سرشناسه:رضایی، محمد، 1352-
عنوان و نام پديدآور:تاریخ تشیع در آذربایجان/ تالیف محمد رضایی.
مشخصات نشر:قم : انتشارات شیعه شناسی، 1385.
مشخصات ظاهری:120 ص.
شابک:7000ریال 9649555889:
وضعیت فهرست نویسی:فاپا
یادداشت:کتابنامه به صورت زیرنویس.
یادداشت:نمایه.
موضوع:شیعه -- ایران -- آذربایجان -- تاریخ.
رده بندی کنگره:BP239/ر6ت2 1385
رده بندی دیویی:297/53
شماره کتابشناسی ملی:م 84-46635
اطلاعات رکورد کتابشناسی:فاپا
ص: 1
بسم الله الرحمن الرحیم
ص: 2
تاریخ تشیع در آذربایجان
محمد رضایی
ص: 3
ص: 4
مقدّمه 7
فصل اول آذربايجان و اولين تماس ها با تشيّع فتح آذربايجان 13
حضور صحابۀ شيعه در فتوحات آذربايجان 18
مهاجران عرب،ورود عقايد نو 20
آذربايجان در عصر خلافت امام على عليه السّلام 22
علويان در آذربايجان 24
فصل دوم آذربايجان و حكومت هاى شيعى حكومت هاى متمايل به تشيّع 31
الف.آل بويه 32
ب.حمدانيان 35
ج.آل مسافر و اسماعيليه 37
ص: 5
فصل سوم تشيّع از سقوط بغداد تا يورش تيمور نگاهى به اوضاع سياسى-مذهبى آذربايجان تا سقوط بغداد 43
سقوط عبّاسيان 46
سياست مذهبى ايلخانان تا عصر محمود غازان 48
غازان و تشيّع 50
الجايتو و تشيّع نيمه رسمى 53
تشيّع در عصر آل جلاير 59
فصل چهارم رسميت تشيّع تيموريان 65
تركمانان و آخرين تكاپوها 69
صوفيه؛وامدار ده قرن تكاپو 77
فصل پنجم مهم ترين عوامل مؤثر در گسترش تشيّع نقش علماى شيعه در گسترش تشيّع در آذربايجان 89
آناتولى؛منبع نيروى نظامى 93
تصوّف؛پيوند مردم با تشيّع 98
اسلام مردمى،پيروزى تشيّع 102
نمايه الف)فهرست اشخاص و اعلام 113
ب)فهرست اماكن 118
ج)فهرست كتب 120
ص: 6
طلوع اسلام بى شك،مهم ترين حادثۀ تاريخ بشر است كه تأثير غير قابل انكارى بر تاريخ عالم گذارد.رسميت تشيّع در ايران نيز بر تاريخ چند سدۀ اخير عالم اسلام تأثير نهاد.تشيّع به عنوان مهم ترين جريان مذهبى-سياسى،چيزى جداى از اسلام،آن گونه كه برخى آن را زاييدۀ افكار ايرانيان مى دانند،نيست و همراه و همپاى اسلام رشد كرد و از همان ابتداى گسترش اسلام،همراه فاتحان وارد سرزمين هاى گشوده شده گرديد و به صورت هاى گوناگون،چه آشكار و چه پنهان رشد نمود و بر مسائل سياسى،اجتماعى و عقيدتى ادوار بعد تأثير گذاشت.
آذربايجان به عنوان يكى از مهم ترين بخش هاى ايران،از ديرباز نقش غير قابل انكارى در بيشتر تحوّلات اين كشور داشته و در مقولۀ مذهب نيز در همۀ اعصار تاريخ ايران،پيشرو و تأثيرگذار بوده است.روزگارى مغان و سپس زرتشت سازندۀ افكار مذهبى اين كشور بودند.اما پس از ورود اسلام،
ص: 7
گسترش و پذيرش عمومى آن،بخصوص رسميت تشيّع در سال 907 هجرى،كه از تبريز شروع شد،تأثير مهمى بر سرنوشت ايران گذاشت.
شايد اين سؤال مطرح شود كه تشيّع چگونه وارد آذربايجان شد و رشد نمود؟و چگونه بدون مخالفت هاى جدّى،به عنوان مذهب رسمى كشور درآمد؟و يا چگونه سرزمينى به ظاهر داراى عقايد سنّى،بدون درگيرى هاى چشمگير تبديل به مركز تشيّع و مروّج آن گرديد؟متأسفانه بسيارى تصور مى كنند كه شاه اسماعيل و نوادگانش تشيّع را به زور سرنيزه بر مردم تحميل نمودند و مخالفان را به شدت سركوب كردند.بررسى ده قرن تاريخ اسلام از ورود آن تا رسميت يافتن تشيّع حاكى از آن است كه تشيّع در افكار مردم ايران،بخصوص در آذربايجان،ناشناخته نبوده و تسنّن ظاهرى آن نيز با تسنّن رسمى فاصلۀ بسيار داشته است و طى ده قرن،زمينه چنان آماده شده بود كه اعلان رسميت آن به سكوت گذشت و به واكنش تندى منجر نشد.
در اين پژوهش،به بررسى سير تحولات سياسى و مذهبى از ورود اسلام تا رسميت يافتن تشيّع و علل و عوامل تأثيرگذار در گسترش و رسميت آن پرداخته شده است.متأسفانه با وجود آنكه كتب گوناگونى در زمينۀ تاريخ تشيّع ايران به رشتۀ تحرير درآمده اند،ولى در اين آثار،به نقش آذربايجان در اين امر به صورت جدّى پرداخته نشده است.
در اين پژوهش،كه حاصل مدت ها تحقيق و بررسى است،تلاش نموده ام تا عشق و ارادتم به مقام شامخ ائمۀ اطهار عليهم السّلام و تشيّع،موجب تحت الشعاع قرار گرفتن بررسى علمى نگردد،ولى مشكلات فراوانى بر
ص: 8
سر راه اين پژوهش وجود داشتند كه عمدۀ آن ها پراكندگى مطالب و سكوت منابع در بسيارى از حوادث تاريخى است.مشكل ديگرى كه در پژوهش هاى تاريخى با آن روبه رو هستيم،روشن نبودن اوضاع اجتماعى و مذهبى عامّۀ مردم است.متأسفانه تاريخ نگارى در ايران به اعمال و رفتار حاكمان و امرا پرداخته است و كمتر مى توان در اين كتب،از اوضاع عامّۀ مردم اطلاع كسب كرد،بخصوص در مقولۀ اعتقادات عامّه كه محقق را ناگزير به حدس و گمان مى سازد.
نويسنده مدعى نيست كه حق مطلب را آن گونه كه بايد،ادا كرده و از همۀ زواياى تاريك اين جريان پرده برداشته است،ولى مى توانم بگويم:تا حد توان كوشيده ام تا براساس منابع موجود،به بيان گوشه اى از آن بپردازم.اميد آنكه شروعى باشد بر پژوهش هاى بعدى.
بر خود لازم مى دانم از همۀ دوستان محترم،كه در اين پژوهش از يارى و راهنمايى ايشان برخوردار بوده ام،تشكر نمايم.استادان محترم گروه تاريخ دانشگاه هاى تبريز و تهران و نيز كتاب داران محترم كتابخانۀ ادبيات دانشگاه تهران و كتابخانۀ مركزى و رشيديۀ تبريز،كه طى مراجعات مكرّر،با صبر و بردبارى منابع مورد نياز را در اختيار قرار دادند،همچنين از استاد محترم حجة الاسلام و المسلمين رسول جعفريان،كه متن حاضر را ملاحظه و نواقص آن را متذكر شدند،و دوست گرامى جناب آقاى رحيم نيكبخت،كه با تشويق هاى خود،نگارنده را همراهى كردند،تشكر قلبى خود را ابراز مى دارم.
محمّد رضائى
ص: 9
ص: 10
ص: 11
ص: 12
با وحدت شبه جزيرۀ عربستان تحت لواى اسلام،كه با افول قدرت ساسانيان همزمان بود،موج فتوحات اسلامى شروع شد و در پى آن،آذربايجان نيز همچون ديگر مناطق ايران،به تصرف مسلمانان درآمد.ابتدا مقاومت هايى از سوى اهالى منطقه روى دادند و تصرف به آسانى ممكن نشد،ولى جذبۀ اسلام از شمشير فاتحان كارى تر بود و مردم آذربايجان را نيز مفتون خود نمود و در زمان كوتاهى،اسلام در اين منطقه گسترش يافت. (1)
با شكست قواى ساسانى در نهاوند به سال 21 هجرى، (2)راه نفوذ
ص: 13
مسلمانان به ديگر مناطق ايران هموار شد.در اين زمان،بهرام بن فرّخزاد، از خاندان معروف«فرّخزاد»،مرزبان آذربايجان بود.در آن عصر،مركز آذربايجان شهر«اردبيل» (1)و مرزبان در آنجا مستقر بود.
دربارۀ سال فتح آذربايجان،اختلافاتى بين منابع تاريخى مشاهده مى شوند.ابو مخنف سال 20 هجرى، (2)واقدى سال 22 هجرى (3)و طبرى خبر فتح آذربايجان را در ذيل حوادث سال 21 هجرى (4)آورده اند.
روايتى ديگر از ابو مخنف سال 24 و 26 را سال فتح آذربايجان معرفى مى كند. (5)ولى آنچه مسلّم است فتح آن پس از جنگ«نهاوند»اتفاق افتاده،ولى تثبيت اين فتوحات چند سالى طول كشيده است.
پس از نبرد نهاوند در سال 21 هجرى،مغيره،براء بن عازب را مأمور فتح قزوين و زنجان نمود.وى يكى از قلاع«ابهر»را گشود و با شروطى با ايشان صلح كرد (6)و اين نخستين بار بود كه مسلمانان به آذربايجان وارد1.
ص: 14
مى شدند.در خصوص فرماندهان سپاه عرب،كه مأمور ادامۀ فتوحات در آذربايجان بودند نيز منابع تاريخى اختلافاتى دارند كه به نظر مى رسد به خاطر آن باشد كه برخى مناطق چندين بار فتح شده اند و شورش هايى كه رخ داده اند،موجب شده عمليات متعددى توسط اميران براى سركوب شورش ها و گشودن مناطق جديد صورت گيرند.ياقوت حموى (1)و بلاذرى، (2)حذيفة بن يمان،و يعقوبى، (3)نام مغيرة بن شعبه را به عنوان سران سپاه عرب ثبت كرده اند.
در زمان عمر بن خطّاب،مغيرة بن شعبه ثقفى والى كوفه بود.وى با ارسال نامه اى به حذيفة بن يمان،او را مأمور گشودن آذربايجان نمود. (4)
بكير بن عبد اللّه اولين فرد از امراى لشكر اسلام بود كه مأمور در آذربايجان شد و نعيم پس از فتح رى،سمّاك بن خرشه انصارى و عتبة بن فرقد را به يارى وى گسيل نمود.طبرى و ابن اثير اخبار مشابهى دربارۀ چگونگى فتوحات در آذربايجان ارائه مى كنند:
چون نعيم رى را گشود،سمّاك بن خرشه انصارى را-كه ابو دجانه نبود،بلكه سمّاك ديگرى بود-براى يارى بكير بن عبد اللّه سوى آذربايجان روانه كرد.سمّاك هم سوى بكير لشكر كشيد.بكير هم در آن هنگام،پيش رفت تا به كوهستان «جرميذان»رسيده بود كه ناگهان با اسفنديار و(لشكر او)3.
ص: 15
مقابله نمود.اسفنديار به او گفت:آيا صلح را بهتر مى دانى و دوست دارى،يا جنگ؟گفت:صلح.گفت:مرا نزد خود نگهدار؛زيرا مردم آذربايجان تا من كار آن ها را به سامان نرسانم،صلح نخواهند كرد.مردم هم به كوهستان پناه بردند، در شهر«بند»سنگر گرفته،به حصار نشستند.بكير هم اسفنديار را نزد خود نگه داشت.در آن هنگام،سمّاك بن خرشه بامداد رسيد كه اسفنديار اسير بود.سمّاك هم پيروان خود را گشود.همچنين عتبة بن فرقد اطراف خود را فتح نمود.بكير به عمر نوشت و از او اجازه خواست كه پيش برود.عمر هم به او اجازه داد تا«دربند»برود و هر جايى را فتح كند،حاكمى به جانشينى خود بگمارد.بكير هم عتبة بن فرقد را به جانشينى خود برگزيد.عتبه هم سمّاك بن خرشه را در بلادى كه به دست بكير گشوده شده بود،به حكومت منصوب نمود.عمر هم تمام آذربايجان را تحت امارت و ايالت عتبه قرار داد.بهرام فرّخزاد هم عتبه را قصد نمود(براى جنگ)،در ميان راه لشكر زده و منتظر ورود عتبه شد.لشكر عتبه رسيد و جنگ واقع گرديد.بهرام شكست خورده،گريخت.اسفنديار،كه گرفتار و نزديك تر بود،شنيد و گفت:اكنون صلح و سلم مسلّم گرديد... (1)
ص: 16
از مفاد اين صلح،پرداخت هشتصد و به قولى،صد هزار درهم از جانب اهالى آذربايجان و فاتحان بود كه ايشان نيز متعهد شدند كسى را نكشند يا به اسيرى نگيرند و آتشكده ها را ويران نسازند و مردم را از انجام مراسم بازندارند. (1)
طبرى صورت و مفاد اين عهدنامۀ صلح را در تاريخ خود چنين ثبت كرده است:
به نام خداى رحمان رحيم.اين امانى است كه عتبه بن فرقد،عامل عمر بن خطّاب...به مردم آذربايجان مى دهد، از دشت و كوه و اطراف و درّه ها و اهل دين ها،كه جان ها و مال ها و دين ها و ترتيبات دين همگى شان در امان است،به شرط آنكه جزيه بدهند به قدر توانشان.بر كودك و زن بيمارى كه چيزى از دنيا به كف ندارد و عامّۀ خلوت نشين، كه چيزى از دنيا به كف ندارد،جزيه نيست.امان براى خودشان است و هركه با آن ها مقيم باشد،و بايد مسلمانى از سپاه اسلام را يك روز و شب مهمان كنند و راهنمايى نمايند.هركس از آن ها كه به سالى سپاهى شود،جزيۀ آن سال از او برخيزد و هركه نباشد مانند ماندگان باشد و هر كه برود در امان باشد تا به پناه خود برسد. (2)1.
ص: 17
در زمان عمر،چندين نفر به ولايت آذربايجان گسيل شدند؛از جمله حذيفه و بعد،عتبة بن فرقد سلمى، (1)و بنا به نوشتۀ ابو مخنف،سعد و عمّار (2)نيز مدتى بر آذربايجان حكومت كردند.
با آغاز خلافت عثمان و قدرت يابى اطرافيان وى،وليد بن عقبه مأمور ادارۀ امور آذربايجان شد.در اين زمان،مردم آذربايجان شورشى كردند.
اگرچه منابع تاريخى علت اين شورش را ذكر نكرده اند،اما علاقۀ مردم به كسب استقلال و نيز تعدّى حكّام نسبت به مردم مى تواند عامل اين شورش باشد.عثمان يكى از سرداران عرب به نام سلمان بن ربيعه باهلى را به عنوان سردار سپاه مأمور آذربايجان برگزيد و سلمان فارسى را به عنوان راهنماى وى همراه سپاه كرد.اين شورش رفع گرديد و مجددا صلح برقرار شد. (3)
پس از رحلت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله برخى صحابۀ بزرگوار بنا به تأكيد و توصيۀ ايشان و واقعۀ«غدير خم»،طرفدار جانشينى و حكومت حضرت على عليه السّلام شدند و به دوستان و شيعيان على عليه السّلام معروف گرديدند.در واقع،«تشيّع به عنوان يكى از مذاهب معنوى اسلام،نخستين بار،در گروهى از مسلمانان پيش گام نمودار شد.از جملۀ ايشان ابو ذر و سلمان است كه پيامبر و
ص: 18
على عليهما السّلام او را از خاندان خود مى شمردند.» (1)غير از اين افراد،كسان ديگرى-از صحابۀ معروف نيز جزو شيعيان محسوب مى شوند. (2)
تشيّع چيزى جداى از اسلام نبود و همراه و همپاى آن به همراه فاتحان عرب وارد سرزمين هاى مفتوحه مى شد.علاّمه مظفّر مى نويسد:
«تشيّع شانه به شانه با اسلام همگام بود و هر جا اسلام وارد مى شد،تشيّع در كنار آن بدان جا راه مى يافت.» (3)بسيارى از صحابه در فتح ايران شركت كردند و دسته اى از صحابه با گرايش هاى شيعى در فتح آذربايجان حضور داشتند.ايشان را مى توان نخستين پيام آوران تشيّع به آذربايجان دانست كه موجب ورود اولين انديشه هاى شيعى به آذربايجان گرديدند.
همان گونه كه گفته شد،در زمان امارت وليد بن عقبه در آذربايجان، شورشى روى داد و عثمان يكى از سرداران عرب به نام سلمان بن ربيعه باهلى را براى فرمان دهى سپاهى كه بر آذربايجان اعزام مى شد،برگزيد و سلمان فارسى را به عنوان راهنماى وى مأمور آذربايجان كرد. (4)
حضور افرادى همچون سلمان فارسى (5)در آذربايجان،كه جزو پيشروان3.
