سرشناسه : میرداماد، محمدباقربن محمد، - 1041؟ق
عنوان و نام پدیدآور : شرح تقدمه تقویم الایمان فی فضائل امیرالمومنین علیه السلام/ تالیف محمدباقر الداماد
مشخصات نشر : اصفهان: مهدیه المیرداماد، 1412ق. = 1371.
مشخصات ظاهری : 294 ص.نمونه
فروست : (مهدیه المیرداماد ;4)
شابک : بها:2200ریال
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی
یادداشت : کتابنامه بصورت زیرنویس
عنوان دیگر : تقویم الایمان
موضوع : میرداماد، محمدباقربن محمد، - 1041؟ق. تقویم الایمان
علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق.
ولایت
شناسه افزوده : میرداماد، محمدباقربن محمد، - 1041؟ق. تقویم الایمان
رده بندی کنگره : BP39/3/م 9ت 702
رده بندی دیویی : 297/951
شماره کتابشناسی ملی : م 71-1975
ص: 1
سرشناسه:میرداماد ، محمد باقر بن محمد
عنوان و نام پدیدآور:شرح تقدمه تقویم الایمان فی فضائل امیرالمومنین علیه السلام / محمد باقر بن محمد میرداماد
مشخصات ظاهری:295 ص
موضوع :کلام و اعتقادات
ص: 2
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمد للّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطاهرین - سیما بقیه اللّه فی الارضین - و لعنه اللّه علی اعدائهم اجمعین.
از مسائل بسیار با اهمیت اسلامی و مباحث دامنه دار کلامی مسئلۀ امامت و رهبری می باشد.
قبل از اینکه وارد بحث امامت شویم به لزوم وجود حکومت برای اجتماع اشاره ای خواهیم داشت.
ارسطو گفته: «انسانی که بتواند بدون نظامات اجتماعی و حکومت زندگی کند، یا حیوان است، یا خدا»!(1)
گفته ارسطو بدین معنی است که نیاز انسان به نظام و حکومت بدیهی است، و آدمی برای رسیدن به خوشبختی باید حاکم و سرپرست داشته باشد.
اسلام و مکتب اهلبیت - علیهم السّلام - نیز بر همین معنی تأکید داشته، و مسلک «انارشیسم» را رد می کند(2). ولی نظر اسلام
ص: 3
در مورد کیفیت حکومت و شرایط حاکم نظر خاصی است، و با نظرات بسیاری از مکتب ها متفاوت است.
یکی از نویسندگان «ماتریالیست» و مادی اخیرا کتابی علیه اسلام و تشیع نوشته، و با توسل به کلمات فریبنده، خواسته نسل جوان را منحرف و به اندیشه «ماتریالیسم دیالکتیک» ترغیب نماید.
نویسندۀ مذکور با غرض ورزی علیه شیعیان و طرفداران حکومت اهلبیت - علیهم السّلام - قلمفرسائی کرده و می گوید:
«فرقۀ شیعیان برخلاف خوارج مظهر تمایلات سلطنت طلبانه بودند».
و نیز در صفحۀ 61 از کتابش، شیعیان را دارای تمایل سلطنت - طلبانه، و حکومت موروثی معرفی می کند.
پاسخ این دروغپردازی ها برای کسانی که با مبانی تشیع و تاریخ شیعه آشنائی دارند، معلوم است.
شیعه رهبران خود را منتخب حق تعالی شناخته، و طبق آیۀ شریفۀ «تطهیر» آنها را از هرگونه پلیدی و زشتی پاک می داند.
نظام حکومت تشیع با نظام «تئوکراسی»(1) کاملا متفاوت است و رهبری اهلبیت - علیهم السّلام - با نظام سلطنتی یکسان نمی باشد.
نظام امامت نظامی الهی بوده و بر پایۀ کمالات انسانی و پاکی و فضیلت بنا شده، و کاملا با زندگی فردی و اجتماعی و نظام سلاطین و خلفاء جور فرق دارد.
زندگی سلاطین و حکومت حکام جور با سیاست به معنی مکر و ستم همراه، و رابطۀ آنها با ملتهای خود، رابطۀ ظالم و مظلوم است.
اما زندگی «ائمه» - علیهم السّلام - و حکومت الهی آنهاد!
ص: 4
مصداق واقعی صداقت و پاکی، عدالت و اقامۀ حق، و فریادرسی محرومان بوده؛ و رابطۀ آنها با امتشان رابطۀ امام و امت، عالم و متعلم، و مراد و مرید می باشد.
متکلمین و علماء فریقین امامت را با عبارات گوناگون تعریف کرده اند، از جمله:
1 - ریاست عامه در امور دین و دنیا برای شخصی از اشخاص، نیابت از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله(1).
2 - ریاست عامه در امور دین و دنیا خلافت از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله(2).
لازم به تذکر است که امامت بر دو نوع می باشد:
1 - امامت حق
2 - امامت باطل
و به تعبیر دیگر دو قسم امام در تاریخ داشته ایم:
امام نور و امام نار! امام نار در امور جامعه، آن هم به عنوان جانشینی پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله) هرگز ریاست و اختیاری ندارد.
و اما امام نور ریاستش در امور دین و دنیا، و به عبارت دیگر در امور معاشی و معادی جامعه باید از طرف خدا، و تصریح پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله) باشد.
پس باید به تعریفهائی که در مورد امامت شده قید «از طرف
ص: 5
خدا و رسول» یا «بالنص» اضافه گردد.
حکیم عظیم الشأن اسلامی مرحوم خواجۀ طوسی - رضوان اللّه علیه - در تجرید الاعتقاد می فرماید:
«الامام لطف فیجب نصبه علی اللّه تعالی تحصیلا للغرض»(1) یعنی:
وجود امام و رهبر برای جامعه بشری لطف است؛ زیرا مردم با وجود امام به تکالیف الهیه آشنا، و به وسیله رهبری او از معاصی و گمراهی دور می گردند.
طبق قاعدۀ لطف(2) بر خدای متعال است که عالم را از امام و پیشوا خالی نگذارد، تا بدین وسیله غرضش که هدایت و کمال انسانهاست حاصل شود.
