اهمیت عزاداری بر امام حسین عليه السلام (شهید حاج سید ابوالحسن شمس آبادی قدس سره)

مشخصات کتاب

اهمیت عزاداری بر امام حسین عليه السلام

نویسنده: حضرت آية الله شهید حاج سید ابوالحسن شمس آبادی قدس سره

ناشر: مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان

ص: 1

اهمیت عزاداری بر امام حسین عليه السلام

اهمیت عزاداری بر امام حسین عليه السلام(1)

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الحمد كله لله رب العالمين، خالق الخلائق أجمعين، الذي لا يدركه بعد الهمم ولا يناله غوص الفطن، توحد بالعز والبقاء، و قهر عباده بالموت والفناء، تعالى الله عما يقول الظالمون علوا كبيرا، الصلوة والسلام على سيد الأنبياء والمرسلين، اشرف السابقين واللاحقين، افضل سفراء المقربين، سیدنا و نبینا و حبيب قلوبنا و شفيع ذنوبنا

ص: 1


1- حضرت آية الله شهید حاج سید ابوالحسن شمس آبادی قدس سره سال های سال در اصفهان به خدمات دینی و اجتماعی اشتغال داشتند و آثار و باقیات الصالحات چشمگیر و ارزنده ای از قبیل مؤسسه آموزش ابابصیر برای نابینایان تأسیس و صدها نابینا را با خواندن قرآن و سایر تعلیمات دینی آشنا و به قشر مهمی از اقشار مردم اصفهان بدین وسیله خدمات حیات بخشی نموده است و عمری قلما و لسانا از حریم اهل بیت عصمت و طهارت عليهم السلام دفاع نمودند و آخر الامر در اثر یک توطئه ناجوانمردانه از طرف دشمنان ولایت و خاندان رسالت علیهم السلام در روز چهارشنبه هفتم ربیع الثانی 1396 هجری برابر با 18 فروردین 1355 شمسی در هنگام طلوع فجر در وقتی که به قصد اداء فريضه صبح عازم رفتن به مسجدش بود ربوده شد و در نزدیکی درچه به فجیع ترین وضع به شهادت رسید. لذا ما به جهت یادبود از این عالم جلیل القدر و شهید راه ولایت و امامت تصمیم گرفتیم که یک سخنرانی از معظم له را در این مجموعه بیاوریم ولکن پس از جستجو و تفحص فراوان فقط توانستیم یک نوار از سخنرانی های ایشان که در شب هفتم شهادت حضرت ابا عبدالله الحسین عليه السلام ایراد شده است را برای که به جهت مختصر بودن آن، قدری به مطالب آن افزوده شد.

ابي القاسم محمد صلى الله عليه و آله الطاهرين واللعنة الدائمة على اعدائهم اجمعین.

ایرادات واهی بر شعائر حسینی:

یکی از بلایای بزرگ و خیانت های نابخشودنی و بسیار خطرناک استعمار که با القاء شبهات واهیه در قلوب برخی از ساده لوحان و نا آگاهان موجب تلاطم فکری شده است و سمپاشی های متداومشان عوام الناس را تا حدودی از نزاکت و ادب اجتماعی و تعهدات دینی و اخلاقی منحرف کرده و نادرا بعضی را به گستاخی نیز واداشته است و با تبلیغات همه جانبه، افکار را مشوش نموده و ایادی خائن خود را آماده بهره برداری نموده اند حمله جسورانه به (شعائر حسینی) عليه الصلوة والسلام است که در شکل های مختلف و اطوار گوناگون مراسم عزاداری سرور شهیدان عليه السلام و مجالس عزا و مجامع وعظ و خطابه و حتی ذکر مصائب شهیدان راه حق و عزیزترین عزیزان خدا را مورد حمله قرار داده، بلکه قدم فراتر نهاده و از جسارت به خطباء عالیقدر مکتب مقدس تشیع و پوزخند به خطابه ها و سخنرانی ها نیز دریغ ندارند!!!

و گاهی با اصطلاحات خاصی که از غرب زدگان به ارث برده اند و با تیترهای جدیدی که تنها دل خود را به آنها خوش کرده اند می گویند:

ملت ما، ملت گریه نیست!!

گریه چه اثری دارد؟!!

آیا گریه بس نشده است؟

ما به جای گریه باید مشت بر سر دشمن بکوبیم!!

و امثال این سخنان نابجا که از مخترعات و کشفیات بسیار، بسیار علمی!!تیپ تربیت شده جدید است و بهمین الفاظ و عبارات خود را قانع کرده اند. در حالیکه

ص: 2

سخت در اشتباه افتاده اند.

زیرا: اولا - از نظر طبيعي، على التحقیق چشم خشک و بی اشک غالبا نمونه ای از تحجر و سختی دل و... تاریکی باطن است، و چشم اشکبار، مظهریست از عطوفت و رحمت و نرمش دل.

و از این گذشه، طبیعی انسانست که گریه و ریزش اشک بسیاری از عقده های درونی و مصائب را برطرف می کند و حتی متخصصین فن گفته اند که بسیاری از بیماریها داروی موثرش گریه است.

و از اینهم که بگذریم می بینیم قرآن کریم در آیات متعدده اش از چشم اشکبار بسی مدح و تمجید فرموده، و حتی به ملاحظاتی امت را بر گریستن تشویق فرموده است.

در جائی می فرماید:

«فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلًا وَلْيَبْكُوا كَثِيرًا ...»(1)

«کم خنده کنید، و بسیار بگریید».

با ما استاندارد ایران در جای دیگر می فرماید:

«وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَي الرَّسُولِ تَري أَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدينَ»(2)

«و هر زمان آیاتی را که بر پیامبر (اسلام) نازل شده بشنوند، چشمهای آنها را می بینی که (از شوق) اشک میریزد، به خاطر حقیقتی که دریافته اند، آنها می گویند: پروردگارا! ایمان آوردیم، پس ما را با گواهان و (شاهدان حق، در زمره یاران محمد) بنویس»

ص: 3


1- توبه (9) آیه 82.
2- مائده (5) آیه 83.

و در موضوع آنانکه نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آمده و خود را برای رفتن به میدان جنگ آماده نموده بودند ولی وسیله ای که ایشان را به محل نبرد ببرد نبود، می فرماید:

«وَأَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَنًا»(1)

«در حالی که چشمانشان از اندوه اشکبار بود».

و در وصف اهل ایمان می فرماید:

«وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ يَبْکُونَ وَ يَزيدُهُمْ خُشُوعاً»(2)

«آنها (بی اختیار) به زمین می افتند و گریه میکنند، و (تلاوت این آیات، همواره) بر خشوعشان می افزاید.»

و در جای دیگر، ذات مقدس حق، مردم را به دعا و کیفیت آن امر نموده و می فرماید:

«ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدينَ»(3)

«پروردگار خود را (آشکارا) از روی تضرع، و در پنهانی بخوانید (و از تجاوز دست بردارید که) او متجاوزان را دوست نمیدارد». |

و در جای دیگر می فرماید:

«وَاذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعًا وَخِيفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ وَلَا تَكُنْ مِنَ الْغَافِلِينَ »(4)

ص: 4


1- توبه (9) آیة 92.
2- اسراء (17) آیه 109.
3- اعراف (7) آیه 55.
4- اعراف (7) آیه 205.

«پروردگارت را در دل خود، از روی تضرع و خوف، آهسته و آرام، صبحگاهان و شامگاهان یاد کن، و از غلافلان مباش.»

و همچنین در احادیث بسیاری این صفت ممتاز انسانی و ایمانی مورد مدح قرار گرفته است.