ص: 19
تشيّع است،احتمالا موجبات آشنايى دست كم برخى از اهالى محل با نخستين انديشه هاى شيعى را فراهم آورد.در جنگى كه با تركان خزر روى داد،يكى از سرداران عرب به نام عبد الرحمن كشته شد و مسلمين مجبور شدند به دو گروه تقسيم شوند كه گروهى همراه سلمان فارسى راه گيلان و گرگان را در پيش گرفتند. (1)از ديگر صحابۀ شيعه،بنا به خبرى كه بلاذرى از ابو مخنف نقل مى كند،عمّار ياسر است كه مدتى والى«آذربايجان»بود. (2)
از ديگر كسانى كه در فتوحات آذربايجان حضور داشت،مسلم بن عوسجه را مى توان نام برد كه در واقعۀ«كربلا»به شهادت رسيد. (3)
حضور اين افراد اگرچه كوتاه مدت بود،ولى مى تواند موجبات آشنايى مردم را با عقايد شيعى فراهم كرده باشد كه با مهاجرت اعراب و علويان، بيشتر تقويت گرديد.(در صفحات بعد،بدان اشاره خواهد شد.)
با پايان يافتن فتوحات،نياز مبرم به تثبيت موقعيت موجب شد پادگان هاى عرب در اين مناطق ايجاد گردند و پيوسته حضور داشته باشند.چون آذربايجان از مناطق حسّاس بود و همواره مقاومت هاى پراكنده اى در آن روى مى دادند،تعداد زيادى از اعراب در آن مستقر شدند.طبرى
ص: 20
مى نويسد:پيوسته شش هزار مجاهد از كوفه در آنجا حضور مى يافتند. (1)
به دستور عمر،برخى از اعراب كوفه به آذربايجان و نواحى اطراف آن گسيل شدند. (2)بلاذرى از حسين بن عمر و او از واقدى روايت مى كند:
چون تازيان در آذربايجان فرود آمدند،عشريه اى عرب از كوفه و بصره و شام بدان جا روى آوردند.هر قوم بر هرچه توانست مسلّط گرديد. (3)
برخى از قبايل يمنى نيز در آذربايجان مستقر شدند. (4)
در همان قرن اول هجرى،اطراف همدان،اصفهان و فارس و نيز حدود قم،كاشان،رى،قزوين و آذربايجان (5)محل توجه فاتحان شد.
مهاجرت اعراب از دلايل اصلى نفوذ اسلام در سرزمين هاى نو گشوده است كه از جزيرة العرب و عراق راهى مناطق ايران شدند.در طول قرن اول و دوم،شمار مهاجران عرب به ايران بسيار زياد بود. (6)اين مهاجرت ها به طور معمول،شكل قبيله اى داشتند و در هر منطقه،قبايلى سكونت مى كردند.3.
ص: 21
با قدرت گيرى امويان،اين مهاجرت ها شكل سياسى به خود گرفتند.
سخت گيرى نسبت به مخالفان سياسى و عقيدتى،بخصوص شيعيان، موجب فرار بسيارى افراد با عقايد گوناگون به ايران شد.اين افراد با تهمت تشيّع يا انتصاب به خوارج،مجبور به مهاجرت مى شدند. (1)در اين مهاجرت ها،آذربايجان به خاطر موقعيت خاص خود،سهم عمده اى داشت.آذربايجان داراى موقعيت طبيعى مناسبى براى ايلات كوچرو بود و اين ويژگى در كنار مراتع وسيع آن،نظر قبايل گوناگون را به خود جلب مى كرد. (2)بعضى از اين قبايل و برخى افراد،كه عقايد شيعى داشتند،با حضور خود در مناطق جديد،عقايد خود را نيز همراه خود رواج مى دادند.حضور اين افراد،بخصوص در آذربايجان،به نوبۀ خود،به رشد تمايلات شيعى كمك كرد.
با كشته شدن خليفۀ سوم،مردم بر در خانۀ حضرت على عليه السّلام هجوم بردند و با اصرار ايشان،آن حضرت پس از سال ها،زمام دارى جامعۀ اسلامى را به دست گرفت.منابع تاريخى اطلاعات روشنى از اوضاع مذهبى و سياسى آذربايجان در عصر امامت ايشان به دست نمى دهند.
حضرت على عليه السّلام پس از جنگ«جمل»،قاصدى به نزد اشعث بن قيس،
ص: 22
كه از طرف عثمان والى آذربايجان بود،فرستاد و پيغام داد كه بيعت مردم آن سامان را براى او بگيرد. (1)اشعث بن قيس تا زمان استقرار حضرت على عليه السّلام در كوفه،بر آذربايجان حكومت مى كرد و سپس عزل شد. (2)البته برخى مورّخان در نوشته هاى خود،مطالب اشتباهى ثبت كرده اند كه با واقعيات تاريخى فاصله زيادى دارند؛مثلا،بلاذرى مى نويسد:
على بن ابى طالب اشعث را ولايت آذربايجان داد.چون به آذربايجان رسيد،چنان ديد كه اكثر مردم اسلام آورده اند و قرآن مى خوانند.سپس گروهى از تازيان اهل عطا و ديوان را در اردبيل مسكن داد و آن شهر را آبادان گردانيد و مسجد آن را بساخت و آن مسجد بعدها وسيع تر گرديد. (3)
روشن است كه نمى توان به اين گونه اخبار چندان اعتنا كرد،بخصوص كه اسلام آوردن اكثريت مردم در اين زمان اندك،چندان قابل قبول نمى نمايد،ولى شكى نيست كه اسلام به تدريج،در لايه هاى اجتماع رسوخ مى كرد و همراه خود،اعتقادات اوليۀ تشيّع را همراه مى آورد.
پس از عزل اشعث بن قيس،قيس بن سعد بن عباده فرماندار آذربايجان شد.امام على عليه السّلام در نامه اى كه به وى فرستاد،چنين سفارش نمود:
بر جمع آورى خراجت،به حق روى آور...آنچه خدا به تو2.
ص: 23
آموخته است به كسانى كه نزد تواند،بياموز...سپس از مردم روى پنهان مدار و در خانه ات را باز كن و قصد انجام حق مى دار... (1)
زمانى كه سيرۀ حضرت على عليه السّلام را با ديگران مقايسه مى كنيم،پى به عظمت و شخصيت والاى ايشان مى بريم كه عامل بسيار مؤثرى در جذب قلوب عامّه و عشق به اين خاندان بود،اگرچه برخى از محققان معتقدند كه ايران در عصر امام على عليه السّلام هيچ گونه آشنايى با تشيّع اوليه نداشت. (2)
ولى اين عقيده نمى تواند چندان قابل قبول باشد.با اينكه منابع تاريخى اطلاعى كه بتوان بدان استناد كرد به دست نمى دهند،ولى نمى توان منكر ورود عقايد شيعى و دست كم آشنايى برخى لايه هاى جامعه با تشيّع اوليه شد.
در كنار ورود مهاجران عرب به ايران،عده اى از علويان نيز در آذربايجان حضور پيدا كردند كه به نوبۀ خود،موجبات آشنايى بيشتر مردم با خاندان رسول اللّه عليهم السّلام و عقايد شيعى را فراهم آوردند.اطلاعات اندكى از اين مهاجران داريم.از برخى منابع تاريخى،استنباط مى شود كه نخستين
ص: 24
حضور علويان در آذربايجان همزمان با آغاز فتوحات بوده است.عون بن على و زيد بن على عليه السّلام را مى توان اولين اعضاى اين خاندان دانست كه به آذربايجان وارد شدند،ولى در درگيرى هاى اوليه براى گشودن آذربايجان،به شهادت رسيدند.در قلۀ كوه«سرخاب»،كه به زبان محلّى «عين آلى»خوانده مى شود،چند مزار مشاهده مى شوند كه گويا به همين افراد اختصاص دارند. (1)
مهم ترين عامل آشنايى بيشتر مردم ايران و آذربايجان با تشيّع مربوط به حضور امام رضا عليه السّلام در خراسان است.«تشيّع با مفهوم خاص خود،جز پس از آمدن امام رضا عليه السّلام (2)به ايران ظهور نكرد و مأمون از حضور شيعيان نزد امام رضا عليه السّلام و تجمّع آن ها با آن حضرت ممانعت به عمل نمى آورد.بنابراين،امكان دست رسى به آن امام و تجمّع مردم با او و مناظرۀ علما با وى در فنون گوناگون به دستور مأمون و محكوم شدن مناظره كنندگان و ظهور كرامات و مشاهدۀ فضايل آن حضرت،نظرهاى اهل بصيرت را به شايستگى فزون تر و صلاحيت بيشتر آن حضرت براى احراز مقام خلافت جلب نمود و اذهان آن ها را متوجه اين حقيقت مى ساخت كه آن حضرت و آبا و اجداد او سرچشمۀ علم نبوى و گنجوران وحى و امامان به حق مى باشند.در ايام امام رضا عليه السّلام بود كه مشعل تشيّع1.
ص: 25
در قم برافراشته شد.» (1)اگرچه اقامت امام رضا عليه السّلام در ايران از دو سال تجاوز نكرد،ولى على رغم كوتاهى اين مدت،فضايل و كراماتى از آن حضرت بروز كردند كه اعتقاد به امامت ايشان،از رهگذر آن ها در مردم بارورتر گرديد. (2)
با ورود امام رضا عليه السّلام به ايران،سادات علوى راه اين مملكت را در پيش گرفتند.آن حضرت بنا به روايات،21 برادر داشت كه به همراه عموزادگان خود،از هر دو شاخۀ حسنى و حسينى راه خراسان در پيش گرفتند و عده اى نيز همراه آن حضرت وارد ايران شدند. (3)شهادت امام رضا عليه السّلام موجب تعقيب علويان گرديد و به شهادت عده اى و متوارى شدن دسته اى ديگر انجاميد.در نتيجه،عده اى از ايشان راهى طبرستان (4)و ساير مناطق شدند.
سخت گيرى هاى متوكّل(232-247 ه)و تعقيب و آزار شيعيان و علويان موج اين مهاجرت را تسريع كرد.بنا به مندرجات كتاب منتقلة الطالبيه،كه در قرن پنجم هجرى و در خصوص مهاجرت سادات و محل5.
ص: 26
اقامت ايشان نوشته شده،پيداست كه برخى از ايشان راه آذربايجان در پيش گرفتند و در برخى مناطق آن اقامت گزيدند:«سه نفر در آذربايجان، پنج نفر در ابهر،دو نفر در اردبيل.» (1)واضح است كه حضور اين دسته خودبه خود،موجبات آشنايى هرچه بيشتر مردم با اين خاندان و رواج عقايد شيعى را به دنبال داشت،اگرچه دامنۀ آن در آذربايجان محدودتر از مناطقى مانند سواحل درياى خزر بود.8.
ص: 27
ص: 28
ص: 29
ص: 30
روشن است كه حمايت حكومت ها و حاكمان موقّت از عقايد و مذاهب، تا چه حد مى تواند به رشد يك مذهب كمك نمايد.در طول تاريخ،بارها حمايت يك فرمانروا از يك گرايش خاص،موجبات رشد آن را فراهم آورده است،هرچند اين گرايش غير از اعتقادات شخصى حكمران،از عوامل سياسى و حكومتى نشأت گرفته باشد.حكومت ها با ابزارهاى گوناگونى كه در اختيار دارند،نقش غير قابل انكارى در رشد يك مذهب خاص دارند.در روند گسترش تشيّع در آذربايجان،نقش حكومت هاى همجوار با گرايش هاى شيعى را نمى توان ناديده گرفت.حكومت هاى «آل بويه»،«حمدانيان»،«علويان»طبرستان،«آل مسافر»و حتى خاندان شيعۀ«بنى دولف»در كرج،ازجملۀ اين حكومت ها هستند كه در برخى مقاطع تاريخى،نقش خاصى در تحوّلات سياسى آذربايجان ايفا كرده اند كه به بررسى نقش هركدام پرداخته مى شود.البته منظور آن نيست كه
ص: 31
تاريخ سياسى اين خاندان ها بررسى شود،تنها در مواقعى كه ضرورى به نظر برسد اشاره اى بدان خواهد شد.
بويه پسر فنا خسرو در«ديلم»،فرد گم نامى بود كه به تنگ دستى روزگار مى گذراند،ولى سه پسر وى به نام هاى على (1)(عماد الدوله)،حسن (ركن الدوله)و احمد(معزّ الدوله)در اثر لياقت و سخت كوشى،حكومتى مقتدر ايجاد كردند كه قسمت عمده اى از غرب ايران و عراق را شامل مى شد.
دست يابى«آل بويه»شيعه مذهب (2)بر بغداد و نفوذ آنان در خلفاى عبّاسى، (3)نقش عمده اى در رشد تشيّع ايفا كرد.علاّمه مظفّر عقيده دارد:«سراسر دوران حكومت آل بويه را بايد دوران سعى و ترويج مذهب اهل البيت عليهم السّلام دانست.» (4)در عصر آل بويه،شيعيان امامى اجازه يافتند با پذيرش مناصب دولتى،در ادارۀ امور حكومت،مقاصد خويش را پيش برند. (5)
ص: 32
در واقع،مهم ترين توفيق شيعيان در اين دوره،اجازۀ تظاهر علنى به عقايدشان، بدون نياز به تقيّه بود.اگرچه آل بويه سياست آشتى مذهبى را دنبال مى كردند،ولى تشيّع بى آنكه مذهب رسمى حكومت شود،نمود و رشد بيشترى يافت و اشخاص با فرهنگى از جمله بازرگانان و دولتمردان و عمّال دولتى را به خود جذب كرد. (1)«ديالمۀ آل بويه شيعه مذهب بودند و بزرگداشت آن ها در حق ائمّه و علويان و علاقه شان به اظهار شعائر و مراسم شيعه،كه زيارت مشاهد و تعمير و تزيين آن ها و مخصوصا تدفين امراى آن ها در اين مشاهد هم از لوازم آن است،شاهد اين دعوى است.
همچنين تكريم ركن الدوله در حق شيخ صدوق ابو جعفر بن بابويه(وفات 381 ه)،فقيه بزرگ شيعه در رى،علاقه و انس و تفقّد عضد الدوله نسبت به شيخ مفيد(وفات 413 ه)،عالم بزرگ شيعه در بغداد،و بزرگداشت بهاء الدوله در حق خاندان شريف رضى(وفات محرّم 406)،جامع نهج البلاغه،از همين علاقۀ مذهبى آن ها حاكى به نظر مى رسد.» (2)
در سال 351 ه،اعلان هاى ديوارى در سبّ دشمنان اهل بيت عليهم السّلام آغاز دوران جديدى را در حيات تشيّع اعلام داشتند.معزّ الدوله،حاكم بويهى بغداد،اين اقدام شيعيان را مجاز شمرد.البته وى بنا به مصلحت، سياست ميانه روى پيش گرفت و بر روى ديوارها به دستور وى نوشته شد:«خداوند ستمگران به اهل بيت عليهم السّلام از قديم و جديد را لعنت6.
ص: 33
كند.» (1)وزير وى،معروف به مهلّبى نيز متمايل به طرف دارى از شيعيان اثنا عشرى بود. (2)
باتوجه به اينكه آل بويه قدرت مسلّط در غرب ايران بودند،نقش مهمى در تحوّلات سياسى غرب ايران و آذربايجان ايفا نموده،در امور حكومت هاى مستقر در آذربايجان و تحوّلات سياسى اين منطقه نقش مهمى ايفا مى كردند.در اين دوران،اوضاع سياسى در آذربايجان تا حدى متشنّج بود و برخى خاندان ها بر مناطق گوناگون آذربايجان حكومت مى كردند.مرزبان بن محمّد از«آل مسافر»و معروف به«سلار»،كه از ولايت«طارم»بود،بر«ديسم»غلبه نمود و بر آذربايجان دست يافت.وى گرايش اسماعيلى داشت و عناصر ديلمى،كه تمايلات شيعى در ميان آن ها به اشكال زيدى،اسماعيلى و دوازده امامى وجود داشتند،از وى حمايت مى نمودند. (3)بر اثر برخى مسائل،بين دو طرف جنگ روى داد و مرزبان از ركن الدوله شكست خورد. (4)در اين وقايع،نقش ابو الفضل بن عميد،معروف به«استاد الرئيس»وزير ركن الدوله،قابل تأمّل است.«ابن عميد شيعى و به احتمال قريب به يقين،بر مذهب اماميه بود و از شهر قم برخاست.» (5)وى پس از جنگ،انتقال مرزبان به دژ«سميران»را به عهده6.
ص: 34
گرفت. (1)با گذشت زمان،سياست آل بويه در قبال ايشان تغيير كرد.پس از وفات مرزبان،برادرش وهسودان بن محمّد سعى در گسترش نفوذ خود نمود،ولى ابراهيم بن مرزبان از ركن الدوله ديلمى كمك گرفت.ركن الدوله با ارسال سپاهى به همراه ابن عميد وزير خويش به يارى وى برخاست و ابراهيم بن مرزبان بر آذربايجان مسلّط شد. (2)كسروى قصيدۀ معروف مربوط به اين وقايع را در كتاب شهر ياران گمنام خود آورده است. (3)
اين كشمكش ها به نوبۀ خود،به ورود افكار شيعى به آذربايجان كمك كردند.افرادى همچون ابن عميد و بسيارى از سپاهيان ديلمى، كه عقايد گوناگون شيعى داشتند،موجبات آشنايى هرچه بيشتر مردم را با عقايد شيعى فراهم كردند.غير از اين،«در آذربايجان و اران، (4)شعبۀ ديگرى از آل بويه و ديلميان حكومت مى كردند كه"مظفريه"يا"آل مظفّر" ناميده مى شدند.» (5)
از جمله حكومت هاى متمايل به تشيّع و همجوار با آذربايجان،«حمدانيان» بودند كه نقش مهمى در مرزهاى امپراتورى بيزانس به عهده داشتند.تشيّع
ص: 35
در دورۀ حمدانيان در«موصل»و«حلب»پايه گذارى شد و روزبه روز بر عظمتش افزوده گشت. (1)
در«موصل»و«نصيبين»،دو حكومت شيعى وجود داشتند كه يكى از آن ها به دنبال ديگرى پديد آمد.اولين آن ها حكومت و فرمان روايى«آل حمدان»بود كه ابو الهيجاء عبد اللّه بن حمدان،پدر سيف الدوله و ناصر الدوله،اولين فرمانرواى اين خاندان است. (2)زمانى كه مونس،خادم ابن ابى الساج،را در اردبيل دستگير كردند،ابو الهيجاء عبد اللّه بن حمدان از كسانى بود كه در جنگ حضور داشت. (3)قاضى نور اللّه شوشترى دربارۀ ناصر الدوله مى نويسد:
تشيّع او و جميع سلسلۀ او مستغنى از بيان است.همواره از خدمت شيخ اجل محمّد بن محمّد نعمان مفيد استفادۀ اصول و فروع مى نمود و در اعزاز و اكرام او مى افزود،و جناب شيخ را در مبحث امامت،رساله اى است كه به نام ناصر الدوله نوشته. (4)
ابن كثير حمدانيان را رافضى و دوستدار شيعه مى داند. (5)
به علت نزديكى«موصل»با آذربايجان،پيوندهاى زيادى بين دو منطقه1.
