دائره المعارف ارتباطات و تعاملات خدا، انسان و جهان از دیدگاه قرآن کریم، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام جلد 15

مشخصات کتاب

سرشناسه:فرخ فال، احمد، 1337 -

عنوان و نام پديدآور:دائره المعارف ارتباطات و تعاملات خدا، انسان و جهان از دیدگاه قرآن کریم، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام/ احمد فرخ فال.

مشخصات نشر:قم: ذکری، 1400.

مشخصات ظاهری:20 ج.

شابک:دوره : 978-622-6319-28-7 ؛ ج.1 : 978-622-6319-27-0 ؛ ج.2 : 978-622-6319-29-4 ؛ ج.3 : 978-622-6319-30-0 ؛ ج.4 : 978-622-6319-31-7 ؛ ج.5 : 978-622-6319-32-4 ؛ ج.6 : 978-622-6319-33-1 ؛ ج.7 : 978-622-6319-34-8 ؛ ج.8 : 978-622-6319-35-5 ؛ ج.9 : 978-622-6319-36-2 ؛ ج.10 : 978-622-6319-37-9 ؛ ج.11 : 978-622-6319-38-6 ؛ ج.12 : 978-622-6319-39-3 ؛ ج.13 : 978-622-6319-40-9 ؛ ج.14 : 978-622-6319-41-6 ؛ ج.15 : 978-622-6319-42-3 ؛ ج.16 : 978-622-6319-43-0 ؛ ج.17 : 978-622-6319-44-7 ؛ ج.18 : 978-622-6319-45-4 ؛ ج.19 : 978-622-6319-46-1 ؛ ج.20 : 978-622-6319-47-8

وضعیت فهرست نویسی:فیپا

يادداشت:ج.2 - 20 (چاپ اول: 1400) (فیپا).

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:ج.1و 2. ارتباطات الهی و عالم هستی.- ج.3. ارتباطات و تعاملات انبیاء علیهم السلام.- ج.4 - 6. ارتباطات و تعاملات انبیاء، ائمه و اولیاء علیهم السلام.- ج.7 و 8. ارتباطات و تعاملات انسان با خداوند متعال.- ج.9. ارتباطات و تعاملات زن و شوهر.- ج.10. ارتباطات و تعاملات والدین و فرزند.- ج.11 و 12. ارتباطات و تعاملات بین مردم.- ج.13. ارتباطات و تعاملات مومنین و منافقین.- ج.14. ارتباطات و تعاملات مسلمان ها و مذاهب.- ج.15. ارتباطات و تعاملات مذاهب و امم اسلامی.- ج.16. ارتباطات و تعاملات مسلمان ها و کفار.- ج.17. ارتباطات و تعاملات حکومت اسلامی و مردم.- ج.18 و 19. ارتباطات و تعاملات بین حکومت ها.- ج.20. تعاملات در حکومت حضرت مهدی (عج).

موضوع:ارتباط -- جنبه های مذهبی -- اسلام

Communication -- Religious aspects -- Islam

ارتباط -- جنبه های قرآنی

Communication -- Qur'anic teaching

ارتباط -- احادیث

Communication -- Hadiths

ارتباط بین اشخاص -- جنبه های مذهبی -- اسلام

Interpersonal communication -- Religious aspects -- Islam

ارتباط بین اشخاص -- جنبه های قرآنی

Interpersonal communication -- Qur'anic teaching

ارتباط بین اشخاص -- احادیث

Interpersonal communication -- Hadiths

رده بندی کنگره:BP11/6

رده بندی دیویی:297/045

شماره کتابشناسی ملی:7595511

اطلاعات رکورد کتابشناسی:فیپا

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 2

دائره المعارف ارتباط و تعاملات خدا، انسان و جهان

از دیدگاه قرآن کریم ، پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام

جلد پانزدهم : تعاملات مذاهب و امم اسلامی

احمد فرخ فال

ص: 3

***

دائره المعارف ارتباط و تعاملات خدا، انسان و جهان

جلد سوم: ارتباط و تعاملات انبیاء علیهم السلام

احمد فرخ فال

انتشارات ذکری / قم / 1400ش

شمارگان 1000 نسخه

شابک این جلد ؛ 3-42-6319-622-978

شابک دوره ؛ 7-28-6319-622-978

***

آدرس مرکز پخش : قم ، خیابان معلم ، انتشارات مرکز مدیریت حوزه های علمیه

تلفن مرکز پخش : 32735547-025

***

ص: 4

فهرست مطالب

تصویر

ص: 5

تصویر

ص: 6

تصویر

ص: 7

تصویر

ص: 8

تصویر

ص: 9

ص: 10

فصل دوم: ارتباطات و تعاملات انسانی

* بخش نهم : تعاملات ، بین مذاهب و امت های اسلامی

* بخش دهم : کفار و تعاملات بین آن ها و مسلمین

ص: 11

ص: 12

ادامه جلد چهاردهم

بخش نهم: تعاملات، بین مذاهب وامت های اسلامی

28. مخالفینی که با قسم و دروغ، فریب می دهند

اشاره

قرآن می فرماید:

«وَ يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْكُمْ وَ ما هُمْ مِنْكُمْ وَ لكِنَّهُمْ قَوْمٌ يَفْرَقُونَ * لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغاراتٍ أَوْ مُدَّخَلاً لَوَلَّوْا إِلَيْهِ وَ هُمْ يَجْمَحُونَ * وَ مِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا وَ إِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ يَسْخَطُونَ * وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ سَيُؤْتِينَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ إِنَّا إِلَى اللَّهِ راغِبُونَ»؛(1) «آن ها به خدا سوگند مى خورند كه از شما هستند، در حالى كه از شما نيستند، ولى آن ها گروهى هستند كه مى ترسند (و به خاطر ترس از فاش شدن اسرارشان دروغ مى گويند)! اگر پناه گاه يا غارها يا راهى در زير زمين بيابند، به سوى آن حركت مى كنند، و با سرعت و شتاب فرار مى كنند. و در ميان آن ها كسانى هستند كه در (تقسيم) غنايم به تو خرده مي گيرند؛ اگر از آن (غنايم، سهمى) به آن ها داده شود، راضى مى شوند؛ و اگر داده نشود، خشم مى گيرند (؛

ص: 13


1- توبه / 56 الی 59

خواه حقّ آن ها باشد يا نه)! (در حالى كه) اگر به آن چه خدا و پيامبرش به آنان داده راضى باشند، و بگويند: خداوند براى ما كافى است! و به زودى خدا و رسولش، از فضل خود به ما مى بخشند؛ ما تنها رضاى او را مى طلبيم. (براى آن ها بهتر است)!»

تفسیر

نشانه ديگرى از منافقان

در آيات فوق يكى ديگر از اعمال و حالات منافقان به روشنى ترسيم شده است مى گويد: «آن ها به خدا سوگند ياد مى كنند كه از شما هستند»؛ «وَ يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْكُمْ ».

«در حالى كه نه از شما هستند و نه در چيزى با شما موافقند بلكه آن ها گروهى هستند كه فوق العاده مى ترسند» و از شدت ترس كفر را پنهان كرده اظهار ايمان مى كنند مبادا گرفتار شوند؛ «وَ ما هُمْ مِنْكُمْ وَ لكِنَّهُمْ قَوْمٌ يَفْرَقُونَ ».

«يفرقون» از مادۀ «فرق» (بر وزن" شفق") به معنى شدت خوف و ترس است، «راغب» در كتاب «مفردات» مى گويد اين ماده در اصل به معنى تفرق و جدايى و پراكندگى است گويى آن چنان مى ترسند كه مى خواهد قلبشان از هم متفرق و متلاشى گردد.

در واقع چون تكيه گاهى در باطن ندارند همواره گرفتار ترس و وحشتى عظيم هستند و به خاطر همين ترس و وحشت هيچ گاه آن چه در باطن دارند اظهار نمى كنند، و چون از خدا نمى ترسند از همه چيز مى ترسند و دائماً در حال وحشت

ص: 14

به سر مى برند، در حالى كه مؤمنان راستين در سايه ايمان آرامش و شهامت خاصى دارند.

در آيه بعد شدت بغض و عداوت و نفرت آن ها را از مؤمنان در عبارتى كوتاه اما بسيار رسا و گويا منعكس مى كند مى گويد: «آن ها چنان هستند كه اگر پناه گاهى (همانند يك دژ محكم) بيابند، يا دسترسى به غارهايى در كوه ها داشته باشند، يا بتوانند راهى در زير زمين پيدا كنند، با سرعت هر چه بيش تر به سوى آن مى شتابند» تا از شما دور شوند و بتوانند كينه و عداوت خود را آشكار سازند؛ «لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغاراتٍ أَوْ مُدَّخَلًا لَوَلَّوْا إِلَيْهِ وَ هُمْ يَجْمَحُونَ ».

«ملجا» به معنى پناه گاه است هم چون قلعه هاى محكم و يا مانند آن.

«مغارات» جمع «مغاره» به معنى «غار» است.

«مدخل» به معنى راه هاى پنهانى است مانند نقب هايى كه در زير زمين مى زنند و از آن وارد محلى مى شوند.

«يجمحون» از مادۀ «جماح» به معنى حركت شتابانه و شديدى است كه هيچ چيز نتواند از آن جلوگيرى كند، همانند حركت اسب هاى سركش و چموش كه نتوان آن ها را متوقف ساخت و به همين جهت چنين اسبى را «جموح" مى گويند.

به هر حال اين يكى از رساترين تعبيراتى است كه قرآن در باره ترس و وحشت منافقان و يا بغض و نفرتآنان بيان كرده كه آن ها اگر در كوه ها و روى زمين راه فرارى پيدا كنند از ترس يا عداوت از شما دور مى شوند، ولى چون قوم و قبيله اموال و ثروتى در محيط شما دارند مجبورند دندان بر جگر بگذارند و بمانند!.

ص: 15

شأن نزول

در تفسير «دُرّالمنثور» از «صحيح بخارى» و «نسايى» و از گروهى ديگر چنين نقل شده كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) مشغول تقسيم اموالى (از غنائم يا مانند آن) بود كه يكى از طائفه" بنى تميم» به نام «ذو الخويصرة" فرا رسيد صدا زد:

اى رسول خدا! عدالت كن! پيامبر فرمود: واى بر تو اگر من عدالت نكنم چه كسى عدالت خواهد كرد؟!»، «عمر" صدا زد اى رسول خدا به من اجازه بده تا گردنش را بزنم پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: او را به حال خود واگذار! او يارانى دارد كه نماز و روزه خود را در برابر نماز و روزه آن ها كوچك مى شمريد، ولى با اين حال آن ها از دين فرار مى كنند همان گونه كه تير از كمان!.

در اين هنگام آيات فوق نازل شد و به اين گونه افراد اندرز داد.

خودخواهان بى منطق

در نخستين آيۀ فوق به يكى ديگر از حالات منافقان اشاره شده و آن اين كه آن ها هرگز راضى به حق خود نيستند، و دائماً انتظار دارند از اموال بيت المال و يا منافع عمومى هر چه بيش تر بهره ببرند، خواه مستحق باشند يا نه، دوستى و دشمنى آن ها بر محور همين منافع دور مى زند، هر كس جيب آن ها را پر كند از او راضى هستند و هر كس به خاطر رعايت عدالت حق ديگران را به آن ها نبخشد از او ناراضى مى شوند.

حق و عدالت در قاموس آن ها مفهومى ندارد، و اگر داشته باشد عادل كسى است كه هر چه بيش تر به آن ها بدهد و ظالم كسى است كه حق ديگران را از آنان باز دارد! و به تعبير ديگر آن ها فاقد هر گونه شخصيت اجتماعى هستند و تنها داراى

ص: 16

يك شخصيت فردى و در چهار چوبه منافع خويش مى باشند، و همه چيز را تنها از اين زاويه مى نگرند!.

لذا مى گويد: «بعضى از آن ها در تقسيم صدقات به تو عيب مى گيرند» و مى گويند عدالت را رعايت نكردى؛ «وَ مِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقاتِ ».

اما در حقيقت چنين است كه آن ها به منافع خويش مى نگرند «اگر سهمى به آن ها داده شود راضيند و خوشحال» و تو را مجرى عدالت مى دانند هر چند استحقاق نداشته باشند؛ «فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا».

«اما اگر چيزى از آن به آن ها داده نشود خشم گين مى شوند» و تو را متهم به بى عدالتى مى كنند؛ «وَ إِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ يَسْخَطُونَ».

«ولى اگر آن ها به حق خود راضى باشند و به آن چه خدا و پيامبرش در اختيار آن ها گذارده رضايت دهند و بگويند همين براى ما كافى است و اگر هم نياز بيش ترى داريم خدا و پيامبر(صلی الله علیه و آله) از فضل خود به زودى به ما مى بخشند ما تنها رضاى او را مى طلبيم و از او مى خواهيم كه ما را از اموال مردم بى نياز سازد، اگر آن ها چنين كنند به سود آن ها است»؛ «وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ سَيُؤْتِينَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ إِنَّا إِلَى اللَّهِ راغِبُونَ ».

آيا در جوامع اسلامى امروز چنين كسانى يافت نمى شوند؟

آيا همه مردم به حق مشروع خود قانعند؟ و هر كس تنها به مقدار حقش به آن ها بدهد او را عدالت پيشه مى دانند؟

مسلماً جواب اين سؤال ها منفى است، با نهايت تأسف هنوز بسيارند كسانى كه مقياس سنجش حق و عدالت را منافع شخصى خويش مى پندارند، و به

ص: 17

حقوق خويش قانع نيستند، و اگر كسى بخواهد همه را- مخصوصاً محرومان را- به حق مشروعشان برساند داد و فريادشان بلند مى شود.

بنا بر اين لزومى ندارد براى شناخت منافقان صفحات تاريخ را و رق بزنيم يك نگاه به اطراف خود و حتى نگاهى به خودمان بكنيم مى توانيم وضع خود و ديگران را دريابيم.

پروردگارا! روح ايمان را در ما زنده كن! و فكر شيطانى و نفاق را در ما بميران! و به ما توفيق مرحمت فرما تا خود را آن چنان بسازيم كه به حق خويشتن قانع باشيم! نه به ديگران اجحاف كنيم و نه عدالت را درغصب حقوق سايرين بدانيم. و هميشه خواهان عدالت باشيم و مجرى عدالت!...(1)

29. دشمنانی که به پیامبرص، ناروا گفتند

اشاره

قرآن می فرماید:

«وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ * يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ إِنْ كانُوا مُؤْمِنِينَ * أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ يُحادِدِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِداً فِيها ذلِكَ الْخِزْيُ الْعَظِيمُ»؛(2) «از آن ها كسانى هستند كه پيامبر را آزار مى دهند و مى گويند: او آدم خوش باورى است! بگو: خوش باور بودن او به نفع شماست! (ولى بدانيد) او به خدا ايمان دارد؛ و (تنها) مؤمنان را تصديق مى كند؛ و رحمت است براى كسانى از شما كه ايمان آورده اند! و آن ها كه رسول خدا را آزار

ص: 18


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 7، ص: 452.
2- توبه 61 الی 63

مى دهند، عذاب دردناكى دارند! آن ها براى شما به خدا سوگند ياد مى كنند، تا شما را راضى سازند؛ در حالى كه شايسته تر اين است كه خدا و رسولش را راضى كنند، اگر ايمان دارند! آيا نمى دانند هر كس با خدا و رسولش دشمنى كند، براى او آتش دوزخ است؛ جاودانه در آن مى ماند؟! اين، همان رسوايى بزرگ است!»

تفسیر

در اين آيه همان گونه كه از مضمون آن استفاده مى شود سخن از فرد يا افرادى در ميان است كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) را با گفته هاى خود آزار مى دادند و مى گفتند «او انسان خوش باور، و دهن بينى است»؛ «وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ ».

«اذن» در اصل به معنى گوش است، ولى به اشخاصى كه زياد به حرف مردم گوش مى دهند، و به اصطلاح" گوشى" هستند نيز اين كلمه اطلاق مى شود.

آن ها در حقيقت يكى از نقاط قوت پيامبر(صلی الله علیه و آله) را كه وجود آن در يك رهبر كاملاً لازم است، به عنوان نقطه ضعف نشان مى دادند و از اين واقعيت غافل بودند كه يك رهبر محبوب، بايد نهايت لطف و محبت را نشان دهد، و حتى الامكان عذرهاى مردم را بپذيرد، و در مورد عيوب آن ها پرده درى نكند (مگر در آن جا كه اين كار موجب سوء استفاده شود).

لذا قرآن بلافاصله اضافه مى كند كه: «به آن ها بگو اگر پيامبر گوش به سخنان شما فرا مى دهد، و عذرتان را مى پذيرد، و به گمان شما يك آدم گوشى است اين به نفع شما است!»؛ «قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ ».

زيرا از اين طريق آبروى شما را حفظ كرده، و شخصيتتان را خرد نمى كند عواطف شما را جريحه دار نمى سازد، و براى حفظ محبت و اتحاد و وحدت شما از

ص: 19

اين طريق كوشش مى كند، در حالى كه اگر او فوراً پرده ها را بالا مى زد، و دروغ گويان را رسوا مى كرد، دردسر فراوانى براى شما فراهم مى آمد، علاوه بر اين كه آبروى عده اى به سرعت از بين مى رفت، راه بازگشت و توبه بر آن ها بسته مى شد، و افراد آلوده اى كه قابل هدايت بودند در صف بدكاران جاى مى گرفتند و از اطراف پيامبر(صلی الله علیه و آله) دور مى شدند.

يك رهبر مهربان و دل سوز، و در عين حال پخته و دانا، بايد همه چيز را بفهمد، ولى بايد بسيارى از آن ها را به روى خود نياورد، تا آن ها كه شايسته تربيتند، تربيت شوند و از مكتب او فرار نكنند و اسرار مردم از پرده برون نيفتد.

اين احتمال نيز در معنى آيه وجود دارد كه خداوند در پاسخ عيب جويان مى گويد: «چنان نيست كه او گوش به همه سخنان فرا، دهد، بلكه او گوش به سخنانى مى دهد كه به سود و نفع شما است، يعنى وحى الهى را مى شنود، پيشنهاد مفيد را استماع مى كند و عذرخواهى افراد را در مواردى كه به نفع آن ها و جامعه است مى پذيرد"(1).

سپس براى اين كه عيب جويان از اين سخن سوء استفاده نكنند، و آن را دستاويز قرار ندهند، چنين اضافهمى كند: «او به خدا و فرمان هاى او ايمان دارد، و به سخنان مؤمنان راستين گوش فرا مى دهد، و آن را مى پذيرد و به آن ترتيب اثر مى دهد»؛ «يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ ».

ص: 20


1- . در حقيقت بنا بر تفسير اول اذن خير كه مضاف و مضاف اليه است از قبيل اضافه موصوف به صفت است، و بنا بر تفسير ثانى، از قبيل اضافه وصف به مفعول است، بنا بر احتمال اول معنى عبارت چنين مى شود: «او سخن پذير خوبى براى شما است» و بنا بر احتمال دوم مفهومش اين است كه: «او سخنان مفيد و نيك را به نفع شما مى شنود، نه هر سخنى را».

يعنى در واقع پيامبر(صلی الله علیه و آله) دو گونه برنامه دارد: يكى برنامه حفظ ظاهر و جلوگيرى از پرده درى، و ديگرى در مرحله عمل، در مرحله اول به سخنان همه گوش فرا مى دهد، و ظاهراً انكار نمى كند، ولى در مقام عمل تنها توجه او به فرمان هاى خدا و پيشنهادها و سخنان مؤمنان راستين است، و يك رهبر واقع بين بايد چنين باشد، و تأمين منافع جامعه جز از اين راه ممكن نيست لذا بلافاصله مى فرمايد: «او رحمت براى مؤمنان شما است»؛ «وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ ».

ممكن است در اين جا سؤال شود كه در پاره اى از آيات قرآن مى خوانيم پيامبر(صلی الله علیه و آله) «رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ »؛(1)

است.

ولى آيه مورد بحث مى گويد: رحمت براى مؤمنان است، آيا آن «عموميت» با اين «تخصيص» سازگار است؟! اما با توجه به يك نكته، پاسخ اين سؤال روشن مى شود، و آن اين كه:

رحمت، درجات و مراتب دارد كه يكى از مراتب آن «قابليت و استعداد» است، و مرتبه ديگر" فعليت».

مثلاً باران رحمت الهى است، يعنى اين قابليت و شايستگى، در تمام قطرات آن وجود دارد كه منشأ خير و بركت و نمو و حيات باشد، ولى مسلماً ظهور و بروز آثار اين رحمت تنها در سرزمين هاى آماده و مستعد است، بنا بر اين هم مى توانيم بگوئيم تمام قطره هاى باران، «رحمت» است و هم صحيح است گفته شود اين قطرات در سرزمين هاى مستعد و آماده، مايه «رحمت» است، جمله اول اشاره به مرحله" اقتضا و قابليت» است، و جمله دوم اشاره به مرحله «وجود و فعليت».

ص: 21


1- . انبياء / 107.

در مورد پيامبر(صلی الله علیه و آله) او بالقوه براى همه جهانيان مايه رحمت است، ولى بالفعل مخصوص مؤمنان مى باشد.

تنها چيزى كه در اين جا باقى مى ماند اين است كه نبايد آن ها كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) را با اين سخنان خود ناراحت مى كنند و از او عيب جويى مى نمايند، تصور كنند كه بدون مجازات خواهند ماند، درست است كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) در برابر آن ها وظيفه اى دارد كه با بزرگوارى و وسعت روح خود با آنان روبرو شود، و از رسوا ساختنشان خود دارى كند، ولى مفهوم اين سخن چنين نيست كه آن ها در اين اعمال خود بدون كيفر خواهند ماند، لذا در پايان آيه مى فرمايد: «آن ها كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را آزار مى رسانند عذابى دردناك دارند»؛ «وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ ».

شأن نزول

از گفتار بعضى از مفسران چنين استفاده مى شود كه در آيۀ فوق مكمل آيه گذشته است، و طبعا در همان شأن نزول نازل شده، ولى جمعى ديگر از مفسران، شأن نزول ديگرى براى اين دو آيه نقل كرده اند و آن اين كه: هنگامى كه در نكوهش تخلف كنندگان از غزوه تبوك آياتى نازل شد يكى از منافقان گفت: به خدا سوگند اين گروه نيكان و اشراف ما هستند، اگر آن چه را «محمد" در باره آن ها مى گويد راست باشد، اين ها از چهارپايان هم بدترند، يكى از مسلمانان اين سخن را شنيد و گفت: به خدا آن چه او مى گويد حق است، و تو از چهارپا بدترى! اين سخن به گوش پيامبر(صلی الله علیه و آله) رسيد به دنبال آن مرد منافق فرستاد و از او پرسيد چرا چنين گفتى، او سوگند ياد كرد كه چنين سخنى نگفته است، مرد مؤمنى كه با او طرف بود و اين

ص: 22

سخن را به پيامبر(صلی الله علیه و آله) گزارش داده بود گفت خداوندا خودت راست گو را تصديق، و دروغ گو را تكذيب فرما. آيات فوق نازل شد و وضع آن ها را مشخص ساخت.

قيافه حق به جانب منافقان!

يكى از نشانه هاى منافقان و اعمال زشت و شوم آن ها كه قرآن كرارا به آن اشاره كرده، اين است كه آن ها براى پوشاندن چهره خود بسيارى از خلافكاري هاى خود را انكار مى كردند و با توسل به سوگندهاى دروغين مى خواستند مردم را فريب داده و از خود راضى كنند.

در آيات فوق قرآن مجيد پرده از روى اين عمل زشت برداشته، هم آن ها را رسوا مى كند، و هم مسلمانان را آگاه مى سازد كه تحت تأثير اين گونه سوگندهاى دروغين قرار نگيرند.

نخست مى گويد: «آن ها براى شما سوگند به خدا ياد مى كنند تا شما را راضى كنند»؛ «يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْلِيُرْضُوكُمْ ».

روشن است كه هدف آن ها از اين سوگندها، بيان حقيقت نيست، بلكه مى خواهند با فريب و نيرنگ چهره واقعيات را در نظرتان دگرگون جلوه دهند، و به مقاصد خود برسند، و گر نه اگر هدف آن ها اين است كه واقعا مؤمنان راستين را از خود خشنود سازند، لازمتر اين است كه خدا و پيامبرش را راضى كنند، در حالى كه آن ها با اعمالشان خدا و پيامبر را به شدت ناراضى كردند.

لذا قرآن مى گويد: «اگر آن ها راست مى گويند و ايمان دارند، شايسته تر اين است كه خدا و پيامبرش را راضى كنند!»؛ «وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ إِنْ كانُوا مُؤْمِنِينَ »؛ جالب توجه اين كه در جملۀ فوق چون سخن از «خدا» و «پيامبر" در ميان است و

ص: 23

قاعدتاً بايد «ضمير» به صورت «تثنيه» آورده شود، ولى با اين حال ضمير مفرد به كار رفته است (منظور ضمير «يرضوه» مى باشد) اين تعبير در حقيقت اشاره به اين است كه رضايت پيامبر(صلی الله علیه و آله) از رضايت خدا، جدا نيست، و او همان مى پسندد كه خدا مى پسندد، و به تعبير ديگر اين اشاره به حقيقت «توحيد افعالى» است، چرا كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) در مقابل خدا از خود استقلالى ندارد، و رضا و غضب او همه به خدا منتهى مى شود، همه براى او و در راه او است.

در پاره اى از روايات نقل شده كه در عصر پيامبر مردى ضمن سخنان خود چنين گفت:

«من اطاع اللَّه و رسوله فقد فاز، و من عصاهما فقد غوى ؛ كسى كه خدا و پيامبرش را اطاعت كند رستگار است، و كسى كه اين دو را مخالفت كند گمراه و نارستگار است».

هنگامى كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) اين تعبير را شنيد كه او خدا و پيامبر را در يك رديف قرار داده و با" ضمير «تثنيه ذكر كرده، ناراحت شد، و فرمود:

«بئس الخطيب انت، هلا قلت و من عصى اللَّه و رسوله؟؛ تو بد سخن گويى هستى! چرا نگفتى هر كس نافرمانى خدا و پيامبرش را كند...» (بلكه با ضمير تثنيه آوردى و گفتى هر كه آن دو را مخالفت كند).»(1)

در آيه بعد اين گونه افراد منافق را شديدا تهديد مى كند، و مى گويد:

«مگر نمى دانند كسى كه با خدا و رسولش دشمنى و مخالفت كند براى او آتش دوزخ است كه جاودانه در آن مي ماند»؛

«أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ يُحادِدِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِداً فِيها».

ص: 24


1- . ابو الفتوح رازى، حسین بن على ، روض الجنان و روح الجنان ، ذيل آيه.

سپس براى تأكيد اضافه مى كند «اين رسوايى و ذلت بزرگى است»؛ «ذلِكَ الْخِزْيُ الْعَظِيمُ ».

«يحادد» از مادۀ «محادة» و از ريشۀ «حد» است كه به معنى طرف و نهايت چيزى مى باشد، و از آن جا كه افراد دشمن و مخالف در طرف مقابل قرار مى گيرند، اين ماده (محادة) به معنى عداوت و دشمنى نيز آمده است، همان گونه كه در گفتگوهاى روزمره كلمۀ «طرفيت» را به معنى «مخالفت و دشمنى» به كار مى بريم.(1)

30. سزای عمل پیمان شکنان یهود در مدینه

اشاره

قرآن می فرماید:

«إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ * الَّذينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ في كُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا يَتَّقُونَ * فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ * وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى سَواءٍ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنينَ»؛(2)

«همان كسانى كه با آن ها پيمان بستى؛ سپس هر بار عهد و پيمان خود را مى شكنند؛ و (از پيمان شكنى و خيانت،) پرهيز ندارند. اگر آن ها را در (ميدان) جنگ بيابى، آن چنان به آن ها حمله كن كه جمعيّت هايى كه پشت سر آن ها هستند، پراكنده شوند؛ شايد متذكّر گردند (و عبرت گيرند)! و هر گاه (با ظهور نشانه هايى،) از خيانت گروهى بيم داشته باشى (كه عهد خود را شكسته، حمله غافل گيرانه كنند)، به طور عادلانه به آن ها اعلام كن كه پيمان شان لغو شده است، زيرا خداوند، خائنان را دوست نمى دارد!»

ص: 25


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 8، ص: 16.
2- . انفال / 55 الی 58.

تفسير

شدت عمل در برابر پيمان شكنان

در اين آيات به گروه ديگرى از دشمنان اسلام كه در طول تاريخ پر ماجراى پيامبر(صلی الله علیه و آله) ضربات سختى بر مسلمين وارد كردند و سرانجام نتيجه دردناك آن را چشيدند اشاره مى كند.

اين گروه همان" يهود" مدينه بودند كه مكرر با پيامبر(صلی الله علیه و آله) پيمان بستند و پيمان خويش را ناجوانمردانه شكستند.

اين آيات روش محكمى را كه پيامبر با اين گروه پيمان شكن بايد در پيش گيرد بيان مى كند، روشى كه مايه عبرت ديگران و رفع خطر اين گروه گردد.

نخست آن ها را بى ارزش ترين موجودات زنده اين جهان معرفى كرده مى گويد: «بدترين جنبندگان نزد خدا كسانى هستند كه راه كفر پيش گرفتند و هم چنان به آن ادامه مى دهند و به هيچ رو ايمان نمى آورند»؛ «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ ».

تعبير به «الَّذِينَ كَفَرُوا» شايد اشاره به اين باشد كه بسيارى از يهود مدينه قبل از ظهور پيامبر اسلام طبق آن چه در كتب خود ديده بودند نسبت به وى اظهار علاقه و ايمان مى كردند، بلكه مبلغ او بودند و مردم را براى ظهورش آماده مى ساختند، ولى پس از ظهورش چون منافع مادى خويش را در خطر ديدند به كفر گرائيدند و آن چنان در اين راه سرسختى نشان دادند كه هيچ اميدى به ايمان آن ها نبود، آن چنان كه قرآن مى گويد: «فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ ».

سپس مى گويد: «اين ها همان كسانى بودند كه با آن ها عهد و پيمان بستى كه لا

ص: 26

اقل بى طرفى را رعايت كنند و در صدد آزار مسلمانان و كمك به دشمنان اسلام نباشند، ولى آن ها هر بار پيمان خود را مى شكستند»؛ «الَّذِينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِي كُلِّ مَرَّةٍ».(1)

نه از خدا شرم مى كردند «و نه از مخالفت فرمان او پرهيز داشتند» و نه از زير پا گذاردن اصول انسانى پروا مى نمودند؛ «وَ هُمْ لا يَتَّقُونَ ».

تعبير به «ينقضون» و «لا يتقون» كه فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد دليل بر اين مى باشد كه آن ها كرارا پيمان خود را با پيامبر(صلی الله علیه و آله) شكستند.

در آيه بعد طرز برخورد با اين گروه پيمان شكن و بى ايمان و لجوج را چنين بيان مى كند كه: «اگر آن ها را در ميدان جنگ بيابى و اسلحه به دست گيرند و در برابر تو بايستند آن چنان آن ها را در هم بكوب كه جمعيّت هايى كه در پشت سر آن ها قرار دارند عبرت گيرند و پراكنده شوند و عرض اندام نكنند»؛ «فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ ».

«تثقفنهم» از مادۀ «ثقف» (بر وزن سقف) به معنى درك كردن چيزى از روى دقت و با سرعت است، اشاره به اين كه بايد از موضع گيرى هاى آن ها به سرعت و با دقت آگاه شوى و پيش از آن كه تو را در يك جنگ غافل گيرانه گرفتار كنند مانند صاعقه بر سر آن ها فرود آيى!.

و «شرد» از مادۀ «تشريد» به معنى «پراكنده ساختن توأم با اضطراب» است،

ص: 27


1- . «من» در جملۀ «عاهدت منهم» يا به معنى تبعيض است يعنى با گروهى از يهود جزيره عرب و يا با سران يهود مدينه پيمان بسته بودى، و يا به اصطلاح براى «صله» است و معناى جملۀ «عاهدتهم» مى شود، اين احتمال نيز وجود دارد كه جمله به معنى «اخذت العهد منهم» باشد.

يعنى آن چنان به آن ها حمله كن كه گروه هاى ديگر از دشمنان و پيمان شكنان متفرق گردند و فكر حمله را از سر بيرون كنند.

اين دستور به خاطر آن است كه دشمنان ديگر و حتى دشمنان آينده عبرت گيرند، و از دست زدن به جنگ خود دارى كنند، و هم چنين آن ها كه با مسلمانان پيمانى دارند و يا در آينده پيمانى خواهند بست از نقض پيمان خود دارى كنند «و شايد همگى متذكر شوند»؛ «لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ ».

«و اگر آن ها در برابر تو در ميدان حاضر نشدند، ولى قرائن و نشانه هايى از آن ها ظاهر شده است كه در صدد پيمان شكنى هستند و بيم آن مى رود كه دست به خيانت بزنند و پيمان خود را بدون اعلام قبلى يك جانبه نقض كنند، تو پيش دستى كن، و به آن ها اعلام نما كه پيمان شان لغو شده است»؛ «وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى سَواءٍ».

مبادا بدون اعلام الغاء پيمان شان به آن ها حمله كنى، «زيرا خداوند خائنان و كسانى كه در پيمان خويش راهخيانت در پيش مى گيرند دوست نمى دارد»؛ «إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنِينَ »؛ گرچه در آيۀ فوق به پيامبر اجازه داده شده كه در زمينه ترس از خيانت و پيمان شكنى دشمن پيمان آن ها را لغو كند، ولى روشن است كه اين ترس بدون دليل نخواهد بود حتما در زمين هاى است كه آن ها مرتكب اعمالى مى شوند كه نشان مي دهد در فكر پيمان شكنى و زدوبند با دشمن و حمله غافل گيرانه هستند، اين مقدار از قرائن و علائم اجازه مى دهد كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) پيمان آن ها را لغو شده اعلام كند.

جملۀ «فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ » از مادۀ «انباز» به معنى افكندن و يا به معنى اعلام كردن است، يعنى پيمان آن ها را به سوى آن ها بيفكن و الغا كن و لغو آن را اعلام نما.

ص: 28

تعبير به «عَلى سَواءٍ» يا به معنى اين است كه همان گونه كه آن ها پيمان خويش را عملاً لغو كرده اند تو هم از طرف خودت الغا كن، اين يك حكم عادلانه و متساوى است، و يا اين كه به معنى اعلام كردن به يك روش واضح و بى پيرايه و خالى از هر گونه خدعه و نيرنگ است.

به هر حال آيۀ فوق در عين اين كه به مسلمانان هشدار مى دهد سعى كنند كه مورد حمله پيمان شكنان قرار نگيرند رعايت اصول انسانى را در حفظ تعهدات و يا الغاى پيمان ها به آن ها گوشزد مى كند.

در آخرين آيه مورد بحث روى سخن را به اين گروه پيمان شكن كرده به آن ها هشدار مى دهد و مى گويد: «مبادا آن ها كه راه كفر پيش گرفته اند تصور كنند با اعمال خيانت آميز خود پيروز شده اند و از قلمرو قدرت و كيفر ما بيرون رفته اند.»(1)

31. مجازات محاربین، قتل آن هاست

اشاره

قرآن می فرماید:

«وَ قاتِلُوا في سَبيلِ اللَّهِ الَّذينَ يُقاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدينَ * وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتَّى يُقاتِلُوكُمْ فيهِ فَإِنْ قاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذلِكَ جَزاءُ الْكافِرينَ»؛(2)

«و در راه خدا، با كسانى كه با شما مى جنگند، نبرد كنيد! و از حدّ تجاوز نكنيد، كه خدا تعدّى كنندگان را دوست نمى دارد! و آن ها را [بت پرستانى كه از هيچ گونه جنايتى ابا ندارند] هر كجا يافتيد، به قتل برسانيد! و از آن جا كه شما را بيرون ساختند [مكه ]،

ص: 29


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 7، ص: 217.
2- . بقره / 190 و 191.

آن ها را بيرون كنيد! و فتنه (و بت پرستى) از كشتار هم بدتر است! و با آن ها، در نزد مسجد الحرام (در منطقه حرم)، جنگ نكنيد! مگر اين كه در آن جا با شما بجنگند. پس اگر (در آن جا) با شما پيكار كردند، آن ها را به قتل برسانيد! چنين است جزاى كافران!»

تفسير

فرمان جنگ با ستم كاران

در نخستين آيه، قرآن دستور مقاتله و مبارزه با كسانى كه شمشير به روى مسلمانان مى كشند صادر كرده و به آنان اجازه داده است كه براى خاموش ساختن دشمنان دست به اسلحه ببرند، و به تعبير ديگر دوران صبر و شكيبايى مسلمانان تمام شده بود، و به قدر كافى قوت و قدرت پيدا كرده بودند كه با شجاعت و صراحت، از خود و حقوق خويش دفاع كنند، مى فرمايد: «با كسانى كه با شما مى جنگند در راه خدا پيكار كنيد»؛ «وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ ».

تعبير به «فِي سَبِيلِ اللَّهِ »، هدف اصلى جنگ هاى اسلامى را روشن مى سازد كه جنگ در منطق اسلام هرگز به خاطر انتقام جويى يا جاه طلبى يا كشورگشايى يا به دست آوردن غنائم، و اشغال سرزمين هاى ديگران نيست. اسلام همه اين ها را محكوم مى كند و مى گويد: سلاح به دست گرفتن و به جهاد پرداختن فقط بايد در راه خدا، و براى گسترش قوانين الهى و بسط توحيد و عدالت و دفاع از حق، و ريشه كن ساختن ظلم و فساد و تباهى باشد.

همين نكته است كه جنگ هاى اسلامى را از تمام جنگ هايى كه در جهان روى مى دهد جدا مى سازد و نيز همين هدف، در تمام ابعاد جنگ اثر مى گذارد و

ص: 30

كميت و كيفيت جنگ، نوع سلاح، چگونگى رفتار با اسيران،را به رنگ فى سبيل اللَّه در مى آورد.

«سبيل» به گفته «راغب» در «مفردات» در اصل به معنى راهى است كه پيمودن آن آسان است، و بعضى آن را منحصرا به معنى راه حق تفسير كرده اند، ولى با توجه به اين كه اين واژه در قرآن مجيد، هم به راه هاى حق و هم به راه هاى باطل اطلاق شده، شايد منظورشان اين باشد كه از قرائن، حق بودن آن را استفاده كرده اند.

شك نيست كه پيمودن راه خدا (سبيل اللَّه) يا به تعبير ديگر راه دين و آيين او، با تمام مشكلاتى كه دارد، چون موافق روح و جان افراد با ايمان است، كارى است آسان و گوارا، به همين دليل مؤمنان داوطلبانه و آشكارا، از آن استقبال مى كنند، هر چند سرانجامش شهادت باشد.

جملۀ «الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ » نيز صراحت دارد كه اين دستور مخصوص مقابله با كسانى است كه دست به اسلحه مى برند، و تا دشمن به مقاتله و مبارزه بر نخيزد، مسلمانان نبايد حمله كنند و چنان كه خواهيم ديد، اين اصل (جز در بعضى موارد استثنايى كه خواهد آمد) همه جا محترم شمرده شده است.

جمعى از مفسران، مفهوم «الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ » را در دايره خاصى محدود كرده اند، در حالى كه آيه مفهوم گسترده اى دارد و تمام كسانى را كه به نحوى از انحاء به پيكار بر مى خيزند شامل مى شود.

ضمناً از اين آيه استفاده مى شود كه هرگز غير نظاميان (مخصوصاً زنان و كودكان) نبايد مورد تهاجم واقع شوند، زيرا آن ها به مقاتله بر نخواسته اند، بنا بر اين مصونيت دارند.

ص: 31

سپس توصيه به رعايت عدالت، حتى در ميدان جنگ و در برابر دشمنان كرده مى فرمايد: «از حد تجاوز نكنيد»؛ «وَ لا تَعْتَدُوا».

چرا كه خداوند، تجاوزكاران را دوست نمى دارد؛ «إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ ».

آرى هنگامى كه جنگ براى خدا و در راه خدا باشد، هيچ گونه تعدى و تجاوز، نبايد در آن باشد، و درست به همين دليل است كه در جنگ هاى اسلامى- بر خلاف جنگ هاى عصر ما- رعايت اصول اخلاقى فراوانى توصيه شده است، مثلاً افرادى كه سلاح بر زمين بگذارند، و كسانى كه توانايى جنگ را از دست داده اند، يا اصولاً قدرت بر جنگ ندارند، هم چون مجروحان، پير مردان، زنان و كودكان نبايد مورد تعدى قرار گيرند، باغستانها و گياهان و زراعتها را نبايد از بين ببرند، و از مواد سمى براى زهرآلود كردن آب هاى آشاميدنى دشمن (جنگ شيميايى و ميكروبى) نبايد استفاده كنند.

على(علیه السلام) - طبق آن چه در نهج البلاغه آمده- به لشكريانش، قبل از شروع جنگ صفين دستور جامعى در اين زمينه داده كه شاهد گوياى بحث ما است:

«لا تقاتلوهم حتى يبدؤوكم فانكم بحمد اللَّه على حجة، و ترككم اياهم حتى يبدؤوكم حجة اخرى لكم عليهم، فاذا كانت الهزيمة باذن اللَّه فلا تقتلوا مدبرا و لا تصيبوا معورا و لا تجهزوا على جريح و لا تهيجوا النساء باذى و ان شتمن اعراضكم و سببن امرائكم؛ با آن ها نجنگيد تا جنگ را آغاز كنند، چه اين كه شما بحمد اللَّه (براى حقانيت خود) داراى حجت و دليل هستيد، و واگذاشتن آن ها تا نبرد را آغاز كنند، حجت ديگرى است به سود شما و بر زيان آنان، آن گاه كه به اذن خدا آنان را شكست داديد،

ص: 32

فراريان را نكشيد، و بر ناتوان ها ضربه نزنيد و مجروحان را به قتل نرسانيد، و با اذيت و آزار، زنان را به هيجان نياوريد، هر چند به شما دشنام دهند، و به سرانتان ناسزا گويند.»(1)

اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه بعضى از مفسران، طبق پاره اى از روايات، اين آيه را ناسخ آيه اى كه منع از پيكار مى كند دانسته اند مانند «كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ »؛ «دست به پيكار نزنيد.»(2)

و بعضى آن را منسوخ به آيه «وَ قاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً»؛ «با همه مشركان پيكار كنيد.»(3)

شمرده اند، ولى حق اين است كه اين آيه نه ناسخ است و نه منسوخ، زيرا ممنوع بودن جنگ با كفار متجاوز، زمانى بود كه مسلمانان از توان كافى برخوردار نبودند و با تغيير شرايط موظف شدند از خود دفاع كنند، و نيز مسأله پيكار با مشركان در واقع يك استثناء نسبت به آيه محسوب مى شود، بنا بر اين تغيير حكم به خاطر تغيير شرايط نه نسخ است و نه استثناء، ولى قرائن نشان مى دهد كه در روايات و هم چنين كلمات پيشينيان نسخ مفهومى غير از مفهوم امروز داشته به طورى كه معنى گسترده آن شامل اين گونه امور نيز مى شده است.در آيه بعد كه تكميلى است بر دستور آيه قبل با صراحت بيش ترى، سخن مى گويد، مى فرمايد: «آن ها (همان مشركانى كه از هيچ گونه ضربه زدن به مسلمين خوددارى نمى كردند) را هر كجا بيابيد به قتل برسانيد و از آن جا كه شما را بيرون ساختند (مكه) آن ها را بيرون كنيد» چرا كه اين يك دفاع عادلانه و مقابله به مثل منطقى است؛ «وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ ».

سپس مى افزايد: «فتنه از كشتار هم بدتر است»؛ «وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ ».

ص: 33


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین ، نهج البلاغه، نامه شماره 14.
2- . نساء / 77.
3- . توبه / 36.

در اين كه «فتنه» چيست، مفسران و ارباب لغت، درباره آن بحث هايى دارند، اين واژه در اصل از «فتن» (بر وزن متن) گرفته شده كه به گفته «راغب» در «مفردات» به معنى قرار دادن طلا در آتش، براى ظاهر شدن ميزان خوبى آن از بدى است و به گفته بعضى گذاشتن طلا در آتش براى خالص شدن از ناخالصي هاست (1) واژه فتنه و مشتقات آن در قرآن مجيد، دهها بار ذكر شده و در معانى مختلفى به كار رفته است.

گاه به معنى آزمايش و امتحان است، مانند «أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ »؛ «مردم گمان مى كنند، همين كه گفتند ايمان آورديم، رها مى شوند و آزمايش نخواهند شد.»(2)

و گاه به معنى فريب دادن، چنان كه مى فرمايد: «يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ »؛ «اى فرزندان آدم، شيطان شما را نفريبد.»(3)

و گاه به معنى بلا و عذاب آمده مانند: «يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ »؛ «آن روز كه آن ها بر آتش، عذاب مى شوند و به آن ها گفته مى شود بچشيد عذاب خود را.»(4)

و گاه به معنى گمراهى آمده، مانند «وَ مَنْ يُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِكَ لَهُ مِنَ

ص: 34


1- . آلوسى، محمود بن عبدالله ، روح المعانى، ج 2، ص: 65.
2- . عنكبوت / 2.
3- . اعراف / 27.
4- . ذاريات / 13 و 14.

اللَّهِ شَيْئاً»؛ «كسى كه خدا گمراهى او را بخواهد (و از او سلب توفيق كند) هيچ قدرتى براى نجات او، در برابر خداوند نخواهى داشت.»(1)

و گاه به معنى شرك و بت پرستى يا سد راه ايمان آورندگان، آمده مانند آيه مورد بحث، و بعضى آيات بعد از آن كه مى فرمايد: «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ »؛ «با آن ها پيكار كنيد تا شرك از ميان برود، و دين مخصوص خداى يگانه باشد».

ولى ظاهر اين است كه تمام اين معانى به همان ريشه اصلى كه در معنى فتنه گفته شد باز مى گردد (همان گونه كه غالب الفاظ مشترك چنين حالى را دارند)، زيرا با توجه به اين كه معنى اصلى قرار دادن طلا در زير فشار آتش براى خالص سازى، يا جدا كردن سره از ناسره است، در هر مورد كه نوعى فشار و شدت وجود داشته باشد اين واژه به كار مى رود، مانند امتحان كه معمولاً با فشار و مشكلات همراه است، و عذاب كه نوع ديگرى از شدت و فشار است، و فريب و نيرنگ كه تحت فشارها انجام مى گيرد و هم چنين شرك يا ايجاد مانع در راه هدايت خلق كه هر كدام متضمن نوعى فشار و شدت است.

كوتاه سخن اين كه: آيين بت پرستى و فسادهاى گوناگون فردى و اجتماعى مولود آن، در سرزمين مكه رايج شده بود، و حرم امن خدا را آلوده كرده بود، و فساد آن از قتل و كشتار هم بيش تر بود، آيه مورد بحث مى گويد: «به خاطر ترس از خون ريزى، دست از پيكار با بت پرستى بر نداريد كه بت پرستى از قتل، بدتر است».

اين احتمال نيز از سوى بعضى از مفسران داده شده كه منظور از «فتنه" در

ص: 35


1- . مائده / 41.

اين جا همان فساد اجتماعى باشد، از جمله تبعيد كردن مؤمنان از وطن مالوفشان كه اين امور گاه از كشتن هم دردناك تر است، يا سبب قتل و كشتارها در اجتماع مى شود، در آيه 73 سوره انفال چنين مى خوانيم: «إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَ فَسادٌ كَبِيرٌ»؛ «اگر اين دستور را (قطع رابطه با كفار) انجام ندهيد، فتنه و فساد عظيمى در زمين روى مى دهد» (در اين آيه فتنه و فساد در كنار هم قرار گرفته).»

سپس به مسأله ديگرى در همين رابطه اشاره كرده، مى فرمايد: مسلمانان بايد احترام مسجد الحرام را نگهدارند، و اين حرم امن الهى بايد هميشه محترم شمرده شود و لذا «با آن ها (مشركان) نزد مسجد الحرام پيكار نكنيد، مگر آن كه آن ها در آن جا با شما بجنگند»؛ «وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتَّى يُقاتِلُوكُمْ فِيهِ ».«ولى اگر آن ها با شما در آن جا جنگ كردند، آن ها را به قتل برسانيد، چنين است جزاى كافران»؛ «فَإِنْ قاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذلِكَ جَزاءُ الْكافِرِينَ ».

چرا كه وقتى آن ها حرمت اين حرم امن را بشكنند ديگر سكوت در برابر آنان جايز نيست و بايد پاسخ محكم به آنان گفته شود تا از قداست و احترام حرم امن خدا، هرگز سوء استفاده نكنند.

ولى از آن جا كه اسلام هميشه نيش و نوش و انذار و بشارت را با هم مى آميزد تا معجون سالم تربيتى براى گنه كاران فراهم كند در آيه بعد راه بازگشت را به روى آن ها گشوده و مى فرمايد: «اگر دست از جنگ بردارند و خوددارى كنند، خداوند آمرزنده و مهربان است»؛ «فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ».

آرى اگر از شرك دست بردارند، و آتش فتنه و فساد را خاموش كنند، آن ها

ص: 36

برادران مسلمان شما خواهند بود، و حتى چنان كه در دستورات ديگر آمده است از مجازات و غرامت هايى كه براى مجرمان است در مورد آنان صرف نظر مى شود.(1)

همان گونه که از محتوای آیات قرآن کریم مشاهده شد، اسلام در مواجهه با هر جریانی، مخالف افراط وتفریط است ودر مواجهه با کفر و نفاق و توطئه، هیچگونه مسامحه وسستی را نمی پذیرد.

ونکته مهم تر، این که در اسلام هر گز هدف، وسیله را توجیه نمی کند و نمی توان برای رسیدن به یک پیروزی ظاهری، از هر وسیله نامشروع و غیر منطقی، استفاده کرد.

32. گفتمان مذاهب وامم اسلامی

اشاره

قرآن می فرماید:

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإيمانِ وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ * يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحيمٌ * يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ خَبيرٌ * قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ

ص: 37


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 2، ص: 19.

مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ»؛(1)

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگر را مسخره كنند، شايد آن ها از اين ها بهتر باشند؛ و نه زنانى زنان ديگر را، شايد آنان بهتر از اينان باشند؛ و يكديگر را مورد طعن و عيب جويى قرار ندهيد و با القاب زشت و ناپسند يكديگر را ياد نكنيد، بسيار بد است كه بر كسى پس از ايمان نام كفرآميز بگذاريد؛ و آن ها كه توبه نكنند، ظالم و ستم گرند! اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد، چرا كه بعضى از گمان ها گناه است؛ و هرگز (در كار ديگران) تجسّس نكنيد؛ و هيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكند، آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟! (به يقين) همه شما از اين امر كراهت داريد؛ تقواى الهى پيشه كنيد كه خداوند توبه پذير و مهربان است! اى مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد؛ (اينها ملاك امتياز نيست،) گرامى ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست؛ خداوند دانا و آگاه است! عرب هاى باديه نشين گفتند: ايمان آورده ايم. بگو: شما ايمان نياورده ايد، ولى بگوييد اسلام آورده ايم، امّا هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است! و اگر از خدا و رسولش اطاعت كنيد، چيزى از پاداش كارهاى شما را فروگذار نمى كند، خداوند، آمرزنده مهربان است.»

تفسیر

استهزاء، بد گمانى، غيبت، تجسس، و القاب زشت ممنوع!

از آن جا كه قرآن مجيد در اين سوره به ساختن جامعه اسلامى بر اساس معيارهاى اخلاقى پرداخته، پس از بحث در باره وظائف مسلمانان در مورد نزاع

ص: 38


1- . حجرات / 11 الی 14.

و مخاصمه گروه هاى مختلف اسلامى در آيات مورد بحث به شرح قسمتى از ريشه هاى اين اختلافات پرداخته تا با قطع آن ها اختلافات نيز بر چيده شود، و درگيرى و نزاع پايان گيرد.در هر يك از دو آيۀ فوق به سه قسمت از امورى كه مى تواند جرقه اى براى روشن كردن آتش جنگ و اختلاف باشد با تعبيراتى صريح و گويا پرداخته.

نخست مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگرى را استهزاء كند»؛ «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ ».

چه اين كه «شايد آن ها كه مورد سخريه قرار گرفته اند از اين ها بهتر باشند»؛ «عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ ».

«هم چنين هيچ گروهى از زنان نبايد زنان ديگرى را مورد سخريه قرار دهند، چرا كه ممكن است آن ها از اين ها بهتر باشند»؛ «وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَ ».

در اين جا مخاطب مؤمنانند، اعم از مردان و زنان، قرآن به همه هشدار مى دهد كه از اين عمل زشت بپرهيزند، چرا كه سرچشمه استهزاء و سخريه همان حس خود برتربينى و كبر و غرور است كه عامل بسيارى از جنگ هاى خونين در طول تاريخ بوده.

و اين" خود برتربينى" بيش تر از ارزش هاى ظاهرى و مادى سرچشمه مى گيرد مثلاً فلان كس خود را از ديگرى ثروت مندتر، زيباتر، يا از قبيله اى سرشناستر مى شمرد، و احيانا اين پندار كه از نظر علم و عبادت و معنويات از فلان جمعيت برتر است او را وادار به سخريه مى كند، در حالى كه معيار ارزش در پيش گاه خداوند تقوا است، و اين بستگى به پاكى قلب و نيت و تواضع و اخلاق و ادب دارد.

ص: 39

هيچ كس نمى تواند بگويد: من در پيش گاه خدا از فلان كس برترم، و به همين دليل تحقير ديگران و خود را برتر شمردن يكى از بدترين كارها، و زشترين عيوب اخلاقى است كه بازتاب آن در تمام زندگى انسان ها ممكن است آشكار شود.

سپس در دومين مرحله مى فرمايد: «و يكديگر را مورد طعن و عيب جويى قرار ندهيد»؛ «وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ».

«لا تلمزوا» از مادۀ «لمز» بر وزن «طنز» به معنى عيب جويى و طعنه زدن است، و بعضى فرق ميان" همز» و «لمز" را چنين گفته اند كه «لمز» شمردن عيوب افراد است در حضور آن ها، و «همز» ذكر عيوب در غياب آن ها است، و نيز گفته اند كه «لمز" عيب جويى با چشم و اشاره است، در حالى كه «همز" عيب جويى با زبان است (شرح بيش تر پيرامون اين موضوع به خواست خدا در تفسير سوره «همزه» خواهد آمد).

جالب اين كه قرآن در اين آيه با تعبير «انفسكم» به وحدت و يكپارچگى مؤمنان اشاره كرده و اعلام مى دارد كه همه مؤمنان به منزله نفس واحدى هستند و اگر از ديگرى عيب جويى كنيد در واقع از خودتان عيب جويى كرده ايد!.

و بالآخره در مرحله سوم مى افزايد: «و يكديگر را با القاب زشت و ناپسند ياد نكنيد»؛ «وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ».

بسيارى از افراد بى بند و بار در گذشته و حال اصرار داشته و دارند كه بر ديگران القاب زشتى بگذارند، و از اين طريق آن ها را تحقير كنند، شخصيتشان را بكوبند، و يا احيانا از آنان انتقام گيرند، و يا اگر كسى در سابق كار بدى داشته سپس توبه كرده و كاملاً پاك شده باز هم لقبى كه بازگو كننده وضع سابق باشد بر او بگذارند.

ص: 40

اسلام صريحاً از اين عمل زشت نهى مى كند، و هر اسم و لقبى را كه كوچكترين مفهوم نامطلوبى دارد و مايه تحقير مسلمانى است ممنوع شمرده.

در حديثى آمده است كه روزى «صفيه» دختر «حيى ابن اخطب» (همان زن يهودى كه بعد از ماجراى فتح خيبر مسلمان شد و به همسرى پيغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله) در آمد) روزى خدمت پيامبر(صلی الله علیه و آله) آمد در حالى كه اشك مى ريخت، پيامبر(صلی الله علیه و آله) از ماجرا پرسيد، گفت: عايشه مرا سرزنش مى كند و مى گويد:

«اى يهودى زاده! پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: چرا نگفتى پدرم هارون است، و عمويم موسى، و همسرم محمد ص؟ و در اين جا بود كه اين آيه نازل شد.»(1)

به همين جهت در پايان آيه مى افزايد: «بسيار بد است كه بر كسى بعد از ايمان آوردن نام كفر بگذارند»؛ «بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ ».بعضى در تفسير اين جمله احتمال ديگرى داده اند و آن اين كه خداوند مؤمنان را نهى مى كند از اين كه بعد از ايمان به خاطر عيب جويى مردم نام فسق را بر خود پذيرند.

ولى تفسير اول با توجه به صدر آيه و شأن نزولى كه ذكر شد مناسب تر به نظر مى رسد.

و در پايان آيه براى تأكيد بيش تر مى فرمايد: «و آن ها كه توبه نكنند و از اين اعمال دست بر ندارند ظالم و ستم گرند»؛ «وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ ».

چه ظلمى از اين بدتر كه انسان با سخنان نيش دار، و تحقير و عيب جويى،

ص: 41


1- . طبرسى، فضل بن حسن ، تفسیر مجمع البیان، ج 9، ص: 136.

قلب مردم با ايمان را كه مركز عشق خدا است بيازارد، و شخصيت و آبروى آن ها را كه سرمايه بزرگ زندگى آنان است از بين ببرد.

گفتيم: در هر يك از دو آيه مورد بحث سه حكم اسلامى در زمينه مسائل اخلاق اجتماعى مطرح شده، احكام سه گانه آيه اول به ترتيب: عدم سخريه، و ترك عيب جويى، و تنابز به القاب بود، و احكام سه گانه آيه دوم به ترتيب: اجتناب از گمان بد، تجسس و غيبت است.

در اين آيه نخست مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد، چرا كه بعضى از گمان ها گناه است!»؛ «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ ».

منظور از «كَثِيراً مِنَ الظَّنِ » گمان هاى بد است كه نسبت به گمان هاى خوب در ميان مردم بيش تر است، لذا از آن تعبير به كثير شده و گرنه «حسن ظن و گمان خير» نه تنها ممنوع نيست بلكه مستحسن است، چنان كه قرآن مجيد در آيه 12 سوره نور مى فرمايد: «لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً»؛ «چرا هنگامى كه آن نسبت ناروا را شنيديد مردان و زنان با ايمان نسبت به خود (و كسى كه هم چون خود آن ها بود) گمان خير نبردند؟!»؛ قابل توجه اين كه: نهى از «كثيرى» از گمان ها شده، ولى در مقام تعليل مى گويد زيرا «بعضى» از گمان ها گناه است اين تفاوت تعبير ممكن است از اين جهت باشد كه گمان هاى بد بعضى مطابق واقع است، و بعضى مخالف واقع، آن كه مخالف واقع است مسلماً گناه است، و لذا تعبير به «إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ » شده است، بنا بر اين وجود همين گناه كافى است كه از همه بپرهيزد.

ص: 42

در اين جا اين سؤال مطرح مى شود كه گمان بد و خوب غالباً اختيارى نيست، يعنى بر اثر يك سلسله مقدمات كه از اختيار انسان بيرون است در ذهن منعكس مى شود، بنا بر اين چگونه مى شود از آن نهى كرد؟!

1. منظور از اين نهى، نهى از ترتيب آثار است، يعنى هر گاه گمان بدى نسبت به مسلمانى در ذهن شما پيدا شد، در عمل كوچكترين اعتنايى به آن نكنيد، طرز رفتار خود را دگرگون نسازيد، و مناسبات خود را با طرف تغيير ندهيد، بنا بر اين آن چه گناه است ترتيب اثر دادن به گمان بد مى باشد.

لذا در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام(صلی الله علیه و آله) مى خوانيم:

«ثلاث فى المؤمن لا يستحسن، و له منهن مخرج، فمخرجه من سوء الظن ان لا يحققه؛ سه چيز است كه وجود آن در مؤمن پسنديده نيست، و راه فرار دارد، از جمله سوء ظن است كه راه فرارش اين است كه به آن جامه عمل نپوشاند.»(1)

2. انسان مى تواند با تفكر روى مسائل مختلفى، گمان بد را در بسيارى از موارد از خود دور سازد، به اين ترتيب كه در راه هاى حمل بر صحت بينديشد و احتمالات صحيحى را كه در مورد آن عمل وجود دارد در ذهن خود مجسم سازد و تدريجاً بر گمان بد غلبه كند. بنا بر اين گمان بد چيزى نيست كه هميشه از اختيار آدمى بيرون باشد.

لذا در روايات دستور داده شده كه اعمال برادرت را بر نيكوترين وجه ممكن حمل كن، تا دليلى بر خلاف آن قائم شود، و هرگز نسبت به سخنى كه از برادر مسلمانت صادر شده گمان بد مبر، ما دام كه مى توانى محمل نيكى براى آن بيابى.

ص: 43


1- . فیض کا شا نی ، محمدبن شا ه مرتضی ، المحجة البیضا ء فی احیا ء الاحیا ء، ج 5، ص: 269.

أمير المؤمنين علی(علیه السلام) می فرماید:

«ضع امر اخيك على احسنه حتى ياتيك ما يقلبك منه. و لا تظنن بكلمة خرجت من اخيك سوء و انت تجد لها فى الخير محملا.»(1)

به هر حال اين دستور اسلامى يكى از جامع ترين و حساب شده ترين دستورها در زمينه روابط اجتماعى انسان ها است، كه مسأله امنيت را به طور كامل در جامعه تضمين مى كند. كه شرح آن در بحث نكات خواهد آمد.سپس در دستور بعد مسألۀ «نهى از تجسس» را مطرح كرده، مى فرمايد:

«و هرگز در كار ديگران تجسس نكنيد»؛ «وَ لا تَجَسَّسُوا».

«تجسس» و «تحسس» هر دو به معنى جستجوگرى است، ولى اولى معمولاً در امور نامطلوب مى آيد، و دومى غالباً در امر خير، چنان كه يعقوب به فرزندانش دستور مى دهد: «يا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ »؛ «اى فرزندان من! برويد و از (گمشده من) يوسف و برادرش جستجو كنيد».

در حقيقت گمان بد عاملى است براى جستجوگرى، و جستجوگرى عاملى است براى كشف اسرار و رازهاى نهانى مردم، و اسلام هرگز اجازه نمى دهد كه رازهاى خصوصى آن ها فاش شود.

و به تعبير ديگر اسلام مى خواهد مردم در زندگى خصوصى خود از هر نظر در امنيت باشند. بديهى است اگر اجازه داده شود هر كس به جستجوگرى در باره ديگران بر خيزد حيثيت و آبروى مردم بر باد مى رود، و جهنمى به وجود مى آيد كه همه افراد اجتماع در آن معذب خواهند بود.

ص: 44


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، باب التهمة و سوء الظن، ح 3.

البته اين دستور منافاتى با وجود دستگاه هاى اطلاعاتى در حكومت اسلامى براى مبارزه با توطئه ها نخواهد داشت، ولى اين بدان معنى نيست كه اين دستگاه ها حق دارند در زندگى خصوصى مردم جستجوگرى كنند چنان كه به خواست خدا شرح داده خواهد شد.

و بالآخره در سومين و آخرين دستور كه در حقيقت معلول و نتيجه دو برنامه قبل است مى فرمايد: «هيچ كدام از شما ديگرى را غيبت نكند»؛ «وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً».

و به اين ترتيب گمان بد سرچشمه تجسس، و تجسس موجب افشاى عيوب و اسرار پنهانى، و آگاهى بر اين امور سبب غيبت مى شود كه اسلام از معلول و علت همگى نهى كرده است.

سپس براى اين كه قبح و زشتى اين عمل را كاملاً مجسم كند آن را در ضمن يك مثال گويا ريخته، مى گويد: «آيا هيچ يك از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟!»؛ «أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً».

«به يقين همه شما از اين امر كراهت داريد»؛ «فكرهتموه».

آرى آبروى برادر مسلمان هم چون گوشت تن او است، و ريختن اين آبرو به وسيله غيبت و افشاى اسرار پنهانى هم چون خوردن گوشت تن او است، و تعبير به «مرده» به خاطر آن است كه «غيبت" در غياب افراد صورت مى گيرد، كه هم چون مردگان قادر بر دفاع از خويشتن نيستند.

و اين ناجوانمردانه ترين ستمى است كه ممكن است انسان در باره برادر خود روا دارد.

ص: 45

آرى اين تشبيه بيان گر زشتى فوق العاده غيبت و گناه عظيم آن است.

در روايات اسلامى- چنان كه خواهد آمد- نيز اهميت فوق العاده اى به مسألۀ «غيبت" داده شده است، و كم تر گناهى است كه مجازات آن از نظر اسلام تا اين حد سنگين باشد.

و از آن جا كه ممكن است افرادى آلوده به بعضى از اين گناهان سه گانه باشند و با شنيدن اين آيات متنبه شوند، و در صدد جبران بر آيند در پايان آيه راه را به روى آن ها گشوده، مى فرمايد: «تقواى الهى، پيشه كنيد و از خدا بترسيد كه خداوند توبه پذير و مهربان است»؛ «وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ ».

نخست بايد روح تقوا و خدا ترسى زنده شود، و به دنبال آن توبه از گناه صورت گيرد، تا لطف و رحمت الهى شامل حال آن ها شود.

33. لزوم امنيت كامل و همه جانبه اجتماعى

دستورهاى ششگانه اى كه در دو آيۀ فوق مطرح شده (نهى از سخريه، و عيب جويى، و القاب زشت، و گمان بد، و تجسس، و غيبت) هر گاه به طور كامل در يك جامعه پياده شود آبرو و حيثيت افراد جامعه را از هر نظر بيمه مى كند، نه كسى مى تواند به عنوان خود برتربينى ديگران را وسيله تفريح و سخريه قرار دهد، و نه مى تواند زبان به عيب جويى اين و آن بگشايد، و نه با القاب زشت حرمت و شخصيت افراد را در هم بشكند.

نه حق دارد حتى گمان بد ببرد، نه در زندگى خصوصى افراد به جستجو پردازد، و نه عيب پنهانى آن ها را براى ديگران فاش كند.

ص: 46

به تعبير ديگر انسان چهار سرمايه دارد كه همه آن ها بايد در دژهاى اين قانون قرار گيرد و محفوظ باشد: جان، و مال، و ناموس، و آبرو.تعبيرات آيات فوق و روايات اسلامى نشان مى دهد كه آبرو و حيثيت افراد هم چون مال و جان آن ها است، بلكه از بعضى جهات مهم تر است! اسلام مى خواهد در جامعه اسلامى امنيت كامل حكم فرما باشد نه تنها مردم در عمل و با دست به يكديگر هجوم نكنند، بلكه از نظر زبان مردم، و از آن بالاتر از نظر انديشه و فكر آنان نيز در امان باشند، و هر كس احساس كند كه ديگرى حتى در منطقه افكار خود تيرهاى تهمت را به سوى او نشانه گيرى نمى كند، و اين امنيتى است در بالاترين سطح كه جز در يك جامعه مذهبى و مؤمن امكان پذير نيست.

پيغمبر گرامى(صلی الله علیه و آله) در حديثى مى فرمايد:

«ان اللَّه حرم من المسلم دمه و ماله و عرضه، و ان يظن به السوء؛ خداوند خون و مال و آبروى مسلمان را بر ديگران حرام كرده، و هم چنين گمان بد در باره او بردن.»(1)

گمان بد نه تنها به طرف مقابل و حيثيت او لطمه وارد مى كند، بلكه براى صاحب آن نيز بلائى است بزرگ، زيرا سبب مى شود كه او را از هم كارى با مردم و تعاون اجتماعى بر كنار كند، و دنيايى وحشتناك آكنده از غربت و انزوا فراهم سازد، چنان كه در حديثى از أمير مؤمنان على(علیه السلام) آمده است:

«من لم يحسن ظنه استوحش من كل احد؛ كسى كه گمان بد داشته باشد از همه كس مى ترسد و وحشت دارد!»(2)

ص: 47


1- . فیض کا شا نی ، محمدبن شا ه مرتضی ، المحجة البیضا ء فی احیا ء الاحیا ء، ج 5، ص: 268.
2- . آمدی، عبدالواحد ابن محمّد تمیمی، غرر الحكم و درر الکلم، ص: 697.

به تعبير ديگر: چيزى كه زندگى انسان را از حيوانات جدا مى كند، و به آن رونق و حركت و تكامل مى بخشد، روح تعاون و هم كارى دسته جمعى است، و اين در صورتى امكان پذير است كه اعتماد و خوشبينى بر مردم حاكم باشد، در حالى كه سوء ظن پايه هاى اين اعتماد را در هم مى كوبد، پيوندهاى تعاون را از بين مى برد و روح اجتماعى را تضعيف مى كند.

نه تنها سوء ظن كه مسأله تجسس و غيبت نيز چنين است.

افراد بدبين از همه چيز مى ترسند، و از همه كس وحشت دارند، و نگرانى جانكاهى دائماً بر روح آن ها مستولى است، نه مى توانند يار و مونسى غم خوار پيدا كنند، و نه شريك و هم كارى براى فعاليت هاى اجتماعى، و نه يار و ياورى براى روز درماندگى.

توجه به اين نكته نيز لازم است كه منظور از «ظن» در اين جا گمان هاى بى دليل است بنا بر اين در مواردى كه گمان متكى به دليل يعنى ظن معتبر باشد از اين حكم مستثنى است مانند گمانى كه از شهادت دو نفر عادل حاصل مى شود.

34. تجسس تخریب کننده، ممنوع

ديديم قرآن با صراحت تمام تجسس را در آيۀ فوق منع نموده، و از آن جا كه هيچ گونه قيد و شرطى براى آن قائل نشده نشان مى دهد كه جستجوگرى در كار ديگران و تلاش براى افشاى اسرار آن ها گناه است، ولى البته قرائنى كه در داخل و خارج آيه است نشان مى دهد كه اين حكم مربوط به زندگى شخصى و خصوصى افراد است، و در زندگى اجتماعى تا آن جا كه تأثيرى در سرنوشت جامعه نداشته باشد نيز اين حكم صادق است.

ص: 48

اما روشن است آن جا كه ارتباطى با سرنوشت ديگران و كيان جامعه پيدا مى كند مسأله شكل ديگرى به خود مى گيرد، لذا شخص پيغمبر(صلی الله علیه و آله) مأمورانى براى جمع آورى اطلاعات قرار داده بود كه از آن ها به عنوان «عيون» تعبير مى شود، تا آن چه را ارتباط با سرنوشت جامعه اسلامى در داخل و خارج داشت براى او گرد آورى كنند.

و نيز به همين دليل حكومت اسلامى مى تواند مأموران اطلاعاتى داشته باشد، يا سازمان گسترده اى براى گرد آورى اطلاعات تاسيس كند، و آن جا كه بيم توطئه بر ضد جامعه، و يا به خطر انداختن امنيت و حكومت اسلامى مى رود به تجسس بر خيزند، و حتى در داخل زندگى خصوصى افراد جستجوگرى كنند.

ولى اين امر هرگز نبايد بهانه اى براى شكستن حرمت اين قانون اصيل اسلامى شود، و افرادى به بهانه مسألۀ «توطئه» و «اخلال به امنيت» به خود اجازه دهند كه به زندگى خصوصى مردم يورش برند، نامه هاىآن ها را باز كنند، تلفن ها را كنترل نمايند و وقت و بى وقت به خانه آن ها هجوم آورند.

خلاصه اين كه مرز ميان «تجسس» و «به دست آوردن اطلاعات لازم براى حفظ امنيت جامعه" بسيار دقيق و ظريف است، و مسئولين اداره امور اجتماع بايد دقيقاً مراقب اين مرز باشند، تا حرمت اسرار انسان ها حفظ شود، و هم امنيت جامعه و حكومت اسلامى به خطر نيفتد.

35. غيبت از بزرگ ترين گناهان است

اشاره

گفتيم سرمايه بزرگ انسان در زندگى حيثيت و آبرو و شخصيت او است، و هر چيز آن را به خطر بيندازد مانند آن است كه جان او را به خطر انداخته باشد، بلكه گاه

ص: 49

ترور شخصيت از ترور شخص مهم تر محسوب مى شود، و اين جااست كه گاه گناه آن از قتل نفس نيز سنگين تر است.

يكى از فلسفه هاى تحريم غيبت اين است كه اين سرمايه بزرگ بر باد نرود، و حرمت اشخاص در هم نشكند، و حيثيت آن ها را لكه دار نسازد، و اين مطلبى است كه اسلام آن را با اهميت بسيار تلقى مى كند.

نكته ديگر اين كه «غيبت»، «بد بينى» مى آفريند، پيوندهاى اجتماعى را سست مى كند، سرمايه اعتماد را از بين مى برد، و پايه هاى تعاون و هم كارى را متزلزل مى سازد.

مى دانيم اسلام براى مسأله وحدت و يكپارچگى جامعه اسلامى و انسجام و استحكام آن اهميت فوق العاده اى قائل شده است، هر چيز اين وحدت را تحكيم كند مورد علاقه اسلام است، و هر چيز آن را تضعيف نمايد منفور است، و غيبت يكى از عوامل مهم تضعيف است.

از اين ها گذشته «غيبت» بذر كينه و عداوت را در دل ها مى پاشد، و گاه سرچشمه نزاع هاى خونين و قتل و كشتار مى گردد.

خلاصه اين كه اگر در اسلام غيبت به عنوان يكى از بزرگ ترين گناهان كبيره شمرده شده به خاطر آثار سوء فردى و اجتماعى آن است.

در روايات اسلامى تعبيراتى بسيار تكان دهنده در اين زمينه ديده مى شود، كه نمونه اى از آن را ذيلا مى آوريم:

پيغمبر گرامى اسلام فرمود:

«ان الدرهم يصيبه الرجل من الربا اعظم عند اللَّه فى الخطيئة من ست و ثلاثين

ص: 50

زنية، يزنيها الرجل! و اربى الربا عرض الرجل المسلم!؛ درهمى كه انسان از ربا به دست مى آورد گناهش نزد خدا از سى و شش زنا بزرگ تر است! و از هر ربا بالاتر آبروى مسلمان است!»(1)

اين مقايسه به خاطر آن است كه «زنا» هر اندازه قبيح و زشت است جنبه «حق اللَّه» دارد، ولى رباخوارى، و از آن بدتر ريختن آبروى مردم از طريق غيبت، يا غير آن، جنبه «حق الناس» دارد.

در حديث ديگرى آمده است: روزى پيامبر(صلی الله علیه و آله) با صداى بلند خطبه خواند و فرياد زد:

«يا معشر من آمن بلسانه و لم يؤمن بقلبه! لا تغتابوا المسلمين، و لا تتبعوا عوراتهم، فانه من تتبع عورة اخيه تتبع اللَّه عورته، و من تتبع اللَّه عورته يفضحه فى جوف بيته!؟؛ اى گروهى كه به زبان ايمان آورده ايد و نه با قلب! غيبت مسلمانان نكنيد، و از عيوب پنهانى آن ها جستجو ننمائيد، زيرا كسى كه در امور پنهانى برادر دينى خود جستجو كند خداوند اسرار او را فاش مى سازد، و در دل خانه اش رسوايش مى كند!»(2)

و در حديث ديگرى آمده است كه خداوند به موسى وحى فرستاد:

«من مات تائبا من الغيبة فهو آخر من يدخل الجنة، و من مات مصرا عليها فهو اول من يدخل النار!؛ كسى كه بميرد در حالى كه از غيبت توبه كرده باشد آخرين كسى است كه وارد بهشت مى شود و كسى كه بميرد در حالى كه اصرار بر آن داشته باشد اولين كسى است كه وارد دوزخ مى گردد!»(3)

ص: 51


1- . فیض کا شا نی ، محمدبن شا ه مرتضی ، المحجة البیضا ء فی احیا ء الاحیا ء، ج 5، ص: 253.
2- . همان، ص: 252.
3- . همان.

و نيز در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام(صلی الله علیه و آله) مى خوانيم:

«الغيبة اسرع فى دين الرجل المسلم من الأكلة فى جوفه!؛ تأثير غيبت در دين مسلمان از خوره در جسم او سريع تر است!»(1)اين تشبيه نشان مى دهد كه غيبت همانند خوره كه گوشت تن را مى خورد و متلاشى مى كند به سرعت ايمان انسان را بر باد مى دهد، و با توجه به اين كه انگيزه هاى غيبت امورى هم چون حسد، تكبر، بخل، كينه توزى، انحصار طلبى و مانند اين صفات زشت و نكوهيده است روشن مى شود كه چرا غيبت و از بين بردن آبرو و احترام مسلمانان از اين طريق اين چنين ايمان انسان را بر باد مى دهد.

روايات در اين زمينه در منابع اسلامى بسيار زياد است كه با ذكر حديث ديگرى اين بحث را پايان مى دهيم امام صادق(علیه السلام) مى فرمايد:

«من روى على مؤمن رواية يريد بها شينه، و هدم مروته، ليسقط من اعين الناس، اخرجه اللَّه من ولايته الى ولاية الشيطان، فلا يقبله الشيطان!؛ كسى كه به منظور عيب جويى و آبروريزى مؤمنى سخنى نقل كند تا او را از نظر مردم بيندازد، خداوند او را از ولايت خودش بيرون كرده، به سوى ولايت شيطان مى فرستد، و اما شيطان هم او را نمى پذيرد!»(2)

تمام اين تأكيدات و عبارات تكان دهنده به خاطر اهميت فوق العاده اى است كه اسلام براى حفظ آبرو، و حيثيت اجتماعى مؤمنان قائل است، و نيز به خاطر تأثير مخربى است كه غيبت در وحدت جامعه، و اعتماد متقابل و پيوند

ص: 52


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، باب الغيبة، ح 1.
2- . حرّ عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 8، باب 157، ح 2، ص: 608.

دل ها دارد، و از آن بدتر اين كه غيبت عاملى است براى دامن زدن به آتش كينه و عداوت و دشمنى و نفاق و اشاعه فحشاء در سطح اجتماع، چرا كه وقتى عيوب پنهانى مردم از طريق غيبت آشكار شود اهميت و عظمت گناه از ميان مى رود و آلودگى به آن آسان مى شود.

مفهوم غيبت

«غيبت» چنان كه از اسمش پيدا است اين است كه در غياب كسى سخنى گويند، منتهى سخنى كه عيبى از عيوب او را فاش سازد، خواه اين عيب جسمانى باشد، يا اخلاقى، در اعمال او باشد يا در سخنش، و حتى در امورى كه مربوط به او است مانند لباس، خانه، همسر و فرزندان و مانند اين ها.

بنا بر اين اگر كسى صفات ظاهر و آشكار ديگرى را بيان كند غيبت نخواهد بود. مگر اين كه قصد مذمت و عيب جويى داشته باشد كه در اين صورت حرام است، مثل اين كه در مقام مذمت بگويد آن مرد نابينا، يا كوتاه قد، يا سياهرنگ يا كوسه! به اين ترتيب ذكر عيوب پنهانى به هر قصد و نيتى كه باشد غيبت و حرام است، و ذكر عيوب آشكار اگر به قصد مذمت باشد آن نيز حرام است، خواه آن را در مفهوم غيبت وارد بدانيم يا نه.

اينها همه در صورتى است كه اين صفات واقعا در طرف باشد، اما اگر صفتى اصلاً وجود نداشته باشد داخل در عنوان «تهمت» خواهد بود كه گناه آن به مراتب شديدتر و سنگين تر است.

در حديثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانيم:

«الغيبة ان تقول فى اخيك ما ستره اللَّه عليه، و اما الامر الظاهر فيه، مثل الحدة

ص: 53

و العجلة، فلا، و البهتان ان تقول ما ليس فيه؛ غيبت آن است كه در باره برادر مسلمانت چيزى را بگويى كه خداوند پنهان داشته، و اما چيزى كه ظاهر است مانند تندخويى و عجله داخل در غيبت نيست، اما بهتان اين است كه چيزى را بگويى كه در او وجود ندارد.»(1)

و از اين جا روشن مى شود عذرهاى عوامانه اى كه بعضى براى غيبت مى آورند مسموع نيست، مثلاً گاهى غيبت كننده مى گويد اين غيبت نيست، بلكه صفت او است! در حالى كه اگر صفتش نباشد تهمت است نه غيبت.

يا اين كه مى گويد: اين سخنى است كه در حضور او نيز مى گويم، در حالى كه گفتن آن پيش روى طرف نه تنها از گناه غيبت نمى كاهد بلكه به خاطر ايذاء، گناه سنگين ترى را به بار مى آورد.

علاج غيبت و توبه آن

«غيبت» مانند بسيارى از صفات ذميمه تدريجاً به صورت يك بيمارى روانى در مى آيد، به گونه اى كه غيبت كننده از كار خود لذت مى برد، و از اين كه پيوسته آبروى اين و آن را بريزد احساس رضا و خشنودى مى كند، و اين يكى از مراحل بسيار خطرناك اخلاقى است.

اين جا است كه غيبت كننده بايد قبل از هر چيز به درمان انگيزه هاى درونى غيبت كه در اعماق روح او استو به اين گناه دامن مى زند بپردازد، انگيزه هايى هم چون «بخل» و «حسد» و «كينه توزى» و «عداوت» و «خود برتر بينى».

بايد از طريق خودسازى، و تفكر در عواقب سوء اين صفات زشت و نتائج

ص: 54


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، باب الغيبة و البهت، ح 7.

شومى كه به بار مى آورد، و هم چنين از طريق رياضت نفس اين آلودگي ها را از جان و دل بشويد، تا بتواند زبان را از آلودگى به غيبت باز دارد.

سپس در مقام توبه بر آيد، و از آن جا كه غيبت جنبه «حق الناس» دارد اگر دسترسى به صاحب غيبت دارد و مشكل تازه اى ايجاد نمى كند، از او عذر خواهى كند، هر چند به صورت سر بسته باشد، مثلاً بگويد من گاهى بر اثر نادانى و بي خبرى از شما غيبت كرده ام مرا ببخش، و شرح بيش ترى ندهد، مبادا عامل فساد تازه اى شود.

و اگر دسترسى به طرف ندارد يا او را نمى شناسد، يا از دنيا رفته است، براى او استغفار كند، و عمل نيك انجام دهد، شايد به بركت آن خداوند متعال وى را ببخشد و طرف مقابل را راضى سازد.

36. موارد استثناء در غیبت

اشاره

آخرين سخن در باره غيبت اين كه قانون غيبت مانند هر قانون ديگر استثناهايى دارد، از جمله اين كه گاه در مقام «مشورت» مثلاً براى انتخاب همسر، يا شريك در كسب و كار و مانند آن كسى سؤالى از انسان مى كند، امانت در مشورت كه يك قانون مسلم اسلامى است ايجاب مى كند اگر عيوبى از طرف سراغ دارد بگويد، مبادا مسلمانى در دام بيفتد، و چنين غيبتى كه با چنين نيت انجام مى گيرد حرام نيست.

هم چنين در موارد ديگرى كه اهداف مهمى مانند هدف مشورت در كار باشد، يا براى احقاق حق و تظلم صورت گيرد.

البته كسى كه آشكارا گناه مى كند و به اصطلاح" متجاهر به فسق» است از

ص: 55

موضوع غيبت خارج است، و اگر گناه او را پشت سر او بازگو كنند ايرادى ندارد، ولى بايد توجه داشت اين حكم مخصوص گناهى است كه نسبت به آن متجاهر است.

اين نكته نيز قابل توجه است كه نه تنها غيبت كردن حرام است، گوش به غيبت دادن، و در مجلس غيبت حضور يافتن آن نيز جزء محرمات است، بلكه طبق پاره اى از روايات بر مسلمانان واجب است كه رد غيبت كنند، يعنى در برابر غيبت به دفاع برخيزند، و از برادر مسلمانى كه حيثيتش به خطر افتاده دفاع كنند، و چه زيبا است جامعه اى كه اين اصول اخلاقى در آن دقيقاً اجرا شود.