چنانکه از حضرت صادق عليه السلام روایت شده که فرمود:

«أَوْحَی اَللَّهُ عزوجل إِلَی مُوسَی أَنَّ عِبَادِی لَمْ یَتَقَرَّبُوا إِلَیَّ بِشَیْءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِنْ ثَلاَثِ خِصَالٍ قَالَ يَا رَبِّ وَ مَا هُنَّ ؟ قَالَ يا مُوسَی اَلزُّهْدُ فِی اَلدُّنْیَا وَ الْوَرَعَ عَنِ الْمَعَاصِي واَلْبُکَّاءُ مِنْ خَشْیَتِی فَفِی اَلرَّفِیع اَلْأَعْلَی لاَ یُشَارِکُهُمْ فِیهِ أَحَدٌ...»(1)

«خداوند با عز و جلال، وحی نمود به موسی عليه السلام که بندگان من تقرب به من پیدا نمیکنند به چیزی که محبوبتر از سه خصلت باشد، موسی عليه السلام عرض کرد: پروردگار من آن خصلتها کدامست؟ فرمود: ای موسی پارسائی در دنیا و پرهیز از معاصی (و نافرمانی) من، و گریه از خوف من پس در رفيع اعلی (مقام خاص بندگان مقرب حق)هیچکس با ایشان مشارکت نخواهد داشت.»

و در حدیثی دیگر دارد که خداوند به حضرت موسی عليه السلام فرمود:

«...ها أنَا یاابْنَ عِمْرَانَ، هَبْ لِی مِنْ قَلْبِک الْخُشُوعَ، وَ مِنْ بَدَنِک الْخُضُوعَ، وَ مِنْ عَینَیک الدُّمُوعَ، وَ ادْعُنِی فِی ظُلَمِ اللَّیلِ، فَإِنَّک تَجِدُنِی قَرِیباً مُجِیباً ...» (2)

ص: 5


1- اصول کافی، ج 2، ص 682.
2- امالي، للشيخ الصدوق قدس سره، ص 438 - وسائل، ج 4 ص 1125 - بحار، ج 13 ص 330.

«بخودم سوگند ای پسر عمران: از دلت خشوع و از بدنت خضوع به من عطا کن و از چشمانت قطرات اشک جاری ساز، و مرا در تاریکیهای شب بخوان، بيقين به تو نزدیک خواهم بود (و) جواب (خواسته های ترا ) می دهم».

و در حدیثی دیگر از حضرت امیرالمؤمنین عليه السلام نقل شده که فرمود:

«لَمَّا کَلَّمَ اَللّهُ مُوسی قَالَ إِلَهِی مَا جَزَاءُ مَنْ دَمَعَتْ عَیْنَاهُ مِنْ خَشْیَتِکَ قَالَ یَا مُوسَی أَقِی وَجْهَهُ مِنْ حَرِّ اَلنَّارِ وَ آمنه یَوْمَ اَلْفَزَعِ اَلْأَکْبَرِ»(1)

«زمانی که خداوند با موسی سخن گفت (موسی) عرض کرد: پروردگار من، پاداش آنان که چشمانشان از خوف تو اشک می ریزد چیست؟ فرمود ای موسی صورت ایشان را از حرارت آتش (جهنم) حفظ میکنم و در روز فزع اکبر (قیامت) در امان منند»

و در حدیثی آمده که خداوند متعال، به حضرت موسی عليه السلام وحی فرستاد وفرمود:

«...مَا تَعَبَّدَ إِلَى الْمُتَعَبِّدِ بِمِثْلِ الْبُكَاءِ مِنْ خيفتی »(2)

«اهل عبادت، عبادتی انجام نمی دهند که (ثمره و نتیجه اش) مثل گریستن از خوف من باشد».

رسول خدا صلي الله عليه و آله به حضرت علی عليه السلام فرمود:

يَا عَلِيُّ عَلَيْكُمْ بِالْبُكَاءِ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ يُبْنَى لَكَ بِكُلِّ قَطْرَةٍ بَيْتٍ

ص: 6


1- عدة الداعی، ص 156 - امالی، للشيخ الصدوق قدس سره، ص 277 - مکارم الاخلاق، ص 316.
2- مجمع الزوائد، ج 8 ص 203 - ثواب الاعمال، ص 172 - وسائل، طبع اسلامیه، ج 11، ص 177 - ارشاد القلوب، ص 127.

فِي الْجَنَّةِ »(1).

«یا علی: بر تو باد. ریزش اشک از خوف خدا که در برابر هر قطره اشک، خانه ای در بهشت (برای تو) بنا می گردد».

و نیز رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

«الْبُكَاءُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ يُطْفِئُ بخاراً مِنْ غَضَبِ اللَّهُ»(2)

«گریه از خوف خدا دریاهائی از غضب خدا را خاموش میسازد».

«وَ رُوِیَ اَن یحيی بْنِ زَكَرِيَّا بكي حَتَّى أَثَرتِ الدُّمُوعَ فِي خَدَّيْهِ وَ عَمِلَت لَهُ أُمُّهُ لبادة عَلَى خَدَّيْهِ يُجْرِىَ عَلَيْهِ الدُّمُوعَ »(3)

«روایت شده است که حضرت یحیی بن زکریا عليه السلام آنقدر گریست که قطرات اشک در گونه های آنحضرت اثر گذارد (و خدش مجروح گردید) مادر (عزیز) ش نمدی بر گونه های او گذارد تا اشک چشم آنحضرت بر آن جاری گردد».

امام حسين عليه السلام فرمود:

«مَا دَخَلْتُ عَلَى أَبِي قَطُّ إِلَّا وَجَدْتُهُ بَاكِياً »(4)

«هرگز بر پدرم وارد نگردیدم مگر آنکه آن حضرت را گریان دیدم».

ص: 7


1- وسائل، طبع آل البيت عليهم السلام، ج 15 ص 223 - اختصاصی، ص 37- من لایحضره الفقیه، ج 4 ص 17۔ ثواب الاعمال، ص 292 - ارشاد القلوب، ص 127.
2- امالي، للشيخ المفيد قدس سره، ص 143۔ مستدرک الوسائل، ج 11 ص 239 و ج 5 ص 206 - ارشاد القلوب، ص 128.
3- بحار، ج 14 ص 167 و ج 70 ص 388 و ج 93 ص 333۔ مستدرک الوسائل، ج 11 ص 243 -ارشادالقلوب، ص 128.
4- مستدرک الوسائل، ج 11، ص 245 - ارشاد القلوب، ص 128.

رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

«لَا تَرَى النَّارَ عَيْنٌ بَكَتْ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ لَا عَيْنٌ سَهِرَتْ فِي طَاعَةِ اللَّهِ وَ لَا عَيْنٌ غُضَّتْ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ »(1)

«چشمی که از خوف خدا بگرید و (یا) در فرمانبری او (بشب) بیداربماند و (یا) از محارم خدا خود را بپوشد آتش (غضب خدا) را نمی بیند».

رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

«الْبُكَاءُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ مِفْتَاحُ الرَّحْمَةِ وَ عَلَامَةُ الْقَبُولِ وَ بَابُ الْإِجَابَةِ .»(2)

«گریستن از خوف خدا، کلید رحمت (حق) و نشانه قبول (شدن اعمال) و باب اجابت (دعا) است».

و در خبری زراره از حضرت صادق عليه السلام روایت نموده که فرمود:

«... وَ کَانَ جَدِّی إِذَا ذَکَرَهُ (اي الحسين عليه السلام) بَکَی حَتَّی تَمْلَأَ عَیْنَاهُ لِحْیَتَهُ وَ حَتَّی یَبْکِیَ لِبُکَائِهِ رَحْمَةً لَهُ مَنْ رَآهُ وَ إِنَّ الْمَلَائِکَةَ الَّذِینَ عِنْدَ قَبْرِهِ لَیَبْکُونَ فَیَبْکِی لِبُكَائِهِمْ كُلُّ مَنْ فِي الْهَوَاءِ وَ السَّمَاءِ مِنَ الْمَلَائِكَةِ...».(3)

«... جد (بزرگوار) م چون متذکر (مصائب) حضرت حسین عليه السلام می گردید آنقدر میگریید که محاسن مبارکش را اشک چشم پر مینمود، و هر کس آن حضرت را در چنین حالتی (گریه و اضطراب) میدید برای شفقت به آن بزرگوار میگریست و فرشتگانی که در کنار مرقد منور ان

ص: 8


1- مستدرک الوسائل، ج 11، ص 246 - ارشاد القلوب، ص 129.
2- همان، ج 5، ص 207 و ج 11 ص 247 - ارشاد القلوب، ص 129.
3- کامل الزیارات، ص 168 ۔ مستدرک الوسائل، ج 10، ص 314- بحار، ج 45، ص 207.

