رمز المصیبه فی مقتل من قال انا قتیل العبره جلد 1

مشخصات کتاب

سرشناسه:موسوی دهسرخی اصفهانی، محمود، - 1305

عنوان و نام پديدآور:(... رمز المصیبه فی مقتل من قال انا قتیل العبره)/ تالیف محمودبن سیدمهدی موسوی ده سرخی اصفهانی

مشخصات نشر:محمود دهسرخی اصفهانی، 1412ق. = - 1370.

شابک:بها:3600ریال(ج.1)(هرجلد)

وضعیت فهرست نویسی:فهرستنویسی قبلی

يادداشت:جلد دوم (چاپ دوم: 1375)؛ بها: 12000 ریال

یادداشت:کتابنامه

موضوع:واقعه کربلا، ق 61

حسین بن علی (ع)، امام سوم، ق 61 - 4

رده بندی کنگره:BP41/5/د9ر8

رده بندی دیویی:297/9534

شماره کتابشناسی ملی:م 71-3042

ص: 1

اشاره

کتابخانه عمومی

حضرت آیت الله دهسرخی (رحمة الله عليه)

همراه: 09123519832

تلفن: 37745149 - 025

آدرس: قم - خیابان معلم - کوچه 12 - پلاک 46

شناسنامه کتاب

نام کتاب رمز المصيبة مؤلف سید محمود بن السيد مهدی موسوی ده سرخی اصفهانی ناشر مؤلف تیراژ 1000 نسخه

چاپخانه علمیه قم نوبت چاپ سوم

تاریخ چاپ اول رجب 1421 ه. ق تاریخ چاپ دوم 1415 ه. ق تاریخ چاپ سوم 1422 ه. ق

ص: 2

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

الحمد لله رب العالمين وصلى الله على محمد و آله الطيبين الطاهرين واللعنة الدائمة على أعدائهم أجمعين .

و بعد چنین گوید این حقیر فقیر، بی بضاعت محمود بن السيدمهدی موسوی ده سرخی اصفهاني . که در این اوقات که سنه 1412 هجر بست شصت و هفت سال از عمر گذشته و هیچ خاکی بر سرنکرده، و توشه ای برای رفتن بسفر آخرت مهیا نکرده، نه درس خوانده تا در زمره علماء باشد، و نه منبری رفته تا در فرقه و عّاظ در آید، و نه گریه ای کرده تا در جمع بكائين بشمار آید. هر چه فکر کردم، فکرم بجائی نرسید، یک وقت یادم آمد تقریباً چهل و دو سال قبل مرحوم محقق خراسانی واعظ معروف آن زمان در نجف اشرف در مسجد بالا سر حضرت أمیر المؤمنين عليه السلام بعد از نماز مغرب و عشاء مرحوم آیة الله السيد جمال الدین گلپایگانی منبر میرفت وقصه سوره یوسف را میفرمود : در ضمن تفسير بقصه آن پیر زنی رسید که کلافی از نخ خام در دست داشت آورد که یوسف را بخرد، باو گفتند ای بیچاره ، خزینه دولتي آورده اند برای خریدن يوسف . گفت میدانم ولي میخواهم اسمم در زمره خریداران يوسف برده شود ، بفکرم افتاد که انسان نباید همتش از آن پیره زن کمتر باشد .

یا مثالی دیگر : گُربه مسکین سر سفره حاضر میشود چند مرتبه صدا بمعو

ص: 3

معو بلند میکند ، هر چند آن گُربه منفور صاحب خانه باشد، وقتی اصرار کرد یک دو لقمه نزد آن میاندازد .

حقیر دیدم سفره اِمام حسین (علیه السلام)روحي لمقدم غلامه التركي فداء در تمام عالم مسلمان و غیر مسلمان گسترده و پهن است ، و همه از آن سفره بهره مند هستند ، منهم گُربه سر سفره حسیني میشوم معو معو معو ... میکنم خیلی بعید است که یک لقمه نزد این گربه پیر ، بی دندان نیاندازند. لذا این کتاب را که بنام (رمز المصيبة في مقتل مَن قال اَنَا قتیل العبرة) جمع آوری کردم، امیدوارم از فضل و کرمش رد نفرماید ( بحق محمد و آله الميامين ).

مقدمه: دو سئوال در این مقام شده

دو سئوال در این مقام شده یکی آنکه چرا حضرت امام حسین(علیه السلام) از مدينه و بعد از مدينه از مکه معظمه با اهل و عیالش بیرون آمد ؟ دوم چرا خداوند ولي و دوست خود را از کشته شدن و ظلم و ستم نجاة نداد؟.

و ایشان را بدترین کفّار مبتلا نمود ؟.

مرحوم در بندی در اسرار الشهادة ص 26 از مرحوم مجلسی در ایراد اول چنین نقل کند، كما في البحارج 45 ص98.

که اخبار بسیاری دلالت دارد(1) بر اینکه هریک از ائمه (علیهم السلام)مأموریت خاصی داشتند، که در کتب وصحف آسمان که بر رسول خدا وارد شده نوشته بوده، پس ایشان عمل بآن ميكردند .

ص: 4


1- مؤلف گوید من جمله ازآن اخبار در کافی ج 1 ص 279 حديث اول معاذ ابن کثیر از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که وصیت نامه از آسمان بر حضرت محمد(صلی الله علیه و اله) نازل شد در حالیکه نوشته شده بود و هیچ نوشته ای بر حضرت نازل نمیشود که مهر شده باشد، مگر این وصیت نامه . پس جبرئیل عرض کرد ای محمد این وصیت شما است در أمتت نزد أهل بیتت. حضرت فرمود کدام اهل بيتم أي جبرئيل؟ عرض کرد نجیب خدا از ایشان ( يعني أمير المؤمنين (علیه السلام)) وذریه اش تا علم نبوت را از تو بارث ببرند چنانچه بارث گذاشت ابراهيم (علیه السلام). و میراثش مال علي وذريه تو از صلب او است . فرمود: و بر آن وصیت نامه مهرهائي زده شده بود، فرمود : پس علي (علیه السلام)مهر اولش را باز کرد و آنچه در آن نوشته بود امتثال کرد. پس از او امام حسن مهر(علیه السلام) دوم را باز کرد و بر طبق آن عمل نمود، و چون اِمام حسن وفات نمود. امام حسين (علیه السلام)مهر سوم را باز کرد دید نوشته است جنگ کن بکش و کشته بشو، وجماعتی را همراه خود بردار برای شهادت و کشته شدن، و شهادتی هم برای آن جماعت نیست مگر باتو، حضرت هم امتثال امر نمود . و در وقت شهادتش آن وصیت نامه را بعلي بن الحسين(علیه السلام) سپرد الخ. ومن جمله در کافی ج 1 ص 280 حدیث یک از محمد بن احمد بن عبيد الله (عبد الله) العمری از پدرش از جدش از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود: خداوند عزوجل كتابي بر پیغمبرش نازل کرد قبل از وفاتش و فرمود: اي محمد این وصیت نامه شما است به نجباء از اهلت ، عرض کرد نجبساء اهلم كيست يا جبرئيل ؟ عرض کرد علي بن أبي طالب وأولادش (علیهم السلام)، و بر وصیت نامه مهرهائی از طلا بود ، پس پیغمبر(صلی الله علیه و اله) دادند بأمير المؤمنين (علیه السلام)، یکی از آن مهرها را باز کرد و عمل نمود بآنچه در آن بود . پس از آن دارند بامام حسن(علیه السلام) پس مهری را باز کرد و عمل فرمود بانچه در آن بود. پس امام حسن دادند بامام حسين (علیه السلام)ویک مهری را باز کرد دید در آن نوشته است بیرون برور باجماعتی برای شهادت و شهادتي نيست ایشان را مگر با شما و بفروش جهان خودرا بخداي عزو جل پس بجا آورد تا آخر حديث. من جمله در ص281 از ضریس کناسی از امام باقر (علیه السلام)روایت کند که حمران خدمت حضرت معرفی کرد فدایت شوم چه سبب شد که علی وحسن و حسین (علیهم السلام)خروج کردند وقیام بدین خدا نمودند ورسید ایشان از مهيبتها از دست ظالمان و کفار از کشته شدن و ظفر یافتن بایشان تا اینکه کشته شدند و مغلوب شدند ؟. پس حضرت باقر (علیه السلام)فرمود : ای حمران خداوند تبارك و تعالی مقدر کرده برایشان این بلاهارا وحکم کرده بود و امضاء وحتم فرموده بود. پس از آن اجراء نمود. پس بواسطه علمي که از طرف رسول خدا داشتند علي و حسن و حسین قیام کردند و بواسطه همان علم ساکن شدند آنهائیکه ساکت شدند. پس خروج هریک از امامان وسکوت ایشان بأمر خدا بوده نه دلبخواه واجتهاد

ص: 5

و سزاوار نیست که احکام متعلقه بایشان را ماقیاس بأحكام خودمان بنمائیم. و بعد از اطلاع بر حالات پیغمبران گذشته ، واینکه اکثر ایشان مبعوث و فرستاده

ص: 6

مقدمه میشدند بر هزاران نفر از کفار، و خدایان ایشان را سب ولعن میکردند و ایشان را دعوت بدین خود مینمودند.

و هیچ با کی هم از کشته شدن و حبس رفتن و آزار و أذيت کشیدن نداشتند.

و سزاوار نیست که اعتراضی بأئمه دین در امثال اینطور امور بشود .

با اینکه بعد از ثابت بودن عصمت ایشان با براهین و نصوص متواتره جای اعتراضی نیست ، بلكه واجب است تسلیم ایشان باشیم در هر کاریکه از ایشان صادر میشود .

علاوه بر اینکه اگر تأمّل کنی میدانی که حسین(علیه السلام) چگونه جان خود را فدایِ دین جدش نمود . و ارکان دولت بنی أمیه متزلزل نشد مگر بعد از شهادت او ، و برمردم کفر و گمراهی ایشان ظاهر نشد مگر بعد از شهادت او ، واگر با ایشان مدارا میکرد سلطنت ایشان قوی تر میشد، آنوقت امر بر مردم مشتبه میشد، و آثار دین بکلی از بین میرفت .

با اینکه حضرت از مدينه از ترس کشته شدن فرار کرد بمکه، ووقتی فهمید در مکه هم قصد کشتن او را دارند حج را مبدل بعمره کرد و از مکه خارج شد .

و در بعض کتب معتبره دیدم که يزيد عمرو بن سعید بن عاص را امیر حاج قرار داد، ولشکر عظیمی با او فرستاد و أمر کرد که حسین(علیه السلام) را مخفیانه بگیرد و اگر نشد او را غفلتاً بکشد.

پس از آن سی نفر از شیاطین بنی امیه را مخفيانه فرستاد و امر کرد حسین عليه السلام را بکشند در هر حالیکه ممکی باشد .

لذا حضرت وقتی فهمید حج را مبدل بعمره نمود .

و باسناد معتبره روایت شده که چون محمد بن حنفية منع کرد حضرت را که طرف کوفه رود حضرت فرمود ای برادر بخدا قسم اگر در سوراخ حيوانات

ص: 7

زمین بروم مرا از آنجا خارج کنند و بکشند ، الخ.

اما جواب از سئوال دوم که چرا خداوند ظلم و کشته شدن را ازأئمه دور نساخت و چرا ایشان را مبتلا گردانید .

مرحوم مجلسی در بحار ج 44 ص 223 از محمد بن ابراهيم بن اسحاق طالقانی روایت کند که گفت نزد شيخ أبي القاسم حسین بن روح(1) قدس الله روحه باجماعتی بودم که من جمله ایشان علي بن عیسی قصری بود که مردي بر پا ایستاد و عرض کرد سئوالي دارم فرمود سئوال کن آنچه را میخواهی.

عرض کرد خبر ده مرا از حسین بن علي (علیهما السلام)آیا او ولي ودوست خدا بود ياخير ؟ فرمود بلی ، عرض کرد خبر ده مرا آیا کشنده او دشمن خدا بود یاخبر ؟ فرمودبلی .

آن مرد عرض کرد آیا جایز است خداوند دشمنش را بر دوستش مسلط کند ؟ پس جناب ابوالقاسم (حسین بن روح) قدس الله روحه فرمود بفهم آنچه را بتو می گویم خداوند عزوجل بامردم خطاب نمیکند علناً وبا ایشان سخن نگوید، ولي پیغمبراني از جنس خودِ بشر برای ایشان میفرستد .

و اگر از غیر ایشان (ملکی با جنسی) میفرستاد بشر زیر بار نمیرفتند و از ایشان نفرت میگردند، ولی چون از جنس و صنف خود بشر پیغمبر آمد و مثل ایشان خوراك ميخوردند و در بازار راه میرفتند گفتند شمامثل ما میباشید (اگر راست می گوئید از طرف خدا آمده اند) از شما قبول نمیکنیم مگر وقتی که چیزی بیاورید و معجزه ای نشان دهید که ما عاجز از آوردن آن باشیم آنوقت

ص: 8


1- حسین بن روح وکیل سوم حضرت امام زمان علیه السلام میباشد و بیش از 21 سال سفارت داشت ودر سنه 326 وفات فرمود

بدانیم که شما مخصوص هستید نه ما ، پس خداوند با ایشان معجزاتی قرار داد که دیگران از آن عاجز ماندند .

بعضی را باطوفان فرستاد بعداز انکه قوم خود را ترسانید و عذری برای ایشان نگذاشت پس هر کس که طغیان کرد و زیر بار نرفت غرق نمود (مثل حضرت نوح(علیه السلام)).

و بعضی را در آتش انداختند و خداوند آن را سرد و سلامت قرار داد ، (مثل حضرت ابراهیم(علیه السلام)).

و بعضی از سنگ سخت شتری در آورد و در پستانش شیر جاری ساخت (مثل حضرت صالح(علیه السلام)).

و بعضی دریارا شکافت و از سنگ آب و چشمه ها جاری ساخت و عصائی باو داده شد که هرچه ساحران درست کرده بودند آنهارا بلعید (مثل حضرت موسی(علیه السلام)).

و بعضی کور مادر زاد و پیسی را شفا داد و مردگان را باذن خدا زنده گردانید و ایشان را از آینده خبر میداد که چه میخوریدو چه چیز را ذخیره میکنید، (مثل حضرت عیسی علیه السلام).

و بعضی را ماه را برای او دو نیم کرد و با حیوانات سخن گفت مثل شتر و گرک و غیر آنها، (مثل پیغمبر آخر الزمان محمد بن عبد الله(صلی الله علیه و اله)).

پس چون اینطور معجزات راآوردند و مردم عاجز شدند از آوردن مثل آن آنوقت خداوند از جهت لطفی که بینندگانش داشت و حکمتش اقتضاء میکرد ومقدر فرموده پیغمبرانش را با این معجزات گاهی غالب و گاهی مغلوب و گاهی قاهر و گاهی مقهور قرار میداد .

و اگر میخواست همیشه ایشان غالب وقاهر باشند مردم خیال میکردند

ص: 9

ایشان خدا هستند، ودانسته نمیشد که ایشان صابر بر بلاء وامتحان هستند .

لذا خداوند احوال ایشان را مثل سائر مردم قرار داد که در اوقات گرفتاری صابر و در اوقات عافيت شاكر باشند، و در جميع حالات متواضع و فروتنی کنند نه تکبر و خود نمائی .

و مردم هم بدانند که ایشان خدائی دارند که ایشان را ایجاد نموده و تدبیر کارشان با او است، آنوقت مردم خدارا عبادت کنند و از پیغمبرانش اطاعت نمایند و حجت خدا همیشه ثابت باشد براي کسانیکه از حدّ تجاوز میکنند و ایشان را خدا میدانند و یا عناد و مخالفت میکنند و با معصیت و انکار میکنند آنچه از طرف خدا آمده بواسطه پیغمبرانش .

و دیگر انکه هر کس هلاك شد از روی بینایش باشد و هر کسی زنده دل شداز روی دلیل باشد .

محمد بن ابراهيم بن اسحاق می گوید فردا بنزد شيخ ابي القاسم حسين بن روح رفتم و پیش خود گفتم آیا آنچه را روز گذشته فرمود بما از پیش خود فرمود؟ پس جناب حسین بن روح ابتداء فرمود ای محمد بن ابراهيم اگر ازآسمان پرتاب شوم و پرندگان مرا بخورند یا باد تندي مرا بجای دوری بیندازد برای من بهتر است از اینکه در دین خدا از پیش خود چیزی بگویم بلکه آنچه را گفتم از حضرت حجت علیه السلام شنیده بودم .

ص: 10

فصل اول: در ثواب گریه برحسین مظلوم عليه السلام

«1» در بحار ج 44 ص278 از علي بن حسن بن فضال از پدرش روایت کند که امام رضا فرمود هر کس باد مصیبتهای ما کند و گریه کند برای آنچه که بما رسیده در روز قیامت دردرجه ما باشد ، و کسی که باد مصيبتهای ما کند و گریه کند و بگریاند روزی که همه چشمها گریانند چشم او گریان نباشد ، و هر کس بنشیند در مجلسی که امر مارا زنده میکنند قلب او نمیرد روزیکه همه قلبها مرده است .

«2» و از بکر بن محمد از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که فرمود هر کس باد ماکند یاما نزداو یادآوری شویم پس مثل پر مگس از چشم او اشك خارج شود خداوند گناهان او را بیامرزد ولو اینکه مثل کف دریا باشد .

«3» واز ابان بن تغلب از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمودآه کشیدن شخص مهموم وغم دیده برای ظلمی که بما شده ثواب تسبيح دارد (سبحان الله گفتن) وحزنش برای ما عبادت است، و كتمان سِرِّ ما جهاد در راه خدا است، بعد

ص: 11

حضرت صادق(علیه السلام) فرمود واجب است این حدیث را باطلا نوشت .

«4» و در صفحه 279 از ابن خارجه از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که گفت مانزد حضرت بودیم که یادی از حسین بن علي (علیهما السلام)شد ، که بر قاتلش لعنت خدا باد پس امام صادق(علیه السلام) گریه کرد و ماهم گریه کردیم پس سر مبارك بالا کرد و فرمود امام حسین(علیه السلام) فرمود من کشته گریه هستم مرا مؤمنی یاد نکند جز آنکه گریان شود الخ.

«5» و از محمد بن عماره کوفی روایت کند که گفت شنیدم جعفر بن محمد میفرمود هرکس چشمش گریان شود برای خاطر خو نيکه از ما ریخته شده یا حقیکه ناقص شده و با عرضیکه هتک شده با برای یکی از شیعیان ما خداوند همیشه جای او را در بهشت قرار دهد.

«6» و از ابن الربيع بن منذر از پدرش از حضرت امام حسین (علیه السلام)روایت کند که فرمود هیچ بنده ای نیست که برای خاطر ما چشمش یک قطره اشک بریزد با گربان شود جز آنکه خداوند جای او را همیشه در بهشت قرار دهد.

«7» و در صفحه 280 از معاوية بن وهب از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که فرمود هر جزع و گریه مکروه است جز جزع و گریه برای حضرت امام حسین عليه السلام .

«8» واز ابي يحيي حذا از بعض اصحاب از امام صادق(علیه السلام)روایت کند که أمير المؤمنين (علیه السلام)نظر بامام حسين (علیه السلام)نمود و فرمود ای گریه هر مؤمنی امام حسین (علیه السلام)فرمود من اي پدر؟ فرمود بلى أي فرزندم .

«9» واز ابی عماره منشد روایت کند که فرمود یاد آوری حسین بن علي(علیهما السلام) نشد نزد امام صادق(علیه السلام) در هیچ روزی که اورا خندان بينند تاشب و همیشه میفرمود حسین(علیه السلام) سبب گریه هر مؤمن است .

ص: 12

«10» و از اسماعیل بن جابر از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که امام حسین (علیه السلام)میفرمود من کشته شده گریه ام .

«11» و در صفحه 281 از محمد بن مسلم روایت کند که امام صادق (علیه السلام)میفرمود بدرستیکه حسین بن علي (علیهما السلام)نزد پروردگارش نظرمیکند بلشگر گاهش و کسانیکه با او شهید شده اند و نظر میکند بزوّارش .

واو داناتر است بايشان واسمها واسمهای پدرانشان و بدرجات و منزلتی که نزد خود دارند از یکی شماها نسبت بفرزندش ؛ و او می بیند هر کس را که برای او گریه میکند پس طلب مغفرت میکند برای ایشان و از پدرانش میخواهد که ایشانهم طلب مغفرت کنند برای او.

و میفرمود اگر زائر حسین (علیه السلام) بدانند چه مقامی نزد خدا دارند در اینه خوشحالی ایشان بیشتر از حزن ایشان میبود .

و بدرستیکه زائرش برمیگردد و گناهی برای او باقی نمیماند .

«12» واز محمد از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که علي بن الحسین (علیه السلام) میفرمود:

هر مؤمنی که برای کشته شدن امام حسين (علیه السلام)گریان شود بطوریکه اشک بر صورتش جاری شود خداوند در بهشت غرفهائی آماده میکند که همیشه در ان ساکن باشد.

وهر مؤمنی که گریان شود بطوریکه اشک بر صورتش جاری شود برای أذيّتی که از دشمن در دنیا بما رسیده خداوند مهیا کند در بهشت جائی برای او .

و هر مؤمنی که بواسطه ماأذيتي باو رسیده باشد پس چشمانش گریان شود بطوریکه اشک بر صورتش جاری شود بواسطه درد مصیبتیکه أذیت کرده شده خداوند هر بدی را از او بر گرداند و روز قیامت از سخط خود و آتش جهنم

ص: 13

ایمنش سازد .

«13» و در صفحه 282 از أزدی از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که حضرت بفضيل فرمود اي فضيل باهم می نشینید و حدیث میکنید؟ عرض کرد بلی فدایت شوم ، حضرت فرمود بدرستیکه آن مجالس را من دوست میدارم پس زنده کنید أمر مارا اي فضيل،پس خدا رحمت کند کسی را که أمر مارا زنده کند ، اي فضیل کسی که یاد ما کند یاما نزدش یاد شویم پس از چشمش مثل پر مگس اشك خارج شود خداوند گناهان او را بیامرزد ولو اینکه بیش از کف دریا باشد.

«14» واز ابي عماره منشد (شعر خوان) روایت کند که حضرت صادق عليه السلام من فرمود اي ابا عماره چند شعر در امام حسین (علیه السلام)برای من بخوان گفت خواندم پس حضرت گریه کردند باز خواندم و حضرت گریه کردند پس بخدا قسم من شعر در مرثیه خواندم وحضرت گریه کرد تاوقتی صدای گریه را از داخل خانه شنیدم .

پس حضرت فرمود اي ابا عماره کسی که مرثیه حسين بن علي شعر بگوید پس پنجاه نفر را بگریاند بهشت برای اوست .

و کسی که در حسین شعر بگوید پس سی نفر را بگریاند بهشت برای اوست.

و کسی که در حسین، شعر بگوید پس بیست نفر را بگریاند بهشت برای اوست.

و کسی که در حسین شعر بگوید و ده نفررا بگریاند بهشت برای اوست .

و کسی که در حسین شعر بگوید پس یک نفر را بگریاند بهشت برای اوست.

و کسی که در حسین شعر بگوید پس گربه کند بهشت برای او است .

و کسی که در حسین شعر بگوید وخودرا بگریه زند بهشت برای اوست .

ص: 14

«15» و از زيد شحّام روایت نموده که من با جماعتی از اهل کوفه نزد حضرت صادق بودیم که جعفر بن عفان وارد شد حضرت اورا اِکْرام فرمود و نزديك خود نشانید پس فرمود اي جعفر عرض کرد لَبَّيك خدا مرا فدای تو گرداند حضرت فرمود بمن رسیده که تو در مرثيه حسين (علیه السلام)شعر می گوئی و نیکو می گوئی عرض کرد : بلی فدایت شوم حضرت فرمود که پس بخوان چون جعفر مرثیه خواند حضرت و حاضرین گریستند و حضرت آنقدر گریست که اشک چشم مبارکش بر محاسن شریفش جاری شد.

پس فرمود بخدا قسم که ملائکه مقربان در اینجا حاضر شدند و مرثیه ترا برای حسین شنیدندو بیشتر از آنچه ما گریستیم گریستند، و بدرستیکه خداوند در همین ساعت بهشت را با تمام نعمتهای آن از برای تو واجب گردانید و گناهان ترا آمرزید .

پس فرمود أي جعفر میخواهی که زیادتر بگویم عرض کرد بلی اي سيد من فرمود هر کس در مرثيه حسين (علیه السلام)شعری بگوید و بگرید و بگریاند البته حقتعالی بهشت را برای او واجب گرداند واو را بیامرزد.

«16» و در صفحه 283 از ابراهیم بن ابی محمود روایت کند که حضرت امام رضا(علیه السلام) فرمود بدرستیكه مُحرَّم ماهی بود که اهل جاهليت در آن جنگ را حرام میدانستند پس خون مارا در آن حلال دانستند و حرمت مارا هتك نمودند، و بچه ها و زنان مارا اسیر کردند و خيمه هاي مارا آتش زدند، وهر چه در آنها بود غارت کردند، و حرمت رسول الله را نسبت بما رعایت نکردند، بدرستیكه روز حسین چشمان مارا زخم کرد و اشکان مارا جاری ساخت و عزیزان مارا ذلیل کرد در زمین کرب و بلا و گرفتاری و بلا را تا قیامت بما ارث داد ، پس برای مثل حسین باید گریه کنندگان گربه کنند بدر ستیکه گریه بر او گناهان بزرگ را

ص: 15

از بین میبرد.

پس از آن فرمود همیشه پدرم ماه مُحرّم که میرسید خندان دیده نمیشد و غم و اندوه بر او غالب میشد تا ده روز می گذشت پس چون روز دهم میشد آن روز روز مصیبت و حزن و گریه اش بود و میفرمود این همان روزیست که حسین عليه السلام در آن کشته شد صلی الله عليه .

«17» و در صفحه 284 از ابی بصیر از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که امام حسین(علیه السلام) فرمود من کشته شده گریه هستم و هیچ مؤمنی مرا یاد نکند جز آنکه گریه اش بگیرد .

«18» واز فضیل از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که فرمود هر کس ما نزد او یاد شویم پس چشمش گریان شود ولو اینکه مثل پر مگس باشد آمرزیده شود گناهانش ولو اینکه مثل کف دریا باشد.

«19» و در صفحه 285 از محمد از امام باقر (علیه السلام)روایت کند که فرمود هر مؤمنی که گریان شود چشمانش برای کشته شدن حسين (علیه السلام)بطوریکه اشک بر گونه اش جاری شود مهيا ميكند خداوند در بهشت غرفهائی که همیشه در آن ساکن باشد .

«20» و از فضیل بن فضاله از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که فرمود هر کس مانزد اویادآوری شویم پس چشمانش گریان شود حرام میکند خداوند صورتش را بر آتش .

«21» راز ريّان بن شبیب روایت کند که گفت خدمت امام رضا (علیه السلام) رسیدم در اول از روز مُحرّم پس حضرت فرمود :

اي پسر شبیب آیا روزه گرفته ای عرض کردم خير ، پس حضرت فرمود امروز آن روزیست که حضرت زکریا خدای خود را خواند و عرض کرد

ص: 16

«رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ»(1) پس خداوند اجابت فرمود برای او و ملائکه را امر فرمود زکریارا ندا کردند و حال انکه او در محرابش مشغول نماز بود خداوند بشارت میدهد ترا به (يحيی) پس هر کس این روز را روزه بگیرد ودعاء کند خداوند دعای او را اجابت کند چنانچه دعای زکریارا اجابت فرمود .

پس از آن فرمود:

اي پسر شبیب محرم ماهی بود که اهل جاهلیت در زمان گذشته ظلم و جنگ را در این ماه حرام میدانستند برای حرمت این ماه ،پس این امُت حرمت این ماه را نگاه نداشتند و حرمت پیغمبر را ندانستند ، و در این ماه باذُریّه پیغمبرِ خود جنگیدند و زنان ایشان را اسیر نمودند اموال ایشان را بغارت بردند.

پس خداوند ایشان را هرگز نیامرزد.

اي پسر شبیب اگر گریه میکنی برای چیزی پس گریه کن برای حسین بن علي (علیهما السلام) که اورا مانند گوسفند ذبح کردند و او را با هیجده نفر از اهل بیتش شهید کردند که هیچ یک در روی زمین مانند نداشت.

وبدرستی که گریه کردند برای کشته شدنِ او آسمانهایِ هفت گانه و زمینها ، و بدرستیکه چهار هزار ملك برای یاری او از آسمان فرود آمدند و چون بزمین رسیدند او شهید شده بود .

پس ایشان پیوسته نزد قبر آنحضرت هستند ژولیده مو، وگردآلود تاوقتی که حضرت قائم(علیه السلام) ظهور کند و از یاران او خواهند بود، و در وقت جنگی شعار ایشان این کلمه خواهدبود (یالثارات الحسين(علیه السلام)) يعني اي کشندگان

ص: 17


1- در سوره آل عمران آیه 38 یعنی ای خدای من هبه کن مرا از لطفت ذریه پاکیزه ای بدرستيکه تو شنوا هستی دعاء مرا

حسین(علیه السلام).

اي پسر شبیه خبر داد مرا پدرم از پدرش از جدش که چون جدم حسین عليه السلام کشته شد آسمان خون و خاك سرخ بارید .

اي پسر شبیب اگر گریه کنی بر حسین(علیه السلام) تا آب دیده تو بر روی تو جاری شود حقتعالی جمیع گناهان صغيره وكبيره ترا بیامرزد خواه کم باشد و خواه زیاد .

اي پسر شبیب اگر خواهی خدا را ملاقات کنی، و هیچ گناهی بر تو نباشد پس زیارت کن امام حسین (علیه السلام)را.

اي پسر شبیب اگر خواهی که در غرفه عالیه بهشت ساکن شوي بارسول الله وائمه طاهرین (علیهم السلام)پس لعنت کن قاتلان حسين (علیه السلام)را.

اي پسر شبیب اگر خواهی که مثل ثواب شهدای کربلا را داشته باشی، پس هرگاه که مصیبت آن حضرت را یاد کنی بگو (يالَيْتَني كُنتُ مَعَكُمْ فَأفَوُزَ فوزاً عَظيما ) يعني اي كاش من بودم با ایشان و رستگاری بزرگی میافتم .

ای پسر شبیب اگر خواهی که در درجات عالیات بهشت با ما باشی پس برای اندوه ما غمناك باش و برای شادی ما شاد باش و بر تو باد برولایت و محبت ما که اگر مردی سنگی را دوست دارد خداوند او را در قیامت با آن محشور میکند.

«22» و در بحار ج 44 ص286 و کامل الزیارات ص 105 از عبدالله بن غالب روایت کند که چون داخل شدم بر امام صادق(علیه السلام) انشاد کردم مرثیه امام حسین را پس چون رسیدم این شعر :

(لبلية تسقو حسینا بمسقاة الثرى غير التراب) گریه کننده ای از پشت پرده صیحه زد یا ابتاه .

ص: 18

«23» ودر بحار ج 44 ص 287 و کامل الزبارات ص 105 از أبي هارون مکفوف ( نابينا ) روایت کند که داخل شدم بر امام صادق(علیه السلام) پس بمن فرمود شعر مرثیه بخوان برای من ،پس خواندم فرمود : نه آن طور بخوان که نزد خودتان می خوانید و نزد قبرش مرثیه سرائی میکنید، پس من خواندم ( امرر على جدث الحسين فقل لاعظمه الزكية (1) ) گفت چون حضرت گریه کرد من ساکت شدم حضرت فرمود بخوان پس خواندم فرمود بازهم بخوان ( باز هم بخوان ) پس این شهر را خواندم ؛ ( يامريم قومي وأندبي مولاك وعلى الحسين فأسعدي ببكاک (2) ) پس حضرت گریه کرد وزنها شيون کردند . و چون زنها ساکت شدند. فرمود :

اي اباهارون هر کس شعری برای امام حسین(علیه السلام) بگوید پس ده نفر را بگریاند ( بهشت برای اوست) پس بنا کرد یک یک کم کند تارسيد بيك نفر پس فرمود هر کس شعری بگوید در مرثيه حسين (علیه السلام)و یک نفر را بگریاند پس برای اوست بهشت ، سپس فرمود هر کس یادش کند و گریه کند برای اوست بهشت.

«24» و در صفحه 289 از صالح بن عقبه از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود کسی که در باره امام حسین (علیه السلام)يك بيت شعر بگوید پس بگرید و بگریاند ده نفر را پس برای او و ایشان است بهشت، و هر کسی یک بیت شعر بگوید ونه نفر را بگریاند، پس برای او وایشان است بهشت. همین پائین آمد تا

ص: 19


1- مرور کن بر قبر حسين پس بگو به استخوانهای پاکیزه اش یا تشنه اش
2- ای مریم بلند شو و ندبه و زاری کن مولای خود حسين را و یاری کن بواسطه گریه ات

فرمود هر کس درباره امام حسین (علیه السلام)يك بيت شعر بگوید پس گریه کند و گمان میکنم فرمود یا تباکی کند یعنی خودرا بگریه زند پس بهشت برای اوست .

«25» و از مسمع كردین روایت کند که امام صادق(علیه السلام) فرمود اي مسمع تو از اهل عراق هستي آیا زیارت امام حسین (علیه السلام)میروی؟ عرض کردم: نه من مردی هستم از اهل بصره و مشهورم و نزد ما کسانی هستند که هواخواه خليفه وقت هستند و دشمنان از اهل قبیله ها زیاد میباشند و ناصبی هستند و از ایشان ایمن نیستم که خبر گذاری کنند نزد اولاد سليمان ( خليفه وقت ) و بر من ضرر داشته باشد .

فرمود آیا ياد آور میشوی آنچه بامام حسین کردند ؟ عرض کردم بلى : فرمود : پس جزع میکنی ؟ عرض کردم بلی بخدا قسم گریان میشوم بطوریکه اهل و عیالم اثر آن را بر من مشاهده میکنند، و از خوراك امتناع میکنم بطوریکه اثر گرسنگی در صورتم مشاهده میشود، حضرت فرمود: خدا رحمت کند گریه ترا آگاه باش تو از جمله کسانی هستی که بر ما جزع میکند و از کسانی هستی که در شاديِ ما شادی و در حزنِ ما محزوني ، و از جمله کسانی هستی که میترسند برای ترسیدن ما و ایمن هستند در وقتی که ما ایمن هستیم ، آگاه باش زود است که ببینی در وقت مرگ پدران من حاضر شده اند و سفارش ترا به ملك الموت میفرمایند وتلقین توکنند چیزیرا که بشارت باشد برای تو پیش از مرگت و چشم تو بآن روشن گردد ، وملك الموت ( حضرت عزرائیل ) نسبت بتو از مادرِ مهربان بیشتر مهربانی کند. پس حضرت گریست من هم گریستم.

پس فرمود حمد خدائی را که مارا فضیلت داد بر خلقش برحمت ، و مارا مخصوص رحمت خود گردانید .

ص: 20

اي مسمع بدرستیکه زمین و آسمان گریه میکنند برای ما از زمانیکه أمیر المؤمنين (علیه السلام)کشته شد ، وانهائیکه برای ما گریه میکنند از ملائکه بیشترند ، واشكك ملائکه از وقتی که ما کشته شده ایم نخشکیده است، و گریه نکند أحدى برای ما از روی رحمت و برای آنچه بما رسيده ( از ظلم و ستم ) مگر آنکه خداوند رحمت کند او را قبل از اینکه اشک از چشم خارج شود .

پس وقتی که اشکش برصورتش جاری شد اگر قطره ای از آن در جهنم ریخته شود آتش آن را خاموش کند بطوریکه حرارتی نداشته باشد .

و آنکه قلبش ناراحت شود برای ما در وقت مرگش که ما را ببیند شادی در او ایجاد شود که هرگز تمام نشود تا وقتی که بر حوض کوثر بر ما وارد شودوحوض کوثر خوشحال میشود وقتی دوستی از دوستان ما بر او وارد شود ، و میچشاند او را از اقسام خوراکیها چیزيرا که نمیخواهد از او دور شود .

اي مسمع هر کس از آن آب کوثر یک جرعه بیاشامد هر گز بعد از آن تشنه نشود و مشقّتی بعد از آن نبيند و آن در سردی مثل کافور است و بوی مشک دارد و مزه زنجبیل، شیرین تر از عسل است نرم تر از کره است و از اشک چشم صاف تر است، و از عنبر پا کیزه تر است، وخارج میشود از تسنیم ( چشمه ایست در بهشت يانهری است در آسمان یا غیر از خدا کس نداند ) و مرور میکند بنهر های بهشتی که از روی سنگ ریزه ها در وياقوت می گذرد،و در آن ظرفهائی است بعدد ستاره گان آسمان، بُوی آن از هزار سال راه شنیده میشود، وظرفهای آن از طلا و نقره است برنگ جواهر ، و منتشر میشود بوي خوش آن بصورت خورنده اش و آرزو میکند ای کاش مرا همین اینجا میگذاشتند باشم چیز دیگری نمیخواستم ، آگاه باش اي (مسمع) کردین تواز کسانی هستی که از آن سیر آب میشوی ، وهیچ چشمی برای ما گریه نکند جز انکه متنّعم میشود بنگاه

ص: 21

کردن بکوثر و آب داده میشود از آن، کسی که مارا دوست میدارد الخ.

«26» و در صفحه 292 مرحوم مجلسی می فرماید در بعضی از مؤلفات بعض از ثقات معاصرین دیدم روایت کرده که چون پیغمبراکرم (صلی الله علیه و اله)بدخترش فاطمه (علیها السلام)خبر داد بکشته شدن بچه اش امام حسین (علیه السلام)و آنچه از مصیبتها بر او میرسد حضرت فاطمه گریه سختي نمود و عرض کرد اي پدر جان این در چه وقتی خواهد شد؟ فرمود در وقتی که نَه مَنْ ونَه تو و نه پدرش علی میباشد ، پس گربه اش سختر شد و عرض کرد اي پدر پس کی گریه میکند بر او وملتزم اقامه عزای او میشود ؟ پیغمبر فرمود ای فاطمه زنان اُمّتِ مَنْ بر زنان اهل بیت من گریه میکنند و مردانشان برای مردانِ اهل بیت من، و پشت اندر پشت در هر سال عزاي اورا تازه میکنند، پس وقتی قیامت شد تو برای زنان شفاعت کن و من برای مردان، و هر کسی از ایشان گریه کرده برای مصیبتهای حسین دستش را می گیریم و داخل بهشتش میکنیم، اي فاطمه هر چشمی در روز قیامت گریبان است مگر چشمی که برای مصیبتهای حسین گریه کرده که آن خندان ، و بشارت داده شده بنعمتهای بهشت .

«27» و در صفحه 293 مرحوم مجلسی میفرماید در بعض مؤلفات اصحاب خودمان دیدم که حکایت میکند از سیدعلي حسيني که فرمود من مجاور مشهد علي بن موسی الرضا (علیه السلام)بودم با جماعتی از مؤمنین و چون دهم مُحرّم شد یکی از اصحاب ابتداء کرد بخواندن مقتل امام حسين(علیه السلام) پس روایتی از امام باقر (علیه السلام)خواند که هر کس چشمانش اشک آلوده شود برای مصیبتهای حسین ولو اینکه مثل پر مگس باشد خداوند گناهان او را میامرزد ولو اینکه مثل کف دریا باشد .

و در مجلس مرد جاهلی بود آن هم بجهل مرکب ادعای علم میکرد و حال

ص: 22

انکه نمیدانست و می گفت این حدیث صحیح نیست و عقل قبول نمیکند و بحث زیادی شده بین ماها و از آن مجلس متفرق و جدا شدیم .

واو مصر بر عناد خود بود در تکذیب حديث، پس آن مرد بخواب رفته در آن شب و در خواب دید مثل اینکه قیامت برپا شده و مردم روي زمين صافی که هیچ پست و بلندي ندارد محشور شده اند و ترازوی اعمال برپاشده و پل صراط کشیده شده و حساب کشیده و نامه اعمالها منتشر شده و آتش جهنم روشن گشته و بهشت را آرایش داده اند و گرما سخت بر او میتابد و تشنگی سختی باو رو آور شده و دارد از پي آب می گردد ، پس بدست راست و چپ نگران شد که وقتی دید حوض بزرگ طولانی و پهن نمایان شد.

پیش خود گفت این حوض کوثر است که در آن آب سردتر ازيخ وشیرین تر از شیرینی میباشد ولي دو مرد و یک زن که نورشان خلائق را روشنی میدهد انجا ایستاده اند و لباس سیاه پوشیده اند وگریان و محزونند، پرسیدم ایشان کیانند گفته شد این محمد مصطفی و این امام علي مرتضی است و این طاهره فاطمه زهراء است، گفتم چرا سیاه پوشند و گریان و محزونند گفتند مگر امروز روز عاشوراء نيست و روز کشته شدن حسین نیست برای اینجهت ایشان محزون هستند.

گفت پس نزدیک بسیده نساء و فاطمه شدم و باو عرض کردم ای دخترِ پیغمبرِ خدا من تشنه ام.

پس حضرت فاطمه یک نگاه غضب آلودی بمن نموده و فرمود توبودي منکر فضیلت گریه بر مصائب بچه ام حسین و سرور دلم و روشنائی چشمم شهیدیکه ظلماً وعدواناً کشته شده خداوند لعنت کند کشندگانش را و آنهائیکه ظلمش کردند و از خوردنِ آب مانع اش شدند، آن مرد می گوید من از خواب بیدار

ص: 23

شدم در حالیکه ترسناك بودم و ازخدا زیاد طلب مغفرت کردم و پشیمان شدم از آنچه از من سر زده بود ورفتم پیش رفقائیکه با ایشان بودم و ایشان را از خواب خود آگاهی دادم و توبه کردم.

«28» در اسرار مرحوم در بندي ص 40 از علقمه از امام محمد باقر (علیه السلام)روایت کند که فرمود در ضمن زیارت عاشورا از نزدیک و دور .

پس نوحه وندبه کند و برای حسین(علیه السلام) گریه کند و اهل بیتش راکه از ایشان تقیه نمیکند امر کند گریه کنند و اقامه عزا نمایند در خانه اش و بعضی بعض دگررا تعزیت و سر سلامتی دهند و من ضامن هستم وقتی ایشان این کار بکنند ثواب دوهزار حج و دو هزار عمره و دو هزار جنگ در راه خدا.

راوي عرض میکند شما ضامن هستید این ثوابهارا و کفیل میباشید ؟ فرمود: من ضامن و کفیل هستم برای هر کس این عمل را انجام داد، عرض کرد چگونه همدیگر را تعزیت بگوئيم؟ فرمود بگو ( عظم الله اجورنا واجوركم بمصابنا بالحسين(علیه السلام) وجعلنا واياكم من الطالبين بثاره مع وليه والامام المهدي من آل محمد(صلی الله علیه و اله)).

«29» و در اسرار مرحوم در بندي ص 42 از عبدالحمید رابشی از امام باقر در ضمن حدیث روایت کند که فرمود هیچ بنده ای نیست که نزد او یادی از اهل بیت (پیغمبر(صلی الله علیه و اله)) شود و او رقّت کند برای ما (ودلش بسوزد) مگر انکه ملائکه دست بر پشت او بکشند وهمه گناهان او آمرزیده شود جز انکه گناهی انجام دهد که از ایمان خارجش نماید .

«30» و در اسرار الشهادة ص43 از منتخب از دعبل خزاعی روایت کند که گفت خدمت سيد ومولاي خود علي بن موسی الرضا (علیهما السلام)رسیدم درمثل این روزها پس ديدم مثل شخص حزين وغم ناك نشسته و یارانش اطرافش همه

ص: 24

غمگین نشسته اند و چون مرا دید فرمود مرحبا بنو اي دعبل مرحبا بیاور ما بدست وزبانش پس جائی را برای من باز کرد و نزد خود نشانيد سپس فرمود اي دعبل دوست دارم شعري برايم انشاد کنی که این روزها روزِ اندوهِ ما اهل بیت است و روزِ سُرورِ دشمنانِ ما میباشد خصوصاً بني أمية لعنهم الله خدا لعنت کند ایشان را.

اي دعبل هر کس گریه کند و بگریاند بر مصائب ما ولو یک نفر باشد اجر ومزدش با خدا است .

اي دعبل هر کس اشک چشمش برای مصائب ما جاری شود و گریه کند برای مصیبتهائیکه از دشمنانِ ما بمارسیده خداوند او را محشور سازد با ما در درجه ما.

اي دعبل هر کس گریه کند بر مصیبت جدم حسين(علیه السلام) بيامرزد خداوند گناهانش را البته ( يعنى یقيناً ) سپس بلند شد و پرده ای بین ما وزنهایش زد واهل بیتش را پشت پرده نشانید تا برای مصیبت، جدّشان گربه کنند سپس بمن فرمود:

اي دعبل مرثيه بخوان برای حسین بدرستیكه تو ياور ومادح (ثنا گوی) ما هستی مادامیکه زنده باشی و کوتاهی نکن از یاری ما آنمقداری که توانائی داری دعبل گوید پس گریان شدم و اشکم جاری شد .

ص: 25

فصل دوم: در گریه جميع مخلوقات بر حسین بن علی علیهما السلام

«1» در کامل الزیارات ص 79 از ابی بصیر از امام باقر (علیه السلام)روایت کند که فرمود اِنْس وجِن و طُيور وَوُحوش بر حسین (علیه السلام)گریه کردند بطوریکه اشکشان جاری شد .

«2» واز حارث أعور از أمير المؤمنين(علیه السلام)روایت کند که فرمود پدر و مادرم فدای حسینی که در پشت کوفه کشته شد مثل اینکه می بینم انواع وُحوش گردن بطرف قبرش کشیده اند و نوحه سرائی میکنند و گریه میکنند از شب تا صبح پس هروقت این اتفاق افتاد دوری کنید از جفای براو . ( یعنی مواظب باشید که کمتر از حيوانات نباشید ).

«3» و از ابی فاخته ويونس بن ظبيان و ابی سلمة ومفضل بن عمر روایت کند که گفتند همه ما شنیدیم از امام صادق (علیه السلام)که میفرمود چون حسین بن علي از دنیا رفت گریه کردند بر او آسمانهای هفت گانه وزمینهای هفت گانه و آنچه در آنها بود و آنچه بین انها بود و آنچه در انها تصرفات میکنند و بهشت و آتش و آنچه پروردگار ما ایجاد کرده و آنچه دیده میشود و آنچه دیده

ص: 26

نمیشود .

«4» و از مفضل بن عمر روایت کند که گفت شنیدم امام صادق (علیه السلام)میفرمود: چون حسین بن علي (علیهما السلام)از دنیا رفت گریه کردند بر او تمام مخلوقات مگر سه چیز، بصره ودمشق و آل عثمان .

«5» در حديث حسین بن ثوير گويد: من و یونس بن ظبيان و مفضل بن عمر وأبوسلمه سرّاج نزد امام صادق(علیه السلام) نشسته بودیم و حرف زنِ ما بونس بود،که از همه ما بزرگتر بود و حديث طويلی را ذکر نمود پس امام صادق(علیه السلام) فرمود : چون حسين (علیه السلام)از دنیا رفت گریه کردند بر او آسمانهاي هفت گانه و زمینهای هفت گانه و آنچه در انها بود و آنچه بین انها بود و آنچه در بهشت و جهنم تحوّلات داشتند و آنچه پروردگارِ ما ایجاد کرده بود وآنچه دیده میشد و آنچه دیده نمیشد مگر سه چیز که گریه نکردند بر او گفتم فدایت شوم آن سه کدام است فرمود گریه نکرد براو بصره ودمشق و آل عثمان بن عفان .

«6» واز زراره روایت کند که امام صادق (علیه السلام)فرمود: اي زرارة آسمان چهل روز خون گریست برای حسین وزمین چهل روز گریست بر او بسیاهی و خورشید چهل روز گریست بر او باینکه کسوف شد و قرمز گشت، و کوهاقطعه قطعه شدند، و متفرق شدند، و دریاها منفجر شدند ، وملائکه چهل روز گریستند بر حسین(علیه السلام) و هیچ زنی از ما خضاب نکرد وروغن بخود نمالید و سرمه بچشم نکشید و شانه بسر نزد تاوقتیکه سر ابن زیاد را برای ما آوردند، و همیشه ما بعد از حسین (علیه السلام)گریان بوده ایم وجدّ من ( علي بن الحسين ) هر زمان یاد میکرد حسین(علیه السلام) را گریه میکرد بطوریکه اشکِ چشمش ریشِ مبارکش را تر میکرد و هر کس او رامی دید بواسطه گریه او گریان میشد ، وملائكه ای که در نزد قبرش ساکنند گریه میکنند و بواسطه گریه ملائکه انهائیکه در هوا و آسمانها ساکنند

ص: 27

گریه میکنند .

و چون جان از بدنش خارج شد چنان جهنم صدائی کرد که نزديك بود زمین منشق شود و پاره گردد .

تا انجا که فرمود هیچ چشمی وهیچ گریه ای نیست که محبوبتر باشد نزد خدا مگر چشمی که برای امام حسين (علیه السلام) گریه کند.

وهیچ گریه کننده ای نیست که گریه کند مگر انکه صله کرده فاطمه زهراء عليها السلام را و کمک او نموده ، و پیوند با رسول خدا نموده و حق مارا أداء کرده .

و هیچ بنده ای نیست که در قیامت محشور شود جز انکه چشمانش گریان است مگر گریه کننده گان برای جدم حسين (علیه السلام)که محشور میشود و چشمان او روشن است و بشارت داده شده و خوشحالی در صورتش ظاهر است و همه مردم در فزع و ناراحت هستند و ایشان ایمن هستند و مردم عرضه بحساب میشوند و ایشان با امام حسین (علیه السلام)هم صحبت هستند زیرعرش، و در سایه عرش و نمیترسند بد حسابی را گفته میشود داخل بهشت شوید و ایشان قبول نمیکنند و صحبت با امام حسين(علیه السلام) را خوشتر دارند، و حور العین پیغام میدهند که ما وَوِلْدانِ مُخَلَدُّون مشتاق شمائیم و ایشان سر بالا نمیکنند بجهت انکه می بینند مجلس امام حسین عليه السلام سُرُور و کرامتش بیشتر است الحديث.

«7» واز ابی بصیر روایت کند که گفت نزد امام صادق(علیه السلام) بودم وحدیث میکردم اورا که ناگاه پسرش بر او داخل شد حضرت باو مرحباً فرمود و در بغل گرفت و او را بوسید و فرمود کوچک و حقیر کند خدا کسی راکه شما را تحقیر کرد و انتقام بکشد از کسی که شما را تنها گذاشت و ذلیل کند کسی را که شمارا ذلیل کرد و خدا لعنت کند کسی را که شماهارا کشت و همیشه خدا ولی

ص: 28

و حافظ و ناصر شما باشد. پس بتحقیق که طولانی شد گریه زنها و گریستن انبیاء وصديقين وشهداء و ملائکه آسمان سپس حضرت گریه کردند.

وفرمود اي ابا بصیر وقتی نگاه باولاد حسین (علیه السلام)ميكنم حالتي بمن دست میدهد که خود داری از آن نتوان نمود بجهت آن مهیبتهائیکه بپدرشاد و خودشان رسید.

ای ابا بصیر، بدرستیکه حضرت فاطمه (علیها السلام) هر اینه گریه میکند و شهقه میزند پس جهنم چنان ناله میکند که اگر نبود خزین داران و حفظه آن که می شوند گریه آن را و آماده آن هستند از ترس آنکه مبادا پارئی از آن خارج شود یا دود آن فرار کند پس اهل زمین را بسوزاند ( هر اینه همه را میسوزانید ).

ولكن حفظش میکنند تا مادامیکه گریان است و منعش میکنند و درهایش را محکم میکنند از ترس اهل زمین و ساکت نمیشود مگروقتی که حضرت فاطمه زهراء ساکن شود و دریاها نزديك است پاره شود و بعضی داخل بعض دیگر شوند و به هر قطره ای ملکی بآن موکل است پس وقتي ملك صداي آن را شنید آتشش را ببال خود خاموش میکند و حبس میکند بعضی را بر بعض دیگر از ترس دنيا و آنچه در زمین است که مبادا بسوزد.

پس همیشه ملائکه از روی شفقّت گریه میکنند و خدا را می خوانند و تضرّع بسوی او میکنند و اهل عرش و آنچه در اطراف آن است تضرع میکنند، و صدای ملائکه بتقديس براي خدا بلند است برای ترس از زمین و اگر صدائی از صداهای ایشان بأهل زمین برسد همه میمیرند و کوها تکه تکه میشوند و زمین اهلش را بواسطه زلزله نابود میکند .

عرض کردم فدایت شوم این امرِ بزرگیست حضرت فرمود آنچه را نشنیده ای

ص: 29

بزرگتر است .

سپس فرمود اي ابا بصير :دوست نداری از جمله کسانی باشی که فاطمه عليها السلام را کمک میکنند پس چون این را شنیدم گریه کردم دیگر قدرت بر نطق نداشتم و از گریه کلامم مفهوم نمیشد.

پس حضرت بنماز ایستاد ودعاء میکرد من از نزدش بیرون شدم و از خوراك افتادم و خواب از سرم رفت و فردارا روزه گرفتم با حال ترس و خدمت حضرت رسیدم دیدم آرام شده حمد خدا گفتم که بر من بلائی نازل نشده .

ص: 30

فصل سوم: در گریه ملائکه بر جناب امام حسين عليه السلام

«1» ایضاً در کامل الزیارات ص 83 از فضیل بن يسار از امام صادق عليه السلام روایت کند که فرمود چه شده شما را که بزیارت قبر امام حسين نمیروید .

پس بدرستی که چهار هزار ملك نزد قبرش گریانند تاروز قيامت .

«2» واز ابان بن تغلب از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که چهار هزار ملك بزمين آمدند و اراده جنگ داشتند با حسین بن علي (علیهما السلام)و حضرت اِذْن جهاد نداد برگشتند که از خدا اِذْن بگیرند چون بزمین آمدند ديدند امام حسین عليه السلام کشته شده .

پس ایشان نزد قبرش پریشان حال و غبار آلوده گریه میکنند تا روز قیامت، ورئيس ایشان ملکی است منصور نام .

«3» و از ابی بصیر از امام باقر(علیه السلام) روایت کند که فرمود: چهارهزار ملك پریشان حال و غبار آلوده برای امام حسين (علیه السلام)گریه میکنند تاروز قيامت .

«4» و نیز از ابی بصیر از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که خداوند هفتاد

ص: 31

هزار ملك موکّل بر امام حسین(علیه السلام) نموده که هر روز صلوات بر او فرستند در حالی که پریشان حال و غبار آلوده اند از روزیکه امام حسين(علیه السلام) کشته شده تا آن مقدار که خدا خواهد (یعنی تاقیام قائم(علیه السلام)).

«5» و نیز از هارون از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که خداوند چهار هزار ملك موکّل بر او نموده که پریشان حال و غبار آلوده گریه میکنند برای او تا روز قیامت .

«6» و نیز از ربعی روایت کند که در مدینه خدمت امام صادق (علیه السلام)عرض کردم کجا است قبور شهداء ؟ ( یعنی شهداء أحد ) فرمود آيا أفضل و بهتر شهداء نزد شما نیست قسم بکسیکه جانم در دست قدرت اوست چهار هزار ملك اطراف او پریشان حال و غبار آلوده گریه میکنند تاروز قیامت .

«7» و نیز از امام باقر (علیه السلام)روایت کند که چهار هزار ملك پریشان حال وغبار آلوده برای امام حسين (علیه السلام)گریه میکنند تاروز قیامت نرود بزیارت او احدی مگر انکه اورا استقبال کنند و مريض نشود أحد مگر آنکه عیادتش بروند و نمیرد أحدی مگر آنکه تشییع جنازه اش روند .

«8» و نیز از ابی حمزه ثمالی از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود : بدرستیکه خداوند موکّل نموده بقبر امام حسین(علیه السلام) چهار هزار ملك پریشان حال وغبار آلوده برای او گریه میکنند از طلوع فجر تازوال ظهر .

پس چون ظهر شد چهار هزار ملك بزمین میایند و چهار هزار مالك باسمان میروند و دائماً بر او گریه میکنند تا طلوع فجر . ( این چهار هزار غیر آن چهار هزارند که همیشه هستند ).

«9» و نیز از محمد بن مروان از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود زیارت کن امام حسين (علیه السلام)را ولو اینکه سال یک مرتبه باشد بجهت انکه هر کس

ص: 32

زیارت کند أورا وحقش را بشناسد و انگارش نکند عوضی جز بهشت ندارد ، وروزی او زیاد میشود، و خداوند بزودی موجب خوشحالیش را فراهم میکند ، و بدرستیکه خداوند موكّل فرموده بقبر امام حسین (علیه السلام)چهار هزار ملك همه برای او گریه میکنند وزوارش را مشایعت میکنند تا بأهلش برسانند و اگر مریض شد عیادتش میکنند، واگر مرد بجنازه اش حاضر میشوند و طلب مغفرت و رحمت میکنند براو .

«10» و نیز از بکر بن محمد از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که فرمود موکّل کرد خداوند بر قبر امام حسين (علیه السلام)هفتاد هزار ملك پریشان حال و غبار آلوده تا روز قیامت برای گریه میکنند، و نماز میخوانند نزد او که يک نماز ایشان معادل هزار نماز آدمها است ثواب آن نماز هارا تماماً میدهند بکسی که قبرش را زیارت کرده .

«11» و نیز از عبدالملك بن مقرن از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که فرمود وقتی امام حسین(علیه السلام) را زیارت کردید سکوت کنید مگر از خیر بجهت انکه ملائکه شب و روز که محافظت می کنند با ملائکه ای که همیشه درحرم هستند ملاقات ومصافحه میکنند همدیگر را و از شدت گریه جواب نمیدهند پس منتظر میشوند ایشان را تا ظهر و تاطلوع فجر پس از آن با هم صحبت میکنند و از اوضاع آسمانها سئوال میکنند .

و اما در بین این دو وقت ایشان تکلم نمیکنند و همیشه مشغول گریه ودعاه هستند.

پس در این دو وقت ایشان را از رفقایشان مشغول نکنید چون اگر شما سخن بگوئيد مشغول شما میشوند .

عرض کردم فدایت شوم چه چیز سوال میکنند از او و کدام یک سئوال

ص: 33

از دیگری میکنند آیا محافظین از ملائکه مقیم در حرم سئوال ميكنند يا ملائكه مقیم از محافظين سئوال میکنند ؟ فرمود بلکه ملائکه مقیم در حرم از ملائکه محافظين سئوال میکنند چون ملائکه ایکه همیشه در حرم مطهر مقیم میباشند رفت و آمدن بآسیمان را ندارند مأمورند همیشه در حرم آن حضرت باشند .

ولكن ملائکه محافظین هستند یک دسته بالا میروند و دسته دیگر پائین میایند .

عرض کردم از چه چیز سئوال میکنند فرمود ایشان مرور میکنند در وقت رفتن بآسمان باسماعیل که رئیس هواء میباشد و چه بسا باشد. بر خورد بپیغمبر صلى الله عليه و آله میکنند در حالیکه نزد آن جناب فاطمه زهراء و امام حسن و امام حسين وسائر أئمه(علیهم السلام) که در گذشته اند میباشند .

پس سئوال میکنند از چیزهائی و می گویند کدام یک از شما در حائر حسینی حاضر بودید و می گویند بشارت بدهید ایشان را بدعاي خودتان .

پس حفظه و محافظین می گویند چگونه بشارت بدهیم ایشان را و حال انکه کلام مارا نمی شوند پس می گویند شما مبارك باد بگوئید بایشان و از طرف ما دعاء کنید ایشان را پس این بشارت است از طرف ما .

و چون منصرف شوند شما با پرهای خود دور ایشان را بگیرید تامحسوس باشد مکان شما و ما ایشان را ودیعه می گذاریم نزد کسی که ودیعه هارا ضایع نمیکند ، و اگر میدانستند چه فوائدی درزیارتش هست و این را مردم میدانستند هر اینه مردم جنگی میکردند با شمشیر های خود برای زیارتش ، واموال خودرا میفروختند برای رفتن بزیارت .

و چون فاطمه(علیها السلام) نظر کند بايشان (زوار) در حالیکه با او ست هزار پیغمبر و هزار صدیق وهزار شهید و از ملائکه کروبین هزار هزار که اورا كمك ميكنند

ص: 34

برگریه و چنان ناله ای کند که نماند در آسمانها ملکی مگر انکه گریان شود برای خاطر ناله او وساکت نشود مگر وقتی که پیغمبر (پدرش) بیاید و بفرماید بدرستیکه اهل آسمانها را گریان نمودی واز تسبیح و تقدیم ایشان را باز نمودی پس گریه را بس کن تا مشغول تقدیم شوند ، و خداوند آنچه را مقدر فرموده باید بشود، و حضرت زهراء(علیها السلام) هر آینه نگاه میکنند کسی که از شما حضور دارد پس از خدا میخواهد برای ایشان هرخوبی را ، پس شما کوتاهی نکنید از زیارت او که خیروخوبی در زیارتش بیش از آن است که بشمار آید.

ص: 35

فصل چهارم: در گریه آسمانها و زمین است برای کشته شدن

حسين ويحيى عليهما السلام «1» در کامل الزیارات صفحه 88 از حسن بن حکم نخعی او ازمردی روایت کند که در رحبه (یکی از شهرهای کوفه) شنیدم أمير المؤمنين(علیه السلام) این آیه را تلاوت میفرمود ( فَما بَكَتْ عَلَيهمْ السماء والأرض وما كانوا منظرين) یعنی پس گریه نکرد برایشان آسمان و نه زمین و مهلت داده هم نشدند که. ناگاه امام حسین (علیه السلام)از بعض درهای مسجد خارج شد أمير المؤمنين(علیه السلام) فرمود آگاه باشید این زود است که کشته شود و آسمان و زمین بر او گریه کنند .

«2» و از ابراهیم نخعی روایت کند که امیر المؤمنين(علیه السلام) آمد در مسجد نشست و أصحابش أطراف او جمع شدند و امام حسین (علیه السلام)آمد و پیش روی او ایستاد پس حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام)دست بر سر او گذاشت و فرمود پسر جانم خدا در قرآن جماعتی را یاد نموده و فرموده (فما بكت عليهم السماء والأرض وما كانوا منظرين) وبخدا قسم ترا البته بعد از من خواهند کشت پس آسمان و زمین برای تو گریه کنند .

ص: 36

«3» و از ابی بصیر از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که آسمان و زمین برای کشته شدن حسين گریه کنند و سرخ شوند و هرگز برای أحدی گریه نکرده اند مگر برای یحیی بن زکریا و حسین بن علي (علیهما السلام).

«4» واز عبد الله بن هلال روایت کند که گفت شنیدم امام صادق (علیه السلام) فرمود آسمان گریست برای حسین بن علي و يحيى بن زکریا و گریه نکرد برای أحدي مگر برای آن دو .

عرض کردم گریه آسمان چگونه است؟ فرمود چهل روز مکث کرد آفتاب طلوع میکرد باسرخی وغروب میکرد باسرخی، عرض کردم اینست گریه اش ؟ فرمود بلی .

«5» واز علي بن مسهر قرشی روایت کند که گفته جدّه من حديث کرد مرا که من در کمک کردم حسین بن علی را در وقت کشته شدنش پس یکسال و نه ماه آسمان را درک کردم مثل یک قطعه خون که خورشید دیده نمیشد .

«6» واز حلبی از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که فرمود خدا میفرماید (فما بكت عليهم السماء والأرض وما كانوا منظرين) حضرت فرمود گریه نکرد آسمان از زمانیکه یحیی بن زکریا کشته شد تا زمانیکه امام حسين(علیه السلام) كشته شد پس بر همین گریه کرد .

«7» واز داود بن فرقد از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود سرخ شد آسمان وقتی حسین (علیه السلام)کشته شد تا یک سال و وقتی که یحیی بن زکریا کشته شد و سرخیش همان گریه آن است .

«8» و از عبدالخالق بن عبد ربه روایت کند که گفت شنیدم امام صادق عليه السلام میفرمود (خدا که میفرماید) (لم يجعل له من قبل سمياً). یعنی خدا قرار نداد برای او در گذشته همنامی، حسین بن علي را هم در گذشته همنامی

ص: 37

و نیز بحیی بن زکریا در گذشته همنامی نداشت و گریه نکرد آسمان مگر بر این دو چهل روز، عرض کردم گریه اش چگونه بود؟ فرمود صبح که میشد سرخ بود غروب هم سرخ بود .

«9» واز جابر از امام باقر (علیه السلام)روایت کند که آسمان گریه نکرد بر أحدي بعد از یحیی بن زکریا مگر برای حسین بن علي (علیهما السلام)که چهل روز برای او گریه میکرد.

«10» و از کلیب بن معاوية اسدي از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که گریه کرد آسمان مگر بر حسین بن علي وبحیی بن زکریا .

«11» واز محمد بن سلمه یامسلمة از کسانیکه اورا حديث کرده اند که چون حسين بن علي (علیهما السلام)کشته شد آسمان خاك سرخ بارید .

«12» واز عمر بن وهب یاعمرو بن وهب از پدرش از علي بن الحسين عليهما السلام روایت کند که آسمان نگریست از روزیکه نهاده شد مگر بر یحیی ابن زكريا وحسين بن علي(علیهما السلام) ، عرض کردم گریه اش چه بود ؟ فرمود چون لباسی را میدیدی که شبیه خون کک بر آن بود.

«13» واز حسن بن زیاد از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که فرمود کشنده یحیی بن زكريا ولد زنا بود و کشنده حسين (علیه السلام)نیز ولد زنا بود و آسمان گریه نکرد بر أحدي مگر بر این دو، گفتم چگونه گریه کرد ؟ فرمود خورشید طلوع میکرد باسرخی وغروب میکرد در سرخی.

«14» عبد الله بن هلال می گوید شنیدم که امام صادق(علیه السلام) ميفرمود آسمان گریست برای یحیی بن زکریا و حسین بن علي(علیهما السلام) ونگریست بر أحدي مگر برای این دو ، عرض کردم گریه اش چگونه بود؟فرمود چهل روز مکث

ص: 38

کرد خورشید با سرخي طلوع میکرد و با سرخی غروب مینمود، عرض کردم گریه اش اینطور بود فرمود بلی .

«15» و از صفوان جمالی روایت کند که ما در راه مدينه بودیم اراده مکه را داشتیم از امام صادق (علیه السلام)سئوال کردم أي پسر رسول خدا چرا شما را محزون شکسته عالی می بینم ؟ فرمود اگر می شنیدی آنچه را من میشنوم دیگر جای سؤال نمیماند ، عرض کردم چه میشنوید؟ فرمود دعا یعنی نفرين وزاری ملائکه را بسوی خدا بر کشنده گان أمیرالمؤمنین و حسین بن علي(علیهما السلام) و نوحه سرائی ملائکه و گریستن ایشان انهائیکه اطرافش هستند. وشدت جزعیکه دارند و با این حال چه کسی میل بطعام وشراب و خواب دارد .

«16» و از زهری نقل کند که چون امام حسین(علیه السلام) کشته شد آسمان خون گریست و در بیت المقدس سنگریزه ای نبود مگر انکه زیرش خون تازه بود.

ص: 39

فصل پنجم گریه و نوحه سرائی جنیان

بر امام حسین علیه السلام «1» در کامل الزیارات صفحه (93) از أم سلمه زن پیغمبر(صلی الله علیه و اله) روایت کند که فرمود من از وقتیکه خدا پیغمبرش را گرفت نوحه سرائی جن را نشنیده بودم مگر آن شب یعنی شب یازدهم محرم(1) که مصیبت زده شدم بپسرم حسین عليه السلام ( گفته شد از کجا فهمیدی) فرمود یکی از زنهاي جن آمد و گفت (أيا عَيْناي فَانْهَمِلا بِجَهدٍ فَمَنْ يَبْكي عَلَى الشُهَداءِ بَعْدی) (عَلی رَهْطٍ تَقُودُهُم المَنايا اِلى مُتَجَبِّرٍ مِن نَسلِ عَبدٍ) یعنی اي چشمان من اشک بریزید با جدیت تمام ، پس کیست بعد از من بر شهداء گریه کند بر جماعتی که مرگ ایشان را میکشاند بسوی متکبری که از نسل عبد وغلام است.

«2» از میثمی روایت کند که پنج نفر از اهل کوفه میخواستند بیاري

ص: 40


1- معالی السبطین ص109

حسین بن علی(علیهما السلام) بروند پس گذرشان افتاد بقريه شاهی (که نزديك قادسيه بوده) بدو نفر برخورد کردند یکی پیر و دیگر جوان بود و هر دو بر این پنج نفر سلام دادند .

پیر مرد گفت : من مردی هستم از جن و این جوان پسر برادرم میباشد میخواهیم بیاری این مرد مظلوم برویم ولكن نظریه دارم آن پنج نفر گفتند نظریه شما چیست؟ گفت من بروم و خبري از انها بگیرم تا شما با بصیرت بروید گفتند خوب نظریه است، گفت یک شب وروز پنهان شد و چون فردای آن روز که شد صدائی شنیدند و شخصی را ندیدند می گفت . (وَاللهِ ماجِئتُکُم حَتی بَصُرَتُ بِه بِالَّطفِ مُنعَفِرَ الخَدَّينِ مَنحُوراً) (وَحَولَهُ فِتيَةٌ تُدمي نُحُورُهُم مِثلَ المَصابِیحِ يَملُون الدُجانُوراً)(1) (وَقَد حَثَثتُ قَلوُصی کَی اُصادِفَهُم مِن قَبلِ ما اَن يُلاقُوا الخُرَّدَ الحُورا) (فَعاقّني قَدَرً وَاللهُ بالِغُهُ وَكانَ اَمراً قَضاهُ اللهُ مَقدُوراً)(2) (كانَ الحُسَينُ سِراجاً يُستَضاء بِه اَللهُ يَعلَمُ اَنّي لَم أقَلُ زُوراً) (صَلَّی الاِلهُ عَلى جِسمٍ تَضَمَّنَهُ قَبرُ الحُسَينِ حَلیفَ الخَيرِ مَقبُوراً)(3) (مُجاوِراً لِرَسُولِ اللهِ في غُرَفٍ وَللبَتُسولِ ولِلطَيّارِ مَسرُوراً) یعنی بخدا قسم نیامدم پیش شما مگر آنکه دیدم او را در کنار شط آب دو گونه اش خاك مال و سرش بریده بود ، و اطرافش جوانانی بودند که خون از گلویشان میریخت، مثل چراغهائی بودند که شب تاریک را پر از نور کرده بودند.

ص: 41


1- در ناسخ ج3 ص 241 (يطفون الدجی نوراً)
2- اين يك جفت شهر در معالی السبطين 109 و ناسخ ج 3 ص 341 هست و در کامل الزیارات نیست
3- اينهم مثل سابق

و بتحقيق من بسرعت راندم شترم را تا بایشان بر سم پیش از انکه باحور العين بِکر ملاقات کنند ، ولكن مقدرات الهی که باید بنهایت برسد مرا بعقب انداخت، و کاری بود که خدا مقدر کرده بود .

و حسین (علیه السلام)چراغی بود که میشد از او طلب نور و روشنائی نمود ، وخدا میداند که من دروغ نمیگویم ، درود فرستاد خداوند بر جسمی که در بر گرفته قبر حسین را که همیشه ملازم خیر و خوبی بود در حالیکه در قبر گذاشته شده بود وحسين(علیه السلام) مجاور رسول خدا و زهرای بتول و جعفر طیار در غرفه های بهشتی شادمان ومسرور بودند .

پس بعض از آن پنج نفر که از آدمیان بودند او را جواب گفتند .

(اِذهَب فَلا زالَ قَبرُ اَنتَ ساكِنُهُ اِلىَ القِيامَةِ يَسقىِ الغَيثُ مَمطُوراً) (وَقَد سَلَكتَ سَبيلاً اَنتَ سالِکَهُ وَقَد شَرِبتَ بِكأسٍ كانَ مَغزُوراً) (وَفِتيَةً فَرَّغُوا لِلّهِ اَنفُسَهُم وَفارَقُوا المالَ وَ الاَحبابَ وَالدُّورا) یعنی برو همیشه تو ساکن آن قبر هستی تا قیامت و مسیر آب کند باران که همیشه میبارد . و بدرستیکه منهم بهمآن راه میروم که تو رفتی و بتحقيق نوشیدم کاسه ای راکه آبش زیاد است ، و جوانانی بودند که خود را برای خدا فارغ ساخته بودند و از مال و دوست و خانه جدا شده بودند .

«3» ودر ص94 از ابي زياد قندی روایت کند که گج فروشها که در بیابان بودند سحري شنیدند که جن برای کشته شدنِ حسين (علیه السلام)نوحه سرائی میکنند و می گویند .

(مَسَحَ الرَّسُولُ جَبينَهُ فَلَهُ بَريقُ فِي الخُدُود) (اَبَواهُ مِن عُليا قُرَيشٍ جَدّه خَيرُ الجُدود) یعنی پیغمبر (علیه السلام)پیشانیش را پاك كرد پس برای او روشن بود در دو گونه

ص: 42

اش ، پدر و مادرش از بزرگانِ قریش بودند و جدش بهترین جدها بود.

«4» و در ص 95 از ولید بن غسان از راوی خود روایت کند که گفت جن نوحه سرائی میکردند برای حسین بن علي (علیهما السلام)می گفتند .

(لِمَنِ الاَبياتُ بِالطَّفِ عَلى كُرهٍ بُنيَه تِلكَ اَبياتُ الحُسينِ يَتَجاوَبنَ الرَّنينَة) یعنی این خانه ها در کنار شط آب مال کیست که با کراهت ساخته شده ؟ (جواب) این خانه ها مال حسین(علیه السلام) است که هم ناله او هستند .

«5» واز علي بن خزور روایت کند که شنیدم لیلی می گفت شنیدم جن برای حسین (علیه السلام)نوحه سرائی میکردند و می گفت .

(ياعَینُ جُودي بِالدُّمُوعِ فَاِنَّما يُبكي الحَزینَ بِحُرقَةٍ وَتَفَجُّعٍ) (یا عَینُ اَلهاکِ الرُّقادُ بِطيبَةٍ مِن ذِكرِ آلِ مُحَمَّدٍ وَتَوَجُّعٍ) (باتَت ثَلثاً بِالصَّعيدِ جُسُومُهُم بَينَ الوُحُوشِ وَكُلُّهُم في مَصرَعٍ) یعنی ای چشم اشک خودرا ببخش پس بدرستیكه شخص غمگین بادل سوخته و درد آورنده گریه میکند. ای چشم مشغول ساخته ترا خواب خوش از یاد کردن آل محمد وهَم دردي ، سه شب است جسم ایشان روي خاك افتاده بین وحوش و همه در یک جا افتاده اند .

«6» و در ص 95 از عبد الله بن حسان كنانی روایت کند که جنیان برحسبن ابن علي گربه میکردند . و می گفتند .

(ماذا تَقُولُونَ اِذ قالَ النَّبيُّ لَكُم ماذا فَعَلتُم وَأنتُم آخِرُ الاُمَمِ) بِأهلِ بَيتي وَاِخواني وَمَكرُمَتي مِن بَينِ اَسری وَقَتلى ضَرَّجُوا بِدَمٍ) یعنی چه خواهید گفت وقتی پیامبر(صلی الله علیه و اله) بشما بگوید چه کردید در حالیکه شما آخر أمتها بوديد بأهل بيته من و برادران من و عزیزان من يك دسته را اسیر کردید ویک دسته را کشید و بخون خودشان رنگین نمودید .

ص: 43

«7» واز معمر بن خلاد از حضرت رضا (علیه السلام) روایت کند مثل الفاظ سلمه را که گفت .

(ياناقَتي لاتَذعَري مِن جري زَجري وَشَمِّری قَبلَ طُلُوعِ الفَجرِ) (بِخَيرِ رُکبانٍ وَخَيرِ سَفرٍ حَتّى تُحَلّى بِكَريمِ القَدرِ)(1) (بِما جِدِ الجَدِّ رَحيبِ الصَّدر اَبانَهُ اللهُ (2) لِخَيرِ اَمرٍ) (ثَمَّتَ أبقاهُ بَقاءَ الدَّهرِ) يعني اي شتر من ناراحت نشو از تندی من نسبت بتو، و با سرعت برو پیش از طلوع فجر . با بهترین سوار شده گان و بهترین مسافران، تا زینت بخشیده شوی وعزيز شود قدرتو. و بزرگوار حقیقی وسینه گشاده وخدا جدا میکند به بهترین کار، انجا نگاهش دارد تادهر باقی است .

( پاسخ حسین بن علي (علیهما السلام)) (سَأَمضي وَما بِالمَوتِ عارٌ عَلَى الفَتى اِذا ما نَوى حَقّاً وَجاهَدَ مُسلِماً) (وَواسَي الرِّجالَ الصّالحينَ بِنَفسِه وَفارَقَ مَثبُوراً وَخالفَ مُجرِماً) (فَاِن عِشتُ لَم اَندَم وَاِن مِتُّ لَم أُلَم كَفي بِكَ مَوتاً اَن تُذَلَّ وَتَغرَما) یعنی زود می گذرم و مرگ براي جوان مرد عار نیست، وقتی که نیتش حق باشد و مسلمان وار بجنگد و با جان خود مردان شایسته ای را مواسات کرده و جدا شده از مجرمین و تباه کاران و مخالفت نموده گناه کاران را. پس اگر زنده ماندم پشیمان نیستم و اگر مردم ملامت نمیشوم ، مرگ ترا کافی است که دليل شوی و بینیت بخاك مالیده شود .

در پاسخ ج2 ص162 دارد:

ص: 44


1- في البحار ج45 ص237 (بكريم البحر)
2- في البحار ج45 ص237 (أثا به الله)

(اُقَدِّمُ نَفسي لااُريدُ بَقائَها لِتَلقی خَمیساً فِي الوَغی وَعَرَمرَماً) یعنی زندگی را نمیخواهم ، جان خود را پیش میاندازم تا در میدان جنگ لشگر بسیار روبرو شود .

«8» و از جابر از محمد بن علي (علیه السلام)روایت کند که فرمود چون حسين(علیه السلام) قصد کرد از مدينه خارج شود زنهای بنی عبدالمطلب پیش آمدند و جمع شدند برای نوحه سرائی، اِمام حسین (علیه السلام)رفت بین ایشان وفرمود شمارا بخدا قسم میدهم این کار نکنید (که دشمن باخبر گرد) که معصیت خدا و رسولش شود.

زنهاي بني عبدالمطلب عرض کردند پس گریه و زاریرا برای کی بگذاریم امروزپیش ما مثل روزی است که رسول خدا وعلي وفاطمه ورقيه وزينب وأم کلثوم از دنیا رفته پس سوگند میدهیم ترا بخدا که ما را خدا فدای تو گرداند از مرگ ای حبیب نیکان از اهل قبرستان .

و بعضی از عمه هایش پیش آمده گریه میکرد و می گفت من شهادت میدهم اي حسین جان که شنیدم جِنّيان نوحه سرائی میکردند برای تو و می گفتند :

(فَاِنَّ قَتيلَ الطَّفِّ مِن آلِ هاشِمٍ اَذَلَّ رِقاباً مِن قُرَيشٍ فَذَلَّت) (حَبيبَ رَسُولِ اللهِ لَم اَیکِ فاحِشاً اَبانَت مُصيبَتُكَ الاُنُوفَ وَجَلَّت) یعنی شهید روز عاشوراء از دودمان هاشم است که گردن کشان قریش را خوار کرد، ای حبیب پیغمبر خدا با اینکه من علناً گریه نکردم با این مصیبت تو بر مردم فاش گردیده برای همه پس بزرگ آمد. ( كذا في هامش الناسخ ) ج2 ص11.

(وقلن أيضاً) (اَبکی حُسَيناً سَیِّداً وَلِقَتلِه شابَ الشَّعَرُ) (وَلِقَتُلِه زُلزِلتُم وَلِقَتلِه انكَسَفَ القَمَرُ)

ص: 45

(وَاحمَرَّت آفاقُ السَّماء مِنَ العَشيَةِ وَالسَحَر) (وَتَغَیَّرت شَمسُ البِلادِ بِهِم وَاَظلَمَتِ الكُوَرُ) (ذاكَ بنُ فاطِمَةَ المُصابُ بِهِ الخَلائِقُ وَالبَشَر) (اَورَثَتنا ذُلَّا بِهِ جَدعَ الاُنُوقِ مَعَ الغَرَر) یعنی گریه میکنم برای حُسینیکه سید وبزرگوار بود و برای کشته شدن او موها سفید شد. و براي کشته شدن او زلزله زده شدید و برای کشته شدن او ماه گرفت، و آفاق سرخ شده از شب تا سحر وغبار آلوده شد خورشید شهرها بواسطه ایشان ودهات را ظلمت و تاریکی گرفت ،این پسر فاطمه است که مصیبت زده شده جمیع خلائق و بشر بواسطه او ، وارث داد بما ذلت را و بینیهارا بخاک مالید و در معرض خطر وهلاكت كشانيد .

«9» ودر کامل الزیارات از عمرو بن مکرمه و در بهارج45 ص 235 و ناسخ ج3 ص84 از این نما ، در مثير الأحزان ص108 عمرو بن عكرمه می گوید صبح کردیم در مدینه شبی را که حسين (علیه السلام)در آن کشته شده بود غلامی برای ما بود گفت : دیشب شنیدیم نداء کننده ای فریادمیزد و می گفت :

(اَيُّهاً المقاتِلُونَ جَهلاً حُسَيناً اَبشِرُوا بِالعَذابِ وَالتَّنكيلِ) (كُلُّ أَهلِ السَّماء يَدعُو عَلَيكُم(1) مِن نَبِّي وَمُرسَلٍ(2) وَقَبيلٍ) (لَقَد لِعُنتُم عَلَى لِسانِ بنِ داوُدَ وَذي الرُّوح حامِلُ الاِنجيل(3)) یعنی ای کسانی که ازروی جهل و نادانی حسین(علیه السلام) را كشتيد، بشارت باد شمارا بعذاب و سرکوبی کرد نيکه عبرت دیگران باشد، همه اهل آسمانها شمارا

ص: 46


1- في البحار ج 45 ص 235 (تبکی علیکم)
2- في البحار 45 (وملاءك)
3- في البدار ج45 (وموسی و صاحب الانجيل)

ص: 47

ص: 48

و از جمله نوحه سرائی ایشان این شعر است .

(نِساءِ الجِنِّ يَبكينَ مِنَ الحُزنِ شَجيّات وَاَسعَدنَ بِنَوحٍ لِلنّساءِ الهاشِميّاتِ) (وَيَندَبنَ حُسَيناً عَظُمَت تِلكَ الرَزّيّاتِ وَیَلطِمنَ خُدُوداً كَالدَّنانيرِ فَقِّياتِ) (وَیَلبَسنَ ثيابَ السُّودَ بَعدَ القَصَبيّات(1)) یعنی زنهای جن از حزن و اندوه گریه میکنند در حالیکه محزون میباشند (با سر شکسته هستند) و بواسطه گریه و زاری زنهای هاشميين را كمك ميكنند، و نیکی های حسین(علیه السلام) را یاد میکنند و بزرگ است آن مصیبات، ولطمه بصورت خود که مثل طلای خالص است میزنند ، ولباس سیاه پوشیده اند بعد از انکه اعضای انها (یعنی شهداء) قطعه قطعه شده .

و از جمله نوحه سرائی ایشان این شهر است .

(اِحمَرَتِ الاَرضُ مِن قَتلِ الحُسَينِ كَما اِخضَرَّ عِندَ سُقُوطِ الجَونَةِ العَلَقُ(2))

ص: 49


1- در وسائل المحبين ص 115 اینطور معنا کرده و پوشید رختهای سیاه را بعد از پوشیدن کتان سفید و لطيف
2- در ناسخ ج3 ص 245 (احمر عند سقوط الجونة الفلق)

(یاوَیلَ قاتِلهِ باوَیلَ قاتِلِه فَاِنَّهُ في سَعیرِ النّارِ يَحتَرِقُ(1)) یعنی سرخ شد زمین از کشتن حسین (علیه السلام)چنانچه سبز میشود وقتی رنگهای مختلف از زالو خارج میشود اي واي بر کشنده اش اي واي بر کشنده اش بدرستیکه او در زبانه آتش میسوزد .

ص: 50


1- و در هامش ناسخ اينطور معنا کرد: زمین از کشتن حسين قرمز گشت، چنانچه آسمان هنگام فرو رفتن خورشید سرخ می گردد. وای بر کشنده او که در آتش سوزان خواهد سوخت

فصل ششم: در گریه و عزاداری جغد بر حسين عليه السلام

«1» در کامل الزیارات ص 99 از حسین بن ابی غندر از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که حضرت فرمود راجع بجغد که آیا هیچ شما آن را در روز دیده اید گفته شد هیچ وقت آن در روز دیده نشده مگر در شب ، فرمود آگاه باشید که آن همیشه در آبادانی زنده گی میکرد ولی چون امام حسین(علیه السلام) کشته شده سوگند یاد کرد که دیگر در آبادانی زنده گی نکند و جای گزین نشود مگر در خرابها و همیشه روزهارا روزه دار و چون شب فرا رسد نوحه سرائی میگه تا صبح.

«2» در حدیث دیگر از امام رضا (علیه السلام)نقل کند که فرمود این چغد را می بینی که مردم چه می گویند .راوی گوید عرض کردم فدایت شوم آمده ایم که سئوال کنیم؟ فرمود ابن جغد در زمان جدم رسول خدا (صلی الله علیه و اله)جای در منازل و قصرها بود و هر وقت مردم غذا می خوردند میامدند نزديك مردم و ایشان خوراکی بآن میدادند می خورد و بجای خود پرواز میکرد. وچون امام حسین(علیه السلام) کشته شد از آبادانیها خارج شدند

ص: 51

و در خرابها و كوها و صحراها جای گرفتند و گفتند بد اُمّتی هستید شما پسر دختر پیغمبر خودرا کشتید من دیگر از جان خود ایمن نیستم .

«3» واز امام صادق (علیه السلام)روایت کند که فرمود بدرستبكه آن جغد روزها روزه می گیرد و چون شب میشود افطار میکند و نُدبه وگریه میکند بر امام حسین تا صبح .

«4» وايضاً از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که حضرت یعقوب ( بن شعيب ) فرمود اي يعقوب آیا دیده ای جغدي در روز تنفّس کند و نفسي باشد عرض کرد ندیده ام فرمود : میدانی برای چیست ؟ عرض کردم نمیدانم فرمود برای آن است که روزها روزه دار است بر آنچه که خدای روزیش کرده پس چون شب در رسد افطار میکند بر آنچه روزیش شده پس با آواز خوش برای امام حسين زمزمه میکنه تا صبح .

ص: 52

فصل هفتم در مرور انبیاء بزرگ بكربلاء (مرور آدم عليه السلام بكربلاء:

اشاره

«1» در اسرار الشهادة ص80 از منتخب طریحی ص48(1) وپاسخ 1 ص270 روایت کند که چون حضرت آدم (علیه السلام) بزمین آمد حواء را ندید پس بنا کرد در طلب او اطراف زمین را بگردد پس مرورش بكربلاء افتاد انجا مريض احوال وعقب افتاد و سینه اش تنگ شد بدون هیچ سببی و بزمين خورد در همان مکانیکه امام حسین(علیه السلام) کشته شد و خون از پایش جاری شد.

پس سرش را بآسمان بلند کرده عرض کرد اي خداي من آیا گناهی باز از من سر زد که مرا مورد عقاب قرار داده ای بجهت انکه من تمام اطراف زمین را سیر کردم و بدئی بمن نرسید مثل این سر زمين ؟ پس خداوند وحی فرمود اي آدم از تو گناهی سر نزده وليكن در این سر زمین بچه تو حسین(علیه السلام) بدون هیچ گناهی کشته میشود پس خون تو اینجا جاری شد که موافقت کند با خون امام حسین (علیه السلام)، حضرت آدم عرض کرد

ص: 53


1- مؤلف گوید حقیر از متن طریحی ترجمه می کنم

آیا حسین پیغمبر است فرمود نه ولكن نوه دختری پیغمبر محمد(صلی الله علیه و اله) است، عرض کرد قاتل و کشنده او کیست فرمود قاتلش یزید است.

پس آدم گفت من چه کنم اي جبرئيل ؟ جبرئیل گفت لعنش کن ای آدم پس چهار مرتبه اورا لعنت کرد و چند قدمی رفت وبكوه عرفات رسید و حواءرا انجا پیدا کرد.

مرور نوح عليه السلام بكربلاء

«2» و در ناسخ ج 1 ص 271 و منتخب ص84 ايضا روایت کند که چون حضرت نوح (علیه السلام)سوار بر کشتی شد تمام دنیا را گشت پس چون بكربلاء عبورش افتاد زمین اورا گرفت و نوح ترسید غرق شدن را پس دعا کرد و عرض کرد خدایا من تمام دنیا را گشتم و ترسی بمن دست نداد مثل این سرزمین پس جبرئیل نازل شد و عرض کرد اي نوح در این سرزمین حسین(علیه السلام) کشته میشود که نوه دختری محمد خاتم انبیاء و پسرِ خاتمِ اوصياء است ، حضرت نوح فرمود کشنده او کیست اي جبرئيل ؟ جبرئیل عرض کرد لعنت شده اهل هفت آسمان و اهل هفت زمین است پس نوح چهار مرتبه لعن کرد اورا پس کشتی بحرکت آمد ورفت تا بکوه جودی رسید انجا ایستاد(1).

مرور حضرت ابراهيم عليه السلام بكربلاء

«3» وايضا در منتخب طریحی ص49 نقل کند که حضرت ابراهيم (علیه السلام)مرور کرد بزمین کربلاء واو سوار بر اسبی بود پس اسب بزمين خورد و ابراهیم عليه السلام بزمین افتاد و سرش شکست وخونش جاری شد شروع کرد باستغفار

ص: 54


1- کوه جودی همانجا است که قبر حضرت امیر المؤمنين عليه السلام است

کردن و عرض کرد خدایا چه چیز از من سر زد؟ پس جبرئیل نازل شد براو و گفت:اي ابراهیم: گناهی از تو سر نزد ولكن در اینجا نوه دختر پیغمبر خاتمِ انبیاء و پسرِ خاتمِ اوصیاء کشته میشود پس خون تو جاری شد برای موافقت کردنِ خونِ او، فرمود جبرئیل قاتل و کشنده او کیست؟ عرض کرد لعنت کرده شده اهل آسمانها و زمین است و قلم جاری شده بر لوح بلعن کردن او بدون اِذن از پروردگارش .