مرحوم علامه میر محمد اشرف (ره) سبط معلم ثالث مرحوم میرداماد (رض) در علاقه التجرید(3) ضمن شرح کلام خواجۀ طوسی (رضوان اللّه علیه) به کلام نورانی حضرت امیر المؤمنین علیه السلام اشاره می کند که:
«اللهم بلی لا تخلو الارض من قائم للّه بحجه، اما ظاهرا مشهوراد.
ص: 6
و اما خائفا مغمورا، لئلا تبطل حجج اللّه و بیناته...»(1).
یعنی هرگز زمین خالی نمی ماند از کسی که به حجت و دلیل دین خدا را برپا می دارد، یا آشکار و مشهور است - مانند یازده امام علیهم السّلام - یا ترسان و پنهان - مانند امام دوازدهم حضرت صاحب الامر عجل اللّه تعالی فرجه الشریف - برای اینکه حجتهای خداوند و دلیلهای روشن او از بین نرود.
ابن میثم - رحمه اللّه - فرموده: این فرمایش تصریح است به اینکه وجود امام در هرزمانی بین مردم، چندانکه تکلیف باقی است، واجب و لازم است(2).
پس وجود امام لطف حق تعالی است و ولایت و تصرفش نیز لطف می باشد.
مردم موظفند امام را بشناسند، و در برابر حکومت وی تسلیم گردند و او را مطاع بدانند.
اگر مردم به وظیفه عمل نکردند، و حکومت امام و رهبر الهی را قبول نکردند به لطف خدای متعال ضرری نمی رسد، باعث نمی شود خدای متعال نصب امام نکند، و عدم تصرف و حکومت امام به خدای تعالی مربوط نیست؛ بلکه تقصیر و کوتاهی از ناحیه مردم است(3).د.
ص: 7
مرحوم علامه میرسید احمد علوی - رحمه اللّه - صهر و شاگرد معلم ثالث مرحوم میرداماد - قدس سره - در کتاب محققانه (لطائف غیبیه)(1) می فرماید:
بدانکه دلیل عقلی که اقتضاء وجود امام می نماید اقتضاء امتناع خلو زمان تکلیف از وجود او نیز می نماید، چه ظاهر است که بقاء او در هرزمان لطف است و لطف بر خدا واجب، پس بودن امام در هرزمان واجب...».
از مسائل با اهمیت که همواره مورد بحث و گفتگو بوده، مسئله عصمت امام و رهبر بعد از پیامبر - صلّی اللّه علیه و آله - می باشد.
پیروان آل عصمت - علیهم السّلام - و اسماعیلیه گویند از شرائط مهم امام این است که معصوم و از هرگونه خطا و لغزش پاک باشد، ولی فرقه های دیگر این شرط را برای امام قائل نیستند و امامت غیر معصوم را بلا اشکال می دانند.
بطور اختصار دلیل طرفداران لزوم عصمت در امام را تذکر می دهیم. عقل حکم می کند که امام و پیشوای مردم و خلیفۀ پیامبر
ص: 8
- صلّی اللّه علیه و آله - باید از رذائل و زشتیها پاک باشد، و از او خطا و گناه صادر نگردد، در غیر اینصورت اولا:
او هم مثل دیگر مردم، برای هدایت یافتن، به امام و رهبر نیازمند است، امامی که به او مراجعه می کند اگر معصوم نباشد مثل مأمومین و دیگر مردم برای هدایت یافتن، به امام نیازمند است، رهبری که به او مراجعه می گردد اگر معصوم نباشد، او هم برای یافتن حق به امام محتاج است، سخن را در این امام نیز تکرار می کنیم، که اگر معصوم نباشد به امام دیگر نیازمند است، الی غیر النهایه... و این تسلسل است؛ و تسلسل محال می باشد پس عاقبت همه باید به امام معصوم مراجعه کنند و سخن به امام معصوم منتهی گردد.
بعضی گفته اند: مقتضی وجوب نصب امام، اقامۀ حدود و مواظبت مرزها و تجهیز جیوش و اموری از این قبیل است، و این کارها از دست غیر معصوم هم برمی آید، پس لازم نیست امام معصوم باشد.
مرحوم علامه حلی - رضوان اللّه علیه - به این گفتار ناپسند پاسخ داده و می فرماید:
مقتضی وجوب نصب امام خطای مردم است، امام مربی و رهبر جامعه است و باید مردم را ارشاد به پاکی و تقوی نماید و از لغزش و گناه بازدارد، پس چگونه خود خطاکار و دارای اخلاق بد و اعمال ناپسند باشد که در این صورت باید بدیگری مراجعه کند»(1).
هرچه بگندد نمکش می زنند وای بروزی که بگندد نمک3.
ص: 9
ثانیا: ممکن است در ابلاغ احکام و ارشاد جامعه و بیان اوامر و نواهی اعمال غرض کند و خلاف بگوید، و به نام دین مردم را منحرف سازد و دین فروشی کند، و اجانب را در باطن تقویت نماید.
و بدیهی است اگر دین فروشی و گناه او برای جامعه آشکار شود دیگر مردم به او اعتماد نمی کنند! و در نتیجه پیشوایی و امامت او لغو و نقض غرض، و خرق قانون لطف می شود(1).
مرحوم علامه میرمحمد اشرف - رضوان اللّه علیه - در «علاقه التجرید» می فرماید:
«امام حافظ شرع است و حافظ شرع باید معصوم باشد، از جهت آنکه کتاب و سنت مشتمل بر جمیع احکام مفصلا نیست، و به غیر معصوم درک تفصیل معانی قرآن نمی توان نمود».
این پاسخ کسانی است که می گویند، قرآن و سنت و اجماع امت می تواند جایگزین امام معصوم باشد، که چگونه غیر معصوم از باطن قرآن و سنت آگاه است و چگونه احکام را از قرآن و سنت که بازگوکننده احکام تفصیلیه نیستند، می تواند بطور یقین و بدون خطا استخراج نماید.
اجماع معتبر هم بدون دخول معصوم و با وجود امکان خطا در هریک از اجماع کنندگان تحقق ندارد.