خداوند متعال در سوره حجرات می فرماید:

«يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ»؛ اى مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم، و تيره ها و قبيله ها قرار داديم، تا يكديگر را بشناسيد، ولى گرامى ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست، خداوند دانا و خبير است.»

تفسير

تقوى بزرگ ترين ارزش انسانى

در آيات گذشته روى سخن به مؤمنان بود، و خطاب به صورت «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» و در ضمن آيات متعددى را كه يك «جامعه مؤمن» را با خطر روبرو مى سازد بازگو كرد و از آن نهى فرمود.

در حالى كه در آيه مورد بحث مخاطب كل جامعه انسانى است و مهم ترين

ص: 56

اصلى را كه ضامن نظم و ثبات است بيان مى كند، و ميزان واقعى ارزش هاى انسانى را در برابر ارزش هاى كاذب و دروغين مشخص مى سازد.

مى فرمايد: «اى مردم! ما شما را از يك مرد و زنى آفريديم، و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد»؛ «يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا».

منظور از آفرينش مردم از يك مرد و زن همان بازگشت نسب انسان ها به «آدم» و «حوا» است، بنا بر اين چون همه از ريشه واحدى هستند معنى ندارد كه از نظر نسب و قبيله بر يكديگر افتخار كنند، و اگر خداوند براى هر قبيله و طائفه اى ويژگي هايى آفريده براى حفظ نظم زندگى اجتماعى مردم است، چرا كه اين تفاوت ها سبب شناسايى است، و بدون شناسايى افراد، نظم در جامعه انسانى حكم فرما نمى شود، چرا كه هر گاه همهيكسان و شبيه يكديگر و همانند بودند، هرج و مرج عظيمى سراسر جامعه انسانى را فرا مى گرفت.

در اين كه ميان «شعوب» (جمع «شعب» بر وزن صعب) به معنى «گروه عظيمى از مردم» و «قبائل» جمع «قبيله» چه تفاوتى است؟ مفسران احتمالات مختلفى داده اند؟

جمعى گفته اند دايره شعوب گسترده تر از دايره قبائل است، همان طور كه «شعب» امروز بر يك" ملت" اطلاق مى شود.

بعضى «شعوب» را اشاره به «طوائف عجم» و «قبائل» را اشاره به «طوائف عرب» مى دانند:

ص: 57

و بالآخره بعضى ديگر «شعوب» را از نظر انتساب انسان به مناطق جغرافيايى، و «قبائل» را ناظر به انتساب او به نژاد و خون شمرده اند.

ولى تفسير اول از همه مناسب تر به نظر مى رسد.

به هر حال قرآن مجيد بعد از آن كه بزرگ ترين مايه مباهات و مفاخره عصر جاهلى يعنى نسب و قبيله را از كار مى اندازد، به سراغ معيار واقعى ارزشى رفته مى افزايد: «گرامى ترين شما نزد خداوند با تقواترين شما است»؛ «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ ».

به اين ترتيب قلم سرخ بر تمام امتيازات ظاهرى و مادى كشيده، و اصالت و واقعيت را به مسأله تقوا و پرهيزكارى و خدا ترسى مى دهد، و مى گويد براى تقرب به خدا و نزديكى به ساحت مقدس او هيچ امتيازى جز تقوا مؤثر نيست.

و از آن جا كه تقوا يك صفت روحانى و باطنى است كه قبل از هر چيز بايد در قلب و جان انسان مستقر شود، و ممكن است مدعيان بسيار داشته باشد و متصفان كم، در آخر آيه مى افزايد: «خداوند دانا و آگاه است»؛ «إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ».

پرهيزگاران را به خوبى مى شناسد، و از درجه تقوا و خلوص نيت و پاكى و صفاى آن ها آگاه است، آن ها را بر طبق علم خود گرامى مى دارد و پاداش مى دهد مدعيان دروغين را نيز مى شناسد و كيفر مى دهد.

37. ارزش هاى راستين و ارزش هاى كاذب

بدون شك هر انسانى فطرتا خواهان اين است كه موجود با ارزش و پر افتخارى باشد، و به همين دليل با تمام وجودش براى كسب ارزش ها تلاش مى كند.

ص: 58

ولى شناخت معيار ارزش با تفاوت فرهنگ ها كاملاً متفاوت است، و گاه ارزش هاى كاذب جاى ارزش هاى راستين را مى گيرد.

گروهى ارزش واقعى خويش را در انتساب به «قبيله معروف و معتبرى» مى دانند، و لذا براى تجليل مقام قبيله و طائفه خود دائماً دست و پا مى كنند، تا از طريق بزرگ كردن آن خود را به وسيله انتساب به آن بزرگ كنند.

مخصوصاً در ميان اقوام جاهلى افتخار به انساب و قبائل رايجترين افتخار موهوم بود، تا آن جا كه هر قبيله اى خود را «قبيله برتر» و هر نژادى خود را «نژاد والاتر» مى شمرد، كه متأسفانه هنوز رسوبات و بقاياى آن در اعماق روح بسيارى از افراد و اقوام وجود دارد.

گروه ديگرى مسأله مال و ثروت و داشتن كاخ و قصر و خدم و حشم و امثال اين امور را نشانه ارزش مى دانند، و دائماً براى آن تلاش مى كنند، در حالى كه جمع ديگرى مقامات بلند اجتماعى و سياسى را معيار شخصيت مى شمرند.

و به همين ترتيب هر گروهى در مسيرى گام برمى دارند و به ارزشى دل مى بندند و آن را معيار مى شمرند.

اما از آن جا كه اين امور همه امورى است متزلزل و برون ذاتى و مادى و زودگذر يك آئين آسمانى هم چون اسلام هرگز نمى تواند با آن موافقت كند، لذا خط بطلان روى همه آن ها كشيده، و ارزش واقعى انسان را در صفات ذاتى او مخصوصاً تقوا و پرهيزكارى و تعهد و پاكى او مى شمرد حتى براى موضوعات مهمى، هم چون علم و دانش، اگر در مسير ايمان و تقوا و ارزش هاى اخلاقى، قرار نگيرد اهميت قائل نيست.

و عجيب است كه قرآن در محيطى ظهور كرد كه ارزش «قبيله» از همه

ص: 59

ارزش ها مهم تر محسوب مى شد، اما اين بت ساختگى در هم شكست، و انسان را از اسارت «خون» و «قبيله» و «رنگ» و «نژاد» و «مال» و «مقام» و «ثروت» آزاد ساخت، و او را براى يافتن خويش به درون جانش و صفات والايش رهبرى كرد! جالب اين كه در شأن نزولهايى كه براى اين آيه ذكر شده نكاتى ديده مى شود كه از عمق اين دستور اسلامىحكايت مى كند، از جمله اين كه: بعد از فتح مكه پيغمبر اكرم(صلی الله علیه و آله) دستور داد اذان بگويند، «بلال» بر پشت بام كعبه رفت، و اذان گفت، «عتاب بن اسيد» كه از آزاد شدگان بود گفت شكر مى كنم خدا را كه پدرم از دنيا رفت و چنين روزى را نديد!، و «حارث بن هشام» نيز گفت: آيا رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) غير از اين «كلاغ سياه!» كسى را پيدا نكرد؟! (آيه فوق نازل شد و معيار ارزش واقعى را بيان كرد)(1).

بعضى ديگر گفته اند: آيه هنگامى نازل شد كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) دستور داده بود دخترى به بعضى از «موالى» دهند (موالى به بردگان آزاد شده، يا به غير عرب مى گويند) آن ها تعجب كردند و گفتند: اى رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آيا مى فرمائيد دخترانمان را به موالى دهيم؟! (آيه نازل شد و بر اين افكار خرافى خط بطلان كشيد)(2).

در حديثى مى خوانيم: روزى پيامبر(صلی الله علیه و آله) در مكه براى مردم خطبه خواند و فرمود:

«يا ايها الناس ان اللَّه قد اذهب عنكم عيبة الجاهلية، و تعاظمها بابائها، فالناس رجلان: رجل بر تقى كريم على اللَّه، و فاجر شقى هين على اللَّه، و الناس بنو آدم، و خلق اللَّه آدم من تراب، قال اللَّه تعالى: «يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ

ص: 60


1- . آلوسى، محمود بن عبدالله ، روح المعانى، ج 9، ص: 90.
2- . همان.

وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ»؛ اى مردم! خداوند از شما ننگ جاهليت و تفاخر به پدران و نياكان را زدود، مردم دو گروه بيش نيستند: نيكوكار و با تقوا و ارزشمند نزد خدا، و يا بدكار و شقاوتمند و پست در پيش گاه حق، همه مردم فرزند آدمند، و خداوند آدم را از خاك آفريده، چنان كه مى گويد: اى مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم، و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا شناخته شويد، از همه گرامي تر نزد خداوند كسى است كه از همه پرهيزگارتر باشد، خداوند دانا و آگاه است.»(1)

در كتاب «آداب النفوس» طبرى آمده كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) در اثناء ايام تشريق (روزهاى 11 و 12 و 13 ذى الحجه است) در سرزمين «منى» در حالى كه بر شترى سوار بود رو به سوى مردم كرد و فرمود:

«يا ايها الناس! الا ان ربكم واحد و ان اباكم واحد، الا لا فضل لعربى على عجمى، و لا لعجمى على عربى، و لا لاسود على احمر، و لا لاحمر على اسود، الا بالتقوى الا هل بلغت؟ قالوا نعم! قال ليبلغ الشاهد الغائب؛ اى مردم بدانيد! خداى شما يكى است و پدرتان يكى، نه عرب بر عجم برترى دارد و نه عجم بر عرب، نه سياهپوست بر گندمگون و نه گندمگون بر سياهپوست مگر به تقوا، آيا من دستور الهى را ابلاغ كرݣݣدم؟ همه گفتند: آرى! فرمود: اين سخن را حاضران به غائبان برسانند!»(2)

ص: 61


1- . قرطبى، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، ج 9، ص: 6161.
2- . همان، ص: 6162؛ تعبير به «احمر» در اين روايت به معنى سرخپوست نيست بلكه گندمگون است چون غالب افراد در آن محيط چنين بودند، اتفاقاً واژۀ «احمر» در روايات به خود گندم نيز اطلاق شده است.

و نيز در حديث ديگرى در جمله هايى كوتاه و پر معنى از آن حضرت آمده است:

«ان اللَّه لا ينظر الى احسابكم، و لا الى انسابكم، و لا الى اجسامكم، و لا الى اموالكم، و لكن ينظر الى قلوبكم، فمن كان له قلب صالح تحنن اللَّه عليه، و انما انتم بنو آدم و احبكم اليه اتقاكم؛ خداوند به وضع خانوادگى و نسب شما نگاه نمى كند، و نه به اجسام شما، و نه به اموالتان، ولى نگاه به دل هاى شما مى كند، كسى كه قلب صالحى دارد، خدا به او لطف و محبت مى كند، شما همگى فرزندان آدميد، و محبوب ترين شما نزد خدا با تقواترين شما است.»(1)

ولى عجيب است كه با اين تعليمات وسيع و غنى و پربار هنوز در ميان مسلمانان كسانى روى مسألۀ «نژاد» و «خون» و «زبان" تكيه مى كنند، و حتى وحدت آن را بر اخوت اسلامى، و وحدت دينى مقدم مى شمرند، و عصبيت جاهليت را بار ديگر زنده كرده اند، و با اين كه از اين رهگذر ضربه هاى سختى بر آنان وارد شده گويى نمى خواهند بيدار شوند، و به حكم اسلام باز گردند!.

خداوند همه را از شر تعصب هاى جاهليت حفظ كند.

اسلام با «عصبيت جاهليت» در هر شكل و صورت مبارزه كرده است، تا مسلمانان جهان را از هر نژاد و قوم و قبيله زير پرچم واحدى جمع آورى كند، نه پرچم قوميت و نژاد، و نه پرچم غير آن، چرا كه اسلام هرگز اين ديدگاه هاى تنگ و محدود را نمى پذيرد، و همه را موهوم و بى اساس مى شمرد حتى در حديثى آمده كه

ص: 62


1- . همان.

پيامبر(صلی الله علیه و آله) در مورد عصبيت جاهليت فرمود: «دعوها فانها منتنه!؛ آن را رها كنيد كه چيز متعفنى است!»(1)

اما چرا اين تفكر متعفن هنوز مورد علاقه گروه زيادى است كه خود را ظاهراً مسلمان مى شمرند و دم از قرآن و اخوت اسلامى مى زنند؟ معلوم نيست! چه زيبا است جامعه اى كه بر اساس معيار ارزشى اسلام «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ » بنا شود، و ارزش هاى كاذب نژاد و مال و ثروت و مناطق جغرافيايى و طبقه از آن بر چيده شود، آرى تقواى الهى و احساس مسئوليت درونى و ايستادگى در برابر شهوات، و پايبند بودن به راستى و درستى و پاكى و حق و عدالت اين تنها معيار ارزش انسان است و نه غير آن. هر چند در آشفته بازار جوامع كنونى اين ارزش اصيل به دست فراموشى سپرده شده، و ارزش هاى دروغين جاى آن را گرفته است.

در نظام ارزشى جاهلى كه بر محور «تفاخر به آباء و اموال و اولاد» دور مى زد يك مشت دزد و غارت گر پرورش مى يافت، اما با دگرگون شدن اين نظام و احياى اصل والاى «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ » محصول آن انسان هايى هم چون سلمان و ابو ذر و عمار ياسر و مقداد بود.

و مهم در انقلاب جوامع انسانى انقلاب نظام ارزشى آن، و احياى اين اصل اصيل اسلامى است.

اين سخن را با حديثى از پيامبر گرامى اسلام(صلی الله علیه و آله) پايان مى دهيم آن جا كه فرمود:

«كلكم بنو آدم، و آدم خلق من تراب، و لينتهين قوم يفخرون بآبائهم او ليكونن

ص: 63


1- . قطب، سید، فى ظلال القرآن، ج 7، ص: 538.

اهون على اللَّه من الجعلان؛ همه شما فرزندان آدميد، و آدم از خاك آفريده شده، از تفاخر به پدران بپرهيزيد، و گرنه نزد خدا از حشراتى كه در كثافات غوطه ورند پست تر خواهيد بود!»(1)

38. حقيقت تقوى در جوامع اسلامی

چنان كه ديديم، قرآن بزرگ ترين امتياز را براى تقوى قرار داده و آن را تنها معيار سنجش ارزش انسان ها مى شمرد.

در جاى ديگر تقوى را بهترين زاد و توشه شمرده، مى گويد: «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى ».(2)

و در جاى ديگر لباس تقوى را بهترين لباس براى انسان مى شمرد: «وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ».(3)

و در آيات متعددى يكى از نخستين اصول دعوت انبياء را «تقوى» ذكر كرده، و بالآخره در جاى ديگر اهميت اين موضوع را تا آن حد بالا برده كه خدا را «اهل تقوى» مى شمرد، و مى گويد: «هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ».(4)

قرآن، «تقوى» را نور الهى مى داند كه هر جا راسخ شود، علم و دانش مى آفريند: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ ».(5)

و نيز «نيكى» و «تقوى» را قرين هم مى شمرد: «وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى ».

و «عدالت» را قرين «تقوى» ذكر مى كند: «اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى ».

ص: 64


1- . همان.
2- . بقره/ 197.
3- . اعراف/ 26.
4- . مدثر/ 56.
5- . بقره/282.

اكنون بايد ديد حقيقت تقوى اين سرمايه بزرگ معنوى و اين بزرگ ترين افتخار انسان با اين همه امتيازات چيست؟

قرآن اشاراتى دارد كه پرده از روى حقيقت تقوى بر مى دارد: در آيات متعددى جاى تقوى را «قلب» مى شمرد، از جمله مى فرمايد: «أُولئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى »؛ «آن ها كه صداى خود را در برابر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) پائين مى آورند و رعايت ادب مى كنند كسانى هستند كه خداوند قلوبشان را براى پذيرش تقوى آزموده است.»(1)

قرآن، «تقوى» را نقطه مقابل «فجور» ذكر كرده، چنان كه در آيه 8 سوره شمس مى خوانيم: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»؛ «خداوند انسان را آفريد و راه فجور و تقوى را به او نشان داد».

قرآن هر عملى را كه از روح اخلاص و ايمان و نيت پاك سرچشمه گرفته باشد بر اساس «تقوى» مى شمرد، چنان كه در آيه 108 سوره توبه در باره مسجد «قبا» كه منافقان مسجد «ضرار» را در مقابل آن ساختندمى فرمايد: «لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ »؛ «مسجدى كه از روز نخست بر شالوده تقوى باشد شايسته تر است كه در آن نماز بخوانى».

از مجموع اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه «تقوى» همان احساس مسئوليت و تعهدى است كه به دنبال رسوخ ايمان در قلب بر وجود انسان حاكم مى شود و او را از «فجور» و گناه باز مى دارد، به نيكى و پاكى و عدالت دعوت مى كند، اعمال آدمى را خالص و فكر و نيت او را از آلودگي ها مى شويد.

هنگامى كه به ريشه لغوى اين كلمه باز مى گرديم نيز به همين نتيجه

ص: 65


1- . حجرات/ 3.

مى رسيم، زيرا «تقوى» از «وقاية» به معنى كوشش در حفظ و نگهدارى چيزى است، و منظور در اين گونه موارد نگهدارى روح و جان از هر گونه آلودگى، و متمركز ساختن نيروها در امورى است كه رضاى خدا در آن است.

بعضى از بزرگان براى تقوى سه مرحله قائل شده اند:

1. نگهدارى نفس از عذاب جاويدان از طريق تحصيل اعتقادات صحيح.

2. پرهيز از هر گونه گناه اعم از ترك واجب و فعل معصيت.

3. خويشتن دارى در برابر آن چه قلب آدمى را به خود مشغول مى دارد و از حق منصرف مى كند، و اين تقواى خواص بلكه خاص الخاص است (1).

امير مؤمنان على(علیه السلام) (در نهج البلاغه) تعبيرات گويا و زنده اى پيرامون تقوى دارد، و تقوى از مسائلى است كه در بسيارى از خطب و نامه ها و كلمات قصار حضرت(علیه السلام) روى آن تكيه شده است.

در يك جا تقوى را با گناه و آلودگى مقايسه كرده چنين مى گويد:

«الا و ان الخطايا خيل شمس حمل عليها اهلها، و خلعت لجمها، فتقحمت بهم فى النار! الا و ان التقوى مطايا ذلل حمل عليها اهلها، و اعطوا ازمتها، فاوردتهم الجنة!؛ بدانيد گناهان هم چون مركبهاى سركش است كه گنه كاران بر آن ها سوار مى شوند، و لجامشان گسيخته مى گردد، و آنان را در قعر دوزخ سرنگون مى سازد. اما تقوى مركبى است راهوار و آرام كه صاحبانش بر آن سوار مى شوند، زمام آن ها را به دست مى گيرند، و تا قلب بهشت پيش مى تازند!»(2)

مطابق اين تشبيه لطيف، تقوى همان حالت خويشتن دارى و كنترل نفس و

ص: 66


1- . مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 70، ص: 136.
2- . شریف الرضی، محمد بن حسین ، نهج البلاغه، خطبه 16.

تسلط بر شهوات است، در حالى كه بى تقوايى همان تسليم شدن در برابر شهوات سركش و از بين رفتن هر گونه كنترل بر آن ها است.

و در جاى ديگرى مى فرمايد:

«اعلموا عباد اللَّه ان التقوى دار حصن عزيز، و الفجور دار حصن ذليل، لا يمنع اهله، و لا يحرز من لجا اليه، الا و بالتقوى تقطع حمة الخطايا؛ بدانيد اى بندگان خدا كه تقوا قلعه اى محكم و شكست ناپذير است، اما فجور و گناه حصارى است سست و بى دفاع كه اهلش را از آفات نجات نمى دهد و كسى كه به آن پناهنده شود در امان نيست، بدانيد انسان تنها به وسيله تقوا از گزند گناه مصون مى ماند.»(1)

و باز در جاى ديگر مى افزايد:

«فاعتصموا بتقوى اللَّه فان لها حبلا وثيقا عروته و معقلا منيعا ذروته؛ چنگ به تقواى الهى بزنيد كه رشته اى محكم و دست گيره اى است استوار و پناه گاهى است مطمئن!»(2)

از لابلاى مجموع اين تعبيرات حقيقت و روح تقوى به خوبى روشن مى شود.

اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه تقوى ميوه درخت ايمان است، و به همين دليل براى به دست آوردن اين سرمايه عظيم بايد پايه ايمان را محكم ساخت.

البته ممارست بر اطاعت، و پرهيز از گناه، و توجه به برنامه هاى اخلاقى، بلكه تقوى را در نفس راسخ مى سازد، و نتيجه آن پيدايش نور يقين و ايمان شهودى در جان انسان است، و هر قدر نور «تقوى» افزون شود نور «يقين» نيز افزون خواهد شد،

ص: 67


1- . همان، خطبه 157.
2- . «همان، خطبه 190.

و لذا در روايات اسلامى مى بينيم «تقوى» يك درجه بالاتر از «ايمان» و يك درجه پائين تر از «يقين» شمرده شده! امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) مى فرمايد:

«الايمان فوق الاسلام بدرجة، و التقوى فوق الايمان بدرجة، و اليقين فوق التقوى بدرجة، و ما قسم فى الناس شى ء اقل من اليقين؛ ايمان يك درجه برتر از «اسلام» است، و «تقوى» درجه اى است بالاتر از«ايمان» و «يقين» درجه اى برتر از «تقوى» است و هيچ چيز در ميان مردم كم تر از «يقين" تقسيم نشده است!.»(1) اين بحث را به شعر معروفى كه حقيقت تقوى را ضمن مثال روشنى بيان كرده پايان مى دهيم:

خل الذنوب صغيرها *** و كبيرها فهو التقى

و اصنع كماش فوق ارض *** الشوك يحذر ما يرى

لا تحقرن صغيرة *** ان الجبال من الحصى

«گناهان كوچك و بزرگ را ترك گوى و تقوى همين است».

«و هم چون كسى باش كه از يك خارزار مى گذرد لباس و دامان خود را چنان جمع مى كند كه خار بر دامانش ننشيند، و پيوسته مراقب اطراف خويش است!»

«هرگز گناهى را كوچك مشمر كه كوه هاى بزرگ از سنگريزه هاى كوچك تشكيل شده!(2)

39. موعظه حسنه ومجادله احسن

اشاره

قرآن می فرماید:

«ادْعُ إِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ

ص: 68


1- . مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 70، ص: 136.
2- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 22، ص: 179.

رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدينَ * وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرينَ * وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُكَ إِلاَّ بِاللَّهِ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُ في ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ»؛(1) «با حكمت و اندرز نيكو، به راه پروردگارت دعوت نما! و با آن ها به روشى كه نيكوتر است، استدلال و مناظره كن! پروردگارت، از هر كسى بهتر مى داند چه كسى از راه او گمراه شده است؛ و او به هدايت يافتگان داناتر است. و هر گاه خواستيد مجازات كنيد، تنها به مقدارى كه به شما تعدّى شده كيفر دهيد! و اگر شكيبايى كنيد، اين كار براى شكيبايان بهتر است. صبر كن، و صبر تو فقط براى خدا و به توفيق خدا باشد! و به خاطر (كارهاى) آن ها، اندوهگين و دل سرد مشو! و از توطئه هاى آن ها، در تنگنا قرار مگير!»

تفسیر

ده دستور مهم اخلاقى در مقابله با مخالفان

در لابلاى آيات مختلف اين سوره بحث هاى گوناگونى گاهى ملايم و گاهى تند، با مشركان و يهود و به طور كلى با گروه هاى مخالف به ميان آمد، مخصوصاً در آيات اخير عمق و شدت بيش ترى داشت.

در پايان اين بحث ها كه پايان سوره «نحل" محسوب مى شود يك رشته دستورات مهم اخلاقى از نظر برخورد منطقى، و طرز بحث، چگونگى كيفر و عفو، و نحوه ايستادگى در برابر توطئه ها و مانند آن، بيان شده است كه مى توان آن را به

ص: 69


1- . نحل / 125 الی 127.

عنوان اصول تاكتيكى و روش مبارزه در مقابل مخالفين در اسلام نام گذارى كرد و به عنوان يك قانون كلى در هر زمان و در همه جا از آن استفاده نمود.

اين برنامه در ده اصل خلاصه مى شود كه با توجه به آيات مورد بحث به ترتيب زير است:

1. نخست مى گويد: «به وسيله حكمت به سوى راه پروردگارت دعوت كن»؛ «ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ».

«حكمت» به معنى علم و دانش و منطق و استدلال است، و در اصل به معنى منع آمده و از آن جا كه علم و دانش و منطق و استدلال مانع از فساد و انحراف است به آن حكمت گفته شده، و به هر حال نخستين گام در دعوت به سوى حق استفاده از منطق صحيح و استدلالات حساب شده است، و به تعبير ديگر دست انداختن در درون فكر و انديشه مردم و به حركت در آوردن آن و بيدار ساختن عقلهاى خفته نخستين گام محسوب مى شود.

2. «و به وسيله اندرزهاى نيكو»؛ «وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ».

و اين دومين گام در طريق دعوت به راه خدا است، يعنى استفاده كردن از عواطف انسان ها، چرا كه موعظه،و اندرز بيش تر جنبه عاطفى دارد كه با تحريك آن مى توان توده هاى عظيم مردم را به طرف حق متوجه ساخت.

در حقيقت حكمت از «بعد عقلى» وجود انسان استفاده مى كند و موعظه حسنه از «بعد عاطفى».(1)

ص: 70


1- . بعضى از مفسران در تفاوت ميان «حكمت» و «موعظه حسنه» و مجادله نيكو گفته اند حكمت اشاره به دلائل قطعى است، و موعظه حسنه ادله ظنيه را مى گويد، و اما مجادله نيكو اشاره به دلائلى است كه هدف از آن الزام مخالفين و استفاده از مطالبى است است كه مورد قبول آن ها مى باشد (ولى آن چه در بالا آورديم مناسبتر به نظر مى رسد).

و مقيد ساختن «موعظه» به «حسنه» شايد اشاره به آن است كه اندرز در صورتى مؤثر مى افتد كه خالى از هر گونه خشونت، برترى جويى، تحقير طرف مقابل، تحريك حس لجاجت او و مانند آن بوده باشد، چه بسيارند اندرزهايى كه اثر معكوسى مى گذارند به خاطر آن كه مثلاً در حضور ديگران و توأم با تحقير انجام گرفته، و يا از آن استشمام برترى جويى گوينده شده است، بنا بر اين موعظه هنگامى اثر عميق خود را مى بخشد كه «حسنه» باشد و به صورت زيبايى پياده شود.

3. «و با آن ها (يعنى مخالفان) به طريقى كه نيكوتر است به مناظره پرداز»؛ «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ ».

و اين سومين گام مخصوص كسانى است كه ذهن آن ها قبلاً از مسائل نادرستى انباشته شده و بايد از طريق مناظره ذهنشان را خالى كرد تا آمادگى براى پذيرش حق پيدا كنند.

بديهى است مجادله و مناظره نيز هنگامى مؤثر مى افتد كه «بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ » باشد، حق و عدالت و درستى و امانت و صدق و راستى بر آن حكومت كند و از هر گونه توهين و تحقير و خلافگويى و استكبار خالى باشد، و خلاصه تمام جنبه هاى انسانى آن حفظ شود.

و در پايان آيه نخستين اضافه مى كند: «پروردگار تو از هر كسى بهتر مى داند چه كسانى از طريق او گمراه شده و چه كسانى هدايت يافته اند»؛ «إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ ».

اشاره به اين كه وظيفه شما دعوت به راه حق است، از طرق سه گانه حساب

ص: 71

شده فوق، اما چه كسانى سرانجام هدايت مى شوند، و چه كسانى در طريق ضلالت پافشارى خواهند كرد آن را تنها خدا مى داند و بس.

اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از اين جمله بيان دليلى باشد براى دستورات سه گانه فوق يعنى اين كه خداوند در مقابله با منحرفان اين سه دستور را داده است به خاطر آن است كه او مى داند عامل تأثير در گمراهان و وسيله هدايت چه عاملى است.

4. تا كنون سخن از اين بود كه در يك بحث منطقى، عاطفى و يا مناظره معقول با مخالفان شركت كنيم، اما اگر كار از اين فراتر رفت و درگيرى حاصل شد، آن ها دست به تعدى و تجاوز زدند، در اين جا دستور مى دهد: «اگر خواستيد مجازات كنيد فقط به مقدارى كه به شما تعدى شده كيفر دهيد» و نه بيش تر از آن؛ «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ ».

5. «ولى اگر شكيبايى پيشه كنيد و عفو و گذشت، اين كار براى شكيبايان بهتر است»؛ «وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ ».

در بعضى از روايات مى خوانيم كه اين آيه در جنگ «احد» نازل شده، هنگامى كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) وضع دردناك شهادت عمويش حمزة بن عبد المطلب را ديد (كه دشمن به كشتن او قناعت نكرده، بلكه سينه و پهلوى او را با قساوت عجيبى دريده، و كبد يا قلب او را بيرون كشيده است، و گوش و بينى او را قطع نموده بسيارمنقلب و ناراحت شد) و فرمود:

«اللهم لك الحمد و اليك المشتكى و انت المستعان على ما ارى؛ خدايا حمد از آن تو است و شكايت به تو مى آورم، و تو در برابر آن چه مى بينم يار و مددكار مايى.»

ص: 72

سپس فرمود:

«لئن ظفرت لامثلن و لامثلن و لامثلن؛ اگر من بر آن ها چيره شوم آن ها را مثله مى كنم، آن ها را مثله مى كنم، آن ها را مثله مى كنم (و طبق روايت ديگرى فرمود هفتاد نفر آن ها را مثله خواهم كرد).»

در اين هنگام آيه نازل شد: «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ ».

بلافاصله پيامبر عرض كرد: «اصبر اصبر؛ خدايا صبر مى كنم، صبر مى كنم!.»(1)

با اين كه اين لحظه شايد دردناكترين لحظه اى بود كه در تمام عمر بر پيامبر گذشت، ولى باز پيامبر بر اعصاب خود مسلط گشت و راهدوم كه راه عفو و گذشت بود انتخاب كرد. و چنان كه در تاريخ در سر گذشت فتح مكه مى خوانيم، آن روز كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) بر اين سنگدلان پيروز و مسلط شد فرمان عفو عمومى صادر كرد، و به وعده خودش در جنگ احد وفا نمود.(2)

و به راستى اگر انسان بخواهد نمونه عالى بزرگوارى و عواطف انسانى را ببيند بايد داستان احد را در كنار داستان فتح مكه بگذارد و آن دو را با هم مقايسه كند.

شايد تا كنون هيچ ملت پيروز مسلطى با قوم شكست خورده اين معامله اى را كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) و مسلمانان پس از پيروزى با مشركان مكه كردند نكرده باشد آن هم در محيطى كه انتقام و كينه توزى در بافت جامعه آن ها نفوذ كرده بود، و كينه ها

ص: 73


1- . عیاشى، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشى، ذيل آيه مورد بحث.
2- . در پاره اى از روايات ديده مى شود كه اين جمله(اگر پيروز شديم ما بيش تر از اين تعداد آن ها را مثله خواهيم كرد) را گروهى از مسلمانان گفتند (طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ج 6، ص: 440).

را نسل به نسل به ميراث مى گذاردند و اصلاً ترك انتقام جويى در آن محيط عيب بزرگى بود.

نتيجه اين همه بزرگوارى و عفو و گذشت آن شد كه اين ملت جاهل و لجوج چنان تكان خوردند و بيدار شدند كه به گفته قرآن «يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْواجاً»؛ «گروه گروه در آئين خدا وارد شدند».

6. اين عفو و گذشت و صبر و شكيبايى در صورتى اثر قطعى خواهد گذارد كه بدون هيچ چشمداشتى انجام پذيرد يعنى فقط به خاطر خدا باشد، و لذا قرآن اضافه مى كند: «شكيبايى پيشه كن و اين شكيبايى تو جز براى خدا و به توفيق پروردگار نمى تواند باشد»؛ «وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُكَ إِلَّا بِاللَّهِ ».

آيا انسان مى تواند در برابر اين صحنه هاى جانسوز كه تمام وجودش را آتش مى كشد بدون يك نيروى الهى و انگيزه معنوى صبر و استقامت كند؟

و اين همه ناراحتى را در روح خود پذيرا باشد، و شكيبايى را از دست ندهد؟ آرى اين تنها در صورتى ممكن است كه براى خدا و به توفيق خدا باشد.

7. هر گاه تمام اين زحمات در زمينه تبليغ و دعوت به سوى خدا و در زمينه عفو و گذشت و شكيبايى كارگر نيفتاد باز نبايد مأيوس و دل سرد شد، و يا بيتابى و جزع نمود، بلكه بايد با حوصله و خونسردى هر چه بيش تر هم چنان به تبليغ ادامه داد، لذا در هفتمين دستور مى گويد: «بر آن ها اندوهگين مباش»؛ «وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ ».

اين حزن و اندوه كه حتما به خاطر عدم ايمان آن ها است ممكن است يكى از دو پديده را در انسان به وجود آورد، يا او را براى هميشه دل سرد سازد، و يا او را به

ص: 74

جزع و بيتابى و بى حوصلگى وادارد، بنا بر اين نهى از حزن و اندوه در واقع از هر دو پديده است، يعنى در راه دعوت به سوى حق نه بيتابى كن و نه مأيوس باش.

8. با تمام اين اوصاف باز ممكن است دشمن لجوج دست از توطئه بر ندارد و به طرح نقشه هاى خطرناك بپردازد، در چنين شرائطى موضع گيرى صحيح همان است كه قرآن مى گويد: «از توطئه هاى آن ها نگران مباش و محدود نشو»؛ «وَ لا تَكُ فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ ».

اين توطئه ها هر قدر وسيع و حساب شده و خطرناك باشد باز نبايد شما را از ميدان بيرون كند، و گمان بريد كه در تنگنا قرار گرفته ايد و محاصره شده ايد، چرا كه تكيه گاه شما خدا است و با استمداد از نيروى ايمان و استقامت و پشتكار و عقل و درايت مى توانيد اين توطئه ها را خنثى كنيد و نقش بر آب.

9. «خداوند با كسانى است كه تقوا را پيشه كنند»؛ «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا».

«تقوا» در همه ابعاد و در مفهوم وسيعش، از جمله تقوا در برابر مخالفان، يعنى حتى در برابر دشمن بايد اصول اخلاق اسلامى را رعايت كرد، با اسيران معامله اسلامى نمود، با منحرفان رعايت انصاف و ادب كرد، از دروغ و تهمت پرهيز نمود، و حتى در ميدان جنگ همان گونه كه در اصول تعليمات جنگى اسلام وارد شده است بايد تقوا و موازين اسلامى حفظ شود: به بى دفاعان نبايد حمله كرد، متعرض كودكان و پيران از كار افتاده نبايد شد، حتى چهارپايان را نبايد از بين برد، مزارع را نبايد نابود كرد، آب را نبايد به روى دشمن قطع نمود، خلاصه تقوا و رعايت اصول عدالت در برابر دوست و دشمن عموما بايد انجام گيرد و اجرا شود (البته موارد استثنايى كه بسيار نادر است از اين حكم خارج مى باشد).

ص: 75

10. «و خداوند با كسانى است كه نيكوكارند»؛ «وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ ».

چنان كه قرآن در ساير آيات بيان كرده گاهى بايد پاسخ بدى را به نيكى داد، و دشمن را از اين طريق شرمنده و شرمسار نمود چرا كه اين كار پر خصومت ترين دشمنان، و «أَلَدُّ الْخِصامِ » را به دوست مهربان، و «وَلِيٌّ حَمِيمٌ » مبدل مى سازد! احسان و نيكى اگر به موقع و در جاى خود انجام پذيرد، يكى از بهترين روش هاى مبارزه است، و تاريخ اسلام پر است از مظاهر اين برنامه، رفتارى كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) با مشركان مكه بعد از فتح نمود، معامله اى كه با وحشى قاتل حمزه كرد، برخوردى كه با اسيران بدر داشت، رفتارى كه با يهوديانى كه انواع اذيت و آزار را درباره او روا مى داشتند، انجام داد، و هم چنين نظائر اين برنامه در زندگى على(علیه السلام) و ساير پيشوايان بزرگ، خود بيان گر اين دستور اسلامى است.

جالب اين كه در نهج البلاغه در خطبه معروف همام كه مرد زاهد و عابد و هوشيارى بود مى خوانيم هنگامى كه از امير مؤمنان على(علیه السلام) تقاضاى دستور جامعى در زمينه صفات پرهيزگاران كرد، امام تنها به ذكر همين آيه قناعت فرمود: و گفت:

«اتق اللَّه و احسن إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ ؛(1)

تقوا را پيشه كن، و نيكى نما كه خدا با كسانى است كه پرهيزكار و نيكوكارند».

گرچه اين سؤال كننده عاشق حق، عطش و تقاضايش با اين بيان كوتاه فرو ننشست و امام ناچار به بيان مشروحترى پرداخت و جامع ترين خطبه را در زمينه صفات پرهيزكاران كه از يكصد خصلت تجاوز مى كند بيان فرمود، ولى اين مقدار

ص: 76


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین ، نهج البلاغه، خطبه 193.

از جواب كوتاه نخستين امام استفاده مى شود كه اين آيه در واقع فهرستى است از تمام صفات پرهيزكاران.

دقت در مواد دهگانه برنامه فوق كه تمام خطوط اصلى و فرعى برخورد با مخالفان را مشخص مى كند نشان مى دهد كه از تمام اصول منطقى، عاطفى، روانى، تاكتيكى و خلاصه همه امورى كه سبب نفوذ در مخالفين مى گردد استفاده شده است.

ولى با اين حال اسلام هرگز نمى گويد كه تنها به منطق و استدلال قناعت كنيد بلكه در بسيارى از موارد ضرورت پيدا مى كند كه در مقابل توطئه هاى دشمن عملاً وارد ميدان شويم، و در صورت لزوم در مقابل خشونتها به خشونت توسل جوييم، و در برابر توطئه ها به ضد توطئه پردازيم، ولى حتى در اين مرحله نيز بايد اصل عدالت و اصول تقوا و اخلاق اسلامى به دست فراموشى سپرده نشود.

و اگر مسلمانان در برابر مخالفان خود اين برنامه جامع الاطراف را به كار مى بستند، شايد اسلام امروز، سراسر جهان يا بخش عمده آن را فرا گرفته بود.(1)

40. گفتمان با مذاهب، با زبان آنها

اشاره

قرآن می فرماید:

«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ * وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ * وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ

ص: 77


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 11، ص: 456

اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ أَنْجاكُمْ مِنْ آل فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ وَ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ في ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظيمٌ * هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ وَ لِيُنْذَرُوا بِهِ وَ لِيَعْلَمُوا أَنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ لِيَذَّكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ»؛(1)

«ما هيچ پيامبرى را، جز به زبان قومش، نفرستاديم؛ تا (حقايق را) براى آن ها آشكار سازد؛ سپس خدا هر كس را بخواهد (و مستحق بداند) گمراه، و هر كس را بخواهد (و شايسته بداند) هدايت مى كند؛ و او توانا و حكيم است. ما موسى را با آيات خود فرستاديم؛ (و دستور داديم:) قومت را از ظلمات به نور بيرون آر! و «ايّام اللَّه» را به آنان ياد آور! در اين، نشانه هايى است براى هر صبر كننده شكرگزار! و (به خاطر بياور) هنگامى را كه موسى به قومش گفت: نعمت خدا را بر خود به ياد داشته باشيد، زمانى كه شما را از (چنگال) آل فرعون رهايى بخشيد! همان ها كه شما را بهبدترين وجهى عذاب مى كردند؛ پسرانتان را سر مى بريدند، و زنانتان را (براى خدمتكارى) زنده مى گذاشتند؛ و در اين، آزمايش بزرگى از طرف پروردگارتان براى شما بود!»

تفسير

روزهاى حساس زندگى

در آيات گذشته سخن از قرآن مجيد و اثرات حياتبخش آن بود، در نخستين آيه مورد بحث نيز همين موضوع در بعد خاصى تعقيب شده و آن وحدت لسان پيامبران و كتب آسمانى آن ها با زبان نخستين قومى است كه مبعوث به سوى آن ها شده اند.

ص: 78


1- . ابراهیم / 4 و 5 و 6 و 52..

مى فرمايد: «ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر به زبان قوم خودش»؛ «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ ».

زيرا پيامبران در درجه اول با قوم خود، همان ملتى كه از ميان آن ها برخاسته اند، تماس داشتند و نخستين شعاع وحى وسيله پيامبران بر آن ها مى تابيد، و نخستين ياران و ياوران آن ها از ميان آنان برگزيده مى شدند، بنا بر اين پيامبر بايد به زبان آن ها و لغت آن ها سخن بگويد «تا حقايق را به روشنى براى آنان آشكار سازد»؛ «لِيُبَيِّنَ لَهُمْ ».

در حقيقت در اين جمله اشاره اى به اين نكته نيز هست كه دعوت پيامبران معمولاً از طريق يك اثر مرموز و ناشناخته در قلوب پيروانشان منعكس نمى شد، بلكه از طريق تبيين و روشن گرى و تعليم و تربيت با همان زبان معمولى و رائج صورت مى گرفته است.

سپس اضافه مى كند بعد از تبيين دعوت الهى براى آن ها «خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى كند و هر كس را بخواهد هدايت مى نمايد»؛ «فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ».

اشاره به اين كه هدايت و ضلالت در نهايت امر، كار پيامبران نيست، كار آن ها ابلاغ و تبيين است، اين خدا است كه راهنمايى و هدايت واقعى بندگانش را در دست دارد.

ولى براى اين كه تصور نشود معنى اين سخن جبر و الزام و سلب آزادى بشر است، بلافاصله اضافه مى كند: «او عزيز حكيم است»؛ «وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ »؛ به مقتضاى عزت و قدرتش، بر هر چيز تواناست، و هيچ كس را تاب مقاومت در برابر اراده او نيست، اما به مقتضاى حكمتش بى جهت و بى دليل كسى را هدايت و يا

ص: 79

كسى را گمراه نمى سازد، بلكه گام هاى نخستين با نهايت آزادى اراده در راه سير الى اللَّه از ناحيه بندگان برداشته مى شود و سپس نور هدايت و فيض حق بر قلب آن ها مى تابد همان گونه كه در سوره عنكبوت آيه 69 كه «وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»؛ «آن ها كه در راه ما مجاهده كردند به طور قطع آن ها را هدايت به راه هاى خويش خواهيم كرد».

هم چنين آن ها كه با لجاجت و تعصب و دشمنى با حق و غوطه ور شدن در شهوات و آلوده شدن به ظلم و ستم، شايستگى هدايت را از خود سلب كرده اند، از فيض هدايت محروم، و در وادى ضلالت، گمراه مى شوند، همان گونه كه مى فرمايد: «كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ »؛ «اين چنين خداوند گمراه مى كند هر اسراف كار آلوده به شك و ترديد را».

و نيز مى فرمايد: «وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ »؛ «خداوند با آن گمراه نمى كند مگر فاسقين را».

و نيز مى فرمايد: «وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ »؛ «خداوند ستم گران را گمراه مى سازد».

و به اين ترتيب سرچشمه هدايت و ضلالت به دست خود ماست.

در آيه بعد به يكى از نمونه هاى ارسال پيامبران در مقابل طاغوت هاى عصر خود به منظور خارج كردن آنان از ظلمت ها به نور اشاره كرده مى فرمايد: «ما موسى را با آيات خود (معجزات گوناگون) فرستاديم و به او فرمان داديم كه قوم خودت را از ظلمات به نور هدايت كن»؛ «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ».(1)

ص: 80


1- . معجزات و خارق عادت هايى كه از موسى بن عمران آشكار شد و در آيۀ فوق با لفظ «آيات» به آن اشاره شده، طبق آيه 101 سوره اسراء، نه اعجاز مهم بوده است كه شرح آن در ذيل همان آيه بخواست خدا خواهد آمد.

همان گونه كه در نخستين آيه اين سوره خوانديم برنامه پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) نيز در بيرون آوردن مردم از ظلمات به سوى نور خلاصه مى شد و اين نشان مى دهد كه اين همه پيامبران و انبياى الهى بلكه همه رهبران معنوى انسان ها است، مگر بدي ها، زشتي ها، گمراهي ها، انحراف ها، ظلم و ستم ها، استثمارها، ذلت ها وزبوني ها، فساد و آلودگي ها چيزى جز ظلمت و تاريكى هست؟ و مگر ايمان و توحيد، پاكى و تقوا، آزادگى و استقلال سربلندى و عزت چيزى جز نور و روشنايى مى باشد، بنا بر اين درست قدر مشترك و جامع ميان همه دعوت هاى رهبران الهى است.

سپس به يكى از مأموريتهاى بزرگ موسى اشاره كرده، مى فرمايد:

«تو موظفى كه ايام الهى و روزهاى خدا را بياد قوم خود بياورى»؛ «وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ ».

مسلماً همه روزها، ايام الهى است، همان گونه كه همه مكان ها متعلق به خدا است، اگر نقطه خاصى به نام بيت اللَّه (خانه خدا) ناميده شد دليل بر ويژگى آن است، هم چنين عنوان «ايام اللَّه» مسلماً اشاره به روزهاى مخصوصى است كه امتياز و روشنايى و درخشش فوق العاده اى دارد.

به همين جهت مفسران در تفسير آن احتمالات مختلفى داده اند:

بعضى گفته اند اشاره به روزهاى پيروزى پيامبران پيشين و امت هاى راستين آن ها مى باشد، و روزهايى كه انواع نعمت هاى الهى بر اثر شايستگي ها شامل حال آن ها مى باشد.

و بعضى گفته اند اشاره به روزهايى است كه خداوند اقوام سركش را به زنجير

ص: 81

عذاب مى كشيد و طاغوت ها را با يك فرمان درو مى كرد! و بعضى اشاره به هر دو قسمت دانسته اند.

اما اصولاً نمى توان اين تعبير گويا و رسا را محدود ساخت، ايام اللَّه، تمام روزهايى است كه داراى عظمتى در تاريخ زندگى بشر است.

هر روز كه يكى از فرمان هاى خدا در آن چنان درخشيده، كه بقيه امور را تحت الشعاع خود قرار داده، از ايام اللَّه است.

هر روز كه فصل تازه اى در زندگى انسان ها گشوده، و درس عبرتى به آن ها داده و ظهور و قيام پيامبرى در آن بوده، يا طاغوت و فرعون گردنكشى در آن به قعر دره نيستى فرستاده شده، خلاصه هر روز كه حق و عدالتى بر پا شده و ظلم و بدعتى خاموش گشته، همه آن ها از ايام اللَّه است.

و چنان كه خواهيم ديد، در روايات ائمه معصومين در تفسير اين آيه نيز انگشت روى روزهاى حساسى گذاشته شده است.

در پايان آيه مى فرمايد: «در اين سخن و در همه ايام اللَّه، آيات و نشانه هايى است براى هر انسان شكيبا و پر استقامت و شكرگزار»؛ «إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ».

«صبار» و «شكور» هر دو صيغه مبالغه است كه يكى فزونى صبر و استقامت را مى رساند و ديگرى فزونى شكرگزارى نعمت، اشاره به اين كه افراد با ايمان نه در مشكلات و روزهاى سخت دست و پاى خود را گم مى كنند، و تسليم حوادث مى شوند، و نه در روزهاى پيروزى و نعمت گرفتار غرور و غفلت مى گردند، و ذكر اين دو بعد از اشاره به «ايام اللَّه» گويا ناظر به همين مطلب است.

در آيه بعد به يكى از آن ايام اللَّه و روزهاى درخشان و پربارى كه در تاريخ

ص: 82

بنى اسرائيل وجود داشته و ذكر آن تذكرى براى مسلمانان است، اشاره كرده مى گويد: «به خاطر بياوريد هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت: نعمت خدا را متذكر شويد آن زمان كه شما را از چنگال آل فرعون رهايى بخشيد»؛ «وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ أَنْجاكُمْ مِنْ آل فِرْعَوْنَ »؛ همان فرعونيان بيرحمى كه «بدترين عذاب را بر شما تحميل مى كردند، پسرانتان را سر مى بريدند و زنانتان را براى خدمت و كنيزى زنده نگه مى داشتند»؛ «يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ وَ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ ».

«و اين آزمايش بزرگى از پروردگارتان براى شما بود»؛ «وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ ».

چه روزى از اين پربركت تر كه شر جمعيت خودكامه و سنگدل و استعمارگرى را از سر شما كوتاه كرد، همان ها كه بزرگ ترين جنايت را در حق شما قائل مى شدند، چه جنايتى از اين برتر كه پسران شما را هم چون حيوانات سر مى بريدند (توجه داشته باشيد كه قرآن تعبير به ذبح مى كند نه قتل) و از اين مهم تر نواميس شما به صورت كنيزانى در چنگال دشمن بى آزرم بودند.

نه تنها در مورد بنى اسرائيل كه در مورد همه اقوام و ملتها، روز رسيدنشان به آزادى و استقلال و كوتاه شدن دست طاغوت ها از ايام اللَّه است كه بايد همواره آن را به خاطر داشته باشند، خاطره اى كه توجه به آن از ارتجاع و بازگشت به وضع گذشته آن ها را حفظ مى كند.

يسومونكم از مادۀ «سوم» (بر وزن صوم) در اصل به معنى دنبال چيزى رفتن و جستجوى آن نمودن است،و به معنى تحميل كارى بر ديگرى نمودن نيز آمده

ص: 83

است (1)

بنا بر اين جملۀ «يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ » مفهومش اين است كه آن ها بدترين شكنجه ها و عذاب ها را بر شما بنى اسرائيل تحميل مى كردند.

آيا اين درد كوچكى است كه نيروى فعال يك جمعيت را از ميان ببرند و زنان آن ها را بدون سرپرست، به صورت كنيزانى در چنگال يك مشت افراد ظالم و ستم گر باقى بگذارند؟

ضمناً تعبير به فعل مضارع (يسومون) اشاره به اين است كه اين كار مدت ها ادامه داشت (2).

اين نكته نيز قابل توجه است كه سر بريدن پسران و كنيزى زنان و دختران را به وسيلۀ «واو» بر «سُوءَ الْعَذابِ » عطف مى كند، در حالى كه خود از مصداق هاى سوء العذاب است، و اين به خاطر اهميت اين دو عذاب بوده است، و نشان مى دهد كه قوم جبار و ستم گر فرعون شكنجه ها و تحميلات ديگرى نيز بر بنى اسرائيل داشته اند، اما از ميان همه اين دو شديدتر و سخت تر بوده است.

اين (قرآن،) پيام (و ابلاغى) براى (عموم) مردم است؛ تا همه به وسيله آن انذار شوند، و بدانند او خدا يكتاست؛ و تا صاحبان مغز (و انديشه) پند گيرند! و از آن جا كه آيات اين سوره و هم چنين تمامى اين قرآن جنبه دعوت به توحيد و ابلاغ احكام الهى به مردم و انذار آن ها در برابر تخلفاتشان دارد، در آخرين آيه اين سوره

ص: 84


1- . رضا، محمد رشید، المنار، ج 1، ص: 308 و ابو الفتوح رازى، حسین بن على ، روض الجنان و روح الجنان ، ج 7، ص: 7.
2- . توجه داشته باشيد كه نظير اين آيه با كمى تفاوت در سوره بقره آيه 49 گذشت.

(سوره ابراهيم) مى فرمايد: «اين (قرآن) ابلاغ عمومى براى همه مردم است»؛ «هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ ».

«و انذارى است براى آنان»؛ «وَ لِيُنْذَرُوا بِهِ » و «هدف اين است كه بدانند او معبود واحد است»؛ «وَ لِيَعْلَمُوا أَنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ».

«و منظور اين است كه صاحبان مغز و انديشه متذكر شوند»؛ «وَ لِيَذَّكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ ».

نكته ها

1. تبديل زمين و آسمان، به زمين و آسمان ديگر

در آيات بالا خوانديم كه در رستاخيز اين زمين به زمين ديگر تبديل مى شود و هم چنين آسمان ها به آسمان هاى ديگر.

آيا منظور از اين تبديل، تبديل ذات است، يعنى به كلى اين زمين نابود مى شود و زمين ديگرى آفريده خواهد شد و قيامت در آن بر پا مى گردد؟ و يا منظور تبديل صفات است به اين معنى كه اين كره خاكى و هم چنين آسمان ها ويران مى گردند و بر ويرانه هاى آن ها زمين و آسمانى نو و تازه آفريده مى شود؟ كه نسبت به اين زمين و آسمان در سطحى بالاتر از نظر تكامل قرار دارند.

ظاهر بسيارى از آيات قرآن معنى دوم را تعقيب مى كند.

در سوره فجر آيه 21 مى خوانيم «كَلَّا إِذا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا»؛ «زمانى فرا مى رسد كه زمين در هم كوبيده مى شود».

و در سوره «زلزال» كه سخن از پايان جهان و آغاز قيامت است چنين

ص: 85

مى خوانيم «إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها»؛ «در آن زمان كه زمين به زلزله مى افتد و سنگينى هاى درونش بيرون مى ريزد».

و در سوره حاقه آيه 14 و 15 مى خوانيم «وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ»؛ «زمين و كوه ها از جا برداشته مى شوند و در هم كوبيده مى شوند و در آن روز آن واقعه بزرگ تحقق مى يابد».

و در سوره طه آيه 105 تا 108 مى خوانيم «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ يَنْسِفُها رَبِّي نَسْفاً- فَيَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً- لا تَرى فِيها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً- يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ لا عِوَجَ لَهُ وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً»؛ «از تو درباره كوه ها سؤال مى كنند بگو پروردگارم آن ها را از هم متلاشى مى كند، سپس آن را به صورت زمينى هموار در مى آورد آن چنان كه اعوجاج و پستى و بلندى در آن نخواهى ديد، در آن روز مردم از دعوت كننده اى كه هيچ انحرافى در او نيست، پيروى مى كنند و صداها در برابر خداوند مهربان به خشوع مى گرايد آن چنان كه جز صداى آهسته نمى شنوى».

در آغاز سوره «تكوير» نيز سخن از خاموش شدن خورشيد و تاريك شدن ستارگان و حركت كوه ها به ميانآمده.

و در آغاز سوره «انفطار» از شكافتن آسمان ها و پراكنده شدن كواكب و سپس برانگيخته شدن مردگان از قبرها! (دقت كنيد) گفتگو شده است.

از مجموع اين آيات و مانند آن و هم چنين آيات مختلفى كه مى گويد: انسان ها از قبرها بار ديگر برانگيخته مى شوند(1)

به خوبى استفاده مى شود كه نظام كنونى جهان به اين صورت باقى نمى ماند، ولى به كلى نابود نمى شود، بلكه اين

ص: 86


1- . يس / 51 و قمر / 7 و معارج / 43 و حج / 7 و....

جهان در هم مى ريزد و زمين صاف و مسطح مى گردد، و مردم در زمينى تازه (و طبعا كامل تر و عالي تر به حكم آن كه عالم ديگر همه چيزش از اين جهان وسيع تر و كامل تر است) گام مى نهند.

طبيعى است كه اين جهان امروز ما استعداد پذيرش صحنه هاى قيامت را ندارد و براى زندگى رستاخيز ما، تنگ و محدود است و همان گونه كه بارها گفته ايم شايد نسبت آن جهان به اين جهان، هم چون نسبت اين جهان است به محدوده عالم جنين و رحم مادر.

آياتى كه مى گويد: مدت طول روزها در قيامت با مقايسه به روزهاى اين جهان بسيار زيادتر است (1) نيز شاهد خوبى بر اين واقعيت مى باشد.

البته ما نمى توانيم ترسيم دقيقى از جهان ديگر و ويژگي هايش در اين جهان داشته باشيم، همان گونه كه كودك در عالم جنين- اگر فرضا هم عقل كامل مى داشت نمى توانست ويژگي هاى عالم بيرون از جنين را درك كند.

ولى همين قدر مى دانيم كه دگرگونى عظيمى در اين جهانى كه هستيم پيدا مى شود، اين جهان به كلى ويران مى گردد، و به جهان كاملاً جديدى تبديل مى شود، جالب اين كه در روايات متعددى كه در منابع اسلامى نقل شده مى خوانيم كه در آن هنگام زمين و عرصه محشر تبديل به «نان پاكيزه و سفيد رنگى» مى شود كه انسان ها مى توانند از آن تغذيه كنند! تا حسابشان روشن گردد، و هر كدام به سوى سرنوشت شان حركت كنند.

ص: 87


1- . معارج / 4.

اين روايات در تفسير «نور الثقلين» به طرق مختلف نقل شده است (1)

و بعضى از مفسران اهل تسنن مانند «قرطبى» نيز در ذيل همين آيه اشاره به چنين رواياتى كرده است (2).

بعيد نيست منظور از اين روايات آن باشد كه در آن جهان، زمين به جاى آن كه خاك آن را پوشانده باشد، يك ماده غذايى قابل جذب براى بدن انسان، سراسر آن را فرا گرفته، و به تعبير ديگر خاك چيزى نيست كه قابل جذب بدن انسان باشد و حتما مواد غذايى موجود در خاك بايد در لابراتوار ريشه و ساقه و شاخه گياهان تبديل به مواد قابل جذبى براى بدن انسان شوند، ولى در آن روز به جاى خاك ماده اى سطح زمين را فرا گرفته كه به آسانى براى بدن انسان قابل جذب است، و اگر از آن تعبير به نان شده است به خاطر آن است كه بيش ترين غذاى آن را نان تشكيل مى دهد.

2. آغاز و ختم سوره ابراهيم

سوره «ابراهيم» همان گونه كه ديديم از بيان نقش حساس قرآن در خارج ساختن از ظلمات جهل و شرك به نور علم و توحيد، آغاز شد، و با بيان نقش قرآن در انذار همه توده ها و تعليم توحيد و تذكر اولوا الالباب پايان مى گيرد.

اين «آغاز» و «پايان» بيان گر اين واقعيت است كه همه آن چه را مى خواهيم در همين قرآن است، و به گفته امير مؤمنان على(علیه السلام) : «فيه ربيع القلب و ينابيع العلم؛ بهار دل ها و سرچشمه علوم و دانش ها همه در قرآن است.»(3) و هم چنين درمان همه

ص: 88


1- . حویزى، عبدعلى بن جمعه، نور الثقلین، ج 2، ص: 555 الی 577.
2- . قرطبى، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، ج 5، ص: 3613.
3- . شریف الرضی، محمد بن حسین ، نهج البلاغه، خطبه 176.

بيماري هاى فكرى و اخلاقى و اجتماعى و سياسى را بايد در آن جست؛ «فاستشفوه من ادوائكم».(1)

اين بيان دليل بر اين است كه بر خلاف سيره بسيارى از مسلمانان امروز كه به قرآن به عنوان يك كتابمقدس كه تنها براى خواندن و ثواب بردن نازل شده مى نگرند كتابى است براى دستور العمل در سراسر زندگى انسان ها.

كتابى است آگاهى بخش و بيدار كننده.

و بالآخره كتابى است كه هم دانشمند را تذكر مى دهد، و هم توده مردم از آن الهام مى گيرند.

بايد چنين كتابى در متن زندگى مسلمانان جان گيرد و قانون اساسى زندگى آنان را تشكيل دهد، و هميشه موضوع بحث و بررسى و مطالعه و دقت براى عمل كردن بيش تر و بهتر باشد.

فراموش كردن اين كتاب بزرگ آسمانى و روى آوردن به مكتبهاى انحرافى شرق و غرب يكى از عوامل مؤثر عقب افتادگى و ضعف و ناتوانى مسلمين است.

و چه عالى فرمود على(ع ):

«و اعلموا انه ليس على احد بعد القرآن من فاقة و لا لاحد قبل القرآن من غنى؛ بدانيد هيچ كس از شما بعد از دارا بودن قرآن كم ترين نياز و فقر ندارد و احدى قبل از دارا بودن قرآن بى نياز نخواهد بود.»(2)

و چقدر دردناك است بيگانگى ما از قرآن، و آشنايى بيگانگان به قرآن.

ص: 89


1- . همان.
2- . همان.

و چه رنج آور است كه بهترين وسيله سعادت در خانه ما باشد و ما به دنبال آن گرد جهان بگرديم.

و چه مصيبت بار است در كنار چشمه آب حيات، تشنه كام، جان دادن، و يا در بيابان هاى برهوت به دنبال سراب دويدن؟! خداوندا به ما آن عقل و درايت و ايمان را عطا فرما كه اين بزرگ وسيله سعادت را كه خونبهاى شهيدان راه تو است، ارزان از دست ندهيم! و به ما آن هوشيارى مرحمت كن كه بدانيم گمشده هاى ما در همين كتاب بزرگ است، تا دست نياز به سوى اين و آن دراز نكنيم.

3. نخستين و آخرين سخن، توحيد است

نكته ديگرى كه آيات فوق به ما آموخت، تأكيد بر توحيد به عنوان آخرين سخن و تذكر به «اولوا الالباب» به عنوان آخرين يادآورى است.

آرى توحيد ريشه دارترين و عميق ترين اصل اسلامى است، و تمام خطوط تعليم و تربيت اسلامى به آن منتهى مى شود، يعنى از هر جا شروع كنيم بايد از توحيد شروع كنيم و هر جا برسيم بايد به توحيد ختم كنيم كه تار و پود اسلام را توحيد تشكيل مى دهد.

نه تنها توحيد در «معبود» و «اله» كه توحيد در هدف، و توحيد در صفوف مبارزه، و توحيد در برنامه ها، همگى پايه هاى اصلى را مشخص مى كند، و اتفاقاً گرفتارى بزرگ ما مسلمانان امروز نيز در همين است كه توحيد را عملاً از اسلام حذف كرديم.

كشورهاى عربى كه زادگاه اسلام است، متأسفانه غالباً به دنبال شعارهاى شرك آلود نژادپرستى، و مجد عربى، و حيات عروبت، و عظمت عرب، افتاده اند، و

ص: 90

كشورهاى ديگر هر كدام براى خود بتى از اين قبيل ساخته و رشته توحيد اسلامى را كه زمانى شرق و غرب جهان را به هم پيوند مى داد به كلى از هم گسسته اند، و آن چنان در خود فرو رفته و از خود بيگانه شده اند كه جنگ و ستيزشان با يكديگر بيش از جنگ و ستيزشان با دشمنان قسم خورده است.

چقدر ننگ آور است كه بشنويم آمار كشته شدگان جنگ هاى داخلى كشورهاى عربى به مراتب بيش از آمار قربانيان آن ها در مبارزه با صهيونيسم اسرائيل بوده است.

تازه چنين دشمن مشترك و خطرناكى را دارند و اين همه پراكنده اند واى اگر پاى اين دشمن در ميان نبود، آن روز چه مى شد؟! بگذاريد صريح تر بگوئيم به هنگامى كه اين بخش از تفسير را مى نويسيم دولت عراق كه تا كنون يك گلوله به سربازان اسرائيل شليك نكرده چنان بى رحمانه به بهانه كوچكى (بهانه اختلاف مرزى كه مسلماً از طريق مذاكره قابل حل است) به كشور جمهورى اسلامى ايران حمله كرده كه گويى اين دو ملت نه همسايه يكديگرند، نه ارتباط فرهنگى دارند، و نه پيوند عميق دينى.

و از آن طرف مى بينيم دشمن مشترك (صهيونيسم) شادى كنان مى گويد:

ما طرحى بهتر از اين تصور نمى كرديم كه عراق به ايران حمله كند و هر دو طرف در جنگى طولانى شديدا آسيب ببينند و فكر ما تا مدت زيادى آسوده گردد!! اين جا است كه بر مسلمان موحد و متعهد و با ايمان لازم است، شر اين طاغوت ها را براى هميشه از ميان ببرند، و اين گونه حكومت هاى شرك آلود نفاق افكن ويران گردشمن شاد كن را به قعر جهنم بفرستند.

ص: 91

زندگى پرماجراى ابراهيم (پيامبر بت شكن )

از آن جا كه اين سوره تنها سوره اى است كه در قرآن به نام ابراهيم ناميده شده- هر چند حالات ابراهيم تنها در اين سوره نيامده، بلكه به مناسبتهاى گوناگون در سوره هاى ديگر نيز از اين پيامبر بزرگ الهى ياد شده است- مناسب ديديم كه زندگى پر افتخار اين قهرمان توحيد را فهرست وار در پايان اين سوره بياوريم، تا در تفسير آيات مختلف كه در آينده به آن برخورد مى كنيم، و نياز به احاطه بر زندگى اين پيامبر دارد، آگاهى كافى براى خوانندگان عزيز باشد، و بتوانيم آن ها را به اين بحث ارجاع دهيم.

زندگى ابراهيم را در سه دوره مشخص مى توان مطرح كرد:

1. دوران قبل از نبوت.

2. دوران نبوت و مبارزه با بت پرستان در بابل 3. دوران هجرت از بابل و تلاش و كوشش در سرزمين مصر و فلسطين و مكه.

زادگاه و طفوليت ابراهيم

ابراهيم در سرزمين" بابل» كه از سرزمين هاى شگفت انگيز جهان بود و حكومتى نيرومند و در عين حال ظالم و جبار بر آن سلطه داشت، تولد يافت (1).

ابراهيم در زمانى چشم به جهان گشود كه نمرود بن كنعان آن پادشاه جبار و ستم گر بر بابل حكومت مى كرد و خود را خداى بزرگ بابل معرفى مى نمود.

البته مردم بابل تنها اين يك بت را نداشتند، بلكه در عين حال بت هايى با

ص: 92


1- . بعضى از مورخان محل ولادت او را شهر «اور» از كشور بابل دانسته اند.

اشكال گوناگون و از مواد مختلف ساخته و پرداخته بودند و به نيايش در مقابل آن ها مشغول بودند.

حكومت وقت از آن جا كه بت پرستى را وسيله مؤثرى براى «تحميق» و «تخدير» افكار ساده لوح مى ديد، سخت از آن حمايت مى كرد، و هر گونه اهانت و توهين به بت ها را يك گناه بزرگ و جرم نابخشودنى مى دانست.

مورخان درباره تولد ابراهيم داستان شگفت انگيزى نقل كرده اند كه خلاصه اش چنين است:

منجمان تولد شخصى را كه با قدرت بى منازع" نمرود" مبارزه خواهد كرد، پيش بينى كرده بودند، و او با تمام قوا هم براى جلوگيرى از تولد چنين كودكى، و هم براى كشتن او بر فرض تولد، تلاش و كوشش مى كرد.

ولى هيچ يك از اين ها مؤثر نيفتاد و اين نوزاد سرانجام تولد يافت.

مادر براى حفظ او، او را در گوشه غارى در نزديكى زادگاهش پرورش مى داد، به طورى كه سيزده سال از عمر خود را در آن جا گذراند.

سرانجام كه در آن مخفيگاه، دور از نظر مأموران نمرود پرورش يافت، و به سن نوجوانى رسيد تصميم گرفت كه آن خلوتگاه را براى هميشه ترك كند، و به ميان مردم گام نهد، و درس توحيدى را كه با الهام درون به ضميمه مطالعات فكرى دريافته بود براى مردم باز گويد.

مبارزه با گروه هاى مختلف بت پرست

در اين هنگام كه مردم بابل علاوه بر بت هاى ساختگى دست خود، موجودات

آسمانى هم چون خورشيد و ماه و ستارگان را پرستش مى كردند، ابراهيم

ص: 93

تصميم گرفت از طريق منطق و استدلالهاى روشن، و جدان خفته آن ها را بيدار سازد و پرده هاى تاريك تلقينات غلط را از روى فطرت پاك آن ها برگيرد، تا نور فطرت بدرخشد، و در راه توحيد و يگانه پرستى گام بگذارند.

او مدت ها پيرامون آفرينش آسمان و زمين و قدرتى كه بر آن ها حكومت مى كند و نظام شگفت انگيز آن ها مطالعه كرده بود، و نور يقين در قلبش مى درخشيد.(1)

مبارزه منطقى با بت پرستان

نخست با ستاره پرستان روبرو شد و در برابر گروهى كه در برابر ستاره" زهره» كه بلافاصله بعد از غروب آفتاب در افق مغرب مى درخشد به تعظيم و پرستش مشغول مى شدند قرار گرفت.

ابراهيم يا از روى تعجب و استفهام انكارى، و يا به عنوان هماهنگى با طرف مقابل، به عنوان مقدمه براى اثبات اشتباهشان، صدا زد" اين خداى من است"؟! اما هنگامى كه غروب كرد، گفت: من غروب كنندگان را دوست ندارم.

و هنگامى كه «ماه" سينه افق را شكافت و ماه پرستان مراسم نيايش را شروع كردند، با آن ها هم صدا شده، گفت: اين خداى من است؟

اما آن هم كه افول كرد گفت: اگر پروردگارم مرا راهنمايى نكند از گمراهان خواهم بود.

«خورشيد" پرده هاى تاريك شب را شكافت، و شعاع طلايى خود را بر كوه و

ص: 94


1- . انعام / 75.

صحرا پاشيد، آفتاب پرستان به نيايش برخاستند، ابراهيم گفت: «اين خداى من است؟، اين از همه بزرگ تر است».

اما هنگامى كه غروب كرد، صدا زد اى قوم من از شريكهايى كه شما براى خدا مى سازيد بيزارم! اين ها همه افول و غروب دارند.

اينها همه دستخوش تغيير و اسير دست قوانين آفرينش اند، و هرگز از خود اراده و اختيارى ندارند، تا چه رسد به اين كه خالق و گرداننده اين جهان باشند.

من روى خود را به سوى كسى كردم كه آسمان ها و زمين را آفريده، من در ايمان خود به او خالص و ثابت قدمم و هرگز از مشركان نخواهم بود.(1)

ابراهيم اين مرحله از مبارزه خود را با بت پرستان، به عالي ترين صورتى پشت سر گذاشت، و توانست عده اى را بيدار و حد اقل عده ديگرى را در شك و ترديد فرو برد.

چيزى نگذشت اين زمزمه در آن منطقه پيچيد، اين جوان كيست كه با اين منطق گويا و بيان رسا در دل هاى توده مردم راه باز مى كند؟!

گفتگو با آزر

در يك مرحله ديگر ابراهيم با عمويش" آزر" وارد بحث شد و با عباراتى بسيار محكم، رسا و توأم با محبت و گاهى توبيخ، در زمينه بت پرستى به او هشدار داد، و به او گفت.

ص: 95


1- . انعام /75 الی 79.

چرا چيزى را مى پرستى كه نمى شنود و نمى بيند و نه هيچ مشكلى را درباره تو حل مى كند؟

تو اگر از من پيروى كنى، من تو را به راه راست هدايت مى كنم، من از اين مى ترسم كه اگر از شيطان پيروى كنى مجازات الهى دامنت را بگيرد.

حتى هنگامى كه عمويش در مقابل اين نصايح، او را تهديد به سنگسار كردن مى نمود او با جملۀ «سَلامٌ عَلَيْكَ »، من براى تو استغفار خواهم كرد، كوشش نمود تا در دل سنگين او راهى پيدا كند.

نبوت ابراهيم (علیه السلام)

در اين كه ابراهيم در چه سن و سالى به مقام نبوت نائل گشت دليل روشنى در دست نداريم، ولى همين قدر از سوره مريم استفاده مى شود كه او به هنگامى كه با عمويش آزر به بحث پرداخت به مقام نبوت رسيده بود، زيرا در اين سوره مى خوانيم: «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا إِذْ قالَ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ وَ لا يُغْنِي عَنْكَ شَيْئاً»؛(1)

و مى دانيم اين ماجرا قبل از درگيرى شديد با بت پرستان و داستان آتش سوزى او بوده است، و اگر آن چه را بعضى از مورخان نوشته اند كه ابراهيم به هنگام داستان آتش سوزى 16 ساله بود به آن بيفزائيم ثابت مى شود كه او از همان آغاز نوجوانى اين رسالت بزرگ را بر دوش گرفته بود.

مبارزه عملى با بت پرستان

به هر حال ماجراى درگيرى ابراهيم با بت پرستان، هر روز شديدتر، و شديدتر،

ص: 96


1- . مریم / 41 و 42.

مى شد، تا به شكستن همهبت هاى بتخانه بابل (به استثناى يك بت بزرگ) با استفاده از يك فرصت كاملاً مناسب، انجاميد!.

گفتگو با حاكم جبار!

ماجراى مخالفت و مبارزه ابراهيم با بت ها سرانجام به گوش نمرود رسيد و او را احضار كرد تا به گمان خود از طريق نصيحت و اندرز، و يا توبيخ و تهديد وى را خاموش سازد.

او كه در سفسطه بازى، چيره دست بود، از ابراهيم پرسيد اگر تو اين بت ها را نمى پرستى، پس پروردگار تو كيست؟

گفت: همان كسى كه حيات و مرگ به دست او است.

فرياد زد اى بى خبر اين به دست من است، مگر نمى بينى مجرم محكوم به اعدام را آزاد مى كنم، و زندانى غير محكوم به اعدام را اگر بخواهم اعدام مى نمايم؟! ابراهيم كه در پاسخ هاى دندانشكن، فوق العاده مهارت داشت، با استمداد از قدرت نبوت به او گفت تنها حيات و مرگ نيست كه به دست خدا است، همه عالم هستى به فرمان اويند، مگر نمى بينى صبح گاهان خورشيد به فرمان او از افق مشرق سر بر مى آورد و شامگاهان به فرمانش در افق مغرب فرو مى رود؟ اگر تو حكم روا بر پهنه جهان هستى مى باشى، فردا اين قضيه را عكس كن، تا خورشيد از مغرب سر بر آورد، و در مشرق فرونشيند.

نمرود چنان مبهوت شد كه توانايى سخن گفتن را در برابر او از دست داد.(1)

ص: 97


1- . بقره / 258.

بدون شك ابراهيم مى دانست كه نمرود در ادعاى قدرت بر حيات و مرگ سفسطه مى كند، ولى مهارت او در استدلال اجازه نمى داد اين مطلب كه جاى دستاويزى براى دشمن سفسطه باز در آن وجود دارد، تعقيب شود، لذا فوراً آن را رها كرد و به چيزى چسبيد كه هيچ گونه قدرت دست و پا زدن در آن نداشت!.

هجرت حضرت ابراهيم (علیه السلام)

سرانجام دستگاه حكومت جبار نمرود كه احساس كرد اين جوان كم كم به صورت كانون خطرى براى حكومت خود كامه او در آمده و زبان گويا و فكر توانا و منطق رسايش ممكن است سبب بيدارى و آگاهى توده هاى تحت ستم گردد، و زنجيرهاى استعمار او را سرانجام پاره كنند و بر او بشورند، تصميم گرفت با دامن زدن به تعصبات جاهلانه بت پرستان، كار ابراهيم را يكسره كند و با مراسم خاصى كه در سوره انبياء خواهد آمد، او را در برابر ديدگان همه در ميان درياى آتشى كه به وسيلۀ جهل مردم و جنايت نظام حاكم بر افروخته شده بود، بسوزاند و براى هميشه فكر خود را راحت كند.

اما هنگامى كه آتش به فرمان خدا خاموش گشت و ابراهيم سالم از آن صحنه بيرون آمد چنان لرزه اى بر دستگاه نمرود وارد گشت كه به كلى روحيه خود را باخت، چرا كه ديگر ابراهيم يك جوان ماجراجو و تفرقه افكن- بر چسبى كه دستگاه نمرود به او مى زدند- نبود، بلكه به عنوان يك رهبر الهى و يك قهرمان شجاع كه مى تواند يك تنه و با دست خالى بر انبوه جباران قدرتمند يورش ببرد، در آمد! و به همين دليل نمرود و درباريانش كه هم چون زالو خون مردم بينوا را مى مكيدند تصميم گرفتند

ص: 98

براى ادامه حكومت خود با تمام قوا در برابر ابراهيم بايستند و تا او را نابود نكنند از پاى ننشينند.

از سوى ديگر ابراهيم سهم خود را از آن گروه گرفته بود، يعنى دل هاى آماده به او ايمان آورده بودند، او بهتر ديد كه با جمعيت مؤمنان و هوادارانش سرزمين بابل را ترك گويد، و براى گستردن دعوت حق به سوى شام و فلسطين و مصر سرزمين فراعنه روانه شود، و توانست در آن مناطق حقيقت توحيد را تبليغ نمايد و مؤمنان فراوانى را به سوى پرستش خداوند يگانه بخواند.

آخرين مرحله رسالت ابراهيم (علیه السلام)

ابراهيم عمرى را به مبارزه با بت پرستى در تمام اشكالش و مخصوصا" انسان پرستى" گذراند، و توانست دل هاى آمادگان را به نور توحيد روشن سازد، و در كالبد انسان ها جان تازه اى دمد و گروه هاى زيادى را از زنجير خود كامگان رهايى بخشد.

اكنون بايد در آخرين مرحله عبوديت و بندگى خدا گام نهد و هر چه را دارد در طبق اخلاص بگذارد، و به پيش گاهش تقديم كند.

تا از رهگذر آزمايش هاى بزرگ الهى با يك جهش بزرگ روحانى وارد مرحله امامت و پيشوايى انسان هاگردد.

و مقارن همين حال پايه هاى خانه توحيد، خانه كعبه را برافرازد، و آن را به صورت يك كانون بى نظير خدا پرستى در آورد، و از همه مؤمنان آماده، به كنگره عظيمى در كنار اين خانه عظيم توحيد، دعوت كند.

ماجراى حسادت «ساره» زن نخستينش با «هاجر» كنيزى كه او را به همسرى اختيار كرده بود و فرزندى به نام «اسماعيل» از او يافت، سبب شد كه اين مادر

ص: 99

و كودك شير خوار را به فرمان خدا از سرزمين «فلسطين» به بيابان خشك و تفتيده «مكه» در لابلاى آن كوه هاى زمخت و خشن ببرد.

و آن ها را در آن سرزمين كه حتى يك قطره آب در آن پيدا نمى شد، به فرمان خدا، و به عنوان يك آزمايش بزرگ بگذارد و باز گردد.

پيدايش چشمه «زمزم» و آمدن قبيله «جرهم» به آن سرزمين و اجازه خواستن براى زندگى در آن منطقه از هاجر كه هر كدام ماجراى طولانى و مفصلى دارد، سبب آبادى اين زمين شد.

ابراهيم از خدا خواسته بود كه آن نقطه را شهرى آباد و پر بركت سازد، و دل هاى مردم را به فرزندانش كه در آن منطقه رو به فزونى بودند، متوجه گرداند(1).

جالب اين كه بعضى از مورخان نقل كرده اند هنگامى كه ابراهيم هاجر و اسماعيل شير خوار را در مكه گذاشت، و مى خواست از آن جا باز گردد، هاجر او را صدا زد كه اى ابراهيم چه كسى به تو دستور داد ما را در سرزمينى بگذارى كه نه گياهى در آن وجود دارد، نه حيوان شير دهنده اى، و نه حتى يك قطره آب، آن هم بدون زاد و توشه و مونس؟! ابراهيم در يك جمله كوتاه پاسخ گفت: «پروردگارم مرا چنين دستور داده است».

هنگامى كه هاجر اين جمله را شنيد گفت اكنون كه چنين است، خدا هرگز ما را به حال خود رها نخواهد كرد!(2).

ابراهيم" كرارا" از فلسطين به قصد زيارت اسماعيل به مكه آمد، و در يكى از

ص: 100


1- . ابراهيم / 37 الی 41.
2- . ابن اثیر، علی بن محمد، الكامل فی التاریخ، ج 1، ص: 103.

همين سفرها بود كه مراسم حج را به جاى آورد، و به فرمان خدا اسماعيل فرزندش را كه به صورت نوجوان برومند و فوق العاده پاك و با ايمان بود به قربآن گاه برد، و حاضر شد اين بهترين ميوه شاخسار حياتش را با دست خود در راه خدا قربانى كند.

هنگامى كه اين مهم ترين آزمايش را به عالي ترين صورتى از عهده بر آمد و تا آخرين مرحله آمادگى خود را در اين راه نشان داد خدا قربانيش را پذيرفت و اسماعيل را براى او حفظ كرد و گوسفندى به عنوان قربانى براى او فرستاد(1).

سرانجام ابراهيم با ادا كردن حق همه اين امتحانات، و بيرون آمدن از كوره همه اين آزمايش ها، به بلندترين مقامى كه يك انسان ممكن است به آن برسد ارتقاء يافت و چنان كه قرآن مى گويد: «خداوند ابراهيم را به كلماتى آزمود و او همه آن ها را به انجام رساند، و به دنبال آن به او فرمود من تو را امام و پيشوا قرار مى دهم، ابراهيم كه از اين مژده به وجد آمده بود تقاضا كرد كه اين مقام را به بعضى از فرزندان من نيز ببخش، دعاى او مستجاب شد، ولى به اين شرط كه اين مقام به كسى كه ظلم و ستم و انحرافى از او سر زده باشد هرگز نخواهد رسيد.»(2)

مقام والاى ابراهيم در قرآن

بررسى آيات قرآن نشان مى دهد كه خداوند براى ابراهيم، مقام فوق العاده والايى قرار داده است، مقامى كه براى هيچ يك از پيامبران پيشين قائل نشده است.

بزرگى مقام اين پيامبر الهى را از تعبيرات زير به خوبى مى توان دريافت:

ص: 101


1- . صافات / 104 الی 107.
2- . بقره / 124.

1. خداوند از ابراهيم به عنوان يك" امت" ياد كرده، و شخصيت او را به منزله يك امت مى ستايد.(1)

2. مقام خليل اللهى را به او عطا فرموده است: «وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلًا».(2)جالب اين كه در بعضى از روايات در تفسير اين آيه مى خوانيم: «اين مقام به خاطر آن بود كه ابراهيم هرگز چيزى از كسى نخواست و هرگز تقاضا كننده اى را محروم نكرد!»(3)

3. او از نيكان (4)

صالحان (5)

قانتان (6)

صديقان (7)

بردباران (8)

و وفا كنندگان به عهد بود(9).

4. ابراهيم فوق العاده مهمان نواز بود(10)

به طورى كه در بعضى از روايات آمده است او را ابو اضياف (پدر مهمانان يا صاحب مهمانان) لقب داده بودند(11).

5. او توكل بى نظيرى داشت، تا آن جا كه در هيچ كار و هيچ حادثه اى

ص: 102


1- . نحل / 120.
2- . نساء / 125.
3- . قمى، عباس ، سفینة البحار، ج 1، ص: 74.
4- .، ص / 47.
5- . نحل / 122.
6- . نحل / 120.
7- . مريم / 41.
8- . توبه / 114.
9- . نجم / 37.
10- . ذاريات / 24 الی 27.
11- . قمى، عباس ، سفینة البحار، ج 1، ص: 74.

نظرى جز به خدا نداشت هر چه مى خواست، از او مى طلبيد و جز در خانه او را نمى كوبيد(1).

داستان پيشنهاد فرشتگان براى نجات او به هنگامى كه قوم لجوج مى خواستند او را در ميان دريايى از آتش بيفكنند، و عدم قبول اين پيشنهاد از ناحيه ابراهيم در تواريخ ضبط است، او مى گفت: من سر تا پا نيازم اما نه به مخلوق بلكه تنها به خالق!(2).

6. او شجاعت بى نظيرى داشت و در برابر سيل خروشان تعصب هاى بت پرستان يك تنه ايستاد و كم ترين ترس و وحشتى به خود راه نداد، بت هاى آن ها را به باد مسخره گرفت و از بتكده آن ها تل خاكى ساخت، و در برابر نمرود و دژخيمانش با شهامت بى نظيرى سخن گفت كه هر يك از آن ها در آياتى از قرآن مجيد آمده است.