پس خدا وحي فرمود بقلم که تومستحق ثناء و ستایش مدح هستی بواسطه این لعن .

پس حضرت ابراهيم (علیه السلام)دستهایش را بلند کرد و یزید را لعن بسیاری کرد و اسبش بازبان فصیح آمین گفت. حضرت ابراهيم (علیه السلام)بأسبش فرمود چه چیزی فهمیدیکه بر نفرين من آمین گفتی؟ عرض کرد اي ابراهيم من افتخار میکنم که تو سوار من باشی وچون من بزمین خوردم و شما از پشت من افتادی خجالت من زیاد شد و سببش يزيد بود.

مرور حضرت اسماعيل عليه السلام بكربلاء

«4» ودر منتخب ايضا 49 ونساسخ ج1 ص273 روایت کند که حضرت اسماعیل (علیه السلام)گوسفندانش کنار شط فرات میچریدند چوپانش خبر داد که گوسفندان از این مشرعه(1) چند روز است آب نمیخورند حضرت از پروردگارش سبب پرسید ؟ جبرئیل نازل شد و عرض کرد اي اسماعيل از خود گوسفندان بپرس سبب را می گویند، حضرت بگوسفندان فرمود چرا از این آب نمیخورید؟ جواب دادند بزبان رسا که بما خبر رسیده پسر تو حسين (علیه السلام)که

ص: 55


1- جای آب خوردن

نوه وختري محمد(صلی الله علیه و اله) است تشنه کشته میشود پس ما از این مشرعه آب نمیخوریم برای اندوه و دلتنگی براو .

پس حضرت از کشنده اش پرسید، گفتند کسی اورا میکشد که اهل آسمانها و زمینها و تمام خلائق اورا لعن کرده اند.

پس حضرت اسماعيل(علیه السلام) عرض کرد اللهم العن قاتل الحسين اي خدا لعنت کن کشنده حسين(علیه السلام) را.

مرور حضرت موسی علیه السلام بكربلاء

«5» در منتخب نیز وناسخ ج 1 ص 284 روایت کند که حضرت موسی عليه السلام روزی با یوشع بن نون سیر میکرد چون بزمين كربلاء رسيد نعل و کفشش سوراخ و پاره شد وخارِسِه پهلو بپایش رسید وخون جاری شد.

پس عرض کرد ای خدایِ مَن چِه گناهی از من سر زده ؟ پس خداوند با و وحي فرمود که اینجا کشته میشود حسين (علیه السلام)و اینجا ریخته شد خون تو برای موافقت خون او ، عرض کرد خدايِ مَن حسین کیست؟ گفته شد او نوه محمدِ مصطفی و پسرِ علي مرتضی است، عرض کرد کشنده او کیست ؟ گفته شد نفرین کرده شده ماهیست در دريا ووحوش در صحرا و پرندگان در هواء .

پس موسی هردو دست بالا نموده و لعن کرد یزید را و نفرین نمود او را ويوشع بن نون آمین گفت بر دعای او و موسی گذشت از انجا .

مرور حضرت سلیمان علیه السلام بكربلاء

«6» ايضا در منتخب ص ( 50 ) وناسخ ج 1 ص 274 روایت کند که حضرت سلیمان روی فرشش مینشست و در هواء سیر میکرد پس روزی گذرش

ص: 56

افتاد بزمین کربلاء پس باد سِه مرتبه اورا دور گردانید بطوریکه ترسید سقوط کند .

پس باد ساکن شد و فرش سلیمان در کربلاء فرود آمد حضرت فرمود چرا فرود آمدی؟ باد عرض کرد بدرستیکه اینجا حسین (علیه السلام)کشته میشود حضرت فرمود حسین کیست ؟ باد گفت ار نوه پیغمبر محمدِ مختار و پسرِ علي كرّار است ، حضرت فرمودکی با او جنگ کند؟ عرض کرد کسی که نفرین شده اهل آسمانها و زمین یزید است ، پس حضرت سلیمان هر دو دست بالا کرده و نفرین کرد یزید را و اِنس وجِن آمین گفتند پس باد وزید و بساط وفرش سلیمان بحرکت آمد.

مرور حضرت عیسی علیه السلام بكربلاء

«7» ايضا در منتخب ص 50 وناسخ ج 1 ص275 روایت کند که حضرت عیسی سیاحت میکرد با یارانِ خود پس مرورشان افتاد بكربلاء پس شیریرا دیدند که دستهای خودرا پهن کرده و خوابیده و راهرا گرفته پس حضرت عیسی(علیه السلام) پیش شیر رفته و فرمود چرا اینجا نشسته ای ونمی گذاری ما برویم پس شیر بازبان رسا عرض کرد من نمی گذارم از این راه بروید مگر وقتی که لعن کنيد يزيد کشندهِ حسین را ، حضرت عیسی فرمود حسین کیست ؟ شير عرض کرد نوه دختري محمد نبي اُمّي و پسرِ علي ولي، فرمود قاتلش کیست؟ عرض کرد نفرین شده تمام وحُوش و گرگان و درنده گان است خصوصاً در ایّام عاشوراء ، پس حضرت عیسی دستهایش را بالا نموده و یزید رالعن کرد و یارانش دعای اورا آمین گفتند پس شیر از راه دور شد و ایشان گذشتند.

ص: 57

مرور پیغمبر صلی الله عليه و آله بكربلاء

«8»در اسرار الشهادة ص81 از ارشاد مفید ص250 از أم سلمه روایت کند که فرمود شبی رسول خدا از نزد ما خارج شد و مدتی غیبتش طول کشید پس مراجعت فرمود در حالیکه ژوليده مو وغبار آلوده بود ودستش بسته بود پس عرض كردم اي رسول خدا چه شده شمارا ژوليده مو وغبار آلوده می بینم؟ فرمود این وقت مرا سیر دادند بطرف موضعی از عراق که آن را کربلاء نامند پس جای افتادن فرزندم حسین و جماعتی از أولادم و أهل بیتم را دیدم و بنا کردم خون ایشان را جمع کردن و آن این است ودست مبارك را باز کرد .

و فرمود بگیر این را وحفظش کن پس آن را گرفتم دیدم مثل خاك سرخی است پس در شیشه ای گذاشتم و سرش را بستم و محافظتش نمودم تاوقتیکه حسین عليه السلام از مکه خارج شد و متوجه عراق گردید و من هر روز و شب آن شیشه را باز میکردم و می بوئیدم و نگاه میکردم و گریه میکردم برای مصیبتهای او.

و چون روز دهم محرم شد و آن روزی بود که حسین (علیه السلام)در آن روز کشته شد اول روز بآن نگاه کردم بحال خود دیدم و در آخر روز نگاه کردم دیدم خون تازه ای شده پس ضجّه کردم و گریه کردم و خشم خود را فرو کشیدم از ترس انکه مبادا دشمن ایشان در مدینه با خبر گردد و سرعت بشماتت کنند و همیشه آن روز را محافظت کردم تا خبر مرگش را اعلان کردند و محقق شد آنچه را دیده بودم.

مرور رأس الجالوت پسر یهودا بکربلاء

«9» در مثیر الاحزان ابن نما ص82 وسراج الايمان یک صفحه بمقصد

ص: 58

سوم مانده روایت کنند که :رأس الجالوت پسر یهوذا گفت : هر زمانیکه من با پدرم بهوذا از زمین کربلا می گذشتیم ، پدرم مرکب خودرا بسرعت میتاخت تا از آن سر زمین می گذشت ، تا آنکه حضرت امام حسين(علیه السلام) بدرجة شهادت رسید ، دیگر اینحالت را از پدرم ندیدم .

پس جهت را از او پرسیدم ، در جواب گفت : اي فرزند ، ماهمانا این سخن را حدیث میکردیم کهدر زمین کربلا پیغمبر زاده کشته خواهد شد، پس میترسیدم که او من خودم باشم اینبود که مرکب را بسرعت حرکت میدادم تا چون حسین کشته شد بدانستم که آن پیغمبر زاده حسین است . و همین حدیث را محمد بن جریر طبری در تاریخ خود از علاء بن ابی عائشه از رأس الجالوت از یهوذا پدرش روایت کرده .

ص: 59

فصل هشتم: در مرور أمير المؤمنين عليه السلام بكربلاء

در امالی صدوق رحمه الله ص534 بسند خود از ابن عباس روایت کند که گفت در وقت خروج أمير المؤمنين (علیه السلام)بطرف صفين من با او بودم چون بنینوی که آن را شط فرات گویند رسید با صدای بلند فرمود اي ابن عباس آیا میشناسی این موضوع را ؟ عرض کردم نمیشناسم اي أمير المؤمنين ، فرمود اگر شناسائی باینجا داشتي مثل شناسائی مَن از اینجا رد نمیشدی مگر انکه گریه میکردی مثل گریستن من . گفت حضرت گریه بسیاری فرمود بطوریکه ریش مبارکش تر شد و اشکش بسينه مبارکش جاري شد ، و ما هم گریه کردیم وحضرت میفرمود (أواه أواه) ( کلمه تعجعبه است ) مراچه با آل ابی سفیان مرا چه با آل حرب که حزب شیطان و دوستان كفرند صبر میکنم صبر کردنی (ياصبر كن صبر کردنی) اي أبا عبد الله .

پس بدرستیکه ملاقات کرد پدرت مثل آنچه را تو از ایشان ملاقات کنی ، سپس آب خواست و وضوءِ نماز گرفت و نماز خواند مقداریکه خدا میخواست نماز بخواند و باز کلام اولش را یاد آور شد و یک ساعتی بعد از نماز و سخنش

ص: 60

چرتی زد سپس بیدار شد و فرمود:

اي ابن عباس عرض کردم بلی من اینجا هستم، فرمود آیا خوابیرا که اَلآن دیدم برایت بگویم ؟ عرض کردم چشمت آرام باشد و خواب خیر باشد، فرمود مثل اینکه دیدم مردانی از آسمان فرود آمدند و با ایشان پرچمهائی است مفید و شمشیرها را بیرون انداختند وانها سفید و روشنی میدهنده وَدورِ این زمین خط کشیدند و مثل اینکه دیدم این درختهای خرما شاخهای خود را بزمین زدند وخون تازه بیرون آمد.

ومثل اینکه دیدم حُسَینم که بچه مَن و پاره گوشت من و مغز استخوان من است در آن خونها غرق شده و هر چه فریاد میکند بفريادش نمیرسند .

ومثل اینکه مردان سفید از آسمان فرود آمدند و او را صدا میکنند و می گویند صبر کنيد اي آل رسول بدرستیکه شماها بدست بدترین مردم کشته میشوید و این بهشت است اي أبا عبد الله که بتو مشتاق است .

سپس مرا تسلیت میدادند و میگفتند بشارت باد ترا ای أباالحسین که خداوند در روز قیامت چشمت را باین فرزند روشن خواهد کرد روزی که همه مردم در پیشگاه خدا ایستاده اند .

پس از خواب بیدار شدم و سوگند بکسي که جانِ علي بدست اوست این خبر را صادق مصدّق ابوالقاسم (محمد)(صلی الله علیه و اله) بمن داده بود که وقتی من خروج میکنم بطرف ظالمان و ستمگران اينهارا می بینم .

و این زمین زمینِ کربلاء است که دفن میشود در آن حُسَین وهفده نفر مرد از بچه های من و بچه های فاطمه و اين در آسمانها معروف است یاد میشود زمین کرب و بلاء چنانچه حرم مکه و مدینه و بیت المقدس یاد می شود .

سپس فرمود اي ابن عباس طلب کن برای من در اطراف این زمین پشگل

ص: 61

آهو را که بخدا قسم دروغ نگویم و دروغ نشنیده ام و آن پشگلها رنگشان زرد وبشگل زعفران هستند .

ابن عباس گوید پس در جستجو شدم و آنها را گرد هم یافتم پس صدا زدم اي أمير المؤمنين انهارا پیدا کردم بهمان نحویکه توصیف کرده بودید . پس علي فرمود راست گفت خدا و رسولش سپس بلند شد و هَروله کنان بطرف انها دوید پس انها را برداشت و بوئيد و فرمود این همان است.

آیا میدانی اي ابن عباس این پشگلها چیست همان پشکلهائیست که عیسی ابن مریم آن را بوئیده در وقتی که باحواریینِ خود از اینجا گذر میکرد دید آهوهائی دور هم جمع شده اند و گریه میکنند عیسی(علیه السلام) با یارانِ خود نشست و عیسی گریه کرد و یارانش نیز گریستند ولی نمیدانند چرا عیسی نشست و چرا گریه میکند ؟ پس عرض کردند اي روح خدا و كليم الله چه باعث گریه شما شد؟ حضرت فرمود آیا میدانید این چه سر زمیست ؟ عرض کردند نه فرمود : این زمینیست که فرزند پیغمبر اَحمد و فرزند بنده پاکیزه بتول که همانند مادرم میباشد اینجا کشته میشود ودفن میشود ، وَ گِلِ آن خوشبو ترا از مشک است چون گل آن فرزند پیغمبر است که اینجا طلب شهادت میکند و همین طور است طینت پیغمبران وأولاد ایشان .

پس آهوها با من تكلم میکنند و می گویند ما اینجا چرا میکنیم برای اشتياقيكه بجوجه مبارک ( فرزند پیغمبر (صلی الله علیه و اله)) داريم وگمان میکنند در این زمین ایمن هستند .

پس حضرت عیسی (علیه السلام)دستش را زد بآن پشگلها و بوئيد و فرمود این شکل آهو است باین خوشبوئی بواسطه علفهاي اينجا، ای خدا اینهارا همیشه

ص: 62

نگاه دار تا پدر او بو کند و موجب شکیبائی و تسلی خاطر او شود.

پس حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام)فردود بواسطه دعای حضرت عیسی (علیه السلام)تا امروزمانده است وزردیش بواسطه طول زمان است و این زمین کرب و بلاء است.

سپس با صدايِ بلند فرمود اي خدايِ عیسی بن مریم، بر کت مده بکشندگان او و کمک کنندگان بر قتلش و کسانی که باریش نکردند.

پس از آن گریه بسياري فرمود و ما هم گریه کردیم و حضرت بطوری گریه کرد که بصورتش زمین افتاد وغش کرد و مدتی بیهوش شد، پس بهوش آمد و پشگلهارا در عبای خود جمع کرد و أمر فرمود من هم انهارا کيسه کنم .

پس از آن فرمود اي ابن عباس وقتی دیدی از اینها خون تازه جوشید و خون تازه جاري شد بدان حسين(علیه السلام) کشته شده و دفن شده .

ابن عباس گوید بخدا سوگند من چنان نگاهداري انهارا میکردم که بیشتر از بعض واجبات اِلهي بود و من از گوشه آستینم نمی گشودم تا در بین اینکه در خانه خود خواب بودم ناگاه بیدار شدم دیدم خون تازه جاری است و آستینم پر از خون تازه شده پس نشستم و گریان شدم و گفتم بخدا قسم حُسَین کشته شده ، بخدا قسم علي هرگز بمن دروغ نگفت و هر چه بمن خبر داد همان شد چون پیغمبر(صلی الله علیه و اله) چیزهائی را بایشان خبر می داد که بدیگران نمیداد.

پس هراسان شدم و بیرون شدم و آن وقتی بود که فجر طلوع کرده بود پس بخدا مدینه را دیدم مَه فرو گرفته بود بطوریکه چشم جائی را نمیبیند پس خورشید طلوع کرد دیدم مثل اینکه گرفته است و دیدم ديوارهاي مدينه مثل اینکه خون تازه بر آن ریخته و نشستم و گریان بودم پس گفتم بدرستیکه امام حسین (علیه السلام)کشته شد و صدهائی را از طوف شانه شنیدم و او می گفت :

ص: 63

(اِصبِرُوا آل الرسول قُتِلَ الفرخ البتول) (نزل الروح الامين ببكاء وعویل) یعنی صبر کنيد اي آل رسول که کشته شد فرزند بتول . ونازل شد روح الأمين ، بگریه و زاري.

سپس گریه کرد با صداي بلندش و من هم گریه کردم پس ثابت شد نزدِ مَن آن ساعت و ده روز از ماه مُحرّم گذشته بود ، و چون خبر بما رسید معلوم شد همان روز بوده و من حديث را با کسانیکه با آن حضرت بودند نقل کردم گفتندبخدا قسم ما در جبهه بودیم و شنیدیم آنچه را تو شنيدي و ندانستیم چه خبر است ولي گمان کرديم او حضرت خضر بوده .

در جلاء العیون ص 158 مرحوم مجلسی از هرثمه روایت کند که گفت در خدمت أمير المؤمنین (علیه السلام)از غزوه (جنگ) صفین مراجعت میکردیم حضرت بكربلا فرود آمد و نماز بام داد (صبح) را انجا ادا نمود پس کفي از خاک برداشته بوئید و فرمود خوشا حال تو اي تربت، از تو گروهی محشور خواهند شد که بیحساب داخل بهشت شوند .

پس هرثمه بسوی زوجه خود برگشت و آن زن شیعه آن حضرت بود و آن خبررا بآن زن نقل کرد، زن گفت أمير المؤمنين (علیه السلام)دروغ نمی گوید، آنچه می گوید البته واقع میشود .

هرثمه گفت که چون حضرت امام حسین (علیه السلام)کربلا آمد من در میان لشگری بودم که ابن زیاد برای مقاتله آن حضرت فرستاده بود، چون آن زمین و درختان را دیدم آن قصه بخاطرِ مَن آمد ، هر شتر خود سوار شدم و بخدمت حضرت امام حسین(علیه السلام) رفتم و سلام کردم آنچه از پدر حضرت شنیده بودم در آن منزل عرض کردم .

ص: 64

حضرت از من پرسید که تو با ما خواهی بود یا برما خواهی بود ؟ گفتم نه با تو و نه بر تو، و کودکی چند گذاشته ام در عقب خود و از ابن زیاد میترسم حضرت فرمود پس برو که کشته شدنِ ما نبيني وصداي اِستغاثه(طلب یاري) مارا نشنوي بحق آن خداوندیکه جانِ حُسَین بدست قدرت او است که هر که امروز صدای ما را بشنود و ياري ما نکند حق تعالی او را برو در جهنم اندازد .

ايضا مرحوم مجلسی در جلاء العيون ص 158 از قرب الاسناد بسند معتبر از حضرت صادق (علیه السلام)روایت کرده است که حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام)با دو کس از اصحاب خود بصحرایِ کربلا رسید چون داخل آن صحراء شد آب از دیده های مبارکش فرو ریخت، فرمود این محل خوابیدن شتران ایشان است و این محل فرود آوردن بارهای ایشانست، در اینجا ریخته میشود خونهای ایشان خوشا بحالِ تو اي تربت که خونهايِ دوستان خدا بر رويِ تو ريخته شود .

در اسرار الشهادة ص82 از اصبغ بن نباته روایت کند که ما باعلي(علیه السلام) آمدیم بجای قبر امام حسين (علیه السلام)پس حضرت فرمود اینجا جای فرود آمدن شتران ایشانست.

و اینجا جاي بارهایِ ایشانست ، و اینجا جایِ ریخته شدنِ خونهايِ ايشان است، جماعتی از آل محمد(صلی الله علیه و اله) در این سرزمین کشته خواهند شد که آسمانها و زمین بر ایشان گریه کنند .

در منتخب طریحی ص 87 از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود امیر المؤمنين(علیه السلام) گذرش بکربلا افتاد پس گریان شد بطوریکه چشمانش پر از اشک شد و فرمود این جایِ خوابیدنِ شترانِ ایشان است اینجا جایِ بار انداز ایشانست اینجا جایِ ریختنِ خونِ ایشانست، خوشا بحال تو اي خاك که خون دوستان روي تو ريخته میشود، جاي بار انداز شتران وجاي شهدائیست که نه قبلیها بمقام ایشان رسیدند و نه بعدیها بمقام ایشان میرسند.

ص: 65

فصل نهم: زیارت انبیاء امام حسین علیه السلام را

«1» در کامل الزیارات ص 111 از اسحاق بن عمار روایت کند که گفت شنیدم امام صادق ميفربود هیچ پیغمبري در آسمانها و زمین نیست مگر انکه از خدا اِذن میطلبند برای زیارت امام حسین (علیه السلام)پس دسته ای فرو میایند ودسته ای بالا میروند.

«2» از حسین دختر زاده ابی حمزه ثمالی روایت کند که گفت در اواخر زمان حکومت بني مروان رفتم برایِ زیارتِ اِمام حسین (علیه السلام)، البته مخفیانه از اهل شام رفتم تا رسیدم بكربلا و در ناحیه دهکده مخفی شدم تا نصف شب گذشت رفتم طرف قبر چون نزديك شدم مردي گفت برگرد مأجور خواهی بود چون تو نمیتوانی بقبر برسی.

پس ترسناك بر گشتم تا نزديك طلوع فجر باز آمدم طرفِ قبردیدم همان مرد می گوید تو بقبر نمیتوانی برسی گفتم خدا عافيت بتو بدهد چرا نمیتوانم؟ من از کوفه براي زيارتش آمده حائل نشو بین من و آن میترسم هواء روشن شود شاميها مرا گرفته بکشند ، فرمود : کمی صبر کن چون موسی بن عمران از خدا اِذن گرفته برای زیارت امام حسین (علیه السلام)خدا هم اِذن فرموده پس هفتاد هزار ملك با او فرود آمده اند و در خدمتش هستند از اول شب طلوع فجر را

ص: 66

انتظار می کشند و بالا میروند عرض کردم تو که باشی خدا عافیت دهد ترا فرمود من از ملائکه ای هستم که قبر امام حسین(علیه السلام) را پاس میدهم ، و براي زوّارش طلبِ مغفرت میکنم .

پس من برگشتم و نزديك بود عقلم پرواز کند . چون این را شنیدم پس رفتم و بعد از طلوع فجر آمدم دیگر مانع من نشد پس نزديك قبر رفتم و سلام دادم ونفرین بر کشنده اش کردم و نماز صبح را اداء نمودم و از ترس اهل شام زود برگشتم .

«3» و از ابن سنان از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که گفت شنیدم میفرمود قبر حسين(علیه السلام) بيست ذراع در بیست ذراعست مكسراً باغی است از باغهاي بهشت و از انجا است معراج ملائکه بطرف آسمان وَنَه مَلَك مُقرّب وَنَه پیغمبر مرسلی نیست مگر انکه از خدا سئوال میکند اینکه زیارت کند آن را پس دسته ای فرود میایند ودسته ای بالا میروند.

«4» و از صفوان جمّال روایت کند که امام صادق(علیه السلام) در وقتی که بحيره آمده بود فرمود آیا قبر حسین(علیه السلام) را (میخواهی زیارت کنی) عرض کرد شما هم زیارتش میکنید فدایت شوم ؟ فرمود چگونه زیارتش نکنم و حال انکه خدا او را زیارت میکند ، در هر شب جمعه با ملائکه ، وانبیاء و اوصیاء فرود میایند و محمد أفضل انبياء است و ما افضل اوصیاء هستیم .

صفوان گفت فدایت شوم.پس هر شب جمعه زیارت میکنی تازیارت خدارا درک کني فرمود بلي اي صفوان ملازم این عمل باش تا برای تو نوشته شود زیارت قبر امام حسين(علیه السلام) واین فضیلت است و این فضیلت است .

ص: 67

فصل دهم: در زیارت ملائکه امام حسین علیه السلام را

«1» در کامل الزیارات ص 114 بسند خود از اسحاق بن عمار ازامام صادق(علیه السلام) روایت کند که گفت : شنیدم آن حضرت میفرماید هیچ ملکی در آسمانها و زمین نیست جز انکه از خداوند سئوال میکند اِذنش بدهد در زیارت امام حسین (علیه السلام)پس فوجی فرود میایند و فوجی بالا میروند.

«2» و از داود رقی روایت کند که گفت شنیدم امام صادق(علیه السلام) ميفرمود خداوند خلق نفرموده مخلوقی را که بیشتر از ملائکه باشند و ایشان فرود میایند هر عصري هفتاد هزار ملك طواف میکنند خانه خدا را تاطلوع فجر آنوقت میروند بسوی قبر پیغمبر(صلی الله علیه و اله) پس انجا سلام میدهند .

سپس میروند نزد قبر أمير المؤمنين(علیه السلام) پس انجا سلام میدهند .

پس از آن میروند طرف قبر امام حسين (علیه السلام)پس باو سلام میدهند پس تا قبل از طلوع آفتاب بآسمان بالا میروند . پس ملائکه روز هفتاد هزار فرود میایند وطواف خانه خدا میکنند تا نزديك غروب آنوقت میروند سمت قبر پیغمبر صلى الله عليه و آله پس سلام باو میدهند ، سپس طرف قبر امیرالمؤمنین (علیه السلام)میروند و سلام میکنند پس از آن نزد قبر حسين (علیه السلام)میروند و سلام میکنند پس از آن بآسمان میروند پیش از انکه غروب شود .

«3» و از اسحاق بن عمار از حضرت صادق (علیه السلام)روایت کند که ما بين

ص: 68

قبر حسين (علیه السلام)تا بآسمان محل رفت وشد ملائکه است.

«4» و از عبدالله بن سنان(1) روایت کند که گفت شنیدم امام صادق(علیه السلام) میفرمود قبر امام حسين(علیه السلام) بيست ذراع در بیست ذراع است مکسراً باغی است از باغهای بهشت از انجا بآسمان بالا میروند پس هیچ ملکی مقرب و نه پیغمبري مرسل نیست جز انکه از خدا سئوال میکند که امام حسین (علیه السلام)را زیارت کند پس فوجی فرود میایند و فوجی بالا میروند.

«5» و از اسحاق بن عمار روایت کند که گفت : خدمت امام صادق (علیه السلام) عرض کردم فدایت شوم اي پسرِ پیغمبر در شبِ عرفه درحیره بودم پس قريب بسه هزار یا چهار هزار مرد دیدم که صورتهای نیکو و بوهای خوش داشتند لباسهای بسیار سفید داشتند همه شب را نماز میخوانند من میخواستم نزد قبر امام حسين (علیه السلام)بروم و ببوسم ودعاهائی داشتم میخواستم بخوانم از بسیاری جمعیت نتوانستم پس چون فجر طالع شد بسجده رفتم چون سرم را بالا کردم احدي را ندیدم حضرت فرمود آیا دانستی ایشان چه کسانی بودند؟ عرض کردم نه فدایت شوم، فرمود خبر داد مرا پدرم از پدرش که چهار هزار ملك بر امام حسين (علیه السلام)گذشت و او کشته شده بود پس بآسمان بالا شدند خداوند بايشان وحی فرمود اي جماعت ملائکه گذارتان افتاد پسر حبیب من وصفي من محمد صلى الله عليه و آله و او کشته شده بود بقهر و غلبه و مظلوم وار پس یاری او نکردید پس فرود آئید بزمین نزد قبر او پس برای او گریه کنید ژولوده مو وغبار آلوده تا روز قیامت پی ایشان انجا هستند تا قيامت .

«6» در روایت دیگر اسحاق بن عمار می گوید بامام صادق (علیه السلام)عرض کردم من شب عرفه را در حائر ( کربلا ) بودم و نماز میخواندم وانجا قريب

ص: 69


1- چنانچه در زیارت انبیاء حدیث سوم ايضا گذشت

پنجاه هزار از مردم جمع بودند صورتهای نیکو و بوهای خوش داشتند و همه شب را نماز میخوانند وچون فجر طالع شد سجده کردم و چون سرم را بالا کردم احدي از ایشان را ندیدم امام صادق(علیه السلام) فرمود پنجاه هزار ملك گذرشان افتاد بامام حسين (علیه السلام)واو کشته شده بود پس بآسمان بالا رفتند خداوند بایشان وحي فرمود گذرتان افتاد بپسر حبیب من و او کشته شده بود پس یاريش نکردید بروید بزمین و نزد قبرش سکونت کنید در حال ژولوده مو وغبار آلود تا روزیکه ساعت قیامت برپا شود .

فصل یازدهم: در دعاء ملائکه برای زوار امام حسین علیه السلام

«1» در کامل الزیارات ص 119 از ابان بن تغلب از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که فرمود چهار هزار ملک نزد قبر امام حسین (علیه السلام)ژولوده مو وغبار آلوده براي او گریه میکنند تا روز قیامت ، ورئيس ایشان ملكی است نامش منصور است زیارت نکند امام حسین(علیه السلام) را احدي مگر انکه استقبالش کنند ووداع نکند اورا أحدي مگر انکه اورا مشایعتش کنند، و مریض نشود از ایشان أحدي جز انکه اورا عیادتش کنند و نمیرد از ایشان أحدي مگر انکه بر جنازه اش نماز بخوانند و بعد از مرگش طلب آمرزش کنند .

«2» واز ابی بصیر از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که فرمود خداوند تبارك و تعالی هفتاد هزار ملك را مُوَکِّل بر امام حسین(علیه السلام) فرموده درود میفرستند بر او هر روز در حالیکه ژولوده مو وغبار آلوده هستند دعاء میکنند برای کسیکه زیارتش کنند و می گویند پروردگارا اینها زوّار اِمام حسين (علیه السلام)میباشند اینطور

ص: 70

بجا بیاور برای ایشان اینطور بجا بیاور برای ایشان (کنایه از اینکه حاجاتشان را برآور).

«3» واز معاوية بن وهب از امام صادق (علیه السلام) روایت کند. که فرمود ترك مکن زیارت حسین (علیه السلام)را آیا دوست نداری از کسانی باشی که ملائکه ایشان را دعاه میکنند .

«4» و از ابی بصیر ازامام صادق (علیه السلام)روایت کند که فرمود خداوند هفتاد هزار ملك موکل قبر حسین(علیه السلام) نموده هر روز درود میفرستند. بر او در حالیکه ژولوده مو وغبار آلوده از روزیکه کشته شده تا انوقتیکه خدا بخواهد یعنی تاقیام قائم ودعاء میکنند برایِ کسیکه زيارتش رِوَد و می گویند اي خودای ما ایشان زوّار حسینند ما جانشان را برآور. ام

فصل دوازدهم: در دعای پیغمبر وفاطمة وعلي وأئمه علیهم السلام برای زوار امام حسین علیه السلام

«1» در کامل الزیارات ص 116 از معاوية بن وهب از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود: اي معاویه ترك مكن زیارت قبرامام حسین(علیه السلام) را برای ترس (ترس شامیها شیعه هاي يزيد) بجهت انکه هر کسی ترك كند زيارتش را انقدر حسرت خورد که تمنا کند اي كاشک قبرش نزد او بود، آیا دوست نداري که شخص و سیاهی ترا خداوند در زمره کسانی ببیند که رسول خدا و علی وفاطمه

ص: 71

وسائر ائمه(علیهم السلام) و دعاء میکنند برای او(1) .

«2» و در ص117 ايضا از معاوية بن وهب از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود اي مهاوية ترك مكن از روي ترس زیارت امام حسین (علیه السلام)را بجهت انکه هر کس ترک کند آن را انقدر حسرت خورد که ای کاشک قبرش نزد او بود آیا دوست نداری خدا ترا در زمره کسانی ببیند که رسول الله وعلي و فاطمه و ائمه(علیهم السلام) او را دعا میکنند ؟ آیا دوست نداری از کسانی باشی که برگردی با آمرزش گناهان گذشته ، و گناه هفتاد سالت آمرزیده باشد ؟ آیا دوست نداری از دنیا بیرون شوی و هیچ گناهی که مؤاخذه شود نداشته باشی ؟ آیا دوست نداری که فردای قیامت از کسانی باشی که رسول خدا با او مصافحه میکند (2) ؟

فصل سیزدهم: در دعای امام صادق علیه السلام برای زوّار امام حسین علیه السلام

«1» در کافی ج 4 ص 582 حديث (11) وکامل الزیارات ص 116 و در مقتل الحسین مقرم ص112 از معاوية بن وهب روایت کنند که گفت اذن طلبیدم

ص: 72


1- بحار ج 101 ص 9 حدیث 31
2- بحار ج 101 ص 8 ذیل حدیث 30

بر امام صادق (علیه السلام)داخل شوم پس بمن گفته شد داخل شو چون داخل شدم دیدم در خانه در مصلايِ خود مشغولِ نماز است پس نشستم تا از نمازش فارغ شد، پس شنیدم با خدایِ خود مناجات میکرد و میفر مود ، اي کسی که مارا بكرامت اختصاص دادی و مارا بوصیت اختصاص دادی و وعده شفاعت دادی وعلم گذشته و آینده را بما عطا فرمودی .

و دلهای مردم را مایل ما گردانیدی، بیامرز مرا و برادران مرا.

وزوّار قبر ابی [عبد الله] حسین (علیه السلام)را که اموال خودرا انفاق کردند و روانه کردند خودرابسوی ما برایِ اینکه دوست داشتند نیکی بما را وامید دارند آنچه را که نزد تو است در صله ما وسرور وخوشحالی که داخل بر پیغمبرت میکنند که درود تو بر او و آل او، و برای انکه اجابت کرده اند امرمارا، وخشمناك کرده اند دشمنان مارا ، و این کارها را برای رضایت تو کرده اند .

پس مزد ایشان را از قِبَلِ ما بهشت را بایشان مرحمت کن وشب وروز ايشان را نگاه داری کن.

و جانشین خوبی برای اهل و اولادیکه گذاشته اند و بطرف ما آمده قرار ده ویار ایشان باش، و از شَرِّ هر ستمگر عنود و هر ضعیفی و شدیدی وشیاطین انسی وجنی حفظ کن، وبایشان عطا کن بهتر از آنچه آرزو دارند در غربتشان از وطن خود .

ومارا مقدم داشتند بر بچه های خود و اهل و عیال و نزدیکان خود .

ای خدا دشمنان ما آمدن ایشان را بطرف ما عيب ميدانند ولی ایشان اعتنا بعیب جوئی ایشان نمیکنند و بر خلافِ مخالفين ما عمل میکنندو بطرف ما میایند .

پس اي خدا رحم کن آن صورتهائیکه آفتاب انهارا تغییر داده .

ص: 73

ورحم کن آن گونهائیکه متوجه قبر ابي عبد الله(علیه السلام) میشوند .

ورحم کن آن چشمانیکه اشکشان برای دلسوزی ما جاریست .

ورحم کن آن دلهائیکه سوخته برای ما زاری میکنند .

ورحم کن آن فریادهائیکه برای ما میزنند ( حسین حسین می گویند ) .

ای خدا من پیش تو آن نفسها وبدنهارا امانت می گذارم تا در روز تشنه گی نزد حوضِ کوثر حقشان را اداء کنم.

و همین طور حضرت در حال سجده ایشان را باین نحو دعا میکرد ، چون فارغ شد.

عرض کردم فدایت شوم این طور دعائیکه از شما شنیدم خیال می کنم کسی هم که خدارا نمی شناسد آتش اورا نسوزاند.

بخدا قسم آرزو کردم ای کاشک حج نرفته بودم و زیارت امام حسین عليه السلام رفته بودم، حضرت فرمود چقدر خیالت بجااست چه چیز مانعت شد که بروی بزیارتش .

سپس فرمود اي معاویه ترل مکن آنرا، عرض کردم من نمیدانستم که زیارت امام حسین (علیه السلام)باین حد ثواب دارد؟ فرمود أي معاویه انهائیکه در آسمان دعاء میکنند برای زوارش بیشترند از انهائیکه در زمین دعاء میکنند .

«2» ودر کامل الزیارات ص 117 دارد که امام صادق(علیه السلام) فرمود اي مهاويه ترک مکن زیارت امام حسین(علیه السلام) را برای ترس پس بدرستیکه هر کس ترك کند آنقدر حسرت کشد که ای کاش قبرش نزد او بود(1).

آیا دوست نداری خدا را درزمره کسانی ببیند که رسول الله(صلی الله علیه و اله) وعلي

ص: 74


1- در بحار ج 101 ص 9 در ذيل حديث 30 (ما يتمنى ان قبره بيده الخ) فراجع

و فاطمه و ائمه(علیهم السلام) او را دعاء میکنند ؟ آیا دوست نداری از کسانی باشی که برگردی با آمرزش از گناهان گذشته و گناه هفتاد سالت آمریده شده باشد .

آیا دوست نداری از کسانی باشی که از دنیا بیرون رود و گناهی نداشته باشد.

آیا دوست نداری فردای قیامت رسول خدا (صلی الله علیه و اله)با تو مصافحه کند(1).

در فصل قبلی ایضا این حدیث ذکر شد.

فصل چهاردهم: در اینکه ثواب نماز ملائکه مال زوار امام حسین علیه السلام است

«1» در کامل الزیارات ص 121 از عنبسه از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که شنیدم امام ميفرمود: خداوند مُوَکِّل فرموده بر قبر امام حسین(علیه السلام) هفتاد هزار ملك که نزد او عبادت میکنند یک نماز هریک ایشان معادل هزار نماز آدمیان است، و ثواب آن نمازها مالِ زوّار قبرِحسين است ، ولعنت خدا بر کشندگان از ولعنت ملائکه و همه مردم تا ابد الدهر .

«2» و از بکر بن محمد ازدی از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود خدای تعالی موکل نموده بر قبر امام حسین (علیه السلام)هفتاد هزار ملك پریشان حال و غبار آلوده و برای او گریه میکنند تاروز قیامت و نزد او نماز میخوانند که یك

ص: 75


1- این حدیث را در بخاری ج101 ص 9 بعنوان ذیل حدیث متقدم ذکر کرده فراجع

نمازایشان معادل و مساوی هزار نماز آدمیان است ثواب واجرنمازشان مال کسانی است که قبرش را زیارت میکنند .

فصل پانزدهم: در وجوب ولزوم زیارت امام حسین علیه السلام

«1» در کامل الزیارات ص 121 از محمد بن مسلم از امام باقر(علیه السلام) روایت کند که فرمود: امر کنید شیعیان مرا برفتن زیارت قبر حسین (علیه السلام)بجهت انکه زیارتش واجب است در هر مؤمنی که اقرار بامامت امام حسین(علیه السلام) دارد از طرف خدای عز وجل .

«2» واز وشاء روایت کند که گفت شنیدم امام رضا (علیه السلام)میفرمود بدرستیکه برای هر امامي عهدیست در گردنِ دوستان و شیعه او و بدرستیکه از تمامِ وفساءِ بعهد ونیکو اداء کردنش بزیارت قبور ایشان رفتن است، پس کسی که از روي رضاورغبت واز روي تصديق بآنچه ترغيب بآن شده اند زیارت کند ایشان را، امامان ایشان در قیامت شفیع ایشان باشند .

«3» واز اُم سعيد احمسيه از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که فرمود اي أم سعيد زيارت ميكني قبر امام حسین(علیه السلام) را؟ عرض کردم بلی، بمن فرمود زیارتش كن بدرستیکه زیارت قبر امام حسین(علیه السلام) بر هر مرد وزنی واجب است.

«4» و از عبدالرحمن بن کثیر غلام ابي جعفر (علیه السلام)از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود اگر یکی از شماها تمام روزگارش را حج کند وزیارت امام حسین بن علي(علیهما السلام) نرود هر آینه ترك نموده حقی از حقهای خدارا و حقوق رسولش را چون حق حسين(علیه السلام) از طرف خدا بر هر مسلمانی واجب است .

ص: 76

فصل شانزدهم: در ثواب کسی است که خود زیارت کند امام حسین علیه السّلام را یا نائب بگیرد

«1» در كامل الزيارات ص 122 از محمد بصری از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود شنیدم از پدرم که میفرمود بيکی از دوستانش که سؤال از زیارت کرده بود چه کس را زیارت میکنی و چه کسی را بواسطه آن زیارت اراده کرده ای؟ عرض کرد خدای تبارك وتعالی را ؟ فرمود هر کس پشت او يك نماز واجب را بخواند برای رضای خدا ملاقات میکند روزیکه ملاقات میکند خدارا و بر او نوري باشد که همه چیز را بپوشاند، و خداوند اِكرام میکند زوّار اورا و نمی گذارد آتش از او چیزی را بگیرد، و بدرستیکه زیارت کننده او عاقبتش منتهی میشود بحوض کوثر، وأمير المؤمنین(علیه السلام) کنار حوض ایستاده با او مصافحه میکند و سیر آبش میکند و کسی قبل از او بحوض نمیرسد تا او سیر آب شود سپس بمنزل خود در بهشت میرود وملکی از طرف أمير المؤمنين (علیه السلام)همراه او میشود وبصراط امر میکند که برای او رام شود و آتش را امر میکند چیزی از حرارتش باو نرساند تا او رد شود و فرستاده أمير المؤمنين(علیه السلام) با او هست .

ص: 77

«2» ودر ص223 از هشام بن سالم از امام صادق (علیه السلام)در حديث طويل روایت کند که مردی خدمتش عرض كرد اي پسر رسول خدا آیا پدرت زیارت میشود فرمود بلی، ونماز بخواند نزدش و فرمود پشت سرش نماز بخواند و مقدم بر سر مقدس نشود.

عرض کرد مزد کسی که زیارتش کند چیست ؟ فرمودبهشت ، اگر باو اقتداء کند ( در عمل خود ).

عرض کرد اگر کسی از بی رغبتی ترک کند چه میشود ؟ فرمود افسوس ودريغ خورد در روز قیامت .

عرض کرد اگر کسی اقامت کند نزد او و بماند؟ فرمود هر روزی هزار ماه حساب میشود .

عرض کرد برای انفاق کننده در وقتیکه بسوی او میرود و یا در نزد او صرف میکند چه خواهد بود؟ فرمود يك درهم بهزار درهم (عوض داده میشود) .

عرض کرد اگر کسی در راه سفرش بمیرد چه مزدی دارد؟ فرمود ملائکه تشييع او کنند و حنوط و کفن از بهشت برایش بیاورند ، و بعداز کفن نماز براو بخوانند و بالای کفنش کفن بپوشانند، وزیرش ریحان فرش کنند، و در قبر از هر چهار جهت سه میل راه فاصله شود از پیش رو و پشت سر و از بالای سر واز پائین پا ودربی از بهشت بقبرش باز شود. وروح وريحان داخل قبرش شود تا ساعت قیامت.

عرض کردم کسی نزدش نماز بخواند چه مزدی دارد؟ فرمود هر کس نزد او دو رکعت نمازبخواند از خدا چیزی را نطلبد مگر انکه باو عطا فرماید .

عرض کردم کسی که از آب فرات غسل کند سپس بزيارتش رود چه مزدی

ص: 78

دارد ؟ فرمود چون از آب فرات غسل کند. و اراده زیارتش کند گناهانش بریزد مثل روزیکه از مادر متولد شده .

عرض کردم کسی که خود بزیارت نرود بجهت علتی که دارد ولیکن دیگریرا روانه کند چه مزدی دارد؟ فرمود خدا عطا کند بار در مقابل هر درهمی مثل کوه أحد از حسنات و چندین مقابل آنچه انفاق کرده بجاي آن بگذارد وبر طرف سازد از او از بلاهاي كه نازل شده و باید بوده باو برسد و مالش را محفوظ بدارد .

عرض کردم اگر پادشاهی باو ستم کند و او را بکشد نزد قبر امام حسين (علیه السلام)چه اجري دارد ؟ فرمود اول قطره ایکه از خونش بریزد هر خطائی که کرده آمرزیده شود، وملائکه طینت اورا که از آن خلق شده بشویند بطوریکه خالص گردد چنانچه انبیاء مخلص خالص گردیده اند ،، و هر چه از طینت اهل كفر با او مخلوط شده بود ببرد و قلبش را بشویند و سینه اش باز شود و پر از ایمان شود ،پس خدارا ملاقات کند و حال انکه خالص شده از آنچه بدنها ودلها بدان مخلوطند، و نوشته شود. برای او شفاعت اهل بیتش و هزار نفر از برادرانش.

و ملائکه وجبرئيل وملك الموت بر او نماز بخوانند ، و کفن وحنوطش را از بهشت آورند و قبرش را توسعه دهندو چراغهائی در قبرش گذاشته شود و دري از بهشت براي او باز شود و ملائکه از بهشت براي او طرفه آورند (یعنی یک چیزهای تازه و نورس) و بعد از هیجده روز اورا بحظيرة القدس بالا برند و همیشه با اولیاء خدا باهم باشند. تاصور اسرافیل بدمد .

پس چون نفخه صور دوّمي بدمد از قبرش خارج شود.

واول کسی که رسول خدا و أمير المؤمنين (علیه السلام)واوصياء بااو مصافحه میکنند او باشد . و بشارتش میدهند و می گویند بیا با ما تا میبرندش بر سر حوض کوثر

ص: 79

پس از آن سیر آب میشود و آب میدهد بهر کس دوست دارد .

عرض کردم اگر او را حبس کنند و مانع شوند از زیارت رفتن چه مزدي دارد؟ فرمود بهر یک روزیکه حبس شده و غمناك گشته خوشحالی میباشد تاروز قیامت و اگر بعد از حبس او را بزنند در رفتن بزیارت براي او باشد بهرضرب و کتکی یک حوریه و بهر دردیکه بیدنش رسيده هزار هزار حسنه داشته باشد و هزار هزار گناه از او زائل گردد، و هزار هزار درجه بالا رود ، و از هم صحبتان رسول خدا (علیه السلام)باشد تا از حساب فارغ شود، وحمله عرش با او مصافحه کنند و باو گفته شود سئوال کن آنچه میخواهی وزننده اورا بیاورند براي حساب پس از او چیزی نپرسند وبحسابش رسیدگی نکنند و دو بازوی او را گرفته و بملكي بدهند اورا بچهار دست و پا بکشاند و از آب گرم و آبیکه به چرك و خون مخلوط است باو بیاشامند و در آتش جائی گذارند که باندازه خودش باشد (مثل زندان انفرادی ) و باو گفته شود بچش آنچه را با دست خود جلو فرستادی ومردیکه زوار خدا و رسولش بود زدي و آن کتک خورده را میاورند بدرب جهنم و می گویند بین او که ترا زد کارش وجایش بکجا رسید آیا سینه ات شفا یافت . وبدرستیکه از او برای تو قصاص شد؟ پس می گوید الحمد لله که خدا برای من و براي فرزند رسولش انتقام کشید .

«3» ودر ص 125 از عبدالله بن بكير در حديث طويل از امام صادق عليه السلام روایت کند که فرمود اي ابن بكير خداوند اختيار کرده از قطعه هاي خوب زمین شش قطعه را.

یکی خانه خودرا .

دوم حرم را.

سوم مقابر پیغمبران را .

ص: 80

چهارم مقابر اوصیاء را .

پنجم مقابر وجای کشته شدن شهداء را.

ششم مساجدیکه در آنها ذکر خدا میشود ، ای ابن بکیر میدانی چه اجری دارد کسی که زیارت کند قبر أبي عبدالله حسين (علیه السلام)را وقتی که جهال آن را ندانند ، هیچ صبحی نیست مگر آنکه بر قبرش هاتفی است (آواز دهنده) از ملائکه ندا میکند ای طالب خیر بیا نزد کسی که خدا او را ناب خود کرده و بر گرد با کرامت و از پشیمانی ایمن شو ، آن ندا را اهل شرق وغرب میشوند مگر ثقلین ( انس وجن ) و در زمین ملکی از حفظه باقی نماند جز آنکه مایل بر او شود وقتی بنده خوابش رود نزد او خدا را تسبیح کنند و از خدا بخواهند از اوراضی شود و هیچ ملکی در هوا نباشد مگر آنکه وقتی آن صدا را بشنود تقدیس کند خدا را پس صداهای ملائکه شدت کند پس اهل آسمان دنیا بایشان جواب دهند و صداهای ملائکه و اهل آسمان دنیا شدت کند تا برسد باهل آسمان هفتم پس صدای ایشان را خدا و پیغمبرانش بشنوند. پس انبیاء طلب رحمت کنند برای امام حسين (علیه السلام)ودرود فرستند و زوارش را دعا کنند .

فصل هفدهم: در ثواب کسی که با ترس زیارت کند امام حسین علیه السلام را

«1» در کامل الزیارات ص 125 بسند خود(1) از زراره از امام باقر

ص: 81


1- بحار ج 101 ص 10 حدیث 38

روایت کند که گفت چه میفرمائی درباره کسی که پدرت را از روی ترس زیارت کند؟ فرمود خداوند او را در روز فزع اكبر ایمن گرداند و ملائکه اورا ملاقات کنند و بشارت دهند که نترس ومحزون مباش امروز روز تست که رستگار شوی.

«2» واز ابن بکیر از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که گفت خدمت حضرت عرض کردم من به ارجان ( اسم شهریست ) رسیدم و دلم میخواست بزیارت قبر پدرت بروم وچون خارج شدم که بروم ترس مرا گرفت و قالیم ترسان بود از ترس سلطان و سعایت گران و دیدبانان تا برگشتم .

حضرت فرمود ای ابن بکیر دوست نداری خدا ترا در ما ترسان ببیند آیا ندانسته ای هرکس بترسد برای ترس ما خدا سایه عرشش را بر او سایه بان قرار دهد و در زیر عرش هم صحبت امام حسین(علیه السلام) باشد ، و خداوند از ترسهای روز قیامت ایمنش کند و مردم در ترس باشند و او نترسد و اگر هم بترسد ملائکه اورا بشارت دهند تا قلبش آرام گیرد و قوی شود .(1) «3» واز معاوية بن وهب از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود ای معاویه ترك مكن زیارت قبر امام حسین را برای ترس تا آخر حديث که در فصل (13) گذشت مراجعه کن .

«4» واز يونس بن ظبيان ازامام صادق(علیه السلام) روایت کند که خدمت حضرت عرض کردم فدایت شوم ( چه میفرمائی ) در زیارت حسین (علیه السلام)در حال تقیه ؟ فرمود چون بفرات رسیدی غسل کن و لباس پاك بپوش پس برو پهلوی قبر و بگو (صَلّى اللهُ عَلَيكَ يا أبا عَبد الله صلى الله عليك يا ابا عبد الله صلى الله عليك يا ابا عبدالله) پس بدرستیکه زیارت تو تام است (و نقصی ندارد).(2)

ص: 82


1- بحار ج 101 ص10 حدیث 39
2- بحار ج 101 و 284 حدیث 1

«5» و از محمد بن مسلم از امام باقر (علیه السلام) روایت کند که گفت حضرت فرمود آیا بزيارت قبر امام حسین (علیه السلام)میروی ! عرض کردم بلی ولی با ترس ولرز ، فرمود هر چه ترس بیشتر باشد ثواب هم بقدر ترس است . و هرکس با ترس زیارت کند او را خداوند از ترس روز قیامت او را ایمن گرداند ، روزیکه همه در پیشگاه پروردگار ایستاده اند. او با آمرزش برگردد و ملائکه بر او سلام دهند و پیغمبر(صلی الله علیه و اله) او را زیارت کند و دعا کند إلخ .(1).

فصل هیجدهم: در ثواب کسی که مالش را در زیارت امام حسین عليه السلام انفاق کند

«1» در کامل الزیارات ص127 از ابان روایت کند که گفت شنیدم امام صادق میفرمود : کسی که زیارت کند قبر ابی عبدالله(علیه السلام) را پس بتحقيق پیوند نموده با رسول خدا (صلی الله علیه و اله)وما ، وحرام شده غيبتش ، و گوشتش بر آتش حرام گشته ، و عطا کند او را خداوند بهر درهمی که صرف نموده ده هزار شهر که برای اوست در کتاب محفوظ، و خداوند پشت حاجتهایش را دارد (که هر چه خواست به او بدهد) .

و هر چه را پشت سر گذاشته (از اولاد ومال) آنها هم نگاهداری میشوند تا بر گردد ، وسؤال نکند از خدا چیزیرا مگر آنکه باو بدهد وسؤالش رااجابت کند ، یا زود بدهد و یا بتأخیر اندازد .

ص: 83


1- بحار ج 101 ص 11 حدیث 40

«2» واز حلبی از امام صادق(علیه السلام) در حديث طویل روایت کرده که گفت خدمت آن حضرت عرض کردم چه میفرمائيد در باره کسی که ترك كند زيارت امام حسین(علیه السلام) را و حال آنکه قادر بر آن هست.

فرمود میگویم او نافرمانی کرده رسول خدا (صلی الله علیه و اله)و ما را ، و كوچك شمرده چیزیرا که آن برای او بوده .

و هر کس زیارت کند او را خدا پشت سر حوائج او خواهد بود.

و مهمات دنیوی او را کفایت کند.

ورزق بنده را از هر سوی بطرف او بكشاند.

و هر چه انفاق نموده و مصرف کرده بجای آن گذاشته شود ، و گناه پنجاه سال او آمرزیده شود .

و وقتی بسوی اهل و عیالش باز گشت کند وزر وخطائی برای او نباشد ، وهمه نابود شود .

و اگر در سفرش مرگش برسد ملائکه او را غسل دهند و درهای بهشت بسوی وی باز گردد و داخل شود بر او راحتیهای بهشت تا روز نشور، و اگر سالم ماند درب رزق بر او باز شود ، و برای هر درهمی که صرف کرده ده هزار درهم برایش ذخیره کنند. پس چون محشور شود باو گفته شود برای تو بھر درهمی که صرف کرده ای ده هزار درهم میباشد ، و خداوند کمك تو بوده و برای تو ذخیره کرده نزد خودش .(1) «3» و از ابن سنان روایت کند که گفت عرض کردم خدمت امام صادق عليه السلام فدایت شوم پدرت میفرمود هر درهمی که در حج صرف شود هزار درهم عوض دارد

ص: 84


1- بحار ج 101 ص 2 حدیث

پس برای کسی که در زیارت پدرت امام حسین (علیه السلام)انفاق کند چه خواهد بود؟ فرمود ای پسر سنان حساب میشود برای او بهر درهمی هزار هزار تاده مرتبه را شماره فرمود و مثل همین درجه اش بالا رود ، وخشنودی خدا برای او بهتر است ودعای محمد رسول الله(صلی الله علیه و اله) ودعای امیرالمؤمنين و ائمه (علیهم السلام)برای او بهتر است .(1) «4» در حدیث دوم از فصل شانزدهم گذشته مراجعه کن .

فصل نوزدهم: در ثواب کسی که امام حسين عليه السلام را سواره یا پیاده زیارت کند

«1» در کامل الزیارات ص 132 بسند خود از حسین بن ثوير ابی فاخته روایت کند که امام صادق (علیه السلام)فرمود : ای حسین کسی که از منزلش خارج شود و اراده زیارت قبر حسین بن علی صلوات الله عليهما را داشته باشد اگر پیاده میرود بهر قدمی که بر میدارد و میگذارد خداوند يك حسنه برای او بنویسد ، و يك گناه از وی نابود سازد ، تا وقتیکه بحرم مطهر برسد آنوقت خداوند او را در زمره مصلحین و برگزیده گان بنویسد تا وقتيكه اعمالش را تمام کند ( از غسل و زیارت و نماز زیارت ) آنوقت خداوند او را از جمله رستگاران بنویسد ، تا وقتیکه میخواهد برگردد ملکی نزد او بیاید و بگویند رسول خدا (صلی الله علیه و اله)بتو سلام میرساند و میفرماید عملت را از سر گیر چون گناهان گذشته تو آمرزیده شد.

ص: 85


1- بحار ج 101 ص 50 حدیث 1

«2» و از بشیر دهان از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که مردي چون بخواهد بطرف قبر امام حسین (علیه السلام)برود براي اوست وقتی از اهلش بیرون شد بأول قدمیکه برداشت آمرزش گناهانش ، همین طور هر قدمیکه بر میدارد و می گذارد مقدس شمرده شود تا وقتی که بِقَبر برسد وقتی بقبر رسید خداوند با او مناجات کند و بفرمايد اي بنده مَن از مَن سئوال کن تا عطا کنم، مرا بخوان تا اِجابت کنم، از مَن طلب کن تابِدهم، حاجتی از مَن بخواه تاحاجتِ ترا بر آورم. اِمام صادق (علیه السلام)فرمود بر خدا است که عطا کند آنچه بذل نموده .

«3» و از حرث بن مغيرة از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود:براي خداوند ملائکه ایست که مُوَكّلِ بقبر امام حسین(علیه السلام) هستند ، و چون مردي قَصد زیارتش را داشته باشد خداوند گناهانش را بملائکه بدهد پس چون یك قدم بردارد آن گناهان را نابود سازد، و چون قدم دیگری بردارد حسنانش را دو مقابل کند ، و همین طور حسنانش مُضاعف شود تاواجب شود براو بهشت ، پس اطراف او را بگیرند و تقدیس کنند و ملائکه آسمان ندا کنند که تقدیس کنید زُوّارِ حبيب ودوستِ خدا را پس چون غسل کنند محمد (صلی الله علیه و اله)ایشان را ندا کند اي وَفدِ خدا (اي هيئت اعزامی خدا ) بشارت باد شما را که در بهشت رفيقانِ مَن هستید .

سپس أمیر المؤمنين(علیه السلام) ندا کند که مَن ضامِنِ قضاءِ حاجتهايِ شما هستم وضامِنِ رفع بلا از شما هستم در دنیا و آخرت .

سپس پیغمبر (صلی الله علیه و اله)و آلش اطراف اورا از راست و چپ بگیرند تا بأهلشان برسند.

«4» و از ابی صامت روایت کند که گفت شنیدم امام صادق(علیه السلام) ميفرمود کسی که پیاده بزیارت قبرِ اِمام حسین(علیه السلام) برود خداوند بهر قدمیکه میرود

ص: 86

هزار حسنه بنویسد و هزار گناه مَحو فرماید و هزار درجه اورا بالا برد، و چون بفرات رسعد وغسل کند و كفشهاي خود را بدست گیرد و پا برهنه مِثلِ عبدِ ذليل برود و چون بدرب حرم برسد چهار مرتبه تکبير (الله اكبر) بگوید و کمی پیش رود و چهار بار تکبیر بگوید.

پس برو نزدِ سرِ مُبارك(1) و بایست و چهار بار تکبیر بگو و چهار رکعت نماز بخوان و از خدا حاجتت را بخواه .

«5» واز عبدالله بن هلال روایت کند که گفت خدمت امام صادق(علیه السلام) عرض کردم فدایت شوم کمتر مزد زیارت کننده قبر امام حسین(علیه السلام) چیست ؟ فرمود اي عبد الله بدرستیکه کمتر چیزیکه براي او هست آن است که خداوند حفظ میفرماید خود و عیالَش را تا بأهلش باز گردد، و چون روز قیامت شود خدا حافظ او باشد .

«6» واز علي بن میمون صايغ(2) از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود اي علي زيارت كن حسين (علیه السلام)را وترکش مَکُن گفت عرض کردم مزد کسی که زیارتش کند چیست ؟ فرمود کسی که پیاده زبارتش کند خداوند بنویسد بهر قدمیکه بر میدارد حسنه ای و نابود سازد از او گناهی و بالا برد براي او درجه ای.

پس چون بقبر او رسد خدا دو ملك را موکل او گرداند که هر خوبی از دهان او خارج شد بنویسید و هر بدي از او صادر شد ننویسند، و چون از سفر برگردد وِداعش کنند و بگویند اي دوست خدا تو آمرزیده شدي وتو از حزب خدا و رسولش و اهل بیت رسولش شدي و بخدا آتش را بِچَشمَت هرگز نبینی

ص: 87


1- در خود روایت از غیبت بخطاب پرداخته
2- در بحار ج 101 ص 24 حدیث 24

و آتش هم ترا نبیند، وطعمه آن نشوي.

«7» واز عبدالله بن مسكان از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود هر کس ازشیعیان ما زیارت کند امام حسین(علیه السلام) را از سفر برنگردد مگر انکه هر گناهی کرده آمرزیده شود و بنویسد خداوند بهر قدمیکه برداشته و هر دستی که حیوان سواریش بلند کرده هزار حسنه و نابود سازد از او هزار گناه و بالا برد براي او هزار درجه .

«8» و از ابی سعید قاضی روایت کند که گفت داخل شدم بر امام صادق(علیه السلام) عليه السلام در غريفه ایکه مال او بود (1) و نزدش مرازم بود پس شنیدم که میفرمود هر کس پیاده بزیارت قبر امام حسين (علیه السلام)برود بهر گامی که بر میدارد و بهر قدمیکه بر میدارد و می گذارد خداوند بنویسد براي او ثواب آزاد کردن فرزندی از فرزندان حضرت اسماعیل .

و هر کس با کشتی بزیارتش رود و کشتی وارونه وچپ شود از آسمان ندا کند فدا کننده که پاکیزه شدید و پاکیزه شد بهشت برای شما .

«9» و از عبدالله بن نجار(2) روایت کند که امام صادق(علیه السلام) بمن فرمود زیارت میکنید امام حسین(علیه السلام) را سوار کشتی میشوید ؟ عرض کردم بلی فرمود آیا دانستی وقتی کشتی شما وارونه شود ندا کرده شوید آگاه باشید پاکیزه شدید و پاکیزه شد بهشت برای شما.

ص: 88


1- غريفه هم بمعنای بیشه (جای پر درخت) آمده وهم بمعنای بالاخانه ، در بحار ج 101 ص 34 حدیث 48
2- در بحار ج 101 ص 25 حديث 27

فصل بیستم: در کرامت و بزرگی که زوار امام حسین عليه السلام نزد خدا دارند

«1» در کامل الزیارات ص 135 از عبدالله الطحان از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که گفت شنیدم آنحضرت میفرمود احدی در روز قیامت نیست مگر آنکه تَمَنّا و آرزو میکند ای کاشك از زوّارِ اِمام حسین(علیه السلام) بود بجهت آنکه میبیند چه بزرگی و کرامتی از طرف خدای تعالی بزوّار امام حسین(علیه السلام) میشود.

«2» واز صالح بن میثم از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود هر کس خوش دارد که در روز قیامت بر مائدهای نور باشد. پس باید از زوّارِ حسین بن على (علیهما السلام) بوده باشد .

«3» واز مفضل بن عُمَر روایت کند که امام صادق(علیه السلام) فرمود(1) مثل اینکه می بینم بخدا قسم ملائکه بامؤمنين بر قبر امام حسين (علیه السلام)مزاحمت دارند گفت عرض کردم :

پس دیده میشوند برای او؟ فرمود هيهات هيهات دور است دور ، بتحقيق

ص: 89


1- في البحار ج 101 ص 65

ملازم مؤمنين هستند بخدا قسم حتی اینکه با دست خود بر صورت ایشان میکشند و خداوند فرو میفرستد بر زوّار حسین (علیه السلام)صبح گاه و شب گاه از طعام بهشتی وخدمتگذارشان ملائکه هستند ، وسؤال نکند بنده از خدا حاجتی از حاجت های دنیا و آخرت مگر آنکه عطا کند باو حاجتش را ، گفت عرض کردم اینست بخدا کرامت ، بمن فرمود اي مفضل زيادتر بگویم ؟ عرض کردم بلی ای سید من ؟ فرمود مثل اینکه می بینم تختی از نور گذارده شده وقبة (مثل چادر و گنبد) بر آن زده شده که از یاقوتِ سُرخ بجواهرات آراسته شده و امام حسين (علیه السلام)بر آن نشسته و در اطرافش نَوَد هزار قُبّه سبز میبوده باشد و مؤمنین او را زیارت میکنند و سلام میدهند.

پس خداوند بایشان بفرماید دوستانِ مَن از من سؤال کنید .

پس بطول انجامید اَذّیت شدنِ شما و ذلیل شدنِ شما و بواسطه مذهب ستم زده شدید پس امروز روزیست که نخواهید از حاجتهای دنیا و آخرت مگر آنکه عطا کنم و بدهم بشما پس خورد و خوراکشان در بهشت باشد پس اينست بخدا قسم کرامتی که تمام شدنی نیست و آخرش درك نشود.

«4» و در ص 136 باب (51) از هیثم بن عبد رمانی از امام رضا (علیه السلام) از پدرش از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود روزهای زوّار امام حسين(علیه السلام) از عُمرِ ایشان حساب نشود و از اجلش بشمار نیاید .

فصل بیست ویکم: در اینکه زوّار امام حسین علیه السلام هم جوار رسول خدا وعلى مرتضی و فاطمه زهراء عليهم السلام هستند

«1» در کامل الزیارات ص 137 از ابی اسامه روایت کند که گفت شنیدم

ص: 90

امام صادق(علیه السلام) میفرمود کسی که خواسته باشد در جوار پیغمبرش باشد و جوار علی و فاطمه(علیهما السلام) پس زیارت حسین بن علي(علیهما السلام) را ترك نكند .

«2» و از ابی بصیر روایت کند که گفت شنیدم از امام صادق(علیه السلام) یا باقر که میفرمود کسی که دوست دارد مَسکنش و جای گاهش بهشت باشد پس ترك نکند زیارت مظلوم را، عرض کردم مظلوم کیست ؟ فرمود حسين بن علي(علیهما السلام) صاحب کربلاء ، کسی که با شوق و از روی محبت پیغمبر و فاطمه و علی صلوات الله عليهم اجمعين زيارتش كند خداوند او را بنشاند سر سفرهای بهشتی و با ایشان بخورد و مردم در حساب باشند .

«3» و از حرث بن المغيرة النصري از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود خدای تبارك و تعالی قرار داده ملائکه موکلین بر قبر امام حسین(علیه السلام) پس چون مردی قصد زیارتش کندوغُسل کند محمد صدا کند ای زوّار خدا بشارت باد شما را برفاقتِ مَن در بهشت الخ.

فصل بیست و دوم: در اینکه زوار امام حسین عليه السلام قبل از مردم داخل بهشت میشوند

«1» در کامل الزیارات ص 137 از عبد الله بن زرارة(1) روایت کند که گفت شنیدم امام صادق(علیه السلام) ميفرمود در روز قیامت برايِ زوّار اِمام حسين(علیه السلام) فضیلتی بر مردم هست ، عرض کردم فضیلت ایشان چه باشد ؟ فرمود چهل سال پیش از مردم داخل بهشت میشوند و ما بقی مردم در موقف حساب خواهند بود .

ص: 91


1- در بحار ج 101 ص 26 حديث 30 عبيد بن زرارة

فصل بیست و سوم: در ثواب کسی که امام حسین علیه السلام را با معرفت زیارت کند

«1» در کامل الزیارات ص 138 از قائد حناط(1) از امام موسی (علیه السلام) روایت کند که فرمود هر کس زیارت کند امام حسین(علیه السلام) را وعارف بحقش باشد خداوند گناهانِ گذشته و آینده اش را بیامرزد.

«2» و از هارون بن خارجه(2) روایت کند که گفت خدمت امام صادق(علیه السلام) عليه السلام عرض کردم ایشان روایت میکنند که هر کس امام حسین(علیه السلام) را زیارت کند برای او يك حج و عمره باشد ، بمن فرمود هر کس او را زیارت کند و عارف بحقش باشد گناهانِ گذشته و آینده اش آمرزیده شود .

«3» و از حسین بن محمد قمی(3) از حضرت موسی بن جعفر(علیهما السلام) روایت کند که فرمود کمتر ثوابیکه بزائر امام حسین(علیه السلام) درکنار فرات میدهند در صورتیکه حق و حرمت و دوستی او را بشناسد آن است که گناهانِ گذشته و آینده او آمرزیده شود.

ص: 92


1- در بحار ج101 ص 21 حدیث 1
2- در بحار 101 ج 23 حدیث 16
3- در بحار ج101 ص 24 حدیث 19

«4» و از ابن مسکان(1) از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود : کسی که بزیارت قبر امام حسین(علیه السلام) برود وعارف بحقش باشد خداوند بیامرزد گناهانِ گذشته و آینده اش را.

«5» و از هند حناط روایت کند که گفت شنیدم امام صادق(علیه السلام) ميفرمود کسی که زیارت کند حسین(علیه السلام) را وعارف بحقش باشد و اِقتداء باو کند بیامرزد خداوند گناهانِ گذشته و آینده اش را.

«6» واز فائد حناط(2) روایت کند که گفت خدمت امام صادق(علیه السلام) عرض کردم ایشان بزیارت قبر حسين (علیه السلام)میروند با نوحه گری و طعام فرمود گاهی شنیده ام سپس فرمود ای فائد هر کی زیارت کند قبر حسین بن علی(علیهما السلام) را در صورتیکه عارف بحقش باشد گناهانِ گذشته و آینده اش آمرزيده شود.

«7» وايضاً از فائد(3) از عبدصالح (موسی بن جعفر)(علیه السلام) روایت کند که گفته داخل شدم بر او و عرض کردم فدایت شوم بدرستیکه حسین را زیارت میکنند مردم بعضی عارفند و بعضی عارف نیستند و زنها بدون پروا دور او جمع میشوند و شهرتی پیدا شده و من از اینکار که شهرت یافته دلم گرفته شده گفت حضرت مدتي سرش را بزیر انداخته و جواب مرا نداد سپس رو بمن نموده و فرمود ای عراقی اگر ایشان خود را مشهور ساخته اند و خود را مشهور نکن بخدا قسم زیارت نکند حسین(علیه السلام) را در صورتیکه عارف بحقش باشد مگر آنکه بیامرزد خداوند گناه گذشته و آینده او را .

«8» واز صالح نیلی روایت کند که امام صادق(علیه السلام) فرمود کسی که

ص: 93


1- در بحار 101 ص 22 حدیث 11
2- در بحار ج 101 ص 25 حدیث 28
3- در بحار ج 101 ص 26 حدیث 29

زیارت کند امام حسین(علیه السلام) را وعارف بحقش باشد مثل آن است که سه حج با رسول خدا بجا آورده باشد .

«9» ودر بحار ج 101 ص 34 از ثواب الاعمال از صالح نیلی از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود کسی که بزیارت قبر امام حسین(علیه السلام) برود وعارف بحقش باشد مثل آن است صد مرتبه با رسول خدا حج کرده باشد .(1) «10» ودر کامل الزیارات ص 141 از محمد بن جرير قمی روایت کند که گفت شنیدم از امام رضا (علیه السلام)ميفرمود کسی که حسین را زیارت کند و عارف بحقش باشد او از هدایت کننده گان خدا است فوق عرشش سپس این آیه را تلاوت فرمود «إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ» آیه 54 - 55 از سوره قمريعني بدرستیكه پرهیزکاران در بهشتها و انبساطند در مجلسی پسندیده نزد پادشاهی توانا.

«11» ودر کامل الزیارات ص 144 ازهارون بن خارجه از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که گفت خدمت امام عرض کردم فدایت شوم چه مزدیست کسی را که قبر امام حسین(علیه السلام) را زیارت کند در حالیکه عارف به حقش باشد و غرضش خدا و آخرت باشد ؟ حضرت فرمود اي هارون هر کس قبر امام حسین(علیه السلام) را زیارت کند و عارف بحقش باشد وغرضش خدا و آخرت باشد خداوند پیامرزد گناهانِ گذشته و آینده او را سپس سه مرتبه فرمود آیا قسم نخوردم برای تو آیا قدم نخوردم برای تو آیا قسم نخوردم برای او .

قال في البحار لعل الحلف سقط من الراوي أو النساخ أوكان في كلام آخر غير هذا (2) .

ص: 94


1- در حدیث 8 سه حج فرمود و در حدیث 9 صد حج این برای تفاوت و درجات و معرفت زائر است
2- فی البحار ج 101 ص 19 حدیث 4

«12» در کامل الزیارات ص 147 از عيينه بياع القصب از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود: هر کس قبر امام حسین(علیه السلام) را زیارت کند و عارف بحقش باشد ،خداوند او را در أعلى عليين بنویسد ، و باین مضمون از عبد الله بن مسكان وهارون بن خارجه و دیگران روایت نموده .

فصل بیست و چهارم: در ثواب کسی که امام حسين عليه السلام را زیارت کند برای محبت رسول الله وامير المؤمنين و فاطمه زهراء عليهم السلام

در کامل الزیارات ص 141 از جويرية بن علاء از بعض اصحاب از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود چون روز قیامت شود منادیِ ندا کند کجایند زوّارِ حسین بن علي (علیهما السلام)؟ پس جماعتی که غیر از خدا بشمار نیاورد بپاخیزند پس بایشان گفته شود بچه منظور قبر امام حسین(علیه السلام) را زیارت کردید ؟ پس بگویند ای خدایِ ما برايِ مَحَبَّتي که برسول الله وعلی و فاطمه (علیهم السلام)داشتیم و مهربانیکه بحسین(علیه السلام) داریم که چه بی احترامی نسبت بجنابش مرتکب شده اند پس با ایشان گفته شود این محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین ملحق شوید بایشان وشما با ایشان در درجه ایشانید پس بروید زیر پرچم رسول خدا پس بروند زیرپرچم رسول خدا و در سایه اش باشند و پرچم بسدست علي (علیه السلام)است پس همگی داخل بهشت شوند يك دسته جلو پرچم ويك دسته در دست راست پرچم ويك دسته در دست چپ پرچم و يك دسته در پشت پرچم باشند .و در فصل 21 حدیث دوم مناسب مقام گذشت.

ص: 95

فصل بیست و پنجم: درثواب کسی که از روی شوق امام حسين عليه السلام را زیارت کند

«1» در کامل الزیارات ص 142 از ابی اسامه زيد شحام روایت کند که گفت شنیدم امام صادق(علیه السلام) میفرمود کسی که از روی شوق و علاقه زیارت کند امام حسین(علیه السلام) را خداوند او را در زمره ایمن شد گان بنویسد روز قیامت و نامه عملش را بدست راستش بدهد و زیر پرچم امام حسين(علیه السلام) باشد تا داخل بهشت شود در درجه اوبدرستیکه خدا عزیز و حکیم است . و در فصل بیست و یکم حدیث دوم مناسب مقام گذشت.

«2» و از محمد بن مسلم از امام باقر(علیه السلام) روایت کند که فرمود اگر مردم میدانستند چه ثواب و أجري براي زيارت قبر امام حسين(علیه السلام) میباشد هر آینه از شوق و آرزومندي میمردند و از حسرت جانشان و یا نفسشان قطعه قطعه میشد راوي عرض میکند چه أجري دارد ؟ فرمود هر کس از روی شوق و آرزو زیارتش کند خداوند هزار حج مقبول و هزار عمره مبروره و مزدهزار شهید از شهداءِ بَدر وأجرِ هزار روزه دار و ثواب هزار صدقه مقبوله وثواب هزار بنده آزاد کردن در نامه عمل او بنويسد ، و در آن سال از هر آفتي محفوظ بماند که آسان انها شيطان باشد و ملکی را موکل او گرداندکه اورا از جلو و راست و چپ و بالا و پائین حفظ کند.

و اگر در آن سال مرگش برسد ملائکه رحمت برای غسل و کفن او حاضر

ص: 96

شوند و طلب رحمت و آمرزش کند براي او وتا نزد قبرش او را تشیع کند با استغفار برای او ، و بمقدار چشم انداز قبرش وسعت پیدا کند و خداوند از فشارِ قبرش نجات دهد و از ترسِ نکیر و مُنکر ایمن شود و دَری ببهشت باز شود ، ونامه عملش بدسمت راستش داده شود و در روزقیامت نوري باو داده شود که مابین مشرق و مغرب را روشنائی دهد ومنادی ندا کند که این کسی است که از روي شوق امام حسین(علیه السلام) را زیارت کرده پس آنروز کسی نماند مگر انکه آرزو کند ای کاش از زوّار اِمام حسین بود.

«3» واز محمد بن مسلم روایت کند که گفت خدمت امام صادق(علیه السلام) عليه السلام عرض کردم چه مزدی است برای کسی که زیارت کند امام حسین عليه السلام را ؟ فرمود هر کس از روي شوق بزيارتش رود از بنده گانِ گرامی خدا محسوب میشود و در زیرِ پَرچم حسین بن علی(علیهما السلام) خواهد بود تا خداوند داخل بهشتش گرداند .

«4» واز ذریح محاربی روایت کندکه گفت خدمت امام صادق(علیه السلام) عرض کردم مَن چِه زجری میکشم از دستِ جماعتم و بَچّه هایم وقتی که بایشان خبر میدهم چه خیر و برکتی هست در رفتن بزیارت قبر امام حسین(علیه السلام) مرا تكذيب میکنند و میگویند تو بجعفر بن محمد دروغ می بندی ؟ حضرت فرمود ای ذریح ترك كن مردم را بگذار هر طرف میخواهند بروند بخدا قسم خداوند مباهات میکند بزیارت روند گان حسین بن علی (علیهما السلام)و وارد شده گان را ملائکه مقربین و حمله عرش استقبال میکنند حتی اینکه بایشان میگوید آیا می بینید زوار قبر حسین را که از روی شوی باو و بفاطمه دختر پیغمبر(صلی الله علیه و اله) او را زیارت میکنند آگاه باشید بعزت و جلال وعظمت خود در آینه کرامت خود را برای ایشان و اجب گردانم .

ص: 97

و البته ایشان را وارد بهشتم میکنم که برای اولیاء و انبیاء ورسولان خود آماده کرده بودم ، اي ملائکه مَن ایشان زوّار قبر حسین حبيب محمد رسول منند ومحمد حبيبه من است ، و هر کس مرا دوست دارد حبیب مرا دوست داشته و هر کس دوست دارد حبیب مرا دوست میدارم هر کس او را دوست دارد ، وهر کسی دشمن دارد حبیب مرا ، مرا دشمن داشته و بر من سزاوار است که او را بر سخت ترین عذابم عذاب کنم و او را بِگَرم ترین آتشم بسوزانم و جهنم را مسكن و مأوای او گردانم وعذابي كنم اورا بسخت ترین عذابها که أحدی از عالمين را آنطور عذاب نکرده باشم .

فصل بیست و ششم: در ثواب کسی که امام حسین علیه السلام را محتسباً وقربة الى الله زیارت کند

«1» در کامل الزیارات ص 144 از قدامة بن ملك (مالك) از امام صادق(علیه السلام) عليه السلام روایت کند که فرمود کسی که زیارت کند امام حسین(علیه السلام) را محتسباً وقرية الى الله نَه از روي فرح و کفران نعمت وسمعه ورياء باشد گناهانش شسته شود چنانچه لباس را آب میشوید و چرکی را باقی نمی گذارد و نوشته شود برای او بهر قدمیکه میگذارد حَجّی و بهر قدمیکه بر میدارد عمره (1).

«2» در فصل 23 حدیث ده گذشت آنچه مناسب مقام است .

«3» و در ص 145 از عبد الله بن میمون قداح از امام صادق(علیه السلام) روایت

ص: 98


1- بحار ج 101 ص 19 حدیث 3

کند که گفت خدمت آن حضرت عرض کردم چه باشد برای کسی که قبر حسين بن علي(علیهما السلام) زائر باشد در حالیکه عارف باشد و عارش نیاید و تكبر هم نکند ؟ فرمود نوشته شود براي وي هزار حج مقبول و هزار عمره مبروره و اگر شقي باشد سعید نوشته شود و همیشه در رحمت خدا فرو رفته باشد (1).

«4» و از صفوان بن مهران جمال از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود هر کس قبر امام حسین(علیه السلام) را زیارت کند وزیارتش برای خدا باشد جبرئیل و میکائیل و اسرافیل او را مشایعت کنند تا بمنزلش برسد(2).

«5» واز عبدالله بن مسکان روایت کند که گفت حاضر بودم که جماعتی از اهل خراسان آمدند نزد امام صادق(علیه السلام) وسؤال کردند از زیارت امام حسین(علیه السلام) و از فضل آن ، حضرت فرمود پدرم از جدم حديث کرد مرا که میفرمود کسی که زیارت کند امام حسین(علیه السلام) را برای خدا خداوند او را از گناهانش بیرون برد مثل روزی که از مادر زائیده شده بود و ملائکه اورا در وقت مسافرتش مشایعت کنند و بالای سرش با بالهای خود پر زنان صف زنند تسا بمنزلش بر گردد ، و ملائکه برای وی از خدای تبارك و تعالی طلب مغفرت کنند، و از أعنان السماء (یعنی از صفحات آسمان) رحمت او را فرو گیرد، و ملائکه او را ندا کنند پاکیزه شدی و پاکیزه است آنکه زیارتش کردی و در اهلش محفوظ باشد .(3) «6» و در ص145 از معمر روایت کند که گفت شنیدم زید بن علي میفرمود: هر کس زیارت کند قبر حسین بن علي (علیهما السلام) را واز این زیارت ناخواسته باشد مگر رضایت خدا را آمرزیده شود جمیع گناهانش ولو اینکه مثل کف

ص: 99


1- بحار ج 101 ص20 حديث 6
2- بحار ج 101 ص20 حدیث 7
3- بحار ج 101 ص 19 حدیث 5

دریا باشد پس زیاد زیارت کنید او را خداوند میامرزد گناهانِ شمارا (1) .

«7» و در ص146 از حذيفة بن منصور روایت کند که امام صادق(علیه السلام) فرمود: هر کس زیارت کند قبر امام حسین(علیه السلام) را ولله وفي الله باشد خداوند او را از آتش آزاد کند و از فزع اكبر ( ترس بزرگ ) ایمنش سازد و هر حاجتی از حاجتهای دنیا و آخرت خواسته باشد باو عطا فرماید (2) .

فصل بیست وهفتم: در اینکه زیارت امام حسين عليه السلام أفضل اعمال است

«1» در کامل الزیارات ص146 از ابی خدیجه (سالم بن مکرم)روایت کند که گفت از امام صادق(علیه السلام) سئوال کردم از زیارت قبر امام حسین(علیه السلام) فرمود آن از افضل اعمالست (3) .

«2» واز ابان ازرق از مردی روایت کند که امام صادق(علیه السلام) فرمود از محبوبترین اعمال بسوی خدا زیارت قبر امام حسین(علیه السلام) است، و افضل اعمال نزد خدا داخل نمودن خوشحالیست بر مؤمن ، و نزدیکترین اوقات بنده بخدا دروقتی است که در سجده باشد (4) .

«3» و از ابی خدیجه روایت کند که گفت خدمت امام صادق(علیه السلام) عرض کردم زیارت امام حسين چه مقامی دارد ؟ فرمود افضل اعمالست (5).

«4» وايضاً از ابی خدیجه روایت کند که گفت امام صادق(علیه السلام) فرمود بدرستیکه زیارت امام حسين(علیه السلام) افضل اعمالست .

ص: 100


1- بحار 101 ص20 حديث 8
2- بحار 101 ص20 حديث 9
3- بحار 101 ص49 حديث 1
4- بحار 101 ص49 حديث 4
5- بحار 101 ص49 حديث 5

فصل بیست و هشتم: در اینکه هر کس امام حسين عليه السلام را زیارت کند مثل آن است که خدا را در عرشش زیارت کرده و در اعلی علیین نوشته شود

«1» در کامل الزیارات ص 147 و از زید شحام روایت کند که گفت عرض کردم خدمت امام صادق(علیه السلام) چه اجری است برای کسی که امام حسین(علیه السلام) را زیارت کند ؟ فرمود مثل کسی است که خدا را در عرشش زیارت کرده باشد، عرض کردم چه مزدیست کسی را که یکی از شماها را زیارت کند ؟ فرمود مثل کسی است که رسول خدا را زیارت کرده باشد (1).

«2» ودر کامل الزیارات ص 147 وص148 از حسین بن محمدقمی روایت کند که امام رضا فرمود کسی که قبر أبي عبد الله را در کنار شط فرات زیارت کند چنانست که خدا را بالای عرشش زیارت نموده باشد .

و در روایت دیگر بالای کرسیش زیارت کرده باشد(2).

ودر ص 148 و ص149 در هشت حديث وارد شده که هر کس قبر امام حسین (علیه السلام)را زیارت کند خداوند او را در اعلى عليين بنویسد .

ص: 101


1- بحار ج 101 ص76 حدیث 29
2- بحار 101 ص76 حديث 30

وعليين بعضی گفته اند یعنی مراتب عاليه .

و بعضی گفته اند یعنی آسمان هفتم که ارواح مؤمنین آنجا هستند .

و بعضی گفته اند سدرة المنتهی است.

و بعضی گفته اند یعنی بهشت .

و بعضی گفته اند آن لوحی است از زبرجد سبز که زیر عرش معلق است و اعمال ایشان آنجا نوشته شده.

فصل بیست ونهم: در اینکه زیارت امام حسین علیه السلام زیارت پیغمبر صلى الله عليه و آله است

«1» در کامل الزیارات ص 149 از جويرية بن العلاء از بعض اصحاب روایت کند که گفت هر کس در دست دارد در روزِ قیامت بسوی خدا نظر کند وسكرات مرگ وهول مطلع بر آن آسان شود پس باید زیاد زیارت کند قبر امام حسین(علیه السلام) را چونکه زیارت اِمام حسین زیارت رسول خدا است (1).

«2» و در ص150 از أبي بصير از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود (زائر) زیارت کننده حسین بن علي(علیهما السلام) زیارت کننده رسول خدا (صلی الله علیه و اله) است(2).

«3» زيد شحام می گوید بامام صادق(علیه السلام) عرض کردم چه باشد برای کسی که یکی از شماهارا زیارت کند ؟ فرمود مثل کسی است که رسول خدا صلی الله عليه و آله را زیارت کند(3) .

ص: 102


1- بحار 101 ص77 حديث 40
2- بحار 101 ص77 حديث 35
3- بحار 101 ص76 حديث 29

فصل سی ام: در اینکه زیارت امام حسين عليه السلام عُمر ورزق را

زیاد کند و ترکش عُمر ورزق را کم کند «1» در کامل الزیارات ص 151 از محمد بن مسلم از امام باقر(علیه السلام) روایت کند که فرمود : امر کنید شیعیان مرا بزیارت قبر امام حسین(علیه السلام) چون زیارتش رزق را زیاد کند و عُمر را طولانی نماید و بدیهارا دفع کند وزیارتش بر هر مؤمنی که او را با مامت قبول دارد از طرف خدا واجب است(1).

«2» واز منصور بن حازم روایت کند که گفت شنیدم از او که میفرمود کسی که یکسال از او بگذرد وزیارت امام حسين (علیه السلام)نرود خداوند از عمرش یکسال کم کند، و اگر بگویم یکی از شماها سی سال پیش از اجلش میمیرد هر آینه راست گفته ام، بهجهت انکه شما ترك نموده اید زیارت امام حسین(علیه السلام) را ، پس ترک نکنید زیارتش را خداوند عُمر شمارا طولانی کند ورزق شمارا زیاد نماید .

و چون زیارتش را ترک کنید خداوند عمر ورزق شمارا کم گرداند پس رغبت کنید در زیارتش و آن را ترک نکنيد بجهت انکه امام حسین(علیه السلام) نزد

ص: 103


1- بحار 101 ص48 حديث 17

خدا و رسول خدا و فاطمه و أمير المؤمنين شاهد این عمل است(1).

«3» واز داود حمار از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود هر کس زیارت نکند قبر امام حسین(علیه السلام) را از خیر کثیری محروم شده و یکسال از عمرش نقصان پیدا کند(2).

«4» واز محمد بن مروان از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که گفت شنیدم میفرمود زیارت کنید حسین (علیه السلام)را ولو در سالی یک بار .

پس بدرستیکه هر کس او را زیارت کند و حقش را بشناسد و انکارش نکند عوضي ندارد جز بهشت ، ورزق واسع روزیش شود و از طرف خداوند فرج نزدیک (یاخوشحالی نزدیک) باو داده شود الخ(3) .

«5» و از عبدالملك الخثعمی ازامام صادق(علیه السلام) روایت کند که حضرت بمن فرمود اي عبد الملك ترک نکن زیارت حسین بن علي (علیهما السلام)را و ياران خودرا امر کن باین عمل، خداوند عمرت را دراز کند ورزقت را زیاد فرماید وزنده بدارد ترا خشونت و نمیری مگر سعید (شهید) و نوشته شوی در زمره خشوقتان(4) .

ص: 104


1- بحار 101 ص 47 حديث 11
2- بحار 101 ص 48 حديث 15
3- بحار 101 ص 47 حديث 13
4- بحار 101 ص 47 حديث 12

فصل سی ویکم: در اینکه زیارت امام حسين عليه السلام گناهان را میریزد

مؤلف گوید چند حدیث در فصل 19 و 26 مناسب این فصل گذشت تکرا نمیکنم .

«1» در کامل الزیارات ص 153 از عبد الله بن يحيی کاهلی از امام صادق(علیه السلام) عليه السلام روایت کند که فرمود هر کس بخواهد در روز قیامت در کرامت خدا باشد و شفاعت محمد(صلی الله علیه و اله).

پس باید امام حسین(علیه السلام) را زائر باشد انوقت بفضل و کرامت خدابرسد و ثواب خوب نصیبش شود و از گناهی که در دنیا مرتکب شده سئوال نشود ولو اینکه گناهانش بمقدار عدد رملهای عالج (یعنی کوهای ریگ) و كوهای تهامه و کف دریا باشد بدرستیکه امام حسین(علیه السلام) مظلوم کشته شد و بواسطه دینش ستمش کردند و خود و اهل بیت و یارانش تشنه بودند .

«2» واز حسن بن راشد از امام موسی بن جعفر(علیه السلام) روایت کنند که فرمود کسی که از خانه اش بیرون رود و اراده زیارت قبر أبي عبد الله حسين بن على عليهما السلام را داشته باشد خداوند ملکی را موکل او گرداند پس انگشتش را بپشت آن زائر گذارد و هر چه از دهانش خارج میشود بنویسید تا وارد حرم شود و چون از درب حرم خارج شد کف دستش را بپشت او گذارد و بگوید

ص: 105

اما آنچه از گناهانت گذشته پس بدرستیکه بخشیده شد پس عمل را از سر گیر .

فصل سی و دوم: در اینکه زیارت امام حسین علیه السلام معادل عمره

«1» در کامل الزیارات ص 154 از محمد بن ابی نصر از بعض اصحاب از امام رضا(علیه السلام) سوال کرد از کسی که زیارت میکند قبر حسين(علیه السلام) را فرمود معادل عمره است (1).