ص: 36
وجود داشتند و حمدانيان مدتى بر آذربايجان و شهر«مراغه»مسلّط شدند.
يكى از امراى اين خاندان به نام عبد اللّه بن حمدان در جنگى شديد،از محمّد بن ابى ساج شكست خورد.حضور-هرچند بى دوام-حمدانيان (1)در آذربايجان نيز يكى از دلايل گسترش تشيّع در آذربايجان مى تواند باشد.
از خاندان هاى ديلمى،كه مدتى آذربايجان را در تصرف داشتند،«آل مسافر» هستند كه به«سالاريان»و«كنكريان»نيز معروفند. (2)اطلاعات ما دربارۀ ابتداى قدرت يابى ايشان اندك است،اما قدرت يابى ايشان همزمان با افول قدرت«جستانيان»بوده ايشان با تسخير دژ«شميران»به سرتاسر «تارم»،كه جزو ولايت قزوين بود،دست يافتند. (3)نخستين فرد از اين خاندان،كه نامش در تواريخ آمده،محمّد پسر مسافر مى باشد كه توسط پسرانش و هسودان و مرزبان از قدرت ساقط شد.اين وقايع همزمان با سست شدن پايه هاى قدرت«بنى ساج»در آذربايجان بود كه جاى خود را به ديسم بن ابراهيم شادلويه،كه مذهب خارجى داشت،داده بود.
در اين سده،فرقۀ«اسماعيليه»براى مدتى در آذربايجان جايگاه خاصى به دست آورد.تبليغات گسترده و مخفى فرقۀ«اسماعيليه»و
ص: 37
مبلّغان خلفاى فاطمى مصر از مدت ها قبل،افكار مردم ايران را متوجه تشيّع نموده بود. (1)ابو حاتم رازى،كه از داعيان اسماعيلى در شهر رى بود، مبلّغانى را روانۀ برخى مناطق اطراف از جمله آذربايجان نمود. (2)
همزمان با انقراض خاندان«ساجيان»،كه روابط چندان خوبى با دستگاه خلافت عبّاسى (3)نداشت،«اسماعيليه»رونق يافتند.
وزير ديسم،ابو القاسم على بن جعفر،از مردم آذربايجان،كه مذهب باطنى داشت،به علت دسيسه اى كه عليه وى چيده شد،بر جان خود بيمناك گرديد و به«تارم»گريخت و به مرزبان پيوست و وى را به تسخير آذربايجان برانگيخت.در سال 330 ه،مرزبان به آذربايجان حمله كرد و تا«اران»و«ارمنستان»را به تصرف خود درآورد. (4)بدين سان،آذربايجان به دست يك فرمانرواى اسماعيلى افتاد.
در اين سال ها،آذربايجان صحنۀ فعاليت داعيان و مبلّغان مذهب اسماعيلى شده بود و آن گونه كه از اشارات ابن حوقل بر مى آيد، (5)كثرت.)
ص: 38
تعداد اين طايفه در آن ديار قابل توجه بوده است.على بن جعفر در مقام وزارت مرزبان،در نشر و ترويج مذهب اسماعيلى از توافق و حمايت فرمانرواى جديد بهره مند بود. (1)اقدامات مرزبان و وزيرش در نشر و تبليغ مذهب اسماعيلى (2)موجب رواج تشيّع اسماعيلى در آذربايجان گرديد.
از حاكمان اسماعيلى مذهب آذربايجان،يكى هم و هسودان است كه در سكّه اى كه از او در دست است،عنوان«سيف آل محمّد»نقش شده و نام ائمّۀ اسماعيلى بر آن ضرب گرديده كه احتمالا اين مربوط به اوايل كار اوست. (3)
با غلبۀ ابو الهيجاء بن رواد بن ابراهيم مرزبان،سلسله«رواديان»آغاز شد و در ظاهر،آذربايجان بار ديگر به قلمرو اهل سنّت درآمد و روابطش با بغداد تجديد گرديد. (4)7.
ص: 39
ص: 40
ص: 41
ص: 42
در نگاه اول،تا سقوط بغداد،اوضاع سياسى-مذهبى آذربايجان پيچيده و تاريك به نظر مى رسد،بخصوص كه اطلاعات تاريخى نيز بسيار پراكنده و اندك هستند و در برخى موارد،به زحمت مى توان مطلبى به دست آورد.اگرچه اسلام بسيار سريع در آذربايجان پذيرفته شد،ولى«قسمتى از مردم در آذربايجان...آيين اسلام را نپذيرفتند و با قبول جزيه و خراج، «اهل ذمّه»شدند و بر آيين سابق خويش همچنان باقى ماندند.» (1)
با توجه به اوضاع خاص جغرافيايى،آذربايجان محل مناسبى براى فعاليت فرقه هاى گوناگون ديگر بود كه در تكاپوى كسب قدرت بودند.
نخستين گروه سياسى-مذهبى،كه تاريخ حضور ايشان در آذربايجان را ثبت كرده،«خوارج»هستند. (2)در دورۀ اموى،يعنى عصر عبد الملك،
ص: 43
خوارج مقيم آذربايجان،كه به«شراة»معروف بودند،فعاليت هايى عليه امويان انجام مى دادند.در دورۀ عبّاسى،اسم خارجى،كه به ابن شادلويه معروف است،قلمرو ابن ابى الساج را در«آذربايجان»و«اران»و«بيلقان»و «ارمنستان»تصرف كرد (1)و نخستين حكومت خارجى مذهب را در آذربايجان تشكيل داد.در عصر عبّاسى،قيام هاى محلى با عقايد مختلف در آذربايجان رخ نمودند.در زمان هارون الرشيد،و جناء ازدى و صدقة بن على بر دستگاه خلافت شوريدند و هارون خزيمه بن خازم را براى آرام كردن اوضاع به آذربايجان فرستاد. (2)از ديگر شورش ها،شورش منكجور بود كه در زمان متوكّل رخ داد.وى برادر زن افشين بود. (3)قيام بابك (4)از جملۀ بزرگ ترين قيام هاى ضد عبّاسى بود.
سست شدن پايۀ قدرت عبّاسيان موجب ايجاد حكومت هاى محلى در اغلب نقاط ايران شد.در آذربايجان،پس از سركوب قيام بابك،برخى حاكمان محلى قدرت زيادى كسب كردند و نفوذ خود را گسترش دادند.اگرچه اينان به ظاهر،خطبه به نام خليفۀ بغداد مى خواندند،ولى گه گاه حكومت مستقلى داشتند و برخى نيز به فكر استقلال و قدرت مى افتادند. (5)براى مثال،2.
ص: 44
جهان پهلوان پسر اليگودرز نام خليفۀ عبّاسى را از خطبه انداخت (1)و اين مسئله بارها توسط حكّام گوناگون بنا به مصالح خاص زمان،روى داد.
اطلاعاتى كه برخى سفرنامه ها در مورد عقايد مذهبى آذربايجان به دست مى دهند،حاوى مطالب ارزنده اى هستند،بخصوص براى اثبات اين نكته كه تشيّع به اشكال گوناگون،پيش از حملۀ مغول در آذربايجان شناخته شده بود.
ابو دلف در سفرنامۀ خود،كه مربوط به قرن چهارم است،در مورد«بذ» كه وى به صورت«بذين»آورده،چنين نوشته است:«...و نيز در اين مكان،انتظار ظهور مهدى را دارند.» (2)نمونۀ ديگر سفرنامۀ ابن حوقل است كه آن هم به قرن چهارم اختصاص دارد و در مورد گسترش اسماعيليه در آذربايجان،داراى اطلاعات ارزنده اى است و-آن گونه كه گذشت-براى مدتى حكومتى با عقايد اسماعيلى توسط امراى آل مسافر ايجاد گرديد.
در كنار تشيّع اسماعيلى،تشيّع امامى نيز به تكاپوهاى خود ادامه مى داد.
با ظهور سلجوقيان،آذربايجان زير سلطۀ ايشان قرار گرفت،اگرچه سلاجقه نسبت به مذاهب اهل سنّت سخت پايبند بودند،ولى در دورۀ ايشان،«سنگر مذهب اهل سنّت عمدتا مشرق ايران بود،در صورتى كه7.
ص: 45
مراكز شيعه عموما در عراق عجم و طبرستان قرار داشت» (1)و تشيّع ظاهرا خود را با تمايلات عراقى مغرب ايران انطباق داده بود.در دورۀ سلجوقى، قبايل ترك به صورت گسترده به مناطق همجوار با امپراتورى بيزانس مهاجرت كردند.«آناتولى»مهم ترين مركز اين مهاجرت ها بود.بعدها اين قبايل تأثير فراوانى بر اوضاع سياسى و اجتماعى آذربايجان نهادند.در اين سرزمين ها،اهل سنّت نسبت به بسيارى از مناطق ايران از قدرت كمترى برخوردار بودند. (2)(در صفحات بعدى بدان پرداخته خواهد شد.)
در سال 656 ه هلاكو،كه از جانب خان مغول مأمور تكميل فتوحات در غرب شده بود،طومار خلافت عبّاسيان را با تصرف بغداد و قتل آخرين خليفۀ عبّاسى درهم پيچيد. (3)با سقوط عبّاسيان،دامنۀ نفوذ اسلام سنّى به عنوان مذهب رسمى كاهش يافت و گروه هاى گوناگون توانستند آزادانه تر به نشر عقايد خويش بپردازند.در آن زمان،حسّاسيت مذهبى به مقدار
ص: 46
زيادى از بين رفت.در اواخر عصر عبّاسيان،گرايش هاى شيعى در برخى از خلفاى عبّاسى همچون الناصر لدين اللّه نيز به چشم مى خوردند.
همچنين در زمان حكومت سلطان محمّد خوارزمشاه،تلاش هايى براى سرنگونى دستگاه خلافت عبّاسى و بيعت وى با يك علوى صورت گرفتند،ولى باز هم خلفاى عبّاسى حامى اهل تسنّن رسمى بودند.حملۀ مغول اگرچه مشكلات فراوانى به وجود آورد،ولى يك پيامد مثبت داشت و آن از بين رفتن حكومت عبّاسى بود.سقوط خلافت پانصد سالۀ عبّاسى،كه نمايندۀ مذهب اهل تسنّن بود،جريان هاى مذهبى و فكرى زيادى ايجاد كرد كه گاه به صورت تصوّف و گاه در مذهب تشيّع متبلور گرديدند. (1)اصولا محيط ايران عموما و محيط آذربايجان خصوصا- چنان كه در صفحات گذشته مطرح شد-از آغاز تسلّط اعراب،محيط چندان مساعدى براى مذهب سنّت نبود و همواره آثار توجه به تشيّع- اگرچه نامحسوس و جزئى-در خلال بسيارى از وقايع اين سرزمين مشهود بود.روشن است كه در چنين محيطى،پس از انقراض خلافت عبّاسى و زوال قدرت حامى مذاهب سنّت و روى كار آمدن حكومتى كه اگر هم تمايل ظاهرى به تشيّع نداشته باشد،از مذاهب سنّت هم طرف دارى نمى كند،تا چه حد موجبات تبليغ به نفع تشيّع را فراهم مى آورد. (2)به جرئت مى توان گفت:«شيعيان در فضاى جديد،از نبودن خلافت عبّاسى خوش حال به نظر مى رسيدند؛چرا كه آزادى بيشترى36
ص: 47
براى فعاليت هاى مذهبى خود داشتند.با اين حال،اين بدان معنا نبود كه از سلطۀ مغولان راضى اند.» (1)
يكى از اعصار درخشان تشيّع در آذربايجان و ايران،دورۀ حكومت «ايلخانان»مى باشد.شيعيان پس از سقوط عبّاسيان،نسيم آزادى را حس كردند.«در شرايط تازه،شيعيان از آزادى عمل و انديشۀ بيشترى بهره مند بودند؛چرا كه مغولان از اساس،اعتقادى به سخت گيرى مذهبى نداشتند.
به همين دليل،شمار شيعيان بسيار فراوان شد.» (2)
زمانى كه هلاكو بغداد را در محاصره داشت،دستور داد بر روى تيرها به عربى بنويسند كه جان و مال رؤسا و پيشوايان علويان در امان است. (3)پس از اين تاريخ،احترام به علويان از جانب حكّام و عامّۀ مردم گسترش يافت.
همچنين«از ميان برداشتن خلافت بغداد از سوى مغولان بدان معنى بود كه مذهب سنّت براى نخستين بار،از كليۀ جنبه هاى قدرت سياسى محروم گشت و اين تنها مى توانست امتيازى براى مذهب شيعه باشد.» (4)
اما يكى از مهم ترين نتايج سقوط بغداد تحوّل در سياست مذهبى بود؛ زيرا رژيم جديد مردم را به پى روى از دين بخصوصى وادار نمى كرد و
ص: 48
همه خواستش اين بود كه از او كوركورانه اطاعت كنند و ميان گروه مسلّط و مردم،آرامش كامل برقرار باشد. (1)علاّمه مظفّر مى نويسد:
هنگامى كه هلاكو حكومت و خلافت بنى عبّاس را منقرض ساخت،به همۀ مذاهب آزادى داد؛از جمله مذهب اهل بيت عليهم السّلام.در تمامى بلادى كه زير نفوذ او به سر مى بردند، اديان در زمان هلاكو خان آزاد بودند و فرزندان و نواده هاى او نيز به همين منوال،مذاهب را آزاد گذاشته بودند.اساسا براى حيات و زندگانى شيعه و حيات و پاى دارى مذهب اهل بيت عليهم السّلام كافى بود صرفا به آن ها آزادى عمل اعطا گردد،اما حمايت از شيعه و تشيّع و هميارى با آن از سوى وزير و يا امير را بايد فوق خواسته ها و ايدۀ مطلوب شيعه و تشيّع برشمرد. (2)
در محيط جديد،شيعيان تمايل بيشترى به همكارى با حكّام جديد نشان مى دادند.در نتيجه،بسيارى از بزرگان شيعه در دستگاه مغول حضور يافتند.كه عامل ترويج آن در ميان قوم غالب و ساير مردم بودند، بخصوص از زمانى كه آذربايجان پس از حملۀ مغول به عنوان مقرّ حكومت ايشان انتخاب شد تا رسميت تشيّع،نقش اساسى را در تحولات سياسى و مذهبى در ايران بر عهده داشت.(در صفحات بعدى،بدان پرداخته خواهد شد.)1.
ص: 49
با تشرّف محمود غازان به اسلام، (1)عصر جديدى در حكومت ايلخانان در ايران آغاز شد.«جلوس سلطان محمود غازان بى ترديد،نه تنها حكومت مغول در ايران را تبديل به سلطنتى مأنوس و ايرانى مى كند،بلكه از پرتو تحوّلات اجتماعى و دينى و خاتمه بخشيدن به تعصّبات مذهبى حاد و محروم ساختن پيروان مذهب سنّت از حمايت دولت و حكومت،زمينه را براى برخورد طبيعى آراء و عقايد مذهبى و ظهور تمايلات نهفته و سر كوفتۀ ايرانيان و رشد آزادانۀ گرايش هاى علوى و شيعى آماده مى سازد.» (2)در زمان وى،تشيّع در آذربايجان بيشتر رشد كرد.غازان مى كوشيد تا حسن نيّت خود را به شيوه هاى گوناگون اثبات كند.از اين رو،«تمايل نمايانى نسبت به شيعه و اصول عقايد آن بروز مى داد.» (3)بنا به تصريح تواريخ،غازان در سال 698 ه به زيارت مزار امير المؤمنين عليه السّلام مشرّف شد و در جمادى الاولى سال 702،«مشهد امير المؤمنين عليه السّلام را زيارت كرد و پرده هاى باعظمت[كه]فرموده بود تا به جهت آنجا ترتيب كرده بودند،درآويخت و صدقات بى اندازه به مجاوران و حاضران داد.» (4)
ص: 50
رشيد الدين مى نويسد:
پس از دو نوبت خواب نما شدن غازان،كه در آن پيامبر و سه امام اول شيعيان را به خواب ديد (1)و با ايشان به افتخار برادرى نايل آمد،دوستى او با اهل بيت نبوّت عليهم السّلام زيادت شد و همواره جهت سبيل الحاج مددها مى فرمايد و مزارات خاندان را زيارت كند و نذرها پذيرد و فرستد و سادات را عزيز و محترم دارد و صدقات و ادرارات در حق ايشان فرمايد...و فرمود تا در تبريز و ديگر ولايات معظم...دار السياده سازند تا سادات در آنجا فرود آيند...و دستور داد تا جهت مشهد حسين عليه السّلام نهرى جارى گردانند. (2)به دستور وى،اعقاب حضرت على عليه السّلام از پرداخت ماليات معاف شدند. (3)در زمان غازان،سيد مهدى «نقيب النقباء»سادات آذربايجان بود كه در چهارم جمادى الاول سال 704 وفات يافت و در تبريز به خاك سپرده شد. (4)2.