حضرتند چون میگریند برای گریه آنان همه فرشتگانی که در هوا وآسمانند میگریند.

و در خبر (ابن خارجه) از حضرت صادق عليه السلام روایت شده که گفت:

«كُنَّا عِنْدَ الصادق عليه السلام فَذَكَرْنَا اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ [وَ عَلَى قَاتِلِهِ لَعْنَةُ اَللَّهِ] فَبَكَى أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ بَكَيْنَا قَالَ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ فَقَالَ: قَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ أَنَا قَتِيلُ اَلْعَبْرَةِ لاَ يَذْكُرُنِي مُؤْمِنٌ إِلاَّ بَكَى»(1)

«محضر مبارک حضرت صادق عليه السلام بودیم پس چون نام امام حسین عليه السلام- که بر قاتلش لعنت خدا باد - را بردیم آن حضرت اشکش جاری گشت و ما نیز گریان شدیم. ابن خارجه می گوید: پس از این آنحضرت سر مبارک خود را بلند کرد و فرمود: امام حسین عليه السلام فرمود:

من کشته اشک هستم، یاد نمی کند مرا هیچ مؤمنی مگر آنکه چشمش گريان مي گردد.»

و در روایت دیگر است که حضرت امیرالمؤمنین عليه السلام به امام حسین علیه السلام نظری نموده و فرمود:

«يا عَبْرَةُ كُلِّ مُؤْمِنٍ فَقَالَ : أَنَا یا أَبَتَاهْ ؟ قَالَ : نَعَمْ يَا بُنَىَّ »(2)

«ای (سبب ریزش) اشک چشم هر مؤمن. امام حسین عليه السلام عرض کرد: ای پدر (بزرگوار) من (سبب ریزش) اشک چشم هر مومنی هستم؟

فرمود: آری. ای فرزند (عزیز)م.»

و در حدیث دیگری آمده که: .

«انْهَ إِذَا هَلَّ هِلَالُ عَاشُورَاءَ إشتد حُزْنُهُ وَ عَظُمَ بُكَائُهُ عَلَى مُصَابٍ»

ص: 9


1- کامل الزیارات، ص 216۔ مستدرک الوسائل، ج 10، ص 311- بحار، ج 44، ص 279.
2- همان، ص 214 - بحار، ج 44، ص 208.

«جَدِّهِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلَامُ وَ النَّاسُ يَأْتُونَ عَلَيْهِ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ وَ مَكَانَ يُعَزُّونَهُ بِالْحُسَيْنِ يَنُوحُونَ مَعَهُ عَلَى مَصابِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلَامُ... »(1)

«چون هلال عاشورا (ی حسینی عليه السلام) می رسید اندوه امام صادق عليه السلام شدید می گردید و بر مصائب جدش حضرت حسین عليه السلام بسیار میگریست، و از هر گوشه و کنار و ناحیه ای مردم شرفیاب می شدند و آنحضرت را بر (مصائب) امام حسین عليه السلام تعزیت می گفتند، و بر دردها و اندوه و غم امام حسین عليه السلام با صدای بلند نوحه سرائی نموده و اشک می ریختند.»

ابن قولویه قمی قدس سره كه از اکابر و مفاخر علماء اقدمین شیعه است و در سال 367 ه. ق وفات نموده، در کتاب (کامل الزیارات) از ابوهارون مكفوف روایت کرده که گفت:

«قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ فِي حَدِيثٍ طَوِيلٍ لَهُ : وَ مَنْ ذُكِرَ الْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلَامُ عِنْدَهُ فَخَرَجَ مِنْ عَيْنَيْهِ مِنَ الدُّمُوعِ مِقْدَارُ جَنَاحِ ذُبَابٍ كَانَ ثَوَابُهُ عَلَى اللَّهِ عزوجل وَ لَمْ يَرْضَ لَهُ بِدُونِ الْجَنَّةِ)».(2)

«حضرت صادق عليه السلام در حدیث مفصلی فرمود: کسی که نام حسین عليه السلام نزد او برده شود و از دیدگانش به اندازه بال مگسی اشک جاری گردد، ثواب (و پاداش) آن بر خدای با عز و جلال است، و خدا برای او راضی نمی گردد مگر بهشت را.»

و نیز در همان کتاب از معاوية بن وهب روایت نموده که گفت: از حضرت صادق عليه السلام اجازه خواستم که شرفياب شوم، اذنم دادند، چون بر آن حضرت وارد

ص: 10


1- مستدرک سفینة البحار، ج 7، ص 212.
2- کامل الزیارات، ص 202 - بحار، ج 44، ص 281.

شدم در مصلای منزل به نماز اشتغال داشتند. پس نشستم تا نماز آن بزرگوار پایان یافت، و شنیدم که در مناجات با پروردگار خود می فرمود:

«اللهمَّ یا مَنْ خُصَّنا بالکرامَة ؛ وَوَعَدَنا بالشَّفاعَة وخَصَّنا بالوَصیَّة ؛ وأعْطانا عِلْمَ ما مَضی وعِلْمَ ما بَقیَ ؛ وَجَعَلَ أفْئدَة مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْنا، اغْفِرلی ولإخْوانی وَزُوّارِ قَبر أبی الحسینِ ... فَارْحَمْ تلک الْوُجُوهِ التی غیرّتها الشَّمْسِ ، وَ ارْحَمْ تلک الْخُدُودَ التی تَتَقَلَّبُ علی حفرة أبی عَبْدِ اللَّهِ الحسین علیه السَّلَامُ وَارْحَم تِلْکَ الأعْیُنَ الَّتی جَرَتْ دُمُوعُها رَحمةً لَنا وارْحَم تِلْکَ القُلُوبَ الَّتی جَزِعَتْ واحْتَرقَتْ لَنا وارْحَم تِلْکَ الصَّرْخَة الَّتی کانَتْ لَنا»(1)

«پروردگارا! ای کسی که ما را اختصاص به کرامت داده و وعده شفاعت دادی و مختص به وصیت نمودی (یعنی ما را وصی پیامبرت قرار دادی) و علم به گذشته و آینده را به ما اعطاء فرمودی، و قلوب مردم را مایل به طرف ما نمودی، من و برادران و زائرین قبر پدرم حسین علیه السلام را بیامرز.. پس تو این صورت هایی که حرارت آفتاب آنها را در راه محبت ما تغییر داده مورد ترحم خودت قرار بده و نیز صورت هایی را که روی قبر اباعبدالله الحسین عليه السلام می گذراند و برمیدارند مشمول لطف و رحمتت قرار بده و همچنین به چشمهایی که از باب ترحم بر ما اشک ریخته اند نظر عنایت فرما و دلهایی که برای ما به جزع آمده و به خاطر ما سوخته اند را ترحم فرما، بار خدایا به فریادهایی که به خاطر ما بلند شده برس»

و جز اینها از احادیث متکثره دیگری که در این باب وارد گردیده است، که چشم اشکبار، به ویژه اشکی که در عزای امام حسین عليه السلام ریخته شود، مورد مدح قرار

ص: 11


1- کامل الزیارات، ص 228 - بحار، ج 101، ص 52.

گرفته است.

البته (بكاء) و گریستن، محتواهای متفاوتی دارد. گاهی ریزش اشک بعلت رأفت و رحمت است چنانکه در روایات است که پیغمبر اکرم صلي الله عليه و آله پس از نزول آیه شریفه:

«وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ هَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِكُلِّ بَابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ»(1)

«و دوزخ، میعادگاه همه آنهاست. هفت در دارد، و برای هر دری، گروه معینی از آنها تقسیم شده اند.»

به سختی گریست و حتی اصحاب نیز بگریستند و مسلما این جزع، برای ترحم کرامت بوده است.

و زمانی نیز ریزش اشک برای خوف از خداست، مثل گریه های حضرت امیرالمؤمنین عليه السلام و اولاد طاهرینش (ارواح العالمين لهم الفداء) در تاریکیهای شب از خوف خدا معروف در احادیث است.