«2» و در ذیل حدیث ابی سعیدمدائنی از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود چون زیارتش کنی نوشته شود برای تو ثواب بیست و دوعمره.(2) «3» و در ص 155 از محمد بن سنان روایت کند که گفت شنیدم حضرت امام رضا (علیه السلام)میفرمود زیارت قبر امام حسین(علیه السلام) معادل عمره مبروره قبول شده است .(3) «4» و از حسن بن جهم روایت کند که گفت خدمت امام رضا (علیه السلام)عرض کردم چه میفرمائید در زیارت قبر امام حسين (علیه السلام)فرمود تو چه میگوئی عرض

ص: 106


1- بحار 101 ص 28 حديث 1
2- بحار 101 ص 28 حديث 3
3- بحار 101 ص 29 حديث 5

کردم بعض ما میگوید حج و بعض ما میگوید عمره است ، حضرت فرمود آن عمره قبول شده است(1) «5» و از ابی البلاد روایت کند که از امام رضا سوال کردم از زیارت قبر امام حسین(علیه السلام) حضرت فرمود شما چه میگوئید عرض کردم ما میگوئيم يك حج ويك عمره است ، حضرت فرمود معادل عمره مبروره است (یعنی پذیرفته شده)(2) .

«6» واز صفوان بن یحیی روایت کند که گفت از امام رضا (علیه السلام)سؤال کردم از زیارت قبر امام حسین(علیه السلام) که چه فضلی دارد فرمود معادل عمره است(3) .

«7» و در ص 156 از ابي رباب (أبي رئاب) روایت کند که گفت از امام صادق(علیه السلام) سؤال کردم از زیارت قبر امام حسين (علیه السلام)، فرمود بلی معادل عمره است و سزاوار نیست که بیش از چهار سال از آن تخلف کند(4) .

«8» ودر ص 156 از عبد الله بن عبید انباری روایت کند که اگر تو بخواهی عمره بجا آوری و اسبابش مهیا نشد برو بزیارت قبر امام حسین(علیه السلام) برای تو يك عمره نوشته شود(5).

ص: 107


1- بحار 101 ص 29 حديث 8
2- بحار 101 ص 29 حديث 10
3- بحار 101 ص 30 حديث 11
4- بحار 101 ص 30 حديث 14
5- بحار 101 ص 31 حديث 19

فصل سی وسوم: در اینکه زیارت قبر امام حسین علیه السلام معادل يك حج است

«1» در کامل الزیارات ص 156 از فضيل بن يسار از امام باقر(علیه السلام) روایت کند که فرمود زیارت قبر حسين (علیه السلام)و زیارت قبر رسول الله(صلی الله علیه و اله) و زیارت قبور شهداء معادل يك حج پذیرفته شده است با رسول خدا (صلی الله علیه و اله).(1) «2» و از محمد بن سنان روایت کند که گفت شنیدم امام رضا(علیه السلام) میفرمود کسی که زیارت کند قبر حسین (علیه السلام)را خداوند بنویسد برای او يك حج پذیرفته شده .(2) «3» واز عبدالله بن عبید انباري روایت کند که گفت خدمت امام صادق(علیه السلام) عليه السلام عرض کردم فدایت شوم برای من هر ساله آماده گی نیست که حج کنم؟ حضرت فرمود هروقت اراده حج کردی و برای تو مهیا نشد برو بزيارت قبر امام حسین(علیه السلام) برای تو یک حج نوشته شود و هر وقت اراده عمره کردی و مهیا نشد برای تو برو بزیارت قبر امام حسين یك عمره برای تو نوشته شود.(3)

ص: 108


1- بحار 101 ص 30 حديث 15 با مختصر تفاوتی
2- بحار 101 ص 30 حديث 18
3- بحار 101 ص 31 حديث 19

«4» و از عبدالكريم بن حسان روایت کند که گفت خدمت امام صادق(علیه السلام) عرض کردم چه گفته میشود که زیارت قبر حسین(علیه السلام) معادل حجه وعمره است؟ پس حضرت فرمود بدرستیکه حج وعمره اینجا است .

و اگر مردی اراده کند حج را وبرای او مهیا نشود پس بزيارت او رود خداوند بنویسد برای او يك حج و اگر مردی اراده عمره کند و نتواند پس بزيارت او رود عمره ای برای او نوشته شود(1).

«5» و در ص 157 از فضل بن يسار (از امام باقر كما في البحار) روایت کند که فرمود بدرستیكه زيارت قبر رسول الله(علیه السلام) و زیارت قبور شهداء و زیارت قبر امام حسین(علیه السلام) معادل يك حج است که با رسول خدا (صلی الله علیه و اله)بجا آورده باشد (2).

«6» ايضاً از فضيل بن يسار از امام باقر (علیه السلام)روایت کند که زیارت قبر حسين (علیه السلام)معادل يك حج پذیرفته شده است که بارسول خدا (صلی الله علیه و اله)بجا آورده باشد(3) .

«7» و از ابن ابي يعفور روایت کند که گفت شنيدم امام صادق(علیه السلام) میفرمود اگر مردی اراده حج داشته باشد و مهیا نشود رفتن بحج پس بزيارت قبر امام حسين(علیه السلام) برود وعرفه نزد او باشد این زیارت از حج کفایت میکنند(4) .

«8» ابراهيم بن عقبة میگوید نوشتم خدمت موسی بن جعفر (علیهما السلام)كه اگر آقای ما صلاح بداند بما خبر دهد از افضل آنچه درباره زیارت امام حسين

ص: 109


1- بحار ج 101 ص 31 حدیث 21
2- بحار 101 ص 30 حديث 15
3- بحار 101 ص 31 حديث 23
4- بحار 101 ص 32 حديث 25

عليه السلام رسیده و با آن معادل حج میباشد راجع بکسی که حج از او فوت شده ؟ حضرت در جواب مرقوم فرمودند معادل يك حج است برای کسی که حجش فوت شده(1) .

فصل سی و چهارم: در اینکه زیارت امام حسین علیه السلام معادل یک حج و یک عمره است

«1» در کامل الزیارات ص 158 از ام سعید احمسيه روایت کند که گفت از امام صادق(علیه السلام) سؤال کردم از زیارت قبر امام حسین(علیه السلام) پس فرمود معادل یك حج و يك عمره است و از خير هكذا وهكذا و با دستش اشاره فرمود(2).

واز عبد الكريم بن حسان نیز روایت کند الخ در فصل 33 حدیث 4 گذشت.

«2» و درذیل حدیث هارون بن خارجه از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که از پدرت روایت شده زیارتش معادل یک حج و يك عمره است فرمود بلی یک حج و یک عمره تا ده بار شماره کرد (3).

«3» واز ابی خدیجه روایت کند که مردی از امام باقر (علیه السلام)سئوال کرد از زیارت قبر امام حسین(علیه السلام) پس فرمود بدرستیکه آن معادل یک حج ویك عمره است الخ(4) .

«4» و در ص 159 از یونس روایت کند که حضرت امام رضا (علیه السلام)فرمود هر کس زیارت کند قبر حسين(علیه السلام) راپس مثل اینکه حج و عمره بجا

ص: 110


1- بحار 101 ص 32 حديث 26
2- بحار 101 ص 32 حديث 27
3- بحار 101 ص 32 ذیل حديث 29
4- بحار 101 ص 33 حديث 31

آورده باشد ، گفت عرض کردم حجة الاسلام از او ساقط میشود فرمود نه این حج ضعفاء است تا تمکن پیدا کند و حج کند خانه خود را، آیا ندانسته ای که هر روز هفتاد هزار ملك دور خانه طواف میکنند تاشب در رسد پس بالا روند وغير از ایشان نازل شوند و طواف کنند تا صبح وبدرستیکه امام حسين (علیه السلام)هر آینه گرامی تر است، بسوی خدا از خانه خدا .

و بدرستیکه در وقت هر نمازی هفتاد هزار ملك نازل شوند که پريشان حال و غبار آلوده هستند و تاقیامت دیگر نوبت بایشان نرسد(1).

«5» وفضيل بن يسار روایت کندکه گفت شنیدم امام صادق(علیه السلام) میفرمود خداوند چهار هزار ملك موكل قبر امام حسین(علیه السلام) نموده که پریشان و غبار آلوده هستند و تا روز قیامت برای او گریه میکنند و زیارتش معادل يك حج ويك عمره و زیارت قبور شهداء است(2).

«6» و از ابی التراب بياع سابری روایت کند که گفت شنیدم امام صادق عليه السلام میفرمود کسی که زیارت کند قبر امام حسین(علیه السلام) را خداوند بنویسد برای او يك حج و يك عمره و بايك عمره ويك حج.

«7» و از ابی خلان ( ابي فلان ) کندی روایت کند که امام صادق(علیه السلام) فرمود کسی که زیارت کند قبر امام حسين(علیه السلام) را خداوند بنويسد برای او یك حج ويك عمره(3) .

«8» و در ص160 از عیسی بن راشد روایت کند که گفت خدمت امام صادق(علیه السلام) عرض کردم فدایت شوم چه مزدی است برای کسی که زیارت کند

ص: 111


1- بحار 101 ص 40 حديث 60
2- بحار 101 ص 40 حديث 61
3- بحار 101 ص 39 حديث 56

قبر امام حسین(علیه السلام) را و دو رکعت نماز نزدش بخواند ؟ فرمود يك حج و يك عمره برایش نوشته شود ، عرض کردم فدایت شوم برای زیارت قبر هر امامیکه مفترض الطاعة باشد همین اجر خواهد بود؟ فرمودهمین طور است هر کس زیارت کند قبر اماميکه واجب است طاعتش .

فصل سی وپنجم: در اینکه زیارت آن حضرت معادل ده حج است

«1» در کامل الزيارات ص 158 ذیل حدیث هارون بن خارجه از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که از پدرت روایت شده زیارتش معادل يك حج ويك عمره است، فرمود بلی یک حج و يك عمره تا ده بار شماره کرده(1).

فصل سی وششم: دراینکه زیارتش معادل بیست حج است

«1» در کامل الزیارات ص 161 از زید شحام از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود : زیارت امام حسین(علیه السلام) معادل بیست حج است و بلكه افضل از بیست حج است (2).

«2» ودر ص162 از شهاب از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که گفت: امام از من سئوال کرد چند مرتبه حج رفته ای؟ عرض کردم نوزده مرتبه، حضرت

ص: 112


1- بحار 101 ص 32 ذیل حديث 29
2- بحار 101 ص 41 حديث 66

فرمود : یک مرتبه دیگر حج کن تا بیست مرتبه تمام شود، آنوقت ثواب یک زیارت امام حسین(علیه السلام) برای تو حساب شود (1).

«3» و از حذيفة بن منصور روایت کند که امام صادق(علیه السلام) فرمود : چند مرتبه حج رفته ای ؟ عرض کردم نوزده مرتبه ، فرمود: اگر يك مرتبه دیگر بروی و بیست حج را تمام کنی ، آنوقت بوده باشی مثل کسی که امام حسین(علیه السلام) را زیارت کرده .(2) «4» و در ص 163 از يزيد بن عبدالملك روایت کند تا آنجا که گفت : مردی خدمت امام صادق(علیه السلام) عرض کرد من نوزده حج کرده ام ، دعا فرمائید تا يك مرتبه دیگر موفق شوم تا بیست حج شود ، حضرت فرمود: آیا امام حسین عليه السلام را زیارت کرده ای ؟ عرض کرد خیر ، فرمود: هر آینه زیارتش بهتر از بیست حج است .(3)

فصل سی وهفتم: در اینکه زیارت آن حضرت معادل بیست و پنج حج است

«1» در کامل الزیارات ص 161 در ذيل حديث ابي سعيد مدائنی دارد که امام صادق(علیه السلام) فرمود : وقتی تو قبر امام حسین(علیه السلام) را زیارت کنی خداوند بنویسد برای تو بیست و پنج حج (4).

ص: 113


1- بحار 101 ص 42 حديث 73
2- بحار 101 ص 42 حديث 75
3- بحار 101 ص 40 ذیل حديث 62
4- بحار 101 ص 41 ذیل حديث 70

فصل سی و هشتم: در اینکه زیارت آن حضرت معادل سی حج است

«1» در کامل الزیارات ص 163 در ذيل حديث موسی بن قاسم حضرمی روایت کند که امام صادق(علیه السلام) بآن مرد یمانی فرمود : زیارت امام حسين (علیه السلام)معادل يك حج مقبول پاکیزه است با رسول خدا ، پس تعجب کرد از این کلام حضرت فرمود : بلى والله معادل دو حج پذيرفته است که با رسول خدا بجا آوری پس تعجب نبود ، وحضرت همین طور زیاد کرد تا اینکه فرمود معادل سی حج پذیرفته است که با رسول خدا حج کرده باشی (1).

فصل سی ونهم: در اینکه زیارت آن حضرت معادل پنجاه حج است

«1» در کامل الزیارات ص 164 از مسعدة بن صدقة روایت کند که گفت خدمت امام صادق(علیه السلام) عرض کردم چه مزدیست برای زائر حسين(علیه السلام) ؟ فرمود یک حجی که با رسول خدا بجا آورده باشد ، برایش نوشته شود، عرض کردم فدایت شوم يك حج ؟ فرمود : دو حج، عرض کردم : فدایت شوم دو حج ؟

ص: 114


1- بحار ج 101 ص 37 حدیث 52

فرمود : بلی وسه حج ، وهمینطور تا ده حج شمرد ،عرض کردم : ده حج، فرمود : بلى و بیست حج ، عرض کردم و بیست حج ؟ حضرت همینطور زیاد کرد تا پنجاه حج ، پس ساکت شدم . (1)

فصل چهلم: در اینکه زیارت آن حضرت معادل هشتاد حج است

«1» در کامل الزیارات ص 162 از مالك بن عطيه روایت کند که امام صادق(علیه السلام) فرمود : کسی که زیارت کند امام حسین(علیه السلام) را ، خداوند بنویسد براي او هشتاد حج پذیرفته شده .(2)

فصل چهل ویکم: در اینکه زیارت آن حضرت معادل صد حج است

«1» در کامل الزیارات ص 162 از صالح نیلی روایت کند که امام صادق عليه السلام فرمود : کسی که زیارت کند قبر امام حسین(علیه السلام) را و عارف بحقش باشد مثل کسی است که صدمرتبه با رسول خدا (صلی الله علیه و اله)حج کرده باشد .(3)

ص: 115


1- بحار ج 101 ص 43 حدیث 79
2- در بحار ج 101 ص 42 حدیث 78
3- بحار ج 101 ص 42 حدیث 77

فصل چهل و دوم: در اینکه زيارت آن حضرت معادل هزار حج است

«1» در کامل الزیارات ص 164 از عبدالله بن میمون قداح روایت کند که گفت : خدمت امام صادق(علیه السلام) عرض کردم چه اجر و مزدی باشد برای کسي که زیارت کند قبر امام حسین(علیه السلام) را و عارف بحقش باشد ، و تكبر هم نداشته باشد ، وعارش نیاید از زیارت ؟ فرمود : نوشته شود برای او هزار حج و هزار عمره پذیرفته شده ، و اگر بد بخت باشد در زمره خوشبختان نوشته شود و همیشه در رحمت خدای عز وجل فرو رفته باشد .(1) «2» در بحار ج 101 ص 44 در ذيل حديث 84 دارد که پیغمبر از جبرئیل سؤال میکند که آیا او را (یعنی امام حسین(علیه السلام) را) کسی زیارت میکند ؟ گفت : بلى غرباء او را زیارت میکنند ، گفتم چه مزدی است برای کسی که او را زیارت کند ؟ گفت : نوشته شود برای او ثواب هزارحج ومزار عمره که همه را با تو بجا آورده باشد الخ.

ص: 116


1- بحار ج 101 ص 43 حدیث 80

فصل چهل و سوم: در اینکه زیارت امام حسین علیه السلام معادل آزاد کردن چند بنده است

«1» در کامل الزیارات ص 164 از صالح نیلی از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود کسی که زیارت کند قبر امام حسین(علیه السلام) را وعارف بحقش باشد بنویسد خداوند برای او اجر کسی را که هزار بنده آزاد کرده باشد و مثل کسی است که حمل یا حمله کرده باشد بر هزار اسب در راه خدا که آنها با زین و لجام باشند.(1) «2» و از ابی سعید مدائنی روایت کند که گفت خدمت امام صادق(علیه السلام) عرض کردم بروم بزيارت قبر پسرِ رسولِ خدا؟ فرمود بلي اي ابا سعید برو بزيارت قبر پسر رسول خدا پاکیزه ترین پاکیزه ها و پاكترین پاکها ، و نیکوترین نيكوها پس چون زیارتش کنی بنویسد خداوند برای نسو ثواب آزاد کردنِ بیست و پنج بنده . (2)

ص: 117


1- بحار ج 101 ص 43 وص 81. ودر كافي ج 4 ص 581 حدیش 5 و در تهذيب ج 6 ص 44 حدیث 9
2- بحار ج 101 ص 34 حدیث 36

فصل چهل و چهارم: در اینکه زوار امام حسین علیه السلام شفاعت میکنند

«1» در کامل الزیارات ص 165 از سیف تمار روایت کند که گفت شنیدم امام صادق(علیه السلام) میفرمود : زائر امام حسين (علیه السلام)شفاعت کننده اند يكصد مرديرا که در دنیا از اِسراف کنندگان بوده اند و آتش برای ایشان ثابت بوده .(1) «2» ودر ص 166 در ذیل حدیث طولانی از صفوان از امام صادق(علیه السلام) دارد که شفاعت میکند در اهل بیتش و هزار نفر از برادرانش و تمام حدیث در فصل 16 حدیت دوم از هشام گذشت مراجعه کن.

«3» و در روایت سلیمان بن خالد ازامام صادق(علیه السلام) دارد که خداوند میامرزد هر زائر قبر حسین(علیه السلام) را و اهل بیتش را و هر کسی را شفاعت کند در روز قیامت هر کس که باشد و اگر چه مستوجب آتش باشد ولي بشرط آنکه ناصبی نباشد.

«4» و در روایت عبد الله بن شعيب تمیمی از امام صادق(علیه السلام) دارد که روز قیامت ندا شود کجایند زوّار قبر امام حسین(علیه السلام) پس مردم بسیاری بلند شوند پس بایشان گفته شود بگیرید دست هر کس را دوست دارید و داخل بهشت شوید.

ص: 118


1- بحار ج 101 ص 77 حدیث 36

فصل چهل و پنجم: در اینکه زیارت امام حسین علیه السلام گرفتاری را برطرف می سازد و حوائج را برآورد

«1» در کامل الزیارات ص 167 از فضيل بن يسار روایت کند که گفت امام صادق(علیه السلام) فرمود : در طرف شما قبریست که هیچ گرفتاری و غمناکی زیارتش نکند جز آنکه خدا گرفتاریش را برطرف سازد و حاجتش را بر آورد.(1) «2» واز ابی الصباح كنافی روایت کند که گفت شنیدم امام صادق(علیه السلام) میفرمود : در طرف شما قبريست که هیچ گرفتار و غمناکی زیارتش نکند سبز آنکه خدا غمش را زائل کند و حاجتش را برآورد الخ .(2) «3» و از اسماعیل بن جابر از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که گفت شنیدم او را میفرمود بدرستيکه حسین(علیه السلام) کشته شد در حالیکه غمناك بود و سزاوار است که هیچ غمناکی زیارتش نکند جز آنکه خداوند او را خوشحالی برگرداند(3) «4» او از محمد بن علی حلبي از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود بدرستیکه خداوند ولایت و محبت ما را بر شهرها عرضه داشت هیچ يك قبول نکردند مگر اهل کوفه و بدرستیکه در طرف آن قبریست که زیارتش نکند غمناکی و چهار

ص: 119


1- بحار ج 101 ص 45 حدیث 1 و 2 و 3
2- بحار ج 101 ص 45 حدیث 1 و 2 و 3
3- بحار ج 101 ص 45 حدیث 1 و 2 و 3

رکعت نماز نزدش بخواند جز آنکه خداوند او را مسرور و خوشحال بگرداند با حاجت بر آورده شده .

«5» و در ص 168 از محمد بن مسلم از امام باقر (علیه السلام)روایت کند که فرمود بدرستیكه حسين(علیه السلام) صاحب کربلا کشته شد در حالیکه مظلوم و غمگین وتشنه و اندوهگین بود و سزاوار است که خداوند عز و جل هر کس را که اندوهگین و غمناك و گناه کار و مغموم وعطشان وهر صاحب در دیرا که زیارت میکند او را وتقرب بخدا میجوید بواسطه حسين(علیه السلام) هم وغمش را بر طرف سازد و درخواستهای او را عطا كند و گناهانش را بیامرزد و عمرش را طولانی ورزقش را فراوان گرداند پس عبرت گیرید ای صاحبان بصیرت(1).

«6» ودر ص 168 از بعض اصحاب از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود بدرستيکه پشت کوفه هراینه قبریست که هرگز هیچ گرفتاری بزیارتش نرود جز آنکه خداگرفتاری و همش را برطرف سازد یعنی قبر حسين(علیه السلام) (2).

و در بحار ج 101 ص 45 احتمال داده مراد قبر امیر المؤمنين(علیه السلام) باشد .

«7» واز ابي النمير روایت کند که امام باقر (علیه السلام)فرمود بدرستیکه ولایت و محبت ما عرضه شد براهل شهرها پس قبول نکردند مثل قبول کردن اهل کوفه و این بجهت این است که قبر على (علیه السلام)در آنجا است و در جنب آن قبر دیگریست - یعنی قبر حسین صلوات الله عليهما - پس هر کس بزیارت او رود و در نزدش دو رکعت یا چهار رکعت نماز بخواند و از خدا بخواهد حاجت خود را خداوند حاجتش را بر آورد و بدرستیکه در هر روزی هزار ملك دور او میگردند.(3)

ص: 120


1- بحار ج 101 ص 46 حدیث 5
2- بحار ج 101 ص 45 حدیث 4
3- بحار ج 101 ص 46 حدیث 6

«8» و از ابن ابی یعفور روایت کند که گفت خدمت امام صادق(علیه السلام) عرض کردم مرا شوق بشما بسوی شماکشانیده بارنج و زهت و مشقت آمده ام پس بمن فرمود شك در خدا نکن ، چرا نرفتی پیش کسی که حق او بزرگتر بود بر تو از من ، پس این گفتارش که فرمود، چرا نرفتی پیش کسی که حق او بزرگتر بود بر تو از من سختر بود بر من از گفتارش که فرمود شك نكن در خدا .

پس عرض کردم کیست که حقش بر من بزرگتر است از جناب شما ؟ فرمود حسین بن علی(علیهما السلام) چرا نرفتی نزد حسين (علیه السلام)پس دعا کنی وحوائج خود را بسوی او شکایت کنی ؟! (1) «9» ودر ص 169 از اسحاق بن زیاد (يزداد) روایت کند که مردی آمد نزد امام صادق(علیه السلام) وعرض کرد من هر چه از طلا و نقره داشتم بهم زدم و باغهای خود را فروختم و گفتم مکه را جای سکونت قرار بدهم حضرت فرمود اینکار مکن بجهت آنکه اهل مکه عَلَني بخدا کافر شدند ، عرض کرد پس بروم بحرم رسول خدا (یعنی مدینه) فرمود ایشان بدترند از اهل مكه ، عرض کرد پس یکجا بروم ؟ فرمود بر تو باد بکوفه عراق که برکت از اطراف آن تا دوازده میل است و در جنب آن قبریست که هیچ گرفتار و مظلومی بآن پناه نبرد جز آنکه خداوند آن گرفتاریرا برطرف سازد. (2)

فصل چهل وششم: در ثواب زیارت امام حسین علیه السلام در روز عرفه «1» در کامل الزیارات ص 169 از بشیر دهان روایت کند که خدمت

ص: 121


1- بحار ج 101 ص 46 حدیث 7
2- بحار ج 6 ص 44 حدیث 7

امام صادق(علیه السلام) عرض کردم : چه بسا باشد که حج از من فوت شود پس عرفه را در نزد قبر امام حسین(علیه السلام) میگذرانم پس حضرت فرمود أحسنت ای بشير هر مؤمنیکه زیارت کند قبر حسین(علیه السلام) را و عارف بحقش باشد در غير روز عید بنویسد خداوند برای او بیست حج و بیست عمره پذیرفته شده و قبول شده و بیست جنگ با پیغمبر مرسل یا امام عادل ، وهرکس زیارتش کند در روز عید بنویسد خداوند برای او صد حج وصد عمره و صد جنگ با پیغمبر مرسل يا امام عادل .

و هر کس زیارتش کند در روز عرفه و عارف بحقش باشد بنویسد خداوند برای او هزار حج و هزار عمره قبول شده و هزار جهاد و جنگ با پیغمبر مرسل یا امام عادل .

گفت عرض کردم کجا برای من مثل موقف میشود (یعنی این ثوابها بموقف عرفات نمیرسد).

گفت حضرت بمن نگاهی غضب آلود کرد پس فرمود ای بشیر بدرستیکه مؤمن وقتی زیارت کند قبر امام حسین(علیه السلام) را در روزِ عرفه و از فرات غسل کند ومتوجه او گردد بنویسد خداوند برای او بهر قدميکه بر میدارد يك حج یا جميع مناسکش و نمیدانم که فرمود و يك جهاد (یعنی خیال میکنم که فرموده باشد ويلك جهاد)(1) . (در فقيه وتهذیب و يك عمره).

«2» ودر ص 170 از عبدالله بن مسکان روایت کند که امام صادق(علیه السلام) فرمود خداوند تبارك وتعالی تجلی و ظهور میکند برای زوّار قبر امام حسین(علیه السلام) پیش از اهل عرفات (یعنی اول نظر رحمت میکند بزوار امام حسين(علیه السلام) قبل

ص: 122


1- این حدیث را در کافي ج 4 ص 580 حدیث 1 و فقیه ج 2 ص 346 حدیث 11 و تهذیب ج 6 ص 46 حدیث 16 و در بحار ج 101 ص 80 حدیث 1 ذکر فرموده اند

از آنکه بزوار خود در عرفات نظر کند) و حوائج ایشان را بر آورد و گناهانشان رابیامرزد و شفیع قرار دهد ایشان را در خواهشهای خود سپس بِاَهل عرفات نظر رحمت کند و همین طور که برای زوار امام حسین(علیه السلام) عمل کرد بایشان هم عمل فرماید(1).

«3» و در فقیه ج 2 ص 347 حدیث 13 وتهذيب ج 6 ص 50 حدیث 31 وكامل ص 170 حدیث 3 از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود بدرستیکه خداوند تبارك وتعالی در شب عرفه ابتداء میکند بنظر کردن بسوی زوّار قبر حسین بن علي (علیهما السلام) گفته شد قبل از نظر باهل موقف؟ فرمود بلی ، گفته شد این چگونه میشود ؟ فرمود برای آنکه در موقف عرفات اولاد زنا هستند ولی در زوّارِ امام حسين(علیه السلام) اولاد زنا نیست .

«4» ودر کامل الزیارات ص 170 از داود رقی روایت کند که گفت شنیدم امام صادق(علیه السلام) وامام رضا (علیه السلام)ميفرمودند هرکس زیارت کند قبر امام حسین عليه السلام را در عرفه خداوند او را با قلب مطمئن برگرداند(2).

«5» و در تهذيب ج 6 ص 49 حدیث 28 و کامل ص 172 حدیث 10 و بحار ج 101 ص 18 حدیث 18 از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که هر کس قبر امام حسین(علیه السلام) را زیارت کند در روز عرفه بنویسد خداوند برای او ثواب هزار هزار حج که با قائم(علیه السلام) بجا آورده باشد وهزارهزار عمره که بارسول خدا بجا آورده باشد ، و هزار هزار بنده آزاد کرده باشد ، و هزار هزار بار اسب در

ص: 123


1- بحار ج 101 ص 86 حدیث 10 و 11 و 12
2- در بحار ج 101 ص 86 حدیث 8 دارد که داود رقی گفت شنیدم امام صادق(علیه السلام) و کاظم و رضا علیهم السلام میفرمودند تا آخر حدیث. و همین طور است در فقیه ج 2 ص 347 حدیث 12

راه خدا داده باشد ، و خداوند او را نام بنده راست گوی خود گذارد و بفرماید بوعده من ايمان آورده و ملائکه بگویند او صدیق است خداوند او را در بالاي عرشش پا کیزه کرده و در زمین او را کروبی نامند (یعنی سید ملائکه).

«6» ودر کامل الزیارات ص 171 از حنان بن سدير از پدرش از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که چون روزِ عرفه شود خداوند اِشراف پیدا میکند بر زوّار قبر أبي عبدالله الحسین (علیه السلام)پس بایشان بفرماید عمل را از سر بگیرید بدرستیکه شما را بخشیدم پس از آن الطافش را بر اهل عرفات قرار میدهد(1).

«7» و در ص 170 از يونس بن يعقوب ابن عمار(2) از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود کسی که عرفه را در عرفات درك نكند ولي عرفه را در نزد قبر امام حسين(علیه السلام) باشد مثل اینست که عرفات را درک کرده باشد و بدرستیکه خداوند تبارك و تعالی اول نظر رحمت بزوّار قبرِ اِمام حسين (علیه السلام)ميكند پیش از اهل عرفات و فرمود بِرَحمَتِ خود با ایشان آمیزش کند(3) .

«8» و در ص 171 از يونس بن ظبيان از امام صادق(علیه السلام) روایت کنند که فرمود: هر کس زیارت کند امام حسین(علیه السلام) را در شب نیمه شعبان وشبه قطر وشب عرفه در یکسال بنویسد خداوند براي او ثواب هزار حج پذیرفته شده وهزار عمره قبول شده و بر آورده شود برای او هزار حاجت از حاجتهای دنیا و آخرت(4) .

«9» واز عمر بن حسن عرزمی روایت کند که گفت از امام صادق(علیه السلام)

ص: 124


1- بحار ج 101 ص 88 حدیث 15
2- بحار ج 101 ص 87 حدیث 14(عن عمار)
3- در كامل (يخالطهم) و در بحار (يخاطبهم)
4- بحار ج 101 ص 90 حدیث 24

شنیدم که میفرمود چون روزعرفه شود خداوند نظر میکند بزوار قبر امام حسین عليه السلام و میفرماید برگردید بدرستیکه گناهان گذشته شما آمرزیده شد.

و از روزیکه بر میگردند تا هفتاد روز گناهی برای هیچ يك ايشان نوشته نشود(1).

«10» و در ص 172 از بشیر دهان روایت کند که گفت شنیدم روزیکه امام صادق(علیه السلام) در حبره تشريف داشت و جماعتی از شیعیانش نزدش بودند روی مبارك بسوی من کرد و فرمود ای بشیر آیا امسال حج کردی؟ عرض کردم فدایت شوم نه وليكن عرفه را در نزد قبر امام حسين (علیه السلام)بودم، فرمود ای بشیر بخدا قسم فوت نشده از تو آنچه را که برای اصحاب مکه بوده ، عرض کردم فدایت شوم در آن عرفات هست ؟ پس آهسته بمن فرمود ای بشير یك مردیکه از شما برود از فرات غسل کند پس برود بزيارت قبر امام حسين (علیه السلام)وعارف بحقش باشد خداوند باو عطا کند بهر قدمیکه بر میدارد و یا میگذارد صد حج مقبول و صد عمره پذیرفته شده وصد جهادیکه با پیغمبریکه فرستاده شده بسوی دشمنان خدا و رسولش ، ای بشیر بشنو و برسان بکسیکه قلبش تحمل دارد که هر کس زیارت کند امام حسین عليه السلام را در روزِ عرفه مثل آنست که خدا را درعرشش زیارت کرده باشد(2).

ص: 125


1- بحار ج 101 ص 88 حدیث 16 مع تفاوت فی السند
2- بحار ج 101 ص 87 حدیث 13

فصل چهل و هفتم: در ثواب کسی که در روز عاشورا امام حسین علیه السلام را زیارت کند

«1» در کامل الزیارات ص 173 از جابر جعفی روایت کند که گفت روز عاشوراء خدمت امام صادق(علیه السلام) رسیدم فرمود ایشان زوار خدایند و سزاوار است که خداوند گرامی دارد زائر را.

هر کس شب عاشورا نزد قبر امام حسین(علیه السلام) بيتوته كند ملاقات کند خدا را روز قیامت در حالیکه بخون خود آلوده باشد مثل اینکه در عرصه(1) کربلا با او کشته شده باشد .

و فرمود هر کس زیارت کند قبر امام حسین(علیه السلام) را یعنی روز عاشوراء یا نزد او بیتوته کند مثل کسی خواهد بود که جلو او شهید شده(2).

«2» و در ص 174 از حریز از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود هر کس زیارت کند امام حسین(علیه السلام) را در روز عاشوراء بهشت برای او واجب گردد(3).

ص: 126


1- فی البحار (فی عصره) یعنی در زمان او
2- بحار ج 101 ص 104 حدیث 7
3- بحار ج 101 ص 104 حدیث 8

«3» و از زید شحام از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود کسی که زیارت کند قبر حسین بن علی(علیهما السلام) را روز عاشوراء وعارف بحقش باشد بوده باشد مثل کسی که خدا رادر عرشش زیارت کرده (1).

«4» و از مالك جهنی از امام باقر (علیه السلام)روایت کند که فرمود هر کس زیارت کند امام حسین(علیه السلام) را روز عاشوراء از محرم و تمام روز را نزدش گریان باشد ، ملاقات کند خدای تبارك وتعالی را روز قیامت با ثواب هزار هزارحج و هزار هزار عمره وهزار هزار جهاد .

وثواب هر حجی و عمره ای و جهادی مثل ثواب کسی باشد که یا رسول خدا وائمه راشدین صلوات الله عليهم اجمعین این اعمال را انجام داده باشد.

گفت عرض کردم فدایت شوم کسانیکه در بلاد دور هستند و نمی توانند این روز را درک کنند چه کنند؟ فرمود چون روز عاشوراء شود برود بصحراء یا برود روی بام بلندیکه در خانه اش هست و اشاره بسوی او کند بسلام دادن وجديت کند در نفرین کردن بقاتلينش و بعدش دورکعت نماز بخواند و این عمل را در اول روز بجا آورد پیش از ظهر پس برای حسین(علیه السلام) ندبه و گریه کند و امر کند کسانی را که در خانه هستند گریه کنند و در خانه اش عزا بپا کند و در خانه ها هم دیگر را با گریه ملاقات کنند و همدیگر را تعزیت گویند بمصيبتهای حسين (علیه السلام)پس من ضامن ایشانم اگر این عمل را انجام دادند خداوند همه آن ثوابها را بایشان بدهد .

عرض کردم فدایت شوم نو ضامن میشوی برای ایشان اگر این اعمال را انجام دادند و کفیل هستی باین ثوابها؟ فرمود من ضامن و کفیلم برای ایشان اگر این اعمال راانجام دهند ابن ثوابها را .

ص: 127


1- بحار ج 101 ص 105 حدیث 11

عرض کردم چگونه همدیگر را تعزیت گویند ؟ فرمود بگویند (عَظَّمَ اللهُ اجُورَنا بِمُصابِنا بِالحُسَينِ (علیه السلام)وَجَعَلَنَا وَاِيّاكُم مِنَ الطَّالِبينَ بِثارِهِ مَع وَلِّيهِ الاِمَامِ المَهدي مِن آلِ مُحَمَّدٍ(صلی الله علیه و اله)) يعني بزرگ گرداند خدا مزد ما را بواسطه مصيبت ما بحسين و قرار دهد ما و شما را از طلب کننده گان خون اوباولي خود امام مهدی از آل محمد(صلی الله علیه و اله) .

پس اگر بتوانی که آن روز را از خانه خارج نشوی برای حاجتی بجا آور.

جهت آنکه آن روزِ نحسي است حاجنی بر آورده نشود و اگر هم بر آورده شود مبارك نباشد و رشدی نداشته باشد ،و آن روزچیزی برای خانه ات ذخیره مکن که هر کس چیزی ذخیره کند مبارك نباشد ، نه برای خود و نه برای اهل و عیالش .

پس هر کس اینها که گفته شد عملی کند نوشته شود برای او هزار هزار حج و هزار هزار عمره وهزارهزار جهاد که همه را با رسول خدا (صلی الله علیه و اله)بجاآورده باشد.

و بوده باشد برای او ثواب مصيبت هر پیغمبری ورسولي وصدیقی وشهیدی مرده باشد یا کشته شده باشد از زمانیکه خدا دنیا را ایجاد کرده تا روز قیامت. انتهى موضع الحاجة .

فصل چهل و هشتم: درثواب زیارت امام حسين عليه السلام در ماه رجب

«1» در کامل الزیارات ص 182 از بزنطی روایت کند که گفت از حضرت رضا (علیه السلام)سؤال کردم که در چه ماهی ما زیارت کنیم (تو زیارت میکنی. بحار) امام حسین(علیه السلام) را فرمود در نيمه رجب ونیمه شعبان(1).

ص: 128


1- بحار ج 101 ص 96 و حدیث 14 و 24

«2» ورد ذیل حدیث بشير دهان از امام باقر (علیه السلام)روایت کند که فرمود هر کس زیارت کند امام حسين (علیه السلام)را در اول ماه رجب البته خداوند او را بیامرزد (1).

«3» و در بحار ج 101 ص 97 حدیث 25 از بزنطی روایت کند که گفت از حضرت رضا (علیه السلام)سؤال کردم درچه وقت افضل است که من در آنوقت امام حسین(علیه السلام) را زیارت کنم ؟ فرمود در نیمه رجب و نیمه شعبان(2) .

فصل چهل و نهم: در ثواب زیارت امام حسین علیه السلام در نیمه شعبان

«1» در کامل الزیارات ص 179 از هارون بن خارجه از امام صادق عليه السّلام روایت کند که فرمود چون نیمه شعبان شود منادی نداکند از اُفق اعلی که اي زائرین حسین(علیه السلام) برگردید در حالیکه آمرزیده شده اید و ثواب شما بر خدای شما و بر محمد نبي شما است(3).

«2» و از ابی بصیر از امام صادق(علیه السلام) واز ابي حمزه از امام زین العابدین عليه السلام روایت کند که فرمودند هر کس دوست دارد که یکصد و بیست چهار هزار پیغمبر با او مصافحه کنند پس باید در نیمه شعبان قبر امام حسین(علیه السلام) را زیارت کند پس بدرستیکه ارواح پیغمبران(صلی الله علیه و اله) از خدا اذن میطلبند برای زیارتش پس بایشان اذن داده میشود که پنج نفر ایشان اولوالعزم هستند.

ص: 129


1- بحار ج 101 ص 97 و حدیث 21
2- كامل الزيارات ص 182 بتفاوت
3- بحار ج 101 ص 94 و حدیث 5

عرض کردیم ایشان کیانند؟ فرمود نوح و ابراهيم وموسى وعيسى ومحمد صلى الله عليهم اجمعين .

عرض کردیم معنای اولوالعزم چیست ؟ فرمود یعنی مبعوث شده اند برای شرق زمین وغرب آن از جن وانس(1).

«3» و در ص 180 از صافی برقی از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود هرکس زیارت کند امام حسین(علیه السلام) را سه سال متوالی ( پشت سر هم ) که فاصله نداشته باشد در نیمه شعبان گناهانش آمرزیده شود(2).

«4» و از داود رقی از امام باقر (علیه السلام)روایت کند که فرمود زائر امام حسین عليه السلام در نیمه شعبان گناهانش آمرزیده شود و تا یکسال گناهي براي او نوشته نشود و چون یکسال به سر آمد و باز زیارت کرد همه گناهانش آمرزیده شود (3).

«5» و از عبدالرحمن بن حجاج یا غير از او که اسمش حسین است از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود هر کس زیارت کند حسین بن علی را در يك شب از سه شبه خداوند بیامرزد گناهانِ گذشته و آینده او را ، راوی گفت فدایت شوم آن به شب کدام است ؟ فرمود شب فطر وشبه قربان و شب نیمه شعبان(4).

«6» ودر ص 181 از يونس بن ظبيان از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که هر کس زیارت کند امام حسین(علیه السلام) را در شب نیمه شعبان وشب فطر وشب عرفه در یکسال بنويسد خداوند برای او هزار حج پذیرفته شده و هزار عمره

ص: 130


1- بحار ج 101 ص 93 و حدیث 2
2- بحار ج 101 ص 94 و حدیث 7
3- بحار ج 101 ص 94 و حدیث 9
4- بحار ج 101 ص 94 و حدیث 10

ثواب زیارت امام حسین(علیه السلام) در نیمه شعبان قبول شده و هزار حاجت از حاجتهای دنیا و آخرتش بر آورده شود(1).

«7» و از زيد شحام از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود هر کس زیارت کند قبر امام حسین(علیه السلام) را در نیمه شعبان خداوند گناهانِ گذشته و آینده اش را بیامرزد(2).

«8» و از یونس بن يعقوب از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود ای یونس در شب نیمه شعبان خداوند بیامرزد برای هر مؤمنی که زیارت کند امام حسین(علیه السلام) را گناهان گذشته و آینده ایشان را و بایشان گفته شود عمل را از سر بگیرید الخبر .

«9» و در اقبال ص 711 و بحار ج 101 ص 98 حدیث 27 از برقی روایت کند که گفت از امام صادق(علیه السلام) سؤال شد چه اجر و مزدی است برای کسیکه زیارت کند قبر امام حسین(علیه السلام) را در نیمه شعبان؟ حضرت فرمود هر کس زیارت کند قبرِ حسین بن علي را در نیمه شعبانو برایِ خدا باشد نه برای مردم خداوند بیامرزد گناهانش را در آن شب ولو اینکه بعدد موهای بزهای طایفه کلب باشد .

پس باو گفته شد فدایت شوم همه گناهانش آمرزیده شود؟ فرمود آیا خیال میکنی این مزد زیاد است برای زائر حسین چگونه نیامرزد و حال آنکه زیارت آن حضرت مثل زیارت خدا است در عرشش .

«10» ودر بحار ج 101 ص100 حدیث 35 از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود هر کس زیارت کند امام حسین(علیه السلام) را در نیمه شعبان خداوند بنويسد برای او ثواب هزار حج

ص: 131


1- بحار ج 101 ص 95 و حدیث 11
2- بحار ج 101 ص 93 و حدیث 1

فصل پنجاهم: در ثواب زیارت امام حسين عليه السلام در ماه رمضان وشب قدر وشب فطر

«1» در کامل الزیارات ص 184 از ابی الصباح کنانی از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود وقتی که شب قدر باشد که در آن جدا میشود هر امر موافق حکمت منادی ندا کند از باطن عرش که خداوند آمرزید کسی را که امشب زیارت کند قبر امام حسین(علیه السلام) را (1).

«2» ودر کامل الزیارات ص 330 حدیث 7 از محمد بن فضل روایت کند که گفت شنیدم امام صادق(علیه السلام) جعفر بن محمد میفرمود کسی که زیارت کند قبر امام حسین(علیه السلام) را در ماه رمضان و در راه بمیرد او را بعرض حساب نیاورند و باو گفته شود با امنیت داخل بهشت شو(2) .

«3» و در اقبال ص 10 از امام صادق(علیه السلام) سؤال شد از زیارت امام حسین عليه السلام در ماه رمضان فرمود هر کس زیارت کند امام حسین(علیه السلام) را در حالیکه (خاشعاً محتسباً مستقبلا مستغفراً) با خشوع باشد و برای خدا باشد وطلب مسامحه کند و طلب مغفرت نماید و در یکی از سه شب حاضر شود نزد

ص: 132


1- بحار ج 101 ص 96 و حدیث 18
2- بحار ج 101 ص 97 و حدیث 20

قبر مطهر ، شب اول ماه و شب نیمه و شب آخر آن تمام گناهانیکه مرتکب شده بوده بریزد چنانچه برگ درختان بواسطه باد تند بریزد بحديکه مثل روزی باشد که از مادر متولد شده و علاوه بر این مزد کسی را باو بدهند که در آن سال حج رفته باشد ، وعمره بجا آورده باشد ، و دو ملك او را نداکنند بطوریکه هر ذی روحی صدای آنها را بشنود مگر جن و انس یکی بگویدای بنده خدا پاك شدی عمل را از سر گیر ، دیگری بگوید ای بنده خدا نیکی کردی بشارت باد ترا بآموزش از طرف خدا(1).

«4» وايضا در اقبال ص212 از عبدالعظیم حسنی از ابی جعفر ثانی (علیه السلام)روایت کند که فرمود هر کس زیارت کند امام حسین(علیه السلام) را در شب بیست و سوم شهر رمضان و آن شبی است که امید میرود شب قدر باشد که در آن شب هر امر موافق با حکمت جدا میشود روح بیست و چهار هزار ملك و پیغمبر با او مصافحه کنند و همه ایشان در آن شب اِذن از خدا طلب کنند برای زیارت امام حسين (علیه السلام)(2).

«5» وايضا در اقبال ص 213 از ابی صباح کنانی از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود چون شب قدر شود خداوند جدا کند هر امر موافق حکمت را منادی از آسمان هفتم از باطنِ عَرش ندا کند بدرستیکه خداوند آمرزید هر کسی را که امام حسین(علیه السلام) را زیارت کند(3) .

«6» ودر بحار ج 101 ص 101 حدیث 36 از امام موسی بن جعفر(علیه السلام) روایت کند که فرمود سه شب است که هر کس زیارت کند امام حسین(علیه السلام) را

ص: 133


1- بحار ج 101 ص 99 و حدیث 29
2- بحار ج 101 ص 100 و حدیث 31.وملك را در بحار ذکر نکرده
3- بحار ج 101 ص 100 و حدیث 32

آمرزیده شود گناه گذشته و آینده اش شب نیمه شعبان و شب بیست و سوم رمضان و شب عید .

«7» ودر کامل الزيارات ص180 حدیث6 روایت کند که امام صادق(علیه السلام) فرمود هر کس زیارت کند قبرامام حسین(علیه السلام) را در یکی از سه شب خداوند بیامرزد گناهِ گذشته و آینده او را ، راوی عرض کرد کدام سه شب فدایت شوم؟ فرمود شب فطر وشب اضحی (عید قربان) وشب نیمه شعبان(1).

«8» ودر ص 181 از يونس بن ظبيان روایت کند که امام صادق(علیه السلام) فرمود کسی که زیارت کند امام حسین(علیه السلام) را در یکسال شب نیمه شعبان و شب فطر وشب عرفه خداوند بنویسد برای او هزار حج پذیرفته شده و هزار عمره قبول شده .

و هزار حاجت از حاجتهای دنیا و آخرتش روا شود(2).

فصل پنجاه و یکم: در کسیکه ترك كند زیارت امام حسين عليه السلام را در بهشت مهمان اهل بهشت است

«1» در کامل الزیارات ص 193 از سیف بن عمیره از مردی از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود کسی که نرود بزیارت قبر امام حسين (علیه السلام)واو گمان کند از شیعیان ما است تا بمیرد پس بدرستیكه او شيعه ما نیست و اگر هم از اهل بهشت باشد او مهمان اهل بهشت است (خودش در بهشت منزل ندارد)(3).

ص: 134


1- بحار ج 101 ص 94 و حدیث 10
2- بحار ج 101 ص 95 و حدیث 11
3- بحار ج 101 ص 4 و حدیث 15

«2»و از محمد بن مسلم اني أمام باقر(علیه السلام)روایت کند که فرمود هر کس از شیعیان ما بزیارت قبر امام حسين(علیه السلام)نرود او هم ايمانش ناقص است وهم دینش و اگر هم داخل بهشت شود (مكانش) در بهشت پائین تر از مؤمنین است (1) «3»و از بکر بن حضرمی از امام باقر(علیه السلام) روایت کند که گفت شنیدم میفرمود کسی که میخواهد بداند او از اهل بهشت هست یا نه پس مدعیت ما را بر قلب خود عرضه بدارد اگر قبول کرد پس او مؤمن است و هر کس محب و دوست ما باشد پس باید رغبت داشته باشد در زیارت قبر امام حسین (علیه السلام) .

پس هر کس زوار امام حسين (علیه السلام) باشد میشناسیم که او محب و دوست یا است و از اهل بهشت است و هر کس زوار قبر امام حسين (علیه السلام) نباشد. او ایمانش ناقص است (2).

«4» واز هارون بن خارجه از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که گفت موالى کردم از کسی که ترك كرده زیارت قبر امام حسين (علیه السلام) را بدون هیچ علتی فرمود این مردیست از اهل آتش (3) .

«5»و در ص 194 از علی بن میمون روایت کند که گفت شنیدم أمام صادق بلا ميفرمود اگر یکی از شماها هزار مرتبه حج كند پس قبر امام حسین عليه السلام را زیارت نکند هر آینه ترك كرده حقی از حقوق خدا را ، و از این مسئله سؤال شد فرمود حق امام حسين (علیه السلام) بر هر مرد مسلمان واجب است (4).

«6»و در ذیل حدیث هشام بن سالم از امام صادق (علیه السلام) سؤال شد که

ص: 135


1- بحار ج101 ص 4 حدیث 13 .
2- بحار ج 101 ص 4 حديث 16
3- بحار ج 101 ص5 حديث 17
4- بحار ج 101 ص 5حديث 18

جزای کسی که ترك كند زیارت امام حسین (علیه السلام) را و بی رغبت باشد نسبت بآن چیست ؟ فرمود حسرت خوردن در روز قیامت (1).

«7»ودر کامل الزیارات ص 128 حلبی خدمت امام صادق (علیه السلام) عرض کرد چه میفرمائید راجع بکسی که ترك كند زیارت امام حسین بلا را وحسال آنکه قادر بر زیارت هسته فرمود میگویم او آزار داده و نافرمانی کرده رسول خدا را و نافرمانی ما کرده و سبك شمرده چیز براکه مال خودش بوده، الحديث(2)).

«8» ودر کامل الزیارات ص 122 حديث و از عبدالرحمن بن كثير فلام امام باقر البلا روایت کند که گفت امام صادق الا ميفرمود بدرستیكه اگر يکی از شماها تمام روز گارش را حج کند پس بزیارت حسین بن على(علیهما السلام) نرود هر آینه ترك كرده حتی از حقوق خدا و رسول خدا را بجهت آنکه حق امام حسین عليه السلام فریضه است از طرف خدا و ثابت بر هر مسلمانی(3) .

فصل پنجاه و دوم: در فضیلت کربلا وخاك آن «1»در بحار ج 101 ص 109 حدیث از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود زمین کعبه گفت کيست مثل من و حال آنکه خانه خدا پشت من بناشده و مردم از راه های دور میآیند بزیارت من و من حرم خدا وأمن او هستم ؟ پس هداوند بآن وحی فرمود بس کن و قرار گیر فضل تو نسبت بفضل کربلا مثل

ص: 136


1- بحار 101 ص5 حدیث 19
2- بحار 101 ص2 حدیث 5
3- بحار 101 ص3 حدیث 4

سوزنی است که در دریا فرو برند و اگر شاه کربلا نبود توا فضیلت نمیدادم .

و اگر برای خاطر آنکه در کربلا مدفون است نبود ترا خلق نمیکردم ونه خار باش وزیر بار برو وتكبر نكن نسبت بزمین کربلا و خود را بزرگتر ندان والا فرو میبرم ترا در آتش جهنم .

«2»ودر ص 107 حدیث پنج از امام باقر(علیه السلام) روایت کند که فرمود خداوند زمین کربلا را بیست و چهار هزار سال قبل از کعبه خلق نمود و آن را مقدس و مبارک نمود پس همیشه پیش از ایجاد خلائق زمین کربلا مقدس و مبارک بوده و همین طور خواهد بود تا وقتی که خداوند آن را از بهترین زمینهای بهشته قرار دهد.

و بهترین منزل و مسکنی که خدا دوستان خود را در آن جای دهد در بهشت همان زمین کربلا است «3» ودر ص 108 حدیث 10 از امام زین العابدين(علیه السلام) بلا روایت کند که فرمود خداوند زمین کربلا را حرم امن خود قرار داد و مبارك نمود پیش از آنکه زمین کعبه را خلق نماید و حرم خود گرداند به بیست و چهار هزار سال ، و چون خداوند زمین را بلرزاند کربلا را با خاکش در حالیکه نورانی و صاف است در بهترین جای بهشت قرار دهد و ساکن نشوند در آن مگر پیغمبران مرسل یا فرمود پیغمبران اولوالعزم وبدرستی که آن زمین روشنی میدهد در بین باغهای بهشتی چنانچه ستاره هاي روشن روشنی میدهند بین ستاره گان ، ونسورش خيره میکند چشمان اهل بهشت را و صدا کند من هستم زمین خدا که مقدس و پاکیزه ومبار کم که در بغل دارم سید شهداء وسیده جوانان اهل بهشت را .

«4» بحار ج 10 ص 108 حدیث 13 از امام باقر(علیه السلام) روایت کند

ص: 137

که فرمود غاضر یه (كربلاء) همان بقعه ایست که موسی، با خدا سخن گفت و نوح در آنجا مناجات کرد و آن گرامی ترین سرزمین است نزد خدا و اگر اینطور نبود خداوند دوستان خود و فرزندان پیغمبران خود را آنجا نمی سپرد پس قبرهای ما را در فاضربه زیارت کنید .

«5»و در ص 109 مهدیث 14 از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود غاضریه از خاك بیت المقدس است .

«6» و در حدیث 10 از امام صادق از امیرالمؤمنین از رسول خدا صلی الله عليهم أجمعين روایت کند که فرمود پسر من بخاك سپرده میشود در زمینی که آنجا را کربلا نامند و همان بقعه ایست که قبة الأسلام آنجا است که خداوند مؤمنین را که با نوح ایمان آورده بودند در طوفان نجات داد .

«7» از فضل بن يحيى از پدرش از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود زیارت کنید کربلا را قطع نکنید آن را جهت آنکه بهترین اولاد انبياء را در بر گرفته آگاه باشید که ملائکه کربلا را زیارت کردند هزار سال پیش از آنکه جدم حسين(علیه السلام) ساکن شود و هیچ شبی نگذرد مگر آنکه جبرئیل و میکائیل آنجا را زیارت کنند ، پس جدیت کن اي يحيی که آنجا را از دست ندهی .

دهد و از صفوان جمالی روایت کند که گفت شنیدم امام صادق (علیه السلام) ميفرمود خداوند زمینهارا بعضي آنها را بر بعض دیگر فضیلت داد آنوقت بعض آنها افتخار کردند و بعض آنها طغيان نمودند و هیچ آبی و زمینی نیست مگر آنکه معاقب واقع شد برای ترك فروتنی آنها برای خدا ، تا اینکه مسلط نمود مشر کین را بر کوپه و آب شور را بر زمزم تا اینکه طعمش فاسد شد ، و بدرستيکه کربلا و آب فرات اول زمین و اول آبی بودند که خدا آنهارا مقدس نمود ومبارك گردانید پس

ص: 138

بأن فرمود تکلم کن به آنچه خدا فضیلت داده قرا، پس چون زمینها و آبها بعضي بر بعضي فخر کردند گفت من زمين خدایم که مقدس و مبارك هستم شنا در شمالك و آب منست و فخر نمیکنم بلکه خاضع وذلیل هستم برای کسی که این فضیلت را بمن داده و بر پشت تر از خود افتخار نمیکنم بلکه شکر میکنم خدا را ، پس خداوند بواسطه تواضع وشکرش بامام حسين علیه السلام واصحابش او را گرامی تر نمود و افزونی داد . .

سپس امام صادق (علیه السلام) فرمود هر کس تواضع کند خدا او را باند گرداند و هر کس تكبر نمود خدا او را بزمين زند .

«9»ودر کافی ج 4 ص588 و تهذیب ج 2 ص 71 و بحار ج 101 ص 110 ودر کامل الزیارات ص 272 مهدیث 4 از اسحاق بن عمار روایت کند که گفت شنیدم امام صادق (علیه السلام) میفرمود بدرستی که برای جای قبر حسین بن علي عليهما السلام فرمتی است معلوم کسی که معرفت داشته باشد و بان پناه برد پناه داده میشود گفت عرض کردم فدایت شوم جای آن را بیان فرما برای من ؟ فرمود مساحت کن از جای قبر که امروز هست بیست و پنج ذراع از طرف پاها و بیست و پنج دراع از طرف رو و بیست و پنج دراع از طرف پشته و بیست و پنج ذراع از طرف سر ، و جای قبرش از روزیکه دفن شده باغی بود از باغهای بهشت ، و از اینجا معراج ومحل بالا رفتن اعمالی زوارش بوده باسمان ، و نبوده هیچ ملکی ونده پیغمبری در آسمانها مگر آنکه از خدا طلبه میکردند اذن در زیارت رفتن قبر حسین (علیه السلام) پس دسته ای پائین میامدند و دستهای بالا میرفتند .

«10»و در بحار ج 101 ص 111 حديث 20 از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود احترام قبر حسين (علیه السلام) يك فرسخ در پس فرسخ است از چهار جانب قبر .

ص: 139

«11» ودر کامل الزیارات ص 272 حدیث 3 از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که حریم قبر حسين (علیه السلام) پنج فرسخ از چهار طرف قبر است.

«12»ودر کامل الزیارات ص 282 حدیث و از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود حریم قبر حسين الا بك فرسخ است در يك فرسخ در يك فرسخ در يك فرسخ (1).

مرحوم مجلسی فرموده تکرار فرسخ چهار مرتبه دلالت دارد بر اینکه معنای حدیث این است که حریمش يك فرسخ از هر چهار طرف است . پس (في) بمعنای (مع) است.

و در بحار ج 101 ص 112 از صاحب مصباح نقل کرده وجه اختلاف روایات در حدود قبر شریف بحسب مراتب فضل است مثلا دورتر از همه حدود پنج فرسخ است و نزدیکتر يك فرسخ است واشرف آن يك فرسخ بيست و پنج ذراع است واشرف آن بیست و پنج ذراع بيست ذراع است و أشرف آن بیست ذراع خود قبر است . این ملخص فرمايش صاحب مصباح است .

( فصل پنجاه و سوم) در فضیلت تربت امام حسین علیه السلام و کیفیت مهر کردن آن و کیفیت برداشتن آن و کیفیت خوردن آن است «1»در کافی ج 4 ص588 از ابن ابی یعفور روایت کند که گفت خدمت حضرت صادق (علیه السلام) عرض کردم انسانی از گل قبر امام حسین(علیه السلام) بر میدارد

ص: 140


1- بحار ج 101 ص 114 حدیث 35

ونفع میبرد و دیگری بر میدارد ونفع نمیبرد ؟ فرمود نه بخدائیکه جز او خدائی نیست هر کسی از آن بگیرد و عقیده داشته باشد که خدا بواسطه او نفع میدهد منتفع میشود و نفع میبرد .

«2»ودر تهذيب ج 9 ص 72 از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود تربت قبر امام حسين (علیه السلام) تا ده میل است .

«3»و در ص 74 از حسن بن أبي العلا روایت کند که گفت شنیدم امام صادق (علیه السلام) ميفرمود كام دهان اولاد خود را با تربت حسین (علیه السلام) بردارید که آن أمان است.

«4»ودر کافی ج 4 ص 588 وتهذيب ج 9 ص 74 از سليمان بن عمر سراج از بعض أصحاب از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود گرفته میشود گل قبر امام حسين(علیه السلام)از نزد قبر تا هفتاد ذراع .

«5»و در کافی ج 4 ص 588، حدیث 4 از بونس بن ربیع از امام صادق عليه السلام روایت کند که فرمود بدرستی که نزد سر امام حسین ابلا هر آینه خاکی است سرخ شفاء است از هر دردی مگر مرگ ، راوی گفت بعد از شنیدن این حدیث آمدیم نزد قبر و بالای سر قبر را حفر کردیم (کندیم) بمقدار بك ذراع پس يكدرهم خاك مثل ماسه سرخ پیدا شد پس با خود برداشتیم و بکوفه بردیم و با آب ممزوج و مخلوط کردیم و بمردم میدادیم با آن مداوا میکردند .

«6»و در کافی ج 4 ص 88 حدیث به فرموده ، مهر نمودن بر گل قبر امام حسين (علیه السلام) (که چیزی بآن نرسد و خاصیتش از بین نرود) آن است که سوره إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ بر آن بخوانی و روایت شده که وقتی خاك را میگیری بگو (بِسْمِ اَللَّهِ، اَللَّهُمَّ بِحَقِّ هَذِهِ اَلتُّرْبَهِ اَلطَّاهِرَهِ، وَ بِحَقِّ هَذِهِ اَلتُّرْبَهِ اَلطَّیِّبَهِ، وَ بِحَقِّ هَذَا اَلْوَصِیِّ اَلَّذِی تُوَارِیهِ، وَ بِحَقِّ جَدِّهِ وَ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ، وَ اَلْمَلاَئِکَهِ اَلَّذِینَ یَحُفُّونَ بِهِ،

ص: 141

وَ اَلْمَلاَئِکَهِ اَلْعُکُوفِ عَلَی قَبْرِ وَلِیِّکَ، یَنْتَظِرُونَ نَصْرَهُ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ، اِجْعَلْ لِی فِیهِ شِفَاءً مِنْ کُلِّ دَاءٍ، وَ أَمَاناً مِنْ کُلِّ خَوْفٍ، وَ عِزّاً مِنْ کُلِّ ذُلٍّ، وَ أَوْسِعْ بِهِ رِزْقِی، وَ أَصِحَّ جِسْمِی» .

«7»در فقیه ج 2 ص 492 حدیث2 از امام ششم روایت کند که فرمود وقتی خواستی از گل قبر امام حسین (علیه السلام) بخوری.

پس بگو ( اَللَّهُمَّ رَبَّ هَذِهِ اَلتُّرْبَهِ اَلْمُبَارَکَهِ وَ رَبَّ اَلْوَصِیِّ اَلَّذِی وَارَتْهُ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ، وَ اِجْعَلْهُ عِلْماً نَافِعاً وَ رِزْقاً وَاسِعاً وَ شِفَاءً مِنْ کُلِّ دَاءٍ).

«8»و در تهذیب ج 6 ص 74 حديث 14 وج 9 ص 89 حدیث 115 و کافی ج 6 ص 265 از امام باقر یا صادق(علیهما السلام) روایت کرده که خداوند آدم را از گل ایجاد کرده پس حرام گردانیده گل را پر اولاد وذريه او ، راوی گفت عرض کردم(1) چه میفرمائید در گل قبر حسين بن علي (علیهما السلام) ؟ فرمود حرام است بر مردم خوردن گوشت خودشان و خوردن گوشت ما حلال است؟ ! (یعنی اینطور نیست) ولكن بمقدار يك نخود اشکالی ندارد .

«9»و در تهذيب ج 6 ص 74 حدیث 10 روایت کند که راوی بامام صادق(علیه السلام) عرض کرد من مردی هستم که زیاد مریض میشوم و هیچ دوائیر فرو نگذاشته ام و بهمه مداوا کرده ام ؟ حضرت فرمود چرا از گل قبر امام حسين (علیه السلام) غفلت داری بدرستی که در آن شفاء هر دردیست ، وأمن از هر ترسی است و بگو هر وقت خواستی آن را بگیری «اَللَّهُمَّ اِنِّی اَسْألُکَ بِحَقِّ هذِهِ الطّینَهِ وَبِحَقِّ الْمَلَکِ الَّذِی اَخَذَها وَبِحَقِّ النَّبِیِّ الَّذِی قَبَضَها وَبِحَقِّ الْوَصِیِّ الَّذِی حَلَّ فیها صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَاَهْلِ بَیْتِهِ وَاجْعَلْ لی فیها شِفاءاً مِنْ کُلِّ داءٍ وَاَماناً مِنْ کُلِّ خَوْفٍ) سپس فرمود:

ص: 142


1- این ذیل در کافی وج9 تهذيب نيست .

اما ملکی که آن گل را گرفت جبرئیل بود که نشان پیغبر(صلی الله علیه و اله) بر داد وعرض کرد این خاك پسر نو است که بعد از تو امتت او را میکشند .

واما پیغمبری که آن گل را گرفت محمد (صلی الله علیه و اله) بود.

واما وصیی که در آن دفن شد او حسين (علیه السلام) بود که سید جوانان شهداء است راوی عرض کرد از هر دردی شفاء اسمت معلوم اما چگونه امان از هر ترسی است؟ فرمود هر وقت از سلطانی یا غیر سلطاني ترسیدی از منزل خارج نشومگر آنکه با تو از گل قبر امام حسین (علیه السلام) باشد ، و چون خواستی همراهت ببری بگو ( «اَللَّهُمَّ هذِهِ طینَهُ قَبْرِ الْحُسَیْنِ وَلیِّکَ وَابْنِ وَلیِّکَ اتَّخَذْتُها حِرْزاً لِما اَخافُ وَما لا اَخافُ») . چون این کار را بکنی وارد شود بر تو چیزی که نترسی، آن مرد گفت همین کار را انجام دادم خدا بدم را سالم گردانید و أمان شد مرا از آنچه میترسیدم و از آنچه نمیترسیدم چنانچه امام فرموده بود پس بحمد الله بعد از آن مکروهی را ندیدم .

«10»ودر کافی ج 9 ص 290 از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود همه گلها حرام است مثل گوشت خنزير وهر کس بخورد و بمبرد من بر او نماز نمیخوانم مگر گل قبر امام حسين (علیه السلام)که در آن شفاء است از هر دو دی.

ولی اگر کسی آن را از روی شهوت بخورد شفاء در آن نیست . ( مثل کسانیکه عادت بخوردن گل یا خاك دارند).

«11»و در بحار ج 101 ص 118 حديث و از مسیب بن زهير روایت کند که گفت حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام) بعد از آنکه مسموم شد بمن فرمود از خاك من چیزی نگیرید برای تبرك بجهت آنکه هر خاکی که از ما است حرام است مگر تربت جدم حسین بن علي (علیهما السلام) که آن را خدا شفاء قرار داده برای شیعیان و دوستان ما .

ص: 143

«12» ودر ص 119 حدیث از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که فرمود بدرستی که خداوند تربت جدم حسین (علیه السلام) را شفاء قرار داده از هر دردی وامان قرار داده از هر ترسی.

پس چون یکی از شماهسا بخواهد آن تربت را بردارد باید ببوسد و بر چشمش بگذارد و پماد بر تمام جسدش ، و بگويد ( اَللَّهُمَّ بِحَقِّ هَذِهِ اَلتُّرْبَهِ وَ بِحَقِّ مَنْ حَلَّ بِهَا وَ ثَوَی فِیهَا وَ بِحَقِّ أَبِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَخِیهِ وَ اَلْأَئِمَّهِ مِنْ وُلْدِهِ وَ بِحَقِّ اَلْمَلاَئِکَهِ اَلْحَافِّینَ بِهِ إِلاَّ جَعَلْتَهَا شِفَاءً مِنْ کُلِّ دَاءٍ وَ بُرْءاً مِنْ کُلِّ مَرَضٍ وَ نَجَاهً مِنْ کُلِّ آفَهٍ وَ حِرْزاً مِمَّا أَخَافُ وَ أَحْذَرُ ) پس از آن استعمالش کند .

ابو اسامه گوید از وقتی که حضرت آن را توصیف کرد و من زمان زیادی استعمال کردم بحمد الله مكروهی ندیدم .

«13»ودر ص 119 حديث6 و روایت کند که از امام صادق (علیه السلام) سؤال شد که چگونه تربت را بگیرند ؟ فرمود باید با سر انگشتان بگیرند و بمقدار يك نخود بیشتر نباشد و باید آن را ببوسند و روی چشمهای خود بگذارند ودعائیکه گذشت بخوانند.

«14»و در ص 122 حدیث 10 از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود اگر مریضی از مؤمنین حتی امام حسین(علیه السلام)و حرمتش و ولايتش را بشناسد و بمقدار سر انگشت از گل قبرش بگیرد دواء او خواهد بود .

«15»ودر ص 123 حدیث 18 از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود در گل قبر حسین (علیه السلام) شفاء هر دردیست و آن است دواء اكبر (یعنی بزرگ) .

«16»و در ص124 حدیث20 از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرموددر گل قبر حسین (علیه السلام)شفاء است و اگر چه از سر یك میل باشد (بعضی گفته اند میل چهار هزار ذراع است و بعضی گفته اند يك چشم انداز است) .

ص: 144

«17»در کامل الزیارات ص 280 حديث و بحار ج 101 ص126 حديث 32 و مرحوم محدث قمی در مفاتیح الجنان ص 471 از ابی حمزه ثمالی از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که خدمتش عرض کردم فدایت شوم می بینم أصحاب ما میگیرند از گل قبر حائر (یعنی قبر امام حسين (علیه السلام)) وطلب شفا میکنند بأن آیا در این کار چیزی هست از شفا ئیکه میگویند ؟ فرمود طاب شفا میتوان کرد از خاکی که بر میدارند از میان قبر تا چهار میل .

وهمچنین است خاك قبر جدم رسول خدا (علیه السلام)و همچنین است گل قبر حسن وعلي ومحمد ( (علیهم السلام)).

پس بگیر از آن خاك كه شفای هر دردیست و سپر است از هر چه میترسی .

و برابری نکند آن را هیچ چیزی از چیزهائیکه بأنها طاب شفا میکنند مگر دعاء .

و چیزیکه آن را فاسد میکند آن است که در ظرفهاي نا مناسب میگذارند و کسانیکه معالجه بأن میکنند یقین ایشان کم است و اما کسانیکه يقين دارند آن شفا است اگر معالجه بأن کنند کفایت کنند باذن خدا و بغیر آن احتیاج پیدانکنند. وايضا ) چیزی که آن را فاسد میکند شیاطینند و کافران جن هستند که خودرا بأن تربت میمالند و بو میکنند .

واما شیاطین و کفار جن ایشان حسد میورزند نسبت با بن آدم پس خود را بان میمالند پس اکثر خواص آن میرود و بوی خوش آن برطرف میشود ، و خارج نمیشود گل از حائر (حسینی) مگر آنکه مهیا میشوند برای آن تربت از شیاطین آن مقداری که عده ایشان بشمار نمیآید ، بخدا قسم آن تربت در دست صاحبش میباشد و ایشان خود را بآن میمالند ولي با بودن ملائکه قدرت بر دخول حائر را ندارند .

ص: 145

و اگر تربت سالم میماند از دستمالی شیاطین و کفار جن هر کس استعمال میکرد شفا میافت در همان ساعت ، (پس راه حفظش آن است که هر وقت آن تربت را گرفتی پنهانش کن وذکر خدا بران زیاد بخوان .

و بدرستی که من خبردار شده ام بعض از کسانیکه آن تربت را میگیرند سبك میشمارند و بعضی در توبره شتر و قاطر وخرشان میگذارند پا در ظروف خوراکیها میاندازند که قهرا دستمالی میشود یا در خرجين وجوال میگذارند ، پس چگونه طلب شفا میکند کسی که حالش این است ولكن دليکه در آن يقين نيست وسبك میشمارد چیزیرا که صلاحش در آن است عمل خود را فاسد ساخته .

«18»و کامل الزیارات ص 283 از ابی حمزه ثمالی از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که فرمود هر وقت اراده کردی از گل قبر حسين (علیه السلام) برداری پس بخوان بر آن فاتحة الكتاب و معوذتین و قل هو الله احد وانا انزلناه في ليلة القدر ويس وآية الكرسي و بگو ( «اللهمّ بحقّ محمد عبدک ورسولک وحبیبک ونبیّک وأمینک، وبحقّ أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب عبدک وأخی رسولک، وبحقّ فاطمه بنت نبیّک وزوجه ولیّک وبحق الحسن والحسین وبحقّ الائمه الراشدین، وبحقّ هذه التربه، وبحقّ الملَک الموکّل بها، وبحقّ الوصیّ الذی حلَّ فیها، وبحقّ الجسد الّذی تضمّنت، وبحقّ السبط الذی ضمّنت، وبحقّ جمیع ملائکتک وأنبیائک ورُسلک، صلّ علی محمّد وآل محمد، واجعل لی هذا الطین شفاء من کل داء - ولمن یستشفی به من کلّ داء - وسُقم ومرض وأماناً من کلّ خوف، اللهمّ بحقّ محمد وأهل بیته اجعله علماً نافعاً، ورزقاً واسعاً، وشفاء من کلّ داء وسقم وآفه وعاهه وجمیع الأوجاع کلّها، إنّک علی کلّ شیء قدیر».

وتقول: «اللهمّ ربّ هذه التربه المبارکه المیمونه، والملَک الّذی هبط بها، والوصیّ الذی هو فیها، صلّ علی محمد وآل محمد وسلَّم وانفعنی بها إنّک علی کلّ شیء قدیر»).

«19»ودر کامل الزیارات ص 286 از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که

ص: 146

فرمود گلی قبر امام حسین(علیه السلام) شفاء است از هر دردی و چون خواستی برخوری پس بگو ( بِسْمِ اَللَّهِ وَ بِاللَّهِ اَللَّهُمَّ اِجْعَلْهُ رِزْقاً وَاسِعاً وَ عِلْماً نَافِعاً وَ شِفَاءً مِنْ کُلِّ دَاءٍ إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ) .

«20» و در حدیث دیگر فرمود چون از تربت آن مظلوم گرفتی و گذاردی در دهانت پس بگو (اَللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِحَقِّ هَذِهِ اَلتُّرْبَهِ وَ بِحَقِّ اَلْمَلَکِ اَلَّذِی قَبَضَهَا وَ اَلنَّبِیِّ اَلَّذِی حَضَنَهَا وَ اَلْإِمَامِ اَلَّذِی حَلَّ فِیهَا أَنْ تُصَلِّیَ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَجْعَلَ لِی فِیهِ شِفَاءً نَافِعاً وَ رِزْقاً وَاسِعاً وَ أَمَاناً مِنْ کُلِّ خَوْفٍ وَ دَاءٍ) پس چون این را بگوید خداوند با و عافیت و شفاء عنایت فرماید .

فصل پنجاه و چهارم در آداب زیارت امام حسين عليه السلام است

«1»در بحار ج 101 م 140 حدیث 2 و کامل الزیارات ص 141 حدیث 3 از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود هر وقت خواستی زیارت کنی امام حسین (علیه السلام) را پس زیارت کن در حاليكه حزین و گرفته و پریشان حال و غبار آلود و گرسنه باشی ، بجهت آنکه امام حسین (علیه السلام) کشته شد در حالیکه حزین و گرفته و پریشان حال وغبار آلوده و گرسنه و تشنه بود ، وحاجتهای خود را بخواه و بر گرد و آنجا را وطن خود نماز .

«2»ودر ص 141 حدیث5 به مردی از امام صادق(علیه السلام)روایت کند که فرمود زیارت میکنید قبر امام حسین(علیه السلام)را ؟ گفت بلي ، فرمود سفره تهیه میکنند برای رفتن بزیارت ؟ گفت عرض کردم بلى ، فرمود اگر سر قبر پدران و مادران خود میرفتید این کار را نمیکردید ، گفت عوض کردم پس چه بخوریم؟

ص: 147

فرمود نان و ماست.

«3»و در حدیث 6 حزام امام صادق (علیه السلام) گفت فدایت شوم جماعتی زیارت میکنند قبر امام حسین(علیه السلام) را وسفره های رنگین درست میکنند امام (علیه السلام) فرمود آگاه باش که اگر ایشان قبرهای پدران خودشان را زیارت میکردند چنین سفره نمیگرفتند .

«4»در کامل الزیارات ص 129 و ص130 و بحار ج 101 ص 141 حدیث 7 از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود بمن خبر رسیده که گروهیکه میخواهند زیارت کنند امام حسین (علیه السلام)را با خود سفره بر میدارند که در آن حلواء هست ( یا گوشت بزغاله و حلواء هست) (1) و مانند آن که اگر قبرهای دوستانشان را زیارت میکردند این کار نمیکردند .

«5»در کامل الزیارات ص 130 حديث 4 وص 131 حديث 2 و بحار ج 101 ص 141 حديث 10 از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود زیارت کنید بهتر از آن است که زیارت نكنيد و زیارات نکنید بهتر است که زیارت کنید مفضل بن عمر گفت عرض کردم پشتم را شکستید ، فرمود بخدا قسم یکی از شماها بزیارت قبر پدرش میرود محزون و غمناك است ، وزیارت امام حسین میروید با سفره های رنگین هرگز نشاید تا اینکه زیارت کنید پریشان حال و غبار آلوده .

«6» ودر کامل الزیارات ص 130 حديث 1 وبحار ج 01 ص 142 حدیث 11 محمد بن مسلم گوید بامام صادق (علیه السلام) عرض کردم وقتی بزیارت

ص: 148


1- در متن حدیث کا مل ( الحلو اه والاخبصه ) و در بحار ( الجدا و الاخبصه ) دارد و اخبصه یک نوع حلوائیست از خرما و کشمش وروغن درست میکنند ، چنانچه در مجمع البحرین در (خیص) ذكر يافته .

پدرت رویم مثل این نیست که بحج میرویم ؟ فرمود چرا، عرض کردم پس آنچه بر حاجی لازم است بر ما لازم است ؟ فرمود چه باشد ؟ عرض کردم چیزهائیکه بر حاج لازم است؟ ( چه باشد ) فرمود لازم است با هر کس رفاقت کردی نیکی کني، ولازم است که سخن کم کنی مگر در چیزهای خوب ، ولازم است ذکر خدا زیاد کنی ، و نظافت لباست را مراعات کنی ، و قبل از آنکه بحائر برسی غسل کنی ، و با خشوع باشي ، ونماز زیاد بخواني ، و درود بر پیغمبر و آلش زیاد بفرستی ، و در گرفتن چیزیکه مال تو نیست عجله نکنی و بردباری نمائی، وچشمت را بر هم نهي ، و بصاحبان حاجت رسیدگی کنی ، کسانیکه برادر دینی تو هستند و در راه مانده اند مساوات را رعایت کني ، ولازم است که تقیه کنی که قوام دین تو بر آن است ، و پرهیز کني از چیزی که از آن نهی شده ای و خصومت ودشمنی نکني، وزياد قسم یاد نکنی وجدالیکه در آن سوگند باشد بجا نیاوری.

پس هر وقت اینها را عمل نمودی حج و عمره تسو تمام است و مستوجب آن اجری شوی که از خدا طلب میکردی و در راه او انفاق مینمودی و از اهلي وعيال خود دور میشدی وراغب بودی که بر گردی در حالیکه آمرزیده شده و رمت و رضایت خدا را شامل شده باشد .

فصل پنجاه و پنجم: در زیارت امام حسين عليه السلام با سل

«1» در کامل الزیارات ص 134 حدیث 4 و بحار ج 101 ص 142 حدیث 13 از ابی صامت روایت کند که گفت شنیدم امام صادق (علیه السلام) ميفرمود هر کس زیارت کند قبر امام حسین (علیه السلام) را با پای پیاده خداوند بنویسد برای او

ص: 149

بهر قدمی هزار حسنه ، و نابود کند از او هزار بدي ، و بالا بود برای او هزار درجه ، پس وقتی که بفرات رسیدی غسل کن و کفش خود را بدست گرفته و پا برهنه برو مثل رفتن بنده ذلیل و چون بدرب حرم رسیدی چهار مرتبه (الله اكبر) بگو پس کمی راه رفته باز چهار مرتبه (الله اكبر) بگو پس برو نزديك سر مبارك و بایست پس چهار مرتبه (الله أكبر) بگو : و چهار رکعت نماز بخوان و حاجت خود را از خدا طلب کن .

«2»در کامل الزیارات ص 184 حديث 1 وبحار ج 101 ص 143 حديث 14 از صفوان جمال از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود هر کس تحمل کند. بآب فرات وزیارت کند قبر امام حسين(علیه السلام) رامیبوده باشد مثل روزیکه از مادر متولد شده هیچ گناهی نداشته باشد ، ولو اینکه گناهان کبیره را مرتکب بوده ، و دوست میداشتند که مردی چون بخواهد زیارت قبر امام حسین عليه السلام کند با غسل باشد و چون میخواهد وداع کند غسل نکند و دست خود را بصورتش مسح کند و وداع نماید .

«3» وايضا در کامیل ص 184 حدیث 2 و بحار ج 101 ص 143 حدیث 15 از بشیر دهان روایت کند که امام صادق (علیه السلام) فرمود اي بشیر بدرستیکه مؤمن چون زیارت کند قبر امام حسین (علیه السلام) را وحقش را بشناسد پس غسل کند در فرات سپس خارج شود نوشته شود برای او بهر قدمی که بر میدارد يك محج ويك عمره که پذیرفته و قبول شده باشند و يك جهاد که با پیغمبر مرسل يا إمام عادل بجا آورده باشد .

«3» وايضا در کاملی ص 172 ذیل حدیث 9 و در ص 185 ذیل حدیث3 امام صادق(علیه السلام) بشیر دمان فرمود ای بشیر مردی از شما که در کنار فرات غسل گنده پس زیارت کند قبر امام حسین (علیه السلام) را وحقش را بشناسد پس خداوند

ص: 150

باو عطا کند بهر قدميکه میگذارد و بر میدارد صد حج قبول شده ، وصد عمره پذیرفته شده و صد جهاد با پیغمبری که فرستاده شده باشد بسوی دشمنان خود ورسولش .

«5»و در کامل الزیارات ص 186 از علی بن جعفر الهمانی (1) حدیث 5 و بحار ج 101 ص 143 حديث 16 از علی بن جعفر همدانی روایت کند که امام دهم علی بن محمد عسکری(علیهما السلام) فرمود کسی که از خانه خود بیرون شود و بخواهد زیارت کند امام حسين (علیه السلام) را پس برود بطرف فرات وغسل کند از آن بنویسد خداوند او را از رستگار شده گان الخ.

«6»در كامل ص 185 ذیل حدیث 4 و بحار ج 101 ص 145 ذيل حدیث 28 از امام صادق (علیه السلام) سؤال شد که چه اجریست برای کسی که در فرات غسل کند سپس بزیارت امام حسين (علیه السلام) برود ؟ فرمود وقتی غسل کند از آب فرات و اراده زیارتش را داشته باشد گناهانش بریزد مثل روزی که از مادر متولد شده باشد.

«7»ودر کامل ص 186 حديث 7 وبحار ج 101 ص 146 حدیث 31 از بشیر دهان از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود کسی که بزیارت حسین بن علي (علیهما السلام) برود پس وضوء بگیرد وغسل کند در فرات قدم بر ندارد و نگذارد مگر آنکه خداوند بنویسد براي او يك حج ويك عمره .

«8»ودر کامل ص 186 حدیث 8 و بحار ج 101 ص 146 حدیث 33 از یوسف کنانی از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود وقتی آمدی نزد قبر امام حسين (علیه السلام) پس برو از فرات که پهلوی قبرش میباشد غسل کن .

ص: 151


1- همانیه ده بزرگیست از دهات بغداد منسوب به آنجارا همانی گویند در همدانی غلط است کمافي هامش کامل

«9»و در همان صفحه از رفاعة بن موسی نخام از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود کسی که برود بطرف قبر امام حسين (علیه السلام)وحقش را بشناسد واز فرات غسل کند و از آب خارج شود بوده باشد مثل کسی که از گناهانش خارج شده ، و چون برود بطرف جرم قدمی برندارد و نگذارد جز آنکه نوشته شود برای او ده حسنه و محو شود اني او ده سيئه .

«10»ودر تهذیب ج6 ص 53 حدیث 3 و بحار ج 101 ص 147 حدیث 36 از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود بدرستی که برای خدا ملائکه ایست که موکل قبر امام حسین (علیه السلام) هستند. پس چون مردی قصد کند زیارت امام حسین (علیه السلام) را و غسل كند محمد (علیه السلام) کند أي زوار خدا بشارت باد شما را که در بهشت رفيق من هستید ، وأمير المؤمنين(علیه السلام)ندا کند من ضامن قضاء انتهای شما و دفع بلا از شما در دنیا و آخرت هستم ، و پیغمبر(صلی الله علیه و اله) از راست و چپ ایشان را احاطه کند تا بمنزلهای خود برگردند .

«11»و در تهذيب ج6 ص53 حدیث4 و بحار ج 101 ص 147 حدیث 37 از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که از زائر قبر امام حسين (علیه السلام) سؤال شد فرمود هر کس در فرات غسل کننده و برود بطرف قبر امام حسين (علیه السلام) بوده باشد برای او بهر قدمی که بر میدارد و می گذارد يك حج قبول شده با تمام مناسکش .

فصل پنجاه وششم: در زیارت امام حسين عليه السلام بدون غسل

«1»در کامل الزیارات ص 187 از عيص بن القاسم بجلی حدیث 1 وبحار ج 101 ص 144 حدیث از امام صادق(علیه السلام) سؤال کرد کسی که زیارت

ص: 152

میکند حسین بن علي(علیهما السلام) را بر او غسل هست ؟ فرمود خير .

«2»و در همان صفحه مردی از امام صادق (علیه السلام) سؤال کرد از غسل برأي کسی که میخواهد زیارت کند قبر امام حسین (علیه السلام) را ؟ فرمود غسل ندارد .

«3»ودر کامل ص 188 حديث 4 و بحار ج 101 ص 145 حدیث 25 از یونس بن عمار از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود اگر نزدیک هستی یعنی بامام حسین (علیه السلام)) اگر آب داری غسل کن و الأوضوء بگیر وزیارتش کن.

«4»ودر كامل ص 188 حديث 5 از حسن بن عطية ابي ناب.

و در بحار ج 101 ص 145 حدیث 26 از حسن بن عطية بن باب از امام صادق (علیه السلام) سوال کرد از غسل وقتی میخواهد زیارت کند قبر حسین (علیه السلام) را فرمود بر تو غسل نیست.

مؤلف گوید اخباری در فصل قبل گذشت که زیارت غسل میخواهد یعنی مستحب است نه واجب واخباری که در این فصل ذکر شد که غسل نمیخواهد یعنی واجب نیست پس منافانی بین این دو دسته اخبار نیست . آن میگویسد مستحب است این میگوید واجب نیست .

فصل پنجاه وهفتم: در سبب خروج امام حسین علیه السلام از مدینه

اشاره

مرحوم مجلسی در جلاء العيون فصل دوازدهم ص 509 و فرموده چون در كتب خاصه وعامه این واقعه هایله (ترسناك) را مختلف ایراد نموده اند بآنچه أعاظم (بزرگان ) علمای شیعه ایراد نموده اند اکتفا می نمایم . چون در روایات ونقلهای ایشان نیز اختلافی هست مجملی از همه ایراد نموده اشاره بمحل

ص: 153

اختلافه ميرود .

شیخ ابن بابویه (1) بسند معتبر از حضرت امام زین العابدین(علیه السلام) کرده اسما .

وصیت معاویه به یزید

که چون هنگام ارتحال ( از دنیا رفتن) بدترین اهل بغي وعدوان معاوية بن أبي سفيان عليه النيران بسراي جحيم وعذاب الیم رسید. فرزند خود یزید را طلبيد و نزديك خود نشانید و گفت ای فرزند بدان که من برای تو گردنکشان جهانرا ذلیل و منقاد گردانیدم وجميع بلاد را در حیطه تصرف تصو در آوردم ، و جهان داری و اسباب ملاك وشهریاری را برای تو مهیا ساختم و از سه نفر (2) بر تو میترسم ، و میدانم که مخالفت تو خواهند کرد بقدرت و توانائی خود .

اول : عبدالله پسر عمر بن خطاب.

دوم : عبدالله پسر زبیر .

سوم : حسین بن علی .

ما عبد الله پسر همر پس او از تو جدا نمیشود اگر با او مدارا نمائی ؟ پس دست از او بر مدار .

واما پسر زبیر اگر بر او دست بیا بی بندهای او را از هم جدا کن که پیوسته در کمین تو خواهد بود مانند شیر که در کمین طعمه نشسته باشد و مانند رو بسا شب و روز بانديشه ونگر مشغولست که دولت ترا تباه گرداند.

ص: 154


1- شیخ صدوق در امالی مجلس (30) و بدحار ج 44 ص.310 حدیث 1.
2- بعدا خواهد آمد که از چهار نفر بیعت خواسته بود که یکی هم عبدالرحمن ابن ابی بکر بود

واما حسین بن علی پس تو میدانی محبت و قرابت او به حضرت رسالت (صلی الله علیه و اله) و او پاره تن آنحضرت است، و از گوشت و خون آنحضرت پرورده است ، ومن میدانم که البته اهل عراق او را بسوی خود خواهند بود و باری او نخواهند کرد و او را تنها خواهند گذاشت، اگر بر او ظفریابی حق حرمت اورا بشناس، و منزلت و قرابت او را با پیغمبر بیاد آور و او را بکرده های او مؤاخذه مکن وروابطی که من با او در این مدت محکوم کرده ام قطع مكن زينهار که باو مكروهی و آسیبی مرسان (1).

پس حضرت فرمود چون معاویه بدرك رفت (2) و یزید بعد از او بر مسند خلافت قرار گرفت عموی خود عقبه سمر ابو سفیان را و بروایت شیخ مفید (3) و دیگران . ولید بن عتبه را ها کم مدينه گردانید ، و بهینه فرستاد .

ومروان بن حکم را که از جانب معاوبه ستا کم بود معزول ساخت ، چون عتبه داخل مدينه شد و بر مسند امارت متمکن گردید خواست که حكم بزید را در باب مروان جاری گرداند ، مروان گریخت ، و عتبه بر او دست نیافت .

پس رسولی بنزد حضرت امام حسين (علیه السلام) فرستاد که يزيد مرا مأمور ساخته است که برای او بیعت بگیریم باید حاضر شوی و بیعت یزید را قبول نمائی .

ص: 155


1- مرحوم مجلسی فرموده غرض آن ملعون از این نصيحتها حفظ ملك و پادشاهی یزید پلید بود، الخ).
2- در ارشاد ص200 و ان در نیمه رجب سنه(60)بود.
3- در ارشاد مفید ص200

گفتگوی امام حسين عليه السلام با حاکم مدینه عتبه پسر ابوسفیان)

چون حضرت حاضر شد فرمود که ای عتبه تو میدانی که ماییم اهل بیت عزت و کرامت و معدن نبوت ورسالت .

وماییم اعلام دین و نشانهای راه يقين ، حق تعالی حق را در دلهای ماس پرده وزبانهای ما را بآن گویا گردانیده ، و پیوسته چشمه های كمت از دریای علم جناب اهديت بر زبان معجز بیان ما جاریست ، به تهقیق که شنیدم از جد خود حضرت رسول(صلی الله علیه و اله)که میفرمود خلافت حرام است بر فرزندان ابوسفیان پس چگونه بيعت کنم با گروهی که رسول خدا (صلی الله علیه و اله)و این سخن در حق ایشان گفته انته

نامه عتبه به يزيد

چون عتبه این جواب را از حضرت شنيد ، كانبي خود را طلبيد و نامه باین مضمون بيزيد نوشت (بسم الله الرحمن الرحیم این نامه ایست بسوی بنده خدا یزید که پادشاه مؤمنانست از جانب عقبه پسر ابو سفیان اما بعده بدرستی که حسین ابن علی ترا سزاوار خلافت نمیداند و راضی به بیعت تو نمیشود پس آنچه رأی تو اقتضاء مینماید در دي او بعمل آور و السلام) .