ص: 51
در گرايش غازان به تشيّع،علاوه بر ملاحظات سياسى و فردى،برخى علما و اطرافيان وى نقش خاصى بر عهده داشتند.حافظ ابرو دربارۀ وى مى نويسد:
غازان متفحّص احوال دين و ملت بود و آزادانه استفسار مى فرمود.جمعى امرا و ايناق،كه ميل به مذهب شيعه داشتند، از آن جمله طرمطاز بود؛پسر بايجوبخشى كه از كودكى باز در نزد حضرت غازان بزرگ شده بود و گستاخ و در ولايت رى در ميان شيعيان نشو و نما يافته،پيوسته در حضرت غازان تقويت آن مذهب مى كرد و چون خاطر پادشاه از آن غوغاى عام-قتل يك علوى در نماز جماعت-متغيّر شده بود،بدان سخنان كه امير طرمطاز گفتى،گوش كردى و اكثر در محل قبول مى افتاد...
غازان را ميلى تمام بدان طايفه بودى،اما هرگز از غايت كنايت اظهار نكردى و رعايت مصلحت عام فرمودى و كسى را زهرۀ آنكه اظهار كند نبودى تا غازان خان را واقعه رسيد. (1)
در مورد اينكه آيا گرايش وى به شعائر شيعيان موجب قبول تشيّع توسط وى گرديد يا نه،نمى توان نظر درستى ابراز كرد،ولى در زمان وى،اسامى ائمّۀ شيعه بر روى سكه ها درج گرديدند. (2)به نظر خانم شيرين بيانى،حكّ اسامى دوازده امام براى اولين بار بر روى سكّه ها،نشان دهندۀ اهميت و رونق تشيّع در اين دوره است. (3)3.
ص: 52
افكار و عقايد شيعيان در پايان فرمان روايى غازان آن اندازه ميان مغولان رواج يافته بود كه در سال 693 ه1304/ م يكى از شيعيان به نام پير يعقوب باغستانى به لباس مجتهدان شيعه در محافل و مجامع ظاهر مى شد و براى شاهزاده الافرنگ تبليغ مى كرد. (1)
با آغاز حكومت الجايتو،دورۀ جديدى در حيات تشيّع آغاز شد.عصر حكومت وى يكى از اعصار درخشان تشيّع در ايران و بخصوص آذربايجان است كه تشيّع تا آستانۀ رسميت پيش رفت.منابع تاريخى در خصوص پذيرش تشيّع از سوى وى و رسميت آن،اخبار متناقضى به دست مى دهند.
الجايتو ابتدا بر مذهب حنفى بود،سپس به ترغيب نظام الدين افضل، مذهب شافعى را پذيرفت. (2)بنا به نقل برخى منابع،بين علماى حنفى و شافعى دربارۀ برخى مبادى فقهى،مناقشاتى در حضور سلطان روى دادند كه كار به افتضاح كشيد، (3)به گونه اى كه سلطان و امراى مغول
ص: 53
نزديك بود حتى دست از مسلمانى بشويند. (1)در اين بين،يكى از امراى مغول به نام طرمطاز،كه شيعه مذهب بود،الجايتو را به پذيرش مذهب تشيّع ترغيب كرد.در اين باره،در تاريخ الجايتو آمده است:
اى پادشاه عالم!هيچ شك و شبهتى نيست كه برادر تو غازان خان اعقل و اكمل پادشاهان و خردمندان بود.چون در جملۀ مذاهب اسلامى نظر كرد،مذهب شيعه بر همه اختيار كرد كه از جملۀ نقايص و قبايح پاك است.پادشاه پرسيد كه مذهب شيعه كدام است؟گفت:آنكه به رفض مشهور و مذكور است.گفت:اى غاتر...مرا رافضى مى گردانى؟...از اين مطارحه،در خاطر مبارك پادشاه دغدغه و در ضمير منير،زمزمۀ تردّد افتاد و بدان مذهب او را رغبت...باعث شد.از هركس تفحّص مى نمود،لكن بر رأى ترمتاز[طرمطاز]اعتبار تمام نداشت.در اثناى اين حالات،سيد تاج الدين آوجى، (2)كه از جملۀ اخلاط اين معجون بود،با جمعى از ائمّۀ شيعه به شرف بندگى پادشاه جهان پناه رسيد و به اتفاق،او را بر رفض تحريض و ترغيب مى نمود و مولانا نظام الدين عبد الملك...به گاه مناظره و مباحثه،بر ايشان رد مى كرد و ماليده و نكوهيده مى داشت5.
ص: 54
و به حجت ها الزام مى نمود و سلطان يقين مودّت و محبت على و اهل بيت در دل و درون مى كاشت و نقش دوستى ايشان بر صفحۀ خاطر مى نگاشت. (1)
دربارۀ ماجراى خواب الجايتو زمانى كه در عراق عرب بود و از بغداد به قصد زيارت حضرت امير عليه السّلام عيمت كرد،آمده است:
به زيارت مشهد امير المؤمنين عليه السّلام مبادرت نمود و شب عارضه اى ديد بشارت دهنده و رغبت انگيزنده به خلاص و نجات...بامداد به امرا و ايناقان دولت و مقرّبان حضرت خواب خود بازراند و مذهب شيعه اختيار كرد و گفت:اى اصحاب و نوكران!هركه از شما با من درين طريقت و عقيدت موافقت نمايد فبها،و هركه طريق مخالفت و مباينت سپرد بر وى هيچ حرج و اعتراض نيست...و فرمان نفاذ يافت تا تغيير خطبه كردند و نام صحابۀ كبّار و ائمّۀ ابرار از خطبه طرد كردند و نام على و حسن و حسين ثبت در جملۀ اعمال عراق عرب،و سيم و زر كه به سكّۀ صحابۀ كبار مسكوك و مضروب بود به زعم شيعه و رغم انف سنّت با سكۀ دوازده اماميه كردند در همۀ ممالك ايران،و شيعه در بانگ نماز«حىّ على خير العمل»بيفزودند....
فرمان نفاذ يافت از اطراف ممالك ايران،ائمّۀ شيعه حاضر8.
ص: 55
شدند...از زمرۀ ايشان،جمال الدين بن مطهّر را پسنديد (1)و به ملازمت خود اختيار كرد و باقى را با وطن مألوف اجازت انصراف داد و در همۀ اوقات،با جمال الدين بن مطهّر در مناظره و مباحثۀ مسائل اصول كلام و فقه بودى؛چنان كه در خاطر پادشاه،ثابت و راسخ شد كه جز على و اهل بيت او از استخوان و اروغ (2)رسول صلىّ اللّه عليه و آله نبودند و باقى صحابه و امرا بيگانه.فرمود كه چگونه جايز باشد كه امرا قصد جان و استيصال خاندان اروغ كنند و عصيان و طغيان نكرده و ساهى و فحطى نبوده باشند؟! (3)
در گرايش وى به تشيّع،علاوه بر تمايلات شخصى و سياسى،برخى از علماى شيعه-چنان كه قبلا ذكر شد-مانند خواجه اصيل الدين طوسى، فرزند خواجه نصير، (4)و سيد تاج الدين آوجى (5)و برخى درباريان بى تأثير3.
ص: 56
نبودند.الجايتو با انتصاب سيد تاج الدين ابو الفضل محمّد به عنوان نقيب شيعيان،مستقيما در ادارۀ امور جامعۀ مذهبى شيعيان دخالت كرد. (1)وى «با پذيرش مذهب تشيّع در سال 709 ه،احترام خود را نسبت به اين مذهب،كه در سراسر ايران در حال پيشرفت بود،نشان داد...» (2)
با پذيرش تشيّع از جانب الجايتو،موقعيت شيعيان در آذربايجان،مقرّ حكومت ايلخانان،بيش از پيش تثبيت شد.وى سعى در رسميت يافتن تشيّع نيز نمود.بدين دليل،«حكم رفت كه در تمامت ممالك ايران زمين تغيير كنند خطبه را و نام صحابۀ سه گانه...از خطبه بيندازند و بر نام امير المؤمنين على بن ابى طالب و حسن و حسين عليهم السّلام اختصار نمايند و تغيير سكّه كردند و در اذان،"حىّ على خير العمل"اظهار كردند.» (3)بدين سان،مذهب شيعه در تمام ايران از جمله آذربايجان رواج يافت.برخى از محققان از جمله آقاى دكتر آليارى معتقد است:ساختن«گنبد سلطانيه»، كه بر ديوارهاى آن نيز نام حضرت على عليه السّلام به اشكال گوناگون نوشته.)
ص: 57
شده،از جانب الجايتو براى انتقال پيكر مطهّر امام على عليه السّلام به سلطانيه بوده است كه بعدا بنا به صوابديد علماى شيعه،از آن اجتناب كرد.البته در برخى از مناطق،مقاومت هايى در برابر الجايتو صورت گرفتند؛از جمله قزوين (1)و اصفهان. (2)در مورد اينكه آيا واقعا فرامينى مبنى بر رسميت يافتن تشيّع صادر شده اند،بايد با احتياط عمل كرد.
پذيرش مذهب شيعۀ اثنا عشرى از جانب الجايتو از سوى دهقانان و چادرنشينان شيعه مذهب ايالت هاى مغولى با استقبال مواجه گرديد.گويا پس از پذيرش تشيّع از طرف الجايتو به كار بردن اسامى سه خليفۀ اول در آناتولى ممنوع گرديد و حركت هاى جديدى در بين تركان و مغولان به وجود آمدند (3)و مراكز شيعه گسترش بيشترى يافتند و شيعيان،بخصوص در آذربايجان،با آسودگى بيشترى به امور مذهبى پرداختند.موقعيت شيعيان چنان تثبيت شده بود كه بنا به نوشتۀ المفضّل-كه البته احتمالا خالى از اغراق نيست-حميضا بن ابى نماء مكّى در اواخر حيات الجايتو، به وى توصيه كرد كه به مكّه لشكركشى كند و مقابر ابو بكر و عمر را ويران نمايد. (4)اگرچه چنين اخبارى بيشتر ساختۀ افرادى سطحى بين و احساسى هستند،ولى نشان از موقعيت برتر شيعيان در آن عصر دارند.6.
ص: 58
با تضعيف پايه هاى قدر ايلخانان،امراى بزرگ سپاه و حاكمان ولايات قدرت زيادى به هم زدند.از اين حكومت هاى محلى،يكى هم «آل جلاير»بود كه مدتى را تا حملۀ تيمور،بر عراق و آذربايجان مسلّط بودند.آل جلاير از نوادگان«ايلكانويان»،يكى از سرداران هلاكو،بودند.
بنيانگذار اين سلسله حسن معروف به«شيخ حسن بزرگ»است.بنا به نوشتۀ برخى از پژوهشگران،آل جلاير داراى گرايش هاى شيعى بودند؛ البته شدت آن چندان روشن نيست.«در دورۀ جلايريان،مذهب مسئله اى بسيار پيچيده و غامض مى باشد كه چگونگى آن به درستى روشن و آشكار نيست.آنچه كه مسلّم است اكثريت مردم مملكت را اهل تسنّن تشكيل مى دادند،ولى اقلّيتى بسيار مهم...شيعه بودند.از بعضى اشارات و شواهد،مى توان دريافت كه سلاطين جلايرى نيز شيعه بوده اند؛زيرا اغلب آنان و همچنين فرزندان ايشان به نام هاى مقدّسين فرقۀ تشيّع مانند على،حسن و حسين،قاسم و غيره موسوم بودند.» (1)
ص: 59
شيخ حسن بزرگ،بنيانگذار اين سلسله،در سال 757 در بغداد در گذشت و پس از برپايى تعزيتى بزرگ،در نجف اشرف به خاك سپرده شد؛ (1)زيرا وصيت كرده بود وى را در نجف دفن كنند. (2)به عقيدۀ خانم دكتر شيرين بيانى،«به خاك سپردن شيخ حسن بزرگ در نجف و همچنين بعضى از اولا وى،به ما نشان مى دهد كه در اين زمان،جلايريان كاملا آداب و رسوم ايرانيان را،كه به مذهب تشيّع عقيده داشتند،پذيرفته اند.
اين ادعا را اسامى،كه براى فرزندان خود برمى گزيدند،مانند على،حسن و حسين،قاسم و غيره تأييد مى كنند.» (3)
مرحوم حسين نخجوانى مى نويسد:اغلب سلاطين و خواتين ايشان اشياى بسيار گران بها و زيبايى وقف اماكن مقدّس نجف و كربلا مى كردند. (4)در عهد ايشان،موقعيت سادات چنان اهميت يافته بود كه منصب نقيب النقبائى سادات و توليت اوقاف دار السيادات مقام ارزشمندى به شمار مى رفت. (5)
علاّمه مظفر مى نويسد:حكومت ايشان«صرفا حكومتى شيعه بوده است و آثار با ارزشى از خود در تشيّع به جا گذاشتند.» (6)ولى بايد گفت:7.
ص: 60
گرايش سلاطين اين سلسله به تشيّع در اين دوره،ضرورتا شكل نمايشى و يا گرايش اتباع آن را به اين مذهب درپى نداشت. (1)
در سال 759 سلطان اويس جلايرى از بغداد به آذربايجان لشكر كشيد و آنجا را تصرف كرد. (2)عصر حكومت وى يكى از اعصار درخشان پيشرفت آذربايجان در جهات گوناگون بود.از اين زمان تا حملۀ تيمور،سه تن از اعقاب وى در آذربايجان و عراق حكومت كردند.9.
ص: 61
ص: 62
ص: 63
ص: 64
ظهور تيمور در«ماوراء النهر»،در حكم پايان سلسله هاى محلى در ايران بود.يورش هاى چندين سالۀ وى طومار حكومت ها و سلاله هاى محلى را درهم پيچيد.حملات تيمور از لحاظ مذهبى نيز پيامدهايى داشتند؛زيرا با حملۀ تيمور،قدرت هاى سياسى ايران مركزى فرو ريختند و حاميان تسنّن از ميان رفتند.
آذربايجان در سال 788 ه ق به تصرف تيمور درآمد و بخشى از امپراتورى تيمورى شد كه توسط ميرانشاه و پس از وى،پير محمّد سلطان بن عمر شيخ(1401/803 م)اداره مى شد. (1)بدين روى،بررسى گرايش هاى مذهبى حاكمان تيمورى براى روشن شدن برخى نكات تاريخ
ص: 65
اهميت دارد.در مورد گرايش هاى مذهبى تيموريان آنچه در وهلۀ اول به نظر مى رسد اعتقاد ايشان به مذاهب اربعۀ اهل سنّت است.ولى «تشخيص علايق مذهبى تيمور دشوار است.وى معترف بود كه براى على عليه السّلام و امامان شيعه احترام قايل است و گاهى بر مبناى ملاحظات مذهبى،به سنّيان حمله مى كرد،اما گاهى هم بر مبناى اصول تسنّن،به شيعيان حمله مى كرد.روى هم رفته،وى يكى از پيچيده ترين چهره هاى تاريخ ايران و آسياى مركزى است.» (1)
در تزوكات تيمورى،كه در حكم قانون ادارۀ امپراتورى تيمورى و حاوى نقطه نظرات اين فاتح بزرگ است،چنين آمده:
مرتبۀ آل محمّد را از جميع مراتب برتر دارى و تعظيم و احترام ايشان اسراف ندانى كه هرچه از براى خدا باشد در آن اسراف نباشد. (2)
به هرصورت،تيمور به علويان توجه خاص داشت و در برآوردن حوايجشان اهتمام مى ورزيد. (3)البته در مورد اظهار دوستى حضرت على عليه السّلام از سوى تيمور و ساير حكمرانان،نمى توان عوامل سياسى را2.
ص: 66
ناديده گرفت.تيمور مى خواست تا آخرين حد ممكن،از ظرفيت ها و امكانات اتباع خود سود جويد. (1)به همين دليل،مى بينيم كه در حين تسخير دمشق،مردم را مورد ملامت قرار داده،مى گويد:
هميشه[به]سمع ما مى رسيد كه اين مملكت چون مدتى در تحت حكم معاويه و يزيد بوده و ايشان هميشه با اهل بيت مصطفى صلّى اللّه عليه و آله با داماد و برادر رسول،يعنى على مرتضى و فرزندان خاتون قيامت،فاطمه زهرا-رضوان اللّه عليهم اجمعين- عداوت ورزيده و آنچه توانسته از جنگ و قتل و اسير گرفتن دربارۀ ايشان به تقديم رسانيده و اهل شام با ايشان در آن معنى موافق بوده،بر آن اعتقاد تعجب مى كردم كه چگونه طايفۀ بهترين پيغمبران باشند...با خاندان او چنين بيدادى ها كنند.» (2)همچنين وى در بازگشت از شام،به زيارت مرقد امام موسى كاظم عليه السّلام و در محرّم 804 به زيارت مزار مقدّس امير المؤمنين عليه السّلام پرداخت.اگرچه سلاطين و شاهزادگان تيمورى بر مذهب حنفى بودند،ولى قراينى در دست نيستند تا معتقدان به ساير مذاهب سنّت يا مذهب تشيّع را در فشار گذاشته،به پى روى از مذهب خاندان سلطنتى مجبور كرده باشند. (3)در واقع،مى توان به جرئت گفت:تيمور و جانشينانش اعتقاد به فقه سنّى را با تمايلات صوفيانۀ شيعيانه،با هم داشتند.2.