عصمت پیامبر و امام برای مکلفین لطف می باشد، زیرا وقتی ثابت شد پیامبر و امام معصوم هستند، مردم به قول و فعل آنها
ص: 10
اطمینان پیدا می کنند و به اوامر و نواهی آنها توجه می نمایند و در نتیجه بطاعت حق نزدیک و از مخالفت و معصیت دور می گردند، و چون گفتیم لطف بر خدا واجب است معصوم قرار دادن پیامبر و امام واجب است.
خوانندگان گرامی توجه دارند که معصوم قرار دادن آن بزرگواران بنحو جبر نیست بلکه با فراهم شدن اسباب عصمت، باختیار خودشان این افتخار شامل حالشان می شود(1).
کما فی دعاء الندبه:
... بعد ان شرطت علیهم الزهد فی درجات هذه الدنیا الدنیه و زخرفها و زبرجها فشرطوا لک ذلک و علمت منهم الوفاء به...(2).
خدای متعال از باطن اشخاص مطلع و دانای به اسرار بندگان است و معصوم و فرد لایق امامت را می شناسد و براساس همین شناخت نصب امام می فرماید.
نصب امام، باید با معرفی و نص همراه باشد، یعنی هنگامیکه خدای تعالی براساس شناخت، شخص واجد شرائط را برهبری انتخاب می کند، باید مردم را در جریان این انتخاب قرار دهد و به پیروی امام منصوب امر نماید.
ص: 11
سیره و روش پیامبر اکرم (صلّی اللّه علیه و آله) و عطوفت و مهربانی او به امت اقتضاء می کند نصب امام را از طرف حق تعالی بگوش مردم برساند و رهبر بعد از خود را به اجتماع معرفی نماید.
پیامبری که حتی در جزئی ترین مسائل مردم را ارشاد می نمود و در مدت موقتی که از مدینه خارج می گشت، مردم را بی سرپرست نمی گذاشت، بطور قطع بجریان خلافت و امامت بعد از خود توجه داشته و مردم را بی سرپرست و بدون هادی قرار نداده است(1).
بر امامت و رهبری امیر المؤمنین علیه الصلاه و السلام و یازده امام از فرزندان آنحضرت (ع) ادلۀ روشن و واضح در آیات و روایات فراوان موجود است.
حضرت امیر المؤمنین علیه السلام می فرماید:
فیهم کرائم القرآن و هم کنوز الرحمن(2) ، یعنی آل عصمت آیات کریمه و ستایشی در شأنشان نازل گشته و آنها گنجهای خدای متعال هستند (که انسانها جز با رنج در راهشان و مطالعه آثارشان به این گنجها نمی رسند).
به پیروی از آل عصمت خصوصا امیر المؤمنین علیهم السّلام بسیاری از علماء اسلام برای معرفی اهلبیت (ع) بقرآن متمسک شده و آیات مربوط بولایت و رهبری آن بزرگواران را جمع آوری و از کلام خدا بحقانیت و برتری آنان استشهاد کرده و منصفین از
ص: 12
اهل سنت را بدوستی و قبول ولایت ائمه (ع) دعوت نموده اند.
مثلا مرحوم علامه میرسید احمد علوی (رض) که تربیت شده مکتب معلم ثالث مرحوم میرداماد (ره) می باشد، در کتاب محققانه لطائف غیبیه، و مرحوم آیت اللّه سید علی بهبهانی (رض) از متأخرین در کتاب ارزنده مصباح الهدایه فی اثبات الولایه، هر کدام چهل آیه از قرآن آورده و حقانیت آل عصمت (ع) را با آیات قرآن اثبات کرده اند(1).
البته قبل از ایشان شخصیتهائی مثل مرحوم سید ابن طاووس (رض) در الطرائف و مرحوم خواجه طوسی (رض) در تجرید الاعتقاد و مرحوم علامه حلی در الفین و کشف المراد غیر از ادله عقلی برای اثبات ولایت به آیات قرآن استشهاد کرده و از قرآن بهره گرفته اند.
غیر از آیات مربوط به ولایت روایاتی از رسول اکرم (صلی اللّه علیه و آله) بنقل فریقین بما رسید که هرکدام دلیلی روشن و برهانی واضح بر امامت ائمه معصومین علیهم السّلام است.
محقق عظیم الشأن و عالم جامع، معلم ثالث مرحوم میرداماد (رض) در کتاب حاضر به بیان آیات و بیشتر به تشریح روایاتی پرداخته که در همین موضوع است.
ایشان با احاطۀ کم نظیر به کتب اهل سنت، با نقل روایات
ص: 13
متواتره بین شیعه و سنی فضیلت و برتری امیر المؤمنین و ائمه دیگر (ع) را بازگو می فرماید.
با چاپ و نشر بعضی از کتب معلم ثالث مرحوم میرداماد (رحمه اللّه) عده ای از دوستان و دلباختگان آل عصمت (ع)، از اینکه کتب مذکور، به لسان عربی است، و فارسی زبانان نمی توانند از آنها استفاده کنند، گله می نمودند و خواستار ترجمه و شرح این آثار بودند(1).
لذا برای پاسخ به خواستۀ این عزیزان که در بلند نگهداشتن پرچم قرآن و عترت (ع)، سهمی دارند، و شاگردی خود را نسبت به ائمه دین (ع) عملا باثبات رسانده اند، و برای اینکه فارسی - زبانان شیفتۀ عترت (ع) و شیعیان دوستدار فضیلت، به بزرگی و برتری اولیاء نعمت، (ائمه معصومین (ع) بیش از پیش آشنا گردند، و با سینه ای پرسوز و قلبی محزون، بر مظلومیت اول مظلوم، امیر المؤمنین و اولاد طاهرین آن بزرگوار، اشک غم بریزند و بشاگردی در چنین مکتبی افتخار نمایند، و بخاطر اینکه منصفین اهل سنت خصوصا نسل جوان و تحصیلکردۀ آنان، بحقانیت و برتری عترت آگاهی پیدا کنند و با قبول حقیقت بجمع رستگاران بپیوندند و بر طبق آیۀ شریفۀ «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا» (2) در
ص: 14
مقابل کفار و مشرکین همراه با حزب اللّه «- شیعه» صف واحدی تشکیل دهند، با اخوت اسلامی دشمنان اسلام را دفع نموده به ترویج مقاصد قرآن و عترت بپردازند، احقر و کمترین دوست خاندان رسالت (ص)، افقر و محتاجترین مردم بحبل ولایت، سید محمود میردامادی، بترجمه و شرح اجمالی چهل حدیث از احادیثی که در کتاب حاضر و غیره در باب ولایت از شیعه و سنی نقل شده پرداخته، امید آنکه مشمول حدیث شریف:
من حفظ علی امتی اربعین حدیثا مما یحتاجون الیه من امر دینهم بعثه اللّه فقیها عالما(1).