چون نامه بیزید رسید در جواب نوشت که چون نامه من بتو میومد جواب آنرا بمن برسان و در نامه خود بیان کن که اطاعت من کرده یا که مخالفت من اختیار نموده و باید که سر حسین بن علی را با نامه خود برای من بفرستی.

شیخ مفید (1) رسید بن طاووس وابن شهر آشوب و دیگران روایت کرده اند

ص: 156


1- ارشاد مفید 200 و بحار ج 44 ص 324 حدیث 2

که چون حضرت امام حسن مجتبی(علیه السلام)) برياض جنت ارتحال نمود شیعیان در عراق بحر کسته در آمده عريضه بحضرت امام حسین (علیه السلام) نوشتند که ما معاویه را از خلافت خلع کرده با شما بیعت میکنیم ، حضرت در آنوقت صلاح در آن امر دانسته ایشان را مجاب گردانید وامر بصبر فرمود .

نامه يزيد بن معاویه به وليد بن عتبه وگرفتن بیعت از چهار نفر

چون معاويه بعذاب هاويه (آتش) ملحق شد در نیمه ماه رجب سال شصتم هجرت یزید نامه نوشت بسوی ولید بن عتبة بن أبي سفيان که از جانب معاویه حاكم مدينه بود ؟ مضمون نامه آنکه باید بیعت بگیری از برای من از :

حضرت امام حسین (علیه السلام).

وعبد الله بن عمر .

وعبد الله بن زبیر وعبدالرحمن بن ابی بکر .

و باید کار را برایشان تنگ گیری وعذري از ایشان قبول ننمائي و هر يك که از بیعت امتناع نماید سر او را برای من بفرستی.

چون این نامه تولید رسید با مروان بن حکم در این امر مشورت کرد .

مروان گفت که تا ایشان از مردن معاویه خبر ندارند بزودی ایشان را بطلب و بیعت یزید را از ایشان بگیر و هر که قبول نکند او را بقتل رسان ، و این امر بر وليد بسیار گران بودم پس در آن شب ایشان را طلب نمود و ایشان در آن وقت در روضه منورة حضرت رسالت جمع بودند ،

ص: 157

چون رسالت وليد را شنیدند امام حسين (علیه السلام)فرمود معاویه مرده است(1) و نمیطلبدارا و مارا مگر برای بیعت با یزید.

پس عبدالله پسر عُمَر و پسر ابو بکر گفتند ما بخانهای خود میرویم و در بروی خود می بندیم، و پسر زبیر گفت که من هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد ،حضرت امام حسين فرمود که مرا البته نزد ولید میباید رفت .

رفتن امام حسین علیه السلام نزد وليد با سی نفر

پس حضرت سی نفر از اهل بیت و غلامان و موالیانِ خود را که سلاح با خود بستند با خود برد ، فرمود شما بر درِ خانه بنشینید ، و اگر صداي من بلند شد بخانه در آیید .

چون حضرت داخل مجلس ولید شد، ديد مروان با ولید تنها نشسته .

چون امام حسین(علیه السلام) نشست وليد خبر مرگ معاویه را بآن حضرت گفت حضرت فرمود اِنّا لِلّهِ وَاِنا اِليهِ راجِعُون.

پس وليد نامه یزید را خواند ،حضرت فرمود که من گمان ندارم که تو راضي شوي بآنکه من پنهان با یزید بیعت کنم وخواهی در علانیه در حضور مردم از من بیعت بگیری که مردم بدانند .

وليد گفت آری.

حضرت فرمود پس تأخير کن تا صبح ومن رأى خود را به بینم ، و تو رأي خود را به بینی ، و با يك ديگر مناظره کنیم هر يك از ما، و او بخلافت سزاوارتر

ص: 158


1- در مثیر الاحزان ابن نما ص 23 دارد که چون پیغام ولید باین جماعت رسید امام حسین علیه السلام فرمود گمان می کنم معاویه بدرک رفته چون دیشب خواب دیدم منبر معاویه سرنگون شده و در خانه اش آتش شعله ور است القصة

باشد دیگری با او بیعت نماید ، وليد گفت برو ، خدا با تو همراه ، تا در مجمع مردم ترا ملاقات نماییم .

مروان گفت دست از او بر مدار که اگر الان از او بیعت نگیری دیگر براو دست نمیابی مگر بخون بسیار که ریخته شود ، اکنون که بر او دست یافته دست از او بر مدار ، واگر بیعت نکند او را گردن بزن .

حضرت از سخن آن ملعون در غضب شده فرمود که ای ولد زنا فرزند زن ازرق زناکار تو مرا خواهی کشت یا او ، بخدا قسم که دروغ گفتی و تو و او هیچیك قادر بر قتل من نیستید .

پس رو بولید گردانید فرمود که ای امیر ماییم اهل بیت نبوت و معدن رسالت وملایکه در خانه ما نازل میشوند و بما خدا فتح کرد نبوت و خلافت را ، و بما ختم خلافت و امامت خواهد کرد، و یزید مردیست فاسق و شراب خوار و کشنده مردم بنا حق ، وعلانية بانواع فسوق ومعاصي اقدام می نماید ، وَمِثلِ من کسی با مثل او کسی هرگز بیعت نمیکند .

و دیگر تا ترا به بینیم گوییم و شنویم ، این را گفت و با اصحاب خود بخانه مراجعت نمود و این در شب شنبه بیست و هفتم ماه رجب بود .

چون حضرت بیرون رفت مروان بوليد گفت سخن مرا نشنیدی بخدا قسم دیگر دست بر او نخواهی یافت .

وليد گفت واي بر تو أی که توبرای من پسندیده بودی موجب هلاك دين و دنیای من بود بخدا سوگند که راضی نیستم که جميع دنیا از من باشد و مسن در خون حسین داخل شوم ، سبحان الله تو راضی میشوی که من امام حسین(علیه السلام) را بکشم برای آنکه با یزید بیعت نکند ، به خدا سوگند که هر که در خون او شريك شود او رادر قیامت هیچ حسنه نخواهد بود .

ص: 159

مروان در ظاهر گفت : که اگر از برای این نکردی خوب کردی ، و در دل راضی بكردة أو نبود.

نصيحت مروان بحسب ظاهر امام عليه السلام را

چون صبح شد حضرت امام حسین(علیه السلام) از خانه بیرون آمد و در بعضی از کوچهای مدینه مروان را دید ، مروان گفت مرا اطاعت کن و نصیحت مرا قبول کن و با یزید بیعت کن، که برای دین و دنیای تو بهتر است.

حضرت فرمود که اِنا لِلّهِ وَاِنا اِلَيهِ راجِعُون ، وای بر حال اِسلام که اُمّت مبتلا شدند بخليفة مانند بزید بتحقیق که من شنیدم از جدّم رسول خدا که خلافت حرامست بر آل ابي سفيان و سخنان بسیار در میان ایشان جاری شد ، مروان در غضب شد و گذشت .

ووليد در شب اول در بیعت ابن زبیر مبالغه نمود ، و او در صبح از مدینه فرار نمود ، متوجه مکه شد ، چون وليد بر فرار او مطلع شد مردي از بنی اُمّیه را با چهل سوار(1) از پی او فرستاد، چون از راه غیر متعارف رفته بود چندانکه او را طلب کردند نيافتند و بر گشتند.

چون آخر روز شنبه شد باز کسی بخدمت امام حسین(علیه السلام) فرستاد و در امر بیعت تأکید کرد .

حضرت فرمود که صبر کنید تا امشب اندیشه بکنم .

و بروایت شیخ مفید(2) در همان شب که شب یکشنبه بیست وهشتم (رجب) بود متوجه مکه شد.

ص: 160


1- در ارشاد مفيد ص201 باهشتاد سوار
2- ارشاد مفید ص 201

وداع امام حسين عليه السلام با قبر جدش

وبروایت گذشته امام زین العابدين (علیه السلام) (1) فرمود که چون حضرت امام حسين (علیه السلام)عزیمت عراق نمود در شب اول بقصد وداع بر سر تربت جد بزرگوار خود رفت که آنحضرت را وداع کند چون بنزديك قبر رسید نوری از قبر مقدس بر آن حضرت ظاهر شد چون حضرت آن حالت را مشاهده نمود بجای خود مراجعت فرمود .

و در شب دوم که بجانب ضريح مقدس روانه شد در نزديك مرقد مطهر آن سرور ایستاد و نماز بسیار کرد، و در سجده آن حضرت را خواب ربود ، پس در خواب دید که رسالت بنزديك آن حضرت آمد و او را در بر گرفت و میان دو چشم آن نور دیده خود را بوسید . و گریست فرمود که پدر و مادرم (2) فدای تو باد ای حسین گویا می بینم که در خونِ خود غوطه خورده باشی، در میان گروهی از این اُمّت که امید شفاعت از من داشته باشند ، بدرستیکه ایشان را نزد حق تعالی بهره نخواهد بود .

ای فرزند گرامی تو در این زودی بنزديك پدر و مادر و برادر خود خواهی آمد ، و ایشان مشتاقند بسوی تو ، وترا در بهشتِ جاوید درجه چند هست که بآنها نمیرسی مگر بشهادت .

پس آن حضرت بیدار شد گریان و محزون بخانه مراجعت نمود و خواب خود را باهل بیت خود حکایت کرد و عازمِ سفرِ عراق گردید.

ص: 161


1- امالى صدوق در ذیل مجلس (30) ص 135 . و بحار ج 44 ص 312 ذیل حدیث 1 . و عوالم جلد امام حسين عليه السلام ص 161
2- در امالی صدوق ص 135 این طور دارد (بأبی أنت) يعني پدرم فدایت باد

وبروایت معتبر دیگر (1) چون خبر بیعت گرفتن از آن حضرت بولید رسید بسیار محزون گردید ، و گفت خدا نخواهد که فرزند حضرت رسول(صلی الله علیه و اله) را بقتل آورم و نخواهم کرد هر چند یزيد جميعِ روی زمین را بمن دهد.

چون فرستاد که حضرت راطلب نماید حضرت بر سر قبر جدش رفته و عرض کرد (السلام عليك يا رسول الله منم حسین پسر فاطمه فرزند تو و فرزند زاده تو که مرا بودیعت بأمت خود سپردي و مرا خلیفه خود برایشان گردانیدی ای پیغمبرِ خدا گواه باش بر ایشان که مرا باری نکردند و ضايع گذاشتند ، وحُرمَتِ مرا رعایت نکردند و این شکایت منست از ایشان بسوی تو ، تا ترا ملاقات نمایم(2)، و مشغول نماز و عبادت گردید تا صبح).

گفت وليد فرستاد بمنزل حسین (علیه السلام)تا ببیند آیا از مدینه خارج شده یا نشده؟ پس در منزل حضرت رانیافتند .

پس وليد گفت (الحمد لله الذي خرج ولم يبتلني بدمه) شکر میکنم خدا را که او از مدينه بدر رفت و من آلوده بخونِ او نشدم .

چون شب دوم شد باز بروضه مقدسه جدش رفت و چند رکعت نماز کردچون از نماز فارغ شد گفت خداوند این پیغمبرِ توست وَمَن فرزندِ پیغمبر تو أم، و مرا امری رو داده است که میدانی، خداوندا من نيکها را دوست میدارم و بآنها

ص: 162


1- بحار ج 44 ص 327 سطر (16)
2- در پاسخ ج 2 ص 14 دارد که عرض کرد پدر و مادرم فدای تو باد ای رسوله خدا . بتمام اکراه داشتن و اندوه از جوار تو بیرون شدم و از تو دور افتادم ،همانا قهراً بر من سخت گرفتند که با یزید شراب خوار گناه کار بیعت کنم ، اگر قبول کنم کافر شده ام و اگر قبول نکنم کشته خواهم شد. و من از جوار تو از روی اکراه بیرون میروم ، پس بر تو باد از من سلام ای رسول خدا

امر میکنم و بدیها را دشمن میدارم و از آنها نهی میکنم ، و از تو سؤال می نمایم ای صاحب جلال و اکرام بحق این قبر وهر که در این قبر است که اختیار نمائی برای من آنچه رضای تو ورسول تو در آنست .

گفت پس بنا کرد گریه کردن نزدقبر تا نزديك صبح و سرش را بقبر گذاشت وخوابش برد در خواب دید که حضرتِ رسالت (صلی الله علیه و اله)با گروهِ بیشمار از ملائکه مقرّبان که بر دور آن حضرت اِحاطه کرده بودند بنزديك آن حضرت آمدند ، و حضرتِ سید انبیاء سید شهداء را در بر کشید و بر سینه خود چسبانید ، و میان دو دیده او را بوسید .

و گفت ای حبیب من وای حسین شهیدِ من ، زود باشد که ترا در صحرای کربلا سر از تن جدا کنند و در خونِ خود دست و پا زنی ، در میان گروهی که دعوی کنند که از اُمّتِ منند و در آن حال تشنه باشی و ترا آب ندهند و با این حالت امید شفاعت از من داشته باشند خدا در روز قیامت ایشان را از شفاعت من محروم گرداند ، ای نور ديده مَن وَای فرزند پسنديدة من پدر و مادر و برادر تو پیش من آمده اند و مشتاق لِقای تواند ، وترا در بهشت منزلت و درجه چند هست که بغير از شهادت بآنها نمیرسی.

گفت پس امام حسین(علیه السلام) در خواب شروع کرد بنظر کردنِ بجدّش و میفرمود یا جدا مرا حاجتی بدنيا برگشتن نیست مرا با خود ببر و با خود داخل قبرت کن .

پس رسول خدا فرمود ناچار باید بدنیا برگردی تا شهادت روزي توشود وبدرجه بلند سعادت ابدی که خدا برای تو نوشته برسی .

پس بدرستیکه تو و پدر و برادر تو وعموی تو و عموی پدر تو در قیامت در زمرة واحدة محشور میشوید تا داخل بهشت شوید .

ص: 163

گفت پس امام حسین(علیه السلام) با فَزَع وَ بيم وَوَحشَت از خواب بیدار شد و بخانه مراجعت نمود آنچه در خواب دیده بود باهل بیت خود نقل کرد.

و در آن روز هیچ خانه آبادة حزن و اندوه ایشان زیاده از اهلبیت رسالت نبود ، وصدای گریه و نوحه از اهلبیت آن حضرت بلندشد، وحضرت تهیه خود راگرفته عازم سفر مکه شد.

و در میان شب بر سرِ قبرِ مادرِ خود فاطمهِ زهراء و برادرِ خود امام حسن (علیه السلام)مجتبی رفته بمراسم وداع قيام نمود وصبح بخانه برگشت.

فصل پنجاه وهشتم: نصيحت محمد بن حنفیه امام حسین علیه السلام را

اشاره

در آن وقت محمد بن حنفیه بخدمت آن حضرت آمد و گفت ای برادر گرامی ، تو عزیزترین خلقی نزد من ، وترا از همه کس دوست تر میدارم ، و بر من لازم است که آنچه خیر ترا در آن دانم بعرض رسانم ، چرا نکنم و حال آنکه تو برادر بزرگوار مني ، و بمنزله جان و دِل و دیده مني ، و بزرگ اهلبیت رسالتي ، وامام و پیشوای مني ، وأطاعت تو بر من واجب است ، وحق تعالی ترا بر من شرافت و فضیلت داده است ، وترا بهترین جوانانِ بهشت گردانیده .

و من صلاح ترا(1) در آن میدانم که از بیعت یزید کناره جوئی و از شهرها دوری گزینی، و ببادیه ملحق شوی ورسولان بسوی مردم بفرستی، و مردم را بسوی بیعت خود دعوت نمائی ، اگر بر سرتو جمع شوند و بیعت ترا اختیار نمایند

ص: 164


1- ارشاد مفيد ما 201 تا 202 و بحار ج 44 ص 329. و مقتل خوارزمی ص 187

حمد خدا كني ، و اگر اطاعتِ تو نکنند و دور دیگری غیر از شما جمع شوند، خداوند بواسطه این دین و عقل ترا ناقص نکند ، وفضل ومروّتت از بین نرود .

و بدرستیکه من میترسم که داخل یکی از بلاد شوی و اهل آن بلاد مختلف شوند ، گروهی با تو باشند ، و گروهی مخالفت نمایند ، وکار بجدال و قتال منتهي شود و جانِ شریفِ تو و اهل بیت تو که اشرف جانها است درمعرض تلف در آورند .

حضرت فرمود که ای برادر پس در کجا توقف نمایم گفت برو بمکه، و و اگر توانی در آنجا قرار گیر .

و اگر اهل مکه با تو شیوه بیوفائی رفتار کنند متوجه بلاد یمن شو ، که اهل آن بلاد شیعیان پدر و جد تواند ،و دلهاي رحيم وعزمهای صمیم دارند، و پلاد ایشان گشاده است .

و اگر در آنجا نیز کار تو استقامت نباید متوجه کوهها و بیابانها شو ، و منتظر فرصت باش تا حق تعالی میان تو و این قاسقان بحق حکم کند .

پس حضرت امام حسين (علیه السلام)فرمود ای برادر(1) اگر هیچ ملجأ و پناهي نیابم با یزید بیعت نخواهم کرد ، پس محمد بن حنفیه سخن را قطع کرد و گریست و امام حسين(علیه السلام) نيز با او يك ساعتی گریست ، پس فرمود ای برادر خدا جزايِ خير دهد نصیحت کردی و خیر خواهی نمودی اکنون عازم مکه گردیده ام ومهیای این سفر شده ام ، و برادران و فرزندان برادر و شیعیان خود را با خود میبرم ، وامر ایشان امر منست برای ایشان رأی منست .

واما تو ای برادر باکی نیست که در مدينه بمانی وجاسوس من باشی بر ایشان هر چه روی داد برای من بنویسی .

ص: 165


1- بحار ج 44 ص 329. ومقتل خوارزمی ص 187 تا 189

وصیت نامه امام حسین علیه السلام به محمد بن حنفیه

پس حضرت دوات وقلم وكاغذ طلبیده وصیت نامه نوشت باین مضمون برای برادرش محمد ، (بسم الله الرحمن الرحیم این وصیت حسین بن علی بن ابيطالب است بسوی برادر خود محمد معروف بابن حنفیه بدرستیکه حسین شهادت میدهد که حق تعالی یگانه است، و شریکی ندارد ، و گواهی میدهد که محمد (صلی الله علیه و اله)بنده او ورسول اوست، بحق وراستی مبعوث گردیده است از جانب خداوند، و شهادت میدهد که بهشت و دوزخ حق است ، وساعت قیامت آمدنی است و در آن شکی وریبی نیست ، وحق تعالی زنده میگرداند همه آنها را که در قبرهایند ، و بدرستیکه من بیرون نرفتم از روی طُغیان وَ عُدوان و افساد و ظلم، ولیکن بیرون رفتن برای اصلاح اُمّت جد خود که امر بمعروف کنم و نهی از منکر نمایم .

و عملی کنم در میان ایشان بسيرت جدِّ خود سید انبیاء و پدر خود سيد أوصياء پس هر کس مرا قبول کند بحق وراستي خدا سزاوارتر است بحق و پاداش اهل حق ، و هر که رد کند بر من صبر میکنم تا خدا میان من و این گروه براستی حکم کند و خدا بهترین حکم کننده گان است ، اینست وصيت من ای برادر بسوی تو ، و نيسته توفيق من مگر بخدا ، بر او توکل مینمایم و بسوی اوست بازگشت من).

پس حضرت نامه را پیچیده و بر آن مهر زد و بدست او داد ، ودر میان شب روانه شد .

ص: 166

سبب تخلف محمد بن حنفیه از امام حسین علیه السلام

و در کتب معتبره باسانيد قويه مر ویست(1) که روزي حمزة بن حمران بخدمت امام صادق(علیه السلام) عرض کرد که چه سبب داشت تخلف کردن محمد بن حنفیه از امام حسین(علیه السلام) در هنگامی که متوجه عراق گردید ؟ حضرت فرمود که من بگویم بتو سخنی که دیگر از این مقوله سؤال نکنی چون حضرت امام حسین(علیه السلام) روانه شد ، كاغذي طلبید و در آن نوشت (بسم الله الرحمن الرحیم این نامه ایست از حسین بن علی بن ابیطالب بسوی فرزندان هاشم .

اما بعد بدرستیکه هر که بمن ملحق میگردد شهید میشود و هر که از من تخلف نماید رستگاری نمی یابد و السلام).

فصل پنجاه ونهم: گریه زنهای بنی هاشم ووداع ایشان با امام حسین علیه السلام در وقت بیرون رفتن از مدینه

ابن قولویه (2) بسند معتبر از امام محمد باقر(علیه السلام) روایت کرده است که چون حضرت امام حسین(علیه السلام) اراده نمود که از مدينه طيبه بیرون رود مخدرات بنی هاشم جمع شدند. وصدا بنوحه وزاری بلند کردند ، آن امام مظلوم چون ناله و بیقراری ایشان مشاهده نمود ، فرمود : که شما را بخدا سوگند میدهم که صبر

ص: 167


1- بحار ج 44 ص 330
2- کامل الزیارات ص 96 باب 29

پیش آوريد ، و دست از جزع و بی تابی بردارید.

آن مِحنَت زَدِگانِ جِگَر سُوخته گفتند که ای سیّد و سَروَرِ ما چگونه خود را از گریه و زاری منع کنیم و حال آنکه مثل تو بزرگواری بحسرت و ناکامی از میان ما میرود وما بيكسان را غریب و تنها میگذارد ، و آخرکار تو با این منافقان نمیدانیم بکجا منتهی میشود ، پس نوحه و سوگواری را برای چه روزي بگذاریم؟ بخدا سوگند که این روز نزد ما ، مانند روزیست که حضرت رسالت (صلی الله علیه و اله)از دنیا رفت ، و مانند روزیست که حضرت فاطمه شهیده شد، و مانند روز یست که حضرت امیر المؤمنين برتبه شهادت رسید ، و مانند روزیست که رقیه و زینب و ام کلثوم(1) وفات یافتند ، خدا جانِ ما را فدایِ تو گرداند ، ای محبوب قلوب مؤمنان ، واي يادگار بزرگواران .

پس یکی از عمه های آن حضرت آمد وشبون بر آورد و گفت گواهی میدهم ای نور ديده مَن که در این وقت شنیدم که جنیان بر تو نوحه میکردند و میگفتند :

فَاِنَّ قَتيلَ الطَّفِ مِن آلِ هاشِمٍ اَذَلَّ رِقاباً مِن قُرَيشٍ فَذَلَّت (تا آخر این اشعار که در فصل پنجم این کتاب گذشته مراجعه کنید).

یعنی شهید طف کربلا از آل هاشم ذلیل گردانید گردنهای قریش را ، آن بزرگواریکه حبیب دل حضرت رسول بود و هرگز بدی از او بظهور نیامد و مصیبت او بینی ها را بر خاك مالید و نیکان را ذلیل گردانید .

پس آن مخدرات حجرات طهارت و سیادت هسم آواز گردیده مرثیهای جان سوز در مصیبت آن حضرت خواندند و اشکهای خونین بر روی گلگون خود جاری گردانیدند ، و آن جان جهان را وداع نمودند .

ص: 168


1- هر سه دختران پیغمبر صلی الله عليه و آله بودند

فصل شصتم: گریه ووداع ام سلمه زن پیغمبر صلی الله عليه و آله

با امام حسين عليه السلام وقت بیرون رفتن از مدینه قطب راوندی و دیگران (1) روایت کنند که چون حضرت سید شهداء عازم گردید که از مدينه بیرون رِوَد اُمِّ سلمه زوجه طاهره حضرت رسالت (صلی الله علیه و اله)بنزد آن حضرت آمد و گفت اي فرزندِ گرامی مَرا اندوه نالك مَگَردان بیرون رفتن خود بسوی عراق زیرا که من شنیدم از جدِّ بزرگوارِ تو مکرّر میفرمود که فرزندِ دلبند من حسین در زمینِ عراق بتيغِ جورِ اهلِ کُفر وَ نفاق شهید خواهد شد ، در زمینی که آن را کربلا گویند .

حضرت فرمود که ای مادرِ محترم ، من نیز میدانم که شهید خواهم شد ، و مرا چاره از رفتن نیست ، و بفرموده خدا عمل می نمایم بخدا سوگند میدانم که در چه روز کشته خواهم شد ، و که مرا خواهد کشت ، و در کدام بقعه مدفون خواهم گردید ، و میدانم که کی با من از اهلبیت و خویشان من کشته خواهند شد، و اگر خواهی ای مادر بتو بنمایم جایی را که در آن کشته ومدفون خواهم

ص: 169


1- در بحار ج 44 ص 331 ووجدت في بعض الكتب الخ و در جلاء العيون ص 516 از قطب راوندی و دیگران روایت کند الخ

شد؟ پس آن حضرت بجانب کربلا بدست مبارك خود اشاره نمود و باعجاز آن حضرت زمینها پست شد، وزمین کربلا بلند شد ، تا آنکه آن حضرت لشکرگاهِ خود را و محلِ شهادت و موضع دفن خود و هر يك ازاصحاب خود را باُمِّ سلمه نمود.

پس ام سلمه فغان و ناله بر آورد ، و در و دیوار را بگریه در آورد.

حضرت فرمود که ای مادرِ گرامی چنین مقدّر شده است ، که من بجور و ستم شهید گردم ، و فرزندان و خویشان من کشته شوند و اهل بیت وزنان و اطفال مرا اسیر و مقید گردانیده شهر بشهر و دیار بدیار بگردانند ، و هر چند استغاثه (طلب فریاد رسی) نمایند یاوری نیابند.

اُم سلمه گفت ای فرزند دلبند ، جَدِّ تو تربتِ مدفنِ ترا بمن داده است ، و در شیشه ضبط کرده ام .

پس حضرت امام حسین(علیه السلام) دست دراز کرد و کفی از خاک کربلا برداشت و باُم سلمه داد ، وفرمود ای مادر این خاك را نیز در شیشه ضبط کن و در هنگامی که هر دو خاك خون شد ، بدانکه من در آن صحرا شهید شده ام .

فصل شصت ویکم: در وداع حضرت با یاران و خویشان خود در وقت بیرون شدن از مدینه

اشاره

در امالی صدوق در ذيل مجلس(30) از امام زین العابدين (علیه السلام)روایت کند که چون حضرت عازم شد که از مدينه بیرون رود خویشان و یاران خود را وداع نمود و خواهران و دختران و پسر برادرش قاسم بن حسن بن علی (علیهما السلام)را

ص: 170

بر محملها سوار کرد.

و با بیست و یکنفر مرد از اصحاب و اهلبیتش که من جمله ایشان ابوبکر بن علی و محمد بن علی و عثمان بن علي وعباس بن علی و عبد الله بن مسلم وعلي بن الحسین (علی اکبر) وعلي بن الحسین (علی اصغر) بود برداشته و روان شد ، و شيخ مفيد در ارشاد ص 202 و دیگران روایت کرده اند که چون حضرت امام حسین(علیه السلام) از مدینه بیرون رفت این آیه را خواند (که در قصه بیرون رفتن حضرت موسی از ترس فرعون بسوی مدین نازل شده است) (فَخَرَجَ مِنها خائِفاً يَتَرقَّبُ قالَ رَبّ نَجِّني مِنَ القَومِ الظالِمين) یعنی پس بیرون رفت از شهر ترسان و مترقب رسیدن دشمنان گفت پروردگارا نجات بخش مرا ازگروه ستمکاران(1).

و از راه متعارف روانه شد ، اهلبیت آنحضرت گفتند که مناسب آنست که انه بیراهه تشریف ببرید چنانچه ابن زبیر رفت تا آنکه اگر کسی بطلب شما بیاید شما را در نیابد ، حضرت فرمود که من از راه راست بدرد نمیروم تاحق تعالی آنچه خواهد میان من و ایشان حکم کند (2).

ص: 171


1- در ناسخ ج 2 ص 15 از سکینه دختر امام حسين (علیه السلام)روایت کند که میفرمود: وقتی ما از مدينه بیرون شدیم ، هیچ اهل بیتی از اهل بیت رسول خدا ترسناكتر نبود
2- در ناسخ ج 2 ص 16 دارد که حضرت فرمود شما ترس دارید که در طلب شما بیرون شوند؟ عرض کردند ترسناکیم، فرمود من ترسناکم که از حذر کردن از مرگ راه بگردانم و این شعر انشاد کرد. اِذَا المَرءُ لايَحمي بَنيهِ وَعِرسَهُ وَعِترَتَهُ كانَ اللَّئيمَ المُسَبَّبا وَمَن دُونَ مانَبغي يُريدُ بِنا غَداً يَخُوضُ بِحارَ المَوَتِ شَرقاً وَمَغرِباً و نضرب ضربا کالحریق مقدما اذا ما رآه ضیغم فر مهربا یعنی اگر شخصي از زن ، فرزند و فامیل خود حمایت نکند آدم پست ولئيمی است که خود وسیله دشنام خویش را فراهم میکند، ولی دشمن در کمین ما مدت، شرق وغربا را بر ما گرفته و تا مارا نکشد از ما دست بردار نیست (هكذا في هامش الناسخ) ابوسعید مقری گوید که هم در این شبا ، چون حسین از مسجد بیرون شد بدین شعر يزيد بن مفرغ تمثل جست. لا ذعرت السوام فی فلق الصبح مغیرا و لا دعیت یزیدا یوم اعطی من المهابة ضیما و المنایا یرصدننی ان احیدا من دست بیعت بایزید نخواهم داد ، و از اینکه شبانگاهان برما بشورند ومارا محاصره و زندگی ما را چپاولیه کننده ترس ندارم .. روزی که داده شوم خواری را از روی متم، مرگها مرا در زیر نظر دارند که از جاده بیرون نشوم .

آمدن فوجهای از جن و ملائکه بنزد امام عليه السلام در وقت بیرون رفتن از مدینه.

در جلاء العیون ص 517 فرمود بسند معتبر از حضرت امام صادق(علیه السلام) روایت کردند .

و در بحار ج 44 ص 330 از شیخ مفید روایت کرده که چون حضرت سید الشهداء از مدینه بیرون رفت فوجهای بسیار از ملائکه با علامتهای محاربه و

ص: 172

نیزه ها دردست و بر اسبان بهشت سوار و بر سر راه آن حضرت آمدند و سلام کردند و گفتند ای حجت خدا بر جمیع خلائق بعد از جدّ و پدر و برادر خود ، بدرستیکه حق تعالی جدّ ترا در مواطن بسیار بما مدد و یاری کرد ، اکنون ما را بیاری تو فرستاده است ، حضرت فرمود که وعده گاهِ ما و شما آن موضعی است که حق تعالی برای شهادت و دفن من مقرر فرموده است ، و آن کربلاست چون بآن بقعه برسیم بنزد من آیید .

ملائکه گفتند ای حجت خدا هر حکمی که خواهی بفرما که ما اطاعت می کنیم ، و اگر از دشمن میترسی ما همراه تو آییم ، ودفع ضرر ایشان از تو میکنیم، حضرت فرمود که ایشان ضرری بمن نمی توانند رسانید تا بمحل شهادت خود برسم .

پس افواج بي شمار از مسلمانان از جِنیان ظاهر شده چون بخدمت آن حضرت آمدند گفتند ای سید و بزرگِ ما ، ما شیعیان و باوران توايم ، آنچه خواهی در باب دشمنان خود و غیر آن بفرما تا اطاعت کنیم ، و اگر بفرمائی که جميع دشمنان را در همین ساعت هلاك كنيم بي آنکه خود تعب (ورنج) بکشی و حرکتی بکنی بعمل می آوریم ، حضرت ایشان را دعا کرد ، وفرمود مگر نخوانده اید در قرآن که حق تعالی بر جد من فرستاده است این آیه را (اَينَما تَكونُوا يُدرِككُمُ المَوتُ وَلَو کُنتُم في بُرُوجٍ مُشَيَدةٍ) يعني در هر جا که باشید در می یابد شما را مرگ و هر چند بوده باشید در قلعهای محکم .

و باز فرموده است که (قُل لَو كُنتُم في بُيوتِكُم لَبَرزَ الَّذينَ كُتِبَ عَلَيهِم القَتلُ اِلى مَضاجِعِهِم) یعنی بگو ای محمد بمنافقان که اگر میبودید در خانهاي خود البته بیرون میامدند آنها که برایشان کشته شدن نوشته شده بود بسوی محل کشته شدن واستراحت ایشان .

ص: 173

و اگر مٙن در جای خود توقف نمایم و بیرون نروم به چه چیز امتحان خواهند کرد این خلق گمراه را ، و بچه ممتحن خواهند گردانید این گروه تباه کار را ، و که ساکن خواهد شد در قبر من در کربلا که حتی تعالی آن را برگزیده است در روزیکه زمین را پهن کرده است، و آن مكان شريف را پناه شيعيان من گردانیده و بازگشت بسوی آن بقعه مقدسه را موجب ایمنی دنیا و آخرتایشان ساخته .

وليكن بنزد من آبید در روز عاشوراء که در آخر آن روز من شهید خواهم شد در کربلا در وقتی که احدی از اهل بیت من نمانده باشد ، که قصد کشتن او نمایند ، وسر مرا برای یزید پلیدببرند.

پس جنیان گفتند که ای حبیب خدا و فرزند حبیب خدا اگر نه آن بود که اطاعت امر تو واجيست و مخالفت تو ما را جایز نیست هر آینه میکشتیم جميع دشمنان ترا پیش از آنکه بتو برسند.

حضرت فرمود به خدا سوگند که قدرت ما بر ایشان زیاده از قدرت شماست وليكن می خواهیم که حجت خدا را بر خلق تمام کنیم وفضايِ حق تعالی را انقياد نماییم .

فصل شصت ودوم: ورود حضرت همکه معظمه

اشاره

شیخ مفید در ارشادش ص 202 و در بحار ج 44 ص 332 ودر جلاء العیون ص 518 و روایت کرده است که آنحضرت در روز جمعه سیم ماه شعبان داخل مکه معظمه شد، و این آیه را خواند (وَلَمّا تَوَجَّهَ تِلقاءَ مدَينَ قالَ

ص: 174

عَسى رٙبّي اَن يَهدَيني سَواءَ السَّبيل) در سورة قصص 28 آیه (21) یعنی چون موسی متوجه جانب شهر مدین شد گفت امیدوارم که پروردگار من هدایت کند مرا براه راست که مرا بمقصود خود رساند .

چون اهل مکه و جمعی که از اطراف بعمره آمده بودند خیر قدوم مسرت لزوم آن امام مظلوم را شنیدند بخدمت آن حضرت مبادرت نمودند ، وهر صبح وشام بملازمت آن حضرت می شتافتند .

وعبد الله بن زبیر(1) در آن وقت در مکه بود و در پهلوی کعبه به جا گرفته بود و برای فریب دادن مردم پیوسته مشغول نماز بود ، و در اکثر اوقات بملازمت آن حضرت میرسید و ظاهراً اظهار مسرت (وخوشحالی) از قدوم آن حضرت می نمود و در باطن بآمدن آن حضرت راضی نبود زیرا که میدانست که تا آنحضرت در مکه است کسی از اهل حجاز با او بیعت نخواهد کرد .

نوشتن نامه از کوفه برای امام علیه السلام

چون این خبر باهل کوفه رسید شیعیان کوفه در خانه سلیمان بن صرد خزاعی جمع شدند(2) و حمد و ثنای حق تعالی ادا کردند و در باب فوت معاویه

ص: 175


1- عبد الله بن زبیر خودش از بیعت یزید فرار کرده بود و خود را خليفه میدانست و آمدن حضرت بمکه برای او خیلی گران بود
2- سليمان بن صرد کسی است که پیغمبر را درک کرده و از جمله مهاجرین است اسمش یسار بود رسول خدا اسمش را سلیمان نهاد و از جمله کسانیست نامه برای امام حسن نوشت و در کربلا بکمک نیامد از ترم ابن زياد ولي بعد از شهادت حضرت جزء توابین شد، و بر علیه بنی اُمیه جنگید تاشهید شد (اصدق الاخبار ص 5)

و بیعت یزید سخن گفتند ،سلیمان گفت که چون معاویه بجهنم واصل شده وحضرت امام حسین(علیه السلام) از بیعت یزید امتناع نموده و بجانب مکه معظمه رفته است و شما شیعیان او و شیعیانِ پدرِ بزرگوارِ اوبید ، اگر میدانید که او را یاری خواهید کرد و با دشمنان او جهادخواهید کرد ، و بجان و مال در نصرت (ویاری) او کوشش خواهید نمود . نامه باو بنویسید و او را طلب کنید .

و اگر در یاری او سستی خواهید ورزید و آنچه شرط نيك خواهی و متابعت احمت بعمل نخواهید آورد، و او رافريب مدهيد ، و در مهلکه میفکنید ، ایشان گفتند که چون این دیار را بنور قدوم خود منور گرداند همگی بقدم اخلاص بسوی او می شتابيم و بدست ارادت با او بیعت می نماییم ، و در یاری او ، ودفع شر دشمنان او ، جان فشانیها بظهور میرسانیم .

پس عریضه باین مضمون خدمت آن حضرت نوشتند ، (بسم الله الرحمن الرحیم این نامه ایست بسوی حسین بن علي(علیهما السلام) ازجانب سليمان بن صرد خزاعی و مسیب بن نجبه ،(1) ورفاعة بن شداد بجلی ، و حبیب بن مُظّهر (مظاهر).

وسائر شیعیان از مؤمنان و مسلمانان اهل کوفه سلام خدا بر تو باد ، وحمد میکنیم خدا را ، بر نعمتهای کامله او بر ما ، وشکر میکنیم او را ، بر اینکه هلاك کرد دشمن جبار معاند ترا ، که بی رضای اُمّت بر ایشان والي (و پادشاه) شد ، و بجور وعدوان بر ایشان حاکم گردید ، و اموال ایشان را بناحق تصرف نمود و نیکان ایشان را بقتل رسانید ، و بدان ایشان را بر نیکان مسلط گردانيد، و أموال خدا را بر مالداران و جَبّاران قسمت نمود ، پس خدا او را لعنت کند چنانچه قوم اللهم صوتیسمسم معلمان

ص: 176


1- مسیب بن نجبه فزاری از أصحاب أمیرالمؤمنین (علیه السلام)بود

ثمود را لعنت کرد (1).

بدانکه ما در اینوقت امامی و پیشوائی نداریم بسوی ما توجه نما ، و بشهر ما قدم رنجه فرما ، که ما همگی مطیع توایم ، شاید که حق تعالی ، حق را ببرکت تو بر ما ظاهر گرداند .

ونعمان بن بشير حاکم کوفه در قصر الاماره نشسته است ، در نهایت مذلت (و خواری) و جمعه او حاضر نمیشویم ، و در عید با او بیرون نمیرویم ، چون خبر برسد که شما متوجه این صوب (وديار)گردیده اید ، او را از کوفه بیرون می کنیم ، تا باهل شام ملحق گردد ، والسلام.

پس این نامه را با عبدالله بن مسمع همدانی، و عبد الله بن وال (2)، بخدمت آن زبده اهل بیت عصمت وجلالت فرستادند ، ومبالغه کردند که ایشان آن نامه نامه را با نهایت سرعت بخدمت آن حضرت برسانند ، پس ايشان در دهم ماه مبارك رمضان داخل مکه شدند ، و نامه اهل کوفه را بآن حضرت رسانیدند .

باز اهل کوفه بعد از دو روز از فرستادنِ آن قاصدان ، قيس بن مصهر (3)

ص: 177


1- ثمود : طایفه از عرب بودند و ایشان جماعت حضرت صالح پیغمبر بودند و باسم پدر بزرگشان نامیده شده اند که ثمود بن عاقر بن آدم بن سام بن نوح باشد، و زمین ثمود نزدیک تبوک بوده که جای ایست در شام چهارده منزل است تا مدینه (مجمع)
2- در مقتل خوارزمی ص 194 نامه را با عبدالله بن سبيع همدانی و عبد الله ابن مسمع بکری فرستادند
3- در بحار و ارشاد وخوارزمی (قيس بن مسهر)

صيداوي ، وعبد الله بن شداد(1) وعمارة عبدالله را(2) فرستادند با صد و پنجاه نامه که بزرگان اهل کوفه نوشته بودند ، یك كس ودوکس و چهار کس، وزياده يك قامه نوشته بودند .

و باز بعد از دو روز هاني بن هاني سبيعي ، وسعيد بن عبد الله حنفی را بخدمت آن حضرت روان کردند (3) و نوشتند (بسم الله الرحمن الرحیم این عريضه ایست بخدمت حسین بن علی از شیعیان وفدویان و مخلصان آن حضرت .

اما بعد بزودی خود را بدوستان و هواخواهان خود برسان که همه مردمِ این ولايت منتظر قدمِ مسرّت لزوم تواند ، و بسوی غیر تورغبت نمی نمایند . البته البته بتعجیل تمام خود را باین مشتاقان برسان والسلام خير ختام.) پس شبث بن ربعي ، وحجار بن ابجر ، ويزيد بن حارث ، وعروة بن قیس وعمرو بن حجاج ، ومحمد بن عمرو ، عريضه دیگر نوشتند باین مضمون .

اما بعد صحراها سبز شده و میوه ها رسیده ، اگر باينصوب تشریف آوری لشگرهای تو مهیا و حاضرند ، و شب و روز انتظار مقدمِ شریف تو می برند.

و هر چند این نامه ها بآن حضرت میر سید حضرت تأمل نموده جواب ایشان را نمی نوشت ، تا آنکه در يك روز ششصد نامه از آن غَدّاران (بي وفا و حیله گر) بآنحضرت رسيد ، چون مبالغه ایشان از حَدّ گذشت و رسولانِ بسیار نزد آن

ص: 178


1- در بحار (عبد الله وعبدالرحمن پسران عبدالله بن زياد أرحبي) ودر ارشاد عبدالله وعبدالرحمن پسران شداد ارحبي)
2- در مقتل خوارزمی ص 194 (قيس بن مسهر صیداوی و عبدالله بن عبد الرحمن أرحبي وعامر بن عبید سلولی و عبدالله بن وال تیمی)
3- در مقتل خوارزمی ص 195 وبحار ج 44 ص 334 گوید این آخرین قاصدی بود که از اهل کوفه فرستاده شد

حضرت جمع شدند دوازده هزار نامه از آن ناحيه بآنجناب رسید .

نوشتن حضرت جواب نامه های کوفیان را

حضرت در جواب نامه اخیر ایشان نوشت ، (بسم الله الرحمن الرحيم اين نامه ایست از حسین بن علی بسوی گروه مؤمنان و مسلمانان و شیعیان .أما بعد بدرستی که هانی و سعید نامه از شما آوردند بعد از رسولان بسیار و مکاتیبِ بیشمار که از شما بمن رسیده بود ، و بر مضامین همه اطلاع بهمرسانیدم ودر جمیع نامه ها نوشته بودید که ما ، امامی نداریم بزودی بیا نزد ما، شاید که حق تعالی ما را ببرکتِ تو بر حق و هدایت مجتمع گرداند.

اينك من می فرستم بسویِ شما برادر و پسر عم ومحل اعتماد خود پسرِ عقیل را پس اگر او بنویسد بسوی من که مجتمع شده است رأيِ عقلا ودانایان و اشراف و بزرگان شما بر آنچه در نامه ها در ج کرده بودید، انشاء الله بزودی بسوی شما می آیم ، پس بجانِ خود سوگند یاد میکنم که امامی نیست مگر کسی که حکم کند در میانِ مردم بکتابِ خدا وقيام نماید در میانِ مردم بعدالت ، وقدم از جاده شریعت مقدسه بیرون نگذارد و مردم را بر دینِ حقّ مستقیم بدارد والسلام.

و در مقتل خوارزمی ص 195 دارد که بعد از آنکه هانی بن هاني السبيعي، وسعيد بن عبد الله حنفی نامه آخر را آوردند حضرت از ایشان سؤال کرد که نامه ایکه شما آوردید چه اشخاصی در آن نامه اجتماع داشتند ؟ پس عرض کردند اي پسرِ رسولِ خدا اجتماع کردند بر آن شبث بن ربعی، وحجار بن ابجر ، ويزيد بن حرث ، ویزید بن رويم ، و عزرة بن قيس ، وعمرو ابن حجاج ، ومحمد بن عمير بن عطارد .

پس چون باينجا رسید حضرت بلند شد و وضو گرفت و بین رکن و مقام

ص: 179

دو رکعت نماز خواند و چون از نماز فارغ شد از خداوند طلب خیر فرمود راجع بنامه های که اهل کوفه بحضرتش نوشته اند .

پس روی مبارك برسولان نمود و پایشان فرمود جدّم رسولِ خدا را در خواب دیدم مرا امر فرمود بکاری که باید من انجام دهم و خدا خیر مرا خواسته و او عهده دار است و بر آن قادر است .

سپس امر فرمود که جواب نامه ها را اینطور بنویسند ، (بسم الله الرحمن الرحيم از حسین بن علی بسوی گروه از مؤمنین سلام عليكم.

اما بعد بدرستیکه هانی بن هاني، وسعيد بن عبدالله ، که رسولانِ شما بودند پیش من آمدند و بتحقيق که بمضامين نامه هایِ شما اِطلاع پیدا کردم ، ومن کوتاهی نخواهم کرد از آنچه شما دوست دارید .

ومن فرستادم بسوی شما برادر و پسر عم خود مسلم بن عقيل بن ابیطالب را وامرش کردم از حال شما برای من بنويسد، وخبر ورأي صاحبان عقل وفضل شما را بمن خبر دهد ، و او متوجّهِ بسويِ شما شد انشاء الله ولا قوّة الا بالله ، پس اگر دید شما همانطوری هستید که نامه های شما گواهی میدهد پس بلند شوید و با او بیعت کنید و او را ذلیل نکنید، پس بجانِ خودم سوگند امام آنست که بكتاب خدا عمل کند و بعدالت رفتار نماید نه آنکه حكم كند بغير حق وراه حق و باطل را تمیز ندهد، خداوند ما و شما را براهِ هدایت جمع کند، وما وشمارا ملزم کند کلمه تقوی وپرهیزکاری را ، اوست لطف کننده بهر کس که بخواهد ، والسلام عليكم ورحمة الله و بركاته .

ص: 180

فصل شصت وسوم: در فرستادن حضرت مسلم بن عقیل را بسوی کوفه

اشاره

در بحار ج 44 ص 335 و ارشاد مفید ص 204 و مقتل خوارزمی ص 196 وجلاء العيون ص 520 مرحوم مجلسی فرموده چون رُسُل و رسائل کوفیان بی وفا از حَدّ گذشت ، حضرتِ امام حسين (علیه السلام)مسلم بن عقیل پسر عمِ خود را که بوفور عقل و علم و تدبير و صلاح وسداد و شجاعت و سخاوت و متانت از همکنان ممتاز بود طلبید برای بیعت گرفتن از اهل کوفه و با قيس بن مسهر صیداوی، و عمارة بن عبد الله سلولي ، وعبدالرحمن بن عبد الله ازدی (1) متوجه آن صوب (طرف ناحیه) گردانید ، و امر کرد او را بتقوی و پرهیزکاری ، وکتمانِ امر خود از مخالفان و حُسنِ تدبير ، ولطف و مدارا ، وفرمود که اگر اهل کوفه بر بیعت من انفاق نمایند بزودی حقیقت حال را بمن عرضه نما .

اس مسلم حضرت را وداع نموده بمدينه رفت (2) و در مسجد مدينه نماز

ص: 181


1- در ارشاد (وعبد الله، وعبد الرحمن پسران شداد ارحبي)
2- ودر مقتل خوارزمی ص 196 اینطور نقل نموده که حضرت بمسلم بن عقیل فرمود من ترا میفرستم بسوى أهل كوفه وزود است که خدا حکم فرماید از امر تو بآنچه دوست می داردو راضی است ، ومن امیدوارم که هردو در درجه شهداء باشیم ، پس برو خدا بهمراهت تاداخل کوفه شوی و چون داخل کوفه شدی وارد شو بر کسی که وثاقت بیشتری باوهست و مردم را باطاعت من دعوت کن پس اگر دیدی مردم جمع شدند بر بیعت من پس زود خبر بده تامن بحسب آن عمل کنم انشاء الله تعالی پس امام حسين (علیه السلام)بامسلم معانقه کرد ووداع نمود و هر دو گریه کردند . و مسلم شبانه از مکه خارج شد که بنی اُمّیه نفهمند الخ

کرد ، و حضرت رسالت صلوات الله عليه و آله را زیارت کرده بخانه خود در آمد و اهل و یاران و خویشان خود را وداع نمود، و دو دلیل ( راه نما ) ازقبيله قیس گرفته متوجه کوفه شد ، ایشان راه را گم کردند، و آب که برداشته بودند بآخر رسید ، و تشنگی بر ایشان غالب گردید ، و آن دو مرد از شدت عطش هلاك شدند ، و مسلم بمشقت بسیار خود را بر سر آب رسانید ، و از آنجا نامه بخدمت حضرت امام حسين(علیه السلام) نوشت ، وحقیقت حال خود را و مردن آن دو مرد را از تشنگی در آن نامه درج کرد ، و نوشت که من در ابتداء سفر این واقعه را بفال برای خود نیکو ندانستم، اگر مصلحت دانید مرا از این سفر معاف دارید ، و نامه را بقيس بن مسهر داده بخدمت حضرت فرستاد، حضرت در جواب نوشتند (1) که گمان من آنست که ترس ترا باعث شده است که از من

ص: 182


1- در مقتل خوارزمی اینطور دارد که حضرت در جواب نوشت (بسم الله الرحمن الرحیم از حسین بن علي بمسلم بن عقيل . اما بعد من میترسم سبب نگارش شما و استعفا خواستن از این سفر ، ترس و کاهلی باشد، برو بآن راهیکه امرت کردم و السلام عليك ورحمت الله و بركاته . چون نامه امام حسين(علیه السلام) بمسلم رسید بدل گرفت و گفت حضرت مرا بترس نسبت داده و حال آنکه من از خود تا این ساعت هرگز همچه چیزی را نمیدانم، پس روانه شد الخ

استعفا می نمائی ، از رفتن این سفر ، چون نامه حضرت باو رسید ، روانه شد ودر اثنای راه مردی را دید که تیری بسوی آهوئی افکند و آهو بر زمین افتاد و هلاک شد.

مسلم گفت انشاء الله دشمن خود را خواهم کشت ، بظاهر چنين گفت اما خاطر شریفش از مشاهده آن حال پریشان گردید ، چون داخل شهر کوفه شده در خانه مختار بن ابي عبيدة (1) ثقفی نزولِ اِجلال فرمود و مردمِ کوفه از استماع و شنیدنِ آمدنِ مسلم اظهار سرور بسیار نمودند ، وفوج فوج بخدمت او می آمدند و نامه حضرت امام حسين(علیه السلام) را برایشان می خواند ، از شنیدن آن نامه گریان گردیده(2) بیعت میکردند تا آنکه بر دست مسلم هیجده هزار نفر از اهل کوفه

ص: 183


1- در خوارزمی دارد که داخلی منزل مسلم بن مسیب شد که آن خانه مال مختار ابن ابی عبیده ثقفی بود. و در ارشاد مفيد ص205 در بحار ج 44 ص335 دارد که داخل خانه مختار ابن ابی عبیده شد که امروز آن خانه را خانه مسلم بن مسیب می گویند
2- در مقتل خوارزمی ص197 روایت کند که چون مسلم نامه حضرت را برایشان میخواند آن مردم برای اشتیاق آمدن امام حسین علیه السلام گریه میکردند. پس مردی از همدان که اورا عابس شاکری می گفتند پیش مسلم آمد و گفت : اما بعد من از مردم بشما خبر نمیدهم چون نمیدانم در نفس خود چه دارند، ولي من خبر میدهم از خودم که هر وقت مرا بخوانید جواب خواهم داد و با دشمن شما جنگ کنم و همیشه شمشیر خواهم زد بحمایت شما تاخدا را ملاقات کنم و از فداکاری نمیخواهم مگر آنچه نزد خدا است . پس از او حبیب بن مظاهر اسدی فقعسی بلند شد و گفت بخدا قسم من هم مثل توأم ، و شیعه ها بلند شدند و همین سخن این دو مرد را می گفتند. پس اموال زیادی آوردند بذل کردند و مسلم هیچ قبول نفرمود پس خبر بنعمان بن بشیر رسيد الخ)

بشرف بیعت آن حضرت سرافراز گردیدند .

پس مسلم عريضه بخدمت آن حضرت نوشت که تا حال هیجده هزار نفر از اهل کوفه ببیعت شما در آمده اند اگر متوجه این طرف گردید مناسب است .

خطبه نعمان بن بشیر بر علیه مسلم بن عقيل عليه السلام

پس چون تردد شیعیان بخدمت مسلم بسیار شده نعمان بن بشیر که از جانب معاویه و یزید والي بود بر حقیقت مطلع شده بمسجد در آمد و بر منبر بر آمد و بعد از حمد و ثنايِ اِلهي و درود بر حضرت رسالت گفت :

اما بعد اي بندگان خدا از حق تعالی بترسید و بسوی فتنه وافتراق اُمّت مسارعت منمایید ، که موجب کشتن مردان و ریختن خون مسلمانان ونهب وغارت اموال ایشان میگردد .

ص: 184

و کسی که با من جنگ نکند من با او در مقام جنگ بدر نمی آیم ، وتا شما در آرامشید شمارا بشورش درنمی آورم ، و بتهمت و گمان کسی را عقوبت نمیکنم .

وليكن اگر خروج نمایید و بر روی من بایستید و بیعت خلیفه خود را بشکنید پس بخدا سوگند که تیغ کین از قیام انتقام میکشم و تا شمشیر در دست منست خود را از محاربه ودفع شما معاف نمیدارم هر چند هیچکس از شما یاری من نکند ، و امیدوارم که حتی شناسان زیاده از فتنه جویان باشند .

پس عبدالله بن مسلم بن ربیعه(1) که هم سوگند بنی اُمیه بود برخواستو گفت :

اینگونه سخن که از تو ناشی شد دفع شری نمیکند، و این کلام مردم ضعيف وسعت و بی باور است .

نعمان گفت که اگر ضعیف باشم و در طاعت خدا باشم نزد من بهتر است از آنکه غالب گردم در معصیت خدا ، پس از منبر بزیر آمد، (وداخل قصر الاماره شد (خ)).

نامه نوشتن عبد الله بن مسلم بیزید بر علیه نعمان

پس عبدالله بن مسلم نامه نوشت(2) بیزید بن معاویه (بسم الله الرحمن الرحيم لعبد الله يزيد امير المؤمنين من شيعته من أهل الكوفه تا آخر نامه که خلاصه اش این است این نامه برای بنده خدا یزید که پادشاه مؤمنان است از

ص: 185


1- در مقتل خوارزمی ص 197 گوید پس مسلم بن سعید حضرمی بلند شد و گفت أي أمير خدا ترا اصلاح کند، این سخن ورأی که تو داری این رأی مستضعفین است الخ
2- مقتل خوارزمی ص198

طرف یکی از شیعیانش از مردم کوفه.

اما بعد بدرستیکه مسلم بن عقيل آمده است کوفه وشيعه هايِ حسين بن علي با او بیعت میکنند و مردم زیادی هستند اگر ترا حاجتی بكوفه هست کسی که قوي باشد و امر ترا بتواند انفاذ کند بفرست که انجام بدهد در آنجا آنچه را تو برای دشمنانت انجام میدهی ، بجهت آنکه نعمان بن بشير ضعیف است یا خودرا بسستی زده والسلام.

و دیگران نیز نامه نوشتند مثل عمارة بن ولید بن عقبة بن ابي معيط ، وعمر ابن سعد بن ابي وقاص (عليه اللعنة) .

نامه نوشتن یزید بن معاویه برای ابن زیاد عليه اللعنه

چون یزید لعین بر مضامین نامه ها اطلاع یافت(1) سرحون آزاد شده معاویه راطلبید و با او در این باب مشورت کرد(2) سرحون گفت که من مصلحت در آن میدانم که عبيد الله بن زیاد را والی کوفه گردانی که آتش این فتنه را در آن دیار بغیر آن بدترین اشرار کسی فرو نمیتواند نشانید ، چون یزید با ابن زیاد بد بود اول قبول این رأي را ننمود ، سرحون گفتکه تو چه اعتقاد داری براي معاويه؟ گفت رأي او را در هر باب متین میدانم ، سرحون نوشته معاویه را بیرون آورد که امارت کوفه را باضافه امارات بصره برای ابن زیاد نوشته بود و مهر کرده بود چون معاویه از دنیا رفت عهد نامه نزد سرحون مانده بود.یزید چون نامه پدر را دید گفت بفرست و خودش نیز نامه برای ابن زیاد

ص: 186


1- بحار ج 44 ص 336 مقتل خوارزمی ج1 ص198
2- سرحون نامه نویس معاویه بود و در جلاء العيون و ارشاد مفید نوشته (سرجون)وظاهراً غلط چاپی است

ص: 187

ص: 188

گفتند بفرما که آنچه صلاح دانیم بیان کنیم و بهر چه امر فرمائی اطاعت نماییم.

گفت معاویه مرده است و بمردن او درگاه جور و طغیان شکسته شده ، و اركان ظلم وعدوان از هم ریخته یزید پلید شراب خوار و بد کردار بعد از او عَلَمِ خِلافَت افراخته، و او را از عِلم و بردباری بهره نیست ، و بهیچ وجه قابل ریاست و خلافت نیست (1).

و حسین بن علی(علیهما السلام) که صاحب نسب جليل ، وشرف جمیل ، ورأي اصيل است ، و دریای علم او بی پایانست ، وفضائل و کمالات او از حد احصاء (شمار) بیرون است، با این امر سزاوار تر است ، و معدن نبوت و رسالت و منبع علم و حكمت است ، ودر رأفت ورحمت و مروت از عالمان ممتاز است ، (2) وهر که از بیعت و معاونت (كمك) او تقاعد نماید بمذلت دنيا وعذاب اَليم عقبی مبتلا می گردد .

ص: 189


1- در بحار ج 44 ص 338 فرمود قسم خدا که جنگ با او براي دين أفضل أز جنگ با مشرکین است. و این حسین بن علی است تا آنجا که گفت صخر بن قیس خود داری کرد از یاری حق در روز جمل، پس این عار را بشویید بواسطه خروج خود بطرف پسر پیغمبر صلی الله عليه و آله و یاریر او، الخ
2- در ناسخ ج 2 ص 46 دارد که صغیر را عطوفت کند، و کبیررا ملاطفت فرمايد چه بسیار بزرگوار است رعیت را رعایت و وأامت را امامت او، لاجرم خداوند او را بر خلق حجت فرستاده و مواعظت او را ابلاغ داد، همانا ای مردم، نیک وا بينيد تا کورکورانه از نور حق بیک سوی خیمه نزنید ، همانا ( صخر بن قیس) یعنی احنف در روز جمل از ركاب أمير المؤمنين عليه السلام تقاعد ورزید و شما را آرایش خذلان داد . اکنون آن آلودگی را بنصرت و یاری پسررسول خدا بشوئيد الخ

پس اول بني حنظله اِظهار اطاعت و اِنقیاد نمودند، و بعد از ایشان بنی تمیم اِظهار رضا و خشنودی کردند ، بنی سعد گفتند ما در این باب تفکر نموده آنچه رأي ما بر آن قرار یابد ترا اِعلام خواهیم کرد.

عریضه نوشتن يزيد بن مسعود بخدمت امام عليه السلام

پس یزید بن مسعود عريضه بخدمت آن حضرت نوشت و اظهار فرمان برداری و اطاعت و جان سپاری نمود ، و نوشت که قبائل بني تميم ، وبني سعد ، وبني حنظله را باطاعت و انقیاد شما مایل گردانیده ام ، وهمگی منتظر قدوم مسرت لزوم گردیده ، و كمر اطاعت بر میان بسته ایم ، و هرگاه که باین صوب (طرف) تشریف ارزانی داری ، جان نثار مقدمِ شريفِ تو می نماییم ، ومتابعت ترا بر خود لازم می شماریم .

چون نامه أو بنظر شریف امام حسين(علیه السلام) رسید او را رها کرد، و فرمود که خدا ترا در روز بیم (ترس) ایمن گرداند، و از تشنگی روز قيامت ، ترا رهائی بخشد .

از قضای الهی روزی که او خواست که با لشكر خود از بصره متوجه آن حضرت گردد ، خبر محنت اثر شهادت شهیدان کربلا را شنید .

واما احنف بن قيس بدینگونه نامه نوشت .

اما بعد (فاصبر ان وعدالله حق ولايستحقك الذين لا يوقنون) از ایراد این آیه مبارکه بكنایت اشارتی از بیوفائی مردم کوفه بعرض رسانید (كما في الناسخ ج 2 ص 9).

واما منذر بن جارود پس نامه حضرت را بعبيد الله بن زیاد ، داد از بيم (ترس) آنکه مبادا این نامه حيله باشد که او برانگیخته باشد برای امتحان أشراف

ص: 190

بصره(1).

وابن زیاد لعین فرستاده حضرت را گرفت و بر دار کشید و بر منبر آمد واهل بصره را تهديد ووعيد بسیار نمود و در روز دیگر متوجه کوفه شد .

توجه ابن زیاد از بصره بكوفه

ودر مقتل خوارزمی دارد بعد از تهدیدات گفت ای اهل بصره بدرستیکه امیرالمؤمنین یزید مرا حاکم کوفه قرار داده و من فردا عازم آنطرف هستم ، و برادرم عثمان بن زیاد را جانشین خودم بر شما قرار دادم.

پس مواظب باشید مخالفت اونکنید که بخدا قسم اگر خبر دار شوم یکی از شماها مخالفت او کرده او را و آشنایانش و دوستانش را میکشم و البته دور ترین اشخاص را بواسطه نزدیکانش خواهم گرفت تا همه بامر من ایستادگی کنید ، و در بین شما نه مخالفي باشد و نه تفرقه انداز ، من ابن زیاد هستم ، که شبیه ترین مردم با او از بین کسانیکه روی زمین راه رفته اند ، و کنده نشده از من شباهت (خال وعم) دائی وعمو .

ص: 191


1- در مقتل خوارزمی ص 199 گوید هر که نامه حضرت را خواند مخفی کرد مگر منذر بن جارود (که پدر زن ابن زیاد بود) ترسید که این نامه دسیسه باشد از این فریاد و (بحرة) دختر منذر بن جارود در تحت حباله ابن زیاد بود رفت خبر داد، و ابن زیاد غضب آلود شد و گفت کيست قاصد امام حسين بسوی اهل بصره؟ منذر گفت: قاصدش مردی است بنام (سلیمان) گفت بیاورید او را وسليمان نزد بعضی از شیعه بصره مخفی بوده پس وقتی اورا آوردند ابن زیاد با او تکلم نکرد آورد جلو و گردنش را صبراً زد و أمر كرد بدارش کشیدند. (وقتل صبر) آنست که هر صاحب روحی را زنده نگاهش دارند تا بمیرند)

پس چون فردا شد فریاد زد در مردم و از بصره خارج شد و اراده کوفه را نمود و با او بود مسلم بن عمرو باهلي ، ومنذر بن جارود عبدی ، وشريك بن عبدالله همدانی ، پس همین طوررفت تا بنزديك كوفه رسید و صبر کرد تا شب شد ، عمامه سیاهی طلبيد و دور سرش پیچید و يك طرفش را روی صورت خود انداخت، و شمشیرش را آویزان کرد، و کمانش را بگردن انداخت ، وتیردانش را در کنارش گذاشت ، وعصائی بدست گرفت ، وبر قاطر سیاه و سفید سوار شد و یارانش نیز سوار شدند و از طرف بیابان بكوفه وارد شد و آن شب مهتاب بود، و مردم منتظر قدوم امام حسین(علیه السلام) بودند .

دخول ابن زیاد بكوفه

در شبی که ابن زياد لعين داخل کوفه شد گمان کردند آن حضرت است و او سلام بایشان میداد و ایشان شك نداشتند که امام حسین(علیه السلام) است ، پس جلو روی او راه میرفتند و می گفتند مرحبا بتو ای پسر رسول خدا ، مقَدَمت مبارك ، پس ابن زیاد دید مردم بهم بشارت میدهند برای آمدن حسين(علیه السلام) ، ناراحت شد و سکوت اختیار نمود و هیچ بایشان نگفت .

پس مسلم بن عمرو باهلی سخن گفت و گفت کنار روید از امیر، ای ترابیه (یعنی ای دوستان علی) این آن نیست که گمان میکنید ،این امیر عبیدالله بن زیاد است ، پس مردم متفرق شدند ، و ابن زیاد بدر قصر الأماره کوفه رسید ودر را کوبید، نعمان بن بشير (1) گمان کرد که حضرت امام حسین(علیه السلام) است که تشریف آورده، بر بالای قصر بر آمد و گفت ترا بخدا سوگندمیدهم که دورشوی و متعرض من نگردي آنچه بمن سپرده اند باختيار خود بتو نمیدهم ، و با تو در مقام مقاتله

ص: 192


1- نعمان بن بشير حاکم معاویه بود در کوفه

در نمی آیم. چون ابن زیاد این سخنان را شنید، بر نعمان فریاد زد که در را باز کن (خدا ترا لعنت کند خ) .

نعمان صدای او را شناخت در را گشود ، و مردم ازآمدن او خائف گردیده پراکنده شدند.

چون صبح شد منادي او در کوفه ، ندا کرد که اهل کوفه جمع شوند چون جمع شدند و بیرون آمد و خطبه خواند.

و گفت : يزيد مرا والی شهر گردانیده ، و سرحد شما را بمن سپرده ، ومرا امر کرده است که مطیعان را نوازش نمایم، و مخالفان را بتازیانه و شمشیر تأدیب کنم ، پس از مخالفت خليفه وعقوبات او حذر نماید ، و از منبر فرود آمد، و رؤسای قبائل و محلات را طلبيد ، ومبالغه و تأکید نمود که هر که را گمان بريد که در محله و قبیله خود با یزید در مقام خلاف ونفاقند باید که نام ایشان را بنویسید ، و بمن عرض نماييد ، وهر گاه ظاهر شد که چنین کسی در قبیله و محله شما بوده ، و مرا بر حال او مطلع نگردانیده باشد ، خون و مال شما بر من حلال خواهد بود .

چون خبر ورود آن ملعون بمسلم (بن عقیل)(علیه السلام) رسید ،خائف گردید و از خانه مختار بیرون رفت، و در خانه هانی بن عروة پنهان شد (1) و شیعیان

ص: 193


1- در مقتل خوارزمی ص 200 گوید: مسلم بن عقیل منتقل شد بخانه هانی بن عروة مرادی، وبا و پیغام داد که من پناهنده تر شده ام،چون ابن زیاد بکوفه آمده و من از او بر جان خود میترسم . پس هانی آمد پیش مسلم و گفت: مرا تکلیف کردی بچیزیکه از اندازه بدر است ، و اگر داخل خانه من نشده بودی دوست میداشتم از من مصرف میشدی ، ولی برمن زشت است که مردی بمن پناهنده شود، و من او را پناه ندهم، پس داخل شو بامید خدا (هانی میدانست که ابن زیاد چه ولد زنائیست و چه خواهد کرد)

پنهان بخدمت او میرفتند ، و با او بیعت میکردند ، و از هر کس بیعت میگرفتند او را سوگند میداد که افشای راز ننمایند ، و بیعت را از مخالفان پنهان دارد .

ايضا در جلاء العيون مجلسی ص 254 از ابن شهر آشوب ودیگران روایت کرده که چون مسلم بن عقیل داخل کوفه شد در خانه مسیب نزول فرمود، و دوازده هزار کس با او بیعت کردند ، چون ابن زیاد داخل (کوفه) شد ، در میان شب بخانه هانی انتقال نمود ، و در پنهان از مردم بیعت میگرفت ، تا اینکه بیست و پنجهزار نفر با او بیعت کردند.

چون خواست که خروج کند هانی او را مانع شد و گفت : تعجیل مکن .

رفتن ابن زیاد بعیادت شريك بن اعور همدانی در خانه هانی

وشريك بن اعور همدانی با ابن زیاد از بصره آمده بود ، و در خانه هانی نزول کرد و بیمار شد ، و بر احوال مسلم مطلع گردید، با مسلم گفت : که عبيدالله بعبادت من خواهد آمد، چون من او را مشغول سخن گردانم ، تو با شمشیر خود بیرون آی و کار او را بساز (1) و علامت میان من و تو آن است که آب بطلبم چون ابن زیاد بعیادت شريك آمد وشريك آب طلبيد ، مسلم خواست که بیرون آید هانی اورا مانع شد . و گفت : نمیخواهم که او در خانه من کشته شود(2).

بروایت دیگر زنی، از اهل خانه هانی او را مانع شد.

وبروایت دیگر مسلم فرمود : که نخواستم که بمكر وغدر او را بکشم، زیرا

ص: 194


1- در مقتل خوارزمی داردکه شريك گفت: او را بکش و در قصر الأمارة بنشین، اگر من زنده ام أمر بصره را برای تو درست می کنم انشاء الله الخ
2- در مقتل خوارزمی دارد که هانی گفت: در منزل من زنها و بچه ها هستند و ایمن از نا امنی نیستم میترسم، پس مسلم دست نگاه داشت

که حضرت رسول(صلی الله علیه و اله) نهی کرده است از کشتن بغدر فرموده (الاسلام قید الغتک).

و چون بیرون آمدن مسلم بتأخير افتاد شريك شعری ادا کرد که دلالت بر خروج او میکرد و ابن زیاد از آن شعر متوهم گردیده، برخواست و بیرون رفت(1).

در مقتل خوارزمی ص 202 این شعر را نقل کرده . وكذا درناسخ ج 2 ص 63. مَا الاِنتِظار بِسَلمى اَن تُحيَّيها فَحَيّي سَلمي وَحَیِّ مَن يُحَيّيها ثُمَّ اسقِنيها واِن تَجلَب عَلَىَّ رَدى فَتِلكَ اَحلى مِنَ الدُّنيا وَما فيها

تدبير هانی ومسلم در قتل ابن زیاد

در ناسخ ج 2 ص 61 تدبیرقتل ابن زیاد را اینطور نوشته است ، که خلاصه اش این است ، شبی مسلم وهاني راجع بابن زیاد سخن گفتند ، هانی گفت ، ای مولای من چند روز است که من در بستر بیماری افتاده ام و چون دوستان من خبردار شوند بابن زیاد خبر میدهند و او بعیادت من خواهد آمد، توشمشیر خود

ص: 195


1- در قمقام ص295 گوید : ابن زياد بعد از شنیدن این اشعار گفت این چیست مگر هذیان می گوید هانی گفت (بنا بروایتی که شريك مريض بود) آری از صبح تا کنون حالت او چنین است از این سخنان سخت بد گمان شد، برخواست شريك گفت بنشین تاوصایای خود بگویم، ملعون گفت: بار دیگر بیایم . وبروایتی مهران غلام او اشاره کرد که باید رفت ، از این جهت برخاسته و بدار الامارة رفت، مهران گفت : شريك اراده قتل تو را داشت، ابن زیاد گفت نی که زیاد در حق او نیکوئیها است و من هیچ دقیقه در اکرام او فرو نگذاشته ام ، و آن گاه در خانه هانی هرگز این نتواند بود ، مهران گفت : سخن این است که گفتم الخ)

را مهیا کن و در جائی پنهان شو وقتی که من حال را مقتضی دیدم علامت میدهم توبیرون بیا و ابن زیاد را بکش ، و علامت من آن است که چون عمامه از سر برداشتم و بر زمین گذاشتم تو عجله کن و فرصت را از دست مده ، که اگر سر بسلامت برد دمار از تو بر آورد و مرا زنده مگذارد .

عیادت ابن زیاد از هانی

هانی بن عروة کسی را بنزد ابن زياد فرستاد و آغاز گله کرد که من بیمار بودم وتو از حال من نپرسیدی ؟ ابن زیاد معذرت خواهی کرد که من اطلاع نداشتم و امشب بعيادت تو خواهم آمد ، چون نماز عشا را خواند بدر خانه هانی آماد وخبر بهانی دادند که امیر اِذن دخول ميطلبد ، هانی کنیز خود را گفت : این شمشیر بمسلم بده و او را در مخفی گاه جای بده ، مسلم شمشیر بگرفت و در پناه گاه ایستاد ، ابن زیاد داخل شد و نزد هانی نشست ، و پاس دار او در پشت أو ایستاد ، هانی حال مرض وشدت نمی شود را بیان کرد آنگاه عمامه خود از سر برداشت و بر زمین گذاشت و منتظر مسلم بود که کار خود را انجام دهد مسلم بیرون نیامد، سه مرتبه هانی عمامه برداشت و بر زمین گذاشت و از مسلم اقدامی بعمل نیامد ، هانی بدین شعر تَمَثّل جُست تا مسلم بشنود و کار را انجام دهد .

(مَا الانتِظِارُ بِسَلمی لا يُحيَّيها حَيُّوا وَحَیُّوا مَن مُحیَّیها) هَل شَربَةُ عَذبَةَ أَسقي عَلى ظَمَاءٍ وَلَو تَلَفتَ وَ كانَت مُنيَتي فيها) (فَاِن أحَسَّت سَلیماً مِنكَ داهِيَةً فَلَستَ تَأمَن يَوماً مِن دَواهيها) مقصود این اشعار اینست: انتظار بپایان رسید، دیگر فرصت آن رسیده که از پناهگاه بیرون آیی ، واقدام خود را که مانند رسانيدن جرعه آبی بآدم تشنه بموقع است ، انجام دهی ، امروز اگر باو صدمه نزنی و به حسابش نرسی ، وی

ص: 196

روزیکه بتو دست یابد ، صدمه ها خواهد زد. (كذا في هامش الناسخ) خلاصه این اشعار را چند مرتبه خواند ، ابن زیاد متوهم شد سبب تكرار این اشعار را سؤال کرد گفتند حال هانی خوب نیست وقتی مرض شدت میکند سخنان بیهوده میزند ، ابن زیاد برخاست و بدار الاماره برفت.

هانی سبب تأخير وعدم اقدام مسلم را پرسيد ؟ معلم گفت : دو چیز مانع شد ، یکی اینکه زنی با من در آویخت و گفت ترا بخدا سوگند میدهم ابن زیاد را در خانه ما مکش ، و ما را خانه خراب مکن و سخت بگریست.

دیگر آنکه حدیث رسول خدابخاطرم آمد که فرموده (ان الايمان قيد الفتك ولا يفتك مسلم) ایمان مسلمان را از کید و حيله باز میدارد ، هانی گفت اگر او را کشته بودی ، فاسقي فاجری کافری را کشته بودی ، اکنون مرا پی سپر دمار وهلاك ساختی ، و خود را بتهلکه انداختی .

جاسوسی معقل غلام ابن زیاد

ابن زیاد غلامی داشت بنام معقل ، او را طلبید و سه هزار درهم باو داد ؛ و او را بطلب مسلم فرستاد ، و گفت تفحص کن شیعیان او را، و هر يك از ايشان را که بیابی اظهار محبت و ولایت اهل بیت را بکن واین زر را باو بده وباو بگو این را نذر کرده ام که صرف جنگ با دشمنان اهل بیت نمایم ، و از این راه ایشان را بازی بده ، وطرح آشنائی با ایشان بیفکن ، و مکرر در پنهان ایشان را ملاقات کن شاید بر احوال مسلم بن عقيل مطلع گردی ، پس معقل بمسجد در آمد و جاسوسانه در اَحوال واَوضاع مردم می نگریست ، ناگاه نظرش بر مسلم ابن عوسجة افتاد .

و شنید که جمعی می گفتند که این مرد برای امام حسین(علیه السلام) از مردم بیعت میگرد

ص: 197

چون این را شنید بنزديك مسلم بن عوسجه آمد ، و در پهلوی او نشست تا از نماز فارغ شد ، پس بنزديك او نشست وگفت من مردی از اهل شامم ، وحق تعالی بر من مِنَّت نهاده است ، بمحبّت اهل بیت رسالت و دوستان ایشان را دوست میدارم ، و در ضمن این سخنان بساختگی گریه میکرد ، ومبالغه در اظهار اخلاص و محبت می نمود ، پس گفت شنیده ام که یکی از اهل بیت باین شهر آمده است ، که برای فرزند رسول خدا از مردم بیعت بگیرد ، و از ترس مخالفان پنهان گردیده است ، سه هزار درهم برای او بنذر آورده ام ، و کسی مرا راهنمائی نمی کند که باو برسانم ، در این وقت در مسجد متحیر بودم در کار خود ناگاه شنیدم که جماعتی از مؤمنین میگفتند که این مرد بر اهل بیت مطلع است ، و بسوی تو اشاره میکردند ، باین سبب بنزديك تو آمده ام ، که این مال را از من بگیری و مرا بشرف ملازمت فرستاده امام مشرف گردانی، و امیدوارم که مرا از این شرف محروم نگردانی ، که من از محبان ایشانم ، و اگرخواهی اول از من بیعت بگیر ، بعداً مرا بخدمت او برسان(1).

گول خوردن ابن عوسجه از معقل جاسوس

ابن عوسجه از سخنان او فریب خورده گفت خدا را حمل میکنم بر آنکه

ص: 198


1- بحار ج 44 ص 342، ارشاد مفید ص 207 مقتل خوارزمی ص 201. و در ناسخ ج 2 ص 65 گوید مسلم بن عوسجه گفت : اي برادر عرب از اینگونه سخن مکن مرا با اهل بیت موالات و درستی نیست، آنکه ترا بسوي من دلالت کرده خطا رفته، معقل گفت: مرا بغلط میانداز گروهی از مردم مرا آگهی داده اند که تو با حسین بن علي دست بیعت داده و اطاعت او را بگردن نهاده ای اگر مرا موافق نمیدانی اول از من بیعت بگير الخ

دوستی از دوستان اهل بیت را ملاقت کردم ، و از دیدن تو شاد گردیدم ، وليكن آزرده شدم از اینکه مردم بر احوال من مطلع گردیده اند، آن محيل (حیله باز) ملعون گفت آزرده مباش که آنچه برای شما میشود خیر است اکنون بزودی از من بیعت بگیر که می خواهم داخل بیت امام خود شوم ، آن ساده لوح بیچاره کلمات دروغ او را بر صدق حمل کرده از او بیعت گرفت و بقسم های شدید از او عهد گرفت که در مقام خیرخواهی باشد، و افشای این راز ، ننماید، پس آن ملعون چند روز بخانه ابن عوسجه میرفت تا آنکه ابن عوسجه براو اعتماد کرد، و او را بخدمت مسلم بن عقيل (علیه السلام) برد ، و بيعت را تازه کرد ، و مال را سپرد ، و هر روز بخدمت مسلم میرفت ، و بر خفایایِ اَحوالِ شیعیان اطلاع پیدا میکرد ، وابن زیاد را خبر میداد ، (1) .

بازی دادن هانی و بمجلس ابن زیاد بودن او

و چون هانی از این زیاد متوهم بود (وميترسيد) ببهانه بیماری به مجلس او حاضر نمیشد . روزی ابن زیاد گفت که چرا هانی بنزد ما نمی آید(2) گفتند او بیمار است ، گفت شنیده ام که بهتر شده ، و بر در خانه خود می نشیند ، پس

ص: 199


1- بحار ج 44 ص 342. وارشاد مفيد ص208، و مقتل خوارزمی ص 201 ، وناسخ ج 2 ص 65
2- چون هانی از بزرگان اهل کوفه است باید در مجلس استندار رفت و آمد داشته باشد

محمد بن اشعث ، واسماء بن خارجه ، وعمرو بن الحجاج را طلبيد ، و دخترعمر و این الحجاج (رويحه) در حباله هانی بود ، و ایشان را فرستاد هنزد هانی، و گفت: او را تکلیف کنید که بمجلس ما در آید، زیرا که او از اشراف عربست نمی خواهم که میان من و او غبار و کدورتی بالا گیرد، پس ایشان نزد هانی

ص: 200

آمدند ، او را بازی دادند و بمجلس آن ملعون در آوردند ، هانی در راه بایشان میگفت که من از این ملعون خائف هستم ، وایشان او را تسلی میدادند ، که او بدي از تو در خاطر ندارد ، چون نظر ابن زیاد بر هاني افتاد گفت : بپای خود بمحل قصاص آمده(1) چون داخل مجلس شد ، با او شروع بعتاب کرد ؛ و گفت : این چه فتنه ایست در خانه خود بر پا کرده و با یزید در مقام خیانت در آمده ، ومسلم را در خانه خود جا داده لَشگر وسلاح برايِ او جمع میکنی؟هانی انکار کرد، پس ابن زیاد معقل را طلبيد چون نظر هاني بر معقل افتاد دانست که آن ملعون جاسوس ابن زیاد بوده است (2) ، و آن لعين را بر خفایای

ص: 201


1- در مقتل خوارزمی ص 204 دارد که چون نظر ابن زیاد بھانی افتاد این شعر را انشاد كرد: اريد حياته (حبائه) و يريد قتلي غديری من خلیل من مراد در بحار ج 44 ص 345 دارد که بشریح قاضی رو کرد و این شعر را بخواند . ارید حبائه ويريد قتلی غديرک من خليلك من مرادی و در لهوف و لواعج ص 48 وناسخ ج 2 ص 68 دارد که این شعر مال عمرو بن معد یکرب زبیدیست. ودر مناقب ج4 ص 92 در حاشیه اش گويد: این مثل را أمير المؤمنين عليه السلام بآن تمثل نمود در حالیکه با بن ملجم نظر می کرد. معنی شعر: من خواهان زندگی و سعادت او هستم، ولی او در پی آن است که بمن صدمه زند و بزندگی من خاتمه دهد (كذا في هامش الناسخ) و در لهوف مترجم ص 47 منش زندگی خواهم او مرگ من چه عذر آورد دوستت نزد من
2- در ناسخ ج2 ص 69 دارد که پس معقل بیرون آمد و بهاني گفت: (مَرحَباً بِكَ یاهانی اتعرفنی) هان أي هانی مرا میشناسی

اسرار ایشان مطلع گردانیده است ، دیگر نتوانست انکار کرد ، پس گفت : بخدا قسم که من او را بخانه نیاورده ام ، او بی خَبَر شبي بخانهِ مَن آمد و از من اَمان طلبید و من نتوانستم که او را بیرون کنم .

اکنون سوگند یاد میکنم که اگر مرا رخصت دهي بروم و او را از خانه بیرون کنم و باز بنزد تو آیم ؟ و اگر خواهی گروگان میدهم که نزد تو باشد تا من برگردم.

ابن زیاد گفت بخدا سوگند که دست از تو برنمیدارم تا او را نزد من حاضر گردانی .

هانی گفت بخدا سوگند که این هرگز نخواهد شد ، که من دخیل و میهمانِ خود را بدستِ تو دهم ، که او رابقتل آوری .

پس ابن زیاد مبالغه کرد ، در آوردن او ، و او مضایقه میکرد . چون سخن میان ایشان بطول انجامید .

گفتگوی مسلم بن عمرو باهلي با هانی

(گفتگوی مسلم بن عمرو باهلي با هانی) (1) مسلم بنِ عَمرو باهلی برخواست و گفت ايها الأمير بگذار تا من با او در خلوت سخن بگویم ، ودست او راگرفته بكنار قصر برد، و گفت ای هاني خود را بکشتن مده و قبیله خود را ببلا میفکن، میان مسلم وابن زیاد و یزید رابطه قرابت و خویشی هست ، و او را نخواهند گشت ، تومسلم را با یشان بده ، و خود را از بلارهائی ده .

هانی گفت بخدا سوگند که این ننگ را بر خود نمی پسندم ، كه میهمان خود را بدست دشمن دهم با آنکه صحیح و سالم و أعوان و یاوران دارم ، بخدا

ص: 202


1- ناسخ ج 2 ص 70 و ارشاد مفید ص 209

سوگند که اگر هیچ یاور نداشته باشم تا کشته نشوم مسلم را باو، وانمیگذارم.

حبس کردن ابن زیاد هانی را چون ابن زیاد این سخن را شنید هانی را بنزديك خود طلبید و گفت بخدا

سوگند که اگر الحال مسلم را حاضر نکنی گردنت را میزنم .

هانی گفت اگر اِراده این امرنمائی شمشیرها از غلاف کشیده شود و آتش حرب (جنگ) مشتعل (روشن) گردد (1).

ابن زیاد گفت تو باین سخنان مرا میترسانی ، پس چوبی که در دست داشت بر رو، و بینی او بسیار زد ، تا آنکه چوب بشکست وخون بر ریش و سینه او جاری شد (2).

پس هانی دست بقائمه شمشیر کرد که از غلاف بکشد.

ابن زیاد بانك برغلامان زد که او را گرفتند و در خانه افکندند ، و در بِرُویِ او بستند .

ص: 203


1- خیال کرد عشيره اش او را كمك می کنند (كما في الارشاد) ص209
2- در ناسخ ج2 ص 71 از ابی مخنف روایت کند که چون هانی را ابن زیاد بزد هانی مثل شیر زخم خورده شمشیر بکشید و بر سر ابن زياد فرو آورد، و کلاهش را چالی زد و جراحتی منکر بر سر او زد، معقل خواست از ابن زیاد دفاع کند هاني رخسار او را با تیغ دونیمه ساخت، ابن زیاد بانگ زد که ای مردم هانی را بگیرید، و هانی همی جنگید و میگفت: وای بر شما اِي مردم اگر پایِ مَن بر زهر کودکی از آل رسولی باشد بر ندارم تا قطع شود، و بیست و پنج تن از آن جماعت را مقتول ساخت ، پس هانی را دستگیر کردند و بنزد ابن زیاد بردند ابن زیاد عمودی آهنی در دست داشت بر سر هانی بزد و فرمان داد اور بحبس خانه بردند

اعتراض حسان بن اسماء یا اسماء بن خارجه بر ابن زیاد

چون حسان بسن اسماء ،(1) این حالت را مشاهده کرد گفت تو ما را فرستادی که این مرد را بحیله آوردیم ، و از جانب تو او را امان دادیم ، اکنون با او غدر می نمائی ، ابن زیاد بانك بر او زد ، و دشنام داد، و امر کرد که او را پشت گردنی زدند ، و او در کناری نشست .

در این حال محمد بن اشعث گفت که امر از امیر است آنچه او میکند بکرده او راضیم.

نهضت قبیله هانی

پس خبر بعمرو بن حجاج رسید که هانی کشته شد، عمرو بن حجاج هم قبیله (مذحج) جمع کرد ، ودار الاماره آن لعین را احاطه کرده و فریاد زد که منم عمرو بن حجاج اینك شجاعان قبیله (مذحج) جمع شده اند و طلب خون هانی می نمایند، و میگویند که از او جرمی صادر نشده بود، بچه سبب او را بقالی آوردي ؟ ابن زیاد از اجتماع ایشان متوهم گردید ، شریح قاضی را گفت که برو وهانی را ببین و مردم را خبر ده که او زنده است .

خیانت شریح قاضی ومتفرق کردن فامیل هانی

چون شريح بنزد هانی رفت دید که خون از روی هانی جاریست میگوید کجایند خویشان و یاوران من ؟ اگر ده نفر از ایشان بقصر الاماره در آیند مرا

ص: 204


1- در جلاء العيون ص 526 (حسان بن اسماء) نقل کرده، و در ناسخ ج2 ص73 ومقتل خوارزمی ص 205 (اسماه من خارجه) ذکر کرده اند

از شر این ملعون نجات میدهند (وشریح بی دین باور نگفت که تمام فامیل تودر اطراف دارالاماره جمعند) پس شریح بیرون آمد و صدا زد از بالای قصر که هانی زنده است و آسیبی باو نرسیده است ، چون اهل قبيله او شنیدند که او زنده اس پراکنده شدند.

منبر رفتن ابن زیاد و متفرق کردن مردم

و ابن زياد بمسجد در آمد با اَتباع و ملازمانِ خود و اَشراف کوفه و بر منبر بر آمده مردم را از تفرق ومخالفت ترسانید ، ومطيعان را بنوازش و بخشش امیدوار گردانید .

و در مقتل خوارزمی ص 206 گوید : ابن زیاد منبر رفته حمد خدای را نمود وثنا بر او گفت پس نگاهی بطرف یارانش از راست و چپ نمود دید همه چماق و شمشیر بدست آماده فرمان اویند ، گفت :

اما بعد ای مردم کوفه چنگ زنيد بطاعت خدا (وسال آنکه خودش خدا را قبول نداشت) و رسولش و پیشوایان خود و اختلاف نکنید و متفرق نشوید که هلاك شوید و پشیمان شويد وذلیل گردید و مقهور شوید و از عطا محروم شوید و کسی خود را بکشتن ندهد و من ترسانیدم پس عذری ندارید .

فصل شصت و چهارم: خروج مسلم بن عقیل علیه السلام با هیجده هزار لشگر یا بیشتر

اشاره

ابن زیاد هنوز خطبه اش تمام نشده بود که صدای فریاد بگوشش رسید گفت چه خبر است ؟ گفته شد اي أمير الحذر الحذر این مسلم بن عقيل است كه

ص: 205

خروج کرده با کسانیکه با او بیعت کرده اند.

پس زود از منبر بزیر آمد و داخل قصر الاماره شد و درها را بست .

در همان وقت مسلم بن عقیل باهیجده هزار لشگر یا بیشتر رسید ، وجلو او پرچمها و مردمِ مُسلح بودند و ابن زیاد را فحش میدادند و پدرش را لعن میکردند و شعارشان این بود، (یا منصور امت)(1).

ومسلم بن عقيل يك پرچم بدست عبدالله کندی داده بود برای قبیله کنده ، و جلو اسب سواران انداخته بود.

ويك پرچم براي مسلم بن عوسجه قرار داده بود برای دو فامیل (مذحج) و (اسد).

ويك پر چم برای ابي تمامة بن عمر صائدی قرار داده بود آنهم برای دو فامیل (تمیم) و (همدان).

ويك پرچم برای عباسی بن جعده جدلی قرار داده بود برای اهل شهر .

ومسلم پیش آمد تا در قبیله (بني الحرث بن کعب) بروز کرد و آمد تا مسجد انصار و از آنجا قصر الاماره را احاطه کرد، و در قصر الاماره کسی نبود مگر سی نفر پاس بان و بیست نفر از اشراف کوفه و اهل بیت و غلامانش ، وأصحاب ابن زیاد با اصحاب مسلم مخلوط شده با هم جنگیدند ساخت و ازهم دیگر کشتند .