7. ابراهيم منطق فوق العاده نيرومندى داشت، در عبارات كوتاه و محكم و مستدل پاسخ هاى داندان شكنى به گمراهان مى داد، و با همان منطق رسايش بينى لجوجان را به خاك ميماليد.

هرگز به خاطر شدت خشونت آن ها از كوره در نمى رفت، بلكه با خونسردى كه حاكى از روح بزرگش بود با آن ها روبرو مى شد، و با گفتار و رفتارش سند محكوميتشان را به دستشان مى سپرد، كه اين مطلب نيز در داستان محاجه ابراهيم

ص: 103


1- . شعراء / 78 الی 82.
2- . ابن اثیر، علی بن محمد، الكامل فی التاریخ، ج 1، ص: 99.

با نمرود، و با عمويش آزر، و با قضات دادگاه بابل، هنگامى كه مى خواستند او را به جرم خداپرستى و بت شكنى محكوم نمايند، به روشنى آمده است.

به آيات زير كه در سوره انبياء آمده است خوب توجه كنيد:

هنگامى كه قضات از او پرسيدند آيا تو هستى كه اين بلا را به سر خدايان ما آورده اى و اين همه بت هاى كوچك و بزرگ را در هم شكست هاى؟ «قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهِيمُ ».

او در پاسخ براى آن كه آن ها را در بن بست شديد قرار دهد، بن بستى كه راه نجات از آن را نداشته باشند گفت: ممكن است اين كار را بزرگ آن ها كرده باشد؟ از آن ها سؤال كنيد اگر سخن مى گويند؛ «قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ ».

با همين يك جمله دشمنان خود را در بن بست شديدى قرار داد، اگر بگويند بت ها لال و بسته دهن هستند و قادر به تكلم نيستند، زهى رسوايى با اين خداى گنگ و بى عرضه، و اگر قبول كنند كه آن ها قادر به تكلمند بايد بپرسند و جواب بشنوند! اين جا بود كه و جدان خفته آن ها اندكى بيدار شد، و به خويشتن خويش بازگشتند، و از درون خويش فريادى شنيدند كه به آن ها مى گفت «شما ظالم و خود خواه و ستم گريد»، نه به خود رحم مى كنيد و نه به جامعه اى كه به آن تعلق داريد»؛ «فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ ».

ولى به هر حال لازم بود پاسخى بگويند، لذا با كمال سرشكستگى گفتند تو كه مى دانى اين ها سخن نمى گويند؛ «ثُمَّ نُكِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ ».

ص: 104

در اين جا بود كه گفتار كوبنده ابراهيم هم چون صاعقه اى بر سر آن ها فرود آمد، فرياد زد اف بر شما و بر آن چه غير از خدا مى پرستيد، اى بى عقل ها!؛ «أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ ».

سرانجام چون ياراى مقاومت در برابر منطق نيرومند ابراهيم در خود نديدند-- آن چنان كه شيوه همه زورگويان قلدر است- متوسل به زور شدند، و گفتند او را بايد بسوزانيد.

و براى اين كار از تعصبات جاهلانه بت پرستان كمك گرفتند و صدا زدند بشتابيد به يارى خدايانتان اگر توان و قدرتى داريد؛ «قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ ».(1)

اين يك نمونه از منطق رسا و مستدل و قاطع و برنده ابراهيم بود.

8. قابل توجه اين كه قرآن يكى از افتخارات مسلمان ها را اين مى شمرد كه آن ها بر آئين ابراهيمند(2)

و او بود كه نام" مسلمان" را بر شما گذارد(3).

حتى براى تشويق مسلمانان به انجام پاره اى از دستورات مهم به آنان گوشزد مى كند كه شما بايد به ابراهيم و يارانش اقتدا جوييد(4).

9. مراسم حج با آن همه عظمت و شكوهش به وسيلۀ ابراهيم، و به فرمان خدا پايه گذارى شد و به همين جهت نام ابراهيم و خاطره ابراهيم با تمام مراسم

ص: 105


1- . انبياء / 63 الی 67.
2- . حج / 78.
3- . حج / 78.
4- . ممتحنه / 4.

حج آميخته است (1) و انسان در هر موقف و هر برنامه اى از اين مراسم بزرگ به ياد اين پيغمبر الهى مى افتد و پرتو عظمت او را در دل خويش احساس مى كند، اصولاً انجام مراسم حج بى ياد ابراهيم نامفهوم است!.

10. شخصيت ابراهيم تا آن حد و پايه بود كه هر گروهى كوشش داشتند او را از خود بدانند يهوديان و مسيحيان هر كدام بر پيوند خويش با ابراهيم تأكيد داشتند، كه قرآن در پاسخ آن ها اين واقعيت را بيان داشت كه او تنها يك مسلمان و موحد راستين بود يعنى كسى كه در همه چيز تسليم فرمان خدا بود، جز به او نمى انديشيد و جز در راه او گام بر نمى داشت (2).(3)

41. تبلیغ خدا شناسی با زبان خوش

اشاره

قرآن می فرماید:

«اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوكَ بِآياتي وَ لا تَنِيا في ذِكْري * اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى * فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى * قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنا أَوْ أَنْ يَطْغى * قالَ لا تَخافا إِنَّني مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَرى »؛(4)

«(اكنون) تو و برادرت با آيات من برويد، و در ياد من كوتاهى نكنيد! به سوى فرعون برويد؛ كه طغيان كرده است! اما بنرمى با او سخن بگوييد؛ شايد متذكّر شود، يا (از خدا) بترسد! (موسى و هارون) گفتند: پروردگارا! از اين مى ترسيم كه

ص: 106


1- . حج / 27.
2- . آل عمران / 67.
3- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 10، ص: 270.
4- . طه /42 الی 46.

بر ما پيشى گيرد (و قبل از بيان حق، ما را آزار دهد)؛ يا طغيان كند (و نپذيرد)! فرمود: نترسيد! من با شما هستم؛ (همه چيز را) مى شنوم و مى بينم!»

تفسیر

در اين جمله امر سابق تجديد مى شود و در آن خطاب تنها متوجه موسى(علیه السلام) شده بود و مى فرمود «اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى »، ولى در اين جمله برادرش را هم به وى ملحق كرده، چون خود موسى قبلاً درخواست كرده بود كه برادرش را در كار او شركت دهد، به همين جهت در خطاب دوم او را هم مخاطب نمود.

دستورشان داد تا با آيات او نزد فرعون روند و در آن موقع داراى بيش از دو آيت نبود، و از همين كه فرمود «با آيات من» خود وعده جميلى است كه به زودى در موقع لزوم با آيت هاى ديگرى تأييدشخواهد كرد، و اما اين كه بگوييم مراد از آيات همان دو آيت است، زيرا گاهى جمع بر تثنيه اطلاق مى شود، و يا بگوييم هر يك از آن دو آيت منحل به چند آيت است، سخن قابل اعتمادى نيست.

«وَ لا تَنِيا فِي ذِكْرِي»؛ كلمۀ «تنيا» از «ونى» به معناى فتور و سستى است و مناسب تر به سياق سابق اين است كه مراد از ذكر «دعوت به ايمان به خداى تعالى»، به تنهايى باشد، نه ذكر به معناى توجه به قلب يا زبان كه بعضى (1) گفته اند.

«اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى ».

در اين جا نيز براى بار دوم هر دو را مخاطب قرار داد و هم چنين در نهى قبلى نيز آن دو را با هم خطاب كرد، در حالى كه قبل از آن نهى و اين امر، در جملۀ «اذْهَبْ

ص: 107


1- . كاشانى، فتح الله بن شكرالله ، منهج الصادقین، ج 5، ص: 488.

أَنْتَ وَ أَخُوكَ» كه جنبه زمينه چينى براى آن دو خطاب داشت هر دو را مخاطب نكرد، بلكه يكى را مخاطب كرد و ديگرى را ملحق به او نمود، و از اين جا مى توان احتمال داد كه آيه مورد بحث مشافهه و مخاطبه ديگرى بوده كه بعد از آن موقف ميان خدا و آن دو يا با هم و يا جداى از هم واقع شده است و مؤيد اين احتمال اين است كه بعد از آن فرموده «قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنا...»، چون هر دو با هم مى گويند خدايا مى ترسيم به ما ستم و تعدى كند و هم چنين در چند جاى بعد همه خطاب به هر دو است، معلوم مى شود اين خطابها در محلى ديگر بوده.

و مراد از اين كه فرمود «فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً» اين است كه در گفتگوى با فرعون از تندى و خشونت خوددارى كنند، كه همين خويشتن دارى از تندى، واجب ترين آداب دعوت است.

اظهار اميد در كلام خدا، قائم به مقام است

بيان اين كه اظهار اميد در كلام خدا (در مانند جملۀ «لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى ») قائم به مقام است و رد سخنى از فخر رازى در باره سر ارسال موسى(علیه السلام) به سوى فرعون با علم به ايمان نياوردن او:

در جملۀ «لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى » تذكر و يا خشيت فرعون آرزو شده، و اين اميد، قائم به مقام محاوره است نه به خداى تعالى كه عالم به همه حوادث است كه پيش خواهد آمد.

كلمۀ «تذكر» به معناى قبول يادآورى و التزام به مقتضيات حجت ياد آورنده و ايمان به آن است و كلمه خشيت به معناى مقدمه آن قبول و ايمان است، پس

ص: 108

برگشت معنا به اين مى شود كه «شايد او ايمان بياورد و يا نزديك به ايمان آوردن شود و حد اقل بعضى از خواسته هاى شما را اجابت كند».

بعضى (1)

از كسانى كه معتقدند ايمان فرعون در حين غرق شدن قبول است، به كلمۀ «لعل» در آيه مذكور بر مدعاى خود استدلال كرده اند، به اين بيان كه اميد و آرزو از ناحيه خداى تعالى واجب الوقوع است، هم چنان كه به ابن عباس و قدماى مفسرين هم نسبت داده اند كه هر چه را خدا در باره اش اميدوار شود آن خواهد شد، پس از آيه بر مى آيد كه يكى از دو امر تذكر و خشيت واقع شد كه هر يك واقع شود نجات را به دنبال دارد، (پس فرعون كه به حكايت قرآن، در حين غرق شدن ايمان آورد اهل نجات است).

ليكن اين حرف مردود و ممنوع است، و كلمۀ «عسى» و «لعل» در كلام خداى تعالى بر همان معنايى دلالت مى كند كه در كلام غير خدا دلالت مى كند، و آن معنا عبارت است از اميدوارى، چيزى كه هست اميد در غير خدا قائم به شخص جاهل است، ولى در خداى تعالى قائم به او نيست، چون او منزه از جهل است بلكه قائم به مقام است، يعنى كسى كه در چنين مقامى قرار گيرد و جوانب كلام را زير نظر داشته باشد، مى فهمد كه جا دارد چنين و چنان شود، به خلاف اميدوارى در غير خدا كه هم ممكن است قائم به نفس اميدوار باشد و هم قائم به مقام تخاطب و گفت و شنود.

امام فخر رازى در تفسير خود گفته است: سر اين كه چرا خداى تعالى موسى

ص: 109


1- . جمعی از نویسندگان، مجموعة من التفاسير، ج 4، ص: 198.

را نزد فرعون فرستاد، با اين كه مى دانست او ايمان نمى آورد، به دست نيامده و در اين گونه اسرار غير از تسليم و تركاعتراض چاره اى نيست (1).

و اين سخن از وى خيلى عجيب است براى اين كه اگر مقصود از سر فرستادن موسى وجه صحت امر به چيزى است با علم به اين كه در خارج تحقق نمى يابد و محال است تحقق يابد؟! جواب مى گوييم: محال بودن وقوع چيزى در خارج يا وجوب وقوع آن، خود حالت آن چيز است به قياس بر علت تامه آن، كه عبارت است از علت فاعلى به ضميمه ساير عوامل خارجى، (كه اگر مجموع اين ها كه همان علت تامه است، موجود باشد آن چيز و آن فعل، واجب و ضرورى الوجود مى شود و اگر علت تامه اش نبود و يا تامه نبود، وجود آن ممتنع مى گردد) و اما به قياس، به علت فاعليش به تنهايى نه واجب مى شود و نه ممتنع، و امر خداى تعالى هم هيچ وقت متعلق به فعلى به قياس به تمامى اجزاء علت تامه اش نمى شود، بلكه تنها متعلق به فعل به قياس به علت فاعليش مى گردد، كه يكى از اجزاء علت تامه فعل است و نسبت فعل و عدم آن به قياس به آن تنها ممكن است، (نه واجب و نه ممتنع) و به عبارت ديگر نسبت فعل و عدم فعل به فاعل نسبت امكان دائمى است، چون فاعل علت ناقصه است، كه نه وجود فعل را واجب مى كند و نه عدم آن را، پس بنا بر اين، ارسال رسول و دعوت فرعون به وسيله رسول، و امر فرعون به اطاعت وى همه صحيح است، زيرا اجابت فرعون و اطاعتش از رسول، نسبت به خود او اختيارى و ممكن است، (نه واجب و نه ممتنع) هر چند كه نسبت به او كه علت فاعلى است، به ضميمه ساير عوامل مانعه از اجابت محال و ممتنع است،

ص: 110


1- . فخر رازى، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، ج 22، ص: 59.

اين جواب كسانى است كه قائل به اختيارند و اما جبرى مذهبان، كه خود فخر رازى يكى از آن ها است، اين شبهه نزد آن ها منحصر در تنها مسأله مورد بحث نيست، بلكه در تمامى موارد تكاليف جريان دارد، چون ايشان قائل به عموم جبر هستند و در مورد بحث گفته اند: امر به موسى تكليفى است صورى كه نتيجه آن اتمام حجت و قطع معذرت است.

و اما اگر مراد از «سر ارسال رسول» با علم به ايمان نياوردن فرعون پرسش از فائده اين كار باشد چون خداى تعالى كار لغو نمى كند؟ در جواب مى گوييم دعوت به دين حق هرگز و در هيچ موردى لغو نيست، براى اين كه در مردمى كه آن را مى پذيرند اثر گذاشته و ايشان را در سعادت تكميل مى كند و در مردمى كه آن را نمى پذيرند نيز اثر گذاشته ايشان را در شقاوتشان تكميل مى كند، هم چنان كه خداى تعالى فرمود: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً».(1)

آرى اگر تكميل در طرف شقاوت لغو گردد، ديگر آزمايش در آن ناحيه معنايى نخواهد داشت، و حجت در آن تمام نمى شود، و عذر منقطع نمى گردد و اگر در يك طرف حجت تمام نشود، در طرف ديگر نيز تمام نمى گردد، و اين خود روشن است (زيرا سعادت در جايى تحقق مى يابد كه شقاوت هم امكان داشته باشد).

«قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنا أَوْ أَنْ يَطْغى »؛ كلمۀ «فرط» به معناى تقدم است و در اين جا مراد از آن به قرينه مقابله اش با طغيان، تعجيل در عقوبت

ص: 111


1- . «ما از قرآن چيزهايى نازل مى كنيم كه براى مؤمنين شفاء و رحمت است، و ظالمان را جز بر خسارتشان نمى افزايد.» (اسراء / 82)

است، به طورى كه نگذارد دعوت تمام گردد و مهلت ندهد معجزات اظهار شود، و مراد از «طغيان" اين است كه در ظلم خود از حد تجاوز نموده و با تشديد عذاب بنى اسرائيل و جرأت بر ساحت مقدس ربوبى مقابله نموده و اين بار كارهايى بكند كه تا كنون نمى كرد، و اگر نسبت خوف به موسى(علیه السلام) و هارون داد اشكالى ندارد، چون در سابق در تفسير جملۀ «خُذْها وَ لا تَخَفْ» گفتيم كه اين خوف با مقام نبوت منافات ندارد.

بعضى (1)

بر اين آيه اشكال كرده اند به اين كه خداى تعالى در جاى ديگر به موسى وقتى درخواست شركت دادن برادر را كرد فرمود: «قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُما»؛(2)و با اين كه در اين آيه قبلاً به او تأمين داده بود، ديگر جا نداشت موسى و هارون اظهار ترس كنند؟.

بعضى (3)

از اين اشكال جواب داده اند به اين كه ترس قبلى موسى(علیه السلام) از جان خودش بود، به دليل اين كه مى گفت: «آن ها از من خونى طلب دارند و مى ترسم مرا بكشند»،(4)

ولى در آيه مورد بحث همان طور كه گذشت ترسشان از باز ماندن امر دعوت است.

علاوه بر اين ممكن است خوفى كه در اين آيه حكايت شده همان ترس قبلى موسى باشد كه در موقف مناجات اظهار كرده بود و ترس هارون باشد در هنگامى

ص: 112


1- . فخر رازى، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، ج 22، ص: 61.
2- . «به زودى بازويت را به وسيله برادرت قوى مى كنيم و براى شما نيرويى قرار مى دهيم كه آنان نتوانند به شما كارى كنند.» (قصص / 35)
3- . طبرسى، فضل بن حسن ، تفسیر مجمع البیان، ج 7، ص: 13.
4- . قصص / 34.

كه از مأموريت خود آگاه گشت، و با هم در اين مورد جمع شده باشند، در سابق هم گذشت كه احتمال دارد جملۀ «اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ...»، حكايت كلامى باشد كه هر دوى آن بزرگواران در مواقف متعددى گفته اند.

اشاره به وجه اين كه موسى و هارون از عقاب و طغيان فرعون اظهار نگرانى كردند

«قالَ لا تَخافا إِنَّنِي مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَرى »؛ يعنى از فرط و طغيان فرعون نترسيد كه من با شما حاضرم، و آن چه بگويد مى شنوم و آن چه عمل كند مى بينم و شما را يارى مى كنم و تنهاتان نمى گذارم، و در حقيقت اين آيه تأمينى است كه با وعده نصرت به آن دو مى دهد، پس اين كه فرمود: «لا تخافا» تأمين است و اين كه فرمود: «إِنَّنِي مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَرى »، تعليل آن تأمين است به اين كه با حضور و ديدن و شنيدن من ديگر جايى براى ترس شما نيست، و اين خود دليل بر اين است كه جمله مذكور كنايه است از مراقبت و نصرت، و گر نه صرف حاضر بودن و ديدن و شنيدن، و صرف آگاهى داشتن به آن چه كه رخ مى دهد باعث نترسيدن موسى و هارون نمى شود، چون خداى تعالى همه چيز را مى بيند و مى شنود و از هر چيزى آگاهى دارد.

بعضى (1)

از علما با اين آيه استدلال كرده اند بر اين كه سمع و بصر در خداى تعالى دو صفتند زائد بر صفت علم، چون اگر آن دو نيز همان علم بوده باشند، بايد آوردن جملۀ «أَسْمَعُ وَ أَرى » بعد از جملۀ «إِنَّنِي مَعَكُما» تكرار باشد و تكرار خلاف اصل است.

ص: 113


1- . فخر رازى، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، ج 22، ص: 61.

و اين استدلال موهون ترين استدلالى است كه در اين باره شده است، براى اين كه:

اولاً: در سابق هم تذكر داديم كه مفاد جملۀ «إِنَّنِي مَعَكُما» حضور و شهادت است و حضور و شهادت غير از علم است.

و ثانيا: ما برهانهاى يقينى داريم بر اين كه صفات ذاتى خداى تعالى كه عبارتند از «حيات»، «علم»، «قدرت»، «سمع» و «بصر» عين ذاتند و بعضى عين بعض ديگرند، و ديگر با بودن يقين ممكن نيست ظهور لفظى ظنى مخالف منعقد گردد.

و ثالثا: براى اين كه مسأله از مسائل اصول معارف دينى است و در اصول، جز به علم نمى توان اعتماد و ركون نمود و دليلى كه با امثال" اصل عدم تكرار است» تمام و تكميل شود، از چنين مباحثى اجنبى است.(1)

42. دعوت به توحید با زبان فصیح وبلیغ

اشاره

قرآن می فرماید:

«وَ أَخي هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لساناً فَأَرْسِلْهُ مَعي رِدْءاً يُصَدِّقُني إِنِّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ * قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُما بِآياتِنا أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغالِبُونَ»؛(2) «و برادرم هارون زبانش از من فصيحتر است؛ او را همراه من بفرست تا ياور من باشد و مرا تصديق كند؛ مى ترسم مرا تكذيب كنند! فرمود: به زودى

ص: 114


1- . طباطبایى، محمدحسین، تفسیر المیزان، مترجم: موسوی، محمدباقر، ج 14، ص: 213.
2- . قصص / 34 و 35.

بازوان تو را به وسيلۀ برادرت محكم (و نيرومند) مى كنيم، و براى شما سلطه وبرترى قرار مى دهيم؛ و به بركت آيات ما، بر شما دست نمى يابند؛ شما و پيروانتان پيروزيد!»

تفسیر

در مجمع البيان"(1)

گفته: «وقتى گفته مى شود «فلانى ردء فلانى» است، معنايش اين است كه: او را يارى و پشتيبانى مى كند».

جملۀ «إِنِّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ» تعليل درخواستى است كه كرده، و آن اين بود كه:

برادرم هارون را با من بفرست، و از سياق برمى آيد كه آن جناب از اين ترس داشته كه فرعونيان تكذيبش كنند، و او خشم گين شود، و نتواند حجت خود را بيان نمايد، چون در حال خشم لكنتى كه در زبانش بوده، بيش تر مى شده، نه اين كه معنايش اين است كه: هارون را با من بفرست تا مرا تكذيب نكنند، زيرا آن هايى كه وى را تكذيب مى كردند باك نداشتند از اين كه هارون را هم همراه او تكذيب كنند، كسى كه بخواهد زير بار موسى نرود و او را تكذيب كند هارون هم با او باشد باز تكذيب خواهد كرد.

دليل بر گفتار ما در معناى جمله، آيۀ «قالَ رَبِّ إِنِّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ وَ يَضِيقُ صَدْرِي وَ لا يَنْطَلِقُ لِسانِي فَأَرْسِلْ إِلى هارُونَ»؛(2) است، كه سخن موسى(علیه السلام) را در همين مورد حكايت مى كند.

ص: 115


1- . طبرسى، فضل بن حسن ، تفسیر مجمع البیان، ج 7، ص: 253.
2- . «گفت: پروردگارا من مى ترسم تكذيبم كنند، آن گاه حوصله ام سر رود، و عصبانى شوم، و آن وقت زبانم بند آيد، پس بفرست به سوى من هارون را.» (شعراء / 13)

بنا بر اين ما حصل معناى آيه مورد بحث اين مى شود كه برادرم هارون فصيح تر از من است، و زبانى گوياتر از من دارد، پس او را به ياريم بفرست، تا صدق مرا در مدعايم تصديق كند، و وقتى مردم با من مخاصمه مى كنند، قانعشان سازد، زيرا من مى ترسم تكذيبم كنند، آن وقت ديگر نتوانم صدق مدعايم را برايشان روشن سازم.

«قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُما بِآياتِنا أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغالِبُونَ»؛ اين كه فرمود: بازويت را به وسيله برادرت محكم مى كنم، كنايه است از اين كه: تو را به وسيله او تقويت خواهم كرد، و هم چنين عدم وصول فرعونيان به آن دو، كنايه است از اين كه آنان قدرت و تسلط بر كشتن شما نخواهند يافت، گويا آن دو بزرگوار را در يك طرف و فرعونيان را در طرف ديگر دو گروه فرض كرده، كه با هم مسابقه دارند، آن گاه فرموده: گروه فرعونيان به شما نمى رسند، تا چه رسد به اين كه از شما سبقت گيرند.

و معناى آيه اين است كه: خداى تعالى فرمود: به زودى تو را به وسيله برادرت هارون تقويت و يارى خواهيم كرد، و براى شما تسلط و اقتدار و غلبه اى برايشان قرار خواهيم داد، تا به سبب آياتى كه ما شما دو نفر را به وسيله آن غلبه مى دهيم، نتوانند بر شما مسلط شوند، آن گاه همين غلبه دادن آن دو بزرگوار را بر فرعونيان بيان نموده، و فرموده: «أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغالِبُونَ »؛ «شما و هر كس كه شما دو نفر را پيروى كند غالب خواهيد بود». و اين بيان را آورد تا بفهماند كه نه تنها آن دو تن غالبند، بلكه پيروان ايشان نيز غالب خواهند بود.

از اين بيان روشن مى شود كه: كلمۀ «سلطان» به معناى قهر و غلبه است،

ص: 116

ولى بعضى (1) از مفسرين گفته اند: به معناى حجت و برهان است، يعنى ما براى شما دو نفر حجت و برهان قرار مى دهيم، و اگر سلطان به اين معنا باشد بهتر آن است كه بگوييم جملۀ «بآياتنا» متعلق است به «غالبون» نه به جملۀ «فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُما» (توضيح اين كه: بنا بر وجه اول معنا اين مى شود كه: فرعونيان به سبب آيات و معجزات ما بر شما غلبه نمى كنند و بنا بر وجه دوم اين مى شود كه: شما به سبب حجت و برهان ما غالب خواهيد بود). البته در معناى آيه شريفه وجوه ديگرى نيز ذكر كرده اند، كه چون فايده اى در تعرض آن ها نديديم از نقل آن ها خوددارى نموديم.(2)

43. عاقبت لجاجت، در مقابل گفتمان و مذاکره

اشاره

قرآن می فرماید:«وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلينَ إِلاَّ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ فَمَنْ آمَنَ وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ * وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا يَمَسُّهُمُ الْعَذابُ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ»؛(3)

«ما پيامبران را، جز (به عنوان) بشارت دهنده و بيم دهنده، نمى فرستيم؛ آن ها كه ايمان بياورند و (خويشتن را) اصلاح كنند، نه ترسى بر آن هاست و نه غمگين مى شوند. و آن ها كه آيات ما را تكذيب كردند، عذاب (پروردگار) به خاطر نافرماني ها به آنان مى رسد.»

«فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ * فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنا بِما كُنَّا بِهِ

ص: 117


1- . طبرسى، فضل بن حسن ، تفسیر مجمع البیان، ج 7، ص: 253.
2- . طباطبایى، محمدحسین، تفسیر المیزان، مترجم: موسوی، محمدباقر، ج 16، ص: 48.
3- . انعام / 48 و 49.

مُشْرِكينَ * فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إيمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتي قَدْ خَلَتْ في عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْكافِرُونَ»؛(1)

«هنگامى كه رسولانشان دلايل روشنى براى آنان آوردند، به دانشى كه خود داشتند خوشحال بودند (و غير آن را هيچ مى شمردند)، ولى آن چه را (از عذاب) به تمسخر مى گرفتند آنان را فراگرفت! هنگامى كه عذاب (شديد) ما را ديدند گفتند: هم اكنون به خداوند يگانه ايمان آورديم و به معبودهايى كه همتاى او مى شمرديم كافر شديم! امّا هنگامى كه عذاب ما را مشاهده كردند، ايمانشان براى آن ها سودى نداشت! اين سنّت خداوند است كه همواره در ميان بندگانش اجرا شده، و آن جا كافران زيان كار شدند!»

تفسیر

به هنگام نزول عذاب، ايمان بيهوده است

اين آيات كه آخرين آيات سوره مؤمن را تشكيل مى دهد در حقيقت يك نوع نتيجه گيرى از بحث هاى گذشته است، زيرا بعد از بيان آن همه آيات الهى در آفاق و انفس، و آن همه مواعظ لطيف و دلنشين و گفتگو پيرامون معاد و دادگاه بزرگ رستاخيز، منكران لجوج و كافران مستكبر را، با تهديدهاى شديد و توأم با استدلال و منطق مواجه ساخته، و پايان كار آن ها را به وضوح بيان مى كند.

نخست مى گويد: «آيا آن ها بر زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه قبل از آن ها مى زيستند چگونه شد؟!»؛ «أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ ».

ص: 118


1- . غافر / 83 الی 85.

اگر در اصالت تاريخ تدوين يافته و آن چه بر صفحات اوراق ثبت شده شك و ترديد دارند در اصالت آثارى كه بر صفحه زمين از كاخ هاى ويران شده شاهان، از استخوان هاى پوسيده در زير خاك، و از ويرانه هاى شهرهاى بلا زده، كه با بيانى رسا ماجراهاى خويش را شرح مى دهند نمى توانند شك كنند.

«همان كسانى كه از نظر تعداد نفرات از آن ها بيش تر، و از قوت و آثارشان در زمين از آن ها فزون تر بود»؛ «كانُوا أَكْثَرَ مِنْهُمْ وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثاراً فِي الْأَرْضِ ».

كثرت نفرات آن ها از قبورشان مى توان شناخت، و قدرت و آثارشان را در زمين از آن چه از آن ها به يادگار مانده! تعبير به «آثاراً فِي الْأَرْضِ » ممكن است اشاره به پيشرفت گسترده كشاورزى آن ها باشد (چنان كه در آيه 9 سوره روم آمده) و يا اشاره به ساختمان هاى عظيم و بناهاى محكم اقوام پيشين در دل كوه ها و بر صحنه دشتها (چنان كه در آيات 128 و 129 شعرا بيان شده است).

ولى به هر حال «نيروهايى را كه به دست مى آوردند هرگز به هنگام وزش طوفان بلا و عذاب الهى نتوانست آن ها را بى نياز سازد و نجات دهد»؛ «فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ ».(1)

بلكه تمام اين قدرت ها در لحظاتى كوتاه در هم كوبيده شدند، كاخ ها روي هم ريختند و ويران گشتند، و لشكريان عظيم و قدرتمند هم چون برگ خزان بر زمين افتادند، و يا در ميان امواج كوه پيكر دفن شدند! جايى كه آن ها با آن همه قدرت

ص: 119


1- . در اين كه «ما» در جملۀ «ما اغنى» نافيه يا استفهاميه است دو احتمال ذكر كرده اند، ولى ظاهر همان اول است، و در اين كه «ما» در «ما كانوا يكسبون» موصوله يا مصدريه است باز دو احتمال ذكر كرده اند، ولى معنى اول مسلما ترجيح دارد.

چنين سرنوشتى پيدا كردند، اين مشركان ضعيف و ناتوان مكه كه در برابر آن ها چيزى به حساب نمى آيند چه مى انديشند؟!

در آيه بعد به چگونگى برخورد آن ها با پيامبران و معجزات و دلائل روشن انبياء اشاره كرده مى گويد: «هنگامى كه رسولان آن ها با معجزات و دلائل روشن به سراغ آن ها آمدند از آنان روى گرداندند،و تنها به معلوماتى كه خود داشتند دل بستند و خوشحال بودند، و غير آن را هيچ شمردند»؛ «فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ ».

و همين امر سبب شد تا «آن چه را از عذاب و تهديدهاى الهى به باد استهزا مى گرفتند بر سر آنان فرود آيد»؛ «وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ ».

در اين كه منظور از اين علم و دانشى كه آن ها به آن مغرور بودند، و خود را با داشتن آن بى نياز از تعليمات انبيا مى ديدند، چه بوده است؟ مفسران احتمالات مختلفى داده اند كه همه با هم قابل جمع است:

1. شبهات واهى و سفسطه هاى بى اساسى را علم مى پنداشتند و به آن تكيه مى كردند كه نمونه هاى متعددى از آن در آيات قرآن منعكس است. گاه مى گفتند: «مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ »؛(1)

«چه كسى مى تواند اين استخوان هاى پوسيده را زنده كند؟».

و گاه مى گفتند: «أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ»؛(2)

«آيا هنگامى كه خاك شديم و در زمين گم شديم ممكن است بار ديگر آفرينش تازه اى بيابيم».

ص: 120


1- . یس / 78.
2- . سجده / 10.

گاه مى افزودند: «ما هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلَّا الدَّهْرُ»؛(1)

«جز زندگى اين دنيا چيزى در كار نيست، گروهى مى ميرند و گروهى متولد مى شوند و جز طبيعت ما را هلاك نمى كند!».

و امثال اين ادعاهاى واهى و بدون دليل كه علمش مى پنداشتند.

2. منظور علوم مربوط به دنيا و تدبير زندگى است همان گونه كه قارون مدعى آن بود، و مى گفت: «إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِي »؛(2)

«اين ثروت را به خاطر آگاهى خاصى كه نزد من بوده است به دست آورده ام!».

3. منظور علوم و دانش هايى هم چون دلائل عقلى و فلسفى خواه در شكل رسميش يا غير رسمى كه گروهى با داشتن اين گونه علوم خود را از پيامبران بى نياز مى بينند، چه در گذشته چه در حال! و همان گونه كه گفتيم اين تفسيرها منافات با يكديگر ندارد، هدف اين است كه با اتكاى به علوم محدود بشرى، خواه در معارف عقلى و اعتقادات يا در دنيا و يا شبهات واهى كه آن را علم مى پنداشتند، علومى را كه از سرچشمه وحى صادر شده بود نفى مى كردند و به باد استهزا مى گرفتند، و به علوم اندك خود خوشحال بودند و خويشتن را به كلى از انبيا بى نياز مى ديدند(3).

اما قرآن نتيجه اين خودخواهى و غرور را در آيات بعد چنين بيان كرده:

«هنگامى كه شدت عذاب ما را ديدند، عذابى كه براى ريشه كن كردن آن ها نازل

ص: 121


1- . جاثیه / 24.
2- . قصص / 78.
3- . بعضى از مفسران احتمال داده اند كه ضمير «جاءهم» به پيامبران برگردد، بنا بر اين منظور از علوم، علوم پيامبران است، و مراد از «فرحوا» خنده و استهزاى كفار به علوم انبيا است، ولى اين تفسير بسيار بعيد به نظر مى رسد.

شده بود و فرمان قطعى پروردگار را در زمينه نابوديشان به همراه داشت، از كرده خود پشيمان شدند، خود را موجودى ضعيف و ناتوان ديدند و رو به درگاه حق آوردند و فريادشان بلند شد و گفتند: اكنون به خداوند يگانه ايمان آورديم، و نسبت به معبودهايى كه شريك او مى شمرديم كافر شديم!»؛ «فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنا بِما كُنَّا بِهِ مُشْرِكِينَ ».

«اما هنگامى كه عذاب ما را مشاهده كردند ايمان آن ها به حالشان سودى نداشت»؛ «فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا».

چرا كه به هنگام نزول «عذاب استيصال» درهاى توبه بسته مى شود، و اصولاً اين گونه ايمان اضطرارى فايده ايمان اختيارى را نمى تواند داشته باشد، و زائيده آن شرائط فوق العاده است، به همين دليل هر گاه طوفان بلا فرو بنشيند راه گذشته خود را از سر مى گيرند.

و نيز به همين دليل ايمان فرعون به هنگامى كه در ميان امواج نيل افتاد پذيرفته نشد.اين حكم مخصوص افراد يا اقوام معينى نيست، بلكه چنان كه قرآن در دنبال همين سخن مى گويد: «اين سنت الهى است كه در مورد بندگان گذشته نيز اجرا شده است»؛ «سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبادِهِ ».

سپس آخرين آيه مورد بحث را به اين جمله پايان مى دهد: «و در آن هنگام كه عذاب الهى دامان شان را فرو گرفت خسران و زيان كافران آشكار شد»؛ «وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْكافِرُونَ ».

آن روز فهميدند كه سرمايه اى جز مشتى غرور و پندار نداشتند، و آن چه را

ص: 122

آب حيات خيال مى كردند سرابى بيش نبود، سرمايه هاى وجود خود را همه در اين بي راهه زندگى به هدر داده، و محصولى جز گناه و عذاب اليم الهى فراهم نساخته بودند، چه زيان و خسرانى از اين برتر؟! و به اين ترتيب سوره مؤمن كه با توصيف حال كافران مغرور آغاز شده بود، با پايان زندگى دردناك آن ها خاتمه مى يابد!

نكته

مغروران به علم

در آيات مختلف اين سوره، چنان كه شرح داده شد، سرچشمه اصلى انحراف و بدبختى گروه كثيرى از مردم را كبر و غرور معرفى مى كند.

تكبرى كه گاه از داشتن امكانات مالى، و يا كثرت نفرات و نيروى نظامى سرچشمه مى گيرد، و گاه از داشتن مختصر معلوماتى كه آن را فراوان مى پندارد.

نمونه زنده آن را در عصر و زمان خود، و بعد از پيروزي هاى علمى و صنعتى در جوامع پيشرفته مادى با چشم مى بينيم، زيرا مى دانيم يكى از عوامل مؤثر نفى مذهب و روى آوردن به مكتبهاى الحادى همان غرور علمى است كه در قرون اخير براى جمعى از دانشمندان علوم طبيعى پيدا شده، آن ها با كشف اسرارى از طبيعت و دست يافتن به روزنه هايى از علم آن چنان مست و مغرور شدند كه تصور كردند چيزى در اين عالم جز آن چه آن ها مى دانند وجود ندارد، و چون خدا را در آزمايش گاه هاى خود حاضر نديدند راه انكار پيش گرفتند! اين غرور علمى به قدرى گسترش پيدا كرد كه اصلاً مذهب و وحى انبياء را زائيده جهل يا ترس بشر پنداشتند و گفتند: با فرا رسيدن دوران شكوفايى علم ديگر نيازى به اين مسائل

ص: 123

نيست! حتى گاه پا را از اين فراتر نهادند و دوران زندگى بشر را از نظر فكرى به چهار دوران تقسيم كردند:

1. دوران افسانه ها 2. دوران مذهب! 3. دوران فلسفه 4. دوران علم كه منظورشان علوم طبيعى و تجربى بود! البته آكنده بودن مذاهبى كه در محيط فعاليت اين گروه از دانشمندان وجود داشت از خرافات بسيار، به اين هدف باطل نيز كمك كرد، (منظور عمدتاً خرافات ارباب كليسا است) و به اين ترتيب به گمان خود براى هميشه مذهب و تعليمات انبيا را از صحنه زندگى بشر بيرون ساختند.

ولى خوشبختانه اين مستى و غرور ديرى نپاييد و عوامل ديگرى دست به دست هم داد و بر اين پندارهاى بى اساس خط بطلان كشيد و به مصداق آيات فوق" هنگامى كه به علوم خود مغرور شدند باس الهى دامان شان را گرفت و فريادهاي شان بجايى نرسيد».

از يك سو جنگ هاى جهانى اول و دوم نشان داد كه پيشرفت هاى علمى و صنعتى بشر نه تنها او را خوشبخت نكرده، بلكه او را از هر زمان به لبه پرتگاه نزديك تر ساخته است.

از سوى ديگر بروز انواع مفاسد اخلاقى و اجتماعى، و بروز انواع نابساماني ها، قتل ها و كشتارها و بيماري هاى روانى و انواع تجاوزهاى مالى و ناموسى، نشان داد كه علوم انسانى هرگز نتوانسته است به تنهايى جلو نابساماني ها را بگيرد، بلكه بد آموزي هايى كه معمولاً از آن جدا نيست گاهى بر دامنه آن افزوده است.

از سوى سوم معماهاى فراوانى كه در علوم پيدا شد و انسان خود را از حل آن عاجز ديد، و دنياهاى وسيعى كه در برابر ديدگان او خودنمايى كرد (چه عوالم بسيار

ص: 124

بزرگ و چه فوق العاده كوچك) و خود را از شناخت آن ناتوان مشاهده كرد، سبب شد كه بار ديگر دست به دامان تعليمات انبيا بزند، و گروه عظيمى دوباره به سايه وحى باز گردند، و درمان اين بيماري هاى جانكاه را در دستورات انبياءجستجو كنند. كليساها رونق گرفت تعليمات مذهبى جزء برنامه زندگى بسيارى شد.

در اين ميان «اسلام» با تعليمات ويژه و مترقى و جامع خود بروز و ظهور تازه اى يافت، و حركتها به سوى شناخت اسلام اصيل شروع شد.

اميد است پيش از آن كه باس الهى بار ديگر دامان گروهى از مردم اين جهان را بگيرد اين بيدارى همگانى شود، و آثار آن غرور محو و نابود گردد تا به خسران و زيان منتهى نگردد.

پروردگارا! ما را از مركب غرور فرود آور، و از كبر و لجاجت و خود خواهى كه مايه هلاكت و بدبختى و شرمسارى است حفظ فرما.

خداوندا! دنياى ما را نيز بيدار كن، و پيش از آن كه باس شديدت دامان مردم عصر ما را فرو گيرد به سايه پر مهر تعليمات پيامبرانت باز گردان.(1)

قرآن نیز می فرماید:

«وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ»؛(2) «و اگر اهل شهرها و آبادي ها، ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند، بركات آسمان و زمين را بر آن ها مى گشوديم، ولى (آن ها حق را) تكذيب كردند؛ ما هم آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم.»

ص: 125


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 20، ص: 194.
2- . اعراف / 96.

44. نتیجه دعوت با اخلاص به توحید

اشاره

قرآن می فرماید:

«قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَيْري لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونينَ * قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكَ بِشَيْ ءٍ مُبينٍ * قالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقينَ * فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبينٌ * وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنَّاظِرينَ * قالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَليمٌ * يُريدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِ فَما ذا تَأْمُرُونَ * قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ ابْعَثْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرينَ * يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَحَّارٍ عَليمٍ * فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ * وَ قيلَ لِلنَّاسِ هَلْ أَنْتُمْ مُجْتَمِعُونَ * لَعَلَّنا نَتَّبِعُ السَّحَرَةَ إِنْ كانُوا هُمُ الْغالِبينَ * فَلَمَّا جاءَ السَّحَرَةُ قالُوا لِفِرْعَوْنَ أَ إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبينَ * قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبينَ * قالَ لَهُمْ مُوسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ * فَأَلْقَوْا حِبالَهُمْ وَ عِصِيَّهُمْ وَ قالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ * فَأَلْقى مُوسى عَصاهُ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ»؛(1)

«(فرعون خشم گين شد و) گفت: اگر معبودى غير از من برگزينى، تو را از زندانيان قرار خواهم داد! (موسى) گفت: حتّى اگر نشانه آشكارى براى تو بياورم (باز ايمان نمى آورى)؟! گفت: اگر راست مى گويى آن را بياور! در اين هنگام موسى عصاى خود را افكند، و ناگهان مار عظيم و آشكارى شد؛ و دست خود را (در گريبان فرو برد و) بيرون آورد، و در برابر بينندگان سفيد و روشن بود. (فرعون) به گروهى كه اطراف او بودند گفت: اين ساحر آگاه و ماهرى است! او مى خواهد با سحرش شما را از سرزمينتان بيرون كند! شما چه نظر مى دهيد؟ گفتند: او و برادرش را مهلت ده؛ و مأموران را براى بسيج به تمام شهرها اعزام كن، تا هر ساحر ماهر و دانايى را نزد تو آورند! سرانجام ساحران براى وعده گاه روز معيّنى جمع آورى شدند. و به مردم گفته شد: آيا شما نيز

ص: 126


1- شعراء / 29 الی 45.

(در اين صحنه) اجتماع مى كنيد... تا اگر ساحران پيروز شوند، از آنان پيروى كنيم؟! هنگامى كه ساحران آمدند، به فرعون گفتند: آيا اگر ما پيروز شويم، پاداش مهمّى خواهيم داشت؟ گفت: (آرى) و در آن صورت شما از مقرّبان خواهيد بود! (روز موعود فرا رسيد و همگى جمع شدند؛) موسى به ساحران گفت: آن چه را مى خواهيد بيفكنيد، بيفكنيد! آن ها طناب ها و عصاهاى خود را افكندند و گفتند: به عزّت فرعون، ما قطعاً پيروزيم! سپس موسى عصايش را افكند، ناگهان تمام وسايل دروغين آن ها را بلعيد!»

تفسیر

اين منطق نيرومند و شكست ناپذير، فرعون را سخت خشم گين ساخت و سرانجام به حربه اى متوسل شد كه همه زورمندان بى منطق به هنگام شكست و ناكامى به آن متوسل مى شوند و چنين «گفت: اگر معبودى غيرمن انتخاب كنى تو را از زندانيان قرار خواهم داد»؛ «قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ ».

من اين سخنان تو را نمى فهمم، همين مى دانم كه يك اله و معبود بزرگ وجود دارد و آن منم! و هر كس غير از اين بگويد محكوم به مرگ، يا زندان مرگ آفرين است!.

بعضى از مفسران معتقدند كه الف و لام در «المسجونين» الف و لام عهد است، و اشاره به زندان مخصوصى است كه هر كس را به آن مى افكندند، براى هميشه در آن مى ماند تا جنازه او را از زندان بيرون آورند(1).

در واقع فرعون با اين سخن تند و تهديد ظالمانه مى خواست موسى(علیه السلام) را

ص: 127


1- . طباطبایى، محمدحسین، تفسیر المیزان، ذيل آيه مورد بحث.

خاموش كند چرا كه ادامه اين بحث ها سبب بيدارى مردم مى شد، و براى جباران چيزى خطرناكتر از بيدارى و هشيارى مردم نيست!.

كشور شما در خطر است به پاخيزيد!

در آيات قبل ديديم كه چگونه موسى(علیه السلام) برترى خود را از نظر منطق بر فرعون حفظ كرد، و به حاضران نشان داد كه تا چه حد آئين او متكى به منطق و عقل اوست، و ادعاى فرعون، سست و واهى است، گاهى مسخره كردن، گاه نسبت جنون دادن و سرانجام تكيه بر قدرت و تهديد به زندان و مرگ نمودن.

اين جا است كه صحنه برمى گردد و موسى(علیه السلام) نيز بايد روش تازه اى در پيش گيرد كه فرعون در اين صحنه نيز ناتوان و درمانده شود.

موسى نيز بايد تكيه بر قدرت كند قدرتى الهى كه از معجزه اى چشم گير سرچشمه مى گيرد، رو به سوى فرعون كرد و گفت: «آيا اگر من نشانه آشكارى براى رسالتم ارائه دهم باز مرا زندان خواهى كرد؟!»؛ «قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكَ بِشَيْ ءٍ مُبِينٍ ».

فرعون در اين جا سخت در بن بست واقع شد چرا كه موسى(علیه السلام) اشاره سر بسته اى به يك برنامه فوق العاده كرده و فكر حاضران را متوجه خود ساخته است، اگر فرعون بخواهد سخن او را ناديده بگيرد همه بر او اعتراض مى كنند، و مى گويند بايد بگذارى موسى(علیه السلام) كار مهمش را ارائه دهد، اگر توانايى داشته باشد كه معلوم مى شود، نمى توان با او طرف شد، و الا گزافه گوئيش آشكار مى گردد، در هر حال نمى توان از اين سخن موسى(علیه السلام) به سادگى گذشت.

ناچار «گفت اگر راست مى گويى آن را بياور!»؛ «قالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ ».

ص: 128

«در اين هنگام موسى(علیه السلام) عصائى را كه به دست داشت افكند، و (به فرمان پروردگار) مار عظيم و آشكارى شد»؛ «فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ ».

«سپس دست خود را در گريبان فرو برد و بيرون آورد ناگهان در برابر بينندگان سفيد و روشن بود!»؛ «وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنَّاظِرِينَ ».

در حقيقت اين دو معجزه بزرگ، يكى مظهر بيم بود و ديگرى مظهر اميد اولى مناسب مقام انذار است، و دومى بشارت، يكى بيان گر عذاب الهى است و ديگرى نور است و نشانه رحمت، چرا كه معجزه بايد هماهنگ با دعوت پيامبر باشد.

«ثعبان» به معنى مار عظيم است كه از آن در فارسى تعبير به «اژدها» مى شود.

«راغب» در «مفردات» احتمال داده كه اين واژه از مادۀ «ثعب» به معنى جريان آب گرفته شده باشد، زيرا حركت اين حيوان به نهرهايى شباهت دارد كه به صورت مارپيچ حركت مى كند.

تعبير به «مبين» ممكن است اشاره به اين حقيقت باشد كه راستى عصا تبديل به مار عظيم شده بود و چشم بندى و تردستى و عملى هم چون سحر ساحران در كار نبود.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه در اين جا تعبير به «ثعبان» شده، و در آيه 10 سوره نمل و 31 قصص تعبير به «جان» (مارهاى كوچكى كه با سرعت و چابكى حركت مى كنند) و در سوره طه آيه 20 تعبير به «حية» (به معنى مار است و از ماده حيات گرفته شده).

اين تفاوت تعبيرها در به دو نظر سؤال انگيز است، ولى در واقع براى بيان يكى از دو مطلب است:

ص: 129

ممكن است اشاره به حالات مختلف آن مار باشد كه در آغاز «عصا» به صورت مار كوچك و باريكى در مى آمد و تدريجاً بزرگ مى شد و مبدل به اژدهايى مى گشت.

و يا اين كه هر يك از اين لغات سه گانه به يكى از خصائص آن مار اشاره مى كند" ثعبان" اشاره به عظمتآن، و «جان» اشاره به سرعت و چابكى، و «حية» اشاره به زنده بودن آن مى باشد.

فرعون از مشاهده اين صحنه، سخت جا خورد و در وحشت عميقى فرو رفت اما براى حفظ قدرت شيطانى خويش كه با ظهور موسى(علیه السلام)، سخت به خطر افتاده بود و هم چنين براى حفظ اعتقاد اطرافيان و روحيه دادن به آن ها در صدد توجيه معجزات موسى برآمد، نخست «به اطرافيان خود چنين گفت: اين مرد ساحر آگاه و ماهرى است!»؛ «قالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ ».

همان كسى را كه تا چند لحظه قبل مجنونش مى خواند اكنون به عنوان «عليم» از او نام مى برد! و چنين است راه و رسم جباران كه گاه در يك جلسه چندين بار چهره عوض مى كنند، و هر زمان براى رسيدن به مقصد خود به دستاويز تازه اى متشبث مى شوند.

فرعون فكر مى كرد چون در آن زمان سحر رايج بود، اين اتهام و برچسب بهتر از هر چيز به موسى بعد از نشان دادن اين معجزات مى چسبد.

سپس براى اين كه جمعيت را بر ضد او بسيج كند چنين ادامه داد: «او مى خواهد شما را از سرزمينتان با سحرش بيرون كند!»؛ «يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِ ».

ص: 130

«شما چه مى انديشيد و چه دستور مى دهيد؟!»؛ «فَما ذا تَأْمُرُونَ ».

اين همان فرعونى است كه قبلاً تمام مصر را ملك مسلم خود مى دانست، و مى گفت «أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ»؛ «آيا حكومت و مالكيت اين سرزمين مصر از آن من نيست؟» اكنون كه پايه هاى تخت خود را لرزان مى بيند، مالكيت مطلقه اين سرزمين را به كلى فراموش كرده، و آن را ملك مردم مى شمرد مى گويد: سرزمين شما به خطر افتاده، چاره اى بينديشيد! فرعونى كه تا يك ساعت پيش از اين حاضر نبود گوش به سخن كسى بدهد و هميشه فرمان دهنده مطلق العنان بود و آمر بلا منازع، اكنون چنان درمانده شده است كه به اطرافيان مى گويد شما چه امر مى كنيد؟! مشورتى بسيار عاجزانه و از موضع ضعف!.

از آيه 110 سوره اعراف چنين برمى آيد كه اطرافيان نيز در ميان خود به مشورت پرداختند، و آن چنان دستپاچه شده بودند كه قدرت تفكر را از دست داده و هر يك رو به ديگرى مى كرد و مى گفت: تو چه دستور مى دهى؟! آرى چنين است سنت جباران در هر عصر و هر زمان، به هنگامى كه بر اوضاع مسلطند همه چيز را مال خود مى شمرند، و همه را بردگان خويش، و جز منطق استبداد چيزى نمى فهمند.

اما به هنگامى كه پايه هاى تخت بيدادگرى خود را لرزان و حكومت خويش را در خطر بينند موقتا از تخت استبداد پائين آمده دست به دامن مردم و آراء و افكار آن ها مى شوند، مملكت را مملكت مردم، و آب و خاك را از آنان دانسته، و آراء آن ها را محترم مى شمرند، اما با فرو نشستن طوفان باز همان كاسه است و همان آش.

در عصر و زمان خود نيز باز مانده سلاطين پيشين را ديديم كه چگونه زمانى كه دنيا به كامش مى گشت سراسر كشور را ملك طلق خود مى دانست، و حتى به

ص: 131

كسانى كه مايل نبودند در حزب او وارد شوند فرمان خروج از مملكت مى داد كه زمين خدا وسيع است و هر كجا مى خواهيد برويد، اين جا همين برنامه است كه من مى گويم و لا غير! اما ديديم به هنگام وزيدن طوفان انقلاب تا چه حد در پيش گاه مردم سر تعظيم فرود آورد و حتى از گناهان گذشته خويش توبه و تقاضاى عفو كرد، ولى در برابر مردمى كه ساليان دراز او را به خوبى شناخته بودند، سودى نداد.

بعد از مشورت ها سرانجام اطرافيان به فرعون «گفتند: موسى و برادرش را مهلتى ده و در كار آن ها عجله مكن و به تمام شهرهاى مصر مأموران براى بسيج اعزام كن»؛ «قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ ابْعَثْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ ».(1)

«تا هر ساحر ماهر و كهنه كارى را نزد تو آورند»؛ «يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَحَّارٍ عَلِيمٍ ».

در واقع اطرافيان فرعون يا اغفال شدند و يا آگاهانه تهمت او را به موسى پذيرا گشتند، و برنامه را چنين تنظيم كردند كه او «ساحر» است، و در مقابل ساحر بايد دست به دامان" سحار» يعنى ساحران ماهرترى زد! و گفتند خوشبختانه در كشور پهناور مصر، اساتيد فن سحر بسيارند، اگر موسى ساحر است ما «سحار» در برابر او قرار مى دهيم، و آن قدر ساحران وارد به فوت و فن سحر را جمع مى كنيم تا راز موسى را افشا كنند!.«حاشرين» از مادۀ «حشر» به معنى بسيج كردن گروهى از مردم به سوى ميدان جنگ يا مانند آن است، و به اين ترتيب مأموران مى بايست ساحران را به هر قيمتى كه ممكن است براى مبارزه با موسى(علیه السلام) بسيج كنند.

ص: 132


1- . «ارجه» از مادۀ «ارجاء» به معنى به تاخير انداختن و عجله نكردن در قضاوت است، و ضمير در آخر آن به موسى برمى گردد و در اصل «ارجئه» بوده و همزه براى تخفيف حذف شده است.

ساحران از همه جا گرد آمدند

در اين آيات صحنه ديگرى از اين داستان پر ماجرا نشان داده مى شود:

به دنبال پيشنهاد اطرافيان فرعون جمعى از مأموران زبده به شهرهاى مختلف مصر روان شدند و در هر جا ساحران ماهر را جستجو كردند، «سرانجام جمعيت ساحران براى وعده گاه روز معين جمع آورى شدند»؛ «فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ ».

و به تعبير ديگر آن ها را براى چنان روزى از قبل آماده كردند تا در موعد معين به ميدان مبارزه گسيل شوند.

منظور از «يَوْمٍ مَعْلُومٍ » آن چنان كه از آيات سوره اعراف استفاده مى شود يكى از روزهاى عيد معروف مصريان بوده كه موسى(علیه السلام) آن را براى مبارزه تعيين كرد، و هدفش اين بود كه مردم فرصت بيش ترى براى حضور در صحنه داشته باشند، زيرا اطمينان به پيروزى خود داشت، و مى خواست قدرت آيات الهى، و ضعف فرعون و دستيارانش بر همگان آشكار گردد، و نور ايمان در دل هاى گروه بيش ترى بدرخشد.

از مردم نيز براى حضور در اين ميدان مبارزه دعوت شد: «و به مردم گفته شد آيا شما در اين صحنه اجتماع مى كنيد؟!»؛ «وَ قِيلَ لِلنَّاسِ هَلْ أَنْتُمْ مُجْتَمِعُونَ ».

اين تعبير نشان مى دهد كه مأموران فرعون در اين زمينه بسيار حساب شده كار مى كردند، آن ها مى دانستند اگر مردم را اجبار به حضور كنند، ممكن است واكنش منفى نشان دهند، چرا كه هر كس فطرتا از اجبار گريزان است، لذا گفتند چنان كه تمايل داشته باشيد در اين جلسه حضور پيدا كنيد و قطعا اين طرز بيان افراد زيادترى را به آن جلسه كشانيد.

ص: 133

و به مردم گفته شد «هدف اين است كه اگر ساحران پيروز شوند كه پيروزى آن ها پيروزى خدايان ما است ما از آنان پيروى كنيم»، و آن چنان صحنه را گرم و داغ نمائيم كه دشمن خدايان ما براى هميشه از ميدان بيرون رود!؛ «لَعَلَّنا نَتَّبِعُ السَّحَرَةَ إِنْ كانُوا هُمُ الْغالِبِينَ ».

روشن است كه وجود تماشاچيان بيش تر كه ارتباط و پيوند با يك طرف مبارزه دارند هم مايه دل گرمى آن ها است و به آن ها روحيه مى دهد، و هم سبب مى شود كه آنان نهايت كوشش خود را به كار گيرند، و هم در موقع پيروزى توانايى دارند چنان جنجالى بر پا كنند كه حريف براى هميشه منزوى شود، و هم مى توانند از آغاز مبارزه در طرف مقابل ايجاد وحشت كنند.

آرى مأموران فرعون با اين اميدها مايل بودند مردم را در صحنه حاضر كنند و موسى نيز حضور چنين جمعى را از خدا مى خواست كه بتواند منظور خود را به عالى ترين وجهى پياده كند.

اينها همه از يك سو، از سوى ديگر «هنگامى كه ساحران نزد فرعون آمدند و او را سخت در تنگنا ديدند به اين فكر افتادند كه برترين بهره گيرى را كرده و امتيازهاى مهمى از او بگيرند، به فرعون گفتند: آيا براى ما پاداش قابل ملاحظه اى خواهد بود اگر پيروز شويم»؛ «فَلَمَّا جاءَ السَّحَرَةُ قالُوا لِفِرْعَوْنَ أَ إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبِينَ ».

ص: 134

فرعون كه سخت در اين بن بست گرفتار و درمانده بود حاضر شد برترين امتيازها را به آن ها بدهد، بلا فاصله «گفت: آرى هر چه بخواهيد مى دهم، به علاوه شما در اين صورت از مقربان درگاه من خواهيد بود!»؛ «قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ ».

در واقع فرعون به آن ها گفت شما چه مى خواهيد؟ يا مال است و يا مقام من هر دو را در اختيار شما مى گذارم!

اين تعبير نشان مى دهد كه قرب به فرعون تا چه حد در آن محيط و جامعه داراى اهميت بوده كه او به عنوان يك پاداش بزرگ از آن ياد مى كند، و در حقيقت پاداشى از اين بالاتر نيست كه انسان به قدرت مطلوبش نزديك گردد.

اگر گمراهان قرب فرعون را برترين پاداش مى شمردند، خدا پرستان آگاه پاداشى را بالاتر از قرب پروردگار نمى شمرند، حتى بهشت با تمام نعمت هايش را با يك جلوه ذات پاك او، معامله نمى كنند.

به همين دليل شهيدان راه «اللَّه» كه بايد برترين پاداش ها را در برابر آن ايثار بزرگشان دريافت دارند بهگواهى قرآن پاداش قرب الهى را مى يابند، و تعبير «عِنْدَ رَبِّهِمْ » شاهد گوياى اين واقعيت است.

و نيز به همين دليل هر مؤمن پاكدل به هنگام انجام عبادت تنها چيزى را كه مى طلبد «قربة الى اللَّه» است.

نور ايمان در قلب ساحران درخشيدن گرفت

هنگامى كه ساحران قول و قرارهاى خود را با فرعون گذاردند او وعده پاداش و تقرب به درگاهش به آنان داد و آن ها را دل گرم و مطمئن ساخت، به دنبال تهيه مقدمات كار رفتند، و در خلال مدتى كه فرصت داشتند، طناب ها و عصاهاى بسيار فراهم ساختند كه ظاهراً درون آن ها را خالى كرده و ماده شيميايى مخصوصى (هم چون جيوه) كه در برابر تابش آفتاب سبك و فرار مى شود در آن ريختند.

سرانجام يوم موعود فرا رسيد، و انبوه عظيمى از مردم در آن صحنه جمع شدند

ص: 135

تا شاهد اين مبارزه تاريخى باشند، فرعون و اطرافيانش از يك سو و ساحران از سوى ديگر، و موسى و برادرش هارون از سوى سوم، در آن جا حضور يافتند.

اما همان گونه كه معمول قرآن است، اين مقدمات را كه از لابلاى بحث هاى آينده روشن مى شود حذف كرده وارد اصل سخن مى گردد، در اين جا به ترسيم اين صحنه سرنوشت ساز پرداخته مى گويد:

«موسى رو به سوى ساحران كرد و گفت: آن چه را مى خواهيد بيفكنيد بيفكنيد و هر چه داريد به ميدان آوريد»؛ «قالَ لَهُمْ مُوسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ ».

از آيه 115 سوره اعراف استفاده مى شود اين سخن را موسى هنگامى گفت كه ساحران به او گفتند آيا تو پيش قدم مى شوى و مى افكنى يا ما؟!.

اين پيشنهاد موسى(علیه السلام) كه از اطمينان خاطر او به پيروزى سرچشمه مى گرفت و دليل خونسردى او در برابر انبوه عظيم دشمنان و حاميان سرسخت فرعون بود، نخستين ضربه را بر پيكر ساحران وارد ساخت و نشان داد كه موسى از آرامش روانى خاصى بهره مند است و به جاى ديگرى دل بسته و پشتگرم است.

ساحران كه غرق غرور و نخوت بودند و حد اكثر توان خود را به كار گرفته و به پيروزى خود اميدوار بودند «طناب ها و عصاهاى خود را افكندند و گفتند: به عزت فرعون ما قطعا پيروزيم!»؛ «فَأَلْقَوْا حِبالَهُمْ وَ عِصِيَّهُمْ وَ قالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ ».(1)

آرى آن ها همانند همه متملقان چاپلوس با نام فرعون شروع كردند و تكيه بر قدرت پوشالى او نمودند.

در اين هنگام چنان كه قرآن در جايى ديگر بيان كرده، عصاها و طناب هاى

ص: 136


1- . «حبال» جمع «حبل» (بر وزن طبل) به معنى طناب است، و «عصى» جمع «عصا» مى باشد.

مخصوص به صورت مارهاى كوچك و بزرگ به حركت در آمدند (سوره طه آيه 66)، آن ها مخصوصاً بخشى از وسائل سحر خود را از عصاها انتخاب كرده بودند تا به پندارشان با عصاى موسى رقابت كنند و طناب ها را هم بر آن افزوده بودند كه برترى خود را به ثبوت رسانند! در اين هنگام غريو شادى از مردم برخاست و برق اميد در چشمان فرعون و اطرافيانش درخشيدن گرفت، به گونه اى كه از خوشحالى در پوست نمى گنجيدند و از مشاهده اين صحنه لذت بخش به وجد و سرور آمده بودند!.

اما موسى چندان مهلت نداد كه اين وضع ادامه يابد، جلو آمد «و عصاى خود را افكند، ناگهان ثعبان و مار عظيمى شد و با سرعت شروع به بلعيدن وسائل دروغين ساحران كرد! و آن ها را يكى بعد از ديگرى در كام خود فرو برد!»؛ «فَأَلْقى مُوسى عَصاهُ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ ».(1)

در اين جا نخست سكوت زود گذرى بر مردم حكم فرما شد، دهانها از تعجب بازماند چشم ها از حركت ايستاد، گويى در آن جا خشك شده بودند، ولى به زودى جاى اين سكوت را فريادهاى وحشتناك گرفت، گروهى پا به فرار گذاشتند، گروهى منتظر بودند پايان كار به كجا مى رسد، و جمعى بى هدف فرياد مى كشيدند و دهان ساحران از تعجب بازمانده بود.(2)

ص: 137


1- . «تلقف» از مادۀ «لقف» (بر وزن سقف) به معنى برگرفتن چيزى به سرعت است خواه با دست باشد يا با دهان، و معلوم است كه در اين جا منظور گرفتن با دهان است، و «يافكون» از مادۀ «افك» (بر وزن كذب) به معنى دروغ است، و در اين جا اشاره به وسائل دروغين است كه آن ها آن را به جاى مارهاى كوچك و بزرگ غالب كرده بودند.
2- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 15، ص: 214.

45. کرنش در مقابل خالق یکتا

اشاره

قرآن می فرماید:

«فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدينَ * قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمينَ * رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ * قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبيرُكُمُ الَّذي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعينَ * قالُوا لا ضَيْرَ إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ * إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لَنا رَبُّنا خَطايانا أَنْ كُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنينَ * وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَسْرِ بِعِبادي إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ * فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِي الْمَدائِنِ حاشِرينَ * إِنَّ هؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَليلُونَ * وَ إِنَّهُمْ لَنا لَغائِظُونَ * وَ إِنَّا لَجَميعٌ حاذِرُونَ * فَأَخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ * وَ كُنُوزٍ وَ مَقامٍ كَريمٍ * كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها بَني إِسْرائيلَ * فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقينَ * فَلَمَّا تَراءَا الْجَمْعانِ قالَ أَصْحابُ مُوسى إِنَّا لَمُدْرَكُونَ * قالَ كَلاَّ إِنَّ مَعي رَبِّي سَيَهْدينِ * فَأَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَكانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظيمِ * وَ أَزْلَفْنا ثَمَّ الْآخَرينَ * وَ أَنْجَيْنا مُوسى وَ مَنْ مَعَهُ أَجْمَعينَ * ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرينَ»؛(1)

«فوراً همه ساحران به سجده افتادند. گفتند: ما به پروردگار عالميان ايمان آورديم، پروردگار موسى و هارون! (فرعون) گفت: آيا پيش از اين كه به شما اجازه دهم به او ايمان آورديد؟! مسلماً او بزرگ و استاد شماست كه به شما سحر آموخته (و اين يك توطئه است)! امّا به زودى خواهيد دانست! دست ها و پاهاى شما را به عكس يكديگر قطع مى كنم، و همه شما را به دار مى آويزم! گفتند: مهمّ نيست، (هر كارى از دستت ساخته است بكن)! ما به سوى پروردگارمان بازمى گرديم! ما اميدواريم كه پروردگارمان خطاهاى ما را ببخشد، چرا كه ما نخستين ايمان آورندگان بوديم! و به موسى وحى كرديم كه شبانه بندگانم را (از مصر) كوچ

ص: 138


1- . شعراء / 46 الی 66.

ده، زيرا شما مورد تعقيب هستيد! فرعون (از اين ماجرا آگاه شد و) مأموران بسيج نيرو را به شهرها فرستاد، (و گفت:) اين ها مسلماً گروهى اندكند؛ و اين ها ما را به خشم آورده اند؛ و ما همگى آماده پيكاريم! (سرانجام فرعونيان مغلوب شدند،) و ما آن ها را از باغها و چشمه ها بيرون رانديم، و از گنج ها و قصرهاى مجلّل! (آرى،) اين چنين كرديم! و بنى اسرائيل را وارث آن ها ساختيم! آنان به تعقيب بنى اسرائيل پرداختند، و به هنگام طلوع آفتاب به آن ها رسيدند. هنگامى كه دو گروه يكديگر را ديدند، ياران موسى گفتند: ما در چنگال فرعونيان گرفتار شديم! (موسى) گفت: چنين نيست! يقيناً پروردگارم با من است، به زودى مرا هدايت خواهد كرد! و به دنبال آن به موسى وحى كرديم: عصايت را به دريا بزن! (عصايش را به دريا زد،) و دريا از هم شكافته شد، و هر بخشى هم چون كوه عظيمى بود! و در آن جا ديگران [لشكر فرعون ] را نيز (به دريا) نزديك ساختيم! و موسى و تمام كسانى را كه با او بودند نجات داديم! سپس ديگران را غرق كرديم!»

تفسیر

در اين جا همه چيز عوض شد، ساحران كه تا آن لحظه در خط شيطنت و هم كارى با فرعون و مبارزه با موسى(علیه السلام) قرار داشتند يك مرتبه به خود آمدند و چون از تمام ريزه كاريها و فوت و فن سحر با خبر بودند، يقين پيدا كردند كه اين مسأله قطعا سحر نيست، اين يك معجزه بزرگ الهى است «ناگهان همه آن ها به سجده افتادند»؛ «فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدِينَ ».

جالب اين كه قرآن تعبير به «القى» مى كند كه مفهومش «افكنده شدند» مى باشد، اشاره به اين كه آن چنان تحت تأثير جاذبه معجزه موسى(علیه السلام) قرار گرفتند كه گويى بى اختيار بر زمين افتاده و سجده كردند.

ص: 139

و همراه با اين عمل كه دليل روشن ايمان آن ها بود با زبان نيز «گفتند: ما به پروردگار عالميان ايمان آورديم!»؛ «قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِينَ ».

و براى اين كه جاى هيچ ابهام و ترديد باقى نماند و فرعون نتواند اين سخن را تفسير ديگرى كند، اضافه كردند «به پروردگار موسى و هارون»؛ «رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ ».

و اين نشان مى دهد كه برنامه افكندن عصا و گفتگوى با ساحران را هر چند موسى انجام داد اما برادرش هارون در كنار او ايستاده و آماده هر گونه پشتيبانى از برادر بود.

اين دگرگونى عجيب كه در روحيه ساحران پيدا شد، و در يك لحظه كوتاه از ظلمت مطلق به روشنايى خير كننده اى گام نهادند، و به تمام منافعى كه از فرعون انتظار داشتند پشت پا زدند- سهل است- جان خود را نيز به خطر افكندند، همه به خاطر اين بود كه آن ها علم و دانشى داشتند، و در پرتو آن توانستند حق را از باطلبشناسند و دست به دامن حق زنند.

آن ها باقيمانده راه را با پاى" عقل" نمى پيمودند كه بر مركب راهوار «عشق» سوار شده بودند، و بوى گلشان آن چنان مست كرده بود كه دامن از دست داده بودند، و خواهيم ديد به همين دليل در برابر شديدترين تهديدهاى فرعون شجاعانه ترين استقامت را نشان دادند!.

در حديثى از پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى خوانيم:

«ما من قلب الا بين اصبعين من اصابع الرحمن ان شاء اقامه و ان شاء ازاغه؛ هر دلى در پنجه قدرت خداوند رحمان است، اگر بخواهد آن را به راه راست مى دارد و اگر اراده

ص: 140

كند منحرف مى سازد.»(1) (بديهى است خواست خدا در اين دو مرحله از آمادگي هاى افراد سرچشمه مى گيرد، و اين توفيق و سلب توفيق به خاطر زمينه هاى مختلف دل ها است و بى حساب نيست).

در اين هنگام فرعون كه از يك سو روحيه خود را پاك باخته بود، و از سوى ديگر تمام قدرت و موجوديت خويش را در خطر مى ديد، و مخصوصاً مى دانست ايمان آوردن ساحران چه تأثير عميقى در روحيه مردم خواهد گذارد و ممكن است گروه عظيمى به پيروى از ساحران به سجده بيفتند، به گمان خود دست به ابتكار تازه اى زد رو به ساحران كرد و گفت: «آيا به او ايمان آورديد پيش از آن كه من به شما اجازه دهم»؛ «قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ ».(2)

او كه ساليان دراز بر تخت استبداد تكيه كرده بود نه تنها انتظار داشت كه مردم بى اذن او عملى انجام ندهند بلكه انتظارش اين بود كه قلب و عقل و فكر مردم نيز به اختيار و اجازه او باشد تا او فرمان ندهد نينديشند!، و تا اجازه ندهد تصميم نگيرند! و چنين است راه و رسم جباران.

اين مغرور سركش حاضر نبود حتى نام پروردگار يا نام موسى را بر زبان جارى كند، بلكه تنها با ضمير «له» كه در اين جا به منظور تحقير است اكتفاء مى كرد.

ولى فرعون به اين هم قناعت نكرد، و دو جمله ديگر گفت تا هم موقعيت

ص: 141


1- . قطب، سید، فى ظلال القرآن، ج 6، ص: 208.
2- . در اين جا و در سوره طه آيه 71 تعبير «آمَنْتُمْ لَهُ» آمده در حالى كه در سوره اعراف آيه 123 «آمَنْتُمْ بِهِ» ذكر شده، و به طورى كه بعضى از ارباب لغت گفته اند ايمان در صورتى كه با «لام» متعدى شود معنى خضوع را مى رساند و در صورتى كه با باء متعدى شود معنى تصديق را.

خويش را به پندار خود تثبيت كند، و هم جلو افكار بيدار شده مردم را سد نمايد و بار ديگر به خواب فرو برد:

نخست ساحران را متهم ساخت كه اين يك تبانى و توطئه قبلى است كه ميان شما و موسى صورت گرفته، توطئه اى است بر ضد تمام مردم مصر! گفت: «او بزرگ و استاد شما است كه به شما سحر آموخته، و شما همگى سخر را از مكتب او فرا گرفته ايد!»؛ «إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ».

شما با قرار قبلى اين صحنه سازى را به وجود آورده ايد تا ملت بزرگ مصر را گمراه سازيد و زير سيطره حكومت خود درآوريد!، شما مى خواهيد صاحبان اصلى اين كشور را از شهر و ديارشان آواره كنيد و بردگان را به جاى آن بنشانيد.

اما من به شما اجازه نخواهم داد كه در اين توطئه پيروز شويد، من اين توطئه را در نطفه خفه مى كنم! «به زودى خواهيد دانست شما را چنان مجازاتى مى كنم كه درس عبرتى براى همگان گردد، دست ها و پاهاى شما را به طور مختلف قطع مى كنم (دست راست و پاى چپ يا دست چپ و پاى راست) و همگى را بدون استثناء به دار مى آويزم!»؛ «فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ ».

يعنى نه تنها همه شما را به قتل مى رسانم بلكه قتلى توأم با زجر و شكنجه آن هم در ملا عام و بر فراز درختان بلند نخل، زيرا بريدن دست و پا به طور مخالف سبب مى شود كه احتمالاً انسان ديرتر بميرد و زجر و شكنجه بيش تر شود.

و چنين است طريقه زمام داران زورگو و ستم كار در هر عصر و زمان، نخست مردان مصلح الهى را متهم به توطئه بر ضد مردم مى كنند، و پس از استفاده از حربه

ص: 142

تهمت، حربه شمشير را به كار مى برند، تا موقعيت حق طلبان و پشتوانه مردمى آن ها نخست تضعيف شود، سپس آن ها را از سر راه خود بردارند.

اما فرعون در اين جا كور خوانده بود، زيرا ساحران يك لحظه پيش، و مؤمنان اين لحظه، آن چنان قلبشان به نور ايمان روشن شده بود و در آتش عشق خدا داغ گشته بودند كه اين تهديد فرعون را در حضور جمعيت به طرز بسيار قاطعى پاسخ گفتند و نقشه شيطانى او را نقش بر آب كردند.«گفتند: هيچ مانعى ندارد، و هيچ گونه زيانى از اين كار به ما نخواهد رسيد هر كار مى خواهى بكن ما به سوى پروردگارمان بازمى گرديم»؛ «قالُوا لا ضَيْرَ إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ ».

تو با اين كار نه تنها چيزى از ما كم نمى كنى، بلكه ما را به لقاى معشوق حقيقى و معبود واقعى مى رسانى، آن روز كه اين تهديدها در ما اثر مى گذاشت ما خويشتن را نمى شناختيم، با خداى خود آشنا نبوديم، و راه حق را گم كرده در بيابان زندگى سرگردان بوديم، اما امروز گم شده خود را يافته ايم، هر كار مى توانى بكن!

سپس افزودند ما در گذشته گناهانى مرتكب شده ايم و در اين صحنه سردمدار مبارزه با پيامبر راستين خدا موسى(علیه السلام) شديم، و در ستيز با حق پيش قدم بوديم، اما «ما اميدواريم كه پروردگارمان خطاهاى ما را ببخشد چرا كه ما نخستين ايمان آورندگان بوديم»؛ «إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لَنا رَبُّنا خَطايانا أَنْ كُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِينَ ».

ما امروز از هيچ چيز وحشت نداريم، نه از تهديدهاى تو، و نه از دست و پا زدن در خون بر فراز شاخه هاى بلند نخل!.

اگر ترسى داشته باشيم تنها از گناهان گذشته خويش است و اميدواريم آن نيز در سايه ايمان و اميد به لطف حق بر طرف گردد.

ص: 143

اين چه نيرويى است كه وقتى در قلب انسان پيدا مى شود بزرگ ترين قدرت ها در نظرش كوچك، و در برابر سخت ترين شكنجه ها مقاوم، و نسبت به ايثار جان سخاوتمند مى گردد؟ اين نيروى ايمان است.

اين شعله چراغ فروزان عشق است، كه شهد شهادت در راه خدا را در كام انسان شيرينتر از عسل مى كند، و وصال محبوب را برترين هدف مى سازد.

اين همان نيرويى بود كه پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) از آن كمك گرفت و مسلمانان نخستين را با آن پرورش داد و به سرعت ملتى عقب افتاده را به اوج افتخار رسانيد، مسلمانانى كه تاريخشان مايه اعجاب جهانيان شد.

ولى به هر حال اين صحنه براى فرعون و دستگاهش بسيار گران تمام گشت هر چند طبق بعضى از روايات تهديداتش را عملى نمود و ساحران مؤمن را شهيد كرد، اما اين كار نه تنها عواطف مردم را كه به نفع موسى(علیه السلام) تحريك شده بود خاموش نكرد، بلكه به آن دامن زد.

همه جا سخن از پيامبر نو ظهور در ميان بود، و همه جا از نخستين شهيدان با ايمان بحث مى شد، گروهى به اين وسيله ايمان آوردند كه بعضى از ياران نزديك فرعون و حتى همسرش در اين صف قرار گرفتند.

در اين جا سؤالى مطرح است كه ساحران توبه كار و مؤمن چگونه خود را نخستين مؤمنان ناميدند؟

آيا منظورشان اين بوده كه نخستين مؤمنان در آن صحنه بودند؟ يا نخستين مؤمنان از حاميان فرعون؟ يا نخستين مؤمنانى كه شربت شهادت نوشيدند؟ همه اين ها محتمل است و در عين حال منافاتى با يكديگر ندارد.

ص: 144

اين تفاسير در صورتى است كه ما معتقد باشيم قبل از آن ها كسان ديگرى از بنى اسرائيل يا غير بنى اسرائيل به موسى ايمان آورده باشند، اما اگر بگوئيم آن ها پس از بعثت مأموريت يافتند كه مستقيما با خود فرعون تماس گيرند و نخستين ضربه را بر پيكر او وارد كنند، بعيد نيست كه اين گروه به راستى اولين مؤمنان بوده اند و نياز به تفسير ديگرى نيست.

آن ها را از گنج ها و قصرهاى مجللشان بيرون رانديم!

در آيات گذشته ديديم كه سرانجام موسى در آن صحنه سرنوشت ساز پيروز از ميدان بيرون آمد. گرچه فرعون و فرعونيان به او ايمان نياوردند، ولى اين ماجرا چند اثر مهم داشت كه هر كدام پيروزى مهمى محسوب مى شد:

1. بنى اسرائيل به رهبر و پيشواى خود مؤمن و دل گرم شدند، و يك دل و يك جان گرد او را گرفتند، چرا كه بعد از سال ها بدبختى و تيره روزى و دربدرى پيامبرى آسمانى در ميان خود مى بينند كه هم ضامن هدايت آن ها است، و هم رهبر انقلاب و آزادى و پيروزى آنان خواهد شد.

2. موسى در ميان مردم مصر و قبطيان جايى براى خود باز كرد، جمعى به او تمايل پيدا كردند و يا لا اقل از مخالفت با او وحشت داشتند، و صداى دعوت موسى در تمام مصر پيچيد.

3. از همه مهم تر اين كه فرعون نه از نظر افكار عمومى، نه از نظر وحشت بر جان خود، قدرت مزاحمت با مردى كه عصائى اين چنين در دست دارد و زبانى آن چنان گويا در دهان، در خود نمى ديد.

ص: 145

مجموع اين امور زمينه مساعدى را براى اين كه موسى بتواند در ميان آن مردم بماند و به دعوت و تبليغ بپردازد و اتمام حجت كند فراهم ساخت.

ساليان دراز به اين منوال گذشت، و موسى معجزات ديگرى كه در سوره اعراف ذيل آيات 130 تا 135 بهآن اشاره كرديم- در كنار منطق و بيان خود به آن ها نشان داد، و حتى خداوند مردم مصر را سال ها به قحطى و خشكسالى مبتلا ساخت تا آن ها كه شايسته بيدارى اند بيدار شون.

هنگامى كه موسى(علیه السلام) حجت را بر آن ها تمام كرد، و صفوف مؤمنان و منكران مشخص شد، دستور كوچ كردن بنى اسرائيل به موسى داده شد، آيات مورد بحث اين صحنه را مجسم مى سازد.

نخست مى گويد: «ما به موسى وحى فرستاديم كه شبانه بندگان مرا كوچ ده، و (از مصر) خارج كن و آن ها شما را تعقيب خواهند كرد»؛ «وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَسْرِ بِعِبادِي إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ ».

اين يك برنامه الهى است كه شما شبانه حركت كنيد و آن ها نيز آگاه شوند و به تعقيب شما بپردازند و آن چه بايد در اين ميان بشود، بشود.

تعبير «عبادى» (بندگان من) با اين كه قبل از آن جملۀ «اوحينا» (وحى فرستاديم) به صورت جمع آمده براى بيان نهايت محبت خدا به بندگان با ايمان است.

موسى(علیه السلام) اين فرمان را اجرا كرد، و دور از چشم دشمنان، بنى اسرائيل را بسيج كرده فرمان حركت داد، و مخصوصاً شب را به دستور خدا براى اين كار انتخاب نمود تا برنامه اش حساب شده تر باشد.

ص: 146

اما بديهى است حركت يك گروه با اين عظمت، چيزى نيست كه بتوان آن را براى مدت زيادى پنهان نگه داشت، به زودى جاسوسان فرعون، مطلب را به او گزارش دادند، و چنان كه قرآن مى گويد: «فرعون مأموران به شهرها فرستاد تا نيرو جمع كنند»؛ «فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ ».

البته در شرائط آن روز، رسيدن پيام فرعون به همه شهرهاى مصر، زمان قابل ملاحظه اى لازم داشت، ولى طبيعى است كه اين خبر به شهرهاى نزديك به سرعت مى رسد و نيروهاى آماده فوراً حركت مى كنند و مقدمه لشگر و گروه ضربت را تشكيل مى دهند، اما نيروهاى ديگر تدريجاً به آن ها مى پيوندند.

ضمناً براى اين كه زمينه روانى مردم براى اين بسيج عمومى آماده شود دستور داد اعلان كنند «اين ها گروه اندكى هستند» (اندك از نظر تعداد در مقابل فرعونيان و اندك از نظر قدرت)؛ «إِنَّ هؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ ».

بنا بر اين در مبارزه با اين گروه با آن همه قدرتى كه ما داريم جاى هيچ گونه نگرانى نيست كه برنده مائيم.

«شرذمة» در اصل به معنى گروه اندك و باقيمانده چيزى است، و به لباس پاره پاره، «شراذم" گفته مى شود، بنا بر اين علاوه بر معنى اندك بودن، پراكندگى نيز در مفهوم آن افتاده است، گويا فرعون با اين تعبير مى خواست عدم انسجام بنى اسرائيل را از نظر نفرات لشكر نيز مجسم كند.

سپس افزود: ما چقدر حوصله كنيم؟ و تا چه اندازه با اين بردگان سركش مدارا نمائيم؟! «اين ها ما را به خشم و غضب آورده اند»؛ «وَ إِنَّهُمْ لَنا لَغائِظُونَ ».