شده، این خدمت ناچیز بدرگاه حضرت صاحب الامر عجل اللّه تعالی فرجه الشریف قبول افتد و مورد توجه و عنایت حضرت قرار گیریم.
حدیث اول خبر افتراق امت است که مشهور بین مسلمین می باشد و شیعه و سنی آنرا نقل کرده اند، ولی در بعضی نقلها اختلاف عبارت وجود دارد و آنچه اتفاقی و قدر مشترک است، اینست که پیامبر اسلام (صلّی اللّه علیه و آله) فرمود:
امت موسی (ع) هفتاد و یک فرقه و گروه شدند که فقط یک فرقه از آنها اهل نجات هستند و بقیه اهل آتشند.
و امت عیسی (ع) هفتاد و دو فرقه و گروه گشتند که فقط یک فرقه از آنها اهل نجات و بقیه معذب به آتش می باشند. و زود باشد
ص: 15
امت من نیز هفتاد و سه فرقه شوند که جز یک فرقه همگی اهل آتش و معذب خواهند بود.
در احادیث شیعه وارد شده که پیامبر (ص) فرمود:
فرقه ناجیه از امت موسی (ع) کسانی هستند که متابعت وصی او «یوشع» را نموده و فرقه رستگار از امت عیسی کسانی هستند که پیروی وصی او «شمعون» را کرده و گروه رستگار و سعادتمند از امت اسلام کسانی هستند که متابعت از وصی من «علی ابن ابیطالب» (علیه الصلاه و السلام) بنمایند.
بلکه این مطلب در روایات اهل سنت هم آمده، مثلا ابو بکر محمد ابن موسی شیرازی در کتاب خود (بعد از نقل حدیث مذکور) می گوید:
علی (علیه السلام) گفت، یا رسول اللّه فرقه رستگار (در میان هفتاد و سه فرقه) کدام است؟
پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله) فرمود: پیروان و یاران تو رستگارند(1) حدیث دیگری را خوارزمی از سلمان (رضوان اللّه علیه) نقل کرده که پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله) فرمود:
امت (اسلامی) بعد از من سه فرقه می شوند که فقط یک فرقه آنها حقند.
سلمان (رض) گفت سؤال نمودم (گروه حق) و امامشان کدامند؟ پیامبر (ص) فرمود: این علی بن ابیطالب (ع) امام و پیشوای اهل تقوی می باشد(2).7.
ص: 16
بنابر حدیث اول گروه سعادتمند و فرقه اهل نجات پیروان و دوستان مولانا امیر المؤمنین علیه السلام هستند.
مؤید این مطلب حدیث دیگری است که شیعه و سنی از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل کرده و بنام حدیث ثقلین مشهور است.
در این حدیث پیامبر صلّی اللّه علیه و آله می فرماید:
«من دو چیز گرانبها و پرارزش در میان شما می گذارم و آن دو، کتاب خدا و عترتم می باشند، زمانی که از این دو پیروی کنید گمراه نمی شوید و این دو از هم جدا نمی شوند تا بر حوض کوثر بر من وارد شوند(1).
در روایت ابی سعید خدری، پیامبر صلّی اللّه علیه و آله معنی عترت را بیان کرده زیرا می فرماید: و عترتی اهلبیتی، یعنی ثقل دوم عترت من است و آنها اهلبیتم می باشند(2).
و در روایت «زید بن ارقم» اهلبیت معنی شده، زیرا «حصین» بزید بن ارقم می گوید:
آیا زنان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله اهلبیت اویند؟
زید پاسخ می دهد نه، اهلبیت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله کسانی هستند که صدقه بر آنها حرام است(3).
حدیث ثقلین، همانطور که معلم ثالث مرحوم میرداماد (ره) از فریقین نقل فرموده بعبارات مختلف نقل شده و همگی بر پیروی از قرآن و عترت تأکید و سفارش داشته، مسلمین عالم را به رمز
ص: 17
خوشبختی و علت رستگاری رهبری می کند(1).
حدیث سفینه، از روایات متواتری است که مردم را به توسل و پیروی اهلبیت علیهم السّلام دعوت نموده و سعادت را فقط از آن پیروان آل عصمت (ع) می داند. پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله) بنقل علماء فریقین فرمود:
مثل اهلبیت من همچون کشتی نوح است، هر کس در آن نشست نجات پیدا کرد و هر کس از آن روی تافت، غرق گردید(2).
در حدیث دیگر اهلبیت را محور وحدت دانسته، می فرماید:
«اهلبیت من امان امت از اختلاف هستند (همانطور که نجوم امان اهل زمین از غرق شدن می باشند»)(3).
حدیث دیگر که مردم را به پیروی اهلبیت علیهم السّلام دعوت می کند، اینست:
«مثل اهلبیت من در بین شما مثل باب حطه در بنی - اسرائیل است، هر کس در آن داخل گردید آمرزیده شد(4).
ص: 18
و در حدیث دیگر خطاب بعلی علیه السلام فرمود:
«مثل تو و ائمه (از فرزندانت) مثل کشتی نوح است هر کس در آن نشست نجات یافت و هرکس از آن روی تافت غرق شد.
حدیث دیگر، پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله) فرمود:
«علی با حق و قرآن همراه است و حق و قرآن با علی است و از یکدیگر جدا نمی شوند تا بر سر حوض کوثر بر من وارد گردند.»(1)
و فرمود:
«علی با حق است و حق با اوست، هرجا علی باشد حق با او می گردد.»
حدیث غدیر خم از ادلۀ بسیار روشن و واضح خلافت علی علیه السلام و یکی از پشتوانه های محکم برای تشیع می باشد.