وابن زیاد در بین اشراف کوفه بديوار قصر الأماره تکیه داده و جنگ مردم

ص: 206


1- در صدر اسلام رسم چنین بود که جمعیتهای سری پس از اینکه با رهبر خود بیعت می کردند رهبر شعار سری خود را که گاهی بجاي (اسم شب) بکار میرفت، بآنان میگفت افراد جمعیت همیشه گوش بزنگ بودند که هر وقت آن شما را بشنوند خودرا فوراً برهبر برسانند (كذا في هامش الناسخ 2 ص 74)

را تماشا میکردند .

ترسانیدن چهار نفر خائن از اصحاب ابن زیاد لشگر مسلم بن عقيل عليه السلام را

پس چهار نفر از اصحاب ابن زیاد که یکی کثیر بن شريك بود و دیگری محمد بن اشعث ، وسومی قعقاع بن ثور ، و چهارمی شبث بن ربعی بنا کردند از بالاي قصر الاماره فریاد زدن که ای شیعه مسلم بن عقيل واي شيعه حسین بن على (الله الله) که جان خودو اهل بیت و اولادتان را بکشتن ندهید بدرستیكه لشگر اهل شام رسیدند .

و امیر عبيد الله قسم یاد کرده که اگر شما این جنگ را اِدامه دهید بخشش وعطای خود را از شما قطع کند و شجاعان شما را بواسطه لشگر شام از بین ببرد .

و بی گناه شما را بواسطه گناهکار شما بگیرد و مؤاخذه کند ، و حاضر شما را عوض غائب شما بگیرد تا اینکه احدی از مخالفان شما را باقی نگذارد جز آنکه و بال کارشان را با یشان بچشاند.

و مرحوم مجلسی در بحار ج 44 ص 348 وجلاء العیون ص 527 از عبدالله ابن حازم روایت کرده است که من در مجلس ابن زیاد بودم که هانی را مجروح گردانید ، و امر کرد بحبس او ، و چون آن حالت را مشاهده کردم بنزد مسلم آمدم وقضیه را باو نقل کردم .

چون اصحاب مسلم در خانهای اطراف خانه هانی جمع شده بودند ، مسلم مرا امر کرد که ندا کنم در میان ایشان که بیرون آیند ، ومنادیان را فرمود که ندا کردند که (یا منصور امت) چون بی وفایان اهل کوفه ندای مسلم را شنیدند، و بر در خانه هانی جمع شدند ، مسلم بیرون آمد و برای هر قبیله علمی

ص: 207

ترتیب داد و در اندك وقتی مسجد و بازار پر شد ازاصحاب او ، وکار بر ابن زیاد تنگ شده ، زياده از پنجاه نفر در دارالاماره با او نبودند، و بعضی از یاران او که بیرون بودند، و راهی نمی یافتند که بنزد او روند ، پس اصحاب مسلم قصر آن ملعون را در میان گرفتند ، و سنگ می افکندند و ابن زیاد و مادرش را دشنام میدادند.

ابن زياد ، کثیر بن شهاب را طلبيد ، و گفت تو بیرون رو ، و با هر که ترا اطاعت نماید از قبیله مذحج مردم را از عقوبت یزید و سوء عاقبت جنگی شدید برحذر نمایید ، و در معاونت (كمك) مسلم سست گردانید، و بعد از او محمد ابن اشعث را فرستاد که قبیله کنده را بر سر خود جمع کند ، ورایت امان بگشاید وندا کند ، که هر که در تحت این رایت (و پرچم) در آید بجان و مال و عرض در امان باشد .

هم چنین قعقاع دهلی و شبث بن ربعي ، وحجار بن ابجر ، وشمر ذي الجوشن را برای اینکار و برای فریب دادن آن بي وفايان غدار بیرون فرستاد.

پسر اشعث علمی (و پرچمی) بلند کرد و جمعی بر سر او جمع شدند، و آن گروه بوساوس شیطانی مردم را از موافقت مسلم (بن عقيل(علیه السلام)) پشیمان میکردند(1) و جمعیت ایشان را بتفرقه مبدل می گردانیدند ، تا آنکه گروه بسیار

ص: 208


1- در قمقام ص 302 سطر آخر گوید: مردکی پسر یا پدر خویش را گفتی فردا است که شامیان بیایند ترا که تاب مقاومت نباشد ، با جنگ چه کار است ، وزنی برادر و شوهرخود را بردی که تو در میانه چه پديد آئی تکلیف انکه در خانه بياسائی و آن دیگری می گفت: مارا چه افتاده؟ اولی تر و بهتر اینکه اینهارا بخود گذاریم تا مال حال و (عاقبت) کار چگونه خواهد شد، و آن یک دوست

از آن غداران (خائنین) را گرد آوردند ، و از عقب قصر بدار الاماره در آمدند .

چون آن ملعون (ابن زیاد) کثرتی در اتباع (پیروان) خود مشاهده کرد ، علمی (و پرچمی) برای شبث بن ربعی ترتیب داد ، و او را با گروهی از منافقان بیرون فرستاد .

ابن زیاد اشراف کوفه را امر کرد که بر بام قصر بر آمدند، واتباع مسلم را ندا کردند که ای گروه بر خود رحم کنید، و پراکنده شوید ، که اينك لشگرهای شام میرسند ، و شما را تاب ایشان نیست ، و اگر اطاعت کنید امير متعهد شده است که عذر شما را از بزید در خواهد ، وعطاهای شما را مضاعف (در مقابل) گرداند ، و سوگند یاد کرده است که اگر متفرق نشوید ، چون لشکرهای شام برسند مردانِ شما را بقتل آورد ، و بی گناه را بجای گناه کار بكشد ، وزنان و فرزندان شما را بر اهل شام قسمت کند، مردم از شنیدن این سخنان متفرق میشدند تا آنکه چون شام شد،زیاده از سی نفر با مسلم نمانده بودند ، چون مسلم این حالت را مشاهده کرد ، و بر غدر و مکر (و حیله) اهل کوفه مطلع گردید داخل مسجد شد ، و نماز شام را ادا کرد، و چون از نماز فارغ شد ، ده نفر با او مانده بودند ، خواست که از مسجد بیرون رود ، چون از در کنده بیرون رفت هیچکس بااو نمانده بود ، آن غريب مظلوم در کار خود متحیر گردید.

ص: 209

رفتن مسلم بن عقیل بخانه محمد بن كثير و گرفتاری محمد و پسرش بدست ابن زیاد

در ناسخ ج 20 ص 78 از احوالات امام حسین(علیه السلام) فرمود (چیزیرا که خلاصه اش این است) در صد مجلد کتاب عربی و فارسی که خاصه علمای نحرير در مقتل حسين(علیه السلام) تحریر کرده اند در هیچ یك قصه گرفتاری محمد بن كثير در نصرت مسلم بن عقیل باین تطویل و تفصیل نیافتم.

چون اعصم کوفی از علمای اهل سنت و جماعت است و در جمع سیر حاوی احاطت وبلاغت و بیشتر روایت از ابن اسحاق و ابن هشام میکند ، دریغ داشتم که نگارش او را ندیده انگارم، او بدین اسلوب مکتوب میکند که چون مردم کوفه پراکنده شدند.

غربت و سرگردانی

و مسلم بن عقیل تنها ماند ، در تاریکی شب بر اسب خويش سوار وخواست تا از کوفه بیرون شود ، وراه بیرون شدن ندانست ، در کوی از روی بیهوشی همی رفت ، از قضا سعيد بن احنف با او برخورد، و او را شناخت و پیش تاخت و گفت ای سید ومولای من بکجا میروی؟ گفت می خواهم از ابن بلد بيرون روم شاید که از آن جماعت که با من بیعت کردند پیوسته شوند و مرا یاری کنند.

سعید بن احنف گفت حاشا و کلا این شهر را بر تو دربندان کرده اند و حافظان وحارسان گماشته اند که ترا دست گیر کنند.

مسلم فرمود اکنون بگو رأی چیست؟ سعيد بعرض رسانید که با من باش تا تورا

ص: 210

راهنمایی کنم، ومسلم رابیاورد در سرای محمد بن كثير ، و بانگ زد ای محمد ابن کثیر بیرون شتاب و مسلم بن عقیل را در یاب ، محمد سراسیمه بیرون شتافت و پای مسلم بن عقیل را بوسيد ، و خدا را سپاس گزار گشت ، که باین دولت بزرگ و نعمت عظیم برخوردار شد ، و او را اندر نشیب سرای ، بیتی ونهانخانه بود که کس کمتر توانست از آنجا نشان گرفت ، مسلم را بدان خدا نه در آورد ، و آنچه را شایسته بود فراهم کرد .

گرفتاری محمد بن كثير

از آن سوی آنان که بفحص حال مسلم مامور بودند ، و در گرد محله ها تَجَسُّس مینمودند این معنی را تفرس کردند (بفراست فهمیدند) و ابن زیاد را آگهی دادند سخت شاد شد ، پسر خود خالد را بفرمود تا با فوجی از لشگر برفت و اطراف خانه محمد بن كثير را محاصره کردند، و چون او را یاوری نبود محمد و پسرش را گرفته بنزد ابن زیاد فرستادند ، و بر مسلم دست نیافتند ، لاجرم خالد بدار الاماره مراجعت کرد.

و از این سوی سلیمان بن صرد خزاعی و مختار بن ابی عبیده ثقفي ورقاء بن عازب و گروهی از اشراف کوفه ، چون از واقعه محمد بن كثير آگاه شدند ، با یکدیگر مواضعه نهاوند (یعنی همدست شدند) که فردا بگاه لشگری در هم آورند و بر ابن زباد حمله برند ، ومحمد و پسرش را نجات دهند ، آنگاه با لشگرهای خود بیرون کوفه خیمه زنند و با حسین (علیه السلام)پیوسته شوند ، و در رکاب او با دشمنان جنگ کنند ، در این نسق رأی استوار کردند ، وقبايل خوبش را آگهی فرستادند که آماده شوند و بامداد بر ابن زياد بتازند .

ص: 211

رسیدن سپاه شام بكوفه

از آن سوی از قضاء چنان افتاد که پیش از سفیده صبح عامر بن طفيل با ده هزار مرد ، از لشگر شام از راه در رسیده و با ابن زیاد پیوست، و این وقت ابن زیاد سخت شاد شد ، ودلش قوی گشت .

و چون آفتاب طلوع کرد محمد بن كثير را مخاطب داشت و دشنام داد و سرزنش نمود ، محمد گفت هان ای پسر زیاد این هرزه درائی چیست ؟ ترا آن مکانت نیست که با من آغاز سفاهت کنی ؟ من ترا نيك میشناسم و حسب و نسب ترا نیکو میدانم ، پدر ترا بدروغ با ابوسفیان بستند و بد ستاری ابن بنهره (حرام زاده پست) نژاد تأسیس چندین فتنه و فساد نمودند .

هنوز محمد با ابن زیاد سخن بمحاوره در میان داشت که ناگاه فریاد کوس جنگ زخمه(1) بر افلاك نواخت ، وهیاهوی مردم ، پرده گوش همی چاك زد، نزديك بچهل هزار تن مرد جنگ دار الاماره را محاصره کردند ، وفوج پس از فوج در ایستادند ، خشم ابن زیاد بیشتر شد.

و گفت ای پسر کثير بجان و سر یزید که بر این سخن هیچ مزید نیست باید مسلم بن عقیل را بمن سپاری واگر نه با دم شمشیرت سپارم (یعنی ترا میکشم) در جواب گفت ترا آن پای نیست و آن دستبرد که يك موی از سر من کم کنی . ابن زیاد اگر چند خشم آگین بود همچنان دوربین بود، لختی سر فرود داشت و اندیشه در هم بافت ، و تحمل شنیدن این کلمات را نتوانست کرد ، ناچار سو برآورد.

و گفت ای محمد بن كثير ، اکنون بگو تو خويشتن را دوست تر میداری

ص: 212


1- آلت کوچک فلزی که با آن تار میزنند (عمید)

یامسلم را بیشتر میخواهی ؟ محمد گفت ای پسر زیاد ، جان مسلم را خداوند ناصر ومعين أست، و یاور من سی هزار شمشیر خونخواره است ، که دار الاماره را پره (1) افکنده است، دیگر نیروی شكيب (صبر) در ابن زیاد نماند دواتی در پیش روی او بود، بر گرفت و بسوی محمد پرانيد ، راست بر پیشانی محمد آمد وخرد در هم شکست وخون بروی و موی او بدوید .

محمد دست بزد و تیغ بر کشید و آهنگ (2) ابن زیاد کرده اشراف کوفه اطراف او را گرفتند و در میانه حايل ومانع شدند .

شهادت محمد بن كثير و پسرش

اینوقت معقل که از هانی جراحت يافت چنانکه بدان اشارت شد بر روی محمد در آمد ، محمد بن کثیر چون شیر شمیده(3) بر وی تاخت و تیغ بزد و او را دو نیمه ساخت.

ابن زیاد چون آن شهامت و شجاعت را نظاره کرد، از میان انجمن کناره گرفت و غلامان خویش را بانگ زد که عجله کنید و او را زنده نگذارید ،سپاهیان او را در کناری کشیدن و از هر طرف بجانب او حمله بردند ، و محمد از راست و چپ میجنگید ، از آن جماعت نیز دو تن يكشت ، ناگاه در آن گیر ودار ، پایش ببند شاد روان (4) آمد و بر روی در افتاد ، سپاهیان فرصت بدست

ص: 213


1- پره : دائره وار ایستادن لشگر (عميد)
2- آهنگ: یعنی قصد و عزم (عميد)
3- شميده: آشفته (عميد)
4- شادروان: پرده بزرگی که در قدیم جلو بارگاه پادشاه میکشیدند (عمید)

کردند و او را از پای در آوردند .

شجاعت فرزند محمد وشهادتش

اما پسر محمد بن کثیر نیز با شمشیر کشیده جنك ميکرد ، و دروازه دار الاماره میجست باشد که جان بسلامت بدر برد ، و مردي دلير و کند آور (پهلوان بود ، میزد و میکشت وراه میبرید ، وقتی که بدروازه دارالاماره رسید ، بيست تن را بکشته بود ، اینوقت غلامی از پس پشت او در آمد و نیزه بزد و او را در انداخت و شهید ساخت، و همچنان از بیرون دروازه سپاه شام با مردم کوفه در هم افتاده بودند و یکدیگر را هدف قبر میگردانیدند ، سپاه شام از صبر وسکون مردم کوفه مقیاس میگرفتند و تعجب مینمودند.

ابن زیاد گفت : مقاومت کوفیان بیشتر در طلب محمد بن کثیر و پسر اوست سرهای ایشان را از تن جدا کنید و میان مردم اندازید تا دلهای ایشان نا تندرست گردد ، ودست و بازویشان در کار سست شود ، همین کار کردند و ایشان را از قتل محمد و پسرش آگاه ساختند ، لكن كوفيان دست از جنگ برنداشتند ، تا روز تمام شد و شب در آمد، و هر کس بخانه خود شتافت ، و از آن جماعت يك تن بجای نماند .

بیرون شدن مسلم از خانه محمد بن کثیر

از آن طرف خبر کشته شدن محمد و پسرش بگوش مسلم رسید از پناه گاه خانه محمد بن کثیر بیرون آمد، و ندانست بکجا میرود ، وابن زیاد هم از مردم کوفه بيمناك بود، که بَر وِي بشورند ، وهم در فحص حال مسلم كمال جدیت داشت و لشگر را بچند قسمت میکرد خصوصاً در شب ، هر محله را از شهر

ص: 214

بدسته ای میسپرد.

لاجرم عبور مسلم درعرض راه بمقدمه لشكر ابن زیاد افتاد ، و ایشان دوازده هزار کس بودند ، و ایشان هر گذرگاهی را نگران بودند ، بعضی مسلم را دیدار کردند، گفتند :کیستی و بکجا میروی، گفت مردی از قبیله بني فرازه ام ، گفتند برگرد که این راه تو نیست .

مسلم راه بگردانید و در محله دیگر بدار البيع رسيد ، در آنجا خالد پسرِ عُبَیدالله زیاد با دوازده هزار تن از لشگریان دیده بان بودند.

از آنجا نیز روي برگردانید و لختی (پاره) از چپ و راست راه رفت ، پس بكناسه رسید، در آنجا خادم شامی با دو هزار تن حاضر بود .

از آنجا نیز دلیرانه بر گذشت و راهِ بازارِ درودگران پیش داشت ، چون از کناسه بسرعت برگشت ، مردی که او را حارث مینامیدند ، سواری را دید که بسرعت عبور میکند ، با خود فکر کرد که این نیست مگر مسلم بن عقيل .

در اینوقت نزدیک بود که سفیده صبح بدمد ، پس دوان دوان بدار الماره آمد و بنعمان حاجب گفت مسلم را دیدم که ببازار درود گران میرود ، وروی بدروازه بصره دارد ، نعمان در همان زمان با پنجاه سوار تاختن کرد، ناگاه مسلم تکاپوی (آمد و شد) سواران را بشنید ، دانست که او را میطلبند ، بی درنگ از اسب پیاده شد، و اسب را بزد، و براند و خود راه بگردانید، ودر شارع دیگر روان شد ، سواران برسیدند و پی اسب بر گرفتند و چون بمحله حلّاجان رسیدند اسبی بیسوار دیدند، ناچار اسب را گرفتند و باز شتافتند و ابن زیاد را از صورت حال آگهی دادند ، که هر چه شتافتیم مسلم را نیافتیم.

ابن زیاد فرمان داد تا دروازها را محکم بستند و در بازار ومحله ها کمین گزاران بنشستند و در همه شهر منادی ندا در داد که هر کس یاران ما را بسوی

ص: 215

مسلم برد، يا مسلم را بنزد ماآورد ، او را در میان امثال و انباز (همتا) سرافراز داریم، و از اموال دنيا اورا بی نیاز فرمائیم، این کلمات شیفتگان زر وذهب (طلا) را در طمع وطلب افكند وفحص حال مسلم را در روز و شب مشغول گردانید .

اما از آن سوی مسلم چون سواران نعمان حاجب را اغلوطه (سخن غلط) داد و راه بگردانید، نميدانست بکجا میرود مثل بی هوشان راه میرفت ، و سخت گرسنه و تشنه بود ، ناگاه بكوچه رسید و چنان دانست که از این کوی بیرون میشودرفت ، چون پاره راه رفت معلوم شد راه مسدود است ، پریشان و حیرت زده بچپ وراست دوید پس بمسجدی خراب رسید ، داخل آن مسجد شد ، و در گوشه بیارمید، تا آفتاب غروب کرد وسياهی جهان را فرو گرفت ، پس از مسجد بیرون شد ، و دیگر باره بهر سوئی تکاپوی (رفت و شد) کرد ، وعبور او به خانه های بنی جبله از قبیله کنده افتاد ، ناگاه بسرائی رسید که بنیانی بلند و ارکانی ارجمند داشت ، در آستانه نشست تا قدری استراحت کند.

مهمان نوازی طوعه

و آن سرايِ زنی بود اُم وَلَد وطوعه نام داشت در جلاء العيون مجلسی گوید واو کنیز اشعث بن قیس بود که او را آزاد کرده بود ، و اسيد حضرمی او را تزويج نموده بود ، و از او پسری بهم رسانیده بود، که او رابلال میگفتند ، طوعه در خانهِ خود نشسته بود و انتظارِ پسرِ خود میکشید ، مسلم گفت آیا آبی داری که من بیاشامم ؟ (1). طوعه رفت و شربت آبی برای او آورد ، چون

ص: 216


1- در ناسخ ج2 ص84 دارد که مسلم بر طوعه سلام داد و طوعه جواب داد ، آنگاه گفت : اي كنيز خدا مرا شربت آبی بده ، طوعه اورا آب داد ورفت داخل و برگشت ، دید مسلم انجا نشسته، طوعه گفت : اي بنده خدا آب خوردي؟ مسلم فرمود بلی، طوعه گفت: برو بمنزل خود، مسلم ساکت شد و چند مرتبه طوعه سخن خودرا تکرار کرد و مسلم جواب نداد: در مرتبه سوم طوعه گفت : سبحان الله اي بنده خدا برخیز و بطرف اهل و عیال خود برو، چون صلاح نیست در خانه من نشستن، مسلم برخاست الخ

مسلم آبرا آشامید ساعتی مکث نمود ، طوعه گفت: ای بنده خدا بجای خود برو که در این وقت شب بودن تو در اینجا مناسب نیست .

مسلم گفت ای مادر مرا در این شهر خانه و خویشی و یاوری نیست ، غریبم وراه بجای نمیبرم ، اگر مرا پناه دهی امشب ممكنست که در روز قیامت که همه کس درمانده باشند ، حضرت رسالت(صلی الله علیه و اله) ترا پناه دهد .

طوعه گفت تو کیستی ؟ گفت منم مسلم بن عقيل ، اهل کوفه ها را فریب دادند و آواره دیار خود کردند، و از خویش و دوست ویار دور انداختند، ودست از یاری من برداشته مرا تنها گذاشتند.

چون طوعه مسلم را شناخت او را بخانه در آورد ، و حجره نیکو برای او فرش کرد وطمامي برايِ او حاضر کرد، در آنحال (بلال) پسرِ آن زن بخانهِ آمد چون دید که مادرش بآن حجره بسیار میرود و می آید ، از سبب آن حال سؤال نمود ، مادر خواست که از او پنهان دارد ، چون الحاح را از حد گذرانید، طوعه او را سوگند داد ، وخبر آمدن مسلم را باو گفت .

اعلان خطر از طرف ابن زیاد

واما ابن زیاد لعین چون شنید که اصحاب مسلم متفرق شده اند در همان

ص: 217

شب بمسجد در آمده بر منبر بالا رفت (امان از وقتی که منافق و بی دینی باسم دین منبر رود آنوقت با دین و جان و ناموس مردم چه خواهد کرد ؟ ) و مناديانِ او در کوفه ندا کردند که هر که از بزرگانِ كوفه در این وقت در مسجد حاضر نشود خونِ او هدر است ، پس در اندك وقت مسجد از مردم پسر شد، چون مردم جمع شدند ، ندا کرد در میان ایشان که مسلم بن عقیل مخالفت خلیفه کرده و اکنون گریخته است، هر کس که مسلم در خانه او پیدا شود، ومارا خبر نداده باشد ، جان و مال او در معرض تلف است ، وهر که او را بنزد ما آورد دیه او را باو خواهیم داد (1) و ایشان را تهدید کرد و بسیار ترسانید ، و از منبر بزير آمد ، و داخل قصر شد، و لشگریانِ خود را فرستاد که به دروازهای شهر را محافظت کنند، که مسلم از شهر بیرون نرود.

وحصين بن نمیر را فرستاد که در محله ها و خانه ها تفحص نماید چون صبح شد آن ملعون در مجلس نشست ، و مردم کوفه را رخصت داد که داخل شوند، ومحمد بن اشعث رانوازش بسیار نمود (2).

خبر دادن بلال ابن زیاد را از حال مسلم

در آن وقت پسر طوعه بدر خانه ابن زیاد آمد ، وخبر مسلم را بعبدالرحمن ابن محمد بن اشعث داد ، عبدالرحمن ملعون بنزد پدر خود آمد و این خبر را

ص: 218


1- دیه هر مرد مسلمانی هزار دینار طلا یا صد نفرشتر است
2- در ناسخ ج2 ص 88 نقل کند چیزیرا که خلاصه اش این است که مسلم خواب آشفته دید و دانست، شب آخر عمر اوست گریان شده و ناله میکرد، طوعه سبب گریه پرسید، مسلم فرمود: دیشب عمویم علي بن أبي طالب را در خواب دیدم که فرمود:بشتاب بشتاب تعجیل کن تعجیل کن، فهمیدم شب آخر عمر منست

باو گفت : در وقتی که در پهلوی ابن زیاد نشسته بود ، ابن زياد چون این خبر را شنید ، هفتاد کس از قبیله قيس را با او همراه کرد و بطلب مسلم فرستاد و در مقتل خوارزمی ص 209 گوید؛ پسر طوعه آمد و خبر مسلم را بعبدالرحمن ابن محمد بن اشعث داد ، عبد الرحمن گفت : ساکت باش و بکسی مگو ، و آمد پیش پدرش و گفت مسلم در منزل طوعه است ، و کنار رفت ، ابن زیاد گفت : پسرت چه گفت ، محمد بن اشعث گفت : خدا امیر را اصلاح کند بشارت بزرگیست ، گفت : چه مطلب است ، مثل تو بشارت بخوبی میدهد ، پس خبر را با بن زباد گفت : و آن دشمن خدا خوشحال شد ، و گفت : بلند شو و او را بیاور و برای تست جایزه بزرگ.

پس ابن زياد خلیفه خود عَمرو بن حريث مخزومی را گفت : سیصد نفر از بزرگان اصحابش را با محمد بن اشعث برای آوردنِ مسلم بفرست . پس محمد بن اشعث سوار شد و بدر خانه طوعه رسید .

ودر منتخب طریحی ص246 فرموده ابن زياد محمد بن اشعث را خواست وهزار سوار و پانصد نفر پیاده با او همراه کرد ، و ایشان رفتند تا در خانه طوعه رسیدند .

جنگ حضرت مسلم با مردم کوفه

چون مسلم صدایِ پایِ اسبان را شنید دانست که بطلبِ او آمده اند. گفت: (اِنّا لِلّهِ وَاِنّا اِلَيهِ راجِعُون) و شمشیر خود را برداشت و از خانه بیرون آمد، چون نظرش بر ایشان افتاد شمشیر خود را کشید و بر ایشان حمله آورد ، وجمعی را بر خاك هلاك افكند ، و بهر طرف که رو میآورد از پیش او میگریختند ، تا

ص: 219

آنکه در چند جمله چهل و پنج نفر بآتش دوزخ فرستاد، (1) و شجاعت وقوت آن شیر بیشه هيجاء بمرتبه بود که مردی رابیکدست میگرفت و بر بام بلند مي افكند تا آنکه بكر بن عمران ضَربَتي بر روي مُكَرَّمِ او زد و دندان او را افکند و باز آن شیر خدا بهر سو که رو می آورد کسی در برابرِ او نمی ایستاد (2) چون از محاربه او عاجز شدند بر بامها بر آمدند و سنگ و چوب بر او میزدند ، و آتش بر ني میزدندو بر سر آن سرور ، میانداختند ، چون آن سید مظلوم آنحالت را مشاهده و از حیات خود ناامید گردید شمشیر کشید و بر آن کافران حمله کرد، جمعی را از

ص: 220


1- در ناسخ ج2 ص90 گوید : صد و هشتاد تن از آن جماعت را با تیغ در گذرانید. ودر قمقام ص305 گوید بروایتی هشتادنفر را بدوزخ فرستاد
2- خوارزمی در مقتل خود ص209 وناسخ ج2 ص90 دارد که محمد بن اشعث چون این شجاعت را دید پیش ابن زیاد فرستاد که مدد بفرست پانصد نفر از شجاعان لشگر فرستاد انها هم کشته شدند . بار دیگر فرستاد که مدد بفرست. ابن زیاد در خشم شد و گفت مادر بعزایِ تو نشنيد يك مرد این همه از شما را کشته پس اگر بجنگ کسی ترا میفرستادم که از مسلم شجاع تر بود (یعنی حسين) تو چه میکردی ؟ محمد بن اشعث در جوابش نوشت اي امیر گمان میکنی تو مرا بجنگ بقالی از بقالهای کوفه يا زارعی از زارعین حیره فرستاده مگر نمیدانسی مرا بجنگ شیری درنده و شمشیری بُرنده فرستاده و آن شمشیر در دست شجاعی دلير وشاهي دلاور از عشیرت پیغمبر است، این وقت ابن زیاد پانصد مرد جنگی دیگر فرستاد و گفت مسلم را امان بده که غیر از این راه دست باو نخواهی یافت

پا در آورد ، چون ابن اشعث دید که بآساني بار دست نمیتواند یافت گفت ای مسلم چرا خود را بکشتن میدهی ما ترا امان میدهیم و بنزد ابن زیاد می بریم ، واو اراده قتل تو ندارد (لعنت بر دروغ گو).

مسلم فرمود قول شما کوفیان اعتماد را نمی شاید ، و ازمنافقان بي دین وفا نمی آید .

واین اشعار را انشاد میفرمود (1) :

(أَقسَمتُ لا اقتَلُ اِلّا حُرّاً وَاِن رَأيتُ المَوتَ شَيئاً نُكراً) (اَكرَهُ اَن أخدَعَ أو اُغَرّاً رَدَّ شُعاعِ النَّفس فَاستَقَّراً (2)) (أو یَخلِطَ البارِدُ سَخناً مُرّاً كُلُّ امرِءٍ يَوماً مُلاقِ شَرَّاً) أَضرِبُكُم وَلا أَخافُ ضَرَّاً فِعلَ غُلامٍ قَطُّ لَن يَفِرّاً) (وَ كُلُّ ذي غُذرٍ سَیَلقی غُدراً (ضرا) اَيضاًوَ يُصلي فِي المَعادِحَرَّاً (جمراً) خلاصه معنی قسم یاد کرده ام که نکشم مگر ازاده گان را ، و اگر چه مرگ را چیز تا پسند میبینم ، چون دوست ندارم که گول بخورم یا فریب داده شوم و نور و روشنائی نفس یا آفتاب بر گشت و در جای خود مستقر شد شاید اشاره به این آیه باشد که در سوره فجر آیه 28 (أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ اِرجِعی اِلی رَبِّکِ راضِیَةً الخ) ای نفس آرمیده باز گرد بسوی پروردگارت خشنود پسندیده ياسر درا با تلخ و گرم مخلوط کنم، هر مردی روزی بدی را ملاقات خواهد کرد، میزنم وهیچ باکی ندارم ، مانند کار غلاميکه هرگز فرار نمیکند ، وهر صاحب خیانتی بزودی بنتیجه خیانتِ خود خواهد رسید و نیز در قیامت در آتش سوزان

ص: 221


1- ناسخ ص92 از ج2
2- در قمقام ص 306 و بحار ج 44 ص 352 (رد شعاع الشمس فاستقرا) و در بعض نسخ (غاب) نقل شده

خواهد افتاد .

وخوارزمی در ص 209 این رجز را این طور نقل کرده .

(أَقسَمتُ لا اقتَلُ اِلّا حُرّاً وَاِن رَأيتُ المَوتَ شَيئاً مُرّاً) (کُلُّ امرِءٍ یَوماً مُلاقٍ شَرّاً رَدَّ شُعاعِ النَّفس فَاستَقَّراً) (أو یَخلِطَ البارِدُ سَخناً مُرّاً كُلُّ امرِءٍ يَوماً مُلاقِ شَرَّاً) أَضرِبُكُم وَلا أَخافُ ضَرَّاً ضَربَ هُمَامٍ یَستَهینَ الدَّهراً) (وَ یَخلِطُ البارِدَ سَخناً مُرّاً وَلا اُقیمُ لِلاَمانِ قَدراً).

(أخافُ اَن أخدَعَ أو أغَرّاً).

ودر لهوف ومناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 93 ودیگر کتب طور دیگر نقل کرده اند مراجعه شود .

چون آن شیر بیشه هيجاء ازکثرت مقاتله أعداء وجراحتهای آن مکاران بی وفا مانده شد ضعف و ناتواني بر او غالب گردید ، ساعتی پشت بديوار داد ، چون ابن اشعث بار دیگر امان بر او عرضه کرد بناچار تن بامان در داد ، با آنکه میدانست که کلام آن بيدينان را فروغی (روشنی) از صدق نیست .

با این اشعث گفت که آیا من در امانم ؟ گفت بلی ، با رفیقان او خطاب کرد که آیا مرا امان داده اید ؟ گفتند بلی ، دست از مدار به برداشت ، ودل بر کشته شدن گذاشت.

بروایت سید بن طاووس هر چند ایشان بر او أمان عرض کردند قبول نکرد و در مقاتله اَعدا اِهتمام می نمود تا آنکه جرات بسیار یافت ، و نامردی از عقب او در آمد، و نیزه بر پشت او زد ، و او را برو انداخت ، آن کافران هجوم

ص: 222

آوردند ، و او را دستگیر کردند(1).

گرفتاری مسلم بن عقیل

ابن اشعث گفت که مسلم را بر استری سوار کردند و اسلحه را از او گرفتند در اینحال آه حسرت از دل پردرد بر کشید ، وسیلاب اشك از دیده بارید و گفت (اِنّا لِلّهِ وَاِنّا اِلَيهِ راجِعُون) ما از خداییم و بسوی او بر میگردیم .

عبیدالله بن عباس بن مرداس گفت ای مسلم چرا گریه میکنی آن مقصد بزرگی که تو در نظر داری این آزارها در تحصیل آن بسیارنیست .

مسلم گفت گریهِ مَن برایِ خود نیست ، ولیکن بر حال اِمام حسين واصحاب او میگریم که بفریب این منافقان غدّار (حیله گر) از یار و دیار جدا شده اند و روی باینجانب آوره اند و نمی دانم که چه بر سر ایشان خواهد آمد .

وصیت مسلم بابن اشعث

پس متوجّه ابن اشعث گردید و گفت میدانم بر امان شما اِعتمادي نيست ، و مرا بقتل خواهند آورد ، التماس دارم که از جانب من کسی بفرستی بسويِ حضرت امام حسین(علیه السلام) که او بِمَكرِ كوفيان ووعدهای دروغ ایشان ترك دیار خود نکند، و بر احوال پسرعمّ غريب مظلوم شود مطلع گردد ، زیرا که میدانم

ص: 223


1- در ناسخ ج2 ص93 گرفتاری مسلم را باین نحو ذکر فرموده که خلاصه اش این است چاهی در راه مسلم کندند و سرش را پوشانیدند آنوقت مسلم در چاه افتاد توانستند دستگیرش نمایند . محمد بن اشعث شمشیری برچهره همایونش فرود آورد بطوریکه از بالای بینی او گذشت ودندانهاي بالاي مسلم پراکنده شد

که او امروز یا فردا متوجه اینجانب می گردد ، باو بگوید که پسر عم تومیگوید که برگرد پدر و مادرم فداي تو باد ، که من در دستِ ایشان اسیر شده مترصد (منتظر) قتلم ، واهل کوفه همان گروهند که پدر تو آرزوی مرگ میکرد که از نفاق ایشان رهائی یابد .

ابن اشعث تعهد این امورنموده مسلم را بدر قصر ابن زياد آورد و احوال او را بعرض آن ولد الزنا رسانید ، ابن زیاد گفت ترا با اَمان چه کار بود من ترا نفرستادم که او را امان بدهي.

آب طلبیدن مسلم بن عقيل

چون آن غریق مِحنَت و بلا را بر در قصر آن ولد الزنا بازداشتند تشنگی بر او غالب شد و اکثر اعیان کوفه بر در قصر نشسته بودند(1) انتظار دستور میکشیدند .

ص: 224


1- من جمله عمارة بن عقبة بن ابي معيط ، وعمرو بن حريث ، ومسلم بن عمرو، و کثیر بن شهاب بودند و کوزه بزرگ سرشار از آبِ زلال حاضر بود . مسلم بن عقیل روی با آن گروه کرد، و فرمود: مرا پاره از این آب دهید. مسلم بن عمرو گفت اي پسر عقیل آبسی سرد و گوارا نگریستی ؟ قسم بخدا قطره از این آب بهره نخواهی یافت ناگاهی که از حمیم جهنم سیر آب شوی. مسلم فرمود وای بر تو بگو تو چه کسی و از کجائی؟ گفت من آن کسم که حق را شناختم زمانیکه تو انکار کردی و امام خویش را نصیحت نمودم زمانیکه تو به نیرنگ سخن گفتی، واورا اطاعت کردم وقتیکه تو مخالفت نمودي اینکه من مسلم بن عمرو با هلی هستم . حضرت مسلم فرمود مادر تو بر تو بگرید ای پسر باهله، جفاکار مستم پیشه قسي القلب تسو سزاوار تری از من بشرب حميم ولود جحیم ( ناسخ ج2 ص 95 ).

مسلم گفت ای منافقان بی وفا ، جرعه آبی بمن دهید .

مسلم بن عمرو گفت كه يك قطره آب نخواهی یافت تا حميم جهنم را بیاشامی .

مسلم بن عقیل فرمود مادرت به زای تو بنشیند ای سنگین دل ، جفا کار ، وای كمك كننده كفار واشر أو ، تو سزاوارتری از من بشرب دميم وخلود در جحيم پس حضرت مسلم از غایت ضعف و تشنگی بر دیوار تکیه داد، چونعمرو ابن حریث آن حالت را از آن حضرت مشاهده کرد غلام خود را فرمود که قدح آبی برای او آورد چون حضرت خواست بیاشامد ، قدح پر از شون شد، آن آب را ریخت و آب دیگر طلبيد ، آن نیز چنین شد ، در مرتبه ممیم که خواست بیاشامد دندانهای مبارکش در قدح ریخت ، گفت الحمدلله گو یا مقدر نشده است که از آب دنیا بیاشامم ؟ ورود مسلم بن عقیل بر ابن زیاد) در این حال رسول ابن زیاد آمد و او را طلبید، چون مسلم داخلی مجلس آن

ص: 225

لعین شده سلام نکرد، ملازم ابن زیاد گفت چرا سلام نکردی ؟ (1) مسلم فرمود که اگر مرا خواهد گشت چرا او را سلام کنم ؟ و اگر مرا نخواهد کشت سلام بر او بسیار خواهم کرد بعد از این ، ابن زیاد گفت که البته ترا خواهم کشت خواه سلام بکنی و خواه نکنی.

مسلم فرمود اگر مرا بکشی بدتر از تو بهتر از مرا کشته است.

ابن زیاد از این سخن در خشم شد وزبان پلید خود را بناسزا گشود ، و گفت ای های وای پراکنده کننده اهل اتفاق ، بر امام خود خروج کردی و جمعیت مسلمانان را بپراکندگی مبدل گردانیدنی و آتش فتنه را مشتول ساختی؟ حضرت مسلم فرمود دروغ گفتی بلکه معاویه و پسر او يزيد جمعيت مسلمانان را پراکنده کردند، ورخنه در دین خدا افكندند وتو و پدر تو کسه ولد الزنا وفرزند غلام ثقيف بود نائره فتنه و فساد در میان اهل اسلام افروختید ومن امیدوارم که سعادت شهادت دریا بم در دست بدترین خلق خدا ، و به آبای کرام خود ملحق گردم ، و آمدني من باین شهر برای آن بود که اهل این دیار بما نوشتند که تو و پسر تو بدعتها در دین خدا احداث گردید، و نیکان را بیگناه کشتید و اعمال کسری (ملك فرس) وقيصر (ملك روم) را در میان مسلمانان جاری کردید ، ما آمدیم که مردم را بکتاب خدا و سنت رسول امر فرمائيم ، وبعد الت در میان ایشان رفتار نماییم ، خدا حکم کند در میان ما و شما ، بحق وراستی واو بهترین حکم کنندگان است.

ابن زیاد گفت خدا شما را اهل امر ندانست

ص: 226


1- در پاسخ ج2 ص 97 بکنن از حارسان در بار ، بر مسلم بانگ زد که بر امیر سلام کن، فرمود واي بر تو سما کشو، بخدا قسم او بر من امبر نیست (امیر حسین و نعم الأمير) زبان حال است نه مقال .

حضرت مسلم فرمود پس که از ما سزاوارتر است ، بخلافت و امامت ؟ ابن زیاد گفت پزید . حضرت مسلم فرمود که راضي شده ایم بحكم خدا در میان ما و شما (1)

ص: 227


1- در ناسخ ج2 ص100 دارد که این زباد گفت مان أي مسلسم گمان میکنی که در امر خلافت شمارا بهره ایست ؟ حضرت مسلم فرمود سوگند بخدای گمان نمیکنم بلکه یقین میدانم ، گفت اکنون بگوی از بهر چه بدين بلد آمدي ؟ وامر مردم را مجتمع بود پراکنده ساختی و اختلاف کلمه در میان ایشان انداختی؟ مسلم فرمود : من در این شهر از بهر آن آمدم که شما معترف منگر شدید ومنكر معروف آمدید و به رضای مردم بر گردن مردم پای نهادید ، وامارت بدست آورديد ، وبغير حكم خدای ، حکم خود را بر ایشان حمل نمودید ، و بکردار اكاسره وقياصره ( پادشاهان کسری و روم) در میان ایشان سلطنت آوردید پس ما آمدیم تا در میان ایشان امر بمعروف و نهی از منکر فرمائيم ، و ایشان را احکام کتاب خدا و سنت مصطفی دعوت نمائیم، چه ما اهل اینکاریم . ابن زیاد از این کلمات سخت در غضب شد و گفت أي فاسق ، تو چه کسی باشی که بدین صفات خویشتن را بسنائی ؟ تو اندر مدينه بشرب خمر شاغل مسلم فرمود مرا با شرب خمر نسبت میکنی ؟ همانا خدای میداند که تو دانسته این دروغ میزنی و بكذب این سخن میرانی و من چنان نیستم که نه و میگوئی، وتو بشرب خمر سزاوار تری از من ، و تو آن کسی که بتمام اهتمام در ریختن خون مسلمانان حریصی - و از پس چندین قتل زشت که کار ذاتی تو است خویشتن را شاغلي لهو و لعب هود اری الخ .

و سخنان بسیار در میان ایشان گذشت ، آن ملعون ناسزای بسیار بحضرت امیر المؤمنین و حضرت امام حسين(علیه السلام) و عقیل گفت .

حضرت مسلم فرمود چون مرا خواهی کشت بگذار که یکی از حاضران را وصي خود گردانم ، که بوصيتهای من عمل نماید ، ابن زیاد گفت بگو آنچه خواهی .

وصیت دیگر مسلم بن عقيل عليهما السلام

(وصیت دیگر مسلم بن عقيل عليهما السلام)(1) حضرت مسلم رو بعمر بن سعد بن وقاص آورد و گفت میان من و تو قرابتی هست وصیت مرا قبول کن ، آن ملعون برای خوش آمد ابن زیاد گوش بسخن او قداد .

ابن زیاد گفت که با تو رابطه قرابت دارد چرا از قبول وصیت او امتناع مینمائي ؟ عمر چون از ابن زیاد دستوری بافت جناب مسلم را گرفته بهار قصر برد .

حضرت مسلم فرمود :

وصیت اول من آنست که در این شهر هفتصد درهم قرض دارم شمشير وزره مرا بفروش و فرض مرا ادا کن .

وصیت دوم من آنست که چون مرا بقتل آورند بدن مرا از ابن زیاد رخصت بطلبی و دفن نمائی .

وصيت سيم من آنکه به حضرت امام حسين (علیه السلام) بنویسی که کوفیان بیوفائی کردند و پسر عم ترا یاری نکردند ، بر وعده های ایشان اعتماد مکن ، و باین صوب (ناحیه) میا.

ص: 228


1- جلاء العيون ص531 و ناسخ ج2 ص 98

ابن زیاد چون وصیتها را شنید گفت ما را با مال أو کاری نیست هر چه گفته است چنان کن، وما چون او را بقتل آوریم ، در دفن کردن بدن أو مضايقه نخواهیم کرد . وأما حسین اگر اراده ما ننماید ما اراده او نمی نمائیم (1) .

شهادت مسلم بن عقيل عليه السلام

پس ابن زیاد بکر بن حمران را طلبید که مسلم در آن روز ضربتی بر سر او زده بود گفت مسلم را ببر بام قصر و او را گردن بزن و سرش را با نفش از قصر بزیر اندازه .

ص: 229


1- در ناسخ ج2 ص98 وصیت نامه را اینطور نقل فرمود که حضرت مسلم فرمود : اول وصیت من شهادت بوحدانیت خدای یکتا که شريك ندارد و نبوت محمد مصطفی که بنده ورسول خدا است و اینکه علي ولي خدا است . وصیت دوم آنکه من در این شهر هزار درهم قرض کرده ام زره مرا بفروشید وقرض مرا ادا کنید . وصیت سوم آنکه خبردار شده ام که امام حسين (علیه السلام) با زنان و فرزندان بسوی کونه کوچ کرده اند بنویس برگردد تأمثل من مبتلا نگردد . عمر سعد در جواب گفت آنچه از کلمه شهادت باد کردي همگان بدین کلمه هم داستانیسم ، و آنچه از بیع زره فرمودي ما أولائیسم در این امر ، اگر خواهیم دین نورا ادا کنیم و اگر نخواهیم نکنیم و آن وصیت که در حق حمسين مودي ، دانسته باش که حسین ناچار است که بسوی ما سفر کند و بدست ما تمام سختی کشته شود ، آنگاه روی با بن زیاد کرد و گفت دانی مسلم چه گفت؟ و چه جواب شنید؟ و صورت حال را بعرض رسانید . ابن زیاد گفت مرد امین خیانت نمیکند لکن گاهی خائن بلفظ در شمار امین میرود، و خداوند زشت کند ترا که ودیعت را ضایع گذاشتی و از کشف اسرار باك قد اشتی، اگر میرا امین اسرار خویش میداشت سر او را بپوشیدم و در اسعاف سماجت او بکوشیدم . اما اي پسر سعد وقاص ، بدین گناه که تو کردي ودر امانت پسر عم خود خیانت ورزيدي ، اول کس تو خواهی بود که بجنگ حسین بن علي فرمان خواهی یافت . آنگاه روی بمسلم آورد و گفت ای پسر عقیل ، بر امام خود بیرون شدی وشق عصمای مسلمین فرمودي الخ.

مسلم فرمود که اگر ولد زنا نبودی و میان من و تو قرابتی می بود امر بقتل من نمی کردی ، (1) پس آن ملعون دست آن سلاله اخیار را گرفت و بر بام قصر بود ، در اثنای راه زبان آن قرب اله بحمد و ثنا وتكبير وتهليل و تسبیح حق تعالي وصلوات بر سيد انبیاء و اهل بیت آن حضرت جاري بود ، و باحق زبان بمناجات گشوده میگفت که خداوندا تو حکم کن میان ما و میان این گروهی که ما را فریب دادند ، و دروغ گفتند و بوعده خود وفا نکردند ، (2) چون لعين بد

ص: 230


1- قصد مسلم آن بود که بفهماند که ابن زیاد و پدرش زنا زاده اند و هیچ نژادي و نسبی از قریش ندارند (ناسخ ص102 از ج2 ).
2- در پاسخ ج4 ص103 دارد که چون بفراز بام رید مسلم فرمود مرا بگذار تا دور کعت نماز بگذارم آنگاه بآنچه مأموري میکنی، گفت: روا نباشد مسلم بگریست و این شعر بگفت : جزي الله عنا قومنا شر ما جزي شرار الموالي بل اعق و اظلما هم منعونا حقنا و تظاهروا علينا و راموا ان نذل و نزعما اغاروا علينا يسفكون دمائنا و لم يرقبوا فينا ذماما و لا دما فنحن بنو المختار لا خلق مثلنا نبي اتت اركانه ان تهد ما فاقسم لو لا جيشكم آل مذحج و فرسانها و الحر كان المقدما در پاورقی فرمود خلاصه اشعار. خدا قوم مارا مسخت ترین کیفر دهد، مار . از حتی خویش باز داشته و در صدد خواری ما بر آمد نسد ، خون مارا ريخته و احترام ما نگذاشتند ، در صورتیکه ما فرزند پیغمبری هستیم که اركان دين أو ، ویران شدنی نیست . در این وقت بکر بن حموران گفت الحمد لله که خدا مرا بر تو سلطنت داد این بگفت وتیغ براند، شمشیر او کارگر نیفتاد، مسلم فرمود اي بنده در عوض خون تو این خراش که بر گردن من آوردی کافی نیست ؟ چون این سخن با بن زیاد رسید گفت هنگام مرگ بمفاخرت سخن کرده ، و بالجمله در ضربت دوم مسلم را شهید کرد و دهشت زده از قصر بزید آمد الخ.

کردار ، آن زبده ابرار ، ونقاره (پاكيزه اخبار را بر بام قصر بر آورد وشهد شهادت بكام آن سعادتمند رسانید سر و بدن شريفش را از بام قصر بزیر افکند و خود لرزان بنزد ابن زیاد آمد، ابن زباد گفت سبب تغير حال تو چیست ؟ گفت چون مسلم را بقتل آوردم مرد سیاه مهیب دیدم که در برابر من ایستاده و انگشتهای خود را بدندان هیگزد .

ص: 231

و بروایت دیگر (1) پیش از کشتن اين حالت را مشاهده نمود و دستش خشك شد چون خبر به پسر زیاد رسيد اورا طلبيد و بعد از استعلام حال آن شقی تبسمی کرد و گفت چون میخواستی بخلاف عادت کاری بکنی دهشت بر تو مستولی گردید وخیالی در نظر تو آمده پس آن ملعون دیگری را بر بام فرستاد.

چون او اراده قتل مسلم كرد صورت حضرت رسالت را دید و از قرص آن حضرت زهره اش آب شد و در همان ساعت بمرده پس ابن زیاد شامی ملعوني را فرستاد که بکار او پرداخت ، چون مسلم پریاض جنان انتقال نموده

قتل هانی بن عروه

ابن زیاد هانی را طلبيد ، و بقتلش فرمان داد .

در ناسخ ج 2 ص 10 فرموده در این وقت محمد بن اشعث برخاست و گفت ای امیر ، نسو مکانت و منزلت هانی را در این شهر دانسته و قوم و قبیله او را شناختة ، مرا مطمئن خاطر ساختی تا او را نزد تو آوردم ، و روا ندارم که مردم این شهر با تو دشمن شوند ، او را بمن بخش ، گفت روا باشد ، وزود پشیمان شد ، و فرمان داد که هانی را ببازار برند و در میدانیکه گوسفند میفروشند گردن زنند ، پس مانی را دست بسته از دارالامارة بر آوردند و او فریاد برميداشت که ( و امذحجاه! و لا مذحج لی الیوم ) ای طایفه مذحج کجائید ومذحجی امروز

ص: 232


1- در ناسخ ج2 ص 106 از کتاب عبد الله بن محمد رضا حسینی نقل کند

مرا نیست . (وَا عَشِیرَتَاهْ وَ أَیْنَ مِنِّی عَشِیرَتِی (1) ) ای عشیره من کجا امروز مرا عشیره هست .؟ مسعودی در مروج الذهب گوید : چهار هزار مرد زره پوش با هانی سوار میشد، و هشت هزار پیاده فرمان پذیر داشت ؛ و چون اعلاف (هم قسم های خود را از قبیله کنده و دیگر قبائل دعوت میکرد سی هزار مرد زره پوش او را اجابت مینمودند و این هنگام که او را بجانبه بازار میرا قله نما چون که صیحه میزد و مشایخ (بزرگان) قبائل را بنام باد میکرد ، و وامذحجأه میگفت ، هیچکس او را جواب نداد ، قوت کرد و دست خود را از هند رها ساخته، و گفت آیا عمودی با کاردی با سنگی با استخوانی نیست که من با آن جهاد کنم ، باران ابن زیاد ، او را گرفتند و این بار محکم بستند و گفتند : گردن بکش، گفت من بعطای (دادن) جان خود سخی نیستم و برقتل خود اعانت شما نخواهم کرد، يك تن غلام ابن زیاد که رشید ترکی نام داشت گردن هانی را با تیغ بزد ، هانی گفت بازگشت بسوی خداست ، ای پروردگار من ، بسوی رحمت تو ورضوان تو می آیم (2).

عبدالله بن زبیر اسدی در مرثیه مسلم بن عقيل وهانی، این اشعار را انشاد وبروایتی فرزدق این اشعار را در مرثیه مسلم ومانی گفته و عبدالله بن زبیر از فرزدق روایت کرده.

ص: 233


1- مقتل خوارزمی ص 214
2- در قمقام ص310 گوید عبدالرحمن بن حصین مرادی آنو اقعه مشاهده مینمود و فرصت نگاه میداشت ، تارشید را در خازر که باعبيد الله بود بدید نیزه خویش برداشته گفت قتلني الله أن لم أقتلك ( خدا مرا بکشد اگر ترا نکشم ) و بر او حمله کرد و با طعن سنانش بکشت .

فَإِن كُنتِ لا تَدرينَ مَا المَوتُ فَانظُري

إلى هانِئٍ فِي السّوقِ وَابنِ عَقيلِ

إلى بَطَلٍ قَد هَشَّمَ السَّيفُ وَجهَهُ

وَآخَرَ يَهوي مِن طِمارِ قَتيلِ

أصابَهُما أمرُ الأَميرِ فَأَصبَحا

أحاديثَ مَن يَسري بِكُلِّ سَبيلِ

تَرَي جَسَدا قَد غَيَّرَ المَوتُ وَجهَهُ

ونَضحَ دَمٍ قَد سالَ كُلَّ مَسيلِ

فَتىً هُوَ أحيا مِن فَتاةٍ حَيِيَّةٍ

وأَقطَعُ مِن ذي شَفرَتَينِ صَقيلِ

أيَركَبُ أسماءُ الهَماليجَ آمِنا

وقَد طَلَبَتهُ مَذحِجٌ بِذُحولِ

تَطيفُ حَوالَيهِ مُرادٌ وكُلُّهُمُ

عَلى رِقبَةٍ مِن سائِلٍ ومَسولِ

فَإِن أنتُمُ لَم تَثأَروا بِأَخيكُمُ

فَكونوا بَغايا اُرضِيَت بِقَليلِ

خلاصه معنا پس اگر نمیدانی مرگ چیست ؟ پس نظر کن در بازار، بهانی ومسلم بن عقيل ، نگاه کن بشجاعی که شمشیر صورتش را شکسته ، و نگاه کن بان دیگر که از بالا بزیر افکنده در حالیکه کشته شده ، ولد زنانی مثل ابن زیاد بأن دو نفر اینطور برخورد کرده که هر رهگذری این قصه را نقل میکند، دیده اسمته جسديرا مرگ رنگ آن را تغییر داده ، و از هر رهگذری خون جاریست . جوانیه حياعاشی بیش از دختر با حياء بود ، و برنده تر از شمشیر دو سر صيقل داده شده . آیا اسماء(1)بر فاطر خوش رفتار سوار باشد با امنیت ؟! و بدرستیكه طایفه مذحج خون او را مطالبه میکنند ، دور میزند دو طرف طایفه مراد که طايفه هانی هستند و همه منتظر فرصت هستند که از سائل ومسؤل انتقام کشند ، اگر شما انتقام برادر خود را نمیکشید پس زنا زاده باشید که یکمی راضی است چون ابن زیاد از قتل هانی بپرداشت گفت تا سر مسلم وهانی را بر گرفتند

ص: 234


1- اسماء : نام شخصی است که ابن زیاد، او را با عمرو بن حجاج ومحمد این اشعث بطلب هانی فرستاد (کذا في هامش الناسخ ج2 ص106)

و بدن ایشان را بگردکوی و بازار بگردانیدند ، و در محله گوسفند فروشان بر دار زدند .

اینونت قبيله مذحج جنبشی کردند و تن ایشان را از دار بزیر آوردند و بر ایشان نماز گذاشتند و به خاك سپردند (1).

زبانحال حضرت مسلم از جوهری

خداوندا به شهر کوفه خوارم

غريب و بيكس و بيغمگسارم

ندارم بك نفر یار و عزا دار

اگر من در غریبی جان سپارم

ز سوز تشنگی و زخم بسیار

امید زندگی دیگر ندارم

ندارم باکی از مرد وليكن

براي طفلهایم بی قرارم

نمی دانم چسان آن بيكسان را

میان این همه دشمن گذارم

من اندر کوفه با صد گونه خواری

براهت جان شیرین می سپارم

تن مجروح با بازوی خسته

بروی استر عريسان سوارم

زنندم سنگ از بالاي هر بام

که گویا مسن اسیر زنگبارم

وله أيضا)

در کوفه بزیر تیغ خونبار

میگفت بنا لسه مسلم زار

ان کی ابن عم غريب بی بار

دیگر بقیامت است دیدار

ای شاو زمان خدا نگهدار

ای مایه افتخار مسلم

دیگر مکش انتظار مسلم

در کوفه گذشت کار مسلم

دیگر بقيامت است دیدار

ای شاو زمان خدا نگهدار

ص: 235


1- ناسخ ج2 ص 106

زنهاز تسو تر این سفر کن

از فتنه کوفیان حذر کن

رو جاذب کشور دیگر کن

دیگر بقيامت است دیدار

ای شاه زمان خدا نگهدار

کوفی خبر از خدا ندارد

رحم و صفت و وفا ندارد

کاری بجز از جفا ندارد

دیگر بقيامت است دیدار

ای شاه زمان خدا نگهدار

اول بمن احترام کردند

بر دور من ازدحام کردند

مهمانداری تمام کردند

دیگر بقیامت است دیدار

ای شاه زمان خدا نگهدار

جلاد ستساده در بر من

با خنجر کین برابر من

خواهد که جدا کند سر من

دیگر بقیامت است دیدار

ای شاه زمان خدا نگهدار

ای ابن عم بزرگوارم

چون جان برو تو می سپارم

جان تو و طفلهاي زارم

دیگر قیامت است دیدار

ای شاو زما خدا نگهدار

وله ايضا)

مسلم اندر کوفه چون بیدار شد

آنزمان کز زندگانی شست دست

گردن کج زیر تیغ کین نشست

با زبانحال از بالاي بام

گفت ایشاير شهيدان السلام

السلام ای زاده زهرا حسين

السلام ای پادشاه عالمين

ای حسین ای زاده خير البشر

خوب داری از پسر همت خبر

ص: 236

شکوه ها دارم ز دست كوفيان

الامان از ظلم کوفی الامان

ای پسر هم وقتی رفتن آمده

قائلم از بهر کشتن آمده

جان مسلم شد فداي جان تو

در غریبی من شدم قربان تو

ای حسین از کوفه کن قطع نظر

زین سفر أي شاو خو بان در گذر

گر بیائی کوفه بي باور شوی

بی برادر بي علي اكبر شوی

گر بیائی کوفه ای شاه زمان

میشود چون من اسير كوفيان

گر بیائی کوفه قربانت کنند

وقت مردن سنگ بارانت کنند

گر بیائی کوفه ای فخر بشر

میشود از کین سکينه بي پدر

گر بیائی کوفه ای شاه کبار

میشود زینب أسير و خوار و زار

گر بیائی کوفه ای سلطان دین

از جفاي كوفيان دارم يقين

باید اول ترك جان سر کشی

منزل آخر روي خاكستر کنی

فرستادن ابن زیاد سر مسلم وهانی را بشام)

از آن سوی ابن زياد تصمیم گرفت که سر مسلم وهانی را بشنزد یزید پلید بفرستد، کاتب خود عمرو بن نافع را طلب کرد و گفت قصه مسلم وهانی را بسوی یزید بنویس، عمرو در این قصه اطاله مكتوب را مطلوب دانست، و در حق مانی وابن عقیل مفصل نوشت ، واول كس بود که در نامه اطاله مقاله را نوعی از محاسن شمرد، ابن زیاد چون آن بدید ، گفت چیست این فضول در کلام و تطويل نابهنگام ؟ بدینگونه رقم کن .

اما بعد سپاس خداوندی را که حق امیرالمؤمنین را مأخوذ داشت و دشمن او را کفایت کرد ، همانا مسلم بن عقیل در این شهر در خانه هانی بن عروه پناهنده آمد از بهر ایشان کمین جایها مرتب داشتم وعيون وجواسيم بكاشتم تا

ص: 237

هر دو تن را بدست آوردم و گردن زدم ، وسرهای ایشان را همراه هاني بن أبي به ، وزبير بن أروح ، روان داشتم ، وایشان اهل اطاعت و نصیحت اند ، و از طريق مصداقت و پرهیزکاری بیرون نشوند، أمير المؤمنين صورت حال را از ایشان سؤال فرماید، تا آنچنان که هست آگاهی دهند و السلام .

بالجمله هانی بن ابی حبه ، وزبير بن اروح، نوشته ابن زیاد را گرفتند وسر مسلم وهانی را با خود برداشتند و هر چه زودتر روانه دمشق شدن ، واین اول سری بود که از خاندان رسالت که از عراق بدمشقي حه ل دادند و بعد از ورود بدمشق يزيد عليه اللعنه نيك شاد شد و ایشان را نيكو بنواخت.

نامه تشکر یزید بابن زیاد

و در پاسخ ابن زیاد بدینگونه نوشته اما بعد ای پسر زیاد از فرمان من سر پیچی نکردی چنان زیستی که من خواستم ، چنان کار کردی که خردمند دور اندیش کند، و چنان حمله افکندی که شجاع قوى القلب افكند ، و تقديم خدمت کر دی ، و گمان مرا در حق خودبية ين پیوست ، همانا فرستادگان را حاضر ساختم ، و ایشان را صاحب رأی منین وفضل مبين شناختم و از آنچه لازم بود پرسش نمودم ، و بدانچه لایق شمردم القا کردم .

همانا بمن رسیده که حسین بن على طريق عراق می پیماید، واجب است که دیدبانها بگماری و مردان با اسلحه تمام در کمین گاهها باز داری ، و هر كس را ظن میرود مخالف است حبس کنی و هر کس متهم است بکشی ، وهر روز خبرهای تازه را براي من بنویسی.

و در قمقام گوید در نسخه دیگر دارد هر کسی را ظن مخالفت داری حبس

ص: 238

کن و هر کسی متهم است بگیر و نکش مگر کسی که با تو جنگ کند.

و در رواية ابن نما دارد که یزید با بن زیاد نوشت بمن خبر رسیده که حسینی بطرف کوفه میآید و بدرستی که مبتلا شده به او زمان تو از بین زمانها و بلند تواز بين بلدها وتو نیز مبتلا شده از بین عمال .

وعندها تعئق أو تعودا عبد ما تعبد العبيدا ) آیا در چنین وقت چون آزادگان کار میکنی و آزاده میر وی یا بکردار عبيد باز میشتایی و عبد میشوی .

در ناسخ ص109 ج 2 فرمود ، از این کلمات نیز کنایتی جسته و لطيفة بسنه چه زیاد بن ابیه را پسر عبید می گفتند ، وعبيد عبدي از بني ثقیف بود، او را زیاد بخورید و آزاد کرد و از آن پس معاویه زیاد را برادر خویش و پسر ابوسفیان خواند ، بالجمله بزيد او را میآگاهاند که اگر نیکو رزم کنی و حسین را بشکنی نسبت بقریش میرسانی و نبيره ابوسفیان خواهی بود، و اگر نه باز گشت خواهی کرد و نبيره عبید خواهی بود .

ص: 239

فصل شصت و پنجم: در ذکر شهادت محمد و ابراهیم پسران مسلم بن عقيل عليهم السلام

اشاره

در بحار ج 45 ص 100وعوالم ج 1 ص 353 و هر دو از امالی شیخ صدوق مجلس (19) حدیث دو بسند خود از ابی محمد شبیخ و بزرگ اهل کوفه روایت کرد که چون حسين بن علی (علیهما السلام) کشته شد.

دو پسر كوچك از لشکر گامش اسیر شدند ، و آنها را نزد عبيد الله آوردند زندانیان را طلبید و گفت این دو كودك را ببروشور الك خوب و آب سرد به ایشان مده و بر آنها تنك به گیر ، آن دو كودك روز را روزه می گرفتند و چون شب میشد دو قرص نان جو، ويك كوزه آب خالصی برای ایشان می آورد ، پس چون یکسال بهمین منوال گذشت، یکی از این دو بدیگری گفت ای برادر مدتی است ما در زندانیم و داره عمر ما فانی و بدن ما کاسته میشود.

پس اگر این پیرمرد آمد او را دانا کن و بگو ما از اهل بیت پیغمبر یم شاید بما توسعه در شورا بدهد و آبی بیشتری برای ما بیاورد .

پس چون شب فرا رسید و آن پیر مرد دو نان ويك كوزه آب آورده پسر كوچك فرمود اي پیر مرد آیا محمد را میشناسی؟ گفت چگونه نشناسم وحال آنکه او پیغمبر من است ؟ ..

آن كودك فرمود آیا میشناسی جعفر بن ابیطالب را ؟! گفت چگونه

ص: 240

نمی شناسم و حال آنکه خداوند باو دو بال داد با ملائکه پرواز میکند هر طور که بخواهد فرمود آیا میشناسی علی بن ابیطالب (علیه السلام) را؟ گفت : چگونه على رانشناسم وحال آنکه او پسر عم پیغمبر من و برادر او است . فرمود اي پیرمرد پس بدان ما از عترت پیغمبر تو هستیم و ما فرزندان مسلم بن عقیل بن ابیطالبیم ، بدست تو اسپريم خوراك خوب میخواهیم بما نمیدهی، آب سرد میخواهیم بمانمیدهی، و بر ما تنك گرفته. پس آن پیر مرد خودرا روي قدمهاي ايشان انداخت و بنا کرد بوسه زدن و عرض کرد ، جانم فدای جان شما و صورتم سپر صورت شما باد اي عترت پیغمبر خدا که برگزیده است، این در زندان جلو روي شما باز است پس از هر راهی که میخواهید بروید .

چون شب در رسید دو قرص نان ويك كوزه آب آورد، و راه را بایشان نشان داد و عرض کرد در شب راه بروید و در روز پنهان شوید ، تا خداوند بر ای شما فرجی فرماید ، پس آن دو كودك همین کار کردند ، و چون شب در رسيد ، برخورد کردند بر پیره زنی که در خانه اش ایستاده بود .

و فرمودند ای پیره زن ما دو كودك كوچك و غریب و تازه و راه را نمیدانیم وشب ما را فرو گرفت امشب ما را میهمان کن فردا صبح براه میفتیم.

میهمان کردن پیره زن دو طفلان مسلم را

آن پیره زن گفت شما چه کس باشید ؟ اي دوست من که بوی خوش از شما بمشامم میرسد که همچه بوي خوشی بمشامم نخورده بود .

فرمودند ای پیره زن ما از عترت پیغمبر توایم که از زندان ابن زياد فرار کردیم ، از ترس کشته شدن ، پیره زن گفت ای حبیب من شوهری دارم که

ص: 241

فاسق است ودر لشكريان ابن زياد واقعه کربلا را شاهد بوده ، میترسم در اینجا بچنگ اوافتید و شما را بکشد، فرمودند همین شب را ما بسر ببریم چون صبح شود براه افتاده میرویم .

پیره زن گفت بگذارید خوراکی بیاورم بخورید رفت و برای ایشان طمام آورد، خوردند و آب نوشیدند ، و بفراش در آمدند .

پسر کوچك بپسر بزرگ گفت ای برادر ما امیدواریم امشب را ایمن و آسوده باشیم ، بیا با هم معانقه کنیم و همدیگر را ببو ئیم پیش از آنکه مرگ بين ما جدائی اندازد ، پس همین کار کردند و در آغوش هم خوابیدند.

رسیدن شوهر پیره زن حارث

چون پاره از شب رفت شوهر پیره زن که فاسق بود درب را آهسته زده پیره زن گفت : کیست ؟ گفت منم ، گفت چه سبب شده که این وقت شب آمده ای و هیچ وقت در این وقت نمیامدي و گفت وای بر تو در را باز کن پیش از آنکه عقلم پرواز کند ، و زهره ام از شدت بلا بترکد، زن گفت وای بر تو چه شده مگر ، گفت دو كودك از زندان ابن زیاد فرار کرده اند .

وجارچی ابن زیاد گفته هر کس بر يك نفر ایشان را بیاورد هزار درهم جایزه دارد و هر کسی در دو نفر را بیاورد دو هزار درهم جایزه دارد . ومن هر چه کردم که ایشان را پیدا کنم بدستم نیامدند ، پیره زن گفت ای شوهر من بپرهیز که در قیامت محمد دشمن تو باشد ، گفت وای بر تو دنیا را باید بدست آورد زن گفت دنیای بی آخرت بچه درد میخورد ؟ گفت تو از آنها طرفداری میکنی گویا در این موضوع اطلاعی داری ؟ بلند شو امیر ترا میطلبد . گفت امير از من پیره زنی که در گوشه بیابانم چه میخواهد ؟ گفت من باید جستجو کنم در را

ص: 242

باز کن ثامن استراده کنم و چون صبح شود ببینم باید در چه راهی بروم برای پیدا کردن ایشان .

پس در را باز کرد و طعام و خوراکی از نان و آب آورد و او خورد ، وچون پاره از شب گذشت صداي خرخر آن دو كودك را شنید ، پس مثل شتر مست بحر کت آمد و مثل گاو بنا کرد صدا کند ، و دست باطراف دیوار خانه میکشید و میرفت که ناگاه دستش به پهلوي کور کو چك رسید آن كودك پرسید تو کیستی ؟ گفت من صاحب منزلم بگو بدانم تو کیستی ؟ آن كودك بنا کرد برادر بزرگ را حرکت دادن و گفت اي حبيب من بلند شو افتاديم در آنچه میترسیدیم .

صاحب منزل گفت کيسقيد شما ، فرمودند ای پیر و مرد اگر راست بگو ثیم در امان هستیم ؟ گفت بلى.

گفتند در امان خدا و رسولش و در عهده خدا و رسولش میباشیم ؟ گفت بلی گفتند و محمد بن عبد الله (علیه السلام) بر این شاهد است ؟ گفت بلی، گفتند خدا بر آنچه گفتیم و کیل و گواهست ؟ گفت آري ، گفتند اي پیره مرد ما از عترت پیغمبر تو محمدیم ، از ترس کشته شدن از زندان او فرار کردیم ، گفت از مرگ فرار کردید و در مرگ واقع شديد ، حمد خدائی را که شما را بدست من انداخت .

پس بلند شد و بازوي هر دو را بست و آن دو كودك با بازوی بسته شب را بسر بردند .

کیفیت شهادت طفلان مسلم

پس چون صبح شد غلام سیاهش که فليح نام داشت صدا ، زد و گفت این

ص: 243

دو كودك را بگیر و برو کنار فرات وسر ایشان را از بدن جدا کن و هر دو سر را نزد من آور تا پیرم نزد ابن زیاد و دو هزار درهم جایزه ام را بگیرم ، پس غلامش شمشیر برداشته و دو كودك را همراه برد مقدار کمی که رفتند .

یکی از آن دو كودك گفت ای سیاه چقدر تو شباهت داري بأن صباهی که أذان گوی پیغمبر بود ، غلام سیاه گفت مولای من مرا امر کرده شما را بکشم شما چه کسی هستید و گفتند ما از هترت پیغمبر تو محمدیم ، از ترس کشته شدن از زندان ابن زیاد فرار کردیم و این پیره زن شما دیشب ما را میهمان کرد و مولاي تو می خواهد ما را بکشد ؟ پس غلام افتاد بروی قلمهای ایشان و بنا کرد ببوسد و میگفت جانم فداي جاي شما ، رویم سپر روی شما باد ، ای عترت پیغمبر که برگزیده خدا است ، بخدا قسم کاری نکنم که محمد(علیه السلام) در قیامت دشمن من باشد ، پس شمشیر را بکناری انداخت و خود را بآب انداخت و عبور کرده مولای او صدا زد ای غلام نافرمانی من کردی ؟ غلام گفت من مادام اطاعت تو کنم که معصیت خدا نکنی ، و چون معصیت خدا کنی من از تو بیزارم در دنیا و آخرت ، پس پسرشرا صدا زد و گفت ای پسر جان حلال و حرام دنیا را براي تو جمع کردم و باید دنیا را بدست آورد ، پس بگیر این دو كودك را و ببر نزد فرات و گردن ایشان را بزن و سرشان را بیاور تا بنزد ابن زیاد ببرم و دو هزار درهم جایزه را بگیرم ، پس پسرش آن دو كودك را گرفته میبرد که یکی از آن دو گفتند ای جوان من از آتش جهنم براي تو ترسانم ، پسر گفت ای حبوب من شما که باشید ؟ گفتند ما از عترت پیغمبر تو محمدیم که پدر تو میخواهد ما را بکشد.

پسر بر قدمهای آن دو كودك افتاده و بوسید و آنچه آن غلام گفت همان را گفت و شمشیر را بكناري انداخت و خود را در آب انداخت و عبور کرد ، پس

ص: 244

پدرش فریاد کشید اي فرزند نافرمانی من کردی ؟ گفت از خدا اطاعت کنم و ترا معصیت کنم برای من بهتر خواهد بود، تا اینکه خدا را نافرمانی کشم و اطاعت تو نمایم پیرمرد گفت این کار نکند جز خودم، و شمشیر را گرفته و رفت تا نزد فرات .

چون آن دو كودك شمشیر برهنه را مشاهده کردند چشمانشان گریان شد و گفتند ای پیرمرد ما را بر بازار و بفروش و از پول ما استفاده کن ونخواه فردای قیامت ماده دشمن تو باشمئه .

گفت این نخواهد شد مگر آنکه من شما را بکشم و سر شما را نزد ابن زیاد ببرم و دو هزار درهم جایزه را بگیرم.

گفتند ای پیر مرد آیا قرابت ما را نسبت برسول الله حفظ نمیکنی ؟ گفت شما را با رسول خدا قرابتی نیست .

گفتند اي پیر مرد پس ما را ببر نزد ابن زیاد هر چه خواست درباره ما حكم کند ، گفت راهی برای اینکار نیست جز آنکه بواسطه خون شما من باو تقرب جویم .

گفتند ای پیرمرد آیا بكمي سن ما رحم نمیکنی ؟ گفت خدا در قلب من نسبت بشما رحم قرار نداده .

گفتند ای پیرمرد پس اگر ناچار از کشتن ما هستی بگذار ماچند رکعت نماز بخوانیم ؟ گفت نماز بخوانید اگر برای شما فائده دارد .

پس آن دو كودك چهار رکعت نماز خواندند و سر بآسمان بلند کردند و عرض کردند (يا حي يا حكيم يا أحكم الحاکمین احكم بيننا وبينه بالحق) ای خدای زنده و دانا ای کسی که محکم از همه حکم کنندگان مقدم است شود حکم کن بین ما و او بحق .

ص: 245

پس آن ملعون بلند شد و سر برادر بزرگ را از بدنش جدا کرد و سر را گرفت و در توبره خود گذاشت، و برادر کوچک خود را همي در خون برادر مالید و گفت میخواهم رسول خدا را اینطور خون آلود ملاقات کنم .

آن ملعون گفت عیب ندارد الان ترا هم ببرادرت ملحق میکنم ، پس بلند شد و سر آن مظلوم را از بدن جدا کرد و در توبره گذاشت و بدن هر دو را در آب انداخت در حالیکه خون از آن بدنها میچکید .

بردن سر دو طفلان بنزد ابن زیاد ) وان دو سر را نزد ابن زیاد برد ، ابن زیاد روي كرسي خود نشسته بود و بدستش عصاي از خيزران داشت چون نظرش بأن دو سر افتاد سه مرتبه بلند شد و نشست .

پس گفت وای بر تو کجا اینها را يافتي ؟ گفت پیره زنی داشتم ایشان را میهمان نموده بود ، گفت حق مهمان را نشناختی ؟ گفت نه .

گفت : این دو طفل چه گفتند بنو ؟ گفت بمن گفتند ای شیخ ما را ببازار ببر و بفروش و از پول ما استفاده کن ونخواه که در قیامت محمد (صلی الله علیه و اله) دشمن تو باشد .

گفت : تو چه در جواب گفتی ؟ گفت بایشان گفتم من باید شما را بکشم وسر شما را نزد عبيد الله بن زیاد ببرم و دو هزار درهم جایزه بگیرم .

گفت : چه بنو گفتند : گفت بمن گفتند ما را ببر نزد ابن زیاد تا در ما حکم کند آنچه میخواهد .

گفت : چه در جوابشان گفتی ؟ گفت : گفتم راهی نیست جز آنکه بواسطه خون شما باو تقرب جویم.

ص: 246

گفت چرا زنده پیش من نیاوردي تا اینکه دو مقابل جایزه بتو بدهم که چهار هزار درهم باشد ؟ گفت : این را صلاح ندیدم جز انکه بدون ایشان بتو مُقرّب شوم.

گفت : دیگر چه گفتند بتو؟ گفت : گفتند اي شيخ قرابت و خویشاوندی ما را برسول خدا حفظ کن.

گفت : تو چه گفتی ؟ گفت من گفتم شما را قرابتی برسول خدا نيست .

گفت: وای بر تو دیگر چه گفتند بتو ؟ گفت : گفتند اي پیره مرد بکُوچَکیِ ما رحم کن .

گفت : پس رحم نکردي بايشان ؟ گفت گفتم خدا در قلب من نسبت بشما هیچ رحمی قرار نداده .

گفت : واي بر تو دیگر چه گفتند بتو؟ گفت گفتند بگذار ما چند رکعت نماز بخوانیم .

پس گفتم هر چه میخواهید نماز بخوانید اگر نفعی برای شما دارد .

گفت بعد از نماز چه گفتند ؟ گفت سر بآسمان بلند کردند و گفتند (یا حَيُّ یا حَکیم یا أحكَمَ الحاكمين أحكُم بَينَنا وَبَینَهُ بِالحَق).

عبيد الله بن زیاد گفت پس بدرستيکه احکم الحاکمین حکم کرد بین شما، کیست این فاسق را کارش را بسازد؟ مردی شامی از جا بلند شد و گفت من برای اینکار آماده ام .

گفت اینرا ببر همانجائیکه گردنِ آن در طفل را جدا کرد ، گردنش را بزن و نگذار خونش بخون آن دو طفل مخارط شود ، وزود سرش برایِ من بیاور . مرد شامی برد و سرش را آورد و به نیزه زدند و آنجا نصب کردند بچه ها تیر و سنگ باو میزدند و می گفتند این قاتل ذريه رسول خدا (صلی الله علیه و اله)است .

ص: 247

شهادتِ طفلانِ مسلم بطریقی که ناسخ نقل کرده

در ناسخ ج 2 ص 110 قصه شهید شدنِ طفلانِ حضرت مسلم را طوردیگر نقل فرموده ، و خلاصه اش اینست که فرمود مکشوف باد که شهادت محمد و ابراهیم پسرهایِ مسلم را کمتر در کتاب پیشینیان دیده ام ، اِلّا انکه اعصم كوفي میگوید :گاهی که ابن زياد هانی را محبوس داشت چنانکه مرقوم شد.

و مسلم از سرای هانی بیرون شتافت ، و شیعیان خود را فراهم کرد ، تا بر دارالاماره حمله افكند، پسرهاي خود را بخانه شریح قاضی فرستاد تا در حمایت او بسلامت مانند .

دیگر نه از نام ایشان باد میکند و نه از شهادت ایشان باز می گوید تا انجاکه می گوید.

ومن بنده این قصه را از روضة الشهداء منتخب میدارم تا انجا که می گوید اکنون بر سر سخن رویم .

فرمان ابن زیاد درباره پسران مسلم

همانا پسرهايِ مسلم بحكم پدر در خانه شریح قاضی بودند ، تا گاهی که مسلم را شهید کردند ، وابن زیاد را آگهی دادند که مردم این شهر دو تن پسران مسلم را پوشیده میدارند ، ابن زياد بفرمود تا در تمامِ شهر منادی ندا کند که هر کس پسرهايِ مسلم را در خانه خود نگاهدارد و بنزد من نياورد خانه اش غارت شود و خونش هدر باشد .

شریح چون این ندا بشنيد محمد و ابراهیم را پیش طلبيد ، وهای های بگریست ، گفتند : اي شریح این گریه چیست ؟ گفت بدانید که (پدر شما)

ص: 248

مسلم شهید شد ، ایشان جامه چاك کردند ، وخاك بر سر نمودند و فریاد (وا اَبَتاه وا غربتاه) بر آوردند ، شریح گفت :

ای برادر زادگان چندین مخروشید ، و بر خون خویشتن و کید من مكوشید چه ابن زباد شما را میطلبد تا در کجا بیابد ، وتا شما را دستگیر نکند آرام نشود ، و از صاحب خانه انتقام کشد ، ایشان از ترس خاموش نشستند .

شریح گفت : شما روشنیِ چشم و چراغِ دلِ منید ، چنان رأي زده ام که شما را به امینی بسپارم تا با خود بمدينة برد ، و بخيشان بسپارد ، و پسر خود که اسد نام داشت فرمود که : شنیده ام که بیرون دروازه عراقين كارواني بجانب مدينه میرود ، این کودکان را ، رسان و با امینی بسپار تا بمدينه برسانند، و هر يك را پنجاه دینار زر (طلا) سرخ بر میان بست ، چون تاریکی جهان را فرو گرفت ، اسد آن کودکان را برداشت و از شهر بیرون شتافت .

وقتی رسیدند که کاروانیان بار بسته و مقداری راه رفته بودند ، اسد نظری افکند سیاهی از دور دیدار بود ،روي با پسرهای مسلم کرد و گفت این سپاهی که دیدار میشود ، کاروانیانند، قدری راه را بعجله روید و خود را بقافله رسانید.

این بگفت و برگشت ، کودکان مسلم که از راه و بیراه آگاه نبودند، قدری بدويدند و خسته شدند ، واثر قافله را گم کردند ، چند نفر از کوفیان با یشان دچار شدند و شناختند که ایشان پسران مسلمند ؛ پس هر دو را گرفته بنزد ابن زیاد بردند ، واو فرمان داد که ایشان را زندان کنند ، ونامه بیزید نوشت که پسران مسلم در زندانند تا چه فرمائی .

رهائی دادن زندانبان پسران معلم را

اما زندانبان که مشکور نام داشت، از دوستان اهل بیت بود، و از آه و ناله

ص: 249

این کودکانِ هفت هشت ساله اندوهناك گشت ، وجاي خوب بهر ایشان مهیا کرد و خورش و خوردنی حاضر ساخت ، و چندکه توانست نیکو خدمتی کرد . وشب دیگر چون هوا تاريك شد ، ایشان را برداشت و بر سر راه قادسیه آورد، انگشتر خود را بایشان داد ، و گفت : این انگشتر از من نزد شما علامتی باشد چون بقادسیه رسیدید ، بدین علامت برادرمرا آگاه کنید تا شما را خدمت کند و بمدينه برساند.

چون مشکور باز گشت و ايشان راه قادسیه را پیش گرفتند ، باز راه را گم کردند، و تا سفیده صبح کنار شهر دور میزدند ، صبح دیدند در کنار کوفه اند ، سخت بترسیدند، که مبادا دیگر باره گرفتار شوند ، خودرا بنخلستانی کشیدند و در کنار چشمه آبی بر درختی بر آمدند و در میان شاخهای درخت قرار گرفتند .

کنیز کسی حبشي هنگام چاشت بكنار چشمه آمد تا آب بر گیرد ، عکس ایشان را در چشمه بدید ، برخاست و با ایشان از درِ مهرِ و نوازش سخن گفت ، و محبت خود و بانوى (سيده) خودرا با اهل بیت پیغمبر باز نمود، و هر دو كودك را برداشته بمنزل آورد ، وزن صاحب خانه ایشان را پذیرفت ، و سر و روی ایشان را بوسه زد، و کنیز را بواسطه این خدمت نیکو آزاد کرد، و پسران مسلم را در پستو خانه جاي داد . وخورش و خوردنی پیش آورد ، و بكنيز وصیت کرد که شوهر من را از این راز آگاه مکن .

شهادت زندانبان

و از آن سوی ابن زیاد مشکور زندانبان را طلب نمود و گفت چه شدند پسرهاي مسلم ؟ گفت من ایشان را در راه خدا آزاد کردم .

گفت: از من نترسیدی ؟

ص: 250

گفت : جز از خدای نترسم ، دیروز پدر این کودکان را کشتی ،امروز از این دوطفل نو رس چه میخواهی ؟ ابن زیاد در غضب شد.

و گفت : اکنون بفرمایم تا سرت را از تن جدا کنند.

گفت : آن سر که در راه مصطفی نباشد نخواهم .

این وقت ابن زیاد فرمان داد که مشکور را بعد از پانصد تازیانه زدن گردن بزنند، چون او را دردو عذاب کشیدند ، و ابتدا بزدن تازیانه کردند، در تازیانه اول گفت: (بسم الله الرحمن الرحیم) . در زدنِ تازيانه دوم گفت : اِلهی مرا صبر بده.

و در زدن تازيانه سوم گفت: خدایا مرا در حُبِّ فرزندان رسول تو میکشند.

چون نوبت بچهارم و پنجم افتاد گفت : اي پروردگار من ، مرا بمصطفی و فرزندانش باز رسان ،ودیگر سخن نگفت تا پانصد ضرب ( زدن ) بنهایت رسید.

اینوقت گفت مرا شربتی آب دهید . ابن زیاد گفت: او را تشنه گردن زنید .

عمرو بن الحارث قدم فروتنی و خواری پیش گذاشت، و مشكوررا بشفاعت درخواست و خانه خيش آورد تا او را مداوا کند ، مشکور چشم بگشود ، و گفت بشارت باد که من از آب کوثر سیراب شدم،این بگفت وجان بداد .

طفلان مسلم در خانه حارث

اما از آن سوی پسران مسلم را آنزن و کنیزك نیکو خدمت همی کردند ، و پرستاری نمودند، تا شب برسید، پس خورش و خوردنی حاضر ساختند و ایشان

ص: 251

بعد از صرفِ شام بخوابیدند .

اینوقت شوهر آن زن که حارث نام داشت بخانه در آمد، وسخت آشوفته خاطر و کوفته اندام بود.

زن پرسید که مگر ترا حادثه ای رسید، گفت: اول صبح بردر سرایِ امیر بودم، منادی ندا در داد که پسرهایِ مسلم را مشكور از زندان رها نمود، هر که ایشان را دستگیر کند، از امير بعطای مال و ثروت و آرزو بهرمند گردد .

من چون این کلمه شنیدم سوار شدم و اطراف کوفه را گردش کردم و أسب از شدت شتافتن ترکید و افتاد من هم از پشت اسب در افتادم ، و بهزار رنج خودرا بدر خانه رسانیدم، و از ایشان نشانی نیافتم .

زن گفت اي مرد این چیست که می گوئي؟ از خدا بترس و بر فرزندان رسول خدا، بد مَیَندیش .

حارث گفت : خاموش باش ، ابن زیاد مرا مال و مرکب دهد ، و از فضه وذهب توانگر کند، ترا با این سخنان چکار، برخیز و آب وطعام بيار.

زن بیچاره گَشت و او را پاره ای خورش و خوردنی آورد تا خورد و خوابید.

گرفتاری طفلان مسلم بدست حارث

اما پسران مسلم ، محمد که برادر بزرگ بود ناگاه از خواب بیدار شد و ابراهیم را از خواب بیدار کرد و گفت برخیز که ما نیز کشته میشویم، چه مرا اندرین ساعت در خواب نمودار شد که مصطفی و مرتضی و سيده كونين وحسنين عليهم السلام در بهشت برین عبور میدادند ، ناگاه مرا و ترا ، مصطفی از دور دیدار کرد، پس روي بمسلم آورد و فرمود ترا چگونه دل داد که این کودکان را نزد دشمنان بگذاشتی؟ و بسوي ما گام برداشتی ؟ مسلم عرض کرد که ایشان از

ص: 252

قفاي ما میایند، وفردا نزد ماخواهند بود.

ابراهیم عرض کرد : اي برادر سوگند بخدا من هم بدونِ کم و زیاد این خواب را ديدم، پس دست در گردنِ یکدیگر در آوردند، وهاي هاي بگریستند ؛ صدای گریه ایشان حارث را از خواب بیدار کرد و سر از بالین برداشت و گفت: اي زن این شور و شیون در خانه ما از کیست؟ برخیز و چراغی بر افروز تا بدانیم این صدا از چیست ؟ و این سوگواری از بهر کیست ؟ زن را نیرويِ برخاستن و قدرتِ چراغ آراستن نبود ، ناچار حارث بن عروة خود برخاست و چراغی بر افروخت و بنهان خانه در آمد، پسران مسلم را نگریست که یکدیگر را دست بگردن در آورده و با صدای بلند می گویند .

گفت شما کیستید؟ و در اینجا چکنید؟ ایشان چون او را اهل سرای دانستند از شیعیان پنداشتند، گفتند : ما يتيمان مسلم بن عقیلیم.

حارث گفت: من در طلب شما، این شهر و نواحی را بگشتم وأسبِ خودرا بکُشتَم و شما خانه مرا وطن گرفته اید ؟(1) و خوش بخفته اید ؟ پس با مشت سر و مغز ايشان را لختی (قدری) بكوفت و هر دو تن را بر بست و هم در آن نهانخانه در افكند ، و در را استوار کرد ، زن پیش دَوید و بزاري آغاز شفاعت نمود ، و دست و پایِ حارث را بوسه زد، و از خدا و رسول بیم داد ، ولي کلمات زن در حارث هیچ اثر نکرد .

شهادت طفلان مسلم بدست حارث

واول صبح بر خواسته و لباس جنگ بر تن کرد و پسران مسلم را برداشته روان شد، تا در کنار نهر گردن بزند ، زن از قفای او میدوید و مینالید ، و چون

ص: 253


1- آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم یار در خانه و ما گِردِ جهان میگردیم

نزديك ميشد حارث با شمشیر کشیده بر وی حمله می افکند، بدین گونه همی رفت تا در کنار نهر رسید، پس غلام خویش را پیش طلبيد و شمشیر خودرا بدو داد و گفت : این دو كودك را گردن بزن ، غلام گفت : مرا از مصطفی شرم آید که این دو طفل بی گناه را ازخاندان او گردن زنم، و هرگز اینکار نکنم .

حارث گفت اول ترا خواهم کشت و آهنگ غلام کرد ، غلام دانست که بخشایش در نهاد حارث ننهاده اند و بیگمان کشته خواهد شد ناچار با حارث در آویخت ، هر دو تن دست در گریبان شدند، ناگاه حارث بِرُ وي در افتاد، غلام خواست تيغ براند حارث جلدی کرد و چابکی نمود و بر جست و تیغ از دست غلام گرفت ، غلام شمشیر خویش را از نیام بکشید و بر حارث فرود آورد ، حارث مَردِ مبارزه بود ، ان زخم را با سپر بگردانید ، و تیغ بزد و دست غلام را قطع کرد ، در این هنگام زنِ حارث با پسر در رسيدند ، پسر پیش دوید و کمر غلام بگرفت و گفت : ای پدر ، این غلام برادر رضاعی من و فرزند خوانده مادر منست ، از وی چه میخواهی ؟ حارث پاسخ نگفت ، وتیغ بزد وغلام را بکشت ، و پسر را گفت : هم اکنون تعجیل کن و این دو كودك را گردن بزن ، پسر گفت : من این دو كودك را که از خاندان پیغمبرند ، سر بر ندارم ، و تو را نیز نگذارم ، وزنش نیز مینالید و می گفت : این دو طفل بیگناه را چرا تباه باید کرد ؟ چه زیان دارد که ایشان را زنده بنزد ابن زیاد حاضر سازی تا او چه خواهد و چه فرماید .

