سید الساجدین سیری در زندگانی و فضائل حضرت امام زین العابدین علیه السلام

مشخصات کتاب

سرشناسه : سجادی، سیدمجتبی، 1357-

عنوان و نام پديدآور : سیدالساجدین: سیری در زندگانی و فضائل حضرت امام زین العابدین (ع)/ سیدمجتبی سجادی.

مشخصات نشر : قم: دارالنشر اسلام، 1401.

مشخصات ظاهری : 548ص.

شابک : 978-964-475-348-0

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

یادداشت : کتابنامه : ص. 545 - 548 ؛ همچنین به صورت زیرنویس.

عنوان دیگر : سیری در زندگانی و فضائل حضرت امام زین العابدین (ع).

موضوع : علی بن حسین (ع)، امام چهارم، 38 - 94ق.

موضوع : Ali ibn Hosayn‪, Imam IV

موضوع : علی بن حسین (ع)، امام چهارم، 38 - 94ق. -- شعر

موضوع : Ali ibn Hosayn, Imam IV -- Poetry

موضوع : شعر فارسی -- قرن 15

Persian poetry -- 21st century

رده بندی کنگره : BP43

رده بندی دیویی : 297/954

شماره کتابشناسی ملی : 8931525

اطلاعات رکورد کتابشناسی : فیپا

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 2

ص: 3

فهرست مطالب

مقدمه: 11

خانواده امام زین العابدین علیه السلام ..... 12

مادر امام زین العابدین علیه السلام ..... 13

خواب شهربانو سلام الله علیها دربارهٔ امام حسین علیه السلام قبل از ازدواج. 14

ازدواج حضرت امام حسین علیه السلام با شهر بانو سلام الله علیها .... 16

تجلیل امام زین العابدین علیه السلام از دایه خود. 20

ولادت امام زین العابدین علیه السلام ..... 21

اسم و کنیه های امام زین العابدین علیه السلام .... 24

القاب امام زین العابدین علیه السلام .... 24

چرا به امام زین العابدین علیه السلام ، سجّاد می گفتند. 25

معنی لقب ذو الثفنات.. 27

راز لقب زین العابدین بر حضرت.. 28

طمأنینه امام سجّاد علیه السلام و خوف حضرت موسی علیه السلام .... 30

نقش نگین امام زین العابدین علیه السلام .... 31

فرزندان امام زین العابدین علیه السلام .... 32

مکارم اخلاق امام زین العابدین علیه السلام .... 33

کظم غیظ نمودن امام زین العابدین علیه السلام .... 34

کظم غیظ امام زین العابدین علیه السلام در هنگام مرگ فرزند. 36

اطمینان غلام امام زین العابدین علیه السلام از کظم غیظ حضرت.. 39

کظم غیظ امام زین العابدین علیه السلام نسبت به یکی از کنیزان. 40

هم سفره شده امام زین العابدین علیه السلام با جذامی ها 41

ص: 4

به بطالت گذراندن ایّام در کلام امام سجّاد علیه السلام .... 45

عبادت امام زین العابدین علیه السلام در ماه رمضان. 47

تلاوت قرآن امام زین العابدین علیه السلام .... 47

آثار قرائت قرآن امام زین العابدین علیه السلام .... 48

تواضع امام زین العابدین علیه السلام .... 52

عبادت های امام زین العابدین علیه السلام .... 54

امام زین العابدین علیه السلام هنگام وضو. 54

امام زین العابدین علیه السلام هنگام اقامه نماز. 56

امام زین العابدین علیه السلام در ایّام حجّ. 62

دعای گشایش.. 64

تسبیح گفتن اشجار و گیاهان با امام زین العابدین علیه السلام .... 65

اعجازی شبانه برای گم کرده راهی در بیابان. 66

بخشش های امام زین العابدین علیه السلام .... 71

غلام مستجاب الدعوه امام زین العابدین علیه السلام .... 73

معجزات امام زین العابدین علیه السلام .... 77

دعای امام زین العابدین علیه السلام در حقّ فرزدق. 78

فضیلت شعرای اهل بیت عصمت و طهارت: 85

استحباب اشعار مصائب و فضائل حتّی در شب جمعه. 87

معجزهٔ سنگ ممهور به مهر امام زین العابدین علیه السلام .... 89

نقش بستن نام امام روی سنگ.. 91

فرزند اُم غانم محضر امام حسن عسکری علیه السلام .... 95

جوان شدن حبابه والبیه و ممهور شدن سنگش.. 95

ممهور شدن سنگ اُمّ أسْلَم به وسیله پیامبر صلی الله علیه واله وسلم ...... 100

ص: 5

تبدیل کردن ریگ ها به یاقوت قرمز.103

برگشتن خورشید به اعجاز امام زین العابدین علیه السلام .... 105

برگشتن خورشید برای یکی از مادحین حضرت.. 108

غل و زنجیر مطیع امام زین العابدین علیه السلام .... 116

دریده شدن کسی که متعرض امام زین العابدین علیه السلام شد. 119

قرار دادن حجر الأسود در مکان خود. 122

فرشته بودن حجر الأسود. 123

تبرک جستن از حجرالأسود بی فایده نیست.. 126

شهادت حجر الأسود به امامت امام زین العابدین علیه السلام .... 128

جدا کردن دست دو نفر از حجر الأسود. 132

زنده شدن مرده به اعجاز امام زین العابدین علیه السلام .... 133

فرقه کیسانیه و جناب محمّد بن حنفیه. 135

زنده شدن اموات به دست انبیاء به شفاعت ائمه اطهار: 136

زنده شدن بَره ای به اعجاز خاتم الانبیاء صلی الله علیه واله وسلم ...... 140

حیات اهل بیت:بعد از شهادت.. 144

ملاقات امام سجّاد با سیّد الشهداء بعد از شهادت.. 148

رؤیت امیرالمؤمنین علیه السلام به اعجاز امام مجتبی علیه السلام .... 151

ظهور امام معصوم بعد از شهادت در عالم مُلک.. 152

تبدیل شدن آب به جواهرات قیمتی. 156

پر شدن عبای امام زین العابدین علیه السلام از دُر. 163

دو مروارید در شکم ماهی به برکت امام زین العابدین علیه السلام .... 166

نکاتی چند در توضیح حدیث شریف.. 172

آگاهی امام زین العابدین علیه السلام از غیب.. 173

ص: 6

آگاهی امام زین العابدین علیه السلام از به حکومت رسیدن بنی عبّاس.. 176

آگاهی امام زین العابدین علیه السلام از آینده عمر بن عبد العزیز. 179

جلوگیری از سب مولا، مهمترین عملکرد عمر بن عبد العزیز. 181

دیدار منجّم با امام زین العابدین علیه السلام .... 182

حضور امیرالمؤمنین علیه السلام در چهل مهمانی. 185

صبرِ امام علیه السلام جلوه ای از صبر خداوند متعال است.. 187

آگاهی امام زین العابدین علیه السلام از گذشتهٔ ابو خالد کابلی. 189

خبر دادن امام زین العابدین علیه السلام از ورود جمعی به مدینه 192

خبر دادن امام سجّاد از أسماء ائمه:و اعمال جعفر کذاب.. 197

آگاهی امام زین العابدین علیه السلام از عاقبت جناب زید. 201

آگاهی امام زین العابدین علیه السلام از زبان حیوانات.. 202

فرق علم امام زین العابدین علیه السلام با علم حضرت سلیمان علیه السلام .... 206

ورود به بهشت به اعجاز امام زین العابدین علیه السلام .... 211

خبر دادن امام زین العابدین علیه السلام از نام أبو خالد کابلی. 212

صعود امام زین العابدین علیه السلام به آسمان. 214

حرکت امام زین العابدین علیه السلام با باد در آسمان به همراه پرندگان. 217

باد به فرمان امام معصوم علیه السلام .... 219

شکایت جابر از جور زمان و اهانت به امیرالمؤمنین علیه السلام .... 221

اتحاد نوری اهل بیت نبوت:..... 232

نکاتی چند در توضیح حدیث شریف.. 245

خواب امام معصوم در بیان امام زین العابدین علیه السلام .... 255

نکاتی چند در توضیح حدیث شریف..256

عرض ارادت جنیان محضر امام زین العابدین علیه السلام .... 257

ص: 7

اعتراض عبداللّه بن عمر به امام زین العابدین علیه السلام .... 259

نکاتی چند در توضیح حدیث شریف.. 263

لحظات پایانی زندگانی عمر بن خطاب.. 263

عرضه ولایت اهل بیت:به آن چه از زمین می روید.268

ولایت اهل بیت:شرط قبول ایمان. 270

باریدن باران به برکت دعای امام زین العابدین علیه السلام .... 272

نکاتی چند در توضیح حدیث شریف.. 275

نشان دادن حقیقت مخالفین به یکی از شیعیان. 280

افضلیت زیارت و نشر معارف اهل بیت:از شهادت.. 283

اعجاز امام زین العابدین علیه السلام بعد از تخریب کعبه. 286

حضرت خضر علیه السلام در محضر امام زین العابدین علیه السلام .... 289

نکاتی چند در توضیح حدیث شریف.. 293

عظمت امیرالمؤمنین علیه السلام در بیان رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم ...... 294

ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام ملاک ایمان و کفر. 296

اظهار اشتیاق ملائکه به دیدار امیر المؤمنین علیه السلام .... 297

تسبیح و تقدیس ملائکه به واسطه تسبیح و تقدیس اهل بیت:.... 298

معرفت و شناخت ملائکه از اهل بیت:.... 298

در همهٔ عوالم نام اهل بیت:مکتوب گشته. 299

مَلکی چونان امیر المؤمنین علیه السلام در آسمان هفتم. 300

امام زین العابدین علیه السلام در واقعه عاشورا 306

بیمار شدن امام زین العابدین علیه السلام در کربلا.. 310

وداع امام حسین علیه السلام با امام زین العابدین علیه السلام .... 315

حفظ جان امام سجّاد علیه السلام توسط حضرت زینب سلام الله علیها .... 322

ص: 8

شروع امامت حضرت امام زین العابدین علیه السلام .... 326

بر طرف شدن علائم قیامت به برکت امام زین العابدین علیه السلام .... 326

حفظ جان امام توسط حضرت زینب سلام الله علیها هنگام عبور از قتلگاه 329

جراحت شانه و گردن امام زین العابدین علیه السلام .... 332

دفن شهدای کربلا به وسیله امام زین العابدین علیه السلام .... 335

ورود اهل بیت عصمت و طهارت:به کوفه. 344

خطبه حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه. 347

خطبه حضرت امام زین العابدین علیه السلام در کوفه. 351

ورود أهل بیت:به مجلس ابن زیاد. 356

حرکت اهل بیت:از کوفه به طرف شام. 365

ورود اهل بیت:به شهر شام. 371

هفت مصیبت جانسوز شام از زبان امام سجّاد علیه السلام .... 373

سهل ساعدی در شهر شام. 383

منهال بن عمرو در شهر شام. 390

ورود اهل بیت:به مجلس یزید. 397

خطبه امام زین العابدین علیه السلام در مجلس یزید. 400

سخن عالم یهودی با یزید نابکار. 411

کلام امام زین العابدین علیه السلام با یزید ملعون. 413

فرمایش امام صادق علیه السلام در رابطه با مجلس یزید. 415

شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها در شام. 417

کلام حضرت رقیه سلام الله علیها در دل شب با سر امام حسین علیه السلام .... 419

دلیلی بر وجود حضرت رقیّه سلام الله علیها .... 435

دل جوئی یزید از امام زین العابدین علیه السلام .... 437

ص: 9

حرکت اهل بیت:به سمت مدینه. 441

بشیر و خبر شهادت حضرت امام حسین علیه السلام .... 443

خطبه امام زین العابدین علیه السلام نزدیک مدینه 449

ملاقات محمّد حنفیه با امام سجّاد علیه السلام بعد عاشورا 453

ورود اهل بیت:به شهر مدینه. 455

عزاداری امام زین العابدین علیه السلام بعد از واقعه عاشورا 4461

واقعه حرّه در زمان امام زین العابدین علیه السلام .... 465

علل در امان بودن امام زین العابدین علیه السلام در واقعه حرّه 466

پناه دادن امام زین العابدین علیه السلام به جمعی در واقعه حرّه 469

ایستادن امام زین العابدین علیه السلام بر ابر.472

مرگ یزید بن معاویه. 476

قیام مختار در زمان امام زین العابدین علیه السلام .... 482

دیدگاه علماء بزرگ دربارهٔ مختار. 510

شهادت امام زین العابدین علیه السلام .... 514

کلمات قصار امام زین العابدین علیه السلام .... 519

رسالهٔ حقوق امام زین العابدین علیه السلام .... 529

مآخذ کتاب.. 543

ص: 10

مقدمه:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمدللّه ربّ العالمین، الصلاة و السلام علی سیّدنا و نبیّنا أبی القاسم المصطفی محمّد و علی آله و اهل بیته، الطیبین الطاهرین المعصومین، و لاسیما مولانا و مقتدانا علیاً امیرالمؤمنین علیهم السلام، و لعنة اللّه علی منکری فضائلهم و مناقبهم من الآن الی قیام یوم الدّین.

دوران امامت امام زین العابدین علیه السلام یکی از سخت ترین روزگارهای عالم تشیع است، و خفقان به نحوی بوده که در پاره ای از أیّام، بسیاری از فرمایشات حضرت امام سجّاد علیه السلام از زبان عمه بزرگوارشان عقیله بنی هاشم حضرت زینب کبری سلام الله علیها به اندک شیعیانی که باقی مانده بودند ابلاغ می شد.

و با توجه به این که در واقعهٔ عاشورا اکثر بنی الزهراء و شیعیان خُلص:به شهادت رسیدند به یک باره چونان عصر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بعد از شهادت حضرت خاتم الأنبیاء صلی الله علیه واله وسلم ، تعداد انگشت شماری که حتّی کم تر از انگشتان یک دست بودند، شیعه واقعی وجود داشت و این قضیه بیش از پیش موجب می شد که حکّام بنی امیه امام را در تنگنا قرار دهند و آزار و اذیت ها نسبت به ایشان بیشتر گردد.

به گونه ای که تصور دوران امامت حضرت امام سجّاد علیه السلام هر صاحب مروتی را از خود بی خود می کند، چرا که علاوه بر آزار و اذیت های حکّام بنی امیه، از یک طرف خود حضرت داغ دار هستند، و در عزای پدر و برادران و عموها و عمو زاده ها و اصحاب و یاران، خون از چشمان مبارک جاری می کنند، و از طرف دیگر در دودمان حضرت علیّ مرتضی علیه السلام و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دیگر مردی باقی نمانده، و تقریباً تمام مردها در واقعهٔ عاشورا به شهادت رسیده بودند، و تسلا دادن و آرام نمودن زنانِ داغ دار بنی هاشم که همه قلبی پر خون دارند امری بس جگرسوز بوده است.

از کجا نالد امام ساجدین *** از زمین کربلایِ دل حزین

پاره پاره پیکر حقّ مبین *** در میان دشمنان اصل دین

از تن گلگون اکبر بر زمین *** یا گلوی اصغر و آن تیرِ کین

ص: 11

از تن سقا و آن حصن حصین *** از برای کودکان بی معین

از پریشانی آن روح الأمین *** زینب گردیده با آن غم عجین

از رباب دیده داغی این چنین *** یا از آن شام و از آن شمر لعین

از زنان با ضجه و صحرا نشین *** یا ز بی تابی آن اُمّ البنین

«مؤلف»

به هر صورت به شکرانهٔ الطاف کریمانه و شاهانهٔ وجود نازنین حضرت امام سیّد الساجدین و زین العابدین، علیّ بن الحسین بن علیّ بن ابی طالب علیه السلام مصمم شدم به قدر وسع بسیار اندک و ناچیز خویش، مختصری از زندگی نامه و برخی از معجزات آن امام بزرگوار را به رشته تحریر در آورده و سپس به زبان شعر بیان نمایم، و ما توفیقی إلا باللّه العلی العظیم و نبیّه المصطفی الأمین الکریم و علیّ المرتضی الرؤف الرحیم.

امید است این خدمت بسیار ناچیز مورد قبول آن امام بزرگوار و خلف صالحشان حضرت حجّة بن الحسن المهدی العسکری علیهما السلام قرار گرفته و با تفقدی این دیدگان هجران کشیده را روشن نمایند. و این ارادتمند کمترین را در کتابت این مختصر یاری کرده و از لغزش ها محافظت نمایند.

بی شک این نوشتار خالی از نقصان نخواهد بود، از این رو خوانندگان بزرگوار اشتباهات سهوی این مختصر را بر برادر کوچکشان ببخشایند و جهت اصلاح آن با انتقادهای خود این ارادتمند را یاری نمایند.

سیّد مجتبی سجّادی

ایّام شهادت صدیقه طاهره سلام الله علیها

چهاردهم، جمادی الاوّل، 1442هجری.

خانواده امام زین العابدین علیه السلام

پدر ایشان وجود نازنین سبط حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه واله وسلم ، و فرزند امیرالمؤمنین علیه السلام و فاطمه زهراء سلام الله علیها ، حضرت سیّد الشهداء، امام حسین علیه السلام می باشند، که گفتگو دربارهٔ شأن و مقام آن امام بزرگوار نوشتار و کتاب مستقلی را طلب می کند.

ص: 12

مادر امام زین العابدین علیه السلام

مادر حضرت امام سجّاد علیه السلام ، حضرت شهربانو سلام الله علیها می باشند، چنانچه اربلی در کتاب «کشف الغمة» نیز نقل کرده است:

«أمه خوله بنت یزدجرد ملک فارس و هی التی سماها أمیرالمؤمنین «شاه زنان» ... یقال کان اسمها «شهربانو» بنت یزدجرد.»(1)

(مادر ایشان خوله دختر یزدگرد، پادشاه ایران بوده است، که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام ایشان را «شاه زنان» نامیدند،... و برخی گفته اند اسم ایشان «شهربانو»، دختر یزدگرد می باشد.)

از دو جانب شاهزاده باشد آن نور خدا

یک طرف سبط نبیّ و مالک روز جزا

بی قرینی که بُوَد زادهٔ هم بدر و حُنین

1

آن که نامیده خدایش از ازل او را حسین

آن طرف «شاه زنان» و سرور مُلک عجم

بانوی مشکل گشائی که بُوَد بحر کرم

1

محقق بزرگوار شیخ باقر شریف قرشی رحمة الله نگاشته است: این مخدّره به شاه زنان معروف بودند، البته این لفظ اسم آن بزرگوار نبود بلکه لقبی برای آن حضرت بوده است که در زبان عربی به معنای ملکه یا بانوی زنان است. اما اسم های متفاوتی را برای آن بزرگوار نقل کرده اند.(2)

به هر تقدیر بعضی اقوال مورّخان در این زمینه از این قرار است:

«سلامه، سلافه، غزاله، سلمه، سادره و شهربانویه.»(3)

ص: 13


1- . کشف الغمه، ج2، ص10 صلی الله علیه واله وسلم .
2- . ممکن است برخی از این نام ها متعلق به زمانی بوده که در ایران و همراه پدر و مادر بوده اند. و برخی متعلق به زمانی بوده که با امام حسین علیه السلام زندگی می کرده اند. یا برخی به حسب وجود صفتی از صفات نیکو در ایشان بوده باشد.
3- . تحلیلی از زندگانی امام سجّاد علیه السلام ، ج1، ص40.

آری نسب پرفروغ آن بانوی بزرگوار به کسری، پادشاه دادگستر بازمی گردد که رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم نیز، در مقام افتخار درباره او می فرمایند:

«من در زمان پادشاه دادگستر، به دنیا آمدم.»(1)

خواب شهربانو سلام الله علیها دربارهٔ امام حسین علیه السلام قبل از ازدواج

البته قبل از آن که لشکر مسلمانان، حضرت شهربانو سلام الله علیها را اسیر نمایند، ایشان در خواب دیدند حضرت رسول اللّه صلی الله علیه واله وسلم با امام حسین علیه السلام داخل خانه آن ها شده اند و ایشان را برای آن حضرت خواستگاری نموده و برای امام حسین علیه السلام عقد کرده اند. حضرت شهربانو سلام الله علیها فرمودند: وقتی صبح شد محبّت آن حضرت در دل من جا نمود، و همیشه در فکر آن حضرت بودم، تا آن که در شب دیگری در خواب دیدم حضرت فاطمه سلام الله علیها نزد من آمدند و اسلام را به من عرضه نمودند، و من در خواب به دست آن بانوی بزرگوار مسلمان شدم، و به من فرمودند: لشکر مسلمانان به زودی بر پدر تو غالب می شوند و تو را اسیر خواهند کرد و به زودی به فرزندم حسین علیه السلام خواهی رسید، و خداوند متعال اجازه نخواهد داد تا زمانی که به فرزندم برسی کسی به تو دست بزند. از این رو همان گونه که ایشان فرموده بودند، حقّ تعالی مرا حفظ کرد و هیچ کس به من دست هم نزد تا آن که مرا به مدینه آوردند. چون حضرت امام حسین علیه السلام را دیدم، متوجه شدم ایشان همان بزرگواری هستند، که در خواب با حضرت رسول اللّه صلی الله علیه واله وسلم نزد من آمده بودند، و رسول اللّه صلی الله علیه واله وسلم مرا به عقد ایشان درآورده بودند، به همین سبب ایشان را انتخاب کردم. (2)

بگفت «شهربانو» به خلق جهان

زمانی که بودم به ایران چنان

شبی خواب دیدم رسول خدا

به همراه سبطش، حسین از وفا

نمود خواستگاری ز من با صفا

به لطف تمامی که نادیده هر دلربا

بخواند عقد ما را سپس آن ولیّ

در آن خواب و رؤیا به صوت جلیّ

چو بیدار گشتم از آن خواب ناز

شدم بی قرارِ حسین در حجاز

ص: 14


1- . تحلیلی از زندگانی امام سجّاد علیه السلام ، ج1، ص سلام الله علیها 4.
2- . الخرائج و الجرائح، ج2، ص علیه السلام 52.

بُدم زآن زمان دائماً بی قرار

ز دوری آن سرورم اشک بار

که شامی دگر که بُدم دل حزین

بدیدم به خوابم مه بی قرین

همان سرور و روح و جانِ نبیّ

همان فاطمه کفو شاه و وصیّ

به دست جنابش مسلمان شدم

به لطفش دگر اهل ایمان شدم

بفرمود به من تا به چندی دگر

که مغلوب گردد به جنگی پدر

شوم من اسیر و به لطف إله

رسم به وصال جنابش به جاه

نرسد در این راه پر اضطراب

گزندی و هر درد و هر التهاب

چو بیدار گشتم در آن نیمه شب

همیشه بُدم در غم و تاب و تب

که جنگی به پا شد در آن روزگار

به زودی همان گونه که آشکار

بفرموده بود بنت ختمی مآب

به من در زمانی که بودم بخواب

چو گشتم اسیرِ ید مسلمین

همان گونه که فخر خلق زمین

به من گفته بود که نبینی گزند

نرسد به تو دست ناپاک و بد

نمود ذات ربّ و خدای جلیل

حفاظت ز من تا به روزی جمیل

رسیدم مدینه در آن حال و حین

در آن ازدحام و در آن سرزمین

چو دیدم در آن ازدحام زیاد

حسین را همی با دلی گرم و شاد

شناختم به یک باره در آن میان

به یک باره آن نور حقّ را عیان

چنان وقت رؤیا کنار نبیّ

در آن خواب غافل ز آن اجنبی

همان خواب که با عزّت و افتخار

بخواند عقد من را شهِ کردگار

برای حسینش در آن حال خواب

به دور از همه مردمان در حجاب

از این رو در آن لحظه و ازدحام

شدم محو مولای خود شادکام

نمودم ز جان انتخاب آن ولیّ

حسینی که باشد به مولا وصیّ

همان که نگارد به عشقی فزون

چو «سجّاد» و جمعی تمام قرون

همی وصف او را به اشکی روان

به شوق وصالش تماماً دوان

ص: 15

ازدواج حضرت امام حسین علیه السلام با شهر بانو سلام الله علیها

در مورد زمان ازدواج ایشان سه دسته روایت وجود دارد: الف: برخی از روایات دلالت می کند که ازدواج آن دو بزرگوار در زمان خلافت عمر بن خطاب بوده است. چنانچه مرحوم قطب الدین راوندی قدس سره از امام محمّدباقر علیه السلام روایت کرده است:

هنگامی که دختر یزدگرد بن شهریار آخرین پادشاه ساسانی را نزد عمر بن خطاب آوردند و وارد مدینه نمودند، همه دختران شهر مدینه به تماشای جمال ایشان آمدند، و مسجد مدینه از شعاع نور صورت ایشان روشن شد. به همین خاطر عمر قصد نمود که صورت ایشان را ببیند، ولی ایشان اجازه ندادند، و فرمودند: سیاه باد روزگار هرمز که تو دست به دختر او دراز می کنی، عمر بن خطاب گفت: این گبرزاده به من ناسزا می گوید. و همین که خواست ایشان را اذیت نماید، حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به او فرمودند:

تو که زبان او را نمی دانی چگونه متوجه شدی به تو ناسزا می گوید؟ پس عمر گفت مردم را آگاه کنید تا آن ها را بفروشیم، حضرت فرمودند: فروش دختر پادشاهان اگر چه کافر باشند، جایز نیست. اما به او اجازه بده که یکی از مسلمانان را خودش انتخاب کند، و با او ازدواج نماید و مهریه اش را از عطای بیت المال او حساب کن. عمر بن خطاب قبول نمود و به ایشان عرض کرد: یکی از اهل مجلس را انتخاب نما، ایشان نیز در بین آن جمعیت، دست بر شانه مبارک امام حسین علیه السلام گذاشتند.

پس امیرالمؤمنین علیه السلام به زبان فارسی سؤال کردند: چه نام داری ای کنیزک؟ عرض کردند: «جهان شاه»، حضرت فرمودند: شما را «شهربانویه» نام نهادم، ایشان به حضرت عرض کردند: این نام خواهر من است، حضرت به فارسی به او فرمودند: راست گفتی [ولی مع الوصف امیرالمؤمنین علیه السلام ایشان را سزاوار این نام دانستند و نام دیگری را برای ایشان انتخاب نکردند]، سپس به حضرت امام حسین علیه السلام فرمودند: از ایشان خوب محافظت کن، و به ایشان احسان نما که به زودی فرزندی از شما به دنیا می آورد که بهترین اهل زمین، بعد از شما می باشد. ایشان مادر اوصیاء و ذریهٔ طیبه من است، پس بعد از مدّتی حضرت امام زین العابدین علیه السلام از حضرت

ص: 16

شهربانو متولد شدند.(1) و به این سبب امام زین العابدین علیه السلام را «ابن خیرتین» می گفتند، چرا که هم از جانب پدر برگزیدهٔ خداود متعال در میان بنی هاشم بودند و هم از جانب مادر برگزیدهٔ عجم فارس بودند.(2)

ب: برخی از روایات دلالت می کند که ازدواج آن دو بزرگوار در زمان خلافت عثمان بوده است. چنانچه مرحوم شیخ صدوق1در کتاب «عیون اخبار الرضا علیه السلام » نقل نموده است:

«... إِنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَامِرِ بْنِ کَرِیزٍ لَمَّا افْتَتَحَ خُرَاسَانَ أَصَابَ ابْنَتَیْنِ لِیَزْدَجَرْدَ بْنِ شَهْرِیَارَ مَلِکِ الْأَعَاجِمِ فَبَعَثَ بِهِمَا إِلَی عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ فَوَهَبَ إِحْدَاهُمَا لِلْحَسَنِ علیه السلام وَ الْأُخْرَی لِلْحُسَیْنِ علیه السلام فَمَاتَتَا عِنْدَهُمَا نُفَسَاوَیْنِ...»(3)

(...وقتی عبد الله بن عامر ابن کریز، خراسان را فتح نمود، دو دخترِ یزدگرد، پادشاه عجمان را اسیر کرد، و آن دو را برای عثمان بن عفان فرستاد. عثمان یکی را به امام حسن علیه السلام و دیگری را به امام حسین علیه السلام بخشید. و هر دو در هنگام زایمان از دنیا رفتند...)

ج: برخی از روایات دلالت می کنند که ازدواج آن دو بزرگوار در زمان خلافت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بوده است. چنانچه مرحوم شیخ مفید1نقل کرده است:

«هنگامی که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام حریث بن جابر را به عنوان حاکم در یکی از بلاد مشرق منسوب نمود او دو دختر یزدگرد را نزد حضرت علیّ علیه السلام به مدینه فرستاد، حضرت یکی از آن ها را که «شاه زنان» نام داشت، به عقد حضرت امام حسین علیه السلام در آوردند، و امام سجّاد علیه السلام از ایشان متولد گردید، و دیگری را به عقد محمّد بن ابی بکر در آوردند، و قاسم جدّ مادری حضرت امام صادق علیه السلام از ایشان به دنیا آمد، پس قاسم با امام زین العابدین علیه السلام خاله زاده بودند.»(4)

ص: 17


1- . الخرائج و الجرائح، ج2، ص علیه السلام 51؛ جلاء العیون، ص82 علیه السلام .
2- . جلاء العیون، ص82 علیه السلام .
3- . عيون اخبار الرضا علیه السلام ، ج2، ص128.
4- . الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، ج2، ص137 .

چو گشت حاکم حریث آن پور جابر

به امر مرتضی در مُلکِ دائر

فرستاد بهر آن مولا ز مشرق

دو دختری که بودند هر دو عاشق

به ذات کردگار و ربّ و خالق

همی بی زار از هر خَلقِ فاسق

نسب بگرفته از یزدگرد حاکم

که شد از جایگاهش عزل دائم

چو آوردند حضور شاه عالم

نمود از بهر سبط و نور خاتم

یکی را عقد اندر مُلک داور

که نامش بود به کلّ ارض و خاور

همی «شاه زنان» با جاه و شوکت

که از او سرور و ذاتِ مروّت

علیّ بن حسین مولای خاور

به دنیا آمده به لطف داور

نمود آن دیگری را نیز مَحْرم

برای زادهٔ بوبکر در دم

محمّد آن که بود با عشق بی حد

فدائی امیر و نورِ سرمد

که از او آمد اندر مُلک فانی

همان قاسم به امر ذات باری

همان قاسم که از جانب مادر

بُوَد جدّ ولیّ و شاه و سرور

امام صادق آن زادهٔ حیدر

رئیس مذهب و بر جمله رهبر

امام شیعیان از جانب ربّ

که دارد نام او «سجّاد» بر لب

حال در مقام ترجیحِ هر یک از این روایات محقق بزرگوار شیخ باقر شریف قرشی رحمة الله نگاشته است: روایت اوّل که دلالت دارد ازدواج در زمان خلافت عمر بن خطاب بوده است، دور از صحت می باشد. چرا که اوّلاً: یزدگرد در تمام مدّت خلافت عمر زنده بود و پس از مرگ عمر از دنیا رفت و در سال سی هجری در مرو کشته شد. و این تاریخ مصادف با ششمین سال خلافت عثمان است. و به احتمال قوی «شاه زنان» با خواهرش پس از قتل پدرشان تا زمان خلافت امام امیرالمؤمنین علیه السلام در خفا می زیستند و چون حریث بن جابر، حکمران آن ناحیه شد بر ایشان دست یافت و آن ها را نزد امام علیه السلام فرستاد.(1)

ص: 18


1- . تحلیلی از زندگانی امام سجّاد علیه السلام ، ج1، ص 37 .

ثانیاً: از دلایلی که نادرستی روایت اوّل را تأیید می کند، چیزی است که ابو حنیفه نقل می کند؛ وقتی که دختر یزدگرد را نزد امیرالمؤمنین علیه السلام آوردند، حضرت فرمودند:

«هر که را از مسلمانان مایلی به همسری خود انتخاب کن.»

دختر یزدگرد با دوراندیشی و بزرگ منشی پاسخ داد:

«من سَری را طالبم که همتا نداشته باشد.»

این سخن دلیل بر دوراندیشی آن بانو بود، امام علیه السلام با لطف و مهربانی در جواب او فرمودند:

«علیّ خود پیرمرد است ...»

معنای این سخن آن بود که امام علیه السلام رغبتی به زنان نداشت به دلیل آن که پیر و سال خورده شده است، به علاوه گرفتاری امور مردم، که ایشان را به خود مشغول کرده بود. سپس آن بانو به دنبال اظهار عقیده خود، بر درخواست خویش پافشاری می کنند و می گویند:

«من سربسته سخنم را گفتم...»

[در آن هنگام] یکی از کشاورزان ایران به خدمت حضرت آمد و از امام تقاضا کرد تا ایشان را به ازدواج وی در آورد، امام علیه السلام در ردّ پیشنهاد او فرمودند:

«ایشان خود می دانند، اگر نخواستند نمی پذیرند و اگر خواستند می پذیرند.»

به احتمال قوی این بانو، همان «شاه زنان» باشد و زمان ازدواج وی در دوران حکومت امام امیرالمؤمنین علیه السلام ، صورت گرفته است.(1)

ثالثاً: روایت سوّم از دو روایت اوّل مشهورتر است و شهرت - بطوری که اکثر فقهاء نیز گفته اند - یکی از مرجّحات عمل به روایت است و محقق ارجمند آقای مقرم;نیز این روایت را پذیرفته است(2).

ص: 19


1- . تحلیلی از زندگانی امام سجّاد علیه السلام ، ج1، ص 37 .
2- . تحلیلی از زندگانی امام سجّاد علیه السلام ، ج1، ص 38.

تجلیل امام زین العابدین علیه السلام از دایه خود

مرحوم ابن شهرآشوب قدس سره در کتاب «المناقب» از ابی عبداللّه نیشابوری نقل کرده است:

«قِیلَ لَهُ: إِنَّکَ أَبَرُّ اَلنَّاسِ وَ لاَ تَأْکُلُ مَعَ أُمِّکَ فِی قَصْعَةٍ وَ هِیَ تُرِیدُ ذَلِکَ؟ فَقَالَ: أَکْرَهُ أَنْ تَسْبِقَ یَدِی إِلَی مَا سَبَقَتْ إِلَیْهِ عَیْنُهَا فَأَکُونَ عَاقّاً لَهَا.»(1)

(شخصی به امام زین العابدین علیه السلام عرض کرد: شما نیکوکارترین مردم هستید اما با مادر خودتان در یک ظرف غذا نمی خورید در حالی که مادر شما این کار را دوست دارند، حضرت فرمودند: کراهت دارم که دستم به لقمه ای دراز شود که چشم مادرم، قبل از من، به آن افتاده است. [و شاید دوست داشته باشند آن لقمه را میل کنند] و با این کار [ایشان آزرده شده و] عاق مادرم شوم.)

منظور از مادر در این روایت، بانوئی است که سرپرستی و پرستاری از آن حضرت را در کودکی بر عهده داشته است، و حضرت امام زین العابدین علیه السلام او را مادر می نامیدند، و هنگامی که حضرت بزرگ شدند این بانو را به عقد یکی از غلامان خود در آوردند، و مادر حقیقی آن حضرت، «شاه زنان» بودند که اندکی بعد از ولادت حضرت امام سجّاد علیه السلام از دنیا رفتند.(2)

روایت شده که کسی کرد سؤال

ز زین العباد دولتش بی زوال

که گر چه شما در تمام جهان

سرآمد به خلقید و عین کمال

ولی تا کنون هر زمان و مکان

به همراه مادرِ خود بی ملال

به ظرفی نگردی همی هم غذا

اگر چه جنابش به هر وقت و حال

بُوَد عاشق آن که هر وقت و گاه

به همراه شما به ظرفی حلال

تناول کند صبح و ظهر و به شام

غذای خودش را به وقت وصال

بفرمود حضرت که ترسم ز آن

که چون لقمه ای را که در یک مجال

نظر کرده بر آن به شوقی نهان

تناول نمایم به وقتی ز سال

ص: 20


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص 162.
2- . اثبات الوصیة، ص171.

و آن گه که رنجید بی هر کلام

شوم عاق مادرِ نیکو خصال

از این رو نباید کسی بی گمان

به ظرفی تناول کند بی خیال

به همراه مادر، غذا و طعام

چو سرورِ «سجّاد» در یک مقال

ولادت امام زین العابدین علیه السلام

در مورد تاریخ ولادت حضرت امام زین العابدین علیه السلام ، مرحوم شیخ مفید1می فرماید:

«كَانَ مَوْلِدُ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ علیهما السلام بِالْمَدِينَةِ سَنَةَ ثَمَانٍ وَ ثَلاَثِينَ مِنَ اَلْهِجْرَةِ فَبَقِيَ مَعَ جَدِّهِ أَمِيرِاَلْمُؤْمِنِينَ علیه السلام سَنَتَيْنِ وَ مَعَ عَمِّهِ اَلْحَسَنِ علیه السلام عَشْرَ سِنِينَ وَ مَعَ أَبِيهِ اَلْحُسَيْنِ علیه السلام إِحْدَى عَشْرَةَ سَنَةً وَ بَعْدَ أَبِيهِ أَرْبَعاً وَ ثَلاَثِينَ سَنَةً وَ تُوُفِّيَ بِالْمَدِينَةِ سَنَةَ خَمْسٍ وَ تِسْعِينَ لِلْهِجْرَةِ وَ لَهُ يَوْمَئِذٍ سَبْعٌ وَ خَمْسُونَ سَنَةً.»(1)

(ولادت امام زین العابدین علیه السلام در سال سی و هشت هجری و در مدینه بوده است، بنابراین دو سال در زمان جدّ بزرگوار خود امیرالمؤمنین علیه السلام زندگی نمودند، و ده سال در زمان امامت عموی خویش امام حسن علیه السلام بوده اند، و یازده سال ایّام امامت پدرشان امام حسین علیه السلام را درک کرده اند، و بعد از ایشان سی و چهار سال در قید حیات بوده اند، و در سال نود و پنج هجری در حالی که پنجاه و هفت سال داشتند، در مدینه به شهادت رسیدند.)

مرحوم اربلی قدس سره در کتاب «کشف الغمة» از حضرت امام صادق علیه السلام نقل کرده است:

«ولد علیّ بن الحسین علیهما السلام فی سنة ثمان و ثلاثین من الهجرة قبل وفاة علیّ بن أبی طالب علیهما السلام بسنتین و أقام مع أمیرالمؤمنین علیه السلام سنتین و مع أبی محمّد الحسن علیه السلام عشر سنین و أقام مع أبی عبد اللّه الحسین علیه السلام عشر سنین و کان عمره سبعاً و خمسین سنة.

ص: 21


1- . الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، ج2، ص137 .

و فی روایة أخری أنه ولد سنة سبع و ثلاثین و قبض و هو ابن سبع و خمسین سنة فی سنة أربع و تسعین و کان بقاؤه بعد أبی عبد اللّه علیه السلام ثلاثاً و ثلاثین سنة و یقال فی سنة خمس و تسعین.»(1)

(ولادت امام زین العابدین علیه السلام در سال سی و هشت هجری و دو سال قبل از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام بوده است، بنابراین دو سال در ایّام امامت امیرالمؤمنین علیه السلام زندگی نموده اند، و ده سال در ایّام امامت امام حسن علیه السلام و ده سال نیز در زمان امام حسین علیه السلام بوده اند، و عمر شریف حضرت پنجاه و هفت سال بوده است.

و در روایت دیگری آمده است که ایشان در سال سی و هفت هجری متولد شده اند، و در حالی که پنجاه و هفت سال عمر داشتند، در سال نود و چهار هجری به شهادت رسیدند. و بعد از امام حسین علیه السلام سی و سه سال زندگی نموده اند. البته بعضی گفته اند ایشان در سال نود و پنج هجری به شهادت رسیدند.)

شیخ أقدم ثقة الإسلام کلینی قدس سره و صاحب کتاب «الدّر النظیم» هم ولادت امام زین العابدین علیه السلام را در سال سی و هشت هجری ذکر کرده اند.(2) و صاحب کتاب «العدد القویة» نقل کرده است:

«فی کتاب المصباح مولده فی النصف من جمادی الأوّلی سنة ست و ثلاثین و قیل ولد یوم الخمیس ثامن شعبان و قیل سابعه سنة ثمان و ثلاثین بالمدینه فی خلافة جدّه أمیرالمؤمنین علیه السلام . فی کتاب التذکرة ولد علیّ بن الحسین زین العابدین علیه السلام سنة ثمان وثلاثین.»(3)

(کفعمی در کتاب مصباح گفته امام زین العابدین علیه السلام در پانزدهم جمادی الاوّل سال سی و شش هجری متولد شده اند، و گفته شده ایشان در هشتم شعبان به دنیا آمده اند، و برخی گفته اند در هفتم شعبان سال سی و هشت در مدینه و در زمان خلافت جدّشان أمیرالمؤمنین علیه السلام ، متولد

ص: 22


1- . کشف الغمة، ج2، ص105.
2- . اصول کافی، ج2، ص440؛ الدّر النظیم، ص579.
3- . العدد القویة، ص56 .

شده اند. و در کتاب تذکره ولادت علیّ بن الحسین زین العابدین علیه السلام را در سال سی و هشتم هجری دانسته است.)

مرحوم طبرسی رحمة الله در کتاب «اعلام الوری» نقل کرده است:

«ولد بالمدینة یوم الجمعة و یقال یوم الخمیس فی النصف من جمادی الآخرة و قیل لتسع خلون من شعبان سنة ثمان و ثلاثون من الهجرة و قیل سنة ست و ثلاثین و قیل سنة سبع و ثلاثین.»(1)

(ولادت آن حضرت در مدینه، و در روز جمعه بوده است، و به قولی روز پنج شنبه پانزدهم ماه جمادی الثانی متولد شده اند، و بعضی گفته اند ایشان در نهم ماه شعبان سال سی و هشت هجری به دنیا آمده اند، و بعضی سال سی و شش گفته اند، چنانچه عده ای نیز سال سی و هفت را ذکر کرده اند.)

متولد شده محبوب داور

امام چارمین و نورِ خاور

به سال سی و هشت و روز جمعه

به لطفی که شده عالم خجسته

چنانچه گفته اند برخی ز اعلام

خلاف جمله ای از اهل اکرام

متولد شده با حمد بی حد

امام عارفین و نور سرمد

همی پنجشنبه ای بهتر ز هر عید

به سال سی و هفت با بانگ توحید

کما این که شده نقل و روایت

ز جمعی عالمان با درایت

به دنیا آمده ماه جمادی

به ثانیش به حکم لا یزالی

به روز نیمه اش آن نور یزدان

نموده عالمی را شاد و منان

چنانچه گفته اند در ماه شعبان

به روز نهمش آن نور ایمان

قدم بنهاده در این مُلک خاکی

همان سرور که باشد ذات پاکی

از این رو آن امام و نور خاتم

دو سالی بوده با جدّش به عالم

ص: 23


1- . اعلام الوری، ص256 .

نموده درک عمش سبط اکبر

به ده سالی که بود آن شاه و سرور

امام این جهان در حال غربت

میان جاهلانِ کافر و بی هر مروّت

بُده با پدرش ده سالِ کامل

به هر جا و مکانی شاه عادل

ز بعد آن نموده شه امامت

خودش بر مردمان با دیانت

سی و پنج سال امام جمله عُباد

هدایت کرده مردم را ز بنیاد

شده مسموم امام خلقِ گیتی

چو شد پنجاه و هفت سالش بهَستی

که از آن زهر پر کین تا قیامت

بسوزد عالمی هر وقت و ساعت

چنان «سجّاد» با اشک روانش

به همراه تمام شیعیانش

اسم و کنیه های امام زین العابدین علیه السلام

اسم ایشان علیّ و کنیه حضرت أبو محمّد و أبو الحسن(1) و أبو القاسم و الخالص می باشد.(2)

کنیه های چهارم نور هستی

ولیّ مؤمنین در کلّ گیتی

بُوَد أبو الحسن به مثل مولا

امیرالمؤمنین آن ذات یکتا

أبو القاسم و هم أبو محمّد

چنان خالص به امر ذات سرمد

بُوَد کنیه های دیگر شاه

امام عارفین با آن چنان جاه

القاب امام زین العابدین علیه السلام

در کتب مختلف القاب بسیاری برای حضرت امام سجّاد علیه السلام ذکر کرده اند، و مرحوم ابن شهرآشوب قدس سره نیز القابی را یاد آور شده که برخی از آن ها عبارتند: زین العابدین، و سیّد العابدین، و الزکی، و الأمین، و ذو الثفنات. و زین الصالحین، و وارث علم النبیّین، و وصیّ الوصیّین، و

ص: 24


1- . العدد القویّة، ص56 .
2- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص 175.

خازن وصایا المرسلین، و إمام المؤمنین، و منار القانتین، و الخاشعین، و المتهجّد، و الزاهد، و العابد، و العدل، و البکّاء، و السجّاد، و إمام الامّة، و أبو الأئمّة و منه تناسل ولد الحسین علیه السلام .(1)

صاحب کتاب «الفصول المهمّة» می گوید: القاب حضرت امام علیّ بن الحسین علیهما السلام زیاد است، ولی مشهورترین آن ها زین العابدین، و سیّد الساجدین، و الزکیّ، و الأمین، و ذو الثفنات است.(2)

و در کتاب «العدد القویّة» نگاشته، القاب ایشان عبارتند: ذو الثفنات، و الخالص، و الزاهد، و الخاشع و البکّاء، و المتهجّد، و الرهبانی، و زین العابدین، و سیّد العابدین، و السجّاد.(3)

القاب سرورِ دو جهان نور کبریا

باشد، ذو الثفنات و هادی و ره نما

أبو الأئمه و عابد، زینِ صالحین

زاهد بُوَد، خاشع و زین العابدین

منار القانتین و زکی و هم او امین

سجّاد و متهجد، نور و ز خاشعین

وارثِ علمِ النبیّن و امامِ مؤمنین

همو که بُوَد خازنِ وصایای مرسلین

رهبانی و امامِ اُمة و بَکاءِ عالمین

سرور به جملهٔ خلق و سیّد به عابدین

وصیّ الوصیین و سیّد الساجدین

چو او ندیده به جهان چشم سالکین

شافع به روز محشر و آن نورِ چارمین

همو که بُوَد جدِّ «سجّادِ» غم نشین

چرا به امام زین العابدین علیه السلام ، سجّاد می گفتند

مرحوم خاتم المحدثین شیخ عبّاس قمی قدس سره از مرحوم ابن بابویه قدس سره از حضرت امام محمّد باقر علیه السلام روایت کرده است: پدرم علیّ بن الحسین علیهما السلام هرگز نعمتی از خداوند را یاد نکردند، مگر آن که برای شکر آن نعمت، سجده نمودند. و نخواندند آیه ای از قرآن را که در آن سجده باشد، مگر آن که سجده می کردند. و هرگاه حقّ تعالی از ایشان چیزی که از او در بیم بودند را دفع می کرد یا مکرِ مکر کننده ای را از ایشان دور می نمود، سجده شکر انجام می دادند. و هرگاه از نماز واجب

ص: 25


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص175.
2- . الفصول المهمّة، ج2، ص856.
3- . العدد القویّة، ص56 .

فارغ می شدند، سجده می نمودند. و هر زمان توفیق پیدا می کردند که میان دو نفر را صلح برقرار کنند، برای شکر آن نعمت، سجده می کردند. و آثار سجده در تمام مواضع سجود آن حضرت نمایان بود، و به همین جهت آن حضرت را «سجّاد» می گفتند.(1)

امام باقر آن محبوب باری

بفرمود پدرم هر روزگاری

که نعمتی ز ربِّ لا یزالی

برایش می رسید در هر مجالی

به شکرانهٔ آن نعمت عالی

همیشه هر زمان با شور و حالی

به سجده می نمود شکر الهی

به هر جائی همی با عزّ و جاهی

چو می خواند آیه ای در جایگاهی

به سجده می نمود شکرش به آهی

چو می شد دفع از او یک بلائی

و یا مکری به هر حالی و جائي

به سجده می نمود شکرش به آنی

همیشه هر زمانی و مکانی

چو فارغ می شد از صوم و صلاتی

از این توفیق با یک التفاتی

به سجده می نمود حمد خدائی

که نَبْوَد مثل او در هر کجائی

چو آن مولا و شاه کبریائی

میان دو نفر با رَه نمائی

به صلحی می نمود رفع جدالی

همان ساعت به سجده با جلالی

به شکرش می نمود حقّ را ثنائي

که از آن سجده ها وقت دعائي

هویدا گشته بود آثارِ باقی

به روی پیکرش بی هر نفاقی

لذا آن سرور و آقا و مولای

ملقب گشته هر وقتی و هر جای

به سجّاد تا بگوید با نوائی

همی «سجّاد» وصفش با صدائي

ص: 26


1- . منتهی الآمال، ج1، ص1083.

معنی لقب ذو الثفنات

از آن جائي که حضرت امام سجّاد علیه السلام دائم و به مناسبت های مختلف در حالت سجده بودند، بر پیشانی و سجده گاه حضرت، پنه هائی به وجود آمده بود که به آن ها ثفنات می گفتند. حضرت امام محمّد باقر علیه السلام می فرمایند:

«در مواضع سجده پدرم برآمدگی هائی بود که در هر سال دو مرتبه آن ها را می بریدند. به این سبب آن حضرت را «ذو الثفنات» می خواندند.»(1)

خاتم المحدثین مرحوم شیخ عبّاس قمی قدس سره نگاشته است، اهل لغت گفته اند:

«ثفنه» مفردِ «ثفِناتُ الْبعیر» است، یعنی در هنگامی که روی زمین می نشیند و می خوابد آن قسمت هائی از بدن شتر که بر زمین می رسد، بعد از مدّتی محکم می شود و پینه می بندد، و از این تعبیر و لقب «ذو الثفنات» که به حضرت اطلاق شده است، معلوم می شود که پیشانی و دو کف دست و زانوهای مبارک آن حضرت در اثر کثرت سجده کردن، پینه می بسته و مثل ثفنه شتر نمایان می گشته است، و در هر سال دو بار آن ها را قطع می کردند، و بعد از مدّتی دوباره به وجود می آمد.(2)

ز بس بنمود شاه ما عبادت

خداوند جهان را با صلابت

به حال سجده با شوق و درایت

همیشه هر زمان و وقت و ساعت

ببسته پینه هائی زآن حکایت

به روی صورتِ شاهِ قیامت

کف دستان آن اصل سیادت

به مثل زانوهایش با سعادت

ببسته پینه بعد هر جراحت

به روی پیکر آن باب حاجت

چنانچه گفته فرزندِ امامت

امام باقر آن اصل هدایت

ص: 27


1- . منتهی الآمال، ج1، ص1083 .
2- . منتهی الآمال، ج1، ص1084.

به هر سالی دو باری روی عادت

ببُریم پینه ها را با لطافت

از این رو گشته آن روح نجابت

ملقب در جهان با یک فطانت

به صاحب ثَفِنات با یک کیاست

به یمن آن همه شکر و قداست

کز آن مبهوت گشته در جلالت

چو «سجّاد» با همه عجز و جهالت

راز لقب زین العابدین بر حضرت

خاتم المحدثین مرحوم شیخ عبّاس قمی قدس سره از کتاب «کشف الغمّة» نقل کرده است: علّت ملقّب شدن آن حضرت، به لقب زین العابدین آن است، که شبی آن حضرت در محراب عبادت به تهجّد ایستاده بودند، که شیطان به صورت مار عظیمی ظاهر شد، تا آن حضرت را از عبادت به خود مشغول گرداند، اما حضرت به او التفاتی نکردند، پس آمد و حضرت را متألم نمود، ولی باز حضرت به او توجه ننمودند، هنگامی که حضرت از نماز فارغ شدند متوجه شدند که شیطان است، از این رو او را سبّ کرده و لطمه زدند و فرمودند: دور شو ای ملعون! و دوباره مشغول عبادت خود شدند، در آن حالت بودند که به ناگاه هاتفی سه مرتبه ایشان را صدا زد و ندا داد:

«انْت زیْنُ الْعابِدین؛»

(تویی زینت عبادت کنندگان.)

پس این لقب در میان مردم ظاهر شد و حضرت به آن مشهور گشتند.(1)

روایت کرده اند آن شاه و مولا

امام ساجدین آن ذات یکتا

چو بود مشغول و در حال عبادت

به یک باره به وقت آن اطاعت

نمود شیطان بد سیرت جسارت

به شکل اژدهائی با صلابت

به هنگامی که بود آن نور باری

همی مشغول حمد لا یزالی

بیامد نزد آن مولای افلاک

زمان و لحظه ای زیبا و کولاک

که با ترساندن آن ذات یکتا

کند غافل جنابش را در آنجا

ص: 28


1- . منتهی الآمال، ج1، ص1084.

ز ذکر و یاد ربّ با آه افغان

چو دیگر مردمان و خلقِ یزدان

از این رو با همان مکر فراوان

که مثلش را ندیده کس به دوران

چو آمد نزد آن مولای والا

به شکل مار و همچون یک هیولا

نکرد سرور و آن مولای گیتی

همی یک التفاتی یا که سستی

به آن ملعون دور از رحمت حقّ

به هنگام نمازش با چه رونق

لذا بی وقفه و هم بی مهابا

گزید انگشت پای نور طاها

ولی آن سرور یکتا پرستان

بدون التفاتی طول دوران

چو قبلش با همه حال و حواسش

نمود حمد خدا را در سپاسش

از این رو هاتفی زآن عرش اعلا

ندا کرد و بگفت به شاه والا

توئی حقّاً چنان شمس فروزان

تو زین العابدینی جان جانان

لذا از آن زمان با شور و غوغا

چنین نامیده شد آن ذات دانا

که وصفش را کند «سجّاد» شیدا

به شعر خود به هر جائی چه شیوا

مرحوم محمّد بن جریر طبری امامی قدس سره نیز نقل کرده است: ابلیس به خداوند عرض نمود من همهٔ عابدین را از ابتدای خلقت جهان تا زمان علیّ بن الحسین علیهما السلام دیده ام و هیچ یک از آن ها مثل ایشان نبوده اند. به من اذن بده تا علیّ بن الحسین علیهما السلام را امتحان نمایم تا ببینم صبر ایشان چه اندازه می باشد. خداوند ابلیس را از این امر منع نمود ولی توجه نکرد و زمانی که حضرت به نماز ایستاده بودند، ابلیس به صورت یک افعی [مار بزرگ] از داخل زمین، نزدیک سجده گاه آن حضرت شد، و نزد آن حضرت ظاهر گردید. در حالی که ده سر داشت و دندان های نیش او تیز و برّان، و چشم هایش وارونه و قرمز رنگ بود، ولی حضرت بدون ترس و وحشتی، نگاهی به او نکردند، و بدون کمترین توجهی به او به عبادت خود ادامه دادند. تا آن که خود را به روی زمین کشید و نزدیک امام گردید و همهٔ انگشتان پای حضرت را به دهان گرفت و با دندان های نیش خود انگشتان پای حضرت را فشار داد، و از آتش درون خود بر انگشتان پای حضرت دمید. اما با این وجود امام زین العابدین علیه السلام ، اصلاً به او توجّهی نکردند و حتّی پاهای خویش را از جای خود نیز حرکتی ندادند، و هیچ گونه شکّی یا وهمی در ایشان به وجود نیامد. و شیطان همچنان

ص: 29

به کار خود ادامه می داد تا این که شهاب سنگ سوزنده ای از آسمان بر او فرود آمد، و همین که از گرمای آن سوخت، فریادی کشید و به شکل اوّلیه خود کنار امام علیه السلام ایستاد و گفت :

«يَا عَلِيُّ! أَنْتَ سَيِّدُ الْعَابِدِينَ كَمَا سُمِّيتَ، وَ أَنَا إِبْلِيسُ، وَ اللَّهِ لَقَدْ شَاهَدْتُ مِنْ عِبَادَةِ النَّبِيِّينَ وَ الْمُرْسَلِينَ مِنْ لَدُنْ آدَمَ إِلَى زَمَنِكَ، فَمَا رَأَيْتُ مِثْلَ عِبَادَتِكَ، وَ لَوَدِدْتُ أَنَّكَ اِسْتَغْفَرْتَ لِي، فَإِنَّ اَللَّهَ كَانَ يَغْفِرُ لِي.»

(ای علیّ! به درستی که تو پیشوای عبادت کنندگان هستی، همان گونه که به این لقب نامیده شده ای، و من ابلیس می باشم. به خدا سوگند عبادت پیامبران و رسولان خداوند متعال را از زمان حضرت آدم تا زمان تو دیده ام. ولی مثل عبادت تو را از هیچ یک از آن ها مشاهده نکرده ام. دوست دارم برای من استغفار و طلب ببخشش نمائی، چرا که اگر تو برای من از خداوند طلب مغفرت کنی، خداوند مرا می بخشد.)

سپس شیطان آن مکان را ترک نمود و رفت.(1)

طمأنینه امام سجّاد علیه السلام و خوف حضرت موسی علیه السلام

هنگامی که خداوند متعال آن معجزهٔ بزرگ را به حضرت موسی علیه السلام مرحمت نمود، و امر کرد عصایت را به زمین بیفکن تا لطف خداوند متعال را ببینی، همین که برای اوّلین بار حضرت موسی علیه السلام عصای خود را به زمین افکند و دید عصا چونان اژدهائی [مار بزرگ] گشت، ترس و وحشت سر تا پای حضرت موسی علیه السلام را فرا گرفت. از این رو از جانب ذات مقدّس ربوبی جلّ جلاله ندا آمد، نه ترس و آرام گیر که ما آن را مطیع تو قرار داده ایم. از این رو جا دارد، مقایسه کنید، حال و خوف حضرت موسی علیه السلام را که با دیدن اژدهائی که با انداختن عصایش به وجود آمده بود، با آرامش و طمأنینهٔ وجود نازنین حضرت امام زین العابدین علیه السلام که در هنگام اقامهٔ نماز، شیطان به شکل اژدهائی بر ایشان وارد شد. و حضرت بدون هیچ توجه و التفاتی، نماز خود را رها نکردند و بدون هیچ ترسی عبادت خود را ادامه دادند. بلکه لحظه ای از یاد الهی غافل نشدند و مشغول راز و نیاز و مناجات با حضرت ربّ و الاربات جلّ جلاله بودند. و حقّاً به نحوی محو ذات مقدّس ربوبی تبارک و تعالی گشته بودند، که حتّی اراده دیدن چیز دیگری را هم نکردند. و اینجاست که

ص: 30


1- . دلائل الامامة، ص84.

آدمی هرگاه به یاد عظمت و مقام و قرب معنوی حضرات معصومین:به ذات احدیت می افتد، حیران می گردد.

نقش نگین امام زین العابدین علیه السلام

نقش نگین انگشتری حضرت امام زین العابدین علیه السلام به روایت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام : «الحمدللّه العلی؛ همهٔ حمدها برای خداوند بلند مرتبه می باشد»، بوده است. و از امام محمّد باقر علیه السلام نقل شده است، نقش نگین ایشان: «العزّة للّه» بوده است، و بنابر روایتی که از حضرت رضا علیه السلام نقل شده نقش نگین حضرت: «خزی و شقی قاتل الحسین بن علیّ علیهما السلام؛ قاتل حسین بن علیّ علیهما السلام خوار و بدبخت است»، بوده است.(1)

البته حضرت امام زین العابدین علیه السلام مدّتی نیز انگشتر پدر بزرگوارشان حضرت سیّد الشهداء علیه السلام را به دست می کردند. چنانچه مرحوم علامه مجلسی قدس سره در کتاب از کتاب «أمالی صدوق» و «عیون اخبار الرضا علیه السلام » از حضرت امام رضا علیه السلام نقل کرده است:

«کَانَ نَقْشُ خَاتَمِ الْحُسَیْنِ علیه السلام ، "إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ"، وَ کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام یَتَخَتَّمُ بِخَاتَمِ أَبِیهِ الْحُسَیْنِ علیه السلام .»(2)

(نقش نگین انگشتری حضرت امام حسین علیه السلام ، "خداوند فرمانش را به انجام رساننده است"، بود. و حضرت امام زین العابدین علیه السلام انگشتری پدر خود را به دست می کردند.)

نقش نگین چهارم امامِ همام

«العزة للّه» بوده به عالم مدام

«الحمد للّهِ العلی» واضح و منجلیّ

بر خاتم دیگر آن امام و ولیّ

شده نقش به دستور شاه و وصیّ

همان سرور و سبطِ پاکِ نبیّ

بر سوّمین خاتم آن امامِ مبین

نوشته شده این چنین دل نشین

بُوَد خوار و شقی همان بی حیا

که بنموده با قِسوت و از جفا

ص: 31


1- . جلاء العیون، ص834.
2- . بحارالانوار، ج47 ، ص 7.

جدا آن سرِ سرورِ خطیهٔ کربلا

به پیش دو چشم امام و ولیّ خدا

که «سجّاد» از این غُصه و این جفا

به غم گشته جانش چنان اولیا

فرزندان امام زین العابدین علیه السلام

فرزندان حضرت امام علیّ بن الحسین علیهما السلام پانزده نفر بوده اند: امام محمَدباقر علیه السلام که مادرشان امّ عبداللّه دختر حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام بوده است، و عبداللّه و حسن و حسین که مادرشان امّ ولد بودند، و زید و عمر که مادرشان امّ ولد دیگری است، و حسین اصغر(1) و عبدالرحمن و سلیمان از امّ ولد دیگری متولد شده اند، و علیّ که کوچک ترین فرزند حضرت علیّ بن الحسین علیهما السلام بوده است، و خدیجه که مادر این دو تن نیز امّ ولد بوده است، و محمّد اصغر هم مادرش امّ ولد می باشد، و فاطمه و علیّه و امّ کلثوم هم مادرشان امّ ولد بوده است.(2)

البته برخی از علمای علم أنساب، حضرت امام محمّد باقر علیه السلام و عبداللّه و حسین اصغر را از یک مادر دانسته اند. چنانچه آیة اللّه العظمی مرعشی نجفی رحمة الله در مقدمهٔ کتاب «احقاق الحقّ» در ضمن بیان شأن و منزلت امامزاده حسین اصغر علیه السلام می نویسد:

ص: 32


1- . نسب نگارنده، همان گونه که در کتاب «ثمرات شجرة الفاطمیة» به قلم محرر این اوراق نیز آمده، به این طریق، به امامزاده حسین اصغر علیه السلام می رسد: سیّد مجتبی سجّادی بن سیّد محمّد بن سیّد مرتضی بن میرزا عبّاس سجّادی [خلیفه سلطانی] بن سیّد محمّدتقی خلیفه سلطانی بن میرزا محمّدرفیع بن میرزا محمّدرضا بن میرزا محمّد (شهیر به آقا) بن میرزا عبدالواسع بن میرزا ابوالحسین بن میرزا فتح اللّه بن میرزا رفیع الدّین محمّد بن سیّد علاءالدّین حسین [مشهور به خلیفه سلطان و سلطان العلماء] بن سیّد رفیع الدّین محمّد بن سیّد شجا ع الدّین محمود بن سیّد علیّ بن سیّد هدایت اللّه بن میر علاءالدّین حسین بن میر نظام الدّین علیّ بن قوام الدّین محمّد بن سیّد علاءالدّین حسین بن سیّد مرتضی بن سید علیّ بن سیّد کمال الدّین صادق بن سیّد قوام الدّین (مشهور به میر بزرگ) بن سیّد کمال الدّین احمد مشهور به صادق بن امیر سیّد علیّ (ملقب به مرتضی) بن نقیب سیّد عبداللّه أبی صادق بن نقیب سیّد محمّد أبی عبداللّه بن نقیب أبی هاشم شاعر و ادیب و فقیه بن سیّد أبی الحسن علیّ نقیب، زاهد و محدّثِ شاعر بن سیّد أبی عبداللّه حسین نقیب، شاعر، فقیه و محدّث بن سیّد أبو علیّ (أبو محمّد) حسن، نسابه و فقیهِ محدّث بن سیّد أبی الحسن علیّ مرعشی فقیه، محدّث، شاعر، و ادیب بن سیّد عبداللّه أبی محمّد، امیر العارفین نسابه و فقیه و محدّث و شاعر بن أبی الحسن سیّد محمّداکبر محدّث و نسابه بن محدّثِ فاضل أبو محمّد سیّد حسن بن حسین أصغر بن امام زین العابدین علیّ بن حسین بن علیّ بن أبی طالب علیهم السلام.
2- . الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، ج2، ص155.

«أنّ الحسین أمّه أمّ ولد رومیة هکذا قیل و الصحیح أنّ أمّه أمّ أخیه عبداللّه الباهر و هی فاطمة بنت الإمام الحسن السبط علیهم السلام.»(1)

(به درستی که حسین[اصغر] مادرش امّ ولدی رومی می باشد، آنچنان که گفته شده است. ولی قول صحیح آن است که مادر ایشان، مادر برادرش عبداللّه باهر، فاطمه دختر امام حسن، سبط اکبر:می باشد.)

بُوَد نام فرزندان حضرت

امام باقر آن صاحب مروت

که با عَبدُ لَه و حسینِ اصغر

شدند زاده از آن یکتای مادر

ز نسل سبط اکبر نورِ سرمد

امام مجتبی سبط پیمبر

همان فاطمهٔ محبوب داور

به امر ایزدی پاک و مطهّر

ز بعد آن حسن آمد به دنیا

به همراه حسین زآن مام دانا

بُوَد زید و عمر از مام دیگر

چنان محمّد اصغر به خاور

سلیمان مادرش امّ ولد بود

چنان خدیجه و علیّ ز معبود

ز امّ ولدی دیگر به عالم

شده فاطمه و کلثوم خاتم

به قبلش علیّه آمد به گیتی

از آن امّ ولد در ملک و هستی

در این بین عبدالرحمن با مروّت

ز مام دیگری با عشق و شوکت

متولد شده «سجّادِ» عاشق

در این مُلک خدا با ذات صادق

مکارم اخلاق امام زین العابدین علیه السلام

اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام مستجمع همه کمالات عالم امکان و صفات حسنه و پسندیده می باشند. و یکی از ویژگی های امام معصوم علیه السلام آن است که باید در تمام صفات نیکو و حسنه چونان کرم، مهربانی و دیگر صفات نیکو، سرآمد مردم روزگار خود و همهٔ اعصار باشد. فی المثل امام علیه السلام باید به همهٔ علوم عالم، نه تنها آگاه، بلکه سرآمد از همگان باشد. و در همه اعصار کسی نباید برتر از امام علیه السلام باشد.

ص: 33


1- . مقدمه احقاق الحقّ، (حیاة قاضی الشهید)، ص107 .

حال در این نوشتار با استمداد از روایاتی که از حضرات معصومین علیهم السلام به دست ما رسیده است، به نحو اختصار به برخی از آن کمالات و صفات حسنه که متعلق به وجود اقدس و نازنین حضرت امام زین العابدین علیهم السلام می باشد، اشاره می شود.

کظم غیظ نمودن امام زین العابدین علیه السلام

یکی از صفات شاخص حضرت امام زین العابدین علیه السلام «کظم غیظ» می باشد. مرحوم شیخ مفید قدس سره در کتاب ارزشمند «إرشاد» از محمّد بن جعفر و دیگران نقل کرده است: مردى از خويشاوندان امام زین العابدین علیه السلام خدمت امام آمد و شروع به ناسزا گفتن به حضرت نمود، ولی امام به او جوابى ندادند. وقتى آن مرد از محضر امام خارج شد، امام سجّاد علیه السلام به حاضران فرمودند: گفته هاى اين مرد را شنيديد؟ من مى خواهم با من بيائيد تا ببينيد با او چه خواهم كرد. اصحاب عرض كردند: البته همراه شما مى آييم و دوست داريم گفتگوى شما را با او بشنويم. از این رو امام برخاستند و به طرف خانه او به راه افتادند در حالی که در بین راه اين آيه را مى خواندند:

(وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ)(1)

«آن ها كه خشم خود را فرو مى نشانند و از كرده مردم درمي گذرند و خدا مردم نيكوكار را دوست دارد.»

راوی می گوید: هنگامی که حضرت این آیه را تلاوت نمودند من از تلاوت اين آيه متوجه شدم كه حضرت به او سخنی نخواهد گفت. از این رو همین که با حضرت به درب خانۀ آن مرد رسيديم او را خبردار كرديم و امام فرمودند بگوئيد الآن علىّ بن الحسين درب خانۀ تو آمده است. آن مرد به مجردي كه نام حضرت را شنيد، خود را براى هرگونه ناراحتى آماده كرد، اما هنگامی كه با امام روبرو شد، حضرت به او فرمودند:

«یَا أَخِی! إِنَّکَ کُنْتَ قَدْ وَقَفْتَ عَلَیَّ آنِفاً فَقُلْتَ وَ قُلْتَ، فَإِنْ کُنْتَ قُلْتَ مَا فِیَّ فَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ مِنْهُ وَ إِنْ کُنْتَ قُلْتَ مَا لَیْسَ فِیَّ فَغَفَرَ اللَّهُ لَکَ. قَالَ: فَقَبَّلَ الرَّجُلُ ما بَیْنَ عَیْنَیْهِ وَ قَالَ: بَلْ قُلْتُ فِیکَ مَا لَیْسَ فِیکَ وَ أَنَا أَحَقُّ بِهِ.»

ص: 34


1- . آل عمران: آیهٔ 134.

(اى برادر! اندكى پيش از اين، تو نزد من آمدی و چنين و چنان گفتى، اگر نسبت هائى كه به من داده اى در من وجود دارد، از خداوند مى خواهم از من درگذرد و اگر آن چه را به من نسبت داده اى در من نیست، خدا از گناه تو درگذرد. راوی می گوید: [آن مرد شرمنده شد و] ميان دو چشم حضرت را بوسيد و عرض كرد: آرى آن چه به شما نسبت دادم در شما وجود ندارد و من خود سزاوارتر به آن هستم.)(1)

بیامد روزگاری یک جوانی

به نزد صاحب این مُلک فانی

امامِ ساجدین آن شاه مظلوم

به یاد کربلا هر گاه مغموم

نمود با یک عتاب و بد زبانی

شماتت حضرتش را وقت و آنی

ولی آن مظهر ذات الهی

بدون صحبتی با لطفِ شاهی

جوابش را نگفت حتّی کلامی

در آن محفل به نزد خاص و عامی

چو او رفت از میان جمعِ حاضر

بفرمود حضرتش با خلق ناظر

شنیدید آن چه او با حالت غم

میان مردمان در لحظه و دم

به من گفت با زبانِ شتم بسیار

بدون اُلفتی با حال غم بار

کنون آئید با هم که تمامی

به نزد او رویم بی هر کلامی

چرا که او دگر گردیده آرام

ز بعد آن همه فریاد و دشنام

چو رفتند جمله با فرزند خاتم

به نزد آن جوانِ خام و بی رحم

همی می خواند مولای دلیران

به زیر لب یکی آیهٔ قرآن

که کظم غیظ بنمودن همیشه

بُوَد از محسنینِ بی قرینه

بُوَد بخشیدنِ فرد خطاکار

ز مردان خدا و آلِ اطهار

رسیدند چون همه نزدیک خانه

صدا زد حضرتش او را شهانه

چو او بشنید صوت دلبرانه

مهیا شد به جنگی ناشیّانه

گمان کرد که امام و شاه نامی

مهیا گشته بهر انتقامی

ص: 35


1- . الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، ج2، ص145.

ولی با دیدن حضرت مولا

همی شرمنده زآن اقوال بیجا

بدید که حضرتش بی هیچ غوغا

بگفت با او بدون خشم و دعوا

اگر آن چه بگفتی ای برادر

برای من به پیش خلقِ خاور

بُوَد صدق و به دور از هر زیادت

نمایم نزد حقّ در وقت و ساعت

طلبِ ببخششی از حیّ داور

تمام عمر ای والا دلاور

ولی گر که نباشد آن چه گفتی

ز اوصاف من اندر مُلک و هستی

نمایم از برای تو ز باری

طلب بخششی با غم گساری

چو بشنید این سخن از شاه و آقا

بناگه از گذشت نور طاها

بشد حیران به نزد خلق دنیا

همی شرمندهٔ آن شاه بُرنا

از این رو با کمال شرم ساری

بزد بوسه به دست آن نگاری

که نَبْوَد مثل او والا تباری

سپس گفت با کمال غم گساری

به مولای جهان با اشک و زاری

میان مردمان اندر کناری

نباشد در شما هر عیب و نقصی

توئی برتر ز هر جمعی و شخصی

هر آن چه بین مردم من بگفتم

سزاوارم به آن خود هر چه سفتم

شده جمله صفات خوب و نیکو

همی مقرون ذاتت شاه خوش رو

همان گونه که گوید با همه شور

به وصفت سیّد «سجّاد» مسرور

کظم غیظ امام زین العابدین علیه السلام در هنگام مرگ فرزند

یکی از سخت ترین لحظات برای هر پدر و مادری، لحظهٔ از دست دادن فرزند می باشد، و تحمل داغ و شکیبائی نمودن در آن لحظه، امر بسیار سخت و دشواری می باشد. و حتّی ممکن است آدمی در آن هنگام، دست به عمل ناشایستی بزند. ولی در هنگام از دست دادن فرزند، که هر کسی در این عالم، با بدترین شکل ممکن برخورد می کند. وجود نازنین حضرت امام سجّاد علیه السلام حتّی در مثل این موقعیت نیز کریمانه برخورد می نمودند. مرحوم علامه مجلسی قدس سره نقل کرده است:

ص: 36

«أَنَّ قَوْماً کَانُوا عِنْدَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْن علیهما السلام فَاسْتَعْجَلَ خَادِمٌ بِشِوَاءٍ فِی التَّنُّورِ فَأَقْبَلَ بِهِ مُسْرِعاً فَسَقَطَ السَّفُّودُ مِنْ یَدِهِ عَلَی ابْنٍ لَهُ علیه السلام فَأَصَابَ رَأْسَهُ فَقَتَلَهُ فَوَثَبَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَلَمَّا رَأَی ابْنَهُ مَیِّتاً قَالَ لِلْغُلَامِ: أَنْتَ حُرٌّ لِوَجْهِ اللَّهِ أَمَا إِنَّکَ لَمْ تَتَعَمَّدْهُ وَ أَخَذَ فِی جَهَازِ ابْنِهِ.»(1)

(عده ای محضر امام سجّاد علیه السلام آمده بودند. در آن هنگام خادم حضرت که با عجله مشغول پذیرایی از مهمانان بود. وقتی که خواست با عجله در تنور کباب درست نماید و با عجله مشغول به کار بود، سیخ از دستش رها شد و روی پسر امام علیه السلام افتاد، و به سر او برخورد نمود، و آن کودک را کشت. امام سجّاد علیه السلام هنگامی که دیدند فرزندشان از دنیا رفته، به آن غلام فرمودند: تو در راه خدا آزادی؛ چرا که تو او را به عمد نکشتی. و مشغول تجهیز فرزندشان شدند.)

روایت گشته در وصف امامم

امامِ ساجدین آرام جانم

ز اوصافی که در این ارض خاکی

کند حیران همی هر جان پاکی

شنیدم یک روایت از عجائب

ز کظم غیظ حضرت در مصائب

شنیدم در زمانی شاه و آن یار

رسید بهرش همی مهمان بسیار

در آن شور و شلوغی و هیاهو

یکی از خادمان اندر تکاپو

به وقت پختن کباب تازه

به ناگه از بلندی زآن میانه

یکی سیخ کباب، ناباورانه

ز دستش گشت رها بس جاهلانه

در آن جمعیت و جمع فراوان

بیفتاد سیخ زآن بالا به یک آن

به فرق کودکیِ از شاه عالم

که پَرپَر شد در آن لحظه به یک دم

همگان منتظر بودند که حضرت

کند توبیخ خادم را به قدرت

از این رو با تمامِ وحشت و ترس

به لرزه شد تنِ خادم از آن پس

ز ترس آن خادم اندر چرخ گردون

به آغوشش گرفت آن طفل در خون

ص: 37


1- . بحارالانوار، ج 79، ص142.

تماماً منتظر بودند که مولا

چو دیگر مردمان کلّ دنیا

کند توبیخ غلامش را هویدا

به ضرب و شتم و با فریاد و آوا

ولی مولای ما با حال رأفت

بفرمود به غلامش با چه اُلفت

چرا ترسیده ای در مُلک ذو المن

تو که عمدی نکشتی کودک من

توئی آزاد زین پس با چه شوکت

رها گشتی هم از بند و ز وحشت

و حال آن که دل مولای خوبان

ز داغش گشته بود آتش سوزان

ولی حتّی بدون حرف و فریاد

ببخشید خادمش را همچو «سجّاد»

آری، همین که حضرت دیدند آن غلام وحشت نموده و ترس سر تا پای او را گرفته است، و عذاب وجدان او را پریشان نموده است. با عباراتی آن غلام را آرام کردند و او را آزاد نمودند. چرا که حتّی طاقت دیدن ناراحتی و ترس غلامی که فرزندشان را کشته بود را نداشتند. حال شما تصور کنید حضرت چه حالی داشتند در روز عاشورا هنگامی که زن و فرزندان امام حسین علیهم السلام را در آن حالت ترس و اضطراب مشاهده می کردند. اطفال داغ دیده ای که با دیدن سیاهی لشکر عمر سعد، بدن مبارکشان شروع به لرزیدن کرده بود. و با دیدن آن ضرب و شتم و آتشی که به خیمه ها افکنده بودند، با پای برهنه، سر به بیابان نهاده بودند. و خارهای مغیلان پاهای کودکان و فرزندان امام حسین علیهم السلام را مجروح نموده بود.

بمیرم عمه جان گردیده خسته

سکینه دختر شاه خجسته

بمیرم عمه جان پاهای اطفال

شده پر آبله با دست بسته

بمیرم عمه جان گردیده نیلی

رخ اطفال با قلب شکسته

بمیرم عمه جان با حال افغان

کنند فریاد با هم دسته دسته

بمیرم عمه جان در آتش و دود

بسوزد آن تن در تب نشسته

بمیرم عمه جان با تازیانه

زند بر پیکر از هم گسسته

بمیرد بهر تو «سجّاد» گریان

بدون تو بُوَد او ورشکسته

ص: 38

اطمینان غلام امام زین العابدین علیه السلام از کظم غیظ حضرت

مرحوم ابن شهرآشوب1در کتاب «مناقب» نقل کرده است:

«إِنَّ عَلِیَّ بْنَ اَلْحُسَیْنِ علیهما السلام دَعَا مَمْلُوکَهُ مَرَّتَیْنِ فَلَمْ یُجِبْهُ ثُمَّ أَجَابَهُ فِی اَلثَّالِثَةِ فَقَالَ لَهُ: یَا بُنَیَّ! أَمَا سَمِعْتَ صَوْتِی؟

قَالَ: بَلَی، قَالَ: فَمَا بَالُکَ لَمْ تُجِبْنِی؟

قَالَ: أَمِنْتُکَ، قَالَ: اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِی جَعَلَ مَمْلُوکِی آمِناً مِنّی.»(1)

(به درستی که حضرت علیّ بن الحسین علیهما السلام غلام خود را دو مرتبه صدا زدند، ولی او جواب حضرت را نداد، در مرتبه سوّم که جواب داد، حضرت فرمودند: ای فرزندم! مگر صدای مرا نمی شنیدی؟ عرض کرد: شنیدم. حضرت فرمودند: پس چرا جوابم را نمی دادی؟ عرض کرد: چون از جانب شما ایمن بودم و نمی ترسیدم. حضرت فرمودند: الحمد للّه که غلام هایم از جانب من آسوده هستند و خوفی ندارند.)

شده نقل که امام کبریائی

ولیّ نعمت به خلق با صفائی

غلامش را صدا زد بهر کاری

ولی بعد دو بار اندر کناری

جوابی نرسید از او به آنی

به شاه و سرور این مُلک فانی

از این رو حضرتش در بار سوّم

صدا زد آن غلام کرده این جرم

چو آمد نزد حضرت بعد سستی

بفرمود حضرتش بی خشم و سختی

چرا بنموده ای این قدر تأخیر

جوابم را بدادی این چنین دیر

نشنیدی صدایم را پسر جان

چو می خواندم تو را در لحظه و آن؟

بگفت به سرور و مولای گیتی

چرا بشنیدم ای مولای هستی

صدایت را در آن لحظه و ساعت

ولی چون که بُدم ایمن ز جاهت

نمودم بس تعلل در جوابت

بدون وحشتی وقتِ اجابت

لذا فرمود حضرت با صلابت

خدا را شاکرم از این حکایت

ص: 39


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص157؛ بحارالانوار، ج46 ، ص56 .

که ایمن گشته مملوکم همیشه

ز دست من بدون خشم و کینه

بگفته سیّد «سجّاد» زین رو

نوشتم فضل آن محبوب خوش رو

کظم غیظ امام زین العابدین علیه السلام نسبت به یکی از کنیزان

شیخ اقدم مرحوم شیخ صدوق قدس سره در کتاب «أمالی» از عبد الرزاق نقل کرده است:

«جَعَلَتْ جَارِیَةٌ لِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام تَسْکُبُ الْمَاءَ عَلَیْهِ وَ هُوَ یَتَوَضَّأُ لِلصَّلَاةِ (1)

فَسَقَطَ الْإِبْرِیقُ مِنْ یَدِ الْجَارِیَةِ عَلَی وَجْهِهِ فَشَجَّهُ، فَرَفَعَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام رَأْسَهُ إِلَیْهَا. فَقَالَتِ الْجَارِیَةُ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ (وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ)، فَقَالَ لَهَا: قَدْ کَظَمْتُ غَیْظِی، قَالَتْ: (وَ الْعافِینَ عَنِ النَّاسِ)، قَالَ: قَدْ عَفَی اللَّهُ عَنْکِ، قَالَتْ: (وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ)(2) قَالَ: اذْهَبِی فَأَنْتِ حُرَّةٌ.»(3)

(حضرت امام زین العابدین علیه السلام کنیزی داشتند که روزی برای وضو، بر روی دست حضرت آب می ریخت و آقا مشغول گرفتن وضو برای نماز بودند. ولی بناگاه ظرف آب از دست او رها شد و به صورت منوّر و مطهّر امام برخورد کرد و صورت حضرت را مجروح و زخمی نمود. حضرت سرشان را به سوی او بلند کردند. کنیز عرض کرد: خداوند متعال می فرماید: (و [نیکوکاران] خشم خود را فرو می برند.) حضرت فرمودند: خشم خود را فرو بردم. باز کنیز گفت: (و از مردم در می گذرند.) حضرت فرمودند: خدا از تو گذشت. بار دیگر عرض کرد: (و خداوند نیکوکاران را دوست دارد.) حضرت فرمودند: برو، تو آزادی.)

شده نقل یک کنیزی روزگاری

چو می خواست که بریزد در کناری

همی آب بر دو دست نور عالم

امامِ ساجدین، زادهٔ خاتم

به هنگام وضوء اندر زمانی

به ناگه با شتاب و سخت و آنی

ص: 40


1- . در برخی از مآخذ به جای «یَتَوَضَّأُ لِلصَّلَاةِ»، «لِیَتَهَیَّأَ لِلصَّلَاةِ؛ تا حضرت برای نماز آماده شود.» است. (بحارالانوار، ج 66 ، 348.)
2- . آل عمران: آیهٔ 134.
3- . امالي الصدوق، ص202.

بزد او ظرف آبی را به غفلت

به صورت ولیّ خود به شدّت

از آن ضربت بشد مجروح مولا

پر از خون شد همایون روی آقا

نگاهی کرد حضرت بر کنیزک

بدون صحبتی حتّی به اندک

نمود عرض آن کنیزِ با ذکاوت

به مولائی که باشد با درایت

بفرموده به عالم ذات باری

به قرآن بهر خلق بی شماری

نمایند محسنین بس بردباری

چو جُرمی کرد شخصی در گذاری

بفرمود حضرتش زین روی با او

نمودم کظم غیظی زین هیاهو

بگفت بار دگر با خوش زبانی

خدا فرموده هر جا و مکانی

ز بعد کظم، با الطاف بسیار

ببخشایند آن ها را دگر بار

بفرمود حضرت مولا و آن شاه

تو را بخشیده باری در همان گاه

از این رو گفت کنیزک که خداوند

بفرموده به قرآن، نورِ سرمد

منم محب آن کس که به گیتی

بُوَد از محسنین در کلّ هستی

چو گفت این جمله از آیات قرآن

کنیزک به ولیِّ انس و هر جان

بفرمود حضرتش از روی احسان

رهائی زین پس ای نادیده زندان

شده حیران همه عالم چو «سجّاد»

از این لطف امام بر خلق و آحاد

هم سفره شده امام زین العابدین علیه السلام با جذامی ها

مرحوم ثقة الاسلام کلینی قدس سره در کتاب «اصول کافی» از هشام بن سالم از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نقل کرده است:

«مَرَّ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا عَلَی الْمَجْذُومِینَ وَ هُوَ رَاکِبٌ حِمَارَهُ وَ هُمْ یَتَغَدَّوْنَ فَدَعَوْهُ إِلَی الْغَدَاءِ، فَقَالَ: أَمَا إِنِّی لَوْ لَا أَنِّی صَائِمٌ لَفَعَلْتُ فَلَمَّا صَارَ إِلَی

ص: 41

مَنْزِلِهِ أَمَرَ بِطَعَامٍ، فَصُنِعَ وَ أَمَرَ أَنْ یَتَنَوَّقُوا فِیهِ، ثُمَّ دَعَاهُمْ فَتَغَدَّوْا عِنْدَهُ وَ تَغَدَّی مَعَهُمْ.»(1)

(حضرت امام علیّ بن الحسین علیهما السلام در حالی که سوار بر دراز گوش خود بودند از کنار چند نفر جذامی می گذشتند. آنان در حال خوردن چاشت (صبحانه) بودند و امام را به خوردن غذا دعوت کردند، حضرت فرمودند: اگر روزه نبودم، با شما غذا می خوردم. پس هنگامی که به خانه خود رسیدند، دستور دادند [اهل خانه] غذائی درست کنند. و در تهیه غذا هر چه می توانند [از خرج مضایقه نکنند] و غذای با کیفیتی طبخ نمایند. سپس آن ها را [به خانه خود] دعوت کردند. پس آنان نزد حضرت غذا خوردند و حضرت هم با ایشان غذا خوردند.)

بفرمود صادقِ آل محمّد

که روزی آن ولیّ و نور سرمد

علیّ بن الحسین اندر زمانی

گذر می کرد ز جمعی در مکانی

که بودند جملگی بیمار در دَم

گرفتار جذام و درد و ماتم

همه بودند مشغول تناول

از این رو جملگی با یک تعامل

نمودند دعوت از مولای عالم

در آن لحظه به عشق ذاتِ خاتم

که تا گردد جنابش در مجالی

همی همسفره با آنان به حالی

ولی فرمود آن نور الهی

به آن ها با تمامِ عزّ و جاهی

اگر که این زمان و وقت و ساعت

نبودم روزه قطعاً با اجابت

کنون می گشتم اینجا با محبّت

همی همسفره با صد شور و رغبت

به همراه شما در مُلک داور

به شوقی که ندیده کلّ خاور

از این رو حضرتش از بهر افطار

بفرمود به عیالش وقت دیدار

ز بهر جملهٔ آنان به اکرام

غذائی طبخ بنمایند به اتمام

سپس دعوت گرفت از جمله آن ها

به عشقی آن ولیّ و شاه و مولا

بشد همسفره با جمعی پریشان

به شوقی که کند هر دیده گریان

ص: 42


1- . اصول کافی، ج سلام الله علیها ، ص280؛ بحارالانوار، ج46 ، ص55.

بُوَد «سجّاد» دوران درازی

همی محتاج که بهر دل نوازی

جنابش از کرم با یک نگاهی

زُداید غم از او در جایگاهی

از این روایت شریف به خوبی می توان استفاده کرد که حضرات معصومین علیهم السلام چونان حضرات انبیاء عظام علیهم السلام به بیماری های مسری، از قبیل جذام مبتلا نمی گردند. چرا که ابتلاء امام معصوم علیه السلام ، به بیماری های مسری، منافات با وظایف امامت دارد. و در صورتی که امام یا پیامبری به بیماری مسری مبتلا گردد، دیگر کسی از ترس، به آن بزرگواران نزدیک نخواهد شد. چنانچه مرحوم سیّد مرتضی قدس سره نیز به این مطلب تصریح می کند و در کتاب «تنزیه الانبیاء» می نویسند:

«العلل المستقذره التی تنفر من رآها و توحشه کالبرص و الجذام فلا یجوز شیء منها علی الانبیاء علیهم السلام.»(1)

(انبیاء:از ابتلا به بیماری های ناپاکی که موجب کناره گیری و وحشت بینندگان از آن ها می شود مثل برص و جذام، مصون اند.)

از این رو مرحوم علامه مجلسی قدس سره از کتاب «خصال» شیخ أقدم، مرحوم شیخ صدوق قدس سره از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام از پدرشان حضرت امام محمّد باقر علیه السلام نقل کرده است:

«إِنَّ أَیُّوبَ ابْتُلِیَ سَبْعَ سِنِینَ مِنْ غَیْرِ ذَنْبٍ وَ إِنَّ الْأَنْبِیَاءَ لَا یُذْنِبُونَ لِأَنَّهُمْ مَعْصُومُونَ مُطَهَّرُونَ لَا یُذْنِبُونَ وَ لَا یَزِیغُونَ وَ لَا یَرْتَکِبُونَ ذَنْباً صَغِیراً وَ لَا کَبِیراً وَ قَالَ علیه السلام : إِنَّ أَیُّوبَ مِنْ جَمِیعِ مَا ابْتُلِیَ بِهِ لَمْ تُنْتِنْ لَهُ رَائِحَةٌ وَ لَا قَبُحَتْ لَهُ صُورَةٌ وَ لَا خَرَجَتْ مِنْهُ مِدَّةٌ مِنْ دَمٍ وَ لَا قَیْحٌ وَ لَا اسْتَقْذَرَهُ أَحَدٌ رَآهُ وَ لَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ أَحَدٌ شَاهَدَهُ وَ لَا تَدَوَّدَ شَیْءٌ مِنْ جَسَدِهِ.»

(حضرت ایوب علیه السلام هفت سال، بدون هیچ گناهی مبتلا [به بیماری] شد. چرا که انبیاء، مرتکب گناه نمی شوند؛ زیرا آن ها معصوم و پاک هستند و گناه نمی کنند و [حتّی] شک [نیز] نمی کنند و مرتکب هیچ گناه صغیره یا کبیره ای نمی شوند. حضرت فرمودند: به درستی که ایوب علیه السلام با

ص: 43


1- . تنزيه الانبياء، ص 61.

آن که به همه آن بیماری ها مبتلا شده بود، اما هیچ بوی بدی پیدا نکرد، و صورتش زشت نشد، و چرک و خون از بدنش خارج نشد، و هیچ کسی وقتی به او نگاه می کرد او را آلوده نمی دانست، و [اگر] کسی به او نگاه می کرد از او وحشت پیدا نمی کرد و در هیچ یک از اعضای بدنش کرم نیفتاد.)

«وَ هَکَذَا یَصْنَعُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِجَمِیعِ مَنْ یَبْتَلِیهِ مِنْ أَنْبِیَائِهِ وَ أَوْلِیَائِهِ الْمُکَرَّمِینَ عَلَیْهِ وَ إِنَّمَا اجْتَنَبَهُ النَّاسُ لِفَقْرِهِ وَ ضَعْفِهِ فِی ظَاهِرِ أَمْرِهِ لِجَهْلِهِمْ بِمَا لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ تَعَالَی ذِکْرُهُ مِنَ التَّأْیِیدِ وَ الْفَرَجِ وَ قَدْ قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه واله وسلم : أَعْظَمُ النَّاسِ بَلَاءً الْأَنْبِیَاءُ ثُمَّ الْأَمْثَلُ فَالْأَمْثَلُ وَ إِنَّمَا ابْتَلَاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِالْبَلَاءِ الْعَظِیمِ الَّذِی یَهُونُ مَعَهُ عَلَی جَمِیعِ النَّاسِ لِئَلَّا یَدَّعُوا لَهُ الرُّبُوبِیَّهَ إِذَا شَاهَدُوا مَا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ یُوصِلَهُ إِلَیْهِ مِنْ عَظَائِمِ نِعَمِهِ تَعَالَی مَتَی شَاهَدُوهُ.»

(و خداوند عزّ و جلّ با تمام انبیاء و اولیاء گرامی خود که آنان را مبتلا [به بیماری] می کند این گونه رفتار می کند. و مردم فقط به خاطر فقر و ضعف ظاهری أیوب علیه السلام ، از او دوری کردند؛ چرا که آنان جاهل به آن مقامی که أیوب علیه السلام ، در پیشگاه پروردگارش داشت، بودند. و [نمی دانستند] چه كمك و گشايشى از طرف خداوند متعال دريافت خواهد كرد. پیامبر صلی الله علیه واله وسلم فرمودند: بیشترین بلا را در بین مردم، پیامبران می بینند. سپس کسی که شبیه تر و شبیه تر به آنان باشد [یعنی پس از آنان به ترتیب، افرادی که بهتر هستند و مقام بالاتری دارند دچار بزرگترین بلاها می شوند]. و همانا خداوند عزّ و جلّ ایوب علیه السلام را به بلای بزرگی مبتلا کرد كه در چشم همه مردم خوار شد، برای آن كه مبادا چون نعمت هاى بيكران خداوند را در دست او مشاهده می کنند قائل به ربوبیّت او گردند [و او را خدای خود بدانند].)

«وَ لِیَسْتَدِلُّوا بِذَلِکَ عَلَی أَنَّ الثَّوَابَ مِنَ اللَّهِ تَعَالَی ذِکْرُهُ عَلَی ضَرْبَیْنِ اسْتِحْقَاقٍ وَ اخْتِصَاصٍ وَ لِئَلَّا یَحْتَقِرُوا ضَعِیفاً لِضَعْفِهِ وَ لَا فَقِیراً لِفَقْرِهِ وَ لَا مَرِیضاً لِمَرَضِهِ وَ لِیَعْلَمُوا أَنَّهُ یُسْقِمُ مَنْ یَشَاءُ وَ یَشْفِی مَنْ یَشَاءُ مَتَی شَاءَ کَیْفَ شَاءَ بِأَیِّ سَبَبٍ شَاءَ وَ یَجْعَلُ ذَلِکَ عِبْرَةً لِمَنْ شَاءَ وَ شَقَاوَةً لِمَنْ شَاءَ وَ سَعَادَةً لِمَنْ شَاءَ وَ هُوَ عَزَّ وَ جَلَّ

ص: 44

فِی جَمِیعِ ذَلِکَ عَدْلٌ فِی قَضَائِهِ وَ حَکِیمٌ فِی أَفْعَالِهِ لَا یَفْعَلُ بِعِبَادِهِ إِلَّا الْأَصْلَحَ لَهُمْ وَ لَا قُوَّةَ لَهُمْ إِلَّا بِهِ.»(1)

(برای این که بدین وسیله خداوند متعال برای آن ها استدلال کند [و آن ها بدانند که] ثواب و پاداش از جانب خدا بر دو قسم است يكى بطور استحقاق [و مزد تلاش و عبادت] و يكى بطور اختصاص [و تفضل] تا هيچ ضعيفی را به خاطر ضعفش و هیچ فقری را به جهت فقرش و هیچ بیماری را به سبب بیماریش خوار ندانند و تا بدانند كه خدا هر كس را بخواهد بيمار می كند و هر كس را هر زمانی که بخواهد به هر نحو و وسيله اى شفا می دهد. و اين ها را براى هر کسی که بخواهد عبرت قرار می دهد و براى هر کسی که بخواهد شقاوت و بدبختى قرار می دهد و براى هر کسى که بخواهد سعادت و خوشبختى قرار می دهد. و خداوند عزّ و جلّ در تمامی این موارد در قضاوتش عادل و در افعالش حکیم است و آن چه با بندگانش رفتار كند اصلح به حال آن ها است. و هيچ توانائى براى آن ها نيست مگر از جانب خداوند متعال.)

به بطالت گذراندن ایّام در کلام امام سجّاد علیه السلام

مرحوم علامه مجلسی قدس سره از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام روایت نموده است: در شهر مدینه مرد شوخ طبع و سبکی بود که با حرف هائی که می زد همهٔ مردم را می خنداند. روزی گفت: این شخص [یعنی حضرت سجّاد علیه السلام ] مرا خسته کرده است. چرا که هر چه می کنم نمی توانم ایشان را به خنده بیاورم، اما باید حیله ای به کار برم که ایشان را بخندانم.

از این رو روزی که حضرت به همراه دو نفر از غلامانشان در حال عبور بودند. آن مرد آمد و عبای حضرت را از شانهٔ مبارک ایشان برداشت و رفت. آن دو غلام او را دنبال کردند و عبا را از او پس گرفته و نزد حضرت برگشتند و دوباره عبا را بر شانه حضرت قرار دادند. حضرت امام سجّاد علیه السلام در حالی که خود را با عبا می پوشاندند و به زمین نگاه می کردند. به آن دو غلام فرمودند: این کیست؟ عرض کردند: مرد بطال و یاوه گویی می باشد که مردم مدینه را می خنداند و با این کار غذا و طعامی از آن ها می گیرد. حضرت به آن دو نفر فرمودند به او بگوئید:

ص: 45


1- . بحارالانوار، ج12، ص 348.

«یَا وَیْحَکَ! إِنَّ لِلَّهِ یَوْماً یَخْسَرُ فِیهِ الْبَطَّالُونَ.»(1)

(وای بر تو! به درستی که برای خداوند روزی [قیامت] است، که در آن روز کسانی که کارهای بیهوده می کنند، خسران خواهند نمود.)

شده نقل در مدینه بذله گوئی

همیشه مردمان را بین کوئی

به اعمال و سخن های کذائی

به خنده می نمود مشغول آنی

ولی روزی بگفت با خود به جائی

علیّ بن الحسین آن نورِ باری

مرا خسته نموده هر زمانی

چرا که هر چه کردم هر کجائی

ننمود خنده ای اندر گزاری

از این رو ناگهان با بی قراری

چو دید اندر زمانی بین راهی

جنابش را همی در جایگاهی

عبا از شانه حضرت به لحظه

گرفت و بُرد با شوخی و خنده

گرفتند دو نفر در آن میانه

ز یاران امام و از صحابه

عبا را بعد لختی بین کوچه

ز او بار دگر بی هیچ شکوه

ز بعد آن نهادند آن عبا را

به روی شانهٔ آن شاه والا

که ناگه حضرتش فرمود در آن

که بود اندر میان راه الآن

بگفتند به جنابِ شاه ابرار

بُوَد او یاوه گوئی که به تکرار

برای لقمهٔ نانی در این راه

بخنداند همه را در بزنگاه

بفرمود حضرتش با استواری

همی گوئید به او اندر کناری

بُوَد بهر خدا روزی به عالم

که در آن کار بیهوده به هر دم

شود موجب خسران و ندامت

بدون ارزشی بی هر درایت

که اندر آن زمان «سجّاد» غافل

بُوَد چشمش به دستِ شاهِ کامل

ص: 46


1- . بحارالانوار، ج 68، ص424.

عبادت امام زین العابدین علیه السلام در ماه رمضان

مرحوم علامه مجلسی قدس سره از کتاب «اصول کافی» از وجود نازنین امام به حقّ ناطق، حضرت جعفر بن محمّد الصادق علیهما السلام نقل کرده است:

«کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام إِذَا کَانَ شَهْرُ رَمَضَانَ لَمْ یَتَکَلَّمْ إِلَّا بِالدُّعَاءِ وَ التَّسْبِیحِ وَ الِاسْتِغْفَارِ وَ التَّکْبِیرِ فَإِذَا أَفْطَرَ قَالَ: اللَّهُمَّ إِنْ شِئْتَ أَنْ تَفْعَلَ فَعَلْتَ.»(1)

(حضرت امام زین العابدین علیه السلام هر وقت ماه رمضان می شد، سخنی جز به دعا و تسبیح و استغفار و تکبیر نمی گفتند. پس بعد از این که افطار می کردند، محضر ذات مقدس ربوبی عرض می کردند: خداوندا! اگر بخواهی کاری بکنی، می کنی [و مانعی برای لطف و احسان تو نیست].)

بفرمود امام و ولیّ جهان

ولیّ نعمت جملهٔ إنس و جان

همان حضرت صادق از بهر ما

که زین العباد با دلی از صفا

چو می شد همی شهر و ماه خدا

نمی کرد سخن غیر ذکر و دعا

به تکبیر و تهلیل و تسبیح یار

چو استغفارِ از محضر کردگار

بُد اندر تمام زمان صیام

به لیل و نهارش به یک اهتمام

همیشه چو می شد در آن روزگار

همی وقت افطار و اطعام یار

به ذات خدا با همه عزّ و جاه

همی عرض می کرد که ای پادشاه

اگر خواهی اندر جهان و کران

که واقع شود کار و فعلی عیان

به یک دَم شود حاصل اندر زمان

بدون تخلّف همی بی أمان

به أمرت شود قلب «سجّاد» زار

چو خورشید تابان به یک اقتدار

تلاوت قرآن امام زین العابدین علیه السلام

حضرت امام زین العابدین علیه السلام صوت و صدای زیبائی داشتند به نحوی که هرگاه حضرت مشغول تلاوت قرآن می شدند، هر کس صدای ایشان را می شنید، تحت تأثیر قرار می گرفت.

ص: 47


1- . بحارالانوار، ج46 ، ص 65.

چنانچه مرحوم ثقة الاسلام کلینی قدس سره نیز در کتاب شریف «اصول کافی» از وجود نازنین امام به حقّ ناطق، حضرت جعفر بن محمّد الصادق علیهما السلام نقل کرده است:

«کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا أَحْسَنَ النَّاسِ صَوْتاً بِالْقُرْآنِ وَ کَانَ السَّقَّاءُونَ یَمُرُّونَ فَیَقِفُونَ بِبَابِهِ یَسْتَمِعُونَ قِرَاءَتَهُ وَ کَانَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام أَحْسَنَ النَّاسِ صَوْتاً.» (1)

(حضرت امام علیّ بن الحسین علیهما السلام از تمام مردم در تلاوت قرآن خوش صداتر بودند. [به نحوی که] وقتی سقاها از در خانه حضرت عبور می کردند، بر در خانه حضرت می ایستادند و به تلاوت نمودن [و قرآن خواندن] امام گوش می دادند. و حضرت امام محمّد باقر علیه السلام [نیز] خوش صداترین مردم بودند.)

امام صادق آن محبوب باری

بفرمود در زمان و روزگاری

علیّ بن الحسین مولای عالم

ز بین مردمان چون ذاتِ خاتم

چنان با صوت زیبا با درایت

همی می کرد قرآن را تلاوت

که جمله مردمان با عشق بسیار

به مثل ساقیانِ کوی و بازار

همین که صوت آن مولا به ساعت

ز راه دور آن هم با جلالت

به گوش خود به آنی می شنیدند

به هر جائی که بودند می خمیدند

ز جان با صوت او غم می زُدودند

به شوقی که دگر مثلش ندیدند

بُده «سجّاد» بعد این همه سال

همی مشتاق آن لحظه و آن حال

که گردد زنده با قلب و دلی پاک

به یک نغمهٔ آن مولای افلاک

آثار قرائت قرآن امام زین العابدین علیه السلام

آری صدای حضرت امام زین العابدین علیه السلام به گونه ای بود که هر کس صدای ایشان را می شنید، ناخواسته دیگر نمی توانست از جائی خود حرکت نماید، و چنان مجذوب تلاوت قرآن

ص: 48


1- . اصول کافی، ج4، ص570.

ایشان می گشت که به نحوی اختیار از کف می داد. حتّی بسیاری با شنیدن صدای دل نشین حضرت، مدهوش می شدند. چنانچه در روایت دیگری مرحوم ثقة الاسلام کلینی قدس سره در کتاب «اصول کافی» نقل کرده اند: روایت شده که حضرت امام موسی بن جعفر علیهما السلام خوش صدا بودند، و خوب [قرآن را] تلاوت می نمودند، و حضرت روزی از روزها فرمودند:

«إِنَّ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ علیهما السلام کَانَ یَقْرَأُ الْقُرْآنَ فَرُبَّمَا مَرَّ بِهِ الْمَارُّ فَصَعِقَ مِنْ حُسْنِ صَوْتِهِ وَ إِنَّ الْإِمَامَ لَوْ أَظْهَرَ مِنْ ذَلِکَ شَیْئاً لَمَا احْتَمَلَهُ النَّاسُ مِنْ حُسْنِهِ.»

(به درستی که حضرت امام علیّ بن الحسین علیهما السلام [آن چنان با صوت زیبائی] قرآن را تلاوت می نمودند، که چه بسیار رهگذرانی که وقتی [از نزدیک حضرت] عبور می کردند با شنیدن صدای زیبای حضرت غش می کردند [و بیهوش می شدند]. و به درستی که امام علیه السلام اگر ظاهر کند چیزی از این امور را [یعنی اگر قدری از مقامات و کمالات خود را در این باره ظاهر کند]، مردم از زیبائیش نمی توانند تحمل کنند.)

به حضرت عرض کردند: مگر رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم با مردم نماز نمی خواندند و صدایشان را برای تلاوت قرآن بلند نمی نمودند، [پس چرا برای آن مردمان چنین اتفاقی نمی افتاد]؟ حضرت فرمودند:

«إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه واله وسلم کَانَ یُحَمِّلُ مَنْ خَلْفَهُ مَا یُطِیقُونَ.»(1)

(به درستی که رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم به اندازه تحمل و طاقت کسانی که پشت سرشان بودند [قرآن را] می خواندند.)

روایت گشته که موسی بن جعفر

امام این جهان و شاه و سرور

بُده صاحب صوتِ خوب و عالی

به وقت خواندن قرآن به حالی

لذا فرمود روزی بین یاران

علیّ بن الحسین مولای دوران

زمانی که جنابش در مجالی

همی می خواند با شور و جلالی

به آنی لحظه ای قرآن به جائی

همهٔ مردمان با یک صفائی

همین که می شنیدند در کناری

صدای حضرتش را با قراری

ص: 49


1- . اصول کافی، ج4، ص568؛ الاحتجاج، ج2، ص 395.

همه از صوت زیبای جنابش

همی غش می نمودند در رکابش

چرا که حضرتش حین تلاوت

هویدا می نمود آن جاه و شوکت

که از جانب حقّ و ذات اللّه

عنایت گشته بود به او به صد جاه

و حال آن که در این عالم ناسوت

میان مردمانِ گشته مبهوت

کسی قدرت ندارد در زمانی

تحمل کردنش را گر چه آنی

ز بس زیبا بُوَد صوتش در آن حال

نباشد قابل وصفی به اقوال

از این رو گفت شخصی زین حکایت

مگر ذات نبیّ با آن جلالت

نمی خواند هر زمان و صبح و هر شام

نماز و آیه ای گر چه ز احکام

برای مردمان و خَلقِ هشیار

به هر جائی در این عالم به دیدار

چرا پس مردمان عهد حضرت

به هنگام تلاوت در همان وقت

چنین مدهوش نمی گشتند در دم

ز صوت حضرت خاتم دمادم

بفرمود حضرتش آن سرور و یار

رسول این جهان در کلّ ادوار

به قدر طاقت مردم به هر جا

تکلّم می نمود با خَلقِ دنیا

از این رو در تمام و کلّ عالم

ز صوت آن ولیّ و نفس خاتم

نمی شد بی قرار و زار و مدهوش

کسی در لحظه ای زآن بانگ چاووش

بُوَد «سجّاد» عُمر و سالیانی

همی چشم انتظارش در نهانی

که با آن صوت زیبا و الهی

کند درمان همه دردش به جاهی

از این روایت شریف دانسته می شود که فارغ از محتوای کلام اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام، حتّی صوت و لحنِ گفتاری آن بزرگواران نیز جلوه های مختلفی دارد، یعنی صرف نظر از مضمون و محتوای فرمایشات ائمه اطهار علیهم السلام، حتّی صدا و لحن آن بزرگواران نیز جلوه های متفاوتی دارد. و گاهی جلوه ای از صدای آن بزرگواران، به نحوی آدمیان را از خود بی خود می کند، که حتّی انسان ها مدهوش می شوند. کما این که گاهی اگر کسی جلوه ای از سیمای نازنین حضرات معصومین علیهم السلام را ببیند، مدهوش خواهد شد. همان گونه که وقتی در لحظه خروج

ص: 50

حضرت رضا علیه السلام از نیشابور مردم جمال بی مثال حضرت را دیدند هر کدام حالی پیدا نمودند و طاقت از کف دادند. چنانچه نقل شده است:

«کَانُوا بَیْنَ صَارِخٍ وَ بَاکٍ وَ مُمَزِّقٍ ثَوْبَهُ وَ مُتَمَرِّغٍ فِی اَلتُّرَابِ وَ مُقْبِلٍ حِزَامَ بَغْلَتِهِ وَ مُطَوِّلٍ عُنُقَهُ إِلَی مِظَلَّهِ اَلْمَهْدِ إِلَی أَنِ اِنْتَصَفَ اَلنَّهَارُ وَ جَرَتِ اَلدُّمُوعُ کَالْأَنْهَارِ.»(1)

(مردم فریاد می کشیدند و می گریستند و لباس هایی خود را پاره می کردند و بر خاک غلت می زدند و [آن ها که نزدیک حضرت بودند] تنگ (رکاب) استر آن حضرت را می بوسیدند و به طرف سایبان محمل گردن گشیده بودند تا این که روز به نیمه رسید [و ظهر شد] و آنقدر گریستند که اگر اشک ها جمع می گشت مثل رودخانه ای جاری می شد.)

و گاهی دیدن جلوه ای از نورِ شیعیان آن بزرگواران عالمی را دگرگون می کند. که اگر آن بیننده، شخصیتی چونان حضرت موسی علیه السلام باشد، ندای (و خر موسی صعقایش)(2)، برای سه روز در عالم فراگیر می گردد. چرا که حامل اسرار بوده و به مقام کلیم اللّهی رسیده است. و إلا جا دارد چونان اصحاب حضرت موسی علیه السلام همگی قالب تهی کنند.

حال ببینید که چه بسیار فرق است، بین امام معصوم علیه السلام و بین حضرت یوسف علیه السلام ، که زنان مصری با دیدن جمال جنابش، فقط دست خود را بریدند. ولی اصحاب و یاران حضرت موسی علیه السلام ، با دیدن جلوه ای از نور شیعیان مولای عالم، بلا فاصله قالب تهی کردند. حال اصحاب حضرت موسی علیه السلام کجا، و زنان مصری کجا، که به حتم و یقین با هم قابل مقایسه نیستند. چرا که اصحاب حضرت موسی علیه السلام همگی صاحب سر بودند، ولی مع ذلک با دیدن جلوه ای از نور شیعیان مولای عالم، همگی قالب تهی کردند، حال بطریق اولی دیگر مردمان و زنان مصری، طاقت دیدن آن را نخواهند داشت، و همگی قالب تهی خواهند کرد. از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نقل شده است:«إِنَّ اَلْکَرُوبِیِّینَ قَوْمٌ مِنْ شِیعَتِنَا مِنَ اَلْخَلْقِ اَلْأَوَّلِ، جَعَلَهُمُ اَللَّهُ خَلْفَ اَلْعَرْشِ، لَوْ قُسِمَ نُورُ وَاحِدٍ مِنْهُمْ عَلَی أَهْلِ اَلْأَرْضِ لَکَفَاهُمْ. ثُمَّ قَالَ: إِنَّ مُوسَی علیه السلام لَمَّا سَأَلَ رَبَّهُ مَا سَأَلَ، أَمَرَ وَاحِداً مِنَ اَلْکَرُوبِیِّینَ فَتَجَلَّی لِلْجَبَلِ فَجَعَلَهُ دَکًّا.»(3)

ص: 51


1- . بحارالانوار، ج49، ص126 .
2- . (وَ خَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا؛ و موسی بی هوش افتاد.) - اعراف: آیهٔ 143 .
3- . بصائر الدرجات، ج1، ص154.

(كرّوبيان گروهى از شيعيان ما از پيشينيان هستند كه خداوند آن ها را در پشت عرش جاى داده است. اگر نور يكى از آن ها بر اهل زمین تقسيم شود همه آن ها را كفايت مى كند .سپس حضرت فرمودند: هنگامى كه موسى علیه السلام از پروردگارش درخواست رؤيت نمود ، خداوند به يكى از اين كرّوبيان دستور داد كه جلوه اى بر آن كوه كند، و چون جلوه كرد آن را با زمين هموار نمود و کوه متلاشی شد.)

تواضع امام زین العابدین علیه السلام

شیخ اقدم مرحوم شیخ صدوق قدس سره در کتاب «عیون اخبار الرضا علیه السلام » از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نقل کرده است: حضرت علیّ بن الحسین علیهما السلام همیشه با کسانی مسافرت می کردند که ایشان را نمی شناختند و شرط می نمودند در کارهایی که احتیاج داشتند، خدمتکار آن ها باشند. یک مرتبه با گروهی مسافرت کردند، شخصی به آن ها برخورد نمود و امام را شناخت؛ از این رو به آن ها گفت: می دانید این شخص کیست؟ گفتند: نه. گفت: ایشان علیّ بن الحسین علیهما السلام هستند!!

«فَوَثَبُوا فَقَبَّلُوا یَدَهُ وَ رِجْلَهُ وَ قَالُوا: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! أَرَدْتَ أَنْ تُصْلِیَنَا نَارَ جَهَنَّمَ لَوْ بَدَرَتْ مِنَّا إِلَیْکَ یَدٌ أَوْ لِسَانٌ أَمَا کُنَّا قَدْ هَلَکْنَا إِلَی آخِرِ الدَّهْرِ فَمَا الَّذِی یَحْمِلُکَ عَلَی هَذَا، فَقَالَ: إِنِّی کُنْتُ قد سَافَرْتُ مَرَّةً مَعَ قَوْمٍ یَعْرِفُونَنِی فَأَعْطَوْنِی بِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه واله وسلم مَا لَا أَسْتَحِقُّ به فَإِنِّی أَخَافُ أَنْ تُعْطُونِی مِثْلَ ذَلِکَ فَصَارَ کِتْمَانُ أَمْرِی أَحَبَّ إِلَیَ.»(1)

(پس آن ها از جای خود حرکت نموده، و دست و پای حضرت را بوسیدند و گفتند: یا ابن رسول اللّه! می خواستید ما را به آتش جهنم بسوزانید؟ اگر اسائه ادبی می کردیم یا دست و یا زبانی به سمت شما دراز می کردیم، آیا برای همیشه هلاک نمی شدیم؟ شما را چه واداشت که چنین کنید؟ حضرت فرمودند: زمانی با گروهی مسافرت کردیم که مرا می شناختند و به خاطر رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم به من آنقدر لطف می کردند که استحقاق آن را نداشتم. من می ترسیدم شما هم چنین کنید، به همین جهت ناشناس بودن برایم بهتر بود.)

ص: 52


1- . عيون اخبار الرضا علیه السلام ، ج2، ص145.

شده نقل از امامِ حقّ و ناطق

ولیّ این جهان جعفرِ صادق

امامِ ساجدین و نور بر حقّ

ولییّ که بُوَد هادی مطلق

برای رفتن حجّ و زیارت

و یا اندر مجالی یک سیاحت

همی همراه می شد با کسانی

که اندر آن طریق هر چند آنی

نشناسند جنابش را تمامی

چو دیگر مردمان بی هر کلامی

از این رو آن امام و نور یزدان

همی شرط می نمود با هم قطاران

که اندر هر زمانی و مجالی

به مثل دیگران با شور و حالی

مدد بنماید اندر هر گذاری

به دیگر همرهان با پایداری

که ناگه یک زمانی بین یک راه

کسی بشناخت مولا را به ناگاه

بگفت با دیگران با حال غم بار

مگر جمله شما در کوی و بازار

ولیّ این عوالم را به یک بار

ندیده اید در این طول اعصار

که این چنین برای هر کدامی

نماید خدمت آن مولای نامی

بگفتند جملگی با حال حیران

که باشد این جوان و نور تابان؟

بگفت باشد همی سبط پیمبر

علیّ بن الحسین امام و سرور

همین که جملگی با اشک ریزان

شناختند حضرتش را دل پریشان

بیفتادند به روی پای مولا

زدند بوسه قدوم نور طاها

بگفتند به امام با چشم گریان

چرا کتمان نمودی شاه دوران

نسبت را ز ما در طول این راه

اگر که یک زمان و گاه و بی گاه

خطائی می نمودیم همچو اغیار

همگی می شدیم مدخول در نار

بفرمود حضرت مولا به آنان

هر از گاهی که با جمعی ز یاران

سفر می رفتم اندر ملک داور

به خاطرِ رسولِ کلّ خاور

همگان می نمودند با کرامت

همی خدمت به من با چه عنایت

از این رو به شما در طول ایّام

نگفتم هر زمانِ صبح و هر شام

ص: 53

که باشید جملگی آسوده خاطر

بدون زحمت و سختی و هر فکر

شده زین منزلت سیّد «سجّاد»

همی مبهوتِ آن علّتِ ایجاد

عبادت های امام زین العابدین علیه السلام

عنایت و توجه حضرت امام زین العابدین علیه السلام به عبادت خداوند متعال به نحوی بود که هر کسی را از شدّت تهجد و جهد خود حیران می نمودند. و چرا این گونه نباشد وقتی حضرت سر منشأ عبودیت بوده اند. و اگر خداوند متعال به وسیله ملائک و انس و جن عبادت می شود، به برکت وجود نازنین حضرت می باشد. چنانچه مرحوم ثقة الإسلام کلینی قدس سره از حضرت امام محمّد باقر علیه السلام روایت نموده است:

«بِنَا عُبِدَ اَللَّهُ وَ بِنَا عُرِفَ اَللَّهُ وَ بِنَا وُحِّدَ اَللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ مُحَمَّدٌ حِجَابُ اَللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى.»(1)

(خداوند به وسیله ما اهل بیت پرستش شد و به وسیله ما شناخته شد و به واسطه ما خداوند تبارک و تعالی را یگانه شناختند و محمّد، پرده دار خداوند تبارک و تعالی است.)

به هر تقدیر هرگاه حضرت وضو می گرفتند یا مشغول نماز می شدند، یا به زیارت خانهٔ خدا می رفتند، یا هر عمل عبادی دیگر را انجام می دادند آن چنان متغیر می گشتند، که دیگران تحت تأثیر قرار می گرفتند. از این رو برخی از روایاتی که دربارهٔ عبادت های حضرت نقل شده، در این نوشتار آورده می شود.

امام زین العابدین علیه السلام هنگام وضو

مرحوم ابن شهرآشوب قدس سره در کتاب «مناقب» نقل نموده است:

«کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام إِذَا فَرَغَ مِنْ وُضُوءِ الصَّلَاةِ وَ صَارَ بَیْنَ وُضُوئِهِ وَ صَلَاتِهِ أَخَذَتْهُ رِعْدَةٌ وَ نُفَضَةٌ، فَقِیلَ لَهُ: فِی ذَلِکَ، فَقَالَ: وَیْحَکُمْ أَ تَدْرُونَ إِلَی مَنْ أَقُومُ؟

ص: 54


1- . اصول کافی، ج1، ص 310.

وَ مَنْ أُرِیدُ أُنَاجِی؟ وَ فِی کُتُبِنَا أَنَّهُ کَانَ إِذَا تَوَضَّأَ اصْفَرَّ لَوْنُهُ، فَقِیلَ لَهُ: فِی ذَلِکَ، فَقَالَ: أَ تَدْرُونَ مَنْ أَتَأَهَّبُ لِلْقِیَامِ بَیْنَ یَدَیْهِ؟»(1)

(هرگاه علیّ بن الحسین علیهما السلام از وضوی نماز فارغ می شدند، رعشه عجیبی ایشان را فرا می گرفت. از این رو عرض می کردند: آقا، شما را چه می شود؟ می فرمودند: وای بر شما! آیا می دانید که در پیشگاه چه کسی می خواهم بایستم؟! و با چه کسی مناجات کنم؟! هنگامی که حضرت وضو می گرفتند، رنگشان زرد می شد؛ از علّت آن که سؤال می کردند، حضرت می فرمودند: آیا می دانید مهیا می شوم در محضر چه کسی بایستم؟)

به هنگام وضو آن شاه عالم

امامِ ساجدین زادهٔ خاتم

و یا از بعد آن اندر فواصل

ولیّ مؤمنین و ذاتِ کامل

چنان رنگ جنابش در همه دم

متغییر همی می شد دمادم

که مردم می شدند حیران بناگاه

ز زردی رخ مولا و آن شاه

به هنگام وضو اندر کمالی

همی یک رعشه ای با یک جلالی

بسی عارض بُد اندر جان مولا

بر آن قامت رعنایش هویدا

چو از علّت آن حال جگر سوز

سؤالی می نمودند زآن دل افروز

به جمله حضرتش می گفت دائم

مگر آگه نباشید زین علائم

1

رسیده وقت آن که نزد حاکم

شوم با این تن غم دیده قائم

همی می گفت آن مولای افلاک

رسیده وقت آن که با دلی پاککنم صحبت همی با ذات اللّه

به شوقی که نباشند جمله آگاه

رسیده وقت آن که همچو «سجّاد»

شوید حیران همه زین حال اوتاد

ص: 55


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص148.

امام زین العابدین علیه السلام هنگام اقامه نماز

هرگاه حضرت امام سجّاد علیه السلام مشغول نماز می شدند، آنچنان از خود بی خود می گشتند که حتّی صدای اطرافیان خود را هم نمی شنیدند. و سر تا پا محو ذات مقدس ربوبی جلّ جلاله بودند. چنانچه مرحوم علامه مجلسی قدس سره نقل نموده است:

«أَنَّهُ کَانَ إِذَا قَامَ إِلَی الصَّلَاةِ تَغَیَّرَ لَوْنُهُ وَ أَصَابَتْهُ رِعْدَةٌ وَ حَالَ أَمْرُهُ فَرُبَّمَا سَأَلَهُ عَنْ حَالِهِ مَنْ لَا یَعْرِفُ أَمْرَهُ فِی ذَلِکَ فَیَقُولُ: إِنِّی أُرِیدُ الْوُقُوفَ بَیْنَ یَدَیْ مَلِکٍ عَظِیمٍ، وَ کَانَ إِذَا وَقَفَ فِی الصَّلَاةِ لَمْ یَشْتَغِلْ بِغَیْرِهَا وَ لَمْ یَسْمَعْ شَیْئاً لِشُغْلِهِ بِالصَّلَاةِ. وَ سَقَطَ بَعْضُ وُلْدِهِ بَعْضَ اللَّیَالِی فَانْکَسَرَتْ یَدُهُ فَصَاحَ أَهْلُ الدَّارِ وَ أَتَاهُمُ الْجِیرَانُ وَ جِیءَ بِالْمُجَبِّرِ فَجَبَّرَ الصَّبِیَّ وَ هُوَ یَصِیحُ مِنَ الْأَلَمِ وَ کُلُّ ذَلِکَ لَا یَسْمَعُهُ فَلَمَّا أَصْبَحَ رَأَی الصَّبِیَّ یَدَهُ مَرْبُوطَةً إِلَی عُنُقِهِ، فَقَالَ: مَا هَذَا فَأَخْبَرُوهُ. وَ وَقَعَ حَرِیقٌ فِی بَیْتٍ هُوَ فِیهِ سَاجِدٌ فَجَعَلُوا یَقُولُونَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! النَّارَ النَّارَ فَمَا رَفَعَ رَأْسَهُ حَتَّی أُطْفِئَتْ، فَقِیلَ لَهُ: بَعْدَ قُعُودِهِ مَا الَّذِی أَلْهَاکَ عَنْهَا، قَالَ: أَلْهَتْنِی عَنْهَا النَّارُ الْکُبْرَی.»(1)

(هرگاه حضرت به نماز می ایستادند، رنگشان تغییر می کرد و می لرزیدند و دگرگون می شدند. کسی که حال ایشان را هنگام نماز درک نمی کرد، از ایشان علّت را جویا می شد، حضرت می فرمودند: من می خواهم در مقابل پادشاهی با عظمت بایستم. هنگامی به نماز می ایستادند، هیچ چیز جز نماز ایشان را به خود مشغول نمی کرد و از شدّت توجهی که به نماز داشتند، صدایی را نمی شنیدند. یکی از فرزندان حضرت از بلندی پرت شد و دستش شکست؛ فریاد اهل خانه بلند شد. همسایه ها آمدند و شکسته بند آوردند. بچه از دردفریاد می زد. و حضرت امام زین العابدین علیه السلام هیچ کدام از این ها را نشنیدند! فردا صبح دیدند دست بچه به گردنش بسته است. پرسیدند: چه شده؟ وقوع آن حادثه را خدمتشان عرض کردند. در همان خانه ای که امام در سجده بود، آتش سوزی اتفاق افتاد. همه فریاد می زدند: یا ابن رسول الله! آتش، آتش. سر از سجده بر نداشتند تا بالاخره آتش را خاموش کردند. بعد از فرونشستن آتش، عرض

ص: 56


1- . بحارالانوار، ج46 ، ص80.

کردند: آقا، چرا توجهی به آتش افروخته نداشتید؟ فرمودند: بزرگ ترین آتش (قیامت) مرا از یاد آن غافل نمود.)

شده نقل چون ولیّ آسمانی

امامِ ساجدین اندر زمانی

مهیا می شد اندر لحظاتی

برای خواندن حقّ در صلاتی

به هنگام قیام آن سرور و شاه

چنان عبدی به نزد ربّ به هرگاه

متغییر همی می گشت و لرزان

که نادیده کسی مثلش به دوران

به هنگام نماز مثل کسی بود

که در حال وداع است نزد معبود

در آن لحظه چنان محو خدا بود

که فارغ از تمام ما سوا بود

چنانچه در زمانی و به روزی

همی فرزند مولا چون به سوزی

بیفتاد و شکست دستش به آنی

به پا شد آن زمان و ناگهانی

همی شوری و غوغای عیانی

که از آن مردمان با یک فغانی

شدند جمع جملگی با التهابی

بیاوردند طبیبِ گشته نابی

که تا درمان نماید با درایت

همی کودک غم دیده به ساعت

ولی حضرت به شوقی آنچنانی

به حال خود بماند بی هر بیانی

همی محو خدا زین مُلک فانی

که نادیده کسی مثلش زمانی

چو روز دیگری که بین خانه

همی افتاده آتش یک زمانه

گرفت آتش همه جا را به فوری

چو بود حضرت به سجده با سروری

از این رو جمله با حال پریشان

چو می خواندند حضرت را به افغان

که آتش گشته بر خانه هویدا

گرفته آتشی یک باره هر جاولی در بین آن آتش بسیار

چو می خواندند حضرت را به هر بار

همی آن سرور و زاده اخیار

به سجده بود دائم محو دادار

چو آتش را همه خاموش کردند

تمام شعله ها در هم شکستند

ص: 57

بگفتند به جنابش که چگونه

نکردید التفاتی هیچ گونه

به آن آتش بسیار و فروزان

در آن لحظه به هیچ آنی شتابان

بفرمود حضرتش آتش اکبر

که باشد در قیامت شعله وَر تر

نمود من را چنین محو خداوند

همی بی اعتنا به خلق و هر عبد

چنان محو خدا گردیده مولا

که «سجّاد» گشته مبهوتش به دنیا

مرحوم علامه مجلسی قدس سره از حضرت امام باقر علیه السلام نقل نموده است:

«کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام یُصَلِّی فِی الْیَوْمِ وَ اللَّیْلَةِ أَلْفَ رَکْعَةٍ وَ کَانَتِ الرِّیحُ تُمِیلُهُ بِمَنْزِلَةِ السُّنْبُلَةِ وَ کَانَتْ لَهُ خَمْسُمِائَةِ نَخْلَةٍ فَکَانَ یُصَلِّی عِنْدَ کُلِّ نَخْلَةٍ رَکْعَتَیْنِ وَ کَانَ إِذَا قَامَ فِی صَلَاتِهِ غَشِیَ لَوْنَهُ لَوْنٌ آخَرُ وَ کَانَ قِیَامُهُ فِی صَلَاتِهِ قِیَامَ الْعَبْدِ الذَّلِیلِ بَیْنَ یَدَیِ الْمَلِکِ الْجَلِیلِ کَانَ أَعْضَاؤُهُ تَرْتَعِدُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَ کَانَ یُصَلِّی صَلَاةَ مُوَدِّعٍ یَرَی أَنَّهُ لَا یُصَلِّی بَعْدَهَا أَبَداً.»(1)

(علیّ بن الحسین علیهما السلام در هر شبانه روز هزار رکعت نماز می خواندند. و در هنگام نماز، باد چون خوشه گندم ایشان را به این طرف و آن طرف مایل می کرد. حضرت پانصد درخت خرما داشتند که کنار هر کدام دو رکعت نماز می خواندند. وقتی به نماز می ایستادند رنگ مبارک حضرت، چون بنده ذلیلی در مقابل فرمان روایی بزرگ، تغییر می کرد و اعضای ایشان از خشیت خداوند به لرزه می افتاد. و مانند شخص وداع کننده ای که می داند دیگر بعد از این هرگز نماز نخواهد خواند، نماز می خواندند.)

شده نقل از امامِ کلّ خاور

امام باقر آن محبوب داورکه در هر روز آن مولای گیتی

علیّ بن الحسین آن نور هستی

همی می خواند با عشق و محبّت

هزار رکعت نماز با شوق و همّت

که در آن لحظه ها با بی قراری

چنان خوشه گندم در بهاری

ص: 58


1- . بحارالانوار، ج46 ، ص 79.

ز خوف حضرت حقّ و ز باری

همی لرزان بُد اندر یک کناری

در این عالم ز بهر آن شه و یار

درختانی بُدند جمله پر از بار

که نزد تک به تک عالی جنابش

برای ذات حقّ و از صوابش

به هر روزی دو رکعت در نصابش

همی می خواند ذات مستطابش

نماز با صفائی در کمالش

که نادیده کسی جائی مثالش

چو «سجّاد» فدای خاک پایش

که دارد جان و تن اندر لقایش

و در روایت دیگری مرحوم ابن شهرآشوب قدس سره در کتاب «مناقب» از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام روایت نموده:

«کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام شَدِیدَ الِاجْتِهَادِ فِی الْعِبَادَةِ نَهَارَهُ صَائِمٌ وَ لَیْلَهُ قَائِمٌ فَأَضَرَّ ذَلِکَ بِجِسْمِهِ، فَقُلْتُ لَهُ: یَا أَبَتِ! کَمْ هَذَا الدُّءُوبُ، فَقَالَ: أَتَحَبَّبُ إِلَی رَبِّی لَعَلَّهُ یُزْلِفُنِی.»(1)

(امام زین العابدین علیه السلام خیلی عبادت می نمودند، روزها را روزه می گرفتند و شب ها را در حال قیام و تهجد به سر می بردند، به نحوی که این کار به جسم ایشان زیان رساند، از این رو عرض کردم: ای پدر! چقدر این روش را ادامه می دهید؟ حضرت فرمودند: اظهار محبّت به پروردگارم می نمایم، امیدوارم مرا از مقربان درگاهش قرار دهد.)

امام صادق آن مظهر باری

بفرموده که اندر هر گذاری

امامِ ساجدین مولی الموالی

همیشه بود با شوری و حالی

همی مشغول حمد لایزالی

چه بسیار و همیشه با جلالی

چنان بنموده بود شاه ولایت

به هر لحظه و هر آنی و ساعت

عبادت ربّ خود را با درایت

که آن مظهر باری با صلابت

بدن نازنیش زین همه سوز

نحیف گردیده با حال جان سوز

ص: 59


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص155.

چنانچه گشته بود بیمار مولا

در آن ایّام والا بس هویدا

از این رو به جنابش در زمانی

نمودم عرض اندر یک بیانی

بُوَد تا چه زمانی ای پدر جان

چنین حال شما در طول دوران

بفرمود حضرتش با خوش زبانی

نمایم با چنین شورِ عیانی

چنان اظهار عشق و بس محبّت

به محضر خدا با جمله همّت

که بنماید مرا هر دم ضیافت

نماید این دعاها را اجابت

بگفته سیّد «سجّاد» با خود

از آنجا که همه ما پیل و هر خرد

همه منسوب هستیم طول ایّام

به زین العابدین آن روح اسلام

لذا آن سرور یکتا پرستان

به خود نسبت دهد احوالِ یاران

و صد البته این گریه ها و استغفارهای حضرت از باب این نیست که العیاذ باللّه امام علیه السلام مرتکب خطا یا گناهی شده اند. چنانچه مرحوم علامه مجلسی قدس سره نیز نگاشته اند:

دانستی که علمای امامیه قدس سرهم اتفاق کرده اند بر عصمت ائمه اطهار علیهم السلام از جمیع گناهان، و اگر در بسیاری از دعاها و ادعیهٔ صحیفهٔ کامله [سجّادیه] اعتراف به گناه از ائمه علیهم السلام واقع شده، و در بعضی از احادیث نیز امری چند که موهم صدور معصیت باشد، از آن بزرگواران وارد شده است. آن ها را به چند وجه باید تأویل و توجیه کرد:

اوّل: آن که ترک مستحب و فعل مکروه را گاه هست که گناه و معصیت می نامند بلکه ارتکاب بعضی از مباحات نظر به جلالت و رفعت شأن آن ها تعبیر از آن به گناه می کنند به اعتبار پستی این مرتبه نسبت به سایر احوال ایشان،چنانچه صاحب «کشف الغمة» گفته است: اکثر اوقات ایشان به یاد خدا و مراقبت الهی مصروف است و خاطر ایشان به ملأ اعلی متعلق است، پس گاهی که از آن مرتبه نزول کنند و مشغول شوند به خوردن و آشامیدن و جماع کردن

ص: 60

و سایر مباحات این ها را گناه می نامند و از آن استغفار می کنند، نمی بینی که اگر غلامان بعضی از ارباب دنیا در حضور آقای خود متوجه این امور گردند، محل ملامت است و از آن عذر خواهند طلبید.

دوّم: آن که هرگاه مرتکب بعضی امور گردند از معاشرت خلق و تکمیل و هدایت ایشان که از جانب حقّ تعالی مأمور به آن ها شده اند پس عود کنند به مقام قرب و وصال و مناجات حضرت ذو الجلال، چون این مرتبه عظیم تر از آن مرتبه است خود را مقصّر می یابند و استغفار و تضرع می نمایند هر چند آن حالت نیز به امر پروردگار باشد، همچنان که بلا تشبیه اگر یکی از پادشاهان بعضی از مقربان را که پیوسته در مجلس حضور بوده باشد به خدمتی از خدمات مأمور گرداند و به سبب آن از مجلس حضور مهجور گردد بعد از وصول به مقام وصال، خود را به جرم و تقصیر نسبت می دهد به اعتبار حرمان از مجلس انس و محلّ قرب.

سوّم: آن که چون علوم و فضائل و عصمت ایشان از لطف و فضل جناب اقدس الهی است، و اگر این نبود ممکن بود که انواع معاصی از ایشان صدور یابد، پس چون نظر به حالت خود می نمایند اقرار به فضل پروردگار و عجز و نقص خود به این عبارات می فرمایند. و حاصلش بر آن می گردد که اگر عصمت تو نبود گناه خواهم کرد و اگر توفیق تو نبود خطای بسیار از من صادر می شد.

چهارم: آن که چون مراتب معرفت غیر متناهی است و انبیاء و اوصیاء و اولیاء پیوسته در ترقی هستند در حصول کمالات و صعود بر معارج ترقّیات، در هرساعتی از ساعات بلکه در هر آنی از آنات در درجه ای از مدارج عرفان و در مرتبه ای از مراتب ایقان بر می آیند که مرتبهٔ سابقه را نسبت به این مرتبه قاصر می شمارند، و عباداتی که با آن حالت واقع شده خود را در آن عبادات مقصّر

ص: 61

می دانند و از آن ها استغفار می نمایند، و شاید اشاره به این معنی باشد این که حضرت رسول صلی الله علیه واله وسلم می فرمود که: من در هر روز هفتاد مرتبه استغفار می کنم.

پنجم: آن که چون ایشان معرفت معبود را در مرتبهٔ کمال دارند و نعمت های الهی را نسبت به خود تمام می یابند، چندان که سعی در طاعات و عبادات می نمایند لایق آن جناب نمی دانند و طاعات خود را از این جهت معصیت می شمارند و از آن ها استغفار می نمایند.(1)

امام زین العابدین علیه السلام در ایّام حجّ

چون أیّام حجّ فرا می رسید، حضرت مشتاقانه به زیارت خانه خداوند متعال می رفتند. مرحوم ابن شهرآشوب قدس سره در کتاب «مناقب» در این باره نقل کرده است:

«وَ حَجَّ علیه السلام مَاشِیاً فَسَارَ فِی عِشْرِینَ یَوْماً مِنَ الْمَدِینَةِ إِلَی مَکَّةَ.»(2)

(امام زین العابدین علیه السلام یک سفر حجّ را پیاده، در مدّت بیست روز از مدینه به مکه رفتند.)

شده نقل در زمانی و به سالی

امامُ العابدین با یک جلالی

ز مکه تا مدینه بیست روزه

پیاده رفت با شوری و حالی

و در روایت دیگری مرحوم ابن شهرآشوب قدس سره از زرارة بن اعین روایت نموده است:

«لَقَدْ حَجَّ عَلَی نَاقَةٍ عِشْرِینَ حَجَّةً فَمَا قَرَعَهَا بِسَوْطٍ.»(3)

(امام زین العابدین علیه السلام بر روی یک شتر، بیست مرتبه به مکه رفتند و یک بار هم او را شلاق نزدند.)

ص: 62


1- . حیاة القلوب، ج5، ص 61.
2- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص155.
3- . همان.

نموده اند نقل و بس روایت

امام العارفین از بهر طاعت

به عمر بی مثالش بیست سالی

به روی اُشتری با یک جلالی

به مکه رفت با جملهٔ آداب

بدون آن که آن مولا و ارباب

زند یک تازیانه در همه سال

به آن حیوان خسته در همه حال

کسی که این همه سال گهربار

به حیوانی کند این گونه رفتار

کجا فردا گذارد بین اغیار

در آن سختی عظمی محضر یار

محبینش چنان «سجّادِ» شیدا

گرفتار بلا گردند و رسوا

صاحب کتاب «عوالی اللئالی» از سُفیان بن عُیَیْنَه نقل کرده است: حضرت امام زین العابدین علیه السلام در حجّ هنگامی که مُحرم شدند و بر مرکب قرار گرفتند. رنگ مبارکشان زرد شد و لرزه بر اندام حضرت افتاد و توان لبیک گفتن را از کف دادند. از این رو یک نفر به حضرت عرض کرد:

«أَ لاَ تُلَبِّی؟ فَقَالَ: أَخْشَی أَنْ یَقُولَ لِی: لاَ لَبَّیْکَ وَ لاَ سَعْدَیْکَ فَلَمَّا لَبَّی خَرَّ مَغْشِیّاً عَلَیْهِ وَ سَقَطَ عَنْ رَاحِلَتِهِ فَلَمْ یَزَلْ یَعْتَرِیهِ ذَلِکَ حَتَّی قَضَی حَجَّهُ.»(1)

(آیا تلبیه نمی گوئید؟ حضرت فرمودند: می ترسم به من بگویند: «لا لبّیک و لا سعدیک» پس چون [بعد از گذشت ساعاتی که] حضرت لبیک گفتند، از هوش رفتند و از مرکب به زمین افتادند و پیوسته همین حال را داشتند تا اعمال حجّ به پایان رسید.)

شده نقل چون که اندر موسم حجّ

امامُ العارفین با آن همه مدح

بیامد سوی میقات الهی

که تا مُحرم شود مولی الموالی

به ناگه حضرتش با صوت اعلی

چو محرم گشت زآن باری تعالی

ز روی مرکب آن مولای عالم

بشد اندر تغیرُ بس دمادم

ص: 63


1- . عوالی اللئالی العزیزة فی الأحادیث الدینیة، ج4، ص 35.

به لرزه شد همی آن قامت شاه

دگرگون رنگ صورت همچنان ماه

ز خوف حضرت حقّ ذات پاکش

به شوقی شد جنابِ سینه چاکش

که در آن لحظه از بهر وصالش

به مرکب غش نمود اندر مجالش

ز شوق ربّ چو غش کرد آن جنابش

ز مرکب بر زمین شد جان نابش

همیشه بود دائم در چنین حال

که فارغ شد ز حجّش در همان سال

بُوَد «سجّاد» محو آن امامی

که دارد این چنین حجّ به نامی

دعای گشایش

مرحوم شیخ مفید قدس سره در کتاب «ارشاد» از طاووس یمانی نقل نموده است: در شبی وارد حجر اسماعیل شدم، و دیدم حضرت امام سجّاد علیه السلام داخل حجر مشغول نماز خواندن هستند، و به اندازه ای که خدا می داند نماز خواندند. سپس حضرت سر به سجده گذاشتند؛ من با خود گفتم: ایشان مرد صالحی از اهل بیت نیکی ها هستند، خوب است حتماً دعای ایشان را بشنوم. از این رو گوش دادم شنیدم که در سجده می فرمایند:

«عُبَیْدُکَ بِفِنَائِکَ، مِسْکِینُکَ بِفِنَائِکَ، فَقِیرُکَ بِفِنَائِکَ، سَائِلُکَ بِفِنَائِکَ.»

(بنده حقیر تو در پیشگاه توست، بیچاره به درگاه توست، ناتوانی در بارگاه توست، گدائی به در خانه تو آمده.)

راوی این روایت، طاووس یمانی می گوید:

«فَمَا دَعَوْتُ بِهِنَّ فِی کَرْبٍ إِلَّا فُرِّجَ عَنِّی.»(1)

(این دعا را در هیچ سختی نگفتم مگر این که برایم گشایش حاصل شد.)

شده نقل نیمه شب با عشق بسیار

برفت شخصی به بیت ربِّ دادار

بدید در حجر اسماعیل با شور

امامِ عابدین را شاد و مسرور

که گوید با دلی لبریز احساس

همی در سجده اش دور از همه ناس

ص: 64


1- . الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، ج2، ص143 .

الهی عبد تو بادا فدایت

منم مسکین و جانم به لقایت

فقیر درگهت باشم إلها

نگاهی کن به من ای پادشاها

بگفته راوی این متن زیبا

چو می گشتم زمانی بین اعدا

گرفتار بلا و درد و ماتم

و یا اندر غمی مانند عالم

به سجده این دعا را با صفائی

چو می گفتم زمانی هر کجائی

به لطف حضرت سجّاد در آن

رها می گشتم از آن رنج دوران

بگفته سیّد «سجّاد» هر دَم

بُوَد جانم فدای شه دمادم

تسبیح گفتن اشجار و گیاهان با امام زین العابدین علیه السلام

مرحوم ابن شهرآشوب قدس سره از سعید بن مسیب نقل کرده است: [در ایّام حجّ] تا زمانی که حضرت امام علیّ بن الحسین علیهما السلام از شهر مکه خارج نمی شدند، مردم نیز خارج نمی شدند. یک سال من در خدمت ایشان از مکه بیرون آمدم.

«فَنَزَلَ فِی بَعْضِ اَلْمَنَازِلِ فَصَلَّی رَکْعَتَیْنِ سَبَّحَ فِی سُجُودِهِ فَلَمْ یَبْقَ شَجَرٌ وَ لاَ مَدَرٌ إِلاَّ سَبَّحُوا مَعَهُ فَفَزِعْتُ مِنْهُ فَرَفَعَ رَأْسَهُ، فَقَالَ: یَا سَعِیدُ أَ فَزِعْتَ، قُلْتُ: نَعَمْ یَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ! قَالَ: هَذَا اَلتَّسْبِیحُ اَلْأَعْظَمُ.»(1)

(پس حضرت در منزلی فرود آمدند و دو رکعت نماز خواندند و در سجده تسبیح پروردگار را نمودند و هر چه در آن اطراف از درخت و گیاه وجود داشت، با ایشان به تسبیح پرداختند. من از شنیدن صدای تسبیح آن ها ترسیدم، حضرت از سجده سر برداشتند وفرمودند: سعید! ترسیدی؟ عرض کردم: آری یا ابن رسول الله! فرمودند: این تسبیح اعظم است.)

روایت گشته در ایّام مولا

علیّ بن الحسین زادهٔ زهرا

ز بعد حجّ و ایّامِ زیارت

به احترام آن اصل هدایت

کسی از شهر مکه با درایت

به قبل حضرتش با یک ذکاوت

ص: 65


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص136 .

نمی شد خارج اندر هیچ گاهی

به شوقی که نباشد جایگاهی

لذا اندر زمانی و به سالی

چو همراه جنابش در مجالی

شدند خارج ز شهرِ آسمانی

به ناگه حضرت اندر مُلک فانی

فرود آمد ز مرکب با صفائی

برای آن که آن نور خدائی

به پا دارد نمازش در کناری

میان مردمان اندر گذاری

از این رو آن ولیّ کبریائی

به حال سجده با شور و ندائی

صدا زد ذات حقّ را با صفائی

به تسبیحی که اندر هر کجائی

به یک باره همه اجسام در بود

چنان هر ذره ای زآن خلق معبود

بهمراه جنابش با چه شوری

شدند پیوسته در ذکر و سروری

از این رو گفته راوی روایت

چو بشنیدم در آن لحظه و ساعت

صدای حمد و تسبیح الهی

ز هر جسمی در آنجا با چه جاهی

بترسیدم در آن لحظه به ناگاه

از این رو حضرتش در آن بزنگاه

چو سر برداشت از سجده فرمود

بترسیدی ز ذکر خلقِ موجود

بُوَد این ذکر آن تسبیح اعظم

که بشنیدی از این ذرات عالم

همه ذرات عالم خُرد و عالی

ز ما آموختند تسبیح باری

که از آن جان بگیرد کلّ خاور

چو «سجّاد» و همه مخلوقِ داور

اعجازی شبانه برای گم کرده راهی در بیابان

مرحوم ابن شهرآشوب قدس سره از حماد بن حبیب کوفی نقل کرده است: من در منزل زباله [منزل گاهی برای کاروانیان که در راه مکه قرار داشته است.] هنگامی که به مکه می رفتم از قافله عقب ماندم، و دوستانم را گم نمودم. از این رو همین که تاریکی شب همه جا را فرا گرفت، به درختی بلند پناه بردم. اما در سیاهی شب به ناگاه جوانی را دیدم که لباس سفید در تن دارد و بوی مشک از او به مشام می رسد. لذا از ترس خود را مخفی نمودم، اما او آماده نماز شد، و چون ایستاد، شروع به این مناجات نمود:

ص: 66

«یَا مَنْ حَازَ کُلَّ شَیْءٍ مَلَکُوتاً وَ قَهَرَ کُلَّ شَیْءٍ جَبَرُوتاً أَلِجْ قَلْبِی فَرَحَ الْإِقْبَالِ عَلَیْکَ وَ أَلْحِقْنِی بِمَیْدَانِ الْمُطِیعِینَ لَکَ.»

(ای کسی که حاکمیت، بر هر چیزی را دارا هستی. و از نظر توانائی، بر همه اشیاء غلبه نموده ای. شادی رو نمودن، به سمت خودت را در دلم وارد کن و مرا در زمره اطاعت کنندگان از خودت قرار بده.)

سپس شروع به نماز خواندن کرد، وقتی دیدم اعضایش آرام و حرکاتش ساکت شد [و دیگر کار دیگری نمی کند و مشغول نماز شده است]، برخاستم و به سوی مکانی که در آن آماده نماز شده بود، حرکت کردم. دیدم چشمه ای در آنجا جاری می باشد که از آن وضو گرفته است. از این رو من نیز آماده نماز شدم و پشت سر ایشان ایستادم، ولی به ناگاه محرابی را دیدم که گویا در همان لحظه برای ایشان مهیا کرده بودند. در آن بین، هر وقت در نماز به آیه ای که نوید یا تهدیدی داشت می رسید، آن را با ناله و سوزی تکرار می نمود. همین که تاریکی برطرف شد، برخواست و خطاب به خداوند متعال عرضه داشت:

«یَا مَنْ قَصَدَهُ الضَّالُّونَ فَأَصَابُوهُ مُرْشِداً وَ أَمَّهُ الْخَائِفُونَ فَوَجَدُوهُ مَعْقِلاً وَ لَجَأَ إِلَیْهِ الْعَائِذُونَ فَوَجَدُوهُ مَوْئِلاً مَتَی رَاحَةُ مَنْ نَصَبَ لِغَیْرِکَ بَدَنَهُ وَ مَتَی فَرَحُ مَنْ قَصَدَ سِوَاکَ بِنِیَّتِهِ إِلَهِی قَدْ إنْقَشَعَ الظَّلَامُ وَ لَمْ أَقْضِ مِنْ حِیَاضِ مُنَاجَاتِکَ صَدْراً صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ افْعَلْ بِی أَوْلَی الْأَمْرَیْنِ بِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.»

(ای کسی که گمراهان قصدش نمودند، و او را راهنمای خود یافتند. [ای کسی که] مردم وحشت زده به سویش آمدند، و او را بخشنده یافتند. و عابدان به سوی او پناه بردند، و او را احسان کننده یافتند. چگونه آسایش پیدا می کند، کسی که در خدمت غیر تو بدنش را بکار بگیرد؟ و چه زمانی خوشحال می شود، کسی که در نیّت خود، غیر از تو را قصدنماید؟ خداوندا! شب، به پایان رسید، ولی هنوز سینه ام از مناجات تو لبریز نشده است. بر محمّد و آل محمّد درود فرست، و برای من آن چه سزاوار تو می باشد، انجام بده. ای مهربان ترین مهربانان.)

من ترسیدم که او را از دست داده و بعد از آن اثری از او نیابم، و نفهمم چه کسی بوده است. لذا دست به دامن او انداختم و عرض کردم: تو را به حقّ آن کسی که این سختی را بر تو گوارا نموده است، و لذّت شب زنده داری را به تو عنایت کرده است. مرا نیز از روی لطف در پناه خود

ص: 67

قرار بده که راهم را گم نموده ام. سپس فرمود: اگر در توکّلت صادق باشی هرگز گم نمی شوی؛ ولی با این وجود دنبال من بیا!

«فَلَمَّا أَنْ صَارَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ أَخَذَ بِیَدِی وَ تَخَیَّلَ لِی الْأَرْضَ تَمِیدُ مِنْ تَحْتِ قَدَمِی فَلَمَّا انْفَجَرَ عَمُودُ الصُّبْحِ قَالَ لِی: أَبْشِرْ فَهَذِةِ مَکَّةُ فَسَمِعْتُ الضَّجَّةَ وَ رَأَیْتُ الْحَجَّةَ فَقُلْتُ لَهُ بِالَّذِی تَرْجُوهُ یَوْمَ الْآزِفَةِ یَوْمَ الْفَاقَةِ مَنْ أَنْتَ قَالَ إِذَا أَقْسَمْتَ فَأَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ(1)»

(پس همین که به زیر درخت رسید دست مرا گرفت، و من خیال می کردم زمین زیر پای من کشیده می شود. صبح که سپیده زد، به من فرمود: مژده باد تو را، این مکه است. پس به ناگاه صدای داد و فریاد حاجیان را شنیدم و رو به آن جوان کرده و عرض کردم: تو را به حقّ آن کسی که روز قیامت به او امیدوار هستی، تو چه کسی هستی؟ فرمود: اکنون که قسم دادی، من علیّ بن الحسین بن علیّ بن ابی طالب هستم.)

شده نقل ز حمّاد کوفی وطن

ز ایّام دور و ز عهد کهن

به سالی که رفتم به امر خدا

همی مکه با جمعِ نام آشنا

میان طریق ناگهان بی امان

به پا شد یکی باد اندر کران

که یاران خود را در آن ناحیه

نمودم گم اندر همان فاصله

شدم در بیابان بی انتها

چو حیران به ناگه به طول سرا

بدیدم در آنجا به ناگه همی

جوانی که حیران شود آدمی

ز بویش در آن وادی بس عظیم

در آن سختی و وادی پر ز بیم

به تن کرده بود آن جوان وزین

لباس سفیدی در آن حال و حین

مهیا شد آنجا برای نماز

به حالی که نادیده هر سرفراز

نماید چنان با خداوند خویش

دعا و مناجات با قلب ریش

که مثلش نباشد به کلّ جهان

در این عالم از هر جهت بی گمان

ص: 68


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص142؛ بحارالانوار، ج46 ، ص40.

چو او با تمام و کمال خضوع

شد اندر نماز و سجود و رکوع

برفتم کنارش در آن وقت شام

به حال سکوت و بدون کلام

که ناگه بدیدم به برق نگاه

در آن ظلمت شب به صد عزّ و جاه

یکی گشته محراب از جنس نور

برایش مهیا همی با سرور

چو می خواند یکی آیه ای از عذاب

و یا آیه ای از بشارتِ یوم الحساب

چنان ناله می کرد و آه و فغان

به همراه تکرار بی حد ز جان

که چون او ندیدم به کلّ حیات

چنین محو ذات خدا با ثبات

بُد اندر همین حالِ راز و نیاز

ز آغاز شب تا سحر همچو راز

چو تاریکی شب بشد عاقبت

ز بعد نمازش به یک مرتبت

بشد در مناجاتِ با ربّ خویش

به صوت حزین و به قلبِ پریش

ز بعد مناجات خود با دعا

به هنگام رفتن به وقت صبا

بگفتم به حال تضرع به او

رهایم نکن ای شه خوب رو

به حقّ خدائی که این خستگی

گرفته ز تو با چه پیوستگی

به وقت عبادت به این شور و حال

به هر جا و وقت و زمان و مکان

نجاتم بده که در این کوره راه

رَهم را نمودم گم اندر پگاه

چرا که من عاشق به کار توأم

از این لحظه پیرو و یار توأم

فدائی گفتارِ ناب توأم

اسیر و غلامِ جناب توأم

چو گفتم چنین با دلی بی قرار

بفرمود به من با کمالِ وقار

اگر در توکل به هر وقت و آن

یقین کرده باشی به صدق و ز جان

نگردی دگر گم به جائی مدام

ولیکن کنون بی غم و با دوام

بیا همرَهم با دلی استوار

که چون او گرفت با همه اقتدار

همی دستم اندر دل شوره زار

به ناگه گمان کردمی در گذار

زمین زیر پایم به حالی عجیب

کشیده شود در فراز و نشیب

ص: 69

که هنگام صبح ناگهان آن جوان

بفرمود به من مژده که این مکان

بُوَد مکه آن قبلهٔ اهل دل

که چون من نگاهی نمودم خجل

بدیدم که باشم در آن ازدحام

میان همه حاجیان شادکام

از این رو بگفتم که ای با مرام

که هستی؟! تو ای سرور نیک نام

به حقّ کسی که به یوم الجزاء

امیدت با او هست ای مه لقاء

بگو با من اکنون که نام تو چیست؟

که هستی و اجدادِ پاک تو کیست؟

بفرمود که اکنون و در این

مقام

چو سوگند دادی مرا در کلام

بدان که منم زادهٔ مرتضی

همی سبطِ آن سرور و مصطفی

منم بر جهانی امیر و ولیّ

علیّ زادهٔ آن حسین و وصیّ

منم مقتدای همه انس و جان

به «سجّاد» داده به دستم عنان

اگر چه اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام قادر به انجام هر معجزه ای بوده اند، و ولایت تکوینی داشته اند، و از غیب خبر می داده اند. اما هیچ گاه از آن ها استفاده شخصی و خصوصی ننموده اند. مگر آن قدر به ندرت بوده، که در این صورت نیز در حکم معدوم می باشد. و هرگاه از آن بزرگواران معجزه ای به ظهور رسیده، برای هدایت و اطمینان قلبی مردمان از شریعة محمّدیة و ولایة علویة بوده است. تا با رفع مشکلات و قضاء حوائج مسلمانان به نحو اعجاز، همگان را از حقیقت مذهب امامیه آگاه نمایند. از این رو خود امام زین العابدین علیه السلام برای زیارت خانهٔ خدا با پای پیاده و یا مرکب اقدام می نمودند. ولی برای نجات یکی از موالیان خود که راه را گم کرده است، به نحو اعجاز و با طیّ الارض او را نجات می دهند.و استفاده شخصی نکردن آن بزرگواران از معجزات و کرامات خویش، شاید بدان جهت باشد که روز قیامت حجّت برای همهٔ بندگان خداوند تمام گردیده باشد و هیچ کس ادعا نکند که اگر من نیز دارای چنان معجزاتی بودم بهتر از این، عمل می کردم. و در عرصه قیامت بر همگان معلوم می گردد که با این که ائمه اطهار علیهم السلام ولایت تکوینی داشته اند و صاحب معجزات بی نهایتی بوده اند اما هیچ گاه از آن معجزات استفاده شخصی نکرده اند تا جائی که حتّی با پای پیاده سفر می نمودند،

ص: 70

و یا برای کسب روزی زحمت می کشیدند، و حتّی از علم غیب خویش برای حفظ جان خود هم استفاده نمی کردند، تا جائي که آن بزرگواران را با زهر به شهادت می رساندند.

بخشش های امام زین العابدین علیه السلام

حضرت امام سجّاد علیه السلام به فقراء و نیازمندان توجه ویژه ای داشتند و همیشه با بهترین حالت از نیازمندان و فقراء استقبال می فرمودند. به گونه ای که هرگاه فقیری به حضرت مراجعه می کرد، ایشان می فرمودند:

«مَرْحَباً بِمَنْ یَحْمِلُ لِی زَادِی إِلَی اَلْآخِرَةِ.»(1)

(آفرین به کسی که توشه مرا به سوی آخرت حمل می کند.)

از این رو به تبع پدر و جدّ خویش، حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام ، سیره آن حضرت این بود که در تاریکی شب، انبانی که در آن دینار و درهم بود، به پشت خود می گرفتند، و گاهی خوراک یا هیزم نیز بر می داشتند، و به خانهٔ فقرا می بردند. و بدون آن که شناخته شوند، در خانه را می زدند و به کسی که در را می گشود، مرحمت می فرمودند. در حالی که چهره خود را پوشانده بودند. و هنگامی که آن حضرت به شهادت رسیدند، فقرا دیدند که دیگر آن شخص ناشناس، درب خانه آن ها را نمی کوبد، و از آن کمک ها و عنایت ها خبری نیست. به همین خاطر دریافتند که آن مرد، حضرت امام علیّ بن الحسین علیهما السلام بوده است .

«وَ لَمَّا وُضِعَ علیه السلام عَلَی الْمُغْتَسَلِ نَظَرُوا إِلَی ظَهْرِهِ وَ عَلَیْهِ مِثْلُ رُکَبِ الْإِبِلِ مِمَّا کَانَ یَحْمِلُ عَلَی ظَهْرِهِ إِلَی مَنَازِلِ الْفُقَرَاءِ وَ الْمَسَاکِینِ.»(2)

(و زمانی که بدن حضرت را برای غسل دادن روی مغتسل گذاشتند، اثر آن چیزهائی را که بر دوش قرارا می داند تا به خانه تهی دستان و بیچارگان ببرند را بر پشت آن حضرت دیدند، که مانند زانوی شتر پینه بسته بود.)

ص: 71


1- . کشف الغمة، ج2، ص 77 .
2- . بحارالانوار، ج46، ص 62.

علیّ بن الحسین در طول ایّام

به تاریکی و در آن ظلمت و شام

همیشه می نهاد انبانی از نان

به دوشش بی خبر از انس و هر جان

به همراه طلا و درهم ناب

همی هیزم و هم هر جنس نایاب

برای کودکان و جمله ایتام

برای هر فقیری کلّ ایّام

و حال آن که جنابش طول دوران

رُخش پوشانده بود از جمله آنان

ز بعد سالیان چون شاه مظلوم

ز زهر ظالمان گردید مسموم

چو دیدند مردمانِ گشته ناکام

نمی آید دگر آن شخصِ گمنام

بفهمیدند که آن که کرده پنهان

تمام سالیان خود را ز یاران

همی بوده بدون شک و تردید

علیّ بن الحسین آن که به تمجید

خدا وصفش نموده با چه تدبیر

همیشه با همه تفصیل و تاکید

چنان آن سرور یکتا پرستان

عنایت می نمود به خلقِ یزدان

که در هنگام غسل و وقت تجهیز

بدیدند جمله ناگه بهت انگیز

به روی شانهٔ آن شاه شب خیز

همی یک پینه ای اسرارآمیز

چو از علّت آن با حال گریه

تفحص می نمودند دل شکسته

به آن ها حضرت مولی الموالی

امام باقر آن حیدر ثانی

همی می گفت با چشمان گریان

بُوَد زآن که امام و نور ایمان

به شانه می نهاد در نیمه شب ها

ز بهر فقراء، پنهان و تنها

همی انبانِ نان و درهم و زر

همیشه سالیانی همچو گوهر

چنان اجداد خود بی هیچ منّت

به بهتر حالتی با حال عزّت

از این رو گفته «سجّاد» با دلی شاد

به اشعارش به لحنی با چه فریاد

نیابید در این عالم از هر کران

کریم و چنین یاور بی کسان

چنان مرتضی و همه آل او

همه عمر خود، هر کجا مو به مو

ص: 72

خاتم المحدثین مرحوم شیخ عبّاس قمی قدس سره از ابن عایشه نقل کرده است: هنگامی که حضرت امام سجّاد علیه السلام به شهادت رسیدند، مردم مدینه می گفتند:

«از وقتی که علیّ بن الحسین علیهما السلام از دنیا رفته، صدقه پنهانی از میان رفته است.»(1)

ز بعد سرورِ یکتا پرستان

علیّ بن الحسین آن نورِ یزدان

شده از مردم شهر مدینه

همی منقول با بغضی به سینه

که از بعد امام گشته مسموم

علیّ بن الحسین آن شاه مظلوم

نباشد از صدقه و ز انفاق

دگر رَدی به شهر ما چو آفاق

ز انفاقی که بود در طول دوران

ز جمله مردمان مکتوم و پنهان

بگوید سیّد «سجّاد» با سوز

همی لعنت به خصم آتش افروز

غلام مستجاب الدعوه امام زین العابدین علیه السلام

اولیاء الهی همیشهٔ دوران، در میان مردمان روزگار خود پنهان بوده اند. و غالب آن ها کرامات خود را از مردمان پنهان می کرده اند. و حتّی برخی از آن ها اگر کسی از اسرارشان آگاه می گشت، آروزی وصال به محبوب خود را می نمودند. از این رو در بین اصحاب حضرت امام زین العابدین علیه السلام غلام سیاه چهره ای بود، که همین گونه زندگی می کرد. چنانچه مسعودی در کتاب «اثبات الوصیة» از سعید بن مسیب نقل کرده است:

هنگامی که در شهر قحطی آمده بود و همه مردم، از راست تا چپ، دچار خشک سالی شده بودند. پس [در آن دوران سخت] من چشم دوخته بودم و به اطرافم نگاه می کردم که ناگاه شخص سیاه چهره ای را دیدم، که بالای تپّه ای تنها ایستاده است. پس به طرف او رفتم [تا ببینم چه کاری انجام می دهد]، به ناگاه دیدم:

«یُحَرِّکُ شَفَتَیْهِ فَلَمْ یُتِمَّ دُعَاؤَهُ حَتَّی أَقْبَلَتْ غَمَامَةٌ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهَا حَمِدَ اَللَّهَ وَ اِنْصَرَفَ وَ أَدْرَکَنَا اَلْمَطَرُ حَتَّی ظَنَنَّاه اَلْغَرَقَ.»

ص: 73


1- . ترجمه انوار البهیه، ص156 .

([مشغول دعا شده و] لب هایش را تکان می دهد، هنوز دعایش تمام نشده بود که ابری ظاهر شد. چشمش که به ابر افتاد، شکر خدا را نمود و بازگشت. در آن هنگام چنان باران شدیدی ما را فرا گرفت که گمان کردم همه جا را آب خواهد برد.)

از این رو او را دنبال نمودم تا آن که داخل خانهٔ حضرت امام علیّ بن الحسین علیهما السلام شد. من هم پشت سر او داخل خانه شدم، و به امام علیه السلام عرض کردم: ای مولای من! در خانه شما، غلام سیاه چهره ای است. به من لطف کنید و او را به من بفروشید .حضرت فرمودند: ای سعید! چرا او را به تو نبخشم؟ سپس به سرپرست غلامان خود دستور دادند همه غلامان در خانه را برای من حاضر نماید. پس همه را جمع نمود ولی آن غلام را در میان آن ها ندیدم، از این رو عرض کردم: او را در بین آن ها نمی بینم. حضرت فرمودند: کسی به غیر از فلان مهتر [که از حیوانات مراقبت می کند باقی]، نمانده است. سپس دستور دادند او را نیز حاضر کنند. چون او را نگاه کردم، دیدم همان غلام است. عرض کردم: این همان غلام است. حضرت به او فرمودند: ای غلام! از این پس سعید بن مسیب مالک تو می باشد. پس همراه او برو. غلام سیاه چهره به من گفت:

«مَا حَمَلَکَ عَلَی أَنْ فَرَّقْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَ مَوْلاَیَ؟ فَقُلْتُ لَهُ: إِنِّی رَأَیْتُ مَا کَانَ مِنْکَ عَلَی اَلتَّلِّ. فَرَفَعَ یَدَهُ إِلَی اَلسَّمَاءِ مُبْتَهِلاً، ثُمَّ قَالَ: إِنْ کَانَتْ سَرِیرَةٌ بَیْنَکَ وَ بَیْنِی قَدْ أَذَعْتَهَا عَلَیَّ فَاقْبِضْنِی إِلَیْکَ. فَبَکَی عَلِیُّ بْنُ اَلْحُسَیْنِ علیهما السلام وَ بَکَی مَنْ حَضَرَهُ وَ خَرَجْتُ بَاکِیاً. فَلَمَّا صِرْتُ إِلَی مَنْزِلِی وَافَانِی رَسُولُهُ علیه السلام فَقَالَ لِی: إِنْ أَرَدْتَ أَنْ تَحْضُرَ جَنَازَةَ صَاحِبِکَ فَافْعَلْ. فَرَجَعْتُ مَعَه وَ وَجَدْتُ اَلْعَبْدَ قَدْ مَاتَ بِحَضْرَتِهِ.»(1)(چه چیزی باعث شد تا میان من و سرورم جدایی افکنی؟ به او گفتم: من دیدم که بر آن تپّه چه کردی. غلام ملتمسانه دست به سوی آسمان بلند نمود و سپس گفت: [خداوندا! میان من و تو رازی بود،] حال که راز میان خود و من را فاش نموده ای، مرا نزد خود ببر. [از این حال خضوع و اشکِ ریزان غلام] حضرت علیّ بن الحسین8و افرادی که حاضر بودند به گریه افتادند. و من نیز با چشمان گریان، [از خانه حضرت] خارج شدم. پس همین که به منزلم رسیدم، فرستاده امام علیه السلام نزدم آمد و گفت: اگر می خواهی در تشییع جنازه رفیقت حاضر شوی، بیا .پس با فرستاده امام علیه السلام برگشتم و دیدم آن غلام در برابر امام علیه السلام قرار گرفته و از دنیا رفته است.)

ص: 74


1- . اثبات الوصیة، ص 175.

شده نقل که زمانی وقت قحطی

که جمله مبتلا بودند به سختی

سعید بن مسیب در زمانی

بدید در گوشه و اندر کناری

به روی تپه ای با عشق بسیار

غلامی با دلی لبریز اسرار

بخوانَد ذات حقّ را بهر باران

به دور از مردمان و خلقِ دوران

چنان می خواند خدا را با صداقت

که چون بنمود دعایی با درایت

هنوز راز و نیازش بهر حاجت

نگشته بود تمام در وقت و ساعت

که آمد ابرها بالای آن شهر

ببارید بر تمام خلق و مهتر

همین که آن غلامِ صاحب جاه

بدید اندر افق از بعد آن آه

نمایان گشته ابرِ رحمت حقّ

نمود شکر خدا را با چه رونق

سپس برگشت به سوی شهر آرام

لذا دنبال او رفتم به هر گام

که بینم کیست آن مرد الهی

که دارد نزد حقّ و ذات باری

چنین قدر و مقام و جایگاهی

در این عالمِ پر از هر گناهی

که با یک نغمه اش ذات خداوند

چنین نازل کند رحمتِ بی حد

چو رفتم در پی او تا به خانه

بدیدم رفت با شوقی شهانه

به نزد و خانهٔ سبط پیمبر

امام ساجدین بر جمله سرور

از این رو با دلی لبریز احساس

برفتم محضر آن سرورِ ناس

به گفتم به جنابش با کیاست

بُوَد نزدت غلامی با درایت

فروش او را به من شاهِ ولایت

به لطف بی مثالت با عنایت

بفرمود حضرتش با جود و احسان

ولیّ این جهان و نور یزدان

چرا او را نبخشم بهر سبحان

به تو در بین جمله راد مردان

سپس فرمود به مسئول غلامان

که آرد نزد من جملهٔ آنان

ولی دیدم که اندر جمع آن ها

نباشد آن غلام و عبدِ والا

لذا گفتم به آن مولا و آن شاه

نباشد آن غلام اکنون در این گاه

ص: 75

میان جملهٔ این جمع اکنون

ندارد حضرتش در چرخ گردون

دگر عبدی که در این جمع حاضر

نباشد در بر این خلقِ ناظر

بفرمود آن امام و شاه و مولا

نمانده جز غلامی که در اینجا

کند تیماری از بهرم ز احشام

تمام دورهٔ سال و به ایّام

سپس او را در آن وقت و زمانه

چو دیگر بندگان بی هر بهانه

نمود حاضر به جمعی عاشقانه

که چون او را بدیدم با اشاره

بگفتم که همین باشد مرادم

بُدم مشتاق این عبد از نهادم

بفرمود حضرت امام سجّاد

به او در جمع ناس و بین آحاد

برو همراه او با قلب خوشحال

که باشد او دگر از روی اقبال

همی مولای تو مسرور و دل شاد

در این عالم گشته پر ز بی داد

غلام گفت به سعید بن مسیب

چه چیزی گشته عامل و مسبب

که گردم من جدا از سرور خود

ولیّ نعمت به هر پیل و به هر خرد

بگفت دیدم تو را بالای تپه

فلان ساعت از این روز خجسته

لذا از آن زمان با بی قراری

شدم مشتاق تو با افتخاری

چو بشنید این سخن در بین یاران

غلام زنده دل با چشم گریان

بگفت اندر مناجاتی به یزدان

به حالِ زاری و خشوع و نالان

خداوندا در این عرصهٔ گیتی

بُد اندر بین ما در کلّ هستی

همی رازی که مردمِ زمانه

شدند آگاه زآن با یک نشانه

کنون که راز ما بین خلائق

شده فاش اندر این حال و دقائق

مرا نزدت ببر ای حیّ داور

به دور از مردمانِ ارض و خاور

همین که او بشد اندر تضرع

به اشکی با دلی پر از تواضع

همه گریان شدند و اشک ریزان

ز حال او همه با حال افغان

لذا بی تاب و با چشمان گریان

چو بیرون آمد اندر روز تابان

ص: 76

سعید بن مسیب با چه ناله

همین که او رسید با یک انابه

به بیت و خانه اش در آن بزنگاه

به یک باره به حالی سخت و جانکاه

رسید از بهر او از شاه پیغام

که اگر خواهی در این لحظه و هنگام

ببینی در زمان و آخرین بار

رفیق رفته دیگر محضر یار

کنی تشییع او را دل شکیبا

بیا که رفته از این دار دنیا

سعید بن مسیب چون به سرعت

برفت خانه حضرت با چه حیرت

بدید که آن غلام با مروّت

کنار حضرت مولا به عزّت

برفته از جهان و دار فانی

همی آسوده و بی هر فغانی

بُوَد «سجّاد» دائم آرزویش

چنین مرگی به وقت بس نکویش

معجزات امام زین العابدین علیه السلام

معجزات حضرت امام زین العابدین علیه السلام قابل احصاء نمی باشد. و آن چه در کتب اعاظم و بزرگان نقل شده است چونان قطره ای از دریای بی کران فضائل آن امام بزرگوار می باشد. و در این نوشتار نیز برخی از معجزاتی که اعاظم امامیه رحمة الله متعرض آن ها شده اند، آورده می شود. چرا که شنیدن و گفتن و نگاشتن و خواندن فضائل و معجزات حضرات معصومین علیهم السلام خاصه وجود نازنین حضرت امیرالمؤمنین علیّ بن ابی طالب علیهما السلام، موجب نورانی شدن قلوب و از بین رفتنمعاصی می گردد. چنانچه مرحوم علامه مجلسی قدس سره از امام به حقّ ناطق، حضرت جعفر بن محمّد الصادق علیهما السلام از وجود نازنین رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم روایت کرده است:

«إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی جَعَلَ لِأَخِی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام فَضَائِلَ لَا تُحْصَی کَثْرَةً فَمَنْ قَرَأَ فَضِیلَةً مِنْ فَضَائِلِهِ مُقِرّاً بِهَا غَفَرَ اللَّهُ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ مَنْ کَتَبَ فَضِیلَةً مِنْ فَضَائِلِهِ لَمْ تَزَلِ الْمَلَائِکَهُ یَسْتَغْفِرُونَ لَهُ مَا بَقِیَ لِتِلْکَ الْکِتَابَهِ رَسْمٌ وَ مَنِ اسْتَمَعَ إِلَی فَضِیلَةٍ مِنْ فَضَائِلِهِ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ الذُّنُوبَ الَّتِی اکْتَسَبَهَا بِالسَّمْعِ وَ مَنْ نَظَرَ إِلَی کِتَابَهٍ مِنْ فَضَائِلِهِ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ الذُّنُوبَ الَّتِی اکْتَسَبَهَا بِالنَّظَرِ ثُمَّ قَالَ النَّظَرُ إِلَی

ص: 77

عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام عِبَادَةٌ وَ لَا یَقْبَلُ اللَّهُ إِیمَانَ عَبْدٍ إِلَّا بِوَلَایَتِهِ وَ الْبَرَاءَةِ مِنْ أَعْدَائِهِ.»(1)

(خداوند تعالی برای برادرم علیّ بن ابی طالب علیهما السلام فضایلی را قرار داده که از کثرت و زیادی قابل شمردن نمی با شد. هر کس یکی از فضایل او را بخواند، با اقرار به آن، خداوند گناهان گذشته و آینده او را می بخشد. و هر کس یک فضیلت از فضایل او را بنویسد، تا وقتی که اثر آن نوشته باقی باشد، ملائکه برای او استغفار می کنند. و هر که گوش فرا دهد به یکی از فضایل او، خداوند گناهان او را که از راه گوش انجام داده می آمرزد. و هر که تماشا کند به نوشته یکی از فضایل او، خداوند گناهانی را که از راه چشم مرتکب شده می آمرزد. سپس حضرت فرمودند: نگاه به علیّ بن ابی طالب علیه السلام عبادت است. خداوند ایمان بنده ای را نمی پذیرد، مگر با ولایت او و بیزاری جستن از دشمنانش.)

