدند كه تكريم، تنها شامل نعمت هاى دنيا مى شود، و تفضيل مربوط به نعمتهاى آخرت است؛ همچنين از نگاه بعضى ديگر، «تكريم» آن دسته از نعمت هايى است كه مصحح و مجوز تكليف شده و «تفضيل» نعمت تكليف (دين) است كه به وسيله آن آدمى به منازل و رتبه هاى والا مى رسد.(2)

علامه طباطبائى نيز با تفصيل و دقتى خاص آيه ياد شده را تفسير كرده اند؛ از نگاه ايشان صرف نظر از كرامت هاى خاص و فضائل روحى و معنوى كه خداوند به گروهى اختصاص داده، مراد از آيه، بيان حال جنس بشر است؛ بنابراين آيه ناظر به مشركان، كفار و فاسقان است؛ چون در غير اين صورت، اگر مقصود از آن انسان هاى خوب و مطيع باشد معناى امتنان و عتاب نادرست خواهد بود. بنابراين، مقصود از تكريم در آيه ( وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ ) اختصاص دادن به عنايت و شرافت دادن به خصوصيتى است كه در ديگران وجود نداشته باشد و با همين ويژگى معناى «تكريم» با «تفضيل» تفاوت مى يابد؛ زيرا تكريم معنايى نفسى بوده3.

ص: 39


1- اسرا: 70.
2- مجمع البيان، ج 6، ص 662-663.

و در آن كارى به غير نيست، بلكه تنها شخص مورد تكريم مد نظر است كه از شرافت و كرامتى بهره مند شود؛ به خلاف تفضيل كه منظور از آن برترى يافتن شخص مورد تفضيل نسبت به ديگران، آن هم در حالى است كه با آنان در اصل موهبت شريك است.

از نگاه علامه طباطبائى انسان در ميان ساير موجودات، داراى خصوصيتى است كه ديگران فاقد آنند، و آن برخوردارى از نعمت عقل است؛ معناى تفضيل انسان بر ساير موجودات اين است كه در غير عقل از ساير خصوصيات و صفات نيز انسان بر ديگران برترى داشته و هر كمالى كه در موجودات ديگر هست، حد اعلاى آن در انسان وجود دارد. آنچه گفته شد به روشنى در مقايسه انسان و تفنن هايى كه در خوراك، لباس، مسكن و ازدواج خود دارد با ساير موجودات قابل مشاهده است؛ همچنين فنونى كه انسان در نظم و تدبير جامعه به كار مى برد نيز از هيچ موجود ديگرى قابل مشاهده نيست. انسان براى رسيدن به اهداف خود موجودات ديگر را به خدمت خود در مى آورد؛ ولى حيوانات و نباتات و... چنين نبوده و تنها داراى آثار و تصرفاتى ساده و بسيط و مخصوص به خود هستند؛ از هنگامى كه آفريده شده اند تا كنون از جايگاه و موقعيت خود گامى فراتر ننهاده و تحول محسوسى به خود نگرفته اند؛ حال آنكه انسان در تمامى ابعاد زندگى خود، گامهايى بزرگ به سوى كمال برداشته و همچنان بر مى دارد.

چنين كه گفته شد بنى آدم در ميان ساير موجودات عالم، از يك ويژگى برخوردار بوده و به خاطر همان، نسبت به موجودات ديگر داراى جايگاهى ممتاز است؛ ويژگى ياد شده، عقلى است كه به وسيله آن حق

ص: 40

را از باطل و خير را از شر و نافع را از مضر تشخيص مى دهد. اما اينكه از نگاه مفسران و يا بر مبناى روايتى مقصود از ويژگى مزبور يكى از موارد «نطق و گويايى»، «راه رفتن بر دو پا»، و «انگشت داشتن» براى كار دلخواه با آن «توانايى غذا خوردن با دست»، «توانايى نوشتن»، «خوش تركيبى»، «زيبايى چهره»، «توانايى تسلط بر ساير مخلوقات و تسخير آنها»، «آفريده شدن آدم (ع) به دست خداوند» و «برانگيختن پيامبرى چون خاتم انبيا محمد (ص)» بوده و يا به خاطر همه موارد ياد شده است، هيچ يك درست نيست؛ زيرا روايات، اينها را به عنوان مثال ذكر كرده، نه اينكه مراد از ويژگى مورد نظر اينها باشد. افزون بر آنكه برخى از موارد مزبور، پس از برخوردارى از عقل، بروز مى يابند؛ يعنى ابتدا عقل و سپس «خط» و «نطق» و «تسلط بر ساير مخلوقات» پديدار مى شوند؛ همچنين بعضى ديگر از ويژگى هاى برشمرده، از مصاديق تفضيل هستند، نه تكريم؛ چون در مخلوقات ديگر نيز مقدار اندكى از آن وجود دارد.(1)

علامه طباطبائى همچنين در بيان تفضيل انسان با اشاره به آيه ( وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلاً )(2) ، بعيد نمى داند كه مراد از «من خلقنا: كسانى كه آفريديم» انواع حيوانات داراى شعور و همچنين جن باشد كه قرآن آن را اثبات كرده است؛ چرا كه قرآن كريم انواع حيوانات را نيز مانند انسان كه يك امت زمينى است، امتهايى زمينى دانسته است و با برشمردن آنها به منزله صاحبان عقل مى فرمايد: ( وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطِيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ ثُمَّ إِلى0.

ص: 41


1- الميزان فى تفسير القرآن، ج 13، ص 156-157.
2- اسرا: 70.

رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ )(1) اين احتمال با معناى آيه مناسب تر است؛ چرا كه غرض از آيه مورد بحث بيان ويژگى هايى است كه خداوند به خاطر آن آدمى را تكريم نموده و بر بسيارى از موجودات اين عالم برترى داده است؛ موجودات مزبور - تا آنجا كه ما سراغ داريم - حيوان و جن هستند؛ و اما درباره ملائكه بايد گفت از آنجا كه موجوداتى مادى نبوده و تحت نظام حاكم بر عالم ماده قرار ندارند نمى توان آنها را نيز مشمول آيه دانست. ازاين رو معناى آيه چنين خواهد بود كه ما بنى آدم را بر بسيارى از مخلوقات خود كه حيوان و جن هستند برترى داديم؛ اما ديگر موجودات (ملائكه) كه در مقابل كلمه «كثير» (بسيار) قرار دارند، خارج از محل گفتارند؛ زيرا آنها موجوداتى نورى و غيرمادى بوده و در نظام جارى اين عالم نمى گنجند؛ بنابراين آيه شريفه هرچند در باره انسان است؛ ولى انسان را از اين نظر مورد بحث قرار مى دهد كه يكى از موجودات عالم مادى بوده كه خداوند او را به نعمت هايى نفسى و اضافى تكريم كرده است.(2)

در جمع بندى ابعاد احسن بودن آفرينش انسان مى توان گفت كه هر دو بُعد جسمى و روانى انسان داراى ويژگى هاى انحصارى است كه وجود انسانى را در مقايسه با ديگر موجودات برترى داده است. مفسران نيز هر كدام، به يك ويژگى يا ويژگى هاى يك بُعد از وجود آدمى توجه داشته اند؛ ازاين رو شاهد تنوع ديدگاه ها در تبيين نمودهاى احسن بودن آفرينش انسان هستيم و اختلافى نيز بين ديدگاه ها وجود ندارد.8.

ص: 42


1- انعام: 38.
2- الميزان فى تفسير القرآن، ج 13، ص 158.

فصل سوم: آفرينشى هدفمند

اشاره

( الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً )(1)

( وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ )(2)

اشاره

شناخت ابعاد گوناگون هدف آفرينش و حيات انسانى، امرى مهم و تأثيرگذار در روابط انسان با خود و ديگران است؛ انديشه، فرهنگ و تمدن، معمارى، هنر و... از نوع هدف زندگى انسان تأثير جدى پذيرفته و رشد و كمال گرايى انسان، همسو با چنين هدفى تنظيم مى شود. هدفِ حيات به سان چترى است كه هميشه و همه جا با انسان بوده و در چگونگى نگرش، منش و عملكرد او تأثيرگذار است؛ ازاين رو تلاش براى كشف و تعييين هدف واقعى از آفرينش انسان و برنامه ريزى براى

ص: 43


1- ملك: 2: «همان كه مرگ و زندگى را پديد آورد تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيكوكارتريد».
2- انبيا: 16: «و آسمان و زمين و آن چه را كه ميان آن دو است به بازيچه نيافريديم».

دستيابى به آن از دغدغه هاى جدى انسانها در گسترۀ تاريخ بوده و هست؛ اين امر امروزه نيز از مسائل مهم در تعيين سبك زندگى به شمار آمده و نظريه هاى متنوعى در باره آن ارائه شده است. بديهى است كه به دليل نسبيت دانش بشرى و خودبسندگى به عقل، بدون امداد وحيانى و الهى در شناخت هدف حقيقى حيات، انسان به بيراهه رفته و تكاملى ناهمسو با هدف اصيل خواهد يافت؛ زيرا تجربه تاريخى امروزين بشر، گواهى است بر راستى اين ادعا كه انسان بدون امداد وحى آسمانى در انتخاب هدف حيات، به بيراهه رفته است؛ شاهد اين ادعا، تضادهاى موجود در معنا و هدف زندگى انسان غربى و شرقى عصر حاضر در كشورها و ملل مختلف است.

يكى از اصول مشترك اديان آسمانى از جمله اسلام، توجه به، تبيين هدف آفرينش انسان است؛ قرآن نيز به عنوان مصدر دين اسلام، ديدگاه خود را در اين باره بيان كرده است؛ پيش از بيان مطلب بايد توجه داشت كه بى ترديد هر فرد عاقل و حكيمى براى كارى كه انجام مى دهد، هدفى را در نظر دارد؛ همچنين از آنجا كه خداوند از همه عالم تر و حكيم تر بوده و با هيچ كس قابل مقايسه نيست، اين پرسش به ذهن خطور مى كند كه او چرا انسان را آفريده است؟ آيا كمبودى داشت تا با آفرينش انسان بر طرف شود؟! آيا نيازى داشت كه ما را براى پاسخ گويى به آن آفريد؟! در حالى كه مى دانيم وجود او از هر جهت كامل و بى نهايت در بى نهايت بوده و غنى بالذات است، پس بايد بپذيريم كه از اين كار هدفى داشته و هدف او از آفرينش انسان چيزى نيست كه بازگشت به ذات پاك خداوند داشته باشد؛ در نتيجه بايد اين هدف را در بيرون از ذات پروردگار

ص: 44

جستجو نمود؛ هدفى كه به خود مخلوقات بازمى گردد و مايه كمال خود آنها است.(1)

قرآن و هدف آفرينش

اشاره

قرآن با دو شيوه اثباتى، «بيان هدف» و شيوه سلبى، «نفى پوچ گرايى»، اصل هدفمندى آفرينش انسان را بيان كرده است؛ در شيوه نخست به اثبات هدف حقيقى خداوند از آفرينش انسان توجه داشته و در شيوه دوم به نقد و نفى اهداف دروغين پرداخته است. در مقابل اين رويكرد، برخى معتقدند كه فايده اى در پرسش از حكمت آفرينش انسان و موجودات ديگر و آغاز و فرجامشان نيست؛ زيرا اين راز الهى است و بر انسان شايسته نيست كه دربارۀ آن پرسش كند؛ ازاين رو بهتر است به چيزى كه بر او واجب است بپردازد، يعنى انجام اعمال صالح و پيشتازى در آن و اينكه همين حكمت الهى از آفرينش اوست.(2)

1. تبيين هدف

اشاره

گروهى از آيات قرآن بر اهدافى خاص از آفرينش انسان تاكيد دارند كه از مجموع آنها مى توان اصل هدفمندى خلقت انسان را دريافت كه در ادامه به بيان آيات شاخص هريك مى پردازيم.

الف - عملكرد برتر

برابر برخى از آيات قرآن، سنجش عمل انسانى با معيار «عمل احسن» يكى از اهداف آفرينش انسان است؛ در اين پيوند، آيه ( وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ

ص: 45


1- تفسير نمونه، ج 22، ص 385.
2- التفسير الحديث، ج 3، ص 508.

السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ لَئِنْ قُلْتَ إِنَّكُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبِينٌ )(1): «و اوست كسى كه آسمان ها و زمين را در شش هنگام آفريد و عرش او بر آب بود، تا شما را بيازمايد كه كدام يك نيكوكارتريد؛ و اگر [تو پيامبر!] بگويى: "شما پس از مرگ برانگيخته خواهيد شد" ،بى گمان كافران خواهند گفت: "اين [ادّعا] جز سحرى آشكار نيست" .»جامعترين گزارۀ قرآنى در تبيين هدف آفرينش انسانى است. البته همين معنا به بيانى ديگر در آيه ديگرى از قرآن نيز آمده است: ( إِنّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً )(2): «در حقيقت، ما آن چه را كه بر زمين است، زيورى براى آن قرار داديم، تا آنان را بيازماييم كه كدام يك از ايشان نيكوكارترند».

از تفسير آيات ياد شده مى توان به نكات زير دست يافت:

نخست. دنيا، ميدان آزمون: برابر اين آيات آسمان ها و زمين، براى آزمون انسان آفريده شده اند(3) ؛ مراد از آسمان ها و زمين، نظام هستى با تمام ابعاد تكوينى و مادى آن است كه ميدانى براى آزمون انسان به شمار مى رود؛(4) و اين نكته بيانگر بزرگى و اهميت اين آزمون در نگرش الهى است تا انسان را به جدى بودن آن توجه دهد.(5) از يادكرد هدف آفرينش آسمان ها و زمين به عنوان مجال و مكانى براى آزمون انسانى مى توان8.

ص: 46


1- هود: 7.
2- كهف: 7.
3- الميزان فى تفسير القرآن، ج 10، ص 151؛ التحرير والتنوير، ج 11، ص 209.
4- الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 14، ص 213.
5- فى ظلال القرآن، ج 4، ص 1858.

دريافت كه هرآنچه در دنيا هست، ابزارى براى اين آزمون تلقى مى شود؛ ازاين رو دنيا به انواع استعدادها، نعمت ها و زينت ها تجهيز شده است تا آدمى در بهره ورى از آنها آزموده شود.

در اين ميان تعامل انسان با دنيا، با توجه به نوع اختيار و انتخاب انسان، از دو حال خارج نيست؛ يا مسير شكر را برمى گزيند، يا كفر را كه آيه ( إِنّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفُوراً ):(1) «ما راه هدايت را به او نمايانديم، يا سپاس گزار خواهد بود و يا ناسپاس». به اين نكته تصريح دارد. البته در هر دو حالت، بايد توجه داشت كه تمكين طبيعت از عملكرد انسانى، همگى به لطف و تسخير خداوند بوده و خدا بر تمام هستى كه انسان جزئى از آن است، سيطره و احاطه كامل دارد و شايسته است كه انسان مطابق نظام احسن هستى، داراى عملكردى احسن باشد؛(2) هرچند درهرصورت رفتار او زير ذره بين الهى بوده و مطابق آن، پاداش داده خواهد شد: ( وَ خَلَقَ اللّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ ):(3) «و خدا آسمان ها و زمين را به حقّ آفريده است و تا هركس به موجب آنچه به دست آورده پاداش يابد و آنان مورد ستم قرار نخواهند گرفت».

دوم. آزمون، ابزار نه هدف: فعل هاى «لِيَبلُوَكُم» و «لِنَبْلُوَهُمْ» در آيات ياد شده از ماده «بلاء و ابتلاء» بوده و به معناى آزمايش هستند؛ آزمايش هاى الهى براى كشف حال و پى بردن به وضع درونى و روحى و2.

ص: 47


1- انسان: 3.
2- تفسير من وحى القرآن، ج 12، ص 19؛ فى ظلال القرآن، ج 4، ص 1858.
3- جاثيه: 22.

فكرى افراد نبوده، بلكه به معناى پرورش دادن و تربيت نمودن هستند.(1) ازاين رو آزمون، هدف اصلى خداوند نيست؛ زيرا او بر همه چيز داناست و از اين رو آزمون، به معناى امتحان و تجربه براى خداوند، معناى معقولى ندارد؛(2) بنابراين، مقصود از آزمون اين است كه انسان بداند در دنيا تحت نظر و امتحان الهى بوده و بايد به اوامر و نواهى الهى براى دستيابى به كمال حقيقى التزام داشته باشد.(3)

سوم. تكليف و اختيار انسان: بديهى است كه ابتلا و آزمايش انسان، مستلزم آزادى و اختيار وى در عملكرد است؛ آيات ياد شده به بيان تلويحى، اصل آزادى انسان را امرى ترديد ناپذير و مورد پذيرش دانسته اند؛ مى توان از آيات ابتلا دريافت كه انسان داراى اراده آزاد و قدرت انتخاب ميان خير و شر و هدايت و ضلالت است؛(4) چون در صورت بى اراده و اختيار بودن، آزمون انسان، امرى معقول نبوده و قابل طرح نيست. همچنين از آيات قرآن مى توان دريافت كه انسان از سوى خداوند داراى تكليف است و اين تكليف در دستورهاى وحيانى، به شكل امر و نهى بيان شده است. اين نكته حاكى است كه دين در تنظيم زندگى انسان از نقشى جدى برخوردار است. راز تكليف انسان را نيز در قوه عقل او بايد جست؛ نيرويى كه خداوند به اقتضاى حكمت الهى با اعطاى آن به انسان او را از موجودات ديگر متمايز نموده، بر آنها شرافت داده و به همان سان نيز او را مكلف كرده است.(5)ن.

ص: 48


1- تفسير نمونه، ج 9، ص 27.
2- البرهان فى تفسير القرآن، ج 3، ص 80؛ التحرير والتنوير، ج 11، ص 209.
3- التفسير الحديث، ج 3، ص 508.
4- همان، ص 507.
5- همان.

چهارم. عمل احسن: چنان كه در فصل پيشين بيان شد، انسان آفريده احسن پروردگار است؛ اينك در اين آيات از اين موجود احسن و ممتاز انتظار مى رود تا با به كارگرفتن تمامى استعدادهاى وجودى خويش، در دنيا عملى احسن انجام دهد. در تبيين مفهوم «احسن عملاً» در آيات ياد شده دو احتمال قابل ارائه است:

نخست. مراد از عمل احسن، اقدام شايسته و بايسته در هركنش و واكنش انسانى است؛ عملى احسن تلقى مى شود كه در موقعيت خود بهترين اقدام بوده و قابل جايگزينى با عمل ديگرى نباشد؛ به ديگر سخن، ارزش هر انسانى به حُسن عمل او بستگى دارد، نه به كثرت و فزونى عمل او، و اين حاكى است كه اسلام در همه جا به كيفيت عمل تكيه مى كند نه كثرت و كميّت آن.(1) شايان ذكر است كه روايات اهل بيت (عليهم السلام) نيز بر اين نكته تأكيد نموده اند؛ از جمله، امام صادق (ع) مى فرمايند:

ليس يعنى اكثر عملاً و لكن اصوبكم عملاً، و انما الاصابة خشية اللَّه، و النية الصادقة؛...؛ الإبقاء على العمل حتى يخلص اشد من العمل، و العمل الخالص، الذي لا تريد ان يحمدك عليه احد الا اللَّه عز و جل؛(2)

خداوند كثرت عمل را نمى خواهد، بلكه درستى عمل را مى طلبد، و درستى عمل به آن است كه با خدا ترسى و نيت پاك توأم باشد...؛ نگهدارى عمل از آلودگى به ريا و نيات نادرست مشكل تر از خود0.

ص: 49


1- تفسير نمونه، ج 9، ص 27.
2- البرهان فى تفسير القرآن، ج 3، ص 80.

عمل است و عمل خالص عملى است كه نخواهى هيچ كس جز خدا تو را به خاطر آن ستايش كند.

همچنين در روايتى از رسول خدا (ص) عقلانيت و تقوا، جوهره و روح چنين عملى بيان شده است؛ براى نمونه، روزى كه رسول الله (ص) آيه ( لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً ) را تلاوت نمودند، شخصى از آن حضرت پرسيد: معنى اين آيه چيست يا رسول الله!؟؛ پيامبر پاسخ دادند:

«ليبلوكم أيكم أحسن عقلاً: تا بيازمايد كدامين شما از لحاظ عقل نيكوترين هستيد»؛ سپس افزودند

«و أحسنكم عقلا أورعكم عن محارم الله و أعلمكم بطاعة الله : نيكوترين شما از لحاظ عقل، پرهيزگارترين شما از حرام الهى و داناترين شما به طاعت الهى است».(1)

دوم. مقصود از أحسن عملاً كسى است كه بهترين انسانها به لحاظ عملكرد باشد؛ در نگاه علامه طباطبائى از جمله « أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً » مى توان دريافت كه مقصود اصلى، مشخص كردن كسى است كه عملكردى بهتر از ديگران دارد، چه ديگران اصلاً عمل خوب نداشته و يا داشته باشند، ولى به پايه او نرسند؛ بنابراين مشخص كردن كسى كه عملش از عمل تمامى افراد بهتر است - چه اينكه تمامى افراد نيكوكار بوده، ولى به پايه آن شخص نرسند، و يا اصلا نيكوكار نبوده و بدكار باشند - غرض و مقصود از آفرينش است؛ با اين بيان معناى حديث قدسى كه در آن خداى تعالى خطاب به پيامبر گرامى خود فرموده: «لولاك لما خلقت الافلاك: اگر تو در نظر نبودى من كهكشان ها را نمى آفريدم» روشن مى شود؛ چرا كه آن حضرت از تمامى افراد بشر افضل است.(2)2.

ص: 50


1- الدر المنثور فى تفسير المأثور، ج 3، ص 322.
2- الميزان فى تفسير القرآن، ج 10، ص 152.
ب. پرستش خداوند

عبادت خداوند هدف ديگرى است كه در آيه ( وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ ):(1) «و جنّ و انس را، جز براى آنكه مرا بپرستند نيافريدم» به عنوان يكى از اهداف مشترك آفرينش انسان و جن بيان شده است. با تأمل در اين آيه و بررسى آن مى توان به نكات زير دست يافت:

نخست. تغيير سياق در اين آيه، از گفتگو با غير به گفتگو با خود، بيانگر اين نكته است كه كارهايى چون خلقت، ارسال رسل و انزال عذاب، كه در آيات پيشين از آنها ياد(2) و به خدا نسبت داده شده است، امورى هستند كه فرشتگان و عوامل ديگر در آن دخالت داشته اند؛ به خلاف غرض از خلقت و ايجاد (عبادت)، كه امرى است ويژه خداى سبحان و كسى با او در آن شريك نيست.(3)

دوم. گزارۀ «إِلاّ لِيَعْبُدُونِ» حاكى است كه آفرينش انسان و جن بدون هدف نبوده، و اين هدف، تنها عبادت خداوند است؛ به اين مفهوم كه «خلق»، عابد خدا باشند، نه اينكه او معبود خلق باشد؛ زيرا فرموده «إِلاّ لِيَعْبُدُونِ»، يعنى «تا آنكه مرا بپرستند»، و نفرموده «تا من پرستش شوم» يا «تا من معبودشان باشم».(4)

ص: 51


1- ذاريات: 56.
2- ذاريات: 37-38: ( وَ تَرَكْنا فِيها آيَةً لِلَّذِينَ يَخافُونَ الْعَذابَ الْأَلِيمَ وَ فِي مُوسى إِذْ أَرْسَلْناهُ إِلى فِرْعَوْنَ بِسُلْطانٍ مُبِينٍ)؛ ذاريات: 47-49: ( وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ وَ إِنّا لَمُوسِعُونَ * وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ * وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ).
3- الميزان فى تفسير القرآن، ج 18، ص 386.
4- همان.

شايان ذكر است كه خداوند از عبادت بندگان، خواستار تكامل آنان است، نه اينكه از اين كار سودى عايد خدا شود؛ علامه طباطبائى در بيان اين نكته مى نويسند:

غرض هرچه باشد، پيداست امرى است كه صاحب غرض به وسيله آن استكمال مى كند، و حاجتش را برمى آورد؛ در حالى كه خداى سبحان از هيچ جهت نقص و حاجتى ندارد، تا به وسيله آن غرض، نقص خود را جبران نمايد و حاجت خود را تامين كند؛ و نيز از جهتى ديگر: فعلى كه در نهايت، منتهى به غرضى كه عايد فاعلش گردد، نشود، لغو و سفيهانه است؛ لذا نتيجه مى گيريم كه خداى سبحان در كارهايى كه مى كند غرضى دارد؛ اما غرضش ذات خودش است، نه چيزى كه خارج از ذاتش باشد، و كارى كه مى كند از آن كار سود و غرضى در نظر دارد، ولى نه سودى كه عايد خودش گردد، بلكه سودى كه عايد فعلش شود.... پس عبادت، غرض از خلقت انسان است، و كمالى است كه عايد انسان مى شود؛ هم عبادت غرض است و هم توابع آن كه رحمت و مغفرت و غيره باشد؛ و اگر براى عبادت، غرضى از قبيل معرفت در كار باشد، معرفتى كه از راه عبادت و خلوص در آن حاصل مى شود، در حقيقت غرضِ بالاتر است، و عبادت، غرض متوسط.(1)

سوم. از اينكه در آيه شريفه به وسيله نفى و استثنا، غرض، منحصر به عبادت شده است، مى توان دريافت كه خداى تعالى، عنايتى به كسانى كه او را عبادت نمى كنند، ندارد؛ چنان كه آيه شريفه ( قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ7.

ص: 52


1- همان، ج 18، ص 386-387.

لا دُعاؤُكُمْ )(1) به همين نكته تصريح مى كند.(2)

ج - آگاهى از قدرت و علم خداوند

شناخت گسترۀ قدرت و دانش خداوند، هدف ديگرى است كه اين آيه قرآن به آن اشاره داد: ( اللّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْماً ):(3) «خدا همان كسى است كه هفت آسمان و همانند آنها هفت زمين را آفريد. فرمان خدا در ميان آنها فرود مى آيد، تا بدانيد كه خدا بر هر چيزى تواناست؛ و به راستى كه دانش وى هر چيزى را در بر گرفته است».

برابر اين آيه، هدف خداوند از آفرينش آسمان ها و زمين اين است كه به انسان بياموزد كه بر هر چيز قادر است و هيچ چيزى از مدار علم الهى بيرون نيست.(4) بديهى است هنگامى كه خداوند از آفرينش آسمان ها و زمين كه به عنوان ابزارى در خدمت حيات انسانى هستند، هدفى دارد، به طريق اولى از آفرينش انسان نيز هدف بالاترى را دنبال مى كند. با بيانى ديگر مى توان آفرينش انسان را نيز جزئى از آفرينش آسمان ها و زمين دانست و آن دو را كنايه از جهان هستى(5) تلقى كرد كه براى آدميان شناخته شده است. انسان با تامل در بزرگى آفرينش پديده هايى چون

ص: 53


1- فرقان: 77.
2- الميزان فى تفسير القرآن، ج 18، ص 387.
3- طلاق، 12.
4- مفاتيح الغيب، ج 30، ص 567.
5- الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 14، ص 213.

آسمان و زمين و چگونگى تسخير و تدبير در درازناى تاريخ به مدد عقل و تجربه عينى، يقين مى يابد كه آفريدگار هستى از قدرتى بى همتا، دانشى ژرف و نگاهى نكته سنج و دقيق برخوردار است.(1) لازمه چنين آفريدگارى اين است كه انسان ها از او استعانت جسته و مراقب اعمال خود در فراروى او باشند(2) و مطابق الگوى الهى، به تدبير زندگى خويش همت گمارند؛ چرا كه دانش انسانى در احاطه بر خود، بسيار ناچيز است، چه رسد به ارائه برنامه اى جامع براى مديريت حيات فردى و اجتماعى خويش و ديگران.

يكى از مفسران با اشاره به اهميت آگاهى يافتن از هدف ياد شده و نقش تربيتى آن با توجه به جايگاه آيه در سوره طلاق، مى نويسد:

چه تعبير جالبى كه هدف اين آفرينش عظيم را آگاهى انسان از صفات خدا از علم و قدرت او مى شمرد كه آگاهى از اين دو صفت براى تربيت انسان كافى است. انسان بايد بداند او بر تمام اسرار وجودش احاطه دارد و از همه اعمالش با خبر است، و نيز بداند وعده هايش در زمينه معاد و رستاخيز، در زمينه پاداش و كيفر و در زمينه وعده پيروزى مؤمنان، تخلف ناپذير است. آرى خدايى كه چنين «علم» و «قدرتى» دارد و نظام عالم هستى را اداره مى كند، اگر احكامى در زمينه زندگى انسان ها، در رابطه با طلاق و حقوق زنان قرار داده، همگى روى حساب دقيق و متقن است.(3)3.

ص: 54


1- التحرير والتنوير، ج 28، ص 306؛ تقريب القرآن إلى الأذهان، ج 5، ص 449.
2- تفسير من وحى القرآن، ج 22، ص 302.
3- تفسير نمونه، ج 24، ص 263.
د - رحمت يا اختلاف
اشاره

در نگاه برخى از مفسران پيشين و معاصر، مطابق آيه ( وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ إِلاّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ )(1): «و اگر پروردگار تو مى خواست، بى گمان همه مردم را امت واحدى قرار مى داد؛ درحالى كه پيوسته در اختلاف هستند، مگر كسانى كه پروردگار تو به آنان رحم كرده، و براى همين آنان را آفريده است». رحمت الهى، به عنوان هدف آفرينش انسان بيان شده است؛(2) چنين معنايى در روايات تفسيرى شيعه و سنى نيز به چشم مى خورد.(3) مراد از رحمت را برخى دين اسلام(4) و برخى ديگر آن را هدايت به حق و آيين حنيف(5) دانسته اند كه با همديگر قابل جمع بوده و ميان آنها تنافى وجود ندارد.

در مقابل ديدگاه ياد شده، برخى نيز «لِذلِكَ خَلَقَهُمْ» را به «اختلاف» معنا كرده اند؛ يعنى خداوند انسان ها را به خاطر اختلاف آفريده،(6) تا با يكديگر اختلاف داشته باشند و تنها گروهى كه مشمول رحمت الهى مى شوند، هدايت و نجات خواهند يافت. برخى نيز در تاييد اين ديدگاه به آيات ديگرى چون ( فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ )(7) استناد

ص: 55


1- هود: 118-119.
2- التبيان فى تفسير القرآن، ج 6، ص 84؛ الميزان فى تفسير القرآن، ج 11، ص 63؛ تفسير نمونه، ج 9، ص 281.
3- تفسير نور الثقلين، ج 2، ص 404؛ الدر المنثور فى تفسير المأثور، ج 3، ص 356.
4- التفسير، ج 2، ص 302.
5- أحكام القرآن، ج 3، ص 1071.
6- التحرير والتنوير، ج 11، ص 350؛ الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج 2، ص 438.
7- شورا: 7.

كرده اند.(1) همچنين در برخى از روايات اهل سنت نيز «لِذلِكَ خَلَقَهُمْ» به «اختلاف» تفسير شده است.(2)

گروهى ديگر از صاحب نظران نيز احتمال داده اند كه عبارت ياد شده، اشاره به هر اختلاف و رحمتى به طور توأمان باشد و اين سبك بيانى، يعنى اشاره به دو چيز با يك ضمير اشاره مانند «ذلك»، در آيات ديگر، نيز به كار رفته است؛ مانند ( عَوانٌ بَيْنَ ذلِكَ )، ( وَ ابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً ) و ( فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا ).(3)

علامه طباطبائى در نقد ديدگاهى كه مرجع ضمير «ذلك» را اختلاف مى داند، مى نويسد:

اگر ما اشاره «لذلك» را اشاره به رحمت ندانيم، ناگزير بايد بگوييم اشاره به اختلاف است؛ حال آنكه اختلاف مزبور ناشى از بغى و ظلم ايشان و موجب جدايى از حق و پوشاندن حق و نمودارى باطل است؛ چنين اختلافى چگونه مى تواند غايت خلقت و منظور خداى تعالى از آفرينش انسان ها باشد؟ آرى! معنا ندارد بگوييم خداوند سبحان، عالم انسانى را ايجاد كرد تا ظلم و ستم را زنده و حق را باطل كنند و بعد انسان ها را به اين جرم هلاك كرده و سپس در آتش بسوزاند؛ قرآن چنين احتمالى را رد مى كند.

افزون بر اين، سياق آيات اين احتمال را دفع مى كند؛ زيرا آيات در مقام بيان اين معناست كه خداوند به رأفت و رحمت خود، مردم را به سوى خير و سعادتشان دعوت نموده و از ايشان ظلم و شر را6.

ص: 56


1- احكام القرآن، ج 3، ص 1072.
2- الدر المنثور فى تفسير المأثور، ج 3، ص 356.
3- فتح القدير، ج 2، ص 606.

نخواسته است؛ ولى مردم به خاطر ظلم و اختلاف خود از دعوت او استنكاف مى ورزند و آيات او را تكذيب نموده، غير او را مى پرستند و در زمين فساد انگيخته و با دست خود گور خود را مى كنند و خود را دچار عذاب مى سازند. و گرنه خداوند سرزمين هايى را كه اهل آن صالحند، به ظلم و ستم هلاك نمى كند؛ همچنين خداوند، با آفرينش مردم نمى خواهد كه آنان مرتكب بغى و فساد شده تا او به همين جرم هلاكشان كند. پس آنچه از ناحيه خداست تنها رحمت و هدايت است، و آنچه ظلم و اختلاف است از ناحيه خود مردم است؛ اين است آنچه از سياق آيات مورد بحث مى توان دريافت.

چنانچه رحمت را كه همان هدايت است، غايت خلقت بدانيم، به اين خاطر است كه رحمت با غايت نهايى كه همان سعادت بشر است پيوند دارد؛ همچنان كه در آيه ( وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا )(1) كه حكايت سخن اهل بهشت است، هدايت، غايت شمرده شده و اين همانند غايت شمردن عبادت براى خلقت است؛ چنان كه خداوند در آيه اى مى فرمايد: ( وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ )(2) عبادت نيز با سعادت آدمى است پيوند دارد.(3)

تلفيق و پيوند اهداف آفرينش انسان

با توجه به آنچه بيان شد و تفاوت رويكردهاى ارائه شده، روشن نيست كه كدام يك از رهيافت هاى ارائه شده، ديدگاه قرآن پيرامون تبيين و

ص: 57


1- اعراف: 43.
2- ذاريات: 56.
3- الميزان فى تفسير القرآن، ج 11، ص 63-64.

تعيين هدف آفرينش انسان است، زيرا اهدافى متعدد در آيات، بيان شده و هيچ يك از آنها در ظاهر با ديگرى قابل جمع نيستند. مفسران، اين اشكال را مورد توجه قرار داده و در مقام تحليل و پاسخ آن بر آمده اند؛ ازجمله در «تفسير نمونه» در مقام برقرارى پيوند ميان اشتراك ها و جمع اهداف آفرينش انسان آمده است:

آيات مورد بحث، تنها روى مسئله عبوديت و بندگى تكيه مى كند، و با صراحت تمام آن را به عنوان هدف نهايى آفرينش جن و انسان معرفى مى نمايد. اندكى تامل در مفهوم اين آيات و آنچه مشابه آن است، نشان مى دهد كه هيچ تضاد و اختلافى در ميان آنها نيست؛ در واقع بعضى هدف مقدماتى، بعضى متوسط و بعضى هدف نهايى اند و بعضى نتيجه آن. هدف اصلى همان «عبوديت» است كه در آيات مورد بحث به آن اشاره شده، و مسئله «علم و دانش» و «امتحان و آزمايش» اهدافى هستند كه در مسير عبوديت قرار مى گيرند، و «رحمت واسعه خداوند» نتيجه اين عبوديت است.

به اين ترتيب روشن مى شود كه ما همه براى عبادت پروردگار آفريده شده ايم؛ اما مهم اين است كه بدانيم حقيقت «عبادت» چيست؟ «عبد» از نظر لغت عرب به انسانى مى گويند كه سر تا پا تعلق به مولا و صاحب خود دارد. اراده اش تابع اراده او، و خواستش تابع خواست او است؛ در برابر او مالك چيزى نيست، و در اطاعت او هرگز سستى به خود راه نمى دهد؛ و به تعبير ديگر «عبوديت» - آن گونه كه در متون لغت آمده - اظهار آخرين درجه خضوع در برابر معبود است؛ و به همين دليل تنها كسى مى تواند

ص: 58

معبود باشد كه نهايت انعام و اكرام را كرده است و او كسى جز خدا نيست؛ بنابراين، عبوديت نهايت اوج تكامل يك انسان و قرب او به خداست؛ عبوديت نهايت تسليم در برابر ذات پاك او است؛ عبوديت اطاعت بى قيد و شرط و فرمان بردارى در تمام زمينه هاست؛ و بالاخره عبوديتِ كامل آن است كه انسان جز به معبود واقعى، يعنى كمال مطلق نينديشد؛ جز در راه او گام بر ندارد؛ و هر چه غير اوست فراموش كند؛ حتى خويشتن را! و اين است هدف نهايى آفرينش بشر كه خدا براى وصول به آن ميدان آزمايشى فراهم ساخته و علم و آگاهى به انسان داده، و نتيجه نهايى اش نيز غرق شدن در اقيانوس «رحمت» او است.(1)

2. نفى پوچ گرايى

اشاره

قرآن، در اين شيوه به نقد نگره هدفمند نبودن آفرينش انسان (پوچ انگارى) و در پى آن به ابطال اهداف دروغين در اين موضوع پرداخته است. برخى به هدفمندى آفرينش انسان قائل نيستند؛ اين گروه، به دلايل گوناگون، دين گريز بوده و هماره به زندگى بدون مرز تمايل دارند؛ هيچ الگو و معيارى را براى زندگى انسان، جز سودگرايى و لذت جويى نپذيرفته و ساختارشكنى از ويژگى هاى بارز آنان است كه در صورت مهار نشدن، پيامدهاى منفى آن سركشى و بى بندوبارى خواهد بود.(2) قرآن در يكى از آيات، به وجود زمينه هاى چنين تمايلى در انسان

ص: 59


1- تفسير نمونه، ج 22، ص 387-388.
2- ر. ك: التبيان فى تفسير القرآن، ج 10، ص 191؛ التحرير والتنوير، ج 29، ص 317؛ تفسير من وحى القرآن، ج 23، ص 240.

اشاره مى كند: ( بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ )(1): «انسان مى خواهد [آزاد باشد و بدون ترس از دادگاه قيامت] در تمام عمر گناه كند!».

واژه «فجر» در آيه ياد شده به معناى انفجار و ايجاد شكاف وسيع است؛ گناه را هم به اين دليل «فجور» ناميده اند كه باعث شكافته و دريده شدن حرمت ديانت مى شود. «أمام» نيز ظرف مكان است، كه به عنوان استعاره در زمان آينده استعمال مى شود. منظور آيه از اينكه فرمود: انسان، فجور أمام خود را مى خواهد، اين است كه مى خواهد در آيندۀ عمر، فراروى زندگى اش، پرده ها شكافته و گشوده باشد تا هر فجورى كه خواست مرتكب شود؛ عبارت «لِيَفْجُرَ أَمامَهُ» تعليلى است كه جانشين معلل خود (تكذيب قيامت و زنده شدن پس از مرگ) شده است؛ واژه «بَلْ» هم اعراض از اين پندار و گمان است كه بعث و احيايى بعد از موت نباشد.(2)

چنين انسانى مى خواهد با انكار معاد، براى هرگونه هوسرانى، ظلم، بيدادگرى و گناه، كسب آزادى كرده، هم وجدان خود را از اين طريق به طور كاذب اشباع كند، و هم در برابر خلق خدا مسئوليتى براى خود قائل نباشد؛ چرا كه ايمان به معاد، رستاخيز و دادگاه عدل الهى، سد عظيمى است در مقابل هرگونه عصيان و گناه، او مى خواهد با برگرفتن اين لجام، اين سد را درهم شكسته و آزادانه هر عملى را كه خواست، انجام دهد؛ اين امر منحصر به انسان هاى زمان هاى گذشته نبوده است؛ امروزه نيز يكى از علل گرايش به ماديگرى و انكار مبدأ و معاد، كسب آزادى براى «فجور» و گريز از مسئوليت ها، و شكستن هر گونه قانون الهى است.(3)9.

ص: 60


1- قيامت، 5.
2- الميزان فى تفسير القرآن، ج 20، ص 104.
3- تفسير نمونه، ج 25، ص 279.

قرآن در مقابل اين نگره، بارها غريو برهان خويش را فرياد زده تا شايد انسان هايى كه در خواب غفلت فرو رفته، بيدار شوند. اينك در ادامه اين گفتار به گونه شناسى آيات در نفى انگارۀ پوچ گرايى مى پردازيم.

نفى لعب

قرآن با نفى پنداره بازيچه بودن آفرينش هستى، به هدفمندى آن به عنوان يكى از اصول نظام احسن تأكيد دارد. اين مهم، دست كم در دو آيه بيان شده است:

نخست. ( وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ )(1): «و آسمان و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است به بازيچه نيافريديم»؛

دوم. ( وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ )(2): «و آسمان ها و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است به بازى نيافريده ايم».

در آيات پيش گفته «لعب»؛ يعنى هر عمل بدون هدف، از آفرينش هستى نفى شده است؛ چرا كه از آفريننده حكيمى چون خداوند، محال است كه نظام هستى را با اين گستره و شگفتى بى هدف آفريده باشد؛ افزون بر اينكه لعب، مستلزم وجود جهل و نقص در فاعل است كه از انجام آن به دنبال انتفاع است.(3) علامه طباطبائى نيز با درنگى عميق در اين باره واژه لعب به معناى انجام عمل با نظمى خاص، بدون انگيزه اى عقلايى و تنها با انگيزه خيالى و غير واقعى مى داند؛ مانند بازى هاى كودكان كه جز مفاهيمى خيالى از تقدم و تأخر، سود و زيان، و رنج و خسارت، كه همه مفاهيمى فرضى و موهوم هستند، اثرى ندارد:

ص: 61


1- انبيا: 16.
2- دخان: 38.
3- التبيان فى تفسير القرآن، ج 7، ص 236.

چون لعب چيزى است كه نفس آدمى را به سوى خود جذب نموده و از كارهاى عقلايى و واقعى و داراى اثر باز مى دارد، در نتيجه همين لعب يكى از مصاديق لهو هم خواهد بود؛ حال اگر خلقت اين عالم براى غرضى نبود كه به خاطر آن خلق شده باشد و خداى سبحان مرتب ايجاد كند و معدوم نمايد، زنده كند و بميراند، آباد كند و خراب نمايد، بدون اينكه غرضى مترتب بر افعال او باشد كه به خاطر آن غرض بكند هر چه را كه مى كند، بلكه صرفا براى سرگرمى باشد كه يكى را پس از ديگرى ببيند، كه از يك نواختى حوصله اش سر نرود و دچار كسالت و ملال نشود، و يا از تنهايى در آيد و از وحشت خلوت رهايى يابد، در اين صورت مثل ما خواهد بود كه از تكرار يك عمل خسته مى شويم؛ لذا با آن بازى مى كنيم، تا ملال و خستگى و كسالت و سستى خود را دفع كنيم.(1)

نفى عبث

خداوند در آيه اى ديگر بر پنداره نفى هدف از آفرينش انسان، به طور خاص چنين خط بطلان مى كشد: ( أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ فَتَعالَى اللّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ ): «آيا پنداشتيد كه شما را بيهوده آفريده ايم؟ و اينكه شما به سوى ما بازگردانيده نمى شويد؟ پس والاست پروردگار، فرمانرواى بر حق؛ خدايى جز او نيست؛ [اوست] پروردگار عرش گرانمايه».(2)

ص: 62


1- الميزان فى تفسير القرآن، ج 14، ص 259.
2- مؤمنون: 115.

