سرشناسه : شفیعی، محمد، 1358 -
عنوان و نام پديدآور : شیعه شناسی : یکصد و ده پرسش و پاسخ پیرامون عقاید شیعه/مولف سیدمحمد شفیعی.
مشخصات نشر : قم: بنیاد معارف اسلامی، 1389.
مشخصات ظاهری : 496ص.
فروست : بنیاد معارف اسلامی؛ 196
شابک : 700000 ریال 978-600-146-006-7:
یادداشت : کتابنامه: ص.[465] - 483؛ همچنین به صورت زیرنویس.
موضوع : شیعه شناسی
موضوع : شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها
شناسه افزوده : بنیاد معارف اسلامی
رده بندی کنگره : BP239/ش7ش9 1389
رده بندی دیویی : 297/53
شماره کتابشناسی ملی : 2592025
ص: 1
شیعه شناسی
یکصد و ده پرسش و پاسخ پیرامون عقاید شیعه
مولف سیدمحمد شفیعی
ص: 2
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
ص: 3
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
الحمد لله رب العالمين والصلاة والسلام على محمد وآله الطاهرين کتابی که در پیش رو دارید یکی از بهترین شیوه ها در نشر و تبلیغ فرهنگ و علوم. روش مناظره و سؤال و جواب بوده است که این الگو از سوی معصومین علیهم السلام برای نشر فرهنگ شیعی بسیار مورد استفاده قرار گرفته است و در طول تاریخ شکل گیری فرهنگ غنی شیعی سهم بسزایی داشته است. از همین رو نویسندگانی در نگارش نوشته های خویش از همین روش بهره گرفته اند.
کتابی که در پیش رو دارید بر همین اساس نوشته شده و نویسنده فاضل و ارجمند آن سعی کرده از يك طرف شبهات مطرح شده پیرامون مذهب شیعه و از طرف دیگر آراء و عقاید شیعه را در قالب سؤال و جواب به تصویر بکشد. این کتاب در سال 1379 توسط این مرکز به نام « ایده ها و عقیده ها» منتشر و با استقبال گرم روبرو شد و پس از مدتی نسخه های آن تمام و نایاب گردید، حق این بود که بلا فاصله به چاپ بعدی مبادرت می شد اما از آنجا که کتاب حاوی مطالب مهم عقیدتی و نکات ظریف کلامی بود و به يك معنی کتابی استدلالی است بر آن شدیم ، هم ویرایش مجددی انجام دهیم و هم مصادر بیشتری استخراج و درج گردد ، لذا از مؤلف محترم جناب حجة الاسلام
ص: 4
والمسلمین آقای سید محمد شفیعی در خواست نمودیم تا کتاب را مجدداً مورد بازبینی قرار داده و نواقصات احتمالی را رفع و تکمیل نماید، اما به خاطر اشتغالات فراوان مؤلف ، مقداری به طول انجامید ولی به فضل پروردگار این کتاب هم اينک با استخراج مصادر بیشتر و ویرایش جدید و تصحیح مناسب همراه با تغییرات جزئی به چاپ رسیده و در دسترس قرار گرفته است.
امید است این اثر ارزشمند که هم اکنون به نام «شیعه شناسی» به زیور طبع آراسته شده مورد استفاده خوانندگان گرامی قرار گرفته و چراغ راهی برای شناخت هرچه بیشتر مکتب اهل بیت علیهم السلام باشد.
از خدای منان برای مؤلف محترم توفيق فراوان و برای خوانندگان، موفقیت هر چه بیشتر شناخت مذهب حق و بصیرت کامل خواستاریم.
واحد انتشارات بنیاد معارف اسلامی قم -1389
ص: 5
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
الحمد لله رب العالمين والصلاة والسلام على محمد وآله الطاهرين.
یکی از راههای موفق و مفید برای رساندن پیام ونشر فرهنگ در اذهان عمومی و نفوذ در افکار با اختلاف سلیقه ها ودرکها وذهنیتها روش پرسش و پاسخ است . این روش از عرضه داشتن مستقیم افکار و مطالب مؤثرتر و عمیق تر و برای عموم مردم مفیدتر است زیرا هر کس می تواند طبق سلیقه وذهنیت خود که منشأ سؤال و پرسش در او شده است پاسخ خود را بیابد .
کتاب حاضر (ایده ها ، عقیدها ) تأليف فاضل مکرم جناب حجة الاسلام سید محمد شفیعی مجموعه ای از پرسشهایی است که در مورد مذهب شیعه از سوی مخالفان مطرح می شود و ممکن است گاهی در ذهنیت پیروان تشیع نیز این پرسشها باشد که مؤلف محترم سعی کرده است به طور روشن و واضح پاسخ مناسب را ارائه دهد .
بنیاد معارف اسلامی قم که افتخار دارد همواره در ترویج مکتب اهل بیت علیهم السلام و تبلیغ معارف دینی سعی فراوان داشته است ، تصمیم به چاپ و انتشار این کتاب ارزشمند گرفته و پس از اخراج مصادر ، تصحیح و ویراستاری به شیوه ای که در پیش رو دارید مبادرت به چاپ آن نمود .
ص: 6
امید است که این اثر با ارزش مورد قبول حضرت باری جلت عظمته قرار گرفته و مستوجب شفاعت پیامبر و آل گرامش بالاخص حضرت بقية الله ارواحنا فداه باشد و ان شاء الله بتواند مورد استفاده طالبان وجویندگان معرفت به خصوص جوانان عزیز قرار گیرد .
در خاتمه از آقایان حجة الاسلام سید حبیب الله موسوی و عبدالله محمد بیگی که زحمت تصحیح و ویراستاری این کتاب را به عهده داشتند تشکر و قدردانی می شود .
بنیاد معارف اسلامی قم
ص: 7
به پیشگاه با عظمت امير المؤمنين (عليه السلام) تقدیم می گردد
سليمانا! نگر ران ملخ را***که مور بی نوائی، پیش آورد
نشاید، هدیه، پندارم که هیچ است***سیه روئی زدار خویش آورد
مؤلف
ص: 8
فخر رازی یکی از مفسران بزرگ اهل سنت مینویسد : کسی که در دین خود ، به علی بن ابی طالب اقتدا نمود ، هدایت یافته است بدلیل آنکه پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : پروردگارا حق را در فراسوی على قرار ده و حق را در وجود او متجلی دار . مَنِ اقتَدی فی دینِهِ بِعَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ فَقَدِ اهتَدی ، وَالدَّلیلُ عَلَیهِ قَولُهُ عليه السلام : « اَلَّلهُمَّ أَدِرِ الحَقَّ مَعَ عَلِيّ حَيثُ دَارَ»(1).
وی همچنین در ادامه بحث فوق خاطر نشان می سازد :... «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ را باید در آغاز سوره حمد به « جهر» قرائت کرد، زیرا دلیل عقلی همگام ادعای ماست و عمل على بن ابی طالب نیز پشتوانه فتوای ما می باشد و [بدیهی است کسی که علی بن ابی طالب را امام و پیشوای دینی خود برگزیند ، به عروة الوثقى الهی ، تمسک جسته است» . إن الدلائل العقلية موافقة لنا وعمل علي بن أبي طالب علیه السلام معنا و من اتخذ علياً إماماً لدينه فقد استمسك بالعروة الوثقى في دينه ونفسه(2).
فخر رازی ، روی آوردن به امیرالمؤمنین (علیه السلام) و پیروی از او را تمسک به عروة الوثقى الهی میداند ولی اندیشمند بزرگ دیگر اهل سنت، ابن ابی الحدید ، روی نیاوردن به آن حضرت را فسق دانسته و مایه خلود در نار بحساب می آورد . او می نویسد : «کسی که امامت علی (علیه السلام) را نادیده انگارد و حقانیت آن را انکار
ص: 9
کند برای همیشه در جهنم جای خواهد داشت و نماز و روزۀ وی سودی ندارد ، زیرا این مسأله از اصول و از ارکان دین است . چنین فردی در نظر ما فاسق بشمار می آید»(1).
عبدالرحمن بن عوف می گوید : «از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم که فرمود : من در ختم ، فاطمه شاخه های آن ، على بارور کنندۀ آن ، حسن و حسین میوه آن ، و شیعیان ما برگهای آن می باشند»(2).
باید اعتراف کرد که : امير المؤمنين (علیه السلام) نه تنها در روزگار خود مظلوم بود بلکه امروز نیز ابعاد مظلومیت آن حضرت چشمگیرتر است . سید مرتضی علم الهدی در کتاب معروف خود «الشافي» نقل می کند که : امیر المؤمنين (عليه السلام) همواره می فرمود : ما زلتُ مظلوماً مُنذُ قَبضَ الله نَبِيَّه (صلی الله علیه وآله وسلم) إلى يوم الناس هذا(3) ؛ «از روزی که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) جان به جان آفرین تسلیم کرد تا به امروز همواره مورد ستم قرار گرفته ام . و تا روز قیامت، این ستم، ادامه دارد».
ص: 10
روزی یکی از اعراب بانگ برآورد که : وامظلمتاه یا امیرالمؤمنین ! بر من ظلم شد ای امیر مؤمنان . امام فرمود : لَقَدْ ظُلِمْتُ عَدَدَ المَدَر والوَبَر(1) ؛ «من مورد ظلم واقع شدم ، زیرا به تعداد ریگهای بیابان و تار موی بدن شتران».
این مجموعه که در چاپ قبلی بنام (ایده ها ، عقیده ها) انتشار یافته بود، در چاپ جدید به نام « شیعه شناسی» انتشار می یابد تا نسل جوان تشنۀ حقیقت بیشتر دریابند که افتخار پیروی چه کسی و چه مکتبی را دارند ، اللّهمّ تقبّل منا .
قم - 87/10/12
سید محمد شفیعی
ص: 11
دوم اردیبهشت سال 1376 ساعت 7/5 صبح جهت زیارت بیت الله الحرام، وارد فرودگاه جدّه شدم ، کاروان ما در زیر چادر عمومی فرودگاه اسکان یافت و جهت حرکت به سوی مکه به انتظار نشست . پس از پذیرایی ، به بخش اسکان حجاج کشورهای دیگر رفتم . نژادها و ملیّتهای مختلف با فرهنگهای گوناگون و لباس ها و رنگهای متفاوت در رفت و آمد بودند و تنها حبل گرانبار اسلام بود که همگان را در حلقه اخوت اسلامی بهم نزدیک ساخته بود . ناگهان ، مردی از دور به سوی من آمد و با گفتن جمله « سلام عليكم » پیش آمد و دست مرا بگرمی فشرد و بدون مقدمه گفت : « یکی از حجاج الجزایر هستم ، ایران را خیلی دوست دارم » . من نیز دست او را بگرمی فشردم و در کناری نشستیم و به گفتگوی دوستانه پرداختیم . او با لهجه پاکستانی به فارسی سخن می گفت و هنگامی که خود را معرفی کرد معلوم شد اصالتاً پاکستانی است . پدر او به الجزایر رفته و تابعیت الجزایر را پذیرفته اند. به زبانهای انگلیسی ، فرانسوی ، عربی و فارسی تسلط کامل داشت و دانشجوی دوره دکترای رشته تاریخ ادیان بود. او گفت : نام من احمد حسن است ، سؤال کردم « کنیه » تو چیست ؟ پاسخ داد : ابونور و افزود : در ایران که یکدیگر را با « کنیه » صدا نمی زنند ؟ گفتم : امام هشتم (علیه السلام) می فرماید : «إِذَا ذَكَرتَ الرَّجُلَ وَهُوَ حَاضِرٌ فَكَنِّهِ وَإِذَا كَانَ غَائِباً فَسَمِّهِ»(1) ، «هنگامی که کسی را
ص: 12
صدا می زنید اگر حاضر است ، او را با کنیه اش بخوانید و اگر غائب است با نام او ، از او یاد کنید» . ( خیلی خوشش آمد ).
از مشخصات من جویا شد . پاسخ دادم : از طلاب حوزه علمیه قم هستم و در دانشگاه تهران و قم، در رشته های مختلف از جمله فقه اصول، فلسفه، تفسير ، معارف اسلامی ، اخلاق اسلامی و تاریخ اسلام تدریس می کنم (از اینکه با دو حوزه علمی سروکار دارم خیلی خوشحال شد).
ابونور از آشنایی با من خیلی اظهار خوشنودی کرد و گفت : من خودم از مذهب شافعی پیروی می کنم لكن همیشه در دانشگاه و بیرون از آن با دانشجویان شیعه امامیه مذهب از آراء و عقاید آنان می پرسم و در این باره پرسشهای فراوانی از آنها نموده و همواره در صدد دریافت پاسخهای قانع کننده تر و جدید تر هستم . و افزود از آشنایی با شما ، خوشحال شدم ، امیدوارم گمشده ام را یافته باشم . و سپس گفت : اگر اجازه بدهی آدرس مکه و مدینه شما را داشته باشم و مصاحبه هایی با شما ترتیب دهم و با توجه به رشته ام ( تاریخ ادیان ) خیلی می توانم از شما بهره مند شوم . از پیشنهاد او خوشحال شدم و استقبال نمودم و گفتم : با کمال میل در خدمت شما هستم البته با یک شرط . گفت : چه شرطی ؟ گفتم : من فقط از آراء وعقاید شیعه امامیه - شیعه اثنی عشری که جعفری نیز خوانده می شود سخن خواهم گفت و به دیدگاه ها و عقائد سایر فرق اسلامی نمی پردازم . ابونور گفت : خیلی مشتاقم و البته تنها مذهبی که در روزگار ما همه تشنگان زلال حقیقت را بخود جلب کرده ، و به عنوان حقیقت ضد استکباری در جهان ، همه انظار را به خود معطوف داشته است فقط منطق شیعه امامیه می باشد .
ص: 13
و سپس گفت : آیا کتابی که آراء و عقاید شیعۀ امامیه(1) را بگونه ای فشرده ، ارائه دهد در اختیار دارید ؟ گفتم : در هر عصری چنین کتابهایی کم و بیش نوشته شده است . از جمله کتاب الإنتصار نوشته سید مرتضی و کتاب نهج الحق نوشته علامه حلّی و کتاب اصل الشيعه و اصولها نوشته کاشف الغطاء وكتاب شیعه در اسلام نوشته علامه طباطبائی از این گونه هستند .
ابونور گفت : پیشاپیش این مطلب را بگویم که : اگر چیزی را بر زبان می آورم که بظاهر سطحی جلوه می کند دلیل بر کم لطفی من نیست ، فقط می خواهم پاسخی بشنوم . گفتم : شما که یک محقق و یک دانشجو هستید و سیره دانشجویان این است که بیطرفانه سؤال می کنند و فقط در پی حقیقت اند . بنابراین با هر شیوه ای که مورد علاقۀ شماست سؤالهای خود را مطرح کن .
ابونور گفت : از روحیه شما خیلی خوشم می آید .
در همین هنگام یکی از دوستان که سمت روحانی کاروان را داشت از دور سلامی کرد و رد شد . ابونور به او نگریست و گفت : عذر میخواهم ، آیا همه ایرانی ها ، عمامه به سر دارند ؟ گفتم : خير ، فقط علمای دینی این چنین اند . ابونور گفت : آیا رنگ سفید یا مشکی بودن عمامۀ شما هم فلسفۀ خاصی دارد ؟ گفتم : آری ، افرادی که بگونه ای از حيث نسب به فاطمه علیهاالسلام و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) منتسب می باشند عمامه آنها مشکی ودیگران دارای عمامه سپید رنگ اند .
ص: 14
راز انتخاب لقب «سید» برای برخی از افراد جامعه :
أبو نور : چرا در جامعه ، فرزندان پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) را «سيد» لقب می دهند آیا این مسأله ریشه تاریخی دارد ؟
جواب : «سید» ، لقب کسی است که منسوب به عترت و آل پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می باشد گرچه در لغت به بزرگان جامعه نیز گفته می شود .
احمد عطيه در القاموس الاسلامی ج3 ص 585 می نویسد : السيد من ألقاب التعظيم يخاطب به الأجلاء من الرجال مؤنثه سيدة والجمع سادة والسيد من الألقاب التي يخاطب بها المنتسب الى البيت النبوي ويطلق بخاصة في صيغة المذكر والمؤنث على ذراري فاطمة وعلي (علیهماالسلام) البته این لقب نشأت یافته از احادیث نبوی است .
المتقی در کتاب معروف خود کنز العمال (ج 1 ص 400) این حدیث را نقل می کند که پیامبر اکرم فرمود : اَنَا سيّد ولد آدم وعليّ سيد العرب(1)، آن حضرت در بیانی دیگر هنگام عقد اخوت میان مهاجر وانصار فرمود : انا السيد المسؤول في المشهود(2) .
سامرائی در کتاب القبائل والبيوتات الهاشمية في العراق ص 7 - 8 می نویسد: (وفي الحجاز يسمّى السيد «شريفاً» ) در حجاز ، بجای کلمه «سیّد» کلمه «شریف» را بکار می برند .
ص: 15
شیعه شناسی ابونور گفت : عمامه رسول خدا دارای چه رنگی بود ؟ گفتم : پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) عمامه مشکی(1) رنگی هم به نام سحاب داشت که در روزهای مهم و سرنوشت ساز آن را بر سر خود می نهاد . از جمله : در جنگ خندق ، فتح مکه ، آنگاه که پیروزمندانه به کنار کعبه وارد شد و روز هيجدهم ذیحجه روز ابلاغ مسألۀ امامت آن را بر سر داشت .
سپس گفتم : یکی از برجستگان جهان اسلام علامه امینی است ، او در کتاب : الغدير(2) این مطلب را متذکر شده است . ابن سعد در طبقات، ج 1، ص 456 می نویسد: كانت راية النبي سوداء تسمى العقاب و عمامته سوداء .
أبونور گفت : الغدير را یکبار ورق زدم و می دانم در باب حدیث غدیر و مسأله امامت است ولی آن را مطالعه دقیق نکردم لكن راجع به عمامه مشکی رنگ رسول خدا به نام سحاب ، که اشاره کردید ، در کتاب وفاء الوفاء نوشتۀ سمهودی(3)، یکی از نویسندگان خودمان خواندم . و سپس افزود : مرکز تحصیلات علمی شما کجاست ؟ گفتم : مراکز علمی ما متعدد است از جمله: نجف در عراق که یکی از حوزه های کهن علمی ماست ، قم ، و برخی دیگر از شهرها .
در این هنگام ابونور گفت: مثل این که دوستان من منتظرم هستند و یکی از آنها از دور به من اشاره می کند که بیا امّا دوست دارم پس از نماز مغرب همینجا یکدیگر را دیدار و بحث را ادامه دهیم. و سپس خداحافظی نمود و به سوی دوستان خود رفت.
ص: 16
پس از نماز مغرب ، بلافاصله به دیدار ابونور شتافتم ، ولی او پیش از من در آنجا حاضر شده بود . سلام کردم ، با خوشحالی به استقبال من شتافت و با خنده گفت : البته می دانم که شما نماز مغرب و عشا را یکجا می خوانید و می دانم که رسول خدا نیز گاهی چنین عمل می کرد ولى الان مشهور میان ما آن است که آن دو را در دو وقت بجا می آوریم . فعلا ، بدان نمی پردازیم ، عذر میخواهم .
1- ابونور : چرا در مراکز علمی و دانشگاهی کشورتان سخن از امامت و خلافت به میان می آورید ؟ با آنکه امروز بیش از هر دوره ای نیازمند به وحدت و اخوت اسلامی هستیم .
جواب : با عرض تشکر پرسش جالبی را مطرح کردید . تردیدی نیست که حفظ یکپارچگی اجتماعی و رعایت اصول اخوت اسلامی و تقویت عوامل وحدت و هماهنگی در زندگی میان آحاد یک جامعه و افراد امت ، یک ضرورت اجتناب ناپذیر است تا در پرتو آن اولاً : در برابر دشمنان «يَد واحده» باشند ؛ ثانياً : به شکوفایی و بالندگی جامعۀ خود جامۀ تحقق پوشانده و به خودکفایی همه جانبه و استقلال واقعی دست یابند ، ثالثاً : در امور داخلی نسبت به یکدیگر صمیمی ، مهربان ، دلسوز و فداکار باشند . بنابراین سوژه هایی که چه بسا دشمن با تمسک بدانها به تفرقه انگیزی می پردازد ، خصوصاً اختلافات در مسائل عقیدتی را نباید ، همه جا و در هر فرصتی ، مطرح نمود زیرا طرح این مباحث میدان خاص خود را می طلبد تا بدور از هرگونه تعصبات مورد ارزیابی قرار گیرد .
به قول شاعر :
ص: 17
گرچه مذهب مختلف شد، هیچکس بیگانه نیست***باغبان را در چمن ، هر گل به رنگ دیگر است تردیدی نیست که مراکز فرهنگی کشور بهترین جایگاه جهت تبیین چنین مسائل اند . و اینجانب که الحمد الله سالهاست بمنظور تدریس دروس معارف اسلامی ، در دانشگاههای کشور به دور از هرگونه جنجال آفرینی با دانشجویان شیعه و سنی سروکار دارم ، هرگز نتیجه نامطلوب و نامساعدی را با طرح مباحث مسأله امامت در کلاس ها مشاهده نکرده ام . البته پرداختن به این گونه مباحث سعۀ صدر ، آگاهی و اطلاعات وسیع از حقایق و تعالیم اسلامی خاصی لازم دارد و باید توجه داشت که : در همه ادوار تاریخ ، مهمترین مسأله در جامعه ، مسأله رهبری و امامت بوده است .
اهمیت بررسی و ارزیابی مسأله امامت و خلافت بر کسی پوشیده نیست . شهرستانی ، صاحب کتاب ملل و نحل می نویسد : واعظمُ الخلاف بين الأمة خلاف الإمامة اذ ما سلّ سيف في الاسلام على قاعدة دينية مثل ما سلًّ على الإمامة في كل زمان(1) ؛ «بزرگترین مسأله مورد اختلاف میان امت اسلامی ، مسألۀ امامت است و هیچ مسأله ای بسان مسألۀ امامت ، شمشیرها را پیرامون خود بحرکت در نیاورده است و در همه ادوار ، امامت بر جامعه ، مسأله مورد اختلاف میان امت بوده است» .
بنابراین در مراکز علمی ، بگونه ای دوستانه و برادرانه مسائل اساسی را باید مورد بررسی قرار داد تا : اولاً : دوستان ، نسبت به مسائل خود ، توجيه شوند . ثانياً : دشمنان نتوانند با طرح آنها ، به فتنه انگیزی بپردازند .
ص: 18
2- ابونور : در نگرش سیاسی عقیدتی شما اعتقاد به وجود امام و تحقق نظام سیاسی اسلامی ، یک ضرورت است یا خیر ؟
جواب : بدون مبالغه عرض می کنم که در مذهب ما توجه به مسائل عقیدتی سیاسی ، یک ضرورت است . انسان مسلمان از این حیث با سایرین تفاوت دارد که در زندگی خود وظیفه مند است تا بدین حقیقت بیندیشد که امامت ، پیشوایی و زعامت امور دینی اجتماعی او را چه کسی بر عهده دارد . چنانچه پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : مَنْ مَاتَ وَلَمْ يَعْرِفْ اِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيْتَةَ الْجَاهِلَيَّة(1) ؛ «کسی که از دنیا برود ولی امام زمان خود را نشناسد، همچون آدمهای زمان جاهلیت مرده است».
ص: 19
رهنمود فوق که از احادیث معتبر و مشهور و مورد قبول همه اقشار و مذاهب مختلف اسلامی بوده و در مجامع حدیثی ، کلامی ، تاریخی مسلمانان از موقعیت ویژه ای برخوردار است ، به نوبه خود حامل پیامها و هدایتهای مهمی می باشد که موارد زیر از آن جمله اند :
1- همه انسانها در زندگی خود ، باید امام زمان و پیشوای سیاسی عقیدتی خود را بشناسند ؛ زیرا حاکمیت خدا در سیمای حکومت خلفای حق در جامعه تحقق می یابد .
2- در هر زمان و عصری ، امام معصوم در میان مردم زندگی می کند همچنانکه قرآن در جامعه حضور عینی دارد و مردم وظیفه دارند بدان روی آورده و طبق رهنمودهای آن عمل کنند امام و خلیفه خدا نیز حضور دارد و مردم باید از او در امور زندگی ، تبعیت و پیروی نمایند . بدیهی است همانگونه که قرآن یک حجت الهی است ، عترت به عنوان امام زمان جامعه نیز یک حجت الهی است .
3- در دوران غیبت کبری ، که امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بنا به مصالح الهی در پس پرده غیبت بسر می برد ، باید نایبان و واسطه های میان آن حضرت و جامعه را شناسایی کرد و از آنان پیروی نمود و توقیع(1) مبارک آن حضرت همین مسأله را خاطرنشان می سازد . وَأَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِيهَا الى رُوَاةِ حَدِيثِنَا فَإِنَّهُم حُجَّتِي عَلَيكُم وَاَنَا حُجَّةُ اللّهِ عَلَيهِم (2)؛ « در رویدادها و حوادث سرنوشت ساز جامعه به کارشناسان
ص: 20
مکتب اهل بیت رجوع کنید ( مراجع تقلید و فقها ) اینان نماینده و حجت بر شمایند چنانکه من حجت و راهبر آنان هستم » .
ابونور پرسید: علاقمندم این مسأله اعتقادی خود را کمی بیشتر توضیح دهید؟
گفتم : از شما سپاسگزارم از این که نه تنها عرایض مرا گوش فرا دادید بلکه خواهان ادامه آن می باشید . آری ؛ ما اعتقاد داریم که زمین هرگز از وجود امام معصوم خالی نخواهد بود . چنانکه امام صادق (عليه السلام ) فرمود : لَو بَقِيَتِ الأَرضُ بِغَيرِ إِمَامٍ سَاعَةً لَسَاخَت(1)؛ «اگر یک لحظه زمین بدون امام و حجت الهی باشد ، زندگی اهل آن متلاشی خواهد گشت». بی جهت نبود که پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) همواره به یاران رهنمود داده و می فرمود : کسی که می خواهد به کشتی نجات در آید و به عروة الوثقی حیات بخش دست یازد و به ریسمان مستحکم الهی دست یابد از علی (علیه السلام) پیروی کند ، از دشمنان او گریزان باشد و به امامت امامان از فرزندان او تن در دهد(2).
با توجه به نکات فوق ، آیا طرح مسأله امامت و خلافت در مراکز فکری و علمی جامعه به ویژه در میان نسل جوان یک ضرورت نیست ؟ و آیا در برابر ایادی باطل ، که مسائل مربوطه را طبق دلخواه خود مطرح می سازند ، تبیین مسائل و ارائه حقایق مربوط بدان ضرورت ندارد ؟! آیا بی تفاوتی در این باره
ص: 21
یک خیانت نیست ؟ لازم به یادآوری است که اصل ضرورت وجود امام (عليه السلام) را کسی انکار نمی کند ، مسأله مورد اختلاف آن است که امام از سوی خدا باید تعیین شود یا از سوی مردم . چنانکه یکی از علمای طراز اول اهل سنت (سعد تفتازانی) در کتاب شرح عقائد النسفية می نویسد : « الإِجمَاعُ أَنّ نصب الإِمَام واجبٌ وَإِنَّمَا الخلَافُ فِي أَنَّه يَجِبُ عَلَى اللَّهِ اَو عَلَى الخَلقِ»(1) ؛ همه امت بر آن اند که توجه به مسأله امامت و تعیین آن ضروری است و اختلاف در آن است که این تعيين و انتصاب از سوی خدا از طریق پیامبر صورت گیرد یا آنکه از راه انتخابات مردمی به انجام رسد.
در این هنگام ، ابونور نگاهی به ساعت کرده گفت : با عرض پوزش هنگام اداء نماز عشا است ، ان شاء الله پس از نماز از شما استفاده خواهم کرد. با محبت خاصی از یکدیگر جدا شدیم .
ص: 22
پس از چندی ، سر میعاد (همان جا که قبلا با ابونور گفتگو داشتم) رفتم ، أبونور را زیارت کردم . او خیلی خشنود بنظر می رسید . با خوشحالی گفت : بنظر می رسد خیلی شما را به زحمت می افکنم چون فقط سؤال می کنم و شما که توضیح می دهید خسته می شوید، آمادگی ندارم تا از شما پذیرائی کنم تا تنوعی حاصل شود . گفتم : البته من هم از شما عذرخواهی می کنم ، امیدوارم در هتل مکه و مدینه از شما پذیرائی نمایم .
ابونور با عذرخواهی سؤال مورد نظر خود را طرح کرد :
3- ابونور : به عقیده شما حکومت اسلامی چه نوع حکومتی است ؟ انتخابی است یا انتصابی ؟ مشروعیت آن از چه ناحیه ای است ؟
جواب : ما با انواع حكومتها آشنایی داریم . حکومت شاهنشاهی که حکومت فرد بر جامعه است ، حکومت جمهوری که بر اساس دموکراسی ( حکومت مردم بر مردم ) بنیان شده است و حکومت الهی که نه از نوع اول و نه از نوع دوم است . بلکه ، چون مقدرات همه جهان و جهانیان از جمله انسان در دست خداست بنابراین در میان بشر باید قانون خدا حاکم باشد ، از این جهت خدا کسی را به عنوان خلیفه خود به عنوان مجری قانون خود ، مبعوث می کند و آشنایی مردم نسبت به خلیفه خدا از راههای
ص: 23
گوناگون صورت می پذیرد از جمله از طریق برتری های علمی و اخلاقی ، بروز اعجاز و یا معرفی او که توسط خلیفه قبلی صورت می گیرد . در مجموعه تاریخ بشری از آدم تا انقراض عالم حاکمیت بر بشر از سوی خدا توسط انسانهای معصوم در سیمای « مثلث هدایت » ، یعنی نبی - رسول - امام متحقق می شود .
بنابر این مجموعه، تاریخ بشریت از آدم تا خاتم (صلی الله علیه وآله وسلم) ، و از خاتم تا پایان زندگی دنیوی زیر چتر رهبری عنصری معصوم به عنوان خليفة الله قرار دارد و زمین هیچگاه از وجود رهبر معصوم الهی خالی نبوده و نخواهد بود . و پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) به امر خدای تعالی ، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را در صحرای غدیر خم به عنوان رهبر پس از خود به مردم معرفی کرده است ، در واقع ، « برگزیده » خدا را به مردم معرفی کرد. امیرالمؤمنین هم امام حسن مجتبی (علیه السلام) را به امر خدا معرفی کرده ، این روند تا دوره غیبت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) ادامه یافت . در دوران غیبت صغری « نواب اربعه » از سوی امام غایب، رابط میان مردم و امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بوده اند و حاکمیت ظاهری را بر عهده داشته اند . در دوران غیبت کبری نیز نایبان عام آن حضرت ( مراجع تقلید واجد شرایط تام به عنوان ولی فقیه ) نیابت آن امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را بر عهده داشته و رهبری و حکومت بر جامعه را در دست دارند .
در همین رابطه ، امام هفتم خاطرنشان فرمودند : که خدا برای مردم ، دو نوع حجت و رهبر مقرر داشت ، حجت ظاهر و حجت باطن . رهبر و حجت الهي ظاهری بر بشریت عبارت اند از : « الأَنبِيَاءُ وَالرُّسُل وَالأَئِمَّة »(1) که هر
ص: 24
کدام در مقطعی از تاریخ بشری ظهور کرده اند . و اینک که عصر غیبت است و امام معصوم (عليه السلام) نیز بنا به مصالح الهی آشکارا در رأس حکومت ظاهری نیست از طریق نیابت ، حکومت بر کاروان بشریت را در اختیار دارد . به همین علت است که مسأله ولایت فقیه در دوران غیبت کبری به عنوان نیابت عام از موقعیت ویژه ای برخوردار است .
4- ابونور : به عقیده شما مردم چگونه امام خود را شناسایی می کردند ؟
جواب : در پاسخ بدین پرسش باید گفت که :
الف - گرچه امام با پیامبر یکسان نیست لکن همچون پیامبر ، منصوب از سوی خداست و رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) مبلّغ تصمیمات خداست . لذا پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) امام پس از خود را به مردم معرفی کرد.
ب - اسامی ائمه معصومین (علیهم السلام) در احادیث پیامبر خاتم با همه مشخصات در دسترس مردم قرار دارد.
ج - از سوی هر امام (علیه السلام) ، امام بعدی ، به عنوان وصیّ وی جهت تداوم خط امامت و رهبری جامعه ، و نیز به خاطر تطبيق رهنمودهای پیامبر با مصادیق و موارد لازم ، معرفی شده است(1).
د - ویژگی ها ، از جمله اعجاز هر امام ، معرف او در جامعه است(2) .
5- ابونور : به نظر شما سیاست چیست و سیاستمدار کیست ؟
ص: 25
جواب : سیاست دارای معانی و کاربردهای مختلفی است از جمله : تدبیر امور(1) ، اداره کردن جامعه(2) ، اداره کردن جامعه به نحو احسن ، مدیریت و اداره جامعه به نحو احسن همراه با تکمیل نفوس آنان ، ( امامت فاضله )(3) ، سیاست به معنی اخیر کلمه را سیاست الهی گویند ، که سیاستمداران آن عبارتند از : انبیاء، اولیاء و ائمه معصومین (علیهم السلام) .
در حدیث آمده است : فَوِّضَ إِلَى النَّبِيِّ صلی الله علیه وآله وسلم اَمرُ الدِّينِ وَالأُمَّةِ لِيَسُوسَ عِبَادَهُ(4) ؛ «خدا امور دینی و دنیوی مردم را به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سپرده است تا به سیاستگذاری در امور زندگیشان بپردازد و جامعه را رهبری کند»(5) .
شیخ طوسی در تبیان در ذیل آیه (هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا ... وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ) مینویسد : مراد از حکمت همان « چگونگی گذران امور زندگی دنیوی است که انبیاء به مردم می آموزند »(6). در زیارت
ص: 26
جامعه درباره ائمه معصومین (علیهم السلام) آمده است : « وَساسَةَ العِبَاد »(1) ؛ شما ائمه معصومین سیاستمداران و سیاست گذاران امت می باشید . بر این اساس امام مجتبی (علیه السلام)فرمود : أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى نَدَبَنا لِسياسَةِ الأُمَّة(2)؛ «خدا ما را سیاستمداران امت خواند» . نکته قابل ذکر آنست که اصول سیاست در فرهنگ دین عبارتند از :
الف - حاکمیت خدا ؛ ( إِنِ الحُكمُ اِلَّا لِلَّه)(3) .
ب - زعامت و خلافت برگزیدگان خدا ؛ حاکمیت خدا در زمین هنگامی به گونه ای صحیح تحقق می یابد که برگزیدگان خدا در رأس حاکمیت سیاسی جامعه باشند که عبارتند از : مثلث هدایت ، ( نبي ، رسول و امام ) اینان بهتر می توانند فرمان آسمانی را در زندگی روزمره انسانها عینیت بخشند . آنان در این باره چنان مطیع خداوند متعال اند که حتی به رأی خود و قیاس نیز روی نمی آورند . (إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ)(4) ، بنابراین سیاستمداران راستین فقط در صدد اجرای فرامین خدا و تأمین خواستۀ او هستند .
بخاری ، در صحیح بابی را در این باره منعقد نموده است ، این باب به نوبۀ خود گویای تعبّد راستین پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است : « باب ما كان النبي يسأل ممّا لم ينزل عليه الوحي فيقول لا أدري أو لم يجب حتى ينزل عليه الوحي ، ولم يقل
ص: 27
برأي ولا قياس ، لقوله تعالى : (لِتَحْكُمَ...بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ)(1) ؛ هنگامی که مسأله ای که هنوز به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) از طریق وحی الهی بازگو نشده بود سؤال می کردند ، پاسخ می داد : نمی دانم . یا می فرمود : هنوز واجب نگشته است و در این مورد هرگز بر اساس رأی خود و قیاس عمل نمی کرد .
آری ، سیاست راستین جز اجراء صحیح و دقیق فرامین خدا در باب رهبری و هدایت کاروان بشری نیست و سیاستمداران راستین نیز جز انبياء و اولیاء الهی نمی باشند .
ابونور پرسید : پس بنظر شما سیاستمدار راستین اسلامی ، همان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و امام است ؟
گفتم : البته پیروان واقعی آنان که آگاهی کامل از اسلام و سیرۀ پیامبر و امام دارند نیز می توانند سیاستمدار اسلامی خوانده شوند .
سپس گفتم : عذر می خواهم ، آیا دوست داری مسألۀ مورد بحث را کمی ادامه دهم ؟ گفت: آری .
گفتم: می خواهم توجه شما را به حدیث معروف میان خودمان بنام حدیث جابر جلب کنم .
جابر می گوید : امیر المؤمنين (علیه السلام) در آخرین روزهای حیات ظاهری خود ، امام حسن (علیه السلام) را به عنوان امام بعد از خویش معرفی کرد و در این باره پسر دیگر خود ، حسین (علیه السلام) و محمد حنفیه و همه فرزندان و
ص: 28
رؤسای شیعه را به عنوان شهود فراخواند و کتاب و سلاح ( ودائع امامت ) را به عنوان امام بر جامعه ، به وی سپرد و در آن همایش ، به امام حسن (عليه السلام) گفت : پسرم ! پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به من دستور داد تا این کتاب و اسلحه را به تو بسپارم و او خود این دو را هنگام وصیت به من سپرده بود و نیز از من خواست تا به تو بگویم که هنگام موت ( شهادت ) خود ، آنها را به برادرت ( امام ) حسین (علیه السلام ) بسپاری و او را به عنوان امام پس از خود معرفی نمایی(1).
آنگاه که کلام امیر المؤمنين (عليه السلام ) بدينجا رسید ، رو کرد به پسرش حسين (عليه السلام) و فرمود : « أَمَرَك رسولُ اللَّه أَن تَدفَعَهُ إِلَى ابنِكَ هَذَا » ؛ رسول خدا به تو دستور داد تا هنگامی که در آستانه ارتحال ( شهادت ) واقع شده ای آنها را به این پسرت ( اشاره به امام سجاد نمود که در جلسه حضور داشت ) تحویل دهی و او را به عنوان امام بعد از خود معرفی کنی . همچنین امیرالمؤمنین (علیه السلام ) در این هنگام دست امام سجاد را بر گرفت و فرمود : « يَابُنَيَّ ! وَأَمَرَكَ رَسُولُ اللّه أَن تَدفَعَهُ إِلَى ابنِكَ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيّ وَاقرَأهُ مِن رَسُولِ اللّهِ وَمِنِّي السَّلَامَ » ؛ پسرم ! رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به تو دستور داده است تا امامت و ودائع مربوط بدان را به پسر خود ، محمد بن علی (علیهماالسلام) ، بسپاری و از ناحيه
ص: 29
رسول الله و من به او سلام برسان . راوی می گوید : امام در آن جلسه ، سپس رو کرد به امام مجتبی (عليه السلام) فرمود : يا بُنيَّ ! أَنتَ وَليّ الأَمرِ(1) ؛ « پسرم تو ولی امر جامعه می باشی ».
در این حدیث امام (عليه السلام) بگونه ای روشن امامت چند تن را از زبان رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به آنان خاطرنشان کرد و اسامی سایر ائمه را در تصريحات و نصوص دیگر خاطرنشان ساخت که جلسۀ فوق ، در صدد تصریح نامها و اسامی سایرین نبود . و بدیهی است که در این باره ، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) جز مبلّغ تصمیم های الهی نیست بر این اساس هنگامی که پس از واقعه غدیر خم برخی از مخالفان مسأله امامت ، اظهار داشتند که انتخاب علی (علیه السلام) ، طبق خواست شما بود یا خدا ؟ پاسخ داد : این مسأله ، فقط بنا به تصمیم خدا ابلاغ گردید و آیه معروف : (سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ)(2) در همین رابطه نازل گردید(3) .
هنگامی که دعبل خزاعی در مرو ، به محضر امام هشتم (علیه السلام) رسید و از امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) سخن به میان آورد امام به او خاطرنشان کرده ، فرمود : يا دِعبِلُ ! الإِمَامُ بَعدي ، إِبنِي مُحَمَّد وَبَعدَ مُحَمَّد اِبنُه عَلِيّ وَبَعدَ عَلِيّ إِبنُه الحَسَن وَبَعدَ الحَسَن إِبنُه الحُجَّةُ القَائِم ، وَهُوَ المُنتَظر فِي غَيبَتِه المُطَاعُ فِي ظُهُورِه(4) ، «ای دعبل! امام شما پس
ص: 30
از من ، پسرم محمد است و پس از محمد پسر او علی و پس از علی پسرش حسن و بعد از حسن ، پسر وی امام زمان حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) خواهد بود» .
از احادیث فوق بروشنی این حقیقت بدست می آید که اسامی ائمه معصومین (علیهم السلام) از پیش ، برای امت ، بگونه ای غیر قابل تردید بازگو شده بود .
ابونور : جداً راجع به آگاهی از دیدگاه شیعه امامیه ، از شما بهره مند شدم . بنظر می رسد شما را خسته کردم ، ظاهرة توقف شما در اینجا طولانی نیست . قافله ما فردا به طرف مکه حرکت می کند ، حرکت شما از اینجا بسوی مکه چه زمان آغاز می شود ؟
گفتم : چون جمعیت حجاج ایرانی زیادند ( وحدود بیش از صد و پنجاه هزار نفر ) دو بخش می شوند ، یک بخش راهی مدینه و سپس وارد مکه می شوند و یک بخش پس از مراسم حج به مدینه مشرف می شوند ولی ما اول ، به مکه و پس از آن به مدینه می رویم . و ظاهرا چند ساعتی را باید در جده توقف کنیم تا نوبت حرکت ما فرا رسد.
در این هنگام جایگاه اسکان کاروان خود را به ابونور نشان دادم و آدرس هتل مکه را به ایشان داده و از او جدا شدم .
ص: 31
حدود نیمه شب بود که در فرودگاه جده در میان دوستان نشسته بودم که ناگهان قیافه ابونور نظرم را جلب کرد . از جا برخاستم ، وی را در آغوش کشیدم ، با خوشحالی گفت : حرکت ما به تأخیر افتاد ، فردا را نیز در اینجا می مانیم ، لذا بنظرم رسید که باز هم مزاحمت داشته باشم ، واز حضور شما استفاده کنم ، و سپس با اصرار مرا از جمع بیرون برد و گفت : چند سؤال بیشتر ندارم ، و وقت خواب و استراحت شما را نمی گیرم ، البته نکات تازه ای از شما شنیدم .
6- ابونور : به عقیده شما آیات شورا انتخاب امام و خلیفه را حق مردم نمی داند ؟
جواب : تردیدی نیست که آیات مربوط به شورا در قرآن ، ربطی به مسأله امامت و خلافت ندارد .
بر این اساس وقتی که ابوبکر در آستانه مرگ قرار گرفت ، عمر را به عنوان خلیفه بعد از خود به مردم معرفی نمود و عمر نیز مساله را به شورای ویژه واگذار کرد و از هیأت منتخب خود خواست تا یکی را از میان خود برگزینند .
گرچه بنا به گواهی تاریخ آنان می دانستند که حق چنین کاری را ندارند چون مسأله امامت یک حق الهی است نه مردمی..
دقت در آیاتی از قبیل : (وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ)(1) ، (وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ)(2) این واقعیت را روشن می سازد که مردم در امور مربوط به « خود » حق
ص: 32
آیات شورا و مسأله خلافت رای و حق دخالت و حق انتخاب دارند یعنی حاکم بر سرنوشت خویش اند و آیات فوق مؤید همین حقیقت اند ، ولی در اموری که خارج از حیطه وظائف بشرند مردم حق دخالت ندارند . آیا در مسأله نبوت و تعیین فردی به عنوان پیامبر مردم حق دخالت و اظهار نظر دارند ؟ و آیا در این باره از مردم نظرخواهی می شود ؟ آیا پذیرفتن قرآن به عنوان وحی مدون و قانون زندگی به آراء مردم موکول گشته است ؟ آیا انتخابی در این باره صورت پذیرفته است ؟
بدون تردید پاسخ منفی است . مسأله امامت نیز از همین مقوله است ، امامت همچون نبوت از مسائل آسمانی و از امور خدایی است نه از امور مردمی . امامت با نبوت از این جهت تفاوتی ندارد .
پس آیات فوق ، مسأله رهبری عامه ( زعامت و امامت بر جامعه ) را شامل نمی شود . بلکه اختصاص به امور روزمره مردم دارد . چنانکه دقت در آیه 36 سوره احزاب بخوبی همین حقیقت را بازگو می کند : (وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُبِينًا) آری ؛ هنگامی که خدا و رسول او در امور مؤمنین اظهار نظر کردند و حکمی را صادر نمودند هیچ کس حق دخالت و تغییر در پایبندی بدان و یا عدم آن ندارد. و آیۀ : (أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ)(1) نیز گویای تأیید و تأکید بر همین حقیقت است . تردیدی نیست دستور مؤكد : (يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ)(2) این نکته را تداعی می کند
ص: 33
که مسأله امامت همچون مسأله نبوت از امور خدایی است و بشر در آن حق دخالت و اظهار نظر ندارد .
بنابراین هرگز از مردم نظر خواهی نمی شود که امام زمان شما چه کسی باشد ؟ امام غایب شما ظهور کند یا خیر ؟ چه زمانی امام زمان شما ظهور کند ؟
این مسأله فقط امر الهی است نه مردمی ، پس باید مسائل را از یکدیگر تفکیک کرد.
ص: 34
ابونور : ظاهراً خیلی خسته شده اید ، خیلی از شما معذرت می خواهم ، علاقه مندم تا طبق نگرش خود، تأثیر امام در جامعه را تبیین فرمایید .
7- ابونور : به نظر شما نقش امامت و خلافت در عینیت زندگی فردی و اجتماعی مردم چیست ؟ جواب : نقش امامت و خلافت در جامعه ، همچون نقش نبوت حیاتی و سرنوشت ساز است که برخی از ابعاد آن عبارت اند از :
الف : سیاست گذاری صحیح جهت پیشرفت امور جامعه و تکمیل نفوس انسانها به عنوان « امامت فاضله »(1) : مراد از حکمت در آیه: (وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ)(2) آن است که چگونگی زندگی دنیوی یعنی بهترین روش زندگی ( بهتر زیستن ) و نیز دینداری و برترین شیوه عمل به دین را به انسانها آموزش دهند. شیخ طوسی در تفسیر : (هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ)(3) می نویسد:
ص: 35
« فإنَّ الحكمةَ هي العلم الذي يعمل عليه فيما يخشى أو يحبب من أمرِ الدين والدُّنيا »(1) .
ب : تفسیر صحیح احکام قرآن و سنت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ؛ ( راز تقارن عترت و قرآن در رهنمود معروف به حدیث ثقلین را می توان در همین نکته جویا شد ) از طريق امامت ، می توانیم قرآن را بگونه ای صحیح بفهمیم و همچنین بهترین روش اجرای احکام قرآن را باید از امام فرا گیریم . بنابراین کسانی که به مسأله امامت نمی اندیشند در فهم قرآن و دستیابی به ژرفای مفاهیم آن و نیز در باب چگونگی صحیح اجرای تعالیم حیاتبخش آن قاصرند .
ج : حراست و دفاع از احکام و تعالیم اسلامی در برابر تهاجمات فرهنگی و تحریف شیاطین .
د: عامل پذیرفته شدن اعمال انسانها در پیشگاه خدا به پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : لا يَنفَعُ عَبداً عَمَلُهُ اِلَّا بِمَعرِفَةِ حَقِّنَا(2)، «عبادت کسی برایش سودمند نباشد جز در پرتو معرفت حق ما ( اطاعت و فرمانبرداری از ما )». و اگر کسی هزاران سال در کنار رکن و مقام ابراهیم در کنار کعبه به عبادت بپردازد در حالی که نسبت به اميرالمؤمنين (عليه السلام) و اهل بیت من ( ائمه معصومین - چهارده معصوم ) کافر بوده و کینه آنان را در دل داشته باشد، خدا وی را در آتش اندازد(3) .
ص: 36
ه : دستیابی به حقایق صحیح جهان و تاریخ .
دقت در هر یک از فرازهای فوق ، این حقیقت را ثابت می کند که جز امامان معصوم هیچکس نمی تواند رهبری کاروان بشری را عهده دار باشد . که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در شأن آنان فرمود : به محبت و پیروی از ما اهل بیت پایبند باشید زیرا فقط کسی که با محبت ما وارد محشر شود داخل بهشت می گردد . سوگند به آن کس که جانم در دست اوست اعمال کسی در قیامت سودمند نخواهد بود جز در پرتو محبت و ولایت ما(1) .
8- ابونور: به نظر شما مسأله امامت از اصول دین است یا از فروع آن ؟ ( یکی از دانشجویان شیعی مذهب می گفت : امامت از اصول دین است . او می گفت : توحید ، عدل ، نبوت ، امامت و معاد پنج اصل اعتقادی ما هستند ، گرچه یکی دیگر از دانشجویان شیعی مذهب به من گفت : عدل و امامت از اصول مذهب اند ) نظر شما در این باره چیست ؟
جواب : مسأله امامت فقط وجهه سیاسی اجتماعی ندارد بلکه صبغه عقیدتی نیز دارد و از اصول دین ماست زیرا مسأله نبوت یک اصل است و عقیده بدان با توجه به مسأله خاتمیت دین اسلام و ضرورت تداوم آن در جهان اثبات می کند که امامت تداوم بخش نبوت است . آیا مردم پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)
ص: 37
مکلف به تکالیف الهی هستند یا خیر ؟ اگر هستند ، احکام دین خود را از چه کسی بیاموزند ؟ ابونور، فورا گفت : از قرآن . گفتم : چه کسی قرآن را تفسیر کند ؟ او گفت : قرآن شناسان . گفتم : اگر میان آنان دیدگاه های مختلف پدید آمد محک و معیار حقانیت نظر چه کسی باشد ؟ ابونور گفت : آنکس که اشتباه و خطاء او کمتر و در باب حقایق دین از همه آگاه تر و به اسلام پایبند تراست . گفتم : بخاطر دستیابی به این چنین کسی است که خدا ائمه معصومین را توسط پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به ما معرفی کرد و چون دین ما دین جهانیان و آخرین دین خدا است و همانگونه که مردم زمان رسول خدا از انسان معصومی چون پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ، بهره مند می گشته اند مردم پس از آن حضرت نیز ، باید از وجود انسان معصومی برخوردار شوند و این عقیده ( عقیده به امامت ) از عقیده به نبوت و خاتمیت ، نشأت می گیرد.
بر این اساس نمی توان گفت که امامت از اصول دین نیست و آنان که امامت را از اصول مذهب می پندارند ، در این باره با دقت لازم را بعمل نیاورده اند و به اهمیت مسأله امامت توجه نکرده اند و یا آنکه بر اساس مصالحی سخن می گویند ؛ وگرنه هرگز نمی توان در این مسأله تردیدی روا داشت . در این رابطه توجه به سخنی از امیرالمؤمنین (علیه السلام) كافی است. آن حضرت فرمود : جُعِلَتِ المُوَالَاةُ أَصلًا مِن أُصُولِ الدِّينِ(1) «دوستی و پیروی از ما ( امامت ) اصلی از اصول دین است » .
ص: 38
دانشمند بزرگ اهل سنت در ذیل سخن امیر المؤمنين ، « عَلَيکُم بِطَاعَةِ مَن لَا تُعذَرُونَ فِي جِهَالَتِهِ»(1) می نویسد : کسی که امامت علی (علیه السلام) را انکار کند و حقانیت آن را نپذیرد در دیدگاه ما برای همیشه در جهنم ، جای خواهد داشت ، نماز و روزه اش سودی نبخشد ، زیرا این معرفت ( امام شناسی ) از اصول دین است و کسی که آن را نپذیرد در نظر ما فاسق است ولی شیعه ، او را کافر می داند(2) .
یکی از جلوه های بارز اهمیت اعتقاد به امامت ، تأثیر آن در پذیرفتن و یا رد شدن « عبادت » انسان است . کلینی حدیث شناس معروف در کتاب مشهور خود « کافی » این حدیث را از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل می کند که پروردگار حکیم می فرماید : امتی را که به امامت امام غير الهی تن در دهد کیفر خواهم کرد گرچه آنان در زندگی فردی اهل تقوى و عمل صالح باشند و نیز آنان را مورد لطف و مهر خویش قرار می دهم اگر در سایه امامت امام الهی باشند گرچه در زندگی فردی گنهکار باشند(3) .
ص: 39
امام صادق (علیه السلام) فرمود : اگر کسی ، همه شب در نماز ، همه روز در روزه ، همه ساله در حج و همه اموال و ثروت خود را در راه خدا انفاق کند ، در پیشگاه خدا لایق پاداشی نخواهد بود و در شمار ایمان داران قرار نخواهد گرفت جز در سایه اعتقاد به ولایت ولی اللّه(1) .
در رهنمودهای فوق تأثير مسأله امامت و نقش آن در سرنوشت بشر بخوبی مشاهده می شود . البته حديث معروف به « سلسلة الذهب »(2) که یادگار معروف امام هشتم (عليه السلام) در سفر به مرو و بیان آن حضرت در نیشابور می باشد بخوبی گویای حقیقت مورد نظر است ؛ زیرا آن حضرت در پایان آن خاطر نشان کردند که : «بِشُرُوطِهَا وَأَنَا مِن شُرُوطِهَا» یعنی اعتقاد به توحید باعث نجات و رستگاری آدمی است بشرط آنکه با اعتقاد به امامت امام معصوم ، مقرون باشد و در غیر این صورت ، موجب رستگاری نخواهد بود .
9 - ابونور: خلفای دوازده گانه پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) طبق عقیده شما چه کسانی می باشند ؟ چرا فقط دوازده تن را خلفای پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می دانید ؟
جواب : در پاسخهای پیشین بدین نکته اشاره کردیم که امامت و خلافت همانند مسأله نبوت یک امر الهی است و در این باره خود پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز در
ص: 40
تعیین تعداد آن هیچگونه نقشی نداشت . او فقط نظر و دیدگاه پروردگار متعال را به مردم ابلاغ کرد ، بر این اساس پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) جانشینان خود را به امر وحی الهی با مشخصات لازم به مردم معرفی نمود . از جمله :
الف - خلفای خدا دوازده نفرند و همه از قریش هستند . چنانکه آن حضرت فرمود : لَا يَزَالُ الدِّينُ قَائِماً حَتَّى تَقُومَ السَّاعَةُ أَو يَكُونَ عَلَيکُم إِثنَا عَشَرَ خَلِيفَةً کُلُّهُم مِن قُرَیش(1) ؛ «این دین ( دین اسلام ) تا انقراض گیتی پایدار است و مردم دارای دوازده خليفه اند که همه از قریش هستند». همچنانکه فرمود : لَا يَزَالُ الإِسلَامُ عَزِيزاً إِلَى اثنَي عَشَرَ خَلِيفَةً (2) ، «همواره اسلام ، عزیز و جوامع اسلامی سربلند خواهد بود در صورتی که دوازده تن خلیفه الهی ، در رأس جوامع اسلامی باشند» . فضل بن روزبهان که از مخالفان سرسخت مسأله امامت می باشد در کتاب شرح دعای چهارده معصوم پس از نقل این حدیث می نویسد : حدیث فوق صحیح است لكن مراد آن خلافت معنوی است نه خلافت ظاهری(3) . آیا واقعاً می توان منظور این حدیث را محدود به خلافت باطنی دانست ؟
ب - رسول خدا اهمیت مسأله امامت را نیز به همگان گوشزد می کرد و می فرمود : مَن مَاتَ وَلَم يَعرِف اِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةَ الجَاهِلِيَّةِ (4) ؛ «کسی که بمیرد ولی
ص: 41
امام زمان خود را نشناسد ، همانند مردم دوران جاهلیت مرده است». حدیث فوق که در میان شیعه و سنی شهرت دارد بدین حقیقت دلالت دارد که اولاً همه باید امام خود را بشناسند و ثانیاً در همه ادوار و تاریخ آینده بشری امام در میان آنها حضور دارد . ( چون حدیث مطلق است و دارای شمول خاصی نمی باشد ).
ج - امامان از فرزندان امیرالمؤمنین (عليه السلام) هستند . خزاز قمی رازی در كتاب كفاية الاثر می نویسد : پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیرالمؤمنین فرمود : أَنتَ الإِمَامُ أَبُو الأَئِمَّة الإحدى عَشَرَ(1) : «تو امام و نیز پدر یازده تن از امامان می باشی» .
مردی بنام نعثل یهودی پیش پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آمد و پرسید : بعد از شما چه کسانی رهبری جامعه را بر عهده دارند ؟ ... پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دوازده امام را یکی پس از دیگری برشمرد(2) .
بنابراین، اولاً : خلفای رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) همان کسانی هستند که خود پیامبر آنان را خلیفه خود خواند و به عنوان خلیفه خود از آنان یاد کرد .
ص: 42
ثانياً : خلفای رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) همگام با قرآن اند . یعنی آینه تمام نمای قرآن بوده و مبین حقایق و مفسر راستین آن می باشند .
ثالثاً : تعداد خلفای رسول الله دوازده تن بیشتر نیستند .
رابعاً : چون دین اسلام دین جاودانه است و قرآن نیز قانون جاودانه ، بنابراین خلفای رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز رهبر جاودانه اند و غیبت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در زمان ما تفسیر این حضور جاودانه است . حضور ویژه ، که بنا به مصالحی در دوران غیبت است و از طریق نیابت ، حاکمیت و ولایت جامعه را بر عهده دارد و ولایت کبری بر جهان از آن اوست . چنانچه امیر المؤمنين (عليه السلام) فرمود : اللّهمَّ بَلى لَا تَخلُو الأَرضُ مِن قَائِم للَّه بِحُجَّة إِمَّا ظَاهِراً مَشهُوراً وَإِمَّا خَائِفاً مَغمُوراً لِئَلا تَبطُلَ حُجَجُ اللّه وَبَيِّنَاتِه ؛ «آری ، هرگز زمین از حجت الهی خالی نمی ماند چه آشکارا در میان مردم زندگی کنند و چه بنا به مصالحی در پس پرده غیبت بسر برند ، زیرا زمین نباید از حجتهای الهی خالی بماند» . امام سپس فرمودند : أُولئِكَ خُلَفَاءُ اللَّه فِي أَرضِهِ وَالدُّعَاةُ إِلَى دِينِه(1) : «اینان خلیفگان خدا در زمین و دعوت کنندگان مردم به سوی دین اویند » .
ابو نور پرسید : آیا نمایندگان ائمه را خلفاء می خوانید یا خیر ؟
گفتم : پاسخ شما را می توان در حدیث زیر یافت آنجا که خود پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از راویان حدیث و سنت خود به عنوان خلفاء یاد کرده است . رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : اَللَّهُمَّ ارحَم خُلَفَائِي، «خدايا جانشینان مرا مورد لطف خویش قرار بده » . این دعا را سه نوبت تکرار کرد و هنگامی که سئوال کردند مراد شما چه
ص: 43
کسانی هستند ؟ پاسخ داد : الَّذِينَ يَأتُونَ بَعدِي وَيَروُونَ حَدِيثي وَسُنَّتي(1) ؛ «آنان که پس از من می آیند و حدیث و سنت مرا در جامعه ترویج و تبلیغ می کنند» .
در این حدیث « خلفاء » عمومیت دارد و شامل فقها، علما، محدثان و صاحب نظران راستین در حقایق اسلامی می شود . اهل نظر نیز در مسأله ولایت فقیه غالبا به این حدیث استناد می کنند(2) که چون مراجع تقلید عظام ، تداوم بخش خط خلفاء پیامبرند ( از این حیث ) به آنان نیز خلیفه گفته شده است .
ابونور : ظاهراً فرصت خواب و استراحت را از شما گرفتم ، ما که فردا در اینجا توقف داریم ، اگر کاروان شما هم این چنین باشد ، بنفع من خواهد بود و می توانم خیلی از شما استفاده کنم .
با خداحافظی از یکدیگر جدا شدیم .
ص: 44
آن شب حرکت کاروان ما بطرف مکه به دلیل نامعلومی به تأخیر افتاد . فردا در آن گرما زیر خیمه ها ماندیم ، حدود ساعت ده بود که بسراغ أبونور رفتم . او با دیدن من خیلی اظهار سرور کرد و گفت :
دیشب در دل دعا کردم تا کاروان شما هم یک روز در اینجا توقف کند تا من بیشتر استفاده کنم . گفتم : دعای شما مستجاب شد و حرکت ما به تأخیر افتاد و منتظریم تا از سوی مسؤولین ، ساعت حرکت ، اعلام شود .
ابونور گفت : فرصت ، غنیمت است ، می خواهم پیرامون خلافت اهل بیت سؤال کنم :
10 - ابونور : آیا امامت و خلافت به اهل بیت اختصاص دارد ؟
جواب : مسأله امامت یک منصب الهی است همانند مسأله نبوت . آیا کسی راضی می شود که ابو سفیان بطور موقّت پیامبر خدا به حساب آید ؟ آیا اگر مردم به او ، رأی مثبت دهند او پیامبر خواهد بود ؟ مسلم خير . امامت و خلافت نیز یک امر الهی است و تعيين أمام فقط با خداست . حتی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) هم در این باره هیچ نقشی ندارد . او مأموریت دارد تا فرد مورد نظر خدا را به مردم ابلاغ و ترویج نماید(1) . رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) جهت هدایت مردم به مسأله امامت و شناسایی امام ، راههایی را در اختیار مردم نهاد تا مردم به بیراهه نگر ایند . مهمترین راههای امام شناسی عبارت اند از :
ص: 45
الف - نصّ و وصیت ، ب - احقّيت و اولویت ، ج – لیاقت ، فضیلت و شایستگی .
پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) در هر یک از موارد فوق به گونهای لازم ، ارشادها و رهنمودها را به مردم ارائه کرده اند . در کتب اهل سنت و شیعه ، رهنمودها و احادیث مربوطه در همین رابطه موج می زند ( حق عیان است ولی طایفهای بی بصرند ) پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) همواره دوازده امام معصوم از اهل بیت خود را خلفای خود می خواند ، به آنان لقب « راشدین » می داد ، چنانکه نسائی و ابو داود نقل کرده اند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : عَلَيکُم بِسُنَّتِي وَ سُنَّةِ الخُلَفَاءِ الرَّاشِدِينَ المَهدِيِّينَ مِن بَعدِي(1) ؛ « به سنّت من و سنّت خلفای راشدین و هدایت شده پس از من روی آورید » . و با توجه به دیگر رهنمودها از جمله احادیثی که در این مصاحبه ملاحظه کردید خلفای راشدین و هدایت شده از سوی خدا ، جز ائمه معصومین دوازده گانه نیستند .
ابونور پرسید : آیا خلفای چهارگانه معروف را خلفاء نمی دانید ؟ ( امروزه بویژه در میان اهل سنت ، تعبیر خلفای راشدین را در مورد ابوبکر ، عمر ، عثمان و امیر المؤمنين (عليه السلام) بکار می برند . با توجه به این مسأله نظر شما چیست ؟)
گفتم : تعابیری که در زبان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بکار رفته اند عبارتند از : خلفاء ، ائمه ، راشدین و مهديين(2) . جمع بندی احادیث نبوی مشخص می کند که فقط امامان دوازده گانه ما خلفای راشدین اند و هیچکس غیر از آنان را رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) ، خلفای راشدین لقب نداده است و آنان که به سنت رسول
ص: 46
خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) پایبندند ، باید در این باره نیز به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) اقتدا نمایند . آری ، در زبان مردم عنوان خلفاء راشدین برای دیگران نیز بکار رفته است .
11 - أبونور : آیا پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در زمان حیات ظاهری خود از خلفاء و اوصیای خود برای امت سخن گفته است ؟
جواب : رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به عناوین مختلف از آنان یاد کرده است . جوینی حدیث شناس معروف اهل سنت که ذهبی در تذكرة الحفاظ از او به عنوان الامام المحدث الأوحد والأكمل یاد می کند در کتاب معروف خود « فرائد السمطين » این حدیث را نقل می کند : رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : «من سرور پیامبران و علی بن ابیطالب سرور اوصیای من است ، اوصیای من دوازده تن هستند، اوّل آنان علی بن ابیطالب و آخر آنان مهدی ( امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ) می باشد»(1) .
ص: 47
و در بیانی دیگر ابو سعید خدری می گوید: پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) به امام حسین (علیه السلام) فرمود : ای حسین ! تو امام مردم ، پسر امام و برادر امام می باشی . نُه «9» تن از فرزندانت نیز امامان شایسته اند نهمین فرد آنان ، امام قائم است . سؤال شد : یا رسول الله ! پس از تو چند امام برای مردم مقرر شده اند ؟ آن حضرت پاسخ داد : دوازده تن که نه تن آنان از صلب حسین اند(1)) .
12 - أبونور : اولی الامر کیست و چرا اسامی ائمه معصومین شما در قرآن ، بچشم نمی خورد ؟ جواب : بعضی از صاحب نظران در شأن نزول آیه : (أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ)(2) " می نویسند : هنگامی که امیر المؤمنين (عليه السلام) از سوی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) مأموریت یافت تا در مدینه به عنوان جانشین آن حضرت بماند و در جنگ « تبوك » شرکت نکند ، امام به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) عرض کرد: من در میان زنان و کودکان بمانم و در کنار تو در جنگ حاضر نباشم ؟ ! پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود :
ص: 48
أَمَا تَرضَى أَن تَكُونَ مِنِّي بِمَنزِلَةِ هَارُونَ مِن مُوسَى ؟(1) و آیه فوق نیز درباره او نازل شد .
وقتی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) این آیه را تلاوت کردند امیر مؤمنان از او پرسید : يانبي الله ! مَن هُم ؟ «ای پیامبر ! اینان ( اولى الأمر ) چه کسانی هستند ؟» پیامبر پاسخ دادند : أَنتَ أَوَّلُهُم « تو اول آنان هستی»(2) .
همچنین هنگامی که بعضی از اصحاب ، مراد از آیه را از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) پرسیدند پاسخ داد : مربوط به علی ، حسن و حسین است . و افزود : وَأُوصِيکُم بِكِتابِ اللَّهِ وَأَهلِ بَيتِي(3).
حسکانی(4)، محدث نامدار اهل سنت در کتاب معروف خود « شواهد التنزيل » تقل می کند که : ابو بصیر راوی معروف می گوید : از امام باقر (عليه السلام) درباره شأن نزول آیه (أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ)(5) سؤال کردم . امام (علیه السلام) پاسخ داد : این آیه در شأن امير المؤمنين (عليه السلام) نازل شده است .
گفتم : بعضی می گویند : چرا اسم علی و اهل بیت او در قرآن به چشم نمی خورد ؟ امام (عليه السلام) پاسخ داد : به آنان بگو که نماز از سوی خدا در قرآن نازل شده است اما سه رکعتی بخوانیم یا چهار رکعتی و سایر مسائل
ص: 49
مربوط به آن در قرآن دیده نمی شود و فقط رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) آنها را تفسیر کرده است . و نیز مسأله حج در قرآن آمده است اما چه زمانی و چگونه و چقدر را در قرآن نمی یابید فقط پیامبر آن را بازگو کرده است و این چنین است مسأله امامت و خلافت که آیه ، أَطِيعُوا اللَّهَ و ... درباره امام علی و امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) نازل شد . در همین رابطه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : أَوصِیکُم بِكِتابِ اللَّهِ وَأَهلِ بَيتِي إِنِّي سَأَلتُ اللَّه أَن لَا يُفَرِّقَ بَينَهمُا حَتَّى يُورِدَهُما عَلَىَّ الحَوضَ فَأَعطَانِي ذلِك ؛ « به شما راجع به قرآن و اهلبیتم سفارش میکنم ، من از خدا خواستم تا میان این دو جدایی و فاصله نیفکند تا به من در کنار حوض کوثر ملحق شوند و خدا نیز این خواسته را به من ارزانی داشته است»(1) .
ابونور: مذاهب مختلف مسلمانان نسبت به اهل بیت، چه دید ونگرشی دارند؟
گفتم : مذاهب مختلف اسلامی بطورکلی ، نسبت به اهل بیت چند دسته اند :
1- دسته ای ، در شمار مخالفان اند .
2- دسته ای ، اهل بیت را سزاوار احترام می دانند لكن در عینیّت زندگی خود به عنوان اسوه و پیشوا چندان بهایی برای آنان قائل نیستند و به امامت و رهبری آنان اعتقادی ندارند .
ص: 50
3- دسته ای دیگر از اهل سنت ، علاوه بر آنچه که گروه فوق بدان اعتقاد دارند قدم فراتر نهاده و در مقام تولای حق و اظهار محبت به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) که جزء ایمان انسان مؤمن است نسبت به اهل بیت محبت خاصی در دل دارند چنانکه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره محبت به خود فرمود : لايُؤمِنُ أَحَدُكُم حَتَّى أَكُونَ أَحَبَّ إِلَيهِ مِن وَالِدِهِ وَوُلدِهِ(1) ؛ « شما به من ایمان نیاورده اید مگر آنگاه که من در پیش شما از پدر و فرزندتان ، محبوب تر باشم» . همچنانکه در قرآن آمده است : (إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ)(2) «خدا و رسول او سرپرست و محبوب شماست و البته تولا مسأله دیگری را با خود دارد که همان دوست داشتن محبوبان رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است که اهل بیت او و ائمه معصومین (علیهم السلام) در این شمارند»(3) .
4- دستهای دیگر از اهل سنت نیز قدم فراتر گذارده و نصوص باب خلافت از جمله حديث معروف نبوی را لا يَزالُ أَمرُ الإِسلامِ عَزيزاً إِلَى اثنَي عَشَرَ خَليفةً کُلّهُم من قُرَيش(4) «امر اسلام عزیز نمی گردد تا اینکه دوازده نفر از قریش خلیفه گردند».
ص: 51
مورد توجه قرار داده و مقام خلافت معنوی را از آن آنان می دانند. فضل بن روزبهان یکی از علمای طراز اول اهل سنت که افرادی مثل صاحب احقاق الحق او را از ناصبین نسبت به ائمه معصومین بر می شمارند(1) ، خلافت أهل بیت را بعنوان مکمل نبوت دانسته و خلافت را برای آنان اثبات می کند ولی خلافت ظاهری را دون شأن آنان می داند . او می نویسد : فإن أُريد بالخلافة ، وراثة العلم والمعرفة وإيضاح الحجّة والقيام بإتمام منصب النبوّة فلا مانع من الصحة (2) ؛ «اگر مراد از این رهنمود ( حدیث فوق ) خلافت و وراثت در مسأله علم و معرفت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تبیین قرآن و قیام و اقدام جهت توضیح حجت الهی و تماميت منصب نبوت باشد مانعی ندارد ليكن اثبات خلافت ظاهری نمیکند» .
5- شیعه امامیه بر این عقیده اند که این گونه از احادیث مؤيِّد مسأله مورد نظر غدیر خم اند چنانکه حدیث ثقلین از همین مقوله می باشد . بر این اساس امامت و خلافت باطنی و ظاهری ، هر دو از آن آنان است و فقط آنان سزاوار این مقام اند .
در این هنگام أبونور نگاهی به ساعت کرد و گفت : هوا خیلی گرم است ، اگر اجازه بدهی ، سری به بازار اینجا بزنیم ( حرکت کردیم ).
ص: 52
ابونور لبخندی زد و گفت : دیشب عذرخواهی کردم که امکانات پذیرایی فراهم نیست ، بعد یادم آمد که کمی آن طرف تر بازار است و خوردنی دارند. لذا از شما تقاضا می کنم به آن طرف قدم بزنیم . با هم در بازار کار بوفه ای روی صندلی نشستیم و نوشابه نوشیدیم .
ابونور یک کیلو موز خرید و روی میز گذاشت و گفت : الآن رضایت قلبی من فراهم شد و فکر می کنم اگر خسته شده ای اقلا کمی رفع خستگی خواهد شد ، آنگاه در ادامه بحثهای قبل پرسید :
13- ابونور : فلسفه امامت چیست ؟
جواب : فلسفه وجود امامت در جامعه ، همان است که فلسفه رسالت انبیاء را تشکیل می دهد . زیرا در باب نیازمندی های مختلف زندگی بشر ، توجه به این حقیقت ضروری است که بشر در مسأله دستیابی به حقایق هستی در راستای رفع نیازمندی های اساسی خویش ، در مواردی از حواس پنجگانه خود مدد می گیرد و مواردی که در تیررس حواس او قرار ندارند از توانهای باطنی اش از جمله : عقل و خردمندی و بینش های درونی بهره مند می شود . لكن در باب مدارهایی که از شعاع درک عقل آدمی بیرون باشند از مکتب انبیاء و وحی الهی کمک می گیرد و در واقع از امدادهای غیبی جهان استفاده میکند . تردیدی نیست که حقایق هستی را در مجموع می توان به محسوسات ، معقولات و امور غیبی یا ماورایی تقسیم کرد. و چون هر چیزی نردبان
ص: 53
مخصوص به خود دارد . در این رابطه پیروی از مکتب انبیاء ، نوعی استخدام و به کارگیری مکتب انبیاء در راستای تأمین سعادت و دستیابی به خواسته های آدمی است .
پس آدمی در پرتو تعبد و پیروی از مکتب انبیاء ، در واقع ، وحی و مکتب انبیاء را به خدمت خود در آورده و آن را نردبان دستیابی به سعادت خویش قرار می دهد زیرا در پرتو مکتب انبیاء می توان به بسیاری از حقایق هستی دست یافت که جز از این راه شناسایی و دستیابی به آنها میسر نیست . از جمله :
1- دستیابی به حقایق هستی که در مدار حواس ، توانها و کاوشهای فکری بشر قرار ندارند .
2- اطلاع از گذشته و آینده تاریخ بشری به گونه ای صحیح .
3- دستیابی به کار آمد ترین و جامع و سودمند ترین قوانین زندگی فردی و اجتماعی .
4- دستیابی به مؤثرترین راهها و مفید ترین شیوه های تربیتی .
5- دستیابی به مترقی ترین اصول اخلاقی .
6- وجود امام باعث تمامیت و تکمیل نفوس انسانی و عامل راه یابی انسانها به مقام قرب الهی است .
امامان ، اسوه های تمام عیار انسان کامل و راهنمای راستین آدمیان به دیار یارند و اساسی ترین نیازمندی بشر همین مسأله است، زیرا اسوه خواهی واسوه جویی از نیازمندیهای اساسی روحی آدمی است . بدیهی است در موارد فوق آنچه بیشتر اعتماد انسان نسبت به پذیرش ره آوردهای مکتب انبیاء و امامت جامعه را جلب می کند ، علم ، عصمت ، صداقت و عدالتی است که در آنان وجود دارد .
ص: 54
مسأله مهم در اینجا توجه بدین نکته است که آیا همانگونه که انسانهای عصر انبیاء نیازمند به انبياء بوده اند و از آنها بهره مند می گشته اند ، انسانهای پس از دوران أنبياء هم به وحی و انبیاء نیاز دارند یا خیر ؟ و با توجه به مسأله خاتمیت و انقطاع وحی ، نحوه بهره مندی انسانها از مکتب وحی ، چگونه صورت می پذیرد ؟
باید گفت حتی با توجه به پیشرفتهای شگرف فکری علمی که انبیاء در زندگی بشری و در باب رشد و ترقی فکری آدمی آفریده اند ، هرگز بشر بی نیاز از مکتب انبیاء نخواهد بود، و آنچه که در دوران پس از انبياء بویژه در دوران خاتمیّت ، به حل مشکل کمک می کند ، مسأله امامت است . امامت ، تداوم خط نبوت و تبلور راستین آن است . با این تفاوت که ، انبیاء از جبرئیل امین حقایق و تعالیم و دستورات مورد نیاز بشر را به عنوان وحی الهی دریافت می داشته اند ولی امامان ، حقایق و تعالیم و دستورات مورد نیاز را در «وَحي مدوّن» یعنی در کتاب آسمانی و سیره رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می جویند و سپس آن را در اختیار بشر قرار می دهند و در همه موارد امامان مسؤولیت انبیاء را بر عهده دارند . بر این اساس ، وجود علم ، عصمت ، صداقت و عدالت در امامان نیز یک ضرورت است تا اعتماد بشر به آنان و آنچه که به عنوان منطق کتاب ( وحی مدوَّن ) عرضه می دارند جلب شود و با اطمینان خاطر بدان عمل کنند و بی جهت نیست که در کنار کتاب ، سخن از عترت یعنی آشنایان به منطق و زبان و فرهنگ کتاب به میان آمده است و وصیت همیشگی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) این بود : إِنِّي تَارِكٌ فِيکُمُ الثَّقَلَينِ كِتَابَ اللَّهِ وَعِترَتِي أَهلَ بَيتِي مَا إِن تَمَسَّكتُم بِهِمَا لَن تَضِلُّوا
ص: 55
بَعدِي(1) در این وصیت نامه راز تقارن کتاب و اهل بیت را می توان در نکات زیر جویا شد :
الف - قرآن یک کتاب عادی و معمولی نیست تا هر کسی از راز و رمز آن باخبر شده و از ژرفای اقیانوس آن جواهر اعتقادی عملی زندگی را استخراج و در اختیار بشر قرار دهد .
ب - هرگز این کتاب را نمی توان از مفسران و آگاهان آن ( امام معصوم ) جدا دانست .
ج - تا قرآن در میان بشریت وجود دارد اهل بیت رسول نیز وجود عینی در جامعه بشری دارند .
د - تفسير و تبیین قرآن که توسط دیگران یعنی غیر اهل بیت صورت می گیرد پایگاه وثیق و راستين ندارد و نمی توان بدان اعتماد داشت زیرا مسأله عصمت ، صداقت و عدالت همراه با علم و آگاهی ویژه ، فقط به اهل بیت اختصاص دارد .
ه - جسارت و مهجوریت و یا احترام و پیروی از هر یک ، جسارت و یا احترام به دیگری است چنانکه جلب رضایت هر کدام ، جلب رضایت از دیگری محسوب می گردد .
ص: 56
فلسفه امامت امامان معصوم ، همان فلسفه رسالت انبیاء عظام در جامعه است ، و امامت ، جز تجلی نبوت و تداوم آن در جامعه نیست . بنابراین شرایط کلی نبوت از جمله عصمت ، علم ، عدالت ، اعجاز و غیره را امام نیز باید دارا باشد و همان گونه که وجود نبوت در جامعه بشری ضروری است ، وجود امامت نیز اینچنین است . امام (عليه السلام)فرمود : لَولَا الحُجَّةُ لَسَاخَت بِأَهلِهَا(1) ؛ « اگر لحظه ای زمین از حجت الهی بدور باشد ساکنان خود را نابود خواهد کرد» ، بنابراین بدون وجود امام و یا بدور از هدایت آن نمی توان زندگی سعادتمندانه ای داشت .
14 - ابونور : ائمه معصومین علوم و آگاهیهای مختلف خود را از چه منبعی دریافت می دارند ؛ آیا فرشته وحی بر آنان نازل می گردد ؟
جواب : امام در رابطه با معارف ، علوم ، آگاهيها و احکام الهی ، فقط از قرآن و سنّت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) استفاده میکند . سُدیر صیرفی می گوید: به امام صادق (علیه السلام) گفتم : مردم در رابطه با چگونگی علوم شما ( امامان معصوم ) دچار اختلاف شده اند ؛ برخی بر این عقیده اند که فرشته وحی ، بر شما نازل می شود . برخی اعتقاد دارند که احکام الهی به قلب شما الهام می شود . بعضی دیگر می گویند امام از طریق رؤیا به حقایق مورد احتیاج دست می یابد . گروهی هم بر این نظرند که نوشته هایی از سوی پدران شما در اختیار شماست
ص: 57
که در آنها مسائل و مطالب مختلف ذکر شده اند . نظر شما در این باره چیست ؟ امام فرمودند : هیچ یک از این نظرها مورد تأیید ما نیست . و افزود : ما حجت خدا و أمنای پروردگاریم و مسائل و احکام الهی را از قرآن می گیریم .
همچنین امام باقر (علیه السلام) فرمودند : بَل کُلُّ شَيءٍ نَقُولُهُ فِي كِتابِ اللّهِ وَسُنَّتِهِ ؛ «هر چیزی که می گوییم ریشه در قرآن و سنت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دارد»(1) .
وی همچنین در پاسخ به این سؤال که اگر حکم مسأله ای در قرآن و سنت یافت نشود از چه راهی به بیان حکم آن می پردازید ؟ پاسخ داد : لَيسَ مِن شَيءٍ إِلَّا فِي الكِتَابِ وَالسُّنَّةِ(2)؛ «هیچ چیزی وجود ندارد جز آن که حکم آن در کتاب و سنت به چشم می خورد» . همچنین آن حضرت فرمودند : اگر ما بر اساس رأي و درک عقلی خود حکم دهیم همانند دیگران دچار خطا خواهیم شد لذا طبق بينه الهی که برای رسول خدا بازگو شده و رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) آن را در اختیار ما قرار داده است حکم می دهیم(3).
15 - ابونور : معنی حدیث « أَصحَابِي کَالنُّجُومُ بِأَيِّهِمُ اقتَدَیتُم اِهتَدَيتُم » چیست ؟ ( از شما پوزش می طلبم اگر امامت بر جامعه بشری فقط حق ائمه معصوم است پس مراد از جمله معروف پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) که فرمود : أَصحَابِي کَالنُّجُومُ بِأَيِّهِمُ اقتَدَیتُم اِهتَدَيتُم(4) - «اصحاب و یاران من همچون ستارگان اند به هر کدام اقتدا کنید به هدایت دست می یابید - چیست» ؟)
ص: 58
جواب : اولاً : بی شک درباره بعضی از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نمی توانید رهنمود فوق را صادق بدانید ، زیرا آنان معلوم الحال ( فاسد الأخلاق ) بوده و دارای پرونده آنچنانی در پیشگاه امت می باشند و نمی توانند از مصادیق رهنمود فوق بشمار آیند .
ثانياً : اگر مفهوم اصحاب را به مصادیق و افراد حقیقی آن منطبق بدانیم ، همان افرادی را شامل می شود که از آنان بعنوان ائمه معصومین یاد میکنیم و نیز کسانی که در تداوم زندگی از خط راستین پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) هرگز منحرف نگشته اند مثل ابوذر ، مقداد ، سلمان و قابل ذکر است که موسی نصر رازی از امام هشتم در رابطه با حدیث فوق پرسید ، امام پاسخ داد : هَذَا صَحِيحٌ یُرِیدُ مَن لَم يُغَيِّر بَعدهُ وَ لَم يُبَدِّل(1) ؛ «آری حدیث فوق بر فرض صحت ، در رابطه با کسانی که راه ضلالت را نپیموده اند قابل انطباق است» ، ولی مراد رسول خدا کسانی هستند که همواره در صراط او باقی بمانند و تغییر و تبدیلی در خط و رویه آنان حاصل نشود . معنی حدیث به عنوان قضيه مشروطه می تواند مورد نظر باشد بدین صورت که : اصحاب من هدایت گرند در صورتی که از خط هدایت منحرف نگردند .
راوی در ادامه این سخن سؤال کرد : از کجا بفهمیم که در صراط باقی مانده اند یا خیر ؟ امام پاسخ دادند : بدانچه که روایت می کنند چشم بدوزید و دقت کنید که از طریق روایت چه خطی را تأیید و چه خطی را تکذیب می کنند زیرا رسول خدا فرمودند : آنگاه که اصحاب من در کنار حوض کوثر بر من وارد می شوند ، برخی از آنان مورد کیفر قرار می گیرند. می گویم : خدایا ، اینان اصحاب من بوده اند ؟ ندا میرسد : إِنَّكَ لَا تَدرِي مَا أَحدَثُوا بَعدَكَ ؛ « نمی دانی که
ص: 59
اینان ، پس از تو چه کردند و چه سنّتهایی را در جامعه بنا نهاده و باعث گمراهی مردم شده اند»(1).
ثالثاً : افرادی چون قاضی عیاض ، در شرح شفا وعلامه عسکری در کتاب یکصد و پنجاه صحابی دروغین ، حدیث فوق را مجهول و ساختگی دانسته و سند آن را غیر معتبر اعلان کرده اند ، زیرا در سلسله روایت آن افرادی چون حارث بن غصين و حمزة بن ابی حمزه قرار دارند که متهم به کذب بوده و مجهول الهویه اند(2) ، وحدیث شناسان وهابی مسلک از جمله : ناصر الدین الالبانی در کتاب خود سلسلة الأحاديث الضعيفة والموضوعة (3) نیز حدیث فوق را از روایات جعلی و ساختگی میداند .
ابونور : شرمنده ام که شما را به حرف زدن وامیدارم خسته تان کردم . ظاهراً حرکت کاروان ما به طرف مکه نزدیک است فعلاً از شما خدا حافظی می کنم و انشاء الله در مکه شما را زیارت خواهم نمود ...
آدرس محل اسکان کاروان خودم در مکه و نیز تلفن هتل را به او دادم تا در صورت تمایل، گفتگو ادامه یابد و پس از آن خداحافظی کرد و رفت.
ص: 60
ساعت 3/5 بعد از ظهر بود که تلفن اتاق من در هتل مكّۀ مكرمه به صدا در آمد . مسؤول ارتباطات تلفنی هتل گفت : مردی که خود را ابونور ، اهل الجزایر معرفی می کند جهت دیدار شما به اینجا آمده است . گفتم : او را به اتاق 14 راهنمایی کنید . بعد از دقایقی ، صدای آشنای او بار دیگر گوشم را نوازش داد : « سلام عليكم » . بگرمی دست وی را فشردم . از دیدن او خیلی مسرور گشتم . او بدون مقدمه گفت : لذت مصاحبه با شما در فرودگاه جده ، مرا به اینجا کشاند ( و افزود : ) بدون مبالغه عرض کنم که خیلی چیزها شنیدم و لذت بردم ( و اضافه کرد : ) امروز گرچه بدون وقت قبلی آمدم ولی انتظار دارم پیرامون مسأله امامت و خلافت ، فرصت بیشتری را در اختیار من قرار دهی . امروز می خواهم از دیدگاه شیعه امامیه در مورد مسأله ولایت و امامت بر اساس آنچه پس از ارتحال خورشید نبوت رخ داد سؤالاتی داشته باشم که بیشتر جنبه تاریخی دارد . و البته می دانم که تواریخ در این رابطه تا حدودی یکسان گواهی نمی دهند لكن انتظار دارم تا از برداشتهای شما - که نگرش شیعه امامیه را تبیین می کند - باخبر شوم . ( و افزود : ) امیدوارم از کیفیت مصاحبه من در فرودگاه جده رنجیده خاطر نشده باشی ، هدف من فقط شنیدن و آگاهی از دیدگاه های مکتبی شماست و اصلاً جرّ و بحث و قیل و قال را طالب نیستم ، سراسر گوش هستم و فقط گه گاهی ، سؤالی را مطرح میکنم تا شما خسته نشوید و تنوعی در کار باشد تا خودم بیشتر بهره برده و پاسخهای لازم را دریافت بدارم .
ص: 61
ابونور سپس به عنوان مقدمه از مکه و اهمیت حفظ حرمت آن پرسشهایی مطرح کرد.
ابونور : درباره مکه و ویژگیهای آن توضیح دهید .
گفتم : همانگونه که عبادت در مکه بویژه کنار مسجد الحرام از سایر مکانها ممتاز است ، گناه در آن نیز از حیث كیفر و حسابرسی با گناهانی که در سایر مراکز انجام می گیرد تفاوت دارد . از جمله :
الف - در سایر مراکز ، اراده گناه به عنوان گناه منظور نمی گردد و ثبت نمی شود ولی در مکه اراده انجام گناه نیز به عنوان معصیت ، ثبت می گردد .
ب - گناه انجام یافته در سایر مراکز ، تا هفت ساعت مورد مهلت است و ثبت نمی شود تا شاید فاعل آن توبه کند ، لكن گناه انجام یافته در مکه، فورا ثبت می گردد .
ج - گناه در سایر مکانها تضاعف ندارد ولی گناه در مکه تضاعف دارد چنانکه در قرآن می خوانیم : (وَمَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَا يُجْزَى إِلَّا مِثْلَهَا)(1) «کسی که یک گناه انجام داد فقط یک کیفر دارد لكن در مکه این چنین نیست بلکه یک گناه دو کیفر و عقوبت دارد»(2) .
ونیز قابل ذکر است که خوابیدن در مكة پاداش شب زنده داری سایر مکانها را در پی دارد. امام سجاد علیه السلام فرمود : گفتن «سبحان الله» در مکه پاداشی
ص: 62
برابر صدقه دادن خراج عراقين را داراست. انجام یک سجده در آن برابر است با شهادت در راه خدا(1).
ابو نور : عذر می خواهم سخن شما را قطع می کنم ، سخنانی که بر زبان آورید بنظرم رسید در احادیث ما هم نظير آن آمده است که : اگر کسی حتی در سایر نقطه های جهان باشد و تصمیم بگیرد ، برود مکه و در آنجا گناهی را انجام دهد مثلا : قصد کند در مکه ستمگری کند و یا رفتار کفر آمیز از خود نشان دهد، گرچه تصمیم او به مقام عمل، منجر نگردد ، او هنوز در وطن خود بسر می برد بخاطر همین تصمیم نا روا مورد کیفر سختی قرار می گیرد(2). البته اشاره به این نکته خالی از فایده نیست که در کتب اهل سنت نیز اهمیت مکه مورد توجه اکید است از جمله:
غزالی در کتاب معروف خود احیاء علوم الدين نقل می کند . آنگاه که حاجیان سوار بر شتر به مکه رسند فرشتگان بر آنان سلام دهند وبا سوارگان درازگوش مصافحه نمایند و با پیادگان معانقه کنند(3).