و گاهی گریه، گریه فراق است، چون گریه حضرت یعقوب عليه السلام در فراق یوسفش كه آنقدر گریست تا چشمانش سفید شد. (وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ).

و بر حسب مآثر وارده، مؤثرترین و برترین مستحبات گریه بر مصائب امام حسین عليه السلام است، و لذا می بینیم بسیاری از انبیاء علیهم السلام که از طریق وحی مصائب آینده واقعه (طف) به آنان اعلام میگردید به شدت گریان می شدند. مثل حضرت آدم و موسی و دیگر انبیاء عليهم السلام، و حتی فرشتگان، و بنی الجان بر مصائب آنحضرت عزادار بوده و هستند، و بر حسب احاديث كثيره پس از واقعه (طف) صفوف انبیاء و

ص: 12


1- حجر (15) آیه 42 و 43.

اوصياء و فرشتگان به زیارت مرقد منور آن حضرت می روند و بر مصائبش اشک میریزند.

و چون نقل همه این احادیث بطول می انجامد شما را به کتابهایی که می توانید بر مفصلات واقف گردید بویژه بحار الانوار علامه مجلسی قدس سره و کامل الزيارات و کافی و دیگر کتب تالیفی ارجاع می دهیم.

فضیلت مجلس عزای امام حسین:

بر احدی پوشیده نیست که اقامه مجالس عزا و سوگواری برای حضرت سیدالشهداء عليه السلام مخصوص محبین اهل بیت رسول خدا صلي الله عليه و آله نیست بلکه عموم فرق اسلامی بدین سنت سنیه معتقد، و دیدگان همه امت در عزای این گوهر بی بدیل آفرینش اشکبار است. و نه تنها فرق اسلامی بلکه دیگر طوائف و قبائل و مذاهب، حتی آنان که منکر نبوتند و یا اسلام را نپذیرفته اند و به ولایت اهل بیت علیهم السلام عقیده ندارند، چون یهود و نصاری و جز آنان، همه و همه به مجالس عزای امام حسین عليه السلام معتقد و به آثار مترتبه بر آن معترفند حتی به تواتر رسیده است که بسیاری از طوائف هنود و آتش پرستان چون در اقامه اینگونه مجالس، آثار عجيبه مشاهده کرده اند، و کثیرا نیازهای خود را به برکت توسل به آن حضرت به دست آورده و مشکلاتشان حل شده و یا بیماریهایشان به طفیل نام مقدس آن سلاله اطيبين شفا یافته است، ملازم تعزیه داری و توسل به آنحضرت بوده و هستند و آن عزیز خدا را گره گشای مشکلات خود می دانند.

چنانکه در کتاب (معالي السبطين) نقل گردیده که:

یکی از بازرگانان معروف هندوستان، ملقب به (افتخارالدوله) ساكن (لكهنو) که منصب (مستوفی الممالكی) را دارا بود، و از نظر عقیده مسلمان نبوده بلکه همان

ص: 13

عقائد سخیفه باطله هنود را داشته است، در هر سال وجوه بسیاری در ماه محرم برای اقامه مجلس عزاداری حضرت سید الشهداء عليه السلام اختصاص داده و هنگام عاشوراء بذل می نمود. در یکی از سالها که میزان کمتری بذل نمود، در فاصله کمی به بیماری شدیدی مبتلا گشت که تدریجأ حال او به وخامت رفته و چیزی نمانده بود که تلف شود، و در حالتی شبیه به حالت نزع، در بیهوشی عمیقی فرو رفت و پس از ساعتی از آن حال بیرون آمده و از بیماری برست و شفا یافت، و بی درنگ به دین مقدس اسلام مشرف گردید. همه شگفت زده و انگشت حیرت به دندان گرفته و علت این شفای معجزه آسا را از وی جویا شدند؟ گفت در حالتی بس نزار که سر از پا نمی شناختم و رابطه ام از همه جا قطع شده بود و نمی دانستم در چه عالمی بسر میبرم ناگهان وجود مقدس امام حسین عليه السلام در برابر دیدگانم متمثل گردید، چون چشم به جمال دل آرایش دوختم، فرمود:

برخیز خداوند به برکت اقامه مجالس عزا برای مصائب من ترا عافیت بخشید.

این بشنیدم و دیگر چیزی ندیده و احساس کردم که سلامت خویش را بازیافته ام. و چنانکه نوشته اند نامبرده از آن پس به تعلم احکام اسلام و معرفت حلال و حرام پرداخته و پس از چندی عازم مجاورت در جوار تربت مقدسه آن حضرت میشود و همه اهل و عیال و خانواده خود را که به طفیل او اسلام را پذیرا شده بودند، به عتبه مقدسه آن حضرت کوچ داد و اموال نفیسه ای را وقف مرقد آنحضرت نمود، و در میان مجاورین آن زمان، اعبد، و ازهد از او نبود.(1)

و نیز در همان کتاب، داستان عجیب دیگری نقل می نماید و آن اینست که:

مردی از ساکنان بلاد هند که از محبین اهل بیت عليهم السلام بوده و مال فراوانی داشت،

ص: 14


1- معالي السبطين، ص 98.

هر سال در ایام عاشورای حسینی عليه السلام به اقامه مجالس عزا می پرداخته و از هر گونه مخارج و اطعام دریغ نمی داشته است، و پس از پایان هر عاشورا مجموع فرشهائی را که برای پذیرائی از مهمانان و واردین این مجلس اختصاص داده بود بین فقراء تقسیم می نمود.

سالیان دراز به همین منوال عمل می کرد، تا آنکه اهل عناد، از او نزد حاکم وقت که از مبغضين اهل بیت عليه السلام بوده سعایت کردند، و اعلام داشتند که فلان مرد رافضی مذهب است و سیره او اینست که در هر سال، برای حسین بن على عليه السلام مجالس عزا برپا میکند و اطعام مفصلی می نماید حاکم چون این بشنید فرمان داد تا وی را، کت بسته احضار نمایند و از دشنام، و ضرب، و هتک او نیز دریغ نکنند و کلیه اموال او حتی لباسهایش را مصادره کنند و تمام هستی او از جمله خدامش را از وی بستانند! مامورین نیز چنین کردند و چیزی از مال دنیا برای او باقی نگذاردند و تنها چیزی که برای او باقی ماند، یک زن صالحه و یک فرزند بود که در کنار هم در حد اعلای قناعت، چشم به درگاه عنایت حق، بزندگی پرداختند.

چون ماه محرم رسید بعادت سالیانه اش متوجه عاشورای حسینی شده، دلش بدرد آمد و صدای ناله اش بلند شد، زیرا دیگر نه مالی داشت که همانند گذشته مجلس عزائی برپا کند و نه راه دیگری برای رسیدن به این هدف مقدس برای او باقی مانده بود.

آن زن صالحه چون همسر عزیز خود را مهموم و مغموم دید، از علت آن جویا شد و گفت: ترا چه میشود که اینگونه ناله و افغان سرداده و اشک میریزی؟ آن مرد، عقده درونی و راز دل خویش برملا ساخت. زن صالحه چون از ریشه اضطراب او واقف گشت، درنگی نموده و سر در جیب فکرت فرو برده، سپس سر برداشت و گفت: محزون مباش، ما فرزندی داریم که در این مخمصه می تواند

ص: 15

حل مشکل کند. برخیز و او را برگیر و به یکی از بلاد بعیده و نواحی دورافتاده هند ببر و به عنوان برده وی را بفروش، و از ثمنی که به دست می آوری مجلس عزای امام حسین عليه السلام را همانند سنوات گذشته برپا کن، آن مرد چون این سخن بشنید بسیار مسرور گشت، بالفور فرزند خود را طلبید و قصه خویش باز گفت، و از تصمیم خود وی را آگاه ساخت.

پسر گفت: پدر جان، قصدداری مرا فدای فرزند رسول خدا محمد مصطفی صلي الله عليه و آله و عزیز علی مرتضی عليه السلام و فاطمه زهرا عليها السلام نمائی؟

پدر گفت : آری، ای نور دیده و قوت دلم.

پسر با آغوش باز تسلیم عزم پدر شد و این تصمیم عاشقانه را به دیده منت خریدار گردید.