دعای امام زین العابدین علیه السلام در حقّ فرزدق

بسیاری از علماء و محدثین نقل کرده اند: حضرت امام علیّ بن الحسین علیهما السلام در سالی که هشام بن عبد الملک خلیفه عبّاسی به حجّ رفته بود، به زیارت خانهٔ خدا رفتند. در آن ازدحام مردم خیلی به حضرت احترام می کردند و مرتب برای پرسیدن سؤالات خود، محضر حضرت می رسیدند. (و برای این که حضرت امام زین العابدین علیه السلام حجر الأسود را استلام نمایند، راه باز نمودند. کاری که هشام بن عبد الملک، هر آن چه نمود، به جهت ازدحام جمعیت موفق بهانجامش نشد، و مردم اجازه نزدیک شدن به حجر الأسود را به او ندادند.(2)) لذا عده ای که تا به آن روز حضرت را ندیده بودند و از این استقبال مردم نسبت به حضرت تعجب کرده بودند، به هشام گفتند: این مرد کیست؟ هشام به دروغ گفت: من او را نمی شناسم، مبادا رغبت مردم به حضرت زیاد شود. فرزدق که در آنجا حاضر بود، به آن ها گفت: من ایشان را می شناسم. و فی البداهه در شأن حضرت اشعاری را انشاء نمود که (متجاوز از چهل بیت است.(3)) و با این بیت آغاز می شود:

ص: 78


1- . بحارالانوار، ج26 ، ص229.
2- . کشف الغمّة، ج2، ص80.
3- . منتهی الآمال، ج1، ص1152.

هَذَا الَّذِی تَعْرِفُ الْبَطْحَاءُ وَطْأَتَهُ

وَ اَلْبَیْتُ یَعْرِفُهُ وَ اَلْحِلُّ وَ اَلْحَرَمُ

این آقا کسی است که سرزمین مکه قدمگاه او را می شناسد، و خانه خدا و حلّ و حرم او را می شناسد.

بعد از این که فرزدق این اشعار را در وصف حضرت امام زین العابدین علیه السلام سرود، هشام بن عبد الملک، دنبال فرزدق فرستاد و (او را در عسقلان، مکانی بین مکه و مدینه حبس کرد.(1)) و نام او را از دیوان [بیت المال] پاک کرد. (حضرت امام علیّ بن الحسین8برای او ده هزار درهم به عنوان صله فرستادند.(2)) ولی فرزدق آن را برگرداند و عرض کرد: من این قصیده را به جهت دیانت [و عرض ادب به محضر شما] سروده ام. ولی حضرت دوباره آن صله را برای او فرستادند و فرمودند:

«قَدْ شَکَرَ اللَّهُ لَکَ ذَلِکَ، فَلَمَّا طَالَ الْحَبْسُ عَلَیْهِ وَ کَانَ یُوعِدُهُ بِالْقَتْلِ شَکَا إِلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام فَدَعَا لَهُ فَخَلَّصَهُ اللَّهُ، فَجَاءَ إِلَیْهِ وَ قَالَ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! إِنَّهُ مَحَا اسْمِی مِنَ الدِّیوَانِ، فَقَالَ: کَمْ کَانَ عَطَاؤُکَ؟ قَالَ: کَذَا، فَأَعْطَاهُ لِأَرْبَعِینَ سَنَةً وَ قَالَ علیه السلام : لَوْ عَلِمْتُ أَنَّکَ تَحْتَاجُ إِلَی أَکْثَرَ مِنْ هَذَا لَأَعْطَیْتُکَ. فَمَاتَ الْفَرَزْدَقُ بَعْدَ أَنْ مَضَی أَرْبَعُونَ سَنَةً.»(3)(خدا به جهت این قصیده ای که سرودی به تو پاداش دهد. امّا وقتی زندانی بودنِ فرزدق طولانی شد و او را تهدید به قتل نمودند، به حضرت امام علیّ بن الحسین علیهما السلام شکایت نمود. از این رو حضرت برای او دعا کردند و او [به برکت دعای حضرت] از زندان آزاد شد. بعد از آن که فرزدق [آزاد شد] محضر حضرت آمد و عرض کرد: ای فرزند رسول خدا! هشام نام مرا از دیوان [بیت المال] پاک کرده است. حضرت فرمودند: چقدر به تو عطا می کرد؟ عرض کرد: فلان مقدار، پس حضرت [علاوه بر صله ای که به او عنایت کرده بودند،] خرج چهل سال را به او عنایت کردند و فرمودند: اگر می دانستم که به پولی بیش از این احتیاج پیدا می کنی، به تو می دادم! پس فرزدق بعد از گذشت چهل سال [از این واقعه] از دنیا رفت.)

ص: 79


1- . اعیان الشیعه، ج10، ص269.
2- . کشف الغمّة، ج2، ص80.
3- . الخرائج و الجرائح، ج1، ص268.

به روزی که بود، بیتِ ربّ و خدا

شلوغ و پذیرای خلق از قضا

بیامد به بیت خدا با چه کین

هشام بن عبد الملک آن لعین

ز بعد طوافش به بیت الحرام

میان خلائق در آن ازدحام

چو آمد که گیرد حجر را به بَر

ببوسد حجر را همی بی هنر

شلوغی بشد پرده و صد حجاب

به جمع خلائق حبابی به آب

بیامد کناری و جائی نشست

در آن جمعیت سود و طرفی نبست

بشد ناگهان آسمان در خروش

نموده شعف کعبه با مِی فروش

نمودند مردم همه راه باز

به سجده همه در بَرِ بی نیاز

چه گشته خدایا کنون در حرم

که گشته پلیدی چنین در عدم

به تکبیر و تهلیلِ مردم عیان

بشد در حرم مالک این جهان

بیامد چو سجّاد والا مقام

درون حرم با همه احتشام

به سجده شدند جمله اندر بَرَش

به تعظیم او خلقِ فرمانبرش

نمودند جایش کنار حجر

که بوسد حجر را و گیرد به بَر

بگفتند جمعی به آن دون پست

به آن غافلِ کافرِ بت پرست

که این سَیّدِ صاحبِ جاه کیست

به جز او در اینجا کسی راه نیست

بگفت با تکلّف هشام لعین

خبیثی که نَبْوَد چو او در زمین

ندانم که او کیست یا از کجاست

به جمع خلائق چرا ره گشاست

ولیکن فرزدق به صوتی برین

بگفت من شناسم شه مُلک دین

فرزدق بگفت وصف زین العباد

به اشعار نابی که مثلش نباد

بگفت وصف مولا به جمعی عظیم

به پیش امامی که باشد کریم

به مکّه که بودند پیر و جوان

در آن جمع و در بین آن عاصیان

بگفت پیش چشم هشام ذلیل

ز اشعار نابش بسی بی بدیل

ز وصف جگر گوشهٔ مصطفی

علیّ زاده و نور خیرُ الوری

ص: 80

بگفت از مقامات حقِّ مبین

ز سجّاد و فضلش به روی زمین

از این رو برایش امام و ولیّ

صله ها فرستاد بس منجلی

ولی گفت با عشق و حال تمام

اگر گفتمی فضل تو ای امام

نه از بهر زر بوده و جاه و مال

ز جان گفتمی جاه تو با جلال

برای خدا این چنین گفته ام

به عشقت چنین جمله ها سُفته ام

نگیرم برایش یکی درهمی

تو شاهی و بر این جهان خُرّمی

بفرمود حضرت به او از صفا

هر آن چه که ما در سرای خدا

به خلق زمین و بدون ریا

به هر کس بدادیم به حکم قضا

دگر پس نگیریم بی هر کلام

در این عالم از بهر خلق گرام

قبولش نما بی کلامی ز جان

نکن رد دگر دست ما هر زمان

ولی زآن زمان حاکم دین فروش

بکرد در بلائی فرزدق ز جوش

بِبُردند به زندان همی ناکسان

به جرم وِلای علیّ بی گمان

در آن لحظه با ضرب و شتم تمام

همی آن فرزدقِ بس با مرام

بماند روزگاری به زندان اسیر

به زندان بکرد شکوه ها بر امیر

که چون گفتمی فضل تو بر همه

کنم در قفس این چنین زمزمه

چو پیش خودش شکوه بر شاه کرد

دعا حضرتش با دو صد آه کرد

چو حضرت نمود از برایش دعا

فرزدق بشد با دعایش رها

فرزدق چو آمد ز زندان بُرون

در آن روزگارِ ز سختی فزون

بگفت به امام و ولیّ جلیل

هشام لعینِ شده بس ذلیل

گرفته ز دیوان اسمم قلم

ولیّ نعمت و شاهِ جود و کرم

ز بیت المال ندارم دگر سهم من

بُوَد این لعین بدتر از اَهْرِمَن

بداد حضرتش خرج چِل سال او

پس از آن که کردند همی گفتگو

سپس گفت نور خدای وَدُود

که گر بیش از این احتیاج تو بود

ص: 81

کنون داده بودم همین جا به تو

که باشی تو آسوده و خنده رو

ز بعد چهل سال از این گفتگو

ز دنیا برفت با همان خُلق و خو

بگفت طول عُمرش ز وصف علیّ

که «سجّاد» گوید ز وصفش جلیّ

مرحوم علامه محمّدتقی مجلسی قدس سره اشعار جناب فرزدق رحمة الله را در کتاب «روضة المتقین» به این نحو نقل کرده است:

هذا الذی تعرف البطحاء وطأته

و البیت یعرفه و الحل و الحرم

هذا ابن خیر عباد اللّه کلهم

هذا التقی النقی الطاهر العلم

هذا علی رسول اللّه والده

أمست بنور هداه تهتدی الأمم

إذا رأته قریش قال قائلها

إلی مکارم هذا ینتهی الکرم

ینمی إلی ذروه العز الذی قصرت

عن نیلها عرب الإسلام و العجم

یکاد یمسکه عرفان راحته

رکن الحطیم إذا ما جاء یستلم

یغضی حیاء و یغضی من مهابته

فما(1) یکلم إلا حین یبتسم

ینشق نور الهدی عن نور غرته

کالشمس تنجاب عن إشراقها الظلم

بکفه خیزران ریحها عبق

من کف أروع فی عرنینه شمم

مشتقه من رسول اللّه نبعته

طابت عناصره و الخیم و الشیم

حمال أثقال أقوام إذا قدحوا

حلو الشمائل تحلو عنده النعم

هذا ابن فاطمة إن کنت جاهله

بجدّه أنبیاء اللّه قد ختموا

اللّه فضله قدما و شرفه

جری بذاک له فی لوحه القلم

من جدّه دان فضل الأنبیاء له

و فضل أمته دانت له الأمم

أم البریه بالإحسان فانقشعت

عنها الغمامه و الإملاق و العدم

ص: 82


1- . فما: (فلا - خ).

کلتا یدیه غیاث عم نفعهما

یستوکفان و لا یعروهما عدم

سهل الخلیقة لا تخشی بوادره

تزینه الخصلتان الخلق و الکرم

لا یخلف الوعد میمون نقیبته

رحب الفناء أریب حین یغترم

من معشر حبهم دین و بغضهم

کفر و قربهم منجی و معتصم

یستدفع السوء و البلوی بحبهم

و یسترب به الإحسان و النعم

مقدم بعد ذکر اللّه ذکرهم

فی کلّ حال و مختوم به الکلم

إن عد أهل التقی کانوا أئمتهم

أو قیل من خیر أهل الأرض؟ قیل هم

لا یستطیع جواد بعد غایتهم

و لا یدانیهم قوم و إن کرموا

هم الغیوث إذا ما أزمه أزمت

و الأسد أسد الشری و البأس مختذم

یأبی لهم أن یحل الذم ساحتهم

خیم کریم و أید بالندی خضم

لا ینقص العسر قسطا من أکفهم

سیان ذلک إن أثروا و إن عدموا

أی الخلائق لیست فی رقابهم

لأولیه هذا أوله نعم

من یعرف اللّه یعرف أولیه ذا

فالدین من بیت هذا ناله الأمم (1)

عبد الرحمن جامی یکی از بزرگترین علماء عامه نیز، اشعار جناب فرزدق رحمة الله را به زبان فارسی، این چنین بیان نموده است:

گفت من مى شناسمش نيكو

زو چه پرسى به سوى من كن رو

آن كس است اين كه مكّه و بطحا

زمزم و بوقُبَيس و خيف و منا

حرم و حلّ و بيت و ركن و حطيم

ناودان و مقام ابراهيم

مروه مسعىٰ صفا حجر عرفات

طيبه و كوفه كربلا و فرات

هريك آمد به قدر او عارف

بر علوّ مقام او واقف

ص: 83


1- . روضة المتقین، ج14، ص411.

قرّة العين سيّد الشهداست

غنچۀ شاخ دَوحۀ زهراست

ميوۀ باغ احمد مختار

لالۀ راغ حيدر كرّار

چون كند جاى در ميان قريش

رود از فخر بر زبان قريش

كه بدين سرور ستوده شيم

به نهايت رسيد فضل و كرم

ذروۀ عزّت است منزل او

حامل دولت است محمل او

از چنين عزّ و دولت ظاهر

هم عرب هم عجم بود قاصر

جدّ او را به مسند تمكين

خاتم الانبياست نقش نگين

لايح از روى او فروغ هُدىٰ

فايح از خوى او شميم وفا

طلعتش آفتاب روز افروز

روشنايى فزاى و ظلمت سوز

جدّ او مصدر هدايت حقّ

از چنان مصدرى شده مشتق

از حيا نايدش پسنديده

كه گشايد به روى كس ديده

خلق ازو نيز ديده خوابانند

كز مهابت نگاه نتوانند

نيست بى سبقت تبسّم او

خلق را طاقت تكلّم او

در عرب در عجم بود مشهور

كو مدنش مغفّل مغرور

همه عالم گرفت پرتو خور

گر ضريرى نديد ازان چه ضرر

شد بلند آفتاب بر افلاك

بوم اگر زان نيافت بهره چه باك

بر نكو سيرتان و بدكاران

دست او ابر موهبت باران

فيض آن ابر بر همه عالم

گر بريزد نمى نگردد كم

هست ازان معشر بلند آيين

كه گذشتند ز اوج عِلّيّين

حبّ ايشان دليل صدق و وفاق

بعض ايشان نشان كفر و نفاق

قربشان پايۀ علوّ و جلال

بعدشان مايۀ عتوّ و ضلال

گر شمارند اهل تقوا را

طالبان رضاى مولا را

اندر آن قوم مقتدا باشند

و اندر آن خيل پيشوا باشند

ص: 84

گر بپرسد ز آسمان بالفرض

سائلى مَن خِيارُ اهل الأرض

بر زبان كواكب و انجم

هيچ لفظى نيايد الّا هُم

هُم غُيُوثُ النّدىٰ اذا وَهَبُوا

هُم لُيُوثُ الثَّرىٰ اذا نَهَبُوا

ذكرشان سابق است در افواه

بر همه خلق بعد ذكر اللّٰه

سر هر نامه را رواج فزاى

نام ايشانست بعد نام خداى

ختم هر نظم و نثر را الحقّ

باشد از يمن نامشان رونق(1)

اسم کامل فرزدق، «همام بن غالب بن صعصعة بن ناجیة» است و از بزرگان بنی تمیم به حساب می آمده است. کنیهٔ او «أبو فراس» و لقبش «فرزدق» بوده است. فرزدق از شعرای بزرگ عصر اموی محسوب می شود.

روزی فرزدق به همراه پدرش محضر حضرت مولا امیرالمؤمنین علیه السلام رسید، حضرت به غالب فرمودند: او کیست؟ عرضه داشت: فرزندم است و شعر می گوید. حضرت فرمودند: قرآن را به او آموزش بده که بهتر از شعر است. از این رو حسب الامر حضرت مولا امیرالمؤمنین علیه السلام ، پاهایش را بست، تا زمانی که قرآن را حفظ کرد.(2)البتّه فرزدق برای خلفاء اموی نیز شعر سروده است که به نظر می رسد از باب تقیه بوده باشد. و بنابر نقل مشهور، فرزدق در سال صد و ده هجری قمری، در سن نود و یک سالگی در بصره وفات کرده است.(3)

فضیلت شعرای اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام

در بین ارادتمندان و خادمان حضرات معصومین علیهم السلام که هر کدام به نحوی مشغول انجام وظیفه، به پیشگاه مقدس و منور ائمهٔ اطهار علیهم السلام می باشند، شعراء از جایگاه ویژه ای برخوردار هستند، و در طول تاریخ عنایات و توجهات خاص اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام شامل حال

ص: 85


1- . مثنوی هفت اورنگ، ج1، ص206.
2- . اعیان الشیعه، ج10، ص267 .
3- . اعیان الشیعه، ج10، ص 269.

آن ها می شده است. از این رو مرحوم شیخ حرّ عاملی قدس سره در کتاب «وسائل الشیعة» از حضرت امام علیّ بن موسی الرضا علیهما السلام نقل کرده اند:

«مَا قَالَ فِینَا مُؤْمِنٌ شِعْراً یَمْدَحُنَا بِهِ إِلَّا بَنَی اللَّهُ لَهُ مَدِینَةً فِی الْجَنَّةِ أَوْسَعَ مِنَ الدُّنْیَا سَبْعَ مَرَّاتٍ، یَزُورُهُ فِیهَا کُلُّ مَلَکٍ مُقَرَّبٍ وَ کُلُّ نَبِیٍّ مُرْسَلٍ.»(1)

(هیچ مؤمنی در مدح ما [اهل بیت] شعری نمی سراید مگر این که خداوند متعال در بهشت شهری برای او بنا می کند که هفت برابر از دنیا وسیع تر است، که همه ملائکه مقرب الهی و هر نبیّ مرسلی در آن، به دیدار و زیارت او می آیند.)

بفرمود ولیّ نعمت این جهان

علیّ بن موسی شهِ انس و جان

کسی که بگوید یکی بیت شعر

به مدح همه ما و خالی ز غیر

بسازد خدا بهر او بی گمان

بنائی به جنّت به بهتر مکان

که باشد به وسعت در آنجا ز جاه

برابر به سبع جهان در نگاه

بیاید به دیدار او هر نبیّ

که گردیده مرسل به اذن ولیّ

به هر روز آیند به دیدار او

ملائک به عشق و به هر خُلق و خو

بُوَد خادم و مادح اهل بیت

به «سجّاد»، مولا و آقا سرشت

و در روایت دیگری مرحوم شیخ حرّ عاملی قدس سره از کلام اللّه الناطق حضرت امام جعفر بن محمّد الصادق علیهما السلام نقل کرده اند:

«مَا قَالَ فِینَا قَائِلٌ بَیْتَ شِعْرٍ حَتَّی یُؤَیَّدَ بِرُوحِ الْقُدُسِ.»(2)

(هرگز کسی درباره ما [اهل بیت] بیت شعری نسروده است، مگر این که به وسیله روح القدس یاری شده است.)

شنیدم ز مولای افلاکیان

امیر همه، جملهٔ خاکیان

ص: 86


1- . وسائل الشیعة، ج14، ص598.
2- . وسائل الشیعة، ج14، ص597 .

ز صادق ز قرآن ناطق عیان

نگوید کسی مدح ما بی گمان

مگر این که او با همه افتخار

مؤید شود هر زمانی چو یار

به روح القدس سرورِ قدسیان

به لطف ولیّ نعمتِ انس و جان

شود یاری از جانب کبریا

چو گوید مدیح ولیّ خدا

بُوَد جای او بی گمان در جَنان

به «سجّاد» مولا بُوَد در جهان

استحباب اشعار مصائب و فضائل حتّی در شب جمعه

در بعضی از ایّام مثل شب جمعه یا ماه رمضان که شعر سرودن یا شعر خواندن، حسب برخی از روایات مکروه می باشد، شعر سرودن دربارهٔ مصائب و فضائل اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام فضیلت دارد. چنانچه مرحوم شیخ حرّ عاملی قدس سره در کتاب «وسائل الشیعة» در باب استحباب سرودن شعر و لو در ماه رمضان یا در شب جمعه، از خلف بن حماد نقل کرده است، به حضرت امام علیّ بن موسی الرضا علیهما السلام عرض کردم:

«إِنَّ أَصْحَابَنَا یَرْوُونَ عَنْ آبَائِکَ علیهم السلام: أَنَّ الشِّعْرَ لَیْلَةَ الْجُمُعَةِ وَ یَوْمَ الْجُمُعَةِ وَ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ وَ فِی اللَّیْلِ مَکْرُوةٌ، وَ قَدْ هَمَمْتُ أَنْ أَرْثِیَ أَبَا الْحَسَنِ علیه السلام وَ هَذَا شَهْرُرَمَضَانَ، فَقَالَ لِی: ارْثِ أَبَا الْحَسَنِ علیه السلام فِی لَیْلَةِ الْجُمُعَةِ وَ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ وَ فِی اللَّیْلِ وَ فِی سَائِرِ الْأَیَّامِ، فَإِنَّ اللَّهَ یُکَافِئُکَ عَلَی ذَلِکَ.»(1)

(اصحاب ما از پدران شما: نقل کرده اند: شعر خواندن در شب و روز جمعه و در همه ماه رمضان و در هر شبی مکروه می باشد. و من قصد کرده ام که مرثیه حضرت ابو الحسن [موسی بن جعفر علیهما السلام را بگویم] و حال آن که اکنون ماه رمضان است. حضرت امام رضا علیه السلام به من فرمودند: مرثیه حضرت ابو الحسن را [حتّی] در شب جمعه و در ماه رمضان و در بقیه ایّام بخوان، چرا که خداوند متعال تو را کفایت می کند و اجر تو را برای این عمل خواهد داد.)

یکی از شیعیان با اصالت

به عشق و شور و از روی درایت

بگفت روزی به مولایش به دقّت

امام هشتمین با وَجد و همّت

ص: 87


1- . وسائل الشیعة، ج14، ص599.

شده نقل از برای ما ز عترت

ز آباء گرامت با چه کثرت

به روز جمعه اندر کلّ دوران

به مثل هر شبی ای نور یزدان

بُوَد مکروه شعر و خواندن آن

چنان ماه صیام از بهر یاران

کنون من با همه عشق و بضاعت

نمودم قصد که با شوق و قداست

بخوانم مرثیه و شعر غُربت

برای پدرت این وقت و فرصت

و حال آن که کنون با جمله رفعت

رمضان باشد و ماه ضیافت

بفرمود حضرتش با لطف و رحمت

به هر وقتی بخوان با عشق و شوکت

همی اشعار نابی کز محبّت

سروده گشته در ایّام و هر وقت

برای حضرتش با حال رِقّت

به هر جا و زمانی با شفقّت

که ذات باری اندر کلّ حالت

دهد پاداش تو را با جلالت

چو «سجّاد» فدائی امامت

که وصف شاه گوید با کرامتآری در همهٔ ساعات و لحظات، و به هر نحوی، چه با زبان حال و چه با زبان قال، خواه با زبان نثر، و خواه با زبان نظم، باید دم از حضرت علیّ مرتضی و فرزندان بزرگوارشان علیهم السلام زد، و لحظه ای بلکه دمی و نفسی از یاد آن بزرگواران غافل نبود.

همیشه باید اندر هر دو عالم

به شور و عشق و با هر لحظهٔ دَم

به مثل اولیا و شخص آدم

به هر جا و زمانی همچو خاتم

به وقت جان سپردن شاد و بی غم

درون قبر از آن روزِ اقدم

به نظم و نثر و در هر مجلس و بزم

چُنان هر ذرهٔ عالم به یک عزم

بدون لحظه ای تردید و محکم

بگوئیم «یا علیّ» بی درد و ماتم

چرا که می کند آن اسم اعظم

همی زنده چو «سجّاد» و چو حاتم

ص: 88

معجزهٔ سنگ ممهور به مهر امام زین العابدین علیه السلام

مرحوم محمّد بن جریر طبری امامی قدس سره از علیّ بن یزید نقل کرده است: در هنگامی که حضرت امام زین العابدین علیه السلام بعد از شهادت حضرت امام حسین علیه السلام از شام به مدینه برمی گشتند، من همراه آن حضرت بودم، و به زنان ایشان و بقیه همراهان حضرت نیکی می نمودم و نیازهای آن ها را تأمین می کردم. و هنگامی که در جائی برای استراحت نزول اجلال می فرمودند، از آن ها فاصله می گرفتم و اگر در منزل گاهی رحل اقامت می افکندند از آن ها دور می شدم تا زنان آسوده باشند. از این رو هنگامی که به مدینه رسیدند، مقداری از زیورآلات خود را برای من فرستادند، اما من آن ها را نگرفتم، و عرض کردم:

«فعلت هذا للّه و لرسوله [ صلی الله علیه واله وسلم ] فأخذ علیّ بن الحسین [علیهما السلام] حجراً أسود صماً فطبعه بخاتمه و قال: خذه و اقض کلّ حاجة لک منه. فو اللّه ألذی بعثمحمداً بالحقّ لقد کنت أجعله فی البیت المظلم فیسرج لی و أضعه علی الأقفال فتفتح لی و آخذه بیدی و أقف بین أیدی الملوک فلا أری إلا ما أحب.»(1)

(من برای خدا، و رسول اللّه صلی الله علیه واله وسلم آن کارها را انجام دادم، از این رو امام سجّاد علیه السلام سنگ سیاهی را از زمین برداشتند، و انگشتر خود را بر روی آن نهادند که نقش نگین حضرت بر آن نقش بست، و فرمودند: این سنگ را بگیر و هر حاجتی داری به وسیله آن بدست بیاور. [علیّ بن یزید می گوید:] قسم به خداوندی که [حضرت] محمّد صلی الله علیه واله وسلم را به حقّ مبعوث نمود، آن سنگ را هنگامی که در خانه بسیار تاریک قرار می دادم، اطراف را برای من روشن می نمود. و هرگاه آن را بر قفل های بسته می نهادم، آن ها را برای من باز می کرد. و اگر آن را به دستم می گرفتم و در برابر سلاطین می ایستادم، از ناحیه آن ها چیزی جز آن چه دوست داشتم نمی دیدم.)

شده نقل در میان آن کسانی

که مأمور گشته بودند که نهانی

برند آل محمّد را شبانگاه

ز شام سوی مدینه در همان گاه

امیری بود که او در کلّ آن راه

همیشه می نمود احسان به صد جاه

ص: 89


1- . دلائل الامامة، ص86 ؛ اثبات الهداة، ج4، ص83 با قدری اختصار.

به جمع آن زنان رنج دیده

مصیبت ها در آن دوران کشیده

چو آن ها بین راه، در یک مقامی

برای استراحت یا طعامی

توقف می نمودند در بیابان

و یا در منزلی از بهر اسکان

همیشه او برای حفظ حرمت

ز جمع آن زنانِ با مروّت

توقف می نمود با جمع یاران

به دور از اهل بیت و جمله آنان

که آسوده بُوَند نسوان اطهار

به کلّ آن سفر بی هیچ آزار

نیفتد چشم نامحرم زمانی

به اهل بیت، هرگز یا به آنی

از این رو چون که از آن شام ویران

همه آل محمّد دل پریشان

رسیدند به مدینه جمله گریان

امامِ ساجدین از روی احسان

فرستادند برایش با تفقد

جواهرات خود را زآن تعبد

که جملهٔ زنانِ آل احمد

برایش جمع بنمودند با مجد

ولی او چون بدید آن زیور آلات

نمود عرض به امام و روحِ طاعات

هر آن چه در تمام راه از جان

نمودم بهر جمع و کلِّ نسوان

نبوده از برای مال دنیا

چه دینار و چه درهم شاهِ والا

هر آن چه کرده ام با عشق و ایمان

بُده بهر وجود ذات یزدان

بُده بهر رضایت رسولش

که گردم موردِ لطف و قبولش

از این رو سرور یکتا پرستان

ولیّ این جهان و شاهِ مردان

نمود ممهور سنگی را شتابان

به انگشتر خود در بین یاران

سپس فرمود با او هر کجائی

شدی محتاج و ماندی در بلائی

به این سنگ بی غم و بی هر فغانی

روا کن حاجت خود را به آنی

نموده نقل او به آن خدائی

که با لطف زیاد و با صفائی

همی مبعوث کرده به رسالت

محمّد را در این عالم ز طاعت

چو می رفتم به تاریکی و جائی

که در آنجا نبود نور و جلائی

ص: 90

ز نور سنگ اطرافم به اعجاز

همیشه بود روشن همچو یک راز

چو آن را می نهادم در گذاری

به قفل بسته ای اندر کناری

به لحظه باز می شد بی کلامی

به یمن نام آن سرورِ سامی

چو می رفتم برای عرض حاجت

به نزد حاکم و سلطان به ساعت

به عزّت زیادی حاکمِ دون

روا می کرد حاجاتم به گردن

به یمن سنگ سیاهی که حضرت

نموده بود نامش را به عزّت

به روی آن همی حک با چه رغبت

خداوند جهان به لطف و سرعت

روا می کرد حاجاتم به هر حال

به هر وقت و زمانی با چه اجلال

همه بودند مسحورم به هر جا

چو «سجّاد» و چو دیگر خلقِ دنیا

آری به سبب سنگی که نام مبارک حضرت امام زین العابدین علیه السلام بر روی آن نوشته شده بود، این چنین معجزاتی به ظهور رسیده است. و در همین نوشتار معجزه ای آورده شده است که نشان دهنده آن می باشد که حتّی حضرت سلیمان علیه السلام نیز تمام قدرتش به سبب نگین انگشتری بوده که نام حضرات «محمّد و علیّ» بر آن نوشته شده بود.(1)

حال وقتی از نام اهل بیت عصمت و طهارت:چنین معجزاتی به وجود می آید و بروز و ظهور پیدا می کند. خود آن بزرگواران در نزد خداوند تعالی چه آبروئی دارند و چه کارهائی می توانند انجام دهند. اینجاست که همه عقول در برابر عظمت آل محمّد علیهم السلام و سر تعظیم فرود می آورند. البته این تنها موردی نیست که از اهل بیت علیهم السلام چنین معجزاتی دیده شده است. و همان گونه که در این نوشتار نیز به زودی خواهد آمد، در موارد متعددی اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام نام خود را با اعجاز بر سنگ نقش نموده اند.

نقش بستن نام امام روی سنگ

در طول تاریخ برخی بوده اند که محضر اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام رسیده اند و بعد از این که درخواست معجزه کرده اند، حضرات معصومین علیهم السلام سنگی را برای آن ها با مهر خود تبرک نموده اند به نحوی که نام آن بزرگواران روی سنگ نقش بسته است. یکی از آن ها شخصی به نام

ص: 91


1- . بحارالانوار، ج27، ص 33 و 34.

«غانم و مادرش» می باشد، چنانچه مرحوم ابن شهر آشوب1در کتاب «مناقب» روایت نموده است:

در یک خبر طولانی آمده که غانم بن ام غانم با مادرش وارد مدینه شد و پرسید: شخصی از بنی هاشم به نام «علیّ» را می شناسید؟ گفتند: آری. غانم می گوید: مرا به علیّ بن عبد الله بن عبّاس راهنمایی کردند. وقتی نزدش رفتم، به او گفتم:

«مَعِی حَصَاةٌ خُتِمَ عَلَیْهَا عَلِیٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ علیهم السلام وَ سَمِعْتُ أَنَّهُ یُخْتَمُ عَلَیْهِ رَجُلٌ اسْمُهُ عَلِیٌّ.»

(من سنگی دارم که [اثر] مُهر حضرت علیّ و امام حسن و امام حسین علیهم السلام بر آن است. شنیده ام شخصی از این خانواده به نام «علیّ» آن را مهر خواهد نمود.)

علیّ بن عبد الله با خشم تمام به من گفت: به علیّ بن ابی طالب و حسن و حسین علیهم السلام دروغ می بندی؟ و عده ای از بنی هاشم شروع کردند به زدن من و می خواستند که از حرف خود دست بکشم. ولی بعد از آن که سنگ را از دستم گرفتند. در همان شب در خواب حضرت امام حسین علیهم السلام را دیدم که به من فرمودند:

«هَاکَ الْحَصَاةَ یَا غَانِمُ وَ امْضِ إِلَی عَلِیٍّ ابْنِی فَهُوَ صَاحِبُکَ، فَانْتَبَهْتُ وَ الْحَصَاةُ فِی یَدِی فَأَتَیْتُ إِلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام فَخَتَمَهَا وَ قَالَ لِی: إِنَّ فِی أَمْرِکَ لَعِبْرَةً فَلَا تُخْبِرْ بِهِ أَحَداً.»

(این سنگ، آن را بگیر و پیش پسرم علیّ برو؛ او آن را مهر می کند! پس از خواب بیدار شدم و سنگ در دستم بود. پس خدمت حضرت امام زین العابدین علیه السلام رسیدم. و ایشان آن را مهر کردند و فرمودند: کار تو عبرت آمیز است. هیچ کس را از آن آگاه نکن!)

غانم درباره این معجزه اشعاری سروده و می گوید:

أَتَیْتُ عَلِیّاً أَبْتَغِی الْحَقَّ عِنْدَهُ

وَ عِنْدَ عَلِیٍّ عِبْرَةٌ لَا أُحَاوِلُ

فَشَدَّ وَثَاقِی ثُمَّ قَالَ لِیَ اصْطَبِرْ

کَأَنِّی مَخْبُولٌ عَرَانِی خَابِلٌ

فَقُلْتُ لَحَاکَ اللَّهُ وَ اللَّهِ لَمْ أَکُنْ

لِأَکْذِبَ فِی قَوْلِی الَّذِی أَنَا قَائِلٌ

ص: 92

وَ خَلَّی سَبِیلِی بَعْدَ ضَنْکٍ فَأَصْبَحَتْ

مُخَلَّاتهُ نَفْسِی وَ سِرْبِی سَائِلٌ

فَأَقْبَلْتُ یَا خَیْرَ الْأَنَامِ مُؤَمَّماً

لَکَ الْیَوْمَ عِنْدَ الْعَالِمِینَ أُسَائِلُ

وَ قُلْتُ وَ خَیْرُ الْقَوْلِ مَا کَانَ صَادِقاً

وَ لَا یَسْتَوِی فِی الدِّینِ حَقٌّ وَ بَاطِلٌ

وَ لَا یَسْتَوِی مَنْ کَانَ بِالْحَقِّ عَالِماً

کَآخَرَ یُمْسِی وَ هُوَ لِلْحَقِّ جَاهِلٌ

وَ أَنْتَ الْإِمَامُ الْحَقُّ یُعْرَفُ فَضْلُهُ

وَ إِنْ قَصُرَتْ عَنْهُ النُّهَی وَ الْفَضَائِلُ

وَ أَنْتَ وَصِیُّ الْأَوْصِیَاءِ مُحَمَّدٌ

أَبُوکَ وَ مَنْ نِیطَتْ إِلَیْهِ الْوَسَائِلُ(1)من به نزد علیّ علیه السلام [یعنی حضرت امام سجّاد علیه السلام ] آمدم و از او حقّ را می طلبم، و نزد آن حضرت عبرت هایی است که من آن را با حیله طلب نمی کنم.

پس پیمانم را محکم کرد و به من فرمود: به شدّت صبر کن؛ و گویی من دیوانه ای هستم که جنون بر من عارض شده است.

پس گفتم: خدا لعنتت کند ای شیطان! به خدا قسم من کسی نیستم که در اعتقادم خدشه کنم و آن را دروغ بشمارم.

و راه مرا بعد از تنگی آن، باز کرد و نفس و راه رفتنم برای من باز و گشاده شد.

پس ای بهترین مردم! من آمدم در حالی که امروز به تو اقتدا کردم و نزد خلائق مورد سؤال واقع می شوم.

و معتقد شدم و بهترین اعتقاد، راست ترین آن است. و در دین، حقّ و باطل با هم مساوی نیست.

و کسی که عالم به حقّ باشد، با کسی که در جهل به حقّ، روز را شب می کند، مساوی نیستند.

پس تو امام حقّی هستی که فضل او معروف است، اگر چه عقل خردمندان و فضائل به او نرسند.

و تو وصیّ جانشینان پیامبر هستی و محمّد صلی الله علیه واله وسلم پدر توست و او کسی است که دست آویزها به او آویخته است.

شده نقل غانم بن اُمّ غانم

به روزی همره اُمش چو خادم

برای دیدن امامِ عادل

علیّ بن الحسین آن نور کامل

بیامد تا مدینه سخت و عاجل

که تا سرور و آن باب فضائل

ص: 93


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص136.

چو جَدّ و باب و عمش در مواهب

کند ممهور سنگش را چو ثاقب

از این رو چون رسید آن یار عاشق

به شهر مصطفی اصل حقایق

سؤال کرد از کسی قاطع و جازم

کجا باشد علیّ از آل هاشم

از این رو مردمانِ جمله غافل

ببردند آن دو را عاجل و جاهل

به نزد آن علیِّ گشته ظالم

همان فرزندِ عبداللّه راحم

چو او را دید گفت مانند سائل

بُوَد سنگی به غایت خوب و قابل

همی نزدم که آن مولای فاضل

حسین بن علیّ آن اصلِ واصل

به مثل باب خود اصل خصائل

چنان برادرش در یک فواصل

همی آن را برایم با عنایت

به لطف خود به مثل یک کتابت

زده اند مُهر با اعجاز کائن

کنون بشنیده ام با یک قرائن

علیّ نامی ز آلش ماه پاره

کند ممهور سنگم را دوباره

چو بشنید این سخن را او به خانه

غضب کرد و بگفت بس مغرضانه

دروغ بندی به آن شاه یگانه

علیّ و آن دو فرزندش به یاوه

از این رو سنگ را بس ظالمانه

گرفتند از دو یارِ با اراده

به ضرب و شتم بسیار و زیاده

ولکن او به خوابش چون شبانه

بدید مولای خود را مشفقانه

حسین بن علیّ را چون ستاره

که گوید گیر سنگت را به ساعت

سپس رو صبح فردا خوب و راحت

به نزد زاده ام شاه ولایت

که سنگت را جنابش با صلابت

کند ممهور آن روح سیادت

امامِ عارفین اصل دیانت

بگفت غانم که چون با یک ملاحت

شدم بیدار دیدم زآن بشارت

بُوَد سنگم به دستم با سعادت

لذا فردا به عشق و با ارادت

چو رفتم محضر مولای عالم

نمود ممهور سنگم را به خاتم

همان گونه که آن روح عبادت

نموده قلب «سجّاد» با اشارت

ص: 94

همی ممهور با نامش به ساعت

به لطف و فضل و از روی سخاوت

فرزند اُم غانم محضر امام حسن عسکری علیه السلام

منقول است در زمان حضرت امام حسن عسکری علیه السلام یکی از احفاد «غانم» نیز، به نام «مهجع بن صلت بن عقبة بن سمعان بن غانم بن اُم غانم»، به همراه یکی از اصحاب امام حسن عسکری علیه السلام با طیّ الارض محضر حضرت رسید. و بعد از آن که مدت زمان اندکی در محضر امام علیه السلام بود، و برخی از اصحاب حضرت، مثل أبو هاشم جعفری را ملاقات نموده بود، چونان جدّ خویش از حضرت امام حسن عسکری علیه السلام درخواست نمود که همان سنگی که از اجدادش باقی مانده است و به وسیلهٔ امامان دیگر ممهور گشته را دوباره برایش مُهر نمایند. و بعد از این که حضرت سنگی که از اجداد او به جا مانده بود را چون آباء خود علیهم السلام ممهور نمود، او دوباره به شهر خود بازگشت.(1)

جوان شدن حبابه والبیه و ممهور شدن سنگش

یکی دیگر از افرادی که محضر ائمه اطهار علیهم السلام رسیده است تا سنگش را مُهر نمایند، «حبابه والبیه» از زنان پاک دامن و بزرگوار می باشد. چنانچه مرحوم ابن شهرآشوب قدس سره از حضرت امام باقر علیه السلام درباره او نقل کرده است:

«إِنَّ حَبَابَةَ اَلْوَالِبِیَّةَ دَعَا لَهَا عَلِیُّ بْنُ اَلْحُسَیْنِ علیهما السلام فَرَدَّ اَللَّهُ عَلَیْهَا شَبَابَهَا وَ أَشَارَ إِلَیْهَا بِإِصْبَعِهِ فَحَاضَتْ لِوَقْتِهَا وَ لَهَا یَوْمَئِذٍ مِائَةُ سَنَةٍ وَ ثَلاَثَ عَشْرَةَ سَنَةً.»(2)

(حبابه والبیه (پیرزنی مؤمن بود که) پدرم امام سجّاد علیه السلام برای او دعا فرموده و جوان گشت. حضرت با انگشت مبارکشان به سوی او اشاره کردند و در همان وقت حائض گشت. و این در حالی بود که آن هنگام او صد و سیزده سال داشت.)

ص: 95


1- . الثاقب فی المناقب، ص 561.
2- . المناقب، ج4، ص135.

درباره کیفیت ورود «حبابه والبیه» محضر حضرات معصومین علیهم السلام ، راوی معارف اهل البیت علیهم السلام مرحوم ثقة الاسلام کلینی قدس سره نقل کرده است:

...حبابه والبیه می گوید: به امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کردم: ای امیرالمؤمنین! خداوند متعال رحمتش را بر شما نازل کند، نشانۀ امامت چیست؟ او گوید: حضرت به من فرمودند: آن سنگ کوچک را برایم بیاور و با دست مبارکشان به سنگ کوچکی که روی زمین بود، اشاره کردند. من آن را آوردم و ایشان با انگشتر خود آن را برایم مهر کردند، سپس فرمودند:

«یَا حَبَابَةُ! إِذَا ادَّعَی مُدَّعٍ الْإِمَامَةَ فَقَدَرَ أَنْ یَطْبَعَ کَمَا رَأَیْتِ فَاعْلَمِی أَنَّهُ إِمَامٌ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ وَ الْإِمَامُ لَا یَعْزُبُ عَنْهُ شَیْءٌ یُرِیدُهُ.»

(ای حبابه! هرگاه کسی ادّعای امامت کرد، و توانست چنان که دیدی [سنگت را] مهر کند، بدان که او امامی است که اطاعتش واجب می باشد. و [نیز] امام کسی است که هر آن چه را که اراده فرماید، از او پنهان نخواهد ماند.)حبابه می گوید: من از محضر امیرالمؤمنین علیه السلام رفتم تا این که ایشان درگذشتند. پس محضر امام حسن علیه السلام مشرف شدم. که در جایگاه امیرالمؤمنین علیه السلام نشسته بودند و مردم از ایشان سؤال می کردند. آن گاه حضرت فرمودند: ای حبابۀ والبیّه! من عرض کردم: بله مولای من. حضرت فرمودند: آن چه را به همراه داری بیاور. حبابه گوید: من آن سنگ را به ایشان دادم. پس همان گونه که امیرالمؤمنین علیه السلام بر آن مهر زده بودند، ایشان نیز آن را مهر کردند. حبابه می گوید: سپس نزد امام حسین علیه السلام رفتم. و ایشان در مسجد رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم بودند. پس مرا نزد خود خوانده، و خوش آمد گفتند. سپس به من فرمودند: همانا در آن نشانه امامت، آن چه را هم که تو می خواهی هست. آیا نشانۀ امامت را می خواهی؟ عرض کردم: بله مولای من! حضرت فرمودند: آن چه را با خود داری بیاور. من آن سنگ کوچک را به ایشان دادم و حضرت برایم آن را مهر کردند. حبابه می گوید:

«ثُمَّ أَتَیْتُ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ علیهما السلام وَ قَدْ بَلَغَ بِیَ الْکِبَرُ إِلَی أَنْ أُرْعِشْتُ وَ أَنَا أَعُدُّ یَوْمَئِذٍ مِائَةً وَ ثَلَاثَ عَشْرَةَ سَنَةً فَرَأَیْتُهُ رَاکِعاً وَ سَاجِداً وَ مَشْغُولًا بِالْعِبَادَهِ فَیَئِسْتُ مِنَ الدَّلَالَةِ فَأَوْمَأَ إِلَیَّ بِالسَّبَّابَهِ فَعَادَ إِلَیَّ شَبَابِی قَالَتْ: فَقُلْتُ: یَا سَیِّدِی! کَمْ مَضَی مِنَ الدُّنْیَا وَ

ص: 96

کَمْ بَقِیَ فَقَالَ: أَمَّا مَا مَضَی فَنَعَمْ وَ أَمَّا مَا بَقِیَ فَلَا قَالَتْ: ثُمَّ قَالَ: لِی هَاتِی مَا مَعَکِ فَأَعْطَیْتُهُ الْحَصَاةَ فَطَبَعَ لِی فِیهَا.»

(سپس به نزد حضرت علیّ بن حسین علیهما السلام رفتم. درحالی که پیری ام به جایی رسیده بود که رعشه گرفته بودم. و من آن روز صد و سیزده سال داشتم. آن حضرت را دیدم رکوع و سجده می کنند و به عبادت مشغول هستند. [و از آن جائی که وقوفم در آنجا طولانی شد] از آن نشانه ناامید شدم. [می خواستم بازگردم] که [ناگاه]حضرت با انگشت سبّابه خود به من اشاره کردند و [به اعجاز حضرت] جوانی ام بازگشت. عرض کردم: ای مولای من! چقدر از دنیا رفته و چقدر مانده است؟ حضرت فرمودند: امّا نسبت به گذشته بله [ذکر آن فایده ای ندارد]، امّا نسبت به باقیمانده نه [و نمی شود درباره آن حرفی زد]. سپس به من فرمودند: آن چه را با خودت داری بیاور، آن سنگ را به حضرت دادم و ایشان بر آن مهر زدند.)

سپس به نزد حضرت امام باقر علیه السلام رفتم و ایشان نیز آن را برایم مهر کردند. بعد از آن به نزد حضرت امام جعفر صادق علیه السلام رفتم و ایشان نیز آن را برایم مهر کردند. سپس محضر حضرت امامرضا علیه السلام رفتم و ایشان نیز آن را برایم مهر کردند. و حبابه پس از آن، بنابر آن چه محمّد هشام گفته است، نه ماه دیگر زندگی نمود.(1)

بگفتا به امیرالمؤمنین روزی حبابه

امامت به دلیل باشد یگانه

نشان ده بر من اینجا یک دلیلی

که تا گردم مطیعت چون ذلیلی

بفرمود با حبابه شاه مردان

بده سنگی به من زود و شتابان

سپس با خاتمش بنهاد بر سنگ

نشست نقشش به روی سنگ بی رنگ

سپس فرمود با من آن دلاور

ز بعد من اگر در کلّ خاور

کسی کرد ادعائی از امامت

بخواند خلق خدا را با صلابت

اگر چون من نمود بهر تو اعجاز

طلب بنمود سنگت را به آواز

ز بعد من به کارم اقتدا کرد

به مُهرش سنگ را نقش و نما کرد

بُوَد صادق بلا شک و بلا ریب

امام خلق باشد از بَرِ ربّ

ص: 97


1- . اصول کافی، ج2، ص146 .

زمانی که علیّ فرقش جدا شد

ز دنیا رفت و عالم در عزا شد

نشست در مسندش نور الهی

امام مجتبی مولی الموالی

حبابه گفته رفتم نزد آن شاه

که بینم معجزی را گاه و بی گاه

چو رفتم نزد او فرمود با من

بده سنگت که تا مُهرش کنم زن

چو بابش مُهر بنمود نور سرمد

همی سنگ مرا با لطف بی حد

چو آمد روزگار شاه مظلوم

حسین بن علیّ عطشان و محروم

برفتم دیدن آن شاه و مولا

زمانی که به مسجد بود تنها

چو دید از دور من را او صدا زد

خبر از قلب من داد و ندا زد

بفرمود با من اندر جایگاهی

دلیلی بر امامت گر بخواهی

بده سنگت که در لحظه و ساعت

ز شک آسوده گردی با درایت

چُنان باب و برادر او بزد مُهر

بکرد ممهور سنگم را به یک فور

چو آمد روزگار زادهٔ او

ز بعد کربلا افغان ز هر رو

برفتم دیدن سجّادِ گریان

زمان پیری و لرزان و نالان

بُوَد عمرم صد و سیزده ساله

نمانده قوتی در جانِ واله

بدیدم حضرتش را در رکوعی

گهی در سجده و دائم خضوعی

چُنان طولانی شد آنجا وقوفم

که مأیوس گشتم از لطف رئوفم

که ناگه کرد با انگشت دستش

اشارت با من از لطف اَلستش

برفت پیری به ناگه بی بهانه

جوان گشتم دوباره در زمانه

سپس فرمود به من با مهربانی

بده سنگی که دارد آن نشانی

که تا مهرش کنم با بردباری

به اعجاز و به اذن ذات باری

چُنان جدّ و پدر مهرش به آن زد

به روی سنگ نامش را عیان زد

ز زهر چون کشته شد آن شاه مظلوم

بشد باقر امامِ حقّ و معلوم

درود حقّ بر آن حضرت دمادم

برایم مهر کرد آن سنگ در دم

ص: 98

ز بعد قتل آن مولای خوبان

بشد صادق امام و شاه دوران

زمان حضرت صادق دوباره

بشد سنگم به مُهرش ماه پاره

ز زهرِ کین چو شد مسموم و مغموم

امام صادق آن مولای مظلوم

رسید موسی بن جعفر به امامت

ز بعد حضرت صادق به ساعت

به سنگم کرد مهری با اشاره

نوشت نامش به روی سنگِ خاره

به زندان حضرتش در رنج و ماتم

چو شد مقتول آن محبوبِ عالم

برفتم دیدن آئینهٔ حقّ

امامِ هشتمین و نور مطلق

همی بنمود سنگم شاه ضامن

چو اسلافش به مُهر و نقشِ ثامن

مزین در زمانِ گشته پیری

دوباره عود چونان یک اسیری

به نه ماه بعد آن دیدارِ با شاه

حبابه با ولای نورِ اللّه

برفت از دار دنیا با چه عزّت

به مأوای همه خوبان به جنّت

کند اکنون نظر بر شعر «سجّاد»

از آن مأوای دور از رنج و بی داد

و در روایت دیگری مرحوم ابن شهرآشوب قدس سره از «حبابة والبیة» نقل کرده است:

«دَخَلْتُ عَلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام وَ کَانَ بِوَجْهِی وَضَحٌ، فَوَضَعَ یَدَهُ عَلَیْهِ فَذَهَبَ، قَالَتْ: ثُمَّ قَالَ: یَا حَبَابَةُ! مَا عَلَی مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ غَیْرُنَا وَ غَیْرُ شِیعَتِنَا، وَ سَائِرُ النَّاسِ مِنْهَا بَرَاءٌ.»(1)

(محضر حضرت امام زین العابدین علیه السلام رسیدم و در صورتم برصی بود. پس حضرت دست مبارک خود را روی آن گذاشتند، [کنایه از این که حضرت با دست اشاره ای نمودند و به برکت حضرت، بیماری] برص بلافاصله از بین رفت. حبابه می گوید سپس حضرت فرمودند: ای حبابه! کسی به غیر از ما [اهل بیت] و شیعیانمان بر ملّت [و مذهب] ابراهیم نیست و بقیه مردم از آن بیزار هستند.)

ص: 99


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص132.

یکی از شیعیان نیک سیرت

حبابه نام و با صد شور و عزّت

نموده نقل که اندر روزگاری

به عشق و با کمال استواری

برفتم محضر مولای عالم

امامِ ساجدین اشرف ز آدم

و حال آنکه بُدم بیمار و خسته

به بِرصی مبتلا و دل شکسته

همین که محضر مولا رسیدم

به یکباره به اعجازی بدیدم

نمود بر صورتم مولا اشاره

در آنجا آن ولیِّ ماه پاره

به یکباره برفت بِرص از وجودم

سپس فرمود آن علّت بودم

نباشد در جهان با کلّ وسعت

چو ما و شیعیان ما در این هست

چرا که جملگی در کلّ خاور

بُوَند بر ملّت خلیلِ داور

بقیه جمله بیزارند از دَم

ز ابراهیم و اهلش تا به خاتم

همه دورند از رحمت باری

از این رو هر کجا و هر کناری

کند «سجّاد» هر یک را به آنی

همی لعن در جهان و مُلک فانی

ممهور شدن سنگ اُمّ أسْلَم به وسیله پیامبر صلی الله علیه واله وسلم

البته افراد دیگری هم بوده اند که به این منظور محضر مقدّس اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام رسیده، و از آن بزرگواران معجزاتی از این قبیل دیده بودند. چنانچه مرحوم ثقة الاسلام کلینی قدس سره روایت نموده است:

روزی اُمّ أسْلَم به قصد دیدن رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم به مدینه آمد. و ایشان در آن روز در خانۀ امّ سلمه [همسر خود] بودند. وقتی او سراغ رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم را گرفت، ام سلمه به او فرمود: رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم برای کاری بیرون رفته اند و الآن می آیند. پس به این منظور أمّ أسْلَم نزد جناب امّ سلمه منتظر رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم ماند، تا آن که حضرت آمدند. آن گاه امّ اسلم به رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم عرض کرد: پدر و مادرم فدای شما ای رسول خدا! من کتاب های آسمانی را خوانده و دانسته ام که هر پیامبری، وصیّ و جانشین دارد. چنانچه حضرت موسی علیه السلام در هنگامی که در قید حیات بود، خداوند برای ایشان وصیّی قرار داده بود، و پس از مرگش نیز وصیّی داشت. و همین طور حضرت

ص: 100

عیسی علیه السلام ، پس ای رسول خدا! وصیّ شما کیست؟ حضرت به او فرمودند: ای امّ اسلم! وصیّ من در زندگی و پس از مرگم یک نفر است.

«ثُمَّ ضَرَبَ بِیَدِهِ إِلی حَصَاةٍ مِنَ الْأَرْضِ، فَفَرَّکَهَا بِإِصْبَعِهِ، فَجَعَلَهَا شِبْهَ الدَّقِیقِ، ثُمَّ عَجَنَهَا، ثُمَّ طَبَعَهَا بِخَاتَمِهِ، ثُمَّ قَالَ: مَنْ فَعَلَ فِعْلِی هذَا، فَهُوَ وَصِیِّی فِی حَیَاتِی وَ بَعْدَ مَمَاتِی.»

(سپس با دست خود به سنگ کوچکی از زمین زده، و آن را با انگشت مبارک خود مالیدند، تا این که آن را مانند آرد کردند. سپس آن را با دست خمیر کرده، و با انگشتر خود آن را مهر کردند و فرمودند: هر کس این کار مرا انجام داد، او وصیّ من در زندگی و پس از مرگ من است.)

بعد از دیدن این معجزه از نزد رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم بیرون آمدم، و خدمت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام رسیدم و عرض کردم: پدر و مادرم به فدای شما! وصیّ رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم شما هستید؟ حضرت فرمودند: بله، ای امّ اسلم! سپس با دست مبارک خود به سنگ کوچکی از زمینزده، و آن را با انگشت مبارک خود مالیدند، تا این که آن را مانند آرد کردند. سپس آن را با دست خمیر کرده، و با انگشتر خود آن را مهر کردند. و به من فرمودند: ای امّ اسلم! هر کس این کار مرا انجام داد، او وصیّ من خواهد بود. آن گاه بلافاصله به نزد امام حسن علیه السلام که در آن زمان کودکی بودند، رفتم و عرض کردم: آقای من! شما وصیّ پدرتان هستید؟ فرمودند: بله، ای امّ اسلم! و با دست مبارک خود سنگ کوچکی را از زمین برداشتند و همان کارهائی که آن دو بزرگوار با آن سنگ ها کرده بودند را ایشان نیز انجام دادند. من از نزد ایشان بیرون آمدم، و در همان وقت خدمت امام حسین علیه السلام رفتم، در حالی که سنّ و سال ایشان را کوچک می شمردم. آن گاه به ایشان عرض کردم: پدر و مادرم به فدای شما، وصیّ برادرتان شما هستید؟ حضرت فرمودند: بله، ای امّ اسلم! سنگ کوچکی به من بده. سپس همان کارهائی را که آن بزرگواران کرده بودند را انجام دادند. امّ اسلم سال ها زنده بود تا این که پس از به شهادت رسیدن حضرت امام حسین علیه السلام ، در هنگام بازگشت حضرت امام سجّاد علیه السلام از کربلا، خدمت حضرت رسید. و از ایشان نیز سؤال نمود: آیا شما وصیّ پدر بزرگوارتان هستید؟ حضرت فرمودند: بله، و بعد از آن، ایشان نیز تمام کارهائی که آن بزرگواران کرده بودند را انجام دادند.(1)

ص: 101


1- . اصول کافی، ج2، ص170.

شده نقل که زمانی اُمّ أسْلَم

زنی والا مقام و خوب و اعظم

بیامد در زمان ذاتِ احمد

که تا بیند جنابش را به صد حمد

ولی چون که رسید با شوق بسیار

به درگاه ولیّ و جَدِّ اطهار

نبود در خانه اش نور الهی

لذا در گفتگو شد او به جاهی

همی با همسر ختم رسولان

جناب اُمّ سلمه چنان جان

ز بعد ساعتی چون شاه و حضرت

بیامد خانه اش با جاه و عزّت

بگفت با حضرتش آن زن به دیدار

که من اندر کتبِ جمله اخیار

بخواندم که همهٔ آن عزیزان

بدون هیچ شکی کلّ دوران

به مثل حضرت موسی و عیسی

همگی در حیات و هم به عقبی

وصیّ و جانشینی جمله آن ها

تماماً داشته اند بی هیچ پروا

کنون ای سرور و هادی این قوم

وصیّت که بُوَد در بین مردم

بفرمود حضرتش با شور و حالی

بدان ای اُمّ أسلم با جلالی

وصیّ من در این عالم و گیتی

چه در حال ممات و چه به هستی

بُوَد آن کس که با اعجاز در آن

چنان من در زمانی طول دوران

کند این سنگ ها را با دو انگشت

به یکباره چنان پودری به یک مُشت

سپس آن را نماید بی تکلّف

خمیر در لحظه ای با یک تصرّف

ز بعد آن بنماید به مهرش

همی ممهور آن را زود و فورش

بگفته اُمّ أسلم بعد آن که

برفتم از بَرِ آن نور دیده

رسول اللّه با آن جاه و رتبه

فدایش عالم و هر شاه و برده

برفتم محضر آن نور باری

امیرالمؤمنین مولی الموالی

بگفتم به جنابش در کلامی

وصیّ مصطفی آن شاه نامی

شما هستید اندر هر مکانی؟

بفرمود حضرتش با مهربانی

ص: 102

منم نفس و وصیّ نور سرمد

امین حضرت حقّ و محمّد

سپس بی آن که من اندر بیانی

ز اعجازی بگویم با زبانی

نهاد انگشت خود را بین گفتار

به ریگی چند در آن وقت پُربار

به دستش جمله را بی هر تأمل

چنان پودری نمود آن سرورِ کُل

ز بعد آن چو با اعجاز آن شاه

خمیری گشت در آن لحظه ناگاه

نمود در لحظه آن را با یکی مهر

به اعجازی دگر ممهور با فور

ز بعد آن برفتم در مجالی

به نزد مجتبی در خردسالی

بگفتم به جناب سبط اکبر

بُوَد جانم فدایت شاه و سرور

وصیّ مرتضی آن شاه مظلوم

شما هستید ای مولای معصوم؟

بفرمود حضرتش با من که آری

ز بعد آن به لطف و با قراری

چنان بابش نمود اعجاز در دم

نمود ممهور سنگی را به خاتم

سپس رفتم به نزد خون اللّه

حسین بن علیّ در یک بزنگاه

همی چون جدّ و باب و هم برادر

جنابش هم نمود اعجازِ برتر

ز بعد آن همی با قامت خم

چو گشتم پیر و لرزان بس دمادم

برفتم محضر زادهٔ زهرا

علیّ بن الحسین آن ذاتِ والا

به وقت بازگشتش دل پریشان

ز خاک کربلا غمگین و نالان

به مثل جملهٔ آن آل اطهار

به هنگام عزای باب و انصار

نمود از بهر من اعجاز در غم

نمود ممهور آن را روز ماتم

که از حزنش در آن ایّام پر درد

بُوَد «سجّاد» اندر غم مؤبد

تبدیل کردن ریگ ها به یاقوت قرمز

مرحوم ابن شهرآشوب قدس سره از اُمّ سُلَیْم نقل نموده است: روزی که خدمت حضرت امام سجّاد علیه السلام رفته بودم، به من فرمودند: سنگ کوچکی را برای من بیاور! من سنگی را از زمین برداشتم و خدمت حضرت بردم.

ص: 103

«فَأَخَذَهَا فَجَعَلَهَا کَهَیْئَةِ الدَّقِیقِ السَّحِیقِ ثُمَّ عَجَنَهَا فَجَعَلَهَا یَاقُوتَةً حَمْرَاءَ.»

(پس حضرت آن را گرفتند و مانند آرد نرم نمودند و سپس خمیر کرده و آن را تبدیل به یاقوت سرخ کردند.)

سپس اُمّ سُلَیْم بعد از گفتگوهائی گفت: بعد از آن حضرت مرا صدا زدند و فرمودند: ای اُمّ سُلَیْم! عرض کردم: لبیک! پس حضرت به من فرمودند:

«ارْجِعِی، فَرَجَعْتُ فَإِذَا هُوَ وَاقِفٌ فِی صَرْحَةِ دَارِهِ وَسَطاً، فَمَدَّ یَدَهُ الْیُمْنَی فَانْخَرَقَتِ الدُّورَ وَ الْحِیطَانَ وَ سِکَکَ الْمَدِینَةِ وَ غَابَتْ یَدُهُ عَنِّی ثُمَّ قَالَ: خُذِی یَا أُمَّ سُلَیْمٍ! فَنَاوَلَنِی وَ اللَّهِ کِیساً فِیهِ دَنَانِیرُ وَ قُرْطٌ مِنْ ذَهَبٍ وَ فُصُوصٌ کَانَتْ لِی مِنْ جَزْعٍ فِی حُقٍّ لِی فِی مَنْزِلِی فَإِذَا اَلْحُقُّ حُقِّی.»(1)

(برگرد، وقتی بازگشتم، به ناگاه دیدم حضرت در حالی که در بلندی وسط حیاط خانه خود ایستاده اند، دست راستشان را دراز کردند، به نحوی که از تمام خانه ها و دیوارها و بازارهای شهر مدینه گذشت. و من دیگر دست حضرت را ندیدم. سپس [دو مرتبه دست حضرت ظاهر شد و] به من فرمودند: بگیر ای اُمّ سُلیم! دست دراز کردم و کیسه ای را گرفتم که به خدا قسم در آن چند دینار و گوشواره ای از طلا و چند نگین انگشتر از سنگ های قیمتی بود که داخل جعبه ای در منزلم بود. ناگاه متوجه شدم این همان جعبه من است [که در خانه ام گذاشته بودم].)

شده نقل که زمانی با درایت

بیامد اُمّ سُلیم بهر طاعت

به نزد سبط احمد با دلی شاد

که بیند معجزی از شخص سجّاد

از این رو حضرتش با لطف بسیار

به او فرمود سنگی را ز احجار

که باشد بر زمین و بین آن راه

دهد به حضرتش با حال دلخواه

لذا او از زمین سنگی به رغبت

به شوقی داد در لحظه به حضرت

از این رو آن ولیّ وادی طور

امام و علّت ایجاد با شور

ص: 104


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص 133؛ بحارالانوار، ج25، ص185 با تفصیل.

گرفت آن سنگ را بی هر بیانی

درون دست خود اندر زمانی

به اعجازی بشد آن سنگ خارا

به شکل آرد اندر دست مولا

ز بعد آن همی با یک اشارت

خمیری گشت در آن وقت و ساعت

سپس با معجز بس آشکاری

خمیر در دست آن محبوب باری

بشد یاقوت قرمز با چنان رنگ

به زیبائی به مثل رنگ گلبرگ

سپس او را صدا زد بین خانه

کنار خود همی شاه یگانه

چو او رفت در بَرِ مولی الموالی

بدید در لحظه آن نور الهی

به اعجازی که حیران گردد عالم

دراز بنموده دستش را به یک دَم

به نحوی که بگفته او به حیرت

چنان بود دست آن صاحب مروّت

که از هر راه و هر دیوار و خانه

به مثل کوچه ها بی هر نشانه

گذشت تا آن که اندر لحظاتی

ندیدم دست آن شه در جهاتی

به یکباره پس از آن لحظه ناگاه

به من داد کیسه ای آن برتر از ماه

که اندر بین آن انگشتری ناب

به همراه دو گشوارهٔ نایاب

درون جعبه ای زیبا و عالی

نهاده بود شخصی در مجالی

ولی چون که نمودم خوب دقّت

بفهمیدم در آن لحظه به سرعت

که آن صندوق با جمله وسائل

ز من باشد که آن باب فضائل

ز خانه ام به نزدم با چه اعجاز

نموده حاضر آن ها را چنان راز

که تا عالم بداند جمله گیتی

بُوَد هر گوشه اش بی هیچ سستی

ز عرش و فرش اندر دست مولا

که «سجّاد» وصف آن بنموده والا

برگشتن خورشید به اعجاز امام زین العابدین علیه السلام

مرحوم محمّد بن جریر طبری امامی1در کتاب «دلائل الامامة» از سالم بن قبیصة نقل کرده است: در محضر حضرت امام زین العابدین علیه السلام بودم، در حالی که ایشان می فرمودند:

ص: 105

«أنا أوّل من خلق الله و آخر من یهلکها، فقلت: یا ابن رسول الله! و ما آیة ذلک؟ قال: آیة ذلک، أن أرد الشمس من مغربها إلی مشرقها و من مشرقها إلی مغربها، فقیل له: افعل ذلک، ففعل.»(1)

(من اوّلین کسی هستم که خداوند متعال خلق نمود و آخرین کسی هستم که از این دنیا می روم، عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! نشانه این فرمایش شما چیست؟ فرمودند: نشانه آن این است که برمی گردانم خورشید را از طرف مغربش به طرف مشرق آن، و از جانب مشرقش به جانب مغرب آن، به ایشان عرض کردم: این عمل را انجام دهید. پس انجام دادند.)

شده نقل که زمانی شاه عالم

علیّ بن الحسین زادهٔ خاتم

بفرمود که منم آن اوّلین کس

که ذات کبریا و ذات اقدس

نموده خلقم اندر قبل هستی

به قبل از این جهان و کلّ گیتی

کما این که بُوَم در کلّ دنیا

همی آن آخرین کس که هویدا

شود خارج از این دنیای فانی

به هنگام قیامت در زمانی

به همراه پدر و همچو جدّم

چنان احمد و اولادم به اقدم

از این رو گفت شخصی با ملاحت

چه باشد آیهٔ صدق کلامت

بفرمود حضرتش با یک درایت

نشان صدق قولم با صلابت

بُوَد آن که اگر اکنون و لحظه

بخواهم از خدا که حال و لمحه

بگرداند کنون خورشید بر شرق

ز غربش با چنان شوکت و رونق

و یا این که رود در لحظه در غرب

ز شرق این جهانِ حضرت ربّ

نماید مستجاب ذات خداوند

دعایم را هم اکنون با چنان مجد

لذا بار دگر گفت به جنابش

نشانم ده کنون بی هر حجابش

از این رو حضرتش با یک اشارت

نمود رد شمس را در وقت و ساعت

ص: 106


1- . دلائل الامامة، ص85.

که داند هر کسی در هر کجائی

بُوَد امر جهان به امر باری

به دست اهل بیت بی هر بیانی

همیشه هر زمان و هر مکانی

از این رو سیّد «سجّاد» با شور

بگوید وصف آن خوشحال و مسرور

نکته: اولاً: در این روایت شریف، عبارت: «أنا أوّل من خلق الله و آخر من یهلکها» ناظر به روایت: «أَوَّلُنَا مُحَمَّدٌ وَ أَوْسَطُنَا مُحَمَّدٌ وَ آخِرُنَا مُحَمَّدٌ وَ کُلُّنَا مُحَمَّدٌ»(1) است. و دلالت بر آن دارد که خداوند قبل از خلقت همگان، نور اهل بیت:را خلق نموده است. از این رو به نظر می رسد که مقصود حضرت امام سجّاد علیه السلام این می باشد که در همهٔ این عالم، خداوند قبل از این که کسی را در این عالم ناسوت، خلق نماید. ما اهل بیت را در عالم انوار خلق نمود. کما این کهدر هنگام فرارسیدن قیامت، آخرین کسانی که وارد قیامت می شوند، اهل بیت عصمت و طهارت:خواهند بود. همان گونه که اهل بیت:اولین افرادی هستند که در روز قیامت برانگیخته می شوند.

ثانیاً: مسئله ردّ الشّمس برای اهل بیت:، امری مسبوق به سابقه می باشد، و این معجزه شگرف، قبل از حضرت امام سجّاد علیه السلام ، برای حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نیز ظهور و بروز پیدا کرده است، چنانچه برخی وقوع این اعجاز را برای حضرت سلیمان(2) و حضرت یوشع بن نون، وصیّ حضرت موسی:هم نقل نموده اند.(3)

در این بین فخررازی که یکی از بزرگترین علماء عامه می باشد، و در بین آن ها به عنوان یکی از متعصبین شناخته شده، به حساب می آید، دربارهٔ معجزهٔ ردّ الشّمس نوشته است:

«و أمّا سليمان فإنّ الله تعالي ردّ له الشمس مرّة، و فعل ذلك أيضاً للرسول حين نام و رأسه فى حجر علىّ، فانتبه و قد غربت الشمس، فردّها حتّي صلّي، و ردّها مرّة اخري لعلىّ فصلّي العصر فى وقته.»(4)

ص: 107


1- . بحارالانوار، ج26 ، ص16 .
2- . التفسير الكبير، ج 32، ص 314.
3- . تذکرة الخواص، ص54.
4- . التفسير الكبير، ج 32، ص 314.

(اما حضرت سلیمان علیه السلام پس به درستی که خداوند متعال یک مرتبه خورشید را برای او برگردانده است. کما این که خداوند متعال این اعجاز را برای رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم نیز انجام داده است. در زمانی که سر مبارک حضرت در دامان حضرت علیّ علیه السلام بود و ایشان خواب بودند و خورشید غروب کرد. پس خداوند خورشید را برای ایشان برگرداند تا حضرت علیّ علیه السلام نماز عصر خود را در وقتش بخوانند.)

برگشتن خورشید برای یکی از مادحین حضرت

ابن حجر یکی دیگر از علماء عامه بعد از نقل روایت ردّ الشّمس و تصریح بر این که طحاوی و نیز قاضی در کتاب «شفاء» روایات ردّ الشّمس را صحیح دانسته اند و أبو زرعة روایات ردّ الشّمس را نیکو شمرده است، از سبط بن الجوزی نقل کرده است:«و فی الباب حکایة عجیبة حدّثنی بها جماعة من مشایخنا بالعراق أنهم شاهدوا أبا منصور المظفر بن أزدشیر القباوی الواعظ ذکر بعد العصر هذا الحدیث و نمقه بألفاظ، و ذکر فضائل أهل البیت فغطت سحابة الشمس حتّی ظن الناس قد غابت فقام علی المنبر و أومأ إلی الشمس و أنشدها:

لا تغربی یا شمس حتّی ینتهی

مدحی لآل المصطفی و لنجله

و اثنی عنانک إن أردت ثناءهم

أنسیت إذ کان الوقوف لأجله

إن کان للمولی وقوفک فلیکن

هذا الوقوف لخیله و لرجله

قالوا: فانجاب السحاب عن الشمس و طلعت.»(1)

(درباره ردّ الشّمس حکایت های عجیبی نقل شده است که عده ای از استادان ما در عراق نیز آن را نقل کرده اند و گفته اند ما خود مشاهده کردیم که أبو منصور مظفّر بن اردشیر عبادی واعظ را که بعد از نماز عصر حدیث ردّ الشمس حضرت علیّ علیه السلام را با عبارات زیبا و الفاظ جالبی بیان می کرد و فضائل اهل بیت علیهم السلام را می گفت. پس در آن هنگام ابری پیدا شد و آفتاب

ص: 108


1- . الصواعق المحرقة، ص156، تذکرة الخواص، ص56 .

را پوشاند به طوری که مردم گمان کردند غروب شده است. پس أبو منصور روی منبر ایستاد و به خورشید اشاره کرد و این اشعار را خواند:

ای خورشید تا مدح من برای خاندان مصطفی و فرزندان پاکیزه او به تمام نشده غروب نکن.

عنان حرکت خود را در اختیار بگیر و اگر تو هم مانند من به مدح آنان می پردازی، فراموش نکن که باید به خاطر آن ها توقف کنی.

و اگر توقف کردن تو به خاطر مولا بوده است، باید به خاطر وابستگان او هم توقف کنی.

نقل کرده اند: ابر از خورشید برطرف شد و خورشید طلوع کرد.)

در این روایت که بسیاری از بزرگان عامه نیز آن را نقل کرده اند، تصریح شده است که ابری با اشاره یکی از مادحین و ذاکرین حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به شکل معجزه آسائی، از مقابل خورشید کنار می رود و همگان را تحت تأتیر قرار می دهد. حال ممکن است کسی گمان کند که عبور ابر از روی خورشید، امری متداول و طبیعی است. کما این که هر روز اتفاق می افتد، ولی بهنظر می رسد که این اتفاق به شکل معجزه آسائی رخ داده باشد و سیر طبیعی خود را طی نکرده است. و به نحوی سریع و با شتاب این اتفاق افتاده، و خارج از متعارف بوده، که حتّی بسیاری از علماء اهل سنت آن زمان نیز از دیدن آن تحت تأثیر واقع شده اند، و آن را نقل کرده اند.

البته این روایت به نحو دیگری هم نقل شده و به نظر می رسد که برخی از علماء عامه چونان همیشه در صدد پنهان کردن فضیلتی از فضائل اهل بیت علیهم السلام بوده اند. و آن این است که همان گونه که از فحوای اشعار نیز دانسته می شود، با اشاره آن واعظ، خورشید برای مدت زمانی در آسمان توقف کرده است تا مدح او درباره اهل بیت علیهم السلام به پایان برسد. همان گونه که شبلنجی یکی از بزرگ ترین علماء عامه نیز در کتاب «نور الأبصار» نگاشته است:

«و حکی أن بعض الوعاظ أطنب فی مدح آل البیت الشریف و ذکر فضائلهم حتی کادت الشمس أن تغرب فالتفت إلی الشمس و قال مخاطباً لها:»

لا تغربی یا شمس حتّی ینقضی

مدحی لآل محمّد و لنسله

و اثنی عنانک إن أردتی ثناءهم

أنسیت إذ کان الوقوف لأجله

إن کان للمولی وقوفک فلیکن

هذا الوقوف لفرعه و لنجله

ص: 109

«فطلعت الشمس و حصل فی ذلک المجلس اُنس کثیر و سرور عظیم انتهی من درر الأصداف.»(1)

(و حکایت کرده اند که یکی از واعظان [بر فراز منبر] در مدح اهل بیت علیهم السلام و ذکر فضائل آن ها سخن را به درازا کشاند، تا آنجا که نزدیک بود، آفتاب غروب کند. از این رو آن واعظ خطاب به خورشید گفت: (2)

در این هنگام ناگهان خورشید بازگشت و آن مجلس غرق شادی و سرور گردید. پایان آن چه از کتاب «درر الأصداف» به دست آمده.)

آری وقتی با یک اشارهٔ یکی از واعظین و مادحین اهل بیت:، آن هم به شهادت علمای عامه و خاصه، این چنین خورشید بازمی گردد و توقف می کند، دیگر جای هیچ شکی در وقوعردّ الشمس باقی نخواهد ماند. اگر چه در اکثر منابع روایی شیعی و اهل سنت هم معجزهٔ ردّ الشمس نقل شده است، به نحوی که مرحوم سیّد اسماعیل نوری طبرسی قدس سره در کتاب «کفایة الموحّدین» بعد از نقل برخی از روایاتی که دربارهٔ ردّ الشّمس روایت شده، نگاشته است:

«این مطلب [ردّ الشمس] از معجزات باهره و قضایای مشهوره آن افضل اتقیا و سرور اولیاست که مؤالف و مخالف آن را به کرات نقل نموده اند. و قریب به سی روایت در این باب علماء عامه ذکر کرده اند. و چهارده مرتبه رد شمس از برای حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام شده است. و علماء عامه تعدد رد شمس را قبول نموده اند و بعضی از اکابر شانزده مرتبه رد شمس را برای آن حضرت نقل نموده اند.»(3)

البته مرحوم علامه حلی قدس سره در کتاب «منهاج الکرامة» نوشته اند، دو مرتبه خورشید برای حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بازگشته است: یکی در زمان رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم ، که سر حضرت به دامان حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بود و ایشان نماز عصر را در همان حال با اشاره خواندند، و وقتی

ص: 110


1- . نور الابصار، ص233.
2- . معنای اشعار در صفحهٔ قبل آورده شده است.
3- . کفایة الموحدین، ج2، ص410 تا 414.

رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم از خواب بیدار شدند، بعد از آن که خورشید بازگشت، دو مرتبه حضرت ایستاده نماز خود را به جا آوردند. و دوّمی پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم اتفاق افتاده است، که در آن زمان حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام با جمعی از اصحاب خود از فرات عبور کرده بودند و وارد سرزمین بابل شده بودند.(1)

به هر تقدیر معجزهٔ ردّ الشمس [بازگشت خورشید بعد از غروب کردن] در بسیاری از کتب خاصه و عامه نقل شده است. و هیچ شکی در وقوع این اعجاز شگفت انگیز وجود ندارد. از این رو مرحوم علامه مجلسی قدس سره نیز به نقل از «شرح شفاء» می نگارد:

«عَنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَیْسٍ مِنْ طَرِیقَیْنِ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه واله وسلم کَانَ یُوحَی إِلَیْهِ وَ رَأْسُهُ فِی حِجْرِ عَلِیٍّ فَلَمْ یُصَلِّ الْعَصْرَ حَتَّی غَرَبَتِ الشَّمْسُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه واله وسلم : أَ صَلَّیْتَ یَا عَلِیُّ؟ قَالَ: لَا. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه واله وسلم : اللَّهُمَّ إِنَّهُ کَانَ فِی طَاعَتِکَ وَ فِی طَاعَةِرَسُولِکَ فَارْدُدْ عَلَیْهِ الشَّمْسَ. قَالَ أَسْمَاءُ: فَرَأَیْتُهَا غَرَبَتْ ثُمَّ رَأَیْتُهَا طَلَعَتْ بَعْدَ مَا غَرَبَتْ وَ وَقَعَتْ عَلَی الْأَرْضِ وَ ذَلِکَ بِالصَّهْبَاءِ فِی خَیْبَرَ.»(2)

(از اسماء بنت عُمَیس به دو طریق [خاصه و عامه] روایت شده: در حالی که سر نبیّ خدا صلی الله علیه واله وسلم در دامان حضرت علیّ علیه السلام بود، وحی نازل شد. از این رو ایشان نماز عصر خود را به جا نیاورد تا این که خورشید غروب کرد. پس رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم فرمودند: آیا نماز خواندی یا علیّ؟! حضرت عرض کردند: نه. پس رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم فرمودند: خداوندا! او در اطاعت از تو و اطاعت از رسولت بوده است، خورشید را برایش بازگردان [تا نمازش را بخواند]. اسماء می گوید: من دیدم که خورشید غروب کرد سپس دیدم بعد از آن که غروب کرده بود، دوباره طلوع کرد، و بر زمین تابید. و این اتفاق در [منطقه] صهباء خیبر رخ داد.)

شنیدم ز اسماء کلامی عزیز

همانی که باشد به زهرا کنیز

که روزی به صهباء بدیدم نبیّ

همان سرور انس و جنّ و پریّ

نهاده به دامان حیدر سرش

که خوابد دمی در بَرِ دلبرش

ص: 111


1- . منهاج الکرامة، ص82.
2- . بحارالانوار، ج17 ، ص 358.

ولیکن بیامد بَرش جبرئیل

که نازل کند وحی ربِّ جلیل

زمان شد تمام و غروب آفتاب

سر حضرتش بر دل دُر ناب

شده گوهر و دُر در اینجا یکی

علیّ گشته محو نبیّ زکی

چو برخاست از خواب نازش حبیب

بگفتا به مولا و شاه غریب

که ای دُر یکتای مُلک وجود

مطیعت بُوَد جمله چرخ کبود

نمازت بخواندی در این نیم روز

کنون که بُدی در برم در فُروز

بگفتا علیّ نفس و جان نبیّ

نخواندم نمازم به عشق ولیّ

سرت را چو بنهادی بر دامنم

عیان شد صفات خدا مأمنم

چگونه پریشان کنم مظهری

که از آن شود ذات حقّ منجلی

نخواندم نمازم مبادا شها

که بیدار گردد عزیز خدا

بگفتا نبیّ با خداوند خویش

علیّ بوده در طاعتت همچو پیش

مطیع رسولت بُده مرتضی

بگردان برایش تو شمس الضحی

ز بعد غروب و ظهور قمر

بکن ردّ تو شمست برایش دگر

چو خواندی نبیّ ذات ربّ جلیل

بشد روز تابان و عصری جمیل

بگفتا چو «سجّاد» این مثنوی

بدید سجده شمس به مولا علیّ

نکته: این حدیث شریف مشتمل بر دقائقی است و فقرات عجیبی دارد. از جمله عبارت: «إنّه کان فی طاعتک و طاعة رسولک» که مشعر به این مطلب است که اوّلاً: ملاک و مناط عبد بودنِ عبد، اطاعت از خداوند و وجود نازنین حضرات معصومین علیهم السلام است. و باید این کلام را آویزه گوش خود کنیم که «العبد و ما فی یده کان لمولاه؛ بنده و هر آن چه در دستش است، متعلق به مولایش می باشد.» از این رو باید مطیع مولا بود و دید مولا به چه چیزی امر می کند، حال گاه رضایت مولا در اقامه نماز اوّل وقت می باشد، و گاه ترک آن و مراقبت از شعائر حضرات معصومین علیهم السلام و آن چه متعلق به آن بزرگواران می باشد.

ص: 112

ثانیاً: خواست و رضایت مولا را باید بر همه چیز مقدّم کرد، چونان شاه مردان، ولیّ مطلق عالم امکان، ابا الحسن امیرالمؤمنین علیه السلام ، که وقتی در رکاب حضرت خاتم الأنبیاء صلی الله علیه واله وسلم بودند، به مقتضای «أنا عبد من عبید محمّد»، آرامش و خشنودی حضرت خاتم الأنبیاء صلی الله علیه واله وسلم را بر همه چیز، حتّی نماز، مقدّم می کردند؛ و با صدائی رسا و به مفاد «کونوا دعاة للنّاس بغیر ألسنتکم؛ با غیر زبانتان (با اعمال) مردم را (به خوبی ها) دعوت کنید»، می فرمایند: ملاکِ خشنودی ذات أحدیت جلّ جلاله، رضایت محمّد و آل محمّد علیهم السلام است، و حتّی برای نماز نیز – آن هم نماز امیرالمؤمنین علیهم السلام نه نماز چونان منی که هیچ ارزشی ندارد – حاضر نمی شوند لحظه ای حضرت حضرت خاتم الأنبیاء صلی الله علیه واله وسلم را از خواب بیدار کنند، مبادا جنابشان پریشان و مکدّر احوال شوند.

حال که کلام به اینجا رسید لازم به تذکر است که اگر بین نماز اوّل وقت و عزاداری اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام، خاصه سرور و سالار شهیدان، حضرت أبا عبداللّه الحسین علیه السلام تقارن شد. بر اهل تحقیق واضح است که شعائر حسینیّه بر نماز اوّل وقت، مقدّم می باشد. چون بینواجب و مستحب تزاحم واقع نشده است. تا بخواهیم واجب را مقدّم کنیم، بلکه بین مستحبّ با مستحبّی دیگر تزاحم واقع شده است.

به بیان کامل تر، اصل تولّی – که شعائر حسینیّه از مصادیق اساسی و بارز آن است – واجب می باشد؛ همان گونه که اصل نماز – نه نماز اوّل وقت که مستحبّ می باشد – هم وجوبش مسلّم است. منتهی بعضی از نمازها مثل نماز اوّل وقت مستحبّ بوده و برخی دیگر مانند اصل نمازهای پنچ گانهٔ یومیّه واجب است؛ کما این که عزاداری نیز گاهی واجب می گردد، و آن مقدار و حداقلّی است که اگر انجام نشود، کلّ عزاداری ترک می شود؛ و مازاد از این مقدار و حداقلّ، مستحبّ بوده و اگر مکلّفین همه مصادیق عزاداری را ترک نمایند، همگی مرتکب حرام شده اند؛ چرا که بزرگان وجوب شعائر را در جای خودش ثابت نموده اند.

بنابراین اگر فی المثل در ظهر عاشورا تقارن زمانی واقع شد بین اقامهٔ عزاء حضرت أبا عبداللّه الحسین علیه السلام ، و نماز اوّل وقت، از دو حال بیرون نیست:

1) یا تزاحم می شود بین قدر واجبِ (حداقلّ و قدر متیقّن عزاداری) از عزاداری و بین نماز اوّل وقتی که مستحبّ است، که در این فرض باید به واجب عمل نمود و عزاداری را مقدّم کرد و نماز اوّل وقتی که مستحبّ است، را به تأخیر انداخت.

2) یا تزاحم شده بین مصادیقی از عزاداری که مستحبّ است، با نماز اوّل وقتی که آن هم مستحبّ می باشد، و در این صورت طبق آن چه علمای علم اصول در باب تزاحم فرموده اند، باید

ص: 113

أخذ به أقوی الملاکین نمود، و آن چه در اینجا ملاک قوی تری دارد، عزاداری می باشد؛ چون اولاً: بازگشت نماز اوّل وقت به فروع دین است، در حالی که بازگشت عزاداری و شعائر حسینیّه به اصل اساسی ولایت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام می باشد؛ آن ولایتی که از اصول دین شمرده می شود، و اگر واجبات دیگر از قبیل: نماز، روزه، جهاد، حجّ، زکات، خمس و.... از مکلّف قبول می گردد، به واسطهٔ آن می باشد. چنانچه در زیارت جامعه کبیره نیز حضرت امام هادی علیه السلام می فرمایند:

«بموالاتکم تقبل الطاعة المفروضه.»

(به سبب ولایت شما اهل بیت اعمال واجب را خداوند قبول می کند.)

و درروایت دیگری وجود نازنین حضرت خاتم الأنبیاء صلی الله علیه واله وسلم می فرمایند:«وَ اَلَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ نَبِیّاً لَوْ أَنَّ رَجُلاً لَقِیَ اَللَّهَ بِعَمَلِ سَبْعِینَ نَبِیّاً ثُمَّ لَمْ یَلْقَهُ بِوَلاَیَةِ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَیْتِ مَا قَبِلَ اَللَّهُ مِنْهُ صَرْفاً وَ لاَ عَدْلاً.»(1)

(قسم به آن کسی که مرا به پیامبری مبعوث نمود اگر شخصی با عمل هفتاد پیغمبر به ملاقات خداوند برود ولی به همراهش ولایت امام و اولو الامری از ما اهل بیت نباشد، خداوند از او هیچ عمل واجب و مستحبّی را [انفاق و عبادتی] نمی پذیرد.)

پس چون مناط و ملاک عزاداری، برگشتش به ولایت اهل بیت علیهم السلام می باشد، بر نماز اوّل وقت مقدّم می شود؛ حتّی مرحوم شیخ اعظم انصاری قدس سره در این باره می فرماید:

«لا مضايقة فى التزام زيادة ثواب الزيارة عن اكثر الواجبات و لكنه ليس من باب زيادة ثواب المستحب عن ثواب الواجب، لأن الزيارة عن مظاهر الولاية التى وجوبها فوق وجوب جميع الواجبات حتّى الصلاة.»(2)

(دریغ نمی کنیم از این که بگوئیم ثواب زیارت از بیشتر واجبات بیشتر است؛ امّا نه از باب این که ثواب [بعضی از] مستحبّات از ثواب [برخی از] واجبات بیشتر می باشد. [مثل ثواب رسیدگی به امور فقراء و ثواب کسی که ابتدا به سلام کرده، نسبت به کسی که جواب سلام را

ص: 114


1- . بحار الانوار، ج27، ص192.
2- . الفوائد الأصولیّة، ص290.

می دهد.] بلکه از این جهت که زیارت جلوه و مظهر ولایت اهل بیت علیهم السلام است، آن ولایتی که وجوبش فوق و برتر از همه واجبات حتّی نماز می باشد.)

و همچنین مرحوم فاضل دربندی قدس سره در ضمن بحث مفصلی می فرماید:

«أن التدين بالولاية فوق الكل من العبادات و الأعمال الحسنة فكذا ما هو مظهر لهذة الجوهرة العزيزة، و محقق لوجود تلك الدرة النفيسة اليتيمة، و هذا هو زيارة قبورهم القديسة و ضرائحهم المنورة، و البكاء على مصائبهم.»(1)

(به درستی که اعتقاد به ولایت برتر از همه عبادات و اعمال نیکو می باشد. و همچنین آن اعمالی که مظهر ولایتی که اصلی گرانمایه می باشد، و موجب تحقق آن دُرّ نفیسِ یتیم است، نیز فوق همه عبادات و اعمال نیکو می باشد. و آن اعمالی که موجب تحقق ولایتو برتر از همه عبادات و اعمال نیکو می باشد، عبارت است از زیارت قبور قدسی ائمه اطهار:و ضریح منور آن بزرگواران و گریه نمودن در مصائب ایشان.)

ثانیاً: در طول سال مصلحت نماز اوّل وقت درک می شود و فقط ایّام معدودی از سال ممکن است بین عزاداری و نماز اوّل وقت تزاحم واقع شود. و اگر در همین ایّام معدود نیز بخواهیم نماز اوّل وقت را مقدّم کنیم، ما مصلحت عزاذاری را به کلّی ترک کرده ایم.

ثالثاً: وجه تمایز مذهب حقّه امامیّه با سایر مذاهب در تعظیم شعائر اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام می باشد.

رابعاً: آن روایاتی که برای فضیلت و ثواب شعائر حسینیّه وجود دارد، برای هیچ یک از مستحبّات و حتّی واجبات وجود ندارد، چنانچه از مرحوم شیخ اعظم انصاری قدس سره هم نقل شد. تا آنجا که مرحوم شیخ جعفر شوشتری قدس سره نیز در مقدّمهٔ کتاب «الخصائص الحسینیّه» در ضمن مطالب مفصلی که ما مضمون آن را عرض می کنیم، فرموده اند:

«در روز قیامت و در ساحت مقدس ربوبی جلّ جلاله چشم امیدها به هیچ یک از واجبات و مستحبات نبوده و همه به برکت شعائر حسینیّه، امید به شفاعت و الطاف کریمانهٔ حضرت سیّد الشهداء علیه السلام دارند و آن چه روز قیامت کارگشا و اکسیر اعظم است، شعائر حسینیّه می باشد.»

ص: 115


1- . إکسیر العبادات فی أسرار الشهادات، ج1، ص133 .

خامساً: عزاداری برای اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام، خاصه حضرت اباعبداللّه الحسین علیه السلام موجب آرامش و تسلای قلب ائمه اطهار علیهم السلام می باشد در حالی که دیگر واجبات و مستحبات به این اندازه قلب اهل بیت علیهم السلام را آرام وخشنود نمی کند.

سادساً: عزاداری به نوعی مواسات با آل اللّه علیهم السلام می باشد. و هم دردی با آن بزرگواران از اساسی ترین و بارزترین مصادیق قرب به ذات مقدس ربوبی جلّ جلاله است.

به هر تقدیر اگر بین نماز اوّل وقتی که از مستحبّات می باشد، با عزاداری اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام تزاحمی واقع شود، باید طبق قواعد اصول فقه به عزاداری که ملاک قوی تری دارد، عمل کنیم. حال اگر کسی بگوید حضرت امام حسین علیه السلام در روز عاشوراء، در اوّل وقت مشغول نماز شدند. پس ما هم باید همین کار را انجام دهیم، در جواب می گوئیم، اولاً: در روز عاشورا درک فضیلت نماز اوّل وقت با عمل عبادی دیگری تزاحم نکرده بود، و آن چه از ظاهر روایات هم استفاده می شود این است که لشکر عمر سعد نیز مشغول نماز گردیده بودند. اگر چه در بین نماز تعدادی از آن ها خلف وعده کردند و به لشکر امام هجوم آوردند. ثانیاً: اگر بین نماز اوّل وقت با جهاد نیز تزاحمی واقع شود، همان گونه که در کتب فقهی هم آمده وظیفه در ترکنماز اوّل وقت است، تا نهایتاً نماز گذار در وقت مناسب مشغول نماز گردند. و اگر وقت برای نماز محدود گردد، مکلفین باید طبق آن چه در کتب مفصل آمده، با ایماء و اشاره یا اگر قصد اقامه نماز به جماعت را دارند، باید طبق آنچه در کتب مفصل فقهی آمده است، مشغول نماز شوند و هیچ فقیهی در چنین شرائطی فتوی به اقامه نماز به نحو معمول نمی دهد.

ثالثاً: از آن جائی که امام و اصحابشان می دانستند تا لحظاتی دیگر به شهادت خواهند رسید، وجوب نماز از واجب موسع، تبدیل به واجب مضیق شده بود. از این رو آن بزرگواران در همان وقت اندکی که برایشان باقی مانده بود، اقدام به اقامهٔ نماز فرمودند.

غل و زنجیر مطیع امام زین العابدین علیه السلام

مرحوم ابن شهرآشوب مازندرانی قدس سره در کتاب «مناقب» از ابن شِهاب زُهری نقل کرده است: هنگامی که عبد الملک مروان دستور داد، حضرت امام علیّ بن الحسین علیهما السلام را از مدینه به شام بیاورند، من در آنجا بودم و دیدم آن حضرت را با غل و زنجیر سنگینی بستند و عده ای را برای نگهبانی از حضرت قرار دادند. من از نگهبانان اجازه گرفتم که با حضرت امام سجّاد

ص: 116

علیه السلام ملاقات نموده، و با حضرت وداع کنم. وقتی آن ها اجازه دادند و خدمت حضرت رسیدم، دیدم پاها و دست های حضرت را با غل و زنجیر بسته اند، از این رو گریه ام گرفت. و عرض کردم: کاش من به جای شما بودم و شما از این رنج آسوده بودید. حضرت فرمودند:

«یَا زُهْرِیُّ! أَ وَ تَظُنُّ هَذَا بِمَا تَرَی عَلَیَّ وَ فِی عُنُقِی یُکَرِّبُنِی؟ أَمَا لَوْ شِئْتُ مَا کَانَ فَإِنَّهُ وَ إِنْ بَلَغَ بِکَ وَ مِنْ أَمْثَالِکَ لِیُذَکِّرَنِی عَذَابَ اَللَّهِ؛ ثُمَّ أَخْرَجَ یَدَیْهِ مِنَ اَلْغُلِّ وَ رِجْلَیْهِ مِنَ اَلْقَیْدِ.»

(ای زهری! آیا گمان می کنی این غل و زنجیری را که به گردنم آویخته اند، مرا آزار می دهد؟ مگر نمی دانی که اگر بخواهم، می توانم این بار سنگین را از دست و پای خود بگشایم. اگر چه تو و بقیه دوستداران ما از دیدن این منظره که مرا با چنین غل و زنجیری بسته اند ناراحت می شوید، اما این غل و زنجیر مرا به یاد عذاب خدا می اندازد. سپس دست خود را از غل و پاهای خود را از زنجیر خارج نمودند.)

سپس فرمودند: ای زهری! من بیشتر از دو منزل با این نگهبانان نخواهم بود. زهری گفت: چهار شب بعد نگهبانان به مدینه برگشتند و در جستجوی حضرت امام زین العابدین علیه السلام بودنداما از آن حضرت خبری نبود! من از یکی از نگهبانان سؤال کردم که آن آقا چه شد؟ به من گفت: ما گمان می کنیم عده ای از ایشان اطاعت می کردند. چرا که هر وقت برای استراحت پیاده می شدیم، و توقف می کردیم، همه ما اطراف ایشان را می گرفتیم و نمی خوابیدیم. ولی یک روز صبح در محملشان جز غل و زنجیر چیزی ندیدیم و نتوانستیم ایشان را پیدا کنیم. راوی می گوید: بعد از این که با نگهبانان گفتگو کردم، روزی نزد عبد الملک مروان رفتم و ایشان دربارهٔ حضرت امام سجّاد علیه السلام از من سؤال کرد. و من جریان را برای عبد الملک مروان نقل کردم. او گفت: در همان روزی که نگهبانان ایشان را گم کردند، حضرت امام سجّاد علیه السلام نزد من آمدند و به من فرمودند: مرا با تو چه کار؟ عرض کردم: نزد من بمانید! فرمودند: علاقه ای به این کار ندارم و از نزد من رفتند. به خدا قسم از دیدن ایشان ترس عجیبی مرا فرا گرفته بود. زهری گفت: به عبد الملک گفتم: علیّ بن الحسین علیهما السلام آن گونه که تو گمان کرده ای نیست و نمی خواهد خلافت را به دست آورد، ایشان به کارهای خویش مشغول هستند و دائم در حال عبادت می باشند. عبد الملک گفت: به به، به کارهائی که او به آن ها مشغول است! چه کار خوبی می باشد.»(1)

ص: 117


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص132.

شده نقل که چو اندر روزگاری

همی عبد الملک با بی قراری

نمود احضار با آن ظلم بی حد

علیّ بن الحسین را دست در بند

به زنجیر و غلی سنگین و محکم

ز شهر مصطفی تا شام در دَم

در آن شور و هیاهوها و غصه

بگفت شخصی ز یاران خجسته

به آن مولای عالم دل شکسته

که ای کاش این زمان با دست بسته

به جای حضرتت در حال و لحظه

بُدم من زیر این غل جمله هفته

از این رو حضرتش بی هر ملالت

بدون هر غمی با یک صلابت

بفرمود با من اندر وقت و ساعت

تو پنداری کنون اندر اسارت

ندارم قدرتی یا هر صلابت

که آسوده شوم از این مرارت

سپس فرمود آن نور هدایت

به من در لحظه ای بی هر شکایت

دو منزل من بوم با جمله آنان

جدا گردم سپس بی رنج دوران

از این لشکریان بی مروّت

که جمله غافلند از ربّ و طاعت

از این رو هر زمان با اشک بسیار

بدم چشم انتظار با حال غم بار

که دیدم در زمان و در گذاری

نگهبان جنابش را به زاری

که اندر کوچه ها ترسان و لرزان

به دنبال جنابش دل پریشان

همی گردند بدون هر توقف

به هر جائی و جمله با تکلّف

از این رو به یکی از جمله آنان

بگفتم که چه شد آن نور تابان

که با خود جملگی و بس شتابان

همه بردید جنابش را به افغان

از اینجا ناگهان با قلب بریان

به سوی حاکم آن شام ویران

بگفت با من بُوَد این جمله عالم

مطیع آن ولیّ و نفس خاتم

چرا که ما همه در بین این راه

چو اندر منزلی زیبا و دلخواه

برای استراحت گاه و بی گاه

توقف می نمودیم گر چه کوتاه

ص: 118

همه اطراف او بودیم و بیدار

ولی ناگه بدیدیم جمله هشیار

به غیر از آن غل و زنجیر سنگین

نباشد اثری زآن مظهر دین

چو بشنیدم از او در لحظه و حال

چنین اعجاز والائی به یک قال

شدم اندر تحیر، شاد و خوشحال

که رفتم در همان أیّام و آن سال

به نزد آن عدوی همچو دجال

که نَبْوَد مثل او در بین جهال

به لحظه کرد از من مرد نادان

ز مولایم سؤال با حال خسران

از این رو از برایش جمله جریان

بگفتم بی کم و بی هیچ نقصان

که ناگه گفت آن زادهٔ مروان

همان روزی که یارانم پریشان

نمودند حضرتش را در بیابان

همی گم ناگهان دیدم چو أعیان

جنابش را در اینجا شادکامان

که از دیدار او با حال ترسان

شدم اندر شگفتی با تعجب

از این رو گر که «سجّاد» با تعصب

بگوید وصف او بر مردم و خلق

سزاوار است بدون شک و هر دلقآری جهان و آن چه در این عالم وجود دارد، به ارادهٔ الهی، مطیع اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام می باشد، غل و زنجیر که جای خود دارد. از این رو حضرت امام زین العابدین علیه السلام هر زمان اراده می نمودند، قادر بودند خود را از قید آن غل و زنجیر آزاد نمایند. چنانچه بعد از شهادت پدر بزرگوار خود، حضرت امام حسین علیه السلام نیز، حضرت امام سجّاد علیه السلام ، اگر چه به حسب ظاهر در کوفه اسیر، و در قید غل و زنجیر بودند. ولی از کوفه با اعجاز و با طیّ الارض به کربلا آمدند و پدر بزرگوارشان را، بعد از آن که سه روز بدن شریف و نازنینشان در آن گرمای شدید، بر زمین مانده بود، همراه با قبیلهٔ بنی اسد دفن کردند.

دریده شدن کسی که متعرض امام زین العابدین علیه السلام شد

شیخ الطایفه مرحوم شیخ طوسی قدس سره از یحیی بن العلاء از حضرت امام محمّد باقر علیه السلام نقل کرده است: حضرت امام زین العابدین علیه السلام به قصد انجام حجّ به طرف مکه می رفتند، وقتی به بیابانی بین مکه و مدینه رسیدند، ناگاه به راهزنی برخورد کردند. راهزن به حضرت امام زین

ص: 119

العابدین علیه السلام عرض کرد: از مرکبت پایین بیا! حضرت فرمودند: قصد تو از این کار چیست؟ عرض کرد: می خواهم شما را بکشم و هر چه همراه داری را بگیرم، حضرت فرمودند: من هر چه به همراه دارم را با تو تقسیم می کنم و آن ها را برای تو حلال می نمایم. حضرت امام محمّد باقر علیه السلام فرمودند: دزد عرض کرد: نه. حضرت فرمودند: پس از اموالم هر چند که اندک باشد، آنقدر به من بده تا با آن به مقصدم برسم، ولی دوباره راهزن امتناع کرد. از این رو حضرت به او فرمودند: پس خدای تو کجا است؟ راهزن جواب داد: خواب است! حضرت امام محمّد باقر علیه السلام فرمودند:

«فَإِذَا أَسَدَانِ مُقْبِلَانِ بَیْنَ یَدَیْهِ، فَأَخَذَ هَذَا بِرَأْسِهِ، وَ هَذَا بِرِجْلَیْهِ. قَالَ: فَقَالَ: زَعَمْتَ أَنَّ رَبَّکَ عَنْکَ نَائِمٌ؟»(1)

(پس ناگاه [به اعجاز امام زین العابدین علیه السلام دزد] دید دو شیر درنده مقابل او آمدند، یکی سر او را گرفت و یکی دو پایش را گرفت. امام باقر علیه السلام فرمودند: امام سجّاد علیه السلام در آن هنگام به او فرمودند: گمان کردی پروردگارت از تو غافل شده و خواب است؟)

شده نقل که در روزگار قدیم

چو آن سرور و مقتدای کریم

امامِ هدی، سیّدُ العابدین

بشد عازم بیتِ ربِّ زمین

ببست راه بر حضرتش نابگاه

میان طریق و به یک جایگاه

یکی دزد بدتر ز هر اهرمن

به لحن عجیبی به جور و مِهن

بگفت به امام و شه نیک نام

فرود آی ز مرکب خود بی کلام

لذا حضرتش با کلام و زبانی گرام

بفرمود به آن دزد دور از مرام

چه قصدی کنون کرده ای زین عمل

که سد کرده ای راه من زین محل

بگفت با غروری به صوت رسا

بُوَد قصد من قتل تو از جفا

پس از آن که با قلدری تمام

ببُردم همه مال تو در مقام

بفرمود به او شاهِ هر أنس و جان

هر آن چه بُوَد نزد من ای جوان

کنون جمله را با تو اندر مکان

کنم قسمت اندر همین جا به آن

ص: 120


1- . أمالی شیخ طوسی، ص 67 4.

به عشق و بدون دمی ناسزا

حلالت کنم با دلی از وفا

بگفت دزدِ دور از خدا با غرور

ستانم همه مال تو در عبور

ز بعدش بریزم به جور و جفا

همی خونت اندر زمان در خفا

دوباره بفرمود به او آن امام

ز لطف و ز رحمت و با اهتمام

اگر از برایم به راهِ وطن

به قدری گذاری که با هر مهن

خودم را رسانم به هر زحمتی

به بیت خدا گر چه با محنتی

حلالت کنم نزد ذاتِ إله

نبینی عقوبت ز بار گناه

ولی آن شرور ز حقّ بی خبر

نمود قصد جان شهِ خون جگر

از این رو بفرمود امام و ولیّ

به آن کرده گم ره به بانگ جلیّ

کنون پس کجا باشد اندر کیان

خدایت در این عالم پر نشان

بگفت دزد بیچاره با یک عناد

به مولا و آن مظهرِ عدل و داد

ز روی تمسخر در آن حین و حال

بُوَد خواب به مثل همه وقتِ سال

چو این جمله را گفت اندر مجال

به اعجاز آن شاهِ صاحب جلال

هویدا شد آنجا دو شیر ژیان

به ناگه به امرِ جنابش عیان

همه استخوانِ تنش هر چه بود

چنان گوشت و پوستش به چرخ کبود

به یکباره خوردند پس از صد درود

به مولای عالم ز بعد سجود

بَرِ حضرتش با خشوع و خلوص

به عشقی که بنوشته اندر نصوص

که عالم بداند ز «سجّاد» و شاه

بُوَد این جهان جمله در یک نگاه

به دست امامِ جهان بی گمان

ولیّ نعمت ما و نورِ جنان

ص: 121

قرار دادن حجر الأسود در مکان خود

یکی از ویژگی های حجر الأسود آن است که اگر از مکان خود به هر دلیلی جدا گردد فقط به وسیله امام معصوم علیه السلام در مکان خود نصب می گردد.(1) از این رو مرحوم قطب الدین راوندی قدس سره در کتاب «الخرائج و الجرائج» روایت نموده است:

«أَنَّ اَلْحَجَّاجَ بْنَ یُوسُفَ لَمَّا خَرَّبَ اَلْکَعْبَةَ بِسَبَبِ مُقَاتَلَةِ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ اَلزُّبَیْرِ ثُمَّ عَمَرُوهَا فَلَمَّا أُعِیدَ اَلْبَیْتُ وَ أَرَادُوا أَنْ یَنْصِبُوا اَلْحَجَرَ اَلْأَسْوَدَ فَکُلَّمَا نَصَبَهُ عَالِمٌ مِنْ عُلَمَائِهِمْ أَوْ قَاضٍ مِنْ قُضَاتِهِمْ أَوْ زَاهِدٌ مِنْ زُهَّادِهِمْ یَتَزَلْزَلُ وَ یَقَعُ وَ یَضْطَرِبُ وَ لاَ یَسْتَقِرُّ اَلْحَجَرُ فِی مَکَانِهِ. فَجَاءَهُ عَلِیُّ بْنُ اَلْحُسَیْنِ8وَ أَخَذَهُ مِنْ أَیْدِیهِمْ وَ سَمَّی اَللَّهَ ثُمَّ نَصَبَهُ فَاسْتَقَرَّ فِی مَکَانِهِ وَ کَبَّرَ اَلنَّاسُ وَ لَقَدْ أُلْهِمَ اَلْفَرَزْدَقُ فِی قَوْلِهِ:»

یَکَاد یُمْسِکُهُ عِرْفَانَ رَاحَتِهِ

رُکْنُ اَلْحَطِیمِ إِذَا مَا جَاءَ یَسْتَلِمُ(2)

(زمانی که حجّاج بن یوسف به سبب جنگ با عبد اللّه بن زبیر، کعبه را خراب نمود، بعد از آن که مشغول بازسازی خانه کعبه شد. هر چه می خواست دو مرتبه حجر الأسود را در جای خود نصب نمایند، هر عالم یا قاضی و یا زاهدی که اقدام به نصب آن می نمود، متزلزل گشته و تکان می خورد و در جای خود قرار نمی گرفت. تا این که در آن اثناء حضرت امام زین العابدین علیه السلام آنجا حاضر شدند و حجر الأسود را از دست آن ها گرفتند و نام خداوند متعال را بردند سپس آن را در جایش نصب نمودند پس به برکت حضرت در مکان خودش قرار گرفت و مردم تکبیر گفتند. و این گونه بود که به فرزدق الهام شد که در اشعارش بگوید:)

هنگامی که برای دست کشیدن و بوسیدن حجر الأسود می آید، نزدیک است رکن حطیم به سبب آشنایی با ایشان دستش را نگاه دارد.

چو حجّاجِ یوسفِ کافر منش

به هنگام جنگی به حقّ پر تنش

نمود کعبه را با همه عزّ و جاه

خراب در زمانی به حقّ پر گناه

ص: 122


1- . ثمرات الحیات، ج1، ص402.
2- . الخرائج و الجرائح، ج1، ص2 68.

به روی سر آن خبیثِ زمان

همان عبد لَهِ بد طینتِ پر زیان

بدون هراسی ز ذات خدا و إله

در آن شور و غوغا به برق نگاه

ز بعدش شدند جمع پیر و جوان

که بر پا کنند کعبه را در کران

ولی هر چه کردند آن مردمان

همگی در آن لحظه اندر مکان

ز قاضی و زاهد و عالمِ دین

که گردد حجرِ به حقّ دل نشین

همی استوار در مقامش به آن

میسر نشد لحظه ای بس عیان

هر آن چه نمودند به یک التزام

به هر کوششی و به هر اهتمام

شدند جمله مضطر که اندر پگاه

رسید اندر آنجا به ناگه ز راه

امام هدی، سیّدُ العابدین

همان سرورِ خلق روی زمین

از این رو گرفت در همان ازدحام

حجر را ز آن ها به یک احتشام

سپس بین مردم بدون کلام

نهاد جای خود آن ولیّ و امام

حجر را در آن لحظه با اقتدار

به نام خداوند یکتا و پروردگار

چو در جای خود شد همی استوار

همه مردمان با هم و بی قرار

ز روی تعجب از این معجزِ شاهکار

بگفتند جمله تکبیر اندر گذار

که وصفش فرزدق به صوتی رسا

به اشعار خود گفته با یک صفا

چو «سجّاد» عاشق به آن مه لقا

که گوید همی وصف آن دلربا

فرشته بودن حجر الأسود

مرحوم شیخ علیّ اکبر نهاوندی قدس سره نقل کرده است: حجر الأسود در واقع فرشته ای از ملائکه مقرب خداوند متعال بوده است که در عالم ذر هنگامی که خداوند تبارک و تعالی برای یگانگی خودش و نبوّت حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه واله وسلم و ولایت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام از همهٔ بندگانش عهد و میثاق گرفت، آن عهد و میثاق را به آن مَلک سپرد و سپس آن فرشته را به حجر الأسود

ص: 123

تبدیل نمود. و به همین خاطر مستحب است که حاجیان حجر الأسود را استلام نموده و ببوسند، و عهدی را که در عالم ذر برای توحید و نبوّت و امامت بسته اند، تجدید نمایند.(1)

از این رو شیخ حر عاملی قدس سره نیز از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نقل کرده است:

«إِنَّ اللَّهَ لَمَّا أَخَذَ مَوَاثِیقَ الْعِبَادِ أَمَرَ الْحَجَرَ فَالْتَقَمَهَا فَلِذَلِکَ یُقَالُ أَمَانَتِی أَدَّیْتُهَا وَ مِیثَاقِی تَعَاهَدْتُهُ لِتَشْهَدَ لِی بِالْمُوَافَاهِ.»(2)

(به راستی خداوند تبارک و تعالی آن گاه که از بندگانش پیمان گرفت. به حجر الأسود فرمان داد تا پیمان های آن ها را در خود نگه دارد. از این رو در کنار حجر الاسود گفته می شود: امانت خود را ادا کردم و پیمان خود را تجدید نمودم که برای من [در روز قیامت] به وفای به پیمان، گواهی دهی.)

صاحب کتاب «مختصر البصائر» نیز در ضمن روایتی از بکیر بن اعین از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نقل کرده است:

«وَ اللّهِ مَا یُؤَدِّی ذَلِکَ أَحَدٌ غَیْرُ شِیعَتِنَا، وَ لَا حَفِظَ ذَلِکَ الْعَهْدَ وَ الْمِیثَاقَ أَحَدٌ غَیْرُ شِیعَتِنَا، وَ إِنَّهُمْ لَیَأْتُونَهُ فَیَعْرِفُهُمْ وَ یُصَدِّقُهُمْ، وَ یَأْتِیهِ غَیْرُهُمْ فَیَنْکُرُهُمْ وَ یُکَذِّبُهُمْ،وَ ذَلِکَ أَنَّهُ لَمْ یَحْفَظْ ذَلِکَ غَیْرُکُمْ فَلَکُمْ وَ اللّهِ یَشْهَدُ، وَ عَلَیْهِمْ وَ اللّهِ یَشْهَدُ بِالْخَفْرِ وَ الْجُحُودِ وَ الْکُفْرِ. وَ هُوَ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ مِنَ اللّهِ عَلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ، یَجِیءُ وَ لَهُ لِسَانٌ نَاطِقٌ وَ عَیْنَانِ فِی صُورَتِهِ الْأُولَی، یَعْرِفُهُ الْخَلْقُ وَ لَا یُنْکِرُونَهُ، یَشْهَدُ لِمَنْ وَافَاةُ وَ جَدَّدَ الْعَهْدَ وَ الْمِیثَاقَ عِنْدَهُ بِحِفْظِ الْعَهْدِ وَ الْمِیثَاقِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ، وَ یَشْهَدُ عَلَی کُلِّ مَنْ أَنْکَرَهُ وَ جَحَدَ وَ نَسِیَ الْمِیثَاقَ بِالْکُفْرِ وَ الْإِنْکَارِ.»

(به خدا سوگند احدی غیر از شیعیان ما، آن عهد و میثاق را ادا نمی کند. و احدی غیر از شیعیان ما، آن عهد و پیمان را حفظ نمی کند. و به راستی هنگامی که شیعیان کنار حجر الأسود می آیند، آن ها را می شناسد و تصدیقشان می کند. و غیر شیعیان که به کنار حجر الأسود می آیند، آن ها را نمی شناسد و [در آن چه می گویند] تکذیبشان می نماید. به خاطر آن که غیر از شما شیعیان کسی آن [امانت و عهد] را حفظ و نگهداری نکرده است. پس به خدا سوگند به نفع شما و

ص: 124


1- . خزینة الجواهر، ص204.
2- . وسائل الشيعة، ج13 ، ص 314.

بر علیه دیگران به نقض عهد و انکار و کفرشان شهادت می دهد. و [شهادت] حجر الأسود روز قیامت حجّت رسا از طرف خداوند بر علیه آنان است. حجر الأسود [روز قیامت] به همان صورت نخستش می آید. [یعنی] در حالی که زبانی گویا و دو چشم دارد، بندگان او را می شناسند و انکارش نمی کنند. او برای کسی که [در دنیا به عهدش] وفا نموده و برای کسی که نزد او تجدید عهد و پیمان نموده، به حفظ و نگهداری عهد و پیمانش، و ادای امانتش شهادت می دهد. و بر هر که آن را انکار و تکذیب کرده، و میثاق را فراموش نموده، به کفر و انکارش شهادت می دهد.)

سپس حضرت امام جعفر صادق علیه السلام می فرمایند:

«کَانَ مَلَکاً عَظِیماً مِنْ عُظَمَاءِ الْمَلَائِکَةِ عِنْدَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، فَلَمَّا أَخَذَ اللّهُ الْمِیثَاقَ مِنَ الْمَلَائِکَةِ، کَانَ أَوَّلَ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ أَقَرَّ ذَلِکَ الْمَلَکُ، فَاتَّخَذَهُ اللّهُ أَمِیناً عَلَی جَمِیعِ خَلْقِهِ فَأَلْقَمَهُ الْمِیثَاقَ وَ أَوْدَعَهُ عِنْدَهُ، وَ اسْتَعْبَدَ الْخَلْقَ أَنْ یُجَدِّدُوا عِنْدَهُ فِی کُلِّ سَنَةٍ الْإِقْرَارَ بِالْمِیثَاقِ وَ الْعَهْدِ الَّذِی أَخَذَ اللّهُ عَلَیْهِمْ، ثُمَّ جَعَلَهُ اللّهُ تَعَالَی مَعَ آدَمَ علیه السلام فِی الْجَنَّةِ، یُذَکِّرُهُ الْمِیثَاقَ وَ یُجَدِّدُ عِنْدَهُ الْإِقْرَارَ فِی کُلِّ سَنَةٍ، فَلَمَّا عَصَیآدَمُ علیه السلام وَ أُخْرِجَ مِنَ الْجَنَّةِ أَنْسَاهُ اللّهُ الْعَهْدَ وَ الْمِیثَاقَ الَّذِی أَخَذَهُ اللّهُ عَلَیْهِ وَ عَلَی وُلْدِهِ لِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه واله وسلم وَ وَصِیِّهِ علیه السلام وَ جَعَلَهُ بَاهِتاً حَیْرَاناً.»(1)

(حجر الأسود فرشته ای بزرگ از ملائکه عظیم الشأن، نزد خداوند بود. و هنگامی که خداوند از ملائکه پیمان [بر ربوبیّت خویش و نبوّت محمّد صلی الله علیه واله وسلم و ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام ] گرفت، او نخستین فرشته ای بود که ایمان آورد و اقرار نمود. لذا خداوند او را بر همه آفریدگانش امین قرار داد و پیمان را به او خورانْد و نزد وی به امانت سپرد. و بندگان را به عبادت فرا خواند که نزد او در هر سال عهد و پیمانی که خداوند از آن ها گرفته است را تجدید و [بدان] اقرار نمایند. آنگاه خداوند او را با حضرت آدم علیه السلام در بهشت قرار داد که میثاق را به او متذکّر شود. و هر سال حضرت آدم علیه السلام با اقرار کردن نزد او تجدید پیمان می نمود. و هنگامی که حضرت آدم علیه السلام ترک اولی کرد و از بهشت بیرون شد، خداوند عهد و پیمانی که از حضرت آدم علیه السلام و فرزندانش [در عالم ذر] برای حضرت محمّد صلی الله علیه واله وسلم و وصیش [حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام ] گرفته بود را از یاد آدم برد و او را [در زمین] سرگردان و حیران قرار داد.)

ص: 125


1- . مختصر البصائر، ص 734.

تبرک جستن از حجرالأسود بی فایده نیست

در کتاب «مختصر البصائر» در ضمن روایت دیگری از عبداللّه بن سنان نقل شده است: ما در حال طواف بودیم، مردی از آل عمر از نزدیک ما گذشت، در حالی که دستش را مرد دیگری گرفته بود. پس او بر حجر الأسود دست کشید، آن مرد عمری بر سرش فریاد زد و با او درشتی نمود و به او گفت:

«بَطَلَ حَجُّکَ، إِنَّ الَّذِی تَسْتَلِمُهُ حَجَرٌ لَا یَضُرُّ وَ لَا یَنْفَعُ.»

(حجّ تو باطل است، به راستی این چیزی را که تو دست کشیدی سنگ است و هیچ سود و زیانی به حال تو ندارد.)

عبد اللَّه بن سنان گوید بعد از این واقعه به حضرت امام صادق علیه السلام عرض کردم: فدایت شوم، آیا کلام مرد عمری را به آن کسی که به حجر الأسود دست کشید را شنیدید. و به او چه رساند آن چه را که رساند؟ حضرت فرمودند: چه چیزی به او گفت؟ عرض کردم: به او گفت، ایبندۀ خدا! حجّ تو باطل شد. و این فقط یک سنگ است و سود و زیانی به حال تو ندارد. امام صادق علیه السلام سه مرتبه فرمودند:

«کَذَبَ ثُمَّ کَذَبَ ثُمَّ کَذَبَ، إِنَّ لِلْحَجَرِ لِسَاناً ذَلْقاً یَوْمَ الْقِیَامَةِ، یَشْهَدُ لِمَنْ وَافَاهُ بِالْمُوَافَاةِ...»(1)

(دروغ می گوید، دروغ می گوید، دروغ می گوید، به راستی که حجر الأسود در روز قیامت، زبانی تیز و گویا دارد. و برای هر کسی که به عهد و پیمانش وفا کند، شهادت و گواهی به وفا می دهد...)

عبداللّه بن سنان گفته به روزی

که بودم در طواف با دل فروزی

بدیدم یک نفر در حال احرام

کشید دستی ز روی عشق و اکرام

به حجری که باشد مأمنِ ناس

ز بهر حاجتی با عشق و احساس

که ناگه یک نفر با داد و فریاد

بدون لطف و اندر شکل شیّاد

بگفت با او که با این کار بی جا

نمودی حجّ خود را بی محابا

ص: 126


1- . مختصر البصائر، ص 729.

به یکباره همی باطل هویدا

چرا که مثل این سنگی به هر جا

ندارد سود و خسرانی به دنیا

برای مثل تو حتّی به عقبا

چو عبداللّه شنید این جملهٔ او

برفت ناگه به نزد شاه خوش رو

امام صادق آن مولی الموالی

ولیّ و سرورِ نیکو خصالی

نمود عرض به جنابش با متانت

شنیدم از کسی با جور و محنت

بگوید بوسه بر این سنگ عالی

به مثل دست کشیدن ماه و سالی

ندارد فایده بهرت به آنی

برای جملهٔ عالی و دانی

چو بشنید این سخن آن نور عالم

سه بار فرمود در آن لحظه و دم

دروغ گفته و کرده بس اهانت

حجر الأسود اندر وقتِ ساعت

بُوَد بهرش زبانی تیز و گویا

که اندر سختی و آن روز عظما

شهادت می دهد با صوت اعلا

برای هر کسی از خلق شیدا

که اندر این جهان از بهر باری

وفا کرده به عهدش با قراری

هر آن کس که در این دنیای فانی

بُوَد پیرو آن مولی الموالی

شهادت می دهد مانند «سجّاد»

برایش در قیامت با دلی شاد

آری همان گونه که نمی توان گفت، حجر الأسود سنگی بیش نیست، و هیچ فایده ای برای هیچ کس ندارد. به طریق اولی نسبت به ضریح مطهّر و آستانهٔ شریف حضرات معصومین علیهما السلام، خاصه تربت مقدّس حضرت سیّد الشهداء علیه السلام نیز نمی توان این چنین گفت. چرا که اگر حجر الأسود ملکی بوده که شهادت به ولایت اهل بیت علیهم السلام داده است، تربت مقدّس امام حسین علیه السلام جلوه ای از شعاع انوار حسینی علیه السلام می باشد، و همان گونه که در روایات وارده شده سرزمین کربلا در واقع از زمین های بهشتی است. که برتر از اکسیر اعظیم بوده، و شفای هر درد بی درمانی می باشد. و اگر حجر الأسود با شهادت به ولایت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام در معرض شعاع انوار اهل بیت علیهم السلام قرار گرفت و این گونه ارزش پیدا نمود، ضریح و آن چه در حرم مقدّس اهل بیت علیهم السلام می باشد، لحظه به لحظه در معرض شعاع انوار مقدّس حضرات معصومین علیهم السلام

ص: 127

قرار دارد. و قطعاً جزء جزء آن چه در حرم ائمه اطهار علیهم السلام به کار رفته است به حسب خود، شهادت به ولایت ائمه اطهار علیهم السلام داده اند.

شهادت حجر الأسود به امامت امام زین العابدین علیه السلام

به هر تقدیر این مَلک که الان صورت حجریت سوداء به خود گرفته همهٔ مردم را می شناسد و الا گفتن عهد به او و آن را شاهد گرفتن؛ لتشهد لی بالموافاة، لغو و بی فایده خواهد بود. و به همین خاطر است که وقتی حضرت محمّد بن حنفیه علیه السلام می خواست، امر بر فرقه کیسانیه واضح شود و مردم بدانند که امام بعد از حضرت امام حسین علیه السلام ، حضرت امام سجّاد علیه السلام می باشند. از حضرت درخواست نمود که هر دو کنار حجر الأسود بیایند و از آن بخواهند که شهادت دهد چه کسی امام است.(1) چنانچه مرحوم علامه مجلسی قدس سره از کتاب «الخرائج و الجرائح» مرحوم قطب الدین راوندی قدس سره از ابو خالد کابلی نقل کرده است:محمّد بن حنفیه پس از شهادت حضرت امام حسین علیه السلام و بازگشت حضرت امام زین العابدین علیه السلام از کربلا به مدینه، مرا فراخواند. و ما در آن روز در مکه بودیم. و به من گفت: نزد حضرت امام زین العابدین علیه السلام برو و از طرف من به ایشان بگو: من بزرگ ترین فرزند حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بعد از برادرانم، امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام هستم. و به مقام امامت شایسته تر هستم. سزاوار است امر امامت را به من واگذار نمائید. و اگر مایل هستید، یک نفر را حاکم قرار بدهید تا در این مورد حکم نماید. پس من نزد حضرت امام زین العابدین علیه السلام رفتم و پیغام محمّد بن حنفیه را به ایشان عرض کردم. پس حضرت فرمودند: نزد عمویم برگرد و به او بگو: از خدا بترس و ادعای مقامی که خداوند برای تو قرار نداده است را نکن! و اگر بر این امر اصرار می کنی، حاکم بین من و تو حجر الأسود خواهد بود. جواب هر یک از ما را که داد، همان امام است. من جواب حضرت امام زین العابدین علیه السلام را برای محمّد بن حنفیه بردم، او نیز قبول کرد. ابو خالد کابلی می گوید: من هم در محضر آن ها بودم که وارد خانه خدا شدند. و هنگامی که با هم کنار حجر الأسود رفتیم، حضرت امام زین العابدین علیه السلام فرمودند: عمو! پیش برو، تو از من بزرگ تر هستی و از حجر الأسود بخواه تا به نفع تو شهادت بدهد. پس محمّد بن حنفیه نزد حجر الأسود رفت و دو رکعت نماز خواند سپس از حجر الأسود خواست که اگر امام می باشد، به نفعش

ص: 128


1- . خزینة الجواهر، ص205.

گواهی دهد، اما حجر الأسود جوابی نداد. سپس حضرت امام علیّ بن الحسین علیهما السلام برخاستند و در کنار حجر الأسود دو رکعت نماز خواندند و بعد از نماز خطاب به حجر الأسود فرمودند:

«أَیُّهَا الْحَجَرُ الَّذِی جَعَلَهُ اللَّهُ شَاهِداً لِمَنْ یُوَافِی بَیْتَهُ الْحَرَامَ مِنْ وُفُودِ عِبَادِهِ إِنْ کُنْتَ تَعْلَمُ أَنِّی صَاحِبُ الْأَمْرِ وَ أَنِّی الْإِمَامُ الْمُفْتَرَضُ الطَّاعَةُ عَلَی جَمِیعِ عِبَادِ اللَّهِ فَاشْهَد لِیَعْلَمَ عَمِّی أَنَّهُ لَا حَقَّ لَهُ فِی الْإِمَامَةِ فَأَنْطَقَ اللَّهُ الْحَجَرَ بِلِسَانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ، فَقَالَ: یَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ! سَلِّمِ الْأَمْرَ إِلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ فَإِنَّهُ الْإِمَامُ الْمُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ عَلَیْکَ وَ عَلَی جَمِیعِ عِبَادِ اللَّهِ دُونَکَ وَ دُونَ الْخَلْقِ أَجْمَعِینَ. فَقَبَّلَ مُحَمَّدُ ابْنُ الْحَنَفِیَّهِ رِجْلَهُ وَ قَالَ: الْأَمْرُ لَکَ.»(1)

(ای سنگی که خداوند تو را برای کسانی که به زیارت خانه اش بیایند گواه قرار داده است. اگر می دانی من صاحب مقام امامت هستم و من امامی می باشم که خداوند اطاعت از او رابرای همه بندگانش واجب نموده است، شهادت بده، تا عمویم بفهمد که در امامت حقّی ندارد. پس در آن هنگام خداوند حجر الأسود را به زبان عربی فصیح به سخن در آورد و گفت: یا محمّد بن علیّ! امر امامت را به علیّ بن الحسین علیهما السلام تسلیم نما به درستی که ایشان همان امامی می باشند که خداوند اطاعت از او را بر تو و همه بندگانش واجب نموده است. پس در آن لحظه محمّد بن حنفیه برخاست و پاهای امام زین العابدین علیه السلام را بوسیده و گفت: امر امامت متعلق به شما است.)

و در روایت دیگری آمده است: خداوند حجر الأسود را به زبان آورد و گفت:

«یَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ! إِنَّ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَیْکَ وَ عَلَی جَمِیعِ مَنْ فِی الْأَرْضِ وَ مَنْ فِی السَّمَاءِ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ فَاسْمَعْ لَهُ وَ أَطِعْ، فَقَالَ: مُحَمَّدٌ، سَمْعاً وَ طَاعَةً یَا حُجَّةَ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ سَمَائِهِ.»(2)

(یا محمّد بن علیّ! به درستی که علیّ بن الحسین حجّت خدا بر تو و همه کسانی که در زمین و آسمان وجود دارند، می باشد. و اطاعت کردن از ایشان بر تو واجب است. پس به فرمایشات

ص: 129


1- . بحارالانوار، ج46، ص29؛ الخرائج و الجرائح، ج1، ص258.
2- . بحارالانوار، ج46، ص29؛ الخرائج و الجرائح، ج1، ص258.

ایشان گوش فرا ده و از ایشان اطاعت کن. محمّد نیز گفت: شنیدم و اطاعت کردم ای حجّت خدا در زمین و آسمانش.)

گفته شده که جناب محمّد بن حنفیه این کار را برای این انجام داد تا مردم از شک خارج شوند. [و قائل به امامت امام زین العابدین علیه السلام گردند. چرا که در آن ایّام بسیاری از مردم قائل به امامت ایشان شده بودند].

ابو خالد کابلی راوی متقی

بگفته چو شد آن امام و وصیّ

شهید در زمانی به حقّ پر جفا

بدون مُعِینی به مُلک بقا

فراخواند مرا لحظه ای از صبا

محمَد بن حنفیه آن زادهٔ مقتدا

بگفتا برو نزد زین العباد

بگو به جنابش که در این بلاد

ز بعد حسن و حسین در کران

بُوَد سن من بین نام آوران

فزون تر ز هر کس بدون کلام

لذا من به این منسب و این مقام

سزاوارم از هر کسی در جهان

امامت بُوَد حقّ من بی گمان

به من واگذار این مقام را ز جان

و الا مُعَیّن نما هر کجا و زمان

یکی حاکمی که به مُلک و سرا

کند بین ما حکم بدون خطا

ابو خالد کابلی عاشق بی ریا

چو بُرد این پیام بهر آن دلربا

بفرمود ولیّ نعمت و مقتدا

بگو به عمویم بترس از خدا

نکن ادعائی به حقّ ناروا

که باری تعالی و آن کبریا

برای تو آن را نکرده زمانی روا

به من وانِه این امر چون کیمیا

و الا بُوَد شاهد و حاکم بین ما

حجر الأسود آن آیتِ جان فزا

چو بشنید جوابِ امام هدی

محمّد همان زادهٔ مرتضی

پذیرفت که آید یکی صبح گاه

به بیت خدا تا که اندر پگاه

شهادت دهد بهر او استوار

حجری که دارد چنین افتخار

از این رو چو آن ها همه با وقار

شدند وارد بیتِ پروردگار

ص: 130

بفرمود امام با همه احترام

به عمش همی نزد بیت الحرام

از آنجا که در بین آل علیّ

نباشد بزرگ تر ز تو منجلی

بخوان قبل من تا که گردد گواه

حجر از برایت در اینجا ز جاه

لذا او بخواند بعد ذکر و نماز

حجر را که گردد گواه از نیاز

ولیکن نیامد جوابی عیان

از آن حجر الأسودِ جاودان

لذا بعد او با خشوع تمام

ز بعد نماز و قعود و قیام

چو فرمود امامِ همه انس و جان

به آن حجر کرده ذاتش نهان

تو ای سنگ والا مقام و عزیز

که اندر قیامت شوی ناگریز

گواه همه زائران سر به سر

که از دور و نزدیک و هر رهگذر

زیارت نمایند به شوق و به عشق

همی خانهٔ ربِّ خود با چه صدق

اگر که بدانی در این وقت و حال

تو جاه و مقامم بده با جلال

شهادت هم اکنون که خلقِ خدا

بدانند مقامم که بی هر ریا

شوند پیرو من بدون جدال

به امر خداوند صاحب جمال

گواهی بده تا بداند همی

عمویم مقامم نه بیش و کمی

به امر جنابش حجر زآن میان

به اذن خداوندِ جمله کیان

بگفت با زبان فصیح و بلیغ

به محمّد همی در زمان بی دریغ

امامت به امر خدا با ثبات

بُوَد حقّ سجّاد به طول حیات

نداری تو حقّی در آن بی بیان

اطاعت نما حضرتش را ز جان

چو دیگر خلائق به امری عیان

ز سوی خدا با همه امتنان

چو بشنید محمّد چنین از حجر

بیفکند به آنی خودش را ز سر

به روی قدوم امام و ولیّ

بزد بوسه بر پایّ آن شه بسی

بگفت از سویدای قلبش به شاه

مطیع توأم هر دم از سال و ماه

محمّد چنین گفته بین عوام

که جمله بدانند به یک التزام

ص: 131

ندارد جهان با چنین انتظام

به غیر از جنابش به آنی امام

بُوَد دست حضرت تمام امور

چو آن لحظه که جملگی از قبور

دوباره بَر آرند سر از خاک گور

در آن شور و غوغا و وقت عبور

شفاعت کند از همه شیعیان

چو «سجّاد» داده به دستش عنان

مؤید این که حجر الأسود مطیع امر امام معصوم علیه السلام می باشد و حتّی قادر به انجام اموری می باشد روایتی است که دلالت می کند دست زن و مردی به حجر الأسود چسبید.

جدا کردن دست دو نفر از حجر الأسود

مرحوم قطب الدین راوندی1در کتاب «الخرائج و الجرائح» نقل کرده است:«إِنَّ یَدَیْ رَجُلٍ وَ اِمْرَأَةٍ اِلْتَزَقَتَا عَلَی اَلْحَجَرِ وَ هُمَا فِی اَلطَّوَافِ وَ جَهَدَ کُلُّ وَاحِدٍ أَنْ یَنْتَزِعَهَا فَلَمْ یَقْدِرْ فَقَالَ اَلنَّاسُ اِقْطَعُوهُمَا فَبَیْنَا هُمْ کَذَلِکَ إِذْ دَخَلَ زَیْنُ اَلْعَابِدِینَ علیه السلام وَ قَدِ اِزْدَحَمَ اَلنَّاسُ فَأَفْرَجُوا لَهُ فَتَقَدَّمَ فَوَضَعَ یَدَهُ عَلَیْهِمَا فَانْحَلَّتَا وَ تَفَرَّقُوا.»(1)

(دست مرد و زنی با هم، در حالی که در طواف بودند، به حجر الأسود چسبید. و هر یک از آن ها هر چه کوشش کردند تا دست خود را جدا کنند، نتوانستند. پس مردم گفتند: دستشان را قطع کنید. ولی در زمانی که آن ها در آن حال بودند حضرت امام زین العابدین علیه السلام وارد [مسجد الحرام] شدند. در حالی که مردم در آنجا ازدحام کرده بودند. پس مردم برای حضرت راه باز کردند و امام جلو آمدند، و دست مبارک خود را بر آن ها گذاشتند. [به اعجاز امام] دست آن دو از حجر الأسود جدا شد و [بعد از آن] همه متفرق شدند.)

شده نقل در طوافِ بیت و کعبه

در آن شلوغی و غوغا و جذبه

به ناگه یک زن و مردی به لحظه

بچسبید دستشان بی هیچ حربه

ص: 132


1- . الخرائج و الجرائح، ج2، ص585.

به حجرالأسود آن ذات خجسته

لذا هر چه که با دستان بسته

نمودند تا شوند زین غصه رسته

نشد آنی جدا با حال خسته

از این رو مردمانِ در گذاره

بگفتند جملگی چون نیست چاره

کنید قطع دست ها را با شراره

که ناگه شد عیان چون ماه پاره

ز درب مسجد آن شاه یگانه

علیّ بن الحسین آن شاهزاده

ز بین مردمان در آن بزنگاه

به بهتر حالت و با رتبه و جاه

چو بنهاد دست خود را آن شهنشاه

به آن ها ناگهان بی غصه و آه

جدا شد از حجر در آن و لمحه

همی دستان آن ها با چه نفحه

بگوید سیّد «سجّاد» هرگاه

چو مردم وصف این اعجازِ آن شاه

زنده شدن مرده به اعجاز امام زین العابدین علیه السلام

یکی از معجزاتی که از وجود نازنین حضرات معصومین علیهم السلام به منسه ظهور رسیده است، احیاء اموات می باشد. همان گونه که صاحب کتاب «الثاقب فی المناقب» نقل کرده است: [بعد از شهادت حضرت سیّد الشهداء علیه السلام روزی] محمّد بن حنفیه به امام زین العابدین علیه السلام عرض کرد: شما کسی هستید که ادعای امامت کرده است؟ پس حضرت امام زین العابدین علیه السلام به او فرمودند: از خدا بترس و ادعائی که در شأن تو نیست را نکن. محمّد بن حنفیه عرض کرد: به خدا سوگند امامت متعلق به من می باشد. [چرا که بعد از شهادت برادرانم حضرت امام حسن علیه السلام و حضرت امام حسین علیه السلام ، من بزرگ ترین فرزند حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام هستم، از این رو خلافت شایسته من می باشد.] پس حضرت امام زین العابدین علیه السلام به او فرمودند: برخیز و با ما به قبرستان بیا تا امر برای من و تو معلوم گردد.

از این رو هر دو به قبرستان رفتند تا این که به قبر تازه ای رسیدند. در آنجا حضرت به او فرمودند: این قبر مرده ای است که به تازگی از دنیا رفته است، پس او را بخوان و از او بخواه که در مورد ادعایت شهادت بدهد، چرا که اگر امام باشی دعوت تو را اجابت خواهد کرد. و در غیر این صورت من او را می خوانم تا در مورد صحّت ادعایم به من خبر دهد. محمّد بن حنفیه به

ص: 133

حضرت عرض کرد: من قادر به انجام چنین کاری نیستم. پس حضرت امام زین العابدین علیه السلام شروع به دعا کردن نمودند و بعد از آن صاحب قبر را صدا زدند و او را خواندند. پس به ناگاه قبر شکافته شده و در حالی که صاحب قبر خاک ها را از سرش می ریخت خطاب به محمّد بن حنفیه، گفت: حقّ با علیّ بن الحسین است، نه با تو [و تو در خلافت هیچ حقّی نداری]. چون او این معجزه را دید:

«فأقبل محمّد بن الحنفیه و انکبّ علی رجل علیّ بن الحسین یقبلها، و یلوذ به، و یقول: استغفر لی.»(1)

(محمّد بن حنفیه جلو آمد و خود را بر قدم های امام زین العابدین علیه السلام انداخت و در حالی که به حضرت پناه برده بود، عرض نمود: برای من استغفار کن.)محمّد بن حنفیه زمانی

بگفت به حضرت سجّاد آنی

چرا در هر زمان بی هر اصالت

کنی بس ادعا بهر امامت

بفرمود حضرتش با بردباری

به قبرستان بیا اندر کناری

که واضح گردد این امر الهی

برای جملگان با عزّ و جاهی

از این رو جملگی با استواری

به قبرستان برفتند در گذاری

بفرمود حضرتش در این حوالی

بُوَد قبری که تازه در مجالی

کسی در آن ز بعد زندگانی

شده دفن در زمانْ اندر خزانی

اگر باشی امامِ آسمانی

شهادت می دهد اندر بیانی

برایت بین مردم با زبانی

بدون غصه و آه و فغانی

بگفت به حضرتش با انقیادی

ندارم این چنین قدرِ زیادی

از این رو حضرت امام سجّاد

میان مردمان بی هیچ فریاد

صدا زد با اشاره و شجاعت

همی آن مرده را با یک صلابت

به امر حضرتش ناگه از آن قبر

درآمد آدمی با حالت جبر

ص: 134


1- . الثاقب في المناقب، ص 351.

که خاک قبر خود را با هیاهو

همی می ریخت از سر با تکاپو

و حال آن که همی دائم و بسیار

صدا می زد که ای مردم اعصار

بُوَد حقّ با امام و نورِ باری

علیّ بن الحسین مولی الموالی

از این رو با خضوع و با تواضع

دگر بی هیچ حرفی یا تنازع

محمّد با فغان و بس به زاری

خودش را زآن میان با اضطراری

بیفکند بر قدوم شاه عالم

علیّ بن الحسین زادهٔ خاتم

و حال آن که همی می گفت گریان

ببخشایم ولیّ و شاه دوران

نما از بهر من از محضر ربّ

دمی مغفرتی در روز یا شب

همان گونه که در روز قیامت

ز «سجّاد» می کنی در دم شفاعت

برای آن که در هر روز و هر شام

نموده گریه هائی نابهنگام

برای مادرت زهرای اطهر

ز درد سیلی و آن ضربهٔ در

اگر چه او ندارد هیچ طاعت

به عمر خود همیشه با خجالت

فرقه کیسانیه و جناب محمّد بن حنفیه

بعد از شهادت حضرت امام حسین علیه السلام در بین شیعیان فرقه ای به نام کیسانیه به وجود آمد که قائل به امامت جناب محمّد بن حنفیه، یکی از فرزندان حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بودند. از این رو برای این که امر بر شیعیان مشتبه نشود، به نظر می رسد، جناب محمّد بن حنفیه به عمد خود مجالسی در بین مردم، به انحاء مختلف بر پا می نموده است. تا مردم پی به اشتباه خود ببرند و قائل به امامت حضرت امام زین العابدین علیه السلام شوند. و نقشه های افرادی که با نام ایشان برخی از شیعیان را فریب داده بودند را بر ملا نمایند.

و الا پر واضح است که آدمی به امور خود بینا و بصیر می باشد. و هنگامی که می داند قادر به انجام معجزه ای نیست، هیچ گاه با کسی وارد مناظره، آن هم در موارد متعدد نمی گردد. و این اقدم جناب محمّد بن حنفیه به مناظره با حضرت امام زین العابدین علیه السلام آن هم در موارد متعدد و مختلف، با توجه به این که در همهٔ آن موارد، ایشان خود اقدام به این کار می نمودند، و مردم را هم خبردار می کردند، خود نشان دهندهٔ سلامت نفس جناب محمّد بن حنفیه می باشد.

ص: 135

تا به شیعیان بفهماند، آن کسانی که در گوشه و کنار به دروغ ادعا می کنند، چون ایشان بزرگ ترین فرزند حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بعد از امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام هستند، لاجرم امام نیز می باشد، برای مطامع خود دست به چنین کاری زده اند. و الا خود ایشان چنین ادعائی ندارد. و شیعیان در این مناظره ها، هنگامی که می دیدند بعد از شکست، چگونه جناب محمّد بن حنفیه بر قدوم حضرت امام سجّاد علیه السلام افتاده اند. آگاه می شدند. لذا این فرقه دوام چندانی نیز پیدا نکرد.

زنده شدن اموات به دست انبیاء به شفاعت ائمه اطهار علیهم السلام

به هر تقدیر زنده گشتن مردگان به دست برخی از پیامبران علیهم السلام امری متداول بوده است. که بزرگان در باب معجزات حضرت عیسی علیه السلام به آن پرداخته اند. و یا در ذیل آیهٔ صد و چهل و سوّمِ سورهٔ اعراف متذکر شده اند که چگونه حضرت موسی علیه السلام هفتاد نفر از کسانی را که همراه ایشان به کوه طور آمده بودند را زنده نمود. و یا در قرآن مجید در ضمن آیهٔ دویست و شصت سورهٔ بقره بیان شده است، که چگونه حضرت ابراهیم علیه السلام به اذان خداوند متعال آن چهار پرنده را زنده نموده است.

حال اگر کسی به روایات مراجعه نماید خواهد دید، هنگامی که پیامبران قصد انجام معجزه ای را داشتند، خداوند متعال را به حقّ حضرات معصومین علیهم السلام قسم می داده اند. بنابراین زنده شدن مردگان، در این دنیای فانی، به دست برخی از حضرات انبیاء عظام علیهم السلام اوّلاً: امری بدیهی بوده است. و در اعصار مختلف اتفاق افتاده است. و امکان چنین معجزه ای طبق آیات قرآن و روایات بلکه طبق همهٔ کتب آسمانی امری بدیهی می باشد. از این رو احیاء اموات به دست حضرت امام زین العابدین علیه السلام امری مسبوق به سابقه بوده است و این معجزه به دست پیامبران الهی قبلاً مکرراً واقع شده است. و در امکان وقع آن هیچ شک و تردیدی وجود ندارد.

ثانیاً: همان گونه که در این نوشتار هم آمده پیامبران هرگاه می خواستند معجزه ای انجام دهند، ائمه اطهار علیهم السلام را برای استجابت دعای خود در پیشگاه ذات مقدّس ربوبی جلّ جلاله، به حسب آیهٔ شریفه قرآن که می فرماید:

ص: 136

(وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَه(1))

«و وسیله ای برای تقرب به خداوند پیدا نمائید.»

شفیع و وسیله قرار می دادند، و خداوند متعال را به حقّ اهل بیت علیهم السلام قسم می داده اند. که این امر با توجه به این که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در برخی از روایات تصرح می کنند که بر انبیائی چونان حضرت ابراهیم و نوح و موسی و عیسی علیهم السلام برتری دارند و افضل از همهٔ آن ها هستند،(2) نشان دهندهٔ آن است که خود حضرات معصومین علیهم السلام به طریق اولی قادر به احیاء اموات بوده اند. از این رو مرحوم ابن شاذان قدس سره نقل کرده است:«عده ای از اصحاب نزد رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم آمدند [که قطب الدین راوندی رحمة الله نقل کرده است آن ها فلانی و فلانی و عبد الرحمن بن عوف بودند که این کار را برای آزار رساندن به حضرت انجام دادند.(3)] و عرض کردند: خداوند متعال حضرت ابراهیم [ علیه السلام ] را خلیل و دوست خود قرار داد و با موسی [ علیه السلام ] صحبت نمود و عیسی [ علیه السلام ] نیز مردگان را زنده می کرد، خداوند با شما چه کار کرد؟! حضرت به آن ها فرمودند: اگر خداوند متعال ابراهیم [ علیه السلام ] را خلیل خود قرار داد، مرا حبیب خود نمود. و اگر خداوند متعال [فقط] با موسی [ علیه السلام ] از پشت پرده سخن می گفت، من [در شب معراج] جلال پروردگارم را دیدم و خداوند متعال با من مشافهة (یعنی بدون واسطه) صحبت نمود. و اگر عیسی [ علیه السلام ] مردگان را به اذن خداوند متعال زنده می کرد، من نیز می توانم اگر بخواهید مردگان شما به اذن خداوند متعال زنده کنم.

وقتی حضرت این چنین فرمودند، آن ها عرض کردند: ما نیز می خواهیم که مردگانم را زنده کنید. از این رو رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم ، آن ها را با حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام ، بعد از آن که ردای خود را که «مستجاب» نام داشت، بر شانه حضرت انداختند، راهی کردند. سپس به آن ها امر نمودند با حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به قبرستان بروند. وقتی به قبرستان رسیدند، امیرالمؤمنین علیه السلام به اهل قبور سلام و درود فرستادند و مشغول دعا با ربّ الارباب شدند، و سخنانی را بر زبان مبارک جاری نمودند که آن ها متوجه آن سخنان حضرت نمی شدند. در همین حین به ناگاه زمین شروع به لرزیدن نمود و دگرگون شد و مردگان [به امر حضرت از قبور خود] برخاستند. و بعد همگی

ص: 137


1- . مائده: آیه 35.
2- . الانوار النعمانية، ج1، ص27 .
3- . الخرائج و الجرائح، ج1، ص184.

بر رسول خدا و امیرالمؤمنین علیه السلام ، سلام گفتند. پس با دیدن این اعجازِ حضرت، قلب های آن ها را وحشت فراگرفت و عرض کردند: یا علی! کافی است خداوند شما را ببخشد، ما از ادعای خود دست برداشیم از گناه و تقصیرهای ما بگذرید، و دیگر از ادامه کلام و دعا نمودن به این منظور خوداری فرمائید. سپس محضر رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم برگشتند. و عرض کردند: یا رسول اللّه! خداوند از شما بگذرد، شما نیز از گناه و تقصیرهای ما بگذرید، ولی حضرت به آن ها فرمودند: امر شما را به خداوند واگذار نمودم، ولی خداوند از گناه های شما در روز قیامت نخواهد گذشت.»(1)شده نقل عده ای با یک تکبر

بگفتند به رسول حقّ به یک جور

خداوند جهان از روی رحمت

تکلّم کرده با موسی به عزّت

به ابراهیم داده آن مقامی

که باشد او خلیلش بی کلامی

همی می کرد عیسی با دعائی

بسی او مردگانی هر کجائی

به اذن حضرت پروردگاری

به یک دم زنده اندر روزگاری

کنون ذات إله و ذات باری

چه داده به شما با استواری

بفرمود حضرتش با بردباری

به آن جمع خبیث و جمله ناری

اگر نامیده ذات حقّ تعالی

چو ابراهیم را با صوت اعلی

خلیلش از میان جملهٔ ناس

مرا بنهاده با صد شور و احساس

حبیب خود چُنان شمسی به آفاق

میان انجمان بی هیچ اغراق

اگر گفته سخن ذاتِ الهی

همی با حضرت موسی به جاهی

بدیدم در شب معراج با چشم

جلالِ بی مثال خالی از جسم

در آن جائی که نَبْود جای موسی

تکلّم کردمی در قرب ادنی

همی با ذات او بی هر حجابی

بدون واسطه یا اضطرابی

ص: 138


1- . فضايل ابن شاذان، ص 67؛ مدینة المعاجز، ج1، ص240؛ الخرائج و الجرائح، ج1، ص184با قدری اختلاف.

اگر بنموده زنده شخص عیسی

به اذن حضرت حقّ جمع موتی

نمایم هر که را خواهم به دنیا

همی زنده بدون هیچ غوغا

ز اقوام شما هر وقت و ساعت

بدون زحمتی یا هر ملالت

چو فرمود حضرتش این گونه با جمع

بگفتند جملگی با غیض از طبع

نما از بهر ما زنده کسانی

که بودند بین ما وقت و زمانی

از این رو حضرتش فرمود در آن

به مولای جهان و شاه مردان

علیّ جان بَر همه اینان هم اکنون

به قبرستان تمامی را به مکنون

که تا بینند لطف کبریائی

به ما اندر زمانی با ندائی

از این رو جملگی با حضرت شاه

برفتند سوی قبرستان به یک گاه

بدیدند جملگی مولی الموالی

ز بعد یک دعا با یک جلالی

اشارت کرد با دست الهی

که زآن افتاد لرزش با چه جاهی

به آن ارض شده مدفن به گاهی

دگرگون گشت زآن هر جایگاهی

سپس اهل قبور با یک سلامی

همه برخاستند از جا به نامی

به امر حضرتش با انقیادی

به مثل ساعت و روز معادی

از این رو جملگی با التهابی

چو دیدند این چنین اعجاز نابی

تمام مردگان را بی حجابی

بگفتند به جنابش با شتابی

گذر از ما علیّ جان بی کلامی

دگر بس کن به حقّ ذات سامی

که گشته عالمی حیران و مجنون

چو «سجّاد» فدائیت به گردون

البته معجزهٔ زنده شدن مردگان به دست حضرت رسول اللّه، محمّد بن عبداللّه صلی الله علیه واله وسلم نیز واقع شده است.

ص: 139

زنده شدن بَره ای به اعجاز خاتم الانبیاء صلی الله علیه واله وسلم

مرحوم قطب الدین راوندی قدس سره در کتاب ارزشمند «الخرائج و الجرائح» از ابو حمزه ثمالی از حضرت امام علیّ بن الحسین زین العابدین علیه السلام نقل کرده است:

از شما دربارهٔ مطلبی سؤال دارم تا آن چه که مرا [از نظر روانی] مریض و بیمار کرده زایل شود. حضرت امام سجّاد علیه السلام فرمودند: سؤال کن. عرض کردم: سؤال من دربارهٔ اوّلی و دوّمی می باشد. حضرت امام زین العابدین علیه السلام به من فرمودند:

«عَلَیْهِمَا لَعَائِنُ اللَّهِ کِلَاهُمَا مَضَیَا وَ اللَّهِ کَافِرَیْنِ مُشْرِکَیْنِ بِاللَّهِ الْعَظِیمِ.»

(لعنت خداوند بر آن دو باد، به خداوند متعال قسم، آن دو از دنیا رفتند در حالی که به خداوند بزرگ کافر بودند و به او، شرک می ورزیدند.)

سپس به حضرت امام زین العابدین علیه السلام عرض کردم:«فَالْأَئِمَّةُ مِنْکُمْ یُحْیُونَ الْمَوْتَی وَ یُبْرِءُونَ الْأَکْمَةَ وَ الْأَبْرَصَ وَ یَمْشُونَ عَلَی الْمَاءِ؟ فَقَالَ: مَا أَعْطَی اللَّهُ نَبِیّاً شَیْئاً إِلَّا وَ قَدْ أَعْطَی مُحَمَّداً صلی الله علیه واله وسلم وَ أَعْطَاهُ مَا لَمْ یُعْطِهِمْ وَ لَمْ یَکُنْ عِنْدَهُمْ فَکُلُّ مَا کَانَ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه واله وسلم فَقَدْ أَعْطَاهُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ثُمَّ الْحَسَنَ ثُمَّ الْحُسَیْنَ علیهم السلام:ثُمَّ إِمَاماً بَعْدَ إِمَامٍ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَعَ الزِّیَادَةِ الَّتِی تحدث فِی کُلِّ سَنَةٍ وَ فِی کُلِّ شَهْرٍ وَ فِی کُلِّ یَوْمٍ.»

(پس آیا ائمه و پیشوایانی که از شما هستند، مرده را زنده می نمایند. و جذام و پیسی را خوب می کنند. و روی آب، راه می روند؟ پس حضرت به او فرمودند: خداوند متعال هیچ چیزی را به پیامبران خود عطا نکرده است، مگر این که به حضرت محمّد صلی الله علیه واله وسلم هم عنایت کرده است. و حال آن که به حضرت محمّد صلی الله علیه واله وسلم فضائلی مرحمت کرده که به دیگر پیامبران عنایت نکرده است، و نزد دیگر پیامبران نبوده است. و آن چه رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم داشتند را به تحقیق به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام مرحمت نموده است. و بعد از امیرالمؤمنین علیه السلام همه آن ها را به امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام عنایت شده است. و [بعد از این دو بزرگوار تمامی آن فضائل را به تمام امامان، از] امامی به امام دیگر تا روز قیامت عنایت نموده است، با زیاده ای که در هر سال و هر ماه و هر روز [برای هر امامی] حاصل می شود.)

ص: 140

لذا رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم نشسته بودند و در آن هنگام سخن از گوشت به میان آوردند، مردی از انصار وقتی صحبت های حضرت را شنید، نزد همسرش که بره ای داشت، رفت و به او گفت: آیا می خواهی بهره و غنیمتی نصیب تو گردد؟ آن زن گفت: آن بهره چیست؟ گفت: رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم هوس گوشت کرده اند، پس اجازه بده که آن برّه ای که داریم را برای ایشان ذبح کنیم. آن زن گفت: این تو و این برّه، هر کاری می خواهی انجام بده. و حال آن که آن ها غیر از آن برّه هیچ چیز دیگری نداشتند، و رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم نیز آن دو نفر را می شناختند [و از فقر آن ها آگاه بودند].

به هر صورت برّه را ذبح کردند و پوست آن را کندند و آن را پختند. و مرد آن را نزد رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم آورد و در مقابل ایشان قرار داد تا حضرت تناول نمایند. سپس رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم اهل بیت خود و هر آن کسی را که دوست داشتند و از اصحابشان بود را جمع کردند. و به آن ها فرمودند: بخورید ولی استخوان هایش را نشکنید. آن مرد انصاری نیز به همراه آنان مشغول خوردن شد.پس از آنکه سیر شدند و همه متفرق شدند، آن مرد انصاری به خانه خود برگشت و دید آن بره جلوی درب خانه بازی می کند.(1)

أبو حمزه به روزی در زمانی

نمود عرض به ولیّ آسمانی

علیّ بن الحسین مولی الموالی

فدایش این جهان از خُرد و عالی

سؤالی مانده نزدم سالیانی

که از آن رفته هر تاب و توانی

که گر پاسخ دهی آن را به آنی

رود بیماری از جسمم نهانی

بفرمود حضرتش گو آن سؤالت

مشوش گشته گویا زآن خیالت

از این رو کرد او اندر بیانی

سؤال از جبت و طاغوتِ کذائی

ز آن اوّل و دوّم بین تابوت

که بودند در زمان خود چو جالوت

به قعر دوزخ اندر آتش و دود

به دور از رحمت آن حقّ و معبود

بفرمود حضرتش بر هر دو لعنت

که بودند کافرانِ ربّ و سنّت

همی مشرک به ذاتِ حقّ و باری

به دور از رحمتِ ذاتِ الهی

سپس گفتا به آن محبوب داور

تمامی شما در کلّ خاور

ص: 141


1- . الخرائج و الجرائح، ج2، ص584.

مداوا می کنید بیمارِ بد حال

ز برص و هم جذامِ گشته بد فال؟

کنید زنده همی موتی به عالم؟

روید بر آب چونان در دلِ یم؟

بفرمود حضرتش آن چه خداوند

عنایت کرده با آن لطف بی حد

به جمع انبیاء از اوّل خَلق

تمامی را بداده حقّ مطلق

به محبوب خودش حضرت احمد

که دارد حضرتش بی شک به صد حمد

مقامی که همه خوبان مُسلم

ندارند مثل آن را جمله یک دَم

همه پیغمبران مانند موسی

چه آدم یا که إلیاس و چه عیسی

بُوَد هر آن چه نزد نفس خاتم

همان ها نزد مولای دو عالم

امیرالمؤمنین آن شاهِ صفدر

به جمله انبیاء مولا و سرور

ز بعد آن بُوَد جمله فضائل

به نزد حسن و حسینِ قابل

به نزد جمعِ ما هر وقت و ساعت

که تا آید همی روز قیامت

به همراه زیاده ای که هر سال

چنان هر لحظه ای با جاه و اجلال

شود افزوده به لطف الهی

به مقام همه ما با چه جاهی

از این رو در زمان با صفائی

رسول اللّه آن علّت غائی

نمود از لحم یادی بین یاران

که ناگه یک نفر از بین آنان

برفت نزد عیال و اهل بیتش

بگفت به همسر والا سرشتش

هوس بنموده آن محبوب سرمد

رسول اللّه آن محمودِ أمجد

هم اکنون به غذائی بس گوارا

ز گوشت تازه ای بس آشکارا

لذا همسر او با شوق بسیار

بگفت این بره را از بهر آن یار

نما ذبح در همین لحظه به سرعت

برای حضرتش با شوق و رغبت

و حال آن که به غیر از آن به خانه

نبود از بهر آن دو قاطعانه

همی سرمایه و مالی به جائی

از این رو چون که او با بی نوائی

نمود طبخ بره را از بهر حضرت

بفرمود حضرتش بی هیچ منّت

چو خوردید گوشتهایش را در اینجا

گذارید استخوان هایش هویدا

کناری بی شکستن جمله با هم

که بینید لطف حقّ را بس دمادم

ص: 142

لذا از بعد آن که جمع اصحاب

برفتند جملگی هر یک به یک باب

بیامد صاحبِ بره به منزل

ولی در لحظه دید اندر مقابل

کند بازی همان بره به اعجاز

میان خانه اش افزون ز یک راز

که تا عالم بداند همچو «سجّاد»

بُوَد امر جهان آن هم ز بنیاد

به دست اهل بیت بی هیچ تردید

به امر حضرت باری به تمجید

و در روایت دیگری مرحوم قطب الدین راوندی قدس سره نقل کرده است:«رُوِیَ أَنَّهُ صلی الله علیه واله وسلم دَعَا غَزَالًا فَأَتَاهُ فَأَمَرَ بِذَبْحِهِ فَفَعَلُوا وَ شَوَوْهُ وَ أَکَلُوا لَحْمَهُ وَ لَمْ یَکْسِرُوا لَهُ عَظْماً ثُمَّ أَمَرَ أَنْ یُوضَعَ جِلْدُهُ وَ یُطْرَحَ عِظَامُهُ وَسْطَ الْجِلْدِ فَقَامَ الْغَزَالُ حَیّاً یَرْعَی.»(1)

(روایت شده که رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم آهوئی را صدا زدند، پس وقتی آهو آمد، حضرت دستور دادند تا آن را ذبح کنند. از این رو آن را ذبح نموده و پختند و گوشت آن را خوردند. ولی استخوان هایش را نشکستند. سپس حضرت فرمودند: پوستش را بیاورند و استخوان هایش را در وسط پوستش قرار دهند، پس آهو [به اعجاز حضرت] برخاست و مشغول چریدن شد.)

روایت گشته که روزی پیمبر

صدا زد آهوئی را بین معبر

که بنمایند برای جمع اصحاب

همی ذبحش میان جمع احباب

ز بعد پختن و خوردن آهو

بفرمود حضرتش در آن تکاپو

کنید جمع استخوان هایش به دقّت

گذارید جملگی را در همین وقت

میان پوست آن در این میانه

که بینید لطف حقّ را در زمانه

ز بعد آن بدیدند جمله در دم

به اعجاز وجود ذاتِ خاتم

بشد آهو همی زنده دوباره

به امر حضرتش با یک اشاره

نمودند جمله شکر حضرت ربّ

چو «سجّاد» هر زمان از روز یا شب

ص: 143


1- . الخرائج و الجرائح، ج2، ص585.

حیات اهل بیت علیهم السلام بعد از شهادت

مرحوم مستنبط قدس سره در کتاب «القطرة» و مرحوم سیّد هاشم بحرانی قدس سره در کتاب «مدینة المعاجز» در ذیل عنوان «أنّه علیه السلام حیّ بعد الموت؛ به درستی که امام علیه السلام بعد از مرگ زنده است.» هر دو از کتاب «بصائر الدرجات» نقل کرده اند: یکی از اصحاب از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نقل کرده که حضرتش فرمودند :هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم رحلت فرمودند، جبرئیل به همراه فرشتگان و روح فرود آمدند. حضرت امام صادق علیه السلام می فرماید: در این هنگام چشمان امیرالمؤمنین علیه السلام گشوده شد، پس همهٔ آن ملائکه را دیدند که در بالاترین ناحیه آسمان تا زمین به همراه حضرت علیّ علیه السلام ، پیامبر صلی الله علیه واله وسلم را غسل می دهند، و با ایشان بر آن حضرت نماز می خوانند، و برای حضرت قبر حفر می کنند .و سوگند به خدا! جز آن ها برای آن حضرت کسی قبر حفر نکرد، وقتی می خواستند آن حضرت را در قبر بگذارند، آن ها به همراه کسی که فرود آمد، وارد قبر شدند، و آن حضرت را در قبر نهادند.

در این هنگام پیامبر صلی الله علیه واله وسلم [اگر چه به ظاهر از دنیا رفته بودند، ولی با ملائکه] سخن گفتند، در حالی که گوش امیرالمؤمنین علیه السلام باز شده بود. پس حضرت شنیدند که رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم ، فرشتگان را نسبت به [یاری نمودن و اطاعت کردن از] حضرت علیّ علیه السلام سفارش می کنند. از این رو حضرت علیّ علیه السلام گریستند و شنیدند که فرشتگان در جواب پیامبر صلی الله علیه واله وسلم گفتند: برای یاری حضرت علیّ علیه السلام از هیچ کوششی فروگذار نخواهیم کرد، همانا ایشان بعد از شما صاحب ما هستند، جز این که ایشان پس از این، ما را با چشم [برای ابلاغ وحی] نخواهند دید .

وقتی حضرت علیّ علیه السلام به شهادت رسیدند، امام حسن و امام حسین علیهما السلام همین جریان را مشاهده کردند، و پیامبر صلی الله علیه واله وسلم را نیز دیدند که به فرشتگان، در همان کارهایی که آنان نسبت به پیامبر صلی الله علیه واله وسلم انجام داده بودند، کمک می کردند. وقتی امام حسن علیه السلام به شهادت رسیدند، امام حسین علیه السلام نیز شاهد همان جریان ها بودند، و رسول اللّه صلی الله علیه واله وسلم و حضرت علیّ علیه السلام را دیدند که فرشتگان را، در همان کارهایی که آنان نسبت به پیامبر صلی الله علیه واله وسلم و امیرالمؤمنین علیه السلام انجام داده بودند، یاری می نمایند. وقتی امام حسین علیه السلام به شهادت رسیدند، امام سجّاد علیه السلام شاهد همهٔ این جریان ها بوده و پیامبر و امیرالمؤمنین و امام حسن علیهم السلام را دیدند که فرشتگان را یاری می نمایند.

وقتی امام سجّاد علیه السلام به شهادت رسیدند، امام باقر علیه السلام شاهد همین جریان ها بوده و پیامبر، حضرت علیّ، امام حسن و امام حسین علیهم السلام را دیدند که فرشتگان را یاری می نمایند .وقتی امام

ص: 144

باقر علیه السلام به شهادت رسیدند، امام صادق علیه السلام همین جریان ها را دیدند و مشاهده کردند که پیامبر، حضرت علیّ، امام حسن و امام حسین و امام سجّاد علیهم السلام فرشتگان را یاری می نمایند .وقتی امام صادق علیه السلام به شهادت رسیدند، امام کاظم علیه السلام همین جریان ها را مشاهده فرمودند و این واقعه ها تا آخرین نفر از ما خاندان جاری است.»(1)

نموده نقل از امامِ صادق

یکی از شیعیانِ حقِّ ناطق

که چون با زهر کین ختم نبوّت

ز دنیا رفت با آن جور و محنت

ملائک همره جبریل با روح

رسیدند محضر مولای ممدوح

امیرالمؤمنین مولی الموالی

برای آن که اندر یک مجالی

نمایند دفن با آن شاه نامی

رسول کبریا را در مقامی

که در لحظه بدید آن نور باری

تمامی را به هر جا و کناری

از این رو همره مولای عالم

شدند مشغول غسلِ ذات خاتم

نمودند بعد آن با اشک ریزان

جنابش را کفن با شاه مردان

نمازی جمله خواندند دل پریشان

به همراه علیّ بر نورِ یزدان

نمودند حفر قبر آن جنابش

همه ماتم زده اندر رکابش

به ذات کبریا و ذات سرمد

همی سوگند که جز آنان به یک حمد

نکردند از برایش حفر قبری

کسی یا صاحبِ هر جاه و قدری

ز بعد آن به همراه کسی که

فرود آمد به آن ارض خجسته

نهادند پیکر آن شاه یکتا

درون قبر با افغان و غوغا

که ناگه گفت آن ختم رسولان

سخن با آن ملائک بس خوش الحان

به وصف حضرت حیدر کرار

برای یاریش هر جا چنان یار

و حال آن که امیر انس و هر جان

همه را می شنید با چشم گریان

ص: 145


1- . ترجمه القطره، ج 2، ص120؛ مدینة المعاجز، ج4، ص434؛ بحارالانوار، ج27 ، ص289.