ص: 63
اهمیت حج ، بدان پایه است کسانی که پس از مرگ آرزوی بازگشت به زندگی دنیوی را دارند عبارتنداز : 1 ۔ کسی که زکات مال خود را نپرداخته باشد 2- کسی که از انجام حج خود شانه خالی کرده باشد .
(- كان ابن عباس يقول : من مات ولم یزک ولم يحج سأل الرجعة إلى الدنيا وقرأ قوله عز وجل: (رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ)(1) - )(2) .
ابن عباس همیشه می گفت : «کسی که بمیرد و زکات خود را نداده – ونیز حج خود را بجای نیاورد - ، پس از مرگ ، آرزوی بازگشت به دنیا جهت تدارک آنها را خواهد داشت او پس از آن آیه رب ارجعون .. را تلاوت می نمود» .
وقتی پیامبر اکرم به مکه وارد شد خطاب به کعبه فرمود : انَّكِ (الكعبة) لخير ارض الله واحبّ بلاد الله تعالى إلي ولولا اني اخرجت منك لما خرجت ... وكيف لا والنظر إلى البيت عبادة والحسنات فيه مضاعفة(3) . «تو بهترین سرزمین هستی که خدا آفریده است و محبوبترین بلاد خداوندی و اگر به اکراه نبود از تو خارج نمی شدم چرا که نگاه به خانه کعبه عبادت وحسنات در آن چند برابر است» .
عبدالله بن مسعود می گوید : «آدمی در هیچ جائی ، پیش از عمل ، بخاطر نیت عمل ناشایسته ، کیفر نمی بیند ، جز مکه»؛ «ما من بلد يؤاخذ فيه العبد بالنّية قبل العمل الّا مكّة»(4) او در پی این سخن این آیه را تلاوت می کرد : (وَمَنْ يُرِدْ
ص: 64
فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ)، «کسی که در آن (مکه) اراده انجام گناه کند او را به عذاب الیم گرفتار می کنیم»، آری : انجام سیئات (گناهان) در مکه، کیفر دو چندان دارد چنانکه انجام حسنات در آن پاداش دو چندان دارد (إِنّ السيئات تضاعف بها كما تضاعف الحسنات)(1) «دروغ گفتن در آن ، نوعی ، الحاد (کفر ورزی) بحساب می آید» . ابن عباس می گفت : «لأَنْ أُذْنِبَ سَبْعِینَ ذَنْباً بِرُکْبَةَ احبّ مِنْ أَنْ أُذْنِبَ ذَنْباً وَاحِداً بِمَکَّةَ»(2) «هفتاد گناه در منطقه رکيه ، (بین طائف ومكه - در بیرون شهر مکه - ) خفیف تر است از انجام یک گناه در مکه» .
امام علی بن الحسين (عليه السلام) فرمود : «پاداش یک تسبیح ، در مکه معادل انفاق خراج عراقين است» - و تَسبيحَةٌ بِمَكَّةَ تَعدِلُ خَراجَ العِراقَينِ يُنفَقُ في سَبيلِ الله عَزَّوَجَلَّ...(3) «فردی که روزه نیست ، در مکه پاداش فرد روزه دار در مناطق دیگر را دارد» وَالطَّاعِمُ بِمَكَّةَ کَالصَّائِمِ فِیما سِواها(4) «یکروز روزه داری در مکه پاداش یکسال ، روزه داری در سایر مناطق را در بر دارد» وَصِیامُ یَومٍ بِمَكَّةَ یَعدِلُ صِیامَ سَنَهٍ فِیما سِواها «کسی که در مکه راه می رود ، عبادت کننده محسوب می شود» وَالماشِی بِمَکَّةَ فِی عِبادَةِ اللّٰهِ عَزَّوَجَلَّ.
در این هنگام به ابو نور گفتم در احادیث ما نیز آمده است :
امام پنجم درباره این مسأله که زندگی در مکه بهتر است یا پس از زیارت ، از آن خارج گشتن، فرمودند : وَ الِانْصِرَافُ وَ الرُّجُوعُ أَفْضَلُ مِنَ الْمُجَاوَرَة خروج و بازگشتن بهتر است» و سپس فرمود : «خوابیدن در مکه پاداش تلاش
ص: 65
در عبادت در غیر آن را دارد» - وَالنَّائِمُ بِمَكَّةَ كَالمُجتَهِدِ فِي البُلدَانِ – ونیز فرمودند : والساجد بمكة كالمتشحط بدمه في سبيل الله عزوجل(1) ، «سجده کننده در مکه همانند کسی است که در خون خود در راه خدا افتاده است» .
در این هنگام ابونور پرسید : مردم جاهلیت ، واقعا از آداب و رسوم مورد توجه خانه خدا فاصله گرفته بودند ؟!
گفتم : آری ، عرب جاهلیت حجاز ، از سنتهای انبیاء کناره گیری کرده بودند لکن چند مسأله در میان آنان باقی مانده بود از جمله : امام صادق (عليه السلام) فرمود : إِنَّ العَرَبَ لَم يَزَالُوا عَلَى شَيءٍ مِنَ الحَنِيفِيَّةِ : يَصِلُونَ الرَّحِمَ وَيُقرُونَ الضَّيفَ وَيَحجُّونَ البَيتَ وَيَقُولُونَ : اتَّقوا مَالَ اليَتِيمِ فَإِنَّ مَالَ اليَتِيمِ عِقالٌ وَیَكُفُّونَ عَن أَشيَاءَ مِنَ المَحَارِمِ مَخَافَةَ العُقُوبَةِ وَكَانُوا لاَيُملَى لَهُم إِذَا انتَهَكُوا المَحَارِمَ(2) .
«اعراب از سنت ابراهیم چند چیز را همواره در میان خود حفظ کرده اند : صله رحم میکردند و به فامیل و اقوام خود رسیدگی می نمودند ؛ به پذیرایی و احترام و دفاع از مهمان می پرداختند ؛ حج خانه خدا را انجام می دادند؛ به یکدیگر می گفتند از دستزدن به اموال يتيمان بپرهیز که این عمل آدمی را از پا در می آورد ؛ برخی از اعمال حرام و کارهای ناشایسته را بخاطر آنکه از عکس العمل و کیفر لازم آن هراس داشتند انجام نمی دادند بویژه هنگامی که به هتک حرمت محارم و فامیل و افراد خانواده خود دست می زدند فوراً به عقوبت آن گرفتار می گشتند ».
ص: 66
آری ، مردم جاهلیت از اکثر سنتهای انبیاء بویژه ابراهیم و اسماعیل بیگانه شده بودند تا اسلام طلوع کرد و دوباره حیات باریدن گرفت .
در این هنگام أبونور گفت: عذر می خواهم، الان این سؤال به نظرم آمد که قبله ابراهیم کدام سمت بود؟
گفتم: شما همیشه پرسش های جالب توجه دارید. آری، انبیاء بنی اسرائیل بنیان گذار مسجد الاقصی هستند و بویژه داود پیامبر آن را بنیاد نهاد و سلیمان بن داود آن را به اتمام رساند و به عنوان قبله، نمازگزاران مطرح گشت و در اسلام نیز، تا سیزده سال قبله مسلمانان، شناخته شد و حدود هفده ماه بعد از هجرت، مکه (کعبه) به عنوان قبله مسلمانان اعلام شد در حالی که قبله پیش از پیدایش انبیاء بنی اسرائیل، یعنی زمان ابراهیم، کعبه قبله بوده است (ر.ک : ذیل تفسیر آیه فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا)(1)
* * *
ص: 67
ابونور : راز این اجتماع عظیم بین المللی چیست ، بنظر شما فلسفه حج چیست ؟
پاسخ دادم : حج، سابقه دیرینه در تاریخ بشریت دارد و در نگرش اسلامی می توان فلسفه حج را در مرآت شروط اساسی عمل حج به تماشا نشست که عبارتند از :
1- اصلاح ساختار باطن : امام صادق (علیه السلام) فرمود : إِذَا أَرَدتَ الحَجَّ فَجَرِّد قَلبَكَ لِلَّهِ تَعَالَى عَن کُلِّ شَاغِلٍ(1)؛ «هنگامی که می خواهی به حج بروی ، فقط به خدا بیندیش و قلب خود را از غیر خدا پاک دار» .
2 - اصلاح زندگی : امام صادق (عليه السلام) می فرمود : مَن حَجَّ بِمَالِ حَرَام نُودِيَ عِندَ التَّلبِيَةِ : لَا لَبَّيكَ (2) «کسی که بوسیله مال حرام به حج برود در موقع لبیک گفتن به او گفته می شود لا لبيک» (جوابی نیست) چنانکه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : زَکُّوا أَموَالَكُم تُقبَل صَلَاتُكُم(3) «اموال خویش را پاک کنید تا نمازتان قبول گردد . پس حج ، فرصتی ایجاد می کند تا آدمی در زندگی خود تجدید نظرهائی صورت داده ، بیشتر به مسأله حلال و حرام بیندیشد و به فکر جبران گذشته و ترک خطاها باشد.
3 – اصلاح اخلاق و روحیات .
ص: 68
4- اصلاح کردار : امام صادق (علیه السلام) فرمود : إِنَّ مِن تَمَامِ الحَجِّ وَالعُمرَةِ أَن يَحفَظَ المَرءُ لِسَانَه(1) «از نشانه های تکمیل حج وعمره یک فرد این است که زبانش را از بدی نگه دارد» . و نیز فرمود : مَا عُبِدَ اللَّه بِشَيءٍ أَفضَلَ مِنَ الصمتِ وَالمَشي إِلى بَيتِه(2) «هیچ بندگی نزد پروردگار بهتر از سکوت و پیمودن راه زیارتخانه اش نیست »
5- تقویت روحیه تعاون و ایثار و صله ارحام : اسماعیل خثعمی که در سفر حج کارهای حجاج را انجام می داد پس از بازگشت در محضر امام اظهار داشت چون به کارهای این و آن می پرداختم ، کمتر به اعمال حج توفيق می یافتم . امام پاسخ داد : أَنتَ أَعظَمُهُم أَجراً(3) « ثواب شما بیشتر است . همچنین امام صادق (عليه السلام) فرمود : هَدِيَّةُ الحَجِّ مِن نَفَقَةِ الحَجِّ(4) « هدیه جزء مخارج حج است ».
6- حفظ شوکت و سربلندی و ابهت جهانی اسلام : امام صادق (عليه السلام) فرمود : « لَا يَزَالُ الدِّينُ قَائِماً مَا قَامَتِ الكَعبَةُ »(5) . چنانکه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره کسی که فقط به اعمال حج می پرداخت و به امور دیگران همکاری نمی کرد فرمود : « کُلُّکُم خَیرٌ مِنهُ » . یا : « لَو عَطَّلَ النَّاسُ الحَجَّ لَوَجَبَ عَلَى الإِمَامِ أَن يُخبِرَهُم»(6) .
ص: 69
7- پاکسازی پرونده اعمال : رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : إِنَّ مِنَ الذُّنُوبِ ذُنُوباً لَا يُكَفِّرُها إِلَّا الوُقُوفُ بِعَرَفَةَ (1) «همان گناهانی وجود دارد که جز در عرفات بخشوده نمی شود».
8- تکامل و دستیابی به مقامات برتر : هنگامی که موسای کلیم ، حج بجای آورد از جبرئیل پرسید : مَا لِمَن حَجَّ هَذَا البَيتَ بِنِيَّةِ صَادِقَة وَ نَفَقَة طَيِّبَة ؟ «پاداش کسی که با مال پاک و نیت خالص به حج می پردازد چیست ؟ به جبرئیل دستور داده شد که به او بگو : أَجعَلُهُ فِي الرَّفِيقِ الأَعلَى مَعَ النَّبِيِّينَ والصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً(2) «او را در مقام قرب ، با انبیاء ، صدیقین، شهداء و نیکان از بندگان محشور می دارم» .
9- ملاقات با امام زمان : امام باقر (عليه السلام) به زراره فرمود : إِنَّمَا أُمِرُ النَّاسُ أَن یَأتُوا هَذِهِ الأَحجَارَ فَيَطُوفُوا بِها ثُمَّ يَأتُونَا فَيُخبِرُونَا بِوِلَايَتِهِم وَيَعرضُوا عَلَينا نُصرَهُم(3) «مردم مأمورند با آمدن به این دیار و زیارت حج به زیارت ما بشتابند و ولایت خود را تحکیم بخشند و اعلام وفاداری و یاری نمایند » .
ص: 70
ابونور لب به سخن گشود و گفت : در رابطه با مکه و اهمیت آن هر چه بگوییم باز هم ناگفته فراوان است ، خوب است به مسائل مورد نظر خود بپردازیم :
16- ابونور: پس از ارتحال خورشید ( حضرت خاتم الأنبياء (صلی الله علیه وآله وسلم) ) بر جامعه اسلامی چه گذشت ؟
جواب : گرچه فرصت پرداختن تفصیلی به موضوع فوق را نداریم ولی به برخی از ابعاد آن اشاره می کنم . پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) ، دوشنبه تولد یافت ، دوشنبه مبعوث به رسالت شد ، دوشنبه ( از مکه به سوی مدینه ) هجرت کرد، دوشنبه داخل مدينه شد . دوشنبه مکه را فتح کرد ، دوشنبه آخرین آیه از قرآن : (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا)(1) نازل گردید و نیز دوشنبه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به ملکوت اعلی پیوست(2).
در مسجد النبي، ستونی به نام اسطوانة السرير (ستون تخت ) بچشم می خورد. سبب این نامگذاری آن است که پیکر مطهر رسول خاتم صلی الله علیه وآله وسلم را پس از تغسیل و
ص: 71
تكفين بر آن نهادند و مسلمانان گروه گروه بر آن حضرت نماز خوانده و با او وداع کردند . حضور جمعیت به گونه ای بود که گروه مردان و گروه زنان ، گروه نوجوانان و گروه عبيد ، هر کدام فرصتی را به خود اختصاص داده بودند(1) و نماز بدون پیش نماز ( یعنی فرادا ) انجام می شد . دوشنبه که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به دیار معبود شتافت ، چهارشنبه بدن مبارک وی را در یکی از اتاقهایش در کنار مسجدالنبی به خاک سپردند . در طول روزهایی که جسد رسول خدا بر روی تخت و سرير قرار داشت در حالی که مردم بر آن حضرت نماز خوانده وداع کرده و به عزا نشسته بودند ، گروهی در سقیفه (مجلس شورای ملی سابق انصار) گرد آمده مسأله خلافت را مطرح کرده و با ابوبکر بیعت نمودند !!
17- ابونور : نام سقیفه بنی ساعده را زیاد شنیده ایم سقیفه چیست ؟ و کجاست ؟ وانگهی، مگر در زمان رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) رسیدگی امور و تصمیمات مهمّ اجتماعی - سیاسی مسلمین در مسجدالنبی صورت نمی پذیرفت ؟ چرا پس از ارتحال خورشید ، اوّلین تصمیم گیری مهم و سرنوشت ساز جامعه اسلامی را از جایگاه همیشگی آن خارج کرده به جای دیگری انتقال داده اند ؟ جواب : مسألۀ جالبی را مطرح کردید . بعضی از مسلمانان راستین آن روز هم با تأسف از آن یاد می کردند . از جمله سلمان فارسی به جمعی که در سقیفه اجتماع کرده و خلیفه تعیین نموده بودند ، در جمله ای کوتاه به زبان
ص: 72
فارسی فرمود : « کردید و نکردید » . این جمله دو کلمه دارد و حاکی از دو موضوع است . یعنی از اینکه پس از رسول خدا مسأله امامت را نادیده نگرفتید ، کار خوبی کردید ، ولی آن را از جایگاه اصلی و مورد نظر خدا و رسول خدا منحرف ساخته و به سوی فرد دیگری انتقال داده اید ، جای بسی تأسف است . بدون تردید اگر آن جلسه ، در مسجد النبي تشکیل می گشت و چشم مردم به امیر المؤمنين (عليه السلام)، می افتاد ، قهراً تأكيدها و رهنمودهای پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را به یاد آورده ، فقط به خلیفه مورد نظر خدا و رسول روی می آوردند . البته در سقیفه نیز ، گروهی به خلیفه مورد نظر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می اندیشیدند و جمعی فریاد برآورده گفتند : لَا نُبَايِعُ إِلَّا عَليّاً ،(1) وَابُوالحَسَن شَاهِدٌ بِالمَدِينَةِ إِلَّا أَن يَأمُرَنَا فَنَعمَلَ ؛ « ما جز با علی (علیه السلام) بیعت نمی کنیم ، او که در مدینه حاضر است ما جز طبق امر او عمل نمی کنیم» . و بقولی خود ابی بکر در این جمع گفت : أَقِيلُونِي فَلَستُ بِخَيرِکُم وَعَلِيٌّ فِيكُم(2) ؛ «مرا رها کنید ، على در میان شماست ، من که از شما بهتر نیستم» . البته باید گفت اگر این گفته او جدّی بود و ظاهر کاری نبود باید کسی را به دنبال على (علیه السلام) می فرستاد ولا اقل سقیفه را ترک می کرد .
ابونور گفت : استاد ! عذر می خواهم بحث جالبی پیش آمد ولی از سقیفه نگفتید که چیست و کجاست ؟ و به چه معنی است ؟
ص: 73
گفتم : سقیفه یعنی ، صُفّه ، سالن سر پوشیده ، چیزی نظیر کاروانسرا که متعلق به قبیله بنی ساعده بن کعب بن الخزرج از قبایل سرشناس انصار و رئیس و بزرگ خزرج سعد بن عباده بود . این قبیله ، سالن بزرگی داشتند که محل شورای ملی آنان بود . آنان پیش از اسلام در آنجا جمع می شدند و به حل و فصل امور اجتماعی خود می پرداختند . این محل به سقیفه بنی ساعده معروف بود(1) .
آری ، مسأله امامت و خلافت چیزی نبود که کسی نداند که از آن کیست و به چه کسی اختصاص دارد . امر تعیین شده ای که در صحرای غدیر مورد تحکیم قرار گرفته بود. آگاهان و مصلحان آن روز ( که تعدادی از آنان را در بحث آینده بر می شماريم ) منتظر بودند تا امیرالمؤمنین (عليه السلام) طبق دستور خدا به تصدی خلافت همت گمارد . حتّی تصمیم حزب سقیفه هم آنان را به خود جلب نکرده بود ، آنان در دل خود اجرای دستور خدا و رسول خدا را انتظار می کشیدند . حتى عباس عموی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که مورد احترام ویژه مردم و رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) بود(2) پس از ارتحال رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دست خود را به سوی امیر المؤمنين (عليه السلام) دراز کرد و
ص: 74
گفت : دست پیش آر تا با تو بیعت کنم . امام (علیه السلام) فرمود: مگر غیر من کسی هم در این امر مورد نظر است(1). او با توجه به مسأله بیعت با امیرالمؤمنین (علیه السلام) در غدیر خم طبق دستور رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) هنگامی که بر اساس صلاحدید ، می خواست با ابوبکر بیعت کند گفت : إِنَّ بَيعَةَ رَسُولِ اللَّهِ فِي يَومِ الغَدِيرِ لِابنِ عَمِّهِ فِي رِقَابِنَا ( أَعنَاقِنا ) قَبلَ بَيعَتِکُم هَذِه »(2) « بیعت مورد نظر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در روز غدير خم برای پسر عمش ، هنوز در گردنهای ما است».
ابونور پرسید : در سقیفه چه گذشت ؟
گفتم : رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) پس از بازگشت از سفر حج ماه محرم و نیز هیجده روز از ماه صفر را در سلامتی کامل بسر برد . پس از آن مریض شد، به بیماری ذات الجنب(3) مبتلا گشته ، روز دهم آن ( 28 صفر ) به ملکوت اعلی پیوست . پس از غسل و تکفین ، مسلمانان گروه گروه در کنار جنازه اش حضور یافتند و نماز خواندند . این مسأله تا دو روز ادامه یافت و سپس بدن مبارک او را بخاک سپردند(4) .
حزب سقیفه ، پدیده نوظهوری بود که مسأله امامت و خلافت را از مسیر اصلی آن منحرف ساخت . تفکر و تز این گروه از حدیثی نشأت می گرفت که راوی آن عمر بود . عمر مدعی شد که پیامبر فرمود : امر تعیین خلیفه را به
ص: 75
امت واگذار کردم(1) ! امير المؤمنين (عليه السلام) مشغول تدفین پیکر مطهر رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) بود که خبر انتخاب ابوبکر را توسط حزب سقیفه به او دادند و حضرت با کمال تعجب این آیه را قرائت نمود : (الم * أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ)(2)(3) . «آیا می پندارید وقتی که اظهار اسلام کرده اید به همین مقدار بسنده شده دیگر مورد امتحان قرار نمی گیرید .
ابن عبدالبر در کتاب الاستيعاب می نویسد : روز اول ارتحال رسول خدا ( روز دوشنبه ) جمعی در سقیفه ، ابوبکر را برگزیدند و در روز دوم ارتحال روز سه شنبه ، بیعت عمومی با ابوبکر شروع شد و در روز سوم ارتحال ، روز چهارشنبه پیکر مطهر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را دفن کردند(4) .
عمر اولین کسی بود که دست به سوی ابوبکر دراز کرد و بیعت نمود(5). زیرا هر کدام از مهاجر و انصار : « مِنَّا أَمِيرٌ وَ مِنکُم أَمِيرٌ »(6) سر داده بودند اما هنگامی که گروهی گفتند : رسول خدا فرمود : الأَئِمَّةُ مِن قُرَيش(7) «أئمه و پیشوایان مردم از قریش اند» انصار تسلیم شدند و اظهار داشتند : مِنکُمُ الأَمِيرُ وَمِنَّا الوَزِيرُ(8) «امیر از شما و وزیر از ما انتخاب شود» ، وجود سعد بن عباده در سقیفه
ص: 76
هرگونه ترفندهای حزب سقیفه را خنثی می کرد لذا عمر جهت هموار کردن زمینه برای خلافت ابوبکر به آب و آتش زد و بانگ زد : أُقتُلواسَعداً قَتَلَهُ اللَّهُ(1) ؛ «سعد را بکشید خدا او را بکشد» ، بدنبال آن بدن نحیف و بیمار سعد را مورد کتک کاری قرار دادند ولی اقوام او وی را نجات دادند . آنها تسلیم شدند و مسأله یکسره شد و این بار فقط ابوبکر مطرح شد(2) . البته گروهی همانجا بانگ بر آوردند و گفتند: لَا نُبَايِعُ إِلَّا عَلِيّاً(3)؛ «ما جز با علی بیعت نمی کنیم» .
حزب سقیفه که در پی تحکیم خلافت منهای علی (علیه السلام) تلاش می کرد ، در واقع مخالف اصلی تز مورد نظر رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) بود ، زیرا رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) هدایت جامعه را فقط در پرتو تقارن قرآن و عترت می دید « إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَينِ كِتَابَ اللَّهِ وَعِترَتِي أَهلَ بَيتِي مَا إِن تَمَسَّكتُم بِهِمَا لَن تَضِلُّوا بَعدي »(4) . ولی اینان ، تقارن قرآن را با خلیفه ساخته سقیفه مد نظر داشتند . حزب سقیفه قبلا می گفت : حَسبُنَا کِتَابُ اللَّهِ «فقط قرآن ما را کافی است » ، ابن عباس می گفت : در حقیقت ریشه اصلی مصیبتها ، همان کسی است که میان ما و وصیّت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فاصله ایجاد کرد و ما را از داشتن نوشته ویژه رسول خدا در باب تعيين خليفه محروم کرد. اگر آن وصیت مکتوب تحقق می یافت ، هیچ گونه زمینه اختلاف دیده نمی شد .
ص: 77
سقیفه چیان ، برای ابوبکر به عنوان خلافت بیعت گرفتند ، سپس با همراهی او با حالت جشن و شادمانی وارد مسجد النبی شدند ، در حالی که جسد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روی زمین مانده و بنی هاشم مشغول عزاداری بودند امام (عليه السلام)، این چنین زمزمه کرد :
وَأَصبَحَ أَقوامٌ يَقُولُونَ مَا اشتَهَوا***وَيَطغَونَ لَمَّا غَالَ زَيداً غَوَائِلُ(1)
جمعی در کنار یکدیگر گرد آمدند و به دلخواه خود عمل کردند، در حالیکه حوادث ( زید ) را احاطه داشت آنان به طغیان دست زدند .
هنگامی که سخن بدینجا رسید ابونور گفت : فکر میکنم خیلی شما را خسته کردم ، گرچه من که فقط گوش میدهم ، احساس خستگی نمیکنم ، ولی شما که حرف می زنید خسته شده اید . گفتم : خیر ، خسته نشدم ، ولی باید کمی به فکر جناب شکم نیز باشیم .
از سوی رئیس کاروان پذیرایی گرمی ترتیب یافته بود ، بخصوص که آنها را در جریان مصاحبه های فرودگاه جده قرار داده بودم و رئیس کاروان آقای ابونور را در جده دیده بود .
ابونور بشوخی گفت : شما فکر می کنید می توانید با آوردن این میوه جات مرا سرگرم کنید تا ناهار کمتر بخورم ؟ ! نه خير ، کسی که در دریا مرد است در کوه هم مرد است .
گفتم : گمان نمی کنم که غذای ما را بپسندید . گفت : به امتحانی می ارزد .
پس از صرف میوه به پرسش ادامه داد..
ص: 78
18 - ابونور : آیا به نظر شما پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) خليفۀ پس از خود را به مردم به گونه ای معین و مشخص معرفی کرده بود ؟ می گویند : پیامبر کسی را تعیین نکرد و امر تعیین رهبری را به امت واگذار کرد(1) ، نظر شما چیست ؟
جواب : پرسشی کردی که پاسخ بدان ، به نوبه خود حقایق فراوانی را بهمراه دارد . گرچه پاسخ این پرسش را می توان نه تنها از کتب تاریخی ، حدیثی و نیز از متن مسأله خاتمیت دین اسلام ، بلکه از سیره عملی پیامبر خاتم بدست آورد.
بدین معنی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) هنگام رفتن به مسافرت های عادی ، کسی را بعنوان خلیفه و جانشین خود در مدینه به مردم معرفی می کرد تا مردم احساس خلأ رهبری نکرده و بدون ولی و سرپرست نباشند . آیا می توان پذیرفت در آستانه ارتحال و سفر ابدی خود ، کسی را بعنوان خلافت و جانشین خود به امت معرفی نکرده باشد؟ آیا عقل شما می پذیرد که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وصیّ و جانشین خود را تعیین نکرده باشد ؟
ص: 79
وانگهی ، مگر خود رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) پیرامون تعیین وصی آن همه تأكید نکرد ، آیا می توان گفت خود او ، عامل به دستورات دینی و توصیه خود نبود ؟(1) رسول
ص: 80
خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به یاران می فرمود : « مَن مَاتَ بِلَا وَصِيَّة مَاتَ مِيتَةَ الجَاهِلِيَّة »(1) و نیز می فرمود : سزاوار است که انسان مؤمن بخواب نرود جز آن که وصیتنامه اش بالای سرش باشد ، آیا می توان پذیرفت که پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بدون وصیت و بدون تعيين وصی برای تداوم خط رهبری از دنیا رفت ؟ وانگهی : مگر اسلام آخرین دین خدا نیست ؟ آیا همانگونه که در زمان رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) حقایق و مسائل اسلام توسط پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) برای مردم تبیین می گشت ، آیندگان نیز نیازمند به کارشناس دینی ، پیشوای آگاه به مسائل اسلامی و امام آشنای به منطق وحی چه در باب تفسیر دین و چه در باب چگونگی اجرای احکام الهی آن نمی باشند ؟ آری : حقیقت مسأله خاتمیت ، مدعای مورد نظر را به گونه ای آشکارا و به دور از هر گونه ابهامی اثبات می کند و نیازی به شرح و بسط آنچنانی ندارد ، این مسأله هرگونه تردیدی را می زداید که رسول خدا بدون شک کسی را بعنوان رهبری امت و تداوم بخش خط نبوت معرفی نموده است . زیرا فلسفه امامت در جامعه همان فلسفه ضرورت نبوت است و امامت جز تداوم بخش نبوت نیست .
ص: 81
من از آقای ذهبی - که در تاریخ الخلفا(1) همچون ابن خلدون(2) می گوید : پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) امر تعيين خلیفه را به امت واگذار کرده است . تعجب می کنم زیرا او در همان صفحه از تعیین عمر به عنوان خلیفه از سوی ابوبکر یاد می کند . و سکوت مرگبار خود را نمی شکند و از خود نمی پرسد که اگر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) امر تعیین رهبری را به امت واگذار کرد ، چرا ابوبکر به پیامبر اقتدا نکرد و آن را به امت واگذار نمود . اگر ابوبکر بر اساس احساس مسؤولیت ، خليفه پس از خود را معین و منصوب کرد آیا پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) این اندازه احساس را نداشت ؟ آیا ابوبکر از پیامبر دلسوز تر بود؟! و اگر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) حق تعیین خلیفه نداشت ابوبکر از کجا این حق را بدست آورد؟!
دقت کنید ؛ دینی که آیندگان را نیز شامل می شود، دینی که جاودانه است و پیامبر دیگری مبعوث نخواهد گشت ، همانگونه که در آغاز نیازمند به وجود پیامبر بود در ادامه حیات خود نیز نیازمند به او است و رفع این نیازمندی با حضور امامت میسر خواهد بود . پس حقیقت مسأله خاتمیت ضرورت امامت را اثبات می کند .
در این هنگام أبونور که تلاش می کرد که فقط شنونده باشد و بارها گفته بود من علاقمندم پیرامون دیدگاههای شیعه امامیه سخنانی بشنوم ، این بار لب به
ص: 82
سخن گشود و گفت: بنظر شما رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در باب امامت ، رهنمودهای داده است یا خیر؟ در صورت اول به مهمترین آنها اشاره ای بفرمایید .
گفتم : جناب آقای ابونور! دینی که ادعا دارد تا ابد اعتبار دارد و دین جهانیان است و پیامبری که خاتم النبيين است آیا بدون رهنمودها خواهد بود ؟
19- ابونور : مهمترین رهنمودهای پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) کدامند؟ ( معذرت می خواهم در این باره بیشتر توضیح دهید که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) جهت پیشگیری از تنش های اجتماعی سیاسی پس از خود چه رهنمودهایی در باب توجه جامعه به رهبر مورد نظر خود به مردم داده است؟ )
جواب : تردیدی نیست که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به طرق مختلف به معرفی خليفه مورد نظر خود پرداخت و این از مسلمات تردید ناپذیر تاریخ اسلام(1) است .
شما دانشجویان سؤالی که مطرح می سازید به این زودیها دست از سر آن بر نمی دارید . البته این سیره پسندیده ای است . باید بگویم که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) همواره نسبت به رهبری آینده به عناوین مختلف رهنمود می داد . او به آینده امت می اندیشید و نسبت به آن نگران بود. تا اینکه جبرئیل آیه ابلاغ مسأله امامت را در صحرای غدیر نازل کرد. پیامبر مأموریت یافت تا آخرین پیام مهم الهی - که تداوم خط نبوت به آن
ص: 83
بستگی دارد را به امست ابلاغ کند و اینچنین کرد(1) و كلام معروف پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) : « مَن کُنتُ مَولَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَولَاهُ » یادگار آن روز است(2) .
20- ابونور : می گویند، رسول خدا در صحرای غدیر دست على (علیه السلام) را گرفت و فرمود : ای مردم ! على را دوست بدارید ( و می دانید که مولا از وَلیّ بوده ، به معنای دوست داشتن نیز آمده است ).
جواب : در باب معنی واژه مولا و ولایت باید توجه داشت که گرچه این واژه به معانی مختلف بکار می رود ، لكن مولی در اینجا به معنی صاحب الأمر، پیشوای سیاسی مذهبی ، یعنی رهبری است و حاضران آن روز هم همین معنی را فهمیده بودند .
چنانکه امام باقر و امام صادق (علیهماالسلام) فرمودند : إِنَّ اللَّهَ أَوحَي إِلَى نَبِيِّه أَن يَستَخلِفَ عَلِيّاً (3) ؛ «خدا به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دستور داد تا على (علیه السلام) را به عنوان خلیفه پس از خود منصوب نماید» . بر این اساس در غدیر خم عمر تبریک گفت و بَخٍّ بَخٍّ «تبریک ، تبریک» را بر زبان آورد . اگر مسأله رهبری مطرح نبود ، تبریک گویی جا نداشت ، زیرا محبت با یکدیگر نسبت تمامی مؤمنین لازم
ص: 84
رهنمودهای اساسی پیرامون تحكيم امامت است نه نسبت به شخص خاص ، افزون بر آن رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به همگان دستور داد تا با او بیعت کنند و به عنوان امیرالمؤمنین به او سلام دهند(1) .
علامه شوشتری در کتاب پر ارج مجالس المؤمنین می نویسد : پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) بگونه ای دست علی (علیه السلام) را گرفت و در حضور همگان بلند کرد که حتی پاهای امام تا روی ساقهای رسول خدا رسید .
جزری ، عالم بزرگ اهل سنت در کتاب « اسنى المطالب » نقل می کند : فاطمه زهرا (علیهاالسلام) به افرادی که با ابو بکر بیعت کرده بودند سرزنش می کرد و می فرمود : أَنَسِيتُم قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ : مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ ؟!!(2) ؛ «آیا سخن پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در کنار غدیر خم را فراموش کرده اید که فرمود: هر کس را که من پیشوا و مقتدا می باشم پس از من على (علیه السلام) پیشوای اوست ؟ !! »
در کلام رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در صحرای غدیر « خلافت و امامت » مطرح شده بود وگرنه این سرزنش مورد نداشت و می دانیم کسی در عصمت فاطمه (علیهاالسلام) تردیدی ندارد . مهمتر آنکه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در غدیر خم در خطبه خود قبل از گفتن جمله معروف : « مَن کُنتُ مَولَاهُ » از ارتحال خود سخن به میان آورد و آیه : (النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ)(3) را در سیمای جملات معروف خود : « أَلَسْتُ أَولَی بِکُمْ مِنْ أَنفُسِکُمْ»(4) در اذهان حاضران تداعی بخشید که هر دو در مورد اختیارات سرپرستی و امامت و پیشوایی بر جامعه است و کسی در آن تردید ندارد .
ص: 85
در باب آیه : (إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُه)(1) نیز همگان معتقدند که کلمه ولیّ به معنای قيّم و پیشوا و امام است(2).
ص: 86
ابونور ، در اینجا آهی سرد از سینه برآورد و گفت : من در تحقیقاتم در این باره کلام علامه ابن جوزی اندیشمند حنفي مذهب اهل سنت را بر سایر نوشتار در این باره ترجیح میدهم زیرا بنظر من جامع ترین و مستدل ترین نظر را او ارائه داده است .
وقتی کلام أبونور به اینجا رسید گفتم : چه بهتر که نظر شما که ظاهرا با نظر علامه ابن جوزی هم گام است ، در باب موضوع مورد بحث بشنوم . ابونور گفت : بدون تعارف وقتی که به نظر علامه ابن جوزی دقت می کنم ، میبینم چیزی را فروگذار نکرد و می بینیم که اگر شما هم بدان دقت بفرمائید خواهید گفت که در میان اهل سنت نیز حق مداران فراوان اند (و سپس افزود : )
علامه سبط ابن جوزی در کتاب معروف خود تذکرة الخواص اولاً : نزول آیه : (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ) ها را دربارۀ امامت امیر المؤمنين (عليه السلام) دانسته و زمان نزول آن را بعد از مسأله ابلاغ امامت در غدیر خم می داند. و ثانياً : مسأله اعتراض حرث بن نعمان فهری در رابطه با امامت امیر المؤمنين (عليه السلام) را بگونه ای عالمانه مورد توجه قرار داده است . ثالثاً : واژه مولا در من کنت مولا را مورد ارزیابی قرار داده و می نویسد : در سنت و قرآن ، این کلمه به ده معنی به کار رفته است که در کلام رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)، جز معنای دهمی ، مسأله ولایت و سرپرستی (امامت) بر جامعه ، موردی نمی تواند داشته باشد. رابعاً : ( ابن جوزی تصریح می کند که : ) مسأله امامت امير المؤمنين (عليه السلام) منصوص است.
ص: 87
کلام پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در این باره نص است یعنی صریح و آشکار است ، پای هیچ گونه مجاز گوئی و ابهام ، در بین نیست(1).
کوتاه سخن آنکه بعقیده ما ، آیه : ( يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ)(2) یگانه آیه و نصّى است که برای ابلاغ مسأله خلافت و امامت امیر المؤمنین در
ص: 88
غدیر خم نازل گشته است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) در منطقه جُحفه در کنار غدیر خم در مکانی بنام مُهَيعه(1)، آن را بر همگان ( جمعیت یکصد و بیست هزار نفر)(2) ابلاغ کرد.
اخبار درباره نزول آیه فوق در روز هیجدهم ذی حجه در کنار غدیر خم(3) «متواتر» است.
البته آیه فوق در میان اندیشمندان اهل سنت نیز جایگاه ویژه ای دارد . از جمله : واحدی در کتاب اسباب النزول در ذیل آیه فوق می نویسد : آیه فوق در روز غدیر خم درباره علی بن ابیطالب نازل شده است . چنانکه ابو نعیم اصفهانی در کتاب نزول القرآن و ابراهیم بن محمد حموینی در کتاب « فرائد السمطين » سخن فوق را مورد توجه خویش قرار داده اند و نیز بسیاری از محدثین و مؤلفان بزرگ اهل سنت ، به مسأله فوق اذعان داشته اند(4) .
ابونور : عذر می خواهم در رابطه با رهنمود اول ناگفته ها گفته شد، خواهشمندم به رهنمود دوم نیز اشاره ای بفرمائید .
گفتم : دومین رهنمود مهم رسول خدا ، معرفی یادگارهای خویش است .
رسول خدا همواره خاطرنشان می کرد که دو چیز گرانبها را در میان شما به یادگار می گذارم که عبارت اند از : قرآن و عترت . و رهنمود می داد که تا
ص: 89
شما به این دو تمسک دارید و این دو در میان شما حاکمیت دارند، هرگز از صراط حق ، منحرف نخواهید گشت «إِنِّي تَارِكٌ فِيکُمُ الثَّقَلَينِ كِتابَ اللَّهِ وَعِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي إِنْ تَمَسَّكْتُم بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي أَبَداً »(1).
در اینجا ابونور لب به سخن گشود و گفت : گرچه در برخی از منابع آمده است : « كِتَابَ اللَّهِ وَسُنَّتِي » گفتم : من وجود چنین حدیثی در منابع شما را
ص: 90
انکار نمی کنم ، لكن حديث مورد نظر ما در منابع شما وجود دارد یا خیر ؟ ابونور پاسخ داد : آری ، وجود دارد و افزود : لكن بعضی از افراد ، حدیث اول را بیشتر تبلیغ میکنند . گفتم : من از اهداف آنان در این باره بی خبرم، ان شاء الله قصد سویی ندارند و یا از بازی خوردههای اهریمنان نیستند ولی منابع معتبر و اکثر منابع بزرگ شما این حدیث « كِتَابَ اللَّهِ وَعِترَتِي » را نیز مورد توجه خویش قرار داده اند بویژه در کتاب صحيح مسلم همراه با شرح نووی، مسند احمد حنبل ، و صواعق ابن حجر(1) .
21 - ابونور : راز تقارن قرآن و عترت در این رهنمود گرانمایه چیست ؟ جواب : در پاسخ به پرسش گذشته سخن از دو ثقل گرانسنگ و دو یادگار گرانمایه به میان آمد. بر این اساس باید گفت : راز تقارن عترت و قرآن در این رهنمود گرانمایه جز این نیست که چون قرآن کتاب قانون است ، در کنار آن قانون دانان و مجریان راستین باید معرفی گردند . آیا این مسأله غیر از معرفی رهبر راستین به عنوان مفسر قرآن و دانای به چگونگی صحیح اجراء آن ، مفهوم دیگری دارد ؟ آری در دیدار قبل در ضمن سؤال ... راز تقارن قرآن و عترت را توضیح دادیم و در راستای همین حقیقت است که پیامبر اکرم فرمود : عَلِيٌّ مَعَ القُرآنِ وَالقُرآنُ مَعَ عَلِيٍّ (2) ؛ «على (عليه السلام) با قرآن است و قرآن با على است» . بنابراین تا قرآن در جامعه
ص: 91
حضور دارد ، ائمه نیز حضور دارند . این مسأله تداوم وجود قرآن و حضور امامت در کنار یکدیگر در جامعه بشری و نیازمندی این دو به یکدیگر و عدم کفایت هر کدام بدون دیگری در جهت هدایت کامل بشریت را اثبات می کند و دلیل محکمی برای ابطال پاوه « حَسبُنَا کِتَابَ اللَّه » می باشد .
22- ابونور : چرا سرزمین جحفه و کنار غدیر خم برای بازگو کردن مسأله مهم امامت انتخاب شده است ؟
جواب : پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) همواره منتظر دستور آسمانی است . از پیش خود تصمیمی ندارد. بر این اساس هنگامی که آیه : (يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ) در آنجا نازل شد ، رسول خدا در همان جا آن را به همگان ابلاغ کرد(1) .
ابونور پرسید : منطقه جحفه و سرزمین ( غدیر خم که آیه فوق در آن نازل شد ) دارای چه امتیازاتی بود ؟ و چرا آن را غدیر خم خوانند ؟
گفتم : امتیاز غدیر خم به چهار راه بودن آن است . از آنجا جاده هایی به سوی بسیاری از مناطق دور دست اسلامی منشعب می شد(2) ، لذا آیه فوق در آنجا نازل شده است و رسول خدا بر آن شد تا قبل از پراکنده شدن حجاج سایر مناطق ، مسأله مورد نظر خدا را به مردم ابلاغ کند تا خبر آن به همه امت دور و نزدیک بوسیله حضار برسد. مورخان آن روز را «يوم النص »(3) یعنی : روز تعیین و نصب امام نامیده اند. و البته پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) از این طريق مسأله را از هر گونه تحریف بیمه کرد و اگر در مدینه صورت
ص: 92
می گرفت بسیاری از مردم به این آسانی در جریان کار قرار نمی گرفتند و چه بسا دستهای مرموز به کار می افتاد تا مسأله را طوری دیگر منعکس کنند . و اما چرا آنجا را غدیر خم نامیده اند . غدیر یعنی برکه ، جایی که آب در آن جمع می شود . گودالی که در صحرا آبها به سوی آن سرازیر شده و در آن جمع می شود را غدیر گویند . خم ۔ چنانچه سمهودی محقق معروف در وفاء الوفاء یادآور می شود - اسم مردی قهرمان و شجاع بود که این گودال بنام او شهرت داشت و چنانکه قبلا یادآور شدیم مکانی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در آنجا بارانداز کرده بود را مُهَیعَه می خواندند(1).
23 - ابونور : آیه : (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ) در کجا و در چه روزی نازل گشت ؟
جواب : تردیدی نیست که آية (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ) در جهت تحکیم مسأله امامت و تثبيت مفاد آیه : (يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ...) که در روز هیجدهم ذی حجه(2) نازل شده است، زیرا با ابلاغ آخرین مسأله مهم اسلام و تعیین رهبری آینده از طرف رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دین خدا کامل و احکام آن از هر گونه تحریف نیز بیمه شده است وآية فوق گواه برهمین حقیقت ادا می باشد(3)
ص: 93
ص: 94
ابونور ، سکوت چند ثانیه ای خود را شکست و گفت : مسأله غدیر خم را ما قبول داریم ولی در این رابطه احتمال دیگری نیز مطرح می باشد که قابل تأمل و بررسی است :
24 - ابونور : چرا سخن پیامبر در غدیر خم را به مسأله امامت اختصاص می دهید ؟ شاید منظور دیگری در کار بوده است ؟
جواب : شواهد انکار ناپذیری بر این نکته تأکید دارند که در غدیر خم جز انتصاب أمير المؤمنین (علیه السلام) به امامت ، چیز دیگری منظور نبوده است از جمله :
الف - عمامه سیاه : رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) عمامه سیاه یا ابری رنگی داشت به نام سحاب که در اوقات ویژه و تاریخی از آن استفاده می کرد . مثلاً :
روز جنگ خندق رسول خدا آن را از سر خود برداشت و بر سر امیر المؤمنین نهاد . همچنین هنگام فتح مكه ، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) آن را بر سر خود داشت(1) و بعد از آن کسی آن را بر سر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) ندید تا روز غدیر خم که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در حضور همگان آن را بر سر امیر المؤمنين (علیه السلام) نهاد ، و رجال معتبر شیعه و سنی در کتب خود آن را مورد تأیید قرار داده اند(2) . این عمل رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دلالت بر وقوع مسألهای مهم دارد . امروز نیز در برخی از کشورها رسم است که حمایل مسؤولیت را بر دوش مسؤول جدید قرار می دهند .
ص: 95
ب - نزول آیه (سَأَلَ سَائِلٌ) : مفسران نزول آیه (سَأَلَ سَائِلٌ) از سورۀ معارج را پس از انتصاب امير المؤمنین به عنوان امامت از سوی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می دانند . پس از نصب امير المؤمنین به امامت، نعمان بن حارث(1) به محضر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) حضور یافت و گفت : از ما خواستی تا شهادت به وحدانیت خدا دهیم ما اطاعت کردیم و نیز شهادت به رسالت شما و همچنین پرداختن به جهاد ، حج ، روزه ، نماز و غیره همه را پذیرفتیم ، ولی شما قانع نشده ای و این جوان را به عنوان امام بر ما منصوب کردی و گفتی : « مَن کُنتُ مَولَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَولاهُ » ، سپس با حالت خاصی پرسید : این مسأله از سوی شما انجام پذیرفت یا یک مسأله الهی است ؟
پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : وَاللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ إِنَّ هَذَا مِنَ اللَّهِ ؛ «سوگند به خدایی که جز او خدایی نیست این مسأله از سوی خداست» ، نعمان در حالی که از کنار رسول خدا رد می شد گفت : اللَّهُمَّ إِن كَانَ هَذَا هُوَ الحَقُّ مِن عِندِكَ فَأَمطِر عَلَینَا حِجَارَ مِنَ السَّماءِ فَرَمَاهُ اللَّه بِحَجَرٍ عَلَى رَأسِه فَقَتَلَهُ وأَنزَلَ اللّهُ تَعَالى (سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ)(2)؛ «خدایا ! اگر این مسأله (امامت ..) حقیقت دارد سنگی از آسمان بر سرم فرو فرست ! »
ص: 96
راوی می گوید : در همین زمان ، سنگی از آسمان بر سر او فرود آمد و او را از پای در آورد و پس از آن آیه معروف : وسأل سائل بعذاب واقع و نازل گردید .
ج - دستور بیعت با امیر المؤمنين (عليه السلام) از سوی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) : رسول خدا در صحرای غدیر پس از نصب امیر المؤمنین به امامت دستور داد تا حضار به عنوان امامت به على (عليه السلام) سلام دهند و بیعت نمایند « سَلِّمُوا عَلَى عَلِيٍّ بِإمرَةِ المُؤمِنِينَ »(1).
هم چنین آن حضرت حتی زنان کاروان را مکلف کردند بر امیر المؤمنين (عليه السلام) به عنوان ولایت و امامت سلام دهند و بیعت کنند « وَيُسَلِّمنَ عَلَيهِ بِإمرَةِ المُؤمِنِينَ »(2) ، و این سلام کردن ، جز بیعت به عنوان امامت نیست.
د - فهم حضّار در کنار غدیر خم : از جمله كان شاعر معروف اسلامی در شعر خود که در همان مکان و زمان سروده است به جای کلمه مولا کلمه امام
ص: 97
آورده است (این قصیده را سمه نویسندگان شیعی و سنی نقل کرده اند که در ضمن آن آمده است) :
وَقَالَ لَهُ قُم يَاعَلِيُّ فَإِنَّنِي***رَضِيتُكَ مِن بَعدِي إِمَاماً وَهَادِيَا(1)
ص: 98
پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به او فرمود: یا على ! برخیز که من ترا به عنوان امام و هادی مردم پس از خودم برگزیدم .
ابونور : آیا رهنمود دیگری نیز در این باره مورد نظر شما است ؟ پاسخ دادم :
سومین رهنمود رسول خدا مسأله معرفی کردن امیرالمؤمنین به عنوان تجسم عینی قرآن است . رهنمود پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) در راستای معرفی رهبر مورد نظر خود تصریح بدین حقیقت است که چون حاکمیت بر جامعه اسلامی با تعالیم و قوانین قرآنی است ، حاکمیت عینی جامعه با اميرالمؤمنين (عليه السلام) است و در این باره فاطمة الزهراء (علیهاالسلام) فرمود : از پدرم در هنگامی که به خاطر بیماری در رختخواب خویش آرمیده بود - در حالی که حجره اش پر از اصحاب بود - شنیدم که فرمود : ای مردم ، بزودی از دنیا می روم و برای آنکه شما را عذری در پیشگاه خدا نباشد کتاب خدا و اهل بیت خود را به عنوان خلیفه خود بیادگار نهادم و سپس دست علی (علیه السلام) را گرفت و فرمود : این علی است که با قرآن بوده و قرآن با على است این دو همدیگر را رها نمی کنند تا در کنار حوض در قیامت به من ملحق گردند(1) .
ص: 99
قندوزی دانشمند بزرگ اهل سنت پس از نقل حدیث فوق می نویسد : روی هذا الحديث ثلاثون صحابياً وإنَّ كثيراً من رواته صحيح وحسن ؛ «سی تن از صحابه آن را نقل کردند و اکثر راویان این حدیث طبق اصطلاح حدیث شناسی یا صحيح اند ویا حسن».
ابونور : متشکرم ، خیلی سود بردم ، آیا رهنمود دیگری هم ارائه شده است ؟
چهارمین رهنمود رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) تجهیز سپاه اسامه و دور نگهداشتن سنگ اندازان باب ولایت علی (علیه السلام) در آغاز ارتحال می باشد. چهار شب مانده به ارتحال رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) ، پیامبر سپاه چهار هزار نفری را به سرپرستی اسامة بن زيد ( زید پسر خوانده پیامبر بود ) جهت عزیمت به نواحی شامات و نبرد با کفار مهاجم گسیل داشت و از همگان به جز امیرالمؤمنین (علیه السلام) خواست تا به آن سپاه بپیوندند . و از مدینه به سوی مقصد خارج شوند و به عنوان تأکید بر آن مسأله فرمود : لَعَنَ اللَّهُ مَن تَخَلَّفَ عَن جَيشِ أُسَامَةَ (1) : «لعنت خدا بر کسی باد که از سپاه اسامه جدا باشد ( بدان ملحق
ص: 100
نشود )». و رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به اسامه تأکید کرد هر چه زودتر به سوی اُبنی منطقه ای بین سوریه و عسقلان همانجا که جعفر طیّار ، عبدالله بن رواحه و زید بن حارثه ( پدر اسامه ) شهید شده بودند بشتابند . اصرار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بر پیوستن همگان به جیش اسامه این حقیقت را تأیید می کند که اگر عملی میشد مسأله سقیفه و ماجرای خلیفه تراشی پیش نمی آمد .
ابونور : استفاده لازم را بردم ، آیا رهنمود دیگری هم وجود دارد ؟
پنجمین رهنمود رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) درخواست دوات و قلم است . رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در آستانه عروج ملکوتی خود ، در حالی که در بستر بیماری ، بسر می برد در حضور همگان قلم و دوات طلبيد و فرمودند : می خواهم ، چیزی بنویسم تا هرگز به گمراهی نگرایید ، عمر از میان حاضران ، عجولانه به
ص: 101
دخالت برخاست و از فراهم آوردن قلم و دوات و نوشتن مسأله مورد نظر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) جلو گیری کرد(1).
ابونور پرسید : توضیحی بدهید که چرا رسول خدا دوات و قلم خواست ؟
گفتم : درخواست فوق یکی از عوامل توجه دادن جامعه به مسأله ای مهمّ بود ( مسأله مورد نظر رسول خدا ) . پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می خواست چه چیزی را مکتوب کند ؟ عمر چرا از نگارش آن پیشگیری کرد ؟ آری ، او فهمیده بود که این نوشته در راستای تحکیم و تثبیت خلافت امير المؤمنین (علیه السلام) است ، بدین جهت از آن پیشگیری کرد(2) . هنگامی که حاضرین به او اعتراض کردند، او گفت : « حَسبُنَا كِتَابَ اللَّه » و افزود : « إِنَّ الرَّجُلَ لَيَهجُرُ »(3) ؛ پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چون در حالت کسالت است ، هذیان می گوید !! در پی حرف جسارت آمیز او میان حاضران درگیری لفظی بالا گرفت . و در پی بالا گرفتن مشاجره لفظی ، در کنار بستر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) آن حضرت ، با حالتی ناراحت و دلگیر از آنان خواست تا جلسه را ترک کنند و پس از ساعاتی از دنیا رفت(4) .
ص: 102
ابن ابی الحدید از قول عمر نقل می کند که : « إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ أَرَادَ أَنْ یُذَکِّرَهُ لِلْأَمْرِ فِی مَرَضِهِ فَصَدَدْتُهُ عَنْهُ ؛ « پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می خواست در باب امامت چیزی بنویسد که من از آن پیشگیری بعمل آوردم»(1) . این نامه گرچه مکتوب نگشت ولی بیش از مکتوب شدن آن هدف مورد نظر رسول خدا را بازگو کرد .
ابن عباس همواره از این پیشگیری با تلخکامی یاد می کرد(2) .
ابونور : انتظار دارم به رهنمود دیگری هم اگر در کار بوده است ، اشاره بفرمائید .
ص: 103
ششمین رهنمود رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) معیار شناخت قرار دادن امیر المؤمنين (عليه السلام) است .
25- ابونور : آیا رسول خدا کسی را به عنوان معیار حق و باطل معرفی کرد ؟
جواب : یکی دیگر از تأكيدهای پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بر امامت امیر المؤمنين (علیه السلام) ، معرفی نمودن علی (علیه السلام) به عنوان « معیار » است . یعنی حق چیست و باطل کدام است را باید پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از سنت و سخن او ( امير المؤمنين ) اتخاذ کرد . لذا پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: رَحِمَ اللّه عليّاً اللّهمّ أَدِرِ الحَقَّ مَعَهُ حَيثُما دارَ (1) ؛ «خدایا ! على را مورد لطف خویش قرار ده ، بار خدایا ! على (علیه السلام) در هر سوی که قرار دارد حق را در همان سوی قرار ده» . این سخن رهنمودی است حکیمانه برای امت . بیان فوق دارای نکات ارزنده ای است . از جمله :
الف : هرگز نمی توان حق را در سویی و على (عليه السلام) را در سوی دیگر یافت .
ب : جامعه در صورت بروز اختلاف بداند ، حق همان سویی است که علی در آن سو است.
ج : مخالفان او هر چند به ظاهر ، حق نما و حق مدار باشند در واقع ، به دور از حق می باشند . رهنمود فوق به نوبه خود از مهمترین رهنمودهاست ، حتی اگر سایر رهنمودهای رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) در باب تعیین فرد مورد نظر او در باب امامت در کار نبود ، این رهنمود به تنهایی در ارشاد و هدایت امت کافی است . ( صد حیف که : حق عیان است ولی طایفه ای بی بصرند ) چنانکه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)
ص: 104
در رهنمودی دیگر از علی (عليه السلام) به عنوان فاروق یاد کرد . فاروق به کسی گفته می شود که حق و باطل را از دیگران بهتر بشناسد و مطیع بی چون و چرای حق باشد و در این باره اسوه بحساب می آید .
محدث بزرگ اهل سنت مینویسد : ابن أبي ليلا می گوید : پیامبر اکرم فرمود : بزودی در میان امت ، پس از من فتنه ای پدید می آید در آن صورت به على (علیه السلام) روی بیاورید که او معیار حق و جداکننده آن از باطل است(1).
همچنان که به عمّار یاسر فرمود : وَإِن سَلَكَ النَّاسُ كُلُّهُم وادِياً وَسَلَكَ عَلِيٌّ وَادِياً فَاسلُك وَادِيَ عَليٍّ وَخَلٍّ عَنِ النَّاسِ؛ «اگر همۀ مردم در یک طرف قرار گرفتند تو آن طرفی را برگزین که علی (علیه السلام) در آن است و دیگران را رها کن». سپس افزود : یَا عَمَّارُ ! طَاعَةُ عَليّ طَاعَتِي وَطَاعَتِي طَاعَةُ الله(2) ؛ «اطاعت از علی ، اطاعت از من است و اطاعت از من اطاعت از خداست» .
ابونور : بسیار خوشحال شدم که تذکرات جدیدی در اختیارم قرار گرفت گرچه احادیث فوق را خوانده بودم لكن برداشت ها و تذکرات شما جالب بود ، امیدوارم در شمار موالیان امیر المؤمنين (عليه السلام) باشیم .
ص: 105
هفتمین رهنمود رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) توجه دادن مردم به بیت فاطمه (علیهاالسلام) است .
26 - ابونور : چرا رسول خدا از بیت فاطمه همواره سخن بمیان می آورد ؟
جواب : هنگامیکه آیه تطهیر نازل شد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) تا مدت 6 ماه ، صبحگاهان هنگام طلوع فجر در کنار بیت فاطمه حاضر می شد ، آنان ( افراد بیت ) را صدا می زد و به قرائت آیه : (إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا)(1) می پرداخت . پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با این کار مصداق از بیت و اهل بیت و عظمت و برتری آنان را به دیگران خاطرنشان می کرد که این خانه واهل این خانه مراد است.
بعضی از محدثان اهل سنت تداوم این مسأله را تا 6 ماه می دانند(2) . چنانکه بعضی از محدثان می نویسند تا 17 ماه رسول خدا در کنار خانه فاطمه این آیه را تلاوت فرمود(3) .
پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به عناوین مختلف برتری بیت فاطمه را به همگان خاطرنشان می کرد. او در این کار به آینده چشم دوخته بود . سیوطی مفسر معروف اهل سنت نقل می کند که : رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) هنگامی که آیۀ : (فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ) را قرائت کرد، مردی پرسید : یا رسول الله ، مراد از بيوت کدام اند؟ رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) پاسخ دادند: « بُيُوتُ الأَنبِيَاءِ » . ابوبکر از جای برخاست و در حالیکه با دست خود به بیت فاطمه (علیهاالسلام) اشاره می کرد پرسید : یا رَسُولَ اللّه وهَذَا البَيتُ مِنهَا ؟ «آیا این خانه هم مشمول این آیه است؟ »
ص: 106
پیامبر پاسخ داد : نَعَم ، مِن أَفَاضِلِها(1) ؛ «بلی ، برتر از همه آنهاست» . آری ، باید مرکزی را جهت رفع مشکلات، مرکزی جهت حل و فصل امور، مرکزی که آخرین حرف را در مواقع اختلاف بر زبان داشته و همگان بدان رضایت دهند را به مردم معرفی کرد .
27 - ابونور : آیا مراد از بیت ، بیت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نیست ؟
جواب : پیامبر اطاق و بیت اختصاصی نداشت و 9 تن از همسران او هر کدام اطاقی را در اختیار داشتند . بر این اساس پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مراد از بیست در آیه فوق را به گونه ای صریح و روشن برای همگان تبیین کرده است که نمی توان در آن تردید کرد. و آن بیت ، جز بیت فاطمه (علیهاالسلام) نیست .
سلیم بن قیس می گوید : از امیر المؤمنين (عليه السلام) شنیدم که فرمود: اطاعت و پیروی فقط از خدا و رسول او و از اولى الأمر سزاوار است و اولى الأمر ، کسانی اند که معصوم و پاک اند و هرگز به معصیت آلوده نگشته اند. بر این اساس ، در پایان وصیت نامه امیر المؤمنين (عليه السلام) آمده است که آن حضرت به امام مجتبی (علیه السلام) فرمود : « یَا بُنَیَّ أَنْتَ وَلِیُّ اَلْأَمْرِ »(2) در این رهنمود ، یکی از مصادیق اولى الأمر و تطبیق آن بر فرد لایق مورد تذکر قرار گرفت .
28 - ابونور : چرا رسول خدا همواره از وصیّ خود سخن بمیان می آورد ؟
ص: 107
جواب : وصیّ آدمی ، وکیل و خلیفه اوست و در غیاب او بجای وی عمل می کند و وصی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) امامت جامعه را که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) متصدی آن بوده است عهده دار است . خودِ امير المؤمنين (عليه السلام) نیز همواره مسأله وصایت رسول خدا و تعیین و انتخاب خود را از ناحیه آن حضرت به عنوان وصی خاطرنشان می کرد . بر این اساس ، هنگامی که آن حضرت در آستانه شهادت قرار گرفت در جلسه ای در حضور فرزندان خود و بزرگان شیعه ، روی به امام حسن کرد و فرمود : پسرم ! رسول خدا را به من دستور داد تا کتاب و اسلحه ودائع و نشانه امامت را به تو بسپارم همچنانکه خود آن حضرت به من وصیت کرد و امامت بر جامعه را به من سپرد و این دو چیز یعنی کتاب و اسلحه را به من تحویل داد(1).
قندوزی ، صاحب کتاب ینابیع المودّه ( یکی از علمای بزرگ اهل سنت ) می نویسد : پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : ؛ یا على ! تو وصیّ من میباشی ، جنگ با تو جنگ با من و صلح تو صلح من است ، تو پدر امامان معصوم یازده گانه ای و در زمره اینان است کسی که زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد. وای به حال کسانی که با اینان دشمن اند و اگر کسی تو و اولاد تو را دوست بدارد خدا او را با تو و فرزندان تو محشور میکند و تو در کنار من هستی در درجات برتر بهشت . تو دوستانت را داخل بهشت و دشمنان خود را داخل جهنم می کنی(2).
ص: 108
پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در باب وصیت کردن همواره به اصحاب رهنمود می داد(1) و به همگان توصیه می کرد تا بدون وصیت نباشند چنانکه خود آن حضرت
ص: 109
امیر المؤمنين (عليه السلام) را به عنوان وصی خویش برگزیده بود . در صحیح بخاری جلد اول باب الوصية آمده است : « إِنَّ عَلِيّاً كَانَ وَصِيّاً »(1).
مسعودی مورخ معروف در کتاب مروج الذهب(2) آنگاه که می خواهد از اعمال ناروای یزید بن معاویه سخن بمیان آورد می نویسد : « ولیزید و غیره أخبار عجيبة ومثالب كثيرة من شرب الخمر وقتل ابن بنت رسول الله ولعن الوصيّ » ؛ در این سخن لعن وصی (و جسارت به امیر المؤمنین (علیه السلام)) یکی از گناهان نابخشودنی یزید شمرده شده است . فضل بن روزبهان یکی از مفتیان بزرگ اهل سنت در کتاب خود وسيلة الخادم إلى المخدوم در فصل امیر المؤمنین (علیه السلام) می نویسد : خدایا ! درود فرست بر امام ، وصی ، ولیّ، امین و وزیر نبی(3) . از این سخن بدست می آید مسأله وصایت و تعیین
ص: 110
امیر المؤمنين بعنوان وصی ، از سوی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)، در میان صاحب نظران اهل سنت مطرح می باشد .
پیامبر اکرم در آغاز تبلیغ علنی خود پس از نزول آیه : (وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ)(1) در آن جلسه ویژه در حضور همگان فرمود : او ( على ) برادر ، وصی و خلیفه من است(2).
ابونور : مطالب جالبی را بیان نمودید ، تشکر می کنم ، معلوم شد بسیاری از اهل نظر اهل سنت به مسأله وصی بودن امير المؤمنين (عليه السلام) اذعان دارند و اینک انتظار دارم به رهنمودی دیگر اشاره بفرمائید .
گفتم : از اینکه حوصله بخرج داده ، به این بحث طولانی گوش فرا داده اید ، سپاس گزارم.
ص: 111
نهمین رهنمود رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) یاد کردن از امیرالمؤمنین (عليه السلام) به عنوان « بضعة » ( پاره تن ) است .
پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند : «إِنَّ عَلِيّاً بَضعَةٌ مِنِّي فَمَن حَارَبَهُ فَقَد حَارَبَنِي»(1) ؛ بدون ترديد على (علیه السلام) پاره تن من است کسی که با او جنگ کند با من جنگ کرده است . آن حضرت در بیانی دیگر فرمود : «وَمَن آذَاهُ فَقَد آذَانِي»(2) ، کسی او ( على ) را اذیت کند ، مرا اذیت کرده است . این رهنمود به نوبه خود موقعیت ویژه آن حضرت و لیاقت و شایستگی منحصر بفرد او را بازگو می کند .
کشتی نجات و حبل الله .
دهمین رهنمود پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) معرفی کشتی نجات و حبل الله حیات خلق است . محدثان بزرگ اهل سنت این حدیث را نقل میکنند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند : فاطمه (علیهاالسلام) ، مایه نشاط و سرور قلب من است ، دو پسرش میوه دل من اند ، شوهرش نور چشم من است ، امامان و پیشوایان الهی از فرزندانش امین های پروردگار من اند ، آنان ریسمان حیات میان او و خلق اویند ، هرکسی که به آنان به پیوندد و اطاعت کند نجات می یابد و کسانی که از آنان فاصله بگیرند غرق ( نابود ) خواهند شد(3).
ص: 112
این رهنمود ، به نوبه خود ، راه را برای همگان روشن ساخته و رهنمود بی نظیری است که حجت را بر خلق تمام کرده است .
یازدهمین رهنمود رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) عبارت است از : وَلِيُّ عَلِيٍّ وَلِيُّ اللَّه وَعَدُوُّ عَلِيٍّ عَدُوُّ اللَّه(1) : «دوست و پیرو امیر المؤمنين ، دوست و پیرو خداست و دشمن او دشمن خداست» .
این رهنمودها در مجموع چند مسأله را اثبات می کند :
1- علی (علیه السلام) در دیدگاه پیامبر خاتم (صلی الله علیه وآله وسلم) دارای موقعیتی بی نظیر بود ، بگونه ای که کسی از سایرین همسنگ او نمی باشد .
2- فقط او لیاقت جانشینی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را دارد .
3- هر کس ، وی را بیازارد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را آزرده است .
4- حبل الله و کشتی نجات فقط او و آل اویند .
در این هنگام ابونور گفت : با توجه به رهنمودهائی که بازگو کرده اید جای تعجب است که چرا مردم پس از ارتحال رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بسراغ امیر المؤمنين (عليه السلام)، نرفتند و دور غیر او را گرفتند ؟
ص: 113
گفتم : آری ، حق عیان است ولی طایفه ای .
ابونور : علاقمندم شب آینده هم این بحث تداوم یابد . گفتم : ان شاء الله ، فردا شب در همین جا شما را زیارت میکنم .
ص: 114
طبق قرار قبلی ، در کنار کعبه ابونور را دیدار کردم . او خیلی از مصاحبه شب گذشته احساس خوشنودی میکرد .
ابونور : پیش از شروع مصاحبه ، در راستای ادامه مباحث دیدار گذشته پیرامون ، مکه ، بگه ، طواف و ... توضیحی بفرمائید .
در جواب گفتم : آری اگر آنچه که مورد اشاره شما قرار گرفته ، به اختصار مورد توجه قرار بگیرند مناسبت دارد :
مکه دارای نام های مختلفی است که معروف ترین آنها عبارت اند از : مکّه و بکّه .
« بکه » اگر از « بكاء » باشد بمعنی اشک و آه است و اگر از « بکک » باشد بمعنى ازدحام است(1). «... لأَنَّ النَّاسَ يَتَبَاكُونَ(2).. لِأَنَّهَا تبكّ فِيهَا الرِّجَال وَالنِّسَاء»(3).
شهر را مکّه و کنار حجر الأسود را بکّه گویند(4). البته بعضی جایگاه کعبه را بکّه و منطقه حرم را مکّه گفته اند(5).
ص: 115
«مکه» از «مکک» است که بمعنای نقض و هلاکت است(1). مکه را بدین جهت مکّه نامیده اند که ذنوب و گناهان آدمیان در کنار آن ، نابود می گردد . و هر کس جهت نابودی کعبه اقدام کند نابود خواهد شد که قضیه اصحاب ابرهه ، یکی از آنها است . بقول بعضی از مفسران :
شهر را مکه گویند چنانکه خانه را بکه نامند .
در اینجا عرشيان تسبیح خوانند***سخن گویان معنا بي زبانند
در اینجا رخصت تیغ آختن نیست***کسی را دست بر کس تاختن نیست
شکار است آندرین جانب نه صیاد***شکار آسوده است و طائر آزاد
در اینجا بس شهان افسر نهادند***بسی گردن فرازان سر نهادند
خیمه ای از خیام بهشت در جایگاه کعبه برای آدم و حوا بنا شده بود ، این خیمه نشانه مرحمت الهی نسبت به آنان بود . آدم از صفا و حوا از مروه ، بدان روی آوردند ، نوری از آن خیمه به اطراف جهید که شعاع آن را حرم نامیدند . و شعاع طناب های خیمه که به اطراف زمین بند شده بود را مسجد الحرام نامیده اند(2).
هنگامی که آدم و حوا مورد مرحمت الهی قرار گرفتند هفتاد هزار ملک به دیدار آنان شتافتند و در اطراف آن خیمه به طواف پرداختند. در بعضی از احادیث آمده است که : اینان همان فرشتگانی هستند که گفته بودند : (أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ ... فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ) ، فرشتگان آن خیمه را از ورود مَردَۀ
ص: 116
شیطان، حفظ می کردند چنانکه در بیت المعمور به طواف می پرداختند، پس طواف از اعمال آسمانی است . سپس از خدا درخواست کردند تا در بیت المعمور در آسمان برای آنان به موازات آن خیمه ، خیمهای مهیا سازد سرانجام آن خیمه به آسمان چهارم انتقال یافت و بجای آن جبرئیل ، با سنگ هائی از صفا ، مروه ، کوه طور ، و کوه سلام در طرف کوفه ( شاید مراد سرزمین نجف باشد ) کعبه را بنا کرد و با سنگ های کوه ابو قبیس آن را به اتمام رساند ، که دارای دو باب در مقابل یکدیگر بود .
پس از آن فرشتگان نازل شده و به طواف روی آوردند و به همراه آن آدم و حوا نیز به هفت شوط طواف پرداختند .
در احادیث آمده است ، پس از انجام مناسک حج ، در مکه توقف نکنید زیرا باعث قساوت قلب است(1).
مکه بقدری مورد توجه پروردگار حکیم است که ذكر الهی در آن پاداش ویژه ای دارد تا آنجا که امام صادق (عليه السلام) فرمود : پاداش یک تسبیح در آن معادل پاداش انفاق خراج بصره و کوفه در راه خداست(2).
امام باقر (عليه السلام) فرمودند : « اَلسَّاجِدُ بِمَکَّهَ کَالْمُتَشَحِّطِ بِدَمِهِ فِی سَبِیلِ اَللَّهِ»(3) در برخی از احادیث بجای کلمه الساجد ، النائم آمده است.
ص: 117
در کتاب دعوات راوندی آمده است : کسی که در مکه ، بخاطر خدا گرما را ساعتی تحمل کند فاصله ای معادل یکصد سال با آتش در روز قیامت خواهد داشت(1).
امام صادق (علیه السلام) فرمود : یک رکعت نماز در مکه ، برابر است با صد هزار رکعت نماز در مکان های معمولی ، چنانکه یک درهم انفاق در مکه از حیث پاداش ، برابر است با صد هزار درهم در مراکز دیگر(2) . در حدیثی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) آمده است صیام و ماه رمضان در مکه، برتر است از هزار ماه صیام و روزه داری در غیر مکه(3). و چنانکه قبلا اشاره شد، نیت عمل صالح ، پاداش انجام اعمال صالح در سایر مراکز را دارد و البته نیت گناه نیز همانند انجام گناه است و کیفر اعمال غير صالح چند برابر خواهد بود .
29 - ابونور : پیرامون نزول آیه : (يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ...)(4) توضیح بیشتری داده و بگوئید که در کجا و برای چه مسألهای نازل گشته است ؟
جواب : در باب مقصد اصلی و مكان نزول آیه معروف فوق ، دیدگاههای مختلفی به چشم می خورد که معروف ترین آنها عبارت اند از :
ص: 118
1- بعضی بر این عقیده اند که آیه فوق در آغاز بعثت در مکه در راستای ابلاغ رسالت الهی نازل شده است .
2- برخی دیگر بر این نظرند که آیه فوق چند سال پیش از هجرت در مکه پس از لغو محاصره در شعب ابی طالب نازل گشته است .
3 - بعضی دیگر بر آنند که آیه فوق قبل از هجرت ( در آستانه هجرت ) در جهت ابلاغ تمامیت دین و استقرار احکام اسلام در مکه نازل شده است .
4- بعضی از مفسران بر این عقیده اند که آیه فوق در مدینه ، در منطقه جُحفه ، در کنار غدیر خم جهت مسأله دوستی و محبت مردم نسبت به على بن ابیطالب (عليه السلام) نازل گشته است .
5- جمعی دیگر بر این عقیده اند که آیه فوق در مدينه ، به منظور هشدار به اهل کتاب نازل شده است .
6- بسیاری از صاحب نظران نامدار اهل سنت و همه صاحبنظران و مفسران شیعه امامیه بر این عقیده اند که آیه فوق در مورد ابلاغ امامت و خلافت امير المؤمنين و نصب آن حضرت به عنوان خلیفه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) جهت تصدی پیشوایی مردم پس از پیامبر در راستای تداوم خط نبوت در جحفه در کنار غدیر خم در مکانی بنام « مُهَيعَه » نازل گشته است .
هر یک از دیدگاههای فوق همراه با دلایل مخصوص خود در پی اثبات مدعای خویش اند که در اینجا فرصت بررسی تفصیلی آنها نیست ، ولی بدین حقیقت اشاره داریم که این آیه یعنی : (يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ)(1) حقایق بسیاری را تعقیب می کند از جمله :
ص: 119
الف - سیاق و لحن آیه ، تهدید آمیز است و بدست می آید که در رابطه با ابلاغ مسأله ای سرنوشت ساز و مهم می باشد .
ب - این خطاب مربوط به هنگامی است که همه احکام اسلامی ( رسالت ) ، به مردم ابلاغ شده اند ، به دلیل آنکه قرآن می گوید: (وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ) ، اگر مسأله جدید را ابلاغ نکنی آن همه احکام ابلاغ شده را گویا ابلاغ نکرده ای ، چون بدون ابلاغ این مسأله جدید آنها خنثی خواهند گشت . اگر این مسأله جدید را ابلاغ کنی رسالت خود را به اتمام رسانده و تداوم و جاودانگی آنها را تثبیت کرده ای .
ج - موقعیت مسأله مورد نظر آیه ، به گونه ای است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) هراسناک بود که نکند موجب فرار مردم از خط رسالت گردد و وی را متهم کنند که فامیل خود را جانشین خود ساخته و تعصب خانوادگی معیار انتخاب بوده است . بر این اساس پروردگار حکیم فرمود : (وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ) .
با توجه به نکات فوق باید گفت که دیدگاه اول ، از میان دیدگاههای شش گانه مردود است . زیرا در آغاز بعثت ، هنوز رسالت الهی ، ابلاغ نشده بود تا گفته شود : (وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ) . و البته نظریه دوم نیز ، مردود است ، زیرا آن هنگامی که ابوطالب ، بنی هاشم و عباس از رسول خدا حراست می کردند تا کار به او دست نیابند ، باید حراست از رسول خدا بطور کامل قطع می گشت در حالی که مسأله حراست از آن حضرت همواره ادامه داشته است. حتی در بیعت عقبه و غیره ، مردم مدينه تحت نظر جناب عباس ، عموی پیامبر به محضر رسول خدا بار یافتند بلکه در خود مدینه نیز حراست برقرار بوده است و یادگار آن تا به امروز وجود ستونی است که آن را در میان مسجدالنبی به نام « استوانة الحرس » یا ستون محافظ زیارت می کنیم ، که بنا به
ص: 120
قول مورخان امیر المؤمنين (عليه السلام) پشت آن ستون استقرار مییافته ، از پیامبر محافظت می کرده است . وانگهی لحن آیه می گوید : همه احکام الهی ابلاغ شده ، فقط همین یک مسأله جدید باقی مانده است . لذا می گوید : اگر این یکی را ابلاغ نکنی گویا رسالت خود را ابلاغ نکردی ، نه آنکه برخی از احکام را ابلاغ نکردی ، معلوم است که امر سرنوشت سازی مورد نظر آیه است و آیه در اواخر عمر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نازل شده است . بر این اساس نظریه سوم نیز مردود است چون اکثر احکام الهی در مدینه ابلاغ شده اند نه در مکه .
اما راجع به نظریه چهارم باید گفت : همواره رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) مشرکان و کفار مکه را به عنوان خار سر راه و موجود مزاحم ، در برابر خود داشته است ، نه اهل کتاب را و این مسأله آنگاه که رسول خدا در مکه بود جای هیچ تردیدی نیست و پس از هجرت نیز پیامبر ، همیشه مورد تهاجم كفار مکه بوده است . پس دلیلی ندارد که گفته شود احکام خدا را ابلاغ کن و خدا تو را از شر اهل کتاب حفظ خواهد کرد ، وانگهی آیه فوق بگونه ای جمله معترضه نسبت به آیات قبل و بعد خود است و بسیاری از اهل نظر بر همین نکته عنایت دارند(1) .
دیدگاه پنجم نیز بدور از واقعیت است ، زیرا: دوستی منهای ولایت و امامت موجب اکمال دین نیست و اعلام آن چه عوارضی برای رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) و خطّ او داشت که ادامه آیه به دلداری از او برخاسته ، بگوید : (وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ) . نظر صحیح همان است که دیدگاه شماره ششم ، در صدد آن است : آیه فوق در منطقه جحفه در کنار غدیر خم ، در راستای
ص: 121
ابلاغ مسأله سرنوشت ساز نصب امامت و خلافت ، از سوی خدا نازل گشته است و توسط پیامبر اکرم در مکانی به نام « مهیعه » ابلاغ گردید ، این دیدگاه می تواند با مقتضیات و مفاد آیه فوق کاملا هماهنگ باشد چون مسأله فوق ، بسیار سرنوشت ساز بوده و استمرار دین و تداوم رسالت در جهان بدان بستگی دارد . چنان که در آیه : (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ) خاطر نشان کردیم ، مخالفان و بدخواهان می گفتند : تا محمد زنده است ، دین او بیمه است ولی پس از ارتحال او همچون زندگی سایر حکمرانان و شاهان با توجه به پدید آمدن اختلافات در میان جانشینان وی رسالت و دین او در معرض تحول و دگرگونی و زوال قرار خواهد گرفت ، آنان انتظار چنین روزی را می کشیدند .
لكن پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خلیفه خود را تعیین و امام پس از خود را نصب کرد و خدا با جمله : (وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ) وی را دلگرمی داد ، همچنین ابلاغ مسأله فوق ، پس از ابلاغ همه رسالت های الهی صورت پذیرفته است .
نظر فوق از سوی سنت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و سنت ائمه معصومین نیز مورد حمایت اکید است و احادیث در این باره « متواتر » ند و هیچ گونه تردیدی در آن راه ندارد(1).
سپس ابونور پرسید : مراد از کلمه « اليوم » در آیه : (الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا)(2) چیست ؟ مراد از یوم ، کدام یوم است؟
ص: 122
عذر می خواهم گرچه قبلا در این باره مطالبی گفتید ، علاقمندم بیشتر در این باره از شما بشنوم .
گفتم : آری ، پیرامون مفاد آیه بحث کردم ولی صاحبنظران در تعیین « اليوم » در آیه فوق که دوبار ، در یک آیه ، به چشم می خورد ، دیدگاه های مختلفی دارند که مهمترین آنها عبارت اند از :
1- مراد از اليوم ، روز مبعث پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) است .
2 - مراد از اليوم ، روز هجرت رسول خدا به مدینه است .
3- مراد از اليوم ، روز فتح مکه است .
4- مراد از اليوم ، روز برائت و اعلام آن در سال نهم هجرت است .
5- مراد از اليوم ، روز عرفه سال حجة الوداع ( سال دهم هجرت ) است .
6- مراد از اليوم ، روز هيجدهم ذیحجه در ( کنار غدیر خم است .
7- مراد از اليوم هم روز عرفه و هم روز غدیر است ، چون آیۀ فوق ، دو بار نازل شده است . تردیدی نیست که مراد از آیه و مصداق کامل آن روزی است که دارای چند ویژگی مهم باشد که مهمترین آنها عبارت اند از :
الف : تحقق یأس از نابودی اسلام در دل كفّار .
ب : تحقق تکمیل دین اسلام و ابلاغ همه احکام اسلامی به مردم .
از میان دیدگاههای هفتگانه فوق ، دیدگاه اول ، قابل قبول نیست چون در آغاز بعثت هنوز کفّار در حاکمیت بوده ، انتظار خاموش گشتن این چراغ الهی را داشته و هنوز امیدوار بودند و از سوی دیگر هنوز احکام دینی به شکل جامع ، نازل نگشته بود تا تکمیل شده باشد . و دیدگاه دوم نیز قابل قبول نیست ، زیرا پس از هجرت بسیاری از جنگهای سرنوشت ساز واقع شده
ص: 123
معلوم می شود کفّار هنوز مأيوس نگشته بودند و دین هم تکمیل نشده بود و بسیاری از احکام الهی بعد از آن نازل شده اند . و نیز دیدگاه سوم مردود است ، زیرا برخی از نبردهای حساس پس از فتح مکه ( جنگ حنین ، طائف ، تبوک ) صورت پذیرفتند .
پس کفار هنوز امیدوار بودند و بسیاری از احکام الهی نیز پس از فتح مکه ابلاغ شده اند . دیدگاه چهارم نیز تا حدودی همان مشکل دیدگاه سوم را داراست . چنانکه دیدگاه پنجم نیز این مشکل را دارد که عرفه، روز نهم ذی حجه است و رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در سال دهم هجرت بسیاری از احکام به ویژه مناسک حج را پس از عرفه (روز نهم) (مثلاً احکام ذبح ، رمی جمار ، احکام مربوط به مشعر و غیره) ابلاغ کرده بود ، پس هنوز تکمیل دین صورت نگرفته بود و اگر هم ابلاغ نشده بود يأس كقار را چگونه می توان اثبات کرد ؟ دیدگاه ششم و هفتم نیز ، در یک صورت قابل قبول نخواهند بود و آن همان است که بعضی می گویند : پیامبر از مردم خواست تا علی بن ابیطالب (علیه السلام) را دوست بدارند ؛ این نظریه مردود است ، زیرا : دوست داشتن مسلمانان همدیگر را جزو وظائف همگانی است ، به مصداق آیه : (وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ).
پس دوست داشتن اختصاص به على (عليه السلام) نداشت بلکه تمامی مؤمنین و مؤمنات باید همدیگر را دوست داشته باشند ؛ و مقصود مهم آیه فوق تحقق يأس كفار از نابودی اسلام بود ، آنان گمان می کردند که اسلام با حضور پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) از هر گزندی ، بیمه است ولی با ارتحال و مرگ او چنانچه پس از مرگ هر پادشاه و قدرتمندی اتفاق می افتد ، رژیم او در لب پرتگاه
ص: 124
سقوط قرار گرفته و امید متلاشی گشتن آن می رود . پس طبق نظریه فوق ، هدف اساسی آیه تحقق نیافته است . بنابراین مصداق واقعی : (الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ ... الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ) همان روزی است که استمرار دین اسلام تضمین شده است ، این استمرار جز با نصب خليفه ، جهت تداوم خط و پاسداری از دین خدا ، میسّر نخواهد بود .
پس دیدگاه ششم و هفتم مورد تأییدند زیرا : اوّلاً بانصب امیر المؤمنين (عليه السلام) به عنوان خلیفه پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) همه کسانی که انتظار مرگ رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را می کشیدند تا دین خدا بدون پشتوانه بماند ، مأيوس گشتند چون علی (علیه السلام) را خوب می شناختند و می دانستند که او بسان خود پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از دین حمایت می کند . همچنین از احکام حلال و حرام الهی چیزی ناگفته نمانده بود .
این است که پس از آنکه ، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در غدیر خم على بن ابیطالب (علیه السلام) را به خلافت پس از خود به امر : (يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ)(1) منصوب کرد ، ساعاتی نگذشت که آیه سوم سورۀ مائده نازل گردید و رسماً اعلان گردید که : (الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ...).
شیخ طوسی در تبیان در ذیل آیه فوق می نویسد : آیه فوق ، پس از انتصاب امیر المؤمنین (علیه السلام) به عنوان امامت در غدیر خم پس از بازگشت از حجة الوداع نازل شده است . ابن عباس می گفت : رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دوشنبه متولد شد و چنین روزی هجرت کرد و چنین روزی به مدینه قدم نهاد و نیز
ص: 125
چنین روزی آیه : (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ) نازل گردید و چنین روزی وحی قطع گردید(1) .
30 - ابونور : چرا دو آیه مربوط به ابلاغ امامت و إكمال دین یکجا ذکر نشده اند و با آیات قبل و بعد از خود در قرآن به ظاهر ناهماهنگ اند ؟
جواب : فلسفه ترتیب سوره ها و آیات را نمی دانیم ، ولی اینقدر می دانیم که ترتیب و تشکل سوره ها و نیز جابجایی آنها حتی طبق نظر پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) انجام نگرفته است و در این رابطه فقط دستور الهی بود که ابلاغ می گشت و پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) طبق آن عمل می کرد . زیرا ثبت و تنظیم آیات و سور و مجموعه قرآن توسط امیر المؤمنین (علیه السلام) به امر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) با راهنمائی جبرئیل ، طبق نزول دفعی قرآن در شب قدر از عرش الهی به بیت المعمور صورت گرفته است .
لابد می دانید که اولین سوره ای که بر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نازل شد، سوره علق بود : ( اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ...) ولی آیا این سوره اولین سوره در قرآن را تشکیل میدهد ؟ وانگهی پروردگار حکیم داناتر است که کدام آیه ، باید در کجا قرار گیرد و چه بسا که اگر آیات فوق در یک سوره و در کنار هم و تحت یک عنوان قرار می گرفت ، مخالفان امامت و خلافت ، با همکاری
ص: 126
دستهای مرموز یا ناآگاه خودی ، دست به تحریف قرآن می زدند . ولی خدا حافظ و نگهبان آن است .
(إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ)
و یکی از جلوه های نگهبانی از آن ، رعایت ترتیب آیات در سوره هاست به گونه ای که فکر آنان در رابطه با تحریف ، تحریک نشود . لذا دو آیه نازل شده در غدیر خم یکی در دل آیه سوم مائده و دیگری در آیه 76 آن جاسازی شده اند . گرچه شكل جمله « معترضه » را دارند ، ولی بدون ارتباط با آیات مجاور خود نیز نخواهند بود.
حقیقت امر ، آن است که : قرآن دو نوع ، نزول دارد : نزول جمعی ( دفعی ) که در آغاز یکباره از سوی پروردگار حکیم به بیت المعمور نازل گردید . دیگری نزول تدریجی که در مدت 23 سال زندگی پس از بعثت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در مناسبت های گوناگون ، سوره ها و آیات قرآن به آن حضرت ابلاغ گردید .
پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با راهنمائی جبرئیل ، دوباره آنها را توسط امیر المؤمنين (عليه السلام) ( به عنوان کاتب وحی ) طبق تنظیم بیت المعمور ترتیب داد و قرآنی که الآن در اختیار ماست همان است که با راهنمائی جبرئیل ، از زمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به شکل کنونی بیادگار مانده است . و ترتیب آیات و سوره ها ، همان است که در بیت المعمور این چنین بوده است و راز این ترتیب را جز خدا کسی نمی داند .
ص: 127
أبونور که گویا در یک حالت انفعالی قرار گرفته بود با پرسش زیر آن حالت را بیشتر اظهار کرد :31 31- ابونور : بعضی می گویند در سقیفه اجماع امت صورت پذیرفت و چون اجماع امت صورت گرفت کسی حق مخالفت با آن را ندارد و باید بالاجبار بیعت کند ، آیا به عقیده شما در سقیفه اجماع امت تحقق یافته بود؟
جواب : اجماع مورد ادعای بعضی از مدعیان که در قدم اول ، ابوبکر را به صحنه خلافت کشاند طبق اعتراف خود آنان با پنج نفر منعقد شد و آنگونه که بزرگان اهل سنت نوشته اند اعضای اجماع سقیفه عبارت اند از : عمر ، ابو عبیده جراح ، بشر بن سعد ، اسید بن خضر و سالم . بدیهی است که حضور پنج نفر نمی تواند اجماع را تحقق بخشد و نمی توان بدان لقب اجماع امت داد ، با توجه به آنکه از خانواده رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) ، بویژه افرادی چون : امیر المؤمنين (عليه السلام) ، عباس عموی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و پسرانش کسی در آنجا حضور نداشت و از صحابه افرادی چون : ابوذر ، سلمان و غيره حضور نداشتند .