ص: 67
عهد تيمورى براى ترويج تشيّع زمان مناسبى بود و شيعۀ اثنا عشرى از اين فرصت براى نشر عقايد و اظهار آزادانۀ مقالات خويش،خوب استفاده كرد. (1)البته به عقيدۀ نويسندۀ كتاب ايران در راه عصر جديد،«در مجموع،در اواخر عهد تيمورى،رجال اهل سنّت در موقعيتى نبودند تا در منازعه با اكثريت رو به رشد شيعه يا جنبش هاى بدعت آميز پيروز شوند.» (2)در اين گيرودار،تشيّع به طرف قوّت و تسنّن به جانب ضعف مى رفت.تشيّع از فرصت هاى به وجود آمده در قرن هفتم و هشتم به خوبى استفاده كرد،بخصوص-چنان كه مطرح شد-احترام به ائمّۀ اطهار عليهم السّلام و سادات در اين دوره گسترش چشمگيرى يافت. (3)
در شامگاه تيموريان،كه همزمان با تكاپوهاى اسماعيل صفوى بود، تشيّع حتى تا آستانۀ رسميت پيش رفت.يكى از بحث برانگيزترين مسائل دوران زمام دارى سلطان حسين بايقرا،آخرين حاكم قدرتمند تيمورى، «سياست مذهبى»اوست.برخى از منابع چنين اظهار داشته اند كه حسين بايقرا خود به تشيّع امامى گرايش داشت و درصدد بود كه اين مذهب را در قلمرو خود رسميت بخشد. (4)عبد الرزاق سمرقندى در اين باره مى نويسد:9.
ص: 68
جمعى كج نظران را در آيينۀ اعتقاد چنان روى داد كه (سلطان حسين بايقرا)ميل و غلوى عظيم در مذهب رفض و تشيّع خواهد داشت و طريقۀ پسنديدۀ اهل سنّت و جماعت را به يكبارگى خواهد گذاشت و در ابتدا،سعى بليغ نمودند كه خطبه را بر منابر اسلام به نام دوازده امام موشّح سازند...سيد على واحد العين،كه از"قاين قهستان" به وعظ اشتغال مى نمود و در جانب رفض به غايت غالى بود،در روز عيد...بر منبر اسلام برآمد و در تقويت مذهب شيعه،سخنان آغاز كرد. (1)
اگرچه رسميت تشيّع چند سالى به تأخير افتاد،(در سال 907 ه)ولى همين وقايع حاكى از رشد تشيّع در بين عامّۀ مردم در جاى جاى ايران آن روز است كه مقدّر بود آذربايجان پرچمدار رسميت آن در سراسر كشور شود.
قبايل ترك،كه در ناحيۀ«آناتولى»استقرار يافته بودند،در امور سياسى غرب ايران نقش عمده اى را پس از زوال«ايلخانان»به عهده داشتند.اين قبايل غالبا در مرزهاى بيزانس و دور از مراكز عمدۀ مذهبى بودند و نيز برخوردار از ويژگى هاى قومى و طبيعى اين ناحيه؛از جمله اينكه افكار بكر مذهبى داشتند.از اين قبايل،دو قبيلۀ تركمن«قره قويونلو»و «آق قويونلو»در ادارۀ ايران غربى داراى اهميت بودند و موفق به تشكيل
ص: 69
دو سلسلۀ محلى شدند.تشيّع به اشكال گوناگون،بخصوص در كسوت تصوّف،در ميان ايشان رواج داشت و آخرين تكاپوها را براى كسب موقعيت برتر انجام مى دادند.
ملوك قره قويونلو مدت 63 سال از تبريز،ايران غربى و عراق را اداره كردند. (1)در اين مدت،چهار تن،كه ابتداى ايشان امير قرايوسف بن قرا محمّد (2)و آخرينشان امير حسين على شاه بن جهان شاه (3)بود،يكى پس از ديگرى به حكومت رسيدند.احتمالا اين خاندان از طايفۀ«ايوا» (4)از طوايف تركمان«غز»بودند و مقرّ قدرتشان شمال درياچه هاى«وان»و اروميه بود و به تدريج،بر آذربايجان و دامنه هاى شرقى آناتولى استيلا يافتند.قرامحمّد،بزرگ اين خاندان،در خدمت سلطان اويس جلايرى بود،اما پسرش قرا يوسف تبريز را مقرّ خود نمود و خود را مستقل ساخت،ولى حملۀ تيمور و مخالفت قرايوسف با وى موجب فرار او به مصر نزد مماليك شد. (5)0.
ص: 70
در مورد علايق مذهبى قراقويونلوها،به درستى و قطعيت نمى توان نظر دارد.منابع متأخّر آن ها را صرفا شيعه مى دانند،و حال آنكه منابع معاصر چنين نظر قاطعى ندارند،ولى مى توان گفت:معتقدات شيعى در ميان تركمانان آسياى غربى در اين زمان بسيار شايع بوده اند. (1)بسيارى از طوايف ترك در دورۀ مغول،نه فقط شيعۀ دوازده امامى شدند،بلكه در برخى مواقع،از حد معقول و معتدل تجاوز نمودند.برخى از محققان گرايش ايشان به تشيّع را عمدتا ناشى از تمايلات سياسى مى دانند.براى مثال،ژان اوبن مى نويسد:
بعضى از حكّام اين سلسله ها براى انتخاب آن[تشيّع]به منظور به دست آوردن اتحاد پيروانش،نظر داشتند. (2)
البته در اين امر،نبايد از تمايلات شخصى اين افراد و محيط فرهنگى آن عصر غافل شد.از اسامى حكّام اين سلسله،علاقۀ خاص آنان به حضرت على عليه السّلام و اولاد ايشان عليهم السّلام قابل مشاهده است،اگرچه ايشان رسما شيعه نبودند. (3)
برخى از مورّخان متقدّم،كه عموما اهل سنّت بوده اند،در نوشته هاى خود،قراقويونلوها را به خاطر تمايلات شيعى بدعتگذار عنوان كرده اند؛ مثلا،حافظ ابرو در زبدة التواريخ،در خصوص اوضاع آذربايجان در زمان حكومت قرايوسف و يورش شاهرخ به آذربايجان مى نويسد:
[شاهرخ]بساط انصاف و معدلت بگسترد و در محافظت4.
ص: 71
شهر و ولايت و رعايت مصالح رعيّت و استمالت كافّه، بريّت و نسق مهمّات دين و دولت مساعى مشكور به ظهور رسانيد.امور ملك و ملت در سلك ارادت متّسق و منتظم گردانيد و در تنفيذ قضاى شرع و احكام دين مبالغه نمود و در تحريك و تعزير مفسد و شرير برانداخت و امور شرعيه،از امر معروف و نهى از منكر،كه مختل و مهمل گشته بود،به نظام آورد.غرض آنكه امور شرعيه و رونق اسلام،كه از طريق مستقيم منحرف گشته بود،به سعى و اهتمام امير مشاراليه،به قرار اصل باز آمد. (1)
از نوشته هاى حافظ ابرو،بر مى آيد كه مسائل مذهبى در عصر قرا يوسف به طريق اهل سنّت نبوده است.ابن حجر دربارۀ قرايوسف مى نويسد:وى لاقيد و بى اعتنا به مسائل دينى بود. (2)
مهم ترين و مشهورترين فرد از اين سلسله جهان شاه بود.وى در سال 840 ه به موجب يرليغ (3)ميرزا شاهرخ به حكومت آذربايجان رسيد و از هفتاد سال عمر خود،32 سال آن را حكومت كرد. (4)اغلب مورّخان جهان شاه را پيشرو گسترش و رسميت تشيّع دانسته اند و بر1.
ص: 72
اساس اين نظريات،سلسلۀ او را بايد پيشرو واقعى صفويان دانست (1)كه بعدها مذهب شيعه را پايه و اساس نظام سياسى خود قرار داد،تا آنجا كه مسائل مذهبى آن عصر را به زمان ما نيز كشيده است.ترديدى وجود ندارد كه قراقويونلوها داراى گرايش هاى طبيعى شيعى بود، ولى نمى توان تعصّب شيعى آنان را،كه در شخص جهان شاه به اوج رسيد،پذيرفت. (2)حتى برخى محققان غربى انتساب جهان شاه به تشيّع را مشكوك مى دانند. (3)
در اينجا،جا دارد عقيدۀ مينورسكى را در مقالۀ«اهل الحق»دربارۀ جهان شاه يادآور شويم:وى مى نويسد:
بايد تأكيد كرد كه جهان شاه...براى سنّيان يك بدعتگذار وحشتناك است.دوستانش به او لقب«سلطان العارفين»داده اند. (4)8.
ص: 73
ابن تغرى بردى وى را متهم به زندقه كرده (1)و سخاوى وى را لاقيد و بى اعتنا به مسائل دينى دانسته است. (2)
مسجد«كبود»تبريز،كه يادگار جهان شاه است و به سال 870 ه ساخته شده،يادآور رواج تشيّع است.در اين مسجد،نام«على ولى اللّه عليه السّلام»و حسنين زينت بخش قسمت هاى گوناگون مسجد است.همچنين از جهان شاه سكّه هايى با شعائر شيعه در دست هستند كه نشان دهندۀ تمايلات شيعى در وى مى باشند. (3)
از اعضاى ديگر اين خاندان،اسپند برادر جهان شاه بود كه از جانب وى،بر بغداد حكومت مى كرد.وى تشيّع اثنا عشرى را مذهب رسمى بين النهرين اعلام كرد-البته اين مسئله بدون رضايت و آگاهى جهان شاه نبوده است.منابع مورد بررسى دربارۀ چگونگى رسميت تشيّع مى نويسد:اسپند مناظره اى مذهبى از علماى فرق ترتيب داد.در اين مجلس،علماى شيعه بر علماى سنّى پيروز شدند و اسپند به طور رسمى،به تشيّع امامى گرويد. (4)در اين جريان،يكى از علماى مشهور شيعه،به نام احمد بن فهد حلّى تأثير غير قابل انكارى داشت. (5)اسپند9.
ص: 74
شيعه اى بود كه صرفا به نام دوازده امام سكّه ضرب نكرد،بلكه اگر از روى ديوانى كه منسوب به وى است،داورى كنيم،دغدغه هاى صادقانۀ مذهبى او را درمى يابيم. (1)
از ديگر حاكمان اين سلاله،اصفهان ميرزا،حاكم بغداد،بود كه دستور داد به اسم دوازده امام خطبه خواندند و سكّه زدند. (2)
در تأييد مطالب ياد شده،بايد گفت:سلطان قلى،نوۀ يكى از برادر زادگان جهان شاه،كه از همدان به هندوستان رفت،سلسلۀ«شيعۀ قطب شاهيه»را بنيان نهاد. (3)
از لحاظ مذهبى،قراقويونلوها رقيب صفويه محسوب مى شدند، اگرچه قراقويونلوها عقايد رزمندۀ شيعى،آن گونه كه در صفويان و قزلباش بود،نداشتند،اما سعى در متحد كردن سران قوم بر پايۀ عقايد شيعى داشتند و بنابراين،احتمال برخورد آن ها با صفويان به دلايل ايدئولوژيكى بسيار بود. (4)برخى عقيده دارند كه«سلوك مذهبى و شيوه هاى جهان شاه الگوى زندگى و اعمال شاه اسماعيل بوده است.» (5)
پس از قراقويونلوها،آق قويونلوها جاى ايشان را گرفتند.حسن بيك (6)و
ص: 75
جانشينانش،كه جمعا نه نفر بودند،تا برآمدن صفويه از تبريز، ادارۀ مناطق غربى و مركزى ايران را به دست گرفتند.اگرچه برخى از مورّخان ايشان را سنّى مذهب مى دانند،ولى برخى اشارات نشان دهندۀ عكس اين مطالب هستند.براى مثال،فضل اللّه بن روزبهان در عالم آراى امينى،پس از اينكه از ملوك مخدوم خود تمجيد مى كند،اجداد ايشان را به خاطر آنچه او«كارهاى ناشايست»و«رابطه با بدعت گرايى»مى نامد، مورد ملامت قرار مى دهد. (1)اوزون حسن،بنيانگذار حقيقى اين سلسله، «سادات و مشايخ را تكريم و تعظيم مى نمود.» (2)دربارۀ گرايش هاى مذهبى حسن بيك،والتر هينتس از محمّد مصلح الدين لارى انصارى به نقل از كتاب مرآت الادوار و مرقات الاخبار حكايتى جالب نقل مى كند:
اوزون حسن عقايد خود را در كتابى جمع كرده بود و آن را بر علماى دربار خود عرضه كرد.«حضّار از شنيدن مضامينى كه قرائت شده بود غرق حيرت شدند،اما هيچ كس جسارت نكرد عقيدۀ خود را ابراز كند،مگر مولانا على فرمه اصفهانى كه از علما و روحانيون محترم و با نفوذ روزگار خود بود.او گفت:آنچه شنيده شد جز مطالب نامربوط و گزافه نيست و سخنانى از اين قبيل پايه و اساس ندارد.»از مجموع اين داستان،چنين استنباط مى شود كه اوزون حسن در باطن،به آيين درويشان رغبت9.
ص: 76
داشت. (1)«اگر بتوان،جرئت كرد و از آنچه گفته شد نتيجه گرفت كه اوزون حسن شخصا به صوفيگرى و از آن طريق به تعاليم شيعى نزديك بوده است،از طرف ديگر،اين نيز قطعى است كه او مذهب شيعى نداشته است،لااقل در ظاهر؛زيرا دشمن او جهان شاه بدين اعتقاد بوده است.» (2)
به هرحال،در روزگار آق قويونلوها،«دوازده امام در اعتقادات عامّه به هيچ وجه ناشناخته نبود.» (3)براى مثال،از اوزون حسن سكّه هايى در دست هستند كه نام ائمّۀ شيعه عليهم السّلام و كلام«على ولى اللّه»عليه السّلام بر آن ها نقر شده اند. (4)در عصر تركمانان،تشيّع آخرين تكاپوهاى خود را براى تسخير افكار و قلوب عامّه انجام داده و زمينۀ مساعدى براى پيروزى تشيّع فراهم شده بود.
زمانى كه سخن از تشيّع و رسميت آن به ميان مى آيد،بسيارى بى اختيار بدين فكر مى افتند كه شاه اسماعيل تشيّع را در ايران رسميت داد.درست است كه اين امر به دست صفويه ظاهر شد،ولى-چنان كه در صفحات قبل مطرح شد-اوضاع مذهبى در ايران و بخصوص آذربايجان،اصولا با
ص: 77
اوضاع مذهبى قسمت هاى عرب نشين غرب سرزمين هاى اسلامى تفاوت هاى بسيارى داشت و تسنّن ظاهرى در مناطقى همچون آذربايجان تفاوت هاى زيادى با تشيّع پس از صفويه نداشت و در اين مناطق،تشيّع به صورت هاى گوناگون،از ورود اسلام تا ظهور اسلام مردمى،به چشم مى خورد.
«صفويان»،از اعقاب شيخ صفى الدين اردبيلى،در ابتدا-چنان كه بسيارى از منابع متقدّم و محققان معاصر معتقدند-شيعۀ امامى نبوده اند.
ابن بزّاز دربارۀ علايق مذهبى شيخ صفى الدين زمانى كه از وى در مورد مذهبش پرسيدند،مى نويسد:شيخ فرمود:«ما مذهب صحابه داريم و هر چهار را دوست داريم و هر چهار را دعا كنيم.» (1)
باسورث در اين باره مى نويسد:
با آنكه خود وى به احتمال بسيار،مذهب سنّت داشت،پيروان وى در منطقه اى كه شيعيگرى رواج داشت،قدرت يافتند. (2)
قاضى نور اللّه شوشترى وى را جزو بزرگان صوفيه شيعه آورده است. (3)
شيخ صفوى در عصر ايلخانان مى زيست و روابط حسنه اى با دربار ايجاد كرده بود و طرف توجه و احترام ايشان بود.
چگونگى تغيير و تبديل مذهبى اين طريقت چندان روشن نيست،ولى مسلّم است كه شيوخ متأخّر اين طريقت،بخصوص از خواجه على به بعد، به تشيّع گرايش يافته اند.شيخ عبد اللطيف دربارۀ عقايد شيخ جنيد بدو3.
ص: 78
گفت:«تو با اين اعتقاد كافرى و هركس نيز كه با اين اعتقاد به تو بگرود،او نيز كافر مى شود!» (1)
تكاپوهاى آشكار نظامى اين طريقت براى كسب قدرت دنيوى،از زمان جنيد شكل آشكارترى يافتند و موجب رويارويى با قدرت حاكم گرديدند.جهان شاه،جنيد را نفى بلد نمود و جنيد رهسپار ديار«بكر»نزد اوزون حسن گرديد. (2)البته اين مسئله بارها براى شيوخ اين سلسله اتفاق افتاده است؛مثلا،ملك اشرف چوپانى شيخ صدر الدين را بنا به دليلى كه آن را«تحصيل شرف»ناميد،از آذربايجان اخراج نمود. (3)
اسماعيل صفوى حركت تاريخى خود را در سال 906 ه آغاز كرد و در مدتى اندك،تبريز و تمامى آذربايجان و سپس ايران را متصرف شد.
تشكيل دولت صفوى يكى از حوادث مهم تاريخ جهان اسلام است.