سپس بشنید جمله با چه تکریم

بگفتند که همه هستیم تسلیم

برای یاری روح عبادت

امیرالمؤمنین آن اصل طاعت

همانا او بُوَد بعدِ تو ای شاه

امیر و صاحب ما با همه جاه

ز بعد آن چو شد حضرت مولا

شهید از ضربت و از جور اعدا

بدیدند آن دو سبطِ ماه پاره

تمام آن چه آن شاه یگانه

بدیده بود اندر آن زمانه

به وقت دفن احمد بس شهانه

ز بعد مرتضی چون سبط اکبر

ز زهر کین بشد در لحظه پرپر

بدید مولای ما هنگام تکفین

به وقت غسل و هم هنگام تدفین

تمام آن قضایا را دوباره

در آن لحظه همی اندر نظاره

که حیدر چون پیمبر بس هویدا

کنند یاری ملائک را در آنجا

ز بعد مجتبی چون شاه مظلوم

حسین بن علیّ با حال مغموم

چو شد بی یاور و جوعان و عطشان

شهیدِ کربلا از جور عدوان

بدید در لحظهٔ دفنش به میدان

علیّ بن الحسین با قلب سوزان

تمام آن قضایا خوب و گویا

بدون هیچ فرقی بین صحرا

نمایند بهر دفن شاه عریان

همی یاری ملائک را چه نالان

پیمبر و علیّ با سبط والا

همه خونین جگر زآن غم عظما

ز بعد آن چو شد اندر مدینه

امامِ ساجدین مسموم ز کینه

بدید امام باقر وقت دفنش

تمام آن قضایا همچو عدنش

بدید که مرتضی و هم محمّد

حسین چونان حسن با آن چنان مجد

نمایند جملگی یاری ملائک

برای دفن آن یگانه سالک

ز بعد آن که شد امامِ باقر

شهید به دست آن ملعون کافر

بدید صادق دوباره ماجرا را

چو کردند دفن آن محبوب ما را

همین گونه شود واقع و جاری

به عهد هر امامی با قراری

ص: 146

که داند این جهان از خُرد و عالی

ندارد مرده و زنده به حالی

امام و حجّت ذات خداوند

بدون هیچ شکی یا که مانند

چنانچه گفته در شعرش به خوبی

همی سیّد «سجّاد» در غروبی

همان گونه که در این روایت ملاحظه می فرمائید هر کدام از ائمه اطهار علیهم السلام که به شهادت می رسیدند و امام بعد مشغول تجهیز پدر خود می شدند. و در آن لحظه امامان قبل از خود را در هنگام تجهیز به همان نحوی که ملائکه را می دیده اند، ملاحظه می کرده اند. و همان طور که ملائکه در قید حیات هستند ولی ما قادر به دیدن آن ها نیستیم، ائمه اطهار علیهم السلام نیز در آن هنگام زنده بوده اند، به نحوی که حتّی با ملائکه گفتگو می نموده اند، و به ملائکه در مورد یاری امام بعدی سفارش می کرده اند. ولی به غیر از امام معصوم علیه السلام کسی قادر به مشاهده آن بزرگواران نبوده است.

و در روایت دیگری مرحوم سیّد هاشم بحرانی قدس سره در کتاب «مدینة المعاجز» در ذیل همان عنوان «أنّه علیه السلام حیّ بعد الموت؛ به درستی که امام علیه السلام بعد از مرگ زنده است.» از کتاب «اصول کافی» مرحوم ثقة الاسلام کلینی قدس سره از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نقل کرده است:

«کُنْتُ عِنْدَ أَبِی فِی اَلْیَوْمِ اَلَّذِی قُبِضَ فِیهِ، فَأَوْصَانِی بِأَشْیَاءَ فِی غُسْلِهِ وَ کَفَنِهِ وَ فِی دُخُولِهِ قَبْرَهُ، فَقُلْتُ: یَا أَبَاهْ! وَ اَللَّهِ مَا رَأَیْتُکَ مُنذ اِشْتَکَیْتَ أَحْسَنَ مِنْکَ اَلْیَوْمَ، مَا أَرَیتُ عَلَیْکَ أَثَرَ اَلْمَوْتِ، فَقَالَ: یَا بُنَیَّ! أَ مَا سَمِعْتَ عَلِیَّ بْنَ اَلْحُسَیْن علیهما السلام یُنَادِی مِنْ وَرَاءِ اَلْجِدَارِ: یَا مُحَمَّدُ! تَعَالَ، عَجِّلْ؟»(1)

(در روزی که پدرم قبض روح شدند، نزد ایشان بودم. پس مرا به کارهایی در غسل و کفن و گذاشتن در قبر سفارش کردند. من عرض کردم: ای پدر! از وقتی بیمار شده اید شما را بهتر از امروز ندیده ام. من اثری از مرگ در شما نمی بینم. پس فرمودند: ای پسرم! آیا نمی شنوی حضرت علیّ بن حسین علیهما السلام از پشت دیوار صدا می زنند: ای محمّد! بیا، شتاب کن؟)

ص: 147


1- . مدینة المعاجز، ج4، ص 437؛ اصول کافی، ج1، ص556.

بفرموده امامِ حیِّ ناطق

ولیّ مؤمنین، حضرت صادق

به روزی که ولیّ هر دو عالم

امامِ ساجدین زادهٔ خاتم

به اوجِ سختی و در عین غربت

وداع بنمود دنیا را به عزّت

به زهر کین آن ملعون کافر

بفرمود حضرتش با من به خاور

اموری را برای کفن و دفنش

ز غسل و وقت آن بی هیچ ظنش

نمودم عرض که ای زادهٔ زهرا

ز وقتی که ز جورِ جمله اعدا

شما بیمار گشتید و پریشان

نبوده روزگاری طول دوران

که باشد بهتر از امروز آنی

همی حال شما اندر زمانی

نباشد اثری از ضعف و مردن

کنون اندر شما در وقت خفتن

بفرمود آن ولیّ و نورِ یزدان

امام باقر آن معنای قرآن

مگر اکنون پسر از پشت دیوار

صدای پدرم را خوب و هشیار

نفهمیدی که با قلبی شکسته

به اشک بی مثالی حال و لحظه

بگوید آن امام و شاه مردان

علیّ بن الحسین با چشم گریان

بیا نزدم کنون، زود و به سرعت

محمّد جان پس از این جور و محنت

که از آن گشته «سجّاد» با چه حالی

پریشان هر کجا و هر مجالی

ملاقات امام سجّاد با سیّد الشهداء علیهما السلام بعد از شهادت

همان گونه که در دو روایت قبل نیز گذشت امام معصوم علیه السلام مرده و زنده ندارد. از این رو روایات بسیاری وجود دارد که نشان دهنده آن است که حضرات معصومین علیهم السلام بعد از شهادت در این دار فانی و دنیا دیده شده اند. و از عالم برزخ به عالم ناسوت آمده اند. و ارتباط آن بزرگواران بعد از شهادت با این عالم ناسوت قطع نشده است. چنانچه در روایتی آمده است بعد از شهادت حضرت سیّد الشهداء علیه السلام ، امام زین العابدین علیه السلام پدر خود را در این عالم خاکی زیارت نمودند.

صاحب کتاب المحتضر در ذیل عنوان «مما یدل ایضاً علی أن الأئمة علیهم السلام یرون بأجسامهم علی الحقیقة و یحضرون أین أرادوا من الدنیا.» از مرحوم محمّد بن حسن صفار قدس سره صاحب کتاب ارزشمند «بصائر الدرجات» از حضرت امام محمّد باقر علیه السلام نقل کرده است:

ص: 148

«خَرَجْتُ مَعَ أَبِی علیه السلام إِلَی بَعْضِ أَمْوَالِهِ فَلَمَّا صِرْنَا فِی اَلصَّحْرَاءِ اِسْتَقْبَلَهُ شَیْخٌ، فَنَزَلَ إِلَیْهِ أَبِی وَ سَلَّمَ عَلَیْهِ، فَجَعَلْتُ أَسْمَعُهُ وَ هُوَ یَقُولُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ، ثُمَّ تَسَاءَلاَ طَوِیلاًثُمَّ وَدَّعَهُ وَ قَامَ اَلشَّیْخُ وَ اِنْصَرَفَ وَ أَبِی یَنْظُرُ خَلْفَهُ حَتَّی غَابَ شَخْصُهُ عَنْهُ. فَقُلْتُ لِأَبِی: مَنْ هَذَا اَلشَّیْخُ اَلَّذِی سَمِعْتُکَ تُعَظِّمُهُ فِی مُسَاءَلَتِکَ؟ قَالَ: یَا بُنَیَّ! هَذَا جَدُّکَ اَلْحُسَیْنُ علیه السلام .»(1)

(با پدرم امام سجّاد علیه السلام برای سرکشی به بعضی از املاک ایشان از خانه خارج شدیم. همین که به صحرا رسیدیم، پیرمردی با پدرم رو به رو شد، و نزد ایشان فرود آمد، و به ایشان سلام کرد. پس در آن هنگام می شنیدم که پدرم می گفتند: جانم فدای شما، سپس مدّتی با هم صحبت کردند و بعد از آن پدرم با او وداع نمود، و پیرمرد برخاست و به راه افتاد، و پدرم آن قدر از پشت سر به او نگاه کرد تا این که از نزد ایشان ناپدید گردید .به پدرم عرض کردم: این پیرمردی که می شنیدم در ضمن گفتگو خیلی او را بزرگ می داشتید و به او احترام می کردید چه کسی بود؟ فرمودند: فرزندم، ایشان جدّ بزرگوارت حضرت امام حسین علیه السلام بودند.)

بفرمود حضرت امامِ باقر

زمانی با پدرم چو مسافر

برای سرکشی رفتیم صحرا

به باغی از پدر آن ذات والا

که اندر بین راه پیری به ناگاه

بیامد با دلی لبریز از آه

به استقبال بابم با چه غوغا

به لطف و مهربانی و چه زیبا

پدر هم با دلی گردیده شیدا

به عشقی که شدم حیران هویدا

نمود به حضرتش از جان سلامی

به شوق بی مثالی در کلامی

به احترام او از جان به سرعت

ز مرکبش همی در لحظه و وقت

فرود آمد به ناگه با چنان جهد

به شوقی که بُوَد افزون ز هر حد

همی می گفت با او با چه رغبت

فدایت جان من، آن هم به لذّت

سپس از بعد ساعاتی خوش احوال

که بودند با تمام عشق و اقبال

ص: 149


1- . المحتضر، ص 35.

همی گرم تکلّم با چه مهری

به شوری و بدون هیچ غیری

به هنگام جدائی بس دل افروز

پدرم با کمالِ میل و با سوز

نمود بدرقه آن پیر الهی

به شوق بی مثالی با چه جاهی

سپس ایستاد در راهش به حدی

که غائب شد ز نزدش با چه مجدی

و حال آن که تمام وقت و آن حال

ز پشت سر همی با عشق و اجلال

به او با حسرت و شوق فراوان

نظر می کرد با شور و به احسان

ز بعد رفتن او با صلابت

ز نزد ما همی با یک اجازت

بگفتم با پدر امروز و اکنون

بدیدم از شما حالی به گردون

کنون بشنیدم اندر یک مقالی

کلماتی که هرگز در مجالی

برای هیچ کس با هر مقامی

نشنیده بُدم چون این کلامی

ز حضرت شما در هیچ جائی

برای هیچ کس با هر صفائی

بفرمود آن امام و نور تابان

علیّ بن الحسین آن نورِ یزدان

پسرم آن کسی را که بدیدی

پدرم بود با موی سفیدی

که «سجّاد» سالیانی بس پریشان

به روز و شب همی با چشم گریان

بُوَد در حسرت دیدار آن شاه

تمام عمر خود با حال جان کاه

نظیر این قصّه از حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام نیز نقل شده است که فرمودند: با پدرم حضرت امام صادق علیه السلام از خانه خارج شدیم، در بین راه پیرمردی با آن حضرت برخورد کرد و وقتی از ایشان سئوال کردم که این پیرمرد چه کسی بود؟ حضرت فرمودند: ایشان پدرم حضرت امام باقر علیه السلام بودند.(1)

ص: 150


1- . ترجمه القطرة، ج1، ص466 .

رؤیت امیرالمؤمنین علیه السلام به اعجاز امام مجتبی علیه السلام

به هر تقدیر روایات فراوانی در این باره نقل شده است. کما این که مرحوم قطب الدین راوندی قدس سره در کتاب «الخرائج و الجرائح» از وجود نازنین حضرت امام محمّد باقر علیه السلام نقل نموده است: جمعی نزد امام حسن مجتبی علیه السلام آمدند و عرض کردند: از آن معجزات و عجایبی که پدر بزرگوارتان حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به ما نشان می داد شما نیز نشانمان بدهید! حضرت فرمودند: آیا به آن ایمان می آورید؟ عرض نمودند: به خدا سوگند! به آن ایمان می آوریم. حضرت فرمودند: آیا حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را می شناسید؟ عرض کردند: آری، ایشان را می شناسیم. حضرت امام محمّد باقر علیه السلام می فرمایند:

«فَرَفَعَ لَهُمْ جَانِبَ اَلسِّتْرِ وَ قَالَ: أَ تَعْرِفُونَ هَذَا اَلْجَالِسَ، قَالُوا بِأَجْمَعِهِمْ: هَذَا وَ اَللَّهِ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ نَشْهَدُ أَنَّکَ اِبْنُهُ وَ أَنَّهُ کَانَ یُرِینَا مِثْلَ ذَلِکَ کَثِیراً.»(1)

(در آن هنگام حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام یک گوشه پرده را بالا بردند و فرمودند: این کسی را که نشسته است می شناسید؟ همگی گفتند: به خدا سوگند! ایشان امیرالمؤمنین علیه السلام هستند و گواهی می دهیم که شما فرزند ایشان می باشید و حضرت نیز مانند این معجزات را بسیار به ما نشان می دادند.)

زمانی عده ای با شوق بسیار

رسیدند محضر مولای ابرار

امام مجتبی سبط پیمبر

امامِ جملگان و شاه و سرور

نمودند عرض ای زادهٔ مولا

به مثل مرتضی بابت هویدا

نما از بهر ما اعجاز نابی

به لطف بی مثالت بی حجابی

از این رو حضرتش اندر تکلّم

بفرمود گر که بینید بی تعلّم

علیّ مرتضی را جمله اینجا

همگی بی کلام و حرف و غوغا

شناسید حضرتش را برق آسا

بدون وقفه ای در حد اعلا

چو گفتند جملگی با حالت شوق

بله، ای سرور و مولای خوش خُلق

ص: 151


1- . الخرائج و الجرائح، ج2، ص810.

به یک باره بزد آن سبط اکبر

حجابی را کنار از نزد سرور

ز اعجاز جنابش با سروری

همگی ناگهان با یک غروری

بدیدند حضرت مولی الموالی

در آنجا با چنان جاه و جلالی

از این رو همگی با شادمانی

بگفتند ای ولیّ آسمانی

شهادت می دهیم به ذات باری

بُوَد ایشان همان نور الهی

امیرالمؤمنین آن ذات سامی

که نَبْود در جهان چون او امامی

شهادت می دهیم جمله در اینجا

توئی فرزند آن مولا و زهرا

که قبل از حضرتت آن شاهِ والا

به ما بنموده بود هر جا هویدا

به مثل این چنین اعجازهائی

به طول عمر خود با یک صفائی

بگوید سیّد «سجّاد» با خود

که این اعجازها باشد همی خُرد

برای سرور ما در دو عالم

بدون هیچ شکی در همه دم

ظهور امام معصوم بعد از شهادت در عالم مُلک

به هر تقدیر این روایات دلالت می کنند که شهادت ائمه اطهار علیهم السلام و انتقال اهل بیت علیهم السلام از این عالم ناسوت، به عالم برزخ، موجب نمی گردد که ارتباط آن بزرگواران با عالم ناسوت و این کره خاکی قطع گردد. و همان گونه که زمانی که حضرات معصومین علیهم السلام در عالم انوار بودند و هنوز به حسب ظاهر متولد نشده بودند، قادر بودند از عالم انوار به این عالم ناسوت بیایند، از عالم برزخ هم می توانند، واردِ عالم ناسوت شوند. یا قبل از این که از دنیا بروند، با عالم برزخ ارتباط بگیرند. از این رو در وصف آن بزرگواران باید گفت.

گه به عرشی و گهی از آن برون

گه به حال سجده ای و اندرون

گه میان مردم گردیده دون

گاه معنی إلیه راجعون

ص: 152

از جمله روایاتی که دلالت می کند، حضرات معصومین علیهم السلام به اذن خداوند متعال این توانائی را داشته اند که از عالم انوار، و قبل از ولادت، وارد این عالم ناسوت شوند. روایتی می باشد که مرحوم سیّد هاشم بحرانی قدس سره از مرحوم برسی قدس سره نقل نموده، و نگاشته است:

«أَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صلی الله علیه واله وسلم کَانَ جَالِساً وَ عِنْدَهُ جِنِّیٌّ یَسْأَلُهُ عَنْ قَضَایَا مُشْکِلَهٍ، فَأَقْبَلَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَتَصَاغَرَ اَلْجِنِّیُّ حَتَّی صَارَ کَالْعُصْفُورِ، ثُمَّ قَالَ: أَجِرْنِی، یَا رَسُولَ اَللَّهِ. فَقَالَ: مِمَّنْ؟ فَقَالَ: مِنْ هَذَا اَلْفَتَی [اَلشَّابِّ] اَلْمُقْبِلِ. فَقَالَ: وَ مَا ذَاکَ؟ فَقَالَ اَلْجِنِّیُّ: أَتَیْتُ سَفِینَهَ نُوحٍ لِأُغْرِقَهَا یَوْمَ اَلطُّوفَانِ، فَلَمَّا تَنَاوَلْتُهَا ضَرَبَنِی هَذَا فَقَطَعَ یَدِی، ثُمَّ أَخْرَجَ یَدَهُ مَقْطُوعَةً، فَقَالَ اَلنَّبِیُّ صلی الله علیه واله وسلم : هُوَ ذَاکَ.»(1)

(رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم نشسته بودند و نزد آن حضرت یکی از جنیان بود و از مسائل مشکل سؤال می کرد، پس به ناگاه امیرالمؤمنین علیه السلام وارد شدند، آن جن [از ترس] کوچک شد تا مثل گنجشکی گردید، سپس گفت: ای رسول خدا! مرا پناه بده. حضرت فرمودند: از چه کسی؟ عرض کرد: از این جوانی که به نزد ما می آید؟ رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم فرمود: علّت ترس تو چیست ؟ عرض کرد: روزی که طوفان شد، نزد کشتی حضرت نوح علیه السلام رفتم، تا آن را غرق کنم. همین که کشتی را گرفتم این جوان بر من ضربه ای زد و دستم را قطع نمود. بعد دست قطع شده اش را خارج کرد. پیامبر صلی الله علیه واله وسلم فرمودند: بله او همان جوان است.)

شده نقل در زمانی عده ای جن

برای چند سؤالی جمله با إذن

رسیدند محضر مولی الموالی

رسول این جهان اندر مجالی

در آن حینی که بودند محضر شاه

به ناگه مرتضی با آن چنان جاه

همی وارد شد اندر محضر یار

که از دیدن آن مولای ابرار

به ناگه زآن میان جنی پریشان

بشد مانند گنجشکی شتابان

به ترس و لرز بسیار و فراوان

و حال آن که به حال ترس و نالان

همی می گفت با ختم رسولان

پناهم دِه ولیّ و نورِ یزدان

ص: 153


1- . البرهان، ج4، ص266 ؛ مشارق الانوار، ص110.

بفرمود حضرتش با او به نرمی

ز چه ترسیده ای بی جرم و خصمی

نمود عرض زین جوانی که هم اکنون

بیاید نزد ما زین أرضِ گردون

چرا که در زمانِ حضرت نوح

چو بر پا شد همی طوفانِ ممدوح

بگفتم با خودم مانند یاران

اگر این کشتی لبریز انسان

شود غرق این زمانِ گشته طوفان

نماند از بشر نامی به هر سان

از این رو جملگی با عزم و تدبیر

نمودیم قصدِ غرقِ آن چنان شیر

سپس چون با تمام حال و قدرت

نمودیم قصد تا در أسرع وقت

نمائیم غرق آن کشتی به لحظه

به ناگه این جوان در وقتِ حمله

که دارد هیبتی الحقّ کشنده

بزد دست مرا با ضرب حربه

سپس دست خودش را نزد مردم

هویدا کرد با ترسی و مغموم

لذا فرمود پیمبر شاه مظلوم

به آن جن شده از دست محروم

بله، حیدر بُوَد آن شاه مردان

جوانی که در آنجا و به دوران

ز حقّ بنموده هر جا بس حمایت

ز یارانش چو «سجّاد» با صلابت

و در روایت دیگری از همین کتاب آمده است:

«أَنَّ جَنِیّاً کَانَ جَالِساً عِنْدَ رَسُولِ اَللَّهِ صلی الله علیه واله وسلم ، فَأَقْبَلَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ علیه السلام ، فَاسْتَغَاثَ اَلْجِنِّیُّ، وَ قَالَ: أَجِرْنِی [یَا رَسُولَ اَللَّهِ مِنْ هَذَا اَلشَّابِّ اَلْمُقْبِلِ. قَالَ: وَ مَا فَعَلَ بِکَ؟ قَالَ: تَمَرَّدْتُ عَلَی] سُلَیْمَانَ، فَأَرْسَلَ إِلَیَّ نَفَراً مِنَ اَلْجِنِّ، فَطُلْتُ عَلَیْهِمْ، فَجَاءَنِی هَذَا اَلْفَارِسُ فَأَسَرَنِی وَ جَرَحَنِی، وَ هَذَا مَکَانُ اَلضَّرْبَهِ إِلَی اَلْآنَ لَمْ یَنْدَمِلْ.(1)

فَنَزَلَ جِبْرَائِیلُ علیه السلام وَ قَالَ: اَلْحَقُ یُقْرِئُکَ اَلسَلَام وَ یَقُولُ لَکَ: إنِّی لَمُ أبْعَث نَبِیّاً قَطُّ إلّا جَعَلْتُ عَلِیاً مَعَه سِرّاً، وَ جَعَلْتُهُ مَعَکَ جَهْراً.»(2)

ص: 154


1- . البرهان، ج4، ص266 ؛ مشارق الانوار، ص110 بدون اضافاتی که مشخص شده.
2- . مشارق الانوار، ص110.

(یکی از جنیان نزد رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم نشسته بود که امیرالمؤمنین علیه السلام وارد شدند. آن جن کمک خواست و عرض کرد: ای رسول خدا! مرا از این جوانی که می آید پناه بده. حضرت فرمودند: او با تو چه کاری کرده است؟ عرض کرد: بر سلیمان تمرد و عصیان کردم، از این رو تعدادی جنّ را نزد من فرستاد. ولی من بر آن ها غلبه کردم، در آن هنگام این اسب سوار نزد من آمد و مرا اسیر و مجروح نمود. [سپس محلّ جراحت را نشان داد و گفت:] تا الآن اثرش باقی مانده و بهبود پیدا نکرده. پس جبرئیل علیه السلام نازل شد و عرض نمود: خداوند برشما سلام می رساند و می فرماید: به درستی که من هیچ پیامبری را مبعوث نکردم مگر این که علیّ علیه السلام را مخفیانه با او قرار دادم ولی علیّ علیه السلام را با شما آشکار قرار دادم.)

زمانی که یکی جن با صفائی

به شوقی که نباشد هر کجائی

نشسته بود نزد نور عالم

رسول اللّه آن محبوب و خاتم

به یک باره بیامد سوی محفل

امیرالمؤمنین آن ذاتِ کامل

ز دیدار جنابش در همان حال

به یک باره چنان آن جنِ خوشحال

بزد فریاد با وحشت بسیار

که ادرکنی رسولِ جمله ابرار

از این رو حضرتش با بردباری

به او فرمود چرا با بی قراری

ز مولی المؤمنین حیدرِ صفدر

بترسیدی کنون با غصه و زجر

بگفت به سرور یکتا پرستان

زمانی که بُدم نزد سلیمان

به شوری من نمودم بی وفائی

همی عصیان و طغیان هر کجائي

از این رو آن نبیّ آسمانی

ز بهرم چند جنی را به آنی

نمود ارسال با خشم تمامی

که بودند جملگی والا و نامی

ولی من با کمال جاه و سرعت

شدم پیروز بر آن ها به حِدّت(1)

بدون هر گزندی شادکامان

به اندک مدّتی بس خوب و آسان

ولی ناگه همین آقای خوش رو

سوارِ مرکبی با زورِ بازو

ص: 155


1- .حدّت یعنی: خشم، غضب.

به بند بنمود من را با جراحت

اسیر خود در آنجا با صلابت

سپس در محضر ختم رسولان

نشان داد جای زخمش را شتابان

که جایش مانده بود زآن روزگاران

به روی پیکرش بی هیچ درمان

از این رو حضرت جبریل در آن

بشد نازل به نزد نور تابان

رسول اللّه آن یکتا و والا

سپس گفت به جنابش بس هویدا

خداوند جهان و ذات یکتا

ز بعد یک سلامی خوب و گویا

بفرموده علیّ در طول دوران

بُده با هر نبییّ بین عدوان

همان گونه که اندر بین اعدا

نموده یاریت پنهان و پیدا

بگوید سیّدِ «سجّادِ» حیران

بُوَد جانم فدای شاه مردان

همان گونه که در این روایات مشاهده می فرمائید، حتّی آن دوران و أیّامی که هنوز حسب ظاهر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام پا بر این عرصه خاکی نگذاشته بودند، و هنوز به ظاهر متولد نشده بودند. به اذن خداوند متعال می توانستند از عالم انوار در این عالم ناسوت، و عالم خاکی حاضر شوند. و از این رو خداوند متعال در این روایت می فرمایند: «حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در خفا همهٔ پیامبران را یاری می کرده اند.» متوجه می شویم که آن حضرت قبل از آن که در به حسب ظاهر متولد شوند، از عالم انوار به این عالم ناسوت، همیشه رفت و آمد داشته اند. و ارتباط ایشان هنگامی که در عالم انوار بوده اند، با این عالم ناسوت قطع نبوده است. به خلاف باقی مردمان، که در هر عالمی که باشند نمی توانند وارد عالم قبل یا بعد از خود گردند. به هر تقدیر همان گونه که اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام از عالم انوار می توانند وارد این عالم ناسوت گردند، به اذن خداوند متعال قادر هستند که از عالم برزخ نیز وارد این عالم گردند.

تبدیل شدن آب به جواهرات قیمتی

مرحوم علامه مجلسی قدس سره می فرماید در یکی از مؤلفات اصحاب نقل شده است که مردی از بزرگان شهر بلخ در اکثر سال ها به زیارت خانهٔ خدا می رفت و سپس برای زیارت پیامبر صلی الله علیه واله وسلم به طرف مدینه حرکت می کرد. و بعد از زیارت رسول اللّه صلی الله علیه واله وسلم ، حضرت امام علیّ بن الحسین

ص: 156

علیهم السلام را هم زیارت می نمود و برای آن جناب تحفه و هدایای فراوانی می برد، و سؤال های دینی خود را نیز از حضرت می پرسید، و به شهر خودش برمی گشت. از قضا روزی همسرش به او گفت: تو همیشه تحفه و هدایای بسیاری برای حضرت می بری ولی ایشان به تو چیزی نمی دهد! ولی او در جواب همسرش گفت: آن کسی که من برایش هدیه می برم مالک دنیا و آخرت و همه چیزهایی می باشد که در دست مردم وجود دارد. چرا که او خلیفه خدا در زمین و حجّت پروردگار می باشد. و او پسر رسول اللّه صلی الله علیه واله وسلم و امام ما است. زن پس از شنیدن این حرف، دیگر او را ملامت نکرد و سکوت نمود. در سال بعد هم، مانند سال های قبل، دوباره عازم حجّ شد. و محضر حضرت امام سجّاد علیه السلام رسید و از ایشان اجازه ورود گرفت. و هنگامی که اجاره ورود پیدا کرد، و خدمت حضرت رسید، سلام نمود و دست امام را بوسید.

آن جناب مشغول غذا خوردن بودند و به او نیز تعارف کردند. مرد بلخی نیز شروع به خوردن غذا نمود. پس از صرف غذا، امام طشت و آب [برای شستن دست ها] طلب کردند. آن مرد بلخی از جای برخاست و آب بر روی دست حضرت ریخت. امام فرمودند: تو مهمان ما هستی چطور آب بر دست ما بریزی؟ عرض کرد: من این کار را دوست دارم، حضرت فرمودند:

«لَمَّا أَحْبَبْتَ ذَلِکَ فَوَ اللَّهِ لَأُرِیَنَّکَ مَا تُحِبُّ وَ تَرْضَی وَ تَقَرُّ بِهِ عَیْنَاکَ فَصَبَّ الرَّجُلُ عَلَی یَدَیْهِ الْمَاءَ حَتَّی امْتَلَأَ ثُلُثُ الطَّسْتِ، فَقَالَ الْإِمَامُ علیه السلام لِلرَّجُلِ: مَا هَذَا؟ فَقَالَ: مَاءٌ، قَالَ الْإِمَامُ علیه السلام : بَلْ هُوَ یَاقُوتٌ أَحْمَرُ، فَنَظَرَ الرَّجُلُ فَإِذَا هُوَ قَدْ صَارَ یَاقُوتاً أَحْمَرَ بِإِذْنِ اللَّهِ تَعَالَی. ثُمَّ قَالَ علیه السلام : یَا رَجُلُ صُبَّ الْمَاءَ، فَصَبَّ حَتَّی امْتَلَأَ ثُلُثَا الطَّسْتِ، فَقَالَ علیه السلام : مَا هَذَا؟ قَالَ: هَذَا مَاءٌ، قَالَ علیه السلام : بَلْ هَذَا زُمُرُّدٌ أَخْضَرُ، فَنَظَرَ الرَّجُلُ فَإِذَا هُوَ زُمُرُّدٌ أَخْضَرُ، ثُمَّ قَالَ علیه السلام : صُبَّ الْمَاءَ، فَصَبَّهُ عَلَی یَدَیْهِ حَتَّی امْتَلَأَ الطَّسْتُ، فَقَالَ: مَا هَذَا؟ فَقَالَ: هَذَا مَاءٌ، قَالَ علیه السلام : بَلْ هَذَا دُرٌّ أَبْیَضُ، فَنَظَرَ الرَّجُلُ إِلَیْهِ فَإِذَا هُوَ دُرٌّ أَبْیَضُ فَامْتَلَأَ الطَّسْتُ مِنْ ثَلَاثَهِ أَلْوَانٍ دُرٍّ وَ یَاقُوتٍ وَ زُمُرُّدٍ، فَتَعَجَّبَ الرَّجُلُ وَ انْکَبَّ عَلَی یَدَیْهِ علیه السلام یُقَبِّلُهُمَا، فَقَالَ علیه السلام : یَا شَیْخُ لَمْ یَکُنْ عِنْدَنَا شَیْءٌ نُکَافِیکَ عَلَی هَدَایَاکَ إِلَیْنَا فَخُذْ هَذِهِ الْجَوَاهِرَ عِوَضاً عَنْ هَدِیَّتِکَ وَ اعْتَذِرْ لَنَا عِنْدَ زَوْجَتِکَ لِأَنَّهَا عَتَبَتْ عَلَیْنَا.»

ص: 157

(حال که چنین دوست داری به خدا سوگند به تو نشان می دهم آن چه را که خشنودت کند و چشمانت را روشن گرداند. پس آن مرد آب ریخت تا این که یک سوّم طشت پر از آب شد. امام علیه السلام به آن مرد فرمودند چه می بینی؟ عرض کرد: آب. فرمودند: این یاقوت قرمز است! پس دو مرتبه نگاه کرد، دید به اذن خداوند یاقوت قرمز شده است. سپس حضرت فرمودند: ای مرد! آب را بریز، مرد بلخی آب ریخت تا این که دو سوّم طشت پر از آب شد. حضرت فرمودند: این چیست؟ عرض کرد: این آب است. حضرت فرمودند: بلکه، زمرد سبز می باشد. دوباره نگاه کرد، دید زمرد سبز شده است. باز حضرت فرمودند: آب را بریز، پس او شروع به ریختن آب نمود تا این که طشت پر از آب شد. پس باز حضرت فرمودند: این چیست؟ عرض کرد: آب می باشد. حضرت فرمودند: بلکه این دُرّ سفید است. پس به آن نگاه نمود، دید دُرّ سفید است. و طشت از سه نوع جواهر یعنی دُرّ و یاقوت و زمرّد پر گشته است. آن مرد با حالت تعجب خود را روی دست های حضرت انداخت و شروع به بوسیدن کرد. حضرت فرمودند: ای شیخ! ما چیزی نداریم که پاداش هدیه های تو را بدهیم. این جواهرات را در مقابل آن هدایا از ما بپذیر و نزد همسرت از طرف ما عذرخواهی کن که او ما را سرزنش کرده و رفتار ما را نپسندیده است.)

آن مرد سرش را پائین انداخت و عرض کرد: ای مولای من! چه کسی گفتار همسرم را برای شما نقل کرده است؟ واقعاً شما از خاندان نبوّت هستید. سپس مرد بلخی با امام علیه السلام وداع کرد و جواهرات را به همراه خود برای همسرش برد. وقتی که به شهر و دیار خود رسید و به خانه اش وارد شد، جریان سفر را برای همسرش تعریف کرد. آن زن سجده شکر به جای آورد و شوهرش را به خداوند بزرگ سوگند داد که در سفر بعد او را خدمت امام ببرد. در سال بعد که آن مرد عازم حجّ شد، همسرش را نیز همراه خود برد. ولی در بین راه بیمار شد و نزدیک مدینه از دنیا رفت. آن مرد [در همان مکان همسرش را باقی نهاد و خود به تنهائی] محضر امام رفت و با گریه جریان از دنیا رفتن همسرش را به حضرت عرض کرد.

امام علیه السلام دو رکعت نماز خواندند و دعاهایی نمودند و سپس رو به آن مرد نموده و فرمودند: نزد همسرت برگرد، خداوند او را به لطف و قدرتش زنده کرده است. و [از این امر تعجب مکن که] خداوند استخوان ها را در حالی که پوسیده شده اند، زنده می گرداند. مرد به سرعت به جائی که برای استراحت خیمه زده بود، بازگشت. همین که داخل خیمه شد، دید همسرش صحیح و سالم نشسته و منتظر اوست. از او سؤال کرد: چگونه خداوند تو را زنده کرد؟ زن گفت: قسم به پروردگار که عزرائیل آمد و روح مرا قبض کرد و به طرف بالا برد. ناگاه شخصی با این شکل و

ص: 158

شمایل آمد، و شروع کرد اوصاف امام زین العابدین علیه السلام را بیان کردن، و شوهرش می گفت راست می گویی این اوصاف سیّد و مولایم علیّ بن الحسین علیهما السلام می باشد. و همین که عزرائیل چشمش به او افتاد و دید که آن جوان نزدش می آید، خود را روی قدم هایش انداخت و آن ها را بوسه زد و عرض کرد: سلام بر تو ای حجّت خداوند بر روی زمین! سلام بر تو ای زین العابدین! پس حضرت جواب سلام او را دادند و به او فرمودند:

«یَا مَلَکَ الْمَوْتِ أَعِدْ رُوحَ هَذِةِ الْمَرْأَةِ إِلَی جَسَدِهَا فَإِنَّهَا کَانَتْ قَاصِدَةً إِلَیْنَا وَ إِنِّی قَدْ سَأَلْتُ رَبِّی أَنْ یُبْقِیَهَا ثَلَاثِینَ سَنَةً أُخْرَی وَ یُحْیِیَهَا حَیَاةً طَیِّبَةً لِقُدُومِهَا إِلَیْنَا زَائِرَةً لَنَا، فَقَالَ الْمَلَکُ: سَمْعاً وَ طَاعَةً لَکَ یَا وَلِیَّ اللَّهِ ثُمَّ أَعَادَ رُوحِی إِلَی جَسَدِی وَ أَنَا أَنْظُرُ إِلَی مَلَکِ الْمَوْتِ قَدْ قَبَّلَ یَدَهُ علیه السلام وَ خَرَجَ عَنِّی.»

( ای ملک الموت! روح این زن را به جسمش برگردان، به درستی که او به قصد دیدن ما آمده است، من از خداوند خواسته ام که سی سال دیگر زنده بماند و زندگی پاکی داشته باشد چون به زیارت ما آمده است. ملک الموت گفت: سمعاً و طاعتاً ای ولیّ خدا! سپس روح مرا به جسدم برگرداند. من با چشم خودم دیدم که ملک الموت دست آن حضرت را بوسید و از نزدم رفت.)

مرد بلخی دست همسرش را گرفت و هر دو به راه افتادند تا محضر امام سجّاد علیه السلام رسیدند، آن حضرت در بین اصحاب خود نشسته بودند همین که چشم آن زن به جمال آن حضرت افتاد خود را به روی قدم های مبارک حضرت انداخت و در حالی که پای حضرت را می بوسید می گفت:

«هَذَا وَ اللَّهِ سَیِّدِی وَ مَوْلَایَ، وَ هَذَا هُوَ الَّذِی أَحْیَانِیَ اللَّهُ بِبَرَکَةِ دُعَائِهِ.»

(به خدا سوگند این آقا و مولای من می باشد، همان آقائی که خداوند به برکت دعایش مرا زنده گردانید.)

بعد از آن بقیه عمر خود را آن زن و مرد در جوار امام زین العابدین علیه السلام به سر بردند تا این که از دنیا رفتند.(1)

شنیدستم یکی بلخی همیشه

ز بعد حجّ به شوقی بس حمیده

ص: 159


1- . بحارالانوار، ج46 ، ص47 .

به هر زحمت که کس مثلش ندیده

توجه می نمود سوی مدینه

زیارت می نمود ختم رسولان

حبیب کردگار و نور تابان

ز بعد آن به شوری بی نهایت

زیارت می نمود اصل ولایت

امام چارمین با عشق بی حد

ولیّ این جهان و نور سرمد

همیشه با هدایای زیادی

زیارت می نمود او را به شادی

چو روزی آمد از نزد امامش

به شهر خود بَرِ قومِ گرامش

شنید زخمِ زبان ها از عیالش

دمادم در همان روز و مجالش

که هر سالی روی نزد نگارت

بری سوغات بسیار بهر یارت

ولیکن او ندارد التفاتی

برای تو هدیه از جهاتی

بگفت با همسرش آن مرد بُرنا

ندارم از خودم چیزی به دنیا

هر آنچه نزد این خلق جهان است

ز الطاف شه من بی گمان است

بُوَد شاهنشه دنیا و عقبی

وَلیّ و جانشینِ شاه و مُولی

چو آمد موسم حجّ با سلامت

دوباره بوسه زد دست امامت

رسیده محضر نور هدایت

امامِ ساجدین، اصلِ وصایت

ولی در این سفر آن نورِ باری

نمود دعوت ز او با بردباری

نموده دعوت از او بهر اطعام

ولیّ مؤمنین آن روحِ اسلام

که تا باشد نهاری با کریمان

شود هم سفره با زادهٔ شیران

رسید چون لحظهٔ اطعام و اکرام

سر سفره ولیّ حقّ ز خدّام

طلب بنمود همی با خوش زبانی

یکی طشتی و آبی را به آنی

چو آوردند آن ها را به سرعت

برای آن امام و روح عزّت

ز جا برخاست آن مرد بلخی

به لبخند و بدون هیچ تلخی

که شوید دست حضرت با زرنگی

به شادی و صفائی و قشنگی

بفرمود که تویی مهمانم امروز

به زحمت اُفتی ای همراه پیروز

ص: 160

بگفت به حضرتش با عشق بسیار

تویی مولای من ای شاه و سردار

دلم خواهد که باشم خاک راهت

غلامیت کنم در بارگاهت

بشویم دست تو ای نور طاها

توئی سرور برای خلق و آقا

بفرمود حضرتش با او که اکنون

کنی اکرام من در چرخ گردون

ببینی معجزی امروز سرمست

که نَبْوَد مثل آن در کوی و هر بست

به ذات حقّ شوی مسرور از آن

شود روشن دو چشمت روزگاران

سپس فرمود تا ریزد به دستش

ز آب کوزهٔ شاهِ اَلستش

بگفت با او چه می بینی تو اکنون

درون طشت گردیده چه گلگون

نگاهی کرد چون بر طشت و آن آب

بدید یاقوت سرخ گردیده نایاب

دوباره ریخت با عشقی به مولا

از آن آب بر دو دست نور زهرا

دوباره گفت حضرت که چه بینی

بدید دُر ریزد از دستش چو عینی

برای بار سوّم باز فرمود

بریز بر دست من آبی که می بود

بفرمود که چه می بینی به این طشت

چه ریزد از دو دستم پاک طینت

نظر کرد و بدید گشته زُمرّد

همان آبی که از آن جرعه ای خورد

شده از معجز آن نور سرمد

لبالب از جواهر طشتِ آن عبد

بداد حضرت به او آن طشت و فرمود

به پیش آن هدایایت بُوَد خُرد

نما از همسرت بس عذر خواهی

به جای من چو برگشتی به گاهی

ز یاقوت و ز دُر از زُمرّد

یکی طشت از برای همسرش بُرد

بگفت با همسرش جمله وقایع

از آن چه نزد حضرت گشت واقع

چو بشنید همسرش جمله خبرها

ز اعجاز امام و آن هنرها

بشد شرمنده از جمله سخن ها

که گفته بود به شویش سوء ظن ها

قسم داد شوهرش را به صفاتی

که او را هم برد در سال آتی

به پیش حضرتش با شرمساری

که تا خواهد ز او بخشش به زاری

ص: 161

چو آمد سال بعد و موسم حجّ

بشد همراه شوهر با همه اَرج

چو آمد در طریق و آن بیابان

بشد زن خسته و بیمار و نالان

ز بیماری ز دنیا رفت ناگاه

به نزدیک مدینه با همه آه

بیامد شوهرش با چشم گریان

به پیش سرورِ شب زنده داران

به مولایش علیّ بن الحسین گفت

نموده همسرم بیرون شهر فوت

چو بشنید این خبر در لحظه مولا

نمود بهرش دعائی ذات یکتا

سپس فرمود به او با سربلندی

برو در نزد او بی هیچ دردی

چو آمد مرد بلخی در کنارش

بدید آسوده بنشسته نگارش

بگفتا که چگونه بازگشتی

خودم دیدم که از دنیا برفتی

بگفت سوگند به ربِّ کلِّ هستی

بمُردم پیش از این در حال سختی

بیامد قابض الارواح پیشم

جدا بنمود روح از جسم و خویشم

ولی در آن زمانِ سخت و دشوار

که نَبْوَد بهر عالم یاور و یار

بیامد نزد من ناگه جوانی

ندیدم مثل او صاحب توانی

چو عزرائیل با آن جاه و شوکت

بدید او را به نزدم با چه عزّت

بکرد تعظیمِ آن نورِ الهی

بزد بوسه به دستش در نگاهی

به پیش او چنان عبد و غلامی

مطیع و محو او اندر کلامی

بیفتاد بر قدوم نازنینش

بزد بوسه قدوم دل نشینش

نمود تعظیم آن صاحب مروّت

ولیّ و علّتِ ایجاد خلقت

سپس کرد او سلامی به جنابش

به نورِ کبریا اندر خطابش

به زین العابدین آن نور یزدان

سلامی کرد با عشق فراوان

سپس داد بر سلام او جوابی

بفرمود بعد از آن با او خطابی

خدا داده به او عمر دوباره

کند سی سالِ دیگر عمر تازه

برای این که او نیت نموده

برای دیدنم بی تاب بوده

ص: 162

چو کرده قصد دیدار و زیارت

خدا داده به او عمر و لیاقت

نما روحش دوباره سوی جسمش

برش گردان به دنیا سوی قومش

چو بشنید این کلام شه به دقّت

بگفت فرمان تو بر دیده منّت

بگردانید دوباره روح بر جسم

شدم محبوب داور از همه قسم

سپس بوسید دست حضرت و رفت

شدم زنده به لطف حقّ به رحمت

چو برگشتم بر این دنیای فانی

کنارم آمدی با سوز و آنی

ببرد آن مرد بلخی همسرش را

مدینه تا ببیند سرورش را

چو آن دو آمدند در نزد حضرت

که بینند آن امیر و روح غیرت

به اطراف جنابش جمله یاران

چو خورشیدی به جمع شادکامان

همه بنشسته بودند در بَر شاه

بدون هر نشانی لحظه و گاه

ولی آن زن اگر چه تا به آن روز

ندیده بود آن نور دل افروز

همین که حضرتش را دید در حال

بگفت با گریه در آن وقت اقبال

جوانی که بدیدم وقت مُردن

چو آمد آن مَلک از بهر بُردن

همین آقا بُوَد که بین مسجد

کنون بنشسته بین جمعِ ساجد

همان مولا بُوَد که ذات کبریائی

به یک صوت و ندایش با دعائی

نمود زنده مرا از بعد ماتم

به عشق بی مثالش در همان دَم

الهی به حقّ زینت شب زنده داران

عنایت کن به «سجّاد» جمله دوران

پر شدن عبای امام زین العابدین علیه السلام از دُر

مرحوم قطب الدین راوندی قدس سره در کتاب «الخرائج و الجرائح» از حضرت امام محمّد باقر علیه السلام روایت کرده است: زمانی که عبد الملک مشغول طواف کعبه بود، به ناگه دید حضرت علیّ بن الحسین علیهما السلام نیز جلوتر از او طواف می کنند و هیچ توجهی به عبد الملک نمی کنند. عبد الملک که تا آن زمان حضرت را ندیده بود و ایشان را به صورت نمی شناخت. از اطرافیانش سؤال

ص: 163

کرد: این مرد کیست که جلوی ما مشغول طواف است و توجهی به ما نمی کند؟ به او گفتند: علیّ بن الحسین علیهما السلام است.

لذا وقتی که عبد الملک از طواف فارغ شد، و کناری نشست، گفت علیّ بن الحسین علیهما السلام را نزد من بیاورید، آن ها نزد حضرت رفتند و ایشان را پیش عبد الملک آوردند. همین که چشم عبد الملک به حضرت افتاد عرض کرد: ای علیّ بن الحسین! من قاتل پدر تو نیستم که نزد ما نمی آیی. حضرت فرمودند: قاتل پدرم با کاری که انجام داد، دنیای او را از بین برد، ولی پدرم آخرت او را نابود نمود؛ اگر دوست داری تو هم کار او را انجام بده. عبد الملک عرض کرد: هرگز! ولی علاقه دارم نزد ما بیایی تا از دنیای ما بهره مند شوید. در آن هنگام ناگهان حضرت امام زین العابدین علیه السلام روی زمین نشستند و عبای خود را پهن کردند و فرمودند:

«اللَّهُمَّ أَرِهِ حُرْمَةَ أَوْلِیَائِکَ عِنْدَکَ فَإِذَا إِزَارُهُ مَمْلُوَّةٌ دُرَراً یَکَادُ شُعَاعُهَا یَخْطَفُ الْأَبْصَارَ فَقَالَ لَهُ: مَنْ یَکُونُ هَذَا حُرْمَتَهُ عِنْدَ رَبِّهِ یَحْتَاجُ إِلَی دُنْیَاکَ، ثُمَّ قَالَ: اللَّهُمَّ خُذْهَا فَلَا حَاجَةَ لِی فِیهَا.»(1)

(خداوندا! به او مقام اولیاء خود را در پیشگاهت نشان بده. پس به ناگاه لباس حضرت پر از دُر شد به نحوی که چشم را خیره می کرد! سپس امام به او فرمودند: کسی که چنین حرمتی در پیشگاه الهی داشته باشد آیا به دنیای شما احتیاجی دارد؟ سپس حضرت گفتند: خداوندا! این جواهرات را بگیر که من احتیاجی به آن ها ندارم.)

به هنگام طواف کعبه ناگاه

بدید عبد الملک در یک بزنگاه

کند طواف شخصی بین مردم

بدون آن که او مانند انجم

کند بر او دمی حتّی نظاره

به آنی التفاتی، آن میانه

از این رو چون که او اندر زمانی

ندیده بود در جا و مکانی

امامِ ساجدین را گر چه آنی

بگفت با نوکرانش ناگهانی

که باشد این جوان که با رشادت

ندارد یک عنایت وقت و ساعت

به ما در این زمانِ با کرامت

میان این خلائق و جماعت

ص: 164


1- . الخرائج و الجرائح، ج1، ص256 .

بگفتند عده ای به او به سرعت

بُوَد او زادهٔ بیت نبوّت

علیّ بن الحسین نور هدایت

امامِ شیعیانِ با مروّت

لذا در لحظه ای اندر خطابش

بگفت گوئید با عالی جنابش

بیاید نزد ما وقت ذهابش

از این رو حضرتش بی هر جوابش

بیامد نزد آن ملعونِ شیّاد

که بنموده جهان را پر ز بی داد

بگفت عبد الملک با نور خاتم

که من در هیچ آنی و به یک دم

نبودم کربلا تا در مجالی

شراکت کرده باشم بهر مالی

به قتل پدرت با آن کسانی

که ریختند خون او را با فغانی

از این رو پس چرا در هیچ گاهی

نمی آئی به نزد ما به جاهی

که گردی بهره مند از مال دنیا

به مثل جملهٔ افراد والا

لذا آن زادهٔ زهرای اطهر

امام عابدین و نورِ داور

به یک باره ردایش را به یک آن

نمود پهن در حضور جمع آنان

سپس اندر دعا با ذات سرمد

بگفت با استواری و به صد حمد

خداوندا! نشان ده بین عدوان

همی حرمت یارانت شتابان

به این مردِ لعینِ پستِ نادان

که ناگه دید آن زادهٔ مروان

لباس حضرت از دُر گشته الوان

سپس فرمود با او نورِ یزدان

کسی که دارد این رتبه و این جاه

به نزد حضرت محبوب و اللّه

کجا دارد نیازی در کناری

به اموال تو اندر هر گذاری

سپس فرمود با باری تعالی

بگیر از من دوباره ذات والا

همگی را ز من بی هر نشانه

ندارم احتیاجی ای یگانه

به این ها در زمانی گر چه کوتاه

در این عالم به هر صبح و شبانگاه

از این رو جملهٔ آن ها به برزن

دوباره گشت پنهان روز روشن

بگوید سیّد «سجّاد» از جان

همی لعنت به جمله آل مروان

ص: 165

دو مروارید در شکم ماهی به برکت امام زین العابدین علیه السلام

شیخ اقدم مرحوم شیخ صدوق قدس سره در کتاب «أمالی» از زهری نقل نموده است: خدمت حضرت علیّ بن الحسین علیهما السلام بودم که یکی از اصحاب حضرت وارد شد، امام به او فرمودند: چه خبر ای مرد؟ آن مرد عرض کرد: یا ابن رسول اللّه! صبح کردم در حالی که چهار صد دینار بدهکار هستم و راهی برای پرداخت آن ندارم و این در صورتی می باشد که عیال وارم هستم و مخارج ایشان را نمی توانم تأمین کنم. حضرت امام زین العابدین علیه السلام هنگامی که صحبت های او را شنیدند به شدّت گریه نمودند. به حضرت عرض کردم: یا ابن رسول اللّه! چرا گریه می کنید؟! حضرت فرمودند:

«وَ هَلْ یُعَدُّ الْبُکَاءُ إِلَّا لِلْمَصَائِبِ وَ الْمِحَنِ الْکِبَارِ قَالُوا: کَذَلِکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ: فَأَیَّةُ مِحْنَةٍ وَ مُصِیبَةٍ أَعْظَمُ عَلَی حُرٍّ مُؤْمِنٍ مِنْ أَنْ یَرَی بِأَخِیهِ الْمُؤْمِنِ خَلَّةً فَلَا یُمْکِنَهُ سَدُّهَا وَ یُشَاهِدَهُ عَلَی فَاقَةٍ فَلَا یُطِیقَ رَفْعَهَا.»

(مگر گریه برای مصائب و گرفتاریهای بزرگ نیست؟ عرض کردم: همین طور است یا ابن رسول اللّه! حضرت فرمودند: کدام مصیبت از این بزرگ تر که مؤمن آزاده ای برادر خود را در بلا و سختی ببیند و نتواند گرفتاری او را رفع نماید یا او را مبتلا به فقر و تنگدستی بیابد ولی امکان رفع آن نباشد.)

زهری گفت: هنگامی که اطرافیان امام از آن مجلس متفرق شدند. برخی از مخالفین در حالی که به حضرت امام علیّ بن حسین علیهما السلام طعنه می زدند، با یکدیگر می گفتند: تعجب است از این خانواده که ادعا می کنند هر چه در زمین و آسمان است مطیع آن ها است، و خداوند درخواست آن ها را رد نمی کند. و باز اعتراف می کنند که نمی توانند رفع گرفتاری از یک مؤمن خاص خود بنمایند. این حرف به همان کسی که مقروض بود، رسید. از این رو خدمت حضرت امام زین العابدین علیه السلام رسیده و عرض کرد:

«یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! بَلَغَنِی عَنْ فُلَانٍ کَذَا وَ کَذَا وَ کَانَ ذَلِکَ أَغْلَظَ عَلَیَّ مِنْ مِحْنَتِی. فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام : فَقَدْ أَذِنَ اللَّهُ فِی فَرَجِکَ، یَا فُلَانَةُ احْمِلِی سَحُورِی وَ

ص: 166

فَطُورِی فَحَمَلَتْ قُرْصَتَیْنِ، فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام لِلرَّجُلِ: خُذْهُمَا فَلَیْسَ عِنْدَنَا غَیْرُهُمَا فَإِنَّ اللَّهَ یَکْشِفُ عَنْکَ بِهِمَا وَ یُنِیلُکَ خَیْراً وَاسِعاً مِنْهُمَا.»

(یابن رسول اللّه! شنیدم که فلان فرد [درباره شما] چنین و چنان می گفت! و این سخن آن ها بر من ناگوارتر از فقر و محنتم می باشد. امام علیه السلام فرمودند: به درستی که خداوند [هم اکنون] اجازه گشایش برای تو داد، [بعد رو به کنیز خود کردند و فرمودند:] ای فلانه! افطار و سحری مرا بیاور، کنیز دو گرده نان آورد. پس امام زین العابدین علیه السلام به آن مرد فرمودند: این دو گرده نان را بگیر که چیز دیگری نزد ما نیست، [که به تو مرحمت کنیم]. خداوند به وسیله همین دو گرده نان، گشایش خوبی به تو خواهد داد.)

پس آن مرد دو گرده نان را گرفت و وارد بازار شد و نمی دانست با آن ها چه کند. و در فکر قرض سنگین و مخارج خانواده خود بود که گاهی شیطان او را وسوسه می کرد. که این دو گرده نان چگونه می تواند رفع حاجت تو را بنماید. در این موقع به ماهی فروشی برخورد که یک ماهی فاسد شده داشت. به او گفت: این ماهی پیش تو مانده و این گرده نان نزد من است. ممکن است یک گرده نان را بگیری و همان ماهی مانده را به من بدهی؟ ماهی فروش گفت: آری، پس ماهی را به او داد و نان را از او گرفت.

در بین راه به مردی برخورد که مقدار کمی نمک نامرغوب داشت، به او گفت: مایلی این نمک نامرغوب را به من بدهی و این نان خشک را از من بگیری؟ او گفت: آری، پس نمک را در عوض نان دریافت کرد. و آن مرد ماهی و نمک را به خانه آورده و گفت: این ماهی را با نمک درست می کنم. ولی همین که شکم ماهی را شکافت، دو مروارید با ارزش داخل شکم ماهی یافت. و سپاس خدای را به جای آورد.

در همین بین که شاد و خرم بود، ناگهان درب خانه به صدا آمد. پشت درب رفت تا ببیند کیست، دید صاحب ماهی و صاحب نمک هر دو آمده اند! و می گویند: ما و خانوادهٔ ما، هر چه کوشش کردیم این نان را بخوریم دندان به آن کارگر نبود. فکر کردیم تو خیلی گرفتار و مبتلا هستی، نان را برای خودت آوردیم و آن چه در مقابلش از ما گرفته ای را به تو بخشیدیم! از این رو دو نان را از آن ها گرفت؛ پس از رفتن آن ها درب را بست. در این موقع فرستاده حضرت امام زین العابدین علیه السلام رسید. گفت: مولایت می فرماید:

«إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَتَاکَ بِالْفَرَجِ فَارْدُدْ إِلَیْنَا طَعَامَنَا فَإِنَّهُ لَا یَأْکُلُهُ غَیْرُنَا.»

ص: 167

(خداوند متعال در کار تو گشایش داد [و حاجتت را برآوررده نموده] پس اینک غذای ما را برگردان که کسی جز ما نمی تواند آن را بخورد.)

آن مرد [نیز] دو مروارید را به قیمت گزافی فروخت و قرضش را پرداخت و وضع مالی اش بسیار خوب شد. برخی از مخالفین گفتند: عجب اختلافی بین این دو حالت است که علیّ بن الحسین[علیهما السلام] مدعی است نمی تواند رفع تنگدستی از دوستش بنماید ولی او را دارای ثروتی عظیم می کند. چگونه چنین چیزی ممکن است که کسی بتواند چنین ثروت عظیمی بدهد ولی نتواند مانع فقر گردد. حضرت امام زین العابدین علیه السلام فرمودند:

«هَکَذَا قَالَتْ قُرَیْشٌ لِلنَّبِیِّ صلی الله علیه واله وسلم کَیْفَ یَمْضِی إِلَی بَیْتِ الْمَقْدِسِ وَ یُشَاهِدُ مَا فِیهِ مِنْ آثَارِ الْأَنْبِیَاءِ مِنْ مَکَّةَ وَ یَرْجِعُ إِلَیْهَا فِی لَیْلَةٍ وَاحِدَةٍ مَنْ لَا یَقْدِرُ أَنْ یَبْلُغَ مِنْ مَکَّةَ إِلَی الْمَدِینَةِ إِلَّا فِی اثْنَیْ عَشَرَ یَوْماً وَ ذَلِکَ حِینَ هَاجَرَ مِنْهَا ثُمَّ قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام جَهِلُوا وَ اللَّهِ أَمْرَ اللَّهِ وَ أَمْرَ أَوْلِیَائِهِ مَعَهُ إِنَّ الْمَرَاتِبَ الرَّفِیعَةَ لَا تُنَالُ إِلَّا بِالتَّسْلِیمِ لِلَّهِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ وَ تَرْکِ الِاقْتِرَاحِ عَلَیْهِ وَ الرِّضَا بِمَا یُدَبِّرُهُمْ بِهِ إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ صَبَرُوا عَلَی الْمِحَنِ وَ الْمَکَارِهِ صَبْراً لَمْ یُسَاوِهِمْ فِیهِ غَیْرُهُمْ فَجَازَاهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عن ذلک بِأَنْ أَوْجَبَ لَهُمْ نُجْحَ جَمِیعِ طَلِبَاتِهِمْ لَکِنَّهُمْ مَعَ ذَلِکَ لَا یُرِیدُونَ مِنْهُ إِلَّا مَا یُرِیدُهُ لَهُمْ.»(1)

(قریش نیز همین سخنان را به پیامبر صلی الله علیه واله وسلم می گفتند که چگونه کسی که قادر نبود در موقع هجرت از مکه به مدینه آن راه را طی کند مگر به دوازده شبانه روز، می تواند در یک شب [شب معراج] به بیت المقدّس برود و در آنجا آثار پیمبران را مشاهده کند و در همان شب نیز باز گردد. سپس حضرت فرمودند: این ها از کار خدا و دوستان خدا با او غافلند. به مقام های بلند نمی توان رسید مگر با تسلیم در مقابل خدا و ترک اظهار نظر، و رضا به آن چه او صلاح می داند. دوستان خدا بر گرفتاری ها و ناراحتی ها صبر می کنند و دیگران چنین صبری ندارند و خداوند در مقابل این شکیبایی، آن ها را به تمام آرزوهایشان می رساند. با وجود این، آن ها جز خواست خدا را نمی خواهند.)

ص: 168


1- . أمالی صدوق، ص454.

شده نقل ز یاران شاه جهان

چو بودم زمانی به شوقی عیان

بَرِ شاه عالم جهان را پناه

ولیی که باشد به هستی گواه

بیامد یکی یار مانده به کار

به نزد امامش به حالی فکار

بگفت به جنابش در این روزگار

به دِیْنی شده جان من بی قرار

چهار صد دینار و زَر تا به حال

شده دِیْن من از پس ماه و سال

از این کثرت اهل و اولاد من

برفته توان از تنم در زِمن

از این گفتهٔ پر غم آن جوان

ز چشمان آن سرورِ انس و جان

روان شد همی اشک شه در کلام

از این رو بگفت با شه و آن امام

برای چه با این غم بی شمار

بشد این چنین دیده ات اشک بار

بفرمود به او زادهٔ فاطمه

ولیّ نعمت و بر جهان قائمه

مگر گریه از بهر غم هر زمان

نباشد در این عالم از هر کران

کدامین غم اندر سرای خدا

بُوَد بدتر از غصهٔ مؤمنی بی ریا

که گشته گرفتار در مُلکِ حقّ

بدهکار مردم چه بی مکر و دلق

و حال آن که در این جهان عظیم

میسر نباشد برای کریمی رحیم

همی یاریش بهر آئین و دین

در این عالم از بهر حقِّ مبین

چو رفتند از آن مجلس با صفا

همه یاورانِ شه و مقتدا

بگفتند به هم جمعی از کافران

چو جمله شنیدند در آن خاوران

چنین جمله ای از ولیّ إله

عجب باشد از خاندانی که گاه

کنند ادعا با همه رهروان

که باشد جهان جمله با هر بیان

به دست جنابش به طول زمان

ولی در زمانی چنین بی گمان

بُوَند عاجز از رفع دِیْنی چنان

ز یاران خود در زمانی عیان

چو این جملهٔ ناصوابِ حزین

شنید آن که مدیون بُوَد در زمین

بگفت به ولیّ نعمتش با غمی

که گویند چنین جمله با هم همی

ص: 169

که این جمله بر من بُوَد بس گران

از آن فقر بسیار و دِیْن فلان

چو این جمله بشنید امام و ولیّ

از آن یاور دیده غم منجلی

بفرمود که اکنون به امر کریم

خداوند یکتا و ذات قدیم

اشارت شده با پیامی بلیغ

برای گشایش ز تو بی دریغ

از این رو به او داد شه و آن امام

دو نانی ز روی کرم با مرام

سپس گفت که این دو کُند معجزه

به زودی برایت بلا فاصله

بگیر و نما شکر بی انتها

از این نعمت ربّ و آن کبریا

گرفت آن دو نان به غایت بیات

جوان و بشد بر رهش بی شتاب

ولی بین راه با دلی پر ملال

به خود گفت که این نان های حلال

چگونه کند رفع مشکل ز من

که دارم چنین قرضِ قامت شکن

که ناگه بدید گوشه ای بی قرار

به بازار صیادِ چشم انتظار

که مانده یکی ماهیانش هنوز

بدون خریدار و در تاب و سوز

از این رو به او گفت با حال زار

کنون که نباشد در این رهگذار

برای متاعت خریدار خوب

که سودی بری قبلِ وقت غروب

به من دِه همی ماهیت را کنون

در ازاء یک قرص نان بی فزون

چو از او گرفت ماهیش با عوض

بدید در کناری در آن خاک و ارض

یکی کاسبی که در آن فاصله

فروشد به مردمِ آن ناحیه

نمکی که باشد به حقّ ناسره

بدون خریدار و ماتم زده

به او هم بگفت که به جای نمک

که طالب ندارد بدون کلک

ز من کن قبول نان مانده بَرم

که امشب کنم طیّ بَرِ همسرم

از آن هم گرفت با غمی بی شمار

نمک را در آن ساعتِ روزگار

از آنجا برفت با دلی شرمسار

به نزد عیالش چه اندوه بار

چو در آن زمانِ به حقّ نابکام

مهیا نمود ماهی از بهر شام

ص: 170

بدید که بُوَد در دلش همچو دُر

دو مروارید نادیده در کلّ عُمر

از این لطف باری تعالی به او

چنان در شعف شد که در گفتگو

نگنجد همی وصف آن هیچ گاه

در این عالم از بعد آن درد و آه

چو لختی گذشت زین زمان سرور

به همراه اهلش بدون غرور

به ناگه زدند درب را در غروب

در آن شادی و ساعتِ ناز و خوب

چو در را گشود با دلی پر امید

کنار سرایش به ناگه بدید

که صیّاد و هم مالک آن نمک

به نزدش همی آمدند تک به تک

بگفتند به او جملهٔ اهل ما

ندارند توانی که در این سرا

تناول نمایند از این قرص نان

هر آن چه نمودند به طول زمان

از این رو هر آن چه در این نیم روز

گرفتی ز ما با دلی پر ز سوز

نگه دار جمله بدون کلام

برای خودت بی عوض در مقام

چو دادند به او با دلی از صفا

دو نان را در آن لحظهٔ دل گشا

به ناگه بیامد پس از لحظه ای

که آن دو برفتند بی غصه ای

همی خادمِ سرور و روح دین

ولیّ جهان آن شه بی قرین

بگفتا که فرموده آن مقتدا

کنون که شده حاجت تو روا

به ما دِه دو نانی که بی هر ریا

بدادیم به تو ساعتی از قضا

که در این جهان غیر ما بی گمان

ندارد توانی کسی در کران

که از آن تناول کند هر زمان

هر آن کس که باشد بدون بیان

چو دیدند مردم که با شوکتی

غنی گشته یاری به یک رتبتی

بگفتند جمعی ز خصم لعین

عجب باشد از آن ولیّ زمین

که جائی کند ادعا منجلی

بُوَد عاجز از رفع دِیْن ولیّ

ولی جای دیگر امام کریم

به یارش دهد ثروتی بس عظیم

چو بشنید این جمله زین العباد

بفرمود قریش نیز ز روی عناد

ص: 171

بگفتند چگونه رسول خدا در شبی

به معراج رفت با چنان مرکبی

و حال آن که در هجرتِ از وطن

در آن روزگار پر از هر مِحَن

دوازده روز با همه سرعتش

به رَه بوده آن سرور از همّتش

که از مکه آید به یک اجتهاد

به سوی مدینه به شوقی زیاد

بُوَد هر که آگه ز امر خدا

چو «سجّاد» نگوید چنین ناروا

نکاتی چند در توضیح حدیث شریف

این روایت شریف متضمن نکاتی می باشد که به بعضی از آن ها اشاره می شود:

نکته اوّل: از این روایت شریف به نظر می رسد که حداقل در مقطعی از دوران امامت حضرت امام زین العابدین علیه السلام اوضاع سیاسی و اجتماعی جامعه به نحوی بوده است که حتّی امام نمی توانسته اند، معجزه ای انجام دهند. و به حدی خفقان وجود داشته است که اگر از امام علیه السلام حتّی معجزه ای ظاهر می گردیده است، مورد آزار و اذیت حکومت قرار می گرفتند. از این رو حضرت امام زین العابدین علیه السلام اعجاز خود را در قالب اسباب ظاهری، نمایان می نمایند.

حال یا به خاطر این که حکومت بنی امیه به حدی از خفقان رسیده که حتّی معجزه ای از طرف اولیاء الهی را بر نمی تابد و با عناوین مختلف با اعجاز نیز مبارزه می کند. و یا به این جهت که مردم نیز از بس قساوت پیدا کرده اند، دیگر حتّی پذیرای معجزه هم نمی باشند، و آن را حمل به سحر یا عناوین دیگر می کنند. اگر چه جمع این دو نیز محال نبوده و به نظر می رسد که هم حاکمیت و هم مردم آن زمان، آن چنان به قهقرا رفته بودند که بالاجبار حضرت، اعجاز خود را در قالب اسباب ظاهریه دنیویه ظاهر می نمایند. که این خود نشان دهنده آن است که حضرت امام سجّاد علیه السلام در چه شرايط دشواری به سر می برده اند، و تا چه اندازه ای تحت فشار بوده اند.

نکته دوّم: از این روایت شریف استفاده می شود که غیرت دینی داشتن، بسیاری از مشکلات را برطرف می کند. حتّی اگر به خارج هم تسری پیدا نکند، و فقط انسان را محزون نماید، و قلب آدمی را به درد آورد. به همین جهت هنگامی که صاحب این قضیه، از گفتار مخالفین در محضر حضرت امام زین العابدین علیه السلام اظهار ناراحتی نموده و عرض می کند: «کَانَ ذَلِکَ أَغْلَظَ عَلَیَّ مِنْ مِحْنَتِی؛ این طعنه مخالفین برای من سخت تر و دشوارتر از مشکلاتم می باشد.» همان هنگام امام

ص: 172

علیه السلام به او نوید برطرف شدن مشکلاتش را می دهند و می فرمایند: «فَقَدْ أَذِنَ اللَّهُ فِی فَرَجِکَ؛ خداوند متعال [هم اکنون] اذن در گشایش امور تو داد.»

نکته سوّم: آگاهی امام علیه السلام از غیب می باشد. و نشان دهنده آن است که امام معصوم علیه السلام ، همان گونه که در روایات دیگری هم آمده است، از اخبار غیبی به خوبی با خبر بوده است، و از همه وقایع اطلاع کامل داشته است. چرا که بدون آن که خبری به حضرت امام زین العابدین علیه السلام از برگردان آن دو قرص نان رسیده باشد. بلافاصله بعد از آن که صاحب ماهی و نمک، نان ها را برمی گردانند، فرستادهٔ امام علیه السلام از طرف حضرت برای گرفتن نان ها مراجعه می کند. و می گوید: حضرت به تو فرموده اند: «إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَتَاکَ بِالْفَرَجِ فَارْدُدْ إِلَیْنَا طَعَامَنَا فَإِنَّهُ لَا یَأْکُلُهُ غَیْرُنَا؛ خداوند متعال در کار تو گشایش داد [و حاجتت را برآوررده نموده]! پس اینک غذای ما را برگردان که کسی جز ما نمی تواند آن را بخورد.»

که عادتاً در آن وقت اندک محال بوده است، کسی به امام علیه السلام خبر برگرداندن نان ها را داده باشد. چون بلافاصله بعد از رفتن صاحب ماهی و نمک، فرستاده امام علیه السلام به منزل او می آید، و از طرف حضرت امام زین العابدین علیه السلام آن دو قرص نان را طلب می کند.

نکته چهارم: این جهانِ خاکی عالم اسباب است، و بنا نیست همیشه اولیاء الهی معجزه نمایند. و با اعجاز امور عالم اصلاح گردد، بلکه معجزه به ندرت اتفاق می افتد، و برای اتمام حجّت می باشد، تا در روز قیامت برای هیچ کس بهانه ای باقی نماند.

از این رو حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه واله وسلم نیز اگر چه قادر به طیّ الارض بوده اند، همان گونه که در این روایت نیز به آن اشاره شده است، از اعجاز خود استفاده نمی کردند و چونان بقیه افراد، راه مکه و مدینه را پای پیاده طی می نمودند. و گاهی نیز به تعبیر روایات به گونه ای بوده است که در چشم برهم زدندی، در گوشه، گوشهٔ این جهان خاکی حاضر می شدند. بلکه در شب معراج نهایت قرب معنوی با ذات مقدّس ربوبی جلّ جلاله، تجلی می یابد، تا عالمی از عظمت والای آن وجود نازنین آگاه گردد.

آگاهی امام زین العابدین علیه السلام از غیب

بدون تردید به اذن خداوند تبارک و تعالی، وجود نازنین اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام از همهٔ اخبار گذشته و حال و آینده با خبر هستند. و اگر بگوئیم حضرات معصومین علیهم السلام بر عالم

ص: 173

امکان احاطه دارند و همهٔ عوالم در محضر ایشان می باشد، ادعای گزافی نکرده ایم. حال اگر کسی بگوید برخی از آیات دلالت می کند که هیچ کس به غیر از ذات مقدّس ربوبی جلّ جلاله از غیب اگاه نیست. می گوئیم آری، ظاهر برخی از آیات دلالت دارد بر این که هیچ کس بدون «اجازهٔ» خداوند متعال از غیب آگاهی ندارد.

و کلید حل این مشکل هم در همین یک کلمه است، که هیچ کس بدون «اجازهٔ» خداوند متعال از غیب آگاهی ندارد. اما ادعای ما این است که ذات مقدّس ربوبی جلّ جلاله برای آگاهی از غیب به حضرات معصومین علیهم السلام «اجازه کامل» داده است. چناچه در آیهٔ شریفه قرآن می فرماید:

(عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَىٰ غَيْبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَىٰ مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا)(1)

«[خداند متعال] دانای غیب [و رازهای پنهان] عالم است و هیچ کس را بر غیب خود آگاه نمی کندb مگر آن پیامبری را که پسندیده [و برگزیده]، پس نگهبانانی [از فرشتگان] پیش رو و پشت سر او نهاده است.»

از این رو در تفسیر این دو آیه شریفه از حضرت امام رضا علیه السلام نقل شده است:

«فِی قَوْلِهِ تَعَالَی: إِلَّا مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ قَالَ: فَرَسُولُ اللَّهِ، عِنْدَ اللَّهِ مُرْتَضَی وَ نَحْنُ وَرَثَةُ ذَلِکَ الرَّسُولِ الَّذِی أَطْلَعَهُ اللَّهُ عَلَی مَا یَشَاءُ مِنْ غَیْبِهِ فَعَلَّمَنَا مَا کَانَ وَ مَا یَکُونُ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ.»(2)

(درباره قول خداوند متعال: [هیچ کس از غیب آگاه نیست] مگر آن پیامبری را که پسندیده است. حضرت امام رضا علیه السلام فرمودند: پس رسول اللّه، نزد خداوند پسندیده است و ما وارثان آن رسول صلی الله علیه واله وسلم هستیم که خداوند ایشان را بر هر چه از غیب خود می خواسته است، آگاه کرده است. پس ما از آن چه بوده و تا روز قیامت می باشد، آگاه هستیم.)

همان گونه که از این روایت شریف دانسته می شود، آن پیامبری که مورد پسند خداوند متعال بوده است و خداوند متعال او را از غیب آگاه نموده است، حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه واله وسلم و اهل

ص: 174


1- . جن: آیهٔ 26 و 27 .
2- . الخرائج و الجرائح، ح1، ص 344؛ بحارالانوار، ج 64، ص281.

بیت بزرگوار ایشان علیهم السلام می باشند. چنانچه در روایت دیگری نیز به این مطلب تصریح شده است. و مرحوم علامه مجلسی قدس سره از تفسیر مرحوم علیّ ابن ابراهیم قمی قدس سره روایت کرده اند:

«إِلاّ مَنِ اِرْتَضی مِنْ رَسُولٍ یَعْنِی عَلِیّاً اَلْمُرْتَضَی مِنَ اَلرَّسُولِ صلی الله علیه واله وسلم وَ هُوَ مِنْهُ.»(1)

(مگر آن پیامبری را که پسندیده است، یعنی: علیّ مرتضی از رسول است و رسول هم از علیّ است.)

همان گونه که در این روایت شریف توجه می فرمائید، از آنجائی که آگاهی رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم از غیب، از مسلمات و بدیهیات بوده است. در این روایت شریف، از باب اتمام حجّت فقط تصریح می گردد که وجود نازنین حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به منزلهٔ حضرت رسول اللّه صلی الله علیه واله وسلم می باشند. و تمام فضائلی که برای ایشان وجود دارد، برای امیرالمؤمنین علیه السلام هم ثابت است. و همان گونه که رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم از غیب آگاه هستند، حضرت علیّ علیه السلام نیز از همهٔ اخبار و اتفاقات گذشته و حال و آینده اطلاع کامل دارند.کما این که امر در مورد آیهٔ شریفهٔ:

(قُلْ لَا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزَائِنُ اللَّهِ وَ لَا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لَا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ ۖ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰ إِلَيَّ)(2)

«پیامبر ما به آن ها بگو من به شما نمی گویم که گنجینه های خداوند نزد من است، و غیب نمی دانم و به شما نمی گویم فرشته هستم، جز از آن چه به من امر می شود، پیروی می کنم.»

نیز همین گونه است. چرا که هدف از بیان عبارت «لَا أَعْلَمُ الْغَيْبَ» در این آیه، فقط نفی علم غیبی می باشد، که بدون تعلّم الهی و اذن خداوند متعال است. یعنی آیه شریفه در صدد بیان آن است که بگوید، بدون تعلیم خداوند و اجازه ذات باری تعالی هیچ کس از غیب آگاهی ندارد. و در جمله بعد خداوند تبارک و تعالی یکی از روش های اعطای علم غیب خود را که وحی باشد، را نیز بیان می نماید. بنابراین در این آیه شریفه نفی علم غیب از رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم ، آن علم غیبی است که مستقل از خداوند باشد و به معنی ذاتی و بدون تعلیم الهی مورد نظر واقع گردد. چنانچه مشرکین هم گمان می کردند رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم باید مستقل از ذات ربوبی جلّ جلاله، از غیب آگاهی داشته باشد. کما این که در عصر حاضر نیز برخی نسبت به حضرت عیسی علیه السلام همین اعتقاد را دارند. پس آگاه بودن رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم از غیب، به وسیلهٔ وحی و تعلیم الهی هیچ گونه

ص: 175


1- . بحارالانوار، ج 64، ص281.
2- . انعام:آیهٔ 50.

منافاتی با این مطلب ندارد. و گواه این مطلب، عبارت (إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰ إِلَيَّ ؛ من تنها پیرو وحی هستم.) در همین آیه شریفه می باشد. بنابراین معنی آیهٔ شریفه این چنین است: پس ای رسول ما بگو: بدون تعلیم الهی و وحی، علم غیب ندارم، امّا از راه وحی [که یکی از راه های دست یابی به غیب است، و از طرق دیگر به اذن خداوند متعال] از غیب آگاه می شوم.

به هر تقدیر برخی از آیات و بسیاری از اخباری که در حد تواتر هستند، دلالت می کنند. وجود نازنین اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام به اذن خداوند متعال، از غیب آگاهی دارند. که در این نوشتار برخی از آن روایات آورده می شود. به امید آن که مورد توجهات و عنایات خاندان نبوّت علیهم السلام قرار بگیریم.

آگاهی امام زین العابدین علیه السلام از به حکومت رسیدن بنی عبّاس

مرحوم قطب الدین راوندی قدس سره در کتاب «الخرائج و الجرائح» از ابو بصیر روایت نموده است:

در جوانی در محضر حضرت امام محمّد باقر علیه السلام در مسجد رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم نشسته بودم. و در آن ایّام هنوز حضرت امام زین العابدین علیه السلام به شهادت نرسیده بودند. در آن هنگام منصور دوانیقی و داوود بن سلیمان وارد مسجد شدند، و هنوز خلافت به بنی عبّاس نرسیده بود. از بین آن دو نفر فقط داوود کنار حضرت امام محمّد باقر علیه السلام نشست. پس آن حضرت به داوود فرمودند: چه چیز مانع آمدن منصور دوانیقی نزد ما گردید. عرض کرد: او مرد بی ادب و خودخواهی است. حضرت فرمودند:

«لاَ تَذْهَبُ اَلْأَیَّامُ حَتَّی یَلِیَ أَمْرَ هَذَا اَلْخَلْقِ فَیَطَأَ أَعْنَاقَ اَلرِّجَالِ وَ یَمْلِکَ شَرْقَهَا وَ غَرْبَهَا وَ یَطُولُ عُمُرُهُ فِیهَا حَتَّی یَجْمَعَ مِنْ کُنُوزِ اَلْأَمْوَالِ مَا لَمْ یَجْتَمِعْ لِأَحَدٍ قَبْلَهُ.»

(مدّت زمان زیادی نخواهد گذشت تا این که او بر امور مردم مسلط شود [و به خلافت برسد]. و سوار بر گردن مردم گردد، و مالک شرق و غرب عالم شود. او عمری طولانی می کند تا این که آنقدر گنج هایی از اموال عالم را جمع می کند، که قبل از او کسی چنین اموالی را جمع نکرده است.)

پس داوود از جای خود بلند شد و نزد منصور رفت و او را از فرمایش حضرت آگاه نمود. از این رو منصور دوانیقی خدمت حضرت امام محمّد باقر علیه السلام آمده و عرض کرد: چیزی مانع نشد که من خدمت شما ننشینم مگر اُبهت و عظمت شما، و بعد [به حضرت عرض کرد:] این چه

ص: 176

چیزی است که داوود مرا از آن با خبر نمود [و می گوید من به خلافت می رسم]. حضرت فرمودند: این امر اتفاق می افتد. عرض کرد: سلطنت ما قبل از خلافت شما است؟ حضرت فرمودند: آری. منصور سؤال کرد: آیا بعد از من یکی از فرزندانم به حکومت خواهد رسید؟ حضرت فرمودند: آری، منصور عرض کرد: مدّت خلافت بنی امیه بیشتر است یا حکومت ما؟ حضرت فرمودند:

«مُدَّتُکُمْ أَطْوَلُ وَ لَیَتَلَقَّفَنَّ هَذَا اَلْمُلْکَ صِبْیَانُکُمْ وَ یَلْعَبُونَ بِهِ کَمَا یَلْعَبُونَ بِالْکُرَةِ هَذَا مَا عَهِدَهُ إِلَیَّ أَبِی فَلَمَّا مَلِکَ اَلدَّوَانِیقِیُّ تَعَجَّبَ مِنْ قَوْلِ اَلْبَاقِرِ علیه السلام .»(1)

(مدّت خلافت شما طولانی تر است، و بچه های شما این سلطنت را در اختیار می گیرند. و همان گونه که با توپ بازی می کنند، فرزندان شما با آن بازی خواهند کرد. این خبری است که پدرم [امام زین العابدین علیه السلام ] مرا از آن اگاه نموده است. پس هنگامی که منصور دوانیقی به حکومت رسید از فرمایش حضرت امام محمّد باقر علیه السلام در شگفت شد.)

ابو بصیرِ والا در بیانی

نموده نقل، در اوج جوانی

بُدَم در محضر امامِ باقر

به ایّامی که بابش نورِ ظاهر

علیّ بن الحسین مولی الموالی

هنوز زنده بُدند اندر مجالی

که ناگه آن دوانیقی بدکار

به لحظه همره داوود، چون یار

بیامد مسجد ختم نبوّت

ولی با یک غروری بی مروّت

نیامد محضر زادهٔ احمد

امام باقر آن ممدوح بی حد

چنان داوود و جمعی با ذکاوت

که بیند آن ولیّ را با درایت

از این رو حضرتش فرمود در حال

به داوود شده مبهوتِ یک قال

رسد روزی که او در این ممالک

شود حاکم و هم بر شرق مالک

چنان غرب جهان با عمر بسیار

نماید جمع اموالی ز هر کار

که قبل از آن کسی در کلّ عالم

نکرده این چنین در لحظه و دم

از این رو رفت داوود با تحیر

به نزد او که گوید زین تدبر

ص: 177


1- . الخرائج و الجرائح، ج1، ص275؛ بحارالانوار، ج46 ، ص249.

چو بشنید این سخن را آن میانه

به تعجیلی بیامد بی بهانه

به نزد آن ولیّ و نور تابان

امام جملگان به امر یزدان

بگفت به حضرتش با شرمساری

اگر قبلاً به نزدت در گذاری

نگشتم حاضر اینجا در زمانی

نبوده غیر جاهت بی بیانی

دلیل دیگری ای نور سرمد

که بنموده جلالت با چنان مجد

همی سرگشته و حیران تمامی

ز شاه و عالم و عبد و غلامی

کنون داوود گوید در کلامی

میان مردمان با احتشامی

خبری از شما با شور و حالی

که بنموده همه را در مجالی

همی مبهوت همچون من به آنی

که نشنیدم ز غیرش در زمانی

بگوید با همه که شاه نامی

همی سبط پیمبر ذات سامی

بفرموده شوی حاکم چنانی

که گیری عالمی را با توانی

بفرمود حضرتش با مهربانی

شود واقع تمامش بی نهانی

از این رو گفت آن مُلک کذائی

بُوَد قبل از چنان مُلک و صفائی

که رسد به شما به امر باری

به امر آن خدای لا یزالی

بفرمود حضرتش آری چنان چه

رسند بر سلطنت بی هیچ نوحه

ز فرزندان تو، هر یک به نوبت

در این عالم و آن ایّام غربت

از این رو گفت او با بی قراری

بُوَد این مُلک ما با استواری

فزون تر از همه آل امیه؟

که بنمودند جهان را پر ز کینه

بفرمود حضرتش که آلِ عبّاس

کنند بس سلطنت بر جملهٔ ناس

از این آل امیه بس فزون تر

کنند بازی به این مُلکِ بد اختر

چنانچه می کنند با توپ بازی

دهند بازی خلائق را چو رازی

بفرموده تمام این خبر را

پدرم از برایم تا به اعلا

از این رو چون که بعد سالیانی

رسید بر مُلک آن منصورِ جانی

ص: 178

بشد اندر تحیر با چه آهی

ز قولِ باقر و بابش به جاهی

لذا «سجّاد» هر روز و شبانگاه

که از منصور با آن ظلم جانکاه

کند یادی به هر کوی و بزنگاه

کند لعنش دمادم ناخداگاه

چرا که او به هر گاهی و بی گاه

نموده هر کجا با غصه و آه

اهانت ها به آن مولای ابرار

به هر زخمِ زبانی بس شرر بار

آگاهی امام زین العابدین علیه السلام از آینده عمر بن عبد العزیز

در کتاب «بصائر الدرجات» از عبداللّه بن عطاء تمیمی روایت کرده است: روزی در مسجد در محضر امام سجّاد علیه السلام نشسته بودم که عمر بن عبد العزیز از نزد ما عبور کرد. در حالی که کفش هائی به پا داشت که بندهایش از نقره بود، و او [در آن زمان] بذله گوترین [و کم حیاترین] افراد و عنفوان جوانی بود. پس امام سجّاد علیه السلام نگاهی به او نمودند و سپس فرمودند:

«یَا عَبْدَ اللَّهِ [بْنَ عَطَاءٍ]! أَ تَرَی هَذَا الْمُتْرَفَ؟ إِنَّهُ لَنْ یَمُوتَ حَتَّی یَلِیَ النَّاسَ.»

(ای عبداللّه بن عطاء! این اسراف گر را می بینی؟ او نمی میرد تا این که به مقام فرمانروایی برسد.)

به حضرت عرض کردم: همین مرد فاسق؟ حضرت فرمودند:

«نَعَمْ، فَلَا یَلْبَثُ فِیهِمْ إِلَّا یَسِیراً حَتَّی یَمُوتَ، فَإِذَا [هُوَ] مَاتَ لَعَنَهُ أَهْلُ السَّمَاءِ وَ اسْتَغْفَرَت لَهُ أَهْلُ الْأَرْضِ.»(1)

(بله، ولی مدّت حکومت او طولانی نخواهد بود تا این که از دنیا برود. و در زمانی که او بمیرد، اهل آسمان او را لعنت می نمایند و اهل زمین برایش طلب آمرزش می کنند.)

شده نقل که روزی چو زین العباد

به مسجد بدید با دلی بی عناد

به یک باره در حال و وقت عبور

عمر بن عبد العزیز را به شور

ص: 179


1- . بصائر الدرجات، ج1، ص 340.

که بنموده کفشی به پا از ریا

که بندش ز نقره بُوَد از قضا

در آن وقت و آن ساعت پر بها

جوان بود و شوخی به حقّ بی حیا

از این رو بفرمود جنابش به من

که این مسرف بی خبر از محن

به روزی شود حاکم این سرا

به مسند نشیند چنان اشقیا

بگفتم به آن سرور و روح دین

به حال تعجب در آن حال و حین

که او می شود در زمانی قریب

همی حاکم این سرا با فریب؟

بفرمود آری زمانی قصیر

شود حاکم و بر سرا او امیر

ولیکن چو او می رود از جهان

طلب می کنند جملهٔ خاکیان

برایش همی رحمتی بی امان

ز ذات خداوند هر انس و جان

و حال آن که جملهٔ اهل سماء

کنند لعنتش هر زمان یک صدا

چو «سجّاد» داده به دستم عنان

به هر لحظه و هر زمان و مکان

عمر فرزند عبد العزیز بن مروان بن الحکم بن أبی العاص بن أمیة بود و مادرش دختر عاصم بن عمر بن الخطاب بود و او را عمر صغیر و عمر ثانی می گفتند. بعد از سلیمان بن عبد الملک، در سال نود و نه هجری قمری طیّ وصیتی که سلیمان بن عبد الملک کرده بود، به حکومت رسید. هنگامی که وصیت نامه سلیمان بن عبد الملک را خواندند نوشته بود: عمر بن عبد العزیز خلیفه است. وقتی یزید بن عبد الملک مضمون وصیت را شنید کلمۀ استرجاع [إنا للّه و إنا إلیه راجعون] را بر زبان جاری نمود ولی مع الوصف اوّلین کسی که با او بیعت کرد، یزید بن عبد الملک بود، سپس سایر مردم با او بیعت کردند. در آن هنگام که وصیت نامه سلیمان بن عبد الملک خوانده می شد، عمر بن عبد العزیز در آخر جمعیت ایستاده بود. سپس مردم به جانب او آمدند و دست و بازوی او را گرفتند و او را به بالای منبر بردند. و اگر چه منبر پنج پله داشت اما عمر بن عبد العزیز بر پله دوّم منبر نشست.

عمر بن عبد العزیز در مدّت کوتاه زمامداریش اصلاحات بسیاری انجام داد و بسیاری از کارگزاران بنی امیه را که به مردم آزارهای فراوانی رسانده بودند را از کار برکنار نمود. و به حاکم مدینه نوشت که ده هزار دینار در بین اولاد حضرت علیّ علیه السلام تقسیم نماید. و همچنین دستور داد

ص: 180

که فدک را به اهل بیت رسول اللّه صلی الله علیه واله وسلم برگردانند، بعد از آن که عثمان فدک را ملک طلق مروان کرده بود. او در دوران حکومتش به حسب ظاهر به اهل بیت و آل علیّ صلی الله علیه واله وسلم احسان می کرد و متعرض ایشان نمی شد.

جلوگیری از سب مولا، مهمترین عملکرد عمر بن عبد العزیز

یکی از مهمترین کارهائی که عمر بن عبد العزیز انجام داد، آن بود که لعن و سب به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام ، در اذان و خطبه هائی که در سراسر بلاد اسلامی خوانده می شد، و معاویه بنای آن را گذاشته بود، و به تبع معاویه بقیه خلفاء هم آن را رواج داده بودند را از میان مردم برداشت. او جسارت به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را ممنوع کرد و فرمان داد به جای جسارت و اهانت به حضرت، آیه مبارکهٔ: (ربنا اغفر لنا و لإخواننا)(1) و آیه کریمۀ: (إنَّ الله یأمر بالعدل و الاحسان)(2) را بخوانند.

در نهایت عمر بن عبد العزیز در ماه رجب سال صد و یک هجری قمری در «دیر سمعان» در نواحی دمشق از دنیا رفت. مدّت خلافت او دو سال و پنج ماه و پنج روز، و مدّت عمر او سی و نه سال بوده است. و قبر او نیز در «دیر سمعان» می باشد. هنگامی که بنی عبّاس به حکومت رسیدند، قبور بنی امیه را نبش کردند، و بقایای اجساد آن ها را سوزاندند ولی متعرض قبر عمر بن عبد العزیز نشدند.(3)

به هر تقدیر به سبب برخی از اصلاحاتی که برای ظاهر سازی، عمر بن عبد العزیز در دوران کوتاه زمامداریش انجام داده است، ممکن است عده ای نسبت به او حسن ظن پیدا نمایند، ولی با توجه به فرمایش امام زین العابدین علیه السلام به خوبی می توان فهمید که او نیز همچون اسلاف خود بوده است، که خلافت را غصب کرده است، و به اهلش باز نگردانده است. و اصلاحاتی که انجام داده است، چیزی جز عوام فریبی نبوده است.

ص: 181


1- . حشر: آیهٔ 10.
2- . نحل: آیهٔ 90.
3- . تتمة المنتهی، ص147 تا 149.

دیدار منجّم با امام زین العابدین علیه السلام

از جملهٔ روایاتی که دلالت بر با خبر بودن حضرت امام زین العابدین علیه السلام از غیب می نماید، روایتی می باشد که مرحوم علامه مجلسی قدس سره در کتاب «بحارالانوار» نقل کرده، و نگاشته است:

روزی شخصی محضر حضرت امام زین العابدین علیه السلام آمد، در حالی که اصحاب و یاران حضرت اطرافشان را گرفته بودند. در آن هنگام حضرت به او فرمودند: از کدام طایفه ای؟ عرض کرد:

«أَنَا مُنَجِّمٌ، قَائِفٌ، عَرَّافٌ.»

(من مردی منجّم و قیافه شناس و غیب گو هستم.)

پس حضرت نگاهی به او نمودند و سپس فرمودند:

«هَلْ أَدُلُّکَ عَلَی رَجُلٍ قَدْ مَرَّ مُنْذُ دَخَلْتَ عَلَیْنَا فِی أَرْبَعَةِ آلَافِ عَالَمٍ؟»

(می خواهی تو را به مردی راهنمائی کنم که از وقتی تو نزد ما آمده ای، چهار هزار عالم را طی کرده است؟)

عرض کرد: او کیست؟ امام فرمودند: آن مرد را نمی گویم ولی اگر مایل باشی به تو می گویم که چه خورده ای و چه در خانه ات ذخیره کرده ای! عرض کرد: مرا آگاه کنید! امام فرمودند:

«أَکَلْتَ فِی هَذَا الْیَوْمِ جُبُنّاً فَأَمَّا فِی بَیْتِکَ فَعِشْرُونَ دِینَاراً مِنْهَا ثَلَاثَةُ دَنَانِیرَ وَازِنَةً، فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ: أَشْهَدُ أَنَّکَ الْحُجَّةُ الْعُظْمَی وَ الْمَثَلُ الْأَعْلَی وَ کَلِمَةُ التَّقْوَی فَقَالَ لَهُ: وَ أَنْتَ صِدِّیقٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَکَ بِالْإِیمَانِ وَ أَثْبَتَ.»(1)

(تو امروز پنیر خوردی، و در خانه ات بیست دینار داری که سه دینار آن وزنش صحیح است. آن مرد به حضرت عرض کرد: گواهی می دهم که تو حجّت بزرگ خداوند و نماینده بزرگ پروردگار و کلمه تقوی هستی! حضرت فرمودند: تو هم از صدیقین هستی که خدا قلبت را به ایمان آزمایش نموده و ثابت داشته است.)

توضیح: همهٔ عوالم عالم وجود در محضر اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام قرار دارد. و ائمه اطهار علیهم السلام چونان مردم عادی نیستند که شعاع دید محدودی داشته باشند، و تا فاصلهٔ محدود و معینی را بتوانند ببینند. چنانچه در زیارت حضرت ولیّ عصر علیه السلام می خوانیم:

ص: 182


1- . بحارالانوار، ج46 ، ص42.

«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا نَاظِرَ شَجَرَةِ طُوبَی وَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَی.»(1)

یعنی وقتی حضرت به این عوالم نگاه می کنند، نقطهٔ دیدشان شجرة طوبی و سدرة المنتهی می باشد. مکانی که در شب معراج جبرئیل گفت:

«لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لاَحْتَرَقَتْ»(2)

(اگر به اندازه بند انگشتی نزدیک تر شوم، یقیناً می سوزم.)

به عبارت دیگر شعاع دید حضرت، نهایت منزلت جناب جبرئیل علیه السلام می باشد. حال در این روایت حضرت امام سجّاد علیه السلام نیز به همین مطلب اشاره کرده و می فرمایند: «هَلْ أَدُلُّکَ عَلَی رَجُلٍ قَدْ مَرَّ مُنْذُ دَخَلْتَ عَلَیْنَا فِی أَرْبَعَةِ آلَافِ عَالَمٍ؟؛ می خواهی مردی را به تو نشان دهم که از وقتی نزد ما آمده ای، چهار هزار عالم را طی کرده است؟» پس اهل بیت عصمت و طهارت:به همهٔ این عوالم احاطه دارند، و همهٔ عالم امکان در شعاع دید آن بزرگواران قرار دارد.

و اگر چه حضرت امام زین العابدین علیه السلام در این روایت تصریح نمی کنند، آن کسی که در چشم بر هم زدنی توانسته است، به تمام این عوالم نظر نماید، خود ایشان هستند. ولی با خبر دادن از غیب، او را آگاه می کنند که مقصودشان از آن فرد، خودشان هستند. از این رو در روایت دیگری که شبیه این روایت است، امام تصریح می کنند، آن کسی که به تمام این عوالم احاطه دارد، خود حضرت می باشند. و به نظر می رسد دو منجّم به دیدن حضرت آمده باشند، و امام به هرکدام پاسخی نزدیک به هم و در عین حال متفاوت داده باشند. چنانچه مرحوم علامه مجلسی قدس سره در جای دیگری از کتاب «اختصاص» و کتاب «بصائر الدرجات» نقل کرده اند:

«دَخَلَ رَجُلٌ عَلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ8فَقَالَ لَهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ: مَنْ أَنْتَ؟ قَالَ: أَنَا مُنَجِّمٌ، قَالَ: فَأَنْتَ عَرَّافٌ؟! قَالَ: فَنَظَرَ إِلَیْهِ ثُمَّ قَالَ: هَلْ أَدُلُّکَ عَلَی رَجُلٍ قَدْ مَرَّ مُذْ دَخَلْتَ عَلَیْنَا فِی أَرْبَعَةَ عَشَرَ عَالَماً کُلُّ عَالَمٍ أَکْبَرُ مِنَ الدُّنْیَا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ لَمْ یَتَحَرَّکْ مِنْ مَکَانِهِ، قَالَ: مَنْ هُوَ؟ قَالَ: أَنَا وَ إِنْ شِئْتَ أَنْبَأْتُکَ بِمَا أَکَلْتَ وَ مَا ادَّخَرْتَ فِی بَیْتِکَ.»(3)

ص: 183


1- . بحارالانوار، ج99، ص117 .
2- . المناقب، ج1، ص178؛ بحارالانوار، ج18، ص 382.
3- . بحارالانوار، ج46 ، ص226 .

(مردی محضر امام سجّاد علیه السلام رسید. پس حضرت به او فرمودند: تو چه کسی هستی؟ عرض کرد: من منجّم هستم. حضرت فرمودند: پس تو از غیب خبر می دهی؟! سپس حضرت نگاهی به او نمودند و فرمودند: می خواهی تو را به شخصی راهنمائی کنم که در همین فاصله ای که تو نزد ما آمده ای از چهارده عالم گذشته که هر کدام سه برابر دنیا می باشد، با این که آن شخص از جایش حرکت نکرده است. عرض کرد: او کیست؟ حضرت فرمودند: من هستم! اگر مایلی، به تو خبر می دهم که چه خورده ای و چه چیزی در خانه ات ذخیره کرده ای.)

روایت گشته شخصی روزگاری

به شوقی از برای ذات باری

بیامد دیدن آن شاه نامی

امامِ ساجدین آن نور سامی

بفرمود حضرتش با خوش زبانی

چه باشد کارت اندر مُلک فانی

نمود عرض به شهِ این ملک عالی

منجّم هستم ای مولی الموالی

کسی که گوید از غیب با جلالی

شناسم چهره ها را با کمالی

از این رو حضرتش اندر نگاهی

به او فرمود ز روی خیرخواهی

شناسم من به عالم پادشاهی

که در این مدّتی که در پگاهی

به ما وارد شدی با عزّ و جاهی

نموده طی بدون اشتباهی

هزاران عالمی را زود و آنی

که هر یک زآن عوالم بی بیانی

بُوَد قطعاً وسیع و خوب و عالی

ز ارض ما بسی با یک جلالی

بدون آن که از جایش زمانی

تکانی خورده باشد در عیانی

منجّم گفت با یک احترامی

که باشد آن ولیّ و شاه نامی؟

بفرمود حضرتش با مهربانی

منم آن کس که اندر هر جهانی

کنم سیر هر زمانی با قراری

به اذن ذات حقّ با اقتداری

بدانم اندر این صبح کذائی

پنیر خوردی پس از حمد و ثنائی

کنون بیست سکهٔ نابِ طلائی

به خانه ات به اذن کبریائی

نهان بنموده ای در سالیانی

بدون آن که داند انس و جانی

ص: 184

چو بشنید او ز حضرت این نشانی

بگفت با اشک و حمد توأمانی

بُوَد عالم بَرت همچو غلامی

چو «سجّاد» هر زمان و هر مقامی

حضور امیرالمؤمنین علیه السلام در چهل مهمانی

البته ممکن است این روایت اشاره ای باشد به فضیلتی که برای حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نیز نقل شده است، که حضرت را در یک شب، در یک زمان واحد، در چهل مکان مختلف رؤیت کردند. چنانچه صاحب کتاب «انوار النعمانیة» نیز نگاشته است:

«انّ أربعین صحابیّاً طلبوه الی الضیافة فی لیلة واحدة فی وقت واحد و لمّا أصبحوا قال کلّ واحد منهم انّ علیّاً کان ضیفی البارحة.»(1)

(به درستی که چهل نفر از اصحاب، در یک شب و یک ساعت، حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را به مهمانی دعوت نمودند، صبح که شد هر یک از آن ها گفتند دیشب علیّ علیه السلام مهمان من بوده است.)

و در کتاب «ریاض الابرار» نیز آمده است:

«أنّ أربعین من الصحابة أضافوا علیّاً علیه السلام فی لیلة واحدة و أنّه کان عند کلّ واحد منهم فی وقت واحد.»(2)

(به درستی که چهل نفر از اصحاب در یک شب حضرت علیّ علیه السلام را مهمان نمودند و حضرت در یک زمان واحد، نزد هر یک از آن ها بودند.)

و یا روایاتی که دلالت می کنند: حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام ، در لحظه جان دادن هر محتضری حاضر می شوند.(3) که بنابر نظر برخی از بزرگان این ظهورات متعدد به وسیله بدن مثالی به وجود می آید.

و بدن مثالی، چونان جسم ظاهری انسان است، و بدنی است در نهایت لطافت، و در صورت و شکل مطابق با بدن مادی آدمی است. اگر چه این بدن مثالی، غیر از جسم ظاهری و بدنِ عالم

ص: 185


1- . انوار النعمانیه، ج4، ص 38.
2- . ریاض الابرار، ج1، ص26 .
3- . انوار النعمانیة، ج4، ص 38.

مُلک می باشد. و چونان بدن و ماهیت ملائکه می باشد. و همان بدنی است که ارواح، در عالم برزخ به آن تعلق می گیرند. و ائمه اطهار علیهم السلام که صاحبان ولایت کلیه هستند، با همان قدرتی که خداوند به آن ها مرحمت فرموده، با بدن مثالی می توانند در یک زمان در مکان های متعددی ظاهر شوند. و هر کار و عملی را در هر مکانی انجام دهند.

بنابراین به سبب قدرتی که خداوند متعال به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام مرحمت کرده است. حضرت به نحو اعجاز می توانند با بدن مثالی در آنِ واحد در مکان های مختلف حاضر شوند. همان گونه که توانائی دارند با همین بدن مثالی، در کنار بالین هر محتضری در أقصی، نقاط عالم، آن هم در آن واحد حاضر گردند. چنانچه مرحوم سیّد نعمت اللّه جزائری قدس سره در کتاب «ریاض الابرار» نگاشته است:

«ورد فی صحیح الأخبار أنّ النبیّ و أهل بیته علیهم السلام خلق اللّه سبحانه لهم أجساماً مثالیه من نور محسوسة تدرک بالأبصار قبل أن یصیروا إلی هذة الأبدان فی هذا العالم و کانت أرواحهم فی تلک الأجساد النوریّة، فلمّا صاروا إلی هذا العالم خلق لهم أجساداً مثل أجسادهم تدبر کلّ روح من أرواحهم تلک الأجساد الکثیرة.»(1)

(در اخبار صحیح از پیامبر خدا و اهل بیت ایشان علیهم السلام وارد شده است که خداوند متعال برای رسول خدا و اهل بیت علیهم السلام جسم های مثالی از نور محسوس که با دیدگان قابل درک می باشد، خلق نموده است. قبل از این که روح آن بزرگواران به بدن های دنیوی آن ها در این عالم تعلق بگیرد. و ارواح آن بزرگواران در آن اجساد نورانی بوده تا این که به این عالم وارد شدند که در اینجا خداوند برای آن ها جسم هائی را خلق نمود که مثل جسم خودشان بود. و هر روحی از ارواح اهل بیت علیهم السلام امور این اجسام متعدد را تدبیر می نمود.)

ولی آن چه نزدیک به واقع به نظر می رسد. آن است که حسب روایات بگوئیم، جسم شریف اهل بیت نبوّت علیهم السلام، چونان روح شیعیان - و نه جسم آن ها - از علّیین خلق شده است. و روح حضرات معصومین علیهم السلام از نور عظمتِ ذاتِ مقدّس ربوبی جلّ جلاله می باشد.(2) و در این صورت

ص: 186


1- . ریاض الابرار، ج1، ص26 .
2- . مولای معرفت، ج1، ص162.

به طریق اولی به مصداقِ چون که صد آید، نود هم پیش ماست، ائمه اطهار علیهم السلام قادر خواهند بود، در آنی از آنات و در یک وقت واحد در مکان های مختلف حضور پیدا نمایند. همان گونه که جناب عزرائیل علیه السلام ، نیز در آن واحد قادر است، در مکان های متفاوتی حضور پیدا نماید. و در جای خود ثابت شده است که مقام حضرات معصومین علیهم السلام از همهٔ ملائکه بالاتر و والاتر می باشد. از این رو مرحوم سیّد نعمت اللّه جزائری قدس سره در جای دیگری نگاشته است:

«مع أنّه یجوز أن یکون اللّه سبحانه أقدرهم علی التشکّل بما یریدون من الصور النورانیة و الأبدان الجسمانیّة کما أقدر الملائکة علی ذلک و هم أجلّ شأناً من الملائکة.»(1)

([و همچنین] ممکن است بگوئیم خداوند متعال قدرتی به اهل بیت علیهم السلام عنایت کرده است که قادر هستند برای خود به هر تعداد که می خواهند بدن های جسمانی و صورت های نورانی به وجود بیاورند. همان گونه که ملائکه هم چنین قدرتی را دارند و اهل بیت علیهم السلام شأن شان اجل و والاتر از ملائکه می باشد.)

صبرِ امام علیه السلام جلوه ای از صبر خداوند متعال است

به هر تقدیر از آن جائی که وجود نازنین ائمه اطهار علیهم السلام مظهر صفات ذات مقدّس ربوبی جلّ جلاله هستند، انجام چنین معجزاتی برای آن بزرگواران امری بسیار سهل و آسان می باشد. و از آن جائی که آدمی خلق نشده است مگر برای شناخت خداوند متعال، لاجرم حضرات معصومین علیهم السلام آیینهٔ تمام نمای خداوند متعال می باشند. و از طریق آن بزرگواران باید معرفت به خداوند تبارک و تعالی پیدا نمود. از این رو اگر فی المثل کسی بخواهد پی به صبر خداوند متعال ببرد باید نظر به حالات حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و حضرت صدیقه کبری سلام الله علیها در واقعه احراق البیت و آتش زدن درب خانه آن حضرت نماید. که چگونه آن بزرگواران با این که در کمال توانائی بودند، و قدرت انجام هر کاری را داشتند. اما مع الوصف صبر آن ها آدمی را حیران می کنید و اینجاست که می توان پی به صبر خداوند تبارک و تعالی برد که با این که قدرت بر انجام هر کاری را دارد، ولی حتّی در مقابلِ قائلین به ربوبیّت و ستمکاران صبر می نماید.

ص: 187


1- . ریاض الابرار، ج1، ص28.

پس با وجود قدرت بر انجام هر کاری و صبر نمودن در شدائد، صبر خدائی نمایان می شود و اگر قدرت نباشد دیگر نمی توان نام آن را صبر گذاشت بلکه باید آن را عجز نامید. و صبر جائی معنا پیدا می کند که قدرت بر انجام هر کاری را داشته باشیم. از این رو نقل شده است وقتی با آن جسارت ها و آزارها حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را به مسجد بردند، حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها بعد از دیدن آن همه آزار و اذیت، از به ظاهر امّت رسول اللّه صلی الله علیه واله وسلم ، خود را به زحمت به مسجد خاتم الانبیاء صلی الله علیه واله وسلم و کنار قبر پدر بزرگوارشان رساندند. و خطاب به آن نانجیب مردم فرمودند:

«خَلُّوا عَنِ ابْنِ عَمِّی فَوَ الَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ لَئِنْ لَمْ تُخَلُّوا عَنْهُ لَأَنْشُرَنَّ شَعْرِی وَ لَأَضَعَنَّ قَمِیصَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه واله وسلم عَلَی رَأْسِی وَ لَأَصْرُخَنَّ إِلَی اللَّهِ فَمَا نَاقَهُ صَالِحٍ بِأَکْرَمَ عَلَی اللَّهِ مِنْ وُلْدِی قَالَ سَلْمَانُ: فَرَأَیْتُ وَ اللَّهِ أَسَاسَ حِیطَانِ الْمَسْجِدِ تَقَلَّعَتْ مِنْ أَسْفَلِهَا حَتَّی لَوْ أَرَادَ رَجُلٌ أَنْ یَنْفُذَ مِنْ تَحْتِهَا نَفَذَ فَدَنَوْتُ مِنْهَا وَ قُلْتُ یَا سَیِّدَتِی وَ مَوْلَاتِی إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی بَعَثَ أَبَاکِ رَحْمَةً فَلَا تَکُونِی نَقِمَةً فَرَجَعَتِ الْحِیطَانُ حَتَّی سَطَعَتِ الْغَبَرَةُ مِنْ أَسْفَلِهَا فَدَخَلَتْ فِی خَیَاشِیمِنَا.»(1)

(پسر عموی مرا رها کنید! به حقّ آن خداوندی که حضرت محمّد [ صلی الله علیه واله وسلم ] را به حقّ مبعوث نموده است، اگر علیّ [ علیه السلام ] را رها نکنید، موی سرم را پریشان می کنم، و پیراهن رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم را بر سرم قرار می دهم و در پیشگاه خداوند چنان ناله ای می زنم [و شکایت می کنم]. ناقه حضرت صالح از فرزندان من نزد خداوند گرامی تر نبود. سلمان می گوید: به خدا قسم [به محض آن که حضرت فرمودند شما را نفرین می کنم به ناگاه] دیدم ستون های دیوارهای مسجد به گونه ای از پی کنده و جدا شد که اگر شخصی می خواست داخل آن ها شود، می توانست. پس من نزدیک ایشان رفتم و عرض کردم: ای بانوی من! خداوند تبارک و تعالی پدر شما را مبعوث نمود که رحمت باشد. مبادا شما به این مردم نفرین کنید. ناگاه دیدم ستون های دیوارها به جای خود بازگشتند. و گرد و غبار از زیر آن ها برخاست و داخل بینی های ما شد.)

پس همان گونه که از طریق اهل بیت علیهم السلام می توان پی به صبر خداوند متعال برد. از طریق آن بزرگواران، می توانیم پی ببریم که چگونه خداوند متعال به همهٔ این عوالم احاطه دارند. و به چه

ص: 188


1- . ریاض الابرار، ج1، ص28؛ بحارالانوار، ج43 ، ص47 .

نحوی شاهد اعمال و رفتار بندگان خویش است. و اگر طبق روایات ما بگوئیم روح مبارک ومقدّس و منوّر اهل بیت علیهم السلام از «نور عظمت خداوند متعال» خلق شده است، و جسم شریفشان، از «علّیین» خلق شده است.(1)

حضور آن بزرگواران در زمان واحد، و در مکان های مختلف، نیاز به هیچ توجیهی نخواهد داشت. و به امر الهی، آن بزرگواران، به نحو اعجاز، در هر مکانی قابل رؤیت خواهند بود. چرا که وقتی جسم شریف ائمه اطهار علیهم السلام از نور باشد، چونان جسم خاکی آدمی که محدود به لوازم و امور مادی می باشد، هیچ محدودیتی نخواهند داشت، و مثل ملائکه به اعجاز و اذن پروردگار در هر جای این عالم، در آن واحد، می توانند حضور پیدا نمایند.

آگاهی امام زین العابدین علیه السلام از گذشتهٔ ابو خالد کابلی

روایاتی که دلالت بر آگاهی اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام از غیب می کنند بسیار زیاد می باشد. از جمله در کتاب «رجال کشی» از ابو بصیر نقل شده است که از حضرت امام محمّد باقر علیه السلام شنیدم ایشان می فرمودند: ابو خالد کابلی روزگاری طولانی خدمتکار محمّد بن حنفیه بود و شکی نداشت که او امام است. تا این که یک روز نزد محمّد بن حنفیه رفت و به او گفت: فدایت شوم! شما برای من حرمت و دوستی و جدایی [شما را با دیگران فرق می گذاریم] دارید، از این رو شما را قسم می دهم به حرمت رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم و امیرالمؤمنین علیه السلام ، که به من خبر دهید آیا شما آن امامی هستید که خداوند متعال اطاعت از او را بر همهٔ خلقش واجب کرده است؟ محمّد بن حنفیه گفت: ای أبو خالد! مرا به امر بزرگی قسم دادی، امام من و تو و همهٔ مسلمانان، حضرت علیّ بن الحسین علیهما السلام است.

پس ابوخالد هنگامی که این سخن را از محمّد بن حنیفه شنید نزد حضرت امام علیّ بن حسین علیهما السلام آمد و [درب خانه حضرت رفت،] هنگامی که اجازه ورود خواست، به او اجازه ورود دادند. چون بر حضرت وارد شد، و نزدیک حضرت رسید، [قبل از این که حضرت را ببیند و خود را به امام زین العابدین علیه السلام معرفی کند، حضرت که به علم امامت از نام او آگاهی داشتند،] به او فرمودند:

ص: 189


1- . مولای معرفت، ج1، ص162.

«مَرْحَباً بِکَ یَا کَنْکَرُ! مَا کُنْتَ لَنَا بِزَائِرٍ مَا بَدَا لَکَ فِینَا؟ فَخَرَّ أَبُو خَالِدٍ سَاجِداً شَاکِراً لِلَّهِ تَعَالَی مِمَّا سَمِعَ مِنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام فَقَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یُمِتْنِی حَتَّی عَرَفْتُ إِمَامِی.»

(خوش آمدی ای کنکر! تو از ما دیدار نمی کردی چه چیز جدیدی درباره ما متوجه شده ای [که به زیارت ما آمده ای]؟ پس أبوخالد هنگامی که کلام حضرت امام زین العابدین علیه السلام را شنید برای شکر خداوند متعال به سجده افتاد و عرض کرد: حمد [و سپاس] مخصوص خداوندی است که مرا نمیراند تا این که امام خود را شناختم.)

پس حضرت علیّ بن حسین علیهما السلام به او فرمودند: ای أبوخالد! چگونه امامت را شناختی؟ عرض کرد:

«إِنَّکَ دَعَوْتَنِی بِاسْمِیَ الَّذِی سَمَّتْنِی بِهِ أُمِّیَ الَّتِی وَلَدَتْنِی.»

(به درستی که شما مرا با نامی صدا زدید که مادرم که مرا متولد نمود، آن نام را بر من گذاشت.)

و حقیقتاً در کارم جاهل بودم و سالیانی از عمرم را نزد محمّد بن حنیفه خدمت کردم و شک نداشتم که او امام است. تا این که به تازگی به حرمت خداوند متعال و حرمت رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم و حرمت امیرالمؤمنین علیه السلام از او سؤال کردم؟ لذا او مرا به سوی شما راهنمایی کرد و گفت:

«هُوَ الْإِمَامُ عَلَیَّ وَ عَلَیْکَ وَ عَلَی جَمِیعِ خَلْقِ اللَّهِ کُلِّهِمْ، ثُمَّ أَذِنْتَ لِی فَجِئْتُ فَدَنَوْتُ مِنْکَ وَ سَمَّیْتَنِی بِاسْمِیَ الَّذِی سَمَّتْنِی أُمِّی فَعَلِمْتُ أَنَّکَ الْإِمَامُ الَّذِی فَرَضَ اللَّهُ طَاعَتَهُ عَلَیَّ وَ عَلَی کُلِّ مُسْلِمٍ.»(1)

(او [حضرت زین العابدین علیه السلام ] امام من و تو و همه خلق خداوند متعال است. سپس به من اجازه داد تا به نزد شما بیایم و وقتی نزد شما آمدم مرا با نامی صدا زدید که مادرم نامیده بود. آن گاه دانستم که شما امامی هستید که خداوند متعال اطاعت از او را بر من و همه مسلمانان واجب کرده است.)

شده نقل ز حضرت باقر جلی

زمان مدیدی أبو خالد کابلی

نمود خدمت زادهٔ مقتدا

حنفیه زاده به عشق و صفا

ص: 190


1- . اختيار معرفة الرجال المعروف برجال الكشي، ص 337 ؛ بحارالانوار، ج46 ، ص45.

و حال آن که او در تمام زمان

یقین داشت بی هر گمانی عیان

محمّد بُوَد بهر خلق و کیان

ولیّ نعمتی گشته صاحب عنان

امامی که از جانب کبریا

رسیده به این منسبِ پر بها

ولی در زمانی برفت نزد او

بگفت به جنابش به یک گفتگو

فدایت شوم زادهٔ مرتضی

به حقّ خدا و رسولِ هدی

به حقّ علیّ شاه خیبر گشا

توئی آن امامی که ربّ و خدا

اطاعت ز او را به خلق جهان

نموده همی واجب اندر کران

بگفتا جنابش همی از وفا

که ای زادهٔ خالدِ با صفا

قَسم عظیمی تو اندر مجال

به نزد خداوندِ صاحبْ جلال

به من دادی اندر زمانی گران

بدان که بُوَد شاه و نورِ جنان

امام همه انس و هم جمله جان

علیّ زادهٔ آن حسینِ جوان

چو بشنید أبوخالد از او چنین

دوان آمد اندر زمانی برین

بَرِ مقتدای جهان با یقین

امام هدی، سیدُ العابدین

چو آمد بَرِ آن امام و ولیّ

بفرمود به او حضرتش منجلی

تَفَضل به این کنکر نازنین

چه گشته که بی تاب و با این یقین

ز بعد همه سالیان دراز

کنون بهر دیدار ما همچو راز

به اینجا شدی رهنمون از قرار

چه امر جدیدی در این روزگار

ز ما بر تو واضح شده که کنون

به نزدم چنین گشته ای رهنمون

چو بشنید أبوخالد اندر کلام

چنین جمله ای از ولیّ و امام

به سجده برفت بهر شکر إله

در آن لحظه اندر زمان و پگاه

سپس گفت به شوق و به اشک روان

بُوَد حمد مخصوص ربِّ نهان

که من را نمیراند که در این مکان

شناسم امام و ولیّ نعمتم را ز جان

بفرمود به او سیّدُ الساجدین

چگونه در این لحظه و سرزمین

ص: 191

شناختی تو با این یقین زیاد

امام خودت را چنین از نهاد

بگفت به امام با کمال سُرور

بُدم سالیانی همی پر غرور

به نزد عمویت همی بی اُفول

ولی در زمانی به حقّ رسول

چنان حقّ ذات خدا و علیّ

بگفتم که باشد به عالم وصیّ

به آن زادهٔ نورِ ذات مبین

محمّد بن حنفیه اندر زمین

به من گفت که در این جهان عظیم

توئی آن امام و ولیّ کریم

از این رو به شوقی شدم من روان

به نزد جنابت همی بی أمان

چو من را بخواندی چنین بی ریا

به نامی که مادرِ من از قضا

به آن نام مرا خوانده بود با زبان

ز بَدْوِ تولد به یک امتنان

بدانستم آنجا که در این سرا

توئی آن امامی که با اعتلا

اطاعت ز او را برای همه

خدا کرده واجب به هر جامعه

چنانچه برای تمام رُسل

اطاعت از حضرتت همچو کلّ

بُوَد واجبی که همه استوار

چو «سجّاد» به آن می کنند افتخار

خبر دادن امام زین العابدین علیه السلام از ورود جمعی به مدینه

مرحوم ابن شهرآشوب مازندرانی قدس سره در کتاب «المناقب» از حضرت امام محمّد باقر علیه السلام نقل کرده است: ابو خالد کابلی مدّت زمان مدیدی خدمتکار حضرت امام علیّ بن الحسین علیهما السلام بود، ولی روزی به ایشان عرض کرد: خیلی مشتاق دیدار پدر و مادرم هستم و از حضرت اجازه خواست تا به دیدن ایشان برود! حضرت امام زین العابدین علیه السلام به او فرمودند:

«یَا أَبَا خَالِدٍ! یَقْدَمُ غَداً رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ لَهُ قَدْرٌ وَ مَالٌ کَثِیرٌ وَ قَدْ أَصَابَ بِنْتاً لَهُ عَارِضٌ مِنْ أَهْلِ الْأَرْضِ، وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَطْلُبُوا مُعَالِجاً یُعَالِجُهَا، فَإِذَا أَنْتَ سَمِعْتَ قُدُومَهُ فَأْتِهِ وَ قُلْ لَهُ: أَنَا أُعَالِجُهَا لَکَ عَلَی أَنْ أَشْتَرِطَ لَکَ أَنِّی أُعَالِجُهَا عَلَی دِیَتِهَا عَشَرَةِ آلَافِ، فَلَا تَطْمَأنَّ إِلَیْهِمْ وَ سَیُعْطُونَکَ مَا تَطْلُبُ مِنْهُمْ.»

ص: 192

(ای ابو خالد! فردا مردی از شام می آید که منزلت و مال فراوانی دارد و او دختری دارد که از اهل زمین برای او پیش آمدی رخ داده است [برخی از مآخذ، بیماری او را از جن دانسته است(1)]، و آن ها به دنبال طبیبی هستند که او را درمان نماید، پس زمانی که شنیدی آمده است، نزد او برو و به او بگو من او را برای تو معالجه می کنم به شرط این که به اندازه دیه اش یعنی ده هزار درهم به من پرداخت نمائید. و به آن ها اطمینان نداشته باش، ولی [مجبور می شوند] هر چه از آن ها طلب کرده ای را به تو عطا کنند.)

پس همین که صبح شد آن مرد و کسانی که با او بودند، آمدند. و او از بزرگان شام از جهت جاه و مال بود. پس شخصی گفت: آیا طبیبی نیست که دختر این مرد را معالجه نماید؟ ابو خالد به او گفت: من او را در عوض ده هزار درهم معالجه می کنم. و اگر شما [آن پول را پرداخت کنید و] به این شرط عمل نمائید، من نیز تضمین می کنم که دیگر بیماری او هرگز برنگردد. پس با ابو خالد قرار گذاشتند که در صورتی که او را معالجه نماید ده هزار درهم به او بدهند. از این رو ابو خالد نزد حضرت امام سجّاد علیه السلام آمد و حضرت را از ماجرا آگاه نمود.

پس حضرت امام سجّاد علیه السلام به او فرمودند: من می دانم که به زودی آن ها با تو مکر و حیله می کنند و به عهدی که با تو نموده اند، وفا نمی نمایند. اما ای ابو خالد! برو و در گوش چپ آن دختر بگو: ای خبیث! علیّ بن الحسین علیهما السلام به تو می فرماید از این دختر بیرون بیا و به او برنگرد. پس ابو خالد هر آن چه را حضرت به او فرموده بودند، انجام داد و او هم از بدن دختر بیرون رفت، و بلافاصله آن دختر به هوش آمد. و ابو خالد درخواست کرد به آن چه شرط کرده بودند، عمل نمایند. اما آن ها چیزی به او ندادند. از این رو اندوهگین برگشت، پس در آن هنگام حضرت امام سجّاد علیه السلام به او فرمودند: چرا غمگین هستی ای ابو خالد! مگر نگفتم آن ها با تو مکر خواهند کرد؟ آن ها را رها کن که به زودی نزد تو بر می گردند، ولی چون به نزد تو آمدند به آن ها بگو: من او را معالجه نمی کنم تا این که مال را به دست علیّ بن الحسین علیهما السلام بسپارید، چرا که ایشان مورد اطمینان من و شما است.

پس از مدّتی که آن ها نزد ابو خالد برگشتند و درخواست نمودند که دوباره او را معالجه نماید، ابو خالد گفت: من دیگر او را درمان نمی کنم تا این که درهم ها را به علیّ بن الحسین علیهما السلام بدهید، چرا که ایشان مورد اعتماد من و شما است. هنگامی که آن ها پذیرفتند و پول را به دست حضرت امام سجّاد علیه السلام سپردند، ابو خالد دوباره نزد آن دختر آمد و در گوش چپ او گفت: ای خبیث!

ص: 193


1- . مدینة المعاجز، ج4، ص سلام الله علیها 88.

علیّ بن الحسین علیهما السلام می فرماید: از این دختر خارج شو، و دیگر به او نزدیک مشو، جز از راه خوبی، که اگر نزد او برگردی تو را با آتش فروزانِ خداوند می سوزانم، آتشی که بر دل ها می نشیند، سپس او از آن دختر خارج شد، و امام آن مال را به ابو خالد دادند و ابو خالد به شهر خود رفت.(1)

ز بعد آن که سالیان بسیار

أبو خالد کابلی چنان یار

همیشه بود نزد شاه عالم

علیّ بن الحسین آن سبطِ خاتم

بشد دل تنگ اقوامش به ناگاه

خصوصاً پدر و مادر چه جانکاه

ولی بی توشه و بی خرج آن راه

بشد مضطر به یک باره در آن گاه

از این رو حضرت امامِ سجّاد

به او فرمود روزی با دلی شاد

شوند فردا گروهی وارد شهر

که اندر بین آن ها فردی مضطر

همی باشد که او بی هیچ تردید

بُوَد صاحب مجد و مال و تمجید

که دارد دختری بیمار همراه

طبیبی خواهد اندر آن بزنگاه

که بنماید مداوا دخترش را

از این رو تو برو به نزد آن ها

بگو من می کنم دُختِ تو درمان

به شرط آن که دیه اش به دوران

که باشد ده هزار درهمِ اعلی

به من پرداخت بنمائی به یک جا

اگر چه می کند با تو چو اعدا

همی خدعه و مکر در صبح فردا

ولی غمگین نشو که در نهایت

دهد اجر تو را روزی به ساعت

چو بگذشت آن زمانِ بس دل افروز

همی اوّل وقت و اوّل روز

أبو خالد برفت در بین بازار

حسبِ امر آن مولایِ ابرار

بدید ناگه در آنجا یک گروهی

که یک نفر ز آن ها با شکوهی

همی می گفت با مردم به تکرار

نباشد یک طبیبی بین حضار

ص: 194


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص145؛ بحارالانوار، ج 60، ص85.

که درمان او نماید دختر ما

که از بیماریش افتاده از پا

از این رو در همان لحظهٔ دیدار

أبو خالد بگفت در بین أنظار

کنم من دخترت را حال و لحظه

همی درمان بدون هیچ وقفه

به شرط آن که ده هزار درهم

که باشد دیه اش در لحظه و دَم

به من پرداخت بنمائی در اینجا

بدون هر کلام و شور و غوغا

چو بنمودند قبول با حال رقّت

أبو خالد بیامد با چه سرعت

به نزد آن ولیّ و نورِ باری

علیّ بن الحسین مولی الموالی

ز بهر چاره جوئی و مداوا

از این رو حضرتش با صوت شیوا

بفرمود به أبو خالد که اکنون

برو به نزد آن ها بین گردون

بگو در گوش چپش آن میانه

علیّ بن الحسین شاه یگانه

بفرموده که ای خبیث کافر

بُرون شو از تن بیمارِ دختر

چو این را گفت اندر آن زمانه

به ناگه دخترک بی هر اطاله

ز جا بر خواست بی هر غصه و غم

بدون هیچ دردی یا که ماتم

ولی آن ها همان گونه که آن شاه

بفرمود با أبو خالد شبانگاه

نمودند مکر و در آنجا تخلّف

ندادند درهمی با هر تکلّف

به او بعد شفای دختر خود

از این رو او به شکل آدمی خُرد

همی غمگین بیامد نزد مولا

که آن ولیّ و آن مولای والا

به او فرمود بی هر غصه و آه

مگر قبلاً نگفتم با چنان جاه

که او با تو کند هم مکر و اغوا

به جمعی در زمانی بس هویدا

کنون غمگین مشو که او دوباره

بیاید نزد تو از پا فتاده

زمانی که دوباره بعد این کار

نماید عود بیماری شرر بار

ولی این بار گو با مرد شیّاد

بِنِهْ جملهٔ درهم ها به سجّاد

که باشد حضرتش بر تو و بر من

ثقه بی هیچ شکی نزد ذو المَن

ص: 195

چو بگذشت ساعت و روزی ز هر رو

ز خلف وعده اش با هر تکاپو

دوباره آمد او با شرمساری

به نزد آن أبو خالد به زاری

که بنموده دوباره عود چون قبل

همی بیماری دُختم مفصل

از این رو گفت با او بی تقابل

ننمایم دگر بی هر تغافل

همی درمان به مثل قبل، اکنون

مگر این که کنون در چرخ گردون

گذاری اُجرت من کلّ مدّت

به نزد حضرت سجّاد، سرمست

چرا که حضرتش هم بر من و تو

امین است و شهی والا و نیکو

پس از این که نهاد او کلّ اموال

به نزد آن ولیّ و روح اجلال

أبو خالد برفت با شور بسیار

به نزد دختر گردیده بیمار

بگفت در گوش چپ او به آوا

علیّ بن الحسین آن ذات یکتا

بفرموده که ای خبیثِ نادان

از این دختر بیا بیرون به یک آن

نشو نزدیک او دیگر به جائی

مگر به خوبی و عشق و صفائی

و گر نه در همان لحظه شتابان

به آتشی که باشد بس فروزان

بسوزانم تو را در لحظه و حال

بدون هر کلام و جمله و قال

بسوزانم تو را با آتشی که

نشیند بر دلِ آن اهل کینه

چو اندر گوش آن بیمارِ خسته

أبو خالد بگفت این جمله نفحه

به لحظه گشت آن دخترِ بی تاب

مداوا در زمان و لحظه ای ناب

ز بعد آن برفت به نزد اقوام

أبو خالد ز نزد شه به اکرام

چو بگرفت از جنابش کلّ آن مال

ز اعجاز امام خود به اقبال

که وصفش کرده عالم همچو «سجّاد»

همی حیران و بی تابش ز بنیاد

ص: 196

خبر دادن امام سجّاد از أسماء ائمه:و اعمال جعفر کذاب

مرحوم سیّد هاشم بحرانی قدس سره در کتاب «مدینة المعاجز» از أبو خالد کابلی روایت نموده است، خدمت امام زین العابدین علیه السلام رسیدم و عرض کردم: یا ابن رسول اللّه! آن کسانی که خداوند اطاعت و دوست داشتن آن ها را واجب کرد و اقتداء به ایشان را بر بندگانش واجب نموده است، چه کسانی هستند؟ پس حضرت به من فرمودند: ای کابلی! به درستی که اولی الأمر آن چنانی که خداوند آن ها را پیشوایان مردمان قرار داده و اطاعت ایشان را واجب کرده است، حضرت امیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السلام می باشد، سپس امام حسن و امام حسین فرزندان حضرت امام علیّ بن أبی طالب علیهم السلام، و بعد از این بزرگواران امر منتهی می شود به ما، آنگاه حضرت امام زین العابدین علیه السلام سکوت فرمودند.

عرض کردم: ای مولای من! از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام برای ما روایت شده است: زمین خالی از حجّت برای بندگان خداوند نمی گردد. پس چه کسی امام و حجّت بعد از شما می باشد؟ فرمودند: پسر من محمّد است، که در تورات نامش باقر می باشد، و علم را می شکافد، شکافتنی، و وی حجّت و امام بعد از من است. و بعد از محمّد پسرش جعفر است، که اسم ایشان نزد اهل آسمان ها صادق می باشد. پس به ایشان عرض کردم: ای آقای من! چگونه اسم ایشان صادق است و حال آن که همه شما صادق می باشید؟ پس فرمودند: پدرم به من از پدر بزرگوارشان خبر دادند، که حضرت رسول اللّه صلی الله علیه واله وسلم فرمودند: هنگامی که پسر من جعفر بن محمّد بن علیّ بن حسین بن علیّ بن ابی طالب علیهم السلام متولد شدند نام ایشان را صادق بگذارید؛ چرا که پنجمین از فرزندان ایشان نیز جعفر نام دارد و از روی جرأت بر خداوند متعال دروغ می بندد، و به دروغ ادّعای امامت می کند. پس او نزد خداوند متعال جعفر کذّاب است، چرا که بر خداوند متعال دروغ می بندد و چیزی را ادعا می کند که شایستگی آن را ندارد. و مخالف با پدرش است و نسبت به برادرش حسادت می کند، اوست که می خواهد سرّ خدا را کشف کند، در وقتی که ولیّ خدا غایب می باشد.

سپس حضرت امام زین العابدین علیهم السلام به سختی گریستند و بعد فرمودند: گویا می بینم جعفر کذّاب را که سرکش [خلیفه عبّاسی] زمان خود را وادار کرده بر تفتیش امر ولیّ خدا و کسی که در حفظ و حراست پروردگار، پنهان است. و کسی که جانشین بر حرم پدر خود می باشد. و این رفتار او از روی جهالت او است، به ولادت آن حضرت و حرص بر کشتن آن بزرگوار در صورتِ

ص: 197

دست یافتن بر ایشان، برای طمع در ارث برادرش که به ناحقّ آن را بگیرد. ابو خالد گوید: عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! این کار واقع خواهد شد؟ فرمودند: آری، به پروردگارم سوگند، به درستی که این مطالب در صحیفه ای که در آن محنت هایی که بعد از رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم به ما می رسد، و نزد ما می باشد، نوشته شده است. ابو خالد می گوید، عرض کردم: سپس چه خواهد شد؟ فرمودند: غیبت ولیّ خدا طولانی می شود، و او دوازدهمین از اوصیای رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم و امامان پس از ایشان است.

ای ابو خالد! أهل زمان غیبت ایشان که قائل به امامت ایشان، و منتظر ظهورش هستند، از مردم هر زمانی برتر می باشند. چون خداوند به آن ها عقل و فهم و معرفتی عطا کرده که غیبت امام برای آنان چون مشاهده است. و خداوند ایشان را در آن زمان همانند کسانی که در رکاب رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم با شمشیر کار زار کرده اند قرار داده است. ایشان به راستی مخلصین هستند، و به درستی که از شیعیان ما می باشند، و آن ها کسانی هستند که مردم را در نهان و آشکار به خدا دعوت می کنند. و بعد حضرت فرمودند: انتظار فرج [ولیّ عصر علیه السلام ] از بهترین اعمال است.(1)

أبو خالد بگفت اندر زمانی

برفتم خدمت مولی الموالی

علیّ بن الحسین آن نور باری

امامِ مؤمنین با افتخاری

بگفتم به جنابش ای عزیزا

کسانی که خداوند توانا

نموده بر همه خلقِ مسلمان

اطاعت از همه آنان به دوران

همی واجب به هر وقتی هویدا

و فرموده که جمله دل شکیبا

بدون هر تخطی و به هر جا

نمائید اقتداء بر جمله آن ها

چه کسانی بُوَند ای شاهِ والا

به کلّ هستی و در کلّ دنیا

بفرمود حضرتش با مهربانی

اولی الامری که در هر حال و آنی

بُوَد واجب برای خلق دوران

اطاعت از همه آن ها چو قرآن

بدون هر تخطی گر چه در دم

برای جملگان و خلق عالم

بُوَد بعد رسول و ذات خاتم

امیرالمؤمنین بی شک و با حتم

ص: 198


1- . مدینة المعاجز، ج4، ص 317 .

سپس بنموده واجب حقِّ سبطین

حسین بعد از حسن آن نور کونین

سپس گردده به من امر باری

از آن پس منتهی با عزّ و جاهی

ابو خالد بگفت با شه دوباره

شده نقل بهر ما اندر زمانه

ز مولای جهان و شاه مردان

امیرالمؤمنین آن نورِ یزدان

نماند این جهان در هیچ لحظه

ز حجّت و امام خالی و رسته

از این رو بعد ذاتت بین مردم

که باشد حجّت و امامِ محتوم؟

بفرمود حضرتش با شور بی حد

ز بعد من امام باشد محمّد

همان که نام او باشد به تورات

همی باقر چرا که او به کرات

شکافد هر علومی را به نحوی

که حیران می شوند هر خَلق و جمعی

سپس از بعد او بر جملهٔ خلق

شود جعفر امام و مظهرِ حقّ

که نامش نزد اهل آسمان ها

بُوَد صادق به امر ذات اعلی

أبو خالد بگفت با بی قراری

به آن مظهر ذات کردگاری

چگونه گشته نام حضرت او

همی صادق، امام و شاه خوش رو

و حال آن که شما جمله تمامی

همگی صادقید ای شاه نامی

بفرمود حضرتش با بردباری

بفرموده پدرم روزگاری

ز بابش که همی ختم رسولان

بفرموده زمانی بین یاران

چو گردد متولد با همه جاه

ابو جعفر به اذن و امر اللّه

بنامند حضرتش را بین اطهار

همی صادق چرا که جزء اغیار

بُوَد فرزند پنجمینِ آن شاه

مسمّای به جعفر در همه گاه

نماید بین مردم بی درایت

چنان با ادعایش در امامت

همی گمراه خلقی را به جُوری

که گردند در عذاب بی هیچ عذری

کند با پدرش در هر کناری

مخالفت همی با مکر و خواری

نماید هر زمانی با رذالت

به برادر خودش هر جا حسادت

ص: 199

برای مال دنیا با سفاهت

کند فاش سر ربّ را با سعایت

همی در امرِ آن محبوب داور

ولیّ عصر آن مولای خاور

از این رو جملگان او را به هر بار

همی کذاب خوانند بین اخیار

سپس بنمود حضرت با چه شدّت

همی گریهٔ بسیاری به رقّت

دوباره گفت با مولای افلاک

أبو خالد به آن زادهٔ لولاک

ز بعد آن، چه گردد حال این خلق

در این دنیای پر مکر و پر از دلق

بفرمود حضرتش با غصه و آه

شود طولانی و هم سخت و جانکاه

همی غیبت دوازدهمین فرد

ز حجّت های ربّ و ذات سرمد

أبو خالد بدان که شیعیانش

تمام منتظرانِ جنابش

بُوَند افضل بدون شک و تردید

ز خلق هر زمانه با چه تمجید

عنایت کرده معبود و خداوند

به آن ها عقل و فهمی بس سرآمد

که غیبت نزد آن ها با درایت

بُوَد مانند بودن با صلابت

همی در محضرِ شاه ولایت

ولیّ عصر با عشقی و طاعت

بُوَند آن ها همانند کسانی

که در محضر پیغمبر بسانی

زنند شمشیر بهر جان فشانی

به راه حضرتش بی هر فغانی

حقیقتاً بُوَند آن مخلصانی

که ربّ العالمین اندر بیانی

ستوده جملهٔ آن ها به قرآن

همیشه هر کجائی کلّ دوران

بُوَند آن ها ز صدق شیعه به واقع

برای ما همیشه جمله تابع

سپس فرمود آن زادهٔ مولا

علیّ بن الحسین آن شاه و آقا

بُوَد از بهر سختی قیامت

به مثل این جهان با قصد قربت

همی در هر زمان و لحظهٔ سال

دعا و انتظار با اشک و با حال

برای فرج آن پور زهرا

همان مهدی موعود، شاه یکتا

که «سجّاد» دائماً با عشق و با شور

بگرید در فراقش از ره دور

ص: 200

آگاهی امام زین العابدین علیه السلام از عاقبت جناب زید

مرحوم علامه مجلسی قدس سره از کتاب «أمالی» شیخ أقدم، مرحوم شیخ صدوق قدس سره از معمر روایت کرده است:

در محضر حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نشسته بودم که زید بن علیّ بن الحسین علیهم السلام آمد و با دستش دو طرف در را گرفت. حضرت امام جعفر صادق علیه السلام به او فرمودند:

«یَا عَمِّ أُعِیذُکَ بِاللَّهِ أَنْ تَکُونَ الْمَصْلُوبَ بِالْکُنَاسَةِ.»

(ای عمو! تو را به خدا پناه می دهم از این که تو را در کناسه به دار آویزند.)

مادر زید گفت: به خدا سوگند، حسد به فرزندم شما را بر آن داشت که این سخن را بگوئید!! حضرت امام صادق علیه السلام سه مرتبه فرمودند: کاش حسد بود! کاش حسد بود! کاش حسد بود! سپس فرمودند: پدرم از جدّم حضرت امام زین العابدین علیه السلام نقل کردند:

«یَخْرُجُ مِنْ وُلْدِهِ رَجُلٌ یُقَالُ لَهُ زَیْدٌ یُقْتَلُ بِالْکُوفَةِ وَ یُصْلَبُ بِالْکُنَاسَةِ یُخْرَجُ مِنْ قَبْرِهِ نَبْشاً تُفَتَّحُ لِرُوحِهِ أَبْوَابُ السَّمَاءِ یَتَبَهَّجُ بِهِ أَهْلُ السَّمَاوَاتِ یُجْعَلُ رُوحُهُ فِی حَوْصَلَةِ طَیْرٍ خَضِرٍ یَسْرَحُ فِی الْجَنَّةِ حَیْثُ یَشَاءُ.»(1)

(یکی از فرزندان ایشان که به او زید می گویند. در کوفه قیام می کند، و کشته می شود. و در کناسه او را به دار می آویزند. بدنش را در حالی که قبرش را نبش کرده اند بیرون می آورند. درهای آسمان برای روحش باز شده و اهل آسمان ها از دیدار روح او خشنود می شوند. روح او را در چینه دان مرغی سبز قرار می دهند تا در هر جای بهشت خواست پرواز کند.)

بفرمود حضرتِ صادق به روزی

به زید بن علیّ با عشق و سوزی

عمو جان من شما را به خداوند

پناهنده نمایم با چه سوگند

از آن روزی که با آن جور بی حد

شوی در لحظه ای مصلوب و در بند

درون شهر کوفه بر کُناسه

که می سوزد قلوب از آن شراره

ص: 201


1- . بحارالانوار، ج46 ، ص168؛ امالی صدوق، ص41.

چو بشنید این سخن از حقّ ناطق

همی مادر زید در آن دقائق

به ناگه گفت با قلب پریشان

نباشد این سخن ای شاه دوران

مگر زین منزلتِ زادهٔ ما

که مانندش نباشد بس هویدا

از این رو حضرتش فرمود ای کاش

چنین می بود بدون هیچ پرخاش

سپس فرمود آن مولای عالم

شنیدم از پدرم نورِ خاتم

که می کرد نقل از جدّم دمادم

رسد روزی که اندر لحظه و دم

یکی از بین اولادم به سالی

که زید نامش بُوَد در آن حوالی

شود مصلوب در کوفهٔ ناشاد

به روی آن کُناسه با چه بی داد

زمانی که به کوفه روزگاری

نماید او قیام، از بهر یاری

سپس از بعد ایّامی دوباره

نمایند نبش قبرش چو خرابه

به ظلمی پیکرش را ظالمانه

کشند از قبر بیرون آن زمانه

که از بهر پذیرائی ز روحش

شود مفتوح بی شک با وضوحش

همی درهای رحمت از همه سو

برای دیدن آن ذات خوش رو

شوند اهل سماء از دیدن او

همه خوشحال و شاداب از همه رو

کند پرواز روحش سوی جنّت

به هر جا و مکانش با چه عزّت

کند «سجّاد» با چشمان گریان

همی لعنت به اعدائش به افغان

آگاهی امام زین العابدین علیه السلام از زبان حیوانات

در کتاب «بصائر الدرجات» از ابو حمزه ثمالی روایت شده است: در خانه حضرت امام زین العابدین علیه السلام در محضر حضرت نشسته بودم. و حال آن که در خانهٔ حضرت درختی بود که گنجشک هایی روی آن نشسته بودند. ناگهان گنجشک ها پرواز نموده و صدایی کردند! پس حضرت فرمودند: ای ابا حمزه! می دانی چه گفتند؟ عرض کردم: نه! حضرت فرمودند:

ص: 202

«تُقَدِّسُ رَبَّهَا وَ تَسْأَلُهُ قُوتَ یَوْمِهَا. قَالَ: ثُمَّ قَالَ: یَا أَبَا حَمْزَهَ! عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَ أُوتِینا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ.»(1)

(تقدیس پروردگارشان را نمودند و درخواست روزی امروز خود را از خداوند کردند، و سپس فرمودند: ای ابا حمزه! خداوند زبان پرندگان را به ما آموخت و [علم و آگاهی] از هر چیزی را به ما داده است.)

أبو حمزه ثمالی از صحابی

بگفته در زمانی در خطابی

که بودم محضر مولی الموالی

امامُ العابدین در یک مجالی

بفرمود حضرتش با من به شادی

به هنگامی که با شورِ زیادی

به روی شاخه ها با صوت عالی

همی گنجشک ها با شور و حالی

بُدند مشغولِ پرواز و صفایی

بدون وقفه ای با یک نوایی

بدانی ای ابا حمزه نهانی

که این ها چه بگویند با زبانی

چو گفتم نه، به آن نور الهی

بفرمود حضرتش با حال و جاهی

کنند جمله همی تقدیس باری

ز بعد آن، همه با بردباری

بخواهند روزی خود را به آهی

ز ذات کبریا در شامگاهی

سپس فرمود، ذات کبریایی

به ما آموخته با اعتلایی

زبان جمله مرغانِ هوایی

چو علم هر چه باشد هر کجایی

در این عالم به امر لا یزالی

به لطفش هر زمان بی هر زوالی

که عالم همچو «سجّاد» با کمالی

همی مبهوت گشتند بی سؤالی

این روایت شریفه اشاره دارد به آیهٔ شریفه:

ص: 203


1- . بصائر الدرجات، ج2، ص153 .

(وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ ۖ وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتِينَا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ ۖ إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ)(1)

«و سلیمان وارث [ملک] داوود شد [و مقام سلطنت و خلافت یافت] و گفت: ای مردم [خداوند به] ما زبان مرغان را آموخت و به ما از هرگونه نعمتی عطا کرد، این همان فضل [و بخشش] آشکار است.»

حال همان گونه که حضرت سلیمان علیه السلام از زبان پرندگان آگاهی داشتند و به زبان آن ها صحبت می کردند وجود نازنین اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام نیز از زبان آن ها آگاه بوده و می توانند به زبان شان صحبت کنند. چنانچه در روایت فوق درباره حضرت امام سجّاد علیه السلام به این موضوع تصریح شده است. از این رو در کتاب «بصائر الدرجات» از وجود نازنین امام به حقّ ناطق حضرت جعفر بن محمّد الصادق علیهما السلام نقل شده است:

«قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام لِابْنِ عَبَّاسٍ: إِنَّ اللَّهَ عَلَّمَنَا مَنْطِقَ الطَّیْرِ کَمَا عَلَّمَهُ سُلَیْمَانَ بْنَ دَاوُدَ، و مَنْطِقَ کُلِّ دَابَّةٍ فِی بَرٍّ أَوْ بَحْر.»(2)

(حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به ابن عبّاس فرمودند: خداوند متعال به ما زبان پرنده ها را آموخته است، همان طور که زبان آن ها را به سلیمان بن داوود آموخته بود، و [همچنین] زبان هر جنبنده ای که در خشکی و دریا می باشد را به ما تعلیم نموده است.)

بفرمود مقتدای کلّ عالم

امیرالمؤمنین آن نفس خاتم

زمانی به جناب ابن عبّاس

خداوند جهان در بین این ناس

به مثل آن نبیّ خود سلیمان

عنایت کرده به ما با چه احسان

همی آگاهی و علم زیادی

به ما داده که اندر هر نهادی

نباشد مثل آن وقت و زمانی

از این رو جملگی بی هر نهانی

زبان مرغ و هر طیر هوائی

که باشد در زمین یا هر کجائی

ص: 204


1- . نمل: آیهٔ 16 .
2- . بصائر الدرجات، ج2، ص15 علیه السلام .

بدانیم همگی بی هیچ شکی

همان گونه که ما با علم و درکی

بدانیم منطق جمله بهائم

زبان جمله حیوانات دائم

چه در خشکی و چه اعماق دریا

به هر جائی از این دنیای زیبا

که وصف آن به شوقی بین یاران

بگوید سیّد «سجّاد» هر آن

و در همین کتاب در روایت دیگری از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نقل شده است:

«إِنَّ سُلَیْمَانَ بْنَ دَاوُدَ قَالَ: عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَ أُوتِینا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ، وَ قَدْ وَ اللَّهِ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَ عِلْمَ کُلِّ شَیْءٍ.»(1)

(سلیمان بن داوود گفت: ما را زبان مرغان آموختند و به ما از هرگونه نعمتی عطا کردند، و به خدا سوگند زبان هر پرنده و علم [و آگاهی] هر چیز به ما اهل بیت تعلیم داده شده است.)

بفرمود حضرت امامِ صادق

ولیّ این جهان و حقِّ ناطق

که فرموده سلیمان بن داوود

خداوند جهان و جملهٔ بود

عنایت کرده به ما از کرامت

زبان هر پرنده ای به ساعت

بدانیم که چه گویند جمله آن ها

بدون هر خطا و بس هویدا

عنایت کرده به ما ربّ گیتی

ز هر چیزی در این عالم و هستی

سپس فرمود ولیّ کلّ عالم

امام صادق آن زادهٔ خاتم

به ذات حقّ و آن باری تعالی

بدانیم ما هم اندر مُلک اعلی

زبان هر پرنده را به دنیا

چنانچه ذات باریِ توانا

عنایت کرده به ما علم هر چیز

بدون هر کمی و نقص و پرهیز

بدانیم آن چه باشد بس دمادم

به قلب سیّد «سجّاد» در دم

ص: 205


1- . بصائر الدرجات، ج2، ص158.

فرق علم امام زین العابدین علیه السلام با علم حضرت سلیمان علیه السلام

در صورتی که در این روایت دقّت بفرمائید در مورد حضرت سلیمان علیه السلام می فرماید: «أُوتِینا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ» ولی در مورد اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام بدون حرف «من» می فرماید: «عِلْمَ کُلِّ شَیْءٍ» و در این صورت چنانچه از سیاق روایت نیز ظاهر می شود «من» به معنای تبعیض بوده و معنای «أُوتِینا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ؛ یعنی أُوتِینا بَعْضَ کُلِّ شَیْءٍ» به عبارت دیگر یعنی از هر چیزی یک اندازه [و مقداری] به ما عطا شد. ولی «عِلْمَ کُلِّ شَیْءٍ؛ یعنی علم و آگاهی همه چیزها به ما عطا شد.» که فرق این دو بسیار واضح بوده و خود نشان دهنده مقام والای حضرات معصومین علیهم السلام می باشد.

گذشته از این که در بسیاری از روایات وارد شده است که معجزات حضرات انبیاء عظام علیهم السلام به برکت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام بوده است و تا هنگامی که حضرات انبیاء عظام علیهم السلام، ذات مقدّس ربوبی جلّ جلاله را به حقّ حضرات معصومین علیهم السلام قسم نمی دادند و تا زمانی که آن ها را در پیشگاه خداوند متعال واسطه نمی کردند، قادر به انجام هیچ معجزه ای نبوده اند. چنانچه شیخ اقدم، مرحوم شیخ صدوق قدس سره در کتاب «أمالی» و مرحوم شیخ محمّد سبزواری قدس سره در کتاب «جامع الاخبار» از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نقل کرده اند:

روزی یک یهودی محضر رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم آمد و در مقابل آن حضرت ایستاده و به ایشان خیره شد. حضرت به او فرمودند: چه حاجتی داری؟ عرض کرد: آیا شما افضل هستید یا موسی بن عمران؟ آن پیامبری که خداوند با او صحبت کرد و بر او تورات و عصا را نازل نمود و دریا را برایش شکافت و ابر را سایبان او قرار داد. حضرت به او فرمودند: برای آدمی شایسته نیست از خود تعریف نماید [و با این کار خود را تزکیه کند]، ولی ناگزیر می گویم:

«إِنَّ آدَمَ علیه السلام لَمَّا أَصَابَ اَلْخَطِیئَةَ کَانَتْ تَوْبَتُهُ أَنْ قَالَ: اَللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ لَمَّا غَفَرْتَ لِی، فَغَفَرَ اَللَّهُ لَهُ. وَ إِنَّ نُوحاً لَمَّا رَکِبَ فِی اَلسَّفِینَةِ وَ خَافَ اَلْغَرَقَ قَالَ: اَللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ لَمَّا أَنْجَیْتَنِی مِنَ اَلْغَرَقِ، فَنَجَّاهُ اَللَّهُ عَنْهَا. وَ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ علیه السلام لَمَّا أُلْقِیَ فِی اَلنَّارِ قَالَ: اَللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ لَمَّا أَنْجَیْتَنِی مِنْهَا، فَجَعَلَهَا اَللَّهُ عَلَیْهِ بَرْداً وَ سَلاَماً. وَ إِنَّ مُوسَی لَمَّا أَلْقَی عَصَاهُ فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً قَالَ: اَللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ

ص: 206

وَ آلِ مُحَمَّدٍ لَمَّا أَمَّنْتَنِی مِنْهَا، فَقَالَ اَللَّهُ جَلَّ جَلاَلُهُ: لاَ تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ اَلْأَعْلَی. یَا یَهُودِیُّ! إِنَّ مُوسَی علیه السلام لَوْ أَدْرَکَنِی ثُمَّ لَمْ یُؤْمِنْ بِی وَ بِنُبُوَّتِی مَا نَفَعَهُ إِیمَانُهُ شَیْئاً وَ لاَ نَفَعَتْهُ اَلنُّبُوَّةُ. یَا یَهُودِیُّ! وَ مِنْ ذُرِّیَّتِیَ اَلْمَهْدِیُّ إِذَا خَرَجَ نَزَلَ عِیسَی اِبْنُ مَرْیَمَ لِنُصْرَتِهِ فَقَدَّمَهُ وَ صَلَّی خَلْفَهُ.»(1)

(وقتی حضرت آدم علیه السلام مرتکب آن ترک اولی شد، این گونه توبه نمود که گفت: خداوندا به حقّ محمّد و آل محمّد از تو درخواست می کنم که مرا ببخشی، پس خداوند نیز او را بخشید. و به درستی که نوح علیه السلام وقتی سوار کشتی شد و ترسید که غرق شود، گفت: خداوندا به حقّ محمّد و آل محمّد از تو درخواست می کنم که مرا از غرق شدن نجات دهی، پس خداوند او را از غرق شدن نجات داد. و چون ابراهیم علیه السلام را در آتش افکندند، گفت: خداوندا به حقّ محمّد و آل محمّد از تو درخواست می کنم مرا از آتش نجات دهی، خداوند نیز آتش را بر ابراهیم سرد و سلامت نمود. و به درستی که موسی علیه السلام وقتی عصایش را بر زمین انداخت، در دلش احساس ترس نمود، لذا گفت: خداوندا به حقّ محمّد و آل محمّد از تو درخواست می کنم که مرا از آن آسوده فرمائی، پس خداوند متعال فرمود: مترس همانا تو برتری. ای مرد یهودی! اگر موسی علیه السلام مرا درک می کرد و به من و نبوّتم ایمان نمی آورد، ایمان و نبوّتش هیچ سودی برای او نداشت. ای یهودی! مهدی علیه السلام از نسل من است، کسی که چون خروج کند، عیسی بن مریم علیهما السلام برای یاری او نازل می شود و او را بر خود مقدم می کند و پشت سرش نماز می خواند.)

زمانی یک یهودی با چه نخوت

بیامد محضر ختم نبوّت

بگفت با حالتی به نورِ سرمد

به نزد آن خدای خارج از حد

شما افضل تری در کلّ هستی

و یا موسی که اندر ارض و گیتی

خدا با او نموده بس تکلّم

بود صاحب عصا با یک ترّنم

خدا بنموده با لطف و ترّحم

همی تورات را به او تعلّم

شکافته از برایش با چه عزّت

زمانی آب دریا را به قدرت

ص: 207


1- . جامع الاخبار، ص45؛ امالی صدوق، ص218.

کما این که خدا در اُوج گرما

به ابری وحی بنموده به دنیا

که سایه بر سرش در هر کجائی

برایش افکند با یک صفائی

از این رو حضرت ختم رسولان

به او فرمود با آن لطف و احسان

اگر چه گفتنِ از خود به دوران

نبوده کار جمله راد مردان

ولی آگاه باش که شخص آدم

چو بنمود آن خطا را بهر یک دم

بگفت با ذات یکتای الهی

به حقّ احمد و آلش به شاهی

ببخشایم دگر با مهربانی

از این رو حضرتش او را به آنی

به جاه ما به لطف و با تفضل

ببخشیدش به یک باره و در کُلّ

چو نوح از کشتیش از موج و طوفان

بترسید و بشد در دم پریشان

بگفت به حضرت حقّ با چه وحشت

به حقّ احمد و آلش به منّت

نجاتم ده از این طوفان و دریا

از این رو حضرت باری تعالی

همی آن نوح را از رنج و آلام

به جاه ما نمود در لحظه آرام

چو ابراهیم را با امر نمرود

بیفکندند به آتش وقتِ معهود

بگفت به حضرتِ محبوبِ داور

به آل احمد و آن شاه و سرور

نجاتم ده از این آتش و محنت

از این رو از برایش با چه رحمت

نمود سرد و سلامت، آتش و دود

به لحظه در زمان و وقتِ محمود

چو موسای کلیم در اوّلین بار

عصایش را بیفکند محضر یار

بشد حیران ز ترسش بس هویدا

صدا زد او خدا را با چه غوغا

بگفت به حضرت احمد مختار

به آل حضرتش آن آلِ ابرار

امانم ده خداوند تبارک

از این رو ذات باری بس مبارک

به او فرمود با لطفی به ساعت

نترس که برتری و با صلابت

بدان تو ای یهودی گر که موسی

چنان دیگر رسولان و چو عیسی

ص: 208

مرا می دید در این ارض خاکی

ولی در لحظه ای با هر ملاکی

إبا می کرد از نبوّت من

به مثل جاهلانِ کوی و برزن

نه ایمانش برایش بهره ای داشت

نه فضلی از برایش جلوه می یافت

بود فرزند من مهدی موعود

که اندر یک زمان و وقتِ محدود

نماید این زمین را پر ز نعمت

چو بنماید ظهور با جاه و شوکت

و حال آن که همی عیسی بن مریم

بُوَد اندر رکاب او دمادم

از این رو هر زمان با بی قراری

به هر جا و مکان و هر کناری

بُوَد «سجّاد» هر آنی دل افروز

به یاد آن زمان با نغمه و سوز

مرحوم قطب الدین راوندی قدس سره دربارهٔ گفتگو نمودن اهل بیت علیهم السلام با حیوانات در کتاب شریف «الخرائج و الجرائح» نقل کرده است:

«إِنَّ زَیْنَ الْعَابِدِینَ علیه السلام کَانَ یَخْرُجُ إِلَی ضَیاعِهِ فَإِذَا بِذِئْبٍ أَمْعَطَ أَعْبَسَ قَدْ قَطَعَ عَلَی الصَّادِرِ وَ الْوَارِدِ فَدَنَا مِنْهُ وَ وَعْوَعَ فَقَالَ لَه: انْصَرِفْ فَإِنِّی أَفْعَلُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَانْصَرَفَ الذِّئْبُ فَقِیلَ: مَا شَأْنُ الذِّئْبِ، فَقَالَ: أَتَانِی وَ قَالَ: زَوْجَتِی عَسُرَ عَلَیْهَا وِلَادَتُهَا فَأَغِثْنِی وَ أَغِثْهَا بِأَنْ تَدْعُوَ بِتَخْلِیصِهَا وَ لَکَ اللَّهُ عَلَیَّ أَنْ لَا أَتَعَرَّضَ أَنَا وَ لَا شَیْءٌ مِنْ نَسْلِی لِأَحَدٍ مِنْ شِیعَتِکَ فَفَعَلْتُ.»(1)

(روزی حضرت امام زین العابدین علیه السلام به برخی از مزرعه هائی که داشتند می رفتند، ناگهان گرگی موی ریخته و خشمگین راه را بر مردم گرفته و نزدیک آن حضرت آمد و ناله ای نمود، حضرت به آن گرگ فرمودند: بازگرد، به درستی که من إن شاء اللّه انجام می دهم، پس گرگ برگشت. از این رو اطرافیان عرض کردند: قضیه آن گرگ چه بود؟ حضرت فرمود: او نزد من آمد و گفت: زایمان بر ماده ام سخت شده، به داد من و او برس و دعا کن نجات یابد، من عهد می کنم که خودم و هیچ یک از فرزندانم هرگز متعرض شیعیان تو نشویم، من نیز خواسته او را قبول کردم.)

ص: 209


1- . الخرائج و الجرائح، ج2، ص588.

شده نقل روزی چو زین العباد

به مزرعه می رفت با قلب شاد

بدید حضرتش ناگهان بی قرار

یکی گرگ بی تاب که بی هر عناد

ببسته به مردم همی جمله راه

که چون دید در آنجا امام از مراد

رسید محضرِ شاه کون و مکان

به اشک روانی به آه از نهاد

چو گفت به جنابش در آن روزگار

یکی جمله ای به شه پاک زاد

بگفتند به آن سرور و مقتدا

چه خواهد که با این چنین ازدیاد

کند ناله آن گرگ رنجیده حال

در این وادی پر ز جمله جماد

بفرمود حضرت که آن گرگ زار

بگوید که گشته چه سخت و شِداد

همی زایمان بهر جفتش به آن

از این رو طلب کرده با انقیاد

ز من تا کنم بهر او در زمان

همی یک دعائی که از این فساد

رها گردد آن ماده گرگ جوان

که از آن شده سختی او زیاد

از این رو چو گفتم به او در گذار

که حاجت روا گشته در بامداد

به یُمن دعایم به برق نگاه

به من گفت که در هر کجا زین نژاد

ز نسل من گشته از غم رها

نیاید گزندی دگر تا معاد

به یاران تو ای ولیّ خدا

چو «سجّاد» کرده از این روز یاد

در موارد زیادی حیوانات برای قضاء حوائج خود به حضرات معصومین علیهم السلام پناه برده اند و این خود نشان دهندهٔ آن است که اوّلاً: همان گونه که در این روایت نیز تصریح شده است، اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام زبان حیوانات را می دانند. ثانیاً: همان گونه که از این روایت نیز استفاده می شود، واسطه فیض بین حیوانات با ذات مقدّس باری تعالی جلّ جلاله چونان دیگر موجودات عالم، وجود نازنین حضرات معصومین علیهم السلام می باشند، که در این روایت یک مورد آن ذکر شده است. ثالثاً: از این که حیوانات عهد می کنند که متعرض شیعیان نمی گردند، معلوم می گردد که حیوانات نیز به نوعی دارای اختیار می باشند. رابعاً: همهٔ دعاهای ائمه اطهار علیهم السلام

ص: 210

مقرون استجابت است. به نحوی که حتّی حیوانات نیز به نحو تکوینی و از طریق الهام ذات مقدّس ربوبی جلّ جلاله از آن آگاه می باشند.

ورود به بهشت به اعجاز امام زین العابدین علیه السلام

مرحوم سیّد هاشم بحرانی قدس سره در کتاب «مدینة المعاجز» از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نقل کرده است: اوّلین علامتی که أبو خالد کابلی به وسیله آن متوجه شد که حضرت امام سجّاد علیه السلام ، امام و حجّت خداوند می باشد. این بود که وقتی نزد حضرت امام سجّاد علیه السلام رفت و درب خانه حضرت را زد، غلامی از داخل خانه خارج شد و به او گفت: تو چه کسی هستی؟ پاسخ داد: من أبو خالد کابلی هستم. اما در همان وقت با این که هنوز نزد غلام حضرت بود، و محضر امام سجّاد علیه السلام نرسیده بود. به ناگاه حضرت از داخل خانه صدا زدند و فرمودند: داخل شو ای کنکر!

أبو خالد می گوید: همین که صدای حضرت را شنیدم بدنم به لرزه افتاد [چرا که تا آن هنگام کسی مرا با آن نام صدا نزده بود و هیچ کس نام اصلی مرا نمی دانست]. پس خدمت حضرت رسیدم و به ایشان سلام نمودم. حضرت به من فرمودند: ای أبا خالد! دوست داری بهشت را به تو نشان دهم؟ بهشتی که مسکن من است و هرگاه که بخواهم داخل آن می شوم.

عرض کردم: بله. از این رو حضرت امام زین العابدین علیه السلام دست مبارک خود را بر چشمان من کشیدند. پس به ناگاه داخل بهشت شدم. و به قصرها و نهرهای آن نگاه می کردم. و تا زمانی که خداوند متعال اراده کرده بود در آنجا ماندم و به آن نگاه می کردم. بعد از آن به ناگاه دیدم دوباره در محضر حضرت امام زین العابدین علیه السلام نشسته ام.(1)

بفرمود حضرت امامِ صادق

ولیّ مؤمنین و حقّ ناطق

أبو خالد کابلی زمانی

به چند چیز از برایش بهر آنی

بشد ثابت که مولای دو عالم

بُوَد امامِ سجّاد در همه دم

که اوّلین آن باشد به حالی

که آمد در زمانی و مجالی

به نزد سرورِ شب زنده داران

امامِ عابدین و شاه مردان

ص: 211


1- . مدینة المعاجز، ج4، ص294.

چو دق الباب کرد بیت جنابش

بُرون شد یک غلامی نزد بابش

بگفت با او که باشی ای دل افروز

که اینجا آمدی با قلب پر سوز؟

جوابش داد با عشق و محبّت

أبو خالد کابلی به سرعت

که ناگه در زمان و آن میانه

صدا زد آن شهِ الحقّ یگانه

علیّ بن الحسین مولی الموالی

همی سرور به خُرد و جمله عالی

بیا داخل کنون از ره رسیده

بیا ای کنکرِ خالی ز کینه

أبو خالد بگفت چون نابهنگام

صدا زد حضرتش من را به آن نام

که غیر از حضرت حقّ کلّ مردم

بُدند زآن بی خبر بی هر توهم

به یک باره در آنجا با تعجب

تنم لرزید دائم به تناوب

برفتم با همان حال پریشان

به نزد آن ولیّ و نورِ یزدان

بفرمود حضرتش با من به عزّت

کنون خواهی به شوقی و به رغبت

ببینی جنت الأعلی در این وقت

در این لحظه و این حال و به دقّت

از این رو حضرتش با لطف بسیار

کشید دستی به چشمم وقت دیدار

که با اعجاز آن آقا و مولا

به ناگه خود بدیدم بس هویدا

میان قصر و باغ و نهرِ زیبا

درون جنت الأعلایِ عظما

بگشتم در بهشت بی رنج و هر غم

به ساعاتی بدون درد و ماتم

ز بعد آن بدیدم در سرانجام

همی ناگه خودم را بعد فرجام

کنار حضرتش اندر صفائی

که مثل آن نباشد هر کجائی

بُوَد عالم به دست مظهرِ داد

علیّ بن الحسین مولای «سجّاد»

خبر دادن امام زین العابدین علیه السلام از نام أبو خالد کابلی

همان گونه که در روایت قبل نیز اشاره شد، در اوّلین مرتبه ای که أبو خالد کابلی محضر حضرت رسید،حضرت امام سجّاد علیه السلام او را از نامش آگاه نمودند. ولی این روایت، تفصیل دیگری

ص: 212

نیز دارد. چنانچه مرحوم سیّد هاشم بحرانی قدس سره در کتاب «مدینة المعاجز» نقل کرده است: وقتی أبو خالد کابلی محضر حضرت امام زین العابدین علیه السلام رسید، [هنگامی که هنوز بیرون خانه بود و داشت وارد خانه می شد.] حضرت [او را صدا زدند و از او خواستند وارد خانه گردد و با این که هنوز او را ندیده بودند] به او فرمودند: یا «وردان»! او عرض کرد: نام من «وردان» نیست. حضرت به او فرمودند:

«بل تکذب، یوم ولدتک أمّک سمّتک وردان، فجاء أبوک فسمّاک کنکر. فقال: أشهد أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له، و أشهد أنّ محمّداً عبده و رسوله، و أنّک وصیّه من بعده، و أشهد أنّ أمّی حدّثتنی بهذا الحدیث بعد ما عقلت.»(1)

(بلکه دروغ می گوئی، روزی که مادرت تو را به دنیا آورد، تو را «وردان» نامید. اما هنگامی که پدرت آمد، تو را «کنکر» نام نهاد. پس او به حضرت عرض کرد: شهادت می دهم خدائی به غیر از خدای یگانه ای که بی شریک است، نمی باشد. و شهادت می دهم محمّد بنده و فرستاده او می باشد. و شهادت می دهم که شما وصیّ بعد از ایشان هستید. و شهادت می دهم که مادرم بعد از این که بالغ شدم مرا از این خبر آگاه نموده بود.)

أبو خالد کابلی زمانی

برای اوّلین بار در جوانی

بیامد محضر امام سجّاد

ز بعد آن که او گردید ارشاد

که ناگه حضرتش از بین خانه

صدا زد بی امان و بی نشانه

بیا داخل کنون «وردان» به اینجا

ز بعد سال ها دوری ز مولا

چو رسید نزد آن مولی الموالی

نمود عرض به جنابش در مجالی

نبوده نام من «وردان» به هر وقت

لذا فرمود آن مولا و حضرت

به او بار دیگر با لطف بسیار

نکن دیگر به نزدم بین گفتار

به لحظه وانمود مانند اغیار

که باشد کذب گفتارم چو اشرار

ص: 213


1- . مدينة معاجز، ج4، 420.

دگر اینجا مگو با این تغافل

نبوده نام من «وردان» به کابل

چرا که چون شدی در روزگاری

متولد ز مادر در کناری

نهاد نام تو را مادر به لحظه

همی «وردان» در آن روز خجسته

ولی چون پدرت با حال خسته

به شب هنگام و از هر غصه رسته

بیامد خانه اش آن وقت و ایّام

نهاد نام تو را «کنکر» در آن شام

چو بشنید این سخن را او به لحظه

بگفت با شادی و شوری و به خنده

شهادت می دهم در کلّ عالم

نباشد ربِّ محبوبی به یک دَم

به جز ذات خدا و ذات اللّه

که باشد بی شریک هر وقت و هرگاه

شهادت می دهم در کلّ گیتی

محمّد در جهان و کلّ هستی

بُوَد رسولِ قادرِ توانا

بدون هیچ شکی بس هویدا

شهادت می دهم از بعد آن شاه

وصیّ حضرتش باشی به صد جاه

شهادت می دهم روز و زمانی

برایم گفته بود اندر بیانی

تمام قصّه را مادر به سالی

که نامم را پدر با شور و حالی

نهاد «کنکر» ز بعد آن که مادر

مرا «وردان» نهاده بود یک سر

شهادت می دهم «سجّاد» چون من

بُوَد خادم تو تا وقت مُردن

صعود امام زین العابدین علیه السلام به آسمان

مرحوم محمّد بن جریر طبری امامی قدس سره در کتاب «دلائل الامامة» از جمهور بن حکم نقل کرده است:

«رأیت علیّ بن الحسین علیهما السلام و قد ثبت له أجنحة بریش فطار ثم نزل فقال: رأیت الساعة جعفر بن أبی طالب فی أعلی علّیین فقلت: و هل تستطیع أن تصعد؟ فقال: نحن صنعناها فکیف لا نستطیع أن نصعد إلی ما صنعناه؟ نحن حملة

ص: 214

العرش و نحن علی العرش و العرش و الکرسی لنا. ثم أعطانی طلعاً فی غیر أوانه.»(1)

(حضرت علیّ بن الحسین علیهما السلام را دیدم که در حالی که بال و پر داشتند، در آسمان پرواز می کردند، و بعد از مدّتی [که به زمین] فرود آمدند، فرمودند: هم اکنون جعفر بن ابی طالب علیهما السلام را در أعلی علّیین (بالاترین مکان بهشت) دیدم. به حضرت عرض کردم: آیا شما می توانید [به آسمان ها] صعود کنید؟ حضرت فرمودند: ما خود آن ها را بنا کرده ایم، چگونه نمی توانیم به آنجائی که ساخته ایم بالا رویم؟ ما [اهل بیت] نگاه دارنده عرش هستیم، و ما بر عرش می باشیم، و عرش و کرسی برای ما است. سپس یک شاخه از شکوفه های خرما در غیر فصل خودش به من عنایت فرمودند.)