ص: 147

فردا مزارع مصر را چه كسى آبيارى مى كند؟ خانه هاى ما را چه كسى مرمت مى كند؟ بارهاى سنگين را در اين كشور پهناور چه كسى از زمين برمى دارد؟

چه كسى خدمتكار ما خواهد بود؟

به علاوه نما از توطئه اين گروه (چه در اين جا باشند و چه بروند) بيمناكيم، و براى مقابله با آن ها آمادگى كامل و هوشيارى لازم داريم»؛ «وَ إِنَّا لَجَمِيعٌ حاذِرُونَ ».

بعضى از مفسران «حاذرون» را از مادۀ «حذر» به معنى خوف و ترس از توطئه آن ها تفسير كرده اند، و بعضى از «حذر» به معنى هوشيارى و بيدارى و آمادگى از نظر نيرو و سلاح، ولى اين دو تفسير با هم منافاتى ندارد، ممكن است فرعونيان هم بيمناك بودند و هم آمادگى براى مقابله داشتند.

سپس قرآن به ذكر نتيجه كار فرعونيان مى پردازد، و به طور اجمال زوال حكومت آن ها و زمام دارى بنى اسرائيل را بيان مى كند، مى گويد: «ما آن ها را از باغهاى سرسبز و چشمه هاى پر آب بيرون رانديم»؛ «فَأَخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ ».

«و از گنج ها و قصرهاى زيبا و مساكن مرفه خارج ساختيم»؛ «وَ كُنُوزٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ ».

آرى «اين چنين كرديم و آن ها را بدون زحمت به بنى اسرائيل داديم و آن ها را وارث فرعونيان ساختيم»؛ «كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها بَنِي إِسْرائِيلَ ».

در تفسير «مَقامٍ كَرِيمٍ » در ميان مفسران گفتگو است، بعضى آن را به معنى قصرهاى مجلل و مساكن پر ارزش دانسته اند، و بعضى مجالس پر سرور و نشاطانگيز و بعضى مجالس حكمرانان و زمام داران كه اطرافشان را مأموران سر بر فرمان گرفته بودند، و بعضى نيز آن را به معنى منبرهايى كه خطيبان بر آن سخنرانى مى كردند

ص: 148

تفسير نموده اند (منابرى كه در آن به نفع فرعون و حكومت و دستگاه او تبليغات وسخنرانى مى شد).

البته معنى اول از همه مناسب تر به نظر مى رسد، هر چند اين معانى با هم تضادى ندارند، و ممكن است همه در مفهوم آيه جمع باشند، هم قصرهاي شان از آن ها گرفته شد و هم موقعيت حكومت و قدرتشان، و هم جلسات جشن و سرورشان.

نكته ها

1. آيا بنى اسرائيل در مصر حكومت كردند؟

بر اساس تعبيرى كه در آيات بالا گذشت كه خداوند مى فرمايد: «ما بنى اسرائيل را وارث فرعونيان ساختيم» جمعى از مفسران بر اين عقيده اند كه آن ها به مصر بازگشتند و زمام حكومت را در دست گرفتند، و مدتى بر آن سرزمين حكمرانى كردند(1).

البته ظاهر آيات فوق با اين تفسير مناسب است.

در حالى كه بعضى ديگر معتقدند كه آن ها بعد از هلاك فرعونيان راهى سرزمين هاى مقدس شدند، ولى بعد از مدتى به مصر بازگشتند و حكومتى در آن جا تشكيل دادند(2).

ص: 149


1- . «مجمع البيان» و «قرطبى» ذيل آيات مورد بحث، و «آلوسى» در «روح المعانى» نيز اين موضوع را به عنوان يك تفسير قابل ملاحظه نقل مى كند.
2- . آلوسى، محمود بن عبدالله ، روح المعانى، ذيل آيات مورد بحث.

فصول تورات كنونى كه مربوط به اين قسمت است با اين تفسير مطابقت دارد.

بعضى ديگر احتمال داده اند كه بنى اسرائيل دو گروه شدند، گروهى از آنان در مصر باقى ماندند و حكومت كردند، و گروهى همراه موسى(علیه السلام) به سوى سرزمين هاى مقدس روانه شدند.

اين احتمال نيز داده شده كه منظور از وارث شدن بنى اسرائيل اين است كه آن ها بعد از موسى(علیه السلام) و در زمان سليمان بر سرزمين پهناور مصر حكمرانى كردند.

ولى با توجه به اين كه موسى(علیه السلام) يك پيامبر انقلابى بزرگ بود، بسيار بعيد به نظر مى رسد كه چنين سرزمينى را كه اركان حكومتش فرو ريخته و در بست در اختيار او قرار داشت به كلى رها سازد، و بى آن كه تصميمى براى آن جا بگيرد روانه به سوى بيابان ها شود، به خصوص اين كه ساليان دراز صدها هزار نفر از بنى اسرائيل در آن جا ساكن بودند و با مسائل آن محيط آشنايى داشتند.

بنا بر اين از دو حال خارج نيست يا بنى اسرائيل همگى به مصر بازگشتند و حكومتى را تشكيل دادند، و يا جمعى از آن ها به فرمان موسى(علیه السلام) در آن جا ماندند و اين برنامه را اجرا كردند، در غير اين صورت بيرون راندن فرعونيان و وارث ساختن بنى اسرائيل كه در آيات آمده مفهوم روشنى نخواهد داشت.

2. ترتيب آيات

قرآن در آيات بعد چگونگى غرق فرعونيان را شرح مى دهد، اين امر سبب اين سؤال مى شود كه چرا قرآن، نخست بيرون راندن فرعونيان را از قصرها و كاخ ها و

ص: 150

املاكشان و وارث شدن بنى اسرائيل را ذكر كرده، سپس چگونگى غرق فرعونيان را، در حالى كه ترتيب طبيعى غير از آن است.

اين امر ممكن است از قبيل بيان «اجمال» و «تفصيل» باشد، يعنى نخست مطلب را به طور سربسته بازگو كرده و بعد به شرح آن در آيات بعد پرداخته است.

و نيز ممكن است از قبيل ذكر نتيجه و سپس شرح مقدمات بوده باشد.

عاقبت دردناك فرعونيان!

در اين آيات آخرين صحنه از اين بخش از داستان موسى و فرعون مطرح است، و آن چگونگى نابودى فرعونيان و پيروزى و نجات بنى اسرائيل است.

چنان كه در آيات گذشته خوانديم، فرعون مأموران خود را به شهرهاى مصر گسيل داشت، و به اندازه كافى لشكر و نيرو آماده ساخت، بعضى از مفسران نوشته اند ششصد هزار نفر را به عنوان مقدمه لشكر فرستاد و خود با يك مليون نفر به دنبال آن ها به راه افتاد! شب را با سرعت به دنبال آن ها حركت كردند، و به هنگام طلوع آفتاب به لشكر موسى رسيدند چنان كه نخستين آيه مورد بحث مى گويد: «فرعونيان آن ها را تعقيبكردند و به هنگام طلوع آفتاب به آن ها رسيدند»؛ «فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِينَ ».(1)

«هنگامى كه دو گروه يكديگر را ديدند، ياران موسى گفتند: به طور قطع ما در چنگال

ص: 151


1- . بعضى از مفسران احتمال داده اند كه منظور از «مشرقين» حركت بنى اسرائيل به سوى شرق و پيروزى فرعونيان از آن ها در همين جهت بوده است، زيرا مى دانيم سرزمين «بيت المقدس» نسبت به مصر منطقه شرقى محسوب مى شود.

فرعونيان گرفتار شديم و راه نجاتى وجود ندارد!»؛ «فَلَمَّا تَراءَا الْجَمْعانِ قالَ أَصْحابُ مُوسى إِنَّا لَمُدْرَكُونَ ».

در پيش روى ما دريا و امواج خروشان آب، و در پشت سر ما دريايى از لشكر خون خوار با تجهيزات كامل، جمعيتى كه سخت از ما خشم گينند و امتحان خون خوارى خود را در كشتن فرزندان بي گناه ما ساليان دراز داده اند و خود فرعون نيز بقدر كافى مردى خيره سر و ستم گر و خون خوار است، بنا بر اين به سرعت همه ما را محاصره مى كنند و از دم تيغ و شمشير مى گذرانند، يا اسير كرده و با شكنجه بازمى گرداند و تمام قرائن نشان مى داد كه مطلب همين گونه است.

در اين جا لحظات دردناكى بر بنى اسرائيل گذشت، لحظاتى كه تلخى آن غير قابل توصيف است، شايد جمع زيادى در ايمان خود متزلزل شده، و سخت روحيه خود را باخته بودند.

اما موسى(علیه السلام) هم چنان آرام و مطمئن بود، و مى دانست وعده هاى خدا درباره نجات بنى اسرائيل و نابودى قوم سركش تخلف ناپذير است.

لذا با يك دنيا اطمينان و اعتماد رو به جمعيت وحشتزده بنى اسرائيل كرد، و «گفت: چنين نيست آن ها هرگز بر ما مسلط نخواهند شد، چرا كه پروردگار من با من است و به زودى مرا هدايت خواهد كرد»؛ «قالَ كَلَّا إِنَّ مَعِي رَبِّي سَيَهْدِينِ ».

اين تعبير ممكن است اشاره به همان وعده اى بوده باشد كه خداوند به هنگام مأموريت دادن به موسى و هارون فرمود: «إِنَّنِي مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَرى »؛(1) «من همه جا با شما هستم مى شنوم و مى بينم».

ص: 152


1- . طه / 46.

او مى داند خدا همه جا با او است مخصوصاً تكيه روى نام" رب» (خداوند مالك و مصلح) نشان مى دهد كه او مى دانست كه اين راه را نه با پاى خود مى پيمايد كه با لطف خداوند قادر مهربان طى مى كند.

در اين هنگام كه شايد بعضى با ناباورى سخن موسى را شنيدند و هم چنان در انتظار فرا رسيدن آخرين لحظات زندگى بودند فرمان نهايى صادر شد، چنان كه قرآن مى گويد: «ما به موسى وحى كرديم كه عصايت را به دريا زن!»؛ «فَأَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْبَحْرَ».

همان عصائى كه يك روز آيت انذار است و روز ديگر نشانه رحمت و نجات.

موسى(علیه السلام) چنين كرد و عصا را به دريا زد، در اين جا صحنه عجيبى نمايان گشت كه برق شادى در چشم هاى و دل هاى بنى اسرائيل نمايان گرديد: «ناگهان دريا شكافته شد، آب ها قطعه قطعه شدند، و هر بخشى هم چون كوهى عظيم روى هم انباشته گشت!» و در ميان آن ها جاده ها نمايان شد؛ «فَانْفَلَقَ فَكانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ ».

«انفلق» از مادۀ «فلق» (بر وزن فرق) به معنى شكافته شدن است، و «فرق» (بر وزن رزق) از مادۀ «فرق» (بر وزن حلق) به معنى جدا شدن است، به تعبير ديگر (به گونه اى كه راغب در مفردات گويد) فرق «فلق» و «فرق» اين است كه اولى اشاره به شكافتن مى كند و دومى جدا شدن، و لذا «فرقه» و «فرق» به قطعه يا جماعتى گفته مى شود كه از بقيه جدا گردد.

«طود» به معنى كوه عظيم است، و توصيف مجدد آن به عظيم در آيۀ فوق تأكيدى بر اين معنى است.

ص: 153

به هر حال خداوندى كه فرمانش بر همه چيز نافذ است و آب ها اگر طغيان مى كنند به فرمان او است، و طوفان ها اگر به حركت در مى آيند به امر او است همان خدايى كه نقش هستى نقشى از ايوان او است، و آب و باد و خاك سرگردان او است، چنين فرمانى را به امواج دريا داد، و امواج به سرعت پذيرا گشتند و روى هم انباشته شدند، و در ميان آن ها جاده ها نمايان گشت و هر گروهى از بنى اسرائيل در جاده اى روان شدند.

فرعون و فرعونيان كه از ديدن اين صحنه، مات و مبهوت شده بودند و چنين معجزه روشن و آشكارى را مى ديدند باز هم از مركب غرور پياده نشدند، باز هم به تعقيب موسى و بنى اسرائيل پرداختند و به سوى سرنوشت نهايى خود پيش رفتند، چنان كه قرآن مى گويد: «و در آن جا ديگران را نيز به دريا نزديك ساختيم»؛ «وَ أَزْلَفْنا ثَمَّ الْآخَرِينَ ».

و به اين ترتيب فرعونيان نيز وارد جاده هاى دريايى شدند، و هم چنان مغرورانه به دنبال بردگان قديمى خودكه سر به طغيان برافراشته بودند مى دويدند، غافل از اين كه لحظات آخر عمر آن ها فرا رسيده و فرمان عذاب به زودى صادر مى شود.

آيه بعد مى گويد: «ما موسى و تمام كسانى را كه با او بودند نجات داديم»؛ «وَ أَنْجَيْنا مُوسى وَ مَنْ مَعَهُ أَجْمَعِينَ ».

درست هنگامى كه آخرين نفر از بنى اسرائيل از دريا بيرون آمد و آخرين نفر از فرعونيان داخل دريا شد فرمان داديم آب ها به حال اول بازگردند، امواج خروشان يك مرتبه فرو ريختند و سر بر هم نهادند، فرعون و لشكرش را هم چون پرهاى كاه با خود به هر جا بردند، در هم كوبيدند و نابود كردند.

ص: 154

قرآن در يك عبارت كوتاه اين ماجرا را بيان كرده مى گويد: «سپس ديگران را غرق كرديم»؛ «ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ ».

و به اين ترتيب همه چيز در يك لحظه پايان گرفت، بردگان اسير آزاد شدند و جباران مغرور گرفتار و نابود گشتند، تاريخ و رق خورد، تمدنى خيره كننده كه بر ويرانه هاى خانه هاى مستضعفان پى ريزى شده بود از صفحه عالم محو گشت، دوران آن مستكبران پايان گرفت و مستضعفان وارث ملك و حكومت آن ها شدند.

آرى «در اين ماجرا نشانه روشن و درس عبرت بزرگى است، اما اكثر آن ها ايمان نياوردند» گويى چشم ها بسته و گوش ها كر و قلب ها در خواب فرو بسته است؛ «إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ ».

جايى كه فرعونيان با ديدن آن صحنه هاى عجيب ايمان نياوردند از اين قوم مشرك تعجب مكن، و از عدم ايمانشان نگران مباش كه تاريخ از اين صحنه ها بسيار به خاطر دارد.

تعبير به «اكثر» اشاره به اين است كه گروهى از فرعونيان دست به دامن آئين موسى زدند و به جمع ياران او پيوستند، نه تنها «آسيه» همسر فرعون و دوست با وفاى موسى كه در قرآن از او به عنوان «مؤمن آل فرعون» ياد شده، بلكه جمع ديگرى همانند ساحران توبه كار به او پيوستند.

آخرين آيه مورد بحث در يك جمله كوتاه و پر معنى به قدرت و رحمت بى پايان خدا اشاره كرده مى گويد: «پروردگار تو هم عزيز است و هم رحيم»؛ «وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ ».

از «عزت» او است كه هر زمان اراده كند فرمان نابودى اقوام ياغى را صادر

ص: 155

مى كند، و براى نابود كردن يك قوم جبار نياز به اين ندارد كه لشكر فرشتگان را از آسمان اعزام كند به همان ابى كه مايه حيات آن ها است فرمان مرگ آن ها را مى دهد، و همان درياى نيل كه مايه ثروت و قدرت فرعونيان بود قبرستان آن ها مى شود!.

و از «رحمت" او است كه در اين كار هرگز عجله نمى كند، بلكه سال ها مهلت مى دهد، معجزه مى فرستد، اتمام حجت مى كند، و نيز از رحمت او است كه اين بردگان ستمديده را از چنگال آن اربابان قلدر و زورگو رهايى مى بخشد.(1)

46. لزوم روابط حسنه و عطوفت اسلامی بین مذاهب

اشاره

قرآن کریم می فرماید:

«مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سيماهُمْ في وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظيماً»؛(2) «محمّد(صلی الله علیه و آله) فرستاده خداست؛ و كسانى كه با او هستند در برابر كفّار سرسخت و شديد، و در ميان خود مهربانند؛ پيوسته آن ها را در حال ركوع و سجود مى بينى در حالى كه همواره فضل خدا و رضاى او را مى طلبند؛ نشانه آن ها در صورتشان از اثر سجده نمايان است؛ اين توصيف آنان در تورات و توصيف آنان در انجيل است، همانند زراعتى كه جوانه هاى خود را خارج ساخته، سپس به تقويت آن پرداخته تا محكم شده و بر پاى خود ايستاده است و به قدرى نموّ و رشد كرده كه زارعان را به شگفتى وامى دارد؛ اين براى آن

ص: 156


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 15، ص: 228.
2- . فتح / 29.

است كه كافران را به خشم آورد (ولى) كسانى از آن ها را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، خداوند وعده آمرزش و اجر عظيمى داده است.»

تفسیر

در آخرين آيه ترسيم بسيار گويايى از اصحاب و ياران خاص پيامبر(صلی الله علیه و آله) و آن ها كه در خط او بودند از لسان تورات و انجيل بيان كرده كه هم افتخار و مباهاتى است براى آن ها كه در «حديبيه» و مراحل ديگر پاي مردى به خرج دادند، و هم درس آموزنده اى است براى همه مسلمانان در تمام قرون و اعصار.

در آغاز مى فرمايد: «محمد فرستاده خدا است»؛ «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ ».

خواه شب پره هايى هم چون «سهيل بن عمرو» بپسندند يا نپسندند؟

و خود را از اين آفتاب عالمتاب پنهان كنند يا نكنند؟ خدا گواهى به رسالت او داده و همه آگاهان گواهى مى دهند.

سپس به توصيف يارانش پرداخته و اوصاف ظاهر و باطن و عواطف و افكار و اعمال آن ها را طى پنج صفت چنين بيان مى كند: «كسانى كه با او هستند در برابر كفار شديد و محكم هستند»؛ «وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ».

و در دومين وصف مى گويد: «اما در ميان خود رحيم و مهربانند»؛ «رُحَماءُ بَيْنَهُمْ».

آرى آن ها كانونى از عواطف و محبت نسبت به برادران و دوستان و هم كيشانند، و آتشى سخت و سوزان، و سدى محكم و پولادين در مقابل دشمنان.

در حقيقت عواطف آن ها در اين «مهر» و «قهر» خلاصه مى شود، اما نه جمع ميان اين دو در وجود آن ها تضادى دارد، و نه قهر آن ها در برابر دشمن و مهر آن ها در برابر دوست سبب مى شود كه از جاده حق و عدالت قدمى بيرون نهند در سومين

ص: 157

صفت كه از اعمال آن ها سخن مى گويد مى افزايد: «پيوسته آن ها را در حال ركوع و سجود مى بينى و همواره به عبادت خدا مشغولند»؛ «تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً».

اين تعبير عبادت و بندگى خدا را كه با دو ركن اصليش «ركوع» و «سجود» ترسيم شده، به عنوان حالت دائمى و هميشگى آن ها ذكر مى كند، عبادتى كه كه رمز تسليم در برابر فرمان حق، و نفى كبر و خود خواهى و غرور، از وجود ايشان است.

در چهارمين توصيف كه از نيت پاك و خالص آن ها بحث مى كند مى فرمايد:

«آن ها همواره فضل خدا و رضاى او را مى طلبند»؛ «يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً».

نه براى تظاهر و ريا قدم بر مى دارند، و نه انتظار پاداش از خلق خدا دارند، بلكه چشمشان تنها به رضا و فضل او دوخته شده، و انگيزه حركت آن ها در تمام زندگى همين است و بس.

حتى تعبير به «فضل» نشان مى دهد كه آن ها به تقصير خود معترفند و اعمال خود را كم تر از آن مى دانند كه پاداش الهى براى آن بطلبند، بلكه با تمام تلاش و كوشش باز هم مى گويند خداوندا! اگر فضل تو به يارى ما نيايد واى بر ما! و در پنجمين و آخرين توصيف از ظاهر آراسته و نورانى آن ها بحث كرده مى گويد: «نشانه آن ها در صورتشان از اثر سجده نمايان است»؛ «سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ».(1)

«سيما» در اصل به معنى علامت و هيئت است، خواه اين علامت در صورت

ص: 158


1- . «سيماهم» مبتدا، و «فِي وُجُوهِهِمْ» خبر آن است، و «مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ» يا بيان «سيما» است، يا حال است براى «سيما» ولى بهتر اين است كه «من» را نشويه بدانيم و معنى جمله چنين مى شود: «علامت آن ها در صورتشان است و اين علامت از اثر سجود است».

باشد يا در جاى ديگر بدن، هر چند در استعمالات روزمره فارسى به نشانه هاى صورت و وضع ظاهرى چهره گفته مى شود.

به تعبيرى ديگرى «قيافه» آن ها به خوبى نشان مى دهد كه آن ها انسان هايى خاضع در برابر خداوند و حق و قانون و عدالتند، نه تنها در صورت آن ها كه در تمام وجود و زندگى آنان اين علامت منعكس است.

گرچه بعضى از مفسران آن را به اثر ظاهرى سجده در پيشانى، و يا اثر خاك در محل سجده گاه تفسير كرده اند، ولى ظاهراً آيه مفهوم گسترده ترى دارد كه چهره اين مردان الهى را به طور كامل ترسيم مى كند.

بعضى نيز گفته اند: اين آيه اشاره به سجده گاه آن ها در قيامت است كه هم چون ماه به هنگام بدر مى درخشد! البته ممكن است پيشانى آن ها در قيامت چنين باشد، ولى آيه از وضع ظاهرى آن ها در دنيا خبر مى دهد.

در حديثى از امام صادق(علیه السلام) نيز آمده است كه در تفسير اين جمله فرمود:

«هو السهر فى الصلاة؛ منظور بيدار ماندن در شب براى نماز خواندن است.» (كه آثارش در روز در چهره آن ها نمايان است (1).البته جمع ميان اين معانى كاملاً ممكن است.

به هر حال قرآن بعد از بيان همه اين اوصاف مى افزايد: «اين توصيف آن ها (ياران محمد(صلی الله علیه و آله) در تورات است»؛ «ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ»؛ اين حقيقتى است كه از پيش گفته شده و توصيفى است در يك كتاب بزرگ آسمانى كه از پيش از هزار سال قبل نازل شده است.

ص: 159


1- . حویزى، عبدعلى بن جمعه، نور الثقلین، ج 5، ص: 78.

ولى نبايد فراموش كرد كه تعبير «وَ الَّذِينَ مَعَهُ » (آن ها كه با او هستند) سخن از كسانى مى گويد كه در همه چيز با پيامبر(صلی الله علیه و آله) بودند، در فكر و عقيده و اخلاق و عمل، نه تنها كسانى كه همزمان با او بودند هر چند خطشان با او متفاوت بود.

سپس به توصيف آن ها در يك كتاب بزرگ ديگر آسمانى يعنى «انجيل» پرداخته، چنين مى گويد: «توصيف آن ها در انجيل همانند زراعتى است كه جوانه هاى خود را خارج ساخته، سپس به تقويت آن پرداخته، تا محكم شده و بر پاى خود ايستاده است، و به قدرى نمو و رشد كرده و پر بركت شده كه زارعان را به شگفتى وا مى دارد»؛ «وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فازره فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ ».(1)

«شطا» به معنى «جوانه» و «جوجه» است، جوانه هايى كه از پائين ساقه و كنار ريشه ها بيرون مى آيد.

«آزر» از مادۀ «موازره» به معنى معاونت است.

«استغلظ» از مادۀ «غلظت» به معنى سفت و محكم شدن است.

جملۀ «استوى على سوقه" مفهومش اين است به حدى محكم شده كه بر پاى خود ايستاده (توجه داشته باشيد كه «سوق» جمع «ساق» است).

ص: 160


1- . در اين كه جملۀ «وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ» جمله مستقلى است و توصيف جدا گانه اى را براى ياران محمد(صلی الله علیه و آله) غير از توصيفى كه در تورات آمده بيان مى كند، و يا عطف بر جملۀ «ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ» مى باشد به طورى كه از هر دو توصيف در هر دو كتاب آسمانى خبر مى دهد، در ميان مفسران گفتگو است، ولى ظاهر آيه اين است كه اين دو توصيف جداگانه در دو كتاب آسمانى بوده است، و لذا كلمۀ «مثل» تكرار شده، در حالى كه اگر عطف بر يكديگر بود فصاحت ايجاب مى كرد كه بگويد: ذلك مثلهم فى التوراة و الانجيل.

تعبير" يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ » يعنى به حدى از نمو سريع و جوانه هاى زياد، و محصور وافر، رسيده، كه حتى كشاورزانى كه پيوسته با اين مسائل سر و كار دارند در شگفتى فرو مى روند.

جالب اين كه: در توصيف دوم كه در انجيل آمده نيز پنج وصف عمده براى مؤمنان و ياران محمد(صلی الله علیه و آله) ذكر شده است (جوانه زدن- كمك كردن براى پرورش- محكم شدن- بر پاى خود ايستادن- نمو چشم گير اعجاب انگيز).

در حقيقت اوصافى كه در تورات براى آن ها ذكر شده اوصافى است كه ابعاد وجود آن ها را از نظر عواطف و اهداف و اعمال و صورت ظاهر بيان مى كند و اما اوصافى كه در انجيل آمده بيان گر حركت و نمو و رشد آن ها در جنبه هاى مختلف است.

آرى آن ها انسان هايى هستند با صفات والا كه آنى از «حركت» باز نمى ايستند، همواره جوانه مى زنند، و جوانه ها پرورش مى يابد و بارور مى شود.

همواره اسلام را با گفتار و اعمال خود در جهان نشر مى دهند و روز به روز خيل تازه اى بر جامعه اسلامى مى افزايند.

آرى آن ها هرگز از پاى نمى نشينند و دائماً رو به جلو حركت مى كنند، در عين عابد بودن مجاهدند، و در عين جهاد عابدند، ظاهرى آراسته، باطنى پيراسته، عواطفى نيرومند، و نياتى پاك دارند، در برابر دشمنان حق مظهر خشم خدايند، و در برابر دوستان حق نمايانگر لطف و رحمت او.

سپس در دنباله آيه مى افزايد: اين اوصاف عالى، اين نمو و رشد سريع، و اين

ص: 161

حركت پر بركت، به همان اندازه كه دوستان را به شوق و نشاط مى آورد سبب خشم كفار مى شود «اين براى آن است كه كافران را به خشم آورد»؛ «لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ».(1)

و در پايان آيه مى فرمايد: «خداوند كسانى از آن ها را كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند وعده آمرزش و اجر عظيمى داده است»؛ «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً».

بديهى است اوصافى كه در آغاز آيه گفته شد ايمان و عمل صالح در آن جمع بود، بنا بر اين تكرار اين دووصف اشاره به تداوم آن است، يعنى خداوند اين وعده را تنها به آن گروه از ياران محمد(صلی الله علیه و آله) داده كه در خط او باقى بمانند، و ايمان و عمل صالح را تداوم بخشند، و گرنه كسانى كه يك روز در زمره دوستان و ياران او بودند، و روز ديگر از او جدا شدند و راهى بر خلاف آن را در پيش گرفتند، هرگز مشمول چنين وعده اى نيستند.

تعبير به «منهم» (با توجه به اين نكته كه اصل در كلمۀ «من» در اين گونه موارد اين است كه براى" تبعيض" باشد، و ظاهر آيه نيز همين معنى را مى رساند دليل بر اين است كه ياران او به دو گروه تقسيم خواهند شد: گروهى به ايمان و عمل صالح ادامه مى دهند، و مشمول رحمت واسعه حق و اجر عظيم مى شوند اما گروهى جدا شده و از اين فيض بزرگ محروم خواهند شد.

معلوم نيست چرا جمعى از مفسران اصرار دارند كه «من» در «منهم» در آيۀ فوق حتماً «بيانيه» است، در حالى كه به فرض كه مرتكب خلاف ظاهر شويم، و

ص: 162


1- . لام در جملۀ «ليغيظ» را بسيارى از مفسران لام علت گرفته اند، بنا بر اين مفهوم جمله چنين است: «اين پيشرفت و قوت و قدرت را خدا نصيب ياران محمد(صلی الله علیه و آله) كرد، تا كافران به خشم آيند».

«من» را براى «بيان» بگيريم قرائن عقلى را كه در اين جا وجود دارد چگونه مى توان كنار گذاشت، زيرا هيچ كس مدعى نيست كه ياران پيامبر(صلی الله علیه و آله) همه معصوم بودند، و در اين صورت احتمال عدم تداوم در خط ايمان و عمل صالح در مورد هر يك از آن ها مى رود، و با اين حال چگونه ممكن است خداوند وعده مغفرت و اجر عظيم را بدون قيد و شرط به همه آن ها دهد، اعم از اين كه راه ايمان و صلاح را بپيمايند، يا از نيمه راه بر گردند و منحرف شوند.

اين نكته نيز قابل توجه است كه جملۀ «وَ الَّذِينَ مَعَهُ » (كسانى كه با او هستند) مفهومش هم نشين بودن و مصاحبت جسمانى با پيامبر(صلی الله علیه و آله) نيست، چرا كه منافقين هم داراى چنين مصاحبتى بودند، بلكه منظور از «معه» به طور قطع همراه بودن از نظر اصول ايمان و تقوى است.

بنا بر اين ما هرگز نمى توانيم از آيۀ فوق يك حكم كلى در باره همه معاصران و هم نشينان پيامبر(صلی الله علیه و آله) استفاده كنيم.

نكته ها

1. داستان تنزيه صحابه!

معروف در ميان علما و دانشمندان اهل سنت اين است كه صحابه رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) داراى اين امتياز خاص بر افراد ديگر از امت هستند كه همگى پاك و پاكيزه اند، و از آلودگي ها بدورند، و ما حق انتقاد از هيچ يك از آن ها نداريم، و بد گويى از آن ها مطلقاً ممنوع است، حتى به گفته بعضى موجب كفر مى شود! و براى اثبات اين مقصود به آياتى از قرآن مجيد استناد كرده اند، از جمله آيه مورد بحث كه

ص: 163

مى گويد: «خداوند به كسانى از آن ها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام داده اند وعده مغفرت و اجر عظيم داده است».

و هم چنين به «آيه 100 سوره توبه» كه بعد از ذكر عنوان «مهاجرين» و «انصار» مى گويد: «رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ »؛ «خداوند از آن ها خشنود، و آن ها نيز از خدا خشنود شدند».

ولى هر گاه خود را از پيشداوريها تهى كنيم، قرائن روشنى در برابر ما وجود دارد كه اين عقيده مشهور را متزلزل مى سازد:

1. جملۀ «رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ » در سوره توبه تنها مخصوص مهاجران و انصار نيست، زيرا در همان آيه در كنار مهاجران و انصار «الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ » قرار گرفته كه مفهومش شامل تمام كسانى است كه تا دامنه قيامت به نيكى از آن ها پيروى مى كنند.

همان گونه كه «تابعان» اگر يك روز در خط ايمان و احسان باشند و روز ديگر در خط كفر و اسائه (بدى كردن) قرار گيرند، از زير چتر رضايت الهى خارج مى شوند عين همين مطلب در باره «صحابه» نيز مى آيد، زيرا آن ها را نيز در آخرين آيه سوره فتح مقيد به ايمان و عمل صالح كرده كه اگر يك روز اين عنوان از آن ها سلب شود از دائره رضايت الهى بيرون خواهند رفت.

و به تعبير ديگر تعبير به «احسان» هم در مورد «تابعان» است، و هم در مورد «متبوعان» بنا بر اين هر كدام از اين دو، «خط احسان» را رها كنند مشمول رضايت خدا نخواهند بود.

2. از روايات اسلامى چنين استفاده مى شود كه اصحاب پيامبر(صلی الله علیه و آله) هر چند

ص: 164

امتياز مصاحبت آن بزرگوار را داشتند، ولى كسانى كه در دوران هاى بعد مى آيند و از ايمان راسخ و عمل صالح برخوردارند از يك نظر از صحابه افضلند، چرا كه آن ها شاهد انواع معجزات بوده اند، ولى ديگران بدون مشاهده آن ها، و با استفاده از دلائل ديگر، در همان راه گام نهاده اند.چنان كه در حديثى از پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى خوانيم كه يارانش عرض كردند:

«نحن اخوانك يا رسول اللَّه؟! قال: لا انتم اصحابى، و اخوانى الذين ياتون بعدى، آمنوا بى و لم يرونى، و قال: للعامل منهم اجر خمسين منكم، قالوا بل منهم يا رسول اللَّه؟ قال: بل منكم! ردوها ثلاثا، ثم قال: لانكم تجدون على الخير اعوانا!؛ آيا ما برادران توايم اى رسول خدا؟ فرمود: نه! شما اصحاب من هستيد، ولى برادران من كسانى هستند كه بعد از من مى آيند و به من ايمان مى آورند در حالى كه مرا نديده اند».

سپس افزود: «افرادى از آن ها كه اهل عمل صالحند اجر پنجاه نفر از شما را دارند! عرض كردند پنجاه نفر از خودشان اى رسول خدا؟! فرمود:

نه! پنجاه نفر از شما!! و سه بار آن ها اين سخن را تكرار كردند (و پيامبر(صلی الله علیه و آله) نفى كرد) سپس فرمود: اين به خاطر آن است كه شرايطى در اختيار داريد كه شما را در كارهاى خير يارى مى كند.»(1)

در صحيح مسلم نيز از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) چنين نقل شده كه روزى فرمود:

«وددت انا قد رأينا اخواننا؛ دوست مى داشتم برادرانمان را مى ديديم!»

«قالوا: ا و لسنا اخوانك يا رسول اللَّه؟!؛ گفتند: آيا ما برادران تو نيستيم اى رسول خدا؟!»

ص: 165


1- . حقى برسوى، اسماعیل بن مصطفى ، تفسیر روح البیان، ج 9، ص: 61.

فرمود:

«انتم اصحابى و اخواننا الذين لم ياتوا بعد؛ شما اصحاب من هستيد، اما برادران ما هنوز نيامده اند!»(1)

عقل و منطق نيز همين را مى گويد كه ديگران كه تحت پوشش تعليمات مستمر پيامبر(صلی الله علیه و آله) در شب و روز نبوده اند و در عين حال همانند ياران پيامبر(صلی الله علیه و آله) يا بيش از آن ها ايمان و عمل صالح داشته اند برترند.

3. اين سخن از نظر تاريخى نيز بسيار آسيب پذير است چرا كه بعضى از صحابه را مى بينيم كه بعد از پيغمبر اكرم(صلی الله علیه و آله) و يا حتى در عصر خود او راه خطا پيمودند.

ما چگونه مى توانيم كسانى را كه آتش جنگ جمل را افروختند و آن همه مسلمانان را به كشتن دادند و بر روى خليفه به حق پيامبر(صلی الله علیه و آله) شمشير كشيدند از گناه تبرئه كنيم؟! يا كسانى كه در «صفين» و «نهروان" اجتماع كردند و سر به شورش در برابر وصى و جانشين پيامبر(صلی الله علیه و آله) و برگزيده مسلمين برداشتند، و خونهاى بى حساب ريختند، مشمول رضاى خدا بدانيم، و بگوئيم گرد و غبار عصيان نيز بر دامان آن ها ننشسته است؟! و از اين عجيب تر عذر كسانى است كه تمام اين مخالفت ها را به عنوان اين كه آن ها «مجتهد» بودند و مجتهد معذور است توجيه مى كنند! اگر بشود چنين گناهان عظيمى را به وسيله" اجتهاد" توجيه كرد ديگر هيچ قاتلى را نمى توان ملامت نمود، و يا حدود الهى را در باره او اجرا كرد، چرا كه ممكن است اجتهاد كرده باشد.

ص: 166


1- . ابی الحسین مسلم بن الحجاج ، الجامع الصحیح ، ج 1، كتاب الطهارة، ح 39.

و به تعبير ديگر در ميدان جمل يا صفين و يا نهروان دو گروه در مقابل هم ايستادند كه قطعا هر دو بر حق نبودند، چرا كه جمع بين ضدين محال است، با اين حال چگونه مى توان هر دو را مشمول رضاى خدا دانست، در حالى كه مسأله از مسائل پيچيده و مشكلى نبود كه تشخيص آن ممكن نباشد؟، زيرا همه مى دانستند على(علیه السلام) يا بر طبق نص پيامبر(صلی الله علیه و آله) و يا با انتخاب مسلمين خليفه بر حق او است، در عين حال بر روى او شمشير كشيدند، اين كار را چگونه مى توان از طريق اجتهاد توجيه كرد؟! چرا شورش" اصحاب رده" را در زمان ابو بكر از طريق اجتهاد توجيه نمى كنند و رسما آن ها را مرتد مى شمرند، اما شورشيان" جمل» و «صفين» و «نهروان" را مبراى از هر گونه گناه مى دانند؟! به هر حال به نظر مى رسد كه مسأله تنزيه صحابه به طور مطلق يك حكم سياسى بوده كه گروهى بعد از پيامبر(صلی الله علیه و آله) براى حفظ موقعيت خود روى آن تكيه كردند، تا خود را از هر گونه انتقادى مصون و محفوظ دارند و اين مطلبى است كه نه با حكم عقل مى سازد، و نه با تواريخ مسلم اسلامى، و شعرى است كه ما را در قافيه خود گرفتار خواهد كرد.

چه بهتر كه ما در عين احترام به صحابه رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) و كسانى كه همواره در خط او بودند معيار قضاوت در باره آن ها را اعمال و عقائدشان در طول زندگانيشان از آغاز تا انجام در نظر بگيريم، همان معيارى كه از قرآن استفاده كرده ايم و همان معيارى كه خود پيامبر(صلی الله علیه و آله) يارانش را با آن مى سنجيد.

47. محبت متقابل اسلامى درمیان مسلمین

اشاره

در روايات اسلامى كه در تفسير آيه اخير آمده است تأكيد فراوانى روى اصل «رحماء بينهم» ديده مى شود.

ص: 167

از جمله در حديثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانيم:

«المسلم اخو المسلم، لا يظلمه، و لا يخذله، و لا يخوفه، و يحق على المسلم الاجتهاد فى التواصل، و التعاون على التعاطف، و المواساة لاهل الحاجة، و تعاطف بعضهم على بعض، حتى تكونوا كما امركم اللَّه عز و جل: رحماء بينكم، متراحمين، مغتمين لما غاب عنكم من امرهم، على ما مضى عليه معشر الانصار على عهد رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله)؛ مسلمان برادر مسلمان است به او ستم نمى كند، تنهايش نمى گذارد، تهديدش نمى كند، و سزاوار است مسلمان در ارتباط و پيوند و تعاون و محبت و مواسات با نيازمندان كوشش كند، و نسبت به يكديگر مهربان باشند، تا مطابق گفته خداوند "رُحَماءُ بَيْنَهُمْ " نسبت به يكديگر با محبت رفتار كنيد، و حتى در غياب آن ها نسبت به امورشان دل سوزى كنيد، آن گونه كه انصار در عصر رسول اللَّه بودند.»(1)

ولى عجيب است كه مسلمانان امروز از رهنمودهاى مؤثر اين آيه و ويژگي هايى كه براى مؤمنان راستين و ياران رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) نقل مى كند فاصله گرفته اند، گاه آن چنان به جان هم مى افتند و كينه توزى و خونريزى مى كنند كه هرگز دشمنان اسلام آن چنان نكردند! گاه با كفار آن چنان پيوند دوستى مى بندند كه گويى برادرانى از يك اصل و نسبند.

نه خبرى از آن ركوع و سجود است، و نه آن نيات پاك، و «ابتغاء فضل اللَّه» و نه آثار سجود در چهره ها نمايان، و نه آن نمو و رشد و جوانه زدن و قوى شدن و روى پاى خود ايستادن.

و عجب اين كه هر قدر از اين اصول قرآنى فاصله گرفته ايم به درد و رنج و ذلت

ص: 168


1- . حویزى، عبدعلى بن جمعه، نور الثقلین، ج 5، ص: 77، ح 91.

و نكبت بيش ترى گرفتار شده ايم، ولى باز متوجه نيستيم از كجا ضربه مى خوريم؟ باز «حميت هاى جاهليت» مانع انديشه و تجديد نظر و بازگشت به قرآن است، خدايا ما را از اين خواب عميق و خطرناك بيدار كن.

خداوندا! به ما توفيقى رحمت كن كه ويژگي هاى اخلاقى ياران راستين پيامبر(صلی الله علیه و آله) و اصحاب خالص او را كه در اين آيات آمده است در خود زنده كنيم.

بار الها! شدت در مقابل دشمنان، محبت در برابر دوستان، تسليم در برابر فرمان تو، توجه به عنايات خاص تو، و تلاش و كوشش براى بارور ساختن جامعه اسلامى، و پيشرفت و گسترش آن را به ما عنايت فرما.

پروردگارا! از تو فتح مبينى مى خواهيم كه جامعه اسلامى ما در سايه آن به حركت در آيد، و در عصر و زمانى كه نياز به معنويت از هر وقت ديگر بيش تر است تعليمات اين آئين حياتبخش را به مردم جهان عرضه كنيم، هر روز قلوب تازه اى را در تسخير اسلام در آوريم، و كشور تازه اى از كشور دل ها را فتح نمائيم (آمين يا رب العالمين).(1)

و در تفسیر مجمع البیان آمده است:

«مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ»؛ اين جا خداوند صريحاً نام پيامبر را برده است تا هر نوع شك و شبه هاى را بر طرف سازد، در اين جا سخن تمام شده، سپس خداوند مؤمنين را مورد مدح خود قرار داده مي فرمايد:

«وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ»؛ حسن گويد: شدت مؤمنين بجايى رسيده بود كه حتى از لباس مشركين دورى ميجستند كه بلباس آنان

ص: 169


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 22، ص: 114.

نچسبد، و نيز بدنهاى خود را از بدنهاى آنان دور ميگرفتند كه ببدن آنان تماس پيدا نكند، و مهربانى آنان در بين يكديگر بجايى رسيده بود كه هيچ مؤمنى برادر دينى خود را نميديد مگر آن كه با او روبوسى كرده دست ميداد، و مثل اين آيه است؛ «أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرِينَ »؛ يعنى: مؤمنين نسبت به يكديگر متواضع و نسبت به كافران مغرور و سرسخت مي باشند.

«تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً»؛ اين قسمت از بسيار نماز خواندن آنان و مداومت آنان بر نماز خبر مي دهد.

«يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً»؛ يعنى: و بدين وسيله از درگاه خداوند زيادى نعمت هايش و رضايت او را مي خواهند.

«سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ»؛ از ابن عباس و عطيه نقل شده است كه علامت آنان روز قيامت آن ست كه محل سجده آنان بسيار سفيد خواهد بود.

شهر بن حوشب گويد: محل سجده آنان مانند ماه شب چهاردهم خواهد بود.از عكرمه و سعيد بن جبير و ابى العاليه آمده است كه اثر سجده در پيشانى مؤمنين اثر خاكى است كه جاى مى ماند، زيرا مؤمنين بر خاك سجده مي كنند نه روى لباس و فرش.

از ضحاك نقل شده است يعنى: زردى چهره و لاغرى و رنجورى مؤمنين اثر سجدهاى آنان است.

حسن گويد: مؤمنان طورى هستند كه وقتى آنان را مى بينى فكر مي كنى بيمار هستند در صورتى كه بيمار نيستند.

ص: 170

عطاء خراسانى گويد: تمام كسانى كه نمازهاى پنج گانه را مي خوانند در اين آيه وارد هستند.

«ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ»؛ يعنى: آن چه كه در قرآن از وصف آنان گفته شده است همان اوصافى است كه در باره آنان در تورات آمده است، سپس صفت آنان را در انجيل بيان كرده مي فرمايد.

«وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ»؛ از ضحاك نقل شده است اخرج شطأه يعنى: مانند زرعى كه جوانه هاى خود را بيرون داده است.

از مجاهد نقل شده است كه بين اين دو توصيف وقفى نيست، بلكه معنى اين ست كه اين مثل آنان است در تورات و انجيل هر دو، و معنى آن ست كه مانند زراعتى كه جوانه هاى خود را بيرون داده است.

«فَآزَرَهُ»؛ يعنى آن را محكم ساخته و نيرو بخشيده است، مبرد گفته است يعنى: اين جوانه ها به شاخه هاى مادر پيوسته و مانند آن ها شده است.

«فَاسْتَغْلَظَ»؛ يعنى اين زراعت قوت گرفته و رشد نموده است.

«فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ»؛ يعنى: اين كشت بر ريشه ها و شاخه هاى استوار گشته به طورى كه جوانه ها با اصله ها بيك حد رسيده اند، و سوق جمع ساق است، و معنى آن ست كه اين زراعت رشد نهايى خود را يافته است.

«يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ»؛ يعنى اين زراعت طورى است كه كشاورزان خود را كه آن را كاشته اند شادمان و شگفت زده نموده است.

واحدى گويد: اين يك مثال است كه خداوند براى حضرت محمد و يارانش، زده است كه منظور از زراعت حضرت محمد است، و منظور از جوانه ها ياران او و

ص: 171

مؤمنين است كه دور او هستند، كه در ابتداء ضعيف و ناتوان بودند همان گونه كه هر زراعتى در اول ضعيف است و سپس قوت يافته رشد مى كند، همين طور هم مؤمنين بعضى ديگران را يارى نمودند تا آن جا كه قدرت يافته بر كارها مسلط شدند.

«لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ»؛ يعنى: اين كه خداوند مؤمنين را بسيار و نيرومند ساخته است تا با فراوانى و تظاهر و انفاق و اتحادشان بر طاعت خدا موجب خشم كافران شوند، سپس خداوند مي فرمايد:

«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»؛ يعنى: خداوند كسانى كه بر ايمان و فرمان بردارى خداوند استقامت ورزيده اند وعده فرموده است (1).

ص: 172


1- .سعيد بن جبير از ابن عباس روايت مي كند كه در باره قوله خدا «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» از او سؤال شد گفت: در اين باره مردمى از پيامبر پرسيدند و گفتند: يا رسول اللَّه اين آيه در باره چه كسى نازل شده است؟ حضرت فرمودند: هنگامى كه روز قيامت مي رسد پرچمى از نور سفيد نصب مي گردد آن گاه ندا كننده اى فرياد ميزند آقاى مؤمنين و همراهانش كه پس از بعثت محمد به او ايمان آورده اند بپا خيزند، على بن ابى طالب(علیه السلام) برمي خيزد و پرچمى كه از نور سفيد است به دست او داده مي شود، كه زير اين پرچم تمامى گذشتگان اولين از مهاجرين و انصار هستند كه ديگران با آنان مخلوط نخواهند شد، تا آن كه على(علیه السلام) روى منبرى از نور پروردگار با عظمت قرار مي گيرد، و تمامى مردم يك يك بر آن عرضه مي شوند و هر كس پاداش و سهم نور خود را بر مي گيرد، پس از آن كه همگى آمدند به آنان گفته مي شود شما منزلهاى خود را از بهشت دانستيد، خداوند بزرگ شما مي فرمايد: براى شما نزد آمرزش و پاداشى بزرگ موجود است- يعنى بهشت- آن گاه على بن ابى طالب(علیه السلام) بر مي خيزد در حالى كه تمام مردم زير پرچم او هستند تا اين كه آنان را وارد بهشت مي كند، سپس بطرف منبر خود باز مي گردد، و هم چنان دسته دسته تمامى مؤمنين(بر او عرضه مي شوند و هر يك سهم خود را گرفته روانه بهشت مي شوند، و كسانى هم براى جهنم باقى مى مانند، و اين ست معنى قول خدا كه مي فرمايد: «و الذين آمنوا معه و عملوا الصالحات لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ»؛ يعنى گذشتگان اولين و اهل ولايت و قوله: «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا»؛ يعنى كسانى كه به ولايت و حق على كافر شدند، و حق على بر تمام جهانيان واجب است؛ «أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ»؛ و اينان كسانى هستند كه على(علیه السلام) جهنم را ميان آنان تقسيم كرده، شايسته جهنم و عذاب الهى شده اند. (حا کم حسکا نی ، عبید الله بن عبد الله ، شواهد التنزیل، ج 2، ص: 182)

«مِنْهُمْ مَغْفِرَةً»؛ يعنى: به منظور پوشاندن گناهان گذشته آنان.

«وَ أَجْراً عَظِيماً»؛ يعنى: پاداشى مهم و هميشگى.(1)و در تفسیر المیزان است:

اين آيه خاتمه سوره است و پيامبر را توصيف مى كند، و نيز آن هايى را كه با اويند به اوصافى مى ستايد كه در تورات و انجيل ستوده. و مؤمنين را كه عمل صالح انجام داده اند وعده جميل مى دهد. اين آيه متصل به آيه قبل است، چون در آن آيه مى فرمود كه او رسول خود را به هدايت و دين حق فرستاده.

اوصاف كسانى كه با پيامبر(صلی الله علیه و آله) بودند

«مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ...»؛ ظاهراً اين جمله مركب است از مبتدا و خبر، و كلامى است تمام. بعضى (2)

گفته اند:

«محمد» خبر مبتدايى است كه حذف شده و آن ضميرى است كه به كلمۀ «رسول» در آيه سابق برمى گردد و تقديرش «هو محمد» مى باشد، و «رسول اللَّه» عطف بيان و يا صفت و يا بدل است. بعضى (3)

ديگر گفته اند: «محمد» مبتدا، و «رسول اللَّه» عطف بيان، يا صفت و يا بدل است، و «الَّذِينَ مَعَهُ» هم عطف بر مبتدا و جملۀ «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ...» خبر مبتدا است.

«وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ»؛ اين جمله نيز مركب است از

ص: 173


1- . طبرسى، فضل بن حسن ، تفسیر مجمع البیان، مترجم: جمعی از اساتید، ج 23، ص: 177.
2- . آلوسى، محمود بن عبدالله ، روح المعانى، ج 26، ص: 123.
3- . همان.

مبتدا و خبر. پس كلام در اين صدد است كه مؤمنين به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را توصيف كند، و «شدت» و «رحمت» كه دو صفت متضاد است از صفات ايشان شمرده شده. و جملۀ «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ» را مقيد كرد به جملۀ «رُحَماءُ بَيْنَهُمْ» تا توهمى كه ممكن بود بشود دفع كرده باشد، و ديگر كسى نپندارد كه شدت و بى رحمى نسبت به كفار، باعث مى شود مسلمانان به طور كلى و حتى نسبت به خودشان هم سنگدل شوند لذا دنبال «اشداء» فرمود: «رُحَماءُ بَيْنَهُمْ»؛ يعنى در بين خود مهربان و رحيمند. و اين دو جمله مجموعا افاده مى كند كه سيره مؤمنين با كفار شدت و با مؤمنين رحمت است.

«تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً»؛ كلمۀ «ركع» و هم چنين كلمۀ «سجد» جمع راكع و ساجد است. و مراد از اين كه فرمود: مؤمنين را راكع و ساجد مى بينى اين است كه مؤمنين نماز مى خوانند. و كلمۀ «تراهم» استمرار را مى رساند. و حاصل معناى جمله اين است كه:

مؤمنين مستمر در خواندن نمازند. و جمله مورد بحث خبر دوم است براى مبتداى گذشته، يعنى كلمۀ «و الَّذِينَ مَعَهُ».

«يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً»؛ كلمۀ «ابتغاء» كه مصدر «يبتغون» است به معناى طلب است. و كلمۀ «فضل» به معناى عطيه است كه در اين جا منظور از آن ثواب است. و كلمۀ «رضوان» به معناى خشنودى است، هم چنان كه كلمۀ «رضا» به اين معنا است، ولى كلمه رضوان در رساندن اين معنا بليغ تر است.

در جمله مورد بحث دو احتمال هست: يكى اين كه بيانى باشد براى نتيجه اى كه از ركوع و سجود خود در نظر دارند كه در اين صورت مناسب تر آن ست

ص: 174

كه جمله، حال از ضمير مفعول يعنى ضمير «هم» در جملۀ «تراهم» باشد. ديگر اين كه بيانى باشد براى نتيجه زندگى مؤمنين به طور كلى، هم چنان كه ظاهرش هم همين است، آن وقت در اين صورت اين جمله نيز خبر سومى مى شود براى «و الَّذِينَ مَعَهُ».

«سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ»؛ كلمۀ «سيما» به معناى علامت است. و جملۀ «سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ» روى هم مبتدا و خبر، و جملۀ «مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ» حال ضميرى است كه در باطن خبر است و به سيما بر مى گردد. و يا بيان است براى سيما، و معنايش اين است كه: سجده آنان براى خدا به عنوان تذلل و تخشع براى او است و اين سجده در چهره آنان اثرى گذاشته، و آن اثر سيماى خشوع براى خداست، كه هر كس ايشان را ببيند با آن سيما ايشان را مى شناسد. و قريب به اين معناروايتى است از امام صادق(علیه السلام) كه فرموده: «منظور شب زنده دارى به نماز است». و روايت را صدوق در كتاب فقيه (1)،

و مفيد در روضة الواعظين (2)

بدون ذكر سند از عبد اللَّه بن سنان از آن جناب نقل كرده اند.

بعضى از مفسرين (3)

گفته اند: مراد از سيما، اثر خاكى است كه در پيشانى دارند، چون مؤمنين همواره بر خاك سجده مى كنند، نه بر فرش و جامه.

بعضى (4)

ديگر گفته اند: مراد، سيماى مؤمنين در روز قيامت است كه محل سجده آنان در آن روز مانند چراغ مى درخشد و نور مى دهد.

ص: 175


1- . ابن بابویه، محمد بن على (شیخ صدوق)، من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص: 473، ح 366.
2- . حویزى، عبدعلى بن جمعه، نور الثقلین، ج 5، ص: 78.
3- . طبرسى، فضل بن حسن ، تفسیر مجمع البیان، ج 9، ص: 127.
4- همان.

«ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ»؛ كلم «مثل» به معناى صفت است، يعنى اين توصيفى كه ما از ايشان كرديم و گفتيم اشداء بر كفار و مهربانان در بين خود هستند...، همان وصفى است كه ما در دو كتاب تورات و انجيل ايشان را به آن اوصاف ستوده ايم.

پس جملۀ «وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ» عطف است بر جملۀ «مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ»، ولى بعضى از مفسرين (1)

گفته اند: جملۀ «وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ» عطف بر ما قبل نيست، بلكه آغاز كلامى ديگر است، و مبتدايى است كه خبرش جملۀ «كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ...» مى باشد، در نتيجه وصف مؤمنين در تورات همان است كه فرمود: «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ» تا جملۀ «مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ». و وصفشان در انجيل اين است كه: ايشان مانند زرعى هستند كه در اطرافش جوانه زده باشد...

«كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ»؛ «شطا گياه» به معناى آن جوانه هايى است كه از خود گياه به وجود مى آيد و در اطراف آن مى رويد، و كلمۀ «ايزار» كه مصدر «ازره» است، به معناى اعانت و يارى است. و كلمۀ «استغلاظ» به معناى رو به غلظت نهادن است. و كلمۀ «سوق» جمع «ساق» است. و كلمۀ «زراع» جمع «زارع» است.

و معناى آيه اين است كه: مثل مؤمنين مثل زراعت و گياهى است كه از كثرت بركت جوانه هايى هم در پيرامون خود رويانده باشد، و آن را كمك كند تا آن نيز قوى و غليظ شده، مستقلا روى پاى خود بايستد، به طورى كه برزگران از خوبى رشد آن به شگفت درآمده باشند.

ص: 176


1- . آلوسى، محمود بن عبدالله ، روح المعانى، ج 26، ص: 126.

و اين آيه به اين نكته اشاره مى كند كه خداى تعالى در مؤمنين بركت قرار داده، و روز بروز به عده و نيروى آنان اضافه مى شود. و به همين جهت دنبال اين كلام فرمود: «لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ» تا خداوند به وسيله آنان كفار را به خشم آورد.

وعده خدا به مغفرت و اجر عظيم شامل همه كسانى كه با پيامبر(صلی الله علیه و آله) بودند (صحابه) نمى شود

«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً»؛ ضمير «منهم» به «الذين معه» برمى گردد. و كلمۀ «من» به طورى كه از ظاهر چنين كلامى برمى آيد تبعيض را مى رساند، و از اين كلام استفاده مى شود كه مغفرت و اجر عظيم در حدوث و بقائش هم مشروط به ايمان است و هم مشروط است به عمل صالح. پس اگر از كسانى كه با رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بودند افرادى بوده باشند كه در باطن ايمان نداشته اند، و مانند منافقين ايمانشان زبانى بوده، و توانسته اند نفاق خود را از ديگران پنهان بدارند، (چون بعضى از منافقين معروف به نفاق بودند، و بعضى از آن ها معروف به ايمان)، چنين كسانى مغفرت و اجر عظيم ندارند، هم چنان كه آيۀ شريفۀ «و مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ»؛(1) از وجود چنين منافقينى خبر مى دهد.

و نيز اگر كسانى كه با رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بودند در آغاز ايمان آوردند، ولى بعدا به شرك و كفر گرائيدند،آنان نيز مغفرت و اجر عظيم ندارند، هم چنان كه آيۀ شريفۀ

ص: 177


1- . «بعضى از اهل مدينه به سوى نفاق گرائيدند، تو ايشان را نمى شناسى، ما مى شناسيم.» (توبه / 101)

«إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى ... وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَيْناكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِيماهُمْ»؛(1) از وجود آنان خبر مى دهد.

و نيز اگر كسى از اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ايمان آورد- و واقعا هم ايمان آورد- و به سوى كفر و شرك برنگشت، ولى عمل صالح هم نكرد، او نيز مغفرت و اجر عظيم ندارد. هم چنان كه از آيات افك هم اين معنا استفاده مى شود، چون بعضى از كسانى كه در اين واقعه دست داشتند صحابى بودند، بدرى هم بودند، و در عين حال خداى تعالى در باره شان مى فرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ»؛(2) با اين حال آن هايى كه نسبت زنا به عايشه دادند، جزء مؤمنين بودند، ولى در عين حال، مغفرت و اجر عظيم ندارند. و نيز از آيۀ «إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا»؛ «اگر فاسقى برايتان خبرى آورد تحقيق كنيد» كه در باره وليد بن عقبه است برمى آيد كه در عين اين كه صحابى بود و جزء مؤمنين به شمار مى رفت، ولى فاسق شده، و به حكم آيۀ «فَإِنَّ اللَّهَ لا يَرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ»؛(3) خدا از مردم فاسق راضى نمى شود.

و نظير اين اشتراط، يعنى شرط ايمان واقعى و عمل صالح، اشتراط وفاء است، كه در آيۀ شريفۀ «إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ

ص: 178


1- . «به درستى، كسانى كه مرتد شدند و به سوى شرك و كفر قبلى خود برگشتند، بعد از آن كه هدايت برايشان روشن گرديد... و اگر مى خواستيم آنان را معرفى مى كرديم، ولى تو خودت ايشان را با سيمايشان شناختى.» (محمد / 30)
2- . «كسانى كه زنان بى گناه و بى خيال از گناه را نسبت زنا مى دهند، در دنيا و آخرت لعنت شده و عذابى عظيم دارند.» (نور / 23)
3- . توبه / 96.

فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً» گذشت. و ابن عباس هم در روايتى كه آن نيز گذشت از آيۀ «فَعَلِمَ ما فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ» اين طور فهميد و گفت: سكينت بر كسى نازل مى شود كه خدا در دل او وفايى سراغ داشته باشد.(1) باز نظير آيه مورد بحث در اشتراط، شرايط مذكور در آيۀ «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ ... وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ»؛(2) است كه مى فرمايد «خداى تعالى به كسانى كه ايمان آورده، و عمل صالح كردند، وعده داده كه ايشان را در زمين جانشين كند... و هر كس بعد از ايمان آوردن كفر بورزد، آنان فاسقانند».

نقل و رد اين سخن كه وعده مغفرت و اجر عظيم در آيه: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ...» شامل همه صحابه است

بعضى از مفسرين (3)

گفته اند: كلمۀ «من» در آيه شريفه بيانيه است، نه تبعيضى، و در نتيجه" وعده» در آيه يعنى وعده مغفرت و اجر عظيم، شامل تمامى افرادى كه با پيامبر بودند، يعنى شامل تمامى صحابه آن جناب، مى شود، هر چند كه منافق شناخته شده، يا منافق شناخته نشده و يا فاقد عمل صالح و يا فاسق بوده باشند.

اين حرف صحيح نيست: زيرا به طورى كه ديگران هم گفته اند كلمۀ «من» اگر بيانيه باشد به هيچ وجه داخل بر ضمير نمى شود، و در كلام عرب چنين

ص: 179


1- . سیوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر، الدر المنثور، ج 6، ص: 74.
2- . نور / 55.
3- . آلوسى، محمود بن عبدالله ، روح المعانى، ج 26، ص: 128.

چيزى سابقه ندارد. و اگر اين مفسرين به آيۀ «لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ» استشهاد كنند كه كلمۀ «من» با اين كه بيانيه است بر ضمير «هم» داخل شده، جواب مى گوييم اين استشهاد وقتى درست است كه ضمير در «تزيلوا» تنها به مؤمنين برگردد، و ضمير «منهم» به كفار برگردد، و حال آن كه در تفسير آيه گفتيم هر دو ضمير به مجموع مؤمنين و كفار مكه برمى گردد، و در نتيجه كلمۀ «من» در آن جا نيز تبعيضى است، نه بيانيه، پس استشهاد درست نيست.

و بعد از همه اين حرف ها اگر وعده مغفرت يا خود مغفرت شامل همه نام بردگان، به طور مطلق بشود و هيچ شرطى از ايمان و عمل صالح در كار نباشد، و همه آمرزيده باشند- چه ايمان داشته باشند، وچه مشرك باشند، چه عمل صالح كرده باشند و چه عمل فسق انجام داده باشند- بايد به طور قطع و به روشنى ملتزم شويم به اين كه تمامى تكاليف دينى در باره غير مؤمنين لغو و بيهوده بوده، و اصلاً تكليف از آنان برداشته شده. و اين مطلبى است كه قرآن و سنت آن را به شدت دفع مى كند.

پس اشتراط مذكور اشتراطى است صحيح كه فى نفسه هر چند آيه و روايتى آن را نگفته باشد واقعيت دارد. خداى تعالى حتى در باره انبيايش فرموده: «وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ»؛(1) و اشتراط ايمان را حتى در مورد انبيايش با اين كه معصوم بودند اثبات كرده، آن وقت چگونه مى توانيم در ديگران آن را معتبر نشماريم.

حال اگر بگويى: اشتراط وعده مغفرت و اجر عظيم به ايمان و عمل صالح، اشتراطى است عقلى، كه بيانش گذشت، و نمى شود آن را انكار كرد، و ليكن

ص: 180


1- . «اگر انبياء هم شرك بورزند تمامى مساعيشان بى نتيجه مى شود.» (انعام / 88)

سياق آيه «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ» شهادت مى دهد به اين كه اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه و آله) هم ايمان داشته اند و هم عمل صالح، و خلاصه واجد شرط بوده اند.

مخصوصاً با در نظر گرفتن اين كه كلمۀ «منهم» را بعد از جملۀ «الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» آورد كه مى فهماند عمل صالح. جداى از آنان نبوده، به خلاف آيۀ «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ»؛(1) كه به قول بعضى از مفسرين (2)

چنين دلالتى ندارد. باز مؤيد اين حرف، مدحى است كه از مؤمنين كرده، و فرموده: «تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً» چون از اين تعبير استمرار در ركوع و سجود استفاده مى شود.

در پاسخ مى گوييم: اما اين كه كلمۀ «منهم» در آيه شريفه بعد از جملۀ «الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» آمده، براى اين نيست كه دلالت كند بر اين كه عمل صالح منفك از اصحاب رسول خدا نبوده، بلكه براى اين است كه موضوع حكم مجموع دو طائفه «الَّذِينَ آمَنُوا» و «عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» بود، و اثر مغفرت و اجر بر صرف ايمان و بدون عمل صالح مترتب نمى شود، و كلمۀ «منهم» هم از آنجايى كه متعلق به مجموع موضوع است، لذا جا دارد كه بعد از تمام شدن موضوع يعنى بعد از ذكر «الَّذِينَ آمَنُوا» و نيز «و عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» گفته شود.

و اما در آيۀ شريفۀ «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ» كه ضمير «منكم» بعد از ذكر ايمان و قبل از ذكر عمل صالحات آمده، براى اين

ص: 181


1- . نور / 55.
2- . آلوسى، محمود بن عبدالله ، روح المعانى، ج 26، ص: 128.

بوده كه وجهه كلام و هدف آن بشارت دادن مؤمنين است، و در چنين زمين هاى مناسب تر آن ست كه در مخاطب قرار دادن مؤمنين شتاب شود، تا زودتر خرسند گشته و از شنيدن بشارت خوشحال گردند. پس نمى توان گفت آيه مذكور دلالت دارد بر اين كه موضوع در آن تنها ايمان است، هر چند عمل صالح نداشته باشند، ولى در آيه مورد بحث دلالت دارد بر اين كه مؤمنين مورد نظر آن منفك از عمل صالح نيستند.

و اما اين كه گفتند(1): جملۀ «تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً...»، دلالت بر استمرار دارد، ما نيز در آن حرفى نداريم، اما استمرار تا روز نزول آيه، نه تا چندى كه زنده اند، پس ممكن است افراد مورد نظر آيه تا روز نزول آيه، هم ايمان داشته باشند و هم عمل صالح، ولى بعدا ايمان خود و يا عمل صالح را از دست داده باشند، و اشكالى كه در كار است مربوط است به لغويت احكام در آينده آنان، نه در گذشته، چون آمرزش گناهان گذشته منافات ندارد با اين كه همان آمرزيدگان در آينده نيز مكلف باشند، نه تنها منافات ندارد، بلكه مؤكد آن نيز هست، به خلاف اين كه مغفرت مطلق باشد، و گناهان آينده را نيز شامل شود كه ديگر با بقاى تكليف مولوى نمى سازد و ديگر معنا ندارد تكليف باز هم معتبر باشد، ناگزير بايد بگوييم مشمولين اين آيه بعد از نزول آيه، ديگر تكليفى نداشته اند، و بطلان اين حرف قطعى است. علاوه بر اين كه ارتفاع تكليف مستلزم آن ست كه ديگر معصيتى نباشد، و حتى بزرگ ترينگناهان، معصيت و نافرمانى نباشد، چون ديگر فرمانى نيست تا مخالفتش نافرمانى

ص: 182


1- . همان.

باشد، و وقتى نافرمانى نبود، مغفرت معنا ندارد، پس مغفرت اين طورى مستلزم عدم مغفرت است.(1)

48. گفتمان امام علی(علیه السلام) با عثمان

از سخنان آن حضرت(علیه السلام) است هنگامي كه (فساد و تباهكارى عثمان و كار گردانان او در مدينه و سائر شهرها شيوع پيدا نمود جمعى از اهل مدينه صحابه رسول خدا و ديگران به مردم شهرها نوشتند:

«إِنَّ النَّاسَ وَرَائِي وَ قَدِ اسْتَسْفَرُونِي إ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ وَ وَ اللَّهِ مَا أَدْرِي مَا أَقُولُ لَكَ مَا أَعْرِفُ شَيْئاً تَجْهَلُهُ وَ لَا أَدُلُّكَ عَلَى أَمْرٍ لَا تَعْرِفُهُ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نَعْلَمُ مَا سَبَقْنَاكَ إِلَى شَيْ ءٍ فَنُخْبِرَكَ عَنْهُ وَ لَا خَلَوْنَا بِشَيْ ءٍ فَنُبَلِّغَكَهُ وَ قَدْ رَأَيْتَ كَمَا رَأَيْنَا وَ سَمِعْتَ كَمَا سَمِعْنَا وَ صَحِبْتَ رَسُولَ اللَّه(صلی الله علیه و آله) كَمَا صَحِبْنَا وَ مَا ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ وَ لَا ابْنُ الْخَطَّابِ بِأَوْلَى بِعَمَلِ [الْخَيْرِ] الْحَقِّ مِنْكَ وَ أَنْتَ أَقْرَبُ إِلَى أَبِي رَسُولِ اللَّه(صلی الله علیه و آله) وَشِيجَةَ إ رَحِمٍ مِنْهُمَا وَ قَدْ نِلْتَ مِنْ صِهْرِهِ مَا لَمْ يَنَالا فَاللَّهَ اللَّهَ فِي نَفْسِكَ فَإِنَّكَ وَ اللَّهِ مَا تُبَصَّرُ مِنْ عَمًى وَ لَا تُعَلَّمُ مِنْ جَهْلٍ وَ إِنَّ الطُّرُقَ لَوَاضِحَةٌ وَ إِنَّ أَعْلَامَ الدِّينِ لَقَائِمَةٌ فَاعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ عِبَادِ اللَّهِ عِنْدَ اللَّهِ إِمَامٌ عَادِلٌ هُدِيَ وَ هَدَى فَأَقَامَ سُنَّةً مَعْلُومَةً وَ أَمَاتَ بِدْعَةً مَجْهُولَةً وَ إِنَّ السُّنَنَ لَنَيِّرَةٌ لَهَا أَعْلَامٌ وَ إِنَّ الْبِدَعَ لَظَاهِرَةٌ لَهَا أَعْلَامٌ وَ إِنَّ شَرَّ النَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ إِمَامٌ جَائِرٌ ضَلَّ وَ ضُلَّ بِهِ فَأَمَاتَ سُنَّةً مَأْخُوذَةً وَ أَحْيَا بِدْعَةً مَتْرُوكَةً وَ إِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّه(صلی الله علیه و آله) يَقُولُ يُؤْتَى يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِالْإِمَامِ الْجَائِرِ وَ لَيْسَ مَعَهُ نَصِيرٌ وَ لَا عَاذِرٌ فَيُلْقَى فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَيَدُورُ فِيهَا كَمَا تَدُورُ الرَّحَى ثُمَّ يَرْتَبِطُ إ فِي قَعْرِهَا وَ إِنِّي أَنْشُدُكَ اللَّهَ [أَنْ ] أَلَّا تَكُونَ إِمَامَ هَذِهِ الْأُمَّةِ

ص: 183


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 22، ص: 114.

الْمَقْتُولَ فَإِنَّهُ كَانَ يُقَالُ يُقْتَلُ فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ إِمَامٌ يَفْتَحُ عَلَيْهَا الْقَتْلَ وَ الْقِتَالَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ يَلْبِسُ أُمُورَهَا عَلَيْهَا وَ يَبُثُّ الْفِتَنَ فِيهَا فَلَا يُبْصِرُونَ الْحَقَّ مِنَ الْبَاطِلِ يَمُوجُونَ فِيهَا مَوْجاً وَ يَمْرُجُونَ فِيهَا مَرْجاً إ فَلَا تَكُونَنَّ لِمَرْوَانَ سَيِّقَةً إ يَسُوقُكَ حَيْثُ شَاءَ بَعْدَ جَلَالِ السِّنِّ وَ تَقَضِّي الْعُمُرِ فَقَالَ لَهُ عُثْمَانُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ كَلِّمِ النَّاسَ فِي أَنْ يُؤَجِّلُونِي حَتَّى أَخْرُجَ إِلَيْهِمْ مِنْ مَظَالِمِهِمْ فَقَالَ(علیه السلام) مَا كَانَ بِالْمَدِينَةِ فَلَا أَجَلَ فِيهِ وَ مَا غَابَ فَأَجَلُهُ وُصُولُ أَمْرِكَ إِلَيْه ؛(1) شما كه مى خواهيد در راه خدا جهاد كرده با دشمنان دين بجنگيد، با شتاب نزد ما بياييد كه خليفه شما دين را تباه كرده و از بين برده، پس دل هاى مردم از او برگشت و در صدد خلعش برآمدند، و گروه بسيارى از اهل مصر و بصره و كوفه به مدينه آمدند، و) نزد آن بزرگوار گرد آمده از كردارهاى ناپسند عثمان شكايت كردند، و درخواست نمودند تا حضرت از جانب ايشان با او گفتگو نمايد، و بخواهد كه رضاى آن ها را فراهم نمايد (از بد رفتارى دست برداشته بدعت هائى كه در دين نهاده از بين ببرد و به اصحاب پيغمبر اكرم اين همه ظلم و ستم روا ندارد، و مردم درست كار را به حكم فرمائى شهرها بفرستد) پس امام(علیه السلام) نزد عثمان رفته فرمود: مردم در پشت سر من مى باشند و مرا بين تو و خودشان سفير و واسطه قرار داده اند (از من درخواست نموده اند كه پيغام ايشان را رسانيده فساد را از بين ببرم) و سوگند به خدا به تو نمى دانم چه بگويم؟! (به چه زبانى سخن بگويم كه در تو اثر بخشد) چيزى (از بدعت ها و كردار زشتت) نمى دانم كه تو خود آنرا ندانى، و تو را به كارى (حرمت آن چه به جا مى آورى) راهنما نيستم كه آنرا نشناسى (بلكه رفتارت را مي دانى حرام و بر خلاف دين است) و مي دانى آن چه ما مى دانيم (زشتى كارهايى كه مرتكب مى شوى بر تو پوشيده نيست، چنان كه بر ما آشكار است) در چيزى از تو پيشى نگرفتيم كه تو را به آن

ص: 184


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین ، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، ص: 235.

آگاه سازيم، و در هيچ حكمى خلوت ننموديم تا آنرا به تو برسانيم (ما و تو هر دو پيغمبر اكرم را درك كرده رفتارش را با مردم ديده و احكامش را شنيده ايم، پس لازم نيست تو را به روش آن حضرت تبليغ نماييم) و تو ديدى آن چه ما ديديم، و شنيدى آن چه كه ما شنيديم، و با رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آميزش داشتى چنان كه ما آميزش داشتيم، و پسر ابى قحافه و پسر خطّاب به درست كارى سزاوارتر از تو نبودند (با اين كه بر خلاف گفتار پيغمبر اكرم رفتار كرده به بهانه خلافت را غصب نمودند، مانند تو بدعت هائى در دين احداث نكرده با مسلمين اين گونه ظلم و ستم روا نداشتند) در حاليكه تو از جهت خويشى به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از آن ها نزديك ترى (چون عثمان پسر عفّان ابن ابى العاص ابن اميّة ابن عبد شمس بن عبد مناف مى باشد، و عبد مناف جدّ سوّم حضرت رسول: محمّد ابن عبد اللّه بن عبد المطّلب ابن هاشم ابن عبد مناف ابن قصّى ابن كلّاب ابن مرّة ابن كعب است، و امّا ابو بكر عبد اللّه پسر ابى قحافة عثمان ابن عامر ابن عمر ابن كعب ابن سعد ابن تيم ابن مرّة ابن كعب مى باشد، و مرّة جدّ ششم پيغمبر اكرم است، و امّا عمر پسر خطّاب ابن نفيل ابن عبدالعزّى ابن رياح ابن عبد اللّه ابن قرط ابن زرّاح ابن عدىّ ابن كعب بوده، و كعب جدّ هفتم رسول خدا است، پس خويشاوندى عثمان از ابو بكر و عمر به پيغمبر اكرم نزديك تر است) و به دامادى پيغمبر مرتبه اى يافته اى كه ابو بكر و عمر نيافتند (عثمان رقيّه و امّ كلثوم را كه بنا بر مشهور دختران پيغمبر بودند به همسرى خود درآورد، در اوّل رقيّه را و بعد از چندگاه كه آن مظلومه وفات نمود امّ كلثوم را به جاى خواهر باو دادند، و از اينرو است كه در پيش عامّه و سنّيها به ذى النّورين ملقّب گشته) پس در باره خود از خدا بترس، از خدا بترس، زيرا سوگند به خدا تو از كورى بينا و از نادانى تعليم داده نمى شوى (براه حقّ گمراه نبوده اى تا تو را راهنمائى نمايم، و به رفتار درست نادان نيستى تا تو را دانا گردانم، بلكه دانسته بر خلاف رفتار مى نمايى) و به تحقيق

ص: 185

راه ها (احكام خدا) آشكار، و نشانه هاى دين (قرآن و اهل بيت) برپا و برقرار است، پس (اگر تو را غفلت گرفته) بدان برترين بندگان نزد خدا پيشواى عادل و درست كارى است كه (براه حقّ) هدايت شده، و (ديگران را) راهنما باشد، و سنّت و طريقه دانسته شده (از پيغمبر اكرم) را برپا دارد (طبق آن رفتار نمايد) و بدعت باطل و نادرست را بميراند (از بين برده مردم را به نادرستى آن آگاه سازد) و به تحقيق سنت ها روشن و هويدا است و براى آن ها نشانه هايى است، و (هم چنين) بدعت ها آشكار است و آن ها (نيز) نشانه هايى دارد، و بدترين مردم نزد خدا پيشواى ستم كارى است كه گمراه باشد و ديگران هم به وسيلۀ او گمراه شوند، بميراند سنّتى را كه (از رسول خدا) گرفته شده، و زنده گرداند بدعتى كه از بين رفته (از حقّ دست برداشته به ترويج باطل بكوشد) و من از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، شنيدم كه مى فرمود: روز قيامت پيشواى ستم كار را مى آورند كه با او يارى كننده اى نيست (تا از آتش دوزخ رهائيش دهد) و نه عذر خواهى (تا عذاب را از او برطرف نمايد) پس در آتش دوزخ انداخته مي شود و در آن مى گردد چنان كه آسيا گردش مى نمايد، بعد در گودى و ته دوزخ حبس و باز داشته مي شود.

و تو را به خدا درخواست نموده سوگند مى دهم كه مبادا پيشواى اين امّت باشى كه كشته شوى، زيرا پيش از اين گفته مى شد (پيغمبر اكرم فرمود): كه در اين امّت پيشوايى كشته مي شود كه (بر اثر كشته شدنش راه) خونريزى و جنگيدن تا روز قيامت گشوده مى گردد، و كارها را برايشان مشتبه مى نمايد، و تباهكاري ها را در آنان نشر مى دهد، و آن ها حقّ را از باطل امتياز نمى دهند، در آن تباهكاري ها آشوب بسيار كرده از حقّ دست برمي دارند، و به سختى مضطرب و نگران مى گردند، پس بعد از ساليان دراز (كه متجاوز از هشتاد سال است) و بسر رسيدن عمر براى مروان (ابن حكم كه نويسنده و كار گردان تو است) مانند شترى كه دشمن آنرا غارت كرده و به تندى ميراند، مباش تا بهرجا كه خواهند تو را براند.

ص: 186

عثمان به آن حضرت گفت: با مردم گفتگو كن تا مرا مهلت دهند كه ستم هايى كه بر آنان وارد شده برطرف نمايم. پس امام(علیه السلام) فرمود:

آن چه در مدينه است مهلتى در آن لازم نيست، و آن چه در آن نمى باشد مهلت آن تا رسيدن فرمان تو است به آن (براى كسي كه در مدينه حاضر است شروع به اصلاح نما مهلت نمى خواهد، و براى آن كه حاضر نيست تا رسيدن فرمان تو عذرى نمى باشد. گفته اند عثمان بر اثر فريب خوردن از مروان به ستم گرى بر مسلمانان دلير گرديده گوش به فرمايشهاى امير المؤمنين نداد تا جائي كه اهل مصر و ديگران او را در خانه اش محاصره نموده به سختى كشتند.»(1)

49. گفتمان امام حسین(علیه السلام) و قتله کربلا در روز عاشورا

اشاره

« وَ رَكِبَ أَصْحَابُ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَبَعَثَ الْحُسَيْنُ(علیه السلام) بُرَيْرَ بْنَ خُضَيْرٍ فَوَعَظَهُمْ فَلَمْ يَسْتَمِعُوا وَ ذَكَّرَهُمْ فَلَمْ يَنْتَفِعُوا فَرَكِبَ الْحُسَيْنُ(علیه السلام) نَاقَتَهُ وَ قِيلَ فَرَسَهُ فَاسْتَنْصَتَهُمْ فَأَنْصَتُوا فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ ذَكَرَهُ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ وَ صَلَّى عَلَى محمد(صلی الله علیه و آله) وَ عَلَى الْمَلَائِكَةِ وَ الْأَنْبِيَاءِ وَ الرُّسُلِ وَ أَبْلَغَ فِي الْمَقَالِ ثُمَّ قَالَ تَبّاً لَكُمْ أَيَّتُهَا الْجَمَاعَةُ وَ تَرَحاً حِينَ اسْتَصْرَخْتُمُونَا وَالِهِينَ فَأَصْرَخْنَاكُمْ مُوجِفِينَ سَلَلْتُمْ عَلَيْنَا سَيْفاً لَنَا فِي أَيْمَانِكُمْ وَ حَشَشْتُمْ عَلَيْنَا نَاراً اقْتَدَحْنَاهَا عَلَى عَدُوِّنَا وَ عَدُوِّكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ أَلْباً لِأَعْدَائِكُمْ عَلَى أَوْلِيَائِكُمْ بِغَيْرِ عَدْلٍ أَفْشَوْهُ فِيكُمْ وَ لَا أَمَلٍ أَصْبَحَ لَكُمْ فِيهِمْ فَهَلَّا لَكُمُ الْوَيْلَاتُ تَرَكْتُمُونَا وَ السَّيْفُ مَشِيمٌ وَ الْجَأْشُ طَامِنٌ وَ الرامي [الرَّأْيُ ] لَمَّا يُسْتَحْصَفْ وَ لَكِنْ أَسْرَعْتُمْ إِلَيْهَا كَطَيْرَةِ الدَّبَى وَ تَدَاعَيْتُمْ إِلَيْهَا كَتَهَافُتِ الْفَرَاشِ فَسُحْقاً لَكُمْ يَا عَبِيدَ الْأُمَّةِ وَ شُذَّاذَ

ص: 187


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین ، نهج البلاغه، تصحیح: فیض الإسلام، ج 3، ص: 528.

الْأَحْزَابِ وَ نَبَذَةَ الْكِتَابِ وَ مُحَرِّفِي الْكَلِمِ وَ عُصْبَةَ الْآثَامِ وَ نَفَثَةَ الشَّيْطَانِ وَ مُطْفِئِ السُّنَنِ أَ هَؤُلَاءِ تَعْضُدُونَ وَ عَنَّا تَتَخَاذَلُونَ أَجَلْوَ اللَّهِ غَدْرٌ فِيكُمْ قَدِيمٌ وَشَجَتْ إِلَيْهِ أُصُولُكُمْ وَ تَأَزَّرَتْ عَلَيْهِ فُرُوعُكُمْ فَكُنْتُمْ أَخْبَثَ ثَمَرٍ شَجًا لِلنَّاظِرِ وَ أُكْلَةً لِلْغَاصِبِ أَلَا وَ إِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيِّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ بَيْنَ السَّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ يَأْبَى اللَّهُ ذَلِكَ لَنَا وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ حُجُورٌ طَابَتْ وَ طَهُرَتْ وَ أُنُوفٌ حَمِيَّةٌ وَ نُفُوسٌ أَبِيَّةٌ مِنْ أَنْ نُؤْثِرَ طَاعَةَ اللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ الْكِرَامِ أَلَا وَ إِنِّي زَاحِفٌ بِهَذِهِ الْأُسْرَةِ مَعَ قِلَّةِ الْعَدَدِ وَ خِذْلَةِ النَّاصِرِ ثُمَّ أَوْصَلَ كَلَامَهُ بِأَبْيَاتِ فَرْوَةَ بْنِ مُسَيْكٍ الْمُرَادِيِّ:

فَإِنْ نَهْزِمْ فَهَزَّامُونَ قِدْماً *** وَ إِنْ نُغْلَبْ فَغَيْرُ مُغَلَّبِينَا

وَ مَا إِنْ طِبُّنَا جُبْنٌ وَ لَكِنْ *** َنَايَانَا وَ دَوْلَةُ آخَرِينَا

إِذَا مَا الْمَوْتُ رَفَعَ عَنْ أُنَاسٍ *** كَلَاكِلَهُ أَنَاخَ بِآخَرِينَا

فَأَفْنَى ذَلِكُمْ سرواة[سَرَوَاتِ ] قَوْمِي *** كَمَا أَفْنَى الْقُرُونَ الْأَوَّلِينَا

فَلَوْ خَلَدَ الْمُلُوكُ إِذاً خَلَدْنَا *** وَ لَوْ بَقِيَ الْكِرَامُ إِذاً بَقِينَا

فَقُلْ لِلشَّامِتِينَ بِنَا أَفِيقُوا *** سَيَلْقَى الشَّامِتُونَ كَمَا لَقِينَا

ثُمَّ ايْمُ اللَّهِ لَا تَلْبَثُونَ بَعْدَهَا إِلَّا كَرَيْثِ مَا يُرْكَبُ الْفَرَسُ حَتَّى تَدُورَ بِكُمْ دَوْرَ الرَّحَى وَ تَقْلَقُ بِكُمْ قَلَقَ الْمِحْوَرِ عَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَيَّ أَبِي عَنْ جَدِّي فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لا تُنْظِرُونِ إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّي وَ رَبِّكُمْ ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها إِنَّ رَبِّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ اللَّهُمَّ احْبِسْ عَنْهُمْ قَطْرَ السَّمَاءِ وَ ابْعَثْ عَلَيْهِمْ سِنِينَ كَسِنِي يُوسُفَ وَ سَلِّطْ عَلَيْهِمْ غُلَامَ ثَقِيفٍ فَيَسُومَهُمْ كَأْساً مُصَبَّرَةً فَإِنَّهُمْ كَذَّبُونَا وَ خَذَلُونَا وَ أَنْتَ رَبُّنَا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ.