ابونور پرسید : آیا وفاداران به خط غدير طبق عقیده شما بقدر افراد حاضر در سقیفه نبودند؟ ( آیا آنان که دور امیر المؤمنين (عليه السلام) را گرفته و از وی تقاضا می کردند تا اجازه دهد که با او بیعت کنند ، از حیث کمیت و کیفیت بقدر اعضای اجماع سقیفه بودند؟)
ص: 128
گفتم : بدون تعارف ، جمعیتی که به امیر المؤمنين (عليه السلام) روی کرده و از او تقاضا نمودند تا دست پیش آورده و با او بیعت کنند از لحاظ کمیت و نیز از نظر کیفیت به مراتب برتر بودند ( بویژه عباس بن عبد المطلب ، عموی گرامی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) ، ولی امام مصلحت را در این دید که دست به پیش نیاورد .
در این هنگام أبونور که تلاش می کرد بیشتر از دیدگاه شیعه امامیه با خبر شود لب به سخن گشود و گفت : درباره عباس ، بگونه ای مختلف سخن گفته اند ، نظر شما در این باره چیست ؟
گفتم : عباس ، از پیشگامان است ، ابوطالب ( که در سال دهم بعثت چند سال پیش از هجرت بدرود حیات گفت و قبر او در قبرستان ابوطالب در مکه است ) در حال احتضار بود که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در بالین او نشست و از زحمات او تشکر نمود . ابوطالب چیزی را زیر لب زمزمه کرد و سپس گفت : من همان چیزی را که عباس به من آموخت بر زبان آوردم . که همان گواهی به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر خاتم میباشد .
آری ، این دو از سوی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) مأموریت داشتند تا در چشم انداز کفار مکه مسلمان بودن خود را کتمان کنند. عباس همواره پشتیبان پیامبر و مسلمانان بود . او در آستانه هجرت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به مدینه - پس از بیعت عقبه به اهل مدینه - گفت : محمد در میان قوم خود عزیز است اگر می توانید از او حمایت کنید و پشتیبان او باشید ، او را به مدینه دعوت کنید . عباس از مردم مدینه قول حمایت صد در صد گرفت . در جنگ بدر کفّار مکه ، عباس و طالب را اجباراً با خود آورده بودند .
ابن قتیبۀ دینوری در المعارف می نویسد : هنگامی که عباس در بدر ، به اسارت در آمد به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت : یا رسول الله ! إنّي كنت مسلماً : «من که
ص: 129
مسلمان بودم و کفار مکه مرا مجبور به شرکت نمودند . پیامبر فرمود : الله اعلم بإسلامك؛ «خدا از مسلمان بودن تو آگاه تر است»(1).
عباس کسی است که ابن ماجه در سنن در باب «هَلْ أَوْصَی رَسُولُ اللَّهِ» از قول شعبی می نویسد : لو أنّ العباس شهد بدراً ما فضله احد من الناس رأياً ولا عقلاً؛ «اگر عباس از شرکت کنندگان در جنگ بدر بود هیچ کس بر او برتری نداشت»(2).
او از حيث شخصیت اجتماعی ، ذکاوت و عقل بر همگان سرآمد بود و رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) برای او احترام ویژه ای قائل بود . عباس حتی آنگاه که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در آستانه ارتحال و هجرت به ملکوت اعلی بود به امیر المؤمنین پیشنهاد کرد تا جهت تأكيد مسأله خلافت از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) پرسشی به عمل آورد تا صراحت بیشتر برای عموم مردم در باب امامت تحقق یابد ، ولی امام امير المؤمنین (علیه السلام) بخاطر رعایت ادب در پیشگاه پیامبر خاتم (صلی الله علیه وآله وسلم) به پیشنهاد عباس توجهی نکرد(3) .
هنگامی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به دیار رب الارباب شتافت ، عباس اولین کسی بود که به مسأله خلافت توجه داشت به امام امير المؤمنين (عليه السلام) گفت : ابسط يدك فلنبايعك؛ «دست پیش آور تا با تو بیعت کنم» . این بار نیز امام
ص: 130
به پیشنهاد او توجهی ننمود چون در آستانه اقدامات لازم جهت تغسیل و تكفين جسد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بود(1).
شعبی می گوید : اگر هر یک از پیشنهادهای عباس را امیر المؤمنين (عليه السلام) عملی می ساخت ، شتر خلافت به در خانه او زانو می زد(2) .
عباس با ابوبکر بیعت نکرد تا آنکه پس از چندی طبق مصلحت اجتماعی آن روز خود امیر المؤمنين (علیه السلام) به بیعت با ابوبکر تن در داد ( اگر جریان بیعت على (علیه السلام) با ابابکر درست باشد ) ، پس از آن بنی هاشم و از جمله عباس به متابعت از امام (عليه السلام) بیعت کردند .
عباس ، حتی پس از آزادی از اسارت پس از جنگ بدر نیز به امر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) میان کفار مکه بازگشت و همچون سابق ، مسلمان بودن خود را کتمان می کرد تا بهتر بتواند به عنوان چشم و گوش رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در مجامع کفار عمل کند که این مسأله تا حدود سال هشتم هجرت ادامه داشت .
32 - ابونور : چند تن از کسانی را که از بیعت با ابوبکر خودداری کرده و بیعت نکرده بودند را ذکر کنید .
جواب : افراد سرشناسی از بیعت با ابوبکر خودداری ورزیده و طبق دستور غدیر خم به بیعت با امیر المؤمنين (علیه السلام) می اندیشیدند که بعضی از آنان عبارت اند از :
ص: 131
1- عباس عموی پیامبر ، 2- بلال(1) ، 3- سعد بن عباده رئیس قبیلۀ خزرج(2) ، 4- سلمان(3) ، 5- ابوذر ، 6 - مقداد ، 7 - فضل بن عباس(4) ، 8- منذر بن ارقم(5) ، 9- عتبة بن أبي لهب(6)، 10 - ابو سفیان
ص: 132
بن حرب(1)، 11- مالک بن نُوَيره ، 12- عمّار یاسر ، 13- ابو الهيثم بن التيهان(2)، 14 - أبیّ بن کعب ، 15 - خالد بن سعيد ، 16 - عبادة بن صامت ، 17 – حذيفة بن اليمان(3)، 18 - زبیر (4).
با توجه به مسأله فوق ، آیا اجماع مسلمین در سقیفه مقدم بر این اجماع است ؟ آیا برتری این جمعیت را می توان نادیده گرفت . لذا عمر می گفت : كانت بيعةُ أبي بكر فلتةٌ وَقَي اللهُ شرَّها(5) ؛ «بیعت با ابوبکر امر شتابزدهای بود خدا شر آن را از جامعه دور کند ! !» و حتی چند نفر بر اثر توجّه به ندای غدیر خم از بیعت با ابوبکر پشیمان شده ، همدیگر را ملامت می کردند. ابن ابی
ص: 133
الحديد ، دانشمند بزرگ اهل سنت مینویسد : جمع کثیری از انصار که با ابوبكر بیعت کرده بودند یکدیگر را سرزنش کرده ، پشیمانی خود از بیعت با ابوبکر را اظهار می نمودند و این مسأله در حالی بود که امیر المؤمنین در منزل خود قرار داشت ، آنان در کنار خانه او ازدحام کرده ، وی را به پذیرفتن امامت و خلافت فرا می خواندند ولی او به دعوت آنان توجهی نمی کرد(1) ، چون در آن شرایط خاص اظهار وجود دو دولت در یک امت به زیان اسلام و مسلمین بود.
وی همچنین در رابطه با تهاجم رجّاله به منزل امير المؤمنین می نویسد : خالد بن ولید ، دَمِ دَر ایستاد و عمر وارد خانه فاطمه شد ، زبیر که مسلح بود به عمر گفت : من مهیّا هستم تا با علی بیعت کنم ، عمر فورا شمشیر او را گرفت و به سنگ کوفت و شکست . در حالیکه جمعیت زیادی از جمله مقداد و همه بنی هاشم در خانه علی بودند(2) و راز آن که در خصوص بیعت ابوبکر ، به تعجیل و شتابزده عمل کردند و جلسه انتخاب خلیفه را در مسجد النبی برگزار نکرده و از بازماندگان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نظر خواهی نکردند ، جز این نیست که می دانستند اگر مردم فراغت خاطر پیدا کنند و یا چشم آنان به امیر المؤمنین افتد جز على را انتخاب نخواهند کرد .
ابونور در این هنگام جابجائی در نوع نشستن خود صورت داد و با لحن خاصی گفت :
33 - ابونور : چرا وفاداران به خط غدیر علیه تصمیم سقيفه ، دست به اعتراض نزده اند ؟
ص: 134
جواب : امیدوارم این اشکال و سؤال شما ، دلیل بر ضعف اطلاعات و مطالعات شما نسبت به آنچه در تاریخ اسلام گذشت نباشد ، زیرا :
اولاً : در سقیفه درگیری بالا گرفت و جمعی می گفتند : «لَا نُبَايِعُ إِلَّا عَلِيّاً » ؛ ما جز با علی (عالية ) بیعت نمی کنیم(1) .. و اظهار نظرهای سایرین که در پاسخ به این پرسش گذشته یادآور شده و در ذیل نام منذر ، فضل و عتبه در جواب سؤال قبل اشاره کردم .
ثانياً : عباس که همیشه به امیر المؤمنین می گفت : دست پیش آور تا با تو بیعت کنم ، او پس از مسأله سقیفه بارها با ابوبکر به محاجه و مناظره برخاست .
ثالثاً : اعتراضات سلمان و ابوذر و مقداد که مشهور است بلکه باید پرسید : کیست که به تصمیم سقيفه ، اعتراض نکرد ؟!
رابعاً : چنانکه در ضمن پاسخ سؤال پیش اشاره کردم ، عده ای از بیعت با ابوبكر پشیمان شده بودند .
خامساً : جمعی در خانه امیر المؤمنين ، ازدحام کرده ، وی را به بیعت می خواندند .
ابونور گفت : در تاریخ آمده است سلمان فارسی در باب اعتراض به عمل سقیفه ، با جمله فارسی از آنان نكوهش بعمل آورد ، آیا این مطلب را قبول دارید ؟ گفتم : البته درست است .
جملۀ فارسی معروف سلمان فارسی در باب سرزنش از تصمیم نابجای حزب سقیفه در میان مورخان جایگاه ویژه ای دارد. او به آنان به گونه
ص: 135
عتاب آمیز فرمود : « کردید ونکردید »(1). یعنی در باب توجه به اصل مسأله خلافت ، موفق بودید ولی در تعیین انتخاب فرد لایق آن ( خليفه ) به خطا رفتید . ابوذر هنگام ارتحال رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در مسافرت بود و هنگامی که بازگشت حزب سقیفه ، کار خود را کرده بودند . او در مقام اعتراض و نکوهش از آنان گفت : شمشیر را برداشتند ولی غلاف آن را بر جای نهادند(2). یعنی شمشیر خلافت که باید در جایگاه و غلاف اصلی و ویژه خود ( خانه على (عليه السلام) ) باشد از جایش بیرون آمده و در جای نامناسب قرار گرفت . او همچنین در مسجد پیامبر در جمع حاضران خطبه ای ایراد نموده و در ضمن آن خاطرنشان کرد و گفت : محمد وارث علم آدم و فضائل انبیاء است و علی (علیه السلام) وصی و وارث علوم پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است . ای امت گمراه و سرگردان ! اگر کسی را که خدا مقدم داشته است ، مقدم می داشتید و فردی را که خدا مؤخر داشته است مؤخر میداشتید و حکومت را در اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) قرار می دادید ، نعمتهای الهی از هر سو به سوی شما سرازیر می گشت و هیچ کس به فتنه انگیزی و اختلاف روی نمی آورد(3). ولی شما با این عمل ، زمینه هرگونه اختلاف را فراهم آوردید .
پاسخ جالب ابو قحافه پدر ابوبکر : تماشایی است که ابو قحافه پدر ابوبکر نیز به تصمیم حزب سقیفه اعتراض کرد . و آنگاه که به او گفتند که پسرت
ص: 136
ابوبکر به عنوان خلیفه برگزیده شد ، تعجب کرد و گفت : با وجود بنی هاشم ( امير المؤمنين (عليه السلام) ) چگونه ، مردم به او روی آوردند و وی را انتخاب کردند ؟! پاسخ دادند : چون ابوبکر از حیث سن ( از علی (علیه السلام) ) بزرگتر است . او با شنیدن این پاسخ با تعجب گفت :
وَالله أَنَا أَكبَرُ مِنه؛ «به خدا سوگند من از ابوبکر بزرگترم»(1) !
بُریده یکی از صحابه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) وقتی از مسافرت به شامات بازگشت ، ملاحظه کرد که ابوبکر به عنوان خلیفه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) مشغول به کار است . بریده به دیدار او شتافت و به او گفت : يَا أَبَابَکر ! هَل نَسِيتَ تَسلِيمُنا عَلَى عَلِي (علیه السلام) بِإِمرَةِ المُؤمِنِينَ واجِبَةً مِنَ اللَّه وَرَسُولِهِ ؟ ؛ «ای ابوبکر ! آیا سلام دادن ما به على (عليه السلام) به عنوان امیر بر مسلمانان که از سوی خدا و رسول بر ما واجب شده بود را فراموش کرده ای» ؟
ابوبكر پاسخ داد : ای بریده ! تو غایب بودی و ما حاضر ، امور جدیدی حادث شد و خدا نبوت و امامت را در یک خانواده جمع نمی کند(2).
ابونور : در تاریخ خواندم که ابوسفیان نیز در آغاز کار ، حامي على (عليه السلام) بود .
گفتم : آقای ابونور ، حرکت ابوسفیان حرکت مشکوکی بود .
قابل ذکر است که ابوسفیان نیز در شمار معترضان به تصمیم سقیفه و مخالفان بیعت با ابوبکر بود ، او نه تنها بیعت نکرد بلکه بسراغ امیرالمؤمنین (علیه السلام) رفته وی
ص: 137
138 شیعه شناسی را به قبول بیعت فرا خوانده گفت : دست دراز کن تا با تو بیعت کنم و اگر مایل باشی ، نیروهای رزمی لازم را جهت درگیری با ابوبکر ، فراهم آورم ، اما امام (علیه السلام) طبق صلاحدید خود نه تنها پیشنهاد او را نپذیرفت بلکه او را مأیوس کرده فرمود : تو همواره در صدد ایجاد فتنه می باشی(1).
ابونور : آیا معترضان از رجال برجسته بوده اند ؟
پاسخ دادم : علامه سید محسن امین در کتاب اعیان الشيعه(2) نقل میکند که : امام صادق (عليه السلام) فرمود : دوازده تن از مردان صحابه به ابوبكر راجع به انتخاب او جهت تصدی خلافت اعتراض کردند . از مهاجرین عبارت اند از : 1- خالد بن سعيد العاص ( از بنی امیه )، 2 - سلمان فارسی ، 3- ابوذر غفاری ، 4- مقداد بن الأسود ، 5- عمار یاسر ، 6- بريدة الأسلمي .
ص: 138
و از میان انصار عبارت اند از :
7- هيثم بن التيهان ، 8 – سهل ابن حنيف ، 9- عثمان بن حنیف ، 10-خزيمة بن ثابت ( ذو الشهادتين ) 11- ابی بن کعب ، 12- ابو ایوب انصاری .
اعتراض افراد فوق و سایرین به جایی نرسید ، لكن أمام أمير المؤمنين (عليه السلام) در حدود 24 سال در تصمیمات حکومتی دخالتی نداشت . فقط در صورت صلاحدید ، به ارشاد خلق و نشر حقایق اسلامی می پرداخت و به زندگی فردی خود ادامه می داد و آنگاه که در حلّ مسائل مهم اسلامی به او مراجعه می کردند از راهنماییها کوتاهی نمیکرد(1) .
ص: 139
ابونور که مشتاقانه موضوع را پیگیری می کرد ، در ادامه سخن پرسید :
راز بهانه جوئیها و علل فرار از منطق غدیر خم چه بود ؟
34 - ابونور : به عقیده شما با چه بهانه هایی خلیفه مورد نظر خدا و رسول او را کنار زدند ؟ ( به نظر شما آنان چه حجت و دلیلی در پیشگاه خدا دارند ؟)
جواب : برای دستیابی به پاسخ دقیق تر باید در تاریخ دقت کرد . باید وضعیت خاص سیاسی اجتماعی حاکم آن روز را با توجه به اوضاع دوران رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)، و حتی قبل از ظهور اسلام ارزیابی کرد تا راز مسأله روشن شود . مطالعه دقیق تاریخ ، این حقیقت را آشکار می سازد که برخی از مهمترین عوامل انحراف عبارت اند از :
1- حسادت : هنگامی که عمر ، پس از فتح مناطق شامات و فلسطین وارد شام شد ، عباس عموی پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) ، در پیشاپیش او به حرکت در آمد. وضعیت ظاهری او از لحاظ وقار و جمال بگونه ای بود که بینندگان و تماشاچیان گمان می کردند که او ( عباس ) خليفه است لذا به او به عنوان خلیفه روی آورده و سلام می دادند . او ( عباس ) مردی خوش منظر بود و قیافهای ملکوتی داشت . او به جمعی از آنان گفت : من خليفه نیستم ، خلیفه پشت سر من است و افزود : هر چند به خدا سوگند که من از او به این مسأله لایق ترم . هنگامی که عمر گفتار او را شنید به او گفت : این چه سخنی است که به زبان آورده ای ؟
ص: 140
عباس گفت : سخن همان است که به زبان آوردم . عمر گفت : لایق تر از من و تو در مدینه است . من و تو کسی را در مدینه ، پشت سر گذاشتیم که به امر خلافت ، سزاوارتر است ! عباس گفت : آن شخص کیست ؟ عمر گفت : علی بن ابیطالب ! عباس گفت : پس چرا تو و رفیق تو ( ابوبکر ) بر او پیشی گرفتید ؟ عمر پاسخ داد : خَشيَة أَن يَتَوارَث عقبكُم إِلَى يَومِ القِيامَةِ؛ « به خاطر آنکه مبادا امر خلافت در نسل شما تا قیامت پایدار بماند» ، و افزود : ما آن را در آغاز از شما دریغ داشتیم . « چون دوست نداشتیم که در مساله مهم نبوت و امامت در خانواده شما جمع شود» . وَكَرِهنَا أن تَجتَمِعَ لَكُمُ النَّبوةُ وَالخلافةُ . عباس گفت : مَن حَسَدَنا فاِنَّمَا يَحسد رَسُولَ الله (صلی الله علیه وآله وسلم) ؛ «کسی که نسبت به ما حسد ورزد در واقع نسبت به رسول خدا حسد ورزیده است»(1).
در روز سقیفه وقتی بشر بن سعد با ابوبکر بیعت کرد ، خباب منذر به او ندا داد که : وَالله مَا اضطَرَّكَ إِلَى هَذَا الأَمرِ إِلَّا الحَسَدُ لِإِبنِ عَمِّك(2) ؛ « به خدا سوگند ! چیزی جز حسد ورزیدن تو نسبت به پسر عمویت تو را به بیعت ، نکشانده است» .
2- بهانه تراشیها : ابن عباس می گوید : شبی همراه عمر به گشت و گذار پرداختیم . او آیه ای را که درباره امیرالمؤمنین بود بر زبان آورد و سپس گفت : به خدا سوگندای پسران عبدالمطلب ، علی در باب خلافت از من و ابو بکر سزاوارتر بود(3).
ص: 141
به او گفتم : تو نیز این حرف را میزنی ؟ در حالی که تو و رفیق تو ابوبکر بودید که مسأله امامت را ربودید نه مردم ! او پس از رد و بدل شدن سخنانی دیگر ، گفت : ما این عمل را بر اثر کینه ها انجام ندادیم ولكن : استصغرناه وخشينا أن لا يجتمع عليه العرب ؛ « ما او را برای این عمل بزرگ مصلحت ندیدیم چون خوف این معنی داشتیم که عرب ، وی را نپذیرند ! » وی ( ابن عباس ) همچنین می گوید : شبی به همراه عمر در یکی از مناطق مدینه قدم می زدیم . عمر در حالی که دستش در دست من بود گفت : یابن عباس ما اظنّ صاحبك إلا مظلوماً(1) : «ای پسر عباس ! على ، مظلوم واقع شد» . پیش خود گفتم چنین سخنی از او سابقه ندارد .
به او گفتم : فاردد إليه خلافته؛ «خلافت او را به او برگردان !» او دستش را از میان دستم بیرون کشید ، لختی درنگ کرد و گفت : ما اظنّ القوم منعهم من صاحبك إلا أنّهم استصغروه ؛ «گمان ندارم مردم او را برای امر بزرگ خلافت شایسته بدانند» . پیش خود گفتم این پاسخ ، بدتر از مسأله قبلی است . لذا به او گفتم : والله ما استصغره الله حين أمره أن يأخذ سورة براءة من أبي بكر(2) ؛ «به خدا سوگند ، خدا او را کوچک نشمرد ، هنگامی که دستور داد تا او سوره براءت را از ابوبکر بازپس گیرد و خود در ابلاغ آن اقدام کند» .
3- خوف از فتنه : مسألة خوف از فتنه را مخالفان امير المؤمنين (عليه السلام) مطرح نموده ، و جهت کنار زدن وی از خلافت و پاسخ گویی به افکار
ص: 142
راز فرار از حق 143 عمومی آن را در بوق کرده بودند . ابوبکر در پاسخ به این سؤال که چرا استبداد به خرج داده و حق علی (علیه السلام) را نادیده گرفتید پاسخ داد : لكني خشیت الفتنة(1) ؛ «ترسیدم فتنه ای بر پا شود» !
معاویه نیز به پیروی از همین سیاست در نامه ای به امیر المؤمنين (عليه السلام ) نوشت : لو ولّيتها حينئذ لفسد الأمر واضطرب الإسلام(2) ؛ «اگر به خلافت دست می یافتید ، امور مسلمین مختل گشته و اسلام تضعیف میشد ! »
مسأله فوق را گروه فشار ( حزب سقیفه ) دست آویز خود ساخته بودند ولی کیست که نداند فتنه گر کیست و فتنه جو چه کسی می باشد ؟ به فراز تاریخی زیر توجه کنید :
چنانکه قبلا اشاره کردیم ، هنگامی که ابوبکر روی کار آمد ، ابوسفیان با او بیعت نکرد، بلکه سراسیمه به دیدار امیر المؤمنين شتافت و گفت : ابا الحسن أُبسط يدك أُبايعك ؛ «ای ابا الحسن ! دست پیش آر تا با تو بیعت کنم» و نیز گفت : اگر مایل باشی مدینه را از پیاده و سواره در یاری تو پر خواهم کرد (3). امام فرمود(4) : إِنَّكَ وَالله مَا أَرَدتُ بِهَذَا إِلَّا الفِتنَة وَإِنَّكَ وَالله طَالمَا بَغيت الإِسلَام شَرًّا لَا حَاجَةَ لَنَا في نَصِيحَتِك(5)؛ « به خدا سوگند جز فتنه زیر سر نداری و تو همواره خواهان روزگار سیاه برای اسلام می باشی» .
ص: 143
دقت کنید که چگونه امیر المؤمنین (علیه السلام) فتنه را سرکوب و فتنه گر را از خود طرد کرد .
با توجه به فرازهای تاریخی فوق ، بدست می آید که آن روز همانند امروز که ابرقدرتها ، مخالفان خود را به نقض حقوق بشر متهم می کنند در حالی که خود آنان همواره به نقض حقوق بشر می پردازند، آن روز نیز سردمداران فتنه ، امیر المؤمنين (علیه السلام) را متهم به فتنه گری می کردند .
4- حدائت سن : جوان سال بودن علی (علیه السلام) را بهانه قرار داده و پیرمرد بودن ابوبکر را امتیاز دانسته و به انحراف گراییبدند !! امير المؤمنين (علیه السلام) هنگام ارتحال رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) تقریباً 33 ساله بود در حالیکه ابوبکر در حدود 60 سالگی بسر می برد . بهانه فوق به قدری دور از منطق بود که حتی ابو قحافه ، ( چنانکه قبلاً یادآور شده ایم ) پدر ابوبکر به آن پوزخند زد . او هنگامی که شنید ، پسر او را به خلافت برگزیدند تعجب کرد و گفت : با وجود بنی هاشم ( على ) چگونه وی را انتخاب کردند ؟ پاسخ دادند : سن او از دیگران بیشتر است ، تعجب ابوقحافه بیشتر شد و گفت : وَالله أَنَا أَكبَرُ مِنهُ ؛ « به خدا سوگند من از ابوبکر بزرگترم»(1) .
ابن عباس می گوید : شبی با عمر وارد بقیع شدیم . او در حالی که روی زمین دراز کشیده بود ، آهی سرد برآورد و گفت : یابن عباس ، برای حکومت و آینده آن
ص: 144
نگران هستم . گفتم : اگر اجازه بدهی مقصود قلبی تو را بازگو کنم و بگویم که به چه مسأله ای می اندیشی ؟ اجازه داد و من گفتم : بدین مسأله می اندیشی که پس از خود حکومت را به چه کسی بسپاری ؟! او گفت : آری به همین مسأله می اندیشم . گفتم : عبدالرحمن بن عوف چطور است ؟ گفت : او مردی سخت گیر و ممسک است و اهل بذل و بخشش نیست . گفتم : سعد بن وقاص چطور ؟ گفت : او مؤمن ضعیف النفس است . گفتم : طلحه چطور ؟ گفت : او جاه طلب است . گفتم : زبیر چگونه است ؟ جواب داد : او روزی آدم است و روزی شیطان . گفتم : عثمان چطور ؟ گفت : او اگر به خلافت برسد اقوام خود را بر گردن مردم سوار می کند و آنقدر از بیت المال به آنان می بخشد تا مردم به تنگ آیند و بر او یورش برند و در میان خانه اش او را به قتل برسانند . در این هنگام عمر کمی سکوت کرد و گفت : ای ابن عباس ادامه بده . آیا تو برای سرور خود على (عليه السلام) خلافت را صلاح می بینی ؟ پاسخ دادم : دور از مصلحت نیست با توجه به برتری او ، سابقه او ، قرابت او با پیامبر و حکمت و دانش او ، سزاوارترین فرد برای این امر است . عمر گفت : « هُوَ وَاللَّه كَمَا ذَكَرتَ » ؛ به خدا سوگند مسأله از همین قرار است و افزود : اگر او خلیفه شود مردم را به راه راست هدایت میکند ، ليكن او خصلت هایی دارد که برای رهبری مناسب نیست و افزود : او شوخ طبعی دارد ! عاشق رأی خود است . البته سن او هم کم است(1).
ص: 145
گفتم : کمی سن او را چرا در روز خندق که در برابر قهرمان معروف عرب ، عمرو بن عبد ود حضور می یافت مطرح نکردید ؟ چرا آن را روز بدر مطرح نکردید ؟ مگر او از همه شما زودتر به اسلام روی نیاورد ؟ آن روزی که شمشیر کفار مکه دل شما را بلرزه در آورده بود . عمر گفت : به خدا قسم ای پسر عباس او از همه مردم به خلافت لايق تر است ولی قریش او را تحمل نمی کند : زیرا او اگر به خلافت برسد ، همواره با طراز حق رفتار می کند، که حق تلخ است ، به همین جهت مردم در برابر او صف آرایی خواهند کرد(1).
در این گفتگو چند نکته اساسی به چشم می خورد :
الف - عمر با آنکه هیچ یک از افراد شورا را در این گفتگو لايق خلافت ندانست ولی همه آنان را برای خلافت نامزد کرد .
ب - او اگرچه فقط على را لايق خلافت می دانست ولی به نفع عثمان مهره چینی کرد. هنگامی که علی (علیه السلام) و عباس از اطاق عمر بیرون آمدند امام به عباس فرمود : شورائی که عمر ترتیب داد ، عثمان را روی کار خواهد آورد (2).
ص: 146
ابونور که قلباً باورش نمی آمد که کسی به حمایت از اهل بیت قدم به پیش ننهاده باشد ، عقیده درونی را اظهار کرده و با تعجبی آمیخته با اعتراض پرسيد :
35 - ابونور : چرا لااقل بنی هاشم به حمایت از امیرالمؤمنین (علیه السلام) برنخاستند ؟!
جواب : روح پاسخ سؤال شما در حقیقت در پاسخ به این سؤال نهفته است که چرا امام قیام نکرد ؟ امام به عنوان یک جامعه شناس الهی و مردم شناس برتر و آگاه به مصالح عامه مسلمین و جان نثار راستین اسلام ، هرگز ، نمی پسندند که همزمان ، دو خلیفه در یک امّت و در یک شهر در آن شرائط حساس اعلام موجودیت کنند ؟ آیا با ابراز موجودیت دو دولت در یک شهر ، زمینه پیروزی خط ثالث ( شرک و کفر ) فراهم نمیشد ؟ پس از پیشدستی حزب سقیفه و بیعت با ابوبکر ، بنی هاشم بارها طبق منطق غدیر خم می خواستند با امام بیعت کنند ولی امام قبول نکرد . حتی در اوّلین لحظات ارتحال ملکوتی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) عباس عموی پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) که از هر نظر ، در جامعه آن روز ، از دیگران برجسته تر بود ، و در میان مردم موقعیت ویژه ای داشت ، دست به سوی امیر المؤمنين (عليه السلام) دراز کرده به امام گفت : ابسط يَدَكَ أُبَايِعكَ وَيُبَايِعكَ أَهلُ بَيتِكَ ؛ «دست پیش آر تا با تو بیعت کنم و اهل قبيله تو با تو بیعت کنند»(1). ولی امام (عليه السلام) نپذیرفت .
ص: 147
شعبی درباره عباس می نویسد : « لو أنّ عباساً شهد بدراً ما فضّله أحد من الناس رأياً ولا عقلاً » . او همچنین می نویسد : لو أنّ علياً اطاعَ العباس في أحد الرأيين كان خيراً له من حمر النعم(1) ؛ «اگر علی پیشنهاد عباس را می پذیرفت از هر چیزی برای او مهمتر بود ». آری ؛ امام اگر بیعت را می پذیرفت ، در آن صورت ، طرف دیگر که از مسأله دست بردار نبود ، در نتیجه آنچه که نباید اتفاق می افتاد ، واقع می شد ، امام (عليه السلام) بناچار کوتاه آمد و حق خود را فدای مصالح اسلام کرد .
36 - ابونور : چرا ابوبکر انتخاب شد ؟ ( چرا از میان همه صحابه ، ابوبکر در باب خلافت جلو افتاد ؟ امتیاز او چه بود ؟)
جواب : حزب سقیفه ، در قدم اول به جعل حدیثی پرداخت مبنی بر آنکه : رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) امر تعیین رهبری را به امت واگذار نموده ، عبدالله عمر در پیدایش و شیوع این حدیث نقش خاصی داشت . این حدیث زمینه را جهت انحراف از منطق غدیر ، تا حدودی فراهم آورد و خلیفه سازان را به تکاپو واداشت . بلاذری در انساب الأشراف(2) یادآور می شود : برای اولین بار ابو عبيده جراح به عمر گفت : دست پیش آور تا با تو بیعت کنم ولی پس از آن ، مسأله ، مورد تعارف میان اولی و دومی واقع شد و گویا رهنمودی از خدا و
ص: 148
رسول او در غدیر خم به امت داده نشده بود !! ذهبی در تاریخ الخلفاء(1) می نویسد : أبوبكر امتیازاتی داشت که دیگران واجد همه آنها نبودند . از جمله :
1- پدر همسر رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) است و همین مسأله می تواند در چشم بعضی ها مهم جلوه کند .
2- آیۀ : (إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ)(2) که که حکایت از حضور رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) و ابوبکر در آغاز هجرت در غار ثور دارد را جهت برتری او مورد استدلال قرار داده بودند ( گرچه آیاتی درباره دیگران نیز داریم و درباره امیر المؤمنين (عليه السلام) آیه ها و سوره ها در قرآن بچشم می خورد ).
3- می گفتند ابوبکر به جای رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در روزهای بیماری آن حضرت(3) نماز خواند و همین مسأله دستاویز گروه فشار بوده است .
4- مسأله « شیخوخیّت » و پیرمرد و مسن بودن ابوبکر یکی از امتیازات او به حساب آمده بود ، زیرا او آن روز در آستانه 60 سالگی بسر می برد ، او سه سال از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) کوچکتر و در حدود 4 سال از عثمان و حدود 19 سال از عمر و حدود 30 سال از امیرالمؤمنین (عليه السلام) بزرگتر بود .
مردم ، هنگامی که افراد بسیار نزدیک پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را دیدند که آواز جدیدی سر داده اند گمان کردند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در لحظات آخر زندگی ، راجع به
ص: 149
خلافت پس از خود دستور دیگری داده است ؛ لذا متحيرانه ، تماشا می کردند ، زیرا آنان می دیدند پدر همسر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) یعنی ابوبکر ، به میدان آمد و پدر همسر دیگر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) یعنی عمر و نیز داماد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) یعنی عثمان ذوالنورین ، آنان را همراهی می کند. لذا بعضی در آغاز ، متحيرانه ، فقط تماشا می کردند و بعضی رسما با آن مخالفت نموده ، بسوی امیر المؤمنين (عليه السلام) رفتند و بعضی نیز که با علی میانه خوبی نداشتند بسوی ابوبکر کشیده شده بودند و گروهی نیز بسوی ارتداد روی آوردند .
سپس ابونور پرسید : در صحیح مسلم آمده است که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گاهی ابوبکر را جهت مراجعه به مردم معرفی می کرد ، نظر شما چیست ؟
گفتم : آنچه که شما بدان اشاره کرده اید اولا : در احادیث صحیح ، دیده نشده است . ثانيا : آنچه در آن کتاب آمده است در مورد زنی است که از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) چیزی را در خواست کرده بود ، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به او فرمود : در فرصتی دیگر به من مراجعه کن . او گفت : اگر شما را نیافتم به چه کسی مراجعه کنم ؟ پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : به ابوبكر(1). حتی بر فرض صحت ، ربطی به مسأله امامت ندارد چون پیامبر با دیگران را نیز به جای خود معرفی می کرد و مردم به آنها مراجعه می کردند .
ص: 150
ثالثاً : فرضاً حدیثی در آن کتاب و یا در سایر کتب(1) یافت شود که در باب خلافت ابوبکر باشد ، بدون تردید جعلی بوده و ساخته و پرداخته این و آن است ، زیرا اگر چنین بود ، چرا عده ای که در سقیفه جمع شده و به ابوبکر رأی دادند نگفتند ابوبکر خلیفه منتخب رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است. آری ، هیچکس در هیچ موردی در زمان ابوبکر و عمر و عثمان و امیر المؤمنین (علیه السلام) نگفت که ابوبکر ، منتخب رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است ، پس حکومت او مشروعیت دارد، بلکه همه می گفتند : ابوبکر توسط مردم انتخاب شد ، پس حکومت او مشروعیت دارد .
دقت در متن احادیث مربوطه ، نشان می دهد که در قرون بعد، بعضی از دست اندرکاران ، از زبان عایشه ، چیزی را نقل کرده اند(2) .
هنگامی که کلام بدينجا رسید زنگ اطاق به صدا در آمد ، یکی از خدمه های کاروان وارد شد و گفت : اگر اجازه بدهید ناهار را بیاورم . گفتم : ببینم نظر جناب آقای ابونور چیست ؟
ابونور گفت : مهمان تابع صاحب خانه است . گفتم : البته ظهر هم نزدیک است ، اگر مایل باشید برویم نماز جماعت در مسجد مجاور هتل ( خیابان شیشه - مکه ).
ص: 151
ابونور این حرف را پسندیده و اظهار آمادگی کرد. به نماز جماعت برادران اهل سنت مکه شرکت جستیم و به هتل بازگشتیم .
پس از صرف ناهار ، أبونور اصرار نمود تا ادامه جلسه ، امشب به کنار کعبه موکول شود . پذیرفتم و مقابل حجر اسماعیل را میعادگاه و ساعت یازده را نیز فرصت دیدار مقرر داشتیم . ابونور پس از خدا حافظی از هتل ما رفت .
ص: 152
قیافه آشنای ابونور از زیر نورهای تابان فضای حرم ، نظرم را جلب نمود ، او هم خیلی خوشحال بنظر می رسید ، پس از احوال پرسی گفت : عذر میخواهم ؛ آیا پیش از اسلام نیز ، در تاریخ گذشته ، کعبه قبله مؤمنان بوده است ؟
گفتم : خیر ، زیرا مسلمانان ، پیش از هجرت حتی در کنار آن بسوی بیت المقدس نماز می خوانده اند و بیت المقدس حدود پانزده سال قبله مسلمانان بود . ( حدود سیزده سال پیش از هجرت و حدود دو سال پس از هجرت ) و در سوره بقره آنجا که مسأله تغییر قبله مطرح می شود ، سخن از این نکته نیست که : قبله گاه پیشینیان را برای شما مسلمانان ، به عنوان قبله انتخاب نمودیم بلکه سخن از این حقیقت است که قبله دلخواه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را به عنوان قبله مسلمانان انتخاب نمودیم ؛ (فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا)(1).
ابونور پرسید : مگر اعراب جاهلیت ، حتی بت پرستان کنار کعبه اجتماع نمی کردند ؟
ص: 153
گفتم : آنها در کنار کعبه ، ولی مقابل بت های خود ، که در بالای کعبه و یا در داخل آن نصب کرده بودند ، به مراسم عبادی خود می پرداختند .
ابونور گفت : مؤمنان به دین ابراهیم مثلا : عبدالمطلب و دیگران چطور ؟
در جوابش گفتم : البته ؛ کنار کعبه ، همواره در طول تاریخ به عنوان برترین جایگاه عبادت ، مطرح بوده است ولی آیا ( مثلا ) کسانی که در شهرها و مراکز دیگر جهان زندگی می کردند هنگام عبادت ، به سوی کعبه ، به عبادت می ایستادند ؟ من این مسأله را نفی میکنم البته ، عبادت پنجگانه ای که امروز رایج است که باید رو به قبله باشد ، پیش از اسلام ، مطرح نبوده است .
ابونور پرسید : قامت فعلی کعبه چند متر است ؟
گفتم : قامت مبارک کعبه حدود 14/85 متر است . کعبه ، مکعبی است که به ارتفاع 14/85 ، به طول 11/25 و به عرض 10/58 متر می باشد . کعبه در قرآن و سنت همواره مطرح می باشد گرچه مصداق حقیقی آن در جامعه ، انسان کامل و خليفة الله است ؛ لذا امام باقر (علیه السلام) فرمودند : مراد از بیت الله ، بيت العتيق ، بیت المعمور و ... ما هستیم(1).
کعبه ، قدیمی ترین خانه ای است که بخاطر عبادت در روی زمین ساخته شده است(2). یادگار زمان آدم و حواست .
ص: 154
ابونور : میگویند : یادگار ابراهیم است ، منظور چیست ؟
گفتم : در طول تاریخ تغییرات ، تحولات و دستکاریهایی در ساختمان آن رخ داده است . در زمانی که ابراهیم ، همسر خود هاجر و پسر خود اسماعیل را به اینجا آورد ، از کعبه تلی مخروبه ، برجای مانده بود و پس از آن با حضور خانواده ابراهیم و پیدایش آب زمزم و گرد آمدن جمعیت کنار آن و پیدایش شهری جدید به نام مکه ، ابراهیم با همکاری خانواده خود با راهنمایی جبرئیل ، کعبه را تجدید بنا کرد.
ابونور : عذر میخواهم ، در حدیث آمده است که نگاه کردن به سیمای تابناک کعبه عبادت ، محسوب می شود و پاداش عبادت خدا را دارد ، نظر شما چیست ؟
گفتم : در احادیث ما مسأله مورد اشاره شما با صراحت بچشم می خورد . در احادیث ما آمده است هنگامی که به زیارت خانه خدا ، موفق شدید : « فَأَکثِرُوا النَّظَرَ إِلَى بَيتِ اللَّهِ » ؛ زیاد به جمال خانه خدا ، نگاه کنید، زیرا خدا برای افراد کنار کعبه صد و بیست درجه پاداش منظور داشته است که شصت درجه آن برای طواف گران و چهل درجه برای نمازگزاران و بیست درجه از آن تماشاگران جمال کعبه است(1).
البته باید به این نکته عرفانی توجه داشت که کعبه ، فقط همین صورت ظاهری و مادی نیست ، اگر با چشم باطن بنگریم جمال باطن آن را می توانیم
ص: 155
مشاهده کنیم و با همین چشم بود که عبدالمطلب جد گرامی پیامبر اکرم در شب میلاد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) ، سجود خانه کعبه و کلام او را دید و شنید(1).
ابونور : در تاریخ بویژه در کتاب اثبات الوصية مسعودی خواندم که کسی در طول تاریخ ، در داخل کعبه ، تولد نیافت جز على (عليه السلام) و حتی در شب میلاد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز هنگامی که فاطمه بنت اسد تولد ( پیامبر ) را به ابوطالب خبر داد ، او با چشم باطن بین خود به فاطمه نگریست و گفت : سی سال دیگر تو خلیفه و وزیر او را به دنیا خواهی آورد ، آیا این مسائل ، مورد تأیید شما است ؟
جواب دادم : آنچه را که مورد اشاره قرار داده ای در احادیث ما ( شيعه اماميه ) نیز بچشم می خورد . مثلا : راجع به شب میلاد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و خبر غیبی ابوطالب راجع به میلاد پسرش علي (عليه السلام) در بحار الانوار علامۀ مجلسی بچشم می خورد(2) و راز میلاد آن حضرت توجه نمودن عارفان به جلوه راستین عرفان ، و پذیرش ولایت و امامت آن یگانه روزگار است .
به درون کعبه ، زن سر***بنگر جمال حيدر
که مراد عشق یکسر***بود آن رخ الهی
* * *
ص: 156
نماز بی ولای او***عبادتی است ، بی وضو
به دشمن علی بگو***نماز خود قضا کند
ابونور : نکته های جالبی را بر زبان آورده اید ، دوست دارم کمی ادامه یابد .
یک زن باردار با منزل و یا با بیمارستان سر و کار دارد ، چرا فاطمه بنت اسد ، کنار کعبه آمده بود؟
گفتم : سالروز از پا در آمدن ابرهه را اعراب جاهلیت همه ساله ، در کنار کعبه جشن گرفته و به شکر الهی می پرداختند و سال سی ام عام الفيل بود که ، فاطمه همراه سایرین در این جشن شرکت کرد که مسأله زایمان پیش آمد و پروردگار حکیم ، این زن را به احترام مولودش به داخل خانه خود فراخواند ، و به احترام او دری خاص ، باز کرد ، ضلع مستجار کعبه در برابر چشمان همه حضار گشوده شد ، فاطمه داخل گشت ، پس از آن دیوار بگونه ای اعجاب آمیز مسدود شد ، پس از سه روز ، دوباره باز شد و پس از بیرون آمدن فاطمه با فرزندش على (عليه السلام) دوباره مسدود گشت .
شما آقای ابونور نام کتاب اثبات الوصيه مسعودی را بر زبان آوردهای بنظرم رسید او در این کتاب درباره فاطمه بنت اسد ، یادآور می شود :
این زن ، نازا بود ، پس از تلاش ها و عملیات درمانی و حتی به اجابت نرسیدن دعاها و نذرهایش در این مورد یأس و ناامیدی در زندگی ابوطالب و فاطمه سایه افکن گشته بود و همه مداواگران و دست اندرکاران در این مسائل نیز یأس آنان را بجا می دانستند . ولی به برکت میلاد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) تحولاتی در طبیعت فاطمه ، پدید آمد و این زن ، ولود از آب در آمد ( فاطمه از دوستان صمیمی آمنه بنت وهب بود ، در اطاق ویژه زایمان او حضور داشت ، هنگامی که کودک
ص: 157
« پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) » بدنیا آمد فاطمه با احساس و محبت خاصی او را بغل کرد و همان دم احساس کرد که در طبیعت او دگرگونی حاصل آمده است ).
ابونور : متشکرم ، از اینکه ما را به حال و هوای دیگری کشانده ای ، پس بی جهت نیست که نگاه کردن به کعبه ، عبادت بحساب می آید . گفتم : در احادیث ما آمده است : نگاه کردن به کعبه نه تنها عبادت است بلکه تا چشم آدمی به کعبه دوخته است ، خطاها و گناهان او ، همچنان محو شده ، وی مورد عفو و غفران الهی قرار می گیرد(1).
ابونور گفت : فراموش کردم بپرسم که : الآن در بخش مستجار کعبه بخشی بطور بیضی شکل نقره کاری شده است و جمعیت آن جا را بوسه می دهند ، این بخش ، یادگار چیست ؟
گفتم : به مطلب جالبی اشاره کردی ، آنجا همان بخشی است که اشاره کردم ، جهت ورود مادر امیر المؤمنين (عليه السلام) به داخل کعبه دو بار بگونه ای معجزه آسا گشوده و مسدود گردید .
ابونور سپس گفت : دوست من راجع به حجر اسماعيل ، کمی توضیح دهید : گفتم حجر اسماعیل ، مکان گرانقدری است که حتی در دوران جاهلیت نیز در میان مردم ، منزلت خاصی داشته است و قابل ذکر است که :
ص: 158
- هاجر در سن 90 سالگی(1) و اسماعیل در سن 130 سالگی در گذشتند و در حجر ، مدفون اند(2) - همچنانکه که سه تن از دختران اسماعيل ... و بسیاری از پیامبران (فيه قبور الأنبياء)(3) .
واقعه ها: رؤیای عبدالمطلب راجع به پیدا کردن محل آب زمزم در حجر اتفاق افتاد. او در حجر در حال استراحت بود که خواب خفیفی وی را غلبه کرد خواب روز اول : بره را حفر کن ، خواب روز دوم ، مضنونه را، خواب روز سوم ، طیبه را حفر کن ، ولی پاسخ سؤال عبدالمطلب که این محل کجاست ، دریافت نمی گشت روز چهارم ندا رسید زمزم را حفر کن این بار برای پرسش او که : زمزم کجا است ؟ - ندا رسید و مکان آن را به وی نشان دادند و او آنجا را با همت پسران حفر کرد(4) .
رویای دوم عبدالمطلب که از پشت او درختی که شاخه هایش جهان را فرا گرفت - عرب و عجم در برابر آن سجده کردند ولی عده ای از قریش به قطع آن همت گماردند که جوانی برومند و زیبا روی کمر آنان را شکست و آنان مأیوس گشتند ، بزرگ خواب گذار آن روز ، خواب عبدالمطلب را به ظهور پیامبر جديد(5) نوید داد و آن جوان وجود مقدس امیر المؤمنين (عليه السلام) است .
ص: 159
- پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) پس از فتح مکه در حجر اسماعیل می نشست وبه قرائت قرآن می پرداخت(1) ونیز آن حضرت در آن می نشست و به سؤال های مردم ، پاسخ می داد(2). همچنین بقولی : معراج آن حضرت ونیز مسأله شق القمر در آنجا ظاهر شد - بتهای روی وکنار کعبه را رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) از اطراف حجر برچید .
کفار پیش از اسلام نیز به حجر اسماعیل با دیده دیگری می نگریستند لذا تصمیمات مهم در آنجا اتخاذ می شد از جمله : مسأله محاصره پیامبر و یاران و اسکان آنان در شعب ابی طالب، همچنین توطئه قتل پیامبر طرح ترور پیامبر پس از جنگ بدر و غیره در آنجا انعقاد یافته بود .
به قول خودتان « از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتر است » ، ( و افزود : ) دیروز روشن شد که امیرالمؤمنین (عليه السلام) به خاطر حفظ یکپارچگی مسلمين و تقویت جبهه داخلی و تحریص آنان جهت سرکوبی دشمنان اسلام، بگونه ای تحمیلی ( بخاطر رعایت مصالح اسلام و مسلمین ) کوتاه آمد و حتّی بیعت یاران مشتاق را نپذیرفت .
امروز هم ، علاقمندم پیرامون مسائل مورد نظر خود سؤالاتی را با شما در میان بگذارم ، امیدوارم سؤالهای مرا حمل به بی ادبی و جسارت نسبت به خود تلقى نفرمایید . گفتم : هرگز ؛ من شما را دانشجوی فرزانه ای می دانم که تشنه زلال حقیقت بوده و فقط در پی رفع تشنگی خود می باشید
ص: 160
وی سپس ، ورقه ای از جیب بیرون آورد و سؤالهای فراوانی را که در آن نوشته بود به من ارائه داد و گفت : هرگاه خسته شده ای ، بگو تا بقیه آنها را به دیدار بعد موکول کنم .
ص: 161
37 - ابونور : بعضی(1) نوشته اند که امام (علیه السلام) با ابوبکر و عمر بیعت کرد ، اگر این مسأله صحيح باشد آیا بیعت امام (علیه السلام) با ابوبکر و عمر دلیل بر مشروعیت حکومت آنان نیست؟
جواب : سؤال جالبی را مطرح ساختید ، لكن شنیدن پاسخ آن دقت می طلبد . آری ، بیعت امام را نمی توان انکار کرد، اما چند مسأله را نیز در همین رابطه نمی توان نادیده انگاشت. لذا توجه به پاسخ پرسشهای زیر ضروری می نماید :
1- امام چه زمانی به بیعت تحمیلی تن در داد ؟
2- آیا بیعت امام همراه با خواست قلبی و رغبت باطنی او صورت گرفت یا آنکه تحمیلی و اجباری بوده و به خاطر مصالح مهمتر آن روز انجام یافته بود ؟
3- آیا امام (عليه السلام) پس از بیعت ، عدم شایستگی آنان به امر خلافت را ، در مناسبتهای مختلف به همگان خاطر نشان می کرده است یا خیر ؟
4- آیا حتی پس از بیعت تحمیلی همواره امام از خلافت خود به عنوان حق مسلّم خود یاد می نمود یا خیر ؟
5- آیا امام حتی پس از آن که مردم بر عثمان شوریدند و با امام بیعت کردند از خلفای قبلی به عنوان خلیفه رسول الله یاد می کرد ، یا آنکه آنان را غاصب و ناحق می دانست ؟
ص: 162
6- آیا امام و آگاهان آن روز همواره از جریان غدیر و آنچه در آنجا گذشت به عنوان یک روز تاریخی و یک مسأله مهم و سرنوشت ساز پیرامون امامت ، یاد می نمودند یا خیر ؟
در پاسخ به پرسش اول باید گفت که : امام (عليه السلام) در آغاز همواره ، از بیعت دیگران با ابوبكر اظهار شگفتی می نمود . او می فرمود : هرگز گمان نداشتم که امامت و خلافت را از عترت پیامبر ( صلی الله علیه وآله وسلم) خارج سازند(1).
جابر بن عبدالله انصاری نقل می کند روزی عباس ، عموی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیر المؤمنين (عليه السلام) گفت : در هر مورد تو را مقدم داشتم ، تو آن را نادیده گرفته ، مؤخر انداختی ، عباس می گفت : هنگامی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفت به علی گفتم : دست پیش آور تا با تو بیعت کنم ، در آن صورت همه بیعت می کردند و هرگز اختلاف پدید نمی آمد ولی او گفت : مگر کسی حق ما را نادیده می گیرد ، به او گفتم : خواهی دید . وقتی با ابوبکر بیعت کردند به علی (علیه السلام) گفتم : نگفتم بیا با تو بیعت کنم تا مسأله به انحراف نگراید(2).
وانگهی ، تردیدی نیست که امیر المؤمنين (عليه السلام) تا فاطمه (علیهاالسلام)، زنده بود ، به بیعت تحمیلی با ابوبکر تن در نداد(3). ولی پس از شهادت آن حضرت ،
ص: 163
پیدایش وضعیت بحرانی جامعه و بروز ناهنجاری های عقیدتی اجتماعی در بسیاری از مناطق اسلامی ، ظهور فرصت طلبان و مدعیان نبوت در صحنه و نیز پیدایش پدیده ارتداد از خط ولایت(1) موضع گیری خاصی را می طلبید . آنچه بیش از هر چیز در راستای حفظ اصل اسلام ضرورت داشت ، وحدت مسلمین مرکز ( مدينه ) بود و امیر المؤمنين (علیه السلام) برای حفظ دین و کیان اسلام ، رفع تشتت و ایجاد وحدت و یکپارچگی با بیعت ناخواسته خود نیروهای متفرق را کنار هم قرار داده و ابهّت جامعه اسلامی را تأمین نمود و از انهدام و انقراض حتمی اسلام ، جلوگیری کرد.
معاویه در نامه ای به امیرالمؤمنین (عليه السلام) نوشت که : تو همان کسی می باشی که وادارت نموده اند تا با ابوبکر بیعت کنی . امام چنانکه در نامه 28 نهج البلاغه آمده است به او نوشت : وقلت إني كنت أقاد کما يقاد الجمل المخشوش حتى أبايع ؛ «نوشتی که مرا همانند شتر به بند کشیده وادار کردند تا بیعت کنم »، خواستی تکذیبم کنی ، تعریفم نمودی ، و خواستی رسوایم کنی ، ولی خود رسوا شدی . برای انسان مؤمن ننگ نیست که گاهی در جامعه مظلوم واقع شود ، در صورتی که در ایمان او تزلزلی حاصل نشود .
از امام سؤال کردند که اگر از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) پسری به یادگار مانده بود با او چگونه رفتار می کردند ؟ پاسخ داد : اگر غیر از آن رفتاری که من کردم ، عمل مینمود وی را به قتل می رساندند(2) . پس بیعت امام برای حفظ کیان اسلام بود و هرگز دلیل شایستگی ابوبکر برای خلافت نیست .
ص: 164
علامه جبل عاملی در اعیان الشیعه(1) مسأله خلافت ابوبکر و بیعت امیر المؤمنين (علیه السلام) با او را مورد توجه قرار داده می نویسد : آنچه مورد اعتقاد اکثر پژوهشگران می باشد ، آن است که امیر المؤمنین پس از شش ماه از ارتحال رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) و بعد از شهادت فاطمه (علیهاالسلام) بیعت کرد، و یا آنکه فاطمه (علیهاالسلام) دو ماه و نیم بعد از ارتحال رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به شهادت رسید(2)
* * *
حقیقت مسأله آن است که آنچه مورخان بدان عنایت دارند ، بیعت امام بعد از شهادت فاطمه زهرا(علیهاالسلام) و یأس آن حضرت از قرار گرفتن خلافت در جایگاه صحیح و مورد نظر غدیر خم بوده است. لذا تحمیلی بودن آن را نمی توان انکار کرد.
در پاسخ به پرسش دوم باید گفت که : وضعیت ناهنجار اجتماعی عقیدتی آن روز ( پیدایش ارتداد ) عامل مهمی بود که بیعت را بر امام تحمیل کرد . بعضی از مورخین می نویسند : هنگامی که پیامبر رحلت کرد ، و ابوبكر لشکر اسامه را به حرکت در آورد ، بسیاری از قبایل عرب مرتد شده و از اسلام روی گردان گشته ، آتش جنگهای داخلی شعله ور شده و سران همه قبایل جز قبیله قریش و ثقیف از حق روی گردان شده بودند و کار مدعیان نبوت از جمله مسیلمه كذّاب و طليحه بالا گرفته بود (3)« لمّا مات النبي وسيّر ابوبکر جیش اسامة ارتدّت العرب وتضرّمت الأرض ناراً وارتدّت كلّ قبيلة عامة أو خاصة إلا قریشاً وثقيفاً واستغلظ أمر مسيلمة وطليحة ».(4)!! پس امام در مخمصه قرار داشته و
ص: 165
در یک وضعیت خاص بناچار تن به بیعت داد؛ بدیهی است که این بیعت بر اثر خواست و تمایل باطنی او نبود.
در پاسخ به پرسش سوم باید گفت : امام گرچه به خاطر مصالح اجتماعی اسلامی آن روز به خاطر حفظ اسلام که در معرض خطر بود ، بیعت تحمیلی را پذیرا شد ولی همواره از حق خود سخن می گفت : طبری در تاریخ خود می نویسد : امام (علیه السلام) در آغاز بیعت تحمیلی ، ابوبکر را به حضور طلبید و در جمع بنی هاشم به او فرمود : ما بر این عقیده ایم که خلافت فقط حق ماست و شما عليه ما استبداد به خرج داده اید .
امام (علیه السلام) سپس درباره قرابت خود با پیامبر و از حق خود آنقدر سخن گفت که ابوبکر به گریه افتاد و در پایان امام به او وعده داد فردا به بیعت با شما خواهم پرداخت(1). بیعت علنی امام دلیل بر آن است که ، امام می خواست يكپارچگی مسلمین آن روز را تضمین کند .
ابن طفیل می گوید : پس از مرگ عمر و انعقاد جلسه شورا که من در کنار درب ورودی آن جلسه حضور داشتم و سروصدای اعضای شورا را می شنیدم ، امیر المؤمنين لب به سخن گشود و فرمود: مردم با ابوبکر بیعت کردند در حالی که به خدا سوگند فقط من سزاوار خلافت بودم و او لایق این امر نبود در عین حال به ناچار گوش به حرف شدم و تسلیم گشتم تا نکند که تفرقه امت باعث بازگشت مردم به کفر گردد و آنگاه که ابوبکر ، عمر را برگزید ، به خدا سوگند فقط من لايق خلافت بودم و من به ناچار تسلیم شدم
ص: 166
تا نکند که مردم به کفر بازگردند ، الآن شما با عثمان بیعت کردید ولی من تسليم او نخواهم گشت و با او بیعت نمیکنم ( چون آن وضعیت خاص اجتماعی سابق به چشم نمی خورد ) و من این بار بیعت تحمیلی را پذیرا نیستم(1).
ابن ابی الحدید می نویسد : شیعه امامیه گمان می کنند که سخن اعتراض آمیز معروف امام « لنا حق فإن أعطيناه وإلا ركبنا اعجاز الابل وإن طال السّرى »(2) پس از مسأله سقیفه ، به زبان آمده است ولی صاحبنظران از اصحاب ما بر این عقیده اند که سخن فوق در روز شوری پس از انتخاب عثمان گفته شده است و بیشتر ارباب سیره ، بر این نظرند(3).
در پاسخ به پرسش چهارم باید گفت : امام همواره از امامت و خلافت خود سخن می گفت و همواره دیگران را نااهل و نالایق و غاصب به حساب می آورد . چنانچه در پاسخ قبل بدان اشاره کردیم .
در پاسخ به پرسش پنجم باید گفت که : امام در دوران خلافت خود ، فقط سیره و سنت پیامبر را اسوه و الگوی خود معرفی می کرد . او هرگز خلافت
ص: 167
دیگران را خلافت اسلامی نمی دانست . گواه بر این مدّعا خطبه معروف شقشقیه است که در آن خلافت دیگران به عنوان حکومتی نامقبول مورد ارزیابی قرار گرفته است(1) . چنانکه در روز شورا که عثمان از آن طریق حاکم شد؛ هنگامی که به او پیشنهاد امر خلافت کردند و آن را مشروط کردند به اینکه طبق سیره رسول خدا و خلفای پیشین عمل کند ، رسماً فرمود : سيره خلفای پیشین الگوی من نخواهد بود .
در پاسخ به سؤال ششم باید گفت : همواره امام (عليه السلام) از جریان تحكيم مسأله امامت در کنار غدیر خم یاد می کرد و این مسأله چیزی نبود که مخالفان بتوانند آن را به فراموشخانه تاریخ بسپارند .
با توجه به موارد فوق ، آیا می توان بیعت ناخواسته و تحمیلی امام را دلیل بر مشروعیت حکومت دیگران دانست ؟ مسلمّاً خیر . به دلیل آنکه اهل بیت همواره نسبت به خلفای غير الهی سوء ظن داشته اند ، لذا هیچ گاه دیده نشده که هنگام یادآوری نام آنها ، از جملات « رحمه الله » یا « رضی الله عنه » یا « علیه السلام » استفاده نموده و یا از سایر جملات و یادمانی که از رضایت قلبی آنان نسبت به حکومت دلالت داشته باشد و یا دعای خیر را به عنوان حسن ظن نسبت به آنان به زبان آورده باشند. و نیز هرگز دیده نشده است که ائمه معصومین (علیهم السلام) از خلافت و کردار و رفتار آنان به عنوان حرکت اسلامی مورد نظر قرآن یاد کنند و از عمل آنان تمجید نمایند .
بیعت تحمیلی امام (عليه السلام) طبق مقتضیات آن روز و صلاحدید آن حضرت در این باره را مؤيداتی بسیار است . امام بگونه ای ظاهری بیعت کرد تا تأیید امام (عليه السلام) لشکر اسلام را دلگرمی بخشیده ، به جنگ با اهل رده و فرصت طلبان مدعیان نبوت ، بحرکت در آورد .
ص: 168
کتاب تلخيص الشافی(1) این حدیث را نقل می کند: امام صادق (عليه السلام) فرمودند : بخدا سوگند ، على (عليه السلام) بیعت نکرد تا هنگامی که مشاهده کرد که دود آتش داخل خانه شد(2) .
وی همچنین در این کتاب نقل می کند : بريده ، پرچم خود را در وسط اَسلم قرار داد و گفت : من بیعت نمیکنم مگر آنکه علی بن ابیطالب بیعت کند. امیر المؤمنين (عليه السلام) به او گفت : ای بریده ! در جمعیتی که فعلاً مردم بدان روی آورده اند ، داخل شو که من امروز ، اجتماع را بر افتراق و اختلاف ترجیح می دهم .
* * *
آنچه از مجموع روایات این باب بدست می آید تحقق نوعی بیعت امام (علیه السلام) بر اساس اقتضاء مصالح و صلاحدید آن روز امام (عليه السلام) است ولی این بیعت ، گویای بیعت به عنوان همکاری و تأیید همه جانبه نبود بلکه فقط بدین منظور بود که : اجتماع مسلمانان جهت پیشرفت اسلام ، در برابر دشمنان قسم خورده اسلام ، به پراکندگی نگراید و کیان اسلام یعنی اصل اسلام ، از خطر ، حفظ شود ؛ زیرا بیعت مصلحتی در راستای عدم مخالفت ، غیر از بیعت بر تأیید و همکاری همه جانبه است . لذا امام (علیه السلام) در هیچ جنگی از جنگهای دوران آنان دخالت نداشت و تعهدی در این امور ، از آن حضرت مشاهده نشده است .
ص: 169
ابونور با این صحبتها و نتیجه گیری که از روایات و تاریخ بدست آمد مدتی کوتاه سر بگریبان فرو برده ، ساکت مانده و سخنی بر زبان نمی آورد ، من نیز لحظاتی بدو نگریسته منتظر عکس العمل وی بودم .
ابونور ناگهان سر برداشته این سؤال را عنوان کرد :
38 - ابونور: راز سکوت دردناک امام (علیه السلام) چه بود و چرا امام (علیه السلام) قیام نکرد؟ جواب : قیامها و نهضت ها بالذات مطلوبیّت ندارند ، بلکه قيام هنگامی مطلوب است که باعث تحقق آرمان حق و تحکیم و تقویت پایه های آن شود . از این رهگذر ، می توان راز بسیاری از سکوتها و کوتاه آمدنهای ظاهری رهبران آسمانی را بدست آورد .
پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله و سلم) صلح نامه حديبيه را امضاء کرد . امیرالمؤمنین (عليه السلام) صلح تحمیلی را در جنگ صفین پذیرفت . امام حسن (علیه السلام) در ادامه نبرد با معاویه به خاطر رعایت مصالح برتر ، کوتاه آمد و پیشنهاد صلح را پذیرا شد و ترک مخاصمه را امضاء کرد . و سیدالشهداء در زمان معاویه از قیام علیه او خودداری کرد. پس باید دید در باب قعود و قیام کدامیک مصلحت اسلام را تأمین می کند . أمير المؤمنین (علیه السلام) در خطبه شقشقيه خود ، به راز سکوت و فلسفه صبر خود اشاره ای دارد ، آنجا که می فرماید :
ص: 170
صَبَرتُ وفِي العَينِ قَذَی وَفِي الحَلقِ شَجَی اَری تُراثِي نَهَباً(1) ؛ «سکوت را پیشه خود ساختم ، در حالی که خار در دیده و استخوان در گلو داشتم ( کنایه از شدت ناراحتی ) و نظاره می کردم که چگونه حق من به غارت می رفت» . امام (عليه السلام) به دلیل حضور چند مسأله در جامعه آن روز از قیام خودداری کرد از جمله :
جوّ نامساعد آن روز و پیدایش « پدیده ارتداد » یکی از عوامل سکوت امیر المؤمنين (عليه السلام) بود . به نوشته مورّخان پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) ، بسیاری از قبایل عرب به ارتداد گرایید و آتش فتنه در جامعه شعله ور گشت و جز قبیله قریش و ثقیف ، همۀ قبایل عرب به ارتداد متمایل شده بودند(2). همان گونه که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) پیش بینی کرده بود .
بخاری در صحيح(3) نقل می کند : پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : وضعیتی برای رجال امت من پیش می آید که زمانی ، در پیشگاه خدا می گویم ، خدایا اصحاب مرا دریاب ، ندا می رسد که نمی دانی که پس از تو چه کردند ؟ ! اینان در غیاب تو به سنت جاهلیت بازگشتند(4).
ص: 171
تذکار : البته دو نوع ارتداد تحقق یافته بود ، گروهی از اسلام به کفر متمایل شده بودند و گروهی نیز از خط ولایت منحرف گشته بودند و عنوان پدیده ارتداد به هر دو نوع ارتداد گفته میشود . چنانچه در حدیث آمده است : « إِرتَدَّ النَّاسُ بَعدَ رَسُولِ الله إلا ثَلاثٌ أَو أَربَعُ »(1) ؛ جز سه یا چهار تن ، همه از خط ولایت فاصله گرفتند ( در پرسش و پاسخ های بعدی تحقیق بیشتری پیرامون این مسأله صورت می گیرد ).
گرمی بازار مدعیان نبوت از جمله ، مسیلمه كذّاب ، طلیحه(2) ، زرقاء يمامه و عنسی ... بسیار نگران کننده بود(3) و هر کدام ، خلق کثیری را به گرد خود جمع نموده بودند !
وضعیت سیاسی اجتماعی مسلمانان به آشفتگی گراییده بود . بنا به نوشته بعضی از مورخان ، مسلمانان همچون رمه بی چوپان در شب
ص: 172
ظلمانی ، احساس بی پناهی می کردند و بخاطر اندک بودن نفرات و کثرت دشمنان و احتمال تهاجم و حملات دشمن ، گاهی در مسجد کنار هم به سر می بردند « وبقي المسلمون كالغنم في الليل المطيرة ...كثرت عدوهم(1) والزم اهل المدينة بحضور المسجد خوف الغارة من العدو ليقربهم»(2).
در نهج البلاغه آمده است : فَنَظرتُ فَإِذَا لَيسَ لِي مُعِينٌ إِلَّا أَهلُ بَيتِي فَفَينَنتُ بِهِم عَن المَوتِ ؛ «هنگامی که به مسأله قيام اندیشیدم ، دیدم جز اهل بیتم یاوری ندارم ، احساس کردم که اگر در این حرکت نابرابر اقدام کنم اهل بیت من آنچنان مورد تهاجم شمشیرها قرار خواهد گرفت که نسل کشی صورت خواهد پذیرفت» .
با شهادت فاطمه (عليهاالسلام) آخرین سنگر مقاومت امیرالمؤمنین (علیه السلام) درهَم فرو ریخت و آخرین دژ دفاعی حق از دست رفت . ابن ابی الحدید می نویسد(3):
امیر المؤمنين (علیه السلام) فاطمه را سوار بر حماری می کرد در حالی که دو پسرش حسن و حسین او را همراهی می کردند و خود افسار حمار را در دست داشت . شبها به در خانه انصار می رفت و از آنان یاری می طلبید تا آنکه شبی ،
ص: 173
چهل نفر به آن حضرت قول یاری دادند و با او بیعت کردند تا جان خود را در راه آرمان او فدا کنند . امام فرمود : فردا با سرهای تراشیده و شمشیر در دست حاضر شوید . ولی صبحگاهان جز چهار نفر ( سلمان ، زبير ، ابوذر و مقداد ) کسی به وعده وفا نکرد(1) مسأله استنصار امام (عليه السلام) و قول همکاری دادن ولی بدان وفا نکردن و جز چهار نفر بیشتر قدم به پیش ننهادند ، در سه نوبت تکرار شد(2) و بسیاری از آنان پاسخ دادند ما با این مرد ( ابوبکر ) بیعت کردیم و معذوریم . امام (علیه السلام) خود در این باره می فرمود : لَوْ وَجَدْتُ أَرْبَعِینَ ذَوِی عَزْمٍ مِنْهُمْ لَنَاهَضْتُ الْقَوْمَ(3) : «اگر چهل مرد میدان در کنار خود داشتم ، قیام می کردم» .
آری ؛ عدم حضور نیروهای دفاعی ، زمینه هرگونه قيام را از امام سلب کرده بود ، لذا هنگامی که امام را جهت اخذ بیعت تحمیلی به حضور ابوبکر حاضر کرده بودند امام خود را به قبر رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم)رساند نالهای سر داد و در حالی که اشک از دیدگانش جاری بود این آیه را تلاوت کرد : (ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي)(4) ؛ «پسر مادرم ! مردم بگونه ای مرا تضعیف نمودند که می خواستند مرا بکشند» .
ص: 174
بعضی از صحابه پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) که در دوران آن حضرت سابقه ای درخشان داشته اند ، در زمان پس از ارتحال خورشید از حمایت حق کوتاهی کرده از امامت مورد نظر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ، طرفداری به عمل نیاورده اند .
امیر المؤمنين (عليه السلام) در جلسه ای که جمعی از صحابه پیامبر نشسته بودند فرمود : ای حاضران ، کدام یک از شما با گوش خود ، شنیده است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) و در غدیر خم فرمود : «مَن کُنتُ مَولَاهُ فَعَلِيٌّ مَولَاهُ» .
جمعی از جای برخاستند و گواهی دادند ولی انس بن مالک شهادت نداد امام (عليه السلام) به او فرمود : ما يمنعك ان تقوم فتشهد فلقد حضر تھا . چرا برنخاستی وشهادت ندادی ؟ تو که حضور داشتی در غدیر خم : قال : يا امیر المؤمنین (عليه السلام) كبرت ونسيت .
او پاسخ داد : من پیر شده ام و چیزی به یاد ندارم امام فرمود : اَللَّهُمَّ إِنْ کَانَ کَاذِباً فَارْمِهِ بِهَا بَیْضَاءَ لاَ تُوَارِیهَا اَلْعِمَامَةُ(1) «خدایا اگر دروغ می گوید سفیدی (بیماری پیسی) در صورتش پدید بیاور که قابل مخفی کاری با عمامه نباشد در همان حال بیماری پیسی در سر و صورتش پدیدار گشت و تا آخر عمر انگشت نما بود ».
در جنگ جمل هنگامی که امام (علیه السلام) طلحه را صدا کرد و مسأله غدیر خم را به یادش آورد ، پاسخ داد لم اذكر (به یاد نمی آورم) و بعضی نوشته اند: «وَلَم يَرِد جَوَاباً» (جوابی نداد) ولی وقتی که امام به یادش آورد از جنگ فاصله گرفت (فانصرف طلحه) و دست از حمایت اصحاب جمل کشید .
انس می گفت چون کتمان حقیقت کردم این چنین شدم .
ص: 175
زید بن ارقم نیز از کسانی است که کتمان شهادت نمود و راجع به مسأله غدیر خم گواهی نداد آنگاه که امیر المؤمنين (عليه السلام) از او خواسته بود تا آنچه در صحرای غدیر خم ، دید و شنید را برای حضار باز گوید او از گواهی دادن خودداری ورزید و با نفرین امیر المؤمنین (عليه السلام) مواجه شد.
او می گفت : «وكنت ممّن كتم فذهب الله ببصري»(1) من از کسانی هستم که حق را کتمان کردم و به حقانیت امامت امیر المؤمنين راجع به اظهارات رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در غدیر خم پیرامون انتصاب امير المؤمنين (عليه السلام) به عنوان امام بر جامعه پس از خود گواهی ندارم ، خدا نور وقوه بینائی را از من گرفت او در مجلس عبيدالله در هنگام ورود اسراء کربلا به دار الأماره ، حضور داشت سیاهی لشکر جماعت باطل بود و تنها همتی که از خود بخرج داد این بود که وقتی عبیدالله خواست صدای قرآن سر امام (عليه السلام) را با چوب خیزران خاموش کند ، او جلسه را ترک کرد.
ابن ابی الحدید می نویسد : منافقان زمان رسول الله که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) همواره نسبت به آنان هشدار می داد ، پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نه تنها بیکار ننشسته بلکه صحنه سیاسی را قبضه کرده بودند . در همین راستا ابوسفیان جهت شعله ور ساختن آتش جنگ داخلی ، با ابوبکر بیعت نکرد و پیش امیرالمؤمنین رفت و گفت : دست خود را پیش آر تا با تو بیعت کنم و در یاری تو ، مدینه را از سواره و پیاده پر سازم
ص: 176
ولی امام (عليه السلام) به او خاطرنشان کرد که تو جز بدخواهی اسلام نظری نداری(1) .
منافقان که سیصد نفرشان در آغاز جنگ اُحد رسماً از پیامبر جدا گشته و رسول خدا با هفتصد تن در حد حضور یافته بود و جمعی از آنان نیز از ترس رسوا شدن از افشای نام خود از سپاه اسلام کناره گیری نکرده بودند، پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دو اسبه به میدان تاختند و در قدم اول به تقویت قوای خود همت گماشتند و به حزب سقیفه پیوستند .
منافقین همواره در پی دسیسه بودند(2) و به جعل اخبار به نفع حزب سقیفه و یاوران باطل می پرداختند(3). منافقان جهت گشایش عقده های درونی خود تلاشها کردند تا صحنه گردان شوند و کارهای کلیدی و سرنوشت ساز جامعه را به دست گیرند و بر همین اساس نیز عمل کردند . در برابر این جوّ شکننده ، سکوت بر همه چیز مقدم بود و رعایت مصالح عامّه اسلام جز سکوت امام (عليه السلام) اقتضایی نداشت . بر این اساس ، امام همواره باران را به وحدت فرا می خواند و نسبت به تفرقه هشدار می داد و به راز سکوت حکیمانه خود نیز گاهی اشاره داشت . چنانکه فرمود : فَإِن أَقُل ، يَقُولُوا حَرصَ عَلَى المُلك وإِن أَسكُت يَقُولُوا جَزعَ مِنَ المَوتِ(4) ؛ «اگر در باب احقاق حق خود ، حرف بزنم ، می گویند ریاست طلب است و اگر ساکت بنشینم می گویند از مرگ می هراسد».
ص: 177
امام سپس در ادامه هنین سخن فرمود: من پشت پرده به حقایقی اگاهی دارم که اگر شما بدانها اطلاع یابید همچون ریسمانی که در چاهی عمیق آویزان و در ارتعاش باشد ، بلرزه در خواهید آمد (1).
با توجه به وضعیت خاص آن روز و موقعیت ویژه ای که برای اصل اسلام پیش آمده بود وظیفه امير المؤمنين (عليه السلام) چه بود ؟ آیا جز سکوت حکیمانه ، چیز دیگری به مصلحت مقرون بود ؟ !(2)
بلاذری می نویسد : ولم يخرج أحد إلى قتال العدوّ قبل أن يبايع عَليٌ (3) ؛ «پیش از بیعت على (عليه السلام) با ابوبکر کسی به نبرد با دشمنان اقدام نمی کرد» و تردیدی نیست که بیعت تحمیلی امیر المؤمنين (عليه السلام) با ابوبکر پس از شهادت فاطمه (علیهاالسلام) صورت پذیرفته است . و بی جهت نیست که در زیارتنامه آن حضرت آمده است : السَّلَامُ عَلَيك يا أَوَّلَ مَظْلُومٍ(4)؛ «سلام بر تو ای اولین مظلوم اسلام» . چنانکه راوی می گوید : همواره پایان سخن امام (عليه السلام) در منابر و پس از خطبه ها این بود : مَا زِلْتُ مَظْلُوماً مُنْذُ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ(5) ، «از روزی که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفت من در مظلومیت قرار گرفتم» .
ص: 178
آری ، مردم صحنه را ترک گفتند ، حق را تنها گذاشتند و کار به آنجا رسید که امام (علیه السلام) فرمود : لَا رَأيَ لِمَن لَا يُطَاعُ(1) ؛ « کسی که اطاعت نمی شود رأی ندارد» .
امام (عليه السلام) در قدم اول ، به مخالفت با حرکت خزنده منافقان پرداخت و با اصحاب سقیفه همکاری نکرد و در قدم دوم به افشاگری پرداخته و همگان را نسبت به انحراف خلافت از مسیر صحیح آن هشدارها داد . در قدم سوم ، رسما با همراهی فاطمه (علیهاالسلام) و دو پسرش به خانه این و آن رفته ، آنان را به حمایت طلبید، ولی اعلان حمایت نیروی رزمی او در این باره به حد نصاب نرسید تا امام علیه مخالفان قیام کند . امام به خاطر وضعیت خاص آن روز که بر اثر ارتداد و فرار از اسلام پیش آمده بود ، بناچار بیعت تحمیلی را پذیرا شد و پس از آن جز در موارد ضروری با حکومت سقيفه ، همراهی و همکاری نداشت و به زندگی عادی خود روی آورد . در کتاب مختصر ابو الفداء و نیز در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید(2) آمده است که عتبة بن ابي لهب اشعار غم انگیزی سروده و آن را در جاهای مختلف می خواند و آن اشعار این چنین بود:
هرگز فکر نمیکردم که خلافت از بنی هاشم بویژه ابوالحسن ( امير المؤمنين (عليه السلام) ) دریغ شود؛ مگر او نخستین کسی نیست که با پیامبر ، به قبله ایستاد ؟! آیا او آگاهترین شخص به قرآن و سنت نیست ؟! مگر او از همه کس به رسول خدا نزدیک تر نمی باشد ؟! او کسی است که جبرئیل در
ص: 179
باب تغسيل و تکفین پیکر مطهر رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) به یاری او شتافت . علی کسی است که آنچه در او سراغ است در دیگران سراغ نیست . ولی آنچه دیگران دارند او نیز دارد ، چه شد که از او روی برتافتند ؟! ولی بدانند که با این کار بزرگترین زیان را متوجه خود ساختند .
زبیر بکّار ، ( معاصر امام عسکری (علیه السلام) و از مخالفان اهل بیت ) پس از نقل ابيات فوق ، در کتاب خود ، الموفّقیات مینویسد : علی (علیه السلام) به دنبال شاعر ( عتبة بن ابي لهب ) فرستاد و درخواست کرد تا آن اشعار را دیگر در میان مردم قرائت نکند . او افزود : حفظ دین و بقاء سلامت اسلام ، در نزد ما محبوب تر از هر چیز است(1) . و بر همین اساس بود که امیر المؤمنين (عليه السلام) به ابوسفیان که وی را به حرکت و جنبش و قیام عليه ابوبكر دعوت میکرد ، فرمود : پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از من میثاقی گرفت و من بدان استوارم . ابوسفیان پس از آن به سراغ عباس رفت و گفت : تو از برادر زاده ات به خلافت سزاوارتری ، دست پیش آر تا با تو بیعت کنم ، عباس خندید و گفت : چیزی را که على (عليه السلام) رها کرد ، عباس آن را می پذیرد (2)؟!
ص: 180
39 - ابونور : آیا واقعا مسأله ارتداد فراگیر بود؟
جواب : دو گروه ، در آن زمان ، واقعة مرتد شده بودند :
1- جمعی در آن روزگار از اسلام برگشته و به دور پرچم افرادی که ادعای نبوت جدید داشته اند گرد آمده بودند !
2 - جمعی از ولایت و خلیفه مورد نظر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) رویگردان شده و زیر بیرق خليفه مورد نظر سقیفه جمع شده بودند که احادیثی چون : حديث « مَا أَحدَثُوا بَعدَكَ » و حدیث : « إِرتَدَّ النَّاسُ بَعدَ النَّبِيِّ إِلَّا ثَلاثٌ أَو أَربَعُ» شامل این گونه افراد است . اما گروه ثالثی از مسلمانان که منتظر حاکمیت خلیفه مورد نظر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بودند و از پرداخت زکات به خلیفه برخاسته از سقیفه خودداری کرده بودند مورد خشم خلیفه و اطرافیان وی قرار گرفته و به اتهام ارتداد تار و مار گشتند . اینان را نمی توان در شمار ارتداد آورد . اینان را متهم به ارتداد کرده بودند .
ابن کثیر ، در تاریخ خود « البداية و النهایه » می نویسد : بسیاری از قبایل فقط از پرداخت زکات به حکومت ابوبکر دست بازداشتند و منکر اصل زکات نبودند ، اینان در واقع مرتد نبودند و از آن جمله اند : قيس بن عاصم(1) و مالك(2) بن نويره(3) .
ص: 181
ابن اعثم در « الفتوح » تصریح می کند که اکثر این مرتدها خلافت را حق اهل بیت می دانستند(1) . هنگامی که خبر ارتداد منطقه حضرموت به ابوبکر رسید او به عمر گفت : بهتر است که علی (علیه السلام) را جهت سرکوبی آنان اعزام کنیم . عمر گفت : ممکن است علی از جنگ با آنان خودداری کند(2). راستی ، چرا علی از نبرد با مرتدها خودداری می کند ؟ آری : آنان مخالفان خود را با چوب ارتداد میراندند . و هر کس که به رأى سقیفه چیان احترام نمی گذاشت و به منطق غدیر و به رهنمود رسول خدا وفادار بود مرتد بحساب می آمد . پس ، آنچه که بعضی از مورخان مینویسند : « اِرتَدَّ العَرَبُ »(3) ، نیازمند به بحث و بررسی بیشتر است.
40 - ابونور : ارتداد واقعی برای چه افرادی قابل اثبات است ؟
جواب : آنان که از اسلام رویگردان و به کفر روی آورده اند و از آن جمله اند : مسلمانانی که دور پیامبر دروغین را گرفته بودند .
پیامبران دروغین آن روز عبارتند از :
1 - اسود عنسی : او که عبهلة بن كعب نام دارد ، در نواحی یمن ادعای پیامبری کرد . بنا به قولی معاذ بن جبل به امر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به جنگ با او پرداخت . او کشته شده بود ، ولی خبر کشته شدن او بعد از پیامبر شایع شد ولی پیروان او از کیش او تبلیغ کرده و مردم را گمراه می نمودند(4) .
ص: 182
2- مسیلمه كذّاب : او در يمامه طلوع کرد، و در نامه ای به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نوشت : نیمی از زمین ، قلمرو نبوت تو و نیمی از آن در اختیار من است . رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در پاسخ او نوشت : زمین ، نه از آن شما و نه از آنِ ماست . زمین از آن . خداست . او در زمان ابوبکر در جنگ با مسلمانان کشته شد(1).
3- سجاح بنت حارث : نصرانی های مسلمان شده به دور او گرد آمده بودند. این زن نخست با مسیلمه درگیر شد و سپس با او ازدواج کرد. او نماز صبح و عشاء را از امت برداشته بود . این زن هم سرانجام در مصاف با مسلمین کشته شد(2).
4 - طليحة بن خویلد : او از قبیله بنی اسد است که در نجد زندگی می کرد ، او مجموعه ای نظیر قرآن جمع آوری کرده بود . وی در نبرد با مسلمین شکست خورد و فراری شد(3) .
ص: 183
41 - ابونور : پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم)، چه تدابیری جهت پیشگیری از تفرقه امت اندیشیده بود ؟
جواب : رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نه تنها دارای علم لدنّی و مؤيّد از ناحيه خدا بود و همواره همه گونه دانشها و آگاهی ها ، از سوی خدا در اختیارش قرار می گرفت ، بلکه به عنوان یک انسان سیاستمدار و جامعه شناس خبير ، از اوضاع جامعه و روحیات مردم خود اطلاع کامل داشت . و از تنشهای اجتماعی آنچنانی پس از خود کاملاً باخبر بود. اصرارهای او در راستای تثبیت خلافت و امامت امیر المؤمنين (عليه السلام) ، تنظیم و به حرکت در آوردن جیش اسامه ، تأكیدهای مکرر او جهت توجه مردم به اهل بیت ، معرّفی امیر المؤمنین (علیه السلام) به عنوان فاروق و معیار شناخت و تشخیص حق از باطل و نیز هشدارها و رهنمودها در جهت پیشگیری از وقوع اختلافات و درگیری های داخلی همه و همه گویای چاره اندیشی آن حضرت و احساس نگرانی از تفرقه ها و فرقه گراییها بود. وانگهی امر به صبر و خویشتن داری و مدارا کردن به امیر المؤمنين (علیه السلام) مؤيد همین حقیقت می باشد(1). و اگر رهنمودهای رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در میان امت ، عملی میشد، هرگز تنشها و پراکندگی ها به وجود نمی آمد
ص: 184
فخر رازی در تفسیر کبیر در مسأله چهارم ذیل تفسیر سوره نصر می نویسد : جابر می گریست ، به او گفتند : راز گریه تو چیست ؟ جابر پاسخ داد : سمعت رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) يقول : دَخَلَ النَّاسُ فِي دِينِ اللَّهِ أَفوَاجاً وَسَيَخرُجُونَ مِنهُ أَفوَاجاً(1)؛ «از رسول خدا شنیدم که فرمود : همانگونه که مردم گروه گروه به دین خدا روی آوردند ، روزی گروه گروه از دین خدا خارج می شوند» .
آری ، پیامبر نه تنها تفرقه امت را پیش بینی می کرد بلکه عامل اصلی وحدت امت را نیز معرفی می نمود . او از وضعیت آینده امت نگران بود ، سمهودی نویسنده معروف اهل سنت در کتاب « وفاء الوفاء » یادآور می شود پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در کنار شهداء أحد ایستاد ، فرمود : هؤلاءِ أَصحابي الَّذينَ أَشهَدُ لَهُم يَومَ القِيامَة؛ «اینان اصحاب من هستند که من در قیامت به این مسأله گواهی می دهم» ، ابوبکر که در کنار رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) قرار داشت گفت : فَمَا نَحنُ أَصحَابُكَ ؟ «مگر ما اصحاب شما نیستیم ؟!» پیامبر پاسخ داد : بلى ولكن لا أدري كيف تكونون بعدي إنهم خرجوا من الدنيا خماصاً (2) ؛ «شما اصحاب منید ولی نمی دانم که پس از من چگونه عمل خواهید کرد ، لكن اینان بگونه ای سعادتمندانه زندگی خود را بپایان بردند و از آنان راضی هستم» . کیست که بوی نگرانی شدید رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نسبت به آینده را از سخن او استشمام نکند ؟
رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) همواره در باب ایجاد تفرقه پس از خود در صفوف مسلمین هشدار می داده و اظهار نگرانی می کردند . چنانکه روزی به امير المؤمنین فرمودند : ای أبا الحسن ! پیروان موسی ، پس از او هفتاد و
ص: 185
یک فرقه شدند که فقط یک فرقه آنان اهل نجات اند ( گروهی که طبق وصیت موسی به دین عیسی گرویدند ) و پیروان مسیح نیز هفتاد و دو فرقه شدند که یک فرقه آنها اهل نجات اند ( گروهی که طبق ارشادات مسیح به پیامبر خاتم (صلی الله علیه وآله وسلم) گرویدند ) و امت من نیز هفتاد و سه فرقه خواهند شد که فقط یک فرقه از آنان اهل نجات خواهند بود ( گروهی که در زندگی به قرآن و عترت تمسک جسته اند)(1).
حدیث فوق از اهمیت خاصی برخوردار است . این هشدار آینده نگری رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را بازگو می کند . البته شناسایی آن فرقه ناجيه ، مسأله دشواری نیست ، زیرا آن حضرت در باب تعیین فرقه ناجيه ، ( رستگار و سعادتمند ) رهنمودهای مختلفی را ارائه داده اند . از جمله :
گروه رستگار و ناجیه چه کسانی هستند ؟ پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیر المؤمنين (علیه السلام) فرمود: یا على ! امت من به هفتاد و سه گروه منشعب خواهد شد که فقط یک گروه از آنها اهل نجات و بقیه اهل هلاکت اند ، و گروه اهل نجات همان کسانی اند که اهل ولایت و پیروی از شمایند . آنان از علم
ص: 186
دانش شما بهره مند شده و هرگز طبق رأی خود عمل نمی کنند ، آنان اهل جنت اند(1) .
پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) به ابی لیلا یکی از صحابه فرمود : سَيَكُونُ مِن بَعدِي فِتنَةٌ فَإِذَا كَانَ کَذَلِكَ فَاَلزِمُوا عَلِيَّ بنَ أَبِي طَالِب فَاِنَّهُ الفَارُوقُ بَينَ الحَقَّ وَالبَاطِلِ(2) ؛ «بزودی فتنه ای رخ می دهد و آنگاه که این مسأله تحقق یافت به علی بن ابیطالب روی آورید که فاروق است یعنی او معیار تمایز بین حق از باطل است» .