شده نقل که روزی کسی از قضا

بدید در زمانی که مولای ما

کند سیر در این عالم با صفا

به اوج سماء و به صوتی رسا

به بال و پری با دلی بی ریا

به دور از خلائق به صبح و صبا

چو نازل شد از اوج و بین سما

امامی که باشد به او جان فدا

بفرمود که اکنون به اذن خدا

بدیدم به جنت به یک اعتلا

همی جعفر آن بر جهان مقتدا

به بهتر مکانی به مُلک بقا

از این رو بگفتم به آن رهنما

مگر می توانید شما در هوا

کنید سیر به هر آن و در هر کجا

بدون تمامی اسبابِ مشکل گشا

بفرمود جنابش که ما این سرا

به لطف الهی و بی هر خطا

ز عرش و ز فرش و زمین و هوا

بنا کرده ایم بی غم و بی بلا

چگونه میسر نباشد که ما

به آن پا گذاریم چنان جان فزا

سپس آن امام شاخه ای پر بها

ز خرمای تازه بدان انتها

به من داد با صورتی دل گشا

به غیر زمانش ز روی رضا

ص: 215


1- . دلائل الامامة، ص87 .

که عالم بداند همه ما سوا

تماماً همه جمله با یک ندا

بُوَد بر یَدِ زاده خاتم الانبیا

به امر الهی چو روز جزا

که «سجّاد» به هر لحظه و هر کجا

بگوید همی وصف آن دلربا

توضیح: خداوند متعال، خالق و مدبر عالم امکان می باشد. و به امر ذات مقدّس ربوبی جلّ جلاله، ملائکه هر کدام مشغول انجام وظیفه ای می باشند. برخی چون حضرت عزرائیل علیه السلام مأمور قبض ارواح می باشند. و جمعی در هنگام خلق موجودات عالم، به امر الهی جلّ جلاله اطفال را در رحم مادر به صورتی که باید خلق گردند، پرورش می دهد. برخی مأمور ابرها بوده، و موجب نزول باران می گردند.

حال از این روایت شریف دانسته می شود که ملائکه دستورات خود را مستقیم از خداوند متعال دریافت نمی کنند؛ بلکه این اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام هستند که شرح وظایف هر یک از ملائکه را از طرف خداوند متعال به آن ها ابلاغ می کنند. از این رو هنگامی که حضرت امام زین العابدین علیه السلام می فرمایند:

«نحن صنعناها؛ ما اهل بیت آسمان ها را بنا کرده ایم» از فرمایش امام روحی فداه فهمیده می شود که ملائکهٔ مأمور خلق آسمان ها، به امر ذات مقدّس ربوبی جلّ جلاله، تحت نظر ما اهل بیت، که واسطه فیض بین خداوند و ملائکه هستیم، مشغول بنای آسمان ها می باشند. کما این که اگر فی المثل حضرت عزرائيل علیه السلام ، کسی را قبض روح می کند، به واسطه اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام از طرف خداوند متعال مأمور به انجام این کار می گردد.

پس از آنجائی که ملائکه به واسطه حضرات معصومین علیهم السلام از طرف ذات مقدّس ربوبی جلّ جلاله مأمور شده اند که آسمان ها را بنا نمایند، اگر ما بگوئيم ملائکه، آسمان ها را خلق کرده اند، سخن گزافی نگفته ایم چرا که این امر، به اذن پروردگار عالم بوده است. و اگر بگوئیم که حضرات معصومین علیهم السلام آن ها را خلق کرده اند، باز سخن دور از واقعی نگفته ایم. چرا که خداوند متعال این قدرت را به اهل بیت علیهم السلام عنایت کرده است، تا با آن، ملائکه بتوانند وظائف خود را انجام دهند. از این رو اگر بگوئیم خداوند متعال خود آسمان ها را خلق نموده است، هم صحیح می باشد. چرا که ذات مقدّس ربوبی جلّ جلاله این قدرت را به اهل بیت علیهم السلام مرحمت کرده است تا با آن، ملائکه آسمان ها را بنا نمایند.

ص: 216

نکته: از توجه به آن چه بیان شد، ولایت قیومی امام بر عالم روشن می شود؛ زیرا وقتی به اراده و امر امام، عالم بنا نهاده شده، پس بقاء عالم نیز به او خواهد بود. به بیان دیگر، «موجد الشیء، قیوم الشیء» می باشد، زیرا ایجاد و بقاء موجود به موجد است. و بدیهی است صاحب ولایت قیومی، صاحب ولایت تکوینی هم هست.

از این رو مراد برخی از علماء، از ولایت کبرویه، همان ولایت قیومی می باشد. و بدیهی است ولایت قیومی - ولایت کبرویه - همان ولایت کلیه اعطائیهٔ الهیه می باشد. و هر کس حتّی انبیاء و اولیاء علیهم السلام اگر صاحب ولایت هستند، ولایت آن ها به برکت ولایت قیومیه محمّدیه و علویه علیهما السلام است. و این بیان، بیان یکی از اسرار فرمایش حضرت امام سجّاد علیه السلام است که می فرمایند: «...نحن علی العرش...»، زیرا کلمه «علی» در این روایت دلالت بر احاطه و استیلاء می کند و روشن است که عرش محیط بر عالم می باشد و امام محیط بر عرش و اللّه جلّ جلاله محیط بر امام می باشد.

حرکت امام زین العابدین علیه السلام با باد در آسمان به همراه پرندگان

مرحوم محمّد بن جریر طبری امامی قدس سره در کتاب «دلائل الامامة» از انس بن مالک نقل کرده است: حضرت امام زین العابدین علیه السلام را در حالی که پای پیاده به طرف «یَنْبَع» می رفتند را ملاقات نمودم. پس به حضرت عرض کردم:

«یا ابن رسول الله لو رکبت. فقال: هاهنا ما هو أیسر فانظر فحملته الریح وحفت به الطیر من کلّ جانب فما رأیت مرأی أحسن من ذلک کانت الطیر تناغیه و الریح تکلمه.»(1)

(ای فرزند رسول خدا! ای کاش سوار می شدید. پس حضرت فرمودند: اینجا چیزی هست که آسان تر از سواری [بر این مرکب] می باشد. پس بنگر، آن گاه باد ایشان را حمل کرد وپرندگان

ص: 217


1- . دلائل الامامه، ص87 ؛ مدینة المعاجز، ج4، ص 260.

اطرافشان را گرفتند که من هیچ زمانی دیدگاهی نیکوتر از آن ندیدم که پرندگان با ایشان خوش بگو مگو می کردند و باد با ایشان صحبت می کرد.)

بگفته أنس بن مالک از دور

بدیدم در زمانی شاد و مسرور

علیّ بن الحسین را من پیاده

که می رفت سوی ینبع ماه پاره

مکانی بین شهر و بین مکه

به قلب خسته و بس دل شکسته

از این رو عرض کردم با چه تکریم

به آن مولای دیده رنجِ اقلیم

اگر که مایلی شاه یگانه

سوار گردید این وقت و زمانه

به روی مرکبم در طول این راه

فدایت عالم و خورشید و این ماه

ولی فرمود آن نور الهی

بُوَد نزدم یکی مرکب عالی

که آسان و همی راحت زمانی

رساند این تنم را هر مکانی

سپس بنمود در لحظه و آن حال

اشارت ناگهان بی جمله ای قال

به بادی حضرتش با یک صلابت

که او را حمل بنماید به ساعت

برفت در اوج و بین آسمان ها

به ناگه آن امامِ برترین ها

در آن هنگام طیوری نابهنگام

به شوری جملگی اندر سرانجام

احاطه جمله کردند با چه آوا

جنابش را ز هر جانب و هر جا

و حال آن که همه با نغمه و شور

بُدند چون باد با عشقی و مغرور

همی مشغول صحبت با جنابش

بدون پرده ای یا هر حجابش

بگوید سیّد «سجّاد» با سوز

به مولای جهان با حال جان سوز

نِیَم کمتر ز آن مرغ و ز آن باد

نگاهی کن به قلب گشته ناشاد

ص: 218

باد به فرمان امام معصوم علیه السلام

ممکن است گمان شود که حرکت حضرت امام زین العابدین علیه السلام با باد، غلو بوده و شاهدی ندارد. و حال آن که چنین نیست و حضرت سلیمان علیه السلام در بسیاری از موارد با باد حرکت کرده اند. چنانچه خداوند متعال در قرآن می فرماید:

(غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ)(1)

«که (حضرت سلیمان علیه السلام بساطش را) صبح گاه یک ماه راه می برد و عصر یک ماه.»

و در ضمن روایتی نقل شده است: اصبغ می گوید: به امام حسین علیه السلام عرض کردم: ای سرور من! از مطلبی سؤال می کنم که به آن یقین دارم و آن از اسرار است و در وجود شما نهفته است. حضرت فرمودند :

ای اصبغ! آیا می خواهی مکالمه پیامبر اکرم صلی الله علیه واله وسلم با ابوبکر را در روز مسجد قُبا مشاهده کنی؟ عرض کردم: این همان چیزی است که اراده کرده ام .حضرت فرمودند: برخیز، ناگهان خود را در کوفه مشاهده کرده و کمتر از چشم بهم زدنی مسجد را دیدم، آن حضرت در صورت من تبسّمی کردند و سپس فرمودند: خداوند باد را مسخّر سلیمان بن داوود کرد (غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ)(2)؛ «که (بساطش را) صبحگاه یک ماه راه می برد و عصر یک ماه» و من بیش از آن چه به او عطا شده، نصیبم گردیده شده است .عرض کردم: به خدا قسم همین طور است، بعد حضرت فرمودند :

«نَحْنُ اَلَّذِینَ عِنْدَنَا عِلْمُ اَلْکِتَابِ وَ بَیَانُ مَا فِیهِ. وَ لَیْسَ عِنْدَ أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ مَا عِنْدَنَا، لِأَنَّا أَهْلُ سِرِّ اَللَّهِ.»

(علم کتاب و بیان آن چه در آن است، نزد ما می باشد. و آن چه [مقامات] نزد ما اهل بیت می باشد، نزد هیچ یک از مخلوقات خداوند متعال نیست، چرا که ما، اهل سرِّ خداوند هستیم.)

سپس حضرت فرمودند: ما وابستگان پروردگار و وارثین رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم هستیم .و بعد فرمودند: داخل شو. پس داخل مسجد [قُبا] شدم، ناگهان پیامبر اکرم صلی الله علیه واله وسلم را در محراب دیدم که ردا به خود پیچیده است. در این هنگام امیرالمؤمنین علیه السلام را مشاهده کردم که گریبان ابوبکر را

ص: 219


1- . سبأ: آیهٔ 12.
2- . سبأ: آیهٔ 12.

گرفته است. پیامبر اکرم صلی الله علیه واله وسلم در حالی که انگشت به دندان گرفته بودند فرمودند: تو و اصحاب تو بد بازماندگانی بعد از من بودید، لعنت خدا و لعنت من بر شما باد.(1)

بگفته اصبغ اندر روزگاری

برفتم محضر آن نور باری

حسین بن علیّ بهر سؤالی

که به آن از ته دل در کلامی

یقینم بوده با یک اعتقادی

بدون شک و شبهه در نهادی

لذا با عذر بسیار و زیادی

نمودم عرض به حال انقیادی

سؤالی که به آن در هر زمانی

یقین دارم بدون هر بیانی

برایم مانده، ای مولی الموالی

ولیّ ذات حقّ و لا یزالی

چو گفتم این کلام و جمله آنی

به ناگه حضرتش با مهربانی

بفرمود قبل پرسش در کلامی

بخواهی تا ببینی در مقامی

رسول اللّه را با التهابی

به مسجد قبا بی هر حجابی

به حال گفتگو با آن کذائي

ابوبکری که کرده آن بلائی

نمودم عرض به شاه کبریائی

ولیّ نعمت به ارض و هر سمائی

از اوّل قصد من ای نور باقی

همین بود که شما با اشتیاقی

خبر دادی ز آن اندر مقالی

به قبل از پرسشم بی هر ملالی

لذا فرمود به من با احتشامی

بیا همراه من با انتظامی

چو رفتم همره آن ذو الجلالی

بدیدم ناگهان خود را به حالی

به کوفه و به جمع بی شماری

کنار مردمان با اقتداری

ز بعد آن دوباره با قراری

به چشم بر هم زدن با استواری

به مسجد قبا بودم به آنی

به اعجاز امام، بی هر فغانی

چو حضرت دید من را در کناری

بفرمود با تبسم شهریاری

مسخّر کرد خداوند با توانی

هر آن چه هست در این مُلک فانی

چو باد بهر سلیمان در نگاهی

که در هر عصر و اندر صبح گاهی

ص: 220


1- . ترجمه القطره، ج1، ص17 ؛ بحارالانوار، ج44، ص184.

کند طیّ در زمین و آسمانی

همی راه دو ماهی در جوانی

ولی آن چه خدا در هر کجائی

نصیب ما نموده با عطائی

بُوَد افضل ز آن و آنچنانی

که وصف آن نگنجد در زبانی

بُوَد علم کتاب جاودانی

بیانش در زمین و هر کرانی

به نزد ما به امر ماندگاری

ز ذات حقّ و آن پروردگاری

ندارند بندگان جمله تمامی

هر آن چه نزد ما هست با قوامی

سپس فرمود کنون با سرفرازی

به مسجد رو به حال دل نوازی

چو رفتم داخل مسجد به زاری

بدیدم ناگهان با اضطراری

به محراب عبادت با ردائی

رسول اللّه نشسته با صفائی

ز بعد آن بدیدم ناگهانی

امیرالمؤمنین را که نهانی

به همراه ابوبکر در خفائی

به مسجد آمده بهر جزائی

چو پیغمبر بدید بوبکر جانی

به خشم و با عتابِ بی امانی

نمود لعنت به او اندر دعائی

لذا «سجّاد» با صوت رسائی

کند لعنت به آن بدتر خصالی

که نَبُوَد در جهان بهرش مثالی

شکایت جابر از جور زمان و اهانت به امیرالمؤمنین علیه السلام

مرحوم علامه مجلسی قدس سره در روایتی مفصل و طولانی در کتاب «بحارالانوار» از جابر بن یزید جعفی نقل کرده است: چون خلافت به بنی امیه رسید، خون های محترم زیادی را ریختند و حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را هزار ماه روی منبرها لعنت کردند و از ایشان بیزاری جستند. و شروع به کشتن شیعیان در خفا در هر شهر کردند و بنیاد زندگی آن ها را، برای مال بی ارزش دنیا، بر باد دادند. و مردم را در هر شهری وحشت زده کردند. و هر کس که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را لعنت نمی کرد و از حضرت بیزاری نمی جست، او را می کشتند؛ هر کسی که بود.

جابر بن یزید جعفی می گوید به همین خاطر از بنی امیه و پیروان آن ها به امام مبین أطهر الطاهرین زین العابدین سیّد الزهاد و خلیفه الله علی العباد علیّ بن الحسین علیهما السلام شکایت کردم

ص: 221

و گفتم: یا ابن رسول الله! ما را در هر گوشه و کنار می کشند و از بیخ و بن برمی کنند و آشکارا مولای ما امیرالمؤمنین صلی الله علیه واله وسلم را بر روی منبرها و مناره ها و بازار و کوچه ها لعنت می کنند و از ایشان بیزاری می جویند. تا آنجا که در مسجد پیامبر صلی الله علیه واله وسلم جمع می شوند و آشکارا حضرت علیّ علیه السلام را لعنت می کنند. و یک نفر آن ها را از این کار منع نمی کند و اظهار ناراحتی نمی نماید. اگر یکی از ما انکار کند، همه بر او حمله می کنند و می گویند این رافضی و ابو ترابی است و او را پیش فرمانروای خود می برند و مدعی می شوند که این شخص ابو تراب را به نیکی یاد کرده است، او را می زنند و زندانی می کنند و بعد از آن او را می کشند.

امام علیه السلام که این سخنان را از من شنید، نگاهشان را به آسمان دوختند و فرمودند: خدایا منزهی! مولای ما چقدر حلم تو زیاد است و بلند مرتبه ای در شکیبایی و برتر است قدرت تو. خدایا! آنچنان بندگان خود را مهلت داده ای که آن ها گمان می کنند همیشه مهلت دارند، تمام این جریان ها در دیدگاه تو است، قضای تو مغلوب نمی شود و تدبیر حتمی تو قابل جلوگیری نیست، هر جور و هر وقت بخواهی. تو داناتر از ما به آن هایی. سپس حضرت، فرزند خود حضرت امام محمّد باقر علیه السلام را خواستند و به ایشان فرمودند: ای پسرم! ایشان خدمت پدر خود عرض کردند: لبیک یا سیّدی! حضرت فرمودند: فردا صبح برو به مسجد پیامبر صلی الله علیه واله وسلم ، و نخی را که جبرئیل برای جدّ ما آورده بگیر و آن را آرام تکان بده. مبادا آن را محکم حرکت دهی! که اگر چنین کاری را انجام دهی همه مردم نابود می شوند.

جابر می گوید: با تعجب از این فرمایش امام در فکر بودم و نمی دانستم به مولایم چه بگویم. فردا صبح زود خدمت حضرت امام محمّد باقر علیه السلام رفتم، شبی را با تمام شوق به سر برده بودم تا شاهد حرکت دادن آن نخ باشم. در همان بین که من سوار مرکب خود بودم، امام باقر علیه السلام از خانه خارج شدند. به همین جهت از جای خود برخاستم و به ایشان سلام کردم. حضرت جواب سلام مرا دادند و فرمودند: چه شده که صبح به این زودی نزد ما آمده ای؟ هیچ گاه این موقع پیش ما نمی آمدی! عرض کردم: یا ابن رسول اللَّه! دیروز از پدر بزرگوارتان شنیدم که فرمودند: این نخ را بگیر و به مسجد پیامبر اکرم صلی الله علیه واله وسلم برو و آن را آرام تکان بده، و مبادا محکم حرکت بدهی که همه مردم می میرند. حضرت فرمودند: ای جابر! اگر نه این است که وقتی معین قرار داده شده و هنگام مشخصی تعیین شده و تقدیری مقدر شده است، هر آینه این مردم بد سیرت را در یک چشم به هم زدن زیر و رو می کردم، نه بلکه در لحظه، نه بلکه در لمحه ای [زمان بسیار اندکی]، ولی ما

ص: 222

بندگان گرامی خداوند متعال هستیم که پیش از او اظهار نظر نمی کنیم و به دستورش عمل می کنیم.

جابر می گوید: عرض کردم: ای مولای من! چنین کاری نسبت به آن ها انجام نمی دهی؟ حضرت فرمودند: تو مگر دیروز نزد پدرم نبودی که شیعیان [همچون خودت] نزد پدرم، از ناصبیان ملعون و قدریه های مقصر شکایت می کردند؟ عرض کردم: بلی ای مولای من! حضرت فرمودند: می خواهم آن ها را بترسانم. و عده ای از آن ها هلاک شوند، خداوند زمین را از وجودشان پاک کند و مردم راحت شوند. گفتم: ای مولای من! چگونه آن ها را می ترسانی؟ آن ها تعدادشان بیشتر از حد شماره است. حضرت فرمودند: برویم مسجد تا قدرت خدا را به تو نشان دهم. جابر گفت: در خدمت آن جناب به مسجد رفتیم. ایشان دو رکعت نماز خواندند، آن گاه صورت بر خاک نهادند و کلماتی بر زبان راندند. سپس سر بلند کردند و از درون آستین نخ نازکی را بیرون آوردند که بوی مشک از آن ساطع می شد و از نخ خیاطی نازک تر بود.

سپس به من فرمودند: یک سر نخ را بگیر و کمی راه برو. مبادا آن را حرکت دهی! من سر نخ را گرفتم و چند قدم رفتم. بعد فرمودند: ای جابر بایست! ایستادم. نخ را به آرامی چنان که گویی اصلاً تکان نمی دهند، تکان دادند سپس فرمودند: سر نخ را به من بده .سر نخ را به ایشان دادم و عرض کردم: چه کردید یا ابن رسول الله؟ فرمودند: وای بر تو! برو بیرون و ببین مردم در چه حالی هستند! جابر گفت: من از مسجد خارج شدم. ناگهان صدای همهمه و ولوله زیادی شنیدم که از هر طرف بلند بود. زمین لرزه و تکان هایی که باعث ریختن و خراب شدن تمام خانه های مدینه شده بود و بیشتر از سی هزار زن و مرد کشته شده بودند. دیدم مردم با گریه و ناله و فریاد شدید از کوچه و بازارها خارج می شوند و می گویند: (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ)(1) قیامت بر پا شده است و آن واقعه اتفاق افتاده و مردم مردند! گروهی دیگر می گفتند: زلزله و خرابی و دسته دیگر می گفتند: ویرانی و قیامت، مردم همه مردند! گروهی را دیدم که گریه کنان می آیند و به جانب مسجد می روند و به یکدیگر می گویند: چگونه زمین ما را فرو نبرد، با این که امر به معروف و نهی از منکر را واگذاشتیم و فسق و فجور آشکار شده است و زنا و ربا و شرابخواری و جمع شدن با همجنس زیاد گردیده! به خدا قسم اگر خود را اصلاح نکنیم، بدتر از این بر سر ما فرود می آید.

ص: 223


1- . بقره: آیهٔ 156 .

جابر می گوید: من متحیر و سرگردان به مردمی نگاه می کردم که با ناله و شیون ولوله کنان و دسته جمعی به طرف مسجد می روند. دلم به حال آن ها سوخت، به طوری که از گریهٔ آن ها گریه ام گرفت. آن ها نمی دانستند علّت واقعه چه بوده است و از کدام ناحیه به آن دچار شده اند. پس به جانب حضرت امام محمّد باقر علیه السلام رفتم. دیدم مردم نیز اطراف حضرت را گرفته اند و خدمت حضرت عرض می کنند: یا ابن رسول اللَّه! نمی بینید در کنار حرم رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم چه به روزگار ما آمده؟ مردم مردند و از بین رفتند. برای ما دعا کن! حضرت فرمودند: به نماز پناه ببرید، صدقه بدهید و دعا کنید. سپس حضرت امام محمّد باقر علیه السلام رو به من کردند و فرمودند: ای جابر! مردم در چه حال هستند؟ عرض کردم: نپرسید یا ابن رسول الله! خانه ها خراب شده، قصرها ویران گردیده و مردم هلاک شده اند. من آن ها را دور از رحمت دیدم، [خداوند] آن ها را رحمت کند. حضرت فرمودند:

«لَا رَحِمَهُمُ اللَّهُ أَبَداً أَمَا إِنَّهُ قَدْ بَقِیَ عَلَیْکَ بَقِیَّةٌ لَوْلَا ذَلِکَ مَا رَحِمْتَ أَعْدَاءَنَا وَ أَعْدَاءَ أَوْلِیَائِنَا. ثُمَّ قَالَ علیه السلام : سُحْقاً سُحْقاً بُعْداً بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ وَ اللَّهِ لَوْ حَرَّکْتُ الْخَیْطَ أَدْنَی تَحْرِیکَةٍ لَهَلَکُوا أَجْمَعِینَ وَ جَعَلَ أَعْلَاهَا أَسْفَلَهَا وَ لَمْ یَبْقَ دَارٌ وَ لَا قَصْرٌ وَ لَکِنْ أَمَرَنِی سَیِّدِی وَ مَوْلَایَ أَنْ لَا أُحَرِّکَهُ شَدِیداً. ثُمَّ صَعِدَ الْمَنَارَةَ وَ النَّاسُ لَا یَرَوْنَهُ فَنَادَی بِأَعْلَی صَوْتِهِ أَلَا أَیُّهَا الضَّالُّونَ الْمُکَذِّبُونَ فَظَنَّ النَّاسُ أَنَّهُ صَوْتٌ مِنَ السَّمَاءِ فَخَرُّوا لِوُجُوهِهِمْ وَ طَارَتْ أَفْئِدَتُهُمْ وَ هُمْ یَقُولُونَ فِی سُجُودِهِمْ الْأَمَانَ الْأَمَانَ فَإِذَا هُمْ یَسْمَعُونَ الصَّیْحَةَ بِالْحَقِّ وَ لَا یَرَوْنَ الشَّخْصَ ثُمَّ أَشَارَ بِیَدِهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ أَنَا أَرَاهُ وَ النَّاسُ لَا یَرَوْنَهُ فَزَلْزَلَتِ الْمَدِینَهُ أَیْضاً زَلْزَلَةً خَفِیفَةً لَیْسَتْ کَالْأُولَی وَ تَهَدَّمَتْ فِیهَا دُورَةٌ کَثِیرَةٌ.»

(خداوند متعال هرگز به آن ها رحم نمی کند، حتماً در دل تو هنوز اثری باقی مانده، و گرنه دلت به حال دشمنان ما و دشمنان دوستان ما نمی سوخت. سپس حضرت فرمودند: مرگ باد مرگ بر قوم ستم کار! به خدا اگر نخ را مختصر حرکتی داده بودم، ستم گران همه می مردند و زیر رو می شدند و یک خانه و قصر باقی نمی ماند. ولی سیّد و مولایم به من دستور داد که آن را حرکت شدید ندهم. آن گاه امام باقر علیه السلام از مناره بالا رفتند در حالی که مردم حضرت را نمی دیدند و با صدای بلند فرمودند: ای مردم گمراه و تکذیب گر! مردم خیال کردندصدای

ص: 224

آسمانی است. پس خود را به خاک انداختند و دل هایشان به تپش افتاد و در سجده می گفتند: الأمان الأمان! آن ها صدا را می شنیدند و صاحب صدا را نمی دیدند. سپس حضرت با دست اشاره کردند. من ایشان را می دیدم، ولی مردم نمی دیدند. [دوباره] در مدینه زلزله سبکی شد که مانند زلزله اوّل نبود و خانه های زیادی خراب شد.)

بعد از آن حضرت این آیه را تلاوت نمود: (ذلِکَ جَزَیْناهُمْ بِبَغْیِهِمْ؛ این [تحریم] را به سزای ستم کردن شان به آنان کیفر دادیم)(1) سپس وقتی حضرت از مناره فرود می آمدند، این آیه را تلاوت نمود(2) (فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِیَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا؛ پس چون فرمان ما آمد آن [شهر] را زیر و زبر کردیم و سنگ پاره هایی بر آن فرو ریختیم)(3)، (عَلَیْهِمْ حِجارَةً مِنْ طِینٍb مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُسْرِفِینَ؛ تا سنگ هایی از گِل رُس بر [سر] آنان فرو فرستیم. b [که] نزد پروردگارت برای مُسرفان نشانه گذاری شده است)(4) و در نهایت حضرت این آیه را قرائت کردند: (فَخَرَّ عَلَیْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ أَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ؛ درنتیجه از بالای سرشان سقف بر آنان فرو ریخت و از آنجا که حدس نمی زدند عذاب به سراغشان آمد.)(5) جابر گفت: هنگامی که زلزله دوّم رخ داد به ناگاه دیدم:

«وَ خَرَجَتِ الْمُخَدَّرَاتُ فِی الزَّلْزَلَةِ الثَّانِیَةِ مِنْ خُدُورِهِنَّ مُکَشَّفَاتِ الرُّءُوسِ وَ إِذَا الْأَطْفَالُ یَبْکُونَ وَ یَصْرُخُونَ فَلَا یَلْتَفِتُ أَحَدٌ.»

(دختران با سر برهنه از خانه ها بیرون دویدند و اطفال شروع به گریه و فریاد کردند. در حالی که هیچ کس به آن ها توجهی نداشت.)

ص: 225


1- . الأعراف: آیهٔ 146 .
2- . این آیات در کتاب همین گونه ذکر شده است، در حالی که در قرآن شریف در سوره هود این چنین است: «و أمطرنا علیها حجارة من سجیل منضود مسومة عند ربک و ما هی من الظالمین ببعید» و این مغایرت ممکن است به دلیل تصحیف روات بوده باشد یا این که امام علیه السلام قصد جمع بین دو آیه را داشته اند، از این رو قسمتی از آیه سوره هود و قسمتی از آیه سوره الذاریات را، همان گونه که امر متداولی می باشد، با هم آورده اند.
3- . هود: آیهٔ 82.
4- . الذاریات: آیهٔ 33 و34.
5- . النحل: آیهٔ 26 .

امام باقر علیه السلام وقتی زنان و دختران را در آن حالت دیدند، نخ را میان دست خود جمع کردند و زلزله آرام شد. سپس دست مرا گرفتند و در حالی که مردم ایشان را نمی دیدند، از مسجد خارج شدیم. در این موقع دیدیم گروهی از مردم که تعداد آن ها زیاد بود، درب دکان آهنگری جمع شده اند. و به یکدیگر می گویند: در بین این زلزله چه سخن و گفتاری را می شنیدید؟ بعضی می گفتند: همهمه و صدای زیادی بود. گروه دیگری می گفتند: لکن به خدا قسم صدا بود و سخن و فریادی بود، ولی ما سخنان را تشخیص ندادیم. جابر گفت: حضرت امام باقر علیه السلام متوجه گفتگوی آن ها شدند و به من فرمودند: ای جابر! کار ما و کار آن ها این چنین است؛ وقتی که فساد کنند و شرارت نمایند و متمرّد گردند و ستم روا دارند، ما آن ها را می ترسانیم و به وحشت می اندازیم. اگر بر گردند که هیچ، و گرنه خدا اجازه خسف و فرو بردن آن ها به زمین را خواهد داد. جابر گفت: یا ابن رسول اللَّه! این نخ چیست که چنین شگفت انگیز است؟ حضرت فرمودند:

«هَذِةِ بَقِیَّةٌ مِمَّا تَرَکَ آلُ مُوسی وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِکَةُ إِلَیْنَا یَا جَابِرُ! إِنَّ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ مَنْزِلَةً وَ مَکَاناً رَفِیعاً وَ لَوْلَا نَحْنُ لَمْ یَخْلُقِ اللَّهُ أَرْضاً وَ لَا سَمَاءً وَ لَا جَنَّةً وَ لَا نَاراً وَ لَا شَمْساً وَ لَا قَمَراً وَ لَا بَرّاً وَ لَا بَحْراً وَ لَا سَهْلًا وَ لَا جَبَلًا وَ لَا رَطْباً وَ لَا یَابِساً وَ لَا حُلْواً وَ لَا مُرّاً وَ لَا مَاءً وَ لَا نَبَاتاً وَ لَا شَجَراً، اخْتَرَعَنَا اللَّهُ مِنْ نُورِ ذَاتِهِ لَا یُقَاسُ بِنَا بَشَرٌ بِنَا أَنْقَذَکُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ بِنَا هَدَاکُمُ اللَّهُ وَ نَحْنُ وَ اللَّهِ دَلَلْنَاکُمْ عَلَی رَبِّکُمْ فَقِفُوا عَلَی أَمْرِنَا وَ نَهْیِنَا وَ لَا تَرُدُّوا کُلَّ مَا وَرَدَ عَلَیْکُمْ مِنَّا فَأَنَا أَکْبَرُ وَ أَجَلُّ وَ أَعْظَمُ وَ أَرْفَعُ مِنْ جَمِیعِ مَا یَرِدُ عَلَیْکُمْ مَا فَهِمْتُمُوهُ فَاحْمَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ وَ مَا جَهِلْتُمُوهُ فَکِلُوا أَمْرَهُ إِلَیْنَا وَ قُولُوا أَئِمَّتُنَا أَعْلَمُ بِمَا قَالُوا.»

(این یادگاری است از آن چه آل موسی و هارون گذارده اند و ملائکه آن را برای ما آورده اند. ای جابر! ما در نزد خداوند مقام و منزلتی عالی داریم. اگر ما نبودیم، خداوند زمین و آسمان، بهشت و جهنم، خورشید و ماه، بیابان و دریا، همواری ها و کوه ها، تر و خشک، شیرین و تلخ و آب و گیاه و درختی را نمی آفرید. خداوند ما را از نور ذات خود پدید آورد و با هیچ یک از انسان ها مقایسه نمی شویم. خداوند به واسطه ما شما را نجات بخشید و هدایت کرد. به خدا قسم ما شما را به خداوند راهنمایی کردیم. در مقابل فرمان ما از امر و نهی پایدار باشید. مبادا هیچ یک از آن چه را که از ما به شما می رسد رد کنید.ما بزرگ تر و برتر و عظیم تر و بالاتر از

ص: 226

تمام آن فضایلی هستیم که از ما برای شما نقل می کنند. هر چه را که می فهمید، خدا را سپاس گزار باشید و آن چه را که نمی فهمید، به خودمان واگذارید و بگویید پیشوایان ما بهتر می دانند که چه می گویند.)

در این موقع امیر مدینه سوار بر مرکب آمد. در حالی که نگهبانان او اطرافش را گرفته بودند و فریاد می زدند:

«مَعَاشِرَ النَّاسِ احْضُرُوا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه واله وسلم ، عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ علیهما السلام وَ تَقَرَّبُوا إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ لَعَلَّ اللَّهَ یَصْرِفُ عَنْکُمُ الْعَذَابَ.»

(مردم! بیایید نزد پسر پیامبر صلی الله علیه واله وسلم ، علیّ بن الحسین علیهما السلام و به واسطه او به خداوند تقرب بجویید، شاید خداوند عذاب را از شما برطرف فرماید.)

همین که چشم آن ها که به حضرت باقر علیه السلام افتاد، با عجله به طرف آن حضرت آمدند و گفتند:

«یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! أَ مَا تَرَی مَا نَزَلَ بِأُمَّةِ جَدِّکَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه واله وسلم هَلَکُوا وَ فَنُوا عَنْ آخِرِهِمْ أَیْنَ أَبُوکَ حَتَّی نَسْأَلَهُ أَنْ یَخْرُجَ إِلَی الْمَسْجِدِ وَ نَتَقَرَّبَ بِهِ إِلَی اللَّهِ لِیَرْفَعَ اللَّهُ بِهِ عَنْ أُمَّةِ جَدِّکَ هَذَا الْبَلَاءَ.»

(یا ابن رسول اللَّه! نمی بینی چه بر سر امّت جدّت محمّد صلی الله علیه واله وسلم آمده؟ هلاک شدند و تمام شان از بین رفتند! پدرتان کجا است تا از ایشان خواهش کنیم به مسجد بیاید و با شفاعت ایشان به خدا تقرب جوییم، تا این بلا را از امّت جدّت برطرف کنند.)

امام باقر علیه السلام فرمودند: انشاء اللَّه خداوند بلاها را برطرف خواهد کرد. خود را اصلاح کنید، تضرع و توبه کنید، پرهیزکار باشید و از این کارهائی که می کنید، خودداری کنید. از کیفر خدا خود را خلاص نمی بینند، مگر زیان کاران.

جابر می گوید: خدمت حضرت زین العابدین علیه السلام آمدیم، در حالی که ایشان مشغول نماز بودند. منتظر شدیم تا نمازشان را تمام کردند. آن گاه رو به ما نمودند و به امام محمّدباقر علیه السلام فرمودند: محمّد! مردم در چه حالی هستند؟ ایشان جواب دادند: جابر از قدرت خداوند چیزهایی دید که پیوسته در تعجب و حیرانی بود. جابر گفت: امیر آن ها از ما خواست تا از شما درخواست کنیم به مسجد بیایید تا مردم جمع شوند و دعا و تضرع کنند و از خدا بخواهند که آن ها را ببخشد. امام علیه السلام تبسمی کردند و این آیه را تلاوت نمودند:

ص: 227

(أَ وَ لَمْ تَکُ تَأْتِیکُمْ رُسُلُکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ قالُوا بَلیَ، قَالُوا فَادْعُوا وَ مَا دُعَاءُ الْکَافِرِینَ إِلاَّ فِی ضَلاَلٍ(1)؛ می گویند: مگر پیامبرانتان دلایل روشن به سوی شما نیاوردند؟ می گویند: آری، می گویند: پس بخوانید ولی دعای کافران جز در بیراهه نیست.)، (وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ وَ کَلَّمَهُمُ الْمَوْتی وَ حَشَرْنا عَلَیْهِمْ کُلَّ شَیْءٍ قُبُلاً ما کانُوا لِیُؤْمِنُوا إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ یَجْهَلُونَ(2)؛ و اگر ما فرشتگان را به سوی آنان می فرستادیم و اگر مردگان با آنان به سخن می آمدند و هر چیزی را دسته دسته در برابر آنان گرد می آوردیم، باز هم ایمان نمی آوردند. جز این که خدا بخواهد، ولی بیشترشان نادانی می کنند.) جابر می گوید به حضرت عرض کردم: آقا! تعجب در این است که نمی دانند از کجا دچار چنین بلائی شده اند. حضرت فرمودند: آری. بعد این آیه را تلاوت نمودند: (فَالْیَوْمَ نَنْساهُمْ کَما نَسُوا لِقاءَ یَوْمِهِمْ هذا وَ ما کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُونَ(3)؛ امروز خود را از یاد بردند و آیات ما را انکار می کردند ما [هم] امروز آنان را از یاد می بریم) به خدا قسم این از معجزات ما است و این [که تو دیدی] یکی از آن ها است، به خدا ولایت ما اهل بیت این است.

سپس حضرت فرمودند: ای جابر! چه می گویی دربارهٔ مردمی که سنّت ما را از بین برده اند، با دشمنان ما دوست شده اند، و احترام ما را نگه نداشتند و به ما ستم کردند، حقّ ما را غصب کردند، راه و روش ستم کاران را احیا کردند و به سیرهٔ فاسقان عمل می کنند؟ جابر گفت: حمد خدا را که بر من به معرفت شما منّت نهاد، و فضل و مقام شما را به من فهماند و توفیق اطاعت از شما و دوستی با دوستان شما و دشمنی با دشمنانتان را به من عنایت کرد.

حضرت فرمودند: ای جابر! می دانی معرفت چیست؟ معرفت در درجه اوّل اثبات توحید و یکتایی خدا است. بعد در مرحله دوّم، معرفت معانی قرار دارد. سپس در درجه سوّم، معرفت ابواب می باشد. و در درجه چهارم، معرفت و شناسایی مردم قرار دارد. و در مرتبه پنجم، شناختن ارکان است. و در مرتبه ششم، شناختن نقباء و پاکان است. و در مرحله هفتم، شناختن نجباء است. و این تفسیر این آیه شریفه است: (لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ

ص: 228


1- . المؤمن: آیهٔ 50.
2- . الأنعام: آیهٔ 111.
3- . الأعراف: آیهٔ 51.

تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً(1)؛ بگو اگر دریا برای کلمات پروردگارم مرکب شود، پیش از آن که کلمات پروردگارم پایان پذیرد، قطعاً دریا پایان می یابد هر چند نظیرش را به مدد [آن] بیاوریم) آن گاه این آیه را نیز قرائت فرمودند: (وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَهٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَهُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ(2)؛ و اگر آن چه درخت در زمین است قلم باشد و دریا را هفت دریای دیگر به یاری آید، سخنان خدا پایان نپذیرد. قطعاً خداست که شکست ناپذیرِ حکیم است).

سپس حضرت فرمودند:

«یَا جَابِرُ! إِثْبَاتُ التَّوْحِیدِ وَ مَعْرِفَةُ الْمَعَانِی أَمَّا إِثْبَاتُ التَّوْحِیدِ مَعْرِفَةُ اللَّهِ الْقَدِیمِ الْغَائِبِ الَّذِی لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ وَ هُوَ غَیْبٌ بَاطِنٌ سَتُدْرِکُهُ کَمَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ وَ أَمَّا الْمَعَانِی فَنَحْنُ مَعَانِیهِ وَ مَظَاهِرُهُ فِیکُمْ اخْتَرَعَنَا مِنْ نُورِ ذَاتِهِ وَ فَوَّضَ إِلَیْنَا أُمُورَ عِبَادِهِ فَنَحْنُ نَفْعَلُ بِإِذْنِهِ مَا نَشَاءُ وَ نَحْنُ إِذَا شِئْنَا شَاءَ اللَّهُ وَ إِذَا أَرَدْنَا أَرَادَ اللَّهُ وَ نَحْنُ أَحَلَّنَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ هَذَا الْمَحَلَّ وَ اصْطَفَانَا مِنْ بَیْنِ عِبَادِهِ وَ جَعَلَنَا حُجَّتَهُ فِی بِلَادِهِ فَمَنْ أَنْکَرَ شَیْئاً وَ رَدَّهُ فَقَدْ رَدَّ عَلَی اللَّهِ جَلَّ اسْمُهُ وَ کَفَرَ بِآیَاتِهِ وَ أَنْبِیَائِهِ وَ رُسُلِهِ یَا جَابِرُ مَنْ عَرَفَ اللَّهَ تَعَالَی بِهَذِةِ الصِّفَةِ فَقَدْ أَثْبَتَ التَّوْحِیدَ لِأَنَّ هَذِةِ الصِّفَةَ مُوَافِقَةٌ لِمَا فِی الْکِتَابِ الْمُنْزَلِ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ تَعَالَی (لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ)(3) وَ قَوْلُهُ تَعَالَی (لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ)(4)»

(ای جابر! اثبات توحید و معرفت معانی: امّا اثبات توحید، عبارت است از شناختن خدای قدیم و پنهان از دیده ها که دیده ها او را در نیابد، اما او دیده ها را در می یابد و لطیف و خبیر است. و او غیب است و باطن و به آن طوری که خود را ستوده، او را در می یابی. اما معرفت معانی، ما اهل بیت، معانی خدا و مظاهر او در میان شما هستیم. ما را از نورذات خویش آفرید

ص: 229


1- . الکهف: آیهٔ 108.
2- . لقمان: آیهٔ 27 .
3- . الأنعام: آیهٔ 103 .
4- . الأنبیاء: آیهٔ 23 .

و امور بندگان خود را به ما واگذارد. ما به اجازه او هر چه بخواهیم انجام می دهیم. ما وقتی بخواهیم، خدا می خواهد، و هرگاه اراده کنیم، خدا اراده می کند. ما را خداوند به این مقام رسانیده، و از بین بندگان خود برگزیده و ما را حجّت خویش در زمین قرار داده است. هر کسی یکی از این ها را منکر شود و رد کند، خدای بلند آوازه را رد کرده، و کافر به آیات و انبیاء و پیامبران او شده است. ای جابر! هر که خدا را با این صفت بشناسد، اثبات توحید کرده است، چون این صفت موافق قرآن مجید است در این آیه: (چشم ها او را درنمی یابند و اوست که دیدگان را درمی یابد، و او لطیفِ آگاه است) و این آیه: (در آن چه [خدا] انجام می دهد چون و چرا راه ندارد ولی از آنان [انسان ها] سؤال خواهند شد))

جابر گفت: ای مولای من! چقدر یاران هم عقیده ما کم هستند! امام فرمودند: هیهات هیهات! می دانی روی زمین چقدر یار و هم عقیده داری؟ عرض کردم: یا ابن رسول الله! خیال می کنم در هر شهر بین صد تا دویست و در تمام شهرها هزار یا دو هزار باشند، و در روی زمین خیال می کنم صد هزار باشند. حضرت فرمودند: ای جابر! گمان تو اشتباه است و نظرت نادرست. آنهایی که خیال می کنی، مقصّرند و از یاران تو نیستند .عرض کردم: یا ابن رسول اللَّه! مقصّر کیست؟ فرمودند:

«الَّذِینَ قَصَّرُوا فِی مَعْرِفَةِ الْأَئِمَّةِ وَ عَنْ مَعْرِفَةِ مَا فَرَضَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ أَمْرِهِ وَ رُوحِهِ.»

(کسانی که در معرفت امام و همچنین در معرفت آن چه خدا بر آن ها از امر و روح خود واجب گردانیده، کوتاهی دارند.)

جابر می گوید به حضرت عرض کردم: معرفت روح خدا چیست؟ فرمودند:

«أَنْ یُعْرَفَ کُلُّ مَنْ خَصَّهُ اللَّهُ تَعَالَی بِالرُّوحِ فَقَدْ فَوَّضَ إِلَیْهِ أَمْرَهُ یَخْلُقُ بِإِذْنِهِ وَ یُحْیِی بِإِذْنِهِ وَ یُعَلِّمُ الْغَیْرَ مَا فِی الضَّمَائِرِ وَ یَعْلَمُ مَا کَانَ وَ مَا یَکُونُ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ ذَلِکَ أَنَّ هَذَا الرُّوحَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ تَعَالَی فَمَنْ خَصَّهُ اللَّهُ تَعَالَی بِهَذَا الرُّوحِ فَهَذَا کَامِلٌ غَیْرُ نَاقِصٍ یَفْعَلُ مَا یَشَاءُ بِإِذْنِ اللَّهِ یَسِیرُ مِنَ الْمَشْرِقِ إِلَی الْمَغْرِبِ فِی لَحْظَةٍ وَاحِدَةٍ یَعْرُجُ بِهِ إِلَی السَّمَاءِ وَ یَنْزِلُ بِهِ إِلَی الْأَرْضِ وَ یَفْعَلُ مَا شَاءَ وَ أَرَادَ.»

(این که بداند خداوند به هر کسی که این روح را بخشیده، امر خود را نیز به او تفویض کرده و به اجازه خدا می آفریند و زنده می کند و به دیگری علم ما فی الضمائر را می آموزدو از گذشته و آینده تا روز قیامت اطلاع دارد. و چون آن روح از امر اللَّه است، هر کسی را خداوند

ص: 230

به این روح مخصوص گرداند، کامل است و نقصانی ندارد؛ هر چه بخواهد با اجازه خدا انجام می دهد؛ در یک لحظه از مشرق به مغرب می رود؛ به آسمان بالا می رود و به زمین فرود می آید و هر چه اراده کند و بخواهد، انجام می دهد.)

جابر می گوید به حضرت عرض کردم: ای مولای من! دلیلی درباره این روح از قرآن برایم بیاور که خداوند آن را به محمّد صلی الله علیه واله وسلم بخشیده است. حضرت فرمودند: بسیار خوب، این آیه را بخوان: (وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لَا الْإِیمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا؛ و همین گونه روحی از امر خودمان به سوی تو وحی کردیم، تو نمی دانستی کتاب چیست و نه ایمان [کدام است] ولی آن را نوری گردانیدیم که هر که از بندگان خود را بخواهیم به وسیلهٔ آن هدایت می کنیم)(1) و این آیه: (أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ؛ در دل این ها است که [خدا] ایمان را نوشته و آن ها را با روحی از جانب خود تایید کرده است)(2)

جابر می گوید عرض کردم: خدا گشایش به شما عنایت کند، آنچنان که عقده دل مرا گشودی و مرا بر شناخت روح و امر موفق گردانیدی. سپس عرض کردم: ای مولای من «صلی الله علیک؛ درود خداوند بر شما!» پس در این صورت بیشتر شیعیان مقصرند؟ من یک نفر از یاران خود را نمی شناسم که دارای چنین معرفتی باشد. حضرت فرمودند: ای جابر! اگر تو یک نفر را نمی شناسی، من چند نفر اندکی را می شناسم! می آیند و سلام می کنند و از من اسرار و علوم پنهان و حقایق را می آموزند . عرض کردم: ان شاء اللَّه فلان کس با یارانش از این نمونه هستند، چون من از آن ها یکی از اسرار و حقایق شما را شنیدم، خیال می کنم به هدف رسیده اند و کامل شده اند. فرمودند: فردا آن ها را دعوت کن و همراه خود به اینجا بیاور. من روز بعد آن ها را آوردم. آن ها به امام سلام کردند و احترام گزاردند و حضرت را بسیار گرامی داشتند و در مقابل ایشان ایستادند.

امام فرمودند: ای جابر! این ها برادران تواند. اینک یک مطلب باقیمانده؛ آیا شما جماعت اعتراف دارید که خداوند هر چه بخواهد انجام می دهد و هر چه اراده کند، حکم می نماید، و هیچ کس نمی تواند حکم او را به تاخیر اندازد و قضایش را برگرداند، و از آن چه خدا انجام دهد، بازخواست نمی شود، اما مردم مورد مواخذه قرار می گیرند؟ گفتند: آری، خدا هر چه بخواهدمی کند و هر حکمی را که اراده کند اجرا می فرماید. جابر می گوید گفتم: خدا را شکر که روشن

ص: 231


1- .شوری: آیهٔ 52.
2- .مجادله: آیهٔ 22.

و عارف هستند و به هدف رسیده اند! امام فرمودند: ای جابر! در مورد چیزی که نمی دانی عجله مکن! من متحیر شدم. حضرت فرمودند:

از آن ها بپرس آیا علیّ بن الحسین می تواند به صورت فرزند خود محمّد درآید؟ جابر گفت: پرسیدم، آن ها از جواب دادن خودداری کردند و ساکت ماندند. حضرت فرمودند: بپرس آیا می تواند محمّد به صورت من درآید؟ باز سؤال کردم و باز آن ها سکوت کردند و چیزی نگفتند. در این موقع امام نگاهی به من کردند و فرمودند: این دلیل آن مطلبی بود که به تو گفتم که هنوز مقداری باقیمانده است. من به آن ها گفتم: چه شده؟ چرا جواب امامتان را نمی دهید؟ آن ها سکوت کردند و مشکوک بودند. امام به آن ها نگاه کرده و فرمودند: ای جابر! این دلیل جریانی بود که برایت توضیح دادم که مقداری باقیمانده است که آن ها کامل گردند. حضرت باقر علیه السلام فرمودند: چرا حرف نمی زنید؟ آن ها یکدیگر را تماشا کرده و از هم پرسیدند و گفتند: یا ابن رسول اللَّه! ما اطلاعی نداریم، به ما بیاموز!

اتحاد نوری اهل بیت نبوت علیهم السلام

حضرت امام زین العابدین علیه السلام به فرزند خود حضرت امام محمّدباقر علیه السلام اشاره کردند و از آن ها پرسیدند که ایشان چه کسی هستند؟ گفتند: پسر شما است. حضرت فرمودند: من کیستم؟ گفتند: پدر ایشان، علیّ بن الحسین هستید. جابر می گوید:

«فَتَکَلَّمَ بِکَلَامٍ لَمْ نَفْهَمْ فَإِذَا مُحَمَّدٌ بِصُورَةِ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ إِذَا عَلِیٌّ بِصُورَةِ ابْنِهِ مُحَمَّدٍ، قَالُوا: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، فَقَالَ الْإِمَامُ علیه السلام : لَا تَعْجَبُوا مِنْ قُدْرَةِ اللَّهِ أَنَا مُحَمَّدٌ وَ مُحَمَّدٌ أَنَا وَ قَالَ: مُحَمَّدٌ، یَا قَوْمُ! لَا تَعْجَبُوا مِنْ أَمْرِ اللَّهِ أَنَا عَلِیٌّ وَ عَلِیٌّ أَنَا وَ کُلُّنَا وَاحِدٌ مِنْ نُورٍ وَاحِدٍ وَ رُوحُنَا مِنْ أَمْرِ اللَّهِ أَوَّلُنَا مُحَمَّدٌ وَ أَوْسَطُنَا مُحَمَّدٌ وَ آخِرُنَا مُحَمَّدٌ وَ کُلُّنَا مُحَمَّدٌ، قَالَ: فَلَمَّا سَمِعُوا ذَلِکَ خَرُّوا لِوُجُوهِهِمْ سُجَّداً وَ هُمْ یَقُولُونَ آمَنَّا بِوَلَایَتِکُمْ وَ بِسِرِّکُمْ وَ بِعَلَانِیَتِکُمْ وَ أَقْرَرْنَا بِخَصَائِصِکُمْ.»

(در این موقع حضرت کلامی را بر زبان راندند که ما نفهمیدیم. ناگاه محمّد علیه السلام به صورت پدر بزرگوارشان حضرت علیّ بن الحسین علیهما السلام شد و علیّ بن الحسین علیهما السلام به صورت فرزند خود محمّد علیه السلام در آمدند. [هنگامی که آن ها این معجزه را دیدند، به یک باره] همگی گفتند: «لا اله الا اللَّه.» امام فرمودند: از قدرت خدا تعجب نکنید! من محمّدم و محمّد من است. ومحمّد گفت: ای قوم تعجب نکنید از امر خداوند! من علیّ و علیّ من است. همه ما یکی هستیم، از

ص: 232

یک نور. روح ما از امر خداست؛ اوّل ما محمّد و وسط ما محمّد و آخر ما محمّد و همه ما محمّدیم. این سخنان را که شنیدند، همه به سجده افتادند و گفتند: به ولایت و پنهان و آشکار شما ایمان آوردیم و اقرار به امتیازات شما داریم.)

حضرت امام زین العابدین علیه السلام فرمودند: سر بردارید! اینک شما عارف و رستگار و روشن بین و کامل و به هدف رسیده هستید. الله الله! مبادا آن چه از من و محمّد مشاهده کردید، به مقصرین مستضعف بگویید که شما را مسخره می کنند، و تکذیب می نمایند. گفتند:

(سَمِعْنا وَ أَطَعْنا(1))

«شنیدیم و اطاعت می کنیم»

حضرت فرمودند: اینک بروید! رستگار و کامل باشید. آن ها هم متفرق شدند. جابر به حضرت عرض کرد: مولای من! اگر کسی این مقام را به این صورتی که انجام دادی و آشکار کردید، نداند، اما شما را دوست داشته باشد، و به مقام شما اعتراف کند، و از دشمنان شما بیزار باشد، وضع او چگونه است؟ حضرت فرمودند:

«یَکُونُ فِی خَیْرٍ إِلَی أَنْ یَبْلُغُوا.»

(در خوبی و خیر است تا به آن مقام برسد.)

جابر پرسید: یا ابن رسول اللَّه! آیا ممکن است بعد از این معرفت، چیزی موجب مقصر شدن آن ها بشود؟ حضرت فرمودند: آری، وقتی که در مورد حقوق برادران خود کوتاهی کنند، آن ها را در اموال خود و اسرار و آشکار خود شریک ننمایند، و خود در لذّت دنیا به سر برند، و آن ها را بی بهره گذارند، در این موقع است که نیکی از آن ها سلب می شود، و از آن ها گرفته می شود. و گرفتار آفات و بلاهای دنیا و گرفتاری های طاقت فرسا و دردهای غیر قابل تحمل در مورد خود می شوند، مالشان از دست می رود و پراکندگی در جمعیت خود می یابند، چون در رسیدگی به برادر دینی خود کوتاهی کرده اند.

جابر گفت: به خدا قسم خیلی غمگین شدم و گفتم: یا ابن رسول اللَّه! حقّ مؤمن بر برادر مؤمن خود چیست؟ حضرت فرمودند: در شادی او شاد و در حزن او محزون است و تمام گرفتاری هایش را برطرف می کند، هرگز برای هیچ چیز بی ارزش دنیای فانی افسرده نمی شود، مگراین که با برادران خود مواسات کند که در خوبی و بدی برابر باشند . عرض کردم: مولای من!

ص: 233


1- .بقره: آیهٔ 285.

چگونه خداوند تمام این ها را برای برادر مؤمن واجب کرده است؟ حضرت فرمودند: زیرا مؤمن برادر مؤمن، از پدر و مادر است. بنابراین در صورتی که استفاده از ثروتش منحصر به خودش باشد، نمی تواند برادرش باشد. جابر گفت: سبحان اللَّه! چه کسی می تواند این طور باشد! امام علیه السلام فرمودند: کسی که می خواهد درب های بهشت را بکوبد و با حوریه های زیبا هم آغوش شود و در دار السّلام با ما همنشین باشد. جابر گفت: عرض کردم: به خدا قسم هلاک شدم یا ابن رسول اللَّه! چون من در مورد حقوق برادرانم کوتاهی کرده ام. من نمی دانستم که چنین رفتاری موجب تقصیر درباره رعایت حقوق برادران مؤمن می شود. حتّی گمان من بر یک دهم آن هم نمی رسید. أتوب إلی الله تعالی یا ابن رسول الله! به خاطر تقصیر در رعایت حقوق برادران مؤمنم(1).

نموده نقل جابر با صداقت

که چون آل امیه با شرارت

شدند حاکم مردم با چه حیله

هزار ماه تمام آن هم به کینه

نمودند ظلم بر خلق مسلمان

به خون ریزی بسیار جمله دوران

نمودند لعن از روی سفاهت

به مولی المؤمنین هر وقت و ساعت

به روی منبر و جمله مناره

به بغض بی مثالی هر کناره

هر آن کس که نمی کرد با درایت

به مولا لعن و نفرین با دیانت

همی می گشت مبغوض حکومت

به زندان مبتلا با رنج و محنت

پس از آن رنج بسیار و فراوان

به زندان کُشته می گشت همچو یاران

از این رو جابر از این رنج بسیار

نمود شکوه به شاه و نور دادار

امامُ العابدین آن نورِ یزدان

علیّ بن الحسین آن نورِ ایمان

چو بشنید حضرتش با بردباری

ز جابر شکوه ها اندر کناری

صدا زد زادهٔ خود در نگاهی

ز بعد آن مناجات الهی

بفرمود به محمّد زادهٔ خود

به صبح زود ای محبوبِ معبود

برو به مسجد رسول اعظم

ولیّ این جهان با بانگ اقوم

ص: 234


1- . بحارالانوار، ج26 ، ص9.

در آنجا آن نخی که در زمانی

به جدّت داده جبریل در نهانی

تکانی ده همی اندر مجالی

بدون سرعتی در یک روالی

مبادا که به سرعت یا که محکم

تکان بر آن دهی ای نورِ خاتم

بگفته جابر اندر صبح فردا

برفتم محضر زادهٔ مولا

امام باقر آن مولای افلاک

همان مظهر ربّ و ایزدِ پاک

چو دید مولا مرا در اوّل روز

بفرمود چه شده، ای یار پیروز

که در این ساعت از روز و شتابان

به نزدم آمدی با حال حیران

نمودم عرض به آن مولای خوبان

که چون دیروز از آن نور تابان

شنیدم قصهٔ آن نخ نمایان

کنون آمده ام نزدت شتابان

که بینم ماجرا را خود به دیده

بدون نقلِ قولی یا شنیده

بفرمود حضرتش با خوش زبانی

اگر در این جهان و خاکِ فانی

خداوند جهان از روی حکمت

زمانی را ز روی لطف و نعمت

برای مردمان از روی تقدیر

قرار نداده بود بی هیچ تغییر

هر آینه به یک نفرین در آن

همهٔ ظالمانِ پست و نادان

به یک باره زمانی قصر و کوتاه

همه نابود می گشتند ناگاه

ز بعد آن چو با مولای گیتی

برفتم مسجدِ آن نورِ هستی

بخواند آن سرور یکتا پرستان

نمازی را در آنجا اشک ریزان

نهاد از بعد آن از بهر جانان

همی صورت خود بر خاک، نالان

سپس در آن زمان بی هر ملالی

دعائی را بخواند با یک جلالی

ز بعد آن دعای کبریائی

ز آستین لباسش با صفائی

در آورد حضرت مولی الموالی

امام باقر آن نیکو خصالی

نخی را که از آن بوی بهشتی

به مشام می رسد در طول هستی

به من فرمود آن مولای عالم

سر نخ را بگیر بی ترس و ماتم

ص: 235

ز بعد آن همی آرام و راحت

تکانی داد بر آن با چه دقّت

به قدری آن تکان در حال و لحظه

بُد اندک که چنان در هیچ لمحه

ندیده هر تکانی هیچ گاهی

زمانی یا که اندر جایگاهی

ولی زآن لرزش آرام و کوتاه

به اعجاز ولیّ صاحبِ جاه

به پا شد در مدینه شور و غوغا

صدای شیون و ناله هویدا

ز هر خانه و کوی و راه و برزن

رسد فریادها از مرد و هم زن

بگویند جملگان با حال توبه

ز بس کردیم گناه بی هیچ ندبه

گرفتار عذاب و خوار گشتیم

همیشه عهد خود با ربّ شکستیم

رها کردیم جمله نهی منکر

نکردیم امرِ معروفی چو مهتر

شدیم مشغولِ جملهٔ معاصی

همه مشغول فسق و جمله عاصی

ز شرب خمر و از همجنس بازی

ابا جمله نکردیم در ترازی

زنا و از ربا دوری نکردیم

زدیم پا بر همان عهدی که بستیم

بگوید جابر از افغانِ جمله

همی محزون شدم با درد و غصه

که فرمود حضرت باقر به ناگاه

به من در آن زمان سخت و جان کاه

چرا محزون شدی از بهر آن ها

که جمله می کنند در جمع و تنها

همی نفرین و لعن با افتخاری

به مولی المؤمنین آن نورِ باری

ننماید به آن ها ذات یکتا

چه در دنیا و چه در روز عُقبا

همی رحمی ز بس در کلّ دنیا

جفا کردند به آن مولا و آقا

یقیناً مانده اندر قلب و جانت

ز آن ها اثری که در نهایت

شدی محزون برای آن کسانی

که باشند جملگی در هر زمانی

همی دشمن ما با استواری

همان گونه که اندر هر گذاری

نمایند دشمنی بی هر ملالی

به جمله شیعیان بی هر زوالی

سپس فرمود با من در کناری

بُوَد مرگ بر چنین قوم و تباری

ص: 236

که باشند جملگی قومی ستم کار

به دور از رحمت آن ذات قهار

به ذات حقّ اگر آن را به سرعت

تکان داده بُدم بی هیچ زحمت

همهٔ این ستم کارانِ کافر

تماماً مرده بودند تا به آخر

ولی فرمود مولایم که آرام

تکان بر آن دهم در وقت اقدام

سپس حضرت باقر با متانت

ز مناره همی با یک صلابت

برفت بالا در آن لحظه و ساعت

ز بین مردمان با یک شجاعت

صدا زد مردمان را با شهامت

که ای مردم گمراه، با مهابت

در آن لحظه همه با ترس و وحشت

بیفتادند به خاک از اُوج عزّت

بگفتند محضر باری تعالی

الهی الامان، ای نور اعلی

چرا که جمله با اعجاز مولا

اگر چه می شنیدند تا ثریا

همی صوت و ندای نورِ والا

ولی جمله نمی دیدند هر جا

کسی را در زمانی جمله حاشا

به جائی تا بدانند خلقِ دنیا

که باشد صاحب آن صوت زیبا؟

که می خواند همه را برق آسا

سپس در بین آن غوغا و ناله

نمود آنجا همی آن شه اشاره

که از آن بار دیگر چون شراره

مدینه گشت دیگر چون خرابه

و حال آن که به کلّ وقت مردم

نمی دیدند جنابش را چو انجم

بگفت جابر چو در آن ساعتِ روز

برای دوّمین بارِ جگرسوز

بیفتاد آتشی در بین آن شهر

به آه بی مثالی از همه وَر

دویدند دختران از خانه بیرون

بدون هر حجابی با چه افسون

همه اطفال با آهی پر از خون

به افغان زیاد در چرخ گردون

از این رو چون امامِ حیّ و باقر

بدیدند جملگی را در معابر

نمودند جمع از روی محبّت

نخی را که به اعجاز و به هیبت

زمین لرزه از آن می گشت ظاهر

به اذن آن ولیِّ ربِّ قاهر

ص: 237

سپس دست مرا آن شاه مظلوم

گرفت در آن زمان و لحظهٔ شوم

که از مسجد در آن شور و هیاهو

رویم بیرون همی پهلو به پهلو

اگر چه جملهٔ مردم چنان کور

نمی دیدند جنابش را در آن شور

لذا جملهٔ مردم با چه غوغا

ز یکدیگر در آن لحظهٔ عظما

همی پرسش نمودند جمله یک آن

ز آن صوتی که هر جا بس خروشان

همگی می شنیدند با چه آوا

ولی هر یک نمی دیدند هر جا

کسی را زآن میان در لحظه و گاه

میان آسمان یا ارض و هر راه

سپس جابر سؤال کرد با تعجب

از آن نخ با همه عشق و تعصب

بفرمود حضرت باقر به جابر

بُوَد این نخ ز جملهٔ مآثر

که مانده سال ها محفوظ و مأمون

ز جمله آل موسی و ز هارون

ملائکهٔ ربّ با عشق و تعظیم

بیاوردند برای ما به تکریم

عنایت کرده ذاتِ ذو الجلالی

به ما منزلت و جاه و جلالی

که نَبْوَد مثل آن در هر کجائی

در این عالم به لطف کبریائی

اگر که ما نبودیم، حضرت حقّ

نمی کرد این جهان را لحظه ای خلق

به یُمن ما به هر جا و مکانی

شده خلق هر چه باشد هر زمانی

چو خورشید و بیابان ها و صحرا

بهشت و دوزخ و هم ماه و دریا

زمین و آسمان و کوه و هر دشت

هر آن چه باشد اندر زمرهٔ هست

نگردد در جهان با کلّ وسعت

قیاس با ما کسی در جاه و رتبت

چرا که نور ما را ربّ دانا

ز نور ذات یکتایش به اعلا

نموده خلق با لطف فراوان

به قبل از خلق این عالم به دوران

به ما خالق و آن مولای غفار

ببخشاید شما را مست و هشیار

به ذات حقّ که ما به ربّ و خالق

هدایت می کنیم جمله خلائق

در این موقع امیر شهر به ناله

به همراه مریدانش سواره

ص: 238

به مردم جمله می گفتند به فریاد

شوید جمع محضر امام سجّاد

که تا در محضر ذات خداوند

شود شفیعتان با لطف بی حد

لذا حاکم چو اندر حال نوحه

بدید حضرت باقر را به کوچه

بگفت به حضرتش با اشک و لرزان

ببین ای زادهٔ ختم رسولان

چه گشته شهر جدّت جمله اکنون

شده ویران و هر جایش دگرگون

پدرت در کجا باشد که جمله

کنیم درخواست زآن نور خجسته

کند در مسجد ختم رسالت

ز بهر ما همه آنی شفاعت

که تا از بهر آن محبوب داور

خدا امّت جدّش را به خاور

ببخشاید در این زحمت و وحشت

به لطف و فضل خود از روی منّت

بگفت جابر زمانی که از آنجا

به همراه امام باقر آن سیّد بطحا

برفتیم محضر سرورِ زهاد

علیّ بن الحسین خوشحال و دل شاد

بدیدم که جنابش با چه اخلاص

بُوَد اندر نماز و حالتی خاص

سپس از بعد آن که روحِ اسلام

نمازش را نمود با عشق اتمام

به فرزندش محمّد گفت چگونه؟

بُوَد احوال این خلقِ مدینه

نمود عرض آن ولیّ بی قرینه

به باب خود در آن حال سکینه

بدیده جابر اندر حال و آن حین

ز قدرت خدا از بهر آئین

همی اعجازهائی که ز آن ها

تعجب کرده و گردیده شیدا

در آن لحظه نمود جابرِ حیران

همی عرض به شهِ شب زنده داران

تقاضا کرده از ما شخص حاکم

کنیم درخواست از مولای راحم

که مردم جمع گردند با تضرع

به محضر شما در یک تجمع

به مسجدُ النبیّ با حال گریه

که به یُمن شما از جمله فتنه

شوند آسوده به فضل الهی

به دعای شما در سجده گاهی

چو بشنید آن امام و شاه و حضرت

همی پیغام را با صبر و دقّت

ص: 239

بفرمود با همان حال تبسم

ز قرآن آیه ای را با تنعم

که آیا با دلیلی خوب و روشن

رسولان نزدتان در کوی و برزن

نیایند هر زمان به هر بهانه

که اکنون گفته اند در این زمانه

کنید از بهر ما دعای عاجل

که گردد دور از ما آن رذائل

و در جائی دگر فرموده اللّه

به قرآنش که گر هر لحظه و آن

فرستیم ما ز بهر جمله آنان

فرشتگان خود را جمع دوران

که ایمان آورند با رستگاری

نبخشد فایده هر روزگاری

کما این که اگر آنان که مردند

کنند صحبت همی با حال خرسند

به آن ها که کنند قبول ایمان

ندارد فایده از بهر اینان

سپس فرمود امام شب نشینان

علیّ بن الحسین آن نورِ یزدان

به جابر لحظه ای زآن خلق نادان

که عهد خود چه سان با جان جانان

همه بشکسته اند از بهر دنیا

به یک باره تماماً بی مهابا

بفرمود حضرتش مردم این شهر

شدند با دشمنان ما برادر

ستم کردند به ما جملهٔ ایّام

نکردند احترامی یا که اکرام

نمودند غصب حقّ ما به سختی

نمودند زنده اندر کلّ گیتی

روش آن کسانی که دمادم

ستم بر ما نمودند با چه ماتم

بگفت جابر سپاس و حمد بی حد

که در این عالم اندر مُلک سرمد

ولایت شما را با چنین فضل

به من بنموده در این وادی فصل

عنایت کرده با توفیق بسیار

اطاعت از شما را همچو یک یار

شده توفیق همراهم به منّت

که باشم در جهان با عشق و شوکت

همی دوست شما با این عنایت

همان گونه که از روی درایت

بدانم دشمن مولا به ذلّت

بُوَد دور از خدا و هم به خفّت

سپس فرمود جابر، بهر ارشاد

برای معرفت باشد ز بنیاد

ص: 240

مقاماتی که در اوّل آن راه

بُوَد اثبات توحید بهر آگاه

به این معنا که قادر توانا

بُوَد ذاتی قدیم و بس شکیبا

همانی که بُوَد پنهان ز دیده

اگر چه بیند او، مرده و زنده

لطیف است و خبیر و غیب و باطن

در این عالم ندارد جا و موطِن

همان گونه که خود را او ستوده

شناسی حضرتش را همچو دیده

سپس معرفتِ اندر معانی

بُوَد از بهرِ هر انسان فانی

ز بعد آن بُوَد از بهر ابواب

همی معرفتی با جمله آداب

سپس معرفتِ بر مردم و ناس

بُوَد اصلی اساسی و به مقیاس

شناخت و معرفت بر جمله ارکان

پس از آن ها بُوَد اصلی نمایان

شناخت نقباء و جمله پاکان

ششمین اصل باشد بهر انسان

چنانچه هفتمین درجهٔ آن

شناخت نجباء باشد چو بنیان

لذا آگاه باش در هر مقامی

که ما هستیم اندر مُلک نامی

معانیِ خداوندِ جهان بی هر کلامی

همان مظاهرِ پاک و تمامی

که ما را ذات حقّ با احتشامی

ز نور ذات خود با انتظامی

نموده خلق در عالم انوار

به قبل از هر کسی چه یار و اغیار

خداوند جهان از روی حکمت

امور بندگانش را به رغبت

به ما داده که هر آن چه بخواهیم

به اذن او در این عالم نمائیم

از این رو هر چه را ما با درایت

اراده کرده ایم هر وقت و ساعت

بُوَد مانند آن که ذات سرمد

اراده کرده است با لطف بی حد

خدا در بین مخلوقات هستی

همی ما را برای حقّ پرستی

نموده حجّتش بر ارض خاکی

بدون لغزشی در عین پاکی

هر آن کس که شود منکر در اینجا

نموده رد خدا را همچو اعدا

چو بشنید جابر گردیده شیدا

چنین از سَرورش اسرار والا

ص: 241

بگفتا به جنابش آن کسانی

که باشند بر چنین فکر و بیانی

چه کم هستند و بسی قابل احصا

همه دورند زین معنای عظما

گمانم می رسد که در نهایت

تمام شیعیانِ با نجابت

بُوَند در یک نگاه و یک نظاره

همگی صد هزار تن در شماره

بفرمود حضرتش این ها که گفتی

نباشند یاورانت هیچ وقتی

یقیناً اکثر این مردم و قوم

مقصرند در این دوران و این یوم

به این معنا که در درک امامت

و آن چه که خدا با یک درایت

ز امر و روح خود داده به آن ها

کنند کوتاهی و تقصیر هر جا

بگفت جابر به آن مولای ابرار

چه باشد معرفتِ روحِ دادار

بفرمود حضرتش با اقتداری

به جابر آن زمان همچو نگاری

شناخت روحِ خداوندِ رحمان

بُوَد این که همی از قلب و از جان

بداند که خداوند به کسانی

که بخشیده چنین روح و روانی

همی تفویض بنموده به تدبیر

اموری را به او بی هیچ تقصیر

از این رو آن کسانی که خداوند

ببخشیده چنین روحی بدان مجد

دهد آن روح به اذن کبریائی

به صاحبش چنان علم و صفائی

که گردند با خبر از غیب هستی

هم از گذشته و آینده لختی

هر آن کس که در این عالم و وادی

شود صاحب این روح خدائی

بگردد در زمان و لحظه ممدوح

به امر حضرت حقّ با همین روح

رود از شرق عالم سوی مغرب

به چشم بر هم زدن چون برق ثاقب

رود بر آسمان بی هیچ مرکب

رود در قعرِ أرض بی هر مسبب

هر آن چه را کند اراده در آن

شود حاصل به لحظه از دل و جان

نمود عرض جابرِ گردیده مَحْرم

ز قرآن شاهدی داری در این بزم

که گفته باشد اندر آن خداوند

بُوَد این روح از حضرت احمد

ص: 242

بفرمود حضرتش فرموده اللّه

نمودیم وحیّ با آن رتبه و جاه

همی روحی به تو با لطف بسیار

که با آن هر چه را در طول اعصار

بخواهی می شوی در لحظه آگاه

به هر جائی و اندر هر بزنگاه

چنانچه گفته ذات کبریائی

به جای دیگری با یک ثنائی

بُوَند آنان کسانی که خداوند

به قلب جمله آنان با چنان مجد

همی بنوشته ایمان را به لطفی

چنان چه حضرتش بی هیچ خوفی

به روحی از خودش با آن صلابت

نموده جمله آن ها را هدایت

به تأییدات بسیار و دمادم

که نادیده کسی مثلش به یک دم

از این رو جابرِ گردیده حیران

بگفت به حضرتش در طول دوران

نباشد یک نفر از بین یاران

که باشد آگه از این لطفِ یزدان

به ذات اهل بیتِ ذاتِ خاتم

به این دنیا و اندر کلِّ عالم

بفرمود حضرتش در کلّ دنیا

بُوَند انگشت شماری در همه جا

که باشند اگه از اسرار والا

که پنهان گشته نزد جملهٔ ما

نمود عرض جابرِ گردیده شیدا

میان مردمانِ کلِّ دنیا

گمانم می رسد تنها گروهی

که باشند با خبر با یک شکوهی

ز اسرار و علوم گشته پنهان

در این عالم میانِ خلق دوران

فقط باشند فلان گروهِ والا

چرا که من خودم از جمع آن ها

به گه گاهی شنیدم خوب و گویا

چنین اسرار والائی به إخفا

از این رو سرور و مولای خوبان

به بهتر حالتی از روی احسان

بفرمود زآن همه در صبح فردا

نما دعوت بدون هیچ غوغا

چو آمدند همه به نزد مولا

به شوق بی مثال و بس هویدا

بفرمود حضرتش با صوت اعلا

به جمله با کلامی خوب و شیوا

قبول دارید خدا و ذاتِ باری

به قدرتش بدون هر شعاری

ص: 243

هر آن چه را در این دنیای فانی

اراده گر کند در هر زمانی

شود واقع بدون هیچ تأخیر

نمی گردد سؤال از آن چه تدبیر

نموده حضرت باری تعالی

به هر جائی به ادنی یا که اعلی

بگفتند همگی آن ذات یکتا

هر آن چه را به اعلی یا که ادنی

اراده گر کند بی هر تخطی

شود واقع بدون هر درنگی

از این رو حضرتش با بردباری

بفرمود گر وجودِ ذات باری

بخواهد که شوم من در کناری

محمّد زاده ام در یک قراری

به لحظه می شود واقع به یک امر؟

و یا آن که بُوَد محال یک سر؟

نمودند جملگی سکوت با هم

شدند مبهوت و حیران با چه ماتم

از این رو حضرتش فرمود جابر

بدانستی که باشند جمله قاصر

ز بعد آن نمود در لحظه نجوا

بخواند آنجا دعائی با مُسمّا

که آگه کس نشد زآن جمع حاضر

ز مضمونش به آنی همچو جابر

که زآن بنمود حضرت بین انظار

یکی اعجاز والائی به یک بار

بشد در لحظه سجّاد بین آن خلق

همی باقر بدون مکر و هر دلق

چنانچه حضرت باقر به یک مجد

شده بود حضرت سجّاد با حمد

همه گشتند حیران با تعجب

از این اعجاز مولا بی تعصب

سپس فرمود آن مولای نامی

همه ما اهل بیت با ذاتِ سامی

ز یک نوریم و از نورِ الهی

منم علیّ و علیّ با چه جاهی

بُوَد از من به امر لا یزالی

بُوَد اوّل ما مولی الموالی

محمّد آن رسولِ آسمانی

بُوَد اوسط ما نورِ جهانی

محمّد با چنان مجد و جلالی

همان گونه که اندر مُلک عالی

بُوَد آخر ما نیکو خصالی

محمّد آن امامِ بی مثالی

که نبود در جهان مثلش به جائی

بدون شک به صوت بس رسائی

ص: 244

همه محمّدیم و نورِ واحد

ز ذات کبریا شاکر و ماجد

چو دیدند جملگی زآن حضرتِ شاه

چنین اعجاز والائی به ناگاه

بیفتادند به سجده با چه شوری

همی حیران به عشق و با سروری

چنان «سجّاد» زین اعجازِ مولا

که نَبْود در جهان مثلش به هر جا

نکاتی چند در توضیح حدیث شریف

از آن جائي که این روایت شریف مشتمل بر نکات فراوانی می باشد، حسب بضاعت بسیار اندک خود برخی از آن ها به نحو اختصار بیان می شود:

اوّلاً: جسم انسان ها همان گونه که در آیات و روایات بسیاری تصریح شده، از خاک می باشد. اما روح انسان ها مجرد است و به همین خاطر با چشم ظاهری قابل رؤیت نیست و برای دیدن آن احتیاج به چشم حقیقت بین داریم، که جنس آن روح هم در همهٔ انسان ها یکسان نمی باشد. چنانچه در برخی از روایات تصریح شده است که خداوند روح شیعیان را، به خلاف روح باقی مردمان، از «علّیین» خلق کرده است. حال اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام روح مبارک و مقدّس و منوّرشان از نور عظمت خداوند متعال خلق شده است. ولی جسم شریفشان، چونان روح شیعیان از «علّیین» خلق شده است.(1)

بنابراین درست است که حضرات معصومین علیهم السلام در ظاهر به شکل بشر می باشند، ولی در حقیقت، ذات آن بزرگواران با بقیه انسان ها فرق می کند و فقط روح شیعیان، و نه باقی انسان ها، چونان جسم اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام از «علّیین» خلق شده است. چنانچه برخی از اعلام نیز به این نکته تصریح کرده اند و خوانندگان بزرگوار برای تحقیق در این باره می توانند به کتب مفصل مثل کتاب «مولای معرفت» به قلم استاد بزرگوار آیت اللّه فخار دام عزه مراجعه فرمایند.

حال وقتی فهمیدیم که روح اهل بیت علیهم السلام از نور عظمت خداوند متعال خلق شده است و جسم آن بزرگواران از «علّیین» بوده است و فهمیدیم حتّی جسم ایشان هم با جسم ما سنخیتیندارد و جسم ایشان نیز از سنخ نور می باشد. به عبارت دیگر وقتی متوجه شدیم که هم جسم ایشان و هم روح آن بزرگواران از نور می باشد، می توان فهمید چرا آن بزرگواران سایه ندارند.

ص: 245


1- . مولای معرفت، ج1، ص162.

و همچنین متوجه می شویم چرا گاهی از اوقات نمی توانیم آن بزرگواران را با چشم ظاهری، ملاقات کنیم. چونان ملائکه که با این که می دانیم حداقل همیشه در محضر دو ملکی هستیم که یکی طرف راست ما ایستاده و اعمال خوب ما را می نویسد، و دیگری در سمت چپ ما ایستاده، و اعمال ناپسند ما را می نگارد، اما مع الوصف آن ها را با چشم ظاهری، نمی توان دید. مگر این که اجازه دیدن آن ها، داده شود. حال نسبت به حضرات معصومین علیهم السلام هم همین گونه می باشد، و به محض این که اجازه ندهند، قادر نخواهیم بود، آن بزرگواران را ببینیم، اگر چه در محضر ایشان باشیم. همان گونه که در روایتی از ابو بصير نقل شده است:

در خدمت باسعادت مولايم امام باقر علیه السلام وارد مسجد شدم ، مردم در رفت و آمد بودند. امام علیه السلام به من فرمودند :از مردم بپرس آيا مرا مى بينند؟ به هر كس كه برخورد كردم پرسيدم : آيا امام باقر علیه السلام را ديدى؟ مى گفت: نه، با اين كه امام باقر علیه السلام همان جا ايستاده بودند. تا اين كه ابو هارون نابينا وارد شد .امام علیه السلام فرمودند: از او بپرس .گفتم: آيا امام باقر علیه السلام را ديدى؟ گفت: آيا ایشان اينجا ايستاده نيستند؟! گفتم: از كجا فهميدى؟ گفت: چگونه ندانم، در حالى كه آن حضرت نورى درخشان است؟!(1)

از همین رو همان گونه که در روایت مفصلی قبلی نیز که مورد بحث می باشد، تصریح شده است، هنگامی که امام باقر علیه السلام از مناره بالا رفتند و شروع به صحبت کردن نمودند، مردم صدای حضرت را می شنیدند، ولی قادر به دیدن آن حضرت نبودند و نمی توانستند ایشان را ببینند، به همین خاطر به خاک افتادند و شروع به استغاثه کردن نمودند.

و همچنین چون جسم اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام چونان روح آن بزرگواران از نور می باشد، و جسم آن بزرگواران مثل جسم ما از جنس خاک نیست، قادر خواهند بود برای بیننده به صورت های مختلفی ظهور پیدا کنند. همان گونه که در روایت مفصلی که مورد بحث ما می باشد، برای لحظاتی امام زین العابدین علیه السلام به صورت امام باقر علیه السلام ظاهر شدند و امام باقر علیه السلام به صورت امام زین العابدین علیه السلام نمایان شدند. و از آن جائي که همهٔ حضرات معصومین علیهم السلام روحِ مبارکشان از «نور عظمت الهی» خلق شده، و جسم شریفشان از «علّیین» می باشد.در این روایت شریف امام علیه السلام تصریح می کنند: «کُلُّنَا وَاحِدٌ مِنْ نُورٍ وَاحِدٍ؛ ما اهل بیت یک نور واحد هستیم.»

ص: 246


1- . ترجمه القطره، ج2، ص572 به نقل از الخرائج و الجرائح.

ثانیاً: این نخ، که با حرکت دادن آن، این چنین در شهر مدینه زلزله آمد، و شهر را خراب نمود. از جملهٔ آثار پیامبران الهی علیهم السلام می باشد. به عبارت دیگر از برخی پیامبران، آثاری به جا مانده است، چونان تابوت عهد حضرت موسی علیه السلام و یا عصای ایشان که تبدیل به اژدها می گشت. و یا سنگی که در هنگامی که قوم حضرت موسی علیه السلام تشنه می شدند، حضرت موسی علیه السلام خداوند را به حقّ حضرات معصومین علیهم السلام قسم می دادند و سپس عصای خود را به آن می زد، و از آن دوازده چشمه آب، به تعداد اسباط قوم بنی اسرائیل جاری می گشت. و یا انگشتر حضرت سلیمان علیه السلام و یا پیراهن حضرت یوسف علیه السلام و یا برخی از وسائل شخصی حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه واله وسلم و غیر ذلک، که همهٔ این ها از آثار پیامبران علیهم السلام می باشند.

و هم اکنون همهٔ آن آثار نزد حضرت ولیّ عصر علیه السلام است. که وقتی حضرت ظهور می کنند مردم برای اثبات ادعای ایشان، آن آثار را از حضرت درخواست کرده، و همان معجزات را از ایشان طلب می نمایند. و در همین روایت نیز تصریح شده است که آن نخ از آثار به جا مانده از آل موسی و آل هارون علیهما السلام می باشد. چنانچه فرموده است:

«هَذِةِ بَقِیَّةٌ مِمَّا تَرَکَ آلُ مُوسی وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِکَةُ إِلَیْنَا.»

(این یادگاری است از آن چه آل موسی و هارون [برای ما باقی] گذارده اند و ملائکه آن را برای ما آورده اند.)

و بر همگان واضح است که خواص این آثار انبیاء عظام علیهم السلام به برکت حضرات معصومین علیهم السلام ظاهر می گردد. از این رو حضرات انبیاء عظام علیهم السلام هرگاه می خواستند از این آثار استفاده نمایند، خداوند متعال را به حقّ اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام قسم می دادند، تا این اشیاء، آثار خود را ظاهر نمایند. پس اگر اهل بیت علیهم السلام نباشند، آثار انبیاء علیهم السلام هیچ خاصیتی نخواهند داشت. حتّی بالاتر از این، اگر اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام نبودند، خداوند متعال اصلاً هیچ چیزی را در این عالم خلق نمی کرد. چنانچه در روایات متعدد و در ضمن همین روایت شریف نیز به این مطلب اشاره شده است و در جائی از آن می فرماید:

«وَ لَوْلَا نَحْنُ لَمْ یَخْلُقِ اللَّهُ...»

پس اگر به سفارش حضرت امام زین العابدین علیه السلام ، حضرت امام باقر علیه السلام برای نشان دادن معجزه ای به جابر بن یزید جعفی از آن نخ استفاده کرده اند، به این خاطر نیست که امام باقر علیه السلام برای نشان دادن آن معجزه، به آن نخ احتیاج دارند. یا این نخ قابل مقایسه با حضرت می باشد.

ص: 247

بلکه به این سبب می باشد، که به همگان چونان جابر نشان دهند که آثار انبیاء علیهم السلام چه ارزشی داشته است. آثاری که خداوند متعال به سبب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام به حضرات انبیاء عظام علیهم السلام عنایت کرده است.

و از جمله این آثار، انگشتر حضرت سلیمان علیه السلام می باشد، که مرحوم علامه مجلسی قدس سره در کتاب «بحار الانوار» در ضمن روایتی طولانی نقل کرده است: حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کردند: یا امیرالمؤمنین! سلیمان بن داوود از خدا سلطنتی را درخواست نمود که شایسته احدی بعد از او نباشد، و خداوند به او عطا کرد. آیا شما از قدرت سلیمان چیزی داری؟ حضرت فرمودند: قسم به آن کسی که دانه را شکافت و انسان را آفرید، سلیمان بن داوود از خداوند متعال درخواست سلطنت کرد و به او عنایت نمود، ولی پدرت قدرتی دارد که احدی پس از جدّت پیامبر [ صلی الله علیه واله وسلم ]، نه از پیشینیان و نه آنهایی که خواهند آمد، دارای چنین قدرتی نبوده و نخواهند بود. سپس بعد از گفتگوهائی، دو مرتبه حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام به پدر بزرگوار خود حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کردند:

«یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ! إِنَّ سُلَیْمَانَ بْنَ دَاوُدَ کَانَ مُطَاعاً بِخَاتَمِهِ وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ بِمَا ذَا یُطَاعُ فَقَالَ علیه السلام : أَنَا عَیْنُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ أَنَا لِسَانُ اللَّهِ النَّاطِقُ فِی خَلْقِهِ أَنَا نُورُ اللَّهِ الَّذِی لَا یُطْفَأُ أَنَا بَابُ اللَّهِ الَّذِی یُؤْتَی مِنْهُ وَ حُجَّتُهُ عَلَی عِبَادِهِ ثُمَّ قَالَ: أَ تُحِبُّونَ أَنْ أُرِیَکُمْ خَاتَمَ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ، قُلْنَا: نَعَمْ، فَأَدْخَلَ یَدَهُ إِلَی جَیْبِهِ فَأَخْرَجَ خَاتَماً مِنْ ذَهَبٍ فَصُّهُ مِنْ یَاقُوتَةٍ حَمْرَاءَ عَلَیْهِ مَکْتُوبٌ مُحَمَّدٌ وَ عَلِیٌّ.»(1)

(یا امیرالمؤمنین! سلیمان بن داوود به وسیله انگشتر خود اطاعت می شد، امیر المؤمنین با چه وسیله اطاعت می شود؟ پس حضرت فرمودند: من چشم خداوند در زمین و زبان گویای خدا در میان مردم هستم، من نور خاموش نشدنی خداوند می باشم، و من درب به سوی خداوند متعال و حجّت او بر مردم هستم. [کنایه از این که من برای انجاممعجزه محتاج به هیچ یک از این وسائط و وسائل نیستم و قدرت خود را مستقیم از خداوند متعال دریافت می کنم] سپس حضرت فرمودند: مایل هستید انگشتر سلیمان را به شما نشان دهم؟ گفتیم: آری. پس حضرت

ص: 248


1- . بحارالانوار، ج2 7، ص 33 و 34.

دست خود را در گریبان بردند و انگشتر زیبای چشم نوازی از یاقوت قرمز بیرون آوردند که بر آن نوشته شده بود: محمّد و علیّ.)

به هر جهت این روایت نشان دهندهٔ آن است که قدرت حضرت سلیمان علیه السلام به برکت انگشتری بوده است که نام مقدّس حضرات «محمّد و علیّ» علیهما السلام بر روی آن نوشته شده بوده است. آری خداوند متعال عالمی را فقط به برکت نام مقدّس حضرت محمّد مصطفی و حضرت علیّ مرتضی علیهما السلام مطیع حضرت سلیمان علیه السلام نموده است. نه این که کسی گمان کند به برکت خود این بزرگواران عالم مطیع حضرت سلیمان علیه السلام شده است، بلکه به برکت نام مقدّس آن ها، حضرت سلیمان علیه السلام چنین مقامی پیدا کرد. چرا که خود این بزرگواران مقامی بس والا و بالاتر از این داشته و دارند.

اگر این زمین و زمان و مکان

ز جنّ و ز إنس و تمام کران

ز مرغ هوا و همه ماهیان

ز وحش بیابان و هم اهلیان

به دشت و به دریا و جمله کیان

به هر جا و هر گوشهٔ این جهان

بُوَند سینه چاک نبیّ خدا

جناب سلیمان به أمری رسا

بُوَد از عنایات ذات نبیّ

به همراه لطفی ز سوی علیّ

رسول و وصیّش به شکلی نهان

از آن عالمِ نور و آن لا مکان

اگر که نبود لطف بدر الدجی

رسولِ إلهی و آن مصطفی

اگر که نمی کرد مولا علیّ

عنایت به او در خفا و جلیّ

نمی شد مطیع سلیمان کسی

اگر چه بُود مُور بین خسی

چو دیگر خلائق ز إنس و ز جان

به هر جای این عالم و هر زمان

همه عالم از إنس و جن و پری

مطیع سلیمان شده منجلیّ

به إعجاز یک خاتمِ أحمری

که بنوشته بر آن به یک دلبری

محمّد رسول است و حیدر وصیّ

بُوَد لعنت حقّ به خصم ولیّ

اگر که کنند أنبیاء معجزی

به إذن خدا بهر هر عاجزی

ص: 249

بُوَد از برای همه أنبیاء

به نزد خداوندِ مُلک بقاء

محمّد و آلش شفیع از قضا

شفیعی که با نام او هر بلا

به أمر إلهی رود بر فنا

چرا که بُوَد نام او کیمیا

ز نام علیّ و محمّد بدان

ز پیغمبران معجزات گران

نما لطف ای شاه صاحب جنان

به «سجّاد» نادیده رویت چنان

پس اگر آن نخ هم در بین آل هارون و آل موسی علیهما السلام دارای منزلتی بوده و برای آن ها چونان انگشتری حضرت سلیمان علیه السلام موجب برکت بوده است، قطعاً به یمن وجود حضرات معصومین علیهم السلام می باشد. حال که سخن درباره آثار انبیاء علیهم السلام شد، خوب است بدانیم آثاری نیز از حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه واله وسلم به جا مانده است که هم اکنون نزد حضرت ولیّ عصر علیه السلام می باشد. از این رو مرحوم علامه مجلسی قدس سره در ضمن معجزات حضرت امام زین العابدین علیه السلام از ابو خالد کابلی نقل کرده است:

«أَتَیْتُ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ علیهما السلام عَلَی أَنْ أَسْأَلَهُ هَلْ عِنْدَکَ سِلَاحُ رَسُولِ اللَّهِ [ صلی الله علیه واله وسلم ]، فَلَمَّا بَصُرَ بِی قَالَ: یَا أَبَا خَالِدٍ! أَ تُرِیدُ أَنْ أُرِیَکَ سِلَاحَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه واله وسلم ؟ قُلْتُ: وَ اللَّهِ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا أَتَیْتُ إِلَّا لِأَسْأَلَکَ عَنْ ذَلِکَ وَ لَقَدْ أَخْبَرْتَنِی بِمَا فِی نَفْسِی! قَالَ: نَعَمْ فَدَعَا بِحُقٍّ کَبِیرٍ وَ سَفَطٍ فَأَخْرَجَ لِی خَاتَمَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه واله وسلم ثُمَّ أَخْرَجَ لِی دِرْعَهُ وَ قَالَ: هَذَا دِرْعُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه واله وسلم وَ أَخْرَجَ إِلَیَّ سَیْفَهُ وَ قَالَ: هَذَا وَ اللَّهِ ذُو الْفَقَارِ وَ أَخْرَجَ عِمَامَتَهُ وَ قَالَ: هَذِةِ السَّحَابُ وَ أَخْرَجَ رَایَتَهُ وَ قَالَ: هَذِةِ الْعُقَابُ وَ أَخْرَجَ قَضِیبَهُ وَ قَالَ: هَذَا السَّکْبُ وَ أَخْرَجَ نَعْلَیْهِ وَ قَالَ: هَذَانِ نَعْلَا رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه واله وسلم وَ أَخْرَجَ رِدَاءَهُ وَ قَالَ: هَذَا کَانَ یَرْتَدِی بِهِ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه واله وسلم وَ یَخْطُبُ أَصْحَابَهُ فِیهِ یَوْمَ الْجُمُعَهِ وَ أَخْرَجَ لِی شَیْئاً کَثِیراً قُلْتُ: حَسْبِی جَعَلَنِیَ اللَّهُ فِدَاکَ.»(1)(محضر حضرت امام زین العابدین علیه السلام رفتم تا از حضرت سؤال کنم، آیا سلاح رسول اللَّه صلی الله علیه واله وسلم نزد شما است؟ پس همین که چشم حضرت به من افتاد [قبل از آن که صحبتی نمایم]،

ص: 250


1- . بحارالانوار، ج4 صلی الله علیه واله وسلم ، ص سلام الله علیها 5.

فرمودند: ای ابا خالد! مایلی اسلحه رسول اللَّه صلی الله علیه واله وسلم را به تو نشان دهم؟ عرض کردم: به خدا قسم نزد شما نیامدم مگر برای این که در این مورد از شما سؤال نمایم. و شما [قبل از آن که پرسشم را مطرح نمایم] از آن چه در قلبم می گذشت، به من خبر دادید! حضرت فرمودند: بله، سپس دستور دادند جعبه بزرگ و کیسه ای را آوردند، و آن گاه انگشتر رسول اللَّه صلی الله علیه واله وسلم و زره آن حضرت را برای من از آن خارج کردند و فرمودند: این زره رسول اللَّه صلی الله علیه واله وسلم است. و شمشیر حضرت را برای من خارج کردند و فرمودند: به خدا قسم این ذو الفقار است. [ذو الفقار در ابتدا متعلق به حضرت رسول اللَّه صلی الله علیه واله وسلم بوده است و ایشان آن را در جنگ احد در اختیار حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام قرار دادند.] و بعد عمامه حضرت را خارج نمودند و فرمودند: این سحاب [عمامه رسول اللَّه صلی الله علیه واله وسلم ] است و پرچم حضرت رسول اللَّه صلی الله علیه واله وسلم را خارج کردند و فرمودند: این عقاب است و شلاق ایشان را خارج کردند و فرمودند: این سکب می باشد و نعلین های حضرت رسول اللَّه صلی الله علیه واله وسلم را خارج کردند و فرمودند: این ها نعلین های حضرت رسول اللَّه صلی الله علیه واله وسلم است. و ردای رسول اللَّه صلی الله علیه واله وسلم را خارج کردند و فرمودند: این عبای حضرت رسول اللَّه صلی الله علیه واله وسلم می باشد. و روزهای جمعه حضرت با همین عبا برای اصحاب خطبه می خواندند، و [سپس] اشیاء بسیار زیادی را برای من خارج نمودند [از همین رو خدمت حضرت] عرض کردم: فدایتان شوم مرا بس است.)

گشته نقل از شیعه ای والا مقام

آن ابو خالد که باشد کابلی و با مرام

که برفتم محضر شاهنشه مُلک وجود

آن امامِ عابدین و مالکِ یوم الخلود

تا بپرسم از جنابش با همه عشق و درود

از سلاح خاتم پیغمبران محض ورود

قبل آن که از جناب حضرتش اندر کلام

پرسشی مطرح نمایم با کمال احترام

ناگهان فرمود با من آن ولیّ نیک نام

مایلی بر تو نمایم در زمان و در مقام

آن سلاحِ بهترینِ مردمان روی زمین

آن یگانه قبضهٔ شمشیر ختم المرسلین

عرض بنمودم به آن زادهٔ زهرای بتول

بخدای این جهان سوگند از وقتِ دخول

قصد من این بوده از روی قضا

از همین پرسش نمایم از شما در ابتدا

زین سبب فرمود مولا در بیان

جعبه ای و کیسه ای را که بُوَد اندر نهان

آورند اطرافیان از بهر آن آرام جان

از درون خانه در آن لحظهٔ الحقّ گران

ص: 251

پس در آورد حضرتش از بین آن

زره و انگشتریِ آن ولیّ مهربان

بعد آن دو، زادهٔ پیغمبر خیر الوری

زآن نمود خارج شمشیر جناب مصطفی

بعد از آن با عشق و با لطفی تمام

کرد خارج از درون کیسه با یک احتشام

آن سحابی که بُوَد عمامهٔ ختم رسل

با عقابی که بُوَد پرچم آن مولای کُلّ

همچو سکبی که بُوَد بی هر مقال

تازیانهٔ رسول و سرورِ صاحب کمال

بعد از آن همراه اشیاء زیادی از نبیّ

کفش های آن یگانه را به عشقی منجلی

کرد خارج از برایم آن ولیّ بی بدیل

پس بگفتم به امام و سرورم همچو ذلیل

بس بُوَد از بهر من ای سرورِ مسند نشین

همچو«سجّاد» جان من بادا فدایت نازنین

از این روایت شریف دانسته می شود که حتّی وسائل شخصی رسول اللّه صلی الله علیه واله وسلم نیز داری آثار و برکاتی بوده است. و به همین خاطر اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام در طول تاریخ از آن نگهداری کرده و می کنند و اگر هیچ خاصیتی نداشت نگهداری از آن لغو می بود. به هر تقدیر همهٔ آثار انبیاء عظام علیهم السلام از جمله آثار بر جای مانده از حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه واله وسلم نزد اهل بیت علیهم السلام بوده است و هم اکنون نیز نزد وجود نازنین حضرت ولیّ عصر علیه السلام می باشد. چنانچه در روایت دیگری حضرت امام صادق علیه السلام می فرمایند:

به راستی که شمشیر پیامبر خدا صلی الله علیه واله وسلم نزد من است، پرچم همیشه پیروز آن حضرت نیز نزد من است، همچنین انگشتر [حضرت] سلیمان بن داوود علیهما السلام و تشتی که [حضرت] موسی علیه السلام با آن قربانی را تقدیم می کرد، نزد من است .همچنین اسم (اعظمی) که پیامبر خدا صلی الله علیه واله وسلم وقتی میان مسلمانان و مشرکان قرار می داد هیچ تیری از مشرکان به مسلمانان نمی رسید، نزد من است. به راستی که نزد من است مثل آن چه که فرشتگان آوردند و مَثَل اسلحه در نزد ما، همانند تابوت در نزد بنی اسرائیل است. یعنی: همانند آن، دلیل و بیانگر امامت است.(1)

و در راویت اعمش آمده: حضرت امام صادق علیه السلام فرمودند:«أَلْوَاحُ مُوسَی عِنْدَنَا وَ عَصَا مُوسَی عِنْدَنَا وَ نَحْنُ وَرَثَةُ النَّبِیِّینَ.»(2)

ص: 252


1- . ترجمه القطره، ج2، ص597 ؛ بحارالانوار، ج47 ، ص25.
2- . بحارالانوار، ج47 ص 26

(الواح حضرت موسی و عصای او نزد ماست و ما وارثان پیامبران هستیم.)

ثالثاً: در صدر روایت تصریح دارد که در زمان بنی امیه که با به خلافت رسیدن معاویه آغاز شد. آن چنان اهل بیت علیهم السلام و به تبع ایشان، شیعیان در تنگنا قرار گرفتند که در همه جا تا نزدیک به هزار ماه، به امیرالمؤمنین علیه السلام لعن و نفرین می کردند. و اگر کسی از لعن کردن به حضرت خوداری می نمود، زندانی می شد و بعد از ضرب و شتم و آزار فراوان به شهادت می رسید. و در نهایت، همین جسارت ها به امیرالمؤمنین علیه السلام باعث می شود مردم به سبب تبعیت کردن از دشمنان اهل بیت علیهم السلام به عذاب مبتلا گردند. و با آن سختی فراوان به وسیله زلزله از بین بروند. عذابی که امام باقر علیه السلام درباره آن می فرماید اگر وقتی از جانب خداوند متعال معین نشده بود و تقدیری وجود نداشت، هر آینه با تکان دادن شدید آن نخ همه مردم را به سبب جسارت نمودن به امیرالمؤمنین نابود می کردم.

بنابراین آزار و اذیت و هتک حرمت و جسارت نمودن به وجود نازنین حضرات معصومین علیهم السلام و شیعیان آن بزرگواران موجب نزول بلای الهی و دوری از رحمت و مغفرت ذات مقدّس ربوبی جلّ جلاله، در دنیا و آخرت می گردد. و اگر خدوند متعال به جمعی با وجود آن که به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام اهانت می کنند، فرصتی می دهد. بنابر مصالحی می باشد، تا حجّت بر همگان تمام گردد و بهانه ای باقی نماند. و در آینده نگویند اگر فرصتی می یافتیم، توبه می نمودیم و از اعمال و کرده های خود پشیمان می شدیم.

رابعاً: نکته دیگری که در این روایت شریف وجود دارد، این می باشد که دلسوزی کردن برای دشمنان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام، جایز نیست. و جایز نیست به خاطر ناراحتی دشمنان حضرات معصومین علیهم السلام، ناراحت و محزون شویم. چنانچه هنگامی که جابر دلش به حال مردمی که نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام جسارت می کردند، سوخت و محزون شد، امام علیه السلام به او فرمودند:

«لَا رَحِمَهُمُ اللَّهُ أَبَداً أَمَا إِنَّهُ قَدْ بَقِیَ عَلَیْکَ بَقِیَّةٌ لَوْلَا ذَلِکَ مَا رَحِمْتَ أَعْدَاءَنَا وَ أَعْدَاءَ أَوْلِیَائِنَا.»

(خدا هرگز به آن ها رحم نکند، [و آن ها را نبخشد،] حتماً در دل تو هنوز اثری [از محبّت به آن ها] باقی مانده، و گرنه دلت به حال دشمنان ما و دشمنان دوستان ما نمی سوخت.)خامساً: نکته دیگری که در این روایت شریف به آن تصریح شده است، این می باشد که توسل به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام موجب برطرف شدن عذاب و بلاها می شود. و این مسئله به قدری در زمان حضرات معصومین علیهم السلام معروف و شایع بوده است و مردم با توسل به اهل بیت

ص: 253

عصمت و طهارت علیهم السلام مشکلاتشان را برطرف می کرده اند، که حتّی حاکم مدینه هم، با دیدن عذاب الهی، به این مطلب تصریح کرده و به حضرت امام محمّد باقر علیه السلام عرض می کند:

«ایْنَ أَبُوکَ حَتَّی نَسْأَلَهُ أَنْ یَخْرُجَ إِلَی الْمَسْجِدِ وَ نَتَقَرَّبَ بِهِ إِلَی اللَّهِ لِیَرْفَعَ اللَّهُ بِهِ عَنْ أُمَّةِ جَدِّکَ هَذَا الْبَلَاءَ.»

(پدرتان کجا است تا از ایشان خواهش کنیم به مسجد بیایند و با شفاعت ایشان به خدا تقرب جوییم، تا این بلا را از امّت جدّت برطرف کند.)

وای به حال آن عده ای که در این أیّام و روزگاران، توسل به اهل بیت علیهم السلام را شرک و کفر می پندارند، و یا آن را حمل بر خرافه می کنند. در جائی که در صدر اسلام، توسل آن قدر شایع بوده است که حتّی حاکمی هم که منصوب از طرف بنی امیه است به آن اذعان، بلکه عمل می کند.

سادساً: نکته دیگری که در این روایت شریف وجود دارد این است که به غیر از تعداد اندک و انگشت شماری از شیعیان، ما بقی پیروان اهل بیت علیهم السلام «مقصر» می باشند. یعنی افرادی هستند که در معرفت و شناخت امام معصوم علیه السلام و همچنین در معرفت آن چه خداوند متعال از امر و روح خود برای آن بزرگواران واجب گردانیده است، کوتاهی دارند.

به این معنا که آن ها نمی دانند که به اذن خداوند متعال امور عالم به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام واگذار شده است. نه به این معنی که ذات مقدس ربوبی جلّ جلاله دیگر در تدبیر امور عالم امکان نقشی ندارد، بلکه به این معنا که اراده اهل بیت علیهم السلام در طول اراده خداوند متعال می باشد. و همچنین نمی دانند که حضرات معصومین علیهم السلام قادر هستند روح انسان ها را قبض نمایند. همان گونه که خداوند این قدرت را به حضرت عزرائیل علیه السلام نیز مرحمت کرده است.

و همچنین نمی دانند خاندان نبوت علیهم السلام قادر به زنده کردن مردگان می باشند. همان گونه که حضرت عیسی علیه السلام قادر به چنین اعجازی بود. و همچنین نمی داند که آل اللّه علیهم السلام از غیب آگاه هستند و علم به همهٔ اتفاقات گذشته و حال و آینده دارند. و همچنین نمی دانند که چهارده معصوم علیهم السلام قادر هستند در کمتر از لحظه ای از شرق عالم به غرب عالم بروند. و یا این که ازروی زمین به آسمان صعود نمایند. آن چنان که حضرت سلیمان علیه السلام نیز قادر به انجام این اعجاز بود.

ص: 254

به هر صورت چون در شناخت اهل بیت علیهم السلام و آن چه خداوند متعال به آن بزرگواران عنایت کرده است، کوتاهی دارند، به آن ها «مقصر» گفته می شود. و این افراد اگر چه در راه چهارده معصوم علیهم السلام می باشند، اما شیعهٔ واقعی آن بزرگواران نیستند.

به هر تقدیر این روایت شریف شامل نکات و مسائل مهمی می باشد و ما فقط به نحو اختصار متعرض چند نکتهٔ آن شدیم ولی اهل دقّت و تحقیق، نیک می دانند که مطالب فراوانی در این روایت وجود دارد. که این مختصر مجال بررسی همهٔ آن نکات نمی باشد. و چه بسا توضیح دربارهٔ فقرات این روایت خود کتاب مستقلی نیاز داشته باشد.

خواب امام معصوم در بیان امام زین العابدین علیه السلام

خواب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام به منزلهٔ وحی می باشد. و چونان خواب دیگر مردمان نیست که دیگر از خود در خواب اختیاری نداشته باشند، و یا این که خواب آشفته ببینند. به عبارت دیگر امام در هنگام خواب به مانند زمان بیداری، بر همه عوالم احاطه دارد. از این رو در روایتی مرحوم قطب الدین راوندی قدس سره در کتاب «الخرائج و الجرائح» از ابا بصیر از حضرت امام باقر علیه السلام نقل کرده است:

«إِنَّ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ علیهم السلام قَالَ: رَأَیْتُ الشَّیْطَانَ فِی النَّوْمِ فَوَاثَبَنِی فَرَفَعْتُ یَدِی فَکَسَرْتُ أَنْفَهُ فَأَصْبَحْتُ وَ أَنَ عَلَی ثَوْبِی کَرَشِّ دَمٍ.»(1)

(به درستی که حضرت امام علیّ بن الحسین علیهما السلام فرمودند: در خواب شیطان را دیدم و با او گلاویز شدم، پس با مشت بر بینی او زدم، صبح که از خواب بیدار شدم، آثار خون را بر جامه خود مشاهده کردم.)

شده نقل از ولیّ و شاه عالم

امام باقر آن زادهٔ خاتم

که فرمود از برایم باب مظلوم

علیّ بن الحسین مولای معصوم

بدیدم در زمان و وقت خوابی

به ناگه ابلیس را بی هر حجابی

زدم با مشت بر بینی آن دون

ز بعد آن که اندر چرخ گردون

میان ما نزاعی گشت افزون

بدون هیچ شکی یا که افسون

ص: 255


1- . الخرائج و الجرائح، ج2، ص585.

از آن ضربتِ سخت و نابهنگام

شکست بینی آن دشمن بدنام

از این رو چون ز خواب صبح گاهی

شدم بیدار با حمد الهی

بدیدم جامه ام از خون تازه

شده رنگین و مانده یک نشانه

از این رو سیّد «سجّادِ» دل خون

بگوید در جهان و طبق قانون

بُوَد خواب امام بی شک و تردید

چو بیداری او در اوج خورشید

نکاتی چند در توضیح حدیث شریف

این روایت شریف مشتمل بر چند نکته می باشد که به نحو اختصار به پاره ای از آن ها اشاره می شود:

اوّلاً: از این حدیث شریف به خوبی می توان استفاده کرد که امام علیه السلام در هنگام خواب هم، چونان اوقاتی که بیدار هستند، به همهٔ عوالمِ عالم امکان احاطه دارند. چرا که اگر حضرت مثل دیگران، در عالم رؤیا، خواب شیطان را دیده بودند. معنائی نداشت که آثار آن نزاعی که در خواب دیده بودند، بعد از بیدار شدن از خواب، در لباس حضرت نمایان باشد.

گذشته از این که خواب شیطانی نسبت به حضرات معصومین علیهم السلام اصلاً معنائی ندارد. و همان گونه که خواب حضرات انبیاء عظام علیهم السلام به منزلهٔ وحی می باشد، و شیطان نمی تواند در آن تصرف نماید، خواب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام نیز به همین نحو می باشد.

ثانیاً: اعضاء موجودات عالم از قبیل انسان ها و گیاهان و فرشتگان و جن ها که شیطان نیز طبق آیات قرآن از آن ها می باشد، با هم فرق می کند. و اعضاء هر یک به حسب خودشان می باشد. و همان گونه که اجزاء تشکیل دهندهٔ گیاهان با انسان ها فرق دارند، ساختار بدنی جن ها و به تبع آن ها شیطان هم با انسان ها فرق می کنند، مثلاً خون جن ها متناسب با ساختار بدنی خودشان است. از این رو ممکن است خون آن ها مثل خون انسان ها نباشد. به هر تقدیر بحث و توضیح درباره ساختار بدنی جن ها دامنه گسترده ای دارد که در این مختصر مجال بررسی آن نیست.

ص: 256

عرض ارادت جنیان محضر امام زین العابدین علیه السلام

مرحوم علامه مجلسی قدس سره در کتاب «بحارالانوار» از جابر بن یزید جعفی و ایشان از حضرت امام محمّد باقر علیه السلام نقل کرده است:

پدرم امام زین العابدین علیه السلام از مدینه با عده ای از دوستان خود و مردم دیگر به سوی مکه می رفتند. پس همین که به عُسفان رسیدند، برخی از دوستان حضرت در جائی از آن مکان خیمه حضرت را بر پا کردند. اما وقتی امام زین العابدین علیه السلام به آن مکان نزدیک شدند به دوستانشان فرمودند:

«کَیْفَ ضَرَبْتُمْ فِی هَذَا الْمَوْضِعِ وَ هَذَا مَوْضِعُ قَوْمٍ مِنَ الْجِنِّ هُمْ لَنَا أَوْلِیَاءُ وَ لَنَا شِیعَةٌ وَ ذَلِکَ یُضِرُّ بِهِمْ وَ یُضَیِّقُ عَلَیْهِمْ.»

(چگونه در این مکان خیمه زده اید؟ و حال آن که اینجا محل [زندگی] طایفه ای از جنیان می باشد که از دوستان و شیعیان ما می باشند. و خیمه زدن شما به آن ها زیان می رساند، و جای آن ها را تنک می کند.)

پس عرض کردیم: ما این را نمی دانستیم و همین که شروع به کندن خیمه کردند، ناگهان صدای کسی که او را نمی دیدیم را شنیدیم که او می گفت:

«یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! لَا تُحَوِّلْ فُسْطَاطَکَ مِنْ مَوْضِعِهِ فَإِنَّا نَحْتَمِلُ لَکَ ذَلِکَ وَ هَذَا اللُّطْفُ قَدْ أَهْدَیْنَاهُ إِلَیْکَ وَ نُحِبُّ أَنْ تَنَالَ مِنْهُ لِنُسَرَّ بِذَلِکَ فَإِذَا جَانِبُ الْفُسْطَاطِ طَبَقٌ عَظِیمٌ وَ أَطْبَاقٌ مَعَهُ فِیهَا عِنَبٌ وَ رُمَّانٌ وَ مَوْزٌ وَ فَاکِهَةٌ کَثِیرَةٌ فَدَعَا أَبُو مُحَمَّدٍ علیه السلام مَنْ کَانَ مَعَهُ فَأَکَلَ وَ أَکَلُوا مِنْ تِلْکَ الْفَاکِهَةِ.»(1)

(یا ابن رسول الله! خیمه خود را از جایش به مکان دیگری نبرید، ما این سختی را به خاطر شما تحمل می کنیم و هدیه ای برای شما آورده ایم و دوست داریم از آن تناول فرمایید که موجب خوشحالی ما می شود. پس ناگهان در کنار خیمه طبق بزرگی را دیدیمو همراهش طبق های دیگر از انگور، انار و موز و میوه های فراوان دیگر بود. پس حضرت امام زین العابدین علیه السلام همراهان خود را فرا خواندند و با همراهان خود از آن میوه ها تناول فرمودند.)

ص: 257


1- . بحارالانوار، ج46 ، ص45.

بفرموده زادهٔ شاه و خیر الوری

همان در شمائل چنان مصطفی

همان باقرِ کاشف هر علوم

همان سرور و مقتدای عموم

که روزی ولیّ نعمت اولیا

پدرم که باشد به حقّ مقتدا

به هنگام رفتن به بیت الحرام

رسید بین راه و به هنگام شام

به یک وادی با صفا و به نام

که عُسفان بگفتندش آنجا مدام

بدید حضرتش جمله یاران او

در آن سرزمین، شاد و بس خنده رو

همه خیمه بر پا نمودند به آن

لذا گفت به آنان که اینجا عیان

بُوَد زادگاه گروهی ز جن

ز یاران ما در همه حال و سن

که خیمه زدن و وجود شما

در اینجا و این وادی با صفا

کند دل پریشان همه جنیان

از این رو چو آنان همی بی امان

نمودند قصدی که از آن کران

به امر جنابش همه زآن میان

کنند خیمه را جمع با عشق و جان

به یک کوشش و با دلی شادمان

به ناگه صدائی ز شخصی خفی

بیامد که می گفت همی منجلی

ألا ای ولیّ جهانِ عظیم

تو ای مظهر جودِ ربِّ کریم

امام جهان، سرورِ عابدین

که نامت بَرد غم ز هر سرزمین

کنیم ما تحمل به عشقت ز جان

وجودِ همگی این مردمان

بُده سالیان آرزوی همه

که از حضرتت در همین منطقه

کنیم ما ز جان و به آنی ز شور

پذیرائی از حضرتت در عبور

کنون از هدایای ما در زمان

تناول نما ای شهِ کن فکان

که این لطف تو بر همه ما کنون

بُوَد افتخاری که از آن فزون

نباشد برای همه ما شَها

در این عالم ای سرور و رهنما

سپس بعد این گفتگو و کلام

به ناگه بدیدیم در آن ازدحام

هویدا شده در کنار خیام

همی چند طبق میوه با احترام

ص: 258

ز موز و ز انگور و هم از انار

همه دل نشین و به حقّ خوشگوار

از این رو به امرِ ولیّ خدا

همه در کنار شهِ دلربا

از آن ها بخوردند به شکر إله

که «سجّاد» وصفش کند در پگاه

اعتراض عبداللّه بن عمر به امام زین العابدین علیه السلام

مرحوم ابن شهرآشوب مازندرانی قدس سره در کتاب «مناقب» از ابو حمزه ثمالی نقل کرده است، عبداللّه بن عمر بر حضرت امام زین العابدین علیه السلام وارد شد و عرض کرد: ای فرزند حسین! شما آن کسی هستید که گفته اید: به درستی که یونس بن متی گرفتار ماهی شد و آن مصائب را دید به خاطر این که وقتی ولایت جدّم به او عرضه شد، توقف نمود؟ حضرت فرمودند: بله، مادرت به عزایت بنشیند. عبد الله بن عمر عرض کرد: اگر راست می گویی آن را به من نشان بده.

به همین خاطر حضرت به من و او دستور دادند، چشم تان را با پارچه ای ببندید. و در آن هنگام متوجه شدیم کنار دریا هستیم و آب به شدّت موج می زند. عبد اللّه بن عمر گفت: آقای من! خون من به گردن شما است، از خدا بترس که مرا به کشتن دهی. پس از مدّتی حضرت امر کردند چشم هایمان را باز کنیم و بعد حضرت فرمودند: آرام باش! اگر راست گو باشم نشانت می دهم. سپس [امام صدا زدند و] فرمودند: ای ماهی! ناگهان یک ماهی مانند کوه سر از دریا برآورد در حالی که می گفت: «لبّیک لبّیک یا ولیّ اللّه!» امام پرسیدند: تو که هستی؟ عرض کرد: ای سرور من! من ماهی یونس بن متی هستم. حضرت فرمودند: جریان یونس بن متی را برای ما نقل کن. ماهی عرض کرد:

«یَا سَیِّدِی! إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی لَمْ یَبْعَثْ نَبِیّاً مِنْ آدَمَ إِلَی أَنْ صَارَ جَدُّکَ مُحَمَّدٌ إِلَّا وَ قَدْ عَرَضَ عَلَیْهِ وَلَایَتَکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ فَمَنْ قَبِلَهَا مِنَ الْأَنْبِیَاءِ سَلِمَ وَ تَخَلَّصَ وَ مَنْ تَوَقَّفَ عَنْهَا وَ تَمَنَّعَ فِی حَمْلِهَا لَقِیَ مَا لَقِیَ آدَمُ مِنَ الْمَعْصِیَةِ وَ مَا لَقِیَ نُوحٌ مِنَ الْغَرَقِ وَ مَالَقِیَ إِبْرَاهِیمُ مِنَ النَّارِ وَ مَا لَقِیَ یُوسُفُ مِنَ الْجُبِّ وَ مَا لَقِیَ أَیُّوبُ مِنَ الْبَلَاءِ وَ مَا لَقِیَ دَاوُدُ مِنَ الْخَطِیئَةِ إِلَی أَنْ بَعَثَ اللَّهُ یُونُسَ فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهِ أَنْ یَا یُونُسُ تَوَلَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیّاً وَ الْأَئِمَّةَ الرَّاشِدِینَ مِنْ صُلْبِهِ، فِی کَلَامٍ لَهُ، قَالَ: فَکَیْفَ أَتَوَلَّی مَنْ

ص: 259

لَمْ أَرَهُ وَ لَمْ أَعْرِفْهُ، وَ ذَهَبَ مُغْتَاظاً، فَأَوْحَی اللَّهُ تَعَالَی إِلَیَّ أَنِ التقمی یُونُسَ وَ لَا توهنی لَهُ عَظْماً، فَمَکَثَ فِی بَطْنِی أَرْبَعِینَ صَبَاحاً یَطُوفُ مَعِیَ الْبِحَارَ فِی ظُلُمَاتٍ ثَلَاثٍ یُنَادِی: أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ قَدْ قَبِلْتُ وَلَایَةَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ الْأَئِمَّةِ الرَّاشِدِینَ مِنْ وُلْدِهِ، فَلَمَّا آمَنَ بِوِلَایَتِکُمْ أَمَرَنِی رَبِّی فَقَذَفْتُهُ عَلَی سَاحِلِ الْبَحْرِ، فَقَالَ زَیْنُ الْعَابِدِینَ علیه السلام : ارْجِعْ أَیُّهَا الْحُوتُ إِلَی وَکْرِکَ وَ اسْتَوَی الْمَاءُ»(1)

(ای مولای من! خداوند تبارک و تعالی از حضرت آدم تا جدّ بزرگوار شما محمّد صلی الله علیه واله وسلم ، هیچ پیغمبری را مبعوث نکرد، مگر این که ولایت شما خانواده را بر او عرضه داشت! هر کدام از آن ها پذیرفتند، آسوده و راحت ماندند و هر کدام از آن ها درنگ نمودند و از حمل آن خودداری کردند، گرفتار یک ناراحتی شدند: آدم گرفتار آن نافرمانی شد، و نوح دچار [طوفان و] غرق دریا گشت، و ابراهیم گرفتار آتش شد، و یوسف به چاه افتاد، و ایوب به بلا مبتلا گردید، و داوود به [آن] خطای [در قضاوت] گرفتار شد، تا بالاخره زمان یونس فرا رسید. پس خداوند متعال به یونس خطاب کرد: ای یونس! امیرالمؤمنین علیّ و ائمه طاهرین علیهم السلام از نسل او را دوست بدار. بخشی از گفتار یونس چنین بود که چگونه دوست بدارم کسی را که ندیده ام و او را نمی شناسم و با خشم [از میان قومش] رفت. پس خداوند تبارک و تعالی به من وحی نمود که یونس را ببلع ولی استخوان هایش را نشکن. پس چهل روز در شکم من بود و دریاها را همراه من سیر می کرد و درون سه ظلمت فریاد می زد: جز تو خدایی یکتا و یگانه نیست. تو پاک و منزهی و من از ستم کاران هستم. ولایت علیّ بن ابی طالب و ائمه طاهرین:از نسل او را پذیرفتم. پس چون به ولایت شما ایمان آورد، پروردگار عالم دستور داد تا او را کنار ساحل دریا قرار دهم. سپس حضرتامام زین العابدین علیه السلام [به آن ماهی] فرمودند: به جای خود برگرد ای ماهی! [و بعد او نیز رفت] و آب به هم پیوست.)

چو زین العابدین فرمود روزی

به یاران با کمال دل فروزی

ولایت علیّ فرض است و واجب

برای انبیاء و شاه و حاجب

هر آن کس که کند در آن تعلّل

چو یوسف که شده بر او تفضل

ص: 260


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص138.

گرفتار بلا و درد گردد

چنان یونس به حوتی بند گردد

اگر گردیده او در حوت زندان

گرفتار بلا در طول دوران

از آن باشد که در امر ولایت

که بهر جدّ ما گردیده غایت

نموده لحظه و آنی توقّف

ز امر حقّ نموده او تخلّف

چو بشنید این کلامِ شاهِ دوران

به ناگه زادهٔ عُمر پریشان

به زین العابدین از کینه توزی

بگفت با صد شکایت نیم روزی

کنون ای زادهٔ سبط پیمبر

علیّ بن الحسین ای شاه و سرور

گرفتاری یونس گر ز این بود

به زندان بلا او همنشین بود

نشانم ده دلیلش را تو سرمست

هر آن چه بوده و گردیده و هست

چو عبداللّه با حضرت چنین گفت

به اعجازی دگر چشمش نمی خفت

بفرمود حضرتش تا او به لحظه

رود دنبال شه با چشم بسته

زمانی که ببست چشمش به دستمال

به اعجازی برفت در لحظه و حال

به سوی ساحل دریای دوری

که نادیده کسی را در عبوری

به وحشت گفت عبداللّه با شاه

بُوَد بر گردنت خونم در این راه

شما را به خدا ای پور زهرا

پناهم ده از این غوغا در اینجا

بفرمود حضرتش با او دوباره

تو خود راغب بُدی بر این اماره

سپس حضرت صدا زد ماهی بحر

همان ماهیِ عهد آن پیمبر

بیامد از دل دریا به ساحل

یکی ماهی بُرون چون کوهْ عاجل

صدا می زد ز جان لبّیک لبّیک

ولیُّ اللَّه توئي ای شاهِ زیرک

بفرمود حضرتش با او که هستی

چه بوده سرنوشت تو به هستی

بگفت آن ماهی یونس که گویند

منم که قصّه ام را جمله جویند

بفرمود که بگو از روزگارش

ز فعل یونس و پروردگارش

چه شد که امر آمد آن زمانه

ببلعی حضرتش را زآن کرانه

ص: 261

بگفت به حضرت مولا به ساعت

به زین العابدین روحِ عبادت

تمام انبیاء جمله به عالم

چو نوح و هود و ابراهیم و آدم

ولایِ اهل بیت از جانب حقّ

شده عرضه به آن ها با چه رونق

کسانی که پذیرفتند آن را

شدند آسوده و از غم مصفّا

ولی آن ها که تردیدی نمودند

توقف کرده و در فکر بودند

گرفتار بلا و درد گشتند

به نوعی خسته و در هم شکستند

بشد آدم گرفتار بلائی

به نافرمانی حقّ مبتلائی

جناب نوح در طوفان چُنان شد

خلیلُ اللَّه به آتش امتحان شد

سپس یوسف به زندانِ بلا شد

ز بیماری چه بر ایوب ما شد

گرفتار خطا داوود در شهر

برای هر کسی دردی ز مهتر

چو آمد دورهٔ یونس به عالم

رسید وحیی به او از عشق خاتم

که ای یونس ولایِ آل احمد

علیّ مرتضی با حمد بی حد

پذیر و باش مستِ سینه چاکش

چو دیگر عاشقان آل پاکش

بگفت یونس که یا ربّ و إلها

چگونه من پذیرم پادشاها

کسی را که در این عالمِ فانی

ندیدم تاکنون او را به آنی

ز بعد آن غضب کرد او به قومش

به کَشتی آمد آن لحظهٔ یومش

شدم مأمور تا بلعم جنابش

به سینه جا دهم آن جان نابش

چهل روز بود در بطنم دمادم

در آن سختی و ظلمت ها به یک دَم

صدا می زد خدا را در همه وقت

نباشد غیر تو ربّی به جز أنت

توئي پاک و منزه بار إلها

منم از ظالمین و خسته شاها

پذیرفتم علیّ و آل پاکش

نباشد در جهان چون من هلاکش

در اینجا گشتمی مأمورِ مولا

که بگذارم جنابش را به صحرا

نمود ذات الهی وحی بر من

که یونس را بَرم در ساحلی أمن

ص: 262

الهی کن به حقّ شاه مردان

نگاهی بر دلِ «سجّادِ» گریان

نکاتی چند در توضیح حدیث شریف

این روایت شریف مشتمل بر نکات مهمّی است که به چند مورد آن در این نوشتار به نحو اختصار اشاره می نمائیم: نکتهٔ اوّل: برخی از افراد مثل عبداللّه بن عمر و پدرش با این که معجزات فراوانی از این قبیل از وجود نازنین حضرات معصومین علیهم السلام دیده بودند و علم به حقانیت آن بزرگواران داشتند، امّا مع الوصف ولایت اهل بیت علیهم السلام، که چونان توحید و نبوّت یکی از اصول اسلام می باشد را قبول نکردند و به قهقری رفتند. و نمی توان گفت که چون جاهل بودند و عظمت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام را نمی دانستند، گرفتار آن اشتباهات شدند.

لحظات پایانی زندگانی عمر بن خطاب

چرا که روایات فراوانی دربارهٔ آگاهی آن ها از فضائل و مناقب اهل بیت علیهم السلام وجود دارد. چنانچه مرحوم سیّد هاشم بحرانی قدس سره نیز از ابن عبّاس و کعب الاحبار حدیثی را نقل کرده است که نشان می دهد عمر بن الخطاب و همچنین فرزندش عبداللّه تا چه اندازه از مقام و عظمت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام آگاه بوده اند. به هر تقدیر عبداللّه بن عمر می گوید: وقتی زمان مرگ پدرم فرا رسید، گاهی از هوش می رفت و دوباره به هوش می آمد تا این که یک بار که به هوش آمد، مرا صدا زد و گفت: قبل از این که بمیرم علیّ ابن أبی طالب[علیهم السلام] را بر بالین من حاضر کن. به پدرم گفتم: تو را با علیّ[ علیه السلام ]چه کار است؟ و حال آن که برای بعد از خود شورا تشکیل داده ای و او را هم یکی از آن ها قرار داده ای؟ پدرم گفت: از رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم شنیدم که می فرمود:«إنّ فی النّار تابوتاً یحشر فیه اثنا عشر رجلاً من أصحابی، ثمّ التفت إلی أبی بکر، و قال: أحذر أن تکون أوّلهم، ثمّ إلتفت إلی معاذ بن جبل و قال: إیّاک یا معاذ أن تکون الثّانی، ثمّ إلتفت إلیّ ثمّ قال: یا عمر! إیّاک أن تکون الثّالث.»

(به درستی که در آتش دوزخ تابوتی است که در آن دوازده نفر از اصحاب من در آن خواهند بود. و آن گاه رو به ابوبکر کردند و فرمودند: از آن بترس که اوّلین آن ها باشی. سپس رو به معاذ بن جبل نمودند و فرمودند: بپرهیز از آن که دوّمین آنان باشی. سپس رو به من (عمر بن خطاب) کردند و فرمودند: بترس از آن که سوّمین آن ها باشی.)

ص: 263

فرزندم لحظاتی قبل از هوش رفتم و در همان حال، تابوتی را مشاهده کردم که در آن ابوبکر و معاذ بن جبل بودند و من سوّمین آن ها بودم.

عبداللّه بن عمر می گوید: به سراغ علیّ ابن أبی طالب [علیهم السلام] رفتم و عرض کردم: ای پسر عموی رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم ! پدرم تو را برای کاری که او را نگران کرده، فرا خوانده است. پس علیّ [ علیه السلام ] به همراه من آمد و چون بر بالین پدرم حاضر شد، پدرم به ایشان عرض کرد: ای پسر عموی رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم ! آیا قصد داری [و ممکن است] مرا عفو نموده و از جانب خدا و همسرت فاطمه [ سلام الله علیها ]، مرا حلال نمائی؟! و من نیز خلافت را به تو تسلیم نمایم؟

[حضرت] علیّ [ علیه السلام ] فرمودند: آری! امّا به شرط این که مهاجر و انصار را جمع نمائی و حقّی که از من غصب کردی را به صاحبش برگردانی و آن چه را که بین تو و دوستت ابوبکر گذشته را بیان کنی و به حقّ ما اعتراف نمائی، در این صورت تو را حلال کرده و از جانب دختر عمویم فاطمه [ سلام الله علیها ] ضامن حلالیت وی می شوم. عبداللّه بن عمر می گوید:

«فلمّا سمع ذلک أبی، حوّل وجهه إلی الحائط، و قال: النّار یا أمیرالمؤمنین و لا العار، فقام علیّ [صلوات اللّه علیه] و خرج من عنده. فقال له ابنه: لقد أنصفک الرّجل یا أبت! فقال له: یا بنیّ إنّه أراد أن ینشر أبا بکر من قبره، و یضرم له و لأبیک النّار، و تصبح قریش موالین لعلیّ بن أبی طالب، و اللّه لا کان ذلک أبداً...»(1)

(پدرم چون این سخن را شنید، صورتش را به سوی دیوار کرد و گفت: ای امیرالمؤمنین! آتش را بر ننگ و عار ترجیح می دهم!! از این رو [حضرت] علیّ [ علیه السلام ] هم برخاستند و ازنزد پدرم خارج شدند. پس در آن هنگام فرزندش عبداللّه به او گفت: ای پدر! علیّ [ علیه السلام ] با انصاف با تو سخن گفت، عمر به او گفت: ای فرزندم! او می خواهد [با این کار، اشتباهات] ابوبکر را از قبر بیرون بکشد و [آبروی] او و پدرت را به آتش بکشد، و قریش را از دوست داران و پیروان علیّ ابن أبی طالب [علیهم السلام] قرار دهد، نه به خدا قسم این هرگز شدنی نیست...)

بگفته زادهٔ عمر به یک یار

ز مرگ پدرش با دردِ بسیار

که چون آمد زمان مرگ بابم

بگفت با من گرفتارِ عذابم

در آن لحظه که او مانند اغیار

میان بسترش با حال افکار

ص: 264


1- . مدینة المعاجز، ج2، ص95.

ز هوش می رفت با وحشت بسیار

از این رو گفت با من با چه آزار

که تا من زنده ام آور کنارم

علیّ آن شاه و مولا بهر کارم

بگفتم به پدر با او چه کار است

تو که کردی به شورا کار و بارت

گرفتی حقّ او را بی بهانه

زدی زهرای اطهر را به خانه

بگفت بشنیده ام از نور عالم

رسول اللّه آن یکتا و خاتم

بُوَد تابوتی اندر قعر دوزخ

که نادیده کسی چون آن به برزخ

برای عدّه ای از جمع اصحاب

دوازده تن ز بین جمله اعراب

ز اصحابی که در عالم به هر عبد

به هر شکلی نمودند ظلم بی حد

سپس گفت به ابوبکر ذات احمد

ولیّ و سرور و آن نورِ سرمد

بپرهیز که نباشی اوّلین کس

شوی تنها در آن عالم به محبس

سپس گفت با معاذ بن جبل او

بپرهیز که تو باشی دوّمین رو

سپس رو کرد سو و جانب من

بگفتا که بترس از خشم ذو المَن

مبادا که شوی آن سوّمی تو

به دوزخ در عذابِ دائمی تو

کنون رفتم ز هوش و خوب دیدم

همان تابوت را بی درب دیدم

ابوبکر و معاذ در آن گرفتار

بُدَم من سوّمی تنها و بی یار

گرفتار عذاب و سختی و درد

عذاب دوزخ از ما گشته بی حد

برفت عبدُ لَه اندر کوی و بازار

بیاورد مرتضی را پیش طرار

چو آمد مرتضی در نزد بابش

بگفت با حضرتش اندر خطابش

توئی سرشار از جُود و سخاوت

نجاتم ده از این حالِ سفاهت

ز من بگذر اگر چه رو سیاهم

شدم ابلیس و در دوزخ به گاهم

ز سوی فاطمه بگذر تو از من

شفیعم شو در این لحظهٔ نااَمن

اگر چه بدتر از شیطان نمودم

اذیّت ها همه دوران نمودم

بفرمود شاه و آن مولای خوبان

به بابم با زبان ذاتِ یزدان

ص: 265

ببخشایم به شرطی که به مردم

حقیقت را بگوئی همچو در خُم

بگوئي با همه خلق زمانه

نمودی مکر با شاه یگانه

نمودی ظلم با غصبِ خلافت

بیفتادی چنین اندر شقاوت

اگر گوئی به خلقِ گشته محروم

که کردی جمله را گمراه و مغموم

اگر گوئی از آن عهدی که بستی

به همراه ابوبکر با چه پَستی

که ریزی خون آن ختم نبوّت

برای گفتن حقّ و مروّت

در آن روز غدیر با اُبهّت

که گفته او حقیقت را به صولت

اگر گوئی که با آن ظلم بسیار

زدی زهرای اطهر تا ز اخیار

کنی غصب خلافت نابهنگام

ز خوبان جهان با قتل و اعدام

در این صورت که گوئي تو حقیقت

حلالت می کنم اندر قیامت

چو گفت مولا به او که با صداقت

بگو با مردمان حقّ را به ساعت

بگردانْد صورتش را سوی دیوار

بگفت با مرتضی النّار و لا العار

دهم ترجیح آتش را به این عار

که گویم حقّ بُوَد حیدرِ کرار

چو بشنید این کلام آن نور ایمان

ز بابم در زمانِ مرگ و نُقصان

ز جا برخاست آن مولا شتابان

برفت از نزد او آن شاهِ دوران

چو رفت از نزد بابم من بگفتم

به انصاف گفت با تو جمله یک دَم

بگفت با من در آن لحظهٔ آخر

بخواهد مرتضی در کلّ خاور

ز قبر بیرون کِشد بوبکر چون من

برای مردمان بی هیچ مأمن

کند برپا به ساعت آتشی بِکر

بسوزاند مرا همراه بُوبِکر

سپس با این روش و با درایت

نماید مردمان را با صلابت

به یک باره مطیع خود به دنیا

مطیعی عاشق و واله و شیدا

عمر با این کلامِ پر ز تهمت

نمود دور عالمی را او ز رحمت

عجب بیچارگی افتاد در قوم

بگو «سجّاد» وصف شه به مردم

ص: 266

همان گونه که ملاحظه می کنید با این که عبداللّه بن عمر وقایع زمان حیات و مرگ پدرش را درک کرده است و حتّی از پدرش شنیده که در روز قیامت چونان ابوبکر و معاذ چه جایگاهی خواهد داشت و معجزات زیادی از خاندان رسالت علیهم السلام دیده است. اما مع الوصف هیچ گاه ولایت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام را نپذیرفت و حتّی در زمان حضرت امام زین العابدین علیه السلام اعتراض می کند که چگونه ممکن است حضرت یونس علیه السلام به جهت درنگ کردن در قبول ولایت شما در بطن حوت زندانی شده باشد. و با این که حضرت امام سجّاد علیه السلام ماهی جناب یونس علیه السلام را حاضر می کنند و قطع و اطمینان او به ولایت ائمه اطهار علیهم السلام بیشتر می شود. ولی مع ذلک ایمان نمی آورد؛ چرا که ایمان نور است و نور با وجود چنین افرادی که ظلمت محض هستند، جمع نمی شود.

نکتهٔ دوّم: همهٔ موجودات عالم امکان، مطیع امام معصوم علیه السلام می باشند. و همان گونه که در این روایت شریف نیز ملاحظه می فرمائيد، زمانی که حضرت امام زین العابدین علیه السلام در کنار دریا، ماهی حضرت یونس علیه السلام را صدا می زنند، آن حیوان بلافاصله محضر حضرت حاضر می شود و حسب الامر ایشان خود را ظاهر می نماید. که این باید درسی باشد برای همهٔ انسان ها، و آویزه گوش کنند که همگان باید مطیع ولیّ نعمت خود باشند. و لحظه ای از اوامر امام معصوم علیه السلام سرپیچی نکنند. که در غیر این صورت، انسانی که اشرف مخلوقات است، کمتر از حیوانات خواهد بود و به فرمودهٔ خداوند متعال:(أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ)(1)

«آن ها مانند چهار پایان بلکه بسی گمراه تر هستند.»

نکتهٔ سوّم: مطلب دیگری که در این روایت شریف وجود دارد، صحبت کردن حضرت امام زین العابدین علیه السلام با آن ماهی می باشد و این که ظاهراً ماهی به زبان انسان ها به اعجاز حضرت تکلّم کرده است. که نشان از ولایت تکوینی امام علیه السلام دارد؛ و روایات بسیاری وجود دارد که اهل بیت:نیز به زبان حیوانات صحبت کرده اند. کما این که خداوند متعال این قدرت را به جناب سلیمان علیه السلام نیز عنایت کرده بود و در قرآن می فرماید:

ص: 267


1- .سوره اعراف: آیهٔ 179.

(قَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّيْرِ)(1)

«گفت: ای مردم، ما را زبان مرغان آموختند.»

بنابراین از آنجائي که امام معصوم علیه السلام قیوم عالم امکان است و ولایت تکوینی دارند، هر آن چه را که اراده فرمایند، به اذن اللّه تبارک و تعالی واقع می شود. از این رو ائمه اطهار علیهم السلام هم قادر هستند که اراده نمایند و حیوانی به زبان انسان ها صحبت کند. و هم خود اهل بیت علیهم السلام زبان همهٔ حیوانات را می دانند و قادر هستند با حیوانات تکلّم نمایند.

نکتهٔ چهارم: این که خداوند تبارک و تعالی، ولایت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام را به همهٔ انبیاء عظام علیهم السلام عرضه کرده است. و همهٔ انبیاء ولایت حضرت علیّ مرتضی و فرزندانشان علیهم السلام را قبول کرده اند. و آنهائی که برای لحظه ای در قبول آن توقّف و تعلّل نمودند، گرفتار مصائبی شدند. یعنی با این که ولایت اهل بیت:را ردّ نکردند، امّا به خاطر این که برخی از انبیاء عظام علیهم السلام لحظاتی در قبول آن توقّف نمودند، گرفتار شدند. گر چه همان بزرگواران هم به امر الهی بلافاصله ولایت آل اللّه علیهم السلام را ز جان قبول نمودند. از این رو مرحوم علامه مجلسی قدس سره در کتاب «بحارالانوار» از وجود نازنین کتاب اللّه الناطق حضرت امام جعفر بن محمّد الصادق علیهما السلام نقل کرده است:

«وَلَایَتُنَا وَلَایَةُ اللَّهِ الَّتِی لَمْ یَبْعَثْ نَبِیّاً قَطُّ إِلَّا بِهَا.»(2)(ولایت ما [اهل بیت، ولایت اللّه است،] ولایت خداوندی که هرگز پیامبری را مبعوث نکرد، مگر به سبب [قبول] آن.)

عرضه ولایت اهل بیت علیهم السلام به آن چه از زمین می روید

به هر تقدیر ولایت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام، به همهٔ انبیاء عظام علیهم السلام عرضه شده است. و نه تنها انبیاء علیهم السلام و انسان ها و جنیان که در همین نوشتار هم به آن اشاره شده است، بلکه ولایت ائمه اطهار علیهم السلام به دیگر موجودات عالم نیز عرضه شده است. از این رو مرحوم علامه مجلسی قدس سره در روایت دیگری از کتاب «اختصاص» مرحوم شیخ مفید قدس سره نقل کرده است:

ص: 268


1- .سوره نمل: آیهٔ 16 .
2- . بحارالانوار، ج26 ، ص281.

جناب قنبر، خادم حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به امر حضرت، سه خربزه خرید، و برای حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام آورد. حضرت مقداری از آن ها را خوردند، یکی تلخ بود و دیگری ترش بود و آخری کرم زده شده بود. پس حضرت درهمی به قنبر دادند که دو مرتبه سه خربزه دیگر تهیه کند، امّا در این مرتبه خربزه ها شیرین بودند. پس حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به قنبر فرمودند:

«یَا قَنْبَرُ! إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی عَرَضَ وِلَایَتَنَا عَلَی أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ أَهْلِ الْأَرْضِ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الثَّمَرِ وَ غَیْرِ ذَلِکَ فَمَا قَبِلَ مِنْهُ وَلَایَتَنَا طَابَ وَ طَهُرَ وَ عَذُبَ وَ مَا لَمْ یَقْبَلْ مِنْهُ خَبُثَ وَ رَدِیَ وَ نَتُنَ.»(1)

(ای قنبر! خدای تبارک و تعالی ولایت ما اهل بیت را بر اهل آسمان ها و زمین از جن و انس و آن چه از زمین می روید و غیر آن ها عرضه نمود. پس هر کدام از آن ها که ولایت ما اهل بیت را پذیرفتند، لذّت بخش و پاک و پاکیزه و گوارا شدند، و هر کدام که ولایت ما اهل بیت را نپذیرفتند، پلید و فاسد و گندیده و بدبو شدند.)

بگفت قنبر به امر شاه عالم

امیرالمؤمنین آن نفس خاتم

خریداری نمودم روزگاری

سه خربزهٔ تازه از گذاری

چو رفتم محضر آن نور هستی

بخورد قدری ز آن را شه به سختی

ز تلخی و ز ترشیش به هر بار

نخورد ز آن ها ولیّ و شاه اخیار

لذا بار دگر آن شاه و مولا

به من داد درهمی دیگر به صهبا

که تا با آن بگیرم من ز بازار

همی خربزه ای دیگر به تکرار

چو رفتم بار دیگر نزد حضرت

از آن ها جمله خوردیم با چه لذّت

خلاف بار قبل و آن زمانه

همه شیرین بُدند و نوبرانه

لذا فرمود آن مولی الموالی

خدا داده به ما جاه و جلالی

که وصف آن نگنجد در کلامی

کند حیران خلائق را تمامی

نموده عرضه آن ذات الهی

ولای ما به هر وقت و به گاهی

ص: 269


1- . بحارالانوار، ج27 ، ص282.

به کلّ مردم و این خَلق گیتی

به هر کس که بُوَد در دشت و بیتی

ز حیوان و گیاه و جنّ و انسان

هر آن چه که بُوَد در زُمرهٔ کان

هر آن کس که وِلای ما پذیرفت

کجا اوصاف او را می توان گفت

بُوَد صاحبْ کمال و خوب و خوش رو

لذیذ و بس گوارا از همه رو

ولی آن ها که از روی لجاجت

نمودند ردّ ولایت را به ساعت

بُدَند جمله پلید و پر ز آفت

بدون هیچ خوبی و اصالت

همه بد مزه و دور از حلاوت

همی تلخ و به دور از هر ملاحت

اگر خواهی که گردی پاک و طاهر

چو «سجّاد» در خفا و هم به ظاهر

فدائی علیّ آن مقتدا باش

به دور از هر بلا روز جزا باش

ولایت اهل بیت علیهم السلام شرط قبول ایمان

یقیناً ذات مقدّس اَحدیت جلّ جلاله از هیچ کس، هیچ عملی را بدون ولایت حضرات معصومین علیهم السلام قبول نمی کند. حتّی اگر در ظاهر نیز قائل به وحدانیت ذات مقدّس ربوبی جلّ جلاله و نبوّت حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه واله وسلم هم باشد. اما اگر ولایت و وصایت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و فرزندان بزرگوارشان علیهم السلام را قبول نداشته باشد، جایگاه او در دوزخ خواهدبود. شیخ الطائفه مرحوم شیخ طوسی قدس سره در کتاب شریف «أمالی» از وجود نازنین حضرت رسول اللّه صلی الله علیه واله وسلم نقل کرده است:

«یَا عَلِیُّ! خَلَقَنِیَ اللَّهُ تَعَالَی وَ أَنْتَ مِنْ نُورِ اللّه حِینَ خَلَقَ آدَمَ، وَ أَفْرَغَ ذَلِکَ النُّورَ فِی صُلْبِهِ، فَأَفْضَی بِهِ إِلَی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، ثُمَّ افْتَرَقَا مِنْ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، أَنَا فِی عَبْدِ اللَّهِ، وَ أَنْتَ فِی أَبِی طَالِبٍ، لَا تَصْلُحُ النُّبُوَّةُ إِلَّا لِی، وَ لَا تَصْلُحُ الْوَصِیَّةُ إِلَّا لَکَ، فَمَنْ جَحَدَ وَصِیَّتَکَ جَحَدَ نُبُوَّتِی، وَ مَنْ جَحَدَ نُبُوَّتِی أَکَبَّهُ اللَّهُ عَلَی مَنْخِرَیْهِ فِی النَّارِ.»(1)

ص: 270


1- . أمالی شیخ طوسی، ص296 .

(یا علیّ! خداوند متعال من و تو را از نور خویش آفرید، هنگامی که آدم را خلق کرد، پس آن نور را در صلب آدم قرار داد تا این که آن را به صلب عبدالمطلّب منتقل کرد. سپس در صلب عبدالمطلّب من و تو از هم جدا شدیم، من در صلب عبداللّه و تو در صلب ابوطالب قرار گرفتی. نبوّت شایسته هیچ کس جز من نیست، و وصایت شایسته هیچ کس به غیر از تو نیست، پس هر کس وصایت تو را انکار کند، نبوّت مرا انکار کرده است و هر که نبوّت مرا انکار کند خداوند او را با صورت در آتش خواهند افکند.)

بفرموده ولیِّ کلّ عالم

رسول اللّه آن محبوب و خاتم

به مولی المؤمنین در روزگاری

مرا با تو إله و ذات باری

ز نور خود نموده خلق آنی

به قبل هر مَلک یا انس و جانی

سپس از بعد خلق ذات آدم

نهاد ما را به صلب او به یک دم

بُدیم همراه هم جملهٔ ایّام

که شد عبدالمطلّب در سرانجام

زمانی خلق اندر مُلک دنیا

از آن پس گشت اندر مُلک ادنا

جدا نور من و تو با مسمّا

نهاد نور مرا آن ذات والا

ودیعه در میان صلب نابی

همان عبدُ لَهِ اندر حجابی

چنانچه نور تو را ذات اللّه

به صلب آن ابوطالب به صد جاه

ودیعه او نهاده با چه اکرام

به بانگ قل هو اللّهی به فرجام

به غیر از بهر من در کلّ گیتی

نباشد لایق هر کس به لختی

نبوّت در جهان با کلّ وسعت

چنانچه نیست از بهر وصایت

به غیر از تو کسی با هر درایت

همی شایسته ای شاهِ ولایت

از این رو گر کسی با یک حماقت

کند انکار از تو این امامت

بُوَد مانند آن کس که به ساعت

نبوّت را کند رد با لجاجت

که باشد او یقیناً در قیامت

به آتش منزلش از این سفاهت

که «سجّاد» می کند او را به هر وقت

همی لعن با کمال شور و دقّت

ص: 271

باریدن باران به برکت دعای امام زین العابدین علیه السلام

مرحوم طبرسی قدس سره در کتاب شریف «احتجاج» از ثابت بنانی نقل کرده اند که گفت: من با عده ای از عبادت پیشگان شهر بصره مثل ایّوب سجستانی و صالح و عتبة الغلام و حبیب فارسی و مالک بن دینار به حجّ رفته بودیم. پس همین که وارد شهر مکه شدیم، دیدیم در اثر نباریدن باران مردم با کمبود آب مواجه شده اند و به خاطر بی آبی مردم دچار تشنگی شده اند. از این رو اهل مکّه و زائرین بیت اللّه الحرام به ما روی آوردند و نزد ما التماس کردند تا برای طلب باران همراه آن ها دعا نمائیم. پس نزد کعبه آمدیم و طواف کردیم. سپس با خضوع و ناله و زاری از خداوند تقاضای نزول باران نمودیم، ولی اثری از اجابت ندیدیم. در همین حال ناگاه جوانی که غصه هایش او را اندوهناک و غم هایش او را مضطرب و ناآرام کرده بود، وارد شد و اطراف کعبه چند بار طواف نمود. سپس روی به ما آورده و فرمود: ای مالک بن دینار! و ای ثابت بنانی! و ای ایّوب سجستانی! و ای صالح مری! و ای عتبة الغلام! و ای حبیب فارسی! و ای سعد! و ای عمر! و ای صالح اعمی! و ای زابعه! و ای سعدانه! و ای جعفر بن سلیمان! عرض کردیم: لبیّک و سعدیک [یعنی گوش به فرمان شما هستیم] ای جوان! فرمود:«أَ مَا فِیکُمْ أَحَدٌ یُحِبُّهُ الرَّحْمَنُ؟ فَقُلْنَا: یَا فَتَی! عَلَیْنَا الدُّعَاءُ وَ عَلَیْهِ الْإِجَابَةُ، فَقَالَ: أَبْعِدُوا عِنَ الْکَعْبَةِ فَلَوْ کَانَ فِیکُمْ أَحَدٌ یُحِبُّهُ الرَّحْمَنُ لَأَجَابَهُ ثُمَّ أَتَی الْکَعْبَةَ فَخَرَّ سَاجِداً فَسَمِعْتُهُ یَقُولُ فِی سُجُودِهِ: سَیِّدِی بِحُبِّکَ لِی إِلَّا سَقَیْتَهُمُ الْغَیْثَ. قَالَ: فَمَا اسْتَتَمَّ الْکَلَامَ حَتَّی أَتَاهُمُ الْغَیْثُ کَأَفْوَاهِ الْقِرَبِ، فَقُلْتُ: یَا فَتَی! مِنْ أَیْنَ عَلِمْتَ أَنَّهُ یُحِبُّکَ؟ قَالَ: لَوْ لَمْ یُحِبَّنِی لَمْ یَسْتَزِرْنِی فَلَمَّا اسْتَزَارَنِی عَلِمْتُ أَنَّهُ یُحِبُّنِی فَسَأَلْتُهُ بِحُبِّهِ لِی فَأَجَابَنِی ثُمَّ وَلَّی عَنَّا وَ أَنْشَأَ یَقُولُ:

مَنْ عَرَفَ الرَّبَّ فَلَمْ تُغْنِهِ

مَعْرِفَةُ الرَّبِّ فَذَاکَ الشَّقِیُ

مَا ضَرَّ فِی الطَّاعَةِ مَا نَالَهُ

فِی طَاعَةِ اللَّهِ وَ مَا ذَا لَقِیَ

مَا یَصْنَعُ الْعَبْدُ بِغَیْرِ التُّقَی

وَ الْعِزُّ کُلُّ الْعِزِّ لِلْمُتَّقِی

ص: 272

فَقُلْتُ: یَا أَهْلَ مَکَّةَ مَنْ هَذَا الْفَتَی؟ قَالُوا: عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیهم السلام.»(1)

(یک نفر در بین شما نیست که خداوند مهربان او را دوست داشته باشد؟ عرض کردیم: [وظیفه] ما دعا کردن است و بر خداست که اجابت نماید. فرمود: از کعبه دور شوید، اگر یک نفر در بین شما باشد که خداوند متعال او را دوست داشته باشد، دعای او را مستجاب می نماید. سپس روی به جانب کعبه نموده و به سجده افتاد. پس شنیدم در سجده می گفت: الهی! به محبّتی که به من داری، باران رحمت خود را بر این مردم نازل کن! ثابت بنانی گوید: هنوز دعای ایشان تمام نشده بود که باران چون دهانه مشک باریدن گرفت! گفتم: ای جوان! از کجا فهمیدی که خداوند متعال تو را دوست دارد؟ فرمود: اگر مرا دوست نمی داشت به زیارت خانه اش دعوتم نمی کرد؛ از این که مرا به زیارت دعوت کرده، فهمیدم مرا دوست دارد. به همین جهت خداوند متعال را به محبّتی که به من دارد، قسم دادم، و او دعای مرا مستجاب نمود. سپس از نزد ما رفت، در حالی که این شعر را می خواند:

کسی که پروردگار را بشناسد و معرفت پروردگار او را بی نیاز نکند، بدبخت است .آن چه در راه اطاعت خدا به او رسیده و آن چه می بیند، به طاعت او ضرری نمی زند.

بنده به غیر از تقوی چه کند؟ و عزّت، تمام عزّت برای شخص پرهیزکار است.

ثابت بنانی گوید: از مردم مکّه سؤال کردم: این جوان کیست؟ گفتند: علیّ بن الحسین بن علیّ ابن ابی طالب علیهم السلام است.)

برفتند جمعی از اهل عبادت

به سوی کعبه از باب زیارت

رسیدند چون به مکّه جمله دیدند

مسلمانان به غم جمله اسیرند

شده قحطی و باران قطع گشته

ز بی آبی همه غمگین و خسته

بگفتند مردم مکّه به آن ها

کنید با ما دعا ای مهربان ها

ز بعد خواندنِ نماز باران

کنار کعبه و در جمع یاران

همه رفتند سوی کعبه گریان

خضوع و ناله با صد آه و افغان

ص: 273


1- . الاحتجاج، ج2، ص 317 .

که یا ربّ لطف تو باشد چه بسیار

ببخشا بندگانت مست و هشیار

نما نازل کنون باران رحمت

ز بعد این همه سختی و زحمت

ولی گر چه نمودند عجز و ناله

به درگاه خدا با استغاثه

نیامد قطره بارانی به رأفت

به امر حضرت باری به اُلفت

بگفت راوی که ناگه زآن میانه

بدیدم یک جوانی ماه پاره

بیامد نزد کعبه دل پریشان

نموده غُصّه ها در چهره پنهان

صدا زد ما همه را در کناری

به اسم خود همی تک تک به کاری

شدیم محو جمال گشته اغناء

چو او ما را بخواند با نام و اسماء

اگر چه تاکنون در هیچ جائی

ندیده جملهٔ ما را جدائی

ولی با دقّت و با استواری

شناسد همه را با اقتداری

بفرمود آن جوان با خوش زبانی

به ما با بهترین زیبا بیانی

بُوَد آیا کسی در جمع یاران

که باشد عاشق حقّ روزگاران

به نحوی که بُوَد محبوب باری

خدا دوستش بدارد چو نگاری

بگفتیم کِای جوان و نور تابان

بخوانیم ما خدا را نور یزدان

نداریم بیش از این دیگر وظیفه

بُوَد از ما دعا ای نور دیده

اگر خواهد خداوند تبارک

اجابت می کند آن را مبارک

بفرمود این چنین نَبْوَد عزیزان

که گردد مستجاب هر آهِ رندان

اگر باشد کسی محبوب باری

اجابت می کند او را به یاری

ز بعد آن همی با چشم گریان

برفتا نزد کعبه دل پریشان

بخواند ذات الهی را به یک آن

به سجده کرد دعائی بهر باران

بگفت با ذاتِ ربّ و ذو الجلالش

رسان باران رحمت در کمالش

نمانده از تن خلقت به جز پوست

به حقّ آن که داری تو مرا دوست

رسان بهر خلائق با کرامت

همی باران رحمت با لطافت

ص: 274

چو در آنجا بخوانْد ذات توانا

بشد باران رحمت نازل آنجا

بگفتم از کجا دانستی ای یار

که باشی این چنین محبوب دادار

بفرمود زآن که آن مولایِ والا

نموده دعوتم با عشق و شیدا

که آیم خانه اش در جمع یاران

به لطف بی مثالی جمله دوران

بگفت و رفت آن نور درخشان

بخوانَد نغمه ای آرام و نالان

کسی که باشد از ذات خداوند

همی آگه در این عالمِ بی حد

شقی باشد اگر اندر زمانی

بخواند غیر او را در بیانی

بُوَد در طاعتش هر روز رونق

چه در نعمت بُوَد چه نقمت حقّ

بُوَد پرهیزکار و متّقی عبد

بُوَد عزّت به تقوی در همه درد

چو رفت او از بَرِ ما با صلابت

بگفتم با کسی با یک اشارت

که باشد این جوانِ بانجابت

که دارد این چنین جاهی و طاعت

نباشد در جهان مثلش به جائی

شدم مبهوت او با یک دعائی

بگفتند او امام شیعیان است

علیّ بن الحسین نور جهان است

بُوَد بر سیّد «سجّاد» سرور

هم او جدّش بُوَد هم صاحب سَر

نکاتی چند در توضیح حدیث شریف

این روایت شریف مشتمل بر نکاتی است که چند مورد آن به اختصار نگاشته می شود:

نکته اوّل: در شدائد و گرفتاری ها از دیگران درخواست کنیم که برای مشکلات دعا کنند، همان گونه که اهل مکه از افرادی که از شهر بصره وارد شهرشان شده بودند، درخواست نمودند، که برای نازل شدن باران از آسمان همراه آنان دست به دعا بردارند. چرا که خداوند متعال دعای برادر مؤمن، در حقّ برادرش را زود مستجاب می کند. وجود نازنین حضرت امام جعفر صادق علیه السلام می فرمایند:

«ثَلاَثُ دَعَوَاتٍ لاَ یُحْجَبْنَ عَنِ اَللَّهِ تَعَالَی: دُعَاءُ اَلْوَالِدِ لِوَلَدِهِ إِذَا بَرَّهُ، وَ دَعْوَتُهُ عَلَیْهِ إِذَا عَقَّهُ، وَ دُعَاءُ اَلْمَظْلُومِ عَلَی ظَالِمِهِ، وَ دُعَاؤُهُ لِمَنِ اِنْتَصَرَ لَهُ مِنْهُ، وَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ

ص: 275

دَعَا لِأَخٍ لَهُ مُؤْمِنٍ وَاسَاهُ فِینَا، وَ دُعَاؤُهُ عَلَیْهِ إِذَا لَمْ یُوَاسِهِ مَعَ اَلْقُدْرَةِ عَلَیْهِ وَ اِضْطِرَارِ أَخِیهِ إِلَیْهِ.»(1)

(سه دعا است که از خدا مخفی نمی ماند [و خدا دعای سه گروه را مستجاب می کند]: دعای پدر به فرزندش زمانی که به او نیکی کرده است، و نفرین پدر به فرزندش وقتی که او را عاق می کند. نفرین مظلوم بر ظالم، و دعای مظلوم در حقّ کسی که او را در برابر ظالم یاری کرده است. و دعای برادر مؤمن برای برادر مؤمنش که در راه اهل بیت:او را یاری می دهد، و نفرین او زمانی که با داشتن قدرت بر یاری، و نیاز شدید برادرش به آن کمک، او را یاری نمی دهد.)

و صد البتّه که دعا کردن در حقّ برادر مؤمن، برای دعا کننده اثرات زیادی دارد. چنانچه حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در روایت دیگری می فرمایند:

« دُعَاءُ اَلْمُؤْمِنِ لِلْمُؤْمِنِ یَدْفَعُ عَنْهُ اَلْبَلاَءَ وَ یُدِرُّ عَلَیْهِ اَلرِّزْقَ.»(2)

(دعای مؤمن برای برادر مؤمن دفع بلا از او می نماید و روزی او را روان می سازد.)و در روایت دیگری مرحوم شیخ صدوق قدس سره در کتاب «ثواب الأعمال و عقاب الأعمال» از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نقل کرده است:

«دُعَاءُ الْمُسْلِمِ لِأَخِیهِ بِظَهْرِ الْغَیْبِ یَسُوقُ إِلَی الدَّاعِی الرِّزْقَ وَ یَصْرِفُ عَنْهُ الْبَلَاءَ وَ تَقُولُ لَهُ الْمَلَائِکَةُ لَکَ مِثْلَاهُ.»(3)

(دعای مسلمان برای برادر غائبش رزق را به سوی دعا کننده می کشاند و بلا را از او برمی گرداند و فرشتگان به او می گویند دو برابر آن چه برای برادرت درخواست نمودی برای تو می باشد.)

نکته دوّم: این روایت دلالت می کند که حضرت امام زین العابدین علیه السلام آگاهی کامل از غیب دارند. زیرا با این که امام هیچ گاه حسب ظاهر ثابت بنانی و دوستانش را ندیده بودند، امّا مع الوصف حضرت آن ها را به خوبی می شناختند و حتّی اسماء آن ها را هم می دانستند. و این نشان از احاطهٔ امام علیه السلام به عالم امکان دارد. و این که علم امام معصوم علیه السلام در طول علم ذات مقدّس ربوبی جلّ جلاله بوده و همان گونه که خداوند تبارک و تعالی از همه چیز اطّلاع دارد و عالم محضر ذات باری تعالی می باشد، اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام نیز به اذن اللّه تبارک و تعالی

ص: 276


1- . أمالی طوسی، ص281.
2- . اختصاص، ص28.
3- . ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص153 .

از همه چیز آگاهی دارند و سراسر گیتی در محضر آن بزرگواران می باشد. چنانچه مرحوم ثقة الإسلام کلینی قدس سره روایت نموده: سدیر به حضرت امام محمّد باقر علیه السلام عرض کرد: جانم فدایتان! شما کیستید؟ حضرت فرمودند:

«نَحْنُ خُزَّانُ عِلْمِ اَللَّهِ، وَ نَحْنُ تَرَاجِمَةُ وَحْیِ اَللَّهِ، وَ نَحْنُ اَلْحُجَّةُ اَلْبَالِغَةُ عَلَی مَنْ دُونَ اَلسَّمَاءِ وَ مَنْ فَوْقَ اَلْأَرْضِ.»(1)

(ما [اهل بیت] خزانه دار علم خداوند متعال هستیم، و ما مترجمان وحی الهی می باشیم. ما حجّت رسا بر کسانی که زیر آسمان و روی زمین هستند، می باشیم.)

نکته سوّم: این که خداوند تبارک و تعالی به خاطر اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام از آسمان باران نازل می کند. چنانچه وجود اقدس و نازنین حضرت امام علیّ النقی الهادی علیه السلام در زیارت ارزشمند جامعه کبیره در این باره می فرمایند:

«وَ بِکُمْ ینَزِّلُ الْغَیثَ»(به واسطه شما [اهل بیت] باران نازل می شود.)

«غیث»، به معنی باریدن باران می باشد، یعنی خداوند متعال به سبب و به خاطر شما اهل بیت:و به دعاهای شما باران نازل می کند. نه تنها باران، که هر نعمتی از طرف خداوند متعال به بندگانش داده می شود به برکت چهارده معصوم علیهم السلام است. و اگر آن بزرگواران نبودند، اصلاً آسمان و زمین قرار نمی گرفت و نابود می شد. چنانچه در زیارت جامعه کبیره نیز به این مطلب تصریح شده است و حضرت امام علیّ النقی الهادی علیه السلام در این باره می فرمایند:

«وَ بِکُمْ یمْسِکُ السَّمَاءَأَنْ تَقَعَ عَلَی الْأَرْضِ.»

(و به سبب شما اهل بیت است که خداوند متعال آسمان را محفوظ نگاه داشته تا بر زمین برخورد نکند.)

و در روایت دیگری شیخ اقدم مرحوم شیخ صدوق قدس سره در کتاب «کمال الدین و تمام النعمة» از حضرت علیّ بن موسی الرضا علیهما السلام نقل کرده است:

ص: 277


1- . اصول کافی، ج1، ص412.

«...بِنَا یُمْسِکُ اَللَّهُ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضَ أَنْ تَزُولا، وَ بِنَا یُنْزِلُ اَلْغَیْثَ، وَ یَنْشُرُ اَلرَّحْمَةَ، وَ لاَ تَخْلُو اَلْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ مِنَّا ظَاهِرٍ أَوْ خَافٍ وَ لَوْ خَلَتْ یَوْماً بِغَیْرِ حُجَّةٍ لَمَاجَتْ بِأَهْلِهَا کَمَا یَمُوجُ اَلْبَحْرُ بِأَهْلِهِ.»(1)

(به واسطه ما اهل بیت خداوند متعال آسمان ها و زمین را نگاه می دارد و فرو نمی ریزد. و به واسطه ما اهل بیت است که باران رحمت نازل می شود. و رحمت الهی منتشر می گردد. و هیچ گاه زمین از حجّت قائمی که از ما اهل بیت است خالی نمی شود، چه ظاهر و آشکار باشد و چه پنهان و ترسان. و اگر زمین روزی خالی از حجّت گردد، [تمام] اهلش را فرو می برد [و نابود می شود]. همان گونه که موج دریا غرق شدگان را فرو می برد.)

به هر تقدیر این روایات که نشان دهنده آن می باشد که خداوند متعال به واسطه اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام از آسمان باران نازل می کند. و یا آسمان ها را از این که بر عوالم پائین بیفتند به سبب حضرات معصومین علیهم السلام محافظت می نماید. کنایه است از این که ائمه اطهار علیهم السلام واسطه در فیض می باشند. و این روایت نشان دهندهٔ آن است که آل اللّه علیهم السلام صاحب ولایت تکوینی می باشند.

نکته چهارم: دوست داشتن در راه خداوند متعال از جملهٔ محبّت های ممدوحه است، همان گونه که بغض و دشمنی در راه خداوند تبارک و تعالی نیز از عداوت های مستحسنه می باشد. وجود نازنین حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه واله وسلم در ضمن روایتی در این باره می فرمایند:

«... یَا عَبْدَ اللَّهِ أَحِبَّ فِی اللَّهِ وَ أَبْغِضْ فِی اللَّهِ وَ وَالِ فِی اللَّهِ وَ عَادِ فِی اللَّهِ فَإِنَّهُ لَا تَنَالُ وَلَایَةَ اللَّهِ إِلَّا بِذَلِکَ وَ لَا یَجِدُ رَجُلٌ طَعْمَ الْإِیمَانِ وَ إِنْ کَثُرَتْ صَلَاتُهُ وَ صِیَامُهُ حَتَّی یَکُونَ کَذَلِک...»(2)

(...ای بنده خدا! در راه خداوند متعال دوست داشته باشد، و در راه خداوند متعال [از افراد] متنفر باش، و در راه خدا محبّت داشته باش. و در راه خدا دشمنی کن؛ زیرا تو به ولایت خداوند متعال جز از این راه دست پیدا نمی کنی. و هیچ کس طعم ایمان را نمی چشد، اگر چه نماز و روزه اش زیاد باشد، مگر این که چنین باشد.)

ص: 278


1- . کمال الدین و تمام النعمة، ج1، ص203.
2- . بحارالانوار، ج27 ، ص54.

انسان باید محبّت حضرات معصومین علیهم السلام که عاشق خداوند تبارک و تعالی هستند را در قلب خود جای دهد و عاشق آن بزرگواران باشد. و در راه خدا و به خاطر او، آن بزرگواران را، که به خداوند متعال، محبّت دارند را دوست داشته باش و همهٔ دوستی هایش با افراد به خاطر خداوند متعال و آل اللّه علیهم السلام باشد. و آن کسی و آن چیزی را که آن بزرگواران دوست دارند، به خاطر این که محبوب خداوند و اهل بیت علیهم السلام است را دوست داشته باشد؛ و همچنین در این عالم از هر کس یا هر چیزی که مبغوض خداوند متعال و حضرات معصومین علیهم السلام است، به خاطر این که مبغوض آن بزرگواران است، متنفر باشد.

چنین کسی در واقع خداوند متعال و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام را ولیّ و سرپرست خود دانسته و از خود در برابرِ آن بزرگواران هیچ اراده ای ندارد و خواستِ خود را در خواستِ خداوند متعال و آل اللّه علیهم السلام فانی کرده و جز آن چه آن بزرگواران بخواهند، چیزی نمی خواهد؛ و همین است حقیقت ایمان، و اگر کسی از این گفته بهره ای نداشته باشد، در حقیقت اصلاً طعم ایمان را نچشیده است. هر چند اهل نماز و روزه و حجّ و ... باشد.

به عبارت دیگر حبّ و بغضِ در راهِ خداوند متعال و حضرات معصومین علیهم السلام که محبّت به آن ها چونان محبّت به ذات اقدس ربوبی جلّ جلاله می باشد، محور ایمان خواهد بود. به همینجهت وقتی از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام سؤال شد که آیا حبّ و بغض جزء ایمان است، حضرت فرمودند:

«هَلِ اَلْإِیمَانُ إِلاَّ اَلْحُبُّ وَ اَلْبُغْضُ؟»(1)

(مگر ایمان جز دوستی و دشمنی [برای خداوند و اهل بیت علیهم السلام چیز دیگری] می باشد؟)

بنابراین از آنجائی که ایمان غیر از حبّ و بغض به خاطر خداوند متعال نیست، وجود نازنین حضرت امام زین العابدین علیه السلام در روایت مورد بحث ما، به ثابت بنانی و دوستانش فرمودند:

«أَ مَا فِیکُمْ أَحَدٌ یُحِبُّهُ الرَّحْمَنُ؟»

(آیا در بین شما کسی هست که خداوند متعال او را دوست داشته باشد؟)

و به راستی چه کسی در این عالم غیر از وجود نازنین و مبارک و منوّر حضرات معصومین علیهم السلام می تواند ادّعا کند، که خداوند متعال او را دوست می دارد. چنین ادّعائي فقط و فقط زیبندهٔ

ص: 279


1- . اصول کافی، ج 3 ، ص284.

اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام می باشد. بله ذات اقدس اللّه جلّ جلاله همهٔ بندگان خود را دوست دارد و همهٔ موجودات عالم مخصوصاً انسان ها مورد عنایات و توجهات ذات مقدّس ربوبی جلّ جلاله می باشند. امّا آن محبّتی که لازمه اش خشنودی خداوند متعال از همهٔ اعمال و رفتار و کردار بندگانش می باشد، تنها دربارهٔ حضرات معصومین علیهم السلام صادق است و لا غیر، از این رو فقط اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام می توانند ادعا نمایند که خداوند متعال ما را دوست دارد.

نشان دادن حقیقت مخالفین به یکی از شیعیان

راوی احادیث اهل بیت علیهم السلام، مرحوم حافظ رجب برسی قدس سره در کتاب ارزشمند «مشارق انوار الیقین» نقل کرده است: مردی از حضرت امام زین العابدین علیه السلام سؤال کرد: به سبب چه چیزی ما [شیعیان] را بر دشمنانمان برتری می دهند، در حالی که در بین آن ها افرادی وجود دارند که از ما زیباتر هستند؟ امام علیه السلام به او فرمودند:«أَ تُحِبُّ أَنْ تَرَی فَضْلَکَ عَلَیْهِمْ؟ فَقَالَ: نَعَمْ، فَمَسَحَ یَدَهُ عَلَی وَجْهِهِ، وَ قَالَ: اُنْظُرْ، فَنَظَرَ فَاضْطَرَبَ، وَ قَالَ: جُعِلْتُ فِدَاکَ رُدَّنِی إِلَی مَا کُنْتُ، فَإِنِّی لَمْ أَرَ فِی اَلْمَسْجِدِ إِلاَّ دُبّاً وَ قِرْداً وَ کَلْباً، فَمَسَحَ یَدَهُ فَعَادَ إِلَی حَالِهِ.»(1)

(مایلی امتیاز خود را بر آن ها مشاهده کنی؟ عرض کرد: بله، پس حضرت دست بر صورت او کشیده، و فرمودند: نگاه کن، پس همین که نگاه کرد به ناگه مضطرب و نگران شد و عرض کرد: جانم فدای شما، مرا به همان حالتی که بودم برگردانید، به درستی که من در مسجد غیر خرس و میمون و سگ چیز دیگری نمی بینم، پس حضرت [دو مرتبه] دست [بر صورت او] کشیدند، از این رو به حالت اوّل خود برگشت.)

بگفت روزی به چارم نور هستی

به زین العابدین یک حقّ پرستی

چرا ما افضلیم بر خلق عالم

بر آنهائی که دارند بغض خاتم

بر آنهائي که هستند دشمن ما

ندارند از علیّ عشقی به دل جا

و حال آن که بُوَند زیبای صورت

گهی زیباتر و در اوج خلقت

ص: 280


1- . مشارق انوار الیقین، ص280.

بفرمود حضرتش خواهی بدانی

چرا افضل ز آن ها در جهانی

چو گفت آری به آن مولای خوبان

کشید دستی به چشمش مهر یزدان

برفت پرده کنار و گشت غوغا

ز پیش چشم او الحقّ هویدا

بشد آگه ز اسرار إلهی

به یک لحظه به امری پادشاهی

بدید جمله به مسجد خرس و میمون

سگند و جمله مست قطره ای خون

بگفت با ترس با آن شاه مردان

مرا بر حال و دورانم بگردان

برم گردان به حال خود دوباره

ندارم طاقتی ای ماه پاره

کشید دستی دوباره شاه عالم

به روی صورتش آن هم به یک دم

دوباره بست چشمانش ز اسرار

ولی با باوری افزون به آن یار

بگوید سیّد «سجّاد» هر روز

وِلای مرتضی در دل بیفروز

امام معصوم علیه السلام آگاه از ضمیر و حقیقت حال افراد می باشند. و نه تنها آگاه از ضمیر افراد هستند که از صلب و نسل همهٔ انسان ها تا روز قیامت با خبر می باشند. از این رو منقول است که حضرت سید الشهداء ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام در حمله های خود در روز عاشورا بعضی از اهل کوفه را نمی کشتند، هنگامی که از علّت آن سؤال نمودند، حضرت فرمودند:

«هر کس در صلبش مؤمنی باشد را نمی کشم.»(1)

و از وجود نازنین حضرت امام زین العابدین علیه السلام نقل شده است:

«روز عاشورا افرادی را دیدم که به پدرم نیزه یا شمشیر می زدند و آن حضرت با این که می توانستند متعرض آن ها نمی شدند. وقتی امامت به من منتقل شد فهمیدم که چون برخی از محبّین ما در صلب آن ها بودند [که در آینده متولد می شدند]، پدرم آن ها را نمی کشت.»(2)

ص: 281


1- . سحاب رحمت، ص576 .
2- . سحاب رحمت، ص576.

از این رو در روایت دیگری مرحوم محمّد بن حسن صفار قدس سره در کتاب «بصائر الدرجات» از وجود نازنین حضرت امام زین العابدین علیه السلام نقل کرده است:

«إِنَّا لَنَعْرِفُ اَلرَّجُلَ إِذَا رَأَیْنَاهُ بِحَقِیقَةِ اَلْإِیمَانِ وَ حَقِیقَةِ اَلنِّفَاقِ، وَ إِنَّ شِیعَتَنَا لَمَکْتُوبُونَ بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِم.»(1)

(ما حقیقت ایمان و حقیقت نفاق هر شخصی را هنگامی که به او نگاه کنیم، می شناسیم. به درستی که اسامی شیعیان ما و پدرشان نوشته شده است.)

امام و سرور یکتا پرستان

علیّ بن الحسین آن نورِ یزدان

بفرموده زمانی بین یاران

که ما بی هیچ نقصانی به دوران

شناسیم با نگاهی همچو جانان

به خلق این جهان گشته بنیان

همی از چهرهٔ جمله به یک آن

همه اسلاف و احفادش به اقران

شناسیم از وجودش ذات احسان

چنان بی داد یا ظلمی به افغان

بدانیم که بُوَد او از حسودان

منافق یا که کافر از ته جان

شناسیم از میان خلقِ رحمان

تمام شیعیان و راد مردان

بُوَد نام تمامِ اهل ایمان

به نزد ما هم از انس و هم از جان

همی بنوشته بر لوحی چه تابان

ز جنس نور و هم بی هیچ نقصان

همی نام کسانی که به غفران

بُوَند شیعهٔ ما به امر فرقان

به همراه پدر و جدِّ آنان

چنان «سجّاد» و بابش بین خوبان

ص: 282


1- . بصائر الدرجات، ج2، ص51.

افضلیت زیارت و نشر معارف اهل بیت علیهم السلام از شهادت

مرحوم مستنبط قدس سره نگاشته است: در کتاب «الثاقب فی المناقب» آمده است: زهری گوید:

برادری داشتم که برادری ما به خاطر خدا بود، و من خیلی او را دوست داشتم، او در هنگام جهاد با رومیان به شهادت رسید، من به این مقام او غبطه می خوردم و خوشحال بودم و آرزو می کردم که من نیز به همراه او بودم و به شهادت می رسیدم .با این آرزو شبی خوابیدم، او را در خواب دیدم، به وی گفتم: خدا با تو چگونه رفتار کرد؟ گفت: خداوند به جهت جهاد من و محبّتی که به حضرت محمّد صلی الله علیه واله وسلم و خاندان او داشتم مرا آمرزید و به شفاعت حضرت امام علیّ بن الحسین علیه السلام ملک مرا در بهشت، از هر جهت به مسافت مسیر صد هزار سال گسترش داد.

گفتم: من هم دوست داشتم که همانند تو به شهادت می رسیدم .گفت: مقام تو از من به مسافت هزار هزار سال برتر و بالاتر است .گفتم: چگونه؟ گفت: مگر تو حضرت امام سجّاد علیه السلام را هر جمعه یک مرتبه ملاقات نکرده و بر او سلام نمی کنی؟ و وقتی چهره مبارکش را می بینی بر محمّد و آل محمّد علیهم السلام درود نمی فرستی؟ آن گاه در این زمان شوم - زمان بنی اُمیّه - از آن حضرتحدیث نقل می نمایی و خود را در معرض مشکلات قرار می دهی؛ ولی خداوند مهربان تو را حفظ می کند؟! (و بدین سبب مقامی بس ارجمند در پیشگاه الهی داری) .

زهری گوید: من از خواب بیدار شدم، با خودم گفتم: شاید این خواب آشفته بود و خواب صادق نیست .باز خوابیدم، دوباره او را دیدم، گفت: آیا در گفته من تردید نمودی؟ تردید به خود راه مده که شکّ و تردید کفر است، و آن چه که گفتم به کسی مگو، چرا که به زودی حضرت امام سجّاد علیه السلام تو را از خوابت آگاه خواهد کرد، همان گونه که رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم ابابکر را در راه شام از خوابش آگاه نمود .

از خواب برخاستم و نمازم را خواندم، ناگاه فرستاده حضرت امام سجّاد علیه السلام آمد، خدمت حضرت امام سجّاد علیه السلام شرفیاب شدم، وقتی حضرت مرا دیدند فرمودند :ای زهری! دیشب در خواب چنین و چنان دیدی، دو مورد خوابی که دیدی هر دو صحیح و راست بودند.(1)

یکی از شیعیان کرده روایت

که اندر این جهان بی نهایت

ص: 283


1- . ترجمه القطره، ج2، ص532؛ مدینة المعاجز، ج4، ص420.

زمانی داشتم والا برادر

کریم و عاشق حضرتِ داور

که ناگه در زمانی با شجاعت

به جنگ روم با اهل شقاوت

به راه حضرت حقّ با رشادت

رسید به رتبه و جاه شهادت

از این رو غبطه می خوردم ایّام

به جاه او همیشه با چه آلام

تمنا می نمودم با چه باور

که ای کاش من به همراه برادر

ز جان بگذشته بودم با صلابت

به راه حضرت حقّ زآن عبادت

از این رو در شبی از روی اقبال

بدیدم ناگهان بس شاد و خوشحال

به خواب بی مثالی شادکامان

که عاجز باشم از وصفش به دوران

برادر را که دارد رتبه و جاه

لذا گفتم به او در آن بزنگاه

چگونه باشد احوالت در اینجا

که گفت با من به ناگه بس هویدا

از آن جائی که اندر راه باری

بدادم خون خود با استواری

به بهتر حالتی با جان نثاری

چو بودم هر زمانی با وقاری

محب و عاشقِ آل محمّد

خداوند جهان با لطف بی حد

به لطف آن امام و شاه و سرور

علیّ بن الحسین مظهر داور

نمود بر من همی الطاف بسیار

در این عالم برزخِ پر آزار

چو بنمود حضرتش از من شفاعت

در آن سختی عظمی با سخاوت

از این رو من به او گفتم همیشه

خورم غبطه به هر جائی به گریه

که ای کاش در همان ایّام و دوران

به همراهِ تو و آن راد مردان

شده بودم شهیدِ راهِ مولا

ز بهر طاعت باری تعالی

لذا برادرم زود و به سرعت

به من گفت در همان لحظه به دقّت

تو افضل از منی بی هیچ شکی

که حیران گشته زآن هر عقل و درکی

چرا که تو همیشه روز جمعه

روی دیدن آن شاه خجسته

علیّ بن الحسین آن ذاتِ سامی

به همراه تحیّات و سلامی

ص: 284

در آن لحظهٔ دیدار جنابش

برای حضرت و بهر ثوابش

فرستی صلوات بر آل احمد

به عشقی با دلی لبریز از حمد

در این دوران الحقّ سخت و دشوار

میان ظالمانِ جمله بد کار

چو این را گفت با من در دل خواب

به ناگه با تنی لرزان و بی تاب

شدم بیدار و در آن لحظه هشیار

از این رو با خودم گفتم به تکرار

بدیدم این زمان خوابی پریشان

از آن اضغاثِ احلام همچو نادان

ولی از بعد ساعاتی دوباره

چو رفتم خواب دیدم در نظاره

برادر را که گوید عالمانه

چرا بنموده ای شک در زمانه

که شک تو بُوَد بس ظالمانه

نگو این خواب خود را عاشقانه

به جمله مردمان در هیچ گاهی

که به زودی و اندر وعده گاهی

علیّ بن الحسین آن شاه نامی

تو را آگاه سازد روز و شامی

ز صدق خوابْ با اعجاز و حالی

همان گونه که آن مولی الموالی

رسول اللّه آن مولای عالم

نمود آگاه در یک لحظه و دم

ابوبکر را ز خوابش در مکانی

که حیران گشت در لحظه به آنی

به راه شام اندر روزگاری

بدون گفتن آن در گذاری

از این رو بعد این رؤیای زیبا

میان روز صبحش بی مهابا

چو می رفتم به راهی دل شکیبا

به ناگه حضرتش با حالِ شیدا

به من فرمود دیشب با صفائی

بدیدی در دلِ خوابت به جائی

چنین بعد از چنان با شادمانی

سپس با لطف و با آن مهربانی

تمام ما وقع را بی کم و بیش

به من فرمود آن مولای دل ریش

که گشتم همچو «سجّادِ» پریشان

ز علم حضرتش در لحظه حیران

ص: 285

اعجاز امام زین العابدین علیه السلام بعد از تخریب کعبه

مرحوم علامه مجلسی قدس سره از کتاب «اصول کافی» مرحوم ثقة الاسلام کلینی قدس سره از ابان بن تغلب روایت نموده است:

هنگامی که حجّاج بن یوسف ثقفی [در حین جنگی که با عبداللّه بن زبیر داشت،] کعبه را خراب کرد، مردم خاک کعبه را جمع نموده و [به عنوان تبرک] بردند. همین که تصمیم به ساختمان کعبه گرفتند ماری آشکار شد و مانع مردم برای ساختن مجدد کعبه شد. که در آن هنگام مردم فرار کردند و نزد حجّاج رفتند. پس حجّاج از این که اجازه ساختن کعبه به او داده نشود، ترسید.

از این رو بر فراز منبر رفت و مردم را سوگند داد و گفت: خدا رحمت کند کسی را که دربارهٔ این گرفتاری که ما به آن مبتلا شده ایم، آگاهی و علمی داشته باشد، و ما را برای حل این مشکل از آن با خبر نماید. پس پیرمردی به سوی او آمد و گفت: اگر کسی در این باره علمی داشته باشد، در نزد مردی است که من دیدم کنار کعبه آمد و مقداری از خاک آن را برداشت، و رفت. پسحجّاج گفت: او که بود؟ پیرمرد گفت: علیّ بن الحسین علیهما السلام بود. حجّاج گفت: بله، او معدن علم است. پس کسی را سراغ امام سجّاد علیه السلام فرستاد.

هنگامی که حضرت نزد حجّاج آمدند، او حضرت را از مانعی که برای ساختن کعبه به وجود آمده بود، با خبر نمود. امام سجّاد علیه السلام به او فرمودند: ای حجّاج! تو بنائی را که ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام ساخته بودند، ویران کردی و اجزاء آن را در راه رها نمودی و به غارت بردی! و گمان کردی میراث تو می باشد. اکنون به منبر برو و مردم را قسم بده که هر کدام از آن ها، هر چه برده اند را برگردانند. پس حجّاج این کار را انجام داد. و مردم را قسم تا هر کس هر آن چه را که برده است، برگردانند.

بعد از این کارِ حجّاج، مردم هر چه برده بودند را برگرداندند. پس وقتی که خاک های کعبه جمع آوری شد، امام سجّاد علیه السلام آمدند و محل خانه خدا را معین نمودند و دستور دادند زمین را حفر کنند. و دیگر آن مار دیده نشد. پس مردم زمین را حفر کردند تا به پایه های خانهٔ خدا رسیدند. در آن هنگام امام سجّاد علیه السلام فرمودند: شما دور شوید، پس مردم از نزد آن کنار رفتند. آن گاه حضرت نزدیک آن آمدند و با لباس خود آن مکان را پوشاندند سپس گریه کردند و بعد با دست خود خاک ریختند، آن گاه کارگران را صدا زدند و فرمودند: شروع به ساختن کنید. پس از آن که

ص: 286

دیوارهای کعبه بالا آمد، امام سجّاد علیه السلام دستور دادند خاک بیاورید و داخل کعبه بریزید. به همین جهت کف خانه خدا مقداری بالا آمد و با نردبان داخل آن می شوند.(1)

زمانی که حجّاج کافر سرشت

نمود کعبه را تل خاکی ز خشت

در آن جنگِ با زادگان زبیر

که عالم ندیده چنین کافرانی به دیر

ببردند همه مردمان بی خبر

به عشق فراوان، نه از روی شَر

همه خاک آن کعبهٔ چون بهشت

پس از هتک حرمت و آن کار زشت

از این رو پس از آن که با التهاب

دوباره نمودند قصد که با هر شتاب

بسازند همی کعبه را در حجاز

به ناگه بشد در زمان همچو راز

یکی مار وحشی در آنجا عیان

که از هیبتش جملگان در زمان

فراری شدند هر کدامی به آن

به یک وحشت بی مثالی ز جان

چو حجّاج غافل ز ذات خدا

که نَبْوَد به عمرش به غیر از جفا

از این رو به منبر میان عوام

بگفت رحمتِ حضرتِ حقّ مدام

بر آن کس که ما را هم اکنون و حال

کند ره نمائی که اندر مجال

شود مرتفع مشکل ما کنون

در این ساعت گشته الحقّ فسون

لذا پیرمردی بگفت زآن میان

به آن کافر کرده جور و فغان

بُوَد حل این مشکلِ سهمگین

جوابش به دستِ امامِ مبین

علیّ زادهٔ سبطِ خیر الوری

ولیّ نعمت و آن امامِ هدی

از این رو بگفتند به هول و هراس

به آن سرورِ عالم و کلّ ناس

هویدا شده نزد بیت إله

یکی مارِ پر هیبتی نابگاه

که مانع شود از بنایش خزان

به هر ساعتی با غضب بی امان

بفرمود به او شاهِ کون و مکان

بنائی که ابراهیم به صد امتنان

ص: 287


1- . بحارالانوار، ج46 ، ص115.

به همراه فرزند خود با دعا

بنا کرده بود بهر امر خدا

نمودی تو ویران همی با چه شور

چو غارت نمودی به حال غرور

که گویا بُوَد جمله میراث تو

به شورِ تمام و همی خنده رو

کنون رو به منبر به حال خضوع

قسم ده همه مردمان با خشوع

که آن چه ببردند از بیت حقّ

همه آورند جمله بی مکر و دلق

چو گفتند با مردمان این چنین

بدون تعلّل همه بی معین

هر آن چه که بُرده بُدند زآن زمین

دوباره نهادند به جایش وزین

لذا حضرتش بعد آن بس حزین

بفرمود با مردمِ سرزمین

کناری روید جمله بی هر بیان

سپس با دلی پر غم از آن دَدان

بزد خاک ها را کناری به دست

به نحوی که ظاهر شد آنجا به هست

به یک باره پایهٔ بیت إله

سپس حضرتش با همه عزّ و جاه

بفرمود تا جمله با احترام

بسازند دوباره به صد اهتمام

همی کعبه را در کنار امام

به امر خدا با خلوص تمام

به اشک روان همچو «سجّاد» زار

به عشق امام با دلی استوار

یکی از نکاتی که به خوبی از این روایت شریف استفاده می شود، متداول بودن «تبرک» در صدر اسلام، در بین مسلمانان می باشد. چرا که بردن خاک کعبه با توجه به محافظت از آن، به نحوی که مردم دوباره همه آن را برگرداندند، غرض دیگری غیر از «تبرک» به آن خاک مقدس نمی تواند داشته باشد. و این سیره عملی مسلمانان، مخالف برخی از قرائت عامه، از اسلام است که بر آن پافشاری کرده و فتوا به حرمت «تبرک» جستن از مقدّسات می دهند. و در نهایت کفر افراد به این سبب می دهند.

ص: 288

حضرت خضر علیه السلام در محضر امام زین العابدین علیه السلام

مرحوم ابن شهرآشوب قدس سره در کتاب «مناقب» روایت نموده اند: ابراهیم ادهم و فتح موصلی هر کدام نقل کرده اند: با قافله در بیابان حرکت می کردم که احتیاج [به کاری] پیدا نمودم. بنابراین از قافله دور شدم که ناگهان دیدم پسری [در آن بیابان] راه می رود، از این رو با خودم گفتم: سبحان الله! در این بیابان خشک [چگونه این] پسر راه می رود؟ پس نزدیک او رفتم و به او سلام کردم. پس [هنگامی که] جواب سلام مرا داد به او عرض کردم: به کجا می روی؟ فرمود: قصد کرده ام به [زیارت] خانهٔ پروردگارم بروم، عرض کردم: دوست من، تو کوچک هستی و هنوز بر تو [حجّ] واجب و مستحب نشده است، پس فرمود: ای شیخ! ندیده ای کسانی که از من سن کمتری داشته اند، مرده اند؟ عرض کردم: توشه سفر و مرکب سواریت کجا است؟ فرمود: توشه [و غذای] من پرهیزکاریم می باشد و مرکب سواریم، دو پای من است و هدفم [نیز] مولایم می باشد. عرض کردم: با تو چیزی از غذا نمی بینم.فرمود: ای شیخ! آیا پسندیده [و خوب] است که یک نفر، تو را دعوت کند، ولی تو از خانه ات غذا [با خودت] ببری؟ عرض کردم: نه. فرمود: کسی که مرا به خانه اش دعوت کرده است، مرا اطعام و سیراب می کند، عرض کردم: پای بردار [و حرکت کن] تا زودتر برسی، پس فرمود: من باید تلاش نمایم و او [نیز] باید [مرا به مقصدم] برساند! مگر نشنیده ای فرمایش خداوند تعالی را که می فرماید:

(و الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ)(1)

«و آنان که در (راه) ما (با جان و مال خود) تلاش کردند حتماً آن ها را به راه های خود هدایت می کنیم، و همیشه خدا یار نیکوکاران است.»

راوی گفت: در هنگامی که ما مشغول صحبت کردن بودیم ناگهان جوانی زیبا صورت با لباسی سفید نزد ما آمد و [آن] پسر را در آغوش گرفت و به او سلام کرد. پس من رو به آن جوان نمودم و به او عرض کردم: قسم به آن کسی که به تو این ظاهر زیبا و آراسته را داده است، این پسر کیست؟ فرمود: او را نمی شناسی، او علیّ بن الحسین بن علیّ بن ابی طالب علیهم السلام است. سپس آن جوان را ترک نمودم و رو به پسر کردم و عرض کردم: تو را به حق پدرانت قسم، این جوان کیست؟ فرمود:

ص: 289


1- .عنکبوت: آیهٔ 69.

«أَ مَا تَعْرِفُهُ هَذَا أَخِیَ الْخَضِرُ، یَأْتِینَا کُلَّ یَوْمٍ فَیُسَلِّمُ عَلَیْنَا!»

(او را نمی شناسی، او برادرم خضر است که هر روز نزد ما می آید و سپس به ما سلام می کند!)

پس عرض کردم: تو را به حق پدرانت قسم، به من خبر بده که بدون توشه [و غذا] به سبب چه چیزی از این بیابان خشک عبور می کنی؟ فرمود: بلکه من با توشه ای عبور می کنم؛ و توشه [و غذای من] در این بیابان چهار چیز می باشد. عرض کردم: آن ها چیست؟ فرمود:

«أَرَی الدُّنْیَا کُلَّهَا بِحَذَافِیرِهَا مَمْلَکَةَ اللَّهِ، وَ أَرَی الْخَلْقَ کُلَّهُمْ عَبِیدَ اللَّهِ وَ إِمَاءَهُ وَ عِیَالَهُ، وَ أَرَی الْأَسْبَابَ وَ الْأَرْزَاقَ بِیَدِ اللَّهِ، وَ أَرَی قَضَاءَ اللَّهِ نَافِذاً فِی کُلِّ أَرْضِ اللَّهِ، فَقُلْتُ: نِعْمَ الزَّادُ زَادُکَ یَا زَیْنَ الْعَابِدِینَ! وَ أَنْتَ تَجُوزُ بِهَا مَفَاوِزَ الْآخِرَةِ فَکَیْفَ مَفَاوِزُ الدُّنْیَا.»(1)

([اوّلاً:] من همه دنیا، با تمام اطراف و اکنافش را، مملکت خداوند متعال می دانم و [ثانیاً:] تمام مردم را بنده و کنیز و عیال خداوند متعال می دانم و [ثالثاً:] وسائل و ارزاق [همگان] را در دست خداوند متعال می دانم و [رابعاً:] فرمان خداوند متعال را در هرجائی از زمین خداوند متعال نافذ می دانم، عرض کردم: خوب توشه ای است توشه شما ای زین العابدین! و شما با همین توشه از بیابان های خشک آخرت عبور می کنید چه رسد به بیابان های خشک دنیا.)

ابراهیمِ ادهم در زمانی

چُنان فتحِ موصلی اندر بیانی

بگفته که چو اندر روزگاری

برفتم سفری از بهر کاری

به ناگه چون جدا گشتم ز یاران

ز اهل قافله و جمله آنان

بدیدم ناگهان اندر بیابان

جوانی را به مثل ماه تابان

بدون مرکب و زادی به دوران

چنان شمسی که باشد بس فروزان

بگفتم با خودم با حال حیران

در این وادی خشک و اُوج گرما

جوانی با چنین سنی به صحرا

کجا بوده در این گرما و تنها

لذا رفتم در آنجا و به سرعت

به نزدش آن زمان و وقت و ساعت

ص: 290


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص138.

که پرسم از حضورش با شجاعت

در آن صحرا و گرما با رفاقت

از این رو بعد آن که شاد و خرم

سلامم را جوابی گفت در دَم

بگفتم به جنابش که در این وقت

کجا راهت بُوَد در بین این دشت

بفرمود که به شوق حضرت حقّ

روم خانهٔ او با عشق و رونق

نمودم عرض، از بهر تو اکنون

که طفلی و نباشد از همه گون

برای تو در این عالم و گردون

نه حکمی و وجوبی بی غم و چون

چرا خود را چنین از بهر باری

به زحمت افکنی با غم گساری

بفرمود به من از روی درایت

کنون در این جهانِ با صلابت

ندیده ای کسی کوچک تر از من

که مرده باشد اندر مُلک ذو المن

بگفتم پس خوراک و مرکبت کو

لذا فرمود با لطفی و خوش خو

بُوَد توشه من از بهر این راه

همی تقوی برای ذات اللّه

دو پایم در تمام این مسافت

بُوَد مرکب من از بهر طاعت

هدف من بُوَد از این مرارت

فقط مولا و آن اصل دیانت

بگفتم من نمی بینم در اینجا

به همراهت غذائی بهر فردا

بفرمود با من ای شیخ کذائي

اگر دعوت شوی اندر سرائی

کجا باشد روا که در مجالی

طعامت را بَری با خود به حالی

خداوند جهان و با سخاوت

دهد رزق مرا از روی حکمت

بگفتم پس کنون زود و شتابان

نما طی راه خود را پای کوبان

که تا شاید به لطف ذات یکتا

رسی به مقصدت زین جای دنیا

دوباره گفت با من باقراری

بُوَد کار من اندر هر گذاری

همی سعی و تلاش با استواری

خدا هم از روی فضلش به یاری

رساند زین مکان و اُوج گرما

مرا به شهر خود بی هیچ غوغا

ص: 291

مگر نشنیده ای این قول باری

که فرموده خدا بی هر شعاری

کسانی که به راه ما به غایت

کنند کوشش خدا با یک سعادت

گشاید راه های خود به عالم

برای جملهٔ آنان دمادم

بدون شک چرا که حیّ داور

بُوَد با محسنین در کلّ خاور

چو بودیم ما همی مشغول صحبت

به ناگه یک جوانِ خوب صورت

که بر تن کرده بود با یک ملاحت

لباس و جامه ای زیبا و راحت

بیامد نزد ما با یک تواضع

به آغوشش گرفت بی هر تدافع

پسر را ناگهان با وجد و شادی

به همراه سلامی چون موالی

بگفتم من به آن جوان زیبا

که باشد این پسرِ پاک و بُرنا؟

بگفت با من مگر نمی شناسی

جنابش را که با این سرشناسی

بُوَد نامش به هر جائی ز گیتی

همی وردِ زبان خلقِ هستی

بُوَد او زادهٔ سبط پیمبر

علیّ بن الحسین آن شاه و سرور

بگفتم بعد از آن با اشک ریزان

به آن کودک زیبا و درخشان

تو را به حقّ اجداد گرامت

که باشد این جوانِ با کرامت؟

که با این عشق بسیار و فراوان

زند بوسه قدومت همچو اعیان

بفرمود حضرتش با یک جلالت

بُوَد خضر نبیّ با آن غرابت

به نزد حضرت حقّ که همیشه

به هر روزی به عشقی هر طلیعه

بیاید نزد ما با عشق بسیار

که تا در لحظه ای در وقتِ دیدار

نماید با دلی پر از محبّت

سلامی او به ما با شوق و رغبت

نمودم عرض به آن شاه ولایت

قسم به ذات حقّ و باب حاجت

به آباء گرامت زین بیابان

بدون زاد و توشه جانِ جانان

چگونه طی کنی راهت به هر آن؟

بدون مرکبی بی هیچ نقصان؟

ص: 292

بفرمود حضرتش با مهربانی

غذای من در این عالمِ فانی

چهار چیز است بدون شک و تردید

یکی این که جهان و ماه و خورشید

همه اطراف و اکنافش به یک دید

بُوَد مملکت یکتایِ جاوید

و دیگر اینکه جمله خلق و مردم

عیال و بنده اند بی هر تألم

برای ذات حقّ بی هیچ شکی

در این عالم به هر حالی و سبکی

و دیگر این که رزق جملهٔ خلق

بُوَد دست خدا از غرب تا شرق

و آخر این که فرمان خداوند

بُوَد نافذ و جاری با همه مجد

به کلِّ عالمِ اعلی و أدنا

یقیناً هر زمان و وقت و هر جا

چو بشنیدم چنین زیبا کلامی

از آن مولا و آن سرورِ نامی

بگفتم به جنابش با ارادت

نباشد بهتر از این تا قیامت

دگر توشهٔ راهی که به ساعت

ز صحرای قیامت با شجاعت

گذر می کنی آن هم با دلی أمن

که این صحرا به نزدش همچو ارزن

بُوَد بی هیچ شکی نور سرمد

به لطف و فضل آن مولای بی حد

که «سجّاد» دائماً به مثل یک عبد

بگوید حمد ذاتش را چه ممتد

نکاتی چند در توضیح حدیث شریف

در این روایت شریف نکات متعددی وجود دارد، که در این نوشتار به برخی از آن ها به نحو اختصار اشاره می شود:

اوّلاً: از این روایت به خوبی می توان استنباط نمود که امام معصوم علیه السلام کوچک و بزرگ بودنشان دخالتی در مقامات عالیه آن بزرگواران ندارد. و از آن جائی که علم امام علیه السلام لدنی و از طرف خداوند متعال می باشد، در همان ایّام طفولیت و کودکی نیز علم شان از علم خداوند متعال نشأت می گیرد. از همین رو حضرت خضر علیه السلام نیز با این که سالیان زیادی از عمرشان گذشته است، از فیوضات امام علیه السلام بهره می برند و استفاده می کنند.

ص: 293

ثانیاً: حضرات معصومین علیهم السلام احتیاجی به آب و غذا ندارند. و قبلاً نیز در همین نوشتار گذشت که جسم اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام از نور می باشد و پر واضح است که نور احتیاجی به خاکیان و خاک و آن چه از آن می روید ندارد. بلکه آن بزرگواران فقط و فقط فقیر إلی اللّه می باشند. و همهٔ عالم به امر و اذن الهی به آن انوار الهی محتاج است. اگر چه به حسب ظاهر از آن چه در این کره خاکی است، استفاده می کنند.

ثالثاً: همان گونه که در این روایت تصریح شده حضرت خضر علیه السلام هر روز محضر حضرت امام زین العابدین علیه السلام می رسیده است تا در پیشگاه ایشان عرض ادب نموده و سلام و درود بفرستد. اینجاست که باید توجه نمود که مگر حضرت امام زین العابدین علیه السلام چه مقام و منزلتی دارند که حضرت خضر علیه السلام با چنین ارادت و پشت کاری هر روز خدمت حضرت امام زین العابدین علیه السلام می رسند تا به ایشان با یک سلام نمودن، عرض ادب نمایند.

و خاندانی که یک سلام کردن به پیشگاه مقدس و منورشان چنین ارزشی دارد، خودشان چه مقام والائی خواهند داشت. و نه تنها جناب خضر علیه السلام که موحدان عالم، مشتاق آن هستند کههر چند از راه دور و حتّی با یک سلام نمودن، ارادت خود را به آستان مقدّس حضرات معصومین علیهم السلام به منسه ظهور برسانند. و حتّی از برخی از روایات می توان استفاده کرده که یک سلام از راه دور به اهل بیت عصمت و طهارت علیه السلام ارزشش از شفاعت حضرت خاتم الأنبیاء صلی الله علیه واله وسلم نیز بالاتر باشد. چرا که علاوه بر برکاتی که در همین یک سلام وجود دارد، مشمول شفاعت حضرت رسول اللّه صلی الله علیه واله وسلم هم خواهند شد.

عظمت امیرالمؤمنین علیه السلام در بیان رسول خدا صلی الله علیه واله و سلم

مرحوم علامه مجلسی قدس سره در روایتی طولانی از جناب ابوذر غفاری نقل کرده است: روزی در خانهٔ امّ سلمه با پیامبر صلی الله علیه واله وسلم نشسته بودم. و حضرت برای من صحبت می کردند و من به فرمایشات ایشان گوش می دادم که ناگهان حضرت علیّ بن ابی طالب علیهما السلام داخل خانه شدند. پس صورت رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم با دیدن برادر و پسر عمویشان از فرط خوشحالی نورانی شد. سپس ایشان را در آغوش گرفتند و میان چشمانشان را بوسیدند و بعد از مدّتی نگاهی به من انداختند و فرمودند: ای ابوذر! آیا این شخصی [حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام ] که الآن بر ما وارد شد را آنچنان که بایسته و شایسته است، می شناسی؟ ابوذر می گوید: عرض کردم: ای رسول خدا! ایشان برادر

ص: 294

و پسر عموی شما و همسر فاطمهٔ پاک دامن و پدر حسن و حسین علیهم السلام سرور جوانان بهشت هستند. پس رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم فرمودند:

«یَا أَبَاذَرٍّ! هَذَا الْإِمَامُ الْأَزْهَرُ وَ رُمْحُ اللَّهِ الْأَطْوَلُ وَ بَابُ اللَّهِ الْأَکْبَرُ فَمَنْ أَرَادَ اللَّهَ فَلْیَدْخُلِ الْبَابَ، یَا أَبَا ذَرٍّ! هَذَا الْقَائِمُ بِقِسْطِ اللَّهِ وَ الذَّابُّ عَنْ حَرِیمِ اللَّهِ وَ النَّاصِرُ لِدِینِ اللَّهِ وَ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَی خَلْقِهِ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی لَمْ یَزَلْ یَحْتَجُّ بِهِ عَلَی خَلْقِهِ فِی الْأُمَمِ کُلُّ أُمَّةٍ یَبْعَثُ فِیهَا نَبِیّاً، یَا أَبَا ذَرٍّ! إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی جَعَلَ عَلَی کُلِّ رُکْنٍ مِنْ أَرْکَانِ عَرْشِهِ سَبْعِینَ أَلْفَ مَلَکٍ لَیْسَ لَهُمْ تَسْبِیحٌ وَ لَا عِبَادَةٌ إِلَّا الدُّعَاءَ لِعَلِیٍّ وَ شِیعَتِهِ وَ الدُّعَاءَ عَلَی أَعْدَائِهِ، یَا أَبَا ذَرٍّ! لَوْ لَا عَلِیٌّ مَا بَانَ الْحَقُّ مِنَ الْبَاطِلِ وَ لَا مُؤْمِنٌ مِنَ الْکَافِرِ وَ لَا عُبِدَ اللَّهُ لِأَنَّهُ ضَرَبَ رُءُوسَ الْمُشْرِکِینَ حَتَّی أَسْلَمُوا وَ عَبَدُوا اللَّهَ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَمْ یَکُنْ ثَوَابٌ وَ لَا عِقَابٌ وَ لَا یَسْتُرُهُ مِنَ اللَّهِ سِتْرٌ وَ لَا یَحْجُبُهُ مِنَ اللَّهِ حِجَابٌ وَ هُوَ الْحِجَابُ وَ السِّتْرُ.»

(ای ابوذر! ایشان امام نورانی و نیزه بلند الهی و دروازه بزرگ خداوند است. پس هر کس که خداوند را طلب کند باید از این در داخل شود. ای ابوذر! اوست که عدالت الهی را برقرار و از حریم خداوند دفاع می کند. یاری رسان دین الهی و حجّت خداوند بر بندگان است. خداوند متعال همواره به واسطه [حضرت] علیّ [ علیه السلام ] بر بندگانش در امّت هایی که پیامبری مبعوث فرموده است، اقامه حجّت می کند. ای ابوذر! خداوند متعال در هر رکن از ارکان عرشش هفتاد هزار فرشته قرار داده است که تنها عبادت وتسبیح آن ها دعا کردن برای [حضرت] علیّ [ علیه السلام ] و یاران ایشان و نفرین بر دشمنان [حضرت] علیّ [ علیه السلام ] است، ای ابوذر! اگر [حضرت] علیّ [ علیه السلام ] نبود حقّ از باطل و مؤمن از کافر تشخیص داده نمی شد و خدا هم عبادت نمی گردید چرا که او سرهای مشرکین را از بدن جدا کرد تا زمانی که اسلام آوردند و خداوند را پرستش کردند. و اگر این چنین نبود نه ثوابی وجود داشت و نه عقابی. و هیچ پرده ای از سوی خدا او را مستور نمی داشت و هیچ حجابی از سوی خدا او را محجوب نمی کرد، بلکه او خود حجاب و ستر است.)

ص: 295

ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام ملاک ایمان و کفر

سپس رسول خدا این آیه را خواندند:

(شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّی بِهِ نُوحاً وَ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ وَ ما وَصَّیْنا بِهِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسی وَ عِیسی أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ کَبُرَ عَلَی الْمُشْرِکِینَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ اللَّهُ یَجْتَبِی إِلَیْهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی إِلَیْهِ مَنْ یُنِیبُ)(1)

«از [احکام] دین آن چه را که به نوح درباره آن سفارش کرد برای شما تشریع کرد و آن چه را به تو وحی کردیم و آن چه را که درباره آن به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش نمودیم که دین را بر پا دارید و در آن تفرقه اندازی مکنید بر مشرکان آن چه که ایشان را به سوی آن فرا می خوانی گران می آید خدا هر که را بخواهد به سوی خود برمی گزیند و هر که را که از در توبه درآید به سوی خود راه می نماید»و بعد فرمودند: ای ابوذر! خداوند متعال در وحدانیت و ملکش یکتا بود، سپس بندگان مخلصش را برای خود در نظر گرفت، و برای آن ها بهشت را مباح کرد. هر آن کس را که بخواهد هدایت کند ولایت حضرت علیّ علیه السلام را به او خواهد شناساند و هر آن کس را بخواهد گمراه کند، وی را از شناخت حضرت علیّ علیه السلام باز می دارد.

«یَا أَبَا ذَرٍّ! هَذَا رَایَةُ الْهُدَی وَ کَلِمَةُ التَّقْوَی وَ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَی وَ إِمَامُ أَوْلِیَائِی وَ نُورُ مَنْ أَطَاعَنِی وَ هُوَ الْکَلِمَةُ الَّتِی أَلْزَمَهَا اللَّهُ الْمُتَّقِینَ فَمَنْ أَحَبَّهُ کَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ أَبْغَضَهُ کَانَ کَافِراً وَ مَنْ تَرَکَ وَلَایَتَهُ کَانَ ضَالًّا مُضِلًّا وَ مَنْ جَحَدَ وَلَایَتَهُ کَانَ مُشْرِکاً، یَا أَبَا ذَرٍّ! یُؤْتَی بِجَاحِدِ وَلَایَةِ عَلِیٍّ یَوْمَ الْقِیَامَهِ أَصَمَّ وَ أَعْمَی وَ أَبْکَمَ فَیُکَبْکِبُ فِی ظُلُمَاتِ الْقِیَامَةِ یُنَادِی (یا حَسْرَتی عَلی ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ)(2) وَ فِی عُنُقِهِ طَوْقٌ مِنَ النَّارِ لِذَلِکَ الطَّوْقِ ثَلَاثُمِائَةِ شُعْبَةٍ عَلَی کُلِّ شُعْبَةٍ مِنْهَا شَیْطَانٌ یَتْفُلُ فِی وَجْهِهِ وَ یَکْلَحُ مِنْ جَوْفِ قَبْرِهِ إِلَی النَّارِ.»

ص: 296


1- . شوری: آیهٔ 13 .
2- . زمر: آیهٔ 56 .

(ای ابوذر! [حضرت] علیّ [ علیه السلام ] پرچم هدایت، کلمه تقوی، ریسمان محکم الهی، پیشوای اولیاء من و نور طاعت پیشه گانِ من است. او کلمه ای است که خداوند متعال آن را بر پرهیزکاران واجب کرده است، کسی که او را دوست بدارد، مومن، و کسی که با او دشمنی ورزد، کافر است. کسی که ولایت او را ترک کند گمراه و گمراه کننده و کسی که ولایتش را انکار کند مشرک است. ای ابوذر! منکر ولایت [حضرت] علیّ [ علیه السلام ] در روز قیامت کر و کور و لال مبعوث می شود و در تاریکی های قیامت تلوتلو می خورد و بر زمین می افتد. در حالی که می گوید: (حسرت و آه برای من به خاطر کوتاهی که انجام دادم) و بر گردنش طوقی از آتش است که سیصد شعبه دارد، و بر هر شعبه شیطانی است، که بر صورتش آب دهان می اندازد. و از درون قبر تا هنگامی که به آتش در می آید، چهره اش کریه و زشت می گردد.)

اظهار اشتیاق ملائکه به دیدار امیر المؤمنین علیه السلام

ابوذر گفت: عرض کردم: ای رسول خدا! پدر و مادرم فدای شما باد، قلبم را سرشار از شادی و سرور کردید. بیشتر سخن بگوئید و این شادیم را افزون کنید. پیامبر صلی الله علیه واله وسلم فرمودند: بله، وقتی به معراج رفتم و به آسمان دنیا رسیدم فرشته ای اذان گفت و اقامه نماز به جای آورد. جبرئیل دستم را گرفت و جلو برد و عرض کرد: ای محمّد برای ملائک نماز به جای آور. بدرستی که مدّت ها است که در شوق [زیارت] شما هستند. پس من برای هفتاد صف از ملائکه که از مشرق تا مغرب ایستاده بودند، و تعداد آن ها را تنها خداوند متعال می دانست، نماز خواندم. پس وقتی نماز به پایان رسید، گروهی از ملائک نزد من آمدند، و به من سلام کردند، و عرضه داشتند:

«لَنَا إِلَیْکَ حَاجَةٌ، فَظَنَنْتُ أَنَّهُمْ یَسْأَلُونِّیَ الشَّفَاعَةَ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَضَّلَنِی بِالْحَوْضِ وَ الشَّفَاعَةِ عَلَی جَمِیعِ الْأَنْبِیَاءِ. فَقُلْتُ: مَا حَاجَتُکُمْ مَلَائِکَةَ رَبِّی، قَالُوا: إِذَا رَجَعْتَ إِلَی الْأَرْضِ، فَأَقْرِئْ عَلِیّاً مِنَّا السَّلَامَ، وَ أَعْلِمْهُ بِأَنَّا قَدْ طَالَ شَوْقُنَا إِلَیْهِ.»

(ما از شما در خواست [و حاجتی] داریم. گمان کردم که شفاعتم را طلب می کنند، چرا که خداوند متعال با بخشیدن حوض کوثر و شفاعت مرا بر تمام انبیاء برتری داده است. گفتم: ای فرشتگان پروردگار من! از من چه می خواهید؟ عرض کردند: اگر به زمین برگشتی سلام ما را به [حضرت] علیّ [ علیه السلام ] برسان، و به او خبر ده که مدّت ها است که شوق [زیارت و دیدار] او را داریم.)

ص: 297

تسبیح و تقدیس ملائکه به واسطه تسبیح و تقدیس اهل بیت علیهم السلام

سپس حضرت فرمودند به آن ها گفتم: ای فرشتگان پروردگار من! آیا ما را آنچنان که بایسته و شایسته است می شناسید؟ عرض کردند:

«یَا رَسُولَ اللَّهِ! لِمَ لَا نَعْرِفُکُمْ وَ أَنْتُمْ أَوَّلُ خَلْقٍ خَلَقَهُ اللَّهُ خَلَقَکُمُ اللَّهُ أَشْبَاحَ نُورٍ فِی نُورٍ مِنْ نُورِ اللَّهِ وَ جَعَلَ لَکُمْ مَقَاعِدَ فِی مَلَکُوتِهِ بِتَسْبِیحٍ وَ تَقْدِیسٍ وَ تَکْبِیرٍ لَهُ ثُمَّ خَلَقَ الْمَلَائِکَةَ مِمَّا أَرَادَ مِنْ أَنْوَارٍ شَتَّی وَ کُنَّا نَمُرُّ بِکُمْ وَ أَنْتُمْ تُسَبِّحُونَ اللَّهَ وَ تُقَدِّسُونَ وَ تُکَبِّرُونَ وَ تُحَمِّدُونَ وَ تُهَلِّلُونَ فَنُسَبِّحُ وَ نُقَدِّسُ وَ نُحَمِّدُ وَ نُهَلِّلُ وَ نُکَبِّرُ بِتَسْبِیحِکُمْ وَ تَقْدِیسِکُمْ وَ تَحْمِیدِکُمْ وَ تَهْلِیلِکُمْ وَ تَکْبِیرِکُمْ فَمَا نَزَلَ مِنَ اللَّهِ تَعَالَی فَإِلَیْکُمْ وَ مَا صَعِدَ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی فَمِنْ عِنْدِکُمْ فَلِمَ لَا نَعْرِفُکُمْ؟»(ای رسول خدا! مگر می شود که شما را نشناخت، حال آن که شما نخستین خلائق خداوند هستید. پروردگار متعال شما را از اشباح نور، در نوری از نور خودش خلق کرد، و جایگاهی برای شما در ملکوتش قرار داد، تا تسبیح و تقدیس و تکبیر او را نمائید. سپس فرشتگان را از نورهای مختلفی که اراده کرده بود آفرید، و ما بر شما می گذشتیم در حالی که تسبیح و تقدیس و تکبیر و تحمید و تهلیل خدا را می گفتید، و ما هم به واسطه تسبیح و تقدیس و تحمید و تکبیرِ شما، خداوند را تسبیح و تقدیس و تحمید و تهلیل و تکبیر نمودیم. پس هر آن چه از طرف خداوند نازل می شود به سوی شما است، و هر چه به سوی خداوند بالا می رود، از جانب شماست؛ پس چرا شما را نشناسیم؟)

معرفت و شناخت ملائکه از اهل بیت علیهم السلام

در ادامه حضرت فرمودند: سپس مرا به آسمان دوّم عروج دادند و ملائکه آنجا هم سخنی شبیه یاران خود گفتند. گفتم: ای ملائکه خداوند من! آیا ما را آن طور که بایسته و شایسته است، می شناسید؟ عرض کردند:

«وَ لِمَ لَا نَعْرِفُکُمْ وَ أَنْتُمْ صَفْوَةُ اللَّهِ مِنْ خَلْقِهِ وَ خُزَّانُ عِلْمِهِ وَ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَی وَ الْحُجَّةُ الْعُظْمَی وَ أَنْتُمُ الْجُنُبُ وَ الْجَانِبُ وَ أَنْتُمُ الْکَرَاسِیُّ وَ أُصُولُ الْعِلْمِ، فَأَقْرِئْ عَلِیّاً مِنَّا السَّلَامَ.»

ص: 298

(چگونه شما را نمی شناسیم، در حالی که برگزیدگان خدا در میان خلق او هستید و خزانه های علم او هستید. شما دستگیره محکم و حجّت بزرگ خداوند هستید، شما جَنب [الله] و جانب هستید و شما پایه ها و اساس علم هستید. سلام ما را به علیّ [ علیه السلام ] برسان.)

سپس مرا به آسمان سوّم عروج دادند، و ملائکه آنجا هم سخنی شبیه یاران خود گفتند. به آن ها گفتم: ای ملائکه پروردگارم، آیا ما را آن طور که بایسته و شایسته است می شناسید؟ عرض کردند:

«وَ لِمَ لَا نَعْرِفُکُمْ وَ أَنْتُمْ بَابُ الْمَقَامِ وَ حُجَّةُ الْخِصَامِ وَ عَلِیٌّ دَابَّةُ الْأَرْضِ وَ فَاصِلُ الْقَضَاءِ وَ صَاحِبُ الْعَصَا، قَسِیمُ النَّارِ غَداً وَ سَفِینَةُ النَّجَاةِ، مَنْ رَکِبَهَا نَجَا وَ مَنْتَخَلَّفَ عَنْهَا فِی النَّارِ تَرَدَّی یَوْمَ الْقِیَامَةِ، أَنْتُمُ الدَّعَائِمُ وَ نُجُومُ الْأَقْطَارِ، فَلِمَ لَا نَعْرِفُکُمْ، فَأَقْرِئْ عَلِیّاً مِنَّا السَّلَامَ.»

(چرا شما را نشناسیم، در حالی که شما باب مقام و حجّت در برابر دشمنان هستید و [حضرت] علیّ [ علیه السلام ] دابة الأرض می باشد، و جدا کننده قضاء، و صاحب عصا و تقسیم کننده آتش در فردا است. او کشتی نجاتی است که هر کس سوار آن شد، نجات یافت و هر کس از آن تخلّف نمود، در قیامت به آتش خواهد افتاد. شما ستون ها و ستارگان سرزمین ها هستید. بنابراین چرا شما را نشناسیم؟ سلام ما را به [حضرت] علیّ [ علیه السلام ] برسان.)

در همهٔ عوالم نام اهل بیت علیهم السلام مکتوب گشته

سپس مرا به آسمان چهارم بردند و ملائکه آنجا هم سخنی شبیه یاران خود گفتند. به آن ها گفتم ای ملائکه خداوند متعال، آیا ما را آن طور که بایسته و شایسته است می شناسید؟ عرض کردند:

«وَ لِمَ لَا نَعْرِفُکُمْ وَ أَنْتُمْ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ وَ بَیْتُ الرَّحْمَةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِکَةِ وَ عَلَیْکُمْ یَنْزِلُ جَبْرَئِیلُ بِالْوَحْیِ مِنَ السَّمَاءِ، فَأَقْرِئْ عَلِیّاً مِنَّا السَّلَامَ.»

(چگونه شما را نمی شناسیم، حال آن که شما درخت نبوّت، خانه رحمت، معدن رسالت و مکان رفت و آمد ملائکه هستید. و همواره جبرئیل از آسمان، وحی الهی را به شما نازل می کند. سلام ما را به [حضرت] علیّ [ علیه السلام ] برسان.)

ص: 299

سپس مرا به آسمان پنجم بردند، و ملائکه آنجا هم سخنی شبیه یاران خود گفتند. به آن ها گفتم: ای ملائکه خداوند متعال، آیا ما را آن طور که بایسته و شایسته است، می شناسید؟ گفتند:

«وَ لِمَ لَا نَعْرِفُکُمْ وَ نَحْنُ نَمُرُّ عَلَیْکُمْ بِالْغَدَاةِ وَ الْعَشِیِّ بِالْعَرْشِ وَ عَلَیْهِ مَکْتُوبٌ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، وَ أَیَّدَهُ بِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ، فَعَلِمْنَا عِنْدَ ذَلِکَ أَنَّ عَلِیّاً وَلِیٌّ مِنْ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ تَعَالَی، فَأَقْرِئْ عَلِیّاً مِنَّا السَّلَامَ»

(چگونه شما را نمی شناسیم، در حالی که صبح گاه و شام گاه بر شما در عرش گذر می کنیم و بر آن نوشته شده است: «لا اله الّا اللّه، محمّد رسول اللّه است، پس او را با علیّ بن ابی طالب حمایت کنم.» آن گاه بود که فهمیدیم [حضرت] علیّ [ علیه السلام ] یکی از اولیای خداوند است. سلام ما را به [حضرت] علیّ [ علیه السلام ] برسان.)بعد از آن مرا به آسمان ششم بردند، و ملائکه آنجا هم سخنی شبیه یاران خود گفتند. به آن ها گفتم ای ملائکه خداوند من! آیا ما را آن طور که بایسته و شایسته است، می شناسید؟ عرض کردند:

«وَ لِمَ لَا نَعْرِفُکُمْ وَ قَدْ خَلَقَ اللَّهُ جَنَّةَ الْفِرْدَوْسِ وَ عَلَی بَابِهَا شَجَرَةٌ وَ لَیْسَ فِیهَا وَرَقَةٌ إِلَّا وَ عَلَیْهَا حَرْفٌ مَکْتُوبٌ بِالنُّورِ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ عُرْوَةُ اللَّهِ الْوُثْقَی وَ حَبْلُ اللَّهِ الْمَتِینُ وَ عَیْنُهُ عَلَی الْخَلَائِقِ أَجْمَعِینَ فَأَقْرِئْ عَلِیّاً مِنَّا السَّلَامَ.»

(چگونه شما را نمی شناسیم، حال آن که خداوند متعال بهشت فردوس را آفریده است، جائی که بر درِ آن درختی است که بر روی تمام برگ های آن با نور نوشته شده است: «لا أله الّا اللّه و محمّد رسول اللّه و علیّ بن ابی طالب دستگیره محکم، ریسمان ناگسستنی و چشم مراقبت خداوند بر تمام بندگان است.» سلام ما را به [حضرت] علیّ [ علیه السلام ] برسان.)

مَلکی چونان امیر المؤمنین علیه السلام در آسمان هفتم

بعد از آن مرا به آسمان هفتم بردند. در آنجا از ملائک شنیدم که می گفتند: شکر و سپاس خداوندی را که وعده خود به ما را، عملی کرد. گفتم: خداوند به چه چیزی شما را وعده داده است؟ عرض کردند:

ص: 300

«یَا رَسُولَ اللَّهِ! لَمَّا خَلَقَکُمْ أَشْبَاحَ نُورٍ فِی نُورٍ مِنْ نُورِ اللَّهِ تَعَالَی عُرِضَتْ عَلَیْنَا وَلَایَتُکُمْ فَقَبِلْنَاهَا وَ شَکَوْنَا مَحَبَّتَکُمْ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی فَأَمَّا أَنْتَ فَوَعَدَنَا بِأَنْ یُرِیَنَاکَ مَعَنَا فِی السَّمَاءِ وَ قَدْ فَعَلَ وَ أَمَّا عَلِیٌّ فَشَکَوْنَا مَحَبَّتَهُ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی فَخَلَقَ لَنَا فِی صُورَتِهِ مَلَکاً وَ أَقْعَدَهُ عَنْ یَمِینِ عَرْشِهِ عَلَی سَرِیرٍ مِنْ ذَهَبٍ مُرَصَّعٍ بِالدُّرِّ وَ الْجَوْهَرِ عَلَیْهِ قُبَّةٌ مِنْ لُؤْلُؤَةٍ بَیْضَاءَ یُرَی بَاطِنُهَا مِنْ ظَاهِرِهَا وَ ظَاهِرُهَا مِنْ بَاطِنِهَا بِلَا دِعَامَةٍ مِنْ تَحْتِهَا وَ لَا عِلَاقَةٍ مِنْ فَوْقِهَا قَالَ لَهَا صَاحِبُ الْعَرْشِ قُوْمِی بِقُدْرَتِی فَقَامَتْفَکُلَّمَا اشْتَقْنَا إِلَی رُؤْیَةِ عَلِیٍّ نَظَرْنَا إِلَی ذَلِکَ الْمَلَکِ فِی السَّمَاءِ فَأَقْرِئْ عَلِیّاً مِنَّا السَّلَامَ.»(1)

(ای رسول خدا! زمانی که شما را از اشباح نور در نوری از نور خودش آفرید، ولایت شما را بر ما عرضه کرد، و ما هم قبول کردیم. سپس از دل تنگی خود، برای دیدار با شما نزد خداوند ناله کردیم، که وعده دیدار با شما را در آسمان داد، که [اکنون] آن را برآورده کرد. سپس از دل تنگی خود برای دیدار با [حضرت] علیّ [ علیه السلام ] به پیشگاه خداوند شکوه کردیم، که وی فرشته ای را در چهره [حضرت] علیّ [ علیه السلام ] خلق کرد، و آن را بر روی سریری در سمت راست عرش خود نشاند. آن سریر از طلای مزین به مروارید و جواهر بود، و بر روی آن گنبدی از مروارید سفید قرار داشت، که از ظاهرش باطنش پیدا و از باطنش ظاهرش هویدا بود. و هیچ گونه ستون و پایه ای در زیر آن نبود و به جایی هم متصل نبود، بلکه صاحب عرش به آن فرمود: با قدرت من بایست و ایستاد. این گونه بود که هرگاه دل ما برای [حضرت] علیّ [ علیه السلام ] تنگ می شد به آن فرشته نگاه می کردیم. ای رسول خدا! سلام ما را به [حضرت] علیّ [ علیه السلام ] برسان.)

بگفته ابوذر به روزی عظیم

که بودم بَرِ مقتدای کریم

رسول خدا منکرش بس ذلیل

به ناگه بیامد شه بی بدیل

امام جهان، آن امیر و ولیّ

علیّ، شاه خیبر گشا و وصیّ

ص: 301


1- . بحارالأنوار، ج40، ص55.

که از دیدنش آن رسولِ امین

بشد در شعف با رُخی دل نشین

به شوقی بزد بوسه بر روی شاه

که مثلش ندیده کسی هیچ گاه

سپس گفت با من به شوری عیان

بدانی که باشد علیّ در جهان؟

بُوَد او در رحمتِ کبریا

همان نیزهٔ ربّ و آن مقتدا

هر آن کس که در این جهان و سرا

بُوَد طالب ذات ربّ و خدا

ندارد به جز مرتضی راه او

اگر چه کند عمر خود جستجو

بدان ای ابوذر عدالت چو حقّ

به دست علیّ می شود پر رمق

فقط او کند از حریم إله

دفاع در جهانی پر از مکر و جاه

خدا با علیّ در زمان رُسل

ز آدم و خاتم در این جمعِ کلّ

برای تمام خلائق بدون کلام

نموده همی حجّتش را تمام

بدان ای ابوذر به هر رکن عرش

ز ارکان آن مثل هر جای فرش

نهاده خداوند نور و ظلام

همی هفتاد هزار از ملائک مدام

که تنها عبادت آن ها عیان

دعا باشد از بهرِ نورِ جنان

علیّ و همه شیعیانش ز جان

سپس لعن هر کس که اندر کیان

کند دشمنی با امامِ هدی

ولیّ نعمت و شاه و آن مرتضی

اگر که نبود مرتضی در زمین

هویدا نمی شد به حتم و یقین

همی کافر از مؤمن واقعی

به هر کوششی یا به هر جامعی

همی حقّ و باطل نمی شد جدا

عبادت نمی شد خدا با ثنا

بدان ای ابوذر خدای صمد

که در ملک خود بوده یکتا و فرد

نمود بین خلق خودش انتخاب

همی مخلصین را ز پشت حجاب

خدا هر که را خواهد اندر کران

هدایت نماید به خود بی گمان

وِلای علیّ را به او در زمان

شناساند اندر جهان با نشان

کما این که هر کس که پروردگار

بخواهد که گمراه گردد و بی اعتبار

ص: 302

اراده نماید که آن نابکار

در این عالم و هر کجای دیار

نیابد ز مولا و آلش اثر

شود از وِلای علیّ بی ثمر

بدان ای ابوذر علیّ در جهان

بُوَد پرچم از بهر گم گشتگان

بُوَد او همی راه خیر و نجات

هدایت به او باشد از هر جهات

فقط او بُوَد راه خیر و کمال

ولیّ همه مؤمنین بی گمان

بدان که علیّ بهر خلق کیان

بُوَد عروة الوثقی و نوری عیان

هر آن کس که باشد محب علیّ

بُوَد مؤمنی بی بدیل و جلیّ

عدویش بُوَد کافری در جحیم

چو ابلیس گشته به عالم رجیم

کسی که کند ترک وِلای امیر

بُوَد ضال و گمراه و عمری اسیر

کند دیگران را همیشه به عمد

به یک باره گمراه و خالی ز حمد

بُوَد مشرکی از خدا بی خبر

کسی که در این عالم و رهگذر

شود در جهان منکر شاه دین

وِلایش کند رد به هر حال و حین

به روز قیامت شود کور و کر

به حسرت بُوَد هر زمانی ز حشر

به طوقی ز آتش اسیرش کنند

ز اعمال او جمله پرسش کنند

ابوذر بگفت در شعف با نبیّ

به عشق ولیّ با چنین مذهبی

فدایت شوند باب و هم مادرم

بگو زین فزون تر از آن سرورم

بگفتا: ابوذر! چو اندر شبی

که رفتم به معراج به یک منصبی

رسیدم از این گوشهٔ سرزمین

به افلاک نادیده هر بهترین

بدیدم که در آن زمان ناگهان

مَلکی بگفت با نوائی اذان

ز بعد اقامه بگفت جبرئیل

به من، ای شه و سرور بی بدیل

برای ملائک این آسمان

اقامه نما سرور این جهان

نمازی که این خیل در انجمن

بدون ریا و کلام و سخن

همه سالیانی به شوق زیاد

به دیدار تو جمله با اجتهاد

ص: 303

دگر سر ز پا جمله نشناختند

چنین نزد تو جمله بشتافتند

لذا من بخواندم به وقت عبور

نمازی که نادیده چشمی ز شور

برای صف اندر صفی که ز شرق

بُدند جمله تا غرب همچون شفق

چنان جمع گشتند در آنجا همه

که غیر از خدا با چنان مرتبه

نداند کسی تعداد آن ها

ز بس بودند فزون آن جمع والا

ز بعد آن نماز، با شور و حالی

شماری زآن همه اندر مجالی

بگفتند ای رسول اللّه الآن

برای ما حاجتی باشد که از جان

کنیم درخواست آن را از جنابت

توئی مولای ما و باب حاجت

از این رو چون چنین گفتند با من

در آن معراج گشته محو ذو المَن

گمان کردم در آن لحظه دیدار

بُوَد حاجت آن ها همچو هر یار

شفاعت بهر آنان در قیامت

چو برخیزد همی آن بانگ غایت

ولی جمله بگفتند با درایت

چو برگشتی زمانی یا به ساعت

به نزد مرتضی شاه ولایت

رسان از نزد ما با یک جلالت

سلامی به جنابش با ارادت

که باشیم عاشقِ شاه کرامت

ز بعد آن چو رفتم با صلابت

به آسمان دوّم با اشارت

بدیدم که دوباره با چه شوری

ملائک صف به صف با یک سروری

به پا کردند نماز و یک جماعت

ز بعد آن دوباره با اصالت

بگفتند جملگی ای شاه و مولا

چو رفتی به زمین با حالِ شیدا

رسان سلام ما را در ملاقات

به مرتضی علیّ آن باب خیرات

دوباره چون که رفتم با صفائی

به سوّم آسمان اندر جدائی

نمودند جملگی با عشق بسیار

همی درخواست که اندر وقت دیدار

رسانم به علیّ از نزد آن ها

سلامی با ارادت وقت نجوا

ز بعد آن چو رفتم با چه اکرام

به آسمان چارم گام در گام

ص: 304

بگفتند جمله با صد شور و غوغا

به مثل دیگران و بس شکیبا

رسان از نزد ما زین مُلک زیبا

به مولای جهان با آن سجایا

سلام و بس درودی روح افزا

به اخلاص تمام و با مصفا

به پنجم آسمان از بعد آنجا

چو رفتم جملگی با صوت اعلا

چنان ملائک آن ذاتِ اعلا

به آسمان ششم جمله یک جا

بگفتند چون که برگشتی از اینجا

رسان از نزد ما ای دُرّ یکتا

به مولای جهان با یک دوامی

همی از این مکان بر شه سلامی

ز بعد آن چو با شور فراوان

به معراج و زمانی بس درخشان

رسیدم با صفائی و هیاهو

به هفتم آسمان بی هر تکاپو

در آنجا ناگهان با حمد بسیار

ملائک اندر آن لحظهٔ دیدار

بگفتند جملگی با شکر باری

سپاس حقّ که اندر روزگاری

نمود با لطف بسیاری به اجلال

به وعده اش وفا این لحظه و حال

بگفتم که مگر ذات خداوند

چه کرده وعده آن محبوبِ سرمد

بگفتند چون خداوندِ تبارک

ز اشباحی ز نور و بس مبارک

ز نورِ خود درون نورِ ساطع

نمود جمله شما را خلق و طالع

در آن لحظه خداوند توانا

ز لطفش در زمانی خوب و والا

نمود بر ما همی با یک تفضل

ولایت را به لطفی با تعقل

در آنجا عرضه اندر عالم نور

لذا بعد از قبول با عشق و پر شور

همگی محضرش با حال شکوه

بگفتیم به جنابش با چه غصه

همه دل تنگ دیدار رسولیم

برای دیدنش افسرده خوئیم

لذا وعده نمود در ساعتی خوب

ببینیم حضرتت را نزد محبوب

کنون وعده دیدار جنابت

به لطف حضرتش گشته اجابت

سپس در آن زمان با قلب خسته

نمودیم جمله با حالی خجسته

ص: 305

برای دیدن مولا شکایت

به نزد حضرت حقّ با انابت

از این رو حضرت حقّ با درایت

مَلکی را برای ما به غایت

نمود خلق با سلام و با تحیّت

که بود سیمای او با یک ظرافت

چُنان سیمای حیدر با ملاحت

به عرش خود که هر وقتی و ساعت

شویم مشتاق دیدار جنابش

نظر بر او کنیم بی هر حجابش

کنون ای حضرت ختمِ رسولان

چو برگشتی زمین از بهر احسان

ز نزد ما رسان بر شاه مردان

سلامی با کمالِ عشق و ایمانبگو به حضرتش که گشته «سجّاد»

دگر بی تاب دیدارش ز بنیاد

آری درخواست ملائکه آسمان ها از وجود نازنین حضرت خاتم الأنبیاء صلی الله علیه واله وسلم ، فقط و فقط سلام رساندن به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام ، آن هم از راه دور می باشد. و اگر چه در محضر دریای جود و بخشش و کرم و بزرگواری بودند، حتّی از حضرت، درخواست شفاعت هم نکردند، چرا که خود نیک می دانند، یک سلام از راه دور به جناب اسد اللّهی، مولانا علیّ بن أبی طالب علیهما السلام، ارزشش حتّی بیش از شفاعت رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم می باشد. از این رو از باب آن که، چون که صد آید نود هم پیش ماست، از حضرت خاتم الأنبیاء صلی الله علیه واله وسلم فقط درخواست نمودند، که وقتی به زمین برگشتید، سلام ما را به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام برسانید. لذا باید گفت:

فدایت علیّ جان که هر حال و حین

سلامی به ذاتت چنین دل نشین

بُوَد برتر از هر عمل بهر دین

اگر چه بُوَد این عمل با یقین

شفاعت مولا به عرشِ برین

رسول خدا، آن شهِ راستین

امام زین العابدین علیه السلام در واقعه عاشورا

با مرگ معاویه بن ابی سفیان در ماه رجب سال شصت هجری قمری، و آغاز شدن خلافت یزید بن معاویه، سعی بسیاری شد، تا از حضرت امام حسین علیه السلام برای یزید بیعت بگیرند. و با قبول نکردن حضرت ابا عبدللّه الحسین علیه السلام آنقدر امر را بر حضرت سخت نمودند، تا این که

ص: 306

حضرت سیّد الشهداء علیه السلام مجبور شدند شبانه از مدینه به مکه نقل مکان نمایند. و حتّی هنگامی که ولید بن عبد الملک حضرت را برای بیعت کردن در تنگنا قرار داده بود، مروان بن حکم حضرت را تهدید کرد و در حضور حضرت به ولید گفت:

«دست از او [امام حسین علیه السلام ] بر مدار که اگر الآن از او بیعت نگیری، دیگر به او دسترسی پیدا نمی کنی، مگر این که خون های بسیاری ریخته شود، اکنون که او نزد تو می باشد، اگر بیعت نکرد گردن او را بزن.»(1)به هر صورت چنان حضرت سیّد الشهداء علیه السلام در مدینه تحت فشار بودند، و هر لحظه احتمال به شهادت رساندن حضرت بود. که وقتی شب یک شنبه، بیست و هشتم ماه رجب سال شصت هجری قمری از مدینه به طرف مکه حرکت کردند، این آیه را تلاوت نمودند:

(فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ)(2)

«موسی از شهر مصر با حال ترس و نگرانی و مراقبت از دشمن بیرون رفت، گفت: بار الها، مرا از شر (این) قوم ستم کار نجات ده.»

که این آیه دربارهٔ قصّه بیرون رفتن حضرت موسی علیه السلام از ترس فرعون به سوی مدین نازل شده است.(3)

حضرت امام حسین علیه السلام در سوّم شعبان سال شصت هجری قمری وارد مکه شدند. و حدود چهار ماه در مکه حضور داشتند تا این که در هشتم ذی الحجه راهی کوفه شدند.(4) چرا که در شهر مکه نیز موقعیت بهتر از شهر مدینه نبود. و اطرافیان یزید در صدد به شهادت رساندن امام بودند، و هر لحظه امکان داشت خون حضرت را در حرم أمن الهی بریزند. از این رو به جهت حفظ حرمت خانهٔ خدا و سرزمین وحی، حضرت أبا عبداللّه الحسین علیه السلام مجدداً نقل مکان کرده و به طرف کوفه حرکت نمودند.

در این سفر عده ای از اصحاب و اکثر اقوام و خویشاوندان و خانواده حضرت امام حسین علیه السلام ، از جمله امام زین العابدین علیه السلام ، حضرت را همراهی می کردند. و در محرم سال شصت و

ص: 307


1- . جلاء العیون، ص594.
2- . قصص: آیهٔ 21.
3- . جلاء العیون، 602.
4- . جلاء العیون،624.

یک هجری قمری به سرزمین مقدّس کربلا رسیدند. حضرت امام زین العابدین علیه السلام بنابر نقل مشهورِ علماء امامیه که قائل هستند ایشان در سال سی و هشت هجری قمری به دنیا آمده اند، در زمانی که به کربلا وارد شدند، حدود بیست و سه سال از عُمر شریفشان می گذشت.(1)

زمانی که یزید بی مروّت

رسید با آن همه جاه و به شوکت

همی بر مسند و أمرِ خلافت

نوشت بر حاکمش زود و به سرعت

بگیر از بهر من در آن و لحظه

ز حسین بیعتی بی هیچ وقفه

اگر کرد إمتناع در یک زمانی

به قتلش دل نما آسوده آنی

از این رو آن عدوی کافر و پست

به شهر مصطفی با جمله قدرت

بشد اندر هیاهو و تکاپو

که گیرد بیعتی از شاه خوش رو

لذا چون دید شاه تشنه کامان

ندارد ایمنی زآن نابکاران

شبانه با همه اهل و عیالش

برفت با سرعت و بی هر مجالش

به سوی شهر مکه با صلابت

برای حفظ جانش زآن اسارت

رسید آن سرور یکتا پرستان

چو به بیت خدا با جمله یاران

دوباره شد در آن شهر مقدّس

هیاهوئی به پا با غصه و ترس

برای آن که از آن شاه مظلوم

بگیرد بیعتی گردیده مذموم

نموده حضرتش را بس اذیت

در آن ایّام که آن مولا به غایت

بشد مجبور برای حفظ حرمت

ز خانه خدا با اشک و غربت

رود از مکه بیرون سوی کوفه

ز بعد چند ماهی پر ز کینه

لذا از بعد آن که در عرفات

نمود نجوای خود از بعد طاعات

به درگاه خدا با آن مناجات

بُرون شد ناگهان آن باب حاجات

ز شهر خود که «سجّاد» دل پریشان

بریزد اشک به یادش جمله دوران

ص: 308


1- . الطبقات الکبری، ج5، ص163 .

و حضرت امام محمّد باقر علیه السلام نیز که در سال پنجاه و هفت هجری قمری متولد شده اند.(1)

در این سفر همراه پدر بزرگوار خود در کربلا حضور داشته اند. چنانچه خود ایشان در این باره می فرمایند:«قُتل جدّی الحسین و لی أربع سنین، و إنّی لأذکر مقتله، و ما نالنا فی ذلک الوقت.»(2)

(هنگامی که جدّم حسین به شهادت رسید، من چهارساله بودم و جریان شهادت آن حضرت و آن چه در آن روز بر ما گذشت همه را به یاد دارم.)

از آن جائی که پنجم نور عالم

امام باقر آن زادهٔ خاتم

همی پنجاه و هفت سال بعد هجرت

شده زاده به بیت علم و عترت

بُده در کربلا همراه جدّش

بدیده آن مصائب را به حدش

از این رو گفته خود در روزگاری

به یارانش به اشک و غم گساری

زمانی که بُدم در نونهالی

همی چار ساله و اندر مجالی

چو رفتیم کربلا با جمله یاران

بدیدم با دلی غمگین و نالان

چگونه جدّ من را عده ای دون

همی عطشان و جوعان با دلی خون

بکشتند جملگان با قصد قربت

همان هائی که بودند بی مروّت

تمام آن چه با ما جمله کردند

ز قتل و غارت و دستی که بستند

همه در ذهن من تا حال و امروز

همیشه مانده با حالی غم افروز

بدیدم که چگونه شمر ملعون

جدا بنمود سر مولای گردون

بدیدم که چگونه تازیانه

به اولادش زدند در آن میانه

بدیدم که سر اولاد زهرا

به نیزه کرده بودند با چه غوغا

بدیدم طعنه ها در کوفه و شام

به هر جائی در آن دوران و ایّام

ص: 309


1- . بحارالانوار، ج46 ، ص212.
2- . تاریخ الیعقوبی، ج2، ص 320.

بدیدم عمه ام در شام ویران

ز ضرب تازیانه دل پریشان

دگر افتاده بود از پا به افغان

ولی با آن همه هر جا و هر آن

که طفلی را عدوئی گاه و بی گاه

چو می زد در میان کوچه یا راه

به یک باره خودش را زآن میانه

سپر می کرد با عشقی به ناله

تمام آن مصائب با چه آهی

به یادم مانده بی هر اشتباهیکه از آن قلب «سجّاد» هر زمانی

بسوزد تا قیامت با فغانی

بیمار شدن امام زین العابدین علیه السلام در کربلا

بنابر حکمت بالغهٔ ذات مقدّس ربوبی جلّ جلاله حضرت امام زین العابدین علیه السلام در واقعه عاشورا بیمار شدند، به نحوی که نمی توانستند قدم از قدم بر دارند، خود حضرت در روایتی در این باره می فرمایند:

«در آن شب بیماری بر من مستولی گردیده بود، و عمه من حضرت زینب خاتون سلام الله علیها به پرستاری من مشغول بودند.»(1)

البته همین بیماری به همراه تلاش ها و مجاهدت های بی دریغ حضرت زینب سلام الله علیها سبب گشت جان حضرت امام زین العابدین علیه السلام محفوظ بماند. چنانچه ابن سعد نیز در کتاب «الطبقات الکبری» نگاشته است:

«و کان علیّ بن الحسین [علیهما السلام] مع أبیه و هو إبن ثلاث و عشرین سنة، و کان مریضاً نائماً علی فراشه، فلمّا قُتل الحسین علیه السلام ، قال شمر بن ذی الجوشن: أقتلوا هذا. فقال له رجل من أصحابه: سبحان اللّه! أنقتل فتی حدثاً مریضاً لم یقاتل؟ و جاء عمر بن سعد فقال: لا تَعرِضوا لهؤلاء النسوة و لا لهذا المریض.»(2)

(حضرت امام علیّ بن الحسین علیهما السلام در روز عاشورا همراه پدر بزرگوارشان بودند و بیست و سه سال از عمر شریفشان گذشته بود. در حالی که ایشان بیمار بودند و در بستر بیماری قرار

ص: 310


1- . جلاء العیون، 652.
2- . الطبقات الکبری، ج5، ص163 .

داشتند. پس زمانی که امام حسین علیه السلام به شهادت رسیدند، شمر بن ذی الجوشن گفت: این جوان را بکشید. ولی یک نفر از اصحاب او گفت: سبحان اللّه! آیا تازه جوانِ مریضی را بکشیم که در جنگ حضور نداشته است؟ در آن هنگام عمر بن سعد آمد [و در اثر این که بانوان اطراف امام سجّاد علیه السلام را گرفته بودند و بی تابی می کردند،] گفت: متعرض این زنان و این بیمار نشوید [یعنی آن ها را نکشید].)بیماری حضرت امام زین العابدین علیه السلام به گونه ای بود که حتّی قادر نبودند از جای خود برخیزند و شمشیر در دست بگیرند. از این رو مرحوم علامه مجلسی قدس سره نقل کرده است:

«ثم إلتفت الحسین [ علیه السلام ] عن یمینه، فلم یر أحداً من الرجال و إلتفت عن یساره، فلم یر أحداً، فخرج علیّ بن الحسین زین العابدین علیهما السلام و کان مریضاً لا یقدر أن یقل سیفه و أم کلثوم تنادی خلفه یا بنی ارجع فقال: یَا عَمَّتَاهْ ذَرِینِی أُقَاتِلْ بَیْنَ یَدَیِ ابْنِ رَسُولِ اللَّهِ [ صلی الله علیه واله وسلم ] فَقَالَ: الْحُسَیْنُ علیه السلام یَا أُمَّ کُلْثُومٍ خُذِیهِ لِئَلَّا تَبْقَی الْأَرْضُ خَالِیَةً مِنْ نَسْلِ آلِ مُحَمَّدٍ صلوات الله علیهم.»(1)

(در آن هنگام امام حسین علیه السلام متوجه سمت راست خود شدند، پس هیچ مردی را ندیدند [که ایشان را یاری کند] و متوجه سمت چپ خود شدند، باز هیچ مردی را ندیدند [که ایشان را یاری کند]. از این رو حضرت امام زین العابدین علیه السلام [از خیمه] خارج شدند در حالی که مریض بودند و آن حضرت قادر نبودند که شمشیر بکشند [و شمشیر خود را به دست بگیرند]. و حضرت ام کلثوم سلام الله علیها به دنبال آن حضرت فریاد می زدند: ای فرزندم برگرد! اما امام سجّاد علیه السلام فرمودند: ای عمه! اجازه بده تا در مقابل فرزند رسول خدا [ صلی الله علیه واله وسلم ] جهاد نمایم. پس در آن هنگام امام حسین علیه السلام به ام کلثوم فرمودند: ای ام کلثوم! او [امام سجّاد علیه السلام ] را بگیر، مبادا زمین از نسل آل محمّد صلی الله علیه واله وسلم خالی بماند.)

زمانی که شهِ شب زنده داران

امام ساجدین آن نورِ ایمان

همی با باب و عم و جمله یاران

رسید به کربلا با اشک ریزان

به یک باره امام و شاه خوش رو

همی بیمار شد در آن هیاهو

ص: 311


1- . بحارالانوار، ج45، ص46 .

به نحوی که در آن اُوج جوانی

چو بود بیست و سه ساله در بیانی

ز پا افتاد اندر خیمه گاهی

به نزد عمه اش در جایگاهی

چنان افتاد آن مولای عالم

ز بیماری به بستر که همه دَم

کنار بسترش عمه به زاری

پرستاری ز او با بی قراری

همیشه می نمود با اشک و آهی

ز روی مرحمت با حال و جاهی

چنان که چون رسید آن بانگ مظلوم

ز باب بی مثالش وقت محتوم

هر آن چه کرد با آن حال بیمار

که برخیزد جنابش تا بَرِ یار

به یک باره برای چندمین بار

به بستر می فتاد آن شاه و سالار

چو اندر کربلا آن لشکر دون

جدا کردند سر مولای گردون

ز بعدش شمر با شمشیر بُران

همی می خواست که اندر جمع نسوان

بریزد خون آن مولای گیتی

امامِ عابدین و کلّ هستی

ولی عمهٔ او با غم گساری

گرفت در بَر همی اندر کناری

جنابش را به آه و صد فغانی

که گر خواهی در اینجا و به آنی

بریزی خون او را چون کسانی

که بودند سرور این مُلک فانی

نداری چاره ای که قبل آن شاه

بریزی خون من را شخص گمراه

از این رو چون زنان و شخص زینب

برای حفظ آن مولای مذهب

گرفتند حضرتش را جمله در بَر

بگفت عمر سعدِ کرده آن شَر

به یارانش که در این دشت پر غم

نریزید دیگر از اولاد خاتم

همی یک قطرهٔ خونی از این پس

چه از نسوان و این جوانِ نورس

که «سجّاد» در غمش تا لحظه مرگ

بریزد خون ز چشمانش چو گلبرگ

ص: 312

محقق توانا سید محمّد رضا حسینی جلالی زید عزه در کتاب «جهاد امام سجّاد علیه السلام » نگاشته است: متون تاریخی نشان می دهد که امام سجّاد علیه السلام در روز عاشورا مبارزه کردند تا آن جا که زخمی شدند. و استناد ما در این باره به این متون است:

متن یک: همان چیزی است که در کهن ترین متنِ روایت شده از اهل بیت علیهم السلام، آمده است. و این متن دربارهٔ اسامی کسانی است که با امام حسین علیه السلام [در کربلا] حضور داشته اند. و در کتاب «تسمیة من قُتل مع الحسین [ علیه السلام ] من اهل بیته و شیعته» آمده، و محدّث زیدی،فضل بن زبیر أسدی رسّان کوفی از أصحاب امام باقر و امام صادق علیهما السلام آن را گرد آوری کرده است.(1) که در این کتاب، چنین آمده است:

«و کان علیّ بن الحسین [علیهما السلام] علیلاً، و ارتُثَّ، یومئذٍ، و قد حَضَرَ بعض القتال، فدفع اللّهُ عنه، و أخِذَ مع النساء.»(2)

(علیّ بن الحسین [علیهما السلام] بیمار بودند، و در حالی که زخمی شده بودند، از صحنه جنگ بیرون برده شدند. ایشان در پاره ای از نبرد حضور داشتند؛ خداوند از ایشان دفاع کرد، و حضرت به همراه زنان به اسارت گرفته شدند.)(3)

این متن به روشنی نشان می دهد که حضرت امام سجّاد علیه السلام در کربلا جنگیده اند، زیرا واژه «اُرْتُثَّ» همین معنا را می رساند؛ چرا که این واژه را برای مجروحی به کار می برند، که از میدان نبرد بیرون برده شود، در حالی که تنها رمقی در او مانده باشد؛ چنان که لغویون این را گفته اند.(4)

متن دو: در کتاب «مناقب» مرحوم ابن شهر آشوب قدس سره - پس از آن که از شهادت حضرت علیّ بن الحسین علیهما السلام معروف به اکبر یاد شده، و این که امام حسین علیه السلام ایشان را به در خیمه آوردند - این عبارت آمده است:

«مادرش شهر بانو به سوی او رفتند، در حالی که با سوز و گداز به وی می نگریستند و سخن نمی گفتند.»(5)

ص: 313


1- . جهاد امام سجّاد علیه السلام ، ص47 .
2- . جهاد الامام السجاد زین العابدین علیه السلام ، ص43؛ نسخهٔ عربی کتاب.
3- . جهاد امام سجّاد علیه السلام ، ص48.
4- . جهاد امام سجّاد علیه السلام ، ص48.
5- . جهاد امام سجّاد علیه السلام ، ص48، به نقل از مناقب آل ابی طالب.

روشن است که مادرِ حضرت علیّ اکبر علیه السلام که در کربلا شهید شدند، لیلی عامریّه و یا برِّه دختر عروة ثقفی است - چنان که ابن شهر آشوب نظر دوّم را دارد - معروف است که شهربانو مادر حضرت علیّ بن الحسین علیهما السلام است [همان گونه که در گذشته نیز متذکر شدیم، مادر حضرت امام سجّاد علیه السلام در ایّام ولادت حضرت از دنیا رفته اند، و ایشان دایهٔ امام سجّاد علیه السلام هستند]. ولذا باید موضوع پیکار حضرت علیّ بن الحسین علیهما السلام از عبارت مناقب شهرآشوب افتاده باشد که در این صورت، سخن مناقب نیز گواهی است بر اثبات پیکار امام سجّاد علیه السلام در کربلا.(1)

نیز احتمال می رود که عبارت مزبور از جای اصلی خود در بخش مقتل حضرت علیّ اصغر علیه السلام که ابن شهرآشوب آن را پس از عبارت یاد شده نقل کرده، جلوتر قرار گرفته باشد، زیرا ابن شهرآشوب در هنگام بیان مقتل حضرت علیّ اصغر علیه السلام گفته است:

«مادر حضرت علیّ سجّاد علیه السلام ، همان مادر حضرت علیّ اصغر علیه السلام ، یعنی شهربانو سلام الله علیها می باشند.»(2)

متن سوّم: چیزی است که دربارهٔ بیمار شدن امام سجّاد علیه السلام آمده است. منابع تاریخی در این باره وحدت نظر دارند، که حضرت امام سجّاد علیه السلام در نبرد کربلا بیمار یا تب دار بوده اند.(3) لیکن نوع بیماری و عامل آن مشخص نشده است. امّا ابن شهر آشوب از أحمد بن حنبل نقل کرده که گفته است:

«عامل بیماری حضرت امام زین العابدین علیه السلام پوشیدن زره بوده است، زیرا آن حضرت زرهی را پوشیدند که از اندام شان بزرگ تر بود و حضرت آن فزونی را با دست کَندند.»(4)

این سخن، نشانگر آن است که امام علیه السلام هنگامی در معرض بیماری قرار گرفتند، که کاملاً آمادهٔ نبرد بودند، و یا در آستانهٔ آن قرار داشتند، چرا که معمولاً زره را تنها در این هنگام می پوشند.(5)

و این سخن با سخن دیگر مرحوم ابن شهر آشوب قدس سره تضاد ندارد:

ص: 314


1- . جهاد امام سجّاد علیه السلام ، ص49.
2- . جهاد امام سجّاد علیه السلام ، ص49، به نقل از مناقب آل ابی طالب.
3- . جهاد امام سجّاد علیه السلام ، ص49، به نقل از ارشاد مفید و سیر اعلام النبلاء.
4- . جهاد امام سجّاد علیه السلام ، ص49، به نقل از مناقب آل أبی طالب علیهم السلام.
5- . جهاد امام سجّاد علیه السلام ، ص49.

«حضرت زین العابدین علیه السلام پیکار نکرد، زیرا پدرشان به سبب این که ایشان بیمار بودند، به وی اجازهٔ شرکت در جنگ را نداد.»(1)چه، فرضیهٔ دلائل پیشین آن است که امام زین العابدین علیه السلام پس از آن که نخستین بار در جنگ شرکت کردند و زخمی شدند، بیمار گردیدند. بنابراین، شاید عدم اجازهٔ جنگ برای ایشان در مرحله دوّم و در حال بیماری و زخمی شدنشان بوده است. بر فرض که حضرت از همان آغار بیمار بوده است، لیکن دلائلی که پیشتر نقل کردیم، به روشنی نشان می دهد که حضرت در برخی از مراحل پیکار شرکت داشته اند.(2)

وداع امام حسین علیه السلام با امام زین العابدین علیه السلام

صاحب کتاب «سوگنامه آل محمّد صلی الله علیه واله وسلم » در این باره نگاشته است: هنگامی که حضرت امام حسین علیه السلام تنها ماندند، به هر سو نگاه کردند، و برای خود یار و یاوری ندیدند از این رو صدا زدند:

«هَل مِن ذابٍّ یَذُبُّ عَن حَرَمِ رَسُولِ اللُهِ؟»

(آیا کسی هست که از حرم رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم حمایت و دفاع کند؟)

این سخن حضرت آنچنان جگرسوز بود که وقتی بانوان حرم آن را شنیدند صدای گریه آن ها بلند شد در این هنگام حضرت امام سجّاد علیه السلام که سخت بیمار و در بستر بودند برخاستند و با زحمت از خیمه خود بیرون آمدند و حضرت به قدری ناتوان بودند که نمی توانستند شمشیر خود را حمل کنند.

از این رو حضرت ام کلثوم سلام الله علیها عرض کردند: به خیمه برگرد. حضرت امام سجّاد علیه السلام فرمودند: ای عمه! مرا رها کن تا در رکاب پسر رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم با دشمن بجنگم. در آن هنگام حضرت امام حسین علیه السلام متوجه شدند و فریاد زدند: ای ام کلثوم! او را نگهدار، تا زمین از نسل آل محمّد صلی الله علیه واله وسلم خالی نگردد.

ص: 315


1- . جهاد امام سجّاد علیه السلام ، ص49؛ به نقل از مناقب آل ابی طالب علیهم السلام.
2- . جهاد امام سجّاد علیه السلام ، ص49.

مرحوم فاضل دربندی قدس سره نیز در کتاب «اسرار الشهادة» می نویسد: حضرت امام حسین علیه السلام مانند باز شکاری به طرف حضرت امام سجّاد علیه السلام آمدند و ایشان را به خیمه اش بردند و به ایشان فرمودند: پسرم می خواهی چه کنی؟ حضرت امام سجّاد علیه السلام عرض کردند: پدرجان! ندای شما رگ های قلبم را برید و آرامش را از من ربوده، خواستم به میدان آیم و جانم را فدایت کنم.حضرت امام حسین علیه السلام فرمودند: پسرم! شما بیمار هستی و جهاد بر شما واجب و روا نیست، شما حجّت و امام بر شیعیان من هستی، شما پدر امامان و سرپرست یتیمان و بیوه زنان هستی، شما باید آن ها را به مدینه برسانی و نباید هرگز زمین از حجّت و امام از نسل من خالی بماند...

امام سجّاد علیه السلام عرض کردند: پدر جان آیا من نگاه کنم و شما کشته شوی، کاش زنده نبودم و جانم نثار شما می شد. سپس امام حسین علیه السلام با امام سجّاد علیه السلام وداع کردند و ایشان را در آغوش گرفتند و گردن به گردن ایشان گذاشتند و گریه سختی کردند و به این ترتیب با فرزند خود خداحافظی نمودند.(1)

چو اندر کربلا مولای عالم

ز بعد یاورانش بس دمادم

همی می زد به قلب لشکر دون

در آن شور و هیاهوهای گردون

نگاهی کرد در آنجا و به غربت

به اطراف خودش با جمله همّت

چو دید در آن زمان و آن هیاهو

نمانده یاوری بهرش ز هر رو

صدا زد از سویدای وجودش

که نَبْوَد در جهان با جمله بودش

در اینجا از برایم ناصر و یار

که اندر این جهان و بین أغیار

کند از خاندانِ پاک احمد

ز نسوانش حمایت با همه مجد

نباشد در تمام این بیابان

کسی که از روی احسان و ایمان

کند یاری به سبطِ ذات خاتم

در این لحظه ز بین خلق عالم

چنان جان سوز بود آن ناله شاه

که جملهٔ زنان با گریه و آه

ص: 316


1- . سوگنامه آل محمّد صلی الله علیه واله وسلم ، ص 334 به نقل از معالی السبطین.

صدا بر پا نمودند با همه جاه

به فریاد و به ضجه در همه گاه

چو بشنید این چنین از شاه مظلوم

امام عابدین با حال مغموم

به یک باره ز بستر دل پریشان

در آن بیماری و افتان و خیزان

به پا شد با چه زحمت بهر یاری

به باب خود همی با بی قراری

و حال آن که ز فرط تب جنابش

ز بیماری و درد و إلتهابش

نَبُد قادر که در یک لحظه و آن

بگیرد قبضهٔ شمشیر بُران

ولی با آن همه سختی و زحمت

بشد خارج ز خیمه با چه غیرت

که تا این لحظه را با اشک بسیار

جناب اُم کلثوم بین أطهار

بدید در لحظه ای گریان و غم بار

دوید دنبال آن مولای بیمار

که ای عمه نکن بس بی قراری

کنون برگرد نزدم در کناری

از این رو حضرتش با اُم کلثوم

بفرمود عمه جان به حقّ قیوم

اجازه ده که بهر ذات معبود

بجنگم در رکابِ علّت بود

از این رو سیّد و سبط پیمبر

حسین بن علیّ آن شاه و سرور

صدا زد از دل میدان که خواهر

ببر او را به خیمه ای دلاور

مبادا که جهان زین جور بی حد

شود خالی ز نسل آل احمد

ز بعد آن جنابش همچو بازی

بیامد با دل همچو گدازی

به نزد زاده اش با دل نوازی

که بر گردد به خیمه سرفرازی

چو روشن گشت نور چشم سجّاد

به آن مولای دیده جمله بی داد

پدر را در برش در مُلک داور

گرفت با شکوه ای زآن خلقِ خاور

بگفت به حضرتش با چشم گریان

چو بشنیدم ندایت دل پریشان

به یک باره همه رگ های قلبم

بُرید از هم دگر به حقّ ربّم

برفت آرامش از جمله وجودم

از این رو با همه بود و نبودم

شدم راهی میدان بهر یاری

کنون در لحظه با این بی قراری

ص: 317

بفرمود حضرت شاه شهیدان

به فرزندش جهاد در کلّ دوران

نباشد واجب از بهر مریضی

اگر چه با چنین قوم حضیضی

ز نسل تو بُوَد مهدی دوران

تمام اهل بیت نور تابان

از این رو جان من زین موج بحران

نما حفظ جان خود زین جور دورانسپس با گریه و اشک فراوان

وداع بنمود با او بس شتابان

به آغوشش گرفت آرام جانش

برفت آن لحظه هر تاب و توانش

ز بی تابی جمله کودکانش

به مثل خواهر و همچو زنانش

که«سجّاد»گشته از آن لحظهٔ سخت

همی بی تاب دائم کلّ مدّت

دربارهٔ وداع حضرت سیّد الشهداء علیه السلام با فرزند بزرگوارشان حضرت امام زین العابدین علیه السلام ، در کتاب «الدمعة الساکبة» نقل شده است: هنگامی که حضرت امام حسین علیه السلام یکه و تنها ماندند، به خیمه های برادران خود رفتند، آن ها را خالی دیدند، به خیمه های فرزندان عقیل رفتند، آن ها را خالی دیدند، به خیمه های اصحاب خود توجه کردند، آن ها را نیز خالی دیدند، [در حالی که در آن اثناء] مکرر می فرمودند:

«لا حَولَ وَ لا قُوَّهَ اِلّا بِاللهِ اَلعَلِّی اَلعَظِیم.»

سپس به خیمه های بانوان رفتند، و پس از آن به خیمهٔ حضرت امام سجّاد علیه السلام وارد شدند و دیدند آن حضرت بر اثر بیماری شدید، روی فرشی از پوست افتاده اند، و حضرت زینب سلام الله علیها از ایشان پرستاری می کنند.

وقتی که چشم حضرت امام سجّاد علیه السلام به پدرشان افتاد، خواستند برخیزند، ولی نتوانستند. از این رو به عمهٔ خود حضرت زینب سلام الله علیها فرمودند: مرا به سینه ات تکیه بده، تا بنشینم. حضرت زینب سلام الله علیها در جانب پشت امام سجّاد علیه السلام نشستند، و آن حضرت را نشاندند، و به سینهٔ عمهٔ خود تکیه دادند. حضرت امام حسین علیه السلام احوال پسرشان را پرسیدند، حضرت امام سجّاد علیه السلام عرض کردند: خدا را حمد و سپاس می گویم، سپس عرض کردند: پدر جان! جریان شما با این منافقین به کجا رسید؟

ص: 318

حضرت امام حسین علیه السلام فرمودند: شیطان بر آن ها چیره شد و یاد خدا را از یاد آن ها بیرون برد، و جنگ شدیدی بین ما و آن ها رخ داد، که خون ما و آن ها در سراسر این زمین به جریان افتاد. حضرت امام سجّاد علیه السلام پرسیدند:

«یا اَبَتاهُ! اَینَ عَمِّیَ العَبّاسُ؟»

(پدر جان عمویم عبّاس علیه السلام چه شد؟)حضرت زینب سلام الله علیها با شنیدن این سؤال دگرگون شدند و با چشمی اشک بار به چهرهٔ برادر نگاه کردند تا بنگرند که برادر چه جواب می دهند؟ زیرا آن حضرت هنوز خبر شهادت حضرت عبّاس علیه السلام را به امام سجّاد علیه السلام نداده بودند، تا مبادا بیماری ایشان شدیدتر گردد. حضرت امام حسین علیه السلام فرمودند: پسرم! عمویت کشته شد و در کنار فرات دست هایش را جدا کردند.

حضرت امام سجّاد علیه السلام آنچنان گریستند که بیهوش شدند، وقتی که به هوش آمدند از بقیهٔ عموها و افراد دیگر سؤال می نمودند، و امام حسین علیه السلام پاسخ می دادند، تا این که پرسیدند:

«اَینَ اَخِی عَلِیٌ، وَ حَبِیبُ بنِ مَظاهِرِ، وَ مُسلِمُ بنِ عَوسَجَهِ، وَ زُهَیرُ بنِ القَینِ؟»

(برادرم علیّ اکبر کجاست، از حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و زهیر بن قین چه خبر؟)

حضرت امام حسین علیه السلام فرمودند:

«یا بُنَیَّ اِعلَم اَنَّهُ لَیسَ فِی الخِیامِ رَجُلٌ اِلّا اَنَا وَ اَنتَ.»

(پسرم! بدان که در خیمه ها مردی جز من و تو نیست، همه کشته شدند.)

حضرت امام سجّاد علیه السلام گریه سختی کردند، سپس به عمهٔ خود حضرت زینب سلام الله علیها فرمودند: شمشیر و عصائی به من بده. حضرت امام حسین علیه السلام فرمودند: شمشیر و عصا برای چه می خواهی؟ عرض کردند: عصا را برای ا ین که بر آن تکیه کنم و شمشیر را برای این که با آن از حریم فرزند رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم دفاع نمایم زیرا خیری در زندگی بعد از ایشان نیست. حضرت امام حسین علیه السلام ایشان را از این کار بازداشتند و امام سجّاد علیه السلام را به سینهٔ خود چسباندند و به ایشان فرمودند: پسرم! شما پاک ترین و بهترین ذریه و عترت من هستید، شما جانشین من بر این بانوان و کودکان غریب و یتیم و مظلوم هستید، آن ها که در چنین رنجی شدید، در برابر شماتت دشمن قرار گرفته اند. از آن ها سرپرستی کن و مونس آن ها باش، آن ها هیچ مردی غیر از شما ندارند. به آن ها مهربانی کن ... سپس صدا زدند: ای زینب!، ای ام کلثوم!، ای سکینه!، ای رقیه!، ای

ص: 319

فاطمه!، کلام مرا بشنوید و بدانید که این پسرم (اشاره به امام سجّاد علیه السلام ) جانشین من بر شما است .

«وَ هُوَ اِمامٌ مُفَتَرضُ الطّاعَةِ.»

(و ایشان امامی هستند، که اطاعتش واجب است.)

سپس حضرت سیّد الشهداء علیه السلام فرمودند:«یا وَلَدِی! بَلِّغ شِیعَتِی عَنِّی السّلامُ، فَقُل لَهُم: اّنَّ اَبِی ماتَ غَریباً، فَاندُبُوهُ، وَ مَضی شَهیداً، فَابکُوهُ.»

(ای پسرم! به شیعیان من سلام برسان، و به آن ها بگو که پدرم غریبانه کشته شد برای مصیبت او ناله کنید و او به شهادت رسید و برای او گریه کنید.)(1)

چو اندر کربلا با حال خسته

همی عطشان و جوعان، دل شکسته

بیامد حضرت شاه شهیدان

به خیمه گاه خود با رنج دوران

برفت در خیمه عبّاس، نالان

پس از آن رفت با حال پریشان

به دیگر خیمه ها با اشک ریزان

یکایک هر زمان، افتان و خیزان

به خیمهٔ برادرها چو زینب

همی دارد به لب یا ربّ و یا ربّ

برفت به خیمهٔ قاسم داماد

به خیمه گاه اصحابش چه بی داد

بدید خالی همه را بی عزیزان

از این رو با غمی افزون و گریان

بیامد خیمهٔ سجّاد بیمار

امامِ عابدین، در پردهٔ یار

چه بیماری بُوَد محبوبِ داور

به دستش این جهان و کل خاور

همی مظهر ربّ و صاحب عرش

به یمنش زنده خلقِ جملهٔ فرش

چو دید آن سرور در غم نشسته

به لحظه باب خود را دل شکسته

نمود عزمی که اندر جمع نسوان

ز جا خیزد ز بهر شاه دوران

ص: 320


1- . سوگنامه آل محمّد صلی الله علیه واله وسلم ، ص 335 به نقل از معالی السبطین.

حسین بن علیّ آن نورِ ایمان

ولی ناگه جنابش دل پریشان

ز فرط تب و بیماری بیفتاد

به لحظه عرش از قائمه افتاد

ملائک جملگی گردیده بی تاب

ز افتادن آن دردانهٔ باب

پریشان گشته در دم جمله افلاک

چو افتاد آن ولیّ در لحظه بر خاک

از این رو با همه تاب و توانش

نشست با لطف عمه نزد بابش

ز فرط خستگی بگرفته عمه

همی آن دُرّ یکتای خجسته

به آغوشش که بیند باب مظلوم

در آن بیماری و با حال مغموم

بگفت با باب خود سلطان عالم

که ای مظهر ربّ و سبط خاتم

چگونه گشت کار ما در امروز

به این قوم لعینِ آتش افروز

بفرمود زادهٔ زهرای اطهر

شدند إغوای شیطان بلکه بدتر

از این رو بین ما با جمله آنان

به پا شد جنگ و غوغائی شتابان

که از آن این زمین با کلّ وسعت

همه پر خون شده بالا و هر پست

بگفت سجّاد با مولای گیتی

عمویم پس چه شد؟ ای شاه هستی

همان عبّاس که از برق نگاهش

پریشان می شدند جمله ز جاهش

بفرمود حضرتش در گوشهٔ شط

به دست کافران در لحظهٔ قحط

دو دستش شد جدا از ظلم بی حد

برای یاری طفلان احمد

از این جمله بشد مدهوش سجّاد

به گریهٔ زیاد، با آه و فریاد

به نزد باب دائم رنج دیده

سر اکبر به دامانش کشیده

کمر بشکسته و زانو خمیده

کنار نعش عبّاسش رسیده

از این رو چون که بعد از یک زمانی

به هوش آمد امام آسمانی

چو گفت پس چه شد آن علیّ اکبر

همان برادر و محبوب و دلبر

حبیب و مسلم و زهیر پس کو

چه گشتند جملگی ای شاه خوش رو

بفرمود حضرتش با غم گساری

نباشد در حرم یا هر کناری

ص: 321

کنون غیر از من و تو مرد راهی

کنار این زنان در جایگاهی

از این رو حضرتش با بی قراری

بگفت با عمه اش با اضطرابی

عصائی ده کنون عمه به دستم

که با شمشیری از شاه ألستم

کنم با جان از آن مولا حفاظت

بدون هیچ تأخیری به طاعت

بفرمود با جنابش شاه و مولا

که ای آرام جانم بس هویدا

جهاد از بهر بیماران به هر جا

نباشد واجب اندر مُلکِ یکتا

از این رو کرد با عشق فراوان

وداع با زاده اش آن نور یزدان

برای لحظهٔ آخر به دیدار

به اشک و ناله ای از یار و أغیار

که از بشنیدن آن جمله أیّام

شود «سجّاد» چون مرغی به یک دام

حفظ جان امام سجّاد علیه السلام توسط حضرت زینب سلام الله علیها

همان گونه که قبلاً نیز گفته شد علاوه بر بیماری، که آنقدر شدید شده بود که دیگر توان و قدرتی در بدن حضرت امام زین العابدین علیه السلام برای مبارزه و جهاد باقی نگذاشته بود، تا در رکاب پدر بزرگوار خود به میدان بروند، و به شهادت برسند. وجود نازنین عقیله بنی هاشم، حضرت زینب کبری سلام الله علیها نقش ارزنده ای در حفظ جان حضرت امام سجّاد علیه السلام داشتند. و حضرت زینب سلام الله علیها دائم مراقب و مواظب برادر زادهٔ خود، حضرت امام سجّاد علیه السلام بودند تا مبادا کسی متعرض ایشان شود. چنانچه ابن جوزی در کتاب «المنتظم فی تاریخ الاُمم و الملوک» نقل کرده است:

«و أمر بقتل علیّ بن الحسین [علیهما السلام]، فوقعت علیه زینب [ سلام الله علیها ] و قالت: و اللّه لا یقتل حتّی أقتل، فرقّ لها و کف عنه.»(1)

(و [شمر بن ذی الجوشن] دستور کشتن امام سجّاد علیه السلام را داد، پس در آن هنگام حضرت زینب [ سلام الله علیها ] خودشان را بر امام سجّاد علیه السلام انداختند [و ایشان را در آغوش گرفتند] و فرمودند: به

ص: 322


1- . المنتظم فی تاریخ الاُمم و الملوک، ج5، ص 341.

خدا قسم تا من کشته نشوم او کشته نخواهد شد، [پس به خاطر حضرت زینب سلام الله علیها و هنگامی که حال پریشان ایشان را دیدند] رقّت کردند، و دست از حضرت برداشتند.)

چو آن شمر لعینِ بی مروّت

شهید بنمود با آن جور و غربت

حسین بن علیّ را با عداوت

برفت از بعد آن با شوق و رغبت

به سوی خیمه گاهِ آل احمد

که ریزد خون آن محبوبِ سرمد

امامِ ساجدین را همچو اکبر

بدون رحمی اندر مُلک داور

از این رو چون عدوی جور پیشه

بیامد خیمه گاه با ظلم و کینه

بگفت در لحظه در امری خبیثه

بدون هر درنگی چون همیشه

بریزید خون این سجّاد بیمار

اگر چه باشد او مظهر دادار

چو زینب با تمام غصه و آه

برای حضرتش با آن چنان جاه

بشد اندر فغان و بی قراری

ز سوز قلب زینب در گذاری

همه رقّت نمودند بی کلامی

رها کردند جنابش را تمامی

ز سوز قلب زینب سنگ خامی

شود «سجّاد» مُومی در مقامی

در این باره در بعضی از مقاتل نقل شده است: هنگامی که خیمه ها را آتش زدند حضرت زینب سلام الله علیها نزد حضرت امام سجّاد علیه السلام آمدند و عرض کردند: ای یادگار گذشتگان و پناه باقیماندگان خیمه ها را آتش زدند، ما چه کنیم؟ حضرت امام سجّاد علیه السلام فرمودند:

«عَلَیکُنَّ بِالفَرارِ.»

(بر شما باد که فرار کنید.)

از این رو همه بانوان و کودکان در حالی که گریان بودند و فریاد می زدند، فرار کردند، و سر به بیابان ها نهادند. ولی حضرت زینب سلام الله علیها باقی ماندند، و کنار بستر حضرت امام سجّاد علیه السلام به آن حضرت می نگریستند، و امام بر اثر شدّت بیماری قادر به فرار نبودند.

یکی از سربازان دشمن می گوید: بانوی بلند قامتی را کنار خیمه ای دیدم در حالی که آتش در اطراف آن خیمه شعله می کشید، آن بانو گاهی به طرف راست و چپ، و گاهی به آسمان نگاه

ص: 323

می کرد و دست هایش را بر اثر شدّت ناراحتی به هم می زد و گاهی وارد آن خیمه می شد و بیرون می آمد. از این رو با سرعت نزد او رفتم و گفتم: ای بانو! مگر شعله های آتش را نمی بینید، چرا مانند سایر بانوان فرار نمی کنی؟ گریه کردند و به من فرمودند:«یا شَیخُ! اِنَّ لَنا عَلِیلاً ِفی الخَیمَةِ وَ هُوَ لا یَتَمکَّنُ مِنَ الجُلُوسِ وَ النُّهوضِ فَیَکفَ اُفارِقُهُ...»(1)

(ای شیخ! ما شخص بیماری در میان این خیمه داریم که قدرت بر نشستن و برخاستن ندارد، چگونه او را تنها بگذارم و بروم با این که آتش از هر سو به طرف او شعله می کشد؟)

شده نقل چون که اندر وادی طف

زدند آتش خیام همچو مصحف

بگفت زینب به آه و اشک ریزان

به زین العابدین آن نورِ یزدان

همی لشکر دون و بی مروّت

ز بعد آن همه ظلم و جنایت

به خیمه های ما با جور و جرأت

زدند آتش در این لحظه و ساعت

کنون ای زادهٔ سبط پیمبر

چه تکلیفی بُوَد بر ما پس از صبر؟

بفرمود حضرتش با بی قراری

نهید پا بر فرار در کلِّ وادی

از این رو جملهٔ نسوان و أطفال

به آه و گریه و با جاه و إجلال

برفتند جملگی سوی بیابان

به ضرب و شتم و گه افتان و خیزان

که از آن می شود هر دیده گریان

به یاد غربتِ شاه شهیدان

ولی زینب در آن شور و هیاهو

بماند در خیمه نزد شاه خوش رو

امام ساجدین، مولی الموالی

فدای خاک پایش خُرد و عالی

چرا که حضرتش اندر جوانی

ز بیماری و ضعف و ناتوانی

نبود اندر تنش قوت به آنی

که همچون دیگران با هر فغانی

فرار بنماید از آتشِ دشمن

در آنجا همرهِ نسوانِ ذو المن

ص: 324


1- . سوگنامه آل محمّد صلی الله علیه واله وسلم ، ص 381؛ به نقل از معالی السبطین.

چو آتش شد به پا در آن میانه

نمود زینب همی غوغا دوباره

میان آتش و دود آن یگانه

چنان در برگفت بس عاشقانه

علیّ بن الحسین را دلبرانه

که مثلش را ندیده هر زمانه

بگفت شخصی بدیدم بین آتش

که بانوئی فزون از رتبه عرش

رود در خیمه و گاهی به بیرون

دوان باشد به عشق شاه گردون

و حال آن که گرفته آتش و دود

همی اطراف آن خیمهٔ معهود

بگفتم به جنابش در همان وقت

چرا چون دیگران در بین این دشت

همین جا مانده ای بی هیچ مأمن

برو جائی که باشد این زمان أمن

بفرمود با دلی غمگین و خسته

مرا در خیمه با قلبی شکسته

مریضی هست محبوب دو عالم

یکی دستش به فرش و عرش در دَم

که از بیماری و تب، بین اغیار

ندارد طاقت بنشستن آن یار

چگونه در چنین حال عجیبی

در این غوغا و شور و در غریبی

رها سازم جنابش را به گیتی

میان آتش و این دود و سستی

که از این خلق دور از لطف باری

به پا گشته چنین اندر گذاری

بدان که آن کسی که با چنین جاه

شکیبائی نماید با همه آه

کسی که در کمالِ عزّ و قدرت

کند با دشمنانش با مروّت

چنین رفتار اندر هر کجائی

بدون شک بود او با صفائی

همی مظهر ربّ لا یزالی

که تا عالم ببیند با جلالی

همی صبر خدا را در زمانی

که از آن می شود «سجّاد» فانی

همی حیران، بدون هر بیانی

چو جمله عرشیان در آسمانی

ص: 325

شروع امامت حضرت امام زین العابدین علیه السلام

با به شهادت رسیدن حضرت سیّد الشهداء علیه السلام ، وجود نازنین حضرت امام زین العابدین علیه السلام در روز عاشورا به منسب امامت کبری و ولایت عظمی رسیدند. و شیعیان امامیه در موردامامت حضرت امام زین العابدین علیه السلام وحدت نظر دارند. چنانچه در کتاب «جهاد امام سجّاد علیه السلام » نگاشته شده است: مرحوم شیخ مفید قدس سره در این باره گفته است: امامیه اتفاق نظر دارند بر این که پیامبر خدا صلی الله علیه واله وسلم بر امامت حضرت علیّ ابن الحسین علیهما السلام تصریح کرده اند. همان گونه که پدر و جدّ بزرگوارشان بر امامت ایشان تصریح کرده اند و ایشان به همین دلیل، امام مؤمنان بوده اند.

شیعیان در این باره دلائلی را ارائه کرده اند و روایات و نصوصی را که نشان دهندهٔ امامت آن حضرت است، در کتاب هایشان جمع آوری کرده اند. گذشته از روایات تمام مشخصات و خصلت هائي که باید در امام وجود داشته باشد، که انواع آن در عصر تابعان از قبیل شناخت دینی، انفاق در راه خدا و زهد به دنیا، همگی در شخص حضرت امام زین العابدین علیه السلام فراهم بود.

مسألهٔ امامت حضرت امام سجّاد علیه السلام در باور شیعیان امامیه - با توجه به روشن بودن آن و اجماعی که شیخ مفید رحمة الله آن را نقل کرده است و نیز وجود روایات و اثبات نصوص [بر امامت آن حضرت] در منابع مورد اعتماد و معتبر شیعه - نیاز به استدلال ندارد. و با وجود آن ادله هیچ جای تردیدی برای اثبات امامت حضرت امام زین العابدین علیه السلام باقی نمانده است.(1)

بر طرف شدن علائم قیامت به برکت امام زین العابدین علیه السلام

بعد از شهادت حضرت امام حسین علیه السلام در روز عاشور علائم عجیبی در عالم ظاهر شد. کما این که نقل شده است: هیچ سنگی را از زمین بر نمی داشتند مگر این که خون تازه در زیر آن دیده می شد.(2)

و حتّی نوشته اند: هنگامى كه حضرت امام حسين علیه السلام شهيد شدند آسمان خون باريد و ما در صبح تمام اشياء را خون آلود مشاهده كرديم.(3)

ص: 326


1- . جهاد امام سجّاد علیه السلام ، ص 35.
2- . بحارالانوار، ج45، ص216 .
3- . بحارالانوار، ج45، ص216 .

و مرحوم سیّد هاشم بحرانی قدس سره نیز در کتاب «مدینة المعاجز» از شافعی نقل کرده است: در روز شهادت حضرت امام حسین علیه السلام هیچ سنگی را از روی زمین بر نمی داشتند مگر این که درزیر آن خون دیده می شد، و در این روز آسمان خون بارید به نحوی که آثار آن بر روی گیاهان باقی بود.(1)

چنانچه بلاذری نیز نقل کرده است:

«مُطِرْنَا أَيَّامَ قَتْلِ اَلْحُسَيْنِ [ علیه السلام ] دَماً.»(2)

(روزی که حضرت امام حسین [ علیه السلام ] کشته شد آسمان بر ما خون بارید.)

و در نقل دیگری در کتاب «أنساب الأشراف» آمده است:

«إنَّ السَّماءَ أظْلَمَتْ یَوْمَ قَتْلِ الحُسَین [ علیه السلام ] حتّی رأواْ الکَوَاکِبُ.»(3)

(همانا در روز شهادت امام حسین [ علیه السلام ] آسمان به قدری تاریک گردید که ستارگان را دیدند.)

و در روایت دیگری آمده است:

«أنّ السّماء احمرّت لقتله و انکسفت الشّمس حتّی بدت الکواکب نصف النّهار، و ظنّ النّاس أنّ القیامة قد قامت، و لم یرفع حجر فی الشّام إلّا رؤی تحته دم عبیط.»(4)

(آسمان به سبب شهادت امام حسین علیه السلام قرمز شد و آفتاب گرفت به نحوی که در ميان روز ستاره ها آشكار شدند و مردم گمان کردند می خواهد قیامت شود و در آن روز هیچ سنگى را در شام از زمین برنداشتند مگر این که زيرش خون تازه بود.)

به هر تقدیر در روز عاشورا حوادث عجیبی اتفاق افتاد و علائم واقع شدن قیامت و نزول عذاب حضرت حقّ تبارک و تعالی ظاهر گشت، ولی خداوند متعال به برکت حضرت امام زین العابدین علیه السلام آن ها را بر طرف نمود. چنانچه مرحوم علامه مجلسی قدس سره در کتاب «جلاء العیون» نقل کرده است:

ص: 327


1- . مدینة المعاجز، ج4، ص187 .
2- . انساب الأشراف، ج 3 ، ص209.
3- . انساب الأشراف، ج 3 ، ص209.
4- . تاریخ امام حسین، ج4، ص 739.

«در روایات معتبره وارده شده است که چون حضرت سیّد الشهداء علیه السلام را به شهادت رساندند، بادی عظیم وزید و زمین لرزید، و باد سیاهی برخاست که آسمان تیره شد،و خورشید گرفت، و مردم گمان کردند که قیامت بر پا شد و عذاب حقّ تعالی نازل گردید، پس به برکت وجود شریف حضرت امام زین العابدین علیه السلام ساکن و آرام گردید.»(1)

چو اندر کربلا با ظلم بسیار

بریختند خون آن مولای ابرار

حسین بن علیّ را جمع أغیار

به پا شد ناگهان از جمله أشجار

چنان دشت و زمین و کوه غوغا

به مثل آسمان و باد و دریا

به هر جائی بلائی تا به أفلاک

ز بادی گرم یا رعدی ز کولاک

ز بارانی ز خون و رعدِ در ابر

میان جمله حیوانات در بَر

به مثل جمله حیوانات در بحر

به مرغان هوا یا که به معبر

چنان عمق زمین لرزان و نا أمن

میان جن و إنس و کوی و برزن

چنان در لرزه شد أفلاک در دم

به باد و رعد و تاریکی و ماتم

که پیدا شد میان روز تابان

ز تاریکی ستاره های رخشان

به رعد و برق و بارانی پر از خون

همه جا در زمان گردیده گلگون

به هر جائی که سنگی را ز گیتی

چو بر می داشتند گر چه به سختی

به یک باره ز زیرش خون تازه

به جوشش می شد اندر آن میانه

زمین از ماتم شاهِ شهیدان

تهی می کرد خون دل چه حیران

به مثل آسمانِ اشک ریزان

چنان ذرات عالم دل پریشان

به پا شد ناگهان شور قیامت

در آن هنگام با غوغا به ساعت

که با لطفی ز شاهِ جمله گردون

علیّ بن الحسین مولای دل خون

گرفت آرام هر جا و مکانی

در آن أیّام ز بعد هر فغانی

ص: 328


1- . جلاء العیون، ص 690.

که تا اکنون بسوزد زآن مصیبت

دل «سجّاد» و این عالم به شدّت

حفظ جان امام توسط حضرت زینب سلام الله علیها هنگام عبور از قتلگاه

هنگامی که لشکر عمر سعد، اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام را از کنار گودال قتلگاه عبور می دادند. همین که چشم حضرت امام زین العابدین علیه السلام به بدن مطهّر پدر خود حضرت أبا عبداللّه الحسین علیه السلام و عموها و برادرها و اقوام و أصحاب علیهم السلام افتاد، آن قدر پریشان حال شدند و مصائب آن بزرگواران بر سینهٔ حضرت سنگینی نمود که نزدیک بود روح از بدن نازنین حضرت مفارغت کند و به شهادت برسند. ولی صحبت های حضرت زینب سلام الله علیها و تسلی های ایشان حضرت را آرام نمود. حضرت امام زین العابدین علیه السلام در این باره به زائده فرمودند:

ای زائده! این طور به من رسیده که گاه گاهی قبر حضرت ابی عبداللَّه الحسین علیه السلام را زیارت می کنی! عرض کردم: همین طور است که شنیده اید. فرمودند: چرا این عمل را انجام می دهی، در صورتی که پیش سلطان خود منزلت و مقامی داری؟ همان سلطان تو که احدی را بر محبّت و فضیلت و ذکر فضائل ما و آن حقّی که از ما بر این امّت واجب است وادار نمی کند. [و ممکن است با این کار مورد غضب او واقع شوی] عرض کردم: به خدا قسم منظور من از زیارت حضرت امام حسین علیه السلام ، غیر از خداوند متعال و رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم چیز دیگری نیست و ترس از غضب کسی ندارم. و هر مشکلی که به این خاطر برای من به وجود آید، در نظرم بزرگ نیست. آن حضرت سه مرتبه فرمودند: آری، همین طور است! من هم سه مرتبه عرض کردم: آری، همین طور است! سپس آن بزرگوار سه مرتبه فرمودند: مژده باد تو را!(1) اکنون من به تو خبری می دهم که نزد من است:

چون روز عاشورا آن چه از مصیبت ها و گرفتاری ها به ما رسید، و پدرم و همراهانش از فرزندان و برادران و سایر اهل بیت او کشته شدند، و زنان و حرم محترمه اش را به قصد کوفه بر شتران بی جهاز سوار کردند، من به پدر و سایر شهداء نگریستم با بدن های آغشته به خون، عریان روی خاک افتاده، کسی آن ها را دفن نکرده، بر من گران آمد و سینه ام تنگ شد که «نزدیک بود جان دهم». عمه ام حضرت زینب کبری سلام الله علیها چون مرا بدین حال دیدند، گفتند:

ص: 329


1- . بحارالانوار، ج45، ص184.

«مَا لِی أَرَاکَ تَجُودُ بِنَفْسِکَ یَا بَقِیَّةَ جَدِّی وَ أَبِی وَ إِخْوَتِی!»(این چه حالت است که در تو مشاهده می کنم ای یادگار جدّ و پدر و برادرانم، ترا می نگرم که می خواهی جان تسلیم کنی!)

به عمه ام حضرت زینب کبری سلام الله علیها گفتم:

«وَ کَیْفَ لَا أَجْزَعُ وَ لَا أَهْلَعُ وَ قَدْ أَرَی سَیِّدِی وَ إِخْوَتِی وَ عُمُومَتِی وَ وُلْدَ عَمِّی وَ أَهْلِی مُصْرَعِینَ بِدِمَائِهِمْ مُرَمَّلِینَ بِالْعَرَاءِ مُسَلَّبِینَ لَا یُکَفَّنُونَ وَ لَا یُوَارَوْنَ وَ لَا یُعَرِّجُ عَلَیْهِمْ أَحَدٌ وَ لَا یَقْرَبُهُمْ بَشَرٌ کَأَنَّهُمْ أَهْلُ بَیْتٍ مِنَ الدَّیْلَمِ وَ الْخَزَرِ.»

([عمه جان] چگونه بی تابی نکنم و [طاقت] خود را از دست ندهم با آن که می بینم آقای خود و برادران و عموها و عموزادگان و خاندان خود را که آغشته به خون، و عریان در این بیابان افتاده اند، نه کفن شده اند و نه به خاک سپرده شده اند، و نه کسی بر بالین آن ها می رود، و نه انسانی گرد آن ها می گردد، گویا از نژاد دیلم و خزر هستند [یعنی ما را مسلمان نمی دانند].)

عمه ام حضرت زینب سلام الله علیها گفتند: از آن چه می بینی بی تابی مکن، به خدا سوگند این عهدی بود از رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم به سوی جدّ و پدر و عموی تو (و رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم مصائب هر یک را به ایشان خبر داده بودند)، و خداوند متعال پیمان گرفته از جمعی از این امّت - که فرعون منشان این زمین آن ها را نشناسند، و لکن معروف اهل آسمان هستند - که این بدن های پاره پاره را جمع آوری کنند و به خاک بسپارند، و بر سر قبر پدرت نشانه ای گذارند تا همیشه باقی بماند و با مرور روزگار محو نشود، (مردم از اطراف به آنجا بیایند و او را زیارت کنند) و هر چند پیشوایان کفر (و سلاطین جور) و پیروان گمراهشان در محو آن بکوشند اثرش روشن تر شود.(1)

شده نقل در زمانی شاه عالم

علیّ بن الحسین زادهٔ خاتم

بفرمود با یکی از جمله یاران

همی زائده نام و دل پریشان

شنیده ام که گه گاهی به یک عشق

روی کرب و بلا بی مکر و با صدق

و حال آن که به نزد حاکم دون

تو صاحب منسبی در چرخ گردون

نمی ترسی که اندر روزگاری

شوی مبغوض او اندر کناری

ص: 330


1- . سحاب رحمت، ص 368؛ بحارالانوار، ج45، ص184هر دو به نقل از کامل الزیارات.

بگفت زائده به مولای گیتی

ندارم نیتی در کلّ هستی

به غیر از قربِ به ذات خداوند

رسیدن به رسولش با چنان حمد

ندارم ترسی از آن حاکم بد

زمانی که زیارت با چنان مجد

بُوَد افضل ترین اعمال دنیا

بفرمود حضرتش آری هویدا

سه مرتبه به او در لحظه و حال

همین گونه بُوَد آن هم به اجلال

سپس فرمود حضرت چون زمانی

شدیم در کربلا با هر فغانی

گرفتار مصائبی جگرسوز

که مثل آن نیاید در همه روز

زمانی که مرا همراه نسوان

کنار جملهٔ اطفالِ گریان

زمان بردن ما سوی کوفه

چو چشمم لحظه ای با حال ندبه

بیفتاد ناگهان در آن هیاهو

به جسم نازنین شاه خوش رو

که همراه همه یاران و اصحاب

فتاده بر زمین چون گوهری ناب

همه عریان بی سر بین آن دشت

همه صد پاره و گردیده بی دست

میان آن زمین در تابش نور

در آن گرمای جان سوز با چنان شور

لذا گشتم چنان در لحظه بی تاب

که شد اندر شماره بلکه نایاب

نفس هایم در آن وادی پر غم

به یک باره چنان از درد و ماتم

که روحم از بدن زآن بی قراری

همی نزدیک بود اندر گذاری

شود خارج ز جسمم با چه حالت

که ناگه عمه ام با یک صلابت

برای حفظ جانم با درایت

چو گردم لحظه ای آرام و راحت

صدا زد ای همه دار و ندارم

چه گشته ای عزیز کردگارم

به جا ماندهٔ جدّ و باب و یارم

نکن زین تر فزون اندر کنارم

بگفتم با همان حالت و حیران

چگون این زمان و در بیابان

شوم آرام با این ظلم بسیار

بدون هر فزع از جور أغیار

چو می بینم چنین جسم شهیدان

میان خاک و خون در روز تابان

ص: 331

همه غارت زده و گشته عریان

بدون غسل و کفن در بیابان

لذا فرمود با من زادهٔ طور

همان زادهٔ زهرا، برتر از حور

همان ثانی حیدر گر چه مستور

که ناید مثل او تا لحظهٔ صور

مکن ای جان عمه زین مصائب

فزون تر که خدا با قول صائب

گرفته عهد از جمله أطائب

برای این چنین روزی به غائب

گرفته عهد بعد از آن ز جمعی

که این قوم لعین بی هیچ سمعی

ندارند زآن کسان نام و نشانی

اگر چه جمله معروفند و فانی

به نزد اهل عرش و آسمان ها

که آن ها جملگی با امتنان ها

نمایند جمع این اعضای أقدس

تمام این بدن های مقدّس

ز بعد دفن با عشق و محبّت

بسازند بارگاهی با چه صولت

برای بابت اندر وادی غم

که بعد سالیان هر لحظه و دم

فزون گردد به آن هر ساعت و وقت

بماند برقرار با جاه و عزّت

نگردد کهنه این ظلمِ مسلم

فزون گردد پیامش بس دمادم

هر آن چه می کنند اهل عداوت

که گردد محو این نور هدایت

لذا «سجّاد» بعد این همه سال

بگوید وصف آن را بین هر قال

جراحت شانه و گردن امام زین العابدین علیه السلام

زمانی که می خواستند اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام را از کربلا به کوفه و از آنجا به شام منتقل نمایند، وجود نازنین حضرت امام زین العابدین علیه السلام را با غل جامعه بستند. و غل جامعه همان گونه که از نامش هویداست، مستجمع همهٔ مشخصات غل و زنجیرها بوده است. و ساختار آن به شکلی بوده که دست ها را به نحوی که به طرف آسمان باشد، به گردن متصل می کرده است، و از طرف دیگر پاهائی که در زنجیر و وزنه هائی برای جلوگیری از فرار به آن متصل شده بوده است را با زنجیرهای دیگری به گردنِ اسیر متصل می کرده است.

ص: 332

و آن چنان در طول سفر کربلا تا کوفه و از آنجا به شام این غل جامعه، حضرت امام زین العابدین علیه السلام را آزار داد که ارباب مقاتل نقل کرده اند: وقتی حضرت امام سجّاد علیه السلام به شهادت رسیدند و بدن ایشان را برای غسل دادن برهنه نمودند، دو اثر جراحت بر شانه و گردن حضرت نمایان بود. یکی در اثر انبان هائي که حضرت به شانه قرار می دادند و به خانهٔ فقراء می بردند، به وجود آمده بود و دیگری در اثر غل جامعه ای که به گردن مبارک حضرت امام زین العابدین علیه السلام در طول سفر کربلا تا شام متصل کرده بودند، به وجود آمده بود. چنانچه در کتاب «سوگنامه آل محمّد صلی الله علیه واله وسلم » نیز در این باره نقل شده است:

«هنگامی که حضرت امام سجّاد علیه السلام از دنیا رفتند، مردم مدینه فهمیدند که آن حضرت به صد خانواده، غذا می رسانده است.

و جمعی از فقرای مدینه نمی دانستند که معاش آن ها از کجا تأمین می شود، وقتی که حضرت امام سجّاد علیه السلام از دنیا رفتند، مردم دریافتند که حضرت امام سجّاد علیه السلام بوده اند که شبانه به طور ناشناس غذای آن ها را به دوش خود حمل کرده و به آن ها می رسانده است، از این رو هنگام غسل دادن آن حضرت، خراش هائی (پینه هائی) در بدن ایشان دیدند که آثار انبان ها و بارهای غذا و طعام بود، که شب ها حضرت برای فقراء حمل می کردند.

و بعضی نقل کرده اند: حضرت امام باقر علیه السلام پس از غسل، گریه سختی می کردند، و بعضی از اصحاب حضرت را دلداری می دادند، حضرت امام باقر علیه السلام به آن ها فرمودند: هنگام غسل، آثار غل جامعه را در بدن نازنین پدرم دیدم از این رو به یاد مصائب آن حضرت هنگام اسارت افتادم...»(1)

و در جای دیگری از همین کتاب نقل شده است: از آن جائی که حضرت امام سجّاد علیه السلام سخت بیمار بودند و در عین حال دشمن سنگ دل غل جامعه برگردن آن حضرت افکنده بود و دیگر حضرت توان نشستن بر پشت شتر را نداشتند هر دو پای مبارک ایشان را زیر شکم شتر بستند تا از پشت شتر به زمین نیفتند [چرا که در مرتبه قبل وقتی شتر می خواست از زمین بلند شود حضرت امام سجّاد علیه السلام را با صورت به زمین زده بود].(2)

ص: 333


1- . سوگنامه آل محمّد صلی الله علیه واله وسلم ، ص 76 .
2- . سحاب رحمت، ص401 به نقل از ناسخ التواریخ.

چو اندر کربلا با جور بسیار

نمودند قصد آن بدتر ز أغیار

برند آل علیّ را با چه کینه

به ضرب و شتم بسیار سوی کوفه

نمودند در غل و زنجیر دل خون

علیّ بن الحسین را بین گردون

غلی جامع که اندر وادی طور

به خون بنشست زآن مولا و مسرور

چنان جان سوز بود این غل و زنجیر

که در اوّلِ این راه نفس گیر

شده نقل مردمان اندر هیاهو

به ناگه بین کوفه در تکاپو

بدیدند خون شده از گردن شاه

ز زیر غل روان در لحظه ناگاه

چنان چه گشته منقول و روایت

زمانی که جنابش با شهادت

ز دنیا رفت در آن حال غربت

ز بعد ساعتی که با چه عزّت

برای غسل جنابش را در آن وقت

برهنه می نمودند بعد محنت

به یک باره بدیدند جمعی از ناس

به روی پیکر بهتر ز إلیاس

دو پینه که چو از امام باقر

سؤال کردند تمام خلقِ ناظر

به ناگه حضرتش با حال گریه

به افغان فراوان و به ندبه

بفرمود آن که مانده روی شانه

ز سالیانِ سال همچو نشانه

بُوَد از آن غذاهائی که حضرت

برای فقرا هر وقت و ساعت

همی برده بدون هر کلامی

برای مردمان در هر مقامی

و آن که مانده بر گردن مولا

بُوَد از کربلا تا حال بر جا

که اندر آن زمان با جور بسیار

نمودند حضرتش را جمع أغیار

به غل جامعه تا شامِ ویران

به آن سختی که نَبْوَد جمله دوران

مثالش هیچ جائی طول أعصار

بدون شک و لو در بین اشرار

که «سجّاد» روز و شب با چشم گریان

بنالد بهر آن با حالِ افغان

ص: 334

دفن شهدای کربلا به وسیله امام زین العابدین علیه السلام

در این که چند روز بدن امام حسین علیه السلام روی زمین ماند و بدن مبارک حضرت بعد از چند روز دفن گردید اختلاف است. و برخی قائل هستند که بعد از ده روز بدن حضرت دفن گردید. چنانچه مرحوم شیخ عبّاس قمی قدس سره از مقتل «محمّد بن ابی طالب» از حضرت امام محمّد باقر علیه السلام از پدر ایشان حضرت امام زین العابدین علیه السلام نقل کرده است:

«مردمی که در معرکه حاضر شدند و شهداء را دفن کردند بدن جُون را بعد از ده روز [در میان بدن شریف شهیدان کربلا] یافتند، [در حالی] که بوی خوشی مانند مُشک از او ساطع بود.»

ولی جمعی دیگر قائل هستند که سه روز بدن منوّر و مطهّر حضرت روی زمین ماند. چنانچه در کتاب «معالی السبطین» نیز آمده است:

«بعد از سه روز که بدن شهدای کربلا به همان وضع روی زمین باقی مانده بود، عده ای از زن های بنی أسد به طرف آنجا که میدان معرکه بود حرکت کردند، وقتی رسیدند دیدند بدن های شریف عزیزان زهرا سلام الله علیها و اولاد و ذریهٔ رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم و اصحاب حضرت روی زمین افتاده اند اما بدن ها تر و تازه، و گوئی همین الآن کشته شده اند. زن های قبیلهٔ بنی أسد از آن صحنه های [دل خراش] خیلی متأثر و متعجب شدند. و نزد همسران خود بازگشتند.

وقتی مردان قبیلهٔ بنی أسد به کربلا آمدند، در ابتدا می خواستند حضرت أبی عبداللّه علیه السلام را به خاک بسپارند ولی نمی توانستند بدن مطهّر حضرت را شناسايی کنند، همهٔ بدن های شریف سر در بدن نداشتند. در این هنگام بود که دیدند یک نفر سوار بر اسب به طرف آن ها در حال نزدیک شدن است، وقتی که رسید. فرمود: چرا ایستاده اید؟ عرض کردند: نمی دانیم بدن [حضرت امام] حسین علیه السلام کدام است و بدن یکایک عزیزان و أصحابش را نمی شناسیم. وقتی آن سوار شنید، شروع کرد با صدای بلند گریه کردن و فریاد می زد؛ وا أباه یا أبا عبداللّه، ای کاش بودی و اسیری و خواری مرا می دیدی. سپس فرمود: من شما را راهنمائی می کنم. از اسبش پایین آمد و میان گشته شده ها قدم می زد، به یک بدن رسید، خود را روی آن بدن بی سر انداخت و بدن را در آغوش گرفت در حالی که به شدّت گریه می کرد، صدا می زد: «وا ابتاه» با کشته شدنت بنی اُمیه خوشحال

ص: 335

شدند. پدر جان تا زنده ام غم و مصیبت تو را فراموش نخواهم کرد و برای همیشه در ماتم و اندوه تو، دل و جان ما می سوزد.(1)صاحب کتاب «سحاب رحمت» از مرحوم ملا باقر بهبهانی قدس سره از بعضی کتب معتبره روایت کرده است: که چون عمر بن سعد از کربلا کوچ کرد و اسراء و سرهای شهداء را به کوفه برد، قبیله بنی اسد در کنار فرات خیمه زدند. زنان ایشان بیرون رفتند که آب بیاورند، ولی دیدند بدن هائی چند در کنار نهر و دور از فرات به روی خاک افتاده اند، و در میان ایشان بدن مبارکی است که منوّرتر و عطر وی بیشتر بود. صیحه زدند و ناله کردند و گفتند: به خدا این بدن شریف امام حسین علیه السلام و این ها اجساد اهل بیت او است. ناله کنان به خیمه های خود برگشتند و گفتند: ای بنی اسد! شما نشسته اید و بدن حضرت امام حسین علیه السلام و اهل بیت و یاران او مانند قربانی روی ریگ افتاده، و باد، خاک را بر بدن های آن ها می رساند! اگر شما محبّت و موالات آن ها را دارید، بیائید و آن ها را دفن کنید و گرنه خود ما بدن های آن ها را دفن می کنیم. آن ها گفتند: از ابن زیاد و ابن سعد می ترسیم که لشکر به سوی ما بفرستند، و ما را بکشند و غارت کنند.

از این رو بزرگ قوم آن ها گفت: نگهبانانی سر راه کوفه می گماریم و ما خود بدن ها را دفن می کنیم. چون کنار بدن مطهّر حضرت امام حسین علیه السلام آمدند گریستند و هر چه کردند آن بدن مطهّر را بردارند نتوانستند، گفتند: اوّل سائر شهداء را دفن می کنیم. بزرگ آن ها گفت: کسی این اجساد را نمی شناسد، چون بی سر و خاک آلوده افتاده اند، و اگر کسی از ما بپرسد چه جواب بگوئیم؟

در این سخن بودند که سواری رسید. چون او را دیدند متفرق شدند. آن سوار آمد و پیاده شد، مانند رکوع تعظیم نمود و خود را روی بدن شریف و مطهّر حضرت امام حسین علیه السلام انداخت و بدن مطهّر و منوّر را می بوسید و می بوئید، و آنقدر گریست که روبند وی از اشک چشمانش تر شد، پس سر خود را برداشت و فرمود: چرا اینجا ایستاده اید؟ عرض کردند: برای تماشا آمده ایم، فرمود: نه، برای دفن کردن آمده اید. عرض کردند: آری، لیکن نتوانستیم بدن مطهّر و منوّر حضرت امام حسین علیه السلام را دفن کنیم و بدن سایر شهداء را هم نمی شناختیم. چون آن سوار این سخن را شنید، ناله کرد و آه جانسوز از جگر کشید و صدای گریه به

«یا أبتاه، یا أبا عبداللّه، لیتک کنت حاضراً و ترانی أسیراً ذلیلاً.»

ص: 336


1- . معالی السبطین، ص 732.

(پدر جان، کاش بودی و مرا اسیر و ذلیل می دیدی.)

بلند نمود، و به ما فرمود: من شما را بر آن ها دلالت می کنم.سپس برخاست و خطی روی زمین کشید و فرمود: اینجا را بکنید. چون حفر کردند، فرمود: این ها را بیاورید - به تعدادی از بدن های شریف اشاره کرد - و هفده بدن بی سر را به امر ایشان در همان مکان دفن نمودیم. بعد خط دیگری کشید و فرمود: گود کنید، و باقی بدن های شریف را در آنجا دفن کردیم، فقط یک بدن را استثناء نمود و فرمود: بالای سر شریف دفن شود. خواستیم در دفن بدن مطهّر و منوّر حضرت امام حسین علیه السلام به ایشان کمک کنیم، ولی با مهربانی فرمود: احتیاجی به کمک شما نیست. عرض کردیم: چگونه به تنهائی می خواهید بدن مطهّر حضرت را دفن کنید در حالی که ما نتوانستیم عضوی از بدن مطهّر و منوّر حضرت را حرکت دهیم؟! با شنیدن این کلام از ما:

«فبکی بکاء شدیداً فقال: معی من یعیننی.»

(به شدّت گریستند و سپس فرمودند: با من کسی هست که مرا کمک می کند.)

آن گاه هر دو دست خود را بر پشت امام علیه السلام گذاشتند و فرمودند:

«بسم اللّه و باللّه و فی سبیل اللّه و علی ملة رسول اللّه، هذا ما وعدنا اللّه و رسوله، و صدق اللّه و رسوله، ماشاء اللّه و لا حول و لا قوة إلا باللّه العلی العظیم.»

و به تنهائی بدن مطهّر و منوّر حضرت امام حسین علیه السلام را وارد قبر کردند.

«ثم وضع خده علی منخره الشریف و هو یبکی و یقول: طوبی لأرض تضمنت جسدک الشریف، أما الدنیا فبعدک مظلمة و الاخرة بنورک مشرقة، أما الحزن فسرمد و اللیل فمسهد، حتّی یختار اللّه لی دارک التی أنت مقیم بها، فعلیک منی السلام یابن رسول اللّه و رحمة اللّه و برکاته.»

(سپس صورت به حلقوم بریده پدر گذاشتند و فرمودند: خوشا به حال زمینی که بدن شریف تو را در بر گرفت. دنیا بعد از تو تاریک شد و آخرت به نور شما روشن گردید. حزن من همیشگی شد و شب هایم بیداری، تا این که خداوند برگزیند برای من منزلی را که تو در آن مقیم هستی. سلام من بر تو باد ای پسر رسول خدا.)

آن گاه خشت بر روی قبر مطهّر چید و خاک بریخت و دست خود را بر قبر مبارک نهاد و با انگشت مبارک خود بر روی قبر مطهّر حضرت سیّد الشهداء علیه السلام نوشتند:

ص: 337

«هذا قبر الحسین بن علیّ بن أبی طالب:الذی قتلوه عطشاناً غریباً.»بعد به ما فرمودند: ببینید کسی باقی مانده؟ عده ای عرض کردند: آری بدن شجاعی کنار نهر علقمه افتاده، و دو جسد نزد وی هست که از زیادی زخم هر طرف را حرکت دهیم طرف دیگر به زمین می ماند. فرمود: برویم آنجا، چون آن بدن شریف را دید، خود را روی آن بدن مطهّر انداختند و دائم می گریستند و آن بدن مبارک را می بوسیدند و می فرمودند:

«یا عماه! لیتک تنظر حال الحرم و البنات و هن ینادین وا عطشاه وا غربتاه، علی الدنیا بعدک العفا، یا قمر بنی هاشم، فعلیک منی السلام من شهید محتسب و رحمة اللّه و برکاته.»

(ای عمو جان! کاش می دیدی حال حرم و دختران را که چگونه فریاد وا عطشاه، وا غربتاه می نمودند، بعد از تو خاک به سر دنیا ای قمر بنی هاشم! سلام من بر تو باد که در راه خدا کشته شدی و پاداش گرفتی و رحمت و برکات خدا بر تو باد.)

آن گاه زمین را حفر کردیم و او تنها آن بدن شریف را به خاک سپرد، و از ما کسی را با خود شریک نکرد، و خشت بر روی قبر چید و خاک بریخت، بعد به ما امر کرد دو جسد دیگر را دفن کردیم. چون از دفن آن ها فارغ شدیم آن سوار فرمود: برویم و بدن حر بن یزید را هم دفن کنیم. او روان گردید و آن جماعت از عقب او روان شدند تا آن که به آن بدن رسیدند. آن سوار بالای سر او ایستاده و فرمود:

«أما أنت، فقد قبل اللّه توبتک، و زاد فی سعادتک ببذلک نفسک أمام ابن رسول اللّه صلی الله علیه واله وسلم .»

(خداوند توبه تو را قبول کرد، و سعادت تو را زیاد نمود، به جهت آن که جان خود را در راه پسر رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم بذل نمودی.)

بنی اسد اراده نمودند که بدن او را نزد اجساد شهداء حمل نمایند، ولی ایشان مانع شدند و فرمودند: او را در مکان خودش دفن نمائید. آن گاه آن بزرگوار به طرف اسب خود رفتند که سوار شوند. ما اطراف ایشان را گرفتیم که از وی چند سؤال بپرسیم. اما خودشان قبل از این که حرفی بزنیم به ما فرمودند:

اما قبر حضرت امام حسین علیه السلام که دانستید کجا می باشد. و گودال اولی، اهل بیت او یعنی جوانان بنی هاشم هستند و نزدیک تر از همه آن ها فرزند بزرگوارش حضرت علیّ اکبر علیه السلام قرار

ص: 338

دارد. و حفرهٔ دوّم؛ قبور اصحاب ایشان است، و آن قبر جدا علمدارش(1)

حبیب بن مظاهر علیه السلام می باشد. و آن قهرمان افتاده در کنار نهر، عبّاس بن امیرالمؤمنین علیهما السلام است، و آن دو جسد دیگر از اولاد امیرالمؤمنین علیه السلام می باشند.

اگر کسی از شما دربارهٔ قبور آن بزرگواران پرسید، او را آگاه کنید. عرض کردیم: شما را قسم می دهیم به آن بدن مبارکی که تنها دفن کردید، خود را معرفی نمائید. فرمودند: من امام شما، علیّ بن الحسین هستم. عرض کردیم: شما علیّ هستید! فرمودند: آری، و از نظر ما غائب شدند.(2)

ز بعد آن که ده روز یا به قولی

سه روز در کربلا بی هیچ هولی

رها کردند تن زادهٔ زهرا

به زیر آفتاب در دشت و گرما

به یک باره زنانی دل پریشان

تماماً از بنی أسد به أفغان

شدند وارد بر آن دشت پر از خون

ز ابدان شریفِ گشته گلگون

بدیدند هر کجا ابدان بی سر

تماماً قطعه قطعه، تازه و تر

به نحوی تازه بود ابدان آن ها

که گوئی در همان لحظه هویدا

همه کُشته شدند در بین صحرا

بدون هر درنگی با چه غوغا

از این رو آن زنانِ گَشته نالان

همی بی تاب و با چشمان گریان

برفتند نزد قوم خود شتابان

همه خونین جگر با قلب سوزان

که ای وای بر شما مردان این قوم

حسین بن علیّ مظلوم و بی جرم

شده کشته در این وادی پر غم

بدون یاوری با ظلم و ماتم

کنون که بهر یاریش به تقصیر

نرفتید جملگی از ترس و تحقیر

کنید دفن پیکر سبط پیمبر

که مانده بر زمین گلگون و بی سر

ص: 339


1- . علمدار کل سپاه حضرت سیّد الشهداء علیه السلام حضرت ابو الفضل العباس علیه السلام بودند. ولی فرمانده و پرچم دار سمت راست و چپ لشکر حضرت، جناب زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر علیهما السلام بودند. (تاریخ امام حسین علیه السلام – موسوعة الامام الحسین علیه السلام ، ج9، ص 357 .)
2- . سحاب رحمت، ص 648 تا 652.

از این رو جملهٔ مردان چو نسوان

شدند وارد بر آن وادی شیران

بدیدند همه را در خون و در خاک

تماماً قطعه قطعه با تنی چاک

همه بی سر در آن وادی و آن دشت

زدند بر سر چنان زین غصه با دست

بدیدند جمله را در لحظه عریان

شده غارت لباسِ آن شهیدان

در آن شور و هیاهوها و غصه

چو کردند قصد آن که دل شکسته

نمایند دفن آن شاه شهیدان

شدند در لحظه آنان جمله حیران

چرا که هر چه بنمودند با هم

که بر دارند ز جا آن جسم پر زخم

نخورد در یک زمان با جمله قدرت

تکانی پیکر آن روح طاعت

از این رو جملگی گفتند اوّل

نمائیم پیکر اصحاب با فضل

همگی دفن قبلِ نور سرمد

ولی در دم شدند هر یک مردد

چرا که پیکر آن جمع یاران

همه بی سر شده در آن بیابان

ندارند یک علامت یا نشانه

به مثل سرور خود در زمانه

همه عریان و بی سر پاره پاره

شدند حیران تماماً با چه ناله

که ناگه جمله دیدند یک سواری

پریشان حال و با آه از کناری

شود نزدیک با اشک فراوان

چنان شمسی میانِ روز تابان

بفرمود با همه از چه در اینجا

همه ایستاده اید مضطر و شیدا

شناسم من همه ابدان یکایک

تمام آن یلان را چون ملائک

سپس با اشک و گه افتان و خیزان

قدم زد بین آن ابدان به افغان

که ناگه او چنان با غم گساری

گرفت اندر برش با بی قراری

یکی از کُشتگان را او در آغوش

و حال آن که همی با قلب پر جوش

صدا می زد که ای مولای افلاک

فتاده پیکرت در بین خاشاک

پدر جان کن نظر، خواری ما را

اسیرِ دست شیّادان و أعدا

سپس با غصه ای الحقّ جگرسوز

نمود حفر گوشه ای را گر چه پر سوز

ص: 340

که ناگه شد هویدا در همان وقت

یکی قبری که آن شه با چه دقّت

نهاد جسم پدر را داخل آن

بدون یاری شخصی چنان جان

نهاد صورت به حلقوم بریده

درون قبر با قد خمیده

صدا زد از سویدای وجودش

به اشک بی مثالی نزد بودش

خوشا به حال این أرض مقدّس

که بگرفته به آغوش ذات أقدس

شده دنیا ز دوریت چه مُظلِم

به مثل جملهٔ عدوانِ مجرم

کما این که ز نورت دار باقی

منوّر گشته با چه اشتیاقی

سپس بنوشت با انگشت دستش

به روی قبر آن شاه ألستش

بُوَد این قبر آن مولای والا

حسین بن علیّ آن ذات یکتا

که شد کشته به دست جمع اعدا

غریب و بی کس و تشنه به دریا

ز بعد آن جنابش با همان حال

یکایک آن بدن ها را به اجلال

معرفی نمود با آه و افغان

برای دفن هر یک جمله آسان

نشان داد پیکر شبهه پیمبر

همان آرام جانِ شاه و اکبر

نشان داد پیکر قاسم داماد

بدن عون و جعفر را به فریاد

یکایک دفن کرد با اشک بی حد

به شوری جملهٔ آل محمّد

ز بعد آن امامِ آل احمد

نمود امر تا در آن لحظهٔ پر درد

کنیم دفن همهٔ اصحاب آن شاه

همی پائین پای آن شهنشاه

به غیر از یک بدن که وقت اتمام

به لطف بی مثال و درد و آلام

نمود نزدیک سر، یکه و تنها

همی دفن در کناری بین آن ها

ز بعد آن به ما فرمود بی تاب

ببینید که نمانده گوهری ناب

به دور از چشمتان در این میانه

ز یاران جنابش بی نشانه

از این رو عده ای گفتند با او

فتاده پهلوانی پاک و خوش رو

کنار علقمه با دو دلاور

ز یاران امام و شاه و سرور

ص: 341

که از بس خورده زخم خنجر و تیر

تن آن قهرمانِ برتر از شیر

بماند بر زمین جزئی از آن یل

چو بردارند تنش را بین آن تل

از این رو آن جوان با بی قراری

بیامد علقمه با غم گساری

گرفت اندر برش زادهٔ حیدر

همان سقای در خون گشته پَرپَر

به اشک و آه با سوز و به گریه

صدا می زد عمو جان با چه ندبه

نظر کن بر زنان و جمله اطفال

میان دشمنان و گشته پامال

چگونه از عطش سوزد جگرها

همه از پا فتاده در گذرها

ز بعد دفن آن سقای عطشان

نمود امر با دلی غمگین جانان

کنیم دفن در کنار قبر عبّاس

دو پیکر دگر را با چه احساس

سپس فرمود با من جمله آئید

برای دفن حرِّ گشته تمجید

نمودیم قصد که با هم جمع اقوام

بریم او را به نزد شه به اکرام

ولی فرمود همین جا در مکانش

به دور از سرور و آرامِ جانش

نمائيد دفن او را دور و تنها

سپس آن سرور و مولای والا

سوارِ مرکبش شد بهر رفتن

از این رو جملگی با راه بستن

نمودیم قصد پرسش از جنابش

ولی قبل از کلامی در خطابش

به ما فرمود که قبر شاه مظلوم

که گشته نزدتان در لحظه معلوم

ولی در بین آن گودال اوّل

همه آل علیّ با آن چنان فضل

بُوَند نزد ولیّ و حقّ مطلق

تماماً پاک و محو حضرت حقّ

بُوَد گودال بعدی قبر أصحاب

تماماً یک به یک چون دُرّ نایاب

بُوَد آن قبر تنهای دل افروز

کنار رأس مولایش بدان سوز

همی قبر حبیب بن مظاهر

همان یاری که باشد پاک و طاهر

و آن قبری که باشد نزد آن نهر

بُوَد از بهترین یکتا برادر

ز عبّاس دلاور، باب حاجات

همان سرور و جامع کمالات

ص: 342

بُوَد دو قبر دیگر نزد سقا

ز اولاد علیّ آن شاه و آقا

ز بعد آن همه با قلب خسته

بگفتیم به جنابش دل شکسته

قسم به آن تن گردیده عریان

میان خاک و خون از جور عدوان

که تنها دفن کردی ای عزیزا

همی آن را بدون یاری ما

که هستی ای جوان رنج دیده

در این جا با چنین حالت رسیده

بفرمود حضرتش با ما به ساعت

منم زاده و هم نور هدایت

علیّ بن الحسین اصل امامت

امام و سرور و نور عبادت

سپس در یک زمان و با چه سرعت

دوباره گشت پنهان با صلابت

بنالد سیّد «سجّاد» هر روز

از این بی تابی شاه دل افروز

ممکن است برخی گمان کنند که چون حضرت امام زین العابدین علیه السلام به دست دشمنان اسیر بوده اند، نمی توانسته اند به کربلا بیاید و پدر بزرگوارشان را دفن کنند. ولی طبق احادیث صحیح که علماء امامیه نقل نموده اند و طبق اصول مذهب ما جز امام نمی تواند متصدی غسل و کفن و دفن امام شود، و شکی نیست که حضرت امام زین العابدین علیه السلام برای دفن حضرت سیدالشهداء علیه السلام با طی الأرض به کربلا آمدند، و این امر برای امام معصوم علیه السلام کار آسانی است اگر چه به ظاهر به دست دشمن اسیر باشند.

لذا وقتی که علیّ بن أبی حمزه که از سران واقفیه، و قائل بود حضرت امام موسی بن جعفر علیهما السلام به شهادت نرسیده اند و غائب گردیده و مهدی موعود می باشند، به حضرت امام رضا علیه السلام اعتراض کرد که از پدران شما برای ما روایت شده است که متصدی غسل و کفن و دفن امام معصوم علیه السلام جز امام معصوم علیه السلام نمی تواند باشد، حضرت امام رضا علیه السلام در جواب او فرمودند: به من خبر بده، حسین بن علیّ علیهما السلام امام بود یا نبود؟ عرض کرد: امام بود.

حضرت به او فرمودند: چه کسی متصدی دفن او شد؟ عرض کرد: حضرت امام علیّ بن الحسین علیهما السلام. حضرت فرمودند: حضرت امام علیّ بن الحسین علیهما السلام در آن وقت کجا بودند، عرض کرد: ایشان در کوفه محبوس و در دست ابن زیاد اسیر بودند؟ و سپس حضرت امام علیّ بن الحسین علیهما السلام معجزه وار، به نحو پنهانی از کوفه بیرون رفتند و در حالی که آن ها متوجه نبودن

ص: 343

حضرت نشدند، و به کربلا آمدند و متولی امر دفن پدر بزرگوارشان شدند. حضرت امام رضا علیه السلام به او فرمودند: آن کس که به حضرت امام علیّ بن الحسین علیهما السلام قدرت داد که به کربلا آید و متولی امر پدر شود، به من نیز توانائی می دهد که از مدینه به بغداد بیایم و متصدی دفن پدرم گردم، با آن که حضرت امام علیّ بن الحسین علیهما السلام اسیر بودند و من اسیر نیستم.(1)

در این روایت شریف علاوه بر این که صراحت دارد که امام معصوم علیه السلام را باید امام معصوم علیه السلام دفن کند، می رساند که دفن حضرت امام حسین علیه السلام به دست مبارک حضرت امام زین العابدین علیه السلام آنقدر شهرت داشته که حتّی علیّ بن ابی حمزه بطائنی هم به آن اعتراف داشته است.

ورود اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام به کوفه

مرحوم علامه مجلسی قدس سره نگاشته، در بعضی از کتب معتبره دیدم که از مسلم جصّاص (کچ کار) نقل شده که گفت: ابن زیاد مرا خواست تا دار الاماره شهر کوفه را تعمیر نمایم. در آن زمانی که من درهای دار الاماره را گچ کاری می کردم، ناگهان شنیدم فریادهایی از اطراف شهر کوفه بلند شد. من رو به خادم خود کردم و گفتم: چه خبر شده که کوفه این چنین دچار ضجه و فریاد شده است؟ گفت: الآن سر یکی از خارجی هائي را که بر یزید خروج کرده بود آورده اند. گفتم: آن خارجی کیست!؟ گفت: حسین بن علیّ علیهما السلام است. من صبر کردم تا خادم خارج شد سپس آنچنان سیلی به صورت خود زدم که ترسیدم چشمم کور شود، سپس گچ ها را از دستم شستم و از پشت قصر پائین آمدم و وارد کناسه کوفه شدم.

در آن هنگام که من ایستاده بودم و مردم منتظر ورود اسیران و سر شهیدان بودند، ناگهان دیدم چهل هودج بر پشت چهل شتر قرار داده شده که زنان و دختران فاطمه زهرا سلام الله علیها در آن ها جای داشتند.(2) ناگهان حضرت علیّ بن الحسین علیهما السلام را دیدم که سوار بر شتر عریان هستند و خون از رگ های گردنش روان بود و آن بزرگوار در آن حال گریان بودند.(3)

ص: 344


1- . بحار الانوار، ج48، ص270.
2- . و صد البته این روایت با روایاتی که می فرماید، زنان و اسیران را بر شتر بی جهاز سوار کردند، هیچ منافاتی ندارد. چرا که به خاطر مصالحی که بنی امیه از آن آگاه بودند، ممکن است، مجبور به ظاهر سازی شده باشند، و برای مدّت زمان اندکی آن بزرگواران را سوار محمل نموده باشند.
3- . بحارالانوار، ج45، ص114.

سپس حضرت ام کلثوم سلام الله علیها سر خود را از محمل خارج کردند و به اهل کوفه فرمودند: ای اهل کوفه! آرام باشید. مردان شما ما را می کشند و زنان شما برای ما گریه می کنند؟ خدا در روز قیامت بین ما و شما داوری خواهد کرد. ولی در آن هنگام که آن بانو مردم کوفه را مخاطب قرار داده بودند، ناگاه صدای ضجه بلند شد و سر شهیدان را که سر امام حسین علیه السلام در جلوی آنان بود آوردند، که سری بود نورانی، نظیر ماه، و شبیه ترین مردم بود به رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم ، و محاسن شریف امام حسین علیه السلام نظیر شبه(1) مشکی بود و رنگ خضاب از آن رفته بود. صورت آن حضرت مثل ماه تابان و گرد بود. و در اثری حرکت هائی که به نیزه می دادند، سر و محاسن آن امام مظلوم را به طرف راست و چپ حرکت می نمود.

«فَالْتَفَتَتْ زَیْنَبُ فَرَأَتْ رَأْسَ أَخِیهَا فَنَطَحَتْ جَبِینَهَا بِمُقَدَّمِ الْمَحْمِلِ حَتَّی رَأَیْنَا الدَّمَ یَخْرُجُ مِنْ تَحْتِ قِنَاعِهَا وَ أَوْمَأَتْ إِلَیْهِ بخرقه [بِحُرْقَهٍ] وَ جَعَلْتْ تَقُولُ:»

یَا هِلَالًا لَمَّا اسْتَتَمَّ کَمَالًا

غَالَهُ خَسْفُهُ فَأَبْدَا غُرُوبَا

مَا تَوَهَّمْتُ یَا شَقِیقَ فُؤَادِی

کَانَ هَذَا مُقَدَّراً مَکْتُوبَا

یَا أَخِی فَاطِمَ الصَّغِیرَهَ کَلِّمْهَا

فَقَدْ کَادَ قَلَبُهَا أَنْ یَذُوبَا

یَا أَخِی قَلْبُکَ الشَّفِیقُ عَلَیْنَا

مَا لَهُ قَدْ قَسَی وَ صَارَ صَلِیبَا

یَا أَخِی لَوْ تَرَی عَلِیّاً لَدَی الْأَسْرِ

مَعَ الْیُتْمِ لَا یُطِیقُ وُجُوبَا

کُلَّمَا أَوْجَعُوهُ بِالضَّرْبِ نَادَاکَ

بِذُلٍّ یَغِیضُ دَمْعاً سَکُوبَا

یَا أَخِی ضُمَّهُ إِلَیْکَ وَ قَرِّبْهُ

وَ سَکِّنْ فُؤَادَهُ الْمَرْعُوبَا

مَا أَذَلَّ الْیَتِیمَ حِینَ یُنَادِی

بِأَبِیهِ وَ لَا یَرَاهُ مُجِیبَا(2)

ص: 345


1- . شبه، نوعی سنگ سیاهِ درخشانِ سبک است.
2- . بحارالانوار، ج45، ص115.

(هنگامی که حضرت زینب سلام الله علیها متوجه سر مبارک امام حسین علیه السلام شدند، پیشانی خود را به نحوی به جلوی محمل زدند که دیدم خون از زیر مقنعه آن بانو خارج شد. سپس با یک قطعه پارچه به سر امام حسین علیه السلام اشاره کرد و این اشعار را خواند:)

ای ماه شب اوّل! اکنون که به سر حد کمال رسیدی، خسوف او را به ناگهان ربود و غروب او را ظاهر نمود.

ای پاره قلبم! من گمان نمی کردم که این مصیبت عظما مقدر و نوشته شده باشد.

ای برادر من! با فاطمه صغیره تکلم کن، زیرا نزدیک است که قلبش آب شود.

ای برادرم! آن قلب تو که بر ما مهربان بود، اکنون چه شده که به ما قسی و سخت گردیده است!

ای برادر! کاش علی بن الحسین علیهما السلام را می دیدی که اسیر شده و به علّت غم یتیمی طاقت خودداری ندارد.

آن چه که وی را به وسیله ضربه اذیت و آزار می نمایند، در حالی تو را صدا می زند که ذلیل و اشکش ریزان است.

ای برادرم! علیّ بن الحسین علیهما السلام را در بر بگیر و به خود نزدیک کن و قلب وی را که دچار ترس شده تسکین بده.

یتیم چقدر ذلیل است در آن موقعی که پدر خود را صدا می زند، ولی جواب نمی شنود!

چو زینب در میان شهر کوفه

بدید رأس برادر را به نیزه

همی خونین و گشته پر ز خاشاک

ز باد دشت گشته سر پر از خاک

بزد پیشانیش را با چه غصه

به یک باره به محمل دل شکسته

که دیدند ناگهان در آن هیاهو

روان گشته همی خون از همه رو

سپس گفت با دلی لبریز از آه

خطابِ به برادر با چنان جاه

تو ای ماهم که چون اندر زمانی

رسیدی به کمال اندر جوانی

به یک باره خسوفِ آن سیاهی

تو را پنهان نمود از من به آهی

بدان ای پارهٔ قلبم به دوران

نمی شد باورم روزی به یک آن

مقدر گردد از بهرم چنین غم

مصیبتی چنین آن هم به یک دَم

ص: 346

برادر جان نما هر چند آنی

تکلم لحظه ای با مهربانی

همی با فاطمه آن کودک و طفل

که قلبش ذوب گردیده به محمل

چرا ای پارهٔ قلبم تو اکنون

نمی گوئی جوابم را به گردون

چه سخت است بهر طفلی بین أیتام

بخواند باب خود را طول أیّام

ولی در آن زمان و در غریبی

بماند بی جواب و هر نصیبی

برادر کاش آن شیر دلاور

علیّ را بین اشرار و به خاور

کنار آن یتیمان و به غربت

همی دیده بُدی در کلّ مدّت

که دیگر قدرت حتّی تکلّم

نداشت آن سرورِ برتر ز أنجم

به هر آنی که آن ها با شقاوت

به آزارش همه با آن شرارت

به ضرب و تازیانه وقت و بی وقت

بدون لحظه ای رحم و مروّت

همه اقدام می کردند در حال

تو را می خواند به عشق و با چه اجلال

برادر جان نما آغوش خود باز

برای حضرتش در پردهٔ راز

نما آرام جان بی قرارش

توئی تنها قرین و جمله یارش

برادر جان بسوزد کلّ عالم

چو «سجّاد» در فراقت با چه ماتم

این مصائب قلب آدمی را آزار می دهد و جریحه دار می کند و گوئی می خواهد از تپش باز ایستد. وقتی در کوفه که ابتدای حرکت اهل بیت علیهم السلام به طرف شام است، این چنین آن بزرگواران مورد آزار و اذیت واقع شده اند و غل جامعه با بدن مطهّر و منوّر حضرت امام زین العابدین علیه السلام چنین نموده که خون تازه از گردن حضرت جاری است، در طول سفر تا شام چگونه حضرت را آزار داده است. لذا آثار آن غل جامعه تا پایان عمر شریف حضرت بر بدن ایشان نمایان بود.

خطبه حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه

حذیم بن شریک اسدی می گوید: هنگامی که حضرت امام علیّ بن الحسین زین العابدین علیهما السلام که بیمار بودند با زنان از کربلا وارد کوفه شدند، وقتی که زنان کوفه با دریدن گریبان هایشان

ص: 347

ندبه می کردند و مردان نیز با آنان می گریستند. حضرت امام زین العابدین علیه السلام با صدایی ضعیف در حالی که بیماری ایشان را نحیف کرده بود فرمودند: اینان می گریند! پس چه کسی جز همین افراد ما را کشتند؟

«فَأَوْمَأَتْ زَیْنَبُ بِنْتُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام إِلَی النَّاسِ بِالسُّکُوتِ قَالَ حِذْیَمٌ الْأَسَدِیُّ: فَلَمْ أَرَ وَ اللَّهِ خَفِرَةً أَنْطَقَ مِنْهَا کَأَنَّمَا تَنْطِقُ وَ تُفْرِغُ عَنْ لِسَانِ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ علیه السلام وَ قَدْ أَشَارَتْ إِلَی النَّاسِ بِأَنْ أَنْصِتُوا فَارْتَدَّتِ الْأَنْفَاسُ وَ سَکَنَتِ اْلْأَجْرَاسُ.»

(پس حضرت زینب دختر علیّ بن أبی طالب علیهما السلام به مردم اشاره کرد که ساکت شوند. حذیم می گوید: به خدا قسم زنی با حیاتر از او ندیدم که گویی از زبان امیرالمؤمنین علیه السلام سخن می گفت و به مردم اشاره کرد که سکوت کنید! از این رو نفس ها برگشت و زنگ اشتران ساکن شد.)

سپس حضرت زینب دختر علیّ بن أبی طالب علیهما السلام فرمودند:

«بَعْدَ حَمْدِ اللَّهِ تَعَالَی وَ الصَّلَاةِ عَلَی رَسُولِهِ، أَلَا فَلَا رَقَأَتِ الْعَبْرَةُ وَ لَا هَدَأَتِ الزَّفْرَةُ إِنَّمَا مَثَلُکُمْ مَثَلُ الَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکاثاً تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلاً بَیْنَکُمْ هَلْ فِیکُمْ إِلَّا الصَّلَفُ وَ الْعُجْبُ وَ الشَّنَفُ وَ الْکَذِبُ وَ مَلَقُ الْإِمَاءِ وَ غَمْزُ الْأَعْدَاءِ کَمَرْعًی عَلَی دِمْنةٍ أَوْ کَقَصَّةٍ عَلَی مَلْحُودَةٍ أَلَا بِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ وَ فِی الْعَذَابِ أَنْتُمْ خَالِدُونَ أَ تَبْکُونَ عَلَی أَخِی أَجَلْ وَ اللَّهِ فَابْکُوا فَإِنَّکُمْ وَ اللَّهِ أَحَقُّ بِالْبُکَاءِ فَابْکُوا کَثِیراً وَ اضْحَکُوا قَلِیلاً فَقَدْ بُلِیتُمْ بِعَارِهَا وَ مُنِیتُمْ بِشَنَارِهَا وَ لَنْ تَرْحَضُوهَا أَبَداً وَ أَنَّی تَرْحَضُونَ قَتْلَ سَلِیلِ خَاتَمِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنِ الرِّسَالَةِ وَ سَیِّدِ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ مَلَاذِ حَرْبِکُمْ وَ مَعَاذِ حِزْبِکُمْ وَ مَقَرِّ سِلْمِکُمْ وَ آسِی کَلْمِکُمْ وَ مَفْزَعِ نَازِلَتِکُمْ وَ الْمَرْجَعِ إِلَیْهِ عِنْدَ مَقَالَتِکُمْ وَ مَدَرَةِ حُجَجِکُمْ وَ مَنَارِ مَحَجَّتِکُمْ أَلَا سَاءَ مَا قَدَّمَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ وَ سَاءَ مَا تَزِرُونَ لِیَوْمِ بَعْثِکُمْ فَتَعْساً تَعْساً وَ نُکْساً نُکْساً لَقَدْ خَابَ السَّعْیُ وَ تَبَّتِ الْأَیْدِی وَ خَسِرَتِ الصَّفْقَةُ وَ بُؤْتُمْ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَیْکُمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ أَ تَدْرُونَ وَیْلَکُمْ أَیَّ کَبِدٍلِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه واله وسلم فَرَیْتُمْ وَ أَیَّ عَهْدٍ نَکَثْتُمْ وَ أَیَّ کَرِیمَةٍ لَهُ أَبْرَزْتُمْ وَ أَیَّ حُرْمَةٍ لَهُ هَتَکْتُمْ

ص: 348

وَ أَیَّ دَمٍ لَهُ سَفَکْتُمْ- لَقَدْ جِئْتُمْ شَیْئاً إِدًّا تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا لَقَدْ جِئْتُمْ بِهَا شَوْهَاءَ صَلْعَاءَ عَنْقَاءَ سَوْءَاءَ فَقْمَاءَ خَرْقَاءَ طِلَاعَ الْأَرْضِ وَ مِلْءَ السَّمَاءِ أَ فَعَجِبْتُمْ أَنْ لَمْ تُمْطَرِ السَّمَاءُ دَماً وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَخْزی وَ هُمْ لا یُنْصَرُونَ فَلَا یَسْتَخِفَّنَّکُمُ الْمَهَلُ فَإِنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ لَا یَحْفِزُهُ الْبِدَارُ وَ لَا یُخْشَی عَلَیْهِ فَوْتُ الثَّأْرِ کَلَّا إِنَّ رَبَّکَ لَنَا وَ لَهُمْ بِالْمِرْصَادِ ثُمَّ أَنْشَأَتْ تَقُولُ:»

مَا ذَا تَقُولُونَ إِذْ قَالَ النَّبِیُّ لَکُمْ

مَا ذَا صَنَعْتُمْ وَ أَنْتُمْ آخِرُ الْأُمَمِ

بِأَهْلِ بَیْتِی وَ أَوْلَادِی وَ مَکْرُمَتِی

مِنْهُمْ أُسَارَی وَ مِنْهُمْ ضُرِّجُوا بِدَمٍ؟

إِنِّی لَأَخْشَی عَلَیْکُمْ أَنْ یَحُلَّ بِکُمْ

مِثْلُ الْعَذَابِ الَّذِی أَوْدَی عَلَی إِرَمَ

(سپس بعد از حمد و ستایش خداوند متعال و درود بر رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم فرمودند: اما بعد؛ ای اهل کوفه! ای اهل خیانت و مکر و ظلم! هشیار باشید که اشک چشم های شما خشک نشود و اندوه سینه های شما آرام نگیرد. مثل شما، مانند آن [زنی] است که رشته خود را پس از محکم بافتن، [یکی یکی] از هم جدا می کند. که سوگندهای خود را میان خویش وسیله [فریب و] تقلب سازید. آیا در شما جز ادعا و خودپسندی و کینه و دروغ و تملق کنیزان و اشاره با چشم به دشمنان چیز دیگری هم هست؟ مانند چراگاهی هستید که بر کثافات شتران است یا مانند گچی که آرایش قبری کرده باشد، می باشید! آگاه باشد که چه بد بر خود کردید که خدا بر شما غضب کرد و در عذاب خدا جاودان خواهید بود!