ثُمَّ نَزَلَ(علیه السلام) وَ دَعَا بِفَرَسِ رَسُولِ اللَّه(صلی الله علیه و آله) الْمُرْتَجِزِ فَرَكِبَهُ وَ عَبَّى أَصْحَابَهُ لِلْقِتَالِ.

ص: 188

فَرُوِيَ عَنِ الْبَاقِرِ(علیه السلام) أَنَّهُمْ كَانُوا خَمْسَةً وَ أَرْبَعِينَ فَارِساً وَ مِائَةَ رَاجِلٍ وَ رُوِيَ غَيْرُ ذَلِكَ.

روز عاشورا

راوى گويد: لشكر ابن سعد، بر مراكب خود برنشستند، حسين(علیه السلام) برير بن حصين را به سوى آنان فرستاد تا مردم را پند دهد كه پند و تذكّر او مفيد نيفتاد.

حسين(علیه السلام) بر ناقه يا اسبش سوار شد و در مقابل دشمن قرار گرفت و آنان را به سكوت دعوت كرد، همگان سكوت كردند، پس امام خداى را حمد و ثنا گفت و از صفات او برشمرد و بر محمّد(صلی الله علیه و آله) و بر فرشتگان و انبياء درود فرستاد و سخنرانى رسايى كرد و فرمود: «نابود باديد اى جمعيّت و همواره قرين رنج و اندوه، در كمال اضطرار نزد ما داد خواهى كرده فريادرس خواستيد، و ما بسرعت به فريادرسى شما قيام كرديم، اين شمشيرها كه در دست شماست بايد با ما مى بود نه بر ما، و اين آتش كه به زيان ما افروختيد مى بايست دشمن ما و شما را فرا گيرد، هم اكنون با دشمنانتان دوست شديد در برابر دوستانتان، بدون آن كه از دشمن عدلى ديده باشيد يا از آن ها اميدى بريد.

هلا- وايها بر شما- ما را رها كرديد در حالى كه شمشيرها از نيام برنيامده، و طوفان ظلم فرو ننشسته و خرد به بار ننشسته، و ليكن چونان ملخ بيابان به سوى آن شتاب گرفتيد، و چون پروانه گردش جمع آمديد.

دور باديد اى بندگان كنيزك و بدان احزاب، و راندگان كتاب، و تحريف تحريف گران سخن، و جرثومه هاى گناه، و دمش شيطان، و فرو نشانندگان سنت ها:

آيا دشمن را بازوى توانا دانستيد و از ما روى گردانيديد؟! آرى و اللَّه كه نيرنگ

ص: 189

و بى وفايى شما قديم بوده كه ريشه هاى شما بر آن باليد و شاخه هاى شما از آن پوشش يافت، شما بدترين غم براى بيننده و ناگوارترين لقمه براى غاصب باشيد.

الا، همانا زنا زاده فرزند زنازاده مرا بين دو چيز قرار داده يا مرگ با شرافت و جنگ، يا پذيرفتن ذلّت و خوارى، چه دور است ذلت از ما، خدا ذلت را براى ما روا ندارد، و هكذا رسول او و مؤمنان، و دامنهاى پاك و پاكيزه، و شخصيتهاى والا و جان هاى گرانمايه از اين كه طاعت فرومايگان بر شهادت ارجمندان ترجيح يابد.

الا همانا من با اين خانواده ام با قلّت عدد و ياران اندكم به سوى شهادت و خدا مى روم.» بعد امام اشعار فروة بن مسيك مرادى (1)

را با سخنش پيوند مى دهد:

فإن نهزم فهزّامون قدما *** و إن نغلب فغير مغلبينا

اگر هزيمت دهيم از پيش تر هزيمت دهندگان بوديم، و اگر مغلوب شويم هرگز مغلوب نگرديم

و ما أن طبّنا جبن و لكن *** منايانا و دولة آخرينا

و ترس را در وجود ما راهى نيست و ليكن مرگ ما دولت ديگران را در پى دارد

اذا ما الموت رفّع عن اناس *** كلا كله أناخ بآخرينا

هر گاه مرگ سايه خود را از مردمى بردارد بر سر ديگران فرو افكند

فافنى ذلكم سروات قومى *** كما أفنى القرون الأوّلينا

مرگ جوانمردان قوم مرا به فنا داد همچنان كه از پيشينيان را بر باد داد

ص: 190


1- . فروة بن مسيك يا مسيكة بن حارث بن سلمه غطيفى مرادى، ابو عمرو، صحابى، از واليان شاعر، يمنى، در جاهليت هوا خواه ملوك كنده بوده، سال نهم يا دهم به مكه هجرت و مسلمان شد، در آخر عمر ساكن كوفه شد و در سال 30 ق. مرد.

فلو خلد الملوك إذا خلدنا *** و لو بقي الكرام إذا بقينا

اگر ملوك جاودانه بودند ما نيز بوديم، و اگر كريمان باقى بودند ما نيز بوديم

فقل للشّامتين بنا افيقوا *** سيلقى الشّامتون كما لقينا

بگو به شماتت گران به ما آرام باشيد، چه هر چه به ما رسيد به شماتت گران خواهد رسيد بعد فرمود:

«أما و اللَّه لا تلبثون بعدها إلّا كريث ما يركب الفرس حتّى يدور بكم دور الرحى و يقلق بكم قلق المحور، عهد عهده إليّ أبي عن جدّي، فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ، ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً، ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لا تُنْظِرُونِ ؛ به خدا كه به شما مهلتى چون درنگ زمان يك سوار شدن اسب بيش ندهند تا آن كه آسياب زمان شما را در زير چرخش خرد و ريز كند. آرى اين عهدى است از پدرم و از جدّم، پس كارتان را با شركايتان جمع كنيد تا بعد از آن بر شما اندوهى نباشد آن گاه به من تاخته و مهلت ندهيد».

حقّا كه من بر كسى توكل كردم كه پروردگار من و شماست، هيچ جنبنده اى نباشد جز آن كه در چنبر قدرت اوست، حقا كه پروردگارم بر صراط مستقيم باشد.

خداوندا باران آسمان را از اينان دريغ فرما، و به قحطى اى چون قحطى زمان يوسف اينان را مبتلا فرما، خداوندا غلام ثقيف (حجاج بن يوسف) را بر آنان مسلّط فرما تا جام آكنده از بلا و ظلم (ذلت و خوارى) را به اين ها بچشاند، چه آنان ما را تكذيب كرده بى يارمان گذاشتند، تويى پروردگار ما، بر تو توكل و به سويت انابه كنيم، و مصير به سوى توست».

سپس امام فرود آمد و اسب مرتجز رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) را بخواست و بر آن نشست و

ص: 191

يارانش را آماده جنگ نمود، از امام باقر(علیه السلام) روايت شده: «ياران امام چهل و پنج سوار و يك صد نفر پياده بودند».

«قَالَ الرَّاوِي فَتَقَدَّمَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ فَرَمَى نَحْوَ عَسْكَرِ الْحُسَيْنِ(علیه السلام) بِسَهْمٍ وَ قَالَ اشْهَدُوا لِي عِنْدَ الْأَمِيرِ أَنِّي أَوَّلُ مَنْ رَمَى وَ أَقْبَلَتِ السِّهَامُ مِنَ الْقَوْمِ كَأَنَّهَا الْقَطْرُ- فَقَالَ(علیه السلام) لِأَصْحَابِهِ قُومُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ إِلَى الْمَوْتِ الَّذِي لَا بُدَّ مِنْهُ فَإِنَّ هَذِهِ السِّهَامَ رُسُلُ الْقَوْمِ إِلَيْكُمْ.

فَاقْتَتَلُوا سَاعَةً مِنَ النَّهَارِ حَمْلَةً وَ حَمْلَةً حَتَّى قُتِلَ مِنْ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ(علیه السلام) جَمَاعَةٌ.

قَالَ: فَعِنْدَهَا ضَرَبَ الْحُسَيْنُ(علیه السلام) بِيَدِهِ إِلَى لِحْيَتِهِ وَ جَعَلَ يَقُولُ اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ تَعَالَى عَلَى الْيَهُودِ إِذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَداً وَ اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ عَلَى النَّصَارَى إِذْ جَعَلُوهُ ثَالِثَ ثَلَاثَةٍ وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى الْمَجُوسِ إِذْ عَبَدُوا الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دُونَهُ وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى قَوْمٍ اتَّفَقَتْ كَلِمَتُهُمْ عَلَى قَتْلِ ابْنِ بِنْتِ نَبِيِّهِمْ أَمَا وَ اللَّهِ لَا أُجِيبُهُمْ إِلَى شَيْ ءٍ مِمَّا يُرِيدُونَ حَتَّى أَلْقَى اللَّهَ وَ أَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمِي فَرُوِيَ عَنْ مَوْلَانَا الصَّادِقِ(علیه السلام) أَنَّهُ قَالَ سَمِعْتُ أَبِي يَقُولُ لَمَّا الْتَقَى الْحُسَيْنُ(علیه السلام) وَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ قَامَتِ الْحَرْبُ أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى النَّصْرَ حَتَّى رَفْرَفَ عَلَى رَأْسِ الْحُسَيْنِ(علیه السلام) ثُمَّ خُيِّرَ بَيْنَ النَّصْرِ عَلَى أَعْدَائِهِ وَ بَيْنَ لِقَاءِ اللَّهِ فَاخْتَارَ لِقَاءَ اللَّهِ رَوَاهَا أَبُو طَاهِرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ النَّرْسِيُّ فِي كِتَابِ مَعَالِمِ الدِّينِ .»(1)

راوى گويد: عمر بن سعد به پيش تاخت و تيرى سوى لشكر حسين(علیه السلام) انداخت و گفت: نزد امير شهادت دهيد: من اوّل تير را انداختم، تيرها چون قطرات باران روان شد.

ص: 192


1- . ابن طاووس، احمد، اللهوف على قتلى الطفوف، مترجم: فهرى زنجانی، ص: 97.

امام(علیه السلام) به اصحاب فرمود: «خداى رحمت كند شما را برخيزيد براى مرگ، مرگى كه از آن گريزى نيست، چه اين تيرها پيكهاى دشمن به سوى شماست».ودر روز عاشورا ساعتى چند حمله همگانى صورت گرفت كه جمعى از اصحاب امام شهيد شدند.

اين گاه بود كه امام حسين(علیه السلام) دست مبارك را بر محاسن شريفش نهاده فرمود:- «غضب خدا بر يهوديان آن گاه شدت گرفت كه براى خدا پسر قرار دادند، و بر نصارى آن زمان كه خداى را سه گانه دانستند و بر مجوس وقتى كه شمس و قمر را پرستش كردند، خشم خدا بر امّتى سخت شد كه براى كشتن پسر دختر پيامبر خود هم داستان شدند».

«نه به خدا هرگز تسليم خواسته شان نشوم تا خداى را با بدن خون آلود ملاقات كنم».

امام صادق(علیه السلام) فرمود: از پدرم شنيدم كه مى فرمود: چون امام حسين(علیه السلام) با عمر بن سعد تلاقى نمودند و جنگ بر پا شد، خداوند نصرت خود را فرو فرستاد تا آن جا كه بر سر حسين(علیه السلام) سايه گسترد، و آن گاه امام مخيّر شد بين پيروزى بر دشمنانش و بين ملاقات و لقاى پروردگارش، او لقاى پروردگارش را برگزيد.

«وَ نَدَبَ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ زِيَادٍ أَصْحَابَهُ إِلَى قِتَالِ الْحُسَيْنِ(علیه السلام) فَاتَّبَعُوهُ... فَضَيَّقُوا عَلَى الْحُسَيْنِ(علیه السلام) حَتَّى نَالَ مِنْهُ الْعَطَشُ وَ مِنْ أَصْحَابِهِ فَقَامَ(علیه السلام) وَ اتَّكَأَ عَلَى قَائِمِ سَيْفِهِ وَ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ فَقَالَ(علیه السلام) أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْرِفُونَنِي قَالُوا نَعَمْ أَنْتَ ابْنُ رَسُولِ اللَّه(صلی الله علیه و آله) وَ سِبْطُهُ قَالَ أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ جَدِّي رَسُولُ اللَّه(صلی الله علیه و آله) قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ أَنْشُدُكُمُ

ص: 193

اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ أَبِي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ(علیه السلام) قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ أُمِّي فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى ص قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ جَدَّتِي خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِدٍ أَوَّلُ نِسَاءِ هَذِهِ الْأُمَّةِ إِسْلَاماً قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ حَمْزَةَ سَيِّدَ الشُّهَدَاءِ عَمُّ أَبِي قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ جَعْفَراً الطَّيَّارَ فِي الْجَنَّةِ عَمِّي قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ هَذَا سَيْفُ رَسُولِ اللَّه(صلی الله علیه و آله) أَنَا مُقَلِّدُهُ قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ هَذِهِ عِمَامَةُ رَسُولِ اللَّه(صلی الله علیه و آله) أَنَا لَابِسُهُ قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ عَلِيّاً(علیه السلام) كَانَ أَوَّلَ الْقَوْمِ إِسْلَاماً وَ أَعْلَمَهُمْ عِلْماً وَ أَعْظَمَهُمْ حِلْماً وَ أَنَّهُ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ فَبِمَ تَسْتَحِلُّونَ دَمِي وَ أَبِي ص الذَّائِدُ عَنِ الْحَوْضِ يَذُودُ عَنْهُ رِجَالًا كَمَا يُذَادُ الْبَعِيرُ الصَّادِرُ عَنِ الْمَاءِ وَ لِوَاءُ الْحَمْدِ فِي يَدِ أَبِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ قَالُوا قَدْ عَلِمْنَا ذَلِكَ كُلَّهُ وَ نَحْنُ غَيْرُ تَارِكِيكَ حَتَّى تَذُوقَ الْمَوْتَ عَطَشا... .»

خطبه امام در مواجهه با سپاه عمر بن سعد

راوى گويد: ابن زياد اصحابش را براى جنگ با حسين(علیه السلام) فرا خواند و آن ها پيرويش كردند و با آن كه سبكشان مى شمرد باز هم فرمانش بردند، دين و دنياى عمر بن سعد را خريد و به فرماندهى سپاه برگزيدش، و او پذيرفت. عمر بن سعد با چهار هزار سوار براى جنگ با امام از كوفه بيرون شد، و ابن زياد پياپى برايش نيرو مى فرستاد و تا آن كه در كربلا تا شب ششم محرّم بيست هزار لشكر وارد شدند، ابن سعد عرصه را بر حسين(علیه السلام) تنگ كرد و آب را بر روى او و اصحابش بست، و آنان را گرفتار تشنگى كرد.

امام(علیه السلام) برخاست و به قائمه شمشيرش تكيه داد، با صداى بلند ندا در داد

ص: 194

و فرمود:«شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مرا مى شناسيد؟» گفتند: آرى تو فرزند رسول اللَّه و سبط اويى.

فرمود:«شما را به خدا آيا مى دانيد كه رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) جدّ من است؟» گفتند: خداوندا آرى.

فرمود: «شما را به خدا آيا مى دانيد كه مادرم فاطمه دختر محمّد است؟» گفتند: آرى.

فرمود: «شما را به خدا آيا مى دانيد كه پدرم علىّ بن ابى طالب است؟»

گفتند: خداوندا آرى.

فرمود: «شما را به خدا آيا مى دانيد كه جده ام خديجه دخت خويلد(1) اوّل زن مسلمان امّت است؟» گفتند: آرى.

فرمود: «شما را به خدا آيا مى دانيد كه حمزه سيد الشهداء(2) عموى پدرم است؟» گفتند: چنين است.

ص: 195


1- . خديجه دخت خويلد بن اسد بن عبد العزى، قريشى، اوّل همسر پيامبر كه از و پانزده سال مسن تر بود، زادگاهش مكّه، ثروت فراوان داشت و به شام كالا مى فرستاد و رجال را در استخدام خود داشت. پيامبر چون بيست و پنج ساله شد، با سرمايه خديجه به تجارت رفت و با سود بازگشت، قبل از نبوّت با او ازدواج نمود، بعد او را به اسلام فرا خواند و او اوّل زن مسلمان است كه با پيامبر در پنهان نماز مى گزارد. سه سال قبل از هجرت در مكّه وفات يافت. (شعراني، عبد الوهاب بن احمد، الطبقات الكبرى، ج 8، ص: 11)
2- . حمزة بن عبد المطّلب بن هاشم ابو عماره، سيّد الشّهداء، در سال سه هجرى به شهادت رسيد، عموى پيامبر(صلی الله علیه و آله)، و يكى از صناديد و سادات قريش در جاهليت و اسلام است، با پيامبر(صلی الله علیه و آله) به مدينه هجرت كرده، در جنگ بدر حاضر بوده، در جنگ احد شهيد و در مدينه دفن شد. (ابن الجوزي، عبدالرحمن بن علي، صفة الصفوة، ج 1، ص: 144)

فرمود: «شما را به خدا آيا مى دانيد جعفرى (1) كه در بهشت توان پرواز دارد عمويم است؟»

گفتند: خداوندا بله.

فرمود: «شما را به خدا آيا مى دانيد كه اين شمشير رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) است كه آن را آخته ام و در دست دارم؟» گفتند: بله.

فرمود: «شما را به خدا آيا اين عمامه رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) است كه بر سر دارم؟» گفتند: آرى.

فرمود: «شما را به خدا آيا مى دانيد على(علیه السلام) اوّل انسان است كه اسلام آورد، او كه علمش از همه فراگيرتر و حلمش از همه برتر بوده و اين كه او، ولى هر مؤمن و مؤمنه مى باشد؟» گفتند: خداوندا آرى.

فرمود: «پس چرا ريختن خونم را روا مى دانيد با آن كه پدرم صلوات اللَّه عليه در فرداى قيامت مدافع حوض است، و مردم را آن چنان كه شتر را از آب برانند از حوض براند، و لواء الحمد در روز قيامت به دست پدرم باشد»؟!! گفتند: همه اين ها را مى دانيم، و تو را رها نكنيم تا مرگ را با تشنگى بچشى.

ص: 196


1- . جعفر بن ابى طالب، كنيه: أبو عبد اللَّه، أبو المساكين، صحابى، هاشمى، از شجاعان بنام بنى هاشم، اوّل شهيد از طالبيان در اسلام است، او پس از طالب و عقيل سومين پسر پدرش بوده، و بعد از جعفر على(علیه السلام) به دنبال آمد، مادر همه فاطمه دخت اسد بن هاشم مى باشد، در سال 8 ه در جنگ مؤته شهيد شد، از اسبش فرود آمد و جنگيد، پرچم را به دوش كشيده در پيش روى صفوف مسلمين بوده، دست راستش قطع و پرچم را به دست چپ گرفت. آن نيز قطع شد، رأيت را به سينه فشرد تا شهيد شد در پيكرش حدود 90 اثر تير و نيزه بود. (ابوالفرج اصفها نی ، علی بن حسین ، مقاتل الطالبيين، ج 6، ص: 18)

چون خطبه امام را زينب و زنان بشنيدند گريستند و نوح و ندبه كرده و تپآن چه بر چهره نواخته صداهاي شان به ناله بلند شد.

«ثُمَّ صَاحَ الحسین(علیه السلام) أَ مَا مِنْ مُغِيثٍ يُغِيثُنَا لِوَجْهِ اللَّهِ أَ مَا مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ فَإِذَا الْحُرُّ بْنُ يَزِيدَ قَدْ أَقْبَلَ إِلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ فَقَالَ أَ مُقَاتِلٌ أَنْتَ هَذَا الرَّجُلَ قَالَ إِي وَ اللَّهِ قِتَالًا أَيْسَرُهُ أَنْ تَطِيرَ الرُّءُوسُ وَ تَطِيحَ الْأَيْدِي قَالَ فَمَضَى الْحُرُّ وَ وَقَفَ مَوْقِفاً مِنْ أَصْحَابِهِ وَ أَخَذَهُ مِثْلُ الْأَفْكَلِ فَقَالَ لَهُ الْمُهَاجِرُ بْنُ أَوْسٍ وَ اللَّهِ إِنَّ أَمْرَكَ لَمُرِيبٌ وَ لَوْ قِيلَ لِي مَنْ أَشْجَعُ أَهْلِ الْكُوفَةِ لَمَا عَدَوْتُكَ فَمَا هَذَا الَّذِي أَرَى مِنْكَ فَقَالَ وَ اللَّهِ إِنِّي أُخَيِّرُ نَفْسِي بَيْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ فَوَ اللَّهِ لَا أَخْتَارُ عَلَى الْجَنَّةِ شَيْئاً وَ لَوْ قُطِّعْتُ وَ أُحْرِقْتُ ثُمَّ ضَرَبَ فَرَسَهُ قَاصِداً إِلَى الْحُسَيْنِ(علیه السلام) وَ يَدُهُ عَلَى رَأْسِهِ وَ هُوَ يَقُولُ اللَّهُمَّ إِلَيْكَ أَنَبْتُ فَتُبْ عَلَيَّ فَقَدْ أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَوْلِيَائِكَ وَ أَوْلَادِ بِنْتِ نَبِيِّكَ وَ قَالَ لِلْحُسَيْنِ(علیه السلام) جُعِلْتُ فِدَاكَ أَنَا صَاحِبُكَ الَّذِي حَبَسَكَ عَنِ الرُّجُوعِ وَ جَعْجَعَ بِكَ وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّ الْقَوْمَ يَبْلُغُونَ مِنْكَ مَا أَرَى وَ أَنَا تَائِبٌ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى فَهَلْ تَرَى لِي مِنْ تَوْبَةٍ فَقَالَ الْحُسَيْنُ(علیه السلام) نَعَمْ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْكَ فَانْزِلْ فَقَالَ أَنَا لَكَ فَارِساً خَيْرٌ مِنِّي لَكَ رَاجِلًا وَ إِلَى النُّزُولِ يَصِيرُ آخِرُ أَمْرِي ثُمَّ قَالَ فَإِذَا كُنْتُ أَوَّلَ مَنْ خَرَجَ عَلَيْكَ فَأْذَنْ لِي أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ قَتِيلٍ بَيْنَ يَدَيْكَ لَعَلِّي أَكُونُ مِمَّنْ يُصَافِحُ جَدَّكَ مُحَمَّداً ص غَداً فِي الْقِيَامَةِ.

قَالَ جَامِعُ الْكِتَابِ ره إِنَّمَا أَرَادَ أَوَّلَ قَتِيلٍ مِنَ الْآنَ لِأَنَّ جَمَاعَةً قُتِلُوا قَبْلَهُ كَمَا وَرَدَ.

فَأَذِنَ لَهُ فَجَعَلَ يُقَاتِلُ أَحْسَنَ قِتَالٍ حَتَّى قَتَلَ جَمَاعَةً مِنْ شُجْعَانٍ وَ أَبْطَالٍ ثُمَّ اسْتُشْهِدَ فَحُمِلَ إِلَى الْحُسَيْنِ(علیه السلام) فَجَعَلَ يَمْسَحُ التُّرَابَ عَنْ وَجْهِهِ وَ يَقُولُ أَنْتَ الْحُرُّ كَمَا سَمَّتْكَ أُمُّكَ حُرّاً فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ... .»

ص: 197

توبه حر بن يزيد رياحى

آن گاه حسين(علیه السلام) فرياد بر آورد: «آيا فريادرسى هست كه براى خدا به دادمان برسد، آيا مدافعى هست كه از حرم رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) دفاع كند؟»

اين زمان بود كه حرّ بن يزيد رياحى رو به عمر بن سعد كرد و گفت: آيا با اين مرد مى جنگى؟

گفت: آرى به خدا جنگى كه آسانترين شكل آن پراندن سر و قطع دست هاست.

حرّ رفت و در جايگاهش بين همگنان ايستاد و او را رعده و لرزه اى افتاد كه چونان لرزه اى كه بر بيد مى افتد.

مهاجر بن اوس (1) بدو گفت: به خدا كه كارت عجيب و شبهه بر انگيز است، اگر پرسيده مى شد: اشجع كوفيان كيست، از تو چشم نمى پوشيدم، اين چه وضعى است كه در تو مى بينم؟ حرّ گفت: به خدا خود را در گزينش بهشت و دوزخ مخيّر مى بينم، به خدا قسم كه جز بهشت را بر نگزينم گر چه قطعه قطعه و سوزانده شوم.سپس اسب خود را به سوى حسين(علیه السلام) رانده و دست ها بر سر نهاده مى گفت:

خداوندا به سويت باز گشته و توبه نمودم، توبه ام را بپذير، چه من دل هاى دوستانت و فرزندان رسول اللَّه را به وحشت و اضطراب افكندم.

او به حسين(علیه السلام) عرض كرد: فدايت گردم، من همانم كه تو را از بازگشت به

ص: 198


1- . در كتاب «تسمية من قتل مع الامام»، صفحه 155، مهاجرين اوس از بجيله را در زمره شهدا مى شمارد و من نمى دانم آيا دو مهاجر بن اوس در آن جا حضور داشته اند يا يكى بيش نبوده كه در آغاز در اردوگاه ابن سعد حضور داشته و سپس به اردوگاه امام پيوسته است و با امام به شهادت رسيده است.

مدينه باز داشته و كار را بر تو سخت گرفتم، به خدا گمانم اين نبود، كه اين مردم با تو چنين كنند، من نزد خدا تائبم، آيا مى بينى كه توبه ام پذيرفته گردد؟

حسين(علیه السلام) فرمود: «آرى خدا توبه ات را مى پذيرد، فرود آى».

عرض كرد: در خدمت تو سواره بهتر مى توانم عرض خدمت كنم تا پياده، و فرود آمدن آخر كار من «شهادت» است.

حال كه من اوّل كسى هستم كه بر تو خروج كردم، پس اجازت فرماى كه اوّل شهيد در پيش گاه تو باشم، باشد كه در فرداى قيامت از آنان باشم كه با جدّت محمّد(صلی الله علیه و آله) مصافحه كرده باشم.

جامع كتاب گويد: منظور حرّ از اوّل شهيد از آن لحظه به بعد باشد، زيرا جماعتى پيش ازو طبق روايات به شهادت رسيده بودند.

امام اجازتش فرمود، حرّ به جنگ پرداخته و جنگى زيبا نمود و جمعى از شجاعان و ابطال دشمن را به خاك هلاكت افكند و بعد شهيد گرديد، پيكر پاكش را نزد حسين(علیه السلام) آوردند و امام خاك از چهره اش پاك مى كرد و مى فرمود: «تو حرّى آن گونه كه مادرت حرّت نام نهاد، تو حرّى- آزاد مردى- در دنيا و آخرت».

«وَ لَمَّا رَأَى الْحُسَيْنُ(علیه السلام) مَصَارِعَ فِتْيَانِهِ وَ أَحِبَّتِهِ عَزَمَ عَلَى لِقَاءِ الْقَوْمِ بِمُهْجَتِهِ وَ نَادَى هَلْ مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّه(صلی الله علیه و آله) هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخَافُ اللَّهَ فِينَا هَلْ مِنْ مُغِيثٍ يَرْجُو اللَّهَ بِإِغَاثَتِنَا هَلْ مِنْ مُعِينٍ يَرْجُو مَا عِنْدَ اللَّهِ فِي إِعَانَتِنَا فَارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ النِّسَاءِ بِالْعَوِيلِ فَتَقَدَّمَ إِلَى الْخَيْمَةِ وَ قَالَ لِزَيْنَبَ نَاوِلِينِي وَلَدِيَ الصَّغِيرَ حَتَّى أُوَدِّعَهُ فَأَخَذَهُ وَ أَوْمَأَ إِلَيْهِ لِيُقَبِّلَهُ فَرَمَاهُ حَرْمَلَةُ بْنُ الْكَاهِلِ الْأَسَدِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِسَهْمٍ فَوَقَعَ فِي نَحْرِهِ فَذَبَحَهُ فَقَالَ لِزَيْنَبَ خُذِيهِ ثُمَّ تَلَقَّى الدَّمَ بِكَفَّيْهِ فَلَمَّا امْتَلَأَتَا رَمَى بِالدَّمِ نَحْوَ السَّمَاءِ ثُمَّ

ص: 199

قَالَ هَوَّنَ عَلَيَّ مَا نَزَلَ بِي أَنَّهُ بِعَيْنِ اللَّهِ. قَالَ الْبَاقِرُ(علیه السلام) فَلَمْ يَسْقُطْ مِنْ ذَلِكَ الدَّمِ قَطْرَةٌ إِلَى الْأَرْضِ.»

شهادت على اصغر(علیه السلام)

چون حسين(علیه السلام) قتلگاه جوانان و يارانش را نگريست، براى جنگ با دشمن با نفس نفيس خود عزيمت فرمود، و ندا در داد: «آيا مدافعى هست كه از حرم رسول اللَّه دفاع كند؟ آيا خداشناسى هست كه در حقّ ما هراس خدا را در پيش گيرد؟

آيا فريادرسى هست كه به اميد رحمت خدا به فرياد ما برسد؟ آيا ياورى هست كه به اميد آن چه در نزد خداست ما را يارى رساند؟».

در اين وقت ناله زنان بلند شد، و امام به باب خيمه آمد و فرمود: خواهرم زينب، بچه كوچك (1) مرا بياور تا با وى وداع گويم، امام او را گرفت تا ببوسد، حرملة بن كاهل (2) تيرى انداخت كه آن گلوگاه كودك را سوراخ كرد، امام به زينب فرمود: او را بگير».

ص: 200


1- . او عبد اللَّه بن الحسين بن علىّ بن ابى طالب و مادرش رباب دختر امرئ القيس بن عدى بن اوس است. در نام قاتل او اختلاف است برخى حرمله را قاتل او دانسته اند و بعضى عقبة بن بشر را. (ابوالفرج اصفها نی ، علی بن حسین ، مقاتل الطالبيين، ج89، ص: 90)
2- . حرملة بن كاهل، فرو مايه اى بود پست و چون حرمله گرفتار شد و مختار وى را بديد، گريست و گفت واى بر تو اين همه جنايت بس نبود كه طفل صغير را نيز بكشتى، اى دشمن خدا ندانستى كه او از فرزندان پيامبر بود، دستور داد او را تير باران كردند تا هلاك شد. در روايت ديگر، چون نظر مختار به حرمله افتاد گفت: اى دشمن خدا حمد مر خداى را كه مرا بر تو مسلّط ساخت، بعد جزار را احضار كرد و دستور داد تا دست و پايش را قطع كرده، بعد آتش خواست و عمودى از آهن در آتش فرو برد تا سرخ و بعد سپيد شد، پس آن عمود را بر گردن او قرار داد تا جايى كه گردنش از آتش به جوشش درآمد، او آن قدر فرياد كرد تا گردنش قطع شد.

بعد خون صغير را با دو كف دست بگرفت تا پر شدند و آن خون را به سوى آسمان پاشيد و فرمود: «چه آسان است آن چه در محضر خدا بر من وارد مى آيد!».

امام باقر(علیه السلام) مى فرمايد: از آن خون قطره اى به زمين فرود نيامد.«قَالَ الرَّاوِي وَ اشْتَدَّ الْعَطَشُ بِالْحُسَيْنِ(علیه السلام) فَرَكِبَ الْمُسَنَّاةَ يُرِيدُ الْفُرَاتَ وَ الْعَبَّاسُ أَخُوهُ بَيْنَ يَدَيْهِ فَاعْتَرَضَهُ خَيْلُ ابْنِ سَعْدٍ فَرَمَى رَجُلٌ مِنْ بَنِي دَارِمٍ الْحُسَيْنَ(علیه السلام) بِسَهْمٍ فَأَثْبَتَهُ فِي حَنَكِهِ الشَّرِيفِ فَانْتَزَعَ ص وَ بَسَطَ يَدَيْهِ تَحْتَ حَنَكِهِ حَتَّى امْتَلَأَتْ رَاحَتَاهُ مِنَ الدَّمِ ثُمَّ رَمَى بِهِ وَ قَالَ: اللَّهُمَّ إِنِّي أَشْكُو إِلَيْكَ مَا يُفْعَلُ بِابْنِ بِنْتِ نَبِيِّكَ ثُمَّ اقْتَطَعُوا الْعَبَّاسَ عَنْهُ وَ أَحَاطُوا بِهِ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ حَتَّى قَتَلُوهُ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ فَبَكَى الْحُسَيْنُ(علیه السلام) لِقَتْلِهِ بُكَاءً شَدِيداً وَ فِي ذَلِكَ يَقُولُ الشَّاعِرُ-

أَحَقُّ النَّاسِ أَنْ يُبْكَى عَلَيْهِ *** فَتًى أَبْكَى الْحُسَيْنَ بِكَرْبَلَاءِ

أَخُوهُ وَ ابْنُ وَالِدِهِ عَلِيٍ *** أَبُو الْفَضْلِ الْمُضَرَّجُ بِالدِّمَاءِ

وَ مَنْ وَاسَاهُ لَايَثْنِيهِ شَيْ ءٌ *** وَ جَادَ لَهُ عَلَى عَطَشٍ بِمَاءٍ.

شهادت أبا الفضل العباس(علیه السلام)

راوى گويد: تشنگى بر حسين(علیه السلام) سخت شد، و بر مركب مسنّات نشسته و اراده فرات را نمود و اين در حالى بود كه برادرش عباس در پيش رويش، قرار داشت.

لشكر عمر بن سعد متعرّض آنان شدند، مردى از بنى دارم تيرى به سوى حسين(علیه السلام) گشود كه به زير زنخ امام اصابت كرد، امام تير را كشيد و دست زير زنخ گرفت تا دو كف دست از خون آكنده شد و آن را پرتاب كرد و گفت: «خداوندا حقّا از آن چه به فرزند دختر پيامبر شده و مى شود نزدت شكايت دارم».

بعد عبّاس را از حسين(علیه السلام) جدا كردند و او را احاطه نمودند تا آن كه وى را

ص: 201

شهيد نمودند- قدس اللَّه روحه- حسين(علیه السلام) در مرگ برادر به شدّت گريست و شاعر در اين باره مى گويد:

أحقّ النّاس أن يبكى عليه *** فتى أبكى الحسين بكربلاء

سزاوارترين مردم به اين كه برادر گريسته شود جوانمردى است كه (شهادتش) حسين را به گريه آورد.

أخوه و ابن والده عليّ *** أبو الفضل المضرّج بالدّماء

برادرش و پسر پدرش على، ابو الفضلى كه با خونش سرخ رو گرديد.

و من واساه لا يثنيه شي ء *** و جادله على عطش بماء

او كه با حسين مساوات و مواسات كرد حتّى در تشنگى با او مواسات كرد.

«قَالَ الرَّاوِي: ثُمَّ إِنَّ الْحُسَيْنَ(علیه السلام) دَعَا النَّاسَ إِلَى الْبِرَازِ فَلَمْ يَزَلْ يَقْتُلُ كُلَّ مَنْ بَرَزَ إِلَيْهِ حَتَّى قَتَلَ مَقْتَلَةً عَظِيمَةً وَ هُوَ فِي ذَلِكَ يَقُولُ

الْقَتْلُ أَوْلَى مِنْ رُكُوبِ الْعَارِ *** وَ الْعَارُ أَوْلَى مِنْ دُخُولِ النَّارِ

قَالَ بَعْضُ الرُّوَاةِ فَوَ اللَّهِ مَا رَأَيْتُ مَكْثُوراً قَطُّ قَدْ قُتِلَ وُلْدُهُ وَ اهل بيتهِ وَ أَصْحَابُهُ أَرْبَطَ جَأْشاً مِنْهُ وَ إِنْ كَانَتِ الرِّجَالُ لَتَشُدُّ عَلَيْهِ فَيَشُدُّ عَلَيْهَا بِسَيْفِهِ فَيَنْكَشِفُ عَنْهُ انْكِشَافَ الْمِعْزَى إِذَا شَدَّ فِيهِ الذِّئْبُ وَ لَقَدْ كَانَ يَحْمِلُ فِيهِمْ وَ لَقَدْ تَكَمَّلُوا ثَلَاثِينَ أَلْفاً فَيُهْزَمُونَ بَيْنَ يَدَيْهِ كَأَنَّهُمُ الْجَرَادُ الْمُنْتَشِرُ ثُمَّ يَرْجِعُ إِلَى مَرْكَزِهِ وَ هُوَ يَقُولُ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ.

قَالَ الرَّاوِي وَ لَمْ يَزَلْ(علیه السلام) يُقَاتِلُهُمْ حَتَّى حَالُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ رَحْلِهِ- فَصَاحَ وَيْلَكُمْ يَا شِيعَةَ آل أَبِي سُفْيَانَ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَ كُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُمْ هَذِهِ وَ ارْجِعُوا إِلَى أَحْسَابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ عَرَباً كَمَا تَزْعُمُونَ قَالَ:

فَنَادَاهُ شِمْرٌ لَعَنَهُ اللَّهُ مَا تَقُولُ يَا ابْنَ فَاطِمَةَ فَقَالَ إِنِّي أَقُولُ أُقَاتِلُكُمْ وَ تُقَاتِلُونَنِي وَ النِّسَاءُ لَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ فَامْنَعُوا عُتَاتَكُمْ وَ جُهَّالَكُمْ وَ طُغَاتَكُمْ مِنَ التَّعَرُّضِ لِحَرَمِي

ص: 202

مَا دُمْتُ حَيّاً- فَقَالَ شِمْرٌ لَعَنَهُ اللَّهُ لَكَ ذَلِكَ يَا ابْنَ فَاطِمَةَ فَقَصَدُوهُ بِالْحَرْبِ فَجَعَلَ يَحْمِلُ عَلَيْهِمْ وَ يَحْمِلُونَ عَلَيْهِ وَ هُوَ فِي ذَلِكَ يَطْلُبُ شَرْبَةً مِنْ مَاءٍ فَلَا يُجْدِي حَتَّى أَصَابَهُ اثْنَتَانِ وَ سَبْعُونَ جِرَاحَةً فَوَقَفَ يَسْتَرِيحُ سَاعَةً وَ قَدْ ضَعُفَ عَنِ الْقِتَالِ فَبَيْنَا هُوَ وَاقِفٌ إِذْ أَتَاهُ حَجَرٌ فَوَقَعَ عَلَى جَبْهَتِهِ فَأَخَذَ الثَّوْبَ لِيَمْسَحَ الدَّمَ عَنْ جَبْهَتِهِ فَأَتَاهُ سَهْمٌ مَسْمُومٌ لَهُ ثَلَاثُ شُعَبٍ فَوَقَعَ عَلَى قَلْبِهِ.

فَقَالَ(علیه السلام) بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّه(صلی الله علیه و آله) ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ- وَ قَالَ إِلَهِي أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقْتُلُونَ رَجُلًا لَيْسَ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ ابْنُ بِنْتِ نَبِيٍّ غَيْرُهُ ثُمَّ أَخَذَ السَّهْمَ فَأَخْرَجَهُ مِنْ وَرَاءِ ظَهْرِهِ فَانْبَعَثَ الدَّمُ كَأَنَّهُ مِيزَابٌ فَضَعُفَ عَنِ الْقِتَالِ وَ وَقَفَ فَكُلَّمَا أَتَاهُ رَجُلٌ انْصَرَفَ عَنْهُ كَرَاهَةَ أَنْ يَلْقَى اللَّهَ بِدَمِهِ حَتَّى جَاءَهُ رَجُلٌ مِنْ كِنْدَةَ يُقَالُ لَهُ مَالِكُ بْنُ الْيُسْرِ فَشَتَمَ الْحُسَيْنَ(علیه السلام) وَ ضَرَبَهُ عَلَى رَأْسِهِ الشَّرِيفِ بِالسَّيْفِ.»

نبرد امام(علیه السلام) با سپاه دشمن

راوى گويد: و آن گاه حسين(علیه السلام)، دشمن را به مبارزه فرا خواند، و هماره هر كس كه به مبارزت با حضرتش قدم پيش مى نهاد به دست او راهى جهنّم مى گرديد تا آن جا كه كشتار عظيمى بنمود و در همان حال مى فرمود:

القتل أولى من ركوب العار *** و العار أولى من دخول النّار

شهادت از پذيرش ننگ اولى، و ننگ از ورود در آتش اولى است يكى از راويان گويد: به خدا سوگند نديدم مردى را كه فرزندان و اهل بيت و يارانش كشته شده بار اين همه دردها و رنج ها را به دوش كشيده مع الوصف اين گونه دليرانه در صحنه نبرد ابراز شجاعت و رشادت كند تا آن جا كه دشمن هم پشت هم به صورت گروهى به جنابش يورش برده حضرت با شمشيرش به آنان حمله ور شده دشمنان چون گلّه بز

ص: 203

در برخورد با گرگ مى گريختند، حضرت گاه به صفوف فشرده سى هزار نفرى دشمن حمله مى كرد و آنان را به هزيمت مى برد و دشمن چون ملخ پراكنده مى شدند و امام به مكانش بازگشته مى فرمود:

«و لا حول و لا قوّة الّا باللَّه العلىّ العظيم».

راوى گويد: امام(علیه السلام) پيوسته مى جنگيد تا آن كه دشمن بين او و حرم او حائل شد.

امام بانگ بر آنان زد و فرمود: واى بر شما، اى دنباله روان آل ابى سفيان، اگر برايتان دين نبوده و از معاد و قيامت پروايى نداريد، پس در اين دنيا آزاده باشيد، و اگر آنچنان گمان داريد كه عربيد به احساب و نژادتان باز گرديد».

شمر ندا در داد كه اى فرزند فاطمه چه مى گويى؟

فرمود: «سخنم اين است كه، من با شما مى جنگم و شما با من، و بر زنان گناهى نيست، پس اين سركشان و طاغيان و نادانان خود را از تعرّض به حرم من تا من زنده هستم باز داريد».

شمر گفت: اين حقّ تو است.

دشمنان شروع به حمله به امام(علیه السلام) نموده، حضرتش حملات خود را از سر گرفت و او با اين وصف شرب ابى را مى جست و نمى يافت، تا آن كه هفتاد و دو جراحت يافت.

امام(علیه السلام)، لحظه اى براى استراحت توقّف فرمود و در حالى كه ضعف از جنگ بر وى عارض گرديده بود، در همان حال سنگى از دشمن آمد و به پيشانى حضرت

ص: 204

اصابت نمود، امام(علیه السلام) پيراهن را بالا زد تا خون پيشانى را باز دارد كه تيرى سه شاخه و زهر آلود بيامد و بر قلب مقدس امام نشست، امام(علیه السلام) فرمود:

«بسم اللَّه و باللَّه و على ملّة رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله)».

و آن گاه سر به آسمان برداشت و گفت: «خداوندا تو مى دانى كه اينان مردى را مى كشند كه بر گستره زمين جز او فرزند دختر پيامبر نيست».(1)

سپس تير را از پشت سر بر آورده و خون چون ناودان فوران كرد، و توان جنگ از امام مى رفت. حضرت بايستاد، هر مردى از دشمن كه نزد امام مى آمد بازمى گشت كه مبادا خداى را با شركت در خون امام ملاقات كند.

تا آن كه مردى از كنده به نام مالك بن نسر، لعنة اللَّه عليه آمد و به حسين(علیه السلام) ناسزا گفت و با شمشير بر سر مباركش زد.

«وَ صَاحَ شِمْرٌ بِأَصْحَابِهِ مَا تَنْتَظِرُونَ بِالرَّجُلِ قَالَ وَ حَمَلُوا عَلَيْهِ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ فَضَرَبَهُ زُرْعَةُ بْنُ شَرِيكٍ عَلَى كَتِفِهِ الْيُسْرَى وَ ضَرَبَ الْحُسَيْنُ(علیه السلام) زُرْعَةَ فَصَرَعَهُ وَ ضَرَبَهُ آخَرٌ عَلَى عَاتِقِهِ الْمُقَدَّسِ بِالسَّيْفِ ضَرْبَةً كَبَا(علیه السلام) بِهَا لِوَجْهِهِ وَ كَانَ قَدْ أَعْيَا وَ جَعَلَ يَنُوءُ وَ يُكِبُّ فَطَعَنَهُ سِنَانُ بْنُ أَنَسٍ النَّخَعِيُّ فِي تَرْقُوَتِهِ ثُمَّ انْتَزَعَ الرُّمْحَ فَطَعَنَهُ فِي بَوَانِي صَدْرِهِ ثُمَّ رَمَاهُ سِنَانٌ أَيْضاً بِسَهْمٍ فَوَقَعَ فِي نَحْرِهِ فَسَقَطَ(علیه السلام) وَ جَلَسَ قَاعِداً فَنَزَعَ السَّهْمَ مِنْ نَحْرِهِ وَ قَرَنَ كَفَّيْهِ جَمِيعاً فَكُلَّمَا امْتَلَأَتَا مِنْ دِمَائِهِ خَضَّبَ بِهِمَا رَأْسَهُ وَ لِحْيَتَهُ وَ هُوَ يَقُولُ هَكَذَا أَلْقَى اللَّهَ مُخَضَّباً بِدَمِي مَغْصُوباً عَلَيَّ حَقِّي فَقَالَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ لِرَجُلٍ عَنْ يَمِينِهِ انْزِلْ وَيْحَكَ إِلَى الْحُسَيْنِ(علیه السلام) فَأَرِحْهُ قَالَ فَبَدَرَ إِلَيْهِ خَوَلِيُّ بْنُ يَزِيدَ الْأَصْبَحِيُّ لِيَحْتَزَّ رَأْسَهُ فَأُرْعِدَ فَنَزَلَ إِلَيْهِ سِنَانُ بْنُ أَنَسٍ النَّخَعِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ فَضَرَبَهُ بِالسَّيْفِ فِي حَلْقِهِ

ص: 205


1- . فلك سنگى فكند از دست دشمن؛ به پيشانى وجه اللَّه احسن.

الشَّرِيفِ وَ هُوَ يَقُولُ وَ اللَّهِ إِنِّي لَأَجْتَزُّ رَأْسَكَ وَ أَعْلَمُ أَنَّكَ ابْنُ رَسُولِ اللَّه(صلی الله علیه و آله) وَ خَيْرُ النَّاسِ أَباً وَ أُمّاً ثُمَّ اجْتَزَّ رَأْسَهُ الْمُقَدَّسَ الْمُعَظَّمَ وَ فِي ذَلِكَ يَقُولُ الشَّاعِرُ:

فَأَيُّ رَزِيَّةٍ عَدَلَتْ حُسَيْناً *** غَدَاةَ تُبِيرُهُ كَفَّا سِنَانٍ

وَ رَوَى أَبُو طَاهِرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الترسي فِي كِتَابِ مَعَالِمِ الدِّينِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) لَمَّا كَانَ مِنْ أَمْرِ الْحُسَيْنِ(علیه السلام) مَا كَانَ ضَجَّتِ الْمَلَائِكَةُ إِلَى اللَّهِ بِالْبُكَاءِ وَ قَالَتْ يَا رَبِّ هَذَا الْحُسَيْنُ صَفِيُّكَ وَ ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكَ قَالَ فَأَقَامَ اللَّهُ ظِلَّ الْقَائِمِ(علیه السلام) وَ قَالَ بِهَذَا أَنْتَقِمُ لِهَذَا.»(1)

شمر به لشكر بانگ زد: در باره اين مرد به انتظار چه هستيد؟ بعد از هر سوى به امام حمله كردند.

زرعة بن شريك- لعنة اللَّه عليه- ضربه اى بر كتف چپ امام زد، امام نيز ضربه اى بر او وارد كرد كه هلاك شد.

ديگرى با شمشير ضربه اى بر دوش امام وارد آورد كه امام به چهره بر زمين افتاد و بعد از اين ضربت به زحمت مى نشست و بر روى زمين افتاد و خيزان مى رفت.

سنان بن انس (2) نخعى، لعنة اللَّه عليه، با نيزه، به گودى گلوگاه امام زد و بعد نيزه را در آورده و در قفسه سينه امام فرو برد.

و باز سنان تيرى انداخت كه در گلوگاه امام نشست، امام سقوط كرد و بعد نشست و تير را از گلوى مباركش كشيد. امّا هر دو كفّ دست را زير گلو گرفت و

ص: 206


1- ابن طاووس، احمد، اللهوف على قتلى الطفوف، مترجم: فهرى زنجانی، ص: 86
2- . سنان بن انس قاتل حسين(علیه السلام): گفته شده كه ابن زياد او را كه گفت: بهترين مردم را از نظر پدر و مادر كشتم كشت. در کتاب «حكايت مختار»، صفحه 45 آمده است: ابراهيم بعد از دست گيرى سنان به وى گفت: راست بگو: در كربلا چه كردى؟ گفت: كارى نكردم جز آن كه تكه اى از شلوار حسين را گرفتم!! ابراهيم گريست و دستور داد كه از گوشت ران او گرفته و نيمه كباب كرده و به وى خورانيدند، و هر گاه امتناع از خوردن مى كرد با خنجر مى خورانيدند. و چون مشرف بر مرگ شد ذبحش كرده و جسدش را سوزانيدند.

چون پر مى شد با آن سر و محاسن مبارك را خضاب مى نمود و مى فرمود: اين گونه با خضاب به خونم و حقّ مغصوبم به ديدار پروردگارم مى روم».

عمر بن سعد به مردى كه در جانب راستش بود گفت: واى بر تو فرود آى و حسين را راحت كن.

خولى بن يزيد اصبحى پيش تاخت تا سرش را قطع نمايد به رعشه افتاد.

سنان بن انس لعنة اللَّه عليه فرود آمد و شمشيرى به حلق مبارك زد در حالى كه مى گفت: به خدا من سرت را جدا مى كنم با آن كه مى دانم تو فرزند رسول خدايى و بهترين مردم از نظر پدر و مادرى، بعد سر شريف حضرت را بريد(صلی الله علیه و آله).

در اين باره شاعر گويد:

فايّ رزيّة عدلت حسينا ***غداة تبيره كفّا سنان

كدام مصيبت همسنگ مصيبت حسين است، در آن روز كه سنان سر مطهرش را جدا كرد روايت شده: اين سنان را مختار دست گير كرده و انگشتانش را تك تك و دانه دانه جدا كرد و بعد پاها و دست هايش را بريده، و ديگ بزرگ روغن را براى او به جوش آورد و وى را در ميان روغن جوشان افكند و او جنب و جوش كرد تا به جهنّم واصل شد.

ابو طاهر محمّد بن حسين برسى در كتاب معالم الدين خود از امام صادق(علیه السلام) آورده كه فرمود: بعد از شهادت حسين(علیه السلام)، فرشتگان به ضجّه آمده و عرض كردند:

پروردگارا! اين برگزيده تو حسين و فرزند برگزيده است و فرزند دختر پيامبر

ص: 207

توست. در پاسخ ملائك، خداوند سايه مبارك قائم «آل محمّد» را برافراشت و فرمود: با دست اين انتقام حسين را مى گيرم.

راوى گويد: بعد از شهادت امام(صلی الله علیه و آله)، غبارى شديد و سياه و تار با بادى سرخ در آسمان برخاست كه هيچ چيز قابل ديد و رؤيت نبود، تا آن جا كه مردم خيال كردند عذاب بر آنان فرود آمده است، ساعتى درنگ كردند، آن گاه برطرف شد.

راوى گويد: حسين(علیه السلام) نشسته بود كه به خواب گونه اى فرو رفت و بعد بيدار شد و فرمود: «خواهرم، در اين ساعت در رؤيا جدّم محمّد(صلی الله علیه و آله) و پدرم على(علیه السلام) و مادرم فاطمه(سلام الله علیها) و برادرم حسن(علیه السلام) را ديدم كه مى فرمودند: اى حسين(علیه السلام) تو به زودى نزد ما مى آيى.

و در روايتى: فردا نزد مايى.

راوى گويد: زينب تپآن چه به صورت خود نواخت و صيحه بر آورد.

حسين(علیه السلام) فرمود: «آرام باش، ما را مورد شماتت دشمن قرار مده».

شب «عاشورا» فرا رسيد، حسين(علیه السلام) اصحابش را جمع كرده بعد از حمد و ثناى خداوند رو به آنان كرد وفرمود:

«أمّا بعد، فإنّي لا أعلم أصحابا خيرا منكم، و لا اهل بيت، أفضل و أبرّ من اهل بيتي، فجزاكم اللَّه عنّي جميعا خيرا، و هذا الليل قد غشيكم فاتّخذوه جملا، و ليأخذ كل رجل منكم بيد رجل من اهل بيتي و تفرّقوا في سواد هذا الليل و ذروني و هؤلاء القوم، فإنّهم لا يريدون غيري؛ امّا بعد، حقّا كه من اصحابى بهتر از شما، و نه اهل بيتى برتر و نيكوكارتر از اهل بيتم نمى بينم، خداوندا از من به شما پاداش نيكو دهد، اين شب است كه سياهى و تاريكى آن شما را فرا گرفته، پس آن را چون شتر رهوارى گرفته، و هر

ص: 208

يك از شما دست يكى از اهل بيتم را گرفته و در اين تاريكى شب پراكنده شده از صحنه بيرون شتابيد، و مرا با دشمن واگذاريد چه آنان جز مرا نخواهند».

برادران و فرزندان او و فرزندان عبد اللَّه (1) بن جعفر همگان هماهنگ گفتند: چرا چنين كنيم، براى اين كه بعد از تو زنده بمانيم، خدا هرگز چنين روزى را پيش نياورد، و آغازگر اين سخن عباس بن على(علیهما السلام) بود و ديگران در پى وى سخن گفتند.

50. گفتمان اهل بیت امام حسین(علیه السلام) در مجلس یزید

اشاره

«ثُمَّ أُدْخِلَ ثَقَلُ الْحُسَيْنِ(علیه السلام) وَ نِسَاؤُهُ وَ مَنْ تَخَلَّفَ مِنْ اهل بيتهِ عَلَى يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ لَعَنَهُمَا اللَّهُ وَ هُمْ مُقَرَّنُونَ فِي الْحِبَالِ فَلَمَّا وَقَفُوا بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُمْ عَلَى تِلْكَ الْحَالِ قَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(علیه السلام) أَنْشُدُكَ اللَّهَ يَا يَزِيدُ مَا ظَنُّكَ به رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) لَوْ رَآنَا عَلَى هَذِهِ الصِّفَةِ فَأَمَرَ يَزِيدُ بِالْحِبَالِ فَقُطِّعَتْ ثُمَّ وَضَعَ رَأْسَ الْحُسَيْنِ(علیه السلام) بَيْنَ يَدَيْهِ وَ أَجْلَسَ النِّسَاءَ خَلْفَهُ لِئَلَّا يَنْظُرُونَ إِلَيْهِ فَرَآهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(علیه السلام) فَلَمْ يَأْكُلِ الرُّءُوسَ بَعْدَ ذَلِكَ أَبَداً وَ أَمَّا زَيْنَبُ فَإِنَّهَا لَمَّا رَأَتْهُ أَهْوَتْ إِلَى جَيْبِهَا فَشَقَّتْهُ ثُمَّ نَادَتْ بِصَوْتٍ حَزِينٍ يُفْزِعُ الْقُلُوبَ يَا حُسَيْنَاهْ يَا حَبِيبَ رَسُولِ اللَّهِ يَا ابْنَ مَكَّةَ وَ مِنًى يَا ابْنَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ سَيِّدَةِ النِّسَاءِ يَا ابْنَ بِنْتِ الْمُصْطَفَى.

قَالَ الرَّاوِي:

فَأَبْكَتْ وَ اللَّهِ كُلَّ مَنْ كَانَ فِي الْمَجْلِسِ وَ يَزِيدُ عَلَيْهِ لَعَائِنُ اللَّهِ سَاكِتٌ.

ص: 209


1- . عبد اللَّه بن جعفر بن ابى طالب، صحابى، در حبشه متولّد شد و او اوّل فرزند از مسلمانان مهاجر به حبشه بود، او مردى كريم بود كه بحر الجودش مى خواندند، شعراء در مدحش مديحه سرايى كردند، در صفين از امراء لشكر بود در سال 80 در مدينه وفات يافت، جز اين نيز گفته شده است. (کتبی ، محمدبن شا کر، فوات الوفيات، ج 1، ص: 209)

ثُمَّ جَعَلَتِ امْرَأَةٌ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ كَانَتْ فِي دَارِ يَزِيدَ لَعَنَهُ اللَّهُ تَنْدُبُ عَلَى الْحُسَيْنِ(علیه السلام) وَ تُنَادِي يَا حَبِيبَاهْ يَا سَيِّدَ اهل بيتاهْ يَا ابْنَ مُحَمَّدَاهْ يَا رَبِيعَ الْأَرَامِلِ وَ الْيَتَامَى يَا قَتِيلَ أَوْلَادِ الْأَدْعِيَاءِ قَالَ الرَّاوِي:

فَأَبْكَتْ كُلَّ مَنْ سَمِعَهَا ثُمَّ دَعَا يَزِيدُ عَلَيْهِ اللَّعْنَةُ بِقَضِيبِ خَيْزُرَانٍ فَجَعَلَ يَنْكُتُ بِهِ ثَنَايَا الْحُسَيْنِ(علیه السلام) فَأَقْبَلَ عَلَيْهِ أَبُو بَرْزَةَ الْأَسْلَمِيُّ وَ قَالَ وَيْحَكَ يَا يَزِيدُ أَ تَنْكُتُ بِقَضِيبِكَ ثَغْرَ الْحُسَيْنِ(علیه السلام) ابْنِ فَاطِمَةَ ص أَشْهَدُ لَقَدْ رَأَيْتُ النَّبِيَّ ص يَرْشُفُ ثَنَايَاهُ وَ ثَنَايَا أَخِيهِ الْحَسَنِ(علیه السلام) وَ يَقُولُ أَنْتُمَا سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَقَتَلَ اللَّهُ قَاتِلَكُمَا وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً قَالَ الرَّاوِي: فَغَضِبَ يَزِيدُ وَ أَمَرَ بِإِخْرَاجِهِ فَأُخْرِجَ سَحْباً.»(1)

آل الرسول در مجلس يزيد

راوى گويد: پس از آن خانواده و زنان حسين(علیه السلام) و بازماندگانش را طناب بسته بر يزيد وارد كردند.

چون آن ها با اين وضع نزد يزيد ايستادند، علىّ بن الحسين(علیهما السلام) فرمود: «اى يزيد! تو را به خدا سوگند مى دهم، گمانت به پيامبر چيست اگر ما را بدين حال ببيند».

يزيد دستور داد تا طناب ها و ريسمان ها را قطع كردند.

بعد سر انور را پيش رويش نهاد و زنان را پشت سرش نشانيد تا وى را ننگرند، زين العابدين سر را بديد و ديگر هرگز از كلّه اى نخورد.

امّا زينب، چون سر برادر را بديد، دست برد و گريبانش دريد و با صدايى

ص: 210


1- . ابن طاووس، احمد، اللهوف على قتلى الطفوف، مترجم: فهرى زنجانی، ص: 179.

حزين كه دل ها را جريحه دار مى كرد فرمود: يا حسينا، اى حبيب رسول اللَّه، اى فرزند مكّه و منى اى فرزند فاطمة الزهراء سيّده زنان، اى فرزند دخت مصطفى.

راوى گويد: به خدا قسم هر كس كه در مجلس حضور داشت بگريست، و يزيد ساكت بود.

زنى از بنى هاشم كه در كاخ يزيد بود شروع به نوحه نمود و مى گفت:- يا حسيناه، يا حبيباه، يا سيّداه، يا سيّد اهل بيتاه، يا ابن محمّداه.

اى بهار و اميد زنان بى سرپرست و اطفال يتيم، اى كشته زنازادگان.

گريه از همگان به بانگ برخاست.

راوى گويد: بعد يزيد تازيانه خيزران را بخواست، و با آن به دندانهاى پيشين حسين(علیه السلام) مى زد.

ابو برزة الأسلمى (1) رو به يزيد كرد و گفت: واى بر تو اى يزيد، آيا بر لب و دندان حسين بن فاطمه(علیه السلام) تازيانه مى زنى؟! گواهى مى دهم كه ديدم پيامبر(صلی الله علیه و آله) لب و دندان حسين(علیه السلام) و برادرش حسن(علیه السلام) را مى ليسيد و مى بوسيد در حالى كه مى فرمود: شما دو سيّد جوانان بهشتيانيد، خدا قاتل شما را بكشد و لعنت فرمايد، و جهنم را برايشان مهيا كند و چه بد فرجامى است! راوى گويد: يزيد پليد به خشم آمد و امر كرد او را كشان كشان بيرون برند.

قَالَ وَ جَعَلَ يَزِيدُ يَتَمَثَّلُ بِأَبْيَاتِ ابْنِ الزِّبَعْرَى:

لَيْتَ أَشْيَاخِي بِبَدْرٍ شَهِدُوا***جَزِعَ الْخَزْرَجُ مِنْ وَقْعِ الْأَسَلِ

ص: 211


1- . نام ابو برزه فضلة بن عبيد بن حارث اسلمى است كه كنيه اش بر نامش غلبه دارد. در اسمش اختلاف است. صحابى است ساكن مدينه و سپس بصره، در نهروان با على(علیه السلام) بود، در خراسان سال 65 ه درگذشت. (ابن حجر عسقلانی ، احمد بن علی ، تهذيب التهذیب، ج 10، ص: 446)

لَأَهَلُّوا وَ اسْتَهَلُّوا فَرَحاً *** ثُمَّ قَالُوا يَا يَزِيدُ لَا تُشَلَ

قَدْ قَتَلْنَا الْقَوْمَ مِنْ سَادَاتِهِمْ *** وَ عَدَلْنَاهُ بِبَدْرٍ فَاعْتَدَلَ

لَعِبَتْ هَاشِمٌ بِالْمُلْكِ فَلَا ***خَبَرٌ جَاءَ وَ لَا وَحْيٌ نَزَلَ

لَسْتُ مِنْ خِنْدِفَ إِنْ لَمْ أَنْتَقِمْ ***مِنْ بَنِي أَحْمَدَ مَا كَانَ فَعَلَ

راوى مى گويد: بعد يزيد خواندن اشعار ابن الزبعرى (1)

را آغازيد.

ليت اشياخى ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الأسل

كاش اشياخ (اجداد) من كه در بدر كشته شدند. ناله خزرج را از درد نيزه شاهد بودند

فأهلّوا و استهلّوا فرحا

ثمّ قالوا: يا يزيد لا تشل

پس برخيزند و پايكوبى كنند و بگويند: اى يزيد دست مريزاد

قد قتلنا القرم من ساداتهم

و عدلناه ببدر فاعتدل

ارباب و سادات آنان را كشتيم و انتقام بدر را گرفتيم

لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء و لا وحى نزل

هاشم با سلطنت بازى كرد، زيرا نه خبرى آمده است و نه وحيى نازل شده است

لست من خندف إن لم انتقم

من بنى أحمد ما كان فعل

من از خندف نباشم اگر از فرزندان احمد در برابر آن چه كرده انتقام نگيرم .

«قَالَ الرَّاوِي:

فَقَامَتْ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(علیه السلام) فَقَالَتْ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ آلِهِ أَجْمَعِينَ صَدَقَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ كَذَلِكَ يَقُولُ ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ أَ ظَنَنْتَ يَا يَزِيدُ حَيْثُ

ص: 212


1- . عبد اللَّه بن الزّبعرى بن قيس سهمى قريشى، ابو سعد، شاعر قريش در جاهليت بود. او بسيار بدخواه مسلمانان بود تا آن كه هنگام گشودن مكّه به نجران گريخت. در سال 15ق مرد.

أَخَذْتَ عَلَيْنَا أَقْطَارَ الْأَرْضِ وَ آفَاقَ السَّمَاءِ فَأَصْبَحْنَا نُسَاقُ كَمَا تُسَاقُ الْأُسَرَاءُ أَنَّ بِنَا هَوَاناً عَلَيْهِ وَ بِكَ عَلَيْهِ كَرَامَةً وَ أَنَّ ذَلِكَ لِعِظَمِ خَطَرِكَ عِنْدَهُ فَشَمَخْتَ بِأَنْفِكَ وَ نَظَرْتَ فِي عِطْفِكَ جَذْلَانَ مَسْرُوراً حَيْثُ رَأَيْتَ الدُّنْيَا لَكَ مُسْتَوْثِقَةً وَ الْأُمُورَ مُتَّسِقَةً وَ حِينَ صَفَا لَكَ مُلْكُنَا وَ سُلْطَانُنَا فَمَهْلًا مَهْلًا أَ نَسِيتَ قَوْلَ اللَّهِ تَعَالَى وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ أَ مِنَ الْعَدْلِ يَا ابْنَ الطُّلَقَاءِ تَخْدِيرُكَ حَرَائِرَكَ وَ إِمَاءَكَ وَ سَوْقُكَ بَنَاتِ رَسُولِ اللَّه(صلی الله علیه و آله) سَبَايَا قَدْ هَتَكْتَ سُتُورَهُنَّ وَ أَبْدَيْتَ وُجُوهَهُنَّ تَحْدُو بِهِنَّ الْأَعْدَاءُ مِنْ بَلَدٍ إِلَى بَلَدٍ وَ يَسْتَشْرِفُهُنَّ أَهْلُ الْمَنَاهِلِ وَ الْمَنَاقِلِ وَ يَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ الْقَرِيبُ وَالْبَعِيدُ وَ الدَّنِيُّ وَ الشَّرِيفُ لَيْسَ مَعَهُنَّ مِنْ رِجَالِهِنَّ وَلِيٌّ وَ لَا مِنْ حُمَاتِهِنَّ حَمِيٌّ وَ كَيْفَ يُرْتَجَى مُرَاقَبَةُ مَنْ لَفَظَ فُوهُ أَكْبَادَ الْأَزْكِيَاءِ وَ نَبَتَ لَحْمُهُ مِنْ دِمَاءِ الشُّهَدَاءِ وَ كَيْفَ يَسْتَبْطِئُ فِي بُغْضِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ مَنْ نَظَرَ إِلَيْنَا بِالشَّنَفِ وَ الشَّنَئَانِ وَ الْإِحَنِ وَ الْأَضْغَانِ ثُمَّ تَقُولُ غَيْرَ مُتَأَثِّمٍ وَ لَا مُسْتَعْظِمٍ.

لَأَهَلُّوا وَ اسْتَهَلُّوا فَرَحاً

ثُمَّ قَالُوا يَا يَزِيدُ لَا تُشَلَ

مُنْتَحِياً عَلَى ثَنَايَا أَبِي عَبْدِ اللَّهِ سَيِّدِ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ تَنْكُتُهَا بِمِخْصَرَتِكَ وَ كَيْفَ لَا تَقُولُ ذَلِكَ وَ قَدْ نَكَأْتَ الْقَرْحَةَ وَ اسْتَأْصَلْتَ الشَّافَةَ بِإِرَاقَتِكَ دِمَاءَ ذُرِّيَّةِ محمد(صلی الله علیه و آله) وَ نُجُومِ الْأَرْضِ مِنْ آل عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ تَهْتِفُ بِأَشْيَاخِكَ زَعَمْتَ أَنَّكَ تُنَادِيهِمْ فَلَتَرِدَنَّ وَشِيكاً مَوْرِدَهُمْ وَ لَتَوَدَّنَّ أَنَّكَ شَلَلْتَ وَ بَكِمْتَ وَ لَمْ تَكُنْ قُلْتَ مَا قُلْتَ وَ فَعَلْتَ مَا فَعَلْتَ اللَّهُمَّ خُذْ لَنَا بِحَقِّنَا وَ انْتَقِمْ مِنْ ظَالِمِنَا وَ أَحْلِلْ غَضَبَكَ بِمَنْ سَفَكَ دِمَاءَنَا وَ قَتَلَ حُمَاتَنَا فَوَ اللَّهِ مَا فَرَيْتَ إِلَّا جِلْدَكَ وَ لَا حَزَزْتَ إِلَّا لَحْمَكَ وَ لَتَرِدَنَّ عَلَى رَسُولِ اللَّه(صلی الله علیه و آله) بِمَا تَحَمَّلْتَ مِنْ سَفْكِ دِمَاءِ ذُرِّيَّتِهِ وَ انْتَهَكْتَ مِنْ حُرْمَتِهِ فِي عِتْرَتِهِ وَ لُحْمَتِهِ حَيْثُ يَجْمَعُ اللَّهُ شَمْلَهُمْ وَ يَلُمُّ شَعَثَهُمْ وَ يَأْخُذُ بِحَقِّهِمْ وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ

ص: 213

رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ وَ حَسْبُكَ بِاللَّهِ حَاكِماً وَ بِمُحَمَّدٍ ص خَصِيماً وَ بِجَبْرَئِيلَ ظَهِيراً وَ سَيَعْلَمُ مَنْ سَوَّلَ لَكَ وَ مَكَّنَكَ مِنْ رِقَابِ الْمُسْلِمِينَ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا وَ أَيُّكُمْ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً وَ لَئِنْ جَرَّتْ عَلَيَّ الدَّوَاهِي مُخَاطَبَتَكَ إِنِّي لَأَسْتَصْغِرُ قَدْرَكَ وَ أَسْتَعْظِمُ تَقْرِيعَكَ وَ أَسْتَكْثِرُ تَوْبِيخَكَ لَكِنَّ الْعُيُونَ عبْرَى وَ الصُّدُورَ حَرَّى أَلَا فَالْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِقَتْلِ حِزْبِ اللَّهِ النُّجَبَاءِ بِحِزْبِ الشَّيْطَانِ الطُّلَقَاءِ فَهَذِهِ الْأَيْدِي تَنْطِفُ مِنْ دِمَائِنَا وَ الْأَفْوَاهُ تَتَحَلَّبُ مِنْ لُحُومِنَا وَ تِلْكَ الْجُثَثُ الطَّوَاهِرُ الزَّوَاكِي تَنْتَابُهَا الْعَوَاسِلُ وَ تُعَفِّرُهَا أُمَّهَاتُ الْفَرَاعِلِ وَ لَئِنِ اتَّخَذْتَنَا مَغْنَماً لَتَجِدَنَّا وَشِيكاً مَغْرَماً حِينَ لَا تَجِدُ إِلَّا مَا قَدَّمَتْ يَدَاكَ وَ ما رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ فَإِلَى اللَّهِ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْهِ الْمُعَوَّلُ فَكِدْ كَيْدَكَ وَ اسْعَ سَعْيَكَ وَ نَاصِبْ جُهْدَكَ فَوَ اللَّهِ لَا تَمْحُو ذِكْرَنَا وَ لَا تُمِيتُ وَحْيَنَا وَ لَا تُدْرِكُ أَمَدَنَا وَ لَا تَرْحَضُ عَنْكَ عَارَهَا وَ هَلْ رَأْيُكَ إِلَّا فَنَدٌ وَ أَيَّامُكَ إِلَّا عَدَدٌ وَ جَمْعُكَ إِلَّا بَدَدٌ يَوْمَ يُنَادِي الْمُنَادِي أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ فَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ الَّذِي خَتَمَ لِأَوَّلِنَا بِالسَّعَادَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ وَ لِآخِرِنَا بِالشَّهَادَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ نَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يُكْمِلَ لَهُمُ الثَّوَابَ وَ يُوجِبَ لَهُمُ الْمَزِيدَ وَ يُحْسِنَ عَلَيْنَا الْخِلَافَةَ إِنَّهُ رَحِيمٌ وَدُودٌ وَ حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ .

فَقَالَ يَزِيدُ لَعَنَهُ اللَّهُ:

يَا صَيْحَةً تُحْمَدُ مِنْ صَوَائِحِ

مَا أَهْوَنَ النَّوْحَ عَلَى النَّوَائِحِ(1).

خطبه زينب كبرى(سلام الله علیها) در مجلس يزيد

راوى گويد: زينب دخت علىّ(علیهما السلام) برخاست و فرمود:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ ، و صلّى اللَّه على محمّد و آله أجمعين، صدق اللَّه كذلك يقول:

ص: 214


1- ابن طاووس، احمد، اللهوف على قتلى الطفوف، مترجم: فهرى زنجانی، ص: 186.

«ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ »؛ «حمد مر خداى پروردگار جهانيان را سزاست، و درود خدا بر محمّد و بر همه آل او باد، خدا راست فرموده كه فرمود: «سپس پايان كار آنان كه بد كردند اين است كه آيات خدا را تكذيب كرده و بدان ها استهزا كنند(1)».

اى يزيد، آيا گمان برده اى حال كه جاى جاى زمين و آفاق آسمان را بر ما گرفتى و بستى و ما چونان كنيزان رانده شديم، مايه خوارى ما و موجب كرامت توست!! و حكايت از عظمت مكانت تو دارد كه اين چنين باد در بينى انداخته اى، و برق شادى و سرور از ديدگانت مى جهد، حال كه دنيا را براى خود مرتّب و امور را برايت منظم مى بينى، و ملك و سلطنت ما برايت صافى گرديده لختى آرام گير، مگر سخن خداى را فراموش كرده اى كه فرمود: «گمان مبرند آنان كه كافر شدند و ما آنان را مهلت داديم .

(اين مهلت) براى آنان خير است، ما همانا مهلت داديم آنان را كه بر گناه خود بيفزايند و براى آنان عذاب خواركننده خواهد بود(2)».

آيا اين از عدل است اى فرزند آزادشده ها كه زنان و كنيزان تو در پس پرده باشند و دختران رسول اللَّه اسير؟! پرده هاي شان را دريدى، و چهره هاي شان را آشكار كردى، آنان را چونان دشمنان از شهرى به شهرى كوچانيده، ساكنان منازل و مناهل بر آنان اشراف يافتند، و مردم دور و نزديك و پست و فرو مايه و شريف چهره هاي شان را نگريستند، در حالى كه از مردان آنان حامى و سرپرستى همراهشان نبود.

ص: 215


1- . «ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ .» (روم / 10)
2- . «وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ .» (آل عمران / 178)

چگونه اميد مى رود از فرزند كسى كه جگرهاى پاكان را به دهان گرفته و گوشت وى از خون شهداء پرورش يافته است؟! و چسان در عداوت ما اهل البيت كندى ورزد آن كه نظرش به ما نظر دشمنى و كينه توزى است؟! آن گاه بدون احساس چنين گناه بزرگى بگويى: (اجداد تو) برخيزند و پايكوبى كنند و به تو بگويند: اى يزيد دست مريزاد، در حالى كه با تازيانه و عصايت بر دندانهاى پيشين ابى عبد اللَّه(علیه السلام) بزنى.

چرا چنين نگويى، و حال آن كه از قرحه و جراحت پوست برداشتى و با ريختن خون ذرّيه محمّد(صلی الله علیه و آله) كه ستارگان زمين از آل عبد المطلب اند خاندان او را مستأصل كردى و نياكان خود را مى خوانى، و به گمان خود آن ها را ندا در مى دهى.

(اى يزيد) زودا كه به آنان بپيوندى و در آن روز آرزو مى كردى كه اى كاش شل بودى و لال و نمى گفتى آن چه را كه گفتى و نمى كردى آن چه را كه كردى.

خداوندا حقّ ما را بگير، و از آن كه به ما ستم كرد انتقام ستان، و غضب خود را بر آن كه خونهاى ما را ريخته، حاميان ما را كشته فرو فرست.

(اى يزيد) به خدا سوگند جز پوست خود را ندريدى و جز گوشتت را نبريدى، بى ترديد بر رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) وارد مى شوى در حالى كه خون ذرّيّه اش را ريختى و پرده حرمت فرزندانش را دريدى و اين جايى است كه خدا پراكندگى هاي شان را جمع و پريشاني هاي شان را دفع، و حقوق آنان را بگيرد «آنان را كه در راه خدا به شهادت رسيدند مرده مپندار، بل زندگانى هستند كه در نزد پروردگارشان مرزوق اند(1)».

(اى يزيد) همين قدر تو را بس است كه خداى داور، و محمّد(صلی الله علیه و آله) دشمنت

ص: 216


1- . «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ .» (آل عمران/ 157)

و صاحب خون، و جبرئيل پشت و پشتوان باشد، و زودا بداند آن كس كه فريبت داد و تو را بر گرده مسلمانان سوار كرد، چه بد جانشينى برگزيده، و كدام يك مكانتى بدتر داشته نيرويى اندكتر دارد.

يزيد، گر چه دواهى و بلاهاى زياد از تو بر من فرود آمد، ولى هماره قدر تو را ناچيز دانسته فاجعه ات را بزرگ، و نكوهشت را بزرگ مى شمرم، چه كنم كه ديدگان، اشكبار و سينه ها سوزان است.

شگفتا و بس شگفتا كشته شدن حزب اللَّه نجيبان به دست حزب شيطان طلقاء است، از دست هاى پليدشان خونهاى ما مى چكد، و دهانهاى ناپاكشان از گوشت ما مى خورد، و آن جسدهاى پاك و پاكيزه با يورش گرگهاى درنده روبروست، و آثارشان را كفتارها محو مى كند، و اگر ما را غنيمت گرفتى، زودا دريابى غنيمت نه كه غرامت بوده است، آن روز كه جز آن چه دست هايت از پيش فرستاده نيابى، و پروردگارت ستم گر بر بندگانش نيست، و شكايتها به سوى خداست.

هر كيد و مكر، و هر سعى و تلاش كه دارى به كار بند، سوگند به خداى كه هرگز نمى توانى، ياد و نام ما را محو و وحى ما را بميرانى، چه دوران ما را درك نكرده، اين عار و ننگ از تو زدوده نگردد. آيا جز اين است كه رأى توست و باطل، و روزگارت محدود و اندك، و جمعيت تو پراكنده گردد، آرى، آن روز كه ندا رسد: أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ .

پس حمد مر خداى راست كه براى اوّل ما سعادت و مغفرت، و براى آخر ما شهادت و رحمت مقرر فرمود.

از خدا مسألت مى كنيم ثواب آنان را تكميل فرموده و موجبات فزونى آن را

ص: 217

فراهم آورد، و خلافت را بر ما نيكو گرداند، چه او رحيم و ودود است، خداى ما را بس است چه نيكو وكيلى است.

يزيد لعنة اللَّه عليه گفت:

يا صيحة تحمد من صوائح

ما أهون الموت على النّوائح

صيحه از زنان صيحه كننده زيبا، و مرگ بر زنان نوحه گر چه ناچيز است .

51. گفتمان امام سجاد(علیه السلام) و یکی از کوفیان

«وَ جَاءَ شَيْخٌ وَ دَنَا مِنْ نِسَاءِ الْحُسَيْنِ(علیه السلام) وَ عِيَالِهِ وَ هُمْ فِي ذَلِكَ الْمَوْضِعِ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي قَتَلَكُمْ وَ أَهْلَكَكُمْ وَ أَرَاحَ الْبِلَادَ عَنْ رِجَالِكُمْ وَ أَمْكَنَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْكُمْ فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(علیه السلام) يَا شَيْخُ هَلْ قَرَأْتَ الْقُرْآنَ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَهَلْ عَرَفْتَ هَذِهِ الْآيَةَ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى قَالَ الشَّيْخُ نَعَمْ قَدْ قَرَأْتُ ذَلِكَ فَقَالَ عَلِيٌّ(علیه السلام) لَهُ فَنَحْنُ الْقُرْبَى يَا شَيْخُ فَهَلْ قَرَأْتَ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ فَقَالَ الشَّيْخُ قَدْ قَرَأْتُ فَقَالَعَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ فَنَحْنُ الْقُرْبَى يَا شَيْخُ فَهَلْ قَرَأْتَ هَذِهِ الْآيَةَ وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى قَالَ نَعَمْ فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ(علیه السلام) فَنَحْنُ الْقُرْبَى يَا شَيْخُ فَهَلْ قَرَأْتَ هَذِهِ الْآيَةَ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً قَالَ الشَّيْخُ قَدْ قَرَأْتُ ذَلِكَ فَقَالَ عَلِيٌّ(علیه السلام) فَنَحْنُ أَهْلُ الْبَيْتِ الَّذِينَ خَصَّصَنَا اللَّهُ بِآيَةِ الطَّهَارَةِ يَا شَيْخُ.

قَالَ الرَّاوِي:

فَبَقِيَ الشَّيْخُ سَاكِتاً نَادِماً عَلَى مَا تَكَلَّمَ بِهِ وَ قَالَ بِاللَّهِ إِنَّكُمْ هُمْ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(علیه السلام) تَاللَّهِ إِنَّا لَنَحْنُ هُمْ مِنْ غَيْرِ شَكٍّ وَ حَقِ جَدِّنَا رَسُولِ اللَّه(صلی الله علیه و آله) إِنَّا لَنَحْنُ هُمْ فَبَكَى الشَّيْخُ وَ رَمَى عِمَامَتَهُ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ قَالَ اللَّهُمَّ إِنَّا نَبْرَأُ إِلَيْكَ مِنْ عَدُوِّ

ص: 218

آل محمد(صلی الله علیه و آله) مِنْ جِنٍّ وَ إِنْسٍ ثُمَّ قَالَ هَلْ لِي مِنْ تَوْبَةٍ فَقَالَ لَهُ نَعَمْ إِنْ تُبْتَ تَابَ اللَّهُ عَلَيْكَ وَ أَنْتَ مَعَنَا فَقَالَ أَنَا تَائِبٌ فَبَلَغَ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ حَدِيثُ الشَّيْخِ فَأَمَرَ بِهِ فَقُتِلَ.»(1)

پيرى آمد و خود را به زنان و عيال حسين(علیه السلام) نزديك كرد در حالى كه در همان مكان بودند- و گفت: حمد مر خداى را كه شما را كشت و به هلاكت رسانيد و شهرها را از مردان شما راحت كرد، و امير المؤمنين را بر شما تسلّط داد!!! على بن الحسين(علیهما السلام) بدو فرمود: «اى شيخ آيا قرآن خواندى؟».

گفت: آرى.

فرمود: اين را دانستى: «بگو از شما مزدى جز دوستى ذوى القربى را نمى خواهيم؟(2)» گفت: اين آيه را خوانده ام.

فرمود: «مائيم قربى (خويشاوندان پيامبر)، اى شيخ، آيا در بنى اسرائيل خوانده اى: «حقّ ذوى القربى را بده (3)»؟

گفت: خواندمش.