ابن سخيله می گوید : همراه با سلمان فارسی به زیارت خانه خدا شتافتم ، در این سفر با ابوذر ملاقات کردیم و در آن جلسه از امور جاری مسلمین سخن به میان آمده ، به او گفتم : در صورت بروز اختلاف و کشمکشهای داخلی ، کدام سوی را ترجیح دهیم ؟ پاسخ داد: اَلزِم كِتَابَ الله وعليّ بن ابي طالب ؛ «دست به دامن قرآن و علی بن ابیطالب» بزن ، و افزود : فَاشهَد أَنِّي سَمِعتُ رَسُولَ الله (صلی الله علیه وآله وسلم) يَقُولُ : عَلِيٌّ أوّلُ مَن آمَنَ بِي وَ أَوَّلُ
ص: 187
مَن يُصَافِحُني يَومَ القِيَامَةِ وَهُوَ الصِّدِّيقُ الأَكبَرُ وَهُوَ الفَارُوقُ يفرقُ بَينَ الحَقِّ وَالبَاطِلِ(1) ؛ «من گواهی میدهم به این مسأله ، چون خودم از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) شنیدم
ص: 188
که فرمود : على (علیه السلام) اولین کسی است که به من ایمان آورده است . او اولین کسی است که با من مصافحه می کند. او صدیق بزرگ است . او فاروق و معیار تمیز حق از باطل می باشد» .
الف - پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) از تفرقه و اختلافات و جناح بندی های پس از خود کاملاً با خبر بود .
ب - همراه پیش بینی های فوق ، از هشدارها و رهنمودها کوتاهی نمی کرد .
ج - على (علیه السلام) را به عنوان اسوه هدایت و مقتدای مسلمانان معرّفی کرد تا جامعه احساس کمبود اسوه و رهبری نکند .
د- تصميم سقیفه در باب تعیین رهبری چون در مقابل تعیین رهبری از سوی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) قرار داشت زمینه هایی را جهت تفرقه مسلمین ایجاد کرد.
ص: 189
حرکتی که دو گروه شیعی(1) و سنی را در تاریخ اسلام پدید آورد .
صف بندی ها و جناح بندی ها عليه حق ، اوج گرفت و رسماً برای زوال حکومت حق صف آرایی کردند و پیرو این مسأله گروههای جدیدی شکل گرفتند(2).
ص: 190
ابونور: عذر میخواهم، خسته تان کردم، ولی سؤال های من تمام نشد، انتظار دارم ، شب آینده را نیز در همین جا در خدمت شما باشم و استفاده نمایم . مقرر شد ، فردا شب ، ساعت یازده در همانجا ( مقابل حجر اسماعيل ) گفتگو و مصاحبه ادامه یابد . در این هنگام أبونور ، با محبت خاصی ، خداحافظی کرد و رفت .
ص: 191
ساعت ، یازده شب را نشان می داد ، پس از طواف ، به دیدار ابونور شتافتم از دور مرا دید ، به استقبالم شتافت ، به گرمی دستم را فشرد و پس از احوال پرسی گفت : می گویند : حجر اسماعيل محل دفن اسماعیل و مادر او هاجر است . گفتم : آری صحیح است و بطور کلی طبق احادیث ما ، بیش از هفتاد پیامبر ، در کنار کعبه مدفون اند .
ابونور : آیا پیش از ورود خانواده ابراهیم به اینجا ، این محل سابقه آبادانی داشته است ؟
گفتم : خير ، ابراهیم خلیل الرحمن ، طبق صلاح دید خداوند متعال همسر و پسر خود را در این محل گذارد ، هنگام بازگشت این چنین بمناجات پرداخت : (رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ)(1)؛ «خدایا ! خانواده ام را در منطقه ای به دور از آبادانی در کنار خانه ات سکونت دادم . از آیه فوق بدست می آید ، در این محل هیچ نشانی از حیات نبود و کسی در آن زندگی نمی کرد».
ابونور پرسید : مقام ابراهیم چیست ؟
گفتم : مقام یعنی قدم گاه ، مقام ابراهیم سنگی است که نقش پای ابراهیم ، روی آن برجای مانده است . و در این مسأله که از چه زمانی این یادگار
ص: 192
تاریخی ، برجای مانده است میان اهل نظر اختلاف نظر بچشم میخورد . بعضی آن را یادگار عملیات ساختمان کعبه دانسته اند و بعضی آن را یادگار اذان و دعوت عمومی ابراهیم از مردم جهت انجام حج می دانند .
و بعضی نیز آن را یادگار آمدن ابراهیم از فلسطین به مکه جهت دیدار اسماعیل و خانواده اش دانسته اند که همسر اسماعیل (عروس ابراهیم ) به احترام ابراهيم ، سنگ کنار خانه خود را نزدیک پای ابراهیم که سواره بود کشاند تا ابراهیم پای خود را روی آن نهاده ، و آن زن با معرفت ، پای پدر شوهر خود را بشوید ، این سنگ در نزدیکی کعبه ، قرار داشت که عمر ، در زمان خلافت خود جای آن را تغییر داد و به همین مکانی که الآن مشاهده می شود ، نقل مکان داد(1) .
ابونور گفت : بنظر شما حجر الأسود از چه زمانی مطرح گشته است ؟
گفتم : حضرت آدم این سنگ را هنگام خروج از جنست ، با خود آورد ، سنگی نورانی و در نشان بود که پس از قتل هابیل بدست برادرش قابیل ، تیره رنگ گردید . این سنگ ، بظاهر بیجان ، ولی در باطن چنانکه در احادیث آمده است : « كَانَ عَظِيماً مِن عُظَمَاءِ المَلَائِكَة » ؛ یکی از بزرگترین فرشتگان خدا است که پیش از سایرین به ولایت امیر المؤمنين (عليه السلام) تمایل قلبی ابراز داشته است .
ص: 193
پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آن را می بوسید و هرگاه بر اثر ازدحام جمعیت ، بوسیدن آن میسر نمی گشت آن حضرت ، عصای خود را بدان می زد و عصا را می بوسید و یا دست خود را بسوی آن اشاره می کرد و دست خود را بوسه می داد(1).
ابونور : شادروان چیست ؟
جواب دادم : در دامن کعبه در سه طرف غیر از طرف حجر اسماعيل ، شیب کوچکی بچشم می خورد که هنگام طواف نباید از روی آن عبور کرد ، و موجب بطلان عمل طواف می باشد .
می گویند : این بخش از زمین جزء داخل کعبه محسوب می شود که طواف باید دور خانه خدا انجام پذیرد نه داخل آن ، لذا هنگام طواف نباید از روی آن عبور کرد.
ابونور : قدم نهادن داخل کعبه را جایز نمی دانید؟
گفتم: چرا، جایز می دانیم ولی عدم جواز طواف نصی ویژه دارد و روایتی هم در جواز دخول به کعبه داریم که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: من دخل البيت دخل في حسنة و خرج من سيئة مغفوراً(2) «هر کس وارد کعبه شود در نیکی وارد می شود و از گناهان خارج شده و آمرزیده می گردد».
ص: 194
ابونور : الحمد لله ، مصاحبه ها بیش از حد دلخواه من پیش می رود ، مطالب تازه و نکات ارزنده ای از شما شنیدم ، گرچه در این زمینه ها مطالعات فراوانی داشتم لكن احساس میکنم هنوز کامل نیست و ملاقات با شما دری از درهای الطاف کریمانه خداست .
ابونور شافعی مذهب بود و برای من که منسوب به فاطمه (سلام الله عليها) بودم احترام ویژه ای قائل بود . و این بار از اهل بیت (علیهم السلام) سخن بمیان آورد .
ص: 195
42 - ابونور : اهل بیت در آیه : (إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ ...) زنان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را شامل می شود ؟
جواب : آلوسی در تفسیر روح المعانی از ترمذی ، حاكم و ابن جرير ، ابن المنذر ، ابن مردویه و بیهقی نقل می کند که ام سلمه گفت : آیه : (إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ) در خانه من نازل شد ، در حالیکه فاطمه ، علی ، حسن و حسین (علیهم السلام) در محضر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در خانه من بودند ، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) قدوم آنان را گرامی داشت و آنان را زیر کساء با خود جای داد و فرمود : «هَؤلَاءِ اَهلُ بَيتِي فَاَذهِبَ عَنهُمُ الرِّجْسَ وَطَهِّرهُم تَطهِيراً» (1) ؛ اینان اهل بیت من اند ، خدایا ! ناپاکی را از ایشان دور و ایشان را پاک و طاهر بدار .
ام سلمه گفت : من دامن کساء را بالا بردم تا داخل شوم ، رسول خدا با دست خود آن را بر گرفت و از ورود من پیشگیری کرد و فرمود : « إِنّك على الخير » ؛ تو آدم شایسته ای می باشی ولی در شمار اهلبیت قرار نداری(2).
ام سلمه پرسید : اَلَستُ مِن اَهلِ البَيت ؟ ؛ «آیا من در شمار اهل بیت نیستم» ، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) پاسخ داد : إِنّكِ عَلَى خَيرٍ ، إِنَّكِ مِن أَزوَاجِ النَّبِيّ(3) ؛ «تو آدم شایسته ای می باشی ، تو در شمار زنان پیامبری» .
ص: 196
البكری نویسنده کتاب « حياة الخليفة عمر بن الخطاب » ، پس از نقل حدیث فوق می نویسد : فالمراد بهم ( يعني اهل البيت ) مَن شَمَلَهُمُ الكِسَاءُ وَلَا يَدخُل فِيهِم أَزوَاجه صلى الله عليه وسلم(1) : «مراد از اهل طهارت ، اهل بیت اند همان کسانی که کساء پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آنان را در بر گرفته بود و هیچ یک از زنان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در شمار آنان نیستند» .
ابونور پرسید : آیا با توجه به قبل و بعد آیه : (إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا)(2) زنان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را نمی توان مشمول آیه تطهیر دانست ؟
گفتم : در رابطه با سؤال فوق ، چند دیدگاه به چشم می خورد :
1- بعضی از صاحبنظران می گویند : آیۀ فوق به دلیل آن که آیات قبل و بعد از آن درباره زنان پیامبرند همه زنان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را شامل می شود(3) .
2- بعضی دیگر از اهل نظر بر این عقیدهاند که گرچه آیه فوق بظاهر عام است یعنی زنان رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را نیز شامل می شود لکن سنت و احادیث پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آن را تخصیص زده و محدود به : امیر المؤمنين (عليه السلام) فاطمه (علیهاالسلام) ، حسن و حسین (علیهماالسلام) و شخص پیامبر اکرم نموده است ، پس زنان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را شامل نمی شود(4) .
ص: 197
3- دانشمندان شیعه اماميه قائل اند که بطور کلی آیۀ تطهیر در بین آیات فوق طبق صلاحدید پروردگار متعال به عنوان جمله معترضه واقع شده(1) و از نظر حکم ، کاملاً بیگانه از آیات قبل و بعد از خود است . بدلیل آنکه آیات قبل و بعد آن همه با ضمیر جمع مؤنث آمده اند ولی این آیه دارای ضمیر جمع مذکر است و بنا به دلایلی ( چنانچه در مبحث عید غدیر در باب آیه : (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ) اشاره کردیم ) آیۀ فوق گویا بنا به مصالحی در اینجا جاسازی شده است و آیه جز پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ، امیر المؤمنين (عليه السلام) و فاطمه (علیهاالسلام) و حسن و حسین (علیهماالسلام) را شامل نمی گردد . این گروه از صاحب نظران دو دسته اند : الف - برخی می گویند : زنان را نسبت به شوهر اهلبیت نمی گویند . ب - بعضی می گویند : عرفاً ، زنان ، در شمار اهل بیت آدمی هستند ، لكن اهل بیت در این آیه ویژگی خاصی دارد و همسران(2) پیامبر را شامل نمی گردد(3) .
علامۀ شوشتری در احقاق الحق(4)، بیش از هفتاد منبع حديث اهل سنت را نقل می کند که اهل بیت در آیۀ تطهير فقط خمسه طیبه اند چنانکه حَسکانی ، عالم بزرگ اهل سنت در کتاب شواهد التنزیل بیش از یکصد و سی حدیث در این باره گرد آورده است .
ص: 198
از میان سه نظر فوق ، نظریه اول قابل قبول نیست ، به دلیل آنکه بعضی از زنان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مثلاً عایشه را که با امام زمان خود جنگید ( جنگ جمل ) و در این رابطه حدود هفده هزار نفر را به کشتن داد حتی بعدها اظهار پشیمانی میکرد شامل می شود ، آیا انسان معصوم خطا میکند تا چه رسد به گناه(1) .
نظریه دوم هم که صاحب مجمع البيان بدان اشاره دارد مورد تأیید ما نمی باشد ، زیرا اصلاً نمی توان پذیرفت که ظاهر آیه تطهیر همسران پیامبر را شامل می شود لكن اراده الهی در باب تطهير انسان فقط در مورد خمسه طیبه ، تحقق یافته است و قانون ادبی باب التفات که فقهای عرب در ضمن تكلم از ضمیر غایب به ضمیر حاضر و بالعكس ، عطف سخن می کنند : دلیل بر حل مسأله بیگانگی آیه تطهير از قبل و بعد خود نمی باشد ، زیرا باب التفات مربوط به باب التفات از غایب به حاضر است و بالعكس ، ولی در اینجا از جمع مؤنث به جمع مذكر التفات کردن خلاف قانون باب است . پس باید گفت آیه بنا به مصالحی در اینجا قرار گرفت و شامل همسران پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نمی شود و موقعیت آیه در اینجا جمله معترضه ای بیش نیست . و راز وجود اینچنین جمله معترضه ای بر اهل نظر پوشیده نمی باشد ، چنانکه در مبحث عید غدیر ذیل آیه (اَکمَلتُ لَكُم) اشاره کردیم.
ابونور پرسید : تحقق تطهير اجباری چه ارزشی دارد ؟ عذر میخواهم حالا که سخن از طهارت و عصمت پیش آمد خوب است بدین سؤال بپردازیم که :
ص: 199
طهارت و عصمت اهل بیت یک مساله اختیاری است یا اجباری ؟ آيۀ تطهير ( سوره احزاب آیه 33 ) می گوید : خدا اراده کرده است تا اهل بیت پاک بمانند و اراده خدا تخلف ناپذیر است ، پس آیه تطهير دلالت بر علو شأن و عظمت اهل بیت نمی باشد ؟
گفتم : در باب تبیین چگونگی اراده در مورد آیۀ تطهير ، چند دیدگاه در میان اهل نظر بچشم می خورد که مهمترین آنها عبارتند از :
1- ارادۀ خدا بر دو گونه است :
الف - اراده محضه ( صرفاً اراده ).
ب - ارادۀ همراه با حصول طهارت . تردیدی نیست که ارادۀ محضه ، در رابطه با تمام مكلّفين صادق است و این نوع از اراده ، موجب امتیاز و منقبت کسی نیست ولی اراده از نوع دوم مایه عظمت و جلالت است(1) .
2- ( گروهی از صاحب نظران می گویند ) اراده بر دو نوع است :
الف - ارادۀ تشریعی : خدا اراده کرده است تا مكلّفان از طریق رعایت احکام دین خدا ، پاک و طاهر زندگی کنند و البته راه دستیابی بدان نیز در اختیار آنان قرار گرفته ، و هر کس رعایت کنند دارای طهارت خواهد بود و هر کس رعایت نکند با نجاست همراه است.
ب - اراده تکوینی : یعنی خدا سرشت عده ای را به گونهای آفرید که دارای طهارت اند و گناه نمیکنند . ( این نظریه به مسأله جبر ، منتهی می شود )
ص: 200
بر این اساس ، برخی گفته اند که اراده تکوینی در آیه فوق به معنی آفرینش سرشت ویژه نیست تا مسأله سر از جبر در آورد بلکه نوعی پیدایش زمینه است و بر اثر حصول آن صاحب آن با اراده خود به طرف گناه نمی رود نه آنکه این حالت موجب سلب اختیار گردد(1).
3- بعضی از اهل نظر می گویند : اراده بر دو گونه است : تکوینی و تشریعی . که در اینجا هیچ کدام نمی تواند منظور باشد ، زیرا تکوینی موجب سلب اختیار می شود و تشریعی عمومیت دارد و مایه امتیاز و شأن نخواهد شد بلکه مقصود آیه این است که آنان دارای دانش و علم و حالت ایقان و حق اليقين خاصی اند که در پرتو آن دست به گناه نمی آلايند .
تردیدی نیست که نظرات سه گانۀ فوق ، هر کدام نقائصی دارند. اما نظریّه اول که ظاهراً علامه طبرسی در مجمع البيان بدان اشاره و تمایل دارد چندان مطلوب به نظر نمی رسد ، زیرا، اراده محضه یعنی چه ؟! خدا اراده دارد یا خیر ؟ اگر اراده کرد، تکوینی است یا تشریعی ؟ وانگهی اراده ای همراه آن طهارت تحقق یابد ، اگر اراده شخص فاعل دخیل نباشد جز تکوینی نخواهد بود و اگر دخیل باشد پس تشریعی است . خلاصه دلیل بر امتیاز و عظمت اهل بیت نخواهند بود. در حالی که آیه تطهیر یکی از ادله مستحکم برتری اهل بیت بر دیگران است .
نظریّۀ دوم که مورد تأیید اصحاب تفسیر نمونه است نیز دلیل برتری اهل بیت نمی باشد ، زیرا این حالت اقتضاء همان است که در باب (فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي
ص: 201
فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا) گفته می شود تا سر از جبر درنیاورد پس اختصاص به اهل بیت ندارد .
نظریۀ سوم که مورد تأیید صاحب تفسیر پر ارج الميزان است از محل بحث و مورد مسأله دور مانده است ، زیرا آیه ، در باب تطهير اهل بیت است و چون آیه پای اراده الهی را به میان کشیده است نمی توان گفت اراده در اینجا نه تکوینی است و نه تشریعی ، خلاصه وقتی طبق صریح آیه ، پای اراده در میان است قهراً یا تشریعی خواهد بود و یا تکوینی ، شق ثالث که نداریم ؟
به نظر می رسد چون فعل مضارع ( يريد ) در آیه را از حالت اخباری آن در آورده است و حالت انشاء برای آن قائل شده است ، مشکل فوق ایجاد شده است . ولی اگر آن را طبق ظاهر آن ، اخباری بدانند بهتر است . آیه خبر می دهد که خدا اراده کرده تا اهلبیت طاهر زندگی کنند و طبیعی است که طاهر زندگی کردن و در برابر نفس امّاره و مقاومت نمودن ، توانهای نفسانی خاصی لازم دارد، که در اینجا جز آگاهی و علم و دانش راستین از فرجام ها، سرانجام ها، عواقب و توجه تام به موقعیت خویش و آگاهی از جایگاه گناه و اثر سوء آن در سرنوشت آدمی نیست . پس خدا از طهارت عده ای ( اهل بیت ) خبر داد و خبر خدا بدون تردید صادق است .
این مسأله علوِّ شأن و جلالت و عظمت اهل بیت را تثبیت می کند که خدا به طهارت آنان گواهی داد . بنابراین اراده الهی در اینجا آمیزه ای از تکوینی و تشریعی است ، زیرا علم و آگاهی معصومین بدون تردید از سوی خداست ولی به کارگیری آن و در پرتو آن مصونیّت از خطاها و گناهان ، کاری است ارادی برای اهل بیت قابل ذکر است که اگر آیه را انشائی بدانیم و اراده را تشریعی بدانیم ، نیز مسأله سر از امتیاز اهل بیت در می آورد ، زیرا گرچه خدا از همگان
ص: 202
خواسته است تا به طهارت و پاکدامنی روی آورند و راه ها و طرق دستیابی بدان را در اختیار همه مكلفان قرار داده است لکن از کاروان امت خاتم فقط چهارده تن توانستند در این راه موفقیتی تام کسب کنند و دیگران بر اثر روی آوردن به دانه ها در دام ها گرفتار آمده و توفیق دستیابی بر قله برتر طهارت را بدست نیاورده اند . پس اگر اراده را در آیه تشریعی بدانیم نیز از امتیاز و فضل اهل بیت نکاسته ایم .
ص: 203
43 - ابونور : عایشه کیست و نظر شما درباره او چیست ؟
جواب : حاکم در مستدرک(1) نقل می کند :
پس از فوت خدیجه ، خوله بنت حزام به پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله سلم) گفت : ای پیامبر ! آیا ازدواج نمی کنی ؟
پیامبر (صلی الله علیه وآله سلم) فرمود : با چه کسی؟
خوله گفت : باکره می خواهی یا غیر باکره ؟
پیامبر (صلی الله علیه وآله سلم) پرسید : باكره کیست ؟
خوله پاسخ داد : عایشه دختر ابی بکر . پیامبر (صلی الله علیه وآله سلم) سپس پرسید ، غیر باکره کیست ؟
خوله پاسخ داد : سودہ بنت زمعه .
پیامبر (صلی الله علیه وآله سلم) به خوله فرمود : عایشه را برایم خواستگاری کن ، خوله به دیدار ابوبکر شتافت و مسأله را در میان نهاد و رضایت او را به پیامبر (صلی الله علیه وآله سلم) انتقال داد و سرانجام ، ازدواج رسول خدا (صلی الله علیه وآله سلم) با عایشه صورت پذیرفت . در حالی که عایشه نُه ساله و پیامبر (صلی الله علیه وآله سلم) پنجاه ساله بود .
برخی از مورخان می نویسند : در سال عام الحزن ( سال دهم بعثت ) که خدیجه بزرگ بانوی اسلام ، بدرود حیات گفت ، پس از چندی یاران
ص: 204
پیامبر (صلی الله علیه وآله سلم) عایشه را به عنوان همسر پیامبر (صلی الله علیه وآله سلم) پیشنهاد کردند و پیامبر نیز آن را رد نکرد(1) . عایشه در سن ده سالگی با پیامبر ازدواج کرد(2). و در سال 55 ه در سن 60 سالگی ، در چاهی که پر از آهک که توسط عمال معاويه حفر شده بود سقوط کرد و مفقود گردید(3).
* * *
عایشه پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه وآله سلم)، همواره در جهت مخالف خط امامت ، عمل کرد. او هنگامی که عمر ترور شد به عبدالله بن عمر گفت : پسرم ! سلام مرا به پدرت برسان و از طرف من به او بگو که امت محمد را بی سرپرست رها نکرده ، کسی را به عنوان جانشین خود تعیین کند(4) .
خنده آور است که با پیشنهاد او ، عمر به گونه ای اعضای شورای شش نفره را برگزید که عثمان در رأس کار قرار گرفت . و پس از روی کار آمدن عثمان هنگامی که او طبق خواسته ( عایشه ) عمل نکرد ، عليه او دست به کار شد و در سقوط عثمان نقش اساسی داشت، ولی هنگامی
ص: 205
که علی در رأس حکومت قرار گرفت چون طبق خواست عایشه نبوده به عنوان حمایت و خونخواهی از عثمان کمر به میان بربست و جهت سقوط امير المؤمنين (عليه السلام) ، آلت دست طلحه و زبیر شده و جنگ جمل را براه انداخته ! و همواره این و آن را علیه آن حضرت بسیج میکرده و حتی با شنیدن خبر ضربت خوردن علی (عليه السلام) شادمانی نمود . ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبيّين می نویسد : لمّا أن جاء عايشة قتل أمير المؤمنين (عليه السلام) عليّ (علیه السلام) سجدت(1) : «هنگامی که خبر شهادت امیر المؤمنين (عليه السلام) را شنید به شادمانی پرداخت و سجده شکر به جای آورد» . و وقتی که زینب دختر ام سلمه به او اعتراض کرد ، او گفت : آری با خودم نبودم ، و از روی نسیان به شادمانی پرداختم !!
در عصر خلافت عثمان ، عایشه به حضور او رفت و گفت : جیره ای که پدرم ابوبکر و سپس عمر ( در عصر خلافتشان ) به من می دادند ، تو نیز بده . عثمان گفت : آنها به میل خود ، به تو میدادند ، ولی من در قرآن و سنت نبوی چنین مجوزی نمی یابم . عایشه گفت : از میراث رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) چیزی به من بده . عثمان گفت : آیا مگر تو نبودی که وقتی فاطمه (علیهاالسلام) مطالبه میراث رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را از پدرت ابوبکر نمود ، با همراهی مالک بن أَوس بصری گواهی دادید که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) چیزی به ارث باقی نمی گذارد ؟ و با این
ص: 206
گواهی حقّ فاطمه را باطل نموده اید ؟ بنابراین مطابق قول شما ، از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ارثی نمانده است ، تا من از آن چیزی به تو بدهم(1) .
ابن ابی الحدید ، می نویسد :
عایشه درباره عثمان موضع گیری های ضد و نقیضی داشت . کلام معروف او در تحریک قاتلان عثمان که می گفت : اُقتُلُوا نَعْثَلاً ، قَتَلَهُ اللّهُ فَقَد کَفَرَ؛ «عثمان را به قتل برسانید خدا او را بکشد او کافر است » زبانزد خاص و عام است ولی پس از آنکه علی (علیه السلام) روی کار آمد، پشیمان شده و گفت : قُتِلَ وَاللّهِ عُثمَانُ مَظلُوماً وَاللّهِ لَأَطلُبَنَّ بِدَمِهِ فَقُومُوا مَعِي ؛ «عثمان مظلومانه کشته شد ، به خدا سوگند به خونخواهی او اقدام خواهم کرد . پس با من برخیزید(2). در حالی او در تحریک مردم به قتل عثمان سنگ تمام گذارده و پیراهن پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را در خانه خود در چشم انداز دیگران آویخته و به آنان می گفت : هذا ثوب رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) لم يل وعثمان قد ابل سنّته(3) ؛ «این پیراهن رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است هنوز « کهنه و مندرس» نشده است که عثمان سنت او را از بین برده است» . و آن گاه که خبر قتل عثمان را شنید ، گفت :أَبْعَدَهُ اللَّهُ ذَلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ وَ مَا اللَّهُ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِیدِ (4) ؛ «خدا او را دور بدارد ، عاقبت او بدست خود او پدیدار شده است و خدا در حق کسی ستم روا نمی دارد» . لكن هنگامی که شنید مردم با علی (علیه السلام) بیعت کردند با تلخی اظهار داشت : قَتَلُوا عُثمَانَ بنَ عَفَّانَ مَظلُوماً (5)؛ دوست داشتم آسمان روی زمین
ص: 207
می افتاد ولی علی (علیه السلام) روی کار نمی آمد و افزود : «عثمان مظلومانه کشته شد» .
تردیدی نیست که عایشه از جنگ افروزان جنگ جمل بوده که در آغاز بصره را تصرف نمودند و حدود صد نفر از مؤمنان و کارگزاران حکومت امیر المؤمنین (علیه السلام) را قبل از جنگ گردن زدند و سپس در برابر سپاه حق و یارانش صف آرایی کردند. به قول مسعودی در مروج الذهب : هَؤُلَاءِ أَوَّل مَن قُتِلَ ظُلماً فِي الإِسلَامِ(1)؛ «اولین گروهی که مظلومانه در اسلام کشته شدند » یاران على (علیه السلام) توسط عایشه و یارانش بودند . او در این جنگ هفده هزار نفر را بکشتن داد(2).
ابن ابی الحدید در باب صبر و حلم و بردباری امیر المؤمنين (عليه السلام) می نویسد :
هنگامی که در جمل بر عایشه پیروز شد ، وی را به همراه 20 فرد مسلح به مدینه فرستاد . در پایان سفر عایشه گفت : علی (علیه السلام) حرمت مرا نگاه نداشت و مرا همراه نامحرمان به سوی مدینه گسیل داشت . در این هنگام آن 20 مسلح شمشیر از کمر باز نمودند و پوشش از سر بر گرفتند تا بر عایشه معلوم شود که همه از زنان قبیله عبد القيس اند(3).
ص: 208
فقیه همدانی شافعی در مودّة القربی ، المودة الثالثه می نویسد : هنگامی که به عایشه پس از اتمام جنگ جمل اعتراض کردند که مگر نشنیده ای که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : خداوند متعال به من قول داد که هرکس با علی (عليه السلام) وارد نبرد شود و با او بجنگد ، وی را کافر بحساب آورده ، داخل جهنّم کند(1) ؟ عایشه پاسخ داد : نَسِيتُ هَذَا الحَدِيث يَومَ الجَمَلِ حَتَّى ذَكَرتَهُ بِالبَصرَةِ : «البته در روز جنگ جمل این حدیث را از یاد برده بودم لكن پس از پایان جنگ که وارد بصره شدم بخاطرم آمد(2) !!»
همچنین : ابن ابی الحدید می نویسد : ام سلمه در مکه ، عایشه را در آستانه حرکت به سوی بصره جهت خونخواهی عثمان ، دیدار کرد ، ام سلمه به او یادآور شد که تا دیروز عثمان را نعثل یهودی می خواندی و امروز به خونخواهی او برخاسته ای ، مگر فراموش کردی روزی به دیدن تو آمدم ، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در اتاق تو مشغول نماز بود ، تو به من اعتراض کردی که هر نُه (9) روز یک روز نوبت من است و چرا مزاحم شدی ، رسول خدا ناراحت شد و تو پشیمان شدی ، سخن از على (علیه السلام) پیش آمده بود و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به تو فرمود : در عقیده خود تجدید نظر کن ، بخدا سوگند از اهل بیت من و دیگران کسی با او دشمنی نمی ورزد جز آنکه از ایمان خارج می گردد(3).
عایشه گفت : آری به یادم آمد !
ص: 209
ام سلمه افزود : آیا یادت هست من و تو در سفری همراه رسول خدا بودیم در کنار سایه ای نشستیم ، على مشغول دوختن کفش پیامبر بود ، پدرت با همراهی عمر فرا رسیدند ، من و تو عقب رفتیم ، آنان گفتند : ما نمی دانیم پس از تو چه کسی را جانشین تو بدانیم . رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : نشانه ها و موقعیت او را به شما خاطر نشان کردم و اگر رسما او را اکنون به خلافت منصوب کنم از او فاصله می گیرید چنانکه بنی اسرائیل از هارون ( وصی موسی ) جدا شدند(1).
وقتی که آنها رفتند ما از بیرون داخل شدیم ، من پرسیدم : من کنت مستخلفاً عليهم ؟ « چه کسی را خلیفه بر آنها برگزیده ای ؟» پیامبر پاسخ داد : « خاصف النعل » ( دوزنده کفش ) . پس از آن من و تو دقت کردیم و جز علی را در حال پینه زدن کفش پیامبر ندیدیم ، من گفتم : « یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَرَی إِلاَّ عَلِیّاً فَقَالَ : هُوَ ذَلِكَ ».
عایشه گفت : آری این صحنه یادم آمد . ام سلمه گفت : پس کجا می روی ؟ پاسخ داد : جهت اصلاح امور مردم حرکت میکنم(2) (3) !
ص: 210
عایشه آنگاه که سوار بر قاطر شده و با همراهی جمعی از بنی امیه جلو تدفین جنازه امام حسن (علیه السلام) را گرفت و دستور داد تا جنازه آن حضرت را تیرباران کنند و از دفن آن حضرت در کنار پیامبر ممانعت بعمل آورد ، ابن عباس به او گفت :
تَجَمَّلتِ تَبَغَّلتِ وَإِن عِشتِ تَفَيَّلتِ***لَكِ التُّسعُ مِنَ الثَّمنِ وَبِالكُلِّ تَمَلَّكتِ(1)
روزی سوار جمل میشوی و عليه امیر المؤمنين (عليه السلام) خروج میکنی و روزی سوار قاطر می شوی و جلو جنازه را می گیری ، اگر زنده بمانی سوار فیل خواهی شد ( اشاره به حمله ابرهه جهت خراب کردن کعبه ) تو یک نهم از یک هشتم ارثيه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را مالک می شوی نه همه را .
اندیشمند و فقیه معروف اسلامی کراجکی در کتاب پر ارج خود « العجب » می نویسد :
در مدینه دو ندا از دو زن بگوش رسید که توجه بدانها تعجب مرا جلب کرد . نداء اول از فاطمه زهرا (علیهاالسلام) یگانه یادگار پیامبر اسلام بود که مردم را به حمایت از امام زمانش ، امير المؤمنين (عليه السلام) فراخواند ولی مردم بدان گوش فرا ندادند !! نداء دوم از عایشه بود که مردم را به قتل امير المؤمنين (عليه السلام)
ص: 211
فراخواند !! و هزاران نفر به او پاسخ مثبت داده و گِرد وی جمع شدند و به جنگ با امام زمان خود پرداختند !!
کسی که هشدار پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را نادیده بگیرد ؛ کسی که در برابر امام معصوم جبهه گیری کند و جنگ جمل را راه بیاندازد و شخصاً در آن شرکت کند ؛ و کسی که نعش امام معصوم را تیرباران نماید ؛ جزای او در پیش خدا و خلق آگاه معلوم است .
برخی از مورخان می نویسند ، در سال 57 ه که معاویه جهت تحکیم بیعت برای یزید وارد مکه شد ، عایشه را که سد راه مقاصد خود بحساب می آورد به مجلس خود فراخواند . او در حالی که سوار بر خر مصری بود و غلامی ترکی وی را همراهی می کرد بر معاویه وارد شد ، معاویه اصرار کرد تا عايشه سواره بر بساط او گام نهد. معاویه که قبلاً در صحن منزل چاهی حفر کرده و آن را پر از آهک نموده و با فرش های گرانبها روی آن را مفروش ساخته بود ، عایشه را بدان مکان فراخواند . عایشه بی خبر از همه چیز سواره وارد شد و در آن چاه سقوط نمود . غلام وی را نیز در آن چاه در انداختند و آن را پر از خاک نمودند و سپس شایع کردند که عایشه به مدینه و یا به يمن رفت(1) . آری عایشه در سن 60 سالگی به این سرنوشت گرفتار شد .
ص: 212
ابونور پرسید : بگونه ای خلاصه بگوئید نظر شما درباره عایشه همسر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چیست ؟
گفتم : دیدگاه ها و نظرات افراد نسبت به دیگران باید بر اساس اصول اسلامی باشد .
تردیدی نیست که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره ایمان و کفر مردم ، محبت و یا بغض امير المؤمنين (عليه السلام) را ملاک قرار داد . ترمذی در صحیح نقل میکند که : رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : لَا يُحِبُّ عَلِيّاً مُنَافِقٌ وَلَا يُبغِضُهُ مُؤمِنٌ(1)؛ «آدم منافق ، على (عليه السلام) را دوست نمی دارد و آدم با ایمان با او دشمنی نمی ورزد» . از این رهنمود بدست می آید کسی که با علی دشمنی می ورزد و علیه او بجنگ برمی خیزد ، ایمان ندارد .
طبری مورخ و مفسر معروف متوفای سال 300ه در ذیل آیه : (أولئِكَ هُم خَيرُ البَرِيَّةِ)(2) نقل می کند که : رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود : مراد از این آیه ، عبارت است از : «أَنتَ وَشِيعَتُكَ يَا عَلِيُّ»(3).
با توجه به دو رهنمود فوق آیا عایشه را که دشمنی او با علی (عليه السلام) بر کسی پوشیده نیست می توان آدم شایستهای دانست(4) ؟!
ص: 213
44 - ابونور : خلفای چهارگانه معروف را معرفی کنید .
جواب : خلفاء چهارگانه معروف در میان اهل سنت عبارت اند از :
نام او عبدالكعبه بود که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) او را عبدالله نامید و لقب عتیق را برای او برگزید. او در مکه مسلمان شد در حالی که 37 ساله بود و رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) 3 سال از او بزرگتر بود . او در مجموع 26 سال در اسلام زیست . در 63 سالگی در حالی که دو سال و 3 ماه از خلافت او می گذشت از دنیا رفت و در مدینه در جوار قبر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بخاک سپرده شد . ابوبکر دارای سه پسر بود : عبدالله ، عبدالرحمن و محمد بن ابی بکر(1) .
ابو حفص ، عمر بن خطاب ، در 22 سالگی مسلمان شد. پیامبر 21 سال از او بزرگتر بود . در سال 13 ه به خلافت رسید و حدود 10 سال و شش ماه و هفت روز خلافت او به طول کشید . سرانجام ابولؤلؤ ایرانی هنگام بازدید عمر از آسیاب او که به قول او صدای آن در شرق و غرب می پیچید ، وی را با شش ضربه کارد از پای در آورد و متواری گردید .
ص: 214
عمر شورایی به عنوان هیئت شش نفره انتخاب کرد تا یکی را از میان خود برای خلافت برگزینند . عمر در سن 55 سالگی ترور شد و از دنیا رفت(1). و در کنار قبر ابوبکر در جوار پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دفن گردید .
هنگامی که در حال احتضار بسر می برد به او گفتند : آیا خلیفه و جانشین خود را به مردم معرفی نمی کنی ؟ او پاسخ داد : اگر تعیین کنم ، اقتداء کرده ام به کسی ( ابوبکر ) که بهتر از من است و اگر تعیین نکنم باز هم اقتداء کرده ام به کسی (رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) ) که بهتر از من است(2) .
عثمان ، در سن 33 سالگی مسلمان شد . 48 سال در اسلام زیست و رسول خدا هفت سال از او بزرگتر بود . او را ذوالنورین می گفتند، چون با دو تن از دختران پیامبر ازدواج کرد. او از مهاجران حبشه است . با رقیه دختر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) ازدواج کرده بود که پس از جنگ بدر درگذشت . سپس با دختر دیگر رسول خدا ام كلثوم ازدواج کرد که او هم در سال نهم ه ق درگذشت .
عثمان ، یکی از اعضای شورای شش نفره عمر بود ، عبدالرحمن بن عوف شوهر خواهر او در آن شورا وی را به خلافت رساند . عثمان در سن 81 سالگی
ص: 215
در حالی که 11 سال و 11 ماه و 19 روز (حدود 12 سال ) از خلافت او می گذشت بدست مصریان با همراهی دیگر مسلمانان ، در خانه اش بقتل رسید(1) .
حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده می نویسد(2) : مصریان که از دست عمال خلیفه بجان آمده بودند به مدینه آمده و غوغائی علیه عثمان بپا کردند که با دخالت امير المؤمنین (علیه السلام) متفرق شدند و بلوا فروکش کرد . آنان هنگام بازگشت به مصر به یکی از نامه رسان های عثمان برخورد کرده نامه ای از او بدست آوردند که در آن عثمان از عامل و استاندار خود در مصر خواسته بود مصریانی که از مدینه باز می گردند همه را بقتل برساند ! اینان دوباره به مدینه بازگشتند و این بار با تحریص و تشویق عایشه که می گفت : « أُقتُلُوا نَعثَلاً قَتَلَهُ اللّه »(3) ؛ این آدم (عثمان) که شکل و شمائل نعثل یهودی را دارد ( عثمان ) را بکشید ! خدا او را هلاک کند ، تا چهل روز خانه عثمان را محاصره کردند سرانجام او را بقتل رساندند و بدن او را در خارج بقیع انداختند که پس از چند روز ، مخفیانه توسط برخی از هوادارانش در همانجا بخاک سپرده شد .
در سال 30 عام الفیل ، در خانه خدا ( کعبه ) متولد شد ، مسعودی در اثبات الوصیه می نویسد : کسی غیر از علی در کعبه متولد نگشت . او در خانه
ص: 216
پیامبر بزرگ شد و در سن یازده سالگی مسلمان گشت ( به قولی ده سالگی ) .
او همواره در خانه و در کنار رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) زندگی کرد و در سال 40ه ق پس از حدود پنج سال خلافت ، در سن 63 سالگی بشهادت رسید .
معاویه ، لعن پنج نفر را پس از نمازها واجب کرده و جزء فرائض بحساب آورده و توده مردم را بدان موظف ساخته بود ، آن پنج تن عبارت بودند از : امام على (عليه السلام) ، امام حسن (عليه السلام) ، امام حسین (علیه السلام) ، عبدالله بن عباس و مالک اشتر(1) .
امام حسن مجتبی (علیه السلام) با معاویه شرط کرد که پس از انعقاد صلح نامه ، به پدرش امیر المؤمنين (عليه السلام) لعن و دشنام ندهد ، معاویه پذیرفت ولی بدان وفا نکرد(2). حتی در همان جلسه ای که در کوفه پس از امضاء صلحنامه برگزار کرده بودند به امیرالمؤمنین و امام مجتبی (علیهماالسلام) لعن و دشنام نثار کرد که مورد اعتراض شدید امام حسین (عليه السلام) قرار گرفت(3) .
آری از کسانی که تا آخرین تیر در ترکش خود را ، به سوی اسلام نشانه رفته و آنگاه که شکست بر آنها تحمیل شد ظاهر مسلمان شدند و در شمار
ص: 217
طلقاء « إِذهَبُوا اَنتُمُ الطُّلَقَاءُ»(1) قرار داشتند و به عنوان «مُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ» از اسلام، چیزی دریافت می داشتند(2) جز این هم انتظار نمی رود .
پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) از چگونگی وضعیت اجتماعی سیاسی امت و نیز از شهادت مظلومانه امیر المؤمنین (علیه السلام) در موارد متعدد ، خبر داد از جمله :
ابن عباس می گوید : پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : هنگامی که انسان مؤمن از دنیا برود زمین و آسمان تا چهل روز در فقدان او عزا دارند، ولی آن گاه که عالم و دانشمندی رحلت کند ، زمین و آسمان تا چهل ماه عزاداری می کنند . لكن هنگامی که رسول و پیامبری از دنیا رخت بربندد ، زمین و آسمان چهل سال عزادار اویند و ( هنگامی که سخنان پیامبر بدین جا رسید ) اشاره ای به امیر المؤمنین که در کنار ما قرار داشت کرده ، فرمود : وإنَّ السَّماءَ وَالأَرضَ لَیَبکِیانِ عَلَیكَ يَا عَلِيُّ ! إذ قتلت ؛ اربعين سنة ؛ «آنگاه که تو یا على بقتل برسی ، زمین و آسمان تا چهل سال عزادار خواهند بود»(3).
در این بیان ، پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) به ذکر این مسأله پرداخت که موت على (علیه السلام) یک موت عادی نیست بلکه او بقتل رسیده و شهید خواهد شد ، چنانکه هنگامی که سوره (إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ) نازل گردید پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیر المؤمنين (عليه السلام) فرمود: إِنَّ اَللَّهَ قَدْ کَتَبَ عَلَی اَلْمُؤْمِنِینَ اَلْجِهَادَ فِی
ص: 218
اَلْفِتْنَةِ بَعْدِي(1) ؛ «پروردگار متعال جهاد در مقابل فتنه جویان را پس از من لازم دانست و افزود : فتنه گرانی که به وحدانیت خدا و رسالت من نیز گواهی می دهند ، لكن با سنت و سیره من مخالفت دارند . امير المؤمنين (عليه السلام) فرمود : یا رسول الله ! شما در جنگ احد در کنار پیکر بخون طپیده حمزه ، مرا به دستیابی به فوز شهادت نوید داده اید ولی هنوز تحقق آن را مشاهده نکردم .
پیامبر فرمودند : اگر آنروز فرا رسد صبر و استقامت تو چگونه خواهد بود ؟ امیر المؤمنين (عليه السلام) پاسخ داد : لَیْسَ هَذَا مِنْ مَوَاطِنِ اَلصَّبْرِ بَلْ مِنْ مَوَاطِنِ اَلْبُشْرَی(2) ؛ «هنگامی که مسأله شهادت برایم پیش آید ، موقعیت صبر و استقامت نیست بلکه موقعیت ، موقعیت تشکر و قدردانی و بشارت است» . بر این اساس آنگاه که او در صبح شب نوزدهم ماه مبارک توسط ابن ملجم ترور شد فرمود : فُزْتُ وَرَبِّ الكَعْبَة ؛ « به خدای کعبه سوگند که به فوز عظیم مورد انتظار خود دست یافتم» . او در صبح نوزدهم ماه مبارک رمضان ، ترور شد و در صبح بیست و سوم ماه صیام سال چهل هجری به دیدار خدا شتافت .
در کعبه شد پديد وبه محراب شد شهید***نازم بحسن مطلع و حسن ختام تو
سرزمین و کشورهایی که در زمان ریاست ظاهری امام (عليه السلام) تحت نظر حضرت اداره می شد از این قرار بود :
ص: 219
1- عربستان ( حجاز ، غسان)(1)
2- عراق ( حيره)
3 - ایران
4- ترکیه ( بیزنطيه )
5 - ارمنستان ( ارمینیه )
6- قفقاز
7- اردن ( امارت غسان )
8- مصر
9- لیبی
10 - سودان ( نوبه )
11 - اتیوپی ( حبشه )
12 - یمن جنوبی و شمالی ( سبأ حِميَر )
13 - افغانستان
14 - ازبکستان ( ماوراء النهر )
15 - قزاقستان ( قازخستان )
16 - پاکستان ( سند)
17 - ملتان ( پنجاب )
18 - آذربایجان ایران و شوروی
19 - گرجستان ( جيور جيو )
20- ترکستان
ص: 220
21 - داغستان
22 - تاجیکستان
23 - قبرس
24 - یونان
علاوه بر 24 کشور فوق مراکزی که ذکر می شود نیز تحت نظر آن حضرت اداره می شد ولی در ردیف کشور نبود .
بحرین ، قطر ، عمان ، دبی ، فجیره ، ابوظبی و کویت .
قابل ذکر است که معاویه که از طرف خلیفه دوم و سوم در سوریه حکومت میکرد بر سرزمین لبنان ، اردن و فلسطین هم تسلط داشت و همه این مناطق به نام « شامات » معروف بود(1) .
ابونور : من هنگامی که به امیرالمؤمنین (عليه السلام) می اندیشم ، از مردم آن روزگار تعجب می کنم که چگونه او را با آن همه فضائل رها کرده و به دیگران که قابل مقایسه با او نبودند گرویدند(2)!!
ص: 221
45 - ابونور : امامان و خلفاء دوازده گانه پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) را معرفی کنید .
جواب : خلفاء دوازده گانه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بطور اجمال عبارت اند از :
نام : على ، لقب : امیر المؤمنين ، كنیه : ابو تراب و ابوالائمه ، پدر : ابوطالب ، مادر : فاطمه بنت اسد ، میلاد : سال سی ام عام الفيل ، محل تولد : داخل کعبه ، سال شهادت : 40ه ، سن : 63 سال ، مدفن : عراق ( نجف )، قاتل : ابن ملجم مرادی ، مدت ( خلافت ) ظاهری : حدود 5 سال و حدود 30 سال امامت امت را عهده دار بود .
ص: 222
نام : حسن ، پدر : امير المؤمنين ، مادر : فاطمه ، لقب : سبط اکبر ، و مجتبی کنیه : ابو محمد و ، محل تولد : مدینه ، نیمه رمضان ، سال 3 ه ، شهادت : سال 50ه، مدفن : قبرستان بقیع در مدینه ، مدت خلافت و امامت حدود 10 سال ، سن : 47 سال ، قاتل : جعده همسر بی وفای او .
نام : حسین ، پدر : امير المؤمنين ، مادر : فاطمه ، لقب : سیدالشهداء ، کنیه : ابو عبدالله ، میلاد : سوم شعبان سال چهارم هجری ، شهادت : سال 61 ها، سن : 57 سال ، محل شهادت : کربلا ، قاتل : یزید بن معاویه ، مدفن : کربلا ، مدت خلافت : حدود 11 سال .
نام : علی ، پدر : حسین ، مادر : شهربانو ، لقب : زین العابدین ، سجاد ، ذوالثفنات ، کنیه : ابوالحسن ، میلاد : سال 37 یا 38 هجری در مدینه ، شهادت : سال 95 هجری ، مدفن : مدينه - قبرستان بقیع سن 57 سال، مدت امامت و خلافت : حدود 35 سال .
نام : محمد ، نام پدر : على بن الحسين ، مادر : فاطمه بنت حسن ، کنیه : ابو جعفر ، لقب : باقر العلوم ، میلاد سال 57 در مدينه ، سال شهادت : سال 114 هجری در مدينه ، سن 57 سال ، مدفن : بقیع ، مدت امامت و خلافت : 19 سال .
نام : جعفر ، پدر : محمد بن علی ، مادر : ام فروه ، لقب : صادق ، کنیه : اباعبدالله ، میلاد : سال 83 هجری ، وفات : سال 148 هجری ، مدفن : بقیع ، سن : 65 سال ، مدت امامت و خلافت : در حدود 34 سال .
ص: 223
نام : موسی ، پدر : جعفر ، مادر : حمیده ، لقب : كاظم ، کنیه : ابوالحسن ، میلاد : 128 هجری ، شهادت : 183 هجری ، مدفن : کاظمین عراق ، مدت امامت : حدود 35 سال، سن 55 سال .
نام : علی ، پدر : موسی ، مادر : نجمه (تُكتَم) ، لقب : رضا ، كنیه : ابوالحسن ، میلاد : سال 148 هجری ، شهادت : 203 هجری ، مدفن : مشهد مقدس ایران ، سن : 55 سال ، مدت امامت و خلافت : حدود 20 سال .
نام : محمد ، پدر : رضا ، مادر : سبیکه ، لقب : جواد ، کنیه : اباعبدالله ، میلاد : 195 هجری در مدینه ، شهادت : 220 هجری ، سن : 25 سال ، مدفن : کاظمین ، مدت امامت و خلافت : حدود 17 سال .
نام : علی ، پدر : جواد ، مادر : سمانه ، لقب : هادی ، کنیه : ابوالحسن ، میلاد : سال 212 هجری ، شهادت : سال 254 هجری ، مدفن : سامراء عراق ، مدت امامت : 33 سال . سن 42 سال.
نام : حسن ، پدر : امام هادی ، مادر : سوسن ، لقب : عسکری ، کنیه : ابو محمد ، میلاد : 232 هجری ، شهادت : 260 در سامراء ، مدفن : سامراء ، امامت : 6 سال ، سن 28 سال.
ص: 224
الحجة ، پدر : امام عسکری ، مادر : نرجس ، لقب : المنتظر ، الخلف ، المهدی ، صاحب الزمان ، القائم ، کنیه : ابوالقاسم ، میلاد : 255 هجری ، محل تولد : سامراء ، آخرین خلیفه و امام است و اکنون در حیات اند و طبق صلاحدید پروردگار متعال ظهور خواهند کرد . در غیبت دارد : غیبت صغری 69 سال و غیبت کبری که تاکنون ادامه دارد .
ابونور : حسابی خسته تان کردم ، ولی بدون مجامله بگویم که : صفحه ای که در آن سؤال های خود را نوشته ام تا از راه مصاحبه با شما بدانها بپردازیم ، هنوز باید در دستم باشد چون خیلی از سؤال ها را هنوز مطرح نکرده ام . انتظارم آن است به همۀ آنها برسیم .
گفتم : فردا شب را که در عرفات هستیم ، اگر مایل باشید روز عرفه در کنار بعثه ایران ، میعاد ما باشد ساعت 9 روز عرفه در عرفات همدیگر را دیدار کنیم . او پذیرفت و از یکدیگر جدا گشتیم .
ص: 225
در میان خیل عظیم سپیدپوشان صحرای عرفات ، آن طرف جبل الرحمة ، حوالی مسجد نمره در گوشه ای کنار بعثه ایران نشسته بودم . آفتاب کم کم بالا می آمد و درختان سرسبز عرفات آهسته آهسته سایه خود را پهن می کردند. صدای آشنایی از پشت سر ، گوشم را نوازش داد !
آری ، او جز ابونور ( احمد حسن ) دانشجوی الجزایری نبود ، ابونور که در لباس احرام بود گفت : من مثل شما در احرام هستم ، لذا زیاد نمی توانم حرف متفرقه بزنم ، گفتم : آدم با ایمان همیشه خود را در حضور خدا احساس میکند و از هر گونه حرفهای لغو و بیهوده پرهیز می کند ؛ زیرا : (مَا يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ)(1) ، «جز آنکه هماندم رقيب و عتيد بر آن آماده اند» .
ابونور پرسید : منطقة عرفات شامل کدام مناطق است ؟
گفتم : منطقه بین ثوبه ، نمره ، ذي المجاز و مازمین را عرفات می گویند؟(2) .
ابونور پرسید : از اینجا تا مکه چقدر فاصله است ؟
گفتم : عرفات در فاصلۀ 21 کیلومتری شمال مکه واقع شده و حدود 6/5 × 12 کیلومتر مساحت دارد و در سر راه طائف واقع شده است .
ابونور پرسید : عرفات چه ویژگی هائی دارد ؟
ص: 226
گفتم : الف - پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: إِنَّ مِنَ الذُّنُوبِ ذُنُوباً لَا يُكَفِّرُهَا إِلَّا الوُقُوفُ بِعَرَفَةَ(1) ؛ « برخی از گناهان ، جز از راه حضور خالصانه در عرفات ، مورد عفو قرار نمی گیرد». چنانکه خاطر نشان کرد که : أَعظَمُ النَّاسِ ذَنباً مَن وَقَفَ بِالعَرَفَةِ وَظَنَّ أَنَّ اللهَ لَم يَغفِر ذُنُوبَه(2) ؛ «بالاترین گناه آن است که کسی در عرفات حاضر شود و پندارد که مورد غفران الهی قرار نمی گیرد».
ب - در عرفات دیدار امام و ولی خدا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) میسر خواهد بود .
ج - در بالای جبل الرحمه قبه آدم واقع شده است ، دعای آدم در آنجا مستجاب گشت ، امام باقر (عليه السلام) فرمود : «إِذَا كَانَ يَومُ عَرَفةَ لَم يُرَدَّ سَائلاً»(3) دعای هیچ فردی رد نخواهد شد .
همچنین امام صادق (علیه السلام) فرمود : مَن لَم يُغفَر لَهُ فِي شَهرِ رَمَضَانَ لَم يُغفَر لَه إِلَّا أَن يَشهَد عَرفَةَ(4) ؛ «کسی که در ماه رمضان مورد عفو الهی واقع نگشت ، جز با حضور خالصانه در عرفات ، مورد غفران قرار نمی گیرد».
د - خواب ابراهیم که در شب ترویه در رابطه با ذبح اسماعيل اتفاق افتاده بود در شب عرفه تکرار شد و در شب دهم در مشعر نیز تکرار گردید ، در مشعر ابراهيم به پسرش گفت : (يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ) ؛ «پسرم ، در
ص: 227
خواب دیدم که ترا در راه خدا ذبح می کردم ، نظرت چیست ؟ اسماعیل پاسخ داد : پدرم ! طبق آنچه که از سوی خدا مأموریت داری عمل کن ، ان شاء الله بزودی مرا جزء صابرین خواهی یافت» .
ابونور گفت : مکانهای تاریخی در عرفات را توضیح بفرمائید .
گفتم : جبل الرحمه از مکانهای تاریخی است که دعای معروف عرفه امام حسین (علیه السلام) در کنار آن خوانده می شود و هنگام وقوف عرفات رفتن بالای آن کراهت دارد . همچنین مسجدی ما بين عرفات و منطقه نمره ساخته شده که مسجد نمره نام دارد که پس از نیت وقوف به عرفات بهتر است میان آن نرویم ، زیرا بخشی از آن در بیرون خاک عرفات واقع شده است .
ابونور گفت : ما دیشب را در منی ، توقف داشتیم ، شما در کجا؟ گفتم : از دیدگاه ما نیز مستحب است ، شب عرفه را در منی بمانیم و سپس حرکت کنیم بطرف عرفات و ابراهیم نیز در آغاز ، در منی خواب ذبح اسماعیل را دیده بود و سپس بسوی عرفات حرکت نمود و در عرفات نیز این خواب تکرار شد و در مشعر شب دهم ذیحجه نیز تکرار گردید . ما هم ورود به منی را پیش از عرفات قبول داریم ولی چون کاروان با جمعیت مختلف وعدم امکانات پذیرائی مواجه هستند این استحباب را عمل نمی کنند همچنانکه بسیاری از برادران اهل سنّت نیز به همین دلیل قادر به عمل به این استحباب نیستند و ...، لذا از مکه ، به عرفات می آئیم.
ابونور : در بخش خیمه های ایرانیان ، گویا کسی چیزی می خواند و جمعی با او همخوانی داشتند ، آیا مراسم خاصی دارید ؟ گفتم : آری روز شهادت حضرت مسلم بن عقیل اولین شهید راه قیام عاشورا است ، لذا مجلس عزا برای او دائر است . وانگهی دعای معروف امام حسین و امام سجاد (علیه السلام) در روز عرفه خوانده می شود ، گرچه غالبا آن را بعد از ظهر می خوانند .
ص: 228
در عرفات ، یکی از ارکان مهم حج انجام می پذیرد که همان وقوف به عرفات می باشد اشاره کردم که در عرفات ، زیارت ولی الله و خلیفه خدا در زمین میسّر می گردد . او ما را می بیند و می شناسد ولی ما او را نمی بینیم و نمی شناسیم ، لذا در برخی از احادیث آمده است ما او را نمی بینیم چون وقتی او را نمی شناسیم گویا او را ندیده ایم . حضور در عرفات بقدری مهم است که در احادیث آمده است : الحَجُّ عَرَفَةُ ؛ «اساس حج ، همان وقوف به عرفات و حضور در محضر خليفة الله است» . گرچه می توان عرفه را عرفان ، دانست که حج ، سراسر ، عرفان و خدا دیدن و احساس حضور است .
ابونور ، نگاهی به کاغذی که در دست داشت نمود و گفت : الآن نوبت توجه به محتوای این ورقه است . علاقمندم درباره شیعه امامیه ، کمی توضیح دهید .
46 - ابونور : معنی کلمه شیعه چیست ؟
جواب : امروز ، غالباً با شنیدن کلمه شیعه ، شیعه اماميۀ يعنی شیعۀ اثنی عشریه معروف به شیعه جعفری به ذهن می آید در حالی که شیعه ، شاخه ها و مذاهب گوناگونی دارد که بنظر ما ، فقط شیعه امامیه پیرو اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و متدیّن به دین اسلام راستین اند و قابل ذکر است که واژه شیعه ، در لغت به معنی « دوستدار و پیرو » است . این کلمه عشق و دوستی همراه با پیروی و سرسپردگی معنوی را در بر دارد و در قرآن نیز در موارد متعددی به همین معنا بکار رفته است از جمله :
(وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ)(1)
(فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ)(2)
ص: 229
(فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ)(1)
معنای فوق ، معنای عام کلمه است که در هر موردی صدق می کند . اندیشمند بزرگ اهل سنت ، حاكم ، در کتاب مستدرک این حدیث را نقل می کند که : رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: من در ختم ، فاطمه (علیهاالسلام) ، شاخه آن ، حسن و حسین میوه آن و امیر المؤمنين (عليه السلام) اساس آن است .( و افزود ) و شیعیان ما برگهای آن اند « وشيعتنا ورقها »(2) ولی این واژه ( شيعه ) از حیث کاربردی به خاطر کثرت بکارگیری آن در مورد پیروان راستین امیر المؤمنين (عليه السلام) عمومیت مفهومی خود را از دست داده ، بیشتر در همین مورد به کار می رود یعنی پیرو على و اهل بیت .
ابن اثیر ، لغت شناس معروف مینویسد : وقد غلب هذا الاسم على كل من يزعم أنه يتولّى عليّاً رضي الله وأهل بيته حتّى صار اسماً خاصاً(3) ؛ «این اسم ( شیعه ) فقط کسانی را شامل می شود که به عقیده خود دوستدار و فرمانبردار علی بن ابی طالب (علیه السلام) و اهل بیت (علیهم السلام) اویند» .
شیعه ، دارای گروه ها و شاخه های مختلفی است که اینجانب از دیده ها، عقیده ها و آراء و عقائد شیعه امامیه بازگو میکنم ، گروهی که به شیعه دوازده امامی و شیعه جعفری شهرت دارند .
47 - ابونور : تاريخ ظهور شیعه را توضیح دهید .
ص: 230
جواب : چنانکه در پاسخ سؤال قبل اشاره کردیم(1) ، شیعه به معنی خاص کلمه دارای اشتهار خاصی است که پس از ارتحال پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) گروهی که در خط ولایت استقامت ورزیده و به امامت و خلافت امير المؤمنين (عليه السلام) طبق نص پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) در غدیر خم اصرار داشته اند را شیعه می گفتند . ابن ابی الحدید در باب شرح حال سلمان خاطر نشان می کند : وَكَانَ سَلمَانُ مِن شِيعَةِ عَلِيٍّ علیه السلام وخَاصَّتَهُ(2) ؛ «سلمان از شیعیان یعنی از پیروان و اصحاب خاص امیر المؤمنین بود» . در دائرة المعارف الاسلامية آمده است : شیعیان پس از ارتحال رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) متمایز شدند ، آنان در آغاز عبارت بودند از : سلمان ، ابوذر و مقداد ولی رفته رفته بر تعدادشان افزوده شد(3) .
باید توجه داشت که شیعیان همان کسانی هستند که در سقیفه می گفتند(4) : لا نبايع إلا علياً ؛ «ما جز با على (عليه السلام) بیعت نمی کنیم» . چنانکه ابن عبدالبر در الاستيعاب می نویسد : إِنَّ الشِّيعَةَ يَتَّبِعُونَ اَهلَ البَيتِ وَيَهتَدُونَ بِهِم وَيَقتَفُونَ آثَارَهُم
ص: 231
وَيَحتَجُّونَ بِالسُنَّةِ المَنقُولَةِ إِلَيهِم(1) ؛ «شیعه پیرو اهل بیت (علیهم السلام) است ، شیعیان طبق هدایتها و رهبری های اهل بیت (علیهم السلام) عمل میکنند و به آثار و سنت آنان پایبندند» ، زیرا پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: مَن تَمَسَّكَ بِعَلِيٍّ فَقَد تَمَسَّكَ بِالعُروَةِ الوُثقَی(2) ، «کسی که به امیر المؤمنين (عليه السلام) اقتداء کرده و از او پیروی می کند او به ریسمان مستحکم هدایت و سعادت دست یافته است» . و در بیانی دیگر نیز فرموده اند : يَا عِلِيُّ أَنتَ وَشِيعَتُكَ فِي الجَنَّةِ (3) ؛ «يا على ، تو و پیروانت در جنت بسر خواهید برد» .
احادیث فوق مورد اتفاق اهل نظر و محدثان شیعه و سنّی می باشد .
48 - ابونور : چرا به شیعیان « رافضي » می گویند ؟
جواب : رافضه از ماده « رفض » به معنای ترک است و چون پیروان امیر المؤمنین (علیه السلام) همواره وفادار به اهل بیت بوده و خطّ سقیفه را ترک و از بیعت با ابوبکر سرباز زده بودند ، از طرف مخالفان ، رافضه خوانده شده و حزب سقیفه آنان را به رفض و ترک خط متهم کردند و آنان را رافضی خواندند ، کنایه از این مسأله که آنان پیروی از ابوبکر ، عمر ، و عثمان را ترک کردند .
ص: 232
فيّومي لغت دان معروف در ذیل کلمه « رفض » می نویسد : « والرافضة فرقة من شيعة الكوفة سمّوا بذلك لأنّهم رفضوا أي تركوا »(1) .
کلام فوق گواه بر این مسأله است که چون شیعیان طبق دلخواه مخالفان خود عمل نکردند ، به رفض متهم شدند(2) . شما جناب آقای ابونور ، باید بیشتر مطلع باشید که امام و پیشوای مذهب شما شافعی می گوید : در مجلسی سخن از عشق و محبت به اهل بیت پیش آمد، گفته شد در این باره صحبت نکنید که متهم به رفض می شوید . او سپس این چنین سرود :
«هنگامی که ذکر على (علیه السلام) و پسران او به میان آمد ، یکی از میان بانگ برآورد که اینگونه احادي رافضیان را کنار گذارید . من ( شافعی ) در پیشگاه خدا از مردمی که عشق و دوستی آل فاطمه (علیهم السلام) را رفض و جدایی از حق می شمارند ، بیزارم . درود پروردگارم به آل رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) و لعنت او به مردمان جاهلیت پیشه »(3) .
وی همچنین در برابر مخالفان اهل بیت که او را رافضه می خوانده اند ، این چنین سرود :
« به من گفتند : به رفض ( کناره گیری از حق» روی آورده ای ؟ گفتم : هرگز ! ولی من بدون شک ، دوستدار بهترین امام و بهترین هدایتگرم و اگر عشق و
ص: 233
محبّت به ولیّ الله ، رفض محسوب می شود ، پس من رافضی ترین انسان هستم(1).
ابونور گفت : از توضیحات شما بهره مند شدم ، شما اشاره به دیدگاه برخی از رجال بزرگ کردید ، اگر در این باره از دیدگاههای صاحب نظران معاصر نیز درباره شیعه امامیه برای ما بگویید بسی ممنون خواهم بود .
گفتم : از توجه شما به عرایض این حقیر سپاس گزارم . صاحب نظران فراوانی در این رابطه اعم از علمای تسنن و تشیع به اظهارنظر پرداخته اند، در میان آنها، شیخ شلتوت و علامه طباطبائی و پرفسور کربن نام آورترند ، آیا آنان را میشناسی؟
ابونور گفت : البته نامشان را شنیده ام و میدانم که از نام آوران اسلامی و اسلام شناس اند ، لطفا از نظرات اینان ما را مطلع سازید .
گفتم : همانگونه که اشاره کردید اینان از مشاهیر در اسلام شناسی اند که بجز کربن که مسیحی است ، شیخ شلتوت از علمای سنی مذهب و علامه طباطبایی از علمای شیعه امامیه است و کتابی به نام شیعه در اسلام نیز دارد .
شیخ شلتوت مفتی معروف دیار مصر در اطلاعیه ای تحت عنوان « جواز التعبد بمذهب الشيعة الامامية »(2) ؛ « جواز عمل و تقلید از مذهب شیعه دوازده
ص: 234
امامی » می نویسد : بعضی از مردم فکر میکنند که مسلمان در عبادات و معاملاتش باید مقلد یکی از مذاهب اربعه معروف باشد و مذهب شیعه امامیه چون در شمار این چهار مذهب نیست ، پس نمی توان از آن تقلید کرد، در حالی که :
اولاً : اسلام بر هیچ یک از پیروان خود ، تقلید از مذهب خاصّی را واجب نکرده است ، بلکه هر مسلمانی می تواند در زندگی خود ، از هر مذهبی که احکام خود را در کتب اسلامی بگونه ای صحیح و مدوّن ارائه داده است ، تقلید کند(1).
ثانياً : مذهب جعفری معروف به شیعه اماميه اثنی عشری ، مذهبی است که جایز است از آن پیروی کرد ، مانند سایر مذاهب اهل سنت(2).
او در پایان این اطلاعیه خاطرنشان می کند که : « لازم است که مسلمانان به مسأله فوق بیندیشند و از تعصب ناروا برکنار بمانند و بدانند که دین خدا به مذهب یا مذاهب خاصی منحصر نمی شود و پیشوایان مذاهب مختلفه مشهور اعم از مذهب شیعه و مذاهب چهارگانه همه آنها مجتهدند و ان شاء الله پیش خدا ، سعی و تلاش آنان مقبول خواهد افتاد و دیگران که در مسائل اسلامی صاحب نظر نیستند می توانند از آنان تقلید کنند(3) .
ص: 235
پرفسور کربن یکی از اساتید دانشگاه سوربن فرانسه دارای کرسی تدریس اسلام شناسی بویژه شیعه شناسی می باشد. او در مصاحبه ای از فیلسوف بزرگ معاصر علامه طباطبایی صاحب تفسير الميزان پیرامون حقیقت تشیع ، پرسشهایی بعمل آورد که علامه در ضمن آن مصاحبه فرمودند :
« به شهادت تاریخ ، طريقة تشيع از روز رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) طلوع کرد و جماعتی با این روش تعیین و تمییز یافته اند . یعنی همان موقعی که هنوز جسد مقدس پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) دفن نشده بود ، اهل بیت (علیهم السلام) و عده ای از انصار و صحابه سرگرم لوازم سوگواری و تجهیز جنازه شریف او بودند، عده ای دیگر با کمال دستپاچگی ( غافلگیرانه) که بعداً اکثریت را با خود همراه کردند ، در سقیفه بنی ساعده تجمع کرده و در خلال این جریان کمترین اطلاعی به اهل بیت (علیهم السلام) و خانواده پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) و به ویژه امير المؤمنين على (علیه السلام) که در فضائل اسلامی و انواع فداکاریها ، در تمام دوره بعثت پیشتاز همه مسلمین بوده و به نصّ ولایت اختصاص یافته بود ، ندادند . امير المؤمنین على (عليه السلام) و جمعی از یاران او مانند سلمان ، ابوذر ، مقداد و غیر آنها پس از اطلاع از جریان انتخاب خلیفه در مقام انتقاد و اعتراض بر آمده و با استناد به نص ولایت ( جریان غدیر و سخن آسمانی (يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ...) و سخن رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ» و غیره به طریقه انتخاب خلیفه اعتراض کردند و علیه آنان احتجاج کردند . البته جوابی که حزب سقیفه دادند این بود ، « مصلحت اینچنین اقتضا می کند !! » . معترضین که اولین افراد شیعه و پایه گذاران این طریقه بودند ، جمعی از صحابه کرام رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) و از مسلمین دوره اول بودند ... غرضشان از این انتقاد ، دفاع از یک رشته نصوص مسلمه ای بود که به موجب آنها ولایت عمومی مسلمین به دست
ص: 236
امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) سپرده شده بود ، نصوصی که به موجب آنها اهل بیت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) ، پیشوایان دین و مرجع جميع شئون علمی و عملی اسلام معرفی شده بودند . و همین نصوص ، هم اکنون به نحو متواتر ، در دست فریقین شیعه و سنّی موجود می باشد»(1) .
در مصاحبۀ علامه چند نکته قابل توجه وجود دارد :
1- اهل سنت که اکثریت جوامع اسلامی را تشکیل می دهند ، در آغاز جز عده معدودی نبودند .
2- وفاداران راستین خط پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) به نصّ ولایت توجه داشته و معتقد بودند که خلیفه مورد نظر پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) باید خلیفه مسلمین باشد .
3- اعتراض معترضان که می گفتند : حکومت و مرجعیت در اهل بیت (علیهم السلام) مستقر باشد همگام نصوص ، مورد توجه همگان بود .
4- معترضین یعنی شیعیان گروه اول از سرشناسان صحابه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بودند ، که تعداد آنان در آن روز بیش از 300 نفر بود(2) . اینان به علت پافشاری در باب حکومت حق به زعامت امیرالمؤمنین ، در جامعه آن روز شناخته شده بودند . این گروه همان است که به حزب رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) شهرت دارند چنانکه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرموده : لَوْلا عَلِیٌّ لَمْ یُعْرَفْ حِزْبِی وَلا أَوْلِیَائِی(3) ؛ « اگر علی نبود ، حزب من و پیروان راستین من از دیگران متمایز نمی گشتند » .
ص: 237
شیعه شناسی همچنین ، علامه طباطبایی در پاسخ به یکی دیگر از پرسشهای پروفسور کربن گفت : « شیعه طبق تعالیم اهل بیت (علیهم السلام) که شارح تعالیم قرآن می باشند ، جز حجت های سه گانه کتاب ، سنت قطعيه و عقل صریح به چیزی اعتماد نمی کند . و البته مرجع اعتماد به این سه ، همان اعتماد به وحی آسمانی است که رویّه مخصوص مذهب و ادیان آسمانی است. وی همچنین در پاسخ به سؤال یکی از اعضای جلسه و از دوستان پرفسور کربن یعنی دکتر معين ( مگر اجماع یکی از حجت ها نیست ؟ ) فرمود : « ما به اجماع در مورد اصول معارف ( اصول دین ) اعتماد نداریم و چون اجماع در این مورد در حکم خبر واحد است که افاده ظن می کند و در اصول معارف ، علم قطعی لازم است ، لذا اجماع اعتبار ندارد »(1).
ابن تیمیه یکی از علمای اهل سنت که در ردّ شیعه کتابی به نام « منهاج السنّة » انتشار داده است ، نتوانست از آن همه حقایق شیعه اثنی عشری بگذرد ، بناچار بر اثر فشار وجدان در جلد دوّم صفحه 260 همین کتاب می نویسد : « شیعه دوازده امامی از بعضی فرقه های دیگر شیعه به مراتب بهترند ، در این فرقه ، گروه بسیاری از مسلمانان ، چه از لحاظ ظاهر و چه از لحاظ حقیقت نه زندیق هستند و نه منافق »(2) .
ص: 238
49 - ابونور : ائمه اربعۀ معروف چه کسانی هستند ؟ ( در کلام شیخ شلتوت اشاره ای به مذاهب اربعه شد ، لطفا دیدگاه خودتان را درباره پیشوایان آنها کمی توضیح بدهید ).
جواب : ما پیشوایان معروف اهل سنت را رد نمی کنیم ، بلکه مسلمان می دانیم و می گوئیم : آنان از فقهاء زمان خود بودند . ولی ما در برابر فقيه برتری چون امام صادق (عليه السلام) از آنان تقلید نمی کنیم و امام صادق را تجسم اسلام ناب می دانیم . پیشوایان مذاهب معروف اهل سنت عبارت اند از :
ابو حنیفه یکی از فقهای اهل سنت است . او در سال 80 هجری تولد یافت و در سال 150 وفات یافت . ایرانی الاصل بوده ، کنیه او ابو حنیفه است و پیروان او را حنفی می گویند . وی به امام اعظم معروف است . قبر ابو حنیفه در بغداد زیارتگاه اهل سنّت می باشد . او از مرجئه است و کتابی به نام فقه الأكبر و نیز به نام الأوسط دارد .
ابن خلدون می نویسد : « ابو حنیفه 17 حدیث از نص احادیث نبوی را بیشتر قبول نداشت و همواره در مسایل بر اساس رأی و قیاس خود عمل می کرد . اصول استنباط یعنی اساس فقه او مبتنی بر هفت اصل است که عبارت اند از : کتاب ، سنّت ، اقوال صحابه ، قیاس ، استحسان ، اجماع و ...»(1).
ص: 239
مالک بن انس یکی از فقهای اهل سنت است . او در سال 95 هق متولّد و در سال 179 ه ق وفات یافت . او را امام المدينه می خوانند. نام او مالک بن انس الاصبحی است . عربي الأصل می باشد . پیروان او را مالکی می گویند .کتابی در باب احادیث بنام الموطأ دارد .
جعفر بن سليمان عموی منصور عباسی ، مالک بن انس را به شلاق بست به خاطر آنکه او می گفت : « بیعت با اکراه و اجبار روا نیست ». او این فتوا را هنگام خروج نفس زکیّه داده بود که باعث تحریک پیروان او عليه منصور عباسی گشت . شافعی از او اخذ دانش کرد. او به کتاب ، سنّت و قیاس بعنوان ادله اولیه اجتهاد و اصول استنباط توجّه داشت . کتابهایی به نام : الموطأ، رساله ای در مواعظ ، رساله ای در رد قدریّه ، کتابی در نجوم و تفسیری بنام غريب القرآن دارد . هارون وی را به دربار خواند ، او قبول نکرد و خود به دیدن او رفت . او کتاب الموطأ را طبق درخواست منصور عباسی نوشت .
ابو عبدالله محمد بن ادریس شافعی یکی دیگر از فقهای معروف اهل سنت است . در سال 150 ه. ق در غزّه تولد یافت و در سال 204 ه.ق در مصر از دنیا رفت . نام او محمد بن ادریس شافعی است . او عربي الاصل و قریشی است . پیروان او را شافعی می گویند . شافعی در فُسطاط مصر در سال 204 درگذشت و در دامنه کوه المقطم بخاک سپرده شد . جد چهارم او که شافع نام داشت به همراهی پدر خود به محضر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) تشرف یافته بود بر این اساس محمد بن ادریس را به او منتسب کرده اند . شافعی در شعر و تیراندازی
ص: 240
مهارت کامل داشت و در محضر مالک بن انس ، تحصیل کرد . او همراه اسرای علویان زیدیه یمن به دربار هارون رسید . هارون از مقام علمی وی آگاه گشته و او را آزاد ساخت.
سلطان صلاح الدین ایوبی مقبره و مدرسه وسیعی بر مزار او ساخت و الكامل ایوبی در سال 608 بر قبر او ضریح نهاد . کتاب معروف الام او در هفت جلد به چاپ رسید و کتب دیگر او عبارت اند از : احکام القرآن ، السنن . الرسالة در اصول فقه ، اختلاف الحديث ، السبق و الرمی ، فضایل قریش ، و أدب القاضي . او به ادله اربعه : کتاب ، سنت، اجماع و قیاس اعتقاد داشت . از جمله پیروان او ابو حامد غزّالی است .
شافعی به کشورهای مختلف مسافرت کرد و از محضر اساتید بزرگ زمان خود خوشه ها چید . در حدود ده سالگی ، پس از فوت مادر خود با همراهی پدرش به مکه سفر کرد و جهت ادامه تحصیل در مدینه نزد مالک بن انس ( متوفای 179 ه ) فقیه برجسته حجاز و پیشوای فرقه مالکی ، الموطأ ( کتاب فقهی مالک ) آموخت و یکی از پیروان مکتب فقهی او شد . سپس به عراق سفر کرد و با خواندن کتاب اوسط ابو حنیفه به مکتب فقهی وی متمایل گشته و به تدریس نظریات او همت گمارد و با نظریات مالک در بسیاری از موارد به مخالفت برخاست . شافعی پس از سفر به مصر فتاوای جدیدی از خود ارائه داد و عملا به مخالفت با ابو حنيفه پرداخت .
در فقه شافعی، شیوۀ جامعی از خط مشی اهل رأي و استدلال ( مکتب مالک ) و اهل حدیث ( مكتب ابو حنیفه ) بچشم می خورد . شافعی در اواخر
ص: 241
خلافت منصور عباسی و تا اوایل خلافت مأمون عباسی حیات داشت . ( دوران خلافت هارون و شش سال از خلافت مأمون )(1) .
شافعی به اهل بیت ارادتی تام داشت . دو بیت زیر از سروده های اوست :
لو فَتَّشُوا قَلبي لالفوا بِه***سَطرينِ قَد خُطَّا بلا كَاتب
اَلعَدلُ وَالتَّوحيدُ في جَانب***وَحُبُّ اهلِ البيت فِي جَانب(2)
پیروان مالک در مصر وقتی مخالفت شافعی با فتاوای مالک را دیدند از او دلسرد شدند و برخی با او درگیر شدند . او بر اثر شدت ضرب و جرح آنان بستری شد و پس از چندی درگذشت(3).
احمد حنبل یکی از فقهای بزرگ اهل سنت که در سال 164 ه به دنیا آمد و در سال 241 ه. ق درگذشت . نام او عبدالله احمد حنبل است . در بغداد زندگی می کرد و پیروان او را حنبلی می گویند(4) . احمد حنبل کتابی به نام مُسند در 6 جلد دارد که بیش از 30 هزار حدیث در آن گرد آمده است . او در زمان مأمون می زیست و قائل به قدم قرآن بود . ( قرآن قدیم است .) او پس از مأمون گرفتار زندان معتصم عباسی شد و پس از بیست و هشت ماه زندانی بودن در سال 241 از دنیا رفت . ابن قيّم فتاوی او را در 20 جلد گرد آورده
ص: 242
است . او چون اعتقادی به رأی به عنوان یکی از اصول استنباط نداشت ، از مخالفان ابو حنیفه به شمار می رود .
پیروان او برای معاویه احترام ویژه ای قائل بودند و ابن تیمیه ( 661 - 728 ) از پیروان خاصّ اوست . او از میان ادله فقط به کتاب و حدیث (قرآن و سنت ) اعتقاد داشت . همچنین وی در این باره به پنج اصل توجه داشت : کتاب ، سنت ، فتاوی صحابی رسول ( قول صحابه ای که موافق قرآن باشد )، حدیث ( اعم از مرسل ، ضعیف و ... ) . در زمان ما از پیروان معروف او « وهّابیّون » هستند ، زیرا محمّد بن عبد الوهاب همچون ابن تیمیه از پیروان این مسلک بود . احمد بن حنبل از شاگردان شافعی بود ولی از وی جدا گشت . در سال 241 در بغداد درگذشت .
50- ابونور : چرا شیعیان از یکی از پیشوایان چهارگانه اهل سنت تقلید و پیروی نمی کنند ؟
جواب : تردیدی نیست که : اولاً : فقهای چهارگانه فوق هر چند که فقیه اند ولی امام صادق (عليه السلام) از همه آنها أَفقَه و أَعلم است . و ثانياً : گرچه مذاهب مختلف هر کدام راهی به سوی اسلام و احکام آن اند لكن بدیهی است که هر کسی دوست دارد تا مطمئن ترین راه را برگزیند و در این رابطه به نظر ما مذهب شیعه امامیه به خاطر پیروی از امام صادق که از اهل بیت است مطمئن تر از سایر راهها است . ابو حنیفه که یکی از آن چهار نفر است دو سال در محضر امام صادق (عليه السلام) فقه آموخت . او همواره می گفت : لَوْلَا السُّنَّتَانِ لَهَلَكَ النُّعْمَانِ(1) ؛ «اگر آن دو سال مج
ص: 243
استفاده علمی نعمان ( ابو حنيفه ) از محضر امام صادق (عليه السلام) نبود ، او از حیث استنباط احکام دچار مشکل می شد» . و نیز می گفت : ما رأيت أفقه منه(1) ؛ «از امام صادق (علیه السلام) فقیه تر ندیدم» .
جَزَری محدث معروف اهل سنت می نویسد : « مالک و ابو حنیفه با امام صادق (عليه السلام) همنشینی داشته و یافته های فقهی خود را از او گرفته اند و آموخته های فقهی از جلسات درس امام صادق (عليه السلام) توسط اینان به امام شافعی و امام احمد حنبل نیز رسیده است »(2) . احمد حنبل امام فرقه حنبلی ها از شاگردان شافعی امام فرقه شافعیه بود، و شافعی نیز از شاگردان امام مالک و ابو حنیفه بوده است .
ابن ابی الحدید در اثر مشهور خود شرح نهج البلاغه می نویسد : كُلُّ فَقِيهٍ فِي الاِسلَامِ فَهُوَ عَیَالٌ عَلَيهِ(3) «همه فقهای اسلامی ریزه خواران فقهی امیر المؤمنین اند» . وی سپس از ائمه معروف چهارگانه اهل سنت آغاز کرده و می نویسد : اصحاب ابوحنیفه فقه خود را از ابو حنيفه اخذ کرده اند چنانکه شافعی نیز فقه خود را از محمّد بن حسن از شاگردان ابو حنیفه اخذ کرده است و ابو حنیفه نیز از امام صادق (عليه السلام) و امام صادق از پدرش و...( که ) به فقه امير المؤمنين (عليه السلام) منتهی می گردد . مالک بن انس نیز فقه خود را از ربیعه و ربیعه از عکرمه و عکرمه از عبدالله بن عباس ( از شاگردان امیر المؤمنين ) و
ص: 244
فقه شافعی نیز به مالک باز می گردد . پس فقهای اربعه معروف اهل سنت مهمان سفره امیرالمؤمنین اند . اما فقه شیعه امامیه از امام صادق (عليه السلام) و در نهایت به امیر المؤمنین (علیه السلام) باز می گردد(1) .
بنابراین شیعه امامیه از امام صادق تبعیت و تقلید میکند زیرا او فرزند امیر المؤمنین (علیه السلام) است ، و امیر المؤمنين ( علي (عليه السلام) برترین مؤمن و داناترین فرد نسبت به قرآن و سنت نبوی و حقایق اسلامی است . بدیهی است که اهل بیت بهتر می توانند آدمیان را در صراط پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) و دین او رهبری کنند .
تذکر : چنانکه در پاسخ فوق ملاحظه شد، هیچ کدام از ائمه اربعه و پیشوایان معروف چهارگانه اوّلاً : از صحابه پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) نبوده اند و حضور رسول خدا ای را درک نکرده اند تا مفسّر و مبیّن سنت و سیره پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) باشند و دسترسی اینان به سنّت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) یا از طریق ائمه
ص: 245
معصومین و عترت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) بود و یا از طریق دیگران . در صورت دوم چندان اعتمادی به قول آنان نیست و در صورت اول ، عقل هر کسی حکم می کند که بهتر آن است که رسما پیرو عترت و اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) باشیم تا بدون واسطه همانند شیعیان امامیه از زلال هدایتها و حقایق و تعالیم اهل بیت و سنّت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) سیراب گردیم . اسد حیدر در کتاب الامام الصادق (عليه السلام) والمذاهب الأربعة(1) می نویسد : « أبو حنيفه ، بنیانگذار مذهب حنفی از شاگردان جابر بن یزید از تربیت یافتگان امام باقر (علیه السلام) است » . أبو يوسف متوفای سال 113 که آراء و احادیث ابوحنیفه را جمع آوری کرده است نیز در کتاب خود الآثار ، امام صادق (علیه السلام) را یکی از اساتید ابو حنیفه برشمرده است . بنابراین به جای آنکه از شاگردان امام صادق (عليه السلام) يعنی ابو حنیفه و سایر بنیانگذاران مذاهب چهارگانه معروف اهل سنّت پیروی کنیم ، بهتر آن است که همگان از مکتب فکری امام صادق (عليه السلام) تبعیت و تقلید کنیم .
ثانياً : هیچ یک از ائمه اربعه و پیشوایان چهارگانه حتى قريب العهد به زمان حضرت رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) نبوده اند . مثلاً : ابو حنیفه در سال 80 ه ق تولد یافت . مالک بن انس در سال 95 ه ق بدنیا آمد. شافعی در سنه 150 ه.ق قدم به گیتی نهاد و احمد حنبل در سال 164 تولّد یافت . ولی امیرالمؤمنین على (عليه السلام) حدود 10 سال قبل از بعثت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) بدنیا آمد. او اوّلین مسلمان است . آگاه ترین فرد نسبت به تعالیم و سنّت پیامبر خاتم (صلی الله علیه وآله وسلم) می باشد ، همواره در دامان پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) زیست و در شمار اهل بیت
ص: 246
اوست . از همه مهمتر آنکه قرآن مجید به عصمت او گواهی داد : (إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا)(1) .
ثالثاَ : رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) از اهل بیت به عنوان مفسّر و کارشناس تعالیم اسلامی و منطق قرآن یاد کرد : « إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَينِ كِتَابَ اللهِ وَعِترَتِي أَهلَ بَيتِي»(2).
رابعاً : هیچ یک از پیشوایان چهارگانه در شمار معصومین قرار نداشته اند . در حالی که هیچ کس تردیدی در عصمت ائمه طاهرین از جمله حضرت امیرالمؤمنین (عليه السلام) ندارد .
خامساً : مفسّر راستین سنت و سیره پیامبر گرامی (صلی الله علیه وآله وسلم) حضرت على (علیه السلام) است و کسی همسنگ او نیست و پس از او همواره تفسیر راستین سنت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) و سنّت امير المؤمنین علی (علیه السلام) توسط ائمه معصومین (علیهم السلام) صورت پذیرفته است و کسی همطراز اینان نیست و تا امروز این سلسله ، قطع نشده است و آخرین امام معصوم زنده و حاضر است . و این در حالی است که هیچ کدام از پیشوایان چهارگانه اهل سنت ، نه معصوم اند و نه آگاهی کامل از معارف و حقایق اسلامی دارند. پس ، اگر بخواهیم در روزگار خود از کسی تقلید کنیم و راهی را جهت وصول به درگاه حق برگزینیم ، کدام راه بهتر و مطمئن تر ما را به سر منزل مقصود رهنمون می گردد ؟ راه ائمه معصومین (علیهم السلام) و اهل بیت حضرت رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) یا راه
ص: 247
پیشوایان چهارگانه ؟ ( مراجعه شود به مناظره علامه حلی با جمعی از علماء اهل سنت در همین کتاب ).
51 - ابونور : تاریخ اشتهار و رسمیت مذاهب اربعه معروف اهل سنت را یاد آوری کرده و بگویید در چه عصری صورت پذیرفت ؟
جواب : فقهای فراوانی در جوامع اسلامی اعم از شیعی و سنّی درخشیدند . به ویژه در عهد القادر بالله یکی از خلفای عباسی در حدود سال 400 ه.ق ( قرن پنجم ) که کثرت فقهاء موجب کثرت آراء فقهی و سرانجام مایه تشتّت و چند دستگی جوامع اسلامی گشته بود . هر گروهی طبق فتوای فقهی مرجع تقلید خود عمل می کرد . القادر خلیفه عباسی از این اختلاف و چند دستگی و تشتت مردم ، برآشفت و دستور داد تا مراجع تقلیدی که مقلدین بیشتری دارند را شناسایی کنند . او هیئتی را بدین کار گماشت . سرانجام به او گزارش دادند که چهار فقیه در جهان اسلام از پیروان بیشتری برخوردارند .
پیرو این گزارش از طرف دربار خليفه ، حکمی جهت برسمیّت شناختن آنان صادر شد و مقرّر گشت تا از آن پس سایر فقها حق اظهار نظر فقهی نداشته باشند بلکه موظف گردند به تبلیغ و ترویج فتاوی یکی از فقهای چهارگانه بپردازند. این مسأله ، از یک نظر به ظاهر خوب بود . چون جلو پراکندگی ها را می گرفت . لكن از جهتی نیز ضایعه اسفناکی را در بر می داشت زیرا جلو نوآوری ها و پیشرفتهای فکری در باب فقه و نیازمندیهای جدید فقهی را سد می کرد و البته با بسته شدن و مسدود گشتن باب اجتهاد ، جز جمود فکری و مقلّد پروری چیزی عاید حوزه های اندیشه نمی شد . بر این اساس علماء شیعه امامیه زیر بار این فرمان خفت بار نرفتند . و در نتیجه چهار مذهب اهل سنت از
ص: 248
سوی دربار رسمیت یافت . بر خلاف مذهب شیعه امامیه که از سوی دربار رسمیت نیافت .