آیا بر برادر من می گریید؟ بله! به خدا قسم باید بگریید! به خدا قسم شما به گریه سزاوارتر هستید. پس بسیار بگریید و کم بخندید که مبتلا به ننگ کشتن او شدید و با عیب آن مُردید و هرگز آن ننگ را نخواهید شست! کجا خواهید توانست قتل سلاله نبوّت و معدن رسالت و آقای جوانان اهل بهشت و پناه گاه جنگ ها و ملجأ حزب و محل استقرار صلح و طبیب جراحات شما و محل فزع شما در مصیبات شما و محل رجوعتان هنگام گفتگویتان و بزرگ حجّت هایتان و عَلَم دلیل هایتان را خواهید شست؟ هان که چه بد چیزی نفس هایتان برای شما پیش فرستادند و بد است آن چه برای روز سختی خودوزر و وبال خود کرده اید. پس هلاکت و بازگشت امراض نصیبتان باد که سعی تان نومیدی است و دست تان بریده باد و معامله تان پر زیان و به غضب خدا برگشتید و خواری و بیچارگی برایتان مقدر شده است.

ص: 349

وای بر شما! می دانید چه جگری از محمّد صلی الله علیه واله وسلم پاره کردید و کدام پیمان را شکستید و چه دخترانی از او را آشکارا به کوچه و بازار کشاندید و چه حرمتی از او هتک کردید و چه خونی از او ریختید؟ کار زشتی کردید که نزدیک است آسمان از آن پاره شود و زمین منشق شود و کوه ها به شدّت فروریزد! این عمل را با نهایت زشتی مرتکب شدید و مصیبت بزرگی به بار آوردید و بد کردید و کژی به بار آوردید و شکاف ایجاد کردید به اندازه فاصله بین زمین و آسمان. آیا از این که آسمان [دوباره] خون نمی بارد تعجب نمی کنید؟ و عذاب آخرت رسوا کننده تر است و آنان یاری نمی شوند. پس آرامش، شما را سبک سر نکند که خدای عزّ و جلّ کسی است که اقدام شما او را به عجله وا نمی دارد و ترس از دست رفتن خون مظلوم از خدا نمی رود؛ هرگز! پروردگار تو در کمین گاه ما و توست. سپس این شعر را سرود:)

چه می گویید وقتی پیامبر شما به شما بگوید: چه کردید شما که آخرین امّت ها هستید.

با اهل بیت و اولاد من و حقّ کرامت من؟ که برخی از آنان را اسیر کردید و برخی را به خون کشیدید و کشتید؟

من که خیرخواه شما بودم این جزای من نبود که در خصوص خویشان نزدیک من این بدرفتاری را مرتکب شوید.

من بر شما می ترسم که بر شما عذابی مثل عذابی که اهل ارم را هلاک کرد نازل شود!

سپس حضرت زینب سلام الله علیها از آنان روی برگرداند.

حذیم می گوید: من مردم را دیدم که حیرت زده اند و دست بر دهان گرفته اند! متوجه پیرمردی در کنار خود شدم که می گریست و ریشش از گریه اش تر شده بود و دستش را به آسمان بلند کرده بود و می گفت: پدر و مادرم فدایشان! پیرانشان بهترین پیران و جوانانشان بهترین جوانان بودند و نسلشان نسلی کریم و فضلشان فضلی عظیم بود. سپس سرود:

کُهُولُهُمْ خَیْرُ الْکُهُولِ وَ نَسْلُهُمْ

إِذَا عُدَّ نَسْلٌ لَا یَبُورُ وَ لَا یَخْزَی

پیرانشان بهترین پیران و نسلشان وقتی نسل ها را بشمرند هلاک و خوار نمی شوند.پس حضرت امام علیّ بن الحسین علیهما السلام به حضرت زینب سلام الله علیها فرمودند:

«یَا عَمَّةِ! اسْکُتِی فَفِی الْبَاقِی مِنَ الْمَاضِی اعْتِبَارٌ وَ أَنْتِ بِحَمْدِ اللَّهِ عَالِمَةٌ غَیْرُ مُعَلَّمَةٍ فَهِمَةٌ غَیْرُ مُفَهَّمَةٍ إِنَّ الْبُکَاءَ وَ الْحَنِینَ لَا یَرُدَّانِ مَنْ قَدْ أَبَادَهُ الدَّهْرُ فَسَکَتَتْ ...»(1)

ص: 350


1- . بحار الانوار، ج45، ص162.

(ای عمه! درنگ فرما، و سخن پوش باش، و پنهان نما که در باقی مانده از رفتگان ما درس عبرت است و تو به حمد خدا عالمی هستی که تعلیم ندیده ای و فهمیده ای هستی بدون این که کسی چیزی به تو تفهیم کند! گریه و زاری کسی را که روزگار او را برده بر نمی گرداند. پس بی بی ساکت شدند...)

نکته: برخی جملهٔ «یا عمة! اُسکتی» را «ای عمه! ساکت باش» معنا کرده اند. ولی «سکت» معانی متفاوتی دارد و یکی از آن ها پنهان داشتن، ناگفته نگاه داشتن، آرام گرفتن می باشد.

حال هنگامی که حضرت امام زین العابدین علیه السلام به حضرت زینب سلام الله علیها فرمودند: «یا عمة! اُسکتی» معنایش می شود: «ای عمه جان! اسرار را پنهان نما» یعنی عمه جان! شما عالمه ای هستید که «مُعَلَّمَة» نیستید، یعنی بدون معلّم و تعلیم عالمه هستید که مردم از فهم آن عاجزند، از همین جهت نباید اسرار افشاء شود.

شاید این فرمایش اشاره باشد به این که عمه جان! چون علم شما خلقی و علم ایجادی است، باید بدانید که در مسیر کربلا و عاشورا و این کاروان بنا نیست از ولایت قیّومی و تکوینی استفاده شود، بلکه این همه از آن جهت است که وسعت و گسترهٔ رحمة اللّه، نمایان شود.(1)

خطبه حضرت امام زین العابدین علیه السلام در کوفه

مرحوم علامه مجلسی قدس سره در کتاب «بحارالانوار» نقل نموده است، همین که اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام وارد کوفه شدند:

«فَضَجَّ النَّاسُ بِالْبُکَاءِ وَ الْحَنِینِ وَ النَّوْحِ وَ نَشَرَ النِّسَاءُ شُعُورَهُنَّ وَ وَضَعْنَ التُّرَابَ عَلَی رُءُوسِهِنَّ وَ خَمَشْنَ وُجُوهَهُنَّ وَ ضَرَبْنَ خُدُودَهُنَّ وَ دَعَوْنَ بِالْوَیْلِ وَ الثُّبُورِ وَ بَکَی الرِّجَالُ فَلَمْ یُرَ بَاکِیَةٌ وَ بَاکٍ أَکْثَرَ مِنْ ذَلِکَ الْیَوْمِ ثُمَّ إِنَّ زَیْنَ الْعَابِدِینَ علیه السلام أَوْمَأَإِلَی النَّاسِ أَنِ اسْکُتُوا فَسَکَتُوا فَقَامَ قَائِماً فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَیْهِ وَ ذَکَرَ النَّبِیَّ وَ صَلَّی عَلَیْهِ»

(صدای مردم به گریه و ناله بلند شد؛ زنان همه موی سر خود را پریشان کردند و خاک مصیبت به سر ریختند؛ صورت خود را خراشیدند؛ لطمه به صورت خویش زدند و صدا به واویلا بلند

ص: 351


1- . اشک معرفت، ص214.

کردند. مردان نیز شروع به گریه نمودند. زنان و مردان گریانی بیش از آن روز دیده نشد! سپس حضرت امام زین العابدین علیه السلام به مردم اشاره کردند و فرمودند: ساکت شوید! پس از سکوت مردم، آن حضرت برخاستند و بعد از این که حمد و ثنای خداوند متعال را به جای آوردند و درود بر پیامبر اسلام صلی الله علیه واله وسلم فرستادند.)

بعد از آن حضرت به مردم فرمودند:

«أَیُّهَا النَّاسُ مَنْ عَرَفَنِی فَقَدْ عَرَفَنِی وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْنِی فَأَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَنَا ابْنُ الْمَذْبُوحِ بِشَطِّ الْفُرَاتِ مِنْ غَیْرِ ذَحْلٍ وَ لَا تِرَاتٍ أَنَا ابْنُ مَنِ انْتُهِکَ حَرِیمُهُ وَ سُلِبَ نَعِیمُهُ وَ انْتُهِبَ مَالُهُ وَ سُبِیَ عِیَالُهُ أَنَا ابْنُ مَنْ قُتِلَ صَبْراً وَ کَفَی بِذَلِکَ فَخْراً. أَیُّهَا النَّاسُ نَاشَدْتُکُمْ بِاللَّهِ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّکُمْ کَتَبْتُمْ إِلَی أَبِی وَ خَدَعْتُمُوهُ وَ أَعْطَیْتُمُوهُ مِنْ أَنْفُسِکُمْ الْعَهْدَ وَ الْمِیثَاقَ وَ الْبَیْعَةَ وَ قَاتَلْتُمُوهُ وَ خَذَلْتُمُوهُ فَتَبّاً لِمَا قَدَّمْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ سَوْأَةً لِرَأْیِکُمْ بِأَیَّةِ عَیْنٍ تَنْظُرُونَ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه واله وسلم إِذْ یَقُولُ لَکُمْ قَتَلْتُمْ عِتْرَتِی وَ انْتَهَکْتُمْ حُرْمَتِی فَلَسْتُمْ مِنْ أُمَّتِی؟ قَالَ فَارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ النَّاسِ مِنْ کُلِّ نَاحِیَةٍ وَ یَقُولُ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ هَلَکْتُمْ وَ مَا تَعْلَمُونَ فَقَالَ علیه السلام رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً قَبِلَ نَصِیحَتِی وَ حَفِظَ وَصِیَّتِی فِی اللَّهِ وَ فِی رَسُولِهِ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ فَإِنَّ لَنَا فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةً حَسَنَةً فَقَالُوا بِأَجْمَعِهِمْ نَحْنُ کُلُّنَا یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهُ سَامِعُونَ مُطِیعُونَ حَافِظُونَ لِذِمَامِکَ غَیْرَ زَاهِدِینَ فِیکَ وَ لَا رَاغِبِینَ عَنْکَ فَمُرْنَا بِأَمْرِکَ یَرْحَمُکَ اللَّهُ فَإِنَّا حَرْبٌ لِحَرْبِکَ وَ سِلْمٌ لِسِلْمِکَ لَنَأْخُذَنَّ یَزِیدَ وَ نَبْرَأُ مِمَّنْ ظَلَمَکَ وَ ظَلَمَنَا فَقَالَ علیه السلام هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ أَیُّهَا الْغَدَرَةُ الْمَکَرَةُ حِیلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ شَهَوَاتِ أَنْفُسِکُمْ أَ تُرِیدُونَ أَنْ تَأْتُوا إِلَیَّ کَمَا أَتَیْتُمْ إِلَی آبَائِی مِنْ قَبْلُ کَلَّا وَ رَبِّالرَّاقِصَاتِ فَإِنَّ الْجُرْحَ لَمَّا یَنْدَمِلْ قُتِلَ أَبِی صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ بِالْأَمْسِ وَ أَهْلُ بَیْتِهِ مَعَهُ وَ لَمْ یَنْسَنِی ثُکْلُ رَسُولِ اللَّهِ وَ ثُکْلُ أَبِی وَ بَنِی أَبِی وَ وَجْدُهُ بَیْنَ لَهَاتِی وَ مَرَارَتُهُ بَیْنَ حَنَاجِرِی وَ حَلْقِی وَ غُصَصُهُ یَجْرِی فِی فِرَاشِ صَدْرِی وَ مَسْأَلَتِی أَنْ لَا تَکُونُوا لَنَا وَ لَا عَلَیْنَا ثُمَّ قَالَ:

ص: 352

لَا غَرْوَ إِنْ قُتِلَ الْحُسَیْنُ وَ شَیْخُهُ

قَدْ کَانَ خَیْراً مِنْ حُسَیْنٍ وَ أَکْرَمَا

فَلَا تَفْرَحُوا یَا أَهْلَ کُوفَانَ بِالَّذِی

أُصِیبَ حُسَیْنٌ کَانَ ذَلِکَ أَعْظَمَا

قَتِیلٌ بِشَطِّ النَّهْرِ رُوحِی فِدَاؤُهُ

جَزَاءُ الَّذِی أَرْدَاهُ نَارُ جَهَنَّمَا

(ای مردم! کسی که مرا می شناسند که می شناسد، کسی که مرا نمی شناسد، من علیّ بن الحسین ابن علیّ بن ابی طالب صلوات اللّه علیهم هستم. من پسر آن کسی هستم که در کنار فرات بدون گناه ذبح شد. من پسر آن شخصی می باشم که نسبت به وی هتک حرمت شد؛ اموال او را به تاراج بردند؛ اهل و عیال وی را اسیر کردند. من فرزند آن شخصیتی هستم که در راه خدا صبر کرد و شهید شد و یک چنین افتخاری برای من کافی است.

ای مردم! شما را به خدا قسم می دهم، آیا می دانید که برای پدرم نامه نوشتید و او را فریب دادید و با او عهد و پیمان بستید، سپس با آن حضرت جنگ کردید و او را تنها نهادید؟ نابود باد آن چه را که پیشاپیش برای خود فرستادید! چه رأی و نظریه بدی دارید! با چه چشمی به رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم نظر می کنید در آن موقعی که به شما بفرماید: عترت مرا کشتید؟ نسبت به من هتک حرمت نمودید؟ شما از امّت من نیستید! صدای ضجه مردم از هر طرف بلند شد. بعضی از مردم به یکدیگر می گفتند: هلاک شدید، ولی نمی دانید!

سپس حضرت سجّاد علیه السلام فرمودند: خدا رحمت کند آن مردی را که نصیحت مرا بپذیرد. پند و اندرز مرا برای خدا و رسول و اهل بیت او حفظ نماید، زیرا ما به رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم تأسی نمودیم. مردم گفتند: یابن رسول اللَّه! ما عموماً مطیع و فرمانبردار شما می باشیم، ما شما را از دست نمی دهیم و به شما راغب هستیم. به ما دستور بده تا اجرا کنیم، خدا شما را رحمت نماید، زیرا ما با کسی که شما بجنگیید می جنگیم و با هر کسی که مسالمتکنید، مسالمت می نماییم. ما حتماً از یزید مؤاخذه می کنیم و از هر کسی که درباره شما ظلم کرده باشد، بیزاری می جوییم.

امام سجّاد علیه السلام فرمودند: هیهات! هیهات! ای مردمان بی وفا و مکار، بین شما و بین هوا و هوس های نفسانی شما فاصله زیادی است. آیا می خواهید به آن نحوی با من رفتار کنید که قبلاً با پدران من رفتار نمودید؟ نه به خداوند زمین ها، زیرا هنوز زخم آن فریبی که از شما خوردیم التیام نیافته است. دیروز بود که پدرم با اهل بیتش کشته شدند. هنوز مصیبت رسول

ص: 353

خدا صلی الله علیه واله وسلم و پدرم و فرزندانش را فراموش ننموده ام، صدای غم و اندوه ایشان را در گوش دارم. تلخی آن مصیبت را در حلق و غصه آن را در سینه دارم. خواسته من از شما این است که نه به نفع ما و نه بر علیه ما باشید. سپس این اشعار را سرودند:)

مانعی ندارد اگر حسین [ علیه السلام ] شهید شده باشد، زیرا پدرش حضرت امیرالمؤمنین [ علیه السلام ] که کشته شد از حسین [ علیه السلام ] بهتر و گرامی تر بود.

ای اهل کوفه! از این مصیبتی که به حسین [ علیه السلام ] وارد آوردید خوشحال نباشید، زیرا این مصیبت اعظم مصائب است.

جان من به فدای شهیدی باد که در کنار فرات افتاد. جزای آن کسی که او را کشت آتش جهنم خواهد بود.(1)

ز بعد اُمّ کلثوم بین مردم

ز جا برخاست آن مولای أنجم

علیّ بن الحسین امامِ سجّاد

همی غم دیده از خَلقی ز بی داد

نمود در لحظه آنجا با اشارت

خطاب به مردمانِ بی درایت

شوید آرام و ساکت جمله در دَم

سپس فرمود با آن درد و ماتم

هر آن کس که مرا از بین این خلق

شناسد که بُوَد آگاهِ بر حقّ

ولی هر کس که اندر این زمانه

ز بین جملگان بی هر نشانه

نباشد آگه از من این دقائق

بداند که منم باب حقائق

علیّ بن الحسین سبط پیمبر

همی زادهٔ زهرا و ز حیدر

منم فرزند آن شیر دلاور

که در نزد فرات با ذکر داور

همی لب تشنه، با جور فراوان

جدا شد سر از او در بین عدوان

منم فرزند آن با رتبه و جاه

که اندر کربلا با غصه و آه

نمودند هتک جمعی خلقِ کافر

حریمش را در آن غوغا به خاور

همهٔ اهل او را با جسارت

اسیر خود نمودند با ملامت

ص: 354


1- . بحارالانوار، ج45، ص112.

همه اموال او را با شقاوت

نمودند همگی در لحظه غارت

منم فرززند آن کس که به گیتی

بشد با زجر بسیاری به هستی

روان خونش به دستِ جمله اشرار

همگی نطفه ناپاک و ز اغیار

منم فرزند آن کس که تمامی

برایش نامه بنوشتید به شامی

نمودید خدعه و پیمان ببستید

ولی با سیف عهد خود شکستید

بدا به حال این قوم سیه دل

چگونه در قیامت همچو سائل

رسید از بهر یاری و شفاعت

حضور آن رسولِ حقّ به ساعت

چو گوید به شما با آن جلالت

همی غمگین و با خشم و صلابت

چه کردید جملگی با عترت من

به نزد حضرت باری و ذو المن

نمودید هتک حرمت با چه افغان

از آن ها جملگی با ظلمِ دوران

نباشید از من و از جمع امّت

در اینجا جملگی با آه و خفّت

از این گفتهٔ آن مولای بیمار

به ناگه ضجه و فریاد بسیار

از آن مردم الحقّ بس تبهکار

به پا گردید ناگه بس شرر بار

سپس فرمود آن مولای ابرار

خدا رحمت کند مردی که این بار

پذیرد پند و اندرزم چنان یار

چرا که من همیشه بس گهر بار

نموده ام تأسی بین افراد

به ختم الأنبیاء از بهر ارشاد

بگفتند جملگی با ترس بی حد

همه ما راغبیم به آل احمد

کنیم جنگ با کسی که هر زمانی

بجنگد با شما اندر مکانی

نمائیم صلح با هر کس که اینجا

کند صلح با شما از خلقِ دنیا

کنیم ما از یزید کرده بی داد

مؤاخذه کنون با آه و فریاد

همه بیزار باشیم از کسانی

که اندر کربلا یا هر کرانی

نمودند ظلم و این جور جگرسوز

به خاندان شما با بانگ پیروز

ولی فرمود با آن خلق نادان

امامِ ساجدین آن نورِ تابان

ص: 355

کنون خواهید دوباره همچو شیطان

به من چون جمله اسلافم به دوران

به مکر و دلق کنید رفتار در آن

نباشد این روا از مردِ میدان

هنوز زخم فریب صبح دیروز

که بنمودید با بابم بدان سوز

نگشته خوب که یک باره بدین روز

دوباره مکر بنمائید مرموز

هنوز زآن غصه ها کامم بُوَد تلخ

که مثل مردمانِ ترک و هم بلخ

پدرم را همی عطشان و جوعان

بدون یاوری با چشم گریان

شهید کردید اندر بین صحرا

همی مظلوم و با جوری هویدا

که می سوزد ز آن قلبم همیشه

به مثل آتشی در بین سینه

نرسانید اگر نفعی به عالم

به جمله یاوران و نسل خاتم

نداریم چشم امیدی به لحظه

به اهل و مردمان شهر کوفه

بُوَد «سجّاد» در هر لحظه و آن

همی حیران ز مکر اهلِ کوفان

ورود أهل بیت علیهم السلام به مجلس ابن زیاد

مرحوم علامه مجلسی قدس سره از مرحوم سیّد بن طاووس قدس سره در این باره نقل کرده است: هنگامی که اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام را از کربلا به کوفه آوردند، عبید اللّه ابن زیاد برای ملاقات با مردم در دار الاماره جلوس عمومی اعلام کرد و به همهٔ مردم اجازه ورود داد. سپس سر مبارک حضرت امام حسین علیه السلام را آوردند و در مقابل ابن زیاد گذاشتند.(1)

و مرحوم شیخ مفید قدس سره نقل کرده است: هنگامى كه سر بريدۀ امام حسين علیه السلام به كوفه رسيد، فرداى آن روز اسيران وارد كوفه شدند. ابن زياد در كاخ دار الاماره نشسته بود و به تمام مردم از هر قبيله اى اجازه داد به كاخ بيايند و دستور داد تا سر مبارك امام را در ميان طبقى بگذارند و نزدش بياورند. در آن هنگام ابن زياد به سر بريده امام حسين علیه السلام نگاه مى كرد و لبخند مي زد و با چوب دستى كه در دستش بود بر دندان هاى امام مى زد.

ص: 356


1- . بحارالانوار، ج45، ص115.

زيد بن ارقم كه از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم و مرد پيرى بود، آن روز در مجلس ابن زياد بود و كنارش نشسته بود. وقتي اين بى حيائى را از ابن زياد ديد طاقت نياورد و گفت: اى پسر زياد! با اين چوب به لب و دندان حسين علیه السلام مزن، به خداى يكتا بارها من ديدم رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم همين لب ها را مي بوسيد و لب بر لب او مى گذاشت سپس پيرمرد شروع به گريه كردن كرد.

پسر زياد تعجب كرد و گفت: خدا چشمان تو را بگرياند اى پيرمرد! آيا براى اين كه پيروزى نصيب ما شده گريه مى كنى، اگر تو پيرمرد نبودى و عقلت را از دست نداده بودى و خرفت نشده بودى گردنت را مي زدم. زيد بن ارقم ناراحت شد از جا بلند شد و به منزل خود رفت.(1)

چو اندر کربلا با ظلم بسیار

به جور بی مثالی جمع أغیار

بریختند خون آن نور هدایت

حسین بن علیّ را با شقاوت

بیاورد سوی کوفه با شرارت

عمرِ سعدِ کرده آن حماقت

همهٔ اهل بیت را به چه محنت

به همراه سر مولا به غربت

به نزد زادهٔ مرجانه با شور

و حال آن که به کاخش خَلق مسرور

همه بنشسته بودند با چه افسون

از این رو امر کرد آن پستِ مجنون

که نزدش آورند رأس شهِ دین

حسین بن علیّ آن اصل آئین

چو بنهادند به نزدش بین مردم

سری که نور خورشید بین أنجم

بُوَد نزدش خجل در عالمِ کون

بقاء عرش و فرش و لوحِ مکنون

به یک باره ز بعد پوز خندی

نگاهی و عنادی و به تندی

بزد با چوب به دندان های مولا

به نزد زینب و سجّادِ والا

بزد آتش دل زینب مضطر

پریشان کرد او نفس پیمبر

از این رو زآن میان زید بن أرقم

ز اصحاب رسول اللّه در دَم

بگفت بر دار چوبت را از این لب

خودم دیدم پیمبر روز و هر شب

زند بوسه بر این لب ها و دندان

همیشه هر کجائی طول دوران

نزن چوب بر لب قاری قرآن

نزن بر آن لبان نورِ یزدان

به یک باره بشد در لحظه غوغا

قیامت گشت آنجا بس هویدا

ص: 357


1- . الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، ج2، ص114.

ولی ابن زیاد بی مروّت

بگفت با خشم بسیار و جسارت

به آن زید بن ارقم با اهانت

میان مردمان با یک شماتت

ز پیری گشته ای مفتون و مجنون

و إلا در همین جا و به اکنون

سرت را می زدم بی هیچ رقّت

که گردد از برای خَلق عبرت

از این رو رفت با حال پریشان

همی زید بن ارقم اشک ریزان

ز نزد آن پلید بس زیان کار

به خانه اش دگر با حال غم بار

بُوَد «سجّاد» زآن وقت شرر بار

ز آن ابن زیاد چون جمله بی زار

بعد از آن زنان و کودکان حضرت سیّد الشهداء علیه السلام را به همراه حضرت زینب سلام الله علیها نزد عبید اللّه ابن زیاد آوردند. حضرت زینب سلام الله علیها در حالی که کهنه ترین لباس هایشان را پوشیده بودند به طور ناشناس در بین دیگر بانوانِ اهل بیت علیهم السلام در یک طرف قصر نشستند. ابن زیاد سؤال کرد: این زن کیست که همراه دیگر بانوان در کنار قصر نشست؟ ولی حضرت زینب سلام الله علیها جواب او را ندادند تا این که دوباره سؤالش را تکرار کرد، باز حضرت زینب سلام الله علیها به او جوابی ندادند، وقتی برای بار سوّم سؤالش را تکرار نمود، و اطرافیان او دیدند که حضرت جواب نمی دهند، یکی از کنیزانش به او گفت: ایشان [حضرت] زینب دختر فاطمه [علیهما السلام] دختر رسول اللّه [ صلی الله علیه واله وسلم ] هستند. پس در این هنگام عبید ابن زیاد متوجه حضرت زینب علیهما السلام شد و عرض کرد:

سپاس مخصوص آن خدایی است که شما را رسوا کرد و به قتل رساند و گفتار شما را تکذیب نمود. حضرت زینب سلام الله علیها فرمودند: سپاس مخصوص خداوندی است که ما را به برکت پیامبرش حضرت محمّد صلی الله علیه واله وسلم گرامی داشت و ما را از هرگونه پلیدی و زشتی پاک و پاکیزه کرده است، و همانا آدم بدکار رسوا می شود و شخص فاجر [و نابکار] است که دروغ می گوید و الحمد للّه آن شخص غیر از ما است. ابن زیاد [با طعنه به حضرت] عرض کرد: دیدی خداوند با برادر وخانواده تو چه کار کرد؟ حضرت فرمودند: خداوند متعال کشته شدن در راه خودش را برای آن [بزرگواران] مقدر کرده بود و آن ها همان گونه که خداوند متعال اراده کرده بود کشته شدند و [با اختیار خود] به سوی جایگاه خود رفتند. و به زودی خداوند متعال بین تو و آن بزرگواران را با هم [در روز قیامت] جمع می کند و سپس احتجاج خواهند نمود و در محضرش مخاصمه خواهند

ص: 358

کرد. آن روز نگاه کن چه کسی عاجز [و فلج] خواهد بود [و بنگر در آن محاکمه پیروزی از آن کیست؟]. ای پسر مرجانه! مادرت در عزایت گریان شود!

راوی می گوید: ابن زیاد از خشم برافروخته شد. [و گوئی تصمیم کشتن حضرت زینب سلام الله علیها را گرفت]، ولی عمرو بن حریث به ابن زیاد گفت: این زن است و زن درباره سخن خود مورد مؤاخذه قرار نمی گیرند. ابن زیاد به [حضرت] زینب سلام الله علیها عرض کرد: به درستی که خدا قلب من را [با کشتن] حسین تو که سرکش بود و نافرمایانی که از خاندان تو همراهش بودند، شفا داد! [حضرت] زینب کبری سلام الله علیها فرمودند: به جان خودم قسم که تو بزرگ من را به قتل رساندی، شاخه مرا قطع کردی، ریشهٔ مرا درآوردی. اگر این جنایات باعث شفای قلب تو می شود، پس شفا یافتی. ابن زیاد عرض کرد: این زن [چونان شعراء] با قافیه سخن می گوید. به جان خودم که پدرت هم با قافیه سخن می گفت و شاعر بود. [حضرت] زینب سلام الله علیها فرمودند: ای پسر زیاد! زن را با سجع و قافیه چه کار؟

سپس ابن زیاد متوجه حضرت امام علیّ بن الحسین علیهما السلام شد و عرض کرد: این مرد کیست؟ حضرت به او فرمودند: من علیّ بن الحسین هستم، گفت: مگر نه چنین است که خدا [حضرت] علیّ بن الحسین [علیهما السلام] را کشت!؟ حضرت امام سجّاد علیه السلام فرمودند: من برادری داشتم که نامش علیّ بن الحسین [علیهما السلام] بود و مردم ایشان را شهید کردند. ابن زیاد عرض کرد: بلکه خدا او را کشت. حضرت امام سجّاد علیه السلام فرمودند:

(اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها)(1)

«خدا مردم را در موقع مرگ می میراند»

ابن زیاد عرض کرد: تو این جرأت را داری که جواب مرا بدهی؟ ببرید گردن او را بزنید! ولی حضرت زینب سلام الله علیها این بار نیز جان حضرت امام زین العابدین علیه السلام را حفظ کردند، چنانچه در ادامه همین روایت آمده است:«فَتَعَلَّقَتْ بِهِ زَیْنَبُ [ سلام الله علیها ] عَمَّتُهُ وَ قَالَتْ: یَا ابْنَ زِیَادٍ! حَسْبُکَ مِنْ دِمَائِنَا وَ اعْتَنَقَتْهُ وَ قَالَتْ: وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُهُ فَإِنْ قَتَلْتَهُ فَاقْتُلْنِی مَعَهُ، فَنَظَرَ ابْنُ زِیَادٍ إِلَیْهَا وَ إِلَیْهِ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ: عَجَباً لِلرَّحِمِ وَ اللَّهِ إِنِّی لَأَظُنُّهَا وَدَّتْ أَنِّی قَتَلْتُهَا مَعَهُ، دَعُوهُ فَإِنِّی أَرَاهُ لِمَا بِهِ.»(2)

ص: 359


1- . زمر: آیهٔ 42.
2- . الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، ج2، ص115؛ کامل بهايی، ص 633 .

(عمه امام سجّاد علیه السلام ، حضرت زینب سلام الله علیها ، خود را روی امام سجّاد علیه السلام افکندند و فرمودند: ای پسر زیاد! آن مقداری که از خون های ما ریختی برای تو کافی است. سپس دست به گردن امام سجّاد علیه السلام انداختند و فرمودند: به خدا قسم من از ایشان جدا نمی شوم. پس اگر می خواهی ایشان را به قتل برسانی، مرا هم با وی بکش. پس ابن زیاد برای لحظاتی نگاهی به حضرت زینب سلام الله علیها و حضرت امام زین العابدین علیه السلام نمود و سپس گفت: علاقه رحم و خویشاوندی عجیب است، به خدا قسم گمان می کنم این زن دوست دارد که با او کشته شود!! این مرد را رها کنید، همین بیماری که دارد برایش کافی خواهد بود [و او را خواهد کشت].)

چو زینب را بدان حال پریشان

بیاوردند همی آن خَلقِ نادان

به نزد زادهٔ زیادِ جانی

به آن مظلومیت اندر زمانی

نشست آن بانوی غمگین و خسته

بدون صحبتی و دل شکسته

میان جمله نسوان در کناری

به شکل ناشناس و با وقاری

و حال آن که جنابش دل پریشان

به تن کهنه لباسی چون کنیزان

همی بنموده بود با سوز و ماتم

اگر چه عالمی هر لحظه و دَم

چنان اهل سماء و جملهٔ عرش

گدای درگهش بودند چون فرش

از این رو گفت آن ملعون کافر

که بود آن زنِ والائی که فاخر

به همراه تنی چند با چه اجلال

نشست در گوشه ای در لحظه و حال

ولی از هیبت آن دخت حیدر

جوابی کس نگفت به آن بد اختر

لذا از بعد تکرارِ فراوان

کنیزی گفت با او بس شتابان

بُوَد زینب که اندر وادی طور

هزاران همچو موسی گر چه مستور

ز نورش می شوند در لحظه مدهوش

اگر چه باشد او این لحظه خاموش

از این رو گفت آن زادهٔ ناپاک

به آن غمدیدهٔ آگه ز افلاک

ز بغض و از حسد با یک حقارت

میان مردمان با یک شرارت

ص: 360

بُوَد شکر از برای آن خدائی

که رسوا کرد شما را هر کجائی

بکُشت اطرافیانت را به آنی

که وصف آن نکُنجد در بیانی

لذا فرمود آن حیدرِ ثانی

به آن ناپاکِ بد کردارِ جانی

سپاس و حمد آن ذات الهی

که ما را داده این رتبه و جاهی

که نَبْوَد مثل آن در خاندانی

به یمن آن رسولِ آسمانی

خداوندی که ما را بس هویدا

ز هر رجسی نموده دور هر جا

نموده پاک و طاهر با چه غوغا

به لطف بی مثالش ذاتِ والا

خدائی که نکرده در زمانی

کسی را مفتضح گر چه به آنی

مگر آن که بُده فاسق به دنیا

که آن ما نیستیم با آن سجایا

از این رو گفت با آن بغض و کینه

چگونه دیدی اندر این دنیّه

همی کار خدا را با درایت

به اهل و یاورانت زین حکایت

بفرمود حضرت زینب به اجمال

به آن بدتر ز هر کافر و دجال

ندیدم غیر زیبائی ز ذاتش

همه نیکی بُده با إلتفاتش

خداوند جهان از روی تدبیر

برای جمله آنان با چه تقدیر

نوشته بود اجری با شهادت

به راه حضرتش با عشق و طاعت

از این رو جمله با شوری دل افروز

برفتند مضجع خود شاد و پیروز

بزودی حضرتش با نغمهٔ صور

برانگیزاند اندر وقتِ مستور

همگی را برای حقِّ مشهود

میان تو و آنان نزد معبود

که آنجا می شود بر خلق معلوم

چه کس خسران نموده نزد قیوم

از این فرمایش زینب به ناگاه

بشد اندر غضب در آن بزنگاه

لذا می خواست از روی حماقت

دهد فرمان به قتلش با رذالت

که گفت با او غلام سینه چاکش

زنی با گفتهٔ بس شبهه ناکش

نمی گردد عقوبت در مجالش

لذا گفت آن شقی با آن زوالش

ص: 361

خدا نفس مرا بنموده آرام

شفا داده از این طغیان و آلام

از این گفتهٔ آن بدتر ز اشرار

ز چشم حضرت زینب دگر بار

بشد جاری چنان اشکی به دربار

سپس فرمود با آن شخص بد کار

به جانم که بریدی شاخ و برگم

بکندی ریشه را بدتر ز مرگم

زمانی که بکشتی با شقاوت

همه پیر و جوان ما به ساعت

بگفت ابن زیاد این زن چگونه

دلیری می کند بس بی قرینه

ندیدم در شجاعت مثل این زن

به هر جائی در این عالم و برزن

سپس گفت آن پلید جور پیشه

به زین العابدین آن شیر بیشه

که هستی ای جوان آل طاها؟

بفرمود حضرتش با صوت أعلا

علیّ بن الحسین سبط پیمبر

همان زادهٔ زهرا و ز حیدر

بگفت ابن زیادِ گشته خسته

شنیده ام که در أرض خجسته

خداوند تبارک بین مردم

علیّ بن الحسین را کُشت با قوم

بفرمود حضرتش با آن شجاعت

در این عالم به این پهنا و وسعت

برایم بود محبوبی به خاور

کریم و بهر من نیکو برادر

علیّ نام و همی أشبه به خاتم

نباشد مثل او در کلّ عالم

که اندر کربلا با جور بی حد

بکشتند مردمان او را به یک وجد

بگفت ابن زیاد با بغض بسیار

برای بار دوّم نزد أطهار

نه مردم که خداوند تبارک

علیّ را کشته در وقتی مبارک

لذا فرمود امام شب نشینان

خداوند تبارک طول دوران

بگیرد جان هر خَلقی به قدرت

به این معنا که ذات حقّ به حکمت

دهد به جملگان هر لحظه مهلت

که گردند سبب عزّت و ذلّت

از این رو خوار گردند آن کسانی

که اندر کربلا و مُلکِ فانی

نمودند دشمنی با آل احمد

حسین بن علیّ آن نور سرمد

ص: 362

چو بشنید این کلام از نورِ باری

همی ابن زیاد اندر کناری

بگفت اندر غضب با آن موالی

زنید گردن او را بی سؤالی

چگونه می دهد به من جوابی

میانِ جمله یاران و صحابی

چو گفت این جمله را باب خبائث

ز بعد آن همه قتل و حوادث

به یک باره همی اُمّ المصائب

میان آن همه نوکر و حاجب

گرفت اصل ولایت را به آغوش

بیفکند پیکرش را دوش بر دوش

به روی پیکر امام بر حقّ

در آن غوغا و آن مجلس پر دلق

صدا می زد به اشک و با چه آهی

برای حفظ آن نور الهی

بس است ای زادهٔ مرجانِ ملعون

هر آن چه ریختی در چرخ گردون

همی از خون ما با این هیاهو

بدون هیچ رحمی از همه رو

به ذات حقّ از این ذاتِ یگانه

نمی گردم جدا اندر زمانه

اگر خواهی بریزی بار دیگر

ز ما خونی کنون در بین معبر

مرا باید همی قبلش کنارش

در اینجا کشته باشی در گذارش

از این آه و فغان و جان نثاری

به اشک و سوزِ دل با بی قراری

ز زینب هر کسی را هر کناری

نمود در آه و اشکِ بی شماری

از این رو زادهٔ مرجانه با مکر

برای دفع آشوبی ز هر ور

به ناگه از میان آن شلوغی

به یک باره برفت با بی فروغی

کند لعن سیّد «سجّاد» با اشک

به اعداء جنابش جمله تک تکمرحوم سیّد بن طاووس قدس سره می نویسد: حضرت امام زین العابدین علیه السلام به حضرت زینب سلام الله علیها فرمودند: عمه! آرام باشید تا من با ابن زیاد گفتگو کنم. سپس آن حضرت به ابن زیاد فرمودند:

«أَ بِالْقَتْلِ تُهَدِّدُنِی؟ یَا ابْنَ زِیَادٍ! أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الْقَتْلَ لَنَا عَادَةٌ وَ کَرَامَتَنَا الشَّهَادَةُ.»(1)

ص: 363


1- . بحارالانوار، ج45، ص117.

(ای پسر زیاد! آیا مرا به قتل تهدید می کنی؟ آیا نمی دانی شهید شدن عادت ما می باشد و کرامت ما به شهادت است.)

سپس ابن زیاد دستور داد تا حضرت امام علیّ بن الحسین علیهما السلام را با زنان وارد خانه ای کردند که در کنار مسجد کوفه بود. و حضرت زینب سلام الله علیها نیز فرمودند: هیچ زن عربی غیر از امّ ولد و مملوک نزد ما نیاید، زیرا آنان اسیرند و ما هم اسیر هستیم.(1)

چو آن ابن زیادِ کافر دون

ز روی مکر و حیله و به افسون

نگاهی کرد به زینب با تعجب

سپس گفتا شگفتا زین تعصب

که از شدّت حبِ بین فامیل

بُوَد راغب چنین بی هیچ تذلیل

شود کشته به امرم بین معبر

کنار زادهٔ سبط پیمبر

علیّ بن الحسینِ گشته بیمار

که بیماری او بی هیچ انکار

بُوَد کافی برایش بهر مردن

در این لحظه و هر جائی به برزن

بفرمود ناگهان با یک محبّت

امامِ عابدین با عمه آن وقت

مکن افشا تو ای نور یگانه

چنین اسرار را در این میانه

توئی آگه ز اسرارِ زمانه

مزن پرده کناری زین بهانه

به من ده مهلتی در بین افراد

که گویم پاسخ این فرد شیّاد

از این رو حضرتش فرمود در آن

به آن ابن زیادِ گشته حیران

کنی با قتل و کشتن همچو اشرار

مرا تهدید ولی ما جمع أطهار

بُوَد کشته شدن بی هیچ تردید

برای ما همی عادت به تمجید

همان گونه که در عالم شهادت

بُوَد از بهر ما قطعاً کرامت

از این جملهٔ مولا با اشارت

همی با حال حیران با رذالت

بگفتا زادهٔ مرجانه با ترس

بَرید در خانه ای مانند محبس

همگی را بدون هیچ عزّت

کنار مسجد کوفه به ساعت

ص: 364


1- . بحارالانوار، ج45، ص118.

که زآن «سجّاد» هر جائی دمادم

بُوَد ماتم زدهٔ آلِ خاتم

حرکت اهل بیت علیهم السلام از کوفه به طرف شام

حرکت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام به طرف شام همراه با سختی های فراوان و آزار و اذیت های طاقت فرسا برای اهل و اولاد حضرت سیّد الشهداء علیه السلام و حضرت امام زین العابدین علیه السلام بود، که دل هر صاحب مروتی را خون می کند، و رمق را از جان آدمی می برد. و از آن موارد، هنگامی است که در بین راه، شبی از شب ها وقتی در حال راه رفتن بودند، حضرت سکینه بنت الحسین علیهما السلام [برخی این دختر را حضرت رقیه سلام الله علیها دانسته اند.(1)] به یاد آن روزهائی که در محضر پدر خود بودند، شروع به گریه کردن نمودند. که چه عزّت و احترامی داشتند و حالا خود را در میان دشمنان بی رحم، این گونه خوار و اسیر می دیدند و لحظه به لحظه بر شدّت گریه ایشان افزوده می شد به قدری که دیگر توانائی حرکت کردن نداشتند، از این رو یکی از افراد لشکر یزید گفت:

«اُسْکُتی یا جاریةُ! فقد آذَیْتِنی بِبُکائِکِ.»

(ساکت باش ای کنیز! با گریه هایت من اذیت [و ناراحت] می شوم.)

ولی آن نازدانه [از شدّت حزن و آن مصائب] آرام نشدند و ناخوداگاه گریه و حزن شان بیشتر شد، و آه سرد شدیدی کشیدند و ناله سختی زدند که نزدیک بود روح از بدن مبارکشان خارج گردد. [ولی در عوض دلداری و همدردی نمودن با دختری که آن همه داغ دیده و مصیبت های زیادی را تحمل کرده، او دوباره] گفت:

«اُسْکُتی یا بنتَ الخارجیّ.»

(ساکت باش ای دختر خارجی [از دین خارج شده].)

حضرت سکینه سلام الله علیها در جواب او فرمودند:

«وا أسفاه علیک! یا أباه قتلوک ظلماً و عدواناً، و سمّوک بالخارجیّ.»

(ای وا أسفاه! اى پدر! شما را از روى ستم و دشمنى كشتند، و هم اکنون شما را خارجى می نامند.)

ص: 365


1- . کتاب حضرت رقیة سلام الله علیها ، ص15.

آن ملعون از سخنان حضرت سکینه سلام الله علیها خشمگین شد و دست ایشان را از روی شتر گرفت و به قدری کشید که روی زمین افتادند و بیهوش شدند. وقتی که حضرت به هوش آمدند خود را در تاریکی آن بیابان تنها دیدند، از این رو در آن تاریکی شب پای برهنه راه می رفتند و گاهی می ایستادند و گاهی از خستگی می نشستند. و گاهی از خداوند متعال طلب یاری می کردند و گاهی از پدرشان یاری می خواستند و گاهی عمهٔ خود حضرت زینب سلام الله علیها را صدا می زدند و می گفتند:

«أبتاه! مضیت عنّی، و خلفتنی وحیدة غریبة، فإلی من ألتجئ، و بمن ألوذ، فی ظلمة هذة اللّیلة فی هذة البیداء؟ فرکضت ساعة من اللّیل فی غایة الوحشة، فلم تر أثرا من القافلة.»

(ای پدر! از نزد من رفتی، و مرا تنها و غریب باقی گذاردی، پس اکنون در این ظلمت شب و در این بیابان به چه کسی پناه ببرم؟ پس مدّتی از شب را در نهایت ترس و وحشت [برای پیدا کردن قافله در آن بیابان] دویدند، ولی اثری از قافله ندیدند.)

پس [از شدّت خستگی و ترس] در حالی که دوباره بیهوش شدند، به زمین افتادند. اما در آن هنگام به ناگاه اهل قافله دیدند:

«اقتلع الرّمح الّذی کان علیه رأس الحسین علیه السلام من ید حامله، و انشقّت الأرض، و نزل الرّمح فی الأرض إلی نصفه.»

(نیزه ای که سر مقدّس امام حسین علیه السلام روی آن قرار داشت از دست نیزه دار به زمین فرو رفت و نیمی از آن در زمین قرار گرفت.)

و چونان میخی در دیوار باقی ماند و نیزه دار هر کاری نمود که آن را از زمین خارج نماید نتوانست. از این رو جمع کثیری به کمک او آمدند و هر چه کردند تا نیزه را از زمین خارج نمایند نتوانستند. وقتی به عمر سعد خبر دادند، گفت: نزد علیّ بن الحسین [علیهما السلام] بروید و علّت را از ایشان سؤال نمائید، هنگامی که از حضرت امام سجّاد علیه السلام سؤال نمودند، حضرت فرمودند:«قولوا لعمّتی زینب [ سلام الله علیها ] تتفقّد الأطفال، فلربّما قد ضاع منهم طفل.»

(به عمه ام حضرت زینب [ سلام الله علیها ] عرض کنید، تفقد [و جستجوئی] از اطفال نمایند، گویا از بین اطفال، بچه ای گم شده است.)

ص: 366

وقتی به حضرت زینب سلام الله علیها عرض کردند، حضرت تک تک بچه ها را به نام هایشان صدا زدند، ولی هنگامی که حضرت سکینه سلام الله علیها را صدا زدند، ایشان جوابی ندادند. لذا حضرت زینب سلام الله علیها خود را از پست شتر به زمین انداختند و شروع به شیون و زاری نمودند و [همان گونه که پای برهنه اطراف صحرا می دویدند و ایشان را جستجو می کردند] متصل صدا می زدند: وا غربتاه! وا ضیعتاه! وا رجالاه! وا حسیناه! ولی یک مرتبه در آن تاریکی شب دیدند یک بانوی مجلّله نشسته و سر آن طفل را در دامن خود گذاشته است. پرسیدند شما چه کسی هستید؟ آن بانوی بزرگوار فرمودند:

«أنا اُمّک فاطمة الزّهراء، أظننت إنّی أغفل عن أیتام ولدی!»(1)

(من مادر تو فاطمه زهرا هستم، گمان می کنی من از یتیمان فرزندم [حسین] غافل هستم.)

زمان بُردن آل محمّد

ز کوفه سوی شام با جور بی حد

به ناگه دختری در بین اطفال

همی در نیمه شب آشفته احوال

نمود گریه و آه و گشت بی تاب

به یاد پدرش با حال اعجاب

به یاد آن زمان با یک غروری

که بود با عزّت و با یک سروری

کنار باب والایش به اقبال

بدون هر شماتت، شاد و خوشحال

بدون سیلی و جوری ز اشرار

بدون تازیانه زآن تبهکار

چو بود در فکر آن دوران به گریه

یکی از لشکر شام با چه کینه

صدا زد ای کنیزِ دست بسته

بگیر آرام که اشکت کرده خسته

مرا اندر دل شب، بین این راه

ولی آن نازدانه با یکی آه

بشد جاری دوباره دل پریشان

همی اشکش به یاد شاه مردان

از این رو گفت آن ملعون کافر

به آن غربت زده در مُلکِ داور

به فریاد زیاد و با شماتت

بشو ساکت هم اکنون زین لجاجت

ص: 367


1- . تاریخ امام حسین علیه السلام - موسوعه الامام الحسین علیه السلام ، ج 6 ، ص224؛ معالی السبطین،ص 814.

تو ای دُخت شده بابت ز بی داد

ز دین ما همی خارج به فریاد

مکن بی تابی و ناله به ساعت

در این وادی گشته پر ز محنت

لذا آن نازدانه با نجابت

بگفتا با پدر با یک اشارت

به سوی نیزه ای که رأس مولا

در آن اُوج غریبی بود پیدا

پدر جان عده ای با ظلم و عدوان

تو را کشتند بس عطشان و جوعان

کنون نامند شما را با چه تحقیر

همی خارج شده از دین و تدبیر

چو بشنید این سخن را آن کثافت

به یک باره ز اُشتر با جسارت

نمود پرتاب او را بین آن دشت

به ضرب و شتم بسیار و به شدّت

که شد بیهوش اندر آن بیابان

برای لحظه ای با حال افغان

چو از بعد زمانی او به وحشت

همی آمد به هوش در لحظه ای سخت

بدون یاوری با چشم گریان

به دور از جملهٔ فامیل و یاران

تفحص کرد زآن ها دل شکسته

دوید اطراف صحرا پا برهنه

به امیدی که آن ها را زمانی

همی پیدا نماید در مکانی

از این رو بهر دیداری دوباره

همه جا را قدم می زد شبانه

گهی آهسته و افتان و خیزان

بدون یاوری اندر بیابان

گهی با سرعت و بی هیچ إهمال

به صحرا می دوید هر لحظه و حال

از این رو بعد ساعاتی جگرسوز

همی از پا فتاده با همه سوز

به ترس و با تنی خسته و رنجور

به پاهای شده مجروح از جور

بشد مأیوس از دیدار آن ها

نشست در گوشه ای لرزان و تنها

از این رو یکه و تنها و نالان

همی وحشت زده بی غم گساران

گهی می زد صدا با استغاثه

خداوند جهان را با چه ناله

گهی می خواند عمه را به صد ترس

به صوتِ هم حزین و هم مقدّس

گهی می گفت پدر رفتی ز نزدم

غریب و بی کس و با پای پر زخم

ص: 368

کنون به چه کسی در کلّ وادی

پناهنده شوم بین أیادی

نمود گریه به سوزی و به افغان

به آه بی مثالی و چه ترسان

ولی ناگه همان نیزه که در راه

سر شاه شهیدان با چنان جاه

بر آن بنهاده بودند بس هویدا

فرو رفت بر زمین با شور و غوغا

که هر چه می نمودند جمع اعدا

که آن را از زمین با هم ز آنجا

کنند خارج به هر زحمت و قدرت

تکانی آن نخورد در لحظه و وقت

از این رو آمدند در آن میانه

به نزد آن شهِ الحقّ یگانه

علیّ بن الحسین بس خاشعانه

گره گشای هر جمع و زمانه

که فرمود حضرتش با اشک بسیار

شده گم دختری از آل اطهار

شبانه در بیابان با چه آزار

بگوئید عمه ام در بین أخیار

ز کودکان کنون بی هر مجالی

نماید جستجو بی هر زوالی

از این رو حضرت زینب به ناگاه

خودش را از روی مرکب شبانگاه

بیفکند بر زمین با حال مضطر

دوان و گشته بی تاب از همه ور

که جوید آن یگانه طفل و کودک

در آن تاریکی بس نامبارک

همی هر گوشه را افتان و خیزان

نظر می کرد آن بی تای دوران

که ناگه دید در تاریکی لیل

به یک باره زنی را بس مجلل

که بگرفته در آغوشش به دامن

سه ساله دختری را با دلی أمن

چو پرسید که شما با لطف بی حد

که هستید که در اینجا با چنین مجد

نگهداری کنید با عشق و رحمت

ز فرزندان ما با جاه و شوکت

بفرمود ناگهان با آن چنان قدر

منم مادر تو زهرای أطهر

نشو غافل ز أیتام حسینم

نگهداری نما ای نور عینم

ز آن ها هر زمانی و دمادم

به هر جائی در این عالم به هر دَم

گمان بنموده ای در طول ایّام

شوم غافل از این دوردانه ایتام

ص: 369

نمی گردم همی غافل به آنی

ز اولادم در این دنیای فانی

نگاهی گر کنم بر قلب «سجّاد»

شود شمسی فروزان با دلی شاد

نقل شده است که وقتی کاروان اسرای کربلا به نزدیک شهر بعلبک رسیدند، آن سیاه دلان با بیرق ها و علم ها دو فرسخ به استقبال لشکر یزید آمدند و شادی می کردند، حضرت امّ کلثوم سلام الله علیها فرمودند: خدا کثرت شما را بر اندازد و کسی را بر شما مسلّط گرداند که شما را به قتل رساند، و حضرت امام زین العابدین علیه السلام اشعاری را در شکایت روزگار و جفاهای زمانه غدّار خواندند و گریه نمودند.(1)

حضرت امام محمّد باقر علیه السلام که خود تمامی آن مصائب را درک کرده بودند و با چشمان مبارک خود تمامی آن ها را دیده بودند، برای آن که آن مصائب جگرسوز از زبان حضرت امام زین العابدین علیه السلام برای آیندگان نقل گردد، می فرمایند:

«از پدرم، حضرت علیّ بن الحسین علیهما السلام پرسیدم که چگونه شما را از کوفه به سوی دمشق بُردند؟! حضرت فرمودند: مرا بر شتر برهنه و بی جهاز سوار کردند و سر مقدّس پدرم، حضرت امام حسین علیه السلام را بالای نیزه قرار دادند. بانوان را پشت سر من، بر قاطرهای برهنه و بدون زیرانداز سوار کردند. اطراف و پشت سر ما را نیزه داران فرا گرفته بودند و هرگاه یکی از اسیران می گریست، با نیزه بر سر او می زدند. به همین شیوه از کوفه رفتیم تا به دمشق رسیدیم.»(2)

چو پرسید روزگاری حقّ مشهود

امام باقر آن محبوبِ معبود

ز مولای جهان و عالم بود

امام ساجدینِ گشته مسجود

چگونه کافرانِ پستِ ملعون

شما را با دلی نالان و پر خون

ببردند سوی شام آن جمع أغیار

بفرمود حضرتش با اشک بسیار

نمودند آن پلیدانِ خطاکار

همی من را سوارِ اُشتری زار

بدون هر جهازی بین آن راه

و حال آن که سر آن سرور و شاه

ص: 370


1- . جلاء العیون، ص 726 .
2- . کتاب قافله نور، ص124 به نقل از بحارالانوار، ج45، ص145.

حسین بن علیّ مولای ابرار

به روی نیزه بود با حال غم بار

همی در پیش چشمم در همان گاه

به غربتِ زیادی با چنان جاه

نمودند همره من بین گردون

زنان را با دلی نالان ز افسون

به روی قاطرِ گشته برهنه

همگی را سوار، غمگین و خسته

همه اطراف ما را نیزه داران

گرفتند و نمودند جورِ دوران

از آن ظلمی که هر دم می نمودند

اگر اشکی ز چشمان می زدودند

به یک باره همی با نیزه محکم

به آن ها می زدند با خشم هر دَم

همه را با چنین ظلمی ز کوفه

ببردند سوی شام آن هم به کینه

که از آن گشته «سجّاد» هر زمانی

همی خونین جگر با یک فغانی

ورود اهل بیت علیهم السلام به شهر شام

در شهر شام به قدری به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام سخت گذشت که وقتی به حضرت امام زین العابدین علیه السلام عرض کردند، در طول سفر کربلا تا شام کجا به شما سخت تر گذشت؟ حضرت با این که واقعه عاشورا و آن مصائب را دیده بودند، سه مرتبه فرمودند:

«أمان از شام، أمان از شام، أمان از شام.»

به شهر شام با آل محمّد

عداوت ها نمودند جمله بی حد

چه به دروازهٔ ساعاتِ آن شهر

چه اندر بین بازارِ بد اختر

میان مردمان جمله بی دین

به جمع آن یهود گشته پر کین

که بودند پر ز کینه از زمانی

که مولی المؤمنین بی هر بیانی

به ضربی روز خیبر با دو انگشت

ز جا بَر کَند در را با یکی مشت

به مجلس یزید گشته ملعون

به هتکِ حرمت و آزار و افسون

ص: 371

که وقتی در زمانی بس جگرسوز

نمودند عرض با آن شاهِ دل سوز

کجا در این سفر ای شاهِ والا

بُده بدتر ز هر جائی هویدا

برای اهل بیتِ دیده غوغا

ز کربلا و آن غم های عظما

و یا در راه و در کوفه و در شام

در آن أیّام غربت تا به فرجام

بفرمود حضرتش با آه و ناله

همی با سوزِ دل با اشک و ندبه

بدون وقفه و آن هم به تکرار

امان از شام و آن بی دادِ اغیار

که از آن لحظه ها گردیده بی تاب

همی «سجّاد» هر ساعت به إعجاب

مرحوم علامه مجلسی قدس سره از مرحوم سیّد بن طاووس قدس سره نقل کرده است: وقتی اهل بیت علیهم السلام نزدیک شام رسیدند، حضرت ام کلثوم سلام الله علیها به شمر لعنة اللّه علیه فرمودند: من از تو یک حاجت دارم. شمر لعنة اللّه علیه عرض کرد: چه حاجتی؟ فرمودند: ما را از آن دری داخل شهر شام کن که مردمی که برای تماشا آمده اند، کمتر باشند. و دستور بده سرهای بریده را از بین محمل های ما جلوتر ببرند و آن ها را از ما دور کنند [مبادا کسی به بهانهٔ نگاه کردن به سرهای مقدّس چشمش به زنان بیفتد]. ولی شمر به علّت آن ظلم و کفری که داشت، دستور داد تا سرهای مقدّس را بر فراز نیزه ها قرار دهند و در میان محمل ها قسمت نمایند و اهل بیت علیهم السلام را با آن وضع، از بین مردمی که برای تماشا آمده بودند، عبور داد. و وقتی اهل بیت علیهم السلام به دروازه شام رسیدند، آن بزرگواران را کنار مسجد جامع شام که جایگاه اسیران بود نگاه داشت.(1)

زمانی که رسید قافلهٔ نور

اسیر دست عدوانی بدان شور

همی نزدیک شهرِ شام از دور

بفرمود اُمّ کلثوم، نورِ مستوربه شمر بی حیا و گشته ملعون

به شهر شام و بین مردمِ دون

نما وارد همه ما را در آن روز

ز دربی وارد آن شهر پر سوز

که کمتر مردمانِ مست و مغرور

همی جمع گشته باشند جمله مسرور

ص: 372


1- . بحارالانوار، ج45، ص127 .

سپس امری نما به نیزه داران

که این سرهای اطهر را به احسان

جدا سازند ز محمل های نسوا

بَرند جلو و دور از ما به هر آن

مبادا که نگاهی گاه و بی گاه

بیفتد به زنان در آن بزنگاه

ولی آن شمر کافر با لجاجت

ز روی عمد و از روی شرارت

نمود تقسیم سرها را در آن حال

میان جمله محمل ها چو دجال

سپس دستور داد از روی کینه

که آن جمعی که بودند بی قرینه

شوند وارد به شهر از درب ساعات

که چون آن در تمام و کلِّ شامات

نبود دروازه ای بی شک و تردید

چنان پر ازدحام و پر ز تهدید

نگه داشت اهل بیت را با قساوت

در آنجا از روی عمد و شقاوت

که مردم جمع گردند جمله آنجا

اهانت ها کنند به آل طاها

که سوزد زآن اهانت های بی حد

قلوب عاشقانِ ذات سرمد

چه در دنیا و چه اندر قیامت

چو «سجّادِ» برفته حال و طاقت

هفت مصیبت جانسوز شام از زبان امام سجّاد علیه السلام

نعمان بن منذر مدائنی می گوید: سه سال بعد از شهادت حضرت امام حسین علیه السلام در مدینه منوّره به زیارت وجود نازنین حضرت رسول اللّه صلی الله علیه واله وسلم مشرّف شدم، چون داخل مدینه و مسجد پیغمبر صلی الله علیه واله وسلم شدم، دیدم مولا و آقایم حضرت امام سجّاد علیه السلام ، در کنار ضریح مطهّر و منوّر حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه واله وسلم ایستاده اند و با دست های مبارک خود شبکه های ضریح منوّر حضرت را گرفته اند و خطاب به جدّ بزرگوارشان عرض می کنند: ای جدّ بزرگوار، به تحقیق که معصیت کاران امّت تو دور ما جمع شدند و هتک حرمت ما نمودند و راه را بر ما مسدود ساختندو امید ما را قطع کردند، مردان ما را کشتند و کودکان ما را ذبح نمودند، ما را در شهرها گرداندند و زنان ما را اسیر کردند، پس باقی نماند برای ما حرمتی مگر آن که هتک نمودند و قرابت ما را با

ص: 373

وجود مقدّس شما حفظ نکردند، و آن چه ستم و ضرب [و شتم] که خواستند در حقّ ما به جا آوردند.

نعمان بن منذر می گوید: آن امام مظلوم بعد از آن شکایات محضر جدّ بزرگوارشان آواز خود را به گریه بلند نمودند و فرمودند: وا لَهفاه [دریغا، دردا]! کشتند کسی را که از اهل بیت وحی و تنزیل بود و اصل ایمان و تاجِ عزّت بود، و مثل و مانند نداشت؛ آه! آه!

«ثُمَّ رفَعُوا رَأسَهُ علَی السِّنانِ وَ تمَنّوا مِنَّا الجارِیَة.»

(سپس سر مقدّس او را بر نیزه قرار دادند و از ما اهل بیت کنیز می خواستند.)

فَوا ضَجَّتاهُ [پس ای فغان] از این ظلمی که بر ما وارد شده است. سپس آن امام مظلوم صیحه کشیدند و غش نمودند، پس اصحاب و غلامان آن حضرت اطراف ایشان جمع شدند و امام را برداشتند و به سوی خانهٔ حضرت بردند، و من با ایشان بودم، چون آن حضرت را وارد حجره مطهّر و منوّر خود نمودند و حضرت به هوش آمدند، در مقابل شان ایستادم و هر دو دست آن سرور را بوسیدم و عرض کردم:

ای مولای من! از همه این مصائب که بر شما وارد آمده، کدام مصیبت سخت تر بوده است؟ حضرت فرمودند: ای نعمان! مصیبتی شدیدتر و سخت تر از آن زمانی که ما را وارد شهر شام نمودند، ندیدم. عرض کردم: ای مولای من! آن مصیبت چگونه بود؟ حضرت فرمودند:

«فَعَلوا بِنا سَبعةَ أفعالٍ لَم یَستَعمِلوها مِن أسرِنا إلی أن ورَدنا إلَی الشّامِ.»

(بنی امیّه هفت مصیبت بر ما وارد کردند که از زمان اسیری ما تا ورود به شام مثل آن مصائب را بر ما وارد نکرده بودند.)

سپس حضرت فرمودند:

«أوّلاً: قَد أحاطُوا علَینا سالینَ سیُوفَهُم وَ مَقدَمینَ أسنانَهُم حامِلینَ علَینا وَ یَضربُونَنا بِکِعابِ السّنان وَ أمسکونا فی حَوزةِ الشّامِ إلی أن اجتَمَعوا علَینا مِن أهلِ الطّنابیرِ وَ المضامیرِ جمعاً کَثیراً یفرَحونَ وَ یطرِبُونَ وَ یضحکونَ.»

(مصیبت اوّل این بود که آن کافران دور ما را احاطه نمودند در حالتی که شمشیرهای خود را از غلاف کشیده بودند، و نیزه های خود را افراشته کردند و بر ما حمله می کردند، و باکعب نیزه ها ما را می زدند، و در میان جمعیّت اهل شام ما را نگاه داشته بودند تا این که کسانی که

ص: 374

طنبور و مضمار می نواختند دور ما جمع شدند، و آن گروه فرح و شادی می کردند و می خندیدند، و به جهت اسیری ما دف و طنبور می زدند.)

«ثانیاً: قَد أجمَعوا بینَ الرّؤوسِ وَ الاُساری فجَعَلوا رأسَ أبِی الحُسَین علیه السلام وَ عَمِّیَ العَبّاسِ مَقام عرشتی عمّتی زَینَب وَ امّ کُلثوم وَ رأسَ أخی علِیّاً وَ ابن عَمّی قاسِماً مُحاذیاً لِناقةِ اُختی سَکینَةَ وَ فاطِمَةَ وَ قَسَّموا الرُّؤوسَ بَینَنا وَ یُلاعِبونَ مَعَ الرّؤوسِ فکَم مِن رأسٍ یکبُّ علَی الأرضِ بَینَ قَوائمِ المَراکِب.»

(دوّمین آن مصیبت ها این بود که سرهای شهداء و اسیران را با هم در یک جا جمع نمودند و سر مطهّر پدرم و عمویم حضرت عبّاس علیه السلام را مقابل کجاوه عمّه ام حضرت زینب و حضرت امّ کلثوم علیهما السلام قرار داده بودند، و سر برادرم حضرت علیّ اکبر و پسر عمویم حضرت قاسم علیهما السلام را مقابل ناقه خواهرم حضرت سکینه و حضرت فاطمه علیهما السلام قرار داده بودند، و [بقیه] سرهای شهداء را میان ما اسیران قسمت نموده بودند، [و هر سر مطهّری را نزدیک شخصی قرار داده بودند تا با دیدن آن سرهای مقدّس متأثر شوند. و به این مقدار هم اکتفا ننموده، در مقابل ما،] با سرهای مقدّس و منوّری که بر بالای نیزه ها بود، بازی می کردند، در آن وقت بعضی از سرهای شهداء از بالای نیزه ها به روی زمین، در بین دست و پای اسب های دشمنان می افتاد.)

«ثالثاً: ألقوا علَینَا الماءَ وَ النّارَ الموقدَة مِن سُطُوحِ الدّورِ وَ البُیوتِ حتّی أوقَدوا عمامَتی فَما قدَرتُ علی إطفائِها لأنّهُم قَد غلُّوا یدَیَّ وَ رِجلَیَّ فَما رَحِموا علَیَّ وَ ما أطفَؤُا النّارَ إلی أن احتَرَقَ رَأسی.»

(مصیبت سوّم این بود که آب و آتش، از روی دیوارها و خانه ها بر سر ما ریختند، و این قدر آتش بر سرم ریختند که عمّامه ام آتش گرفت و مشتعل شد، و قدرت نداشتم که آتش را خاموش نمایم چون دست ها و پاهای مرا غل نموده بودند، پس آن بی رحمان بر من رحم نکردند و آتش را از عمّامه ام خاموش نکردند تا آن که سرم آتش گرفت.)

«رابِعاً: دَوَّرونا فی دربِ الشّامِ مِن طُلوعِ الشّمسِ إلی قریبِ الغُروبِ فی مجامِع النّاسِ وَ مضاریبِهِم بِالطنابیرِ وَ یقولونَ: اقتُلُوا هذِةِ الخَوارِجَ الطّاغیَةَ فَلا حُرمَةَ لَهُم فِی الإسلامِ.»

(ظلم چهارم این بود که ما را در کوچه های شام از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در جاهائی که محلّ اجتماع مردم بود، گرداندند [و حال آن که از دروازه شام تا خانه یزید چندان مسافتی

ص: 375

نبود]. و اهل طنبور و طرب، طنبور می زدند و می گفتند: بکُشید این خارجی های طاغی و سرکش را که احترامی برای آن ها در شریعت اسلام نیست.)

«خامِساً: قَد أنزَلُونا مِنَ المَطایا وَ شدَّدونا بِحبلٍ واحدٍ وَ دَوَّرونا عِندَ الیَهودِ وَ یقُولونَ لهُم: هُم مِن أهلِ بیتٍ قَد قتَلوا آبائَکُم وَ انهَدَموا بُنیانَکُم فَخُذُوا مِنهُم غیظَ قلُوبِکُم؛ یا نُعمانُ! فَما بَقی أحدٌ مِنهُم إلّا وَ قَد ألقوا علَینا مِنَ التّرابِ وَ الأحجارِ وَ الأخشابِ ما أرادُوا.»

(ظلم پنجم بنی امیه این بود که ما را از شتران به زیر آوردند و تمامی ما اهل بیت را به یک طناب بستند، و بر در خانه یهودیها می گرداندند، و به آن ها می گفتند: این گروه از خانواده ای هستند که پدران شما را کشتند و دین و ارکان شما را باطل و منهدم ساختند، پس شما امروز تلافی نمایید و غیظ قلوب خود را به سبب اذیّت و آزار بر ایشان خاموش سازید. حضرت فرمودند: ای نعمان! [وقتی که آن ظالمان به قوم یهود این حرف ها را گفتند، و به آن ها خبر دادند که ما اهل بیت رسول اللّه صلی الله علیه واله وسلم و حضرت علیّ علیه السلام هستیم،] احدی از آن ها باقی نماند، مگر اینکه هر چه خاک و سنگ و چوب که می خواستند، به جانب ما افکندند.)

«سادِساً: قَد أضبَطونا فی سَوقٍ یُباعُ فیهِ العَبیدُ وَ الأمآءُ وَ هَمّوا بِأن یَبیعونا فَما جَعَلَ اللَّهُ لَهُم ذلِکَ.»

(ششم این بود که ما را در بازاری که غلام و کنیز می فروختند، نگاه داشتند. و قصد داشتند که ما را بفروشند، ولی خداوند متعال برای آن ها این امر را میسّر نفرمود.)

«سابِعاً: قَد أسکَنونا فی مسکَنٍ غیرَ مُسقَّفٍ لا یَقینا مِن حَرٍّ وَ لا بردٍ وَ ما رَعونا حقَّ رِعایَتِنا وَ کُنّا مِن شِدَّةِ الجوعِ وَ البَردِ وَ خوفِ القَتلِ إلَی الصُّبحِ مُرتَجِعینَ.»

(مصیبت هفتم این بود که ما را در مکانی که سقف نداشت، ساکن نمودند، و ما در آنجا از سرما و گرما در أمان نبودیم، و بنی امیه آن حقوقی که باید در حقّ ما رعایت می کردند راانجام ندادند، و ما اهل بیت از شدّت گرسنگی و سرما و خوف کشته شدن، تا صبح مضطرب بودیم و آرام نداشتیم.)(1)

ص: 376


1- . مصباح الحرمین، ص 387 ؛ سحاب رحمت، ص 736 به نقل از تذکرة الشهداء.

روایت کرده شخصی از صحابی

برفتم بهر اجر و بس ثوابی

زیارت رسول اللّه سالی

سه سال از بعد آن که در مجالی

بریختند خون آن مولای ابرار

حسین بن علیّ را جمع اغیار

بدیدم ناگهان با غصه و آه

علیّ بن الحسین را با همه جاه

کنار بارگاه نور سرمد

رسول کبریا با اشک بی حد

گرفته آن ولیّ حیّ داور

به دستش آن ضریحِ پاک و أطهر

به سوزی که کند تاریک افلاک

به دور از کافران و جمله خاشاک

بگوید به جنابش اشک ریزان

گرفتند قوم تو، ای نورِ ایمان

همی اطراف ما را با چه غوغا

به هتک حرمتی الحقّ هویدا

ببستند راه بر ما بین صحرا

همی تشنه لب و مظلوم و تنها

بدون هیچ رحمی بس شتابان

بکشتند با شرارت کلّ مردان

نمودند ذبح بس جوعان و عطشان

تنی چند کودک گردیده بی جان

چو بنمودند اسیر اطفال و نسوان

به جای هر تسلا طول دوران

بگرداندند همه را دل پریشان

به هر شهری به ضرب و شتم و نالان

ز بعد این شکایت های بسیار

صدا زد آن ولیّ و نورِ ابرار

رسول اللّه را با چشم گریان

و حال آن که همی می گفت از جان

دریغا که نمودند خلقِ نادان

به نیزه رأس آن محبوب یزدان

طلب کردند ز ما با آن عداوت

کنیز اندر زمانی با جهالت

چنان زین ظلم ها آن شاه مظلوم

ز جان صیحه کشید با حال مغموم

که شد در آن زمان یک باره مدهوش

میان مردمان گشته خاموش

چو بردند حضرتش را در کناری

برفتیم محضرش با بی قراری

نمودم عرض به آن مولی الموالی

ز بین آن مصائب هر مجالی

کدامین بوده بدتر و جگرسوز

شما را کرده بی تاب با همه سوز

ص: 377

بفرمود حضرتش با اشک و آهی

ندیدم بدتر از آن جایگاهی

که ما را آن خبیثان با عذابی

به شام وارد نمودند با عتابی

همی با کعب نیزه، نیزه داران

نمودند حمله به ما جمع آنان

و حال آن که گروهی تار و طنبور

به عشقی می نواختند جمله مسرور

نهادند جمله سرها را به دقّت

کنار محمل نسوان به قسوت

که با دیدن آن سرهای تابان

شوند بی تاب و گریان جمعِ نسوان

سر شاه شهیدان روی نیزه

بخواند آیه های حقّ به غصه

سر اکبر که اندر آن میانه

ببرده از تمامی راه چاره

سر عبّاس اندر آن مقابل

بسوزاند همه اطفال خون دل

در آن شوری که بودند جمله بی تاب

هر از گاهی چنان یک دُرّ نایاب

به ناگه زآن میان رأسی مطهّر

ز نیزه می فتاد بر خاک و معبر

به زیر دست و پای خَلق و اسبان

که از آن قلب ما گردیده بریان

نمودند شامیان در حد أعلا

جسارت ها به ما در جشنِ آنجا

ز روی پشت بام و در و دیوار

بریختند بر سر ما همچو اشرار

همی آتش به شوقی با چه خنده

که از آن ناگهان در حال و لحظه

گرفت آتش لباسم بین آن راه

که چون با غل و زنجیر و به اکراه

همی بسته شده بود سخت و محکم

دو دستم آن زمان با ضرب و با شتم

نبودم قدرتی که از لباسم

به مثل دیگران بی هر هراسم

کنم خاموش آتش را به سرعت

لذا سوزاند جسمم را به ساعت

تمام روز آن مردم ظالم

ز صبح زود تا مغرب مداوم

بگرداندند همی ما را در آن شهر

از این کوچه به آن کوچه به هر وَر

به آن زخمِ زبان و جمله با رقص

به هتکِ حرمتی افزون ز هر نقص

چو رسید کاروانِ جور دیده

غم عالم ز هر سوئی چشیده

ص: 378

به آن محلهٔ الحقّ خبیثه

که بودند ساکنانش پر ز کینه

همگی از یهودی ها و کافر

به یک باره همه ما در معابر

ز مرکب ها نمودند چون پیاده

بگفتند ناگهان با یک اشاره

بُوَند آن ها همی زآن خانواده

که قبل از این به خیبر با اراده

بکشتند در زمانی ظالمانه

همه اسلافتان را عالمانه

از این رو جملگی از هر کناره

به سنگ و چوب و آتش بی نظاره

نمودند حمله به ما با چه سختی

که کس مثلش ندیده هیچ وقتی

سپس بردند ما را با چه ذلّت

به بازار فروش برده آن وقت

به قصد بیع ما در بین بازار

به ضرب و شتم، با افغان و آزار

همه ما را در آن شهر بد اقبال

نمودند ساکن جائی به اهمال

که از سرما و گرما هر زمانی

نبودیم در أمان هر حال و آنی

ز جوع و تشنگی و ترس از مرگ

نبودند ایمن آن اطفال دل تنگ

نمودند آن چنان ظلمی که «سجّاد»

فغان سر داده زین افسون و بی داد

همان گونه که قبلاً نیز نگاشته شد، در بین تمام سختی ها و آزارهای که وجود نازنین اهل بیت حضرت سیّد الشهداء علیهم السلام تحمل نمودند، هیچ یک به اندازهٔ مصائب شام، اهل بیت علیهم السلام را آزار نداد. چنانچه در کتاب «انوار الشهادة» نیز نقل شده است که از وجود نازنین حضرت امام زین العابدین علیه السلام سؤال کردند: مصیبت شما در کربلا زیادتر و شدیدتر بود یا در شام؟ حضرت سه مرتبه فرمودند: شام شام شام، به جهت آن که وقتی که به دروازه شام رسیدم نظر کردم دیدم از یک طرف، سرهای بریده را بر سر نیزه ها نصب نموده اند و از طرف دیگر عمه ها و خواهرهای خود راکه با سر برهنه(1)

بر شترها سوار نموده اند و از طرف دیگر، بازارهای شام را زینت کرده بودند و مردم شام به قصد تماشای اهل بیت اسیر و سرهای بریده از خانه ها بیرون آمده بودند و از یک

ص: 379


1- . مقصود از «سر برهنه» بودن در این روایت، یعنی این که آن بزرگواران از بین حجاب های متعددی که داشتند، بدون چادر بودند، و اگر چه آن بزرگواران بدون حجاب نبودند، ولی به جهت شدت مصیبت، از آن به این نحو تعبیر شده است.

طرف علم های بسیار بر پا نموده بودند و صدای تکبیر و تهلیل بلند کرده بودند و در زیر آن علم ها، ساز و دف می نواختند و مبارک باد می گفتند و شادی می کردند. پس در این اثناء هاتفی با صدای بلند می گفت:

جاؤُوا بِرَأْسِکَ یَابْنَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ

مُتَرَمِّلاً بِدِمائِهِ تَرْمیلاً

وَ یُکَبِّرُونَ بِأَنْ قُتِلْتَ وَ اِنَّما

قَتَلُوا بِکَ التَّکْبیرَ وَ التَّهْلیلاً

سر مبارک تو را می آوردند ای پسر دختر پیغمبر در حالتی که به خون خود آغشته است.

و به جهت کشتن تو تکبیر و تهلیل می گویند و خوشحالی می کنند و حال آن که به جهت کشتن تو تکبیر و تهلیل را کشته اند.

چون امام سجّاد علیه السلام ، این احوال را مشاهده فرمودند، آهی کشیدند، و گریستند و سپس فرمودند:

اُقادُ ذَلیلاً فی دِمَشْقَ کَاَنَّنی

مِنَ الزَّنْجِ عَبْدٌ غابَ عَنْهُ نَصْرٌ

وَ جَدّی رَسُولُ اللّهِ فی کُلِّ مَشْهَدٍ

وَ شَیْخی اَمْیرُالْمُؤْمِنینَ وزیرٌ

فَیالَیْتَ لَمْ اَنْظُرْ دِمَشْقَ وَ لَمْ اَکُنْ

یَزیدُ یَرانی فِی الْقُیُودِ اَسیرٌ

مرا در قید و زنجیر کرده اند و در حالت ذلّت و خواری وارد شام می کنند مثل غلام زنجیری که بی آقا و بی صاحب بوده باشد

و حال آن که جدّ من پیغمبر خداست و شیخ من امیرالمؤمنین علیه السلام وزیر و خلیفه پیغمبر است.

پس ای کاش من هرگز شام و یزید ملعون مرا نمی دید که در غل و زنجیر اسیر او شده ام.(1)

بپرسیدند زمانی با درایت

ز مولای جهان اصل ولایت

شما از کربلا تا شام روزی

برفتید با چه سختی و چه سوزی

کجا سخت تر گذشت آن روزگاران

به جمعِ اهل بیتِ شاه دوران

ص: 380


1- . انوار الشهادة، ص 306 .

بفرمود حضرتش با اشک و آلام

همی شام و همی شام و همی شام

نبود در هر کجا لحظه به لحظه

به طول و جملهٔ دورانِ فتنه

برای ما همی بدتر ز آنجا

چرا که همگی با شور و غوغا

بُدند اندر طرب با عشق و فریاد

بدیدیم ما در آنجا با چه بی داد

همه سرها به نیزه همچو لاله

میانِ شهر و بازار آن سلاله

تمامی زنانِ آلِ أطهار

بدون چادری در بین بازار

به آن بازارهای گشته زینت

همه خوشحال و شاد با حال رقّت

که از بهر تماشای اسیران

برای دیدن سرها چه حیران

دوان گشته بُدند جمله شتابان

به همراه علم هائی ز أکران

به تکبیر و به تهلیل و به تمجید

نمودند پای کوبی همچنان عید

که ناگه در میان آن جماعت

همی یک هاتفی با یک بلاغت

ندا سر داد اندر آن هیاهو

به آن رأس ولیّ و شاه خوش رو

ألا ای سرور و ای سبطِ احمد

سرت را این چنین با جور بی حد

به تکبیر و به تهلیلِ فراون

بیاوردند همه خوشحال و خندان

همی آغشته در خونت بدین شور

بدون هیچ رحمی جمله مسرور

چو زین العابدین با قلب خسته

بدید احوال آن ها را به غصه

بفرمود حضرتش با اشک بسیار

مرا اندر غلی الحقّ شرر بار

نمودند وارد این شهر ویران

به مثل یک غلامی کُنجِ زندان

بدون صاحب و یاری به دنیا

و حال آن که مَنِ گردیده تنها

همی جدّم بُوَد ختم رسولان

محمّد آن ولیّ و نورِ یزدان

بُوَد شیخ و بزرگم شاه مردان

امیرالمؤمنین آن شیر میدان

الهی هیچ آنی در زمانی

ندیده بودم اندر مُلک فانی

یزید و شهر شام و روز ماتم

که گردم این چنین با درد توأم

ص: 381

اسیر این غل و زنجیر سنگین

به این زخم زبان از بهر آئين

الهی سیّد «سجّاد» در دم

بمیرد زین غم زادهٔ خاتم

خاتم المحدثین مرحوم شیخ عبّاس قمی قدس سره از کتاب «کامل بهائی» نقل کرده است: اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام را سه روز بر دروازهٔ شام نگاه داشتند تا شهر را آذین ببندند، و هر چه تمام تر به هر زیور و آرایش و آئینه که بود شهر را آراستند، به نحوی که هیچ چشمی مانند آن را ندیده بود، آن گاه پانصد هزار زن و مرد شامی دف زنان بیرون آمدند و امیران با دف و صنج و شیپور با هزاران مرد و زن همراه با جوانان می رقصیدند و دف و صنج می زدند و طنبور می نواختند و مردم شام با جامه های گوناگون و سرمه و خضاب خود را آراسته بودند.(1)

صاحب کتاب «انوار الشهادة» نوشته، در مقتل ابو مخنف از شهروزی نقل شده است: بعد از آن که سر مطهّر حضرت سیّد الشهداء علیه السلام را وارد شام نمودند، سر مقدّس و منوّر حضرت را بر نیزه بلندی نصب کردند، و در کوچه و بازار حرکت می دادند، در این هنگام وقتی به محاذی قصری که پنج زن در آن ساکن بودند، رسیدند، در میان آن ها زنی بود که از پیری، پشت او خمیده شده بود:

«فَوَثِبَتِ الْعَجُوزَةُ وَ اَخَذَتْ حَجَراً وَ ضَرَبَتْ بِهِ عَلی وَجْهِ الْحُسَیْنِ علیه السلام .»

(آن ملعونه برخاست و سنگی را [از روی زمین] برداشت، و با آن به صورت منوّر امام حسین علیه السلام زد.)

و در روایت دیگری آمده است سر منوّر و مقدّس حضرت بر زمین افتاد و صدای گریهٔ زنان و طفلان بلند شد. پس حضرت ام کلثوم سلام الله علیها فرمودند: خدایا! آن قصر را خراب کن و اهلش راهلاک نما. هنوز دعای آن مظلوم تمام نشده بود که آن قصر خراب شد و اهلش با جمع کثیری از مردم هلاک شدند.(2)

زمانی که اسیرانِ گرامی

ز آل احمد و مولای نامی

ص: 382


1- . دمع السجوم، ترجمهٔ کتاب نفس المهموم، ص493 .
2- . انوار الشهادة، ص 308.

رسیدند با دلی گردیده نالان

به شهر شامِ الحقّ همچو زندان

برون شهر سه روزی سخت و دل گیر

نگه داشتند تمامی را به تحقیر

برای آن که آن اعداء نادان

به شوق بی مثالی شادکامان

کنند آذین تمام شهر در آن

به آئینه و زیورهای اعیان

به نحوی که کسی مانند آن را

ندیده بود تا آن لحظه هر جا

هزاران زن و مردِ جمله نادان

تماماً دف زنان خوشحال و خندان

به همراه امیران پای کوبان

همه در رقص بودند چون جوانان

به طبل و صنج و تار و هم به طنبور

همگی در چنان شوری و مسرور

همه سرمه کشیده در معابر

خضاب بنموده جمله خلقِ عابر

به یمن کشتن زادهٔ زهرا

جگر گوشه و سبطِ شاهِ والا

که از آن می شود هر با مروّت

چو «سجّاد» در فغان هر آن و هر وقت

سهل ساعدی در شهر شام

مرحوم علامه مجلسی قدس سره از کتاب «مناقب» از سهل بن سعد نقل می کند که گفت: من به قصد رفتن به بیت المقدّس، وارد شهر شام شدم. دیدم شهری است دارای رودهای بسیار، درختان فراوان، و در گوشه و کنار شهر پرده های دیبا آویزان کرده اند، و همه خوشحال و شادمان هستند، و زنانی در کنار آن ها مشغول نواختن دایره و دنبک بودند! من با خودم گفتم: اهل شام عیدی ندارند که من از آن بی خبر باشم.

در همان هنگام گروهی را دیدم که با یکدیگر گفتگو و صحبت می کردند، از این رو به آن ها گفتم: آیا شما عیدی دارید که ما از آن بی خبر باشیم؟ آن ها گفتند: ای شیخ! گویا تو اعرابی [بادیه نشین] هستی؟ گفتم: من سهل بن سعد هستم که رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم را دیده ام. گفتند: ای سهل! تعجب نمی کنی که چرا آسمان خون نمی بارد، چرا زمین اهل خود را فرو نمی برد؟ گفتم: برای چه؟ گفتند: این سر امام حسین علیه السلام است که از عترت رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم می باشد، و از عراق برای یزید به عنوان هدیه فرستاده شده است. گفتم: وا عجباه! سر امام حسین علیه السلام به عنوان هدیه برده

ص: 383

می شود و مردم اظهار فرح و شادی می نمایند!؟ سؤال کردم: سر مطهّر از کدام دروازه شهر داخل می شود؟ اشاره به دروازه ای کردند که آن را دروازه ساعات می گفتند.

من در همین حال بودم که دیدم پرچم ها هر کدام پس از دیگری می آیند. آن گاه سواری را دیدم که نیزه ای در دست داشت و بر فراز آن نیزه، سری بود، که از لحاظ صورت، شبیه ترین مردم به رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم بود. و پس از آن سوار، زنانی را دیدم که آن ها را بر شتران بی جهاز سوار کرده بودند. من به آن زنی که جلوتر از همه بود نزدیک شدم و به ایشان عرض کردم: شما چه کسی هستید؟ فرمود: من سکینه دختر حسین هستم. عرض کردم: من سهل بن سعد هستم که جدّ بزرگوار شما را زیارت کرده ام و از حضرت حدیث شنیده ام. آیا با من امری ندارید؟ فرمود: ای زادهٔ سعد! به این نیزه دار بگو این سرهای بریده را جلوتر ببرند تا مردم مشغول دیدن آن ها شوند و به حرم رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم نگاه نکنند.

سهل می گوید: من نزدیک آن نیزه دار رفتم و گفتم: ممکن است که حاجت مرا روا کنی و مبلغ چهار صد دینار بگیری؟ گفت: چه حاجتی داری؟ گفتم: سر مبارک امام حسین علیه السلام را جلوتر از حرم آن حضرت ببری. او این پیشنهاد را پذیرفت و من به وعده خود وفا کردم.(1)

و از برخی از اکابر اهل منبر نقل شده است: وقتی سرهای مقدّس از جلو سهل ساعدی گذشت دید آقای بزرگواری را سوار بر شتر برهنه کرده اند که آثار بزرگی از صورت مبارکش نمایان است، از این رو جلو رفت و سلام کرد، حضرت به او فرمودند: خدا رحمتت کند، تو چه کسی هستی؟ که در این شهر به من سلام می کنی! [یعنی اینجا به انحاء مختلف ما را آزار می دهد و با سنگ و زخم زبان خود ما را اذیت می کنند. تو که هستی که با روی گشاده از ما استقبال می کنی]. عرض کرد: آقا من سهل ساعدی از صحابه جدّ شما رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم هستم، من از سفر بیتاللّه الحرام بر می گردم، دارم به بیت المقدّس می روم. آقا این چه حالی است که در شما می بینم. حضرت فرمودند: سهل ساعدی پدرم را کشتند، عمویم را شهید کردند.

سهل ساعدی از فرمایشات حضرت به گریه افتاد. و عرض نمود: آقا چه کاری می توانم برای شما انجام دهم؟ حضرت فرمودند: سهل، پارچه ای برایم بیاور و زیر غل و زنجیر گردنم قرار

ص: 384


1- . بحارالانوار، ج45، ص128.

بده. سهل می گوید: همین که زنجیر را از گردن حضرت بلند کردم، تا پارچه را زیر آن قرار بدهم، دیدم خون تازه از زیر حلقه های زنجیر جاری شد.(1)

چو سهل ساعدی آمد به شامات

بدید جشن و سرور با جمله آلات

بگفتا که مگر امروز عید است؟

زمانِ شعف و وقتی سعید است؟

که جمله این چنین خوشحال هستید

همه جا را کنون آذین ببستید

بگفتند عده ای از شهر خاتم

به پا کردند همی در کلّ عالم

به یک باره زمانی جمله آشوب

لذا در یک مکان و وقت محبوب

به دستان یزید مغلوب گشتند

همگی کُشته و درهم شکستند

همه مردان آن ها قطعه قطعه

شدند در کربلا لحظه به لحظه

ز بعد آن همه زن های آن ها

اسیر و خون جگر گَشتند و تنها

کنون آورده اند اهلش به اینجا

به نی سرهای آن ها با چه غوغا

بیامد سهل در راه اسیران

که بیند آن اسیران را به دوران

ولی ناگه بشد در لحظه حیران

به اشک و آه و با قلبی پریشان

چرا که دیده ناگه بین بازار

به جور بی مثالی بین اغیار

سر سبط نبیّ، بر نیزه گریان

بخواند آیه ای گاهی ز قرآن

همه اهل حرم گریان و نالان

سوار اُشترانِ گشته عریان

ز درد بی کسی در غصّه سوزان

به دل درد فراق جمله یاران

در آن جمعِ بناتِ تشنه کامان

بدید سهل دخترِ آن شاه مردان

از این رو گفت با آهی به سینه

به دخت حضرت حقّ آن سکینه

منم از جملهٔ یارانِ درگاه

غلام رو سیاه حضرت شاه

ز اصحاب رسولِ اکرمم من

برای اهل بیتش محرمم من

ص: 385


1- . منبرها، ص 3840.

چو دید آن دُرّ یکتای الهی

به شام در لحظه یاری در نگاهی

بفرمود با دلی گردیده بریان

ز جور جمع آن عدوانِ نادان

بُوَد مالی به همراه تو اکنون

در این غوغا و شادی های افزون

که آن ها را دهی به نیزه داران

برای آن که این الحقّ پلیدان

جدا سازند ز جمع دل پریشان

ز جمع این زنان گشته نالان

همی سرهای قدسیِّ دلیران

مبادا چشم ناپاکی ز عدوان

به وقت دیدن سرها به نیزه

در این شور و هیاهوها و غصّه

بیفتد بر زنان و جمع یاران

به بنت و دختر ختم رسولان

از این رو سهل با شور فراوان

دوان شد نزد جمله نابکاران

بداد دینار و هم درهم به آنان

که بنمایند جدا زود و شتابان

همی سرها ز بین غم گساران

همه بی تابِ هجر نورِ یزدان

ز جمع دخترانِ با فتوّت

ز بعد کربلا نادیده عزّت

ز بعد آن چو سهلِ با مروّت

بیامد محضر نورِ نبوّت

امامِ ساجدین آن شاه والا

ولیّ این جهان و نورِ یکتا

بدید در لحظه با آن ظلم و محنت

به غل گردیده دست و پای حضرت

شده تفدیده آهن از همه رو

در آن گرما و زیر تابش نور

که از گرمای آن گردیده بی تاب

یگانه مظهر معبودِ وهاب

بسوزاند تنِ بیمارِ مولا

زده آتش تنِ آن شاه و آقا

از این رو حضرتش با آه و سوزی

بفرمود زین هوای نیم روزی

شده گرم این غُلی که دشمن دون

مرا بسته به آن با حال محزون

ز گرما و ز سنگینی این غُل

ندارم طاقتی اصلا و در کُلّ

زده آتش گلویم را به نحوی

که زآن بشکسته جانِ همچو سَروی

برای آن که این غُلِ شده گرم

نسوزاند تنم را گر چه یک دَم

ص: 386

بِنِه در زیر آن جسمی به نرمی

که ایمن گردم از آهن و گرمی

ز گرمایش دگر بی تاب گشتم

ز سنگینی آن گردن شکستم

از این رو با شتاب بس فراوان

در آن غوغای اندر بین میدان

جدا کرد سهل از عمامه چیزی

در آن گرما و آن آتش فروزی

که بگذارد به زیرِ غل و زنجیر

به امر حضرتش با عشق و تدبیر

ولی چون که در آن وقت و زمانه

رسید دستش به آن غُل به اشاره

روان شد خون تازه با چه آهی

ز زیر غُل همی اندر نگاهی

که از آن گشته «سجّاد» بس دمادم

همی بی تاب و گریان با چه ماتم

سهل ساعدی می گوید: سپس سر مبارک و مقدّس حضرت امام حسین علیه السلام را نزد یزید بردند. من هم با آن ها نزد یزید رفتم و دیدم که بر تخت نشسته و تاجی که با دُرّ و یاقوت زینت داده شده بود را بر سر گذاشته است و در کنار او گروهی از شیوخ قریش نشسته بودند. در آن هنگام حامل سر مقدّس و منوّر حضرت سید الشهداء علیه السلام بر او وارد شد و گفت:

اَوفِر رِکابِی فِضَّةً وَ ذَهَباً

اَنَا قَتَلتُ السَّیِّدَ المُحَجَّباً

قَتَلتُ خَیرَ النّاسِ اُمّاً وَ اَباً

وَ خَیرَهُم اِذ یُنسَبُونَ نَسَباً

تا رکاب اسب مرا نقره و طلا بریز چرا که من آقای بزرگواری را کشتم.

من آن آقائی را کشتم که از جهت مادر و پدر و نسب بهترین انسان ها است.

یزید به او گفت: اگر می دانستی حسین [ علیه السلام ] بهترین انسان است چرا او را کشتی؟ او گفت: به طمع جایزه تو. یزید ناراحت شد و دستور داد گردن او را زدند. آن گاه سر مبارک امام حسین علیه السلام را در طبقی از طلا در مقابل یزید گذاشتند. در حالی که او خطاب به حضرت می گفت:«کَیفَ رَاَیتَ یا حُسَینُ؟»(1)

(ای حسین! قدرت مرا چگونه دیدی؟)

ص: 387


1- . بحارالانوار، ج45، ص128.

چو سهل ساعدی همراه مردم

کنار آن رئوس همچو أنجم

برفت نزد یزیدِ پستِ ملعون

بدید آن کافر بدتر ز هر دون

نشسته بر روی تختش به صولت

به سر بنهاده تاجی گشته زینت

به دُرّ و هم به یاقوت و زمرد

به همراه گروهی بدتر از خود

که ناگه حاملِ رأس مقدّس

به همراه سر مولایِ أقدس

بیامد نزد آن یزید کافر

سپس گفت با یزید ناگه بد اختر

نما پُر از طلا و هم ز نقره

رکاب اسب من را با چه رتبه

چرا که من همان مرد لعینم

که اندر کربلا بی هیچ دینم

بکشتم با تمام جور و قسوت

بدون هیچ رحم و هر مروّت

امام و سیّدی محجوب و أفضل

که نَبْوَد مثل او والا و أکمل

منم آن کس که کُشتم با شرارت

ولیّ این جهان را با جسارت

کسی که بود أفضل هر زمانی

حسب و نسبش از خلقِ فانی

چه از حیث پدر و هم ز مادر

چه در نزد خدا و حیّ داور

چو بشنید این چنین اندر مجالی

یزید دربارهٔ مولی الموالی

بگفت به او اگر سبط پیمبر

حسین بن علیّ مولای خاور

بُوَد أفضل ز هر خلقی به گیتی

چرا کشتی جنابش را به هستی

بگفت آن گشته دور از رحمت حقّ

بکشتم حضرتش را با چنان دلق

برای کسب مالی بهر دنیا

بدون وحشت و ترسی ز عقبا

از این رو امر کرد بی هیچ وقفه

زنند گردن او با جور و کینه

برای آن که او با آن خباثت

برای مال دنیا و به جرأت

اهانت کرده بود به نورِ یزدان

نه از بهر یزیدِ پستِ دوران

سپس در محضر مولای دل خون

علیّ بن الحسین افضل به گردون

یزید دستور داد در حال و لحظه

گذارند آن سرِ نور خجسته

ص: 388

به طشتی از طلا در آن میانه

به حال خنده اندر آن زمانه

و حال آن که همی می گفت با شور

خطابِ به سر مولای از نور

چگونه دیدی ای زادهٔ حیدر

در اینجا قدرتم را با همه قدر

ز بعد آن به ناگه کافر دون

به چوب خیزران آن پست ملعون

بزد بر آن لبی که ذات خاتم

بدان ها بوسه می زد، لحظه و دم

بزد بر آن لب و دندان به تکرار

به نزد حضرت زینب چه غم بار

و حال آن که سر مولای دوران

همی می خواند آیاتی ز قرآن

به یک لحظه بشد زینب پریشان

گریبان چاک زد با حال افغان

برفت از هوش آن ثانی زهرا

ز جور آن یزید، در بین اعدا

همی می زد به چوبش بس شرر بار

بر آن صورت ماهِ آل اخیار

سری که باشد اندر این دنیه

برای عالمی قدرش نهفته

فدائیش همی آدم و عیسی

تمام انبیاء و شخص موسی

بگوید سیّد «سجّاد» بی شک

بُوَد در آتشی زین قدرت و رشک

یزیدِ بی خبر از هر حقیقت

ز ظلمی که نمود بر نورِ طاعت

مرحوم ابن شهر آشوب قدس سره روایت کرده است: وقتی آن نیزه داری که طلاها را از سهل ساعدی گرفت، خواست آن ها را مصرف کند، دید هر یک از آن ها سنگ سیاه شده است و بر یک طرف آن ها نوشته شده بود:(وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُون)(1)

(و (ای رسول ما) هرگز مپندار که خدا از کردار ستم کاران غافل است.)

و بر طرف دیگرش نقش بسته شده بود:

ص: 389


1- . ابراهیم: آیهٔ 42.

(وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ(1))(2)

(و آنان که ظلم و ستم کردند به زودی خواهند دانست که به چه کیفر گاهی و دوزخ انتقامی بازگشت می کنند.)

طلاهائی که جمله نیزه داران

گرفتند از جناب سهل در آن

چو بعد مدّتی در یک زمانی

شدند محتاجِ به آن در نهانی

بدیدند که همه آن ها به اعجاز

شده سنگ سیاهی همچو یک راز

که بر رویش به امر ذاتِ باری

نوشته گشته بود با استواری

نپندارید خدا از حال اشرار

ز حال این ستم کاران و اغیار

بُوَد غافل زمانی یا که هرگاه

به هر جا و مکان و هر بزنگاه

به روی دیگر آن بس هویدا

همی بنوشته بود این آیه والا

کسانی که در این عالم به ذلّت

ستم کردند بر این خوبان ملّت

بزودی خود ببینند که چگونه

به آن دوزخ به جرمِ جور و کینه

ز دنیا می روند آن هم به سختی

به یک اندک زمانی یا به لختی

از این رو سیّد «سجّاد» با شور

کند لعن بر همه آنان چه مسرور

منهال بن عمرو در شهر شام

منهال بن عمرو در شهر شام خدمت حضرت امام زین العابدین علیه السلام رسید و عرض کرد: یا بن رسول اللّه! این أیّام بر شما چگونه گذشت؟ حضرت امام سجّاد علیه السلام نگاهی به او کردند، و فرمودند:

همچون بنی اسرائیل در میان آل فرعون گذراندیم که پسران ایشان را می کشتند و زنان شان را اسیر می کردند. ای منهال! مردم عرب بر عجم افتخار می کردند که محمّد صلی الله علیه واله وسلم از عرب است.

ص: 390


1- . شعراء: آیهٔ 227.
2- . جلاء العیون، ص 730.

و مردم قریش بر سایر مردم عرب مباهات می کردند که محمّد صلی الله علیه واله وسلم از ایشان است. ما که اهل بیت آن بزرگوار هستیم، در میان اینان، کشته و پراکنده شده ایم. البته [ما راضی به رضای خداوند هستیم و می گوییم:]

(إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ)(1)

«به درستی که ما از برای خدائیم و به درستی که به سوی او بازمی گردیم.»(2)

چو اندر شام با آن شور و غوغا

رسید منهال نزد شاهِ والا

علیّ بن الحسین آن نورِ یزدان

نمود عرض به جنابش دل پریشان

چگونه بر شما بگذشت ای شاه

در این شهر شده لبریز از آه

بفرمود حضرتش با آه بسیار

چنان یاران موسی بین أغیار

که کُشته جمله می گشتند در آن

به جور بی مثالی طول دوران

ز بعد آن همه نسوان آن ها

اسیر و خوار می گشتند هر جا

بدان منهال از آن جائی که احمد

به آن والا مقامی و بدان مجد

بُد اندر بین اعراب از ولادت

همیشه جمله آنان با صلابت

به دیگر مردمان و بر عجم ها

به هر جا فخر می کردند آن ها

همان گونه که در بین قبائل

قریش بر دیگران اندر مسائل

مباهات می نمود با یک سروری

به هر جا و مقامی با چه شوری

ولی ما اهل بیت و نسل خاتم

چنین با ظلم بی حدی به عالم

پراکنده شدیم و کشته هر دم

به جوری مبتلا با رنج و ماتم

اگر چه ما همیشه و به صد حمد

رضائیم به رضای ذات سرمد

همه از ذات حقّیم و به آن ذات

دوباره باز می گردیم به آنات

کند «سجّاد» لعن دشمنانی

که بد کردند به ما در مُلک فانی

ص: 391


1- . بقره: آیهٔ 156 .
2- . تحلیلی از زندگانی امام سجّاد علیه السلام ،ج 1،ص264.

مرحوم قطب راوندی قدس سره از منهال بن عمرو روایت کرده است: به خدا سوگند که در دمشق دیدم سر مبارک حضرت امام حسین علیه السلام را بر سر نیزه کرده بودند، و در پیش روی آن حضرت کسی سوره کهف را می خواند. چون به این آیه رسید:

(أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً)(1)

«تو پنداری که (قصه) اصحاب کهف و رقیم (در مقابل این همه آیات قدرت و عجایب حکمت های ما) از آیات عجیب است.»

پس در آن هنگام به ناگاه:

«فَأَنْطَقَ اللَّهُ الرَّأْسَ بِلِسَانٍ ذَرِبٍ ذَلِقٍ، فَقَالَ: أَعْجَبُ مِنْ أَصْحَابِ الْکَهْفِ قَتْلِی وَ حَمْلِی.»(2)

(پس به قدرت خداوند متعال سر مقدس حضرت سیّد شهداء علیه السلام به سخن آمد و با زبان فصیح فرمود: شهید نمودن و بردن من [از کربلا به کوفه و از آنجا به شام] از قضیه اصحاب کهف عجیب تر است.)

مرحوم علامه مجلسی قدس سره نگاشته است: این فرمایش حضرت، اشاره به رجعت آن جناب برای طلب کردن خون خود دارد.(3)

بگفت منهال به ذات حقّ تعالی

بدیدم در دمشق با صوت أعلی

بخواند یک نفر بی هر تدبُر

همی آیاتی از کهف با تفاخر

ولی در لحظه چو آن فرد شیاد

ز روی مکر و هم از روی بی داد

نمود یادی از آن یارانِ در غار

از آن اصحاب کهفِ گشته بیدار

ز اصحاب رقیم در بین بازار

که نَبْوَد از عجائب نزد دادار

بدیدم که سر آن شاه مظلوم

حسین بن علیّ آن نورِ قیوم

ص: 392


1- . کهف: آیهٔ 9.
2- . الخرائج و الجرائح، ج2، ص578.
3- . جلاء العیون، ص 730.

ز روی نی همی با صوت مغموم

بگوید بس فصیح و هم به مفهوم

بُوَد امرم در این عالم و دنیا

زآن اصحاب کهف، اعجب و والا

به این معنا که روزی مثل آنان

ز بعد سالیانی بس شتابان

کنم رجعت همی در بین یاران

برای انتقامی سخت و شایان

که «سجّاد» بهر آن دورانِ جانان

دعاها می کند با اشک ریزان

البته این تنها موردی نیست که سر مقدّس حضرت سیّد الشهداء علیه السلام بر روی نیزه سخن گفته است. و حتّی منقول است سر مقدّس حضرت، مکرر برخی از اذکار را در بین مردم تکرار می فرموده است. چنانچه مرحوم علامه مجلسی قدس سره نقل کرد است: در شام از سر مبارک حضرت، مردم مکرّر می شنیدند که می فرمود:

«لا حول و لا قوّه الّا باللَّه.»(1)

وقتی آن کافران اهل و عیال و اولاد حضرت سیّد الشهداء علیه السلام را کنار مسجد جامع دمشق که جای اسیران بود، قرار دادند. پیرمردی از اهل شام نزد اهل بیت علیهم السلام آمد و گفت: الحمد للَّه که خدا شما را کشت و شهرها را از مردان شما راحت نمود، و یزید را بر شما مسلّط گرداند. در آن هنگام وقتی سخنش را تمام کرد، حضرت امام زین العابدین علیه السلام به او فرمودند: ای شیخ آیا قرآن خوانده ای؟ عرض کرد: بله، حضرت فرمودند: آیا تاکنون این آیه را خوانده ای:

(قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی)(2)

«بگو: من از شما اجر رسالت نمی خواهم جز این که مودّت و محبّت نسبت به خویشاوندان [آل محمّد] من داشته باشید.»

عرض کرد: بله، حضرت فرمودند: آن ها ما هستیم که حقّ تعالی مودّت ما را مزد رسالت پیامبرش قرار داده است. دوباره حضرت به او فرمودند: آیا این آیه را خوانده ای:

(وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ)(3)

ص: 393


1- . جلاء العیون، ص 731.
2- . شوری: آیهٔ 23.
3- . اسراء: آیهٔ 26 .

«و (ای رسول ما) حقوق خویشاوندان و ارحام خود را ادا کن.»

عرض کرد: بله، حضرت فرمودند: آن ها ما هستیم که حقّ تعالی، پیغمبر خود را امر کرده است که حقّ ما را به ما عطا کند. مجدداً حضرت به او فرمودند: آیا این آیه را خوانده ای:

(وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی)(1)

«و (ای مؤمنان) بدانید که هر چه غنیمت و فایده بردید خمس آن متعلق به خداوند و رسول اللّه و خویشان او می باشد.»

عرض کرد: بله، حضرت فرمودند: ذو القربی ما هستیم که نزدیک ترینِ نزدیکان آن حضرت می باشیم، حضرت فرمودند: آیا این آیه را خوانده ای:

(إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً)(2)

«به درستی که خداوند اراده کرده است که هرگونه رجس و پلیدی را از شما خانواده (نبوت) دور گرداند و شما را از هر عیبی، پاک و منزه گرداند.»

عرض کرد: بله، حضرت فرمودند: ما اهل بیت رسالت هستیم که حقّ تعالی شهادت به طهارت ما داده است. هنگامی که آن مرد پیر فرمایشات حضرت را شنید، گریان شد و از گفته های خود پشیمان شد، و عمامه خود را از سر انداخت و رو به آسمان گردانید و گفت: خداوندا! از دشمنان آل محمّد صلی الله علیه واله وسلم ، از جن و انس، بسوی تو بیزاری می جویم. و بعد خدمت حضرت عرض کرد: اگر توبه کنم آیا توبه من قبول می شود؟ حضرت فرمودند: بله، آن مرد توبه کرد، و چون خبر او به یزید پلید رسید او را به قتل رساند.(3)

چو آوردند به شام با جور بی حد

همه اهل و عیالِ آلِ احمد

کنار مسجد جامع به ناگاه

بیامد پیرمردی گشته گمراه

به نزد حضرت سجّادِ بیمار

به شتم بی امانی همچو اشرار

بگفت به حضرتش الحمدللّه

که ذاتِ باری و آن ذاتِ اللّه

شما را کشت با لطفِ فراوان

نمود راحت جهانی را به یک آن

ص: 394


1- . انفال: آیهٔ 41.
2- .احزاب: آیهٔ 33 .
3- . جلاء العیون، ص 731.

ز مردان شما در طول دوران

به دست این یزید با جمع یاران

از این رو حضرتش با مهربانی

به او فرمود با لطفِ عیانی

تو قرآن خوانده ای در یک مجالی

که گوید حضرت حقّ با جلالی

به احمد که بگو با خَلق عالم

همیشه و به هر جائی دمادم

به جای مزد انجام رسالت

محبّت ها کنید با عشق و طاعت

به ذی القربی به امر حضرت ربّ

به هر جا و زمان و روز و هم شب

بگفت آری من آن را بس به تکرار

قرائت کرده ام در طول اعصار

بفرمود حضرتش با او به ماتم

در آن شور و هیاهوهای پر غم

خدا در شأن ما این آیه با مجد

همی نازل نمود بر قلب احمد

کما این که خداوند تبارک

به شأن ما به وقتی بس مبارک

نمود نازل به دنیا بهر عقبی

همی آیهٔ آتِ حقِّ قربی

بُوَد آیهٔ و اعلموا غنمتم

ز هر چیزی ز کسبِ جملهْ أنتم

همی خمسش ز ما بی هیچ تردید

به امر حضرت حقّ با چه تمجید

شده آن آیهٔ تطهیرِ والا

به شأن ما همی نازل به دنیا

به آن صولت و با آن صوت أعلی

به امر حضرت باری تعالی

چو بشنید پیرمردِ گشته إغوا

از آن مولای بی همتا و آقا

چنین در لحظه ای در بین میدان

به ناگه گشت با چشمان گریان

پشیمان از کلامش روز تابان

بزد او بر زمین در لحظه و آن

عمامه از سرش با آه و فریاد

ز افعال یزید کرده بی داد

ز بعد آن بگفت با آن شهنشاه

بُوَم بی زار زین قومی که جانکاه

نمودند دشمنی با آلِ أطهار

ز جن و إنس با ظلمی شرر بار

چو بشنید این خبر آن دون کافر

یزید بی خبر از حقّ و داور

نمود امر از برای قتل آن پیر

به ظلم بی شماری و به تحقیر

ص: 395

که گردد درس عبرت بهر مردم

نگردند پیرو آن نورِ أنجم

ولی گو که ببیند این زمانه

نمانده از یزید نام و نشانه

بُوَد نام علیّ و آل پاکش

همی ورد زبانِ عاشقانش

کنند لعن بر یزید در هر بزنگاه

چنان «سجّاد» در هر لحظه و گاه

مرحوم علامه مجلسی قدس سره نقل کرده است: در آن حال که اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام را داخل شهر شام کردند، ابراهیم پسر طلحه به حضرت امام زین العابدین علیه السلام رسید و جراحت شمشیرهای جنگ جمل که در سینه پر کینه اش بود را اظهار کرد و عرض کرد: آخر چه کسی مغلوب شد [و شکست خورد]؟ حضرت به او فرمودند: اگر می خواهی بدانی که چه کسی مغلوب شد، [قدری صبر کن تا] وقت نماز شود، و صدای اذان و اقامه نماز را بشنوی و آن گاه ببین که نام چه کسی بلند خواهد شد [و مؤذن نام چه کسی را خواهد برد]، و [آن نام] تا روز قیامت بلند خواهد بود.(1)

چو آوردند به شام با جور بسیار

تمام اهل بیت را جمعِ اغیار

بیامد زادهٔ طلحه چو اشرار

به نزد سبط پیغمبر شرر بار

و حال آن که نشان می داد آنجا

جراحاتی که بودند بس هویدا

ز جنگ جمل و ایّام خون بار

به جا مانده به جسمش بین انظار

سپس گفت به امامِ گشته بیمار

چه کس مغلوب گشته بین بازار

بفرمود حضرتش با او به خنده

تأمل کن زمانی بس خجسته

که تا بر پا شود وقت فریضه

رسد وقت نماز و بانگ توبه

در آن وقت کن نظر اندر إقامه

و یا اندر أذان یا هر إنابه

همی نام چه کس اندر مناره

رسد بر گوش هر جا و کناره

که تا روز قیامت نام آن کس

که باشد جدّ من آن ذات أقدس

ص: 396


1- . جلاء العیون، ص 731.

بُود نامش همی بر پا به هر جا

به شوری و به شوقی بس هویدا

در آن وقت تو بدانی که به عالم

چه کس مغلوب گشته بس دمادم

که گوید وصف او را بعد اعصار

همی «سجّاد» با شوقی به حضار

ورود اهل بیت علیهم السلام به مجلس یزید

بعد از تحمل آن همه سختی و آزار که اهل بیت علیهم السلام متحمل شده بودند، چه در کربلا و چه در کوفه، و چه مصائبی که در شهر شام واقع شد، اسیران آل محمد صلی الله علیه واله وسلم را در حالی که به ریسمانی بسته بودند، وارد مجلس یزید کردند. از این رو حضرت امام سجّاد علیه السلام فرمودند: ای یزید! اگر رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم ما را در این حال ببیند به گمان تو چه خواهد کرد؟ یزید دستور داد آن ریسمان را بریدند.

در آن هنگام حضرت زینب کبری سلام الله علیها وقتی که سر بریده برادر را در جلو یزید دیدند، دست بردند و از شدّت مصیبت گریبان خود را پاره کردند و با صدائی جگرسوز فریاد زدند:

«یا حُسَیناهُ! یا حَبِیبَ رَسُولِ اللّهِ! یَابنَ مَکَّةَ وَ مِنی! یَابنَ فاطِمَةَ الزَّهراءِ سَیِّدَةِ النِّساءِ! یَابنَ بِنتِ المُصطَفی!»

(وای حسین جان! ای حبیب رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم ! ای فرزند مکه و منی! ای پسر فاطمه زهرا سلام الله علیها سرور زنان! ای پسر دختر محمّد مصطفی صلی الله علیه واله وسلم !)

از آه جان کاه و غم بار حضرت زینب کبری سلام الله علیها همه اهل مجلس به گریه افتادند. سپس یزید سنگ دل چوب خیزران خود را طلبید و در برابر اهل بیت حضرت امام حسین علیه السلام با آن چوب بر دندان های مبارک حضرت امام حسین علیه السلام می زد.ابو برزه اسلمی در مجلس حاضر بود صدا زد: وای بر تو ای یزید! آیا چوب بر دندان های حسین پسر دختر پیامبر صلی الله علیه واله وسلم می زنی؟ گواهی می دهم که من پیامبر صلی الله علیه واله وسلم را دیدم که دندان های ثنایای آن حضرت و برادرش حسن علیهما السلام را می بوسید و می فرمود:

«اَنتَما سَیِّدا شَبابِ اَهلِ الجَنَّةِ.»

(شما دو آقای جوانان اهل بهشت هستید.)

ص: 397

یزید از گفتار او خشمگین شد و دستور داد او را بیرون کنید. لذا او را کشان، کشان، از مجلس بیرون بردند. و یزید همچنان بر لب و دندان امام حسین علیه السلام می زد و افتخار می کرد و نیشخند می زد و این اشعار را (که ابن زبعری در جنگ احد گفته بود) می خواند:

لَیتَ اَشیاخی بِبَدرٍ شَهِدوُا

جَزَعَ الخَزرَجُ مِن وَقعِ الاَسَلِ

فَاَهَلُّوا وَ استَهَلُّوا فَرَحاً

ثُمَّ قالُوا یا یَزیدُ لا تَشَل

قَد قَتَلنَا القَومَ مِن ساداتِهِم

وَعَدلناهُ بِبَدرٍ فَاعتَدَل

لَعِبَت هاشِمُ بِالمُلکِ فَلا

خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحیٌ نَزَل

لَستُ مِن خُندفٍ اِن لَم اَنتَقِم

مِن بَنِی اَحمَدِ ما کانَ فَعَلَ

ای کاش پیران قبیله من که در جنگ بدر کشته شدند زاری کردن قبیله خزرج را بر اثر زدن نیزه (در جنگ احد) می دیدند.

پس از شادی فریاد می زدند و می گفتند: ای یزید دستت شَل مباد.

بزرگان آن ها را کشتیم و این را به تلافی کشته های خود در جنگ بدر قرار دادم پس سر به سر شد.

قبیله هاشم با سلطنت بازی کردند، نه خبری از آسمان آمد و نه وحی نازل شد.

من از دودمان خندف نیستم اگر از آل محمّد صلی الله علیه واله وسلم انتقام نگیرم.(1)

چو اهل بیت را با آن شقاوت

اسیر و خون جگر اهل شرارت

بیاوردند با آن ظلم و قَسوت

به مجلس یزیدِ بی مروّت

و حال آن که ز روی ظلم و تحقیر

همه را بسته بودند با چه تزویر

به ریسمان و طنابی سفت و محکم

به ضرب و شتم بسیاری در آن دَم

بفرمود به یزید آن نورِ باری

علیّ بن الحسین اندر کناری

اگر می دید ما را نورِ عالم

رسول اللّه آن یکتا و خاتم

ص: 398


1- . سوگنامه آل محمّد صلی الله علیه واله وسلم ، ص451.

چه می کرد حضرتش با مردم دون

به این حال و زمان در چرخ گردون

که ناگه در همان شور و هیاهو

بدید حضرت زینب در تکاپو

به مجلس در میانِ طشتی از زر

مقابل یزید گشته کافر

سر بریدهٔ والا برادر

همان مظهر ربّ و حیّ داور

از این رو ناگهان با حال خسته

صدا زد با دلی الحقّ شکسته

همی بی تاب و با شوری پر از سوز

به فریادی ز قلب آتش افروز

حسینم ای حبیب و نفس احمد

تو ای زادهٔ زهرا با چنان مجد

تو ای فرزند مکه که خداوند

عنایت کرده حرمتی به آن حد

تو ای زادهٔ آن منا و زمزم

فدایت اشرف اولاد آدم

سپس با آه جان سوز و جگرسوز

گریبان چاک زد با بغض لب دوز

از این آه جنابش اهل مجلس

شدند بی تاب جمله خوب و مفلس

بُدند گریان که ناگه با عداوت

یزید با خیزران با آن شقاوت

بزد در محضر حضرت زینب

به لب های شه و آن مظهرِ ربّ

چنان زد بر لب و دندان مولا

که شخصی زآن میان با شور و غوغا

صدا زد ای یزید نطفه ناپاک

نزن بر نازنین لب های پُر چاک

ز فرط تشنگی زآن روز بی داد

نزن دیگر تو ای ظالمِ شیّاد

که من دیدم زمانی با چه عزّت

رسول اللّه با عشق و محبّت

ببوسد این لب و دندان به تکرار

همان گونه که آن مولای ابرار

امام مجتبی را با دلی شاد

چو می دیدش به جائی بین افراد

دمادم در میان کوی و معبر

به رویش بوسه می زد شاه و دلبر

سپس می گفت با شور فراوان

به آن دو سرورِ یکتا پرستان

جوانان را شما بی شک و تردید

به جنّت مقتدائید با چه تمجید

چو بشنید این سخن را کافرِ پست

یزید بی تبار گشته بدخت

ص: 399

بگفت با غضب و با خشم بسیار

بَرند بیرون او را بس شرر بار

ز بین مردمان با حال غم بار

سپس می خواند اشعاری به تکرار

همی با قلب شادی بین آنجا

که ای کاش جملهٔ پیران از ما

که اندر جنگ بدر جمله اسفبار

همه کشته شدند به دست اطهار

کنون بودند نزدم شاد و پیروز

سلامت از گزندی درس آموز

بُدند اینجا میان جمعِ جهال

که گویند با من اندر حال اقبال

سلامت باد دستت ای یزیدا

که کشتی با چنین جوری هویدا

همه آل محمّد را به این ظلم

چه پیر و هم جوان بی ذره ای جرم

بُوَد این کشته ها در این حدائق

عوض آن کسانی که به سابق

به جنگ بدر گشتند پاره پاره

به دست آل احمد بی نشانه

همان گونه که جمله آل هاشم

به مکر و حیله ای گشتند جازم

نمایند بازیِ با مُلک و قدرت

به هر جائی همیشه بین ملّت

و الا نه خبری گشته نازل

نه وحیی از خدائی در فواصل

اگر که من نگیرم انتقامی

ز آل احمد اندر هر مقامی

نباشم من همی از آل خندف

ز آلِ کفر و مکر و مطرب و دف

از این رو سیّد «سجّاد» هر شب

کند لعنم به امر حضرت ربّ

خطبه امام زین العابدین علیه السلام در مجلس یزید

مرحوم علامه مجلسی قدس سره از کتاب «مناقب» و دیگران نقل کرده است: یزید ملعون دستور داد منبری مهیا کنند و خطیبی به منبر برود تا نسبت دروغ به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و امام حسین علیه السلام بدهد، و به دروغ کارهای ناشایست و بد رفتاری هائی را به آن دو بزرگوار نسبت دهد. خطیب نیز پس از این که بر فراز منبر رفت و حمد و ثنای خداوند متعال را به جای آورد، فوق العاده از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و امام حسین علیه السلام غیبت و بدگویی کرد و از معاویه و یزید در سخنی طولانی تعریف و تمجید نمود و هر عمل نیکویی را به این دو نسبت داد. حضرت امام

ص: 400

علیّ بن الحسین علیهما السلام بر آن خطیب فریاد زدند و فرمودند: ای خطیب! وای بر تو، رضایت مخلوق را به وسیله غضب خالق خریدی، و جایگاهت را در روز قیامت پر از آتش نمودی.

سپس حضرت امام سجّاد علیه السلام فرمودند: ای یزید! به من اجازه بده تا بالای این چوب ها بروم و سخنانی بگویم که خدا راضی باشد، و برای اهل این مجلس اجر و ثوابی داشته باشد. امّا یزید فرمایش حضرت را نپذیرفت. ولی مردم به یزید گفتند: یا امیرالمؤمنین! به وی اجازه بده تا بر فراز منبر رود، شاید مطلبی را از او بشنویم. یزید گفت: اگر این مرد بر فراز منبر رود، تا من و آل ابوسفیان را افتضاح نکند، از منبر پائین نخواهد آمد. اما به یزید گفته شد: سخنرانی او هر چند خوب باشد، چندان قدرت و قابلیتی ندارد. یزید گفت:

«إِنَّهُ مِنْ أَهْلِ بَیْتٍ قَدْ زُقُّوا الْعِلْمَ زَقّاً.»

(به درستی که او از خانواده ای است که علم را مانند پرنده ای که جوجه اش را غذا می دهد آموخته است.)

ولی مردم دائم از یزید لعنة اللّه علیه درخواست می کردند تا این که او به اجبار اجازه داد، تا حضرت سخنرانی کنند. از این رو حضرت امام سجّاد علیه السلام به منبر رفتند. و پس از این که بر فراز منبر قرار گرفتند، حمد و ثنای خداوند متعال را به جای آوردند، و خطبه ای خواندند که چشم همه مردم گریان گشت و قلب آن ها ترسان گردید.(1)

چو آوردند با آن ظلم بسیار

به نزد آن یزید بس تبهکار

همه آل محمّد را ز کوفه

نمود امر آن یزید با جور و کینه

رود شخصی به منبر تا به حیله

دهد هر آن و دَم آن جور پیشه

دروغ و نسبتِ بس ناروائی

به هر راه و روش اندر نوائی

میان جملگان و خلق و مردم

به مولائی که باشد نورِ انجم

شماتت ها کند به شاه مظلوم

حسین بن علیّ مولای معصوم

بگوید بد ز مولای دو عالم

امیرالمؤمنین آن نفس خاتم

از این رو آن خطیب بی هیچ شرمی

شماتت ها نمود بی هیچ جرمی

ص: 401


1- . بحار الانوار، ج45، ص 138.

ز مولی المؤمنین و سبط احمد

سپس با شور و با تمجید بی حد

نمود تعریف از آل امیه

ز یزید و ز بابش لحظه لحظه

از این رو آن امام گشته در بَند

علیّ بن الحسین آن نور سرمد

بفرمود به خطیبِ کرده بی داد

برای شادی این قوم شیّاد

غضبِ خالق خود را هویدا

خریدی از برای مالِ دنیا

بُوَد بی هیچ شکی در قیامت

به دوزخ جایگاهت زین خباثت

سپس فرمود با قلبی شکسته

به آن بدتر ز شیطان بین خطبه

اجازه ده به من تا بهر این خلق

بخوانم خطبه ای بی مکر و هر دلق

ز روی چوب هائی که در اینجا

به شکل منبری گردیده بر پا

ولی یزید ملعون بس به وحشت

ز ترسش امتناع کرد بین ملّت

که گفتند اهل مجلس با سماجت

اجازه ده که او در وقت و ساعت

بخواند خطبه ای را با صراحت

که او با ترس گفت گر شه در این وقت

رود منبر بدون شک به تدبیر

نماید مفتضح ما را به تحقیر

چرا که او بود از اهل بیتی

که اندر این جهان بی هیچ سستی

به مثل یک پرنده وقت اطعام

به جوجه اش ز منقار و هم از کام

گرفته علم را از جان و سینه

ز آباء گرامش جرعه جرعه

ولی جمعی نمودند باز اصرار

در آن جمع کذائی بین حضار

از این رو چون برفت حضرت سجّاد

به منبر با دلی غمگین و ناشاد

ز بعد حمد ذات حقّ تعالی

بخواند بس دل نشین با صوت أعلی

به یک باره در آنجا بین اعدا

همی یک خطبه ای زیبا و والا

که «سجّاد» با دلی آرام و شیدا

ز جان خواند همی آنرا به هر جا

پس حضرت امام زین العابدین علیه السلام فرمودند:

ص: 402

«أَیُّهَا النَّاسُ أُعْطِینَا سِتّاً وَ فُضِّلْنَا بِسَبْعٍ، أُعْطِینَا الْعِلْمَ وَ الْحِلْمَ وَ السَّمَاحَةَ وَ الْفَصَاحَةَ وَ الشَّجَاعَةَ وَ الْمَحَبَّةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ وَ فُضِّلْنَا بِأَنَّ مِنَّا النَّبِیَّ الْمُخْتَارَ مُحَمَّداً وَ مِنَّا الصِّدِّیقُ وَ مِنَّا الطَّیَّارُ وَ مِنَّا أَسَدُ اللَّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ وَ مِنَّا سِبْطَا هَذِةِ الْأُمَّةِ، مَنْ عَرَفَنِی فَقَدْ عَرَفَنِی وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْنِی أَنْبَأْتُهُ بِحَسَبِی وَ نَسَبِی، أَیُّهَا النَّاسُ أَنَا ابْنُ مَکَّةَ وَ مِنًی أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَ الصَّفَا أَنَا ابْنُ مَنْ حَمَلَ الرُّکْنَ بِأَطْرَافِ الرِّدَا أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنِ ائْتَزَرَ وَ ارْتَدَی أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنِ انْتَعَلَ وَ احْتَفَی أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنْ طَافَ وَ سَعَی أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنْ حَجَّ وَ لَبَّی أَنَا ابْنُ مَنْ حُمِلَ عَلَی الْبُرَاقِ فِی الْهَوَاءِ أَنَا ابْنُ مَنْ أُسْرِیَ بِهِ مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی أَنَا ابْنُ مَنْ بَلَغَ بِهِ جَبْرَئِیلُ إِلَی سِدْرَةِ الْمُنْتَهَی أَنَا ابْنُ مَنْ دَنا فَتَدَلَّی فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی أَنَا ابْنُ مَنْ صَلَّی بِمَلَائِکَةِ السَّمَاءِ أَنَا ابْنُ مَنْ أَوْحَی إِلَیْهِ الْجَلِیلُ مَا أَوْحَی أَنَا ابْنُ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی أَنَا ابْنُ عَلِیٍّ الْمُرْتَضَی أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ خَرَاطِیمَ الْخَلْقِ حَتَّی قَالُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اللَّهِ بِسَیْفَیْنِ وَ طَعَنَ بِرُمْحَیْنِ وَ هَاجَرَ الْهِجْرَتَیْنِ وَ بَایَعَ الْبَیْعَتَیْنِ وَ قَاتَلَ بِبَدْرٍ وَ حُنَیْنٍ وَ لَمْ یَکْفُرْ بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَیْنٍ أَنَا ابْنُ صَالِحِ الْمُؤْمِنِینَ وَ وَارِثِ النَّبِیِّینَ وَ قَامِعِ الْمُلْحِدِینَ وَ یَعْسُوبِ الْمُسْلِمِینَ وَ نُورِ الْمُجَاهِدِینَ وَ زَیْنِ الْعَابِدِینَ وَ تَاجِ الْبَکَّائِینَ وَ أَصْبَرِ الصَّابِرِینَ وَ أَفْضَلِ الْقَائِمِینَ مِنْ آلِ یَاسِینَ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِینَ أَنَا ابْنُ الْمُؤَیَّدِ بِجَبْرَئِیلَ الْمَنْصُورِ بِمِیکَائِیلَ أَنَا ابْنُ الْمُحَامِی عَنْ حَرَمِ الْمُسْلِمِینَ وَ قَاتِلِ الْمَارِقِینَ وَ النَّاکِثِینَ وَ الْقَاسِطِینَ وَ الْمُجَاهِدِ أَعْدَاءَهُ النَّاصِبِینَ وَ أَفْخَرِ مَنْ مَشَی مِنْ قُرَیْشٍ أَجْمَعِینَ وَ أَوَّلِ مَنْ أَجَابَ وَ اسْتَجَابَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ مِنَالْمُؤْمِنِینَ وَ أَوَّلِ السَّابِقِینَ وَ قَاصِمِ الْمُعْتَدِینَ وَ مُبِیدِ الْمُشْرِکِینَ وَ سَهْمٍ مِنْ مَرَامِی اللَّهِ عَلَی الْمُنَافِقِینَ وَ لِسَانِ حِکْمَةِ الْعَابِدِینَ وَ نَاصِرِ دِینِ اللَّهِ وَ وَلِیِّ أَمْرِ اللَّهِ وَ بُسْتَانِ حِکْمَةِ اللَّهِ وَ عَیْبَةِ عِلْمِهِ سَمِحٌ سَخِیٌّ بَهِیٌّ بُهْلُولٌ زَکِیٌّ أَبْطَحِیٌّ رَضِیٌّ مِقْدَامٌ هُمَامٌ صَابِرٌ صَوَّامٌ مُهَذَّبٌ قَوَّامٌ قَاطِعُ الْأَصْلَابِ وَ مُفَرِّقُ الْأَحْزَابِ أَرْبَطُهُمْ عِنَاناً وَ أَثْبَتُهُمْ

ص: 403

جَنَاناً وَ أَمْضَاهُمْ عَزِیمَةً وَ أَشَدُّهُمْ شَکِیمَةً أَسَدٌ بَاسِلٌ یَطْحَنُهُمْ فِی الْحُرُوبِ إِذَا ازْدَلَفَتِ الْأَسِنَّةُ وَ قَرُبَتِ الْأَعِنَّةُ طَحْنَ الرَّحَی وَ یَذْرُوهُمْ فِیهَا ذَرْوَ الرِّیحِ الْهَشِیمَ لَیْثُ الْحِجَازِ وَ کَبْشُ الْعِرَاقِ مَکِّیٌّ مَدَنِیٌّ خَیْفِیٌّ عَقَبِیٌّ بَدْرِیٌّ أُحُدِیٌّ شَجَرِیٌّ مُهَاجِرِیٌّ مِنَ الْعَرَبِ سَیِّدُهَا وَ مِنَ الْوَغَی لَیْثُهَا وَارِثُ الْمَشْعَرَیْنِ وَ أَبُو السِّبْطَیْنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ ذَاکَ جَدِّی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ثُمَّ قَالَ أَنَا ابْنُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ أَنَا ابْنُ سَیِّدَةِ النِّسَاءِ (أنا ابن الطهر البتول، أنا ابن بضعه الرسول صلی الله علیه واله وسلم أنا ابن المرمل بالدّماء انا بن ذبیح کربلاء، انا بن من بکی علیه الجنّ من الظّلماء و ناحت علیه الطیر فی الهواء(1)).»(2)

(ای مردم! خداوند متعال به ما اهل بیت شش خصلت مرحمت کرده است و با هفت فضیلت ما را به دیگران برتری داده است: به ما علم، بردباری، جوانمردی، فصاحت، دلاوری و محبّت در دل های مؤمنان را داده است و همچنین ما را به این اوصاف برتری بخشیده است که پیامبر برگزیده خداوند، حضرت محمّد صلی الله علیه واله وسلم از ما است، صدیق اعظم [حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام ] از ما است، حضرت جعفر طیار [ علیه السلام ] از ما است، و حضرت حمزه [ علیه السلام ] که أسد اللّه و أسد رسول اللّه صلی الله علیه واله وسلم بود از ما است و دو سبط این امّت [حضرت امام حسن و حضرت امام حسین علیهما السلام] از ما می باشند، هر کسی مرا می شناسد که می شناسد و هر کسی مرا نشناخته است، من او را از حسب و نسب خودم آگاه می کنم!

ای مردم! من فرزند مکه و منا هستم؛ من پسر زمزم و صفا می باشم؛ من پسر کسی هستم که حجرالأسود را با اطراف ردایش برداشت و نصب نمود؛ من پسر بهترین کسی هستم کهمُحرم شد و ردا به تن کرد؛ من پسر بهترین کسی هستم که نعلین پوشید و پا را برهنه کرد؛ من فرزند بهترین کسی هستم که طواف نمود و سعی بین صفا و مروه را به جا آورد؛ من پسر بهترین کسی هستم که حجّ خانه خدا را به جا آورد و تلبیه گفت؛ من فرزند کسی هستم که در آسمان با براق حمل شد [و به معراج رفت]؛ من پسر کسی هستم که از مسجد الحرام به مسجد الاقصی شب هنگام سیر داده شد؛ من پسر کسی هستم که جبرئیل او را به سدرة المنتهی

ص: 404


1- . تحلیلی از زندگانی امام سجّاد علیه السلام ، ج1، ص2260.
2- . بحار الانوار، ج45، ص1138.

رساند؛ من فرزند کسی هستم که آن چنان قرب معنوی با خداوند پیدا نمود که نزدیک آمد و نزدیک تر شد، تا [این که فاصله اش با خداوند از نظر معنوی] به قدرِ [طول] دو [انتهای] کمان یا نزدیک تر از آن گردید؛ من پسر کسی هستم که برای فرشتگان آسمان نماز خواند؛ من پسر کسی هستم که خداوند جلیل آن چه وحی کرد را به او وحی نمود؛ من پسر محمّد مصطفی هستم؛ من پسر علیّ مرتضی می باشم؛ من پسر کسی هستم که به بینی های مردم زد تا آن که «لا اله الا الله» گفتند.

من پسر کسی هستم که در برابر رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم با دو شمشیر جنگید و با دو نیزه ضربه می زد و دو مرتبه هجرت نمود و دو بار با پیغمبر صلی الله علیه واله وسلم بیعت کرد و در جنگ بدر و حنین با دشمنان پیکار نمود و در چشم بر هم زدنی به خداوند متعال کفر نورزید. من فرزند شایسته ترین مؤمنان، و وارث پیامبران، قطع کننده ریشه ملحدان و امیر مؤمنان و نور مجاهدان، زینت عبادت کنندگان، تاج گریه کنندگان، بردبارترین از تمام بردباران و افضل شب زنده داران از آل یاسین و فرستاده پروردگار جهانیان هستم. من پسر کسی هستم که خداوند به وسیله جبرئیل به او یاری نمود و به وسیله میکائیل به او کمک کرد. من پسر کسی هستم که از حریم مسلمانان دفاع نمود و با مارقین و ناکثین و قاسطین پیکار کرد و با دشمنان ناصبی خود مبارزه کرد و پر افتخارترین فرد از همه قریش که روی زمین راه رفته اند، می باشم. من پسر اوّلین کسی هستم که از بین مؤمنان، خداوند و رسولش را اجابت نمود [و لبیک گفت] و اوّلین سبقت گیرندگان در اسلام و درهم شکننده تجاوزگران و نابود کننده مشرکان و تیری از تیرهای خداوند بر ضدّ منافقان و زبان حکمت عبادت کنندگان و یاری کننده دین خداوند و ولیّ امر خداوند و بوستان حکمت خداوند و جایگاه علم خداوند است.

او جوانمرد، بخشنده، با ابهت، جامع هرگونه خیر و نیکی، پاکیزه، از سرزمین بطحاء، راضی به رضای خداوند متعال، اقدام کننده، بلند همّت، بردبار، بسیار روزه گیر، مهذب، قیام گر، قطع کننده ریشه ستم کاران و جدا کننده گروه های مخالف بود. از تمام مردمان باتقواتر و از همه با ثبات تر بود و از تمام مردم مصمم تر و دل قوی تر؛ شیر قوی بود که وقتی در جنگ ها نیزه ها به هم نزدیک می شد و سختی ها نزدیک می شد، آنان را مانند سنگ آسیاب آرد می کرد و آن ها را مثل بادی که چیزهای خشک را پراکنده می کند، پراکنده می نمود، شیر سرزمین حجاز و امیر عراق بود، مکی، مدنی، از مسجد خیف، جنگجوئی که در عقبه و جنگ بدر و اُحد حاضر بود، و در بیعت شجره حضور داشت، مهاجرت نمود، سیّد و سرور مردم عرب بود و شیر

ص: 405

میدان جنگ و کارزار؛ وارث مشعر و منی و پدر دو سبط پیامبر حسن و حسین؛ همه این ها اوصاف جدّم علیّ بن ابی طالب علیه السلام است.

سپس فرمود: منم فرزند فاطمه زهرا؛ منم پسر سرور زنان؛ (منم پسر طاهره بتول؛ منم پسر پاره تن رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم ؛ منم فرزند آن که به خون آغشته شد؛ منم پسر سر بریده صحرای کربلا؛ منم فرزند آن که جنّیان روی زمین و مرغان هوا بر او نوحه سرایی کردند.)

پس پیوسته حضرت خود را معرفی می نمود تا این که صدای مردم به ضجه و گریه بلند شد. چون یزید لعنة اللّه علیه ترسید مبادا فتنه بپا شود، به ناگاه دستور داد تا مؤذن شروع به اذان گفتن نماید و سخن امام زین العابدین علیه السلام را قطع کرد. از این رو وقتی مؤذن گفت: «اللَّهُ أَکْبَرُ، اللَّهُ أَکْبَرُ»، حضرت امام زین العابدین علیه السلام فرمودند:

«لَا شَیْءَ أَکْبَرُ مِنَ اللَّهِ.»

(چیزی از خدا بزرگ تر نیست.)

هنگامی که مؤذن گفت: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»، حضرت امام سجّاد علیه السلام فرمودند:

«شَهِدَ بِهَا شَعْرِی وَ بَشَرِی وَ لَحْمِی وَ دَمِی.»

(مو، پوست، گوشت و خون من به یگانگی خداوند متعال شهادت می دهند.)

وقتی که مؤذن گفت: «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه واله وسلم »، امام زین العابدین علیه السلام از بالای منبر رو به یزید نمودند و فرمودند:

«مُحَمَّدٌ هَذَا، جَدِّی أَمْ جَدُّکَ یَا یَزِیدُ! فَإِنْ زَعَمْتَ أَنَّهُ جَدُّکَ فَقَدْ کَذَبْتَ وَ کَفَرْتَ وَ إِنْ زَعَمْتَ أَنَّهُ جَدِّی فَلِمَ قَتَلْتَ عِتْرَتَهُ؟»

(ای یزید! این محمّد جدّ من است یا جدّ تو؟ اگر گمان کنی که این محمّد جدّ تو است، دروغ می گویی و کافر شده ای. اگر گمان می کنی که جدّ من است، پس چرا عترت او را به قتل رساندی؟)راوی می گوید: وقتی مؤذن اذان و اقامه را تمام کرد، یزید جلو آمد و نماز ظهر را خواند.(1)

ألا ای مردم عالم بدانید

خداوند تعالی با چه تمجید

ص: 406


1- . بحار الانوار، ج45، ص1139.

عنایت کرده به ما آل احمد

همی شش خصلت عالیِّ با مجد

به مثل هفت فضیلت بین مردم

که ما را برتری داده به أنجم

عنایت کرده به ما یک فصاحت

همی علم و دگر حلم و شجاعت

جوانمردی بسیار و علاقه

به قلب مؤمنینِ بس یگانه

فضیلت داده به ما ذات باری

به این که حضرت موالی الموالی

رسول اللّه آن محبوبِ یکتا

بُوَد از ما در این عالم هویدا

وصیّ حضرتش صدیق أعظم

امیرالمؤمنین آن نفس خاتم

به مثل جعفر طیار و حمزه

ز ما باشد به لطفی بس خجسته

دو سبط و سرور و مولای امّت

حسین بعد از حسن با جاه و شوکت

ز ما هستند به لطفِ ذات سرمد

که شکر آن بُوَد افزون ز هر حد

هر آن کس که مرا در جمع حاضر

شناسد که بُوَد آگاه و ناظر

کسانی که مرا در حال و لحظه

نشناسند او را حین خطبه

کنم آگاه اینجا و به سرعت

ز حسب و نسب خود به دقّت

منم آن زادهٔ مکهٔ والا

منا و زمزم و وادی بطحا

منم زادهٔ بیت حضرت حقّ

صفا و مروه اندر اُوج رونق

منم فرزند آن ختم نبوّت

که با عبای خود آن هم به صولت

نهاد بر رکن بعد آن مصیبت

حجر را با چنان لطف و صلابت

منم فرزند آن کس که به تکرار

شده مُحرم برای اوّلین بار

منم فرزند آن بهتر خلائق

که بر پا کرده نعلین با دقائق

و یا آن که همی پای برهنه

نموده طوفِ بیتِ ربّ و کعبه

منم فرزند آن بر جملگان تاج

منم فرزند آن مولای حُجّاج

چه در سعی و طواف و حجِّ خانه

چه اندر تلبیه با استغاثه

منم فرزند آن کس که شبانه

ز مکه با براقش عاشقانه

ص: 407

برفت تا مسجد الاقصی به اکرام

بدون وقفه ای بی هیچ آلام

منم فرزند آن کس که ز آنجا

برفت تا منتهی و سِدْرهْ بالا

به همراه امینِ حیّ داور

جناب جبرئیل، محبوب خاور

منم فرزند آن کس که به معراج

چنان قربی نمود بی هیچ آماج

که شد خالی میانِ ربّ و مربوب

ز هر غیری در آن دیدار محبوب

چنانچه گفته اند در آن شب ناز

در آن شورِ تمامِ همچو یک راز

بشد کمتر ز قدر یک کمانی

میان ربّ و مربوبِ جهانی

در آنجا فاصله با افتخاری

به لطف حضرت حقّ با قراری

منم فرزند آن کس که ملائک

بخواندند همرهش نمازِ سالک

منم فرزند آن کس که خداوند

نمود نازل به او وحیی بدان مجد

منم زادهٔ مصطفی بدان حمد

منم زادهٔ مرتضی به یک وجد

منم فرزند آن کسی که با شوق

به دو شمشیر بُران با همان ذوق

دفاع کرد از رسول کبریائی

به همراه دو نیزه با صفائی

منم زادهٔ آن بیشهٔ شیران

به جنگ بدر و حنین بس خروشان

منم فرزند آن جان پیمبر

که با آن حضرت و مولا و سرور

دو بار هجرت نمود بی هیچ تشکیک

و حال آن که همیشه و ز نزدیک

دفاع می کرد زآن مولا به تکریم

به شوق بی مثالی با چه تسلیم

منم فرزند آن که با درایت

دو جا بیعت نموده با رسالت

نبوده دمی کافر اندر جهان

و لو طرفة العین و کمتر ز آن

منم زادهٔ صالح مؤمنین

همان وارث انبیاء در زمین

همان که کند قلع و قمع ملحدین

همان مقتدای همه مسلمین

همان زینت جملهٔ عابدین

همان تاج گریه کنانِ برین

امامی که بود اصبر الصابرین

مجاهد به راه خدا را معین

ص: 408

منم زادهٔ آن ولیّ و امام

که بود بین آل نبیّ در مقام

همی افضل و برتر از جملگان

به شب زنده داری و اشکی روان

منم پسر آن مؤید به کلّ مَلک

چو جبریل یکتا به اُوج فَلک

همان که بُوَد یاورش بی بدیل

چو میکائيل الحقّ به نزدش ذلیل

منم زادهٔ حامی مسلمین

همان قاتل مارقین و همه ناکثین

همان قاتل قاسطینِ بحقّ پر زیان

همان که نمود در زمانی چنان

ذلیل و به بَند و به خون و فغان

به خاکی نواصبِ کافر عیان

منم زادهٔ برترین قریش

که اندر زمین پا نهاده به عیش

منم زادهٔ اوّلین شخصیت

که از بین جمله به یک تهنیت

اجابت نموده به جان و به شور

خدا و نبیّ را همی با غرور

همان که میان همه مردمان

به قبل از همه بی شک و بی گمان

بیاورده ایمان به ذات رسول

بدون درنگی نموده قبول

همان که تمام تجاوز گران

به مانند هر مشرکی بی امان

به دست جنابش شدند در عذاب

همه خوار و نابود و در اضطراب

همان که بُوَد شیر و تیر خدا

به قلب منافقِ پر ادعا

همان یاورِ دین ربّ جلیل

ولیّ خداوند الحقّ جمیل

همان معدنِ علمِ ربّ و إله

جوانمرد و بخشنده با عزّ و جاه

همان با اُبهت و پاکیزه و رهنما

همان جامعِ خیر و بابِ وفا

همان ابطحی و بلند همّتی روزه دار

مهذب و بس دل قوی در همه روزگار

همی شیر میدان که چون آسیاب

همه را چو آرد می نمود با عتاب

چو بادی که خاشاک را در هوا

پراکنده سازد همی هر کجا

به میدان علیّ جملگان را چنین

پراکنده می کرد بسی دل نشین

منم زادهٔ شیر أرض حجاز

امیر عراق و شهِ سرفراز

ص: 409

مدنی و مکی و خیفی مقام

همان مقتدا و ولیّ و امام

همان سرور و سیّد هر عرب

همان شیر میدان هر جنگ و حرب

همان وارثِ مشعر و آن منا

پدر دو سبط و ولیّ خدا

أبو الحسن و هم أبِ بر حسین

علیّ شاه میدان بدر و حنین

منم زادهٔ فاطمهٔ بتول

همان پارهٔ قلب و جانِ رسول

منم زادهٔ آن کسی که به خون

شد آغشته در لحظه و لاله گون

منم پسر آن شهی کز قفا

جدا شد سرش در دل کربلا

منم زادهٔ آن کسی که ز جان

نمودند فغان بهر او جنیان

همان کس که مرغان در آسمان

شدند بهر او جملگی نوحه خوان

همی متصل شاه و زین العباد

ز اوصاف خود گفت چنان از نهاد

که فریاد مردم به نزد یزید

به پا خواست در لحظه ای بس شدید

همه در غم و گریه ای بی نظیر

به ضجه و افغان شدند در مسیر

که ناگه در آنجا یزید پلید

ز ترس قیامی بگفت ناامید

مؤذن اذن گو به بانگی بلند

از این رو چو او گفت بی هر گزند

بُوَد ذاتِ اللّه، اکبر همی

بفرمود حضرت به بانگ جلیّ

نباشد ز ربّ اعظم اندر کران

به هر جای این عالمِ بی کران

چو گفت آن مؤذن به صوتی بلیغ

شهادت دهم هر زمان بی دریغ

که نَبْوَد به عالم به غیر از إله

خدائی به هر جای عالم به گاه

بفرمود حضرت به خاص و به عام

شهادت دهم مو به مو در کلام

به پوست و به گوشت و به خونم تمام

یگانه بُوَد حقِّ با احتشام

چو گفت آن مؤذنِ دنیا پرست

میان همه مردم بت پرست

شهادت دهم که محمّد تمام قرون

بُوَد آن رسولِ به حقّ رهنمون

بفرمود حضرت ز نای ألست

به آن مردم اندر کلام و نشست

ص: 410

خطابِ به آن بدترین خلق هست

یزید همیشه گنه کار و مست

محمّد که او گفت اکنون رسا

بُوَد جدّ تو یا که من از قضا

اگر که گمان می کنی حضرتش

بُوَد جدّ تو با همه عزّتش

همه خوب دانند که این مدعا

دروغی بُوَد واقعاً ناروا

ولی گر که گوئی بُوَد جدّ من

چرا با پلیدی چنان أهرمن

همه عترتش را به جور و جفا

بکُشتی به ظلم و همی بی وفا

که «سجّاد» لعنت کند بی شمار

چنان اولیاءِ خداوند و پروردگار

سخن عالم یهودی با یزید نابکار

روایت شده یکی از احبار و علماء یهود که در مجلس یزید لعنة اللّه علیه حاضر بود، به یزید گفت: ای امیر مؤمنان! این جوان کیست؟ گفت: علیّ بن الحسین است. عالم یهودی گفت: حسین کیست؟ گفت: فرزند علیّ بن ابی طالب می باشد. گفت: مادر حسین چه کسی می باشد؟ یزید گفت: فاطمه دختر محمّد است. عالم یهودی گفت:

«یَا سُبْحَانَ اللَّهِ! فَهَذَا ابْنُ بِنْتِ نَبِیِّکُمْ قَتَلْتُمُوهُ فِی هَذِةِ السُّرْعَةِ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُوهُ فِی ذُرِّیَّتِهِ وَ اللَّهِ لَوْ تَرَکَ فِینَا مُوسَی بْنُ عِمْرَانَ سِبْطاً مِنْ صُلْبِهِ لَظَنَنَّا أَنَّا کُنَّا نَعْبُدُهُ مِنْ دُونِ رَبِّنَا وَ أَنْتُمْ إِنَّمَا فَارَقَکُمْ نَبِیُّکُمْ بِالْأَمْسِ فَوَثَبْتُمْ عَلَی ابْنِهِ فَقَتَلْتُمُوهُ سَوْءَةً لَکُمْ مِنْ أُمَّةٍ.»

(سبحان اللّه! این فرزند دختر پیامبر شماست که او را با این سرعت کشته اید؟! شما چه جانشین بدى براى فرزندان رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم بودید؟! به خدا قسم که اگر پیغمبر ما موسى بن عمران علیهما السلام در بین ما نوه اى مى گذاشت، ما گمان مى کردیم که او را تا سر حد پرستشباید احترام کنیم، و شما دیروز پیامبرتان از دنیا رفت و امروز بر فرزند او شورش کرده اید و او را از دم شمشیر خود گذرانده اید؟! واى بر شما چه بد امّتی هستید.)

یزید لعنة اللّه علیه دستور داد سه بار بر دهانش كوبيدند. آن یهودی برخاست و گفت:

ص: 411

«إِنْ شِئْتُمْ فَاضْرِبُونِی وَ إِنْ شِئْتُمْ فَاقْتُلُونِی أَوْ فَذَرُونِی فَإِنِّی أَجِدُ فِی التَّوْرَاةِ أَنَّ مَنْ قَتَلَ ذُرِّیَّةَ نَبِیٍّ، لَا یَزَالُ مَلْعُوناً أَبَداً مَا بَقِیَ فَإِذَا مَاتَ یُصْلِیهِ اللَّهُ نَارَ جَهَنَّمَ.»(1)

(اگر می خواهید مرا بزنید، و اگر می خواهید مرا بکشید، اگر مى خواهيد تبعيد و اخراجم كنيد. من در تورات خوانده ام كه هر كس ذريه پيامبرى را بكشد تا زنده است همیشه از رحمت خداوند دور خواهد بود و زمانی که مرد، دچار آتش جهنم خواهد شد.)

ز بعد آن که با صد آه و غصه

امام عابدین بس دل شکسته

بخواند در مجلس یزید ملعون

چنان خطبهٔ پر شوری به گردون

یکی از علماء قوم یهود

که مهمان بود اندر جمع معهود

بگفت ناگه در آن شور و هیاهو

به یزید زآن میان پهلو به پهلو

که باشد این جوان گشته دل گیر؟

که گشته این چنین در غل و زنجیر؟

بگفت آن تا ابد در دوزخ و نار

بُوَد او سرور و زادهٔ اطهار

نوهٔ فاطمه و شاهِ کرار

علیّ بن الحسین مولای ابرار

همان زادهٔ سبط آن پیمبر

که نَبْوَد در جهان مثلش به خاور

چو بشنید این سخن را آن یهودی

به ناگه گفت دور از هر قیودی

شما با این چنین سرعت چگونه

چنین والا مقامی را به کینه

همه کُشتید در دشت و بیابان

بدون یاور و جوعان و عطشان

که بوده زادهٔ ختم رسولان

ز دُختِ مصطفی آن نورِ یزدان

قسم به ذاتِ یکتای الهی

اگر موسی بن عمران همچو شاهی

میان ما نوه و یادگاری

ز خود در هر کجا یا هر گذاری

همی باقی نهاده بود سالی

کنون او را به هر جا و مجالی

پرستش می نمودیم همچو باری

همگی با صفا و غم گساری

ص: 412


1- . بحارالانوار، ج45، ص139.

ولی وای بر شما قوم تبهکار

که آن پیغمبر الحقّ گهربار

ز دنیا رفته دیروز با مرارت

ولی جمله شما با این شرارت

بکشتید زاده اش را با جسارت

به امروز با چنان ظلم و جنایت

چو بشنید این سخن را بین یاران

یزید بی خبر از ذات یزدان

نمود امر با قساوت بس شتابان

که کوبند بر دهانش بین آنان

ولیکن در همان حالِ اسف بار

به زیر دست و پای قومِ اشرار

صدا می زد یهودی با چه اصرار

به صوتی بس رسا در بین اقشار

اگر خواهید مرا اینجا به هر زجر

بکشید هر زمانی یا بدین فجر

ولی من خوانده ام أیّامِ تحصیل

به تورات با همه دقّت و تفصیل

که هر کس زادهٔ پیغمبران را

کُشد اندر زمانی یا به هر جا

بُوَد از رحمت باری تعالی

همیشه دور تا باشد به دنیا

و بعد از آن زمانی که بمیرد

به دوزخ عاقبت مأوا بگیرد

کند «سجّاد» لعن آن کسانی

که کشتند آل احمد را زمانی

کلام امام زین العابدین علیه السلام با یزید ملعون

بعد از خطبه حضرت امام زین العابدین علیه السلام ، یزید به حضرت امام زین العابدین علیه السلام عرض کرد: ای فرزند حسین! پدر تو قطع رحم من کرد و با سلطنت من منازعه نمود و رعایت حقّ من نکرد، از این رو خداوند متعال با او چنین کرد.

حضرت فرمودند: ای پسر معاویه و هند! پیوسته پیغمبری و پادشاهی با ما و اجداد من بود پیش از آن که تو متولّد شوی، در روز بدر و احد و احزاب، پرچم حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم در دست جدّ من علیّ بن أبی طالب علیهما السلام بود، و پرچم کافران در دست پدر و جدّ تو بود، وای بر تو ای یزید! اگر بدانی چه کرده ای و چه خطاها در حقّ برادران و پدر و عموها و اهل بیت من مرتکبشده ای، هر آینه به کوه ها بگریزی و بر روی خاکستر بنشینی و فریاد وا ویلاه و وا ثبوراه برآوری، آیا شرم نداری که سر مقدس و مطهر پدر من حسین فرزند فاطمه و علیّ علیهم السلام و جگر گوشه رسول

ص: 413

خدا صلی الله علیه واله وسلم بر درب دروازهٔ شهر شما آویخته شده است، در حالی که او ودیعهٔ حضرت رسالت صلی الله علیه واله وسلم در میان شما بود، پس بشارت باد تو را، بر آن خواری و ندامت در روز قیامت.(1)

ز بعد آن که نورِ ذات باری

علیّ بن الحسین مولی الموالی

بخواند خطبهٔ خود را بین اعدا

در آن شور و هیاهوها و غوغا

برای جملگان و خَلق و مردم

همی روشن گر و چون نورِ انجم

بگفت یزید الحقّ کافر و دون

به زین العابدین مولای دل خون

که ای زادهٔ نورِ کلّ افلاک

همان حسین والا با دلی پاک

چو بابت با من اندر مُلکِ هستی

تنازع می نمود بی هیچ سستی

خداوند و وجودِ حقّ تعالی

چنین بنمود با او وقتِ أعلی

لذا فرمود با او شاه عالم

علیّ بن الحسین زادهٔ خاتم

بدان ای زادهٔ آل امیه

پدرانم در این عالم خجسته

همیشه بوده اند جمله شهنشاه

همی پیغمبرانی جمله آگاه

همان گونه که اندر جنگ احزاب

به مثل اُحد و بدر بین احباب

خدا داد رایت ختم نبوّت

به دست جدّ من حیدر به صولت

کما این که در آن دورانِ کوتاه

بُده پرچم کفر در آن بزنگاه

به دست پدر و جدّ تو با سوز

که بر پا می نمودند فتنه جان سوز

چه کردی ای یزیدِ آتش افروز

به حقّ جمله اقوامم تو دیروز

چه بنمودی تو با بابم هویدا

به آن عبّاس نام آورِ شیدا

به آن برادران و آن عموها

به حقّ جملهٔ ما آلِ طاها

که گر از بهر توبه باقی عمر

روی در کوه و صحراهای چون گور

شوی صحرا نشین با آه و ناله

به خاکستر کنی مأوا شبانه

ص: 414


1- . جلاء العیون، ص 737 .

نبخشد فایده بهرت به آنی

و لو با هر إنابت یا فغانی

نکردی شرم زآن والا پیمبر

که رأس آن ولیّ و سبطِ اطهر

بُوَد در این زمان با جور بسیار

همی آویخته و در بین أغیار

به دروازهٔ شهر و کشور تو

بدون غیرتی گر چه به یک جو

ودیعهٔ خدا وقّت حصولش

ز آن ذاتی که نَبْوَد هر اُفولش

ودیعه زآن رسولِ کبریائی

همان نورِ خدا در هر کجائی

بشارت باد تو را که در قیامت

شوی خوار و ذلیل از این خیانت

شوی ملعون دنیا زین رذالت

کند «سجّاد» لعنت وقت و ساعت

فرمایش امام صادق علیه السلام در رابطه با مجلس یزید

مرحوم علامه مجلسی قدس سره از تفسیر قمی از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نقل کرده است: وقتی سر مقدّس و منوّر حضرت حسین بن علیّ علیهما السلام بر یزید لعنة اللّه علیه داخل شد، و علیّ بن الحسین علیهما السلام نیز با دختران امیرالمؤمنین علیهم السلام داخل بر یزید شدند، در آن هنگام حضرت امام علیّ بن الحسین علیهما السلام در غل و زنجیر بودند. یزید گفت: ای علیّ بن الحسین! حمد خدای را که پدرت را کشت! حضرت امام علیّ بن الحسین علیهما السلام فرمودند:

«لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی مَنْ قَتَلَ أَبِی، قَالَ: فَغَضِبَ یَزِیدُ وَ أَمَرَ بِضَرْبِ عُنُقِهِ.»

(لعنت خدا بر کسی که پدرم را کشت! یزید غضبناک شد و دستور داد گردن حضرت را بزنند!.)(1)

و در بعضی از روایات مذکور است که آن ملعون از سخنان آن حضرت به خشم آمد و به یکی از ملازمان خود حکم کرد: ببر او را به این باغ و گردنش را بزن و در آنجا دفن کن. چون آن ملعون حضرت را به باغ برد، اوّل مشغول قبر کندن شد و حضرت مشغول نماز شدند. چون از کندن قبرفارغ شد و اراده قتل آن حضرت کرد، دستی از هوا پیدا شد و بر آن لعین خورد، پس او نعره زد و بر رو در افتاد و جان خود را به خازنان جهنّم داد. خالد پسر یزید چون آن حالت را دید، به نزد

ص: 415


1- . بحارالانوار، ج45، ص168.

پدر پلید خود رفت و آن چه واقع شده بود را نقل کرد، آن لعین حکم کرد که او را در آن قبر که برای حضرت کنده است دفن کنند، و حضرت را دوباره به مجلس طلبید.(1)

زمانی که ببردند با إهانت

به نزد آن یزید بی مروّت

همه آل محمّد را به آزار

به همراه سر مولای ابرار

بگفت ناگه یزیدِ دونِ کافر

به مولای جهان و کلّ خاور

علیّ بن الحسین گشته در بند

خدا را شکر که با ألطاف بی حد

پدرت را بکشت با شور و غوغا

به أرض کربلا غریب و تنها

چو بشنید این سخن را نور طاها

علیّ بن الحسین آن شاه و مولا

بفرمود به یزید، لعنتِ باری

به آن کس که به ظلم و غم گساری

پدرم را بکشت با لب تشنه

به أرض کربلا با آه و غصه

از این فرمایش مولای دوران

بشد اندر غضب یزیدِ نادان

نمود امر تا بدون رحم با ظلم

زنند گردن آن مولای بی جرم

به باغی در کنار قصر آن دون

لذا چون حضرتش را با دلی خون

ببردند در میان باغ و بستان

کسی از بهر این گناه و عصیان

بشد مشغولِ حفر قبر به سرعت

و حال آن که جنابش در همان وقت

به شوقی بود مشغول عبادت

قیام و بس قعود و هر اطاعت

که چون کندن آن قبر کذائی

تمام شد ناگهان بی هر صدائی

هویدا شد در آنجا دستِ یاری

ز قلب آسمان اندر کناری

که زد بر آن کسی که بود مأمور

که حضرت را کشد در لحظه با شور

که از آن ضربه شد در آه و فریاد

بشد نقش زمین آن فرد شیّاد

چو آمدند کنارش جمعی از خلق

بدیدند ناگهان آن فرد پر دلق

ص: 416


1- . جلاء العیون، ص 737 .

ز دنیا رفته در آن لحظه و حال

که از روی قضا و بین احوال

همهٔ ماجرا را خود ز بنیاد

بدید زادهٔ آن یزیدِ شیّاد

از این رو چون که خالد آن حکایت

بگفت با باب خود در حال وحشت

یزید دستور داد تا مخفیانه

بدون آن که شخصی در زمانه

شود آگاه زآن اعجاز والا

کنند دفن آن جنازه را همان جا

سپس دستور داد با شور و عزّت

دوباره حضرتش را با صلابت

بَرند نزدش بدون هر کلامی

ز ترسِ آن ولیّ و شاهِ نامی

بدون آن که هر کس زآن خلائق

شود آگه ز اعجاز و حقائق

که «سجّاد» روز و شب با استواری

کند لعنش به هر جا و گذاری

شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها در شام

همان گونه که قبلاً نیز اشاره شد، یزید لعنة اللّه علیه، اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام را در خرابه ای نزدیک کاخ خود جای داده بود که نه سقف مناسبی داشت و نه آن بزرگواران را از گرما و سرما محافظت می نمود. و حضرت رقیه سلام الله علیها در همین خرابه به شهادت رسیدند و در همان جا نیز دفن گشتند. و حتّی یزید قصد داشت اهل بیت علیهم السلام را در شام به شهادت برساند. ولی با شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها و بلند شدن صدای ضجه و نالهٔ زنان، مردم متوجه اهل بیت علیهم السلام شدند و یزید از تصمیم خود منصرف شد. خاتم المحدثین مرحوم شیخ عبّاس قمی قدس سره از کتاب «بصائر الدرجات» از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام روایت کرده است:

وقتی حضرت امام علیّ بن الحسین علیهما السلام را با همراهانشان نزد یزید بن معاویه بردند، آن بزرگواران را در خانه ای ویران ساکن نمودند، یکی از ایشان فرمود: ما را در این خانهٔ [خراب] قرار داده اند تا [آن چه از] سقف و [دیوارها باقی مانده] بر سر ما بریزد و ما را بکشد؟! نگهبانان به زبان رومی گفتند: این ها را بنگرید که از خراب شدن خانه می ترسند، با آن که فردا آن ها را بیرون

ص: 417

می برند و می کشند، حضرت علیّ بن الحسین علیهما السلام فرمودند: هیچ یک از [کسانی که بیدار بودند و صدای آن ها را می شنیدند] به غیر از من زبان رومی را نیکو نمی دانستند.(1)

چو بردند جملهٔ اهل شرارت

به همراه ولیّ و نورِ طاعت

همه نسوانِ از آلِ محمّد

به نزد آن یزید با جور بی حد

همی دستور داد آنجا به حیله

یزید بی پدر با بغض و کینه

که اهل بیت را در آن و لحظه

بدون هیچ رحمی دل شکسته

کنند ساکن درون یک خرابه

که ممکن بود هر آن، بی بهانه

شود بی هیچ علّت نابهنگام

چنان ویرانه ای اندر سرانجام

چنان ویرانه بود آن خانه الحقّ

که از گرما و سرما و هم از خلق

نبودند ایمن آنجا آل احمد

همه با آن مقام و جاه و با مجد

در آن هنگام کسی فرمود آنجا

همه ما را چنین این خلق و اعدا

نمودند ساکنِ این بیت و خانه

که آن چه مانده زآن در این میانه

به هر آنی بُوَد امکان به ساعت

که ریزد بر سر ما با مصیبت

شویم کشته در اینجا با شهادت

بدون یاوری با ظلم و غربت

چو بودند اهل بیت مشغول صحبت

به ناگه یک نگهبانی به خفّت

بگفت با خنده به زبان رومی

ببینید همگی احوال قومی

که ترسند جملهٔ آن آلِ طاها

که گردد این بنا در لحظه اینجا

به روی جملگی آوار در جا

ولکن غافلند که صبح فردا

تماماً می شوند اعدام و کشته

به امر آن یزید در بین کوچه

بفرمود سرور یکتا پرستان

علیّ بن الحسین آن نورِ یزدان

میان همهٔ اقوام و اطهار

کسانی که بدند بیدار و هشیار

ص: 418


1- . دمع السجوم ترجمه کتاب نفس المهموم، ص526 .

فقط من آشنا بودم در آن جمع

به آن زبانِ رومی خوب و بی منع

ولی چون که در آن لحظهٔ غم بار

در آن نیمه شب الحقّ شرربار

سه ساله دختر مولای ابرار

ز ضرب و شتمِ قوم و جمله اشرار

همی عطشان و جوعان بین اغیار

ز دوری پدر با اشک بسیار

نمود دِق در فراق و هجر بابا

نمودند ازدحام خلقی هویدا

از این رو با وجودِ خلق و مردم

کنار آلِ آن مولای انجم

یزید از کشتن ایشان ز وحشت

به لحظه منصرف شد در همان وقت

چو دید آن جمعیت را در کناری

همه بی تاب گردیده ز زاری

بگوید سیّد «سجّاد» هر آن

بُوَد لعنت حقّ بر کلّ عدوان

کلام حضرت رقیه سلام الله علیها در دل شب با سر امام حسین علیه السلام

صاحب کتاب «حضرت رقیة سلام الله علیها » نگاشته است، در کتاب «بحر الغرائب» با قریب به این مضامین نقل شده است: حارث شامی که یکی از لشگریان یزید بود گفت: یزید دستور داد سه روز اهل بیت علیهم السلام را در دم دروازهٔ شام نگاه دارند تا چراغانی شهر شام کامل شود. حارث می گوید: شب اوّل من به شکل خواب دراز کشیده بودم، ناگاه دیدم دختری کوچک از میان اسراء مخفیانه بلند شد و نگاهی به اطراف خود کرد. وقتی دید لشگر از خستگی راه خوابیده اند و کسی بیدار نیست، از جای خود به قصد دیدن سر مقدّس امام حسین علیه السلام برخاست، اما فوراً از ترسش نشست، بعد از مدّتی، باز بلند شد و چند قدم به طرف سر مقدّس امام حسین علیه السلام که بر درختی که نزدیک خرابه، و دم دروازه شام آویزان شده بود، آمد. ولی دوباره از ترس برگشت. آن دختر تا چند مرتبه این کار را تکرار نمود تا این که آخر الامر زیر درختی که سر مقدّس امام حسین علیه السلام روی آن قرار داشت، ایستاد و به سر مقدّس پدرش نگاه کرد و کلماتی را فرمود، در حالی که اشک می ریخت. آخر الامر دیدم سر مقدّس امام حسین علیه السلام که بر بالای درخت آویزان بود به اعجازی پایین آمد و در مقابل نازدانه قرار گرفت. سپس حضرت رقیه سلام الله علیها خطاب به سر مقدس پدر خود گفت:

ص: 419

«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا اَبَتاهُ وا مُصیبَتاهُ بَعْدَ فِراقِکَ وَا غُرْبَتاهُ بَعْدَ شَهادَتِک.»

بعد دیدم سر مقدّس فرمود: ای دختر من! مصیبت تو و زجر و تازیانه و روی خار مغیلان دویدن تو تمام شد، و اسیریت به پایان رسید. ای نور دیده! چند شب دیگر به نزد ما خواهی آمد، بر آن چه بر شما وارد شده صبر کن که جزا و مزد او شفاعت در بَر دارد.

حارث شامی می گوید: من خانه ام نزدیک خرابه شام بود، و از آن جائی که حضرت به او فرموده بودند، نزد ما خواهی آمد، منتظر بودم، ببینم، چه زمانی از دنیا می رود، تا این که یک شبی شنیدم صدای ناله و فریاد از میان خرابه بلند شد، پرسیدم چه خبر است؟ گفتند: حضرت رقیه سلام الله علیها از دنیا رفته است.(1)

نموده نقل آن حارثِ شامی

همان ملعون و سرلشکر نامی

زمانی که شدم مأمورِ سرها

به شهر شام با آن شور و غوغا

چو آن یزید ملعون با چنان جور

همی دستور داد بی خواب و هر خور

نگه دارند همه آلِ محمّد

سه روز بیرون شهر با آن چنان مجد

که مردمان همه با آن شرارت

کنند آذین با شوق و مسرت

تمام شهر را از بهر آئین

به امر آن یزید گشته بی دین

در آن هنگام چو اندر شب اوّل

بُدم در استراحت همچنان قبل

که دیدم دختری کوچک به ناگاه

نگاهی کرد اطرافش چه جانکاه

چو دید لشکریانِ خسته از راه

همه در خواب هستند در شبانگاه

به قصد دیدن رأس شهِ دین

حسین بن علیّ با حال غمگین

ز جا برخاست با وحشت بسیار

ولی از ترس دوباره بس چه غم بار

نشست در لحظه ای الحقّ جگرسوز

ولی از بعد ساعاتی دل افروز

به قصد سر بابش با همه سوز

ز جا برخاست با وحشتِ لب دوز

ولی این بار هم از ترس و وحشت

دوباره او نشست در لحظه و وقت

ص: 420


1- . کتاب حضرت رقیة سلام الله علیها ، ص 24.