مطابق اين آيۀ شريفه، وجود پندارۀ نفى هدف آفرينش انسان، در عهد نزول قرآن قطعى است؛ هرچند برهان و استدلال ياد شده در آيه، همۀ مدعيان اين پنداره را در پيش و پس از نزول قرآن نيز شامل مى شود. علامه طباطبايى با عنايت به بخش دوم اين آيه، آن را اشاره به برهانى مى داند كه قيامت را اثبات و نفى آن را انكار مى كند، و اين برهان، تنزيه خداست از انجام كار بيهوده؛ چراكه در اين تنزيه، خداوند خود را به چهار وصف ستوده است: نخست اينكه خدا فرمانرواى حقيقى عالم است؛ دوم اينكه او حق است و باطل در او راه ندارد؛ سوم اينكه معبودى جز او نيست؛ چهارم اينكه مدبر عرش كريم است و چون فرمانرواى حقيقى است، در باره هر چيزى هر حكمى براند، چه ايجاد باشد و چه برگرداندن، چه مرگ باشد و چه حيات و رزق، حكم وى نافذ بوده و امرش محقق خواهد شد؛ چون آنچه از او صادر مى شود و هر حكمى كه مى دهد حق محض است و از حق محض غير از حق محض سر نمى زند و باطل و عبث در او راه ندارد. افزون بر اين، از آنجا كه ممكن است تصور شود با اين خدا، امكان وجود خدايى ديگر نيز با حكمى ديگر وجود دارد، كه مى تواند حكم او را باطل سازد، ازاين رو آيه مزبور، خداوند را به پروردگارى كه جز او معبودى نيست وصف نمود، و معبود ازاين رو سزاوار پرستش است كه داراى ربوبيت بوده و چون معبودى جز او نيست، پس تنها رب عرش كريم و تنها مصدر احكام اين عالم اوست.(1)3.

ص: 63


1- الميزان فى تفسير القرآن، ج 15، ص 73.

در تفسيرى ديگر از اين آيه در تبيين عبارت «فَتَعَلى اللَّهُ» چنين استدلال مى شود كه با توجه به اينكه هر يك از اندام هاى انسان داراى هدفى خاص هستند؛ چشم مى بيند و گوش مى شنود و ديگر اندام ها هريك وظايف تعيين شده خود را انجام مى دهند، و اندام هاى داخلى، كار ويژۀ خود را داشته، و غدد و دستگاه ها و هر ياخته اى، كاركردى خاص دارند كه به خاطر آن آفريده شده اند (چنان كه حتى زايده آپانديس در دوران كودكى نقشى معين در سلامت بدن ايفا مى كند) بنابراين آيا معقول است كه آفرينش خودِ انسان بيهوده و بدون هدفى معين بوده باشد؟! افزون بر آنكه از پرتو خورشيد و نور ماه و حركت زمين و جنبش موجودات زنده در آن گرفته، تا نظام هاى ديگر موجودات، همه و همه با هدف خدمت به وجود بشر آفريده و هر يك براى كارى معيّن خلق شده اند، آيا در اين صورت آفرينش خود انسان بدون هدف بوده است؟! پروردگار، بى ترديد از چنين پندارى منزّه است.(1)

نتيجه گيرى

از آنچه بيان شد مى توان دريافت كه لازمه تحقق اهداف خداوند از آفرينش انسان، وجود مرحله اى براى بازسنجى عملكرد انسان، برابر با هدف اصلى آفرينش اوست؛ اين مرحله در منطق قرآنى «قيامت» و «معاد» است كه مفسران، ذيل آيات متعددى به اثبات و تبيين آن پرداخته اند.

ص: 64


1- تفسير هدايت، ج 8، ص 242-243.

اينك تنها به استدلالى كه در آيات فصل نخست همين كتاب ارائه شد، بسنده مى كنيم: ( قالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً )(1) برخى از مفسران از اين آيۀ قياس اولويت را استنباط كرده و در اثبات امكان معاد معتقدند كسى كه مى تواند انسان را از هيچ بيافريند، به بازگرداندن وى پس از مرگ به حالت نخست تواناتر است؛(2) افزون بر اينكه استدلال به ابتداى خلقت براى امكان اعادۀ آن، شگفت تر و دور از ذهن تر از اعاده است؛(3) خدايى كه قادر بر يكى از اين دو است بر ديگرى نيز توانا خواهد بود و آن بازگرداندن انسان پس از مرگ است كه خدا به طريق اولى بر آن تواناست؛ همچنان كه به اين نكته در آياتى ديگر نيز استدلال شده است كه از جمله آنها مى توان به اين آيات اشاره نمود: ( وَ هُوَ الَّذِي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ، ثُمَّ يُعِيدُهُ، وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ)(4) ، ( أَ وَ لا يَذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً )(5) ، ( قُلْ: يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ، وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ )(6) ، ( أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدىً أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى ثُمَّ كانَ».

ص: 65


1- مريم: 9: «پروردگار تو گفته كه اين [كار] بر من آسان است، و تو را در حالى كه چيزى نبودى قبلًا آفريده ام».
2- التبيان فى تفسير القرآن، ج 7، ص 140.
3- التفسير المنير فى العقيدة والشريعة والمنهج، ج 16، ص 144.
4- روم: 27: «و اوست آن كس كه آفرينش را آغاز مى كند و باز آن را تجديد مى نمايد؛ و اين [كار] بر او آسان تر است».
5- مريم: 67: «آيا انسان به ياد نمى آورد كه ما او را قبلاً آفريده ايم و حال آنكه چيزى نبوده است؟».
6- يس: 79: «بگو: همان كسى كه نخستين بار آن را پديد آورد و اوست كه به هر [گونه] آفرينشى داناست».

عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوّى فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى، أَ لَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى؟ )(1).

در همين پيوند، برخى از صاحب نظران آيه نهم سورۀ مريم را استدلالى در نهايت اختصار دانسته اند؛(2) فخر رازى از برخى عالمان نقل كرده است كه اگر همه انسان ها جمع شوند تا برهانى بر اثبات معاد به اين اختصار در اين آيه بياورند، بر آن قادر نخواهند بود؛ زيرا ترديدى نيست كه اعاده دوم از ايجاد اول آسان تر است و نظير اين آيه است، آيات 79 سورۀ يس: ( قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ ) و 27 سورۀ روم: ( وَ هُوَ الَّذِي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ )(3). آيۀ نهم سوره مريم بر آسان بودن خلق معاد براى خداوند دلالت داشته و برهان مماثلت اولويت نيز امكان معاد را اثبات مى كند؛ هرچند دربارۀ آن مى توان برهان عقلى و نقلى نيز ارائه نمود.(4)

در پاره اى از آيات، افزون بر اثبات امكان معاد، خداوند از نمونه هاى تاريخى نيز ياد كرده است كه افرادى به اذن و قدرت الهى، پس از مرگ حيات دوباره يافته اند؛ ازاين جمله مى توان به داستان زنده شدن اصحاب كهف در آيه ( لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السّاعَةَ لا رَيْبَ فِيها )(5) و حيات».

ص: 66


1- قيامت: 36-40: «آيا انسان پندارد كه بيهوده رها مى شود؟! مگر او [قبلاً] نطفه اى نبود كه [در رحم] ريخته مى شود؟! سپس عَلَقه [آويزك] شد و [خدايش] شكل داد و درست كرد؟! و از آن دو جنس نر و ماده را قرار داد! آيا چنين [خدايى] نتواند كه مردگان را زنده گرداند؟!».
2- البحر المحيط فى التفسير، ج 7، ص 286.
3- مفاتيح الغيب، ج 21، ص 557.
4- الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 18، ص 365.
5- كهف: 21: «تا بدانند كه وعدۀ خدا راست است و [در فرا رسيدن] قيامت هيچ شكى نيست».

دوبارۀ همسر ايوب ( وَ آتَيْناهُ أَهْلَهُ )(1) اشاره نمود كه حاكى است خداوند آنها را پس از مرگ زنده كرده و مدتى در اين دنيا حيات داشته اند؛ همچنين مى توان به معجزه عيسى (ع) در زنده كردن مردگان در آيه ( وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي )(2) اشاره نمود كه اين كار را به اذن و اراده الهى انجام مى داد. آيه 67 سوره مريم نيز اين گونه است و به عنوان اصول و دلايل درستى باور به حشر است. منكران حشر و نشر نيز با استناد به نص قرآنى كافر است.(3)6.

ص: 67


1- انبيا: 84: «و كسان او [مجدداً] به وى عطا كرديم».
2- مائده: 110: «[و آنگاه كه به اذن من، از گِل، [چيزى] به شكل پرنده مى ساختى، پس در آن مى دميدى، و به اذن من پرنده اى مى شد».
3- مفاتيح الغيب، ج 2، ص 356.

ص: 68

فصل چهارم: راه و توشه

اشاره

( وَ هُدُوا إِلى صِراطِ الْحَمِيدِ )(1)

( تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوى )(2)

اشاره

با رويكردى عقلانى و نيز با استناد به تجربه حيات انسانى، طى هر مسيرى، بدون شناخت راه، داشتن راهبر و توشه ممكن نيست؛ به ويژه مسيرى كه بيراهه و كژراهه، ناهموارى و آسيب ها و آفات گوناگونى داشته و با پرتگاه هايى همراه باشد كه با اندك بى احتياطى، انسان را به درۀ هلاكت انداخته و توان طى مسير را از وى مى ستاند و از دستيابى به هدف خويش ناكام مى گذارد. حال چنانچه عبور از چنين مسيرى، براى انسان حياتى و لازم بوده و چگونگى گذر از آن با سعادت و كمال وى پيوندى ناگسستنى داشته باشد، داشتن نقشه، راهنما و توشه لازم براى

ص: 69


1- حج: 24: «و به سوى راه [خداى] ستوده هدايت مى گردند».
2- بقره: 197: «توشه تهيه كنيد، كه بهترين توشه، پرهيزكارى است».

عبور با سلامت و موفقيت، اهميتى دو چندان خواهد يافت. توشه اى كه بتواند به انسان يارى رسانده و بدون آسيبى تا پايان راه همراه و هميار او باشد؛ راستى اين مسير چيست؟ و توشه راه آن كدام است؟ و چرا انسان ناگزير از طى چنين مسيرى خواهد بود؟

از نگاه قرآنى، دنيا جايى است براى شكوفايى استعدادهاى انسان و مكانى براى زندگى موقت تا پس از آزمون الهى، متناسب با عملكرد خود به جايگاه اصلى خويش، بهشت يا دوزخ منتقل شود. در اين نگاه، دنيا به سان مسيرى براى گذران زندگى انسان است كه بايد براى دستيابى به هدف آفرينش طى شود. فراز و نشيب هاى اين مسير، متنوع و گريزناپذير بوده و انسان بايد همواره خود را آماده عبور از آن نمايد. در اين مسير، انسان نيازهايى داشته و با چالش هايى روبه روست؛ ازاين رو داشتن نقشه، راهنما و توشه راه، ضرورتى عقلانى است تا در پرتو آن، انسان توان طى مسير داشته و در برابر آسيب هاى احتمالى فراروى خود توانا باشد. در اين فصل به تبيين رويكرد قرآن به چگونگى فراهم ساختن راه و توشه پرداخته و ويژگى هاى راهنمايان و راهبران را در فصل بعد مورد بررسى قرار خواهيم داد.

ص: 70

راه

اشاره

( وَ هُدُوا إِلى صِراطِ الْحَمِيدِ )(1)

شناخت راه

جهل زدايى و جاهل گريزى همواره يكى از آموزه هاى مهم قرآنى و جزء راهبردهاى مهم نهضت فرهنگى پيامبران الهى بوده است؛ چرا كه جهل، از علل اصلى شقاوت و گمراهى دنيوى و اخروى انسان به شمار مى آيد؛(2) ازاين رو قرآن هماره توصيه مى كند كه انسان بايد پيش از پذيرش و عمل، درنگ نموده(3) و از روى نادانى اقدام نكند تا دچار پشيمانى نگردد.(4) پيامبران الهى نيز از افراد جاهل كه بى درنگ و بى شناخت اقدام به هررفتارى مى كردند به شدت گريزان بوده(5) و وجود جاهلان، همواره

ص: 71


1- حج: 24: «و به سوى راه [خداى] ستوده هدايت مى گردند».
2- براى نمونه بنگريد به آيات ( خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِينَ) (أعراف: 199)؛ ( قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ) (يوسف: 89).
3- زمر: 17-18: ( فَبَشِّرْ عِبادِ اَلَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ).
4- حجرات: 6: ( يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ).
5- بنگريد به آيات بقره: 67؛ نمل: 55؛ زمر: 64.

يكى از مشكلات فراروى آنان به شمار مى رفت؛(1) چنان كه آنان از سوى خداوند امر شده بودند كه هرگز با جاهلان هم رأى نشوند. تجربه انسانى در زندگى دنيوى نيز بر ضرورت آگاهى و تحقيق پيش از هر اقدامى اذعان دارد. به لحاظ عقلى، بديهى است كه بدون شناخت درست و دقيق، هيچ عملى به فرجام مطلوب خود نمى رسد؛ به استناد متون دينى نيز هرنوع حركتى نيازمند دانستن است؛ چنان كه امام على (ع) در بيانى خطاب به يار وفادار خويش كميل چنين مى فرمايد:

يا كميل ما من حركة إلا و أنت محتاج فيها إلى معرفة.

اى كميل! هيچ حركتى نيست مگر اينكه در آن به شناخت نيازمندى.(2)

مسير زندگى انسان، حركت از دنيا تا آخرت است؛ چرا كه او از بدو تولد تا مرگ و حتى پس از آن نيز در حال حركت و طى مسيرى است كه سعادت و شقاوت وى را رقم مى زند؛ حركت در اين مسير آن چنان مهم و مؤثر است كه هرگونه خطا در آن جبران ناپذير بوده و مهم تر آنكه تنها يك بار براى هرانسانى قابل تجربه است؛ قرآن نيز با توجه به اهميت انتخاب مسير درست حركت انسانى آموزه هاى خاصى را ارائه كرده است كه در ادامه به ارائۀ آن مى پردازيم.1.

ص: 72


1- براى نمونه در داستان حضرت موسى با قوم بنى اسرائيل اين مشكل فراوان ديده مى شود؛ بنگريد: بقره: 67: ( وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ) و أعراف: 138: ( قالُوا يا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ). در داستان حضرت لوط نيز بنگريد: نمل: 55: ( أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ).
2- تحف العقول، ص 171.

به طور طبيعى نخستين نياز براى آغاز يك حركت، آگاهى از راه اصيل و نقشه آن است؛ اين نكته بديهى است كه انسان براى حركت در هرمسيرى نيازمند آگاهى هاى درست و دقيق از اصل مسير و راه هاى انحرافى آن است؛ چرا كه بدون شناخت از موقعيت خود و مسير، هرگونه اقدامى ممكن است انسان را از هدف دور يا منحرف سازد؛ حال اين پرسش مطرح است راه اصيل حيات انسانى چيست؟ و قرآن مسير حيات انسانى را چگونه ترسيم كرده است؟

يكى از جدى ترين مسائلى كه قرآن بدان توجه نشان داده است، مسئله راه و مسير حيات انسانى است. بسامد واژگانى و مفهومى اين موضوع در آيات، بيانگر اهميت و ضرورت آن از منظر قرآنى است.

در نگاه علامه طباطبائى، خداوند در قرآن براى نوع بشر و ديگر آفريده ها، راهى براى سير به سوى پروردگارشان معرفى نموده است؛ براى نمونه در آيه ( يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ )،(1) به طور خاص به راهى ويژه انسان ها اشاره شده است؛ افزون بر آن آياتى چون ( وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ )(2) و ( أَلا إِلَى اللّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ )(3) حاكى است كه تمامى موجودات راهى براى خود داشته، و همه راه هايشان به سوى خدا منتهى مى شود.(4)9.

ص: 73


1- انشقاق: 6: «اى انسان! حقّاً كه تو به سوى پروردگار خود به سختى در تلاشى، و او را ملاقات خواهى كرد».
2- مائده: 18: «و بازگشت [همه] به سوى اوست».
3- شورا: 53: «هش دار كه [همۀ] كارها به خدا باز مى گردد».
4- الميزان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 28-29.

قرآن با ارائه آگاهى هاى مربوط به شناخت مسير، از آن به «هدايت سبيل»(1) تعبير نموده و ازجمله دلمشغولى هاى(2) انسان هاى پاك نهاد را نيل به صراط مستقيم(3) مى داند؛ چنان كه آنان هماره در مناجات با خداوند، ثبات در اين راه را خواستارند.(4)

راه خدايى

در نگاه قرآن، در زندگى دو مسير فراروى انسان قرار دارد: مسيرى كه الهى است و از آن به «صِراطِ اللّهِ» (5) يا «سَبِيلِ اللّهِ» (6) ياد شده و مسيرى كه نهايتِ آن آتش جهنم بوده و تباهى انسان را رقم مى زند و از آن به «صِراطِ الْجَحِيمِ» (7) يا «سَبِيلِ الطّاغُوتِ» (8) تعبير شده است؛ اين دو مسير،

ص: 74


1- عنكبوت: 69: ( وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا). افزون بر اين در آيه ( وَ ما لَنا أَلاّ نَتَوَكَّلَ عَلَى اللّهِ وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى ما آذَيْتُمُونا وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ) (إبراهيم: 12)، به تحقق اين هدايت در شان توكل كنندگان به خداوند تصريح شده است.
2- تفسير من وحى القرآن، ج 1، ص 79.
3- فاتحه: 6: ( اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ): «به راه راست ما را راهبر باش».
4- مجمع البيان، ج 1، ص 104؛ تفسير من وحى القرآن، ج 1، ص 82.
5- شورا: 53: ( صِراطِ اللّهِ الَّذِي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ أَلا إِلَى اللّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ): «راهِ همان خدايى كه آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است از آنِ اوست. هش دار كه [همه] كارها به خدا بازمى گردد». حج: 24: ( وَ هُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلى صِراطِ الْحَمِيدِ): «و به گفتار پاك هدايت مى شوند و به سوى راه [خداى] ستوده هدايت مى گردند». و بنگريد آيات: ابراهيم: 1؛ سبأ: 6؛ أنعام: 126.
6- اين تركيب در قرآن فراوان به كار رفته است؛ براى نمونه بنگريد به آيات: نساء: 76؛ أعراف: 45؛ انفال: 47؛ توبه: 38؛ ص: 26.
7- صافات: 23: ( مِنْ دُونِ اللّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلى صِراطِ الْجَحِيمِ).
8- نساء: 76: ( الَّذِينَ آمَنُوا يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطّاغُوتِ فَقاتِلُوا أَوْلِياءَ الشَّيْطانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطانِ كانَ ضَعِيفاً): «كسانى كه ايمان آورده اند، در راه خدا كارزار مى كنند، و كسانى كه كافر شده اند، در راه طاغوت مى جنگند؛ پس با ياران شيطان بجنگيد كه نيرنگ شيطان [در نهايت] ضعيف است».

موازى يكديگر بوده و هيچ گاه به مقصدى مشترك نمى رسند؛ بلكه ميان مقصد و رهروان هر دو تفاوت ماهوى وجود داشته و چگونگى حركت در هر دو نيز با ديگرى متفاوت است؛ برخى از آيات، تقابل اين دو را چنين ترسيم كرده اند: مؤمنان در مسير سبيل الله حركت مى كنند و مسير كافران و اولياى شيطان، سبيل طاغوت است.

تعبير قرآنى از راه خدايى «صراط مستقيم»، «سبيلى» و... است. علامه طباطبائى در تبيين اين راه ذيل آيه «اهدنا الصراط المستقيم» مى نويسد:

صراط مستقيم راهى است به سوى خدا، كه هر راه ديگرى كه خلايق به سوى خدا دارند، شعبه اى از آن است، و هر طريقى كه آدمى را به سوى خدا رهنمايى مى كند، بهره اى از صراط مستقيم را داراست؛ به اين معنا كه هر راهى و طريقه اى كه فرض شود، به آن مقدار آدمى را به سوى خدا و حق راهنمايى مى كند كه خودش از صراط مستقيم دارا و متضمن باشد؛ اگر آن راه مقدار اندكى از صراط مستقيم را دارا باشد، رهرو خود را كمتر به سوى خدا مى كشاند، و اگر بيشتر داشته باشد، بيشتر مى كشاند؛ اما خود صراط مستقيم، بدون هيچ قيدوشرطى رهرو خود را به سوى خدا هدايت مى كند و مى رساند؛ به همين جهت خداى تعالى نام آن را صراط مستقيم نهاد؛ چون كلمه «صراط» به معناى راه روشن است؛ زيرا از ماده «ص - ر - ط» گرفته شده كه به معناى بلعيدن است؛ و راه روشن، گويى رهرو خود را بلعيده، و در مجراى گلوى خويش فرو برده، كه ديگر نمى تواند اين سو و آن سو منحرف شود، و نيز نمى گذارد كه از شكمش بيرون شود.

ص: 75

كلمه «مستقيم» هم به معناى هر چيزى است كه بخواهد روى پاى خود بايستد، و بتواند بدون اينكه به چيزى تكيه كند بر كنترل و تعادل خود و متعلقات خود مسلط باشد؛ مانند انسانِ ايستاده اى كه بر امور خود مسلط است؛ در نتيجه، برگشت معناى مستقيم به چيزى است كه وضعش تغيير و تخلف پذير نباشد؛ پس صراط مستقيم يعنى صراطى كه در هدايت مردم و رساندنشان به سوى غايت و مقصدشان، تخلف نكند؛ همچنان كه خداى تعالى در آيه شريفه: ( فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ يَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِراطاً مُسْتَقِيماً )(1) راهى را كه هرگز در هدايت رهرو خود تخلف ننموده و دائماً بر حال خود باقى است، صراط مستقيم ناميده است؛ همچنين در آيه ( فَمَنْ يُرِدِ اللّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ كَذلِكَ يَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ * وَ هذا صِراطُ رَبِّكَ مُسْتَقِيماً )(2) طريقه مستقيم خود را غيرقابل تخلف معرفى كرده، و نيز در آيه ( قالَ هذا صِراطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ * إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَت.

ص: 76


1- نساء: 175: «و امّا كسانى كه به خدا گرويدند و به او تمسك جستند، به زودى [خدا] آنان را در جوار رحمت و فضلى از جانب خويش درآورد، و ايشان را به سوى خود، به راهى راست هدايت كند».
2- انعام: 125 و 126: «پس كسى را كه خدا بخواهد هدايت نمايد، دلش را به پذيرش اسلام مى گشايد؛ و هركه را بخواهد گمراه كند، دلش را سخت تنگ مى گرداند؛ چنان كه گويى به زحمت در آسمان بالا مى رود؛ اين گونه، خدا پليدى را بر كسانى كه ايمان نمى آورند قرار مى دهد؛ و راه راست پروردگارت همين است.

الْغاوِينَ )(1) سنت و طريقه مستقيم خود را دائمى، و غير قابل تغيير معرفى فرموده، و در حقيقت مى خواهد بفرمايد: ( فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَبْدِيلاً، وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَحْوِيلاً )(2).(3)

از نگاه مفسران ديگر نيز، مقصود از راه خدايى، همان دين و شريعت حق و كاملى است(4) كه خداوند در هر دوره تاريخى براى راهنمايى انسان ها به واسطه پيامبرى داراى كتاب از راه وحى بيان كرده است. علامه فضل الله از اين راه به «طريق انبيا» و «مسير اوامر و نواهى الهى» ياد كرده است؛(5) اين راه، تنها مسيرى است كه انسان را به مقصد نهايى و سعادت راستين خود مى رساند و پاسخى پسنديده و الهى براى نيازهاى انسانى ارائه مى كند؛ اين راه است كه حيرت و ضلالت را از فراروى انسان زدوده، به او اطمينان قلب، آرامش روح، ثبات قدم و توازن عقل مى بخشد.(6)

رهيافت ها

با بررسى مجموع آيه هايى كه با موضوع راه خدايى در پيوند هستند و نيز ديدگاه مفسران مى توان رهيافت هاى زير را ارائه نمود:

ص: 77


1- حجر: 41 و 42: فرمود: «اين راهى است راست [كه] به سوى من [منتهى مى شود] در حقيقت، تو را بر بندگان من تسلطى نيست، مگر كسانى از گمراهان كه تو را پيروى كنند».
2- فاطر: 43: «و هرگز براى سنت خدا تبديلى نمى يابى و هرگز براى سنت خدا دگرگونى نخواهى يافت».
3- الميزان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 32-33.
4- التبيان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 41؛ تفسير القرآن الكريم، ج 1، ص 99؛ تفسير من وحى القرآن، ج 1، ص 85؛ الأمثل في تفسير كتاب الله المنزل، ج 1، ص 53.
5- تفسير من وحى القرآن، ج 1، ص 82-83.
6- همان، ج 1، ص 79.

1. براى انسان، انتخاب راه درست در تحصيل هدف از آفرينش، ضرورى است و بدون آن هيچ تعالى و تكاملى به دست نخواهد آمد؛ ازاين رو پيوندى ناگسستنى ميان راه و سعادت يا شقاوت انسانى بر قرار بوده و اين، بيان گر اهميت و ضرورت شناخت راه درست و نادرست است.

2. قرآن با نگاهى آسيب شناسانه به مسئله راه تعالى انسان، ضمن تبيين راه درست از كژراهه ها سخن گفته است. در اين پيوند «راه آتش» تعبير قرآنى از هر نوع مسيرى است كه انسان را از سعادت خود منحرف سازد؛

3. راه خدايى يك راه بيش نيست و قرآن از آن به صراط الهى ياد كرده است و اين راه رهروان خود را بى ترديد به سعادت و كمال رهنمون كرده و زمينه هاى تعالى آنان را فراهم مى كند؛ روشنگرى، جامعيت، انطباق با فطرت انسانى از مهمترين شاخص هاى راه خدايى است كه با استوارى، انسان را به اهداف عالى آفرينش رهنمون مى سازد؛

4. جلوه و نمود خارجى راه خدايى در تاريخ، همان طريق پيامبران يا دين و شريعت الهى است كه مبتنى بر وحى و اراده الهى، به تنظيم حيات انسانى مى پردازد؛ راه خدايى در روزگار ما همان آيين اسلام است كه در قرآن و سنت نبوى تبلور يافته است و اهل بيت (عليهم السلام) به ترسيم خطوط اين راه براى مردمان آخرالزمان پرداخته اند و عالمان راستين مسلمان به تبيين و تبليغ آن اقدام كرده اند.

توشه

از منظر عقل، وحى و تجربه انسانى، براى حركت صحيح و موفق در هر مسيرى، فراهم نمودن و تدارك توشه راه ضرورى است تا با آن بتوان به

ص: 78

مقصد اصلى نايل آمد؛ بدين ترتيب در چشم انداز قرآنى نيز، انسان براى حركت موفق در مسير زندگى دنيوى و اخروى خود به توشه نيازمند است.

مراد از ره توشه، مجموعه نيازمندى ها و لوازم حركت انسان در مسير حيات دينى است كه همواره بايد آنها را با خود داشته باشد تا در مواقع ضرورى از آن بهره گيرد؛ چگونگى تأمين اين توشه بايد مطابق با اصولى باشد كه از آن به «اصول توشه انسان» ياد مى كنيم؛ اين اصول، چارچوب حركت معنوى انسان مومن را تعيين مى كنند؛ چنان كه هر گونه اقدام دينى انسان، بايد مطابق با اين اصول و در محدوده اى كه تعيين مى شود انجام پذيرد.

با توجه به آيات قرآن، توشه ضرورى انسان در مسير زندگى را مى توان به سه گونه علمى، عملى و اخلاقى تقسيم نمود كه سه ضلع مثلث تعالى و تكامل انسانى را تشكيل مى دهند؛ «تناسب» و «همراهى»، دو ويژگى اين سه ضلع تعالى است كه بايستى با شرايط حياتى انسان در ادوار مختلف متناسب بوده و هر سه نيز در مسير تلاش انسانى حضور داشته و هميار يكديگر باشند؛ چنان كه فقدان يكى از اين سه، حركت تعالى انسانى را متوقف يا با كندى، دشوارى ها و چالش هايى روبه رو خواهد ساخت؛ زيرا هر يك از اين توشه ها، ناظر به نيازمندى هاى مسير حيات انسانى است. در مثال هاى زير مى توان جايگاه و نقش توشه را به خوبى مشاهده نمود:

1. در يك مسافرت برون شهرى، دانستن راه اصلى و فرعى، داشتن توان جسمى و اخلاقى مناسب براى حركت، از جمله حداقل هاى سفر به شمار مى روند تا با تدارك آن، سفر با سلامت و فرجام نيك انجام

ص: 79

پذيرد. ما انسان ها بارها تجربه كرده و نيك مى دانيم كه بدون برخوردارى از دانش، عمل و منش نيك، هيچ اقدام و حركتى به هدف نمى رسد: از ادامه مسير در ميانه راه باز مانده و يا از مسير منحرف مى شود؛ گاه در مسافرت هايى كه احتمال خطرات بيشترى وجود دارد، ضريب اطمينان از تدارك توشه راه دوچندان است.

2. در سفرى دريايى اگر كشتى بان از مسير حركت در دريا و آگاهى هاى فنى و حرفه اى مورد نياز در باره وضعيت دريا، وزش بادها و... بى اطلاع باشد؛ ملوانان نيز توان و قدرت كافى براى هدايت كشتى را نداشته باشند يا ميان مسافران و ملوانان و كشتى بان كشمكش و اختلاف بروز كند؛ و افزون بر آن، كشتى چنان فرسوده باشد كه نتوان امكانات لازم براى سفر را در آن تعبيه نمود و...، روشن است كه سرانجام اين سفر يا غرق شدن است يا رسيدن به مقصدى نامعين و يا رسيدن به مقصد، همراه با تلخى ها و نارضايتى هاى فراوان خواهد بود.

حركت انسان در مسير دينى نيز مانند همين سفر دريايى است كه اگر با توشه اى مناسب همراه نباشد، مى توان پيش بينى كرد كه به تعالى توأم با آرامش دست نخواهد يافت؛ به ويژه آنكه در دنياى معاصر، كشتى ها و كشتى بان هاى مختلفى در اين مسير ادعاى راهبرى انسان را داشته و ازاين رو ضرروى است كه انسان در انتخاب توشه راه احتياط كامل را به عمل آورد.

مطابق آيه ( تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوى ): «توشه تهيه كنيد، كه بهترين توشه، پرهيزكارى است»، (كلمه «زاد» تعبير قرآنى از توشه است). بر

ص: 80

ضرورت تدارك توشه اشاره شده و بهترين نوع آن داشتن تقواى الهى در حيات دينى دانسته شده است. امر به توشه گيرى، ارشاد به همان حكم عقلى است كه لزوم توشه براى طى مسير را تبيين مى كند؛ هرچند با توجه به صدر آيه، موضوع تهيه توشه مربوط به سفر حج است،(1) ولى اختصاصى به آن نداشته و جنبه تمثيلى دارد؛ ازاين رو برخى از مفسران ذيل اين آيه گفته اند كه تقوا در حج و غير آن بهترين توشه بوده و چيزى استوارتر و قوى تر از آن وجود ندارد.(2) از اين منظر تقوا به حوزه عبادات اختصاص نداشته و در عرصه هاى غير عبادى، همچون مسائل مادى نيز، از همان نقش بهترين توشه برخوردار است.(3)

توشه علمى؛ راه و راهنما

مراد از توشه علمى، مجموعه آگاهى هاى ضرورى حيات انسانى و دينى از مبدأ تا معاد است؛ مهم ترين اين آگاهى ها شناخت راه و انتخاب راهنماى دينى است كه در فصل پيشين به تبيين مسير صحيح آن پرداخته و در فصل بعدى به تبيين رويكرد قرآنى پيرامون راهنماى راه خواهيم پرداخت.

ص: 81


1- بقره: 197: ( الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللّهُ وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوى وَ اتَّقُونِ يا أُولِي الْأَلْبابِ): «حج، در ماه هاى معينى است! و كسانى كه [با بستن احرام، و شروع به مناسك حج]، حج را بر خود فرض كرده اند، [بايد بدانند كه] در حج، آميزش جنسى با زنان، و گناه و جدال نيست! و آنچه از كارهاى نيك انجام دهيد، خدا آن را مى داند. و زاد و توشه تهيه كنيد، كه بهترين زاد و توشه، پرهيزكارى است! و از من بپرهيزيد، اى خردمندان!».
2- الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 3، ص 171.
3- همان.

توشه عملى و تلاش صالح

تنها حضور داشتن در مسير الهى كافى نيست، بلكه انسان پس از شناخت راه خدا و انتخاب آن به عنوان مسير حركت انسانى براى دستيابى به تكامل و تعالى، نيازمند توشه ديگرى به نام عمل است كه از يك سو، سير انسان در مسير را مطابق اراده الهى براى وى هموار نموده و از سوى ديگر، نيازهاى ضرورى او را در اين دنيا برآورده سازد. اين عمل بايد با معيارهاى شرعى و انسانى منطبق باشد تا ضمن كمك به پيشروى انسان، از هر نوع آسيب به خود و ديگران پيراسته بوده و رضايت الهى را نيز در پى داشته باشد.

«سعى» و «عمل صالح» دو تعبير قرآنى در اشاره به توشه عملى هستند كه خداوند هماره به ضرورت وجود آن دو در مسير تعالى انسان تاكيد نموده است؛ در ادامه به تبيين آيات معيارى قرآن پيرامون اين دو موضوع مى پردازيم.

تعالى و سعى انسان

در منطق قرآنى يكى از اصول حاكم بر تعالى و رشد انسانى در حيات دينى و حتى غير دينى، اصل تلاش و كوشش است؛ بهره انسان از دنيا و آخرت، به طور كامل به ميزان تلاش وى بستگى داشته و بدون تلاش، دستيابى به سعادت و كمالى، امكان پذير نخواهد بود. در اين نگره بر اكتسابى بودن كمالات در پرتو تلاش انسان تاكيد شده و هرگونه پندارگرايى محض در رسيدن به بهشت، بدون اقدام شايسته، نفى و مردود است.

ص: 82

خداوند در آيه اى از قرآن به يكى از سنن الهى در بيان نسبت رشد و تلاش اشاره كرده و مى فرمايد: ( وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاّ ما سَعى * وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفى * وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى )(1): «و اينكه براى انسان جز حاصل تلاش او نيست؛ و [نتيجه] كوشش او به زودى ديده خواهد شد؛ سپس هرچه تمام تر وى را پاداش دهند؛ و اينكه پايان [كار] به سوى پروردگار توست».

برخى از مفسران در تبيين مفهوم «سعى» و اينكه از جمله سنن الهى است آن را عبارت از كارى دانسته اند كه شخص به خواست و بنا بر فهم و درايت خويش به آن اقدام مى كند كه شامل گفتار و كردار مى شود؛ ازاين رو حركت كردن، جزئى از سعى بوده و فهم، هدف و نيت نيز جزئى از آن به شمار مى رود؛ و انسان كسى است كه خود، دنياى واقعى و سرنوشت حقيقى خود را مى سازد و هراندازه سعى وى كوچك يا بزرگ باشد و در هرجا كه ايستاده باشد، بى ترديد نتيجه آن را در دنيا و آخرت خواهد ديد؛ زيرا اين سنتى الهى است كه بر گسترۀ هستى و زندگى فرمان مى راند.(2)

گروهى ديگر از مفسران نيز با توجه به اين آيات به پيوست آيه پيشين: ( أَلاّ تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى )(3).

سه اصل از اصول مسلم اسلامى را استنباط كرده اند كه در كتاب هاى آسمانى پيشين نيز به عنوان اصولى مسلم شناخته شده است:8.

ص: 83


1- نجم: 39-42.
2- تفسير هدايت، ج 14، ص 186.
3- نجم: 38.

الف - هركس مسئول گناهان خويش است؛

ب - بهره هركس در آخرت، همان سعى و كوشش اوست؛

ج - خداوند به هركس در برابر عملش، جزاى كامل مى دهد.

به اين وسيله خداوند بر بسيارى از اوهام و خرافات رايج در بين مردم كه گاه در بعضى از مذاهب به صورت يك عقيده درآمده است خط بطلان مى كشد؛ قرآن از اين راه نه تنها باور مشركان عرب را در زمان جاهليت - كه معتقد بودند يك انسان مى تواند گناهان ديگران را بر عهده گيرد - نفى مى كند، بلكه اعتقاد رايج مسيحيان را - كه مى گويند: خداوند فرزندش مسيح (ع) را به دنيا فرستاد تا بالاى دار رود، زجر و شكنجه بيند و بار گناه گنهكاران را بر دوش كشد! - مردود دانسته و همچنين اعمال زشت گروهى از كشيشان را كه در قرون وسطى مغفرت نامه و اوراق استحقاق بهشت را مى فروختند، و امروز هم به مسئله گناه بخشى ادامه مى دهند، محكوم مى نمايد.

منطق و عقل نيز اقتضايى اين گونه دارند كه هركسى مسئول اعمال خويش و منتفع به اعمال خويش باشد اين باور اسلامى سبب مى شود تا انسان به جاى پناه بردن به خرافات و يا افكندن بار گناه خويش به گردن ديگران، به سراغ سعى و تلاش و كوشش در اعمال خير رفته و از گناه بپرهيزد، و هرگاه لغزشى برايش رخ داد و مرتكب خطايى گرديد توبه كرده و آن را جبران نمايد. تأثير تربيتى اين عقيده در انسان ها كاملاً روشن و غيرقابل انكار است، همان گونه كه اثر مخرب عقايد جاهلى يادشده نيز بر كسى پوشيده نيست.

ص: 84

با توجه به آنچه بيان شد، هرچند اين آيات به سعى و تلاش براى آخرت و مشاهده پاداش آن در سراى ديگر ناظر است؛ ولى ملاك و معيار اصلى آن، دنيا را نيز در بر مى گيرد؛ به اين معنا كه افراد با ايمان نبايد در انتظار ديگران باشند كه براى آنها كارى انجام داده و مشكلات جامعه آنها را حل نمايند؛ بلكه بايد خود دامن همت به كمر زده به سعى و تلاش برخيزند.

از آيات ياد شده همچنين مى توان اصلى حقوقى را پيرامون مسائل جزائى استخراج نمود و آن اينكه هميشه كيفرها دامان گنهكاران واقعى را گرفته و كسى نمى تواند كيفر ديگرى را به ذمه بگيرد.(1)

همچنين برابر آيه ( وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً )(2): «و هركس خواهان آخرت بوده و نهايت كوشش را براى آن انجام داده و مؤمن باشد، تلاش چنين كسى مورد حق شناسى واقع خواهد شد». در اين پيوند براى رسيدن به سعادت جاويدان سه امر اساسى شرط است:

نخست: اراده؛ آن هم اراده اى كه به حيات ابدى تعلق گرفته، و به لذت هاى گذرا و نعمت هاى ناپايدار و هدف هاى صرفاً مادى تعلق نگيرد؛ با همتى والا و روحيه اى عالى همراه باشد كه او را از پذيرفتن هر گونه رنگ تعلق و وابستگى آزاد سازد؛9.

ص: 85


1- تفسير نمونه، ج 22، ص 552-553.
2- إسرا: 19.

دوم: تلاش؛ اين اراده نبايد به صورت ضعف و ناتوانى در محيط فكر و انديشه و روح رسوخ كرده، بلكه بايد به گونه اى باشد كه تمام ذرات وجود انسان را به حركت واداشته و نهايت سعى و تلاش خود را به كار بندد؛ واژه «سعيها» كه به عنوان تاكيد ذكر شده، حاكى است كه انسان بايد آخرين سعى و تلاش خود را كه براى رسيدن به آخرت لازم است انجام داده و چيزى فروگذار نكند.

سوم: ايمان؛ همه تلاش ها و كوشش ها نيز بايد توأم با «ايمان» باشد، ايمانى ثابت و استوار؛ چرا كه تصميم و تلاش هنگامى به ثمر مى رسد كه از انگيزه اى درست، سرچشمه گيرد، و آن چيزى جز ايمان به خدا نيست؛ درست است كه سعى و تلاش براى آخرت بدون همراهى ايمان امكان پذير نبوده و مفهوم ايمان در آن نهفته است؛ ولى از آنجا كه ايمان، اصلى اساسى و بنيادين در اين راه است، از اين رو به آن مقدار از دلالت التزامى بسنده نكرده و با صراحت به ايمان به عنوان يك شرط اشاره مى شود.(1)

توشه اخلاقى؛ منش خداگونه

زندگى بشر در دنيا همچون زندگى در بهشت سپرى نمى شود، به گونه اى كه طبيعت، تمام خواسته هايش را برآورده سازد؛ نه تنها چنين نيست بلكه حتى گاه با رنج ها و تلخكامى هاى ناشى از طبيعت و عوامل ديگر نيز روبه روست؛ در زندگى دنيوى افزون بر سعى و عمل، داشتن منش و خوى نيك، راز تعالى و حركت در مسير حيات دينى است؛ بدون

ص: 86


1- تفسير نمونه، ج 12، ص 65-66.

بهره مندى از اخلاق نيك و منش انسانى، پيمودن راه تعالى دشوار است و گاه ناممكن خواهد بود؛ ازاين رو بر انسان ديندار لازم است خود را به توشه اخلاقى نيز تجهيز نمايد.

اخلاق، جمع واژه خُلُق به معناى صورت باطنى و ناپيداى انسان است كه سرشت و سيرت نيز ناميده مى شود؛ چنان كه «خَلْق» بر صورت ظاهرى و قابل مشاهده انسان دلالت دارد.(1) در قرآن واژه اخلاق و خُلْق به كار نرفته، اما از واژه «خُلُق» دو بار ياد شده است؛ يكى در ستايش پيامبر اسلام در آيه ( وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ )(2) و ديگرى در پاسخ قوم هود (ع) كه دعوت وى به اخلاق نيك را تكرار سنت هاى پيشينيان مى خواندند: ( إِنْ هذا إِلاّ خُلُقُ الْأَوَّلِينَ ).(3) گرچه واژه خُلُق در همين دو آيه به كار رفته است، لكن از جمله آيات مرتبط با مقولات اخلاق، آياتى هستند كه پيوندى مفهومى با اخلاق دارند؛ مانند واژه هاى دسّ و تزكيه، سعادت و شقاوت، اصلاح و فساد، هدايت و ضلالت.(4)

در اينكه قرآن پيرامون اخلاق مطالب زيادى دارد، ترديدى نيست؛ چرا كه از يك سو در بخشى از آيات به مسائل اخلاق فردى و اجتماعى سفارش و تاكيد شده و از سوى ديگر، مطابق برخى از روايات، بعثت نبوى از نگاهى يك انقلاب فرهنگى و اخلاقى بوده است تا حماسه اى شورانگيز؛ قرآن نيز اخلاق وى را نيك و در حد سرمشق و الگو براى9.

ص: 87


1- ر. ك: تاج العروس، ج 13، ص 124؛ مفردات الفاظ القرآن، ص 297؛ لغت نام دهخدا، ج 3، ص 96.
2- قلم: 4.
3- شعرا: 137.
4- براى آگاهى بيشتر، ر. ك: دائرة المعارف قرآن، مدخل اخلاق، ج 2، ص 359.

مخاطبان معرفى نموده و در نگاهى دل انگيز، تجلى بيرونى اخلاق آن حضرت را تجسمى از «تبلور عينى قرآن» خوانده است.(1)

افزون بر آنچه گذشت، پيامبر اسلام نيز راز بعثت خود را «تتميم مكارم اخلاق» خوانده و سند بعثت آن حضرت همين قرآن است؛ ازاين رو نمى توان از مسائل و نكات اخلاقى قرآن غافل شده و تشريعات آن را در اين بُعد حساس و انسان ساز ناديده گرفت؛ چرا كه قرآن كتاب حيات، درس زندگى و بيان راه و روش خوشبختى است.

بدين ترتيب «اخلاق قرآنى» بخشى از اعجاز محتوايى و تشريعى قرآن به شمار مى رود؛ اين كتاب آسمانى براى حسنات اخلاقى، كه تنها راه تزكيه نفس از آلودگى هاست، اهميت زيادى قائل شده و پيشوايان معصوم، نزديك ترين مسلمان را در قيامت به خود، خوش اخلاق ترين آنان معرفى كرده اند؛ چنان كه رسول خدا در بيانى نافذ مى فرمايد:

«أقْرَبُكُمْ غَداً مِنّي فِي الْمَوْقَفِ أصْدَقُكُمْ لِلْحَدِيْثِ وَ أداكُمْ لِلْأمانَةِ وَ أوْفاكُم بِالْعَهْدِ وَ أحْسَنُكُمْ خُلْقَاً وَأقْرَبُكُمْ مِنَ النّاسِ: نزديك ترين شما به من در روز قيامت، راستگوترين شما و ادا كننده امانت و وفادارترين شما به پيمان و خوش اخلاق ترين شما و نزديك ترين شما به مردم است».(2)5.

ص: 88


1- اشاره به روايت «كان خلقه القرآن» دارد؛ رك: مسند ابن حنبل، ج 6، ص 91، ص 163؛ فتح الباري، ج 6، ص 419؛ الأدب المفرد، ص 74؛ الجامع الصغير، ج 2، ص 354.
2- بحار الانوار، ج 7، ص 302، باب 15، حديث 65.