سید مرتضی ، علم الهدی(1) فقیه برجسته شیعی آن روز تلاش کرد تا فقه شیعه امامیه نیز در کنار چهار مذهب مورد توجه القادر بالله ، مطرح شود ولی القادر ، بودجه سنگینی را مقرر داشت تا با پرداخت آن رسمیت یافتن فقه شیعه امامیه از سوی در بار اعلام گردد که آن بودجۀ پرداخت نگشت و القادر نیز از برسمیت شناختن فقه شیعه امامیه خودداری کرد.
فقیه نامدار شیعه معروف به مقدس اردبیلی در کتاب پر ارج خود « حديقة الشيعه » مینگارد : منصور دوانیقی ، هنگامی که دید مردم به خانه جعفر بن محمد (علیه السلام) رفت و آمد دارند ، دو تن از شاگردان آن حضرت را مورد توجه قرار داد که عبارت بودند از : ابو حنیفه و مالک بن انس . او تلاش کرد تا آراء و دیدگاه فقهی ویژه ای از آنان در جامعه بروز کند و کم کم مذهب حنفی و مذهب مالكی پدیدار شدند . پیرو این سیاست خلفای بنی عباس نیز شافعی از شاگردان محمد بن الحسن از شاگردان ابو حنیفه را به میدان آوردند و مذهب شافعی را تأسیس نمودند و سپس احمد بن حنبل از شاگردان شافعی را تقویت کردند و مذهب حنبلی را بوجود آوردند . همه این تلاشها جهت تضعیف امام صادق (عليه السلام) صورت پذیرفت(2).
ص: 249
در روزگار ما، از میان اهل سنت ، محمد بن عبدالوهاب رئیس فرقه وهابیّت نیز سنت پیشینیان را نادیده گرفته و به آزادی در اجتهاد فقهی نظر داده است . لكن آزادی مورد نظر او چون به دور از چهارچوبها و اصول اجتهادی و مبانی اسلامی فقهی بوده ، منجر به فتاوای نامطلوبی در مسائل فقهی گردید .
اما در میان علمای شیعه ، اجتهاد در مسائل فقهی در امور فرعی ( اجتهاد مصطلح مربوط به مسائل فرعی در فروع دین است نه اصول دین ) بر اساس اصولی است که از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) و خاندان و اهل بیت معصوم (علیهم السلام) او به یادگار مانده است . چنانکه فرموده اند : عَلَينَا إِلقَاءُ الأُصُولِ وَعَلَيكُمُ التَّفرِيعِ(1) ؛ «وظیفه ما اِلقاء اصول و وظیفه شما استنباط احکام و فروع مسائل مورد نیاز از آنها است» .
أبونور : ظاهراً خسته شده اید و گرنه تقاضا می کردم ، حکایت علامه حلی درباره سلطان محمد خدابنده را برایم نقل کنید . گفتم : در خدمت شما هستم .
جهت رفع خستگی جالب است که به مناظره علامه حلی با علمای مذاهب چهارگانه توجه کنیم . مناظره از آنجا آغاز شد که سلطان محمد خدابنده (716 – 670 ) از نواده های چنگیزخان مغول که در خاک ایران آن روز که شامل عراق تا خراسان و آذربایجان بود ، حکومت می کرد، مسلمان شد. او بر اساس فقه اهل سنت عمل می نمود . روزی همسر خود را که مورد خشم وی قرار گرفته بود ، در یک مجلس سه طلاقه کرد . ولی پس از آن پشیمان شد. او از علمای اهل سنت نظر خواست . همگان به صحّت سه طلاقه شدن .
ص: 250
همسرش رأی مثبت دادند و گفتند : ( رجوع به همسر نیاز به محلل دارد ) . یکی از وزراء گفت : « طبق فقه شیعیان ، نیاز به محلل ندارد » . شاه گفت : « فقيه آنان را حاضر کنید » . علامه حلی فقیه شهیر جهان تشیع را حاضر کردند. ( گرچه علماء حاضر در جلسه از دعوت او مخالفت کرده ، گفتند : رافضیان عقل ندارند و نباید به دربار سلطان راه یابند ، ولی با اصرار سلطان دعوت صورت پذیرفت ). هنگام ورود ، که پیشوایان مذاهب چهارگانه اسلامی ( حنفی ، مالکی ، حنبلی ، شافعی ) حضور داشتند ، علامه در حالیکه نعلین خود را در دست داشت ، پس از سلام ، داخل شد و در کنار سلطان نشست . علماء حاضر در جلسه زبان به اعتراض گشودند که : نگفتیم که رافضیان عقل ندارند ؟ سلطان گفت : از خودش بپرسید . آنان رو به علامه حلی کرده و گفتند : چرا در پیشگاه سلطان به عنوان تعظیم به خاک نیفتادی ؟ علامه پاسخ داد : كان رسول الله ملكاً وكان يسلم عليه ؛ رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) زمامدار الهی بود، هنگام ورود بر او فقط سلام می کردند ، به خاک نمی افتادند ، وانگهی نوع برخورد من با سلطان به امر قرآن است که فرمود : (فَإِذَا دَخَلْتُمْ بُيُوتًا فَسَلِّمُوا عَلَى أَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُبَارَكَةً)(1) ؛ «هنگامی که به خانه ای داخل می شوید سلام کنید» . من که سلام دادم . و افزود: البته سجده برای غیر خدا روا نیست . آنان پرسیدند : چرا در کنار سلطان قرار گرفتی ؟ علامه حلی پاسخ داد : جز در اینجا جای خالی برای نشستن نبود . آنان گفتند : چرا کفش خود را زیر بغل گرفتی ؟ این کار عقلائی نیست ؟
ص: 251
علامه پاسخ داد : ترسیدم عالم حنفی مذهب آن را به سرقت ببرد چنانکه ابو حنیفه کفش پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) را دزدیده بود(1) . فقيه حنفی که در مجلس حاضر بود ، بانگ برآورد : هرگز ، هرگز ! ابو حنیفه حدود صد سال پس از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) بدنیا آمد . علامه گفت : فراموش کردم ، ببخشید . شافعی ( امام فرقه شافعيه ) کفش پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) را به سرقت برده است . عالم شافعی بانگ برآورده گفت : نخیر ، تولد شافعی پس از روزگار ابوحنیفه بود .
علامه در جواب گفت : شاید ، مالک ( رئیس فرقه مالکی ) کفش پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) را دزدیده باشد . فقیه مالکی بانگ برآورد که : نخیر . ( مثل دیگران انکار کرد).
علامه در آخر گفت : ممکن است احمد حنبل ( رئيس فرقه حنبلي ) این کار را کرده باشد . فقيه حنبلی نیز چون دیگران به انکار پرداخت .
علامۀ حلی در این هنگام به سلطان که با دقت به گفتگو و بحث آنان گوش فرا داده بود روی کرد و گفت : ای سلطان ! آیا توجه کردی که هیچیک از پیشوایان اینان در زمان حیات پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) حضور نداشته و پیامبر گرامی اسلام را درک نکردند . حتی صحابه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را نیز ندیده اند . اینان دین و مذهب و کیش خود را از مجتهدین خود اخذ کرده اند. سلطان به
ص: 252
آنان نگریست و پرسید : آیا هیچ یک از ائمه چهارگانه شما در زمان حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) نبودند ؟ همگان این مسأله را تصدیق کردند . علامه گفت : ونحن معاشر الشيعة تابعون لأمير المؤمنين عليه السلام نفس رسول الله وأخيه وابن عمّه ووصيّه ؛ «ولی ما شیعیان ، پیرو امیر المؤمنين (عليه السلام) هستیم . کسی که جان و روح پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به حساب آمده، برادر ، پسر عمو و وصی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است . در اینجا ، به اصل مطلب پرداخته و سؤال سلطان را چنین پاسخ گفت : اصلاً طلاقی که در اتاق در بسته و بدون حضور شاهد عادل ( دو مرد عادل ) صورت گرفته باشد ، طلاق نیست و تأثیر ندارد و طلاق اسلامی تحقق نیافته است .
این مناظره و پاسخ علامه بقدری باعث جلب توجه سلطان شد که سلطان نسبت به علامه ارادت قلبی پیدا کرد و به حقانیت مذهب شیعه عطف توجه نمود . در همان جلسه ، علامه حلی ، خطبه کوتاهی مشتمل بر حمد و ثنای الهی و صلوات بر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) و ائمه دوازده گانه ایراد کرد . سید موصلی که از علمای اهل سنت و از ذراری پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز بوده است ، لسب به اعتراض گشود و گفت : دلیل بر جواز صلوات به غیر انبیاء چیست ؟ علامه حلی پاسخ داد : قرآن که می گوید : (الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ)(1) (گرچه دلائل فراوانی داریم ولی علامه بر اساس جدل بر خصم به یکی از ادله عام اشاره کرد). در این هنگام سید موصلی گفت : مگر به آل پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چه مصیبتی وارد شد که شما در صلوات به آنان نیز درود می فرستید ؟ علامه
ص: 253
پاسخ داد : جانسوز ترین و سخت ترین مصیبت همین است که شما « سید » و از ذراری زهرا (علیهاالسلام) می باشی ولی منافقان را بر آنان ترجیح میدهی . منافقین که آل رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) را مورد لعن قرار داده و روزگارشان را تار نموده اند ( از پاسخ طنزگونه علامه حضار همگی خندیدند ).
سلطان محمد خدابنده پس از تفحص و تعمق در دین و منطق شیعه ، شیفته مذهب شیعه امامیه شد و رسما بدین مذهب در آمد و دستور داد در تمام قلمرو حکومت او به نام ائمه دوازده گانه معصومین خطبه بخوانند و به نام آنان سکه بزنند و در کتیبه های مراکز معنوی اسلامی اسامی آنان را تابلو کنند (1).
52 - ابونور : به نظر شما چرا اهل سنت از پیشوای بزرگ شیعیان ، امام صادق (عليه السلام) پیروی نمی کنند ؟
جواب : سلاطین جور و طواغيت و قدرتمندان معاصر ائمه معصومین (علیهم السلام) ، جهت انحراف اذهان ، از منطق اهل بیت عصمت و طهارت در هر دورهای کسی را به عنوان مرجع دینی مردم ، به طور مستقیم و غیر مستقیم تقویت کرده و جامعه را به سوی آنان سوق می داده اند و با به رسمیت شناختن آنان باعث انزوای مکتب فکری امام معصوم و اهل بیت اطهار گشته و تلاش می کردند تا مکتب فقهی اهل بیت شهرت و رونق لازم را در جامعه کسب نکند. در این رابطه از اختلاف اندازی میان ائمه معصومین (علیهم السلام) با مراجع مورد حمایت خود نیز غافل نبودند . بر این اساس ، کمتر دیده شده است که پیروان هر یک از
ص: 254
این مراجع ، به در خانه امامان معصوم (علیهم السلام) معاصر خود رفته و کسب فیض نموده باشند و همان سیره متأسفانه تا به امروز باقی ماند. و پیروان مذاهب چهارگانه معروف اهل سنت ، هرگز ، از مراجع تقلید شیعه که از مکتب فقهی امام صادق (عليه السلام) نشأت یافته اند ، تقلید نمی کنند .
ابونور پرسید : چه تفاوتی میان شیوه استنباط احکام اسلامی در دیدگاه شیعه و سنی وجود دارد ؟
گفتم : تردیدی نیست که :
الف - قرآن آخرین کتاب آسمانی است و پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز خاتم النبيين است(1) .
ب - دین اسلام ، دین جهانیان است و چون پیامبر دیگری نخواهد آمد، پس همه احکام مورد نیاز جهانیان تا انقراض گیتی ، در قرآن پیش بینی شده است(2).
ج- بخاطر آنکه همه احکام مورد نیاز جهانیان که در قرآن وجود دارد به گونه ای نیست که هرکس بتواند مستقیماً ، احکام مورد نیاز خود را از متن آن استخراج کند لذا انسان برای به دست آوردن احکام مورد نیاز خود به افراد ویژه ای ، به عنوان اسلام شناس لازم دارد تا مسائل مورد نیازش را از قرآن استخراج نموده و در اختیارش قرار دهند و راز قرار گرفتن عترت در کنار
ص: 255
قرآن در وصیت نامه و رهنمود الهی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را باید در همین مسأله جویا شد .
د - ائمه معصومین (علیهم السلام) همچون پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) کارشناس راستین قرآن و مسائل اسلامی اند و احکام قرآن در سنت اینان منعکس گشته و تجلی احکام نورانی قرآن را می توان در کردار ، رفتار و سیره اینان مشاهده کرد.
با توجه به موارد فوق ، اگر به علوم و دانش لازم در باب اجتهاد ( مصطلح در میان فقها ) مجهّز باشیم می توانیم با استعانت از عقل و اندیشه فعال ، و کندوکاو عمیق و ژرف اندیشی لازم در قرآن و سنت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) و سنت ائمه معصومین (علیهم السلام) در پرتو تعمق و رعایت و بکارگیری قواعد ، اصول و کلیاتی که از آنان بر جای مانده است به کشف هر نوع احکام مورد نیاز جوامع بشری بپردازیم .
در واقع فقه شیعه اماميه فقط از قرآن نشأت می گیرد و سنت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) و سنت ائمه معصومین (علیهم السلام) به عنوان مفسّر و مبیّن راستین قرآن از ابزار و نیز از منابع فقهی شیعه به شمار می آید چنانکه در برخی از موارد از عقل و یا اجماع صاحبنظرانِ مسائلِ فقهی نیز از همین قبیل اند ، بر این اساس ادله ( ابزار ) و منابع استنباط احکام شیعه عبارت اند از : قرآن ، سنت ، اجماع و عقل . البته موقعیت این چهار مورد مساوی نیستند . عقل و اجماع فقط به عنوان وسیله و ابزار کشف برخی از احکام مطرح اند ، ولی سنت و قرآن منبع واقعی احکام اند ، گرچه سنت نیز چیزی جز ابزار و وسیله ترجمان و تفسیر راستین قرآن نیست . پس منبع اصلی احکام الهی جز قرآن نیست .
فقهاء اهل سنت ، به قرآن و سنت نبوی (صلی الله علیه وآله وسلم) توجه تام دارند ولی از بهره مندی از سنت ائمه معصومین (علیهم السلام) محروم اند . بر این اساس بسیاری از
ص: 256
احکام الهی قرآن که در سنت نبوی (صلی الله علیه وآله وسلم) ( طبق عدم ابتلاء جامعه به بسیاری از مسائل در آن دوره ) دیده نمی شود ، فقط در سنت ائمه معصومین (علیهم السلام) وجود دارند و کلیات و عموماتی که از ائمه معصومین (علیهم السلام) در این موارد در دسترس شیعه امامیه قرار گرفته که شامل بسیاری از احکام مورد نیاز فقهی جوامع بشری می باشند ، غنای خاصّی را به فقه شیعه بخشیده ( مسائل مستحدثه ، مسائلی طبق گسترش سطح نیازمندیهای جهان اسلامی و تضارب آراء و اندیشه ها پدید آمده اند ) . فقهاء اهل سنت به ناچار در باب احکام جدید مورد نیاز که در ظاهر قرآن و سنت نبوی (صلی الله علیه وآله وسلم) نیافته اند طبق رأی خود عمل می کنند و یا در سیره صحابه ( غیر معصوم ) به کند و کاو می نشینند و یا آنکه اگر حکمی را در رابطه با موضوعی در سنت یافتند از طریق قياس ، حكم موضوع های نظیر آن را منظور می دارند و در این راستا، در بسیاری از موارد ره بجایی نبرده و از دسترسی به احکام خدا محروم اند. و سرانجام متأسفانه بناچار حکم هر فقیهی را حکم واقعی می پندارند . گرچه با حکم فقیه دیگر در تضاد باشد . و حتی احتمال عدم اصابت به واقع را برای احکام صادره از سوی فقهای خود نمی دهند .
ولی شیعه به احکام ظاهری و احکام واقعی معتقد است و فقهاء و علماء خود را به « مُصوِّبه » و «مُخَطِّئَه » تقسیم میکنند . یعنی آنان در پرتو اجتهاد خود چه بسا که به حکم واقعی اسلام دست یابند و چه بسا که در اینباره خطا کنند . در عین حال که به اجتهاد لازم پرداخته اند ، حکم مورد استنباط آنان حکم ظاهری خواهد بود و تا زمان کشف حكم واقعی ، برای مكلّفين حجت است . از دیدگاه شیعه احکام واقعی الهی هرگز قابل تغییر نیستند. فرموده امام
ص: 257
صادق (عليه السلام) : « حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ أَبَداً إِلی یَوْمِ الْقِیَامَةِ، وَحَرَامُهُ حَرَامٌ أَبَداً إِلی یَوْمِ الْقِیَامَةِ »(1) .
همچنین حکم موضوع های مستحدثه و جدید را از راه ارجاع و انطباق به کلیات و عمومات مربوطه موجود در قرآن و سنت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و جانشینان معصوم او می توان بدست آورد . مثلاً امام صادق (عليه السلام) فرمود : كُلُّ شَيءٍ مُطلَقٌ حَتَّى يَرِدَ فِيهِ نَهيٌ(2) ؛ «هر چیز مجاز است مگر آنکه در مورد آن ، نهی صادر شده باشد» . آری : اگر در موردی که نه نصّ صریح وجود داشته و نه اجماع صاحب نظران و نه خبر ثقه واحد در کار باشد در آن صورت ، شارع ، قانونی را جهت تسهیل کار منظور داشته است که از آن به عنوان قانون « موارد شاك » یاد می شود که همانند « قاعده حلّ » و « قاعده طهارت » است . « كُلُّ شَيءٍ لَكَ حَلَالٌ حَتَّى تَعلَمَ أَنَّهُ حَرَامٌ(3) - كُلُّ شَيءٍ لَكَ طَاهِرٌ حَتَّى تَعلَمَ أَنَّهُ قَذَرٌ »(4) از این دو به قانون « اصالة الطهاره و اصالة الحلّ » نیز یاد می شود و هم چنین در این موارد ( موارد شاک ) می توان به اصول احرازیه ( دليل فقاهتی ) مثل اصل استصحاب ، اصل برائت ، اصل احتیاط و اصل اشتغال که پناه بردن بدین عمومات و اصول ، آدمی را از عقاب ایمن می کند اشاره کرد ، بر این اساس این اصول را « اصول مؤمن » نیز می گویند .
ص: 258
ولی فقهای اهل سنت ، در صورت فقدان نص و اجماع ، به قیاس پناهنده می شوند الحاق امری به امری دیگر در حکم ، بخاطر اتحاد در علت ظاهری ( علت پنداری ) البته اگر تشخیص علت حکم به کتاب و سنت بازگردد در پیش ما نیز پذیرفته است . لكن اهل سنت در صورت عدم ثبوت و دستیابی به علت و راز واقعی حکم الهی توسط کتاب و سنت را نیز از موارد شمول قياس می دانند و آن را قبول دارند . چنانکه استحسان را که به نظر آنان قیاس خفی است ، در فقه مالکی در مورد مصالح مرسله - و بنا به تعبیر غزالی استصلاح بچشم می خورد . این قانون را در مواردی به کار می گیرند که حکم شرعی آن تشریع نشده باشد . لكن در نگرش شیعه امامیه ، موردی سراغ نیست که حکم آن تشریع نگشته باشد .
در صحیح بخاری(1) بابی تحت عنوان « باب ما كان النبي (صلی الله علیه وآله وسلم) يسئل مالم ينزل عليه الوحي فيقول لا ادري او لم يجب حتى ينزل عليه الوحي ولم يقل برأي وقياس لقوله تعالى ، (لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ)(2) « بچشم میخورد . یعنی هنگامی که از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) از حکم مسأله ای سؤال می شد که هنوز وحی الهی در باره آن نازل نگشته بود ، می گفت : نمی دانم ، یا می فرمود : هنوز واجب نگشته است . تا هنگامی که وحی نازل شود ، هرگز طبق عقل و نظر خود و یا بر اساس قیاس ، سخن نمی گفت .
در فقه شیعه امامیه مورد اجتهاد آنجاست که نصّ صریح و مورد اعتماد پیرامون مسأله مورد نیاز در اختیار نباشد و یا آنکه حکم مورد نظر ، توسط
ص: 259
اجماع صاحبنظران طراز اول تبیین نشده باشد ( باصطلاح حکم مورد نیاز مورد اجماع نباشد ) . در نظر فقهای شیعه ، اجتهاد وسیله کشف دیدگاه شارع مقدس است . لكن در نظر فقهی اهل سنت ، اجتهاد می تواند به جای شارع بنشیند و تشريع حکم کند. شیعه از طریق قرآن، سنت نبوی (صلی الله علیه وآله وسلم) و سنت ائمه معصومین (علیهم السلام) و عمومات و اصول بر جای مانده از آنان به کشف حکم الهی می پردازد و نیازی به تشریع و جعل حکم شرعی ندارد ولی فقهای اهل سنت چون دستشان از منابعی همچون سنت ائمه معصومین (علیهم السلام) و عمومات بر جای مانده از آنان خالی است بناچار به جواز تشریع توسط اهل نظر ، نظر داده اند .
ص: 260
بعد از عرفات ، دیگر ابونور - دانشجوی مسلمان الجزائري - را ندیدم البته آدرس چادر منی را به او داده بودم لكن گمان نمی کردم او بتواند مرا پیدا کند ، ولی بر حسب اتفاق ، پس از بازگشت از عرفات و مشعر و انجام بعضی از اعمال منی ( رمی جمره عقبه و ذبح در مذبح و انجام تقصیر و خروج از لباس احرام ) روز دوم ورود به صحرای منی ، در کنار جمرۀ عقبه صدای آشنای ابونور گوش مرا نوازش داد . بدون مقدمه دستم را فشرد و گفت : همین الآن در دلم به دیدار شما فکر میکردم که پروردگار حکیم شما را حاضر ساخت . و افزود : آیا بهتر نیست پیرامون جمرات در منی صحبت کنیم ؟
گفتم : در مِنی سه جمره را سنگ باران می کنند ، این سه جمره به عنوان سه شیطان ( کوچک ، متوسط و بزرگ ) است . از عرفات به مشعر و از مشعر به منی و از منی به مکه باز می گردیم ، حد فاصل منی و شهر مکه جایگاه این سه جمره است که جمره عقبه متصل به شهر مکه است . در روز دهم ذی حجه فقط جمره عقبه ، هفت بار سنگسار می شود ولی در روز یازدهم و دوازدهم ذی حجه هر سه جمره هر کدام هفت بار سنگباران می شوند . می گویند : این سه جمره یادگار حج ابراهيم اند و ابراهیم ما بين جمره دوم و سوم به ذبح اسماعیل اقدام کرد ولی جبرئیل ، گوسفندی آورد و ابراهیم آن را در همانجا قربانی نمود (وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ) . جمره عقبه ، شاهد بعضی از میثاق های تاریخ ساز اسلامی است . در سال یازدهم و دوازدهم و سیزدهم بعثت ، در موسم حج بعضی از مردم مدینه در مکه که همواره حرکت حیات بخش آن
ص: 261
حضرت را زیر نظر داشتند بطور پنهان و بدور از انظار مشرکان مکه با پیامبر ورسالت او آشنا شدند و با او بیعت کردند .
این بیعت با حضور و با وساطت عباس عموی پیامبر در کنار جمره عقبه صورت پذیرفت . در سال دوازدهم بعثت آنان از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تقاضای اعزام مبلغ دین اسلام به مدینه نمودند ، که آن حضرت مصعب بن عمير ( شهید احد ) را به مدینه گسیل داشت و در موسم حج سال بعد آن حضرت را به هجرت به سوی مدینه دعوت کردند که مورد پذیرش آن حضرت قرار گرفت و پس از چندی به اجرا در آمد.
ابونور ، فوراً ورقهای از میان کیف دستی کوچک خود بیرون آورد که در آن پرسش های مختلفی نوشته بود . او گفت : هرگاه بی کار می شوم به طرح سؤالاتی می پردازم که باید از شما استفاده کنم . لبخند زدم و گفتم : شما که مشغول تکمیل تز دکترای خود می باشید لابد اصل مطالب تز را از راه همین مصاحبه ها فراهم می آورید پس قدر این سفر را بدان . او هم خنده ای کرد و گفت : بدون مزاح باید عرض کنم که جدّاً با این سؤالها و اخذ پاسخهای آن ، غنی و غنی تر می شوم و از مراجعه به بسیاری از کتب مربوطه مستغنی ، می گردم . و سپس گفت : اما مصاحبه امروز :
53 - ابونور : راز ترجيح امير المؤمنین علی (عليه السلام) بر سائرین چیست ؟
جواب : ترجیح امیر المؤمنين (علیه السلام) بر سایرین ، از سنت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله سلم) و از متن و منطق قرآن برخاسته است ، شیعیان ، آن حضرت را دارای موقعیتی ویژه میدانند ، موقعیتی که پائین تر از موقعیت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله سلم) و برتر از
ص: 262
موقعیت سایرین است . بدین جهت او را بر دیگر صحابه و یاران رسول خدا (صلی الله علیه وآله سلم) ترجیح می دهند و پشتوانه این ترجیح عبارت اند از :
محبت و پیروی از امیرالمؤمنین (علیه السلام) به عنوان اجر رسالت پیامبر اكرم (صلی الله علیه وآله سلم) در قرآن مطرح است : (قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى)(1) آیا درباره سایر خلفاء چنین آیه ای نازل گشته است ؟ تردیدی نیست که امیرالمؤمنین از مصادیق ذوي القربی است .
قرآن به گونه ای صریح و آشکار بر عصمت و طهارت امیر المؤمنين (عليه السلام) گواهی می دهد : (إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا)(2) آیا چنین آیه ای در قرآن در حق سائرین آمده است ؟
یکی از رازهای ترجیح حضرت على (عليه السلام) بر دیگران مسألۀ موقعیت ویژه امير المؤمنين (عليه السلام) در دیدگاه رسول خدا (صلی الله علیه وآله سلم) است . چنانکه آن حضرت وی را پاره تن خود دانست و فرمود : أَلاَ إِنَّ عَلِیّاً بَضْعَةٌ مِنِّی فَمَنْ حَارَبَةُ فَقَدْ حَارَبَنِی(3) ؛ « آگاه باشید که علی (علیه السلام) پاره تن من است و کسی که با او ستیز کند با من به جنگ پرداخته است» .
ص: 263
و نیز فرمود : «مَنْ آذَی عَلِیّاً فَقَدْ آذَانِي»(1) .
« مَن سَبَّ عَلِيّاً فَقَد سَبَّنِي . وَمَن سَبَّ عَلِيّاً فَقَد سَبَّ اللَّهَ»(2) .
« عَلِيُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ خَیْرُ اَلْبَشَرِ وَ مَنْ أَبَی فَقَدْ کَفَرَ »(3).
آگاه باشید بدون شک علی (علیه السلام) پاره تن من است ، کسی که با او بجنگد با من جنگیده است و کسی که على (عليه السلام) را بیازارد مرا آزرده است و کسی که به على (عليه السلام) ناسزا بگوید به من ناسزا گفته است و کسی که علی را ناسزا گوید به خدا ناسزا گفته است ، و علی بن ابی طالب (عليه السلام) بهترین بشر است و کسی که او را انکار کند ، کافر است و این گونه احادیث در جوامع حدیثی شیعه و سنی موج می زنند)(4).
ص: 264
أمير المؤمنین علی (عليه السلام) محبوب ترین انسان ( بعد از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) در پیشگاه خداست و حدیث معروف «طير مشوي»(1) مؤيد همین نظر است . رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در دعایش این چنین فرمود :اَللَّهُمَّ اِئْتِنِی بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَیْكَ حَتَّی یَأْکُلَ مَعِی مِنْ هَذَا اَلطَّائِرِ، فَجَاءَ أَمِيرُ المُؤْمِنِينَ(2) ؛ «بار خدایا محبوب ترین انسان در نزد خود را هم اکنون به سوی من بفرست ، تا با من غذا بخورد . پس از آن دیری نپائید که امير المؤمنین علی (عليه السلام) فرا رسید».
ص: 265
رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیرالمؤمنین (عليه السلام) فرمود :لَوْ أَنَّ الْبَحْرَ مِدَادٌ وَالْغِیَاضَ أَقْلَامٌ وَالْإِنْسَ کُتَّابٌ وَالْجِنَّ حُسَّابٌ مَا أَحْصَوْا فَضَائِلَكَ یَا أَبَا الْحَسَنِ ؛ « اگر همۀ آب دریاها مركب و جوهر ، و همه نَی های جهان قلم ، و همه انسانها و همۀ جنّیان حسابگر شوند ، فضائل تو(1) را نمی توانند بنگارند یا ابا الحسن»(2).
کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست***که تر کنم سرانگشت وصفحه بشمارم
عایشه می گوید : رأيت ابابکر یکثر النظر إلى وجه علي بن أبي طالب فقلت: یا ابة انك لتكثر النظر إلى علي بن ابي طالب ؟ فقال لي : يا بُنيّة سمعت رسول الله يقول : النظر إلى وجه علىٍّ عبادة(3) ؛ « به پدرم گفتم : خیلی به رخسار امیر المؤمنین نظاره
ص: 266
می کنی ؟ پاسخ داد : دخترم ! از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم که فرمود : نگاه کردن به صورت علی بن ابی طالب عبادت است» .
همچنین یکی از علمای معروف اهل سنت می گوید : « ابو هريره ، معاذ بن جبل را دید که همواره به رخسار علی بن ابی طالب (علیه السلام) می نگرد. به او گفت : خیلی به صورت او نگاه می کنی ؟ گویا او را قبلا ندیده ای . معاذ پاسخ داد : «سمعت رسول الله يقول : اَلنَّظَرُ إِلَی وَجْهِ عَلِیٍّ عِبَادَةٌ »(1) . عن ابی ذر قال :سَمِعْتُ رَسُولَ اَللَّهِ یَقُولُ اَلنَّظَرُ إِلَی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عِبَادَةٌ وَ اَلنَّظَرُ إِلَی اَلْوَالِدَیْنِ بِرَأْفَةٍ وَ رَحْمَةٍ عِبَادَةٌ، وَ اَلنَّظَرُ فِي الصَّحِيفَةِ - يعني صحيفة القرآن - عِبَادَةٌ، وَ اَلنَّظَرُ إِلَی اَلْکَعْبَةِ (2).
«در من لا يحضره الفقیه آمده است : وروى : أَنَّ اَلنَّظَرَ إِلَی اَلْکَعْبَةِ عِبَادَةٌ، وَ اَلنَّظَرُ إِلَی اَلْوَالِدَیْنِ عِبَادَةٌ، وَ اَلنَّظَرُ فِی اَلْمُصْحَفِ مِن غَيرِ قراءَةٍ عِبَادَةٌ، وَ اَلنَّظَرُ إِلَی وَجهِ العَالِمِ عِبَادَةٌ، وَالنَّظَرُ إِلَى آلِ مُحَمَّدٍ عِبَادَةٌ»(3).
رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید : لاَ تَزُولُ قَدَمَا عَبْدٍ یَوْمَ اَلْقِیَامَةِ حَتَّی یُسْأَلَ عَنْ أَرْبَعٍ : عَنْ عُمُرِهِ فِیمَا أَفْنَاهُ وَ شَبَابِهِ فِیمَا أَبْلاَهُ وَ عَنْ مَالِهِ مِنْ أَیْنَ کَسَبَهُ وَ فِیمَا أَنْفَقَهُ وَ عَنْ حُبِّنَا أَهْلَ اَلْبَیْتِ(4) ؛ « در قیامت، آدمی گام از گام برنمی دارد جز آنکه درباره
ص: 267
چهار چیز مورد بازجویی قرار می گیرد : از عمر که آن را در کجا و در چه راهی از دست داده است ، و از جسم که آن را چگونه فرسوده کرده است ( در ازای آن چه چیزی بدست آورده است ) از ثروت و مال او که از چه راهی بدست آورده و در چه راهی خرج کرده است ، و از عشق و دوستی اهل بیت (علیهم السلام) که آیا در زندگی به آن توجه داشته است یا خیر ؟ »
عشق و محبت على فطری است . محبت به امیر المؤمنين (عليه السلام) یک مسأله فطری است ، که ترجیح دادن او را به سائرین باعث می گردد . رهنمودها و احادیث مربوطه را در کتاب فطرت مذهبی بخوانید(1) .
ابن عباس از شاگردان مکتب وحی در تفسیر آیه : (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا)(2) فرمود : مراد از وُد ، در این آیه محبت در قلوب مؤمنان است و این آیه درباره امیر المؤمنين (عليه السلام) نازل شده است . ( نزلَت فِي عَلِيِّ بنِ اَبِي طَالِبٍ )(3) . یعنی آیه در شأن على (عليه السلام) است و محبت او را خدا در فطرت مؤمنان جای داده است . چنانکه ابی سعید می گوید : « هنگامیکه آیه فوق نازل شد ، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند : لَا تَلقَى رَجُلاً إِلَّا وَفِي قَلبِهِ حُبُّ لِعَلِيِّ بنِ اَبِي طَالِبٍ (علیه السلام)(4) ؛ « به هیچ آدم مؤمنی برخورد نمیکنی جز
ص: 268
آنکه در دلش عشق و محبت به على بن ابی طالب (علیه السلام) وجود دارد» . و نیز آن حضرت به امیر المؤمنين (عليه السلام) فرمود : يَا عَلِيُّ إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَنْزَلَ فِيكَ آيَةً مِنْ كِتَابِهِ وَ جَعَلَ لَكَ فِي قَلْبِ كُلِّ مُؤْمِنٍ مَحَبَّةً(1) ؛ «یاعلى ، بدون تردید خدا در قرآن ، در شأن تو آیهای فرو فرستاد که از این حقیقت حکایت دارد که خدا در قلب هر انسان با ایمانی ، محبت تو را قرار داده است»(2).
امام هشتم (علیه السلام) در تفسیر آیه : (فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا) فرمود : «هُوَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللَّهِ ، عَلِیٌّ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ وَلِیُّ اَللَّهِ»(3) ( امور فطری عبارت اند از : توحید ، نبوت و امامت ) : آدمی به گونۀ غریزی و فطری به یکتائی خدا ، نبوت پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) و ولایت علی بن ابی طالب (عليه السلام) گواهی میدهد و بدانها گرایش قلبی دارد .
نشانۀ پاکزادگی : عشق و محبت به امیر المؤمنين (عليه السلام) نشانه پاکزادگی است . ( در این باره بگونه ای مفصل در کتاب فطرت مذهبی بحث کردم ، خوانندگان گرامی را بدان ارجاع می دهم )(4).
ص: 269
امیرالمؤمنین (عليه السلام) همه گونه زیباییها و کمالات را یکجا دارد و همین مسأله عامل جلب عشاق بیدار دل نسبت به او است . علامه ابن مغازلی یکی از علمای اهل سنت در کتاب المناقب می نویسد : پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) ، امیر المؤمنين (عليه السلام) را به عنوان آئینه تمام نمای فرشتگان برتر و همه انبياء بزرگ دانسته ، چنانکه فرمود(1) : کسی که می خواهد هیبت اسرافیل ، موقعیت میکائیل ، عظمت و جلالت جبرائیل ، سلامت و کمال آدم ، زیبائی نوح ، خلّت ( درجه دوستی خاص ) و تقرب ویژه ابراهیم و سخاوت پیشگی او ، حزن يعقوب ، جمال يوسف ، ملک سلیمان ، مناجات و شجاعت موسی ، صبر ایوب ، زهد یحیی ، سیاحت و سیر تبلیغی عیسی ، وَرَع و پارسائی یونس ، اخلاق نیک و جسم باهنجار و جالب و با شرافت و کمال و محمد را بنگرد ، به امیرالمؤمنین نگاه کند(2) .
ص: 270
شارح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید، می نویسد(1) : وقد اتفقت الاخبار الصحيحة التي لا ريب فيها عند المحدثين على أنّ النبي قال له : «لاَ یُبْغِضُكَ إِلاَّ مُنَافِقٌ
ص: 271
وَلاَ یُحِبُّكَ إِلاَّ مُؤْمِنٌ» ؛ اخباری که در صحت آن اندیشمندان حدیث شناس ، تردیدی ندارند و بر این مسأله اتفاق نظر دارند که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) به علی (علیه السلام) فرمود : جز آدم منافق کسی با تو دشمن نمی شود ، و جز انسان مؤمن تو را دوست نمی دارد . همچنین ابو سعيد الخدری می گفت : إِنَّا کُنَّا لَنَعْرِفُ اَلْمُنَافِقِینَ نَحْنُ مَعَاشِرَ اَلْأَنْصَارِ بِبُغْضِهِمْ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ(1) .
و در سنن ترمذی از قول پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آمده است : «إِنَّهُ لاَ یُحِبُّكَ إِلاَّ مُؤْمِنٌ وَلاَ یُبْغِضُكَ إِلاَّ مُنَافِقٌ»(2) .
عمار یاسر می گوید : از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم)، بارها شنیدم که می فرمود : یا عَلِیُّ طُوبَی لِمَن أحَبَّكَ وصَدَّقَ بِكَ ، ووَیلٌ لِمَن أبغَضَكَ وکَذَّبَ فِيكَ(3) ؛ «یا علی ، خوشا بحال کسی که تو را دوست بدارد و تو را تصدیق کند و وَيل ( خطرناک ترین نقطه جهنم ) جای کسی است که با تو دشمنی ورزد و تو را تکذیب نماید» .
چنانکه در بیانی دیگر فرمود : « مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ مَاتَ شَهِیداً ومَنْ مَاتَ عَلَی بُغْضِ آلِ مُحَمَّدٍ جَاءَ یَوْمَ الْقِیَامَهِ مَکْتُوبٌ بَیْنَ عَیْنَیْهِ آیِسٌ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ »(4) . این حدیث
ص: 272
ص: 273
مفصل است . ( مراجعه شود به کتاب پرورش روح ، جلد دوّم ، بخش ولایت ) و تردیدی نیست که امیرالمؤمنین در شمار آل محمّد است ). و نیز فرمود : «من مات في ولايته مات في سبيل الله»(1) .
اهل بیت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) امان و پناهگاه امت هستند . چنان که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : « النجومُ أمان لأهل السماء واهل بيتي امان لامّتي »(2) ، ستارگان
ص: 274
مایۀ امنیت اهل آسمان ، و اهل بیت من مایه امنیت امت من هستند . و همین مسأله می تواند راز عشقورزی ما نسبت به امیر المؤمنین را تبیین کنند .
ابن عباس می گوید : مراد از آیه : (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ)(1) عبارت است از امير المؤمنين (عليه السلام).
همچنین امام باقر (علیه السلام) فرمود: مراد از آیه اميرالمؤمنين و آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم)(2) می باشد .
کوتاه سخن اینکه : اگر نصی در باب امامت امیر المؤمنين (عليه السلام) در کار نبود و فرضاً امر انتخاب امام به امت واگذار شده بود ، عوامل ترجیح ، این حقیقت را اثبات میکنند که باید به آن حضرت روی آورد و در پیشگاه او تسلیم گشت .
54 - ابونور : بنظر می رسد غیر از علی بن ابی طالب (عليه السلام) را با لقب « اميرالمؤمنين » خطاب نمی کنید ؟
جواب : برخی از القاب ویژگی خاصی دارند ، لكن برخی از القاب این چنین نیستند ، و لقب امیر المؤمنين از نوع اول است . این لقب از سوی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) برای علی بن ابی طالب (علیه السلام) انتخاب گشته است . بُریده می گوید : « رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به ما دستور داده بود تا به امیرالمؤمنین (علیه السلام) اینگونه سلام
ص: 275
بدهیم : « السَّلَامُ عَلَيكَ يَا أَمِيرَ المُؤمِنِينَ »(1) و نیز رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به همه مردان و زنان حاضر در غدیر خم ، پس از ابلاغ مسأله امامت ، دستور دادند تا همگان به علی (علیه السلام) به عنوان امیرالمؤمنین سلام دهند(2) . مردی از امام صادق (عليه السلام) پرسید : آیا مردم ، امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را هنگام سلام دادن با لقب امیر المؤمنین یاد می کنند ؟ امام صادق (عليه السلام) پاسخ داد : «لاَ ذَلِكَ اِسْمٌ سَمَّی اَللَّهُ بِهِ أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ ، لَم يُسَمّ بِهِ أَحَدٌ (قَبْلَهُ) ولاَ یُسَمَّی بِهِ بَعْدَهُ »(3) ؛ خير ، این اسمی است که فقط «علي بن ابي طالب (عليه السلام) » به آن ملقب شده است و کسی پیش از او به چنین لقبی خوانده نشده و پس از او نیز کسی بدان ملقب نخواهد شد . پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) با جبرئیل سخن می گفت که امیر المؤمنين از راه رسید . جبرئیل گفت : او امير المؤمنین است . رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) از او پرسید : چرا او را امیر المؤمين لقب داده ای ؟ جبرئیل پاسخ داد : پروردگار متعال در جنگ بدر ، به من خطاب کرد فرمود : به محمد بگو تا دستور دهد که امیرالمؤمنین به جولان در آید . از آن روز در آسمانها علی بن ابی طالب را امیر المؤمنين می خوانند .
ص: 276
پس از آن، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیرالمؤمنین فرمود : در آسمانها تو امیر المؤمنین می باشی و نیز در زمین تو امیر المؤمنین می باشی ( و افزود : ) بعد از من کسی جز کافر بر تو پیشی نمی جوید ( پیش از تو خلیفه نمی شود ، تو را جلو نمی افتد ) و نیز بعد از من کسی جز كافر در برابر تو تمرّد نمی جوید و از تو فاصله نمی گیرد . (و افزود : ) اهل آسمانهای هفتگانه ، طبق دستور خدا تو را با لقب امیر المؤمنین می خوانند(1).
پس نه تنها شیعیان ، بلکه هیچ کس مجاز نیست که این لقب را در مورد فردی غیر از حضرت على (عليه السلام) بکار برد. حتی هنگامی که مغيرة بن شعبه این لقب را در مورد عمر بکار برد، مورد اعتراض عمر قرار گرفت . چنانکه یعقوبی مورخ معروف مینویسد : در سال هجدهم عمر ، امیر المؤمنین خوانده شد ، در حالیکه قبلا وی را خلیفه رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) می خواندند... برخی نوشته اند : مغيرة بن شعبه بر عمر وارد شد و چنین سلام کرد : سلام بر تو ای امیر المؤمنين ، عمر بر او اعتراض کرد و او را از بکار بردن لقب امیر المؤمنین در مورد خود نهی کرد(2) .
ص: 277
55 - ابونور : چرا شما فقط شیعه على (عليه السلام) هستید و شیعه دیگران نیستید ؟
جواب : دوستی و پیروی کردن ( یعنی شیعۀ کسی بودن ) در صورتی مجاز است که این پیروی سعادتمندی انسان را تضمین کند و این مسأله در رابطه با امیر المؤمنین علی (عليه السلام) تضمین شده است . زیرا این حدیث مورد توجه رجال علمی اهل سنت و شیعه است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : يَا عَلِيُّ اَنتَ وَشِيعَتُكَ فِي الجَنَّةِ(1) ؛ «أي على ، تو و شیعیان راستین تو اهل بهشت هستيد» . در حدیث فوق حداقل دو نکته مهم به چشم می خورد : یکی اینکه امیر المؤمنين (عليه السلام) به گواهی پیامبر خاتم (صلی الله علیه وآله وسلم) اهل بهشت است . و دوّم اینکه شیعه و پیروان راستین او نیز اهل بهشت هستند . ( پیروی از امیرالمؤمنین (علیه السلام) موجب قدم نهادن در بهشت است ) . تردیدی نیست که حديث فوق تضمین است و ما را وامی دارد تا شیعه امیر المؤمنين (علیه السلام) باشیم ، نه شیعه دیگران ، زیرا درباره دیگران چنین تضمینی وجود ندارد .
56 - ابونور : سب و لعن به على (عليه السلام) که توسط معاویه شیوع یافته بود چه زمانی مهار شد ؟
ص: 278
جواب : به مسالۀ جالبی که حکایت از کینه معاویه نسبت به حق مجسم دارد اشاره کردید ، طبری مورخ معروف اهل سنت(1) در کتاب تاریخ خود می نویسد : فكان ( معاویه ) إِذَا قَنَتَ لَعَنَ عَلِیّاً وابن عباس والأشتر وحسناً وحسيناً ؛ «معاویه در قنوت نماز امیر المؤمنين (عليه السلام) ، امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) ، ابن عباس و مالک اشتر را لعن می کرد».
آری ، مساله فوق سالیانی دوام یافت تا آنکه توسط عمر بن عبدالعزيز تعطیل شد . عمر بن عبدالعزیز در میان خلفای بنی امیه ، نیک سرشت و عدالتخواه بود ، او علاوه بر کارهای مهمی که در دوران خلافتش انجام داد ، دو کار مهم تر نیز با طرح و تاکتیک خاصی انجام داد :
1- سبّ و لعن امیر مؤمنان علی (علیه السلام) را ممنوع کرد(2) .
2 - فدک را به نواده های حضرت زهرا (علیه السلام) برگرداند .
در مورد اول ، باید دانست که مردم حدود شصت سال به سبّ و لعن امیر المؤمنين (عليه السلام) عادت کرده بودند ، و معاویه و زمامداران بعد از او هرچه توان داشتند ، کینه خود را نسبت به امیر المؤمنين (علیه السلام) آشکار ساختند ، و ممنوع کردن این بدعت که به صورت سنّت در آمده بود ، نیاز به طرحهای ظریف و مؤثر داشت . در سال 99 ه پس از سليمان ابن عبدالملک ، عمر بن عبدالعزيز هشتمین خلیفه اموی روی کار آمد . عمر بن عبدالعزيز با شیوه ای خداپسندانه به اینکار دست زد.
ص: 279
او می دانست که یگانه راه برداشتن سب و لعن على بن ابی طالب (عليه السلام) فتوای علماء بزرگ اسلام است. بر این اساس به پزشکی یهودی گفت : فردا علماء بزرگ اسلامی به دیدار من می شتابند و جلسه ای تشکیل می شود ، شما هم در آن مجلس حاضر شو، و در حضور آنها از دختر من خواستگاری کن . من می گویم از نظر اسلام جایز نیست که دختر مسلمان با شخص کافر ازدواج کند . تو در پاسخ بگو پس چرا علی که کافر بود داماد پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) شد . من می گویم علی (علیه السلام) که کافر نبود ، شما بگو اگر کافر نبود ، پس چرا او را سب و لعن می کنید ، با اینکه سبّ و لعن به مسلمان جایز نیست .
طبق طرح عمر بن عبد العزيز ، مجلس ترتیب یافت و بزرگان و اشراف بنی امیه و علمای بزرگ در آن مجلس شرکت جستند ، در آن جلسه بی نظیر پزشک یهودی ، دختر عمر بن عبدالعزیز را برای خود خواستگاری کرد .
عمر گفت : این ازدواج از نظر اسلام جایز نیست ، زیرا ما مسلمان هستیم و ازدواج دختر مسلمان با مرد یهودی جایز نیست . یهودی گفت: پس چرا پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) دخترش را به ازدواج علی که کافر بود در آورد ؟ عمر گفت : علی که کافر نیست ، بلکه از بزرگان اسلام است . یهودی گفت : اگر او کافر نیست پس چرا او را لعن و سبّ می کنید ؟ در این هنگام همه مجلسیان سرها را بزیر افکنده و شرمنده شدند. آنگاه عمر
ص: 280
بن عبدالعزیز به حضّار گفت : انصاف بدهید آیا می توان داماد پیغمبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) را با آن همه فضل و کمال دشنام داد ؟ و سرانجام در همان مجلس مقرر گشت که برای هیچ کس ، سب و لعن به امیر المؤمنين (عليه السلام) روا نیست(1) .
ص: 281
در زمان سلطنت امیر تیمور گورکانی ، جمعی از افراد ماوراء النهر که از دشمنان امیر المؤمنين (عليه السلام) بودند ، مجلسی تشکیل داده و نامه ای نوشتند که در آن آمده بود : « دشمنی و کینه نسبت به على بر هر مسلمانی واجب است ، زیرا او به قتل عثمان فتوی داده است ». آن نوشته را نزد امیر تیمور گورکانی فرستادند ، تا او نیز آن را تأیید کند و همانند خلفای بنی امیه دستور دهد تا خطباء و سخنرانان بار دیگر بالای منابر نسبت به ساحت مقدّس آن حضرت به بدگویی بپردازند . امیر تیمور گفت : چون من مقلّد شیخ زین الدّین تایبادی
ص: 282
هستم ، این نوشته را نزد او می فرستم و او هرچه رأی داد از آن پیروی می کنم . آن طومار و نوشته را نزد وی فرستاد ، او پس از قرائت آن ، این رباعی را در پشت آن نوشت :
گر زانکه بود فوق سماء ، منزل تو***وز کوثر اگر سرشته باشد گل تو
گر مهر علی نباشد اندر دل تو***مسکین توو سعی های بی حاصل تو(1)
و سرانجام طرفند دشمنان امير المؤمنين (علیه السلام) شکست خورد و سیره معاویه ، نتوانست ، بار دیگر زنده شود . البته عمل معاویه در نظر صاحب نظران بیدار دل ، محکوم است .
مسعودی در مروج الذهب ، یزید پسر معاویسه را بخاطر لعن بر امیر المؤمنين ، مورد سرزنش قرار داده است . او در این کتاب می نویسد : «.. وليزيد ... من شرب الخمر وقتل ابن بنت الرسول ولعن الوصي »(2) آنجا که یزید بخاطر تداوم سنت پدر خود مورد سرزنش قرار می گیرد آیا عمل خود معاویه مورد نکوهش نباید قرار گیرد ؟
در کتاب ملحقات احقاق الحق(3) علامه شوشتری آمده است که : در جلسه دربار هارون ، که جمعیت فراوانی حضور داشتند ، هارون از حضار
ص: 283
سؤال کرد ، چند حدیث در فضیلت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به یاد دارید ؟ هر کدام چیزی گفتند . هارون گفت : من فضیلتی از امیر المؤمنین می دانم که هیچیک از شما آن را نمی دانید . و افزود : از دمشق گزارش دادند خطیبی در سخنرانی های خود از امیر المؤمنين (عليه السلام) بدگوئی می کرد . او را به بغداد فراخواندم . به او گفتم : چرا چنین عمل می کنی ؟ پاسخ داد : او پدران ما را کشت . گفتم : او به امر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) عمل کرد . خطیب گفت : من کینه او را در دل دارم . پس دستور دادم او را صد تازیانه بزنند .
آن شب را خوابیدم ، در عالم رؤیا دیدم ابواب آسمان گشوده شد و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تشریف آوردند . در دستش کاسه ای پر از آب بود و فرمود: هر کس که شیعه على (عليه السلام) است برخیزد ( از این آب بخورد ) . چهل تن از جمعیت آن جلسه برخاستند و از آن آب نوشیدند . سپس دستور داد تا خطیب دمشقی را حاضر کنند ، او را آوردند ، امیر المؤمنين (علیه السلام) با دیدن او ، شکایتی به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بُرد.
رسول خدا فرمود : خدایا ! او را مسخ کن . ناگهان ، دیدم خطیب تکانی خورد و به صورت سگی نمودار گشت . از خواب پریدم ، دستور دادم خطیب را حاضر کنند ، درب بیت را گشودند ، جز سگی در آن ندیدند . فقط گوش های او نشان از گوش های خطیب داشت . گفتم : خطيب ، كيفر الهی را چسان دیدی ؟ سر خود را به زیر افکند و اشکهای او جاری شد .
ص: 284
واقدی یکی از حضار مجلس می گوید : خلیفه دستور داد تا آن سگ را آوردند و همه ما آن را تماشا کردیم.
57 - ابونور : چرا شیعیان برای مسأله « انتظار » اهمیت فوق العاده ای قائلاند ؟
جواب : مسأله انتظار اثرات تربیتی فردی ، اجتماعی فراوانی در زندگی آدمی دارد از جمله :
1- به قول شاعر ، «هر کسی روز بِھی میطلبد از ایّام» . این مسأله یک امر فطری است . بشر همواره در آرزوی روزی است که به دور از هر گونه مشکلات و گرفتاری زندگی کند .
2- هر کسی بر این مسأله می اندیشد که سعادت آدمی فقط در پرتو حاکمیت انسان کامل میسر است و اعتقاد ظهور چنین روزی اثر مثبتی در روان آدمی دارد که نه تنها از یأس و ناامیدی آدمی در کشاکش زندگی میکاهد، بلکه محرک قوی و پیش برنده ای به سوی دستیابی به آمال و آرزوهاست .
البته مسأله اعتقاد به مهدویت و انتظار به ظهور منجی موعود گیتی ، اختصاص به شیعه امامیه ندارد و همه مسلمانان بلکه همه انسانها به گونه ای در این امر با ما شریک اند و به قول علامه طباطبایی ( در پاسخ به پرسش پروفسور کربن استاد دانشگاه سوربون در موضوع فلسفه اسلامی و شیعه شناسی ) مسأله مذكور ، از نظر عقلی به ما نوید می دهد که عالم بشریت یک روز ایده آلی را در پیش دارد که سر تا پا سعادت و خوشبختی و کامیابی بوده و در آن همه خواسته های فطری انسانی که در نهاد این نوع انسان رسم شده ، برآورده خواهد شد . و نیز می دانیم که انسان هرگز به چنین محیط پاک و
ص: 285
نورانی نایل نخواهد شد ، جز در سایۀ روی آوردن به واقع بینی و حق پرستی(1) . ( اعتقاد به مهدویت و انتظار ، آدمی را به صراط حق و عمل به دستورات خدا فرا می خواند ).
3 - مسأله انتظار موجب روی آوردن آدمی به اخلاق نیک ، اعتقاد صحيح ، و یکتا پرستی است . زیرا امام مورد انتظار او ، کسی است که با ظهور خود اینگونه مسائل و حقایق را بسط می دهد . بنابراین هر کسی تلاش میکند تا هم سو و هم رنگ با حقیقت مورد نظر امام موعود خود باشد . و همین خود، جامعه را به سوی حق پرستی و اخلاق انسانی سوق می دهد . چون هر انسانِ منتظری تلاش میکند تا فرد مورد توجه امام خود باشد و در پیش او رو سپید .
4- عقيدۀ به ظهور موعود اسلام ، آدمی را وامی دارد تا بدانچه که در صورت ظهور ، رخ می دهد ، بیندیشد . او می داند که امام او با ظهور خود ، موجب رونق اسلام و آبادانی جهان و پیشرفت زندگی است . بر این اساس شخص منتظر ، همواره در حد توان و وسع خود ، به بسط و نشر و تبلیغ و اجرای دستورات خدا ، جهت آبادی زمین ، آبادانی جهان و پیشرفت زندگی مردم همت می گمارد ، پس مسأله انتظار ، آدمی را وادار می کند تا :
الف - فردی ایده آل و یاوری راستین برای امام مورد انتظار خود بار آید . چون می داند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در این باره فرمود : « المهدي طاووس الجنّة »(2) و تردیدی نیست که پر و بال طاووس چشمگیر است. یعنی باران امام (عليه السلام) یاران برجسته و کارآمد و بی نظیرند .
ص: 286
ب - در جهت پیشگیری از نفوذ خرافات کوشا باشد و در برابر تهاجم فرهنگی دشمنان بایستند ، زیرا رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : إذا مات علىٌّ فسد الدين ولا يصلحه إلا المهدي(1) ؛ «آنگاه که علی از دست برود جامعه دینی رو به فساد می نهد و رهایی از این فساد به طور کامل میسّر نیست جز با ظهور موعود اسلام» . لذا بر منتظران راستین است که همواره در این رابطه کوشا باشند ، تا امام ( عجل الله تعالی فرجه ) با ظهور خود حرکتهای آنان را به نتیجه نهایی برساند .
ج - انتظار نوعی عبادت است . چنانچه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : « أَفْضَلُ اَلْعِبَادَهِ اِنْتِظَارُ اَلْفَرَجِ. »(2) و تردیدی نیست که امام دارای دو غیبت است ، چنانکه دارای عمری طولانی می باشد . پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : « طوّل الله تبارك وتعالى عمرہ کما طوّل الخضر وإلياس »(3) . و نیز فرمود : «إِنَّ لِلْغَائِبِ مِنَّا غَیْبَتَیْنِ إِحْدَاهُمَا أَطْوَلُ»(4).
بنابراین ، هرچه انتظار به درازا کشیده شود او ( انسان منتظر ) نه تنها مأیوس نمی شود بلکه عبادت خود را طولانی تر احساس می کند .
ص: 287
طبرسی مفسّر معروف در ذیل آیه : («هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَكَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا)(1) می نویسد : براهین و دلیلهای تابناک حقانیت دین اسلام ، برتری آن را بر همه ادیان ثابت میکند و البته در زمان طلوع موعود اسلام ، جز اسلام دینی سلطه و نفوذ جهانی نخواهد داشت(2).
در خاتمه ، این نوشته را با سخن پرفسور کربن مسیحی مذهب و استاد شیعه شناسی دانشگاه سوربن پایان می بریم.
پروفسور کربن می گوید : یگانه مذهب زنده دنیا که پویا و حیاتمند می باشد مذهب شیعه امامیه است چون قائل به وجود امام حیّ و زنده است و با اتکاء و اعتماد به موعود اسلام است که پیوسته زنده و در پویایی است . بنابر این ، فقط مذهب شیعه امامیه ، مذهب پویا و متحرک می باشد . او می گوید : کلیمیان ، قائل به وجود امام و ولیّ زنده نیستند و همچنین مسیحیان و زرتشتیان ، بر این اساس ، اتکائی به مبدأ حیاتی در جامعه ندارند و با عمل به تورات ، انجیل، زند و اوستا، تکامل خود را فقط در محدوده این کتاب جستجو می کنند و همچنین فِرَق اهل سنت که تکامل خود را فقط در سایه عمل به قرآن و سنت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) می جویند . ولی شیعه امامیه ، دین امید و عشق وحرکت و زندگی است . چون معتقد است که حتما باید امام و رهبر امّت زنده باشد و
ص: 288
تکامل انسان ، فقط در پرتو هدایت ها و حکومت مقدس او حاصل می گردد و در جهت دستیابی بدین منظور از هیچ حرکت ، و تلاش ، دریغ ندارد(1) .
ابونور پرسید : یکی از دوستان اهل سنت من می گفت : در نوشته ای خواندم که شیعیان معتقدند ، امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در سرداب سامراء زندگی می کند. آیا این مسأله صحیح است ؟
گفتم : سرداب معروف سامراء محل اسکان سه تن از ائمه معصومین (علیهم السلام) بوده است ، زیرا امام دهم و یازدهم و دوازدهم، زمانی را در آن سپری کرده اند . لذا شیعیان جهت تبرک به زیارت آن می پردازند(2) نه آنکه امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را محبوس در آن سرداب بدانند .
در مناظرۀ معروفی که میان یکی از عالمان شیعی مذهب و یکی از علمای اهل سنت در حضور ملکشاه سلجوقی (در تاریخ گذشته دوران سلجوقیان) صورت پذیرفت . عالم شیعی در خطاب خود به ملکشاه گفت : بنظر من این عالم سنی مذهب ، اهل جهنم است زیرا : پیامبر اکرم فرمود : «مَن مَاتَ وَلَم يَعرِف اِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة»(3) ، «هر کسی بمیرد و امام و رهبر زمان خویش را نشناسد با مرگ جاهلی از بین رفته است» ، ای پادشاه از این عالم ، سؤال کن که امام او کیست ؟ - عالم سنی مذهب فوراً ، گفت : اصلاً چنین حدیثی از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت نشده است ، شاه ، نگاهی به خواجه نظام الملک طوسی
ص: 289
وزیر دانشمند سنی مذهب خود کرد و پرسید آیا چنین حدیثی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت شده است ؟! - او پاسخ داد : آری ، شاه به عالم سنی مذهب نگریست و گفت : فکر نمی کردم دروغگو باشی ولی معلوم شد که دروغ می گوئی . آن عالم گفت : البته من امام زمان خود را می شناسم - عالم شیعی گفت : آن فرد کیست - عالم سنی گفت : همین پادشاه حاضر - شاه گفت : انا لا اصلح ان اكون امام زمان الناس انی لا اعلم شيئاً «من که صلاحیت اینکه امام زمان مردم باشم ندارم ، زیرا چیزی نمی دانم » - شاه از عالم شیعی پرسید : امام زمان شما کیست ؟ - او پاسخ داد : امام زمان ، همان امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است که طبق حدیث پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) اگر کسی که او را بشناسد و از او فرمان ببرد بمیرد اهل بهشت است وگرنه اهل نار خواهد بود .
مذاکره و مناظرۀ فوق بسیار طولانی است روزها و در جلسات متعدد به طول انجامید که سرانجام شاه و وزیر و بسیاری از درباریان به مذهب شیعه اماميه گرویدند(1) و در پی این مسأله بسیاری از مردم ایران به مذهب شیعه روی آوردند و برخی از درباریان مخالف شیعه ، طرح قتل وزیر دانشمند یعنی خواجه نظام الملک را ریخته و سرانجام وی را از پای در آوردند و در 16 رمضان سال 485 ه وی را کشتند(2).
ص: 290
هیچ روزی آفتاب غروب نمی کند جز آنکه یکی از ابدال (یکی از یاران ویژه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف) به طواف کعبه می پردازد و فجر صادق رخ نمی افروزد جز آن که یکی از اوتاد (یکی از یاران ویژه امام زمان عج) به طواف کعبه ، توفیق می یابد و آنگاه که بازار طواف پریشان گردد ، وکسی به طواف کعبه روی نیاورد خداوند متعال ، کعبه را از زمین بر می دارد (در زمین کعبه ، حضور ندارد) و هفت سال ، زمین بدون حج باقی می ماند پس از آن قرآن از مصاحف برداشته می گردد و اوراق قرآن سپید و بدون نوشته می ماند و سپس قرآن از دلها جدا می شود و چیزی در اذهان باقی نمی ماند و مردم به احادیث و اخبار دوران جاهلیت روی می آورند و سپس دجال ، خروج می کند ، عیسی مسیح از آسمان نازل می گردد و او را به قتل می رساند و در آن هنگام ، زمان آبستن حادثه ای جدید است(1) و «الساعة» فرا خواهد رسید .
58 - ابونور : آیا به تحریف قرآن اعتقاد دارید ؟
جواب : چند سال قبل با یکی از طلّاب وهّابی مسلک برخورد کردم که از یک ایرانی قرآن چاپ ایران را خواستار بود. وقتی که او قرآن چاپ ایران را برایش آماده کرد، وی آن را به دقت زیر و رو نمود و سپس گفت : آیا واقعاً این قرآن را ایران چاپ کرده است ؟ و افزود : به ما گفته اند که قرآن ایران کم و زیاد شده و در
ص: 291
آن تحریف صورت گرفته است ... آیا شما به تحریف قرآن اعتقاد دارید ؟ نظر شما چیست ؟ به نظر ما اصل صیانت قرآن یک ضرورت اسلامی است، زیرا دین اسلام آخرین دین و قرآن آخرین کتاب خداست که باید برای همه جهانیان دارای اعتبار و حجّیت باشد ، بر این اساس هرگز پروردگار حکیم ، اجازه نمی دهد کسی تمامیت آن را خدشه دار کند . چنانکه فرمود : (وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ)(1) .
قرآنی که در اختیار ماست همان است که از سوی پروردگار حکیم یکجا، در شب قدر در آسمان چهارم نازل گشت . از آن به بعد در مناسبتهای مختلف ( در طول 23 سال بعثت ) بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) نازل شده و رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) طبق دستور خدا با راهنمائی جبرئیل آنها را هماهنگ با قرآن در آسمان ( لوح محفوظ ) ترتیب داد . در روزهای ارتحال رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز ، جبرئیل دو بار قرآن در لوح محفوظ را با قرآن ترتیب یافته توسط رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) مقابله کرد(2) . سیوطی در الاتقان في علوم القرآن(3) یادآور می شود : لِاَنَّ النَّبِيَّ عَرَضَ (القرآن) عَلَى جبرئِيلَ فِي السَّنَةِ الَّتِي قُبض مَرَّتَين؛ « پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) در سالی که به ملکوت اعلی پیوست ، دو بار قرآن را بر جبرئیل عرضه داشت». و در حدیثی دیگر آمده است : «جبرئیل در آستانه ارتحال پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) قرآن را دو بار به رسول
ص: 292
خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) ارائه داد(1) البته در حدیثی دیگر آمده است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) خبر ارتحال خود از دنیا را به فاطمه (علیهاالسلام) داد. آن حضرت استشهاد کرد به عمل جبرئیل که او هر سال یکبار یا دو بار مجموع قرآن (نازل شده در آن سال) را به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) ارائه می داد ولی الآن (در آستانۀ ارتحال آن حضرت) دو بار آن را ارائه داده است .
اولاً : قرآن را نمی توان با سایر کتب آسمانی مقایسه کرد . سایر کتب آسمانی هر کدام برای جمعیتی خاص ، و دورهای معین نازل گشته اند و قهراً با سپری شدن زمان آن از اعتبار ساقط شده اند ولی قرآن ، قانون انسانیت است(2) و برای بشریت دیروز ، امروز و آینده تاریخ تدوین یافته و هیچ گونه محدودیت زمانی و مکانی و غیره وی را تهدید نمی کند. امام هشتم (عليه السلام) فرمود : مردی از امام صادق (عليه السلام) پرسید : چرا قرآن ملال آور و خسته کننده نیست و هر چه بیشتر به قرائت می پردازیم ، شیرینی ، طراوت و تازگی خاصی
ص: 293
در کام جان احساس می شود ؟ امام (علیه السلام) پاسخ داد : به خاطر آنکه ، قرآن اختصاص به زمان خاصّ و جمعیت خاصّی ندارد بلکه کتاب هدایت بشر است و هرگز کهنه نمی شود و تا روز قیامت تازگی و لطافت و شیرینی معنوی آن پابرجاست(1).
ثانياً : سایر کتب آسمانی فقط از حیث محتوا بیانگر قانون خدا بوده اند ولی قرآن هم از حیث محتوا و هم از حیث الفاظ کلام خداست و بدیهی است که کلام بشریت نمی تواند در برابر آن خودنمایی کند . و قدرت دست اندازی در آن برای بشر ، متصور نیست براین اساس هرگونه دست اندازی اعم از نقص یا افزایش محکوم به رسوائی است.
ثالثاً : کتب آسمانی پیشین به عنوان لفظ ، معجزه به شمار نمی رفتند ، لكن قرآن از حیث ترکیب کلمات و فصاحت و بلاغت لفظی ؛ بزرگترین معجزه جاویدان پیامبر خاتم است. یعنی جملات ، كلمات و ترکیبهای آن از حیث فصاحت و بلاغت و هماهنگی بگونه ای است که نبوت رسول خاتم را اثبات میکند . بر این اساس همه سخندانان ، سخنوران ، نویسندگان ، شاعران و سخن سرایان جهان را به تدی یعنی زورآزمایی و مقابله بمثل فرامی خواند .
ص: 294
رابعاً : پروردگار حکیم پشتوانه بقاء و سلامت این اعجاز مدوّن بوده و همواره آن را از گزند اهریمنان ، مصون خواهد داشت ، چنانکه خود فرمود : (إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ)(1) .
خامساً : موسیقی ، هماهنگی و نظم و ترتیب قرآن با توجه به محتوای بلند آن به گونه ای است که کسی را توان تحدّی و مقابله به مثل آن و یا دخل و تصرف در آن نیست . و خود قرآن در این باره همه جهانیان را به معارضه می طلبد که حتی یک سوره بیاورند : (فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ)(2) ( البته خود قرآن نیز به عجز انسانها خاطر نشان می کند آنجا که فرمود : (قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا)(3).
مفسّر بزرگ و معروف شیعی مذهب صاحب مجمع البيان از علمای قرن ششم هجری در ذیل آیه 42 سورۀ فصلت (لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ) می نویسد : «هرگز سخن بی اساس ، در قرآن راه نمی یابد ، و نیز در قرآن ، تناقض و سخن کذب ، دیده نمی شود . کسی توان معارضه و مقابله بمثل با آن را نداشته و چیزی از آن کاسته نشده و نیز چیزی بر آن افزوده نمی گردد . و هیچ گونه دگرگونی و تغییری در آن پدید نخواهد آمد و از هر
ص: 295
گونه دستبردها و گزندها مصون می ماند ، زیرا قرآن ، حجت الهی است برای همه مكلفان تا روز قیامت و مؤید این مسأله همان است که خود فرمود : (إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ)(1)
همچنانکه شیخ طوسی در تفسیر تبیان در بخش مقدمه کتاب ، یاداور می شود که : این مسأله مورد اجماع مسلمانان است که چیزی به قرآن افزوده نشده است چنانکه نقصان و کاهش نیز در آن راه نیافته است و این مسأله مورد اعتقاد ما است و این عقیده توسط حديث مورد قبول همه مسلمانان مورد تأیید است « حديث ثقلين » این حدیث می گوید : در همه زمان ها باید به قرآن تمسک بجوئیم و این دستور نشان می دهد قرآن در همه زمان ها ، حجت الهی است و اگر تحریفی در آن صورت پذیرد دیگر قرآن حجت نخواهد داشت و این حدیث از عدم وقوع تحریف در آن ، در روزگار آینده تاریخ خبر می دهد(2).
ص: 296
سادساً : چنانکه قبلا اشاره کردیم اعتقاد به تحریف قرآن با مسأله خاتمیتِ پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) و جهان شمول بودن تعالیم اسلام ناسازگار است ، زیرا:
الف - پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) پیامبر همه انسانهای تاریخ تا انقراض جهان است . (وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ)(1).
ب - پیامبر دیگری مبعوث نخواهد شد .
(مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ)(2) .
ج - منطق دین و دستورات آسمانی اسلام ، فقط از راه قرآن به جهانیان ابلاغ گشته و توسط اهل بیت و ائمه معصومین (علیهم السلام) تفسیر و تبیین گردیده اند . چنانکه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز همواره می فرمود : «إِنّی تَارِكٌ فیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ الله وَعِتْرَتی أَهْلَ بَیْتی».
نتیجه : با توجه به مقدمات سه گانه فوق ، آیا می توان به تحریف قرآن نظر داد ؟ آیا پذیرفتن تحریف قرآن ، با اعتقاد به مسأله خاتمیت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) و جهان شمول بودن دین اسلام تضاد ندارد ؟ پروردگار متعال می فرماید : (وَيُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ)(3) ؛ «حق و دین خدا در پرتو کلمات قرآنی برای انسانها
ص: 297
بازگو می شوند» . آیا قبول تحریف ، ضد این وعده خدا نیست ؟ بنابراین هیچ مسلمان روشن ضمیری نمی تواند به تحریف قرآن رأی دهد .
شیخ طوسی ، در تبیان ذیل آیه : (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي) ، می نویسد : ابن عباس ، سدّی ، و بیشتر مفسرین می گویند : معنی آیه این است که واجبات ، حدود ، امر ، نهی ، حلال، حرام ( هر آنچه که بشر در زندگی بدان نیازمند است ) را بازگو کردم و هرگز نقصان و کاستی در این کتاب راه پیدا نمی کند و احکام آن از سوی خدا نسخ نشده و مورد تجدید نظر قرار نمی گیرد و پس از نزول آیه فوق ، رسول خدا هشتاد و یک (81) روز زندگی کرد(1).
بنابراین ، دستی که احکام خود را به گونه ای کامل در سیمای قرآن در اختیار انسان قرار داده و آن را به عنوان آخرین دین حق و آخرین کتاب هدایت بشر برگزیده است هرگز رضایت نمی دهد که به کمال و جامعیت آن ضربه وارد شده و شمول و کلیت و حجیت و اعتبار آن دستخوش ناامنی شود .
مولوی در مثنوی دفتر سوم می نویسد :
مصطفی را وعده داد الطاف حق***گر بمیری تو ، نمیرد این سبق
من کتاب و معجزت را رافعم***بیش و کم کن را زقرآن مانعم
من تو را اندر دو عالم حافظم***طاعنان را از حدیثت رافضم
ص: 298
کس نتاند بیش و کم کردن در او***توبه از من حافظی دیگر مجو(1)
ابونور پرسید : این روزها در جرائد آمده است که در شبکۀ رایانۀ جهانی اینترنت ، با دسیسه های دشمنان اسلام، قرآن را با کمی جابجائی ، ارائه داده اند وحتی بجای کلمه « الكافرين » ، « المؤمنين » قرار داده اند، آیا این نوع دست اندازی ها را تحریف نمی خوانید ؟
گفتم : تحریفی که مصطلح میان ماست و آن را نفی می کنیم ، آن نوع دستکاری ها و دست اندازی های مرموز است که کشف نشود و مسلمین موارد دگرگون شده را کلام خدا بپندارند و بدان عمل کنند . چنانکه در کتب آسمانی پیشین این کار صورت گرفت و پیروان آن كتب به کشف آن نپرداختند ، چون کتاب اصلی ( کتاب مادر ) را در اختیار نداشتند و نیز بر اثر وقوع حوادث مرگبار ، نسلی منقرض گشته و کتابها از بین رفته و نسل آینده از روی دست نوشته های پراکنده و اطلاعات جمع آوری شده به ارائه کتب آسمانی خود به مردم خود ، دست زده اند . لذا تحریف صورت پذیرفت ولی در رابطه با قرآن ، هرگز نمی توان به تحریف پرداخت ، زیرا:
اولاً : مليون ها قرآن ، در سراسر دنیا ، در اختیار جهانیان است، و هر کس بخواهد بگونه ای مرموز ، حرفی از آن بکاهد و یا بدان بیفزاید در کمترین زمان ممكن ، کشف و آن دست مرموز ، رسوا می شود . چنانکه عمل صهیونیست ها در رایانه اینترنت ، موجب رسوائی آنان گردید .
ص: 299
ثانياً : قرآن اولیه ای که از سوی خدا نازل و توسط پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با راهنمائی جبرئیل ، توسط امیر المؤمنين (عليه السلام) مکتوب گشته است به عنوان یکی از ودایع امامت ، در دست امام و ولی زمان است و اگر ( مثلا ) بر اثر قهر طبیعت ، همه دانشمندان اسلامی از بین بروند و پس از آن زمینه تحریف فراهم آید ، وجود آن قرآن ، و وجود امام معصوم زنده حاضر به ظاهر غائب ، مانع هرگونه تحریف خواهد بود .
59 - ابونور : عذر می خواهم برخی از احادیث گویای وجود تحریف قرآن اند . نظر شما چیست ؟
جواب : تردیدی نیست که دستهای آلوده دشمنان گاهی توسط نفوذی ها به میدان می تازد و احادیثی به رسم احادیث اسلامی جعل کرده و در میان مسلمين پراکنده می کند تا اعتقاد مسلمین نسبت به یگانه کتاب آسمانی ( وحی مدون ) را متزلزل سازد . یکی از دانشمندان برخی از اینگونه احادیث را جمع آوری کرده ، تا بتواند پاسخ آنها را بدهد . ولی مجموعه اش توسط انگلیسی ها به سرقت رفته و سپس آن را چاپ کرده اند .
1- شیعه به تحریف قرآن اعتقادی ندارد .
2 - اخبار بدور از اعتبار که ساخته و پرداخته دشمنان قسم خورده و دستهای مرموزند را نباید مورد توجه قرار داد(1) .
ص: 300
3 - قرآن کنونی همان است که از سوی خدا به پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) نازل شده است .
4- قرآن امیر المؤمنین (علیه السلام) که هم اکنون یکی از ودایع امامت است جز همین قرآن متعارف میان ما نیست . با این تفاوت که برخی از موارد ناسخ، منسوخ ، شأن نزول و سایر مسائل تفسیری ، در حواشی آن آمده است(1) (2).
ابونور پرسید : قرائت های هفتگانه را قبول دارید ؟ گفتم : قرآن با یک زبان ، با یک لهجه و بر یک نفر ( رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نازل گشته است. البته چون همۀ عربها ، با یک لهجه تکلم نمی کنند ، قرائت قرآن به سایر لهجه های عربی نیز مجاز شناخته شده است . در این باره احادیثی در دست است از جمله : « نَزَلَ اَلْقُرْآنِ عَلَی سَبْعَهِ أَحْرُفٍ كُلُّهَا شَافّ كَافّ » گرچه که افرادی مثل شیخ طوسی آن را ساخته و پرداخته دشمنان می دانند(3) . آری ، قرّاء معروف در فن قرائت از شاگردان امیر المؤمنين (عليه السلام) اند.
ابن ابی الحدید می نویسد : همگان قبول دارند که فقط امير المؤمنين (عليه السلام) در زمان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) حافظ قرآن بود و او اولین کسی است که قرآن را جمع آوری کرده است . وی می افزاید : إِذَا رَجَعتُ إِلَی کُتُبِ القِراءاتِ وَجَدتُ أئِمَّةَ
ص: 301
القُرّاءِ کُلَّهُم یَرجِعونَ إلَیه ... فَقَد صَارَ هذَا الفَنُّ مِنَ الفُنونِ الَّتی تَنتَهی إلَیهِ(1) ؛ وقتی کتب قرائات بخوانید می یابید که همه پیشوایان قرائت ها شاگرد امیر المؤمنين اند و این فن به آن حضرت باز می گردد .
ابونور : حسّ میکنم خسته شده اید و اگر ادامه مصاحبه را در فرصتی دیگر در مسجد خیف برگزار کنیم خوشحال می شوم ، پذیرفتم و بعد از ظهر روز یازدهم را به عنوان زمان میعاد در مسجد خیف مقرر داشتیم .
ص: 302
ساعت چهار روز یازدهم ذی حجه در مسجد خیف سیمای آشنای ابونور نظرم را جلب کرد. او با شعف خاصی مرا خوش آمد گفت و در کناری نشستیم بدون مقدمه گفت : چرا این منطقه را مِنی نامیده اند ؟
پاسخ دادم : مِنی را بدین خاطر منی خوانده اند که جبرئیل در آنجا به ابراهیم گفت : تَمَنّ يَا إِبرَاهِيمُ(1) ؛ «هر چه دوست داری از خدا بخواه» . در حدیث دیگری آمده است : بدین جهت آن را منی خوانده اند که : لِأَنَّ آدَمَ تَمَنَّی فِيهِ الجَنَّةَ ؛ «آدم در آن از خدا تمنا کرد تا دوباره وارد بهشت گردد».
ابونور گفت : ظاهراً مِنی چندان فاصله ای با مکه ندارد ؟ گفتم : منطقه منی ، الآن که وصل به شهر است ، ولی قبلا در شش کیلومتری مکه واقع بود . درهای به عرض 700 متر و بطول 3600 یا 3525 متر که از مراکز حساس عرفانی در باب حج است . از وادی محسّر تا انتهای جمره عقبه را شامل می گردد و بسیاری از اعمال مهم حج از جمله : 1- رمی جمرات ، 2- ذبح ، 3- حلق یا تقصير ، 4 - بیتوته در آن صورت می گیرد و مراکز معنوی و تاریخی منی عبارتند از :
1- جمرات ثلاثه ( جمرۀ اولی ، جمرۀ وسطی و جمرۀ عقبه ) .
ص: 303
2- مسجد خیف : از مساجد بسیار کهن و قدیمی است که (به قول امام صادق (علیه السلام) ) « صَلّى فيه أَلفُ نَبِيّ »(1) هزار پیامبر در آن نماز گذارده اند سابقه بناء این مسجد به زمان حضرت آدم مربوط می شود .
در علل الشرایع آمده است : ابری که جهت تعيين محيط بناء کعبه برای آدم پدیدار گشته بود حرکت کرده ، در منطقه خیف منبسط شده و مسجد خیف بموازات آن بنا شده است .
عرب ، منطقه مرتفع در کنار دره را خیف می گوید ، و این مسجد در منطقه مرتفع وادی ( درّه ) واقع شد لذا به مسجد خیف شهرت یافت.
پیامبر اکرم در آن نماز خواند و شش رکعت نماز در آن سنت شده است و نیز صد بار گفتن ذکر : سبحان الله ، لا إله إلا الله ، و الحمد لله .
ندای جبرئیل : (فَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ) از بالای همین مسجد بگوش ابراهیم رسید . و سپس از بالای کوه ثبیر گوسفندی توسط جبرئیل در کنار ابراهیم حاضر شد .
3- مسجد الكوثر : محل نزول سوره کوثر است .
4- مسجد الصفايح : در کنار کوه صفايح قرار دارد که غار والمرسلات در آنجا است و سوره والمرسلات در آنجا نازل گردید .
5- مذبح : مذبح یا قربانگاه اکنون بخشی از وادی محسر را شامل می گردد که حاجیان در آن قربانی خویش را به درگاه خدا تقدیم می دارند . ولی قربانی ابراهیم بخش میانی جمره اولی و وسطی صورت پذیرفت .
6- وادی محسر : در مجاورت منی قرار دارد ( ما بين مشعر و منی ) جائی است که عذاب بزرگ الهی بر ابرهه و اصحابش نازل و مهاجمان در اینجا مورد
ص: 304
اصابت بمباران آسمانی واقع شدند . مستحب است که حاجیان به سرعت از آن عبور کنند و در آن توقف نکنند .
در این هنگام أبونور کاغذی را از کیف دستی خود بیرون آورد و گفت : نوبت مصاحبه مورد نظر است ، او ( ابونور ) فوراً گفت : پس مسجد خیف ، سابقه دار است . گفتم : بسیاری از انبیاء در آن نماز خوانده اند . ابونور گفت : بعضی ، سبب نام گذاری آن به خیف را این گونه گفته اند : خیف از خوف است و حضرت آدم در اینجا ، دلش خوف و خشیت الهی را بیش از سایر موارد از خود بروز داد ولی صحیح این است که مکان شیب دار و دامنه کوه مرتفع را خیف گویند و این مسجد چون در یک چنین جائی بنا شده بود ، خیف نامیده شده است .
صدای اذان بگوش رسید ، گفتم : اگر اذان مغرب باشد باید خود را به کاروان رسانده ونیت بیتوته را به حاجیان تذکر دهم. ابونور خندهای سرداد و گفت: فعلا ساعت چهار و ربع است و صدای اذان ، مربوط به نوارفروشی می باشد .
60 - ابونور : آیا اذان و اقامه شما با اذان و اقامه ما فرق دارد ؟ ( آیا اذان و اقامه شیعیان با اهل سنت متفاوت است ؟)
جواب : چنان که در تاریخ اذان خواهیم گفت ، اذان و اقامه در آغاز ( در سال اول هجرت ) از سوی پروردگار حکیم توسط جبرئیل به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ابلاغ شد . پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز اذان گفتن را به امت آموخت . در برخی از روایات آمده است : هنگامی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) به معراج رفتند ، جبرئیل اذان گفت و نماز جماعت به امر خدا طبق تعليم جبرئیل ، توسط پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم)
ص: 305
برپا گردید . رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) همان اذان و اقامه را پس از بازگشت از معراج به یاران خود از جمله بلال آموزش داد . اذان و اقامه ای که در میان شیعه امامیه رایج است(1)، همان است که توسط رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) آموزش داده شده است .
بخاری در صحیح نقل می کند : هنگامی که : (إِذَا نُودِيَ لِلصَّلَاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ)(2) نازل شد ، پیشنهادهائی از سوی بعضی از مسلمانان شد تا جهت اعلام نماز ناقوس به صدا در آید ، یا آتش بیفروزند ، یا بوق بزنند ، یا کسی داد بزند و برپائی نماز را بگوش مردم برساند . پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) به بلال فرمود : « یَا بِلَالُ قُم فَنَادَ بِالصَّلَاة » . در ادامه این مبحث آمده است پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چگونگی اذان و اقامه را به بلال آموخت(3) .
اذان و اقامه دوران پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تا زمان ابوبکر حتی تا اوایل حکومت عمر رایج بوده است(4). متأسفانه از آن پس ، در میان سایر فرق اسلامی حذف و اضافه ای در آن دیده می شود : جمله « حَيَّ عَلَى خَيرِ العَمَلِ » را حذف کردند و در اذان نماز صبح « الصلاةُ خَيرٌ مِنَ النَّومِ» را افزودند .
در باب حذف جملۀ «حَيَّ عَلَى خَيرِ العَمَلِ » که توسط خلیفۀ دوم صورت پذیرفت ، گفتند : اگر این جمله در اذان باقی بماند مردم با شنیدن آن به جهاد ، کمتر تمایل نشان می دهند(5) . اگر جمله فوق روحیه روی آوردن به جهاد را در
ص: 306
جامعه تضعیف می کند چرا رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) آن را حذف نکرد ؟ آیا در آن زمان جهاد ضرورت نداشت؟
همچنین در باب افزودن جمله « الصَّلاةُ خَیرٌ مِنَ النَّومِ » که از یادگارهای خلیفه دوم است نه تنها فقهاء اماميه بدان عنایتی ندارند بلکه اصحاب ابو حنیفه نیز تثویب ، یعنی گفتن « الصَّلَاةُ خَيرٌ مِنَ النَّومِ» را مکروه می دانند(1).
61 - ابونور : آیا گفتن « الصَّلاةُ خَیرٌ مِنَ النَّومِ » به نظر شما بدعت است ؟
جواب : گفتن جملۀ فوق ، اگر به نیّت افزایش بر اجزاء اصليّه اذان و اقامه باشد بدعت و حرام است ولی اگر به عنوان جمله ای بیرون از دایره اذان به زبان آید اشکال ندارد(2) . لكن سید مرتضی در کتاب الانتصار گفتن جمله فوق را مکروه می داند(3).
شافعی ، امام مذهب شافعیه در کتاب الأُم ، گفتن آن را مکروه میداند و استدلال می کند که : اذانی که با محذوره مؤذن رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در زمان او می گفت ، حاوی چنین جمله ای نبود(4) .
ص: 307
شیخ طوسی فقیه بزرگ شیعی مذهب نیز در نفی این جمله ( الصلاة خير من النوم ) می نویسد : اثبات بودن این جمله جزء اذان واقامه ، دلیل شرعی لازم دارد ، که وجود آن منتفی است و اجماع امت بر نفی جزئیت آن است(1) .
* * *
قوشچی یکی از اندیشمندانِ متبحرِ اهل سنت در علم کلام ، در کتاب خود « شرح تجرید » ( اواخر مبحث امامت ) نقل می کند که روزی عمر در بالای منبر گفت : « أَيُّهَا النَّاسُ ! ثلاثٌ کُنَّ عَلَى عَهدِ رَسُولِ اللهِ وَاَنَا اَنهَی عَنهُنَّ وَأُحَرِّمُهُنَّ وَأُعَاقِبُ عَلَيهِنَّ وَهِيَ : مُتعَةُ النِّسَاءِ وَمُتعَةُ الحَجِّ وَحَيَّ عَلَى خَيرِ العَمَل ...»(2) .
قوشچی پس از نقل حدیث فوق ، به پاسخ این اشکال که : چرا چیزهایی که در زمان رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) حلال بوده اند ، توسط عمر مورد تحریم قرار گرفته اند ؟ پرداخته می نویسد : مخالفت دو مجتهد در مسائل فرعی اجتهادی بدعت نیست !! با کمال تعجب باید گفت که آقای قوشچی !
ص: 308
اولاً : عمر و رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را نباید در یک ردیف قرار داد ، در حالی که یکی پیامبر خدا و دیگری امت اوست.
ثانياً : هر دو را نباید مجتهد پنداشت . در حالی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فقط از طریق وحی حکم خدا را دریافت داشته و به امت ابلاغ می دارد ، نه آنکه بر اساس اجتهاد خود عمل کند و کار عمر نوعی اجتهاد در مقابل نص است.
ثالثاً : حضرت آقای قوشچی بر خلاف حکم رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) عمل کردن را جایز می شمارد و مخالفت عمر را بدعت بحساب نمی آورد . (اگر مخالفت با پیامبر خدا جایز می باشد پس بدعت در چه صورتی صدق می کند ؟!)
پس از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به بلال پیشنهاد شد که همچون گذشته اذان بگوید. او گفت : برای غیر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) اذان نمی گویم . امام صادق (علیه السلام) فرمودند : « وقتی که او از اذان گفتن برای خلیفه اول خودداری کرد ، آنها جمله « حَيَّ عَلَى خَيرِ العَمَلِ » را از اذان حذف کردند»(1) . و در اذان رسمی خلفاء ، این جمله هچنان نادیده گرفته شد تا هنگامیکه سلطان محمد خدابنده به مذهب شیعه گروید . او دستور داد در اذان رسمی جمله «حَيَّ عَلَى خَيرِ العَمَلِ » را زنده کنند(2).
علامۀ مجلسی در کتاب اعتقادات می نویسد : گفتن « حَيَّ عَلَى خَيرِ العَمَلِ » ( در زمان ما ) در اذان ، از ضرورت مذهب امامیه است(3).