با مطالعه در کتب اخبار و تاریخ درمی یابیم که این حدیث شریف از اخبار و احادیث مسلم بین شیعه و سنی است و بیش از صد نفر از صحابی آنرا نقل کرده اند.
مرحوم علامه حلی (رضوان اللّه علیه) در شرح تجرید الاعتقاد فرموده:
«و قد نقل المسلمون کافه هذا الحدیث نقلا متواترا، لکنهم اختلفوا فی دلالته علی الامامه»
ص: 19
یعنی مسلمانان این حدیث را بتواتر نقل کرده ولی در دلالت آن بر امامت اختلاف نموده اند.
ولی باید گفت اول مخالفت کردند و خشت اول را کج نهادند و بعد بهانه آوردند و الا در دلالت حدیث غدیر بر امامت امیر المؤمنین علیه السلام هیچ تردیدی نیست.
اهل تحقیق از شیعه و سنی برای مطالعه در حدیث غدیر و دلالت آن بر امامت علی علیه السلام باید به کتاب ارزنده و محققانه «الغدیر» نوشته محدث خبیر و محقق گرانقدر، دلباختۀ آل رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم مرحوم آیت اللّه علامه امینی (رضوان اللّه علیه) مراجعه نمایند. ما برای تبرک و تذکر بنقل این حدیث از زبان ابن عباس می پردازیم.
حافظ ابو سعید سجستانی (متوفی 477) در کتاب «الولایه» از ابن عباس نقل کرده که گفت:
پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله) به تبلیغ ولایت علی علیه السلام امر شد. و روز غدیر خم (در میان مردم ایستاد و) حمد و ثنای الهی نمود و فرمود:
«آیا من مولی و صاحب اختیار شما نیستم؟»
مسلمین گفتند: بله ای رسول خدا.
فرمود:
«فمن کنت مولاه فعلی مولاه...
هرکسی که من مولی و صاحب اختیار او هستم، علی مولا و صاحب اختیار اوست(1).»8.
ص: 20
و ما ادراک ما یوم الغدیر؟
راستی بجز خدای قدیر، پروردگار جهانیان و خطیب غدیر، پیامبر اسلام (صلّی اللّه علیه و آله) و امام انتصابی آنروز ولی حق و حاکم مطلق امیر المؤمنین - علیه السلام - و پیشوایان معصوم - علیهم السلام - چه کسی می تواند ارزش غدیر و عظمت امامت و ولایت را آنچنان که هست تشریح و بازگو کند.
بعضی از علماء الهی و شیفتۀ آل عصمت (ع) دربارۀ غدیر مطالب و بیاناتی دارند و در تشریح عظمت و اهمیت آن کوشیده اند ولی با این وصف بزرگی غدیر برای بسیاری ناشناخته مانده است(1).
باده بده ساقیا ولی ز خم غدیر چنگ بزن مطربا ولی بیاد امیر
تو نیز ای چرخ پیر بیا ز بالا بزیر داد مسرت بده ساغر عشرت بگیر
بلبل نطقم چنان قافیه پرداز شد که زهره در آسمان بنغمه دمساز شد
محیط کون و مکان دائره پرداز شد سرور روحانیان هو العلی الکبیر
نسیم رحمت وزید دهر کهن شد جوان نهال حکمت دمید پر زگل ارغوان
مسند حشمت رسید بخسرو خسروان حجاب ظلمت درید ز آفتاب منیر
ص: 21
وادی خم غدیر منطقۀ نور شد یا ز کف عقل پیر تجلی طور شد
یا که بیانی خطیر ز سر مستور شد یا شده در یک سریر قران شاه و وزیر
(الی ان قال)
چون بسر دست شاه شیر خدا شد بلند بتارک مهر و ماه ظل عنایت فکند
بشوکت فر و جاه بطالعی ارجمند شاه ولایت پناه بامر حق شد امیر
مژده که شد میر عشق وزیر عقل نخست بهمت پیر عشق اساس وحدت درست
بآب شمشیر عشق نقش دوئیت بشست بزیر زنجیر عشق شیر فلک شد اسیر
(الی ان قال)
جلوه بصد ناز کرد لیلی حسن قدم پرده ز رخ باز کرد بدر منیر ظلم
نغمه گری ساز کرد معدن کل حکم یا سخن آغاز کرد عن اللطیف الخبیر
بهر که مولا منم علی است مولای او نسخۀ اسماء منم علی است طغرای او
سر معما منم علی مجلای او محیط انشا منم علی مدار و مدیر
ص: 22
طور تجلی منم سینه سینا علی است سر انا اللّه منم آیت کبری علی است
دره بیضا منم لؤلؤ لالا علی است شافع عقبی منم، علی مشار و مشیر
حلقۀ افلاک را سلسله جنبان علی است قاعدۀ خاک را اساس و بنیان علی است
دفتر افلاک را طراز و عنوان علی است سید لولاک را، علی وزیر و ظهیر
از احادیثی که بر برتری و امامت امیر المؤمنین علیه السلام دلالت دارد حدیثی است که علماء شیعه و سنی از پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله) ذیل آیه شریفه: إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ (1) نقل کرده و معلم ثالث مرحوم میرداماد (ره) در کتاب حاضر بیان داشته است.
صاحب کتاب فردوس الاخبار و ابو نعیم در حلیه الاولیاء از ابن عباس نقل کرده:
هنگامیکه این آیۀ شریفه نازل شد، پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله) فرمود من منذر هستم و علی (ع) هادی است، ای علی بوسیلۀ تو اهل هدایت، هدایت یافته و بکمال می رسند.(2) مرحوم علامه میرسید احمد علوی (رحمه اللّه) فرموده:
«تقدیم کلمۀ «بک» در (بک یهتدی المهتدون) دلیل
ص: 23
حصر است یعنی بسبب تو راه یابند نه بسبب غیر تو و این نص صریح است در ثبوت ولایت و امامت شاه ولایت».(1)
و از ابی هریره نقل شده که گفت از رسول خدا - صلّی اللّه علیه و آله - از آیه مذکوره سؤال نمودم پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله) فرمود: علی - علیه السلام - هادی این امت است.