گفت : دوستداران ایشان در این شهر فراوانند ، تواند شدذکه ایشان را از دست من فرا گیرند و مرا از عطايِ ابن زیاد بی بهره گذارند ، و تیغ بکشید و آهنک کودکان کرده زن پیش تاخت و با حارث در آویخت که از خدای بترس و از قیامت بیندیش ، این چه نکوهیده کردار است که پیش داشتهاي ؟. حارث

ص: 254

در خشم شد و تیغ بزد و زنرا جراحت بزرگی زد.

پسر بدوید که مبادا مادر را بزخم دیگر تباه کند و دست پدر بگرفت و گفت: ای پدر بخود آی، چندین بیهشانه چکنی؟ و خویش از بیگانه نداني، حارث هم در حال غضب تيغ بزد ، و پسر را بکشت ، و چون گرگِ دیوانه بر سرِ پسرهایِ مسلم بتاخت ، چندان که زاری کردند فایده نداشت. گفتند ما را بگذار دو رکعت نماز گذاریم ، گفت : نگذارم و دست هر يك را میگرفت که سرش را جدا کند آن يك میدوید که من کشته برادر توانم دید ، مرا بکش، حارث اول محمد را سر برید و سرش را بخاك گذاشت و تنش را در آب انداخت ، ابراهيم بدويد وسر را در بر گرفت و بر سینه بچسبانید و بهاي هاي بگریست . حارث سر محمد را از دست ابراهیم بگرفت و او را نیز بِکُشت و تنش را در آب افکند .

آوردن حارث سرهای طفلان را نزد ابن زیاد

وسرهای مبارك ایشان را درتوبره نهاده بدار الأماره آورد ، و نزد ابن زیاد گذاشت، گفت: این چیست؟ گفت: سرهایِ دشمنانِ تو است که بریده ام و بنزد در آورده ام تا بدان عطا که وعده کردی وفا کنی .

ابن زیاد گفت : کدام دشمن ؟ گفت: فرزندان مسلم بن عقیل، ابن زیادگفت : سرها را بر آوردند و بشستند و در طبقی نهاده پیش گذشتند .

ابن زیاد را کردار او نا گوار افتاد ، گفت : از خدای نترسیدی، ودو تن کودک بی گناه را بکشتی ؟ و حال آنکه من بیزید نوشته ام که پسرهای مسلم را گرفته ام تا چه فرمائی؟ اگر خواهی زنده فرستم ، ممکن است زنده بخواهد چه جواب گویم؟ چرا زنده بنزد من نیاوردي ؟ حارث گفت: بترسیدم که مردم شهر ایشان را از دست من بگیرند، و من از

ص: 255

عطای امیر بی بهره مانم.

ابن زیاد گفت: ممکن بود ایشان را باز داري و مرا آگهی دهی ، تا کسی بفرستم و پنهانی بنزد خویش حاضر سازم. حارث را جای پاسخ نماند، سر بزیر افکند، و خاموش ایستاد.

کشته شدن حارث بفرمان ابن زیاد

ابن زیاد را ، هم نشینی بود که مقاتل نام داشت، و با اینکه میدانست با اهل بیت نبوت محبت دارد ، چون نديم و هم نشینی نیکو گوی ، و نيكوخوي بود، بر وي سخت نمیگرفت اورا گفت: حارث بدون اجازه من پسران مسلم را سر بریده، او را بگیر و در همانجا که پسرهای مسلم راکشته ، بهر خواریکه خواهی بکش، وسرهای پسران مسلم را در آنجا که تنهای ایشان را در آب افکنده در آب افکن .

مقاتل سخت شاد شد و گفت :اگر ابن زیاد سلطنت خودرا بمن میداد چندین شاد نشدم، پس بفرمود: تا حارث را دست بگردن بر بستند و کلاه از سر بر گرفتند و از میان بازار کوفه کشان کشان عبور دادند ، وسرهای کودکانرا بر مردمان عرضه میدادند ، وصورت حال را تقرير ( وبيان ) میکردند، و مردمان میگریستند، و حارث را لعن میفرستادند.

چون بکنار نهر رسیدند ، جوانیرا دیدند که کشته اند ، و غلامیرا پاره پاره افکنده اند ، وزنی مجروح و مطروح افتاده ، چون بر حال ایشان مطلع شدند، و تعجب مردم بر خباثت حارث زیاد شد.

اونوقت حارث: روی بمقاتل کرد و گفت : مرا دست باز دار تا بگوشه ای پنهان شوم، و ده هزار دینار در عوض این کار از من بگیر.

ص: 256

مقاتل گفت: اگر همه دنیا را تو داشتی و بمن گذاشتی (یعنی بمن میدادی) ترا دست باز نداشتم ، ودر ازاي قتل تو ، از خدای جهان بهشت جاودان خواهم یافت .

و چون چشم مقاتل بر مقتل پسر هاي مسلم وخون ایشان افتاد، سخت بگریست و در خون ایشان بغلطيد ، آنگاه غلام خود را فرمان داد تا اول دستهاي حارث را قطع کرد ، آن گاه هر دو پای او را برید ، از پس آن چشمهای او را بر آورد و گوشهای او را از تن باز کرد ، پس شکم او را بشکافت ، وانچه از تن او باز کرده بود ، در شکم او نهاد ، وسنگی بر شكم او بست ، و آن تن ولید را در آب افکند .

در خبر است که سه نوبت او را در آب افکند، و آب او را نپذیرفت، و بکنار افکند، و سه نوبت او را در چاه افکندند و با سنگ و خاشاك انباشته نمودند ، هم زمین او را نپذیرفت، و بیرون افكند ، آنگاه تن او را سوزانیدند، وخاکسترش را بباد دادند .

و چون سرهای پسران مسلم را در آب افکندند ، تنهای ایشان روی آب آمد و با سر پیوسته شد ، ودست در گردن یکدیگر کرده در آب فرو شدند.

ص: 257

فصل شصت وششم: در توجه امام حسين عليه السلام از مکه بسوی عراق

اشاره

در ناسخ ج 2 ص 119 فرمودند امام حسين (علیه السلام)شب یکشنبه بیست و هشتم شهر رجب از مدینه بیرون شد و روز جمعه سیم شعبان وارد مکه گشت ، وماه شعبان و شهر رمضان وشوال وذيقعده را در مکه معظمه اقامت فرمود، و روز ترویه که روز سه شنبه هشتم ذیحجه بود، از مکه آهنگ عراق نمود.

و طریحی در منتخب(1) خود آورده که : یزید بن معاویه سی نفر از شیاطین بني اُميه را مأمور ساخت که باز اثرین بیت الله کوچ داده ، در مکه حسین عليه السلام را دستگیر کنند، و اگر نتوانند مقتول سازند ، چون حسين(علیه السلام) بر مَكرِ او عالم بود ، ناچار عازم عراق شد.

و بروایت شیخ مفید این همان روز بود که مسلم بن عقیل بر ابن زیاد خروج کرد و روز دیگر که يوم عرفه بود شهید گشت .

و بروایت اعصم کوفی چنانکه بشرح رفت ، چنان بر می آید که شبی هم در خانه محمد بن كثير بماند ، در اینصورت خروج مسلم روز دوشنبه هفتم ذیحجه و شهادتش روز عرفه بوده .

ص: 258


1- منتخب ص 435 مجلس (9) از جلد 2

و در جلاء العيون ص 532 فصل چهارم از شیخ مفید و سید بن طاوس و شیخ ابن نما فرموده چون حضرت سید الشهداء در سیم ماه شعبان سال شصتم از هجرت از بیم آسیب مخالفان مکه معظمه را بنورِ قدمِ خود منوّر گردانیده بود در بقیه آن ماه و ماه رمضان وشوال وذي القعده در آن بلده محترمه بعبادت حق تعالی قیام می نمود، و در آن مدت جمعی از شیعیان از حجاز و بصره و سایر بلدان نزد آنحضرت جمع شدند ، چون ماه ذيحجه در آمد ، حضرت احرام بحج بستند، چون بزید پلید جمعی رافرستاده بود ببهانه حج که آن حضرت را گرفته بنزد او برند ، یا بقتل آورند، حضرت اِحرامِ حج را بعمره عدول نموده اعمال عمره را بعمل آورد ، ومُحلّ شد و متوجّه عراق گردید .

و در چند حدیث معتبر از حضرت صادق (علیه السلام)منقول است که چون حضرت میدانست که نخواهند گذاشت که حج را تمام کند ، اِحرام بعمره مفرده بست وعمره را بِاِتمام رسانیده در روز هفتم ماه ذيحجه از مکه بیرون رفت.

و بعضی گفته اند در روز عرفه بیرون رفت .

و سید بن طاوس روایت کرده است که در روزِ سیّمِ ماه بیرون رفت ، و در همان روز مسلم شهید شده بود .

وأيضاً روایت کرده است که چون عزم توجه عراق نمود . خطبة أدا فرمود .

خطبه حضرت امام حسين عليه السلام در مکه

پس فرمود (الحمد لله وما شاء الله ولا حول ولا قوة إلا بالله وصلى الله على رسوله (وسلم) خط الموت علی ولد آدم مخط القلادة على جيدا الفتاة وما أولهني

ص: 259

إلى أسلافي ، اشتياق يعقوب إلى يوسف ، وخير لي مصرع انا لاقيه . كأني بأوصالي یتقطعها عسلان الفلوات بين النواويس و کربلاء ، فیملان منی أكراشا جوفا وأجربة سغبا ، لا محيص عن يوم خط بالقلم ، رضي الله رضانا أهل البيت نصبر على بلائه ، ویوفينا أجور الصابرين . لن تشذ عن رسول الله لخمة وهي مجموعة له في حظيرة القدس ، تقر بهم عينه، وينجز لهم وعده ومن كان فينا باذلا مهجته ، موطنا على لقاء الله نفسه فلير حل معنا فانی راحل مصبحا إن شاء الله).

یعنی حمد خدا را آنچه را خداوند مقدر فرموده بعمل می آید و درود بر پیغمبر خدا و قوّتي نيست مگر باو ، و بدرستیکه مرگ را مانند قلاده ( گردنبند) بر گردنِ اولادِ آدم لازم گردانیده مثل گردنبند در گردن دخترانِ جوان ، و چه بسیار خواهان و مشتاقم دیدار گذشتگان خود را مثل اشتياق يعقوب دیدار یوسف را.

و از برای من محل افتادنی قرار داده شده که ناچار باید آن محل را دیدار کنم، و گویا می بینم که در این زودی اعضاي من پاره پاره خواهد شد در صحرای کربلا و چاره نیست از در یافتن آن روزیکه مقدر گر دیده برای ابن امر، و ما اهل بیت رضا بقضايِ خدا داده ایم ، و بر بالای خدا صبر می نماییم، تا عطا کند ما را بهترین جزای صبر کنندگان ، بزودی آن اعضای پاره پاره در حظيره قدس نزد حضرت رسالت(صلی الله علیه و اله) مجتمع خواهد گردید ، و حق تعالی دیده او را روشن خواهد گردانید ، ووعده های خود را بعمل خواهد آورد ، و هر که را آرزوي شهادت باشد و خواهد که جهان در راه نصرت ما در بازد و سعادت ابدی فایز گردد با ما رفيق شود که فردا صبح روانه شویم ان شاء الله .

ص: 260

نصیحت مشفقانه واقدي وزرارة بن صالح امام حسین علیه السلام را

در دلائل الأمامه طبري ص 74 باسناد خود روایت کرده (1) که ابو محمد واقدي وزرارة بن صالح(2) نقل نموده اند که ما سه شب پیش از حرکتِ حضرت بِعراق او را ملاقات کردیم و او را خبر دار نمودیم که مردم کوفه ضعیف هستند ودلهای ایشان با شما است ولی شمشیرهای ایشان بر شما است .

پس حضرت با دست مبارك بسويِ آسمان اِشارتي فرمود تا درهای آسمان گشوده شد و از اَفواج ملائکه آن قدر بزیر آمدند که عدد ایشان را بغیر از خدا كس احصاء نمی تواند کرد ، حضرت فرمود (لولا تقارب الاشياء وحبوط الاجر(3) لقاتلتهم بهؤلاء ولكن أعلم عِلماً(4) ان هناك مصرعي و مصارع أصحابي لاينجو منهم اِلّا ولدي علي) اگر نه بود نزديك شدن چیزها و از بین رفتن مزد واجر هر اينه بواسطه این ملائکه با کفار میجنگیدم ولكن میدانم که محل افتادن من و اصحاب مَن در انجا خواهد بود و أحمدي نجات نداشته باشد از کشته شدن مگر فرزندم على .

ص: 261


1- سید در لهوفش و ناسخ در جلد 2 ص 119 و مجلسی در جلاء العيون ص 533 چاپ اسلاميه و قمقام ج1 ص328
2- در لهوف (زرارة بن خلج) ذکر کرده و در ناسخ و مجلاء العيون وقمقام (زرارة بن صالح) ذکر یافته و در قمقام ص328 از بعض نسخ (اجلح) ذکر شده
3- در لهوف و ناسخ (وهبوط الأجل) نقل کرده، یعنی فرا رسیدن مرگ
4- در ناسخ (ولكن أعلم يقيناً الخ)

نصیحت مشفقانه محمد بن حنفیه امام حسين عليه السلام را

ايضا در لهوف و ناسخ ج 2 ص 121 و مجلسی در جلاء العيون س 533 از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده اند که در شبی که سید شهداء عازم گردید که در صبح آن روز متوجه کوفه گردد .

محمد بن حنفیه بخدمت حضرت آمد و گفت : ای برادر تو دانستی غدر و مکر اهل کوفه را نسبت بپدر و برادرِ خود ، می ترسم که با تو نیز چنین کنند اگر در مکه بمانی که حرم خداست ،عزیز و مکرم خواهی بود، و کسی در مکه متعرض تو نمیتواند شد.

حضرت فرمود که میترسم که یزید پلید مرا در مکه با مکر شهید گرداند آنوقت من سبب شده باشم که حرمت این خانه مباح شود و ضایع گردد .

محمد بن حنفیه عرض کرد اگراز این میترسی پس برو بطرف يَمَن يا بطرف بیابانها انجا اقامت کن ، که در أمن وأمان باشي و کسی نتواند بتودست یابد.

حضرت فرمود در این باره باید فکری کنم .

پس چون هنگام سحر شد حضرت کوچ کرد.

ودر ناسخ ج 2 ص 122 گوید در خبر است که امام حسين (علیه السلام) سفر عراق را از قرآن مجيد فال گشود ، و این آیه آمد : (كُلّ نَفسٍ ذائِقةُ المَوت) یعنی هر کس باید شربت مرگ را بنوشد ، حضرت فرمود : (صدق الله وصدق رسوله) خدا و رسولش راست گفتند .

در لهوف و ناسخ وجلاء العيون . چون خبر حرکت کردن حضرت بمحمد بن حنفیه رسید ، دوان دوان بیامد وزمام شتر برادر را گرفت .

ص: 262

و گفت : اي برادر با من وعده نکردی که در این کار فکر و اندیشه کنی ؟ فرمود بلی گفت پس چرا باین زودی متوجه سفر شدی ؟ فرمود چون تو رفتی رسول خدا (صلی الله علیه و اله)پیش من آمد و فرموداي حسين خارج شو که حق تعالی میخواهد ترا کشته ببیند .

محمد گفت (اِنّا لِلّهِ وَاِنا اِلَيه راجِعُون).

هر گاه تو باین قصد میروی پس چرا زنان خود را بهمراه مييري ؟ حضرت فرمود: بمن گفت خداوند میخواهد زنان را اسيرببیند (1)محمد بن حنفیه بادل بريان ودیده گریان آن امام عالمیان را وداع کرد و برگشت .

نصيحت مشفقانه عبد الله بن عباس امام حسين عليه السلام را

در ناسخ ج2 ص123 وجلاء العیون ص 534 روایت کرده اند که بعد از محمد بن حنفیه عبد الله بن عباس بخدمت آن حضرت آمد، و مبالغه در ترك آن سفر نمود.

حضرت فرمود : رسول خدا مرا أمري فرموده و مخالفت آمر آن حضرت هرگز نخواهم کرد ، پس ابن عباس بیرون آمد و میگریست، و فریاد واحسيناه

ص: 263


1- در لهوف از کلینی بسند خود از حمزة بن حمران روایت کرده است که از امام صادق(علیه السلام) سؤال شد چرا محمد بن حنفیه با امام حسین(علیه السلام) خروج نکرد و تخلف نمود؟ حضرت فرمود اي حمزه الان بتو مطلبی می گویم بشرط انکه دیگر باره از این سؤالها نكنی، حسين(علیه السلام) چون خواست حرکت کند نامه نوشت برای بنی هاشم (اما بعد فانه مَن لَحِقَ بِي مِنكُم استشهد وَمَن تَخَلَّفَ عَني لم يبلغ الفتح و السلام) هر کس بمن ملحق شد کشته خواهد شد و هر کس از من تخلف کرد پیروزی نخواهد دید والسلام .

بر کشید .

نصیحت بحسب ظاهر مشفقانه عبدالله بن زبیر امام حسين عليه السلام را

در جلاء العيون ص 534 فرموده : در احادیث معتبره از امام باقر وصادق عليهما السلام منقول است ، که چون حضرت بِاِرادِه سفرِ عراق از مکه بیرون رفت، عبدالله بن زبير بمشایعت آن حضرت رفته ، بظاهر در منع آن حضرت از آن سفر سخنانی میگفت (1).

حضرت فرمود: نمی خواهم که برایِ مَن حرمتِ خانه خدا (حرم و کعبه) برطرف شود ، و هر چند از حرم دورتر باشم و کشته شوم ، مرا خوشتر است ، از آنکه نزدیکتر باشم ، و اگر در کنار فرات مدفون گردم بهتر است از برایِ من از آنکه در نزديك كعبه مدفون گردم، وحضرت اورا باعجاز خبر میداد که او در مکه کشته خواهد شد ، وحرمت کعبه بسبب آن هتک خواهد شد، و او نمیفهمید یا تَجاهُل وخودرا بجهل میزد، و آخر چنان شد که کعبه را حجّاج بر سر او خراب کرد(2).

ص: 264


1- عبد الله بن زبیر خودرا خليفه میدانست و از خارج شدن امام حسین عليه السلام خیلی خوشحال بود ، چون اگر امام حسين (علیه السلام)در مکه میماند کسی با عبد الله بيعت نمیکرد مگر دشمنان امام حسين(علیه السلام)
2- در فقيه ج2 ص162 ذیل حدیث 31 سئوال میشود که چرا بر حجاج جاری نشد آنچه بر تبع (پادشاهی بود) واصحاب فیل جاری شد (یعنی وقتی تبع واصحاب فیل خواستند کعبه را خراب کنند ، خداوند ایشان را هلاک ساخت و مبتلا گردانید، ولی وقتی حجاج کعبه را خراب کرد طوری نشد؟ حضرت فرمود حجاج قصد خراب کردن کعبه را نداشت بلکه ابن زبیر را که مخالف حق بود میخواست دستگیر کند او هم در کعبه متحصن شده بود ، حجاج کعبه را بر سرش خراب کرد و او را بکشت و بر مردم معلوم شد که ابن زبیر بر حق نبود

در قمقام ج1 ص330 فرموده: عبد الله بن زبیر آمد و عرض کرد: من ندانم از چه روی ما که اولاد مهاجرین و اولی بأمر خلافت هستیم، خلافت را بایشان گذاریم ، و از تعرض آل ابوسفیان دست باز داریم ، حالیم بفرمائید اراده شما بچه چیز متعلق است ؟ فرمود : اشراف كوفه مرا خواسته اند و من هم اجابت کردم بسوی ایشان میروم .

ابن زبیر گفت: آری اگر مرا نیز مانند تو دوستان و شیعیان بودي، ازاین سفر نمیگذشتم ، باز اندیشید که مبادا حضرت او را در این سخنانِ نفاق آمیز، متّهم داند، عرض کرد، اگر هم در حجاز بمانی و اراده خلافت فرمائی مخالفت نورزیم، و شرائط مساعدت و معاونت بجای آریم .

فرمود أمير المؤمنين (علیه السلام)مرا حديث کرد که رئیسی در حرمِ خدای کشته شود ، و من نيكو نمیدانم آن کس من باشم ، و بسبب من حرامی حلال دارند، و این سخن اشاره بواقعه حجاج و کشته شدن عبد الله بن زبیر بود، باز گفت : وظیفه آنکه در خانه خدا مقيم باشي و مرا متولی این امر فرمائی که بهیچ روی عصیان تو نکنم، فرمود: بدین قضيه نيز همدست نیستم .

پس ابن زبیر سخني چند پنهان گفت: حضرت فرمود: میدانید چه گفت ؟ عرض کردند نه ، خدا مارا فدایِ تو گرداند .

ص: 265

فرمود : مرا همی گوید در مسجد مقيم باش ، ومن مردمان را ببیعت تو دعوت کنم .

و بخدا قسم که اگر در سوراخ جانوران باشم، بني اُميه مرا بیرون کِشَند تا مقصود خویش بامضاء رسانند ، و بازبخداي قسم بنی امیه در کشتن من از حَدّ گذرند چنانچه یهودیها در روز شنبه (از حدّ تجاوز کردند) و اگر خارج از حرم شهید شوم خوش تر دارم که داخل آن باشم . پس عبدالله بن زبیر رفت .

حضرت فرمود : او همی خواهد که من بعراق روم وصفحه حجاز او را مُخَلّی گردد ، چون میداند هیچکس او را با من برابر ندارد و با وجود من سر بطاعت او در نیاورد .

ایضاً نصيحت دوم عبدالله بن عباس بامام حسين عليه السلام

در قمقام ص 231 نقل کند که ابن عباس باز شبانگاه یا بامداد دیگر شرف حضور پیدا کرد و گفت یا بن رسول الله من درین حادثه هر چند که شکیبائی باز نمایم ، بهیچ روی شكيب نتوانم ، و از این سفر بسي بر تو هراس دارم ، که عراقیان گروهی غدّارند ، البته فسخ این عزيمت فرمائی که امروز مُقتدا وسیّد و مولای مسلمانان توئي ، اگر کوفیان چنانچه نوشته اند در متابعت حضرتِ تو ، صادق العقيده ، و ثابت الجنان باشند ، بنویس تا حاکم خويش اخراج ، ودشمنان تو از عاج و از جا بر کنند ، آنگاه تشريف قدوم ارزانی دار ، و اگر از اقامت مکه امتناع داری بجانب یمن رو که مملكتِ وسیع است ، و پر از شیعیان امیر المؤمنين است .

و نیز از دشمنان دورتر و بر کنار تر است . از آنجا دعوت کنندگان باطراف عالم بفرست و مردم را بمتابعت خویش بخوان ، اميد است که چهره

ص: 266

مقصود ظاهر گردد .

حضرت فرمود: ای پسر عمِ مَن همی دانم که این نصیحت از روی کمال مهربانی میکنی ، ولكن من بدین سفر مصدوم شده ام ، گفت : پس این زنان وکودکان با خویش مبر ، بخدای که دیدگان عبد الله بن زبیر را بدین سفر روشن کردی ، و چون با وجود تو هیچ کس بدو ننگرد، و او را قدری نباشد.

و بروایتی حضرت فرمود اگر بمكان دیگر شهادت یابم مرا خوش تر که حرمت حرم ندارند.

و روایتی گفت: مرا حضرت رسول امري فرموده که باید بِاِمضا رِسَد .

و به روایت در النظيم ابن عباس گفت: یابن رسول الله از سفر عراق صرف نظر فرماي ، فرمود : يا بن عباس مگر ندانی که باید از آن خاک بر انگیخته شوم و أصحاب مَن در آن زمین بدرجه شهادت رسند،ابن عباس گفت: این ازچه روی همیگوئی؟ فرمود بدان سِرّ که بمن خبر داده اند .

ابن عباس بیرون آمده واحُسَيناه همی گفت ، و گذارَش بر عبد الله بن زبیر افتاد ، بر شانه او دستی زده گفت: چشم تو روشن شد ، که أبو عبد الله بطرف عراق همی رود تا حجاز ترا مُصَفّا گردد،آنگاه این شعر طرفه بخواند .

يالَکِ مِن قُنّبُرَةٍ بِمَعمَرٍ

خَلا لَكِ الجَوُّ فَبيضي وَاصفِري

وَنَقِّري ماشِئتِ أَن تُنَقِّري

قَد رَفَعَ الفَخَّ فَماذا تَحذَري

هَذَا الحُسَينُ سایِرً فَاَبشِري

ودر ناسخ ج3 ص126 فرمود ابن عباس این شهر را از طرفة بن عبد تمثّل کرد.

ص: 267

يا لَکِ مِن قُبَّرَةٍ بِمَعمَرٍ

خَلا لَكِ الجَوُّ فَبيضي وَاصفِري(1)

وَنَقِّري ماشِئتِ أَن تُنَقُّری

قَد رَحَلَ الصَّيادُ عَنكِ فَأبشِري(2)

وَرَفَعَ الفَخَّ فَماذا تَحذَري

لابُدَّ مِن صَيدِكِ يَوماً فأَصبِري (3)

هَذَا الحُسَينُ خارِجٌ فَأَبشِري

اِلىَ العِراقِ راجِياً لِلظَّفَري(4) مكشوف باد ، که طرفة بن عبد ، هنگام کودکی در صید قبره این شعر گفت: ومن بنده در جلد دوم از کتاب ناسخ التواريخ و کتاب امثلة عرب بشرح نگاشتم، لكن اشعار طرفه آن سه شعر نخستین است و شعر آخر را که اشارت بسوی حسین (علیه السلام)است ، بعید نیست که ابن عباس هنگام تمثل ازخویشتن آورده یا دیگری بدر باز بسته، انتهى ما في الناسخ .

گفتگوی ابن عباس با ابن زبیر

در قمقام ص 332 فرموده (بعد از انشاء کردن ابن عباس آن اشعار را) ابن الزبير گفت : شمارا گمان چنین است که خلافت سید المرسلین(علیه السلام) مخصوص

ص: 268


1- در پاورقی ناسخ اینطورمعنا کرده، قبره (چکاوک) مرغيست خوش آواز که آنرا (ابوالملیح) نیز گویند . (معمر:) چای پر آب و گیاه (بیضی) جای بگیر (اصفری) نغمه سرائی کن
2- ( تنقري ) همواره کردن مرغ زمین را برای تخم گذاري . (رحل) کوچ کردن
3- (فخ) دام
4- خلاصه اشعار، أي چكاوك، مژده بادترا، شکارچی رفت ودامش را برد آسوده خاطر تخم بگذار و نغمه سرائي كن ، ولي بناچار روزی تو هم شکار خواهی شد: شاد باش که حسین بامید پیروزی بسوی عراق رفت

شما است، و دیگری را حقی نیست؟ ابن عباس گفت: این گمان آن کند که در شک باشد، و ما خود بر يقينيم ، دیگر انکه تو بكدام جهت خلافت میطلبي؟ (ابن زبیر) گفت : بدان شرافت که مراست .

ابن عباس گفت: هر شرف که یافته بسبب انتساب بخاندان نبوّت و رسالت باشد، و چون این معنا ثابت شد ، ما از تو أشرف و أولی باشیم.

یکی از غلامان ابن زبیر گفت : یابن عباس این سخنان بگذار که شمارابا ما محبت نباشد، و ما نیز شما را دوست نداریم .

ابن زبیر سیلی بغلام زد که با حضور من تو سخن می گوئي ؟! ابن عباس گفت از این کار چه خیزد، سزاوارِ زَدَن آن کس باشد که سخنان نسنجیده گوید، و از دین بیرون رود، گفت:آن که باشد؟ گفت تو ، پس مشایخ قريش بمیان آمده انها را تسكين نمودند .

نصيحت عبد الله بن مطيع عدوی امام حسين عليه السلام را

در جلاء العيون ص538 و مقتل خوارزمی ص 217 وقمقام ص 344 و ناسخ ج2 ص 139 نقل کنند که چون امام حسین(علیه السلام) از منزل حاجز بجانب كوفه میل نمودند، بآبی از آبهايِ عرب رسیدند که عبد الله بن مطيع نزدیک آن آب منزل کرده بود ، چون نظرش بر آن جناب افتاد باستقبال شتافت و گفت: پدر و مادرم فدايِ تو باد براي چه باین دیار آمده ؟ حضرت فرمود:

چنانچه شنیده ای معاویه ازدنیا رفت و اهلی عراق نامه های پی در پی بمن نوشته اند و مرا دعوت نموده اند.

ص: 269

عبدالله گفت: ترا بخدا سوگند میدهم که خود را در معرض تلف در نیاوري وحرمت اسلام و قریش وعرب را ضایع نگردانی ، زیرا که حرمت همه به حرمت تو بسته است ، بخدا سوگند که اگر اراده نمائی که سلطنت بنی امیه را از ایشان بگیري ترا بقتل می آورند، و بعد از کشتنِ تو از کشتنِ هیچ مسلمانی پروا نخواهند کرد، و از هیچکس نخواهند ترسید، پس زنهار که بكوفه مرو، ومتعرض بنی امیه مشو، حضرت متعرض سخنان او نگردید و آنچه از جانب حق تعالی مأمور بود تقاعد نورزید و از او گذشت.

نصیحت مشفقانه عمرو بن عبد الرحمن بن الحارث ابن هشام مخزومی امام حسين عليه السلام را

در قمقام ص332 نقل فرماید چیزیرا که مجملش آن است . که عمر و بن عبدالرحمان بن الحارث بن هشام مخزومی بخدمت آمد ، عرض کرد: دواعی قرابت ورحمیت لازم کرد که هر چه در خاطر دارم بعرض رسانم ، حضرت فرمود ای ابابكر(1) ترا منهم ندانم آنچه را میدانی بگو .

عرض کرد یابن رسول الله صولت أمير المؤمنين علي(علیه السلام) معلوم بود، و کوفیان باو امیدوار تر ، و اوامر او را بیشتر اطاعت میکردند، و با وجود این و کثرت انصار واَعوان و اجماع مسلمانان وقتی که بطرف جنگ صفین تشریف برد ، ترك یاری او کردند و دنیا را بر آخرت مقدم داشتند، و مخالفت عَلَنی کردند، تا آخر او را بدرجه شهادت رسانیدند.

ومعامله انها را با برادرت امام حسن مجتبی (علیه السلام)مشاهده فرمودید .

ص: 270


1- کنیه (عمرو) است، و در ناسخ ج2 ص 129 این قصه را با کم وزيادی نقل فرموده

و اکنون که نفاق و خلاف آنها را با پدر و برادر ملاحظه کرده میخواهید باشامیان جنگ کنید ؟ و خود میدانی که امروز عدت وحدت یزید بیشتر و قوّت او از شما افزون تر است ، و مردم هم بندگان دِرهَم ودینارند.

ونیز از یزید بیشتر میترسند تا از شما ، و آن گاه که نهضت شما را بسوی عراق بشنود آنها را بِطلا و نقره فریب دهند ، و بریختن خون پاك شما برانگیزند، بطوریکه آن کسی که بشما وعده نصرت داده در جنگ با شما سختر باشد ، وانکه ترا بیشتر دوست دارد، یاری تو فرو گذارد، بخدای که بر جان خویش ببخشائي .

حضرت فرمود جَزاكَ اللهُ يَابنَ عَمِّ خَیراً (1) (خدا جزای خیر بتو بدهد ای پسر عم) آنچه خدای خواسته البته همان خواهد شد.

أبو بكر گفت : یا ابا عبدالله در مصیبت تو از خداوند اجر میطلبم ، و از خدمت آن حضرت مرخص و هنزد حارث ابن خالد بن عاص بن هشام مخزومی والي مکه آمده واقعه را باز نمود.(2).

ص: 271


1- در ناسخ ج2 ص 129 این زیادی را دارد (قَدِ اجتَهَدتَ رَأيَكَ وَمَهما يقَضِ اللهُ يَكُن) یعنی خداوند تورا جزايِ خير دهد نیکو رأی زدي ، لكن آنچه خداوند بر آن حکم کند خواهد شد
2- در ناسخ دارد و این شهر گفت : كَم تَرى ناصِحاً يَقُولُ فَيَقضي وَضَنینساً بِالعَيبِ يُلقي نصيحاً در پاورقی اینطور معنی کرده: بسا مرد خیرخواه را می بینی که نصیحت می گوید و تمام میکند، و پند دهنده بخيل بعيب هم یافت میشود

نصيحتِ بحسبِ ظاهر مُشفقانه عبدالله بن عمر بن الخطاب امام حسین علیه السلام را

در قمقام ص332 و پاسخ ج2 ص123 چیزیرا نقل فرماید که خلاصه اش این است . عبد الله بن عمر بن الخطاب نیز بشرف خدمت رسید و بترك قتال وصلح اهل كفر وضلال اشارت کرد .

حضرت فرمود: یا ابا عبد الرحمن مگر ندانسته که ازخواری و بیقدری دنیا نزد خدا آن بود که سر یحیی بن زکریا را بهديه نزد زني زنا کار بردند .

در ناسخ گوید و بروایتی زود باشد که سر مرا بنزد یزید که پسرِ زنِ زانیه است هدیه برند. و بنی اسرائیل از اول سفيده صبح تا اول طلوع آفتاب هفتاد نفر پیغمبر شهید کردند وچنان بخرید و فروش مشغول شدند که گمان کنی هیچ معصیتی انجام نداده اند ، و خداوند قهّار در عقوبت ایشان تعجيل نفرمود و بعد از آن ایشان را سخت بگرفت و بشدائد عقوبات دنيا وعذاب عقبی مبتلا کرد (فَأَخَذَهُم اَخذَ عَزيزٍ مُقتَدرٍ (1)).

پس از خدا بترس ای پسر عمروترك یاری من مکن .

عبدالله گفت بوسه گاه حضرت رسول (صلی الله علیه و اله)بگشای حضرت ناف مبارك گشود ، عبدالله سه بار بوسیده بگريست و گفت ترا بخدایی همی سپارم که در این سفر شهید خواهی شد.

و در جلاء العيون مرحوم مجلسی ص 534 از حضرت امام زین العابدین عليه السلام (2)، منقول است که چون حضرت سیدالشهداء متوجه عراق شد .

ص: 272


1- سوره (54) آیه (42) یعنی پس گرفتیم ایشان را گرفتن غالبی توانا
2- در امالی شیخ صدوق مجلس (30)

عبدالله بن عمر سوار شد و بسرعت تمام خودرا بآنحضرت رسانید و پرسید که یابن رسول الله بكجا میروى ؟ فرمود : بجانب عراق میروم.

ابن عمر گفت مرو ، و بحرم جد خود برگرد ، چندانکه مبالغه کرد حضرت قبول نفرمود ، پس پسر عمر گفت: ای ابو عبد الله بگشا آن موضع جسد مطهر خود را که حضرت رسالت (صلی الله علیه و اله)مکرر میبوسید ، حضرت ناف مشرف خود را گشود و آن حیله گر مَکّار سه مرتبه آن موضع را بوسید ، و گریست و گفت ترا بخدا می سپارم که در این سفر کشته خواهی شد. (پس پسر عمر بواسطه اخباریکه از پیغمبر(صلی الله علیه و اله) شنیده بود می دانست که امام حسين (علیه السلام)شهید خواهد شد پس معقول است که پسر عمر بداند و خودِ حضرت نداند کَلّا وحاشا).

و در قمقام ص332 از در النظيم از امالی سمعانی و در مقتل خوارزمی ص 221 آورده در آن هنگام(1) پسر عمر در یکی از مزارع خویش بود چون توجه حضرت را بجانب عراق بشنید سوار شده به روز راه پیمود تا بشرف خدمت رسید ، گفت : یابن رسول الله اراده کجا فرموده اید ؟ فرمود اینک نامه هایِ کوفیان اظهار بیعت و انقیاد نموده اند ، و اکنون عزیمت عراق دارم .

عبد الله بن عمر گفت : زنهار تا نروی که جبرئیل حضرت خاتم النبيين را در میان دنیا و آخرت مختار کرد، وجد بزرگوارت نعیم باقی و بهشت جاودانی را اختیار فرمود . شما را که اولاد و پاره تن حضرت خیر البشر هستید از دنیا بهره ونصيب نباشد ، و آنچه خداوند در آن جهان برای شما مهیا داشته بزرگتر است .

پس حضرت را در بر گرفته گفت : ای شهیدِ غریب در هر حال باريتعالی

ص: 273


1- یعنی وقتی که امام حسين عليه السلام متوجه عراق شده بود

ترا حافظ و ناصر باشد ، و امام حسین(علیه السلام) ميفرمود بخدا قسم مرا وانگذارند تا اینکه این دلم را از جوفم بیرون کشند ، و چون این کار کنند خداوند برایشان مسلط کند کسی را که ذلیلشان گرداند بطوریکه ، از لته حيض ذلیل تر باشند .

نصيحتِ مُشفقانه هاشم مخزومی امام حسين عليه السلام را

در ناسخ ج 2 ص 128 نقل کند که هاشم مخزومی در آمد و عرض کرد : ای مولايِ من ، کجا میروی ؟ بمن خبر رسید که سفر عراق خواهی کرد ، سخت بر تو میترسم ،بمملكی میر وی که عمّال آن بلاد فرعون صفتند ، و مخزنهایی انباشته از مال دارند، و مردم دنیا بنده دراهم و دینارند. (یعنی بنده نقره و طلایند) چگونه بر تو ایمن باشم که این جماعت ترا نصرت ویاری خواهند کرد ؟ حسين (علیه السلام)فرمود خداوند ترا جزاي خير دهد ، که نصیحت کردي و شفقت نمودي لكن من از سفر عراق ناگزیرم . یعنی ناچارم باید بروم.

ملاقات امام حسين عليه السلام با فرزدق شاعر

ملاقات دیگري فرزدق دارد بعد از این ذکر میشود . ص 304.

در ناسخ ج2 ص130 ودرقمقام ص337 و در مقتل خوارزمی ص 223 و مرحوم مجلسی در جلاء العيون ص 535 از شیخ مفید در ارشادش ص 218 و دیگران از فرزدق شاعر روایت کرده اند که گفت : من در سال شصتم هجرت مادرِ خود را بحج بردم ، چون داخل حرم شدم(1) دیدم که حضرت امام حسین(علیه السلام)

ص: 274


1- در قمقام ملاقات فرزدق را از مطالب السؤل در منزل (شقوق) نقل کند و در مقتل خوارزمی ايضاً منزل شقوق گفته . و در لهوف در منزل (زباله) و در ناسخ در منزل (ذات عرق) روایت کند

عليه السلام با اسلحه کار زار ، از حرم بیرون میرود ، چون دانستم که آن حضرت عازم سفر است بخدمت او شتافتم ، سلام کردم ، و گفتم : حق تعالی ترا بمقصود خود برساند ، وترا كامروای مطالب دو جهان گرداند ، پدر و مادرم فدای تو باد ، بچه سبب تعجيل نموده اید و پیش از اداء مناسك حج از مکه بیرون آمده ؟ حضرت فرمود که اگر تعجيل نميكردم مرا میگرفتند و دست گیر میشدم . پس حضرت احوال اهل عراق را از من سؤال کرد ، عرض کردم ، از مرد خَبیر ودانا سؤال کردي دلهای ایشان با تست ، و شمشیرهای ایشان با بنی أمیه است و آنچه خدا خواهد میکند و از قضای حق تعالی چاره نیست .

فرمود راست گفتی زمام اموربكف قدرت و توانائی حضرت محدود است، هر روز و هر ساعت خدا را تقديرى ، و در امور عباد تدبيریست .

اگر قضای الهي نازل شود بآنچه محبوب ماست ، پس خدا را حمد میکنیم بر نعمتهای او ، و از او یاری می جوییم ، و توفيقی می طلبیم، بر شکر او .

و اگر قضاء خدائی بر خلاف اميد ما جاری گردد ، کسی که نیّت او حق باشد ، وروش او بر پرهیز کاری ثابت باشد ، از بلاهای دنیا پروائی ندارد .

گفتم حق فرمودی خدا ترا بمطلوب خود برساند ، و از آنچه حذر میکنی بر کنار گرداند .

پس مسئله چند از مسائل حج سؤال کردم و آن حضرت را وداع نموده گذشتم . و در مقتل خوارزمی ص 223 دارد که فرزدق عرض کرد فدایت شوم ای پسر رسول خدا چگونه باهل کوفه اعتماد کردی و حال اینکه ایشان پسر عم تو مسلم بن عقيل و شيعيانش را کشتند ؟ پس امام حسین(علیه السلام) چشمش گریان شد .

ص: 275

سپس فرمود خدا رحمت کند مسلم را که بتحقيق بطرف خدا و رضوانش رفت و آنچه وظیفه اش بود انجام داد و وظیفه ما باقی است پس از آن این ابیات را انشاء فرمود:

فَاِن يَكُنِ الدُّنيا تُعَدُّ (1) نَفيسَةً

فَاِنَّ ثَوابِ اللهِ اَعلى وَاَنبَلُ (2)

وَاِن تَكُنِ الاَبدان (3) لِلمَوتِ اُنشِئَت

فَقَتلُ امرِىءٍ فِي اللهِ بِالسَّيفِ اَفضَل

وَاِن تَكُنِ الاَرزاقُ قِسماً مُقَدَّراً (4)

فَقِلُةُ حِرُصِ المَرءِ(5) فِي الرِّزقِ اَجمَلُ

وَاِن تَکُنِ الاَموالُ(6) لِلتَّرکِ جَمُعُها

فَما بالُ مَترُوکٍ بِهِ المَرءُ يَبخَلُ(7) پس فرزدق با آن حضرت وداع کرد و با رفقایش حرکت کردند بسوی مکه .

مؤلف گوید و خلاصه معناي اشعار شاید این باشد .یعنی اگر دنیا جزو نفایس شمرده شود ثواب خدا اعلا و بهتر است و اگر بدنها برایِ مَرگ نشو ونما داشته باشند ، پس مرد در راه خدا با شمشیر کشته شود افضل است . واگر روزی بحسب تقدير الهی تقسیم شده ، پس مرد هر چه کمتر حرص زند نیکوتر باشد، و اگر بنا باشد مال را برای جمع کردن و گذاشتن باشد ، پس چرا انسان بخل ورزد و در راه خدا انفاق نکند .

ص: 276


1- در حياة الحسين ج 3 ص 61 (لئن كانت الدنيا الخ)
2- در حياة الحسين ج 3 ص 61 (فدار ثواب الله أعلى وأنبل)
3- در حياة الحسين ج 3 ص 61 (وان كانت الابدان الخ)
4- در حياة الحسين ج 3 ص 61 (وأن كانت الأرزاق شيئاً مقدراً)
5- در حياة الحسين (فقلة سعيي المره الخ)
6- درحياة الحسين (وان كانت الأموال الخ)
7- این اشعار با تفاوتی ایضا در ملاقات دوم فرزدق خواهد آمد

اشعاری هم در مدح امام زین العابدين (علیه السلام)بدو نسبت میدهند که اولش این است ( هذا الذي تعرف البطحاء وطأته الخ ) چون اختلاف هست که اشعار مال کیست ذکرش نکردم هر کسی طالب میباشد بمقتل خوارزمی ص 224 و مقام ص338 رجوع کند .

و در کتاب حياة الحسين ج 3 ص 61 گوید فرزدقیکه هم شاعر وهم عالم وهم میداند که امام حسين (علیه السلام)کشته میشود با این حال امام را یاری نمیکند چه رسد بمردم جاهل و نادان .

فرستادن عمرو بن سید جماعتی رابنزد امام حسين عليه السلام که او را از سفر منصرف سازند

در ناسخ ج2 ص124 فرموده عمرو بن سعید که عامل يزيد بود ، نپسندید که حسین (علیه السلام)سفر عراق كند ، مبادا با مردم اتفاق کند ، پس رزم (جنگ) آغازد ( ابتداء کند ) وشکافی در ملت بزید اندازد، لاجرم برادر خود یحیی بن سعيد بن العاص را با جماعتی بنزد آنحضرت فرستاد ، ایشان برسیدند و بعرض رسانیدند ، که بکجا میروی ؟ مراجعت فرمای و در جای خویش اقامت نما .

و در میان فریقین سخن بلا و نعم ( واختلاف ) افتاد ، باران جانبين يک دیگر را بتازیانه آسیب زدند ، وحسین(علیه السلام) انجماعت را اجابت نفرمود، و ایشان بر گشتند و امام حسین(علیه السلام) راه عراق را ادامه داد.

طرفداران عمرو بن سعید فریاد زدند که ای حسین از خدا نمیترسی ؟ ازجماعت مسلمین جدا میشوی و در بين اُمت تفرقه میاندازی ؟ حضرت فرمود برای من کاریست و برای شما کرداری ، شما از رفتار من بیزارید و منهم از کردار شما بیزارم ، این بفرمود وروان گشت.

ص: 277

نصيحت ونامه عبدالله بن جعفر بامام حسين عليه السلام

شیخ مفید در ارشاد ص219 و مرحوم مجلسی در جلاء ص 535 وناسخ ج 2 ص127 وقمقام ص341 و مقتل خوارزمی ج1 ص 217.

روایت کرده اند که چون حضرت از مکه خارج شد و يحيى بن سعيد بامر برادرش عمرو بن سعيد بن العاص متعرض حضرت گشت و خواست او را برگرداند و حضرت قبول نفرمود ورفت تا به تنعيم(1) رسيد عبد الله بن جعفر طیار (شوهر حضرت زینب خاتون) خبر دار شد که حضرت عازم عراق هستند دو پسر خود محمد وعون را با نامه بخدمت حضرت فرستاد ، و در آن نامه نوشت که تعجیل در آن سفر نفرمائيد(2) و نوشت که امروز پشت و پناه مؤمنان و حسن و بهاء شیعیان و پیشوا و مقتدایی هدایت یافتگان توئی .

چون تو از میان برای اهل بیت تو مستأصل می شوند، و پسرانِ خود را بخدمت تو فرستادم ، و اينك خود ازعقب میرسم ، چون نامه و پسران خود را روانه کرد ، نزد عمرو بن سعید والی مدینه رفت و از او التماس کرد که نامه بحضرت بنویسد و آن حضرت را أمان دهد ، و التماس کند که بر گردد .

ص: 278


1- تنعیم فعلا متصل بمکه است ولی در آن زمان دوفرسخ فاصله داشته بعضی چهار فرسخ هم گفته اند . و در این منزل قصه قافله یمن و مصادره اموال ایشان را نقل میکنند ما از آن قصه صرف نظر کردیم چون مرحوم بحرالعلوم در رجالش آن قصه را تضعيف کرده مراجعه شود بحياة الحسين ج3 ص 59 ورجال بحرالعلوم ج4ص48
2- در مقتل خوارزمی دارد که من امان می گیرم از يزيد وجميع بنی أمیه برای جان تو واولاد تو و اموال تو و اهل بیت تو والسلام

عمرو بن سعید نامه به خدمت حضرت نوشت و با برادر خود یحیی روانه کرد ، وعبد الله بن جعفر با یحیی همراه شد ، چون بخدمت حضرت رسیدند چندانکه مبالغه در مراجعت آنحضرت نمودند سودی نبخشید ، و فرمود که من حضرت رسول(صلی الله علیه و اله) را در خواب دیده ام ، و مرا امری فرموده و از فرمان او تجاوز نمی نمایم ، گفتند چه خوابی دیده ؟ فرمود : نمی گویم و اثر آن بزودی ظاهر خواهد شد .

چون عبد الله بن جعفر از برگشتن آن حضرت نا امید گردید پسرانِ خود را همراه آن حضرت فرمود، و با دیده اشکبار و دل افکار برگشت .

ودر ارشاد در ذیل این حدیث دارد که دو پسر خود عون و محمد را امر فرمود که باید ملازم رکاب آن حضرت باشندو خو درا فدای آن حضرت فرمايند و خود عبدالله با يحيى بمکه برگشتند.

نامه عمرو بن سعید امام حسين عليه السلام

ودر قمهام ج 1 ص 341 ومقتل خوارزمی ص 218 عین نامه عمر و بن سعيدرا نقل فرموده اند.

اما بعد فاني اسئل الله ان يصرفك عما یوبقك ، وأن يهديك لما يرشدك ، بلغني أنك قد توجهت الى العراق ،(1) واني أعيذك بالله من الشقاق، فاني اخاف عليك فيه الهلاك ، وقد بعثت اليك عبد الله بن جعفر ، و يحيى بن سعيد ، فاقبل:

ص: 279


1- في المقتل ( ولقد علمت ما نزل بابن عمك مسلم بن عقيل وشيعته وأنا الخ )

الي معهما،(1) فان لك عندي الأمن ،(2) وحسن الجوار والصلة والبرلك ، الله علي بذلك شهيد ، و كفيل ، ومراع ووكيل والسلام .

خلاصه معنی انکه از خدا میخواهم که هلاکت را از تو بر گرداند ،وهدایت و راهنمایی کند ترا بآنچه رشد تو در آن است ، شنیده ام متوجه عراق گشته ای، و پناه بخدا میدهم ترا از مخالفت ، چون میترسم در این مخالفت هلاك ترا ، من عبدالله بن جعفر ويحيى بن سعيد را بسوی تو فرستادم پس با ایشان بطرف من برگرد ، که براي تو نزد من امنیت و خوش رفتاری وصله و نیکوئی خواهد بود، خدا بر آنچه گفتم گواه و کفیل ووکیل است و السلام .

عبدالله ويحيي آن عريضه راگرفتند ودر (صباح)(3) یا ( ذات عرق ) برسانیدند و چندانکه جهد کرد مسؤل آنها شرف قبولی نیافت - و بفرمود تا جواب نامه عمرو بن سعید را بدینگونه نوشتند .

اما بعد فانه لم يشاقق الله ورسوله من دعا الى الله عز وجل ، وعمل صالحاً وقال : انني من المسلمين ، وقد دعوت الی الامان والبر والصلة ، فخير الامان، امان الله ، ولن يؤمن الله في الاخرة من لم يخفه في الدنيا ، فسئل الله مخافة في الدنيا تو جب لنا امانة يوم القيامة(4) فان كنت نوبت بالكتاب صلتي و بری فجزیت

ص: 280


1- في المقتل (ولقد بعثت اليك بأخي يحيى بن سعيد فاقبل الي معه الخ)
2- في المقتل (فلك عندنا الامان الخ)
3- في المراصد : موضع بين حنين وانصاب الحرم
4- في المقتل : (ونحن نسأله لك ولنا في هذه الدنيا عملا یرضى لنا يوم القيامة فان كنت الخ)

خيراً في الدنيا والاخرة (1).

یعنی آنکسکه نیکوکاری پیشه کند و مردمان را بطاعت خداوند بخواند ، با خدای عز اسمه و پیغمبر او ، خلاف نورزیده ، اینکه مرا امان دهی امان خدا نیکوتر است ، هر انکه در این جهان از خدای خویش نترسد ، در روز قیامت ایمن نباشد .

پس از خدا میخواهیم که در دنیا ترسی بما عطا کند که در آخرت در امان او باشیم .

واگر آنچه که نوشته ای غرض نیکوئی واحسان است نسبت بمن خدا جزايِ خير بتو بدهد در دنیا و آخرت .

نامه یزید بن معاویه به عمرو بن سعید

در مقتل خوارزمی ج1 ص218 نقل کند که نامه از یزید بن معاویه برای عمرو بن سعید آمد و در آن نامه امر کرده بود که در موسم حج آن را براي مردم بخواند و در آن نامه این ابیات را نوشته بود .

و در پاسخ ج2 ص28 این ابیات را در ذیل نامه يزيد به عبدالله بن عباس نقل کرده .

یا اَیُّهَا الرّاكِبُ الغادِي لطیته (2)

عَلى عَذافَرَةٍ في سَيرِها قُحمً

اَبِلغ قُرَيشاً عَلى نَأَيِ المَزارِ بِها

بَيني وَ بَينَ الحُسَينِ اللهُ والرَّحِمُ

ص: 281


1- في المقال: (فان كنت بكتابك هذا الي، أردت بري وصلتي، فجزیت بذلك خيراً في الدنيا والاخرة و السلام)
2- در ناسخ (مطيته)

و موقت بفناء البيت ینشده (1)

عهد الاله (غدا) وماتوفی به الذمم

عنیتم (2)قومكم فخرا بأمكم

أم لعمري حصان عمها الكرم (3)

هي التي لايداني فضلها أحد

بنت الرسول و كل (4)الناس قد علموا

وفضلها لكم فضل وغيرکم

من قومكم لهم من قضايا قسم(5)

إني أظن وخير القول أصدقه (6)

والظن يصدق أحيانا وينتظم

ان سوف يترکكم ما تدعون به

قتلی تهداکم (7) العقبان و الرخم

یا قومنا لاتشبوا الحرب اذ سكنت

واستمسكوا بجمال الخبر(8) واعتصوا

قد عضت الحرب (9) من قد كان قبلكم

من القرون وقد بادت بها الأمم

فانصفوا قومكم لاتشمخوا بذخا (10)

قرب ذي بذخ زلت به القدم

ص: 282


1- در ناسخ ( أنشده )
2- در پاسخ ( هشتم )
3- در ناسخ ( حسان، عفة ، كرم )
4- در ناسخ (وخير الناس الخ).
5- این بیت در ناسخ نیست
6- در ناسخ (انی لاعلم أو ظنا لمالمه ).
7- در ناسخ ( نهادیکم)
8- در ناسخ (وامسكوا بحبال السلم الخ).
9- در پاسخ ( قد غرت الحرب الخ )
10- در ناسخ (لانهلكوا الخ ) .

خلاصه معنی: ای کسیکه سوار بر شتر ماده مثل شیر شده و بلا رو یه میروی از قول من بقریش که از محل دیدارشان دورم بگو. بین من و بین حسین خدا ورحمیت هست. و در کنار خانه خدا موقفی است، طاب میشود (يا طلب میکنم) عهد و پیمان خدا فردای قیامت ، و آنچه بآن وفا میشود ضمان . عنایت و عطا کردید گروه خودرا بواسطه مادرتان فخر را ، مادر یکه بجان خودم قسم نیکو است ، وعفت ، و کرم دارد . مادريكه أحدي فضلش بآن نرسد ، دختر رسول خدا است، که همه مردم (یا بهترین مردم) آن را میدانند . وفضيلت او مال شماست ، وغير شما هم از گروهتان در آن نصیبی دارند . و من گمان میکنم وبهترین گفتار را تصدیق میکنم ، و گمان هم گاهی ر است و موزون است ، وزود است که انهائیکه ادعا میکنند (مودت شما) شما را ترک کنند و کشته های شمارا عقابها و کرکسها مانند گوشت هدیه بخورند . اي گروه ما، آتش جنگ را درشب روشن نکنید وقتیکه خاموش است، و چنگ زنید بکارهای خوب (یا بریسمان صلح) بتحقیق که جنگ دندان گرفت (یا مغرور ساخت) کسانیکه قبل از شما بودند و مردمان را نابود کرد، و با انصاف با گروه خود رفتار کنید و تکبر نکنید چه بسا باشد انکه خود را بزرگ پندارد قدمش بلغزد .

و همین ابیات را برای اهل مدينه از قریش و غیر قریش آوردند.

و اهل مدینه ابن ابیات را برای امام حسین(علیه السلام) فرستادند و گفتند مال کیست. چون امام حسين (علیه السلام)آن را ملاحظه فرمود دانست مال یزید است.

و در جوابشان نوشت بسم الله الرحمن الرحيم «وَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ لِي عَمَلِي وَلَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنْتُمْ بَرِيئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَأَنَا بَرِيءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ»(1).

ص: 283


1- سورة يونس آیه (41) وان کذبوك الخ واگر تکذیب کردند ترا پس بگو برای مسنت عمل من و برای شما است عمل شما ، شما از کِردارِ مَن بیزارید و من از کردار شما بیزارم

نامه يزيد عليه اللعنة بعبدالله بن عباس در امر حسین بن علی علیه السلام

در ناسخ 2 ص 26 فرمود چون یزید بن معاويه آگهي يافت که حسین بن على (علیهما السلام)و عبد الله بن زبير از بیعت بر تافتند و به جانب مکه شتافتند.

بر ولید بن عتبة بن ابي سفيان خشم گرفت و او را در شهر رمضان المبارك از حکومت مدينه معزول داشت ، وعمرو بن سعيد الاشدق را به جای او گماشت، و بدین منوال مكتوبی بسوي عبد الله بن عباس نگاشت.

که ای ابن عباس پسر عم تو حسین: ودیگر دشمن خدا عبد الله زير بيعت مرا سبک شمردند و طریق مکه پیش گرفتند اکنون در کمین فتنه نشسته اند ، ودل بانگیزش فساد بسته اند، و نمیدانند که خویشتن را بتهلکه می افکنند ، وعرضه هلاك ودمار میگردند .

اما پسر زبیر زود باشد که در شبکه بلاء اسير گردد، ودست خوشِ شمشیرشود .

واما حسین دوست میدارم که شکایتِ او را به سوی شما اهل بیت شرح دهم، گله کنم . همانا بمن رسید که جماعتی از اهل عراق که در شمار شیعیان حسین اند ، او را بِاِرسال نامه ها بخلافتِ خویش می خوانند ، وحمین نیز آن جماعت را بِاِمارتِ خویش بشارت میدهد ، شما میدانید که در میان ما صله و نتایج ارحام را حرمتی عظیم است ، وحسين قطع رحم کرد یَا ابنَ عباس : تو امروز سید سلسله وقاید (و پیشوا) قبیله و بزرگ بلاد خویشتنی ، او را دیدار کن واز تفرق وتشتَت أمَت باز دار ، و انگیزش فساد و جنبش فتنه نگذار ، اگر از تو بپذيرفت و فتنه را ترك نمود ، او را در نزد من أمان و کرامتی بیگرانست ،

ص: 284

و آنچه پدر من معاویه در وجه برادرش (حسن) مقرر داشت از مَن نیز در وجه حسین برقرار است ، و اگر از آن نیز افزون بخواهد تو ضامنی که من از وي دریغ نخواهم داشت ، و بر ذمت منست از برايِ او ، سوگندهايِ عظيم و پیمان های مُحکم که در انجاح مطالب و انتظام امور مطمئن خاطر باشد.

در پاسخ نامه تعجیل کن وحوائج خویش را نیز بنگار ، و در پایانِ نامه این اشعار نگاشت (ايها الراكب النادي الخ) که قَبلاً ذکر یافت .

چون نامه یزید با بن عباس رسيد ، در جواب بدینگونه مکتوب کرد نامه تو رسید باز نموده بودی که حسین (علیه السلام)، وعبد الله زبير بمكه شتافتند ، اما (عبدالله) پسر زبیر مردیست که خود را از ما بیگانه شمرده و برأي وهواي خويش كار کرده و با این همه سینهِ اَو از کین و کید پُر است و همی خواهد که آتش درما زند ، خداوند او را کام روا نکند ، عبدالله در کار خود نگران امریست که تو نیز از آن نگراني.

اما حسین (علیه السلام)، گاهی که از حرم جد خود روی بر تافت ، و بجانب مكه شتافت ، از وی پرسش کردم که تو را چه افتاد؟ و مرا خبر داد که عمال تو در مدينه بسخنان زشت خود او را بستوه آوردند، و بکلمات ناشایسته حشمت او را پست کردند ، لاجرم رخت بر بست و در جوار خدای همسایه و پناهنده گشت. اکنون ملتمس او را باجابت مقرون خواهم داشت ، و بدانچه اشارت فرمودی اطاعت خواهم کرد ، حسين(علیه السلام) را دیدار میکنم و شرط نصیحت بپای میبرم ، شاید که اختلاف كلمه از میانه برخیزد، و آتش مناجزت ( جنگ ) و مبارزات انگیخته نگردد ، و خون بیگناهانِ اُمّت ريخته نشود .

اما تو ای یزید در ظاهر و باطن از خدای بترس ، و هیچ شب بین هیچ مسلمان نخواب و بد خواه جان و مال مسلمانان مباش ، مگر از امثال نخوانده ای؟

ص: 285

که نوشته اند ؛ چه بسیار چاه کن که از بهر دیگری چاه کند و خود در افتاد، و چه بسیار آرزومندی که هرگز در آرزوی خود دست نیافت ، صواب آن است که بقرائت قرآن و نشر سنت قيام سازی ، و بمواظبت صوم وصلاة (روزه و نماز) پردازی ، واز ارتکاب ملاهی ( زدن رقصيدن ) ومناهی بپرهیزی ، و با گوش دادن بسخنان بیهوده واباطیل نیامیزی ، خویشتن را ملاحظه کن که آنچه ترا بکار دنیا باز دارد ، ضايع وفانی است ، و آنچه تو را بأمرآخرت بگمارد ، نافع و باقی است . والسلام .

وداع محمد بن حنفيه باحضرت برادر

در ناسخ ج2 ص 128 فرماید در مقتل ابي مخنف مرقوم است : که حسین عليه السلام وقتی از مکه آهنگ کوفه فرمود ، از راه مدينه عبور کرد و بار دیگر قبر رسول خدا را وداع گفت ومحمد بن حنفیه بیامد و فراوان گریست. و گفت ای برادر قسم با خدای که نیروی گرفتن قبضه شمشیر ندارم ، وحمل کعب ( ته ) نیزه خود را نتوانم ، لاجرم از ملازمت رکاب تو دور افتادم، اکنون شهید مظلومیرا به خدا میسپارم و میروم.

ملاقات بشر بن غالب با آن حضرت در ثعلبية

در امالی صدوقی ص135 و بحهار ج44 ص313 و جلاء مرحوم مجلسی ص 536 از امام زین العابدين (علیه السلام)منقول است : که چون آنحضرت بثعلبیه(1)

ص: 286


1- ثعلبیه یکی از منازل است که در راه مکه واقع شده و آن قریه بوده خراب شده منسوب بثعلبه بن مالک است (مراصد)

رسید بشربن غالب بآن حضرت رسید و گفت :(1)يا بن رسول الله مرا خبر ده از تفسیر این آیه (یَومَ نَدعُو كُلَّ اُناس بِاِمامِهِم) یعنی روزی که میخوانیم هر جماعتی از مردم را با امام ایشان، حضرت فرمود که امامی هست که مردم را بهدایت خوانده ، واجابت او نموده اند ، و امامی هست که مردم رابسويِ ضلالت دعوت کرد، ومتابعت او کرده اند ، و هر يك را با پیشوایِ خود میطلبند ، و آنها را بسويِ بهشت میبرند، و اینها بسويِ جهنم ، چنانچه خدا فرموده (فَريقً فِي الجَنَّةِ وَفَريقً في السَّعير) گروهی در بهشتند و گروهی در جهنم .

وبروایت دیگر حضرت احوال اهل کوفه را از اوپرسید ، او گفت :دلها با شماست ، و شمشیرها با بنی امیه است ، حضرت فرمود (يفعل الله ما يشاء و بحکم ما يريد) هر چه خدا بخواهد بجای آورد ، وحكم كند بآنچه می خواهد.

کلینی در کافی ج 1 ص 398 ک 4 ب 100 حدیث (2) و مجلسی در جلاء ص 536 روایت کرده که مردي ملاقات کرد امام حسین(علیه السلام) را در ثعلبیه وقتی که اراده کربلا را داشت پس آن مرد داخل شد و سلام کرد، آنجناب فرمود از اهلِ کدام بلدي ؟ گفت از اهل کوفه ، حضرت فرمود : که اگر در مدينه بنزد من می آمدی هر اینه اَثَر جبرئیل را از خانه خود شما می نمودم که از چه راه داخل میشده ، و چگونه وحي را بجدِّ مَن میرسانيده آیا چشمهِ آبِ حيوان علم و عرفان در خانه ما نیست ؟ و مردم میدانند علوم خدا را و ما نمیدانیم ؟ این هرگز نمی تواند بود.

ودر ناسخ ج2 ص 132 فرموده چون حضرت بمنزل ثعلبيه وارد شد پیش از ظهربخواب رفته ، و چون از خواب بر انگیخته شد فرمود هاتفی رادیدم که

ص: 287


1- در قمقام ص341 ملاقات بشر بن غالب را با آنحضرت در منزل ذات عرق بحساب آورده

میگفت شما سرعت میکنید در طی مسافت ، و مرگها شما را میرانند بسویِ بهشت.(1) علی بن الحسين (علیه السلام)عرض کرد : ای پدر مگر ما بر حق نیستیم ؟ فرمود بخدا قسم ما بر حقيم ، عرض کرد: در اینحال ما را از مرگ هیچ باکی نیست، پس حسين (علیه السلام)فرمود : خداوند جزای خیر دهد ترا، بهتر جزائی که داده میشود پسر را از پدر و آن شب را امام حسین(علیه السلام) با اهل بیت در ثعلبيه بسر برد.

ملاقات حسين عليه السلام با ابا هره ( أبا هرم ) ابوهريرة

در جلاء العيون ص537 وامالى صدوق ص 136 روایت کند که آن حضرت در رهیمه نزول فرمود و در آن منزل مردی از اهل کوفه که او را ابو هريره(2) میگفتند بخدمت آنجناب آمد و سلام کرد، گفت : یابن رسول الله چرا از حرم خدا و حرمِ جدِّ خود بیرون آمدي ؟ حضرت فرمود: ای ابو هريره ، بنی امیه

ص: 288


1- در امالی صدوق ص136 از امام زین العابدین (علیه السلام) این قصه را در ( عذيب ) نقل میکند فرمود چون آنحضرت وارد ( عذيب ) شد خواب قیلوله کرد تا گاه با گریه از خواب بیدار شد ، پسرش عرض کرد سبب گریه شما چیست؟ فرمود: فرزند این ساعت ساعتی است که خواب دران دروغ نمیباشد، در خواب دیدم که هاتفي مرا ندا کرد که شما سرعت می نمایید و مرگ شمارا بسوی بهشت سرعت میفرماید تا آخر حديث
2- در ناسخ ج2 ص132 وعوالم ج17 ص218 ( ابا هره ) نقل کرده و در امالى صدوق ص 136 ( ابا هرم ) ذکر نموده و در جلاه العيون مجلسی ص537 ( أبو هريره ) یاد کرده . ورهيمه : آب و زمین زراعتی نزدیک کوفه بوده

مالم را گرفتند صبر کردم ، وهتك حرمتم نمودند صبر کردم ، چون خواستند خونم را بریزند گریختم ،(1) بخدا قسم که این گروه طاغی مرا شهید خواهند کرد. و خداوند قهّار ، لباس مزلت و خواری بر ایشان خواهد پوشانید ، و شمشیر انتقام بر ایشان خواهد کشید ، و بر ایشان مسلط خواهد گردانید ، کسی را که ایشان را ذلیل تر گرداند از قوم سبا(2) که زنی فرمان فرمایِ ایشان بود.

و بروایتی دیگر فرمود که اهل کوفه نامه ها بمن نوشته اند ، و مرا طلبیده اند، و ایشان مرا بقتل خواهند آورد ، حق تعالی کسی را برایشان مسلط خواهد کرد که بشمشير جور وستم لباس مذلت برایشان پوشاند.

ملاقات حسين عليه السلام با مرد عراقی

در ناسخ ج 2 ص133 فرماید : وریاشی (3) بامداد خویش می گوید : مردی از اهل عراق بزیارت مکه میشتافت ، يك روز پاره از راه بیک سوي افتاد ، و چشم گشود خیمه هائی نِگریست که در دامنِ بیابان بر افراشته اند ، بشتافت و چون راه نزدیک کرد پرسش نمود که خیمه ها از کیست ؟ گفتند مال حسین بن علیست ، گفت پسرِ علی و پسرِ فاطمه؟ گفتند بلي، عجله کرد، وحسین (علیه السلام)را بر

ص: 289


1- کسی نگوید چرا امام حسین(علیه السلام) فرار کرد ؟ چنانچه بعض جهله امروزه می گویند بجهت انکه امام حسین(علیه السلام) بأمر خدا فرار کرد چنانچه موسی کلیم الله از مصر بأمر خدا فرار کرد، در سوره شعراء آیه 21 فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْمًا الخ پیغمبر(صلی الله علیه و اله) از مکه بأمر خدا على(علیه السلام) را بجایِ خود خوابانید و فرار کرد
2- سباً : شهر بلقیس بود در یمن
3- در عوالم ج17 ص218 از کتاب تاریخ از ریاشي نقل کرده

در خیمه خویش یافت ، که بخواندن کتاب ( ونامه ) مشغول است ، سلام داد و جواب گرفت و عرض کرد ای پسرِ رسول خدا ، پدر و مادرم فدايِ تو باد، در این بیابان بی آب و علف چکنی ؟ که آن را نه گیاهیست ، که علف چر توان کرد ، ونه پناهگاهیست که ملجأ توان ساخت .

فرمود : بني اُميه مرا بیم قتل دادند ، و مردم کوفه مرا دعوت کردند ، اینک نامه های ایشان است ( که قرائت میکردم ) و حال آنکه کشنده من ایشانند، لکن گاهی که مرتکب این معنی شدند ، و پرده مُحرّمات را چاك زدند ، خداوند برایشان میگمارد . کسی را که همگان را بقتل رساند و ایشان را خوار تر از قوم بلقیس گرداند .

و در قمقام ص 344 این قصه را اینطور نقل فرموده که صاحب دُرّ النظيم آورده که حديث کرد جعفر بن سلیمان از کسی که مشافهة از حسین بن علی عليهما السلام شنیده بود که گفت : در آن سال حج بيت الله الحرام گذاشتم ، و از کنار جاده میرفتم ، خیمه های بسیار برافراشته دیدم ، گفتند مال حضرت خامِسِ آل عبا است ، عزم خدمت کردم ،بخيمه بزرگ اشارت نمودند ، بدانجای در آمدم دیدمش نزد ستون خیمه نشسته نامه های بسیار در پیش داشته نظر میکرد ، گفتم : یابن رسول الله چون است که در این بیابان بی آب و گیاه فرود آمده ؟ فرمود : که بني اميه اراده قتلِ مَن کردند ، و اینک نامه های كوفيانست که مرا دعوت نموده اند ، و البته مرا به درجه شهادت رسانند ، و چون چنین کنند حرمت هیچکس نپایند، آنگاه قهّار مُنتقم کسی بر گمارد تاخوارشان کند ، چنانکه خوار تر از رکوي (لته) حیض کنیزان سياه باشند .

ص: 290

نامه وليد بابن زیاد

در ناسخ ج 2 ص 134 فرموده : در خبر است که ولید بن عتبة بن ابی سفیان، گاهی که از جانب پسر عم خود یزید حکومت مدينه داشت و با حسین(علیه السلام) کار برفق و مداراگذاشت، و بدین گناه از مسند حکومت گوشه نشین شد، ( چنانکه بشرح رفت ) اینوقت که دانست حسین(علیه السلام) سفر کوفه خواهد کرد، با بن زیاد نامه فرستاد ، که اي پسرِ زیاد بدانکه حسين بجانبِ عراق کوچ داد ، و او پسرِ فاطمه است و فاطمه دختر رسول خدا است ، هان ای پسرِ زیاد :بر حذر باش که با او طریق مخاصمت و جنگ نسپاری ، واز برایِ خود وقومِ خود سبب کار زشت و ناپسند نشوی که از تو تا قیامت در میان اُمت تذکره (و یاد آوری) شود و خاص وعام هرگز فراموش نکنند و چند که دنيا بجایست باز گو نمایند ابن زباد نصيحت ولید بن عتبه را وقعی ننهاد ،و نامه او را پاسخ (جواب) باز نداد.

ومرحوم مجلسی در جلاء العيون ص 537 و بحار ج 44 ص368 این قصه را از محمد بن ابیطالب روایت کرده است.

ملاقات حسين عليه السلام با طرماح ونصیحت طرماح آن حضرت را

در ناسخ جلد 2 ص 135 نقل کند که در خبر است که طرماح بن حكم ، طعام اهل و عیال خويش را حمل داده بسرای میرسانید ، ورسم و عادت داشتند

ص: 291

اهل ( أجا ) (1) و (فيد) (2) که خوردنی يكساله را ذخیره میکردند بلکه علف و آزوغه زائرین بیت الله را برای بيع وشراء در (فید) مهیا مینمودند، و بالجمله طرماح در عرض راه حاضر خدمت امام(علیه السلام) شد ، و عرض کرد ترا می آگاهانم که فریب اهل کوفه نخوری ، قسم بخدا اگر بکوفه در آئي، ترا زنده نگذارند همانا بیمناکم که بكوفه نتوانی رسید ، اگر تصمیم گرفته ای که طريق حرب وضرب سپاري ، در کوه ( أجأ ) فرود آي که مَعقلي متين است ، سوگند بخداي که ما هرگز ذلیل دشمن نشدیم و چند که در آنجا اقامت فرمائی ، اهل وعشيرت من ترا نصرت کنند و دشمن را دفع کنند.

حسین(علیه السلام) فرمود : میان من و مردم کوفه و عده ای است که واجب است وفایِ آن ، اگر خداوند دشمنان را از ما دفع کرد ، دیر وقتی است که پیچیده عنایت و کفایت او بوده ایم ، واگر قضا دیگر گون شد ، بسعادت شهادت فایز میشوم انشاء الله .

طرماح بن حکم میگوید : آزوغه اهل وعشیرت خویش را بسويِ ایشان حمل دادم ، وشرط وصیت و نصیحت بپای آوردم ، ومراجعت کردم که شاید بحضرت حسین ملحق شوم ، در عرض راه سماعة بن يزيد رادیدار کردم ، مرا خبر داد که حسین (علیه السلام)شهید شد ، پس مراجعت کردم .

و در مقتل خوارزمی ص 233 و در قمقام ص 354 و در بحار ج 44 ص 378 و در عوالم ج 17 ص 229 و ناسخ ج 2 ص 162 ملاقات امام حسين(علیه السلام) را

ص: 292


1- أجأ : بر وزن فعل یکی از دو کوه طبی است (مراصد)
2- فيد : در نصف راه مکه است از کوفه و مردم که حج میکردند هرچه بار زیادی داشتند انجا می گذاشتند تا وقت برگشتن ، وعلف یکسال را جمع میکردند و بحجاج ميفرختند (مراصد)

با طرماح بعد از ملاقات حُرِّ بن یزید ریاحی نقل کرده اند.

و در ناسخ ملاقات طرماح را در دو جا نقل کرده یکی قبل از ملاقات حُرّ در ص 135 و دومی را بعد از ملاقات حر ص 162.

در قمقام گوید چون امام حسين(علیه السلام) بعذيب الهجانات(1) رسیدند در این وقت چهار نفر از کوفه بخدمت امام آمدند که طراح بن عدی و نافع بن هلال و مجمع بن عبيد الله (عبدالله) العائذي ويك كس دیگر بودند ،طرماح را چون دیده بر جمال مبارك افتاد ابن رجز بخواند .

ودر مقتل خوارزمی وعوالم دارد که امام حسین(علیه السلام) رو کرده باصحاب فرمود آیا در شما کسی هست که راهی غیر از جاده بداند و بهما خبر دهد . طرماح گفت بلى يابن رسول الله من راهرا خبر میدهم ، امام حسين(علیه السلام) فرمود پس جلو ما برو ، پس طرماح براه افتاد و امام حسين(علیه السلام) و اصحابش همراه ميرفتند.

پس طرماح شروع کرد برجز خواندن: متن مقتل خوارزمی این است .

یا ناقَتي لا تُذعَري مِن زَجزي وَامضي بِنا قَبلَ طُلُوعِ الفَجر بِخَير فِتيانٍ(2) وَ خَير سَفَرٍ آلِ رَسُولِ اللهِ اَهلِ الفَخرِ السّادَةِ البيضِ الوُجُوهِ الغُرّ(3) الطّاعِنينَ بِالرِّماحِ السُّمر

ص: 293


1- عذيب : تصغير عذب است آبیست در طرف راست قادسيه مال بنی تمیم است بین آن و بين قادسیه چهار میل است (مراصد)
2- در قمقام (بخير ركبان و خیر سفر)
3- في البحار والعوالم والقمقام والمناقب ج4 ص96 (الوجوه الزهر)

والضّارِبينَ بِالصّفاحِ البُتر

حَتّى تُحَلّى بِکَریمِ النَّجر (1)

اَلماجِدِ الحَرِّ الرَّحيبِ الصَّدر

أتَى بِهِ الله لِخَیرِ اَمرٍ

عَمَّرَهُ اللهُ بَقاءَ الدَّهر

وَزادَهُ مِن طَيِّباتِ الذِّكر

يا مالِكَ النَّفعِ مَعا وَالضَّر

أَيِّد حُسَيناً سَيِّدي بِالنَّصر

عَلَى الطُّغاةِ مِن بَقايَا الكُفر

أعني اللَّعينَينِ سَليلِ صَخرٍ

وَابنِ زِيادِ العاهِرِ ابنِ العَهر

فَاَنتَ يا رَبِّ بِهِ ذُو البِرِّ (2) خلاصه معنی اشعار : اي شتر نترس و ما را در سحرگاهان بهمراهی بهترین جوانان ماهر ، واز خاندان پیغمبر (صلی الله علیه و اله)که بزرگوار وسلحشور وعالي نژاد ، و دارای سعه صدر میباشند ببر ، ای خدائیکه سود و زیان بدست تو است ، آقایم حسین (علیه السلام)را بر دو کافر ملعون يزيد خَمّار ، وابن زیاد چکیده زنا پیروز فرما (كذا في هامش الناسخ) البته باز این ارجوزه بعد ازملاقات امام حسین(علیه السلام) در را خواهد آمد. بعنوان (راهنمائی طرماح لشگر حسين را).

آگهی یافتن ابن زیاد از توجه امام حسين عليه السلام بجانب کوفه

مرحوم مجلسی در جلاء العيون ص 537 فرموده :

ص: 294


1- في البحار والعوالم (بكريم الفخر)
2- در عوالم (يزيد لازال حليف الخمر - وابن زياد عهر بن العهر) . البته این اشعار در این چند کتاب مختلف نقل شده و عقب و جلو نقل کرده اند و کم و زیاد دارد . حقير از مقتل خوارزمی نقل میکنم

مشایخ عظام روایت کرده اند که چون خبر توجه امام حسین(علیه السلام) بابن زیاد رسید حصین بن نمیر را با لشگر انبوه بر سر راه آن حضرت بقادسیه فرستاد ، واز قادسیه تاقطقطانه (1) از لشگر ضلالت اثر خود پر کرد.

نامه حسين عليه السلام بزرگان کوفه

چون امام مظلوم ببطن رمه رسید . عبد الله بن يقطر برادر رضاعی خود را، وبروایت دیگر قیس بن مصهر (مسهر) را برسالت بجانب کوفه فرستاد . هنوز خبرِ شهادتِ مسلم بآن حضرت نرسیده بود ، نامه باهل کوفه نوشت باین مضمون (2) .

بسم الله الرحمن الرحیم این نامه ایست از حسین بن علی بسوی برادرانِ مؤمن و مسلمان سلام (الهی) بر شما باد ، حمد میکنم خداوندی را که بجزء او اَحدی نیست .

اما بعد بدرستیكه نامه مسلم بن عقيل بمن رسیده و در آن نامه مندرج بود که اتفاق نموده اید ، بر نُصرتِ ما ، وطلب حتی ما از دشمنانِ ما، از خدا سؤال میکنم که احسان خود را بر ما تمام گرداند ، و شما را بر این (حُسن نیّت و کردار) بهترین جزاي أبرار عطا فرماید ، وبتحقیق که بیرون آمدم از مکه و روی بديار شما آوردم ، در روز سه شنبه هشتم ماه ذیحجه ، و چون پيك من (قاصد) بشما رسد باید که کمرِ متابعت بر میان به بنديد ، و أسباب کارزار (جنگ) را

ص: 295


1- قطقطانه : مکانیست نزديك كوفه از راه بیابان بطرف کربلا (مراصد)
2- بحار جلد 44 ص369 وعوالم ج17 ص219 وناسخ جلد 2 ص137 وقمقام ص343

آماده گردانید و مهیایِ نصرتِ مَن باشید که باین زودی خود را بشما میرسانم ، والسلام عليكم ورحمة الله و بركاته .

سبب نامه نوشتن حضرت

و سببِ نوشتن نامه آن بود که مسلم بيست و هفت روز پیش از شهادتش نامه بخدمت آن حضرت نوشته بود و اظهار اِطاعت وانقياد اهل کوفه نموده بود، و جمعی از اهل کوفه نامها نوشته بودند ، که در اینجا صد هزار شمشیر برایِ نُصرتِ تو مهیا گردیده است ، بزودی خود را بشيعيان خود برسان .

گرفتار شدن عبدالله بن یقطر

چون پيك ( فاصل ) آنحضرت روانه شد، و بقادسیه رسید حصین او را گرفت (1) و خواست که نامه را از او بگیرد نامه را پاره کرد و باو نداد ، حصین او را نزد ابن زياد فرستاد .

شجاعت و شهادت عبدالله بن يقطر در کاخ ابن زیاد

چون بنزد ابن زیاد حاضرش کردند ابن زیاد پرسید تو کیستی ؟ گفت :

ص: 296


1- در ناسخ ج2 ص138 فرمود: چون عبدالله بن يقطر بقادسیه رسید دیدبانان حصین بن نمیر او را گرفتند و بدربار او بردند، همین فرمان داد که او رابکاوید. تا اگر مکتوبی با اوست مکشوف شود. عبدالله بن يقطر مكتوب (نامه) حسين(علیه السلام) را بر آورد ، و پاره پاره کرد چنان از بین برد که کسی از آن بهره نتوانست یافت . پس حصين او را دست بگردن بسته بنزد ابن زياد فرستاد

مردی از شیعیان علي بنِ ابيطالب و پسرِ بزرگوارِ اویم، گفت چرانامه را پاره کردی ؟ گفت : برايِ آنکه تو مطلع نشوي بر آنچه در آن نامه بود ، ابن زیاد گفت : نامه را که نوشته بود؟ و بکه نوشته بود و گفت : نامه را امام حسین(علیه السلام) نوشته بود بجماعتی از اهل کوفه که نامهای ایشان را نمیدانم ، ابن زیاد در غضب شد ، و گفت : دسته از تو بر نمیدارم تا نام ایشان را بمن بگوئی ، یا بر منبر بالا روي و حسین را و برادر و پدرش را ، ناسزا بگوئی واِلّا ترا پاره پاره میکنم . گفت نام انجماعت را نمیگویم و آن مطلب دیگر روا ميكنم، پس بر منبر بالا رفت ، حمد و ثنايِ حق تعالی را ، اَدا کرد، و درود بر حضرت رسالت واهل بيت او فرستاد ،وصلوات بسیار بر حضرت امام حسین(علیه السلام) و پدر و برادر بزرگوارش فرستاد ، وابن زیاد و پدرش و سائر بني أميه را لعن بسیار کرد.

و گفت : اي اهل كوفه من پیك (قاصد) حضرت امام حسين (علیه السلام)بسوی شمایم ، و او را در فلان موضع گذاشته ام (1) هر که خواهد یاری او نماید ،بخدمت او بشتابد .

پس ابن زياد : امر کرد که او را از بالايِ قصر بزیر انداختند و بدرجه شهادت فایز گردید .

وبروایت دیگر رمقی در او باقي بود عبد الملك بن عمر ، (2) سرش را جدا کرد.

وابن زیاد دستور داده راههايِ بصره وشام را بسته بودند که خبری بیرون

ص: 297


1- در ناسخ جلد2 ص 139 (در ارض بطن رمه بجای گذاشتم)
2- در ناسخ ج2 ص 139 وبحار ج44 ص 370 (عبد الملك عمير اللخمی سرش را برید و به او عیب جوئی کردند که چرا این کار نمودی گفت میخواستم راحتش کنم

نمیرفت و کسی داخل نمیتوانست شد، و بیرون نمی توانست رفت .

پس جماعتي از اعراب رسیدند و از ایشان خبر پرسیدند، گفتند ما خبری نداریم و این قدر میدانیم که کسی بیرون نمی آید و داخل نمی شود .

ملاقات امام حسین علیه السلام با زهیر بن قین

مرحوم مجلسی در جلاء العيون ص 539 و ناسخ ج2 ص 141 وبحار ج 44 ص 371 رعوالم ج17 ص 221 و حياة الحسين ج3 ص66 و قمقام ص345 و ارشاد مفيد ص221 همه این ملاقات را ذکر نموده اند .

در بحار گوید : جماعتي از فزاره و از بجيله (دو قبیله اند) حديث کرده اند که ما با زهیر بن قین بجلی بودیم در وقت مراجعت از مکه ودر منازل بحضرت امام حسین(علیه السلام) میرسیدیم ، و چیزی نبود برای ما که خشمگین تر باشد از اینکه با حسين (علیه السلام)در يك منزل فرود آییم .

ولی ناچار در يك منزل اتفاق افتاد که باید با هم باشیم .

پس حسین (علیه السلام)در يك طرف منزل کرد و ما در طرف دیگر .

پس در این بین که ما نشسته بودیم و چاشت میخوردیم که ناگاه قاصدي از طرف امام حسین(علیه السلام) آمد و سلام کرد ، وداخل شد و گفت :

أي زهیر بن قین بدرستیکه مرا أبا عبد الله حسين بسوی تو فرستاده که بنزد او آئی . پس هر یک از ماها آنچه در دست داشت افکندیم حتی اینکه مثل کسی بودیم که بالاي سرش پرنده نشسته باشد .

پس زن او (1) گفت : سبحان الله ،پسرِ پیغمبر ترا طلبیده تو نمیروی؟!گر بِرَوی وسخنِ او را بشنوی و بر گردی چه میشود ؟

ص: 298


1- در لهوف گوید (اسم او دیلم دختر عَمرو بود)

پس زهیر بن قین بخدمت حضرت رفت، طولی نکشید که شاد بر گشت و صورتش میدرخشید ، پس دستور داد خيمه ها و بارها و متاعش را بهم زد و بار کرد و نزد امام حسین(علیه السلام) رفت .

سپس بزنش گفت ( اَنتِ طالِق ) تو رهائي برو ملحق شو باهل خود من دوست ندارم بسبب من بدی بتو برسد نمیخواهم جز خیر .

رسید در حدیثش زیاد کرده که من میخواهم همراه حسین باشم و جان خود را فدایِ او سازم.

پس مالهای زنش را داد و سپرد ببعضی از عمو زادهایش که او را باهلش برسانند.

پس زن بلند شد و گریست و او را وداع کرد و گفت خدا خیر ترا خواست منهم از تو خواهشی دارم که در قیامت مرا نزدِ جَدِّ حسین یاد کنی .

مفید گويد (1) پس باصحابش فرمود هر کس میل دارد با من بیاید والا این آخرین دیدار است .

بدرستیکه من بشما حدیثی نقل کنم (اِنّا غَزونَا البَحر) (2) ما در بعض نواحی دریا با کفار جنگیدیم و بر ایشان ظفر یافتیم و غنیمت بسیار بدست آوردیم

ص: 299


1- ارشاد مفید ص 221
2- در بحار وعوالم وارشاد مفيد و ناسخ جلد2 ص142 (انا غزونا البحر) ذکر کرده اند ولي در قمقام وحياة الحسين ج3 ص67 و لواعج الأشجان ص82 ومقتل مقرم (بلنجر) نقل کرده اند و در مراصد گويد (بلنجر) شهریست از شهرهای خزر پشت باب الأبواب است ، و مرحوم سید محسن امین در لواعج فرموده (البحر) تصحیف شده و صحیح همان بلنجر بر وزن غضنفر است

(فقال لنا سلمان (1) - رحمه الله - ) پس سامان گفت آیا شاد گردیدید از این غنیمت که بشما رسید ؟ گفتیم بلي ، گفت : هر گاه به بیند که سید جوانان آل محمد متوجه قتال منافقان است ، باید که از رفاقت او شادتر باشد از این غنیمتهایِ دنیا که یافته اید . پس من با شما وداع میکنم و شما را به خدا میسپارم ،گفتند بخدا قسم از آن حضرت جدا نشد تا بدرجه شهادت رسید .

خبر دادن هاتف بزينب عليهما السلام

در بحار ج 44 ص 372 از مناقب وعوالم ج17 ص 222 ايضا از مناقب ، وحياة الحسين ج3 ص66، وناسخ ج2 ص143 ، وجلاه العيون ص 539 همه روایت کرده اند که چون بخزیمیه(2) رسيدند شب در آن منزل استراحت نمودند، چون صبح شد زینب خواهر محترمه آن حضرتگفت : که در شب گذشته بقضايِ حاجت بیرون رفتم صداي هاتفي (3) را شنیدم که این شعر را میخواند :

أَلا يا عَينُ فَاحتَفِلي بِجَهدٍ

وَمَن يَبكي عَلَى الشُّهَداءِ بَعدي

عَلی قَومٍ تَسُوقُهُمُ المَنايا

بِمِقدارٍ اِلى اِنَجُازِ وَعدٍ

ای دیده اشک حسرت ببار بر شهیدانی که مرگ ایشان رامیراند و بزودي بوعده گاه شهادت میرساند . حضرت فرمود : که اي خواهر آنچه مقدر شده است

ص: 300


1- بعضی گویند مراد از سلمان بن ربيعه باهلی است نه سلمان فارسی چنانچه از قمقام و مقتل مقرم مترجم مفهوم میشود. ولی در ارشاد مفید وحياة الحسين ج3 ص67 و بعض نسخ قمقام سلمان فارسی ذکر شده
2- یکی از منازل حاج بعد از ثعلبيه (مراصد)
3- هاتف : آواز دهنده (عميد)

خواهد شد.(1) و در هامش ناسخ گوید : ای چشم با کوششِ تمام اشك فراوان ببار، کیست بعد از من که بگرید بر گروهی که مرگ آنها را بسوي وفايِ بوعده میبرد (وعده شهادت حسين(علیه السلام))

آگاه شدن حسين عليه السلام از شهادت مسلم بن عقيل وهاني بن عروة

در ارشاد مفيد ص 222 و بحار ج 44 ص 372 وعوالم ج 17 ص 223 وحياة الحسین ج3 ص68 . وناسخ ج2 ص143 ، وجلاء العيون ص 539 . از عبد الله بن سليمان ومنذر بن مشعل (2) که دو تن از قبیله بنی اسد بودند ، روایت کرده اند که گفتند چون از اعمال حج فارغ شديم بسرعت تمام خود را بجانب امام حسین(علیه السلام) رساندیم ، که ببینیم کار آن حضرت بکجا میرسد ، و در نزدیکی ( زرود )(3) ناگاه دیدیم که مردی از جانب کوفه پیدا شد، چون امام حسین عليه السلام را دید راه را گردانید ، پس امام حسين(علیه السلام) ايستاد مثل اینکه میخواست او را ببیند ، پس حرکت کرد و رفت ، وما بطرف او رفتیم.