پدر عزم سفر نمود و دست پسر را گرفته، و به یکی از بلاد بعیده هند رهسپار گردید، چون به آن بلد رسید وی را به بازار آورده و به مشتریان عرضه داشت.

جوانی پیش آمد که آثار جلالت و عظمت از اندام موزونش ظاهر بود، و سیمائی بس جميل و زیبا داشت که نور خیره کننده ای از آن ساطع بود.

فرمود: ای مرد نسبت به این کودک چه اراده داری؟

گفتم : می خواهم او را بفروشم.

فرمود: به چند میدهی؟

گفتم: به فلان مبلغ.

آن بزرگوار بدون آنکه سخنی در قیمت به میان آورد آن کودک را گرفت و پول را داد.

پدر، چون پول را گرفت خوشحال به وطن بازگشت، چون به منزل رسید و مشغول نقل قصه برای زن صالحه اش شد ناگهان دید که فرزندش از در خانه وارد

ص: 16

شد. از روی تعجب گفتند:

آیا بصورت فرار بازگشته ای؟

نه، پدر جان.

و پدر گفت: پسرم داستان تو عجیب به نظر می رسد، و عودت تو موجب حیرت من شده است، بگو تا بدانم پس از جدائی ما چه واقعه ای رخ داد که به بازگشتن تو منتهی گردید.

پدر جان: چون تو پول را از آن بزرگوار گرفتی و از من جدا شدی از فراق تو اندوه عجیبی در خود احساس کردم و بی اختیار اشک از دیدگانم جاری شد، آن بزرگوار چون این حالت را در من مشاهده کرد، فرمود:

برای چه می گریی؟

گفتم: به جهت جدایی از آقایم، زیرا که او خیلی نسبت به من احسان می نمود.

فرمود: تو عبد (بنده) او نیستی بلکه فرزند اویی.

گفتم: شما کیستی که از راز دل ما آگاهی؟

فرمود: من همانم که در سوگم، پدرت مجالس عزا بپا می دارد

« أَنَا الْقَرِيبِ المُشَرَّد ، أَنَا الَّذِي قتلوني عَطْشَاناً »

«من غریب رانده شده (از وطن) هستم، منم آن کس که با لب تشنه شهیدم کردند.»

اندوهناک مباش، من تو را به پدر و مادرت ملحق خواهم ساخت، و چون به حضور ایشان رسیدی بگو: اموالی که حاکم از شما بستانده بازخواهد داد و احسان بیشتری هم بشما خواهد کرد.

پدر جان: همین بزرگوار مرا به خانه رسانید، و از نظرم ناپدید گردید.

پدر و مادر با فرزندشان مشغول سخن بودند که ناگهان در خانه کوبیده شد، و ماموری این مرد صالح را به حضور حاکم بخواند، چون بدانجا رسید. حاکم وی را

ص: 17

اعزاز و احترام بسیار نموده و از ستمی که بر او نموده بود عذرها خواست و اموال وی را مسترد داشت و به اقامه مجالس عزای حضرت سید الشهداء عليه السلام تأكيد فراوان کرده، سپس بدو گفت من هر سال، ده هزار درهم بتو عطا می کنم که ضمیمه بودجه مجالس عزاداری کنی، و بدان که من به برکت صفا و خلوص تو به مأمن ولایت آن حضرت راه یافته ام، و نعمت (تشیع) نصیبم گردیده است. و عموم اهل و اقربایم نیز به شرف تشیع مفتخر شده اند. زیرا در عالم رویا آن امام مظلوم کلبه مرا مزین نموده و فرمود: کسی را که برای من مجلس تعزیه برپا می دارد آزار می نمائی، و اموال او را مأخوذ میداری!! اگر آنچه را که از او ستانده ای کلا مسترد داری و خوشنودی وی را به دست آوری عفوت میکنم، وگرنه به امر خدا به زمین فرمان می دهم تا تو را با اموالت در خود فرو برد. شتاب کن در طلب آن مرد صالح، پیش از نزول بلا.

ای مرد آگاه و گواه باش که من اکنون استغفار میکنم و از گذشته خویش توبه مینمایم، و بسی خورسندم که به برکت امام حسین عليه السلام براه راست هدایت گردیدم (والحمدلله رب العالمين).(1)

خلاصه معجزات و کرامات آن حضرت بیش از آنست که بتوان شمرد، و شاید کمتر شیعه معتقد، و پاک طینتی باشد که نوعی از عنایات آن حضرت را بالعيان مشاهده نکرده باشد، و بقول معروف

بیهوده سخن بدین درازی نشود.

لذا می بینیم در طول سیزده قرن و اندی که از واقعه جانگداز کربلا گذشته در میان همه طوائف و قبایل، شعائر حسینی و تعظیم در برابر سالار شهیدان عليه السلام مرسوم و معمول بوده و هر قومی به اندازه درک و فهم و به میزان توانائی خود نسبت به این

ص: 18


1- معالي السبطین، ص 98.

مراسم که از سنن موکده و نموداری از علاقه و عشق به امام حسین عليه السلام است، وظائفی انجام داده و بساحت قدس ولایتش عرض ارادت نموده و بر تراب عنبر بویش جبهه می سایند.

و از طرف دیگر نیز دیده ایم آنانکه با مجالس عزای حسینی عليه السلام به مخالفت برخاسته و احیانا در مقام تعطیل آن برآمده اند دیری نپائیده که با نکبت و بدبختی، ریشه و اساس زندگیشان از بن کنده شده و بساطشان چون طوماری در هم پیچیده گردیده است.(1)

مصائب امام حسین کهنه نمی شود:

اگر کسی یکی از بستگانش از دنیا برود ولو آنکه آن شخص از دست رفته از عزیزترین افراد در نزد او باشد، بعد از مدتی رفته رفته مرگ او را فراموش می کند بطوری که با شنیدن نام او دیگر متأثر هم نمی شود.

اما همین شخص وقتی که نام امام حسین عليه السلام را می شنود منقلب می شود، با اینکه نزدیک به 1400 سال است که از تاریخ شهادت آن حضرت می گذرد، ولی هر بار که مصائب آن بزرگوار را می شنود محزون می شود.

دیروز که در منزل ما روضه بود، آقایان وعاظ و ذاکران آستان مقدس امام حسین عليه السلام اشعار عقیله بنی هاشم حضرت زینب کبری را که فرمود:

یا هِلَالًا لِمَا اسْتَتَمَّ كَمَالًا*** غَالَهُ خَسفُهُ فَاَبدي غُرُوباً (2)

«ای ماه نو که چون به کمال رسیدی خسوف ترا فرو گرفت و پنهان گشتی»

ص: 19


1- پیوند اشک و خون ناگسستنی است، آية الله شهید حاج شیخ قاسم اسلامی قدس سره، ص 84-92 و ص 140.
2- بحار، ج 45، ص 114 و 115 - نفس المهموم، ص 221 و 222.

مکرر خواندند، اما هر بار که من این اشعار را می شنیدم برایم تازه گی داشت و مثل آن بود که تازه دارم این اشعار را می شنوم.

اسیری خاندان امام حسین عليه السلام :

چون عمر سعد ملعون سرها را روانه کوفه کرد، روز دهم تا پایان و روز یازدهم تا ظهر در کربلا ماند و بر کشته گان سپاه خود نماز گزارد و آنها را دفن کرد، اما بدنهای عزیز فاطمه و یاران او را عریان روی زمین باقی گذاشت.

آنگاه بازماندگان و اهل و عیال امام حسین عليه السلام را از کربلا کوچ داد، آنان را برشترانی بی جهاز سوار کردند، با صورتهای گشوده در میان سپاه دشمن، نه محملی داشتند نه سایبانی، با اینکه آنها امانتهای پیغمبر خدا صلي الله عليه و آله بودند، آنان را همچون اسیران ترک و روم در سخت ترین شرائط به اسیری بردند و سید سجاد عليه السلام را غل جامعه (1) بر گردن نهادند، ایشان را از کنار قتلگاه عبور دادند، همین که نظر زنها بر بدن مبارک امام حسین عليه السلام و شهیدان افتاد، سیلی بر صورت زدند و صدا به صیحه و ندبه بلند کردند(2)

ورود اهل بیت عليه السلام به کوفه:

روز دوازدهم محرم، اهل بیت رسالت عليهم السلام به شهر کوفه وارد شدند.(3)

ص: 20


1- غل جامعه: طوقی آهنی است که از دو طرف زنجیر دارد، در گردن می گذارند و بوسیله آن، دستها به سوی گردن جمع و بسته می شود و دو طرف زنجیر پس از بسته شدن دستها بوسیله گداختن يا کوبیدن به هم وصل می شود که دیگر جدا نشود.
2- نفس المهموم، ص 385 - منتهى الآمال، ج 1، ص 402 - بحار، ج 45، ص 107.
3- وقایع الایام، تتمه محرم، ص 214.