ابن شهر آشوب می گوید: ابن عقده احمد بن سعید، کتابی در تفسیر آیه مذکوره تألیف کرده و گفته است که این آیه تنها دربارۀ أمیر المؤمنین علیه السلام نازل شده است.(2)
صاحب کتاب فردوس الاخبار از ابی سعید خدری نقل کرده که پیامبر اکرم (صلّی اللّه علیه و آله) در مورد آیه شریفه:
«وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ» (3)
فرمود:
«انهم مسئولون عن ولایه علی بن ابیطالب»
یعنی: براستی آنها (در قیامت) از قبول حکومت و دوستی علی بن ابیطالب - علیه السلام - سئوال می شوند.
در خصوص سئوال از ولایت روایات زیادی از معصومین - علیهم السّلام - نقل شده و از شیعه و سنی منقول است که:
هیچ بنده ای از پل صراط نمی گذرد و داخل بهشت نمی شود مگر اینکه فرمانی از امیر المؤمنین (ع) در
ص: 24
دست داشته باشد که آنحضرت و خاندان او را دوست می دارد.(1)
می خواهید بدانید خوشبخت کیست و خوشبختی چیست؟
پیامبر اسلام (صلّی اللّه علیه و آله) در حدیثی که ام سلمه نقل کرده فرمود:
«ان شیعه علی هم الفائزون».
یعنی: براستی که پیروان علی علیه السلام رستگارانند پس خوشبختی در مکتب امیر المؤمنین علیه السلام یافت می شود و همانطور که در حدیث «افتراق» بیان شد فقط شیعیان علی علیه السلام سعادتمند و پیروزند.
در حدیث دیگر پیامبر اسلام (صلّی اللّه علیه و آله) فرمود:
«ای علی شیعیان تو روز قیامت سعادتمند خواهند بود، کسی که به یکی از شیعیان تو اهانت کند، به تو اهانت کرده و کسی که به تو اهانت کند به من اهانت کرده و کسی که به من اهانت کند، خدا او را برای همیشه در آتش جهنم قرار می دهد.»
و در حدیث دیگر فرمود:
«کسی که از تو اطاعت کند سعادتمند است و کسی در برابر حکومت تو تسلیم نباشد بدبخت است، سود برده کسی که تو را دوست بدارد و زیان کرده کسی که با تو دشمنی نماید، رستگار است کسی که
ص: 25
پیرو تو باشد و هلاک است کسی که از تو دوری نماید.»
حافظ ابو نعیم روایت کرد باسناد از ابن عباس که گفت چون آیه شریفۀ:
«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّهِ» (1) نازل شد حضرت رسول - صلّی اللّه علیه و آله بحضرت علی - علیه السلام - فرمود:
تو و پیروانت بهترین مخلوقات هستید...(2)
ابو موید خوارزمی روایت کرده از جابر بن عبد اللّه انصاری که گفت پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله) دست بر دیوار کعبه زد و اشاره بعلی - علیه السلام - نمود و فرمود:
بحق آنکه جان من بید قدرت اوست این کس (یعنی علی ع) بهترین خلایق و شیعه او در روز قیامت رستگارند.(3)
از احادیثی که بر حقانیت و برتری علی علیه السلام دلالت دارد حدیثی است که صاحب کتاب «الفردوس» از جابر (رض) نقل کرده که پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله) فرمود:
«حق علی بن ابیطالب بر امت مثل حق پدر بر فرزند می باشد.»
ص: 26
و در حدیث دیگر فرمود:
«ای علی من و تو پدر این امت هستیم، خدا لعنت کند کسی را که عاق پدرش گردد».
علی علیه السلام پدر روحانی و رهبر الهی انسانهاست و اطاعت و پیروی او طبق احادیث منقول از پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله) که شیعه و سنی نقل کرده اند واجب و لازم است.
در حدیثی پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله) فرمود:
«الزموا علی ابن ابیطالب فانه الفاروق بین الحق و الباطل».
یعنی: همراه و پیرو علی بن ابیطالب (ع) باشید براستی که او جداکننده حق و باطل است.
از احادیثی که معروف بین شیعه و سنی است و از ادله روشن بر امامت و رهبری مولانا امیر المؤمنین - علیه السلام - است حدیث «دار» می باشد.
حدیث را از زبان خود حضرت بازگو می کنیم:
«پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله) بدستور خدای متعال خویشان خود را دعوت بمهمانی نمود.
جمع زیادی از خویشان و نزدیکان پیامبر در این مهمانی شرکت کردند. بعد از صرف غذا، پیامبر رسالت خود را برای آنها بیان داشت و فرمود:
کدام یک از شما مرا در این امر کمک می کند تا
ص: 27
برادر و وصی و جانشین من باشد.
دعوت پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله) را کسی اجابت نکرد جز من که در آن زمان از نظر سن از همه کوچکتر بودم.
گفتم: یا نبی اللّه من حاضرم شما را یاری دهم و وزیر شما باشم.
پیامبر گردن مرا گرفت و فرمود: این برادر و وصی و جانشین من است در بین شما، سخنش را بشنوید و او را پیروی کنید پس مردم برخاستند و می خندیدند و بپدرم می گفتند بر تو واجب است حرف فرزندت را بشنوی و اطاعت کنی.»(1)
تاریخ زندگی پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله) و روش او در تبلیغ و ترویج اسلام و جنگهای آنحضرت با کفار و مشرکین، درسهای اعتقادی عرفانی، اخلاقی و سیاسی زیادی را بمسلمانان آموزش می دهد.
از جمله، مطلبی که از اولین روز تبلیغ اسلام تا آخرین لحظات حیات ظاهری، پیامبر اکرم (صلّی اللّه علیه و آله) بر آن قولا و عملا سفارش و پافشاری داشت، خلافت و رهبری امیر المؤمنین - علیه السلام - بود.
پیامبر اکرم (صلّی اللّه علیه و آله) در جریان جنگ تبوک، علی (ع) را در مدینه بعنوان جانشین و سرپرست نزدیکان خود قرار داد.
ص: 28
منافقین زمان را مناسب دیده، علیه امیر المؤمنین (ع) تبلیغات سوئی براه انداختند.