62- ابونور : مراد از جمله « حَيَّ عَلَى خَيرِ العَمَلِ » در اذان و اقامه چیست ؟
ص: 309
جواب : پرسش فوق را فضل بن شاذان با امام هشتم (عليه السلام) در میان نهاد ، امام رضا (علیه السلام) در پاسخ او فرمود: «... فَاِنَّ حَيَّ عَلَى خَيرِ العَمَلِ اَلوَلَايَة»(1) ؛ مراد از جمله « حَيَّ عَلَى خَيرِ العَمَلِ » همان ولایت و امامت امیرالمؤمنین على (عليه السلام) است . امام رضا (علیه السلام) سپس به راز اصرار بر ترک این جمله از سوی مخالفان اشاره کرده ، فرمودند : منظور آنان که در حذف این جمله از اذان ، تلاش کرده اند آن بود که شنوندگان اذان ، توجه به ولایت و امامت امیر المؤمنین علی (علیه السلام) نکنند و به سوی آنان فراخوان نگردند(2).
ابن ابی عمیر از امام هشتم (عليه السلام) پرسید : چرا جمله « حَيَّ عَلَى خَيرِ العَمَلِ » را حذف کردند ؟ امام هشتم (عليه السلام) پاسخ داد : علت ظاهری آن را بازگو کنم یا علت باطنی آن را . ابن ابی عمیر گفت : هر دو را . امام فرمود : آنان در ظاهر می گفتند : مردم با شنیدن این جمله ، به یاد نماز افتاده از جهاد روی می گردانند ، بر این اساس آن را حذف کردند لکن ، در واقع ، آنها می دیدند که مردم با شنیدن آن به یاد امامت و ولایت امیرالمؤمنین می افتند بدین جهت آن را حذف کردند(3) .
ص: 310
البته پرسش فوق در محضر امام صادق (عليه السلام) نیز بعمل آمده بود که آن حضرت پاسخ داد : « خَیْرَ اَلْعَمَلِ ، اَلْوَلاَیَةُ وَبِرُّ فَاطِمَةَ وَوُلدِهَا » ؛ خیر عمل ، همان ولایت و امامت امیر المؤمنين و نیکی روا داشتن به فاطمه (علیهاالسلام) و فرزندان اوست(1).
در قیامت که بیشتر مردم سرافکنده اند ، اذان گو سرافراز است(2) . اولین کسی که در اسلام اذان گفت ، بلال بود(3) ، که در روز فتح مکه بالای کعبه قرار گرفت و ندای اذان را سر داد و بتها را فرو ریخت . گلادستون سیاستمدار انگلیسی در پارلمان انگلستان گفته بود : « تا نام محمد بر فراز مأذنه ها است ، و تا کعبه در میان آنها دارای رونق ، و تا قرآن در میان آنان حکومت کند، استوار گشتن سیاست ما در میان مسلمین امکان پذیر نیست »(4). در دانشگاه تهران ، دانشکده پرستاری و مامائی ، هنگامیکه یکی از دانشجویان در حیاط آن اذان گفت ، افراد بد حجاب را دیدم که با شنیدن صدای اذان ، حجاب خود را رعایت می کردند .
63- ابونور : آیا «أَشهَدُ أَنَّ عَلِيّاً وَلِيُ اللهِ » جزء اذان و اقامه است ؟
ص: 311
جواب : گفتن جمله فوق از سنت اهل بیت است ، زیرا امام صادق (علیه السلام) بر این مسأله تأکید داشت که هنگام گواهی و اعتراف بر وحدانیّت خدا و رسالت پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) ، اقرار به ولایت امیر المؤمنين (علیه السلام) نیز صورت پذیرد . آن حضرت در ضمن حدیثی طولانی فرمود : « فَإِذَا قَالَ أَحَدُكُم لَا إِلَهَ إِلَّا الله ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ الله ، فَليَقُل عَلِىٌّ أَميرُ المُؤمِنِين»(1).
با توجه به رهنمود فوق است که برخی از صاحبنظران به گونه ای به گفتن جمله « اَشهَدُ اَنَّ اَمِیرَالمُؤمِنِينَ » در اذان و اقامه تأکید دارند. البته نه بعنوان واجب ، بلکه به عنوان لزوم مصلحتی ، چنانچه فقیه بزرگ حضرت آیت الله حکیم بدان عنایت داشتند(2) . و بعضی نیز گفتن جمله فوق را در اذان و اقامه به عنوان تبرک جایز می دانند(3) ولی برخی از بزرگان از جمله : آیت الله شاهرودی(4) و امام خمینی رحمه الله(5) و دیگران آن را مستحب می دانند .
* * *
ص: 312
مشی فرهنگی مؤمنان ، مَشرب دینی و باور باطنی حق باوران اسلام بر آن است که هر کجا نام رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بر زبان جاری می شود نام امیر المؤمنين (عليه السلام) نیز بر زبان جاری شود . و حتی می توان گفت که : رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بر اساس مصالحي ، ابراز این مسأله را به زمانهای بعد موکول کرد و در زمان امام صادق (عليه السلام) زمینه لازم اظهار آن فراهم آمد و امام آن را ابراز فرمودند . گرچه رهنمودهای فراوانی از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در این باره در اختیار است از لسان آنها می توان مشی فرهنگی فوق را بدست آورد از جمله :
1- در سفينة البحار آمده است که : در روز قیامت ، لواء الحمد بر دوش امیر المؤمنين (عليه السلام) قرار دارد که بر آن نوشته شده است : «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ- الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ- لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ وَلِيُّ اللَّهِ»(1) .
2- رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : « هر کس بخواهد به عروة الوثقى الهی تمسک جوید بگوید : « لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ وَلِيُّ اللَّهِ »(2).
3- زید شهید می گفت : « روی نگین انگشتر پیامبر اکرم نوشته شده بود : «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ وَلِيُّ اللَّهِ »(3).
4- ابن شیرویه در کتاب فرودس الأخبار از حذيفة بن يمان نقل می کند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : « مردم اگر می دانستند از چه زمانی علی بن ابی طالب ،
ص: 313
امیر المؤمنین خوانده شده است ، هرگز برتری او را انکار نمی کردند . او در حالی بدین لقب خوانده شده است که آدم ، بین آب و گل قرار داشت ، هنگامی که در عالم ذر «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى»(1) تحقق یافت ، ندائی از سوی پروردگار حکیم رسید که : «أنَا رَبُّکُمْ وَمُحَمَّدٌ نَبیُّکُمْ وَعَلِیٌ أمیرُکُم»»(2) .
فرات کوفی در تفسیر خود ذیل آیه : (فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا)(3) نقل می کند که : امام صادق (علیه السلام) فرمود : «مسأله مورد فطرت عبارت اند از : توحید ، نبوت و ولایت امیر المؤمنين»(4).
چنانکه امام هشتم (عليه السلام) فرمود : « مراد از فطرة الله ، عبارت است از : لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ ، عَلِيٌّ أَمِيرُ المُؤمِنِينَ وَلِيُّ اللَّهِ »(5) .
مردی از امام جعفر (عليه السلام) پرسید : « كَيفَ سُمِّيَتِ الجُمعَة ؟ » چرا جمعه را جمعه نامیده اند ؟ امام پاسخ داد : «زیرا در آن خدا جمع نمود خلق خود را به مسأله ولایت محمد و وصی ، لذا آن را جمعه نامید» لِأَنَّ اللّٰهَ عَزَّوَجَلّ جَمَعَ فِیها خَلْقَهُ لِوِلایهِ مُحَمَّدٍ وَوَصِیِّهِ فِی المِیثاقِ، فَسَمّاهُ: یَوْمَ الجُمعَهِ لِجَمْعِهِ فِیهِ خَلْقَهُ(6) .
ص: 314
5- در کتاب معروف فرائد السمطين(1) حديث جالب و طولانی آمده است که : رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : « روی هر یک از درهای بهشت مکتوب است : «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ ، عَلِيٌّ وَلِيُّ اللَّهِ » و خاطر نشان کردند بر در پنجم بهشت ، افزوده شده است : « وَمَن أَرَادَ أَن يَستَمسِكَ بِالعُروَةِ الوُثقَى فَليَستَمسَك بِقَولِ : لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ ، عَلِيٌّ وَلِيُّ اللَّهِ » .
حضرت آیت الله شیخ عبدالنبي عراقی در کتاب رسالة الهدایه(2) نقل می کند :
مردی در محضر پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) اظهار داشت : سلمان فارسی در اذان پس از شهادت به رسالت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) ( أَشهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ ) شهادت به ولایت علی (علیه السلام) را بر زبان می آورد . پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : «سَمِعتُم خَيراً » ؛ سخن بجا و شایسته ای را از او شنیدید . همچنین ، مردی در پیش پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت : ابوذر ، در اذان پس از ادای جمله شهادت بر رسالت « اَشهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ » می گوید : « اَشهَدُ أَنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ اللَّهِ » . پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) در پاسخ او فرمود : « آری ، مسأله از همین قرار است » یعنی او چنین می گوید . و سپس در تأیید مطلوب بودن عمل ابوذر ، فرمود : مگر سخن مرا در غدیر خم فراموش کردید که خاطرنشان کردم ، هرکس را که من پیشوا و صاحب اختیار او
ص: 315
هستم ، على (عليه السلام) نیز بر او چنین است ، و هرکس از این مسأله سرباز زند در واقع علیه خود عمل کرده است(1).
از روایات فوق بدست می آید که مسأله تقارن نام پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) بانام امیر المؤمنين (عليه السلام) هنگام شهادت بر وحدانیت خدا در زمان امام نیز گاهی بر زبان می آمده است(2).
64- ابونور : چرا پیش از دوران امام صادق (علیه السلام) ( اشهد أنّ عليّاً ولی الله ) در اذان و اقامه مطرح نبوده است ؟
ص: 316
جواب : تردیدی نیست که نشر حق و ابلاغ حقیقت ، زمینه مناسب لازم دارد وگرنه نتیجه معکوس خواهد داد . در دوران رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به امر پروردگار حکیم ، در صحرای غدیر خم ، امیر المؤمنين (عليه السلام) به عنوان خلیفه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) منصوب گردید . ولی پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بر خلاف آن عمل کردند و دیگران را به خلافت کشاندند . این گروه همواره در صدد بودند تا نه تنها امیرالمؤمنین (عليه السلام) به خلافت نرسد بلکه نام او نیز به فراموشخانه تاریخ سپرده شود . در چنین دورانی آیا می توانستند سخن از شهادت ثالثه «اَشهَدُ أَنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ اللَّهِ » را به زبان آورند ؟
مهمتر آنکه بگونه ای خزنده تلاش می کردند حتی شهادت ثانیه هم در کار نباشد . ابن ابی الحدید اندیشمند سنی مذهب می نویسد که : مُطَرّف بن مغیره نقل میکند : شبی پدرم از نزد معاویه بازگشت ولی عصبانی و ناراحت بود . سبب آن را جویا شدم ، گفت : من در خلوت به معاویه گفتم : حالا که پیر شده ای و نیز بر حکومت و بر قدرت تسلط یافتی ، عدالت را پیشه خود ساز و در حق بنی هاشم نیکی کن . او برافروخت و گفت : هرگز ، هرگز ، برادر تیم ( ابوبکر ) عدالت پیشه بود پس از فوتش یاد او با او دفن شد ، و برادر عدی ( عمر ) پس از او آستین خود را بالا زد ولی با مرگش ، یادش فراموش شد. ولی همه روزه در مناره ها یاد فرزند ابی کبشه ( پیامبر اسلام ) پنج بار بر زبان است و مردم « أَشهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ» می گویند . سوگند به خدا تا نام رسول الله را دفن نکنم از پای نخواهم نشست(1).
ص: 317
آیا در چنین روزگاری ، فرزندان حق می توانستند در اذان و اقامه شهادت ثالثه را مطرح سازند ؟ آری : فقط در دوران امام صادق (عليه السلام) به خاطر جدال و جنگ میان بنی عباس و بنی امیه ، زمینه تبلیغ حق در جامعه پدیدار شده بود .
در زمان ما ، نام امیر المؤمنین (علیه السلام) در اذان و اقامه جنبه شعار حق و نشانه حاکمیت پیروان اسلام راستین و شیعۀ امامیه را دارد ، و ترک آن نوعی تضعیف از خط فوق به حساب می آید(1) . بر این اساس استحباب آن تأكد یافته و نوعی وجوب غیری را به خود معطوف داشته است .
در یکی از سفرهای حج ، یکی از حجاج ایرانی در فرودگاه جده به من گفت : من یکی از مهندسین ایرانی هستم . دوستی دارم که خود یکی از مهندسان مصری است . چند دقیقه پیش ، بحثی میان ما در گرفت . او از من پرسید چرا در اذان شما جمله «اَشهَدُ أَنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ اللَّهِ » بچشم می خورد ؟ من نتوانستم پاسخ مناسبی بدهم تا او را قانع سازم . او گفت : لطفاً برویم چند دقیقه با ایشان صحبت بفرمائید . با هم به قسمت اسکان حجاج خارجی رفتیم و وی را دیدار کردیم و بحث او را پی گرفتیم .
به او گفتم : آیۀ (إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا) را ملاحظه می فرمائید ؟ پاسخ داد : بلى . گفتم : بر اساس آن اگر بگوییم «اشهد أنّ الله وليّنا» از حیث اعتقادی صحیح است یا غلط ؟ پاسخ داد : بدون شک صحیح است . سپس گفتم اگر بگویی «اَشهَدُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ وَلِيُّنَا » صحیح است یا غلط ؟ پاسخ داد بدون تردید صحیح است . و پس از آن گفتم : اگر طبق مفهوم آیه فوق
ص: 318
«وَالَّذِينَ آمَنُوا» بگوییم : «اَشهَدَ أَنَّ عَلِيّاً وَلِيُّنَا » صحیح است یا غلط ؟ ( و افزودم ) تردیدی نیست که امیر المؤمنین از مصادیق کامل «وَالَّذِينَ آمَنُوا» می باشد . پاسخ داد جدّاً درست است . گفتم : اگر بگوییم « اَشهَدُ أَنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ اللَّهِ » آیا این جمله خلاف فرهنگ اسلامی است ؟ متحيّرانه پاسخ داد خير ، خلاف فرهنگ اسلامی نیست ولی در عرف اهل سنت دیده نمی شود و بزرگان ما چنین جمله ای را در اذان بر زبان نیاوردند و ما نیز از آنان تقلید می کنیم . گفتم : ولی بزرگانی چون امام صادق (عليه السلام) که قرآن شناس و مفسر راستین است ، به گفتن چنین جمله تأکید دارند .
به نظر می رسد نمی توان در شرایط کنونی جهان ، که ابرقدرتها و طاغوتهای حاکم بر جهان که از میان همه طبقات ، و فرق مختلف فقط شیعه امامیه را خار چشم خود احساس میکنند ، و همواره در صددند تا تار مویی از سر تشیع کم شود تا آنها جشنی بپا کنند و در بوقها بدمند که جهان از تشیع روی گردان شده است . در چنین زمانی به صدا در نیاوردن نام امیر المؤمنين (عليه السلام) در اذان و اقامه ، پس از نام پیامبر خاتم (صلی الله علیه وآله وسلم) نوعی خوشنود ساختن دشمنان قسم خورده اسلام به ویژه صهیونیستهای نامشروع و امریکای فاسد است . بنابراین ، گفتن « اَشهَدُ أَنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ اللَّهِ » در اذان و اقامه مستحب مؤكد است و ترک آن نوعی نوید عقب نشینی حق و پیروزی باطل را تداعی میکند . بر این اساس؛ گرچه جملۀ فوق در حقیقت جزء واجبات اذان و اقامه نمی باشد لکن گفتن آن ضرورت دارد(1).
ص: 319
65- ابونور : چرا شیعیان نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشا را یکجا می خوانند ؟ ما اهل سنت نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را در وقت ویژه خود ادا می کنیم ، چرا شیعیان این چنین عمل نمی کنند ؟
جواب : ما تابع سنت پیامبریم . رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) گاهی نماز عصر را پس از ادای نماز ظهر و نماز عشاء را پس از ادای نماز مغرب می خواند و گاهی نیز با فاصله می خواند . یعنی هیچیک از يکجا خواندن یا با فاصله خواندن واجب نیست . حتی اهل سنت در منی و عرفات ، ظهر و عصر را یکجا می خوانند . چنانکه نماز مغرب و عشاء را یکجا اداء می کنند و معتقدند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در آنجا نمازها را جمع خواند . به عقیده ما این مسأله اختصاص به آن مکان ندارد و در موارد دیگر نیز گاهی جمع و گاهی با فاصله می خواندند .
در قرآن ، همواره به تعجیل در اداء واجبات و مستحبات و بطور کلی تعجیل در انجام اعمال نیک توصیه شده است . و آیۀ : (فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ)(1) و نیز آیه : (وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ)(2) که گویای همین حقیقت اند . و تردیدی نیست پس از گذشت دقایقی از زوال ( نیمروز - ظهر ) وقت اداء نماز ظهر است .
این وقت ، وقت ویژه نماز ظهر است و نماز عصر را نمی توان در آن خواند . لكن پس از سپری شدن مقدار انجام آن ، می توان به عصر پرداخت . البته نماز عصر همانند نماز ظهر ، دو گونه وقت اختصاصی و وقت مشترک
ص: 320
دارد ( وقت اختصاصی همان اندکی مانده به غروب شرعی است(1) و وقت مشترک پس از سپری شدن وقت اختصاصی نماز ظهر می باشد ) چنانکه نماز ظهر نیز وقت اختصاصی و وقت مشترک دارد . هنگامی که اذان ظهر گفته شد وقت اختصاصی نماز ظهر است ولی پس از سپری شدن چند دقیقه ، وقت مشترک نماز ظهر می باشد تا چند دقیقه مانده به غروب که وقت اختصاصی نماز عصر است . از شما می پرسم : آیا بدون عذر تأخیر انداختن انجام آن ، نادیده گرفتن تأكيدها و دستورهای آیه های فوق نیست ؟ البته بعضی از فقهای بزرگ اهل سنت نیز جمع میان دو نماز را جایز می شمارند .
جزیری در کتاب الفقه على المذاهب الأربعه(2) می نویسد : مكلف نباید نماز واجب را از وقت اصلی آن بدون جهت تأخیر اندازد و یا مقدم بدارد مگر در صورت عذر که تقدیم یا تأخیر اشکال ندارد . وی سپس از فرقه مالكيه نقل میکند که : انگیزه ها و موجبات جمع خواندن نماز ظهر و عصر یا مغرب و عشاء عبارت اند از : مسافرت ، باران ، بیماری ، تاریکی و ظلمت هوا در صورت گل بودن جاده . در فقه شافعی نیز مواردی استثناء شده است که سفر و سایر موارد فوق از آن جمله اند .
در فقه حنبلی نیز جمع میان ظهر و عصر - و همچنین مغرب و عشاء - مباح است(3) . در باب مباح بودن جمع میان دو نماز شرط است که طرف مسافر یا
ص: 321
مریض باشد یا زن شیرده یا مستحاضه یا شخص معذور مثل کسی که تسلسل بول دارد یا کسی که از طهارت با آب عاجز باشد ، یا کور و نابینا است یا خوف روی آوردن ضرر به جان ، مال و یا آبروی او در کار باشد ، یا آنکه در زندگی او ضرری متوجه وی باشد . در این موارد می تواند نماز را جمع بخواند .
از امام باقر (علیه السلام) پیرامون نماز اول وقت سؤال کردند ، امام پاسخ فرمود : اِنَّ رَسُولَ اللَّهِ يُحِبُّ مِنَ الخَيرِ مَن يُعجِّل(1) ؛ «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دوست می داشت که عمل نیک ، به تعجیل انجام یابد و به تأخیر نیفتد» .
امام صادق (عليه السلام) فرمود : « هر نمازی دو گونه وقت عمل دارد که اول وقت ، افضل از غیر اول است و بدون عذر نماز را نباید از اول وقت آن به تأخیر انداخت. «لِکُلِّ صَلاةٍ وَقتانِ،وأوَّلُ الوَقتِ أفضَلُهُ،ولَیسَ لِأَحَدٍ أن یَجعَلَ آخِرَ الوَقتَینِ وَقتاً،إلّافی عُذرٍ مِن غَیرِ عِلَّةٍ»(2) .
در فقه الرضا آمده است که آن حضرت فرمود : « اِعْلَمْ أَنَّ لِکُلِّ صَلاَهٍ وَقْتَیْنِ أَوَّلٌ وَ آخِرٌ فَأَوَّلُ اَلْوَقْتِ رِضْوَانُ اَللَّهِ وَ آخِرُهُ عَفْوُ اَللَّهِ »(3).
ص: 322
و نیز امام صادق (عليه السلام) فرمود : « قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) : لاَ یَنَالُ شَفَاعَتِی مَنْ أَخَّرَ اَلصَّلاَهَ اَلْمَفْرُوضَهَ بَعْدَ وَقْتِهَا »(1) ؛ از شفاعت من برخوردار نمی شود کسی که نماز واجب را ( بدون عذر ) به تأخیر افکند . چنانکه فرمود : « يَا عَلِيُّ إِنَّ أَخبَثَ النَّاسِ سرقَةً مَن يَسرقُ مِن صَلَاتِهِ »(2) . یا علی! زشت ترین دزدی آن است که آدمی از نماز خود بدزدد و بکاهد .
66 - ابونور : نماز ، در زمان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چگونه اداء می شده است ؟ پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) نماز ظهر و عصر را یکجا بجای می آورد یا هر کدام را در وقت مخصوص خود ، ادا می کرد ؟ ( همچنین نماز مغرب و عشاء را یکجا می خواند یا با فاصله ، ادا می کرد ؟)
جواب : چنانکه قبلاً بدان اشاره کردم پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) گاهی ظهر و عصر را یکجا و بدون فاصله می خواند ، و گاهی هم هر کدام را در فرصت خاص خود اداء می کرد . و همچنین در باب نماز مغرب و عشاء ، گاهی این دو را با هم و گاهی با فاصله می خواند . البته چنین نیست که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به دلیل عذری این کار را می کرد . از حيث انجام تکلیف ، دو راه پیش روی ماست و هر دو راه مقبول اند .
محمد بن جریر طبری در کتاب المسترشد - ذيل حديث شماره 190 - می نویسد : علماء بر این عقیده اند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نماز ظهر و عصر و نیز
ص: 323
مغرب و عشا را بدون ملاحظات ضرورت گاهی يکجا و گاهی تفریق اداء میکرد.
راوی می گوید : از ابن عباس پرسیدم : چرا پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) این چنین عمل می کرد ؟ او پاسخ داد : « لِئَلاَّ یُحَرِّجَ أُمَّتَهُ » ؛ ( تا کاری را به امت خود تحميل نکند )(1) و امت او به دردسر نیفتند . در احادیث و روایات ما تأكيد فراوان شده است که یکجا خواندن یا جدا خواندن دو ( نماز ظهر و عصر و یا مغرب و عشاء ) بر اساس ضرورت خاص نبوده است و فقط بدین جهت صورت می پذیرفت ، تا مردم ، در توسعه باشند(2) . بعضی از اندیشمندان اهل سنت نیز حدیث فوق را ذکر کرده اند(3) .
و نیز پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) تخییر میان جمع و یا فاصله را در نمازهای فوق ، چه در سفر و چه در وطن داشته است و هرگز یکی از دو ( جمع یا فاصله ) را اختصاص به یکی از سفر یا حَضَر ( وطن ) نداده اند . در کتاب صحيح مسلم(4)، احادیث فراوانی بچشم می خورد که اثبات می کنند جمع میان نماز ظهر و عصر و یا جمع میان نماز مغرب و عشا ، بدون ضرورت ، چه در سفر و چه در وطن ، جایز است(5) . امام بخاری صاحب کتاب معروف صحیح بخاری از علمای برجسته اهل سنت به جواز جمع خواندن نمازهای فوق فتوی داد(6) .
ص: 324
67- ابونور : چرا کیفیت انجام وضو در میان شیعه و سنی یکسان نیست ؟
جواب : تردیدی نیست که عمل دینی یک مسلمان ، برگرفته از کتاب و سنّت پیامبر و پیشوایان معصوم اوست . اولین نمازی که پس از بعثت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) خوانده شد ، دو رکعت بود و این دومین واجب بود . اوّلین واجب طهارت ( وضوء ) بود(1) . جبرئیل چگونگی وضو را به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) آموخت . این وضو از حيث عمل ، همان است که از طریق رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) و عترت یعنی امامان معصوم به جوامع بشری انتقال یافته است از جمله : شستن صورت از بالای پیشانی تا پایین چانه و شستن دستها از بالای آرنج تانوک انگشتها و سپس مسح قسمت پیشین سر و پس از آن مسح پشت پاها از نوک انگشتها تا بند پا(2) .
ابونور پرسید : مراد از آیه : (فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ) چیست ؟
ص: 325
گفتم : در پاسخ پرسش گذشته خاطرنشان کردم ، وضویی که برای اولین بار به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به امر خدا ، توسط جبرئیل آموزش داده شد همان است که از طریق عترت میان ما به یادگار مانده است و پیروان آنان در زندگی بدان عمل میکنند . زیرا رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : « إِنِّي تَارِكٌ فِيکُمُ الثَّقَلَينِ كِتَابَ اللهِ وَعِترَتِي » آيۀ فوق در صدد بازگو کردن اجزاء واجب وضوء است نه در صدد توضیح و تبیین جزئیات عمل از حیث ابتدا و انتها(1). همچنانکه وقتی سخن از شستن صورت ، مسح پیشانی ( سر ) و پشت پاها به میان می آورد ابتدا و انتهای آنها را بازگو نمی کند زیرا « وُجُوهَكُمْ » مطلق است و همچنین « رُؤُوسكُمْ » و « اَرْجُلَكُمْ » که سخن از ابتداء و انتهاء آنها نیست بر این اساس جمله «وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ» از همین گونه است .
بنابراین چگونگی عمل از حیث ابتدا و انتها - از کجا آغاز و به کجا ختم کنیم - را باید از سنت جویا شد . و کلمه « إِلَى » گویای این واقعیت است که منطقه نوک انگشتان دست و آرنج باید شسته شود و نیز معلوم می شود خودِ « مرفق » یعنی ، آرنج همراه دست در وضو شسته می شود . این کلمه ، در اینجا گویای نهایت عمل نیست تا بدایت آن از سر انگشتان فرض شود .
ص: 326
چنانکه در برخی دیگر از آیات این گونه است از جمله : (لَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَى أَمْوَالِكُمْ) ؛ ( اموال آنان را با اموال خودتان مصرف نکنید ) و (مَنْ أَنْصَارِي إِلَى اللَّهِ) کلمه « إلى » به معنای انتهای کار (که در فارسی غالباً به معنای « بسوی ، بطرف ، بِسَمت» و «تا» ترجمه می شود ) نمی باشد .
بلکه کلمه « إلى » در آیه فوق ، و نیز در آیاتی که اکنون ذکر کردیم به معنای « مع » « با » است(1).
در کتاب الفقه على المذاهب الخمسه مرحوم شیخ جواد مغنیه آمده است : مذاهب اهل سنت می گویند : آنچه واجب است شستن هر دو دست است هر طور که اتفاق افتد و پیش آید ، و در عین حال تقدم طرف دست راست و شروع از انگشتان در شستن بسوی مرفق ( آرنج ) افضل است(2).
فقیه بزرگ ما سید مرتضی در کتاب الانتصار می نویسد : « شیعه ، در این باره از حیث فتوی ، منفرد است که شستن دست و بازو را باید از مرفق آغاز کرد ، و دلیل بر این مدعا ، دو چیز است : اول : اجماع . دوم : وضوء برای رفع حَدَث است ، از وضوء غیر این وضعیت ( کیفیت وضوء شیعه اماميه ) يقين به حصول رفع حدث حاصل نمی شود و وضویی که بدون تردید مورد عنایت
ص: 327
خدا و رسول او میباشد به همین کیفیتی است که شیعه بدان عمل می کند(1) . او می افزاید : این روش اهل بیت است و فقهای اهل سنت نیز آن را جایز می شمارند(2) .
وی سپس جهت اثبات لزوم آغاز شستن از مرفق می نویسد : « دیگران آیه (إِلَى المَرَافِقِ)(3) را مورد توجه خویش دارند در حالی که در همه این موارد «إِلَى» به معنی انتها و نهایت نیست بلکه به معنی مع و معیت و همراهی است بر این اساس ، وجوب حمل کلمه « إلى » در آیه به معنای انتها دلیل لازم دارد ، و اگر بگویند که آیه ، چون فعل امر است ، وجوب عمل را اعلام می کند پس باید شستن دستها را از انگشتان بسوی مرفق انجام داد ، پاسخ می دهیم : اگر آیه وجوب این مسأله را اعلام می دارد ، چرا عمل خلاف آن ( شستن از مرفق ) را جایز می دانند ؟ در حالی که آنان ، شستن دست از انگشتان بطرف مرفق را واجب نمی دانند « وقد اجمعوا على أنّ ذلك ليس بواجب »(4) . و قابل ذکر است که فقهاء اهل سنت این حدیث را نقل می کنند که :
رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) هنگام شستن آرنج دست ( مرفق ) آب را دور می داد تا بگونه ای کامل ، مرفق را فرا گیرد ، اگر آب از طرف انگشتان بطرف مرفق آید
ص: 328
چگونه این مسأله عملی می شود . چنانکه زمخشری در کشاف در ذیل آیه فوق آورده است : « عن النبي (صلی الله علیه وآله وسلم) كان انه يدير الماء على مرفقيه »(1).
طبرسی ، مفسر بزرگ و معروف مجمع البیان ، در تفسیر دیگر خود جوامع الجامع ، در ذیل آیه می نویسد : « همه فقهاء مسلمين اتفاق نظر دارند که شستن دست در وضو از مرفق کافی است و فقط فقهاء شیعه آن را واجب می دانند و دیگران آن را جایز می شمرند»(2) .
68 - ابونور : آیا در وضو ، باید پاها را مسح کرد یا شست ؟
جواب : نص و صریح کلام الهی در این باره این است : (وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ) «پس از شستن صورت و دستها ، سر و پاها را مسح کنید ». قرآن درباره دستها و صورت ، کلمه غسل (فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ) را بکار برد. ولی در رابطه با سر و پاها ، کلمه « مسح » (وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ) ، را انتخاب کرده است و تردیدی نیست که جمله «وَأَرْجُلَكُمْ...» عطف بر « بِرُؤُوسِكُمْ » می باشد و همان حکم را دارد . بنابراین باید پاها را مسح کرد ، نه آنکه آن را شست .
در میان اهل سنت معروف است که سر و پاها را می شویند در حالی که برخی از فقهاء بزرگ اهل سنت مسح آنها را لازم می دانند . از جمله جزیری در کتاب معروف الفقه على المذاهب الأربعه(3) می نویسد : فِرَق حنابله و مالكيه اتفاق نظر
ص: 329
دارند که مسح همه سر در وضو لازم است . ولی فرقه حنفیه و شافعيه قائلند که مسح بخشی از سر ولو اندک ، کافی است . اینان گفته اند یک چهارم سر - که همان مقدار کف دست باشد - کفایت می کند . از عبارات فوق بدست می آید، مسح سر طبق آیه فوق اختصاص به شیعه ندارد .
غزّالی در احیاء العلوم در باب کیفیت وضوء ؛ وارد بحث شده ولی به جزئیات آن نپرداخت . بنظر می رسد که وضوی اهل سنت آنگونه که از نظر جزئیات عمل ، بدان می پردازند را واجب نمی داند وگرنه بدانها می پرداخت(1) .
ائمه معصومین ( عترت ) آیه : (وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ) را به مسح سر و پا تفسیر کرده اند . بزرگان اهل سنت آن را نفی نمیکنند ولی می گویند که شستن سنت است آنان در آیه فوق کلمه «أَرْجُلَكُمْ» را عطف بر «فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ» می دانند .
باید توجه داشت که : «أَرْجُلَكُمْ» در آیه عطف بر «بِرُءُوسِكُمْ» است لذا مسح که برای سر آمده است برای پا نیز ضروری است به آنان که «أَرْجُلَكُمْ» را عطف بر «فَاغْسِلُوا» کرده ، حكم شستن را برای پاها نیز واجب می دانند باید گفت : فاصله ایجاد کردن بین معطوف و معطوف عليه نه تنها با یک جمله کامل بلکه با یک کلمه بدون جهت در کلام عرب خلاف فصاحت است ، ولی عطف معطوف بر محل معطوف عليه رایج در کلام عرب می باشد، ما راه دوّم را
ص: 330
انتخاب می کنیم «وُجُوهَكُمْ» را به نصب می خوانیم تا عطف بر محل «رُءُوسِكُمْ» باشد که در باطن مفعول است برای «وَامْسَحُوا» . و بنابراین «أَرْجُلَكُمْ» منصوب را بر محل «بِرُءُوسِكُمْ» عطف نموده ، و در نتیجه پاها همچون سر محکوم به مسح خواهد بود(1) .
فخر رازی نیز در تفسیر خود به همین برداشت از آیه اشاره دارد و بعضی دیگر از علمای اهل سنّت ضمن اینکه از فقهای بزرگ تسنّن بوده اند همین استدلال را پسندیده و به آن فتوا داده اند ، از قبیل ابن حزم ، فقیه شافعی در کتاب « المحلى » که مضمون همین مطالب را با این عبارات بیان کرده است . او می نویسد : قرآن در رابطه با سر و پا ، مسح را در وضوء ، مقرر داشته است و لام در « اَرْجُلَكُمْ» چه به « فتحه » و چه به «کسره » خوانده شود عطف بر «بِرُءُوسِكُمْ» می باشد عطف بر باطن آن یا عطف بر ظاهر آن و مطلب جز این نیست و غیر از مسح نباید مورد توجه باشد زیرا قرآن ، سخن از مسح سر و پا به میان آورده است نه شستن و
ص: 331
جماعتی از سابقین نیز بر همین عقیده اند از جمله : علی بن ابی طالب ، ابن عباس ، و... و دیدگاه طبری نیز همین است(1).
69 - ابونور : چرا پشت پا را مسح می کنید ؟
جواب : در رابطه با سؤال فوق ، باید گفت آنچه قرآن بدان صراحت دارد مسح پیشانی و پاها است ولی تعیین زیر پا یا پشت را باید طبق مفاد آیه : (مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا) و نیز : (أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ) از سنت ، اخذ کنیم و در همین رابطه است که :
حضرت علی (علیه السلام) در پاسخ به استدلال کسانی که شستن پاها را به دلیل کثیف بودن پا بهتر از مسح می دانستند فرمود :
اگر قوانین و احکام دین با فهم و عقل انسان قابل تبیین باشد طبق آن باید گفت کف پاها سزاوارتر به شستن است تا روی پا ، أما من رسول خدا را دیدم که روی پاها را مسح می نمود (2). ( پس احکام دین را .
ص: 332
نمی توان با عقل و بینش های عقلی خود ، تبیین کرد و راز و فلسفه احکام الهی را فقط پروردگار حکیم آگاه است و با عقل بشری نمی توان بدان دست یافت ).
عبدالله بن عبّاس که به پدر تفسیر در تاریخ اسلام لقب یافته است ، از برجسته ترین شاگردان امير المؤمنین (علیه السلام) و از چهره هایی است که در اعتقاد به مسح روی پا مشهور است .
ابن عبّاس می گفت : الْوُضُوءُ غَسْلَتَانِ وَمَسْحَتَانِ(1) ؛ «یعنی وضوء عبارت است از دو شستن ( صورت و دستها ) و دو مسح ( سر و پاها )» .
در حدیثی دیگر ، از شعبی نقل شده است که می گفت :
« اَمّا جَبرَئِيلُ فَقَدْ نَزَلَ بِالمَسْحِ عَلَى القَدَمَيْنِ»(2) ؛ جبرئیل که در باب تعلیم وضوء بر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نازل شد در رابطه با پاها ، مسح کردن را اعلام داشته است . او می گفت : در این باره قرآن ، مسح کردن را مقرر داشته است ولی در سنت ، شستن آنها دیده می شود ؛ « نزل الْقُرْآن بِالْمَسْحِ وَجَرت السنّةُ بالغَسل »(3).
( در این دو حدیث ) ضمن اینکه شعبی مسح پا را دستور قرآنی می داند ، شستن پاها در حدیث دوم از سنّت برشمرده شده است .
ص: 333
بعضی از مفسران یادآور می شوند : « نزل جبرئيل بالمسح ألا ترى أَنّ التيمّم يُمسح فيه »(1) ؛ همانگونه که در تیمم ، مسح کردن مقرر است در سر و پا هنگام وضوء نیز مسح کردن مقرر شده است .
شوکانی در کتاب نيل الأوطار از طبرانی در معجم الكبير نقل می کند(2) :
عباد بن تمیم از پدرش نقل می کند : من حضرت رسول خدا را دیدم که هنگام وضوء پاهایش را مسح می کرد(3).
در کنز العمال(4) از حمران نقل می کند : قال : « رأيت عثمان دعا بماء ... ومسح برأسه وظهر قدميه » این حدیث را على متقی هندی تصحیح نموده است .
على بن ابی طالب پشت هر دو پا را به حکایت وضوی پیغمبر مسح کرده(5) .
* * *
ص: 334
70 - ابونور : آیا قنوت نماز مستحب است ؟
جواب : قنوت ، در نماز مستحب است و جای این مستحب قبل از رکوع است و اگر بعد از رکوع انجام شود اشکال ندارد . چنانکه یکی از دانشمندان اهل سنت نقل می کند : إنَّ اَلنَّبِيَّ قَنَتَ فِي صَلاَةِ الْغَدَاةِ بَعْدَ الْقِرَاءَةِ وَ قَبْلَ الرُّكُوعِ(1)؛ پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) در نماز بعد از قرائت حمد و سوره و پیش از رکوع ، قنوت گفت»(2) . امام شافعی جای آن را بعد از رکوع می داند(3) . لكن ابو حنیفه قنوت را بدعت بحساب می آورد (4). امام بخاری دانشمند معروف و صاحب کتاب معروف صحیح بخاری به جواز قنوت در نماز قبل از ركوع فتوی داده(5) .
71- ابونور : آیا عبور از مقابل نماز گزار باعث ابطال نماز است ؟
جواب : مبطلات نماز را در رساله های عملیه بخوانید . آنچه نماز را باطل میکند در رساله های احکام بعنوان « مبطلات نماز » ذکر شده است و مسألۀ فوق در شمار آنها نیست . چنانکه این حدیث به گونه ای متواتر از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل شده است که آن حضرت فرمود : «لا يقطع الصلاة شيء وادرؤوا ما استطعتم فإنما هو شيطان »(6) ؛ چیزی ( غیر از آنچه به عنوان مبطلات نماز
ص: 335
مطرح می باشند ) نماز را قطع ( باطل ) نمی کند از تردیدهای بی مورد بپرهیزید که ریشه در وسوسه های شیطان دارد .
آری ، فقط حنبلیها طبق فتوای احمد حنبل معتقدند که عبور سگ سیاه ، زن و الاغ از مقابل نمازگزار باعث بطلان نماز می گردد(1). و تردیدی نیست که این فتوی ، ریشه درستی ندارد(2) . و به قول علامه حلی یکی از فقهای طراز اول اسلامی ، فتوای فوق با نظر پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) مخالفت دارد(3).
72 - ابونور : آیا باید پیشنماز عادل باشد ؟ (به نظر شما نماز خواندن با پیشنماز فاسق باطل است ؟) جواب : آری ، فسق پیشنماز باعث بطلان نماز جماعت بوده و نماز پشت سر پیشنماز فاسق باطل است(4) .
البته ، شافعی ، اقتدا به انسان فاسق را مکروه می داند ، و رئيس فرقه حنفي و حنبلی نیز جایز می دانند مگر مالک رئیس فرقه مالکی(5).
73 - ابونور : آیا «بِسْمِ اللَّهِ» جزء حمد است ؟ ( چرا بعضی از افراد در آغاز سوره حمد در نماز «بِسْمِ اللَّهِ» نمی گویند ؟)
جواب : «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» جزء سوره و آیه ای از سوره است . بر این اساس سوره حمد که یک سوره است باید با «بِسْمِ اللَّهِ» آغاز شود ، زیرا
ص: 336
پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : « لَاصَلَاةَ إِلَّا بِفَاتِحَة الكِتَابِ »(1)؛ نماز صحیح نیست جز با سوره حمد و ظهور عرفی این گونه موارد آن است که سوره فاتحه ، باید کامل ، خوانده شود نه آنکه بخشی از آن را حذف کنیم ، بنابراین نمی توان یک آیه از آن که همان « بِسْمِ اللَّهِ » باشد را ترک کرد(2) . گرچه بعضی از فقهاء اهل سنت « بِسْمِ اللَّهِ » را جزء سوره نمی دانند .
فخر رازی در جلد اول تفسير معروف خود می نگارد :... امام شافعی در باب اثبات لزوم : بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ در آغاز سوره حمد در نماز ، استدلال می کند که : رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : كُلُّ أَمرٍ ذِي بَالٍ لَا يُبدَأ فِيهِ بِاسمِ الله فَهُوَ أَبتَرُ ؛ «هر کار با عظمتی که با نام خدا آغاز نشود بد عاقبت خواهد بود » .
و در حدیثی دیگر از ام السلمه آمده است : كان ( النبي ) يعد : بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ آية فاصلة (3) ؛ «پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) بِسْمِ اللَّهِ را در حمد ، آیه مستقلی بحساب می آورد» .
همچنین فخر رازی خاطر نشان می کند که باید بِسْمِ اللَّهِ را به جهر ، قرائت کرد او در این باره می نویسد : إن الدلائل العقلية موافقة لنا وعمل علي بن ابی طالب (علیه السلام) معنا ومَنِ اتَّخِذْ عَلِیّاً اِماماً لِدینهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقی فِی دینِه
ص: 337
وَنَفسِهِ(1) ؛ «ادله عقلی همگام مدعای ماست و عمل على بن ابی طالب پشتوانه فتوای ماست و کسی که آن حضرت را امام و پیشوای خود در دین و زندگی خود برگزیند او به عروة الوثقای الهی تمسک جسته است» .
* * *
اعتراض مهاجرین : معاوية بن ابوسفیان برای مردم مدینه نماز خواند ، ولی « بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ » همراه سوره حمد را نگفت . جمعی از مهاجران از هر سو، از صفهای نماز برخاستند و اعتراض کردند و گفتند : « أَسَرِقتَ اَم نَسيتَ » ؛ آیا از نماز ، دزدیدی ( کاستی ؟ ) یا فراموش کردی ؟ معاویه از آن به بعد ، « بِسْمِ اللَّهِ » را در آغاز سوره حمد و بعد از سوره حمد می خواند(2) .
74 - ابونور : آیا به خواب رفتن ، باعث بطلان وضوء است ؟
جواب : تردیدی نیست که خواب ، یکی از مبطلات وضوء است ولی فتواهای فقهاء عظام از شیعه و سنی یکسان نیست . رئیس فرقه مالکی و نیز رئيس فرقۀ حنبلی ، می گویند : خواب موجب بطلان وضو نیست ، مگر کسی که دراز کشیده و یا بگونه ای دو زانو نشسته و به خواب رود . پس کسی که در حال ایستاده ، یا در حال رکوع یا سجود ، یا نشسته بخواب رود ، در حال نماز یا غيره ، اعاده وضو لازم نیست(3). ولی شافعی می گوید : اذا نامَ
ص: 338
مُضطَجِعاً أَو مُستَلقِياً أَو مُستَنِداً إِنتَقَضَ وُضُوؤُه(1) ؛ «کسی که دراز کشیده ، یا به پشت افتاده یا به چیزی تکیه زده بخوابد ، وضوی او باطل می شود» .
در فقه شیعۀ امامیه ، خواب یکی از مبطلات وضو می باشد و در این باره ، کم ، زیاد ، شديد ، ضعیف و حالت های گوناگون انسان خوابیده از ایستاده یا نشسته و غیره ، هیچ گونه نقشی ندارند و خواب در همه حال ، وضو را باطل می کند(2)، زیرا کلام رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) که فرمود : فمن نام فليتوضّا ؛ «کسی که به خواب رفت باید دوباره وضو بگیرد(3) مطلق است و همۀ حالات را شامل می شود»(4) .
75- ابونور : آیا نماز را می توان با سائر لغات یعنی با زبان غیر عربی ، خواند ؟
جواب : فقهاء برای نفی صحت نماز غیر عربی به حدیث معروف نبوی استدلال می کنند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود : صَلُّوا كَما رَأَيتُمُونِي أُصَلِّي(5) ؛ «آنگونه که من نماز می خوانم نماز بخوانید» . و تردیدی نیست که رسول خدا ، به زبان عربی نماز می خواند . البته برای کسی که اصلاً نماز را به عربی نیاموخته است ، در فرصتی که بتواند آن را بیاموزد ، خواندن نماز به
ص: 339
زبان خود ، غیر عربی و اداء آن طبق زبان خود اشکال ندارد. البته بر او لازم است که جهت فراگیری نماز به عربی اقدام کند .
شیخ طوسی در کتاب معروف خود ، خلاف در مسأله 66 از کتاب الصلاة می نویسد : کسی که به زبان عربی آشنایی دارد در این صورت حتی تكبيرة الإحرام آن را نمی تواند با زبان غیر عربی اداء کند ، و نماز او باطل می شود ، بدلیل آنکه اگر با زبانی دیگر تکبیر بگوید ، دلیلی بر صحت نماز او نداریم(1) .
ابو حنیفه تكبير نماز به غیر لفظ عربی را جایز می شمارد(2) ، و خواندن نماز به زبان فارسی ، یعنی : ترجمه کردن فرازهای نماز به فارسی و خواندن نماز بدان را جایز می داند(3) . او نماز را با هر لغت و زبانی تجویز می کند .
76 - ابونور : اهل سنت در نماز دستها را روی هم قرار می دهند چرا شیعیان این چنین عمل نمی کنند ؟
جواب : در نماز و کیفیت انجام آن باید پیرو قرآن و سنت باشیم و در رابطه با مسأله ای که مطرح کردید در قرآن چیزی به چشم نمی خورد و در سنت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) و نیز در سنت عترت یعنی امامان و خلفاء معصوم آن حضرت نیز چنین چیزی دیده نشده است ، بر این اساس ، ما آن را بدعت بحساب
ص: 340
آورده و حرام می دانیم و در غیر صورت تقیه نماز نیز باطل خواهد بود . و شنیدنی است که چند سال قبل در هنگام تشرف به حج در مدینه از پیشنماز بزرگ آن که در مسجد النبي اقامه جماعت می کرد ، سؤال کردم چرا در نماز ، دستها را روی یکدیگر قرار می دهید ؟ پاسخ داد : این مسأله از زمان عمر به یادگار مانده است و هنگامی که اسیران ایران را در برابر خلیفه دوم حاضر کرده بودند ، آنان دستها را روی هم قرار داده ، با احترام ایستادند ، عمر از آنان پرسید : چرا این گونه ( متواضعانه ) با حالت خاص ، ایستاده اید ؟ پاسخ دادند : ما در برابر بزرگان این چنین ، تواضع بخرج می دهیم . عمر با الهام از این حالت متواضعانه ، مسأله دستها روی یکدیگر قرار دادن را برای نمازگزاران پیشنهاد کرده است . فقیه بزرگ ما مرحوم صاحب جواهر نیز به همین مسأله اشاره دارد(1) .
لكن در فقه شیعه مسأله فوق مورد اعتراض واقع شده و استدلال شده است که سنت مجوس را نباید در نماز مورد توجه قرار داد(2) . مرحوم صاحب جواهر بدین نکته اشاره دارد که مسأله تکفیر ( دستها را روی یکدیگر قرار دادن ) به عنوان «تماوت»(3) در میان یهودیان سابقه داشته است و از فرهنگ اسلامی نیست . در این هنگام ، ابونور گفت :
نکتۀ قابل ذکر آن است که در نگرش فقهاء معروف اهل سنت ، قرار دادن دستها بر روی یکدیگر ، یک امر واجبی نیست ، بلکه مسأله ای است مستحب
ص: 341
و حتی برخی از بزرگان فقهی اهل سنت ، از جمله شافعی ، ضد این مسأله را یعنی آویزان بودن دستها را ترجیح می دهند . فرقه حنابله از اهل سنت این مسأله را مستحب می شمارند(1) .
طحاوی در کتاب اختلاف الفقهاء از مالک نقل می کند قرار دادن دست راست روی دست چپ فقط در نمازهای نافله جایز است بخاطر طولانی بودن قیام و ایستادن در آنها ، ولی ترک آن در نظر من ، بهتر است(2).
آنان که تکفیر را جایز دانسته اند به روایت وائل بن حجر تمسک جسته اند که می گوید : « رأيت رسولَ الله إذا دخل في الصلاة يأخُذُ شمالَه بِیَمِینِه »(3) . این حدیث مبهم است و اختصاص ندارد بدین مسأله که فقط هنگام قیام باید دست ها را روی یکدیگر قرار داد .
علامۀ حلی در تذکره ، پس از نقل حدیث فوق خاطر نشان می کند که : لا حجةَ فيه لعدم الدلالة لوقوع الخلاف لمضمونها(4) ؛ «این حدیث ، حجّیت ندارد ، زیرا در مفاد و مفهوم آن ، صاحب نظران ، اختلاف نظر دارند و گویای مقصود نیست» . شیخ طوسی در کتاب خلاف می نویسد : دليلُنا اجماع الفرقة فإنهم لا
ص: 342
يختلفون في أنَّ ذلك يقطع الصلاة(1) ؛ «دلیل ، بر بطلان نماز همراه با عمل فوق ، اجماع بين فقهاء ماست ، زیرا آنان در باب بطلان چنین نمازی متفق القولند» .
وانگهی اثبات عملی در نماز و مشروعیت آن دلیل شرعی لازم دارد و آن دلیل باید از قرآن یا سنت نشأت یابد . بنابراین چنین عملی را تجویز نمی کنیم .
افزون بر آن ، امام صادق (عليه السلام) از چنین کاری در نماز رسماً نهی و نکوهش بعمل آورده و فرمود : لا تُكفّر إنما يصنع ذلك المجوس(2) ؛ «در نماز دستها را روی یکدیگر قرار مده که کار مجوسیان است» . و آنگاه که محمد بن مسلم از او پرسید مردی دست راست را روی دست چپ خود در نماز قرار می دهد ، امام صادق (علیه السلام) فرمود : « ذلك التكفير لا تفعله »(3) ؛ این عمل ، «تکفیر» است و کار ناپسند و مورد نکوهش است و تو چنین کاری انجام مده .
با الهام از حدیث فوق و سایر احادیث مربوطه است که فقهاء مسأله فوق را حرام دانسته اند و این عمل ، اگر بطور تعقد و تشریع انجام گیرد ، یکی از مبطلات نماز خواهد بود(4).
در باب دست روی دست نهادن در حال قيام نماز ، گروه شافعی از اهل سنت آن را لازم نمی دانند و بقیه فقهاء طراز اول مذاهب اهل سنت
ص: 343
آن را مستحب می دانند نه واجب وفقهاء امامیه آن را حرام وبدعت می دانند زیرا این عمل ، در سنت و سیره پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بچشم نمی خورد و مورد تأیید خلفای او یعنی ائمه معصومین (علیهم السلام) نیز نمی باشد و احادیث فراوانی از ائمه معصومین (علیهم السلام) در باب نهی از آن در اختیار می باشد وقابل ذکر است که در برخی از کتب اهل سنت احادیثی در باب رعایت مسأله فوق به عنوان احادیث ضم (حديث ضم) بچشم میخورد . بنظر ما آن احادیث مضطرب بوده و از حیث دلالت ، یا سند ویا هر دو مورد خدشه می باشند(1) و این روایات دارای لسان واحدی نمی باشند بعضی مربوط به تکفیر یعنی دستها را در حال قيام نماز بر سینه نهادن(2) و بعضی قرار دادن دستها را بالای ناف (فوق السرة) وبعضی قرار دادن دست ها زیر ناف (تحت السرة) و بعضی دست چپ را روی راست و بعضی عکس آن دلالت دارند . پس علاوه بر اضطراب ، مشکل اختلاف در مراد نیز در کار است لذا فقهائی که عمل به مسأله فوق را در نماز ترجیح می دهند ، به اختلاف نظر داده ، بعضی می گویند دست ها را باید در صدر نهاد و بعضی می گویند دست ها باید در تحت السره قرار گیرد(3).
ص: 344
بعضی از روایاتی که در صدد تبیین موضوعی خاص می باشند ، را روایات بیانیه گویند .
بیهقی در سنن می نویسد : ابوحمید صاعدی می گفت : من در کیفیت و چگونگی عملی نماز پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آگاهی کافی دارم . و سپس افزود : پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در هنگام نماز ، دو دست خود را در محاذی استخوان دوشهای خود بلند می کرد و پس از آن تكبيرة الإحرام می گفت و در حالی که در اعتدال کامل ایستاده بود ( حمد و سوره ) را قرائت می نمود . سپس دستها را در مقابل استخوان دوش های خود بلند کرده تكبير می گفت و به رکوع می رفت . پس از آن در حالی که دستهایش را در مقابل دوشهای خود بلند کرده و پائین می آورد تکبیر می گفت . و سپس می گفت : « سمع الله لمن حمده » و بعد دستها را مثل سابق به نشانه تکبیر بلند کرده و پائین می آورد و پس از آن به سجود می رفت ، سجده ها را انجام می داد و ...
ابوحمید ، نماز پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را تبیین کرد ، در این تبيین ، مسأله آمین گفتن پس از حمد بچشم نمی خورد . و نیز قرار دادن دستها ، روی یکدیگر در حال قيام .
از این حدیث ، بدست می آید که مسأله فوق در نماز مطرح نبوده است . پس نباید در میان ما مطرح باشد در حالی که در نماز بعضی از اهل سنت بچشم می خورد(1) .
ابونور : در فقه ما ( فقه شافعی ) دستها را در حال قيام روی یکدیگر قرار دادن ، امر لازمی نیست .
ص: 345
77 - ابونور : چرا در نماز بعد از حمد آمین نمی گویید ؟ حكم آمین گفتن در نماز چیست ؟
جواب : بر اساس فقه شیعه، مستحب دانستن ذكر (آمین) در پایان سوره حمد بدعت می باشد، بنابر این گفتنش به این عنوان جایز نیست(1) ، شیخ طوسی (رحمة الله عليه) روایت کرد از «محمد حلبی» که از امام صادق پرسید :
«أَقُولُ إِذَا فَرَغْتُ مِنْ فَاتِحَهِ اَلْکِتَابِ آمِینَ ؟ قَالَ (علیه السلام): لَا»(2) «از خوندن سوره حمد که فارغ شدم آیا آمین بگویم؟ فرمود : خیر » سپس شیخ می فرماید : « شکی نیست که ( آمین ) کلام آدمی است ».
فقیه نامدار علامه حلی (رحمة الله عليه) در کتاب نهج الحق(3) می نویسد : « آمین گفتن باعث بطلان نیاز است ، زیرا این کلمه ، کلام آدمی است و کلمه ای غیر از ذکر نباید در ضمن نیاز به عنوان کلمات ناز بر زبان آید .
اما از نظر فقه اهل سنت گرچه آنان مستحب می دانند . ولی چون آنها خود از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت نقل کرده اند که: «إِنَّ الصَّلاَةُ لاَ یصْلُحُ فِیهَا شَیءٌ مِنْ کَلاَمِ النَّاسِ» ؛ یعنی «چیزی از سخن انسانها در این نماز جایز نیست»(4).
شکی نیست که آمین جزء قرآن نیست همچنان که زمخشری در کشاف گفته است(5) بنابراین نباید آنها نیز جایز بدانند، البته بزرگان اهل سنت نیز آمین را جزء قرآن وكلام الهی نمیدانند .
ص: 346
78 - ابونور : فلسفه مهر نماز چیست ؟ ( یکی از دانشجویان وهّابی مسلک حجاز می گفت مهر نماز نشانه بت پرستی است ) نظر شما چیست ؟
جواب : پاسخ آن دانشجوی وهّابی مسلک را اینگونه بیان می کنم که ، انجام دادن چیزی که در سنت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) و یا در سنت ائمه راستین (علیهم السلام) دیده نشود بدعت است . ولی اگر در سنت خلفای راستین یعنی ائمه معصومین (علیهم السلام) دیده شود ، مثل آن است که در سنت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) دیده شده و هرگز بدعت محسوب نخواهد شد . زیرا ما همانگونه مأموریم که از سنت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) پیروی کنیم (مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا) از سنت خلفاء دوازده گانه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز باید پیروی کنیم چنانکه در قرآن می خوانیم : (أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ) زیرا اینان مفسران و مترجمان وحی الهی و سنت رسول الله می باشند و تردیدی نیست که سجده باید روی زمین و یا بر روی چیزی که در سنت رسول و سنت خلفاء او سجده بر آنها مجاز می باشد، انجام گیرد . مانند : خاک ، کلوخ ، سنگ و نیز چیزهایی که از نوع خوراک و پوشاک نباشند . البته خاک و تربت شهید ، بویژه تربت حضرت سید الشهداء (علیه السلام) که بوی شرافت خواهی و شهادت و ایثار را به مشام جان هدیه می کند ، بهتر است .
بهمین دلیل بعضی از مسلمین قدری از تربت قتلگاه سیدالشهداء اباعبدالله الحسين (علیه السلام) را به عنوان قطعه ای از برترین زمین به همراه خود داشته به شکل مهر نماز از آن در سجده استفاده می کنند . اگر چه این مسأله امر واجبی
ص: 347
نیست و هیچ یک از مراجع عظام آن را واجب نمی دانند لكن چون این خاک بر سایر خاکها ترجیح دارد ، نماز نیز بر آن ارزشمندتر است . در عروة الوثقی که یکی از کتب فقهی معروف است ، آمده است : سجده کردن بر روی زمین در نماز ، از سجده بر گیاهان و کاغذها برتر است و بعید نیست که سجده بر خاک برتر از سجده بر سنگ باشد. ولی برتر از همه، تربت حضرت سیدالشهداء (عليه السلام) است که نورانیت معنوی آن از هفت آسمان و هفت طبقه زمین می گذرد(1).
ص: 348
در مکه ، یکی از راننده های جوان تاکسی می گفت : «من یکی از بازرسان درب ورودی بزرگ مسجدالحرام هستم . همه افراد را بازرسی میکنم و اشیاء داخل جیب آنها را بیرون می آورم . در این رابطه کلکسیون جالبی از «بت» های شیعیان در منزلم فراهم آورده ام . هرگاه از جیب آنها بتی می گیرم ، آن را به منزل می برم و جمع می کنم، تماشایی است . در شکل ها ووزنهای گوناگون (چهارگوش، شش گوش ) و در اندازه ها و قیافه های مختلف » . به او گفتم : شیعیان اثنی عشری ، سجده نماز را بر غیر زمین جایز نمی دانند ، و هنگامی که روی فرش نماز می خوانند یک قطعه از جنس زمین ( سنگ یا خاک ) را به عنوان مهر نماز بهمراه دارند تا دستور پروردگار متعال را به وجه احسن و بهتر رعایت کرده باشند .
هنگامی که برای او توضیح دادم ، خوشحال شد و گفت : آیا واقعاً مسأله از این قرار است ؟ سوگند یاد کردم که جز این نیست . راننده گفت : شما الآن از
ص: 349
آن مهرها بهمراه دارید ؟ گفتم : خیر . گفت : چرا ؟ گفتم : اولاً کنار کعبه زمین مفروش از سنگ است و سنگ از زمین است .
به همین دلیل مهر نماز لازم نیست . ثانياً بعضی از بازرسان آنجا ، از تعالیم اسلامی بی خبر هستند و مهر نماز را بُت می پندارند و من سعی میکنم مهر را در جیب نداشته باشم و چون برخی از برادران اهل سنت ، از فلسفه مهر نماز باخبر نیستند و آن را «بت » می پندارند ، لذا رهبران ما فتوی داده اند تا در چشم انداز افراد ناآگاه ، بدون مهر نماز بخوانیم . راننده گفت : پس چرا در جیب بعضی ها حتی در کنار کعبه مهر دیده می شود ؟ گفتم : افراد جامعه از نظر اطلاعات و آگاهی ها یکسان نیستند . آیا در میان اهل سنت بویژه وهابیان افراد ناآگاه دیده نمی شوند ؟ پاسخ داد : فراوان . گفتم : شیعیان نیز در این باره مثل اهل سنت هستند . در خاتمه به این نکته هم اشاره میکنم که راننده هنگام خداحافظی در دست مرا به رسم مصافحه فشرد و تسبیح سی و سه دانهای سنگی جالبی را در دستم گذاشت .
امام صادق (عليه السلام) کیسه ای از خاک سید الشهداء (عليه السلام) را بهمراه داشت و هنگام نماز بر آن خاک سجده می کرد(1).
آری ؛ سجده باید روی زمین و یا روی آنچه که از زمین می روید ، انجام گیرد. البته غیر از جنس خوردنیها و پوشیدنیهای آن . امام صادق (عليه السلام) در
ص: 350
توضیح مسأله فوق فرمود(1): «لِأَنَّ أَبنَاءَ الدُّنيَا، عَبِيدُ مَا يَأكُلُونَ وَيِلبِسُون» ، آدمی، بندۀ خوردنی ها و پوشیدنیهای خود است ( عشق آنها را به دل دارد ) بر این اساس سجده بر آنها جایز نیست . و نیز آن حضرت (عليه السلام) فرمود : «پدرم هنگام نماز ، جانمازی طلب کرد تا نماز بخواند . فراهم آوردن آن کمی به تأخیر افتاد . پدرم قدری ریگ از زمین برداشت و آن را در جانماز خود جای داد و بر آن سجده کرد »(2) .
على بن مهزیار از امام (عليه السلام) پرسید : آیا روی کاغذ می توان سجده کرد ؟ امام (عليه السلام) پاسخ داد : « جایز است»(3) . همچنین امام صادق (عليه السلام) مقداری از تربت قبر سيد الشهداء (عليه السلام) را همیشه بهمراه داشت و هنگام نماز بر آن سجده می کرد . یکی از روات می گوید : امام صادق (علیه السلام)، جز بر تربت قبر سیدالشهداء (عليه السلام) سجده نمی کرد(4) . چنانکه پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز جانمازی از جنس حصیر از لیف خرما داشت و روی آن نماز می خواند(5) .
البته اگر چه در نماز هفت موضع بدن ، باید روی زمین قرار گیرد ولی پیشانی حکمی دیگر دارد .
ص: 351
79 - ابونور : آیا پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) مهر نماز داشت ؟
جواب : پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : « جُعِلَت لِي الاَرضُ مَسجِداً وَطَهُوراً » (1)زمین، سجده گاه و یکی از عوامل طهارت است ( روی زمین سجده و نیز بر آن تیمّم انجام می شود ) و مسجد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) هم با فرشی ساده از نوع اشیائی که سجده بر آن مجاز است مفروش بوده است . بر این اساس ، هرگز مهر نماز نداشته است . ولی در این زمان که قالی های دست بافت و یا ماشینی چشمان آدمی را در مساجد خیره می کند ، این سؤال را پیش می آورد که : آیا می توان بر آن سجده کرد یا خیر ؟ پس در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) زندگی بگونه ای بود که قهراً نماز روی زمین و یا روی چیزی که سجده بر آنها صحيح است ، انجام می گرفت و زندگی مردم ، چندان از حد معمول آن روز فراتر نرفته بود. ولی در دوران بعد ، در زمان ائمه معصومین (علیهم السلام) مسأله جدیدی مورد ابتلاء قرار گرفت ، لذا امام صادق (عليه السلام) سجده بر تربت سید الشهداء (علیه السلام) را که همواره بهمراه خود داشت ، ترجیح می داد(2).
علامۀ امینی صاحب کتاب معروف الغدير ، در کتاب پرارج خود «سيرتنا و سنّتنا » روایات صحاح ششگانه در باب سجده را جمع آوری و آنها را به سه گروه دسته بندی نمود :
ص: 352
گروه اول : روایاتی هستند که دلالت دارند ، پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) از آغاز بعثت تا پایان عمر ، همواره ، روی خاک یا ریگ سجده می کرد .
گروه دوم : روایاتی هستند که دلالت دارند که مسلمانان آنگاه که ریگها داغ بودند ، هنگام سجده ، آنها را کمی در دستان خود نگه می داشتند تا از گرمای آن کاسته شود و سپس بر آن سجده می کردند .
گروه سوم : گاهی بخاطر داغ بودن ریگ چیزی روی آن انداخته و سجده می کردند .
از بررسی احادیث فوق چند نکته بدست می آید :
1- رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) و یاران روی خاک یا ریگ سجده می کردند .
2- رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) روی قالی یا فرشهایی که امروز در بازار مشاهده می گردند ، سجده نکردند . اگر سجده کرده باشد در احادیث منعکس می گشت . پس سجده کردن بر قالی و سایر فرشها ، دلیل خاص لازم دارد .
سجده رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بر خاک ، ریگ ، بوریا یا بعضی از پارچه ها صورت می گرفته و حق تقدم بر خاک است و البته چون رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به جابر فرمود : « یَا جَابِرُ ! زُرْ قَبْرَ الحُسَيْنِ فَإِنَّ کَرْبَلَا قَطْعَةٌ مِنَ الْجَنَّةِ »(1) . بنابراین خاک کربلا بر همه خاک ها ترجیح دارد . لذا ما در باب تهیه مهر نماز ، آن را ترجیح می دهیم .
ص: 353
قابل ذکر است که فقهای اهل سنت نیز سجده بر زمین را ترجیح می دهند . آنان سجده بر هر چیز پاک را جایز می شمارند و بعضی از آنان سجده بر برخی از اشیاء از جمله پشم را مکروه می دانند(1) .
بیهقی یکی از اندیشمندان اهل سنت در سنن نقل می کند : رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) حصیری داشت که روی آن نماز می گذارد و در سفر و حضر آن را به همراه داشت و می فرمود : « ما أحسن هذا البساط »(2) . میمونه همسر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می گوید : عادت رسول خدا این بود که در سجده سر روی خمره می نهاد ( خمره چیزی بافته شده از لیف خرما بود ) عن ميمونة قالت : « كان رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) يصلّي ... وكان يصلي على الخمرة »(3) . ابن حجر عسقلانی از ابن بَطّال نقل میکند که او می گفت : اختلافی میان فقهاء نیست که سجده بر روی خمره
ص: 354
جایز است(1) گرچه در حدیثی نیز آمده است که عمر بن عبدالعزيز خاکی روی خمره می نهاد و بر آن سجده می کرد بعید نیست که او این کار را جهت تواضع بیشتر انجام می داد ، وگرنه ، عایشه می گوید پیامبر روی حصیر سجده می کرد(2).
در حدیثی دیگر آمده است : جابر می گوید : پیغمبر در هنگام عیادت از یکی از بیماران دیدند که آن مریض نماز می خواند و بر متکا سجده می کند آن حضرت او را از این کار بازداشت ، و فرمود : اگر می توانی بر زمین سجده کن و اگر نمی توانی ، سجده را با اشاره برگزار کن و اشاره سجودی را پایین تر از اشاره رکوعی انجام بده(3) که این رهنمود حضرت نیز می رساند برای کسی که
ص: 355
قادر بر سجده بر زمین نیست جایز نیست که سجده بر غیر زمین ، مانند فرش یا متکا بنماید .
از عبدالله بن مسعود ، صحابی بزرگ پیامبر نقل شده : « كان لا يسجد إلا على الأرض »(1) ؛ که او بر غیر زمین سجده نمی کرد.
در کتاب الأم نوشته شافعی(2) می خوانیم : موضع و جای سجود پیشانی ، زمین است، و اگر پیشانی مساس و تماس به زمین نداشته باشد سجده صحیح نیست.
عایشه می گوید : پیامبر دارای حصیری بود که هنگام نماز ، بر آن نماز می خواند و در شب ، آن را زیر سر خود می نهاد(3)
ص: 356
در این هنگام أبونور گفت: احساس می کنم اگر ادامه گفتگو را به وقت دیگری موکول کنیم بهتر باشد.
گفتم: کاروان ما وقتی به مکه بازگشت باید اعمال باقی مانده را انجام دهد که من در خدمت کاروان هستم، ولی اگر به فضل الهی عمری باقی باشد شب چهاردهم ذیحجه پس از نماز عشا بالای کوه صفا منتظر شما هستم. او فوراً قبول نمود و سپس خداحافظی کرد و رفت.
ص: 357
پس از بازگشت از منی ، و انجام اعمال باقی مانده حج ، پس از نماز عشا شب چهاردهم ذیحجه بالای کوه صفا نشسته بودم که صدای آشنای او نظرم را جلب کرد. او همان ابونور دانشجوی اهل سنت الجزایری بود . کنار من قرار گرفت و پس از سؤال هایی پیرامون صفا و مروه به مصاحبه همیشگی خود ادامه داد :
قبل از هر چیز گفت انشاء الله از مصاحبه در کنار جمره عقبه و مسجد خیف خسته نشده باشید ( و افزود : در این فرصتهای اندک که اینقدر شما را خسته میکنم اگر مرا به ایران دعوت کنی چقدر از شما مصاحبه بعمل می آورم و خسته ات میکنم ؟!
گفتم : امیر المؤمنين (عليه السلام) فرمود : « زَكَاةُ العِلمِ نَشرُهُ »(1) من نه تنها خسته نمیشوم بلکه از آشنایی و دیدارتان خیلی خوشحال هستم .
ابونور گفت : هرگز خوشحالی تو به پای خوشحالی من نمی رسد پس اجازه بده تا ورقه خودم را از میان کیف دستی خود بیرون بیاورم تا ببینم چه پرسش هایی را پیش بینی کرده ام و سپس ، ورقه را بیرون آورد و مصاحبه آغاز شد.
ص: 358
80 - ابونور : فلسفه عزاداری چیست ؟ چرا شیعیان برای اموات عزاداری می کنند ؟ یکی از پیروان وهابیّت می گفت : کسی که از دنیا رفت ، عزاداری برایش چه سودی دارد ؟ نظر شما در این باره چیست ؟
جواب : اولاً : ما تابع سنت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) و خلفای راستین او هستیم و در این باره رهنمودهای فراوانی از آنان در رابطه با مسأله اهمیت به عزاداری به ویژه عزای امام حسین (علیه السلام) به یادگار مانده است . از جمله پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) به سلمان فارسی فرمود : أَلا وَصَلَّى اللَّهُ عَلَى الْبَاكِينَ عَلَى الْحُسَيْنِ (1) ؛ «درود خدا بر عزاداران حسین باد» .
احمد حنبل در فضائل صحابه ، روایت کرده است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند : « هرکس دیدگانش به خاطر کشته شدن حسین گریان شود یا آنکه از آن قطره اشکی فرو ریزد ، حق تعالی او را در بهشت جای می دهد»(2) .
مسلم نیز در صحیح ، ضمن تفسیر آیۀ : (فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ)(3) می نویسد : « چون حسین بن علی (علیهماالسلام) کشته شد ، آسمان گریست و گریه آن سرخی آن بود »(4).
ص: 359
شهید قاضی نورالله شوشتری در کتاب پر ارج خود ، احقاق الحق(1) نقل میکند که راوی می گوید : « پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) بقدری درباره شهادت امام حسین (علیه السلام) و اهمیت عزاداری او سخن گفت که ما و همه اهل بیت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در باب شهادت و کشته شدن امام حسین (عليه السلام) در کربلا تردیدی نداشتیم» . « ما كنّا نشكَّ وأهل البيت متوافرون إنّ الحسين بن علي يقتل بالطف »(2) .
ثانياً : رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز برای برخی از اموات اشک ریخت .
واقدی مورخ معروف می نویسد : رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در کنار جسد شهید بزرگ ، حمزه سیدالشهداء ، اشک ریخت و نیز فاطمه (علیهاالسلام) برای حضرت حمزه ناله سرداد و گریست(3). همچنین ، آنگاه که زنان مدینه ، برای شهدای اُحُد می گریستند ، پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : « ولی حمزه عموی من گریه کننده ندارد » « واما عمي حمزةُ لا بَوَاكِيَ له » . وقتی که این سخن رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بگوش مردم مدینه رسید ، همگان به خانه حمزه رفته و به عزاداری پرداختند و از آن پس ، سنت مردم این بود هرگاه شهیدی را به مدینه می آوردند خانواده او میان خانه حمزه رفته ، عزاداری می کردند و سپس برای شهید خود اشک می ریختند(4) . حتی وقتی کسی فوت می کرد اقوام او اوّل در خانه حمزه حاضر
ص: 360
شده و عزاداری می کردند ، سپس برای متوفای خود اقامه عزا می نمودند(1) .
هنگامی که خبر شهادت جعفر طیار به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) ابلاغ شد، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) شخصاً همسر او ( اسماء ) را تسلیت گفت .
در این هنگام فاطمه (علیهاالسلام) فرا رسید و می گریست . رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : « باید گریه کنندگان بر شخصی چون جعفر بگریند »(2) . در حدیث آمده است : پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) پس از شهادت جعفر بن ابی طالب و زید بن حارثه ، هر گاه به منزل وارد می شد به یاد آنان می گریست و می فرمود : « آن دو همسخن و مونس من بودند و از کنارم رفتند »(3) .
عایشه می گوید : إنّ النبي قبل عثمان بن مظعون وهو ميّت وهو يبكي وعيناه تهراقان(4) ؛ «هنگامی که عثمان بن مظعون از دنیا رفت ، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) جسد او را بوسه داد و گریست» .
ص: 361
ص: 362
شهداء فخ : در میان سرداران شهید ، سرداری بنام حسین بن علی ( الحسين بن على بن الحسين بن الحسن بن علی بن ابی طالب ) وجود دارد که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) و یارانش بر ایشان گریستند و اینان همان شهداء فخ هستند . شهیدانی بسیار با فضیلت که در راه امر به معروف و نهی از منکر در فخ ( حوالی مکه ) به رهبری حسین بن علی از نوادگان امام حسن مجتبی (علیه السلام) به فوز شهادت نائل آمده اند(1).
امام پنجم فرمود : « رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) با اصحاب ، از فخ عبور می کردند .
پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) از مرکب خود فرود آمد و به نماز ایستاد و در رکعت دوم نماز گریست و همراهان نیز گریستند . پس از نماز ، راز آن را جویا شدند . پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) پاسخ داد: جبرئیل بر من وارد شد و گفت: فرزندی از
ص: 363
فرزندانت در این مکان به قتل خواهد رسید که پاداش یک شهید کنار او همسنگ پاداش دو شهید است»(1).
مجلسی نقل می کند : امام جواد (عليه السلام) فرمود : بعد از کربلا ، قتلگاهی سوزناک تر از فخ نداریم « لَمْ یَکُنْ لَنَا بَعْدَ اَلْطَّفِّ مَصْرَعٌ أَعْظَمُ مِنْ فَخٍّ »(2) . اینان از زمان موسی بن جعفر (عليه السلام) خروج کردند و می گفتند : « ما أخرجنا حتى شاورنا موسی بن جعفر فأمرنا بالخروج » . تردیدی نیست که گرانمایگی فسخ ، بخاطر وجود شهدای گرانمایه ای است که در آن آرمیده اند. آنان می گفتند : ما عليه ستم خروج کردیم و جز با مشورت و راهنمائی امام موسی بن جعفر (عليه السلام) اقدام ننمودیم .
گریه های سرخ فاطمه زهرا (علیهاالسلام) به عنوان عزاداری رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) گریه عادی نبود . بلکه بیدار کننده و افشاگر بود و نارضایتی آن حضرت (علیهاالسلام) را از وضعیت سیاسی - اجتماعی آن زمان و ایجاد انحراف در سطح رهبری جامعه نیز تداعی می کرد . خلیفه سازان به دست و پا افتادند و در جهت خاموش
ص: 364
کردن آن دست بکار شدند . آنان پیش امیر المؤمنين (عليه السلام) آمدند و پیشنهاد زمان بندی شدن آن گریه را دادند ( یا شب گریه کند و یا روز ) که از سوی فاطمه زهرا (عليهاالسلام) به شدت رد شد. و امیر المؤمنين (عليه السلام) نیز تداوم آن را اجازه دادند .
« فوالله لا اسكت ليلاً ولا نهاراً ... افعلي يا بنت رسول الله ما بدا لك »(1) .
برای ادامه این روش و سیره ، امير المؤمنین (علیه السلام) حتی در بقيع خانه ای بنام « بیت الاحزان » احداث کرد(2) .
81 - ابونور : چرا به عاشورا اهمیت ویژه ای می دهید ؟
جواب : همین پرسش را یکی از صحابه امام صادق (عليه السلام) از آن حضرت بعمل آورد و امام به پاسخ آن پرداختند : آن حضرت فرمودند : اصحاب کساء هر کدام یادآور دیگری است . وقتی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفت ، چشم مردم به سایر اعضاء اصحاب کساء روشن بود ، وقتی فاطمه شهید شد ، باز هم دیگران بودند، و همچنین وقتی امام امير المؤمنین و امام حسن به شهادت
ص: 365
رسیدند ، امام حسین (عليه السلام) جای خالی آنها را پر کرده بود ولی وقتی آن حضرت شهید شد در واقع ، دست مردم از دامن اصحاب کسا کوتاه شد و شهادت او شهادت همه اصحاب کساء بود و عزاداری برای او عزاداری برای همه آنها است بدین جهت ما عاشورا را روز مصیبت اعظم می دانیم(1).
اما در باب راز لعن بر یزید توسط شیعۀ امامیه ، سؤال کرده اید :
اولاً : باید توجه داشت که یزید، آدم منحرف از خط ، سنت و سیره اسلامی است .
ص: 366
مسعودی مورخ بزرگ اهل سنت در مروج الذهب می نویسد : سیره یزید ، سیره فرعونی بود بلکه فرعون از او بهتر بود . مسعودی می افزاید : یزید اهل می گساری بود ، دختر زاده رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را کشت ، وصی او ( امير المؤمنين (عليه السلام) ) را لعن کرد ، کعبه را به آتش کشید ... فسق و فجور او به حدی بود که از غفران الهی نسبت به او باید مأيوس بود(1).
ثانياً : بسیاری از علماء طراز اول اهل سنت نیز لعن یزید را جایز می شمارند .
لعنِ بر یزید اختصاص به ما ندارد و در کتب معتبر اهل سنت سخنان جالبی بچشم می خورد از جمله :
مورخ و فقیه معروف اهل سنت ابي فلاح حنبلی در کتاب معروف خود شذرات الذهب(2) می نویسد :
در باب لعن بر یزید ، سه دیدگاه میان اهل سنت بچشم می خورد :
بعضی آن را قبول دارند ، بعضی آن را قبول ندارند و بعضی طرف خاصی را ترجیح نداده اند(3).
ص: 367
ابي فلاح سپس می نویسد: ابن عساکر نقل می کند که این ابیات از یزید است:
ليت اشياخي ببدر شَهِدوا***جَزَعَ الخزرج من وقع الأسل
لعبت هاشم بالملك فلا***ملك جاء ولا وحي نزل
فإن صحت عنه فهو كافر بلا ريب ..(1)؛ «اگر این اشعار از او باشد، بدون تردید کافر است» . در پیش عمر بن عبدالعزيز ، مردی در ضمن صحبت خود گفت : امير المؤمنین یزید بن معاویه ... عمر بن عبدالعزيز دستور داد تا او را بیست ضربه تازیانه زدند(2).
ابی فلاح در پایان این بخش یادآور می شود : وأما حكم من قتل الحسين أو أمر بقتله ممن استحلّ ذلك فهو كافر وإن لم يستحل ففاسق فاجر(3) ؛ «کسی که دستور قتل حسین را صادر کرد اگر ریختن خون او را مباح می دانست او کافر است و اگر مباح نمی دانست او فاجر و فاسق است» .
با توجه به آثار و برکات عزاداری ، فلسفه عزاداری روشن می گردد ، زیرا :
الف - عزاداری و بزرگداشت خاطره اسوه های شهادت و ایثار ، در واقع بزرگداشت از آرمانهای تاریخ ساز و اهداف حیاتبخش آنان است . و عزاداری برای شهیدان ، احترام و همسویی با شهیدان می باشد .
ص: 368
ب - عزاداری نوعی ابراز قدرت است در برابر طاغوت ها و خودکامگان هر جامعه .
ج – تردیدی نیست که ذکر خیر و یاد نیک از پاکان و نیک سیرتان از سوی مردم جلب الطاف خدا را در پی دارد .
د- در سایۀ بزرگداشت خاطره و یاد شهیدان و رجال الهی ، تبلیغ از دین و حقایق اسلامی صورت می پذیرد و نورانیّت و معنویّت خاصی به جامعه عرضه می شود .
ه - اثرات تربیتی فراوانی برای جامعه در پرتو عزاداری حاصل می آید از جمله :
1- کاهش کینه ها و کدورت ها میان عزاداران
2- تقویت محبت ها و دوستی ها میان شرکت کنندگان
3- تقویت روحیه جمعگرایی در افراد
4- رسیدگی به مستمندان در اجتماع
5 - ارتقاء سطح آگاهی و تکمیل فرهنگ و هزاران آثار تربیتی دیگر ، از اثرات مثبت این مسأله است.
ابونور پرسید : حدیثی داریم که می گوید : گریه بر میّت باعث عذاب اوست . بنظر شما آیا گریه برای اموات باعث عذاب آنهاست ؟
گفتم : آری ، حدیثی داریم که : «انّ الميّت يعذّب ببُكاء أهله عليه»؛ میت ، به خاطر اشک و ناله بستگان خود ، دچار عذاب میشود . تردیدی در
ص: 369
بی پایگی این حدیث نیست ، زیرا آه و ناله اگر با معصیت خدا همراه باشد فقط برای صاحب آن دردسر آفرین است و هیچ گونه مشکلی برای دیگران اعم از زنده و یا مرده ایجاد نمی کند. و اگر معصیت الهی را در بر نداشته باشد در آن صورت چگونه موجب کیفر کسی می شود . وانگهی از عدالت خدا بدور است که میت را بخاطر دیگران عقوبت دهد . اندیشمندانی چون علامه شرف الدين ، در باب گریستن بر مردگان(1) نووی شافعی هم در شرح صحیح مسلم ، آن را ساختگی می دانند و با آیه : (وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى) عليه حدیث فوق استدلال می کند .
ابونور با تعجب پرسید : چرا بعضی از شیعیان به جای « یا الله » « يا علي » می گویند ؟
گفتم : تردیدی نیست که : رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : « إِنَّمَا الأَعمَالُ بِالنِّيَّاتِ »(2) اگر کسی در شأن على (علیه السلام) ( یا درباره ائمه معصومین (علیهم السلام) ) غلو کند و برای آنان مقام الوهیت قائل شود و یا آنان را همطراز پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) بداند کافر است . در خود نهج البلاغه(3) از اینگونه انسانها بعنوان غال یاد شده است . ولی اگر کسی بعنوان ذكر الهی ، نام علی (علیه السلام) را بر زبان آورد، اشکال ندارد . چنانکه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : «زَیِّنُوا مَجَالِسَکُم
ص: 370
بِذِكرِ عَلِيِّ بنِ اَبِي طَالِبٍ »(1) ؛ مجالس خود را به ذکر نام علی (علیه السلام) زینت ببخشید . و نیز فرمود : « ذِکْرُ عَلِيِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عِبَادَةٌ »(2) ؛ یاد علی بن ابی طالب (عليه السلام) عبادت است . همچنین فرمود : « واذكروا عليّ بن ابي طالب في مجالسكم فانّ ذكره ذكري وذكري ذكر الله » ؛ در جلسات خود نام و یاد علی را بر زبان بیاورید که یاد او یاد من است و یاد من یاد خدا می باشد. چنانکه در حدیث آمده است که مراد از آیه : (وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ) یاد امیر المؤمنین است که انسانها در همه لحظات زندگی می توانند بدان مترنّم باشند . پس « يا علي » گفتن در صورتی که بعنوان ذكر الهی باشد ، مطلوب است و برخاسته از رهنمود رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می باشد . وگرنه ، گوینده آن کافر و نجس است زیرا :
تردیدی نیست که اگر کسی بجای « یا الله » ، جمله « يا علي » به زبان آورد و برای آن حضرت الوهیت قائل باشد ، کافر و نجس خواهد بود(3) .
ص: 371
82 - ابونور : چرا بعضی از مسلمانان هنگام ادای صلوات بر پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ، آل محمّد : را ذکر نمی کنند ؟
جواب : همه مسلمانان در تشهد نماز به اداء صلوات کامل می پردازند : « اَلَّلهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحمّد وَآلِ مُحمّد » .
* * *
ملایری ، صاحب کتاب پر ارج «جامع احادیث الشيعه» ضمن نقل خاطرات سفر حج خود به نگارنده گفت : روزی امام جماعت کنار کعبه را دیدار کردم . مردی باوقار و خوش برخورد بود . خود را معرفی کردم . خیلی مرا مورد لطف و احترام خود قرار داد . در ضمن حرفها ، به او گفتم : چرا شما گاهی از نثار صلوات بر آل رسول : خودداری می کنید ؟ پاسخ داد : صلوات بر محمّد و آل او در تشهد نماز که بر همگان واجب است ولی در غیر این مورد ، ذكر آل ، واجب نیست ، بلکه مستحب است لذا گاهی عملا رعایت نمی شود . گفتم : پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم در پاسخ این سؤال که چگونه صلوات بفرستیم فرمود : قولوا : اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ . و افزودم : در دستور العمل پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم در این باره ، « آل محمد » ، مورد توجه است و استثنایی در کار نیست تا در غیر نماز بدون ذکر آل محمد اشکال نداشته باشد .
ص: 372
او با تعجب به من نگریست و گفت : در کجا ؟ گفتم : در صحیح بخاری(1) ، آنجا که آیۀ : (إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا)(2) را تبیین می کند .
گفت : امشب به آن کتاب(3) مراجعه میکنم ، اگر چنین باشد ، من از این به بعد آن را رعایت می کنم .
گفتم : من ظهر فردا همین جا منتظر شما هستم . فردا شد ، او کمی دیر آمد ، بدون مقدمه نگاهی به من کرد و در حالیکه با دست خود به من اشاره داشت ، گفت : «اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ» و رفت پی نماز ( معلوم شد که حدیث مذکور را در کتاب نامبرده(4) یافته و به عمل به آن پرداخته ).
شافعی ، امام فرقۀ شافعیه در باب وجوب صلوات بر اهل بیت (علیهم السلام) و اهمیت آن این چنین سرود :
یا اهلَ بیتِ رسول الله حبكم***فرضٌ من الله في القرآنِ اَنزَلَه
كَفاكُمُ من عظيمِ الفضل اَنَّكُمُ***مَن لم يُصَلِّ عليکُم لا صَلاةَ لَه
ای اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم، دوستی و محبت به شما از واجباتی است که در قرآن به چشم می خورد و عظمت و گرانسنگی شما همین بس ، که اگر کسی به شما درود نفرستد نماز او باطل است .
ص: 373
374 شیعه شناسی ابونور همچنین گفت : زید بن خارجه می گوید : از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم سؤال کردم که چگونه در پیشگاه خدا طلب حاجت کنم ؟ رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم پاسخ داد : « بر من صلوات بفرستید و در دعا کوشا باشید و افزود : این چنین بگوئید : «اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»(1) پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم خاطر نشان کرد .
آنچه مورد عنایت پروردگار حکیم می باشد ، صلوات کامل است نه صلوات ناقص . صلواتی که در آن آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم مورد توجه باشند(2)«کسی که بر من صلوات بفرستد ولی بر آل من صلوات نفرستد ، بوی بهشت را استشمام نمی۔ کند»(3)
امام باقر (عليه السلام) به مردی که دست به خانه خدا نهاده و صلوات ناقص اداء کرده و می گفت : « اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ » نگریست و فرمود : « ای مرد ، صلوات را ناقص اداء نکن و در حق ما ستم روا مدار . بگو «اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ» »(4).
ص: 374
صلوات بَتراء ، یعنی صلوات بدون ذكر آل محمد (علیهم السلام) در کلام پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) مورد نهی و نکوهش قرار گرفته است . لكن این مسأله ( عدم ذکر آل ) در صلوات ، گاهی جنبه سیاسی داشته است . از جمله :
1- عبدالله زبير ، چهل روز در خطبه نماز جمعه ، صلوات را ترک کرده بود . هنگامی که از آن را از او جویا شدند ، گفت : « ناچارم هنگام صلوات بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) به آل او هم درود بفرستم . بر این اساس ، صلوات بر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را ترک کردم »(1).
2- خط سقیفه ، کینه خود را در برابر خط امامت در حذف کلمه «آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) » ، هنگام صلوات ابراز می کردند و در این رابطه نامه هایی که از این خط ، بر جای مانده است گویای همین مسأله می باشد . ابن ابی الحدید، اندیشمند معروف اهل سنت در کتاب خود ، ( شرح نهج البلاغه ) نامه های مختلفی از این دو جناح ، پیروان خط سقیفه و پیروان خط امامت را متذکر گشته است . در نامه های خط سقيفه ، هنگام صلوات بر حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) کلمه « آل » به چشم نمی خورد(2). ولی در نامه های گروه دوم ، صلوات بر آل محمد ، دیده می شود .
3- زمخشری ، در ذیل آیه : (هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلَائِكَتُهُ)(3) می نویسد : طبق مفاد این آیه صلوات بر همه افراد مسلمین رواست ، ولی
ص: 375
چون شیعیان ، پای امامان ( آل محمّد ) خودشان را در صلوات به میان کشیدند ، ما آن را منع کردیم (1) !!.