فصل پنجم: همراه با راهنمايان

اشاره

( إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ )(1)

( وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا )(2)

اشاره

اشاره

قرآن به ضرورتِ انتخاب راهنما براى طى مسير حيات دينى به منظور دستيابى به مقصد اصلى تاكيد زيادى دارد. مراد از راهنما، انسانى است كه به امداد الهى، انسان هاى ديگر را در مسير زندگى هدايت و در چالش هاى فرارو گره گشايى مى كند، به گونه اى كه اين هدايت، رضايت الهى از عملكرد انسان را به دنبال دارد، نه اينكه تنها به ظاهر مشكلى را حل كرده يا نيازى را برآورده باشد.

مطابق سنن الهى در تاريخ، انسان هاى هر دوره اى داراى يك راهنما هستند.(3) آيات قرآن به اين سنت با دو تعبير اشاره دارند:

ص: 89


1- رعد: 7: «[اى پيامبر!] تو فقط هشداردهنده اى، و براى هر قومى رهبرى است».
2- أنبيا: 73: «و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما هدايت مى كردند».
3- الميزان فى تفسير القرآن، ج 11، ص 305؛ الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 15، ص 263.

الف - منذر و هادى

اشاره

منذر و هادى از جمله انواع تعبيرهايى هستند كه خداوند در قرآن براى تبيين ضرورت وجود راهنما در هر دوره تاريخى از حيات انسانى از آن بهره جسته است.

منذر

مقصود از انذاردهندگان، همان پيامبران و رسولان الهى هستند كه وظيفه برانگيختن انسان ها به سوى هدف و هشدار دادن آنان نسبت به مبدا و معاد را بر عهده دارند تا به اطاعت الهى بگروند؛(1) براى نمونه، پروردگار خطاب به رسول اكرم (ص)(2) مى فرمايد: ( إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخْشاها )(3) ؛ «تو فقط كسى را كه از آن مى ترسد هشدار مى دهى»؛ البته با توجه به قيد خشوع كه در پايان آيه بدان اشاره شده است، هشدار انذاردهندگان تنها در افراد خاشع تأثيرگذار است.

در نگاه علامه طباطبايى «خشيت» در اين آيه به معناى دلواپسى است؛ چون هستند افرادى كه از شنيدن خبر قيامت هيچ متأثر نمى شوند؛ اما برخى ديگر اين زمينه را دارند كه اگر بشنوند دچار ترس خواهند شد؛ اين زمينه در آنان، همان خشيت است، نه ترس فعلى؛ چراكه پيش از انذار ترس معنايى ندارد.(4) مراد از اين انسان ها، افراد ياد شده در آيات

ص: 90


1- ر. ك: التبيان فى تفسير القرآن، ج 8، ص 66؛ تفسير من وحى القرآن، ج 24، ص 51؛ الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 22، ص 113؛ الجديد فى تفسير القرآن، ج 5، ص 211.
2- التبيان فى تفسير القرآن، ج 10، ص 265.
3- نازعات: 45.
4- الميزان فى تفسير القرآن، ج 20، ص 197.

( الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ راجِعُونَ )(1) و ( إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ كَرِيمٍ )(2) هستند كه ايمان به معاد داشته و در عمل پيرو شريعت وحيانى هستند.(3)

از نگاه قرآنى، وجود منذر، شرط عقاب دنيوى هر امتى است و اين نشان مى دهد كه خداوند هماره در ميان انسان ها انذاردهنده اى منصوب از سوى خود دارد؛ آيه ( وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلاّ لَها مُنْذِرُونَ * ذِكْرى وَ ما كُنّا ظالِمِينَ )(4): «و هيچ شهرى را هلاك نكرديم مگر آنكه براى آن هشداردهندگانى بود [تا آنان را] تذكر [دهند] و ما ستمكار نبوده ايم»، به روشنى، اشاره به همين نكته دارد. اين معنا در حقيقت بيان همان قاعده عقلى «قبح عقاب بلا بيان» است، كه مفاد آن در آيه ( وَ ما كُنّا مُعَذِّبِينَ حَتّى نَبْعَثَ رَسُولاً )(5): «ما هرگز جمعيتى را عذاب نمى كنيم تا رسولى در ميان آنها برانگيزيم و حقايق را بازگو كنيم» نيز آمده است.

هادى

خداوند ضرورت وجود هادى براى هر قومى را چنين بيان مى كند: ( إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ )(6).

ص: 91


1- بقره: 46: «همان كسانى كه مى دانند با پروردگار خود ديدار خواهند كرد؛ و به سوى او باز خواهند گشت».
2- يس: 11: «بيم دادن تو، تنها براى كسى [سودمند] است كه از كتاب حق پيروى كرده و از [خداىِ] رحمان در نهان بترسد؛ [چنين كسى را] به آمرزش و پاداشى پر ارزش مژده ده».
3- الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 30، ص 102.
4- شعرا: 208.
5- اسرا: 15.
6- رعد: 7.

برابر روايات، مراد از هادى در اين آيه، حضور امام در هر دوره تاريخى است؛ امامى كه همواره معصوم از خطا و باطل خواهد بود؛(1) همچنين به استناد روايتى ديگر، هنگامى كه اين آيه نازل شد، رسول خدا (ص) فرمودند: «منذر من هستم»؛ آنگاه با اشاره به على (ع) فرمودند: «تو اى على (ع)! هادى هستى؛ چنان كه پس از من هدايت شوندگان به وسيله تو هدايت مى يابند»؛(2) اين روايت افزون بر آثار شيعى، در منابع حديثى اهل سنت نيز آمده است؛(3) و افزون بر آن در برخى از روايات ديگر، ائمه اطهار (عليهم السلام) نيز از مصداق هاى هادى معرفى شده اند.(4)

وظايف اصلى هاديان، هدايت كردن در خط انبيا، ارائه حجت و دليل در مواردى است كه انسان بدان جهل دارد؛ افزون بر اين، آنان عهده دار تبيين تفاصيل شريعت و ايجاد انگيزش براى التزام عملى به معارف دينى هستند؛(5) ازاين رو هاديان، خود نقش هدايتى مستقل و جداگانه، غير از آنچه وحى و انبيا آورده اند نداشته و تنها در مدار وحى و هدايت رسالى پيامبر حركت مى كنند؛(6) چنان كه اين معنا در روايتى از امام على (ع) درتفسير آيه ( إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ ) به خوبى بيان شده است:

«فرسول الله (ص) المنذر و أنا الهادي إلى ما جاء به:(7) مراد از بيم دهنده،2.

ص: 92


1- التبيان فى تفسير القرآن، ج 6، ص 223.
2- همان.
3- الدر المنثور في تفسير المأثور، ج 4، ص 45.
4- البرهان فى تفسير القرآن، ج 3، ص 228.
5- تفسير من وحى القرآن، ج 13، ص 23.
6- الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 15، ص 265.
7- تفسير نور الثقلين، ج 2، ص 482.

رسول خدا و مقصود از هادى من هستم كه به آنچه رسول خدا آورده است هدايت مى كنم».

تفاوت منذر با هادى

به رغم آنچه در روايات شيعه و سنى و نيز، ديدگاه هاى بيشتر مفسران آمده است، در شمارى از گزاره هاى تفسيرى آمده است كه مراد از منذر و هادى، تنها شخص رسول خداست؛ يعنى هر دو صفت «منذر» و «هادى» به پيامبر برمى گردد و در واقع جمله چنين بوده است: «انت منذر و هاد لكل قوم: تو بيم دهنده و هدايت كننده براى هر جمعيتى هستى».

اما از منظر مفسران اماميه، تفسير يادشده مغاير با ظاهر آيه است؛ چرا كه «واو» جمله «لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ» را از «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ» جدا كرده است؛ آرى، اگر واژه «هاد»، پيش از «لِكُلِّ قَوْمٍ» بود، اين معنا كاملاً پذيرفتنى مى نمود، ولى چنين نيست. افزون بر آن، هدف، بيان دو گونه از دعوت كنندگان به سوى حق بوده است؛ نخست، دعوت كننده اى كه عهده دار انذار است، و ديگر، دعوت كننده اى كه نقش هدايت را به عهده دارد.(1)

تفاوت انذار و هدايت

با توجه به تفكيك موجود ميان دو واژه منذر و هادى در آيه ياد شده، ممكن است اين پرسش مطرح شود كه واژگان «انذار» و «هدايت» چه

ص: 93


1- تفسير نمونه، ج 10، ص 130-131.

تفاوتى با يكديگر دارند؟ در پاسخ به اين پرسش، از نگاه برخى از مفسران، انذار با اين هدف صورت مى گيرد كه گمراهان از بيراهه به راه آمده و در متن صراط مستقيم جاى گيرند؛ ولى هدايت آن است كه مردم را پس از آمدن به راه، به پيش ببرد. در حقيقت «منذر» همچون «علت محدثه» و ايجاد كننده است، و «هادى» به منزله «علت مبقيه»، نگهدارنده و پيش برنده، و اين همان چيزى است كه از آن به «رسول» و «امام» تعبير مى شود؛ رسول، تاسيس شريعت نموده و امام، حافظ و نگهبان شريعت است (بى ترديد تعبير هدايت كنندگى در موارد ديگر بر شخص پيامبر اطلاق شده است؛ اما اينجا به قرينه آمدن واژه منذر در آيه مى توان دريافت كه منظور از هدايت كننده كسى است كه راه پيامبر را تداوم بخشيده و حافظ و نگهبان شريعت اوست). همچنين برابر روايات متعددى كه از پيامبر (ص) در كتاب هاى شيعه و اهل سنت آمده است، از جمله: «من منذرم و على هادى است»، تفسير پيش گفته كاملاً توجيه پذير خواهد بود.(1)

ب - امام

اشاره

امام، اصطلاح ديگرى است كه قرآن براى بيان راهبران راستين و الهى مسير حيات دينى از آن بهره جسته است؛ اين اصطلاح را مى توان در آيات مختلف قرآن مشاهده نمود:

( وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ ):(2) «و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به

ص: 94


1- همان.
2- أنبيا: 73.

فرمان ما هدايت مى كردند، و به ايشان انجام كارهاى نيك و برپاداشتن نماز و دادن زكات را وحى كرديم و آنان پرستنده ما بودند».

( وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ ):(1) «و چون شكيبايى كردند و به آيات ما يقين داشتند، برخى از آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما [مردم را] هدايت مى كردند».

در توضيح واژۀ «امام» در اين آيات، علامه طباطبائى مى نويسد:

كلمه «امام» به معناى مقتداست و خداى سبحان، افرادى از بشر را به اين نام ناميده كه جامع آنان اين است كه بشر را با امر خدا هدايت مى كنند؛ همچنان كه در باره ابراهيم (ع) اين اسم را به كار برده و فرمود: ( إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً )(2) و در باره سايرين فرموده است: ( وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا )(3) افراد ديگرى را كه مقتدا و رهبر گمراهانند ائمه كفر خوانده و فرمود: ( فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ )(4) و نيز تورات را امام خوانده و فرمود: ( وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً )(5) و چه بسا از آن استفاده شود كه كتاب هاى آسمانى كه مشتمل بر دين تازه و شريفند مانند كتاب نوح و ابراهيم و عيسى و محمد (عليهم السلام) همه امام باشند؛ و نيز لوح محفوظ را امام خوانده و فرمود: ( وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ )(6).(7)5.

ص: 95


1- سجده: 24.
2- بقره: 124.
3- انبيا: 73.
4- توبه: 12.
5- هود: 17.
6- يس: 12.
7- الميزان فى تفسير القرآن، ج 13، ص 165.

از سخن علامه مى توان دريافت كه در فرهنگ قرآنى واژۀ امام درباره هاديان غيرراستين و موسسان بدعت ها و پيشوايان گمراهى نيز به كار مى رود؛ ازاين رو با دو امام در جامعه انسانى روبه رو هستيم: امامى كه با امر الهى مردمان را به سوى هدف نهايى هدايت مى كند و امامى كه غايت راهبرى آن شقاوت و آتش جهنم خواهد بود؛ استدلال علامه طباطبائى در اين باره چنين است:

از ظاهر آيه ( يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلاً ) استفاده مى شود كه براى هر طائفه اى از مردم، امامى است غير از امام طائفه ديگر؛ چون امام را به جمعيت ها نسبت داده و فرمود «امامهم»؛ لذا نمى شود مراد از «امام» همان امام در آيه لوح باشد؛ براى اينكه در آنجا لوح محفوظ را يك امام ناميده كه دومى ندارد و مخصوص به طائفه معينى نيست. علاوه بر اين كلمه «بامامهم» مطلق است و مقيد به امام حق كه خدا او را هادى به امر خود قرارش داده باشد، نشده، و مقتداى ضلالت عين مقتداى هدايت امام خوانده شده و سياق ذيل آيه و آيه دومى هم مشعر بر اين است كه امامى كه روز قيامت خوانده مى شود آن كسى است كه مردم او را امام خود گرفته باشند و به او اقتدا كرده باشند؛ نه آن كس كه خداوند به امامتش برگزيده باشد و براى هدايت به امرش انتخاب كرده باشد چه اينكه مردم هم او را پيروى كرده باشند و يا كنارش زده باشند. پس ظاهر اين مى شود كه مراد از امام هر طائفه، آن كسى است كه مردم به پيشوايى اش تن در داده باشند، حال چه اينكه امام حق باشد و چه امام باطل.(1)6.

ص: 96


1- همان، ج 13، ص 165-166.
ويژگى هاى راهنمايان
اشاره

در منطق قرآنى، راهنمايان و راهبران حيات انسانى، به دليل رسالت هدايتگرى كه به عهده دارند، افرادى ويژه و داراى اوصافى خاص هستند، هرچند از جنس انسان بوده و از ميان انسان ها به اين مقام الهى مبعوث شده اند. راهنمايان، الگويى براى هدايت انسان ها هستند كه خداوند از روى لطف و به اقتضاى ربوبيت خويش، اين افراد را در ميان امت هاى انسانى برانگيخته است تا بار سنگين هدايت انسانى را بر دوش بگيرند. هراندازه كه اين رسالت اهميت دارد، به همان اندازه نيز شرايط اعطاى آن هم دشوارتر و حفظ آن، از سوى راهنمايان سخت تر خواهد بود. اينك با تكيه بر آيات الهى با ويژگى هاى راهنمايان، بيشتر آشنا مى شويم.

1. هم جنس بشر

راهنمايان الهى، از خاستگاه انسانى برخوردار بوده و همانند ديگر انسان ها هستند، و اين سنت الهى است كه از جنس غير انسان راهنمايى براى انسان برنمى گزيند. توجه به اين ويژگى، در نوع انتظارهاى ما از راهنمايان تأثير جدى دارد؛ افزون براينكه راهنمايان الهى همواره در برابر درخواست هاى نامعقول افراد، به ويژگى بشرى و انسانى بودن خويش تأكيد نموده اند؛ از جمله آيه ( قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ يَمُنُّ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ ما كانَ لَنا أَنْ نَأْتِيَكُمْ بِسُلْطانٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ )(1) اشاره به اين نكته است كه راهنمايان،

ص: 97


1- ابراهيم: 11.

همانند ديگر افراد بشر بوده و بدون اذن الهى، قدرت انجام امور خارق العاده را ندارند؛ چنان كه آيات ديگرى از قرآن نيز به اين معنا دلالت دارند: ( وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ إِلاّ إِنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ الطَّعامَ وَ يَمْشُونَ فِي الْأَسْواقِ وَ جَعَلْنا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَ تَصْبِرُونَ وَ كانَ رَبُّكَ بَصِيراً )،(1) ( مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الْآياتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنّى يُؤْفَكُونَ )(2).

2. جعل الهى

از گزاره « وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً » مى توان دريافت كه اراده الهى به اين تعلق گرفته است كه گروهى خاص از نوع انسان، راهبر ديگران باشند و بديهى است كه لازمه اين اراده برخوردارى شخص برگزيده از غناى روحى، فكرى و ويژگى عصمت در ارتكاب هرگونه خطا در رفتار وانديشه است تا بتواند ديگران را به هدف نهايى رهنمون شده و دچار انحراف نگردد.(3) الهى بودن امامت، به معناى نفى و مردود دانستن هرگونه تصميم انسانى در تعيين امام به هر شكلى، همانند راى شورا و... است، حتى شخص پيامبر نيز حق ندارد از سوى خويش كسى را به عنوان امام تعيين نمايد.(4)

ص: 98


1- فرقان: 20: «و پيش از تو پيامبران [خود] را نفرستاديم، جز اينكه آنان [نيز] غذا مى خوردند و در بازارها راه مى رفتند، و برخى از شما را براى برخى ديگر [وسيلۀ] آزمايش قرار داديم؛ آيا شكيبايى مى كنيد؟ و پروردگار تو همواره بيناست».
2- مائده: 75: «مسيح، پسر مريم جز پيامبرى نبود كه پيش از او [نيز] پيامبرانى آمده بودند؛ و مادرش زنى بسيار راستگو بود؛ هر دو غذا مى خوردند؛ بنگر چگونه آيات [خود] را براى آنان توضيح مى دهيم؛ سپس بنگر چگونه [از حقيقت] دور مى افتند».
3- تفسير من وحى القرآن، ج 15، ص 242.
4- الفرقان فى تفسير القرآن، ج 19، ص 334.
3. هدايت به امر

يكى از ويژگى هاى امام حق، مستند بودن هدايتگرى وى به امر الهى است، نه خواسته هاى شخصى خود؛ ازاين رو برخى از مفسران، مراد از «هدايت به امر» را همان هدايت مطابق شريعت الهى دانسته و مقصود از امر را دين وآيين الهى معنا نموده اند؛(1) برخى نيز در تبيين هدايت به امر معتقدند: هدايت كه خداوند آن را از شئون امامت قرار داده است، هدايت به معناى راهنمايى نيست؛ زيرا چنان كه مى دانيم خداى تعالى ابراهيم (ع) را هنگامى به عنوان امام برگزيد كه سال ها داراى منصب نبوت بود و روشن است كه نبوت، از منصب هدايت به معناى راهنمايى تفكيك پذير نيست؛ پس هدايتى كه منصب امام است، معنايى جز رساندن افراد به مقصد نداشته و اين معنا نوعى تصرف تكوينى در نفوس است، كه با آن، راه را براى بردن دل ها به سوى كمال و انتقال دادن آنها از موقفى به موقفى بالاتر، هموار مى سازد.

با توجه به تكوينى بودن اين تصرف، و باطنى بودن آن، ناگزير مراد از امرى كه با آن هدايت صورت مى گيرد نيز تكوينى و حقيقى خواهد بود، نه تشريعى (كه صرف اعتبار است)؛ چنان كه آيه شريفه ( إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ فَسُبْحانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ )(2) آن را تفسير كرده و اذعان مى كند هدايت به امر خدا از فيوضات معنوى و مقامات باطنى است كه مؤمنين به وسيله عمل صالح به سوى آن رهنمون شده، و به رحمت پروردگارشان نائل مى شوند؛ و از آنجا كه امام به

ص: 99


1- التحرير والتنوير، ج 17، ص 80؛ مفاتيح الغيب، ج 22، ص 161؛ الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 19، ص 334.
2- يس: 82.

وسيله امر، هدايت مى كند - با درنظرگرفتن اينكه «باء» در «بامره» به مفهوم سببيت و يا آلت است - مى توان دريافت كه امام، خود پيش از هركس از چنين هدايتى برخوردار است و اين هدايت از سوى او در ميان ساير مردم انتشار مى يابد، و آنان بر حسب اختلافى كه در مقامات دارند، هركس به اندازه استعداد خود از آن بهره مند مى شود؛ از اينجا مى توان دريافت كه امام، رابط ميان مردم و پروردگارشان در دستيابى به فيوضات ظاهرى و باطنى است، همچنان كه در نيل به فيوضات ظاهرى، پيامبر نيز رابط ميان مردم و خداى تعالى است؛ يعنى شريعت هاى الهى كه از راه وحى نازل شده و از سوى پيامبر به ساير مردم منتشر مى شود؛ همچنين درمى يابيم كه امام دليلى است كه مردم را به سوى مقامات مورد نظر راهنمايى مى كند؛ چنان كه پيامبر دليلى است كه مردم را به سوى اعتقادات حق و اعمال صالح راه مى نمايد؛ البته گروهى از اولياى خدا تنها پيامبر بوده، برخى تنها امام و بعضى ديگر از هر دو مقام برخوردار هستند، مانند ابراهيم و دو فرزندش.(1)

4. وحى خيرات

در نگاه برخى از مفسران، مراد از وحى در آيه ( وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ )(2) وحى تشريعى است؛ بدين معنا كه «ما انواع كارهاى خير، اداى نماز و پرداخت زكات را در برنامه هاى دينى آنها گنجانديم» و نيز مى تواند وحى تكوينى باشد؛ يعنى «به آنها توفيق، توان و جاذبه معنوى براى انجام اين امور بخشيديم». البته هيچ يك از اين امور جنبه اجبارى و

ص: 100


1- الميزان فى تفسير القرآن، ج 14، ص 304-305.
2- انبيا: 73.

اضطرارى ندارد، بلكه تنها آمادگى ها و زمينه هاست كه بدون اراده و خواست خود آنها هرگز به نتيجه نمى رسد؛ چنان كه در آيه 73 سوره انبيا آمده است، ذكر «اقامه صلاة و اداء زكات» پس از «فعل خيرات» به خاطر اهميت اين دو برنامه است كه نخست به طور عام در جمله ( وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ ) و بعد به طور خاص بيان شده است.(1)

علامه طباطبائى با نقد نظريه تشريعى بودن وحى در اين آيه، ديدگاهى خاص ارائه كرده اند. در نگاه ايشان آيه بر تحقق فعل خيرات دلالت دارد؛ به اين معنا كه وحى متعلق به فعل ايشان شده و ساده تر اينكه عمل خيرات كه از ايشان صادر مى شده، به وحى و دلالتى باطنى و الهى بود كه مقارن آن صورت مى گرفت و اين وحى، غير از وحى مشروعى است كه ابتدا فعل را تشريع مى كند و سپس انجام آن را بر طبق آنچه تشريع شده بر آن مترتب مى سازد. مؤيد اين معنا گزاره بعدى است كه مى فرمايد: ( وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ )؛ زيرا اين جمله با توجه به ظاهر آن دلالت دارد كه ائمه پيش از وحى نيز، خداوند را عبادت مى كرده اند و وحى، عمل ايشان را تأييد نموده است؛ همچنين عبادتشان با اعمالى همراه بوده كه وحى تشريعى قبلاً برايشان تشريع كرده بود؛ پس اين وحى به فعل خيرات تعلق گرفته است؛ وحى تسديد (تاييد) است، نه وحى تشريع. با توجه به آنچه گفته شد كه ائمه مؤيد به روح القدس، روح الطهاره و نيرويى ربانى هستند كه ايشان را به فعل خيرات و اقامه نماز و دادن زكات دعوت مى كند.(2)5.

ص: 101


1- تفسير نمونه، ج 13، ص 456.
2- الميزان فى تفسير القرآن، ج 14، ص 305.

همچنين از نگاه علامه طباطبائى مفسرانى كه «وحى» در اين آيه را بر وحى تشريعى حمل كرده اند، از چند جهت دچار اشكال شده اند: نخست، از اين جهت كه فعل خيرات به معناى مصدرى آن، چيزى نيست كه مورد وحى قرار گيرد؛ بلكه متعلق وحى حاصل فعل است؛ دوم، از اين جهت كه وحى تشريعى، ويژۀ انبيا نيست، بلكه هم ايشان و هم امت هاى آنان را شامل مى شود و در آيه شريفه، وحى مذكور به انبيا اختصاص يافته است؛ ازاين رو مى توان دريافت كه مقصود، وحى تشريعى نيست.(1)

5. عبادت مستمر

از عبارت « كانُوا لَنا عابِدِينَ » مى توان دريافت كه آنان هماره خداپرست بوده و جز خدا كسى را نپرستيده اند و اين چيزى است كه آنان را از ديگران متمايز مى سازد و اين معنا در آيات ( ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللّهِ مِنْ شَيْءٍ )(2) از زبان يوسف (ع) و در توصيف مقام إبراهيم (ع) ( وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ )(3) نيز بيان شده است.(4) از مقدم شدن واژه مجرور (لنا) نيز مى توان دريافت كه آنان به گونه اى انحصارى و اختصاصى فقط خداپرست بودند؛ همانند آيه «اياك نعبد»، ازاين رو جز خدا را در هيچ حالتى عبادت نكرده اند. تعبير به «كانوا» كه دلالت بر پيشينه مستمر در اين برنامه دارد، شايد اشاره به اين نكته است كه آنان حتى پيش از رسيدن به مقام نبوت و امامت، مردانى صالح، موحد و شايسته بوده و در

ص: 102


1- همان.
2- يوسف: 38.
3- بقره: 135.
4- التحرير والتنوير، ج 17، ص 81.

پرتو همين برنامه ها، خداوند مواهب تازه اى به آنها بخشيده است.(1)

6. صبر و يقين

در آيه ياد شده از سوره سجده، به شكيبايى و يقين به آيات الهى به عنوان دو ويژگى ديگر اشاره شده است. مسئله رهبرى لحظه اى از مشكلات خالى نيست، و در هر گام، رهبر و پيشواى مردم با مشكل جديدى روبه رو مى شود كه بايد با نيروى يقين و استقامت مداوم به مبارزه با آن برخاسته و خط هدايت به امر الهى را تداوم بخشد.(2)

از نگاه برخى از مفسران با درنگ در اين آيه مى توان شروط امام را چنين بر شمرد:

اوّل: صبر و تحمل در برابر سختى ها: رهبر در ميدان عمل و نيز در عرصه پيكار در راه خدا بايد شكيبا باشد، پس كسى كه مى خواهد بر اين موج خروشان نشسته، يا بر مركب پيروزى سوار شود، بايد بتواند در برابر شدايد پايدارى ورزد.

دوم: يقين: يعنى دستيابى به سطحى رفيع از ايمان به خدا، به گونه اى كه از آن پس سستى در او راه نيافته و در پيروزى يا شكست از مسير خود منحرف نشده و در دل ذره اى ترديد حاصل نشود.(3)

پس لازمۀ امامت، صبر و يقين است كه رهبر به مدد آن دو، به مقام امامت دست مى يابد، و در اين رهگذر هرچه مقدار ابتلاى امام بيشتر بوده بر گستره امامت او افزوده مى شود.(4)

ص: 103


1- تفسير نمونه، ج 13، ص 456؛ الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 19، ص 334.
2- تفسير نمونه، ج 17، ص 166.
3- تفسير هدايت، ج 10، ص 193.
4- تفسير من وحى القرآن، ج 18، ص 242.
حشر با امام

چنان كه در آيه 71 سوره اسراء آمده است، حشر امت هاى انسانى در روز قيامت به همراه امامان آنها خواهد بود: ( يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلاً ): «[ياد كن] روزى را كه هر گروهى از مردمان را با پيشوايان خود فرا مى خوانيم؛ پس هركس كارنامه اش را به دست راستش دهند، آنان كارنامه خود را مى خوانند و به قدر نخك هسته خرمايى به آنها ستم نمى شود».

علامه طباطبايى (ره) در مفهوم دعوت - ياد شده در عبارت «نَدْعُوا» - در اين آيه دو قول را بيان مى كنند؛ اوّل: فرا خواندن به اسم خود؛ براى نمونه گفته مى شود «اى امت ابراهيم!» «اى آل فرعون!» در نگاه علامه اين استنباط از مفهوم دعوت دچار اشكالاتى است. دوم؛ مراد از «دعوت» را - چنان كه از سياق آيه مى توان دريافت - به مفهوم «احضار» بدانيم، به اين معنا كه هر طائفه اى با پيشواى خود احضار شده و هركه به امام حقى اقتدا كرده و نامه عملش را به دست راستش مى دهند، و هر كه چشم دلش از معرفت امام حق در دنيا كور بوده، در آنجا نيز نابينا خواهد بود، با تدبر و دقت در آيه به سازگار است.(1)

نكات

با توجه به آيات و مباحثى كه در اين گفتار مورد بررسى قرار گرفت، مى توان به نكات زير دست يافت:

ص: 104


1- الميزان فى تفسير القرآن، ج 13، ص 165-166.

نخست. خداوند براى هدايت انسان در مسير حركت خود در هر دوره اى راهنمايى قرار داده است كه وظيفه راهبرى جامعه انسانى به سوى مقصد حقيقى را بر عهده دارد؛ اين سنت قطعى و تخلف ناپذير خداوند بوده و لازمه اتمام حجت بر بندگان است، تا در روز قيامت كسى نتواند در برابر خدا اين گونه دليل بياورد كه چون بدون راهبر بوده، گمراه شده است؛ آموزه ياد شده در روايات شيعى و در بخشى ويژه گزارش شده است؛ چنان كه مرحوم كلينى در كتاب گران سنگ «اصول كافى»، بخش «كتاب الحجة» گفتارى ويژه را بدان اختصاص داده است.(1)

با توجه به اين سنت الهى، در دوره آخرالزمان نيز خداوند داراى راهبرى راستين براى هدايت بندگان خود مى باشد كه مطابق روايات معتبر شيعه از نسل فرزندان فاطمه (عليهاالسلام) بوده و هم اكنون زنده است و به ارشاد مردمان مى پردازد.

دوم. راهبران حقيقى انسان، خود، انسان هايى تكامل يافته اند كه بى واسطه يا باواسطه با پروردگار در ارتباط بوده و بى هرگونه خطا و لغزشى به منابع هدايت وحيانى دسترسى كامل دارند و اين همان معناى صدق و صادقان است؛ چنان كه در قرآن بدان تأكيد مى شود: ( يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقِينَ ):(2) «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خدا پروا كنيد و با راستان باشيد».9.

ص: 105


1- الكافى، ج 1 كتاب الحجة.
2- توبه: 119.

برخى از مفسران اهل سنت نيز تاكيد كرده اند كه برابر اين آيه، صادقان بايد از ويژگى عصمت از لغزش برخوردار بوده و رتبه ايمانى و هدايتى آنان بالاتر از ديگر مؤمنان باشد.(1) اما اينكه گروهى از آنان پنداشته اند كه مراد از صادقان مجموع امت اسلامى است، با ظاهر قرآن ناسازگار بوده و مخالف با تجربه تاريخى از وضعيت فرقه ها و مذاهب اسلامى است كه گاه اختلاف آنان به طرد و تكفير يكديگر مى انجامد.

سوم. از آنجا كه مقام راهبرى، مقامى بسيار حساس و مهم بوده و در سعادت و شقاوت اخروى و دنيوى انسان تأثيرگذار است، بايد دقت و احتياط بسيار زيادى در تشخيص راهبر راستين و الهى به عمل آيد؛ چنان كه در انتخاب راه نيز بايد شناخت و دقت كافى مبذول داشت؛ زيرا راهبران دروغين بنا به دلايل متعددى چون عصبيت، تكبر، عناد و... ممكن است خود را نزد افراد ساده لوح به عنوان راهبر الهى جا بزنند؛ به سخن ديگر، پيوند «رهبرى» و «پيروى» در اين جهان به طور كامل در جهان ديگر منعكس مى شود و بر اساس آن گروه هايى كه اهل نجات و اهل عذابند مشخص مى گردند.

گر چه بعضى از مفسران، «امام» را در آيات پيش گفته، تنها به معنى پيامبران دانسته، و بعضى ديگر به معنى كتاب هاى آسمانى، يا به معنى علما و دانشمندان تفسير كرده اند، ولى روشن است كه امام در اينجا گستره معنايى وسيعى دارد كه هر پيشوايى، خواه از پيامبران و ائمه هدى (عليهم السلام) و خواه دانشمندان و كتاب و سنت و همچنين ائمه كفر و ضلال را در بر مى گيرد؛ به اين ترتيب هر كسى در آخرت در خط همان7.

ص: 106


1- مفاتيح الغيب، ج 16، ص 167.

رهبرى قرار خواهد گرفت كه در دنيا راه او را برگزيده بود. در حقيقت اين آيات يكى از اسباب تكامل انسان را بيان مى كنند و هشدارى است به همه افراد بشر كه در انتخاب رهبر خويش بسيار دقيق و سخت گير بوده و زمام فكر و برنامه خود را به دست هركس نسپرند.(1)

چهارم. از آنجا كه امام، انعكاس دهنده ارزش هاى امت خويش و تجسم بخش آنها در هر فرد از افراد امت است و بنابراين واجب است كه پيشوا از خود امت باشد؛ هر پيشوايى كه از امت برنخيزد از زمينه لازم براى بقا و دوام برخوردار نخواهد بود.

پنجم. حشر مردمان در قيامت بر اساس هاديان و امامان انجام مى پذيرد و اين يكى از اصول و سنن الهى در چگونگى حسابرسى به عملكرد انسان هاست.2.

ص: 107


1- تفسير نمونه، ج 12، ص 201-202.

ص: 108

فصل ششم: ستايش و بندگى

اشاره

( فَاسْجُدُوا لِلّهِ وَ اعْبُدُوا )(1)

اشاره

در منطق قرآنى، ستايش خداوند، نشانۀ رشد و بلوغ ايمانى انسان است؛ ستايش خدا به سان آب حياتى است كه به زندگى انسان معنا و طراوات مى بخشد؛ چترى است كه او را از هر گزندى مصون داشته و سپرى است كه ايمان را از ربايش ابليس حراست مى كند؛ ستايشِ خداوند، افزون بر اينكه نشان بلوغ ايمانى است، پاسخى به يك نياز فطرى به شمار مى رود؛ انسان به لحاظ فطرى هماره اين احساس را دارد كه خود را وابسته و دل بسته به قدرت برتر هستى نشان دهد؛ همان نيرويى كه انسان و نظام هستى را پديد آورده و اصل وجود و بقاى آن وابسته به لطف اوست.

ص: 109


1- نجم: 62.

سجده، نماد ستايش خداوند

در فرهنگ اسلامى، «سجده» بهترين نمود و بروز ستايش خداوند و نشانگر كرنش راستين در بارگاه ربوبى و خود، نمادى از تحقق ايمان به الله به عنوان پروردگار هستى در جان و دل مؤمنان است؛ آيه ( وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ يَبْكُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً )(1) اشاره به چنين مؤمنانى است كه خداوند گريستن آنان را در حال سجده بازگو كرده و مى ستايد؛ اين كرنش آگاهانه و توامان با شوق نسبت به خداوند، تنها به انسان اختصاص ندارد؛ آفريدگان ديگر نيز به نوعى خاص، ستايشگران خداوند هستند.

به لحاظ تاريخى، سجده از نمادهاى اسلامى است؛ اهميت سجده در اسلام تا آنجاست كه حضرت محمد (ص) در برابر خواسته مشركان ثقيف كه از شرايط سه گانه بيعت آنان با پيامبر اين بود كه در نماز سجده نگذارند، ضمن رد اين شرط فرمودند: «دينى كه ركوع و سجده نداشته باشد خيرى در آن نيست».(2)

سجده در قرآن

واژه «سجده» به همراه مشتقات آن نزديك صد بار در قرآن به كار رفته است؛ البته در چهار آيه نيز واژه «خرّ» در معناى سجده جايگزين آن شده است؛(3) سجده همچنين نام سوره اى از قرآن است و نام ديگر سوره «فصّلت» نيز هست.

ص: 110


1- اسرا: 109.
2- مجمع البيان، ج 5، ص 665.
3- اعراف: 143؛ حج: 31؛ سبأ: 14؛ ص: 24.

در فرهنگ قرآنى، گاه سجده برابرنهاد قرآنى واژه «صلاة» بوده و در آياتى مراد از سجده را همان نماز گفته اند؛ اين واژه در متون روايى هم به عنوان جايگزين صلاة به كار رفته است؛(1) چرا كه ويژگى عبادى بودن نماز، به دليل وجود سجده در آن است؛ ازاين رو به مكان هاى برگزارى نماز در عرف مسلمانان يا به هر محل عبادت،(2) مسجِد اطلاق مى شود؛ گاه به پرستشگاه ملل پيشين نيز مسجد اطلاق شده است؛(3) همانند آيه ( فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً ).(4)

معناشناسى

«سَجده» از ريشه «س - ج - د» بوده و در لغت به معناى خم شدن، پايين آمدن يا آوردن سر، بدون قرار دادن پيشانى بر زمين(5) و زدن پا بر زمين به كار رفته است؛ برخى از واژه شناسان اصل آن را انحنا و ميل به قصد تعظيم دانسته و هر گونه انحنايى را نسبت به شىء يا شخصى در صورتى كه با قصد تعظيم آن همراه باشد «ساجد» گفته اند؛(6) ازاين رو در معانى سجده، فروتنى، بر زمين نهادن پيشانى به قصد تعظيم و تكريم در كاربرد براى انسان نيز آمده است.(7)

ص: 111


1- مجمع البحرين، ج 2، ص 337.
2- لسان العرب، ج 6، ص 175.
3- نثر طوبى، ج 1، ص 343.
4- كهف: 18.
5- لسان العرب، ج 6، ص 177؛ مفردات الفاظ القرآن، ص 396؛ التبيان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 148.
6- جامع البيان، ج 1، ص 427.
7- ترتيب اصلاح المنطق، ص 30؛ لسان العرب، ج 6، ص 175.

هرچند برخى سجده را به معناى قرار دادن صورت بر زمين مى دانند،(1) اما در كاربرد لغوى، براى سجده انحصارى در معناى پيشانى بر زمين نهادن وجود ندارد؛ بلكه تنها به خم شدن، بدون قرار دادن سر بر زمين نيز اطلاق مى شود؛ ازاين رو قرار دادن سر بر زمين تنها از كامل ترين و روشن ترين مصاديق سجده به شمار مى رود؛(2) بدون اينكه اختصاصى به اين حالت داشته باشد.

چنان كه اشاره شد در زبان عربى واژه سجده در موارد غير انسانى هم به كار رفته است؛ براى مثال هنگام اشاره به شتر يا حيوانى كه سرش را براى سوار شدن خم كند از ريشه اين واژه استفاده مى كنند.(3) همچنين عرب ها در استعمال مجازى به درخت خرمايى كه از سنگينى خرماهايش به زمين مايل شده باشد «ساجده» مى گويند؛(4) همچنين است سجدۀ كشتى براى باد، كه استعاره اى است براى اطاعت پذيرى از باد و تغيير مسير آن به هر سو و در جهت باد؛(5) «دراهم اسجاد»، هم سكه هايى بودند كه بر روى آنها تصوير پادشاهان را نقش كرده بودند، چنان كه افراد به محض ديدن اين تصاوير، به اظهار خضوع سر خم كرده(6) يا سجده مى نمودند؛ چنان كه در برخى از اشعار عربى نيز به آن اشاره شده است.(7) سجده در0.

ص: 112


1- الجامع لأحكام القرآن، ج 1، ص 200.
2- مصطلحات الفقه، ص 295.
3- لسان العرب، ج 6، ص 177.
4- همان، ص 176.
5- التحقيق في كلمات القرآن، ج 5، ص 50.
6- لسان العرب، ج 6، ص 176؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص 397.
7- الجامع لأحكام القرآن، ج 1، ص 220.

برخى از كتاب هاى لغت به معناى «راست ايستادن» نيز آمده است كه در اين صورت از واژگان اضداد خواهد بود،(1) چرا كه ضد آن يعنى «انحنا» در معناى نخست سجده لحاظ شده است.(2)

برخى از واژه پژوهان غربى «سجده» را از واژگان دخيل قرآن دانسته اند كه در روزگاران كهن از زبان هاى آرامى به عربى راه يافته است؛ ريشه و ماده اين كلمه در زبان آرامى كهن به معناى «از روى احترام سجده كردن» و در آرامى متأخر به معناى «تعظيم كردن و خم شدن»، «پرستيدن و ستايش» و «بتكده» است؛ در سريانى نيز اصل آن به معناى «از روى احترام سلام كردن» بوده و بعدها به معناى «ستايش كردن» به كار رفته است؛(3) در كتاب مقدس نيز سجده در تعبيرى از احترام، بزرگداشت يا درخواست مهربانى از بزرگى فراوان به كار رفته است.(4) برابر نهاد فارسى سجده، فروتنى است؛(5) البته با تركيب سجده كردن به معناى «ستودن و وصف كردن» در برخى از اشعار فارسى نيز به كار رفته است؛(6) علامه شعرانى دو معناى فروتنى و گردن نهادن را برابر نهادهاى فارسى سجده دانسته است.(7)3.

ص: 113


1- لغت نامۀ دهخدا، ج 9، ص 13483.
2- لسان العرب، ج 6، ص 177.
3- واژه هاى دخيل، ص 249.
4- دائرة المعارف الكتابية، ج 4، ص 354-355.
5- لغت نامۀ دهخدا، ج 9، ص 13483.
6- همان؛ از جمله در اين بيت از اشعار ناصر خسرو: چون شعر من بخوانى دوست و دشمن ترا سجده كند خندان و گريان.
7- نثر طوبى، ج 1، ص 343.

در اصطلاح قرآنى، اصل سجده در نگاه پژوهشگرانى چون راغب اصفهانى(1) و شعرانى(2) به معناى فروتنى و اظهار تذلل در مقابل يك شىء است كه در فرهنگ قرآنى به طور اختصاصى براى تذلل و عبادت خداوند به كار مى رود؛ البته گروهى ديگر نيز اصل واحد اين ماده را كمال خضوع به گونه اى كه اثرى از انانيت نفس باقى نماند معنا كرده اند؛(3) در ديدگاه اخير، حقيقت سجده عبارت است از خضوع تام با تسليم كامل، كه گاه به اظهار زبانى - گفتارى همراه است و گاه به اظهار عملى يا به خضوع قلب، به گونه اى كه آثار آن در اعضا و جوارح نمايان شده يا به انقياد و اطاعت پذيرى از مسير طبيعى و تكوينى بينجامد.(4)

معناى تذلل و تسليم، داراى كاربردى عمومى در قرآن بوده، در مورد انسان، حيوان و جمادات به كار مى رود و به دو گونه اختيارى و تسخيرى تقسيم پذير است؛ گونه نخست، تنها به انسان اختصاص دارد، مانند آيه 62 سوره نجم؛ و گونه دوم، بين انسان، حيوان و نبات مشترك است؛ همچنان كه آيات 15 سوره رعد و 48 سوره نحل بر اين معنا دلالت دارند؛ اين سجده در حقيقت نوعى دلالت صامتى است كه يادآور مخلوق بودن آنها و وجود آفريدگارى حكيم بر آنها است؛ در آيه 49 سوره نحل هر دو گونه اختيارى و تسخيرى سجده به كار رفته است.(5) مادۀ سجده در قرآن وجوه معنايى پنجگانه اى دارد؛ در آيات 15 سوره7.

ص: 114


1- مفردات الفاظ القرآن، ص 396-397.
2- نثر طوبى، ج 1، ص 343.
3- التحقيق فى كلمات القرآن، ج 5، ص 50.
4- همان، ص 52-53.
5- مفردات الفاظ القرآن، ص 396-397.

رعد و 49 سوره نحل به معناى صلاة، در آيه 219 سوره شعراء به معناى پيامبران، در آيه 6 سوره الرحمان به معناى انقياد و تسليم، در آيه 161 سوره اعراف به معناى ركوع و در آيات 19 سوره علق، 62 سوره نجم، 37 سوره فصلت و 25 نمل، به معناى سجده شرعى به كار رفته است.(1)

سجده همچنين در اصطلاح فقهى قرار دادن پيشانى بر زمين(2) به قصد تعظيم و عبادت خداوند،(3) با شرايطى خاص،(4) در جهتى معين در حالت نماز و غير آن بوده و داراى انواع گوناگونى مانند: سجدۀ نماز، سجدۀ قضاء، سجدۀ سهو، سجدۀ تلاوت، سجدۀ شكر و سجده براى غير خداست.(5)

گونه ها

نخست. گونه نخست، سجده به قصد عبادت و پرستش است كه اختصاص به خداوند داشته و ظهور بيرونى آن دو گونه است: يكى با قرار دادن پيشانى بر زمين در هنگام نماز، يا در تلاوت قرآن، يا سجده شكر و سهو؛(6) ديگرى با اظهار خضوع در برابر اراده الهى، همان گونه كه در آيات ( وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ )(7) و ( وَ لِلّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ )(8) آمده است؛ هر دو گونۀ

ص: 115


1- الوجوه و النظائر، ج 1، ص 428.
2- التبيان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 148؛ القاموس الفقهى، ص 167.
3- روح البيان، ج 1، ص 140؛ تفسير القرآن الكريم، ج 3، ص 5.
4- مصطلحات الفقه، ص 296.
5- همان، ص 296-299.
6- التبيان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 148.
7- الرحمن: 6.
8- رعد: 15.