فرمود: «مائيم قربى اى شيخ، آيا اين آيه را خواندى: «و بدانيد آن چه غنيمت گرفتيد از هر چيز، پس براستى خمس آن براى خدا و رسول و ذى القربى است؟»(4) گفت: آرى.

فرمود: مائيم قربى اى شيخ، آيا اين آيه را خواندى: «همانا خدا اراده فرمود كه

ص: 219


1- . ابن طاووس، احمد، اللهوف على قتلى الطفوف، مترجم: فهرى زنجانی، ص: 177.
2- . «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى .» (شورى / 23)
3- . «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ .» (اسراء / 26)
4- . «اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى .» (انفال / 41)

رجس و پليدى را از شما اهل البيت ببرد، و تطهيرتان كند در كمال تطهير؟»(1) گفت: خواندمش.

فرمود: اى شيخ، ماييم اهل البيت كه خدا ما را به آيه تطهير مخصوص داشت.

راوى گويد: شيخ ساكت باقى ماند در حالى كه نادم بود از آن چه گفته و گفت: شما را به خدا شما آنانيد؟! سجّاد(علیه السلام) فرمود: سوگند به خدا كه ما هم ايشان هستيم، سوگند به حقّ جدّمان رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) كه بى هيچ ترديدى ما همانانيم.

راوى گويد: شيخ گريست و عمّامه بر زمين زد، بعد سر را به آسمان برداشت و گفت: خداوندا من از دشمنان آل محمّد از جنّ گرفته تا انس بيزارم.

بعد عرض كرد: آيا برايم جاى توبه هست؟

فرمود: «آرى، اگر توبه كنى خدا توبه ات را مى پذيرد و تو با ما خواهى بود».

عرض كرد: من تائبم.

داستان پيرمرد به اطّلاع يزيد رسيد، دستور داد تا او را كشتند.

52. گفتمان امام سجاد(علیه السلام) با کوفیان در اسارت

اشاره

«ثُمَّ إِنَّ زَيْنَ الْعَابِدِينَ(علیه السلام) أَوْمَأَ إِلَى النَّاسِ أَنِ اسْكُتُوا فَسَكَتُوا فَقَامَ قَائِماً فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ ذَكَرَ النَّبِيَّ ص ثُمَّ صَلَّى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ عَرَفَنِي فَقَدْ عَرَفَنِي وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنِي فَأَنَا أُعَرِّفُهُ بِنَفْسِي أَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(علیه السلام) أَنَا ابْنُ مَنِ انْتُهِكَتْ حُرْمَتُهُ وَ سُلِبَتْ نِعْمَتُهُ وَ انْتُهِبَ مَالُهُ وَ سُبِيَ عِيَالُهُ أَنَا ابْنُ الْمَذْبُوحِ بِشَطِّ

ص: 220


1- . «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً.» (احزاب / 33)

الْفُرَاتِ مِنْ غَيْرِ ذَحْلٍ وَ لَا تِرَاتٍ أَنَا ابْنُ مَنْ قُتِلَ صَبْراً وَ كَفَى بِذَلِكَ فَخْراً أَيُّهَا النَّاسُ فَأَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّكُمْ كَتَبْتُمْ إِلَى أَبِي وَ خَدَعْتُمُوهُ وَ أَعْطَيْتُمُوهُ مِنْ أَنْفُسِكُمُ الْعَهْدَ وَ الْمِيثَاقَ وَ الْبَيْعَةَ وَ قَاتَلْتُمُوهُ فَتَبّاً لِمَا قَدَّمْتُمْلِأَنْفُسِكُمْ وَ سَوْأَةً لِرَأْيِكُمْ بِأَيَّةِ عَيْنٍ تَنْظُرُونَ إِلَى رَسُولِ اللَّه(صلی الله علیه و آله) إِذْ يَقُولُ لَكُمْ قَتَلْتُمْ عِتْرَتِي وَ انْتَهَكْتُمْ حُرْمَتِي فَلَسْتُمْ مِنْ أُمَّتِي قَالَ الرَّاوِي:

فَارْتَفَعَتِ الْأَصْوَاتُ مِنْ كُلِّ نَاحِيَةٍ وَ يَقُولُ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ هَلَكْتُمْ وَ مَا تَعْلَمُونَ فَقَالَ(علیه السلام) رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً قَبِلَ نَصِيحَتِي وَ حَفِظَ وَصِيَّتِي فِي اللَّهِ وَ فِي رَسُولِهِ وَ اهل بيتهِ فَإِنَّ لَنَا فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةً حَسَنَةً فَقَالُوا بِأَجْمَعِهِمْ نَحْنُ كُلُّنَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ سَامِعُونَ مُطِيعُونَ حَافِظُونَ لِذِمَامِكَ غَيْرَ زَاهِدِينَ فِيكَ وَ لَا رَاغِبِينَ عَنْكَ فَمُرْنَا بِأَمْرِكَ يَرْحَمُكَ اللَّهُ فَإِنَّا حَرْبٌ لِحَرْبِكَ وَ سِلْمٌ لِسِلْمِكَ لَنَأْخُذَنَّ يَزِيدَ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ نَبْرَأُ مِمَّنْ ظَلَمَكَ وَ ظَلَمَنَا فَقَالَ(علیه السلام) هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ أَيُّهَا الْغَدَرَةُ الْمَكَرَةُ حِيلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ شَهَوَاتِ أَنْفُسِكُمْ أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَأْتُوا إِلَيَّ كَمَا أَتَيْتُمْ إِلَى آبَائِي مِنْ قَبْلُ كَلَّا وَ رَبِّ الرَّاقِصَاتِ فَإِنَّ الْجُرْحَ لَمَّا يَنْدَمِلْ قُتِلَ أَبِي ص بِالْأَمْسِ وَ اهل بيتهِ مَعَهُ وَ لَمْ يُنْسَى ثُكْلُ رَسُولِ اللَّه(صلی الله علیه و آله) وَ ثُكْلُ أَبِي وَ بَنِي أَبِي وَ وَجْدُهُ بَيْنَ لَهَاتِي وَ مَرَارَتُهُ بَيْنَ حَنَاجِرِي وَ حَلْقِي وَ غُصَصُهُ تَجْرِي فِي فِرَاشِ صَدْرِي وَ مَسْأَلَتِي أَنْ تَكُونُوا لَا لَنَا وَ لَا عَلَيْنَا ثُمَّ قَالَ:

لَا غَرْوَ إِنْ قُتِلَ الْحُسَيْنُ فَشَيْخُهُ

قَدْ كَانَ خَيْراً مِنْ حُسَيْنٍ وَ أَكْرَمَ

فَلَا تَفْرَحُوا يَا أَهْلَ كُوفَانَ بِالَّذِي

أُصِيبَ حُسَيْنٌ كَانَ ذَلِكَ أَعْظَمَا

قَتِيلٌ بِشَطِّ النَّهْرِ رُوحِي فِدَاؤُهُ

جَزَاءُ الَّذِي أَرْدَاهُ نَارُ جَهَنَّمَ

ثُمَّ قَالَ رَضِينَا مِنْكُمْ رَأْساً بِرَأْسٍ فَلَا يَوْمَ لَنَا وَ لَا يَوْمَ عَلَيْنَا.»(1)

ص: 221


1- . ابن طاووس، احمد، اللهوف على قتلى الطفوف، مترجم: فهرى زنجانی، ص: 157.

خطبه امام سجاد(علیه السلام)

و آن گاه زين العابدين(علیه السلام) فرمان سكوت داد. همگان سكوت كردند، امام بايستاد و بعد از حمد و ثناى خداوند و ياد از پيامبر و تجليل ازو آن گونه كه سزاوار بود و پس از درود بر حضرتش فرمود:

مردم! آن كو كه مرا شناخته شناخت، و آن كس كه مرا نشناخت خود را معرّفى مى كنم، من علىّ بن الحسين بن علىّ بن ابى طالبم، من فرزند مذبوح در كرانه شط فراتم بدون آن كه خونى يا ارثى از وى طلبكار باشند، من فرزند آنم كه هتك حريم حرمت وى شده، مال و نعمت وى به يغما رفته، عيالش به اسارت گرفته شده، من فرزند كسى هستم كه او را بگرفته كشتند و همين افتخار مرا بس.

مردم! شما را به خدا سوگند مى دهم، آيا مى دانيد كه به پدرم نامه نگاشتيد، و با وى نيرنگ باختيد و بدو عهد و پيمان سپرديد و بيعتش را به گردن گرفتيد، و آن گاه رهايش كرده كمر به قتلش بستيد؟! نابود باديد بدان چه براى خود از پيش فرستاديد، و بدا به آراى شما، با كدام ديده مى توانيد به رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) بنگريد آن گاه كه اين سخن را پيش كشد: عترتم را كشتيد و حرمتم را هتك كرديد، شما از امّت من نيستيد؟! راوى گويد: از هر سو صداها بلند شد، در حالى كه به يك ديگر مى گفتند: هلاك شديد و نمى دانيد؟

امام فرمود: خدا رحمت كند آن را كه نصيحتم را پذيرفته صيّتم را در باره امر خدا و در باره پيامبر و اهل بيتش حفظ كند، چه او الگوى نيكوى ماست.

همگان گفتند: اى فرزند رسول اللَّه! همه ما سامع و مطيع و حافظ ذمّه شمائيم. (در خطّ تسليم و اطاعت فرمان توايم) و از شما روى بر نمى تابيم، فرمان

ص: 222

ده رحمت خدا بر تو باد، ما با دشمن تو در جنگ و با هر كه سازش كنى در خط سازشيم ما يزيد را دست گير مى كنيم، از ستم كاران به شما و ما برائت مى جوييم.

امام(علیه السلام) فرمود: هيهات، هيهات، اى نيرنگ بازان بى وفا، چه حيله ها كه بين شما و شهواتتان نيست! آيا مى خواهيد با من آن كنيد كه از پيش با پدرم كرديد؟! نه سوگند به پروردگار راقصات، زيرا آن جراحات هنوز التيام نيافته، اين ديروز بود كه پدرم صلوات اللَّه عليه با اهل بيتش به شهادت رسيدند، و فراموشم نمى شود مصيبت گم كردن رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) و مصيبت از دست دادن پدرم و فرزندانش، دردش در كامم، و تلخى آن بين حنجره و گلويم جا گرفته، غصّه هايش سينه ام را مى فشارد.

خواسته ام از شما اين است كه: به نفع ما و به زيان ما مباشيد.

لا غرو ان قتل الحسين و شيخه

قد كان خيرا من حسين و اكرما

شگفتى نباشد اگر حسين شهيد شد، پدرش از حسين بهتر و گرامي تر بودفلا تفرحوا يا اهل كوفان بالّذى

اصاب حسينا كان ذلك اعظما

اى كوفيان بدان چه به حسين رسيد شادمان مباشيد كه اين مصيبت بسى بزرگ تر باشد

قتيل بشطّ النّهر روحى فداؤه

جزاء الّذى اراده نار جهنّما

شهيد در كرانه نهر كه جانم فدايش باد، و كيفر آن كس كه با او چنين كرد آتش جهنّم است بعد فرمود: از شما همين قدر بسنده كنيم كه له و عليه ما مباشيد.

53. گفتمان حضرت زینب س باکوفیان

اشاره

«قَالَ بَشِيرُ بْنُ خُزَيْمٍ الْأَسَدِيُّ وَ نَظَرْتُ إِلَى زَيْنَبَ بِنْتِ عَلِيٍّ يَوْمَئِذٍ وَ لَمْ أَرَ خَفِرَةً وَ

ص: 223

اللَّهِ أَنْطَقَ مِنْهَا كَأَنَّهَا تَفَرَّعُ مِنْ لِسَانِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(علیه السلام) وَ قَدْ أَوْمَأَتْ إِلَى النَّاسِ أَنِ اسْكُتُوا فَارْتَدَّتِ الْأَنْفَاسُ وَ سَكَنَتِ اْلْأَجْرَاسُ ثُمَّ قَالَتْ:

الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الصَّلَاةُ عَلَى أَبِي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الْأَخْيَارِ أَمَّا بَعْدُ يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ يَا أَهْلَ الْخَتْلِ وَ الْغَدْرِ أَ تَبْكُونَ فَلَا رَقَأَتِ الدَّمْعَةُ وَ لَا هَدَأَتِ الرَّنَّةُ إِنَّمَا مَثَلُكُمْ كَمَثَلِ الَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ أَلَا وَ هَلْ فِيكُمْ إِلَّا الصَّلَفُ وَ النَّطَفُ وَ الصَّدْرُ الشَّنَفُ وَ مَلَقُ الْإِمَاءِ وَ غَمْزُ الْأَعْدَاءِ أَوْ كَمَرْعًى عَلَى دِمْنَةٍ أَوْ كَفِضَّةٍ عَلَى مَلْحُودَةٍ أَلَا سَاءَ مَا قَدَّمَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ وَ فِي الْعَذَابِ أَنْتُمْ خَالِدُونَ أَ تَبْكُونَ وَ تَنْتَحِبُونَ إِي وَ اللَّهِ فَابْكُوا كَثِيراً وَ اضْحَكُوا قَلِيلًا فَلَقَدْ ذَهَبْتُمْ بِعَارِهَا وَ شَنَارِهَا وَ لَنْ تَرْحَضُوهَا بِغَسْلٍ بَعْدَهَا أَبَداً وَ أَنَّى تَرْحَضُونَ قَتْلَ سَلِيلِ خَاتَمِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنِ الرِّسَالَةِ وَ سَيِّدِ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ مَلَاذِ خِيَرَتِكُمْ وَ مَفْزَعِ نَازِلَتِكُمْ وَ مَنَارِ حُجَّتِكُمْ وَ مَدَرَةِ سُنَّتِكُمْ أَلَا سَاءَ مَا تَزِرُونَ وَ بُعْداً لَكُمْ وَ سُحْقاً فَلَقَدْ خَابَ السَّعْيُ وَ تَبَّتِ الْأَيْدِي وَ خَسِرَتِ الصَّفْقَةُ وَ بُؤْتُمْ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْكُمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَيْلَكُمْ يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ أَ تَدْرُونَ أَيَّ كَبِدٍ لِرَسُولِ اللَّهِ فَرَيْتُمْ وَ أَيَّ كَرِيمَةٍ لَهُ أَبْرَزْتُمْ وَ أَيَّ دَمٍ لَهُ سَفَكْتُمْ وَ أَيَّ حُرْمَةٍ لَهُ انْتَهَكْتُمْ وَ لَقَدْ جِئْتُمْ بِهَا صَلْعَاءَ عَنْقَاءَ سَوْآءَ فَقْمَاءَ وَ فِي بَعْضِهَا خَرْقَاءَ شَوْهَاءَ كَطِلَاعِ الْأَرْضِ أَوْ مِلْ ءِ السَّمَاءِ أَ فَعَجِبْتُمْ أَنْ مَطَرَتِ السَّمَاءُ دَماً وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَخْزى وَ أَنْتُمْ لَا تُنْصَرُونَ فَلَا يَسْتَخِفَّنَّكُمُ الْمَهْلُ فَإِنَّهُ لَا يَحْفِزُهُ الْبِدَارُ وَ لَا يُخَافُ فَوْتُ الثَّارِ وَ إِنَّ رَبَّكُمْ لَبِالْمِرْصادِ.»(1)

ص: 224


1- . ابن طاووس، احمد، اللهوف على قتلى الطفوف، مترجم: فهرى زنجانی، ص: 147.

خطبه زينب كبرى(سلام الله علیها) در كوفه

بشير بن خزيم اسدى گويد: زينب دخت علىّ(علیه السلام) در آن روز كه به سخن پرداخت ديدم و نديدم زنى با حيا و عفيفه اى را كه امير المؤمنين(علیه السلام) است كه سخن مى گويد، آن زن اشارتى به مردم كرد و فرمود:

خاموش باشيد، نفسهاى مردم در سينه ها حبس و جرسها از صدا افتادند، بعد فرمود:

حمد و ستايش مر خداى راست و درود بر جدّم محمّد و آل اخيار و طيبين او.

امّا بعد. اى اهل كوفه! اى اهل نيرنگ و بى وفائى! آيا مى گرييد؟! هرگز اشك شما پايان نپذيرفته ناله تان فرو ننشيند، همانا مثل شما مثل آن زنى است كه تافته خود را واتابيده، كه همواره سوگندهاي تان را وسيله درآمد بين خود قرار مى دهيد.

آيا در شما جز چاپلوسى و آلودگى به تباهى، و ارتجاع و كينه توزى، و تملّقى چون تملّق كنيزان، و رنج و درد دشمنان است؟! يا در ميان شما چراگاهى به گستره يك خرابه يا قطعه نقره اى كه در لحد گورى نهفته مى باشيد؟ چه چيز بدى نفس شما از پيش فرستاده كه خشم خدا را بر شما فرود آورده و جاودانه در عذاب خواهيد بود.

آيا مى گرييد و ناله از جگر برمى آوريد؟! آرى به خدا كه بايد بسيار بگرييد و كم بخنديد، حقا كه همه عار و ننگها را با خود برديد (براى خود جمع كرديد) كه هرگز تكّه هاى اين عار و ننگ را شستشو نتوانيد داد، چگونه مى توانيد خون زاده خاتم نبوّت و معدن رسالت و سيّد جوانان بهشت، و پناه نيكان، و فريادرس محرومان، و منار حجت بر شما و جريان بخش سنّت خود را بشوييد.

ص: 225

چه گناه سنگينى را به دوش گرفتيد، دورى و تباهى از آن شما باد، تلاش شما زيانبار، دست هاي تان بريده، و كالايتان قرين خسران باد، به خشم خدا بازگشت نموده، و داغ ذلّت و بيچارگى بر شما نهاده شد.واى بر شما اى كوفيان، آيا مى دانيد كه چه جگرى از رسول اللَّه را پاره پاره كرديد؟

و چه زنان گرامى از پيامبر را از پرده بيرون كشيديد، و چه خونى از پيامبر را ريخته، و چه حرمت او را دريديد؟! حقّا كه چه بلاها و سختى سياه و ناگوارى را دامن زديد! در روايتى آمده: به زشتى و حماقتى به پهناى برجستگيهاى زمين و آسمان روى آورديد. آيا به شگفت آمديد از اين كه آسمان خون باريد، و هر آينه عذاب آخرت خواركننده تر است و شما يارى نمى شويد، اين مهلت (اندك) را خفيف مى پنداريد، خونخواهى دستخوش از دست رفتن نشود و خدا و پروردگارتان در كمينگاه است.

راوى گويد: به خدا سوگند، مردم را مى ديدم كه چون سرگشتگان مى گريستند و دست ها را بر دهانهاي شان نهاده بودند.

پير مردى را ديدم كه در كنارم ايستاده مى گريست و ريش وى از اشكش خيس شده بود و مى گفت: پدر و مادرم فدايتان، پيران شما بهترين پيران، جوانانتان بهترين جوانان و زنانتان بهترين زنان، و نسل شما بهترين نسلهايند، و هرگز خوار نگرديده كسى را توان برابرى با شما نيست.

ص: 226

بخش دهم: کفار و تعاملات بین آن ها ومسلمین

الف. ارتباطات و تعاملات کفار

1. کفار، برخلاف توحید، قائل به تثلیث هستند

اشاره

قرآن می فرماید:

«لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَليمٌ * أَ فَلا يَتُوبُونَ إِلَى اللَّهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَهُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ * مَا الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الْآياتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى يُؤْفَكُونَ * قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ اللَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ * قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا في دينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبيلِ * لُعِنَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ بَني إِسْرائيلَ عَلى لِسانِ داوُدَ وَ

ص: 227

عيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ»؛(1)

«آن ها كه گفتند: خداوند، يكى از سه خداست (نيز) بيقين كافر شدند؛ معبودى جز معبود يگانه نيست؛ و اگر از آن چه مى گويند دست بر ندارند، عذاب دردناكى به كافران آن ها (كه روى اين عقيده ايستادگى كنند،) خواهد رسيد. يا به سوى خدا بازنمى گردند، و از او طلب آمرزش نمى كنند؟ (در حالى كه) خداوند آمرزنده مهربان است. مسيح فرزند مريم، فقط فرستاده (خدا) بود؛ پيش از وى نيز، فرستادگان ديگرى بودند، مادرش، زن بسيار راست گويى بود؛ هر دو، غذا مى خوردند؛ (با اين حال، چگونه دعوى الوهيّت مسيح و پرستش مريم را داريد؟!) بنگر چگونه نشانه را براى آن ها آشكار مى سازيم! سپس بنگر چگونه از حق بازگردانده مى شوند! بگو: آيا جز خدا چيزى را مى پرستيد كه مالك سود و زيان شما نيست؟! و خداوند، شنوا و داناست. بگو: اى اهل كتاب! در دين خود، غلوّ (و زياده روى) نكنيد! و غير از حق نگوييد! و از هوس هاى جمعيّتى كه پيش تر گمراه شدند و ديگران را گمراه كردند و از راه راست منحرف گشتند، پيروى ننماييد! كافران بنى اسرائيل، بر زبان داوود و عيسى بن مريم، لعن (و نفرين) شدند! اين به خاطر آن بود كه گناه كردند، و تجاوز مى نمودند.»

تفسیر

همان طور كه در سابق هم اشاره كرده ايم تاريخ مسيحيت مى گويد: تثليث در قرون نخستين و مخصوصاً در عصر مسيح(علیه السلام) وجود نداشت و حتى در اناجيل كنونى با تمام تحريفهايى كه در آن به عمل آمده است كم ترين سخنى از تثليث ديده نمى شود، و خود محققان مسيحيت به اين امر معترفند، بنا بر اين آن چه در

ص: 228


1- . مائده / 73 الی 78.

آيۀ فوق در مورد پافشارى مسيح(علیه السلام) و روى مسأله توحيد ديده مى شود مطلبى است كه با منابع موجود مسيحيت نيز هماهنگ است و از دلائل عظمت قرآن محسوب مى شود(1).

ضمناً بايد توجه داشت كه آن چه در اين آيه مورد بحث واقع شده مسأله غلو و وحدت مسيح با خدا و به عبارت ديگر «توحيد در تثليث» است، ولى در آيه بعد اشاره به مسألۀ «تعدد خدايان» از نظر مسيحيان يعنى «تثليث در توحيد» كرده مى گويد: «آن ها كه گفته اند خداوند سومين اقنوم (2) از اقانيم سه گانه است به طور مسلم كافر شده اند؛ «لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ»؛ بسيارى از مفسران مانند طبرسى در مجمع البيان و شيخ طوسى در تبيان و فخر رازى و قرطبى در تفسير خود چنين تصور كرده اند كه آيه قبل درباره فرقه اى از مسيحيان به نام يعقوبيه است كه خدا را با مسيح(علیه السلام) متحد مى دانند، ولى اين آيه در باره فرقهديگرى به نام «ملكانيه» و «نسطوريه» است كه قائل به خدايان سه گانه اند، اما همان طور كه سابقاً هم گفتيم اين برداشت از مسيحيت با حقيقت تطبيق نمى كند، زيرا اعتقاد به تثليث در ميان همه مسيحيان عموميت دارد، همان طور كه اعتقاد به توحيد و يگانگى خدا در ميان ما مسلمانان قطعى و مسلم است، منتها آن ها در عين اين كه خدايان را حقيقتا سه گانه مى دانند، يگانه حقيقى نيز مي دانند و به اعتقاد آن ها سه واحد حقيقى يك واحد حقيقى را تشكيل مى دهند!، دو آيۀ فوق ظاهراً به دو جنبه مختلف اين دو قضيه اشاره مى كند: در آيه اول اشاره به وحدت خدايان سه گانه،

ص: 229


1- . جهت مطالعۀ بيش تر درباره اين موضوع و درباره مسأله تثليث و وحدت در تثليث ر.ک: مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 4، ص: 220 تا 230.
2- . اقنوم به معنى اصل و ذات، و جمع آن «اقانيم» است.

و در آيه دوم اشاره به تعدد آن ها است، و قرار گرفتن اين دو بيان پشت سر هم در حقيقت اشاره به يكى از دلائل روشن ابطال عقيده آن ها مى باشد كه چگونه خداوند گاهى با مسيح (و روح القدس) حقيقتا يكى و گاهى حقيقتا سه چيز مى شود مگر مساوى بودن سه با يك معقول است؟

آن چه اين حقيقت را تأييد مى كند اين است كه ما در ميان مسيحيان هيچ طايفه اى را نمى يابيم كه به خدايان سه گانه قائل نباشند(1).

سپس قرآن به طور قاطع در پاسخ آن ها مى گويد: «هيچ معبودى جز معبود يگانه نيست»؛ «وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ واحِدٌ».

مخصوصاً ذكر كلمۀ «من» قبل از «اله» تأكيد بيش ترى را در نفى معبودهاى ديگر مى رساند.

دگر بار با لحن شديد و مؤكد به آن ها اخطار مى كند كه «اگر دست از اين عقيده برندارند عذاب دردناكى در انتظار كسانى كه بر اين كفر باقى بمانند خواهد بود»؛ «وَ إِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ ».

كلمۀ «من» در «منهم» به عقيده بعضى بيانيه است، ولى ظاهر اين است كه براى" تبعيض" بوده باشد و در حقيقت اشاره به كسانى است كه بر كفر و شرك خود باقى مى مانند و بعد از دعوت قرآن به توحيد باز نگشتند، نه آن ها كه توبه كردند و بازگشت نمودند.

در تفسير المنار از كتاب اظهار الحق داستانى نقل شده كه ذكر آن در اين جا

ص: 230


1- . در بعضى از روايات و بعضى از تواريخ نقل شده كه در ميان مسيحيان اقليتى وجود دارند كه معتقد به خدايان سه گانه نيستند بلكه تنها به وحدت عيسى با خدا اعتقاد دارند ولى ما امروز كم تر نام و نشانى از آن ها مى بينيم.

بى تناسب نيست و نشان مى دهد كه چگونه تثليث و توحيد نصارى غير قابل درك مى باشند، نويسنده آن كتاب مى گويد: سه نفر به آئين مسيحيت در آمدند، كشيش، عقائد ضرورى مسيحيت از جمله عقيده تثليث را به آن ها تعليم كرد.

روزى يكى از علاقمندان مسيحيت نزد كشيش آمد و از كسانى كه تازه به آئين مسيحيت در آمده بودند سؤال كرد، كشيش با كمال خوشوقتى اشاره به آن سه نفر نمود، او بلافاصله پرسيد: آيا از عقائد ضروريه ما چيزى ياد گرفته اند، كشيش با شجاعت و تأكيد گفت: آرى سپس به عنوان نمونه يكى از آن ها را صدا زد تا او را در حضور ميهمان بيازمايد، كشيش گفت: درباره تثليث چه ميدانى؟

او در جواب گفت: شما به من چنين ياد داديد كه خدايان سه گانه اند يكى در آسمان است و ديگرى در زمين از شكم مريم متولد شد و سومين نفر به صورت كبوترى بر خداى دوم در سن سى سالگى نازل گرديد! كشيش عصبانى شد و او را بيرون كرد و گفت چيزى نمى فهمد، و نفر دوم را صدا زد، او در جواب اين سؤال در مورد تثليث، گفت: شما به من چنين تعليم داديد كه خدايان سه بودند، اما يكى از آن ها بدار آويخته شد بنا بر اين اكنون دو خدا بيش تر نداريم! خشم كشيش بيش تر شد و او را نيز بيرون كرد و سومى را كه باهوش تر و جدى تر در حفظ عقائد دينى بود، صدا زد و همان مسأله را از او پرسيد او با احترام گفت: پيشواى من! آن چه را به من آموختيد كاملاً حفظ كرده ام و از بركت مسيح به خوبى فهميده ام شما گفتيد: خداوند يگانه سه گانه است و خداوندان سه گانه يگانه اند، يكى از آن ها را بدار زدند و مرد و بنا بر اين همه مردند، زيرا او با بقيه يگانه بود و به اين ترتيب الان هيچ خدايى وجود ندارد!

ص: 231

در آيه سوم از آن ها دعوت مى كند كه از اين عقيده كفر آميز توبه كنند تا خداوند آن ها را مشمول عفو و بخشش خود قرار دهد لذا مى گويد: «آيا بعد از اين همه، آن ها به سوى خداى يگانه باز نمى گردند و از اين شرك و كفر طلب آمرزش نمى كنند با اين كه خداوند غفور و رحيم است؟»؛ «أَ فَلا يَتُوبُونَ إِلَى اللَّهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَهُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ».

تفسير

به دنبال بحثى كه در آيات گذشته درباره غلو مسيحيان درباره حضرت مسيح(علیه السلام) و اعتقاد به الوهيت اوگذشت، در اين آيات با دلائل روشنى در چند جمله كوتاه اين اعتقاد آن ها را ابطال مى كند، نخست مى گويد: چه تفاوتى در ميان مسيح و ساير پيامبران بود كه عقيده به الوهيت او پيدا كرده ايد، مسيح بن مريم نيز فرستاده خدا بود و پيش از آن رسولان و فرستادگان ديگرى از طرف خدا آمدند؛ «مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ ».

اگر رسالت از ناحيه خدا دليل بر الوهيت و شرك است پس چرا درباره ساير پيامبران اين مطلب را قائل نمى شويد؟.

ولى مى دانيم كه مسيحيان منحرف هرگز قانع نيستند كه عيسى(علیه السلام) را يك فرستاده خدا بدانند بلكه عقيده عمومى آن ها فعلاً بر اين است كه او را فرزند خدا و به يك معنى خود خدا مى دانند كه براى بازخريد گناهان بشريت (نه براى هدايت و رهبرى آن ها) آمده است و لذا به او لقب فادى (فدا شونده در برابر گناهان بشر) مى دهند.

سپس براى تأييد اين سخن مى گويد: مادر او، زن بسيار راست گويى بود (و امه صديقه).

ص: 232

اشاره به اين كه اولاً كسى كه داراى مادر است و در رحم زنى پرورش پيدا مى كند و اين همه نياز دارد چگونه مى تواند خدا باشد؟ و ثانياً اگر مادر او محترم است به خاطر اين است كه او هم در مسير رسالت مسيح(علیه السلام) با او هماهنگ بود و از رسالتش پشتيبانى مى كرد و به اين ترتيب بنده خاص خدا بود و نبايد او را هم چون يك معبود همان طور كه در ميان مسيحيان رائج است كه در برابر مجسمه او تا سرحد پرستش خضوع مى كنند، عبادت كرد.

بعد به يكى ديگر از دلائل نفى ربوبيت مسيح(علیه السلام) اشاره كرده، مى گويد:

او و مادرش هر دو غذا مى خوردند؛ «كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ ».

كسى كه اين چنين نيازمند است كه اگر چند روز غذا به او نرسد قادر بر حركت نيست چگونه مى تواند خدا يا در رديف خدا باشد.

و در پايان آيه اشاره به روشنى اين دلائل از يك طرف و لجاجت و سرسختى و نادانى آن ها در برابر اين دلائل آشكار از طرف ديگر كرده و مى گويد: بنگر چگونه دلائل را به روشنى براى آن ها شرح مى دهيم و سپس بنگر چگونه اين ها از قبول حق سرباز مى زنند؛ «انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الْآياتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى يُؤْفَكُونَ »؛(1)

بنا بر اين تكرار «انظر» در اين دو جمله اشاره به اين است كه از يك سو در اين دلائل روشن بنگر كه براى توجه هر كس كافى است و از يك سو به عكس العمل هاى منفى و حيرت انگيز آن ها بنگر كه براى هر كس تعجب آور است. در آيه بعد براى تكميل استدلال گذشته مى گويد: شما مى دانيد كه مسيح(علیه السلام) خود سر تا پا نيازهاى بشرى

ص: 233


1- . يؤفكون از ماده افك و آن در اصل به معنى منصرف ساختن از چيزى است و مأفوك به كسى گفته مى شود كه از حق باز داشته شده است، اگر چه بر اثر تقصير خودش باشد و از آن جا كه دروغ انسان را از حق باز مى دارد به آن افك گفته مى شود.

داشت و مالك سود و زيان خويش هم نبود تا چه رسد به اين كه مالك سود و زيان شما باشد «آيا چيزى را پرستش مى كنيد كه نه مالك زيان شما است، نه مالك سود شما است»؛ «قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً».

و به همين دليل بارها در دست دشمنان گرفتار شد و يا دوستانش گرفتار شدند و اگر لطف خدا شامل حال او نبود هيچ گامى نمى توانست بردارد.

و در پايان به آن ها اخطار مى كند كه گمان نكنيد خداوند سخنان نارواى شما را نمى شنود و يا از درون شما آگاه نيست «خداوند هم شنوا است و هم دانا»؛ «وَ اللَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ »؛ جالب اين كه مسأله بشر بودن مسيح و نيازهاى مادى و جسمانى او كه قرآن در اين آيات و آيات ديگر روى آن تكيه كرده است يكى از بزرگ ترين مشكلات براى مسيحيان مدعى خدايى او شده كه براى توجيه آن بسيار دست و پا مى كنند و گاهى ناچار مى شوند براى مسيح دو جنبه قائل شوند جنبه لاهوت و جنبه ناسوت، از نظر لاهوت فرزند خدا و خود خداست و از نظر ناسوت جسم است و مخلوق خدا و امثال اين توجيهات كه بهترين نشانه ضعف و نادرستى منطق آن ها است.

به اين نكته نيز بايد توجه كرد كه در آيه به جاى كلمۀ «من"" ما» به كار برده شده كه معمولاً براى موجودات غير عاقل ذكر مى شود، اين تعبير شايد به خاطر آن باشد كه ساير معبودها و بت ها از قبيل سنگ و چوب را در عموميت جمله داخل كند و بگويد: اگر پرستش مخلوقى جايز باشد بايد بت پرستى بت پرستان نيز مجاز شمرده شود، زيرا در مخلوق بودن همه برابر و مساويند و در حقيقت ايمان به الوهيت مسيح(علیه السلام) يكنوع بت پرستى است نه خدا پرستى. و در آيه بعد به پيامبر(صلی الله علیه و آله)

ص: 234

دستور مى دهد كه به دنبال روشن شدن اشتباه اهل كتاب در زمينه غلو درباره پيامبران الهى با استدلالات روشن از آن ها دعوت كند كه از اين راه رسما باز گردند و مى گويد، «بگو اى اهل كتاب در دين خود، غلو و تجاوز از حد نكنيد و غير از حق چيزى مگوييد»؛ «قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِ ».(1)

البته غلو نصارى روشن است و اما در مورد غلو يهود كه خطاب يا أَهْلَ الْكِتابِ شامل آن ها نيز مى شود بعيد نيست كه اشاره به سخنى باشد كه درباره عزير مى گفتند و او را فرزند خدا مى دانستند. و از آن جا كه سرچشمه غلو غالباً پيروى از هوا و هوس گمراهان است، براى تكميل اين سخن مى گويد: از هوس هاى اقوامى كه پيش از شما گمراه شدند و بسيارى را نيز گمراه كردند و از راه مستقيم منحرف گشتند، پيروى نكنيد؛ «وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ »؛ اين جمله در حقيقت اشاره به چيزى است كه در تاريخ مسيحيت نيز منعكس است كه مسأله تثليث و غلو درباره مسيح(علیه السلام) در قرون نخستين مسيحيت در ميان آن ها وجود نداشت بلكه هنگامى كه بت پرستان هندى و مانند آن ها به آئين مسيح(علیه السلام) پيوستند، چيزى از بقاياى آئين سابق را كه تثليث و شرك بود به مسيحيت افزودند و لذا مى بينيم كه ثالوث هندى (ايمان به

ص: 235


1- . «لا تَغْلُوا» از ماده غلو به معنى تجاوز از حق كردن است، منتها هنگامى كه در مورد تجاوز مقام و منزله كسى باشد غلو گفته مى شود، اگر در نرخ و قيمت باشد غلاء گفته مى شود و اگر در مورد تير باشد غلو(بر وزن دلو) مى گويند و اين كه به جوشش، غليان گفته مى شود و به حيوانى كه فوق العاده سركش است غلواء مى گويند همه از همين ماده است، بعضى معتقدند كه غلو هم در طرف افراط گفته مى شود هم در تفريط در حالى كه بعضى ديگر آن را منحصر به طرف تفريط مى دانند و نقطه مقابل آن را تقصير مى گويند.

خدايان سه گانه برهما، فيشنو، سيفا) از نظر تاريخى قبل از تثليث مسيحيت بوده است و در حقيقت اين انعكاسى از آن است، در آيه 30 سوره توبه نيز پس از ذكر غلو يهود و نصارى درباره عزير و مسيح(علیه السلام) مى خوانيم: «يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ »؛ «گفتار آن ها شبيه سخنان كافران پيشين است».

در اين عبارت دو بار جمله ضلوا درباره كفارى كه اهل كتاب، غلو را از آن ها اقتباس كردند تكرار شده است، اين تكرار ممكن است به خاطر تأكيد بوده باشد و يا به خاطر اين كه آن ها قبلاً گمراه بودند و بعد كه با تبليغات خود ديگران را نيز گمراه كردند به گمراهى جديدى افتادند، زيرا كسى كه سعى مى كند ديگران را هم به گمراهى بكشاند در حقيقت از همه كس گمراه تر است، چرا كه نيروهاى خود را در مسير بدبختى خويش و ديگران تلف كرده و بار مسئوليت گناهان ديگران را نيز بر دوش كشيده است. آيا كسى كه در جاده مستقيم قرار گرفته هرگز حاضر مى شود كه علاوه بر بار گناه خويش بار گناه ديگران را نيز بر دوش بكشد.

خداوند در سوره مائدة می فرماید:

«كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ * تَرى كَثِيراً مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ فِي الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ»؛(1)

«آن ها از اعمال زشتى كه انجام مى دادند، يكديگر را نهى نمى كردند؛ چه بدكارى انجام مى دادند! بسيارى از آن ها را مى بينى كه كافران (و بت پرستان) را دوست مى دارند (و با آن ها طرح دوستى مى ريزند)؛ نفس (سركش) آن ها، چه بد اعمالى از پيش

ص: 236


1- . مائده / 79 و 80.

براى (معاد) آن ها فرستاد! كه نتيجه آن، خشم خداوند بود؛ و در عذاب (الهى) جاودانه خواهند ماند.»

تفسير

در اين آيات براى اين كه از تقليدهاى كوركورانه اهل كتاب از پيشينيان شان جلوگيرى كند اشاره به سرنوشت شوم آن ها كرده و مى گويد: «كافران از بنى اسرائيل بر زبان داود و عيسى بن مريم، لعن شدند و اين دو پيامبر بزرگ از خدا خواستند كه آن ها را از رحمت خويش دور سازد»؛ «لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ عَلى لِسانِ داوُدَ وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ »؛ در اين كه چرا تنها نام اين دو پيامبر(صلی الله علیه و آله) برده شده است مفسران احتمالاتى داده اند گاهى گفته مى شود، علت آن اين است كه سرشناسترين پيامبران بعد از موسى(علیه السلام) اين دو پيامبر بودند، و گاهى گفته مى شود كه بسيارى از اهل كتاب افتخار مى كردند كه فرزندان داودند، قرآن با اين جمله اعلام مى كند كه داود از كسانى كه راه كفر و طغيان پيش گرفتند، متنفر بود، و بعضى گفته اند كه اين آيه اشاره به دو واقعه تاريخى است كه خشم اين دو پيامبر بزرگ را برانگيخت و جمعى از بنى اسرائيل را نفرين كردند، داود در مورد ساكنان شهر ساحلى ايله كه به «اصحاب سبت" معروفند و سرگذشت آن ها درسوره اعراف خواهد آمد، و حضرت مسيح درباره جمعى از پيروان خود كه بعد از نزول مائده آسمانى باز هم راه انكار و مخالفت را پيش گرفتند لعن و نفرين نمود.

در هر حال آيه اشاره به اين است كه بودن جزء نژاد بنى اسرائيل و يا جزء اتباع مسيح، ما دام كه هماهنگى با برنامه هاى آن ها نبوده باشد باعث نجات كسى نخواهد شد بلكه خود اين پيامبران از اين گونه افراد ابراز تنفر و انزجار كردند.

ص: 237

جمله آخر آيه نيز اين مطلب را تأكيد مى كند و مى گويد: «اين اعلام تنفر و بيزارى به خاطر آن بود كه آن ها گناه كار و متجاوز بودند»؛ «ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ »؛ به علاوه آن ها به هيچ وجه مسئوليت اجتماعى براى خود قائل نبودند، و يكديگر را از كار خلاف نهى نمى كردند، و حتى جمعى از نيكان آن ها با سكوت و سازش كارى، افراد گناه كار را عملاً تشويق مى كردند.(1)

2. سعی کفار، مسدود کردن راه خداست

اشاره

قرآن می فرماید:

«فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ كَفى بِجَهَنَّمَ سَعيراً»؛(2)

«ولى جمعى از آن ها به آن ايمان آوردند؛ و جمعى راه (مردم را) بر آن بستند. و شعله فروزانِ آتش دوزخ، براى آن ها كافى است!»

«إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلالاً بَعيداً»؛(3)

«كسانى كه كافر شدند، و (مردم را) از راه خدا بازداشتند، در گمراهى دورى گرفتار شده اند.»

«يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فيهِ قُلْ قِتالٌ فيهِ كَبيرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ وَ كُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ وَ الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا يَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِكَ أَصْحابُ

ص: 238


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 5، ص: 34.
2- . نساء / 55.
3- نساء / 167.

النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ»؛(1) «از تو، در باره جنگ كردن در ماه حرام، سؤال مى كنند؛ بگو: «جنگ در آن، (گناهى) بزرگ است، ولى جلوگيرى از راه خدا (و گرايش مردم به آيين حق) و كفر ورزيدن نسبت به او و هتك احترام مسجد الحرام، و اخراج ساكنان آن، نزد خداوند مهم تر از آن است؛ و ايجاد فتنه، (و محيط نامساعد، كه مردم را به كفر، تشويق و از ايمان بازمى دارد) حتّى از قتل بالاتر است. و مشركان، پيوسته با شما مى جنگند، تا اگر بتوانند شما را از آيينتان برگردانند، ولى كسى كه از آيينش برگردد، و در حال كفر بميرد، تمام اعمال نيك (گذشته) او، در دنيا و آخرت، بر باد مى رود؛ و آنان اهل دوزخند؛ و هميشه در آن خواهند بود.»

«الَّذينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ كافِرُونَ»؛(2) «همان ها كه (مردم را) از راه خدا بازمى دارند، و (با القاى شبهات) مى خواهند آن را كج و معوج نشان دهند؛ و آن ها به آخرت كافرند!»

«إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبيلِ اللَّهِ فَسَيُنْفِقُونَها ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَ الَّذينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ»؛(3) «آن ها كه كافر شدند، اموالشان را براى بازداشتن (مردم) از راه خدا خرج مى كنند؛ آنان اين اموال را (كه براى به دست آوردنش زحمت كشيده اند، در اين راه) مصرف مى كنند، امّا مايه حسرت و اندوهشان خواهد شد؛ و سپس شكست خواهند خورد؛ و (در جهان ديگر) كافران همگى به سوى دوزخ گردآورى خواهند شد.»

«وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَراً وَ رِئاءَ النَّاسِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ

ص: 239


1- . بقره / 217.
2- . اعراف / 45.
3- . انفال / 36.

اللَّهِ وَ اللَّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحيطٌ»؛(1) «و مانند كسانى نباشيد كه از روى هوى پرستى و غرور و خودنمايى در برابر مردم، از سرزمين خود به (سوى ميدان بدر) بيرون آمدند؛ و (مردم را) از راه خدا بازمى داشتند؛ (و سرانجام شكست خوردند) و خداوند به آن چه عمل مى كنند، احاطه (و آگاهى) دارد!»«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّ كَثيراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ وَ الَّذينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها في سَبيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَليمٍ»؛(2)

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بسيارى از دانشمندان (اهل كتاب) و راهبان، اموال مردم را بباطل مى خورند، و (آنان را) از راه خدا بازمى دارند! و كسانى كه طلا و نقره را گنجينه (و ذخيره و پنهان) مى سازند، و در راه خدا انفاق نمى كنند، به مجازات دردناكى بشارت ده!»

تفسیر
كنز ممنوع است

در آيات گذشته سخن از اعمال شرك آميز يهود و نصارى بود كه براى دانشمندان خود يك نوع الوهيت قائل بودند، آيه مورد بحث مى گويد: آن ها نه تنها مقام الوهيت را ندارند بلكه صلاحيت رهبرى خلق را نيز دارا نيستند، بهترين گواه اين سخن خلافكاري هاى گوناگون آن ها بود.

در اين جا روى سخن را به مسلمانان كرده، مى گويد:

ص: 240


1- . انفال / 47.
2- . توبه / 34.

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد بسيارى از علماى اهل كتاب و راهبان، اموال مردم را به باطل مى خورند، و خلق را از راه خالق باز مى دارند»؛ «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ ».

جالب اين كه همان گونه كه سيره قرآن است در اين جا حكم را روى همه افراد دانشمندان يهود و راهبان نبرده بلكه با تعبير «كثيرا» در حقيقت اقليت صالح را استثناء كرده است، و اين گونه دقت در ساير آيات قرآن نيز ديده مى شود كه در سابق به آن اشاره كرده ايم.

اما اين كه آن ها چگونه اموال مردم را بيهوده و بدون مجوز و به تعبير قرآن از طريق" باطل" مى خورند در آيات ديگر كم و بيش به آن اشاره شده و قسمتى هم در تواريخ آمده است.

يكى اين كه: حقايق تعليمات آئين مسيح(علیه السلام) و موسى(علیه السلام) را كتمان مى كردند تا مردم به آئين جديد (آئين اسلام) نگروند، منافع آن ها به خطر نيفتد و هدايايشان قطع نشود، چنان كه در آيات 41 و 79 و 174 سوره بقره به آن اشاره شده است.

و ديگر اين كه: با گرفتن «رشوه» از مردم حق را باطل و باطل را حق مى كردند و به نفع زورمندان و اقويا حكم باطل مى دادند، چنان كه در آيه 41 سوره «مائده» به آن اشاره شده است.

يكى ديگر از طرق نامشروع در آمدشان اين بود كه به نام «بهشت فروشى» و يا" گناه بخشى" مبالغ هنگفتى از مردم مى گرفتند و بهشت و آمرزش را كه منحصرا در اختيار خداوند است به مردم مى فروختند كه در تاريخ مسيحيت سر و صداى زيادى بپا كرده و بحث ها و جدالهايى برانگيخته است!.

ص: 241

و اما جلوگيرى كردنشان از راه خدا روشن است، زيرا آيات الهى را تحريف مى كردند و يا به خاطر حفظ منافع خويش مكتوم مى داشتند، بلكه هر كس را مخالف مقام و منافع خود مى ديدند متهم مى ساختند، و با تشكيل" محكمه هاى تفتيش مذهبى" آن ها را به بدترين وجهى محاكمه و به شديدترين وضعى محكوم و مجازات مى كردند.

و اگر به راستى آن ها اقدام به چنين كارى نكرده بودند و پيروان خويش را قربانى مطامع و هوس هاى خود نمى ساختند امروز گروه هاى زيادترى آئين حق يعنى اسلام را از جان و دل پذيرفته بودند، بنا بر اين به جرئت مى توان گفت: گناه ميليونها انسان كه در ظلمت كفر باقى مانده اند به گردن آن ها است!.

هم اكنون نيز دستگاه كليسا و يهود براى دگرگون ساختن افكار عمومى مردم جهان در باره اسلام به چه كارهايى كه دست نمى زنند و چه تهمت هاى عجيب و وحشتناكى كه نسبت به پيامبر(صلی الله علیه و آله) روا نمى دارند.

اين موضوع به قدرى دامنه دار است كه جمعى از علماى روشنفكر مسيحى صريحاً به آن اعتراف كرده اند كه روش سنتى كليسا در مبارزه ناجوانمردانه با اسلام يكى از علل بي خبر ماندن غربيها از اين آئين پاك است.

سپس قرآن به تناسب بحث دنيا پرستى پيشوايان يهود و نصارى به ذكر يك قانون كلى در مورد ثروت اندوزان پرداخته، مى گويد: «كسانى كه طلا و نقره را جمع آورى و پنهان مى كنند و در راه خدا انفاق نمى نمايند آن ها را به عذاب دردناكى بشارت ده»؛ «وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ ».«يكنزون» از مادۀ «كنز" بر وزن و به معنى «گنج» است كه در اصل به معنى

ص: 242

جمع و جور كردن اجزاء چيزى گفته مى شود لذا شتر پر گوشت را «كناز اللحم" مى نامند سپس به جمع آورى و نگهدارى و پنهان نمودن اموال و يا اشياء گران قيمت اطلاق گرديده است.

بنا بر اين در مفهوم آن جمع آورى و نگاهدارى و گاهى پنهان كردن نيز افتاده است.

«ذهب» به معنى «طلا» و «فضه» به معنى «نقره» است. بعضى از دانشمندان لغت (طبق نقل طبرسى در مجمع البيان) در باره اين دو لغت تعبير جالبى كرده اند و گفته اند: اين كه به «طلا»، «ذهب» گفته مى شود براى آن است كه به زودى از دست مى رود و بقايى ندارد (ماده «ذهاب» در لغت به معنى رفتن است) و اين كه به «نقره»، «فضه» گفته مى شود به خاطر آن است كه به زودى پراكنده و متفرق مى گردد («انفضاض» در لغت به معنى پراكندگى است) و براى پى بردن به چگونگى حال اين گونه ثروت ها همين نام گذارى آن ها كافى است!.

از آن روز كه جامعه هاى انسانى شكل گرفت مسأله مبادله فرآورده هاى مختلف در ميان انسان ها رواج داشت، هر كس ما زاد احتياجات خود را از فراورده هاى كشاورزى و دامى و غير آن در معرض فروش قرار مى داد، ولى در آغاز مبادله ها همواره به صورت مبادله جنس به جنس بود، زيرا پول اختراع نشده بود، و از آن جا كه مبادله جنس به جنس مشكلات فراوانى ايجاد مى كرد، زيرا چه بسا افراد ما زاد نياز خود را مى خواستند بفروشند، ولى چيز ديگرى در آن حال مورد نيازشان نبود كه با آن بخرند اما مايل بودند آن را به چيزى تبديل كنند كه هر گاه بخواهند

ص: 243

بتوانند با آن اجناس مورد نظر خويش را فراهم سازند، از اين جا مسأله اختراع «پول» مطرح شد.

پيدايش «نقره» و از آن مهم تر «طلا» به اين فكر تحقق بخشيد و اين دو فلز به ترتيب پول ارزان قيمت و گران قيمت را تشكيل دادند و به وسيله آن ها گردش معاملات رونق بيش تر و چشم گيرترى پيدا كرد.

بنا بر اين فلسفه اصلى پول همان گردش كامل تر و سريع تر چرخ هاى مبادلات اقتصادى است، و آن ها كه پول را به صورت «گنجينه» پنهان مى كنند نه تنها موجب ركود اقتصادى و زيان به منافع جامعه مى شوند بلكه عمل آن ها درست بر ضد فلسفه پيدايش پول است.

آيه فوق صريحاً ثروت اندوزى و گنجينه سازى اموال را تحريم كرده است و به مسلمانان دستور مى دهد كه اموال خويش را در راه خدا، و در طريق بهره گيرى بندگان خدا به كار اندازند، و از اندوختن و ذخيره كردن و خارج ساختن آن ها از گردش معاملات به شدت بپرهيزند، در غير اين صورت بايد منتظر عذاب دردناكى باشند.

اين عذاب دردناك تنها كيفر شديد روز رستاخيز نيست، بلكه مجازات هاى سخت اين دنيا را كه بر اثر به هم خوردن موازنه اقتصادى و پيدايش اختلافات طبقاتى دامان فقير و غنى را مى گيرد نيز شامل مى شود.

اگر در گذشته مردم دنيا به اهميت اين دستور اسلامى درست آشنا نبودند امروز ما به خوبى مى توانيم به آن پى ببريم، زيرا نابساماني هايى كه دامن بشر را، بر

ص: 244

اثر ثروت اندوزى گروهى خود خواه و بي خبر، گرفته و به شكل آشوبها و جنگ ها و خونريزيها ظاهر مى شود بر هيچ كس پوشيده نيست.

جمع ثروت تا چه اندازه" كنز" محسوب مى شود؟

در ميان مفسران در مورد آيۀ فوق گفتگو است كه آيا هر گونه گرد آورى ثروت اضافه بر نيازمنديهاى زندگى" كنز" محسوب مى شود، و طبق آيۀ فوق حرام است؟

يا اين كه اين حكم مربوط به آغاز اسلام و قبل از نزول حكم زكات بوده و سپس با نزول حكم زكات بر داشته شده؟

و يا اين كه اصولاً آن چه واجب است پرداختن زكات سالانه است و نه غير آن، بنا بر اين هر گاه انسان اموالى را جمع آورى كند و هر سال مرتبا ماليات اسلامى آن يعنى زكات را بپردازد مشمول آيۀ فوق نخواهد بود.

در بسيارى از روايات كه در منابع شيعه و اهل تسنن وارد شده تفسير سوم به چشم مى خورد مثلاً در حديثى از پيامبر(صلی الله علیه و آله) چنين مى خوانيم:

«اى مال اديت زكاته فليس بكنز؛ هر مال كه زكات آن را بپردازى كنز نيست.»(1)

و نيز مى خوانيم: هنگامى كه آيۀ فوق نازل شد كار بر مسلمانان مشكل گرديد و گفتند با اين حكم هيچ يك از مانمى تواند چيزى براى فرزندان خود ذخيره كند و آينده آن ها را تأمين نمايد... سرانجام از پيامبر سؤال كردند، پيغمبر(صلی الله علیه و آله) فرمود:

«ان اللَّه لم يفرض الزكاة الا ليطيب بها ما بقى من اموالكم و انما فرض المواريث من اموال تبقى بعدكم ؛ خداوند زكات را واجب نكرده است مگر به خاطر اين كه باقيمانده اموال شما براى شما پاك و پاكيزه باشد، لذا قانون ارث را در باره اموالى كه بعد از شما مى ماند

ص: 245


1- . رضا، محمد رشید، المنار، ج 10، ص: 404.

قرار داده است.»(1) يعنى اگر گردآورى مال به كلى ممنوع بود قانون ارث موضوع نداشت.

در كتاب «امالى»، «شيخ طوسی» از پيامبر(صلی الله علیه و آله) نيز همين مضمون نقل شده است كه «هر كس زكات مال خود را بپردازد باقيمانده آن كنز نيست (2).

ولى روايات ديگرى در منابع اسلامى مشاهده مى كنيم كه مضمون آن با تفسير فوق ظاهراً و در بدو نظر سازگار نيست، از جمله حديثى است كه در «مجمع البيان» از على(علیه السلام) نقل شده كه فرمود:

«ما زاد على اربعة آلاف فهو كنز ادى زكاته او لم يودها و ما دونها فهى نفقة فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ ؛ هر چه از چهار هزار (درهم)- كه ظاهراً اشاره به مخارج يك سال است بيش تر باشد" كنز» است خواه زكاتش را بپردازند يا نه، و آن چه كم تر از آن باشد نفقه و هزينه زندگى محسوب مى شود، بنا بر اين ثروت اندوزان را به عذاب دردناك بشارت ده.»(3)

و در كتاب «كافى» از «معاذ بن كثير» چنين نقل شده كه مى گويد از امام صادق(علیه السلام) شنيدم مى گفت: «شيعيان ما فعلاً آزادند كه از آن چه در دست دارند در راه خير انفاق كنند (و باقيمانده براى آن ها حلال است) اما هنگامى كه «قائم" ما قيام كند تمام كنزها و ثروت هاى اندوخته را تحريم خواهد كرد تا همه را نزد او آرند و از آن در برابر دشمنان كمك گيرد و اين مفهوم كلام خداست كه در كتابش فرموده «و الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ...».»(4)

ص: 246


1- . همان،ج 10، ص: 404.
2- . حویزى، عبدعلى بن جمعه، نور الثقلین، ج 2، ص: 213.
3- . همان.
4- . همان.

در شرح حال «ابوذر» نيز كرارا و در بسيارى از كتب اين مطلب نقل شده است كه او آيۀ فوق را در برابر معاويه در شام هر صبح و شام مى خواند و با صداى بلند فرياد مى زد: «بشر اهل الكنوز بكى فى الجباه و كى بالجنوب و كى بالظهور ابدا حتى يتردد الحر فى اجوافهم؛ به گنج اندوزان بشارت ده كه هم پيشانى آن ها را با اين اموال داغ مى كنند و هم پهلوها و هم پشتهاي شان را تا سوزش گرما، در درون وجود آن ها به حركت در آيد!»(1)

و نيز استدلال «ابوذر» در برابر «عثمان» به آيۀ فوق نشان مى دهد كه او معتقد بوده است كه آيه مخصوص مانعان زكات نيست، بلكه غير آن ها را نيز شامل مى شود.

از بررسى مجموع احاديث فوق به ضميمه خود آيه مى توان چنين نتيجه گرفت كه در شرائط عادى و معمولى يعنى در مواقعى كه جامعه در وضع ناگوار و خطرناكى نيست و مردم از زندگانى عادى بهره مندند پرداختن زكات كافى است و باقيمانده كنز محسوب نمى شود (البته بايد توجه داشت كه اصولاً با رعايت موازين و مقررات اسلامى در درآمدها، اموال به صورت فوق العاده متراكم نمى شود، زيرا اسلام آن قدر قيد و شرط براى آن قائل شده است كه تحصيل چنين مالى غالباً غير ممكن است).

و اما در مواقع فوق العاده و هنگامى كه حفظ مصالح جامعه اسلامى ايجاب كند حكومت اسلامى مى تواند محدوديتى براى جمع آورى اموال قائل شود (آن چنان كه در روايت على(علیه السلام) خوانديم) و يا به كلى همه اندوخته ها و ذخيره هاى

ص: 247


1- . بحرانى، هاشم بن سلیمان ، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص: 122.

مردم را براى حفظ موجوديت جامعه اسلامى مطالبه كند (آن چنان كه در روايت امام صادق(علیه السلام) در باره زمان قيام قائم آمده است كه با توجه به ذكر علت در آن روايت ساير زمان ها را نيز شامل مى شود، زيرا مى فرمايد: «فيستعين به على عدوه ».

ولى تكرار مى كنيم كه اين موضوع تنها در اختيار حكومت اسلامى است و او است كه مى تواند چنين تصميمى را در مواقع لزوم بگيرد.

و اما داستان «ابو ذر»، ممكن است ناظر به همين موضوع باشد كه در آن روز جامعه اسلامى آن چنان نيازشديدى داشت كه اندوختن ثروت در آن روز مخالف منافع جامعه و حفظ موجوديت آن بود.

و يا اين كه نظر «ابوذر» به اموال بيت المال بود كه در دست «عثمان» و «معاويه» قرار داشت، و مى دانيم اين گونه اموال را با وجود مستحق و نيازمند لحظه اى نمى توان ذخيره كرد، بلكه بايد به صاحبانش داد و مسأله زكات در اين جا به هيچ وجه مطرح نيست.

به خصوص همه تواريخ اسلامى اعم از شيعه و اهل سنت گواهى مى دهد كه عثمان اموال كلانى از بيت المال را به خويشاوندان خود داد، و معاويه از آن كاخى ساخت كه افسانه كاخ هاى ساسانيان را زنده كرد، و «ابوذر» حق داشت كه در برابر آن ها اين آيه را خاطرنشان سازد!.

ابو ذر و اشتراكيت

مى دانيم از ايرادهاى مهمى كه به خليفه سوم گرفته شده مسأله تبعيد خشونت آميز «ابوذر» به سرزمين بد آب و هواى" ربذه» است كه منتهى به مرگ اين صحابى بزرگ و اين مجاهد فداكار راه اسلام گرديد همان كسى كه از پيامبر(صلی الله علیه و آله) در

ص: 248

باره او نقل كرده اند: «آسمان سايه نيفكند و زمين در روى خود حمل نكرد كسى را كه راست گوتر از ابو ذر باشد».

اين را نيز مى دانيم كه اختلاف «ابوذر» با «عثمان" بر سر تمناى مال و مقام نبود، چه اين كه او مردى از هر نظر پارسا و وارسته بود، بلكه سرچشمه اختلاف تنها ريخت وپاش خليفه سوم از بيت المال و بذل و بخشش بى حساب او به اقوام و بستگانش بود.

«ابو ذر" در مسائل مالى مخصوصاً آن جا كه به «بيت المال» مربوط مى شد بسيار سخت گير بود و مى خواست همه مسلمانان روش پيامبر(صلی الله علیه و آله) را در اين زمينه تعقيب كنند، اما مى دانيم در عصر خليفه سوم جريان امور طور ديگرى بود.

به هر صورت هنگامى كه سخنان صريح و قاطع اين صحابى بزرگ بر خليفه سوم سخت آمد نخست او را به شام فرستاد اما «ابوذر» اين بار صريح تر و قاطعتر در برابر اعمال «معاويه» بپاخاست تا آن جا كه «ابن عباس» مى گويد معاويه به عثمان نوشت اگر نيازى به شام دارى «ابوذر» را باز گردان كه اگر در شام بماند اين منطقه از دست تو خواهد رفت.

«عثمان" نام هاى نوشت، و «ابوذر» را احضار كرد و طبق بعضى از تواريخ به «معاويه» دستور داد او را با مأموران خشن كه شب و روز او را به سوى «مدينه» راه ببرند و لحظه اى راحت نگذارند، بفرستد، به گونه اى كه «ابوذر» به هنگام ورود به «مدينه» بيمار شد و چون حضور او در مدينه نيز قابل تحمل براى دستگاه خلافت نبود، وى را به «ربذه" فرستاد و در همانجا از دنيا رفت.

كسانى كه مى خواهند از خليفه سوم در اين باره دفاع كنند گاهى «ابوذر» را

ص: 249

متهم مى كنند كه او عقيده اشتراكى داشت و تمام اموال را مال خدا مى دانست و مالكيت شخصى را انكار مى كرد!!.

و اين تهمت بسيار عجيبى است، آيا با اين كه قرآن با صراحت تمام مالكيت شخصى را با شرائطى محترم شمرده، با اين كه «ابوذر» از نزديك ترين افراد به پيامبر(صلی الله علیه و آله) بود و در دامان قرآن پرورش يافته بود، و در زير آسمان راست گوتر از او پيدا نمى شد، چگونه مى توان چنين نسبتى را به او داد؟

بيابان نشينهاى دور افتاده اين حكم اسلامى را مى دانستند، آيات مربوط به تجارت و ارث و مانند آن را شنيده بودند، آيا باوركردنى است كه نزديك ترين شاگردان پيامبر از اين حكم بى خبر باشد؟

آيا جز اين است كه متعصبان لجوج براى تبرئه خليفه سوم و از آن عجيب تر براى تبرئه دستگاه معاويه چنين تهمتى را بر او بسته اند، و هنوز هم گروهى چشم و گوش بسته آن را تعقيب مى كنند؟! آرى ابو ذر با الهام از آيات قرآن مخصوصاً آيۀ «كنز» معتقد بود، و صريحاً اين عقيده خود را اظهار مى داشت، كه بيت المال اسلام نبايد به صورت ملك خصوصى اشخاص در آيد، و نبايد از اين اموال كه حق محرومان و نيازمندان در آن است و بايد در راه تقويت اسلام و مصالح مسلمين به كار افتد، حاتم بخشى كرد، و يا افسانه كاخ هاى «كسرى» و «قيصر» را از نو زنده نمود.

به علاوه «ابوذر» عقيده داشت در آن روز كه گروهى از مسلمانان سخت در مضيقه هستند ثروت مندان جمعيت نيز به زندگى ساده ترى قانع شوند و از اموال خود در راه خدا انفاق نمايند.

اگر ابو ذر گناهى داشته همين بوده است، ولى مورخان مزدور و بنى اميه و

ص: 250

راويان چاپلوس و متملق و دين فروش براى دگرگون ساختن چهره اين مرد مجاهد چنين تهمت هاى ناروايى را به او بسته اند.

گناه ديگر «ابوذر» اين بود كه عشق و علاقه خاصى به امير مؤمنان على(علیه السلام) داشت اين گناه نيز به تنهايىكافى بود كه دروغپردازان بنى اميه قدرت جهنمى خود را براى لكه دار ساختن حيثيت «ابوذر» به كار گيرند، ولى دامان او آن چنان پاك بود و راست گويى و آگاهى او نسبت به مسائل اسلامى آن چنان روشن كه همه اين دروغپردازان را رسوا ساخت! از جمله دروغ هاى عجيبى كه براى تبرئه خليفه سوم در اين جا به ابو ذر بسته اند اين است كه طبق نقل" ابن سعد" در «طبقات" مى گويند: جمعى از اهل كوفه به «ابوذر» در همان زمان كه در «ربذه» بود گفتند: اين مرد (يعنى عثمان) اين همه كارها را با تو كرد آيا حاضرى پرچمى برافرازى و ما در زير آن با او به نبرد برخيزيم؟ «ابوذر» گفت: نه، اگر عثمان مرا از مشرق به مغرب بفرستد مطيع فرمانش خواهم بود!(1).

اين دروغ پردازان هيچ توجه نكردند كه اگر او چنين تسليم فرمان خليفه بود اين قدر مزاحم او نمى شد كه حضورش در مدينه بار سنگينى بر خاطر خليفه باشد و به هيچ وجه نتواند او را تحمل كند.

و عجيب تر از آن سخنى است كه نويسنده «المنار» در ذيل همين آيه مورد بحث ضمن اشاره به جريان «ابوذر» مى گويد كه داستان «ابوذر» نشان مى دهد كه در عصر صحابه (مخصوصاً عثمان) چه اندازه اظهار عقيده آزاد بود! و دانشمندان محترم بودند! و خلفاء محبت داشتند! تا آن جا كه «معاويه» جرئت نكرد به «ابوذر»

ص: 251


1- . رضا، محمد رشید، المنار، ج 10، ص: 406.

چيزى بگويد بلكه به بالاتر از خود يعنى خليفه نوشت و از او دستور خواست! به راستى تعصب چه كارها كه نمى كند آيا تبعيد به سرزمين گرم و خشك و سوزان" ربذه" سرزمين مرگ و آتش نمونه احترام به آزادى فكر و محبت به علماء بود؟ آيا سپردن اين صحابى بزرگ را به دست مرگ دليل بر حريت عقيده محسوب مى شد؟ آيا اگر معاويه از ترس سيل افكار عمومى به تنهايى نقشه اى براى ابو ذر نكشيد دليل بر اين است كه نسبت به او احترام مى گذاشت؟

و باز از عجائب اين داستان اين است كه مدافعان از خليفه مى گويند:

تبعيد ابو ذر به حكم قانون «تقديم دفع مفسده بر جلب مصلحت» صورت گرفت، زيرا گرچه بودن ابو ذر در مدينه مصالح بزرگى داشت و مردم از علم و دانش او بهره فراوان مى بردند، ولى عثمان عقيده داشت كه ماندن او در مدينه به خاطر طرز تفكر انعطاف ناپذير و خشنى كه در باره اموال داشت سرچشمه مفاسدى خواهد شد و لذا از منافع وجود او چشم پوشيده و او را به خارج از مدينه فرستاد و چون هم ابو ذر مجتهد بود و هم عثمان، در اين جا ايرادى به عمل هيچ كدام وارد نخواهد شد!.(1)

راستى ما نمى دانيم چه مفسده اى بر وجود ابو ذر در مدينه مترتب مى شد؟ آيا باز گرداندن مردم به سنت پيامبر(صلی الله علیه و آله) مفسده است؟

چرا" ابو ذر به خليفه اول و دوم كه در امور مالى برنامه هاى عثمان را نداشتند ايراد نكرد؟

آيا باز گرداندن مردم به برنامه هاى مالى صدر اسلام منشأ فساد بود؟

آيا تبعيد «ابوذر» و بريدن زبان حق گوى او سرچشمه اصلاح شد؟

ص: 252


1- . همان، ج 10، ص: 407.

آيا ادامه كار عثمان مخصوصاً در مسائل مالى به انفجارى عظيم كه خود او هم قربانى آن شد نيانجاميد؟

آيا اين مفسده بود و ترك آن مصلحت؟!، ولى چه مى توان كرد؟ هنگامى كه تعصب از در وارد مى شود منطق از در ديگر فرار مى كند.

به هر حال راه و رسم اين صحابى بزرگ بر هيچ محقق منصفى پوشيده نيست و نيز هيچ راه منطقى براى تبرئه خليفه سوم از آزارى كه به ابو ذر رسانيد وجود ندارد.(1)

«الَّذينَ يَسْتَحِبُّونَ الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً أُولئِكَ في ضَلالٍ بَعيدٍ»؛(2) «همان ها كه زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح مى دهند؛ و (مردم را) از راه خدا باز مى دارند؛ و مى خواهند راه حق را منحرف سازند؛ آن ها در گمراهى دورى هستند!»

3. کفار، مانع رسیدن به خانه خدا!

اشاره

قرآن می فرماید:

«إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذي جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فيهِ وَ الْبادِ وَمَنْ يُرِدْ فيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَليمٍ»؛(3)

«كسانى كه كافر شدند، و مؤمنان را از راه خدا بازداشتند، و (هم چنين) از مسجد الحرام، كه آن را براى همه مردم، برابر قرار داديم، چه كسانى كه در آن جا زندگى مى كنند يا از نقاط دور وارد

ص: 253


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 7، ص: 391.
2- . ابراهیم / 3.
3- . حج / 25.

مى شوند (، مستحقّ عذابى دردناكند)؛ و هر كس بخواهد در اين سرزمين از راه حق منحرف گردد و دست به ستم زند، ما از عذابى دردناك به او مى چشانيم!»

تفسير

در آيات گذشته سخن از كفار به طور مطلق در ميان بود، ولى در آيه مورد بحث، اشاره به گروه خاصى از آنان شده است كه داراى تخلفات و گناهان سنگين مخصوصاً در رابطه با «مسجد الحرام» و «مراسم پرشكوه حج" هستند.

نخست مى گويد: «كسانى كه كافر شدند و مردم را از راه خدا، جلوگيرى مى كنند...»؛ «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ ».

«هم چنين مردم با ايمان را از كانون بزرگ توحيد، مسجد الحرام باز مى دارند، همان مركزى كه آن را براى همه مردم يكسان قرار داده ايم، چه آن ها كه در آن سرزمين زندگى مى كنند و چه آن ها كه از نقاط دور به سوى آن مى آيند مستحق عذابى دردناكند»؛ «وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِي جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ».

«و هر كس بخواهد در اين سرزمين از طريق حق منحرف گردد، دست به ظلم و ستم بيالايد ما از عذاب دردناك به او مى چشانيم»؛ «وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ ».

در واقع اين گروه از كافران علاوه بر انكار حق، مرتكب سه جنايت بزرگ شده اند:

1. جلوگيرى از راه خدا و ايمان و طاعت او؛

2. جلوگيرى از عبادت كنندگان و زوار خانه خدا و قرار دادن امتيازى براى خود؛

ص: 254

3. در اين سرزمين مقدس دست به ظلم و گناه و الحاد مى زنند.

خداوند اين گروه را كه مستحق عذاب اليمند كيفر مى دهد.

نكته ها

1. در اين آيه، «كفر» اين گروه به صورت «فعل ماضى»، و «جلوگيرى از طريق خدا» به صورت «فعل مضارع» آمده است، اشاره به اين كه كفر آن ها قديمى است و اما تلاش و كوشششان براى گمراه ساختن مردم، هميشگى و مستمر است، به تعبير ديگر جمله اول از اعتقاد باطل آن ها كه يك امر ثابت است سخن مى گويد، و جمله دوم از عمل آن ها كه تكرار «صد عن سبيل اللَّه» است.

منظور از «صد عن سبيل اللَّه» چيست ؟

2. منظور از «صد عن سبيل اللَّه»، هر گونه تلاش و كوشش براى جلوگيرى مردم از ايمان و اعمال صالح است، و تمام برنامه هاى تبليغاتى و عملى كه در جهت تخريب اعتقادات و انحراف آن ها از راه هاى صحيح و اعمال پاك انجام مى گيرد در اين مفهوم وسيع جمع است.

همه مردم در اين مركز عبادت يكسانند

در تفسير جملۀ «سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ» مفسران بيانات گوناگونى دارند: بعضى گفته اند منظور اين است كه همه مردم در مراسم عبادت در اين كانون توحيد يكسانند، و هيچ كس حق مزاحمت به ديگرى در امر حج و عبادت در كنار خانه خدا ندارد.

در حالى كه بعضى معنى وسيع ترى براى اين جمله قائل شده اند و گفته اند

ص: 255

نه تنها در مراسم عبادت مردم يكسانند بلكه در استفاده كردن از زمين و خانه هاى اطراف مكه براى استراحت و ساير نيازهاى خود نيز بايد مساوات باشد، به همين جهت جمعى از فقهاء خريد و فروش و اجاره خانه هاى مكه را تحريم كرده اند و آيۀ فوق را شاهد بر آن مى دانند.

در روايات اسلامى نيز تأكيد شده كه نبايد زوار خانه خدا را از سكونت در خانه ها و منازل مكه جلوگيرى كرد كه بعضى به صورت تحريم و بعضى به صورت كراهت است.در نهج البلاغه در نام هاى كه على(علیه السلام) به «قثم بن عباس» فرماندار مكه نگاشت چنين مى خوانيم:

«و مر اهل مكه ان لا ياخذوا من ساكن اجرا، فان اللَّه سبحانه يقول: «سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ" فالعاكف المقيم به، و البادى الذى يحج اليه من غير اهله؛ به مردم مكه دستور ده تا از كسانى كه در اين شهر سكنى مى كنند اجاره بها نگيرند، زيرا خداوند مى فرمايد: در اين سرزمين كسانى كه مقيمند يا از بيرون مى آيند يكسانند، منظور از «عاكف" كسى است كه در آن جا اقامت دارد، و از «بادى" كسى است كه از نقاط ديگر به قصد حج مى آيد.»(1)

در حديث ديگرى از امام صادق(علیه السلام) در تفسير همين آيه مى خوانيم :

«كانت معاوية بن ابى سفيان، و ليس ينبغى لاحد ان يمنع الحاج شيئا من الدور و منازلها؛ در آغاز خانه هاى مكه، در نداشت، نخستين كسى كه براى خانه خود در گذاشت معاويه بود، و سزاوار نيست هيچ كس حجاج را از خانه ها و منازل مكه منع كند».

ص: 256


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین ، نهج البلاغه، نامه 67.

از بعضى از روايات نيز استفاده مى شود كه زوار خانه خدا حق دارند از حياط خانه ها تا پايان مناسك حج استفاده كنند.

البته اين حكم تا حدود زيادى با بحث آينده ارتباط دارد كه منظور از مسجد الحرام در اين آيه خصوص آن مسجد است، يا تمام مكه را شامل مى شود، در صورتى كه قول اول را بپذيريم نوبت به خانه هاى مكه نمى رسد، ولى در صورتى كه تمام مكه را در مفهوم آيه داخل بدانيم تحريم خريد و فروش و يا اجاره گرفتن از خانه هاى مكه براى حجاج مطرح مى شود و از آن جا كه اين مطلب از نظر منابع فقهى و روايات و تفسير مسلم نيست حكم به تحريم مشكل است، ولى بدون شك سزاوار است اهل مكه هر گونه تسهيلاتى براى زوار خانه خدا قائل شوند و هيچ گونه اولويت و امتيازى براى خود نسبت به آن ها حتى در خانه ها قائل نشوند، و روايات نهج البلاغه و مانند آن نيز ظاهراً اشاره به همين است.

و به هر حال قول به تحريم در ميان فقهاى شيعه و اهل تسنن، طرف داران زيادى ندارد (براى توضيح بيش تر به جلد 20 جواهر الكلام صفحه 48 به بعد در احكام منى مراجعه شود).

اين معنى نيز مسلم است كه هيچ كس حق ندارد به عنوان متولى خانه خدا يا عناوين ديگر، كم ترين مزاحمتى براى زائر اين خانه ايجاد كند، و يا آن را بيك پايگاه اختصاصى براى تبليغات و برنامه هاى خود تبديل نمايد.

منظور از مسجد الحرام در اين آيه چيست؟

بعضى گفته اند منظور همان ظاهر آن است يعنى خانه كعبه و كل مسجد الحرام، ولى بعضى آن را اشاره به «تمام مكه» مى دانند، و آيه اول سوره اسراء را كه

ص: 257

در باره معراج پيامبر(صلی الله علیه و آله) است دليل بر آن مى دانند، زيرا در اين آيه تصريح شده كه آغاز معراج از مسجد الحرام بود در حالى كه تاريخ مى گويد از «خانه خديجه» یا «شعب ابى طالب» یا «خانه ام هانى» بوده است، معلوم مى شود منظور از مسجد الحرام كل مكه است (1).

ولى از آن جا كه شروع معراج پيامبر(صلی الله علیه و آله) از بيرون مسجد الحرام مسلم نيست، و احتمال دارد كه از خود مسجد، صورت گرفته باشد، ما دليلى نداريم كه آيه مورد بحث را از ظاهرش بازگردانيم، بنا بر اين موضوع بحث در اين آيه خود مسجد الحرام است.

و اگر در روايات فوق خوانديم كه به همين آيه براى مساوات مردم در خانه هاى مكه استدلال شده است به خاطر اين است كه حكم مزبور ظاهراً يك حكم استحبابى است و در يك حكم استحبابى توسعه موضوع روى تناسبها مانعى ندارد.

«الحاد به ظلم» چيست؟

«الحاد» در لغت به معنى انحراف از حد اعتدال است، و «لحد» را از اين جهت لحد گويند كه حفره اى در كنار قبر و خارج از حد وسط آن است.

بنا بر اين منظور از جمله فوق كسانى است كه با توسل به ظلم از حد اعتدال خارج مى شوند، و در آن سرزمين مرتكب خلاف مى گردند، منتهى بعضى ظلم را در اين جا منحصرا به معنى «شرك» تفسير كرده اند، وبعضى حلال شمردن محرمات،

ص: 258


1- . فاضل مقداد، مقداد بن عبدالله، کنز العرفا ن فی فقه القرآن ، ج 1، ص: 335.

در حالى كه بعضى ديگر از مفسران آن را به معنى وسيع كلمه يعنى هر گونه گناه و ارتكاب حرام حتى دشنام و بد گويى به زير دستان را در مفهوم آن داخل مى دانند، و مى گويند ارتكاب هر گونه گناه در آن سرزمين مقدس كيفرش شديدتر و سنگين تر است.

در حديثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانيم كه يكى از يارانش از تفسير اين آيه سؤال كرد امام فرمود:

«كل ظلم يظلم الرجل نفسه به مكه من سرقة او ظلم احد او شى ء من الظلم فانى اراه إلحادا، و لذلك كان ينهى ان يسكن الحرم؛ هر گونه ستمى كه انسان به خودش در سرزمين مكه كند اعم از سرقت و ظلم به ديگران و هر گونه ستم، من همه اين ها را الحاد (و مشمول اين آيه) مى دانم، و لذا امام افراد را از اين كه مكه را مسكن خود سازند نهى مى كرد (چرا كه گناه در اين سرزمين مسئوليت سنگين ترى دارد).»(1)

روايات ديگرى نيز به همين معنى نقل شده، و با اطلاق ظاهر آيه نيز هماهنگ است.

به همين دليل بعضى از فقهاء احتمال داده اند كه اگر كسى در حرم مكه مرتكب گناهى شود كه در اسلام حد براى آن تعيين شده است بايد علاوه بر حد تعزير و مجازات اضافى نيز بشود و به جمله «نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ » استدلال كرده اند(2).

از آن چه گفتيم روشن مى شود كسانى كه آيۀ فوق را منحصرا به معنى نهى از

ص: 259


1- . حویزى، عبدعلى بن جمعه، نور الثقلین، ج 3، ص: 482.
2- . فاضل مقداد، مقداد بن عبدالله، کنز العرفا ن فی فقه القرآن ، ج 1، ص: 335.

احتكار يا داخل شدن در منطقه حرم بدون احرام، تفسير كرده اند منظورشان بيان يك مصداق روشن بوده است، و گر نه هيچ دليلى بر محدود كردن مفهوم وسيع آيه در دست نيست.(1)

«الَّذينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ * إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللَّهِ وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدى لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيُحْبِطُ أَعْمالَهُمْ»؛(2) «آنان كه كافر شدند و (مردم را) از راه خدا بازداشتند و بعد از روشن شدن هدايت براى آنان (باز) به مخالفت با رسول (خدا) برخاستند، هرگز زيانى به خدا نمى رسانند و (خداوند) به زودى اعمالشان را نابود مى كند!»

4. کفار، مانع ساخت مساجد و ذکر خدا هستند

اشاره

قرآن می فرماید:

«وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ أَنْ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ وَ سَعى في خَرابِها أُولئِكَ ما كانَ لَهُمْ أَنْ يَدْخُلُوها إِلاَّ خائِفينَ لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ»؛(3)

«كيست ستم كارتر از آن كس كه از بردن نام خدا در مساجد او جلوگيرى كرد و سعى در ويرانى آن ها نمود؟! شايسته نيست آنان، جز با ترس و وحشت، وارد اين (كانون هاى عبادت) شوند. بهره آن ها در دنيا (فقط) رسوايى است و در سراى ديگر، عذاب عظيم (الهى)!»

ص: 260


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 14، ص: 61.
2- . محمد / 1 و 32.
3- . بقره / 114.
تفسیر
ستم كارترين مردم

بررسى شأن نزولهاى فوق نشان مى دهد كه روى سخن در آيه به هر سه گروه، يهود و نصارى و مشركان، است، هر چند بحث هاى آيات گذشته، بيش تر به يهود اشاره مى كرد و گاهى به نصارى.

به هر حال «يهود» با ايجاد وسوسه در مسأله تغيير قبله كوشش داشتند كه مسلمانان به سمت بيت المقدس نماز بخوانند تا با اين كار هم تفوقى بر آن ها داشته باشند و هم مسجد الحرام و كعبه را از رونق بيندازند(1).

«مشركان مكه» نيز با منع پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) و مسلمانان از زيارت خانه خدا عملاً به سوى خرابى اين بناى الهى گام برمى داشتند.

«مسيحيان» نيز با گرفتن بيت المقدس و ايجاد وضع ناهنجارى كه در بالا از ابن عباس نقل شد در تخريب آن مى كوشيدند.قرآن در برابر اين سه گروه و تمام كسانى كه در راهى مشابه آن ها گام بر مى دارند مى گويد: «چه كسى ستم كارتر است از آن ها كه از بردن نام خدا در مساجد الهى جلوگيرى مى كنند و سعى در ويرانى آن ها دارند»؛ «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ أَنْ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ وَ سَعى فِي خَرابِها».

به اين ترتيب قرآن اين جلوگيرى را ستمى بزرگ و عاملان آن را ستم كارترين مردم معرفى مى كند و راستى هم چه ستمى از اين بالاتر كه در تخريب پايگاه هاى

ص: 261


1- . فخر رازى، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، ذيل آيه.

توحيد بكوشند و مردم را از ياد حق باز دارند و شرك و فساد را در جامعه گسترش دهند.

سپس در ذيل اين آيه مى گويد: «شايسته نيست آن ها جز با ترس و وحشت وارد اين اماكن شوند»؛ «أُولئِكَ ما كانَ لَهُمْ أَنْ يَدْخُلُوها إِلَّا خائِفِينَ ».

يعنى مسلمانان و موحدان جهان بايد آن چنان محكم بايستند كه دست اين ستم گران از اين اماكن مقدس كوتاه گردد و احدى از آنان نتوانند آشكارا و بدون ترس و وحشت وارد اين مكان هاى مقدس شوند.