ملاحظه کردید که حذف کلمه ( آل محمد (علیهم السلام) ) در صلوات جنبه سیاسی دارد وگرنه همان گونه که هر دو گروه در تشهد نماز ، ناچارند تا صلوات را به طور کامل اداء کنند ، باید در غیر نماز نیز صلوات را کامل «اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»(2) بر زبان داشته باشند . حتی افرادی چون ابن تیمیه که در زمان ما وهابیان جلوه مکتب فکری او هستند ، تحقیقی پیرامون حقوق اهل بیت (علیهم السلام) داشته که در نتیجه ذکر « آل » را در صلوات لازم می داند ( گرچه وهابیان ، بدان عمل نمی کنند )(3).
برخی از اهل سنت صلوات را برای غیر از پیامبر جایز ندانسته و آن را جسارت به مقام نبوت بحساب می آورند . بر اساس همین نگرش ، هنگامی که شهید معروف علامه قاضی نورالله تستری صاحب کتاب احقاق الحق در موقع ذکر نام امیر المؤمنين (عليه السلام) كلمه : « عليه الصلاة والسلام » را بر زبان آورد ، بر ضد او بسیج شدند و به اصطلاح جهت دفاع از پیامبر !! بپاخاستند و فتوای
ص: 376
مباح بودن خون وی را صادر کردند. و در این باره طوماری تنظیم کردند و پیش علمای معروف وقت برده و از هر یک از آنها امضاء می ستاندند . یکی از علمای بزرگ اهل سنت از امضاء این طومار خودداری کرد و چون آنان می خواستند این طومار را برای شاه وقت هندوستان اکبر شاه تیموری ارسال بدارند این اندیشمند بزرگ اهل سنت ( که از امضاء آن طومار خودداری ورزید ) بجای امضاء ، روی طومار این بیت را نوشت :
گر لَحمُکَ لَحمِی ز حدیث نبوی هی***کی، صَلِّ عَلى نام علی بی ادبی هي
هنگامی که شاه طومار را ملاحظه کرد و چشمش به این بیت افتاد از اعدام علامه چشم پوشید(1) .
ص: 377
83 - ابونور : چرا شیعیان برای عید غدیر اهمیت فوق العاده ای قائل اند ؟
جواب : عید غدیر ، عید مهم اسلامی است . فرات احنف می گوید : از امام صادق (عليه السلام) سؤال کردم آیا غیر از عید فطر ، عید قربان و عید جمعه ، عید اسلامی دیگری داریم ؟ امام صادق (عليه السلام) پاسخ داد : « آری ، عیدی افضل و اعظم از این اعیاد داریم و آن عید غدیر است ؛ همانروزی که آیه : (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ) ... نازل گردید»(1) . زیرا با نصب امام و ابلاغ مسأله امامت ، دین خدا تمامیت لازم و استحکام کامل در جهت استمرار حیات خویش را به دست آورد .
بخاری در کتاب معروف خود الصحيح ( كتاب الاعتصام بالكتاب و السنة ) نقل می کند که : یکی از یهودیان پیش عمر آمد و اظهار داشت : اگر آیه : (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ و ...) که در شأن دین ما نازل گشته بود ، ما روز نزول آن را همه ساله جشن می گرفتیم(2) . آیا مسلمان نباید نزول آیه فوق - هیجدهم ذیحجه - را همه ساله جشن بگیرد ؟
84 - ابونور : آیا پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) امر تعیین رهبری امت را به امت واگذار کرد ؟ ( خیلی عذر می خواهم ، من که یک دانشجوی اهل سنت هستم،
ص: 378
نمی پذیرم که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) در دوران حیات خود ، نسبت به رهبری آینده امت رهنمودی نداده باشد لکن به احترام گذشتگان ، علی (علیه السلام) را خلیفه چهارم می دانم ، نظر شما چیست ؟)
جواب : در پرسش خود به نکته ای مهم اشاره کردید که حتّی ابن قتیبه یکی از اندیشمندان اهل سنّت مینویسد : عایشه به عبدالله پسر عمر گفت : « سلام مرا به پدرت برسان و به او از قول من بگو که امت را بی سرپرست رها نکند ، و کسی را به عنوان جانشین خود انتخاب نماید »(1) . چنانکه طبری می نویسد : معاویه در باب فلسفه تعیین پسر خود ( یزید ) برای خلافت پس از خود ، گفت : «من از اینکه امت را بسان رمه بدون شبان بحال خود رها کنم ، هراسناكم» (2).
دو گزارش فوق را بعنوان مشتی از خروار مورد توجه خویش قرار داده ایم . آیا رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) لااقل ، بیش از افراد فوق به جامعه است پس از خود نمی اندیشید ؟ آری ، مسأله غدیر بزرگترین و زنده ترین گواه بر آن است که ، قلب مبارک پیامبر خاتم (صلی الله علیه وآله وسلم) همواره برای آینده امت می طپید. لذا در غدیر خم پس از تعيين على (عليه السلام) به عنوان امام پس از خود به همگان ، از زن و مرد دستور داد تا به او شادباش بگویند چنانکه شیخ مفید می نویسد :
پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ، دستور داد تا مردم گروه ، گروه ، به امیر المؤمنين تبریک گفته و با او بیعت کنند ، همه مردم حاضر این کار را انجام دادند سپس به زنان خود و
ص: 379
سایرین دستور داد تا آنان نیز به عنوان شادباش و بیعت به آن حضرت سلام کنند(1) .
تهدیدی که در آیه معروف « ولایت » : (وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ) بچشم می خورد ، گویای ابلاغ مسأله بسیار مهمی است که لازم است برای همیشه سالروز ابلاغ آن مسأله مهم را جشن بگیریم . شیخ طوسی در تبیان ذیل آیه فوق در باب اهمیت مسأله مورد نظر پروردگار متعال می نویسد : « والمعنى أنّ جريمته کجريمته لو لم يبلغ شيئا ما انزلَ اليه في انّه يستحقّ به العقوبة من ربّه » ؛ معنى تهديد الهی در آیه ، آن است که عدم ابلاغ مسأله امامت و خلافت از حیث عقوبت به پایه کوتاهی در ابلاغ همه رسالتهای الهی است(2).
ابونور گفت : آیا نزول آیه : (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ... که در روز غدیر در کتاب سایر فرق اسلامی از اهل سنت نیز آمده است ؟
پاسخ دادم : بسیاری از اکابر و رجال نامی شما اهل سنت به ذكر مسأله فوق همت گمارده اند(3) و خاطرنشان کرده اند که این آیه : (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ...) آخرین آیه ای است که به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نازل گشته و در روز .
ص: 380
دوشنبه یعنی روز نصب امام أمير المؤمنین در کنار غدیر خم به امامت نازل گردیده است .
سابقه عید و جشن غدیر در تاریخ : گرچه عید غدیر از اعیاد مهم اسلامی است ، لكن انبیاء پیشین روز هیجده ذیحجه را جهت معرفی وصی خود به جامعه انتخاب نموده بودند ، و بهمین مناسبت آن روز را جشن می گرفتند . یعنی این روز ( هيجدهم ذیحجه ) در تاریخ بشریت پیش از اسلام همواره روز عید بوده است(1) .
امام صادق (علیه السلام) در ضمن بیانی خاطرنشان کرده است که : هر یک از انبياء پیشین ، همواره اولیاء و جانشینان خود را به گرامی داشتن روز تعیین وصیّ خود در راستای تداوم خط نبوت در جامعه پس از خود ، توصیه می کردند و هیجده ذیحجه را عید می داشتند و هر یک از انبیای بنی اسرائیل انتخاب وصی و امام بر مردم پس از خود را به روز 18 ذیحجه موکول می نمودند(2) .
امام صادق (عليه السلام) از عید غدیر به عنوان عید بزرگ الهی ، یاد کرده و خاطرنشان کردند که هیچ پیامبری مبعوث نگشت ، جز آنکه این روز را عید داشته است « وهُوَ عِیدُ اللَّهِ الأکْبَرُ ومَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِیّاً إِلاّ وتَعَیَّدَ فِی هَذَا الْیَوْمِ »(3).
ص: 381
ابونور گفت : سخن از عید غدیر است ، هم اکنون این پرسش نظرم را جلب کرد که : آیا ائمه معصومین (علیهم السلام) به عید غدیر توجه لازم را معطوف می داشتهاند ؟
گفتم : ائمۀ معصومین (علیهم السلام) به عید غدیر اهمیت فوق العادهای می دادند حتى امام امير المؤمنین در یکی از سالهای دوران خلافت خود، در ضمن خطبه نماز جمعه فرمود : « در امروز دو عید بزرگ تقارن یافته اند ، عید غدیر و عید جمعه »(1).
امام صادق (علیه السلام) فرمود : « در روز عید غدیر روزه گرفتن مستحب است و بهتر است ذکر صلوات بر محمّد و آل محمّد و همچنین لعن و بیزاری نسبت به ستمکاران و دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) هر چه بیشتر انجام گیرد. و نیز بپا داشتن جشن و سرور بسیار مطلوب است »(2) . و در بیانی دیگر پاداش روزه روز عید غدیر را معادل روزه یک عمر و نیز معادل صد حج و صد عمره ، دانستند(3).
امیر المؤمنين (عليه السلام) فرمودند : « در این روز نیکی کردن و دستگیری و کمک به دیگران مایه فراوانی اموال و فزونی عمر است و همچنین اظهار محبّت
ص: 382
و صمیمیت نسبت به یکدیگر و مهیّا شدن جهت پذیرایی برادران دینی در حد توان ، پرداختن به شادمانی و سرور ، و به ملاقات و دیدار دوستان رفتن ، امری بسیار ارزنده است(1).
رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در روز عید غدیر خم ، عمامه سیاه ( ابری رنگ ) معروف به سحاب را که در روز فتح مکه بر سر داشت ( از آن پس دیگر کسی آن را بر سر رسول خدا ندید (صلی الله علیه وآله وسلم) بر سر امیر المؤمنين (عليه السلام) نهاد . این مسأله جهت جلب توجه حضار مسأله ای بسیار مهم بوده است(2). و همین عمامه سحاب بود که در روز فتح خندق ، از سوی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بر سر امیر المؤمنین قرار گرفته بود.
در راستای بزرگداشت و اهمیت واقعه غدیر ، در جایگاه نصب امیر المؤمنين (عليه السلام) از سوی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به امامت ، مسجدی بنام مسجد غدیر در آن بیابان احداث شده بود . حسان جمال در خاطرات سفرش می گوید : « با همراهی امام صادق (علیه السلام) به زیارت آن مسجد شتافتيم »(3).
سمهودی در وفاء الوفاء در سال حدود 700 ها از این مسجد یاد می کند(4).
ص: 383
در این هنگام أبونور گفت: ظاهراً خسته شدهای اگر اجازه بدهی ادامه گفتگو را به وقتی دیگر موکول کنیم.
گفتم: بنده فردا حدود ساعت شش با کاروان خودمان عازم مدینه هستم و پس فردا برای نماز صبح به بقیع می روم اگر شما نیز به مدینه می آیی قرارمان ساعت شش صبح در بقیع باشد.
ابونور گفت: من نیز عازم مدینه هستم شاید همانجا به خدمت برسم و سپس خداحافظی نمود.
ص: 384
هیجدهم ذی حجه همراه کاروان وارد مدينة الرسول شده ، و پس از زیارت حرم پیامبر خاتم (صلی الله علیه وآله وسلم) با جمعی از مردان کاروان ( زنان را به داخل بقیع راه نمی دهند ) در بقیع کنار قبور چهار امام معصوم ، مشغول قرائت فاتحه بودیم که سیمای ابونور نظرم را جلب کرد. او هم بسوی من شتافت ، با خوشحالی گفت : این هم یکی از الطاف خفیه الهی بود و سپس بدون مقدمه گفت : انتظار دارم الآن که در مدینه هستیم . طبق مصاحبه های گذشته اشاره ای درباره محل مصاحبه داشته باشید .
گفتم : آقای ابونور ! کمی حوصله کن تا نفسی تازه کنیم و مشخص شود که فرصت مصاحبه دارم یا خیر ؟ ابونور با خنده گفت :
یا مکن با پیل بانان دوستی***یا بنا کن خانه ای در خورد پیل
و سپس گفت : وجود من چه در مکه چه در مدینه ، برای شما خستگی آور است ، و این بیت را بر زبان آورد :
تا شدم حلقه بگوش در میخانه عشق***هر دم از نو غمی آید به مبارکبادم
سپس با اصرار مرا در گوشه ای نشاند . افراد کاروان که اصرار ابونور را ملاحظه کردند ما را تنها گذاردند . ابونور گفت : می دانیم که : پس از آنکه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از توطئه قتل خود توسط کفّار مکّه از طریق جبرئیل امین با خبر
ص: 385
شد به اتّفاق ابوبکر (پدر همسر خود) از خانه خارج و به غار ثور پناهنده شد و پس از آن در روز پنجشنبه اوّل ربیع الاوّل سال سیزدهم بعثت از مکّه عازم مدینه شد و در 12 ربیع الاوّل وارد محلّه قبا گردید هنگامی که وارد مدینه شد فرمود : «اَللَّهُمَّ حَبِّبْ إِلَیْنَا اَلْمَدِینَهَ کَمَا حَبَّبْتَ إِلَیْنَا مَکَّهَ»(1) .
پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) حدود یکهفته در قبا توقف کرد تا امير المؤمنین افراد خانواده پیامبر را به او ملحق سازد . در این مدت اولین مسجد در اسلام ( مسجد قبا ) را احداث نمود و پس از آن عازم شهر مدینه شد . در بین راه نماز جمعه را برای اولین بار بپا داشت .
در این هنگام ابونور گفت : از آداب ورود به مدینه بگویید. گفتم : امام صادق (عليه السلام) به دوستان خود ، این چنین رهنمود داد : سزاوار است کسی که می خواهد وارد مدینه شود غسل کند.(2) ... هنگامی که به مدینه وارد شدید ، غسل کنید ، کنار قبر پیامبر بروید ، در کنار قبر بایستید و سلام دهید، به رسالتش گواهی داده و به او صلوات و درود فراوان نثار کنید و دست به دعا بردارید و از خدا حاجت بخواهید(3) .
در این هنگام ابونور به رسم مزاح گفت : اگر وهابّيان بگویند که رؤسای فکری ما این کار را نمی پسندند چه بگوئیم ؟ گفتم : بگو امام صادق (عليه السلام) که از اهل بیت و از معصومین است این عمل را دوست دارد . در باب اهمیت
ص: 386
مدينه توجه بدین امر کافی است که زیارت مدینه همواره در کنار زیارت کعبه ، و زیارت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) همواره در کنار زیارت خانه خدا ، قرار دارد . بر این اساس امام صادق (عليه السلام) فرمود :(1)؛ اگر مردم زیارت پیامبر را ترک کردند ، حاكم مسلمین باید آنان را بدین عمل وادار کند و اگر سرمایه آن را نداشتند از بیت المال بر ایشان تأمین کنند .
پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) ، دوست داشت تا پس از او نیز رفت و آمد مردم به مدینه ، برقرار باشد لذا فرمود : « مَن زَارَنِي إِلَى المَدِينَةِ كُنت لَهُ شَهِيدًا و شَفِيعًا »(2) .
در احادیث آمده است : نماز در مسجد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ده هزار برابر است چنانکه در مسجد الحرام صد هزار برابر می باشد(3) . شب معراج رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در مدینه پیاده شد و نماز خواند . جبرئیل به آن حضرت فرمود : «إِلَیْهَا مُهَاجَرَتُکَ»(4) اینجا هجرتگاه توست ، ونیز رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : مَن حجَّ البَيتَ وَلَم يَزُرنِي فَقَد جَفَانِي(5) ؛ «کسی که به زیارت خانه خدا برود ولی مرا زیارت نکند بر من ستم کرده است» .
ص: 387
ونیز فرمود : « مَن حَجَّ إلی مَکَّهَ ثُمَّ قَصَدَنی فی مَسجِدی کُتِبَت لَهُ حَجَّتانِ مَبرورَتانِ»(1) ؛ کسی که حج خانه خدا بجای آورد و سپس به دیدار من بشتابد دو حج پذیرفته شده برای او منظور می گردد .
امام صادق (علیه السلام) فرمود : « وَالمَدينَةُ حَرَمُ اللهِ وَ حَرَمُ رَسُولِهِ وَ حَرَمُ اَمِیرِالمُؤمِنِينَ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَيهِمَا الصَّلاةُ فيها بِعَشرَةِ آلافِ صَلاةِ وَالدِّرهَمُ فيها بِعَشرَةِ آلافِ دِرهَم»(2) مدينه ، حرم خدا ، حرم رسول خدا ، و حرم امیرالمؤمنین است ، نماز در آن ده هزار برابر و انفاق و صدقه در آن ده هزار برابر پاداش دارد .
سپس ابونور ادامه داد : آری ، در کتاب احیاء علوم الدین نوشته غزالی خوانده ام : ...... بعد از مکه ، مکانی به برتری مدینه ، بچشم نمی خورد که انجام اعمال نیک ، در آن پاداشی دو چندان دارد «فَالأَعمَالُ فِيهَا مُضَاعَفَة» وبعضی از اهل نظر نوشته اند که : كل عمل بالمدينه بالف (3) در حدیث آمده است که ابن عباس از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) نقل کرد که آن حضرت فرمود : صَلَاةُ فِي مَسجِدِ المَدِينَةِ بِعَشرَةِ آلَافِ صَلَاةٍ وَصلَاةُ فِي المَسجِدِ الاَقصَى بِالفِ صَلَاةٍ وَصَلَاةُ فِي المَسجِدِ الحَرَامِ بِمِائَةِ اَلفِ صَلَاةٍ(4)
وقال: مَن صَبَرَ عَلَى شِدَّتِهَا ولَأْوَائِهَا کُنْتُ لَهُ شَفِیعاً یَوْمَ اَلْقِیَامَةِ
وقال : مَنْ اسْتَطاعَ أنْ یَمُوتَ بِالمَدِینَة فَلیَمُت فَإِنَّهُ لَن یَمُوتَ بِها أَحَدٌ إِلاَّ کُنْتُ لَهُ شَفِیعاً یَوْمَ اَلْقِیَامَةِ (5).
ص: 388
و سپس گفت: قبور ائمه معصومین (علیهم السلام) خیلی غمناک بنظر می رسند ، گفتم : اگر مزار مطهر اینان در ایران بود ، قضیه شکل دیگری داشت . البته در همین قبرستان نیز حدود نود سال پیش ، این قبور دارای گنبد و بارگاه چشمگیری بوده اند که با حملات گروهی از جهال متعصب به بهانه وهابیگری ساختمان روی قبور بقیع و قبور شهدای أحد را تخریب کردند .
ابونور : چرا این چنین عمل کردند ؟
پاسخ گفتم : آنان می پندارند که زیارت قبور و ساختمان روی آنها نوعی ، قبر پرستی و شرک است .
ابونور : البته این دیدگاه های انحرافی نیاز به بررسی دارد ، لكن اینان مگر احترام به قرآن را قبول ندارند و اگر راست می گویند احترام به مفسران راستین را چرا نگاه نمی دارند مگر عترت و قرآن ، يكجا مورد سفارش رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) قرار ندارند . ( و افزود ) بنظر من ، زیارت قبور و احداث بنا بر روی آنها ، نوعی احترام به صاحبان آنها و حفظ حرمت عزیزان درگاه الهی است و هرگز ، نمی تواند شرک محسوب شود .
گفتم : آقای ابونور ، ای کاش قدری از روشنائی معرفت شما را سردمداران فکری عقیدتی وهابیت می داشتند .
خلاصه گفتار آنکه احادیث فراوانی در فضل و برتری مدینه در دست است که به ذکر برخی از آنها می پردازیم.
ابونور : نزدیکی قبور چهار امام (علهم السلام) چه قبرهائی قرار دارند ؟
ص: 389
پاسخ : قبر عباس عموی پیامبر (علیه السلام) و قبر یگانه مادر روزگار ، زنی که در داخل کعبه ، زایمان کرد ، قبر فاطمه بنت اسد . البته این طرف تر همسران و کمی این طرف تر قبور دختران رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) قرار دارند .
پیامبر مجموعاً چهار دختر به نامهای : رقیه ، ام کلثوم ، زینب و فاطمه زهرا داشت که بجز فاطمه زهرا (علیهاالسلام) بقیه قبل از رحلت پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفته بودند .
ولی فاطمۀ زهرا (عليهاالسلام) ، زنده بود که بر اثر آزار مدعیان پیروی از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از زندگی خود دست شست . این دختران از خدیجه بودند گرچه دو پسر به نام های قاسم و طاهر ، نیز از خدیجه ، در مکه در قبرستان ابوطالب ، مدفون اند ، پسر دیگر پیامبر از همسر دیگر آن حضرت (ماریه) بنام ابراهیم در بقيع مدفون است . عمه های پیامبر : صفيه ، عاتکه نیز در کنار قبر مادر قمر بنی هاشم یعنی ام البنين ، مدفون اند .
عقیل ، عبدالله ( پدر پیامبر ) ، عبدالله جعفر (شوهر حضرت زینب) ، مالک اشتر و بسیاری از رجال وصحابه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در بقیع مدفون اند .
ابونور : عایشه ، همسر پیامبر هم در اینجا مدفون است ؟
گفتم : در مکه در ضمن یکی از مصاحبه ها شرح دادم(1) که قبر او نامعلوم است چون با دسیسه معاویه ، در چاهی در مکه سقوط کرد و آن را از خاک پر کردند و سپس شایع کردند که او به مسافرت رفت به یمن یا به مدینه ، برای مردم آن روز معلوم نشد که سرنوشت او چه شده است .
ابونور : قبر فاطمه زهرا (سلام الله عليها ) کجا است ؟
ص: 390
در جواب گفتم : قبر فاطمه (علیهاالسلام) طبق دستور خود آن حضرت نامعلوم است .
ابونور : در تاریخ خواندم که آن حضرت در بقیع مدفون است .
پاسخ: برخی از مورخان ما هم همین مسأله را نوشته اند ولی با توجه به متن وصیت نامه آن حضرت به اميرالمؤمنين (عليه السلام) که باید قبر او مخفی بماند، چگونه می توان گفت که قبر او در بقیع معلوم است ؟
ابونور : مگر شهدای اُحد در کنار کوه اُحُد ، مدفون نیستند ؟ پس چرا در بقیع بخشی بنام شهدای اُحد داریم ؟
پاسخ : شهداء جبهه اُحُد در اُحُد مدفون اند ولی مجروحین آن جنگ که بعدها شهید شده اند در بقیع مدفون اند .
ابونور : اگر قدری از فرصت خود را به من بدهی ، مسأله شفاعت را مطرح کرده ، دوست دارم از دیدگاه شما در این باره با خبر گردم .
پاسخ: در خدمت شما هستم.
ابونور : یکی از دانشجویان شیعه را دیدم که در بقیع ، زیارت نامهای می خواند که در آن آمده بود ... شما ( اهل قبور ) از ما شفاعت کنید . آیا از هر کسی ، شفاعت ساخته است ؟
پاسخ : شفاعت ، یکی از اصطلاحاتی است که منظور خاصی را تداعی می کند . شفاعت عبارت است از درخواست از کسی جهت صرف نظر و چشم پوشی از جرم کسی(1) . البته بعضی از صاحب نظران ، کلمه شفاعت را در باب افزایش درجات نیز بکار می برند(2) . و از این که شفاعت چه کسی پذیرفته است در آینده نزدیک بدان خواهیم پرداخت.
ص: 391
85 - ابونور : شافع کیست ؟ ( آیا هر کسی می تواند شفاعت کند ؟)
جواب : در پاسخ به این پرسش باید گفت : هر کسی نمی تواند به مقام شفاعت نائل آید و از دیگران شفاعت کند بلکه : شفیعان راستین عبارتند از :
الف) خدا :
شفاعت از آنِ خداست و فقط حقّ اوست : (قُلْ لِلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِيعًا)(1) ( شافع اصلی ).
ب) شافع مأذون :
کسی که خدا به او اذن شفاعت داده است ، شفاعت او در پیشگاه خدا پذیرفته می شود ( شافع تبعی ) . در قرآن کریم می خوانیم : (مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ)(2) ، (وَلَا تَنْفَعُ الشَّفَاعَةُ عِنْدَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ)(3) ، از آیات فوق به خوبی این حقیقت استفاده می شود که شفاعت فقط از آنِ خداست و هیچکس نمی تواند شفاعت کند مگر آن کسی که در این باره مأذون از سوی خدا باشد .
قابل ذکر است که : شفعای مأذون عبارتند از :
ص: 392
1) قرآن . پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : هُوَ الشَّافِعُ وَهُوَ المُشَفِّعُ وَالمَاحِلُ وَالمُصَدِّقُ(1) ؛ «یعنی قرآن شفاعتگری است که شفاعت وی پذیرفته می شود ، و شکایت کننده ای است که شکایت او در پیشگاه خدا مورد رسیدگی قرار می گیرد». ( قرآن از حامیان خود شفاعت و از دشمنان خود شکایت می کند ) و نیز فرمود : «تَعَلَّمُوا اَلْقُرْآنَ فَإِنَّهُ شَفِيعٌ لِأَهلِهِ يَومَ القِيَامَةِ»(2) .
2) پیامبران و امامان . امام باقر (عليه السلام) می فرماید : إِنَّ لِرَسُولِ اللهِ الشَّفَاعَةُ فِي أُمَّتِهِ وَلَنَا الشَّفَاعَةُ فِي شِیعَتِنَا (3) ؛ «بدون تردید پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره امت خود و ما هم درباره شیعیان خود شفاعت می کنیم» . و نیز پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : إِنَّمَا شَفَاعَتِی لِأَهْلِ اَلْکَبَائِرِ مِنْ أُمَّتِی(4) ؛ «بدون شک شفاعت من برای کسانی است که دارای گناهان کبیره اند» .
5- 4- 3) علماء و شهداء وصالحان . پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: ثَلاثَهٌ یشْفَعُونَ اِلَی اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فَیشَفَّعُونَ: الاَنْبِیاءُ ثُمَّ الْعُلَماءُ ثُمَّ الشُّهَداءُ . «سه گروه شفاعت میکنند : انبیاء، علماء ربانی و شهداء» . و البته شفاعت اینان در پیشگاه خدا پذیرفته است (5).
ص: 393
و در رهنمودی دیگر از امام صادق (عليه السلام) آمده است : «اَلشَّافِعُونَ: اَلْأَئِمَّهُ، وَ اَلصَّدِیقُ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ»(1) . هنگامی که مقرر شد که برخی از مؤمنان ( بخاطر برخی از معصیت ها ) داخل جهنم شوند ، پروردگار متعال ، طبق فضل و رحمت خویش ، شفاعت را درباره آنان می پذیرد و در این رابطه انبیاء ، صدیقین ، علماء و صالحان امت و هر کس که در پیشگاه ربوبی آبروئی دارد به شفاعت از اهلبیت و نزدیکان و آشنایان خود می پردازد .
6- عبادات و اعمال صالحه . عبادات واعمال حسنه ، یکی از شافعان اند و در این باره نصوص و احادیث فراوانی در دست است که مجال پرداخت بدانها نیست .
در نهج البلاغه میخوانیم : «فَاجعَلُوا طَاعَةَ اللّهِ شِعَاراً ... شَفِيعاً لِدَرَكِ طَلِبَتِكُم»(2) ؛ خود را با اطاعت از خدا بیارائید و آن را شفيع واسطه ای در جهت دستیابی به خواسته های خود برگزینید .
86 - ابونور : آیا از هر کسی شفاعت به عمل می آید ؟
ص: 394
جواب : شفاعت در حق کسانی صورت می گیرد که : به مقام ارتضاء نائل آمده باشند اعم از آنکه در زندگی همواره ، در شمار اهل ایمان اند و یا آنکه از راه توبه و بازگشت از گناه بدین مقام نائل آمده اند و یا آنکه دارای مایه های درونی قابل قبول در پیشگاه خدا بوده و بخاطر آن ( ایمان راستین ) مورد شفاعت قرار گرفته اند گرچه هنوز توبه نکرده باشند .
از آیه کریمه : (وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى)(1) « بدست می آید شفاعت شامل کسی نمی شود مگر آنانکه به مقام ارتضاء نائل آمده باشند» .
بر این اساس امام صادق (علیه السلام) در ضمن دستورالعملی برای جمعی از مؤمنین نوشتند : فَمَنْ سَرَّهُ اَنْ تَنْفَعُهُ شَفاعَهُ الشَّافِعینَ عِنْدَ اللَّهِ فَلْیطْلُبْ اِلَی اللَّهِ اَنْ یرضی عَنْهُ(2) ؛ « یعنی کسی که دوست دارد تا شفاعت شافعان برای او سودمند باشد
ص: 395
باید بکوشد تا رضای الهی را در زندگی جلب کند» . و امیر المؤمنين (عليه السلام) نیز فرمودند : اِسْتَجِیبُوا لِأَنْبِیَاءِ وَ سَلِّمُوا لِأَمْرِهِمْ ... تَدْخُلُوا فِی شَفَاعَتِهِمْ(1) ؛ «یعنی پیامبران الهی را مطیع بوده و تسلیم دستورات و تعالیم آنها باشید تا داخل در شفاعت آنان گردید» .
بعضی از مفسران می گویند که : مقام ارتضاء غیر از توبه و ترک گناه است . اینان می گویند : آنگاه که شفاعت گران از صاحبان کبیره و صغیره راضی باشند شفاعت انجام می گیرد گرچه در دنیا توبه نکرده باشند ، لكن بعضی از اهل نظر می گویند : اگر توبه نکرده باشند مشمول شفاعت نخواهند گشت « وَالتَّائِبُ مُستَحَقُّ الشَّفَاعَةِ وَالغُفرَانِ»(2) .
گناهکارانی مورد شفاعت قرار می گیرند که خطا و گناهان آنان اصل ایمان و ولایت آنان را به خطر نیفکنده باشد . بنابر این گناهانی همچون کفر ، شرک ، انحراف از خط ولایت باعث می گردد تا آدمی مشمول شفاعت نگردد . به فرموده قرآن : (لَا يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمَنِ عَهْدًا» (3)؛ «یعنی : مشمول شفاعت نمی شوند مگر کسانی که دارای عهد الهي باشند» . با توجه به آیۀ فوق کسی از شفاعت برخوردار می شود که عهد الهی را از دست نداده باشد ( بنا به برخی از نصوص مراد از عهد ، ایمان خالص و اعتقاد به ولایت امير المؤمنين (عليه السلام) است )(4) .
ص: 396
آری ، شفاعت از هر کسی مورد قبول نیست ، وانگهی ، هر نوع گناه و اشتباهی مورد شفاعت قرار نمی گیرد . مثلا کفر از جمله عواملی است که اهل خود ، را از شفاعت محروم می سازد . چنانکه از دست دادن اعتقاد به ولایت امیر المؤمنین (علیه السلام) از همین قبیل است .
زمخشری در ذیل آیه : (فَمَا تَنْفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ) می نویسد : هنگامی که مرگ تکذیب گران (کفار) فرا رسد هیچ شفاعتی از هیچ شفیعی اعم از فرشتگان و پیامبران ، در حق آنان سود نبخشد ، ( و سپس یادآور می شود ) «لأن الشفاعة لمن ارتضاه الله وهم مسخوط عليهم وفيه دليل على أن الشفاعة تنفع يومئذ لأنها تزيد في درجات المرتضين»(1) ؛ شفاعت شامل کسانی می شود که مورد رضایت خدا باشند ( ایمان خود را از دست نداده باشند ) ولی افراد کافر از رَدِه خارج اند .
زمخشری در اینجا می افزاید : شفاعت در آن روز می تواند بر درجات کسانی که مورد رضایت خدا هستند ، بیفزاید .
گنهکاران دو دسته اند :
الف : دسته ای از آنان پیش از ورود به جهنم ، مورد شفاعت قرار می گیرند .
ب : دسته ای دیگر از آنان پس از دخول به جهنم ، مورد شفاعت واقع شده آزاد می گردند . این دسته در میان بهشتیان ، شناخته شده اند و به اینان جهنمیون گویند(2). چنانکه در حدیث آمده است :
ص: 397
عن انس عن النبي (صلی الله علیه وآله وسلم) قال : یَخرُجُ قَومٌ مِنَ النّارِ بَعدَما مَسَّهُم مِنها سَفْعٌ فَیَدخُلونَ الجَنَّهَ فَیُسَمَّونَ أهلُ الجَنَّهِ الجَهَنَّمِیّینَ»(1) ؛ « گروهی از جهنم آزاد می گردند پس از آنکه از شراره آن چشیده اند ، اینان داخل بهشت می شوند و بهشتیان آنان را باز گشتگان از جهنم می خوانند» ، چنانکه در حدیث دیگری آمده است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : گروهی از اهل جهنم با شفاعت من از آتش آزاد می گردند و آنان را اهل جهنم می خوانند « لَيَخرُجَنَّ قَومٌ مِنَ النّارِ بِشَفَاعَتِي فَیُسَمَّونَ الجَهَنَّمِیّینَ»(2).
اثر شفاعت در زندگی دنیوی و اخروی قابل انکار نیست چنانکه اثر اعتقاد به مسأله شفاعت نیز در زندگی فردی و اجتماعی آدمی غیر قابل انکار است از جمله :
الف) وجود اعتقاد به شفاعت در جامعه ، مایه از بین رفتن بیماری یأس است و یأس از بزرگترین و فراگیر ترین بیماریهای روانی در میان بشر است . وقتی انسان همه درها را بسته ببیند بر اثر یأس به انواع بیماریهای روانی دیگر مبتلا می شود . اما انسانی که راه چاره را مهیّا و درب رهائی را در پیش روی خود باز می بیند هرگز مأیوس نمی شود .
ب) اعتقاد به شفاعت ، انگیزه ای است برای روی آوردن به توبه و جبران خطاها و اشتباهات گذشته که این مسأله از بزرگترین انگیزه های رهائی از ظلمات و اقدام و پرداختن به نیکیهاست .
ص: 398
ج) اعتقاد به شفاعت ، عامل توجه مردم به اسوه های هدایت ، تقوی و طهارت دل که بعنوان شافع معرفی گشته اند می باشد .
د) توجه به مسأله شفاعت و دستیابی به مقام شفاعت گری باعث می شود تا هرکسی بگونه ای عمل کند که به این مقام نائل آید تا بتواند از دیگران شفاعت نماید .
علامۀ حسن زاده آملی در حاشيۀ خود بر عبارات کشف المراد نوشته علامه حلی ، مینگارد : آنچه که در پرتو شفاعت بدست می آید آن است که آدم با ایمان در این دنیا بخاطر تبعیت از سیره شفیع ، در مزرعه نفس خود ، چیزهائی را بدست می آورد که در قیامت نتیجه آن را می یابد(1).
87 - ابونور : چرا خداوند متعال از طریق شفاعت ، بندگان را مشمول الطاف خویش قرار می دهد ؟ در پاسخ به پرسش فوق باید گفت :
اولاً : شفاعت نوعی پاداش است که خداوند بزرگ برای صالحان منظور داشته است . مفسران ، مراد از مقام محمود در آیه : (عَسَى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا)(2) را شفاعت دانسته اند .
ص: 399
ثانياً : اذن شفاعت از سوی خدا برای بعضی از اولیاء الله بنوبه خود ارجاع دادن و فراخوانی مردم به سوی آنان (اسوه های فضیلت و هدایت) است . اعتقاد به شفاعت بهترین راهی است تا هر کسی خود را همرنگ با آنان ساخته و مشمول نظر لطف و شفاعت آنان گردد .
ثالثاً : اعتقاد به شفاعت روح تسلیم و انقیاد در برابر رهبران الهی و تعالیم آسمانی را در شفاعت خواهان زنده می کند .
رابعاً : مسأله شفاعت اثر تربیتی ویژه ای نه تنها در شفاعت خواهان بلکه در شفاعت کننده برجای می نهد . مسأله شفاعت انگیزه ای است تا آدمی در پرتو انجام اعمال حسنه ، بدان دست یابد . زیرا مقام شفاعت ، براساس تفضل الهی برای اولیاء الله منظور گشته است(1) .
علامۀ مجلسی در اعتقادات مینویسد : معنای شفاعت کبری آن است که ائمه معصومین (عليهم السلام) هم در این عالم و هم در عالم آخرت واسطه رسیدن فيوضات خداوند تبارک و تعالی بخلائق می باشند . چرا که ایشان برای پذیرش فیوضات خداوندی و رحمت های قدسی قابلیت دارند و به طفیل ایشان ، رحمت خداوند به سایر موجودات افاضه می شود و همین حکمت لزوم صلوات ایشان و توسل به آنها در هر حاجتی می باشد . چون هم مبدء متعال فياض است و هم محل ، قابل است(2).
قابل ذکر است که رحمت الهی ، بر اساس نظام احسن طبق صلاح دید پروردگار متعال بدون نظام انجام نمی گیرد .
ص: 400
چنانکه مسألۀ مغفرت الهی از طریق نفوس کامل و ارواح برتر انبیاء و اولیاء از همین منظر مورد ارزیابی قرار می گیرد ، بنابراین باید گفت : مغفرت الهی از راه حضور واسطه ، تحقق می یابد «أَبَی اللهُ أَنْ یَجْرِیَ الأُمُورَ إِلاَّ بِأسْبَابِهَا»(1) ؛ و مسأله شفاعت را در این راستا باید مورد توجه خویش قرار داد و بقول علامه شهید مطهری : شفاعت همان مغفرت الهی است ، زیرا هنگامی که شفاعت به پروردگار متعال نسبت داده شود مغفرت خوانده می شود و آنگاه که به وسائط و مجاری رحمت و فیض حق نسبت داده شود ، شفاعت نامیده می شود .
بنابراین هر شروطی که برای شمول مغفرت و رحمت الهی مطرح است برای شمول شفاعت نیز مطرح می باشد . بنابراین کسی که از شمول مغفرت و رحمت الهی محروم بماند از شمول شفاعت نیز محروم می باشد همانگونه که : کفر ، شرک و .. مانع مغفرت اند(2) ، مانع شفاعت نیز می باشند . آری :
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست***در باغ لاله روید و در شوره زار خس
مشرکان مکه معتقد بودند که : بت ها شافعان آنهایند، آنان بت را خدا نمیدانستند ولی معتقد بودند که بت ها می توانند در اراده خدا دخالت کنند و شفاعت نمایند . عمل آنها بر خلاف توحید افعالی بود. مشرکان ، از حیث ربوبیت مشرک بودند نه از حیث خالقیت ، (هؤُلاءِ شُفَعآؤُنا عِندَاللهِ) .
ص: 401
شفاعت مورد نظر ما، دخالت در ربوبیت خدا نیست بلکه شفاعت همگام با قانون و نظام الهی است ، ولی شفاعت مورد نظر مشرکان مکه مخالف با نظام و قوانین الهی بود . لذا قرآن به شفاعت خواهی مشرکان و کفار مکه تاخته است .
ابونور که خود یک شافعی مذهب نیک مرام بود از آنچه در باب شفاعت شنیده بود حالت خرسندی خاصی داشت ، گویا بحث را طبق اعتقاد و دلخواه خود می یافت لذا لب به سخن گشوده و گفت : امروز صبح یک ایرانی را در حرم نبی اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) دیدم که دعایی به عنوان توسل می خواند. او در حال خواندن و تضرع و زاری بود که یکی از مأمورین نهی از منکر ! به او تذکر داد که از خدا حاجت بخواه نه از غیر او . گر چه پاسخ آن مأمور را می توانستم بدهم ولی زمینه ، مساعد نبود ، علاقمندم شما کمی در این باره صحبت کنید .
ص: 402
88 - ابونور : شما شیعۀ امامیه به مسألۀ توسل بیش از دیگران ، توجه دارید ، علاقمندم در این باره توضیحی بدهید .
جواب : توسل در اسلام ، یکی از طرق برخورداری از الطاف خداوند است . توسل در مفهوم رایج میان مسلمانان عبارت از : واسطه قرار دادن محبوبان خدا در پیشگاه پروردگار است به خاطر آبروئی که این واسطه گان در پیشگاه او دارند گرچه توسل در نگاه اهل لغت ، عمومیت دارد چنانکه ابن اثیر در النهاية می نویسد : « الوَسيلَةُ هِيَ في الأَصْلِ ما یُتَوَصَّلُ بِه إِلی الشيءِ و یُتَقَرَّبُ بِه » ؛ وسیله در واقع عبارت از چیزی است که آدمی را به چیزی نزدیک و وصل می کند . قابل توجه آنکه واژه توسل ، همچون واژه ذریعه(1) بیشتر در امور دنیوی بکار می رود چنانکه کلمه شفاعت غالبا به امور اخروی اختصاص دارد(2).
ص: 403
باید تلاش کرد تا عمل توسل به گونه ای معقول و خداپسند صورت پذیرد .
بر این اساس ، شیوۀ توسل دوره جاهلیت مورد نکوهش قرآن است ، زیرا آنان در پیش بت زانو می زدند و کُرنش می کردند و به آنها توسل می جستند و می گفتند : (لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى)(1) ؛ بت ها باعث تقرب ما در پیشگاه خدا می گردند . در این آیه توسل مورد نکوهش قرار گرفت در حالی که در آیه : (وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ)(2) صریحاً از مسألۀ توسل به اولیاء الله تمجید بعمل آمده است .
علامۀ مجلسی در کتاب اعتقادات می نگارد : معنای شفاعت کبری آن است که ائمه معصومین (علیهم السلام) در این عالم و نیز در آن عالم ، واسطه رسیدن فيوضات خداوند تبارک و تعالی به خلائق می باشند ، زیرا آنان برای پذیرش فيوضات خداوندی و رحمت های قدسی قابلیت دارند و به طفيل و جود آنان رحمت الهی به سایر موجودات افاضه می شود و همین مسأله ، راز لزوم صلوات بر ایشان و توسل به آنان را در حوائج تبیین می کند(3) .
از آیۀ فوق بدست می آید :
1) مسألۀ توسل در میان مردم جاهلیت وجود داشته است .
2) هر گونه توسل را اسلام امضاء نکرده است .
3) اسلام ، توسل را با شیوه صحیح امضاء کرده است .
توسل به یکی از سه طریق زیر تحقق می یابد :
ص: 404
1- طلب حاجت از خدا در پرتو آبروی اولیاء الله ، خدا را به آبروی اولیاء الله سوگند دادن 2- طلب دعا از پیامبر تا خدا آن را در حق ما مستجاب کند ( از پیامبر بخواهیم تا در حق ما دعای خیر کند)، 3- حاجت خواستن از خود اولیاء الله از جمله رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) که آنان شخصاً در مقدّرات ما دخالت کنند زیرا آنان واسطه در فیض اند .
ابن حَجَر یکی از علمای اهل سنت در « الصواعق » از شافعی نقل می کند که او این چنین سرود :
آل النبيِّ ذريعتي***وَهُم إليه وسيلتي
أرجُو بهم أُعطى غداً***بِيَدِ اليَمين صَحيفتي(1)
آل پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وسیله نجات و پناهگاه من هستند . اینان در پیشگاه خدا وسیله تقرب من اند . امیدوارم بخاطر این وسیله ، خدا نامه اعمال مرا به دست راستم دهد .
زمخشری نیز در این مورد در ذیل آیه فوق الذکر می نویسد : وسیله عبارت از هر چیزی است که آدمی را به دیگری نزدیک می کند ، هر چیزی که انسان آن را وسیله تقرّب خویش به دیگری قرار می دهد ، از قبیل خویشاوندی و احسان و ... البته در اینجا کنایه است از هر چیزی که آدمی را به خدا نزدیک می کند و از آن جمله اند ، انجام کارهای حسنه و نیز پرهیز از نارواها(2).
ص: 405
بسیاری از مورخان و صاحب نظران اهل سنت نوشته اند که : در زمان عمر ، مدینه دچار خشکسالی شد ، عمر مردم را جمع کرد و گفت : ای مردم ، پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) عباس عموی خود را بدیده احترام فوق العاده ای می نگریست ، مثل احترام فرزند به پدر ، بیایید او را وسیله ای در پیش خدا قرار دهید و به او توسل جوئيد(1).
او می گفت : «هذا واللَّهُ الْوَسِیلهُ إلی اللَّهِ وَالْمَکانُ مِنْهُ»(2) بخدا سوگند عباس ، وسیله ای به درگاه خداست و سپس به دیدن عباس شتافتند و تقاضای دعای باران کردند ، او هم پذیرفت و هنگامی که برای استسقاء حرکت کرد به عمر گفت : کسی به جمع ما ملحق نشود و سپس در حالی که حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام) در پیشاپیش و امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) بدنبال او حرکت می کردند ، خود عباس با بنی هاشم پشت سر ایشان قرار گرفتند و به جایگاه دعا رفته و دعا کردند . جابر می گوید : « ناگهان ابری ظاهر شد و آن
ص: 406
چنان باران بارید که گویا سیلی روان شد » . آن سال را «عام الرماده» خواندند . بعضی آن را سال 17 ه. و بعضی دیگر آن را در سال 18 ه دانسته اند .
صحیح بخاری نقل می کند که آن زمان عمر چنین دعا کرد : «اللَّهُمَّ إنَّا کُنَّا نَتَوَسَّلُ بِنَبِیِّكَ فَتَسْقِنَا إِنَّا نَتَوَسَّلُ إلَیْکَ بِعَمِّ نَبِیِّکَ فَاسْقِنَا فَسَقُوا»(1) خدایا متوسل به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تو شده ایم ، ما را باران بده ، ما متوسل به عموی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) شده ایم ، بر ما باران فرو فرست . پس از استسقاء ، باران نازل گردید . پس از توسل جستن ، سراسر حجاز را باران فرا گرفت ، تا آنجا که عتبة بن ابي لهب تفاخر کرده می گفت :
بعمّي سقى الله الحجاز وأهله***عشيّة يستسقي بشيبة عمر
به خاطر عمویم عباس ، خدا بر حجاز و مردمش باران فرستاد . در آن ساعتی که عمر خدا را به ریش سپید عباس خوانده بود ( قسم داده بود ) هنگامی که بر اثر دعای عباس سراسر حجاز را باران فرا گرفت ، مردم روی به عباس آورده ، بدن او را مسح کرده و تبرک می جستند(2)(3) .
ص: 407
89 - ابونور : فلسفه توسل چیست ؟
جواب : مسألۀ توسل از لطف و کرم سرشار الهی حکایت دارد و اثرات ظاهری و باطنی بویژه تأثیرات روانی آن در میان انسانها و جنبه های تربیتی آن در جامعه بشری گرانبار است . خداوند متعال همواره همه مخلوقات بویژه آدمیان را مشمول لطف و رحمت خود قرار می دهد. بر این اساس به آنان دعا و نیایش و شفاعت و توسل را آموزش داد تا در صورت وقوع خطا و عصیان روز حاجت به بیماری یأس و نومیدی دچار نشوند و بدانند که خدا ، رحیم و مهربان و عذر پذیر است و درهای لطف او همیشه باز می باشد و دست حاجت مند را می گیرد . توجه بدین نکته ضروری است که ، مسأله توسل در جامعه دارای آثار تربیتی و پی آمدهای مطلوب عرفانی بی شماری است زیرا :
تأثيرات تربیتی توسل را در ساختار روحی آدمی نمی توان نادیده گرفت . کسی که به کسی در مقام اضطرار و در موقعیت استثنایی زندگی خود ( روز حاجتمندی ) پناه می برد ، حالت نقش پذیری (تربیت پذیری) خاصی در او
ص: 408
ایجاد می شود که در این صورت ، وقتی که از آن فرد ، لطف و مهربانی و روحیه گره گشایی مشاهده می کند ، در واقع زمینه همرنگی و قدم نهادن در صراط او در این شخص ( حاجتمند ) فراهم می گردد ، و اثر عملی آن دیر یا زود در زندگی او ظاهر می شود ( جنبه تربیتی توسل را نمی توان دست کم گرفت ).
بر این اساس اسوه های تقوی و فضیلت و مربیان آسمانی ، به عنوان افراد مورد توسل معرفی شده اند تا از این زمینه روحی ، بهره برداری الهی نمایند . شخصی که به توسل روی می آورد ، از حیث کردار و رفتار خود در برخی از موارد ، لااقل در آستانه توسل ، بسان طرف توسل خود جلوه می کند و همین همرنگی، زمینه های تربیتی و نقش پذیری ویژه ای را در او ایجاد می نماید .
فلسفۀ توسل را می توان در هدایت و راهنمایی انسانها به کانون نور و هدایت و ایجاد زمینه های روحی روی آوردن به اسوه ها و الگوهای تربیت اسلامی خلاصه کرد و همین مسأله ، مقدمه شناسایی انسانهای برتر و گرویدن به آنان و بهره مندی از هدایتهای آنان را در جامعه می گردد .
پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره ائمه معصومین - سلام الله عليهم أجمعين - فرمودند : مَنْ أَطَاعَهُمْ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ وَمَنْ عَصَاهُمْ فَقَدْ عَصَى اللَّهَ هُمُ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَى وَهُمُ الْوَسِيلَةُ إِلَى اللَّهِ(1) ؛ «کسی که از آنان اطاعت کند خدا را اطاعت کرده و کسی که از آنان تمرد جوید خدا را معصیت کرده است ، آنان دستگیره هدایت الهی اند برای خلق و آنان وسیله اند بسوی خدا» .
ص: 409
توسل روحیه اخوت و برادری را در جامعه تقویت میکند . چون هر کسی می داند که خدا از او خواسته است تا در مواردی دست دیگران را بگیرد و از آنان شفاعت کند و یا هنگامی که کسی به او توسل جست ، او بدون عذر نمی تواند او را رد کند . البته دقت در الگوهای توسل در نگرش اسلامی می تواند بخوبی فلسفه توسل را مبرهن سازد.
ابونور ، در این هنگام گفت : پس بر این اساس ، مسأله دیگری را که در یادداشتهای خود آورده بودم ، از شما بپرسم ، حل شد و آن عبارت است از مسأله تبرک و تبرک خواهی . بنظر می رسد که این مسأله ، شعبه ای از مسأله توسل است .
ص: 410
90 - ابونور : یکی از حاجیان را دیدم که دستمال خود را به قبر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) سائیده و سپس آن را به چشم خود مالید ، به او گفتم : چرا چنین کردی ؟ پاسخ داد : می خواهم به قبر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) تبرک بجویم . آیا عمل او خرافی نیست ؟
جواب : باید دید که عمل طرف با چه قصدی انجام پذیرفت و مسأله تبرک جویی یکی از مسائل مورد توجه مسلمانان است .
یکی از علمای اهل سنت کتابی تحت عنوان « تبرك الصحابه »(1) نوشته است . او می نویسد : « مردم به آب وضو ، مو ، عرق بدن ، لباس پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) و با مسح جسد او تبرک می جستند»(2) .
برخی از موارد تبرک جویی
1- رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در سال دهم ، در حج ، در منی به جمره آمد. آن را می کرد و به جایگاه خود بازگشت ، و کسی سر او را تراشید . مردم ازدحام کردند و موهای پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) را میان خود برسم تبرک تقسیم نمودند(3) .
هنگامی که ابو ایوب انصاری یکی از تارهای موی صورت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را به رسم تبرّک برداشته بود، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به او فرمود : لَا يَكُن بِكَ السُّوء یَا أَبَا أَیُّوبَ(4) ؛ «هرگز گزندی به تو نمیرسد ای ابو ایوب».
ص: 411
2 - راوی می گوید : در مدینه عمر را دیدم که به منبر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نزدیک شد و دستی به جایگاه نشستن رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در روی منبر زد و آن را به صورت خود مالید و بدان تبرک جست(1).
3 - عروة بن مسعود می گوید : « در هنگام انعقاد صلح نامه معروف حدیبیه میان کفّار و مسلمانان ، در صحرای حدیبیه چیزی عجیب دیدم . من شاهان و قیصران و نجاشیها را دیدم ، ولی هیچ یک موقعیت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) میان مسلمانان را نداشتند . من ، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را در حال وضو دیدم که مسلمانان جهت دریافت قطره ای از آب وضوی او جهت تبرک سر و دست می شکستند : « وَ اِذَا تَوَضَّأَ ثَارُوا يَقتُلُونَ عَلَى وُضُوئِه»(2).
4 - روزی ابو حنیفه به دیدار امام صادق (عليه السلام) شتافت و مشاهده کرد که امام صادق (عليه السلام) عصایی در دست دارد . ابو حنیفه به امام صادق (علیه السلام) گفت : از نظر سن و سال بگونه ای نیستید که عصا در دست داشته باشید . امام صادق (عليه السلام) پاسخ داد : « این عصای رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است و من بعنوان تبرک آن را در دست دارم »؛ «لَکِنَّهَا عَصَا رَسُولِ اَللَّهِ أَرَدْتُ اَلتَّبَرُّكَ بِهَا» در این هنگام ، ابو حنیفه به پیش دوید تا آن را ببوسد . امام صادق (عليه السلام) دست خود را پیش آورد و فرمود : «به خدا سوگند ، می دانی که این پوست و این موهای دستم پوست و موهای رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) است ، آن را بوسه نمی دهی ولی به عصای او بوسه می زنی»(3) .
ص: 412
امام صادق (عليه السلام) با این تذکر هشدار داد که این بوسیدن از صمیم قلب و تبرک جویی راستین نیست وگرنه چرا باید عصای او مورد تبرک و تکریم قرار گیرد ، ولی فرزندان رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را همواره مورد بی مهری قرار دهند ؟
5- سمهودی ، دانشمند معروف اهل سنت ، که مورد قبول وهابیان است ، در کتاب خود « وفاء الوفاء » می نویسد : « هنگامی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) از نبرد تبوک باز می گشتند ، گرد و غبار برخاسته بود ، آن حضرت فرمود : وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ إِنَّ فِی غُبَارِها شِفَاءٌ مِنْ کُلِّ دَاءٍ»(1) «گرد و غباری که از رزمندگان اسلام در همراهی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) از آنجا عبور می کنند برمی خیزد ، مایه درمان هر گونه بیماری ها است » .سمهودی در ضمن برشمردن ویژگیهای مدینه ، در قسمت شماره 88 می نویسد : جواز نقل ترابها للتداوي(2) ؛ «جایز است کمی از خاک مدینه را جهت تبرک و استشفاء و درمان با خود ببرند» .
6- سهل ساعدی می گوید: « در روز خیبر ، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : لَأُعْطِیَنَّ اَلرَّایَهَ غَداً رَجُلاً یَفْتَحُ اَللَّهُ عَلَی یَدَیْهِ یُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ « فردا پرچم را بدست کسی خواهم داد که خدا با دست او فتح و پیروزی جنگ خیبر را نصیب ما خواهد کرد او خدا و رسول وی را دوست می دارد و خدا و رسولش نیز وی را دوست می دارند» .
مردم شب را به صبح آوردند و نمی دانستند که مراد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) کیست ؟ هنگامی که صبح شد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) پرسید : « علی بن ابی طالب (عليه السلام) کجاست ؟» پاسخ دادند : چشمان او درد می کند ، ( هر دو چشم او بیمار بود).
ص: 413
رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) کسی را به سراغ او فرستاده و او نیز حاضر شد . فَبَصَقَ رَسُولُ اللَّهِ فِی عَیْنَیْهِ «رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) آب دهان خود را در دو چشم علی بن ابی طالب (عليه السلام) ریخت و دعا کرده . فَبَرَأَ حَتَّی کَأَنْ لَمْ یَکُنْ بِهِ وَجَعٌ «چشمهای او خوب شد ، گوئی که اصلا بیمار نبوده است ». سپس پرچم را به دست او داد و او بسوی دشمن رفت . در آغاز طبق دستور رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) آنان را به اسلام فرا خواند ، و سپس به نبرد پرداخت(1).
در این باره خود محمد بن عبدالوهاب رئیس فرقه وهابیت نیز همسوی با دیگران است او در کتاب التوحید می نگارد:
بخاری و مسلم از حضرت سهل بن سعد (رضي الله عنه) روایت کرده اند که روزی در دوران غزوہ خیبر ، پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : فردا پرچم را به شخصی خواهم داد که به خدا و پیامبرش عشق میورزد و خداوند و پیامبرش نیز به او عشق دارند و خداوند بدست او ، خیبر را فتح خواهد کرد . تمام شب ، صحابه کرام رضوان
ص: 414
الله عليهم بر این مسأله ابراز نظر میکردند و آرای مختلف نشان می دادند که پرچم فردا به چه کسی تفویض خواهد گشت . بامداد روز بعد، تمام صحابه به حضور پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) رسیدند ، هر یکی را آرزو این بود که پرچم به وی اعطا شود .
آن حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره حضرت علی (علیه السلام) پرسید که وی کجاست ؟ عرض شد که او درد چشم دارد ، به تأسی از هدایت آن حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) ، حضرت علی (علیه السلام) فراخوانده شد، هنگامی که حضرت علی (علیه السلام) به حضور پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) شرفیاب گردید . پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) لعاب دهن مبارکش را به چشم حضرت على (علیه السلام) مالید و دعا فرمود : حضرت على (علیه السلام) در این هنگام طوری صحت یافت که گویا دردی به وی عارض نشده است(1) .
در جریان فوق ، آب دهان رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) مایه درمان دیدگان امیر المؤمنين (عليه السلام) شد . چنانکه پیراهن یوسف (علیه السلام) باعث درمان چشمان يعقوب (عليه السلام) گردید(2).
پس ، تبرک و استشفاء شرک نیست ، بلكه الطاف پروردگار متعال طبق مصلحت الهی در کانالها و مجراهای مختلف ، خودنمایی میکند و دیگران از آن برخوردار می گردند . چنانکه در حدیث آمده است : «أَبَی اللهُ أَنْ یَجْرِیَ الأُمُورَ إِلاَّ بِأسْبَابِهَا»(3) مسأله فوق در میان همه فرقه های اسلامی مورد عنایت است .
7- تبرک جستن مسلمانان با درخت حدیبیه : مسلمانان به یاد رسول خدا را در زیر درخت حديبيه حاضر شده و نماز می خواندند و بدان تبرک
ص: 415
می جستند . درختی که از آن در قرآن یاد شده است و بیعت معروف به بیعت رضوان ، در کنار آن انجام گرفته است و آیه : (لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ)(1) از آن حکایت دارد . مردم به شکرانۀ آن پیروزی که نزول آیه : (إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِينًا) بر اهمیت آن افزوده بود ، در کنار آن درخت می رسیدند و جهت بزرگداشت خاطره بیعت رضوان نماز می خواندند و بدان تبرک می جستند . این تبرک جویی سالها ادامه داشت تا آنکه عمر به خلافت رسید و آن را قطع و اعلام کرد هر کسی آنجا نماز بخواند او را بعنوان مرتد بقتل می رساند؟(2) .
8- مسلمین در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) ، از ستونی که حضرت بدان تکیه می زده و خطبه می خوانده است ، چیزی بعنوان تبرک برداشته و در منزل نگهداری می کردند(3) .
9 - امام باقر (عليه السلام) پیراهن خونین امیر المؤمنين (عليه السلام) را بعنوان تبرک نزد خود نگهداری می کرده است ( پیراهنی را که امام در آن ضربت خورده بود ) «كان ابو جعفر الباقر (عليه السلام) يحفظ قميص علي (علیه السلام) الذي قتل فيه»(4) .
همچنین وصیت کرده بود تا وی را در پیراهن نماز ، پیراهنی که همیشه با آن نماز می خواند ، کفن کرده و دفن کنند(5) و نیز وصیت کرده بود تا لباس روز جمعه و عمامه آن روز را کفن وی کنند(6) .
ص: 416
10 - اهل بیت عصمت و طهارت به سنگی در بیت فاطمه زهرا (علیهاالسلام) تبرک می جستند و امام هشتم (عليه السلام) نیز در این باره فرمود : « حضرت فاطمه (علیهاالسلام) ، امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) را بر روی آن دنیا آورده است»(1).
11 - در سال خشکسالی ، با رهنمودهای عمر ، مردم به عباس روی آورده و به او توسل جستند . و در اثر دعای او سراسر حجاز را باران فرا گرفت . پس از این واقعه مردم به عباس روی آورده ، تن او را مسح کرده و تبرک می جستند « يَمسَحُونَ أَركَانَهُ وَيَقُولُونَ هَنِيئًا لَكَ سَاقِي الحَرَمَين»(2) .
12 - محمد بن فضاله می گفت : « مادرم مرا به محضر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) برد و درخواست کرد تا پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) جهت تبرک ، دستی بر سرم بکشد .
رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دست مبارک خود را در قفای سرم قرار داد » . يونس پسر محمد بن فضاله می گوید : « پدرم در سن پیری در حالی که همه موهای سر و صورتش سپید شده بود ، آن بخش از موهای مورد تبرک مشکین و با طراوت مانده بود» .
13 - رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نوزادان را در روز عاشورا مورد عنایت خود قرار می داد و دهان آنان را با آب دهان خود متبرک می کرد ، و به مادرانشان می فرمود تا شب هنگام به آنها شیر ندهند . «كان (رسول الله) ليدعوا صبيانه و صبيان فاطمة المراضع في ذلك اليوم (یوم عاشورا بالرضعاء) فيتفل في أفواههم و يقول لأُمّهاتهم لا ترضعوهم إلى الليل»(3).
ص: 417
14 - نویسندگان شیعه و اهل سنت بر این مسأله اتفاق نظر دارند که هنگامی که امام هشتم (علیه السلام) در سفر خود به مرو به نیشابور رسيدند ، مردم این شهر به استقبال وی شتافتند و با دیدن روی آن حضرت ، اشک شوق ریختند و به لباس او تبرک می جستند . در برابر محمل او خاک را می بوسیدند . حتى اشتر و افسار و کمربند اشتر آن حضرت را بوسه می دادند(1).
و مَا حُبُّ الدِّیاِر شَغَفنَ قَلبی***ولكِن حُبُّ مَن سَکَنَ الدِّيَارا
یکی گفتا به مجنون حیاری***همی زد بوسه بر دیوار ليلا
مکن این کار بی فرهنگ بی سنگ***که نبود این عمل از عقل و فرهنگ
بگفتا نَی گِل و خانه پرستم***ولی از عشق صاحبخانه مستم
15 - نووی شافعی در « المجموع » می نویسد : « ان النبي (علیه السلام) كَانَ يَسْتَلِمُ الرُّكْنَيْنِ:الْحَجَرُ وَالْيَمَانِيّ». عادت رسول خدا این بود هنگامی که کنار کعبه می رسید رکن یمانی و رکن حجر الاسود را دست می کشید و می بوسید . وی سپس می نویسد : « وَيُسْتَحَبُّ أَنْ يَدْعُو بَيْنَ الرُّكْنِ الْيَمَانِيّ والرُّكْنِ الْأَسْوَدِ ».
وی همچنین یادآور می شود : امام الحرمین می گوید : آدمی مخیر است بین آنکه اول استلام حَجَر کند و سپس دست خود را که به حجر رسیده است ببوسد و یا آنکه دست خود را ببوسد و سپس با حَجَر استلام کند(2) .
ص: 418
پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) رکن حجر الاسود و رکن یمانی ( مستجار ) را در هر دور از طواف استلام می کرد . مستحب است بین دو رکن ، دعا کنیم او در ذیل مسأله 2451 می نویسد : فإن أمكنه استلام الحجر بشيء في يده كان كعصا ونحوها «اگر امکان دارد که آدمی حتی استلام را با چیزی که در دست دارد ، انجام دهد مثل عصا و غیره »، استلام را ترک نکند در صحیح مسلم ، این حدیث بچشم می خورد : از ابو طفیل شنیدم که می گفت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را دیدم که چوبدستی در دست داشت آن را به حجر الأسود متصل ساخت و سپس آن چوبدستی را بوسید .
نووی شافعی در شرح حدیث فوق می نویسد : وقتی استلام حَجَر با دست بخاطر ازدحام جمعیت امکان نداشت با هر چه که در دست دارد استلام کند و آن را ببوسد(1).
16 - حضور علّامه شرف الدين به دربار آل سعود : دکتر تیجانی در کتاب « آنگاه هدایت شدم » نقل می کند : علّامه سید شرف الدین صاحب کتاب معروف « المراجعات » در سالی که به حج مشرف شده بود ، در روز عید قربان که علماء سعودی به دیدار عبدالعزيز ابن سعود میرفتند ، شرکت جست ، در آن جشن ، هنگام دیدار از ملک عبد العزيز ، یک قرآن ، به او هدیه داد ، عبدالعزيز ، با احترام خاصی در حضور همه ، آن را بوسید و بر دیدگان خود نهاد.
ص: 419
سید شرف الدين فوراً لب به سخن گشود و گفت : چرا آن را بوسه دادی ؟! عبدالعزيز پاسخ داد : چون قرآن است .
او گفت : آنچه که الآن بوسه زدی پوست بزی (جلد قرآن از پوست بز بوده) بیش نیست، عبدالعزیز پاسخ داد: چون قرآن را در بر دارد قابل تبرّک است(1). ایشان گفت : آفرین ، کلام نیکوئی گفتی ، ما هم اگر به دیدار قبر پیامبر می شتابیم و ضریح آن حضرت را می بوسیم ، بخاطر شخص پیامبر است نه به خاطر آنکه آهن است . در این هنگام همه علمای حاضر تکبیر گفتند، عبدالعزیز وی را تحسین کرد و اجازه داد آن سال زوار طبق دلخواه به زیارت پیامبر بشتابند(2).
نکتۀ قابل ذکر آن است که تبرّک جوئی ، به نوبه خود به تبرک جوئی مشروع و تبرک جوئی نامشروع تقسیم می گردد که آنچه که به بزرگداشت از شعائر الهی و تقویت روح توحید منجر شود ممدوح است و آنچه که بگونهای از فرهنگ توحید ، فاصله داشته و به خرافات منجر شود مذموم و نامشروع خواهد بود .
الف : دعا در کنار دو رکن یمانی کعبه و حجر الاسود مجاز است ولی آیا می توان پذیرفت که دعا در کنار قبور مطهر پاک ترین انسان ها ( قبور انبیاء و ائمه معصومین ) شرک بحساب آید ؟
ص: 420
ب : هنگامی که بوسیدن حجر الاسود مجاز باشد ، حتى عصائی که به حجر اصابت کرد و یا دستی که بدان رسید بوسیدنی است چگونه بوسیدن حجره رسول خدا و ضریح مطهر قبر آن شخصیت بزرگ الهی ، شرک محسوب می شود ؟
در این هنگام أبونور لبخندی زد و گفت : لابد می داند که وهابیان به مسأله زیارت قبور می تازند گرچه ، جداً خسته شده اید ، خیلی صحبت کردید ، اگر مایل باشید در مصاحبه ای دیگر پیرامون زیارت قبور برایم توضیحی بدهید . و مقرر شد فردا ساعت ده مقابل باب جبرئيل - البته قسمت داخل حیات ما بين روضه شریف و قبرستان بقیع - یکدیگر را دیدار کنیم .
ص: 421
دومین مسجد در اسلام ، مسجد النبی است ، الان در مقابل باب جبرئیل قسمت حیات مسجد النبي ما بين مسجد و بقیع یکی از دربهای ورود به مسجد النبي ، قرار داریم ، هنگامی که از این در داخل شویم در مقابل ما قسمت چپ ، بیت فاطمه زهرا (علیهاالسلام) و قسمت دست راست آن ، سکوی اصحاب صُفّه قرار دارد . این سکّو ، به ارتفاع 80 سانتیمتر حدود 15×10 متر مساحت دارد که مهاجران مکه ، آنان که دارای خانه ای در مدینه نبودند در اینجا اسکان می یافتند و مورد پذیرایی قرار می گرفتند .
در مسجد النبي چند ستون تاریخی وجود دارد از جمله : ستون توبه که آن را استوانة ابي لبابه یا استوانة التوبة نیز می گویند . أبي لبابه از سوی مسلمانان میان یهودیان بنی قریظه رفت . آنان که در جنگ خندق ، همدست دشمنان اسلام گشته و معاهده با اسلام را نقض کرده بودند در یک موقعیت حساس ، به عنوان همدستی با کفار مهاجم ، بسیج گشته بودند که طبق قانون جنگی همه کشورها و ملل ، باید محاکمه صحرائی شوند و تیرباران کردند . پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) با تاکتیکی خاص ، میان آنان و کفار مهاجم ، تفرقه ایجاد کرد و البته کشته شدن عمرو بن عبدود ، روحیه کفار مهاجم را خراب کرده بود . لذا توطئۀ آنان عملی نگشت . قبيله يهود بنی قریظه پس از پایان جنگ خندق ، مورد محاصره مسلمانان قرار گرفتند . ابي لبابه جهت مشاوره میان آنان ات
ص: 422
رفت و با اشارۀ دست و گردن خود ، تصمیم سرّی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را فاش کرد. وقتی که از قلعه آنان بیرون آمد ، از کار خود نادم گشته ، کنار این ستون آمد و خود را به آن بست و عهد کرد تا توبه او در پیشگاه خدا پذیرفته نشود از آن جدا نشود و تا شش روز این چنین گذشت که از سوی خدا قبول شدن توبه او اعلام شد .
این ستون مورد توجه ویژۀ ائمه معصومین (علیهم السلام) بوده است . امام صادق (علیه السلام) توصیه می فرمود تا مسلمانان سه روز در مسجد النبی به اعتکاف بپردازند . روز چهارشنبه بین قبر رسول خدا و منبر ، و روز پنجشنبه در کنار استوانة التوبه ، و روز جمعه در کنار استوانه نزدیک قبر رسول خدا به نماز و دعا بپردازند(1).
ستون تاریخی دیگر ستون نگهبانی است . هنگامی که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) هیأتهای غیر مسلمان را بحضور می پذیرفت ، امیر المؤمنین (علیه السلام) در کنار آن می ایستاد و حرکات آنان را زیر نظر داشت .
ستون دیگر هم به نام ستون سرير شهرت دارد که بدن مبارک پیامبر را در روی تخت قرار داده و در کنار آن نهاده ، مردم دسته دسته ، به عنوان وداع ، بر آن نماز می خواندند .
ستون دیگرِ تاریخ دار این مسجد ، ستون حنانه لقب دارد که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) پس از نماز بدان تکیه داده وخطبه می خواند ، وقتی که منبر
ص: 423
ساخته شد و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بسوی منبر رفت ، ناله فریادی از ستون شنیده شد . پیامبر دستی بدان زد ، آن را مورد مرحمت قرار داد و فرمود: ستون از فراق من ناله سر داد .
ابونور : از تذکرات شما استفاده کردم . الآن در مقابل باب جبرئیل هستیم ، راز نام گذاری این باب را اشاره نکردید .
گفتم : در احادیث آمده است : جبرئیل در اینجا توقف می کرد و اذن ورود می طلبید . لذا اینجا را در احادیث ، مقام جبرئیل نیز می گویند ، چنانکه در منطقه باب النساء ، زنان ، پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) را دیدار می کردند و مسائل مورد نظر خود را سؤال می نمودند . باب النساء ، همسایه باب جبرئیل است .
ابونور : بسیاری از کاروانهای ایرانی را دیدم گویا بجاهای مشرفه و دیدن آثار تاریخی شهر می روند . لطفا بگویید : چه جاهایی را ترجیح می دهید ؟
گفتم : البته ، مدینه جای جای آن ، برای ما خاطره است. قرآن در اینجا نازل شد و تاریخ اسلام در اینجا رقم خورد ، ولی بعضی از مراکز ، برجستگی تاریخی خاصی دارند ، کاروانهای ایرانیان ، از جمله به أحد و زیارت حمزه و شهدای دیگر و محل وقوع جنگ اُحُد معروف می روند و خاطرات جنگ اُحُد و نکات برجسته آن را روحانی کاروان بازگو می کند . زیارت نامه می خوانند و باز می گردند(1) ، سپس به دیدن مسجد ذو قبلتین می روند که در وسط نماز ظهر
ص: 424
جبرئیل نازل شد و سجاده رسول خدا را از طرف بیت المقدس بسوی مکه باز گرداند(1). همچنین به دیدن مسجد قبا که در محله قبا واقع است می روند . این مسجد اولین مسجد در اسلام است و نماز در آن معادل یک عمل عمره است ، پیامبر اکرم شنبه ها را به دیدار از این مسجد اختصاص داده بود ، گاهی پیاده و گاهی سواره ، و دو رکعت نماز می خواند و بر می گشت . و در صحبتهای قبل اشاراتی بدان داشتم . دیگر از محلهای مقدسه هفت مسجد است که محل وقوع جنگ احزاب یا جنگ خندق است . دور شهر مدینه را با رویی بلند و غیر قابل نفوذ در محاصره داشت ، ولی بخشی از شهر بدون دیوار بود . حدود 5 / 5 کیلومتر رسول خدا در ماه رمضان سال پنجم هجرت با بسیج مسلمانان خندقی به عمق پنج متر و عرض 9 متر در طول این فاصله ایجاد کردند و در کنار آن مسلمانان مسلح ، سنگربندی کردند . لذا کفار مکه حدود یک ماه آن طرف خندق سرگردان و زمین گیر بودند ، و سرانجام با از پای در آمدن قهرمان بزرگ آنان عمرو بن عبدود مأیوسانه بسوی مکه بازگشتند ، و سخن تاریخی و معروف رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) : «ضَرْبَةُ عَلِیٍّ یَوْمَ اَلْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ اَلثَّقَلَیْنِ» و همچنین کلام دیگر آن حضرت «بَرَزَ الاِسْلَامُ کُلُّهُ عَلَی الکُفْرِ کُلِّهِ» در اینجا بر زبان آمد.
ص: 425
در اینجا جایگاه نماز و سنگر چند تن، که امروز به صورت مسجد مورد توجه همگان است:
1- مسجد فاطمه (علیه السلام) .
2- مسجد على (علیه السلام) .
3- مسجد سلمان .
4- مسجد فتح ، که ستاد فرماندهی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بود .
5 - مسجد ابوبکر .
6- مسجد عمر .
7- مسجد عثمان ، که داخل باغ مجاور است و در دسترس نیست . از جمله مراکزی که مورد دیدار ماست مسجد مباهله است که به نام مسجد الاجابه نیز خوانده می شود . مباهله ای که در قرآن مطرح است و یکی از دلائل اثبات حقانیت و برتری أمير المؤمنين و اهل بیت می باشد در اینجا اتفاق افتاد.
مسجد ابوذر ، در انتهای خیابان ابوذر نیز از مراکز دیدنی ماست ، چون در روزگار خفقان عثمانی ، ابوذر زبان گویای حق، هنگامی که به رَبَذه - تبعیدگاه وی - برده می شد تا اینجا ، مورد بدرقه امام امير المؤمنين (عليه السلام) و امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) قرار گرفت .
مسجد غمامه ، آن طرف مسجد النبی از دیگر مراکز تاریخی است که مسلمانان مشغول خواندن نماز جمعه بودند ، هوا بشدت گرم و از آسمان
ص: 426
گویا آتش می بارید ، قطعه ابری روی سر نمازگزاران حضور یافت و بگونه ای چشمگیر و معجزه آسا نمازگزاران را سایه بانی داد(1).
ابونور : حسابی موجبات خستگی شما را فراهم کردم در حالی که ورقه ای که در دست من است فریاد می زند که : به من هم نگاهی بیانداز !
91 - ابونور : راز زیارت و تعمیر قبور با احداث بنا روی قبور چیست ؟
جواب : زیارت قبور مایۀ احترام صاحبان آنهاست. بر این اساس زیارت قبور کفار ، فسّاق و منافقین مطلوب و پسندیده نیست ، زیرا :
الف - زیارت قبور یکی از جلوه های احترام به شخص متوفی است .
ب - زیارت اهل قبور از عوامل رهایی از بند غفلت و دنیازدگی ، برای بازماندگان می باشد .
ج - دعاهای آدمی در کنار قبور ( نیکان ، صلحا و معصومین و ...) زودتر مورد اجابت درگاه خداوند متعال واقع می شود .
نتیجه : زیارت قبور هرگز جنبه قبر پرستی ندارد . اگر چنین بود رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بدان تشویق نمی کرد . پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : زُورُوا القُبُورَ وَلَا
ص: 427
تَقُولُوا هجراً «به زیارت قبور بشتابید و در کنار آنها جز کلام خداپسند بر زبان نیاورید»(1).
سمهودی ، یکی از علماء مشهور اهل سنت مینویسد : « رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در برابر قبور شهداء اُحُد، ایستاد و به آنان سلام داده و فرمود : فلن يسلّم عليهم احدٌ ما قامت السماوات والأرض إلا ردّوا عليه ؛ «تا آسمانها و زمین بر قرارند ، کسی به شهداء اُحُد سلام نمی دهد جز آنکه آنان پاسخ او را می دهند» . سپس فرمود : هَؤُلاَءِ أَصْحَابِي ، أَشْهَدُ لَهُمْ يَوْمُ الْقِيَامَةِ؛ «اینان اصحاب من هستند ، و به این مسأله در قیامت گواهی می دهم» . ابوبکر که در کنار رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) ایستاده بود ، گفت : «مگر ما اصحاب شما نیستیم ؟» أَفَمَا نَحْنُ بِأَصْحَابِكَ رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : ولكن لا أدري كيف تكونون بعدي ، أنّهم خرجوا من الدين خماصاً ؛ «نمی دانم سرنوشت شما پس از من چه خواهد شد ، ولی اینان عاقبت به خیر شدند»(2).
رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) همواره به زیارت شهدای اُحُد میرفت .
همچنین فاطمه زهرا ، امیر المؤمنين و ائمه معصومین (علیهم السلام) و نیز بزرگان صحابه به زیارت اهل قبور بویژه ، زیارت شهداء اُحُد می رفتند .
در سیرۀ عملی حضرت زهرا (علیهاالسلام) دختر گرامی حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) آمده است : کانَتْ تَزُورُ قَبْرَ حَمْزَةَ (رضي الله عنه) ، ترمّه وتصلحه وقد تعلمه بحجر ؛ «فاطمۀ
ص: 428
زهرا (علیهاالسلام) قبر حضرت حمزه (رضي الله عنه) را زیارت کرده ، ترمیم می گردد و اصلاح می نمود، آنگاه با سنگهایی آن قبر را علامت گذاری می کرد».(1)
صاحب المغازی یادآور می شود : فاطمه (علیهاالسلام) ، در هفته دو سه بار به زیارت مزار شهدای اُحُد می رفت و برای آنان می گریست .
نتیجه : از گفتار رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) که فرمود : « فَلَنْ يُسَلِّمُ عَلَيْهِمُ ... »(2) چه حقیقتی استفاده می شود ؟ آیا تشویق به زیارت از قبور ، سلام دادن و ابراز محبت و احترام به آنان را بازگو نمی کند ؟
امام نووی دمشقی(3)، از بُرَیْده نقل می کند : « پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) به یاران تعلیم داد که چگونه به زیارت قبور اموات بشتابند و نیز تعلیم داد که در آنجا چه بخوانند . «السَّلامُ عَلَیْکُمْ أهْلَ الدِّیارِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُسْلِمِینَ وَإنَّا انْ شاءاللَّهُ بِکُمْ لاحِقونَ، نَسْأَلُ اللَّه لَنَا وَلَکُمُ الْعافِیةَ» . دمشقی می افزاید : « این حدیث را مسلم ، در صحیح نیز نقل نموده است . همچنین راز تجویز و تحریص زیارت قبور را می توان در بیانی دیگر از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز جویا شد ، آنجا که فرمود : أَکْثِرُوا ذِکْرَ هَادِمِ اَللَّذَّاتِ (یَعْنِی اَلْمَوْتَ)(4) ؛ «همواره به یاد نابود کننده الذات غفلت آور باشید ، و آن چیزی جز مرگ نیست» .
ص: 429
آمدن فاطمه زهرا (علیهاالسلام) کنار قبر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)(1) و نیز سفر زیارتی بلال به سوی قبر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)(2) در کتب معتبر اهل سنت دیده می شود .
قابل ذکر است این مسأله اختصاص به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ندارد ، بلکه همه اموات این چنین اند .
ص: 430
رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : هیچ کسی به زیارت قبر برادر مؤمن خود نمی رود جز آنکه صاحب قبر جواب سلام او را میدهد . سمهودی پس از نقل این حدیث مینویسد : وقتی مردم عادی این چنین باشند ، پس پیامبر چگونه است(1) ؛ یعنی نمی توان گفت او پاسخ سلام زوار خود را نمی دهد و به آنان توجه ندارد . سمهودی در اینجا یادآور می شود : اجماع و اتفاق دیدگاه های علماء امت بر آن است که زیارت قبور برای مردان ، مستحب است ولی برای زنان بعضی مستحب می دانند و بعضی نمی دانند ، البته در باب زیارت قبر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) این امتیاز موجود است که زیارت آن برای زنان نیز مستحب است(2).
تشویق به زیارت اهل قبور ، مطابق جهان بینی اصیل اسلامی است . در بینش اسلامی ، انسان نه تنها پس از مردن دست از زندگانی نمی شوید ، بلکه به زندگانی متکامل تری روی می آورد . مردگان ، گرچه به ظاهر از ما
ص: 431
جدایند ، لكن می توانند از رفتار و کردار ما مطلع گردند ، و در صورت لزوم برخورد مناسب نیز داشته باشند(1) .
92 - ابونور : علاقمندم برخی از موارد زیارت قبور توسط برجستگان صدر اسلام را یادآور شوید .
جواب : برخی از موارد مورد نظر شما عبارتند از :
پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) به زیارت قبر مادرش آمنه می رفت و برای او بشدت متأثر گشته و اشک می ریخت . «... إن النبي زار قبر أمّه في ألف مقنع فمارئي أكثر باكياً من ذلك اليوم » (2).
روزی پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) به قبور شهداء اُحُد رفت و فرمود: خدايا ، بنده و پیامبرت گواهی میدهد که اینان شهیدان اند و گواهی می دهد هر کس به زیارت آنان بپردازد و بر آنان سلام دهد تا روز قیامت آنان پاسخ سلام را خواهند داد(3) .
ص: 432
پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) برای زیارت شهدای اُحد به ویژه حمزه ، تأکید خاصی داشت ، آن حضرت فرمود : مَنْ زَارَنِي وَ لَمْ يَزُرْ عَمِّي حَمْزَة فَقَدْ جَفَانِي(1)، «کسی که مرا زیارت کند ولی عمویم حمزه را زیارت نکند بر من ستم کرده است» .
صاحب مستدرک می نویسد : عن أبي ذر (رضي الله عنه) قال : قال لي رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) : زُرِ القُبُورَ تَذْکُرُ بِهَا الآخِرَةَ(2) ؛ «ابوذر گفت : پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : به زیارت قبور بشتابید ، زیرا مایه یادآوری آخرت است».
حاکم در مستدرک نقل می کند : إِنَّ فَاطِمَةَ بِننْتَ النَّبِیّ (صلی الله علیه وآله وسلم) کَانَتْ تَزُورُ قَبْرَ عَمِّهَا حَمزَةَ کُلِّ جُمَعَةِ فَتُصَلِّی وَ تَبْکِی عِنْدَهُ(3) ؛ «فاطمه (علیهاالسلام دختر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) همیشه هر جمعه به زیارت قبر حمزه می رفت ، برای او درود می فرستاد و برایش اشک می ریخت» .
ص: 433
حاکم نیشابوری در مستدرک(1) می نویسد : در سال 53 ه عبدالرحمن بن ابی بکر در مکه از دنیا رفت ، همان سال عایشه به منظور انجام حج به مکه رفت . « فلمّا حجت عایشه أتت قبره فبكت ...»، پس از اعمال حج در کنار قبر عبدالرحمن رفت و گریست . عبدالرحمن از کسانی است که همراه عایشه در جنگ جمل شرکت داشت .
همچنین در مستدرک(2) آمده است که : روزی عایشه از زیارت قبور بازمی گشت به او گفته شد که مگر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) از زیارت قبور نهی نکرد ؟ پاسخ داد : نَعَمْ کَانَ نَهَی ثُمَّ اَمَرَ بِزِیارَتِها . «بلی ، نهی کرد ولی بعدا بسدان ، امر نمود .
93 - ابو نور: بعضی می پرسند : آیا می توان ارواح و افراد در عالم برزخ را زنده خواند و با آنان ارتباط برقرار کرد ؟ به آنان سلام داد و انتظار پاسخ داشت ؟
جواب : باید به این حقیقت اذعان کنیم که ارواح از زندگان ، تواناتر و آگاهترند . ولی درک ما نسبت به آنان ضعیف است . درک و آگاهی آنان نسبت به ما و اسرار هستی وسیعتر و خطاناپذیر تر است .
ص: 434
پس از جنگ بدر هنگامی که اجساد مقتولین کفار را در سرزمین بدر میان چاهی بدون آب در انداختند ، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) کنار آن آمد و به اجساد خطاب کرده فرمود : همسایه نا پسندی برای رسول خدا بودید ، او را آزردید ، از وطن آواره و به جنگ با او پرداختید. من وعده های پروردگارم را صادق یافتم . آیا شما آن را صادق یافتید ؟ عمر که در کنار رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بود گفت : چرا با أجساد بی جان سخن می گوئی؟ پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: فَوَاللَّهِ مَا أَنْتَ بِأَسْمَعَ مِنْهُم ؛ «بخدا سوگند تو از آنان شنونده تر نیستی»(1).
پس از جنگ جمل ، امیر المؤمنين با همراهی جمعی از یاران ، در میان اجساد مخالفان ، کنار جسد کعب بن سور رسید ، کعب قاضی بصره بود ، امام دستور داد او را بلند کردند و نشاندند و سپس به او فرمود : يَا كَعْبَ بن سُور ! قَدْ وَجَدْتُ مَا وَعَدَنِي رَبِّي حَقّاً فَهَلْ وَجَدْتَ مَا وَعَدَ رَبُّكَ حَقّاً ؟ ؛ «ای کعب بن سور امن وعده های الهی را صادق يافتم ، آیا تو صدق آن را یافته ای ؟» و سپس به کنار جسد طلحه رسیدند و در آنجا نیز این مسأله را تکرار کرد . همراهان گفتند : یا امیر المؤمنين (عليه السلام) ، آنانکه مرده اند چیزی نمی فهمند . امام پاسخ داد : آنان کلام مرا شنیدند چنانکه اصحاب قليب در چاه بدر کلام رسول خدا را شنیده بودند(2) .
ص: 435
نه تنها اموات می شنوند بلکه رزق و روزی مناسب زندگی خود را از سوی خدا دریافت می دارند چنانکه درباره شهدا آمده است : شهیدان را مرده نپندارید ، آنان زنده اند و در پیشگاه خدا رزق خویش را دریافت می دارند ، آنان به آنچه که از سوی خدا دریافت می دارند خشنودند و نسبت به خود خوشحال و فرحناکند و به کسانی که از قافله عقب مانده اند بشارت می دهند(1).
چنانکه برای بعضی دیگر از افراد در عالم برزخ کیفر و عذاب منظور می گردد : صبحگاهان و شامگاهان ، آتش کیفر متوجه آنان است و آنگاه که قیامت فرا رسد به کیفر سخت تری گرفتار خواهند شد(2) .
آنان که در عالم برزخ بسر می برند همچون افراد در دنیا دارای امید و آرزو می باشند ، و بیاد بازماندگان خود هستند. بر این اساس هنگامی که یکی از فرستادگان عیسی مسیح به درجه رفيعه شهادت نائل آمد ، در بدو ورود به بهشت برزخی گفت : (يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ
ص: 436
الْمُكْرَمِينَ)(1) ؛ «ای کاش اقوام من می دانستند که پروردگار حکیم ، مرا مورد عفو و غفران خویش قرار داد و در حق من اکرام روا داشت» .
در کتب معتبر اهل سنت و نیز در کتب شیعه امامیه آمده است : پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : مَنْ صَلَّی عَلَیَّ عِنْدَ قَبْرِی سَمِعْتُهُ وَ مَنْ صَلَّی عَلَیَّ نَائِياً أَبْلَغْتُهُ ، صَلُّوا عَلَیَّ فَاِنَّ صَلاتَکُمْ یَبْلُغْنی حَیْثُ کُنْتُمْ)(2) . «یعنی : کسی که در کنار قبر من به من سلام دهد می شنوم و کسی از راه دور به من سلام دهد به من ابلاغ می گردد . به من سلام دهید که هر کجا باشید به من ابلاغ می گردد»(3). و نیز فرمود : کسی که پس از فوت من مرا زیارت کند و به من سلام دهد من ده برابر به او سلام می دهم و ده ملائکه به زیارتش می شتابند و بر او سلام می دهند ( حتى ) کسی که در خانه اش بر من سلام کند به من ابلاغ می شود و پاسخ سلام او را میدهم .
ص: 437
از آیات و احادیث باب بدست می آید :
الف) اموات همچون زمان حیات خودشان سخنان زوار خود از جمله : سلام ها را می شنوند و بدانها پاسخ می گویند .
ب) وقتی که زنده اند زیارت آنها ، توسل به آنها مجاز خواهد بود
ص: 438
هنگامی که خاطرات و سخنها ، بدینجا رسید چنین زمزمه کردم : از در و دیوار مدينه ، غربت فاطمه و شوهرش نمایان است .
94 - ابونور : مختصری از تاریخ فاطمه (علیهاالسلام) را برایم بیان کنید .
جواب : در سال پنجم بعثت ، در خانه خدیجه بزرگ در مکه دختری به دنیا آمد که نسبت به سایر فرزندان پیامبر اعظم (صلی الله علیه وآله وسلم) از برجستگی خاصی از نگاه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) و ام المومنین خدیجه کبری برخوردار بود و او را فاطمه (علیهاالسلام) نام نهادند ..