چون خبر به ابن زیاد رسید که اهل بیت عليهم السلام به کوفه نزدیک شده اند، دستور داد که سرهای شهدا (که قبلا ابن سعد فرستاده بود) را برگردانند و بر سر نیزه ها نصب کنند و پیش روی اهل بیت عليهم السلام حرکت داده، همراه اُسرا وارد شهر کنند و در کوچه و بازار بگردانند تا قهر و غلبه سلطنت یزید بر مردم معلوم گردد و بر ترس مردم افزوده شود.

مردم کوفه چون از ورود اهل بيت عليهم السلام آگاه شدند از شهر بیرون رفتند، ابن سعد به همراه اسیران راه پیمود، چون به نزدیکی کوفه رسید، مردم کوفه برای تماشای اسیران گرد آمدند.

راوی گفت: زنی از زنان کوفه سربرآورد(1) و گفت:

«مِنْ أَىُّ الاُساری أَنْتَنَ ؟ فَقُلْنَ : أُسَارى آلِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ »

شما از اسیران کدام قبیله اید؟ گفتند: ما اسیران آل محمدیم».

زن چون این سخن را شنید، از بام فرود آمد و هر چه چادر و جامه و روسری داشت جمع کرد و به اسیران داد و آنان پوشیدند. (2)

آوردن اُسراء به مجلس ابن زیاد

روز سیزدهم محرم اسراء و سر مقدس سید الشهداء عليه السلام را به مجلس ابن زیاد وارد نمودند.

مرحوم سید بن طاووس قدس سره و دیگران روایت کرده اند: (بعد از آنکه اُسراء و سرهای مقدس شهداء را در شهر کوفه گردانیدند) ابن زیاد در کاخ اختصاصی خود

ص: 21


1- در بعضی کتب این جریان را مفصل نوشته اند و نام او را «ام حبیبه» ذکر کرده اند
2- لهوف، ص 144 و با کمی اختلاف در مثیر الاحزان، ص 85

نشست و بار عام داد، سر مقدس امام حسین عليه السلام را آوردند و در برابرش گذاشتند و زنان و کودکان امام حسین عليه السلام را به مجلس آوردند.

حضرت زینب عليها السلام دختر عليه السلام به طور ناشناس با پست ترین جامه های خود که به تن داشت وارد شد و گوشه ای نشست و کنیزان دورش را گرفتند.

ابن زیاد پرسید: این زن کیست؟ حضرت زینب عليها السلام پاسخش نداد. دوباره پرسید، یکی از کنیزان گفت: این زینب عليها السلام دختر (على، و) فاطمه است.

ابن زیاد ملعون رو به حضرت زینب عليها السلام نموده گفت: سپاس خدائی را که شما را رسوا کرد و کشت و در آنچه شما آورده بودید دروغتان را آشکار کرد.

حضرت زینب عليها السلام فرمود: سپاس خداوندی را که ما را به وسیله پیامبرش محمد صلي الله عليه و آله گرامی داشت و ما را به خوبی از پلیدی پاکیزه گردانید، همانا فاسق رسوا می شود و بدکار و تبهکار دروغ می گوید و او دیگری است نه ما.

ابن زیاد گفت: دیدی خدا با برادر و خاندانت چه کرد؟ حضرت زینب عليها السلام فرمود:

«مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِلاً، هَؤُلَاءِ قَوْمٌ كَتَبَ الله عَلَيْهِمُ الْقَتْلَ، فَبَرَزُوا إِلَى مَضَاجِعِهِمْ، وَسَيَجْمَعُ الله بَيْنَكَ وَبَيْنَهُمْ فَتُحَاجُّ وَتُخَاصَمُ، فَانْظُرْ لِ-مَنِ يكون الْفَلْجُ يَوْمَئِذٍ، هَبَلَتْكَ أُمُّكَ يَا بْنَ مَرْجَانَةَ».

«از خداوند بجز خوبی ندیدم، اینان افرادی بودند که خداوند سرنوشتشان را شهادت تعیین کرده بود. لذا آنان به خوابگاههای ابدی خود رفتند و بهمین زودی خداوند میان تو و آنان جمع کند، تا تو را به محاکمه کشند. بنگر تا در آن محاکمه پیروزی از آن کیست؟ مادر به عزایت بنشیند ای پسر مرجانه».

ابن زیاد خشمگین شد گوئی تصمیم کشتن حضرت زینب علیها السلام را گرفت.

عمرو بن حریث گفت: بر گفته زنان مؤاخذه ای نیست.

ص: 22

ابن زیاد ملعون گفت: خداوند از حسین و سرکشان و نافرمایان خاندان تو دل مرا شفا داد. زینب عليها السلام گریست، آنگاه فرمود: بجان خودم قسم، که تو بزرگ فامیل مرا کشتی و شاخه های مرا بریدی و ریشه های مراکندی، اگر شفای دل تو در این است باشد.

ابن زیاد گفت: این زن چه با قافیه سخن می گوید و به جان خودم همانا پدرش نیز قافیه پرداز و شاعر بود. .

حضرت زینب عليها السلام فرمود: ای پسر زیاد، زن را با قافیه پردازی چکار؟

پس ابن زیاد رو به على بن الحسین عليه السلام کرد و گفت: این کیست؟ گفته شد: على بن الحسین است. گفت: مگر علی بن الحسين را خدا نکشت؟

حضرت فرمود: برادری داشتم که نام او نیز علی بود، مردم او را کشتند. گفت: بلکه خدایش او را کشت. حضرت آیه ای از قرآن تلاوت فرمود که: «خداوند جانها را به هنگام مرگ میگیرد».(1)

ابن زیاد در خشم شد و گفت: هنوز جرئت پاسخگوئی به من داری؟! این را ببرید و گردنش را بزنید. عمه اش زینب به او چسبید و گفت: ای پسر زیاد، تو که کسی برای من باقی نگذاشتی، اگر تصمیم کشتن این یکی را هم گرفته ای مرا نیز با او بکش.

م داشتن کاردانی حضرت به عمه اش فرمود: عمه جان آرام باش تا من با او سخن بگویم و رو به آن ملعون کرده فرمود: ای پسر زیاد، مرا از مرگ میترسانی؟ مگر ندانستی که کشته شدن عادت ما، و شهادت مایه سربلندی ماست.؟(2)

در روایت دیگر دارد که ابن زیاد گفت: مرا بگذارید که او را بکشم که این باقی

ص: 23


1- سوره زمر آیه 42.
2- لهوف، ص 160 - ارشاد، ج 2، ص 119۔ مثير الأحزان، ص 90 - مقتل خوارزمی، ج 2، ص 42.

مانده نسل حسین است و این شاخه را از ته قطع کنم و این مرض را بکشم و این ماده را ریشه کن کنم، اطرافیانش رأی ندادند و گفتند متعرض او نشو مرضی که دارد او را خواهد کشت.

امام سجاد عليه السلام فرمود: اگر در میان تو و این زنان علاقه ایست از رحم و خویشاوندی، کسی را بگمار تا ایشان را به منزل رساند، از این سخن ابن زیاد شرمگین شد.