مهم ترين نتيجۀ اين حادثه ايجاد مركزى جديد در عالم اسلامى در قالب مذهب تشيّع و اعلام حضور رسمى آن در عالمى بود كه تا پيش از اين، تسنّن هرچند به ظاهر بر آن حاكميت مطلق داشت.
شاه اسماعيل صفوى در سال 907 ه1501/ م تبريز را بدون مقاومت تسخير نمود.تصرف تبريز اعلان رسمى تشيّع در آذربايجان و سپس تمام نقاط ايران را در پى داشت و اين نوشتۀ ملاّ محمّد امين حشرى تبريزى كه3.
ص: 79
«از اول،بناى تبريز را به تشيّع نهاده اند»، (1)عينيت يافت.جريان امر بدين صورت بود كه پس از برخوردهاى نظامى و پيروزى هاى اوليۀ«قزلباش»، اوضاع براى تسخير تمام آذربايجان مساعد بود.از برخى اشارات عالم آراى صفوى چنين به نظر مى رسد كه وى عزم خود را براى رسميت تشيّع جزم كرده بود و در جواب نامۀ الوند آق قويونلو مى نويسد:
مرا داعيۀ سلطنت و جهانگيرى نيست و مى خواهم دين آبا و اجداد و حضرات ائمّۀ معصومين-عليهم السّلام-را رواجى بدهم و تا جان داشته باشم،در راه دين مبين شمشير بزنم كه تا حق به مركز خود قرار بگيرد و مى بايد از روى صدق و صفا و اعتقاد درست،دست به دامن پاك حضرت زده و زبان را به ذكر اين كلمۀ طيّبه«على ولى اللّه»جارى گردانى.... (2)
اگرچه قواى قزلباش از هفت هزار تن تجاوز نمى كرد، (3)اما با شور و شوقى كه داشتند،آخرين مقاومت هاى قواى آق قويونلو را درهم شكستند و راه تسخير تبريز هموار شد.اسماعيل پس از استقرار در تبريز،تصميم خود را مبنى بر رسميت تشيّع آشكار كرد،ولى اين تصميم ناگهانى در برقرار مذهب شيعه به عنوان مذهب رسمى،با وجود آنكه تشيّع سابقه اى طولانى و همپاى اسلام در آذربايجان داشت،بسيار متهوّرانه بود.وقتى2.
ص: 80
همراهان خود را از تصميمش آگاه ساخت،اضطرابى در آن ها ايجاد شد و حتى بعضى از علماى شيعى تبريز را متوحّش نمود.ايشان در ملاقاتى كه با شاه اسماعيل داشتند،خطرات احتمالى اين اقدام را گوشزد كردند؛از جمله اينكه سه چهارم جمعيت تبريز-هرچند به ظاهر-سنّى مذهبند. (1)
دويست،سيصد هزار خلق،كه در تبريز است،چهار دانگ آن همه سنّى اند و از زمان حضرت تا حال،اين خطبه را كسى بر ملا نخوانده و مى ترسيم كه مردم بگويند كه پادشاه شيعه نمى خواهيم و-نعوذ باللّه-اگر رعيّت و سپاهى برگردند،چه تدارك در اين باب توان كرد. (2)
اما جواب اسماعيل نشان دهندۀ عمق شناخت وى از اوضاع و گرايش هاى مذهبى مردم زمانش بود:
ائمّۀ معصومين همراه منند و من از هيچ كس باك ندارم. (3)
اين در حالى بود كه شاهزادگان آق قويونلو سرگرم جمع آورى نيرويى بودند كه چندين برابر نيروى قزلباش بود و تصميم متهوّرانۀ اسماعيل زمانى نمود بيشترى پيدا مى كند كه وى با درنظر گرفتن اين امر و نيز احتمال شورش،از تصميم خود منصرف نشد.راستى چرا؟جواب اين سؤال روشن كنندۀ همۀ ابهامات در مورد رسميت تشيّع است و آگاهى اسماعيل را به اوضاع عقيدتى جامعۀ آن روز-دست كم در آذربايجان-ن.
ص: 81
تأييد مى نمايد؛بخصوص اينكه هيچ مخالفت جدّى از سوى مردم در قبال رسميت آن صورت نگرفت و نيز شورش آشكارى را شاهد نيستيم،دليل بر ردّ نظر بسيارى از محققان داخلى و غربى است كه ترويج تشيّع را توسط صفويه و به جبر و قدرت نظامى مى دانند. (1)همچنين اگر اين مطلب صحّت داشت پس از نبرد«چالدران»و تصرف تبريز توسط قواى عثمانى، مى توانست مشكلات فراوانى براى صفويان ايجاد نمايد.با قدرى انصاف -آن گونه كه در صفحات قبلى نيز مطرح شد-مى توان گفت كه طى دو قرن،زمينه براى پذيرش تشيّع آماده شده بود؛زيرا در اين دو قرن،اسلام مردمى چنان در مناطق شمال غربى ايران و آناتولى گسترش يافته بود كه اثرى از تسنّن رسمى ديده نمى شد.
احمد رفيق درباره ظهور شاه اسماعيل مى نويسد:
قيام شاه اسماعيل گرايش به تشيّع را به نحو بارز آشكار كرد. (2)
در واقع،به جرئت مى توان گفت:مؤسسان دولت صفوى زيركانه از آرمان ها و آمال عميق باطنى مردم بهره بردارى كردند و مهارت و نبوغ سياسى خود را آشكار ساختند. (3)رسالتى را كه اسماعيل سيزده ساله از رسميت تشيّع در آذربايجان و ايران براى خود احساس مى كرد،بايد نمايندۀ گرايش كلى جامعۀ ايران به تشيّع،به تبع عشق و علاقه به اهل8.
ص: 82
بيت عليهم السّلام دانست.چگونگى وقايع و رويدادهاى مربوط به اين جريان در منابع متقدّم تقريبا يكسان ثبت شده است.
بنا به نوشته هاى اين منابع،در يكى از روزهاى جمعه سال 907، مسجد«جامع»تبريز شاهد رويدادى بود كه مسير تاريخ ايران را شكلى ديگر داد و گل دسته هاى مسجد اذان به شيوۀ شيعى را براى هميشه در سراسر آذربايجان جاودانه ساختند.
هم در اوايل جلوس امر كرد خطباى ممالك خطبۀ ائمّۀ اثنى عشر-عليهم صلوات اللّه الملك الاكبر-خوانند.«اشهد انّ عليّا ولى اللّه»و«حىّ على خير العمل»،كه از آمدن سلطان طغرل بن ميكائيل بن سلجوق و فرار نمودن بساسيرى (1)-كه از آن تاريخ تا سنۀ مذكوره 528 سال است-از بلاد اسلام برطرف شده بود،با اذان ضمّ كرده،بگويند و فرمان همايون شرف نفاذ يافت. (2)
ص: 83
روز جمعه شاه اسماعيل به مسجد جامع تبريز رفت و مولانا احمد اردبيلى،كه يكى از اكابر شيعه بود،بر سر منبر رفت و شروع به خطبه خواندن نمود،چون خطبه خواند،غلغله از مردم برخاست،اما دو دانگ آن شهر شكرها كردند... (1)
و دين حق رواج تمام پيدا كرد. (2)
ايران،امروز يك كشور شيعى مذهب است.مسئوليت مستقيم اين امر را دسته اى بر عهدۀ شاه اسماعيل مى گذارند و برخى اعتقاد دارند كه انگيزه هاى اسماعيل در واقع،به مفهوم غربى مدرن آن،«سياسى»بود (3)تا هويّتى ممتاز و متمايز به حوزۀ حكومت خود ببخشد.دولتى با آرمان هاى مذهبى و سرشار از جذبه و عاطفۀ شديد دينى تشكيل شد كه با بسيارى از آرمان هاى عميق نهانى مردم ايران موافق بود.حبّ خاندان على عليهم السّلام،كه جبهۀ مظلوميت و حق طلبى بودند،قرن ها در رگ و پى مردم ريشه دوانده بود.بارها در گوشه و كنار ايران،حكومت هاى محلى شيعى روى كار آمده بودند،اما دوام چندانى نداشتند تا سرانجام،پس از قرن ها تكاپو،اين بار آذربايجان براى هميشه سرنوشت مذهبى ايران را همچون همۀ اعصار رقم زد.2.
ص: 84
برخى از محققان معتقدند:«تشكيل دولت صفوى ظهور و تكوين ايرانى ترين و ضد عربى ترين مذهب اسلامى» (1)را در پى داشت كه اين با توجه به تاريخ تشيّع و چگونگى رويدادها،امرى غير قابل پذيرش مى نمايد.
با توجه به آنچه تا اينجا ذكر شد،مى توان گفت:تشيّع در آذربايجان پيش از صفويه،حضورى فعّال داشت و هميشه رو به رشد بود و ظهور صفويه آن را جنبۀ آشكار رسمى بخشيد و موجب شد تا فلسفه و فقه شيعه رونق بى سابقه اى بگيرند.دلايل اين رشد و توسعۀ تشيّع در صفحات بعدى مورد ارزيابى قرار خواهند گرفت.مى توان گفت:اگر تشيّع توسط شاه اسماعيل هم رسمى نمى شد،در چارچوب اسلام مردمى، حرف اول را دست كم در آذربايجان مى زد.9.
ص: 85
ص: 86
ص: 87
ص: 88
علماى شيعه در طول تاريخ اسلام،نقش اصلى را در تبيين و دعوت به تشيّع و گسترش آن عهده دار بودند.اين نقش در دورۀ ايلخانان بسيار چشمگيرتر بود.بى شك،مهاجرت علماى نامدار شيعه در زمان ايلخانان به آذربايجان،نقش مهمى در گسترش تشيّع در اين منطقه به عهده داشت.
با انتخاب آذربايجان به عنوان مركز سياسى قلمرو ايلخانان،بسيارى از علما و دانشمندان نامدار آن عصر راهى آذربايجان شدند و زمينۀ مساعدى هم كه فضاى باز مذهبى آن عصر داشت،به ايشان اين امكان را داد تا افكار خود را با آزادى بيشتر ابراز نمايند.در ضمن،بسيارى از درباريان هم شيعه مذهب بودند. (1)
در اين دوره،«مذهب تشيّع،كه با اصول سرّى اش هدايت مى شد،
ص: 89
تحت رهبرى يك سلسله از رهبران باتقوا و گاه گدارى موقع سنج،به مبارزۀ بى امان خود ادامه داد.» (1)در واقع،با برافتادن عبّاسيان،شاهد متجلّى شدن تشيّع در دو گروه هستيم:
1.گروهى كه بيشتر به مسائل اصيل توجه مى كردند.
2.گروهى كه به حركت هاى سياسى-نظامى پرداختند.از اين دسته، «سربداران»را مى توان نام برد.
به عقيدۀ نگارنده،نقش عمده را در گسترش تشيّع در سده هاى بعد، گروه اول به عهده گرفتند.افرادى همانند خواجه نصير الدين طوسى، علاّمه مطهّر حلّى،ابن مكّى،سيد حيدر آملى و ابن فهد سعى داشتند تا فقه شيعه را غنا بخشند و زمينۀ گسترش آن را فراهم آورند. (2)
بى شك،يكى از بزرگ ترين علماى شيعه خواجه نصير الدين طوسى است كه سرآمد دانشمندان عصر خود بود.وى،كه ابتدا در خدمت اسماعيليان بود، پس از ورود به دستگاه ديوان سالارى مغول،نقش عمده اى در گسترش تشيّع ايفا كرد.او به عنوان يك فيلسوف عظيم الشان و رئيس«رصدخانۀ مراغه»و منجّم هلاكو خان،وظيفۀ ادارۀ موقوفات سراسر قلمرو ايلخانان را به عهده داشت. (3)خواجه با در دست گرفتن اوقاف،در تقويت نيروى
ص: 90
اقتصادى شيعيان،نقش مؤثرى ايفا كرد. (1)در واقع،وى نقش واسط را ميان شيعيان و ايلخان به عهده داشت و به تدريج،نزد ايلخان نفوذ زيادى يافت و توانست ميان او و شيعيان روابط حسنه برقرار كند و بدين سان،شرايط مناسبى براى فعاليت دانشمندان شيعى به وجود آمد. (2)
خواجه نصير الدين روحانيان و دانشمندان شيعه را از گوشه و كنار گرد آورد و اعتبار علمى و اجتماعى آنان را،چه در برابر دستگاه حاكم،چه در برابر مردم،به پايگاه بلندى رسانيد و از آنان يك گروه فعّال سياسى تشكيل داد كه در شهرهاى خود و دربار و بين اشراف فئودال ايلى،به توسعه و تقويت دين خود مى پرداختند.با بازگرداندن اوقاف شيعيان،كه سنّيان در گذشته آن ها را ضبط كرده بودند،نيروى اقتصادى شيعه تقويت شد و چون روحانيان شيعه همانند روحانيان سنّى از پرداخت عوارض و ماليات ها معاف شدند،بر اعتبارشان افزوده گرديد. (3)
تأثير وى بر جامعۀ علمى و فرهنگى ايران و آذربايجان چنان عميق بوده كه نويسندۀ شافعى كتاب سفينه تبريز مقالات وى را جاى جاى كتاب خود درج كرده است. (4)
ص: 91
بجز خواجه نصير،سه فرزند وى با نام هاى صدر الدين على، اصيل الدين حسين و فخر الدين احمد نيز در دربار ايلخانان حضور داشتند.
موقعيت اصيل الدين به عنوان منجّم غازان خان موجب شد غازان پس از تشرّف به اسلام،به تدريج به مذهب تشيّع علاقه مند شود. (1)
از علماى معروف شيعه در عصر الجايتو،شيخ جمال الدين حسن بن مطهّر حلّى(648-726 ه ق)و پسرش مولانا فخر الدين محمّد بن جمال الدين حلّى هستند كه نقش عمده اى در گسترش تشيّع عهده دار شدند.حافظ ابرو دربارۀ وى مى نويسد:
او مردى دانشمند متبحّر بود،از تلامذ خواجه نصير الدين و در علوم معقول و منقول مشهور و يگانۀ جهان. (2)
شيخ جمال الدين مطهّر در عهد الجايتو،با پسر خود،فخر المحققين،به «سلطانيه»آمد و به اشاعۀ مذهب تشيّع پرداخت و در حقيقت،تجديد بناى مذهب شيعه و تأييد اصول و احكام آن پيش از نهضت عهد صفويه بيشتر بر اثر مجاهدت علاّمه و شاگردان اوست.وى و سيد تاج الدين آوجى نقش عمده اى در تشرّف الجايتو به تشيّع داشتند.شيخ جمال الدين در حضور ايلخان،به مناظره با علماى ديگر مذاهب پرداخت و حقّانيت تشيّع را اثبات نمود. (3)0.
ص: 92
از علماى شيعۀ عصر الجايتو،يكى هم سيد تاج الدين آوجى است.
حافظ ابرو درباره اش مى نويسد:
محتدش (1)از"آوه"بود و مولود به"كوفه"و در نشو و نما، به مشهد امير المؤمنين على بن ابى طالب.پيش سلطان اعتبار تمام يافت و سلطان را بر مذهب شيعه تحريض مى نمود و سلطان[الجايتو]به تقليد او،مذهب شيعه قبول كرد و به غايتى رسيد كه مدتى مديد نام شيخين و عثمان در خطبه ترك كرد و بر نام على از خلفا اختصار كرد. (2)
آن گونه كه مطرح شد،حضور علماى بزرگ شيعه در عصر مغول در آذربايجان نقش عمده اى در ترويج تشيّع در بين عامّۀ مردم و نيز مغولان داشت و راهگشاى پيشرفت هاى بعدى اين مذهب بوده است.
از جمله عوامل تأثيرگذار بر پيروزى تشيّع،شيوع و حضور عقايد شيعى در ميان قبايل ترك (3)آناتولى بود كه ادامۀ جغرافيايى آذربايجان محسوب
ص: 93
مى شود.«آناتولى»پس از فتوحات عصر سلجوقى،شاهد رشد اسلام بود -البته نه اسلام با مذاهب رسمى.در بكر بودن افكار مردم ناحيۀ آناتولى، علاوه بر محيط جغرافيايى،رويدادهاى سياسى و مسائل اقتصادى بى تأثير نبودند.اين خلأ مذهبى موجب رشد عقايد صوفيانه-شيعيانه در اين منطقه شده بود كه با مهاجرت قبايل ترك،به صورت مركز عمليات نظامى عليه بيزانس درآمده بود و همين قابليت بعدها نيز عمده قواى نظامى دولت صفوى را در سال هاى نخستين پيدايش و رسميت تشيّع تأمين نمود.در كنار اين مسئله،تشابه بسيار فرهنگى آناتولى و آذربايجان را نيز نمى توان ناديده گرفت.
در خصوص چگونگى ورود ابتدايى عقايد شيعى به آناتولى، (1)اطلاع چندانى،بخصوص در اوايل آن،در دست نيست،ولى در سير اين گسترش،فرق صوفيه نقش عمده اى داشتند و نيز«در عصر سلجوقيان، طريقت هاى"اخوّت"در ايران و"آنادولو"ظهور كرد» (2)كه حضرت على عليه السّلام پير و مرشد ايشان به شمار مى آيد.در كنار«اخوّت»،تصوّف نيز با طريقت هاى گوناگون مانند«مولويه»و«بكتاشيه»سخت در تكاپو بودند.مولوى و خاندان و مريدانش اگرچه بر مذهب سنّت و بر فقه حنفى بودند،ولى همچون بسيارى از صوفيان،ارادت زيادى به امير مؤمنان و0.
ص: 94
خاندان پيامبر عليهم السّلام داشتند. (1)نويسندۀ مجالس المؤمنين وى را جزو شيعيان آورده و ضمن شرح احوال وى،اشعارى را كه در مدح امام على عليه السّلام سروده،آورده است:
هر آن كس را كه مهر اهل بيت است ***
ورا نور ولايت در جبين است
غلام حيدر است مولاى رومى ***
همين است و همين است و همين است.