ياد شده از سجده، مطلقا در مورد غير خدا روا نيست.(1) همچنين سجده در آيه (أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ)(2) از نوع خضوع و تواضع، معنا شده است.(3)

دوم. گونه ديگر، سجده تحيت و تكريم است، بدون ابراز اعتقاد به الوهيت؛ همانند سجده فرشتگان بر آدم (ع) و سجده يعقوب و فرزندانش به يوسف (عليهم السلام)؛ اين گونه از سجده از نگاه بيشتر انديشمندان اسلامى تا عهد بعثت حضرت محمد (ص) مباح بود(4) و اصحاب ايشان با مشاهده سجده درخت و شتر براى پيامبر (ص) با خود گفتند كه ما براى سجده آن حضرت اولى هستيم و پيامبر در پاسخ آنان فرمود كه سجده جز براى خداوند جايز نيست و در پى آن از سجده براى بشر نهى كرده و مصافحه را جايگزين آن نمودند؛(5) سجده به معناى تحيت در برخى از آيات به كار رفته است؛ مانند ( خَرُّوا لَهُ سُجَّداً )(6) ؛(7) ماده «خرّ» در اين آيه به معناى مرور است، نه سقوط و افتادن.

ستايشگران

در نگرش قرآنى، ستايش خداوند اختصاصى به انسان نداشته و تمام هستى، پيوسته به زبانى و حالى به ستايش خداوند مشغول هستند.

ص: 116


1- التفسير المنير فى العقيدة والشريعة والمنهج، ج 1، ص 134؛ الجامع لأحكام القرآن، ج 1، ص 201-202.
2- حج: 18.
3- لسان العرب، ج 6، ص 177.
4- الجامع لأحكام القرآن، ج 1، ص 201.
5- التفسير المنير فى العقيدة والشريعة والمنهج، ج 1، ص 134؛ الجامع لأحكام القرآن، ج 1، ص 201-202.
6- يوسف: 100.
7- لسان العرب، ج 6، ص 177.

آسمان و زمين

از منظر آيه ( أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ وَ كَثِيرٌ مِنَ النّاسِ وَ كَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذابُ وَ مَنْ يُهِنِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ إِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ ما يَشاءُ )(1) تمام هستى به استثناى برخى از انسان ها، پيوسته براى خداوند سجده مى كنند؛ نيكوترين وجه معناشناسى سجود در اين آيه، مطيع بودن موجودات نسبت به خداوند است؛ همچنين آياتى چون ( ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ )(2) ، ( بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ )(3) ، ( ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ )(4) ، ( تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً )(5) ، ( فَفَهَّمْناها

ص: 117


1- حج: 18: «آيا ندانستى كه خداست كه هر كس در آسمان ها و هر كس در زمين است و خورشيد و ماه و [تمام] ستارگان و كوه ها و درختان و جنبندگان و بسيارى از مردم براى او سجده مى كنند و بسيارى اند كه عذاب بر آنان واجب شده است و هر كه خدا را خوار كند او را گرامى دارنده اى نيست، چرا كه خدا هر چه بخواهد انجام مى دهد».
2- فصلت: 11: «سپس آهنگِ [آفرينشِ] آسمان كرد، و آن بخارى بود. پس به آن و به زمين فرمود: خواه يا ناخواه بياييد. آن دو گفتند: فرمان پذير آمديم».
3- بقره: 117: «[او] پديد آورندۀ آسمانها و زمين [است] و چون به كارى اراده فرمايد، فقط مى گويد: [موجود] باش؛ پس [فوراً موجود] مى شود».
4- بقره: 74: «سپس دل هاى شما پس از اين [رويداد] سخت گرديد؛ همانند سنگ، يا سخت تر از آن؛ چرا كه از برخى سنگ ها، جوى هايى بيرون مى زند، و پاره اى از آنها مى شكافد و آب از آن خارج مى شود، و برخى از آنها از بيم خدا فرومى ريزد، و خدا از آنچه مى كنيد غافل نيست».
5- اسرا: 44: «آسمان هاى هفتگانه و زمين و هركس كه در آنهاست او را تسبيح مى گويند، و هيچ چيز نيست مگر اينكه در حال ستايش، تسبيح او را مى گويد، ولى شما تسبيح آنها را درنمى يابيد. به راستى كه او همواره بردبار [و] آمرزنده است».

سُلَيْمانَ وَ كُلاًّ آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ وَ كُنّا فاعِلِينَ )(1) داراى مضمونى مشابه آنچه بيان شد هستند.(2)

در تحليل شيخ طوسى، اين فراز از آيه 18 سوره حج: ( مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ ) به عقلاء و مؤمنان، و بخش دوم به ساير موجودات آسمانى و زمينى كه از جنس انسان نيستند اشاره دارد؛ وى از دو تعبير سجود عقلاء و سجده جمادات بهره جسته و گونه نخست را خضوع اختيارى در برابر خداوند و اطاعت وى دانسته و گونه دوم را به خضوع ذاتى آنها در برابر خداوندى كه مالك همه امور است معنا مى كند؛ ظاهر آيه هرچند عام است، اما مقصود از آن در صورتى كه سجده در آيه را به معناى عبادت و خضوع بدانيم، خاص خواهد بود؛ زيرا روشن است كه گروه زيادى از مردمان به خداوند كافر هستند.(3)

برخى از مفسران در پاسخ به اين اشكال كه عام بودن بخش نخست آيه، با بخش ( كَثِيرٌ مِنَ النّاسِ وَ كَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذابُ ) قابل جمع نيست، سه توجيه ارائه كرده اند كه از جمله اينكه هرچند، آيه در بارۀ همه انسان ها عموميت دارد، اما بعضى از آنان در ظاهر سجده را ترك مى كنند، يعنى به ظاهر سجده نكرده ولى ذاتاً سجده مى كنند؛ ولى ظاهر و باطن مومن در سجده يكى است.(4)

مفهوم آيه 22 سوره حج را مى توان در آيه ( وَ لِلّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي9.

ص: 118


1- انبيا: 79: «پس آن [داورى] را به سليمان فهمانديم، و به هريك [از آن دو] حكمت و دانش عطا كرديم، و كوه ها را با داوود و پرندگان به نيايش واداشتيم، و ما كنندۀ [اين كار] بوديم».
2- مفاتيح الغيب، ج 23، ص 19.
3- التبيان فى تفسير القرآن، ج 7، ص 301-302.
4- مفاتيح الغيب، ج 23، ص 19.

السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ )(1) مشاهده نمود؛ ولى مفسران، مراد از سجده ياد شده در اين آيه را انسان ها دانسته اند؛ مقصود از «طوع» و «كره» نيز تقسيم احوال سجده گزاران است؛ مراد از طوع، تمايل نفس براى نزديكى به خدا به قصد تعظيم و داشتن محبت الهى است و مراد از كره، اضطرار، هنگام شدت و نيازمندى است؛ بنابراين، به معناى تحت فشار و الزام و اجبار نيست؛ زيرا اين مفهوم از هدف آيه بعيد به نظر مى رسد.(2) سجده از روى اكراه، همان سجده بى واسطه و بدون رغبت است و اين افراد در حقيقت خداوند را با مظاهر او كه همان ستاره، بت و... باشد سجده مى كنند؛ چنان كه اينها مظاهر الهى به شمار آمده و سجده به آنها سجده با واسطه براى خدا دانسته مى شود.

نسبت دادن سجده به آسمان ها و زمين با لحاظ ظرف بودن آنها، براى موجودات ساكن در آنها بوده است و ازاين رو حكم سجده به خودِ ظرف نيز تسرى داده شده است، به ويژه هنگامى كه مظروف، اشرف از ظرف باشد.(3)

سايه ها

سجده سايه هاى موجودات، به عنوان يكى از نشانه هاى عظمت و قدرت خداوند در چند آيه از قرآن گزارش شده و مفسران اسلامى مباحث

ص: 119


1- رعد: 15: «و هر كه در آسمانها و زمين است خواه و ناخواه با سايه هايشان، بامدادان و شامگاهان، براى خدا سجده مى كنند».
2- التحرير والتنوير، ج 13، ص 110-111.
3- بيان السعاده، ج 2، ص 380.

گوناگونى را در تبيين اين پديده ارائه كرده اند؛ سجده سايه از انعكاس اشعه خورشيد بر زمين ايجاد مى شود؛ به اين بيان كه انتهاى شعاع خورشيد با قسمت سخت زمين برخورد كرده و سايه به حالت سجده بر روى زمين شكل مى گيرد؛ اين پديده برايند نظامى بديع و دقيق است كه خداوند در بين خورشيد و زمين قرار داده است؛ خداوند چنانچه دو خورشيد را روبه روى هم قرار مى داد، سايه ها از بين مى رفتند؛ همچنين اگر رويه زمين را همانند آب شفاف و روشن قرار مى داد، اساساً بر روى آن سايه اى روشن شكل نمى گرفت و اين از رمز و رازهاى الهى است كه با دقت ابداع شده است؛ چنان كه تمامى موجودات زمينى از اين ويژگى برخوردار بوده و به نوعى نيازمند آن هستند.

بيان ياد شده شهادتى رمزگونه بر وحدانيت خداوند و شايستگى پروردگار براى سجده شدن بوده و نشانه اى است براى كسانى كه از سجده براى خدا خوددارى مى كنند؛ هدف از چنين استدلال رمزگونه اى، آگاهى دادن بر صنع الهى است كه چگونه مطابق نظامى هماهنگ و منسجم آفريده شده است.

تحليل ديگر از سجده سايه ها اين است كه همه اشيا به خداوند سجده مى كنند؛ زيرا سايه آنها در هر جا كه باشند بر روى زمين قرار گرفته و بتان نيز از اين قاعده مستثنا نيستند؛ چرا كه آنها نيز مكانى معين داشته و حتى اگر داخل خانه اى هم باشند، سايه آنها در خانه محو مى شود.(1)2.

ص: 120


1- التحرير والتنوير، ج 13، ص 111-112.

قرآن در آيه ( وَ لِلّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ ) از سجده سايه ها در بامدادان و شامگاهان خبر داده است؛(1) فعل «يسجد» نيز پيش از واژه ( ظِلالُهُمْ ) حذف شده و تقدير آن اين است كه سايه هاى اهل آسمان ها و زمين، خداوند را سجده مى كنند؛ يعنى به پيروى صاحبان سايه؛ البته مى توان سجده را در اينجا به معناى مجازى آن دانست كه مراد، انقياد آنها از اراده الهى باشد، چه مطابق ميل آنان بوده و چه نسبت به آن اكراه داشته باشند؛ مراد از انقياد آنان نيز كوتاه و بلند شدن سايه آنها و انتقال از يك جهت به جهت ديگر است؛(2) هرچند «باء» در «بالغدو» به معناى ظرفيت است؛ يعنى در اين دو وقت سجده مى كنند؛ اما مقصود از آن دوام و استمرار است؛ زيرا سجده چه به معناى حقيقى و چه به معناى انقياد تكوينى، اختصاصى به اين دو زمان ندارد، بلكه سايه ها در طول تمامى اوقات تسليم محض قدرت الهى بوده و تنها در اين دو زمان، گسترش يافته و حجم بزرگى پيدا مى كنند.(3)

گياهان و درختان

در آيه ( وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ ) سجده، به دو پديده «نجم» و «شجر» نسبت داده شده است كه در بيان مراد از آن دو، ميان مفسران اختلاف نظر وجود دارد: از نگاه شيخ طوسى مراد از نجم در اينجا گياه رستنى است كه ساقه اى نداشته باشد؛ اما برخى آن را ستاره آسمان دانسته اند؛

ص: 121


1- التبيان فى تفسير القرآن، ج 6، ص 234.
2- روح البيان، ج 4، ص 457.
3- همان.

ولى ديدگاه نخست، به دليل قرار گرفتن نجم در كنار واژه شجر كه به معناى درختى داراى ساقه، برگ و شاخه است. درست تر مى باشد سجده آن دو هم بدين معناست كه دلالت بر حدوث خود دارند كه آفريدگار، انواع خوردنى ها براى انسان ها و حيوانات را در ساقه و ميوه هايشان قرار داده است و چيزى گوياتر از اين در فراخواندن براى خضوع و عبادت براى كسى كه اين همه نعمت را ارزانى داشته است وجود ندارد. مفسرانى نيز سجده نجم و شجر را سجده سايه هاى آنان در هنگام طلوع و غروب خورشيد معنا كرده اند كه دلالت بر حدوث آن دو داشته و مستلزم خضوع در برابر قدرتى است كه سايه را براى آنها پديد آورده است.(1)

فرشتگان

در آيه ( وَ لِلّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ)(2) مقصود از موجودات آسمانى، فرشتگانى هستند كه پروردگار را از روى شوق سجده مى كنند.(3) عموم «من» موصول، عموم عرفى است كه از آن اراده كثرت مى شود.(4)

آنچه تاكنون بيان شده، درباره سجده غير انسان براى خداوند بود كه بخش قابل توجهى از آيات قرآن به آن اختصاص داشت. هدف قرآن از تذكر اين موارد، آگاهى دادن به انسان است تا همواره به ياد داشته باشد

ص: 122


1- التبيان فى تفسير القرآن، ج 9، ص 464.
2- رعد: 15.
3- تفسير الطبرى، ج 8، ص 172.
4- التحرير والتنوير، ج 13، ص 110.

كه موجودات هستى در هر رتبه و شأنى به يك زبان و حالتى ستايشگر خداوند هستند و بهتر است انسان از روى شوق و آگاهى به سان ديگر موجوداتِ هستى براى تعالى خود هم كه شده به ستايش الهى بپردازد. اما بخشى ديگر از آيات به سجده انسان اشاره دارند كه در ادامه به بررسى آنها مى پردازيم.

انسان

سجده انسان براى خداوند در هر موقعيتى امرى پسنديده و مستحب بوده و در مواردى همانند نماز، واجب است - سجده در نماز از جمله عباداتى است كه قصد در آن شرط است و چنانچه با هدفى جز انگيزه تعظيم (همانند سخريه و استهزاء) انجام شود سجده حقيقى نيست.(1)

هرچند در آيات قرآن، جهت خاصى از جهات جغرافيايى در هنگام سجده كردن بيان نشده است لكن براى سجده در نماز بايد شرط قرار گرفتن آن در جهت قبله را رعايت نمود؛ اين معنا از آياتى چند از قرآن دريافت؛ مانند: ( قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ )،(2) ( وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَ مَا اللّهُ

ص: 123


1- مصطلحات الفقه، ص 296.
2- بقره: 144: «ما [به هر سو] گردانيدنِ رويت در آسمان را نيك مى بينيم؛ پس [باش تا] تو را به قبله اى كه بدان خشنود شوى برگردانيم؛ پس روى خود را به سوى مسجدالحرام كن؛ و هرجا بوديد، روى خود را به سوى آن بگردانيد».

بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ )(1) و ( وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ ).(2)

چنانچه مراد از سجده، اظهار خضوع و تعظيم خداوند باشد، به ظاهر براى آن شرطى در چگونگى جهت وجود ندارد. شايد از ملاك آيه ( وَ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ واسِعٌ عَلِيمٌ)(3) بتوان براى اين حكم بهره جست. همچنين مطابق دلالت ظاهرى آيه ( وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ)(4) محلى كه سجده بر آن صورت مى گيرد بايد طهارت شرعى داشته باشد.

پيرامون ذكر سجده نيز گفته اند هنگامى كه آيه نخست سوره اعلى: ( سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى )(5) نازل شد، پيامبر (ص) فرمودند: «آن را در سجده هاى خود قرار دهيد».(6) از آنجا كه تواضع در سجده بيشتر از ركوع است، ضرورى است ذكر آن مبالغه بيشترى داشته باشد؛ همانند «اعلى» ولى ذكر ركوع با واژه «عظيم» همراه است و مبالغه اى ندارد.(7)3.

ص: 124


1- بقره: 149: «و از هركجا بيرون آمدى، روى خود را به سوى مسجدالحرام بگردان، و البته اين [فرمان] حق است و از جانب پروردگار تو است و خداوند از آنچه مى كنيد غافل نيست».
2- بقره: 150: «و از هركجا بيرون آمدى، [به هنگام نماز] روى خود را به سمت مسجدالحرام بگردان؛ و هركجا بوديد روى هاى خود را به سوى آن بگردانيد».
3- بقره: 115: «و مشرق و مغرب از آنِ خداست؛ پس به هرسو رو كنيد، آنجا روى [به] خداست. آرى، خدا گشايشگر داناست».
4- بقره: 125: «در مقام ابراهيم، نمازگاهى براى خود اختيار كنيد، و به ابراهيم و اسماعيل فرمان داديم كه: خانۀ مرا براى طواف كنندگان و معتكفان و ركوع و سجودكنندگان پاكيزه كنيد».
5- اعلى: 1.
6- التبيان فى تفسير القرآن، ج 10، ص 329.
7- مفاتيح الغيب، ج 1، ص 283.

در روايات اهل سنت آمده است كه وقتى آيه ( فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ ) دوبار به ترتيب در آيات 74 و 96 سوره واقعه نازل شد، پيامبر فرمودند: «اولى را ذكر ركوع و دومى را ذكر سجده ها قرار بدهيد».

در روايات شيعه نيز از امام صادق (ع) نقل شده است كه ذكر ركوع «سبحان ربى العظيم» و ذكر سجده «سبحان ربى الأعلى» است و يك بار گفتن آن واجب و سه بار آن مستحب است. چنان كه در روايات شيعه و اهل سنّت آمده است ذكرهاى ياد شده خاص ركوع و سجده هستند و هرچند كه «بحمده» در آنان حذف شده است، ولى روايات مقبول ديگرى دلالت بر وجود اين تعبير در اذكار ركوع و سجده دارند. اگر چه كافى بودن مطلق تسبيح يا ذكر نيز بعيد نيست، ولى شرط احتياط اقتضا دارد كه ذكرهاى ياد شده، سه بار به همراه بحمده گفته شوند.(1)

«المساجد» به اعضاى هفتگانه بدن انسانى كه در حالت سجده با زمين ارتباط دارند اطلاق مى شود كه عبارتند از: پيشانى، بينى، كف دو دست، دو زانو و پاها؛(2) اين واژه در آيه ( وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّهِ أَحَداً)(3) به همين معنا به كار رفته است.

معناشناسانى چون فراء و زجاج، مقصود از مساجد را شش عضو از اعضاى بدن آدمى هنگام سجده مى دانند، جز بينى. از نظر راوندى نيز در8.

ص: 125


1- زبدة البيان، ج 1، ص 127.
2- القاموس الفقهي، ص 167.
3- جن: 18.

روايات اماميه از اهل بيت (عليهم السلام) تفصيلى بر آن افزوده شده است كه سجده بر هفت عضو، بزرگترين فريضه است و تفصيل، اين گونه است كه به جاى دو پا، زانوان و دو سرانگشت پاها آمده است؛ معناى آيه هم اين است كه با اين اعضا غير خدوند را نبايد سجده كرد، يا نماز جز براى خدا واجب نيست؛ چون نوعى عبادت است. با توجه به آنچه گفته شد سجده بر اعضاى هفتگانه ياد شده، واجب بوده و قرار دادن بينى بر روى زمين مستحب است و اهل بيت (عليهم السلام) آن را به طور كنايى به معناى ماليدن بينى بر خاك دانسته اند.

در نگاه برخى، بينى و پيشانى بر روى يك استخوان قرار داشته و نمازى كه در آن، بينى به آنچه كه پيشانى بر آن قرار مى گيرد ماليده نشود درست نيست؛ راوندى اين ديدگاه را به معناى شدت تاكيد در بيان استحباب دانسته است.(1)

ديدگاه هاى ديگر نيز پيرامون معناشناسى اين آيه بيان شده است؛ از جمله طبرسى بر اين عقيده است كه آيه به اين معناست كه كسى را براى خداوند در مكان هايى كه براى عبادت و نماز بنا شده شريك قرار ندهيد،(2) همانند مسيحيان در كليساها و مشركان در كعبه، بنابراين مسجد را بيت الله مى گويند؛ البته افزون بر مساجد و نمازخانه، مكان هايى كه پيروان اديان ديگر براى عبادت بنا كرده اند نيز مشمول اين آيه هستند؛ همچنين آيه مانع نيست كه اسامى اين مكان ها و مساجد به چيزهايى جز خداوند، همانند بانى آن، مكان خاص و امور اعتبارى ديگر اضافه شده يا1.

ص: 126


1- فقه القرآن، ج 1، ص 109-110.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 560؛ روح البيان، ج 10، ص 231.

نسبت داده شود؛(1) ازاين رو اين فراز از قرآن در حقيقت به شرك در عبادت اشاره دارد.

در اين پيوند، ديدگاه ديگر اين است كه مقصود از مساجد، قسمت هاى هفتگانه سجده از بدن آدمى است كه خداوند در هنگام آفرينش، آنها را به خود اختصاص داده است و شايسته نيست با آنها كسى جز خدا را سجده كرد؛ اين معنا در روايتى در پاسخ امام جواد (ع) به پرسش معتصم از ايشان نيز گزارش شده است.

از نگاه ديگر، منظور از مساجد، بقاع متبركه است؛ به اين دليل كه تمام زمين براى پيامبر اسلام مسجد قرار داده شده است؛ از اين منظر شأن نزول آيه، درباره سخن يك جن با پيامبر است كه گفت: «براى ما به دليل دورى راه، امكان حضور در مسجد شما و نماز با شما وجود ندارد»؛ اين گونه بود كه آيه مزبور نازل شد. در تفسيرى ديگر نيز، مراد نمازهاست كه تنها به خداوند اختصاص دارند.(2)

در نگاه محقق اردبيلى كه مراد از مساجد، اعضاى هفتگانه هنگام سجده است، مستندى از روايت نبوى وجود دارد:

«أمرت ان اسجد علي سبعة آراب»، كه در روايتى از امام باقر (ع) نيز به همين معنا اشاره شده است؛ بنابراين معناى آيه اين است كه اعضاى ياد شده براى خداوند آفريده شده اند؛ ازاين رو نبايد در هنگام سجده با آنها كسى را شريك خدا قرار دهيد.

با توجه به ظاهر آيه مى توان گفت كه مراد، همين مساجد هفتگانه معروف است؛ چنان كه گروهى اين ديدگاه را پذيرفته و معتقدند معنا0.

ص: 127


1- روح البيان، ج 10، ص 231.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 560.

چنين است كه مساجد به خداوند اختصاص داشته و در آنها نبايد غير خدا را عبادت نمود؛ ولى اينكه برخى مراد از آن را مسجدالحرام دانسته اند و مى گويند كه براى اين از آن به مساجد تعبير شده است كه قبلۀ مساجد ديگر به شمار مى رود، ديدگاهى دور از ذهن است.(1)

ابن عربى نيز تحت تأثير نگرش عرفانى خود، مقصود از مساجد در آيه ياد شده را، مقام كمال هر قوه اى دانسته است كه همان هيئت اذعان و اعترافش براى قلب است كه به منزله سجده مى باشد.(2) چنان كه در روايتى از امام كاظم (ع) نيز مساجد بر اوصيا (عليهم السلام) تطبيق داده شده اند.(3)

چنان كه از ظاهر آيات مى توان دريافت: ( تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً )(4) سجده در نماز، متأخر از ركوع بوده و ركوع بر آن مقدم است. طبرسى مفهوم اين آيه را اخبار از فزونى نماز خواندن و مداومت بر آن دانسته است؛(5) ولى در ظاهرِ برخى از آيات، همانند ( يا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَ اسْجُدِي وَ ارْكَعِي مَعَ الرّاكِعِينَ )(6) سجده بر ركوع مقدم شده است؛ اين پيشى داشتن به معناى ترتيب نخواهد بود، زيرا كاربرد «و» در چنين مواردى به مفهوم ياد شده نيست؛ كاربرد «و» در اشياى متغاير همانند تثنيه در امور مشابه هم بوده و تنها باعث جمع و اشتراك دو چيز با يكديگر در امرى مى شود. مراد آيه اين است كه حضرت مريم (عليهاالسلام) همانند سجده گزاران و ركوع كنندگان عمل كند، نه اينكه دستورى باشد به مريم (عليهاالسلام) - كه در3.

ص: 128


1- زبدة البيان، ج 1، ص 126-127.
2- تفسير (ابن عربى)، ج 2، ص 715.
3- بيان السعادة، ج 4، ص 209.
4- فتح: 29.
5- مجمع البيان، ج 10، ص 192.
6- آل عمران: 43.

نماز جماعت با ديگر نمازگزاران سجده و ركوع نمايد؛(1) هرچند برخى از مفسران، همچون جبائى آن را به معناى امر به نماز جماعت نيز دانسته اند.(2)

نشانگان ستايش

يكى از سنن الهى تأثير سجده در پديدار شدن برخى از نشانه هاى خاص در سجده گزاران است؛ به اين معنا كه در اثر ستايش خداوند، آثارى محسوس در ظاهر مؤمنان نمايان مى شود كه ترجمان ايمان درونى آنان است و گويى جلوه ها و نمودهاى ايمان در چهره آنان نمودار مى شود؛ آيۀ ( مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْواناً سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ )(3) اشاره به اين نكته است؛ حال درباره اين كه مقصود از اين اثر و نشانه سجده چيست، چند احتمال قابل بررسى است:

تمايز مؤمنانه در قيامت

ممكن است مقصود، علامتى باشد كه خداوند روز قيامت در چهره مؤمنان قرار مى دهد تا بدان شناخته شوند كه در دنيا خداوند را سجده كرده اند؛ در اين پيوند به باور برخى از مفسران، صورت سجده گزاران در

ص: 129


1- المنار، ج 3، ص 300.
2- مجمع البيان، ج 1، ص 746.
3- فتح: 29.

روز قيامت به شدت روشن مى شود؛ و از نگاه گروهى ديگر، در قيامت نورى همراه آنان خواهد بود.(1)

نشانگان اسلام

اين احتمال نيز وجود دارد كه مراد، سيماى اسلام ونشانه هاى آن است كه در دنيا آثار آن را مى بيند، هرچند خودشان با چشم، قابل ديدن نيستند؛ مانند: حسن معاشرت، خضوع، خشوع و تواضع.(2)

در پيوند دو ديدگاه نخست مى توان گفت از آنجا كه خداوند در توصيف اثر سجده در سيماى آنان اختصاص به زمانى خاص را مد نظر قرار نداده است، پس تمامى اوقات دنيوى و اخروى را در برمى گيرد؛ در دنيا اثر اسلام در آنها ديده مى شود كه همان خشوع، زهد و خلق نيكو و آثار اداى واجبات و مستحبات است و در آخرت هم سفيدى مواضع وضوء و سجده آنان است كه مى درخشد و روشن و سفيد است.(3)

گَرد عبادت

درباره نشانه و اثر سجده مى توان آن را آثار سجده بر خاك و زمين دانست كه در چهره آنها در دنيا نمايان است؛(4) زيرا آنان بر خاك سجده مى كنند نه بر روى پارچه و لباس؛(5) يا اثرى كه در چهره نمازگزاران در

ص: 130


1- جامع البيان، ج 13، ص 142.
2- همان، ص 143.
3- همان، ص 144-145.
4- همان، ص 144؛ مجمع البيان، ج 10، ص 192.
5- مجمع البيان، ج 10، ص 192.

دنيا ديده مى شود، مانند زردى چهره، لاغرى و رنجورى در اثر شب زنده دارى.(1) اين ديدگاه نيز با ظاهر آيه تناسب دارد و احتمال آن نيز ضعيف نيست ولى به نظر مى رسد كه اختصاصى به اين اثر ندارد.2.

ص: 131


1- جامع البيان، ج 13، ص 142.

ص: 132

فصل هفتم: مرزهاى الهى

اشاره

( مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ )(1)

اشاره

از نگاه قرآنى، انسان در سير حيات دينى به گونه اى رها نيست تا هر كارى را كه بخواهد انجام دهد؛ بشر داراى محدوديت هايى است كه رعايت آنها لازمه تعالى و تكامل اوست؛ دستيابى به سعادت و قرب الهى كه هدف اصلى آفرينش آدمى است، نيز بدون رعايت اين محدوديت ها امكان پذير نيست؛ محدوديت هاى ياد شده به سان مرزهايى است كه هماره بايد آن را در فراروى خود ديده و از آنها عبور نكند؛ حتى بهتر است از نزديك شدن به آنها نيز خوددارى شود؛ چرا كه ممكن است نفس به مرور او را به گذر از اين مرزها فرا خواند.

قرآن به عنوان كتاب راهنماى حيات انسانى، در بخش قابل توجهى از آيات خود به اين مسئله توجه جدى نموده و هماره انسان را از عبور از

ص: 133


1- بقره: 229: «كسانى كه از حدود [احكام] الهى تجاوز كنند، آنان همان ستمكارانند».

مرزها و ارتكاب اين ممنوعيت ها برحذر داشته است. شايد براى علاقمندان به مطالعات قرآنى، پرسش هايى در باره چرايى اين مرزها و دلايل وجود آنها در مسير حيات انسانى مطرح باشد كه با مطالعه اين فصل مى توان به آنها پاسخى درخور داد.

حرام؛ مرزهاى شريعت

حرام، تعبيرى متداول و رايج براى اشاره به مرزهاى شريعت در ادبيات قرآنى و اسلامى است و در عرف جامعه اسلامى نيز اصطلاحى فراگير در اين معنا به شمار مى رود؛ چنان كه دين داران براى اشاره به محدوديت و ممنوعيت هاى شرعى در موارد گوناگون از اين اصطلاح استفاده مى كنند؛ البته تعبير قرآنى حدود الهى نيز بدان اشاره دارد؛ هر چند حدود ياد شده اختصاصى به حرام ها ندارند.

هدف فصل حاضر بازشناسى مفهوم حرام، خاستگاه و گستره آن در منطق قرآنى با هدف ارائه نظريه قرآنى در اين باره است.

معناشناسى حرام

«حرمت» در لغت از ريشه «حِرم» و برگرفته از ماده «ح رَ مَ» به معناى «منع» است.(1) «حَرام» بر وزن فَعال از همين ماده، به رفتار يا چيزى گفته مى شود كه حكم حرمت بدان تعلق يافته و انجام آن ممنوع باشد؛(2) «حلال» نيز ضد حرام است.(3) خاستگاه ممنوعيتِ فعل حرام ممكن است

ص: 134


1- لسان العرب، ج 3، ص 138.
2- العين، ج 3، ص 222؛ النهاية، ج 1، ص 373.
3- الصحاح، ج 4، ص 1672.

منع قهرى، منع عقلى، منع شرعى تسخير الهى يا سلطه شخص لازم الاطاعه باشد؛(1) ازاين رو، ممكن است متعلق حرام، امرى تكليفى، غيرتكليفى، تكوينى و يا قهرى باشد.(2)

در امكان تعلق حكم حرمت به اعيان اشياء و ذوات شخصيه، واژه شناسان اختلاف نظر دارند؛ برخى از آنان بر اين باورند كه اعيان و افعال، به طور يكسان و به گونه اى حقيقى، از شايستگى توصيف به حليت و حرمت برخوردارند؛ ازاين رو متعلق حرام گاه فعل است و گاه عين.(3) در اين رويكرد معناشناختى، «فعل حرام» فعلى است كه تحصيل و اكتساب آن ممنوع است؛(4) و «عين حرام»، به ذات يا شيئى گفته مى شود كه تصرف و انتفاع از آن ممنوع باشد.(5) در مقابل رويكرد پيش گفته، معانى شرعيه (مانند حرمت و حليت)، از صفات اعيان نبوده و وصف ذات موصوف قرار نمى گيرند؛ براى مثال، در اين ديدگاه، گزارۀ «شراب حرام است» به اين معنا نيست كه ذات شراب حرمت دارد، بلكه حرمت در اين گزاره به «نوشيدن شراب»، در سخن شارع تعلق گرفته است؛(6) از نگاه طرفداران اين ديدگاه، تحريم از صفات اعيان نيست و «اعيان»، مورد تحريم و تحليل قرار نمى گيرند و تنها «تكاليف» امر و نهى به «افعال» مكلفان تعلق مى گيرد(7) و در صورت اضافه شدن حكم به0.

ص: 135


1- مفردات الفاظ القرآن، ص 114-115.
2- مواهب الرحمن في تفسير القرآن، ج 2، ص 306.
3- الكليات، ص 405.
4- همان، ص 404.
5- ترتيب إصلاح المنطق، ص 124.
6- الكليات، ص 405.
7- احكام القرآن، ج 1، ص 130.

اعيان، از باب اضافه فعل به محل فعل خواهد بود كه عمل در آنجا تحقق يافته و داراى مفهومى كنايى است.(1)

برابر رويكرد يادشده، مفهوم گزاره هاى قرآنى، مانند «شهرالحرام» و «بيت الحرام»، اين است كه انجام برخى اعمال در اين زمان و مكان خاص، ممنوع است، ولى خارج از اين دو محدوه زمانى و مكانى، محدوديتى وجود ندارد؛(2) آيه ( حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ )(3) همين گونه است؛ زيرا حرمت به فعل مكلف - ازدواج با مادران - تعلق گرفته است، نه خود ذات امّهات.

در فقه اسلامى، حرمت، يكى از احكام پنج گانه تكليفى است و مقصود از آن، الزام مكلف به انجام ندادن عملى است،(4) البته به گونه اى كه شارع به شكل جدى ترك آن را خواسته باشد؛(5) همچنين به فعل يا چيزى كه حكم حرمت بدان تعلق بگيرد، حرام گفته مى شود.

واژۀ «تحريم»، از مفاهيم وابسته حرمت در قرآن و فقه بوده و به فرآيند تشريع حرام اطلاق شده است؛ تحريم، مصدر باب تفعيل و برابر نهاد آن در زبان فارسى «حرام نمودن» يا «ممنوع ساختن» است؛ تحريم فقهى، حرام نمودن رفتار يا بهره مندى از چيزى است؛ برخى نيز گفته اند هر كسى خودش را از چيزى با اعتقاد به امتناع از آن منع كند، آن را بر خود حرام ساخته است(6).3.

ص: 136


1- الجامع لأحكام القرآن، ج 5، ص 71.
2- مفردات الفاظ القرآن، ص 115.
3- نساء: 23: «نكاح مادرانتان بر شما حرام شده است».
4- الاصول العامة للفقه المقارن، ص 63.
5- الفقه الاسلامي و ادلته، ج 1، ص 68.
6- احكام القرآن، ج 1، ص 283.

اصطلاح «حرمت» در قرآن كريم با واژه ها و تعبيرهاى گوناگونى به كاررفته است از جمله ماده «حرم» به همراه مشتقات آن، هشتادوسه بار در قرآن آمده است. واژه «حرام» سه بار، بدون اضافه يا تركيب با واژه و حرف ديگرى، در قرآن تكرار شده كه در دو مورد در آيات ( وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ )(1) و: ( قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ما أَنْزَلَ اللّهُ لَكُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَ حَلالاً قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُونَ )(2) در مقابل واژۀ حلال، و در آيه ( وَ حَرامٌ عَلى قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُونَ )(3) به معناى «ممنوعيت» به كاررفته است.

حرام به شكل «الحرام» (با اضافه الف و لام) نيز بيست وسه بار در قرآن تكرار شده است كه در بيست ويك بار به شكل «مسجد الحرام»(4) و تنها در آيه ( جَعَلَ اللّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنّاسِ وَ الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ الْهَدْيَ وَ الْقَلائِدَ ذلِكَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ أَنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ )(5) به دو واژه «بيت» و «شهر» اضافه شده است. ديگر».

ص: 137


1- نحل: 116: «و براى آنچه زبان شما به دروغ مى پردازد، مگوييد: "اين حلال است و آن حرام" ».
2- يونس: 59: «بگو: "به من خبر دهيد، آنچه از روزى كه خدا براى شما فرود آورده [چرا] بخشى از آن را حرام و [بخشى را] حلال گردانيده ايد" بگو: "آيا خدا به شما اجازه داده يا بر خدا دروغ مى بنديد؟" ».
3- انبيا: 95: «و بر [مردم] شهرى كه آن را هلاك كرده ايم، بازگشتشان [به دنيا] حرام است».
4- بنگريد: بقره: 144 و 149 و 150 و 191 و 194 و 196 و 198 و 217، مائده: 2، انفال: 34، توبه: 7 و 19 و 28، اسرا: 1، حج: 25، فتح: 25 و 27.
5- مائده: 97: «خداوند [زيارت] كعبه بيت الحرام را وسيله به پاداشتن [مصالح] مردم قرار داده، و ماه حرام و قربانى هاى بى نشان و قربانى هاى نشاندار را [نيز به همين منظور مقرر فرموده است]؛ اين براى آن است تا بدانيد كه خدا آنچه را در آسمان ها و آنچه را در زمين است مى داند، و خداست كه بر هر چيزى داناست».

مشتقات اسمى حرام، مانند «حُرُم»، «المحرّم»، «حُرُمات»، «مُحَرَّمًا»، «محرّمة»،... و مشتقات فعلى آن، همانند «حَرّم»، «حُرّم»، «يحرّم»، «تُحَرّمُ»، «تحرّموا»، «حرّمت»، «حرّمنا»، «حرّموا»،... نيز بارها در قرآن به كاررفته است.(1)

به طوركلى حرام و مشتقات آن در قرآن به سه وجه معنايى منع، شرف و تحريم حكم استعمال شده است؛(2) براى نمونه در آياتى چون ( حَرامٌ عَلى قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها )(3) آيه 12 سوره قصص ( وَ حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِعَ )(4) به معناى «منع»،(5) در آيه ( جَعَلَ اللّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ )،(6) به معناى «شرف» و در آياتى چون: ( حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ... )،(7) ( لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ ما أَحَلَّ اللّهُ لَكُمْ )(8) (و ر. ك: مائده: 87؛ بقره: 173 و 175؛ آل عمران: 50؛ نساء: 23 و 60؛ انعام: 119 و 140 و 146؛ توبه: 37؛ نحل: 35) به معناى «تحريم حُكم» آمده است.

همچنين در قرآن واژگانى هستند كه به گونه اى مفهوم حرمت، در گوهر معنايى آنها نهفته است؛ واژگانى چون «رِجس»(9) ، «سُحت»(10) ،).

ص: 138


1- فرهنگ قرآن، ج 10، مدخل «حرام و حرمت».
2- الوجوه والنظائر، ج 1، ص 293.
3- انبيا: 95: «و بر [اهل] شهرى كه نابودشان كرديم محال است كه [در قيامت] به سوى ما برگردند».
4- قصص: 12: «و از پيش، شير دايگان را بر او حرام گردانيده بوديم».
5- برخى از قرآن پژوهان منع تكوينى در اعيان محرمه را از باب امتناع جمع متنافيين دانسته اند؛ همانند اجتماع خبيث با طيب كه ممتنع است و در آياتى از قرآن بدان اشاره شده است؛ سبزوارى، مواهب الرحمن في تفسير القرآن، ج 2، ص 306.
6- مائده: 97.
7- مائده: 3 «بر شما حرام شده است مردار».
8- مائده: 87.
9- غريب الحديث، ج 1، ص 14.
10- الصحاح، ج 1، ص 252. «سحت»، مبالغه در صفت حرام است، ازاين رو «حرام سحت» گفته مى شود نه «سحت حرام» (الفروق اللغوية، ص 181، 714)؛ همچنين سحت حرامى است كه كسب آن جايز نيست و بركت را از بين مى برد (النهايه، ج 2، ص 345).

«بَسل»(1) و «محظور»(2) از اين گونه اند. تفاوت حرام با «محظور» اين است كه حرام جز به كار «قبيح» تعلق نمى گيرد، ولى محظور تنها به اعتبار نهى كننده بستگى دارد و ممكن است حتى به «حُسن» نيز تعلق گيرد؛ ازاين رو هر حرامى محظور است، ولى عكس اين قضيه صادق نيست و تنها زمانى محظور حرام خواهد بود كه روشن باشد نهى كننده، چيزى جز كار قبيح را محظور اعلام نمى كند؛ همانند محظورات شرعى؛(3) هرچند از نگاه شيخ طوسى در شريعت، غير از محرّم، به قبيح نيز محظور اطلاق مى شود؛(4) برخى نيز در تفاوت حرام و محظور، ممنوعيت در حرام را، ابدى؛ ولى در محظور، موقت و داراى بازۀ زمانى مى دانند.(5) سُحت هم مبالغه در صفت حرام است؛ ازاين رو «حَرامٌ سحت» گفته مى شود، نه «سحتٌ حرام»؛(6) به ديگر سخن، سحت، حرامى است كه كسب آن جايز نبوده و بركت مال را از بين ببرد.(7)

سبك شناسى قرآن در بيان مرزهاى شريعت

اشاره

گزاره هاى قرآنى هنگامى كه حاكى از نارضايتى خداوند و همراه با عقاب دنيوى يا اخروى نسبت به نگرش يا رفتارى باشند، دلالت بر حرمت

ص: 139


1- «ابسال» از همين ماده به معناى تحريم آمده است (الصحاح، ج 4، ص 1634). تفاوت «بسل» با حرام در اين است كه منع در بسل تنها به قهر است؛ همانند آيه ( أُولئِكَ الَّذِينَ أُبْسِلُوا بِما كَسَبُوا)، ولى اسباب منع در حرام عام است (مفردات الفاظ القرآن، ص 47).
2- النهاية، ج 1، ص 405؛ «حظر» نيز در لغت به معناى منع آمده و در برخى از آيات نيز همين معنا لحاظ شده است؛ همانند ( وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً) (الفروق اللغوية، ص 486).
3- الفروق اللغوية، ص 486.
4- العدة في اصول الفقه، ص 26.
5- الفروق اللغوية، ص 486.
6- همان، ص 181 و ص 714.
7- النهاية، ج 2، ص 345.

دارند؛ اين نارضايتى با شيوهاى بيانى گوناگونى در قرآن كريم آمده است كه در ادامه با ذكر چند نمونه براى هر يك به آنها مى پردازيم.

الف - نهى از عمل

«فعل نهى»: ( إِنَّما يَنْهاكُمُ اللّهُ... )؛(1) «فعل حرام»: ( حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ )؛(2) «امر به اجتناب»: ( اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ )؛(3) «نفى با جمله خبريه»: ( الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللّهُ )(4) «استفهام انكارى»: ( أَ تَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ )(5).

ب - توصيف عمل به عناوين مجرمانه

«بهتان و گناه آشكار»: ( احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً )؛(6) «رجس»: ( إِنَّمَا الْخَمْرُ... رِجْسٌ )؛(7) «منكر و قول زور»: (... لَيَقُولُونَ مُنْكَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً )؛(8) «نجس»: ( إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ )؛(9) «فسق»: ( وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ

ص: 140


1- ممتحنه: 9: «فقط خدا شما را از دوستى با كسانى باز مى دارد».
2- نساء: 23: «نكاح مادرانتان بر شما حرام شده است».
3- حج: 30: «از گفتار باطل اجتناب ورزيد».
4- بقره: 197: «حج در ماه هاى معينى است؛ پس هركس در اين [ماه] ها، حج را [برخود] واجب گرداند، [بداند كه] در اثناى حج، هم بسترى و گناه و جدال [روا] نيست، و هر كار نيكى انجام مى دهيد، خدا آن را مى داند».
5- بقره: 44: «آيا مردم را به نيكى فرمان مى دهيد و خود را فراموش مى كنيد، با اينكه شما كتاب [خدا] را مى خوانيد؟ آيا [هيچ] نمى انديشيد؟».
6- احزاب: 58: «قطعاً تهمت و گناهى آشكار را به گردن گرفته اند».
7- مائده: 90: «همانا شراب... پليدند».
8- مجادله: 2: «بى ترديد آنها سخنى زشت و باطل مى گويند».
9- توبه: 28: «حقيقت اين است كه مشركان ناپاكند».

لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِينَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً وَ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ )(1) «ظلم»: ( وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ ).(2)

ج - نفى مشروعيت عمل

«نفى حلّيت»: ( لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهاً )؛(3) «نفى تشريع»: ( ما جَعَلَ اللّهُ مِنْ بَحِيرَةٍ وَ لا سائِبَةٍ وَ لا وَصِيلَةٍ وَ لا حامٍ وَ لكِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ )(4) و....

د - نفى رضايت، محبوبيت الهى و خير بودن

«نفى رضايت خدا»: ( وَ لا يَرْضى لِعِبادِهِ الْكُفْرَ )؛(5) «نفى محبوبيت»: ( لا يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ )؛(6) «نفى نيك بودن»: ( وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها )(7) و....