گفت: تو ایشان را به منزل می رسانی(1)

زندانی کردن اهل بیت عليهم السلام:

در اینوقت عوانان را فرمان داد تا علی بن الحسين عليه السلام و اهلبیت را از نزد او بیرون بردند و در خانه پستی که در پهلوی مسجد جامع بود جای دادند.(2)

نامه نوشتن به زندانیان توسط پرتاب کردن سنگ:

طبری از هشام از عوانة بن حکم کلبی روایت می کند که چون امام حسین عليه السلام شهید شد، اسیران را به کوفه نزد عبيدالله آوردند و بعد آنها را زندانی نمودند، یک روز سنگی در زندان افتاد که بر آن نامه ای بسته شده بود که در آن نامه نوشته شده بود:

نامه ای با قاصدی تندرو سوی یزید بن معاویه فرستادند و قصه شما را برای او

ص: 24


1- حياة الحسين ، ج 3، ص 347 - رمز المصيبة، ج 3، ص 130.
2- رمز المصيبة، ج 3، ص 131 و در رياض القدس ج 2، ص 239 از کتاب روضة الشهدا ص 293 سطر8نقل می کند که ابن زیاد ملازمان خود را گفت مرا از گفت و گوی و ابرام این جماعت خلاص کنید و ایشان را از قصر بیرون برده پهلوی مسجد جامع در فلان سرای فرود آرید الخ.

نوشتند و قاصد و پیک در فلان روز بیرون رفت و فلان مدت در راه می رود، و فلان مدت باز می گردد و فلان روز به کوفه می رسد، پس اگر صدای تکبیر شنیدید یقین کنید شما را فرمان کشتن آورده است و اگر صدای تکبیر را نشنیدید امان و سلامتی است ان شاء الله. (1)

دو روز یا سه روز پیش از مراجعت پست، نامه ای به زندان افکندند با تیغ سر تراشی که به سنگی بسته شده بود، که در نامه نوشته بود: وصیت کنید و عهد خود را بسپارید که پست فلان روز می رسد. پست فلان روز رسید و صدای تکبیر بلند نشد و نامهای آمد که اسیران را به سوی من روانه کن.(2)

مرحوم آية الله کمره ای قدس سره در کتاب «در کربلا چه گذشت» می فرمایند: از این روایت سختی وضع زندانهای حکومت یزیدی معلوم می شود و استفاده می گردد که اهل بیت امام عليه السلام در چه زندانی جا داشتند و چه شکنجه و سختی می کشیدند، رسانیدن نامه به وسیله پرتاب سنگ دلیل آن است که به هیچ وجه دسترسی به آنها نبوده و مأمورین مخلص و محرم دستگاه حکومت هم نمی توانستند نزد آنها رفت و آمد کنند و گویا در قلعه محکمی که باروهای بلندی داشته زندانی بودند و مدت زندان آنها هم طولانی شده.(3)

ص: 25


1- مرحوم شعرانی در دمع السجوم ص 229 فرموده: این کاغذ را ظاهرا یکی از دوستان خاندان رسالت عليهم السلام که از اخبار قصر ابن زیاد آگاه بوده به سنگی بسته و در زندان پرتاب کرده است.
2- نفس المهموم، ص 413 . فمقام ذخار، ص 533 - حياة الحسين عليه السلام، ج 3، ص 355- مقتل مقرم، ص 425و 441 - رمز المصيبة، ج 3، ص 134.
3- در کربلا چه گذشت، ص 533.

ورود اهل بیت عليهم السلام به شام

اهل بیت را کنار دروازه شهر سه روز متوقف نمودند تا شهر را بیارایند و با هر زیور و زینتی که در آن بود آئین بندان کردند که کسی چنان ندیده بود. قریب پانصد هزار مرد و زن با دف ها و امیران ایشان با طبل و بوق و دهل بیرون آمدند و چند هزار مرد و پیر و جوان جمع شدند و زنان رقص کنان با دف و چنگ از آنان استقبال کردند و اهالی شهر دست و پا خضاب کرده، سرمه در چشم کشیدند و لباسهای (فاخر) پوشیدند...(1)

نقل کرده اند که سر مقدس سيد الشهداء عليه السلام را در روز اول ماه صفر وارد دمشق نمودند و آن روز را بنی امیه عید گرفتند.(2)

ورود اهل بیت عليهم السلام به مجلس یزید:

چون یزید پلید از ورود اهلبیت طاهره عليهم السلام به شام آگاه شد، دستور داد که مجلس او را آراستند و زینت نمودند و بزرگان و معروفين اهل شام را حاضر کرده و آنها را بر صندلیهای زرین نشانید و خود بر تخت مرصع نشست.

اسراء را با سرهای شهداء عليهم السلام بیرون قصر خود نگاه داشت. مأمورین منتظر اجازه ورود آنها بودند. چون اجازه گرفتند اسراء را با وضع رقت بار وارد آن مجلس شوم نمودند.

مرحوم سید بن طاووس قدس سره مي نویسد: کنیزان و زنان و بازماندگان امام حسين عليه السلام را در حالی که ردیف هم به ریسمانها بسته بودند وارد مجلس یزید کردند، چون در برابر او با چنین حالی ایستادند، علی بن الحسین عليه السلام به یزید فرمود:

ص: 26


1- کامل بهائی، ج 2، ص 292، و به همین مضمون در ریاض القدس، ج 2، ص 286 و...
2- مصباح کفعمى، ص 510- تقويم المحسنین فیض کاشانی، ص 15 - نفس المهموم، ص 429 و...

«أَنْشُدُكَ بِاللَّهِ يَا يَزِيدُ مَا ظنک بِرَسُولِ اللَّهِ صُلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لَوْ رَآنَا عَلَى هَذِهِ الصِّفَةِ ؟»

«ترا به خدا ای یزید، چه می پنداری اگر رسول خدا صلي الله عليه و آله ما را بدین حال ملاحظه فرماید؟»

یزید دستور داد طنابها را بریدند. پس سر امام حسین عليه السلام را در برابر خود گذاشت و زنان را در پشت سر خود جای داد تا او را نبینند، علی بن الحسین عليه السلام که این منظره را دید تا پایان عمر غذائی که از سر حیوان تهیه شده باشد میل نفرمود.

واما حضرت زینب عليها السلام ، چون سر بریده را دید، دست برد و گریبان چاک زد، سپس با ناله جانسوز که دلها را جریحه دار می کرد، صدا زد: ای حسین، ای حبيب رسول خدا، ای فرزند مکه و منی، ای پسر فاطمه زهرا سرور زنان، ای پسر دختر مصطفی

راوی گفت: بخدا قسم هر کسی که در مجلس بود را به گریه در آورد و یزید ملعون همچنان ساکت بود.

سپس زنی از بنی هاشم که در خانه یزید بود شروع به نوحه سرائی برای امام حسین عليه السلام کرد و صدا می زد: ای حبیب ما، ای سرور خاندان ما، ای پسر محمد صلي الله عليه و آله ای سرپرست بیوه زنان و یتیمان.

راوی گفت: هر کس صدایش را شنید گریان شد.

پس یزید ملعون چوب خیزران طلبید و با آن بر دندانهای امام حسین عليه السلام میکوبید. ابو برزہ اسلمی رو به یزید کرد و گفت: وای بر تو ای یزید، با قضيب به دندانهای امام حسین عليه السلام فرزند فاطمه عليها السلام میزنی؟ من خود شاهد بودم که پیغمبر صلي الله عليه و آله دندانهای حسین و برادرش حسن عليه السلام را می مکید و می گفت: شما دو سرور جوانان اهل بهشتید، خدا بکشد کشنده شما را و لعنتش کند و دوزخ را برای او آماده نماید که به جایگاهی است.

ص: 27

راوی گفت: یزید بر آشفت و دستور داد او را از مجلس بیرون کنند، پس کشان کشان او را بیرون بردند، و یزید این اشعار را خواند:

لَيْتَ أشياخی بِبَدْرٍ شَهِلُوا*** جَزِعَ الْخَزْرَجِ مَنْ وَقَعَ الأسل

لاَهَلُّوا وَاسْتَهَلُّوا فَرَحاً *** ثُمَّ قالُوا یا یَزِیدُ لاَ تَشَلْ

قَدْ قَتَلْنَا الْقَوْمِ مِنْ ساداتهم * * * وَعَدَلناهُ بِبَدْرٍ فَاعْتَدَلَ

لُعْبَت هَاشِمُ بِالْمِلْكِ فَلَا * * * خَبَرُ جَاءَ وَ لَا وَحْيُ نَزَلَ

لَسْتُ مِنْ خِنْدِف إِنْ لَمْ أَنْتَقِمْ *** مِنْ بَنِی أَحْمَدَ ما کانَ فَعَلْ(1)

* ای کاش پیران و گذشتگان قبیله من که در بدر کشته شدند، زاری کردن قبیله خزرج را از دم نیزه و شمشیر میدیدند.