نمود این کار را تکرار چند بار

ولی با وحشت و آهی دگر بار

دوباره می نشست تا آن که آخر

بیامد با همان وحشت چو اختر

کنار آن درختی که در آن وقت

ز آن آویزان شده بود کلّ مدّت

سر آن سرور و مولای عالم

حسین بن علیّ آن سبط خاتم

چو نزدیک شد به آن رأس مقدّس

بگفت به پدرش آن ذات اقدس

سخن هائی همی با چشم گریان

که ناگه در دل شب بس شتابان

ز روی آن درخت با شور و اعجاز

بیامد بر زمین در آن سرآغاز

سر مقدّس آن ذاتِ والا

بدون هر کلامی یا که آوا

به حدی که گرفت آن نازدانه

به آغوشش سرِ آن شه شبانه

سپس با سوز الحقّ بی مثالی

بگفت به پدرش با شور و حالی

سلام ای پدر و ای نور دیده

چه غم هائی حَرم بعدت کشیده

به هر جا و مکان و وقت و ساعت

شهادتت بُده اوّل غربت

همی بعد فراقت وا مصیبت

کجا رفتی ولیّ و روحِ غیرت

چو می کرد درد و دل، دردانه دختر

شنیدم ناگهان فرمود آن سَر

بدیدم دخترم لحظه به لحظه

تمام آن مصیبت ها و غُصه

بدیدم که تو را با زجر و افغان

چگونه می زدند آن خلقِ نادان

بدیدم که چه سان پای برهنه

به ضرب و شتم بسیار و ز کینه

چگونه می دویدی در بیابان

به روی آن همه خار مغیلان

دگر پایان رسیده این اسیری

رسیده وقت آن که با دلیری

شوی ملحق به من بعد مرارت

نما چندی دگر صبر که شفاعت

بُوَد اجر تو و مزدت به عالم

به لطف و رحمت حقّ بس دمادم

بگفته حارث شامی چو آن شاه

همی فرمود با دختش در آن گاه

که تا چند شبِ دیگر با صلابت

شوی ملحق به من با شورِ صولت

ص: 421

بُدم چشم انتظار هر آن و لحظه

که تا بینم چه وقتی آن خجسته

رود از این سرا و دارِ فانی

که ناگه یک زمان با یک فغانی

به پا خواست ناله و فریاد و بی داد

ز جور آن یزید و قوم شیّاد

همی نیمه شبی با غصه و آه

ز قلب آن خرابه با چنان جاه

چو پرسیدم چه گشته از خلائق

بگفتند جملگی با هر دقائق

ز دنیا رفته با قلب شکسته

رقیه بعد جور و گشته خسته

که «سجّاد» هر زمان با اشک و آواز

گدائی می کند زآن دختر ناز

آری حضرت رقیه سلام الله علیها در پی وعده ای که روز اوّل ورود به شام با پدرشان نموده بودند، هر لحظه بی تاب تر می شدند تا این که شبی در خرابهٔ شام از خواب بیدار شدند و گفتند:

«أین أبی الحسین علیه السلام ، فإنّی رأیته السّاعة فی المنام مضطرباً شدیداً.»(1)

(پدرم امام حسین علیه السلام کجاست، به درستی که من الآن ایشان را در خواب دیدم که نگران و پریشان بودند.)

از آن جائی که از آن شب اوّل

نموده بود وعده شاه ازل

همی آن دختر الحقّ یگانه

ز شوقِ وعده ای بس صادقانه

ز جان بی تاب بود آن نازدانه

که شبی بی قرار اندر خرابه

به خوابش دید ناگه عاشقانه

پدر را در همان خوابش شبانه

از این رو گفت با صوت حزینی

دمادم با دل خالی ز کینی

پدر من حسین بن علیّ کو

کجا رفت آن عزیز و شاه خوش رو

کنون دیدم جنابش را به خوابم

غریب و دل حزین بی هر حجابم

دمادم می نمود لعن دشمنانش

به وقت خواب او اندر بیانش

از این رو سیّد «سجّاد» هر دم

کند لعن بر عدوی آلِ خاتم

ص: 422


1- . موسوعة الامام الحسین علیه السلام ، ج 13 ، ص 1085؛ کتاب حضرت رقیه سلام الله علیها ، ص 45.

صاحب کتاب «حضرت رقیة سلام الله علیها » از کتاب «ریاض القدس» نقل نموده است: دختر سه ساله امام حسین علیه السلام ، حضرت رقیه سلام الله علیها در خواب دید سر مقدس پدرش امام حسین علیه السلام در میان طشت طلا جلو یزید می باشد و او با چوب خیزران بر لب و دندان پدرش می زند:

«و الرأس یستغیث إلی ربّ السماء.»

(و سر مطهّر به پروردگار آسمان استغاثه می کند.)

پس حضرت رقیه سلام الله علیها از دیدن سر مقدّس پدر خود و خوردن چوب به فزع و جزع در آمدند و با وحشت از خواب بیدار شدند و در حالی که اشک می ریختند، فریاد می زدند:

«وا أبتاه، وا غربتاه، إیتُونی بوالدِی و قُرةِ عینی، لإنی رأیتُ رأسَه بینَ یدی یزیدَ و هو ینکثه.»

(وای پدر جان، وای از غریبی، پدر و نور چشمم را بیاورید، الآن در خواب دیدم که سر بریده پدرم در مقابل یزید است و او [با چوب خیزران] بر لبان آن بزرگوار می زند.)

و آن سر با خداوند متعال استغاثه می کرد و می نالد. از این حضرت رقیه سلام الله علیها متصل صدا می زدند: من سر بابایم را می خواهم. آن اسیران هر چه کردند، حضرت رقیه سلام الله علیها ساکت نشدند و ناله و گریه ایشان زیادتر می شد. از این رو حضرت امام زین العابدین علیه السلام آمدند و خواهر را در بر گرفتند و به سینه چسباندند و تسلا دادند و فرمودند: ای نور دیده! صبر کن و با گریه دل ما را مسوزان. ولی باز آرام نگرفتند و می گفتند بابا جان حسین! و آن قدر اشک ریختند که روی دامان حضرت امام سجّاد علیه السلام

«حتّی غُشی علیها و أنقَطَعَ نَفَسُها.»

(تا آن که غَش کردند و نفس ایشان قطع شد.)

حضرت امام زین العابدین علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام همه گریه کردند و آن بزرگواران طوری ناله می کردند و به صورت می زدند و چنان صیحه می زدند که صدا به گوش یزید رسید.

بدید رقیه در خوابِ شبانه

سرِ والا پدر را ظالمانه

میان طشتِ طلائی به افغان

جلوی آن یزیدِ پستِ نادان

و حال آن که زند او با خباثت

همی با چوب خیزران به ساعت

ص: 423

به دندان ها و لب های جنابش

بدون ترس ز ربّ و از عتابش

و حال آن که سر آن شاه مظلوم

نماید استغاثه نزد قیوم

لذا آن دختر الحقّ یگانه

همی با وحشتِ بسیار و ناله

ز خواب خود به حالی مشفقانه

همی بیدار شد بی هر بهانه

ز ترس و دم به دم با ذکر یا ربّ

صدا می زد پدر را در دل شب

دمادم با فغان و اشک بسیار

صدا می زد پدر جان بین اطهار

صدا می زد کجا رفت جمله هستم

کنون حاضر کنید شاه ألستم

کنید حاضر پدرم را هم اکنون

خودم دیدم سرش گردیده پر خون

به طشتی در حضور کافر دون

یزید بی خبر از حقّ و ملعون

و حال آن که به چوب خیزرانی

همی می زد به آه و صد فغانی

به لب ها و به دندان های آن شاه

همی خندان در آن لحظهٔ جانکاه

هر آن چه می نمودند آن اسیران

که دلداری دهند او را به یک آن

فزون می گشت آه و گریه هایش

فزون می شد دوباره ناله هایش

از این رو سرورِ یکتا پرستان

علیّ بن الحسین آن نورِ یزدان

گرفت خواهر خود را در همان حال

به آغوشش به لطف و عشق و اجلال

نهاد بر سینهٔ خود خواهرش را

همی با مهربانی و تسلا

سپس فرمود آن مولای افلاک

به زیبا خواهرش زادهٔ لولاک

نما صبر لحظه ای با غم گساران

عزیز بی قرین و بهتر از جان

چنین با گریه هایت دل پریشان

عزیزِ جان من، قلبم مسوزان

ولی از گریهٔ بسیار ناگاه

به آغوش برادر با چنان آه

به یک باره به آهی گشت مدهوش

نفس در سینه اش در بین آغوش

به یک باره بشد قطع با دلی خون

برای لحظه ای با حال محزون

که نادیده کسی مثلش به گردون

به هر جا و مکانی از همه گون

ص: 424

از این رو اهل بیت اندر خرابه

امام و هم زنان بس مشفقانه

زدند بر صورت و بر سر و سینه

به آه بی مثالی با چه صیحه

که از آن ضجه ها یزید کافر

همی بیدار شد در لحظه با زجر

از این آزار آن دختر معصوم

شده «سجّاد» محزون همچو قیّوم

طاهر بن عبداللّه دمشقی می گوید سر یزید روی زانوی من بود و همین که صدای شیون از خرابه بلند شد، دیدم سر پوش از سر طشتی که سر مقدّس امام حسین علیه السلام در آن قرار داشت، کنار رفت و سر مقدّس از داخل آن تا نزدیک بام قصر بلند شد، و فرمود:

«اُختی! اُسْکُتِی إبنتی.»

(خواهرم [زینب]! دخترم را ساکت کن.)

سپس سر مقدّس امام حسین علیه السلام به طرف یزید برگشت و به یزید فرمود: ای یزید! من با تو چه کرده بودم که مرا کشتی و عیالم را اسیر کردی. یزید گفت: طاهر چه خبر است؟ گفتم: نمی دانم در خرابه چه پیش آمدی شده، ای یزید! که سر امام حسین علیه السلام این کلمات را به تو و به خواهرش زینب سلام الله علیها می گوید. یزید فوراً غلامش را به خرابه فرستاد، وقتی برگشت گفت: دختر صغیرهٔ امام حسین علیه السلام از خواب بیدار شده و پدرش را می خواهد. یزید گفت:

«اِرْفَعُوا رَأْسَ اَبیها إلیها.»

(سر پدرش را برای او ببرید.)

تا آرام بگیرد، پس سر مطهّر را در میان طشت طلا نهادند و به خرابه بردند. همین که حضرت رقیه سلام الله علیها سر مقدّس پدر را دیدند:

«فَانْکَبَّتْ عَلیهِ تقَبَّلُهُ و تَبْکی و تَضربُ علی رَأسُها و وَجْهِها حَتّی امْتَلأَ فَمُها بِالدَّم.»(1)

(خود را بر آن سر انداخت و صورت پدر را می بوسید و بر سر و صورت خود می زد تا این که دهان مبارکشان پر از خون شد.)

ص: 425


1- . کتاب حضرت رقیه سلام الله علیها ، ص 32.

صاحب کتاب «أنوار الشهادة» از کتاب «عوالم العلوم» و بعضی کتب دیگر روایت کرده است: که در میان اسیران، دختر کوچکی از امام حسین علیه السلام باقی مانده بود و اسم او بنابر قولی رقیه سلام الله علیها بود و از عمر شریفش سه سال گذشته بود و حضرت سیّد الشهداء علیه السلام او را بسیار دوست می داشتند و آن دختر بعد از شهادت پدرشان در شب و روز بسیار گریه می کردند که از گریه او دل اهل بیت علیهم السلام مجروح می شد و دائماً از اهل بیت علیهم السلام سؤال می کرد: پدر من کجا رفت؟ و چرا پدرم از من دوری نمود؟

اهل بیت علیهم السلام در جوابش می گفتند: پدرت به سفر رفته است. ولی با این وجود آرام نمی گرفت و با وعده آن ها آرامش پیدا نمی کرد، و شب و روز در خرابه شام در فراق امام می گریست، تا این که شبی از شب ها در عالم رؤیا پدرش را دید و در خواب به خاطر درد اسیری و مفارقت و مهجوری از پدر خود گلایه می کرد، که ناگاه از خواب بیدار شد، و پدر خود را ندید. از این رو ناله و فریاد کرد، اهل بیت:دور او جمع شدند و آن یتیم را برداشتند و در دامن خود نشاندند و سبب گریه هایش را از او سؤال کردند. گفت: اکنون، پدرم از سفر آمده بود و من در دامن پدرم بودم، الآن به کجا رفت؟

«ایتُونی بِوالِدی وَ قُرَّهَ عَیْنی.»

(پدرم و نور چشم مرا بیاورید.)

ولی اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام، هرچه می خواستند او را تسلی دهند:

«اِزْدادَتْ حُزْناً وَ بُکاءً.»

(گریه و ناله او زیاده می شد.)

پس، از شدّت گریه او اهل بیت علیهم السلام همه به گریه افتادند و مصیبت ایشان تازه شد و صداها به ناله و گریه بلند کردند.

«وَ لَطَمُوا الْخُدُودَ وَ حَثُّوا عَلی رُؤُوسِهِمُ التُّرابَ وَ نَشَرُوا الشُّعُورَ وَ قامَ الصِّیاحُ فسمع یزید لعنة اللّه علیه بکائهم.»

(بر صورت خود زدند و خاک آن خرابه را بر سر خود ریختند و موهای خود را پریشان کردند و صدای صیحه [و ناله] ایشان بلند شد به نحوی که به گوش یزید ملعون رسید.)

یزید پرسید: چه خبر است؟ گفتند: دختر کوچکی از [امام] حسین [ علیه السلام ] باقی مانده و اکنون پدر خود را در خواب دیده، و حال که از خواب بیدار شده و او را نمی بیند، از اهل بیت

ص: 426

خود، پدرش را می طلبد و در فراق پدر گریه می کند و اشک حسرت از دیدگان می ریزد، و اهل بیت [علیهم السلام]، به جهت گریه آن یتیم به گریه افتاده اند. پس آن ملعون همین که این را شنید گفت:

«اِرْفَعُوا رَأْسَ اَبیها وَ حُطُّوهُ بَیْنَ یَدَیْها وَ تَتَسَلّی بِهِ.» (1)

(اکنون سر پدر او را ببرید و در نزد او بر زمین بگذارید تا با دیدن سر پدر تسلی پیدا کند.)

یزید ملعون می خواست با این کار به زخم قلوب اهل بیت علیهم السلام و دختر نازدانه امام حسین علیه السلام ، نمک بزند. و إلا هیچ دختری با دیدن سر بریده تسلا پیدا نمی کند. چه برسد به این که آن سر، سر پدرش باشد. به همین جهت وقتی حضرت رقیه سلام الله علیها ، سر مقدّس پدر را دید، از شدّت غم و غصه، قلب مبارکشان متلاشی شد و دق نمودند. لذا از برخی از اعاظم شنیده شده که وقتی می خواستند سر مقدّس حضرت سیّد الشهداء علیه السلام را وارد خرابه نمایند، حضرت زینب سلام الله علیها به آن ها فرمودند: سر را وارد خرابه نکنید. چرا که اگر این دختر سر پدرش را ببیند جان می دهد.

بگفته طاهر بن عبداللّهِ دمشقی

بُدم نزد یزید از بعد فسقی

که ناگه شیون و ضجه و ناله

صدایش کرد غوغا در کرانه

و حال آن که یزید در حال مستی

سرش بر زانوی من بود لختی

که دیدم ناگهان از داخل طشت

سر مولای عالم با چه حشمت

بُرون آمد و فرمود بس شتابان

به زینب خواهرش با اشک ریزان

کنون ساکت نما خواهرِ والا

سه ساله دخترم را بین اعدا

ز بعد آن به خشمی بس فراوان

سرِ مقدّس آن شاهِ مردان

حسین بن علیّ آن اصل ایمان

نمود رو به یزیدِ پستِ نادان

سپس فرمود ای ملعونِ کافر

مگر من با تو اندر مُلکِ داور

چه کردم که چنین مظلوم و عطشان

مرا کُشتی و بعد از آن به افغان

عیالم را چنین محزون و دل خون

اسیر خود نمودی بین گردون

بدون حرمتی آن هم پریشان

به جوری که ندیده خلقِ دوران

ص: 427


1- . انوار الشهادة، ص 322.

از این اعجاز گشت یزید حیران

لذا وحشت زده و گشته لرزان

به من گفت چه شده در لحظه و حال

که گردیده چنین غوغا به اجلال

بگفتم که نمی دانم هم اکنون

چه گشته در خرابه یا که بیرون

که رأس آن ولیّ و نور افلاک

چنین فرمود با تو بس غضبناک

از این رو با چنان ترسی و وحشت

غلامش را فرستاد در همان وقت

به سوی آن خرابه با چه افسون

که چون برگشت او مانند مجنون

بگفت به آن پلید آتش افروز

ز بین جملهٔ اطفال دیروز

سه ساله دختری با قلب سوزان

ز خواب بیدار گشته بین یاران

بخواند پدرش را با فروزی

که سوزاند جهانی را به سوزی

از این رو گفت با بغض فراوان

بَرید رأس پدر را در همین آن

برایش تا پس از این رنج و آلام

شود زین پس دگر در لحظه آرام

لذا رأس مقدّس را شبانه

نهادند بین طشتی بی نشانه

ببردند از برای ماه پاره

در آن نیمه شب و بس ظالمانه

که چون دید در زمانی عاشقانه

همی رأس پدر را آن یگانه

گرفت رأس پدر را او به آغوش

بشد در لحظه آرام و چه خاموش

ز بعد درد و دل هائی جگرسوز

که بودند جملگی الحقّ که لب دوز

چو دید رأس پدر را او در آغوش

به خون آغشته و در لحظه خاموش

بزد بر سر و بر صورت به نوحه

همی با اشک بسیار و به ضجه

که از آن ضربه های وجه و صورت

دهانش گشت پر خون نزد عترت

چو دید رگ های بُبْریده ز خنجر

نگاهی کرد بر آن صورت و سر

که ناگه دید آن لب های بابش

ز چوب خیزران بی هر حجابش

شده صد پاره همچو قلب نازش

از این رو با دلی از غصه رازش

نهاد لب بر لبِ بابش مجالی

ز بهر بوسه ای با یک جلالی

ص: 428

که قالب کرد تهی با اشک و آهی

ز هجران پدر با یک نگاهی

الهی جان دهد «سجّاد» الآن

از این بی تابی عمه ز هجران

وقتی یزید دستور داد سر مقدس حضرت سیّد الشهداء علیه السلام را وارد خرابه کنند، یکی از خادمان آن ملعون، سر منوّر را برداشته در طبقی گذاشته و سرپوشی بر روی آن کشیده و سر مقدّس را آورد و به نزد آن یتیم گذاشت. آن طفل فرمود: این چه چیز است که در نزد من گذاشته ای؟ من پدرم را از شما می خواهم، شما طعام می آورید؟ عرض کردند: پدر مظلومت در اینجا است. چون سر پوش را کنار زد، آه آه، سر بریده ای را دید که زیر آن گذاشته اند و لب های او از عطش خشکیده است. آن یتیم پرسید:

«ما هذَا الرَّأْسُ؟»

(این سر کیست؟)

به حضرت رقیه سلام الله علیها گفتند:

«هذا رَأْسُ اَبیکَ.»

(این سر پدرت است.)

پس آن یتیم آهی کشید و آن سر مبارک را برداشت و بر سینه خود چسباند و می گفت:

«یا أبَتاهُ! مَنْ ذَا الَّذی خَضبکَ بِدِمائکَ؟»

(ای پدر جان! چه کسی صورت منوّرت را با خونت خضاب [و رنگین] کرده؟)

«یا أبتاهُ! منْ ذَا الَّذی قَطع وَریدَیْکَ؟»

(ای پدر جان! چه کسی رگ های گردنت را بریده است؟)

«یا اَبَتاهُ! مَنْ ذَا الَّذی اَیْتَمَنی عَلی صِغَرِ سِنّی؟»

(ای پدر جان! کدام ظالم مرا در کودکی یتیم کرده است؟)

«یا أبتاهُ! لِلْیَتیمَةِ حَتّی تَکْبُرُ؟»

(ای پدرجان! چه کسی متکفّل یتیم تو می شود تا بزرگ شود؟)

«یا اَبَتاهُ مَنْ لِلنِّساءِ الْحاسِراتِ؟»

ص: 429

(ای پدر جان! چه کسی به فریاد این زنان بدون چادر(1) می رسد؟)

«یا اَبَتاهُ! مَنْ لِلأَرامِلِ الْمُسَبَّیاتِ؟»

(ای پدر جان! چه کسی دادرسی از این زنان بیوه و اسیر می کند؟)

«یا اَبَتاهُ! مَنْ لِلْعُیُونِ الْباکِیاتِ؟»

(ای پدر جان! چه کسی نظر مرحمتی به سوی این چشم های گریان ما می کند؟)

«یا اَبَتاهُ! مَنْ لِلضّایِعاتِ الْغَریباتِ؟»

(ای پدرجان! چه کسی متوجّه این زنان بی صاحب غریب خواهد شد؟)

«یا اَبَتاهُ! مَنْ لِلشُّعُورِ الْمَنْشُوراتِ؟»

(ای پدرجان! چه کسی از برای این موهای پریشان خواهد بود؟)

«یا أبتاهُ! منْ بَعْدکَ وا خَیْبَتاهُ؟»

(ای پدر جان! بعد از تو چه کسی متوجه یتیم های تو خواهد بود؟)

«یا أبتاهُ! منْ بَعدکَ وا غُرْبَتاهُ.»

(ای پدر جان! بعد از تو کسی را نداریم، داد از غریبی و بی کسی.)

«یا أبتاه! لَیْتَنی کُنْتُ لَکَ الْفِداءُ.»

(ای پدر جان! کاش من فدای تو می شدم.)

«یا أبتاهُ! لَیْتَنی کُنْتُ قَبْلَ هذَا الْیَوْمِ عَمْیاءُ.»

(ای پدر جان! کاش من پیش از این روز کور شده بودم، و تو را به این حال نمی دیدم.)

«یا أبتاهُ! لَیْتَنی وَسَدْتُ الثَّری وَ لا اَری شَیْبُکَ مُخَضَّبا بِالدِّماءِ.»

(ای پدر جان! کاش مرا در زیر خاک پنهان کرده بودند و نمی دیدم که محاسن مبارکت به خون خضاب شده باشد.) (2)

ص: 430


1- . البته پر واضح است که آن بزرگواران حجاب داشتند، ولی در بین حجاب های متعددی که اهل بیت:داشتند، چادرها را غارت کرده بودند.
2- . انوار الشهادة، ص 323 تا 325.

آن قدر حضرت رقیه سلام الله علیها پدر را صدا می زدند و نوحه گری می کردند و اشک می ریختند که نفس مبارکشان به شماره افتاد و گریه راه گلویشان را گرفت و مثل مرغ سر کنده، گاهی سر مبارک را می بوسیدند و گریه می کردند و محاسن پر خون پدر را پاک می کردند:«کُلَما مُسِحَتْ دَمَ شَیبَتِهِ إحْمَرَ الشیبُ کما کانَ أوّلاً.»

(هر چه خون را از محاسن پدرشان پاک می کردند دوباره مثل اوّلش رنگین می شد.)

و در حالی که گریه می کردند، می گفتند:

«یا أبَه! مَن جَزَّ رأسکَ، یا أبی و من إرتَقَی فَوقَ صَدْرِکَ قابِضاً لحیتکَ؟»

(ای پدر! چه کسی سرت را بُریده [و جدا کرده] است. ای پدرم! چه کسی بر سینه مبارکت نشست در حالی که محاسن شریفت را گرفته بود؟)

بچه ها و زن ها و اهل و عیال امام حسین علیه السلام هنگامی که این صحنه ها را دیدند در اطراف حضرت رقیه سلام الله علیها ناله می کردند، که ناگاه دیدند:

«ثُم إنها وَضَعَتْ فَمَها علی فَمِهِ الشریفِ و بَکَتْ طَویلاً.»

(پس حضرت رقیه سلام الله علیها لب بر لب شریف پدر نهادند، و زمانی طولانی گریه نمودند.)

یک مرتبه سر مقدّس امام حسین علیه السلام صدا زدند:

«فَناداها الرأسُ بِنْته اِلیَّ اِلیَّ هَلُمی فَاَنا لکِ بالإنتظارِ.»

(سر مقدّس امام حسین علیه السلام صدا زدند نور دیده به سوی من بیا بیا که در انتظار تو هستم.)

چون حضرت رقیه سلام الله علیها این صدا را شنیدند:

«فَغُشِی عَلَیها غَشْوَةً لَم تفُقْ بَعْدَها(1)، فَلَمّا حَرَّکُوها اِذا هِیَ قَدْ فارَقَتْ رُوحُهَا الدُّنْیا.»

(غشی بر آن نازدانه عارض شد که از نفس افتادند و دیگر به هوش نیامدند، همین که اهل بیت او را حرکت دادند دیدند که روح شریفش از بدنش مفارقت کرده.)

پس اهل بیت علیهم السلام صداها را به گریه شدیدی بلند کردند و حزن و عزای اهل بیت علیهم السلام تازه شد و هرکسی که از اهل شام حاضر بود صدا به گریه و ناله بلند می کرد.

«فَلَمْ یُری فی ذلِکَ الْوَقْتِ اِلاّ باکٍ وَ باکِیَةٍ.»

ص: 431


1- . کتاب حضرت رقیه سلام الله علیها ، ص 33 .

(پس در آن وقت دیده نشد مگر مرد و زن گریه کننده.)(1)

ز بین اهل بیت شاهِ مردان

حسین بن علیّ آن نورِ یزدان

یکی دردانه ای بود دل پریشان

رقیه نام و دائم طول دوران

طلب می کرد پدرش را ز یاران

همی با گریه و نالان و افغان

که از بی تابی آن نازدانه

همه گریان بُدند با آه و ناله

ولی اندر جوابش بس شکیبا

همگی با دلی گردیده شیدا

به او گفتند پدر با جمله اقوام

سفر رفته عزیزا با چه اکرام

ولی با این وجود در شام ویران

دگر طاقت ز کف داد اشک ریزان

هر آن چه می نمودند در زمانی

شود آرام ز بعد هر بیانی

دگر ساکت نمی شد تا که یک شب

بدید در عالم رؤیا به یک تعب

پدر را ناگهان در آن بزنگاه

از این رو با دلی محزون و با آه

نمود شکوه همی از دردِ هجران

ز درد آن اسیری و ز عدوان

چرا که دیده بود با قلب محزون

به خوابش باب خود را بس دگرگون

از این رو متصل با اشک بسیار

صدا می زد همی با حال غم بار

به نزدم آورید در حال و لحظه

پدر و نور چشمم را به لمحه

کنون بابم به نزدم بود دائم

بُدم در دامنش هر لحظه نائم

نهاده بود سرم را او به زانو

ز سفر نزد من برگشته بود او

ولی هر چه که از بهر تسلا

به او جمله بگفتند با مدارا

نمی شد لحظه ای ساکت و آرام

همی بی تاب بود زآن رنج و آلام

از این رو جمله با دیدن این حال

ز دختر بچه ای در اُوج آمال

پریشان گشته بودند مشفقانه

به افغانِ زیادی آن میانه

ص: 432


1- . انوار الشهادة، ص 325.

دوباره گشته بود کلّ مصائب

به یک باره همه تازه و صائب

از این رو آن زنان با اشک و ندبه

زدند لطمه به صورت ها و گونه

پریشان مو و با احوال بی تاب

بریختند خاک غم بر سر به مهتاب

ز قلب خسته با آهی نهفته

زدند فریادها و جمله صیحه

به نحوی که رسید زآن جور و بی داد

صدا بر آن یزیدِ بوده شیّاد

از این رو گفت آن کافرِ ملعون

چه گشته ناگهان در حال و اکنون

بگفتند دختری از شاه مظلوم

حسین بن علیّ آن ذاتِ معصوم

کنون دیده به خوابش نازدانه

پدر را زین سبب بی هر بهانه

بخواند باب خود با سوز افزون

به اشک بی مثالی با دلی خون

بگفت ملعونِ بی خبر ز انصاف

برید از بهر آن زادهٔ اشراف

سر بریدهٔ بابش بدان طشت

به نزد او کنون در لحظه و وقت

که گردد لحظه ای آرام در آن

تسلائی کند پیدا به آن جان

از این رو بر زیر سرپوش و مندیل

نهادند آن سرِ مولای جبریل

سپس بردند نزد آن یگانه

ولی در لحظه ای بس عارفانه

بفرمود آن عزیز و ماه پاره

در آن بی تابی و آن اشک و لابه

ننمودم طلب غذا در اینجا

چه آوردید برایم جای بابا

بگفتند به جنابش ای عزیزا

بُوَد مقصود تو نزدت هویدا

چو زد سرپوش را آنی کناری

صدا زد ناگهان با آه و زاری

پدر جان چه کسی با این شقاوت

خضاب کرده جمالت را به قسوت؟

پدر جان چه کسی با این عداوت

بریده گردنت را با خباثت؟

پدر جان چه کسی در این صغیری

یتیمم کرده و خوار و اسیری؟

پدر جان کن به عمه یک نگاهی

ببین مضروب گشته با چه آهی

پدر جان چه کسی در این اسارت

نماید از همه ماها کفالت؟

ص: 433

پدر جان چه کسی از جمله نسوان

حفاظت می کند از روی احسان؟

پدر جان از برای جمله اطفال

ز بهر بیوه زن ها در همه حال

چه کس از بهر این جمع پریشان

بُوَد فریاد رس، بعد تو الآن؟

برای ما در این ایّام غربت

ز بعد کربلا نادیده عزّت

پدر جان بعد تو در کلِّ عالم

به کلّ وسعت و هر جا دمادم

چه کس باشد برای این عزیزان

برای تک تک چشمانِ گریان؟

پدر جان چه کسی در این اسارت

کند بر ما عنایت، با وجاهت؟

پدر جان از برای خلق حیران

پریشان گشته موهائی ز افغان

چه کس باشد پس از تو بین مردم

در این ظلمت سرا، بی جمله انجم؟

پدر جان بعد تو در کلّ هستی

ز ایتامت چه کس بی هیچ سستی

حفاظت می کند بی هیچ منّت

به دور از طعنه و آزار و محنت؟

پدر جان بعد تو وای از غریبی

ز ظلم ناکسان با نانجیبی

پدر جان کاش می گشتم فدایت

پدر جان کاش قبل این جنایت

به لحظه کور می گشتم به گیتی

نمی دیدم تو را این گونه لختی

پدر جان کاش جسمم زیر این خاک

همی دفن گشته بود با پیکری چاک

ولی اندر مجالی و زمانی

نمی دیدم محاسنت به آنی

شده باشد به خونت بین اغیار

خضاب این گونه با ظلمی شرر بار

پدر جان چه کسی بگرفته در دست

محاسن شریفت را بدین هست

و حال آن که نشسته با اهانت

به روی سینه ات با بغض و جرأت

پدر جان از قفا چه کس به خنجر

به پیش چشم عمه با چنان زجر

بریده حنجرت را بین صحرا

همی عطشان و با آن ظلم عظما

هر آن چه با دو دست کوچک خویش

ز آن صورت مولا با دلی ریش

همی خون های تازه را به ماتم

به لحظه پاک می کرد در همه دم

ص: 434

دوباره مثل اوّل آن محاسن

پر از خون می شدند ظاهر چو باطن

از این رو گشت بی تاب با دلی خون

سه ساله دختر مولای گردون

که از آن ناله ها جملهٔ اطفال

به همراه همه زن ها به اجلال

شدند در ناله ای جان سوز و جانکاه

که دیدند ناگهان با چهره ای ماه

نهاد لب بر لبِ آن نورِ اللّه

حسین بن علیّ یکتا شهنشاه

برای ساعتی با اشک و واله

به شوقِ بی مثالی آن سه ساله

که ناگه جملگی اندر میانه

به صوتِ بس حزینی بی نشانه

شنیدند رأس آن مولا و آن شه

همی گوید به دُختش بین آن رَه

بیا نزدم عزیز و نورِ دیده

که هستم چشم به راهت جور دیده

چو بشنید این صدا را در خرابه

برفت از هوش به عشقی جاودانه

که دیگر زآن نشد در لحظه هشیار

به پیش چشم عمه بین ابرار

که ای کاش سیّد «سجّاد» در دم

بمیرد بهر این غصه و ماتم

دلیلی بر وجود حضرت رقیّه سلام الله علیها

مرحوم علامه امینی قدس سره برای اثبات خلافت بلا فصل حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به مآخذ و روایات بسیاری استناد کرده اند. و در این بین اشعاری که در خصوص واقعهٔ غدیر خم سروده شده است، نقش به سزا و ارزنده ای دارد و نشان دهندهٔ شهرت و تواتر این واقعه در بین همگان می باشد. به نحوی که حتّی در بین شعراء و مردم عادی نیز مشهور و متواتر بوده است. از این رو در مورد حضرت رقیه سلام الله علیها نیز علاوه بر وجود روایات، اشعاری نیز وجود دارد، که نشان از وجود این نازدانهٔ مجلله در بین فرزندان حضرت سیّد الشهداء علیه السلام دارد. و به نحوی این اشعار هر شک و شبهه ای را در مورد وجود دختری به نام رقیه سلام الله علیها برای حضرت سیّد الشهداء علیه السلام بر طرف می کند. آن هم وقتی بدانیم شاعر آن اشعار در قرن دوّم هجری می زیسته و زندگی می کرده است. و با چنین نقلی هیچ شکی باقی نخواهد ماند که حضرت سیّد الشهداء علیه السلام دختری به نام رقیه

ص: 435

سلام الله علیها داشته اند. چنانچه محقق بزرگوار حسن انصاری زاده در کتاب «مبانی و منابع مقتل» نگاشته است:

اشعار سیف بن عمیره نخعی از نمونه اشعاری است که جنبهٔ تاریخی دارد و متعلق به میانهٔ قرن دوّم هجری است. وی از اصحاب حضرت امام صادق و امام کاظم سلام الله علیها و از راویان برجستهٔ شیعه به حساب می آید. قصیدهٔ صد و شش بیتی آن جناب است که با:جَلَّ المُصابُ بمن أصبنا فاعذری

یا هذة و عن الملامَة فاقصری

شروع شده است. نمونه هایی از این قصیده این است:

و سکینة عنها السکینة فارقت

لمّا ابتدیت بفرقة و تغیّر

و رقیة رقّ الحسود لضعفها

و غدا لیغدرها الّذی لم یعذّر

و لاُمّ کلثوم یجد جدیدها

لئم عقیب دموعها لم یکوّر

لم أنسها و سکینة و رقیّة

یبکینه بتحسّرٍ و تزفّر

یدعون امّهم البتولة فاطماً

دعوی الحزین الواله المتحیّر

یا امّنا هذا الحسین مجدلا

ملقی عفیراً مثلَ بدر مزهّر

حضرت سکینه ای که سکینه و آرامش از او جدا گشته چرا که به فراق امام زمان خود مبتلا گشده.

حضرت رقیّه ای که حسودان هم برای ناتوانیش به رقّت افتاده اند و فردای قیامت از او پوزش می خواهند امّا این پوزش بی فایده است.

و اُمّ کلثوم هر لحظه صورت اشک آلود خود را که پایان ندارد پاک می نماید.

هیچ گاه اُمّ کلثوم، سکینه و رقیّه را فراموش نمی کنم که برای امام حسین علیه السلام با حسرت و ناله گریه می کنند.

آنان با حالت حیران و سرگردانی مادر خود بتول فاطمه را می خوانند.

ای مادر! این ماه روشن که به روی خاک افتاده حسین علیه السلام است.(1)

ص: 436


1- . مبانی و منابع مقتل، ص182.

دل جوئی یزید از امام زین العابدین علیه السلام

وقتی که مردم تا حدودی از تبلیغات سوء بنی امیه دربارهٔ اهل بیت علیهم السلام آگاه شدند و به خاطر به شهادت رساندن پارهٔ تن رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم ، حضرت سیّد الشهداء علیه السلام شروع به ملامت یزید نمودند و اعتراضات مردم روز افزون شد، یزید از در ملاطفت وارد شد و از حضرت امامزین العابدین علیه السلام به نحوی در ظاهر دل جوئی نمود و مسئولیت تمام جنایاتش را به گردن ابن زیاد انداخت و خدمت حضرت امام سجّاد علیه السلام عرض کرد:

«خداوند پسر مرجانه را لعنت کند، به خدا سوگند که اگر من به جای او بودم، هر پیشنهادی پدرت می کرد، قبول می کردم و تا آنجا که می توانستم [برای عمل به پیشنهادهای ایشان] می کوشیدم، هر چند به قیمت کشته شدن بعضی از فرزندانم تمام می شد، و نمی گذاشتم ایشان را بکشند، و لیکن تقدیر الهی چنین بود که دیدی.

سپس محضر حضرت امام سجّاد علیه السلام عرض کرد: هر حاجتی که داشتید از مدینه با من مکاتبه کنید. البته در میان خاندان تو و مردم مسلمان ممکن است مسائلی اتفاق بیفتد، شما در آن مسائل با ایشان همکاری نکنید.»

حضرت امام سجّاد علیه السلام با شنیدن این سخنان صورت مبارک خود را از یزید برگرداندند و جوابی نداد چرا که حضرت از باطن این معذرت خواهی یزید، آگاه بودند و می دانستند که تمام این حرف ها جهت فرار از کیفر و مجازات جنایاتی است که او مرتکب شده است.(1)

روزی یزید از حضرت امام زین العابدین علیه السلام درخواست نمود که هر حاجتی دارند از او بخواهند، از این رو حضرت امام سجّاد علیه السلام به او فرمودند:

«حاجت اوّل من آن است که سر پدرم حسین علیه السلام را به من بازگردانی تا از آن توشه برگیرم. دوّم آن چه را که سپاهیان تو از اموال زنان به غارت برده اند به ایشان بازگردانند.(2)

حاجت سوّم آن که

ص: 437


1- . تحلیلی از زندگانی امام سجّاد علیه السلام ، ج1، ص265.
2- . مقصود حضرت از بازگرداندن اموال، زر و زیورهايی که در روز عاشورا از اهل بیت علیهم السلام غارت کرده بودند، نبود. اگر چه اموال زیادی را در روز عاشورا به غارت برده بودند و اموال بسیاری را شامل می شد، بلکه مقصود حضرت بازگرداندن یادگارهای نفیسی بود که از مادرشان حضرت زهرا سلام الله علیها و حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و جدّ بزرگوارشان رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم مانند عمامه، زره و شمشیر و دیگر وسائلی که بالاتر از هر ثروتی بودند، و از اهل بیت نبوّت علیهم السلام به یادگار مانده بودند.

اگر می خواهی مرا بکشی، شخص امینی را همراه اهل بیت پیامبر علیهم السلام بفرست تا ایشان را به مدینه برساند.»(1)

یزید عرض کرد: اما روی پدرت را هرگز نخواهی دید و از کشتن تو نیز درگذشتم، از این رو به غیر از تو، زنان را شخص دیگری به مدینه باز نمی گرداند. و اما آن چه را سپاهیان از شما بردند را من چند برابر در عوض آن می دهم، ولی حضرت امام سجّاد علیه السلام فرمودند: مال تو را نمی خواهیم و آن ارزانی خودت باد! آن چیزهائی را که از ما گرفتند می خواستم، برای آن که چرخ نخ ریسی حضرت فاطمه سلام الله علیها دختر محمّد صلی الله علیه واله وسلم و مقنعه و گردن بند و پیراهن ایشان در بین آن ها بود.

پس یزید فرمان داد آن ها را بازگرداندند و خودش نیز دویست دینار به آن ها افزود، ولی امام سجّاد علیه السلام آن دویست دینار را به فقرا انفاق کرد و سپس یزید دستور داد اسرا را به وطن خود، شهر مدینه، بازگرداندند.(2)

البته در تاریخ «حبیب السیر» نقل شده است: یزید بن معاویه در نهایت سرهای شهداء کربلا را به حضرت امام علیّ بن الحسین علیهما السلام تسلیم کرد و حضرت آن سرهای مقدّس و منوّر را در روز بیستم ماه صفر [روز اربعین] به ابدان طاهره بازگرداندند.(3)

ز بعد قتل آن مولای والا

حسین بن علیّ زادهٔ زهرا

چو مردمِ به ظاهر اهل ایمان

شدند آگاه قدری از دل و جان

ز مکر آل امیه به هر جا

در آن دوران بر پا شور و غوغا

بگفتا آن یزیدِ نطفه ناپاک

ز روی مکر به آن مولای افلاک

علیّ بن الحسین حضرت سجّاد

همان مظلومِ دیده جور و بی داد

خدا لعنت کند آن دون جلاد

همان زادهٔ مرجانهٔ شیّاد

به خدای جهان هر لحظه سوگند

که گر من آن زمان واقعاً بد

بُدم به جای آن ملعونِ کافر

همان ابن زیادِ کرده آن شر

ص: 438


1- . دمع السجوم ترجمه کتاب نفس المهموم، ص535؛ تحلیلی از زندگانی امام سجّاد علیه السلام ، ج1، ص266 .
2- . دمع السجوم ترجمه کتاب نفس المهموم، ص535.
3- . دمع السجوم ترجمه کتاب نفس المهموم، ص538.

بدون هیچ شکی هر زمانه

هر آن چه پدرت بس مشفقانه

به من می گفت در آن لحظه و حال

همه را می پذیرفتم به اجلال

به امر حضرتش با عشق و آگاه

عمل می کردم آنجا از همان گاه

اگر چه می شدم مبغوض عالم

و لو به قیمتی که در همان دَم

بریزند خونِ فرزندان و اهلم

همهٔ مردمان از نسل آدم

ولی به هیچ کس در کلّ هستی

به عزم راسخ و بی هیچ سستی

نمی دادم همی رخصت به آنی

که ریزد خون آن نورِ الهی

ولی تقدیر ذات کبریائی

همان بود که تو دیدی با بلائی

کنون هر حاجتی در هر زمانی

که داری گو به من اندر بیانی

که انجامش دهم در اسرع وقت

و لو اندر مدینه با کتابت

چو بشنید آن ولیّ شب نشینان

چنین زآن کافرِ ملعون و نادان

ز او روئی بگردانید در آن

به خشم بی مثالی بس نمایان

چرا که داند آن مظهرِ باری

بُوَد کلام او مکر و فراری

ز اعمالی که کرده با خباثت

به حقّ حضرتش با آن حسادت

به روز دیگری با مکر بسیار

دوباره گفت آن بدتر ز اشرار

اگر که حاجتی در طول ایّام

به هر جا و زمان و نابهنگام

همی رُخ داد گوئید تا به سرعت

اجابت من نمایم بی مرارت

از این رو حضرتِ مولی الموالی

امام ساجدین اندر مجالی

به او فرمود سَرِ آن نورِ یزدان

حسین بن علیّ را با دلیران

به من ده تا بگیرم از سَر شه

همیشه توشه ها هر آن و هر گه

ز بعد آن هر آن چه مردم دون

ز ما بردند با شوری به افسون

به خاک کربلا با آن اهانت

به جور بی مثالی با دنانت

به ما ده همگی را قبل رفتن

ز اینجا با دلی آرام و بس أمن

ص: 439

دگر این که اگر خواهی در اینجا

بریزی خون من را بین اعدا

همی شخص امینی را چنان مرد

بفرست همرهِ آل محمّد

ولیکن آن یزید گشته بی دین

بگفتا با عنادی گشته دیرین

نمی بینی دگر ای نورِ آئین

در این عالم و لو از بهر تسکین

سر آن سرور و شاه سرافراز

اگر چه بعد از آن مانند اعجاز

اجابت کرد با عزّت و اکرام

همی فرمایش مولا به فرجام

سپس گفت به امام و نورِ طاها

ز خون تو گذشتم شاهِ دانا

از این رو غیر تو مولای نامی

زنان را هیچ شخصِ با مرامی

نخواهد برد سوی شهر جدّت

در این ایّام گشته پر ز بدعت

ولی در عوض آن جمله اموال

که بردند از شما لشکر اضلال

دهم اموالِ بسیار و زیادی

در إزاء همه آن ها به شادی

ولی فرمود حضرت با شجاعت

نباشد قصد من مال و غرامت

هر آن چه که ز ما بردند جمله

بگو که آورند در حال و لحظه

همی قصدم نبوده مال و دینار

اگر چه برده اند آن قوم بدکار

طلاهای زیادی را چو طرار

بُوَد منظور من آن چرخ و ابزار

که با آن مادرم زهرا همیشه

به آن ریسندگی می کرد به گوشه

بُوَد مقصود من آن شال و معجر

یکی پیراهنِ والا ز مادر

به همراه گلوی بندی پر اختر

از آن بانوی بی همتای اطهر

به مثلِ عمامه و زره و شمشیر

که مانده از رسول اللّه به تدبیر

از این رو با عتاب و هم به اجبار

بگفت تا لشکریانش همه خوار

همه را آورند نزدش ز هر جا

سپس تمام آن ها را به احصا

به همراه شماری سکه و زر

بیاورد از برای شاه و سرور

که زرها را همی سبط پیمبر

نمود انفاق بین خلقِ داور

ص: 440

ز بعد آن همه با سوز و ماتم

شدند راهی شهرِ ذاتِ خاتم

که از این جور بی حد و فراوان

شده «سجّاد» دائم اشک ریزان

حرکت اهل بیت علیهم السلام به سمت مدینه

یزید لعنة اللّه علیه، به نعمان بن بشیر مأموریت داد تا همراه اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم و پرده نشینان رسالت باشد، و آنان را به مدینه برساند. و دستور داد اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام را شب هنگام از شام خارج نماید، که مبادا مردم با دیدن آن بزرگواران، متأثر گردند، و اوضاع شهر دگرگون گشته، و آشوبی به پا شود.

از این رو کاروان اهل بیت علیهم السلام بیابان ها را درمی نوردید و هیچ جا توقف نمی کردند، و به راه خود ادامه می دادند تا این که زنان بنی هاشم از مأمورانی که برای بازگرداندن ایشان به مدینه، همراه کاروان بودند، درخواست کردند که ایشان را از راه کربلا ببرند تا به زیارت حضرت سیّد الشهداء علیه السلام مشرف شوند، و قدری آتش سوزان فراق حضرتش را تسلی دهند. ولی همین که کاروان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام به کربلا رسید، مخدّرات علویّه صدا به ناله و شیون بلند کردند و چون سیل، اشک از دیدگان مبارکشان جاری می نمودند. و سه روز با اشکی ریزان و دلی سوزان و مالامال از هجران، همرا با ضجه و فریاد فراوان، در کربلا ماندند، و در تمام این مدّت هر چه توانستند، نوحه سرایی کردند. به حدی که صدای آن بزرگواران گرفت و دل هایشان بریان شد.(1)

به هر تقدیر وقتی زنان و اهل و عیال حضرت سیّد الشهداء علیه السلام از شام به عراق رسیدند، جابر بن عبداللّه انصاری هم در کربلا بود و او نیز با چند تن از بنی هاشم و خاندان رسول اللّه صلی الله علیه واله وسلم برای زیارت حضرت امام حسین علیه السلام به کربلا آمده بود. و همگی با هم به آن مقام مبارک رسیدند، و در عزای حضرت گریستند و زاری کردند، سیلی بر صورت های خود زدند، ناله های جانسوز سر دادند.(2)

ص: 441


1- . تحلیلی از زندگانی امام سجّاد علیه السلام ،ج 1،ص269.
2- . دمع السجوم ترجمه کتاب نفس المهموم، ص539.

ز بعد آن همه آزار بسیار

به شهر شام زآن قوم تبهکار

یزید دستور داد اندر زمانی

به نعمان بن بشیر که نهانی

برد آل محمّد را شبانه

به شهر مصطفی از آن خرابه

به دور از چشم مردم مخفیانه

ز خوف آن که آشوبی به لابه

به پا گردد همی در هر کرانه

ز ظلم آن یزید اندر زمانه

از این رو کاروان بی هر توقف

بدون استراحت با تکلُّف

عبور می کرد ز هر شهری به سرعت

که ناگه اهل بیت با جاه و عفت

بفرمودند ما را بین این راه

برید با این قلوب گشته پر آه

به سوی کربلا بهر زیارت

که شاید این زنانِ با درایت

شوند آرام قدری زین مصیبت

ز بعد آن همه آزار و خفت

که شاید آتش فراق یاران

تسلا یابد اندر آن بیابان

از این رو راه خود را بس شتابان

نمودند کج همی با اشک ریزان

به سوی کربلا غمگین و نالان

به آه بی مثال و چشم گریان

رسیدند چو به آن ارض الهی

بُدند آنجا گروهی با چه جاهی

به مثل جابر و جمعی ز اصحاب

تنی چند از بنی هاشم و اعراب

که هر یک از زنان با آه سوزان

ز روی مرکب و با اشک و افغان

بیفکندند خود را دل پریشان

به هر قبری چنان بی تاب و نالان

به ضجه و به فریاد و به ناله

همی بر سر زنان در حال ندبه

بریزند خاک بر سر با چه نوحه

به یاد شاه مردان دل شکسته

ز غم های روا گشته به غصه

ز عاشورا و شام و بین کوفه

از این رو جملگی با غصه و آه

زدند بر صورت خود بین آن راه

بیاد آن مصائبِ جگرسوز

همی بی تاب و با قلبی پر از سوز

ص: 442

برای یادگار نیک نامان

حسین بن علیّ آن نور یزدان

سپس بعد سه روز ماندن در آنجا

وداع کردند با آن شاه و مولا

برفتند به مدینه با اراده

همه از کربلا از پا فتاده

شده «سجّاد» دیگر زین مصائب

به مرگش مایل و در لحظه راغب

بشیر و خبر شهادت حضرت امام حسین علیه السلام

وقتی که حضرت امام زین العابدین علیه السلام همراه با اطرافیان به نزدیکی مدینه رسیدند، از مرکب های خود پیاده شدند و دستور دادند تا خیمه ها را بپا کنند و عمه ها و خواهرهای خود را پیاده کردند. آن گاه رو به بشیر بن حذلم کردند و فرمودند: بشیر! خداوند پدرت را بیامرزد، او مرد شاعری بود، آیا تو هم بهره ای از شعر داری؟ عرض کرد: آری یابن رسول اللّه! من نیز شاعرهستم. حضرت به او فرمودند: به مدینه برو و خبر شهادت حضرت امام حسین علیه السلام را به مردم مدینه برسان.

بشیر می گوید: بر اسبم سوار شدم و با شتاب حرکت نمودم تا به مدینه و به مسجد رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم رسیدم و آواز به گریه بلند کردم و این شعر را انشاء نمودم:

«یَا أَهْلَ یَثْرِبَ لاَ مُقَامَ لَکُمْ بِهَا قُتِلَ اَلْحُسَیْنُ فَأَدْمُعِی مِدْرَارٌ اَلْجِسْمُ مِنْهُ بِکَرْبَلاَءَ مُضَرَّجٌ وَ اَلرَّأْسُ مِنْهُ عَلَی اَلْقَنَاةِ تُدَارُ.»

(ای مردم مدینه! دیگر در مدینه اقامت نکنید، [و سر به بیابان ها بگذارید] چرا که حسین علیه السلام را کشتند و بدین جهت سیل اشک از چشمان من جاری است. بدن مقدّس ایشان، در کربلا میان خاک و خون افتاده و سر مبارکشان را روی نیزه ها شهر به شهر می گردانند.)

مردم مدینه با شنیدن صدای بشیر به سمت مسجد رسول اللّه صلی الله علیه واله وسلم هجوم آوردند و همگی صدای گریه و شیون بلند کرده، اطراف بشیر را گرفتند و از او که به شدّت گریه می کرد، تقاضا می کردند که اطلاعات بیشتری از اهل بیت پیامبر صلی الله علیه واله وسلم بدهد، بشیر می گوید به آن ها گفتم:

«اکنون [حضرت] علیّ بن الحسین علیهما السلام با عمه ها و خواهران خود نزدیک شهر و منازل شما فرود آمده است، و من فرستادهٔ ایشان به سوی شما هستم و جای حضرت را به شما نشان می دهم، پس در مدینه هیچ زنی نماند مگر این که زاری و شیون کنان از خانه بیرون آمد و من مرد و زن گریان بیش تر از آن روز ندیدم و همچنین روزی تلخ تر از آن برای مسلمانان ندیدم و در آن

ص: 443

زمان کنیزی را دیدم که برای حضرت امام حسین علیه السلام با صدای بلند ناله و شیون می نمود و در حالی که اشک می ریخت می گفت:

نعی سیِّدی ناعٍ نَعاهُ فأوْجَعا

و أمرَضَنی ناعٍ نَعاهُ فأفجَعا

فعَینیَّ جُوداً بالدّموعِ و أسکُبا

وجوداً بدمعٍ بعد دمعکما معاعلی من دهی عرش الجلیل فزعزعا

فأصبح هذا المجدُ و الدّینُ أجدَعا

علی ابنِ نبیّ اللَّه و ابن وصیّه

و إن کان عنّا شاحطَ الدّارِ أشسعا

خبر مرگ مولای مرا داد خبر دهنده ای، پس دل را به درد آورد و چون آن خبر را داد مرا بیمار ساخت و اندوهگین کرد.

پس ای دو دیده من اشک بریزید و بسیار بریزید! باز هم اشک بریزید و باز هم اشک بریزید!

بر آن کسی که مصیبت او عرش خدای بزرگ را به لرزه در آورده. پس از این مجد و بزرگی و دین ناقص و خوار گشتند.

گریه کن بر پسر دختر پیغمبر او اگر چه منزل و سرای او از ما سخت دور است!

سپس آن کنیز گفت: ای خبر آورنده! اندوه ما را برای حسین علیه السلام تازه کردی و زخم هایی که التیام نیافته بود را دوباره باز نمودی، تو کیستی؟ گفتم: بشیر بن حذلم، مولای من علیّ بن الحسین علیهما السلام مرا فرستاد و ایشان در فلان مکان با زنان و اهل و عیال حضرت سیّد الشهداء علیه السلام خیمه زده اند.

ز بعد آن همه سختی و آزار

زمانی که رسیدند آل اطهار

به نزدیکِ مدینه دل شکسته

امامِ ساجدین غمگین و خسته

نمود بیرون شهر با کلّ اقوام

خیامِ خود بپا با جمله آلام

ز بعد آن جنابش بین افراد

بفرمود به بشیر با قلب ناشاد

خدا رحمت کند با لطف بسیار

پدرت را که بود مردی نکوکار

همی آگه ز شعر و هم سخن ور

به جمله شاعران الحقّ که مهتر

ص: 444

تو هم آیا برای شعر گفتن

چنان او بهره ای داری ز گلشن؟

نمود عرض به جنابش، یابن زهرا

منم زین فنِ زیبا بس هویدا

به لطف حضرت حقّ بهرمندم

چنان مرغی که باشد در کمندم

از این رو حضرتش فرمود با او

کنون رو در مدینه با تکاپو

بگو به مردمِ شهر مدینه

خبرِ کُشتن ما را به کینه

ز شهادت حسین و شاه مظلوم

نما آگه تمام خَلقِ محروم

از این رو آن بشیر اندر بیابان

به امر حضرت مولا پریشان

سوارِ مرکبش گردید در آن

ز بهر یک کلامِ ناله خیزان

همین که با همان شور فراوان

رسید به مسجد ختم رسولان

صدا زد مردمان را در سرآغاز

به اشک بی مثال و هم به آواز

که ای مردم یثرب دیگر اینجا

نمانید لحظه ای زین غم عظما

ز شهر مصطفی آن نورِ والا

نهید سر به بیابان و به صحرا

چرا که زادهٔ زهرا به غربت

به دشت کربلا با آن مصیبت

شده کُشته در آن وادی و آن دشت

همی مظلوم و با جور و به شدّت

که از آن اشک من گردیده ریزان

به مثل حاملان عرشِ یزدان

بمانده پیکرش در خاک و در خون

به دشت کربلا از جور ملعون

ز بعد آن که با جور فراوان

سرش را از قفا با جمع یاران

جدا کردند بس جوعان و عطشان

به ظلم بی حد و با آه و افغان

ببردند آن سرِ افضل ز قرآن

به روی نیزه چون شمسی فروزان

از این منزل به آن منزل شتابان

به ظلم بی شماری کلّ دوران

چو بشنیدند مردم این مصائب

که نادیده جهانی زین عجائب

شدند در گریه و افغان و ناله

به حُزن بی مثال و آه و نوحه

نمودند دوره با چشمان گریان

بشیر خود شده بی تاب و نالان

ص: 445

بگفتند که کنون آن آلِ اطهار

کجا منزل نمودند زآن غم یار

بگفت در پاسخ آن ها که اکنون

علیّ بن الحسین مولای گردون

بُوَد بیرون شهر با کلّ فامیل

همه خونین جگر بی هیچ تجلیل

از این رو مرد و زن با شیون و آه

دوان گشتند به نزد سرور و شاه

کنند هر یک به نحوی بی قراری

عزاداری و ناله با چه زاری

کنیزی در عزای شاه مردان

حسین بن علیّ آن نورِ ایمان

صدا می زد ز جان با صوت اعلا

میان مردمان و خلقِ دنیا

که آورده کسی از بهر مردم

خبر قتل آن برتر ز أنجم

که از آن گشته قلبم همچو آتش

همی پر درد و بیمار و مشوش

ببار ای چشم من زین غصه و غم

همیشه، هر زمان زین سوز و ماتم

نما گریه برای آن امامی

که ناقص گشت دین ربّ و سامی

به فقدش با چنان ذلّت و خواری

در این عالم همی با انکساری

نما گریه برای سبط احمد

که از ما منزلش با آن چنان مجد

شده دور با چنین ظلمی و حیله

که نادیده چنین جوری سپیده

به عمر خود زمانی تا قیامت

که «سجّاد» کرده به آن یک اشارت

و همچنین هنگامی که بشیر به مدینه آمد، حضرت اُم البنین سلام الله علیها که چهار پسرشان به نام های حضرت أبا الفضل العبّاس علیه السلام ، سی و چهار ساله، و حضرت عبداللّه علیه السلام بیست و پنج ساله، و حضرت عون علیه السلام بیست و یک ساله، و حضرت جعفر علیه السلام نوزده ساله، همراه حضرت سیّد الشهداء علیه السلام بودند،(1) نزد بشیر رفتند و از او سراغ حضرت امام حسین علیه السلام را گرفتند. بشیر که داشت ایشان را از شهادت فرزندانشان با خبر می کرد. حضرت ام البنین سلام الله علیها به یک باره به او فرمودند:

ص: 446


1- . سوگنامه آل محمد صلی الله علیه واله وسلم ، ص527 .

«ما معناه؟ أخبرنی عن أبی عبداللّه الحسین علیه السلام ، فلما نعی الیها الأربعة، قالت: قد قطعت نیاط قلبی. أولادی و من تحت الخضراء کلهم فداء لابی عبداللّه الحسین علیه السلام ، أخبرنی عن الحسین علیه السلام .»

(مقصود از این خبر چیست؟ مرا از ابا عبداللّه الحسین علیه السلام آگاه ساز. چون بشیر ایشان را از شهادت چهار فرزندشان آگاه نمود، فرمودند: رگ قلبم را پاره کردی [چرا ازحسین علیه السلام به من خبر نمی دهی]، فرزندانم و هر کسی که زیر آسمان کبود است، فدای ابی عبداللّه الحسین علیه السلام ، از حضرت امام حسین علیه السلام به من خبر بده.)(1)

زمانی که بشیر به امر مولا

بیامد در مدینه تا که شیوا

کند آگاه مردم را به شعری

ز بی داد یزید بی هیچ مِهْری

به ناگه مادر حضرت عبّاس

همان اُمّ البنین با شور و احساس

بیامد نزد او زآن جمع بسیار

که گیرد از حسین با حال غم بار

سراغی با دلی غمگین و بی تاب

که نَبْوَد چون جنابش بین احباب

ولی در آن میان بهر تسلا

بشیر می گفت هر دم چون معما

به آن بانوی بس والا و یکتا

همی از جعفر گردیده شیدا

ز عون گشته در خون نزد مولا

ز عبداللّه کرده شور و غوغا

ز عبّاس علمدار و ز سقا

ز آن حیدرِ ثانی و ز آقا

ز فرزندان او می گفت هر دَم

مبادا دِق کند از سوز و ماتم

که ناگه مادرِ یلانِ میدان

همان اُمّ البنین با حالِ افغان

صدا زد دل پریشان و شتابان

نمودی پاره قلبم را به یک آن

از این اخبار مقصودت به دوران

چه باشد قاصد شیدای یاران

بگو با من از آن مولای والا

حسین بن علیّ آن ذات اعلا

ص: 447


1- . سحاب رحمت، ص492.

همان مظهر ذات کبریائی

همان اوّل و هم علّت غائی

فدای حضرتش هر آن چه دارم

همه اولاد و جان بی قرارم

هر آن چه که بُوَد زمرهٔ بود

به زیر آسمانِ حقّ و معبود

بگو با من از آن مولای مظلوم

حسین بن علیّ آن شاه معصوم

چو بشنید از حسین و آن مصائب

به دشت کربلا بی هر مصاحب

چنان بی تاب گشت در لحظه و حال

که تا پایان عمر خود به اجلال

همیشه می نمود افغان ز هر رو

به یاد آن ولیّ و شاه خوش رو

که «سجّاد» گشته از حالش دگرگون

به اشک و ناله و قلبی پر از خون

به هر تقدیر بشیر نقل نموده: وقتی خبر شهادت حضرت سیّد الشهداء علیه السلام را به مردم گفتم، از من جدا گشتند و زودتر از من به آن مکان روانه شدند، من نیز اسب خود را با سرعت راندم و نزد آن بزرگواران برگشتم. دیدم مردم همهٔ راه ها و جاده ها را گرفته اند. من از اسب خودم پیاده شدم و برای آن که خودم را به حضرت برسانم، از شدت ازدحام جمعیت، روی دوش مردم راه می رفتم تا این که خودم را نزدیک خیمه ای رساندم که حضرت امام علیّ بن الحسین علیهما السلام در آن بودند.

حضرت امام سجّاد علیه السلام در حالی که پارچه ای به دست داشتند که اشک های خود را به وسیله آن پاک نمایند، از خیمه خارج شدند. یک خادم نیز پشت سر حضرت ایستاده بود که چهار پایه ای همراه خود داشت. سپس آن خادم چهار پایه را قرار داد و حضرت امام سجّاد علیه السلام بر آن نشستند در حالی که حضرت نمی توانستند از گریه خودداری نماید! از این رو چون مردم، حضرت را در آن حال دیدند، صدای همگی به گریه بلند شد. و همه به حضرت امام زین العابدین علیه السلام تسلیت و تعزیت می گفتند و ایشان را دلداری می دادند. کار به جایی رسید که آن منطقه یک پارچه ضجه و فریاد و گریه شد! در آن هنگام برای این که حضرت امام زین العابدین علیه السلام برای مردم سخنرانی کنند و خطبه بخوانند با دست مبارک خود به طرف آن ها اشاره کردند، که ساکت شوند. پس به سبب اشاره حضرت همه آرام شدند.(1)

ص: 448


1- . دمع السجوم ترجمه کتاب نفس المهموم، ص544؛ بحارالانوار، ج45، ص148.

خطبه امام زین العابدین علیه السلام نزدیک مدینه

هنگامی که همهٔ مردمی که به استقبال کاروان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام آمده بودند، آرام شدند. وجود نازنین حضرت امام زین العابدین علیه السلام رو به جمعیت و مردم مدینه کردند و فرمودند:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ بَارِئِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِینَ الَّذِی بَعُدَ فَارْتَفَعَ فِی السَّمَاوَاتِ الْعُلَی وَ قَرُبَ فَشَهِدَ النَّجْوَی نَحْمَدُهُ عَلَی عَظَائِمِ الْأُمُورِ وَ فَجَائِعِ الدُّهُورِ وَ أَلَمِ الْفَجَائِعِ وَ مَضَاضَةِ اللَّوَاذِعِ وَ جَلِیلِ الرُّزْءِ وَ عَظِیمِ الْمَصَائِبِ الْفَاضِعَةِ الْکَاظَّةِ الْفَادِحَةِ الْجَائِحَةِ، أَیُّهَا النَّاسُ! إِنَّ اللَّهَ وَ لَهُ الْحَمْدُ ابْتَلَانَا بِمَصَائِبَ جَلِیلَةٍ وَ ثُلْمَةٍ فِی الْإِسْلَامِ عَظِیمَةٍ قُتِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ وَ عِتْرَتُهُ وَ سُبِیَ نِسَاؤُهُ وَ صِبْیَتُهُ وَ دَارُوا بِرَأْسِهِ فِی الْبُلْدَانِ مِنْ فَوْقِ عَامِلِ السِّنَانِ وَ هَذِةِ الرَّزِیَّةُ الَّتِی لَا مِثْلَهَا رَزِیَّةٌ، أَیُّهَا النَّاسُ! فَأَیُّ رِجَالاتٍ مِنْکُمْ یُسَرُّونَ بَعْدَ قَتْلِهِ أَمْ أَیَّةُ عَیْنٍ مِنْکُمْ تَحْبِسُ دَمْعَهَا وَ تَضَنُّ عَنِ انْهِمَالِهَا فَلَقَدْ بَکَتِ السَّبْعُ الشِّدَادُ لِقَتْلِهِ وَ بَکَتِ الْبِحَارُ بِأَمْوَاجِهَا وَ السَّمَاوَاتُ بِأَرْکَانِهَا وَ الْأَرْضُ بِأَرْجَائِهَا وَ الْأَشْجَارُ بِأَغْصَانِهَا وَ الْحِیتَانُ وَ لُجَجُ الْبِحَارِ وَ الْمَلَائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَ أَهْلُ السَّمَاوَاتِ أَجْمَعُونَ، أَیُّهَا النَّاسُ! أَیُّ قَلْبٍ لَا یَنْصَدِعُ لِقَتْلِهِ أَمْ أَیُّ فُؤَادٍ لَا یَحِنُّ إِلَیْهِ أَمْ أَیُّ سَمْعٍ یَسْمَعُ هَذِةِ الثُّلْمَةَ الَّتِی ثُلِمَتْ فِی الْإِسْلَامِ، أَیُّهَا النَّاسُ! أَصْبَحْنَا مَطْرُودِینَ مُشَرَّدِینَ مَذُودِینَ شَاسِعِینَ عَنِ الْأَمْصَارِ کَأَنَّا أَوْلَادُ تُرْکٍ وَ کَابُلَ مِنْ غَیْرِ جُرْمٍ اجْتَرَمْنَاهُ وَ لَا مَکْرُوةٍ ارْتَکَبْنَاهُ وَ لَا ثُلْمَةٍ فِی الْإِسْلَامِ ثَلَمْنَاهَا، (ما سَمِعْنا بِهذا فِی آبائِنَا الْأَوَّلِینَ(1))، (إِنْ هذا إِلَّا اخْتِلاقٌ(2))، وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ النَّبِیَّ تَقَدَّمَ إِلَیْهِمْ فِی قِتَالِنَا کَمَا تَقَدَّمَ إِلَیْهِمْ فِی الْوِصَایَةِ بِنَا لَمَا ازْدَادُوا

ص: 449


1- . قصص: آیهٔ 36 .
2- . ص: آیهٔ 7 .

عَلَی مَا فَعَلُوا بِنَا (فَإِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ(1)) مِنْ مُصِیبَةٍ مَا أَعْظَمَهَا وَ أَوْجَعَهَا وَ أَفْجَعَهَا وَ أَکَظَّهَا وَ أَفَظَّهَا وَ أَمَرَّهَا وَ أَفْدَحَهَا فَعِنْدَ اللَّهِ نَحْتَسِبُ فِیمَا أَصَابَنَا وَ مَا بَلَغَ بِنَا إِنَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ.»(2)(سپاس خداوندی را که پروردگار جهانیان می باشد، و بخشنده و مهربان است، و مالک روز قیامت می باشد و آفریدگار همه خلایق است، خداوندی که دور شد پس در آسمان های بلند بالا رفت، و نزدیک گردید پس گفتگوهای آرام را شنید. خداوند را بر امور بزرگ می ستاییم و بر حوادث دردناک دوران و درد مصائب شدید و سوزان بودن آتش بلاها و مصیبت های بزرگ و گرفتاری های بزرگ و غم بار و دردآور و مصیبت بار حمد می کنیم.

ای مردم! آن خدایی که حمد مخصوص او است، [برای آزمایش] ما را به مصیبت های بزرگ و شکاف بزرگی در اسلام مبتلا نمود. چرا که امام حسین علیه السلام با عترت بزرگوارشان شهید شدند، و زنان و کودکانشان اسیر گردیدند و سر مبارکشان را بر فراز نیزه در شهرها گرداندند. و این مصیبتی است که مصیبتی چون او وجود نخواهد داشت.

ای مردم! کدام یک از شما بعد از شهادت حضرت امام حسین علیه السلام مسرور و خوشحال خواهد شد؟ [دیگر رنگ سرور و شادی را نخواهید دید]، کدام چشم از شما است که از ریختن اشک خودداری و مضایقه نماید. در صورتی که آسمان های هفت گانه برای شهادت امام حسین علیه السلام گریان شدند، و دریاها به سبب امواج خود برای ایشان گریه نمودند، و آسمان ها به سبب ارکانش، و زمین به وسیله اطراف و نواحی خود، و درختان با شاخه های خود، و ماهیان و عمق دریاها، و ملائکه مقرب خداوند و همه اهل آسمان ها برای شهادت حضرت امام حسین علیه السلام گریه کردند.

ای مردم! کدام قلب است که برای شهید شدن امام حسین علیه السلام شکافته نشود؟ کدام قلب است که به امام حسین علیه السلام علاقه نداشته باشد؟ کدام گوش است که درباره این مصیبت و شکافی که در اسلام به وجود آمده است، بشنود و ناراحت نشود؟

ای مردم! ماییم که رانده و پراکنده و دور شده و تبعید از شهرها شده ایم. گویا ما از فرزندان ترک و کابل هستیم. بدون آن که هیچ جرمی مرتکب شده باشیم و بدون آن که کار ناپسندی را

ص: 450


1- . (الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ؛آن کسانی که وقتی به حادثه سخت و ناگواری دچار می شوند (صبر می کنند) و می گویند: ما از خداوند هستیم و به سوی او بازخواهیم گشت.) – بقره: آیهٔ 156 .
2- . بحارالانوار، ج45، ص148.

انجام داده باشیم و بدون آن که شکافی در اسلام ایجاد کرده باشیم. (ما یک چنین جنایتی را در زمان گذشتگان نشنیده ایم.)، (این جنایت و بدعتی است که مرتکب شدند.)، به خدا سوگند اگر رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم آن طور که به این مردم درباره ما سفارش کرده بود، در صورتی که راجع به کشتن ما توصیه می کرد، آن ها بیشتر از این که به ما ظلم کردند، نمی توانستند به ما ظلم نمایند. و ما را نمی کشتند. پس (ما از خداوند هستیم و به سوی او بازخواهیم گشت) از مصیبتی که عظیم تر از آن و دردناک تر از آن، و سوزنده تر از آن، و گرانبارتر از آن، و غلیظ تر از آن، و تلخ تر از آن و گزنده تر از آن مصیبت وجود ندارد.اجر و ثواب این مصائب و مظلومیت ها را از خداوند متعال می خواهم چرا که خداوند متعال نیرومند و انتقام گیرنده است.)

زمانی که بشیر با اشک ریزان

بگفت به مردمان با حال افغان

که مظلوم و غریب و با رشادت

رسیده سبط احمد به شهادت

همهٔ مردمان افتان و خیزان

دویدند نزد شاه شب نشینان

علیّ بن الحسین آن نور باری

و حال آن که جنابش در گذاری

دمادم اشک هایش را در آنجا

ز روی گونه هایش بس هویدا

به لحظه پاک می فرمود هر آن

میان مردمان آن نورِ منّان

که از آن گریه ها و نالهٔ شاه

فغان و گریه اندر آن بزنگاه

ز مردم گشت بر پا با چه غوغا

لذا مردم ز هر سوئی به صحرا

گرفتند در میان زادهٔ زهرا

به آه و ضجه ای با صوت اعلا

بگفتند تسلیت مردم به مولا

به دلداری و از بهر تسلا

برای آن که حضرت بهر مردم

بخواند خطبه ای اندر تکلّم

به یک باره نمود آن شه اشارت

در آن شور و هیاهو و حرارت

که به اعجاز حضرت در همان وقت

همه ساکت شدند با عشق و دقّت

سپس فرمود آن زادهٔ خاتم

سپاس پروردگاری را که عالم

نموده خلق همی با آن درایت

به لطف و مهربانی و صلابت

همان مالکِ در روز قیامت

خداوندِ عظیم و ذاتِ رحمت

ص: 451

خداوندی که اندر آسمان ها

بُوَد شأنش فزون تر بس هویدا

خداوندی که اندر ارضِ ادنی

بُوَد آگه ز هر گفتار و نجوی

نمایم حمد جنابش را همیشه

بر این حوادث الحقّ شدیده

مصیبت ها و بلاهای جان سوز

گرفتاری و غم هائی جگرسوز

بُوَد حمد از برای آن خدائی

که ما را مبتلا کرد به بلائی

برای امتحان خلق فانی

به هر جا و مکان و هر زمانی

مصیبت و شکاف بس عظیمی

شده حادث به دین با خوف و بیمی

ز قتل زادهٔ ختم رسولان

حسین بن علیّ آن نورِ یزدان

ز قتل عترت والا مقامش

اسیری زنان و کودکانش

به آن سرهای رفته روی نیزه

از این منزل به آن منزل به خنده

نباشد بدتر از این ظلم جائی

به هر وقت و زمان یا هر کجائی

کدام یک از شما از بعد این غم

کنید شادی و خوشحالی دمادم

و حال آن که شده گریان برایش

همی هفت آسمان با رعدهایش

به همراه همه اهلش به افلاک

چنان جمله ملائک با دلی پاک

همان گونه که دریاها به هر آن

به موج و التهابی بس خروشان

بگرید بهر آن شاهِ شهیدان

حسین بن علیّ آن نور ایمان

به مثل جای جایِ ارض خاکی

همه خونین جگر با سینه چاکی

به مانند همه اشجار گیتی

به شاخه های خود بی هیچ سستی

به مثل ماهیان در عمق دریا

چنان پرندگان و وحشِ دنیا

کدامین قلب باشد که به عالم

نسوزد بهر آن زادهٔ خاتم

کدامین گوش همچون چشمِ مردم

نسوزد زین مصائب همچو انجم

بدانید که همی قومِ سیه دل

اسیر و خون جگر منزل به منزل

ببردند هر کجا با ظلم بسیار

همی ما را به جوری همچو اغیار

ص: 452

به بازار و به بزمی پر تجمل

به مثل زادگانِ ترک و کابل

بدون هیچ جرمی یا که تقصیر

بدون بدعتی در دین به تحقیر

به ذات کبریا گر که به تأکید

محمّد آن منادی بهر توحید

به جای یاری ما نزد این خلق

برای کُشتن ما گر چه بر حقّ

نموده بود امری شاهِ والا

نمی کردند بیش از این به هر جا

چنان کردند با ما ظالمانه

که مثل آن نباشد هر زمانه

چنان سوزنده و دردناک و با جور

گزنده و غلیظ و تلخ و ناجور

که مثل آن نبیند هیچ چشمی

در این عالم و لو بنموده جرمی

بخواهیم اجر این جور و ستم ها

فقط از حضرت باری تعالی

چرا که او بُوَد قادر به هر کار

برای انتقام از قومِ اشرار

کند «سجّاد» این قومِ تبهکار

همی لعنت به هر جائی چو اشعار

ملاقات محمّد حنفیه با امام سجّاد علیه السلام بعد عاشورا

جناب محمّد حنفیه، برادر حضرت امام حسین علیه السلام و عموی حضرت امام سجّاد علیه السلام هنگامی که خبر بازگشت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام به مدینه را شنید، در حالی که بیمار و بستری بود(1)،

از بستر برخاست و افتان و خیزان، سوار بر اسب شده و با سرعت از خانه خارج گردید و به استقبال آن بزرگواران رفت. وقتی که در بیرون مدینه چشمش به پرچم های سیاه افتاد از شدّت اندوه بیهوش شد و از اسب به زمین افتاد. شخصی به حضرت امام سجّاد علیه السلام عرض کرد: عمویتان را دریاب که نزدیک است جان دهد. حضرت امام سجّاد علیه السلام گریان به بالین عمو آمدند و سر عموی خود را به دامن گرفتند تا او به هوش آمد. وقتی که چشم محمّد بن حنفیه به جمال نورانی حضرت امام زین العابدین علیه السلام افتاد، با آهی سوزان فریاد زد:

«یَابنَ اَخِی! اَینَ اَخی؟ اَینَ قُرَّهُ عَینی؟ اَینَ ثَمَرةُ فُوادِی؟ اَینَ خَلِیفَةُ اَبِی؟ اَینَ الحُسَینُ اَخِی؟»

ص: 453


1- . سوگنامه آل محمّد صلی الله علیه واله وسلم ،ص 525، به نقل از معالی السبطین.

(ای فرزند برادرم! برادرم کجاست؟ نور چشمم کجاست؟ میوه قلبم کجاست؟ چه شد خلیفه پدرم؟ چه شد برادرم حسین علیه السلام ؟)

حضرت امام سجّاد علیه السلام فرمودند:

«یا عَمّاهُ! اَتَیتُکَ یَتیِماً، قُتِلُوا رِجالُنا وَ اُسِرُوا نِسائُنا.»

(ای عموجان! من بی پدر نزد تو آمده ام، مردان ما کشته شدند، و زنان ما را اسیر کردند.)کاش حاضر بودی تا برادرت را می دیدی که چگونه یار و یاور می طلبید ولی کسی ایشان را یاری نمی کرد.

«یا عَمّاهُ! قَتَلُوهُ عَطشاناً وَ کُلُّ الحَیواناتِ رَیّانٌ.»

(ای عمو! ایشان را با لب تشنه کشتند، با این که همه حیوانات از آب سیراب می شدند.)

حضرت محمّد بن حنفیه با شنیدن این جملات فریاد جگرسوز کشید و بیهوش شد، وقتی که به هوش آمد عرض کرد: ای برادرزاده ام بر شما چه گذشت؟

حضرت امام سجّاد علیه السلام جریانات را برای او نقل می کردند و او می گریست.(1)

چو اندر وقتِ ضعف و ناتوانی

در آن بیماری و هم خسته جانی

محمّد بن حنفیه با سوز

شنید که اهل بیت با حال جان سوز

رسیده اند همه با چشم گریان

به نزدیک مدینه با چه افغان

ز بستر با همه حال پریشان

همی برخاست بس افتان و خیزان

برای دیدن زادهٔ زهرا

علیّ بن الحسین آن ذاتِ والا

ولی چون با دلی گردیده سوزان

بدید از دور جمعِ جمله آنان

به همراه عَلم های سیاهی

همه ماتم زده اندر نگاهی

به یک باره بشد از غصه بی هوش

همی بی تاب و اندر لحظه مدهوش

ز روی مرکبش در لحظه افتاد

به نزدِ سرور و حضرت سجّاد

از این رو یک نفر از بین صحرا

نمود عرض به امام و شاهِ یکتا

ص: 454


1- . سوگنامه آل محمّد صلی الله علیه واله وسلم ،ص 524، به نقل از ناسخ التواریخ.

کنون دریاب ای زادهٔ مولا

عمویت را که از این درد عظما

فتاده بر زمین بی هیچ مأوا

شده نزدیک مرگ او هویدا

از این رو مقتدای حقّ پرستان

ولیّ نعمت به کلّ خلق و دوران

بیامد نزد عمش بس شتابان

گرفت بر دامنش او را به افغان

چو او آمد به هوش در حال و لحظه

بگفت بی تاب و هم با حالِ غصه

چه گشته زادهٔ یکتا برادر؟

چه شد آن سرورِ بر کلّ خاور؟

چه شد آن میوه قلب و امیدم؟

چه شد آن علّتِ ایجاد و بودم؟

چه شد خلیفهٔ بابم به عالم؟

حسین بن علیّ زادهٔ خاتم

بفرمود حضرت سجّاد در آن

شدم یتیم به دست جمعِ عدوان

بگشتند با فغان و دل شکسته

همی عطشان و جوعان و به طعنه

همه مردان ما را در بیابان

اسیر و دست بسته جمله نسوان

چو بشنید زادهٔ مولی الموالی

چنین از حضرتش اندر مجالی

دوباره ناله ای زد بین مردم

که زآن افتاد آتش بین أنجم

ز هوش رفت بار دیگر بی کلامی

ز دردِ بی کسیِ شاه نامی

به یک باره کنار نورِ باری

امام ساجدین با غم گساری

چو «سجّاد» هر زمان با بی قراری

ز غربت امام خود به زاری

ورود اهل بیت علیهم السلام به شهر مدینه

پس از آن که مردم بیرون شهر مدینه به استقبال حضرت امام زین العابدین علیه السلام و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام رفتند، امام علیه السلام وارد شهر مدینه شدند، و بلافاصله به زیارت جدّ خود حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه واله وسلم رفتند. اما همین که چشمان مبارک حضرت به مرقد منوّر و مطهّر و نورانی حضرت رسول الله صلی الله علیه واله وسلم افتاد، از سویدای دل فریاد زدند و محضر جدّ بزرگوار خود عرض نمودند:

ص: 455

«وا جدّاه وا محمّداه! حسین شما را با لب تشنه شهید کردند و اهل بیت گرامی شما را اسیر کردند.»

پس بار دیگر خروش از اهل مدینه برخاست، و صدای ناله و گریه از در و دیوار بلند شد.(1)

چو وارد شد ولیِّ حقّ پرستان

به شهر مصطفی با جمعِ یاران

برفت در روضهٔ ختم رسولان

زیارت جنابش دل پریشان

ولی چون چشم آن مولای دوران

فتاد بر مضجع جدّش به یک آن

صدا زد با دلی گردیده سوزان

به یک باره همی با اشک ریزان

امان از این مصیبت یا محمّد

که گردیده روا با جور بی حد

نمودند زاده ات را جمع اغیار

شهید اندر بیابانی به انظار

همی عطشان و در اُوج غریبی

به دست کافرانِ نانجیبی

نمودند اهل بیتت را به ظلمی

اسیر و خون جگر بی هیچ جرمی

از این بی تابی حضرت سجّاد

به اشک و آهِ بسیار و به فریاد

به یک باره نمودند مردم شهر

همه آه و فغان و خاک بر سر

به پا شد ناله و افغان ز هر جا

ز هر دیوار و در، آن هم به غوغا

که زآن سوزد کنون «سجّاد» بی تاب

به هر آنی چنان خورشید و مهتاب

اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام از همان سرزمین مقدس کربلا و بعد در شهر کوفه و شام، مشغول عزاداری برای حضرت سیّد الشهداء علیه السلام بودند. اما با ورود آن بزرگوارن به مدینه منوّره و زنده شدن یاد و خاطره دوران حیات مقدس حضرت امام حسین علیه السلام و ایّامی که در محضر حضرت بودند، موجب گردید که دیدن دوباره شهر مدینه سرآغازی باشد برای دو چندان گردیدن دل تنگی ها و عزاداری های آن بزرگواران، برای وجود نازنین حضرت سیّد الشهداء علیه السلام و بقیه اصحاب حضرت علیهم السلام، خاصه بانوان بزرگوار که دو مرتبه داغشان تازه شده بود و آنچنان داغ دار حضرت سیّد الشهداء علیه السلام و شوهران و فرزندان خود گردیده بودند و به یاد آن مصائبی که از کربلا

ص: 456


1- . جلاء العیون، ص 753 .

به کوفه و از آنجا به شام، رخ داده بود افتادند، که دیگر طاقت انجام هیچ کاری را نداشتند. و به نحوی شبانه روز مشغول عزاداری گشته بودند، که حتّی امام زین العابدین علیه السلام برای آن ها غذا طبخ و تهیه می نمودند. صاحب کتاب «محاسن برقی» از فرزند امام زین العابدین علیه السلام نقل کرده است:«لَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِما لَبِسَ نِسَاءُ بَنِی هَاشِمٍ السَّوَادَ وَ الْمُسُوحَ وَ کُنَّ لَا یَشْتَکِینَ مِنْ حَرٍّ وَ لَا بَرْدٍ وَ کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام یَعْمَلُ لَهُنَّ الطَّعَامَ لِلْمَأْتَمِ.»(1)

(هنگامی که حضرت حسین بن علیّ علیهما السلام را به شهادت رساندند، زنان بنی هاشم جامه سیاه و پلاس [یعنی لباس خشنِ کهنه] بر تن کردند و نه از گرما شکایت می کردند و نه از سرما، [یعنی از سرما و گرما پروا نمی کردند و آن چنان مشغول عزاداری بودند که] حضرت امام زین العابدین علیه السلام غذای عزاداری آنان را تهیه می فرمود.)

ز بعد آن که با آن جور بسیار

شهید کردند آن مولای ابرار

چنان بگذشت بر نسوان والا

که مدّتها از آن داغ شرر بار

به تن کردند جمله دل پریشان

لباسی از پلاس و تیره اطهار

عزادار و سیه پوش و به افغان

همیشه خون جگر زآن جور اشرار

نه از سرما کنند پروا به ایّام

نه از گرما به طولِ سال و ادوار

چنان بودند دائم گاه و بی گاه

همی بی تاب و دائم بس عزادار

که زین العابدین از بهر آنان

غذائی طبخ می فرمود هر بار

بُدند جمع زنانِ گشته بی یار

همه خونین جگر زآن داغ سردار

که زآن سوزد همیشه قلب «سجّاد»

به اشک و آه و هر دم لعنِ کفار

ص: 457


1- . محاسن برقی، ج2، ص420.

آری اوّلین کسی که بعد از شهادت حضرت امام حسین علیه السلام برای عزاداران حسینی سفرهٔ اطعام گسترانید و از عزادارن حضرت سیّد الشهداء علیه السلام پذیرائی نمود، وجود نازنین حضرت امام سجّاد علیه السلام بودند. و آن چنان مصیبت حضرت سیّد الشهداء علیه السلام بر حضرت امام زین العابدین علیه السلام سخت و گران بود که تا پایان عمر شریف خود، عزدار پدر بزرگوارشان بودند و در این مصیبت بادیه نشین شده بودند. چنانچه خاتم المحدثین مرحوم شیخ عبّاس قمی قدس سره نقل کرده است:حضرت امام زین العابدین علیه السلام بعد از شهادت پدر بزرگوارشان از مردم کناره گرفتند و در بادیه [و بیابان] در خانه ای از مُوی [حیوانات] که به آن (سیاه چادر) می گویند چند سال منزل فرمودند و گاهی به زیارت جدّشان حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و پدر بزرگوارشان حضرت امام حسین علیه السلام می رفتند و کسی مطلع نمی شد.(1)

ز بعد آن که جمعی بی درایت

همی مظلوم و عطشان با حسادت

به خاک کربلا با آن جسارت

بریختند خونِ آن روحِ عبادت

حسین بن علیّ را با دلی خون

که نَبْوَد در جهان مثلش به گردون

امام ساجدین حضرت سجّاد

نهاد سر به بیابانی ز بنیاد

میان بادیه آن شاه خوش رو

بنا بنمود بیتی را شه از مو

که با جملهٔ اهل و هم عیالش

همیشه دل پَریش در هر مجالش

در آنجا زندگی می کرد هر روز

عزادار و همی گریان و با سوز

فقط گاهی در آن دوران به جاهی

همی می رفت ز آنجا شه به آهی

زیارت ولیّ و شاه مظلوم

حسین بن علیّ مولای معصوم

ز بعد آن که با شوری و حالی

زیارت کرده بودند در مجالی

امیرالمؤمنین را با صفائی

همی پنهان به عشقی ماورائی

که باشد دیدن آن مضجع پاک

همیشه بهر «سجّاد» بس فرحناک

ص: 458


1- . منتهی الآمال، ج1، ص1057.

آری آن قدر مصائب حضرت سیّد الشهداء علیه السلام بر حضرت امام زین العابدین علیه السلام سخت و گران بود که طبق این روایت شریف می توان گفت، حضرت سر به بیابان نهاده بودند و بعد از واقعه عاشورا دیگر آرام و قراری نداشتند و این حالات فقط مختص به حضرت امام سجّاد علیه السلام نبود، و هاشمیات و زنان هم به همین نحو عزادار حضرت امام حسین علیه السلام بودند. چنانچه از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام روایت شده است:«مَا اکْتَحَلَتْ هَاشِمِیَّةٌ وَ لَا اخْتَضَبَتْ وَ لَا رُئِیَ فِی دَارِ هَاشِمِیٍّ دُخَانٌ خَمْسَ حِجَجٍ حَتَّی قُتِلَ عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ زِیَادٍ.»(1)

(تا پنج سال هیچ زن هاشمیه ای سرمه به چشم نکشید، و خضاب نکرد، و از هیچ خانه هاشمی دود [برای طبخ غذا] دیده نشد، تا این که عبیداللّه بن زیاد ملعون کشته شد.)

و یحیی بن راشد نقل می کند که حضرت فاطمه بنت علیّ8فرمودند:

«ما تَحَنَّأَتِ امرَأَةٌ مِنّا، و لا أجالَت فی عَینِها مِرْوَداً، و لَا امتَشَطَت، حَتّی بَعَثَ المُختارُ رَأسَ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ.»(2)

(هیچ زنی از ما با حنا خضاب نکرد، و سرمه به چشم نکشید، و شانه نکرد، تا مختار سر عبیداللّه بن زیاد را به مدینه فرستاد.)

ز بعد کربلا نسوان اطهر

ز آل مصطفی آن نورِ انور

ننمودند یک لحظه ز ماتم

به چشم خود همی سرمه به عالم

و یا اندر زمانی یک خضابی

برای پنج سال با اضطرابی

در آن مدّت همه بودند عزادار

از این رو جملگی بی تاب و غم خوار

ننمودند غذائی طبخ و حاضر

و یا شانه به سر، آسوده خاطر

که تا آمد خبر از سوی مختار

که کُشته گَشته آن عدویّ مکار

عبیداللّه کرده آن جنایت

به مثل حرمله با یک جسارت

چو آوردند سر آن کافر دون

به نزد حضرت سجّادِ دل خون

ص: 459


1- . بحارالانوار، ج45، 386 .
2- . بحارالانوار، ج45، ص 386 .

برای اوّلین بار با تبسم

دعا کرد آن ولیّ و نورِ انجم

برای قاتلِ آن دون کافر

ز سوز دل به نزدِ خلقِ ناظر

بُوَد «سجّاد» زآن لحظه همیشه

همی اندر شعف با اشکِ دیدهبه هر تقدیر آن چنان مصائب حضرت سیّد الشهداء علیه السلام برای بانوان سخت و سهمگین بود، که حتّی برخی از آن بزرگواران در اثر داغ حضرت، دق کردند و از دنیا رفتند. خاتم المحدثین مرحوم شیخ عبّاس قمی قدس سره از برخی از کتب معتبره نقل کرده است: حضرت رباب سلام الله علیها دختر امرءالقیس، مادر حضرت سکینه سلام الله علیها [و حضرت علیّ اصغر علیه السلام ] که در واقعهٔ عاشورا حاضر بودند بعد از ورود به مدینه یک سال زندگی نمودند،(1) و در طول این مدّت در زیر سقف ننشستند و از گرما و سرما پرهیز نمی کردند، و بعد از مدّتی که اشراف و بزرگان قریش خواستار ازدواج با ایشان شدند، در جواب فرمودند:

«لا یکُونُ لی حمْوٌ بعْد رسوُلِ اللّه صلی الله علیه واله وسلم .»

(من دیگر پدر شوهری بعد از رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم نمی خواهم.)

و در طول این مدّت، دائماً روز و شب گریه می کردند تا این که از غصّه و حزن [دق کرده و] از دنیا رفتند.(2)

از ابو الفرج نقل شده که حضرت ربابه سلام الله علیها این ابیات را بعد از شهادت حضرت سیّد الشهداء علیه السلام در مرثیه آن حضرت انشاء کردند:

اِنّ الّذی کان نُوراً یُسْتضاءُ بهِ

بِکربلاء قتیلٌ غیرُ مدفُونٍ

سِبْط النّبیِّ جزاک اللّهُ صالِحةً

عنّا و جنّبْت خُسْران الموازینِ

قدْ کُنْت لی جبلاً صعْبا ألوُذُ بِهِ

و کُنت تصْحبُنا بالرّحْمِ و الدّینِ

منْ لِلْیتامی و منْ لِلسّائِلین و منْ

یغنی و یاءوی اِلیهِ کُلُّ مِسکینٍ

ص: 460


1- . تاریخ امام حسین علیه السلام - موسوعة الامام الحسین علیه السلام ، ج13، ص825.
2- . منتهی الآمال، ج1، ص1058؛ تاریخ امام حسین علیه السلام - موسوعة الامام الحسین علیه السلام ، ج13 ، ص825.

و اللّه لا ابْتغی صِهراً بِصِهْرکُمُ

حتّی اُغیّب بین الرّمْلِ و الطّینِ

آن کسی که نوری روشنی بخش بود در کربلا کشته شد، بی آن که او را به خاک بسپارند.

ای نوه پیامبر صلی الله علیه واله وسلم ! خداوند از طرف ما به تو جزایِ نیک دهد و تو را از خُسرانِ میزان اعمال دور گرداند.برای من کوه استواری بودی که به آن پناه می بردم و با ما به مهربانی و دینداری رفتار می کردی.

از این به بعد چه کسی به یتیمان و نیازمندان رسیدگی می کند؟ و چه کسی مردمان را بی نیاز می کند و به هر تهی دستی که به او روی می آورد، پناه می دهد؟

به خدا سوگند، بعد از او داماد و شوهری نمی خواهم تا آن که میان شن و گِل، دفن شوم.(1)

عزاداری امام زین العابدین علیه السلام بعد از واقعه عاشورا

حضرت امام زین العابدین علیه السلام بعد از واقعهٔ عاشورا تا پایان عمر شریف و پر برکت خود همیشه عزادار و گریان پدر بزرگوار خود بودند و به أدنی مناسبتی به یاد مصائب و سختی های روز عاشورا اشک از دیدگان مبارک حضرت جاری می گشت. به نحوی که مرحوم ابن شهرآشوب مازندرانی قدس سره در این باره از کتاب «الحلیة» نقل کرده است:

«وَ قِیلَ: إِنَّهُ بَکَی حَتَّی خِیفَ عَلَی عَیْنَیْهِ.»(2)

(و گفته اند: به درستی که حضرت امام زین العابدین علیه السلام آنقدر گریه نمودند که برای چشمان ایشان ترسیدند [می ترسیدند بینائی حضرت از بین برود].)

و مرحوم علامه مجلسی قدس سره از کتاب «الملهوف علی قتلی الطفوف» مرحوم سیّد ابن طاووس قدس سره از وجود نازنین امام به حقّ ناطق، حضرت جعفر بن محمّد الصادق علیهما السلام نقل نموده است: به درستی که حضرت امام زین العابدین علیه السلام برای پدر بزرگوارشان چهل سال(3) گریه نمودند در حالی که در این مدت روزها روزه بودند و شب ها احیاء می گرفتند. پس زمانی که وقت افطار

ص: 461


1- . منتهی الآمال، ج1، ص1058.
2- . مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص165.
3- . قول صحیح آن است که حضرت امام سجّاد علیه السلام سی و پنج یا سی و هفت سال برای پدر بزرگوارشان عزاداری نمودند.

می شد، غلام حضرت با غذا و آشامیدنی ایشان نزدشان حاضر می شد و سپس در مقابل آن بزرگوار قرار می داد و عرض می کرد: ای مولای من! تناول کنید. پس حضرت [نگاهی به غذا می نمودند و بعد] می فرمودند:«قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ جَائِعاً، قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ عَطْشَاناً فَلَا یَزَالُ یُکَرِّرُ ذَلِکَ وَ یَبْکِی حَتَّی یُبَلَّ طَعَامُهُ مِنْ دُمُوعِهِ ثُمَّ یُمْزَجُ شَرَابُهُ بِدُمُوعِهِ فَلَمْ یَزَلْ کَذَلِکَ حَتَّی لَحِقَ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.»(1)

(فرزند رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم گرسنه کشته شدند، فرزند رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم با لب تشنه شهید شدند، پس آن حضرت این جملات را دائماً تکرار می نمودند و گریه می کردند تا این که غذای آن حضرت با اشک چشم های مبارکشان تَر می شد و سپس آب آشامیدنی حضرت با اشک چشم های ایشان مخلوط می گردید. پس حضرت امام زین العابدین علیه السلام دائماً همین گونه بودند تا این که به خداوند متعال ملحق شدند [و به شهادت رسیدند].)

شده نقل از امامِ حیِّ ناطق

ولیّ مؤمنین جعفر صادق

که زین العابدین امام و قائد

ز بعد کربلا با آن شدائد

همیشه می نمود تا روز آخر

ز عمر نازنیش جمله یک سر

همی گریه برای شاه مظلوم

حسین بن علیّ با حال مغموم

و حال آن که جنابش طول هر روز

همیشه روزه بود با قلب پر سوز

چنانچه جملهٔ شب ها به احیا

سحر می کرد دائم شاهِ والا

زمان و لحظهٔ افطار هرگاه

چو از بهر جنابش در شبانگاه

غذا و آب می بردند یاران

به ناگه حضرتش با چشم گریان

نظر می کرد بر آن ها به آنی

ز بعد آن همی با یک فغانی

صدا می زد دمادم دل پریشان

به آه بی مثالی کلّ دوران

بکشتند زادهٔ ختم رسولان

همی جوعان و لب تشنه و عریان

ص: 462


1- . بحارالانوار، ج45، ص149.

سپس آنقدر با اشک فراوان

ز سوز قلب و هم با اشک ریزان

دمادم ناله می زد با چه غصه

که آب و هم غذا در آن و لحظه

همی با گریهٔ شاه خجسته

بسی مخلوط می شد بین ندبه که«سجّاد» زین مصیبت دل شکسته

بنالد هر زمان از روزِ هفته

و در ادامه همین روایت مرحوم علامه مجلسی قدس سره نگاشته است: یکی از خادمان حضرت امام زین العابدین علیه السلام نقل کرده است: روزی حضرت امام زین العابدین علیه السلام به سوی بیابان رفتند. پس من [نیز] به دنبال ایشان رفتم، ناگهان دیدم حضرت بر روی سنگ خشنی سجده کرده اند. پس من [در کنار ایشان] ایستادم و صدای ناله و گریهٔ حضرت را می شنیدم، و شمردم هزار مرتبه در سجده این ذکر را می خواندند:

«لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حَقّاً حَقّاً، لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تَعَبُّداً وَ رِقّاً، لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ إِیمَاناً وَ صِدْقاً.»

سپس حضرت سر خود را در حالی که محاسن و صورت مبارکشان به وسیله اشک چشم هایشان تَر شده بود، از سجده بلند کردند. پس عرض کردم: ای مولای من! آیا وقت آن نرسیده که حزن شما به پایان برسد؟ و از گریه های شما کاسته شود؟ پس حضرت به من فرمودند:

«وَیْحَکَ إِنَّ یَعْقُوبَ بْنَ إِسْحَاقَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ علیهم السلام کَانَ نَبِیّاً ابْنَ نَبِیٍّ کَانَ لَهُ اثْنَا عَشَرَ ابْناً فَغَیَّبَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ وَاحِداً مِنْهُمْ فَشَابَ رَأْسُهُ مِنَ الْحُزْنِ وَ احْدَوْدَبَ ظَهْرُهُ مِنَ الْغَمِّ وَ ذَهَبَ بَصَرُهُ مِنَ الْبُکَاءِ وَ ابْنُهُ حَیٌّ فِی دَارِ الدُّنْیَا وَ أَنَا فَقَدْتُ أَبِی وَ أَخِی وَ سَبْعَةَ عَشَرَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی صَرْعَی مَقْتُولِینَ، فَکَیْفَ یَنْقَضِی حُزْنِی وَ یَقِلُّ بُکَائِی؟»(1)

(وای بر تو! به درستی که یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم علیهم السلام نبیّ و پسر نبیّ بود و دوازده پسر داشت. پس خداوند متعال یکی از آن فرزندانش (یوسف) را از نظر او غایب نمود. از این رو موی سر او از اندوه سفید شد و کمرش از غم خمیده گردید و بر اثر گریه زیاد چشمانش را از دست داد، در صورتی که پسرش در دار دنیا زنده بود. ولی من پدرم و برادرم و تعداد هفده نفر از اهل بیت خودم را از دست دادم و آن ها را بر خاک افتاده و مقتول دیدم. پس چگونه حزن من تمام شود و گریه من کم گردد؟)

ص: 463


1- . بحارالانوار، ج45، ص149.

یکی از خادمان شاه مظلوم

علیّ بن الحسین مولای معصوم

نموده نقل روزی با جنابش

برفتم سوی صحرا در رکابش

که دیدم ناگهان حضرت به سجده

هزار مرتبه ذکری را به ندبه

همی گوید به اشک و هم به تکرار

به حال بی مثالی نور اخیار

به نحوی که پس از آن صورتِ شاه

چنان محاسنش با آن همه جاه

همی تَر گشته بود زآن اشک بسیار

ز حزن بی مثال و قلب خون بار

از این رو به جنابش با تبسم

نمودم عرض کإی مولای انجم

نگشته وقت آن که با همه قدر

دهید پایان به این حزن مکرّر

بفرمود حضرتش جناب یعقوب

همان نبیّ الحقّ بوده محبوب

دوازده فرزند داشت به لطف باری

که یک تن زآن همه اندر کناری

از او غائب شد اندر روزگاری

از این رو روز و شب با بی قراری

چنان گریه نمود با یک فغانی

که نور از چشم او رفت در زمانی

همی گردید قدش بس خمیده

سفید گشت موی او اندر سپیده

و حال آن که به علم حیّ داور

بُد آگه از حیاتش با چه باور

ولی اندر بَرم آن مردم دون

به ساعاتی میان چرخ گردون

بریختند خون بابم را جگرسوز

ز بعد قتل اقوامم در آن روز

همه برادران و هم عموها

ز اصحابی که بودند جمله والا

بیفکندند به خاک هر یک دمادم

به پیش چشم من آن روز ماتم

چگونه من نگریم روز و هر شب؟

چگونه من کنم کم گریه امشب؟

چگونه کم کند «سجّاد» دل خون

همی شیون ز ظلم مردم دون

ص: 464

واقعه حرّه در زمان امام زین العابدین علیه السلام

خاتم المحدثین مرحوم شیخ عبّاس قمی قدس سره در کتاب «تتمة المنتهی» نگاشته است: هنگامی که ظلم و تعدی یزید و عمّال او سرتاسر ممالک اسلامی را فرا گرفت و فسق و فجور واعمال خلاف عفت او بر مردم ظاهر شد. بعد از شهادت امام حسین علیه السلام در روز عاشورا، عده ای از مردم مدینه به شام رفتند و خود مشاهده کردند که یزید همیشه مشغول شرب خمر و سگ بازی و قمار و آلات لهو و لعب می باشد.

از این رو هنگامی که به مدینه برگشتند، همدیگر را از اعمال قبیح یزید با خبر نمودند و بعد از آن حاکم یزید، عثمان بن محمّد بن ابی سفیان را به همراه مروان بن حَکم و سایر امویین از شهر مدینه بیرون کردند و سب و شتم یزید را آشکار کردند و گفتند: کسی که قاتل اولاد رسول اللّه صلی الله علیه واله وسلم است و با محارم خود ازدواج می نماید، و نماز نمی خواند و شارب خمر است، لیاقت خلافت مسلمانان را ندارد. و بعد از آن با عبداللّه بن حنظله بیعت کردند، این خبر هنگامی به یزید رسید، مسلم بن عُقْبه را که از او به «مجرم» و «مسرف» تعبیر می کنند، با لشکری مجهز از شام به طرف مدینه فرستاد.

زمانی که مسلم بن عُقْبه با لشکر خود نزدیک مدینه شد، در سنگستان مدینه که معروف به «حرّه واقم» است، با مردم مدینه که برای دفع آن ها از شهر مدینه بیرون آمدند، درگیر شدند. لشکر یزید به روی مردم مدینه شمشیر کشیدند و جنگ خانمان سوزی، واقع شد و عدهٔ زیادی از مردم مدینه گشته شدند.(1)

در این میان مروان بن حَکم دائم و پیوسته، مسلم بن عُقْبه را برای کشتن اهل مدینه تحریص می کرد. تا آن که تعداد زیادی کشته شدند و مردم مدینه دیگر نتوانستند مقاومت کنند. لاجرم به مدینه فرار کردند و به روضۀ مطهّر رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم رفتند و قبر منوّر آن حضرت را پناه خود قرار دادند. لشکر مُسرِف [مسلم بن عُقْبه] هنگامی که در مدینه ریختند به هیچ وجه احترام حرم مطهّر نبوی صلی الله علیه واله وسلم را نگاه نداشتند و با اسب های خود داخل روضۀ منوّره شدند و در مسجد رسول اللّه صلی الله علیه واله وسلم جولان دادند و پیوسته مردم مدینه را کشتند تا جائی که روضه و مسجد رسول اللّه صلی الله علیه واله وسلم پر از خون شد، و حتّی به قبر مطهّر رسول اللّه صلی الله علیه واله وسلم نیز خون رسید.

ص: 465


1- . تتمه المنتهی فی وقایع ایّام خلفاء، ص80.

اسب های خود را در روضهٔ مطهّرهٔ نبوی صلی الله علیه واله وسلم قرار دادند و آن قدر مردم مدینه را در آن ایّام کشتند که مدائنی از زهری روایت کرده است: هفتصد نفر از سران قبائل و شخصیت های برجسته انصار و مهاجر و ده هزار نفر از سایر مردم در آن واقعه کشته شدند.مسلم بن عُقْبه تا سه روز به لشکر خود اجازه داد که هر کاری می خواهند، انجام دهند. و اموال مردم را غنیمت بگیرند و با زنان و دختران زنا کنند. از این رو در این سه روز لشکر شام دست تعدی بر اموال و اعراض مسلمانان گشود، و فسق و فساد و زنا را بر خود مباح کرد تا به حدی که نقل شده که در مسجد رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم نیز زنا کردند.(1)

مدائنی نقل کرده است: بعد از واقعه حرّه، هزار زن بی شوهر فرزند زنا متولد کردند و ایشان را «أولاد الحرّه» نامیدند. و به قولی دیگر به ده هزار زن تعدی شد. در برخی از نقل ها آمده است: با هزار دختر باکره زنا کردند.(2) و مرحوم محدث نوری طاب ثراه نقل کرده است:

«إنَّ رجلاً من أهل الشام وقع علی امرئةٍ فی مسجد النبیّ صلی الله علیه واله وسلم فی واقعة الحرّه.»(3)

(مردی از اهل شام در مسجد النبیّ صلی الله علیه واله وسلم با زنی در واقعه حرّه زنا نمود.)

علل در امان بودن امام زین العابدین علیه السلام در واقعه حرّه

به هر تقدیر در آن واقعه هیچ یک از مردم مدینه از تعدی لشکر مسلم بن عُقْبه ایمن نبودند و تمامی اهل مدینه مورد آزار و اذیت و هتک حرمت قرار گرفتند، مگر امام زین العابدین علیه السلام و علیّ بن عبداللّه بن عبّاس و سبب آن که لشکر مسلم بن عُقْبه به این دو تعدی نکرد، آن بود که تعداد زیادی از اقوام مادری علیّ بن عبداللّه در زمرهٔ لشکر مسلم بن عقبه جای داشتند، لذا او را از تعدی به علیّ بن عبداللّه بن عبّاس منع نمودند.(4)

و امّا حضرت امام سجاد علیه السلام به این خاطر در امنیت کامل بودند که قبل از آن که سپاه شام به مدینه حمله کنند، حضرت امام زین العابدین علیه السلام پناه به قبر مطهّر حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم بردند و خود را به قبر مقدّس و منوّر حضرت چسباندند و این دعا را خواندند:

ص: 466


1- . تتمه المنتهی فی وقایع ایّام خلفاء، ص81.
2- . تتمه المنتهی فی وقایع ایّام خلفاء، ص82.
3- . تتمه المنتهی فی وقایع ایّام خلفاء، ص82.
4- . تتمه المنتهی فی وقایع ایّام خلفاء، ص83.

«اَللَّهُمَّ ربّ السماوات السّبع و ما أظللن، و الأرضین السّبع و ما أقللن، ربَّ العرش العظیم، ربّ محمّد و آله الطّاهرین، أعوذُ بِکَ من شرّه، و أدرأُ بِکَ فی نَحرِه، أسألُکَ أَن تُؤتینی خَیرَهُ، وَ تکفینی شَرَّهُ.»

و بعد از آن که از زیارت حضرت رسول اللّه صلی الله علیه واله وسلم فارغ شدند، نزد مسلم بن عُقْبه رفتند. قبل از آن که حضرت بر او وارد شوند، آن ملعون در کمال غیظ و غضب بود و بر آن جناب و آباء گرام ایشان علیهم السلام ناسزا می گفت، ولی هنگامی که حضرت بر مسلم بن عُقْبه وارد شدند و نگاه او به حضرت افتاد، چنان ترس و وحشتی از آن حضرت در دل او به وجود آمد که لرزه همه وجودش را فرا گرفت، لذا مسلم بن عُقْبه به احترام آن حضرت ایستاد و ایشان را در پهلوی خود جای داد و در کمال خضوع عرض کرد: حوائج خود را بخواهید، هر چه که باشد، قبول می کنم، پس هر کسی را که آن حضرت شفاعت کرد مسلم بن عُقْبه به جهت آن حضرت از او درگذشت، و سپس حضرت با کمال احترام برگشتند و مجلس او را ترک نمودند.

این قضیه را سنّی و شیعه نقل کرده اند. و واقعه حرّه سه ماه قبل از مرگ یزید، در ماه ذی الحجه، سال شصت و سوّم هجری اتفاق افتاد.(1)

زمانی که همه اهل مدینه

بدیدند گشته عالم پر ز کینه

ز جور آن یزیدِ جور پیشه

خصوصاً بعد آن که او به حیله

شهید بنمود ز ظلم و با اراده

حسین بن علیّ را وحشیانه

لذا چون که گروهی عالمانه

برفتند شام با هم آن زمانه

بدیدند که دگر ناباورانه

ز اسلام در تمام آن کرانه

نمانده در جهان حتّی نشانه

ز بدعت های بس نابخردانه

به هر جائی به شکلی عامدانه

یزید در بین مردم مغرضانه

همی نوشد شرابِ ناب و باده

بدون ترسی از ذات یگانه

شده کارش همیشه و شبانگاه

قمار بازی به هر گاهی و بی گاه

ص: 467


1- . تتمه المنتهی فی وقایع ایّام خلفاء، ص83 .

گهی با تار و طنبورِ سحرگاه

گهی با سگ کند بازی به هرگاه

لذا چون که ز شام تیره گشته

مدینه آمدند با حال خسته

بگفتند در جهان گردیده فتنه

نفاق بنموده در اسلام رخنه

یزید در هر کجائي بی بهانه

بنوشد خمر هر جا شادمانه

برای آن یزید رفته بی راه

نکاحِ با محارم گشته دل خواه

چنان ترک نمازش عامدانه

به پیش چشم مردم ناشیانه

چو مردم جملگی گشتند آگاه

ز افعال یزیدِ گشته گمراه

نمودند حاکم او را شبانه

همی بیرون از شهر قاطعانه

نمودند نقض بیعت در آن ناحیه

به شور و هیاهو و بی واهمه

از این رو چون خبر آن به لحظه

رسید به شام اندر یک سپیده

فرستاد آن یزیدِ پر ز کینه

همی یک لشکری را به مدینه

برای آن که بی هر غم و غصه

کند زیر و رو شهر را یک دفعه

از این رو چو آن لشکر ناسره

رسیدند به آن شهر پر جاذبه

همی در حوالی و آن دامنه

که بود نام آن حَرّه در منطقه

به پا شد یکی جنگ بد خاتمه

به ناگه در آن لحظه ماتم زده

که از بعد آن جنگ بی فایده

به پا شد به شهر نبیّ فاجعه

بشد لشکر بی خبر از إله

همی وارد آن به حقّ قبله گاه

بکشتند همه مردم بی گناه

که از ترس خود در یکی شامگاه

پناهنده گشته بُدند با چه آه

به آن مظهر ذات حقّ با چه جاه

نمودند همی هتک آن جایگاه

که باشد همی بر ملائک پناه

نمودند زنا لشکر رو سیاه

در آن مضجع پاک و آن بارگاه

سه روزی نمود بر تمام سپاه

به ظلم تمامی بدان رزمگاه

همه فسق و جوری مباح از هبه

بدون حیائی همی یک شبه

ص: 468

چنانچه شده نقل زآن حادثه

بشد فتنه بر پا برای همه

هزار دختری که بُدَند باکره

برفت عفت جملگی یکسره

هزاران زن بیوهٔ غم زده

ز راه زنا چون شدند حامله

به دنیا بیامد از آن معرکه

ز ایشان در آن سال پر وسوسه

از این رو بگفتند از آن واقعه

به اولاد آن ها به یک ضابطه

که این ها بُوَند اهل آن ناحیه

ز اولاد حَرّه و بی عاطفه

ولکن از آن ظلم و آن مهلکه

نیامد گزندی چنان معجزه

به شاه جهان، زادهٔ فاطمه

به عالم امیر و چنان قائمه

چرا که در آن بُرهه و فاصله

برفت حضرتش بی غم و دلهره

به دیدار سرلشکر آن سپاه

پس از آنکه آن بر جهانی گواه

زیارت نمود با دلی تافته

همی جدّ خود را چه آراسته

اگر چه بُد آن عاقبت باخته

همی دشمن نورِ افراخته

ولی چون بیفکند بر شه نگاه

برفت از وجودش به ناگه رفاه

به لرزه بیفتاد و وحشت زده

از آن هیبتِ شاه با دلهره

از این رو به آن سرورِ قاطبه

بگفت با تضرع چو افغان زده

کسی که گرفته به نزدت پناه

نیاید گزندی به او هیچ گاه

گزندی نبیند به هر مخمصه

چو «سجّاد» عاشق ز هر فاجعه

پناه دادن امام زین العابدین علیه السلام به جمعی در واقعه حرّه

دلیل دیگری که موجب شد خانه حضرت امام زین العابدین علیه السلام از تاخت و تاز و تعدی لشکر شام در امان بماند آن بود که وقتی مردم، مروان را به همراه حاکم مدینه از شهر بیرون نمودند، مروان با عبداللّه ابن عمر صحبت کرد و از او درخواست نمود که همسرش را نزد خود پنهان کند [تا از آزار مردم مدینه در امان باشد] ولی عبداللّه ابن عمر این درخواست را رد کرد. از این رو مروان ناچار شد از حضرت امام سجّاد علیه السلام درخواست نماید که مراقب همسر او باشد و

ص: 469

با این که مروان همیشه اوقات حضرت امام سجّاد علیه السلام را آزار می داد ولی مع الوصف حضرت خواهش او را پذیرفتند و همسر مروان، عایشه دختر عثمان بن عفّان را، به همراه بقیه اعضای خانواده او، پناه دادند.(1)

از این رو هنگامی که یزید بن معاویه نیز، مسلم بن عقبه را همراه سپاهی برای سرکوب مردم، به سوی مدینه فرستاد، به مسلم بن عقبه گفت: هنگامی که بر مردم مدینه پیروز شدی، همه چیز را سه روز بر لشکریان خود مباح کن تا هر چه می خواهند از غارت اموال و قتل و ... انجام دهند. و در این سه روز هر چه از مال و چهارپایان و اسلحه و غذا به دست آمد، از آن سپاهیان است. پس از سه روز از آزردن به مردم خودداری کن، و در مورد علیّ بن الحسین [علیهما السلام] از آزار به او خودداری کن، و به سپاه خود سفارش کن که به او آسیب نرسانند، زیرا او در این جریان (واقعه حرّه) داخل مردم نشده و نامه او به من رسیده است.(2)

زمخشری یکی از علماء و بزرگان اهل سنّت در کتاب «ربیع الأبرار و نصوص الأخبار» نقل نموده است:

«لما وجّه یزید بن معاویة، مسلم بن عقبة لإستباحة أهل المدینة ضم علیّ بن الحسین [علیهما السلام] إلی نفسه أربع مائة منافیة بحشمهن یعولهن إلی أن تقوّض جیش مسلم، فقالت إمرأة منهن: ما عشت و اللّه بین أبوی مثل ذلک التریف.»(3)

(زمانی که یزید بن معاویه، مسلم بن عُقْبه را برای سرکوب نمودن مردم مدینه، به طرف آنجا روانه کرد، و هر کاری را برای آن ها مباح نمود. امام سجّاد علیه السلام چهار صد زن و دختر از اولاد عبد مناف را تحت حمایت گرفته و پناه دادند، تا وقتی که لشکر مسلم بن عُقْبه از مدینه رفت. بعدها یکی از آن زنان می گفت: به خدا قسم نزد پدر و مادرم با چنین آسایشی که [در خانه امام سجّاد علیه السلام بودم] زندگی نکرده بودیم.)

شده نقل از طریق اهل سنّت

زمانی که یزیدِ بی مروت

فرستاد به مدینه با شقاوت

همی زادهٔ عُقْبه را به ساعت

ص: 470


1- . ترجمه الأنوار البهیه، ص169.
2- . ترجمه الأنوار البهیه، ص169.
3- . ربیع الأبرار و نصوص الأخبار، ج1، ص 352.

برای آن که با حال حماقت

کُشد آن مردمان را بعد غارت

کند هتک از زنانِ با شرافت

زنا با دخترانِ با اصالت

چرا که مردمان با شور و عزّت

به یک باره نمودند نقض بیعت

شکستند بیعتی را که به همّت

همه بسته بُدَند در حال غفلت

از این رو با غضبی از حماقت

یزیدِ دورِ از عقل و درایت

فرستاد لشکری بی هر مماشات

بسوی آن دیار از ارض شامات

همین که لشکرش با حال قدرت

رسیدند با تمام شوق و سرعت

به نزدیک مدینه با چه شوکت

برای قتل عامِ خلق و ملّت

برفت مولا و آن روح عبادت

امام ساجدین با یک رشادت

به نزد مسلمِ دور از عدالت

امیر لشکر شام و ضلالت

چرا که داند از علم امامت

که ویران می کند با یک لئامت

همی شهر نبیِّ با کرامت

ز بعد کوشش و بس استقامت

از این رو آن ولیّ با شهامت

برفت دیدن آن اصل وقاحت

اگر چه بود از روی خباثت

همی دشمن حضرت از بلاهت

ولی چون که بدید با آن رذالت

امام این جهان را با صلابت

به یک باره و با حال حقارت

نمود وحشت چنانچه با مرارت

همی لرزان بُد آن اصل شرارت

ز مولای جهان با آن اُبهت

از این رو گفت با آن حالِ خفت

به مولای جهان با ترس و دقّت

هر آن کس که بُوَد ایّام غارت

به نوعی در پناه و یار عترت

بُوَد در امنیت با عشق و عشرت

به هر حال و زمان و وقت و صورت

از این رو چهارصد زن با مسرت

به همراهِ همه اهل و به حشمت

بُدَند در خانه و پناه حضرت

بدون ترس و بی هر غم و حسرت

چنانچه بعد آن ایّامِ نقمت

یکی از بانوان دیده نصرت

ص: 471

نموده بهر جمعی خود روایت

که در آن سختیِ بی حد و غایت

چنان بنمود مولا بس عنایت

به ما در آن زمانِ پر جنایت

که چون آن عزّتِ بی هیچ منّت

تمام عمر خود در هیچ حالت

ندیدم در جهان با جمله وسعت

و لو از اهل خود از بدو خلقت

چنانچه گفته «سجّاد» با ملاحت

ز الطاف جنابش با لطافت

ایستادن امام زین العابدین علیه السلام بر ابر

دلیل دیگری که موجب شد مسلم بن عقبه متعرض حضرت امام زین العابدین علیه السلام نشود، معجزه ای بود که او از حضرت دید. چنانچه نقل شده است: بعد از آن که واقعه حرّه رخ داد و لشکر شام سه روز در مدینه هر چه می خواستند انجام دادند. فرمانده لشکر یزید در طلب حضرت امام زین العابدین علیه السلام آمد، تا حضرت را به شهادت برساند [اگر چه حسب برخی از روایات یزید او را از این کار منع کرده بود]. از این رو حضرت امام سجّاد علیه السلام را در خانه خود یافتند. پس هنگامی که داخل خانه حضرت شدند. امام علیه السلام سوار بر ابری شدند و به طرف او حرکت نمودند تا آن که بالای سر او توقف نمودند و فرمودند: کدام یک را دوست داری؛ دست نگه دارم یا این که به زمین امر کنم تا تو را ببلعد؟ عرض کرد: ما از اینجا آمدن قصدی جز اکرام شما نداریم. از این رو حضرت از ابر پائین آمدند و در مقابل او نشستند. سپس بعد از مدّتی به ناگه حضرت از نزد او غائب شدند، به نحوی که متوجه نشد [به یک باره چگونه ایشان ناپدید شده اند].(1)

چو اندر واقعه حرّه با جور

مصیبت ها به پا کردند به هر طور

همی لشکر شام به امرِ یزید

به شهر مصطفی آن نورِ جاوید

بیامد مسلم بن عقبهٔ دون

امیر لشکر یزیدِ مجنون

به نزد حضرت امام سجّاد

که ریزد خون آن مولا به بی داد

ص: 472


1- . اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج4، ص82؛ مدینة المعاجز با قدری اختلاف، ج4، ص256 به نقل از دلائل الامامه، ص85.

از این رو چون که اندر خانه شاه

جنابش را بدید در لحظه و گاه

زمانی که بشد وارد خانه

که ریزد خون آن شاه یگانه

به یک باره بدید با ترس بسیار

جنابش را به اعجازی بدان دار

به روی ابری اندر آن میانه

همی ایستاده با حالی شهانه

که در آنجا دمی با یک اشاره

ز سوی سرور و شاه زمانه

بیامد ابر ناگه با چه سرعت

همی بالای سر او به قدرت

در آن ساعت بفرمود نور عالم

به آن بیچارهٔ ترسیده در دَم

بخواهی که زمین در لحظه اینجا

به امر من به یک باره هویدا

ببلعد قامتت را بی بیانی

به یک لحظه و اندر حال و آنی

و یا این که کنم بر تو ترحم

توقف من نمایم زین تکلّم

بگفت با ترس بسیاری و با غم

بُوَد قصدم در اینجا در همه دم

همی اکرام و لطفِ بر جنابت

به شوقی بی بدیل و با عنایت

از این رو حضرتش در اُوج شوکت

ز ابر پائین بیامد با اُبهت

نشست در نزد او با یک صلابت

و حال آن که عدویش با رذالت

ز ترس بی تاب بود با بی قراری

ز نزد حضرتش اندر کناری

که ناگه گشت حضرت در نگاهی

ز نزدش غائب اندر جایگاهی

که او شد در تحیر بی کلامی

از این اعجاز آن سرور نامی

که «سجّاد» گشته از این شوکت شاه

همی خوشحال در هر لحظه و گاه

مرحوم علامه مجلسی قدس سره از کتاب «مناقب» مرحوم ابن شهر آشوب1نقل کرده است: لیث خزاعی از سعید بن مسیب دربارهٔ غارت کردن شهر مدینه [در واقعه حرّه] سؤال نمود، او گفت:

ص: 473

«نَعَمْ شَدُّوا الْخَیْلَ إِلَی أَسَاطِینِ مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه واله وسلم وَ رَأَیْتُ الْخَیْلَ حَوْلَ الْقَبْرِ وَ انْتُهِبَ الْمَدِینَةُ ثَلَاثاً. فَکُنْتُ أَنَا وَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنَ نَأْتِی قَبْرَ النَّبِیِّ صلی الله علیه واله وسلم فَیَتَکَلَّمُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام بِکَلَامٍ لَمْ أَقِفْ عَلَیْهِ فَیُحَالُ مَا بَیْنَنَا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ وَ نُصَلِّی وَ نَرَی الْقَوْمَ وَ هُمْ لَا یَرَوْنَنَا وَ قَامَ رَجُلٌ عَلَیْهِ حُلَلٌ خُضْرٌ عَلَی فَرَسٍ مَحْذُوفٍ أَشْهَبَ بِیَدِهِ حَرْبَةٌ مَعَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام فَکَانَ إِذَا أَوْمَأَ الرَّجُلُ إِلَی حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه واله وسلم یُشِیرُ ذَلِکَ الْفَارِسُ بِالْحَرْبَةِ نَحْوَهُ فَیَمُوتُ مِنْ غَیْرِ أَنْ یُصِیبَهُ فَلَمَّا أَنْ کَفُّوا عَنِ النَّهْبِ دَخَلَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ عَلَی النِّسَاءِ فَلَمْ یَتْرُکْ قُرْطاً فِی أُذُنِ صَبِیٍّ وَ لَا حُلِیّاً عَلَی امْرَأَةٍ وَ لَا ثَوْباً إِلَّا أَخْرَجَهُ إِلَی الْفَارِسِ فَقَالَ لَهُ الْفَارِسُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! إِنِّی مَلَکٌ مِنَ الْمَلَائِکَةِ مِنْ شِیعَتِکَ وَ شِیعَهِ أَبِیکَ لَمَّا أَنْ ظَهَرَ الْقَوْمُ بِالْمَدِینَةِ اسْتَأْذَنْتُ رَبِّی فِی نُصْرَتِکُمْ آلَ مُحَمَّدٍ فَأَذِنَ لِی لِأَنْ أَدَّخِرَهَا یَداً عِنْدَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی وَ عِنْدَ رَسُولِهِ صلی الله علیه واله وسلم وَ عِنْدَکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ.»(1)

(آری، اسب ها را به ستون های مسجد رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم بستند. من خودم دیدم اسب ها اطراف قبر مطهّر حضرت بودند و سه شبانه روز شهر مدینه را غارت می کردند. من در محضر علیّ بن الحسین علیهما السلام کنار قبر پیامبر صلی الله علیه واله وسلم می آمدیم و آن حضرت کلامی را می فرمودند که نمی شنیدم. پس بین ما و آن ها حجابی قرار می گرفت و مشغول نماز می شدیم. و حال آن که ما آن ها را می دیدیم ولی [به سبب آن حجاب] آن ها ما را نمی دیدند. در آن هنگام مرد سبز پوشی که سوار اسبی خاکستری بود و در دست سلاحی داشت، در خدمت علیّ بن الحسین علیهما السلام بود. هر وقت یکی از آن ها قصد بدی نسبت به حرم رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم داشت، آن سوار با همان حربه اشاره ای به او می نمود که بدون آن که به او اصابت نماید، در دم جان می داد. پس از این که آن ها از غارت خوداری نمودند، علیّ بن الحسین علیهما السلام وارد بر اهل بیت خود شدند و باقی نگذاشتند گواشواره ای را در گوش دختری یا زیور آلات زنی را و یا لباسی را، مگر این که همه آن ها را گرفتند و برای آن سوار بردند. اسب سوار به حضرت عرض کرد: یا ابن رسول الله! به درستی که من ملکی از شیعیان شما و پدرتان هستم. وقتی لشکر شام به مدینه آمد، از

ص: 474


1- . بحارالانوار، ج46 ، ص131.

پروردگارم اذن گرفتم که به یاری شما آل محمّد بیایم! پسخداوند به من اجازه داد تا در نزد خداوند و رسولش صلی الله علیه واله وسلم و شما اهل بیت ثوابی تا روز قیامت کسب نمایم.)

سعید بن مسیب از نزاعی

بگفت با لیث از قوم خزاعی

که لشکر یزیدِ کافرِ دون

نمودند حمله با صد مکر و افسون

به شهر مصطفی و به مدینه

به ظلم و جور و با حقه و کینه

بگفت او که در آن شور و هیاهو

بدیدم که چگونه از همه رو

نمودند بس جسارت های بسیار

ببستند اسب های خود به هر بار

درون مسجدِ ختم رسولان

کنار قبر آن مولای دوران

سه روز کردند جنایت هر کجائی

مباح شد هم زنا و بی حیائی

به مثل قتل و غارت با فغانی

بدون رحم هر جائی و آنی

ولی من در همان ایّام پر هول

برفتم همره آن سرورِ کلّ

کنار قبر محبوب دو عالم

رسول این جهان بی هیچ ماتم

چو می خواند حضرت امامِ سجّاد

در آن غوغا و بین قوم شیّاد

دعائی را همی آرام و پنهان

به ناگه در میان ما و آنان

به یک باره حجابی همچو پرده

همی حائل چو می شد همچو حلقه

دگر آن ها نمی دیدند ما را

ولی ما همه را خوب و هویدا

به هر جائی به هنگام زیارت

و یا اندر نماز و وقتِ طاعت

به خوبی هر دو می دیدیم واضح

بدون وحشتی از آن سوانح

چو می رفتم به مسجد با جنابش

به هنگام ورود و نزد بابش

یکی مردی که بود الحقّ دلاور

به شوق بی مثال و با چه باور

که بر تن داشت آن زیبای صورت

لباس سبز خوش رنگی به صولت

همی می کرد خدمت با عنایت

به زین العابدین با یک شجاعت

ص: 475

سوار اسبی اندر اوج قدرت

به دستش حربه ای با جاه و غیرت

چو شخصی زآن میان بهر جسارت

به قبر نزدیک می شد با حقارت

همی با حربه اش با یک اشارت

به او رو می نمود در أسرع وقت

که با این کار در یک آن و لحظه

همی می مرد قبل آن که حربه

خورد بر پیکرش حتّی به یک بار

بدون آن که آن قوم تبهکار

ببینند جملهٔ ما را به وقتی

از این رو بعد آن که با چه سختی

برفتند از مدینه سوی مکه

ز بعد جورها با بغض و کینه

نمود جمع آوری آن نور باری

امامِ ساجدین مولی الموالی

طلاهای زنان را با وسائل

که بودند قیمتی و جمله قابل

به همراه لباس اندر زمانی

ز بهر آن سوارِ آسمانی

که اندر آن زمان سخت و دشوار

حمایت می نمود با عشق بسیار

ز آن مولا و قبر ذاتِ خاتم

به هر آنی و در هر لحظه و دم

ولی گفتا به شوقی بس فراوان

به زین العابدین آن نورِ یزدان

بُوم من ملکی از شیعیانت

که به اذن خدا با استعانت

برای دفع آن قوم ستم کار

شدم نازل در این أرض گهر بار

که گردد این برایم در قیامت

ثوابی بهر یاریِ رسالت

کند «سجّاد» چون او بین اغیار

حمایت از رسول و آلِ اطهار

مرگ یزید بن معاویه

یزید در روز چهارشنبه، چهاردهم ماه ربیع الاوّل سال شصت و چهار هجری قمری(1)

در اثر بیماری «ذات الجنب»(2)،

در «حوران» به درک واصل شد، و جنازه اش را به دمشق آوردند و در

ص: 476


1- . تتمة المنتهی فی وقایع ایّام خلفاء، ص97 .
2- . ذات الجنب نوعی بیماری است که گویا در اثر افراط در شراب خوردن، کبد بیمار را از کار می اندازد.

قبرستان باب صغیر آنجا دفن کردند، و قبرش اینک مزبله می باشد، در آن هنگام سی و هفت سال از عمرش گذشته بود، و خلافتش سه سال و نه ماه طول کشیده.(1)

بعد از مرگ یزید، فرزندش معاویه بن یزید مدّت چهل روز در شام سلطنت کرد، پس از آن به منبر رفت و خطبه خواند و از اعمال ناشایست پدران خود نام برد و بر جدّ و پدر خود لعنت کرد، و از کارهای آن ها اعلام بیزاری کرد، و بر منبر گریۀ شدیدی کرد، و سپس خود را از خلافت خلع نمود.

مروان بن حکم از پای منبر بلند شد و به او گفت: اکنون که طالب خلافت نیستی، پس امر خلافت را چونان عمر بن الخطاب به شورا واگذار کن، یا ابا لیلی!(2)

معاویه بن یزید در جواب مروان گفت: من حلاوت خلافت را نچشیدم، چگونه راضی شوم که تلخی وزر و وبال آن را بچشَم؟(3)

و بعد از زمان اندکی از دنیا رفت و بعضی گفتند که: او را با شربت زهری مسموم کردند، و در آن وقت بیست و دو سال از عمر معاویه بن یزید گذشته بود.

پس ولید بن عتبه بن ابی سفیان به طمع خلافت برخاست تا بر جنازه او نماز گزارد، اما هنگامی که تکبیر دوّم نماز او را گفت به او زخمی زدند و او را به معاویه ملحق کردند، پس شخص دیگری بر معاویه بن یزید نماز خواند، و در دمشق او را دفن کردند، و با مرگ او سلطنت از آل ابوسفیان منقرض شد و به مروان و آل مروان(4) انتقال پیدا کرد.(5)

البته با تمام شدن دوران سلطنت بنی امیه، عبداللّه بن زبیر نیز در حجاز قدرت بیشتری پیدا نمود، چرا که عبداللّه بن زبیر از همان ابتدا با یزید بیعت نکرد و در حجاز ادعای خلافت نمود. از این رو یزید سپاهی را به مدینه فرستاد و بعد از واقعهٔ حرّه، آن لشکر برای از بین بردن او به مکه حمله کردند، ولی با مرگ یزید لشکریانش ترک مخاصمه نموده و برگشتند و در این هنگام نیز مختار در کنار آل زبیر بود. اما بعد از مدّتی از آن ها جدا شد و به کوفه رفت.

عبداللّه بن زبیر برای آن که بنی هاشم را بترساند و آن ها را مجبور به اطاعت از خود نماید، بنی هاشم که از جمله آن ها محمّد بن حنفیه بود را در شعب محصور کرد، و هیزم بسیاری جمع

ص: 477


1- . تتمة المنتهی فی وقایع ایّام خلفاء، ص86 .
2- . ابو لیلی کنیه ای است که مستضعفین عرب را به آن می خوانند.
3- . تتمة المنتهی فی وقایع ایّام خلفاء، ص98.
4- . آل مروان که برای مدتی به حکومت رسیدند، عبد الملک و فرزندانش ولید و سلیمان و هشام و یزید بودند.
5- . تتمة المنتهی فی وقایع ایّام خلفاء، ص99.

نمود ولی هنگامی که می خواست آن ها را بسوزاند، از طرف کوفه جماعتی که مختار آن ها را فرستاده بود، بلا فاصله بیامدند و بنی هاشم را خلاص کردند. و می خواستند عبداللّه بن زبیر را بکشند که او خود را به مسجدالحرام رساند و کعبه را گرفت و گفت: «أنَا عائذُ اللّه».(1)

هنگامی که مختار از عبداللّه بن زبیر جدا شد، به کوفه برگشت، و قیام نمود که شرح آن به زودی آورده می شود، بعد از مدّتی عبداللّه بن زبیر، برادرش مصعب را به جنگ او فرستاد و با شکست خوردن مختار قدرت عبداللّه بن زبیر بیشتر گردد. ولی در همان ایّام مروان بن الحکم بن ابی العاص بن أمیّه نیز در شامات قدرت پیدا کرده بود. مروان معروف به «ابن الطرید»(2) و ملقب به «وَزَغ» و مشهور به «خَیط باطل» بود.(3)

مروان در ابتدا می خواست به مکه برود و با عبداللّه بن زبیر بیعت نماید. ولی برخی او را از این کار منصرف نمودند، از این رو مروان به طرف «جابیه»، مکانی بین شام و اردن رفت و اوّلین کسانی که با او بیعت کردند، اهل اردن بودند که از ترس شمشیر و با کراهت با او بیعت نمودند، و بعد اهل شام و برخی از بلاد دیگر به بیعت او در آمدند.

سپس مروان لشکریان خود را به شهرهای دیگر فرستاد، و خود به طرف مصر سفر کرد و مصر را محاصره نمود، و با آن ها جنگید تا این که از بیعت عبداللّه ابن زبیر خارج شدند و با مروان بیعت کردند، از این رو مروان فرزند خود عبد العزیز را والی ایشان کرد و به شام برگشت.(4)

مروان وقتی به شام برگشت فرزند خود عبد الملک را ولیعهد خود قرار داد. اما فاخته مادر خالد بن یزید که زوجۀ مروان شده بود، در صدد قتل مروان برآمد چرا که با فاخته عهد کرده بود، که بعد از خودش خالد بن یزید به خلافت برسد، از این رو سمّی را داخل شیر کرد و به مروان داد، همین که مروان از آن نوشید زبانش بند آمد و به حالت احتضار قرار گرفت.

در آن هنگام عبد الملک و سایر فرزندانش نزد او حاضر شدند، مروان با انگشت خود به جانب مادر خالد اشاره می کرد (یعنی او مرا کشت)، اما مادر خالد برای آن که امر را پنهان کند، می گفت: پدرم فدای تو باشد، چه بسیار مرا دوست می داری که در وقت مردن هم یاد من هستی

ص: 478


1- . تتمة المنتهی فی وقایع ایّام خلفاء، ص102.
2- . چون پدر مروان حضرت رسول اللّه صلی الله علیه واله وسلم را مسخره می نموده است، حضرت او را طرد کردند، از این رو به لقب «ابن الطرید» مشهور گردید.
3- . تتمة المنتهی فی وقایع ایّام خلفاء، ص104.
4- . تتمة المنتهی فی وقایع ایّام خلفاء، ص107 .

و سفارش مرا به فرزندان خود می کنی. و این واقعه در سال شصت و پنجم هجری قمری واقع شد و مروان شصت و سه سال عمر کرد، در حالی که بیش از نه ماه خلافت کرده بود.(1)

سپس در شب یکشنبه غرّه ماه رمضان سال شصت و پنجم هجری قمری، عبد الملک بن مروان بعد از مرگ پدر بر تخت سلطنت نشست. و پیش از آن که عبد الملک بن مروان بر تخت سلطنت بنشیند، همیشه در مسجد مشغول عبادت و قرائت قرآن بود و به او «حمامة المسجد» می گفتند، و زمانی که خبر به خلافت رسیدن به او رسید، مشغول تلاوت قرآن بود، اما بلافاصله قرآن را بر هم نهاد و گفت: «سلامُ علیک، هذا فراق بینی و بینک».

راغب در محاضرات بعد از نقل این قضیه گفته: عبد الملک می گفت: من از کشتن مورچه مضایقه داشتم، ولی الآن حَجّاج بن یوسف ثقفی برای من نامه می نویسد که جمع کثیری از مردم را کشته ام، و در من هیچ اثری نمی گذارد.

زهری روزی به عبد الملک گفت: شنیده ام شرب خمر می کنی؟ گفت: بله، و اللّه، و شرب دماء [خون ریزی] نیز می کنم!(2)

عبد الملک مردی بخیل و فنّاک [نابود کنند] و خون ریز بود، و عمّال و حکّام او نیز در بخل و فخر فروشی و خون ریزی همگی شبیه او بودند، ولی حجّاج بن یوسف ثقفی از همهٔ آن ها بدتر بود.

نقل شده که به سبب آن که دهان عبد الملک بوی بسیار بدی داشت به او «أبو ذُباب» می گفتند، به طوری که هرگاه مگس از طرف دهانش عبور می کرد از شدّت بوی دهانش می مرد، و به خاطر آن که فوق العاده بخیل بود به او «رَشحُ الحَجَر» می گفتند.(3)

هنگامی که مصعب کوفه را تحت تصرف خود در آورد، همیشه در صدد جمع کردن لشکر برای مقابله با عبد الملک بود، تا این که در سال هفتاد هجری قمری برای مقابله با عبد الملک بن مروان به طرف شام حرکت کرد. عبد الملک بن مروان نیز با لشکری عظیم برای جنگ با او آماده کرده بود و برای این منظور لشکرش از شام خارج شده بود. تا این که در منطقه «مِسکِن» که مکانی است نزدیک به نهر «دجبل» و نزدیک به شهر «بلد» که یک منزلی سامراء می باشد، دو لشکر با هم تلاقی کردند، و جنگ سخت و شدیدی واقع شد، و در نتیجه آن جراحات بسیاری

ص: 479


1- . تتمة المنتهی فی وقایع ایّام خلفاء، ص108.
2- . تتمة المنتهی فی وقایع ایّام خلفاء، ص112.
3- . تتمة المنتهی فی وقایع ایّام خلفاء، ص113 .

بر بدن مصعب وارد شد، تا آن که توانائی او از بین رفت، و عبداللّه بن زیاد بن ظبیان ضربتی بر او زد و او را کشت، و سر او را برای عبد الملک برد، همین که عبد الملک سر او را دید، به سجده رفت و شکر خداوند را به جای آورد.

و این واقعه در روز سه شنبه، سیزدهم جمادی الاوّلی سال هفتاد و دو هجری قمری اتفاق افتاد. سپس عبد الملک اهل عراق را به بیعت خودش دعوت نمود، و مردم نیز با او بیعت کردند، آن گاه به کوفه رفت و کوفه را تسخیر کرد.(1)

وقتی عبد الملک کوفه را تصرف کرد، بشر بن مروان، برادر خودش را با روح بن زنباع جذامی و جمعی دیگر از بزرگان اهل شام در کوفه نهاد، و حجّاج بن یوسف ثقفی را که مردی بی رحم و خون ریز بود را برای قتل عبداللّه بن زبیر به مکّه فرستاد، و خودش با بقیه لشکر به طرف شام برگشت.

وقتی حجّاج بن یوسف ثقفی با لشکریانش به طرف حجاز رفت، چند ماه در طائف ماند، سپس وارد مکّه شد، و او نیز مثل حصین بن نمیر فرماندهٔ لشکر یزید، بیت اللّه الحرام را محاصره کرد و منجنیق بر کوه ابو قبیس نصب نمود، و به مدّت پنجاه روز یا به قولی چهار ماه، عبداللّه بن زبیر را در خانهٔ خدا محاصره کرد. تا این که عبداللّه بن زبیر را با ضرب سنگ هائی که لشکرش با منجنیق پرتاب می کردند، شکست داد و سرش را قطع نمود، و برای عبد الملک بن مروان فرستاد، و بدن عبداللّه بن زبیر را واژگونه به دار کشید و گفت: او را از دار پائین نمی آورم تا وقتی که مادرش اسماء دختر ابوبکر شفاعت او را نماید.

و نقل شده یک سال بدن عبداللّه بن زبیر بالای دار، آویخته بود به نحوی که پرنده ای در سینه او آشیانه کرد، تا این که روزی مادر عبداللّه بن زبیر هنگامی که داشت از کنار بدن فرزندش عبور می کرد، گفت: وقت آن نشده که این راکب را از مرکوبش پیاده کنند! پس او را از دار به پايین آوردند و در قبرستان یهودیها دفن نمودند.(2)

حجّاج بن یوسف ثقفی که از طرف عبد الملک بن مروان حاکم عراق بود، می گفت: بیشتر لذّت من در ریختن خون مردم است. و تعداد افرادی را که او به قتل رسانید، به غیر از آن کسانی که در جنگ ها به سبب او کشته شدند، صد و بیست هزار نفر دانسته اند. وقتی حجّاج به درک

ص: 480


1- . تتمة المنتهی فی وقایع ایّام خلفاء، ص124.
2- . تتمة المنتهی فی وقایع ایّام خلفاء، ص125.

واصل شد، در زندان او پنجاه هزار مرد و سی هزار زن، زندانی بودند، که شانزده هزار نفر آن ها برهنه و عریان بودند، و مرد و زن را با هم زندان می کرد، و زندان او سقفی نداشت تا زندانیان از سرما و گرما در أمان باشند.

در روز جمعه ای هنگامی که داشت به نماز جمعه می رفت، صدای ضجّه و فریادهای زیادی را شنید، از این رو سؤال کرد این صدای شیون و ضجّه از چیست؟ به او گفتند: صدای کسانی است که در زندان تو در اثر گرسنگی و سختی چنین ضجه و صیحه می زنند. حجّاج به طرف آن ها رفت و به آن ها گفت:

(اخْسَئُوا فِيهَا وَلَا تُكَلِّمُونِ.)(1)

«[به افرادی که در جهنم هستند خطاب سخت می شود:] (ای سگ ها) دور شوید و به دوزخ درآیید و لب از سخن فروبندید.»

پس از آن روز جمعه، خداوند متعال دیگر به حجّاج مهلت نداد، و به درک واصل شد.(2)

حجّاج بن یوسف ثقفی بسیاری از شیعیان حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را به شهادت رساند. مثل کمیل بن زیاد نخعی، و قنبر غلام حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام ، و عبد الرحمن بن ابی لیلی انصاری که آن قدر به او تازیانه زد که کتف هایش سیاه شد، و سپس به عبد الرحمن دستور داد به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام سبّ کند. ولی او در عوض سبّ کردن به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام ، شروع کرد به گفتن مناقب و فضائل آن حضرت، لذا حجّاج دستور داد او را به شهادت برسانند. و همچنین دستور داد، دست ها و پاهای یحیی بن امّ طویل را که یکی از أصحاب حضرت امام سجّاد علیه السلام بود را قطع کنند، تا این که او در اثر خون ریزی شهید شد.

و آخرین کسی را که کشت سعید بن جبیر بود، که وقتی بعد از پانزده شب از محل به شهادت رساندن سعید بن جبیر عبور می کرد، بلا فاصله به بیماری آکله مبتلا شد و به سبب همان بیماری هلاک گردید، و قتل سعید بن جبیر و به درک واصل شدن حجّاج بن یوسف ثقفی در ایّام خلافت ولید بن عبد الملک و در سال نود و پنجم هجری قمری در شهر «واسط» واقع شد. و حجّاج

ص: 481


1- .مؤمنون: آیهٔ108.
2- . تتمة المنتهی فی وقایع ایّام خلفاء، ص127 .

در آن زمان به پنجاه و چهار سال رسیده بود، در حالی که بیست سال از طرف آل مروان حکومت کرده بود.(1)در روز شنبه، چهاردهم شوال سال هشتاد و شش هجری قمری، عبد الملک بن مروان نیز در دمشق از دنیا رفت و عمرش در آن زمان شصت و شش سال بود و بیست و یک سال و یک ماه و نیم خلافت کرده بود، نقل شده که عبد الملک در خواب دید که چهار دفعه در محراب ادرار کرد، سعید بن المسیّب هنگامی که خوابش را تعبیر کرد، گفت چهار فرزند تو به خلافت می رسند، و همان گونه که او تعبیر کرده بود،(2) در بین فرزندان او، ولید، سلیمان، هشام و یزید به خلافت رسیدند.

با مرگ عبد الملک بن مروان مردم با فرزندش ولید بیعت کردند. و ولید مردی جبّار و عنید و ظلوم و زشت رو و کم علم بود.(3)

قیام مختار در زمان امام زین العابدین علیه السلام

مرحوم علامه مجلسی قدس سره در کتاب «بحارالانوار» نوشته ای از عالم بزرگوار جعفر بن محمّد بن نما رحمة الله به نام «ذوب النضار فی شرح الثأر» در شرح حال مختار آورده است که در این مختصر نیز بخشی از آن را نقل می شود.

به هر تقدیر جناب محمّد بن حنیفه از نظر سن از حضرت امام زین العابدین علیه السلام بزرگ تر بود، ولی حضرت امام سجّاد علیه السلام را در همهٔ جهات بر خود مقدم می دانست و بدون تصمیم آن حضرت هیچ عملی را انجام نمی داد و جز با رضایت حضرت سخنی نمی گفت. و نسبت به آن حضرت چونان رعیتی بود که از ارباب خود فرمانبرداری می نمود. جناب محمّد بن حنیفه برای حضرت امام زین العابدین علیه السلام مثل خادمی بود که مولای خود را بر خود فضیلت می دهد، و همیشه حضرت امام سجّاد علیه السلام را بر خود فضیلت و برتری می داد. و این قلاده پر افتخار

ص: 482


1- . تتمة المنتهی فی وقایع ایّام خلفاء، ص129.
2- . تتمة المنتهی فی وقایع ایّام خلفاء، ص137 .
3- . تتمة المنتهی فی وقایع ایّام خلفاء، ص138.

خون خواهی حضرت سیّد الشهداء علیه السلام را جناب محمّد بن حنفیه به گردن مختار انداخت و خاطر مبارک حضرت امام سجّاد علیه السلام را از تحمل سنگینی ها و سختی های شهادت پدر شاد نمود.(1)

مختار فرزند ابو عبید بن مسعود بن عمیر ثقفی، و کنیه اش ابو اسحاق بود. پدر مختار در جستجوی زنی نجیبه بود. اما وقتی زنان قبیله خودش را به او معرفی کردند، نپذیرفت. تا این کهشخصی در خواب به او گفت: با «دومة الحسناء الحومه» ازدواج کن، زیرا درباره وی ملامتی نخواهی شنید. از این رو با دومة دختر وهب بن عمیر بن معتب ازدواج کرد. هنگامی که دومة به مختار حامله شد، در عالم خواب شخصی به او گفت:

أَبْشِرِی بِالْوَلَدِ

أَشْبَهَ شَیْءٍ بِالْأَسَدِ

إِذَا الرِّجَالُ فِی کَبَدٍ

تَقَاتَلُوا عَلَی بَلَدٍ

کَانَ لَهُ الْحَظُّ الْأَشَّدُّ

مژده باد تو را به پسری که، از هر چیزی بیشتر به شیر شباهت دارد.

هنگامی که مردان با سختی، در جنگ روی خاک می افتند.

برای آن فرزند بهره فراوانی خواهد بود.

هنگامی که مادر مختار، وضع حمل کرد، همان شخص در خوابش آمد و به او گفت:

«إِنَّهُ قَبْلَ أَنْ یَتَرَعْرَعَ وَ قَبْلَ أَنْ یَتَشَعْشَعَ قَلِیلُ الْهَلَعِ کَثِیرُ التَّبَعِ یُدَانُ بِمَا صَنَعَ.»(2)

(این فرزند تو قبل از این که مدّتی از عمرش بگذرد و قبل از این که مدّتی از عمرش باقی باشد، ترس او کم و تابعین وی زیاد می شوند و جزای عمل خود را خواهد دید.)

مختار در سال هجرت حضرت رسول اللّه صلی الله علیه واله وسلم در مدینه متولد شد. و در سنّ سیزده سالگی، به همراه پدرش در واقعهٔ «قس ناطف» (که موضعی است نزدیک کوفه) حضور داشت. از اصبغ بن نباته نقل شده است:

ص: 483


1- . بحارالانوار، ج54، ص 347 .
2- . بحارالانوار، ج54، ص 350.

«رَأَیْتُ الْمُخْتَارَ عَلَی فَخِذِ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ علیه السلام وَ هُوَ یَمْسَحُ رَأْسَهُ وَ یَقُولُ: یَا کَیِسُ! یَا کَیِسُ! فَسُمِّیَ کَیْسَانَ.»(1)

(من مختار را روی زانوی حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام دیدم. در حالی که حضرت دست به سر مختار می کشیدند و می فرمودند: ای زیرک! ای زیرک! به همین جهت او را کیسان و زیرک نامیدند.)حضرت امام محمّد باقر علیه السلام نیز فرمودند:

«لَا تَسُبُّوا الْمُخْتَارَ فَإِنَّهُ قَتَلَ قَتَلَتَنَا وَ طَلَبَ ثَأْرَنَا وَ زَوَّجَ أَرَامِلَنَا وَ قَسَّمَ فِینَا الْمَالَ عَلَی الْعُسْرَةِ.»(2)

(مختار را دشنام ندهید، زیرا مختار قاتلین ما خاندان را کشت، برای ما خون خواهی کرد، بیوه زنان ما را شوهر داد و در موقع عسرت و تنگ دستی مال را در میان ما تقسیم نمود.)

و نقل شده پیرمردی از اهل کوفه به حضور حضرت امام محمّد باقر علیه السلام آمد و دست حضرت را گرفت که ببوسد، ولی امام اجازه ندادند. سپس حضرت امام محمّد باقر علیه السلام به او فرمودند: تو کیستی؟ عرض کرد: من ابو حکم بن مختار بن ابو عبیده ثقفی هستم و حال آن که در آن هنگام او با آن حضرت فاصله داشت، حضرت دست او را گرفتند و بعد از آن که دست خود را عقب کشیده بودند و نگذاشته بودند او دست مبارکشان را ببوسد، او را نزدیک خود آوردند، به نحوی که نزدیک بود او را در دامان خود بنشانند. وی به حضرت امام محمّد باقر علیه السلام عرض کرد: خدا امور شما را اصلاح نماید. به درستی که مردم دربارهٔ پدرم صحبت های بسیار زیادی می نمایند. ولی به خدا قسم آن چه که شما بفرمایید حقّ همان است. حضرت امام محمّد باقر علیه السلام فرمودند: چه می گویند؟ عرض کرد: می گویند مختار کذاب بود، ولی من هر چه را که شما بفرمایید قبول دارم. حضرت امام محمّد باقر علیه السلام فرمودند:

ص: 484


1- . بحارالانوار، ج45، ص 351.
2- . بحارالانوار، ج45، ص 351.

«سُبْحَانَ اللَّهِ! أَخْبَرَنِی أَبِی أَنَّ مَهْرَ أُمِّی مِمَّا بَعَثَ بِهِ الْمُخْتَارُ إِلَیْهِ أَ وَ لَمْ یَبْنِ دُورَنَا وَ قَتَلَ قَاتِلَنَا وَ طَلَبَ بِثَأْرِنَا فَرَحِمَ اللَّهُ أَبَاکَ وَ کَرَّرَهَا ثَلَاثاً مَا تَرَکَ لَنَا حَقّاً عِنْدَ أَحَدٍ إِلَّا طَلَبَهُ.»(1)

(سبحان اللَّه! به خدا قسم پدرم به من خبر داد که مهر مادرم از آن اموالی بود که مختار فرستاد. آیا نه چنین است که مختار خانه های ما را بنا کرد و دشمنان ما را کشت و خون های ما را مطالبه نمود؟ پس خدا او را رحمت کند- و این جمله را سه بار تکرار کردند- که حقّ ما را نزد احدی نگذاشت مگر آن که آن را مطالبه نمود.)

در یکی از روزها معبد بن خالد جدلی با مختار ملاقات کرد و او به معبد گفت: اهل کتاب می گویند که مردی از قبیله ثقیف، افراد جبار و ستم کار را خواهد کشت، و مظلومین را یاریخواهد کرد و خون اشخاص ضعیف را مطالبه می نماید. و صفات او را شرح دادند؛ بعد گفت: کلیه آن صفاتی که برای آن مرد شرح داده اند در وجود من یافت می شوند غیر از دو صفت: یکی: این که آن مرد جوان است. ولی عمر من از شصت سال گذشته است. دوّم: این که چشم او ضعیف است، ولی چشم من از چشم عقاب تیز بین تر می باشد. معبد گفت: شخص شصت و هفتاد ساله نزد مردم آن زمان [قوم بنی اسرائیل] جوان محسوب می شد، اما تیزبینی چشمت؛ تو چه می دانی خداوند متعال در آینده با چشم تو چه کاری انجام می دهد؟ شاید در آینده چشم تو کم دید شود.

عیسی می گوید: مختار همین طور بود تا این که معاویه مرد و پسرش یزید بر مسند خلافت نشست و حضرت امام حسین علیه السلام ، حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام را به کوفه فرستادند. و مختار، حضرت مسلم علیه السلام را به خانهٔ خود برد و با او بیعت نمود. هنگامی که حضرت مسلم علیه السلام شهید شدند، از مختار نزد ابن زیاد بدگویی کردند و ابن زیاد او را احضار کرد و به او گفت: ای پسر عبید! تو با دشمنان ما بیعت می کنی؟! عمرو بن حریث به نفع مختار شهادت داد که با مسلم بیعت نکرده است. ابن زیاد گفت: اگر شهادت عمرو بن حریث نبود من تو را می کشتم. سپس ابن زیاد به مختار فحاشی کرد و با چوب دستی خود به صورت مختار زد و چشم او را کم دید نمود.(2)

ص: 485


1- . بحارالانوار، ج45، ص 351.
2- . بحارالانوار، ج45، ص 352.

هنگامی که ابن زیاد مختار را زندانی نمود میثم تمار نیز در آن زندان بود. میثم تمار هم به مختار گفت: تو برای خون خواهی حضرت امام حسین علیه السلام خروج خواهی کرد و ابن زیاد را به قتل می رسانی و صورت او را پایمال می کنی.(1)

این موضوع همچنان در قلب مختار می گذشت تا این که حضرت امام حسین علیه السلام شهید شدند. و مختار از زندان برای خواهرش صفیه، که همسر عبداللَّه بن عمر بود، نامه نوشت، تا از شوهرش عبداللَّه بن عمر بخواهد که نامه ای برای یزید بنویسد و برای نجات او از زندان شفاعت نماید. یزید گفت: ما شفاعت عبداللَّه ابن عمر را می پذیریم. از طرفی هم هند دختر ابوسفیان که خاله عبداللَّه بن حارث بود، برای نجات عبداللَّه از زندان نزد یزید شفاعت نمود. یزید برای ابن زیاد نوشت که مختار و عبداللَّه را از زندان آزاد کند. ابن زیاد نیز آن دو را آزاد کرد، مشروط بر این که مختار در ظرف سه روز از کوفه خارج شود، و در غیر این صورت گردنش را می زند.از این رو مختار از کوفه خارج و به حجاز رفت. وقتی به «واقصه» رسید، صقعب بن زهیر أزدی را دید. او به مختار گفت: چرا چشمان تو را این طور می بینم؟ مختار گفت: این کار را ابن زیاد با من انجام داده. خداوند من را بکشد، اگر ابن زیاد را به قتل نرسانم و اعضای او را قطع نکنم. من در عوض خون حسین علیه السلام به اندازه آن افرادی که به خاطر خون خواهی حضرت یحیی بن زکریا علیهما السلام کشته شدند و تعداد آنان هفتاد هزار نفر بودند، از این مردم را خواهم کشت. مختار همچنان در همین حال بود تا این که یزید به درک واصل شد.(2)

در این هنگام بود که عبداللّه ابن زبیر در حجاز به جهت به درک واصل شدن یزید به قدرتش افزوده شد و مردم شام با مروان بن حکم و مردم بصره با ابن زیاد بیعت کردند. ولی اهل عراق به علّت این که حضرت امام حسین علیه السلام را یاری نکرده بودند، دچار سرگردانی و تأسف و ندامت شدند. از جمله عبیداللَّه بن حر بن مجمع بن حریم جعفی بود که از اشراف کوفه بود و امام حسین علیه السلام برای خروج و جهاد در راه خدا از او دعوت کردند، ولی او نپذیرفته بود. سپس او به قدری دچار ندامت شد که نزدیک بود از غصه بمیرد!(3)

اوّلین کسی که بعد از شهادت امام حسین علیه السلام برای انتقام گرفتن از بنی امیه در کوفه قیام کرد، سلیمان بن صرد خزاعی بود که از صحابه رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم و حضرت علیّ علیه السلام ، به شمار

ص: 486


1- . بحارالانوار، ج45، ص 352.
2- . بحارالانوار، ج45، ص 353 .
3- . بحارالانوار، ج45، ص 354.

می رفت. او به همراه مسیب بن نجبه فزاری که از اصحاب حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بود، و عبداللَّه بن سعد بن نفیل ازدی، و رفاعه بن شداد بجلی و عبداللَّه بن وأل تیمی از بنی تیم و اللّات بن ثعلبه بودند که با تعدادی از شیعیان در خانه سلیمان اجتماع نمودند. و تصمیم گرفتند از قاتلان امام حسین علیه السلام انتقام بگیرند.(1)

مختار نیز به همین منظور به مکه رفته بود و با عبدالله بن زبیر شرط کرده بود که اگر من تو را در جنگ با لشکر شام یاری کنم، برای من سه کار را باید انجام بدهی:

اوّل: آن که هر وقت من با تو کاری داشتم و به نزد تو آمدم، بتوانم به راحتی با تو ملاقات نمایم و نگهبانان جلوگیری نکنند، اگر چه روزی ده بار باشد.

دوّم: حکومت کوفه را به من بدهی [تا مختار بتواند از قاتلین حضرت امام حسین علیه السلام انتقام بگیرد].سوّم: آن که با اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم نیکو رفتار نمائی و حرمت آن بزرگواران را حفظ نمائی.

به نظر می رسد که مختار به خاطر آن که بتواند انتقام خون حضرت سیّد الشهداء علیه السلام را بگیرد، عبدالله بن زبیر را یاری کرد، نه به خاطر جنگ کردن با شامیان. عبداللّه بن زبیر نیز به دروغ شرطهای مختار را پذیرفت و سوگند خورد که به شروط او عمل می کند. اما هنگامی که خطر لشکر شام بر طرف شد، به عهد و قسم خود عمل نکرد. و در مکه به مسند خلافت نشت و حِجاز و یمن و طائف را گرفت و در سرتاسر عراق و کوهستان و خوزستان، خطبه و سکه به نام او می خواندند.

به هر تقدیر وقتی عبداللّه بن زُبیر قوی شد، حکّامی را به برخی از شهرها فرستاد. از این رو حکومت خوزستان را به برادرش جعفر بن زبیر داد. و حکومت کوفه را به عبداللّه یزید داد، و به مختار واگذار نکرد، با آن که با او شرط کرده بود و سوگند هم خورده بود. و حکومت عراق را به ابراهیم بن محمّد بن طلحه سپرد. و حکومت خراسان را به عبداللّه بن خازم السُّلَمِی واگذار نمود. و خود نیز در مکه حکمرانی می کرد، و دیگر هیچ توجهی به مختار نمی کرد، و از جانب او نیز نگران بود و او را خوار کرد و به عهدی که با مختار بسته بود، و به قسمی که در این باره خورده بود، عمل نمی کرد. و به دربانانش نیز گفته بود:

ص: 487


1- . بحارالانوار، ج45، ص 355.

«این ثقفی [مختار] را نزد من راه ندهید.»

مختار هم متوجه شد که او به عهدی که با او نموده و قسمی که در این زمینه خورده است، عمل نخواهد کرد.(1)

از این رو از مکه معظمه خارج شد و به کوفه برگشت. او در بین راه به «هانی ابن ابو حیه وداعی» برخورد کرد و از او درباره اوضاع کوفه سؤال نمود. هانی گفت: اگر یک مرد باشد که مردم کوفه را متحد کند، می تواند زمین را به وسیله آنان تصاحب نماید. مختار گفت: به خدا قسم آن مرد من هستم، که آنان را برای احقاق حقّ با هم متحد خواهم کرد و سوارانی را که بر دین باطل هستند، به وسیله مردم کوفه از پای در می آورم و به واسطه آنان هر شخص جبار و ستم گری را به قتل می رسانم، «إن شاء اللَّه! و لا قوة إلا باللَّه!».

سپس مختار از هانی جویا شد که آیا سلیمان بن صرد مشغول جنگ با کفار شده است یا نه؟ گفت: نه، ولی عازم این عمل بود. سپس مختار از آنجا حرکت کرد تا این که در روز جمعه بهشهر «حیره» رسید. و در «حیره» توقف نمود و غسل کرد، لباس های خود را پوشید، شمشیرش را حمایل نمود، و بعد از آن بر اسب خود سوار و در بین روز وارد کوفه شد. و به مسجد هر قبیله، و مجالس هر محله ای که می رسید، توقف کرده و بعد از سلام می گفت: مژده باد شما را به فرج و نجات! من آن طور نزد شما آمده ام که دوست دارید. و بر فاسقین مسلط هستم. من خون اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم را مطالبه می کنم!

سپس مختار وارد مسجد جامع شد و نماز خواند و دید که مردم متوجه او شده اند و به یکدیگر می گویند: این مرد مختار است که برای امر مهمی آمده است. امیدواریم که به وسیله او راه و فرجی نصیب ما شود. پس از این جریان از مسجد خارج و وارد خانه خود شد. بعد به سراغ بزرگان شیعه فرستاد و به آنان گفت: من از طرف محمّد بن حنفیه برای خون خواهی اهل بیت علیهم السلام آمده ام. این یک امری است که شما را خوشحال و دشمنان شما را نابود می نماید. شیعیان در جواب مختار گفتند: آری تو برای این مقام اهلیت داری. ولی مردم با سلیمان بن صرد خزاعی بیعت نموده اند. و تو اکنون برای امر خود عجله نکن! مختار سکوت اختیار کرد و در انتظار بود تا ببیند کار سلیمان بن صرد به کجا خواهد کشید.(2)

ص: 488


1- . قیام مختار ثقفی (مختار نامه)، ص166.
2- . بحارالانوار، ج45، ص 356 .

و از طرف دیگر مختار مردم را از اطراف سلیمان پراکنده و به سوی خود دعوت می کرد. اوّلین کسانی که با مختار بیعت نمود، عبید بن عمر و اسماعیل بن کثیر بودند. و در این بین عمر بن سعد و شبث بن ربعی به مردم کوفه می گفتند: مختار برای شما دشمن سختی است، زیرا مقصود سلیمان بن صرد این است که خروج نماید و با دشمنان شما وارد جنگ شود، ولی قصد مختار این است که با شما وارد جنگ گردد. از این رو باید به مختار حمله کنید و او را غل و زنجیر کرده و برای همیشه زندانی نمایید.

مختار از توطئهٔ این دو نفر آگاه نبود، تا این که خانه اش را محاصره و او را از خانه بیرون آوردند. ابراهیم بن محمّد بن طلحه به عبداللَّه بن یزید گفت: دست های مختار را به بند نمود و او را با پای برهنه به زندان ببر. و بعد هم گفت: من این کار را با مردی که با ما اظهار دشمنی نکرده است، انجام نمی دهم. ما او را فقط برای این که به او مظنون هستیم، گرفته ایم. سپس اسبی آوردند و مختار سوار آن شد و او را به زندان بردند.یحیی بن أبو عیسی می گوید: من با حمید بن مسلم أزدی نزد مختار رفتم و شنیدم که مختار می گفت: به خدای دریاها و نخل ها و درخت ها و قلهٔ کوه ها و صحراها و ملائکهٔ نیکوکار و برگزیدگان و خوبان، قسم، من هر شخص جبار و ستم کاری را به وسیله نیزه های نازک و شمشیر هندی که در بین گروه های انصار هستند، خواهم کشت! همان انصاری که عاجز و ستم کار و بدون تجربه و بدرفتار نیستند؛ من ستون دین را مستحکم و پراکندگی مسلمانان را به اتحاد تبدیل خواهم کرد؛ من خون خواه پیامبران هستم؛ زوال دنیا در نظر من چندان بزرگ نیست و از آمدن مرگ ترسی ندارم.(1)

به هر صورت سلیمان بن صرد خزاعی در اوّل ماه ربیع الآخر سال شصت و پنج هجری قمری با لشکر خود از «نخیله» که به آن «عبّاسیه» نیز می گفتند، قیام کرد. سلیمان بن صرد خزاعی تصمیم گرفت برای قتال با ابن زیاد متوجه شام گردد. عبداللَّه بن سعد به سلیمان گفت: اکثر قاتلین امام حسین علیه السلام از قبیل عمر بن سعد در کوفه اند. و در شام غیر از ابن زیاد کسی نیست. ولی سلیمان به سوی شام حرکت نمود.

لشکر سلیمان در شب جمعه، پنجم ماه ربیع الاوّل خارج شدند و شب را در «دیر أعور» ماندند. سپس حرکت کردند و در «اقساس بنی مالک» که در کنار فرات بود، توقف نمودند. و

ص: 489


1- . بحارالانوار، ج45، ص 357 .

به زیارت حضرت امام حسین علیه السلام رفتند و مدّت یک شبانه روز مشغول نماز و استغفار شدند. سپس به نحوی شروع به ضجه و گریه و وا ویلا کردند که هیچ روزی به آن مقدار گریه نکرده بودند. در موقع وداع با قبر آن حضرت، به قدری ازدحام شد که مردم برای [بوسیدن] حجرالاسود [در ایّام حجّ] ازدحام می نمودند.(1)

هنگامی که لشکر سلیمان بن صرد خزاعی با لشکر ابن زیاد مواجه شدند، در ابتدا موفقیت هائی داشتند، ولی در نهایت شکست خوردند و خود سلیمان نیز کشته شد و اندکی از یاران او هم که باقی مانده بودند به شهرهای خود بازگشتند. مختار که در آن موقع زندانی بود به یاران خود می گفت: برای قیام روز شماری کنید که از ده روز کمتر و از یک ماه طولانی تر نخواهد شد. سپس خبری وحشتناک و ضربتی قاطع و کشتنی بی شمار و امری مهم در انتظار دشمنانخواهد بود. چه کسی این اعمال را انجام می دهد؟ من انجام می دهم. تکذیب نکنید! من انجام می دهم! مختار کارهای خود را با رجز و فراست و سیاستی نیکو انجام می داد.(2)

زمانی که باقی مانده لشکر سلیمان بن صرد خزاعی از جنگ برگشتند، مختار که در آن موقع در زندان بود، از داخل زندان برای آن ها نامه ای نوشت و از آن ها تقدیر کرد و اذعان نمود در صورتی که از زندان آزاد شود اثری از کفار و ظالمین باقی نخواهد گذاشت. و آن ها در جوابش نوشتند: «ما نامه تو را خواندیم و عملی انجام می دهیم که تو را مسرور نماید. اگر مایل باشی ما بیاییم و [بعد از حمله به زندان] تو را از زندان خارج نماییم.» وقتی فرستاده آنان این موضوع را به مختار خبر داد، خوشحال شد، ولی در جواب آنان گفت: این عمل را انجام ندهید، زیرا من همین روزها از زندان خارج خواهم شد. از این رو مختار شخصی را نزد عبداللَّه بن عمر بن خطاب فرستاد و گفت: من مظلوم و بدون هیج گناهی زندانی شده ام. متصدیان امر بیجا نسبت به من بدبین شده اند. خدا تو را رحمت کند، برای دو نفر ظالم - یعنی عبداللَّه بن یزید و ابراهیم بن محمّد – نامه ای بنویس، شاید مرا به لطف و منّت خود از دست اینان خلاص کنی. و سلام بر تو باد!(3)

ص: 490


1- . بحارالانوار، ج45، ص 358.
2- . بحارالانوار، ج45، ص 362.
3- . بحارالانوار، ج45، ص 363 .

عبداللَّه بن عمر نیز برای آنان نوشت: «شما می دانید که من با مختار نسبت دامادی دارم و از طرفی هم می دانید بین من و شما دوستی برقرار است. من شما را قسم می دهم که وی را پس از ورود نامه من آزاد نمایید. و سلام و رحمت خدا و برکات او بر شما.»

هنگامی که آن دو نفر نامه عبداللّه بن عمر را خواندند، از مختار کفیل خواستند، ده نفر از اشراف کوفه آمدند و کفالت مختار را نمودند. آنان نیز ضمانت آن ها را پذیرفتند و مختار را قسم دادند که بر علیه آنان قیام نکند و اگر مختار قیام کرد، تعداد هزار شتر کنار دروازه کعبه معظمه قربانی کند و کلیه غلامان زر خریدش را آزاد نماید.

حمید بن مسلم می گوید: هنگامی که مختار آزاد شد می گفت: خدا آنان را بکشد! چقدر جاهل و احمق هستند! من به قَسمی که برای آن ها خوردم و به عهدی که کردم وفا خواهم نمود. و قربانی کردن هزار شتر برای من آسان تر از این است که آب دهان خود را بیرون افکنم؛ و پرداخت قیمت هزار شتر مرا ناراحت نمی کند. اما درباره آزاد کردن غلامان و کنیزان زر خرید من؛ به خداقسم، من دوست دارم بر خون خواهی امام حسین علیه السلام توفیق پیدا کنم و هیج گاه یک غلام هم نداشته باشم.(1)

هنگامی که مختار از زندان آزاد شد، شیعیان نزد او رفت و آمد می کردند و در اطرافش اجتماع نمودند و درباره ریاست او به توافق رسیدند. ولی مردی از یاران مختار به نام عبدالرحمن ابن شریح، با گروهی از اصحاب مختار ملاقات کرد و گفتند: مختار در نظر دارد با ما خروج کند و انتقام خون امام حسین علیه السلام را بگیرد. و ما نیز با مختار بیعت کرده ایم و نمی دانیم آیا مختار را محمّد بن حنفیه به این امر مأمور کرده یا نه؟ از این رو نزد محمّد بن حنفیه رفتند. و محمّد از اوضاع کوفه سؤال نمود و آنان ایشان را از قضیه مختار با خبر کردند. آن گاه به او گفتند: ما به شما حاجتی داریم! گفت: مخفیانه یا آشکار؟ گفتند: مخفیانه، محمّد بن حنفیه گفت: چند دقیقه ای صبر کنید. سپس اندکی مکث کرد و از آن ها دور شد و بعد از مدّتی آن ها را به مکان خلوتی دعوت نمود.