ه - تبيين پيامدهاى ناگوار دنيوى و اخروى رفتار

«تازيانه»: ( الزّانِيَةُ وَ الزّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ )؛(8) «كفاره دادن»: ( وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَيْمانَ فَكَفّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ

ص: 141


1- نور: 4: «و كسانى كه نسبت زنا به زنان شوهردار مى دهند، سپس چهار گواه نمى آورند، هشتاد تازيانه به آنان بزنيد، و هيچگاه شهادتى از آنها نپذيريد، و اينانند كه خود فاسقند».
2- مائده: 45: «و كسانى كه به موجب آنچه خدا نازل كرده داورى نكرده اند، آنان خود ستمگرانند».
3- نساء: 19: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! براى شما حلال نيست كه زنان را به اكراه ارث بريد».
4- مائده: 103: «خدا [چيزهاى ممنوعى از قبيل] بحيره و سائبه و وصيله و حام قرار نداده است؛ ولى كسانى كه كفر ورزيدند، بر خدا دروغ مى بندند و بيشترشان تعقّل نمى كنند».
5- زمر: 7: «و براى بندگانش كفران را خوش نمى دارد».
6- نساء: 148: «خداوند، بانگ برداشتن به بدزبانى را دوست ندارد».
7- بقره: 189: «و نيكى آن نيست كه از پشتِ خانه ها درآييد».
8- نور: 2: «به هر زن زناكار و مرد زناكارى صد تازيانه بزنيد».

مَساكِينَ )؛(1) «هلاكت دنيوى»: ( فَكَذَّبُوهُ فَأَهْلَكْناهُمْ )؛(2) «تهديد الهى» ( وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ )؛(3) «محروميت از رستگارى»: ( لا يُفْلِحُ السّاحِرُ حَيْثُ أَتى )؛(4) «غضب الهى»: ( وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاّ مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ )؛(5) «بطلان عمل»: ( لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى )(6) و....

و - اعراض و نفرت پيامبران الهى

«مبغوضيت عمل»: ( أَ تَأْتُونَ الذُّكْرانَ مِنَ الْعالَمِينَ قالَ إِنِّي لِعَمَلِكُمْ مِنَ الْقالِينَ )؛(7) «شِكوه به پروردگار»: ( وَ قالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً )(8) و....

منشأ و خاستگاه حرمت

در بحث خاستگاه حرمت، اين مسئله مطرح است كه آيا تنها خداوند از حق تحريم برخوردار است؟ يا پيامبران، عقل و عرف انسانى نيز

ص: 142


1- مائده: 89: «ولى به سوگندهايى كه [از روى اراده] مى خوريد [و مى شكنيد] شما را مواخذه خواهد نمود؛ و كفاره اش غذا دادن به ده بينواست».
2- شعرا: 139: «پس تكذيبش كردند و هلاكشان كرديم».
3- توبه: 34: «و كسانى كه زر و سيم را گنجينه مى كنند و آن را در راه خدا هزينه نمى كنند، ايشان را از عذابى دردناك خبر ده».
4- طه: 69: «و افسونگر هرجا برود رستگار نمى شود».
5- انفال: 16: «و هر كه در آن هنگام به آنان پشت كند - مگر آنكه [هدفش] كناره گيرى براى نبردى [مجدّد] يا پيوستن به جمعى [ديگر از همرزمانش] باشد - بى ترديد به خشم خدا گرفتار شده!».
6- بقره: 264: «صدقه هاى خود را با منّت و آزار، باطل مكنيد».
7- شعرا: 165 و 168: «آيا از ميان مردم جهان، با مردها درمى آميزيد؟!»... «گفت: "به راستى من دشمن كردار شما هستم" ».
8- فرقان: 30: «و پيامبر [خدا] گفت: «"پروردگارا! قوم من اين قرآن را رها كردند" ».

مى توانند منشأ تحريم باشند؟ در جهان بينى اسلامى راهى جز وحى براى شناخت حلال و حرام نيست(1) و تحريم جز با امر و نهى خدا صورت نگرفته و بر انسان حرام نمى شود؛(2) ازاين رو در فقه اسلامى، تحريم تنها از سوى شارع مجاز است و تحريم ديگران اعتبار شرعى ندارد؛ هرچند ممكن است داراى اعتبار عرفى يا شخصى باشد. دليل اثباتى حرام نيز بايد مانند ادله تحريم قتل و زنا... به لحاظ اسنادى و دلالى، قطعى و فاقد هرگونه شبهه باشد.(3) در صورت احراز وجود چنين نصوص و ادله اى در منابع اسلامى، حكم حرمت، قطعى بوده و منكِر حرام، كافر است.(4) در اين باره بايد افزود كه گزاره هاى شرعى بِيانگر حرام، به طور معمول با نهى يا تهديد همراه هستند.

تحريم در متون دينى از دو راه صورت مى گيرد: «نصوص وحيانى» و «اسباب شرعى»؛ مراد از نصوص وحيانى، همان گزاره هاى شرعى هستند كه منابع اصلى دين و شريعت را تشكيل مى دهند؛ اين گزاره ها يا از سوى خداوند نازل شده اند، همانند آيات قرآن و كتابهاى آسمانى و يا داراى اعتبارى وحيانى هستند؛ همچون سنن انبيا كه به تاييد وحى رسيده اند. مقصود از اسباب شرعى نيز عواملى هستند كه مكلفان با اجازه شارع و در چارچوب شرع، عملى را به طور موقت و يا در شرايطى تا ابد بر خود حرام مى سازند.

قرآن كريم حاوى هر دو گونه از انواع تحريم بوده و آيات متعددى از قرآن به بيان محرمات پرداخته اند؛ تحريم با اسباب نيز، همانند تحريم بهن.

ص: 143


1- التفسير المنير فى العقيدة والشريعة والمنهج، ج 8، ص 80.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 58.
3- الفقه الاسلامي و ادلته، ج 1، ص 68.
4- همان.

سبب نذر، سوگند، طلاق غير رجعى و... در قرآن و سنت نبوى وجود دارد؛ از نمونه هاى قرآنى تحريم با اسباب شرعى مى توان به تحريم خوردن گوشت شتر از سوى اسرائيل (ع) به سبب نذر در آيه ( ما حَرَّمَ إِسْرائِيلُ عَلى نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ )(1) و تحريم خوردن عسل يا نزديكى با يكى از همسران از سوى پيامبر اسلام (ص) در آيه ( يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللّهُ لَكَ )(2) به سبب سوگند اشاره كرد؛(3) همچنين زن در شرايطى با انجام طلاق، گاه به طور موقت و گاه تا ابد بر همسر سابق خود حرام مى شود.

اعتبار تحريمى اسباب شرعى نذر، سوگند، طلاق و... نيز، از سوى شارع اسلامى اعلام شده است؛ البته از منظر كلامى، حرام نمودن برخى از همسران يا تحريم برخى از لذت ها، با سبب يا بدون سبب، امر قبيحى نبوده و در شمار گناهان نيست؛(4) در شرع اسلامى تحريم به سبب نذر قابل تحقق نيست و اين رخصتى است كه خداوند به امت اسلامى داده است؛(5) برخى نيز تحريم با نذر را براى افرادى غير از انبيا و اوصيا در اسلام جايز ندانسته اند؛(6) اما تحريم با سوگند موضوعى اختلافى است: برخى بر اين راى هستند كه چيزى بر انسان حرام نمى شود جز اينكه بر ترك آن سوگند بخورد؛(7) گروهى ديگر نيز با استناد به آيه ( لا يُؤاخِذُكُمُ اللّهُ8.

ص: 144


1- آل عمران: 93.
2- تحريم: 1: «اى پيامبر! چرا براى خشنودى همسرانت، آنچه را خدا براى تو حلال گردانيده حرام مى كنى؟».
3- مجمع البيان، ج 10، ص 57.
4- تنزيه الانبياء، ص 168.
5- احكام القرآن، ج 1، ص 283.
6- فقه القرآن، ج 2، ص 275.
7- مجمع البيان، ج 10، ص 58.

بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ )،(1) بر اين باورند كه سوگند، چيزى را حرام نمى كند و تحريم حلال با سوگند، كارى بيهوده است؛ همان طور كه تحليل حرام نيز كارى لغو به شمار مى رود.(2)

در فرهنگ قرآنى، حرام يا حلال كردن در هر حكمى بايد از سوى خداوند صورت گيرد و پيامبران تنها بازگوكنندگان و ترجمان احكام الهى از جمله محرمات هستند؛ حضرت محمد (ص) نيز همچون ديگر انبياى اولوالعزم، مأمور بيان محرمات الهى از سوى خداوند بوده و قرآن بارها به اين هدف رسالت اشاره نموده است؛ مانند ( قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ )؛(3) و ( قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ )(4) و...؛ در آيات ياد شده، پيامبر (ص) تنها در مقام گوينده تلقى شده و فعل تحريم به طور مستقيم به وصف ربوبيت خداوند اضافه شده است؛ همچنان كه به طور خاص در آيه ( الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي... وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ... )(5) تحريم خبائث به معناى اعلام حرمت خبائث، از اهداف رسالت و وظيفه پيامبر اسلام (ص) معرفى شده است؛ همين گونه است تعبير قرآن در باره جايگاه پيامبران پيشين در فرايند تشريع؛ مانند آيه ( قُلْ لا أَجِدُ فِي ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً... )(6) كه با تعبير «فِي ما أُوحِيَ إِلَيَّ» بر وحيانى بودن فرايند تحريم از زبان حضرت عيسى (ع) تاكيد كرده است.5.

ص: 145


1- مائده: 89.
2- الجامع لأحكام القرآن، ج 6، ص 171.
3- انعام: 151.
4- اعراف: 33.
5- اعراف: 157.
6- انعام: 145.

با توجه به آنچه تاكنون بيان شد در جهان بينى قرآنى، مصدر تشريع، تحريم و تحليلِ حكم، تنها خداوند است و در اين فرايند، پيامبران نقش «ابلاغى» و «اعلامى» دارند. مبتنى بر همين جهان بينى قرآنى، تحريم غير وحيانى و اسناد بى دليل حرمت اشيا به خداوند، نوعى افترا به پروردگار بوده و از مصاديق كذب و ادعاى بى دليل، به شمار رفته است؛ آياتى چون ( قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ما أَنْزَلَ اللّهُ لَكُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَ حَلالاً قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُونَ )؛(1) ( وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ )؛(2) و آياتى ديگر (ر. ك: بقره 168 و 169؛ آل عمران 93 و 94؛ انعام 143 و 144؛ يونس 59)، جملگى در اين معنا اشتراك دارند.

با درنگ در مفهوم آيات پيش گفته مى توان قاعده «معتبر نبودن و مشروعيت نداشتن تحريم غير وحيانى» را استنباط نمود؛ ازاين رو برخى از قرآن پژوهان با توجه به اين قاعده به صراحت بيان داشته اند: «هر تحريمى كه از سوى خدا نباشد، معتبر نيست»؛(3) ازاين رو در فقه اسلامى، حق تحريم و تحليل، تنها از آنِ خداوند بوده و جز الله - جل جلاله - كسى مجاز به حرام نمودن رفتار يا شىء خاصى نيست.8.

ص: 146


1- يونس: 59: «بگو: "به من خبر دهيد، آنچه از روزى كه خدا براى شما فرود آورده [چرا] بخشى از آن را حرام و [بخشى را] حلال گردانيده ايد" بگو: "آيا خدا به شما اجازه داده يا بر خدا دروغ مى بنديد؟" .»
2- نحل: 116: «و براى آنچه زبان شما به دروغ مى پردازد، مگوييد: "اين حلال است و آن حرام" تا بر خدا دروغ بنديد؛ زيرا كسانى كه به خدا دروغ مى بندند رستگار نمى شوند».
3- مفردات الفاظ القرآن، ص 230؛ مجمع البيان، ج 10، ص 58.

در اين ميان آنچه مهم است اختلاف نظر فقيهان و مفسران در خاستگاه و مستند تحريم هاى جزئى است كه در نصوص قرآنى از سوى برخى از انبيا گزارش شده و در پى آن در كتاب هاى فقهى و تفسيرى نيز مورد بررسى و گفتگو قرار گرفته است؛ دليل اين اختلاف نظر، ظهور معنايى برخى از آيات قرآن كريم است كه در نگاه ابتدايى شايد بتوان از آنها نوعى حق تحريم را براى برخى از پيامبران برداشت نمود؛ آيه ( كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَنِي إِسْرائِيلَ إِلاّ ما حَرَّمَ إِسْرائِيلُ عَلى نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ )(1) در باره حضرت اسرائيل (ع) و آيه ( يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللّهُ لَكَ )(2) در باره حضرت محمد (ص)، آياتى هستند كه چنين برداشتهايى از مفهوم نهايى آن، از سوى مفسران شيعه و سنى ارائه شده است كه در ادامه به آن مى پردازيم.

قرآن در آيه ( يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللّهُ لَكَ ) به مسئله تحريم پيامبر اسلام (ص) پرداخته است؛ نامگذارى اين سوره به «تحريم» به دليل اهميت محتواى آيه مزبور در باره حرام نمودن حلالى از سوى پيامبر (ص) بوده است؛ اين سوره همواره از زمان نزول، مورد توجه مفسران صحابه، تابعان و قرآن پژوهان قرار گرفته و روايات متعددى در پيوند با آن در منابع شيعه و سنى گزارش شده است؛ متكلمان اسلامى نيز در بحث نبوت به اين بحث پرداخته اند.

از متكلمان شيعى، سيدمرتضى بر اين باور است كه آيه پيش گفته دلالتى بر وقوع گناهى از سوى حضرت محمد (ص)، حتى گناه صغيره1.

ص: 147


1- آل عمران: 93.
2- تحريم: 1.

ندارد، چون تحريم برخى از همسران بر مرد يا تحريم برخى از لذت ها با سبب يا بدون سبب، كارى قبيح نبوده و در شمار گناهان نيست؛(1) مهمترين موضوعى كه ذهن مفسران را در تفسير آيه نخست سوره تحريم به خود مشغول ساخته، كشف رفتار يا چيزى است كه پيامبر اسلام (ص) آن را به طور موقت بر خود حرام نمود.

تلاشهاى ادبى، روايى و تاريخى بسيارى از سوى قرآن پژوهان در پاسخ به اين مسئله صورت گرفته و در مجموع سه ديدگاه تفسيرى، پيرامون موضوع ياد شده ارائه گرديده است:

در ديدگاه نخست، مراد، تحريم ماريه قبطيه از سوى پيامبر (ص) بوده است: پيامبر (ص) در روز اختصاصى عايشه با همسرش ماريه - در خانه حفصه - هم بستر شد؛ حفصه با آگاهى از اين ماجرا، به پيامبر اعتراض كرد كه رعايت حرمت و حق وى را نكرده است؛ پيامبر (ص) نيز به خاطر جلب رضايت حفصه، نزديكى با ماريه را بر خود حرام كرد و از حفصه خواست اين راز را افشا نكند؛ اما بعدها پيامبر، حفصه را به خاطر افشاى راز خود براى عايشه و ديگر همسران ايشان، طلاق داد و از زنان ديگرش به مدت بيست ونه روز دورى جست؛ اين داستان را ابتدا ابن سعد در كتاب خود گزارش كرده(2) و سپس در منابع حديثى كهن اهل سنت بازتاب يافته است.(3)

قرطبى به نقل از كياطبرى گزارش كرده است كه مى توان گفت اطلاق «لم تحرم ما احل الله» حاكى است كه موضوع، اختصاصى به داستان4.

ص: 148


1- تنزيه الانبياء، ص 168؛ مجمع البيان، ج 10، ص 57.
2- الطبقات الكبرى، ج 8، ص 186-187.
3- مسند ابن حنبل، ج 6، ص 315؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 764؛ صحيح البخارى، ج 3، ص 174.

ماريه ندارد.(1) در تفسيرهاى شيعى، همچون «تفسير قمى»(2) و «مجمع البيان طبرسى»(3) داستانى به اين مضمون نقل شده است؛ در اين پيوند از نظر علامه عسگرى از متفكران معاصر شيعه، سبب نزول آيه ياد شده چندان دور از عقل نيست.(4)

ديدگاه دوم اين است كه پيامبر اسلام (ص) در خانه يكى از همسرانش، زينب بنت جحش (يا سوده) عسل مى خورد و توقف وى در آن خانه طولانى مى شود؛ اين امر بر حفصه و عايشه سنگين آمد و آن دو و ديگر همسران پيامبر با ترفندى به آن حضرت گفتند: «از تو بوى بد مغافير به مشام مى رسد»؛ پيامبر (ص) نيز كه از بوى بد كراهت داشت، خوردن عسل را بر خود حرام كرد؛ اين راى به عنوان «ديدگاهى ناشناخته» در برخى از تفسيرهاى كهن آمده است؛(5) ابن كثير به وجود اين اختلاف ديدگاه در اين باره اشاره مى كند، اما خود، نظر تحريم عسل را پذيرفته و مى گويد بخارى نيز در «الصحيح» به همين نكته اشاره كرده؛(6) ثعلبى، داستان تحريم عسل را پيش از داستان ماريه ذكر نموده(7) و بغوى نيز هر دو ديدگاه را باهم جمع كرده است؛(8) چنان كه طبرسى هم با تعبير الملاذ، ظاهراً هر دو ديدگاه را مد نظر داشته است.(9)5.

ص: 149


1- الجامع لأحكام القرآن، ج 4، ص 87.
2- تفسير القمي، ج 2، ص 376.
3- مجمع البيان، ج 10، ص 56.
4- احاديث عايشه ام المؤمنين، ج 2، ص 86.
5- التفسير، ج 8، ص 266؛ تفسير الصنعاني، ج 2، ص 301.
6- تفسير القرآن العظيم، ج 4، ص 387.
7- الكشف و البيان، ج 9، ص 344.
8- معالم التنزيل فى تفسير القرآن المجيد، ج 4، ص 363.
9- مجمع البيان، ج 10، ص 55.

علامه عسگرى با سبب نزول بودن ماجراى عسل مخالف بوده و اين را با عظمت و حكمت الهى مغاير مى داند كه خداوند به خاطر چنين موضوع ناچيزى، ملائكه و مؤمنان صالح را به عنوان پشتيبان پيامبر معرفى كند؛(1) البته مى توان گفت اين استدلال به بخش دوم سوره مربوط است؛ فرازى كه درباره ماجراى يك راز بوده و پيامبر اظهار سر را تهديد كرده است؛ جز آنكه موضوع آيه نخست و دوم يكسان تلقى شوند؛ اما روايات، سبب نزول آن دو را متفاوت دانسته اند؛ برخى از مفسران كهن مانند ابن عباس و كلبى محتواى راز ياد شده در آيه دوم را مسئله خلافت دانسته اند؛(2) همچنين در روايتى از ابوهريره هرسه داستانِ ماريه، عسل و رازِ خلافت به عنوان يك داستان واحد در سبب نزول آيه، گزارش شده است؛(3) شوكانى نيز به اختلاف نظر مفسران، پيرامون سبب نزول آيه تصريح كرده و به نقل از «اسباب نزول واحدى»، ديدگاه بيشتر مفسران را داستان نزديكى با ماريه در خانه حفصه دانسته است.(4)

گستر حرام در قرآن

اشاره

مصداق هاى حرام در قرآن به لحاظ نوع و آمار، گستره و شمارگان زيادى را به خود اختصاص داده است؛ شمارگان عناوين كلى محرمات قرآنى در يك پژوهش آمارى افزون بر 360 عنوان گزارش شده و ذيل هر عنوانى دست كم چند آيه به عنوان مستند آمده است.(5)

ص: 150


1- احاديث عايشه ام المؤمنين، ج 2، ص 92.
2- رك: الكشف والبيان، ج 9، ص 345.
3- مجمع الزوائد، ج 7، ص 126.
4- فتح القدير، ج 5، ص 339.
5- فرهنگ قرآن، ج 10، ص 404-484.

درنگ در عناوين مذكور و تحليل درون مايه هاى مفهومى و محتوايى آنها بيانگر اين مهم است كه در جهان بينى قرآنى تقريباً هيچ عرصه و حوزه اى از شريعت اسلامى خالى از ممنوعيت يا محرمات نبوده و خطوط قرمز شريعت در قالب حرام حضور دارند. اگر اضلاع مثلث شريعت را «بينش»، «فقه» و «اخلاق» تصور كنيم، در قرآن، حرام هايى را از هر سه نوع خواهيم يافت. از منظر زمان شناسى نزول نيز در بيشتر سوره هاى مدنى و اغلب سوره هاى مكى، تحريم برخى رفتارها، كردارها، گرايش ها و اعيان محرمه وجود دارد كه البته حرام هاى رفتارى، بيشتر در سوره هاى مدنى بيان شده اند.

اينك به گزارش عناوين محورى و كلى حرام هاى قرآن با يادكرد آيات مى پردازيم؛ روشن است كه جستجوى كامل و تبيين يكايك موارد حرام، مجالى فراخ تر از اين مجموعه را مى طلببد.

الف - عقايد

از جمله اركان بنيادى اسلام، بُعد بينش يا اعتقادات آن است؛ از منظر قرآن، عقل بشرى در تعقل و تحصيل آموزه هاى اعتقادى، هماره در چهارسوى احتياط، نسبيت، لغزش و تحير در حركت است؛ از همين رو عقل، نيازمند امداد معرفتى از منبعى ديگر است كه خطاناپذير نبوده و واقعِ امر را به عقل بنماياند؛ گزاره هاى اعتقادى قرآنى چنين نقش امدادى را براى عقل، هم در بُعد اثباتى و ايجابى و هم در بُعد نفى و سلبى ايفا نموده اند؛ ازجمله به خطاها و احتمالات نادرست و خلافِ حقيقت عقل ورزى در تشخيص باورهاى اعتقادى تذكر داده و بطلان چنين عقايدى را با ابراز انزجار، تهديد و ترعيب، نهى، نفى و رد اعلام كرده اند.

ص: 151

روشن است كه در توصيف چنين باورهايى به حرام، معناى تكليفى حرمت مد نظر نيست؛ چرا كه تعقل، حكم بردار نبوده و نمى توان خردورزى را به حليت يا حرمت توصيف كرد؛ بلكه منظور از حرام، ارشاد الزامى عقل از سوى قرآن به مواظبت از درافتادن در ورطه خطاهاى خردورزى در باورهاى دينى است كه به منزله مرزهاى ممنوع نامرئى تعقل به شمار مى رود؛ البته بديهى است كه چنين باورهايى زاييده خردهاى آميخته به هوس، عوام گرايى، سطحى نگرى، و برخاسته از خرافات، توهمات قوميتى، رسوبات فرهنگ جاهلى يا مقدمات فكرى نادرست هستند و گرنه عقل خودبنياد و خرد ناب از گزند چنين كژنگرى ها مصون است.

در اين پيوند، عناوين برخى از عقايد حرام عبارتند از؛ «ادّعاى الوهيت»: ( وَ مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذلِكَ نَجْزِي الظّالِمِينَ )؛(1) «ادّعاى ربوبيت: ( فَقالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى فَأَخَذَهُ اللّهُ نَكالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى )؛(2) «اعتقاد به تثليث»: ( يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلهٌ واحِدٌ سُبْحانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ... )(3) ، و ( لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ».

ص: 152


1- انبيا: 29: «و هر كس از آنان بگويد: "من [نيز] جز او خدايى هستم" ،او را به دوزخ كيفر مى دهيم. [آرى] سزاى ستمكاران را اين گونه مى دهيم».
2- نازعات: 24 و 25: «و گفت: "پروردگار بزرگتر شما مَنَم!" و خدا [هم] او را به كيفر دنيا و آخرت گرفتار كرد».
3- نساء: 171: «اى اهل كتاب! در دين خود غلوّ مكنيد، و در بارۀ خدا جز [سخنِ] درست مگوييد؛ مسيح، عيسى بن مريم، فقط پيامبر خدا و كلمۀ اوست كه آن را به سوى مريم افكنده و روحى از جانب اوست؛ پس به خدا و پيامبرانش ايمان بياوريد و نگوييد [خدا] سه گانه است؛ باز ايستيد كه براى شما بهتر است. خدا تنها معبودى يگانه است؛ منزه از آن است كه براى او فرزندى باشد».

وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَمّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ )؛(1) «الحاد»: ( إِنَّ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي آياتِنا لا يَخْفَوْنَ عَلَيْنا أَ فَمَنْ يُلْقى فِي النّارِ خَيْرٌ أَمْ مَنْ يَأْتِي آمِناً يَوْمَ الْقِيامَةِ اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ )؛(2) «خواندن خدا با اسما و صفات حاكى از نقص و محدوديت»: ( وَ لِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ )؛(3) «بت پرستى»: (... فَلا تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْداداً.... )؛(4) «اعتقاد به غير اسلام»: ( وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ )(5) ؛ «كفر به اسلام»: (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ * خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ )؛(6) «كفر به انبيا»: ( أَ فَكُلَّما جاءَكُمْ».

ص: 153


1- مائده: 73: «كسانى كه [به تثليث قائل شده و] گفتند: "خدا سومين [شخص از] سه [شخص يا سه اقنوم] است" ،قطعاً كافر شده اند، و حال آنكه هيچ معبودى جز خداى يكتا نيست؛ و اگر از آنچه مى گويند باز نايستند، به كافران ايشان عذابى دردناك خواهد رسيد».
2- فصلت: 40: «كسانى كه در [فهم و ارائۀ] آيات ما كژ مى روند بر ما پوشيده نيستند؛ آيا كسى كه در آتش افكنده مى شود بهتر است يا كسى كه روز قيامت آسوده خاطر مى آيد؟ هرچه مى خواهيد بكنيد كه او به آنچه انجام مى دهيد بيناست».
3- اعراف: 180: «و نام هاى نيكو به خدا اختصاص دارد؛ پس او را با آنها بخوانيد، و كسانى را كه در مورد نامهاى او به كژى مى گرايند رها كنيد. زودا كه به [سزاى] آنچه انجام مى دادند كيفر خواهند يافت».
4- بقره: 22: «همان [خدايى] كه زمين را براى شما فرشى [گسترده] و آسمان را بنايى [افراشته] قرار داد؛ و از آسمان آبى فرود آورد؛ و بدان از ميوه ها رزقى براى شما بيرون آورد؛ پس براى خدا همتايانى قرار ندهيد، در حالى كه خود مى دانيد».
5- آل عمران: 85: «و هركه جز اسلام، دينى [ديگر] جويد، هرگز از وى پذيرفته نشود، و وى در آخرت از زيانكاران است».
6- بقره: 6 و 7: «در حقيقت كسانى كه كفر ورزيدند - چه بيمشان دهى، چه بيمشان ندهى - برايشان يكسان است؛ [آنها] نخواهند گرويد؛ خداوند بر دل هاى آنان، و بر شنوايى ايشان مُهر نهاده؛ و بر ديدگانشان پرده اى است؛ و آنان را عذابى بزرگ است».

رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلاً ما يُؤْمِنُونَ )(1) (همچنين ر. ك: نساء، 136، 150 و 151؛ اعراف، 101؛ يونس، 74؛ ابراهيم، 9؛ غافر، 21، 22، 49 و 50؛ تغابن، 5 و 6)؛ «كفر به خدا»: ( إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ )(2) (همچنين ر. ك: بقره، 39، 88، 126، 136، 137؛ آل عمران، 179؛ توبه، 29؛ نحل، 106؛ عنكبوت، 52 و 54؛ سبأ، 31-33؛ «كفر به قرآن»: ( وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِما مَعَكُمْ وَ لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِرٍ بِهِ... )(3) (همچنين ر. ك: بقره، 89، 90، 99 و 121؛ «كفر به كتاب هاى آسمانى»: ( قُولُوا آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى وَ عِيسى وَ ما أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما هُمْ فِي شِقاقٍ فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللّهُ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ )؛(4) «كفر به محمّد (ص)»: ( وَ لَمّا جاءَهُمْ».

ص: 154


1- بقره: 87 و 88: «پس چرا هر گاه پيامبرى چيزى را كه خوشايند شما نبود برايتان آورد، كبر ورزيديد؟ گروهى را دروغگو خوانديد و گروهى را كشتيد و گفتند: "دل هاى ما در غلاف است"؛[نه، چنين نيست] بلكه خدا به سزاى كفرشان، لعنتشان كرده است، پس آنان كه ايمان مى آورند چه اندك شماره اند».
2- بقره: 6 و 7.
3- بقره: 41: «و بدانچه نازل كرده ام - كه مويد همان چيزى است كه با شماست - ايمان آريد؛ و نخستين منكر آن نباشيد...».
4- بقره: 136 و 137: «بگوييد: "ما به خدا، و به آنچه بر ما نازل شده، و به آنچه بر ابراهيم و اسحاق و يعقوب و اسباط نازل آمده، و به آنچه به موسى و عيسى داده شده، و به آنچه به همۀ پيامبران از سوى پروردگارشان داده شده، ايمان آورده ايم؛ ميان هيچ يك از ايشان فرق نمى گذاريم؛ و در برابر او تسليم هستيم" پس اگر آنان [هم] به آنچه شما بدان ايمان آورده ايد، ايمان آوردند، قطعاً هدايت شده اند؛ ولى اگر روى برتافتند، جز اين نيست كه سر ستيز [و جدايى] دارند؛ و به زودى خداوند [شر] آنان را از تو كفايت خواهد كرد، كه او شنواى داناست».

رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ كِتابَ اللّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لا يَعْلَمُونَ )؛(1) «كفر به ملائكه»: ( يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلى رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعِيداً )(2) ؛ «گوساله پرستى»: ( وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلى بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ.... )؛(3) «يأس»: ( يا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ )(4) (همچنين ر. ك: حجر، 55؛ عنكبوت، 23؛ زمر، 53).

ب - گفتارها

زبان و گفتار، نقش مهم و كليدى در ارتباطات انسانى داشته و بيشتر مناسبات بين فردى و گروهى با ابزار زبانى و در قالب گفتگو شكل

ص: 155


1- بقره: 101: «و آنگاه كه فرستاده اى از جانب خداوند برايشان آمد - كه آنچه را با آنان بود تصديق مى داشت - گروهى از اهل كتاب، كتاب خدا را پشت سر افكندند، چنانكه گويى [از آن هيچ] نمى دانند».
2- نساء: 136: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد به خدا و پيامبر او و كتابى كه بر پيامبرش فرو فرستاد و كتاب هايى كه قبلاً نازل كرده بگرويد؛ و هر كس به خداوند و فرشتگان او و كتاب ها و پيامبرانش و روز بازپسين كفر ورزد، در حقيقت دچار گمراهى دور و درازى شده است».
3- بقره: 54: «و چون موسى به قوم خود گفت: "اى قوم من! شما با [به پرستش] گرفتن گوساله، برخود ستم كرديد، پس به درگاه آفرينندۀ خود توبه كنيد».
4- يوسف: 87: «اى پسران من! برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت خدا نااميد مباشيد؛ زيرا جز گروه كافران كسى از رحمت خدا نااميد نمى شود».

مى گيرد؛ ناديده گرفتن اصول اخلاقى و انسانى در كاربرى زبان، آفاتِ بسيارى در پى داشته و گاه مى تواند دين، حيثيت، آبرو، جان و مال ديگران را به مخاطره افكنده و امنيت شخصيتى و اجتماعى را برهم بزند؛ با توجه به اهميت پرهيز از اين آفات و ضرورت سالم سازى بهره مندى از گفتار در روابط انسانى، قرآن بدان توجهى ويژه مبذول داشته و به زبان راندن برخى سخنان، تبليغات سوء گفتارى و خلاف گويى را حرام اعلام كرده است؛ در اين پيوند، از جمله مصداق هاى حرمت عبارتند از «بهتان زدن»: ( وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً )؛(1) «غيبت»: ( وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ )؛(2) «افشاى عيوب ديگران»: ( لا يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاّ مَنْ ظُلِمَ )؛(3) «قذف و نسبت زنا به افراد پاكدامن»: ( وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَكانَ زَوْجٍ وَ آتَيْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً )؛(4) «نجواى آلوده به گناه» ( يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا تَناجَيْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ )؛(5) «اهانت و پرخاش به پدر و».

ص: 156


1- احزاب: 58: «و كسانى كه مردان و زنان مومن را بى آنكه مرتكب [عمل زشتى] شده باشند آزار مى رسانند، بى ترديد تهمت و گناهى آشكار به گردن گرفته اند».
2- حجرات: 12: «و بعضى از شما غيبت بعضى نكند؛ آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده اش را بخورد؟ از آن كراهت داريد».
3- نساء: 148: «خداوند، بانگ برداشتن به بدزبانى را دوست ندارد؛ مگر [از] كسى كه بر او ستم رفته باشد».
4- نساء: 20: «و اگر خواستيد همسرى [ديگر] به جاى همسرِ [پيشين خود] ستانيد، و به يكى از آنان مال فراوانى داده باشيد، چيزى از آن را پس مگيريد؛ آيا مى خواهيد آن [مال] را به بهتان و گناهِ آشكار بگيريد؟».
5- مجادله: 9: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چون با يكديگر محرمانه گفتگو مى كنيد، به [قصد] گناه و تعدّى و نافرمانى پيامبر با همديگر محرمانه گفتگو نكنيد».

مادر، حتّى در حدّ گفتن اف»: ( وَ قَضى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً إِمّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَرِيماً )؛(1) «دروغگويى»: ( وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ )؛(2) «آوازه خوانى لهو و باطل»: ( وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ )؛(3) «استعاذه به اجنّه»: ( وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً )؛(4) «بازگويى رازهاى مسلمانان به بيگانگان»: ( يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ لا يَأْلُونَكُمْ خَبالاً وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ قَدْ بَيَّنّا لَكُمُ الْآياتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ )؛(5) «اهانت به مقدّسات مشركان»: ( وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَيَسُبُّوا اللّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ... )؛(6) «دشنام دادن و ناسزا گفتن به مردم»: ( لا يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاّ مَنْ ظُلِمَ... )؛(7) «فحش دادن در حال».

ص: 157


1- اسرا: 23: «و پروردگار تو مقرر كرد كه جز او را مپرستيد و به پدر و مادر [خود] احسان كنيد؛ اگر يكى از آن دو يا هردو، در كنار تو به سالخوردگى رسيدند به آنها [حتى] اوف» مگو و به آنان پرخاش مكن و با آنها سخنى شايسته بگوى».
2- حج: 30: «و از گفتار باطل اجتناب ورزيد».
3- لقمان: 6: «و برخى از مردم كسانى هستند كه سخن بيهوده را خريدارند تا [مردم را] بى [هيچ] دانشى از راه خدا گمراه كنند».
4- جن: 6: «و مردانى از آدميان به مردانى از جن پناه مى بردند و بر سركشى آنها مى افزودند».
5- آل عمران: 118: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از غير خودتان، [دوست و] همراز مگيريد؛ [آنان] از هيچ نابكارى در حق شما كوتاهى نمى ورزند؛ آرزو دارند كه در رنج بيفتيد؛ دشمنى از لحن و سخنشان آشكار است؛ و آنچه سينه هايشان نهان مى دارد، بزرگتر است؛ در حقيقت، ما نشانه ها [ى دشمنى آنان] را براى شما بيان كرديم، اگر تعقل كنيد».
6- انعام: 108: «و آنهايى را كه جز خدا مى خوانند دشنام مدهيد كه آنان از روى دشمنى [و] به نادانى، خدا را دشنام خواهند داد».
7- نساء: 148: «خداوند، بانگ برداشتن به بدزبانى را دوست ندارد؛ مگر [از] كسى كه بر او ستم رفته باشد».

احرام»: ( الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ.... )؛(1) «سخن چينى و نمّامى»: ( وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلاّفٍ مَهِينٍ هَمّازٍ مَشّاءٍ بِنَمِيمٍ )؛(2) «شايعه پراكنى»: ( وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّيْطانَ إِلاّ قَلِيلاً )؛(3) «غلوّ»: ( يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ... )؛(4) «غنا»: ( وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ )(5).

ج - رفتارها

اشاره

رفتارها يا كردارهاى فردى و گروهى نمايانگر نگرش انسانى، اعتقادى و اخلاقى افراد يك جامعه هستند كه در پوشش عمل، نمود خارجى

ص: 158


1- بقره: 197: «حج در ماه هاى معينى است؛ پس هركس در اين [ماه] ها، حج را [برخود] واجب گرداند، [بداند كه] در اثناى حج، همبسترى و گناه و جدال [براو روا] نيست؛ و هر كار نيكى انجام مى دهيد، خدا آن را مى داند؛ و براى خود توشه برگيريد كه در حقيقت، بهترين توشه، پرهيزگارى است؛ و اى خردمندان! از من پروا كنيد».
2- قلم: 10 و 11: «و از هر قَسَم خورندۀ فرومايه اى فرمان مبر؛ [كه] عيبجوست و براى خبرچينى گام برمى دارد».
3- نساء: 83: «و چون خبرى [حاكى] از ايمنى يا وحشت به آنان برسد، انتشارش دهند؛ و اگر آن را به پيامبر و اولياى امر خود ارجاع كنند، قطعاً از ميان آنان كسانى اند كه [مى توانند درست و نادرست] آن را دريابند، و اگر فضل خدا و رحمتِ او بر شما نبود، بى گمان جز [شمارِ] اندكى، از شيطان پيروى مى كرديد».
4- نساء: 171: «اى اهل كتاب! در دين خود غلو مكنيد، و در بارۀ خدا جز [سخنِ] درست مگوييد؛ مسيح، عيسى بن مريم، فقط پيامبر خدا و كلمه اوست كه آن را به سوى مريم افكنده و روحى از جانب اوست؛ پس به خدا و پيامبرانش ايمان بياوريد و نگوييد [خدا] سه گانه است».
5- حج: 30 «و از گفتار باطل اجتناب ورزيد».

مى يابند؛ كردار، به لحاظ موضوع و نوع عمل مى تواند گونه هاى مختلفى داشته باشد؛ چنان كه تقريباً متناسب با نيازهاى فردى و اجتماعى در تمامى عرصه ها و حوزه ها، انواعى از رفتارها را مى توان برشمرد كه هر گروه از آنها بخشى از نياز فرد يا جامعه را بر آورده مى كنند؛ از منظر جامعه شناختى بررسى رفتارهاى اجتماعى و فردى يك جامعه، نشانه و معيار خوبى براى سنجش باورمندى افراد به ارزش هاى دينى و قانونى جامعه است؛ ازهمين رو قرآن توجهى ويژه به تصحيح رفتار مسلمانان داشته و رفتارهاى ناروا و ناهمسو با اصول انسانى و دينى را گوشزد كرده است كه در ادامه به بيان انواع اين رفتارهاى ممنوع از منظر آيات قرآن مى پردازيم.

امنيتى و نظامى

«جاسوسى براى دشمن»: ( لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ ما زادُوكُمْ إِلاّ خَبالاً وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَ فِيكُمْ سَمّاعُونَ لَهُمْ وَ اللّهُ عَلِيمٌ بِالظّالِمِينَ )؛(1) «آشتى با دشمن»: ( فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ... )؛(2) «اتكا به ظالمان»: ( وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ أَوْلِياءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ )؛(3) «اسيرگيرى پيش از پيروزى»: ( ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرى حَتّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ... )؛(4) «اظهار ضعف در برابر

ص: 159


1- توبه: 47: «اگر با شما بيرون آمده بودند، جز فساد براى شما نمى افزودند، و به سرعت خود را ميان شما مى انداختند و در حق شما فتنه جويى مى كردند؛ آنان در ميان شما جاسوسانى دارند [كه] به نفع آنان [اقدام مى كنند] و خدا به [حال] ستمكاران داناست».
2- محمد: 35: «پس سستى نورزيد و [كافران را] به آشتى مخوانيد [كه] شما برتريد».
3- هود: 113: «و به كسانى كه ستم كرده اند متمايل مشويد كه آتش [دوزخ] به شما مى رسد؛ و در برابر خدا براى شما دوستانى نخواهد بود، و سرانجام يارى نخواهيد شد».
4- انفال: 67: «هيچ پيامبرى را سزاوار نيست كه [براى اخذِ سَربها از دشمنان] اسيرانى بگيرد، تا در زمين به طور كامل از آنان كشتار كند».

دشمن»: ( فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ... )؛(1) «امداد بر ضدّ هم پيمانان مسلمانان»: ( إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْءٍ حَتّى يُهاجِرُوا وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلاّ عَلى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ )؛(2) «امداد به كافران»: ( وَ ما كُنْتَ تَرْجُوا أَنْ يُلْقى إِلَيْكَ الْكِتابُ إِلاّ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ ظَهِيراً لِلْكافِرِينَ )؛(3) «ايجاد زمينه سوءاستفاده براى دشمن»: ( يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا وَ اسْمَعُوا وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ أَلِيمٌ )؛(4) «تعاون با مجرمان»: ( قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِلْمُجْرِمِينَ )؛(5) «تعاون بر تعدّى»: ( ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِنْكُمْ مِنْ دِيارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ... )؛(6) تعقيب».

ص: 160


1- محمد: 35.
2- انفال: 72: «كسانى كه ايمان آورده و هجرت كرده و در راه خدا با مال و جان خود جهاد نموده اند و كسانى كه [مهاجران را] پناه داده و يارى كرده اند، آنان ياران يكديگرند؛ و كسانى كه ايمان آورده اند، ولى مهاجرت نكرده اند، هيچ گونه خويشاوندى [دينى] با شما ندارند، مگر آنكه [در راهِ خدا] هجرت كنند؛ و اگر در [كار] دين از شما يارى جويند، يارى آنان بر شما [واجب] است، مگر آنكه بر عليه گروهى باشد كه ميان شما و ميان آنان پيمانى [منعقد شده] است؛ و خدا به آنچه انجام مى دهيد بيناست».
3- قصص: 86: «و تو اميدوار نبودى كه بر تو كتاب القا شود، بلكه اين رحمتى از پروردگار تو بود؛ پس هرگز پشتيبان كافران مباش».
4- بقره: 104: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! نگوييد:" راعنا "،و بگوييد:" انظرنا "،و [اين توصيه را] بشنويد؛ و [گر نه] كافران را عذابى دردناك است».
5- قصص: 17: «[موسى] گفت:" پروردگارا به [پاس] نعمتى كه بر من ارزانى داشتى هرگز پشتيبان مجرمان نخواهم بود "».
6- بقره: 85: «[ولى] باز همين شما هستيد كه يكديگر را مى كشيد، و گروهى از خودتان را از ديارشان بيرون مى رانيد، و به گناه و تجاوز، بر ضد آنان به يكديگر كمك مى كنيد».

پناهنده به حرم»: ( وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أَمْناً... )؛(1) «محاربه با خدا و پيامبر (ص)»: ( إِنَّما جَزاءُ الَّذِينَ يُحارِبُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِيمٌ )؛(2) «اختلاف افكنى ميان مؤمنان»: ( وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ الْحُسْنى وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ ).(3)

جنسى

خداوند در قرآن ازدواج، آميزش و هرگونه بهره مندى جنسى مردان با برخى از زنان را ممنوع اعلام نموده و با تعبيرهاى گوناگونى از اين گونه رفتارها ياد كرده است؛ قرآن در آيه ( حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ وَ عَمّاتُكُمْ وَ خالاتُكُمْ وَ بَناتُ الْأَخِ وَ بَناتُ الْأُخْتِ وَ أُمَّهاتُكُمُ اللاّتِي أَرْضَعْنَكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ وَ أُمَّهاتُ نِسائِكُمْ وَ رَبائِبُكُمُ اللاّتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُمُ اللاّتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ

ص: 161


1- بقره: 125: «و چون خانه [كعبه] را براى مردم محل اجتماع و [جاى] امنى قرار داديم».
2- مائده: 33: «سزاى كسانى كه با [دوستداران] خدا و پيامبر او مى جنگند و در زمين به فساد مى كوشند، جز اين نيست كه كشته شوند يا بر دار آويخته گردند يا دست و پايشان در خلاف جهت يكديگر بريده شود يا از آن سرزمين تبعيد گردند؛ اين، رسوايى آنان در دنياست و در آخرت عذابى بزرگ خواهند داشت».
3- توبه: 107: «و آنهايى كه مسجدى اختيار كردند كه مايۀ زيان و كفر و پراكندگى ميان مؤمنان است، و [نيز] كمينگاهى است براى كسى پيش تر قبلاً با خدا و پيامبر او به جنگ برخاسته بود؛ و سخت سوگند ياد مى كنند كه جز نيكى قصدى نداشتيم؛ و [لى] خدا گواهى مى دهد كه آنان قطعاً دروغگو هستند».