از جمله گفتند پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله) از علی - علیه السلام - دلتنگ شده و از رفاقت و همنشینی با او بیزار گشته است، بدین جهت او را در مدینه گذاشته و همراه نبرده است.
علی - علیه السلام - از سخن منافقین محزون شد و خدمت پیامبر (ص) از آنها گله و شکایت نمود.
پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله) فرمود: منافقین دروغ گفته اند، بمدینه رجوع کن، ای خلیفه من، آیا نمی خواهی نسبت به من مانند هارون باشی به موسی (با این تفاوت که بعد از من پیامبری نیست)(1).
حدیث دیگر:
و نیز از احادیثی که خلافت و امامت امیر المؤمنین علیه السلام را بازگو می کند این حدیث است که پیامبر فرمود:
«تو برادر و وصی و خلیفۀ و اداءکننده دین من هستی»(2).
حدیث دیگر که حقانیت و عظمت علی علیه السلام را بازگو می کند اینست که پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله) فرمود:
«براستی مثل علی (ع) (در میان جامعه اسلامی) مثل کعبه است که نظر به آن عبادت و حج آن واجب است».
ص: 29
و در حدیث دیگر فرمود:
«مثل علی بن ابیطالب در بین مردم، مثل «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» در قرآن است».
و در امالی شیخ صدوق ره از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل شده که خطاب بعلی علیه السلام فرمود:
«مثل تو در امتم، مثل «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» است کسی که یک مرتبه این سوره را بخواند، ثلث قرآن را خوانده و کسی که دو مرتبه این سوره را بخواند دو ثلث قرآن را خوانده و کسی که سه مرتبه این آیه را بخواند قرآن را ختم کرده است.
کسی که تو را با زبانش دوست بدارد ثلث ایمان را دارا می باشد.
و کسی که با زبان و قلمش تو را دوست بدارد دو ثلث ایمان را دارا می باشد.
و کسی که با زبان و قلب تو را دوست بدارد و ناصر تو باشد براستی ایمانش کامل است.
سوگند بخدائی که مرا مبعوث نمود (ای علی) اگر مردم زمین همانند اهل آسمان تو را دوست می داشتند عذاب از آنها برداشته می شد.»(1)
این حدیث شریف را معلم ثالث مرحوم میرداماد (رحمه اللّه) در رساله سوره الاخلاص شرح نموده و می فرماید «ما این روایت را در شرح تقدمه تقویم الایمان (کتاب حاضر) آورده ایم» و در این کتاب، شرح مفصل و بیان اسرار الهی این روایت را باصل کتاب-.
ص: 30
یعنی «تقویم الایمان» موکول نموده است.(1)
برای استفادۀ اهل تحقیق و شیفتگان معرفت به ترجمه عبارات معلم ثالث، مرحوم میرداماد - رحمه اللّه - در شرح حدیث مذکور می پردازیم:
جملۀ ممکنات و نظام آنها «عموما» که بزرگان حکماء از آن به انسان کبیر تعبیر می کنند، کتاب اللّه مبین است. این کتاب تکوینی الهی جامع همه اشیاء از کوچک و بزرگ است.
(باید دانست این کتاب از حروف و کلمات مفرده و کلام و جمل مرکبه و آیات و سور تشکیل شده). اگر در آن ملاحظه اعمیت صنف نسبت به شخص و اعمیت نوع نسبت به صنف و اعمیت جنس نسبت به نوع بشود (در این صورت) گفته شده که:
تشخصات و اشخاص بمنزله حروف و کلمات
اصناف بمنزله افراد کلام و جمل
انواع بمنزله آیات
اجناس بمنزلۀ سور (این کتاب اللّه مبین) هستند و قوی و لوازم و اوصاف بمنزله تشدید و مد و اعراب می باشند.
ص: 31
کتاب اللّه صورت اول حروف و کلمات مفرده اشخاص
کلام و جمل اصناف
آیات انواع
سور اجناس
تشدید و مد و اعراب قوی و لوازم و اوصاف
(البته به صورت دیگری هم می توان مسئله را مطرح ساخت با این بیان که):
اگر ترکیب نوع از جنس و فصل
صنف از نوع و لواحق مصنفه
شخص از حقیقت صنفیه و عوارض مشخصه
ملاحظه شود مسئله عکس (صورت اول) می شود زیرا در صورت اول اشخاص کلمه و در صورت دوم اشخاص سور هستند).
کتاب اللّه صورت دوم
حروف اجناس عالیه و فصول
کلمات انواع اضافیه
جمل انواع حقیقیه
آیات اصناف
سور اشخاص
بنابراین نفس ناطقه بشری که به کمال واقعی در جانب علم و عمل رسیده باشد صورت کمالیه عالم وجود بتمامه است که به
ص: 32
دلیل شمول و جامعیتش خود کتاب مبین می باشد (همانطوری که مجموع عالم وجود کتاب حق تعالی است).
از اینجاست که به انسان عارف (کامل) عالم صغیر و به مجموع عالم انسان کبیر گفته می شود.
بلکه (چون انسان عارف نسخه عالم کبیر و صورت کمالیه آفرینش است و از نظر روح و غیره عظمت خاصی دارد) به او عالم کبیر و به مجموع عالم انسان صغیر گفته می شود.
حال که تو را از دو راه مذکور(1) (عکس یکدیگر به تطبیق عالم وجود با کتاب تدوینی) راهنمائی نمودیم پس باید بدانی که برای هرکدام از این دو اعتبار (و راه) درجه ای از تحقیق هست.
باعتبار اول (اطلاق کلمات بر اشخاص) قول خداوند جل سلطانه در قرآن کریم:
«إِنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَهٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ» (2)
آشکار می گردد.
و باعتبار دوم (اطلاق سوره بر اشخاص) معنی و تفسیر قول رسول اکرم (ص):
«مثل علی بن ابیطالب فیکم مثل قل هو اللّه احد فی القرآن» معلوم می شود.
و از دقت در سخنان قبل سخن (ارزندۀ) پیامبر اکرم (ص) که:
«مثل علی بن ابیطالب فی هذه الامه مثل عیسی بن مریم فی بنی اسرائیل» ظاهر می گردد.
(باید دانست همانطور که حضرت عیسی (ع) کلمه اللّه است4.