پس یکی از ما گفتیم خوب است برویم نزد آن مرد و از کوفه سؤال کنیم، چون خبر کوفه نزد اوست .

ص: 301


1- کمافی جلاء العيون للمجلسی ره
2- در ناسخ (منذر بن اسماعیل)
3- ز رود : موضعی است در راه مکه (مراصد) و در جلاء المعيون بجاي (ز رود) ثعلبیه نقل کرده

پس رفتیم تا باو رسیدیم ، پس گفتیم السلام عليك جواب داد و علیکم السلام .

گفتیم از چه طائفه ای ؟ گفت : اسدي هستیم، گفتیم ما هم از بنی اسد هستیم ، باز سئوال کردیم تو کیستی ؟ گفت: من بكر بن فلان هستم ، وما هم نسب خود را گفتیم سپس سئوال کردیم از مردم چه خبر داری ؟ گفت بلی از کوفه بیرون نیامدم تا دیدم که مسلم بن عقيل وهاني بن عروه را شهید کردند، و پاهای ایشان را گرفته در بازار می کشیدند .

پس رفتیم تا بحسین (علیه السلام)ملحق شديم ، و همین طور رفتیم تا عصری در ثعلبیه فرود آمد پیش رفتیم وسلام دادیم و جواب گرفتیم .

سپس عرض کردیم ، خدا ترا رحمت کند ، نزد ما خبريست ، اگر میخواهی در علانيه بگوئیم و اگر میخواهی در خفا عرض کنیم .

پس يك نگاهي بما کرد و یک نگاهی باصحابش نمود وفرمود در نزد اینجماعت سري نيست ، پس عرض کردیم آن سو او را دیدید ؟ شب گذشته طرف او رفتيد ؟ فرمود بلی میخواستم از او سئوالی کنم ، گفتیم ما از او سؤال کردیم وخبر گرفتیم او مردیست از ما ، وصاحب رأي وصدق ، وعقل است ، او خبر داد که مسلم وهانی راشهید کردند و پاهایِ ایشان را گرفته دور بازار گردانیدند .

پس (امام حسين(علیه السلام)) فرمود إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ. رحمة الله عليهما و این را مکرر میفرمود .

پس عرض کردیم قسم میدهیم شما را بخدا وطلب میکنیم از شما که مراعات جان خود واهل بیت خود را بفرمائید و از همین جا برگردید ، چون

ص: 302

شما در کوفه نه یاور دارید و نه شيعه ، بلکه میترسیم بر علیه شما قیام کنند .

پس حضرت یک نگاهي باولادِ عقیل نموده و فرمود چه می بینید بدرستیکه مسلم کشته شد.

پس عرض کردند بخدا قسم ما برنمیگردیم تا اینکه طلب خونخواهی کنیم یا مثل مسلم مرگ را بچشیم .

پس حضرت روي کرد بما وفرمود زندگانی و خوشی بعد از ایشان نیست.

پس دانستیم که حضرت رأیش آن است که این راه را برود ، پس عرض کردیم خدا خیر بشما بدهد ، فرمود خدا شما را رحمت کند .

پس اصحابش عرض کردند به خدا قسم تو مثل مسلم بن عقیل نیستی اگر کوفه قدم گذارید در اینه مردم بسرعت بسويِ شما خواهند آمد. پس حضرت چيزي نفرمود و ساکت شد.

گریه دختر مسلم بر پدر

درناسخ ج 2 ص 145 از اعصم کوفی روایت کند مسلم بن عقیل را دختری سیزده ساله بود ،(1) که با دختران حسين(علیه السلام) میزیست و شبانه روز با ایشان همراه بود، چون امام حسين (علیه السلام)خبر مسلم بشنید ، بسرا پرده خویش در آمد و دخترِ مسلم را پیش خواست و نوازش بسیار نمود ، دختر مسلم را از آن حال صورتی در خیال مصور گشت. وعرض کرد ای پسرِ رسول خدا با من طوری ملاطفت میکنی که با یتیمان میکنند ، مگر مسلم را شهید کرده اند ؟ حضرت حسین صبر نتوانست کرد

ص: 303


1- دختر حضرت مسلم دختر همشیره حضرت امام حسين(علیه السلام) است و آن حضرت دائی آن دختر میشد

پس بگریست و فرمود ای دختر غَم مخور ، اگر مسلم نباشد من پدر تو باشم ، و خواهرم مادر تو باشد و دخترانم خواهرانِ تو باشند ، و پسرانم برادرانِ تو باشند، دختر مسلم فریاد بر آورد ، وزار زار بگریست ، و پسرهای مسلم سرها از عمامه عريان ساختند و بهاي های بانگ گریه درانداختند ، واهل بیت در این مصیبت با ایشان موافقت کردند ، و بسوگواری پرداختند ، و حسین(علیه السلام) از شهادتِ مسلم عظیم کوفته خاطر گشت.

ملاقات دوم فرزدق با حسين عليه السلام

در ناسخ ج2 ص 146 فرمود و همچنان در منزل زباله فرزدق شاعر بخدمت حضرت آمد ، و چنان مینماید که فرزدق بعد از زیارت مکه و مراجعت بكوفه، دیگر باره ادراك خدمت اِمام فرمود، و عرض کرد : يا ابن رسول الله چگونه مردم کوفه را معتمد ومؤتمن می شمارى ؟ وحال انکه پسر عمت مسلم را شهید کردند و شیعیان ترا دستخوش شمشیر نمودند ؟ آن حضرت بگریست و فرمود خداوند رحمت کند مسلم را همانا او بسوی روح وريحان (آسودگی و معیشت) خداوند شتافت و تشريف ترحيب ومقام رضوان یافت وَ هَمُ در آن وقت این اشعار را در تلیست اهل بیت انشاد فرمود:

فَاِن تَكُنِ الدُّنيا تُعَد نَفیسَةً

فَدارُ ثَوابِ اللهِ اَعلى وَاَنبَلُ

وَاِن تكُنِ الاَبدانُ لِلمَوُتِ أنشِئَت

فَقَتلُ امرِءٍ بِالسَّیفِ فِي اللهِ اَفضَلُ

وَاِن تَكُنِ الاَرزاقُ قِسماً مُقَدَّراً

فَقِلَّةُ حِرصِ المَرءِ فِي الرِّزقِ اَجمَلُ

وَاِن تَكُنِ الاَموالُ لِلتَّرکِ جَمعُها

فَما بالُ مَترُوکٍ بِهِ الحُرُّ یَبخَلُ (1)

یعنی اگر دنیا با ارزش بشمار آید ، پس خانه ثواب خدا که بهشت باشد

ص: 304


1- این اشعار با تفاوتی در ملاقات اول فرزدق گذشت

بهتر وشريف تر است . واگر بنا باشد بدنها برایِ مرگ ساخته شده باشد، پس کشته شدنِ مرد در راه خدا بشمشیر افضل است، و اگر بنا باشد روزی بهمان قسم که مقدر شده تقسیم شود ، پس کم حرص خوردنِ مَرد در روزی نیکوتر است، و اگر بنا باشد. اموال را برایِ گذاشتن جمع شود ، پس چرا مردِ آزاد در آن بخل ورزد؟ و در ترجمه لهوف این اشعار را ذکر فرموده :

دنیا اگر بچشم لئيمان گرانبها است

پاداش حق گرانتر و برتر بنزد ما است

گَر بَهرِ مَرگ پیكرِ ما را سرشته اند

در راهِ دوست کشته شدن افتخار ما است

چون سهم ما روزي دنيا مقدر است

زیبا تر آن که حرصِ طلب در دلش بكاست

چون جمع مال عاقبتش ترك گفتن است

مالي چنین، بخیل شدن بَهرِوِي چرا است

رسیدن خبر قتل عبد الله بن يقطر بامام حسین علیه السلام

در ناسخ ج 2 ص 147 فرمود و هم در منزل زباله سیدالشهداء(علیه السلام) را آگهی آوردند که ابن زياد عبد الله بن يقطر را که حامل مكتوب آن حضرت بود (بشرحی که مرقوم شد) مقتول ساخت.

امام حسین(علیه السلام) بگریست ، و بیرون شد در میان اصحاب و این کتاب را قرائت کرد : (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اَمَّا بَعدُ فَقَد أَتانا خَبَرً فَظیعُ : قُتِلَ مُسلِمُ ابنُ عَقيلٍ وَهانِيُ بنُ عَروَةَ وَعَبدُ اللهِ بنُ يَقطُرَ وَقَد خَذَلَنا شيعَتُنا، فَمَن اَحَبَّ مِنکُمُ

ص: 305

الاِنصِرافَ فَليَنصَرِف في غَيرِ حَرَجٍ وَلَيسَ عَلَيهِ ذِمام)(1) فرمود (ای مردم) خبری زشت (ووحشت انگیز) بما رسید : (همانا) مسلم بن عقيل وهاني بن عروة وعبدالله بن يقطر را بکشتند، و شیعیان ما، خذلان ما را اختیار کردند ، اکنون من عهد خویش را از گردنِ شما برگرفتم ، تا هر که بخواهد بدون مانع ودافعی خویشتن را از این مخافت برهاند وَ بِمَأمَني رساند.

از آن روز که حسین(علیه السلام) از مدينه بیرون شد تا اینوقت که از مکه بجانب عراق روان گشت ، بتفاریق جماعتی بزرگ بآن حضرت پیوسته وسپاهی درخور مصاف مینمودند (2).

چون این کلمات را شنیدند از يمين وشمال طريقِ تَشَتُّت و تفرّق گرفتند ، و در کوه و دشت پراکنده گشتند ، و آن حضرت از تذکره این کلمات همي خواست که آن مردم که با وي كوچ میدهند، بدانند که ایشان را مناصی وملجأی بدست نخواهد شد ، بلکه بامرگ روی در ، روي خواهند رفت ، لاجرم بعد از شنیدن این کلمات جز اهل بیت نبوّت و آنانکه هنگام بیرون شدن از مدينه ملازم رکاب مبارکش بودند و عددي قليل که بعد از خروج از مدينه بار پیوستند بجای نماند.

ص: 306


1- تا اینجا مفيد در ارشادش ص223 وبحار ج 44 ص 374 و عوالم ج17 ص 225 ذکر فرموده اند
2- در قمقام ص348 از مروج الذهب روایت کند که در آن وقت از أهل بیت و اصحاب پانصد سواره و يکصد تن پیاده همراه بودند دنیا پرستان بمجرد استماع از چپ و راست به رفتند الخ

ملاقات حضرت با عمرو بن لوذان (يوذان

در ارشاد مفید ص223 و مقام ص 349 وناسخ ج2 ص 150 و بحار ج 44 ص375 و عوالم ج17 ص225 وجلاء العیون ص 540 همه روایت کرده اند که حضرت در بطن عقبه نزول فرمود . و در آنجا مرد پیری ازبنی عکرمه که اورا عمرو بن لوذان (1) میگفتند بخدمت حضرت آمد و عرض کرد کجا میروی ؟ حضرت فرمود : بكوفه ، پس پیره مرد عرض کرد: تراقسم میدهم که برگردی، بخدا قسم نمیروی مگر رو بنوك سنان و دم شمشير ، و آن جماعت که بنزد شما قاصد فرستاده اند ، اگر مؤنه جنگ را کفایت میکردند و زمینه را آماده مینمودند آنوقت شما بسوی ایشان میرفتید خوب بود ، ولی با این حال که شما یاد آوری میکنید هیچ صلاح نمی بینم برای شما رفتن بآنجا را.

حضرت فرمود ای بنده خدا چنان نیست که من حقیقت این امر را ندانم ، وعاقبت این کار را نبینم، لکن خدا بر آنچه قضا کرده و حکم نموده مغلوب نشود، وحكم او دیگر گون نگردد.

سپس فرمود سوگند با خدای این جماعت مرا دست باز ندارند، نا خون من نریزند ، و چون این عمل را انجام دهند خداوند مسلط کند برایشان کسی

ص: 307


1- در ناسخ (یوذان) ذکر کرده، و در حاشیه عوالم نیز (يوذان) را نسبت بأصل که ارشاد باشد داده

را که ذليلشان کند بطوریکه خوارترین ملتها شوند (1) پس از بطن عقبه(2) روانه شد تا در (شراف)(3) منزل کرد و سحر که شد امر فرمود جوانانش را که آب زیاد بردارند، پس از آنجا حرکت کرد تا نصف روز رفت ، در بین اینکه حضرت سیر میفرمود که ناگاه مردي از يارانش تكبير ( اَلله اكبر ) گفت : حضرت فرمود اَللهُ اَكبَر : چرا تکبیر گفتی ؟ عرض کرد درختان خرما ديدم ، گروهی از اصحاب گفتند بخدا قسم ما در اینجا درخت خرمائی ندیده بودیم.

حضرت فرمود پس چه می بینید؟ گفتند وَاللهِ ما گوش اسبان مي بينيم ، حضرت فرمود من به خدا قسم همین را می بینم ، پس حضرت فرمود : پناهگاهی نیست که ما بآنجا پناه بریم و در پشت خود قرار دهیم، که اگر محتاج جنگ شدیم از طرف رو با آنها مواجه باشیم ؟ عرض کردند بلی اینجا (ذو حسم(4))

ص: 308


1- در قمقام ص349 از كامل الزيارات از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که چون حضرت امام حسین(علیه السلام) از بطن عقبه بالا رفت بأصحابش فرمود : من خودرا نمی بینم جز کشته شده ، عرض کردند بچه جهت ؟ فرمود خوابی دیدم عرض کردند آن خواب چیست؟ فرمود: دیدم سگهائی بِمَن حمله میکنند و دندان میگیرند و یکی از انها سگ سیاه و سفید بود که بیشتر حمله میکرد
2- منزلیست در راه مکه بعد از واقعه (مراصد)
3- (شراف) ما بين واقصه وفرعاء است که سه چاه بزرگ انجا هست (مراصد)
4- (ذو حسم) نام کوهی است که نعمان بن منذر در انجا شکار میکرد (حاشیه چهره خونین) و در ناسخ ج2 ص152 (ذو خشب) نقل کرده که موضعی است در نزدیکی کربلا. و در بحار ج 44 ص 375 وعوالم ج17 ص 226 (ذو جشم) نقل کرده اند

است که در طرف چپ ما نزديك است بروید بآن طرف که اگر شما زودتر بآنجا رسیدید خواسته شما درست آمده پس حضرت بآن طرف روانه شدند وما هم همراه بودیم.

ملاقات حسين عليه السلام با حر بن یزید ریاحی

که ناگاه مقدمة الجيش سپاهِ دشمن فرا میرسید، چنان مینمود که سنانهای نیزه ایشان گزنده تر از زنبورِ سُرخ و پردهِ بزرگِ پرچمهایِ ایشان پرنده تر از کلاغ سیاه بود و حسين (علیه السلام)از شاه راه بيکسوي همیرفت و سرعت نمود و از انجماعت سبقت گرفت ، چون بذي حسم (بذو خشب) رسید ، بفرمود : خیمه ها برافراختند و کار جنگ را بساختند ، واز قفایِ ایشان حر بن یزید ریاحی که پیشوایِ بنی تمیم بود با هزارسوار (1) در رسید ، وسواران او چنان شاکی السلاح (2) بودند که جز دیده ایشان دیدار نبود ، بالجمله حر آمد و با لشکریانش مقابل امام حسین(علیه السلام) ایستاد در ظهر گرمايِ شديد ، و امام حسين(علیه السلام) با اصحابش شمشیرها را حمایل کرده بودند .

آب دادن اصحابِ حسين علیه السلام بلشگر حُرّ

پس امام حسين (علیه السلام)دستور داد بجوانانشان که این گروه را آب دهید و سیرابشان کنید، و بگذارید اسبان هر چه در ظرفها مانده بیاشامند، و بنا کردند ظرفهايِ خود از کاسه وطاس پر کنند و نزد اسبان بگذارند و هر وقت سه بار يا چهار بار یا پنج بار آب خوردند آنوقت از نزد آن اسب بردارند و نزددیگری

ص: 309


1- در منتخب طریحی ص 438 دارد که حر با چهار هزار سوار رسید
2- یعنی با سلاح تمام بودند

بگذارند، بهمين نحو همه را سیراب کردند .

قصه آب خوردن علی بن طعان محاربی

علی بن طعان محاربی گفت: من آن روز با حر بودم، و از آخر همه آمدم پس چون حسین (علیه السلام)تشنگی من واسبم را دید، فرمود (الخ الراوية(1)) (وراويه) نزد من یعنی مشك آب ، سپس فرمود ای پسر برادر (انخ الجمل) یعنی شتريکه آب حمل دارد بخوابان پس شتر را خوابانيدم فرمود آب بخور من شروع کردم بآب خوردن ولی آبها از دهنه مشک میریخت .

پس امام حسین(علیه السلام) فرمود (اخنث السقاء) یعنی لب مشك را برگردان ندانستم چه کنم ، پس (حضرت) ایستاد ولب مشك را برگردانید پس آب خوردم واسب خود را سیراب نمودم .

فرستادن ابن زیاد حصین بن نمیر را باستقبال آن حضرت

وابن زیاد حصین بن نمیر را با لشگر انبوه بِاِستقبالِ آنجناب بقادسیه فرستاده بود ، و حصین حر را با هزار سوار پیشتر فرستاده بود ، چون وقت نماز ظهر داخل شد حجاج بن مسروق را فرمود که اذان نماز گفت، چون وقت اقامه شد

ص: 310


1- آسید محسن امین در کتابش لواعج ص89 فرموده (راوية) درز بان اهل حجاز شتریست که با او آب حمل میکنند . و در زبان اهل عراق ظرف و مشک آب را گویند. لذا آن عرافی مقصود امام را نفهمید چون معنای (انخ الراوية) در نزد اهل عراق یعنی بخوابان مشک آب را . و در نزد اهل حجاز یعنی بخوابان شتریکه آب حمل کرده چون آن عراقی نفهمید حضرت فرمود (انخ الجمل) یعنی شتر را بخوابان

جناب سيد الشهداء بيرون آمد و رو لباسی و عبا و نعلین بپوشید.

خطبه حسين عليه السلام در منزل ذو حسم .

دو خشب پس حمد و ثنای حق تعالی را بجا آورد، و فرمود : ای مردم من بسوی شما سفر نکردم مگر بعد از آنکه نامه های متواتر (پي در پي) وقاصدهای شما بمن رسید و نوشته بودید : که البته بيا بسوی ما ، که ما امام و پیشوائی نداریم شاید که خدا ما را ، و شما را ، بر حق و هدایت جمع کند اگر بر سر عهد و گفتارِ خود هستید پیمان خود را تازه کنید ، وخاطر ما را مطمئن گردانید ، و اگر از گفتارِ خود برگشته اید ، و پیمانها را شکسته و از آمدنِ مَن كراهت دارید ، من بجایِ خود بر میگردم.

پس همه ساکت شدند و هيچ يك از ایشان چیزی نگفت .

پس حضرت بمأذن فرمود اقامه بگو پس اقامه نماز گفت : پس بِحُرّ فرمود اگر میخواهی با اصحاب خود نماز گذار ، حر گفت نه بلکه شما نماز بخوانید وما هم بنماز شما اقتداء میکنیم ، پسحضرت با ایشان نماز خواند ، وداخل (خیمه) شد و اصحابش دورش جمع شدند ، وَحُرّ نیز بمكان خود برگشت و در خيمه که مهیا بود برايِ او داخل شد ، و بعضی از اصحابش با او داخل شدند (1) وما بقی هر کس بجای خود برگشت ، وعنان اسب خود را گرفته و در زیر سایه اسبش نشست .

و چون وقت عصر شد دستور بعلي بن الحسين داد که مهیایِ حرکت باشند

ص: 311


1- در بحار ج 44 ص 376 فرمود پانصد نفر از اصحابش دورش جمع شدند

سپس امر فرمود منادی و جارچيِ خود را که اِعلان نماز عصر کند و اقامه گفت و حضرت پیش ایستاد و با هر دو لشکر نماز خواند . پس از سلام نماز ، رويِ خود را بطرفِ ایشان نموده پس حمد و ثنايِ اِلهي رانمود؛

خطبه امام حسین علیه السلام بعداز نماز عصر

در ناسخ ج2 ص155 وارشاد مفيد ص225 سپس فرمود: ای مردم اگر از خودا بترسيد و حق اهل حق را بشناسید موجب خشنودی حق تعالی از شما میگردد، وما که اهلبیت رسالت و بعلم و کمال و عصمت و جلالت موصوفیم ، سزاوارتریم بخلافت و امامت از این گروه که بناحق دعوي ریاست میکنند ، و در میانِ شما بجور ، وعُدان ، سلوك می نمایند، و اگر در جهالت و ضلالت راسخید ، ورأيِ شما از آنچه بمن نوشته اید بر گشته است ، برمیگردم .

حُرّ در جواب گفت : بخدا قسم که مَن از این نامه ها ورسولان که می فرمائيد بهیچ وجه خبري ندارم (1).

حضرت عقبة بن سمعان (2) را فرمود که آن دو خرجین را که نامه ها در

ص: 312


1- در ارشاد مفید، ص 225 فرمود که حر گفت : ما از کسانی نیستیم که بشما نامه نوشته اند . بلکه امر شده ایم چون شما را ملاقات کنم از تو مفارقت نکنم تا شما را در کوفه بنزد ابن زیاد برم
2- عقبة بن سمعان : غلام رباب دختر امرء القیس کلبیه زنِ حضرت امام حسین(علیه السلام) است چون حضرت شهید شد ، عمر بن سعد او را گرفت و گفت تو کیستی ؟ گفت من غلامی هستم مملوک پس او را رها کرد ، و از اصحاب امام حسين(علیه السلام) کسی نجات نیافت مگر همین شخص و مرد دیگری و لذا بیشتر روایات کربلا از او نقل شده (لواعج ص 91)

آن است حاضر ساز ، چون آن دو خرجین را آورد، مملو از نامه ها بود ، نزد حُرّ منتشر کرد.

در گفت : من اطلاعی ندارم از این نامه ها ، و از طرف ابن زیاد مأمور شده ام که چون ترا ملاقات نمایم ، از تو جدا نشوم ، تا ترا بنزد ابن زیاد برم.

جلوگیری حر از حسین علیه السلام

امام حسین(علیه السلام) فرمود : مرگ بتو نزدیکتر است از این کار پس از آن باصحابش فرمود بلند شوید سوار شوید. پس سوار شدند و منتظر شدند تازنهای ایشان سوار شدند، پس باصحابش فرمود برگردید ، چون خواستند برگردند یاران حُرّ مانع از برگشتن شدند، امام حسين (علیه السلام)بحر فرمود : مادرت بعزایت بنشیند چه میخواهی.

حر گفت : اگر غیر از تو از عرب این را بمن میگفت، و او در حالتی بود که تو در آن هستی، منهم اسم مادرش را میبردم بگذار هر کس باشد، جز انکه بخدا قسم جایز نیست برایِ من یادِ مادرِ تو مگر بهترین چیزی که در قدرت ما است.

حضرت فرمود چه میخواهی؟ گفت: می خواهم ترا ببرم نزد امیر عبيد الله . حضرت فرمود بخدا قسم پیرويِ تو نکنم .

حر گفت : بخدا قسم تو را وا نگذارم . پس سه مرتبه این گفتار ردّ وَ بَدَل شد. چون کلام بین ایشان بطول انجامید (1) حر عرض کرد من مأمور بجنگ

ص: 313


1- در ناسخ ج2 ص 157 نقل کند که حسین(علیه السلام) فرمود : اي حر اگر خواهی از میان این سپاه کناری گیریم و یک تنه با یکدیگر جنگ کنیم خدا هر که را خواهد بگذارد و هر که را خواهد بکشد، حر عرض کرد الخ

با تو نیستم ،بلکه مأمورم از شما مفارقت نکنم تا شما را بكوفه رسانم ، اگر قبول نكنید .

پس راهی را انتخاب کنید که نه يكوفه رود ونه بمدينه ، تا این عدالتی باشد بین تو و من ، تا بنويسم بسوی عبید الله شاید خدا توفیق کاری دهد که موجب عافیت من باشد از اینکه مبتلا شوم بچیزی نسبت بشما، پس بگیر این طرف را.

پس حضرت میل بدست چپ نموده از راه عذيب وقادسیه حرکت کرد ، حُرّ هَم با اصحابش روان شده و همراه حسین(علیه السلام) میرفت و عرض میکرد اي حسین تو را بخدا قسم میدهم و گواهی میدهم که اگر جنگ کنید کشته خواهی شد. امام (علیه السلام)فرمود آیا بمرگ مرا میترسانی .

تا اینجا از ارشاد مفيد نقل کردم .

ندای شگفت آور بِحُرّ

و در امالی صدوق مجلس (30) از امام زین العابدين (علیه السلام) روایت کند (1) چون ابن زیاد خبردار شد که حسین در رهیمه فرود آمده ، حر را با هزار سوار بسوی او فرستاد.

حر گوید چون از منزلم خارج شدم که بطرف امام حسین(علیه السلام) بروم سه بار صدائی شنیدم که ای حر تو را بشارت باد ببهشت. نگاه کردم کسی را ندیدم گفتم مادرِ حُرّ بعزایش بنشيند میرود بجنگِ پسرِ رسولِ خدا آنوقت بشارت ببهشت داده میشود ؟(2) .

ص: 314


1- مجلسی در جلاء العيون ص 542 نقل فرموده
2- ناسخ ج2 ص 154 . مؤلف گوید این قصه نزد حر مبهم و نامعلوم بود تاوقتیکه سعادتش یاری کرد و توبه نمود و بأصحاب حسين ملحق شد

ملاقات حر با امام حسين عليه

السلام بروایت امالی) پس حر در وقت نماز ظهر بآن حضرت رسيد.

آنجناب بفرزند خود فرمود که اذان و اقامه بگو ، وحضرت بلند شدند نماز را برايِ هر دو دسته خواندند ، چون سلام نماز را گفتند : حر در برابر آن حضرت آمدو گفت : السلام عليك اى پسرِ رسولِ خدا ورحمة اللهِ وبركاته .

حضرت فرمود وعليك السلام تو کیستی ؟ ای بنده خدا ؟ حر گفت: منم حر بن یزید، حضرت فرمود که بجنگ ما آمده یا بیاری ما ؟ حر گفت بخدا قسم مرا بجنگ شما فرستاده اند ، و پناه میبرم بخدا از اینکه محشور شوم از قبر خود ، وموی پیشانی مرا بر پای من بسته باشند، ودستم را در گردنم غل کرده باشند، و مرا بِرُو در جهنم اندازند.

اي پسر رسول خدا بکجا میروی برگرد بحرم جد خود، بدرستیکه تو کشته خواهی شد.

در ناسخ ج 2 ص 161 و جلاء العيون ص 543 و بحار ج 44 ص 378 و عوالم ج 17 ص 228 همه با تفاوتی و تقديم و تأخیری ذکر کرده اند.

ومن از ناسخ ذکر میکنم که چون حر حضرت را تهدید کرد که کشته میشوی حضرت فرمود اى حر مرا از مرگ بهم میدهی همانا چون من کشته شوم شما ببلائی بزرگ و عذابی عظیم کیفر بينيد :

زود است که من آن گویم که مردی از بني الاوس پسر عم خود را گفت گاهی که او را از نصرت رسول خدای باز میداشت و بیم میداد که کشته خواهی شد، و او در پاسخ بدین شعر تمثل کرد.

سَأَمضي وَما بِالمَوتِ عار عَلَى الفَتى اِذا ما نَوی حَقّاً وَجاهَدَ مُسلِماً

ص: 315

وَواسي الرِّجالَ الصّالِحينَ بِنَفسِه

وَفارَقَ مَثبُوراً وَ وَدَّعَ مُجرِماً

فَاِن عِشتُ لَم أَندَمُ وَاِن لَم أَلَم

کَفي بِكَ ذُلاًّ أَن تَعيشَ وَتُرغَما فاضل مجلسی گويد (1) محمد بن أبیطالب قبل از شعر آخر این شعر را بر آن افزوده و روایت کرده :

أُقَدِّمُ نَفسي لا اُريدُ بَقائَها لِتَلقی

خَمیساً فِي الوَغي وَعَرَمَرَما

یعنی زود است که ادامه بدهم بآن راهیکه برای آن آمده ام ، ومردن براي جوان مردان عیب نیست خصوصاً وقتیکه قصدش حق باشد ، و در راه اسلام جهاد کند ، ومواسات کند مردانِ شایسته ایرا بجانِ خود و مفارقت کند در حالیکه کشته شده ستمکاری را ، پس اگر کشته شدم پشیمان نیستم ، و اگر زندگی کنم دردی نکشیده ام، (يا ملامت نشده ام) و بس است تورا که بذلت بمیری و دماغت بخاك ماليده شود . خودم را جلو انداخته ام و زندگی را نمیخواهم ، تا اینکه با لشگر و سپاه زیاد روبرو شوم.

ملاقات امام حسين عليه السلام با عبيد الله بن حر جعفی

در ناسخ ج 2 ص 148 و مقتل خوارزمی ص 226 وحياة الحسين ج 3 ص 86 وقمقام ص 356 و جلاءالعيون ص 543 و ارشاد مفید ص 236.

همه این ملاقات را در قصر بنی مقاتل ذکر کرده اند مگر مجلسی در جلاء که در منزل قطقطانه نقل کرده و همه جعفی یاد کرده اند مگر در جلاء العيون که (حنفی) نقل کرده .

وخلاصه آنچه در ارشاد مفید است آن است که چون عضرت بقصر بنی مقاتل فرود آمد ، نظر مبارکش بخیمه ای افتاد،

ص: 316


1- در بحار ج 44 ص 378 وعوالم ج17 ص229

پرسید که این خیمه از کیست ؟ گفتند : از عبيد الله بن حر جعفی است .

حضرت فرمود : او را طلب کنید بسویِ مَن، چون قاصدِ (1) آنحضرت بنزد عبيد الله رفت گفت : این حسین بن علی(علیهما السلام) است شما را میخواهد .

عبيد الله گفت : (إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ) بخدا قسم من از کوفه بیرون نشدم مگر آنکه دوست نداشتم حسین بكوفه آید و من آنجا باشم .بخدا قسم نمیخواهم من او را ببینم ونه او مرا ببیند ، پس قاصد آمد و آنچه شنیده بود بعرض رسانید .

پس امام حسین(علیه السلام) خودش بلند شد و رفت و بر او داخل شد و سلام کرد و نشست . سپس او را دعوت بخروج کرد.

پس عبيد الله همان سخن اول را اعاده کرد، و استقاله(2) نمود از آنچه حضرت میخواهد ، حضرت فرمود اگر یاری ما نکنی بپرهیز از اینکه با ما جنگی کنی، بخدا قسم هر کس صدايِ غربت ما را بشنود و ياريِ ما نکند هلاك خواهد شد ، عرض کرد اینکه هرگز نخواهد شدانشاء الله .

پس امام (علیه السلام)از نزد او برخواست و داخل منزل خود شد . ودر ناسخ ج2 ص148 این ملاقات را اینطور نقل کرده .

چون حضرت بقصر مقاتل رسید سرا پرده ای دید افراخته ، و نیزه بلندی برزمین نشانده ، وشمشیر نیز از عمود خیمه آويخته ، واسبی عربی در بار بند بر آمیخته (بر آورده، برکشیده).

حسين(علیه السلام) فرمود این سرا پرده مال کیست ؟ گفتند : عبد الله (عبید الله)

ص: 317


1- در مقتل خوارزمی ص226 و ناسخ ج 2 ص 148 نقل کرده اند که مردی بنام حجاج بن مسروق جعفی که از قبيله اوبود فرستاد بنزد عبيد الله
2- استقاله : فسخ معامله و کناره گیری . ومعاف داشتن

حر را که از فارسان کوفیان ، ودليران ودلاورانِ ایشان است ، در شجاعت وسماحت ( سخاوت ) اورا هیچ حریفی وقرینی نیست .

حسين(علیه السلام) حجاج بن مسروق جعفی را که از قبیله او بود، فرمان کرد که برو ، وعبداله ( عبدالله ) حررا نزد ما دعوت کن.

حجاج برفت و عبدالله ( عبید الله ) را از دعوت حسین (علیه السلام)آگهی داد، عبدالله ( عبيد الله ) گفت مرا ابو عبد الله از بهر چه کار طلب میکند ؟ حجاج گفت : از بهر آنکه او را نُصرَت كني ، و بادشمنان او رزم زنی (جنگ کنی) و بر زخم شمشیر و نیزه شكيب ( صبر ) نمائی ، واگر شهادت نصیب تو شود اجر جزیل ( بزرگ ) یابی .

عبد الله ( عبيد الله ) گفت : من از پیش دانستم که حسین را با کوفیان مقاتلت خواهد رفت، من از کوفه بیرون شدم تا اگر او کشته شد در میان قاتلان او نباشم .

ای حجاج دانسته باش ، که کوفیان دنيايِ فاني را بنعیم جاودانی برگزیدند (اختیار کردند) و محبت خاندان نبوت را بعطايِ ابن زیاد بباد دادند ، مرا با ایشان سازش نبود، ونیروی مخالف نیز نداشتم، ناچار از میان ایشان هجرت کردم ، و در کناری نشستم، تا خداوند چه خواهد ، وقضا چه راند .

حجاج باز شد ( برگشت ) و در (خدمت) حضرت صورت حال را باز گفت.

امام حسین(علیه السلام) فرمود : نیکو آنستکه من خود عبدالله ( عبيد الله ) رادیدار کنم . و اقامه حجت فرمایم ، پس برخواست و بسوی سرا پرده عبد الله (عبيد الله) روان گشت عبدالله (عبيد الله) چون این بدید ، با استقبال بدوید، و آن حضرت را در جائی نیکو فرود آورد ، و در برابر او ایستاده شد .

ص: 318

امام حسين(علیه السلام) فرمود: بزرگان شما بسويِ مَن نامهايِ پي در پي فرستادند، که من بسوی ایشان سفر کنم ، و بر ذمه خود نهادند که دقیقه ای از شرائط جانبازی فرو نگذارند ، و در کار جهاد کمال مجاهدت معمول دارند، اکنون میشنوم که پشت بر حق کرده اند ، و باطل را بر حق اختيار کرده اند ، تو أي عبد الله ( عبید الله ) نيك دانسته ای که هر خوبی و بدیرا پاداش و کیفریست ، وهر گفتار و کرداری را در قیامت باز پرسی است ، امروز ترا بنصرت خویشتن دعوت میکنم ، اگر اجابت فرمائی فردای قیامت مصطفی را از خود شاد خاطرخواهی یافت (1).

عرض کرد: این معنی مقرر است ، و هر کس ترا اطاعت کند و بر متابعت تو قدم زند ، بهشت جاويد بهره یابد ، لكن مردم کوفه از نصرت تو دست باز داشته اند ، و پرچم مخالفت افراشته اند ، ولشکرهايِ يزيد از حوصله حساب افزونست ، لابد بر اصحاب نو ظفر خواهند جست، و غلبه بهره ایشان خواهد گشت، در چنین مصاف چون حرب دیدار کریه (و زشت) بنماید، از من یک تنم چه آید ؟ خواستارم که مرا معاف داری ، و این اسب مادیان که ملحفه نام دارد و هیچ سواری گرد آن را چاك نزده ، و این شمشیر که از دندان شیر کار گرتر است ، از من بخدمتی بپذیری .

حسين (علیه السلام)فرمود: من بطلب اسب و شمشیر ترا دیدار نکردم، بلکه خواستم بموافقت من موفق شوی ، و در آن سرای رستگار آئی ، در راه خدا بذل جان

ص: 319


1- در مقتل خوارزمی ص227 دارد که حضرت فرمود اي پسر حر خدا ترا مؤاخذه خواهد کرد بواسطه انچه کسب کرده ای و پیش انداخته ای از گناهان در روزگار گذشته و من ترا دعوت میکنم بتوبه کردن و شستن گناهان میخوانم ترا بیاری خود الخ

باید کرد ، و ما را ببذل مال حاجت نیست ، همانا از رسول خدا شنیدم که فرمود: آنکس که فریاد اهل بيت من بشنود و داد ندهد ، خداوند او را بروی در آتش افکند ، این بگفت و برخاست و فرمود : «وَمَا كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا»(1) و بیرون شد که تا جانب كوفه کوچ دهد (2).

پشیمان شدن عبدالله (عبيد الله بن حر جعفی از ترك نصرت امام حسين عليه السلام

در خبر است که عبد الله (عبيد الله) بن حر از پس این واقعه پشیمان شد، و دريغ خورد ، که چرا ملازمت خدمت آن حضرت را نکردم؟ و هم در خبر است

ص: 320


1- در سوره کهف (18) آیه (49) یعنی من گمراه کننده گان را یار و مدد کار خود نخواهم گرفت
2- در قمقام ص357 از در النظيم از يزيد بن مرة از عبيد الله بن حر روایت کند که حضرت باجیه گلگون کلاهی بر سر و نعلین اندرپا ، نزد من تشریف آورد ، محاسن مبارک چنان سیاه که گفتی پر غراب (کلاغ) است ، و من در عمر خود هیچکس بدان حسن و جمال ندیده بودم ، مرا بغایت دل بسوخت که امام همی آمد و کودکان خوردسال دختران کوچک گرد او گرفته بودند، مرا بنصرت خویش خواند، تا انجا که گفت بحضرت عرض کردم موهای صورتت سیاه است و یا خضاب کرده ای ؟ فرمود: اي فرزند حر پیری زود به من روی آورده، فهميدم خضاب کرده است. این قصه را در حياة الحسين ج3 ص87 و چهره خونین227 از انساب الاشراف ج5 ص 291 وخزانة الادب ج1 ص298 نقل کرده اند

که عبد الله ( عبید الله ) بن حر جعفی، چند که زنده بود از اندوه دست بر دست میمالید و این شعر تذكره ( یاد ) مینمود .

فَيا لَكَ حَسرَةَ ما دُمتُ حَيّاً

تُرَّدَدُ بَينَ صَدری وَالتَّراقي

حَسَينُ حينَ يَطلُبُ نَصرَ مِثلي

عَلى أَهلِ العَداوَةِ وَالشِّفاقی

مَعَ ابن المُصطَفی رُوحي فِداهُ

فَوَيلي يَومَ تَوديعِ الفِراق

فَلَو اَنّي اَواسِيهِ بِنَفسي

لَنِلتُ الفَوزَ في يَومِ التَّلاقي

لَقَد فازَ الَّذي نَصَرُا حُسَيناً

وَخابَ الآخَرُونَ ذَوُوالنِفاقِ

خلاصه معنی چنانچه در پاورقی ناسخ ج2 ص150 است تا هروقت زنده باشم این اندوه سينه مرا تنگ نموده و گلو گیرمن میباشد . که پسرِ پیغمبر از من یاری بخواهد ومن سَر پیچی کنم ، وای بر من در روزیکه بمیرم ، کسانیکه او را یاری نمودند نیکبخت ودیگران نگون بخت شدند .

احوالات عبيد الله بن حر جعفی

در قمقام ص 357 فرموده : اين عبيدالله عثماني الرأي و از شجعان و فرسان ورؤسایِ عرب بود ، و در جنگ صفین نظر بمحبتی که با عنوان داشت در لشگر معاویه بود ، چون امير المؤمنين (علیه السلام)را بدرجه شهادت رسانیدند بكوفه آمد ، و در واقعه کربلا عمداً از کوفه بیرون شد ، تادر آنجا نباشد ، بعد از شهادت آن مظلوم ، ابن زیاد اشراف کوفه را جستجو مینمود ، ابن الحو را در کوفه نديد .

روزی چند که بگذشت نزد ابن زیاد آمد ، گفت : یابن الحر کجا بودی؟ گفت : رنجور بودم ، گفت تراتن مريض بود یا دل ؟ گفت دلرا بیماری نیست و خداوند را بر عافیت و سلامت بدن بر من منتها است ، گفت : همانا با دشمنان

ص: 321

ما بودی ؟ گفت : اگر با آنان بودمی أثر آن پديدار آمدی .

ابن زیاد بکار دیگر مشغول شد ، ابن الحر بر اسب خود سوار شده برفت ساعتی دیگر او را خواسته ندید ، شرطی ( پاسبان ) در پی او بفرستاد گفت : امیر خود را بگوی چشم اطاعت از من مدار که من باختيار نزد تو نیایم، پس اصحاب خویش گرد کرده بكربلا رفت و بر مصارع شهداء بنگریست و بگریست این اشعار(1) گفته اظهار حسرت کرده از آنجا بمداین رفت .

و در چهره خونین ص 226 از تاریخ طبری ج 7 ص 168 روایت کند که گفته عبيد الله از طرفداران عثمان بود، و برای همین جهت نزد معاویه رفت .

و در صفین با علی جنگ کرد و بعد گفته : وی مردی متمرد بود، و به احکام شریعت اعتنائی نداشت، اموال مردم غارت میکرد ، وراه ها را بر مردم میگرفت. و ابن اثیر در کامل ج 4 ص 112 گوید : وي در شام مدتی ماند ، و زنش برای اینکه شوهرش او را ترك گفته بود با عكرمة بن خبیص ازدواج کرد، هنگامیکه عبیدالله قضيه را شنید پیش على(علیه السلام) آمد ، و موضوع را در میان گذاشت ، امير المؤمنين(علیه السلام) به او گفت : چرا از دشمنان ما پشتیبانی کردی ؟ گفت : مگر عدل تو به خاطر این کار من ، مرا از حقم منع میکند ، فرمود : نه عملت مانع نیست ،سپس على(علیه السلام) زن را که آبستن بود در نزديك يك شخص مورد اعتماد گذاشت ، بعد از وضع حمل ، بچه را به عكرمه داد ، وزن را به عبيد الله برگردانید، و او بشام برگشت تا آن گاه که امیر المؤمنين به شهادت رسید ، عبدالله (بن حر جعفی) در سال 68 در روزگار عبدالملك مروان در

ص: 322


1- اشعار زیاد است اولش این است : (يقول امير غادر وابن (اي) غادر ألا كنت قاتل الحسين بن فاطمة) هرکس طالب است بقمقام ص348 رجوع کند

نزدیك شهر انبار کشته شد.

زیاد یاد کردنِ امام حسین علیه السلام یحیی بن زکریا را

در جلاء العيون ص 544 از شیخ مفید از امام زین العابدین(علیه السلام) روایت کرده است که می گفت: در سفر کربلا پدر مظلومم مکرر يحيي(علیه السلام) وشهادتش را یاد میکرد ، و میفرمود از پستی و خواری دنیا نزد حق تعالی آنست که سر يحيى(علیه السلام) را برای زن زنا کاری بهديه فرستادند .

وبروایت دیگر وَسَرِ مرا برايِ ولد زنائی بهدیه خواهند فرستاد .

راهنمائی طرماح لشگر حسین علیه السلام را

در ناسخ ج2 ص 162 (ملاقات دوم) نقل فرموده که حسین(علیه السلام) رو باصحاب خویش آورده و فرمود : هیچکس از شما میتواند از بیرون جاده بسوی مقصود طی طریق کرد؟ طرماح عرض کرد یابن رسول الله ، من از راه و بیراه نیک آگاهم .

حسين (علیه السلام)فرمود در طيِ طریق ، در پیش رویِ ما میباش ، پس راه بر گرفتند وطرماح از پیش رویِ جماعت همي رفت و این ارجوزه قرائت همي کرد .

يا ناقَتي لاتُذعَري مِن زَجري

وَامضي بِنا قَبلَ طُلُوعِ الفَجر

ص: 323

بِخَيرِ فِتيانٍ وَخَيرِ سَفَرٍ

آلِ رُسُولِ اللهِ آلِ الفَخر

السّادَةِ البيضِ الوُجُوهِ الزَّهُر

الطّاعنينَ بِالرِّماحِ السُّمر

الضّارِبينَ بِالسُّيُوفِ البُتر

حَتّی تُحَلّى بِکَريمِ النَّجر

اَلمُاجِدِ الجَدِّ الرَّحيبِ الصَدر

اَصابَهُ اللهُ بِخَيرِ اَمر

عَمَّرَهُ اللهُ بِقاء الدَّهر

یا مالِكَ النَّفعِ مَعَاً وَالضَّر

اُمدُد حُسَیناً سَيِّدي بِالنَّصر

عَلَى الطُّغاةِ مِن بَقاياَ الكُفر

عَلَى اللَّعينَينِ سَليلِ صَخر

يَزيدَ لازالَ حَليفَ الخَمر

وَابنَ زیادٍ عَهَدِ بنِ العَهد

در حاشيه ناسخ فرموده خلاصه معنی اشعار : ای شتر نترس ومارا در سحرگاهان بهمراهی بهترین جوانان ماهر، واز خاندان پیغمبر (صلی الله علیه و اله)که بزرگوار وسلحشور و عالی نژاد و دارای سعه صدر می باشند، ببر. ای خدائیکه سود و زیان بدست تو است ، آقايم حسين(علیه السلام) را بر دو کافر ملعون: يزيد خمار، وابن زیاد چکیده زنا پیروز فرما.

حر بن یزید ریاحی، چون این ارجوزه بشنید وسبّ وشتم ابن زیاد و یزید را شنید، از کنار حسين(علیه السلام) بيکسوی رفت و پاره دور از جیش آن حضرت طی مسافت همی کرد.

نَقل نمودنِ اِمام حسين عليه السلام خوابِ خود را برایِ پسرش

در ناسخ ج2 ص163 عقبة بن سمعان گوید : در ملازمت رکاب میرفتم ، ناگاه حسین (علیه السلام)بر پشت اسب سر فرو داشت ، وخوابگونه ای (چرت) اورا فراز آمد ، پس سر برآورد، و گفته : (إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ) و دو کرت واگر نه سه كرت این کلمات را تکرار داد ، علي بن الحسين(علیه السلام) پیش آمد

ص: 324

و عرض کرد : اي پدر، این تحمید و اِستِرجاع در اینوقت چه بود .

فرمود: اي پسرک من را چرت وپینکی در ربود، و سواری بر من ظاهر گشت، و همی گفت : این جماعت همی روند و مرگ بسوی ایشان همی رود ، دانستم که این خبر دهنده مرگ ما است، علي عرض كرد اي پدر، مگر ما بر حق نیستیم ؟ فرمود ، سوگند بآنکس که بازگشتِ مردم بسويِ او است ، ما بر حقيم .

عرض کرد: چون چنین است ما را از دمار وهلاك چه باك ؟ حسین(علیه السلام) فرمود: خداوند تورا جزايِ خير دهد، بهتر جزائی که پسر را از پدر بهره تواند بود .

همچنان راه در نور دیدند، تا سفیده صبح بر دمید، و آن حضرت باجماعت نماز بگذاشت، و بتعجيل اسب بخواست و بر نشست و از جانبِ يَمينِ جاده را دست باز داشت و بطرف چپ روان گشت ، وطی طریق کرده ، بعذيب الهجانات(1) رسید وأصحاب آن حضرت همگان ملازمت رکاب داشتند .

رسیدنِ نامه ابنِ زیاد به حُرّ

در ناسخ ج2 ص164 وجلاء العيون ص 544 فرمود در این هنگام مردی را نگریستند که شاکی السلاح(2) بر شتری رهوار بر آمده و کمانی از بر دوش افکنده ، از طریق کوفه بتعجیل میامد ، و هر دو لشگر باو نظاره میکردند چون بنزدیک آمد بر حسين (علیه السلام)سلام نکرد و بنزد حر رفت و بر او سلام کرد، و نامه

ص: 325


1- آبيست در طرف راسته قادسیه مال بنی تمیم است بین آن و قادسیه چهار میل است (مراصد)
2- یعنی مرد با سلاح تمام و با هیبت وشوکت (عميد)

ابن زیاد را باو داد، چون نامه را گشود آن ملعون نوشته بود. (اَمّا بَعدُ فَجَعجِع بِالحُسَینِ حينَ يَبلُغُكَ كِتابي هذا وَيَقدَمُ عَلَيكَ رَسُولي وَلا تُنزِلهُ اِلّا بِالعَراءِ في غَيرِ خُضرٍ وَعَلى غَيرِ ماءٍ ، وَقَد أَمَرتُ رُسُولي اَن يَلزَمَكَ وَلايُفارِقَكَ حَتّى يَأتَيني بِانفاذِ أَمري وَالسَّلامُ).

در جمله می گوید: چون رسول من به تو رسید و مکتوب مرا به تو رسانید کار را بر حسین سخت و صعب بگیر، و اورا مگذار فرود آید جز در زمین بی آب و علف ، وفرستاده خودرا فرموده ام که از تو جدا نشود ، و نگران تو باشد چون امر مرا بنفاذ رسانی، نیکو خدمتی تورا بمن رساند .

حر آن نامه را مطالعه نمود، و بر حسين وأصحابش نیز قرائت فرمود ؛ و گفت اینک عبيد الله ابن زیاد فرمان کرده است که در مکانیکه مکتوب اورا مطالعه نمودم، شمارا فرود آورم .

در میان اصحاب حسين (علیه السلام)يزيد بن مهاجر کندی ، رسول و فرستاده ابن زیاد را بشناخت و روی بدو کرد و گفت: مادر بر تو بگرید چه زشت پیغام بود که تو بر ذمه گرفتی ؟ گفت امام خودرا اطاعت کردم، و در تقديم خدمت او تشیید بیعت نمودم ، ابن مهاجر گفت : بلکه عصیان کردی پروردگار خود را،و اطاعت کردی امام خودرا در هلاك خود، ودر تقدیم این خدمت بهره تو در دنیا و آخرت آتش باشد، چنانچه خدا میفرماید امامان شما، شما را دعوت میکنند بآتش دوزخ و در قیامت شما را یاری نکنند .

جلوگیری حر از حضرت امام حسین علیه السلام

در ناسخ ج2 ص165 ولهوف فرمود بالجمله حسين(علیه السلام) اصحاب خودرا

ص: 326

فرمان کرد: تا کوچ دهند و ایشان بهر جانب کسه خواستند روان شد ، سپاه حر در برابر آمدند و مانع شدند، و گفتند مگر انکه در زمین بی آب و علف فرود آئيد.

حسین (علیه السلام)بحر فرمود : اي حُرّ دست باز دار ، تا در یکی از این قری فرود آئیم .

عرض کرد: لا والله از قدرت بازوی من بیرونست، چه اینکه فرستاده ابن زیاد مرا نگرانست تا در امتثال امر او چکنم .

زهیر بن قین در خشم شد، عرض کرد یا بن رسول الله سوگند باخدای آنچه از این پس بر ما در آید ، سخت تر از این است که امروز مینگريم ، صواب آن است که هم در این ساعت با ایشان جنگ کنیم قسم بجانِ من که این پس لشگری در جنگ ما جمع شوند که مقاتلت وجنگ ایشان را نتوانيم .

امام حسین(علیه السلام) فرمود : من ابتداء بجنگ ایشان نمیکنم تا بر این جماعت حجت تمام شود .

خطبه امام حسين عليه السلام و در میان اصحاب برخواست و این خطبه قرائت کرد :

(فحمد الله وأثنى عليه وذکر جده رسول الله فصلى عليه ، ثم قال : انه قد نزل بنا من الأمر ماقد ترون وان الدنيا قد تغيرت وتنكرت وادبر معروفها ولم يبق منها إلا صبابه كصبابة الإناء و خسیس عيش کالمرعى الوبيل ، ألا ترون إلى الحق لا يعمل به والى الباطل لايتناهى عنه، ليرغب المؤمن في لقاء ربه حقا حقا فاني لاأرى الموت إلا سعادة والحياة مع الظالمين الأ برما).

ص: 327

پس حمد و ثنايِ اِلهي را گفت ونام جدش را برد ، و درود بر او فرستاد سپس فرمود: کار ما باین صورت در آمده که می بینید وهمانا چهره دنيا دِگَرگُون و زشت و نیکوئی از آن رو گردان شده است و با شتاب رو گردان است ، وته کاسه ای بیش از آن باقی نمانده است (زندگانی پست و زبونی مانند چراگاه ناگوار) مگرنمی بینید که بحق رفتار نمیشود و از باطل جلوگيري نمي گردد؟ بر مؤمن است که ملافات پروردگار خودرا بجان و دل راغب باشد که مرگ در نظر من خوشبختی است و زندگانی با مردم ستمکار ستوه آور . (كذا في هامش اللهوف).

پس از سپاس خداوند ودرود رسول(صلی الله علیه و اله) فرمود:

اي مردم ، می بینید این شدت و بلا را که بر ما فرود آمد ، همانا روزگار وارونه شد ، وروز کریه دیدار بنمود ، و از نیکوئی بجاي نماند الا ناچیز آلایشی ، مانند نمایش مشروب ومأكول در ته ظروف، و بودن در این روزگار سخت ناگوار است ، مگر نمی بینید که کسی بسوی حق نرود، و از باطل روی نگرداند، لاجرم واجب میکند که مرد مؤمن دیدار حق را طلب آید ، و بجدی تمام قصد مرگش فرماید ، و من اکنون مرگ را سعادت دانم ، وزندگی را با این ستمكاران ذلت شمارم.

جواب اصحاب بسخنان حسين عليه السلام

در اینوقت زهیر بن قین بپای برخاست . و عرض کرد: اي پسرِ رسول خدا اگر دنیا همیشه برایِ ما باقی می بود هر اینه کشته شدن را در راه تو بر بقایِ ابدی دنيا اختیار می کردیم ، هر گاه دنیارا فاني میدانیم چگونه جان خود را از

ص: 328

تو مضایقه کنیم ؟ پس از او هلال بن نافع بجلی (جملی) برخاست و گفت : یابن رسول الله جد تو رسول خدا نتوانست که محبتِ خودرا در دلِ مردم مستقر گرداند و ایشان را بر طاعت خود ثابت بدارد ، و بسياري از منافقان بودند که اورا وعده یاری میدادند و با او در مقام مکر بودند، و پیوسته از منافقان أصحاب خود در محنت وعنا بود تا بسرای باقی ارتحال نمود.

و پدرِ بزرگوارِ تو از نا كثان و قاسطان و مارقان کشید آنچه کشيد (1) تا برحمت ایزدی واصل گردید ، و تو نیز امروز باین گروه مبتلا گردیده ، هر که نكث عهد کند (عهد خود را بشکند) وخلع بیعت تو نماید (و بيعت ترا رها کند) بخود ضرر رسانیده .

وما با نیّت درست و عزم صحيح اختیار متابعت تو نموده ایم ، و با دوستانِ تو دوستیم، و با دشمنانِ تو دشمنيم ، و آنچه فرمائی جان قبول میکنیم .

پس از او بریر بن حضير(2) برخاست و گفت: اي فرزندِ رسولِ خدا، حق تعالی بتو منّت نهاده است بر ما که در پیش رویِ تو جهاد کنیم، و اعضایِ ما پاره پاره شود ، و جدِّ تو در روزِ جزا شفیعِ ما باشد ، ورستگار نمیشود گروهی که فرزند پیغمبر خودرا ضایع گذارند، و او را یاری ننمایند ، اُف باد برایشان ، نخواهد بود در قیامت برایِ ایشان مگر عذاب اَلَيم ، وحسرت و ندامتِ در جحیم.

ص: 329


1- مراد از ناکثان (اصحاب جمل وعايشه وطلحه و زبیر است) ومراد از قاسطان (معاویه) است و مراد از مارقان (خوارجند)
2- در ناسخ ج2 ص 167 ولهوف مترجم ص 80 وابصار العین 70 (بریر بن خضیر) ذکر یافته

پس حضرت سیدالشهداء، ایشان را دعا کرد، و بسوی اهل بیت و فرزندان و برادران خود بحسرت نظر کرد، و دست بدعا برداشت ، و گفت خداوندا ما عترت پیغمبر توایم ، مارا راندند، و آواره کردند از درم جد خود، و بنی أمیه بر ما تعدی مینمایند،خداوندا تو حق ما را از ایشان بگیر و یاری ده ما را بر گروه ستمکاران .

پس فرمود که مردم همه بندگان دنیایند ، و دین را بر زبان خود جاری می گرداند. چون امتحان بمیان آید دین داران وخدا طلبان بسیار کمند .

فصل شصت وهفتم (در ورود امام حسين عليه السلام بكربلاء:

اشاره

در ناسخ ج2 ص168 فرمود و بالجمله حسين(علیه السلام) روان شد و أصحاب اورا پیش داشتند،و سپاه حر از هر جانب مانع ودافع بودند ، بدینگونه بیش و کم طي مسافت مینمودند .

زهیر بن قین عرض کرد یابن رسول الله ، نيكو آن است که در زمین کربلا فرود آئيم ، و در کنار فرات لشکرگاه کنیم ، و از زحمت بی آبی بر آسائیم ، آنگاه اگر با ما رزم و جنگ كنند ماهم جنگ کنیم و از خدا استعانت و کمک جوئیم .

امام حسین(علیه السلام) چون این کلمات شنيد آب در چشم بگردانید. و فرمود: (اَللّهُمَّ اِنّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الكَربِ وَالبَلاءِ) خدایا من بتو پناه میبرم از کرب وبلاء.

بالجمله از راه و بیراه قطع مسافت کرده ، بزمین کربلا رسیدند، ناگاه

ص: 330

اسب امام (علیه السلام)از رفتار باز ایستاد ، چند که پا بزد اسب حرکت نکرد، آن حضرت بفرمود تااسب دیگر حاضر کردند، چون سوار شد آنهم حرکت نکرد .

بروایت لوط بن یحیی : هفت اسب یا هشت اسب عوض کرد و هیچ بك حرکت نکردند .

اسمهای کربلا

(مرحوم مجلسی در جلاء 584 فرموده) در حدیث معتبر فرمود که حضرت امام حسین(علیه السلام) در روز شهادت با اصحاب خود گفت که حضرت رسول (علیه السلام)با من می گفت که اي فرزند گرامی زود باشد که ترا ببرند بسوی عراق بسوی زمینی که در آنجا ملاقات می نمایند پیغمبران واوصیای ایشان یکدیگر را و آن زمین را.

عمورا می نامند و تو در آن صحرا شهید خواهی شد با گروهی از اصحاب خود که آلَمِ جراحتِ آهن نخواهند یافت پس این آیه را خواند .

«یا نار کُوني بَرداً وَسَلاماً عًلى اِبراهيم» پس آتش حرب برتر و برایشان بَرد وسلام خواهد بود پس حضرت امام حسين (علیه السلام)فرمود که بشارت باد شما را که بنزد پیغمبر خود میرویم و نزد آن حضرت خواهیم ماند آنچه خدا خواهد پس اول کسی که در رجعت برخواهد گشت واز قبر بیرون خواهد آمد من خواهم بود و بیرون آمدن من موافق بیرون آمدن حضرت أمیر المؤمنين خواهدبود در هنگامی که قایم آل محمد(صلی الله علیه و اله) ظاهر شود پس برمن نازل خواهند شد گروهی از آسمان که پیش از این نازل نشده باشند و فرود آید جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و لشگرهای ملائکه و محمد وعلي و برادرم با جميع ائمه(علیهما السلام) که همه بر اسبان ابلق از نور سوار باشند و مخلوقی پیش از ایشان بر آنها سوار نشده

ص: 331

باشد پس حضرت رسول(صلی الله علیه و اله) لوای خودرا حرکت دهد و بدست قایم ما دهد با شمشير خود وبدان حال مدتها در زمین بمانیم و حق تعالی از مسجد کوفه چشمه ازروغن و چشمه از آب و چشمه از شیر جاری گرداند پس امير المؤمنين عليه السلام شمشیر حضرت رسالت را بمن دهد و بسوي مشرق و مغرب زمین فرستد که هر دشمن خدا که باشد خونش را بریزم وجميع بتها را بسوزانم تا آنکه جميع بلاد هند را فتح کنم و حضرت دانیال ويوشع زنده میشوند بنزد أمير المؤمنين(علیه السلام) می آیند و می گویند راست گفتند خدا و رسول (صلی الله علیه و اله)پس حضرت با ایشان هفتاد نفر سوار بسوی بهره می فرستد که مخالفان بصره را بقتل رسانند و لشگری بجانب بلاد روم خواهد فرستاد که جميع آن بلاد را فتح نمایند پس من خواهم کشت هر حیوان حرام گوشت را تا آنکه بر روی زمین نماند مگر طيب ونيكو وبر یهود و نصاری و سایر ملل اسلام را عرض خواهم کرد و ایشان را میان اسلام و کشته شدن مخيّر خواهم گردانيد هر که قبول اسلام کند بر او مفت خواهم گذاشت و هر که قبول نکند خونش را خواهم ریخت و هر که از شیعیان ما در زمین باشد خدا ملکی بسوی او خواهد فرستاد که خاك از روی او پاك كند و زنان و منزلت اورا در بهشت باو نماید و بر روی زمین.

کوري وزمین گیری و مبتلایی نماند مگر آنکه بیرکت ما اهل بيت شفا یابد و برکتهای خدا از آسمان بسوی زمین فرود آید بمرتبه که درختان آن قدر باربر دارند که شاخهای ایشان بشکند و ميوه زمستان را در تابستان بخورند و میوه تابستانرا در زمستان بخورند چنانچه حق تعالی می فرماید که « وَلَو اَنَّ أَهلَ القُرى آمَنُوا وَاتَّقُوا لَفَتَحنا عَلَيهِم بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالاَرضِ وَ لكِن كَذَّبُوا فَأَخَذناهُم بِما كانُوا يَکسِبُونَ» یَعنی اگر اهل شهرها ایمان بیاورند و پرهیز کاری

ص: 332

نمایند هر آینه خواهیم گشود بر ایشان بر کتها از آسمان و زمین ولیکن تکذیب کردند پس گرفتیم ایشان را بآنچه کسب کرده بودند پس حضرت فرمود که خدا خواهد بخشید بشیعیان ما کرامتی چند که مخفی نماند برایشان چیزی در زمین حتی آنکه اگر کسی خواهد خبرخانه خود را بداند زمین اورا خبر دهد بأحوال ایشان خلاصه در پاسخ ج2 ص168 .

امام حسين(علیه السلام) فرمود این زمین رانام چیست ؟ گفتند ( غاضريه ) فرمود : نام دیگر دارد ؟ عرض کردند (نینوا) فرمود : نام دیگر دارد ؟ گفتند : (شاطى الفرات) فرمود : آیا جز این اَسامی او را نامی هست ؟ عرض کردند (کربلا)(1) این وقت آهی سرد برآورد و فرمود: (اَرضُ کَرُبٍ وَ بَلاءٍ ثُمَّ قالَ : قِفُوا وَلا تَرحَلُوا مِنها، فَههُنا وَاللهِ مُناخُ رِكابِنا ،وَمهنا وَ اللهِ سَفكَ دِمائِنا ، وَمهنا وَاللهِ هَتکُ حَريمِنا،

ص: 333


1- در مقتل مقرم ص235 ازکشکول شیخ بهائی ج2 ص91 چاپ مصر نقل فرموده که امام حسین(علیه السلام) سرزمين هاي أطراف قبر خودرا از اهل نینوا وغاضریه به شصت هزار درهم خریداری کردند ، و به مردمان همان ناحیه وقف نمودند ، و با آنها شرط فرمودند ، که مردم را بطرف قبرش راهنمائی کنند ، وزائرین آن جناب را مدت سه روز مهمانی دهند ، حرم امام حسین(علیه السلام) که از مردم خریداری کرده بودند چهار میل در چهار میل بود، آن سرزمین برای فرزندان و دوستان آن حضرت حلال و براي مخالفين آنها حرام است و در انجا برکت قرار داده شده است ، و امام صادق(علیه السلام) فرمود: مردم به شرائط وصیت ووفق عمل نکردند انتهی

وَههُنا وَاللهِ قَتلُ رِجالِنا ، وَههُنا وَاللهِ ذَبحُ اَطفالِنا ، وَههُنا وَاللهِ تُرازُ قُبُورُنا، (1) وَبِهذِهِ التُّربَةِ وَعَدَني جَدّي رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و اله)وَلا خُلفَ لِقَولِه).

فرمود : اینجا زمین اندوه و ابتلا است ، فرود آئيد ، واحمال واثقال خود را فرود آرید، و از اینجا بجایِ دیگر نروید ، اینجا است که خوابگاه شترانِ ما است ، اینجا است که خونهایِ ما ریخته شود ، اینجا است که پردهِ حِشمَت وحرمتِ ما چاك گردد ، و اینجا است جایِ کشتنِ مردانِ ما ، و اینجا است جایِ کشتنِ اطفالِ ما، و اینجا است که قبرهايِ ما زیارت میشود ، این همان خاك است که جدم رسول خدا بمن وعده داده و گفتارش خلف ندارد . و این واقعه در روز پنجشنبه دوم شهر محرم الحرام بود (2).

ص: 334


1- در منتخب طریحی ص439 اینطور دارد: (هاهنا والله ترمل النسوان، و تذبح الأطفال ، وهاهنا والله تهتك الحريم ، فانزلوا بنا ياكرام ، فهاهنا محل قبورنا، وهاهنا والله محشرنا و منشرنا و بهذا وعدني جدي الخ). و در لهوف مترجم ص 81 دارد (هاهنا هحط رحالنا ومسفك دمائنا ، وهاهنا محل قبورنا بهذا حدثني جدي الخ. و در قمقام ص366 از حياة الحيوان دمیری نقل کند که چون امام حسين عليه السلام بكربلا رسید پرسید از اسم آن مکان گفته شد کربلا است، فرمود : (کرب و بلاء) پدرم عبورش باین زمین افتاد در وقتی که بصفین میرفت و من همراه بودم ايستاد و از آن سئوال کرد ، پس فرمود اینجا محل شتران میباشد . اینجا محل ریختن خونهای ایشان میباشد، سبب سئوال کردند، فرمود جماعتی از آل محمد اینجا کشته میشوند
2- مرحوم مجلسی در جلاءالعيون ص 544 فرموده : بقول جمعی روز چهارشنبه تا پنجشنبه دوم محرم سال شصت و یکم هجرت بوده، و بقول بعضی روز هشتم محرم بوده . ودر ارشاد مفيد ص227 روز پنجشنبه دوم محرم سنه شصت و یکم را اختیار کرده

اشعاری مناسب مقام از جوهری

نام این دشتِ بلاگر بیقین کرببلا است

تا صفِ حَشر همين خاك بود بسترِ مَن

اندر این دشتِ بلا کشته ز شمشير شوند

یاورانم همه در پیش دو چشمِ تَرِ من

اندر این دشتِ بلا ، از پی يك قطره آب

تیر بیداد رسد بر گلويِ اصغرِ من

اندر این دشتِ بلا گریه بسیار کند

اُم ليلا بسرِ نعشِ علی اکبرِ من

اندر این دشتِ بیفتد زِ دَمِ تیغ ستم

دست از پیکرِ عباس وفا گستر من

با لبِ تشنه در این دشت بِبُرد ز قفا

شمر از خنجرِ بیداد سَر از پیکرِ من

اندرین دشت شود ، در عوضِ غُسل و کفن

پای مال سمِ اسبان بدن اَطهرِ من

اندر ین دشتِ بلا، از دَمِ شمشیر جفا

ساربان قطع کند دستِ من از پیکر من

ص: 335

از پس قتلِ من اي قوم از این دشت بلا

چون اسیران بسوي شام رود خواهر من

اندر این دشتِ بلا از ستم شمر وسنان

میخورد سیلی کین در برِ من دخترِ من

(وله ايضا)

چون شاهِ کربلا بصف کربلا رسید

هنگام درد و محنت و کرب و بلا رسید

آن شاه چون پیاده شد از اسب پیل تن

بر گوش او ز هاتف غیب این ندا رسید

كامروز ، روز وعده عهد أَلَستِ تست

آماده شو که موسم صبر ورضا رسید

پس شه بناله گفت بعباس نوجوان

بر پا کنید خیمه که حکم قضا رسید

یثرب کجا حجاز كجا کربلا کجا

انجام کار ما ز کجا تا کجا رسید

برگو بخواهرت که بمنزل رسیده ایم

آسوده باش رنج ترا انتها رسید

اینجا است وعده گاه تو وقتلگاه من

از بهر من بلا وترا ابتلا رسید

از این زمین بمنزل دیگر نمیرویم

هر چند ز اهل کوفه بما نامه ها رسید

و در رجال کشی ص 24 نقل کند که چون سلمان فارسی بکربلا رسید پرسید اینجا را چه مینامند؟ گفتند کربلا ، فرمود اینجا است محل افتادن برادران من

ص: 336

اینجا است جای بار انداز شان، اینجا است جای خوابیدن شترانشان ، اينجا است محل ریختن خونشان ، کشته شد در اینجا بهترین اولین و کشته میشود در اینجا بهترین آخرین .

آگهی یافتن ابن زیاد از ورود حسين عليه السلام بزمین کربلا

در ناسخ ج 2 ص 177 وقمقام ص 367 و در جلاء العیون ص 545 روایت کرده اند که چون حسین (علیه السلام)در زمین کربلا منزل ساخت ، وحر بن یزید ریاحی در برابر او خيمه بر افراخت ، ابن زیاد را آگهی فرستاد که من حسین را از راه و بیراه بکربلا آوردم وامتثال امر کردم . لکن مرا با او نیروی جنك و مبارزت نیست ، دیگر خود دانی .

ابن زیاد چون این بدانست ، بسوي حسين(علیه السلام) نامه نوشت بدین مضمون (اَمّا بَعدُ ياحُسَينُ فَقَد بَلَغَنّي نُزُولُكَ بِكربَلاء ، وَقَد كَتَبَ اِلىَّ اَميرَ المُؤمِنينَ يَزيدُ : أَنُ لا أَنَوَسَّدَ الوَثيرَ وَلا أَشبَعَ مِنَ الخَميرِ اِلّا أَلحِقَکَ بِا للَّطيفِ الخَبيرِ ، أَو تَرجِعَ اِلى حُكمي وَحُكمِ بَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ وَ السَّلام (1)).

یعنی ای حسین بتحقيق بمن خبر رسیده که تو بکر بلاوارد شده ، و بدرستیکه امیرالمؤمنین یزيد بمن نامه نوشته که سر بر بالین نرم ننهم ، وطعام سیر نخورم تا ترا بقتل برسانم ، یا بحكم من و يزيد تن در دهی .

ص: 337


1- در قمقام ص367 از نور الدين مالکی در فصول المهمة بدينگونه ایراد نموده (اما بعد فان يزيد بن معاویه کتب الي أن لاتغمض جفنك من المنام ولاتشبع بطنك من الطعام ، أو يرجع الحسين الى حكمي أو تقتله) والاول هو الاصح، یعنی يزيد بن معاويه بمن نوشته باید خواب نروی وشکم از طعام سیر نکنی تا اینکه همین برگردد بحكم من یا او را بکشی. و قول اول صحیح است

قاصد ابن زیاد نامه را بامام حسین(علیه السلام) داد، چون حضرت آن را خواند از دست بیفکند .

سپس فرمود : رستگار مباد آنکس که خشم خداوند را براي خشنودی بنده بخرد.

قاصد ابن زیاد گفت : یا ابا عبد الله جواب نامه امیر را بده ، فرمود : نزد من این نامه را جواب نباشد ، چه او مستحق کلمه عذاب است .

پیشنهاد ابن زیاد بعمر بن سعد جنگ با حسین علیه السلام را

در ناسخ ج 2 ص 178 لاجرم قاصد ابن زیاد باز شتافت و صورت حال را بعرض رسانید ، کانون خاطر ابن زیاد از آتش غضب تافته گشت ، ودر دفع حسین(علیه السلام) بر شتاب و عجله بیفزود .

وعمر بن سعد بن ابی وقاص را که یك دو روز از این پیش فرمان ایالت ري داده بود و طلبید.

و گفت : اى عمر بن سعد ، اينك حسين بن علی است که در کربلا نزول کرده ، کسی بباید که با عجله بجانب او روان شود، و با او جنگ کند و او را دفع کند ، امروز این خدمت شایسته تو است ، عمر گفت : ای امیر مرا از این خدمت معفو دار ، و غیر از من کسی را اختیار کن ، چون حسین پسر فاطمه و علی مرتضی و نبيره محمد مصطفی است ، من چگونه بجنگ او کمر بندم ؟ و از دشمنی پیغمبر نترسم ؟ ابن زیاد گفت این سخنان یاوه وهرزه بدرد نمیخورد ، یزید مملکت ری را بکسی دهد که نیكو خدمت کند و از جنگ با پسر پیغمبر نپرهیزد ، اگر ترا در امتثال این امر کراهتی هست باکی نیست، عهد ري را باز فرست ، تا بدیگری

ص: 338

بدهم و باین خدمت گمارم(1).

تفکر عمر سعد در جنگیدن با حسين عليه السلام

ناسخ ج 2 ص 179 وقمنام ص 368 ابن سعد گفت : يك امشب را بمن مهلت بده تا روی این کار فکر کنم و نتیجه را فردا بعرض رسانم ، این بگفت و بسرای خویش باز آمد ، شب که شد جماعتی از مهاجران و انصار بر وی گرد آمدند و او را هدف ملامت و شناعت ساختند، و گفتند اي پسر سعد پدر تو يك تن از عشره مبشره بود (2) وشخص ششم است که بتشریف اسلام مباهی گشت : بگو چگونه با پسر پیغمبر میكوشي ؟ و بر روی او شمشیر میکشی ؟ حمزة بن مغيرة بن شیبه که یکتن از خویشاوندان .

وبروایتی خواهر زاده او بود گفت : زنهار با حسین جنگ نکنی و خود

ص: 339


1- در اعيان الشيعة ج 1 ص598 فرموده چند روز قبل از پیشنهاد حكومت ري با بن سعد داده بود و چهار هزار لشگر در تحت اختیار او گذاشته بود که برود و با دیلم بجنگد چون حسین آمد بعراق گفت باید اول بروی و با حسین بجنگی چون از کار او خلاص شدي برو بسر حکومت ري
2- عشرة مبشره : در دائرة المعارف اعلمي رحمه الله ج 22 ص 36 دارد که نزد سنيها ابو بكر، وعمر، وعثمان، وعلي، وطلحه و زبير ، وعبد الرحمن بن عوف، وسعد بن مالك ، وعبد الله بن مسعود است. چنانچه ابن اثیر در اسد الغابة ج 4 ص 29 چاپ ایران ذکر کرده . و در ج3 ص314 دارد که ابوعبیده جراح، سعد بن أبي وقاص را زیاد کرده انتهی مورد الحاجة . يعنی سنیها معتقد هستند که پیغمبر(صلی الله علیه و اله) این ده نفر را بشارت ببهشت داده و معلوم است که این نسبت دروغ است

را در ته جهنم نیفکنی ، بخداقسم اگر در دنیا پول سیاهی نداشته باشی بهتر است از آنکه دستت آلوده خون حسین(علیه السلام) گردد .

گفت : یك امشبی را بمن مهلت دهید تا خوب فکر کنم . آن شب را نخفت و همه شب را سخن از امارت ري و کشتن پسر پیغمبر گفت ، صبح شنيده شد که این شعر را میخواند :

دَعاني عُبَيد الله مِن دُونِ قَومِهِ

اِلى خُطَّةٍ فيها خرجت لحيني (1)

فَوَاللهِ ما أدَري وَاِنّي لَحائِرً

أفَكِّرُ في أَمري عَلى خَطَرَبن

ءأترُكُ مُلكَ الرَّيِ وَالرَّيُ مُنيَتي

أَم أصبِحُ مَأثُوماً بِقَتلِ حُسَينٍ

حُسَینُ بنُ عَمّي وَالحَوادِثُ جُمَّةً

لَعَمري وَلي فِي الرَّيِ قُرَّةُ عَينٍ

وَاِنَّ اِلهَ العَرشِ يَغفِرُ زَلَّتي

وَلَو كُنتُ فيها أَظلَمَ الثَّقَلَين

أَلا اِنَّمَا الدُّنيا لَخَير مُعَجَّل

وَما عاقِلً باعَ الوُجُودَ بِدَين

يَقُولُونَ اِنَّ اللهَ خالِقُ جَنَّةٍ

وَنارٍ وَتَعذيبٍ وَغُلِّ يَدَين

فَاِن صَدَقُوا فيما يَقُولُونَ اِنَّني

أَتُوبُ اِلىَ الرَّحمنِ مِن سَنَتَين

وَاِن كَذِبُوا فُزنا بِدُنیا عَظَيمَةٍ

وَمُلکٍ عَقيمٍ دائِمِ الحَجَلَين

در پاورقی ناسخ ج 2 ص 180 این طور معنی کرده. میان دو امر بزرگ سرگردانم ، نمیدانم استانداری شهر ری را که روشنی چشم من در آنست رها کنم ، یا با کشتن پسر عمویم حسين(علیه السلام) خود را گنه کار نمایم ؟ ولی دنیا خیر نقداست و هیچ عاقلی نقد را بنسیه نمیفروشد، مردم میگویند ، خدا دارای بهشت و جهنم است و اگر راست بگویند پس از کشتن حسين (علیه السلام)توبه میکنم ، و اگر دروغ است بعیش و لذت دنیا رسیده ام .

و در خبر است که چون این ابیات را عمر سعد عليه اللعنه قرائت کرد ،

ص: 340


1- این بیت اول را در قمقام ج1 ص368 ذکر کرده و ناسخ ندارد

هاتفی (آواز دهنده) ندا در داد و این اشعار را انشاد نمود :

ألا أَيُّهَا النَّغلُ الَّذي خابَ سَعيُهُ

وَراحَ مِنَ الدُّنيا بِبَخسَةِ عَينٍ

سَتُصلى جَحيماً لَيسَ يُطفی لَهيُبها

وَسَعيُكَ مِن دُونِ الرِّجالِ بِشَينٍ

اِذا كُنتَ قاتَلتَ الحُسَينَ بنُ فاطِمٍ

وَأَنتَ تَراهُ أَشرَفَ الثَقَلَين

فَلا تَحسَيَنَّ الرَّيَّ يا أَخسَرَ الوَرى

تَفُوزُ بِه مِن بَعدِ قَتلِ حُسَينٍ

خلاصه معنی اشعار : اي ولد الزنا بدبخت زیانکار ، بزودی بدوزخ در افتی ، هر گاه حسین پسر فاطم (علیه السلام) را که باعتراف خودت بهترین مردمست بکشی ، گمان نکن که بحكومت ری هم برسی.

خلاصه عمر بن سعد همه شب را با خویشتن رأي ميزد و حکومت وي را با قتل حسین بترازویِ اندیشه میسنجيد ، و گاهی از آتشِ دوزخ در هول و نرم میزیست، و گاهی امارتِ ري را طريق طمع وطلب می سپرد ، در پایان امر بدست نفس اماره بیچاره شد، و پسر پیغمبر را خونخواره کشت . صبح بدارالاماره آمد، ابن زیاد گفت : کیست که ده ساله حکومت ري را منشور (نامه) بستاند و حسین را بقتل رساند ؟ ابن سعد گفت : من اینك حاضرم.

در قمقام ص 369 فرموده : آخر چنان شد که بمفاد آیه کریمه (وَأَلقَينا بَينَهُمُ العَداوَة وَالبَغضاء) ابن زیاد از او برنجيد ، و از حکومت ري محروم ماند ،کوفه نیز با او دل بد کردند ، (یعنی اهل کوفه از او بدشان آمد) چنانکه زنان و کودکانش لعنت مینمودند و او را در هیچ مجمع ومسجدي جايِ نشستن نبود ، تا خداوند جلّت عظمته مختار را تأیید کرد و او را با پسرش بر زشترین وجهي بكشت .

و از تذکره سبط بن جوزی نقل کند که محمد بن سیرین گفت : کرامات علی بن ابیطالب(علیه السلام) در این ظاهر شد ، چون روزی حضرت ، عُمَر بن سعد

ص: 341

را ملاقات کرد ، وار جوانی بود، پس فرمود: وای بر تو ای پسر سعد چه شود ترا در روزیکه خود را بین جهنم و بهشت مخیر بینی و جهنم را اختیار کنی؟

خطبة ابن زیاد و آماده کردن لشگر

در ناسخ ج2 ص181 وقمقام ص371 و مقتل خوارزمی ص 242 . فرموده این هنگام ابن زیاد از دار الاماره بمسجدِ جامعِ کوفه آمد و بمنبر بالا رفت و گفت : اي مردم : شما آل ابي سفيان را بمیزان آزمایش بسنجيديد ، و بر حسب خواهش شما راست آمد ، واينك أمير المؤمنین یزید را بشناخته اید ، که ستوده سیرت و پسندیده سریرت است ، و در رعایت رعیت مجد وساعي ومعطي وسخی است . وزمانِ او در اَمنیت است ، و بدین وجه همی کار کند که پدر او معاویه در زمانِ خود کرد ، اکنون یزید پسر آن پدر است ، بندگانِ خدای را نیکو بنواخت ، وببذل اموال غني ساخت ، و بر ماهیانه و اجرای ایشان صد صد بیفزود، اکنون مرا فرمان کرده است ، که بر عطايِ شما بیفزایم ، و شما را بجنگ حُسَین که دشمن یزید است روان سازم ، گوش داريد و فرمان پذیر باشید .

این کلمات بگفت و از منبر بزیر آمد، و درهايِ خزینه ها را باز کرد و مردم را از بذل و بخشش مال شاد خاطر ساخت ، واول از بهر عمر بن سعد رایتی بست، و او را با شش هزار سوار، وبروایتی بانُه هزار سوار بجانب کربلا روان داشت.

پس از او کسی دنبال شبث بن ربعی فرستاد که حاضر شو و ساختگی کار کن که باید بجنگ حسین رفت .

ص: 342

نامه ابن زياد بشبث بن ربعی

شبث خواست تا متصدی قتال حسين نشود ، خود را بمریضی زد.

ابن زباد بدو نوشت : اما بعد رسول (قاصد) من آمد و مرا آگهی آورد، که تو بدروغ خویش را ناتوان نمودي ، وتمارض کردی ، سخت میترسم از آن مردمی باشی که چون مؤمنان را دیدار کردند ، از در نفاق گفتند : ما ایمان آورده ایم . و چون با منافقان نشستند ، گفتند: ما با شما اتفاق داریم . و با ایشان سخنی از دراستهزاء گفتیم ، هان اي شبث ، اگر در اطاعت ما استواري و متابعت مارا واجب میشماری ، زود بنزد ما سرعت کن .

شبث را ترك دنيا گفتن و فرمان ابن زیاد نپذیرفتن ، سخت مشکل مینمود، وهمي خواست که ابن زیاد نفهمد که او مريض نیست، لذا شب که شد بنزد ابن زیاد آمد که ابن زیاد تشخيص عالم و مريض را ندهد، ابن زیاد چون او را دیدار کرد نزدیک خویش نشانید و بسیار (مرحباً واهلا)(1) گفت :

و گفت : واجب است که تو در دفع حسین با ما همدست شوی و بربخشش او افزود (پول زیادتر باو داد)

تعيين سرهنگان و پرچمداران

و پرچمی و چهار هزار سوار در تحت فرمان او کرد .

و دیگری عروة بن قیس را طلب نمود، و نیز از بهر او پرچمی بر افراخت و چهار هزار سوار در تحت فرمان او در آورد .

ص: 343


1- این دو کلمه بمنزله خوش آمدي ومشرف فرمودي استعمال میشود

ودیگر پرجمی بسنان بن انس نخعی داد ، وده هزار و بروایتی چهار هزار سوار در تحت حکومت او قرار داد .و دیگر حصین بن نمیر سکونې سرهنگ چهار هزار مرد سپاهی بود .

وشمر بن ذی الجوشن ضبابي نيز چهار هزار مرد رزم آزمای را فرمان رواي بود .

ومضایر بن رهينه مازنی با سه هزار مرد عزم نبرد کرد .

ويزيد بن ركاب کلبی با دو هزار مرد جنگی مأمور شد . ونضر بن خرشه نیز بر دو هزار تن فرمان داشت . ودیگر محمد بن اشعث با هزار سوار مأمور گشت. و دیگر عبدالله الحصين با هزار سوار روان شد .

ودیگر در شرح شافيه مسطور است که : ابن زياد پرچمی از برای خولی بن يزيد اصبحی بر پای داشت و ده هزار سوار در ظل علم (سایه علم) او روان کرد .

ودیگر کعب بن طلحه با سه هزار کس روان شد . وحجار بن ابحر با هزار مرد جنگی ساختگی کرد .

وحر بن یزید ریاحی چنانکه از پیش رقم شد باسمه هزار سوار حاضر کربلاشد . بدینگونه ابن زیاد عرض لشگر داد.

عدد لشکر ابن زیاد ملعون

در ناسخ ج2 ص183 فرماید : باید دانست که علمایِ اخبار و مورخین آثار، در شمار لشگری که از برایِ جنگ با حسین(علیه السلام) انجمن شدند ، باختلاف سخن کرده اند، این جمله که من بنده یاد کردم و با سپاه عمر بن سعد بشمار آوردم ،

ص: 344

پنجاه و سه هزار تن در قلم آمد .(1) وفاضل مجلسی آن سرهنگان را که به نام یاد کرده و سپاه هر تن را بشمار گرفته بیست هزار تن بقلم آورده . آنگاه مینویسد که : لشکر ابن زیاد در کربلا سی هزار کس بود.

وابن طاوس در کتاب لهوف لشگر ابن زیاد را بیست هزار کس رقم کرده.

وابی مخنف لشگر ابن زیاد را هشتاد هزار سوار نگاشته ، و گوید همگان کوفی بودند ، وحجازي وشامی با ایشان نبود .

وابن شهر آشوب، لشگر ابن زیاد را سی و پنج هزار کس در شمار آورده. واعصم کوفی . بیست هزار کس رقم کرده .

وابن جوزی در تذکره خواص الأمه في معرفة الائمة ، شش هزار کس رقم کرده .

ويافعی در تاریخ خود : بیست و دو هزار کس دانسته . و در شرح شافيه : پنجاه هزار سوار مکتوب است . و درمطالب السؤل : بیست و دو هزار کس مرقوم است . بالجمله ، شمار سپاه ابن زیاد را باختلاف نگاشته اند .

جماعتی : صد هزار، و دویست هزار ، تاهشتصد هزار روایت کرده اند .

که تفصیل آن موجب تطويل است .(2)

ص: 345


1- موسوي گوید: آنچه را که ایشان ذکر فرموده اند یک حساب (پنجاه و هشت هزار) و بیک حساب (پنجاه و شش هزار) میشوند. ملاحظه فرمائید
2- در اسرار الشهادة مرحوم در بندي ص 345 گوید عدد جميع لشگر ابن زیاد چهارصد و شصت هزار بوده اند

مختصر اقوال در عده لشگر ابن زیاد

6/000 . از این جوزي نقل شده .

20/000 . از مجلسی وابن طاوس ، واعصم کوفی نقل شده 22/000 . از یافعی ، ومطالب السؤل نقل شده .

30/000 . از روایات اهل بیت استفاده میشود ، چنانچه در بحار ج 44 ص 298 حديث 4 ذکر شده .

35/000 . از ابن شهر اشوب نقل شده .

50/000 . از شارح شافيه نقل شده . 51/000 . قول دیگر صاحب ناسخ است .

53/000 . ناسخ اختیار کرده .

80/000 . از ابی مخنف نقل شده .

100/000 . بنقل صاحب ناسخ .

200/000 . بنقل صاحب ناسخ .

460/000 . در اسرار الشهاده ص 345.

800/000 . بنقل صاحب ناسخ.

جمع بين اقوال در عدد لشکر این زیاد

مرحوم سپهر در ناسخ ج 2 ص 184 جمع بین اقوال مختلفه در تعداد لشکر ابن زیاد را اینطور تقریر فرموده که اگر امام حسین(علیه السلام) قبل از ورود ابن زیاد وارد کوفه میشد ، یا مسلم بن عقیل در خانه هانی بن عروة ابن زیاد را گردن میزد ، بي شك بعد از ورود حضرت ، از اطراف بیش از صد هزار لشگر

ص: 346

برای او جمع میشد و روز بروز از مدينه ویمن وحجاز و دیگر بلدان لشگری تازه بنزد او میآمد .

چنانکه قبل از ورود ابن زیاد بكوفه چهل هزار کس با مسلم بن عقیل بیعت کرده بودند، و این معنی بر یزید و اولیاءِ دولتِ او روشن بود . لاجرم برايِ جنگ صد هزار و دویست هزار آماده میکردند وبتمام بلدان که در تحت سلطنت يزيد بود، نشریه ها روان میگشت و از هر بلدى باندازه ای که قدرت حمل آن داشتند طلب سپاه میکردند، که بجانب كوفه بتازند و با حسین جنگ کنند .

وهمچنین بر تمام بزرگان قبائل عرب نامه نوشتند که باسپاه خود بطرف کوفه کوچ کنید .

و اینها اگرحاضر میشدند کمتر از هشتصد هزار تن نبودند، و چون سرهنگان وحساب گران لشکریرا که بنام جريده (دفتر) کرده بودند ، باز مینمودند ، این صورت بذهن مردم افتاد ، و از این جهت یکدسته صد هزار گفتند .

و يك دسته دویست هزار روایت کردند (وهكذا).

لكن مردم دانان میدانند که هشتصد هزار تن مرد جنگی با این عجله نتوان فراهم کرد ، و در کنار طف (کربلا) نتوان منزل کرد ، و علف و آزوغه ايشان نتوان بدست آورد .

دیگر آنکه برای دفع دشمن که(72) نفر بودند هشتصد هزار لشگر لازم نیست بلکه هشت هزار هم لازم نبود .

چون اگر امام حسین(علیه السلام) با قوه و قدرت اِلهی و امامت میخواست جنگ کند ده مقابل آن لشکر با اشارتی از بین میرفت وهلاك ميشد، و اگر بقوه و قدرت جسمانی ونیروی بشری بود، برای هفتاد تن هفتصد کسی هم کافی بود .

ص: 347

این خلاصه فرمایش مرحوم سپهر بود در جمع بين اقوال مختلفه .

شماره اصحاب امام حسین علیه السلام

در ناسخ ج 2 ص 185 دارد چیزیرا که خلاصه اش آن است . اما اصحاب حسين آنچه فاضل مجلسی رقم کرده ، چهل تن پیاده و سی و دو کس سواره بودند .