و يا در جايى گفته است:
آفتاب وجود اهل صفا ***
آن امام امم،ولىّ خدا
آن امامى كه قايم است الحق ***
زو زمين و زمان و ارض و سما. (2)
همچنين اين گرايش نيز به وضوح در آرامگاه وى،كه بر سقف رواق آن اسامى ائمۀ شيعه عليهم السّلام نوشته شده،به وضوح قابل مشاهده است.
از ديگر فرق صوفيه در آناتولى،«بكتاشيه»اند؛يعنى پيروان سيد محمّد رضوى نيشابورى،معروف به«حاجى بكتاش»(738 ه)كه پيروان سينه چاكش بسيارى از عقايد شيعى را پذيرفته بودند. (3)غير از8.
ص: 95
ايشان،«حروفيه»نيز مدتى در آناتولى به تبليغ پرداخت.ايشان پيروان فضل اللّه استرآبادى،معروف به«حروفى»،بودند كه توسط ميرانشاه به قتل رسيد. (1)اما صفويان از اين نيروى بالقوّه استفاده كردند و با تبليغات دامنه دار در اين ناحيه،شالودۀ عمدۀ قواى نظامى اوايل كار خود را ريختند.
دربارۀ ماهيت و موقعيت مذهب تشيّع،بين دهقانان و چادرنشينان آناتولى (2)در قرن نهم و نسبت به قرن بعدى اطلاع چندانى در دست نيست و مطالب اندك نيز ما را در روشن شدن اين امر يارى نمى كنند.از سوى ديگر،به وضوح مى توان«بكتاشيه»را عامل گسترش دهندۀ معتقدات شيعى دانست. (3)
خاندان قره مان اوغلو (4)و نيز اهالى آن ديار گويا از ديرباز تمايلى به مذهب شيعه داشته اند و همچنين اهالى مناطق واقع در غرب«قره مان»؛ يعنى نواحى«تكه»و«حميد»نيز چنين تمايلى داشتند. (5)«تكه لو»ها جزو قبايل قزلباش محسوب مى شوند كه در تشكيل دولت ذى داراى نقش بودند.
در قرن نهم هجرى در آسياى صغير،دين در حال تغيير و تحوّل بود و بر اثر مشكلات ناشى از جنگ ها و فقر اقتصادى ناشى از آن،اين تغيير و1.
ص: 96
تحوّل بالفعل تقويت و تسريع مى شد؛امرى كه از نظر محققان مكتوم نمانده است؛چنان كه مطالب برخى سفرنامه ها نيز گوياى همين امرند. (1)از عوامل مهم در رشد و قوّت اسلام مردمى،افراد قبايل ترك آناتولى بودند (كه در صفحات بعدى بدان پرداخته خواهد شد.)گروه هاى قبيله اى از آسياى صغير مجددا شروع به مهاجرت كردند و اين بار مسير حركت بر خلاف مسير رفت،به سوى شرق بود.اين امر مقارن تكاپوهاى اوليۀ صفويان،محسوس تر بود.رهبران طريقت صفوى در اغلب اوقات،ايشان را به يارى فرامى خواندند.تركان تحت قيادت رهبران مزبور ابتدا در راه مقاصد صوفيانه يا به ظاهر صوفيانه،مجاهدت مى كردند،اما بعدا رهبران طريقت از ايشان به عنوان ابزارى براى پيشبرد مقاصد سياسى و مذهبى خود استفاده كردند. (2)
پس از تشكيل دولت صفوى و شروع منازعات عثمانى با صفويان، ضربات سنگينى به موقعيت شيعيان آناتولى وارد شدند و بسيارى از شيعيان جذب طريقت هايى مانند«بكتاشيه»شدند و عده اى نيز جذب دستگاه هاى امپراتورى عثمانى گرديدند.شيعيان آناتولى بى ترديد،نقش تعيين كننده اى در رسميت تشيّع به عهده داشتند.همچنين بخشيدن اسراى رومى-كه بعدها در منابع صفوى به«روملو»شهرت يافتند-توسط تيمور به خواجه على به عنوان بخشى از قواى اوليۀ قزلباش در پيروزى هاى اسماعيل نيرويى تأثيرگذار بود.9.
ص: 97
«تصوّف»از بدو پيدايش،نقش خاصى ميان مردم داشت و كاركردهاى گوناگونى را از آن شاهديم.اين در جذب قلوب عامّه به سوى تشيّع،يكى از عوامل مهم و غير قابل انكار است كه با كاركردهاى سياسى،اجتماعى و فرهنگى،عامل از بين بردن بسيارى از تعصّبات خشك بوده است.
طريقت هاى صوفيانه با گرايش هاى باطنى شيعى،آذربايجان را از يك سرزمين به ظاهر سنّى مذهب،به يك سرزمين شيعى تبديل كردند.از اين رو،در بررسى زمينه هاى ايجاد تشيّع و رشد آن در آذربايجان،بايد تصوّف را يكى از مهم ترين عوامل معنوى تأثيرگذار و دخيل برشمرد.
سرخوردگى مردم از بسيارى از متشرّعان دسيسه باز و فرقه گرا،آنان را به تصوّف متمايل ساخت،بخصوص كه تصوّف با دل ها و احساسات مردم عجين بود،نه با عقل ها.با سپرى شدن اين دوران و دگرگونى عهد غلبۀ مغول،يورش هاى ويرانگر و قتل عام هاى وحشيانه،آشفتگى فكرى و روحى و بى اعتبارى دنيا در افكار عموم،مردم را به سوى تصوّف هدايت مى كردند و اين ميل گسترش زيادى يافت.تصوّف با تشيّع از ديرباز عجين بود،بخصوص در اين امر،عشق به انسان دوستى و صلح،در كنار اين مطلب كه بنيان گذاران بيشتر اين فرقه ها سلسلۀ خرقۀ خود را به حضرت على عليه السّلام مى رسانيدند،نقش اساسى داشت.
به دليل منزلت على عليه السّلام در زهد بود كه على عليه السّلام مرجع معرفت صوفيانه و پيرى كه همۀ طريقه ها در او به هم مى رسند،گرديده است.اهميت شخصيت او در جهان
ص: 98
اسلامى،به آنجا رسيد كه نه تنها على عليه السّلام و فرزندانش را در دعوت ها و تبليغات سياسى،امام و پيشوا مى شمردند، بلكه اين جنبه به تصوّف نيز انتقال يافت و به ويژه از آغاز سدۀ ششم،علويان پير صوفيان نيز شدند و همچنان كه در كنار شخصيت تاريخى على عليه السّلام يك شخصيت اسطوره اى شيعى از او به وجود آمد،تصوّف نيز به رنگ و نقش خاص خود،پردۀ تصويرى از او ساخت كه هنوز در كتاب هاى صوفيانه منعكس است. (1)
سيد حسن نصر معتقد است:حلقۀ ارتباطى بين تشيّع و تصوّف امام على عليه السّلام است.وى مى نويسد:
على عليه السّلام همان قدر كه منشأ تشيّع محسوب مى شود،در عين حال،نمايندۀ برجستۀ باطنيگرى در اسلام است.از اين لحاظ،سرچشمۀ تشيّع و تصوّف يكى است و اين دو عناصر مشترك بسيارى دارند. (2)
در دورۀ مغول و بخصوص پس از اين عصر،خانقاه ها و نفوذ صوفيه گسترش يافتند.ابن بطوطه در جاى جاى سفرنامۀ خود،به وجود خانقاه هاى متعدد در شهرهاى ايران آن عصر اشاره دارد. (3)اين مطلب آشكار است كه گرايش شيعى از سدۀ هفتم به بعد توسط طريقت هاىن.
ص: 99
صوفى در جاى جاى ايران رواج يافت كه ظاهرا سنّى بودند؛يعنى به لحاظ مذهبى،وابسته به يكى از مذاهب سنّى و اغلب شافعى بودند،اما اين طريقت ها سرسپردۀ حضرت على عليه السّلام بودند و حتى ولايت او را پذيرفته بودند.همين گرايش ها ايران را از يك سرزمين سنّى مذهب به يك مملكت شيعى تبديل كرد.در اين امر،نقش و سهم تصوّف در توسعۀ تشيّع و آماده سازى زمينه براى برقرارى مذهب شيعه در ايران دورۀ صفوى از اهمّ مسائلى است كه ارتباط مستقيم با نقش سياسى فعّال طريقت صوفى و نقش و سهم مذهبى و معنوى طريقت هاى ديگر همچون«كبرويه»و به ويژه«نوربخشيه» (1)دارد كه بيش از ساير طريقت ها درصدد ارتباط بين تسنّن و تشيّع برآمده اند. (2)
همچنين طريقت هاى شيعى نيز به تدريج سربرآوردند كه از آن ميان، مى توان«حروفيه»را نام برد. (3)تشيّع صوفيانۀ«حروفيه»در فضاى آن روز مى توانست محيط مناسبى براى رواج تشيّع فراهم نمايد.فضل اللّه نعيمى در قرن هشتم در محيط«استرآباد»تحت تأثير مذهب تشيّع بود،ولى تشيّعى صوفيانه كه در آن اعتقاد به معصومان عليهم السّلام را به همراه داشت.
حضور وى در مناطق ترك زبان،بخصوص در آذربايجان،كه اندكى پيش8.
ص: 100
از صفويه به تبليغ پرداخته بود،موجب جذب شمارى از مردم به اين مسلك شد.
پس از كشته شدن وى،اين جنبش همچنان ادامه داشت.شاگرد و خليفۀ وى،يعنى عماد الدين نسيمى در اشعار تركى خود،عشق خود را به ائمّۀ شيعه عليهم السّلام بيان كرده است:
عشق اليندن ياندى جانيم يا على سندن مدد ***
من فقيرم،بينوايم،يا على سندن مدد
سن منه لطف و كرمدن درديمه بير چاره قيل ***
شاه سنسن،من گدايم،يا على سندن مدد. (1)
در كنار همۀ اين مسائل،«فرقه هاى برادرى صوفيانه بيشتر در سرزمين هايى كه زبان هاى تركى و عربى زبان رايج آن ها بود،گسترش يافت.» (2)در آذربايجان،بخصوص پس از عهد مغول،اين طريقت ها رواج يافتند كه خود عامل از بين رفتن تعصّبات كور و نزديكى عامّه با عشق به اهل بيت عليهم السّلام بود و در رواج اسلام مردمى-كه در صفحات بعد بدان پرداخته خواهد شد-نقش اساسى ايفا كرده است.كثرت قبول اهل طريقت در آذربايجان و مناطق همجوار نشان از نفوذ افكار اهل طريقت در اين ديار دارد و در تواريخ محلّى آذربايجان و كتب تذكره نيز مى توان به5.
ص: 101
وضوح اين موضوع را مشاهده نمود. (1)كتاب سفينۀ تبريز نشان دهندۀ گرايش هاى صوفيان آذربايجان و متون عرفانى مورد توجه ايشان است.
مقالاتى كه در زمينۀ عرفان اصيل ايرانى در آن درج شده،اهميت زيادى در شناسايى اين علايق دارند. (2)
مهم ترين عامل رواج تشيّع،كه نتيجۀ بسيارى از كاركردهاى سياسى، مذهبى و اجتماعى است،«اسلام مردمى»است كه تعيين كننده ترين نقش را در گسترش تشيّع داشت.پس از حملۀ مغول و زوالش،«فقهاى سنّى،كه پيش از اين كلامشان تا دوردست ترين نقاط مملكت ناقد بود،اكنون به سبب كاهش قدرت و نفوذ كلام،ناگزير بودند كمابيش با ناتوانى شاهد تكوين و بسط اسلام عامّه باشند كه با ديدگاهى متفاوت از جهان بينى فقهاى سنّى،سرزمين ايران را براى گرايش هاى شيعى آماده ساخته بود.» (3)
يكى از تحوّلات فكرى-مذهبى ايران پس از قرن هفتم،آن بود كه به تدريج،اختلافات مذهبى تا حدى به كنار رفت و نوعى تعديل در مذهب تسنّن به وجود آورد؛تعديلى كه تا حدى مطلوب صوفيانى بود كه از اساس به اختلافات مذهبى كارى نداشتند و مى كوشيدند تا وراى
ص: 102
اختلافات مذهبى به نشر افكار خود بپردازند.اين نگرش پس از درهم كوبيده شدن دستگاه خلافت عبّاسى،به تدريج،جاى خود را باز كرد.
تسنّن نيز به تدريج،به تشيّع نزديك شد و اين نزديكى از طريق محبت اهل بيت عليهم السّلام بود.به تدريج،شرح حال ائمّۀ شيعه عليهم السّلام در كتب اهل سنّت وارد شد و بجز مسائل فقهى،امامت و ولايت اهل بيت عليهم السّلام پذيرفته شد.
برخى محققان جديد فضاى فرهنگى سنّيان ايران در قرن هشتم و نهم را«تسنّن شيعيانه و تسنّن دوازده امام»ناميده اند، (1)ولى با توجه به اوضاع ايران پس از سقوط عبّاسيان،به نظر مى رسد«اسلام مردمى»واژه اى پسنديده تر باشد.در واقع،با حملۀ مغول،«الهيّات رسمى،كه به دليل فردگرايى اش،چندان محبوبيت و رونقى نداشت و زمينۀ سياسى آن نيز محو شده بود،اهميت و نفوذ و تأثير خود را از دست داد و نوعى مذهب مردمى رونق گرفت و ويژگى هايى را فراهم نمود كه ظاهرا در ايّام پيشين وجود داشت،ولى به دلايل چندى كه اوج آن خصومت مذاهب تسنّن بود،از رواج و رونق بازمانده بود.از جملۀ اين ويژگى ها،مى توان از مسائلى همچون اعتقاد شديد به امر اعجاز و كرامات اوليا و عرفا و رشد روز افزون زيارتگاه ها و حتى تكريم و تقديس على عليه السّلام نام برد.اگرچه اعتقاد به ولايت حضرت على عليه السّلام يكى از اصول بنيادى مذهب شيعه است،[اما]در مذهب مردمى الزاما چنين جنبه اى وجود نداشت؛چون حتى مؤمنان سنّى نيز به على عليه السّلام احترام قايل هستند.عرفان اسلامى در5.
ص: 103
همين دوره،در ابعادى نامنتظر،رشد و توسعه يافت و-چنان كه قبلا نيز مطرح شد-مردم دل سپرده و حتى سرسپردۀ شيوخ اين طريقت ها بودند.» (1)
پس از زوال ايلخانان،عصر تيمورى«يك جنبش دينى پرنشاط را در قسمت اعظم دنياى اسلام نشان مى دهد.اين حركت حداكثر در نتيجۀ زوال عبّاسيان شروع شد؛يعنى با آغاز حكومت مغولان و عقب راندن فقها در شرق جهان اسلام،كه معلول سلطۀ مغولان بود.اشكال متعدد اعتقادات عامّه،افزايش فرقه هاى اسلامى(طريقت،تصوّف)،تقديس فريضۀ حج،اعتقاد به معجزات و تكريم على عليه السّلام و اصولا خاندان(حضرت)محمّد صلّى اللّه عليه و آله از جمله مهم ترين علايم اين جريان بود.اين نوع پديده ها اغلب صبغۀ شيعى داشت.» (2)براى اين جريان،با توجه به اوضاع مناطق نزديك به آذربايجان،از جمله آسياى صغير،اصطلاح«اسلام عامّه»و«اسلام مردمى»به كار مى رود. (3)
شاخصۀ مهم قرن 9 ه15/ م،يعنى اندكى پيش از رسميت تشيّع، نفوذ و گسترش شديدتر اسلام مردمى،عقيده به معجزات و اعمال خرافى،به وجود آمدن نهادهاى طريقتى و تكريم اوليا،همه پديده هايى بودند كه پس از سلب قدرت از فقه سنّى و انحطاط آن در عهد مغول،توانستند رشد و گسترش يابند؛ويژگى هاى معيّن؛مثلا،تقديس چشمگير حضرت على عليه السّلام غالبا متأثر از شيعه بود و در رواج مذهب عامّه تمايل به تشيّع محرز بود. (4)4.
ص: 104
جهت گيرى به سوى تشيّع اختصاص به عوام نداشت،بلكه در ميان نويسندگان،علما و حاكمان (1)آن عصر نيز مشاهده مى شد.براى مثال، در منابع تاريخى پس از مغول،شاهد اين جهت گيرى هستيم كه بيشتر مورّخان آن عصر فصلى مستقل به ائمّۀ شيعه عليهم السّلام اختصاص داده اند.حمد اللّه مستوفى،از مورّخان بزرگ عصر مغول،در تاريخ گزيده، ائمّۀ شيعه عليهم السّلام را«حجة الحق على الخلق»مى نامد و حكومت را حق ايشان مى داند. (2)
در عصر تيمورى،در متون ادبى و تاريخى ابراز احترام وافرى نسبت به اهل بيت عليهم السّلام صورت مى گرفت.اين ها همه علايم و نشانه هاى تمايلى هستند كه اهل سنّت و جماعت به تدريج،به سوى تشيّع و ائمّۀ آن پيدا مى كردند و دانسته يا نادانسته به تقويت طرف مقابل مى كوشيدند و نيز اقدام شيعيان در لعن ستم امويان،از حمايت و تأييد قاطبۀ حنفيان و خاصه شافعيان ايران برخوردار بود. (3)در آذربايجان آن عصر،بيشتر اهل6.