عَلَيْكُمْ وَ حَلائِلُ أَبْنائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلابِكُمْ وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ إِلاّ ما قَدْ سَلَفَ إِنَّ اللّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً )،(1) به گفتگو درباره زنانى كه ازدواج با آنان حلال يا حرام است، مى پردازد؛ در آيه ياد شده ازدواج با هفت گروه از زنان به خاطر رابطه نسبى و شش گروه از محارم رضاعى و سببى آنان بر مردان حرام اعلام شده است؛ ارتباط و كامجويى جنسى مردان با يكديگر نيز حرام بوده و قرآن با «اتيان الذكران» از آن ياد كرده است و در فقه آن را لواط مى نامند؛ همچنين آميزش با همسر در زمان ها و مكان هاى خاصى حرام است؛ «كشف عورت و شرمگاه، در حضور ديگران»؛ ( قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ... وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ... )؛(2) «خود ارضايى»: ( وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ إِلاّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ )؛(3) «اشاعه فحشا»: ( إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ اللّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ )؛(4) «اكراه كنيزان بر زنا، از سوى مالكان آنها»:».

ص: 162


1- نساء: 23: «[نكاح اينان] بر شما حرام شده است: مادرانتان، و دخترانتان، و خواهرانتان، و عمّه هايتان، و خاله هايتان، و دختران برادر، و دختران خواهر، و مادرهايتان كه به شما شير داده اند، و خواهران رضاعى شما، و مادران زنانتان، و دختران همسرانتان كه [آنها دختران] در دامان شما پرورش يافته اند و با آن همسران همبستر شده ايد - پس اگر با آنها همبستر نشده ايد بر شما گناهى نيست [كه با دخترانشان ازدواج كنيد] - و زنان پسرانتان كه از پشت خودتان هستند، و جمع دو خواهر با همديگر - مگر آنچه كه در گذشته رخ داده باشد - كه خداوند آمرزندۀ مهربان است».
2- نور: 30: «به مردان با ايمان بگو: "...و پاكدامنى ورزند" ».
3- مؤمنون: 5-7: «و كسانى كه پاكدامنند، مگر در مورد همسرانشان يا كنيزانى كه به دست آورده اند، كه در اين صورت بر آنان نكوهشى نيست، پس هركه فراتر از اين جُويد، آنان از حد درگذرندگانند».
4- نور: 19: «كسانى كه دوست دارند كه زشتكارى در ميان آنان كه ايمان آورده اند، شيوع پيدا كند، براى آنان در دنيا و آخرت عذابى پردرد خواهد بود؛ و خدا [ست كه] مى داند و شما نمى دانيد».

(... وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَنْ يُكْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللّهَ مِنْ بَعْدِ إِكْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِيمٌ )؛(1) «كرشمه در سخن»: ( يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً )؛(2) از جمله ديگر رفتارهاى جنسى ممنوع به شمار مى رود.

فرهنگى - اجتماعى

در اين بخش، مقصود از رفتارهاى فرهنگى و اجتماعى، رفتارهايى است كه حوزه تأثيرگذارى آنها فراتر از يك فرد بوده و همه جامعه يا گروه هاى خاصى را در برمى گيرد؛ اين رفتارها به لحاظ موضوع، تنوع گسترده اى دارند. قرآن رفتارهاى ممنوع در حوزه فرهنگ و اجتماع را چنين نام برده است: «بدعت گذارى در دين»: ( فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمّا يَكْسِبُونَ )(3) (همچنين ر. ك: مائده، 87؛ مائده، 103؛ انعام، 138؛ اعراف، 32 و 33؛ هود، 18؛ نحل، 116)؛ «بازيچه قرار دادن ارزش هاى دينى»: ( وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّما كُنّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ قُلْ أَ بِاللّهِ

ص: 163


1- نور: 33: «و كنيزان خود را - در صورتى كه تمايل به پاكدامنى دارند - براى اينكه متاع زندگى دنيا را بجوييد، به زنا وادار مكنيد، و هركس آنان را به زور وادار كند، در حقيقت، خدا پس از اجبار نمودن ايشان، [نسبت به آنها] آمرزنده مهربان است».
2- احزاب: 32: «اى همسران پيامبر! شما مانند هيچ يك از زنان [ديگر] نيستيد، اگر سَرِ پروا داريد پس به ناز سخن مگوييد تا آنكه در دلش بيمارى است طمع ورزد؛ و گفتارى شايسته گوييد».
3- بقره: 79: «پس واى بر كسانى كه كتاب [تحريف شده اى] با دست هاى خود مى نويسند! سپس مى گويند: "اين از جانب خداست" !،تا بدان بهاى ناچيزى به دست آورند؛ پس واى بر ايشان از آنچه دست هايشان نوشته! و واى بر ايشان از آنچه [از اين راه] به دست مى آورند!».

وَ آياتِهِ وَ رَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ )؛(1) «هتك شعائر»: ( يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللّهِ وَ لاَ الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ لاَ الْهَدْيَ وَ لاَ الْقَلائِدَ... )؛(2) «كتمان حقايق كتاب هاى آسمانى»: ( وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ )؛(3) «قانون گذارى نامشروع»: ( وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ )؛(4) «فتنه انگيزى»: ( وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ )؛(5) «اضلال»: ( وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ مُنِيرٍ ثانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ لَهُ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ نُذِيقُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَذابَ الْحَرِيقِ )؛(6) «ترك نهى از منكر»: ( كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ )؛(7) «ترك همنشينى با تهيدستان»: ( وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظّالِمِينَ )؛(8) «تخريب مساجد»: ( وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ».

ص: 164


1- توبه: 65: «و اگر از ايشان بپرسى، بى گمان خواهند گفت: "ما فقط شوخى و بازى مى كرديم" ؛بگو: آيا خدا و آيات او و پيامبرش را ريشخند مى كرديد؟».
2- مائده: 2: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! حرمت شعائر خدا، و ماه حرام، و قربانى بى نشان، و قربانى هاى گردنبنددار».
3- بقره: 42: «و حق را به باطل درنياميزيد، و حقيقت را - با آنكه خود مى دانيد - كتمان نكنيد».
4- مائده: 44: «و كسانى كه به موجب آنچه خدا نازل كرده داورى نكرده اند، آنان خود كافرانند».
5- بقره: 191: «فتنه از قتل بدتر است».
6- حج: 8 و 9: «و از [ميان] مردم كسى است كه در بارۀ خدا بدون هيچ دانش و بى هيچ رهنمود و كتاب روشنى به مجادله مى پردازد؛ [آن هم] از سرِ نخوت، تا [مردم را] از راه خدا گمراه كند؛ در اين دنيا براى او رسوايى است، و در روز رستاخيز او را عذاب آتش سوزان مى چشانيم».
7- مائده: 79: «[و] از كار زشتى كه آن را مرتكب مى شدند، يكديگر را بازنمى داشتند؛ راستى، چه بد بود آنچه مى كردند!».
8- انعام: 52: «و كسانى را كه پروردگار خود را بامدادان و شامگاهان مى خوانند - در حالى كه خشنودى او را مى خواهند - مران. از حساب آنان چيزى بر عهدۀ تو نيست، و از حساب تو [نيز] چيزى بر عهدۀ آنان نيست، تا ايشان را برانى و از ستمكاران باشى».

مَساجِدَ اللّهِ أَنْ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ وَ سَعى فِي خَرابِها أُولئِكَ ما كانَ لَهُمْ أَنْ يَدْخُلُوها إِلاّ خائِفِينَ لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِيمٌ )؛(1) «افتاى بدون علم»: (... وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ إِنَّما يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ )؛(2) «قربانى براى بت ها»: ( حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ... وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ.... )؛(3) «تغيير ماه هاى حرام»: ( إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عاماً وَ يُحَرِّمُونَهُ عاماً لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللّهُ فَيُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ )؛(4) «تغيير وصيت»: ( كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَى الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ )؛(5) «پيشى گرفتن بر خدا و پيامبر (ص)»: ( يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللّهِ وَ رَسُولِهِ».

ص: 165


1- بقره: 114: «و كيست بيدادگرتر از آن كس كه نگذارد در مساجد خدا، نام وى برده شود، و در ويرانى آنها بكوشد؟ آنان حق ندارند جز ترسان و لرزان در آن [مسجد] ها درآيند؛ در اين دنيا ايشان را خوارى، و در آخرت عذابى بزرگ است».
2- بقره: 168 و 169: «و از گام هاى شيطان پيروى مكنيد كه او دشمن آشكار شماست. [او] تنها شما را به بدى و زشتى فرمان مى دهد، و [وامى دارد] تا بر خدا، چيزى را كه نمى دانيد بربنديد».
3- مائده: 3: «بر شما حرام شده است مردار... و آنچه براى بتان سر بريده شده».
4- توبه: 37: «جز اين نيست كه جابه جا كردنِ [ماه هاى حرام] فزونى در كفر است كه كافران به وسيلۀ آن گمراه مى شوند؛ آن را يك سال حلال مى شمارند، و يك سال [ديگر] آن را حرام مى دانند، تا با شمارۀ ماه هايى كه خدا حرام كرده است موافق سازند، و در نتيجه آنچه را خدا حرام كرده [بر خود] حلال گردانند؛ زشتىِ اعمالشان برايشان آراسته شده است، و خدا گروه كافران را هدايت نمى كند».
5- بقره: 180 و 181: «بر شما مقرر شده است كه چون يكى از شما را مرگ فرا رسد، اگر مالى بر جاى گذارد، براى پدر و مادر و خويشاوندان [خود] به طور پسنديده وصيت كند؛ [اين كار] حقى است بر پرهيزگاران؛ پس هركس آن [وصيت] را بعد از شنيدنش تغيير دهد، گناهش تنها بر [گردن] كسانى است كه آن را تغيير مى دهند؛ آرى، خدا شنواى داناست».

وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ )؛(1) «اكراه بر دين»: ( لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ... )؛(2) «التقاط (پذيرش برخى احكام و نفى برخى ديگر)»: ( ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِنْكُمْ مِنْ دِيارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ إِنْ يَأْتُوكُمْ أُسارى تُفادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْراجُهُمْ أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلاّ خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ )(3) و....

اقتصادى

«غصب»: ( وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُكّامِ لِتَأْكُلُوا فَرِيقاً مِنْ أَمْوالِ النّاسِ بِالْإِثْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ )؛(4) «تسلط عدوانى بر اموال مردم»: ( يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ إِلاّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ... )؛(5) «رشوه خوارى»: ( سَمّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكّالُونَ لِلسُّحْتِ... )؛(6)

ص: 166


1- حجرات: 1: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! در برابر خدا و پيامبرش [در هيچ كارى] پيشى مجوييد و از خدا پروا بداريد كه خدا شنواى داناست».
2- بقره: 256: «در دين هيچ اجبارى نيست؛ و راه از بيراهه به خوبى آشكار شده است».
3- بقره: 85: «[ولى] باز همين شما هستيد كه يكديگر را مى كشيد، و گروهى از خودتان را از ديارشان بيرون مى رانيد، و به گناه و تجاوز، بر ضد آنان به يكديگر كمك مى كنيد؛ و اگر به اسارت پيش شما آيند، به [دادن] فديه، آنان را آزاد مى كنيد، با آنكه [نه تنها كشتن، بلكه] بيرون كردن آنان بر شما حرام شده است. آيا شما به پاره اى از كتاب [تورات] ايمان مى آوريد، و به پاره اى كفر مى ورزيد؟ پس جزاى هركس از شما كه چنين كند، جز خوارى در زندگى دنيا چيزى نخواهد بود، و روز رستاخيز ايشان را به سخت ترين عذاب ها باز برند؛ و خداوند از آنچه مى كنيد غافل نيست».
4- بقره: 188: «و اموالتان را ميان خودتان به ناروا مخوريد، و [به عنوان رشوه قسمتى از] آن را به قضات مدهيد تا بخشى از اموال مردم را به گناه بخوريد، در حالى كه خودتان [هم خوب] مى دانيد».
5- نساء: 29: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اموال همديگر را به ناروا مخوريد - مگر آنكه داد و ستدى با تراضى يكديگر، از شما [انجام گرفته] باشد».
6- مائده: 42: «پذيرا و شنواى دروغ هستند [و] بسيار مال حرام مى خورند».

«ربا»: (... وَ أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا... )؛(1) «سوداگرى با آيات الهى»: ( وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلاً وَ إِيّايَ فَاتَّقُونِ )؛(2) «بخل ورزى»: ( وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ )؛(3) (همچنين ر. ك: نساء، 37؛ اسرا، 29؛ حديد، 23 و 24؛ قلم، 10 و 12؛ ليل، 8-11؛ ماعون، 4-7)؛ «قمار» ( يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما )؛(4) «دادن مال به شخص سفيه»: ( وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِياماً وَ ارْزُقُوهُمْ فِيها وَ اكْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً ).(5)

اخلاقى

«نفاق»: ( بَشِّرِ الْمُنافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً )؛(6) «منّت بر صدقه بگيران»: ( يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ... )؛(7) «قطع رحم»: ( وَ الَّذِينَ... وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ... أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّارِ )؛(8)

ص: 167


1- بقره: 275: «خدا داد و ستد را حلال و ربا را حرام گردانيده است».
2- بقره: 41: «و آيات مرا به بهايى ناچيز نفروشيد، و تنها از من پروا كنيد».
3- آل عمران: 180: «و كسانى كه به آنچه خدا از فضل خود به آنان عطا كرده، بخل مى ورزند، هرگز تصور نكنند كه آن [بخل] براى آنان خوب است، بلكه برايشان بد است؛ به زودى آنچه كه به آن بخل ورزيده اند، روز قيامت طوق گردنشان مى شود».
4- بقره: 219: «در بارۀ شراب و قمار، از تو مى پرسند؛ بگو: "در آن دو، گناهى بزرك، و سودهايى براى مردم است، و [لى] گناهشان از سودشان بزرگتر است" ».
5- نساء: 5: «و اموال خود را - كه خداوند آن را وسيلۀ قوام [زندگى] شما قرار داده - به سفيهان مدهيد؛ و [لى] از [عوايد] آن به ايشان بخورانيد و آنان را پوشاك دهيد؛ و با آنان سخنى پسنديده بگوييد».
6- نساء: 138: «به منافقان خبر ده كه عذابى دردناك [در پيش] خواهند داشت».
7- بقره: 246: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! صدقه هاى خود را با منّت و آزار، باطل مكنيد».
8- رعد: 25: «و كسانى كه... و آنچه را خدا به پيوستن آن فرمان داده مى گسلند...، بر ايشان لعنت است و بدفرجامى آن سراى ايشان راست».

«قتل»: ( وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ )؛(1) «فخرفروشى»: ( إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُوراً )؛(2) «عهدشكنى»: ( الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ )؛(3) «شيطان پرستى»: ( يا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّيْطانَ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيًّا )؛(4) «شطرنج و نرد»: ( يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما... )؛(5) «سرقت»: ( وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكالاً مِنَ اللّهِ وَ اللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ )؛(6) «سجده براى غير خدا»: ( وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّهِ أَحَداً )؛(7) «خيانت»: (وَ لا تُجادِلْ عَنِ الَّذِينَ يَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ خَوّاناً أَثِيماً )؛(8) «خودكشى»: (... وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ... )؛(9) «تكاثر»: ( أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ حَتّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ كَلاّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ ثُمَّ كَلاّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ )؛(10)».

ص: 168


1- نساء: 93: «و هركس عمداً مومنى را بكشد، كيفرش دوزخ است».
2- نساء: 36: «خدا كسى را كه متكبّر و فخرفروش است دوست نمى دارد».
3- بقره: 27: «همانانى كه پيمان خدا را پس از بستن آن مى شكنند؛ و آنچه را خداوند به پيوستنش امر فرموده مى گسلند؛ و در زمين به فساد مى پردازند؛ آنانند كه زيانكارانند».
4- مريم: 44: «پدرجان! شيطان را مپرست، كه شيطان [خداى] رحمان را عصيانگر است».
5- بقره: 219: «در بارۀ شراب و قمار، از تو مى پرسند، بگو: "در آن دو، گناهى بزرك، و سودهايى براى مردم است، و [لى] گناهشان از سودشان بزرگتر است" ».
6- مائده: 38: «و مرد و زن دزد را به [سزاى] آنچه كرده اند، دستشان را به عنوان كيفرى از جانب خدا ببُريد، و خداوند توانا و حكيم است».
7- جن: 18: «و مساجد ويژۀ خداست، پس هيچ كس را با خدا مخوانيد».
8- نساء: 107: «و از كسانى كه به خويشتن خيانت مى كنند دفاع مكن، كه خداوند هركس را كه خيانتگر و گناه پيشه باشد دوست ندارد».
9- بقره: 195: «و خود را با دست خود به هلاكت ميفكنيد».
10- تكاثر: 1-4: «تفاخر به بيشترداشتن، شما را غافل داشت؛ تا كارتان [و پايتان] به گورستان رسيد؛ نه چنين است، زودا كه بدانيد؛ باز هم نه چنين است، زودا كه بدانيد».

«تكبّر»: ( وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً )؛(1) «بى مهرى به يتيم»: ( وَ أَمّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ كَلاّ بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ )؛(2) (همچنين رك: ضحى، 9؛ ماعون، 1 و 2)؛ «آميختن حق به باطل»: ( وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ )؛(3) «اذيت خدا»: ( إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً )؛(4) «اذيت صدقه بگيران»: ( يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى كَالَّذِي يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النّاسِ وَ لا يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَيْهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْداً لا يَقْدِرُونَ عَلى شَيْءٍ مِمّا كَسَبُوا وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ )؛(5) «اذيت محمّد (ص)»: (... وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ )(6) (همچنين ر. ك: احزاب، 57 و 69؛ مسد، 1-5)؛ «اذيت مؤمنان»: ( وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَيْرِ».

ص: 169


1- اسرا: 37: «و در [روى] زمين به نخوت گام برمدار، چرا كه هرگز زمين را نمى توانى شكافت، و در بلندى به كوه ها نمى توانى رسيد».
2- فجر: 16 و 17: «و امّا چون وى را مى آزمايد و روزى اش را بر او تنگ مى گرداند، مى گويد: "پروردگارم مرا خوار كرده است" ؛ولى نه، بلكه يتيم را نمى نوازيد».
3- بقره: 42: «و حق را به باطل درنياميزيد، و حقيقت را - با آنكه خود مى دانيد - كتمان نكنيد».
4- احزاب: 57: «بى گمان، كسانى كه خدا و پيامبر او را آزار مى رسانند، خدا آنان را در دنيا و آخرت لعنت كرده و برايشان عذابى خفّت آور آماده ساخته است».
5- بقره: 264: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! صدقه هاى خود را با منّت و آزار، باطل مكنيد؛ مانند كسى كه مالش را براى خودنمايى به مردم، انفاق مى كند و به خدا و روز بازپسين ايمان ندارد؛ پس مَثَلِ او همچون سنگ خارايى است كه بر روى آن، خاكى [نشسته] است، و رگبارى به آن رسيده و آن [سنگ] را سخت و صاف بر جاى نهاده است؛ آنان [رياكاران] نيز از آنچه به دست آورده اند، بهره اى نمى برند؛ و خداوند، گروه كافران را هدايت نمى كند».
6- توبه: 61: «و كسانى كه پيامبر خدا را آزار مى رسانند، عذابى پر درد [در پيش] خواهند داشت».

مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً )؛(1) «اذيت والدين»: (... فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَرِيماً )؛(2) «استهزاى اذان»: ( وَ إِذا نادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُواً وَ لَعِباً... )؛(3) «اسراف»: وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ ؛(4) «اصرار بر گناه»: ( فِي سَمُومٍ وَ حَمِيمٍ * وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ * لا بارِدٍ وَ لا كَرِيمٍ وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ )؛(5) «تبذير»: ( وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ... )؛(6) «تبرّج»: (... لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى... )؛(7) «تجسّس»: ( يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا وَ لا تَجَسَّسُوا... )؛(8) «تحريف»: (... فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ )؛(9) (همچنين ر. ك: بقره، 211؛ آل عمران، 77 و 78؛ مائده، 41؛ اعراف، 161 و 162؛ يونس، 15).

د - خوردنى ها و نوشيدنى هاى حرام

چهار خوردنى حرام در دو سوره مكى (انعام: 6، 145 و نحل: 115) و

ص: 170


1- احزاب: 58: «و كسانى كه مردان و زنان مومن را بى آنكه مرتكب [عمل زشتى] شده باشند آزار مى رسانند، بى ترديد تهمت و گناهى آشكار به گردن گرفته اند».
2- اسرا: 23: «به آنها [حتى] اف مگو و به آنان پرخاش مكن و با آنها سخنى شايسته بگوى».
3- مائده: 57 و 58: «و هنگامى كه [به وسيلۀ اذان، مردم را] به نماز مى خوانيد، آن را به مسخره و بازى مى گيرند؛ زيرا آنان مردمى اند كه نمى انديشند».
4- اعراف: 31: «زياده روى مكنيد كه او اسرافكاران را دوست نمى دارد».
5- واقعه: 41-44 و 46: «در [ميان] باد گرم و آب داغ، و سايه اى از دود تار؛ نه خنك و نه خوش...؛ و بر گناه بزرگ پافشارى مى كردند».
6- اسرا: 26 و 27: «و ولخرجى و اسراف مكن؛ چرا كه اسرافكاران برادران شيطان ها هستند».
7- احزاب: 33: «و مانند روزگار جاهليتِ قديم، زينت هاى خود را آشكار مكنيد».
8- حجرات: 12: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد!... و جاسوسى نكنيد».
9- بقره: 59: «اما كسانى كه ستم كرده بودند، [آن سخن را] به سخن ديگرى - غير از آنچه به ايشان گفته شده بود - تبديل كردند».

دو سوره مدنى (مائده، 3 و بقره، 2 و 173) قرآن كريم ياد شده است كه عبارتند از «مردار»، «خون»، «گوشت خوك» و «حيوانى كه به نام غير خدا ذبح شده باشد» كه برخى از مفسران از آنها به «محرمات اساسى» ياد كرده اند.(1)

آيه ( إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ )،(2) و آيه ( إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ )،(3) ساختارى تقريباً يكسان در بيان خوردنى هاى چهارگانۀ حرام دارند؛ ولى بخش پايانى آيه سوره نحل فاقد گزاره « فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ » است كه پيش تر در سوره بقره آمده بود؛ آيه سوره انعام: ( قُلْ لا أَجِدُ فِي ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلى طاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلاّ أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ )(4) نيز با سبك بيانى متفاوتى - جملهت.

ص: 171


1- التفسير المنير فى العقيدة والشريعة والنهج، ج 14، ص 258.
2- بقره: 173: «[خداوند،] تنها مردار و خون و گوشت خوك و آنچه را كه [هنگام سر بريدن] نام غير خدا بر آن برده شده، بر شما حرام گردانيده است؛ [ولى] كسى كه [براى حفظ جان خود به خوردن آنها] ناچار شود، درصورتى كه ستمگر و متجاوز نباشد، بر او گناهى نيست؛ زيرا خدا آمرزنده و مهربان است».
3- نحل: 115: «جز اين نيست كه [خدا] مردار و خون و گوشت خوك و آنچه را كه نام غير خدا بر آن برده شده حرام گردانيده است؛ [با اين همه،] هركس كه [به خوردن آنها] ناگزير شود، و سركش و زياده خواه نباشد، بى ترديد خدا آمرزندۀ مهربان است».
4- انعام: 145: «بگو: "در آنچه به من وحى شده است، بر خورنده اى كه آن را مى خورد هيچ حرامى نمى يابم، مگر آنكه مردار يا خونِ ريخته يا گوشت خوك باشد كه اينها همه پليدند؛ يا [قربانيى كه] از روى نافرمانى، [به هنگام ذبح] نام غير خدا بر آن برده شده باشد" ؛پس كسى كه بدون سركشى و زياده خواهى [به خوردن آنها] ناچار گردد، قطعاً پروردگار تو آمرزندۀ مهربان است.

فعليه - خوردنى هاى چهارگانه حرام را يادآور شده و تنها قيد «مسفوح» را به واژه «الدم» افزوده است؛ در اين آيه خداوند به پيامبر خود امر مى كند تا مردمان را به شنيدن آنچه كه خداوند بر آنها حرام كرده است فراخواند؛ همچنان كه بر علماى پس از پيامبر نيز واجب است تا آن را براى مردمان ابلاغ و تبيين نمايند.(1)

از كعب الاحبار در باره آيات مذكور نقل شده است كه در بخش هاى آغازين كتاب تورات نيز چنين آياتى قرار دارد؛ همچنين از ابن عباس نيز گزارش شده است كه اين آيات از مصاديق محكماتى هستند كه خداوند از آن در سوره آل عمران ياد كرده، تمامى شرايع مردمان در آن جمع است و هرگز در هيچ ملتى چيزى از آن نسخ نشده است؛ برخى نيز گفته اند اين آيات، تنها يك دهم از كلماتى هستند كه بر موسى (ع) نازل شده است.(2)

«خمر» يكى از نوشيدنى هاى حرام در قرآن است كه در زبان فارسى از آن با اصطلاح «شراب» ياد مى شود؛ خمر در لغت، به معناى پوشاندن چيزى است و در اصطلاح به هر چيز مست كننده و به طور خاص به شراب اطلاق مى شود؛ همچنين اين واژه به پوشش زنان نيز اطلاق شده است.(3)

از آنجا كه اعراب جاهلى علاقۀ شديدى به نوشيدن شراب داشتند، اعلان حرمت يكباره آن در آغاز ممكن نبود و چنانچه اسلام در ابتداى امر، حرمت نوشيدن شراب را اعلام مى كرد، بى گمان با مخالفت هاى0.

ص: 172


1- الجامع لأحكام القرآن، ج 7، ص 86.
2- همان.
3- مفردات الفاظ القرآن، ص 165؛ مجمع البحرين، ج 1، ص 70.

بسيارى روبه رو شده و قطعاً اين حكم الهى نقض مى گرديد، به همين علت، خداوند، حكم خمر را در چهار مرحله و به تدريج بيان فرمود: در مرحله نخست، همه كارهايى را كه عنوان گناه بر آنها منطبق بود حرام نمود، ولى نامى از شراب خوارى به عنوان نمونه اى از اثم (گناه) ذكر نكرد: ( قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ )؛(1) در مرحله دوم از نوشيدن هر مست كننده اى در هنگام نماز نهى فرمود؛ يعنى هنگامى كه بنده اى در بهترين حالات يعنى در نماز است، نبايد مست باشد: ( يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى... )؛(2) در مرحلۀ سوم، خداوند حكيم، نوشيدن هر نوع مُسكِر (مست كننده) را از گناهان كبيره برشمرده، ولى باز هم حرمت آن را به صورت مستقيم بيان نكرد: ( يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ... )؛(3) در مرحله چهارم، خداوند حكم نهايى نوشيدن شراب را با تعبير رجس كه حاكى از حرمت است، اعلام نمود: ( يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ )(4).(5)8.

ص: 173


1- اعراف: 33: «بگو: "پروردگار من فقط زشتكارى ها را - چه آشكارش [باشد] و چه پنهان - و گناه و ستم ناحق را حرام گردانيده است" ».
2- نساء: 43: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! در حال مستى به نماز نزديك نشويد».
3- بقره: 219: «در بارۀ شراب و قمار، از تو مى پرسند؛ بگو: "در آن دو، گناهى بزرك، و سودهايى براى مردم است».
4- مائده: 90: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! شراب و قمار و بت ها و تيرهاى قرعه پليدند [و] از عمل شيطانند؛ پس، از آنها دورى گزينيد، باشد كه رستگار شويد».
5- بنگريد: فروغ ابديت، ج 2، ص 99، جعفر سبحانى؛ مقاله «تحريم خمر در قرآن»، محمّد حسين على صغير، ترجمه مريم قبادى، مجله مشكوة، (بهار و تابستان 1381)، ص 8.

خبائث

«خبائث» عنوان كلى ديگرى براى چيزهاى حرام است كه تنها در آيه ( الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ... )؛(1) در اين آيه، تحريم خبائث از «اهداف» رسالت حضرت محمد (ص) ياد شده است.

برخى از پيروان مذهب شافعى در تبيين «يحرّم عليهم الخبائث» گفته اند منظور حرام بودن چيزهايى است كه عرب خبيث بشمارد؛ يعنى حيوانى كه در آيات و روايات، دستور خاصى مبنى بر حلال و حرام بودن آن و نيز امر و نهى نسبت به قتل آن وجود نداشته باشد، در اين صورت چنانچه اعراب آن را طيب به شمار آورند، حلال بوده و اگر خبيث بدانند، حرام است؛ دليل اين گروه از فقهيان شافعى افزون بر آيه ياد شده در سوره اعراف، آيه چهارم سوره مائده است: ( يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ )؛ برابر اين توجيه، واژه «طيبات» در دو آيه ياد شده به معناى «حلال» نيست و در طيب و خبيث بودن يك چيز، تنها به عادت عمومى اعراب توجه شده و توجه به عرف هاى خاص رعايت نشده اند؛ چرا كه درغيراين صورت به اختلاف احكام در حلال و حرام مى انجاميد.(2)

ص: 174


1- اعراف: 157: «همانان كه از اين فرستاده، پيامبر درس نخوانده - كه [نام] او را نزد خود، در تورات و انجيل نوشته مى يابند - پيروى مى كنند؛ [همان پيامبرى كه] آنان را به كار پسنديده فرمان مى دهد، و از كار ناپسند باز مى دارد، و براى آنان چيزهاى پاكيزه را حلال و چيزهاى ناپاك را بر ايشان حرام مى گرداند».
2- التفسير المنير فى العقيدة والشريعة والمنهج، ج 8، ص 82.

فلسفه و حكمت حرام

تحريم محرمات و خبائث در قرآن، بر مبناى حكمت بوده و بر مصالح و مفاسدى استوار است كه برخى از آنها به اجمال در متن آيات و روايات آمده و به برخى نيز بشر در پرتو تجربه و دانش روز، دست يافته است؛ البته دستاوردهاى بشرى در تبيين حكمت، قطعى نبوده و در حد احتمال علمى مطرح اند. در تبيين حكمت وجود حلال و حرام در شريعت، برخى آن را «اختبار» و شناخت درجه مجاهدت نفس در عمل به حلال ها و ترك حرام ها دانسته اند؛(1) در تحليلى ديگر، حرام هاى شرعى، «خبيث» بوده و باعث ضرر و زيان به بدن و دين خواهند بود؛(2) همچنين پيرامون خوردنى ها و نوشيدنى هاى حرام نيز قرآن پژوهان و دانشمندان علوم تجربى بر اين باورند كه استفاده از آنها داراى آثار زيانبار جسمانى و روانى بوده و ازاين رو به خوددارى از آنها توصيه مى كنند؛ ازاين منظر، برخى دليل تحريم ميته را وجود مضرات و عامل انعقاد خون در آن دانسته(3) و سبب تحريم خون را نيز وجود انواع ميكروب ها مى دانند؛ چرا كه خون محيطى آماده براى رشد ميكروب هاست؛(4) زيان بار بودن استفاده از گوشت خوك نيز امروزه به تجربه اثبات شده و علم جديد نيز پرده از برخى مفاسد آن برداشته است؛(5) افزون بر اينكه برخى نيز توجيهاتى

ص: 175


1- همان، ج 7، ص 15.
2- همان، ج 9، ص 121.
3- همان، ج 8، ص 79.
4- همان.
5- إرشاد الأذهان إلى تفسير القرآن، ج 2، ص 306.

اخلاقى را براى تحريم خوك ارائه كرده اند؛ از جمله به باور محمدبن سيرين، از چهارپايان تنها خوك و الاغ هستند كه عمل قوم لوط را انجام مى دهند؛ و ازاين رو گوشت حمار را نبايد خورد كه سرشت خبيث خود را هنگامى كه بر الاغ نرى سوار شد، نشان مى دهد؛ ازاين روست كه اين را رجس خوانده اند.(1)

شراب نيز در همه اديان الهى حرام بوده، و هيچ آيينى كه از تحريف بشر مصون مانده باشد، نوشيدن آن را جايز ندانسته است؛ چنان كه در روايتى از امام رضا (ع) آمده است:

«ما بعث الله نبياً الا بتحريم الخمر...: خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نكرد، جز آنكه شراب را در شريعت او حرام نمود».(2) در قرآن نيز حكمت تحريم شراب را با توجه به آيه ( إِنَّما يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ... )(3) مى توان ايجاد دشمنى بين مؤمنان، مولّد كينه، بازداشتن از ياد خدا و نماز دانست؛ همچنين آيه ( يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ )(4) نيز به دو نكته پيرامون تحريم شراب اشاره كرده است:

الف - ايمان و شراب خوارى با هم سازگار نيستند؛

ب - نوشيدن شراب و انجام قمار در رديف بت پرستى است.

زيان هاى معنوى شراب خوارى، مهم تر از زيان هاى جسمى و مادى آن است؛ در اين باره دانشمندان غربى ثابت كرده اند كه جوان هاى0.

ص: 176


1- الجامع لأحكام القرآن، ج 7، ص 78.
2- تفسير القمى، ج 1، ص 194.
3- مائده: 91.
4- مائده: 90.

بيست ساله كه دست كم مى توانند پنجاه سال ديگر عمر كنند، در اثر نوشيدن الكل بيشتر از 35 سال زندگى نمى كنند.

از جمله پيامدهاى ديگر شراب خوارى اين است كه در شخص معتاد به شراب و الكل، عاطفه خانوادگى و ميزان محبت به زن و فرزند به شدت كاهش مى يابد؛ آنچنان كه بارها اتفاق افتاده است كه پدرى در حال مستى، فرزندان خود را با دست خود كشته است؛ مصرف مشروبات الكلى، عقل و هوش انسان را نيز از بين مى برد؛ به موجب آمارى كه از تيمارستان هاى آمريكا به دست آمده است، 85 درصد از بيماران روانى، مبتلايان به الكل هستند؛ يكى ديگر از دانشمندان انگليسى مى نويسد: «مشروبات الكلى در كشورهاى شمالى، انسان را كودن و ابله و در كشورهاى جنوبى ديوانه مى كند»؛ وى سپس مى افزايد: «آيين اسلام، تمام انواع نوشابه هاى الكلى را تحريم كرده و اين يكى از امتيازات اسلام است».(1)

اضطرار و حرام

حفظ حيات انسانى و جلوگيرى از در معرض آسيب قرار گرفتن آن، اصل مهمى است كه بارها در قرآن و فقه اسلامى بدان تاكيد شده است؛ قرآن در آياتى همانند ( يُرِيدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ )(2) و ( وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ )؛(3) عسر و حرج را نفى كرده و حد نهايى

ص: 177


1- بقره: 173.
2- بقره: 185: «خدا براى شما آسانى مى خواهد و براى شما دشوارى نمى خواهد».
3- حج: 78: «و در راه خدا چنان كه حق جهاد [در راه] اوست جهاد كنيد؛ اوست كه شما را [براى خود] برگزيده و در دين بر شما سختى قرار نداده است».

تكاليف انسان را، وسع و توانايى وجودى وى دانسته است؛ همانند آيه ( لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها ).(1)

گاه براى مكلف شرايطى پيش مى آيد كه مجبور مى شود براى حفظ جان خود از حرام استفاده كند؛ قرآن با مورد توجه قرار دادن اين احتمال، در آياتى چند به آن پرداخته است؛ برابر اين آيات، انسان در شرايط اضطرار و عسروحرج مى تواند به مقدار رفع ضرورت و دفع عسر از حرام بخورد؛ چنان كه در سوره بقره، نحل، انعام و... با عبارت ( فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ )(2) بدان اشاره شده است؛ اضطرار ياد شده در آيه، تنها مجوز خوردن از حرام به مقدار «سد رمق» بوده و خوردن بيش از اين مقدار روا نيست؛ ازاين رو بيشتر مذاهب اسلامى سير خوردن را حرام مى دانند؛(3) در اين پيوند از نگاه راوندى ضرورتى كه خوردن مردار را مباح مى كند، ترس از تلف شدن جان در اثر گرسنگى است.(4)

از نظر سبزوراى، آمدن قيد «غير باغ او عاد» پس از واژه اضطرار در آيات، تذكر به اين نكته است كه براى هيچ كسى تحديد و تفسير اضطرار از سوى خودش روا نيست. ذكر صفت غفران الهى نيز اشاره به اين معناست كه در موارد اضطرار، خوردن از حرام معصيت نيست؛ چرا كه جواز آن اعلام شده است و از آنجا كه اندازه و مقدار «ضرورت» به مردم موكول شده است و افراد اندكى به اندازه ضرورت اكتفا مى كنند، ازاين رو گريزى از نياز به غفران الهى نيست.(5)9.

ص: 178


1- بقره: 286: «خداوند هيچ كس را جز به قدر توانايى اش تكليف نمى كند».
2- بقره: 173.
3- التفسير المنير فى العقيدة والشريعة والمنهج، ج 8، ص 21.
4- فقه القرآن، ص 268.
5- إرشاد الأذهان إلى تفسير القرآن، ج 2، ص 309.

فصل هشتم: دشمن

اشاره

( يا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ )(1)

( إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ )(2)

اشاره

مسير حيات انسانى، هماره با خواسته هاى انسان سازگار نيست؛ در فراز و فرودها، تلخى ها و شيرينى ها، زشتى ها و زيبايى هاى اين مسير است كه انسان جوهرۀ وجودى خويش را به ظهور رسانده و با انتخاب خود، نوع حيات ابدى خويش را رقم مى زند؛ و اين چنين، سنت الهى «آزمون آدم» عملى شده و مؤمنان و ظالمان از يكديگر متمايز مى شوند؛ قرآن به اين سنت الهى اين گونه اشاره مى كند: ( وَ تِلْكَ الْأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ وَ اللّهُ لا يُحِبُّ الظّالِمِينَ ):(3) «و ما اين

ص: 179


1- طه: 117: «اى آدم، در حقيقت، اين [ابليس] براى تو و همسرت دشمنى [خطرناك] است».
2- يوسف: 53: «نفس قطعاً به بدى امر مى كند».
3- آل عمران: 140.

روزها [ى شكست و پيروزى] را ميان مردم به نوبت مى گردانيم و خداوند كسانى را كه [واقعاً] ايمان آورده اند معلوم بدارد، و از ميان شما گواهانى بگيرد، و خداوند ستمكاران را دوست نمى دارد»؛ مطابق اين آيه، همه انسان ها از اين آزمون پيروز بيرون نمى آيند و گروهى در اثر ظلم از آن مردود شده و خود را از مهر و محبت الهى محروم مى كنند.

حال پرسش اين است كه ظلم در چه مواضعى از اين مسير رخ مى دهد؟ دليل اين ظلم چيست؟ و چرا انسان مرتكب ظلم مى شود؟ پاسخ اين پرسش ها را مى توان با درنگ در مجموعه آيات مربوط به موانع تعالى انسان دريافت.

براى پاسخ پرسش هاى ياد شده بايد توجه داشت كه مسير حيات انسانى، مسير تصميم و اقدام است؛ انسان ناگزير است كه براى تداوم بقا و استمرار سير خود، تصميم گرفته، ديگران را به استخدام درآورد و خود در چرخۀ حيات انسانى در خدمت ديگرى باشد؛ ازاين رو در هر اقدام انسانى، حقوق و منافع ديگران، حتى طبيعت و حيوانات نيز مطرح است و از آن متأثر مى شوند؛ چنانچه تصميم انسانى با موازين فطرى، عقلى و وحيانى هماهنگ نباشد باعث آسيب به خود و ديگران خواهد شد و اين همان مفهوم ظلمى است كه در تعامل انسانى پديد مى آيد و ريشه آن را بايد در تأثيرپذيرى اراده انسانى از عوامل درونى و بيرونى جستجو نمود.

انسان به لحاظ روان شناختى، حفظ حيات و تداوم لذات، خويش را بر هر چيز ديگرى ترجيح مى دهد؛ در صورتى كه ترجيح انسان، مبتنى بر منطق مادى گرايانه و سوداگرى باشد، به استكبار و استثمار انجاميده و

ص: 180

«حيات فرعونى»(1) را جايگزين «حيات طيبه»(2) خواهد كرد.

افزون بر تأثيرپذيرى انسان از خواسته هاى درونى خود در مقام تصميم سازى، گاه كشش هاى بيرونى نيز بر اراده و اقدام انسانى تأثيرگذار خواهد بود؛ اين كشش بيرونى مى تواند عامل انسانى يا غيرانسانى باشد كه زمينه هاى انحراف در اراده و اقدام انسانى را ايجاد مى كنند و سرانجام انسان متأثر از اين كشش ها، تصميمى نادرست گرفته و به خود و ديگران آسيب مى رساند؛ البته نظر به شدت و ضعف اين تاثيرپذيرى، ميزان و نوع انحراف انسان از منطق حيات انسانى متفاوت خواهد بود.

قرآن به مجموعه اين عوامل آسيب زا در اراده انسانى توجهى ويژه نشان داده و با ارائه هشدارهاى لازم اين موانع فراروى حيات انسان را نشاندار كرده است؛ در منطق قرآن، هر مانعى كه خيرخواه تعالى انسانى نبوده و زمينه هاى انحراف او را پديد آورد، دشمنِ انسان به شمار آمده و نسبت به نفوذ چنين دشمنانى انسان بايد هماره احتياط كامل در نگرش و انتخاب خود داشته باشد.

مقصود از دشمن در منطق قرآنى، مجموعه عواملى هستند كه مانع سير تكاملى انسان بوده و راه را بر تعالى انسان مى بندند؛ قرآن از اين موانع به «صد سبيل: باز داشتن از راه الهى» ياد كرده است؛ براى نمونه».

ص: 181


1- نازعات: 24-25: «( فَقالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى فَأَخَذَهُ اللّهُ نَكالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى): «و (فرعون) گفت: "پروردگار بزرگتر شما مَنَم!" و خدا [هم] او را به كيفر دنيا و آخرت گرفتار كرد».
2- نحل: 97: ( مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ): «هر كس - از مرد يا زن - كار شايسته كند و مؤمن باشد، قطعاً او را با زندگى پاكيزه اى، حياتِ [حقيقى] بخشيم، و مسلماً به آنان بهتر از آنچه انجام مى دادند پاداش خواهيم داد».

در باره فرعون مى فرمايد: ( وَ كَذلِكَ زُيِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَ صُدَّ عَنِ السَّبِيلِ وَ ما كَيْدُ فِرْعَوْنَ إِلاّ فِي تَبابٍ )(1): «و اين گونه براى فرعون، زشتى كارش آراسته شد و از راه [راست] بازماند و نيرنگ فرعون جز به تباهى نينجاميد».

همچنين خطاب به منحرفان از مسير الهى در حيات انسانى مى فرمايد: ( وَ لا تَتَّخِذُوا أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها وَ تَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ وَ لَكُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ )(2): «و زنهار، سوگندهاى خود را دستاويز تقلب ميان خود قرار مدهيد، تا گامى بعد از استواريش بلغزد، و شما به [سزاى] آنكه [مردم را] از راه خدا باز داشته ايد دچار شكنجه شويد و براى شما عذابى بزرگ باشد»؛ در آيات ديگر نيز، عمل «صد سبيل» به شيطان و انسان هاى مشرك و ظالم نسبت داده شده است؛(3) همچنين به حضرت محمد (ص) نيز ياد آور شده است كه مراقب دسيسه هاى آنان باشد.(4)

با توجه به آيات قرآن مى توان دشمنان انسان را در مسير حيات دينى دو گونه دانست: درونى و بيرونى؛ شاخص دشمن بيرونى انسان، ابليس و دشمن درونى او، نفس انسانى است كه در صورت همراهى با هم، موجب شقاوت ابدى انسان مى شوند؛ اينك در ادامه به ارائه آگاهى هاى قرآنى پيرامون اين دو دشمن مى پردازيم.).

ص: 182


1- غافر: 37.
2- نحل: 94.
3- زخرف: 62: ( وَ لا يَصُدَّنَّكُمُ الشَّيْطانُ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ)؛ (الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ كافِرُونَ).
4- طه: 16: ( فَلا يَصُدَّنَّكَ عَنْها مَنْ لا يُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدى)؛ (وَ لا يَصُدُّنَّكَ عَنْ آياتِ اللّهِ بَعْدَ إِذْ أُنْزِلَتْ إِلَيْكَ وَ ادْعُ إِلى رَبِّكَ وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ).

1. ابليس، دشمن بيرونى

اشاره

آياتِ بيانگر دشمنى ابليس با انسان به سه دسته قابل تقسيم هستند كه هريك به ترتيب به سير دشمنى اين موجود شرور با انسان اشاره دارند:

الف - مرحله آفرينش آدم (ع) و تمرد از امر الهى سجده بر وى؛

ب - مرحله سكونت آدم و حوا (عليهماالسلام) در بهشت و وسوسه مكر براى رانده شدن از آن؛

ج - دشمنى با آدم (ع) در دنيا براى انحراف از صراط مستقيم.