* از شادی فریاد می زدند و می گفتند: ای یزید دستت درد نکند.

* مهتران و بزرگان آنها را کشتیم، تا با کشتگان ما در بدر برابر گردید.(2)

* خاندان هاشم با سلطنت بازی کردند، نه خبری از آسمان آمد و نه وحی نازل شد.

* من زاده خندف نیستم اگر از فرزندان احمدصلي الله عليه و آله در مقابل آنچه بما کردند انتقام نگیرم.(3)

ص: 28


1- اصل این اشعار از «ابن زِبَغرِی»است و بعضی از آنها از یزید است، مورخین تمام آنها را ذکر نکرده اند لكن محدث قمی (در منتهى الآمال، ج 1، ص 430) اشعار ابن زبعری را نقل کرده، تا شعرهای کفرآمیز یزید مشخص شود. به مقتل مقرم، ص 461 و... مراجعه شود.
2- غزوه بد در سال دوم هجرت اتفاق افتاد، رسول الله صلي الله عليه و آله با 313 تن از مجاهدین در آن نبرد شرکت کردند، که 14 تن از مسلمانان شهید و 70 نفر از قریش کشته شدند، که 36تن آنها بدست مبارک امیرالمؤمنین عليه السلام بود. از آن جمله: عتبه جد مادری معاویه (عتبه پدر هنده، مادر معاویه) و ولید، دائی معاویه (فرزند عتبه) و حنظله برادر معاویه، با شمشیر امیرالمؤمنین عليه السلام به دوزخ شتافتند. و شیبه برادر عتبه نیز که باحضرت حمزه همآویز بود عاقبت به شمشیر حضرت علی عليه السلام کشته شد.
3- لهوف / 178، بحار الأنوار: 131/45.

امام سجاد عليه السلام در خطر قتل:

امام باقر عليه السلام فرمود: «ما دوازده کودک و جوان بودیم (با توجه به اینکه امام باقرعليه السلام در آن وقت حدود چهار سال داشت) بزرگترین ما على بن الحسین (امام سجاد)عليه السلام بود، همه ما را که دستهایمان را به گردنمان بسته بودند، به نزد یزید بردند...».

در روایت دیگر آمده: یزید به امام سجاد عليه السلام رو کرد و گفت: اوضاع را چگونه دیدی؟

امام سجاد عليه السلام فرمود: قضای الهی را که قبل از خلقت آسمانها و زمین مقدر شده بود، دیدم.

یزید گفت: حمد و سپاس خداوندی را که پدرت را کشت.

امام سجاد عليه السلام فرمود:

« لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى مَنْ قَتَلَ ابی »

«لعنت خدا بر کسی باد که پدرم را کشت».

یزید خشمگین شد و فرمان داد، گردن آنحضرت را بزنند... دژخیمان، آنحضرت را برای کشتن از مجلس یزید بیرون بردند... طبق روایتی حضرت زینب عليها السلام خود را بروی امام سجاد عليه السلام افکند، و گفت: «ای یزید این همه خونی که از ما ریختی کافی است».

امام سجاد عليه السلام فرمود: ای یزید اگر تصمیم بر قتل من داری، پس کسی را مأمور کن تا این بانوان و کودکان (بی پناه) را به مدینه برساند، یزید با شنیدن این جمله از قتل آن حضرت صرفنظر کرد.(1)

ص: 29


1- معالي السبطين، ج 2، ص 160.

در «اثبات الوصية»مسعودی است که چون امام حسين عليه السلام شهید شد، علی بن الحسين عليه السلام را با اهل حرم نزد یزید آوردند، و فرزندش ابوجعفر عليه السلام كه دو سال و چند ماه داشت با او بود. (1)

چون یزید آن حضرت را دید گفت: ای على (جريانها را) چگونه دیدی؟ فرمود: آنچه را خدای عزوجل پیش از آنکه آسمانها و زمین را بیافریند، مقدر کرده بود دیدم.

یزید با اهل مجلس خود درباره او مشورت کرد. رأی به کشتن او دادند و کلمه زشتی بر زبان آوردند. .

امام پنجم حضرت ابی جعفر عليه السلام لب به سخن گشود؛ خدای را حمد و ثنا گفت و به یزید فرمود:

اینان بر خلاف مشاوران فرعون رأی دادند، هنگامی که فرعون درباره موسی و هارون با آنها مشورت کرد، گفتند:

«اَرجِه وَاَخاهُ»

«او را با برادرش مهلت بده»

ولی اینان رأی به کشتن ما دادند و این علتی دارد.

یزید گفت: علت آن چیست؟

حضرت فرمود: آنها از زنان نجيب و حلال زاده بودند ولی اینان از زنان احمق و حرامزاده هستند، چون:

«لَا يَقْتُلُ الْأَنْبِيَاءَ وَ أَوْلَادَهُمْ إِلَّا أَوْلَادُ الْأَدْعِيَاءِ»

«پیغمبران و اولادشان را جز زنازادگان نمی کشند».

ص: 30


1- طبق روایات وارده آن حضرت در اول رجب یا سوم صفر سال 57 به دنیا آمده اند، لذا سن شریف بزرگوار در آن هنگام 4 سال بوده است.

یزید سر به زیر انداخت و از این تصمیم منصرف شد.(1)

ذکر مصیبت:

عن جعفر بن محمد عليهما السلام قال:

«نَفَسُ الْمَهْمُومِ لِظُلْمِنَا تَسْبِیحٌ وَ هَمُّهُ لَنَا عِبَادَةٌ وَ كِتْمَانُ سِرِّنَا جِهَادٌ فِی سَبِیلِ اللَّه، ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ : يَجِبُ أَنْ يُكْتَبَ هَذَا الْحَدِيثُ بِالذَّهَبِ ».(2)

امام صادق عليه السلام فرمود:

«نفس شخص اندوهگین به خاطر ستمی که بر ما رفته به منزله تسبیح «سبحان الله گفتن»است، و اندوه او به خاطر ما عبادت است و پرده پوشی اسرار ما جهاد در راه خداست، سپس فرمود: زیبنده است که این حدیث با طلا نوشته شود».

لذا جا دارد که ما در مصائب اهل بیت عليهم السلام بویژه امام حسین عليه السلام از سوز جگر آه بکشیم و گریه کنیم، آخر چگونه می شود فراموش کرد آن ساعتی را که امام حسین عليه السلام جهت وداع با اهل بیت خود آمد به سوی خیمه ها و صدا زد:

« يا سَكِينَةُ، يَا فَاطِمَةُ ، ( یا رُقَيَّةُ ) یا زَيْنَبُ ، یا أُمِّ كُلْثُومٍ ، عَلَيْكُنَّ مِنِّي السَّلَامَ ».(3)

«ای سکینه، ای فاطمه، ای رقیه، ای زینب، ای ام کلثوم، خداحافظ»

چگونه می شود فراموش کرد که عصر عاشورا خیمه ها را آتش زدند:

ص: 31


1- اثبات الوصية، مسعودی، ص 130.
2- امالي، للشيخ المفيد قدس سره ، ص 338 - امالي للشيخ الطوسی قدس سره ، ص 115.
3- نفس المهموم، ص 346 - منتخب طریحی، ص 316 و 317 - ينابيع المودة، باب 61، ص 346.

«فَخَرَجنَ حَواسِرَ مُسَلَّباتِ حافِياتٍ بَاكِيَاتٍ يَمْشِينَ سَبَايَا فِي أَسْرِ الذِّلَّةِ »(1)

«زنان حرم سر برهنه و جامه به یغما رفته و پا برهنه و شیون کنان خارج شدند و آنان را اسیر نموده، با خواری می بردند».

ص: 32


1- لهوف، ص 132.

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9
آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109