اين احتمال نيز در تفسير جمله فوق وجود دارد كه اين گونه افراد ستم كار با اين عمل هرگز موفق نخواهند شد كه اين مراكز عبادت را در اختيار خود بگيرند. بلكه سرانجام چنان مى شود كه جز با وحشت نمى توانند گام در آن بگذارند، درست همان سرنوشتى كه مشركان مكه در مورد مسجد الحرام پيدا كردند.

و در پايان آيه مجازات دنيا و آخرت اين ستم كاران را با تعبير تكان دهنده اى بيان كرده، مى گويد: «براى آن ها در دنيا رسوايى است و در آخرت عذاب عظيم»؛ «لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِيمٌ ».

و اين است سرنوشت كسانى كه بخواهند ميان بندگان و خدايشان جدايى بيفكنند.

نكته ها
1. طرق ويرانى مساجد

بدون شك مفهوم آيۀ فوق، مفهومى وسيع و گسترده است و به زمان و مكان

ص: 262

معينى محدود نمى شود، همانند ساير آياتى كه در شرائط خاصى نازل گرديده اما حكم آن در همه قرون و اعصار ثابت است، بنا بر اين هر كس و هر گروه به نوعى در تخريب مساجد الهى بكوشد و يا مانع از آن شود كه نام خدا و عبادت او در آن جا انجام گيرد مشمول همان رسوايى و همان عذاب عظيم است كه در آيه اشاره شده.

توجه به اين نكته نيز لازم است كه جلوگيرى از ورود به مسجد و ذكر نام پروردگار و كوشش در تخريب آن، تنها به اين نيست كه مثلاً با بيل و كلنگ ساختمان آن را ويران سازند، بلكه هر عملى كه نتيجه آن تخريب مساجد و از رونق افتادن آن باشد نيز مشمول همين حكم است.

چرا كه در تفسير آيه «إِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ...»؛(1) چنان كه خواهد آمد طبق صريح بعضى از روايات، منظور از عمران و آبادى مسجد تنها ساختمان آن نيست، بلكه حضور در آن ها و توجه به محافل و مجالس مذهبى كه در آن ها تشكيل مى گردد و موجب ياد خدا است نيز يك نوع عمران است، بلكه مهم ترين عمران شمرده شده.

بنا بر اين در نقطه مقابل، آن چه باعث شود كه مردم از ياد خدا غافل گردند و از مساجد باز مانند، ظلمى است بسيار بزرگ!.

عجب اين كه در عصر و زمان ما گروهى از متعصبين نادان و خشك و دور از منطق از وهابيان به بهانه احياى توحيد، سعى در تخريب پاره اى از مساجد و ساختمان هايى كه بر قبور بزرگان اسلام و صلحاء شده و هميشه مركز ياد خدا است

ص: 263


1- . توبه / 18.

دارند، و عجيب تر اين كه اين ستم گران بى منطق، اعمال خود را تحت عنوان مبارزه با شرك انجام مى دهند و در اين راه مرتكب انواع گناهان و كبائر مى شوند.

در حالى كه اگر فرضا كار خلافى در يكى از اين مراكز مقدس انجام شود بايد جلو آن را گرفت نه اين كه اين خانه هاى توحيد را به تخريب كشاند، كه اين كار همانند كار مشركان جاهليت است.

2. بزرگ ترين ستم

نكته ديگرى كه در اين آيه بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه خداوند اين چنين اشخاص را ظالمترين افراد شمرده، و در واقع هم چنين است، زيرا تعطيل و تخريب مساجد و جلوگيرى از مراكز توحيد، نتيجه اى جز سوق مردم به بى دينى نخواهد داشت، و مى دانيم زيان اين كار از هر عملى بيش تر و عواقب شوم آندردناكتر است.

البته در موارد ديگرى از قرآن كلمۀ «اظلم» (ستم كارترين مردم) در مورد بعضى از گناهان ديگر نيز به كار برده شده است كه تمام آن ها در واقع به مسألۀ «شرك» و نفى توحيد باز مى گردد.

شرح بيش تر اين سخن، ذيل آيه 21 سوره انعام بیان شد که: «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ ».

در حقيقت جمله اول اشاره به انكار توحيد است، و جمله دوم اشاره به انكار نبوت، و به راستى ظلمى از اين بالاتر نمى شود كه انسان جماد بى ارزش و يا انسان ناتوانى را همتاى وجود نامحدودى قرار دهد كه بر سراسر جهان هستى حكومت مى كند، اين كار از سه جهت ظلم محسوب مى شود: ظلم نسبت به ذات پاك او

ص: 264

كه شريكى براى او قائل شده، و ظلم بر خويشتن كه شخصيت و ارزش وجود خود را تا سر حد پرستش يك قطعه سنگ و چوب پائين آورده، و ظلم بر اجتماع كه بر اثر شرك گرفتار تفرقه و پراكندگى و دور شدن از روح وحدت و يگانگى شده است.

مسلماً هيچ ستم گرى- مخصوصاً چنين ستم گرانى كه ستم آن ها همه جانبه است- روى سعادت و رستگارى نخواهند ديد؛ «إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ ».

البته در آيۀ فوق صريحاً كلمۀ «شرك» ذكر نشده، ولى با توجه به آيات قبل و آيات بعد كه همگى پيرامون مسأله شرك صحبت مى كند روشن مى شود كه منظور از كلمۀ «افتراء» در اين آيه همان تهمت شريك قائل شدن براى ذات خدا است.

قابل توجه اين كه: در 15 مورد از قرآن مجيد افرادى به عنوان ظالمترين و ستم كارترين مردم معرفى شده اند كه همه با جمله استفهاميه «و من اظلم» یا «فمن اظلم» (چه كسى ستم كارتر است) شروع شده است، گرچه بسيارى از اين آيات درباره شرك و بت پرستى و انكار آيات الهى سخن مى گويد، يعنى ناظر به اصل توحيد است، ولى بعضى از آن ها نيز درباره مسائل ديگر مى باشد مانند: «و مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ أَنْ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ »؛ «چه كسى ستم كارتر است از آن هايى كه مانع ذكر نام خدا در مساجد شوند؟»

و در مورد ديگر مى خوانيم: «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ »؛ «چه كسى ستم كارتر است از آن ها كه كتمان شهادت مى كنند؟» در اين جا اين سؤال پيش مى آيد: چگونه ممكن است هر يك از اين طوائف ستم كارترين مردم باشند؟ در صورتى كه «ظالم ترين» تنها بر يك طائفه از آن ها صدق مى كند.

در پاسخ مى توان گفت: همه اين امور در حقيقت از يك جا ريشه مى گيرد

ص: 265

و آن مسأله شرك و كفر و عناد است، زيرا منع مردم از ذكر خدا در مساجد و سعى و كوشش در ويران ساختن آن ها نشانه كفر و شرك است، و هم چنين كتمان شهادت كه ظاهراً منظور از آن كتمان شهادت بر حقايقى است كه موجب سرگردانى مردم در وادى كفر مى شود از چهره هاى گوناگون شرك و انكار خداوند يگانه است.

در آيه بعد پيرامون سرنوشت مشركان در رستاخيز بحث مى شود، تا روشن گردد آن ها با اتكاء به مخلوقات ضعيفى هم چون بت ها نه آرامشى براى خود در اين جهان فراهم ساختند و نه در جهان ديگر و مى گويد:

«آن روز كه همه اين ها را يك جا مبعوث مى كنيم به مشركان مى گوئيم معبودهاى ساختگى شما كه آن ها را شريك خدا مى پنداشتيد كجا هستند؟» و چرا به يارى شما نمى شتابند؟ چرا هيچ گونه اثرى از قدرت نمايى آن ها در اين عرصه وحشتناك ديده نمى شود؟؛ «وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا أَيْنَ شُرَكاؤُكُمُ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ ».

مگر بنا نبود آن ها در مشكلات شما را يارى كنند؟ و شما به اين اميد به آن ها پناه مى برديد؟ پس چرا كم ترين اثرى از آن ها ديده نمى شود؟. آن ها در بهت و حيرت و وحشت عجيبى فرو مى روند و پاسخى در برابر اين سؤال ندارند جز اين كه سوگند ياد كنند كه «به خدا قسم ما هيچ گاه مشرك نبوديم» به گمان اين كه در آن جا نيز مى توان حقائق را انكار كرد.(1)

ص: 266


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 1، ص: 410.

5. کفار، منکر معاد هستند

اشاره

قرآن می فرماید:

«وَ قالُوا إِنْ هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثينَ * وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلى رَبِّهِمْ قالَ أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّقالُوا بَلى وَ رَبِّنا قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ * قَدْ خَسِرَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ حَتَّى إِذا جاءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قالُوا يا حَسْرَتَنا عَلى ما فَرَّطْنا فيها وَ هُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى ظُهُورِهِمْ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ»؛(1)

«آن ها گفتند: چيزى جز اين زندگى دنياى ما نيست؛ و ما هرگز برانگيخته نخواهيم شد! اگر آن ها را به هنگامى كه در پيش گاه پروردگارشان ايستاده اند، ببينى! (به آن ها) مى گويد: آيا اين حق نيست؟ مى گويند: آرى، قسم به پروردگارمان (حق است!) مى گويد: پس مجازات را بچشيد به سزاى آن چه انكار مى كرديد! آن ها كه لقاى پروردگار را تكذيب كردند، مسلماً زيان ديدند؛ (و اين تكذيب، ادامه مى يابد) تا هنگامى كه ناگهان قيامت به سراغشان بيايد؛ مى گويند: اى افسوس بر ما كه درباره آن، كوتاهى كرديم! و آن ها (بار سنگين) گناهان شان را بر دوش مى كشند؛ چه بد بارى بر دوش خواهند داشت!»

تفسیر

و گفتند نيست اين زندگانى مگر همين حيات دنيوى و ديگر ما مبعوث نخواهيم شد اين آيه يكى از مشكلات قرآنيست، زيرا منكرين بعث فقط منحصر بطبيعى دهرى كه در اخبار بزنديق تعبير مي كنند كه اصلاً وجود حق را منكر هستند و الّا ملّيين عالم حتى مشركين مسأله معاد را معترف هستند و عقيده خود را حق

ص: 267


1- . انعام / 29 الی 31.

مي دانند و در معاد اهل نجات و ديگران را بر باطل و اهل عذاب بنا بر اين آيات قبل از قوله تعالى «وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ » تمام راجع باين دسته كفار است و اين مطلب منافيست با آيه بعد كه فرداى قيامت قسم مي خورند در قولشان «بَلى وَ رَبِّنا» كه اعتراف بوجود ربّ دارند.

و حلّ اين اشكال به دو نحو ممكن است يكى به اين كه منكرين معاد دو دسته هستند يك دسته همان دهرى طبيعى است كه مي گويد: «وَ ما يُهْلِكُنا إِلَّا الدَّهْرُ».(1)

و دسته دوم تناسخيه هستند كه معترف به حق هستند و معاد را هم در اين دنيا مي دانند و مثل دهرى نيستند كه بگويد فات و مات و اين ها هم چهار مذهب دارند نسخ و رسخ و مسخ و فسخ.

1. مي گويند انسان موقعى كه از دنيا رفت روح او تعلق مي گيرد بانسان ديگرى اگر نيك كردار است بانسان صالح و اگر بد كردار است بانسان طالح و هكذا الى غير النهاية و اين دنيا هميشه باقيست و قيامتى و بهشت و جهنمى نيست، ولى خدا را معتقد هستند.

2. مي گويند پس از موت روح تعلق مي گيرد بحيوانات اگر نيك كردار است بحيوانات خوش الحان زيبا و اگر بد عملست بحيوانات زشت بد الحان.

3. بنباتات يا طيّبات از مأكولات يا بخبائث.

4. بجمادات يا بجواهرات و معادن يا باحجار و رماد، پس انكار معاد به معناى حق با اعتراف بوجود ربّ منافات ندارد.

ص: 268


1- . جاثيه / 23.

و ممكن است حل اشكال بنحو ديگرى كه بگوئيم طبيعى منكر الوهيت، فرداى قيامت كه تمام مطالب مشهود مي شود اعتراف به حق مي كند. شروع به تفسير «وَ قالُوا إِنْ هِيَ» همان كفار سابق الذكر گفتند ان هى و تعبير بتانيث براى حيات است يعنى حياتى نيست مگر حيات اين دنيا و ديگر ما زنده نخواهيم شد در قيامت براى حساب و جزاء؛ «إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا» و تعبير بدنيا نه مقابل عقبى باشد، زيرا عقبى را اصلاً معتقد نيست بلكه مراد حيات حاضر است و فنايى هم ندارد؛ «وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ» بعث و نشر و حساب و ثواب و عقابى و جنّت و نارى نيست چنان چه گفتيم.

خداوند در سوره أنعام می فرماید:

«وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلى رَبِّهِمْ قالَ أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلى وَ رَبِّنا قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ»؛(1) «و اگر مي ديدى زمانى كه واقف شدند اين كفار بر پروردگار خود فرمود آيا نيست اين (بعث قيامت) به حق گفتند بلى حق است قسم بپروردگار ما فرمود پس بچشيد عذاب را به سبب آن چه كه بوديد كافر مي شديد.»«وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلى رَبِّهِمْ »؛ راجع به قيامت است و روز بعث كه اين ها منكر بودند بقرينه قالَ أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِ كه اسم اشاره راجع به همان است كه تكذيب مي كردند و تعبير به: «اذ وقفوا» بصيغه ماضى مفسرين گفتند مضارع محقق الوقوع حكم ماضى دارد لكن مي توان گفت كه جمله «و لو ترى» كه مضارع است اشاره به رؤيت حضرت رسالت است در قيامت، كلمه «اذ» زمانيه است و البته زمان رؤيت شى ء بعد از وقوع آن شى ء است تا واقع نشود قابل رؤيت نيست پس مفاد اين جمله

ص: 269


1- . انعام / 30.

اين ست كه در روز قيامت موقعى كه مى بينى كه اين ها واقف شده اند بر پروردگار و بالجمله وقوف آن ها ماضى بودن آن نسبت به زمان رؤيت است.

«قالُوا بَلى »؛ در جواب نفى اگر نعم گفته شود تصديق نفى است و اگر بلى گفته شود اثبات است مثل «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى »؛(1) و در جواب اثبات عكس است مثل: «إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبِينَ قالَ نَعَمْ ».(2)

و ربّنا صيغه قسم باللّه و تاللّه و اللَّه، و او واو قسم است؛ «قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ »؛ فاعل قال و مرجع ضمير ربّهم است كه قبلاً ذكر شده و اين كه گفتند ملك است وجهى ندارد و ذكرى قبلاً نشده از ملك و تعبير بذوق شايد اين باشد كه قوّه ذائقه بيش از ساير قوى مثل باصره، شامّه، سامعه، لامسه درك حقيقة شى ء را مي كند؛ «بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ »؛ كافر به روز جزاء بودند كه گفتند «وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ » و مراد از ما در كلمه به ما همان بعث است، و باء سببيه است يعنى سبب و علت عذاب همان انكار بعث است، و ادلّه بعث قطع نظر از آيات قرآنى كه متجاوز از هزار آيه و از اخبار متواتره و ضرورت دين اسلام بلكه جميع اديان بسيار است، زيرا اگر بعث نباشد ارسال رسل و انزال كتب و جعل احكام و انذار و تبشير و وعد و وعيد لغو مي شود و فرق بين مؤمن و كافر، مطيع و عاصى، ظالم و مظلوم، عادل و فاسق، سعيد و شقى برداشته مي شود و تفصيل اين ها را در مجلد سوم كلم الطيب داده ايم مراجعه فرمائيد.

و در آیه31 می فرماید:

ص: 270


1- اعراف/ 171
2- اعراف /111

«قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ حَتَّى إِذا جاءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قالُوا يا حَسْرَتَنا عَلى ما فَرَّطْنا فِيها وَ هُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى ظُهُورِهِمْ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ»؛ «به تحقيق زيان بردند كسانى كه تكذيب كردند بلقاء خداوند تا زمانى كه آمد آن ها را ساعت قيامت ناگاه گفتند اى واى حسرت بر ما بر آن چه كوتاهى كرديم در او و اين ها برمي دارند سنگينى گناهان خود را بر كرده هاى خود آگاه باشيد بد است آن چه را كه بر خود تحمل مي كنند.»

«قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ »؛ گفتيم خسران سرمايه از دست دادن است سرمايه عمر دنيا را از دست دادند.

«كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ »؛ تكذيب معاد را نمودند و مراد از لقاء الهى نه آن ست كه مجسمه قائل هستند كه مي گويند خداوند در قيامت بالاى تخت خود كه عرش است روى كرسى خود مى نشيند و حكم مي فرمايد و مؤمنين او را مي بينند و كفار از ملاقات او محروم هستند، زيرا ببرهان عقل و نقل جسمية كه مركب از ماده و صورت باشد بر خداوند محال است و موجب احتياج مي شود صورت محتاج بماده ماده محتاج به صورت، جسم محتاج بمكان و محتاج باجزاء غير متناهى و محتاج به مؤلّف و مركّب بالكسر و احتياج از لوازم ذاتيه ممكن است و ساحت قدس واجب غنى بالذات منزّه است از احتياج، بلكه مراد آثار قدرت و عظمت و رحمت و مغفرت و مثوبت و عقوبت و غضب پروردگار است كه فرداى قيامت مشهود جميع خلائق است پس مراد تكذيب همچه روزيست.

«حَتَّى إِذا جاءَتْهُمُ السَّاعَةُ»؛ ساعت قطعه از زمان است، ولى مراد قيامت است و از براى قيامت اسماء بسيار است كه يكى از آن ها ساعت است.

ص: 271

«اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ»؛(1) «وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ»؛(2) بغتة يعنىناگاه اشاره به اين كه انتظار او را نداشتند و خيال او را نمي كردند و زمان او را نمي دانستند به طرفة العين باراده حق بر پا مي شود مقدمات و مؤخّراتى ندارد اسباب و لوازمى احتياج ندارد؛ «وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ ».(3)

«قالوا»؛ آن كفارى كه منكر بعث بودند.

«يا حَسْرَتَنا»؛ تعبير بكلمه يا اشاره ببزرگى حسرت و اهميت او است و حسرت قريب المعنى است با ندامت الّا اين كه ندامت پشيماني ست از اعمال زشت و اخلاق رذيله و عقائد باطله، و حسرت تأسف از فوت ايمان و اعمال صالحه و اخلاق حميده است بعبارت ساده حسرت از دست دادن منافع است و ندامت از ارتكاب مضارّ.

«عَلى ما فَرَّطْنا فِيها»؛ تفريط كوتاهى و تقصير است و افراط تجاوز و تعدّى است، افراط در معاصيست و تفريط در عبادات است و ضمير فيها راجع باعمال حسنه و عقائد حقّه و اخلاق فاضله است كه از جمله «يا حسرتنا» و جمله «ما فرطنا» استفاده مي شود.

«وَ هُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى ظُهُورِهِمْ »؛ يكى از محسنات كلام تشبيه معقول به محسوس است، مثل «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى » كه عرش احاطه است بر جميع موجودات مثل سلطانى كه بر عريكه سلطنت نشسته و تمام مملكت در

ص: 272


1- . قمر / 1.
2- . حج / 7.
3- نحل/ 79.

حيطه تصرف او است و در قرآن و خطب و اخبار و كلمات نظائر بسيار داريم، علم را تشبيه بنور مي كنند، ايمان را تشبيه به مأكول بسيار لذيذ مي كنند، عقل را به قلب و هكذا در اين جا معاصى را كه مرتكب شده تشبيه به بار سنگين كرده كه حمال بر گرده خود بار كرده و به نفس افتاده و قدرت بر حركت ندارد و بسا او را تلف مي كند يا موجب حدوث مرض مهلك مي شود به خصوص اگر بد بار باشد كه بيش تر باعث رنج او مي شود لذا مي فرمايد: «أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ »؛ باري ست كه هر مثقال بلكه هر ذره او چه اندازه عذاب دارد؛ «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ »؛(1) چه رسد ببارى كه از كوه ها سنگين تر باشد مگر عفو و مغفرت الهى شامل شود كه مثل برگ خزان ريزش كند و از تحمل مشاق او راحت شود.(2)

6. کفار، ظلم به دیگران می کنند

اشاره

قرآن می فرماید:

«إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ طَريقاً * إِلاَّ طَريقَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها أَبَداً وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسيراً»؛(3) «كسانى كه كافر شدند، و (به خود و ديگران) ستم كردند، هرگز خدا آن ها را نخواهد بخشيد، و آنان را به هيچ راهى هدايت نخواهد كرد، مگر به راه دوزخ! كه جاودانه در آن خواهند ماند؛ و اين كار براى خدا آسان است!»

ص: 273


1- زلزال / 7 و 8.
2- . طیب، عبدالحسین، اطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج 5، ص: 46.
3- . نساء / 168 و 169.
تفسیر

«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ...»؛ در اين جا براى بار دوم ضلالت كفار، و سر انجام شوم آنان را تثبيت نموده، در حقيقت تحقيق و تثبيت قبلى را كه مضمون آيه قبلى بود تأكيد مى كند و بر اين اساس مراد از ظلم در اين جا نيز همان صد و جلوگيرى از راه خدا است و مطلب روشن است.

و ممكن است آيه شريفه در مقام تعليل آيه قبل باشد و بيان كند كه چرا ضلالت آنان ضلالت بعيدى است و معناى آيه روشن است.

بحث روايى

در تفسير برهان در ذيل جملۀ «وَ قَوْلِهِمْ عَلى مَرْيَمَ بُهْتاناً عَظِيماً»، از ابن بابويه نقل كرده كه او به سند خود از علقمه از امام صادق(علیه السلام) روايت كرده كه آن جناب در ضمن حديثى فرمود: مگر نبود كه به مريمدختر عمران نسبت دادند كه از مردى نجار به نام يوسف حامله شده است؟.(1)

رواياتى در معناى «و إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ » و رواياتى در باره نزول عيسى(علیه السلام) در هنگام ظهور مهدى(علیه السلام):

و در تفسير قمى در ذيل آيه شريفه: «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ...» گفته است: پدرم از قاسم بن محمد از سليمان بن داود منقرى از ابى حمزه از شهر بن حوشب روايت كرده كه گفت: حجاج به من گفت: اى شهر يك آيه از قرآن مرا گيج كرده، نمى فهمم معنايش چيست؟ پرسيدم: اى امير آن كدام آيه

ص: 274


1- . بحرانى، هاشم بن سلیمان ، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص: 426.

است؟ گفت: آيه: «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ» است با اين كه به خدا سوگند دستور مى دهم گردن يك يهودى و يا مسيحى را بزنند و خودم تا آخرين رمقش مى ايستم و به دقت نگاه مى كنم ببينم لب ها را تكان مى دهد و به حقانيت عيساى مسيح شهادت مى دهد يا نه، چيزى نمى بينم بلكه لب ها هم چنان بسته است تا بدن سرد شود با اين حال چطور آيه قرآن خبر مى دهد كه هر يهودى در دم مرگش به عيسى ايمان مى آورد، من به او گفتم: خدا امير را اصلاح كند معناى آيه شريفه آن طور كه تو فهميدى نيست، پرسيد: پس به چه معنا است؟ گفتم: عيسى قبل از بپا شدن قيامت از آن جا كه هست نازل مى شود و هيچ اهل ملتى باقى نمى ماند نه يهودى و نه غير يهودى مگر آن كه قبل از مرگ وى به وى ايمان مى آورند و او دنبال مهدى(علیه السلام) به نماز مى ايستد، حجاج چون اين بشنيد از در تعجب گفت: واى بر تو اين سخن از كه آموختى و از چه كسى نقل مى كنى؟ گفتم: محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب آن را برايم نقل كرد، در پاسخم گفت: به خدا سوگند كه از سر چشم هاى زلال گرفته اى.(1)

و در تفسير دُرّالمنثور است كه ابن منذر از شهر بن حوشب روايت كرده كه گفت:

حجاج به من گفت: اى شهر آيه اى است از كتاب خدا كه هيچ بار آن را نخواندم مگر آن كه در دلم از آن اعتراضى وارد شد و آن آيه زير است كه خداى تعالى فرموده:

«وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ»، در حالى كه اسيران جنگى را مى آورند و من گردنشان را مى زنم، ولى نمى شنوم كه در دم مرگ چيزى بگويند، من

ص: 275


1- . قمى، على بن ابراهیم ، تفسیرالقمی، ج 1، ص: 158.

به حجاج گفتم: آيه را آن طور كه بايد براى تو توجيه نكرده اند، يك فرد نصرانى وقتى روحش از تنش بيرون آيد، ملائكه با سيلى از پشت و از رويش مى زنند و مى گويند: اى خبيث تو تا در دنيا بودى مى پنداشتى كه مسيح يا خدا است و يا پسر خدا است و يا خداى سوم است، در حالى كه او بنده خدا و روح او و كلمه او بود، شخص مسيحى چون اين را مى شنود ايمان مى آورد، اما در زمانى كه ايمان آوردن سودى ندارد و يك فرد يهودى وقتى روحش از كالبدش بيرون مى آيد ملائكه او را نيز از پشت و رو با لگد و سيلى مى زنند و به او مى گويند: اى خبيث! تو بودى كه مى پنداشتى مسيح را كشته اى؟

او بنده خدا و روح او بود، مرد يهودى به مسيح ايمان مى آورد اما در لحظه اى كه ايمان سودى ندارد، اين جريان هم چنان در مورد فرد فرد يهود و نصارا جارى است تا زمان نازل شدن عيسى برسد، در آن زمان از اهل كتاب هر كه زنده باشد و هر كه مرده باشد به وى ايمان مى آورد، حجاج پرسيد اين مطلب را از كجا به دست آوردى؟ گفتم: از محمد بن على، گفت: آرى، آن را از معدنش گرفته اى، شهر پس اضافه مى كند به خدا سوگند من اين جريان را جز از ام سلمه نشنيده بودم و ليكن براى اين كه جگر حجاج را (كه با ائمه اهل بيت دشمنى داشت) بسوزانم به دروغ گفتم: من آن را از محمد بن على شنيدم.(1) خلاصه اين روايت را در همان كتاب از عبد بن حميد و ابن منذر از شهر بن حوشب از محمد بن على بن ابى طالب (يعنى محمد بن حنفيه) نقل كرده (2) و ظاهراً در آغاز كلمه ابن ابى طالب در بين

ص: 276


1- . سیوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر، الدر المنثور، ج 2، ص: 241.
2- . همان، ج 2، ص: 241.

نبوده، تنها محمد بن على بود و سپس راويان احاديث در اين كه اين محمد بن على كيست اختلاف كرده اند، بعضى پنداشته است محمد بن على بن ابى طالب است و بعضى ديگر با محمد بن على بن الحسين تطبيقش كرده اند و اين روايت- به طورى كه ملاحظه مى كنيد- بيان ما را در معناى آيه تأييد مى كند.

و در همان كتاب است كه احمد و بخارى و مسلم و بيهقى در كتاب الاسماء و الصفات روايتى آورده اند كه در آن، راوى گفته: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: چه حال و روزى داريد وقتى كه پسر مريم (عيسى) در بين شمانازل شود و امامتان از خودتان باشد؟(1).

و باز در همان كتاب است كه ابن مردويه از ابى هريره روايت كرده كه گفت: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: چيزى نمانده كه پسر مريم به عنوان حكم عدل در بين شما نازل شود و دجال را به قتل برساند و خوك را (كه مسيحيان حلال مى دانند) بكشد- شايد منظور اين باشد كه خوك را تحريم كند- و صليب را كه باز شعار مسيحيان است بشكند (يعنى اين شعار را به دست فراموشى بسپارد) و در بين اهل ذمه جزيه (كه متروك شده بود) بر قرار كند، تا اهل ذمه به حكومت اسلام ماليات سرانه بپردازند و در آن روز مال بسيار مى شود و سجده براى خداى رب العالمين به تنهايى خواهد شد.

ابو هريره سپس گفت: و اگر خواستيد بخوانيد: «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ» يعنى موت عيسى و جملۀ «يعنى موت عيسى" را سه بار تكرار

ص: 277


1- . همان، ج 2، ص: 242.

مى كرد.(1)

روايات در باره نازل شدن عيسى(علیه السلام) در هنگام ظهور مهدى(علیه السلام) بسيار زياد است و به اصطلاح، مستفيض است، هم از طرق اهل سنت و هم از طرق شيعه، هم از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و هم از ائمه اهل بيت(علیهم السلام).

و در تفسير عياشى از حارث بن مغيرة از امام صادق(علیه السلام) روايت كرده كه در ذيل آيه: «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً»، فرمود: منظور رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است.(2)

ظاهر اين حديث هر چند كه با ظاهر سياق اين آيات كه متعرض امر عيسى است مخالف است ليكن ممكن است بگوئيم: مراد از اين روايات اين باشد كه بخواهند جرى قرآن را بيان كنند به اين معنا كه بفهمانند بعد از آن كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) مبعوث شد و كتابى و شريعتى آورد كه ناسخ شريعت عيسى بود قهرا بر اهل كتاب واجب شد كه هم به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ايمان بياورند و هم در ضمن ايمان به آن جناب و عيسى و هم به انبياى قبل از عيسى، حال اگر يك اهل كتاب كه بعد از بعثت رسول خدا زندگى مى كرده، در هنگام مرگ كه هنگام كشف حقايق است مثلاً برايش كشف شود كه عيسى حق بوده، قهرا در ضمن انكشاف، حق بودن رسالت رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) محمد خواهد بود، پس ايمان هر كتابى به عيسى وقتى ايمان شمرده مى شود كه به محمد(صلی الله علیه و آله) نيز ايمان آورده باشد بلكه ايمانش به پيامبر اسلام اصلى و ايمانش به عيسى(علیه السلام) تبعى باشد (زيرا بعد از اين كشف مى فهمد در زندگيش واجب بوده دين محمد(صلی الله علیه و آله) را پيروى كند كه دين ناسخ است، نه دين عيسى را كه دين منسوخ است).

ص: 278


1- . همان، ج 2، ص: 242.
2- . عیاشى، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشى، ج 1، ص: 283.

پس آن پيامبرى كه اهل كتاب حقيقتا به او ايمان مى آورند و آن پيغمبر گواه بر ايشان است او رسول اسلام محمد(صلی الله علیه و آله) است، كه براى انسان هاى موجود بعد از بعثتش حجت بالغه حق است هر چند كه عيسى هم همين وضع را داشته و بين اين دو پيامبر منافاتى نيست و خبر ديگرى كه از نظرت مى گذرد تا حدودى خالى از ظهور در اين معنا نيست.

و در همان كتاب است كه ابن سنان از امام صادق(علیه السلام) روايت كرده كه در تفسير آيۀ «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً» فرمود: ايمان اهل كتاب فقط در زمانى است كه به نبوت محمد(صلی الله علیه و آله) ايمان بياورند.(1) و در همان كتاب از جابر از امام باقر(علیه السلام) روايت آورده كه در معناى آيه شريفه: «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً» فرمود: احدى از ميان همه اديان از اولين و آخرين نمى ميرد مگر آن كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و امير المؤمنين را بر حق مى بيند (و حجت خدا بر او تمام مى شود).(2) ظهور اين روايت در اين كه مى خواهد يكى از مصاديق را بر كلى خود تطبيق كند بيش تر است علاوه بر اين كه اصلاً معلوم نيست كه منظور امام اين بوده باشد كه آيه را تفسير و يا حتى تطبيق كند، چون احتمال دارد اين گفتار امام دنباله كلام ديگرى بوده كه امام پيرامون آيه ايراد فرموده و نظائر اين (تكه تكه شدن روايات) بسيار است.

و باز در همان كتاب از مفضل بن عمر روايت كرده كه گفت: من از امام صادق(علیه السلام) از معناى آيۀ «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ» سؤال كردم،

ص: 279


1- . همان، ج 1، ص: 284.
2- . همان.

فرمود، اين آيه در خصوص ما اهل بيت نازل شده: مى فرمايد: احدى از فرزندان فاطمه نمى ميرد و از دنيا خارج نمى شود تا آن كه براى امام و به امامت او اقراركند، همان طور كه فرزندان يعقوب براى يوسف اقرار كردند و گفتند: «تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنا»(1).(2)

اين روايت از روايات آحاد است (كه جز در احكام، حجيت ندارد) علاوه بر اين كه سند آن ذكر نشده و در معناى آن روايات ديگرى در ذيل آيه شريفه: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ، ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ»؛(3) وارد شده كه ان شاء اللَّه بحث مفصلى در ذيل آن آيه پيرامون آن احاديث ايراد خواهيم كرد.

رواياتى در ذيل آیۀ شریفۀ «إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ» و در ذيل آیۀ شریفۀ «و رُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ»:

و نيز در آن كتاب در ذيل آيه: «إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ...» از زراره و حمران از امام باقر و امام صادق(علیه السلام) آمده كه فرمودند: خداى تعالى به رسول گرامى خود مى فرمايد: «من به تو وحى كردم همان طور كه به نوح و پيامبران بعد از او وحى كردم» و در اين كلام خود فهماند كه همه وحى هايى كه تا كنون به سوى بشر فرستاده در حق آن جناب جمع نموده است.(4)

ظاهراً مراد اين است كه هيچ حقيقتى كه از سنخ وحى باشد را از رسول

ص: 280


1- . «به خدا سوگند كه خداى تعالى تو راى بر ما ترجيح داد و مقدم داشت.»
2- . عیاشى، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشى، ج 1، ص: 283.
3- . فاطر / 33.
4- . عیاشى، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشى، ج 1، ص: 285.

خدا(صلی الله علیه و آله) دريغ ننموده، كه دريغ كردن از آن باعث شود راه خدا مختلف و دعوت انبيا متفاوت شود، منظور اين است كه نه اين كه خواسته باشد بفرمايد: هر چه كه خداى تعالى به هر پيغمبرى از پيغمبران گذشته وحى كرده، با همان خصوصيات به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نيز وحى كرده است، چون چنين چيزى معنا ندارد و نيز اين نيست كه خواسته باشد بفرمايد:

آن چه بر تو نازل شده و بر تو وحى شده، جامع همه شريعت هاى سابق است، چون گفتار در آيه در زمينه افاده اين معنا نيست، مؤيد معنايى كه ما براى حديث كرديم خبرى است كه اينك از نظر خواننده گرامى مى گذرد توجه فرمائيد.

و در كافى به سند خود از محمد بن سالم از امام ابى جعفر(علیه السلام) روايت كرده كه فرمود: خداى تعالى به رسول گرامى اسلام فرموده: «إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ» و هر پيغمبرى را مأمور كرد به اين كه راه و سنت او را پيروى كند.(1)

و در تفسير عياشى از ثمالى از امام باقر(علیه السلام) روايت آمده كه فرمود: بين آدم و بين نوح پيغمبرانى مخفى و علنى بوده اند و به همين جهت نام همه آن ها در قرآن كريم نيامده، تنها نام پيغمبرانى كه نبوتشان علنى بوده آمده است، آيه شريفه: «وَ رُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكْلِيماً» به همين معنا نظر دارد و مى خواهد بفرمايد ما نام بعضى از پيغمبران را مانند بعضى ديگر علنى نكرديم.(2)

اين روايت را كلينى ره نيز از على بن ابراهيم از پدرش از حسن بن محبوب از محمد بن فضيل از ابى حمزة از آن جناب نقل كرده و در نقل آن مرحوم چنين آمده:

ص: 281


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 2، ص: 29.
2- . عیاشى، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشى، ج 1، ص: 285.

بعضى از انبياء نبوت خود را از مردم پنهان مى داشتند و به همين جهت نام آن ها در قرآن مخفى مانده يعنى در قرآن ذكر نشده و بعضى نبوت خود را علنى مى داشتند و اينان همانهايند كه در قرآن نام شريفشان آمده، آيه شريفه: «وَ رُسُلًا قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ» به همين معنا نظر دارد، مى فرمايد: من نام آن هايى كه نبوت خود را پنهان مى داشتند نبردم تنها نام انبيايى را بردم كه نبوتشان را علنى كردند (تا آخر حديث).

و به هر حال منظور اين روايت اين است كه خداى عز و جل نام آن دسته را كه نبوت خود را پنهان مى داشتند اصلاً نبرده و داستانشان را در قرآن نياورده، آن طور كه داستان انبياء علنى را آورده و نامشان را ذكر كرده و بعيد نيست كه جملۀ «مى فرمايد: من نام آن هايى كه...»، از كلام راوى بوده باشد.(1)

و در تفسير عياشى از ابى حمزه ثمالى روايت آمده كه گفت: من از امام باقر(علیه السلام) شنيدم مى فرمود: ليكن خداى تعالى شهادت داده به آن چه كه در باره على بر تو نازل كرده، به اين كه به علم خود نازل كرده و ملائكه نيز گواه بر اين نزولند؛ «و كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً».(2)اين معنا را قمى نيز در تفسير خود با ذكر سند از ابى بصير از امام صادق(علیه السلام) روايت كرده (3) و اين مضمون از باب تطبيق كلى بر مصداق است نه اين كه آيه شريفه تنها در خصوص اين مصداق نازل شده باشد، مى خواهد بفرمايد: در قرآن كريم آياتى در باره ولايت على(علیه السلام) نازل شده، نه اين كه آيه شريفه در اصل: «انزل اليك فى على» بوده و دشمنان على(علیه السلام) در قرآن دست برده و جملۀ «فى على» را انداخته

ص: 282


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى،.
2- . عیاشى، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشى، ج 1، ص: 285، ح 307.
3- . ، على بن ابراهیم ، تفسیرالقمی، ج 1، ص: 159.

باشند، و نيز منظور اين نيست كه بفرمايد: بعضى از قاريان آيه را به صورت: «انزل اليك فى على» قرائت كرده اند. و نظير آن روايتى است كه كافى (1)

و تفسير عياشى (2)

از امام باقر نقل كردند و قمى در تفسير خود از امام صادق(علیه السلام) آورده كه آيه: «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ظَلَمُوا» را به اين صورت خوانده اند: «ان الذين كفروا و ظلموا آل محمد حقهم لم يكن اللَّه ليغفر لهم.»(3)

و نيز نظير آن روايتى است كه صاحب مجمع البيان در ذيل آيه: «قَدْ جاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ» نقل كرده كه امام ابى جعفر فرموده: يعنى به ولايت كسى كه خدا امر به ولايت او كرده.(4). (5)

7. کفار، معجزات و آیات الهی را تکذیب می کنند

قرآن می فرماید:

«وَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحيمِ»؛(6)

«و كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند، اهل دوزخند.»

«وَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ»؛(7)

ص: 283


1- . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول كافى، ج 1، ص: 425.
2- . عیاشى، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشى، ج 1، ص: 285.
3- . ، على بن ابراهیم ، تفسیرالقمی، ج 1، ص: 159.
4- . طبرسى، فضل بن حسن ، تفسیر مجمع البیان، ج 3، ص: 143.
5- . طباطبایى، محمدحسین، تفسیر المیزان، مترجم: موسوی، محمدباقر، ج 5، ص: 233
6- . مائده / 10.
7- . بقره / 39.

«و كسانى كه كافر شدند، و آيات ما را دروغ پنداشتند اهل دوزخند؛ و هميشه در آن خواهند بود.»

«الَّذينَ كَذَّبُوا بِالْكِتابِ وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ»؛(1)

«همان كسانى كه كتاب (آسمانى) و آن چه رسولان خود را بدان فرستاده ايم تكذيب كردند؛ امّا به زودى (نتيجه كار خود را) مى دانند!»

«قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَكُمُ الَّذينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ»؛(2) «بگو: گواهان خود را، كه گواهى مى دهند خداوند اين ها را حرام كرده است، بياوريد! اگر آن ها (به دروغ) گواهى دهند، تو با آنان (هم صدا نشو! و) گواهى نده! و از هوى و هوس كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند، و كسانى كه به آخرت ايمان ندارند و براى خدا شريك قائلند، پيروى مكن!»

8. کفار به دنبال گناه و دشمنی و حرام خوری هستند

اشاره

قرآن می فرماید:

«وَ تَرى كَثيراً مِنْهُمْ يُسارِعُونَ فِي الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ * لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ»؛(3) «بسيارى از آنان را مى بينى كه در گناه و تعدّى، و خوردن مال حرام، شتاب مى كنند! چه زشت است كارى كه انجام مى دادند! چرا دانشمندان

ص: 284


1- . غافر / 70.
2- . انعام / 150.
3- . مائده / 62 و 63.

نصارى و علماى يهود، آن ها را از سخنان گناه آميز و خوردن مال حرام، نهى نمى كنند؟! چه زشت است عملى كه انجام مى دادند!»

تفسیر

بايد توجه داشت كه كلمۀ «اثم» هم به معنى «كفر» آمده است و هم به معنى هر گونه «گناه»، ولى چون در اين جا در مقابل «عدوان» قرار گرفته است، بعضى از مفسران آن را به معنى گناهانى كه زيان آن تنها متوجه خود انسان مى شود تفسير كرده اند بر خلاف عدوان كه زيان آن به ديگران مى رسد، اين احتمال نيز هست كه ذكر «عدوان» بعد از ذكر «اثم» به اصطلاح از قبيل ذكر عام بعد از خاص و ذكر اكل سحت بعد از آن ها از قبيل ذكر اخص بوده باشد.

به اين ترتيب قبلاً آن ها را به خاطر هر گونه گناه مذمت مى كند، و سپس روى دو گناه بزرگ به خاطر اهميتى كه داشته اند، انگشت مى گذارد، يكى ستم گرى و ديگرى خوردن اموال حرام، اعم از رشوه و غير آن.

كوتاه سخن اين كه: قرآن اين دسته از منافقان اهل كتاب را، به خاطر پرده درى و جرئت و بى پروايى در برابر هر گونه گناه و به خصوص ستم گرى و بالاخص خوردن اموال نامشروع همانند رشوه، و ربا و مانند آن مذمت مى كند.

و در پايان آيه براى تأكيد زشتى اعمال آن ها مى گويد: «چه عمل زشت و ننگينى آن ها انجام مى دهند».

«لَبِئْسَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ »؛ از تعبير كانوا يعملون چنين استفاده مى شود كه انجام اين اعمال براى آن ها جنبه اتفاقى نداشته بلكه بر آن مداومت داشته و مكرر مرتكب آن شده اند. سپس در آيه سوم حمله را متوجه دانشمندان آن ها كرده كه با

ص: 285

سكوت خود آنان را به گناه تشويق مى نمودند و مى گويد: «چرا دانشمندان مسيحى و علماى يهود، آن ها را از سخنان گناه آلود و خوردن اموال نامشروع باز نمى دارند».

«لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ »؛ همان طور كه در سابق اشاره كرده ايم ربانيون جمع «ربانى» و در اصل از كلمۀ «رب» گرفته شده، و به معنى دانشمندانى است كه مردم را به سوى خدا دعوت مى كنند، ولى در بسيارى از موارد اين كلمه به علماى مذهبى مسيحى اطلاق مى شده است.

و احبار جمع «حبر» (بر وزن ابر) به معنى دانشمندانى است كه اثر نيكى از خود در جامعه مى گذارند، ولى در بسيارى از موارد به علماى يهود گفته مي شود.

ضمناً از اين كه در اين آيه ذكرى از عدوان كه در آيه قبل بود ديده نمى شود، بعضى استفاده كرده اند كه اثم به همان معناى وسيع كلمه است كه عدوان در آن درج است.

در اين آيه بر خلاف آيه گذشته تعبير به «قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ » شده است، و اين تعبير ممكن است، اشاره به اين بوده باشد كه دانشمندان موظفند مردم را هم از سخنان گناه آلود باز دارند و هم از اعمال گناه، و يا اين كه «قول» در اين جا به معنى اعتقاد است يعنى دانشمندان براى اصلاح يك اجتماع فاسد، نخست بايد افكار و اعتقادات نادرست آن ها را تغيير دهند، زيرا تا انقلابى در افكار پيدا نشود، نمى توان انتظار اصلاحات عميق در جنبه هاى عملى داشت و به اين ترتيب آيه، راه اصلاح جامعه فاسد را كه بايد از انقلاب فكرى شروع شود به دانشمندان نشان مى دهد.

و در پايان آيه، قرآن به همان شكل كه گناه كاران اصلى را مذمت نمود، دانشمندان ساكت و ترك كننده امر به معروف و نهى از منكر را مورد مذمت قرار

ص: 286

داده، مى گويد: «چه زشت است كارى كه آن ها انجام مى دهند»؛ «لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ »؛ و به اين ترتيب روشن مى شود كه سرنوشت كسانى كه وظيفه بزرگ امر به معروف و نهى از منكر را ترك مى كنند- به خصوص اگر از دانشمندان و علما باشند- سرنوشت همان گناه كاران است و در حقيقت شريك جرم آن ها محسوب مى شوند.

از ابن عباس مفسر معروف نقل شده كه مى گفت: اين آيه شديدترين آيه اى است كه دانشمندان وظيفه نشناس و ساكت را توبيخ و مذمت مى كند.

بديهى است اين حكم اختصاصى به علماى خاموش و ساكت يهود و نصارى ندارد و تمام رهبران فكرى و دانشمندانى كه به هنگام آلوده شدن مردم به گناه و سرعت گرفتن در راه ظلم و فساد، خاموش مى نشينند در بر مى گيرد، زيرا حكم خدا در باره همگان يكسان است! در حديثى از امير مؤمنان على(علیه السلام) مى خوانيم: كه در خطبه اى فرمود:

«اقوام گذشته به اين جهت هلاك و نابود گشتند كه مرتكب گناهان مى شدند و دانشمندانشان سكوت مى كردند، و نهى از منكر نمى نمودند، در اين هنگام بلاها و كيفرهاى الهى بر آن ها فرود مى آمد، پس شما اى مردم!امر به معروف كنيد و نهى از منكر نمائيد، تا به سرنوشت آن ها دچار نشويد.»(1)

و همين مضمون در نهج البلاغه در اواخر خطبه قاصعه (خطبه 192) نيز آمده است:

«فان اللَّه سبحانه لم يلعن القرن الماضى بين ايديكم الا لتركهم الامر بالمعروف و النهى عن المنكر فلعن السفهاء لركوب المعاصى و الحكماء لترك التناهى ؛

ص: 287


1- . حویزى، عبدعلى بن جمعه، نور الثقلین، ج 1، ص: 649.

خداوند متعال مردم قرون پيشين را از رحمت خود دور نساخت مگر به خاطر اين كه امر به معروف و نهى از منكر را ترك گفتند، عوام را به خاطر ارتكاب گناه و دانشمندان را به خاطر ترك نهى از منكر مورد لعن خود قرار داد و از رحمت خويش دور ساخت».

قابل توجه اين كه درباره توده مردم در آيه سابق تعبير به يفعلون شده و در اين آيه در مورد دانشمندان تعبير به يصنعون و مى دانيم كه «يصنعون» از مادۀ «صنع» به معنى كارهايى است كه از روى دقت و مهارت انجام مى گيرد ولى «يعملون» از مادۀ «عمل» به هر گونه كار گفته مى شود اگر چه دقتى در آن نباشد و اين خود متضمن مذمت بيش ترى است، زيرا اگر مردم نادان و عوام كارهاى بدى انجام مى دهند، قسمتى از آن به خاطر نادانى و بى اطلاعى است، ولى دانشمندى كه وظيفه خود را عمل نكند حساب شده، آگاهانه و ماهرانه مرتكب خلاف شده است، و به همين دليل مجازات عالم از جاهل سنگين تر و سخت تر است!.(1)

9. کفار، به پیامبران خود هم، معتقد نیستند

اشاره

قرآن می فرماید:

«أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ * أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ»؛(2)

«يا اين كه پيامبرشان را نشناختند (و از سوابق او آگاه نيستند)، از اين رو او را انكار مى كنند؟! يا مى گويند او ديوانه است؟!، ولى او حق را براى آنان آورده؛ امّا بيش ترشان از حق كراهت دارند (و گريزانند).»

ص: 288


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 4، ص: 446
2- . مؤمنون / 69 و 70.
تفسیر

آيا نمى شناسيد رسول خود را پس شما او را منكر مى شويد، حضرت رسالت در ميان قريش بلكه در حجاز بلكه در عرب گمنام نبود اشرف قبائل عرب قريش بودند و اشرف طوائف قريش بنى هاشم بودند مخصوصاً پدران حضرت رسالت مثل عبد اللَّه و عبد المطلب و هاشم و عبد مناف تا برسد بحضرت اسماعيل و ابراهيم تمام از معاريف و بزرگان بودند، و حضرت در ميانه آن ها به درستى و امانت و صحّت شناخته شده بود كه او را محمّد امين مى گفتند: و مى فرمايد: بعد از آن كه تقاضا كردند مشركين و كفار؛ «ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ » و حضرت فرمود: «ما يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما يُوحى إِلَيَ ) (قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْراكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ »؛(1) خلاصه آن كه حضرت چهل سال در ميان قوم بود چهار سال نزد جدش عبد المطّلب و چندين سال نزد عمش ابى طالب و فاطمه بنت اسد و سپس تزويج فرمود خديجه كبرى كه ملكه حجاز بود و در مدت اين چهل سال ميانه آن ها به درستى و صحت عمل و امانت رفتار مى فرمود و اظهارى نداشت تا موقعى كه مبعوث به رسالت شد در سال چهلم عام الفيل 27 رجب و اين قرآن مجيد تدريجاً بر او نازل مى شد.

«أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ »؛ استفهام تقريري ست كه كاملاً او را مي شناسيد.

(فَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ ) اگر شناسا نبود انكار مى كرديد، عذرى بر خود مى تراشيديد، ولى چون كاملاً به درستى او را شناخته ايد هيچ گونه عذرى نداريد مگر اين كه بگوئيد.

ص: 289


1- . یونس / 15 و 16.

نسبت جنون به حضرتش دادند با اين كه عقل كل و كل عقل است كدام يك از فرمايشات او و از آيات كتابش بر خلاف عقل و حكمت و مصلحت است فقط منشأ جنونش اين ست كه مي گويد: شرك نياوريد و تقليد آباء خود كه در ضلالت و گمراهى بودند نكنيد و از فساد و معاصى و اعمال زشت دستبرداريد و خداى يكتا را عبادت كنيد و اين قرآنى كه آورده است كه مي فرمايد:

«إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ ».

اينها منشأ جنون او است

«أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ»؛ چنين نيست، بلكه با كمال متانت و درستى و حق و حقيقت آمده.

«بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِ »؛ پس از اين بيانات خداوند سرّ ايمان نياوردن آن ها را بيان مي فرمايد: «وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ »، زيرا راه حق امريست مشكل بر خلاف هواى نفس و زخارف دنيا و وساوس شياطين انسى و جنى است و راه هاى باطل موافق با هواهاى نفسانى و زخارف دنيوى و وساوس شيطانيست از اين جهت از حق كراهت دارند و تعبير به اكثر براى اين ست كه قليلى از آن ها متنبه شدند و طالب حق شدند و ايمان آوردند و امروز هم مشاهده مى كنيم كه اكثر ناس دشمن حق هستند و متمايل به باطل مى شوند.(1)

10. کفار، در مسیر کفر، اموال خود را خرج می کنند

اشاره

قرآن می فرماید:

ص: 290


1- . طیب، عبدالحسین، اطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج 9، ص: 431.

«إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبيلِ اللَّهِ فَسَيُنْفِقُونَها ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَ الَّذينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ»؛(1)

«آن ها كه كافر شدند، اموالشان را براى بازداشتن (مردم) از راه خدا خرج مى كنند؛ آنان اين اموال را (كه براى به دست آوردنش زحمت كشيده اند، در اين راه) مصرف مى كنند، امّا مايه حسرت و اندوهشان خواهد شد؛ و سپس شكست خواهند خورد؛ و (در جهان ديگر) كافران همگى به سوى دوزخ گردآورى خواهند شد.»

شأن نزول

در تفسير على بن ابراهيم و بسيارى ديگر از تفاسير چنين آمده است كه آيۀ فوق در مورد جنگ بدر و كمك هاى مالى مردم مكه نازل شده است، زيرا هنگامى كه مشركان مكه به وسيله قاصد ابو سفيان از جريان آگاه شدند اموال فراوانى جمع و جور كردند تا به جنگجويان خود كمك كنند، اما سرانجام شكست خوردند و كشته شدند و به سوى آتش دوزخ شتافتند و آن چه را در اين راه مصرف كرده بودند مايه حسرت و اندوهشان شد.

البته در آيه نخست اشاره به ساير كمك هاى آن ها در مبارزاتشان بر ضد اسلام نيز هست و مسأله به طور كلى مطرح شده است.

بعضى نيز گفته اند كه آيه در باره كمك هاى ابو سفيان براى استخدام دو هزار مزدور در جنگ احد نازل شده است، ولى از آن جا كه آيات در رديف آيات مربوط به جنگ بدر قرار گرفته شأن نزول اول صحيح تر به نظر مى رسد.

ص: 291


1- . انفال / 36.
تفسير

شأن نزول آيه هر چه باشد مفهوم آيه يك مفهوم جامع است كه تمام كمك- هاى مالى دشمنان حق و عدالت را براى پيشرفت مقاصد شومشان در بر مى گيرد.

نخست مى گويد: «كافران و دشمنان حق اموالشان را انفاق مى كنند تا مردم را از راه خدا باز دارند»؛ «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ »، اما اين صرف اموال هيچ گاه پيروزى براى آن ها نمى آفريند «به زودى اين اموال را انفاق مى كنند اما سرانجام مايه حسرت و اندوهشان خواهد بود»؛ «فَسَيُنْفِقُونَها ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً».

«سپس مغلوب طرف داران حق مى شوند»؛ «ثُمَّ يُغْلَبُونَ ».

نه تنها در زندگى اين جهان گرفتار حسرت و شكست مى شوند بلكه در سراى ديگر اين «كافران دسته جمعىبه سوى دوزخ مى روند»؛ «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ ».

نکته ها

در اين جا به چند نكته بايد توجه داشت:

1. از اين آيه استفاده مى شود كه آن ها حتى قبل از شكست خوردن متوجه بيهودگى كار خود مى شوند و چون نتيجه كافى در برابر اموالى كه صرف كرده اند نمى بينند گرفتار رنج و اندوه مى گردند، و اين يكى از مجازات هاى آن ها در دنيا است.

مجازات ديگرشان شكست برنامه هاي شان است، زيرا افراد زرخريد و مزدور و

ص: 292

آن ها كه به عشق مال و ثروت نبرد مى كنند هرگز نمى توانند در برابر افراد با ايمانى كه به خاطر هدف مقدسى مى جنگند بايستند.

حوادث دنياى معاصر ما نيز بارها نشان داده كه دولتهاى نيرومند كه سربازانشان را با پول و وسائل شهوت تشويق به جنگ مى كردند در برابر ملت هاى كوچكى كه از روى ايمان مى جنگيدند به رسوايى مغلوب شدند.

علاوه بر اين دو مجازات دنيا، مجازات سومى نيز در جهان ديگر در پيش دارند كه همان گرفتارى آتش خشم و غضب الهى است.

2. آن چه در آيۀ فوق آمده در جهان امروز ما نيز نمونه هاى فراوانى دارد، نيروهاى اهريمنى استعمار، و طرف داران ظلم و فساد و ستم گرى، و حاميان مذاهب خرافى و باطل، سرمايه هاى كلانى براى پيش برد اهدافشان و باز داشتن انسان ها از راه حق به اشكال مختلفى مصرف مى كنند، گاهى در لباس مزدوران جنگى، و زمانى در شكل كمك هاى ظاهراً انسانى، مانند ساختن بيمارستانها و درمانگاهها، و زمان ديگرى به شكل كمك هاى فرهنگى و مانند آن، اما ماهيت و هدف نهايى همه يكى است و آن توسعه استعمار و ظلم و ستم است و اگر مؤمنان راستين همانند مجاهدان بدر صفوف متشكل و پرمقاومتى داشته باشند، مى توانند همه اين نقشه ها را نقش بر آب كنند و حسرت اين سرمايه ها را به دلشان بگذارند، و سرانجام جمعشان را به دوزخ بفرستند!.

3. بعضى از مفسران گفته اند كه اين آيه يكى از نشانه هاى صدق دعوت پيامبر است، زيرا از حوادث بعد كه شكست دشمنان اسلام است خبر مى دهد، اگر چه آن ها براى پيروزى اموال زيادى مصرف كردند، ولى اگر ما آيه را يك اخبار

ص: 293

غيبى مربوطه به حوادث آينده هم ندانيم حد اقل نشانه محتوى دقيق و حساب شده قرآن در باره مبارزه حق و باطل است و عظمت قرآن و تعليمات اسلام را روشن مى سازد.

پس از آن كه در آيه گذشته سه نتيجه شوم انفاق هاى مالى دشمنان حق بازگو شد در آيه بعد مى فرمايد: اين حسرت و شكست و بدبختى «براى آن است كه خداوند مى خواهد ناپاك را از پاك در اين جهان و جهان ديگر جدا سازد.»(1)

11. منش و رفتار کفار، استکباری است

اشاره

قرآن می فرماید:

«قَدْ كانَتْ آياتي تُتْلى عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ تَنْكِصُونَ * مُسْتَكْبِرينَ بِهِ سامِراً تَهْجُرُونَ»؛(2) «يا اين كه پيامبرشان را نشناختند (و از سوابق او آگاه نيستند)، از اين رو او را انكار مى كنند؟! يا مى گويند او ديوانه است؟!، ولى او حق را براى آنان آورده؛ امّا بيش ترشان از حق كراهت دارند (و گريزانند).»

«إِنَّ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ وَ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ في سَمِّ الْخِياطِ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمينَ»؛(3)

«كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند، و در برابر آن تكبّر ورزيدند، (هرگز) درهاى آسمان به رويشان گشوده نمى شود؛ و (هيچ گاه) داخل بهشت نخواهند شد مگر اين كه شتر از سوراخ سوزن بگذرد! اين گونه، گنه كاران را جزا مى دهيم!»

ص: 294


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 7، ص: 160.
2- مؤمنون/66و67
3- . اعراف / 40.
تفسير

بار ديگر قرآن به سراغ سرنوشت افراد متكبر و لجوج يعنى آن ها كه زير بار آيات پروردگار نمى روند و دربرابر حق تسليم نيستند رفته، مى گويد: «كسانى كه آيات ما را تكذيب كنند و در برابر آن تكبر ورزند درهاى آسمان به روى آنان گشوده نمى شود»؛ «إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ».

در حديثى از امام باقر(علیه السلام) چنين مى خوانيم:

«اما المؤمنون فترفع اعمالهم و ارواحهم الى السماء فتفتح لهم ابوابها و اما الكافر فيصعد بعمله و روحه حتى اذا بلغ الى السماء نادى مناد اهبطوا به الى سجين؛ اما مؤمنان، اعمال و ارواحشان به سوى آسمان ها برده مى شود و درهاى آسمان به روى آن ها گشوده خواهد شد، اما كافر روح و عملش را بالا مى برند تا به آسمان برسد در اين هنگام كسى صدا مى زند آن را به سوى سجين (دوزخ) پائين ببريد.»(1)

به همين مضمون رواياتى نيز از پيغمبر اكرم(صلی الله علیه و آله) در تفسير طبرى و ساير تفاسير در ذيل آيه مورد بحث نقل شده است.

ممكن است منظور از آسمان در اين جا معنى ظاهر آن باشد، و نيز ممكن است كنايه از مقام قرب خدا بوده باشد، همان طور كه در آيه 9 سوره فاطر مى خوانيم: «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ »؛ «سخنان پاكيزه به سوى او بالا مى روند و عمل صالح را ترفيع مى دهد».

سپس اضافه مى كند: «آن ها وارد بهشت نخواهند شد، تا زمانى كه شتر از سوراخ سوزن بگذرد!»؛ «وَ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ».

ص: 295


1- . طبرسى، فضل بن حسن ، تفسیر مجمع البیان، ذيل آيه مورد بحث.

اين تعبير كنايه لطيفى از محال بودن اين امر است، در واقع براى اين كه عدم امكان دخول اين افراد در بهشت به صورت يك مسأله حسى درآيد، اين مثال انتخاب شده است، تا همان طور كه هيچ كس ترديد ندارد كه ممكن نيست شتر با آن جثه بزرگش از سوراخ باريك سوزن عبور كند، همين طور مسلم بدانند راهى براى ورود افراد بى ايمان متكبر در بهشت مطلقاً موجود نيست!.

«جمل» در لغت به معنى شترى است كه تازه دندان برآورده، ولى يكى از معانى جمل طناب هاى محكمى كه كشتى ها را با آن مهار مى كنند، نيز مى باشد(1)

و از آن جا كه طناب و سوزن تناسب بيش ترى با هم دارند، بعضى اين معنى را در تفسير آيه بهتر دانسته اند، ولى بيش تر مفسران اسلامى معنى اول را ترجيح داده اند، و حق با آن ها است زيرا:

اولاً: در روايات پيشوايان اسلام نيز تعبيراتى ديده مى شود كه با تفسير اول متناسب است.

ثانياً: نظير اين تفسير در باره ثروت مندان (خودخواه و متكبر) نيز در انجيل ديده مى شود، در انجيل لوقا باب 18 جمله 24 و 25 چنين مى خوانيم كه عيسى فرمود: «چه بسيار مشكل است كسانى را كه صاحبان دولتند درآمدن در ملكوت خدا، زيرا آسانتر است شتر را كه در چشمه سوزن درآيد از اين كه صاحب دولتى در ملكوت خدا داخل شود».

حد اقل از اين جمله چنين استفاده مى شود كه اين كنايه، از قديم در ميان اقوام معمول بوده است.

ص: 296


1- . زبیدی، محمد مرتضی، تاج العروس، مادۀ جمل.

هم امروز نيز در ميان ما اين ضرب المثل درباره افرادى كه گاهى زياد سخت گيرند و گاهى بسيار آسان مى گيرند رائج است، مى گويند" فلان كس گاهى از دروازه وارد نمى شود، ولى گاهى از چشمه سوزن عبور مى كند».

ثالثا- با توجه به اين كه كلمۀ «جمل" بيش تر در معنى اول به كار مى رود و استعمال اين كلمه در معنى طناب ضخيم بسيار كم است تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد.

در پايان آيه براى تأكيد و توضيح بيش تر اضافه مى كند، «اين چنين گنه كاران را كيفر مى دهيم»؛ «وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ ».

در آيه بعد، به قسمتى ديگر از مجازات دردناك آن ها اشاره كرده مى گويد:

«براى اين گونه افراد، بسترهايى از جهنم و آتش سوزان است و روى آن ها پوشش هايى از همان آتش سوزان قرار دارد.»(1)

12. کفار هم، منافقانه برخورد می کنند

اشاره

قرآن می فرماید:

«وَ إِذا جاؤُكُمْ قالُوا آمَنَّا وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْكُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما كانُوا يَكْتُمُونَ»؛(2)

«هنگامى كه نزد شما مى آيند، مى گويند: ايمان آورده ايم! (امّا) با كفر وارد مى شوند، و با كفر خارج مى گردند؛ و خداوند، از آن چه كتمان مى كردند، آگاه تر است!»

ص: 297


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 6، ص: 170.
2- . مائده / 61.
تفسير

در آيه نخست براى تكميل بحث در باره منافقان اهل كتاب، پرده از روى نفاق درونى آن ها برداشته و به مسلمانان چنين اعلام مى كند: «هنگامى كه نزد شما مى آيند مى گويند ايمان آورديم در حالى كه با قلبى مملو از كفر داخل مى شوند و به همان حال نيز از نزد شما بيرون مى روند و منطق و استدلال و سخنان شما در قلب آن ها كم ترين اثرى نمى بخشد»؛ «وَ إِذا جاؤُكُمْ قالُوا آمَنَّا وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْكُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ ».

بنا بر اين چهره هاى حق به جانب و اظهار ايمان و هم چنين پذيرش ظاهرى و رياكارانه اى كه در برابر سخنان شما نشان مى دهند، نبايد شما را فريب دهد.

و در پايان آيه به آن ها اخطار مى كند كه با تمام اين پرده پوشى ها خداوند از آن چه آن ها كتمان مى كنند، آگاه و با خبر است. و در آيه بعد نشانه هاى ديگرى از نفاق آن ها را بازگو مى كند، از جمله اين كه مى گويد: «بسيارى از آن ها را مى بينى كه در مسير گناه و ستم و خوردن اموال حرام بر يكديگر سبقت مى جويند»؛ «وَ تَرى كَثِيراً مِنْهُمْ يُسارِعُونَ فِي الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ ».

يعنى آن چنان آن ها در راه گناه و ستم گام بر مى دارند كه گويا به سوى اهداف افتخارآميزى پيش مى روند، و بدون هيچ گونه شرم و حيا، سعى مى كنند از يكديگر پيشى گيرند.

بايد توجه داشت كه كلمۀ «اثم» هم به معنى «كفر» آمده است و هم به معنى هر گونه «گناه»، ولى چون در اين جا در مقابل «عدوان» قرار گرفته است، بعضى از مفسران آن را به معنى گناهانى كه زيان آن تنها متوجه خود انسان مى شود تفسير كرده اند بر خلاف عدوان كه زيان آن به ديگران مى رسد، اين احتمال نيز هست كه

ص: 298

ذكر «عدوان» بعد از ذكر «اثم» به اصطلاح از قبيل ذكر عام بعد از خاص و ذكر اكل سحت بعد از آن ها از قبيل ذكر اخص بوده باشد.

به اين ترتيب قبلاً آن ها را به خاطر هر گونه گناه مذمت مى كند، و سپس روى دو گناه بزرگ به خاطر اهميتى كه داشته اند، انگشت مى گذارد، يكى ستم گرى و ديگرى خوردن اموال حرام، اعم از رشوه و غير آن.

كوتاه سخن اين كه: قرآن اين دسته از منافقان اهل كتاب را، به خاطر پرده درى و جرئت و بى پروايى در برابر هر گونه گناه و به خصوص ستم گرى و بالاخص خوردن اموال نامشروع همانند رشوه، و ربا و مانند آن مذمت مى كند.

و در پايان آيه براى تأكيد زشتى اعمال آن ها مى گويد: «چه عمل زشت و ننگينى آن ها انجام مى دهند»؛ «لَبِئْسَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ ».

از تعبير كانوا يعملون چنين استفاده مى شود كه انجام اين اعمال براى آن ها جنبه اتفاقى نداشته بلكه بر آن مداومت داشته و مكرر مرتكب آن شده اند. سپس در آيه سوم حمله را متوجه دانشمندان آن ها كرده كه با سكوت خود آنان را به گناه تشويق مى نمودند و مى گويد: «چرا دانشمندان مسيحى و علماى يهود، آن ها را از سخنان گناه آلود و خوردن اموال نامشروع باز نمى دارند»؛ «لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ »؛ همان طور كه در سابق اشاره كرده ايم ربانيون جمع «ربانى» و در اصل از كلمۀ «رب» گرفته شده، و به معنى دانشمندانى است كه مردم را به سوى خدا دعوت مى كنند، ولى در بسيارى از موارد اين كلمه به علماى مذهبى مسيحى اطلاق مى شده است.

ص: 299

و احبار جمع «حبر» (بر وزن ابر) به معنى دانشمندانى است كه اثر نيكى از خود در جامعه مى گذارند، ولى در بسيارى از موارد به علماى يهود گفته مي شود.

ضمناً از اين كه در اين آيه ذكرى از عدوان كه در آيه قبل بود ديده نمى شود، بعضى استفاده كرده اند كه اثم به همان معناى وسيع كلمه است كه عدوان در آن درج است.در اين آيه بر خلاف آيه گذشته تعبير به «قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ » شده است، و اين تعبير ممكن است، اشاره به اين بوده باشد كه دانشمندان موظفند مردم را هم از سخنان گناه آلود باز دارند و هم از اعمال گناه، و يا اين كه «قول" در اين جا به معنى اعتقاد است يعنى دانشمندان براى اصلاح يك اجتماع فاسد، نخست بايد افكار و اعتقادات نادرست آن ها را تغيير دهند، زيرا تا انقلابى در افكار پيدا نشود، نمى توان انتظار اصلاحات عميق در جنبه هاى عملى داشت و به اين ترتيب آيه، راه اصلاح جامعه فاسد را كه بايد از انقلاب فكرى شروع شود به دانشمندان نشان مى دهد.

و در پايان آيه، قرآن به همان شكل كه گناه كاران اصلى را مذمت نمود، دانشمندان ساكت و ترك كننده امر به معروف و نهى از منكر را مورد مذمت قرار داده، مى گويد: «چه زشت است كارى كه آن ها انجام مى دهند»؛ «لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ »؛ و به اين ترتيب روشن مى شود كه سرنوشت كسانى كه وظيفه بزرگ امر به معروف و نهى از منكر را ترك مى كنند- به خصوص اگر از دانشمندان و علما باشند- سرنوشت همان گناه كاران است و در حقيقت شريك جرم آن ها محسوب مى شوند.

از ابن عباس مفسر معروف نقل شده كه مى گفت: اين آيه شديدترين آيه اى است كه دانشمندان وظيفه نشناس و ساكت را توبيخ و مذمت مى كند.

ص: 300

بديهى است اين حكم اختصاصى به علماى خاموش و ساكت يهود و نصارى ندارد و تمام رهبران فكرى و دانشمندانى كه به هنگام آلوده شدن مردم به گناه و سرعت گرفتن در راه ظلم و فساد، خاموش مى نشينند در بر مى گيرد، زيرا حكم خدا در باره همگان يكسان است! در حديثى از امير مؤمنان على(علیه السلام) مى خوانيم: كه در خطبه اى فرمود:

«اقوام گذشته به اين جهت هلاك و نابود گشتند كه مرتكب گناهان مى شدند و دانشمندانشان سكوت مى كردند، و نهى از منكر نمى نمودند، در اين هنگام بلاها و كيفرهاى الهى بر آن ها فرود مى آمد، پس شما اى مردم! امر به معروف كنيد و نهى از منكر نمائيد، تا به سرنوشت آن ها دچار نشويد.»(1)

و همين مضمون در نهج البلاغه در اواخر خطبه قاصعه (خطبه 192) نيز آمده است:

«فان اللَّه سبحانه لم يلعن القرن الماضى بين ايديكم الا لتركهم الامر بالمعروف و النهى عن المنكر فلعن السفهاء لركوب المعاصى و الحكماء لترك التناهى ؛ خداوند متعال مردم قرون پيشين را از رحمت خود دور نساخت مگر به خاطر اين كه امر به معروف و نهى از منكر را ترك گفتند، عوام را به خاطر ارتكاب گناه و دانشمندان را به خاطر ترك نهى از منكر مورد لعن خود قرار داد و از رحمت خويش دور ساخت».

قابل توجه اين كه درباره توده مردم در آيه سابق تعبير به يفعلون شده و در اين آيه در مورد دانشمندان تعبير به يصنعون و مى دانيم كه «يصنعون» از مادۀ «صنع» به معنى كارهايى است كه از روى دقت و مهارت انجام مى گيرد ولى" يعملون» از مادۀ

ص: 301


1- . حویزى، عبدعلى بن جمعه، نور الثقلین، ج 1، ص: 649.

«عمل» به هر گونه كار گفته مى شود اگر چه دقتى در آن نباشد و اين خود متضمن مذمت بيش ترى است، زيرا اگر مردم نادان و عوام كارهاى بدى انجام مى دهند، قسمتى از آن به خاطر نادانى و بى اطلاعى است، ولى دانشمندى كه وظيفه خود را عمل نكند حساب شده، آگاهانه و ماهرانه مرتكب خلاف شده است، و به همين دليل مجازات عالم از جاهل سنگين تر و سخت تر است!.(1)

13. کفار، همواره به دنبال بهانه جوئی هستند

اشاره

قرآن می فرماید:

«وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَتْهُمْ آيَةٌ لَيُؤْمِنُنَّ بِها قُلْ إِنَّمَا الْآياتُ عِنْدَ اللَّهِ وَ ما يُشْعِرُكُمْ إنّها إِذا جاءَتْ لا يُؤْمِنُونَ * وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ كَما لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ نَذَرُهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ * وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتى وَ حَشَرْنا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْ ءٍ قبلاً ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ»؛(2) «با نهايت اصرار، به خدا سوگند ياد كردند كه اگر نشانه اى [معجزه اى ] براى آنان بيايد، حتماً به آن ايمان مى آورند؛ بگو: معجزات فقط از سوى خداست (و در اختيار من نيست كه به ميل شما معجزه اى بياورم)؛ و شما از كجا مى دانيد كه هر گاه معجزه اى بيايد (ايمان مى آورند؟ خير،) ايمان نمى آورند!و ما دل ها و چشم هاى آن ها را واژگونه مى سازيم؛ (آرى آن ها ايمان نمى آورند) همان گونه كه در آغاز، به آن ايمان نياوردند! و آنان را در حال طغيان و سركشى، به خود وامى گذاريم تا سرگردان شوند! (و حتّى) اگر فرشتگان را بر آن ها

ص: 302


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 4، ص: 445.
2- . انعام / 109 الی 111.

نازل مى كرديم، و مردگان با آنان سخن مى گفتند، و همه چيز را در برابر آن ها جمع مى نموديم، هرگز ايمان نمى آوردند؛ مگر آن كه خدا بخواهد!، ولى بيش تر آن ها نمى دانند!»

تفسير

در آيات گذشته دلائل منطقى متعددى در زمينه توحيد، ذكر شد كه براى اثبات يگانگى خدا و نفى شرك و بت پرستى كافى بود، اما با اين حال جمعى از مشركان لجوج متعصب، تسليم نشدند و شروع به بهانه جويى كردند، و از جمله خارق عادات عجيب و غريبى كه بعضى از آن ها اساسا محال بود از پيامبر(صلی الله علیه و آله) خواستند و به دروغ ادعا كردند كه هدفشان آن است كه اين گونه معجزات را ببينند و ايمان بياورند، قرآن در آيه نخست وضع آن ها را چنين نقل مى كند:

«با نهايت اصرار سوگند ياد كردند كه اگر معجزه اى براى آن ها بيايد ايمان خواهند آورد»؛ «وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَتْهُمْ آيَةٌ لَيُؤْمِنُنَ بِها».(1)

قرآن در پاسخ آن ها دو حقيقت را بازگو مى كند: نخست به پيامبر(صلی الله علیه و آله) اعلام مى كند كه به آن ها بگويد اين كار در اختيار من نيست كه هر پيشنهادى آن ها بكنند انجام مى دهد، بلكه «معجزات تنها از ناحيه خدا است و به فرمان او است»؛ «قُلْ إِنَّمَا الْآياتُ عِنْدَ اللَّهِ ».

سپس روى سخن را به مسلمانان ساده دلى كه تحت تأثير سوگندهاى غليظ و شديد مشركان قرار گرفته بودند كرده، مى گويد: «شما نمى دانيد كه اين ها

ص: 303


1- . «جهد» به معنى كوشش و تلاش براى انجام هر كارى است و منظور در اين جا كوشش براى سوگندهاى مؤكد است.

دروغ مى گويند و اگر اين معجزات و نشانه هاى مورد درخواست آن ها انجام شود باز ايمان نخواهند آورد»؛ «وَ ما يُشْعِرُكُمْ إنّها إِذا جاءَتْ لا يُؤْمِنُونَ ».(1)

صحنه هاى مختلف برخورد پيامبر(صلی الله علیه و آله) با آن ها نيز گواه اين حقيقت است كه اين دسته در جستجوى حق نبودند بلكه هدفشان اين بود كه با بهانه جويى ها مردم را سرگرم ساخته و بذر شك و ترديد در دل ها بپاشند.

در آيه بعد علت لجاجت آن ها چنين توضيح داده شده است كه آن ها بر اثر اصرار در كجروى و تعصب هاى جاهلانه و عدم تسليم در مقابل حق، درك و ديد سالم را از دست داده اند، و گيج و گمراه در سرگردانى به سر مى برند، و چنين مى گويد:

«ما دل ها و چشم هاى آن ها را وارونه و دگرگون مى نمائيم، آن چنان كه در آغاز و ابتداى دعوت ايمان نياوردند»؛ «وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ كَما لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ».

در اين جا نيز اين كار به خدا نسبت داده شده است نظير چيزى كه در آيات قبل گذشت، و اين در حقيقت عكس العمل و نتيجه اعمال خود آن ها است، و

ص: 304


1- . در اين كه «ما» در جمله فوق استفهاميه است يا نافيه و هم چنين در چگونگى تركيب جمله در ميان مفسران گفتگو بسيار است، بعضى" ما" را استفهام انكارى گرفته اند در حالى كه اگر چنين باشد معنى جمله چنين خواهد بود: «شما از كجا مى دانيد كه اگر معجزه اى بيايد ايمان نمى آورند» يعنى ممكن است ايمان بياورند و اين درست بر خلاف مقصود آيه است، لذا بعضى «ما» را به معنى نافيه گرفته اند(نزديكتر به ذهن همين است) بنا بر اين معنى جمله چنين مى شود: «شما نمى دانيد كه اگر اين معجزات نيز انجام شود، آن ها ايمان نخواهند آورد» و در اين صورت فاعل «يشعر» كلمۀ «شى ء» است كه در تقدير مى باشد، و يشعر داراى دو مفعول است؛ «كم» مفعول اول، و «انها...» مفعول ثانى است.

نسبت دادن آن به خدا به عنوان اين است كه او علت العلل و سرچشمه جهان هستى است، و هر خاصيتى در هر چيز است به اراده او است، و به تعبير ديگر خداوند در لجاجت و كجروى و تعصب هاى كوركورانه اين اثر را آفريده است كه تدريجاً درك و ديد انسان را از كار مى اندازد.

و در پايان آيه مى فرمايد: «ما آن ها را در حال طغيان و سركشى به حال خود وامى گذاريم تا سرگردان شوند»؛ «وَ نَذَرُهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ )(1).

خداوند همه ما را از گرفتار شدن در چنين سرگردانى كه زائيده اعمال بى رويه خود ما است حفظ كند، و درك و ديد كاملى به ما مرحمت نمايد كه چهره حقيقت را آن چنان كه هست بنگريم.

چرا افراد لجوج به راه نمى آيند

اين آيه با آيات قبل مربوط است، همه يك حقيقت را تعقيب مى كنند، هدف اين چند آيه اين است كه جمعى از تقاضا كنندگان معجزات عجيب و غريب در تقاضاهاى خود صادق نيستند و هدفشان پذيرش حق نمى باشد، لذا بعضى از خواسته هاى آن ها (مثل آمدن خدا در برابر آنان!) اصولاً محال است.

آن ها به گمان خود مى خواهند با مطرح ساختن اين درخواستها و معجزات عجيب و غريب افكار مؤمنان را متزلزل و نظر حق جويان را مشوب و به خود مشغول سازند.

قرآن در آيۀ فوق با صراحت مى گويد: «اگر ما (آن طور كه درخواست كرده بودند)

ص: 305


1- . يعمهون از مادۀ «عمه» (بر وزن قدح) به معنى سرگردانى و تحير است.

فرشتگان را بر آن ها نازل مى كرديم و مردگان مى آمدند و با آن ها سخن مى گفتند و خلاصه هر چه مى خواستند در برابر آن ها گرد مى آورديم، باز ايمان نمى آوردند»؛ «وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتى وَ حَشَرْنا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْ ءٍ قبلاً ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا».(1)

سپس براى تأكيد مطلب مى فرمايد: «تنها در يك صورت ممكن است ايمان بياورند و آن اين كه خداوند با مشيت اجبارى خود آن ها را وادار به قبول ايمان كند» و بديهى است كه اين گونه ايمان هيچ فايده تربيتى و اثر تكاملى نخواهد داشت (إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ ) و در پايان آيه اضافه مى كند كه «بيش تر آن ها جاهل و بى خبرند»؛ «وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ ».

در اين كه منظور از ضمير «هم» در اين جمله چه اشخاصى هستند؟ در ميان مفسران گفتگو است: ممكن است اشاره به مؤمنانى باشد كه اصرار داشتند پيامبر(صلی الله علیه و آله) به خواسته اين دسته از كفار ترتيب اثر دهد و هر معجزه اى را پيشنهاد مى كنند بياورد.

زيرا بيش تر اين مؤمنان از اين واقعيت بى خبر بودند و توجه نداشتند كه آن ها در تقاضاى خود صادق نيستند، ولى خدا مى دانست كه اين مدعيان دروغ مى گويند به همين دليل به خواسته هاى آن ها ترتيب اثر نداد، اما براى اين كه دعوت پيامبر(صلی الله علیه و آله) بدون معجزه نمى تواند باشد در موارد خاصى معجزات مختلفى بر دست او آشكار كرد.

ص: 306


1- . منظور از «حَشَرْنا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْ ءٍ» اين است كه همه چيز و همه خواسته هاى آن ها انجام پذيرد زيرا حشر در اصل به معنى جمع و گردآورى است، و قبلاً به معنى روبرو و مقابل است، اين احتمال نيز هست كه «قبلا» جمع «قبيل" بوده باشد يعنى گروه گروه فرشتگان و مردگان و... در برابر آن ها حاضر شوند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه ضمير «هم» بازگشت به «كفار در خواست كننده» كند يعنى بيش تر آن ها از اين واقعيت بى خبرند كه خدا توانايى بر هر گونه كار خارق العاده اى دارد، ولى گويا آن ها قدرتش را محدود مى دانند، لذا هر گاه پيامبر(صلی الله علیه و آله) معجزه اى نشان مى داد آن را حمل بر سحر يا چشم بندى مى كردند چنان كه در آيه ديگر مى خوانيم: «وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ باباً مِنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ لَقالُوا إِنَّما سُكِّرَتْ أَبْصارُنا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ »؛(1)

«اگر درى از آسمان به روى آن ها مى گشوديم و از آن بالا مى رفتند، مى گفتند ما چشم بندى شده ايم و ما را سحر و جادو كرده اند!»؛ بنا بر اين آن ها جمعيتى نادان و لجوجند كه نبايد به آنان و سخنانشان اعتنا كرد.(2)

14. لجاجت کفار، و عذاب الهی

اشاره

قرآن می فرماید:

«وَ إِذْ قالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَليمٍ»؛(3)

«و (به خاطر بياور) زمانى را كه گفتند: «پروردگارا! اگر اين حق است و از طرف توست، بارانى از سنگ از آسمان بر ما فرود آر! يا عذاب دردناكى براى ما بفرست!»

ص: 307


1- . حجر / 14 و 15.
2- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 5، ص: 399.
3- . انفال / 32.
تفسیر

اين سخن را به خاطر آن مى گفتند كه بر اثر شدت تعصب و لجاجت چنان مى پنداشتند كه آئين اسلام صد در صد بى اساس است و گرنه كسى كه احتمال حقانيت آن را مى دهد چنين نفرينى به خود نمى كند،اين احتمال نيز وجود دارد كه سركردگان مشركان براى اغفال مردم گاهى چنين سخنى را مى گفتند تا به افراد ساده لوح نشان دهند آئين محمد(صلی الله علیه و آله) به كلى باطل است، در حالى كه در دلشان چنين نبود.

گويا مشركان در اين سخن مى خواستند اين مطلب را وانمود كنند كه تو در باره انبياى پيشين مى گويى خداوند دشمنانشان را گاهى به وسيله بارانى از سنگ مجازات كرد (همانند قوم لوط) اگر راست مى گويى تو نيز چنين كن! در «مجمع البيان» از امام صادق(علیه السلام) چنين نقل شده: پس از آن كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) على(علیه السلام) را در غدير خم به خلافت منصوب كرد و فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه ».