بر اساس آيه ( فَقُلْنا يا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى ): «پس گفتيم: "اى آدم! در حقيقت، اين [ابليس] براى تو و همسرت دشمنى [خطرناك] است؛ زنهار تا شما را از بهشت به در نكند تا تيره بخت گردى" .»،(1) از سوى خداوند دشمنى ابليس با آدم در بهشت به وى اعلام شده است.

دشمنى در مرحله آفرينش

چنان كه در آيات قرآنى مى خوانيم، خاستگاه دشمنى ابليس با انسان به داستان آفرينش آدم باز مى گردد؛ يكى از مسائلى كه در داستان آدم و ابليس بيان شده، خوددارى ابليس از سجده براى آدم است؛ در آيات ( فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلاّ إِبْلِيسَ أَبى أَنْ يَكُونَ مَعَ السّاجِدِينَ قالَ يا إِبْلِيسُ ما لَكَ أَلاّ تَكُونَ مَعَ السّاجِدِينَ )(2) با ساختار تاكيد در تاكيد، به سجده تمام ملائكه جز ابليس بر آدم تصريح شده است.

ص: 183


1- طه: 117.
2- حجر: 30-32: «پس فرشتگان همگى يكسره سجده كردند؛ جز ابليس كه خوددارى كرد از اينكه با سجده كنندگان باشد؛ فرمود: "اى ابليس! تو را چه شده است كه با سجده كنندگان نيستى؟" .»

برخى از مفسران، امتناع ابليس را چنين تصويرسازى كرده اند كه هنگام سجده فرشتگان، ابليس به آدم پشت كرد و چنان كه گفته اند صد يا پانصد سال كه فرشتگان در سجده بودند به همان حالت ايستاده و همان جا حضور داشت؛ هنگامى كه فرشتگان سر از سجده برداشتند و ابليس را ايستاده ديدند كه پشيمان سرپيچى از امر الهى نيست و همچنان قصد اطاعت را ندارد، دوباره تصميم گرفتند خداوند را سجده كنند؛ ازاين رو فرشتگان دوبار سجده كرده كه يك بار سجده براى آدم و بار دوم براى خداوند بود و ابليس در همين حالت آنان را مشاهده مى كرد و از سجده خوددارى مى نمود؛ ازاين رو پروردگار صفت و حالت، صورت و هيئت او را تغيير داد و از هر قبيحى قبيح تر شد.

از نگاه برخى، خداوند او را مسخ كرد و بدنش به شكل خوك و چهره اش به سان ميمون در آمد؛ هرچند شيطان بيش از مسخ شدن نسلى نداشت، ولى چون با درخواست مهلت وى موافقت گرديد، ازآن پس داراى نسل شد؛(1) شايان ذكر است كه اين تصوير و لوازم آن از اجتهادات مفسران بوده و در ظاهر آيات، دلالتى بر آنها وجود ندارد.

آيه ( قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ )(2) خبر خداوند از پاسخ ابليس در سجده نكردن به آدم است كه در تصور ابليس مانعى جدى و استوار بر پيروى نكردن از امر الهى شد و آن عبارت از برترى آفرينش ابليس از آتش بود و حال آنكه آدم از گِل آفريده شده است؛».

ص: 184


1- ر. ك: تفسير روح البيان، ج 1، ص 141-142.
2- أعراف: 7: «گفت: من از او بهترم؛ مرا از آتشى آفريدى و او را از گِل آفريدى».

آتش جوهر لطيف نورانى و خاك جسم كثيف ظلمانى است.(1) وى آثار و ويژگى هاى هر دو را در ذهن خود مقايسه كرد و به برترى آتش بر خاك حكم نمود؛ ازاين رو گروهى از مفسران مستند به اين استدلال آن را نخستين قياس دانسته اند كه به حقيقت اصابت نكرد؛ چرا كه ويژگى هاى آدم، مانند آفرينش به دست الهى، نفح روح، امر به سجده فرشتگان به او، تعليم اسماء به وى و ديگر كراماتش ناديده گرفته شد؛(2) اين معنا در آيه ( وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِيسَ قالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً )؛(3) نيز آمده است كه ابليس با استفهام انكارى به برترى و اشرف بودن اصل وجودى خود نسبت به آدم، به عنوان بهانه سجده نكردنش استدلال كرده است.(4)

در نگاه برخى از مفسران، دليل سجده فرشتگان براى آدم، تنها ويژگى هاى طينت وى و شرافت آفرينش بى واسطه او از سوى خداوند نيست، بلكه فضيلت آدم بر فرشتگان به دليل اختصاص وى به دميدن بى واسطه روح الهى در او از سوى خداوند بوده است كه به اضافه تشريفيه در آيه 72 سوره ص به آن اشاره مى شود؛ همچنين اختصاص يافتن آدم به تجلى خدا در وجود وى هنگام نفخ روح، چنان كه در روايت

«انّ الله تعالي خلق آدم فتجلي فيه» به آن اشاره شده است؛ و اين راز سجده فرشتگان به آدم حاكى است كه سجده آنان پس از نفخ7.

ص: 185


1- تفسير روح البيان، ج 3، ص 181.
2- تفسير الطبرى، ج 5، ص 172.
3- اسرا: 61: «و هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم: "براى آدم سجده كنيد" ؛پس [همه] جز ابليس سجده كردند؛ او گفت: "آيا براى كسى كه از گل آفريدى سجده كنم؟" ».
4- مجمع البيان، ج 5، ص 657.

روح در وى صورت گرفت؛ زيرا پس از آن آدم (ع) استعداد تجلى خدا را در وجود خود مشاهده نمود و در اثر لطافت، روحانيت و نورانيتى يافت كه او را شايسته اين تجلى مى نمود و اينجا بود كه او به كعبه حقيقى تبديل گرديد.(1)

در اين باره بايد گفت افضليت عناصر، مستلزم افضل بودن موجوداتى كه از آن عنصر پديد آمده اند نمى شود؛ زيرا عناصر، اجرام بسيطى هستند كه موجودات به تنهايى از آنها به وجود نيامده، بلكه از تركيب چند عنصر پديد مى آيند، اجسام انسانى نيز اين گونه از تركيب همه عناصر با يكديگر به وجود آمده اند؛ انسان با روح لطيف و نورانى خود بر همه مركبات برترى يافته است؛ زيرا در جسم انسانى، جزئى از ملكوت كه ملائكه هم از آن هستند شريك است؛ ازاين رو براى ابليس دليلى بر تفضيل بر آدم وجود نداشته و تنها در اين باره دچار شبهه گمراه كننده اى شد كه باعث گرديد تا از سجده بر آدم امتناع كرده و در اثر آن از ملأ اعلى رانده شود.(2)

در پايان آيه ( وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِيسَ أَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ)(3) ابليس در اثر خوددارى از سجده، در زمره كافران شمرده شده است؛ در تبيين مفهوم ( وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ ) برخى از مفسران بر اين باورند كه جمله استينافى است و معناى درست آن اين».

ص: 186


1- تفسير روح البيان، ج 3، ص 181-182.
2- التحرير والتنوير، ج 14، ص 45.
3- بقره: 34: «و چون فرشتگان را فرموديم: "براى آدم سجده كنيد" ؛پس بجز ابليس - كه سر باز زد و كبر ورزيد و از كافران شد - [همه] به سجده درافتادند».

است كه توصيف ابليس به كفر به پيش از نزول آيه برمى گردد، نه به اين معنا كه قبل از امتناع از سجده بر آدم، وى كافر بوده است.

هرچند كه بسيارى از مفسران در معناشناسى اين بخش از آيه دچار حيرت شده و آن را به كفر قبل از خوددارى ابليس از سجده بر آدم معنا كردند؛ البته اين نظر نادرست است؛ زيرا بديهى است كه در آن هنگام، افراد متصف به كفر اساساً وجود نداشتند كه ابليس به آنها ملحق گردد؛ همچنين اين احتمال كه ابليس در علم الهى كافر بود و خداوند از كفر وى آگاهى داشت ولى فرشتگان از آن آگاه نبودند، ديدگاه هايى است كه انگيزه معقولى براى طرح آنها وجود ندارد؛ زيرا فعل ماضى، مفيد سپرى شدن زمان فعل پيش از تكلم است؛ همين گونه است ديدگاه كسانى كه «كان» را به معناى «صار» دانسته اند؛ همانند آيات ( قالَ سَآوِي إِلى جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْماءِ قالَ لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ إِلاّ مَنْ رَحِمَ وَ حالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ )؛(1) ( فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا )(2) يعنى ابليس با سجده نكردن، كافر شد و امتناع وى از آن، ناشى از استكبارش بود و اعتقاد داشت امر الهى از روى حكمت نبوده است؛ در حالى كه آنچه موجب تغيير ابليس شد استخفاف حكمت الهى بود.(3)

برخى نيز وجه تسميه ابليس به كافر را اين چنين توجيه كرده اند كه ابليس راه سعادت كه شريعت براى هر انسانى عرضه كرده است را از بندگان پوشيده مى دارد؛ همچنين خداوند او را از كافران خواند، نه از6.

ص: 187


1- هود: 43: «گفت: "به زودى به كوهى پناه مى جويم كه مرا از آب در امان نگاه مى دارد" ؛گفت: "امروز در برابر فرمان خدا هيچ نگاهدارنده اى نيست، مگر كسى كه [خدا بر او] رحم كند." و موج ميان آن دو حائل شد و [پسر] از غرق شدگان گرديد».
2- واقعه: 6: «و غبارى پراكنده گردند».
3- التحرير والتنوير، ج 1، ص 426.

مشركان؛ زيرا وى از خداوند بيم داشت؛ افزون بر اين وى به واحد بودن خدا آگاه بود، و جايگاه اخروى موحدان را مى دانست و آگاهى داشت كه دوزخ، خلود اهل توحيد را نپذيرفته است.(1)

پيام ها

از ماجراى سجده نكردن ابليس بر آدم (ع)، پيام هاى زير را مى توان دريافت:

نخست: شايسته نيست كه آدم و ذريه وى در برابر اوامر الهى سرپيچى يا كوتاهى كنند، بلكه بايد اطاعت خداوند را مدنظر داشته باشند؛ زيرا خداوند با كرامت دادن آدم: ( وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلاً )(2) او را خليفه خود در زمين قرار داده و به او دانشى را كه بدان آگاهى نداشته آموخته است:(3) ( وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ ).(4)

دوم: هرچند قصد خدا در اين ماجرا ابليس است، ولى هدف، تهديد افرادى همچون ابليس از فرزندان آدم بوده است و مصداق آن در عهد نزول قرآن، يهوديانى بودند كه نسبت به رسول خدا كفر ورزيدند با اينكه

ص: 188


1- رحمة من الرحمن، ج 1، ص 117.
2- اسرا: 70: «و به راستى ما فرزندان آدم را گرامى داشتيم، و آنان را در خشكى و دريا [بر مركبها] برنشانديم، و از چيزهاى پاكيزه به ايشان روزى داديم، و آنها را بر بسيارى از آفريده هاى خود برترى آشكار داديم».
3- بقره: 31: «و [خدا] همۀ [معانى] نامها را به آدم آموخت؛ سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود: "اگر راست مى گوييد، از اسامى اينها به من خبر دهيد" ».
4- التفسير المنير فى العقيدة والشريعة والمنهج، ج 1، ص 133.

به نبوت وى علم داشتند و خداوند نعمتش را در حق آنان و پيشينيان آنها تمام كرده بود.(1)

سوم: در اين داستان، جايگاه و شأن علم و عالمان، بزرگ داشته شده است؛ زيرا خداوند به آدم دانشى را آموخت كه فرشتگان سزاوارى و شايستگى آن را نداشتند؛ همچنان كه آدم به عنوان نمونه و الگويى براى ابداعات و اختراعات و دانش هايى دانسته كه توسط بشر محقق شده و تحقق خواهد يافت.(2)

دشمنى در بهشت

پس از آفرينش آدم و همسرش حوا (عليهماالسلام) خداوند آن دو را در بهشتى خاص (جنت) سكونت داد و با خطاب قرار دادن آدم، دشمنى ابليس را به وى يادآور گرديد: ( فَقُلْنا يا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى )(3): «پس گفتيم: "اى آدم! در حقيقت، اين [ابليس] براى تو و همسرت دشمنى [خطرناك] است، زنهار تا شما را از بهشت به در نكند تا تيره بخت گردى".»

خداوند از راه وحى به صراحت، شقاوت را نتيجه دشمنى ابليس با آدم بيان فرمود تا بر اهميت و جدى بودن دشمنى او تاكيد شود؛(4) بيرون راندن آدم و حوا از بهشت را نيز به ابليس نسبت داد كه اين كار به فراخوان و اغواگرى او بوده است.(5)

ص: 189


1- تفسير الطبرى، ج 1، ص 150؛ التفسير المنير فى العقيدة والشريعة والمنهج، ج 1، ص 133.
2- التحرير والتنوير، ج 13، ص 422.
3- طه: 117.
4- تفسير من وحى القرآن، ج 15، ص 164.
5- التبيان فى تفسير القرآن، ج 7، ص 215.

از نگاه برخى از مفسران، چرايى دشمنى ابليس به آدم به طرد وى از رحمت الهى در مرحله آفرينش آدم بر مى گردد كه ابليس به آدم سجده نكرد و در اثر آن از بارگاه ربوبى رانده شد؛ وى ازاين رو هماره در ذهن خود، آدم را دليل اين طرد شدن تلقى مى كرد و هميشه در پى فرصتى بود تا از او انتقام بگيرد.(1)

در تفسير آيه ياد شده بايد به مفهوم كلمات «عدو»، «جنت» و «تشقى» توجه داشت: «عدو» به كسى گفته مى شود كه هنگام نياز به يارى، از انسان دورى كند؛ مقابل آن «ولى» كسى است كه به وقت يارى به انسان نزديك شود.(2)

از نگاه برخى از مفسران، جنت در اينجا به معناى بهشت جاويدان در سراى ديگر نيست كه بيرون آمدن و بازگشت به عقب در آن امكان پذير نباشد، بلكه اين جنت باغى بود داراى همه چيز از باغ هاى اين جهان كه به لطف پروردگار ناراحتى در آن وجود نداشت؛ ازاين رو خداوند به آدم اخطار كرد كه چنانچه از اين جايگاه امن و امان بيرون رود، دچار دردسر خواهد شد؛(3) همچنين از نگاه برخى ديگر از مفسران جنت را مكانى سرشار از راحتى و نشاط دانسته اند.(4)

مفسران مراد از شقاوت ياد شده در «تشقى» را نيز درد و رنج، دشوارى هاى زندگى دنيايى در كسب روزى و... دانسته اند؛(5) به بيان0.

ص: 190


1- تقريب القرآن إلى الأذهان، ج 3، ص 511؛ الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 19، ص 206.
2- مجمع البيان، ج 4، ص 628.
3- تفسير نمونه، ج 13، ص 320.
4- سواطع الإلهام في تفسير القرآن، ج 3، ص 452.
5- تقريب القرآن الى الأذهان، ج 3، ص 512؛ الجديد في تفسير القرآن المجيد، ج 4، ص 469؛ الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 19، ص 207؛ تفسير نمونه، ج 13، ص 320.

علامه طباطبائى آيات ( إِنَّ لَكَ أَلاّ تَجُوعَ فِيها وَ لا تَعْرى وَ أَنَّكَ لا تَظْمَؤُا فِيها وَ لا تَضْحى )(1): «در حقيقت براى تو در آنجا اين [امتياز] است كه نه گرسنه مى شوى و نه برهنه مى مانى؛ و [هم] اينكه در آنجا نه تشنه مى گردى و نه آفتاب زده خواهى بود»، در ادامه بحث، تبيينى از مفهوم شقاوت در اينجا را براى ما روشن مى سازد كه در آن انسان در تامين معيشت خود دچار رنج نمى شد.(2)

در قرآن چگونگى اغواگرى ابليس چنين بيان شده است: ( فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطانُ قالَ يا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلى فَأَكَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى )(3): «پس شيطان او را وسوسه كرد، گفت: "اى آدم! آيا تو را به درخت جاودانگى و ملكى كه زايل نمى شود، راه نمايم؟" ؛آن گاه از آن [درخت ممنوع] خوردند و برهنگى آنان برايشان نمايان شد و شروع كردند به چسبانيدن برگ هاى بهشت بر خود؛ و [اين گونه] آدم به پروردگار خود عصيان ورزيد و به بيراهه رفت».

در سوره اعراف نيز به نتيجه اين اغواگرى چنين اشاره دارد: ( فَدَلاّهُما بِغُرُورٍ فَلَمّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَكُما عَنْ تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَكُما إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُما عَدُوٌّ مُبِينٌ )(4): «پس آن دو را با فريب به سقوط كشانيد؛ پس چون آن دو از [ميوه] آن درختِ [ممنوع] چشيدند، برهنگى هايشان بر آنان آشكار2.

ص: 191


1- طه: 118-119.
2- الميزان فى تفسير القرآن، ج 14، ص 221.
3- طه: 120-121.
4- أعراف: 22.

شد، و آغاز به چسبانيدن برگ [هاى درختانِ] بهشت بر خود كردند و پروردگارشان بر آن دو بانگ بر زد: "مگر شما را از اين درخت منع نكردم و به شما نگفتم كه در حقيقت، شيطان براى شما دشمنى آشكار است؟".»

از ظاهر اين آيات مى توان دريافت كه ابليس در آدم دغدغه جاودانگى و راحتى مدام را برانگيخت و راه رسيدن به آن را خوردن از درخت نهى شده بيان كرد، به گونه اى كه در اثر خوردن از آن، ديگر از اين بهشت بيرون نخواهد رفت و جاودانگى عمر و سلطنت ابدى به دست خواهد آورد؛(1) او در حقيقت به چيزى اشاره كرد كه دستيابى به آن آرزوى هر انسانى است و شايد هر انسانى براى رسيدن به آن دست به كوشش زيادى خواهد زد، چه رسد به خوردن از ميوه يك درخت؛ ابليس نهى الهى از درخت ممنوع شده را نيز چنين توجيه كرد: ( فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما وَ قالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاّ أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدِينَ وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النّاصِحِينَ )(2): «پس شيطان، آن دو را وسوسه كرد تا آنچه را از عورتهايشان برايشان پوشيده مانده بود براى آنان نمايان گرداند و گفت: پروردگارتان شما را از اين درخت منع نكرد، جز [براى] آنكه [مبادا] دو فرشته گرديد يا از [زمره] جاودانان شويد؛ و براى آن دو سوگند ياد كرد كه: "من بى گمان از خيرخواهان شما هستم"».

در تبيين مراد از درخت ممنوعه در داستان ابليس و آدم، ميان مفسران اختلاف نظر وجود دارد؛(3) يكى از مفسران در اين باره معتقد است: «در4.

ص: 192


1- التبيان فى تفسير القرآن، ج 7، ص 216.
2- اعراف: 20-21.
3- بنگريد: التبيان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 158؛ التحرير والتنوير، ج 1، ص 418؛ مفاتيح الغيب، ج 3، ص 454.

شش مورد از قرآن مجيد اشاره به شجره ممنوعه شده است، بى آنكه در باره چگونگى و يا نام آن سخنى به ميان آيد؛ ولى در منابع اسلامى دو نوع تفسير براى آن ارائه شده است كه يكى از آنها تفسير «مادى» است كه بنابر آن به باور معروف در روايات، «گندم» بوده است؛(1) بايد توجه داشت كه عرب «شجره» را تنها به درخت اطلاق نمى كند، بلكه به بوته هاى گياهان نيز شجره مى گويد؛ ازاين رو در قرآن مجيد به بوته كدو شجره گفته شده است: ( وَ أَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطِينٍ )(2) و ديگرى تفسير «معنوى» كه در روايات از آن تعبير به «شجره حسد» شده است؛ زيرا برابر اين روايات، آدم پس از ملاحظه مقام و موقعيت خود چنين تصور كرد كه مقامى بالاتر از مقام او وجود نخواهد داشت، ولى خداوند او را به مقام جمعى از اوليا از فرزندان او (پيامبر اسلام (ص) و خاندانش) آشنا ساخت؛ ازاين رو حالتى شبيه به حسد به او دست داد و همين شجره ممنوعه بود كه آدم دستور داشت تا به آن نزديك نشود.

بنابر آنچه بيان شد و در حقيقت طبق اين روايات، حضرت آدم از دو درخت تناول كرد كه يكى از مقام او پايين تر بود و او را به سوى جهان ماده مى كشيد و آن گندم بود، و ديگرى درخت معنوى مقام جمعى از اولياى خدا بود كه از مقام و موقعيت او بالاتر قرار داشت و چون وى به دو لحاظ از حد خود تجاوز نمود، به آن سرنوشت گرفتار شد؛ اما بايد توجه داشت كه اين حسد از نوع حسد حرام نبوده و تنها يك احساس نفسانى به شمار مى رود، بى آنكه طبق آن كمترين گامى بردارد.».

ص: 193


1- صافات: 146.
2- همان، «و بر بالاى [سَرِ] او درختى از [نوع] كدوبُن رويانيديم».

با توجه به اينكه آيات قرآن داراى معانى مختلفى است، دريافت هر دو معنا از آيه اشكال است؛ اتفاقاً واژه «شجره» در قرآن مجيد در هر دو معنى به كار رفته است: گاه به معناى درختان معمولى و مادى، همچون: ( وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَيْناءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ )(1) كه اشاره به درخت زيتون است؛ و گاه در شجره معنوى: ( وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ )(2) كه منظور از آن، جمعى از مشركان، يا يهود و يا اقوام طاغى ديگر همانند بنى اميه مى باشد.(3)

مفسران مراد از «وسوسه» در اين آيات را تظاهر به نصيحت يا خيرخواهى نسبت به آدم معنا كرده اند؛ بدين سان كه ابليس براى آدم و حوا (عليهاالسلام) چنين تصوير خيالى از خوردن درخت ممنوعه ايجاد كرد كه در صورت خوردن از ميوه آن به فرشته تبديل خواهند شد و حيات آن ها دچار هيچ تغييرى نخواهد شد، يا اينكه چنين توهم آفرينى كرد كه افرادى كه از خوردن ميوه اين درخت منع شده اند، كسانى غير شما بوده و تنها فرشتگان و دارندگان حيات ابدى هستند و ازاين رو منع از آن شامل آدم و حوا نيست؛(4) به ديگر سخن، در صورت خوردن از آن سرزنشى براى شما نخواهد بود؛ زيرا نهى به خاطر حرمت خوردن ميوه آن براى شما نيست بلكه به اين دليل است كه شما در همين صورت بشرى خود بمانيد؛ اما اگر نخواستيد مانعى براى خوردن نيست و اگر خورديد به فرشته يا انسانى با حيات ابدى تبديل خواهيد شد.(5)4.

ص: 194


1- مؤمنون: 20: «و از طور سينا درختى برمى آيد كه روغن و نان خورشى براى خورندگان است».
2- اسرا: 60: «و آن درخت لعنت شده در قرآن را».
3- تفسير نمونه، ج 6، ص 120-121.
4- مجمع البيان، ج 4، ص 626-627.
5- الجديد فى تفسير القرآن المجيد، ج 2، ص 164.

ابليس در اين خيرخواهى چنان با تأكيد و شدت، عمل كرد كه راه هرگونه ترديدى را بر آدم بست؛ چرا كه براى نشان دادن خلوص خيرخواهى خود، به خداوند سوگند ياد كرد و بدين ترتيب اعتماد او را جلب نمود؛(1) در اين آيه از «مقاسمه» سخن رفته كه از باب مفاعله است و بايد ميان دو تن واقع شود؛ يعنى چون قسم خورد، آنها نيز سوگند ياد كردند كه چنان نكنند؛ ولى ابليس براى معارضه با قسم آنها سوگند خود را تكرار نمود.(2)

در تفسيرى ديگر، فرايند فريب ابليس چنين تبيين مى شود كه وسيله مورد استفاده شيطان، وسوسه بود، بر حسب ظاهر، وسوسه مشوش ساختن ديد انسان و عمل و فطرت اوست كه با برانگيختن غرايزى كه ميان عقل و حقايق حائل مى شود، صورت مى گيرد؛ ابليس دو روش ديگر به كار گرفت: نخست، تفسير بطلان آميز حقايق؛ ديگرى، دروغ گفتن و سوگند خوردن براى آن، يا تعبير و تفسير آن باطل به دروغ و آراستن آن به جامه صدق و نيكخواهى.(3)

بر همين اساس در ريشه يابى خطاى آدم اين چنين تحليل مى شود كه ابليس دو صفت را در آدم برانگيخت، يكى عشق به ثروت، عزت و رفعت و ديگرى عشق به خلود، بقا و استمرار، و اين دو ويژگى در تمام فرزندان انسان موجود بوده و بيانى است از حب ذات و برترى دادن جنس خود بر ديگران كه باعث فريب شيطان هم شد؛ جز آن كه شيطان به صراحت به آنچه در درون داشت اعتراف كرد؛ پس بر آدمى است كه2.

ص: 195


1- همان.
2- تفسير هدايت، ج 3، ص 252.
3- همان، ص 251-252.

خود را از اين صفات كه شيطان از خلال آنها در دل او رسوخ نموده و اعمال او را فاسد مى سازد، دور نگاه دارد؛ در خور توجه اينكه كميابى مواد غذايى يا نداشتن مسكن، و لباس و... سبب معصيت آدم نشد، آنچه موجب اين معصيت گرديد عشق به خلود و سرورى بود؛ چنان كه افراد بشر نيز اين گونه اند؛ انسان اگر بتواند در برابر اين دو مقاومت ورزد از بسيارى از معاصى در امان خواهد ماند.(1)

پايان فريب ابليس؛ سقوط آدم

آدم كه هنوز تجربه كافى در زندگى نداشت، و گرفتار دام هاى شيطان و خدعه و دروغ و نيرنگ نشده بود، و نمى توانست باور كند كه كسى چنين سوگند دروغى ياد كرده و چنين دام هايى بر سر راه او بگذارد، سرانجام تسليم فريب شيطان شده و با ريسمان پوسيده مكر و خدعه او براى به دست آوردن آب حيات و ملك جاويدان، به چاه وسوسه هاى ابليس فرو رفت و نه تنها به آب حيات دست نيافت، بلكه در گرداب نافرمانى خدا درافتاد؛ آنچنان كه قرآن آن را در يك جمله خلاصه كرده و مى گويد: «به اين ترتيب شيطان، آنها را فريب داد و با طناب خود، آنها را در چاه فرو برد»: ( فَدَلاّهُما بِغُرُورٍ ).

با اينكه آدم مى بايست، با توجه به پيشينه دشمنى شيطان، و با علم و اطلاع از حكمت و رحمت واسعه خداوند و محبت و مهربانى او، تمام وسوسه ها را نقش بر آب كرده، تسليم شيطان نشود، ولى هرچه بود، واقع شد و «همين كه آدم و همسرش از آن درخت ممنوع چشيدند، بلافاصله

ص: 196


1- همان، ص 252-253.

لباس هايشان از تنشان فرو ريخت و اندامشان آشكار گرديد»: ( فَلَمّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما )؛ از اين فراز به خوبى مى توان دريافت كه به مجرد چشيدن از ميوه درخت ممنوع، اين عاقبت شوم به سراغ آنها آمد، و در حقيقت از لباس بهشتى كه لباس كرامت و احترام خدا بود برهنه شدند؛ ازاين رو آنان تا پيش از ارتكاب اين خطا، برهنه نبودند، بلكه پوششى داشتند كه در قرآن، نامى از چگونگى آن برده نشده است؛ ولى هر چه بود، نشانه اى براى شخصيت آدم و حوا و احترام آنها محسوب مى شد.

پيرامون اين ماجرا در توراتِ تحريف شده آمده است كه آدم و حوا (عليهماالسلام) در آن هنگام، كاملاً برهنه بودند، ولى زشتى آن را درك نمى كردند، و هنگامى كه از درخت ممنوع كه درخت علم و دانش! بود خوردند، چشم خردشان باز شد، و خود را برهنه ديدند و از زشتى اين حالت آگاه شدند!

آدمى را كه تورات معرفى مى كند در واقع، آدم نبود! بلكه به اندازه اى از علم و دانش دور بود كه حتى برهنگى خود را تشخيص نمى داد؛ ولى آدمى را كه قرآن معرفى مى كند، نه تنها از وضع خود با خبر بود بلكه از اسرار آفرينش (علم اسماء) نيز آگاهى داشت و معلم فرشتگان به شمار مى رفت و اگر شيطان توانست در او نفوذ كند نه به خاطر نادانى او بود، بلكه از پاكى و صفاى او سوء استفاده كرد، شاهد اين سخن، آيه 27 سوره اعراف است: ( يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما ): «اى فرزندان آدم! ابليس شما را فريب ندهد، آن چنان كه پدر و مادرتان را از بهشت، بيرون راند و لباس آنها را از تنشان جدا ساخت».

ص: 197

برخى از نويسندگان اسلامى نيز در اين باره دچار خطا شده و نوشته اند كه آدم در آغاز برهنه بود! چنين خطاى آشكارى بى گمان با اثرپذيرى از نوشته هاى تورات رخ داده است.(1)

دشمنى در دنيا

تدوام دشمنى ابليس با انسان در دنيا نيز بارها در آيات، مورد تأكيد قرار گرفته است؛ چنان كه از تعبير جانشين آن يعنى «شيطان» بهره برده است؛ همچنان كه گاه در بيان اين هشدار، عموم مردمان را مورد خطاب قرار مى دهد؛(2) گاه نيز، گروه مؤمنان(3) و گاه انسان را به طور كلى مورد خطاب قرار داده است.(4)

قرآن در بيان جدى بودن و استمرار دشمنى ابليس با انسان در دنيا مى گويد: ( قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ )(5): «گفت: "پس به سبب آنكه مرا به بيراهه افكندى، من هم براى [فريفتن] آنان حتماً بر سر راه راست تو خواهم نشست" ؛آن گاه از پيش رو و از

ص: 198


1- تفسير نمونه، ج 6، ص 116-118.
2- بقره: 168: «( يا أَيُّهَا النّاسُ كُلُوا مِمّا فِي الْأَرْضِ حَلالاً طَيِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ)؛ اى مردم! از آنچه در زمين است حلال و پاكيزه را بخوريد، و از گامهاى شيطان پيروى مكنيد كه او دشمن آشكار شماست».
3- بقره: 208: «( يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ)؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد، همگى به اطاعت [خدا] درآييد، و گامهاى شيطان را دنبال مكنيد كه او براى شما دشمنى آشكار است».
4- يوسف: 5: ( إِنَّ الشَّيْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ)؛ «شيطان براى آدمى دشمنى آشكار است».
5- اعراف: 16-18.

پشت سرشان و از طرف راست و چپشان بر آنها مى تازم؛ و بيشترشان را شكرگزار نخواهى يافت»؛ چنان كه در اين آيه آمده است شيطان نخستين پايه گذار مكتب جبر بود؛ او براى تبرئه خويش، نسبت جبر به خداوند داد و گفت: چون تو مرا گمراه ساختى، من نيز در گمراهى نسل آدم كوشش خواهم كرد.

گرچه بعضى از مفسران، اصرار دارند كه جمله «فبما اغويتنى» را به گونه اى تفسير كنند كه مفهوم آن جبر نباشد، ولى با اين همه بايد گفت كه ظاهر جمله، حاكى از مفهوم جبر است و گواه بر اين سخن، حديثى است از امير مؤمنان على (ع) كه هنگام بازگشت از نبرد صفين، پيرمردى از «قضا و قدر» سؤال كرد و حضرت در پاسخ فرمود: آنچه انجام داديم همه قضا و قدر الهى بوده، پيرمرد چنين پنداشت كه منظور همان مسئله «جبر» است؛ ولى حضرت على (ع) با شدت تمام، او را از اين پندار باطل بازداشت و ضمن سخنان مفصلى به او فرمود:

«تلك مقالة اخوان عبدة الاوثان و خصماء الرحمن و حزب الشيطان: اين گفتار بت پرستان و دشمنان خدا و حزب شيطان است»؛ سپس قضا و قدر را به معناى قضا و قدر تشريعى، يعنى فرمان ها و تكاليف پروردگار تفسير فرمود؛ و از اينجا مى توان دريافت نخستين كسى كه دم از مكتب جبر زد شيطان بود؛ سپس شيطان، براى تاييد و تكميل گفتار خود، افزود كه نه تنها بر سر راه آنها كمين مى كنم، بلكه از پيش رو و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ، از چهار طرف به سراغ آنها مى روم و اكثر آنها را شكرگزار نخواهى يافت: ( ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ ).

ص: 199

ممكن است تعبير پيش گفته، كنايه از اين باشد كه شيطان، انسان را «محاصره» كرده تا به هر وسيله ممكن براى وسوسه و گمراهى او بكوشد؛ چنان كه تعبيرى اين گونه را مى توان در تداول عامه و سخنان روزمره نيز ديد كه «فلان كس از چهار سو گرفتار قرض يا بيمارى يا دشمن شده است»؛ و اينكه سمت بالا و پايين ذكر نشده به اين دليل است كه انسان معمولاً در چهار سمت، حركت و فعاليت دارد.

اما در روايتى از امام باقر (ع) تفسير عميق ترى براى اين چهار جهت ارائه شده است؛ آن حضرت در اين باره مى فرمايد: منظور از آمدن شيطان به سراغ انسان از پيش رو اين است كه آخرت و جهانى را كه در پيش دارد در نظر او سبك و ساده جلوه مى دهد؛ و منظور از «پشت سر» اين است كه آنها را به گردآورى اموال و تجمع ثروت و بخل از پرداخت حقوق واجب به خاطر فرزندان و وارثان دعوت مى كند؛ و منظور از «طرف راست» اين است كه امور معنوى را به وسيله شبهات و ايجاد شك و ترديد، ضايع مى سازد، و منظور از «طرف چپ» اين است كه لذت هاى مادى و شهوات را در نظر آنها جلوه مى دهد».(1)

آيات يادشده را مى توان جهات رمز احاطه شيطان نسبت به فرزندان آدم دانست، تا بشر بداند چه خطرى او را تهديد مى كند، و با چنين ادراكى زندگى را بيهوده نگذراند، آسوده خاطر ننشيند، و همواره آماده دفاع بوده و در كارهاى خود جدى بود، و در زندگى، فعّال باشد؛ همچنين ممكن است آن را رمز انواع حيله هاى شيطان دانست كه زمانى0.

ص: 200


1- تفسير نمونه، ج 6، ص 108-110.

انسان را به آينده اش مى فريبد و گاه به زمان حالش؛ نعمت و ثروت و شهوات دنيوى را در نگاهش مى آرايد؛ گاه به افتخارات گذشته، به سيرت نياكان يا به فلسفه هاى كهن دلبسته مى سازد و بدين گونه او را به دام مى افكند؛ و گاه او را با افرادى كه در اطرافش حضور دارند مانند فرزندان و دوستان يا حتى دشمنان و رقيبان مى فريبد؛ آنچه مهم است اينكه اگر بشر احساس نكند كه با خدا رابطه دارد و نيز خود را براى مبارزه با القائات شيطانى آماده نسازد، بى گمان در گرداب حيله هاى ابليسى درافتاده و به هلاكت خواهد رسيد، و آن گاه از سپاسگزارى در برابر نعمت و فضل پروردگارش سر باز خواهد زد؛ هم چنان كه مصداق اين عبارت خواهد شد: ( وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ ): «و بيشتر آنان را ناسپاس خواهى يافت».(1)

2. نفس، دشمن درونى

افزون بر ابليس كه دشمن سرسخت و بيرونى انسان در مسير تكامل و تعالى است، در درون انسان نيز نفس اماره مى تواند او را تيره بخت نمايد؛ هرچند در قرآن به صراحت از نفس تعبير به دشمن نشده است، اما عملكرد نفس در صورتى كه مطابق معيارهاى وحيانى نباشد همان نقش دشمن بيرونى را خواهد داشت؛ هواى نفس، انسان را به بدى و عدول از ميزان الهى در زندگى فرا خوانده(2) و سبب مى شود تا انسان از مسير اعتدال و هدايت بيرون رفته و طغيان نمايد.

ص: 201


1- تفسير هدايت، ج 3، ص 247.
2- يوسف: 53: ( وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّ ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ).

مراد از طغيان نفس، تجاوز از حدود و عصيان در مقابل اوامر الهى است؛ اين سرپيچى و طغيان،(1) گستره وسيعى از حيات انسانى را در عقيده و رفتار گرفته و توازن فكرى، استقامت در حركت و حس مسؤوليت را از او سلب مى كند؛(2) غايت طغيان، اختلال در ضوابط ادراك حق و سلوك عادلانه و ميرايى حق است، به گونه اى كه انسان خود را محور هستى تلقى مى كند؛ اين امر ناشى از معرفت نداشتن نسبت به خداوند و جهل به مسئوليت انسانى است كه زندگى حيوانى مبتنى بر خواسته هاى نفسانى را جايگزين حيات اصيل انسانى مى كند؛(3) نفس طغيانگر، حرام را بر حلال ترجيح داده و در لذت ها و شهوت ها غوطه ور مى شود؛(4) نمونه قرآنى جرثومه طغيان، نفس فرعون است كه خداوند به موسى (ع) دستور داد تا با وى به مبارزه بپردازد؛(5) از بررسى عملكرد فرعون در قرآن مى توان به الگوى زندگى مبتنى بر طغيان نفس دست يافت و آن را آينه تصحيح رفتار خويش قرار داد.

آسيب طغيان نفس و آثار آن به خوبى در اين آيات ( فَأَمّا مَنْ طَغى وَ آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوى وَ أَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى )(6) بيان گرديده است: در اثر طغيان».

ص: 202


1- الجديد في تفسير القرآن المجيد، ج 7، ص 312.
2- تفسير من وحى القرآن، ج 24، ص 47.
3- الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 30، ص 95.
4- تفسير من وحى القرآن، ج 24، ص: 47-48.
5- طه: 24: ( اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى)؛ طه، 43: ( اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى).
6- نازعات: 37-41: «اما هر كه طغيان كرد، و زندگى پستِ دنيا را برگزيد، پس جايگاه او همان آتش است؛ و اما كسى كه از ايستادن در برابر پروردگارش هراسيد، و نفس [خود] را از هوس باز داشت، پس جايگاه او همان بهشت است».

نفس، انسان دچار دنياگرايى شده و آخرت را به فراموشى مى سپارد و بى ترديد، جايگاه چنين كسى دوزخ خواهد بود.

برابر اين آيات، بيمناك نبودن از خداوند و هواپرستى نفس، دو عامل طغيانگرى نفس هستند: عبارت «مَن طَغَى» به فساد عقيدتى انسان اشاره مى كند؛ زيرا طغيان، ناشى از خودبزرگ بينى است و خودبزرگ بينى از نداشتن معرفة الله ناشى مى شود؛ كسى كه خدا را به عظمت بشناسد، خود را بسيار كوچك و ناتوان يافته و هيچ گاه پا از مسير عبوديت فراتر نمى نهد؛ همچنين گزاره « وَ آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا » اشاره به فساد عملى آنهاست؛ چرا كه طغيان سبب مى شود كه انسان لذت هاى زودگذر دنيا و زرق وبرق آن را بالاترين ارزش به شمار آورده و آن را بر همه چيز مقدم بداند؛ اين دو در حقيقت علت و معلول يكديگرند؛ طغيان و فساد عقيده، سرچشمه فساد عمل و ترجيح زندگى ناپايدار دنيا بر همه چيز بوده و سرانجام اين دو، آتش سوزان دوزخ است.

على (ع) در حديثى پيرامون سرنوشت طغيان گران مى فرمايد:

«و من طغى ضل على عمل بلا حجة : كسى كه طغيان كند گمراه مى شود و دست به اعمالى مى زند كه هيچ دليلى براى آن ندارد»؛ و اين ناشى از همان خودبزرگ بينى است كه انسان تمايلات خويش را بدون هيچ دليل منطقى مى پذيرد و براى آن ارج قائل است.(1)

با بررسى آيات پيش گفته همچنين مى توان به وجود نوعى تقابل دست يافت؛ زيرا با توجه به اينكه دو طايفه ياد شده به حسب حالى كه دارند، مقابل يكديگر قرار مى گيرند، قهرا وصفى كه براى هريك از آنها

ص: 203


1- تفسير نمونه، ج 26، ص 106-107.

ارائه شده، در مقابل وصفى است كه براى ديگرى آمده است؛ ازاين رو اقتضاى اينكه اهل بهشت با ويژگى ترس از مقام پروردگارشان، توصيف شده اند - با درنظرگرفتن اينكه ترس، نوعى تاثرپذيرى از شخص ضعيف و مقهور در برابر شخص قوى و قاهر، و خشوع و خضوع در برابر او است - اين خواهد بود كه طغيان اهل جهنم - با توجه به اينكه طغيان به معناى تعدى از حد است - به معناى تأثيرنپذيرفتن طاغيان از مقام پروردگارشان، و استكبار ورزيدن و خروج آنان از حد عبوديت، و در نتيجه خاشع و خاضع نشدن، و طبق اراده او، و بر وفق اختيار او - كه همان سعادت جاودانه ايشان است - عمل نكردن خواهد بود؛ همچنان كه آنان به پيروى از هواى نفس، در پى زينت حيات دنيا خواهند رفت.(1)

سرانجام طغيان گران، به تصريح آيه (... وَ لا تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوى )(2) دچار شدن به خشم الهى و سقوط از مقام انسانى است؛ مراد از «هوى» در اصل به معناى سقوط از بلندى است، كه معمولاً نتيجه آن، نابودى خواهد بود؛ همچنان كه مى توان آن را اشاره به سقوط مقامى و دورى از قرب پروردگار و رانده شدن از درگاه خداوند دانست؛(3) برخى از مفسران نيز آن را به معناى درافكندن، معنا كرده اند.(4)

«والحمدلله ربّ العالمين»

ص: 204


1- الميزان فى تفسير القرآن، ج 20، ص 193.
2- طه: 81.
3- تفسير نمونه، ج 13، ص 262.
4- التبيان فى تفسير القرآن، ج 7، ص 195.

كتاب نامه

- قرآن كريم، ترجمه: فولادوند.

- أحاديث امّ المؤمنين عائشه، علامه السيد مرتضى العسكرى (1428 ق)، بيروت: المجمع العلمى الاسلامى، 1418 ق.

- أحكام القرآن، ابو بكر أحمد بن على الرازى الجصاص (ت 370 ق)، تحقيق: محمدصادق قمحاوى، بيروت: دار إحياء التراث العربى، 1415 ق.

- أحكام القرآن، أبو بكر محمد بن عبدالله المعروف بابن العربى (م 543 ق)، تحقيق: محمد عبدالقادر عطا، بيروت: دارالكتب العلمية.

- أحكام القرآن، عماد الدين بن محمّد الطبرى المعروف بالكيا لهراسى (ت 504 ق)، تصحيح: جماعة من العلماء، بيروت: دارالكتب العلمية، 1403 ق.

- اخلاق در قرآن، محمدتقى مصباح يزدى، قم: مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى;، 1376 ش.

- الأدب المفرد، محمّد بن إسماعيل البخارى (م 256 ق)، تحقيق: محمّد بن عبد القادر عطا، بيروت: دار الكتب العلميّة.

- ادوار فقه، محمود شهابى، تهران: دانشگاه تهران، 1329 ش.

- إرشاد الأذهان إلى تفسير القرآن، محمد بن حبيب اللّه السبزوارى (ت 1409 ق)، بيروت: دارالتعارف للمطبوعات، 1419 ق.

- الاصول العامّة للفقه المقارن، محمدتقى الحكيم (1433 ق)، بيروت: مؤسسة آل البيت.

- الأمثل فى تفسير كتاب الله المنزل، ناصر المكارم الشيرازى، قم: مدرسة الامام على بن أبى طالب (ع)، 1421 ق.

- بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمّة الأطهار (عليهم السلام)، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) (م 1110 ق)، بيروت: مؤسسة الوفاء، 1403 ق، دوم.

ص: 205

- البحر المحيط، أبو حيان محمّد بن يوسف الغرناطى (م 745 ق)، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود، بيروت: دارالكتب العلمية، 1413 ق.

- البرهان فى تفسير القرآن، هاشم بن سليمان البحرانى (م 1107 ق)، تحقيق: مؤسسة البعثة، قم: مؤسسة البعثة، 1415 ق، اوّل.