ص: 105
سنّت (1)بر اين دو مذهب فقهى و بخصوص شافعى (2)بودند و شافعى بودن ايشان را،كه از لحاظ فروع به تشيّع نزديك است،نمى توان در اين تحوّل بى تأثير دانست.
از قرن ششم به بعد،«نگارش كتاب هايى دربارۀ اهل بيت عليهم السّلام (3)شتاب خاص خود را گرفته و آثار تعديل در تسنّن،در برخورد با ائمّۀ اهل بيت عليهم السّلام بيش از پيش آشكار گرديد.علاوه بر آن ها،برخى از شيعيان با8.
ص: 106
شركت در مجالس حديث عالمان سنّت،مجموعۀ احاديثى كه از طريق آن ها در فضايل اهل بيت رسيده،يكجا گردآورى كردند.يك نمونۀ روشن،كتاب عمده ابن بطريق و ديگرى كتاب اليقين سيد بن طاووس است كه تمامى روايات آن ها از طريق محدّثان اهل سنّت روايت شده،گرچه مؤلفان آن ها شيعى اند.» (1)
براى روشن شدن موضوع،يك نمونۀ جالب فضل اللّه بن روزبهان خنجى اصفهانى است.وى،كه در دستگاه آق قويونلوها به كار ديوانى اشتغال داشت،همزمان با پيروزى صفويه،از آذربايجان به نزد ازبكان گريخت.در آثار متعددى كه او از خود به جاى گذاشته است،مى توان گرايش هاى شيعى جامعۀ اهل سنّت را در بحبوحۀ رسميت تشيّع به روشنى مشاهده كرد.وى،كه چندين بار به زيارت مرقد امام هشتم عليه السّلام رفته است،در وصف و مدح امام الثامن الضامن على بن موسى الرضا عليه السّلام مى نويسد:
و اما زيارت قبر مكرّم و مرقد معظّم حضرت امام ائمّة الهدى سلطان الانس و الجن امام على بن موسى الرضا الكاظم بن جعفر الصادق بن محمّد الباقر بن على زين العابدين بن الحسين الشهيد بن على المرتضى-صلوات اللّه و سلامه على سيّدنا محمّد و آله الكرام سيّما الآية النظام ستة آبائه كلّهم افضل من يشرب صوب الغمام ترياق اكبر...
-مرادات همۀ عالم از آن درگاه با بركات حاصل و فى الواقع،ربع ميمونش توان گفت كه از اشرف1.
ص: 107
منازل است.آن مقام مبارك تمامى اوقات مقرون به تلاوت كلام مجيد است و توان گفت كه معبدى است از معابد اسلام.هرگز آن مرقد عالى از طاعت نيازمندان خالى نيست و چگونه چنين نباشد،و حال آنكه تربت حضرت امامى است كه اوست مظهر علم نبوى و وارث صفات مصطفوى و امام برحق و رهنماى مطلق و صاحب زمان امامت خود و وارث نبوّت به حق استقامت خود.
هزار دفتر اگر در مناقبش گويند ***
هنوز ره بكمال على نشايد برد. (1)
و نيز در قصيده اى در مناقب ثامن الائمّه عليه السّلام در مطلع اول چنين مى سرايد:
ز گلِ نسيم تو جويد دلِ چون غنچۀ من ***
كه يوسف است مرادم ز بوى پيراهن. (2)
اما براى حل پيچيدگى اوضاع مذهبى آغاز سدۀ دهم هجرى و گذر از تسنّن ظاهرى به تشيّع امامى،كتاب وسيلة الخادم الى المخدوم در شرح صلوات چهارده معصوم به روشنى نشان دهندۀ گسترش اسلام مردمى، حتى نزد خواص،است كه توسط فضل اللّه بن روزبهان جنجى در همين قرن نگارش يافته.
از همين نويسنده،چكامۀ زيبايى در مدح ائمّۀ شيعه عليهم السّلام باقى مانده7.
ص: 108
است كه براى روشن شدن محيط فكرى و مذهبى همزمان با رسميت تشيّع،ارزش بسيار دارد:
سلام على المصطفى المجتبى ***
سلام على السيد المرتضى
سلام على ستنا فاطمه ***
من اختارها اللّه خير النساء
سلام من المسك انفاسه ***
على الحسن الالمعى الرضا
سلام على الاوزعى الحسين ***
شهيد ثوى جسمه كربلا
سلام على سيد العابدين ***
علىّ بن الحسين الزكى المجتبى
سلام على الباقر المهتدى ***
سلام على الصادق المقتدى
سلام على الكاظم الممتحن ***
رضىّ السجايا امام التقى
سلام على الثامن المؤتمن ***
علىّ الرضا سيّد الاصفيا
سلام على المتقى التقى ***
محمّد الطيّب المرتجى
سلام على الاريحى النقى ***
على المكرّم هادى الورى
ص: 109
سلام على السيد العسكرى ***
امام يجهّز جيش الصفا
سلام على القائم المنتظر ***
ابى القاسم العرم نور الهدى
سيطلع كالشمس فى غاسق ***
ينحيه من سيفه المنتضى
ترى علاء الارض من عدله ***
كما ملئت جور اهل الهدى
سلام عليه و آبائه ***
و انصاره ما تدوم السماء. (1)
ص: 110
از نوشته هاى ديگرى كه مى تواند تا حدى روشن كنندۀ تحوّلات عقيدتى دو سه قرن پيش از رسميت تشيّع در آذربايجان باشد،مى توان كتاب سفينۀ تبريز را نام برد كه منبع ارزشمندى در شناخت اوضاع فرهنگى و دينى آذربايجان در قرن هشتم است.گردآورندۀ كتاب،كه پيرو مذهب شافعى بوده،در بسيارى از مقالات موجود در كتاب، (1)مكرّر«در مباحث مختلف،حضور آموزه ها و آثار تعلّق خاطر به اهل بيت عليهم السّلام را در عصر خود،در جامعۀ فرهنگى تبريز در بين علما و دانشمندان به نمايش گذاشته است.» (2)ر.
ص: 111
ص: 112
آق قويونلو،69،73،74،75،77،80،81، 105،107
آل بويه،31،32،33،34،35
آل جلاير،59
آل مسافر،31،34،37،45
آل مظفّر،35
آليارى،57
ابراهيم بن مرزبان،35
ابن ابى الساج،36،44
ابن اثير،13،14،15،16،20،23،25
ابن بطريق،107
ابن بطوطه،57،99
ابن حجر،72
ابن حوقل،38
ابن شادلويه،44
ابن عميد،34،35
ابن فهد،90
ابن كثير،36
ابن مكّى،90
ابو الفضل بن عميد-ابن عميد
ابو القاسم على بن جعفر،38
ابو الهيجاء بن رواد بن ابراهيم مرزبان،39
ابو الهيجاء عبد اللّه بن حمدان،36
ابو بكر،58،73،75،105
ابو حاتم رازى،38
ابو دجانه،15
ابو دلف،45
ابو مخنف،14،18،20
احمد بن فهد حلّى،74
احمد(معزّ الدوله)،32
اخوّت،94
اسپند،74
ص: 113
استاد الرئيس-ابن عميد
اسفنديار،15،16
اسماعيل صفوى-شاه اسماعيل
اسماعيلى،34،38،39،45
اسماعيليان،90
اسم خارجى-شادلويه
اشعث بن قيس،22،23
اصفهان ميرزا،75
اصيل الدين حسين،92
افشين،44
الجايتو،53،54،55،56،57،58،92،93
المفضّل،58
الناصر لدين اللّه،47
اليگودرز،45
امامى،32،45،68،74،78،108،110
امير حسين على شاه بن جهان شاه- جهان شاه
امير طرمطاز،52
امير قرا يوسف بن قرا محمّد-قرا يوسف اوزون حسن،76،77،79،105
ايلخانان،48،50،57،59،69،78،89، 90،92،104
ايلكانويان،59
ايوا،70
بابك،44
باسورث،59،70،78
باطنى،38،98
بايجوبخشى،52
براء بن عازب،14
بكتاشيه،93،94،95،96،97
بكير بن عبد اللّه،15
بلاذرى،14،15،16،17،18،20،21، 23،44
بنى دلف
بنى ساج،37
بويه،32
بهاء الدوله،33
بهرام بن فرّخزاد،14
بيزانس،94
پير محمّد سلطان بن عمر شيخ،65
پير يعقوب باغستانى،53
تركمانان،69،71،77
تكه لو،96
تيمور،41،59،61،65،66،67،70،97
تيمورى،65،66،67،68،104،105
تيموريان،65،66،68
جستانيان،37
جمال الدين بن مطهّر-علاّمه حلّى
جمل،22
جنيد،78،79
جهان پهلوان،45
جهان شاه،70،72،73،74،75،77،79
ص: 114
حاجى بكتاش،95
حافظ ابرو،52،54،56،57،71،72،92، 93
حروفيه،93،96،100
حروفى-فضل اللّه استرآبادى
حسن بيك،75،76،83
حسن(ركن الدوله)،32
حسين نخجوانى،60
حمد اللّه مستوفى،51،93،105،106
حمدانيان،31،35،36،37
حميضا بن ابى نماء مكّى،58
حنفى،53،67،94
خان مغول،46
خزيمه بن خازم،44
خنجى،106،107
خواجه اصيل الدين طوسى،56
خواجه على،78،97
خواجه نصير،56،92
خواجه نصير الدين طوسى-خواجه نصير
خوارج،22،43،44
دوازده امامى،34،71
ديالمه-آل بويه
ديسم،34،37،38
ديسم بن ابراهيم شادلويه-ديسم
ديلميان،35
رشيد الدين،46،50،51
ركن الدوله،32،33،34،35
رواديان،39
روملو،83،97
زرتشت،7
زيد بن على،7،25
زيدى،34
ژان اوبن،71
ساجيان،38
سادات علوى-علويان
ساسانيان،13
سالاريان-آل مسافر
سربداران،90
سعد،18،19
سلاجقه،45
سلاجقه-سلجوقيان
سلار،34
سلجوقيان،45،94
سلطان اويس جلايرى،61،70
سلطان حسين بايقرا،68،69
سلطان طغرل بن ميكائيل بن سلجوق،83
سلطان قلى،75
سلطان محمّد خوارزمشاه،47
سلطان محمود غازان،50
سلطان محمود غازان-محمود غازان
سلمان بن ربيعه باهلى،18،19
سلمان فارسى،18،19،20
ص: 115
سمّاك بن خرشه انصارى،15
سمّاك بن خرشه بامداد،16
سيد بن طاووس،107
سيد تاج الدين آوجى،54،56،92،93
سيد تاج الدين ابو الفضل محمّد-سيد تاج الدين آوجى
سيد حسن نصر،99
سيد حيدر آملى،90
سيد على واحد العين،69
سيد محمّد رضوى نيشابورى-حاجى بكتاش
سيد مهدى،51
سيف آل محمّد،39
سيف الدوله،36
شادلويه،37،44
شافعى،53،91،100،106،111
شاه اسماعيل،8،75،77،79،80،81، 82،84،85
شاهرخ،71،72
شاهزاده الافرنگ،53
شراة،44
شريف رضى،33
شيخ جمال الدين بن حسن مطهّر حلّى- علاّمه حلّى
شيخ جنيد،78
شيخ حسن بزرگ،59،60
شيخ صدوق،33
شيخ صدر الدين،79،100
شيخ صفى الدين اردبيلى،78
شيخ عبد اللطيف،78
شيخ مفيد،26،33
شيرين بيانى،52،59،60،91
شيعۀ قطب شاهيه،75
صدر الدين على،92
صدقة بن على،44
صفويان،73،75،78،82،96،97
صفويه-صفويان
صوفيگرى،77
طبرى،14،15،16،17،20،21
عبّاسيان،44،46،47،48،90،103،104
عبد الرحمن،20
عبد الرزاق سمرقندى،66،68،69،73،75
عبد الملك،43،54
عتبة بن فرقد،15،16،18
عثمان،18،19،23،93،105
عثمانى،82،97
عضد الدوله،33
علاّمه حلّى،56
علاّمه مطهّر حلّى-علاّمه حلّى
علاّمه مظفّر،19،32
علويان،20،24،25،26،31،33،48،50، 51،66،99
ص: 116
على عليه السّلام،18،19،22،23،24،25،55، 56،57،58،59،66،71،77،84،93، 94،95،98،99،100،103،104
على بن جعفر،38،39
على(عماد الدوله)،32
عماد الدين نسيمى،101
عمّار،18،20
عمر،15،16،17،18،21،58،65،105
عمر بن خطّاب-عمر
عون بن على،25
غز،70
فخر الدين احمد،92
فخر المحققين،92
فرّخزاد،14،16
فضل اللّه استرآبادى،96
فضل اللّه بن روزبهان-خنجى
فضل اللّه نعيمى،100
فنا خسرو،32
قاضى نور اللّه شوشترى،36،37،51،55، 74،78،92
قرايوسف،70،71،72
قره قويونلو،69،70
قره مان اوغلو،96
قزلباش،75،80،81،96،97
قيس بن سعد بن عباده،23،24
كبرويه،100
كسروى،22،35،37،38
كنكريان-آل مسافر
محمّد بن ابى ساج،37
محمّد بن محمّد نعمان مفيد-شيخ مفيد
محمّد مصلح الدين لارى انصارى،76
محمود غازان،48،50
مرزبان بن محمّد،34
مرزبان بن محمّد-سلار
مسلم بن عوسجه،20
مظفّريه-آل مظفّر
معاويه،67
معزّ الدوله،32،33
مغان،7
مغول،45،46،47،49،50،53،54،71، 90،93،98،99،101،102،103،104، 105
مغيره،14
مغيرة بن شعبه،15
مغيرة بن شعبه ثقفى،15
ملاّ محمّد امين حشرى تبريزى،25،51، 79،80
ملك اشرف چوپانى،79
منكجور،44
مولانا احمد اردبيلى،84
مولانا على فرمه اصفهانى،76
مولانا فخر الدين محمّد بن جمال الدين حلّى،
ص: 117
92
مولانا نظام الدين عبد الملك،54
مولوى،94
مولويه،94
مونس،36
مهلّبى،34
ميرانشاه،65،96
ناصر الدوله،36
نظام الدين افضل،53
نعيم،15
نور بخشيه،100
واقدى،14،21
والتر هينتس،76،82،96
وجناء ازدى،44
وليد بن عقبه،18،19
وهسودان بن محمّد،35
هارون،44
هلاكو،46،48،49،59،90
ياقوت حموى،15،18
يزيد،67
يعقوبى،14،15،16،23،24
آذربايجان،7،8،13،14،15،16،17، 18،19،20،21،22،23،24،25،27، 31،34،35،36،37،38،39،43،44، 45،46،47،48،49،50،51،53،57، 58،59،61،65،66،69،70،71،72، 77،78،79،80،81،82،83،84،85، 89،91،93،94،98،100،101،102، 104،105،107،111
آناتولى،46،58،69،70،82،93،94، 95،96،97
آنادولو،94
آوه،93
ابهر،14،27
اران،35،38،44،93
اردبيل،14،23،27،36،83
ارمنستان،38،44
اروميه،70
استرآباد،100
اصفهان،21،57،58
ايران،7،8،9،13،14،19،21،22،24، 25،26،32،33،34،36،38،39،43، 44،45،46،47،48،49،50،51،52،53، 55،56،57،59،61،65،66،67،68، 69،70،73،74،76،77،78،79،82، 83،84،89،91،92،94،99،100،102، 103،104،105،106،111
ص: 118
بذ،45
بذين-بذ
بصره،21
بغداد،19،32،33،39،41،43،44،46، 48،55،60،61،74،75،83
بند،16
بيزانس،35،46،69،94
بيلقان،44
بين النهرين،74
تارم،37،38
تبريز،8،9،13،51،70،74،76،79، 80،81،82،83،84،101،102،111
تكه،96
جرميذان،15
جزيرة العرب،21
چالدران،82
حلب،36
حميد،96
خراسان،25،26،57،68
دربند،16
درياى خزر،27
دياربكر،70
ديلم،32
رصدخانۀ مراغه،90
رى،15،21،33،38،52
زنجان،14
سادات علوى،26
سرخاب،25
سلطانيه،57،58،92
سميران،34
شام،21،67
طارم،34
طبرستان،26،31،46
عراق،21،32،46،55،57،59،61،70
عراق عجم،46،57
عربستان،13
عين آلى،25
عين آلى-سرخاب
غدير خم،18
فارس،21،57
قاين قهستان،69
قره مان،96
قزوين،14،21،37،58
قم،13،21،26،34،36،37،106،110
كاشان،21
كربلا،20،60،109،110
كوفه،15،21،23،93
گرگان،20
گنبد سلطانيه،57
گيلان،20
ماوراء النهر،65
مراغه،37،90
ص: 119
مسجد جامع تبريز،84
مشهد امير المؤمنين 7،55،93
موصل،36
نصيبين،36
نهاوند،13،14
وان،70
همدان،21،75
هندوستان،75
يمن،21
اليقين،107
ايران در راه عصر جديد،59،68
تاريخ الجايتو،54
تاريخ عمومى آذربايجان،16
تاريخ گزيده،51،105،106
تزوكات تيمورى،66
زبدة التواريخ،65،71،72
سفرنامۀ ابن حوقل،45
سفينه تبريز،91،102،111
شهر ياران گمنام،22،35
طوفان در آذربايجان،13
عالم آراى امينى،76
عالم آراى صفوى،80،81،84
عمده،107
مجالس المؤمنين،95،100
مرآت الادوار و مرقات الاخبار،76
منتقلة الطالبيه،26
نشريۀ موزۀ آذربايجان،39
نهج البلاغه،33
وسيلة الخادم الى المخدوم در شرح صلوات چهارده معصوم،106،108
ص: 120