اين مسأله در همه جا منتشر شد، «نعمان بن حارث قهرى» (كه از منافقان بود) خدمت پيامبر(صلی الله علیه و آله) آمد و گفت: به ما گفتى شهادت به توحيد و نفى بت ها بدهيم، و گواهى به رسالت تو بدهيم، و دستور به جهاد و حج و روزه و نماز و زكاة دادى، همه را پذيرفتيم، ولى به اين قناعت نكردى و اين پسر (منظورش على بن ابى طالب(علیه السلام) است!) را خليفه كردى و گفتى «من كنت مولاه فعلى مولاه» آيا اين سخن از تو است يا دستورى از طرف خداست؟

پيامبر فرمود: به خدايى كه جز او معبودى نيست از ناحيه خداست، نعمان برگشت در حالى كه مى گفت «اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا

ص: 308

حِجارَةً مِنَ السَّماءِ»؛ «خداوندا اگر اين سخن از ناحيه تو است بارانى از سنگ از آسمان بفرست چيزى نگذشت كه سنگى بر او سقوط كرد و كشته شد.»(1)

اين حديث منافات با آن ندارد كه آيه پيش از داستان غدير نازل شده باشد، زيرا شأن نزول آيه جريان" نعمان" نبوده بلكه نعمان در نفرين خود از آيه اى كه قبلاً نازل شده بود، اقتباس كرد و اين نظير آن است كه ما در دعاى خود از قرآن اقتباس مى كنيم و مى گوئيم: «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً».

در آيات گذشته دو ايراد از ناحيه مخالفان به پيامبر(صلی الله علیه و آله) شد كه يكى از آن ها باطل بودنش واضح بوده، لذا قرآن به پاسخ آن نپرداخته، و آن اين كه گفتند: «ما اگر بخواهيم مى توانيم مثل قرآن را بياوريم» مسلماً اين يك ادعاى كاذب و تو خالى بود و اگر مى توانستند حتما آورده بودند، بنا بر اين نيازى به پاسخ نداشته است.

ايراد دوم آن ها اين بود كه اگر اين آيات حق است و از طرف خدا است پس ما را مجازات كند و بلا بر ما فرود آرد قرآن در سومين آيه مورد بحث به آن ها چنين پاسخ مى دهد:

«هيچ گاه خداوند آن ها را مجازات نخواهد كرد در حالى كه تو در ميان آن ها هستى»؛ «وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ ».

در حقيقت وجود پر بركت تو كه «رحمة للعالمين» هستى مانع از آن است كه بر اين گناه كاران بلا نازل گردد، و همانند اقوام گذشته كه به طور دسته جمعى و يا انفرادى با وسائل مختلف از ميان رفتند، نابود گردند.

ص: 309


1- . حویزى، عبدعلى بن جمعه، نور الثقلین، ج 2، ص: 151

سپس اضافه مى كند «هم چنين خداوند آن ها را مجازات نخواهد كرد در حالى كه استغفار كنند» (و از او تقاضاى عفو نمايند)؛ «وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ ».

در تفسير اين جمله مفسران احتمالاتى داده اند بعضى گفته اند منظور اين است كه بعضى از مشركان بعد از گفتن جمله آيه قبل از گفتار خود پشيمان شده اند و و عرضه داشته اند: «غفرانك ربنا؛ خدايا ما را بر اين گفتار ببخش» و همين سبب شد كه حتى بعد از خروج پيامبر از مكه گرفتار بلا و نابودى نشوند.

جمع ديگرى گفته اند اين جمله اشاره به باقيمانده مؤمنان در مكه است، زيرا پس از هجرت پيامبر جمعى كه قادر بر هجرت نبودند هم چنان در مكه باقى ماندند و وجود آن ها كه پرتوى از وجود پيامبر بود مانع از نزول عذاب بر مشركان مكه شد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه اين جمله مفهوم يك جمله شرطيه را دارد يعنى اگر آن ها از كردار خود پشيمان شوند و به درگاه خدا روى آرند و استغفار كنند مجازات الهى از آن ها برداشته خواهد شد.در عين حال جمع ميان اين احتمالات در تفسير آيه نيز بعيد نيست، يعنى ممكن است آيه اشاره به همه اين ها باشد.

در هر حال مفهوم آيه اختصاص به مردم عصر پيامبر ندارد بلكه يك قانون كلى در باره همه مردم است لذا در حديث معروفى كه در منابع شيعه از حضرت على(علیه السلام) و در منابع اهل تسنن از شاگرد على(علیه السلام) ابن عباس نقل شده مى خوانيم :

«كان فى الارض امانان من عذاب اللَّه و قد رفع احدهما فدونكم الآخر فتمسكوا به و قرأ هذه الاية؛ در روى زمين دو وسيله امنيت از عذاب الهى بود يكى از آن ها (كه وجود

ص: 310

پيامبر بود) برداشته شد. هم اكنون به دومى (يعنى استغفار) تمسك جوييد سپس آيۀ فوق را تلاوت فرمود».(1)

از آيۀ فوق و اين حديث روشن مى شود كه وجود پيامبران وسيله مؤثرى براى امنيت مردم در برابر بلاهاى سخت و سنگين، و پس از آن استغفار و توبه و روى آوردن به درگاه حق عامل ديگرى است.

اما اگر عامل دوم نيز بر چيده شود جوامع بشرى هيچ گونه مصونيتى در برابر مجازات هاى دردناكى كه به خاطر گناهان شان در انتظار آن هاست نخواهند داشت، اين مجازات ها در شكل حوادث دردناك طبيعى، و يا جنگ هاى خانمان سوز و ويران گر يا اشكال ديگر آشكار مى شوند، همان گونه كه انواع مختلف آن را را تا كنون ديده يا شنيده ايم.

در دعاى كميل كه از حضرت على(علیه السلام) نقل شده مى خوانيم :

«اللهم اغفر لى الذنوب التي تنزل البلاء؛ خداوندا گناهانى را كه مايه نزول بلاها مى شود بر من ببخش.»

اين تعبير نشان مى دهد كه اگر استغفار نباشد بسيارى از گناهان مى توانند سرچشمه نزول بلاها شوند.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه منظور از استغفار گفتن و تكرار جمله :

«خدايا مرا ببخش» یا «اللهم اغفر لى» نيست، بلكه روح استغفار يك حالت بازگشت به سوى حق و آمادگى براى جبران گذشته است .(2)

ص: 311


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین ، نهج البلاغه، كلمات قصار.
2- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 7، ص: 153.

15. وعده ها و اعمال کفار، غیر واقعی و فریبنده است

اشاره

قرآن می فرماید:

«وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ وَ اللَّهُ سَريعُ الْحِسابِ * أَوْ كَظُلُماتٍ في بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ»؛(1)

«كسانى كه كافر شدند، اعمالشان هم چون سرابى است در يك كوير كه انسان تشنه از دور آن را آب مى پندارد؛ امّا هنگامى كه به سراغ آن مى آيد چيزى نمى يابد، و خدا را نزد آن مى يابد كه حساب او را به طور كامل مى دهد؛ و خداوند سريع الحساب است! يا هم چون ظلماتى در يك درياى عميق و پهناور كه موج آن را پوشانده، و بر فراز آن موج ديگرى، و بر فراز آن ابرى تاريك است؛ ظلمت هايى است يكى بر فراز ديگرى، آن گونه كه هر گاه دست خود را خارج كند ممكن نيست آن را ببيند! و كسى كه خدا نورى براى او قرار نداده، نورى براى او نيست!»

تفسیر
اعمالى هم چون سراب!

از آن جا كه در آيات گذشته سخن از نور خدا، نور ايمان و هدايت، بود، براى تكميل اين بحث، و روشن شدن حال آن ها در مقايسه با ديگران، در آيات مورد بحث سخن از ظلمت كفر و جهل و بى ايمانى، و كافران تاريكدل و منافقان گمراه مى گويد، سخن از كسانى مى گويد كه به عكس مؤمنان كه زندگى و افكارشان

ص: 312


1- . نور / 39 و 40.

«نُورٌ عَلى نُورٍ» بود، وجود آن ها «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ » است! سخن از كسانى است كه در بيابان خشك وسوزان زندگى به جاى آب به دنبال سراب مى روند، و از تشنگى جان مى دهند، در حالى كه مؤمنان در پرتو ايمان چشمه زلال هدايت را يافته و در كنار آن آرميده اند.

نخست مى گويد: «كسانى كه كافر شدند اعمالشان هم چون سرابى است در يك كوير، كه انسان تشنه آن را از دور آب مى پندارد»؛ «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً».

«اما هنگامى كه به سراغ آن مى آيد چيزى نمى يابد»؛ «حتى اذا جاءه لم يجده شيئا».

«اما خدا را نزد اعمال خود مى يابد و حساب او را صاف مى كند!»؛ «وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ ».

«و خداوند سريع الحساب است!»؛ «وَ اللَّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ ».

«سراب» در اصل از مادۀ «سرب» (بر وزن شرف) به معنى راه رفتن در سراشيبى است، و «سرب» (بر وزن حرب) به معنى راه سراشيبى است، به همين مناسبت «سراب» به تلالؤى مى گويند كه از دور در بيابان ها و سراشيبى ها نمايان مى شود و به نظر مى رسد كه در آن جا آب وجود دارد، در حالى كه چيزى جز انعكاس نور آفتاب نيست (1).

«قيعه» به عقيده بعضى جمع «قاعه» به معنى زمين گسترده و وسيعى است

ص: 313


1- . دانشمندان فيزيكدان امروز مى گويند هنگامى كه هوا گرم مى شود، طبقه هواى مجاور زمين بر اثر شدت گرما انبساط بيش ترى پيدا مى كند و با توده مجاور تفاوت مى يابد، امواج نور در آن مى شكند و سراب به خاطر همين شكست نور است.

كه آب و گياه ندارد و به تعبير ديگر به زمين هاى كوير مانند مى گويند كه سراب نيز غالباً در آن جا به چشم مى خورد.

ولى جمعى از مفسران و ارباب لغت اين كلمه را مفرد مى دانند كه جمع آن «قيعان» یا «قيعات» است (1).

گر چه از نظر معنى در اين جا تفاوت چندانى وجود ندارد، ولى تناسب آيه ايجاب مى كند كه مفرد باشد زيرا «سراب» به صورت مفرد ذكر شده و طبعا چنين سرابى در يك بيابان خواهد بود نه در بيابان ها.

سپس به مثال دوم مى پردازد و مى گويد: «و يا اعمال اين كافران همانند ظلماتى است در يك اقيانوس پهناور كه موج آن را پوشانده، و بر فراز موج موج ديگرى است و بر فراز آن ابر تاريكى قرار گرفته است»؛ «أَوْ كَظُلُماتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ».

و به اين ترتيب «ظلمت هايى است كه يكى بر فراز ديگرى قرار گرفته!»؛ «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ ».

«آن چنان كه هر كس در ميان آن گرفتار شود آن قدر تاريك و ظلمانى است كه اگر دست خود را بيرون آورد ممكن نيست آن را ببيند!»؛ «إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها».

آرى نور حقيقى در زندگى انسان ها فقط نور ايمان است و بدون آن فضاى حيات تيره و تار و ظلمانى خواهد بود، اما اين نور ايمان تنها از سوى خدا است «و

ص: 314


1- . به تفسير «مجمع البيان» و «روح المعانى» و «تفسير قرطبى» و «تفسير فخر رازى» و «مفردات راغب» مراجعه شود.

كسى كه خدا نورى برايش قرار نداده نورى براى او نيست»؛ «وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ».

براى درك عمق اين مثال قبلاً لازم است به معنى واژۀ «لجى» توجه شود.

«لجى» (بر وزن گرجى) به معنى درياى عميق و پهناور است و در اصل از مادۀ «لجاج» به معنى پى گيرى كردن كارى است (كه معمولاً در مورد كارهاى نادرست گفته مى شود) سپس به پى گيرى امواج دريا و قرار گرفتن آن ها پشت سر هم گفته شده است.

و از آن جا كه دريا هر قدر عميق تر و گسترده تر باشد امواجش بيش تر است اين واژه در مورد درياهاى عميق و پهناور به كار مى رود.

اكنون درياى خروشان و مواجى را در نظر بگيريد كه بسيار عميق و ژرف است و مى دانيم نور آفتاب كه قوي ترين نورها است تا حد معينى در دريا نفوذ مى كند و آخرين اشعه آن تقريباً در عمق هفتصد متر محو و نابود مى گردد، به طورى كه در اعماق بيش تر ظلمت دائم و شب جاويدان حكم فرما است، چرا كه مطلقاً در آن جا نورى نفوذ نمى كند.

اين را نيز مى دانيم كه آب اگر صاف و بدون تلاطم باشد نور را بهتر منعكس مى كند، ولى امواج متلاطم شعاع نور را در هم مى شكند و مقدار كم ترى از آن به اعماق آب منتقل مى گردد.

اگر بر اين امواج خروشان اين موضوع را نيز اضافه كنيم كه ابرى تيره و تار

ص: 315

بر بالاى آن ها سايه افكندهباشد ظلمتى كه از آن حاصل مى شود ظلمتى است فوق العاده متراكم (1).

ظلمت اعماق آب از يك سو، ظلمت امواج خروشان از سوى ديگر، ظلمت ابر تاريك از سوى سوم، ظلماتى است كه بر روى يكديگر قرار گرفته است، و بديهى است كه در چنين ظلمتى نزديك ترين اشياء قابل رؤيت نخواهد بود، حتى اگر انسان دست خود را نزديك چشمش قرار دهد آن را نمى بيند.

كافرانى كه از نور ايمان بى بهره اند به كسى مى مانند كه در چنين ظلمت مضاعفى گرفتار شده است، به عكس مؤمنان روشن ضمير كه مصداق نور على نورند.

بعضى از مفسران گفته اند كه اين ظلمت هاى سه گانه اى كه افراد بى ايمان در آن غوطه ورند عبارتند از ظلمت اعتقاد غلط، و ظلمت گفتار نادرست، و ظلمت كردار بد، و به تعبير ديگر اعمال افراد بى ايمان هم از نظر زير بنا تاريك است و هم از نظر انعكاسى كه در سخنان آن ها دارد و هم به خاطر هماهنگيش با سائر اعمال زشت شان از هر نظر ظلمانى است.

بعضى ديگر گفته اند اين ظلمت هاى سه گانه عبارت از مراحل جهل آن ها است:

نخست اين كه نمى دانند، دوم اين كه نمى دانند كه نمى دانند، سوم اين كه با اين حال فكر مى كنند مى دانند كه همان جهل مركب و مضاعف است.

ص: 316


1- . بايد توجه داشت كه «سحاب» چنان كه در «لسان العرب" آمده به معنى ابرى است باران زا، و با توجه به اين كه ابرهاى باران زا غالباً ابرهاى متراكمند معمولا تيره و تارتر مى باشند.

بعضى ديگر گفته اند از آن جا كه عامل اصلى شناخت، طبق تصريح قرآن، سه چيز است: قلب و چشم و گوش (البته قلب به معنى عقل) چنان كه در آيه 78 سوره نحل آمده: «وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ»؛ «خداوند شما را از شكم مادران برون فرستاد در حالى كه چيزى نمى دانستيد، و براى شما گوش و چشم و دل قرار داد»، ولى كفار هم نور قلب را از دست داده اند و هم نور سمع و بصر را و در اين ظلمت ها غوطه ورند!(1).

اما روشن است كه اين سه تفسير منافاتى با هم ندارند، و ممكن است آيه ناظر به همه آن ها باشد.

به هر حال در دو آيۀ فوق در يك جمع بندى نهايى به اين جا مى رسيم كه اعمال افراد بى ايمان نخست به نور كاذبى تشبيه شده كه هم چون يك سراب در بيابان خشك و سوزان ظاهر مى شود، سرابى كه نه تنها عطش تشنه كامان را فرو نمى شناند بلكه به خاطر دوندگى بيش تر آن را افزايش مى دهد.

سپس از اين نور كاذب كه اعمال ظاهر فريب منافقان بى ايمان است وارد مرحله باطن اين اعمال مى شود، باطنى هولناك مملو از ظلمت ها و تاريكيهاى متراكم و هراس انگيز، باطنى وحشتناك كه تمام حواس انسانى در آن از كار مى افتد و نزديك ترين اشياء محيط بر او پنهان مى گردد، حتى خودش را نمى تواند ببيند تا چه رسد به ديگران را! بديهى است در چنين ظلمت هول انگيزى، انسان در تنهايى مطلق و جهل و بي خبرى كامل فرو مى رود، نه راه را پيدا مى كند، نه همسفرانى دارد،

ص: 317


1- . فخر رازى، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، ذيل آيه مورد بحث.

نه موضع خود را مى شناسد، نه وسيله اى در اختيار دارد، چرا كه از منبع نور يعنى «اللَّه" كسب روشنايى نكرده، و در حجاب خودخواهى و جهل و نادانى فرو رفته است.

اگر فراموش نكرده باشيد گفتيم نور سرچشمه تمام زيبائي ها، روشنائي ها، حيات و زندگى و جنبش و حركت است، اما به عكس ظلمت منبع زشتي ها، مرگ و نيستى، سكون و سكوت مى باشد، ظلمت كانون وحشت و نفرت است، ظلمت همراه با سردى و افسردگى است، و چنين است حال كسانى كه نور ايمان را از دست مى دهند و در ظلمت كفر فرو مى روند.(1)

16. کفار، و باطن سُست وضعیف آن ها

اشاره

قرآن می فرماید:

«مَثَلُ الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِياءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ»؛(2) «مثَل كسانى كه غير از خدا را اولياى خود برگزيدند، مثَل عنكبوت است كه خانه اى براىخود انتخاب كرده؛ در حالى كه سست ترين خانه هاى خانه عنكبوت است اگر مى دانستند!»

تفسير
تكيه گاه هاى سست هم چون لانه عنكبوت!

در آيات گذشته سرنوشت دردناك و غم انگيز مشركان مفسد و مستكبران لجوج و ظالمان بيدادگر و خودخواه بيان شد، به همين تناسب در آيات مورد بحث

ص: 318


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 14، ص: 491.
2- . عنکبوت / 41.

مثال جالب و گويايى براى كسانى كه غير خدا را معبود و، ولى خود قرار مى دهند بيان مى كند كه هر چه درباره اين مثال بينديشيم نكات بيش ترى از آن، عائدمان مى شود.

مى فرمايد: «كسانى كه غير از خدا را، ولى و معبود خود برگزيدند، هم چون عنكبوتند كه خانه اى براى خود برگزيده، و سست ترين خانه ها، خانه عنكبوت است، اگر مى دانستند!»؛ «مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِياءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ ».

چه مثال رسا و جالبى و چه تشبيه گويا و دقيقى؟! درست دقت كنيد: هر حيوان و حشره اى براى خود خانه و لانه اى دارد، اما هيچ يك از اين خانه ها به سستى خانه عنكبوت نيست.

اصولاً خانه بايد ديوار و سقف و درى داشته باشد، و صاحب آن را از حوادث حفظ كند طعمه و غذا و نيازهاى او را در خود نگاه دارد. بعضى از خانه ها سقف ندارند اما لا اقل ديوارى دارند يا اگر ديوار ندارند سقفى دارند.

اما لانه عنكبوت كه از تعدادى تارهاى بسيار نازك ساخته شده نه ديوارى دارد، نه سقفى، نه حياطى و نه درى، اين ها همه از يك سو.

از سوى ديگر مصالح آن به قدرى سست و بى دوام است كه در برابر هيچ حادثه اى مقاومت نمى كند.

اگر نسيم ملايمى بوزد تار و پودش را درهم مى ريزد! و اگر چند قطره باران بر آن ببارد آن را متلاشى مى كند! كم ترين شعله آتشى به آن برسد نابودش مى سازد.

ص: 319

حتى اگر گرد و غبار بر آن بنشيند پاره پاره مى شود و از سقف خانه آويزان مى گردد.

معبودهاى دروغين اين گروه نيز نه سودى دارند و نه زيانى، نه مشكلى را حل مى كنند، و نه در روز بيچارگى پناه گاه كسى هستند.

درست است كه اين خانه براى عنكبوت با آن پاهاى بلند و طولانيش هم مركز استراحت است و هم در و دكان و دامى براى صيد حشرات و تحصيل غذا.

ولى در مقايسه با خانه هاى حيوانات و حشرات ديگر بى نهايت سست و بى دوام است.

كسانى كه غير خدا را تكيه گاه خود قرار دهند تكيه آن ها بر تار عنكبوت است.

آن ها كه غير از خدا را معبود خويش برگزينند تكيه آن ها بر تار عنكبوت است تخت و تاج فرعونها، اموال بى حساب قارونها، قصرها و گنج هاى شاهان، همه مانند تارهاى عنكبوت است.

بى دوام، سست، غير قابل اعتماد و ناپايدار در برابر طوفان حوادث.

تاريخ نيز نشان مى دهد كه به راستى هيچ يك از اين امور نمى تواند تكيه گاه انسان گردد.

ولى آن ها كه بر ايمان و توكل بر خدا تكيه مى كنند تكيه بر سد پولادين دارند.

ذكر اين نكته نيز در اين جا ضرورى است: خانه عنكبوت و تارهاى او با اين كه ضرب المثل در سستى مى باشد خود از عجائب آفرينش است كه دقت در آن انسان را به عظمت آفريدگار آشناتر مى كند.

ص: 320

تارهاى عنكبوت از مايع لزجى ساخته مى شود كه در حفره هاى بسيار كوچكى هم چون سر سوزن در زير شكم او قرار دارد، اين مايع داراى تركيب خاصى است كه هر گاه در مجاورت هوا قرار گيرد سخت و محكم مى شود.

عنكبوت آن را به وسيله چنگال مخصوصش از اين حفره ها بيرون كشيده و تارهاى خود را از آن مى سازد.

مى گويند هر عنكبوت قادر است با همين مايع بسيار مختصر كه در اختيار دارد در حدود پانصد متر از اين تارها بتند! بعضى نوشته اند كه سستى اين تارها بر اثر نازكى فوق العاده است و گرنه از تار فولادينى كه به ضخامت آن باشد محكمتر است!.

عجيب اين كه اين تارها گاهى هر كدام از چهار رشته تشكيل شده و هر رشته اى نيز خود از هزار رشته! تشكيل يافته كه هر كدام از سوراخ بسيار كوچكى كه در بدن او است بيرون مى آيد اكنون فكر كنيد هر يك از اين تارهاى فرعى چه اندازه ظريف و دقيق و باريك تهيه مى شود.علاوه بر عجائبى كه در مصالح ساختمانى خانه عنكبوت به كار رفته، شكل ساختمانى و مهندسى آن نيز جالب است، اگر به خانه هاى سالم عنكبوت دقت كنيم منظره جالبى هم چون يك خورشيد با شعاعهايش بر روى پايه هاى مخصوصى از همين تارها مشاهده مى كنيم البته اين خانه براى عنكبوت خانه مناسب و ايده آلى است، ولى در مجموع سست تر از آن تصور نمى شود، و اين چنين است معبودهايى كه غير از خدا مى پرستند.

با توجه به اين كه عنكبوت تنها يك نوع نيست بلكه بعضى از دانشمندان

ص: 321

مدعى هستند كه تا كنون بيست هزار نوع عنكبوت شناخته شده است! و هر كدام ويژگي هايى دارند عظمت قدرت خدا در آفرينش اين موجود كوچك آشكارتر مى شود.

ضمناً تعبير به «اولياء» (جمع ولى) به جاى «اصنام» و بت ها شايد براى اشاره به اين نكته است كه نه فقط معبودهاى ساختگى كه پيشوايان و رهبران غير الهى نيز در همين حكمند.

جمله «لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ » (اگر مى دانستند) كه در آخر آيه آمده است مربوط به بت ها و معبودهاى دروغين است، نه مربوط به سستى خانه عنكبوت، چرا كه سستى آن را همه مى دانند، بنا بر اين مفهوم جمله چنين است اگر آن ها از سستى معبودان و پايگاه هايى كه غير از خدا برگزيده اند با خبر بودند به خوبى مى دانستند كه اين ها در سستى همانند تار عنكبوتند.(1)

17. کفار، و گمانه های بی اساس آن ها

اشاره

قرآن می فرماید:

«إِنَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ لَيُسَمُّونَ الْمَلائِكَةَ تَسْمِيَةَ الْأُنْثى * وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْني مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً»؛(2) «كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، فرشتگان را دختر (خدا) نام گذارى مى كنند! آن ها هرگز به اين سخن دانشى ندارند، تنها از گمان بى پايه پيروى مى كنند با اين كه «گمان» هرگز انسان را از حقّ بى نياز نمى كند!»

ص: 322


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 16، ص: 278.
2- . نجم / 27 و 28.
تفسير
ظن و گمان هرگز كسى را به حق نمى رساند

اين آيات هم چنان موضوع آيات قبل را در زمينه نفى عقائد مشركان تعقيب مى كند.

نخست مى فرمايد: «كسانى كه ايمان به آخرت ندارند فرشتگان را دختر (خدا) نام گذارى مى كنند»؛ «إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ لَيُسَمُّونَ الْمَلائِكَةَ تَسْمِيَةَ الْأُنْثى ».

آرى اين سخن زشت و شرم آور تنها از كسانى سر مى زند كه به حساب و جزاى اعمال معتقد نيستند كه اگر عقيده داشتند اين چنين جسورانه سخن نمى گفتند، سخنى كه كم ترين دليلى بر آن ندارند، بلكه دلائل عقلى نشان مى دهد نه خداوند فرزندى دارد نه فرشتگان دخترند تعبير به «تَسْمِيَةَ الْأُنْثى» اشاره به همان است كه در آيات قبل گفته شد كه اين سخنان نام هايى است بى محتوى و اسمايى است بى مسمى، و به عبارت ديگر از حدود «نام گذارى» تجاوز نمى كند، و هيچ واقعيتى را در بر ندارد.

سپس به يكى از دلائل روشن بطلان اين نام گذارى اشاره كرده، مى افزايد:

«آن ها به اين سخن علم و يقين ندارند، بلكه از ظن و گمان بى پايه پيروى مى كنند حال آن كه گمان هرگز انسان را بى نياز از حق نمى كند و كسى را به حق نمى رساند»؛ «وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً».

انسان متعهد و معتقد هرگز سخنى را بدون علم و آگاهى نمى گويد، و نسبتى را به كسى بى دليل نمى دهد، تكيه بر گمان و پندار كار شيطان و انسان هاى شيطان صفت است، و قبول خرافات و موهومات نشانه انحراف و بى عقلى است.

ص: 323

روشن است واژۀ «ظن» (گمان) دو معنى متفاوت دارد: گاه به معنى گمان هاى بى پايه است كه طبق تعبيرات آيات قبل همرديف" هواى نفس و اوهام و خرافات» است، منظور از اين كلمه در آيات مورد بحث همين معنى است.معنى ديگر: گمان هايى است كه معقول و موجه است و غالباً مطابق واقع و مبناى كار عقلا در زندگى روزمره مى باشد، مانند شهادت شهود در محكمه و دادگاه، يا" قول اهل خبره» و يا" ظواهر الفاظ» و امثال آن كه اگر اين گونه گمان ها را از زندگى بشر برداريم و تنها تكيه بر يقين قطعى كنيم نظام زندگى به كلى متلاشى مى شود.

بدون شك اين قسم از ظن داخل در اين آيات نيست، و شواهد فراوانى در خود اين آيات بر اين معنى وجود دارد، و به تعبير ديگر قسم دوم در حقيقت يك نوع علم عرفى است نه گمان، بنا بر اين كسانى كه با اين آيه (إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً) و مانند آن براى نفى حجيت «ظن» به طور كلى استدلال كرده اند قابل قبول نيست.

اين نكته نيز قابل توجه است كه «ظن» در اصطلاح فقها و اصوليين به معنى اعتقاد راجح است (اعتقادى كه يك طرف احتمال در نظر انسان ترجيح داشته باشد)، ولى در لغت مفهوم گسترده اى دارد كه حتى به «وهم» و احتمالات ضعيف نيز گفته مى شود، و ظن بت پرستان از همين قبيل بود، خرافه اى به صورت يك احتمال ضعيف در مغزشان ظاهر مى شد، سپس هواى نفس به فعاليت برمى خاست و آن را تزيين مى كرد، و احتمال ديگر را كه در مقابل آن قرار داشت و قوي تر بود به دست

ص: 324

فراموشى مى سپرد و تدريجاً به صورت يك اعتقاد راسخ درمى آمد، در حالى كه هيچ پايه اى نداشت.(1)

18. کفار، اعمال زشت خود را، زیبا می پندارند

اشاره

قرآن می فرماید:

«إِنَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ»؛(2) «كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، اعمال (بد) شان را براى آنان زينت مى دهيم به طورى كه سرگردان مى شوند.»

«فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا وَ لكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُونَ * وَ كَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثيرٍ مِنَ الْمُشْرِكينَ قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَكاؤُهُمْ لِيُرْدُوهُمْ وَ لِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دينَهُمْ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ»؛(3) «چرا هنگامى كه مجازات ما به آنان رسيد، (خضوع نكردند و) تسليم نشدند؟! بلكه دل هاى آن ها قساوت پيدا كرد؛ و شيطان، هر كارى را كه مى كردند، در نظرشان زينت داد! همين گونه شركاى آن ها [بتها]، قتل فرزندانشان را در نظرشان جلوه دادند؛ (كودكان خود را قربانى بت ها مى كردند، و افتخار مى نمودند!) سرانجام آن ها را به هلاكت افكندند؛ و آيينشان را بر آنان مشتبه ساختند. و اگر خدا مى خواست، چنين نمى كردند؛ (زيرا مى توانست جلو آنان را بگيرد، ولى اجبار سودى ندارد.) بنا بر اين، آن ها و تهمت هاي شان را به حال خود واگذار (و به آن ها اعتنا مكن)!»

ص: 325


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 22، ص: 531.
2- . نمل / 4.
3- . انعام / 43 و 137.
تفسير

قرآن در اين آيه اشاره به يكى ديگر از زشتكاريهاى بت پرستان و جنايتهاى شرم آور آن ها كرده مى گويد: «همان طور كه تقسيم آن ها در مورد خداوند و بت ها در نظرشان جلوه داشت و اين عمل زشت و خرافى و حتى مضحك را كارى پسنديده مى پنداشتند هم چنين شركاى آن ها قتل فرزندان را در نظر بسيارى از بت پرستان جلوه داده بود» تا آن جا كه كشتن بچه هاى خود را يك نوع «افتخار» و يا «عبادت» محسوب مى داشتند؛ «وَ كَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَكاؤُهُمْ ».

منظور از «شركاء» در اين جا بت ها هستند كه به خاطر آنان گاهى فرزندان خود را قربانى مى نمودند و يا نذر مى كردند كه اگر فرزندى نصيب آن ها شد آن را براى بت قربانى كنند، همان طور كه در تاريخ بت پرستان قديم گفته شده است، و بنا بر اين نسبت" تزيين» به بت ها به خاطر آن است كه علاقه و عشق به بت آن ها را وادار به اين عمل جنايت بار مى كرد، و روى اين تفسير، قتل در آيۀ فوق با مسأله زنده به گور كردن دختران و يا كشتن پسران به خاطر ترس از فقر، ارتباطى ندارد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه: منظور از تزيين اين جنايت به وسيله بت ها اين باشد كه خدمه و متوليان بتكده ها مردم را به اين كار تشويق مى كردند و خود را زبان بت مى دانستند، زيرا نقل مى كنند كه عرب هاىزمان جاهليت براى انجام سفرهاى مهم و كارهاى ديگر از «هبل» (بت بزرگ آن ها) اجازه مى گرفتند و طرز اجازه گرفتن آن ها اين بود كه چوبهاى تيرى كه در كيسه مخصوصى مجاور هبل قرار داشت و روى بعضى از آن ها «افعل» (انجام بده) و روى بعضى «لا تفعل» (انجام مده) نوشته شده بود تكان مى داد و چوبه تيرى را از ميان آن ها خارج مى ساخت و

ص: 326

هر چه روى آن نوشته شده بود به عنوان پيام هبل! تلقى مى شد و اين نشان مى دهد كه از اين طريق نظر بت ها را كشف مى كردند، هيچ بعيد نيست كه مسأله قربانى براى بت نيز از طريق خدمه، به عنوان يك پيام بت معرفى شده باشد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه زنده به گور كردن دختران در ميان آن ها كه طبق نقل تواريخ به عنوان بر طرف ساختن لكه ننگ در ميان طائفه «بنى تميم» رائج شده بود به عنوان پيام بت ها معرفى شده باشد، زيرا در تاريخ مى خوانيم كه «نعمان بن منذر» حمله به جمعى از عرب كرد و زنان آن ها را اسير ساخت و در ميان آن ها دختر «قيس بن عاصم» بود، سپس صلح در ميان آن ها برقرار شد، و هر زنى به عشيره خود پيوست، به جز دختر قيس كه او ترجيح داد در ميان قوم دشمن بماند، و شايد با يكى از جوان هاى آن ها ازدواج كند اين مطلب بر قيس بسيار گران آمد و سوگند (به عنوان بت ها) ياد كرد كه هر گاه دختر ديگرى براى او متولد شود زنده به گورش كند و چيزى نگذشت كه اين عمل سنتى در بين آن ها شد كه زير ماسك دفاع از ناموس دست به بزرگ ترين جنايت يعنى كشتن فرزندان بى گناه زدند(1).

بنا بر اين زنده به گور كردن دختران نيز ممكن است در آيۀ فوق داخل باشد.

يك احتمال ديگر نيز در تفسير آيۀ فوق به نظر مى رسد اگر چه مفسران آن را ذكر نكرده اند و آن اين كه: عرب هاى زمان جاهليت آن چنان اهميتى براى بت ها قائل بودند كه اموال نفيس خود را خرج بت ها و متوليان و خدمه زورمند و پر درآمد آن ها

ص: 327


1- . بعضى تصور كرده اند كه كلمۀ «اولاد» در آيۀ فوق با اين تفسير سازگار نيست ولى بايد توجه داشت كه اولاد معنى وسيعى دارد كه هم به پسر و هم به دختر اطلاق مى شود همانطور كه در آيه 223 بقره مى خوانيم: «وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ»؛ «مادران فرزندان خود را دو سال كامل شير مى دهند».

مى كردند و خودشان فقير و تهيدست مى شدند تا آن جا كه گاهى بچه هاى خود را از گرسنگى و فقر سر مى بريدند، اين عشق به بت چنين عمل زشتى را در نظر آن ها تزيين كرده بود.

ولى تفسير اول يعنى قربانى كردن فرزندان براى بت ها با متن آيه از همه مناسب تر است.

سپس قرآن مى گويد: نتيجه اين گونه اعمال زشت اين بود كه بت ها و خدمه بت، مشركان را به هلاكت بيفكنند و دين و آئين حق را مشتبه سازند و آن ها را از رسيدن به يك آئين پاك محروم نمايند؛ «لِيُرْدُوهُمْ وَ لِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ ».

قرآن مى گويد: «اما با اين همه اگر خدا مى خواست مى توانست به اجبار جلو آن ها را بگيرد»، ولى اجبار بر خلاف سنت خدا است، خداوند خواسته بندگان آزاد باشند تا راه تربيت و تكامل هموار گردد، زيرا در اجبار نه تربيت است و نه تكامل؛ «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما فَعَلُوهُ ».

و در پايان مى فرمايد: اكنون كه چنين است و آن ها در ميان يك چنين اعمال خرافى زشت و ننگينى غوطه ورند و حتى قبح آن را درك نمى كنند، و از همه بدتر اين كه گاهى آن را به خدا نيز نسبت مى دهند «آن ها و تهمت هاي شان را به حال خود واگذار، و به تربيت دل هاى آماده و مستعد بپرداز»؛ «فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ ».(1)

19. مشرکین و کفار، تعلیم دیدگان شیطانند

اشاره

قرآن می فرماید:

ص: 328


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 5، ص: 452.

«وَ لا تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ وَ إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ * أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكافِرينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ»؛(1) «و از آن چه نام خدا بر آن برده نشده، نخوريد! اين كار گناه است؛ و شياطين به دوستان خود مطالبى مخفيانه القا مى كنند، تا با شما به مجادله برخيزند؛ اگر از آن ها اطاعت كنيد، شما هم مشرك خواهيد بود! آيا كسى كه مرده بود، سپس او را زندهكرديم، و نورى برايش قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه برود، همانند كسى است كه در ظلمت ها باشد و از آن خارج نگردد؟! اين گونه براى كافران، اعمال (زشتى) كه انجام مى دادند، تزيين شده (و زيبا جلوه كرده) است.»

تفسير

در آيات گذشته روى جنبه مثبت مسأله يعنى خوردن از گوشت هاى حلال تكيه شده بود، ولى در اين آيه- براى تأكيد هر چه بيش تر- روى جنبه منفى و مفهوم آن تكيه نموده و مى گويد: «از گوشت هايى كه نام خدا به هنگام ذبح بر آن ها برده نشده است نخوريد»؛ «وَ لا تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ ».

سپس با يك جمله كوتاه مجدداً اين عمل را محكوم كرده مى گويد:

«اين كار فسق و گناه و خروج از راه و رسم بندگى و اطاعت فرمان خدا است»؛ «وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ ».

و براى اين كه بعضى از مسلمانان ساده دل تحت تأثير وسوسه هاى شيطانى

ص: 329


1- . انعام / 121 و 122.

آن ها قرار نگيرند اضافه مى كند: «شياطين مطالب وسوسه انگيزى به طور مخفيانه به دوستان خود القا مى كنند، تا با شما به مجادله برخيزند»؛ «وَ إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ ».

ولى به هوش باشيد «اگر تسليم وسوسه هاى آن ها شويد شما هم در صف مشركان قرار خواهيد گرفت»؛ «وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ ».

اين مجادله و وسوسه شايد اشاره به همان منطقى باشد كه مشركان به يكديگر القا مى كردند (و بعضى گفته اند مشركان عرب آن را از مجوسيان آموخته بودند) كه اگر ما گوشت حيوان مرده را مى خوريم به خاطر آن است كه خدا آن را كشته و از حيوانى كه ما مى كشيم بهتر است يعنى نخوردن مردار يك نوع بى اعتنايى به كار خدا است!.

غافل از آن كه آن چه به مرگ طبيعى مى ميرد علاوه بر اين كه غالباً بيمار است، سر بريده نيست و خونهاى كثيف در لابلاى گوشت هاى آن مى مانند و مى ميرند و فاسد مى شوند و گوشت را هم آلوده و فاسد مى كنند، به همين دليل خداوند دستور داده تنها از گوشت حيواناتى بخورند كه با شرايط خاصى ذبح شده و خون آن بيرون ريخته است.

ضمناً از اين آيات استفاده مى شود كه ذبيحه هاى غير اسلامى حرام است، زيرا- علاوه بر جهات ديگر- آن ها به هنگام ذبح مقيد به بردن نام خدا بر آن نيستند.(1)

قرآن کریم می فرماید:

ص: 330


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 5، ص: 424.

«أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكافِرِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ * وَ كَذلِكَ جَعَلْنا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكابِرَ مُجْرِمِيها لِيَمْكُرُوا فِيها وَ ما يَمْكُرُونَ إِلاَّ بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما يَشْعُرُونَ»؛(1) «آيا كسى كه مرده بود سپس او را زنده كرديم و نورى بر او قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه برود همانند كسى است كه در ظلمت ها باشد و از آن خارج نگردد، اين چنين براى كافران اعمال (زشتى) كه انجام مى دادند تزيين شده است (و زيبا جلوه كرده). و هم چنين در هر شهر و روستايى بزرگان گنه كارى قرار داديم (افرادى كه همه گونه قدرت در اختيارشان گذارديم اما آن ها از آن سوء استفاده كرده و راه خطا پيش گرفتند) و سرانجام كارشان اين شد كه به مكر (و فريب مردم) پرداختند، ولى تنها خودشان را فريب مى دهند و نمى فهمند.»

شأن نزول

در شأن نزول آيه اول چنين نقل شده است: «ابو جهل» كه از دشمنان سر سخت اسلام و پيامبر(صلی الله علیه و آله) بود روزى سخت آن حضرت را آزار داد، «حمزه" عموى شجاع پيامبر(صلی الله علیه و آله) كه تا آن روز اسلام را نپذيرفته بود و هم چنان در باره آئين او مطالعه و انديشه مى كرد، و در آن روز طبق معمول خود براى شكار به بيابان رفته بود هنگامى كه از بيابان برگشت از جريان كار ابو جهل و برادرزاده خويش با خبر شد، سخت برآشفت و يكسر به سراغ ابو جهل رفت و چنان بر سر- يا بينى او- كوفت كه خون جارى شد و با تمام نفوذى كه ابو جهل در ميان قوم و عشيره خود و حتى در ميان

ص: 331


1- . أنعام / 122 و 123.

مردم مكه داشت، به ملاحظه شجاعت فوق العاده حمزه ازنشان دادن عكس العمل خود دارى كرد.

سپس حمزه به سراغ پيامبر(صلی الله علیه و آله) آمد و اسلام را پذيرفت و از آن روز رسما به عنوان يك افسر رشيد اسلام، تا واپسين دم عمر، از اين آئين آسمانى دفاع مى كرد.

آيه فوق در باره اين حادثه نازل گرديد و وضع ايمان حمزه و پافشارى ابو جهل را در كفر و فساد مشخص ساخت.

از بعضى روايات نيز استفاده مى شود كه آيه در مورد ايمان آوردن عمار ياسر و اصرار ابو جهل در كفر نازل گرديده است و در هر حال اين آيه همانند آيات ديگر قرآن اختصاص به مورد نزول خود ندارد و داراى مفهوم وسيعى است كه در مورد هر مؤمن راستين، و هر بى ايمان لجوج، صادق است.

تفسير
ايمان و روشن بينى

ارتباط اين آيات با آيات قبل از اين نظر است كه در آيات گذشته اشاره به دو دسته: مؤمن خالص و كافر لجوج كه نه تنها ايمان نمى آورد بلكه براى گمراه ساختن ديگران نيز سخت مى كوشد، شده بود، در اين جا نيز با ذكر دو مثال جالب و روشن وضع اين دو طايفه مجسم گرديده است.

نخست اين كه افرادى را كه در گمراهى بوده اند، سپس با پذيرش حق و ايمان تغيير مسير داده اند تشبيه به مرده اى مى كند كه به اراده و فرمان خدا زنده شده است؛ «أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ ».

ص: 332

كرارا در قرآن «مرگ» و «حيات» به معنى مرگ و حيات معنوى، و كفر و ايمان، آمده است و اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه ايمان يك عقيده خشك و خالى يا الفاظى تشريفاتى نيست، بلكه به منزله روحى است كه در كالبد بيجان افراد بى ايمان دميده مى شود و در تمام وجود آن ها اثر مى گذارد، چشم آن ها ديد و روشنايى، گوش آن ها قدرت شنوايى، زبان توان سخن گفتن و دست و پا قدرت انجام هر گونه كار مثبت پيدا مى كند، ايمان افراد را دگرگون مى سازد و در سراسر زندگى آن ها اثر مى گذارد و آثار حيات را در تمام شئون آن ها آشكار مى نمايد.

از جملۀ «فَأَحْيَيْناهُ » (ما او را زنده كرديم) استفاده مى شود كه ايمان، گرچه بايد با كوشش از ناحيه خود انسان صورت گيرد اما تا كششى از ناحيه خدا نباشد اين كوشش ها به جايى نمى رسد! سپس مى گويد: «ما براى چنين افراد نورى قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه بروند»؛ «وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ ».

گرچه مفسران درباره منظور از اين «نور» احتمالاتى داده اند اما ظاهراً منظور از آن تنها قرآن و تعليمات پيامبر(صلی الله علیه و آله) نيست، بلكه علاوه بر اين، ايمان به خدا، بينش و درك تازه اى به انسان مى بخشد، روشن بينى خاصى به او مى دهد، افق ديد او را از زندگى محدود مادى و چهار ديوار عالم ماده فراتر برده و در عالمى فوق العاده وسيع فرو مى برد.

و از آن جا كه او را به خود سازى دعوت مى كند، پرده هاى خود خواهى و خودبينى و تعصب و لجاج و هوى و هوس را از مقابل چشم جانش كنار مى زند، و حقايقى را مى بيند كه هرگز قبل از آن قادر به درك آن ها نبود.

در پرتو اين نور مى تواند راه زندگى خود را در ميان مردم پيدا كند، و از بسيارى

ص: 333

اشتباهات كه ديگران به خاطر آز و طمع، و به علت تفكر محدود مادى، و يا غلبه خود خواهى و هوى و هوس، گرفتار آن مى شوند مصون و محفوظ بماند.

و اين كه در روايات اسلامى مى خوانيم: «المؤمن ينظر بنور اللَّه ؛ انسان با ايمان با نور خدا نگاه مى كند.» اشاره به همين حقيقت است، گرچه با اين همه باز نمى توان روشن بينى خاصى را كه انسان با ايمان پيدا مى كند با بيان و قلم توصيف كرد، بلكه بايد طعم آن را چشيد و وجودش را احساس نمود!.

سپس چنين فرد زنده و فعال و نورانى و مؤثرى را با افراد بى ايمان لجوج مقايسه كرده مى گويد: «آيا چنين كسى همانند شخصى است كه در امواج ظلمت ها و تاريكيها فرو رفته و هرگز از آن خارج نمى گردد؟!»؛ «كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها».

قابل توجه اين كه نمى گويد «كمن فى الظلمات» (همانند كسى كه در ظلمت ها است) بلكه مى گويد: «كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ » (همانند كسى كه مثل او در ظلمات است) بعضى گفته اند هدف از اين تعبير اين بوده كه اثبات شود چنان افراد به قدرى در تاريكى و بدبختى فرو رفته اند كه وضع آن ها ضرب المثلى شده است كه همهافراد فهميده از آن آگاهند.

ولى ممكن است اين تعبير اشاره به معنى لطيف ترى باشد و آن اين كه: از هستى و وجود اين گونه افراد در حقيقت چيزى جز يك شبح، يك قالب، يك مثال و يك مجسمه باقى نمانده است هيكلى دارند بى روح و مغز و فكرى از كار افتاده! اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه راهنماى مؤمنان «نور» (با صيغه مفرد) و محيط كافران «ظلمات» (با صيغه جمع) ذكر شده، چرا كه ايمان يك حقيقت

ص: 334

بيش نيست، و رمز وحدت و يگانگى است و كفر و بى ايمانى سرچشمه پراكندگى و تفرقه و تشتت است.

و در پايان آيه اشاره به علت اين سرنوشت شوم كرده، مى گويد: «اين چنين اعمال كافران در نظرشان جلوه داده شده است»؛ «كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكافِرِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ ».

و همان طور كه سابقاً اشاره كرديم اين خاصيت تكرار يك عمل زشت است كه تدريجاً از قبح آن در نظر كاسته مى شود و حتى به جايى مى رسد كه به عنوان يك كار خوب در نظر او جلوه مى كند و هم چون زنجيرى بر دست و پاى او مى افتد و اجازه خروج از اين دام به او نمى دهد، يك مطالعه ساده در حال تبهكاران اين حقيقت را به خوبى روشن مى سازد.(1)

20. اعمال مشرکین و جلوه های شیطانی

اشاره

قرآن می فرماید:

«وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ وَ قالَ لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَ إِنِّي جارٌ لَكُمْ فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ وَ قالَ إِنِّي بَري ءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرى ما لا تَرَوْنَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ وَ اللَّهُ شَديدُ الْعِقابِ»؛(2)

«و (به ياد آور) هنگامى را كه شيطان، اعمال آن ها [مشركان ] را در نظرشان جلوه داد، و گفت: امروز هيچ كس از مردم بر شما پيروز نمى گردد! و من، همسايه (و پناه دهنده) شما هستم! امّا هنگامى كه دو گروه (كافران، و مؤمنان مورد حمايت فرشتگان) در برابر يكديگر قرار گرفتند، به عقب برگشت و گفت: من از شما (دوستان

ص: 335


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 5، ص: 42.
2- . انفال / 48.

و پيروانم) بيزارم! من چيزى مى بينم كه شما نمى بينيد؛ من از خدا مى ترسم، خداوند شديد العقاب است!»

تفسير
مشركان و منافقان و وسوسه هاى شيطانى

باز در اين آيات صحنه ديگرى از جنگ بدر به تناسب آياتى كه قبلاً در اين زمينه گذشت و يا به تناسب آيه اخير كه سخن از اعمال شيطانى مشركان در جنگ بدر مى گفت ترسيم شده است.

همان گونه كه مردان حق در مسيرى كه در پيش دارند مورد تأييد پروردگار و فرشتگان او هستند باطل گرايان و بد انديشان در زير چتر وسوسه هاى شيطانى و اغواى شياطين خواهند بود.

در بعضى از آيات گذشته چگونگى حمايت فرشتگان از جنگجويان بدر با تفسيرش گذشت، در اين جا در اولين آيه مورد بحث سخن از حمايت نافرجام شيطان نسبت به مشركان به ميان آمده است.

نخست مى گويد: «و در آن روز شيطان اعمال آن ها را در برابرشان آرايش و زينت داد» تا به كرده هاى خود خوشبين و دل گرم و اميدوار باشند؛ «وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ ».

تزيين و آرايش شيطان اين چنين است كه از طريق تحريك شهوات و هوس ها و صفات زشت و ناپسند انسان چهره عملش را در نظرش آن چنان جلوه مى دهد كه

ص: 336

سخت مجذوب آن مى شود و آن را از هر جهت عملى عاقلانه و منطقى و دوست داشتنى فكر مى كند.

«و به آن ها چنين فهماند كه با داشتن اين همه نفرات و ساز و برگ جنگى هيچ كس از مردم امروز بر شما غالب نخواهد شد» و شما ارتشى شكست ناپذيريد؛ «وَ قالَ لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ ».

به علاوه «من نيز همسايه شما و در كنار شما هستم» و هم چون يك همسايه وفادار و دل سوز به موقع لزوم از هيچ گونه حمايتى دريغ ندارم؛ «وَ إِنِّي جارٌ لَكُمْ ».

اين احتمال نيز در تفسير اين جمله داده شده است كه منظور از كلمۀ «جار» همسايه نيست بلكه كسى است كه امان و پناه مى دهد، زيرا عادت عرب بر اين بود كه افراد و طوائف نيرومند در موقع لزوم به دوستانخود پناهندگى مى دادند، و در اين موقع با تمام امكانات خويش از وى دفاع مى نمودند، «شيطان» به دوستان مشرك خود پناهندگى و امان نامه داد.

«اما به هنگامى كه دو لشكر با هم در آويختند و فرشتگان به حمايت لشكر توحيد برخاستند و نيروى ايمان و پاي مردى مسلمانان را مشاهده كرد به عقب باز گشت و صدا زد من از شما- يعنى مشركان- بيزارم»؛ «فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ وَ قالَ إِنِّي بَرِي ءٌ مِنْكُمْ ».

و براى اين عقب گرد وحشتناك خويش دو دليل آورد: نخست اين كه: «گفت من چيزى مى بينم كه شما نمى بينيد»؛ «إِنِّي أَرى ما لا تَرَوْنَ ».

من به خوبى آثار پيروزى را در اين چهره هاى خشم گين مسلمانان با ايمان مى نگرم، و آثار حمايت الهى و امدادهاى غيبى و يارى فرشتگان را در آن ها مشاهده

ص: 337

مى كنم، اصولاً آن جا كه پاى مددهاى خاص پروردگار و نيروهاى غيبى او به ميان آيد من عقب نشينى خواهم كرد.

ديگر اين كه «من از مجازات دردناك پروردگار در اين صحنه مى ترسم» و آن را به خود نزديك مى بينم؛ «إِنِّي أَخافُ اللَّهَ ».

مجازات خداوند هم چيز ساده اى نيست كه بتوان در برابرش مقاومت كرد بلكه «كيفر او شديد و سخت است»؛ «وَ اللَّهُ شَدِيدُ الْعِقابِ ».

آيا شيطان از طريق وسوسه يا از طريق تشكل ظاهر شد؟ در اين كه نفوذ شيطان در دل مشركان و طرح اين گفتگوها با آن ها در صحنه جنگ بدر به چه صورت بوده در ميان مفسران پيشين و امروز گفتگو است، و رويهمرفته دو عقيده وجود دارد.

1. جمعى معتقدند كه اين كار از طريق وسوسه هاى باطنى صورت گرفته است، او با وسوسه هاى خويش و استفاده از صفات منفى و زشت شيطانى مشركان اعمالشان را در نظرشان جلوه داد و به آن ها چنين وانمود كرد كه نيروى شكست ناپذيرى در اختيار دارند، و يك نوع پناه گاه و اتكاء باطنى در آن ها توليد كرد.

اما پس از مجاهده سرسختانه مسلمانان و حوادث اعجاز آميزى كه سبب پيروزى آن ها گرديد آثار اين وسوسه ها از دل آنان بر چيده شد، و احساس كردند كه شكست در برابر آن ها قرار گرفته و هيچ تكيه گاهى براى آن ها نيست بلكه كيفر و مجازات سختى از طرف خدا در انتظار آن هاست.

2. جمع ديگرى كه معتقدند كه شيطان به شكل انسانى مجسم شد و در برابر آن ها آشكار گرديد، در روايتى كه در بسيارى از كتب نقل شده مى خوانيم:

قريش به هنگامى كه تصميم راسخ براى حركت به سوى ميدان بدر گرفت

ص: 338

از حمله طائفه بنى كنانه بيمناك بودند، زيرا قبلاً نيز با هم خصومت داشتند، در اين موقع ابليس در چهره" سراقة بن مالك» كه از سرشناسهاى قبيله بنى كنانه بود به سراغ آن ها آمد و به آن ها اطمينان داد كه با شما موافق و هماهنگم و كسى بر شما غالب نخواهد شد و در ميدان بدر شركت كرد.

اما به هنگامى كه نزول ملائكه را مشاهده كرد عقب نشينى نموده، فرار كرد، لشكر نيز به دنبال ضربت هاى سختى كه از مسلمانان خورده بودند و با مشاهده كار ابليس پا به فرار گذاشتند و به هنگامى كه به مكه باز گشتند گفتند سراقة بن مالك سبب فرار قريش شد، اين سخن به گوش سراقه رسيد و سوگند ياد كرد كه من به هيچ وجه از اين موضوع آگاهى ندارم، و به هنگامى كه نشانه هاى مختلف وضع او را در ميدان بدر به او يادآورى كردند همه را انكار كرد و قسم خورد كه چنين چيزى حتما نبوده و او از مكه حركت نكرده، به اين ترتيب معلوم شد كه آن شخص سراقة بن مالك نبوده است.(1) دليل طرف داران تفسير اول اين است كه ابليس نمى تواند در شكل انسانى ظاهر گردد در حالى كه طرف داران تفسير دوم مى گويند دليلى بر محال بودن اين موضوع در دست نيست، به خصوص كه نظير آن را در داستان هجرت پيامبر(صلی الله علیه و آله) و آمدن پير مردى در شكل مردم" نجد" در «دار الندوة" نيز نقل كرده اند، به علاوه ظاهر تعبيرات و گفتگوهايى كه در آيۀ فوق گذشت با مجسم شدن ابليس سازگارتر است.

ولى در هر حال آيۀ فوق نشان مى دهد كه مخصوصاً در برنامه هاى گروهى، و جمعى، در صورتى كه در مسير حق يا باطل باشد يك سلسله امدادها و نيروهاى

ص: 339


1- . تفسير مجمع البيان و نور الثقلين و ساير تفاسير در ذيل آيۀ فوق.

الهى و يا نيروهاى شيطانى فعاليت مى كنند و آن ها در هر چهره اى خودنمايى مى كنند و پويندگان راه خدا بايد مراقب اين موضوع باشند.

در آيه بعد اشاره به روحيه جمعى از طرف داران لشگر شرك و بت پرستى در صحنه بدر مى كند و مى گويد:«در آن هنگام منافقان و آن هايى كه در دل آن ها بيمارى بود مى گفتند: اين مسلمانان به آئين خود مغرور شده اند و با اين گروه كم و اسلحه ناچيز بگمان پيروزى، و يا به خيال شهادت در راه خدا و زندگى جاويدان، در اين صحنه خطرناك كه به مرگ منتهى مى شود گام نهاده اند!»(1)

«إِنَّمَا النَّسي ءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عاماً وَ يُحَرِّمُونَهُ عاماً لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ فَيُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللَّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ»؛(2) «نسى ء [جا به جا كردن و تأخير ماه هاى حرام ]، افزايشى در كفر (مشركان) است؛ كه با آن، كافران گمراه مى شوند؛ يك سال، آن را حلال، و سال ديگر آن را حرام مى كنند، تا به مقدار ماه هايى كه خداوند تحريم كرده بشود (و عدد چهار ماه، به پندارشان تكميل گردد)؛ و به اين ترتيب، آن چه را خدا حرام كرده، حلال بشمرند. اعمال زشت شان در نظرشان زيبا جلوه داده شده؛ و خداوند جمعيّت كافران را هدايت نمى كند!»

«أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِما لا يَعْلَمُ فِي الْأَرْضِ أَمْ بِظاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ بَلْ زُيِّنَ لِلَّذينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَ صُدُّوا عَنِ السَّبيلِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ»؛(3)

«آيا كسى كه بالاى سر همه ايستاده، (و حافظ و نگهبان و مراقب همه است) و اعمال همه را مى بيند (هم چون كسى

ص: 340


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 7، ص: 200.
2- . توبه / 39.
3- . رعد / 33.

است كه هيچ يك از اين صفات را ندارد)؟! آنان براى خدا همتايانى قرار دادند؛ بگو: آن ها را نام ببريد! آيا چيزى را به او خبر مى دهيد كه از وجود آن در روى زمين بى خبر است، يا سخنان ظاهرى (و تو خالى) مى گوييد؟! (نه، شريكى براى خدا وجود ندارد؛) بلكه در نظر كافران، دروغ هاي شان زينت داده شده، (و بر اثر ناپاكى درون، چنين مى پندارند كه واقعيتى دارد؛) و آن ها از راه (خدا) بازداشته شده اند؛ و هر كس را خدا گمراه كند، راهنمايى براى او وجود نخواهد داشت!»

«وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ قَدْ تَبَيَّنَ لَكُمْ مِنْ مَساكِنِهِمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبيلِ وَ كانُوا مُسْتَبْصِرينَ»؛(1)

«ما طايفه «عاد» و «ثمود» را نيز (هلاك كرديم)، و مساكن (ويران شده) آنان براى شما آشكار است؛ شيطان اعمالشان را براى آنان آراسته بود، از اين رو آنان را از راه (خدا) بازداشت در حالى كه بينا بودند.»

«أَ فَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً فَإِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ فَلا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَراتٍ إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ بِما يَصْنَعُونَ»؛(2) «آيا كسى كه عمل بدش براى او آراسته شده و آن را خوب و زيبا مى بيند (همانند كسى است كه واقع را آن چنان كه هست مى يابد)؟! خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى سازد و هر كس را بخواهد هدايت مى كند؛ پس جانت به خاطر شدّت تأسف بر آنان از دست نرود؛ خداوند به آن چه انجام مى دهند داناست!»

«وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا هامانُ ابْنِ لي صَرْحاً لَعَلِّي أَبْلُغُ الْأَسْبابَ * أَسْبابَ السَّماواتِ فَأَطَّلِعَ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ كاذِباً وَ كَذلِكَ زُيِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَ صُدَّ عَنِ

ص: 341


1- . عنکبوت / 38.
2- . فاطر / 8.

السَّبيلِ وَ ما كَيْدُ فِرْعَوْنَ إِلاَّ في تَبابٍ»؛(1)

«فرعون گفت: اى هامان! براى من بناى مرتفعى بساز، شايد به وسايلى دست يابم، وسايل (صعود به) آسمان ها تا از خداى موسى آگاه شوم؛ هر چند گمان مى كنم او دروغ گو باشد! اين چنين اعمال بد فرعون در نظرش آراسته جلوه كرد و از راه حق باز داشته شد؛ و توطئه فرعون (و هم فكران او) جز به نابودى نمى انجامد!»

21. کفار، از مال و اولاد خود، سودی نمی برند

اشاره

قرآن می فرماید:

«إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ * مَثَلُ ما يُنْفِقُونَ في هذِهِ الْحَياةِ الدُّنْيا كَمَثَلِ ريحٍ فيها صِرٌّ أَصابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ وَ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ»؛(2)

تفسير

نقطه مقابل افراد با ايمان و حق جويى كه وصف آن ها در آيه قبل آمد افراد بى ايمان و ستم گرى هستند كه در اين دو آيه توصيف شده اند: نخست مى فرمايد:

«آن ها كه راه كفر را پيش گرفتند هرگز نمى توانند در پناه ثروت و فرزندان متعدد خويش از مجازات خدا در امان بمانند»، زيرا در روز رستاخيز تنها اعمال پاك و نيات خالص و ايمان صادق بدرد مى خورد، نه امتيازات مادى اين جهان.

ص: 342


1- .[6] غافر / 36 و 37.
2- . [7]آل عمران / 116 و 117

«يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ »؛(1) «در آن روز نه ثروت سودى مى دهد و نه فرزندان مگر آن ها كه با قلب سليم در پيش گاه خدا حاضر شوند.»

اما چرا در آيه از امكانات مادى تنها اشاره به ثروت و فرزندان شده است اين به خاطر آن است كه مهم ترين سرمايه هاى مادى يكى نيروى انسانى است كه به عنوان فرزندان ذكر شده است، و ديگرى سرمايه هاى اقتصادى مى باشد. و بقيه امكانات مادى از اين دو سرچشمه مى گيرند.

قرآن با صراحت مى گويد: امتيازهاى مالى، و قدرت جمعى، به تنهايى نمى تواند در برابر خداوند، امتيازى محسوب شود، و تكيه كردن بر آن ها اشتباه است، مگر هنگامى كه در پرتو ايمان و نيت پاك در مسيرهاى صحيح به كار گرفته شوند در غير اين صورت سرنوشت صاحبان آن ها عذاب جاويدان خواهد بود، «أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ ). مَثَلُ ما يُنْفِقُونَ فِي هذِهِ الْحَياةِ الدُّنْيا كَمَثَلِ رِيحٍ فِيها صِرٌّ...».

«صر» و «اصرار» از يك ريشه هستند و به معنى بستن چيزى توأم با شدت مى آيد و در اين جا به معنى شدتى است كه در باد باشد، خواه بشكل يك باد سوزان و يا سرد و خشك كننده.

در اين آيه اشاره به وضع بذل و بخشش ها و انفاق هاى رياكارانه آن ها شده و ضمن يك مثال جالب سرنوشت آن تشريح گرديده است:

قرآن انفاق كردن كفار را به باد شديد و سوزان و يا فوق العاده سرد و خشك كننده اى تشبيه نموده كه به كشت و زرعى بوزد و آن را خشك كند، البته طبع باد

ص: 343


1- . شعرا / 89.

و نسيم، احيا كننده است، نسيم بهاران شكوفه هاى را نوازش مى دهد و غنچه ها را باز مى كند، و روح در كالبد درختان مى دمد، و آن ها را بارور مى سازد. انفاق نيز اگر از سرچشمه اخلاص و ايمان بوجود آيد بسيار مفيد و سود بخش است، هم مشكلات اجتماعى را حل مى كند، و هم اثر اخلاقى عميقى در نهاد احسان كننده باقى مى گذارد و ملكات و فضائل اخلاقى را در قلب او بارور مى سازد.

اما اگر باد و نسيم ملايم و احيا كننده تبديل به طوفان مرگ بار و سوزنده و يا فوق العاده سرد گرديد به هر گل و گياهى كه بوزد آن را مى سوزاند و خشك مى كند.

افراد بى ايمان و آلوده نيز چون انگيزه صحيحى در انفاق خود ندارند روح خودنمايى و رياكارى هم چون باد سوزان و خشك كننده اى بر مزرعه انفاق آن ها مى وزد و آن را بى اثر مى سازد، اين گونه انفاق ها نه از نظر اجتماعى مشكلى را حل مى كند (چون غالباً در غير مورد مصرف مى شود) و نه نتيجه اخلاقى براى انفاق- كننده خواهد داشت.

جالب توجه اين كه قرآن در آيه بالا مى گويد: «حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ »؛ يعنى مركز وزش اين باد سوزان و خشك كننده زراعت كسانى است كه به خود ستم كردند، اشاره به اين كه اين زراعت كنندگان در انتخاب زمان و مكان زراعت، دقت لازم را به عمل نياورده و بذر خود را يا در سرزمينى پاشيده اند كه در معرض وزش چنين طوفان هايى بوده است، يا از نظر زمان، وقتى را انتخاب كرده اند كه فصل وزش باد سموم بوده است، و به اين ترتيب بخود ستم كرده اند. افراد بى ايمان نيز در انتخاب زمان و محل انفاق بخود ستم مى كنند و سرمايه هاى خود را بى مورد بر باد مى دهند.

ص: 344

از آن چه در بالا اشاره شد، با توجه به قرائنى كه در آيه وجود دارد معلوم مى شود كه اين تشبيه در حقيقت در ميان دو چيز است يكى تشبيه انفاق آن ها بزراعت بى موقع و در غير محل مناسب، و ديگرى تشبيه انگيزه هاى انفاق به بادهاى سرد و سوزان، و بنا بر اين آيه خالى از تقدير نيست و معنى جملۀ «مَثَلُ ما يُنْفِقُونَ » اين است كه مثال انگيزه انفاق هاى آن ها هم چون باد خشك و سرد يا سوزانى است.

جمعى از مفسران گفته اند كه اين آيه اشاره به اموالى مى كند كه دشمنان اسلام در راه كوبيدن اين آئين صرفمى كردند، و به وسيلۀ آن دشمنان را بر ضد پيامبر اسلام تحريك مى نمودند، و يا اموالى كه يهوديان به دانشمندان خود در برابر تحريف آيات كتب آسمانى مى دادند، ولى روشن است كه آيه يك معنى وسيع دارد كه اين ها و غير اين ها را شامل مى شود: «وَ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ »؛ در پايان مى فرمايد خداوند به آن ها ستمى نكرده، اين خود آن ها هستند كه بر خويش ستم مى كنند، و سرمايه هاى خود را، بيهوده از بين ميبرند، زيرا عمل فاسد جز اثر فاسد چه نتيجه اى مى تواند داشته باشد؟. (1)

22. نسل کفار، منقطع است و ادامه ندارد

اشاره

قرآن می فرماید:

«فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْ ءٍ حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ * فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذينَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»؛(2) «(آرى) هنگامى كه (اندرزها سودى نبخشيد، و) آن چه را به آن ها يادآورى

ص: 345


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 3، ص: 59.
2- . انعام / 44 و 45.

شده بود فراموش كردند، درهاى همه چيز (از نعمت ها) را به روى آن ها گشوديم؛ تا (كاملا) خوشحال شدند (و دل به آن بستند)؛ ناگهان آن ها را گرفتيم (و سخت مجازات كرديم)؛ در اين هنگام، همگى مأيوس شدند؛ (و درهاى اميد به روى آن ها بسته شد). و (به اين ترتيب،) دنباله (زندگى) جمعيّتى كه ستم كرده بودند، قطع شد. و ستايش مخصوص خداوند، پروردگار جهانيان است.»

تفسیر

و به هنگامى كه درس هاى نخست را فراموش كردند درس دوم را براى آن ها آغاز كرديم و درهاى انواع نعمت ها را بر آن ها گشوديم، شايد بيدار شوند و به آفريننده و بخشنده آن نعمت ها توجه كنند، و راه راست را باز يابند؛ «فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْ ءٍ».

ولى اين همه نعمت در واقع خاصيت دو جانبه داشت هم ابراز محبتى براى بيدارى بود و هم مقدمه اى براى عذاب دردناك در صورتى كه بيدار نشوند، زيرا مى دانيم هنگامى كه انسان در ناز و نعمت فرو رود، و ناگهان آن همه نعمت از او گرفته شود سخت بر او دردناك خواهد بود، به خلاف اين كه تدريجاً از او گرفته شود كه زياد در او مؤثر نخواهد گشت.

لذا مى گويد: «آن قدر به آن ها نعمت داديم تا كاملاً خوشحال شدند اما بيدار نشدند، لذا ناگاه آن ها را گرفتيم و مجازات كرديم، و تمام درهاى اميد به روى آن ها بسته شد»؛ «حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ ».(1)

ص: 346


1- . «مُبْلِسُونَ» در اصل از مادۀ «ابلاس» به معنى غم و اندوهى است كه به خاطر شدت حوادث ناگوار به انسان دست مى دهد و نام" ابليس" نيز از همين جا گرفته شده است، و تعبير فوق نشان دهنده شدت غم و اندوهى است كه گناه كاران را فرا مى گيرد.

«و به اين ترتيب جمعيت ستم كاران ريشه كن شدند و نسل ديگرى از آن ها به پانخاست»؛ «فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا».

«دابر» در اصل به معنى دنباله و آخر چيزى است.

و از آن جا كه خداوند در به كار گرفتن عوامل تربيت در مورد آن ها هيچ گونه كوتاهى نكرده در پايان آيه مى فرمايد: «ستايش و حمد مخصوص خداوندى است كه پروردگار و مربى همه جهانيان است»؛ «وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ ».

در اين جا به چند نكته بايد توجه كرد:

1. گاهى تصور مى شود كه ميان اين آيات و آيات گذشته منافاتى وجود دارد، زيرا در آيات گذشته تصريح شده بود كه مشركان به هنگام هجوم مشكلات متوجه خدا مى شوند، و غير او را فراموش مى كنند، ولى در اين آيات مى گويد حتى به هنگام هجوم مشكلات نيز بيدار نمى گردند.

توجه به يك نكته اين منافات ظاهرى را برطرف مى سازد و آن اين كه بيداريهاى موقت و زودگذر به هنگام بروز شدائد بيدارى محسوب نمى گردند، زيرا به زودى به حالت نخستين باز مى گردد.در آيات گذشته چون منظور بيان توحيد فطرى بود، براى اثبات آن همان بيداريها و توجه هاى زودگذر و فراموش كردن غير خدا و لو در لحظه حادثه كافى بود، اما در اين آيات سخن از هدايت يافتن و از بي راهه به راه برگشتن است، مسلماً بيدارى زودگذر و موقت اثرى در آن ندارد.

گاهى تصور مى شود كه تفاوت ميان آن دو در اين است كه آيات گذشته

ص: 347

مربوط به مشركان معاصر پيامبر(صلی الله علیه و آله) است، ولى آيات مورد بحث مربوط به اقوام پيشين است بنا بر اين با هم منافاتى ندارد.(1)،

ولى بسيار بعيد به نظر مى رسد كه مشركان لجوج معاصر پيامبر(صلی الله علیه و آله) بهتر از گمراهان پيشين باشند، بنا بر اين راه حل همان است كه در بالا گفتيم.

2. در آيات فوق مي خوانيم هنگامى كه بروز شدائد اثر تربيتى نداشت، خداوند درهاى نعمت را به روى چنين گناه كارانى مى گشايد، آيا اين كار به خاطر تشويق بعد از تنبيه است يا مقدمه اى است براى دردناك بودن مجازات؟ يعنى به اصطلاح اين گونه نعمت ها، نعمت استدراجى است كه تدريجاً بنده متمرد را در ناز و نعمت و خوشحالى و سرور، و يك نوع غفلت فرو مى برد، سپس يكباره همه چيز را از آن ها مى گيرد.

پاره اى از قرائن در آيه وجود دارد كه احتمال دوم را تقويت مى كند، ولى مانعى ندارد كه هر دو منظور باشد، يعنى نخست تشويق براى بيدارى، و اگر مؤثر نشد مقدمه اى است براى گرفتن نعمت و عذاب دردناك، در حديثى از پيامبر(صلی الله علیه و آله) چنين نقل شده:

«اذا رايت اللَّه يعطى العبد من الدنيا على معاصيه ما يحب فانما هو استدراج ثم تلا رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) فلما نسوا؛ هنگامى كه ببينى خداوند در برابر گناهان نعمت مى بخشد، بدان كه مقدمه مجازات است سپس آيۀ فوق را تلاوت فرمود.»(2)

در حديثى از على(علیه السلام) چنين نقل شده كه فرمود:

ص: 348


1- . فخر رازى، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، ج 12، ص: 224.
2- . طبرسى، فضل بن حسن ، تفسیر مجمع البیان، ذیل آیه شریفه.

«يا بن آدم اذا رايت ربك سبحانه يتابع عليك نعمه و انت تعصيه فاحذره ؛(1) اى فرزند آدم هنگامى كه ببينى خداوند پى در پى نعمت ها را به تو مى بخشد، در حالى كه تو گناه مى كنى، از مجازات او بترس، كه اين مقدمه مجازات است».

در كتاب تلخيص الاقوال از امام حسن عسكرى(علیه السلام) چنين نقل شده، كه قنبر غلام امير مؤمنان را پيش حجاج آوردند حجاج پرسيد تو چكار براى على ابن ابى طالب(علیه السلام) مى كردى، گفت وسايل وضوى او را فراهم مى ساختم! پرسيد هنگامى كه از وضو فارغ مى شد چه مى گفت؟، گفت اين آيه را مى خواند: «فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْ ءٍ» و تا آخر آيه را تلاوت كرد، حجاج گفت گمان مى كنم اين آيه را بر ما تطبيق مى كرد، قنبر با شجاعت گفت آرى! (2).

3. در اين آيات مى خوانيم كه منظور از بسيارى از حوادث رنج آور ايجاد حالت توجه و بيدارى است، و اين يكى از فلسفه هاى" آفات و بلاها» است كه در بحث توحيد از آن سخن گفته ايم (3)،

ولى شايان توجه اين كه اين موضوع را اولاً با كلمۀ «لعل» (شايد) ذكر مى كند، به خاطر اين كه وجود بلاها به تنهايى كافى براى بيدارى نيست، بلكه زمين هاى است براى دل هايى كه آمادگى دارند (در سابق نيز گفته ايم" لعل" در كلام خدا معمولاً در مواردى استعمال مى شود، كه پاى شرايط ديگرى نيز در ميان باشد).

ديگر اين كه در اين جا كلمۀ «تضرع" به كار برده شده، كه در اصل به معنى ورود شير به پستان و خضوع و تسليم آن در برابر دوشنده است، سپس به معنى

ص: 349


1- . شریف الرضی، محمد بن حسین ، نهج البلاغه، کلمات قصار، كلمه 25.
2- . حویزى، عبدعلى بن جمعه، نور الثقلین، ج 1، ص: 18.
3- . به كتاب آفريدگار جهان و كتاب در جستجوى خدا مراجعه شود.

تسليم آميخته با تواضع و خضوع آمده است! يعنى اين حوادث دردناك را به خاطر آن ايجاد مى كرديم، كه آن ها از مركب غرور و سركشى و خود خواهى فرود آيند، و در برابر حق تسليم شوند.

4. جالب اين كه در پايان آيه، خداوند جملۀ «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ » را مى گويد، و اين نشانه آن است كه قطع ريشه ظلم و فساد و نابود شدن نسلى كه بتواند اين كار را ادامه دهد، به قدرى اهميت دارد كه جاى شكر و سپاس است.

در حديثى از فضيل بن عياض از امام صادق(علیه السلام) مى خوانيم، كه فرمود:«من احب بقاء الظالمين فقد احب ان يعصى اللَّه، ان اللَّه تبارك و تعالى حمد بنفسه بهلاك الظلمة فقال: فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ ؛ هر كس بقاى ستم گران را دوست دارد، مفهومش اين است كه دوست مى دارد معصيت خدا شود (موضوع ظلم به اندازه اى مهم است كه) خداوند تبارك و تعالى در برابر نابود ساختن ظالمان خود را حمد و ستايش كرده است و فرموده: دنباله قوم ستم گر بريده شد و سپاس مخصوص خداوند پروردگار جهانيان است».(1)

23. کفار، گوش شنوا ندارند

اشاره

قرآن می فرماید:

«وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا صُمٌّ وَ بُكْمٌ فِي الظُّلُماتِ مَنْ يَشَأِ اللَّهُ يُضْلِلْهُ وَ مَنْ يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ»؛(2)

«آن ها كه آيات ما را تكذيب كردند، كرها و لالهايى هستند

ص: 350


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 5، ص: 237.
2- . انعام / 39.

كه در تاريكيها قرار دارند. هر كس را خدا بخواهد (و مستحق باشد،) گمراه مى كند؛ و هر كس را بخواهد (و شايسته بداند،) بر راه راست قرار خواهد داد.»

تفسير
كر و لالها!

بار ديگر قرآن به بحث از منكران لجوج مى پردازد و مى گويد: «آن ها كه آيات ما را تكذيب كردند كر و لال هستند، و در ظلمت و تاريكى قرار گرفته اند»؛ «وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا صُمٌّ وَ بُكْمٌ فِي الظُّلُماتِ ».

نه گوش شنوايى دارند كه حقائق را بشنوند، و نه زبان حق گويى كه اگر حقيقتى را درك كردند براى دگران بازگو كنند. و چون ظلمت خود خواهى و خود پرستى و لجاجت و جهل گرداگرد آن ها را فرا گرفته، نمى توانند چهره حقايق را ببينند و به اين ترتيب از اين سه نعمت بزرگ (شنيدن و ديدن و گفتن) كه انسان را با دنياى خارج مربوط مى سازد محرومند.

بعضى از مفسران معتقدند كه منظور از افراد كر مقلدينى هستند كه بدون چون و چرا از رهبران گمراهى تبعيت مى كنند و گوش خود را بسته اند كه صداى رهبران الهى را نمى شنوند، و منظور از افراد گنگ همان رهبران گمراه هستند كه حقايق را به خوبى درك مى كنند، اما براى حفظ موقعيت و منافع مادى خويش مهر سكوت بر لب زده اند و هر دو دسته در ظلمت جهل و خود پرستى گرفتارند(1).

و به دنبال آن مى فرمايد: «خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى كند و هر كس را

ص: 351


1- . طباطبایى، محمدحسین، تفسیر المیزان، ج 7، ص: 84.

بخواهد بر جاده مستقيم قرار مي دهد»؛ «من يشاء اللَّهُ يُضْلِلْهُ وَ مَنْ يشاء يَجْعَلْهُ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ ».

سابقاً گفته ايم نسبت دادن هدايت و ضلالت به مشيت و اراده خدا موضوعى است كه آيات ديگر قرآن آن را به خوبى تفسير مى كنند، در يك جا مي خوانيم: «يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ »؛ «خداوند ستم گران را گمراه مى كند» و در جاى ديگر «وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ »؛ «تنها فاسقان را گمراه مى كند» و در جاى ديگر «وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»؛ «كسانى كه در راه ما مجاهده كنند آن ها را به راه هاى مستقيم خود هدايت خواهم كرد.» از اين آيات و آيات ديگر قرآن به خوبى استفاده مى شود كه هدايت ها و ضلالتهايى كه در اين موارد به اراده خدا نسبت داده شده است در حقيقت پاداش و كيفرهايى است كه در مقابل انجام اعمال نيك و بد به بندگان مى دهد و به تعبير روشن تر گاهى اعمال فوق العاده زشتى از انسان سر مى زند كه بر اثر آن تاريكى وحشتناكى روح او را احاطه خواهد كرد، چشمان حقيقت بين از او گرفته مي شود، و گوش او صداى حق را نمى شنود، و زبان او از گفتن حق باز مى ماند.

اما به عكس گاهى چنان كارهاى نيك فراوان از او سر مى زند كه يك دنيا نور و روشنايى به روح او مى پاشد، ديد و درك او وسيع تر و فكر او پرفروغتر و زبان او در گفتن، حق گوياتر مي شود، اين است معنى هدايت و ضلالت كه به اراده خدا نسبت داده مى شود.(1)

ص: 352


1- . مکارم شیرازی و همکاران، ناصر، تفسیر نمونه، ج 5، ص: 229.

24. کفار به خود ظلم می کنند

قرآن می فرماید:

«إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ * مَثَلُ ما يُنْفِقُونَ في هذِهِ الْحَياةِ الدُّنْيا كَمَثَلِ ريحٍ فيها صِرٌّ أَصابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ وَ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ»؛(1) «كسانى كه كافر شدند، هرگز نمى توانند در پناه اموال و فرزندانشان، از مجازات خدا در امان بمانند! آن ها اصحاب دوزخند؛ و جاودانه در آن خواهند ماند. آن چه آن ها در اين زندگى پست دنيوى انفاق مى كنند، همانند باد سوزانى است كه به زراعت قومى كه بر خود ستم كرده (و در غير محل و وقت مناسب، كشت نموده اند)، بوزد؛ و آن را نابود سازد. خدا به آن ها ستم نكرده؛ بلكه آن ها، خودشان به خويشتن ستم مى كنند.»

«قَدْ جاءَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِيَ فَعَلَيْها وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفيظٍ * وَ كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ وَ لِيَقُولُوا دَرَسْتَ وَ لِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ»؛(2)

«دلايل روشن از طرف پروردگارتان براى شما آمد؛ كسى كه (به وسيله آن، حقّ را) ببيند، به سود خود اوست؛ و كسى كه از ديدن آن چشم بپوشد، به زيان خودش مى باشد؛ و من نگاهبان شما نيستم (و شما را بر قبول ايمان مجبور نمى كنم).»

«قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِوَكيلٍ»؛(3) «بگو: اى مردم! حق از طرف

ص: 353


1- . آل عمران / 116و117.
2- . انعام / 104.
3- . یونس / 108.

پروردگارتان به سراغ شما آمده؛ هر كس (در پرتو آن) هدايت يابد، براى خود هدايت شده؛ و هر كس گمراه گردد، به زيان خود گمراه مى گردد؛ و من مأمور (به اجبار) شما نيستم!»

«ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبيرُ»؛(1) «سپس اين كتاب (آسمانى) را به گروهى از بندگان برگزيده خود به ميراث داديم؛ (امّا) از ميان آن ها عده اى بر خود ستم كردند، و عده اى ميانه رو بودند، و گروهى به اذن خدا در نيكي ها (از همه) پيشى گرفتند، و اين، همان فضيلت بزرگ است!»

25. کفّار، اَعمال خوب خود را نیز از بین میبرند

قرآن می فرماید:

«يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فيهِ قُلْ قِتالٌ فيهِ كَبيرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ وَ كُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ وَ الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا يَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ»؛(2) «از تو، در باره جنگ كردن در ماه حرام، سؤال مى كنند؛ بگو: «جنگ در آن، (گناهى) بزرگ است، ولى جلوگيرى از راه خدا (و گرايش مردم به آيين حق) و كفر ورزيدن نسبت به او و هتك احترام مسجد الحرام، و اخراج ساكنان آن، نزد خداوند مهم تر از آن است؛ و ايجاد فتنه، (و محيط نامساعد، كه مردم را به كفر، تشويق و از ايمان بازمى دارد) حتّى از قتل بالاتر است. و مشركان، پيوسته با شما مى جنگند، تا اگر بتوانند شما را از آيينتان

ص: 354


1- . فاطر / 32.
2- . بقره / 217.

برگردانند، ولى كسى كه از آيينش برگردد، و در حال كفر بميرد، تمام اعمال نيك (گذشته) او، در دنيا و آخرت، بر باد مى رود؛ و آنان اهل دوزخند؛ و هميشه در آن خواهند بود.»

«إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللَّهِ وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَه الْهُدى لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيُحْبِطُ إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللَّهِ وَ شَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ أَعْمالَهُمْ»؛(1) «آنان كه كافر شدند و (مردم را) از راه خدا بازداشتند و بعد از روشن شدن هدايت براى آنان (باز) به مخالفت با رسول(خدا) برخاستند، هرگز زيانى به خدا نمى رسانند و (خداوند) به زودى اعمالشان را نابود مى كند!»

و الحمدلله رب العالمین

ص: 355


1- . محمد / 32.

ص: 356

فهرست منابع و مآخذ

تصویر

ص: 357

تصویر

ص: 358

تصویر

ص: 359

تصویر

ص: 360

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9
آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109