- بيان السعادة فى مقامات العبادة، محمد الجنابذى (گنابادى) (1327 ق)، بيروت: مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، 1408 ق.

- تاج العروس من جواهر القاموس، السيّد محمّد بن محمّد الحسينى الزَّبيدى (م 1205 ق)، تحقيق: على شيرى، بيروت: دار الفكر، 1414 ق، اوّل.

- التبيان فى تفسير القرآن، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) (م 460 ق)، تحقيق: أحمد قصير العاملى، بيروت: دار إحياء التراث العربى.

- التحرير والتنوير، محمّد الطاهر ابن عاشور، [بى نا]، [بى تا].

- تحف العقول عن آل الرسول (ص)، الحسن بن على الحرّانى (ابن شعبة) (ق 4 ق)، تحقيق: على أكبر الغفّارى، قم: مؤسسة النشر الإسلامى، 1404 ق، دوم.

- التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، حسن المصطفوى (1426 ق)، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1416 ق.

- ترتيب اصلاح المنطق. السكيت، تحقيق و شرح: محمد حسن بكائى، مشهد: مجمع البحوث الاسلامية، 1412 ق، اوّل.

. تفسير الآلوسى \روح المعانى فى تفسير القرآن.

- تفسير ابن عربى، محيى الدين محمد بن على بن العربى (ت 638 ق)، بيروت: دار إحياء التراث العربى، 1431 ق.

- تفسير ابن كثير (تفسير القرآن العظيم)، إسماعيل بن عمر البصروى الدمشقى (م 774 ق)، تحقيق: محمدحسين شمس الدين، بيروت: دار الكتب العلمية، 1419 ق.

- تفسير ابى السعود، أبو السعود محمد بن محمد العمادى (م 951 ق)، بيروت:

ص: 206

داراحياء التراث العربى.

- تفسير البحر المحيط \البحر المحيط فى تفسير القرآن.

- تفسير الثعلبى \الكشف والبيان.

- التفسير الحديث، محمد عزة دروزة، قاهره: دار إحياء الكتب العربية، 1383 ق.

- تفسير روح البيان، إسماعيل بن مصطفى حقى البروسوى (ت 1127 ق)، بيروت: دار الفكر.

- تفسير الصافى \الصافى فى تفسير القرآن.

- تفسير الطبرى \جامع البيان عن تأويل آى القرآن.

- تفسير الفخر الرازى \التفسير الكبير ومفاتيح الغيب.

- تفسير القرآن، عبد الرزاق بن همام الصنعانى (م 211 م)، تحقيق: مصطفى مسلم محمّد، رياض: مكتبة الرشد، 1410 ق.

- تفسير القرآن العظيم \تفسير ابن كثير.

- تفسير القرآن الكريم، صدرالدين محمد بن ابراهيم الشيرازى (ت 1050 ق)، تصحيح: محمد خواجوى، قم: نشر بيدار.

- تفسير القرآن المجيد، المستخرج من تراث الشيخ المفيد، سيد محمدعلى أيازى، [براى] مركز فرهنگ و معارف قرآن، قم: بوستان كتاب، 1382 ش.

- تفسير القرطبى \الجامع لأحكام القرآن.

- تفسير القمّى، على بن إبراهيم القمّى (ق 4 ق)، به كوشش: السيّد الطيّب الموسوى الجزائرى، قم: دار الكتاب، 1367 ش.

- التفسير الكبير ومفاتيح الغيب (تفسير الفخر الرازى)، محمّد بن عمر (الفخر الرازى) (م 604 ق)، بيروت: دار الفكر، 1410 ق، اوّل.

- تفسير كنز الدقائق، محمد بن محمد رضا المشهدى (ق 12)، تحقيق: الشيخ مجتبى العراقى، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامى، 1368 ش.

ص: 207

- تفسير مجمع البيان \مجمع البيان فى تفسير القرآن.

- تفسير مقاتل بن سليمان، مقاتل بن سليمان بلخى (150 ق)، تحقيق: عبد اللّه محمود شحاتة، بيروت: دار احياء التراث العربى، 1423 ق.

- تفسير المنار، محمد رشيد رضا (1354)، بيروت: دار الفكر.

- التفسير المنير فى العقيدة والشريعة والمنهج، وهبة زحيلى، بيروت: دارالفكر المعاصر، 1411 ق.

- تفسير من وحى القرآن، محمد حسين فضل اللّه (1431 ق)، بيروت: دار الملاك، 1419 ق.

- تفسير الميزان \الميزان فى تفسير القرآن.

- تفسير نمونه، زيرنظر آية الله ناصر مكارم شيرازى، با همكارى جمعى از نويسندگان، تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1361.

- تفسير هدايت، محمدتقى مدرسى، مشهد: بنياد پژوهش هاى آستان قدس رضوى، 1378.

- تنزيه الأنبياء، أبو القاسم على بن الحسين الموسوى المعروف بسيّد المرتضى (ت 436)، قم: منشورات الشريف الرضى.

- جامع البيان عن تأويل آى القرآن (تفسير الطبرى)، محمّد بن جرير الطبرى (م 310 ق)، بيروت: دار المعرفة، 1412 ق، اوّل.

- الجامع الصغير فى أحاديث البشير النذير، عبد الرحمان بن أبى بكر السيوطى (م 911 ق)، بيروت: دار الفكر، 1401 ق، اوّل.

- الجامع لأحكام القرآن (تفسير القرطبى)، محمّد بن أحمد الأنصارى القرطبى (م 671 ق)، تهران: انتشارات ناصر خسرو، 1364 ش.

- الجديد فى تفسير القرآن، محمد بن حبيب اللّه السبزوارى (ت 1409 ق)، بيروت: دارالتعارف للمطبوعات، 1406 ق.

ص: 208

- جواهر القرآن و درره، أبو حامد محمد بن محمد الغزالى (ت 505 ق)، تحقيق: محمد نجدات المحمد، دمشق: دارالهادى، 1427 ق.

- دائرة المعارف قرآن كريم، تهيه و تدوين مركز فرهنگ و معارف قرآن كريم، قم: بوستان كتاب، 1382 ش.

- دائرة المعارف الكتابية، وليم وهبه بباوى، قاهره: دار الثقافة المسيحية، 1996 م.

- الدرّ المنثور فى التفسير المأثور، عبد الرحمان بن أبى بكر السيوطى (م 911 ق)، قم: كتابخانه آيت الله مرعشى نجفى، 1414 ق، اوّل.

- دستور الأخلاق فى القرآن، محمد عبداللّه درّاز، تعليق: سامى الغريرى، قم: دار الكتاب الإسلامى، 1381 ش.

- رحمة من الرحمن فى تفسير و إشارات القرآن، من كلام محيى الدين بن العربى، جمع و ترتيب: محمود محمود الغراب، دمشق: [بى نا]، 1410 ق.

- روح المعانى فى تفسير القرآن (تفسير الآلوسى)، محمود بن عبد اللّه الآلوسى (م 1270 ق) تحقيق: على عبدالبارى عطية، بيروت: دار الكتب العلمية، 1415 ق.

- زبدة البيان فى براهين أحكام القرآن، أحمد بن محمّد المعروف بالمحقّق الأردبيلى (ت 933 ق)، تهران: كتابفروشى مرتضوى.

- سرشت انسان (پژوهشى در خداشناسى فطرى)، على شيروانى، قم: نهاد نمايندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه ها، 1376 ش.

- سواطع الإلهام فى تفسير كلام الملك العلّام، أبو الفيض بن مبارك الفيضى (ت 1004 ق)، قم: مؤسسة المنار، 1417 ق.

- الصافى فى تفسير القرآن (تفسير الصافى)، محمّد محسن بن شاه مرتضى (الفيض الكاشانى) (م 1091 ق)، تهران: مكتبة الصدر، 1415 ق، اوّل.

- الصحاح تاج اللغة وصحاح العربيّة، إسماعيل بن حمّاد الجوهرى (م 398 ق)، تحقيق: أحمد بن عبد الغفور عطّار، بيروت: دار العلم للملايين، 1410 ق، چهارم.

ص: 209

- صحيح ابن حبّان بترتيب ابن بلبان، على بن بلبان الفارسى (م 739 ق)، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، بيروت: مؤسسة الرسالة، 1414 ق، دوم.

- العين، أبو عبد الرحمن الخليل بن أحمد الفراهيدى (ت 175 ق)، تحقيق: مهدى المخزومى، قم: دار الهجرة، 1409 ق، اوّل.

- غريب الحديث، أبو اسحاق ابراهيم بن اسحاق الحربى (ت 285 ق)، تحقيق: سليمان بن ابراهيم بن محمد العابد، مكه: جامعة ام القرى.

- فتح البارى شرح صحيح البخارى، أحمد بن على العسقلانى (ابن حجر) (م 852 ق)، تحقيق: عبد العزيز بن عبد اللّه بن باز، بيروت: دار الفكر، 1379 ق، اوّل.

- فتح القدير الجامع بين فنّى الرواية والدراية من علم التفسير، محمّد بن على الشوكانى (ت 1250 ق)، بيروت: دار الفكر، 1401 ق/ 1981 م.

- الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن والسنة، محمد الصادقى (ت 1390 ش)، قم: فرهنگ اسلامى، 1380 ش.

- فروغ ابديت، جعفر سبحانى، قم: دفتر تبليغات اسلامى، 1377 ش، چهاردهم.

- الفروق اللغوية، الحسن بن عبد اللّه (ابو هلال) العسكرى (م 400 ق)، تحقيق: حسام الدين القدسى، بيروت: دار الكتب العلمية.

- الفقه الاسلامى وأدلته، وهبة الزحيلى، دمشق: دارالفكر، 1409 ق.

- فقه پژوهى قرآن (درآمدى بر مبانى نظرى آيات الاحكام)، محمدعلى ايازى، قم: بوستان كتاب، 1380 ش.

- فقه القرآن، سعيد بن عبد اللّه الراوندى (قطب الدين الراوندى) (م 573 ق)، تحقيق: أحمد الحسينى، قم: مكتبة آية اللّه المرعشى النجفى، 1397 ق، اوّل.

- فى ظلال القرآن، سيد قطب (م 1285 ق)، بيروت: دارالشروق، 1402 ق.

- تقريب قريب القرآن إلى الأذهان، السيد محمد الحسينى الشيرازى، بيروت: دار العلوم، 1424 ق.

- كشاف اصطلاحات الفنون، محمد على بن على التهانوى (ت 1158 ق)، بيروت: دارالكتب العلمية، 1427 ق.

ص: 210

- الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل وعيون الأقاويل فى وجوه التأويل، أبو القاسم جار اللّه محمود بن عمر الزمخشرى الخوارزمى (ت 538)، بيروت: دار الكتاب العربى، 1407 ق.

- كشف الأسرار وعدة الأبرار، رشيد الدين احمد بن محمّد الميبدى (ت قرن 6 ق)، تصحيح: على اصغر حكمت، تهران: ابن سينا، 1380 ق.

- الكشف والبيان (تفسير الثعلبى)، أبو اسحق احمد بن محمّد المعروف بالثعلبى (ت 427 ق)، دارسته وتحقيق: أبو محمّد بن عاشور، بيروت: دار احياء الثراث العربى، 1422 ق.

- كلام فلسفى (تحليل عقلانى از آموزه هاى دينى)، محمدحسن قدردان ملكى، قم: وثوق، 1383 ش.

- الكليّات (معجم فى المصطلحات والفروق اللغوية)، أبو البقاء ايوب بن موسى الحسينى الكفوى (م 1095 ق)، بيروت: مؤسسة الرسالة، 1413 ق.

- لسان العرب، محمّد بن مكرم المصرى الأنصارى (ابن منظور) (م 711 ق)، بيروت: دار صادر، 1410 ق، اوّل.

- لغت نامه، على اكبر دهخدا و ديگران، تهران: دانشگاه تهران، 1372 ش.

- مجمع البحرين، فخر الدين الطريحى (م 1085 ق)، تحقيق: السيّد أحمد الحسينى، تهران: مكتبة نشر الثقافة الإسلاميّة، 1408 ق، دوم.

- مجمع البيان فى تفسير القرآن (تفسير مجمع البيان)، الفضل بن الحسن الطبرسى (أمين الإسلام) (م 548 ق)، تهران: انتشارات ناصر خسرو، 1372 ش.

- مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، على بن أبى بكر الهيثمى (م 807 ق)، تحقيق: عبد اللّه محمّد درويش، بيروت: دار الفكر، 1412 ق، اوّل.

- المسند، أحمد بن محمّد الشيبانى (ابن حنبل) (م 241 ق)، تحقيق: عبد اللّه محمّد الدرويش، بيروت: دار الفكر، 1414 ق، دوم.

ص: 211

- مصطلحات الفقه، على المشكينى الأربيلى (1386 ش)، قم: نشر الهادى، 1386 ش.

- معالم التنزيل فى التفسير والتأويل، حسين بن مسعود البغوى (ت 510 ق)، بيروت: دار إحياء التراث العربى، 1420.

- معانى القرآن، أبو زكريا يحيى بن زياد الغرّاء (ت 207 ق)، تصحيح: أحمد يوسف نجاتى ومحمد على النجّار وعبدالفتاح اسماعيل الشلبى، قاهره: الدار المصرية.

- مفاهيم اخلاقى دينى در قرآن، توشيهيكو ايزوتسو، ترجمه: فريدون بدره اى، تهران: نشر و پژوهش فرزان روز، 1378.

- مفردات ألفاظ القرآن، حسين بن محمّد الراغب الإصفهانى (م 425 ق)، تحقيق: صفوان عدنان داودى، بيروت: دار القلم، 1412 ق، اوّل.

- من هدى القرآن، محمدتقى المدرسى، تهران: دار محبى الحسين (ع)، 1419 ق.

- الميزان فى تفسير القرآن، السيّد محمّد حسين الطباطبائى (م 1402 ق)، قم: إسماعيليان، 1394 ق، سوم.

- نثر طوبى يا دائرة المعارف لغات قرآن مجيد، ابوالحسن شعرانى (م 1393 ق)، تهران: كتابفروشى اسلامية، 1398 ق.

- النهاية فى غريب الحديث والأثر، مبارك بن مبارك الجَزَرى (ابن الأثير) (م 606 ق)، تحقيق: طاهر أحمد الزاوى، قم: مؤسسة إسماعيليان، 1367 ش، چهارم.

- واژه هاى دخيل در قرآن، آرتور جعفرى، ترجمه: فريدون بدره اى، تهران: توس، 1372 ش.

- الوجوه والنظائر لألفاظ كتاب اللّه العزيز، أبو عبداللّه الحسين بن محمّد الدامغانى (ت 478 ق)، تحقيق: عربى عبدالحميد على، بيروت: دارالكتب العلمية، 1424 ق.

ص: 212

فهرست آيات

آيه شماره آيه صفحه

فاتحه

(اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ) 74 6

بقره

(انَّ الَّذينَ كَفَروا سَواءٌ عَلَيهِم ءَانذَرتَهُم ام لَم...) 6، 153 7، 154

(... فَلا تَجعَلوا لِلَّهِ اندادًا) 153 22

(الَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ...) 168 27

(وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَة...) 188 31

(وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَة اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا الّا إِبْليسَ...) 186 34

(وءامِنوا بِما انزَلتُ مُصَدّقًا لِما مَعَكُم ولا تَكونوا اوَّلَ...) 154 41، 167

(ولا تَلبِسُوا الحَقَّ بِالبطِلِ وتَكتُموا الحَقَّ...) 164 42، 169

(تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أنْفُسَكُمْ وَ أنْتُمْ...) 140 44

(الَّذِينَ يَظُنُّونَ أنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أنَّهُمْ إِلَيْهِ راجِعُونَ) 91 46

(واذ قالَ موسى لِقَومِهِ يقَومِ انَّكُم ظَلَمتُم انفُسَكُم...) 155 54

ص: 213

(... فَبَدَّلَ الَّذينَ ظَلَموا قَولًا غَيرَ الَّذى قيلَ لَهُم) 170 59

(وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ...) 72 67

(عَوانٌ بَيْنَ ذلِكَ) 56 68

(ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِى كَالْحِجارَة...) 117 74

(فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ...) 163 79

(ثُمَّ انتُم هؤُلاءِ تَقتُلونَ انفُسَكُم وتُخرِجونَ...) 160 85، 166

(... فَكُلَّما جاءَكُم رَسولٌ بِما لاتَهوى انفُسُكُمُ...) 154 87

(وَ قَالُوا قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَل لَّعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ...) 154 88

(ولَمّا جاءَهُم رَسولٌ مِن عِندِ اللَّهِ مُصَدّقٌ لِما مَعَهُم...) 154 101

(يا أيهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتَقولوا رعِنا وقولوا...) 160 104

(وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّن مَّنَعَ مَسَاجِدَ اللَّهِ أَن يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ...) 164 114

(وَلِلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأيْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ...) 124 115

(بَديعُ السَّماواتِ وَ الْأرْضِ وَ إِذا قَضى أمْراً فَإِنَّما...) 117 117

(إِنِّى جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً) 95 124

(وَاتَّخِذُواْ مِن مَّقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ...) 124 125، 161

(وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ) 102 135

(قولوا ءامَنّا بِاللَّهِ وما انزِلَ الَينا وما انزِلَ...) 154 136

(فَإِنْ ءَامَنُوا بِمِثْلِ مَا ءَامَنتُم بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوا وَّإِن تَوَلَّوْا...) 154 137

(صِبْغَة اللَّهِ وَ مَنْ أحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَة) 34 138

(قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِى السَّمَاء فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَة...) 123 144

(وَمِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ...) 123 149

ص: 214

(يا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِى الْأَرْضِ حَلالاً طَيِّباً...) 165 168، 198

(إِنَّمَا يَأْمُرُكُم بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشَاءِ وَ أَن تَقُولُوا...) 165 169، 198

(إِنَّما حَرَّمَ عَلَيكُمُ الْمَيتَة وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزيرِ...) 171 173

(وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ...) 124 150

(فمَنِ اضْطُرَّ غَيرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيهِ...) 178 173

(كُتِبَ عَلَيكُم اذا حَضَرَ احَدَكُمُ المَوتُ...) 165 180

(فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ مَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَا إِثْمُهُ عَلَى الَّذِينَ...) 165 181

(يريدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيسْرَ وَ لا يريدُ بِكُمُ الْعُسْرَ) 177 185

(وَلَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالْبَاطِلِ وَتُدْلُوا بِهَا...) 166 188

(وَ لَيسَ الْبِرُّ بِأنْ تَأْتُوا الْبُيوتَ مِنْ ظُهُورِها) 141 189

(... والفِتنَة اشَدُّ مِنَ القَتلِ...) 164 191

(... ولا تُلقوا بِايديكُم الَى التَّهلُكَة...) 168 195

(الْحَجُّ أشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فيهِنَّ الْحَجَّ...) 69 197، 80، 81،

140، 158

(يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِى السِّلْمِ كَافَّة...) 198 208

(يسَلونَكَ عَنِ الخَمرِ والمَيسِرِ قُل فيهِما اثمٌ كَبيرٌ...) 167 219، 168، 173

(مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ) 133 229

(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُم بِالْمَنِّ...) 167 264

(لا اكراهَ فِى الدّينِ قَد تَبَينَ الرُّشدُ مِنَ الغَى...) 166 256

(لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأذى) 142 264، 169

(... واحَلَّ اللَّهُ البَيعَ وحَرَّمَ الرّبوا...) 167 275

ص: 215

(لا يكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً الّا وُسْعَها) 178 286

آل عمران

(كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها...) 23 37

(دَعا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لِى مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّة طَيِّبَة) 18 38

(يا مَرْيَمُ اقْنُتى لِرَبِّكِ وَ اسْجُدى وَ ارْكَعى مَعَ الرَّاكِعينَ) 128 43

(ومَن يبتَغِ غَيرَ الاسلمِ دينًا فَلَن يقبَلَ مِنهُ...) 153 85

(كلّ الطّعام كان حلًّا لّبنى إسرءيل إلّا ما حرَّم...) 144 93، 147

(يا أيهَا الَّذينَ ءامَنوا لا تَتَّخِذوابِطانَة مِن دونِكُم...) 157 118

(وَ تِلْكَ الْأيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ...) 179 140

(ولا يحسَبَنَّ الَّذينَ يبخَلونَ بِما ءاتهُمُ اللَّهُ...)... 167 180

نساء

(وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِى جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ...) 167 5

(لا يحِلُّ لَكُمْ أنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْها) 141 19

(وان ارَدتُمُ استِبدَالَ زَوجٍ مَكانَ زَوجٍ وءَاتَيتُم...) 156 20

(حرمت عليكم امهاتكم) 136 23، 140، 161

(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم...) 166 29

(... انَّ اللَّهَ لا يحِبُّ مَن كانَ مُختالًا فَخورا) 168 36

(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لَا تَقْرَبُوا الصَّلَوة وَأَنتُمْ سُكَارَى...) 173 43

(الَّذينَ آمَنُوا يُقاتِلُونَ فى سَبيلِ اللَّهِ وَ الَّذينَ...) 74 76

(واذَا جاءَهُم امرٌ مِنَ الامنِ اوِ الخَوفِ اذاعوا...) 158 83

(ومَن يقتُل مُؤمِنًا مُتَعَمّدًا فَجَزاؤُهُ جَهَنَّم) 168 93

ص: 216

(ولا تُجدِل عَنِ الَّذينَ يختانونَ انفُسَهُم...) 168 107

(يا أيهَا الَّذينَ ءامَنوا ءامِنوا بِاللَّهِ ورَسولِهِ والكِتبِ...) 155 136

(بَشِّرِ الْمُنَافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا) 167 138

(لَا يحِبُّ اللَّهُ الجَهرَ بِالسّوءِ مِنَ القَولِ الّا مَن ظُلِمَ) 141 148، 156، 157

(يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَا تَغْلُوا فِى دِينِكُمْ وَلَا تَقُولُوا...) 152 171، 158

(فَأمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ...) 76 175

مائده

(يا أيهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتُحِلّوا شَعرَ اللَّهِ ولَاالشَّهرَ الحَرامَ...) 164 2

(حُرّمَت عَلَيكُمُ المَيتَة... وما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ) 138 3، 168، 206

(يسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيبات) 180 4

(إِلَيْهِ الْمَصِيرُ) 73 18

(انَّما جَزؤُا الَّذينَ يحارِبونَ اللَّهَ ورَسولَهُ ويسعَونَ...) 161 33

(والسّارِقُ والسّارِقَة فاقطَعوا ايدِيهُما جَزاءً بِما كَسَبا...) 168 38

(يا أيها الّذينَ آمَنُوا إنّمَا الخَمرُ والمَيسِرِ والأنصاب...) 173 90

(إنّما يريدُ الشَّيطانُ أنْ يوقِعَ بَينَكُم القَداوَة وَالبَغضاءَ...) 181 91

(ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحيرَة وَ لا سائِبَة وَ لا وَصيلَة...) 141 103

(وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَة الطَّيْرِ بِإِذْنِى فَتَنْفُخُ...) 67 110

(سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ...) 166 42

(... ومَن لَم يحكُم بِما انزَلَ اللَّهُ فَاولئكَ هُمُ الكفِرون) 164 44

(وَ مَنْ لَمْ يحْكُمْ بِما أنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُون) 141 45

(أ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّة يَبْغُونَ وَ مَنْ أحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً) 33 50

ص: 217

(وَإِذَا نَادَيْتُمْ إِلَى الصَّلَوة اتَّخَذُوهَا هُزُوًا وَلَعِبًا) 170 57

(لَقَد كَفَرَ الَّذينَ قالوا انَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلثَة) 153 73

(مَّا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ...) 98 75

(كانوا لا يتَناهَونَ عَن مُنكَرٍ فَعَلوهُ لَبِئسَ ما كانوا يفعَلون) 164 79

(لاتحرّموا طيبات ما أحل الله لكم) 138 87

(وَلكِنْ يؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأيمانَ فَكَفَّارَتُهُ...) 141 89، 142، 144

(يأيها الذين ءامنوا إنّما) 140 90، 176

(إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَنُ أَن يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَة...) 140 91، 176

(جعل الله الكعبة البيت الحرام) 137 97، 138

انعام

(وَ ما مِنْ دَابَّة فِى الْأرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطِيرُ بِجَناحَيْهِ...) 12 38، 41

(ولا تَسُبُّوا الَّذينَ يدعونَ مِن دونِ اللَّهِ فَيسُبُّوا اللَّهَ...)... 157 108

(فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أنْ يَهْدِيَهُ، يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ...) 76 125

(وَهَذَا صِرَاطُ رَبِّكَ مُسْتَقِيمًا قَدْ فَصَّلْنَا الْأَيَاتِ...) 76 126

(قُلْ لا أجِدُ فى ما أُوحِى إِلَى مُحَرَّماً عَلى طاعِمٍ يطْعَمُهُ...) 145 145، 171

(قُل تَعالَوا اتلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُم عَلَيكُم) 145 151

(ولا تَطرُدِ الَّذينَ يدعونَ رَبَّهُم بِالغَدوة والعَشِى يريدونَ...) 164 52

اعراف

(قالَ أنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنى مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ) 184 7

(قَالَ فَبِمَا أغْوَيْتَنى لَأقْعُدَنَّ لهَُمْ صرَِاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ...) ِ 198 16

(ثُمَّ أنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ) 38 17

ص: 218

(فَوَسْوَسَ لهَُمَا الشَّيْطَنُ لِيُبْدِى لهَُمَا مَا وُرِى عَنهُْمَا...) 192 20

(وَقَاسَمَهُمَا إِنِّى لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ) 192 21

(فَدَلأهُما بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَة بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما...) 191 22، 202، 203

(يا بَنِى آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أخْرَجَ أبَوَيْكُمْ...) 204 27

(... ولا تُسرِفوا انَّهُ لايحِبُّ المُسرِفين) 170 31

(قُل إنّما حَرَّمَ رَبّى الفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنها و ما بَطَنَ...) 145 33، 173

(وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى هَدانا لِهذا) 57 43

(انَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذى خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأرْضَ فى سِتَّة...) 35 54

(قالُوا يا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَة قالَ...) 72 138

(الَّذينَ يتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِى الْأُمِّى الَّذى يجِدُونَهُ...) 145 157، 174

(ولِلَّهِ الاسماءُ الحُسنى فادعوهُ بِها وذَروا الَّذينَ...) 153 180

(خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلينَ) 71 199

انفال

(وَمَنْ يوَلِّهِمْ يوْمَئِذٍ دُبُرَهُ الّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أوْ مُتَحَيزاً إِلى) 142 16

(ما كانَ لِنَبِى ان يكونَ لَهُ اسرى حَتّى يثخِنَ فِى الارضِ...) 159 67

(انَّ الَّذينَ ءامَنوا وهاجَروا وجهَدوا بِامولِهِم وانفُسِهِم...) 160 72

توبه

(فَقاتِلُوا أئِمَّة الْكُفْرِ) 95 12

(إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ) 140 28

(وَ الَّذينَ يكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّة وَ لاينْفِقُونَها فى...) 142 34

(انَّمَا النَّسِىءُ زيادَة فِى الكُفرِ يضَلُّ بِهِ الَّذينَ كَفَروا...) 169 37

ص: 219

(لَوخَرَجوا فيكُم ما زادوكُم الّا خَبالًا ولَا وضَعوا...) 159 47

(... والَّذينَ يؤذونَ رَسولَ اللَّهِ لَهُم عَذابٌ اليم) 169 61

(ولَن سَالتَهُم لَيقولُنَّ انَّما كُنّا نَخوضُ ونَلعَبُ قُل ابِاللَّهِ...) 163 65

(والَّذينَ اتَّخَذوا مَسجِدًا ضِرارًا وكُفرًا وتَفريقًا...) 161 107

(يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقينَ) 106 119

يونس

(فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا) 56 58

(قُل ارَءَيتُم ما انزَلَ اللَّهُ لَكُم مِن رِزقٍ فَجَعَلتُم مِنهُ...) 137 59، 146

هود

(... لِيَبْلُوَكُمْ أيُّكُمْ أحْسَنُ عَمَلاً) 45 7، 50

(وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَة) 95 17

(قالَ سَآوى إِلى جَبَلٍ يَعْصِمُنى مِنَ الْماءِ قالَ لا عاصِمَ...) 187 43

(ولاتَركَنوا الَى الَّذينَ ظَلَموا فَتَمَسَّكُمُ النّارُ...) 159 113

(وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّة واحِدَة...) 118، 55 119

يوسف

(إِنَّ الشَّيْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبينٌ) 198 5

(ما كانَ لَنا أنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَىءٍ) 102 38

(إِنَّ النَّفْسَ لَأمَّارَة بِالسُّوءِ) 179 53، 201

(يبَنى اذهَبوا فَتَحَسَّسوا مِن يوسُفَ واخيهِ ولا تايسوا...) 155 87

(قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخيهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ) 71 89

(وخرّوا لهُ سجّدا) 116 100

ص: 220

رعد

(إِنَّما أنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ) 89 7، 91، 92، 93

(وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِى السَّماواتِ وَ الْأرْضِ طَوْعاً...) 115 15، 118

121، 122

(والَّذينَ ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه ويقطَعونَ...) 167 25

إبراهيم

(قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِن نحَّنُ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ...) 97 11

(وَ ما لَنا أ لّا نَتَوَكَّلَ عَلَى اللَّهِ وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا...) 74 12

حجر

(فَسَجَدَ الْمَلَائِكَة كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ) 183 30

(إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى أَن يَكُونَ مَعَ السَّجِدِينَ) 183 31

(قَالَ يَإِبْلِيسُ مَا لَكَ أَلَّا تَكُونَ مَعَ السَّجِدِينَ) 183 32

(قالَ هذا صِراطٌ عَلَى مُسْتَقِيمٌ، إِنَّ عِبادِى لَيْسَ...) 76 42

نحل

(وَ لا تَتَّخِذُوا أيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ...) 182 94

(مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ...) 181 97

(إِنَّما حَرَّمَ عَلَيكُمُ الْمَيتَة وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزيرِ...) 171 115

(وَلأ تَقُولُواْ لِمَا تَصِفُ ألْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هَذَا حَلألٌ...) 137 116، 146

اسرا

(وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا) 91 15

(وَ مَنْ أرادَ الْآخِرَة وَ سَعى لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ...) 85 19

ص: 221

(وقَضى رَبُّكَ الّا تَعبُدوا الّا اياهُ وبِالولِدَينِ احسنًا امّا...) 157 23، 170

(ولا تُبَذّر تَبذيرا انَّ المُبَذّرينَ كانوا اخونَ الشَّيطينِ...) 26، 170 27

(ولا تَمشِ فِى الارضِ مَرَحًا انَّكَ لَن تَخرِقَ الارضَ...) 169 37

(تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ وَ إِنْ...) 117 44

(وَ الشَّجَرَة الْمَلْعُونَة فِى الْقُرْآنِ) 194 60

(وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَة اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا الّا إِبْليسَ...) 185 61

(وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنى ءَادَمَ وَ حَمَلْنَاهُمْ فى الْبرَِّ وَ الْبَحْرِ...) 33 70، 38، 39، 41، 188

(يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِى كِتابَهُ...) 96 71، 104

(وَيَخِرُّونَ لِلأذْقَانِ يَبْكُونَ وَيَزِيدُهُمْ خُشُوعًا) 110 109

(وَ ابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلًا) 56 110

كهف

(إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأرْضِ زينَة لَها لِنَبْلُوَهُمْ أيُّهُمْ...) 46 7

(فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً رَبُّهُمْ أعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذينَ...) 111 18

(لِيَعْلَمُوا أنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أنَّ السَّاعَة لا رَيْبَ فِيها) 66 21

مريم

(وَ إِنِّى خِفْتُ الْمَوَالِىَ مِن وَرَاءِى وَ كَانَتِ امْرَأَتِى...) 18 5

(قَالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِى غُلَامٌ وَ كَانَتِ امْرَأَتِى عَاقِرًا...) 21 8، 22

(قَالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَى هَيِّنٌ وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ...) 15 9، 17، 21، 65

(قَالَتْ أَنَّى يَكُونُ لِى غُلَامٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِى بَشَرٌ...) 23 21

(يَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّيْطَنَ إِنَّ الشَّيْطَنَ كَانَ...) 172 44

ص: 222

(وَ يَقُولُ الْانسَانُ أءِذَا مَا مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا اوَ...) 26 66، 27

(أَوَ لَا يَذْكُرُ الاْءِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ...) 15 67، 25، 26،

28، 30، 65

طه

(فَلا يَصُدَّنَّكَ عَنْها مَنْ لا يُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدى) 182 16

(اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى) 202 24

(اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى) 208 43

(لايفْلِحُ السَّاحِرُ حَيثُ أتى) 142 69

(... وَ لا تَطْغَوْا فيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبى وَ مَنْ...) 204 81

(فَقُلْنا يا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ...) 179 117، 183، 189، 195

(إِنَّ لَكَ ألَّا تجَوعَ فِيهَا وَ لَا تَعْرَى...) 118، 191 119

(فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطَنُ قَالَ يَادَمُ هَلْ...) 120، 191 121

انبيا

(فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ وَهَبْنا لَهُ يَحْيى وَ أصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ) 18 9، 19

(وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبينَ) 43 16، 61

(ومَن يقُل مِنهُم انّى الهٌ مِن دونِهِ فَذلِكَ نَجزيهِ جَهَنَّمَ...) 152 29

(وَجَعَلْناهُمْ أئِمَّة يَهْدُونَ بِأمْرِنا وَ أوْحَيْنا إِلَيْهِمْ...) 89 73، 94،

95، 100، 101

(فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ وَ كُلاًّ آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً وَ سَخَّرْنا...) 118 79

(وَ آتَيْناهُ أهْلَهُ) 67 84

ص: 223

(يَازَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَمٍ اسْمُهُ يحَيىَ لَمْ نجَعَل لَّهُ...) 18 90

(وَحَرَامٌ عَلَى قَرْية أهْلَكْنَاهَا أنَّهُمْ لَا يرْجِعُونَ) 137 95، 138

حج

(ومِنَ النّاسِ مَن يجدِلُ فِى اللَّهِ بِغَيرِ عِلمٍ...) 8، 164 9

(الم تر أن الله يسجد له من فى السموات) 116 18، 117

(وَ هُدُوا إِلى صِراطِ الْحَميدِ) 69 24، 71، 74

(اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ) 140 30، 157

(فَاجتَنِبُوا الرّجسَ مِنَ الاوثنِ واجتَنِبوا قَولَ الزّور) 158 30

(وَما جَعَلَ عَلَيكُمْ فِى الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ) 177 78

مومنون

(وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَفِظُونَ...) 5-7162

(أولئك الذين أبسلوا بما كسبوا) 139 14

(تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً) 128 14

(فَتَبارَكَ اللَّهُ أحْسَنُ الْخالِقِينَ) 36 14

(أفَحَسِبْتُمْ أنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أنَّكُمْ إِلَيْنا...) 62 115

(فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ...) 38 116

(ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَة عَلَقَة فَخَلَقْنَا الْعَلَقَة مُضْغَة فَخَلَقْنَا...) 34 14، 37

(و شَجَرَة تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَيْناءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ) 194 20

(والَّذينَ هُم لِفُروجِهِم حفِظون الّا عَلى ازوجِهِم...) 165 7

نور

(الزَّانِية وَ الزَّانى فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَة جَلْدَة) 141 2

ص: 224

(وَ الَّذينَ يرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يأْتُوا بِأرْبَعَة...) 140 4

(انَّ الَّذينَ يحِبّونَ ان تَشيعَ الفحِشَة فِى الَّذينَ ءامَنوا...) 162 19

(قُل لِلمُؤمِنينَ... ويحفَظوا فُروجَهُم...) 162 30

(... ولا تُكرِهوا فَتَيتِكُم عَلَى البِغاءِ ان ارَدنَ تَحَصُّنًا...) 163 33

فرقان

(وَ مَا أرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا إِنَّهُمْ لَيَأْكلُونَ...) 98 20

(وَ قالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِى اتَّخَذُوا هذَا...) 142 30

(قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّى لَوْ) 52 77

شعرا

(ان هذا الّا خُلُقٍ الاوَّلين) 87 137

(فَكَذَّبُوهُ فَأهْلَكْناهُم) 142 139

(أتَأْتُونَ الذُّكْرانَ مِنَ الْعالَمين...) 142 165

(قَالَ إِنِّى لِعَمَلِكُم مِّنَ الْقَالِينَ) 142 168

(وَ ما أهْلَكْنا مِنْ قَرْيَة الّا لَها مُنْذِرُونَ ذِكْرَى...) 91 208

نمل

(أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَة مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ...) 72 55

قصص

(وحرّمنا عليه المراضع) 138 12

(قالَ رَبّ بِما انعَمتَ عَلَى فَلَن اكونَ ظَهيرًا لِلمُجرِمين) 160 17

(وما كُنتَ تَرجوا ان يلقى الَيكَ الكِتبُ الّا رَحمَة...) 160 86

ص: 225

عنكبوت

(وَالَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا) 74 69

روم

(وَ هُوَ الَّذِى يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أهْوَنُ عَلَيْهِ) 65 27، 66

لقمان

(ومِنَ النّاسِ مَن يشتَرى لَهوَ الحَديثِ لِيضِلَّ عَن...).... 157 6

سجده

(الْعَزِيزُ الرَّحِيم الَّذى أحْسَنَ كُلَّ شَىءٍ خَلَقَهُ) 33 7

(وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أئِمَّة يَهْدُونَ بِأمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا...) 95 24

احزاب

(يا نِساءَ النَّبى لَستُنَّ كَاحَدٍ مِنَ النّساءِ انِ اتَّقَيتُنَّ فَلا...) 163 32

(... لا تَبَرَّجنَ تَبَرُّجَ الجهِلية الاولى)... 170 33

(انَّ الَّذينَ يؤذونَ اللَّهَ ورَسولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِى الدُّنيا...) 169 57

(والَّذينَ يؤذونَ المُؤمِنينَ والمُؤمِناتِ بِغَيرِ مَا اكتَسَبوا...) 140 58، 156، 169

فاطر

(أوَلَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ و قال إِنَّما...) 29 37، 124

(فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلًا، وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلًا) 77 43

يس

(إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِى الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ...) 91 11

(وَ كُلَّ شَىءٍ أحْصَيْناهُ فِى إِمامٍ مُبِينٍ) 95 12

ص: 226

(قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِى أنْشَأها أوَّلَ مَرَّة) 65 79، 66

(وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِى خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْى الْعِظامَ...) 25 78

(إِنَّما أمْرُهُ إِذا أرادَ شَيْئاً أنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ فَسُبْحانَ...) 99 82

صافات

(مِنْ دُونِ اللَّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلى صِراطِ الْجَحيمِ) 74 23

(أ تَدْعُونَ بَعْلاً وَ تَذَرُونَ أحْسَنَ الْخالِقينَ) 33 125

(وَ أنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَة مِنْ يَقْطِينٍ) 193 146

زمر

(وَلايرْضى لِعِبادِهِ الْكُفْر) 141 7

(فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ...) 17، 71 18

غافر

(وَ كَذلِكَ زُيِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَ صُدَّ عَنِ السَّبيلِ...) 182 37

(وَ صَوَّرَكُمْ فَأحْسَنَ صُوَرَكُمْ) 34 64

فصلت

(ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِى دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأرْضِ...) 117 11

(انَّ الَّذينَ يلحِدونَ فى ءايتِنا لا يخفَونَ عَلَينا افَمَن...) 153 40

شورا

(فَرِيقٌ فِى الْجَنَّة وَ فَرِيقٌ فِى السَّعِيرِ) 55 7

(ألا إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ) 73 53، 74

ص: 227

زخرف

(وَ لا يَصُدَّنَّكُمُ الشَّيْطانُ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ) 182 62

دخان

(وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبينَ) 61 38

جاثيه

(وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأرْضَ بِالْحَقِّ وَ لِتُجْزى...) 47 22

محمد

(فَلا تَهِنوا وتَدعوا الَى السَّلمِ وانتُمُ الاعلَونَ...) 159 35، 160

فتح

(مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ أشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ...) 37 29، 128، 129

حجرات

(يا أيهَا الَّذينَ ءامَنوا لا تُقَدّموا بَينَ يدَى اللَّهِ...) 165 1

(يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا...) 71 6

(ولا يغتَب بَّعضُكُم بَعضًا ايحِبُّ احَدُكُم ان يأكُلَ...) 156 12، 170

ذاريات

(وَ السَّمَاءَ بَنَيْنَاهَا بِأَيْيْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ...) 47-4951

(وَ تَرَكْنَا فِيهَا ءَايَة لِّلَّذِينَ يخَافُونَ الْعَذَابَ...) 37، 51 38

(وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ الّا لِيَعْبُدُونِ) 51 56، 57

نجم

(ألَّا تَزِرُ وَازِرَة وِزْرَ أُخْرَى) 83 38

(وَ أنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ الّا ما سَعى وَ أنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ...) 39-4283

ص: 228

(وَ اسْجُدُوا لِلَّهِ وَ اعْبُدُواْ) 109 62

الرحمن

(وَالنَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ) 115 6، 121

واقعه

(فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا) 193 6

(... فى سَمومٍ وحَميم وظِلّ مِن يحموم) 41-46170

(فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيم) 74، 125 96

مجادله

(... لَيقُولُونَ مُنْكَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُورا) 140 2

(يا أيهَا الَّذينَ ءامَنوا اذا تَنجَيتُم فَلا تَتَنجَوا بِالاثمِ...) 156 9

ممتحنه

(إِنَّما ينْهاكُمُ اللَّهُ...) 140 9

تغابن

(... وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ...) 34 3

طلاق

(اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأرْضِ مِثْلَهُنَّ...) 53 12

تحريم

(يا أيهَا النَّبى لِمَ تُحَرّمُ ما احَلَّ اللَّهُ لَكَ) 144 1، 147

ملك

(الَّذى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياة لِيَبْلُوَكُمْ أيُّكُمْ أحْسَنُ عَمَلاً) 43 2

ص: 229

قلم

(وانّك لعلى خُلُقٍ عظيم) 87 4

(ولا تُطِع كُلَّ حَلّافٍ مَهين هَمّازٍ مَشّاءٍ بِنَميم) 10، 158 11

(وما هو الّا ذكر للعالمين) 11 52

جن

(وانَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الانسِ يعوذونَ بِرِجالٍ...) 157 6

(وَأنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أحَداً) 125 18، 168

مدّثر

(وما هى الّا ذكرى للبشر) 11 31

قيامت

(بَلْ يُريدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أمامَهُ) 60 5

(أ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أنْ يُتْرَكَ سُدى أ لَمْ يَكُ...) 66 36

انسان

(هَلْ أتى عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ...) 21 1

(إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً) 47 3

نازعات

(فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلىَ فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكاَلَ...) 24، 152 25، 181

(فَأمَّا مَن طَغَى وَ ءَاثَرَ الحَْيَوة الدُّنْيَا فَإِنَّ الجَْحِيمَ...) 37-41202

(إِنَّما أنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخْشاها) 90 45

انفطار

(يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَريمِ) 38 6

ص: 230

انشقاق

(يا أيُّهَا الْإِنْسانُ، إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ) 73 6

اعلى

(سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى) 114 1

فجر

(وامّا اذا ما ابتَلهُ فَقَدَرَ عَلَيهِ رِزقَهُ فَيقولُ رَبّى...) 16، 169 17

تين

(لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فى أحْسَنِ تَقْويمٍ) 33 4، 34

علق

(وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ) 38 3

تكاثر

(الهكُمُ التَّكاثُر) 168 1

(حَتّى زُرتُمُ المَقابِر) 168 2

(كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ) 168 3

(ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ) 168 4

ص: 231

فهرست روايات

پيامبر (ص): القرآن مادبة الله فتعلّموا مأدبته ما استطتعتم 12

پيامبر (ص): القرآن هو الدواء 12

پيامبر (ص): و أحسنكم عقلاً أورعكم عن محارم الله... 50

پيامبر (ص): أقربكم غداً منّى فى الموقف أصدقكم... 88

امام على (ع): يا كمَيْل ما من حركة إلّا وأنت محتاج فِيها إلى معرفة 72

امام على (ع): فرسول الله (ص) المنذر و أنا الهادى إلى ما جاء به 92

امام على (ع): تلك مقالة اخوان عبدة الاوثان... 199

امام على (ع): و من طغى ضل على عمل بلا حجة 203

امام صادق (ع): ليس يعنى اكثر عملاً و لكن اصوبكم... 49

ص: 232

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109