صدوق در «عيون أخبار الرضا » می نویسد : فاطمه (عليهاالسلام) حوراء است چون از آب و غذای بهشت تَكَوُّن یافته است(1) . او وقتی از خدیجه (علیهاالسلام) به دنیا آمد این جمله را به زبان آورد : « اشهد ان ابي سيّد الأنبياء وان بعلي سيّد الأوصياء وان ابني سيّد الأسباط »(2) میلاد آن حضرت هنگامی صورت پذیرفت که قاسم وعبدالله پسران پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفته و مولود جدید نیز دختر بود که دشمنان به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) ابتر خطاب می کردند که قرآن با نزول سوره کوثر ، دشمنان را مأیوس ساخت(3) خواهران فاطمه (علیهاالسلام)
ص: 439
عبارتند از : ام كلثوم و رقیه(1) . فاطمه (علیهاالسلام) در حدود 8 سالگی در سال 13 بعثت به مدینه هجرت کرد و در سال دوم هجرت ، 25 روز پس از جنگ بدر و 17 روز پس از فوت خواهر خود ، رقیه ، با امیر المؤمنين (علیه السلام) ازدواج کرد. حدود 9 سال با امیر المؤمنین (علیه السلام) زندگی کرد که فرزندانی چون : امام حسن (عليه السلام) ، امام حسین (عليه السلام) ، زینب (علیهاالسلام) ، ام كلثوم و محسن ، از ثمرات گرانقدر این وصلت اند . آن حضرت در سال یازدهم هجرت 75 یا 95 و یا 6 ماه پس از ارتحال رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به شهادت رسید .
95 - ابونور : از مقام فاطمه (علیهاالسلام) در دیدگاه اسلام تذکر دهید .
جواب : مقام فاطمه (علیهاالسلام) در احادیث اهلبیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) آنچنان برجسته و ارجمند است که نمی توان در این گونه فرصتها ، حق آن را اداء کرد که در اینجا به ذکر یک حدیث بسنده می کنیم .
طبری نقل می کند که امام باقر (عليه السلام) فرمود : « وَ لَقَدْ كَانَتْ (علیهاالسلام) مَفْرُوضَةَ الطّاعَةِ، عَلَى جَمِيعِ مَنْ خَلَقَ اللُّه، مِنَ الجِنِّ وَ الإِنْسِ، وَ الطَّيْرِ، وَ الوَحْشِ، وَ الأَنْبِياءِ، وَ المَلائِكَةِ»(2) ؛
ص: 440
بدون تردید فاطمه (عليهاالسلام) واجب الاطاعة بود بر همه گان از جن و انس حتی پرندگان و حیوانات و همه انبياء و ملائک ، وفرمان برداری از او لازم می باشد .
96 - ابونور : در باب اسوه بودن فاطمه (علیهاالسلام) کمی توضیح دهید .
جواب : خداوند متعال ، برای هدایت انسانها بسوی کمال ، مردان و زنان کامل و هدایت یافته ای در جامعه ، ظاهر می سازد تا دست بشر را در راهیابی به سعادت ، بگیرند . این گونه از انسانها ، کامل بدنیا می آیند . بر خلاف دیگران که در پرتو سعی و تلاش و با گذشت دهها سال از عمر خود در منظر تعلیم و تعلّم و تجربه ها کامل می گردند ، بعضی از انسانها طبق صلاحدید خدا و آمادگی شالوده روحي آنان ، کامل به دنیا می آیند . در این گونه افراد ، سن، آموختن ، و تجربه های زندگی ، نقشی ندارد چنانکه عیسای مسیح و یحیای پیامبر (علیهماالسلام) از بدو تولد ، خود را پیامبر خدا و عامل هدایت جامعه معرفی کردند(1) .
فاطمه (علیهاالسلام) در جامعۀ زنان همچون علی (علیه السلام) در جامعه مردان است . این دو همچون پیامبر خاتم (صلی الله علیه وآله وسلم) در جامعه انبیاء اند .
ص: 441
بر این اساس نمی توان گفت : چون آنان هنوز به سن بلوغ نرسیده بودند، پس اظهار مسلمانی آنان پذیرفته نیست و یا نمی توانند اسوه و الگوی دیگران باشند .
آقای ابونور ! بگذار برای روشن شدن مطلب مثالی بزنم . آیا سید محمد حسین طباطبائی ، کودک پنج ساله ایرانی حافظ قرآن را دیده ای ؟ گفت : این روزها در تلویزیون سعودی او را می بینم ، اعجوبه ای است که از بسیاری از حقایق و تعالیم اسلامی و مسائل قرآنی آگاهی دارد . سپس افزود : دانشگاههای غیر مسلمان هم او را آزمودند و دکترای چند رشته را به او دادند .
گفتم : آیا می توان گفت : چون سن او بحد بلوغ نرسیده است ، پس تجربه زندگی ندارد و کامل نیست ؟
ابونور گفت : گذشت سن و تجارب زندگی همه وسیله اند تا آدمی کامل شود .
گفتم : البته این مثال با مقوله ای که در آن هستیم قابل مقایسه نیست ، و فقط از جهت نزدیکی به ذهن آنرا گفتم . چرا که طباطبائی هر چه دارد آموختنی است ، و حال آنکه فاطمه (علیهاالسلام) عالمه غیر معلّمه است ، و همچنین دیگر ائمه معصومین که تاریخ سراغ ندارد آنها آموزگاری جز رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) داشته اند ، که او به امر خدا علومی بدانها تفویض کرده و آنها نیز یکی پس از دیگری به یکدیگر منتقل نموده اند .
آقای ابونور ! زندگی فاطمه (علیهاالسلام) را با بشر عادی نمی توان قیاس کرد ، لذا پس از تولد ، فورا شهادتین بر زبان آورد و از آینده زندگی خود سخن گفت(1).
ص: 442
امام عسکری (علیه السلام) پدر گرامی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فرمودند : « نَحْنُ حُجَجُ اللّهُ عَلَی خَلْقِهِ فَاطِمَةُ حُجَّةٌ عَلَیْنَا»(1)؛ ما حجت خدا هستیم و فاطمه (علیهاالسلام) حجت بر ما است .
در ضمن یکی از رهنمودهای امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آمده است : « وَ فِی اِبْنَةِ رَسُولِ اللَّهِ لِي اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ »(2).
در شأن و مقام فاطمه (علیهاالسلام) همین بس که پیامبر خاتم (صلی الله علیه وآله وسلم) از او به عنوان « بضعة » پاره تن یاد می کرد(3) . صد حیف که مردم زمانه با آنکه وی را
ص: 443
می شناختند ، بر او ستم کردند و بعضی که آن حضرت را نشناختند ، از بهره مند شدن از دریای بیکران علوم او محروم ماندند .
97 - ابونور : برخی از حرکتهای سیاسی فاطمه را بیان کنید .
جواب : اشاره شد که فاطمه (علیهاالسلام) اسوه همگان و نمونه ای از یک زن اسلامی است . زندگی او آمیزه ای از دیانت و سیاست است که طهارت ، تقوی و عفاف ، عبادت ، کار و تلاش و تربیت فرزند از ابعاد آن را تشکیل می دهد .
هجرت فاطمه (علیهاالسلام) از مکه و ورود او در معیت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به مدینه ، آن حضرت را به عنوان یک عنصر سیاسی اجتماعی ، در چشم اندازها مطرح ساخته بود حضور او در جبهه ها بویژه در جبهه احزاب که جایگاه ویژه عبادت او حتی تا به امروز در منطقه (مساجد سبعه) در مدینه می درخشد مؤيد این مدعا است .
در سال هشتم هجری که ابوسفیان سراسیمه وارد مدینه شد تا مسأله صلحنامه حدیبیه را تحکیم ببخشد ، جهت رسیدن به مقصود خود ، از جمله ، با فاطمه (علیهاالسلام) دیدار کرد .
فخر رازی در تفسير معروف خود ، در ذیل تفسیر سوره نصر می نویسد : ... فلم يجبه الرسول ولا اكابر الصحابة فالتجاء الى فاطمة (علیهاالسلام) فلم ينفعه ذلک ورجع الى مكة(1).
رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) و هیچیک از صحابه تقاضای وی را نپذیرفتند ، او به دیدار و گفتگو با فاطمه (علیهاالسلام) شتافت ولی به مقصد خود دست نیافت و به مکه
ص: 444
بازگشت . فاطمه (علیهاالسلام) در جامعه آن روز ، در دیدگان مردم موقعیتی استثنائی داشت تا آنجا که وجود او آبروئی برای امیرالمؤمنين (عليه السلام) و پشتوانه مستحکم برای آن حضرت بود که در صحیح بخاری می خوانیم : وَکَانَ لِعَلِیٍّ مِنَ النّاسِ وَجهٌ حَیاةَ فَاطِمَةَ(1).
98 - ابونور : چرا به آزار فاطمه (علیهاالسلام) یگانه یادگار پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) پرداختند ؟
جواب : حزب سقیفه آنچنان شتابزده و حساب نشده وارد عمل شد که در مقابل آنها هرکس بر خلاف نظر آنان اظهار نظر میکرد مورد بی مهری قرار می گرفت(2) . آنان در این رابطه چشم بسته عمل می کردند و کورکورانه اجراء نقش می نمودند و البته فاطمه (علیهاالسلام) به خاطر چند مسأله مورد غضب آنان قرار گرفت از جمله :
الف : پشتوانه امامت : فاطمه (علیهاالسلام) پشتوانه راستین امام و مسأله امامت على (عليه السلام) بود و همین مسأله در نظر اهل سقیفه بزرگترین جرم محسوب می شد(3). گواه بر این حقیقت آن است که تا فاطمه (علیهاالسلام) زنده بود ، على (علیه السلام) احساس ضرورت پذیرفتن بیعت تحمیلی با ابوبکر را نمی کرد . و با شهادت فاطمه (علیهاالسلام آخرین دژ دفاعی و مقاومت امام (عليه السلام) فرو ریخت .
ص: 445
ب : مخالفت با تصمیم حزب سقیفه : فاطمه (علیهاالسلام) دیگران را از بیعت با ابوبکر نکوهش می کرد . او عليه تصميم سقیفه بسیج شده بود(1). حدیث شناس بزرگ اهل سنت جَزَری در کتاب اَسْنَى المطالب(2) نقل می کند : فاطمه (علیهاالسلام) به افراد رأی دهنده به ابوبکر گفت : « اَنَسیتُمْ قَوْلَ رَسُولِ الله یَوْمَ غَدیر خُمٍّ ، مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ ؟ » ؛ آیا رهنمود رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را در روز غدیر خم فراموش کردید که فرمود : مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ ؟ هرکس تحت ولایت من است و من پیشوای او هستم ، تحت ولایت علی خواهد بود.
ج : اعتراض به تصمیم های ابوبکر : فاطمه (علیهاالسلام) از معترضین به تصمیم ابوبکر در مسأله امامت و نیز مصادره اموال از جمله فدک بود. فاطمه (عليهاالسلام) همواره تلاش می کرد تا ثابت کند که اموال او به ناحق از سوی ابوبکر مصادره شده است(3). فاطمه (علیهاالسلام) همواره بر امامت مورد نظر خدا و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می اندیشید و خلافت را حق امير المؤمنین می دانست . لذا وقتی گروه فشار به در خانه فاطمه (علیهاالسلام) حاضر شدند تا علی (علیه السلام) را به بیعت تحمیلی بکشانند ، فاطمه (علیهاالسلام) به پیش آمده ، فرمودند : «تَرَکْتُمْ رَسُولَ اللَّهِ جِنَازَةً بَیْنَ أَیْدِینَا وَ قَطَعْتُمْ أَمْرَکُمْ فِیمَا بَیْنَکُمْ، لَمْ تَسْتَأْمِرُونا، وَلَمْ تَرُدُّوا لَنا حَقّا»(4) ؛ جنازه رسول الله برابر شماست و
ص: 446
شما خلافت را میان یکدیگر تعارف و تقسیم می کنید چرا به خلافت ما خلافت على (عليه السلام)) تن در نمی دهید و چرا حق ما را رعایت نمی کنید .
ابن قتیبه می نویسد هنگامی که امیرالمؤمنین را کنار منبر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) جهت اخذ بیعت حاضر کردند عمر اصرار داشت که از علی (علیه السلام) بیعت گرفته شود . ولی ابوبکر گفت : لَا أُکْرِهُهُ عَلَی شَیْ ءٍ مَا کَانَتْ فَاطِمَهُ إِلَی جَنْبِهِ ؛ تا هنگامی که فاطمه (علیهاالسلام) در کنار على (علیه السلام) ایستاده است من بیعت را به او تحميل نمی کنم(1) . مضروب شدن و مشکل سقط جنین و حتی ضرب و شتم های قنفذ (عليه اللعنة) نتوانست مانع حضور فاطمه (علیهاالسلام) در کنار امیر المؤمنین (علیه السلام) در مسجد النبي (صلی الله علیه وآله وسلم) گردد .
99 - ابونور : آیا می توان پذیرفت که یگانه یادگار پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را آزردند ؟
جواب : شهرستانی یکی از رجال نامی جهان اسلام و از مشاهیر علمای اهل سنت در ملل و نحل(2) ، در شرح حال نظام می نویسد : «انَّ عُمَرَ ضَرَبَ بَطْنِ فَاطِمَةَ يَوْمَ الْبَيْعَةَ حَتَّى أَلْقَتِ الْمُحْسِنُ مِنْ بَطْنِهَا وكان يصيح احرقوا دارها بمن فيها » ؛ بدون تردید عمر ضربتی بر شکم فاطمه (علیهاالسلام) وارد ساخت که بر اثر آن سقط جنین صورت گرفت ( محسن آخرین فرزند فاطمه (علیهاالسلام) به قتل رسید) . عمر فریاد میزد و می گفت : خانه فاطمه را به آتش بکشید و اهل آن را بسوزانید . چنانکه نویسنده معروف اهل سنت ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه مینویسد : استادم ( ابو جعفر نقیب ) گفت : رسول خدا هبار بن الاسود را به خاطر حمله به زینب دختر
ص: 447
پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که باعث سقط جنین او شده بود را مهدورالدم دانست . اگر رسول خدا زنده بود کسانی که باعث سقط جنین فاطمه (علیهاالسلام) شده اند را مهدور الدم اعلام می نمود(1).
100- ابونور : مگر پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فدک را به فاطمه (علیهاالسلام) تملیک نکرده بود ؟ پس چرا فاطمه (علیهاالسلام) جهت اثبات حق خود اقدام نکرد ؟
جواب : فدک طبق دستور خدا توسط رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به زهرا (علیهاالسلام) تملیک شده بود و سند مالکیت آن را پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) به فاطمه (علیهاالسلام) داده و حتى فاطمه (علیهاالسلام) در وصیت نامه خود از این نوشته یاد کرد ! وانگهی فاطمه (علیهاالسلام) « ذو اليد » بود و فدک در دست او بود و ادعای مالکیت او با توجه به قانون جهانی و اسلامی «ید» در هر محکمه قضایی پذیرفته است . حتى فاطمه (علیهاالسلام) شهود خود را در محکمه حاضر ساخته بود ولیکن آنان به گواهی شهود او توجه نکردند !!
ص: 448
فاطمه (علیهاالسلام) به عناوین مختلف در این جهت اقدام کرد، حتی در رابطه با اثبات مسأله تملیک فدک و نوشتن قباله فدک از سوی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در پیش ابوبكر شهود حاضر کرد ولی ابوبکر نپذیرفت(1).
ابن ابی الحدید(2) در ذیل شرح عبارت : « بَلَی کَانَتْ فِی أَیْدِینَا فَدَكٌ » می نویسد : سزاوار بود که مقام خلافت آنها مانع رفتار نامطلوب نسبت به فاطمه می شد . ( متعاقب آن می نویسد : این سخنی است که جواب ندارد).
101 - ابونور : راز اصلی مصادره فدک فاطمه (علیهاالسلام) چیست ؟
جواب : راز اصلی مصادره فدک آن بود که حزب سقیفه تلاش می کردند تا مخالفان خود را از جهت قدرت نظامی و توان اقتصادی ، خلع سلاح کنند بر این اساس منطقه حاصلخیز فدک را پشتوانه مالی قابل توجهی برای گروه مخالف سقيفه بحساب می آوردند بدین جهت هرچه زودتر و به نحو شتابزدهای آن را مصادره کردند(3).
102 - ابونور : آیا کسانی که فاطمه (علیهاالسلام) را آزرده بودند به جلب رضایت آن بانو نایل آمده اند ؟(4)
جواب : آنان با ظاهر سازی به عنوان عذرخواهی پیش فاطمه (علیهاالسلام) آمدند ولی به جلب رضایت آن حضرت توفيق نیافتند ، زیرا فاطمه (علیهاالسلام) آزردگی باطن و نارضایتی قلبی خود را نسبت به آنان در همان جلسه گوشزد
ص: 449
کرد(1) : «وَاللَّهِ لَأَدعُوَنَّ عَلَيكَ فِي دَبرِ كُلّ صلاة أُصلّيها»(2) ؛ به خدا سوگند، پس از هر نماز تو را نفرین میکنم . البته اگر در صدد جلب رضایت بودند ، باید میراث او را به او پس می دادند و اموال او را که مصادره کرده بودند به او باز می گرداندند ، و سایر خواسته های او را برآورده می ساختند ولی هرگز چنین نکردند .
103 - ابونور : در لسان ائمه معصومین (علیهم السلام) أُمُّ المؤمنين لقب چه کسی است ؟
جواب : لقب فوق در لسان ائمه معصومین ( سلام الله عليهم أجمعين ) اختصاص به فاطمه زهرا (عليهاالسلام) دارد . چنانکه وی را ليلة القدر و أُمُّ الائمه نیز خوانده اند . لکن دیگران تلاش کردند تا آن لقب را به عایشه اختصاص دهند، گرچه همه همسران پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ، أُمُّ المؤمنین محسوب می شوند .
104- ابونور : موضعگیری فاطمه در برابر تصمیم سقیفه چگونه بود ؟
جواب : فاطمه (علیهاالسلام) فقط به مسأله مورد نظر در غدیر خم چشم دوخته بود. او همواره از وضعیت اجتماعی - سیاسی پس از رسول خدا ناراضی بود . او در این باره به تحرک و فعالیت چشمگیری دست زد و تا مرحله مخالفت
ص: 450
علنی با حزب سقیفه و استیضاح آنان پیش تاخت و سرانجام در این راه جان باخت.
ابن اثیر ، لغت دان معروف مسلمان ، در النهایه، ج 4، ص 273 ذیل ماده « لمه » می نویسد :
« انها خرجت في ليلة من نسائها تتوطا ذيلها إلى أبي بكر فعاتبته » ؛ فاطمه (عليهاالسلام) ، با هیئتی از زنان بنی هاشم به گونه ای اعتراض آمیز در حالی که دامن چادرش بر زمین می سایید بر ابوبکر وارد شد و او را استیضاح کرد.
خطبۀ معروف او در مسجد النبي در میان حاضران مختلف گویای همین حقیقت است و آن گاه که یکی از کسانی که با ابوبکر بیعت کرده بود پیش فاطمه (علیهاالسلام) آمده و به عذرخواهی برخاست و گفت اگر على (عليه السلام) در سقیفه حاضر بود ما با او بیعت می کردیم ، فاطمه (علیهاالسلام) برآشفت و فرمود : « اِلَیْکُمْ عَنّی فَلا عُذْرَ بَعْدَ تَعْذیرِکُمْ و لا اَمْرَ بَعْدَ تَقْصیرِکُمْ(1) هل ترك ابی یوم غدیر خم لأحد عذراً »(2) ؛ از من دور شوید ! چرا که پس از عذرهای بیهوده تان عذری نداشته، و پس از کوتاهی تان جای دستوری باقی نمانده است . آیا روز غدیر خم برای کسی جای عذر آوردن باقی گذاشت ؟!
توجه دادن مردم به مسأله امامت ابلاغ شده در کنار غدیر ، همواره از کارهای فاطمه (علیهاالسلام) بود. او همگان را بر این حقیقت توجه میداد که : مسأله
ص: 451
خلافت در غدیر خم ، حل شده و کسی حق ندارد خلیفه منصوب پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در غدیر خم را نادیده انگارد .
105 - ابونور : فلسفه مخفی بودن قبر فاطمه چیست ؟
جواب : فلسفه مخفی بودن قبر آن حضرت ، جلوه ای بارز از اعتراض او از وضعیت سیاسی اجتماعی آن روز است . فاطمه (علیهاالسلام) که در لسان معصومین ام المؤمنين(1) لقب دارد ، رسما از امير المؤمنين (عليه السلام) خواسته است تا نه تنها کفن و دفن و نماز بر او ، محرمانه انجام گیرد بلکه قبر او نیز ، مخفی بماند(2) . او همچنین در حضور آن دو تن ، خاطرنشان کرده و فرمود : « اَللَّهُمَّ اَشهَدُ انَّهُمَا آذِيَانِي »(3) ؛ خدایا گواه باش این دو دلم را بدرد آوردند . در حالیکه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره فاطمه (علیهاالسلام) همواره به امّت توصیه و سفارش ها می نمود . چنانچه آن حضرت فرمود : «أَحَبُّ أَهْلِی إِلیَّ فاطِمَة»(4) ؛ محبوب ترین اهل بیت من ، در نظر من فاطمه است . «فَأمَّا ابنَتِی فَاطِمَهُ فَهِي سَيدَةُ نِسَاءِ العَالَمِينَ مِنَ الأوَّلِينَ وَالآخِرِين»(5) ؛ دخترم فاطمه (عليهاالسلام) سرور زنان جهان ، همه زنان از اول تا آخر است . «إِنَّ اللَّهَ عزوجل یَغْضِبُ لِغَضَبِ فَاطِمَةَ وَ یُرْضِی لِرِضَاهَا»(6) ؛ خدا با غضب فاطمه ، غضب می کند و با رضای او راضی می شود .
ص: 452
106 - ابونور : پیرامون مسأله فدک بیشتر توضیح دهید .
جواب : فدک سرگذشتی مفصل و تاریخی دارد . در سال هفتم هجرت ، پس از جنگ خيبر این منطقه یهودی نشین بگونه ای مسالمت آمیز به عنوان مصالحه در اختیار پیامبر قرار گرفت . و طبق فرمان پروردگار متعال ملک شخصی رسول خدا گشته و مسلمانان در آن سهمی نداشتند زیرا بدون جنگ و خونریزی به دست آمده و به اصطلاح « خالصه »(1) پیامبر محسوب می شود .
هنگامی که آیۀ (آتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ) نازل گردید، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به احترام فداکاریهای خدیجه و ایثارگریهای جبران ناپذیر او، آن را به دخترش فاطمه (عليهاالسلام) بخشید و نوشته ای هم به عنوان سند مالکیت برای او نوشت و بدست وی داد . پس از آن فاطمه (عليهاالسلام) نیز در آن تصرّف مالكانه کرد(2). ولی پس از ارتحال رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) هنگامی که ابوبکر آن را مصادره کرد ، فاطمه (علیهاالسلام) به او اعتراض نمود . ابوبکر گفت(3) : از پیامبر شنیدم که فرمود :
ص: 453
ما انبیاء چیزی را ارث نمی گذاریم . فاطمه (علیهاالسلام) به او گفت : فدک هبهای است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در زمان حیات خود به من بخشیده است . ابوبکر گفت : بر این مدعا شاهد بیاور .
فاطمه (علیهاالسلام) امير المؤمنین و اسماء بنت عمیس و امّ ایمن را شاهد معرفی کرد ولی سرانجام ابوبکر شهادت آنان را نپذیرفت(1).
آیا ادعای دو نفر از کسانی که از « اهل بیت » اند و قرآن به عصمت آنان گواهی می دهد، و از مصادیق آیه : (لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا) می باشند نباید مورد توجه و احترام قرار گیرد ؟! قابل ذکر است که فاطمه دو ادعا داشت : یکی آنکه فدک از مصادیق ارث نیست ( در زمان حیات رسول خدا به فاطمه تملیک شده و از اموال پیامبر خارج شده بود ) و فاطمه (علیهاالسلام) سند مالکیت آن را به ابوبکر نشان داده و ابوبکر با مشاهده آن سند نامه ای جهت ردّ فدک به فاطمه نوشت که عمر فرا رسید و به
ص: 454
ابوبکر گفت در باب صحت آن سند از فاطمه شاهد بخواه و فاطمه علی (علیه السلام) و ام ایمن را شاهد معرفی کرد. لکن آنان نپذیرفتند(1). با آنکه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند : امّ ایمن و اسماء بنت عمیس اهل جنّت اند(2) . ابن ابی الحديد پس از آنکه می نویسد : عمرو بن عبدالعزيز به عامل خود دستور داد فدک را به آل فاطمه (علیهاالسلام) رد کند ( و رد کردند ) می افزاید : «کَانَتْ اَوَّلَ ظَلامَهٍ رَدَّهَا»(3) ؛ فدک اولین مظلمه ای بود که به اهلش ردّ شد ولی خلفای بعد از او آن را پس گرفتند . مأمون پس از طرح مسأله فدک در جمع علماء مسلمين و ثبوت حقانیت فاطمه (علیهاالسلام) آن را به آل فاطمه (علیهاالسلام) ردّ کرد؟(4) .
107 - ابونور : چرا تلاش می کردند تا فدک در دست فاطمه (علیهاالسلام) نباشد ؟
جواب : چنانکه در پاسخ به پرسش گذشته اشاره کردم : فدک منطقهای وسیع ، حاصلخیز و پر در آمد بود که سالانه هفتاد هزار دینار از عایدات آن توسط فاطمه (علیهاالسلام) به فقراء و مستمندان ، کمک می شد(5) و این مقدار غیر از مقداری است که خود اهل بیت از آن بهره مند می شدند و فاطمه (علیهاالسلام) از سال هشتم هجرت همواره آن را در تملک خود داشت و کارگزاران او در آن کار می کردند .
ص: 455
حزب سقیفه گمان می کرد : اگر فدک ، در دست فاطمه (علیهاالسلام) باشد چه بسا از آن در جهت تحکیم خلافت شوهرش استفاده کنند لذا هر چه زودتر آن را مصادره کردند . قابل ذکر است که فدک ، سمبل حکومت مورد نظر ائمه معصومین قرار گرفته بود . هنگامی که هارون الرشید به امام هفتم گفت : حدود فدک را بازگو کن تا آن را به شما رد کنم ، امام (علیه السلام) محدوده و قلمرو حکومت هارون را نام برد . هارون با تعجب گفت : این محدوده حکومت ماست . امام پاسخ داد : فدک کنایه از خلافت است(1).
ابن ابی الحدید می گوید : به یکی از اساتید بغداد گفتم : آیا فاطمه (علیهاالسلام) در ادعای خود درباره فدک صادق بود ؟ پاسخ داد : آری ، صادق بود . گفتم : چرا ابوبکر آن را پس نداد ؟ او ساکت شد و سپس به طرز طنز گونهای گفت : اگر ابوبکر این درخواست فاطمه (علیهاالسلام) را پاسخ مثبت می داد ، فردا در خواست دیگری مبنی بر آن که خلافت از آن شوهر اوست را باید پاسخ می داد(2).
108 - ابونور : در خطبه فاطمه (علیهاالسلام) سخن از میراث است ، میراث پیامبر چه بود ؟ چه چیزهایی از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به عنوان ارث باقی مانده بود ؟
جواب : رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دارای دو نوع اموال بود : اموالی که به عنوان حق النبوة ، در اختیار او بود که قهراً از آنِ امامت بود و اموالی نیز که به عنوان ملک شخصی پیامبر محسوب می شد ، و از خالصجات او به شمار می رفت .
ص: 456
پیامبر ملک خالصه خود را به هرکس که مصلحت میدید می بخشید و به هر صورت که مصلحت می دید در آنها تصرف می کرد و فدک از این قبیل بود . چنانکه بخشی از منطقه وادی القری را که از خالصجات رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بود به حمزة بن نعمان داده بود(1). هم چنین منطقه کتیبه ، طيح و سلالم از خالصجات رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بوده است.
راوی می گوید : پس از استقرار حکومت ابوبکر ، او و عمر به دیدن على (عليه السلام) رفتند و به او گفتند آنچه از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به یادگار مانده است از آن کیست ؟ امام علی (علیه السلام) پاسخ دادند : « نَحنُ أَحَقُّ النَّاسِ بِرَسُولِ اللَّهِ » . این جمله کنایه از این است که ما وارث پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) هستیم . ابوبکر گفت : حتی بخش مزروعی خیبر ؟ على (علیه السلام ) فرمودند : حتی منطقه خيبر . ابوبکر گفت : فدک چطور ؟ امام پاسخ داد : حتى فدک ، عمر گفت : «امّا والله حتى تخرّوا رقابنا بالمناشير فلا » ؛ اگر گردن ما را با ارّه ببرید از آنها صرفنظر نمی کنیم . و پس از آن به مصادره آن دست زدند و فقط شمشیر رسول الله و مرکب و کفش پیامبر را تحویل امیر المؤمنین دادند و بقیه را مصادره کردند. و فاطمه زهرا (علیهاالسلام) همواره از آنان ناراضی بود تا از دنیا رفت .
109- ابونور : محاکمه و محاجّه معروف فاطمه (علیهاالسلام) طبق تفسیر علی بن ابراهیم قمی را توضیح دهید ؟
ص: 457
جواب : مفسر بزرگ علی بن ابراهیم در تفسير معروف خود(1) ذیل آیه : (وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ)(2) از قول امام صادق (علیه السلام) می نویسد : هنگامی که کار ابوبکر در باب خلافت بالا گرفت ، به سراغ فدک رفت و کارگران و کارگزاران فاطمه را از آن بیرون کرد و همه باغستان و منطقه مزروعی فدک را تصرف نمود . در پی این مسأله فاطمه (عليهاالسلام) با ابوبکر به محاجه برخاست و به او اعتراض کرده و فرمود : این زمین را پیامبر به امر خدا در حیات خود به من تملیک نموده است(3) . ابوبکر در این رابطه از او شهود طلبيد. فاطمه (علیهاالسلام) امّ ایمن را شاهد آورد ، ام ایمن از ابوبکر پرسید : تو را به خدا آیا می دانی که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرموده : إنَّ أُمَّ أَيْمَنَ امْرَأَةٌ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ ( بدون تردید امّ ایمن از اهل بهشت است ؟ ) ابوبكر پاسخ داد : بله درست است . در این هنگام امّ ایمن لب به سخن گشود و گفت : من گواهی می دهم که وقتی آیه : (وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ) نازل گردید رسول خدا فدک را به فاطمه داد و به او تملیک کرد . در این هنگام على (عليه السلام) فرا رسید و او نیز در پیش ابوبکر
ص: 458
به همین مساله گواهی داد . بر این اساس ابوبکر نوشته ای که بر مالکیت فاطمه دلالت داشت را نوشت و به فاطمه (علیهاالسلام) تسلیم کرد . ناگهان عمر از راه رسید و در جریان مسأله قرار گرفت و آن نوشته را پاره کرد و گفت : عایشه می گوید : پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : ما پیامبران هر چه باقی گذاشتیم صدقه است(1)، و افزود : شهود فاطمه ، اعتبار ندارند زیرا علی به خاطر نفع شخصی خود گواهی داد و امّ ایمن هم که زن است و گواهی او پذیرفته نیست . فاطمه با چشمان اشکبار به منزل بازگشت(2) .
علی (علیه السلام) بار دیگر به سراغ ابوبکر رفت در حالی که جمعی از مهاجرین و انصار پیش او بودند ، فرمود : چرا فدک را از فاطمه مصادره کردی در حالی که پیامبر در زمان حیات خود آن را به وی تملیک کرده بود(3) ؟! ابوبکر گفت : فدک بیت المال مسلمین است . اگر فاطمه برای اثبات مالکیت خود شهود بیاورد به او رد می کنم . امام فرمود : آیا برخلاف قرآن هم حکم می دهی ؟ ابوبکر گفت : خیر . امام فرمود : اگر مسلمانان چیزی را مالک باشند و آن چیز در دست آنان باشد ، از آنان در رابطه با مالکیت آنها شهود می طلبی(4)؟
ص: 459
در این هنگام عمر لب به سخن گشود و گفت : یا علی ، سخن خود را کنار بگذار و برو شهود بیاور(1) . امام ابوبکر را مخاطب ساخت و فرمود : ای ابوبکر ، آیا در قرآن نخوانده ای : (إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا) این آیه در شأن شما نازل شد یا در شأن ما ؟ ابوبکر پاسخ داد : در شأن شما .
امام فرمود : اگر دو شاهد گواهی دهند بر بی تقوایی فاطمه (علیهاالسلام) شما چه کار می کنی ؟ ابوبکر گفت : او را حد می زنم . امام فرمود : در این مورد در شمار کفار خواهی بود(2) ؛ زیرا گواهی خدا را رد کردی و به گواهی دو آدم خطاکار توجّه نمودی چنانکه خدا و رسول خدا را در رابطه با فدک رد کردی ، زیرا خدا فدک را مال فاطمه قرار داد و رسول خدا در زمان حیاتش آن را به او تملیک کرده و تو آن را مصادره کردی و خیال میکنی که متعلق به بیت المال مسلمین است در حالی که رسول خدا فرمود(3) : مدعی باید شاهد بیاورد وگرنه منکر باید سوگند یاد کند . در این هنگام ، حضار به سخن آمدند و گفتند : « وَقَالُوا : صَدَقَ وَاللَّهِ عَلِیُ »(4) ؛ یعنی به خدا سوگند حق با على است . او راست می گوید . (حق عیان است ولی طایفهای بی بصرند) .
ص: 460
میرزا ابوطالب زنجانی که کتاب تهذيب الأخلاق و تطهير الأعراق نوشته ابن مسکویه را به نام کیمیای سعادت ترجمه کرده است از یکی از خاطرات سفر مکه خود اینگونه یاد می کند :
در مکه با مفتی بزرگ آن دیار که حنفی مذهب بود به مباحثه پرداختم و گفتم : چرا عمر از عایشه اجازه خواست تا جسد وی را در اتاق او در کنار یار دیرینه اش ابوبکر دفن کنند ؟ مگر او نمی دانست که پیامبر فرمود : ما انبیاء چیزی را به ارث نمی گذاریم ، پس اطاق عایشه مال عایشه نیست مال پیامبر است و مسأله ارث را هم که ردّ کرده بودند ، میان این دو سخن عمر تناقض است ، وانگهی سهم عایشه جدا و مشخص نشده بود . اگر عایشه ارث برد ، چرا فاطمه ارث نبرد ؟ و آن خانه همه اش که سهم عایشه نبود. پیامبر هنگام ارتحال دختری داشت و چند زن و قهراً یک هشتم از اموال پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) سهم همسران اوست و بقیه بعنوان ثلث میت و نیز ارث دختر میت است و سهم فاطمه بوده که به او داده نشده است و فاطمه که از دنیا رفت در واقع ، سهم او به فرزندان او که همه صغير و نابالغ بوده اند انتقال یافته است و قرآن می فرماید : (وَلَا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ) وانگهی خلیفه دوم که در آن خانه دفن شد فقط از عایشه اجازه طلبید و اجازه سایر زنان را هم بدست نیاورد ، چون سهم عایشه یک نهم از یک هشتم اصل ترکه ، بیشتر نبوده است !
مفتی حنفی فکری کرد و گفت : آری اشکال وارد است و پس از چند روز که خواستم از مکه خارج شوم هنگام خداحافظی با کمال محبت و صمیمیت به
ص: 461
من گفت : « تركتني لاسنّي ولا شيعي » ؛ یعنی از من جدا می شوی در حالی که به خاطر آن پرسش که مطرح کردهای من نه سنی می باشم و نه شیعه(1).
علامه امینی صاحب کتاب پر ارج الغدیر می گوید :
یکی از علمای بزرگ اهل سنت از من پرسید ، آیا غیر از مسأله الغدير ، دلیل دیگری برای اثبات امامت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) داريد ؟
پاسخ دادم : آیا شما این حدیث معروف نبوی : (مَنْ مَاتَ وَلَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةَ الْجَاهِلِيَّةِ) را قبول دارید ؟ پاسخ داد : آری .
گفتم : امام زمان فاطمه (علیهاالسلام) هنگام شهادتش چه کسی بود ؟ و افزودم : فاطمه (علیهاالسلام) هنگام شهادتش از عمر و ابوبکر ناراضی بود و این مسأله را با خود آن دو در میان گذاشته بود . بنابر این آیا غیر از علی (علیه السلام) کسی امام زمان او بود ؟
همین مسأله یکی از دلایل اثبات امامت امیر المؤمنين (علیه السلام) است .
آن عالم بزرگ لب فرو بست و به فکر فرو رفت(2) !
شیخ بهائی یکی از مفاخر قرن 10-11 است که در سال 1021 از دنیا رفت و در جوار امام هشتم (عليه السلام) مدفون گردید .
ص: 462
شیخ بهائی در هندوستان با یکی از علمای اهل سنت بحث کرد آن عالم به او گفت : شما از مرکز تشیع یعنی ایران آمده ای ، شیعیان در اثبات مدعای خود چه دلیلی دارند ؟ او پاسخ داد :
من گاهی با آنان بحث کردم احساس کردم دلیل هائی دارند از جمله :
آنان می گویند : در صحیح بخاری(1) از رسول خدا آمده است که آن حضرت فرمود : «فَاطِمَهُ بِضعَهٌ مِنِّی، مَنْ آذاها فَقَدْ آذانِی وَمَنْ أَغَضبَها فَقَدْ أَغْضَبَنِی».
و در چهار ورق دیگر همان کتاب آمده است که : « وَ خَرَجَتْ فاطِمَةُ وَهِیَ غاضِبَةٌ عَلَیْهِما »(2) .
نتیجه این است که : آن دو نفر که فاطمه (علیهاالسلام) را به غضب آوردند رسول خدا را به غضب در آوردند و کسی که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را خشمگین سازد آیندهاش چه خواهد بود ؟
آن عالم گفت : من باید امشب به این کتاب مراجعه کنم زیرا شیعیان دروغ زیاد می گویند . فردا که آن عالم در آن جلسه حاضر شد گفت : دیروز نگفتم که شیعیان دروغ می گویند ! دیشب مراجعه کردم دیدم حديث اول را که خوانده بودی آدرس آن درست بود ، ولی پس از پنج ورق آنطرف تر حدیث دومی وجود داشت نه چهار ورق ، نگفتم که شیعیان دروغگو هستند ؟(3) .
ص: 463
110- آیا امیر المؤمنين (علیه السلام) در دوران خلافت خود ، منطقه فدک را تصرف نمود ؟
جواب : منطقه فدک را مخالفان در حکومت های گذشته ، آنچنان به این و آن ، حاتم بخشی کرده بودند که بسراغ آن رفتن ، دهان عده ای را باز میکرد تا بگویند امام (عليه السلام) خلافت و قدرت را در جهت دستیابی به اغراض شخصی خود به خدمت گرفته است ، حتى امام حسن مجتبی (عليه السلام) در حکومت شش ماهه خود بسراغ فدک نرفت .
* * *
ابونور نگاهی به ورقه در دست خود انداخته و با نگاهی تأسّف بار گفت : مثل اینکه سؤالات این ورقه تمام شد و حال آنکه هنوز خیلی مایلم بیشتر درباره آراء وعقائد شیعه اماميه بدانم .
... ابونور ، خیلی نسبت به من اظهار محبت می کرد. او می گفت : چیزهای جدیدی شنیدم و دانستم جدا درباره شیعه اماميه قبلاً چیزی نمی دانستم ، در این گفتگوها روشن شد که سیمای اسلام در سیمای شیعه امامیه در جهان تداوم دارد . آری ، برای تماشای چهره نورانی اسلام ، باید به تماشای چهره تابناک شیعه امامیه بنشینیم و ...
* * *
والسلام،
همه درودهای من به شما ( یا فاطمه !) و همه درودهای شما به اسلام و همه درودهای اسلام به مظلوم تاریخ امير المؤمنين على علیه السلام، تقدیم باد .
ص: 464
فهرست منابع(1)
1- الاتقان في علوم القرآن : تأليف : جلال الدين عبد الرحمان بن أبي بكر سیوطی (...- 911 ه ) ، نشر دار الندوة الجديدة ، بيروت .
2- الاحتجاج : تأليف : ابو منصور أحمد بن على بن أبي طالب مشهور به : شیخ طبرسی (...- 588 ه ) ، انتشارات اسوه ، مشهد ، سال 1413ه ق.
3- احقاق الحق و ازهاق الباطل : تأليف : قاضی سیّد نور الله حسینی مرعشی تستری شهید ( 956- 1019ه)، کتابخانه آية الله نجفی مرعشی رحمه الله ، قم .
4- إحياء علوم الدّين : تأليف : ابو حامد محمد بن محمد غزالی (450 - 505 ه ) ، نشر دار الهادی ، بیروت .
5 - الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد : تأليف : أبو عبد الله محمد بن نعمان عکبری مشهور به : شیخ مفید ( 336 - 413 ه ) ، نشر کنگره جهانی شیخ مفید ، چاپ اول ، سال 1413 ه.
6- اساس البلاغة : تأليف : جار الله محمود بن عمر زمخشری ( 467 - 528 ه ) .
ص: 465
7- أسباب النزول : تأليف : ابوالحسن علی بن أحمد بن محمد بن على الواحدى النيسابوري (... - 468 ه ) ، دار الكتب العلميه - بیروت .
8- الاستيعاب في معرفة الأصحاب : تأليف : أبو عمر يوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البرّ بن عاصم نمری ( 363 -463 ه ) ، نشر دار النهضه مصر للطبع و النشر - الفجالة - القاهرة .
9- اسد الغابة في معرفة الصحابة : تأليف : أبو الحسن علی بن محمّد بن عبد الكريم بن عبد الواحد شیبانی مشهور به : ابن أثیر ( 555 - 630 ه )، نشر اسماعیلیان، تهران .
10- اسنى المطالب في مناقب سیدنا علی بن أبی طالب (عليه السلام) : تأليف : شمس الدين محمد بن محمد بن محمد بن علی بن يوسف المعروف بابن الجزری( 751 - 833 ه ) ، نشر مكتبة الإمام أمير المؤمنين (علیه السلام) ، اصفهان .
11 - الإصابة في تمييز الصحابة : تأليف : ابوالفضل أحمد بن على بن حجر عسقلانی ( 773 - 852 ه ) ، نشر دار الكتب العلمية ، بيروت ، چاپ اول سال 1415 .
12- أعيان الشيعة : تأليف : السيد محسن الأمين العاملی (1282- 1371 ه ) ، نشر دار التعارف ، بيروت ، سنة 1406 ه.
13- اقرب الموارد : تأليف : سعيد الخوری الشرتونی ( 1265 - 1330 ه ) ، نشر مكتبة آية الله المرعشی رحمه الله .
14- الأمّ : تأليف : أبو عبد الله محمد بن إدريس الشافعی (150-204 ه ) ، نشر دار المعرفة ، بيروت .
ص: 466
15- امالی شیخ صدوق : تأليف : ابو جعفر محمد بن علی بن حسین بابویه مشهور به : شیخ صدوق (306 - 381 ه ) ، نشر مؤسسة البعثة ، سال 1417 ه.
16- امالی شیخ طوسی : تأليف : ابو جعفر بن حسن مشهور به : شیخ طوسی ( 385 - 360 ه ) ، دار الثقافة، قم، 1414 ه.
17 - الإمامة والسياسة : تأليف : أبو محمد عبد الله بن مسلم بن قتيبة الدينوری ( 213 - 276 ه)، شریف الرضی، قم، 1413 ه.
18- بحار الأنوار : تأليف : علّامه محمّد باقر مجلسی ( 1037-1111 ه ) ، نشر مؤسسة الوفاء ، بيروت ، چاپ دوم ، سال 1403 ه.
19- بدائع الصنائع في ترتيب الشرائع : تأليف : علاء الدين أبی بکر بن مسعود کاشانی حنفی (...- 587 ه ) ، نشر دار الكتب العلمية بيروت .
20- البداية والنهاية : تأليف : أبوالفداء اسماعیل بن عمر المعروف به : ابن کثیر دمشقی (701 - 774 ه ) ، نشر دار الفكر ، بيروت سنة 1407 ه.
21- البرهان في تفسير القرآن : تأليف : سیّد هاشم بن سلیمان بن إسماعيل حسینی بحرانی (0 .
0- 1107 ه ) ، نشر مؤسسه البعثه ، قم .
22- بشارة المصطفى لشيعة على المرتضی (علیه السلام) : تأليف : أبوجعفر محمد بن أبو القاسم بن محمد بن على الآملي الطبرسی (... - 525 ه ) ، نشر مكتبة الحيدرية ، النجف الأشرف ، سنة 1383 ه .
23 - التاج الجامع للأصول : تأليف : الشيخ منصور علی ناصف (...- 1371 ه ) ، نشر دار احیاء التراث العربی ، بیروت .
ص: 467
24- تاریخ ابن خلدون : تأليف : عبد الرّحمان بن محمد بن محمد ، ابن خلدون ( 732 - 808 ه ) ، نشر دار احياء التراث العربی، بیروت .
25 - تاریخ ابن عساكر ( ترجمه علي بن أبي طالب (عليه السلام) ) : تأليف : أبوالقاسم علی بن الحسن بن هبة الله الشافي ، المعروف به : ابن عساكر (500 - 573 ه ) ، نشر دار التعارف للمطبوعات ، بيروت ، الطبعة الأولى ، سنة 1395 ه.
26 - تاريخ الإسلام : تأليف : شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان الذهبي ( 673 - 748 ه ) ، دار الكتاب العربي ، بيروت ، الطبعة الثانية ، سنة 1410 ه.
27- تاریخ بغداد : تأليف : أبو بكر أحمد بن على خطیب بغدادی (392 ۔ 463 ه ) ، نشر دار الكتب العلمية ، بيروت .
28- تاریخ الخلفاء : تأليف : جلال الدين عبد الرّحمان بن أبي بكر سیوطی (849 - 911 ه ) ، انتشارات مطبعة الفجالة الجديدة - القاهرة .
29- تاریخ گزیده : تأليف : حمد الله مستوفی (...- 750 ه ) ، نشر مؤسسه انتشارات امیرکبیر - تهران ، 1362 ه ، ق.
30- التبيان في تفسير القرآن : تأليف : شیخ الطائفة ابي جعفر محمد بن الحسن الطوسي ( 385 - 346 ه ) ، نشر مؤسسة الأعلمی - بیروت .
31 - تحف العقول : تأليف : أبو محمد طاهر قمی (...- 381 ه ) ، نشر جامعة مدرسین قم، چاپ دوم ، سال 1404 ه ، ق.
ص: 468
32- تذكرة الخواص : تأليف : أبو الفرج عبد الرّحمان بن جوزی مشهور به : سبط ابن جوزی ( 581 - 654 ه ) ، انتشارات نینوی ، تهران .
33- تفسیر عیّاشی : تأليف : أبو نصر محمّد بن مسعود بن عيّاش سمرقندی مشهور به : عیاشی (...- 320 ه ) ، نشر المكتبة العلمية الاسلامية ، تهران .
34- تفسير فخر رازی : تأليف : محمد الرازی فخر الدين بن عمر ( 544 - 604 ه ) ، نشر المطبعة البهية المصرية .
35- تفسير قرآن کریم : تأليف : محمد بن ابراهیم صدر الدین شیرازی مشهور به : ملّا صدرا (...- 1050 ه ) ، انتشارات بیدار ، قم ، چاپ دوم ، 1366 ش .
36- تفسیر قمّی : تأليف : على بن ابراهیم قمی ، انتشارات کتابفروشی علامة قم.
37- تفسير الميزان : تأليف : علّامه سیّد محمد حسین طباطبائی ، نشر مؤسسة إسماعیلیان ، قم ، چاپ پنجم ، سال 1412 ه . ق .
38- تفسير نور الثقلين : تأليف : عبد علی بن جمعه عروسی حویزی (... - 1065 ه) ، انتشارات : افست علمية قم.
39- توحید صدوق : تأليف : ابو جعفر محمد بن علی بن حسین بابویه مشهور به : شیخ صدوق (306 - 381 ه ) ، تحقیق سید هاشم حسینی تهرانی ، نشر مكتبة الصدوق .
40- تهذيب التهذيب : تأليف : أحمد بن علی بن حجر عسقلانی ( 773 - 852 ه ) ، نشر دار الفكر.
ص: 469
41- جامع الأخبار : تأليف : محمد بن محمد شعیری ، نشر مؤسسة آل البيت (علیهم السلام) قم ، چاپ اوّل ، سال 1414 هق.
42- جامع البیان ( تفسير الطبري ) : تأليف : أبو جعفر محمّد بن جریر بن یزید طبری ( 224 - 310 ه ) ، نشر دار المعرفة ، بيروت ، 1403 ه.
43- حديقة الشّيعة : تأليف : أحمد بن محمّد اردبیلی ، مشهور به : مقدّس اردبیلی (...- 993 ه ) ، انتشارات علمية اسلاميه ، تهران .
حلية الأولياء وطبقات الاصفياء :
تأليف : أبي نعيم الأصفهانی (430 ه) ، نشر دار الكتاب العربی، بیروت .
44- الخصال : تأليف : أبو جعفر محمد بن علی بن حسین بابویه مشهور به : شیخ صدوق (306 - 381 ه ) ، نشر جامعه مدّرسین ، قم ، سال 1403 ه.
45- الخلاف : تأليف : ابو جعفر محمّد بن حسن مشهور به : شیخ طوسی ( 385 - 460 ه ) ، نشر مؤسسة النشر الاسلامی ، جماعة المدرسین ، قم .
46- روح المعاني في تفسير القرآن العظيم : تأليف : محمد بن عبد الله الحسنى الآلوسی ( 1217 - 1270 ه) ، نشر دار احیاء التراث العربي ، بيروت .
47- روضات الجنات في أحوال العلماء والسادات : تأليف : میرزا محمد باقر بن میرزا زین العابدین موسوی خوانساری ( 1226- 1313 ه)، انتشارات حيدرية ، تهران ، سال 1390 ه.
48- سفينة البحار و مدينة الحكم و الآثار : تأليف : محمّد ناصر الدین الألبانی ، نشر المكتب الإسلامي ، بيروت ، چاپ پنجم ، سال 1405 ه.
ص: 470
49- سنن ابن ماجة : تأليف : أبو عبد الله محمد بن یزید قزوینی (207 - 275 ه)، نشر دار الفکر بیروت .
50 - سنن ابی داود : تأليف : أبوداود سليمان ابن اشعث سجستانی (202 - 275 ه) ، نشر دار احیاء التراث العربي ، بيروت .
51 - سنن ترمذى ( الجامع الصحيح ) : تأليف : محمد بن عيسى بن سوره (209 - 279 ه)، نشر دار الفكر ، بیروت، 1403 ه.
52 - سنن الكبرى : تأليف : أبوبكر أحمد بن حسین بن علی بیهقی ( 384 - 458 ه ) ، نشر دار المعرفة ، بيروت ، سال 1413 ه.
53 - سنن النسائی : تأليف : أبو عبد الرحمن أحمد بن علی بن شعيب النسائي ( 215 - 303 ه ) ، نشر دار الکتب العلمية ، بيروت ، 1411 ه.
54 - السيرة الحلبية : تأليف : علی بن برهان الدين الحلبي ( 975 - 1044 ه ) ، نشر دار المعرفة بیروت .
55 - السيرة النبوية : تأليف : عبد الملک بن هشام (... - 213 ه)، نشر دار الباز ، بیروت .
56 - الشافي في الإمامة : تأليف : السيد مرتضى علم الهدی علی بن الحسين بن موسى الموسوي البغدادی ( 355 - 436 ه ) ، نشر مؤسسة الصادق - تهران الطبعة الثانية ، سنة 1410 ه.
57 - شرح المقاصد : تأليف : مسعود بن عمر بن عبد الله مشهور به : سعد الدين تفتازانی ( 712 - 793 ه ) ، انتشارات علم الكتب ، بیروت 1409ه.
ص: 471
58 - شرح نهج البلاغة : تأليف : ابن ابی الحدید معتزلی (656 ها ، دار احياء الكتب العربية .
59 - الصواعق المحرقة في الرد على أهل البدع والزندقة : تأليف : أحمد بن حجر الهيثمي المكي ( 899 - 974 ه ) ، نشر مكتبة القاهرة ، مصر ، الطبعة الثانية ، سنة 1385 ه .
60 - الطبقات الكبرى : تأليف : محمد بن سعد بن منيع الزهري المعروف به : ابن سعد ( 168 - 230 ه) ، نشر دار بیروت و دار صادر ، بيروت .
61 - الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف : تأليف : رضي الدين أبي القاسم علی بن موسی ابن طاووس الحسني الحسینی (589 - 664 ه ) ، انتشارات خيام ، قم ، سنة 1400 ه.
62 - العقد الفريد : تأليف : أحمد بن محمد بن عبد ربه الأندلسي ( 246 - 328 ه ) ، نشر دار الكتاب العربي ، بيروت ، الطبعة الأولى ، سنة 1411 ه.
63 - عوالم العلوم : تأليف : الشيخ عبد الله بن نور الله البحراني الإصفهانی ، نشر مدرسة الإمام المهدی (علیه السلام) ، قم ، الطبعة الأولى ، سنة 1405 ه.
64 - الغدير في الكتاب والسنة والأدب : تأليف : میرزا عبد الحسين بن أحمد امینی نجفی مشهور به : علّامه امینی ، نشر دار الكتاب العربی بیروت ، چاپ پنجم ، سال 1403 ه.
65 - غريب القرآن : تأليف : دینوری ، نشر دار الكتب العلمية ، بيروت .
ص: 472
66 - فتح الباری بشرح صحيح البخاری : تأليف : أحمد بن على بن حجر عسقلانی ( 773 - 852 ه ) ، نشر دار احیاء التراث العربی بیروت ، چاپ دوم ، سال 1402 ه.
67 - فتوحات المكيّة : تأليف : ابو عبد الله محمّد بن على معروف به : محیی الدين ابن عربی (560 - 638 ه ) ، نشر المكتبة العربيه ، مصر .
68 - فتوح ابن اعثم : تأليف : أبو محمد أحمد بن اعثم الكوفي (...- 314 ه ) ، نشر دار الندوة الجديدة ، بيروت .
69 - فرائد السمطين : تأليف : ابراهيم بن محمد ابن مؤيد بن عبد الله جوینی الخراسانی ( 644 - 730 ه ) ، نشر مؤسسة المحمودی ، بیروت، چاپ اول ، سال 1398 ه .
70 - «فصول المهمة في معرفة أحوال الأئمة (علیهم السلام) : تأليف : علی بن محمد بن أحمد المالكي المكّي المعروف به : ابن الصباغ ( 784 - 855 ه ) ، نشر منشورات الاعلمی ، طهران .
71 - فضائل الخمسة من الصحاح الستّة : تأليف : السيد مرتضى الحسینی فیروز آبادی ، نشر مؤسسة الأعلمي ، بيروت ، سنة 1402 ه.
72 - فضائل أمير المؤمنين وإمامته من دلائل الصدق : تأليف : الشيخ محمد حسن المظفر ، منشورات مكتبة بصیرتی قم . ایران .
73 - الفقه على المذاهب الأربعة : تأليف : عبد الرّحمان جزیری ، نشر دار احياء التراث العربي ، بيروت ، چاپ هفتم ، سال 1406 ه.
ص: 473
74 - قصص العلماء : تأليف : میرزا محمد تنکابنی (1230 - 1302 ه )، انتشارات علمية اسلامية ، تهران .
75 - الکافی : تأليف : أبوجعفر محمّد بن يعقوب بن اسحاق کلینی (...- 329 ه ) ، نشر دار الكتب الإسلامية ، تهران ، چاپ چهارم، 1365 ش .
76 - الكامل في التاريخ : تأليف : الشيخ ابوالحسن علي بن أبي الكرم محمد بن محمد الشيباني المعروف به : ابن الأثير (... - 630 ه ) ، نشر دار صادر ، بيروت ، سنة 1402 ه.
77 - الكشاف : تأليف : جار الله محمود بن عمر زمخشری ( 467 - 528 ه) ، نشر دار الكتاب العربي ، بيروت .
78 - الكشف والبيان في تفسير القرآن : تأليف : أحمد بن محمد بن ابراهيم الثعلبي النيسابوری (...- 427 ه ) ، من مخطوطات مكتبة آية الله المرعشی رحمه الله الرقم : 908 والنسخة المصورة رقم : 284 و 287.
79- كفاية الطالب في مناقب على بن أبي طالب (علیه السلام) : تأليف : أبومحمد بن يوسف بن محمد قرشي الكنجی شافعی (... - 658 ه ) ، دار احیاء التراث اهل البيت (عليه السلام) ، تهران ، چاپ سوم ، سال 1404 ه.
80 - كمال الدين وتمام النعمة : تأليف : أبوجعفر محمّد بن علی بن الحسن بن بابويه القمي الصدوق (306 - 381 ه ) ، جماعة المدرسین ، قم.
81 - کنز العمال في سنن الأقوال والأفعال : تأليف : على المتقی بن حسام الدين هندی (...- 975 ه ) ، نشر مؤسسة الرسالة ، بيروت ، سال 1413 ه.
ص: 474
82 - لسان العرب : تأليف : ابوالفضل محمد بن مکرم مشهور به : ابن منظور (630 - 711 ه ) ، نشر أدب الحوزة قم ، ایران .
83 - لغت نامه دهخدا : تأليف : علی اکبر دهخدا ، انتشارات دانشگاه تهران .
84 - مثنوی معنوی : تأليف : جلال الدين محمد بلخی رومی (604 672 ه ) ، انتشارات امیر کبیر ، تهران .
85 - مجالس المؤمنين : تأليف : قاضی سید نور الله حسینی مرعشی تستری شهید ( 956 - 1019 ه)، چاپخانه اسلامیه ، تهران ، سال 1375 ه.
86 - مجمع البحرین : تأليف : فخر الدین بن محمّد بن علی بن أحمد الطريحي ( 979 - 1085 ه)، مکتب نشر القفافة الاسلامية، 1408 ه.
87 - مجمع الزوائد ومنهج الفوائد : تأليف : نور الدين علي بن أبي بكر هیثمی ( 735 - 807 ه ) ، نشر دار الكتاب العربي ، بيروت ، چاپ سوم، سال 1402 ه.
88 - مجمع الفائدة والبرهان : تأليف : أحمد بن محمد اردبیلی مشهور به : مقدس اردبیلی (... - 993 ه ) ، نشر جامعه مدرسین قم ، سال 1403 ها ، ق .
89 - المجموع : تأليف : ابوزکریا محی الدین بن شرف النووي (...- 676 ه ) ، نشر دار الفكر ، بيروت .
90- المحاسن : تأليف : ابوجعفر أحمد بن محمد بن خالد برقی (... - 274 ه ) ، نشر مجمع العالمي لأهل البيت (علیهم السلام) ، چاپ اول ، سال 1413 ه.
ص: 475
91 - المحلى بالآثار : تأليف : أبو محمّد على بن أحمد بن سعيد بن حزم الأندلسی ( 384 - 456 ه ) ، نشر دار الفكر ، بيروت .
92- مروج الذهب ومعادن الجوهر : تأليف : أبو الحسن علی بن الحسين بن علی مسعودی (...- 346 ه ) ، نشر المكتبة التجارية الكبرى مصر .
93- المستدرک على الصحيحين : تأليف : أبوعبد الله محمّد بن عبد الله حاکم نیشابوری (321 - 405 ه ) ، نشر دار المعرفة .
94- مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل : تأليف : میرزا حسین بن میرزا محمد تقی نوری طبرسی مشهور به : محدّث نوری ( 1254 - 1320 ه )، نشر مؤسسة آل البيت (علیهم السلام) لاحياء التراث ، قم، چاپ اول ، سال 1407 ه.
95- المسترشد : تأليف : محمد بن جریر بن یزید الطبری ( 224 - 310 ه) ، نشر مؤسسة الثقافة الاسلامية لكوشانپور .
96 – مسند الإمام أحمد بن حنبل : تأليف : أبو عبد الله احمد بن محمد بن حنبل شیبانی ( 164 - 241 ه)، دار احياء التراث العربی ، بیروت .
97- مصابيح السنة : تأليف : بغوی ، چاپ دار المعرفة ، بيروت .
98- معجم البلدان : تأليف : أبو عبد الله ياقوت بن عبد الله الحموى الرومي البغدادی ( 574 - 726 ه ) ، نشر دار احیاء التراث العربی ، بیروت .
99 - المعجم الكبير : تأليف : ابوالقاسم سليمان بن احمد الطبرانی (260 - 360 ه ) ، مكتبة ابن تيمية، القاهرة .
100 - المعجم المفهرس لألفاظ الحديث النبوي : نشر مكتبة بريل ليدن ، سال 1936 م.
ص: 476
101 - المغازی : تأليف : أبو عبد الله محمد بن عمر بن واقد السهمي الواقدي (130 - 207 ه ) ، نشر دانش اسلامی .
102 - المغني في فقه أحمد بن حنبل : تأليف : ابومحمد عبد الله بن أحمد مشهور به : ابن قدامه (541 - 620 ه ) ، دار الكتب ، بيروت .
103- مقاتل الطالبيين : تأليف : على بن الحسين بن محمد بن أحمد بن الهيثم أبو الفرج الأصفهانی ( 284- 356 ه ) ، منشورات الشريف الرضي ، قم ، الطبعة الثانية ، سنة 1405 ه.
104- مقتل الحسين (عليه السلام) : تأليف : أبوالمؤيد الموفق بن أحمد بن محمّد المكي الخوارزمی ( 484 - 568 ه ) ، نشر مكتبة المفيد ، قم.
105- مقدمه ابن خلدون : تأليف : عبد الرحمان محمّد بن خلدون (...- 808 ه ) ، نشر مؤسسة الأعلمی .
106- الملل والنحل : تأليف : ابوالفتح محمّد بن عبد الکریم شهرستانی ( 479 - 548 ه ) ، نشر مكتبة الأنجلو المصرية القاهرة .
107 - المناقب : تأليف : ابوجعفر رشید الدّین محمّد بن على بن شهر آشوب ساروی مازندرانی ( 488 - 588 ه ) ، مطبعة الحيدرية، النجف .
108 - المناقب : تأليف : موفق بن احمد بن محمد مکی خوارزمی ( 484 - 568 ه ) ، نشر جامعه مدرسین ، قم، چاپ دوم ، سال 1411 ه.
109- مناقب الإمام أمير المؤمنين علي بن أبي طالب (عليه السلام) : تأليف : محمد بن سليمان الكوفي القاضی ، نشر مجمع احياء الثقافة الإسلامية ، قم، الطبعة الأولى ، سنة 1412 ه.
ص: 477
110۔ مناقب على بن أبي طالب (عليه السلام) : تأليف : ابوالحسن علی بن محمد بن محمد واسطی جلّابی مشهور به : ابن المغازلی (... - 483 ه ) ، نشر مكتبة الإسلامية ، تهران ، چاپ دوم ، سال 1402 ه.
111- منهاج السنة النبوية : تأليف : أبو العباس تقي الدين أحمد بن عبد الحليم بن تیمیه ( 661 - 728 ه ) ، نشر دار الكتاب الاسلامی .
112 - النهاية في غريب الحديث والأثر : تأليف : أبو السعادات مبارک بن محمد بن اثیر جزری ( 544 - 606 ه ) ، مؤسسة اسماعیلیان، قم، 1364 ش.
113- نهج البلاغه با شرح عبده : تأليف : محمد بن ابی احمد مشهور به : شریف رضی ( 359 - 406 ه ) ، دار المعرفة، بیروت .
114- نهج الحق و کشف الصدق : تأليف : أبو منصور حسن بن يوسف بن على بن مطهر مشهور به : علامه حلی ( 648 - 726 ه ) ، نشر دار الهجرة ، قم، چاپ دوم ، سال 1411 ه.
115- نيل الأوطار من أحاديث سيد الأخبار : تأليف : محمّد بن علی بن محمد شوکانی ( 1173 - 1250 ه ) ، نشر دار الكتب العلمية ، بيروت .
116- وسائل الشيعة إلى تحصيل مسائل الشريعة : تأليف : شیخ محمد بن الحسن حر عاملی ( 1033 - 1104 ه ) ، نشر مؤسسة آل البيت (علیهم السلام) ، قم ، چاپ اول ، سال 1409 ه.
117- وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفی : تأليف : نور الدّين علي بن عبد الله بن أحمد السمهودی ( 844 - 11 ه ) ، نشر دار احیاء التراث العربی، بیروت ، الطبعة الثالثة ، سنة 1401 ه.
ص: 478
118 - ينابيع المودّة : سليمان بن ابراهیم قندوزی حنفی (1220- 1294 ه ) ، انتشارات دار الاسوة للطباعة والنشر چاپ أول سال 1416 ه.
119- شواهد التنزيل: الحاكم الحسکانی (569)، مجمع احياء الثقافة الاسلامية، 1411 ه.
120- اقبال الاعمال: ابن طاووس (664 ه )، مكتب الاعلام الاسلامی، 1416 ه.
121- دعائم الاسلام: نعمان بن محمد بن منصور المغربي (363)، دار المعارف) 1383 ه.
122 - نظم درر السمطين: محمد بن يوسف بن الحسن الزرندی (750 ه )، مخطوطات، مكنبة المومنين العامة، 1377 ه.
123- سیر اعلام النبلاء: محمد بن احمد بن عثمان الذهبي (748 ه)، مسسة الرسالة، 1413 ه.
124- كفاية الاثر: الخزار القمی (400 ه)، انتشارات بیدار، 1401 ه.
125۔ صحیح مسلم: مسلم بن الحجاج النيسابوری (261 ه)، دار الفکر، بیروت.
126 - مسند احمد: أحمد بن حنبل (241 ه)، دار صاور بیروت .
127- صحيح البخاری: محمد بن اسماعيل البخاری (256 ه)، دار الفكر بیروت، 1402 ه .
128- سؤلات: حمزة بن يوسف، على بن عمر (385 ه)، مكتبة المعارف الرياض، 1404ه.
ص: 479
129 - تفسير ابن كثير: ابي الفداء اسماعيل بن کثیر (774 ه)، دار المعرفة بیروت، 1412 ه.
130- تاریخ الیعقوبی، احمد بن يعقوب بن جعفر (284 ه)، مؤسسه و نشر فرهنگ قم .
131- وسائل الشيعة: الحر العاملی (1104)، مؤسسة آل البيت، مهر قم .
132- مسند الطیالسی: ابی داود الطيالسي (204 ه)، دار الحديث بیروت .
133- النزاع و التخاصم: احمد بن على المقریزی (845 ه).
134- المعجم الصغير (الطبرانی 360 ه): دار الکتب العلمية بيروت .
135 - اعلام الوری: الشيخ الطبرسی، مؤسسة آل البيت، قم، 1417 ه.
136- تاريخ الطبری: ابن جرير الطبری (310 ه)، مؤسسة الأعلمی بیروت.
137 - الدر المنثور: جلال الدين السيوطي (911 ه)، دار المعرفة .
138- علل الشرائع: الصدوق (381 ه)، المكتبة الحيدرية، 1386 ه.
139- الثقات: محمد بن حبان البستی (354 ه)، مؤسسء الكتب الثقافيه.
140- تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر (571 ه)، دار الفكر، 1415 ه .
141۔ مستدرک سفينة البحار: على النمازی (1405 ه)، مؤسسة النشر الاسلامی، قم .
142- اللمعة البيضاء: محمد علی بن احمد القراحة الانصاری (1310 ه)، دفتر نشر الهادی، قم، 1418 ه.
143 - الأخبار الطوال: ابو حنيفة الدينوری (282 ه)، داراحياء الكتب العربية، 1960 ه.
ص: 480
144- نهج السعادة: محمد باقر المحمودی، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت .
145- السنن الكبرى، البيهقي: احمد بن الحسين البيهقى (458 ه)، دار الفكر بیروت .
146- من لا يحضره الفقيه: الشيخ الصدوق (381 ه)، جماعة المدرسین، قم، 1404 ه.
147- نظرات في الكتب الخالدة: حامد حنفی داود، مطبوعات النجاح القاهرة.
148- فيض القدير: محمد عبدالروؤف المناوی (1331 ه)، دار الكتاب العلمية، بيروت، 1415 ه.
149- لسان الميزان: ابن حجر العسقلانی (852 ه)، مؤسسة الأعلمی، بیروت، 1390 ه.
150- مستدرک الحاکم: محمد بن الحاكم النيسابوری (405ه) دار المعرفة بیروت، 1406 ه.
151 - الجامع الصغیر: جلاالدین عبدالرحمن السيوطي (911 ه)، دار الفكر، الطبعة الأولى، 1401 ه .
152- عوالی اللئالی: ابن ابی جمهور الاحسائی (880 ه)، مطبعة سید الشهداء، قم، 1403 ه .
153- دعوات الراوندی: قطب الدين الراوندی (573 ه)، مدرسة الامام المهدی، 1407 ه.
ص: 481
154- مسند ابی یعلی: احمد بن على بن المثنى التميمي (307 ه)، دارالمون للتراث العربی .
155- تفسير القرطبی: ابی عبدالله محمد بن احمد الانصاري القرطبي (671 ها، مؤسسة التاريخ، بیروت، 1405 ه.
156 - زاد المسير: ابن الجوزی (597 ه)، دار الفکر، بیروت، 1407 ه.
157۔ مسند الامام الرضا: عزيز الله عطاردی، آستان قدس رضوی، 1406 هے 158- فضائل الصحابة: احمد بن شعيب النسائی (303 ه )، دارالکتب العلمية.
159۔ مصنف ابن أبي شيبة: ابن ابی شیبة (235 ه)، دار الفکر، 1409 ه 160- الفردوس: ابی شجاع شیرویه بن شهردار بن شیرویه (509 ه)، دار الكتاب العلمية، بیروت، 1986 م.
161 - البيان و التعريف: ابراهيم بن محمد الحسینی (1120 ه)، دارالکتاب العربی، 1401 ه.
162- شرح صحيح مسلم: النووی (1407 ها، دار الكتاب العربی، بیروت.
163- عیون اخبار الرضا (علیه السلام) : الشيخ الصدوق (381 ه)، مؤسسة الأعلمی، بیروت، 1404 ه.
164- الانتصار: الشريف المرتضى (436 ه)، جماعة المدرسین، قم، 1415 ه.
165- عمر بن الخطاب البكرى: عبدالرحمن احمد البكرى، الارشاد بيروت.
166- فقه الرضا(علیه السلام): على بن بابوية الصدق (381 ه)، المؤتمر العاملی للامام الرضا(علیه السلام).
167- سنن الدارمی: عبدالله بن بهرام الدارمی (255 ه)، مطبعة الاعتدال دمشق .
ص: 482
168- کتاب الام: الامام الشافعی (204 ه)، دار الفکر، بیروت، 1403 ه
169- مغني المحتاج: محمد الشربینی (977 ه )، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1377 ه
170- ترجمة الامام الحسين (علي) (ابن عساکر) .
171 - الادب المفرد: محمد بن اسماعيل البخاری (256 ها، مؤسسة الكتاب الثقافيه، 1409 ه.
172- میزان الاعتدال: الذهبي (748 ه)، دار المعرفة، بیروت .
173- طبقات المحدثين باصبهان: عبدالله بن حیان (369 ه)، مؤسسة الرسالة، بیروت، 1412 ه.
174- الشرح الكبير: ابي البركات (1201 ه)، دار احیاء الكتب العربية، بیروت .
175- حواشی الشیروانی: عبدالحميد الشروانی (1118 ه)، دار احیاء التراث العربی، بیروت .
176 - الكامل: ابن عدی (365 ه)، دار الفکر، بیروت، 1409 ه.
177- البرهان الزرکشی: بدر الدين بن محمد الزرکشی (794 ه)، احياء دار الكتب العربية، القاهرة .
178 - الجمل ابن شدقم: ضامر بن شدقم (1082 ه)، الناشر المحقق .
179- تلخيص الحبير: ابن حجر العسقلانی (852 ه)، دار الفكر .
180۔ دلائل الامامة: محمد بن جریر الطبری، القرن الرابع، موسسة البعثة، قم.
ص: 483
مقدّمه چاپ دوم...4
مقدّمه چاپ اول...6
اهداء...8
اشاره...9
توضیحی بر چگونگی انجام مصاحبه ها...12
اولین دیدار : فرودگاه جدّه...12
اهمیت مسأله امامت و خلافت...17
(1) چرا در مراکز علمی و دانشگاهی کشورتان سخن از امامت و ...؟...17
(2) در نگرش سیاسی عقیدتی شما اعتقاد به وجود امام...؟...19
چگونگی انتخاب امام و رهبری جامعه در نگرش اسلامی...23
(3) حکومت اسلامی چه نوع حکومتی است ؟...23
(4) مردم چگونه امام خود را شناسایی می کردند ؟...25
(5) به نظر شما سیاست چیست و سیاستمدار کیست ؟...25
حدیث جابر...28
آیات شورا و مسأله خلافت...32
(6) آیات شورا انتخاب امام و خلیفه را حق مردم نمی داند ؟...32
نقش امامت...35
(7) نقش امامت و خلافت در عینیت زندگی فردی و ...؟...35
(8) مسأله امامت از اصول دین است یا از فروع آن ؟...37
ص: 484
(9) خلفای دوازده گانه پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) طبق عقیده شما چه ...؟...40
امامت و خلافت امری الهی...45
(10) آیا امامت و خلافت به اهل بیت اختصاص دارد؟...45
(11) آیا پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در زمان حیات ظاهری خود از خلفاء و ...؟...47
(12) اولى الأمر کیست و چرا اسامی ائمه معصومین شما در قرآن ،...؟...48
فلسفۀ امامت...53
شروط اساسی امامت...53
(13) فلسفه امامت چیست ؟...53
(14) ائمه معصومین علوم و آگاهیهای مختلف خود را از چه منبعی ...؟...57
(15) معنی حدیث «أَصْحَابِی کَالنُّجُومِ بِأَیِّهِمُ اِقْتَدَیْتُمْ اِهْتَدَیْتُمْ» چیست ؟...58
دومین دیدار : مکّه مکرّمه...61
ویژگیهای مکه (قبله ابراهیم کدام سوی بود؟ )...62
اهمیت مکه و حج در نظر غزالی...63
مصداق عمل صالح...64
فلسفۀ حج...68
تحولات سیاسی - اجتماعی پس از ارتحال پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم...71
(16) پس از ارتحال خورشید ( حضرت خاتم الأنبياء صلی الله علیه وآله وسلم بر جامعه ...؟...72
(17) نام سقیفه بنی ساعده را زیاد شنیده ایم سقیفه چیست ؟ و...72
رهنمودهای اساسی پیرامون تحکیم امامت...79
(18) آیا به نظر شما پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم خليفۀ پس از خود را به مردم...79
مهتمرین رهنمودهای پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم...82
رهنمود اول : من کنت مولاه...83
ص: 485
(19) مهمترین رهنمودهای پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) کدامند ؟...83
(20) می گویند ، رسول خدا در صحرای غدیر دست على علیه السلام را گرفت...84
کلام علامه سبط ابن جوزی حنفی پیرامون کلمه مولا...87
رهنمود دوم : ثقلین...89
معرفی دو ثقل گرانسنگ...89
(21) راز تقارن قرآن و عترت در این رهنمود گرانمایه چیست ؟...91
(22) چرا سرزمین جحفه و کنار غدیر خم برای بازگو کردن ...؟...92
(23) (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ) در کجا و در چه روزی نازل گشت ؟...93
قرائن و شواهد مهم...95
(24) چرا سخن پیامبر در غدیر خم را به مسأله امامت اختصاص می دهد؟...95
رهنمود سوم : معرفی رهبر...99
رهنمود چهارم : جيش اسامه...100
رهنمود پنجم : دوات و قلم...101
رهنمود ششم : معرفی معیار...103
(25) آیا رسول خدا کسی را به عنوان معیار حق و باطل معرفی کرد ؟...104
رهنمود هفتم : بيت فاطمه...106
(26) چرا رسول خدا از بیت فاطمه همواره سخن بمیان می آورد ؟...106
(27) آیا مراد از بیت ، بیت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نیست؟...107
رهنمود هشتم : وصایت...107
(28) چرا رسول خدا همواره از وصی خود سخن بمیان می آورد ؟...107
رهنمود نهم : بضعه...112
رهنمود دهم : حبل الله...112
ص: 486
رهنمود یازدهم : ولىّ علىّ...113
سومین دیدار : در کنار کعبه...115
مکّه ، بكّه :...115
طواف از اعمال آسمانی است...116
(29) پیرامون نزول آیه : (يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ)...118
(30) چرا دو آیۀ مربوط به ابلاغ امامت و إكمال دین یکجا ذکر نشده اند...126
یاران حق در عصر غربت...128
(31) بعضی می گویند در سقیفه اجماع امت صورت پذیرفت...128
عباس کیست ؟...129
(32) چند تن از کسانی را که از بیعت با ابوبکر خودداری کرده و...131
(33) چرا وفاداران به خط غدیر علیه تصمیم سقيفه ، دست به ...؟...134
سرزنش و هشدار سلمان و ابوذر و پدر ابوبکر و بُرَیده به حزب سقیفه...135
حرکت مشکوک ابوسفیان...137
معترضان سرشناس از مهاجر و انصار...138
راز فرار از حق...140
راز بهانه جوئیها و علل فرار از منطق غدیر خم چه بود ؟...140
(34) به عقیده شما با چه بهانه هایی خلیفه مورد نظر خدا و رسول او ...؟...140
(35) چرا لااقل بنی هاشم به حمایت از امیر المؤمنين (عليه السلام) برنخاستند ؟...147
امتیازهای ابوبکر...148
(36) چرا ابوبکر انتخاب شد ؟...148
چهارمین دیدار : مقابل حجر اسماعيل...153
بیعت تحمیلی...162
ص: 487
(37) بعضی نوشته اند که امام (عليه السلام) با ابوبکر و عمر بیعت کرد...162
راز سکوت...170
(38) راز سکوت دردناک امام علیه السلام چه بود و چرا امام علیه السلام قیام نکرد؟...170
1 - پدیدۀ ارتداد...171
2 - پدیدۀ مدعیان دروغین نبوت...172
3- پدیدۀ بی ثباتی سیاسی...172
4- خطر نسل کشی...173
5- غربت حق...173
6- تحرک فعال و چشمگیر منافقان...176
سیاست امام...179
پیرامون ارتداد...181
آیا واقعاً مسأله ارتداد فراگیر بود ؟...181
پیامبران دروغین...182
(40) ارتداد واقعی برای چه افرادی قابل اثبات است ؟...182
نگرانی و چاره جویی...184
نگرانی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نسبت به پیدایش فرقه ها و تفرقة أمت...184
(41) پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) چه تدابیری جهت پیشگیری از تفرقه امت؟...184
گروه ناجیه ( پیروز )...186
خلاصه...189
پنجمین دیدار : بار دیگر در کنار حجر...192
اهل بیت...196
(42) اهل بیت در آیه، : (إنَّمَا يُرِيدُ اللَّه ...) زنان پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم را...؟...196
ص: 488
عایشه کیست ؟...204
(43) عایشه کیست و نظر شما درباره او چیست ؟...204
پاسخ جالب عثمان به عایشه...206
سرانجام عایشه...212
خلفای چهارگانه...214
(44) خلفای چهارگانه معروف را معرفی کنید. ...214
1- ابو بکر...214
2- عمر...214
3- عثمان...215
4- امیر المؤمنين (علیه السلام)...216
قلمرو حکومت امیرالمؤمنین...219
(45) امامان وخلفاء دوازده گانه پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم را معرفی کنید؟...222
1- امام اول...222
2- امام دوم...223
3- امام سوم...223
4- امام چهارم...223
5- امام پنجم...223
6- امام ششم...223
7 - امام هفتم...224
8- امام هشتم...224
9- امام نهم...224
10- امام دهم...224
ص: 489
11 - امام یازدهم...224
12- امام دوازدهم...225
ششمین دیدار : در صحرای عرفات...226
(46) معنی کلمۀ شیعه چیست ؟...230
(47) تاریخ ظهور شیعه را توضیح دهید...230
(48) چرا به شیعیان « رافضی » می گویند ؟...232
دیدگاه شیخ شلتوت...234
نظر علامۀ طباطبایی...236
ائمه مذاهب اربعه...239
(49) ائمه اربعۀ معروف چه کسانی هستند؟...239
1- ابو حنیفه...239
2- مالک بن انس...240
3- محمد بن ادریس شافعی...240
4- احمد حنبل...242
(50) چرا شیعیان از یکی از پیشوایان چهارگانه اهل سنت تقلید و ...؟...243
(51) تاریخ اشتهار و رسمیت مذاهب اربعه معروف اهل سنت را ...؟...248
نظر مقدس اردبیلی...249
حکایتِ مناظره علامۀ حلی با علماء مذاهب اربعه در...250
امام صادق (علیهاالسلام) پیشوای مذهب شیعه اماميه...254
(52) چرا اهل سنت از پیشوای بزرگ شیعیان ، امام صادق (علیه السلام) ...؟...254
هفتمین دیدار : جمرۀ عقبه...261
راز ترجيح امير المؤمنين (عليه السلام) بر سائرین...262
ص: 490
(53) راز ترجيح امير المؤمنین علی (عليه السلام) بر سائرین چیست ؟...262
1- اجر رسالت...263
2- عصمت و طهارت...263
3- موقعیت ویژه...263
4- محبوب ترین خلق خدا...265
5- فضائل نامتناهی...266
6- نگاه کردن به رخسار على (عليه السلام) عبادت است...266
7- امور مورد بازجویی در قیامت...266
8- در ژرفای فطرت...268
9- جامع کمالات...270
10- معیار حضور ایمان و نفاق...271
11- پناهگاه جهانیان...274
12 - دستور خدا...275
(54) بنظر می رسد غیر از علی بن ابی طالب (عليه السلام) را با لقب ...؟...275
(55) چرا شما فقط شیعه على (علیه السلام) هستید و شیعه دیگران نیستید ؟...278
(56) سب و لعن به على (عليه السلام) که توسط معاویه شیوع یافته بود چه ...؟...278
سرانجام دشمنی با امیر المؤمنین...283
فلسفه انتظار...285
(57) چرا شیعیان برای مسأله « انتظار» اهمیّت فوق العاده ای قائل اند ؟...285
کلام غزالی...291
قرآن تحریف شدنی نیست...291
(58) آیا به تحریف قرآن اعتقاد دارید ؟...291
ص: 491
(59) عذر میخواهم برخی از احادیث گویای وجود تحریف قرآن اند...؟...300
هشتمین دیدار : در مسجد خیف...303
بدعت یا سنت ؟...305
(60) آیا اذان و اقامه شما با اذان و اقامه ما فرق دارد ؟...305
(61) آیا گفتن « الصلاة خير من النوم » به نظر شما بدعت است ؟...307 تذكار
(62) مراد از جمله « حيَّ على خير العمل » در اذان و اقامه چیست ؟...309
اهمیت اذان...311
(63) آیا « اشهد أنّ علياً ولی الله » جزء اذان و اقامه است...311
(64) چرا پیش از دوران امام صادق عليه اشهد أن عليا ولي الله در اذان..؟...316
خاطره...318
آنچه در نماز اهل سنت بچشم می خورد...320
(65) چرا شیعیان نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشا را...؟...320
(66) نماز ، در زمان پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چگونه اداء می شده است؟...323
در باب وضوء...325
(67) چرا کیفیت انجام وضو در میان شیعه و سنی یکسان نیست ؟...325
(68) آیا در وضو ، باید پاها را مسح کرد یا شست ؟...329
شستن سر و پاها در وضوء...330
(69) چرا پشت پا را مسح می کند؟...332
(70) آیا قنوت نماز مستحب است ؟...335
(71) آیا عبور از مقابل نمازگزار باعث ابطال نماز است؟...335
(72) آیا باید پیشنماز عادل باشد ؟..336
ص: 492
(73) آیا « بسم الله » جزء حمد است ؟...336
(74) آیا به خواب رفتن ، باعث بطلان وضوء است ؟...338
(75) آیا نماز را می توان با سائر لغات یعنی با زبان غیر عربی، خواند ؟...339
(76) اهل سنت در نماز دستها را روی هم قرار می دهند چرا...؟...340
روایت بیانیه...345
(77) چرا در نماز بعد از حمد آمین نمی گویید ؟ حكم آمین گفتن...346
مهر نماز...347
(78) فلسفه مهر نماز چیست ؟...347
خاطره...349
(79) آیا پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) مهر نماز داشت ؟
جانماز ویژه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)...354
حصیر نماز...356
نهمین دیدار : بالای کوه صفا...358
فلسفه عزاداری ...359
(80) فلسفه عزاداری چیست ؟ چرا شیعیان برای اموات عزاداری ...؟...359
شهداء فخ...363
(81) چرا به عاشورا اهمیت ویژه ای می دهید ؟...365
آثار مثبت عزاداری...368
صلوات شیعه امامیه...372
(82) چرا بعضی از مسلمانان هنگام ادای صلوات بر پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ...؟...372
حکایت...376
عید غدیر...378
ص: 493
(83) چرا شیعیان برای عید غدیر اهمیت فوق العاده ای قائل اند ؟...378
(84) آیا پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) امر تعیین رهبری امت را به امت واگذار کرد ؟...378
مسجد غدیر...383
دهمین دیدار : مدينة الرسول...385
يثرب با حضور پیامبر ، مدينة الرسول شد...385
قبور برجستگان بقیع...389
شفاعت...392
(85) شافع کیست ؟آیا هر کسی می تواند شفاعت کند ؟...392
موانع شفاعت...394
(86) آیا از هر کسی شفاعت به عمل می آید ؟...394
دستجات گنهکاران...397
اثر تربیتی اعتقاد به شفاعت در زندگی...398
فلسفه شفاعت...399
(87) چرا خداوند متعال از طریق شفاعت ، بندگان را مشمول الطاف ...؟...399
توسّل...403
(88) شما شیعه امامیه به مسأله توسل بیش از دیگران...403
تجلی توسل...404
توسل عمر...406
(89) فلسفه توسل چیست ؟...408
تبرک جوئی...411
(90) یکی از حاجیان را دیدم که دستمال خود را به قبر ... ؟...411
برخی از موارد تبرک جویی...411
ص: 494
نکته...420
یازدهمین دیدار : باب جبرئیل...422
(91) راز زیارت و تعمير قبور یا احداث بنا روی قبور چیست ؟...427
(92) علاقمندم برخی از موارد زیارت قبور توسط برجستگان......432
1- زیارت قبر مادر...432
2- زیارت شهدای اُحُد...432
3- تأكيد بر زیارت قبور...433
4- زیارت قبور توسط فاطمه (علیهاالسلام)...433
5- زیارت قبور توسط عایشه...434
ارتباط با ارواح...434
(93) بعضی می پرسند : آیا می توان ارواح و افراد در عالم برزخ ... ؟...434
فاطمه (علیهاالسلام) ، اسوه بشریت...439
(94) مختصری از تاریخ فاطمه (علیهاالسلام) را برایم بیان کنید...439
(95) از مقام فاطمه (علیهاالسلام) در دیدگاه اسلام تذکر دهید...440
(96) در باب اسوۀ بودن فاطمه (علیهاالسلام) کمی توضیح دهید...441
(97) برخی از حرکتهای سیاسی فاطمه را بیان کنید. ...444
(98) چرا به آزار فاطمه (عليهاالسلام) یگانه یادگار پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) پرداختند ؟...445
(99) آیا می توان پذیرفت که یگانه یادگار پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را آزردند ؟...447
(100) مگر پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فدک را به فاطمه عل تملیک نکرده بود؟ پس چرا فاطمه (علیهاالسلام) جهت اثبات حق خود اقدام نکرد؟...448
(101) راز اصلی مصادره فدک فاطمه (علیهاالسلام) چیست ؟...449
(102) آیا کسانی که فاطمه (علیهاالسلام) را آزرده بودند به جلب رضایت آن؟...449
ص: 495
(103) در لسان ائمه معصومین علیهم السلام أُمُّ المؤمنين لقب چه کسی است ؟...450
موضعگیری فاطمه (علیهاالسلام) در برابر تصمیم سقیفه...450
(104) موضعگیری فاطمه (علیهاالسلام) در برابر تصمیم سقیفه چگونه بود؟...450
(105) فلسفه مخفی بودن قبر فاطمه چیست ؟...452
فدک حق مسلّم فاطمه (علیهاالسلام)...453
(106) پیرامون مسأله فدک بیشتر توضیح دهید...453
(107) چرا تلاش می کردند تا فدک در دست فاطمه (علیهاالسلام) نباشد ؟...455
(108) در خطبه فاطمه علیهاالسلام سخن از میراث است، میراث پیامبر چه بود ؟...456
دفاع از فدک در تفسیر قمی...457
(109) محاکمه و محاجه معروف فاطمه (علیهاالسلام) از ابوبکر در باره ... ؟...457
کلام مفتی مکه...461
سؤال عالم بزرگ اهل سنت از علامه امینی...462
شیعیان دروغگو !!...462
(110) آیا امير المؤمنين (عليه السلام) در دوران خلافت خود، منطقه فدک را؟...464
فهرست منابع...
فهرست مطالب...484
ص: 496