عبدالرحمن بن شریح پس از حمد و ثنای خداوند متعال گفت: شما خاندانی هستید که خدا شما را به فضیلت اختصاص داده و شما را به وسیله مقام نبوّت شرافت داده و حقّ شما را بر این امّت بزرگ نموده است. شما دچار مصیبت امام حسین علیه السلام شده اید که عموم مسلمانان هم به

ص: 491


1- . بحارانوار، ج45، ص 364.

سبب آن مصیبت زده شده اند. مختار نزد ما آمده و ما را طبق دستور قرآن و سنّت رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم به خون خواهی اهل بیت علیهم السلام دعوت کرده است. و ما هم به این شروط که انتقام خون اهل بیت علیهم السلام را بگیرد، با او بیعت کرده ایم. اکنون اگر شما به ما دستور دهید با او بیعت می کنیم، و اگر ما را نهی کنید، از او دوری خواهیم کرد.

محمّد ابن حنفیه به آنان گفت: برخیزید تا نزد امام من و شما، یعنی حضرت علیّ بن الحسین علیهما السلام برویم. هنگامی که به محضر حضرت امام سجّاد علیه السلام مشرف شدند، محمّد ابن حنفیه جریان آنان را برای آن حضرت بیان نمود. حضرت امام زین العابدین علیه السلام فرمودند: ای عمو! اگر یک غلام زنگی، برای ما خاندان نبوّت، تعصب نشان دهد، بر مردم واجب است، او را تقویت نمایند. من تو را صاحب اختیار قرار دادم، هر عملی که می خواهی انجام بده. وقتی آن گروه سخنحضرت امام سجّاد علیه السلام را شنیدند، می گفتند: حضرت امام زین العابدین علیه السلام و محمّد بن حنفیه به ما اجازه دادند.(1)

موقعی که آنان نزد مختار برگشتند، مختار به آن ها گفت: چه خبر!؟ شما بودید که دچار فتنه و تردید شده بودید؟ گفتند: ما برای یاری تو مأمور شده ایم. مختار گفت: من أبو اسحاق هستم، شیعیان را نزد من جمع کنید. هنگامی که شیعیان نزدیک او اجتماع نمودند، گفت: ای گروه شیعیان! چند نفری دوست داشتند صدق این مأموریتی را که من به آن مأمور شده ام را بدانند. از این رو نزد پیشوای هدایت و نجیب برگزیده و پسر مصطفی و مجتبی یعنی حضرت امام سجّاد علیه السلام رفتند و آن بزرگوار به آنان فهمانده اند که من پشتیبان و فرستاده آن حضرت می باشم. و حضرت امام زین العابدین علیه السلام شما را مأمور کردند که تابع و مطیع من باشید. سپس مختار آنان را برای اطاعت و خروج با خود ترغیب کرد و دستور داد: حاضرین این موضوع را به غایبین خبر دهند.

سپس گروهی نزد مختار آمدند و گفتند: جمعیتی از اشراف کوفه با عبداللَّه بن مطیع حاکم جدید کوفه جمع شده اند و در نظر دارند با تو مقاتله نمایند. و هنگامی که ابراهیم بن مالک اشتر نزد ما بیاید، به خواست خدا بر دشمن ظفر خواهیم یافت، زیرا ابراهیم دارای اقربا و عشیره است.

ص: 492


1- . بحارالانوار، ج45، ص 364.

مختار به آنان گفت: ابراهیم را ملاقات کنید و به او بگویید: ما برای طلب خون حضرت امام حسین علیه السلام و اهل بیت او مجاز شده ایم.(1)

وقتی این موضوع را به ابراهیم گفتند، او گفت: من دعوت شما را می پذیرم، به شرط این که من امیر شما باشم. گفتند: تو این اهلیت را داری، ولی مختار از طرف حضرت امام زین العابدین علیه السلام و نائب او یعنی محمّد بن حنفیه آمده است و مختار برای این امر اجازه دارد. ابراهیم جوابی نگفت و آنان مراجعت نمودند و جریان را برای مختار شرح دادند.(2)

مختار پس از سه روز گروهی از بزرگان یاران خود را خواست. و همراه با آن ها نزد ابراهیم رفت و به او گفت: این نامه محمّد بن امیرالمؤمنین علیه السلام است که تو را مأمور کرده ما را یاری نمایی. اگر ما را یاری کنی، مورد غبطه دیگران خواهی بود و اگر امتناع کنی، این نامه بر تو اتمامحجّت می کند و خدا محمّد و اهل بیت او را از تو مستغنی می کند. وقتی ابراهیم نامه را باز کرد، دید در آن نوشته:

«بسم اللَّه الرحمن الرحیم. از محمّد که مهدی است به سوی ابراهیم بن اشتر. سلام بر تو. من مختار را که نزدم پسندیده است به سوی تو فرستادم و او را به قتال دشمنم و خون خواهی اهل بیت خود مأمور کردم. تو با خویشاوندان خود با او همراه باش!»

و ما بقی آن نامه ترغیب ابراهیم بود. وقتی ابراهیم آن نامه را خواند گفت: محمّد بن حنفیه همیشه در نامه های خود نام خویشتن و نام پدرش را می نوشت. چه شده که این مرتبه کلمهٔ مهدی را اضافه کرده است؟ مختار گفت: آن زمان، زمان دیگری بود. ابراهیم گفت: کیست که بداند این نامه از محمّد بن حنفیه برای من نوشته شده است؟ مختار گفت: یزید بن انس و احمر بن سقیط و عبداللَّه کامل و غیرهم. آن ها نیز گفتند ما می دانیم و شهادت هم می دهیم که این نامه از محمّد بن حنیفه برای تو آمده است؛ شعبی گفت: من و پدرم از آن نامه اطلاعی نداریم. در همین موقع بود که ابراهیم از روی فرش خارج شد و مختار را بر روی آن نشاند و به او گفت: دست خود را بگشای. وقتی مختار دست خود را گشود، ابراهیم با او بیعت کرد. سپس دستور داد میوه و شربت عسل آوردند. ما از آن بهره مند شدیم و ابراهیم با ما خارج شد تا مختار وارد خانه خود گردید.

ص: 493


1- . بحارالانوار، ج45، ص 365.
2- . بحارالانوار، ج45، ص 365؛ مختار نامه، ص174.

ابراهیم خویشاوندان و برادران و دوستان و یاران خود را جمع کرد و آنان را با حمید بن مسلم أزدی در همهٔ شب ها نزد مختار می برد و رأی آنان بر این شد که روز پنجشنبه، چهاردهم ماه ربیع الآخر سال شصت و شش هجری قمری خروج کنند.(1) در آن هنگام ایاس بن مضارب که در کربلا نیز حضور داشت، از طرف عبداللَّه بن مطیع که بعد از عبداللَّه بن یزید و ابراهیم بن محمّد بن طلحه، امیر کوفه بود، سرپاسبان کوفه گشته بود.(2)

وقتی ابراهیم بعد از مغرب با گروهی متوجه مختار شدند که همگی زره پوش بودند و روی زره قبا پوشیده بودند. پاسبانان بازار و قصر او را احاطه کرده بودند. وقتی چشم ایاس بن مضارب به یاران مسلح ابراهیم افتاد، به ابراهیم گفت: این اجتماع برای چیست!؟ من به تو بدبین هستم و تو را رها نمی کنم تا تو را نزد امیر ببرم! ابراهیم سخن او را نپذیرفت و دچار مشاجره شدند. ابراهیمبه مردی از همدان که با ایاس بود و نامش «أبو قطن» بود گفت: نزدیک من بیا! چون او دوست ابراهیم بود، و گمان کرد که ابراهیم می خواهد او را برای نجات آن گروه، شفیع قرار دهد. ولی بر عکس آن تصور، ابراهیم نیزهٔ بلندی را که در دست أبو قطن بود، گرفت و با آن ایاس را از پای درآورد و به یاران خود دستور داد تا سر او را جدا نمایند. سپس یاران ایاس رو به فرار نهادند و ابراهیم نیز نزد مختار رفت و او را از این جریان آگاه کرد. مختار خوشحال شد و این عمل را به فال نیک و نصرت و ظفر بر دشمن گرفت. سپس دستور داد که یارانش دسته های نی را که زودتر به همین منظور مهیا کرده بودند آتش بزنند و صدا بزنند: «یا آل ثأرات الحسین!»

پس از این جریان مردم از هر طرفی روی آوردند. عبیداللَّه حر جعفی هم با قوم خود آمد و قتال بسیار بزرگی واقع شد. مردم متواری شدند و افرادی که مسلح و در راه ها و قبرستان ها بودند، پراکنده گردیدند و احساس خطر نمودند و از خوف ابراهیم در میان کوچه ها متفرق شدند. شبث بن ربعی از عبداللّه ابن مطیع که امیر کوفه بود خواست که امر به جهاد کند. هنگامی که مختار از این جریان آگاه شد، با اصحاب خود خروج کرد و از طرف بستان «زائده» که در «سبخه» بود، داخل دیر هند شد. سپس ابو عثمان هندی با گروهی از یاران خود به سوی کوفه آمدند و ندا در دادند:

ص: 494


1- . بحارالانوار، ج45، ص 366 .
2- . مختار نامه، ص169.

«یا آل ثأرات الحسین! یا منصور أَمِت!» - این عبارت یک شعار و علامتی بود برای آنان – سپس گفتند: ای گروه هدایت شدگان! بدانید که امینِ آل محمّد علیهم السلام خروج کرده و در دیر هند وارد شده است و مرا فرستاده تا شما را به سوی او دعوت نمایم و به شما مژده دهم. خدا شما را رحمت کند. سپس مردم از خانه های خود خارج شدند و یکدیگر را آگاه نمودند.(1)

پس بین طرفین جنگ شدیدی واقع شد و اطرافیان عبداللّه بن مطیع به داخل قصر گریختند و در آنجا مدّت سه روز، عبداللّه ابن مطیع در قصر تحت محاصره قرار گرفت.(2)

هنگامی که محاصره کار را بر عبداللّه ابن مطیع و یارانش تنگ کرد و فهمیدند که هیچ راه چاره ای برای فرار ندارند، شخصی به عبداللّه ابن مطیع اشاره کردند که شبانه به شکل و قیافه زنان از قصر خارج شود و در خانهٔ یکی از کوفیان پنهان شود. از این رو عبداللّه ابن مطیع شبانه در لباس زنان از قصر خارج شد و به خانه أبو موسی أشعری پناه برد. با فرار کردن عبداللّه ابن مطیع، یاران او نیزبرای تسلیم شدن امان خواستند و ابراهیم هم به آن ها امان داد و از قصر خارج شدند و با مختار بیعت کردند. مختار نیز به آن ها وعده های خیر می داد، و قلب آنان را به خود مهربان می کرد و با ایشان به خوبی رفتار می نمود.(3)

مختار خودش بین افرادی که خصومت و اختلاف داشتند، قضاوت می کرد. تا این که از دیگر امور خود عقب ماند. به این جهت شریح را قاضی خود قرار داد، اما هنگامی که شنید حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام شریح را از مقام قضاوت برکنار کرده بوده اند، مختار نیز او را عزل کرد.(4)

هنگامی که مردم شام با مروان بن حکم بیعت کردند، او دو لشکر تشکیل داد: یکی از آن ها را به سوی حجاز و دیگری را به سرکردگی عبیداللَّه بن زیاد به طرف عراق اعزام نمود. و به عبیداللَّه بن زیاد دستور داد که پس از این که بر کوفه ظفر یافت، تا سه روز اموال آنان را به تاراج ببرد. وقتی ابن زیاد از جزیره عبور کرد، دچار مرضی شد که نتوانست حرکت کند. قیس عیلان در آن موقع از طرف ابن زبیر والی جزیره بود. عبیداللَّه همچنان از عراق منصرف و مشغول بیماری خود بود. سپس ابن زیاد آمد و وارد موصل شد. در آن وقت عبدالرحمن بن سعید بن قیس از طرف مختار والی موصل بود. وقتی ابن زیاد لشکر خود را متوجه موصل کرد، عبدالرحمن به سوی تکریت

ص: 495


1- . بحارالانوار، ج45، ص 367 .
2- . بحارالانوار، ج45، ص 368.
3- . بحارالانوار، ج45، ص 369.
4- . بحارالانوار، ج45، ص 370.

رفت و نامه ای برای مختار فرستاد و او را با خبر کرد. مختار پس از این که در نامه ای این کار او را تحسین کرد، به او دستور داد از جای خود حرکت نکن تا دستور من برسد.

سپس مختار، یزید بن انس را با سه هزار سوار به طرف موصل فرستاد. هنگامی که او از کوفه خارج شد، مختار تا دیر أبو موسی به مشایعت وی رفت و توصیه هائی به او کرد و گفت: اگر به کمک احتیاج داشتی مرا آگاه کن. یزید بن انس گفت: من هیچ امدادی به جز دعای تو نمی خواهم، زیرا همان دعا کافی است. بعد مختار برای عبدالرحمن بن سعید بن قیس نوشت:

«یزید را در میان شهرها آزاد بگذار و السّلام.»

هنگامی که ابن زیاد از ورود یزید بن انس به موصل آگاه شد، گفت: در مقابل هر هزار نفری از آنان، دو هزار نفر می فرستم. سپس تعداد شش هزار سوار به سوی آن ها فرستاد. لشکر ابن زیاد وقتی آمدند که یزید بن انس به شدّت مریض بود. و او را بر حمار مصری سوار می کردند و پیادگاناز طرف راست و چپ مواظبش بودند. یزید بن أنس نزد بزرگان سپاه توقف می کرد و آنان را به جنگ وادار می نمود و مژده آینده خوبی به آن ها می داد. سپس به آنان می گفت: اگر من مُردم، امیر شما ورقاء بن عازب أسدی است و اگر او هم از دنیا رفت، امیر شما عبداللَّه ضمره عذری است و چنان چه وی هم گشته شد، امیر شما سعر بن أبی سعر حنفی خواهد بود.

جنگ آنان در روز هشتم ماه ذی الحجه سال شصت و شش هجری قمری قبل از طلوع آفتاب شروع شد. هنوز روز بلند نشده بود که لشکر عراق، لشکر ابن زیاد را شکست دادند و آنان را از میدان جنگ خارج و پراکنده کردند. و تعداد سیصد نفر اسیر از آنان گرفتند. وقتی آن ها را نزد یزید بن أنس که مشرف به مرگ بود، آوردند. اشاره کرد تا گردن آنان را بزنند. سپس یزید بن أنس از دنیا رفت و ورقاء بن عازب أسدی بر جنازه او نماز خواند و جنازه اش را به خاک سپرد. لشکر عراق از مرگ یزید بن أنس عزادار شد و ورقاء به آنان تسلیت گفت. سپس به لشکر عراق گفت: لشکر عبیداللّه ابن زیاد به قدری زیاد هستند که شما طاقت قتال با آنان را ندارید. ایشان گفتند: صلاح این است که ما شبانه بر گردیم.(1)

سپس مختار ابراهیم بن مالک اشتر را به سوی عبیداللّه ابن زیاد اعزام کرد. که گفته شده است: ابراهیم با تعداد دوازده هزار نفر از شهر کوفه خارج شد که تعداد چهار هزار نفر آن ها از

ص: 496


1- . بحارالانوار، ج45، ص 371.

قبائل مختلف بودند و تعداد هشت هزار نفر از قبیله حمراء بودند. و مختار با پای پیاده برای مشایعت ابراهیم از کوفه خارج شد. ابراهیم به مختار گفت: خدا تو را رحمت کند، سوار شو! مختار گفت: من ثواب این راه رفتن با تو را از خدا می خواهم. من دوست دارم پاهایم برای نصرت آل محمّد صلی الله علیه واله وسلم و انتقام از خون امام حسین علیه السلام غبار آلود شوند. سپس با ابراهیم وداع کرد و به کوفه بازگشت. ابراهیم آن شب را در «حمام اعین» بیتوته کرد. سپس از آنجا وارد «ساباط مدائن» شد.

وقتی ابراهیم بن مالک اشتر از شهر بیرون رفت، اهل کوفه گمان کردند مختار لشکر کمی دارد و با نبود ابراهیم و لشکریانش در موضع ضعف می باشد. لذا بر علیه او قیام کردند و عداوت خود را آشکار نمودند، و احدی از آن افرادی که در به شهادت رساندن حضرت امام حسین علیه السلام شرکت کرده بودند و خود را پنهان کرده بودند، باقی نماندند، مگر این که بر علیه او آشوب کردند، و بیعتی را که با مختار بسته بودند را شکستند، و با هم بر علیه مختار شمشیر کشیدند.مختار هم در همان ساعت، شخصی را به سوی ابراهیم بن مالک اشتر که در «ساباط مدائن» بود فرستاد و گفت: قبل از این که نامه مرا زمین بگذاری، با همهٔ افرادی که همراه تو هستند بلا فاصله نزد من برگرد! هنگامی که نامه مختار به او رسید ابراهیم دستور مراجعت داد. آن ها شبانه روز راه ها را طی می کردند. و عنان اسب هایشان را رها نمی نمودند و تنگ آن ها را بستند، تا خود را به کوفه برساندند.

مختار هم تا آن لحظه اهل کوفه را مأمور به صبر می کرد و مورد ملاطفت قرار می داد تا ابراهیم با لشکر خود باز گردد و سرکشان آنان را سرکوب و درخت هجوم ایشان را ریشه کن نماید و شوکت آنان را از بیخ و بن بر کند. چون در آن زمان چهار هزار نفر بیشتر با مختار نبود، از این رو اهل کوفه به مختار ظلم کردند و با او وارد جنگ شدند. مختار در همهٔ آن روز با آنان جهاد کرد ولی شب همگی آرام گرفتند. ابراهیم در روز دوّم در حالی وارد کوفه شد که سواران و پیادگان و مردانی قوی به همراه او بودند.

موقعی که کوفیان از ورود ابراهیم بن مالک اشتر با خبر شدند، به دو دسته تقسیم شدند: فرقه ربیعه و مضر یک طرف، و فرقه یمن در طرف دیگر قرار گرفتند. مختار به ابراهیم گفت: تو به طرف فرقه مضر و به سوی «کناسه کوفه» برو. و خود مختار هم به طرف فرقه یمن و به سمت

ص: 497

«جبانة سبیع» رفت. رفاعه بن شداد که در جنگ با کوفیان پیش دستی کرده بود، بعد از جنگی شدید و قوی کشته شد. و بعد از رفاعه، حمید بن مسلم شروع به جهاد با آنان نمود.(1)

در نهایت لشکر کوفه شکست خوردند. و بعضی از کوفیان در خانه های خود مخفی شدند، گروهی از آنان به مصعب بن زبیر پیوستند. و برخی از آنان به سوی بیابان فرار کردند. و ششصد و چهل نفر کشته شدند. طبری و جمع دیگری نقل کرده اند، تعداد پانصد نفر اسیر از خانه های وادعیّین خارج کردند و آنان را نزد مختار آوردند. و مختار گفت: هر کسی از آنان در قتل حضرت امام حسین علیه السلام شرکت داشته اند را گردن بزنید، و بقیه را آزاد کنید. تا این که تعداد دویست و چهل و هشت نفر از آنان را به دوزخ فرستادند.(2)

موقعی که مختار فهمید شمر بن ذی الجوشن لعنة اللّه علیه با گروهی که در قتل حضرت امام حسین علیه السلام شرکت کرده بودند، فرار کرده اند، غلام سیاه خود را که نامش رزین یا زِربی ومردی شجاع بود را با ده نفر برای دستگیری شمر بن ذی الجوشن فرستاد. مسلم بن عبداللَّه ضبابی می گوید: من در آن موقعی که مختار ما را شکست داد با شمر بودم. وقتی آن غلام سیاه به ما نزدیک شد، شمر به ما گفت: از من دور شوید، شاید این غلام در کشتن من طمع کند. و به دنبال شما نیاید. از این رو ما از شمر فاصله گرفتیم و آن غلام به طرف شمر رفت. شمر حمله ای کرد و او را کشت!

و بعد از آن شمر به نزدیک روستائی به نام «کتانیه» رفت و در کنار نهر و پهلوی تپه ای پنهان شد. سپس دهقانی را اجیر کرد و نامه ای به او داد و گفت: این نامه را با عجله به مصعب بن زبیر برسان. آن دهقان رفت تا داخل روستائی شد که مختار، أبو عمره را با پانصد نفر سوار برای پیدا کردن شمر به آنجا فرستاده بود. هنگامی که یکی از یاران أبو عمره عنوان و مضمون آن نامه را خواند، که نوشته شده بود: «به سوی امیر مصعب بن زبیر، از طرف شمر بن ذی الجوشن.» از آن دهقان پرسید شمر کجا است. او گفت: بین شما و شمر سه فرسخ فاصله است!

مسلم بن عبداللَّه می گوید: من به شمر گفتم: کاش از این مکان کوچ می کردی، ولی او گفت: وای بر شما! چه شده که این همه ترس از مختار کذاب دارید! به خدا قسم من مدّت سه روز از این مکان خارج نمی شوم. در همین حال که ما می خواستیم بخوابیم، ناگاه دیدیم لشکر مختار از

ص: 498


1- . بحارالانوار، ج45، ص 372.
2- . بحارالانوار، ج45، ص 373 .

بالای تپه بر ما مشرف شدند و ما را احاطه نمودند، شمر عریان بود و فقط یک لنگ به بدن خود بسته بود. و با همان حال شمشیر خود را برداشت و با آنان شروع به مبارزه نمود. و در حینی که آن ها مشغول شمر بودند ما فرار کردیم و چندان طولی نکشید که شنیدیم شمر خبیث به دوزخ رفت. أبو عمره او را با یارانش کشت و سرهای آنان را نزد مختار آورد. مختار خدای را سجده کرد. سپس آن سرها در بازار کفاش ها مقابل مسجد جامع بر فراز دار نصب شدند.(1)

البته به نظر می رسد أبو عمره، شمر را در آنجا نکشته باشد و راوی که خود با شمر بوده و موقع دستگیری او در حال فرار بود است، به اشتباه گمان کرده أبو عمره در همان جا شمر را کشته اند. و همان گونه که در برخی از روایات نیز آمده أبو عمره بعد از آن که شمر در جنگ با او زخمی شده، او را نزد مختار برده است. چنانچه مرحوم علامه مجلسی قدس سره نقل کرده است:

«هنگامی که مختار، شمر بن ذی الجوشن را طلب کرد، آن ملعون به سوی بیابان فرار کرد، از این رو مختار أبو عمره را با عده ای از اصحاب خود در جستجویاو فرستاد، و هنگامی که شمر را پیدا کردند با او و یارانش جنگ شدیدی نمودند، تا آن که شمر از شدّت جراحت نتوانست بجنگد، و یاران مختار او را گرفتند و نزد مختار آوردند. و مختار نیز دستور داد دیگ روغنی را بجوشانند و سپس آن ملعون را در بین آن روغن ها انداخت، تا آن که همه بدن نحسش در روغن مضمحل شد.»(2)

مرحوم علامه مجلسی قدس سره نگاشته است: طبری در تاریخ خود نقل کرده است:

«مختار دستور داده بود کسانی که در به شهادت رساندن حضرت امام حسین علیه السلام شرکت داشته اند را نزد من بیاورید، تا زمین را از این گونه افراد تطهیر نمایم زیرا با بودن آن هاخوراکی ها و آشامیدنی ها برای من گوارا نیستند.»(3)

ص: 499


1- . بحارالانوار، ج45، ص 373 .
2- . جلاء العیون، ص 798.
3- . بحارالانوار، ج45، ص 374.

موسی بن عامر می گوید: اوّلین کسانی را که مختار به جزای خود رساند، آن افرادی بودند که با اسب بر بدن مقدّس و منوّر حضرت امام حسین علیه السلام حرکت کرده بودند. لذا مختار آنان را به پشت خوابانید و با میخ های آهنین روی دست و پاهای آنان زد، و بعد از آن به قدری با اسب ها بر بدن آن ها حرکت کردند که اجسادشان قطعه قطعه شد، سپس بدن آنان را سوزاند.(1)

بعد از آن ها، دو مرد را گرفت که در ریختن خون عبدالرحمن بن عقیل ابن ابی طالب علیهم السلام و تاراج لباس او شرکت داشتند. آن دو نفر در قبرستان و صحرا پنهان شده بودند. مختار دستور داد تا گردن آن دو را زدند و بدنشان را سوزاند.(2)

سپس مختار، أبو عمره را به خانه خولی بن یزید اصبحی لعنة اللّه علیه فرستاد تا او را که سر مقدّس و منوّر حضرت امام حسین علیه السلام را نزد ابن زیاد برده بود، نزدش بیاورند. خولی دو زن داشت که نام یکی از آن ها نوار و به قولی عیوف بود، و از محبین و دوستدارن اهل بیت علیهم السلام بود. هنگامی که أبو عمره به خانه خولی وارد شد، او به سمت أبو عمره رفت. و در حالی که می گفت من از خولی خبری ندارم، با دست خود به بیتالخلاء اشاره کرد. یاران مختار او را در حالی که در زیر سبدی پنهان شده بود، گرفتند. وقتی او را کشتند مختار دستور داد تا بدنش را بسوزانند.(3)

مختار، عبداللَّه بن کامل را به سوی حکیم بن طفیل سنبسی لعنة اللّه علیه فرستاد که لباس های حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام را غارت کرده و آن حضرت را تیرباران کرده بود. وقتی او را گرفتند قبل از این که مختار برسد، او را در مکانی قرار دادند و بدنش را تیرباران کردند.

سپس مختار به دنبال قاتل حضرت علیّ اکبر علیه السلام ، مرة بن منقذ عبدی لعنة اللّه علیه فرستاد و او شخص با نفوذی بود. هنگامی که خانهٔ او را محاصره کردند، مرة بن منقذ عبدی با نیزه ای که در دست داشت از خانه خارج شد. و همان طور که بر اسب زیبایی سوار بود، نیزه ای بر عبیداللَّه بن ناجیه شبامی زد و او را بر زمین انداخت، ولی آن نیزه به عبیداللَّه کارگر نشد. سپس عبداللَّه بن کامل شمشیری به مرة بن منقذ زد، اما او دست چپ خود را سپر نمود و دستش زخمی شد، در آن حال اسبش رم کرد و او را از دست یاران مختار نجات داد. و به مصعب بن زبیر ملحق شد، ولی دستش تا آخر عمر شل گردید.(4)

ص: 500


1- . بحارالانوار، ج45، ص 374.
2- . بحارالانوار، ج45، ص 374.
3- . بحارالانوار، ج45، ص 374 و 375.
4- . بحارالانوار، ج45، ص 375.

مختار زید بن رقاد لعنة اللّه علیه را احضار کرد و پس از این که او را تیرباران و سنگ باران نمود، بدنش را آتش زد. سنان بن أنس لعنة اللّه علیه به سوی بصره فرار کرد، از این رو مختار خانه او را خراب نمود. و در حالی که سنان از بصره متوجه قادسیه شده بود. جاسوسان مختار او را در بین عذیب و قادسیه دستگیر کردند. و انگشتان دست و پاهای او را قطع نمود. سپس یک دیگ روغن زیتون را داغ کردند و بدن سنان بن أنس را در آن انداختند. عبداللَّه بن عقبه غنوی لعنة اللّه علیه به سوی جزیره فراری شد و مختار خانه او را خراب کرد.(1)

منهال بن عمرو می گوید: هنگامی که می خواستم به سمت مکه بروم، در مدینه محضر حضرت امام زین العابدین علیه السلام رسیدم تا با آن حضرت وداع کنم. حضرت به من فرمودند: حرمله بن کاهل اسدی لعنة اللّه علیه در چه حالی است؟ بشر بن غالب أسدی که همراه من بود، به حضرت عرض کرد: او از قبیله بنی حریش، و یکی از فرزندان «موقد النار» می باشد و هنگامی که ما در کوفه بودیم او زنده بود. حضرت امام سجّاد علیه السلام دست های خود را بلند نمودند و در حقّش نفرین کرده و فرمودند:«اللّهُمَ أذِقْهُ حَرَّ النّارِ، اللّهُمَ أذِقْهُ حَرَّ الحَدِیدِ.»

(خداوندا! حرارت آتش را به حرمله بن کاهل بچشان، خداوندا! حرارت آهن را به او بچشان.)

منهال می گوید: وقتی وارد کوفه شدم، مختار در کوفه بود. من به سمت او رفتم و او را خارج از خانه اش دیدم. مختار به من گفت: ای منهال! در این حکومت و ولایت ما را همراهی نمی کنی؟ من او را آگاه کردم و به او خبر دادم که به مکه رفته بودم. پس حرکت کرد تا این که به کناسه کوفه رسید. او به نحوی توقف کرد که گویا در انتظار چیزی است. اندکی نگذشته بود که گروهی آمدند و گفتند: بشارت ای امیر! حرمله بن کاهل أسدی دستگیر شد! زمان زیادی نگذشته بود که حرمله را آوردند. مختار به او گفت:

«لعنک اللّه، الحمد للّه الذی أمکننی منک، الجزّار! الجزّار! فأتی بجزّار فأمره بقطع یدیه و رجلیه، ثم قال: النّار النّار فأتی بنار و قصب فأحرق.»

(خداوند تو را لعنت کند! سپاس مخصوص آن خدایی است که مرا بر تو مسلط کرد، سپس گفت: قصاب! قصاب! [قصابی را بیاورید] پس وقتی قصابی را آوردند، مختار به او دستور داد:

ص: 501


1- . بحارالانوار، ج45، ص 375.

دست ها و پاهای حرمله را قطع کند. سپس مختار فریاد زد: آتش! آتش بیاورید، پس آتش و نی آوردند و حرمله را آتش زدند.)

من گفتم: سبحان اللَّه! سبحان اللَّه! مختار به من گفت: سبحان اللَّه گفتن خوب است. اما چرا اکنون تسبیح گفتی؟ من او را از دعای حضرت امام زین العابدین علیه السلام با خبر کردم. پس مختار بلا فاصله از مرکبش پیاده شد و دو رکعت نماز به جای آورد و سجده ای طولانی انجام داد. سپس سوار شد و حرکت کرد چون مقابل خانهٔ من رسید دعوت کردم که فرود آید و از غذای ما تناول کند، ولی مختار گفت:

«إن علیّ بن الحسین [علیهما السلام] دعا بدعوات فأجابها اللّه علی یدی ثم تدعونی إلی الطعام؟ هذا یوم صوم شکراً للّه تعالی»

(امام سجّاد علیه السلام دعاهایی کرده اند که خداوند آن ها را به دست من اجابت کرده است. آن گاه تو مرا به خوردن غذا دعوت می کنی!؟ اکنون روز روزه گرفتن برای شکر نمودن از خداوند متعال است!)

من گفتم: خدا توفیقت را نیکو گرداند. (1)

بگفت منهال چون از شهر أحمد

نمودم قصد با آن شور بی حد

که آیم شهر مکه بهر اعمال

برفتم قبل آن از روی اقبال

به دیدار امام و سبطِ خاتم

علیّ بن الحسین أشرف ز آدم

به هنگام وداع فرمود با من

به آه بی مثالی نور ذو المن

چگونه بود حالِ کافر دون

همان حرملهٔ گردیده ملعون

زمان آمدن از کوفه اینجا

میان مردمان و جمله اعدا

بگفت بشیر آن زادهٔ غالب

که بود همراه من همچون مصاحب

به آن مولای دیده آن مصائب

چو بودم کوفه در جمع اقارب

بدیدم زنده بود در جمع یاران

بدون غصه ای یا رنجِ دوران

در آن هنگام حضرت در مجالی

به حقّش کرد نفرین با چه حالی

ص: 502


1- . بحارالانوار، ج45، ص 375.

صدا زد بار إلها، او غم افزا

نهاده داغ اصغر بر دل ما

به او اندر زمانی با حرارت

بچشان طعم آن جور و شرارت

حرارتی به غایت با ملالت

ز آتش و هم آهن با مرارت

که گردند شادمان اهل همه عرش

به حقّ آن دل گشته مشوش

ز تیر حرمله بر چشم عبّاس

ز آن تیری که زد بی هیچ احساس

به قلب نازنین آن شهنشاه

به پیش چشم زینب با همه جاه

چو بگذشت آن زمان و وقت دیدار

به کوفه دیدم اندر لحظه مختار

که گشته بی قرار و مست و شیدا

همی چشم انتظار از بهر غوغا

که دیدم آمدند جمع و گروهی

برای یک بشارت با سروری

که گشته حرمله دستگیر و در بند

به دست یاورانت همچو یک عبد

چو دید او را، صدا زد از سر شوق

سپاس آن ذات والائی که با ذوق

مسلط کرده بر تو بین مردم

مرا از بهر آن اعمال و آن جرم

که بنمودی به حقّ نور سرمد

حسین بن علیّ با آن چنان مجد

ز بعد آن صدا زد بین احباب

کنید احضار در این لحظه قصاب

که بنماید جدا از هم دو دستش

به مثل بند پاها همچو بختش

سپس فریاد زد در آن میانه

که آتش آورید بی هر بهانه

بیندازید تن این کافرِ شر

میان آتشی پر سوز و با حَرّ

چو دیدم که چنین بنمود با او

بگفتم ناگهان هم شاد و خوش رو

همی تسبیح حقّ و ذات باری

که بشنید ناگهان مختار آنی

از این رو گفت با من در کناری

بُوَد تسبیحِ حقّ در هر گذاری

همی نیکو و خوب بی هر کلامی

ولی اکنون چرا آن نام سامی

نمودی بر زبان ساری و جاری؟

بگفتم به جنابش با قراری

دعای حضرت مولی الموالی

امامِ ساجدین آن وقت عالی

ص: 503

چو بشنید ناگهان مختار آنی

دعای حضرتش اندر زمانی

روا گشته به دستش در مکانی

بشد اندر شعف بی هر بیانی

از این رو بین کوچه با همان شور

نمازی خواند با عشقی و مسرور

به شکرانهٔ این لطف الهی

که بنموده به او آن هم به جاهی

ز بعد گشتن آن رذلِ نادان

به راه خانه با عشق فراوان

چو بنمودم ز او دعوت به لحظه

که آید خانه ام وقتِ خجسته

ز بهر استراحت بعد اطعام

به من گفت با تمام شوق و اکرام

اجابت گشته در وقتی به اجلال

دعای حضرت سجّاد در حال

به دست من کنون در لحظه و آن

بُوَد وقتش که زآن محبوبِ منان

تشکر من کنم بی هیچ اهمال

به شکرانهٔ این اعمال و احوال

بگیرم روزه امروز با دلی پاک

همی خوشحال و شاداب و فرحناک

که«سجّاد»وصف آن بنوشته بی تاب

به شعر خود به شوق و لحظه ای ناباز این روایت به خوبی استفاده می شود که همهٔ هم و غم مختار پیدا نمودن و به درک واصل کردن قتلهٔ حضرت امام حسین علیه السلام بوده است. و حتّی قصاص از قاتلین حضرت سیّد الشهداء علیه السلام را مقدم به خور و خواب خود می نموده است. چرا که در همین روایت، راوی می گوید: وقتی که از مختار دعوت کردم که برای صرف نهار به خانه ام بیاید، او به من گفت: «دعاهای حضرت امام زین العابدین علیه السلام به دست من مستجاب شده است، از این رو به شکرانهٔ آن باید امروز را روزه بگیرم». که این عبارت نشان دهندهٔ آن است که مختار حتّی قبل از صرف صبحانه و تناول آب و غذائی، به قصد قصاص از قاتلین حضرت سیّد الشهداء علیه السلام از خانه خارج شده است، و تا آن هنگام آب و غذائی تناول ننموده است، از این رو قصد می کند که باقی روز را به شکرانهٔ این عمل، روزه بگیرد.

به هر تقدیر مختار بین کوفیان، با امان نامه نوشتن برای عمر بن سعد لعنة اللّه علیه، اختلاف انداخت. ولی وقتی خاطر مختار آسوده شد و بسیاری از کسانی که در کربلا، در به شهادت رساندن حضرت سیّد الشهداء علیه السلام نقش داشتند را با زجر تمام به درک واصل کرد، در صدد کشتن

ص: 504

عمر بن سعد و پسرش حفص بر آمد. عمر بن هیثم نقل کرده و می گوید: من سمت راست مختار نشسته بودم، و هیثم بن اسود سمت چپ او نشسته بود، پس مختار گفت: به خدا سوگند به زودی مردی را خواهم کشت که پاهای بزرگ و چشمان زیبائی دارد و ابروهایش کشیده است، زمین را با پاهایش به سرعت طی می کند و اهل آسمان و زمین به قتل او راضی هستند. هیثم صحبت های مختار را شنید و چون او مشخصات عمر بن سعد را می گفت، احساس کرد، مقصود مختار، عمر بن سعد است. از این رو فرزندش عریان را نزد عمر بن سعد فرستاد و به او خبر داد که مختار قصد دارد او را به قتل برساند.

عبد اللّه بن جعده بن هبیره، یکی از عزیزترین افراد نزد مختار بود و هنگامی که عمر بن سعد در زمان قیام مختار در مکانی مخفی شده بود، برای او از مختار امان نامه ای گرفته بود. و مختار در آن نوشته بود:

« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ هذا أمان المختار بن أبی عبید الثقفی لعمر بن سعد بن أبی وقاص، إنک آمن بأمان اللّه علی نفسک و أهلک و مالک و ولدک، لا تؤاخذ بحدث کان منک قدیماً ما سمعت و أطعت و لزمت منزلک إلا أن تحدثحدثاً فمن لقی عمر بن سعد من شرطة اللّه و شیعة آل محمّد علیهم السلام فلا یعرض له إلا بسبیل خیر و السلام.»(1)

(بسم الله الرحمن الرحیم این امان مختار بن ابی عبید ثقفی است، برای عمر بن سعد بن ابی وقاص، تو در امان خدایی نسبت به جان و اهل و مال و فرزندانت. و به خاطر کارهائی که در قدیم انجام داده ای مآخذه نمی شوی، مادامی که حرف شنوی داشته باشی و اطاعت کنی و در منزلت بنشینی [و قیام نکنی]، مگر این که حدثی از تو سر بزند. پس هر نگهبان و شیعه ای از آل محمّد علیهم السلام که عمر بن سعد را دید نباید متعرض او گردد مگر برای خیرخواهی، و السّلام.)

و بعد از این که مختار این امان نامه را برای عمر بن سعد نوشت، عده ای آن را به عنوان شاهد امضاء نموده و به مضمون آن شهادت دادند. ولی حضرت امام محمّد باقر علیه السلام می فرمایند:

ص: 505


1- . بحارالانوار، ج45، ص 377 .

«إِنَّمَا قَصْدَ الْمُخْتَارُ أَنْ یُحْدِثَ حَدَثاً هُوَ أَنْ یَدْخُلَ بَیْتَ الْخَلَاءِ وَ یُحْدِثَ فَظَهَرَ عُمَرُ إِلَی الْمُخْتَارِ فَکَانَ یُدْنِیهِ وَ یُکْرِمُهُ وَ یُجْلِسُهُ مَعَهُ عَلَی سَرِیرِهِ.»(1)

(به درستی که قصد مختار از عبارت «ان یحدث حدثاً» این بود که عمر بن سعد به بیت الخلاء برود و حدثی از او سر بزند. پس عمر بن سعد بر مختار آشکار شد و مختار او را به خود نزدیک می کرد و اکرامش می نمود و او را با خودش بر روی تختش می نشاند.)

ولی بعد از مدّتی عمر بن سعد متوجه منظور مختار شد، و تصمیم گرفت از کوفه خارج شود. از این رو نزد مردی از بنی تیم اللات که نامش مالک بود رفت، و چهار صد دینار به او داد و گفت: این پول برای مخارج و چیزهائی که احتیاج داریم نزد تو باشد، و با هم از کوفه خارج شدند. وقتی با هم به حمام عمر یا نهر عبدالرحمان رسیدند، عمر بن سعد گفت: می دانی برای چه کاری از کوفه بیرون آمده ام؟ گفت: نه! عمر بن سعد گفت: از مختار ترسیدم! او گفت: ابن دومه [مختار]، کم جرأت تر از آن است که بتواند تو را به قتل برساند، و اگر فرار کنی، خانهٔ تو را خراب، و عیال و مالت را غارت می کند، و باغ های تو را تخریب می کند. در حالی که تو عزیزترین عرب هستی! عمر بن سعد با شنیدن سخنان او فریب خورد و آن دو به روحاء برگشتند و اوّل صبح داخل کوفه شدند.البته برخی از مورخان گفته اند: هنگامی که مختار فهمید عمر بن سعد از کوفه خارج شده است. گفت: او در فکر مکر و حیله ای در مورد ما است و زنجیری در گردن اوست که اگر تلاش کند که بازش کند، نمی تواند. پس عمر بن سعد در حالی که داشت از کوفه خارج می شد، بر روی شتر خوابش برد. اما در همان حال شتر به طرف کوفه برگشت و عمر بن سعد متوجه این مسئله نشد، تا این که شتر او را به کوفه برگرداند. از این رو عمر بن سعد پسرش را نزد مختار فرستاد. مختار به او گفت: پدرت کجاست؟ گفت: در خانه است. و آن دو نفر هیچ گاه با هم نزد مختار نیامده بودند و اگر یکی از آن دو نزد مختار می آمد، دیگری مخفی می شد، از ترس این که مبادا مختار هر دو نفر آن ها را در یک جا ببیند و آن دو را بکشد. حفص، پسر عمر بن سعد گفت: پدرم می گوید آیا به امان خود در مورد ما وفادار هستی؟ او گفت: بنشین! مختار، ابو عمره را احضار کرد، و مخفیانه به او گفت: به خانه عمر بن سعد برو و همین که او را دیدی بلافاصله او را بکش. وقتی عمر بن سعد تو را در خانه ببیند خواهد گفت: ای غلام! قبای مرا بده، ولی منظور او شمشیرش می باشد. پس تو زودتر به او حمله کن و او را بکش.

ص: 506


1- . بحارالانوار، ج45، ص 378.

پس از همان لحظاتی که حفص، فرزند عمر بن سعد، نزد مختار بود، زمان زیادی نگذشته بود که ابو عمره برگشت، در حالی که سر عمر بن سعد همراه او بود. حفص گفت: «انا لله و انا الیه راجعون»، مختار به حفص گفت: این سر را می شناسی؟ گفت: بله، و در زندگی پس از او خیری نیست، مختار گفت: تو نیز بعد از او زنده نخواهی ماند. پس دستور داد حفص را هم به درک واصل کنند. سپس مختار گفت: عمر بن سعد را به تقاص خون امام حسین علیه السلام و حفص را به تقاص خون علیّ اکبر علیه السلام کشتم، اگر چه این ها با هم مساوی نبودند. به خدا قسم هفتاد هزار تن را خواهم کشت، همان گونه که به خاطر قتل یحیی بن زکریا علیهما السلام چنین شد.(1)

و نقل کرده اند که مختار گفته بود:

«لو قتلت ثلاثة أرباع قریش لما وفوا بأنملة من أنامل الحسین علیه السلام .»(2)

(اگر سه چهارم قریش را به قتل برسانم، هنوز تاوان یک بند انگشت از بندهای انگشتان حسین علیه السلام را پس نگرفته ام.)محمّد بن حنفیه، همیشه مختار را به خاطر نشست و برخاست با عمر بن سعد و تأخیر در کشتن او سرزنش می کرد. اما روزی، در حالی که محمّد بن حنفیه، در بین عده ای از شیعیان نشسته بود و مختار را سرزنش می کرد، هنوز سخنش تمام نشده بود که دید پیک مختار وارد شد و سر عمر بن سعد را نزد او آورد. مختار سر عمر سعد و پسرش را به همراه مسافر بن سعد همدانی و ظبیان بن عماره تمیمی به مکه فرستاد. پس محمّد بن حنفیه با دیدن سر آن ها سجده شکر به جا آورد و دو دستش را باز کرد و گفت: خداوندا! این روز را از مختار فراموش مکن و از جانب اهل بیت پیامبرت محمّد صلی الله علیه واله وسلم بهترین جزا را به او بده؛ و بعد گفت به خدا قسم از امروز دیگر بر مختار عتاب و سرزنشی نیست.(3)

لشکریان عبید اللّه بن زیاد بیش از هشتاد هزار نفر بودند، در حالی که ابراهیم بن مالک اشتر را کمتر از بیست هزار نفر همراهی می کردند. و در میان لشکر شام از اشراف بنی سلیم، عمیر بن

ص: 507


1- . بحارالانوار، ج45، ص 378.
2- . بحارالانوار، ج45، ص 379.
3- . بحارالانوار، ج45، ص 379.

حباب بود که ابراهیم به او نامه نوشت و در نامه به او وعده هدیه و اکرام داد. از این رو در حالی که هزار سوار از پسر عموها و نزدیکانش با او همراه بودند. به ابراهیم ملحق شدند. و اهل شام به خاطر کثرت جمعیتشان گمان نمی کردند که لشکریان ابراهیم بتوانند علیه آنان اقدامی انجام دهد.(1)

هنگامی که اهل عراق حمله کردند و آتش جنگ در بین طرفین شعله ور شد، لشکر شام را با دو جناح و قلبش در بر گرفتند، و چنان مشغول جنگ بودند که با ایماء و اشاره و تکبیر، نماز ظهر خود را خواندند. و پیوسته جنگ بر پا بود تا این که لشکر شام شکست خوردند و پا به فرار گذاشتند.

ابراهیم می گوید: در حین جنگ مردی سرخ فام در بین گروهی اسب سوار، مردم شام را برای جنگ تحریک می کرد، و هیچ جنگ آوری به او نزدیک نمی شد. ولی او به من نزدیک شد؛ و من دستش را زدم به نحوی که از بدنش جدا شد، و بر ساحل دریای «خازر» بر زمین افتاد. پس در آن هنگام دستانش به سمت شرق، و پاهایش به سمت غرب، کشیده شد، و من او را کشتم. و مردی آمد و کفش هایش را از پایش در آورد، و بدون این که تحقیق کنند، گمان کردند او ابن زیاد است. پس دنبال او گشتند و دیدند به همان اوصافی است که ابراهیم گفته بود. پس سر او رابریدند و تمام شب جسدش را نگه داشتند. وقتی صبح شد، مهران، غلام ابن زیاد او را شناخت. وقتی ابراهیم او را دید، گفت: خداوند را سپاس که قتل ابن زیاد را به دست من جاری کرد. عبیداللّه بن زیاد در ماه صفر به درک واصل شد. ولی برخی از روات احادیث گفته اند: روز عاشورا کشته شد و سنش کمتر از چهل سال بود. و برخی هم گفته اند: سن او را سی و نه سال دانسته اند.(2)

در آن هنگام مختار در کوفه، سائب بن مالک را جانشین خود قرار داده بود. و به قصد خبر گرفتن از ابراهیم بن مالک اشتر از آنجا حرکت کرده بود. و بدین منظور در ساباط فرود آمد و سپس وارد مدائن شد. و در آنجا بالای منبر رفت و خداوند را حمد و ثنا گفت و مردم را امر کرد که با جدیت در یاری نمودن به ابراهیم بکوشند. شعبی می گوید: من با مختار بودم که بشارت قتل عبیداللّه بن زیاد و یارانش را به او دادند، پس از فرط شادی نزدیک بود، پرواز کند. و همان موقع با شادی از پیروزی بر لشکر عبیداللّه بن زیاد به کوفه برگشت.

ص: 508


1- . بحارالانوار، ج45، ص 380.
2- . بحارالانوار، ج45، ص 383 .

عامر می گوید: شیعیان مرا متهم به بغض حضرت علیّ علیه السلام می کنند. ولی من در عالم خواب بعد از شهادت حضرت امام حسین علیه السلام مردانی را دیدم که از آسمان نازل شدند، و لباس هایشان سبز بود، و آلات جنگی داشتند، و به دنبال قاتلین حضرت امام حسین علیه السلام می گشتند. دیری نگذشت که مختار در کوفه خروج کرد و قاتلین حضرت را کشت.(1)

شعبی می گوید: روز عاشورای سال شصت و هفت هجری بود که ابراهیم بن مالک اشتر، سر عبیداللّه بن زیاد و برخی از بزرگان شام را برای مختار فرستاد. در حالی که در گوش هر کدام، کاغذی قرار داده بود، که نام هر یک بر آن نوشته شده بود. آن سرها را زمانی بر مختار وارد کردند که مشغول غذا خوردن بود. پس مختار حمد خداوند متعال را به خاطر پیروزی بر آن ها به جای آورد. وقتی از غذا خوردن فارغ شد، برخاست و صورت ابن زیاد را با کفش هایش لگد کوب کرد، سپس کفش هایش را، سمت غلامش پرتاب نمود و گفت: این را آب بکش که من آن را روی صورت کافر نجسی قرار داده ام.

عامر کنانیّ می گوید: من سرها را نزدیک دروازه کوفه قرار داده بودم، در حالی که روی آن پارچه سفیدی بود! وقتی پارچه را از روی سرها برداشتیم، ناگاه دیدیم ماری در سر عبیدالله بالا و پایین می رود. و سرها در رحبه کوفه نصب شد. عامر می گوید: من مار را دیدم که در منافذسرش داخل می شد. سپس مختار، سر ابن زیاد و سایر رهبران شام را به همراه سی هزار دینار به نزد محمّد بن حنفیه در مکه فرستاد.(2)

وقتی محمّد بن حنفیه سر آن ها را دید، به سجده افتاد و برای مختار دعا کرد و گفت: خدا بهترین جزا را به او بدهد که انتقام خون ما را گرفت و حقّ او بر همه فرزندان عبدالمطلّب بن هاشم واجب شد. خداوندا! ابراهیم بن مالک اشتر را حفظ کن و او را بر دشمنان یاری ده و او را برای آن چه دوست داری و راضی هستی موفق بدار و او را در دنیا و آخرت بیامرز.(3)

محمّد بن حنفیه نیز سر عبیداللّه بن زیاد را خدمت حضرت امام سجّاد علیه السلام فرستاد، و در حالی که حضرت مشغول غذا خوردن بودند، سر را برای ایشان آوردند. حضرت سجدهٔ شکر به جا آوردند و فرمودند:

ص: 509


1- . بحارالانوار، ج45، ص 384.
2- . بحارالانوار، ج45، ص 385.
3- . بحارالانوار، ج45، ص 385.

«الحمد للّه الذی أدرک لی ثأری من عدوی و جزی اللّه المختار خیرا أدخلت علی عبید اللّه بن زیاد و هو یتغدی و رأس أبی بین یدیه فقلت: اللهم! لا تمتنی حتّی ترینی رأس ابن زیاد.»

(حمد مخصوص خداوندی است که انتقام مرا از دشمنم گرفت و خداوند متعال به مختار جزای خیر بدهد، من را بر عبید اللّه ابن زیاد وارد کردند، در حالی که غذا می خورد و سر مقدّس پدرم مقابل او بود، من در آن لحظه دعا کردم: خدایا! مرا نمیران تا سر ابن زیاد را ببینم.)

و محمّد بن حنفیه آن مال را بین اهل و شیعیان حضرت در مکه و مدینه بر فرزندان مهاجرین و انصار تقسیم نمود.(1)

روایت شده که مختار در ایّام حکومتش هجده هزار نفر از کسانی را که در خون حضرت امام حسین علیه السلام شرکت کرده بودند را کشت. و حکومتش هجده ماه طول کشید، که اوّل آن چهاردهم ربیع الاوّل سال شصت و شش هجری و آخر آن نیمه ماه رمضان سال شصت و هفت هجری بود. و در حالی که شصت و هفت سال عمر کرده بود، کشته شد.(2)

دیدگاه علماء بزرگ دربارهٔ مختار

آیت الله العظمی سیّد ابوالقاسم خوئی رحمة الله دربارهٔ مختار نگاشته است:

در حُسن حال مختار همین بس که او با کشتن قاتلان حضرت امام حسین علیه السلام ، دل اهل بیت پیامبر صلی الله علیه واله وسلم را شاد کرد و این خود، خدمتی بزرگ به ساحت مقدّس خاندان حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم است که استحقاق پاداش از جانب آن بزرگواران را دارد.

«اِنَّ خُرُوجَ المُخْتارَ وَ طَلَبِهِ بِثار الحُسَینِ علیه السلام و قَتْلِهِ قَتَلَةَ الْحُسَینِ علیه السلام ، لا شَکَّ فی اَنَّهُ کان مرضیاً عِنْدَ الله و عِندَ رَسُولِه و الائِمِة الطاهِرین علیهم السلام. و یظْهَرُ مِن بَعْضِ الرِوایاتِ اَن هَذا کانَ بِاذنٍ خاصٍ من السَجَّادِ علیه السلام .»

ص: 510


1- . بحارالانوار، ج45، ص 386.
2- . بحارالانوار، ج45، ص 386.

(همانا قیام مختار و خون خواهی امام حسین علیه السلام به وسیله او و کشتن قاتلان حضرتش، بدون تردید مورد خشنودی خداوند و پیامبرش و ائمه اطهار:بوده است. و از بعضی از روایات به دست می آید که قیام مختار با اذن خاص امام سجّاد علیه السلام بوده است.)

ایشان به شدّت انتساب مختار به فرقه گمراه «کیسانیه» را رد می کنند و می فرمایند: این اتهام، توسط اهل سنّت به مختار وارد شده است:

«وَ هذا القولُ باطِلٌ جِدّاً.»

(و این نظریه حقیقتاً باطل است.)(1)

مقدّس اردبیلی رحمة الله دربارهٔ مختار در کتاب «حدیقة الشیعة» می نویسد:

«در حُسن عقیدهٔ مختار سخنی نیست و علامه حلّی او را مقبول شمرده و حضرت امام باقر علیه السلام جمعی را که مختار را به بدی یاد می کردند، از این کار منع فرمودند. و حضرت امام صادق علیه السلام بر او رحمت فرستاد و حضرت امام زین العابدین علیه السلام وی را به دعای خیر یاد کرده است. مختار و امثال او به یقین درجات رفیعه و مراتب عالیه خواهند داشت.»(2)استاد بزرگ و کم نظیر علم رجال، مامقانی رحمة الله، پس از بررسی روایات مدح و ذم، و ترجیح و اختیار روایات مدح، در مقام جوابِ روایاتی که در مذمت مختار است، می نویسد:

«فَتَلَّخّصَ مِنْ جَمْیعِ ما ذَکَرَنا، اَنّ الرَّجُلَ اِمامیّ اَلمذهَب، فَاِنَّ سَلْطَنَتَهُ برُخصَةٍ مِنَ الاِمامِ علیه السلام وَ اِنَّ وثاقَتَهُ غَیر ثابِتَةٍ، نَعَم، هوَ مُمْدُوحُ مَدْحاً مُدَرِّجاً لَهُ فی الْحِسانَ وَ لَولا اِلا تَرحُّم مَوْلیناَ الباقر علیه السلام علیه ثلاثً مَرّاتٍ فی کلامٍ واحِدٍ لَکَفی فِی اِدْراجِهِ فی الحِسانِ وَ لَقَد اَجادَ الحائری حَیثُ قالَ: اِنَّ تَرحُّم عالِم من عُلَمائِنا، عَلَی الراوی، یقْتضی حُسْنَهُ و قَبُولَ خَبَرِه، فَکَیفَ بِتَرَحُّمِ الصادق علیه السلام .»(3)

ص: 511


1- . مختار از دیدگاه اهل بیت، ص188.
2- . مختار از دیدگاه اهل بیت، ص180 به نقل از حدیقة الشیعة.
3- . مختار از دیدگاه اهل بیت، ص185.

(پس خلاصه تمام آن چه ذکر کردیم، این است که این مرد (مختار) دارای مذهب شیعه و معتقد به امامت ائمه معصومین علیهم السلام و حکومت او با اجازه امام علیه السلام بوده است، گر چه وثاقت او ثابت نیست. آری! او مورد مدح و ستایشی قرار گرفته است که وی را در شمار افرادی که روایاتش قبول می شود، قرار می دهد. و اگر هیچ مدح و فضیلتی جز طلب رحمت امام باقر علیه السلام آن هم سه بار در یک سخن برای او نبود همین وی را کفایت می کرد، که در زمره نیکان قرار گیرد. و چه خوب گفته است مرحوم حائری آنجا که می گوید: طلب رحمت یکی از علمای شیعه برای فردی اقتضاء می کند که روایت آن فرد را بپذیریم تا چه رسد به طلب رحمت نمودن حضرت امام صادق علیه السلام .)

خاتم المحدثین، شیخ عبّاس قمی رحمة الله بعد از نقل روایتی دربارۀ شاد کردن دل مؤمن و اعانت به مسلمانان، می نویسد:

«چگونه خواهد بود حال مختار که این سیرهٔ مرضیه او بود و اخبار معتبر در باب ادخال سرور در قلب مؤمن بیش از آن است که احصاء شود. پس خوشا به حال مختار که دل های محزون و ماتم زده اهل بیت رسالت علیهم السلام را شاد کرد و دعای امام سجّاد علیه السلام به دست او مستجاب شد.»(1)

علامه عبدالرزاق مقرّم رحمة الله دربارهٔ مختار نگاشته است:

«مختار از شجاعان و دلاوران بود. همواره با دشمنان اهل بیت علیهم السلام در ستیز و مبارزه بود. و به علاوه مردی عاقل و کاردان و آشنا به فنون جنگ و پیروزی بر دشمن به شمار می رفت. مختار در میدان های جنگ و حوادث، تجربه های زیادی داشت و در کوره های آزمایش پخته شده بود. وی از هواداران خاندان رسالت :به شمار می رفت و در زندگی خود از آنان، علم و ادب و اخلاق و فضیلت آموخته بود و همواره مردم را به شیوه مرضیهٔ آنان دعوت می کرد.»(2)

او در شرح حال مختار بیان کرده است:

ص: 512


1- . مختار از دیدگاه اهل بیت، ص185به نقل از منتهی الآمال.
2- . مختار از دیدگاه اهل بیت، ص179به نقل از مقتل الحسین علیه السلام .

«مقام مختار از هرگونه تهمت منزه است. دل او سرشار از محبّت ولایت خاندان پیامبر صلی الله علیه واله وسلم بود و روایات و سخنانی که حاکی از تهمت های ناروا به ساحت اوست، همه دروغ و باطل است.»(1)

مدافع حریم ولایت علوی، علامه بزرگوار، شیخ عبدالحسین امینی رحمة الله، صاحب کتاب ارزشمند «الغدیر»، اسامی علمای شیعه که در مدح و تعظیم و تجلیل مختار سخن گفته اند را یادآور شده و نگاشته است:

ابو مخنف، لوط ابن یحیی الازدی المتوفی 157 ه- ق. له کتاب «أخذ الثار فی المختار»

ابو المفضل، نصر بن مزاحم المنقری الکوفی العطار المتوفی 212 ه- ق. له «اخبار المختار»

ابو الحسن، علیّ بن عبدالله بن ابی سیف المداینی المتوفی 215، ه- ق. له «اخبار المختار»

ابو إسحاق، ابراهیم بن محمد الثقفی الکوفی المتوفی 283 ه- ق. له «اخبار المختار»ابو احمد، عبد العزیز بن یحیی الجلودی المتوفی 302 ه- ق. له «اخبار المختار»

ابو جعفر، محمد بن علیّ بن بابویه القمی الصدوق المتوفی 381 ه- ق. له «کتاب المختار»

ابو جعفر، محمد بن الحسن الطوسی المتوفی 469 ه- ق. له «مختصر اخبار المختار»

ص: 513


1- . مختار از دیدگاه اهل بیت، ص179به نقل از تنزیه المختار.

ابو یعلی، محمّد بن الحسن بن حمزة الجعفر الطالبی خلیفه شیخنا المفید له «اخبار المختار»

الشیخ احمد بن المتوج له «الثارات أو قصص الثار» منظومه.

الفقیه، نجم الدین جعفر الشهیر با بن نما المتوفی 645 له «ذوب النضار فی شرح الثار» طبع برمته فی المجلد العاشر من البحار.

الشیخ علیّ بن الحسن العاملی المروزی له «قره العین فی شرح ثاره الحسین» فرغ منه 20، رجب، 1127 ه- ق.

الشیخ ابو عبدالله عبد بن محمّد له «قره العین فی شرح ثار الحسین» طبع مع «نور العین و مثیر الاحزان»

السید ابراهیم بن محمّد تقی مفید العلامه الکبیر السید دلدار علیّ النقوی النصیر آبادی له «نور الابصار فی اخذ الثار»

المولی، عطاء الله بن حسام الهروی له «روضة المجاهدین» طبع سنه 1303 ه- ق.

المول محمد حسین بن المول عبدالله الارجستانی، له «حمله مختاریه»

الکاتب الهندی نواب علی نزیل لکهنو له «نظارة انتقام» طبع فی جزئین.

الحاج غلام علیّ بن اسماعیل الهندی له «مختار نامه»سیدنا السید محسن الامین العاملی، له ترجمه «اصدق الاخبار فی قصه الاخذ بالثار»

حسین الحکیم الهندی، له ترجمه «ذوب النضار» لابن نما

السیّد محمّد حسین بن السیّد حسین بخش الهندی المولود1290، له «تحفه الاخبار فی اثبات نجاة المختار»

ص: 514

الشیخ میرزا محمّد علیّ الاردوبادی، له «سبیک النضار، او شرح حال شیخ الثار»(1)

علامه بزرگوار، شیخ عبدالحسین امینی رحمة الله در ادامه می نویسد:

«خداوند به او به خاطر دفاع از حقّ و حقیقت جزای خیر دهد.»(2)

شهادت امام زین العابدین علیه السلام

احادیث معتبره زیادی دلالت می کند که حضرت امام سجّاد علیه السلام را با زهر به شهادت رساندند. از این رو مرحوم ابن بابویه قدس سره و عده ای از علماء نقل کرده اند که ولید بن عبد الملک آن حضرت را زهر داد.(3) و بعضی گفته اند هشام بن عبد الملک امام سجّاد علیه السلام را مسموم نمود و به شهادت رساند.(4)

و ممکن است هشام بن عبد الملک به جهت عداوتی که به دلائل مختلف با حضرت امام سجّاد علیه السلام داشت، برادر خودش، ولید بن عبد الملک را که آن زمان خلیفه بود را تحریک کرده باشد که حضرت امام زین العابدین علیه السلام را مسموم کرده و به شهادت برساند. و در این صورت نسبت شهادت حضرت امام سجّاد علیه السلام ، به آن دو نفر صحیح است.(5)و در تاریخ شهادت حضرت امام زین العابدین علیه السلام نیز اختلاف است، بعضی گفته اند شهادت حضرت در هیجدهم ماه محرّم سال نود و چهار هجری قمری واقع شد.(6) ولی شیخ الطایفه مرحوم شیخ طوسی1شهادت حضرت را در بیست و پنجم محرّم سال نود و چهار هجری قمری می داند.(7) امّا مرحوم ثقة الاسلام کلینی قدس سره سال نود و پنج هجری قمری را به عنوان شهادت حضرت ذکر کرده است.(8)

و مرحوم ابن شهر آشوب قدس سره فرموده است: شهات آن حضرت در روز

ص: 515


1- . مختار از دیدگاه اهل بیت، ص189.
2- . مختار از دیدگاه اهل بیت، ص191.
3- . الفصول المهمة، ج2، ص871.
4- . جلاء العیون، ص84؛ بحارالانوار، ج46 ، ص 153 .
5- . منتهی الآمال، ج1، ص1166 .
6- . کشف الغمة، ج2، ص83 .
7- . جلاء العیون، ص842 به نقل از مصباح المتهجد.
8- . اصول کافی، ج2، ص444.

شنبه یازدهم یا دوازدهم محرّمِ سال نود و پنج هجری قمری واقع شده است.(1) و کفعمی شهادت حضرت را در بیست و دوّم ماه محرّم سال نود و پنج هجری قمری می داند.(2)

و همچنین در مدّت عمر شریف حضرت امام زین العابدین علیه السلام نیز اختلاف است، و اکثر علماء عمر شریف حضرت را پنجاه و هفت سال ذکر کرده اند.(3) مرحوم ثقة الاسلام کلینی قدس سره به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام روایت کرده است که حضرت علیّ بن الحسین علیهما السلام در هنگام شهات پنجاه و هفت سال داشته اند.(4)

در کتاب «کشف الغمّة» عمر شریف حضرت امام زین العابدین علیه السلام را پنجاه و هفت سال ذکر کرده است.(5) اگر چه بعضی از علماء، عمر شریف حضرت را پنجاه و نه سال نیز گفته اند.(6)

مرحوم ابن شهرآشوب قدس سره نیز نگاشته است: عمر شریف حضرت پنجاه و هفت سال بوده است. اگر چه برخی عمر ایشان را پنجاه و نه سال و بعضی پنجاه و چهار سال دانسته اند.(7)

مرحوم علامه مجلسی قدس سره از «تفسیر قمی» از حضرت ابو الحسن علیه السلام نقل کرده است که فرمودند:«لَمَّا حَضَرَ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ علیهما السلام الْوَفَاةُ أُغْمِیَ عَلَیْهِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَقَالَ فِی الْمَرَّةِ الْأَخِیرَةِ: (الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ نَشاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِینَ(8)) ثُمَّ مَاتَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ.»(9)

(چون زمان شهادت حضرت امام زین العابدین علیه السلام رسید، [در اثر زهر] سه مرتبه بیهوش شدند. پس از به هوش آمدن در مرتبه آخر گفت: (سپاس خداوندی را که وعده [لطف و رحمتش] را درباره ما محقق فرمود، و ما را وارث همه سرزمین بهشت گردانید که هر جای آن بخواهیم

ص: 516


1- . مناقب ابن شهرآشوب،ج4، 175.
2- . جلاء العیون، ص842؛ بحارالانوار، ج46 ، ص152.
3- . جلاء العیون، ص842؛ بحارالانوار، ج46 ، ص152.
4- . اصول کافی، ج2، ص444.
5- . کشف الغمّة، ج2، ص83 .
6- . جلاء العیون، ص842.
7- . مناقب ابن شهرآشوب،ج4، 175.
8- . زمر: آیهٔ 74.
9- . بحارالانوار، ج4 صلی الله علیه واله وسلم ، ص147 .

منزل گزینیم. [بلی آن روز] پاداش نیکوکاران بسیار نیکو خواهد.)پس از این سخن حضرت از دنیا رفتند. صلوات خداوند بر ایشان باد.)

مرحوم علامه مجلسی قدس سره از رجال کشی از سعید بن مسیب روایت کرده است: حضرت امام زین العابدین علیه السلام در سجده مشغول تسبیح گفتن بودند که ناگاه در اطراف حضرت هر درخت و گلی که بود، با تسبیح گفتن حضرت امام زین العابدین علیه السلام شروع به تسبیح گفتن نمود. و من و دوستانم از این جریان [تعجب کرده و] ترسیدیم. آن گاه حضرت فرمودند: ای سعید! خداوند جلّ جلاله هنگامی که جبرئیل را آفرید، این تسبیح را به او الهام کرد. پس وقتی جبرئیل این تسبیح را گفت، آسمان ها و کسانی که در آن ها بودند، به خاطر تسبیح اعظم خداوند متعال نیز مشغول تسبیح گفتن شدند. و آن تسبیح اسم اعظم خداوند متعال است.

ای سعید! پدرم حضرت امام حسین علیه السلام از پدرش و ایشان از رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم و ایشان از جبرئیل و او از خداوند جلّ جلاله نقل کرده اند که فرمود: هر بنده ای از بندگانم به من ایمان آورد و تصدیق نبوّت تو را نماید و دو رکعت نماز در مسجد تو بخواند، هنگامی که آن مسجد از مردم خالی باشد، تمام گناهان گذشته و آینده او را می بخشم. من گواهی راستگوتر و شاهدی بزرگ تر بر صدق این حدیث از حضرت امام زین العابدین علیه السلام پیدا نکردم که این حدیث را برایم نقل کرد.

از این رو روزی که حضرت امام زین العابدین علیه السلام به شهادت رسیدند، تمام مردم از مؤمن صالح و فاسق و فاجر در تشییع جنازه حضرت شرکت کردند. دائم جمعیت حضرت را تشییع می کردند تا بدن مبارک حضرت را بر زمین گذاشتند. من در آن زمان به یاد فرمایش حضرت امام زین العابدین علیه السلام افتادم و با خود گفتم: اگر روزی پیدا شود که مسجد رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم خالی ازجمعیت باشد، امروز خواهد بود. و در مسجد رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم فقط یک زن و مرد باقی مانده بودند که آن دو هم برای تشییع بدن مبارک حضرت از مسجد خارج شدند.

از این رو من در مسجد رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم ماندم تا دو رکعت نماز را بخوانم. [و غافل بودم که تشییع بدن مبارک حضرت امام زین العابدین علیه السلام ثواب و ارزش بیشتری دارد، به نحوی که با اکثر اعمال قابل مقایسه نیست. در همین بین] ناگاه صدای تکبیری از آسمان بلند شد و بعد از آن صدای تکبیری از زمین، در جواب آن صدای اوّل، بلند گردید. دوباره از آسمان صدای تکبیر دیگری بلند گردید، و از زمین جوابش داده شد. و من از شنیدن آن صداها چنان ترسیدم که روی زمین افتادم. در این موقع هر چه در آسمان بود هفت تکبیر گفتند. سپس در جواب آن تکبیرها هر چیزی که در زمین بود، هفت تکبیر گفت.

ص: 517

تا این که نماز بر بدن مبارک و مقدّس حضرت امام زین العابدین علیه السلام تمام شد. مردم دوباره وارد مسجد رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم شدند و من نه توانستم دو رکعت نماز را در هنگام خلوت بودن مسجد بخوانم و نه توانستم در نماز بر بدن مبارک و مقدّس حضرت امام زین العابدین علیه السلام شرکت کنم و بر بدن ایشان نماز بخوانم. گفتم: ای سعید! در این بین اگر من به جای تو بودم، نماز خواندن بر بدن مبارک و مقدّس حضرت امام زین العابدین علیه السلام را انتخاب می کردم! واقعاً زیان بزرگی کرده ای. ناگاه اشک های سعید جاری شده و گفت: من قصدی جز خیر نداشتم، ولی کاش بر بدن مبارک و مقدّس حضرت امام زین العابدین علیه السلام نماز خوانده بودم. آن حضرت نظیر نداشت.(1)

مرحوم علامه مجلسی قدس سره از کتاب «منتخب بصائر» و کتاب «بصائر الدرجات» از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نقل کرده است:

وقتی شب شهادت حضرت امام زین العابدین علیه السلام فرا رسید، در آن تاریکی شب که هیج جا روشن نبود به حضرت امام محمّد باقر علیه السلام فرمودند: پسرم! اسباب وضو گرفتن را برای من فراهم کن. ایشان می فرمایند: برخاستم و اسباب وضو گرفتن را مهیا کردم. ولی حضرت امام زین العابدین علیه السلام فرمودند: این آب خوب نیست زیرا در آن حیوان مرده ای است! حضرت امام محمّد باقر علیه السلام فرمودند: چراغ آوردم دیدم در آن آب موش مرده ای است! از این رو ظرف آب دیگری آوردم. حضرت امام زین العابدین علیه السلام فرمودند: پسرم! امشب شبی است که به من وعده آن دادهشده! سپس وصیت کردند شتری را که داشتند دهان بند بزنند و مقداری علف برای آن فراهم کنند و حیوان را در جای خود قرار دهند.

وقتی که حضرت امام زین العابدین علیه السلام به شهادت رسیدند و بدن مبارک و مقدّس حضرت را دفن کردند زمان زیادی نگذشته بود که آن حیوان از جای خود خارج شد و کنار قبر مطهّر و نورانی حضرت امام زین العابدین علیه السلام آمد و گردن خود را به آن قبر مطهّر و منوّر قرار می داد و [با صدای بلند] ضجه و ناله می کرد و اشک از دو چشمش جاری بود. وقتی به حضرت امام محمّد باقر علیه السلام حال حیوان را خبر دادند. حضرت پیش آن حیوان آمدند و فرمودند: اکنون آرام باش و برخیز! خدا به تو برکت دهد. از فرمایش حضرت حیوان را هیجانی فرا گرفت و داخل محل نگهداریش رفت. اما زمان زیادی نگذشته بود که دوباره از جایش خارج شد و کنار قبر مطهّر و

ص: 518


1- . بحارالانوار، ج46 ، ص150.

نورانی حضرت امام زین العابدین علیه السلام آمد و گردن خود را به آن قبر مطهّر و نورانی می زد و [با صدای بلند] ضجه و ناله می زد و اشک از دو چشمش جاری بود.

دوباره به حضرت امام محمّد باقر علیه السلام خبر دادند. در این مرتبه نیز حضرت نزد آن شتر آمدند و فرمودند: آرام باش و برخیز! اما حیوان برنخاست و کنار قبر مطهّر و نورانی حضرت باقی ماند. از این رو حضرت امام محمّد باقر علیه السلام فرمودند: رهایش کنید که مشغول وداع نمودن است. و بعد از شهادت حضرت امام سجّاد علیه السلام فقط سه روز زنده بود و بعد از آن مرد. و این ناقه ای بود که حضرت امام سجّاد علیه السلام با آن به مکه می رفتند و در بین راه تازیانه را به زین آن می آویختند و حتّی یک بار هم به آن حیوان تازیانه نمی زدند تا به مدینه برمی گشتند.(1)

در کتاب «منتخب البصائر» روایت شده است:

«أَنَّهُ حَجَّ عَلَیْهَا أَرْبَعِینَ حَجَّةً.»(2)

(حضرت امام زین العابدین علیه السلام چهل سال با این شتر به حجّ رفته بودند.)

کلمات قصار امام زین العابدین علیه السلام

«قال علیه السلام : الرِّضا بِمکْرُوهِ الْقضاءِ أرْفعُ درجاتِ الْیقِینِ.»

(راضى بودن به قضاى ناخوشايند از بالاترين مراتب يقين است.)

«قال علیه السلام : منْ کرُمتْ علیْهِ نفْسُهُ هانتْ علیْهِ الدُّنْیا.»

(هر كه به كرامت نفس خود پى برد، دنيا در ديده اش خوار شود.)

«قِیل لهُ: منْ أعْظمُ النّاسِ خطراً فقال علیه السلام : منْ لمْ یر الدُّنْیا خطراً لِنفْسِهِ.»

(به حضرت عرض کردند: ارزشمندترين مردم كيست؟ حضرت فرمودند: كسى كه دنيا را براى خود با ارزش نداند.)

ص: 519


1- . بحارالانوار، ج46 ، ص148.
2- . بحارالانوار، ج46 ، ص149.

«قال بِحضْرتِهِ رجُلٌ: اللّهُمّ أغْنِنِی عنْ خلْقِک، فقال علیه السلام : لیْس هکذا إِنّما النّاسُ بِالنّاسِ و لکِنْ قُلِ اللّهُمّ أغْنِنِی عنْ شِرارِ خلْقِک.»

(مردى در حضور امام سجّاد علیه السلام ، گفت: بار إلها! مرا از آفريدگانت بى نياز كن. امام علیه السلام فرمودند: چنين نيست؛ زيرا مردم به يكديگر نيازمند هستند، بلكه چنين بگو: بار إلها! مرا از بدترين افراد خلق خود بى نياز گردان.)

«قال علیه السلام : منْ قنِع بِما قسم اللّهُ لهُ فهُو مِنْ أغْنی النّاسِ.»

(كسى كه به آن چه خدا برايش در نظر گرفته قانع باشد، او از بى نيازترين مردمان به شمار می آيد.)

«قال علیه السلام : لا یقِلُّ عملٌ مع تقْوی و کیْف یقِلُّ ما یُتقبّلُ.»

(هيچ عملى آن گاه كه از پشتوانۀ تقوى برخوردار باشد، اندك نخواهد بود، پس چگونه علمى كه به درگاه خداوند مقبول افتاده، اندك باشد؟)

«قال علیه السلام : اِتّقُوا الْکذِب الصّغِیر مِنْهُ و الْکبِیر فِی کُلِّ جِدٍّ و هزْلٍ فإِنّ الرّجُل إِذا کذب فِی الصّغِیرِ اِجْترأ علی الْکبِیرِ.»

(از دروغ خوددارى كنيد، چه دروغ كوچك باشد و چه بزرگ، چه دروغ جدّى باشد و چه شوخى؛ زيرا اگر انسان دروغ كوچكى بگويد، بر گفتن دروغ بزرگ نيز دل و جرأت پيدا مى كند.)«قال علیه السلام : کفی بِنصْرِ اللّهِ لک أنْ تری عدُوّک یعْملُ بِمعاصِی اللّهِ فِیک.»

(همين نصرت خدا بر تو بس كه مى بينى دشمن تو براى ضربه زدن به تو به نافرمانى خدا روى آورده است.)

«قال علیه السلام : الْخیْرُ کُلُّهُ صِیانةُ الْإِنْسانِ نفْسهُ.»

(تمام خير آن است كه انسان خويشتن دار باشد.)

«قال علیه السلام لِبعْضِ بنِیهِا: بُنیّ إِنّ اللّه رضِینِی لک و لمْ یرْضک لِی فأوْصاک بِی و لمْ یُوصِنِی بِک علیْک بِالْبِرِّ تُحْفةً یسِیرةً.»

ص: 520

(امام سجّاد علیه السلام به يكى از فرزندانشان فرمودند: فرزندم! خدا مرا براى تو پسنديد ولى تو را براى من نپسنديد، سفارش مرا به تو نمود ولى سفارش تو را به من ننمود؛ پس بر تو باد به نيكى [بر پدر] هر چند به اندك هديه اى.)

«قال لهُ رجُلٌ: ما الزُّهْدُ؟ فقال علیه السلام : الزُّهْدُ عشرةُ أجْزاءٍ فأعْلی درجاتِ الزُّهْدِ أدْنی درجاتِ الْورعِ و أعْلی درجاتِ الْورعِ أدْنی درجاتِ الْیقِینِ و أعْلی درجاتِ الْیقِینِ أدْنی درجاتِ الرِّضا و إِنّ الزُّهْد فِی آیةٍ مِنْ کِتابِ اللّهِ: (لِکیْلا تأْسوْا علی ما فاتکُمْ و لا تفْرحُوا بِما آتاکُمْ(1)).»

(مردى از امام سجّاد علیه السلام پرسيد: زهد چيست؟ حضرت فرمودند: زهد ده جزء دارد: بالاترين درجه زهد، كمترين درجه پارسايى است و بالاترين درجه پارسايى و تقوی، پايين ترين درجه يقين است و عالى ترين درجه يقين، كمترين درجه رضا و خشنودى است. همانا [در تعريف] زهد در يكى از آيات قرآن آمده است: (تا بر آن چه از دست شما رفته اندوهگين نشويد و به سبب آن چه به شما داده است شادمان نگرديد.).)

«قال علیه السلام : طلبُ الْحوائِجِ إِلی النّاسِ مذلّةٌ لِلْحیاةِ و مذْهبةٌ لِلْحیاءِ و اِسْتِخْفافٌ بِالْوقارِ و هُو الْفقْرُ الْحاضِرُ و قِلّةُ طلبِ الْحوائِجِ مِن النّاسِ هُو الْغِنی الْحاضِرُ.»(درخواست حاجات از مردم، زندگى را ذلّت بار سازد و شرم و حيا را از بين ببرد و سبب كاهش وقار گردد و اين همان فقر آشكار است. و كمتر حاجت خواستن از مردم، همان بى نيازى آشكار و واقعى است.)

«قال علیه السلام : إِنّ أحبّکُمْ إِلی اللّهِ أحْسنُکُمْ عملاً و إِنّ أعْظمکُمْ عِنْد اللّهِ عملاً أعْظمُکُمْ فِیما عِنْد اللّهِ رغْبةً و إِنّ أنْجاکُمْ مِنْ عذابِ اللّهِ أشدُّکُمْ خشْیةً لِلّهِ و إِنّ أقْربکُمْ مِن اللّهِ أوْسعُکُمْ خُلُقاً و إِنّ أرْضاکُمْ عِنْد اللّهِ أسْبغُکُمْ علی عِیالِهِ و إِنّ أکْرمکُمْ علی اللّهِ أتْقاکُمْ لِلّهِ.»

(به راستى، محبوب ترين شما در نزد خداوند، خوش كردارترين شما است. و به راستى، بزرگوارترين شما در پيشگاه الهى، شيفته ترين شما به آن چيزى است كه نزد خداوند است. و

ص: 521


1- . حدید: آیهٔ 23 .

به راستى، نجات يافته ترين شما از عذاب الهى، بيمناك ترين شما از خداوند است. و به راستى، نزديك ترين شما به خدا، خوش اخلاق ترين شما است. و همانا، پسنديده ترين شما در پيشگاه خدا، نعمت بخش ترين شما بر خانواده خويش است. و همانا، ارجمندترين شما نزد خدا، پرهيزگارترين شما است.)

«قال علیه السلام لِبعْضِ بنِیهِا: بُنیّ اُنْظُرْ خمْسةً فلا تُصاحِبْهُمْ و لا تُحادِثْهُمْ و لا تُرافِقْهُمْ فِی طرِیقٍ فقال یا أبةِ منْ هُمْ قال علیه السلام : إِیّاک و مُصاحبة الْکذّابِ فإِنّهُ بِمنْزِلةِ السّرابِ یُقرِّبُ لک الْبعِید و یُبعِّدُ لک الْقرِیب و إِیّاک و مُصاحبة الْفاسِقِ فإِنّهُ بایعک بِأَکْلةٍ أوْ أقلّ مِنْ ذلِک و إِیّاک و مُصاحبه الْبخِیلِ فإِنّهُ یخْذُلُک فِی مالِهِ أحْوج ما تکُونُ إِلیْهِ و إِیّاک و مُصاحبة الْأحْمقِ فإِنّهُ یُرِیدُ أنْ ینْفعک فیضُرُّک و إِیّاک و مُصاحبة الْقاطِعِ لِرحِمِةِ فإِنِّی وجدْتُهُ ملْعُوناً فِی کِتابِ اللّهِ.»

(امام سجّاد علیه السلام به يكى از پسرانشان فرمودند: فرزندم! پنج كس را در نظر دار و با آنان همنشين و هم سخن مشو و در هيچ راهى آنان را همراهى مكن. گفت: پدر! آن ها چه کسانی هستند؟ حضرت فرمودند: مبادا با دروغ پرداز همنشين شوى كه او همچون سراب است، دور را نزديك و نزديك را به تو دور جلوه گر مى سازد؛ مبادا با فاسق نشست و برخاست نمايى كه تو را به لقمه اى يا به كمتر از آن بفروشد، مبادا با تنگ نظر مصاحبت كنى كه به هنگام نيازمندى شديد تو به مال او، تو را واگذارد؛ مبادا با احمق رفاقت نمايى كه چون خواهد به تو سود رساند، بهتو زیان می رساند؛ مبادا با كسى كه با خويشاوندانش قطع رابطه كرده، رفت و آمد كنى كه من او را در قرآن نفرين شده يافتم.)

«قال علیه السلام : إِنّ الْمعْرِفة و کمال دِینِ الْمُسْلِمِ ترْکُهُ الْکلام فِیما لا یعْنِیهِ و قِلّةُ مِرائِهِ و حِلْمُهُ و صبْرُهُ و حُسْنُ خُلُقِهِ.»

(به راستى، شناخت و كمال ديانت مسلمان در اين است كه از سخنان بى فائده خوددارى نمايد و كم به جدل پردازد و بردبارى و شكيبايى و خوش اخلاقى را پيشۀ خود سازد.)

«قال علیه السلام : اِبْن آدم إِنّک لا تزالُ بِخیْرٍ ما کان لک واعِظٌ مِنْ نفْسِک و ما کانتِ الْمُحاسبةُ مِنْ همِّک و ما کان الْخوْفُ لک شِعاراً و الْحذرُ لک دِثاراً اِبْن آدم إِنّک میِّتٌ و مبْعُوثٌ و موْقُوفٌ بیْن یدیِ اللّهِ جلّ و عزّ فأعِدّ لهُ جواباً.»

ص: 522

(پسر آدم! هميشه در خير و خوبى به سر خواهى برد اگر واعظ درونى براى خود داشته باشى و به حسابرسى نفس خود پردازى و ترس از خدا را روپوش خود و پرهيز را زيرپوش خودنمايى. پسر آدم! به راستى، تو خواهى مرد و برانگيخته خواهى شد و در پيشگاه خداى عزّ و جلّ براى پاسخ گويى خواهى ايستاد؛ پس خود را براى پاسخ گويى آماده ساز.)

«قال علیه السلام : لا حسب لِقُرشِیٍّ و لا لِعربِیٍّ إِلاّ بِتواضُعٍ و لا کرم إِلاّ بِتقْوی و لا عمل إِلاّ بِنِیّةٍ و لا عِبادة إِلاّ بِالتّفقُّةِ ألا و إِنّ أبْغض النّاسِ إِلی اللّهِ منْ یقْتدِی بِسُنّةِ إِمامٍ و لا یقْتدِی بِأعْمالِهِ.»

(براى قريشى و عربى، افتخارى جز به تواضع و بزرگوارى جز به تقوى و كردارى جز به نيّت و عبادتى جز به آشنائى با مسائل فقهى آن، نباشد. هان! منفورترين مردم نزد خدا كسى است كه خود را پيرو امامى به شمار آورد ولى در كردار و رفتار از امام پيروى ننمايد.)

«قال علیه السلام : الْمُؤْمِنُ مِنْ دُعائِهِ علی ثلاثٍ إِمّا أنْ یُدّخر لهُ و إِمّا أنْ یُعجّل لهُ و إِمّا أنْ یُدْفع عنْهُ بلاءٌ یُرِیدُ أنْ یُصِیبهُ.»

(مؤمن كسى است كه دعايش يكى از اين سه اثر را داشته باشد: يا برايش ذخيره گردد [تا در آخرت از آن بهره مند شود] يا در همين دنيا مستجاب گردد يا بلايى را كه مى خواهد به او برسد، دفع نمايد.)«قال علیه السلام : إِنّ الْمُنافِق ینْهی و لا ینْتهِی و یأْمُرُ و لا یأْتِی إِذا قام إِلی الصّلاةِ اِعْترض و إِذا رکع ربض و إِذا سجد نقر یُمْسِی و همُّهُ الْعشاءُ و لمْ یصُمْ و یُصْبِحُ و همُّهُ النّوْمُ و لمْ یسْهرْ و الْمُؤْمِنُ خلط عملهُ بِحِلْمِهِ یجْلِسُ لِیعْلم و یُنْصِتُ لِیسْلم لا یُحدِّثُ بِالْأمانهِ الْأصْدِقاء و لا یکْتُمُ الشّهاده لِلْبُعداءِ و لا یعْملُ شیْئاً مِن الْحقِّ رِئاءً و لا یتْرُکُهُ حیاءً إِنْ زُکِّی خاف مِمّا یقُولُون و یسْتغْفِرُ اللّه لِما لا یعْلمُون و لا یضُرُّهُ جهْلُ منْ جهِلهُ.»

(همانا، منافق نهى از منكر نمايد ولى خود از منكر دست برندارد و امر به نيكى كند ولى خود به كار نيك نپردازد و چون به نماز ايستد به هر سو نگاه اندازد، چون ركوع كند [گوسفندوار] بر زمين زانو زند و سجده نمايد و چون سجده كند [كلاغ وار] شتابان به زمين منقار زند و بى آنكه روزه بگيرد روز را به شب رساند و همۀ فكر و ذكرش خوردن غذا باشد و در روز

ص: 523

همه اش در فكر خوابيدن است با آن كه شب زنده دارى نكرده است. امّا مؤمن، كردارش را با بردبارى درآميزد، بنشيند تا بياموزد، سكوت اختيار نمايد تا سالم ماند و اسرار را كه به امانت نزد او گذاشته اند با دوستان صميمى خود نيز در ميان نگذارد و گواهى بيگانگان را كتمان ننمايد و در انجام كار حقّ خود نمائى نكند و در اثر شرم حقّ را ترك نكند، اگر از او تعريف و تمجيد نمايند و او را از پاكان دانند، بترسد و از اينكه آنان از گناهان او اطلاع ندارند از خداوند طلب آمرزش نمايد و جهل آن كس كه او را نمى شناسد براى او زيان آور نيست.)

«و رأی علیه السلام علِیلاً قدْ برِئ فقال علیه السلام لهُ: یهْنؤُک الطّهُورُ مِن الذُّنُوبِ إِنّ اللّه قدْ ذکرک فاذْکُرْهُ و أقالک فاشْکُرْهُ.»

(امام سجّاد علیه السلام بيمارى را ديدند كه بهبود يافته است به او فرمودند: پاك كنندۀ گناهان بر تو گوارا باد! به راستى، خداوند به ياد تو بوده پس تو نيز به ياد او باش و از تو درگذشت پس تو نيز سپاس گوى او باش.)

«قال علیه السلام : خمْسٌ لوْ رحلْتُمْ فِیهِنّ لأنْضیْتُمُوهُن و ما قدرْتُمْ علی مِثْلِهِنّ: لا یخافُ عبْدٌ إِلاّ ذنْبهُ، و لا یرْجُو إِلاّ ربّهُ، و لا یسْتحْیِی الْجاهِلُ إِذا سُئِل عمّا لا یعْلمُ أنْ یتعلّم، و الصّبْرُ مِن الْإِیمانِ بِمنْزِلةِ الرّأْسِ مِن الْجسدِ و لا إِیمان لِمنْ لا صبْر لهُ.»(پنج سخن است كه اگر براى به دست آوردن آن كوچ كنيد و در اين راه مركبهاى خود را [در اثر پيمودن راه دور و دراز، خسته و] لاغر سازيد، مانند آن سخنان پيدا نخواهيد كرد: هيچ بنده اى نترسد مگر از گناه خود، اميدوار نباشد جز به پروردگار خود، و نادان را شرم نيايد اگر چيزى از او پرسيدند و او پاسخ آن را ندانست در پى فراگيرى آن باشد، صبر نسبت به ايمان چون سر است نسبت به بدن، و هر كه صبر ندارد ايمان ندارد.)

«قال علیه السلام : یقُولُ اللّهُ یا اِبْن آدم اِرْض بِما آتیْتُک تکُنْ مِنْ أزْهدِ النّاسِ اِبْن آدم اِعْملْ بِما اِفْترضْتُ علیْک تکُنْ مِنْ أعْبدِ النّاسِ اِبْن آدم اِجْتنِبْ مِمّا حرّمْتُ علیْک تکُنْ مِنْ أوْرعِ النّاسِ.»

(خداوند مى فرمايد كه اى پسر آدم! به آن چه تو را داده ام راضى باش تا زاهدترين مردم باشى. پسر آدم! به آن چه بر تو واجب نموده ام عمل كن تا عابدترين مردم باشى. پسر آدم! از آن چه بر تو حرام كرده ام برحذر باش تا پارساترين مردم باشى.)

ص: 524

«قال علیه السلام : کمْ مِنْ مفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقوْلِ فِیهِ و کمْ مِنْ مغْرُورٍ بِحُسْنِ السّتْرِ علیْهِ و کمْ مِنْ مُسْتدْرجٍ بِالْإِحْسانِ إِلیْهِ.»

(چه بسيار كسى كه در اثر تعريف مردم از او، عقل از سرش پريد و چه بسيار كسى كه در اثر حسن پرده پوشى خداوند، مغرور شد. و چه بسيار كسى كه از احسان غافلگير كننده خدا، غافلگير شد.)

«قال علیه السلام : یا سوْأتاهْ لِمنْ غلبتْ إِحْداتُهُ عشراتِهِ [یُرِیدُ أنّ السّیِّئة بِواحِدةٍ و الْحسنة بِعشرةٍ].»

(واى بر حال كسى كه يكان هايش بر دهگان هايش غالب آيد. [مقصود حضرت اين است كه گناهانش كه يكان هستند بر حسنه هاى او كه دهگان به شمار مى آيند چيره شود.])

«قال علیه السلام : إِنّ الدُّنْیا قدِ اِرْتحلتْ مُدْبِرةً و إِنّ الْآخِرة قدْ ترحّلتْ مُقْبِلةً و لِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُما بنُون فکُونُوا مِنْ أبْناءِ الْآخِرةِ و لا تکُونُوا مِنْ أبْناءِ الدُّنْیا فکُونُوا مِن الزّاهِدِین فِی الدُّنْیا الرّاغِبِین فِی الْآخِرةِ لِأنّ الزّاهِدِین اِتّخذُوا أرْض اللّهِ بِساطاً و التُّراب فِراشاً و الْمدر وِساداً و الْماء طِیباً و قرضُوا الْمعاش مِن الدُّنْیا تقْرِیضاً اِعْلمُوا أنّهُ منِ اِشْتاقإِلی الْجنّةِ سارع إِلی الْحسناتِ و سلا عنِ الشّهواتِ و منْ أشْفق مِن النّارِ بادر بِالتّوْبةِ إِلی اللّهِ مِنْ ذُنُوبِهِ و راجع عنِ الْمحارِمِ و منْ زهِد فِی الدُّنْیا هانتْ علیْهِ مصائِبُها و لمْ یکْرهْها و إِنّ لِلّهِ عزّ و جلّ لعِباداً قُلُوبُهُمْ مُعلّقةٌ بِالْآخِرةِ و ثوابِها و هُمْ کمنْ رأی أهْل الْجنّةِ فِی الْجنّةِ مُخلّدِین مُنّعمِین و کمنْ رأی أهْل النّارِ فِی النّارِ مُعذّبِین فأُولئِک شُرُورُهُمْ و بوائِقُهُمْ عنِ النّاسِ مأْمُونةٌ و ذلِک أنّ قُلُوبهُمْ عنِ النّاسِ مشْغُولةٌ بِخوْفِ اللّهِ فطرْفُهُمْ عنِ الْحرامِ مغْضُوضٌ و حوائِجُهُمْ إِلی النّاسِ خفِیفةٌ قبِلُوا الْیسِیر مِن اللّهِ فِی الْمعاشِ و هُو الْقُوتُ فصبرُوا أیّاماً قِصاراً لِطُولِ الْحسْرةِ یوْم الْقِیامةِ.»

(به راستى، دنيا كوچيده و پشت كرده و آخرت كوچيده و دارد مى آيد و هر كدام از آن دو، فرزندانى دارند؛ پس شما از فرزندان آخرت باشيد نه از فرزندان دنيا. از آنان باشيد كه به دنيا

ص: 525

تمايلى ندارند و مشتاق آخرت هستند؛ زيرا آنان كه تمايلى به دنيا ندارند، زمين را سفره و خاك را رختخواب و كلوخ را بالش و آب را عطر خود ساخته اند و گذران زندگى را از دنيا قيچى كرده اند. بدانيد هر كه مشتاق بهشت است به سوى خوبى ها شتاب گيرد و از شهوتها دست بردارد و هر كه از دوزخ ترسد براى توبه كردن از گناهانش به درگاه خدا به سرعت حركت نمايد و از كارهاى حرام عقب نشينى كند. هر كه تمايلى به دنيا ندارد دشواريهاى دنيا بر او آسان گردد و بر او ناخوشايند نباشد. به راستى، خداوند عزّ و جلّ بندگانى دارد كه دلهايشان به آخرت و ثواب آن آويخته و آنان مانند كسانى اند كه بهشتيان را در بهشت، جاودان و غرق در نعمت ديده اند و دوزخيان را در دوزخ گرفتار عذاب. آنان همان كسانى اند كه آسيب شان به مردم نمى رسد؛ زيرا دلهايشان آنچنان از خوف الهى لبريز شده كه ديگر به فكر [آزار] مردم نمى افتند و چشم از حرام پوشيده اند و نيازشان به مردم بسيار ناچيز است. معاش اندك را كه همان بخور و نمير باشد از خدا پذيرفته اند و براى رهائى از افسوس دراز روز قيامت بر اين چند روز كوتاه [دنيا] صبر كرده اند.)

«قال لهُ رجُلٌ: إِنِّی لأُحِبُّک فِی اللّهِ حُبّاً شدِیداً. فنکس علیه السلام رأْسهُ ثُمّ قال: اللّهُمّ إِنِّی أعُوذُ بِک أنْ أُحبّ فِیک و أنْت لِی مُبْغِضٌ. ثُمّ قال لهُ: أُحِبُّک لِلّذِی تُحِبُّنِی فِیهِ.»(مردى به امام سجّاد علیه السلام ، عرض كرد: به راستى، من شما را به خاطر خدا به شدّت دوست دارم. امام سجّاد علیه السلام لحظه اى سر به زير انداختند و سپس فرمودند: بار الها! به تو پناه مى برم از اينكه به خاطر تو محبوب گردم و تو از من بيزار باشى. سپس به او فرمودند: من نيز تو را براى همان خدائى كه مرا به خاطرش دوست دارى، دوست مى دارم.)

«قال علیه السلام : إِنّ اللّه لیُبْغِضُ الْبخِیل السّائِل الْمُلْحِف.»

(به راستى، خدا از بخيل گداى سمج، بيزار است.)

«قال علیه السلام : رُبّ مغْرُورٍ مفْتُونٍ یُصْبِحُ لاهِیاً ضاحِکاً یأْکُلُ و یشْربُ و هُو لا یدْرِی لعلّهُ قدْ سبقتْ لهُ مِن اللّهِ سخطةٌ یصْلی بِها نار جهنّم.»

(چه بسيار فريفته و نيرنگ خورده اى كه سرگرم بازى و خنده است، مى خورد و مى نوشد و غافل از آن است كه هر لحظه امكان دارد خشمى از جانب خدا او را در برگيرد و در آتش جهنّم سرنگونش سازد.)

ص: 526

«قال علیه السلام : إِنّ مِنْ أخْلاقِ الْمُؤْمِنِ الْإِنْفاق علی قدْرِ الْإِقْتارِ و التّوسُّع علی قدْرِ التّوسُّعِ و إِنْصاف النّاسِ مِنْ نفْسِهِ و اِبْتِداءهُ إِیّاهُمْ بِالسّلامِ.»

(به راستى، از اخلاق مؤمن است انفاق به اندازۀ شرائط سخت زندگى و گشاده دستى به اندازۀ گشايش در زندگى و انصاف به خرج دادن نسبت به مردم و پيشدستى كردن در سلام نمودن به مردم.)

«قال علیه السلام : ثلاثٌ مُنْجِیاتٌ لِلْمُؤْمِنِ: کفُّ لِسانِهِ عنِ النّاسِ و اِغْتِیابِهِمْ و إِشْغالُهُ نفْسهُ بِما ینْفعُهُ لِآخِرتِهِ و دُنْیاهُ و طُولُ الْبُکاءِ علی خطِیئتِهِ.»

(سه چيز مايۀ نجات مؤمن است: نگه داشتن زبان خود از مردم و از غيبت كردن آن ها، مشغول ساختن خود به امورى كه براى آخرت و دنيايش سودآور است و گريۀ طولانى بر گناهان خويش.)

«قال علیه السلام : نظرُ الْمُؤْمِنِ فِی وجْهِ أخِیهِ الْمُؤْمِنِ لِلْمودّةِ و الْمحبّةِ لهُ عِبادةٌ.»

(نگاه محبّت آميز و صميمانۀ مؤمن به چهرۀ برادر مؤمن خود، عبادت است.)

«قال علیه السلام : ثلاثٌ منْ کُنّ فِیهِ مِن الْمُؤْمِنِین کان فِی کنفِ اللّهِ و أظلّهُ اللّهُ یوْم الْقِیامةِ فِی ظِلِّ عرْشِهِ و آمنهُ مِنْ فزعِ الْیوْمِ الْأکْبرِ: منْ أعْطی النّاس مِنْ نفْسِهِ ماهُو سائِلُهُمْ لِنفْسِهِ و رجُلٌ لمْ یُقدِّمْ یداً و لا رِجْلاً حتّی یعْلم أنّهُ فِی طاعةِ اللّهِ قدّمها أوْ فِی معْصِیتِهِ و رجُلٌ لمْ یعِبْ أخاهُ بِعیْبٍ حتّی یتْرُک ذلِک الْعیْب مِنْ نفْسِهِ و کفی بِالْمرْءِ شُغُلاً بِعیْبِهِ لِنفْسِهِ عنْ عُیُوبِ النّاسِ.»

(سه چيز است كه در هر مؤمنى باشد در پناه خدا قرار گيرد و خداوند وى را در روز قيامت در سايۀ عرش خود جاى دهد و از هراس آن روز بزرگ آسوده سازد: يكى از آن ها كسى است كه به مردم همان را دهد كه خود از آن ها انتظار دارد به او بدهند، يكى ديگر كسى كه دست به كارى نزند و گامى برندارد مگر آن كه بداند آن كار در راه طاعت خدا است يا عدم طاعت او است، مردى كه به عيب و نقطه ضعف برادرش نپردازد مگر آن كه آن عيب را از خود ريشه كن نمايد و براى مرد همين بس است كه به عيب خود پرداختن، او را از عيب جويى مردم باز دارد.)

ص: 527

«قال علیه السلام : ما مِنْ شیْ ءٍ أحبّ إِلی اللّهِ بعْد معْرِفتِهِ مِنْ عِفّةِ بطْنٍ و فرْجٍ و ما مِنْ شیْ ءٍ أحبّ إِلی اللّهِ مِنْ أنْ یُسْأل.»

(هيچ چيز نزد خدا پس از خداشناسى، محبوبتر از پاك شكمى و پاك دامنى نيست و چيزى نزد خدا دل پذيرتر از اين كه از او درخواست شود نيست.)

«قال علیه السلام لاِبْنِهِ مُحمّدٍ علیه السلام : اِفْعلِ الْخیْر إِلی کُلِّ منْ طلبهُ مِنْک فإِنْ کان أهْلهُ فقدْ أصبْت موْضِعهُ و إِنْ لمْ یکُنْ بِأهْلٍ کُنْت أنْت أهْلهُ و إِنْ شتمک رجُلٌ عنْ یمِینِک ثُمّ تحوّل إِلی یسارِک و اِعْتذر إِلیْک فاقْبلْ عُذْرهُ.»

(امام سجّاد علیه السلام به فرزند خود، امام باقر علیه السلام فرمودند: هر كه از تو خيرى بخواهد برايش انجام بده كه اگر درخور آن بود بجا كرده اى و اگر در خور نبود تو در خور آن بوده اى. و اگر مردى از جانب راست تو، تو را دشنام داد و سپس به جانب چپ تو رفت و از تو پوزش خواست، پوزش او را بپذير.)

«قال علیه السلام : مجالِسُ الصّالِحِین داعِیةٌ إِلی الصّلاحِ و آدابُ الْعُلماءِ زِیادةٌ فِی الْعقْلِ و طاعةُ وُلاةِ الْأمْرِ تمامُ الْعِزِّ و اِسْتِنْماءُ الْمالِ تمامُ الْمُرُوّةِ و إِرْشادُ الْمُسْتشِیرِ قضاءٌ لِحقِّ النِّعْمةِ و کفُّ الْأذی مِنْ کمالِ الْعقْلِ و فِیهِ راحهٌ لِلْبدنِ عاجِلاً و آجِلاً.»(با صالحان نشستن، زمينه نيكى و صلاح را فراهم آرد و آداب دانشمندان را فراگرفتن خرد افزايد و اطاعت از پيشوايان الهى موجب كمال عزّت گردد و سود دهى ثروت [براى جامعه] كمال مردانگى است و راهنمايى آن كه از تو مشورتى خواهد، گزاردن حقّ نعمت است و خوددارى از آزار مردم، نشانه كمال خرد است و مايۀ آسايش دنيا و آخرت.)

«و کان علِیُّ بْنُ الْحُسیْنِ علیهما السلام إِذا قرأ هذِةِ الْآیة (و إِنْ تعُدُّوا نِعْمت اللّهِ لا تُحْصُوها(1)) یقُولُ علیه السلام : سُبْحان منْ لمْ یجْعلْ فِی أحدٍ مِنْ معْرِفةِ نِعمِةِ إِلاّ الْمعْرِفة بِالتّقْصِیرِ عنْ معْرِفتِها کما لمْ یجْعلْ فِی أحدٍ مِنْ معْرِفةِ إِدْراکِهِ أکْثر مِن الْعِلْمِ بِأنّهُ لا یُدْرِکُهُ فشکر عزّ و جلّ معْرِفة الْعارِفِین بِالتّقْصِیرِ عنْ معْرِفتِهِ و جعل معْرِفتهُمْ

ص: 528


1- . ابراهیم: آیهٔ 34.

بِالتّقْصِیرِ شُکْراً کما جعل عِلْم الْعالِمِین أنّهُمْ لا یُدْرِکُونهُ إِیماناً عِلْماً مِنْهُ أنّهُ قدْرُ وُسْعِ الْعِبادِ فلا یُجاوِزُون ذلِک.»

(هنگامى كه امام سجّاد علیه السلام اين آيه را تلاوت مى كرد: «و اگر نعمت خدا را شماره كنيد، نمى توانيد آن را به شمار درآوريد» پاك و منزّه است آن كس كه «نعمت شناسى» را نصيب كسى نساخت مگر همان اندازه كه فهميد از «نعمت شناسى» عاجز است و خداشناسى را نصيب كسى نكرد مگر همان اندازه كه فهميد از شناختن كامل خدا ناتوان است و خداوند عزّ و جلّ از همين اندك شناخت عارفان كه وجودش را مورد تقدير قرار داده و اين اعتراف به عجز از خداشناسى آن ها را به عنوان سپاس پذيرفته، همان طور كه علم دانشمندان را در عدم درك وجودش را به عنوان ايمان از آن ها قبول نموده است؛ زيرا خداوند به خوبى مى داند كه وجودش گسترده تر از آن است كه در فهم بندگان بگنجد و از آن حدّ فراتر رود.)

«قال علیه السلام : سُبْحان منْ جعل الاِعْتِراف بِالنِّعْمةِ لهُ حمْداً سُبْحان منْ جعل الاِعْتِراف بِالْعجْزِ عنِ الشُّکْرِ شُکْراً.»

(پاك و منزّه است آن كس كه اعتراف به نعمت خود را به عنوان حمد و سپاس خود شناخته و منزّه است آن كس كه اعتراف به درماندگى از سپاس گزاريش را سپاس به شمار آورده است.)(1)

رسالهٔ حقوق امام زین العابدین علیه السلام

یکی از آثار مهم جهان تشیع «رسالة الحقوق» حضرت امام زین العابدین علیه السلام می باشد. که عهده دار تنظیم روابط فردی و اجتماعی انسان ها در زندگی است. به هر تقدیر صاحب کتاب «پیشوایان هدایت» از کتاب «خصال» شیخ أقدم، مرحوم شیخ صدوق قدس سره از أبو حمزه ثمالی روایت کرده است:

«اعْلَمْ أَنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْکَ حُقُوقاً مُحِیطَةً بِکَ فِی کُلِّ حَرَکَةٍ تَحَرَّکْتَهَا أَوْ سَکِنَةٍ سَکَنْتَهَا أَوْ حَالٍ حُلْتَهَا أَوْ مَنْزِلَةٍ نَزَلْتَهَا أَوْ جَارِحَةٍ قَلَبْتَهَا أَوْ آلَهٍ تَصَرَّفْتَ فِیهَا فَأَکْبَرُ حُقُوقِ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی عَلَیْکَ مَا أَوْجَبَ عَلَیْکَ لِنَفْسِهِ مِنْ حَقِّهِ الَّذِی هُوَ أَصْلُ

ص: 529


1- . تحف العقول، ص488 تا 499.

الْحُقُوقِ ثُمَّ مَا أَوْجَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْکَ لِنَفْسِکَ مِنْ قَرْنِکَ إِلَی قَدَمِکَ عَلَی اخْتِلَافِ جَوَارِحِکَ فَجَعَلَ عَزَّ وَ جَلَّ لِلِسَانِکَ عَلَیْکَ حَقّاً وَ لِسَمْعِکَ عَلَیْکَ حَقّاً وَ لِبَصَرِکَ عَلَیْکَ حَقّاً وَ لِیَدِکَ عَلَیْکَ حَقّاً وَ لِرِجْلِکَ عَلَیْکَ حَقّاً وَ لِبَطْنِکَ عَلَیْکَ حَقّاً وَ لِفَرْجِکَ عَلَیْکَ حَقّاً فَهَذِةِ الْجَوَارِحُ السَّبْعُ الَّتِی بِهَا تَکُونُ الْأَفْعَالُ ثُمَّ جَعَلَ عَزَّ وَ جَلَّ لِأَفْعَالِکَ عَلَیْکَ حُقُوقاً فَجَعَلَ لِصَلَاتِکَ عَلَیْکَ حَقّاً وَ لِصَوْمِکَ عَلَیْکَ حَقّاً وَ لِصَدَقَتِکَ عَلَیْکَ حَقّاً وَ لِهَدْیِکَ عَلَیْکَ حَقّاً وَ لِأَفْعَالِکَ عَلَیْکَ حُقُوقاً ثُمَّ یَخْرُجُ الْحُقُوقُ مِنْکَ إِلَی غَیْرِکَ مِنْ ذَوِی الْحُقُوقِ الْوَاجِبَهِ عَلَیْکَ فَأَوْجَبُهَا عَلَیْکَ حُقُوقُ أَئِمَّتِکَ ثُمَّ حُقُوقُ رَعِیَّتِکَ ثُمَّ حُقُوقُ رَحِمِکَ فَهَذِةِ حُقُوقٌ تَتَشَعَّبُ مِنْهَا حُقُوقٌ فَحُقُوقُ أَئِمَّتِکَ ثَلَاثَةٌ أَوْجَبُهَا عَلَیْکَ حَقُّ سَائِسِکَ بِالسُّلْطَانِ ثُمَّ حَقُّ سَائِسِکَ بِالْعِلْمِ ثُمَّ حَقُّ سَائِسِکَ بِالْمِلْکِ وَ کُلُّ سَائِسٍ إِمَامٌ.»

(بدان که خدا در هر جنبش و آرامش تو، در هرحال و در هر آرمان تو، در هر مقام و منزلی که فرودآئی، در هر عضوی که بگردانی و در هر ابزاری که بکار بری حقّی بر گردن تو دارد. مهم ترین حقوق خداوند همان است که برای خویش بر تو واجب کرده که ریشۀ همه حقوق است. پس از آن حقوقی می باشد که برای خودت از فرق تا قدم نسبت به اعضای گوناگون بر تو واجب کرده است. خداوند متعال برای زبان، گوش، دیدگان، دست، پا، شکمو اندام تناسلی بر تو حقّی قرار داده است. این هفت عضو که با آن ها کار می کنی هر کدام حقّی دارند، همچنین خداوند برای کارهائی که باید بکنی از قبیل: نماز، روزه، زکات، قربانی و سایر کارهای تو بر تو حقوقی واجب کرده است. علاوه بر این حقوقی که نسبت به امور داخلی خود داری دیگران هم بر تو حقوقی دارند که مهمترین آن حقوق امامان است. سپس حقوق رعایا و زیردستان، سپس حقوق خویشان، و هر کدام از این ها حقوقی است که هر کدام چند شعبه دارد. حقوق امامان و پیشوایان تو بر سه دسته است، لازم ترین آن ها حقّ کسی است که به سلطنت تو را اداره و تربیت می کند سپس حقّ کسی که تو را بدانش پرورش می دهد سپس حقّ کسی که تو را از راه ملکیت خود پرورش می دهد [دربارۀ بردگان] هر کس که در امر پرورش تو دخالت دارد پیشوای تو به حساب می آید.)

ص: 530

«وَ حُقُوقُ رَعِیَّتِکَ ثَلَاثَةٌ أَوْجَبُهَا عَلَیْکَ حَقُّ رَعِیَّتِکَ بِالسُّلْطَانِ ثُمَّ حَقُّ رَعِیَّتِکَ بِالْعِلْمِ فَإِنَّ الْجَاهِلَ رَعِیَّةُ الْعَالِمِ ثُمَّ حَقُّ رَعِیَّتِکَ بِالْمِلْکِ مِنَ الْأَزْوَاجِ وَ مَا مَلَکَتِ الْأَیْمَانُ وَ حُقُوقُ رَعِیَّتِکَ کَثِیرَةٌ مُتَّصِلَةٌ بِقَدْرِ اتِّصَالِ الرَّحِمِ فِی الْقَرَابَةِ وَ أَوْجَبُهَا عَلَیْکَ حَقُّ أُمِّکَ ثُمَّ حَقُّ أَبِیکَ ثُمَّ حَقُّ وَلَدِکَ ثُمَّ حَقُّ أَخِیکَ ثُمَّ الْأَقْرَبُ فَالْأَقْرَبُ وَ الْأَوْلَی فَالْأَوْلَی ثُمَّ حَقُّ مَوْلَاکَ الْمُنْعِمِ عَلَیْکَ ثُمَّ حَقُّ مَوْلَاکَ الْجَارِیَةِ نِعْمَتُهُ عَلَیْکَ ثُمَّ حَقُّ ذَوِی الْمَعْرُوفِ لَدَیْکَ ثُمَّ حَقُّ مُؤَذِّنِکَ لِصَلَاتِکَ ثُمَّ حَقُّ إِمَامِکَ فِی صَلَاتِکَ ثُمَّ حَقُّ جَلِیسِکَ ثُمَّ حَقُّ جَارِکَ ثُمَّ حَقُّ صَاحِبِکَ ثُمَّ حَقُّ شَرِیکِکَ ثُمَّ حَقُّ مَالِکَ ثُمَّ حَقُّ غَرِیمِکَ الَّذِی تُطَالِبُهُ ثُمَّ حَقُّ غَرِیمِکَ الَّذِی یُطَالِبُکَ ثُمَّ حَقُّ خَلِیطِکَ ثُمَّ حَقُّ خَصْمِکَ الْمُدَّعِی عَلَیْکَ ثُمَّ حَقُّ خَصْمِکَ الَّذِی تَدَّعِی عَلَیْهِ ثُمَّ حَقُّ مُسْتَشِیرِکَ ثُمَّ حَقُّ الْمُشِیرِ عَلَیْکَ ثُمَّ حَقُ .مُسْتَنْصِحِکَ ثُمَّ حَقُّ النَّاصِحِ لَکَ ثُمَّ حَقُّ مَنْ هُوَ أَکْبَرُ مِنْکَ ثُمَّ حَقُّ مَنْ هُوَ أَصْغَرُ مِنْکَ ثُمَّ حَقُّ سَائِلِکَ ثُمَّ حَقُّ مَنْ سَأَلْتَهُ ثُمَّ حَقُّ مَنْ جَرَی لَکَ عَلَی یَدَیْهِ مَسَاءَهٌ بِقَوْلٍ أَوْ فِعْلٍ عَنْ تَعَمُّدٍ مِنْهُ أَوْ غَیْرِ تَعَمُّدٍ ثُمَّ حَقُّ أَهْلِ مِلَّتِکَ عَلَیْکَ ثُمَّ حَقُّ أَهْلِ ذِمَّتِکَ ثُمَّ الْحُقُوقُ الْجَارِیَةُ بِقَدْرِ عِلَلِ الْأَحْوَالِ وَ تَصَرُّفِ الْأَسْبَابِ فَطُوبَی لِمَنْ أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَی قَضَاءِ مَا أَوْجَبَ عَلَیْهِ مِنْ حُقُوقِهِ وَ وَفَّقَهُ لِذَلِکَ وَ سَدَّدَهُ.»

(و حقوق رعایای تو نیز بر سه دسته است که لازم ترین آن ها حقّ کسانی است که بر آن ها سلطنت داری سپس حقّ شاگردانی که از تو کسب دانش می کنند. زیرا که جاهل رعیت و زیردست عالم است، سپس حقّ کسانی که چون زن و کنیز و بنده از آنان بهره مند می شوی. حقوق رعایای تو بسیار و به هم پیوسته است چون حقوق خویشان و هم نژادان که واجب ترین آن ها بر تو حقّ مادرت است سپس حقّ پدرت، سپس حقّ فرزندانت، سپس حقّ برادرت، سپس خویشان به نسبت نزدیکی و دوری، سپس حقّ مولای تو که بر تو نعمت [آزادی] داده است، سپس حقّ بنده ای که نعمت [آزادی] به او عطا کرده ای، سپس حقّ کسی که به تو احسانی کرده است، سپس حقّ مؤذنی که تو را به نماز متوجه می کند، سپس حقّ امام جماعت، سپس حقّ همنشین، سپس حقّ همسایه، سپس حقّ رفیق، سپس حقّ شریک، سپس حقّ

ص: 531

دارائی هایت، سپس حقّ بستان کاری که از تو طلب دارد، سپس حقّ معاشر با تو، سپس کسی که بر تو اقامۀ دعوی کرده است، سپس حقّ کسی که بر وی اقامه دعوی کرده ای، سپس حقّ کسی که با تو مشورت می کند، سپس حقّ کسی که تو با او مشورت می کنی، سپس حقّ کسی که تو او را نصیحت می کنی، سپس حقّ کسی که تو را نصیحت می کند، سپس حقّ بزرگ تر از تو، سپس حقّ کوچک تر از تو، سپس حقّ کسی که از تو درخواست کرده است، سپس حقّ کسی که به تو بدی کرده است و گفتار یا کردار زشتی بطور عمد یا غیر عمد نسبت به تو روا داشته است، سپس حقّ ملّت بر تو، سپس حقّ کفاری که در پناه دین تو زندگی می کنند، سپس حقوقی که گردش اسباب زندگانی به مقتضای حالات مختلف به وجود می آورد. و خوش به حال کسی که خدا او را کمک دهد تا حقوقی که بر او واجب فرموده به جا آورد و به او توفیق و تأیید عطا فرماید.)

«فَأَمَّا حَقُّ اللَّهِ الْأَکْبَرُ عَلَیْکَ فَأَنْ تَعْبُدَهُ لَا تُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً فَإِذَا فَعَلْتَ بِالْإِخْلَاصِ جَعَلَ لَکَ عَلَی نَفْسِهِ أَنْ یَکْفِیَکَ أَمْرَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ وَ حَقُّ نَفْسِکَ عَلَیْکَ أَنْ تَسْتَعْمِلَهَا بِطَاعَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ حَقُّ اللِّسَانِ إِکْرَامُهُ عَنِ الْخَنَی وَ تَعْوِیدُهُ الْخَیْرَ وَ تَرْکُ الْفُضُولِ الَّتِی لَا فَائِدَةَ لَهَا وَ الْبِرُّ بِالنَّاسِ وَ حُسْنُ الْقَوْلِ فِیهِمْ وَ حَقُّ السَّمْعِ تَنْزِیهُهُ عَنْ سَمَاعِ الْغِیبَةِ وَ سَمَاعِ مَا لَا یَحِلُّ سَمَاعُهُ وَ حَقُّ الْبَصَرِ أَنْ تَغُضَّهُ عَمَّا لَا یَحِلُّ لَکَ وَ تَعْتَبِرَ بِالنَّظَرِ بِهِ وَ حَقُّ یَدِکَ أَنْ لَا تَبْسُطَهَا إِلَی مَا لَا یَحِلُّ لَکَ وَ حَقُّرِجْلَیْکَ أَنْ لَا تَمْشِیَ بِهِمَا إِلَی مَا لَا یَحِلُّ لَکَ فَبِهِمَا تَقِفُ عَلَی الصِّرَاطِ فَانْظُرْ أَنْ لَا تَزِلَّ بِکَ فَتَرَدَّی فِی النَّارِ.»

(اما حقّ بزرگ خدا بر تو این است که او را به یگانگی بپرستی و شریکی برای او قرار ندهی و چون از روی اخلاص این وظیفه را انجام دهی خداوند به عهده گرفته تا کار دنیا و آخرت تو را کفایت کند. حقّ نفست بر تو این است که آن را در طاعت خدای عزّ و جلّ بکار بری. و حقّ زبانت این است که آن را از دشنام نگهداری و به کلام خیر عادت دهی و سخنان بیهوده نگوئی و با آن به مردم نیکی کنی و خوبی آن ها را بگوئی. و حقّ گوش این است که با آن بدگوئی مردم و آن چه شنیدنش حلال نیست نشنوی. و حقّ چشم این است که آن را از آن چه دیدارش ناروا است بپوشی و آن را وسیله عبرت آموزی قرار دهی. و حقّ دست تو این است که آن را به آن چه روا نیست دراز نکنی. و حقّ پای تو این است که با آن ها به سوی آن چه

ص: 532

روا نیست نروی که با همین پاها بر صراط می ایستی پس هشدار که تو را نلغزانند و در آتش نیفکنند.)

«وَ حَقُّ بَطْنِکَ أَنْ لَا تَجْعَلَهُ وِعَاءً لِلْحَرَامِ وَ لَا تَزِیدَ عَلَی الشِّبَعِ وَ حَقُّ فَرْجِکَ أَنْ تُحْصِنَهُ عَنِ الزِّنَا وَ تَحْفَظَهُ مِنْ أَنْ یُنْظَرَ إِلَیْهِ وَ حَقُّ الصَّلَاةِ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّهَا وِفَادَةٌ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنْتَ فِیهَا قَائِماً بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِذَا عَلِمْتَ ذَلِکَ قُمْتَ مَقَامَ الْعَبْدِ الذَّلِیلِ الْحَقِیرِ الرَّاغِبِ الرَّاهِبِ الرَّاجِی الْخَائِفِ الْمُسْتَکِینِ الْمُتَضَرِّعِ الْمُعَظِّمِ لِمَنْ کَانَ بَیْنَ یَدَیْهِ بِالسُّکُونِ وَ الْوَقَارِ وَ تُقْبِلَ عَلَیْهَا بِقَلْبِکَ وَ تُقِیمَهَا بِحُدُودِهَا وَ حُقُوقِهَا وَ حَقُّ الْحَجِّ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُ وِفَادَةٌ إِلَی رَبِّکَ وَ فِرَارٌ إِلَیْهِ مِنْ ذُنُوبِکَ وَ بِهِ قَبُولُ تَوْبَتِکَ وَ قَضَاءُ الْفَرْضِ الَّذِی أَوْجَبَهُ اللَّهُ عَلَیْکَ وَ حَقُّ الصَّوْمِ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُ حِجَابٌ ضَرَبَهُ اللَّهُ عَلَی لِسَانِکَ وَ سَمْعِکَ وَ بَصَرِکَ وَ بَطْنِکَ وَ فَرْجِکَ لِیَسْتُرَکَ بِهِ مِنَ النَّارِ فَإِنْ تَرَکْتَ الصَّوْمَ خَرَقْتَ سِتْرَ اللَّهِ عَلَیْکَ وَ حَقُّ الصَّدَقَةِ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّهَا ذُخْرُکَ عِنْدَ .رَبِّکَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ وَدِیعَتُکَ الَّتِی لَا تَحْتَاجُ إِلَی الْإِشْهَادِ عَلَیْهَا فَإِذَا عَلِمْتَ ذَلِکَ کُنْتَ بِمَا تَسْتَوْدِعُهُ سِرّاً أَوْثَقَ مِنْکَ بِمَا تَسْتَوْدِعُهُ عَلَانِیَةً وَ تَعْلَمَ أَنَّهَا تَدْفَعُ الْبَلَایَا وَ الْأَسْقَامَ عَنْکَ فِی الدُّنْیَا وَ تَدْفَعُ عَنْکَ النَّارَ فِی الْآخِرَةِ وَحَقُّ الْهَدْیِ أَنْ تُرِیدَ بِهِ وَجْهَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا تُرِیدَ بِهِ خَلْقَهُ وَ لَا تُرِیدَ بِهِ إِلَّا التَّعَرُّضَ لِرَحْمَةِ اللَّهِ وَ نَجَاةَ رُوحِکَ یَوْمَ تَلْقَاهُ.»

(و حقّ شکم تو آن است که آن را ظرف حرام نکرده و بیش از سیری نخوری. و حقّ اندام تناسلی ات این است که آن را از زنا نگهداری و از دیده ها بپوشانی. و حقّ نماز این است که بدانی بار یافتن به درگاه خداوند متعال است و در نماز پیش خدا ایستاده ای چون این را به خوبی دانستی چنان بایستی که شخصی کوچک،آرزومند، خوشحال، امیدوار، ترسان، بیچاره و زار در پیش بزرگوار با وقار و با ابهت می ایستد و حضور قلب در آن داشته باشی و آداب و احکام آن را بجا آوری. حقّ حجّ این است که بدانی در آن مهمان پروردگار خویشی و از گناهان خود گریختی و توبه ات به واسطۀ آن پذیرفته است و آن چه خدا بر تو واجب کرده است انجام می شود. حقّ روزه این است که بدانی قفلی است که خدا به زبان و گوش و چشم

ص: 533

و شکم و فرج تو زده تا بدین وسیله تو را از آتش برهاند و چون روزه را وانهی پرده ای که خدا بر تو کشیده پاره کرده ای. حقّ صدقه این است که بدانی صدقه ذخیره تو نزد پروردگار و امانتی است که نیاز به گواه ندارد چون این را دانستی هر چه پنهان تر باشد اعتماد تو نسبت به آن از آن چه آشکارا به امانت سپاری بیشتر خواهد بود و این که بدانی صدقه در دنیا جلوی هر بلا و دردی را می گیرد و در آخرت آتش را از تو دور می کند. حقّ قربانی این است که در آن تنها رضای خدا را بجوئی و رضای خلق را منظور نداری و منظورت از آن این باشد که در معرض رحمت خدا قرار گرفته، روح خود را در روز قیامت نجات دهی.)

«وَ حَقُّ السُّلْطَانِ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّکَ جُعِلْتَ لَهُ فِتْنَةً وَ أَنَّهُ مُبْتَلًی فِیکَ بِمَا جَعَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ عَلَیْکَ مِنَ السُّلْطَانِ وَ أَنَّ عَلَیْکَ أَنْ لَا تَتَعَرَّضَ لِسَخَطِهِ فَتُلْقِیَ بِیَدِکَ إِلَی التَّهْلُکَةِ وَ تَکُونَ شَرِیکاً لَهُ فِیمَا یَأْتِی إِلَیْکَ مِنْ سُوءٍ وَ حَقُّ سَائِسِکَ بِالْعِلْمِ التَّعْظِیمُ لَهُ وَ التَّوْقِیرُ لِمَجْلِسِهِ وَ حُسْنُ الِاسْتِمَاعِ إِلَیْهِ وَ الْإِقْبَالُ عَلَیْهِ وَ أَنْ لَا تَرْفَعَ عَلَیْهِ صَوْتَکَ وَ أَنْ لَا تُجِیبَ أَحَداً یَسْأَلُهُ عَنْ شَیْءٍ حَتَّی یَکُونَ هُوَ الَّذِی یُجِیبُ وَ لَا تُحَدِّثَ فِی مَجْلِسِهِ أَحَداً وَ لَا تَغْتَابَ عِنْدَهُ أَحَداً وَ أَنْ تَدْفَعَ عَنْهُ إِذَا ذُکِرَ عِنْدَکَ بِسُوءٍ وَ أَنْ تَسْتُرَ عُیُوبَهُ وَ تُظْهِرَ مَنَاقِبَهُ وَ لَا تُجَالِسَ لَهُ عَدُوّاً وَ لَا تُعَادِیَ لَهُ وَلِیّاً فَإِذَا فَعَلْتَ ذَلِکَشَهِدَ لَکَ مَلَائِکَةُ اللَّهِ بِأَنَّکَ قَصَدْتَهُ وَ تَعَلَّمْتَ عِلْمَهُ لِلَّهِ جَلَّ اسْمُهُ لَا لِلنَّاسِ وَ أَمَّا حَقُّ سَائِسِکَ بِالْمِلْکِ فَأَنْ تُطِیعَهُ وَ لَا تَعْصِیَهُ إِلَّا فِیمَا یُسْخِطُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنَّهُ لَا طَاعَهَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِقِ وَ أَمَّا حَقُّ رَعِیَّتِکَ بِالسُّلْطَانِ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُمْ صَارُوا رَعِیَّتَکَ لِضَعْفِهِمْ وَ قُوَّتِکَ فَیَجِبُ أَنْ تَعْدِلَ فِیهِمْ وَ تَکُونَ لَهُمْ کَالْوَالِدِ الرَّحِیمِ وَ تَغْفِرَ لَهُمْ جَهْلَهُمْ وَ لَا تُعَاجِلَهُمْ بِالْعُقُوبَةِ وَ تَشْکُرَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَی مَا آتَاکَ مِنَ الْقُوَّةِ عَلَیْهِمْ.»

(و حقّ سلطان این است که بدانی چون خدا او را بر تو مسلط کرده وسیله آزمایش او هستی و او گرفتار تو است، دیگر این که خود را در معرض خشم او نیاوری تا نه خویش را به دست خود در هلاکت اندازی و نه در آزاری که به تو رساند شریک وی شوی. حقّ کسی که پرورش علمی به تو می دهد این است که او را تعظیم کنی، وقار مجلس او را نگاه داری، خوب به او گوش بدهی، به وی روآوری، آوازت را بر او بلند نگردانی و اگر کسی از وی پرسشی کند،

ص: 534

پاسخ ندهی تا خودش پاسخ دهد، در مجلس او با کسی خصوصی صحبت نکنی، بد کسی را نزد او نگوئی و اگر نزد تو از وی به بدی یاد شد از او دفاع کنی، عیب های او را بپوشانی، فضائل او را اظهار کنی، با دشمنان وی ننشینی و با دوستانش دشمنی نورزی، چون چنین کنی فرشتگان بر تو گواه باشند که او را برای رضای خدا انتخاب کرده و از وی دانش آموخته ای نه برای خاطر مردم. حقّ کسی که مالک کار و منافع تو است این است که از او فرمان بری و مخالفتش نکنی مگر آن که تو را بر خلاف امر خدا به کاری فرمان دهد که در این صورت، حقّ طاعت او ساقط و مخلوق را در معصیت خالق حقّی نیست. حقّ رعایا و زیردستانی که بر آن ها سلطنت داری این است که بدانی آن ها به سبب ناتوانی خود و توانائی تو رعیت تو شدند پس واجب است که در میان آن ها به عدالت رفتار کنی و برای آن ها چون پدری مهربان باشی و کارهائی که از روی نادانی کنند ببخشی و در شکنجه آن ها شتاب نکنی و شکر خدا را به جای آوری که تو را سرپرست آنان کرده است.)

«وَ أَمَّا حَقُّ رَعِیَّتِکَ بِالْعِلْمِ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّمَا جَعَلَکَ قَیِّماً لَهُمْ فِیمَا آتَاکَ مِنَ الْعِلْمِ وَ فَتَحَ لَکَ مِنْ خَزَائِنِهِ فَإِنْ أَحْسَنْتَ فِی تَعْلِیمِ النَّاسِ وَ لَمْ تَخْرَقْ بِهِمْ وَ لَمْ تَضْجَرْ عَلَیْهِمْ زَادَکَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ إِنْ أَنْتَ مَنَعْتَ النَّاسَ عِلْمَکَ أَوْخَرِقْتَ بِهِمْ عِنْدَ طَلَبِهِمُ الْعِلْمَ مِنْکَ کَانَ حَقّاً عَلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یَسْلُبَکَ الْعِلْمَ وَ بَهَاءَهُ وَ یُسْقِطَ مِنَ الْقُلُوبِ مَحَلَّکَ وَ أَمَّا حَقُّ الزَّوْجَةِ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَهَا لَکَ سَکَناً وَ أُنْساً فَتَعْلَمَ أَنَّ ذَلِکَ نِعْمَةٌ مِنَ اللَّهِ عَلَیْکَ فَتُکْرِمَهَا وَ تَرْفُقَ بِهَا وَ إِنْ کَانَ حَقُّکَ عَلَیْهَا أَوْجَبَ فَإِنَّ لَهَا عَلَیْکَ أَنْ تَرْحَمَهَا لِأَنَّهَا أَسِیرُکَ وَ تُطْعِمَهَا وَ تَکْسُوَهَا فَإِذَا جَهِلَتْ عَفَوْتَ عَنْهَا وَ أَمَّا حَقُ مَمْلُوکِکَ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُ خَلْقُ رَبِّکَ وَ ابْنُ أَبِیکَ وَ أُمِّکَ وَ لَحْمُکَ وَ دَمُکَ لَمْ تَمْلِکْهُ لِأَنَّکَ مَا صَنَعْتَهُ دُونَ اللَّهِ وَ لَا خَلَقْتَ شَیْئاً مِنْ جَوَارِحِهِ وَ لَا أَخْرَجْتَ لَهُ رِزْقاً وَ لَکِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ کَفَاکَ ذَلِکَ ثُمَّ سَخَّرَهُ لَکَ وَ ائْتَمَنَکَ عَلَیْهِ وَ اسْتَوْدَعَکَ إِیَّاهُ لِیَحْفَظَ لَکَ مَا تَأْتِیهِ مِنْ خَیْرٍ إِلَیْهِ فَأَحْسِنْ إِلَیْهِ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ وَ إِنْ کَرِهْتَهُ اسْتَبْدَلْتَ بِهِ وَ لَمْ تُعَذِّبْ خَلْقَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ حَقُّ أُمِّکَ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّهَا حَمَلَتْکَ حَیْثُ لَا یَحْتَمِلُ

ص: 535

أَحَدٌ أَحَداً وَ أَعْطَتْکَ مِنْ ثَمَرَةِ قَلْبِهَا مَا لَا یُعْطِی أَحَدٌ أَحَداً وَ وَقَتْکَ بِجَمِیعِ جَوَارِحِهَا وَ لَمْ تُبَالِ أَنْ تَجُوعَ وَ تُطْعِمَکَ وَ تَعْطَشَ وَ تَسْقِیَکَ وَ تَعْرَی وَ تَکْسُوَکَ وَ تَضْحَی وَ تُظِلَّکَ وَ تَهْجُرَ النَّوْمَ لِأَجْلِکَ وَ وَقَتْکَ الْحَرَّ وَ الْبَرْدَ لِتَکُونَ لَهَا فَإِنَّکَ لَا تُطِیقُ شُکْرَهَا إِلَّا بِعَوْنِ اللَّهِ تَعَالَی وَ تَوْفِیقِهِ.»

(و حقّ شاگردانت این است که بدانی خداوند متعال به جهت دانشی که به تو داده و از گنجینه دانش خویش دری بر تو گشوده، تو را سرپرست آنان قرار داده است، اگر به خوش رفتاری مردم را بیاموزی و با آن ها بد اخلاقی نکنی و دل تنگ نشوی خدا از فضل خویش به تو بیشتر عطا کند و اگر از دانش خود به مردم دریغ کنی و چون از تو دانش خواهند با آن ها بد خلقی نمائی سزاوار است که خداوند دانش و آبرویی که آن را از راه دانش به دست آورده ای از تو بگیرد و عزّت تو را از دل ها براند. حقّ زن آن است که بدانی خداوند وی را برای آسایش و آرامش تو قرار داده و بدانی که این نعمت از خدا است و او را گرامی داری و به نرمی با وی رفتار کنی و اگر چه حقّ تو بر او بیشتر و واجب تر است ولی او هم بر تو حقّ ترحم دارد زیرا اسیر تو است خوراک و پوشاک به او بده و اگر جهالت ورزید او را ببخش. حقّ بنده تو آن است که بدانی او نیز آفریده پروردگار تو است، پسر پدر تو و پسرمادر تو [آدم و حوا]، و گوشت و خونش با تو یکی است، تو او را نیافریدی، خدائی که تو را آفریده او را هم آفریده و تو حتّی هیچ عضوی هم برای او خلق نکرده ای و روزی وی را نمی دهی، خدا است که روزی او را می دهد، سپس او را به تسخیر تو درآورده و او را به دست تو امانت سپرده و به ودیعت نهاده تا هر احسانی به او کنی برای تو نگهدارد، پس همچنان که خدا به تو احسان کرده تو هم به آن بنده احسان کن و اگر او را نمی پسندی عوضش کن و آفریده خدای عزّ و جلّ را عذاب مکن و توانائی نیست جز به کمک خدا. حقّ مادرت این است که بدانی تو را در شکم خود حمل کرده جایی که هیچ کس کسی را در آن جا جای ندهد. غذا و نیرو از محصول قلب خود به تو داده که هیچ کس به کسی نمی دهد و با همه اعضای خود تو را نگاه داشته، سیری و نوشیدن تو را با گرسنگی و تشنگی خود خریده، خودش برهنه مانده و تو را پوشانیده، آفتاب خورده و بر تو سایه انداخته، برای خاطر تو بی خوابی کشیده و تو را از سرما و گرما نگهداری کرده تا فرزند او باشی و تو جز با یاری و توفیق خدا نتوانی شکر او گزاری.)

«وَ أَمَّا حَقُّ أَبِیکَ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُ أَصْلُکَ وَ أَنَّهُ لَوْلَاهُ لَمْ تَکُنْ فَمَهْمَا رَأَیْتَ فِی نَفْسِکَ مِمَّا یُعْجِبُکَ فَاعْلَمْ أَنَّ أَبَاکَ أَصْلُ النِّعْمَةِ عَلَیْکَ فِیهِ فَاحْمَدِ اللَّهَ وَ اشْکُرْهُ عَلَی

ص: 536

قَدْرِ ذَلِکَ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ أَمَّا حَقُّ وَلَدِکَ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُ مِنْکَ وَ مُضَافٌ إِلَیْکَ فِی عَاجِلِ الدُّنْیَا بِخَیْرِهِ وَ شَرِّهِ وَ أَنَّکَ مَسْئُولٌ عَمَّا وُلِّیتَهُ مِنْ حُسْنِ الْأَدَبِ وَ الدَّلَالَةِ عَلَی رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الْمَعُونَةِ لَهُ عَلَی طَاعَتِهِ فَاعْمَلْ فِی أَمْرِهِ عَمَلَ مَنْ یَعْلَمُ أَنَّهُ مُثَابٌ عَلَی الْإِحْسَانِ إِلَیْهِ مُعَاقَبٌ عَلَی الْإِسَاءَهِ إِلَیْهِ وَ أَمَّا حَقُّ أَخِیکَ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُ یَدُکَ وَ عِزُّکَ وَ قُوَّتُکَ فَلَا تَتَّخِذْهُ سِلَاحاً عَلَی مَعْصِیَةِ اللَّهِ وَ لَا عُدَّةً لِلظُّلْمِ لِخَلْقِ اللَّهِ وَ لَا تَدَعْ نُصْرَتَهُ عَلَی عَدُوِّهِ وَ النَّصِیحَةَ لَهُ فَإِنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ إِلَّا فَلْیَکُنِ اللَّهُ أَکْرَمَ عَلَیْکَ مِنْهُ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ أَمَّا حَقُّ مَوْلَاکَ الْمُنْعِمِ عَلَیْکَ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُ أَنْفَقَ فِیکَ مَالَهُ وَ أَخْرَجَکَ مِنْ ذُلِّ الرِّقِّ وَ وَحْشَتِهِ إِلَی عِزِّ الْحُرِّیَّةِ وَ أُنْسِهَا فَأَطْلَقَکَ مِنْ أَسْرِ الْمَلَکَةِ وَ فَکَّ عَنْکَ قَیْدَ الْعُبُودِیَّةِ وَ أَخْرَجَکَ مِنَ السِّجْنِ وَ مَلَّکَکَ نَفْسَکَ وَ فَرَّغَکَ لِعِبَادَهِ رَبِّکَ وَ تَعْلَمَ أَنَّهُ أَوْلَی الْخَلْقِ بِکَ فِی حَیَاتِکَ وَ مَوْتِکَ وَ أَنَّ نُصْرَتَهُ عَلَیْکَ وَاجِبَهٌ بِنَفْسِکَ وَ مَا احْتَاجَ إِلَیْهِ مِنْکَ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ أَمَّا حَقُّمَوْلَاکَ الَّذِی أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ عِتْقَکَ لَهُ وَسِیلَةً إِلَیْهِ وَ حِجَاباً لَکَ مِنَ النَّارِ وَ أَنَّ ثَوَابَکَ فِی الْعَاجِلِ مِیرَاثُهُ إِذَا لَمْ یَکُنْ لَهُ رَحِمٌ مُکَافَأَةً بِمَا أَنْفَقْتَ مِنْ مَالِکَ وَ فِی الْآجِلِ الْجَنَّةُ.»

(حقّ پدرت این است که بدانی ریشه تو است و اگر نبود تو هم نبودی و هرگاه در خود چیزی یافتی که آن را می پسندی بدان که اصل آن نعمت از ناحیه پدرت به تو رسیده است، خدا را به همان اندازه شکر کن، و هیچ توانائی جز از ناحیه خدا نیست. حقّ فرزندت این است که بدانی از تو و وابسته تو است خوب باشد یا بد و تو مسئولیت پرورش او، هدایتش به شناخت خدا و یاری او در فرمان برداری خداوند را بر عهده داری، با او با دانستن این نکته رفتار کن که با نیکویی با وی ثواب می بری و به بدی کردن بر او کیفر می بینی. و حقّ برادرت این است که بدانی او چون دست تو و مایه عزّت و توانائی تو است او را وسیله معصیت و ظلم مکن و در برابر دشمن وی را یاری کن و برای او خیراندیشی نما البته در صورتی که مطیع خدا باشد و گر نه خداوند از او محترم تر است و توانائی نیست جز به خدا. اما حقّ کسی که تو را خریده و آزاد کرده این است که بدانی مال خود را برای تو صرف کرده و تو را از خواری و

ص: 537

بندگی و هراس آن درآورده و به عزّت و آرامش آزادی رسانیده، از زنجیر بردگی رهایت کرده و قید عبودیت را از گردنت گشوده، از زندانت درآورده و تو را صاحب اختیار خودت کرده و خیالت را برای عبادت پروردگارت آسوده کرده و این که بدانی او بر زنده و مرده تو از همه کس سزاوارتر است، و اگر او محتاج شد باید او را با جان و هر چه در توان داری یاری رسانی، و توانائی نیست بجز به خدا. و اما حقّ بنده ای که او را آزاد کردی این است که بدانی خدای عزّ و جلّ آزادی او را وسیله نزدیکی تو به خود قرار داده و پرده میان تو و آتش قرار داده است، در دنیا پاداش تو آن است که اگر خویشی ندارد ارثش را می بری برای آن که مالت را صرف او کردی و مزدت در آخرت بهشت است.)

«وَ أَمَّا حَقُّ ذِی الْمَعْرُوفِ عَلَیْکَ فَأَنْ تَشْکُرَهُ وَ تَذْکُرَ مَعْرُوفَهُ وَ تُکْسِبَهُ الْمَقَالَةَ الْحَسَنَةَ وَ تُخْلِصَ لَهُ الدُّعَاءَ فِیمَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِذَا فَعَلْتَ ذَلِکَ کُنْتَ قَدْ شَکَرْتَهُ سِرّاً وَ عَلَانِیَةً ثُمَّ إِنْ قَدَرْتَ عَلَی مُکَافَأَتِهِ یَوْماً کَافَأْتَهُ وَ أَمَّا حَقُّ الْمُؤَذِّنِ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُ مُذَکِّرٌ لَکَ رَبَّکَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ دَاعٍ لَکَ إِلَی حَظِّکَ وَ عَوْنُکَ عَلَیقَضَاءِ فَرْضِ اللَّهِ عَلَیْکَ فَاشْکُرْهُ عَلَی ذَلِکَ شُکْرَکَ لِلْمُحْسِنِ إِلَیْکَ وَ أَمَّا حَقُّ إِمَامِکَ فِی صَلَاتِکَ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُ قَدْ تَقَلَّدَ السِّفَارَةَ فِیمَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ رَبِّکَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تَکَلَّمَ عَنْکَ وَ لَمْ تَتَکَلَّمْ عَنْهُ وَ دَعَا لَکَ وَ لَمْ تَدْعُ لَهُ وَ کَفَاکَ هَوْلَ الْمُقَامِ بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنْ کَانَ بِهِ نَقْصٌ کَانَ بِهِ دُونَکَ وَ إِنْ کَانَ تَمَاماً کُنْتَ شَرِیکَهُ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ عَلَیْکَ فَضْلٌ فَوَقَی نَفْسَکَ بِنَفْسِهِ وَ صَلَاتَکَ بِصَلَاتِهِ فَتَشْکُرُ لَهُ عَلَی قَدْرِ ذَلِکَ وَ أَمَّا حَقُّ جَلِیسِکَ فَأَنْ تُلِینَ لَهُ جَانِبَکَ وَ تُنْصِفَهُ فِی مُجَازَاهِ اللَّفْظِ وَ لَا تَقُومَ مِنْ مَجْلِسِکَ إِلَّا بِإِذْنِهِ وَ مَنْ یَجْلِسُ إِلَیْکَ یَجُوزُ لَهُ الْقِیَامُ عَنْکَ بِغَیْرِ إِذْنِکَ وَ تَنْسَی زَلَّاتِهِ وَ تَحْفَظَ خَیْرَاتِهِ وَ لَا تُسْمِعَهُ إِلَّا خَیْراً وَ أَمَّا حَقُّ جَارِکَ فَحِفْظُهُ غَائِباً وَ إِکْرَامُهُ شَاهِداً وَ نُصْرَتُهُ إِذَا کَانَ مَظْلُوماً وَ لَا تَتَبَّعْ لَهُ عَوْرَهً فَإِنْ عَلِمْتَ عَلَیْهِ سُوءاً سَتَرْتَهُ عَلَیْهِ وَ إِنْ عَلِمْتَ أَنَّهُ یَقْبَلُ نَصِیحَتَکَ نَصَحْتَهُ فِیمَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ وَ لَا تُسْلِمُهُ عِنْدَ شَدِیدَهٍ وَ تُقِیلُ عَثْرَتَهُ وَ تَغْفِرُ ذَنْبَهُ وَ تُعَاشِرُهُ مُعَاشَرَةً کَرِیمَةً وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ.»

ص: 538

(و حقّ کسی که به تو نیکویی کرده این است که از او تشکر کنی، نیکویی اش را بیاد آری، از او به خوبی یاد کنی و میان خود و خدا درباره او دعای خالصانه بنمائی که چون چنین کردی در آشکار و نهان سپاس نیکویی اش را ادا کرده ای، دیگر این که اگر روزی توانائی یافتی نیکی او را تلافی کنی. اما حقّ مؤذن آن است که بدانی تو را به یاد پروردگار عزّ و جلّ می آورد و به بهره مندی از عبادت دعوتت می کند و در انجام فریضه واجب به تو کمک می دهد پس باید به پاس خوبی که در حقّ تو روا داشته از او چونان کسی که به تو کمک مالی کرده است تشکر کنی. و حقّ امام جماعت تو در نماز این است که بدانی او واسطه میان تو و پروردگار تو است، از جانب تو پیش خدا سخن می گوید ولی تو از جانب وی سخن نمی گوئی، برای تو دعا می کند و تو برای او دعا نمی کنی، تو از ایستادن پیش خدا هراس نمی کنی چون او از طرف تو هراس ایستادن پیش خدا را متحمل می شود، اگر نمازش نقصی داشته باشد به عهده او است و اگر درست باشد در ثواب او شریکی و او از این کامل بودن نماز بهره ای بیش از تو نمی برد، جان تو را با جان خود و نماز تو را با نماز خود حفظ کرده پس باید او را به همان اندازه شکر کنی. حقّ همنشین تو این استکه با او نرمی کنی و عادلانه با او سخن گویی و از جای خود بی اجازۀ وی برنخیزی او نیز نباید بی اجازه تو برخیزد لغزش های او را از یاد برده، نیکی هایش را به خاطر داشته باشی و جز سخن خیر با او نگوئی. حقّ همسایه ات این است که او را در غیاب حفظ کنی و در حضور احترام نهی و در برابر ستمی که به او می شود یاری اش دهی، در پی یافتن عیب هایش نباشی، اگر بدی از وی دیدی بپوشانی، اگر دانستی که نصیحت پذیر است خصوصی او را نصیحت کنی، در سختی او را تنها نگذاشته، از لغزش او در گذری، گناهش را ببخشی و به خوشی و بزرگی با او معاشرت کنی و توانائی نیست جز به خدا.)

«وَ أَمَّا حَقُّ الصَّاحِبِ فَأَنْ تَصْحَبَهُ بِالتَّفَضُّلِ وَ الْإِنْصَافِ وَ تُکْرِمَهُ کَمَا یُکْرِمُکَ وَ کُنْ عَلَیْهِ رَحْمَةً وَ لَا تَکُنْ عَلَیْهِ عَذَاباً وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ أَمَّا حَقُّ الشَّرِیکِ فَإِنْ غَابَ کَفَیْتَهُ وَ إِنْ حَضَرَ رَعَیْتَهُ وَ لَا تَحْکُمْ دُونَ حُکْمِهِ وَ لَا تُعْمِلْ رَأْیَکَ دُونَ مُنَاظَرَتِهِ وَ تَحْفَظُ عَلَیْهِ مَالَهُ وَ لَا تَخُونُهُ فِیمَا عَزَّ أَوْ هَانَ مِنْ أَمْرِهِ فَإِنَّ یَدَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی عَلَی الشَّرِیکَیْنِ مَا لَمْ یَتَخَاوَنَا وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ أَمَّا حَقُّ مَالِکَ فَأَنْ لَا تَأْخُذَهُ إِلَّا مِنْ حِلِّةِ وَ لَا تُنْفِقَهُ إِلَّا فِی وَجْهِهِ وَ لَا تُؤْثِرَ عَلَی نَفْسِکَ مَنْ لَا یَحْمَدُکَ

ص: 539

فَاعْمَلْ فِیهِ بِطَاعَةِ رَبِّکَ وَ لَا تَبْخَلْ بِهِ فَتَبُوءَ بِالْحَسْرَةِ وَ النَّدَامَةِ مَعَ السَّعَةِ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ أَمَّا حَقُّ غَرِیمِکَ الَّذِی یُطَالِبُکَ فَإِنْ کُنْتَ مُوسِراً أَعْطَیْتَهُ وَ إِنْ کُنْتَ مُعْسِراً أَرْضَیْتَهُ بِحُسْنِ الْقَوْلِ وَ رَدَدْتَهُ عَنْ نَفْسِکَ رَدّاً لَطِیفاً وَ حَقُّ الْخَلِیطِ أَنْ لَا تَغُرَّهُ وَ لَا تَغُشَّهُ وَ لَا تَخْدَعَهُ وَ تَتَّقِیَ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی فِی أَمْرِهِ وَ حَقُ الْخَصْمِ الْمُدَّعِی عَلَیْکَ فَإِنْ کَانَ مَا یَدَّعِی عَلَیْکَ حَقّاً کُنْتَ شَاهِدَهُ عَلَی نَفْسِکَ وَ لَمْ تَظْلِمْهُ وَ أَوْفَیْتَهُ حَقَّهُ وَ إِنْ کَانَ مَا یَدَّعِی بَاطِلًا رَفَقْتَ بِهِ وَ لَمْ تَأْتِ فِی أَمْرِهِ غَیْرَ الرِّفْقِ وَ لَمْ تُسْخِطْ رَبَّکَ فِی أَمْرِهِ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ.»

(و حقّ رفیق این است که با بزرگداشت و انصاف با او مصاحبت نمائی و همچنان که تو را گرامی می دارد او را گرامی داری و بر وی رحمت باشی نه عذاب و توانائی نیست جز به خدا. و اما حقّ شریک آن است که اگر غائب باشد از طرف او کارهای شراکت او را انجام دهی و اگر حاضر باشد حقّ همکاری او را رعایت نمائی، بر خلاف او حکم نکنی و بی مشورت او برای خود کار نکنی، مالش را حفظ کنی و در کمی و زیادی به او خیانتنکنی زیرا تا دو شریک به هم خیانت نکرده اند دست خدا با آن ها است. اما حقّ مالت این است که جز از راه حلال آن را به دست نیاورده و در غیر مصرف سزاوار مصرفش نکنی و کسی را که سپاس تو نمی گذارد در آن بر خود مقدم نداری و در آن به دستور پروردگارت تصرف کنی، در هنگام گشایش حال بدان بخل نورزی که در این صورت حسرت خورده و پشیمان، عقوبت بینی، و توانائی نیست جز به خدا. حقّ بستان کاری که از تو مطالبه می کند این است که اگر داری به او بدهی و اگر نداری او را با گفتار شیرین خشنود کنی و به ملایمت و نرمی او را از خود برانی. حقّ معاشر این است که او را گول نزنی، فریب ندهی و با او نیرنگ نبازی و در کار او از خدای تبارک و تعالی بپرهیزی. و حقّ کسی که بر تو اقامه دعوی کرده این است که اگر می دانی دعوایش حقّ است خودت گواه او شوی، به او ستم نکنی و حقّش را بدهی و اگر آن چه گوید باطل و خلاف است با او مدارا کنی و در پاسخش سختی ننمائی و خدا را به خشم نیاوری و توانائی جز به خدا نیست.)

«وَ حَقُّ خَصْمِکَ الَّذِی تَدَّعِی عَلَیْهِ إِنْ کُنْتَ مُحِقّاً فِی دَعْوَتِکَ أَجْمَلْتَ مُقَاوَلَتَهُ وَ لَمْ تَجْحَدْ حَقَّهُ وَ إِنْ کُنْتَ مُبْطِلًا فِی دَعْوَتِکَ اتَّقَیْتَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تُبْتَ إِلَیْهِ

ص: 540

وَ تَرَکْتَ الدَّعْوَی وَ حَقُّ الْمُسْتَشِیرِ إِنْ عَلِمْتَ أَنَّ لَهُ رَأْیاً أَشَرْتَ عَلَیْهِ وَ إِنْ لَمْ تَعْلَمْ أَرْشَدْتَهُ إِلَی مَنْ یَعْلَمُ وَ حَقُّ الْمُشِیرِ عَلَیْکَ أَنْ لَا تَتَّهِمَهُ فِیمَا لَا یُوَافِقُکَ مِنْ رَأْیِهِ فَإِنْ وَافَقَکَ حَمِدْتَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ حَقُّ الْمُسْتَنْصِحِ أَنْ تُؤَدِّیَ إِلَیْهِ النَّصِیحَةَ وَ لْیَکُنْ مَذْهَبُکَ الرَّحْمَةَ لَهُ وَ الرِّفْقَ بِهِ وَ حَقُّ النَّاصِحِ أَنْ تُلِینَ لَهُ جَنَاحَکَ وَ تُصْغِیَ إِلَیْهِ بِسَمْعِکَ فَإِنْ أَتَی الصَّوَابَ حَمِدْتَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِنْ لَمْ یُوَافِقْ رَحِمْتَهُ وَ لَمْ تَتَّهِمْهُ وَ عَلِمْتَ أَنَّهُ أَخْطَأَ وَ لَمْ تُؤَاخِذْهُ بِذَلِکَ إِلَّا أَنْ یَکُونَ مُسْتَحِقّاً لِلتُّهَمَهِ فَلَا تَعْبَأْ بِشَیْءٍ مِنْ أَمْرِهِ عَلَی حَالٍ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ حَقُّ الْکَبِیرِ تَوْقِیرُهُ لِسِنِّةِ وَ إِجْلَالُهُ لِتَقَدُّمِهِ فِی الْإِسْلَامِ قَبْلَکَ وَ تَرْکُ مُقَابَلَتِهِ عِنْدَ الْخِصَامِ وَ لَا تَسْبِقْهُ إِلَی طَرِیقٍ وَ لَا تَتَقَدَّمْهُ وَ لَا تَسْتَجْهِلْهُ وَ إِنْ جَهِلَ عَلَیْکَ احْتَمَلْتَهُ وَ أَکْرَمْتَهُ لِحَقِّ الْإِسْلَامِ وَ حُرْمَتِهِ وَ حَقُّ الصَّغِیرِ رَحْمَتُهُ فِی تَعْلِیمِهِ وَ الْعَفْوُ عَنْهُ وَ السَّتْرُ عَلَیْهِ وَ الرِّفْقُ بِهِ وَ الْمَعُونَةُ لَهُ.»(و حقّ کسی که بر او دعوی داری این است که اگر در دعوای خود بر حقّی با او نرم گفتگو کنی و اگر ناحقّ می گوئی از خدا بترسی و با توبه ادعایت را ترک کنی. حقّ کسی که در کار خود با تو مشورت می کند این است که اگر نظر درستی داری به او بگویی و اگر نه او را به کسی که می داند راهنمایی کنی. حقّ کسی که با او شور می کنی این است که اگر بر خلاف نظر تو رأی داد به او بدبین نباشی و اگر با یکدیگر موافق شدید خدا را شکر کنی. حقّ کسی که از تو نصیحتی جوید این است که حقّ نصیحت را نسبت به وی ادا کنی و درباره او دل سوزی و نرمی روا داری. حقّ ناصح تو این است که نسبت به وی تواضع کرده، به سخنش گوش فرادهی، اگر خوب گوید یا اگر درست نگوید به او رحمت فرستی و بدبین نباشی، و اگر بدانی که به راه خطا می رود او را مؤاخذه نکنی مگر این که در معرض تهمت و بدبینی باشد که باید به کارش اعتنائی نکنی و توانائی نیست جز بخدا. حقّ بزرگ تر این است که او را به خاطر سنش احترام گذاری و به جهت پیشگامی در مسلمانی تجلیل کنی، با وی در محضر حریفان ستیزه نجوئی و پیشاپیش او راه نروی، در راه رفتن از او جلو نیفتی، او را نادان فرض نکنی و اگر با تو سبکی کرد تحمل کنی و برای اسلام و حرمت پیری او را محترم

ص: 541

شماری. حقّ کوچک تر این است که او را با مهربانی آموزش دهی و از خطاهایش گذشت کنی، عیبش را بپوشانی و با او با مدارا رفتار کرده، یاری اش رسانی.)

«وَ حَقُّ السَّائِلِ إِعْطَاؤُهُ عَلَی قَدْرِ حَاجَتِهِ وَ حَقُّ الْمَسْئُولِ إِنْ أَعْطَی فَاقْبَلْ مِنْهُ بِالشُّکْرِ وَ الْمَعْرِفَةِ بِفَضْلِهِ وَ إِنْ مَنَعَ فَاقْبَلْ عُذْرَهُ وَ حَقُّ مَنْ سَرَّکَ لِلَّهِ تَعَالَی ذِکْرُهُ أَنْ تَحْمَدَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَوَّلًا ثُمَّ تَشْکُرَهُ وَ حَقُّ مَنْ أَسَاءَکَ أَنْ تَعْفُوَ عَنْهُ وَ إِنْ عَلِمْتَ أَنَّ الْعَفْوَ عَنْهُ یُضِرُّ انْتَصَرْتَ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی (وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِکَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ سَبِیلٍ(1)) وَ حَقُّ أَهْلِ مِلَّتِکَ إِضْمَارُ السَّلَامَةِ وَ الرَّحْمَةِ لَهُمْ وَ الرِّفْقُ بِمُسِیئِهِمْ وَ تَأَلُّفُهُمْ وَ اسْتِصْلَاحُهُمْ وَ شُکْرُ مُحْسِنِهِمْ وَ کَفُّ الْأَذَی عَنْهُمْ وَ تُحِبُّ لَهُمْ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ وَ تَکْرَهُ لَهُمْ مَا تَکْرَهُ لِنَفْسِکَ وَ أَنْ تَکُونَ شُیُوخُهُمْ بِمَنْزِلَةِ أَبِیکَ وَ شُبَّانُهُمْبِمَنْزِلَةِ إِخْوَتِکَ وَ عَجَائِزُهُمْ بِمَنْزِلَةِ أُمِّکَ وَ الصِّغَارُ بِمَنْزِلَةِ أَوْلَادِکَ وَ حَقُّ الذِّمَّةِ أَنْ تَقْبَلَ مِنْهُمْ مَا قَبِلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا تَظْلِمَهُمْ مَا وَفَوْا لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِعَهْدِهِ.»

(و حقّ سائل این است که به اندازه حاجتش به او بدهی. حقّ کسی که از وی درخواست می کنی این است که اگر درخواست تو را اجابت کرد با تشکر از او بپذیری و حقّ او را بشناسی و اگر دریغ کرد عذرش را بپذیری. حقّ کسی که برای خداوند متعال تو را خشنود کرده این است که در درجه اوّل خدا را ستایش کنی و سپس ممنون و قدردان او باشی. حقّ کسی که به تو بدی کرده این است که از او درگذری و اگر گذشت کردن برای او زیان بخش و موجب تجری باشد، برای احقاق حقّ خود دادخواهی کن که خدا قرآن می فرماید: (و هر که پس از ستم[دیدن]خود، یاری جوید [و انتقام گیرد] راه [نکوهشی] برایشان نیست.) حقّ هم کیشان تو این است که در دل تندرستی آن ها را بخواهی، با بدان آن ها مهربانی و نرمی کرده و برای آن ها خیرخواهی کنی، از نیکان شان تشکر کرده آزار از آن ها بگردانی، هر چه برای خود می خواهی برای آن ها بخواهی و هر چه را برای خود ناگوار می داری برای آن ها نیز ناگوار داری، پیران آن ها را چون پدر خود و جوانان آن ها را برادران خود شماری، پیرزنان شان را مادر و کودکان شان را فرزند خود به

ص: 542


1- . شوری: آیهٔ 41.

حساب آوری. و حقّ کافرانی که در پناه اسلام هستند این است که آن چه را خداوند عزّ و جلّ از ایشان پذیرفته، بپذیری و تا بر عهد خود برای خدا وفا می کنند به آن ها ستم نکنی.)(1)

«تم بعون اللّه العلی العظیم و ولیّه الکریم»

«محتاج إلی غفران و رحمة اللّه السیّد مجتبی السجّادی»

مآخذ کتاب

اثبات الوصیة، هذلی مسعودی، ابوالحسن علیّ بن حسین، انصاریان، قم، 1417 ق.

اثبات الهداة، حرعاملی، محمّد، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1425ق.

الاحتجاج، طبرسی، احمد بن علیّ، نشر المرتضی، مشهد.

احقاق الحقّ و ازهاق الباطل، شوشتری، نوراللّه، کتابخانه مرعشی، قم، 1409ق.

الاختصاص، مفید، محمّد بن محمّد، بیروت، دار المفید، 1414ق.

ص: 543


1- . پیشوایان هدایت، ج 6، ص254 تا 275؛ خصال، ج2، ص565 تا 570.

اختیار معرفة الرجال المعروف برجال الکشی، کشی، محمّد بن عمر، مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث، قم، 1382ش.

الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، مفید، محمّد بن محمّد، المؤتمر العالمی لألفیة الشیخ المفید، قم، 1413 ق.

اشک معرفت، فخار، باقر، آیینه هستی، اصفهان، 1399ش.

اصول کافی، کلینی، محمّد بن یعقوب، ترجمه: حسن زاده، قائم آل محمّد، تهران، 1385ش.

اعلام الوری، طبرسی، فضل بن حسن، [بی جا]، [بی نا]، چاپ سنگی، 1270ق.

أعیان الشیعة، امین، محسن، دار التعاریف للمطبوعات، بیروت، 1403 ق.

إکسیر العبادات فی أسرار الشهادات، شیروانی، آغا بن عابد، العتبة الحسينية المقدسة. قسم الشؤون الفکریة و الثقافیة، کربلای معلی، 1415ق.

امالی، صدوق، محمّد بن علیّ، کتابخانه اسلامیة، مؤسسة البعثة، 1434ق.

امالی، صدوق، محمّد بن علیّ، مؤسسة البعثة، 1434ق.

الأمالی، طوسی، محمّد بن حسن، مؤسسة البعثة، تهران، 1385ش.

أنساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت.

انوار الشهادة، کثنوی، محمّد بن حسن بن علیّ یزدی، هاتف، 1425ق.

انوار النعمانیة، موسوی جزائری، سیّد نعمت اللّه، دار القاریء، بیروت، 1429ق.

بحارالانوار، مجلسی، محمّدباقر، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1403 ق.

البرهان فی تفسیر القرآن، بحرانی، سیّد هاشم، دار التفسیر، قم، 1417 ق.

بصائر الدرجات، صفار، محمّد بن حسن، المکتبة الحیدریة، قم، 1384ش.

پیشوایان هدایت: زندگی چهارده معصوم علیهم السلام، مرکز نشر گروه مؤلفان، مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام، قم، 1393 ش.

تاریخ امام حسین(موسوعة الامام الحسین علیه السلام ) جمعی از نویسندگان، سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزشی، تهران، 1378ش.

تاریخ یعقوبی، یعقوبی، احمد بن اسحاق، دار صادر، بیروت.

تتمة المنتهی فی وقایع ایّام خلفاء، قمی، عبّاس، کتابخانه مرکزی، تهران، 1325ش.

تحف العقول، ابن شعبه، حسن بن علیّ، مترجم: حسن زاده، آل علیّ علیهم السلام، قم، 1382ش.

ص: 544

تحلیلی از زندگانی امام سجّاد علیه السلام ، قریشی، باقرشریف، کنگره جهانی حضرت رضا، مشهد، 1372ش.

تذکرة الخواص، ابن جوزی، یوسف، الشريف الرضي، قم، 1376 ش.

ترجمه انوار البهیة، قمی، عبّاس، مترجم: اشتهاردی، ناصر، قم، 1372ش.

ترجمه کتاب القطره، مستنبط، احمد، نشر حاذق، قم، 1384ش.

التفسير الكبير، فخررازی، محمّد، دار إحياء التراث العربي، بیروت، 1420ق.

تنزیة الانبیاء، علم الهدی، علیّ بن حسین، الشریف الرضی، قم، ایران.

الثاقب فی المناقب، ابن حمزه، محمّد بن علیّ، انصاریان، قم، 1371ش.

ثمرات الحیات، امامی اصفهانی، سیّد محمود، ذوی القربی، قم، 1379ش.

ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، صدوق، محمّد بن علیّ، دار الرضی، قم، 1406 ق.

جامع الاخبار، محمّد بن محمّد [شعیری] سبزواری، مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث، قم، 1372ش.

جلاء العیون، مجلسی، محمّدباقر، انتشارات سرور، قم، 1376 ش.

جهاد الامام السجّاد زین العابدین علیه السلام ، حسینی جلالی، محمّدرضا، المجمع العالمی لاهل البیت، بیروت، 1431ق.

جهاد امام سجّاد علیه السلام ، حسینی جلالی، محمّدرضا، مترجم: دانش، موسی، آستان قدس رضوی، مشهد، 1382ش.

حیاة القلوب، مجلسی، محمّدباقر، سرور، قم، 1384ش.

الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، سعید، مؤسسّ الامام المهدی، قم، 1409ق.

خزینة الجواهر، نهاوندی، علیّ اکبر، اسلامیة، تهران، 1389ش.

الخصال، محمّد بن علیّ بن بابویه، جامعة مدرسین حوزة علمیة، قم، 1362ش.

الدر النظیم، شامی، یوسف بن حاتم، جامعه مدرسین، قم، 1420ق.

دلائل الامامة، طبری آملی، محمّد بن جریر، مؤسسة البعثة، قم، 1413 ق.

ربیع الابرار و نصوص الاخبار، زمخشری، محمود، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1412ق.

روضة المتقین، مجلسی، محمّدتقی، بنیاد فرهنگ اسلامی، قم، 1406 ق.

ریاض الابرار، موسوی جزائری، سیّد نعمت اللّه، مؤسسة التاریخ العربی، بیروت، 1427 ق.

ص: 545

سحاب رحمت، اسماعیلی یزدی، عبّاس، مسجد جمکران، قم، 1387 ش.

سوگنامه آل محمّد صلی الله علیه واله وسلم ، محمّدی اشتهاردی، محمّد، ناصر، قم، 1370ش.

الصواعق المحرقة، ابن حجر هیتمی، احمد، [بی نا]، تهران.

الطبقات الکبری، ابن سعد، محمّد، دار الکتب العلمیة، منشورات محمّدعلیّ بیضون، بیروت.

العدد القویة، رضی الدین علیّ بن یوسف، مکتبة مرعشی، قم، 1408ق.

عنوان الکلام، فشارکی، محمّدباقر، کتابفروشی اسلامیة، تهران.

عوالم العلوم، عبداللّه بن نوراللّه، مؤسسه الامام المهدی، 1429ق.

عوالی اللئالی العزیزة فی الأحادیث الدینیة، ابن ابی جمهور الاحسائی، مؤسسة السیّد الشهداء علیه السلام ، قم، 1403 ق.

عیون اخبار الرضا، صدوق، محمّد بن علیّ ، جهان، تهران، 1378ش.

الفصول المهمة فی معرفة الائمة، ابن صباغ، علیّ بن محمّد، المجمع العالمی لاهل البیت، قم، 1432ق.

الفضائل، شاذان قمی، شاذان بن جبرئیل، موسسة ولی عصر للدراسات الاسلامیة، قم، 1422ق.

الفوائد الأصولیّة، انصاری، مرتضی، شمس تبریزی، تهران، 1384ش – 142 6 ق.

قیام مختار ثقفی (مختار نامه) چنگیزی، محمّد، مرکز نشر فرهنگی رجا، تهران، 1368ش.

کامل بهائی، طبرسی، حسن بن علیّ، مرتضوی، تهران، 1383 ش.

کتاب حضرت رقیة سلام الله علیها ، فلسفی (لطفی زاده)، علیّ، حاج غلام عبّاس میرشکاری، مشهد، 1411ق.

کتاب قافله نور: بررسی رخدادهای کاروان اهل بیت از کربلا تا مدینه، موسوی، محمّد علیّ، مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما، تهران، 1382ش.

کشف الغمة، اربلی، علیّ بن عیسی، مکتبة الحیدریة، 1427 ق.

کفایة الموحّدین، نوری طبرسی، اسماعیل، علمیه اسلامیه، تهران.

کمال الدین و تمام النعمة، ابی جعفر محمّد بن علیّ، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1395ق.

مبانی و منابع مقتل، انصاری زاده، حسن، مؤسسه فرهنگی هنری شمس الضحی، تهران، 1399ش.

مثنوی هفت اورنگ، جامی، عبدالرحمن بن احمد، مرکز مطالعات ایرانی، تهران، 1378ش.

ص: 546

مجموعة نفیسة فی تاریخ الائمة علیهم السلام من آثار القدماء الامامیة الثقات، دار القاری، بیروت، 1422ق.

المحاسن، برقی، احمد بن محمّد، دار الکتب الإسلامیة، قم.

المحتضر، حلی، حسن بن حسین، المکتبة الحیدریة، قم.

مختار از دیدگاه اهل بیت علیهم السلام، شفیع پور حسینی، سیّد علیّ، آشیانه مهر، قم، 1391ش.

مختصر البصائر، عزالدین، حسن بن سلیمان حلی، آستان قدس رضوی، مشهد، 1391ش.

مدینة المعاجز، بحرانی، سیّد هاشم، مؤسسة المعارف الاسلامیّة، 1413 ق.

مشارق انوار الیقین، حافظ برسی، رجب، مکتبة الحیدریة، قم، 1416 ق.

مصباح الحرمین، شکوئی، عبدالجبار بن زین العابدین، مشعر، تهران، 11384ش.

معالی السبطین، حائری مازندرانی، محمّدمهدی، مترجم: کوشاری، رضا، قم، 1389ش.

المناقب، ابن شهرآشوب، محمّد بن علیّ، علامه، قم.

منبرها، پایگاه تخصصی منبرها، مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه، اصفهان، 13 95ش.

المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ابن جوزی، عبدالرحمن بن علیّ، دار الکتب العلمیة، بیروت.

منتهی الآمال، قمی، عبّاس، مبین اندیشه، تهران، 1390ش.

منهاج الکرامة، حلی، حسن، [بی نا]، بمبئی، 1296 ق.

مولای معرفت، فخار، باقر، عطر عترت، قم، 11396 ش.

نور الابصار، شبلنجی، مؤمن، الشریف الرضی، قم.

وسائل الشیعة، حرعاملی، محمّد، مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث، قم، 1412ق.

ص: 547

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109