ومحمد بن ابیطالب : سی و دو تن سوار و هشتاد و دو تن پیاده دانسته .

و از محمد بن على بن الحسين (علیهما السلام)حديث کرده اند که : لشکر حسین(علیه السلام) چهل و پنج تن سوار ، وصد تن پیاده بود.

و در کتاب اعلام الوری لشکر امام حسین(علیه السلام) را سی و سه تن سواره ، و چهل تن پیاده مرقوم داشته .

وابن جوزی در تذکره مینویسد : لشکر آنحضرت هفتاد سوار وصد پیاده بودند (1).

و نیز سی سوار وصد پیاده گفته اند. و در شرح شافية ابي فراس في مناقب آل الرسول ومثالب (عیب جوئی) بني العباس مسطور است که : سپاه حسین(علیه السلام) هزار تن بودند .

و مسعودی در مروج الذهب میگوید : هزار سوار و صد تن در رکاب حسين جهاد کردند تا شهید شدند.

ص: 348


1- مؤلف گوید: در تذكره ابن جوزی ص257 سطر (2) اینطورمينويسد (وكان في خمسة وأربعين فارساً و مائة راجل) یعنی چهل و پنج سوار وصد تن پیاده الخ

و در جلد هفدهم عوالم عبد الله بن نورالله سی و دو تن سواره وچهل تن پیاده رقم کرده .

وعبد الله بن محمد رضا الحسینی در کتاب خود که جلاء العيون نیز نام دارد سی و دو تن سوار و چهل تن پیاده آورده .

و نیز عبوس منصوری ، در کتاب (زبدة الفكرة في تاريخ الهجرة) لشکر حسین (علیه السلام)را ، سي و دو تن سوار و چهل تن پیاده نگاشته .

ویافعی در تاریخ مرآت الجنان ، سپاه حسین(علیه السلام) را از سواره و پیاده هشتاد و دو تن دانسته.

و طبری در تاریخ خود سپاه حسين(علیه السلام) را ، چهل سوار و صد پیاده رقم کرده.

و در تاریخ معینی مسطور است که : هفت تن از اولاد علی (علیه السلام)و سه تن از اولاد حسین بن علی (علیه السلام)، و از اصحاب آن حضرت هشتاد و هفت تن شهید شدند.

بالجمله ، علمای احادیث و اخبار و مورخين قصص و آثار ، در شمار سپاه حسين وعدد لشکر ابن زیاد ، باختلاف سخن کرده اند ، اگر بخواهم كتب عربی و فارسیه که هنگام اسوداد (چرك نويس) این اوراق از نظر میگذشت بنویسم وشمساره لشکر جانبين را بروایات مختلفه جدا گانه یاد کنم موجب خسته گی خواننده گان میشود، لاجرم (ناچار) مختار خویش را در قلم می آورم .

همانا آنچه من بنده از استقراء واستيعاب بدست آوردم ، آن است که سپاه امام حسین(علیه السلام) از يكصد و چهل و پنج تن زیادتر نبودند ، ولشکر ابن زیاد از بیست هزار کمتر نبودند .

ومنتهی و آخرین درجه پنجاه و يك هزار است ، چه من بنده نام سرهنگان

ص: 349

وشمار لشکری که در تحت فرمان هر يك بوده مرقوم داشتم (1) لكن از اجتهاد بنده چنان بر می آید ، که ابن زیاد پنجاه ویکهزار تن لشکری را عرض داد و سرهنگان بگماشت و از پس یكدیگر روان میداشت .

اما بیش از سی هزار کس حاضر کربلا نشد ، چون حسين (علیه السلام)شهید شد حاجت بدیگران نیفتاد ، والعلم عند الله .

مختصر اقوال در عدد لشگر امام حسین علیه السلام

بقولی (72) نفر بنقل از مجلسي، وعوالم ، وعبد الله بن محمد رضا حسینی و از زبدة الفكرة.

وبقولی (73) نفر بنقل از اعلام الوری. و بقولی (82) نفر بنقل از یافعی .

و بقولی (97) نفر بنقل از تاریخ معيني .

وبقولی (113) نفر چنانچه در ابصار العین سماوی ص 134 تا ص 136 نقل فرموده .

و بقولی (114) نفر بنقل از محمد بن ابیطالب .

وبقولی (130) نفر ناقلش معلوم نیست .

و بقولی (140) نفر از طبری در تاریخش نقل شده .

و بقولی (145) نفر بنقل از امام باقر (علیه السلام).

ص: 350


1- موسوي مؤلف این کتاب گوید قبلا (در عدد لشگر ابن زیاد) تذکر داده شده که آنچه ایشان (مرحوم سپهر) ذکر فرموده اند بیک حساب پنجاه و هشت هزار و بیک حساب پنجاه و شش هزار میشوند.مراجعه فرمائید تا معلوم شود

وبقولی (170) نفر بنقل از ابن جوزی .

و بقولی (190) نفر بودند چنانچه شهید کربلا ج 1 ص 187 از کتاب یاران پایدار امام حسين (علیه السلام)نقل فرموده .

وبقولی (1000) نفر بنقل از ابی فراس .

وبقولی (1100) نفر بنقل از مسعودی.

ذکر رسیدن عمر بن سعد بن ابی وقاص با لشکرهای خود بکربلا

در ناسخ ج 2 ص 187 وقمقام ج 1 ص 369 فرموده اند: و خلاصه اش این است.

چون عمر بن سعد با سپاه خود بزمین کربلا رسید ، بفرمود : بارها فرو نهادند ، و در برابر حسین(علیه السلام) لشکرگاه ساخت ، و خيمه ها بر افراخت ، واین واقعه در روز دوشنبه ششم شهر محرم الحرام بود، چون از رنج راه بیاسود ، عروة بن قيس احمسی را طلبيد و گفت : بنزد حسین میروی و پرسش میکنی که ترا چه سبب شد باینجا سفر نمودی ؟ وچه میخواهی ؟ عروه بن قیس چون از کسانی بود که بخدمت امام حسین(علیه السلام) نامه نوشته بود حیاء کرد که برود و این سؤال کند ، گفت مرا معفو دار در این کار و دیگری بفرست.

و چون اکثر بزرگان کوفه دعوت نامه حضرت نوشته بودند هر کس را ابن سعد خواست که بفرستد بنزد آن حضرت امتناع میکردند .

آمدن قاصد ابن سعد بنزد آن حضرت

از میان آن جماعت ، كثير بن عبد الله شعبی برخاست و گفت : اينك منم که اگر فرمان دهي ميروم واگر خواهی او را گردن میزنم ، ابن سعد گفت :

ص: 351

دستور کشتن نمیدهم ولی برو و از او سؤال کن برایِ چه اینجا آمدی؟ كثير بن عبدالله روان شد، و تا نزديك آن حضرت رفت .

چون ابو ثمامه صیداوی (1) او را بديد ، عرض کرد اصلحك الله یا ابا عبدالله ، اينك كثير بن عبدالله که از تمامی اهل زمین شرورتر است و خونریزتر است ، متوجه شما است ، این بگفت ، وبنزد کثیر بن عبد الله شتافت ، و گفت؛ اگر میخواهی بنزد امام حسين(علیه السلام) بروی ، شمشیر خود را بگذار .

گفت نه والله هرگز شمشیر خود را فرو نگذارم ، اگر گوش فرا دارند ابلاغ رسالت کنم و اگر نه باز میگردم.

ابو ثمامه گفت : من قبضه شمشیر تو را میگیرم و تو پیغام خود را برسان ؟ چون تو مرد شریر و بیباکی ، كثير بن عبد الله در غضب شد ، و لختی با ابو ثمامه درگیر شد (بیکدیگر سب کردند (قمقام)) و آن ملعون برگشت و قصه را بابن سعد گفت :

ابن سعد قرة بن قيس حنظلی را بفرستاد ، و گفت : میروی نزد حسین و میپرسی برایِ چه باینجا آمده ای ؟ قرة روان شد چون نزديك خيام رسید، امام حسین(علیه السلام) از اصحاب بپرسید هیچکس این مرد را میشناسد؟ حبیب بن مظاهر گفت : مردی از بنی حنظله تمیم است و خواهر زاده ما است ، رأی نیکو دارد ، وسیرت پسندیده ، و من گمان نداشتم که بچنین موقف در آید .

زهیر بن قین او را گفت : که چه حاجت داری ؟ گفت : از ابن سعد بحضرت حسین (علیه السلام)رسالتي دارم ، اگر اجازت باشد در آیم و بعرض رسانم.

زهیر بن قین گفت : سلاح خویش را بجای گزار و نزديك شو ، گفت: حباً

ص: 352


1- در قمقام : ابو ثمامه صائدی

وكرامة ، پس سلاح خویش بجای گذاشت و بنزد حسین(علیه السلام) شتافت ، وسلام داد ، وجواب گرفت، آنگاه دست و پای امام را بوسه زد ، و عرض کرد: چرا باینجا آمده اید ؟ فرمود : مردم این شهر بمن نامه نوشتند و بجانب خویش دعوت نمودند ، منهم دعوت ایشان اجابت نمودم، و اگر اکنون پشیمانند و مرا نمیخواهند بر می گردم .

قرة عرض کرد: خداوند ایشانرا لعنت کند که بسویِ شما نامه فرستادند ، و امروز از خاصان ابن زیادند .

و چون خواست مراجعت کند و جواب را با بن سعد برساند .

حبیب بن مظاهر گفت : واي برتو ای قرة بكجا میروی ؟ همینجا باش و پسر پیغمبر را یاری کن ، که بدست پدران او توفیق اسلام یافتي .

قرة عرض کرد : ای مولایِ من ، کیست که جهنم را بر بهشت برگزیند (اختیار کند) اکنون میروم و پیغام خویش را باز میدهم و باز می اندیشم پشت و روی این امر را . پس بنزد ابن سعد آمد و صورت حال را بیان کرد .

نامه ابن سعد به ابن زیاد

ابن سعد گفت : امیدوارم که خداوند مرا از جنگ با حسین محفوظ وارد و بدین شرح نامه بابن زیاد نوشت :

(بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اَمّا بَعدُ فَإنّي حَيثُ نَزَلتُ بِالحُسَينِ بَعَثتُ اِلَیهِ رَسُولي فَسَألتُهُ عَمّا أَقدَمَهُ وَماذا يَطلُبُ ، فَقالَ : كَتَبَ اِلَّي أَهلُ هذَا البَلادِ وَأَتَتني

ص: 353

رُسُلُهُم فَسَأَلُونیَ القُدُومَ(1) فَأَمّا اِذا کَرِهتُمُونی وَبَدالَهُم غَیرُ ما أَتَتنی بِه کُتُبُهُم فَأَنَا مُنصَرِفً عَنهُم) .

حسان بن قائد بن بكر عبسی گفت : نزد پسر مرجانه (ابن زیاد) بودم که نامه ابن سعد رسید.

و معناي نامه به حسب ظاهر این بود که چون بزمین کربلا رسیدم کس فرستادم و از حسین موجب آمدن پرسیدم فرمود مردم کوفه مرا دعوت کردند و نامه ها و قاصدها فرستادند منهم خواهش ایشان را پذیرفتم ، اکنون اگر نمیخواهند و پشیمانند بر میگردم .

ابن زياد چون نامه را خواند و گفت : أَلانَ عُلِّقَتَ مَخالِبُنا بِه يَرجُو النَّجاةَ وَلاتَ حینَ مَناص اکنون که چنگال هايِ ما او را فرو گرفته خلاصي ميطلبد هرگز او را خلاصی نیست.

«جواب ابن زیاد بابن سعد»

و در جواب ابن سعد بدین منوال نامه نوشت:

(فَقَد بَلَغَني كِتابُكَ وَفَهِمتُ ما ذَكَرتَ فَأَعرِضُ عَلَى الحُسَينِ أَن يُبايِعَ لِيَزيدَ هُوَ وَجَميعُ أَصحابِه فَاِذا فَعَلَ ذلِكَ رَأَينا فيهِ رَأَينا وَالسَّلام).

یعنی نامه تو را قرائت کردم ، وآنچه در آن بود بدانستم ، عرضه کن بر حسین تا با یزید بیعت کند او وتمام يارانش ، پس چون بیعت کرد ، ما رأي خود را در او اعمال میکنیم و السلام .

چون ابن نامه با بن سعد رسید سخت ناراحت شد، چون میدانست که

ص: 354


1- (فقعلت) كما في القمقام

حسين با یزید بیعت نکند. .

در قمقام ابن سعد نامه بخواند، گفت : من خویش همی دانستم که ابن زیاد عافیت نجوید و مضمون نامه را بحضرت امام آشکار نکرد، چه میدانست فرزند رسول خدا سر بیعت فرزند زنا در نیارد .

«اذن گرفتن حبیب بن مظاهر از آن حضرت برای استمداد از بنی اسد»

در ناسخ ج 2 ص 190 وقمقام ص 374 و مقتل خوارزمی ص 243 روایت کرده اند که :

حبیب بن مظاهر بنزد حسين(علیه السلام) آمد ، و عرض کرد : ای پسر رسول خدا، قبيلة بني اسد بما نزدیکند ، اگر امر فرمائی بنزد ایشان روم ، ونصرت و یاری تو را از آن جماعت كمك خواهم ، حضرت اِذن فرمودند .

پس حبيب شب که شد بطور ناشناس از بین اصحاب بیرون شد، و بتعجيل در قبیله بنی اسد در آمد.

گفتند : ای حبیب بگو چه حاجت داری ؟ گفت : آمده ام تا شما را بخیر وخوبی دلالت کنم ، اینك پسر دختر رسول خداي با جماعتی از مؤمنین که هر تن از هزار مرد افضل است ، در زمین کربلا فرود آمده ، وعمر بن سعد با لشکر زیاد دور او را گرفته اند ، قوم وعشيره من شمائيد ،ونصيحب شما بر من واجب است ، تا از روی بصیرت مرا اطاعت كنيد ، و در ياري پسرِ پیغمبر همدست شوید، تا از شرف دنیا و آخرت برخوردار گردید ، قسم بخدا که هیچکس در خدمت او شهید نشود، مگر آنکه در بالاترین درجه بهشت رفيق مصطفی باشد .

عبد الله بن بشر گفت : اول کس منم که این دعوت را اجابت کردم، و در

ص: 355

راه پسر پیغمبر دل از جان و مال بر گرفتم .

و این ارجوزه را خواند .

قَد عَلِمَ القَومُ اِذا تَواكَلُوا

وَأَحجَمَ الفُرسانُ أَو تَناضَلُوا

اَنّي شُجاعً بَطَلً مُقاتِلً

کَأَنَّني لَيثٌ عَرينٍ باسِلٌ

در پاورقی ناسخ فرموده خلاصه معنی : قوم و قبیله من در تمام احوال خود دانسته اند که من دلاوری جنگجو و سلحشوری (1) مانند شیر بیشه میباشم . چون مردان بنی اسد ابن بديدند ، سرعت نمودند و از یکدیگر سبقت گرفتند ، تا اینکه نود تن مرد جنگی جمع شدند، و دست در دست دادند ، و در همان ساعت راه خدمت حسین(علیه السلام) گرفتند.

و از آن طرف مردی از بنی اسدکه خمیر مایه نفاق و شقاق بود ، سرعت کرد و خود را بلشکرگاه عمر بن سعد رسانید، و صورت حال را مکشوف داشت (ظاهر ساخت).

ابن سعد بی درنگ مردی از سران سپاه را که ازرق نام داشت با چهار صد تن مرد مرد جنگی بفرمود تا بتاختند و در عرض راه با بنی اسد دو چار شدند، و در کنار فرات جنگی درگیر شد.

حبیب بن مظاهر صدای زد که ای ازرق واي بر تو از برای تو ، و برای ما این کار سزاوار تو نیست ، بگذار تا دیگری این بدبختی را بجا آورد ، ازرق را این کلمات اثر نکرد ، و لشگر را تحریص میکرد بجنگ ، چون بنی اسد کم بودند نیروی مقاومت نیاوردند ، و پس رفته عقب نشینی کردند ، وحبيب بتمام زحمت خود را بحضرت حسين(علیه السلام) رسانید و صورت حال را باز گفت.

حضرت فرمود لا حول ولا قوة الا بالله .

ص: 356


1- سلحشور ؛ سپاهی و مستعد قتال و جدال باشد. (برهان قاطع)

«ملاقات عمر بن سعد با امام حسین علیه السلام»

در ناسخ ج 2 ص 191 دارد که چون عمر بن سعد جنگ با حسین (علیه السلام)را کاملا کراهت داشت ، آنحضرت را آگهی فرستاد که اگر مسئلت مرا اجابت میفرمائی، صواب آن است که ساعتي با هم بنشینیم ، و دراصلاح این امر مشورت کنیم.

حسين (علیه السلام)فرمود : مانعی نیست ، پس شبانگاهی در کنار فرات فرشی انداختند و مجلس را خالی از بیگانه ساختند ، و هر دو تن گفتگو فراوان کردند .

ودر قمقام ج 1 ص 375 دارد که حضرت امام حسين(علیه السلام) ، عمر و بن کعب بن قرظه انصاری را نزد عمر بن سعد بفرستاد ، که شبانگاه بين دو لشکر میباید تا مرا ملاقات نمائی .

چون شب فرا رسید ، عمر بن سعد با بيست سوار از لشکر گاه بیرون آمد. وحضرت نیز با بیست نفر از اصحاب از خيمه ها بیرون آمدند ، و بقولی امام با حضرت عباس و علی اکبر .

و با عمر سعد حفض وغلام او بود ، ودیگران را دورتر نگاه داشتند .

حضرت فرمود : ای ابن سعد بازگشت تو بخدای عز اسمه خواهد بود، مگر از خدا نمیترسی ، و میدانی که من فرزند کیستم ، و بااينحال با من جنك میکنی ؟ واین کافران را بگذار و با من باش که بواسطه اطاعت من بخدا نزديك شوی .

عمر سعد گفت : همی ترسم تا خانه من ویران کنند ، فرمود: من بهتر از آن را بسازم ، گفت میترسم که ضياء ومقار (باغات) مرا بگیرند و مصادره کنند .

فرمود : من در حجاز از مال خاص خودم بهتر از آن را بتو بدهم.

ص: 357

گفت : بر عيال خود هراسنا كم . امام خاموش شده بازگشت.

وهمی فرمود : امیدوارم که از گندم عراق نخوری ، و ترا چون گوسفندان سر بروند ، و خداوند ترا هرگز نیامرزد.

عمو گفت : اگر گندم نباشد در جو نیز کفایت است .

وبروایت مفید (1) عليه الرحمه چون حضرت را با عمر سعد ملاقات اتفاق افتاد ، قدري بخوی (راز) کرده بازگشتند ، و هر کس بگمان و حدس خویش سخنی می گفت : که خود مقالات آنها نشنیده بودند ، و کسی پایشان نگفته بود وهمی پنداشتند که حضرت فرمود : بگذارید تا بدان جای که آمده بودم بازگردم ، یا خود بشام نزد یزید بن معاویه شوم ، یا مانند دیگر مسلمانان بیکی از ثغور اسلام روم.

چنانکه ابن اثیر وسبط بن جوزی و دیگر مورخین بعد از ایراد این خبر .

از عقبة بن سمعان روایت کرده اند ، که از مدینه تا مکه و از مکه تا کربلا در خدمت آن جناب بودم ، وجميع مخاطبات آن حضرت را شنیدم تا آنگاه که بدرجه رفیعه شهادت رسید ، هیچوقت نگفت که نزديك يزيد روم ، یا بیکی از ثغور مسلمانان شوم ، بلکه آن حضرت فرمود : از من دست باز دارند تا بدان جاي که بوده ام مراجعت كنم يا با مشتی عيال واطفان خود سر در این بیابانها گذارم .

«نامه خولی بابن زیاد:

در نپاسخ ج 2 ص 192 دارد که خولی بن يزيد اصبحی که با حضرت

ص: 358


1- در ارشاد ص 229

حسين(علیه السلام) سخت دشمنی داشت چون این بدید (ملاقات عمر سعد با حسین (علیه السلام)را) نامه بعبيد الله بن زیاد بدین شرح نوشت .

(أَمّا بَعدُ أَيُّهَا الاَمير اِنَّ عُمَرَ بنَ سَعدٍ يَخرُجُ كُلَّ لَيلَةٍ وَيَبسُطُ بَساطاً وَيَدعُو الحُسَينَ وَيَتَحَدّثانِ حَتى يَمضي مِنَ اللَيلِ شَطرُهُ وَقَد أَدرَكتُهُ عَلَى الحُسَينِ الرَّحمَةَ وَالرَّأفَة فَأمرُهُ أَن يَنزِلَ عَن حُكمِكَ وَيُصيرَ الحُكمَ لي وَأَنَا أَكفيكَ أَمرَهُ).

نوشت که : اي امير همانا پسر سعد هر شب از لشکرگاه خود بیرون میشود و در کنار فرات بساطی می گسترانند ، وحسين را ميخواند، و از هر در سخن میکنند ، تا پاره از شبه سپری میشود ، او را با حسین جز از در رحمت ورأفت ندیده ام ، فرمان کن تا این خدمت را از گردن فرو نهد ، وزمام کار را بدست من دهد تا من این خدمت را بآخر رسانم وکار حسین را کفایت کنم .

«فرمان ابن زیاد در جلوگیری از آب فرات»

چون ابن زیاد کتاب خولی را قرائت کرد از عمر سعد آزرده شد و بدین گونه نامه نوشت : ای پسر سعد بمن رسید که هر شب از لشکرگاه خویش بیرون میشوي و بساطی می گسترانی ، وحسین را میخوانی و طریق گفتگو در شب میسپاری تا نیمی از شب در می گذرد ، هان ای پسر سعد ، چون کتاب (و نامه) مرا قرائت کردی، حسین را امر کن که در اطاعت من در آید اگر اطاعت کرد نیکو باشد ، و اگر نه آب را از وی باز گیر و در میان او و فرات حائل باش ، که من آب را بر یهود و نصاری حلال کردم ، و بر همین و اهل بیت او حرام نمودم پس باید مانع شوي ميان حسين واصحاب او و میان آب ، تا قطره نیاشامند ،

ص: 359

عوض انکه با امیر المؤمنين عثمان روا داشتند(1).

چون ابن سعد : بر مضمون این نامه اطلاع پیدا کرد ، بیچاره گشت ، و عمرو بن حجاج را طلبيد، و او را با پانصد سوار بر شریعه فرات بگماشت . و فرمان داد که مانع شوند از آب برداشتن حسین و اصحاب حسین ، و این واقعه در روز سه شنبه هفتم شهر محرم الحرام بود .

«شماتت عبد الله بن حصین و نفرین ابی عبدالله الحسين عليه السلام»

در ناسخ ج 2 ص 193 ولواعج ص 110 وارشاد مفيد ص 228 در این وقت عبد الله بن حصين أزدي از جماعت بجيله فریاد برداشت : أي حسین نظاره نمیکنید آب فرات را که گویا ، زلال باران و جگر پاره آسمانست ؟ قسم بخدا از این آب نخواهید آشامید تا که از شدت عطش بمیرید .

حضرت فرمود اي خدايِ مَن، عبد الله بن حصین را با لبِ تشنه بکش ، و او را هیچ وقت میامرز .

حمید بن مسلم گوید :(2) بخدا قسم عبد الله بن حصین را دیدم که از تاب

ص: 360


1- چون عثمان که خود را خلیفه ورهبر زوری مسلمانان کرد و باسم دین احکام خدارا زیر پا گذاشت مسلمانان اجتماع کردند و آب را بر وي بستند تا بجهنم واصل شد. حالا این ولد زنا میخواهد تلافی آن را از فرزندفاطمه زهراء ونبيره محمد مصطفی و فرزند علی مرتضی در آورد . اللهم العنهم و كل من مال ميلهم وحذا حذوهم وسلك طريقتهم ، وتصدر بیدعتهم ، من الأولين والاخرين
2- در ارشاد مفيد ولواعج گوید حمید بن مسلم گفت : من در مرض عبدالله بن حصين بعيادتش رفتم دیدم مرض تشنگی گرفته الخ

تشنگی فریاد العطش میکشید . و آب حاضر میکردند و آنچه توانست بخورد بعد همه را قی میکرد و باز فریاد العطش میکرد ، همین طور میاشامید وقی میکرد تا بمرد.

ابن جوزي گويد : عمرو بن الحجاج(1) نیز فریاد کشید اي حسين ، اینك آب فراتست که سك بآن زبان میزند ، و جانورانِ بیابانی مثل خنزير (خوك) و گور خر وحشی وگرگ از آن می آشامند و قطرهی بهره تو نخواهد بود تا گامی که از آب داغ جهنم بیاشامی .

«جلوگیری از آب و کندن چاه»

در ناسخ ج2 ص194 و جلاء العيون مجلسی ص548 دارد که چون زحمت عطش بر حسين واصحابش زیاد شد حضرت تبري بر گرفت و از بیرون خیمه زنان نوزده(2) گام بجانب قبله برفت ، آن گاه زمین را مقداری کند ، ناگاه آبی زلال و گوارا بجوشید واصحاب وحضرت بنوشیدند ، و مشكها پر آب کردند ، پس آن چشمه فرو شد چنانکه اثري بجاي نگذاشت ، چون این خبر بابن زیاد بردند ، نامه با بن سعد بدین منوال نوشت :

بمن رسیده است که حسین حفر چاه میکند و آب بر می آورد ، وخود و اصحابش میاشامند ، خوب دقت کن، چون نامه مرا قرائت کردي ، چند که قدرت داری مگذار که حفر چاه کنند ، و بآب دست یابند ، وسخت بگیر برایشان

ص: 361


1- و این ملعون با پانصد نفر موكل شریعه فرات بود که نگذارد امام حسین عليه السلام آب بخورد . پس خداوند او را در دنیا از تشنگی بکشت (أصدق الأخبار ص65)
2- مرحوم مجلسی فرموده : (نه گام)

همانطور که بر عثمان زکی (وپاکیزه) سخت گرفتند .

چون عمر بن سعد این نامه را قرائت کرد، در سخت گیري نيكوتر بکوشید و در منع آب از حسین (علیه السلام)واصحابش استوارتر بایستاد .

«ملقب شدن عباس علیه السلام بسقا»

در ناسخ ج 2 ص 195 و مقتل خوارزمی ص 244 فرموده اند چون آب در میان اصحاب کمیاب شد ، حسین (علیه السلام)عباس را طلب فرمود ، و بیست سوار و سی تن پیاده ملازم رکاب او فرمود، تا از طریق شريعه (1) آب بلشکرگاه آورند. عباس ماند تا شما رسید ، این وقت چون شیر دمنده بجانب شریعه روان شد ، آن گاه از ميان اصحاب هلال بن نافع بجلی از پیش روی عباس روان بود ، اول او وارد شيعه گشت.

عمرو بن الحجاج گفت : کیستی و اینجا چکنی ؟ گفت : يك تن پسر عم تو ، آمده ام تا آب بنوشم ، عمرو گفت، بنوش بر تو گوارا باد .

هلال گفت : اي عمرو مرا آب میدهی ، و پسر پیغمبر و اهل بیت او را تشنه می گذاری تا از تشنه گی هلاك شوند ؟ عمرو گفت : این سخن راست است ، لكن چه توان کرد؟ بأمري مأمورم ولابد باید آن کار را بنهايت رسانم .

هلال چون این سخن بشنید صدا کرد اي اصحاب حسین بیائید .

ص: 362


1- شريعه : یعنی جای آب برداشتن . چون شط فرات آبش از سطح زمین پائین تر است ناچار باید مثل پله آب انبارها حفر کنند تا نزديك آب برسد آنوقت بشود آب برداشت . پس در طول شط هرجائيکه ده كده يا چادر نشین باشند مجبورند راه آب برداشتن تهیه کنند لذا لشگر ابن سعد اطراف شریعه را گرفته بودند

عباس سلام الله عليه چون شیر با جماعت شود شريعه در آمد.

و از آن طرف، عمرو بن الحجاج مردم خود را فرمان جنگ داد ، آتش زد و خورد افروخته گشت.

اصحاب حسين (علیه السلام)نیمی بجنگ پرداختند، و نیمی مشکهای خود را پر از آب ساختند ، در این جنگ جماعتي از لشكر عمرو بن حجاج کشته شدند و گروهی خسته و مجروح گشتند ، و از اصحاب حسين(علیه السلام) هیچکس را آسیبی نرسید .

پس عباس بسلامت بازگشت ، واصحاب حسین و اهل بیت سیراب شدند و از اینجاست که عباس را سقا نامیدند.

«نصیحت کردن یزید بن حصین ابن سعدرا»

در ناسخ ج 2 ص 196 صبح که شد بعد از سقایت عباس ، اصحاب محتاج آب شدند.

بروایت شرح شافيه ومطالب السؤل ، يزيد بن حصین همدانی بحضرت حسین (علیه السلام)عرض کرد : ای پسرِ رسولِ خدا ، اگر اجازه فرمائید عمر بن سعد را دیدار کنم (و موعظه) نمایم شاید از این گمراهی باز آید ، فرمود روا باشد، پس یزید بن حصین بنزد ابن سعد آمد و او را سلام نگفت .

ابن سعد گفت : اي برادرهمدان چه مانع شد که بمن سلام ندادي ؟ مگر من مسلمان نبودم ؟ وخدا و رسول را نستودم ؟ یزید بن حصین گفت : اي پسر سعد اگر تو مسلمانی چگونه بر عترت رسول خدا خروج کرده ای و میخواهی با او جنگ كنی ؟ واينك آب فرات است که سك وخوك از آن میاشامند و حسین بن علی ، و برادران ، وزنان او از تشنگی

ص: 363

هلاك ميشوند ؟ و تو در میان ایشان و فرات مانع میشوي؟ و گمان میکنی مسلمانی و خدا و رسول را میشناسی .

عمر بن سعد خجل شد ، وقدری سر بزیر انداخت . سپس سر بلند کرده و گفت : اي برادر همدان چندان که با نفس کاوش کردم اجابت نکرد که حکومت وي را از دست بدهم و بدست دیگری افتد .

پس یزید بن حصین برگشت بخدمت امام حسین(علیه السلام) و عرض کرد عمر بن سعد میخواهد شما را بکشد تا به حکومت ري برسد.

«مذاکره حضرت حسین علیه السلام با عمر سعد»

در ناسخ ج 2 ص 197 دارد که چون عمر بن سعد مكروه ميداشت که با حسین(علیه السلام) ابتداء جنک کند حیله بکار برد که شاید این کار را از در مسالمت خاتمه دهد ، پس يك تن از مردم خویش را بخدمت آن حضرت فرستاد که امیدوارم شرف ملاقات ترا ادراك نمايم، و سخنی چند در مجلسی که از بیگانه خالی است بعرض رسانم، حضرت امام حسین(علیه السلام) قبول فرمود، و در خلوتگاهی او را دیدار کرد .

ابن سعد ابتداء بسخن کرد و گفت : چه چیز ترا باینجا آورد ؟ فرمود فرستاده گان و نامه هاي اهل کوفه و خواهندگی و پناهندگی ایشان درطلب طریقت و شریعت .

ابن سعد گفت: اکنون دانستید که اهل کوفه عهد بشکستند، وهمّتها بدشمنی تو در هم بستند ؟ فرمود : کسی که در راه حق با ما خدعه کند، ما هم پذیرائی خدعة او

ص: 364

میشویم ، چه بصورت ظاهر طریقت حق میطلبد .

ابن سعد گفت : اکنون که کار بدینصورت بر آمده چه می بینی ؟ و چه رأي میزنی ؟ فرمود : دست از من باز دارید تا بر گردم ، و در مکه یا مدینه با یکی از مرزها وحدود اقامت کنم مثل مردم دیگر .

«نامه ابن سعد بابن زیاد»

چون ابن سعد این کلمات را از امام حسين (علیه السلام)شنید ، عرض کرد من این صورت مجلس را بابن زیاد مینویسم ، بعید نیست که از من بپذیرد و اینکار را به نیکوئی بر زمین آرد ، آنگاه هر کدام بمنزل خویش بر گشتند ، و بدین گونه نامه بابن زیاد نوشت.

خداوند آتش فتنه را خاموش کرد ، و امر امت را بصلاح آورد ، اینك حسین با من عهد نمود که برگردد بآنجائیکه آمده بود یا بمرز و حدودی برود و مانند يك تن از مسلمین زندگی کند ، و در سود و زیان با يك تن مسلمان همانند باشد .

و اگر نه برود نزد امیرالمؤمنین یزید و دست در دست او نهد (1) تا او چه فرماید ، و این جمله صلاح امت و موجب خشنودی خاطر تو است .

ص: 365


1- این جمله را از پیش خود ابن سعد زیاد کرد تا اینکه ابن زیاد را خشنود سازد والا عقبة بن سمعان گوید من همراه حسین(علیه السلام) بودم از آن روزي که از مدينه خارج شد تاروزیکه شهید شد هرگز چنین سخن از وي نشنيدم

«جواب ابن زياد بعمر سعد توسط شمر عليه اللعنه»

چون ابن زیاد نامه ابن سعد را قرائت کرد گفت: (هذا كتاب ناصح مشفق على قومه) یعنی این نامه نصيحت کننده و مهرباني است جماعت خود را.

شمر بن ذي الجوشن عليه اللعنه چون این را بشنید ، برخاست و گفت : آیا میپذیری از ابن سعد که این کلمات را ؟ و حال آنکه حسین در زمین تو فرود آمده واسیر و دستگیر تست ، سوگند بخدا اگر از بلاد تو کوچ دهد پیش از آنکه دست در دست تو نهد، روز بروز شوکت و قدرت او زیاد شود، وساعت بساعت ضعف و عجز تو افزون گردد ، پس قبول نکن این سخن را که خواری و پستی بزرگیست برایِ حکومت تو ،بلكه لازم است حسین و اصحابش فرمانِ ترا گردن نهند ، آن گاه اگر خواهی عقوبت کنی و اگر خواهی عفو نمائی .

ابن زیاد در جواب شمر گفت : سخن آن است که تو گفتی ، الان با لشکر خود دو اسبه بشتاب و کتاب و نامه مرا بعمر بن سعد برسان ، و اورا بگو تا بر حسین سخت گیرد تا بفرمان من گردن نهد ، اگر فرمان پذیر شد ، او را سالماً بسوي من فرستد ، واگر سر از فرمان بتافت با او جنگ کند .

اگر این جمله را ابن سعد برذمه گرفت او را اطاعت کن، و اگر کار بمسامحه ومماطله گذاشت ، گردنش رابزن ، وسرش را بمن فرست و امير جيش تو باش.

و بدین گونه نامه را برای ابن سعد نوشت :

اي سور سعد: من تو را بسوی حسين نفرستادم که از جنگ او خودداری کنی و تو را نفرستادم تا کار بمساهله ومماطله (سهل انگاری) کنی ،و نگفتم سلامتی و بقای او را امیدوار باشی ، و نخواستم گناه او را عذرخواه گردی ، و فرمان

ص: 366

ندادم که او را از راه خضوع و خواری نزد من شفاعت کنی ، نگران باش اگر حسین سر بفرمان من فرو گذاشت ، او را واصحاب او را سالماً بنزديك من فرست واگر سر برتافت، بر او واصحاب او حمله سخت کن تا همه را از دم تیغ در گذرانی ومثله كني (1) چهایشان سزاوار این گونه کیفرند (و مكافاتند) .

واگر حسین را کشتی سینه و پشتش را با سم اَسبان پایمال کن ، چون او از حد گذشت وستم کرد ، اگر چه بعد از مرگ اینکار زیانی باو نمیرساند ولي چون بر زبانم جاری شد که اگر او را کشتم، اسب بر کشته او بتازم .

اکنون اي پسر سعد : اگر آنچه گفتم پذیرفتی ، تو را جزای شنونده پذیرنده خواهم داد ، و اگر سر بر تافتی عمل ما را دست باز دار ، و از لشکرما برکنار باش ، وکار را با شمر بن ذي الجوشن گذار و السلام(2).

و در قمقام ص 379 دارد که ابن زیاد جويرية بن بدر(3) تمیمی را خواست که یکی از سرهنگان بود و بکربلا روانه کرد، و گفت : اگر ابن سعد را ببینی که در کار جنگ اهمال میکند باید او را بگیری و قید و بند کنی تا امیر دیگری بفرستم .

چون جویریه به راه افتاد ، عبیدالله ترسید که او عمر سعد را حبس کند ولشکر ضایع ماند ، شمر را با آن نامه از پس او روانه نمود.

سعد بن عبیده گوید از حرارت هوا با عمر بن سعد توي آب رفته بودیم ،

ص: 367


1- مثله : آن است که لب ، و بینی ، و گوش کسی را ببرند و این کار در شرع اسلام حرام است
2- ناسخ ج 2 ص 199 تا 201 و قمقام ص 376 تا 378 و مقتل خوارزمی ص 245 بتفاوت
3- در مقتل خوارزمی - جویریرة بن یزید تمیمی دارد

مردی آمده بگوش او گفت که ابن زیاد جويريرة بن (بدر) یزید را فرستاده که اگر در کار جنگك اهمال ورزی تورا گردن زند ، چون این بشنید برجسته سلاح جنك بر خویش پوشید و بر اسب بر آمده آتش جنگ را فرمان داد .

و در مقتل خوارزمی ص 245 دارد که عبیدالله جویریرة بن يزيد تمیمی را خواست و گفت: چون نامه مرا بعمر بن سعد رسانیدی اگر در همان ساعت جنك باحسین را شروع کرد که خوب و اگر نکرد بگیر اورا و قید و بند بر دست و پای او بزن، وشهر بن حوشب را امير لشکر مردم قرار بده الخ.

ورود شمر بن ذی الجوشن بصحرای کربلاء

در ناسخ ج 2 ص 201 وقمقام ص 379 دارد که شمر بن ذی الجوشن لعنه الله آن نامه شوم را گرفت و بطرف كربلاء حرکت کرد تا روز پنجشنبه نهم محرم وارد صحرای کربلا شد.

واقدی گوید : چون عمر بن سعد شمر را دیدار کرد بانك بر آورد : که بخدا سوگند که قابل هیچ خوش آمد گفتن نیستی ، اي پيسي دار ، خدا ترا وخانه تر از آبادانیها دور میسازد ، و قبرت را از نظرها محو و پوشیده دارد ، و زشت گرداند آنچه را که تو آورده ای ، بخدا قسم چنان میدانم که تو نگذاشتي ابن زیاد قبول کند آنچه را من باو پیشنهاد کرده بودم ، وفاسد نمودي آنچه را که اصلاح آن را امید داشتم ، والله حسین آنکس نیست که تسلیم شود، و بایزید دست بیعت دهد ، همانا تنِ او از جانِ علیّ مرتضی آکنده و پر شده .

چون نامه ابن زیاد را از شمر گرفت و قرائت کرد، روي بدو آورد ، و گفت : قسم بخدای تو رأي او را برتافتي و عزم او را دیگرگون ساختی ، واو را درترس انداختی ، تو شیطان مردودی ، کردی آنچه کردی .

ص: 368

شمر گفت: اکنون با امر امير چه میکنی ؟ یا فرمان او بپذیر و با دشمن او راه مبارزت گیر ، واگرنه دست از عمل باز دار ، و سپاه را با من گذار .

عمر سعد گفت : (لا وَلا كَرامة لك) تو ارزشی نداری و کرامتی ترا نیست تو سرهنك بپادگان خویش باش ، که من خود امیر لشکرم این بگفت ، و برخاست و یکباره دل بر جنك حسین بست . وحجر بن حر را طلب نمود و او را با چهار هزار تن از مردان جنگی بر شریعه غاضريه (1) گماشت، و همچنین پرچمی از بهر شبث بن ربعی بست ، او را نیز با هزار سوار بشريعة غاضریه فرستاد ، و فرمان داد که حسین و اصحاب او را قطره ای از آب روا ندارند .

جواب حضرت حسین علیه السلام بفرستاده ابن سعد

چون حدود امور را بر حسب مراد استوار ساخت ، خواست تا حسین را از مضامین نامه ابن زیاد آگاه کند . لاجرم کسی بنزد آن حضرت فرستاد ، واو را از این خبر آگهی داد.

حضرت فرمود : قسم بخدا من هرگزدست خود را بدست پسر مرجانه ندهم و این دو شعر ابن مفرغ بخواند: لا ذُعِرتُ السَّوامَ فِي غَسَقِ اللَّيلِ مُغيراً وَلا دَعَوتُ یَزيداً(2)

ص: 369


1- غاضرية : یکی از دهات کوفه و نزديك كربلااست (مراصد)
2- در ناسخ ج2 ص16 در پاورقی اینطور دارد . ذعر : ترس ، سوام : محاصرشدن ، غسق الليل: تاریکی شب ، مغيراً: غارت کننده (من دست بیعت بایزید نخواهم داد، و از اینکه شبانگاهان برما بشورند و ما را محاصره و زندگی مارا چپاول کنند ترس ندارم ...)

يَومَ اعطى مِنَ المُهانَةِ ضَيماً

وَالمَنايا تَرَصُدني اَحيداً (1)

ودر قمقام ص 380 اینطور دارد. و این دو شعر ابن مفرغ بر خواند :

لا ذعرت السوام في غلس

الصبح مغيراً اولا دعيت یزیداً

يوم اخشی مخافة الموت ضيماً

والمنايا يرصدنني ان احيداً

در ناسخ ج2 ص 203 فرماید این کرت ثانیست که آن حضرت بشعر يزيد بن مفرغ تمثل جست .

گفتگوی حسين عليه السلام با ابن سعد

آن گاه حسین (علیه السلام)، عمر بن سعد را طلب نمود تا با او سخن کند ، پس ابن سعد با بیست سوار از لشکرگاه خود بیرون شد ، وحسبين(علیه السلام) نيز بابيست سوار تشریف آورد و بین دو لشکر پیاده شدند ، امام حسین(علیه السلام) اصحاب خود را فرمود لختی از ما کناره گیرید ، همه رفتند جز عباس وعلى اكبر . ابن سعد نیز مردم خود را گفت تا کناری رفتند ، مگر پسرش حفص وغلامش که با او بودند.

حضرت فرمود : واي بر توای پسرِ سعد بترس از خدای که بازگشت او بسوی اوست ، آیا با من جنك میکنی و حال آنکه میدانی من پسر کیستم؟ این جماعت را واگذار و بیا با من باش که این براي تو نزدیکتر است بسوي خدا .

ابن سعد گفت : من چگونه این کار توانم کرد ؟ ابن زیاد خانه مرا خراب میکند .

ص: 370


1- المهانة : خواری، ضیم: ستم. المنايا : مرگها الترصد : کمین کردن وزیر نظر داشتن . حید: میل کردن

امام حسین(علیه السلام) فرمود : عیبی ندارد من خانه بهتري بتو میدهم. ابن سعد گفت : میترسم تمام اموال مرا مصادره کند و از من بگیرد. امام فرمود: از این هم مترس من از بستان خود که در حجاز دارم بهترش را بتو میدهم.

ابن سعد گفت : بر عیالانم میترسم، کلمات بیهوده او بر امام حسين (علیه السلام) ناگوار افتاد . از وي روي برگردانید و بر خاست و روان شد.

و میفرمود : چه شود ترا خداوند ترا بزودی در فراشت بکشد و در روز قیامت ترا نيامرزد.

پس بخدا قسم امیدوارم از گندم عراق نخوری مگر اندکی.

ابن سعد از روی استهزاء گفت : ما راجو از گندم کفایت میکند ، و بر خاسته بلشکرگاه خویش مراجعت کرد.

رخصت امام حسين عليه السلام اهل بیت و اصحاب را بمراجعت

حضرت بعد از رسیدن بلشکرگاه خویش ، اصحاب را طلب نمود ، ودر میان ایشان ایستاد.

حضرت سجاد(علیه السلام) نقل میکند(1) که من با شدت مرض که داشتم نزديك شدم تا گوش دارم چه میفرماید .

پس شنیدم که پدرم باصحابش میفرمود : خدا را با بهترین وجه ثناء می گویم و در هر حال حمدش میکنم ، اي پروردگار من سپاس می گذارم تراکه ما را بنبوّت گرامی داشتی ، وقرآن را یاد ما دادی ، ودین را بما فهماندی ، و گوش و چشم و دل براي ما قرار دادي ، پس ما را از شکر گذاران قرار ده .

ص: 371


1- ارشاد مفيد ص231 . وقمقام ج1 ص382

همانا من اصحابی با وفاتر و اهل بیتی بهتر و نیکوکارتر از اهل بیت خود ندانم ، خداوند شما را جزاي خير دهد ، دانسته باشید که من گان دیگر در دقی این جماعت داشتم ، و ایشان را در طریق اطاعت ومتابعت می انگاشتم ، اکنون شما را اِذن میدهم که همه بروید و آزاد هستید و حرجی براي شما نیست ، سیاهی شب شما را فرو گرفته هر يك شتري برداشته و يك تن از اهل بیت مرا با خود ببرید، و پراکنده شوید در بلاد خود ، این مردم با غیر از من کاری ندارند چون مرا دست گیر کنند با دیگری کار ندارند .

جواب اهل بیت امام حسين عليه السلام

چون حضرت سخن را باینجا رسانید ، فرزندان ، و برادران ، و برادر زادگان ، و پسرهای عبدالله جعفر اِبتداءِ بسخن کردند و گفتند : لا والله نه بخدا ما بدين کار گردن ننهیم و بعد از تو زندگانی نخواهیم . خداوند ما را هرگز بدین تا ستوده کردار دیدار نکند .

اول حضرت عباس بن علی بن ابیطالب(علیهما السلام) آغاز سخن کرد و لختی بدین منوال بپرداخت .

پس حسين(علیه السلام) فرمود: اي فرزندان عقیل کشته شدنِ مُسلم شما را کفایت میکند شما را رخصت دادم بروید.

عرض کردند : سبحان الله مردم بما چه خواهند گفت ، و ما چه جواب مردم را بدهیم ؟ بگوئیم سیّدو بزرگ و پسر عم خود را در میان دشمن گذاشتیم ، و دست از ياري او باز داشتیم ، نه تيري با او انداختیم ، و نه نیزه بدشمنش زدیم و نه با شمشیری جنگیدیم ، نه بخدا ای پسر رسول خدا هر گز از تو جدا نشویم مگر وقتي جان و مال و عیال را در راه تو فدا كنيم ، و در رکاب تو بادشمن

ص: 372

تو جنك كنیم ، تا بر ما وارد شود آنچه بر شما وارد میشود ، خداوند زشت کند آن زندگانی را که بعد از تو خواهیم (1).

پاسخ وجواب اصحاب به حضرت حسین علیه السلام

در اینوقت مسلم بن عوسجه برخاست پس عرض کرد : اي پسر رسول خدا آیا ما آنکس باشیم که دست از تو باز داریم ؟ پس بچه چیز معذرت بخواهیم بسوي خدا در اداء حق شما ؟ نه بخدا قسم تا وقتیکه با نیزهِ خود فرو برم بسينه هاي دشمنان و با شمشیر خود ایشان را بزنم مادامیکه دسته شمشیر بدست من باشد، و اگر سلاح جنگی نداشته باشم، با سنك با ایشان بجنگم ، و دست از یاری تو بر ندارم تا خدا بداند که حرمت پیغمبر او را در حق تو رعایت کرده ام .

به خدا قسم اگر بدانم هفتاد مرتبه مرا بکشند پس زنده شوم بازسوخته شوم دست از شما بر ندارم (2) ، تا پیش از شما مرگ را ملاقات کنم ، چه رسد باینكه يك كشته شدن بیش نیست ، پس از آن سعادت و کرامتِ اَبدی است که نهایت ندارد (3) .

ص: 373


1- ناسخ ج2 ص206 و مقتل خوارزمی ص 247 وقمقام ج1 ص382
2- در جلاء وقمقام اگر هفتاد بار مرا بکشند و باز زنده کنند و سوخته خاکستر مرا بباد دهند دست از شما بر ندارم الخ
3- در مقتل خوارزمی و اعیان الشيعة ج 1 ص 601 بعد از مسلم بن عوسجه (سعد بن عبدالله حنفی را) ذکر کرده

پس از آن زهیر بن قین برخاست و گفت : بخدا سوگند که من راضی هستم که هزار مرتبه کشته شوم و زنده شوم و باز کشته شوم و هزار جان را فدایِ تو و اهل بیت تو کنم . و خدا بواسطه این کار کشته شدن را از تو و اهل بیت تو دفع کند .

وسائر آن سعادتمندان نیز بر این منوال سخن گفتند ، و حضرت ایشان رادعا کرد .

و بروایت دیگر حضرت در آن وقت جاهای ایشان را در بهشت برایشان نشان داد و حور و قصور ونعيم موفور خود را مشاهده کردند ، و یقین ایشان زیاد گردید، و بآن سبب درد نیزه و شمشیر و تیر بر ایشان اثر نمیکرد ، وشربت شهادت بر ایشان گوارا بود. و این قصه را در قمقام ج 1 ص 387 از خرائج از امام زین العابدین(علیه السلام) روایت کند تا آنجا که فرمود اینك سر بلند کنید و منازل خود را در بهشت عَدن بنگرید، بیکی میفرمود این قصر مال تو است و بدیگری میفرمود این خانه بهر تو مهیّا شده ، لذا در روز عاشوراء براي جنك از همدیگر سبقت می گرفتند الخ.

آگهی محمد بن بشر ازگرفتاری پسرش

و بروایت دیگر در آن شب بمحمد بن بشر حضرمی گفتند : (1) که پسر ترا در سر حدِّ رِي اسیر کردند ، گفت : در راه خدا بحساب میرود و من دوست ندارم که او اسیر شود ، و من بعد از وي باقي بمانم كتابت ار اینکه میخواهم در رکاب حسین(علیه السلام) کشته شوم.

ص: 374


1- جلاء العيون مجلسی ص 551 وناسخ ج2 ص208، و در اعيان الشيعة ج 1 ص 601 و قمقام ص386 (محمد بن بشير حضرمی نقل کرده اند)

چون این کلمات را امام حسين (علیه السلام)شنید، فرمود خدا ترارحمت کند ، من ترا مرخّص می گردانم که بروی و فرزندِ خود را از قيدِ اَسيری رها کنی .

عرض کرد دِرَندِگان مرا زنده بخورند اگر از تو جدا شوم.

پس حضرت پنج جامه باو عطا فرمود که بهزار دینار(1) می ارزد ، و فرمود اینها را براي رهائی فرزند خود بده بپسرت تا برود و برادر خود را فديه دهد و او را رها کند (معلوم میشود محمد بن بشر پسر دیگری همراه داشته) .

دستور حضرت بر اینکه خیمه ها را متصل بهم برپا کنند

در جلاء العيون مجلسی ص 552 از امام زین العابدین (علیه السلام)روایت کند که حضرت در آن شب فرمود : خیمه های حرم را یکدیگر متصل بر پا کنند ، و بر دور آنها خندقی حفر نمودند . و از هیزم پر کردند که جنك از يك طرف باشد(2).

وعلى اكبر را با سی سوار و بیست پیاده فرستاد که چند مشك آب با نهایت خوف و بیم آوردند ، پس اهل بیت واصحاب خود را فرمود که از این آب بیاشامید که آخر توشه شماست ، وغسل کنید و جامه هاي خود را بشویید که كفنهایِ شما خواهد بود .

امان آوردن جریر بن عبد الله يا عبد الله بن ابی المحل از جانب ابن زیاد برای حضرت عباس و برادرانش علیهم السلام

در ناسخ ج 2 ص 209 واعيان الشيعة ج 1 ص 600 و مقتل خوارزمی

ص: 375


1- همه دینار نقل کرده اند ولي مرحوم مجلسی (درهم) نقل فرموده
2- ناسخ ج 2 ص 214. وأعيان الشيعة ج 1 ص 601

ص 246 و قمقام ج 1 ص 378 و بحار ج 44 ص 391 نقل کرده اند که چون شهر نامه ابن زیاد را گرفت و براي ابن سعد خواست ببرد.

جریر بن عبد الله بن مخلد کلابی(1) بر پای برخاست و گفت : أيها الامير : مرا سخنی است ، اگر فرمان رود بعرض رسانم ، ابن زیاد گفت : بگوی تا چه داري ؟ گفت علی بن ابیطالب آنوقت که در کوفه سکونت اختیار فرمود ، دختر عم مرا که اُمّ البنین نام داشت بحباله نکاح خویش در آورد، و ازوي چهار پسر متولد گشت :

اول عبدالله ، دوم جعفر ، سوم عباس ، چهارم عثمان ، و این چهار تن عمزادگان من باشند، اگر اجازت فرمائی ایشان را نام رقم کنم وخط امان فرستم و این بزرگ عطائی است که در حق ما کرده باشی .

ابن زیاد گفت : ایشان را امان دادم ، صورت حال را رقم كن و بدیشان فرست تا از هول وفرار آسوده باشند.

جرير بن عبد الله بن مخلد ، این صورت را نامه کرد و غلام خویش را که (عرفان) نام داشت (2) طلب نمود و گفت : و بایدت بتعجيل بکربلا رفت و این نامه را بدست عبدالله وعباس وجعفر وعثمان داد ، ومواظب باش غير از این چهار تن ، کس از این نامه آگاه نشود. پس عرفان آن نامه گرفت و شتاب زده طی طریق کرده بكربلا آمد و آن نامه را بعباس و برادران داد، ایشان آن نامه را قرائت کردند ، و صورت حال

ص: 376


1- در قمقام واعيان الشيعة ومقتل خوارزمی ص246 (عبدالله بن ابی المحل ابن حزام (حرام) کلابی) ذکر شده
2- در قمقام باغلام خویش (کرمان)

را بدانسته، عرفان را گفتند : برگرد وخال ما پسر عبد الله مخلد را از ما بگوی که : ما آنکس نیستیم که دست در ذیل امان پسر زیاد زنیم ، امان خداوند قاهر غالب از بهر ما نیکوتر است . ما آن را خواهیم که خدا خواهد .

لاجرم عرفان بازگشت و آنچه شنیده بود بمولاي خود باز گفت ، جرير بن عبدالله سخت بیازرد ، چه میدانست که پایان کار بهلاکت خواهدکشید .

«امان آوردن شمر برای حضرت عباس و برادرانش»

وهمچنین شمر بن ذی الجوشن ، چون نسب از قبیله پسر عبدالله داشت ، هنگام بیرون شدن از کوفه أمان ایشان را از ابن زیاد خواستار شد ، و او پذیرفت.

پس شبانگاه که حسین(علیه السلام) اصحاب خود را حل بیعت فرمود بشرحی که رقم شد ، شمر از لشکرگاه خودبیرون شد و بلشکر گاه حسین راه نزديك كرد و با صدای بلند ندا درداد : (أَينَ بَنُو اُختي عَبدُاللهِ ، وَجَعفَرً، وَعَباس ، وَعُثمان)؟ پسرهای خواهر من کجایند ؟ مرا با ایشان سختی است .

حسین (علیه السلام)صدای او را شنید فرمود شمر مردی فاسق است لکن یکتن از اخوال شما است ، جواب او را باز دهید .

ایشان او را پاسخ دادند و گفتند : بگوي تا چه داري ؟ گفت : ای فرزندان خواهرِ مَن شما در امانید ، با برادر خود حسین جنك نکنید و خود را بیهوده بکشتن مدهید ، و از لشکر گاه حسین کناره گیرید ، و سر در طاعت امیر المؤمنين یزید در آورید .

عباس بن علی(علیهما السلام) صدا زد و فرمود : دستهای تو بریده باد و زمانی که آورده اي ملعون باد ، اي دشمنِ خدا : ما را امر میکنی که برادرِ خود و مولايِ خود حسین پسر فاطمه را دست باز داریم و سر در طاعت فاسق و فاجري زنازاده

ص: 377

گذاریم ؟ آیا ما را اَمان میدهی و از برايِ پسرِ رسولِ خدا امان نیست ؟ شمر از شنیدن این کلمات خشمناك شد و بلشکرگاه خویش باز شتافت .

هجوم لشکر عمر سعد عصر روز نهم بطرف خیام آن حضرت

ناسخ ج 2 ص 216 و مقتل خوارزمی ص 250 و قمقام ج 1 ص 380 گوید : پسین روز نهم عمر بن سعدِ کافر از خداوند شرم نکرده گروه مخالفان را بجنك فرزند رسول مختار برانگیخته ، خود بر اسب سوار شده فریاد زد اي لشگر خدا سوار شوید و ببهشت بشارت باد شما را ، سپاه مخالف نیز سوار شده روي بلشکر گاه آن حضرت نهاد .

آن امام مظلوم در خيمه سر بزانو نهاده اند کی خوابش برد ، غوغای لشگر نزديك شد. زينب بخدمت امام آمده عرض کرد این کافران در رسیدند، و ابوالفضل نیز خبر باز گفته .

امام سر برداشته فرمود اکنون جَدِّ خویش رسول مختار(صلی الله علیه و اله) را بخواب ديدم ، که بمن میگفت : فردا شب نزد ما باشي .

عقیله بنی هاشم (زينب) این سخن بشنید ، به روی خویش سیلی زده ، فریاد يا ويلتاه برداشت.

امام فرمود : ویل مال تو نیست ای خواهرم ساکت باش ، خدا ترا رحمت کند .

و ابوالفضل را فرمود : برو نزد این منافقان و سبب این هجوم را بپرس ، حضرت ابوالفضل(علیه السلام) با حبیب بن مظاهر، و زهیر بن قبن، و هیجده سوار دیگر نزد انها رفته سبب پرسیدند .

ص: 378

گفتند : امیر ما، عُبيد الله گفته یا زبر بار حکم ما روید و یا آماده جنك شوید.

ابوالفضل فرمود بگذارید تا از امام سؤال وجواب باز آرم . عباس خدمت برادر آمد و منافقان بايستادند.

حبیب بزهیر گفت : اگر خواهی تو این گروه را موعظه کن و اگر خواهی بگذار تا من موعظه کنم ، زهیر گفت : تو موعظه کن .

حبیب گفت : وَه چه زشت بندگانِ خدا هستید، هیچ فکر نمیکنید که فردايِ قیامت خدا را ملاقات کنید در حالیکه اهل بیت پیغمبر را شهید کرده اید ، و متهجدين ونيكانِ اُمّت را کشته باشید .

عروة بن قيس (عزرة بن قيس) ملعون گفت : تو تا بتوانی هیچ گاه از ستایش و تزکیه خود ، دست بر نداری .

زهیر گفت : او خویش رانمی ستاید ، خداوندش پسندیده و ستوده ، وشاه راهِ هدایت بدو باز نموده است . هان از باریتعالی بترس و یاور گمراهان مباش و به ریختن خون پاك اين نفوس زکیه کمک نکن و نصیحت من بپذیر .

عروة (عزرة) گفت : اي زهير ترا همواره عثمانی می دانستم ، و در شمار شیعیان اهل بیت نبودی ؟ چگونه حالا آمدي و تُرابي شدي يعني شيعه على شدى؟ گفت : بلی همین طور است که تو مي گوئي ، ولي خدا گواه است که من ایشان را دعوت نکردم و نامه ننوشتم و وعده نصرت نکردم ، جز آنکه راه ما راجمع کرد ، (یعنی در بین راه ما بآن حضرت متصل شدیم) دیدم حقِّ او غصب شده و جدش را بیاد آوردم ، و منزلت او را در نزد جدش متذكر شدم ، پس رأیم بر آن شد که جان خودم را فدایش کنم ، وحقی را که شما ضایع نموديد حفظ کنم.

ص: 379

پس ایشان مشغول موعظه بودند و امام حسين (علیه السلام)نشسته فکر میکرد در امر جنك . و برادرش عباس پیش روی آن حضرت ایستاده بود .

مهلت خواستن حضرت يك شب را

پس حضرت فرمود: ای برادر بر گرد بنزدِ این گروه و اگر توانستی جنك را بفردا قرار ده که امشب وداع عبادت پروردگار خود را بجا آورم ، زیرا که او میداند من پیوسته خواهان و مشتاق نماز و تلاوت قرآن و استغفار و عبارت بوده ام و یکشب را براي مناجات و تضرع بدرگاه قاضی الحاجات غنیمت می شمارم (1).

پس حضرتِ عباس بسويِ لشگرِ ابن سعد برگشت و فرمودهِ اِمام حسين(علیه السلام) را با یشان گوش زد کرد.

پس با بن سعد این خبر را رسانیدند ابن سعد بشمر گفت چه رأي میدهی؟ شمر گفت تو امیر لشگر ما هستي رأي ندارم جز رأی تو ، هر چه میخواهی بجا آور .

عمر سعد گفت : من میخواستم امير نباشم ، ولي نگذاشتند و اِکراهم کردند سپس باصحابش گفت : شما چه می گوئید ؟ ایشان هم گفتند شما امیر ما هستی.

عمرو بن حجاج زبيدي با بن سعد گفت : سبحان الله بخدا قسم اگر ایشان از ترك و دیلم بودند و يك شب از شما مهلت میطلبیدند سزاوار بود با یشان مهلت

ص: 380


1- در جلاء العيون ص 550 و مقتل خوارزمی ص 250 و قمقام ص 381 و ناسخ ج2 ص217 با کم و زیادی این جملات مذکور است

دهید ، وحال انکه ایشان اولاد محمد پیغمبر شما هستند (1).

ابن سعد گفت : با یشان خبر دهید که ما بقي امروز تا فردا صبح بشما مهلت دادیم اگر تسلیم شديد ، شما را بنزد ابن زیاد میفرستم، و اگر نه آماده جنك شويد.

در لهوف مترجم ص 94 روایت کند که آن شب را امام حسین(علیه السلام) و اصحابش اِحياء گرفتند و مانند زنبور عسل زمزمه و ناله داشتند ، بعض ایشان در حال رکوع بودند و بعضي در حال سجود و بعضی ایستاده و بعضي نشسته مشغول عبادت بودند .

پس سی و دو نفر از لشکر ابن سعد عبورشان بخيمه ها افتاد ، (وملحق بآن حضرت شدند) كما في جلاء العيون ص 552 و الناسخ ج 2 ص 211.

چرا امام حسين عليه السلام کم اولاد بود

ایضا در لهوف ص 94 از ابن عبد ربه در جزء چهارم از کتاب العقد روایت کند که بعلی بن الحسين(علیهما السلام) عرض شد چرا پدر تو اولاد کمتر داشت ؟ فرمود همین قدر که داشت شگفت آور بود ، زیرا که پدرم در هر شبانه روزی هزار رکعت نماز میگذارد کی برای آمیزش با زنان فراغت داشت ؟

ص: 381


1- در قمقام دارد که (قيس بن اشعث) گفت: اکنون این خواهش را اجابت نما بخدا فردا بامدادان جنگ را آماده باشند . عمر بن سعد گفت: اگر يقين دانم، کار را بفردا نگذارم . آنوقت عمرو بن حجاج بن سلمة زبيدی گفت سبحان الله الخ

اعتراف سر بازِ عُمرِ سعد بشجاعت اصحاب حسين عليه السلام

در ناسخ ج 2 ص 214 از شرح شافيه روایت کند که مردی از لشکر، ابن سعد را گفت وای بر تو با فرزند رسول خدا جنگ میکنی ؟ گفت : سنك بر دهانت ، اگر تو می دیدی، آنچه را ما دیدیم تو نیز همان کار میکردی ، جماعتي بر ما خروج کردند که دستها در قبضهايِ شمشير برده اند ، مانند شیرانِ دِرَنده ، دَر هَم میشکنند مردانِ دلاور را از چپ و راست ، ودر طلب مُلك خود را در دهان مرگ میفکنند، به اَمان را قبول میکنند و نه بمالی رغبت دارند،و هیچ چیز در میان ایشان و مرگ مانع نشود ، يا عروس ملك در کنار گیرند و اگر نه جان بر سرِ این کار نهند ، اگر ما با این جماعت رزم نزنیم ، و با ایشان طریق رِفق و مدارا سپر یم ، تو امت این لشکر را با شمشير در گذرانند ، مادر مباد ترا ما چگونه از طعن خویشتن داری کنیم ؟ واین شهر انشاد كرد :

قَومً اِذا نُودُوا لِدَفعِ مُلِّمَةٍ

وَالقَومُ (1) بَينَ مُدَعَّسِ وَمُکَردَسٍ

لَبِسَوا القُلُوبَ عَلَى الدُّرُوعِ وَأَقبَلُو(2)

یِتَهافَتُونَ عَلى ذَهابِ الاَنفُسِ

یعنی گروهیگه هر گاه در شدت جنك برايِ رفع گرفتاری خوانده شوند ، دلهای خود را بالايِ زره ها پوشیده و برای جانبازی بر یکدیگر پیشی می گیرند (كذا في هامش الناسخ). گروهی که چون رو بدشمن نمایند پی نیزه داران وخیل سواران

ص: 382


1- در لهوف مترجم ص 112 (والخيل بين الخ)
2- در لهوف (كأنهم الخ)

ز جوشن زبر آهنین دل بپوشند

بود نزدشان جان ز کف دادن آسان

(كذا في هامش اللهوف المترجم)

فصل شصت وهشتم: در وقایع شب عاشورا: :

«ملحق شدن سی و دو نفر از اصحاب ابن سعد باصحاب امام حسين عليه السلام»

در تحت عنوان (مهلت خواستن حضرت يك شب را) گذشت مراجعه کنید .

تنوير وتنظیف آن حضرت بااصحاب

در جلاء العيون ص 552 و ناسخ ج 2 ص 211 دارد که در سحر آن امام مطهر برایِ تهیه سفرِ آخرت فرمود که : نوره ساختند در ظرفی که مشك در آن بسیار بود، و در خیمه مخصوصی در آمده مشغول نوره کشیدن شدند ، و در آن وقت برير ابن خضير هَمداني ، وعبدالرحمن بن عبد ربه انصاری بر در خیمه محترمه ایستاده بودند ، و منتظر بودند که چون آن سرور فارغ شد، ایشان نوره بکشند .

بریر ، در آن وقت با عبدالرحمن خنده و شوخی میکردند . عبدالرحمن گفت : ای بریر ، این هنگام شوخی نیست.

بریر گفت : خدا میداند که من هرگز در جوانی و پیری مایل بلهو و لعب نبوده ام . در این حالت شادی میکنم بسبب آنکه میدانم شهید نخواهم شد ، و

ص: 383

بعد از شهادت حوریان بهشت را در بر خواهم کشید ، و بنعمتهايِ ابدي آخرت متنعم خواهم گردید .

بعض از وقایع شب عاشوراء و اشعار یا دهر أف لك

در جلاء العيون ص 552 و قمقام ج 1 ص 384 از امام زین العابدين(علیه السلام) روایت کند که فرمود : در آن شب مرض بر من غلبه کرد و عمه من زینب خاتون بپرستاری من مشغول بود و پدرم در خیمه دیگر بود، وجون بن جون (ابی حوی) غلام ابی ذر غفاری که در آلات جنك بصیرتی داشت در خدمت امام اصلاح سلاح میکرد، و آن حضرت اسلحة حرب را ترتیب میداد، ودر مقام یأس از دنيا وحبِ لقایِ حق تعالی شعري چند باین مضمون می خواند .

یا دَهرُ اُفِّ لَكَ مِن خَليلٍ

كَم لَكَ بِالاِشراقِ وَالاَصيلِ

مِن طالِبِ بِحقِّه قَتيلٍ

وَالدَّهرُ لا يَقنَعُ بِالبَديل

وَ كُلُّ حَيٍّ سالِكً سَبيلي

ما أقرَبَ الوَعدَ مِنَ الرَّحيل(1)

وَانَّمَا الاَمرُ اِلىَ الجَليلِ

سُبحانَ رَبِّي مالَهُ مَثيل (2) قوله (من طالب بحقه قتيل) در لهوف (من طالب وصاحب قتيل) ذكر کرده .

و در خوارزمی (من صاحب وطالب قتیل) ایراد کرده . وقوله (سبحان ربي ماله مثيل) در لهوف اصلا دكرش نکرده . و در خوارزمی (سبحانه جل عن المثيل) ذکر کرده .

ص: 384


1- این بیت (و كل حي الخ) را در قمقام ذکر نکرده
2- این اشعار را در ناسخ ج2 ص 169 و در مقتل خوارزمی ص237 ولهوف مترجم ص 81 ذکر فرموده اند

ودر ارشاد مفید ص 232 سه جفت بیشتر ذکر نکرده (يا دهر الخ) (من صاحب الخ) (وانما الأمر الخ).

یعنی ای روزگار نا پایدار ، اف بر تو باد که هرگز وفا نکردی ، با هیچ دوست و یار ، چه بسیار یاریرا که در هر شهر و دیار بقتل آوردی، و از هیچکس ببدل راضی نمیشوی، ولی باز گشت همه بسویِ خداوندِ جليل است ، و هر زنده را راهی که مَن میروم در پیش است .این معنی را مرحوم مجلسی کرده .

و در ترجمه لهوف دارد :

ای چرخ اف در دوستی بادت که خواهی

بینی بهر صبحی و در هر شامگاهی

آغشته در خون از هوا خواهی و یاری

وين چرخ نبود قانع از گُل بر گیاهی

هر زنده ای باید به پیماید ره من

گیتی ندارد غیر از این رسمي وراهی

حالی که نزديك است وقت کوچ کردن

جز بارگاهِ عزّتش نَبوَد پناهی

«بی تاب شدن زینب کبری عليها السلام»

امام زین العابدین(علیه السلام) فرمود : چون من این اشعار را از پدرم شنیدم دانستم که بليه نازل شده است ، و آن سرور تَن بِه شهادت داده باین سبب حال من متغيّر شد، و گریه بر من زور آورد ، و آب از دیده فرو ریخت ولی برایِ اضطراب زنان صبر کردم .

چون زینب این سخنان را شنید بی تاب شد ، بَر جِست و پاي برهنه بخيمه

ص: 385

پدرم دوید ، وشيون برآورد ، که ای کاش شربت مرگ را می نوشیدم ، و این حالت را در تو نمی دیدم.

امروز مادرم فاطمه و پدرم علی و برادرم حسن مردند ، اي جانشینِ گذشتگان و پناهِ بازماندگان .

پس امام حسين(علیه السلام) با چشمانِ پر آب فرمود اي خواهرم صبرکن و شیطان حلمِ ترا نبرد ، اي خواهر اگر مرغ قطا را در آشیانه اش میگذاشتند او آسوده می خوابید .

زینب (علیها السلام)عرض کرد : واي بر من شما بناچاری تن بمرگ داده اید ، و بیشتر دل مرا مجروح میکند و سخت تر است بر من.

و لطمه بصورت زد و مقنعه را از سر کشید وغش کرد بر زمین افتاد .

پس امام(علیه السلام) برخاست و آب بصورت خواهر زد، و گفت اي خواهر از خدا بترس و بقضايِ حقّ تعالی راضي شو و بدانکه همه اهل زمین میمیرند و اهل آسمانها باقی نمیمانند، و هر کس باید بمیرد جز ذات اقدس حق ، که همه را ایجاد فرموده بقدرت خود و همه را مبعوث خواهد کرد، و او یکی است تنها .جدّم بهتر از من بود ، و پدرم بهتر از من بود ، و مادرم بهتر از من بود، و برادرم بهتر از من بود ، و بر من و هر مسلمانی لازم است برسول خدا اقتداء کنیم ، و تسلی داد آن بي بي عالم را پس وصیت کرد که اي خواهر تو را سوگند میدهم که چون من از دنیا بروم گریبان چاك مكنيد ، ورو مخراشید ، وَ واویلا مگوئید ، پس اهل بیت عصمت را في الجمله تسلي نمود ، وفرمود طنابهاي خیمه ها را در میان یکدیگر کشیدند، و راه تردد را از میان خیمه ها مسدود گردانیدند وخندق را که دور خیمه ها کنده بودند پر از هیزم کردند (1).

ص: 386


1- ارشاد مفید ص 232

گفتگوی بریر باشمر وعبد الله بن سمير (سخير)

در مقتل خوارزمی ص 251 و ارشاد مفید ص 232 و ناسخ ج 2ص 213 با تفاوتی روایت کند که :

امام حسین(علیه السلام) شب عاشوراء همیشه در رکوع و سجود و گریه و زاری و استغفار بود، وبدر گاهِ خدا تضرع داشت ، و اصحابش مثل زنبور عسل صدا داشتند.

در نیمه شب شمر بن ذي الجوشن با گروه از يارانش برای تفتیش آمده بودند نزديك لشکرگاه امام حسین(علیه السلام) رسیدند پس شنید که این آیه را تلاوت میکردند: «وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ مَا كَانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ الآیة(1)».

پس مردی از اصحاب شمر (2) صدا زد که بخداي کعبه ، مائیم پاکيزه گان و

ص: 387


1- آیه 177 از سوره آل عمران «ولايحسبن الذين كفروا الخ» یعنی باید نپندارند البته انها که کافر شدند که مهلت دادنِ ما ایشان را بهتر است برای ایشان جزاین نیست که ما مهلت میدهیم ایشان را تا زیاد کنند گناه را و برای ایشان است عذاب خوار کننده. خدا نگذارد مؤمنين را بر آنچه شما هستید تاجدا سازد پلید را از پاکیزه
2- در ارشاد مفیدگوید آن مرد اسمش عبد الله بن سمير بود. و در ناسخ دارد که عبد الله بن سخیر که شجاعتي بكمال داشت وشهامتي بسزا و سخت ضحاك وفتاك (بی خبر کسی را کشتن) بود نزديك سرا پرده حسین عليه السلام شد و شنید که تلاوت قرآن میفرمود «ولايحسبن الذين كفروا الخ»

شمائید پلیدان و بدرستیکه ما را خدا جدا کرد از شما .

پس برير بن خضير هَمدانی نمازش را برید و گفت : ای فاسق واي فاجر اي دشمنِ خدا ، اي پسر کسی که پشت پاشنه پایش بول میکرد ، آیا مثل تو از پاکیزه گان هستی و حسین پسرِ رسولِ خدا از پلیدان است ؟ والله تو نیستی مگر بهيمه که نمیداند چه میکند و چه میگذارد، پس بشارت باد تو را اي دشمنِ خدا بخواريِ روزِ قیامت و عذابِ دردناك .

پس شمر صدا زد (1) خدا تو را وصاحبترا بزودی میکشد .

ص: 388


1- در ناسخ این طور نقل کند: که شمر بن ذی الجوشن ندا در داد که : خداوند پاک را از پليد جدا نمود، ما پاكانیم و شما از پلیدان . بریر گفت: اي دشمن خدا، گمان میکنی که تو از پاكانی وحسين بن علي و برادران او از پلیدان ؟ سوگند به خدا که ترا جز با دیوانگان که پلیدی خود خورند نتوان مانند ساخت . باش تا بجزاي این گفتار باطل همیشه از دوزخ بیرون نشوی . شمر گفت: اي گوینده امروز آنچه در دل داری بگوی که فردا با شمشیر ما کشته خواهی شد . بریر گفت : اي دشمن خدا مرا از مرگ میترسانی؟ خدايِ قاهر غالب دانا است که در خدمت حسين(علیه السلام) بمیرم یا کشته شوم دوست تر دارم تا در میان شما در وسعت نعمت و تمام راحت زنده باشم ، بخدا قسم که شما از شفاعت مصطفی (صلی الله علیه و اله)بهره نخواهید یافت و جز در جهنم جای نخواهید داشت حسین(علیه السلام) فرمود: اي بریر دربغ باشد که با ایشان سخن گوئی کار تو مثل آن دو مرد مؤمن آل فرعون است که آل فرعون را موعظه کردند ونتیجه نگرفتند، تو نیز شرط موعظت بجای آوردی وفائده نداشت راضیيم بقضاء خدا، لاجرم بریر بر گشت

بریر گفت : آیا از مرگ مرا میترسانی ؟ بخدا قسم مردنِ با پسر پیغمبر بسویِ من محبوبتر است تا زندگیِ با شما، بخدا قسم نرسد بشفاعت محمد (صلی الله علیه و اله)گروهیکه خون ذریّه اش را بریزد .

پس يك نفر از اصحابش آمد و گفت: ای بریر حضرت ابی عبدالله میفرماید برگرد بجايِ خود و این گروه را مخاطب خود مکن بجانِ خودم اگر مؤمن آل فرعون جماعت خود را موعظه و نصیحت کرد تو نیز این جماعت را نصیحت فرمود و مبالغه نمودی.

یکی از وقایع شب عاشوراء اتمام حجت بر اصحاب

یکی از وقایع شب عاشوراء آن است ناسخ ج 2 ص 219 از ابی حمزه روایت کند که سید سجاد فرمود : در شبِ آن روز که پدرِ مَن شهید شد ، اهل و اصحاب خود را حاضر ساخت و فرمود: اي اهلِ من و شیعیان من ، در این شب شتران خود را بر نشينيد و جان خود را بسلامت در گذرانید ، مطلوب این قوم جز من نیست ، چون مرا بکشند هرگز یاد از شما نکنند ، طریق نجات پیش دارید که من بیعت خود را از گردنِ شما ساقط ساختم .

چون آن جماعت این کلمات را گوش دادند، همی گفتند : که ای ابو عبدالله ای سیّد و مولايِ ما ، سوگند بخدا که هرگز دست از دامن تو باز نداریم ، که آنوقت مردم بگویند امام و بزرگِ خود را یَکّه و تنها گذاشتند ، و چه عذری نزد خدا بتراشيم ، جز این نیست که در رکابِ تو کشته شویم .

فرمود ای قوم من فردا کشته میشوم و شما همگان کشته میشوید و یکتن از شما باقی نمیماند ، گفتند : سپاس خدایِ را که گرامی داشت ما را بنصرت و یاری تو، و ما را مشرف گردانید بسعادت شهادت در حضور شما، ای پسر رسول

ص: 389

خدا آیا شاد نباشیم از ملازمت خدمت شما ؟

خبر دادنِ حسين عليه السلام شهادت قاسم وعبد الله را

حضرت ایشان را دعا فرمود :

حضرت قاسم پسر امام مجتبی(علیه السلام) عرض کرد : منهم جزوِ کسانی هستم که کشته می شوند ؟ حضرت فرمود: ای پسرك مَن مرگ در نزدِ تو چگونه است؟ عرض کرد: از عسل شیرین تر است ، فرمود اي والله بلي بخدا قسم عمویت بقربانت ، تو نیز کشته میشوی بعد از گرفتاری سخت .

و فرزندم عبدالله نیز کشته شود ، گفت : ای عمو این لشگر تا بنزد زنان تاختن کنند ؟ و عبد الله شیرخواره را بکشند؟ فرمود عمویت بقربانت عبد الله را میکشند در وقتی که از شدت عطش مُشرِفِ بر مرگ باشد ، و من بروم در خیمها طلب آب و شیر کنم ، چیزی نیابم ، پس بگویم او را بمن دهید تا از زبان خودم او را آب دهم پس او را نزد من آورند و من او را گرفته نزديك دهنم آورم که آب دهم ، فاسقی تیري بسوي او رها کند و او را نحر کند (مثل شتر) و دست من از خون او پر شود ، و بسوی آسمان می افشانم ، و میگویم :اي پروردگار من ، صبر میکنم بر بلايِ تو و بحساب تو این کار میکنم ، اینسوقت لشگر با تیغ و سنان بر من حمله می افکند و آتش از خندقی که در پشت خیام است ، زبانه میگیرد ، ومن حمله میکنم در تلخترین وقتی از اوقات دنيا، و این چنین خدای خواسته است .سید سجاد میفرماید : چون این کلمات را بفرمود بگریست و ما همگان

ص: 390

بگریستیم ، صدای گریه و فزع از ذریه رسول خدا بالا گرفت .

اونوقت زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر خواستند بدانند که سید سجّاد نیز شهید میشود ، عرض کردند اي سيّدِ ما چونست حال مولاي ما على؟ (یعنی زین العابدین) با ديده اشك آلود فرمود: خداوند نسل مرا در دنیا قطع نمیکند، چگونه او را میتوانند بکشند و حال انکه او پدر هشت امام است؟

رخصت دادن حسين عليه السلام يارانش را ببازگشت

در ناسخ ج 2 ص 222 دیگر باره حسین (علیه السلام)از مردم خویش را امتحان کرد در تفسیر امام مسطور است که حضرت با لشگر خویش فرمود: من بیعتِ خود را از گردنِ شما برداشتم ، پس بعشائر ودوستان خود ملحق شوید.

و با اهل بيت فرمود : شما را نیز اجازت دادم که از من جداشوید ، چه طاقت جنگ ایشان را ندارید، و هیچکس جز من مقصود این جماعت نیست ، مرا با این جماعت واگذاريد خداوند مرا اعانت میکند و بنظر رحمت نگران است ، چنانچه بگذشتگان طيّب وطاهرين من نگران بود.

امام فرمود: لشكر او مفارقت کردند و پراکنده شدند ،وخويشان وخاصان او ایستاده گی کردند .

ومن بنده از این پیش رقم کردم که در مروج الذهب می گوید : لشگر حسين هزار سوار وصد پیاده بود ، در این شب همه رفتند و هفتاد تن بیش باقی نماند.

و آنانکه باقی ماندند عرض کردند اي پسر رسول خدا! ما هرگز از تو جدا نمیشویم.

ص: 391

پس امام حسين (علیه السلام)فرمود : اگر شما خود را آماده کرده اید بآنچه من خودم را آماده کرده ام .

پس بدانید که خداوند عطا میفرمایید منزلهای شریف و عالی رابکسانیکه مکاره را متحمل میشوند .

و بدرستیکه خدای متعال اگر اختصاص داد مرا با کسانیکه از اهل بيت من گذشته اند و من آخر ایشانم ، در بقاي دنيا و از در کرامات سهل میفرماید برمن تحمّل مكروهات را، شما را نیز بهره ای از کرامات خدا بهره تواند بود. بدانید که زشت و زیبایِ دنیا مثل خواب باشد ، و بقا و بیداری در دار آخرت است ، آنکس که در آخرت رستگار است ، جاودانه رستگار است ، و آنکس که در آخرت شقاوت شعار است همیشه گرفتار است.

خواب دیدن امام حسين عليه السلام حمله کردن سگ ابلق را

در قمقام ج 1 ص 388 و جلاء العيون ص553 وناسخ ج2 ص 211 روایت کرده اند که چون وقت سحر شد امام حسین(علیه السلام) را خواب ربود ، و گریان از خواب بیدار شد ، فرمود : در این ساعت در خواب دیدم که سگی چند برمن حمله کردند و در آن میان سك ابلقی بود که زیاده از دیگران بر من حمله میکرد و گمان دارم که آن کس که متوجه قتل و کشتن من شود (پیس) (1) باشد، پس دیدم که جدّم حضرت رسول(صلی الله علیه و اله) با فوجی از ارواح مقدسه بنزد من آمدند .

وجدم بمن فرمود : اي فرزند گرامی توئي شهيد آل محمد ، واهل آسمانها ومقدسان مَلَاَ اعلا باستقبال تو آمده اند ، و انتظار روح مقدّس ترا می کشند ، تعجیل کن که امشب نزد ما افطار نمایی ، و اينك مَلَكی از آسمان نازل میشود

ص: 392


1- پیسی؛ مرضی است که در بدن لکهای سفید میزند

و شیشه سبزی آورده است ، که چون تو شهید شوی ، خون ترا در آن شیشه کند و بآسمان برد .

در قمقام دارد که فرمود من اینها رابخواب دیدم حاليا وقت نزديك شد و هنگام رَحيل از این دار محنت وسرايِ غرور فرا رسید.

نامه نوشتن امام از کربلا بمحمد بن حنفيه

نیز در قمقام ج 1 ص 388 از ابن قولویه روایت کند که حضرت امام حسين (علیه السلام)بمحمد بن حنفیه از کربلا بدین گونه نامه نوشت : بسم الله الرحمن الرحيم من الحسين بن علي الى محمد بن علي ومن قبله من بني هاشم اما بعد فكان الدنيا لم تكن والأخرة لم تزل .

مثل اینکه دنیائی نبود و آخرت از بین رفتنی نیست .

و در دلائل الامامة طبری ص 77 دارد که چون امام حسين (علیه السلام)متوجه عراق شد کاغذي طلبيد ونوشت بسم الله الرحمن الرحيم من الحسين بن علي الى بنی هاشم . اما بعد فانه مَن لَحِق بي استشهد ومن تخلّف عني فانه لم يبلغ الفتح .

یکی از وقایع شب عاشوراء خبر سكينه عليها السلام است

در ذریعه ص81 از کتاب نورالعیون روایت کند از سکینه دختر امام حسین عليه السلام که فرمود: من در شب ماه تاب بود که در وسط خیمه نشسته بودم که ناگاه از پشت خیمه ها صدایِ گریه و زاری شنیدم، پس ترسیدم که زنها بواسطه من اطلاع پیدا کنند بآن گریه وزاریها پس از خیمه بیرون شدم دیدم پدرم نشسته و اصحابش دور او جمعند واو گریه میکند .

پس شنیدم که باصحاب میفرماید بدانید که شما با من خارج شدید چون

ص: 393

میدانستید این گروه با من بزبان و قلب بیعت کردند .

وفعلا كار بعكس در آمد شیطان بر ایشان غلبه کرد ، پس خدا را از یاد بردند .

والان قصدي ندارند جز کشتن من و کسانیکه با من هستند و اسیر کردن عيالات من بعد از غارت کردن آنها ، ومیترسم شما ندانید و یا بدانيد ولي حياء مانع شود.

و فریب دادن نزد ما اهل بیت حرام است ، پس هر کس کراهت دارد نزد ما جهاد کند بر گردد و شبه تاريك و پرده ایست و راه خطرناك نيست ، ووقت مثل ظهر گرم نیست ، و هر کس با ما بخواهد مواسات و برابری کند با جان خود فردایِ قیامت با ما باشد در بهشت و ازغضب خدا دور باشد .

و بدرستیکه جدم رسول خدا (صلی الله علیه و اله)فرموده بچه من حسین کشته میشود در زمینی که آن را کربلا گویند ، در حالتیکه هم غریب است و هم تنها و هم تشنه و بی کس .

پس هر کس او را یاری کند ، مرا یاری کرده ، وياري فرزندش حضرت قائم را نموده، واگر با زبان ما را یاری کند او در حزب ما خواهد بود در روز قیامت .

سکینه فرمود : پس بخدا قسم کلام پدرم هنوز تمام نشده بود که از دور او متفرق شدند ، ده تا ، بیست تا ، و باقی نماند نزد او مگر هفتاد و يك تن ، پس نگاه بپدرم کردم و دیدم سرش را بزیر انداخته .

پس گریه گلو گیرم شد ، ترسیدم پدرم گریه مرا بشنود .

پس سر بآسمان بلند و عرض کردم خدایا اینان ما را ذلیل کردند خدایا خودت ایشان را ذلیل و خوارشان بگردان ، ودعای ایشان را قبول نفرما ، و فقرِ

ص: 394

را بر ایشان مسلط کن و شفاعت جدم را در قیامت نصیب ایشان مگردان ، پس بخيمه بر گشتم در حالیکه اشکم در صورتم جاری بود، عمه ام اُمّ كلثوم مرا دید و فرمود : ای دخترم چه چیز ترا بوحشت انداخت ؟ پس قضيه را باو خبر دادم ، پس فریاد بر کشید وا جدّاه ، واعليّاه ، واحَسَناه ، وا حَسَيناه ، وا قلة ناصراه ،کجا است خلاصی از دشمن ای کاش بعوض قناعت میکردند، واگذاشتی همسایه گی جد خود را، ومدت دور ما را براه انداختی، پس آوازه گریه از ما بلند شد ، پدرم این را شنید ، و بسوی ما تشریف آورد و اشکش جاری بود.

و فرمود این گریه چیست ؟ عرض کرد ای برادر ما را بحرم جدمان بر گردان .

فرمود ای خواهر امکان ندارد .

عرض کرد پس مقام و منزلت جد و پدر و مادر، و برادر خود را گوش زد ایشان کن ، فرمود : کردم نتیجه ای نبخشید ، نصيحت و موعظه کردم ، قبول نکردند ، و راهی جز کشتن من ندارند ، و ناچار باید کشته مرا رويِ خاك افتاده ببینند .

ولكن شمارا وصیت میکنم بتقوايِ خدا كه بترسید از خدائیکه همه را آفریده ، وصبر بر بلا كنيد ، وخشم خود را بخورید ، و باین کشته شدن جدِّ شما وعده کرده و خلف وعده ندارد، و شمارا بخدایِ یکتا و پناه دهنده بیچاره گان میسپارم، پس ما باهم یکساعتی گریستیم وامام (علیه السلام)میفرمود : «وما ظلمونا ولكن كانوا أنفسهم يظلمون» یعنی بما ستم نکردند بلکه به خودشان ستم نمودنده .

ص: 395

اشعار مناسب شب عاشورا از مرحوم کمپانی

امشب شبِ وِصالست روزِ فراق فردا است

در پرده حجازي شور عراق فردا است

امشب قِران سعد است در اختران خرگاه

یا آنکه ليلة البدر روزِ محاق فردا است

امشب ز لاله رویان فرخنده لاله زار یست

رخساره هايِ چون خور در اِحتراق فردا است

امشب نوایِ تسبیح از شش جهت بلند است

فریاد واحسَينا تانُه رواق فردا است

امشب بنورِ توحید خرگاهِ شاه روشن

در خيمهِ آتشِ كفر دود نفاق فردا است

امشب ز رويِ اكبر قرصِ قمر هویدا است

پآسیب آن شقائق تیغ شقاق فردا است

امشب شگفته اصغر چون گُل بروي مادر

پیکان آن گلورا بوس عناق فردا است

امشب خوش است وخرّم شمشاد قدّ قاسم

رفتن بحجلهِ گور باطمطراق فردا است

امشب نهاده بیمار سر رويِ بالش ناز

گر دون بحلقة غل پادر و ثاق فردا است

امشب بروی ساقی آزادگان گشاده

بندِ گرانِ دشمن بر دست وساق فردا است

ص: 396

امشب نشسته مولا بر رفرف عبادت

پیمون ره عشق روی براق فردا است

امشب شه شهیدان آماده رحیل است

دیدار روی جانان يوم التلاق فردا است

امشب بگو بیانو يكساعتی بیارام

هنگامة بلا خیز مالايطاق فردا است

الى هنا تم الجزء الاول من كتاب رمز المصيبة ويليه الجزء الثاني انشاء الله تعالى ، والحمد لله أولا وآخراً ، وصلى الله على محمد و آله الطيبين الطاهرين

15/شوال المکرم / 1412 ه ق

ص: 397

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9
آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109