ص: 33
حضرت امیر المؤمنین علیه السلام هم کلمه اللّه است.
مطلب دیگر اینکه پیامبر (ص) خطاب به علی (ع) فرمود: اگر از مردم نمی ترسیدم که گویند درباره ات آنچه درباره عیسی (ع) گفتند، تو را تعریف و مدح می نمودم که خاک پایت را به تبرک برگیرند یعنی اگر آنطور که هستی تو را تعریف نمایم چون مردم کشش فکری و ظرفیت ندارند تو را خدا می خوانند همانطور که عیسی را خدا نامیدند)(1).
و این چیزی است که از طریق عامه و خاصه روایت شده است.
در سورۀ «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» خداوند متعال خود را به برترین صفات جلاله و بالاترین مقامات وصف کرد (سؤال اینست که به چه مناسبت علی علیه السلام به این سوره تشبیه شده و چگونه این تشبیه مخصوص ایشان گشته، پاسخ باید گفت) حال علی علیه السلام در اخلاص برای خدای متعال و معرفت (آنحضرت) نسبت به حقائق توحید گویای همان چیزی است که سورۀ «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ»
آنرا بیان می کند (و علی (ع) مظهر حق و مجسمه اخلاص و همانند «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» جامع معارف الهی و مخالف شرک می باشد به این دلیل علی (ع) به سوره توحید تشبیه شده است).
(آری) علی علیه السلام با سیره و روش خویش و با لسان حال به معارفی که در «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» مندرج است گویا است و زبان
ص: 34
حال فصیحتر و رساتر (از بکار بردن الفاظ) است.
بدینجهت (مولای ما امیر المؤمنین (ع) اشاره به قرآن نمود و) فرمود:
این کتاب صامت است و من کتاب ناطق (گویا) می باشم.
نتیجه:
پس علی علیه السلام در کتاب آفرینش سوره اخلاص و توحید و صورت کمالیه «مشابه» عالم وجود است.
(آنچه گفتیم بقدر فهم ما می باشد) و اسرار آیات و وسیله درک آن نزد خدای علیم و حکیم و رموز احادیث و علم به آن در پیشگاه نوربخش رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله است.
و فضل بدست خداوند و سعادت در پیروی رسول اکرم و توسل به اهلبیت (ع) می باشد. صلوات اللّه علیه و علیهم اجمعین.(1)
حدیث دیگری که افضلیت علی - علیه السلام - را بازگو می کند اینست که پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله) فرمود:
«ای مردم، کسی که علی (ع) را اذیت کند مرا اذیت کرده، و براستی علی (ع) اول کسی است که ایمان آورده و بعهد الهی از شما وفادارتر است.»
حدیث دیگری که برتری و افضلیت امیر المؤمنین - علیه السلام - را بیان می کند اینست که آنحضرت فرمود:
«پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله) مرا بخود چسبانید
ص: 35
و فرمود خداوند مرا امر کرده ترا بخود نزدیک کنم و از خویش دور نگردانم، گوش من می شنود و حفظ می کند بر خداست که تو هم خوب بشنوی و از بر کنی، در این وقت این آیه نازل شد: وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَهٌ» (1)
مرحوم علامه میر سید احمد علوی (رحمه اللّه) در لطائف غیبیه حدیثی از پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله) نقل کرده که فرمود:
«ای علی دعا کردم و از خداوند متعال خواستم که «أُذُنٌ واعِیَهٌ» را گوش علی قرار ده، پس حق تعالی اجابت فرمود.»(2)
فضیلت دیگری که دربارۀ حضرت امیر المؤمنین - علیه السلام - مفسرین شیعه و سنی ذیل آیه شریفه:(3)«قُلْ کَفی بِاللّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» نقل نموده اند اینست که:
«آن کسی که علم کتاب (یعنی قرآن) نزد اوست علی بن ابیطالب می باشد.»
مرحوم علامه میر سید احمد علوی - رحمه اللّه - می فرماید:
«در کتب اهل خلاف زیاده از شماره، خصوصا ثعلبی و واحدی و غیرهما، مسطور است که چون از حضرت
ص: 36
رسالت سؤال شد از صاحب علم کتاب، فرمود: علی ابن ابیطالب است و بر نام نامی آنحضرت اقتصار نمود و چون سکوت در معرض بیان، مفید حصر است، و تأخیر بیان از وقت حاجت جایز نیست، دانسته می شود که علم کتاب در آنحضرت منحصر بوده و کسی دیگر بمشارکت آنحضرت در این امر قائل نتواند بود.»(1)
مرحوم علامه امینی (رحمه اللّه) در جلد دوم الغدیر از علماء اهل سنت نقل کرده که پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله) فرمود:
«آگاهترین افراد امت من علی ابن ابیطالب است».
و در جلد ششم از الغدیر از بسیاری از علماء اهل سنت نقل کرده که پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله) فرمود:
«من شهر علمم و علی (ع) باب آن می باشد»
و بتعبیر دیگر فرمود:
«من دار حکمتم و علی باب آن می باشد، من میزان حکمتم و علی لسان آن می باشد(2)».
(شعر)
چون تو بابی آنمدینه علم را چون شعائی آفتاب حلم را
باز باش ای باب بر جویای باب تا رسند از تو قشور اندر لباب
باز باش ای باب رحمت تا ابد بارگاه ما له کفوا احد0.
ص: 37
آیۀ شریفۀ:«فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (1)
دلیل آگاهی و علم اهلبیت (علیهم السّلام) خصوصا امیر المؤمنین علیه السلام باحکام دین و اسرار شرع می باشد.
این آیۀ شریفه همه مردم را بسوی مکتب آل عصمت (علیهم السلام) دعوت و به پیروی آنان امر می نماید.
مفسرین، اهل الذکر، را به اهلبیت (علیهم السّلام) تفسیر کرده و در این باره احادیثی از آن بزرگواران نقل نموده اند.
ثعلبی در تفسیر خود ذیل این آیه شریفه از جابر بن عبد اللّه انصاری روایت کرده است که وقتی آیۀ «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» نازل شد، علی - علیه السلام - فرمود: اهل ذکر ما هستیم.(2)
در حدیث پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله) است که:
«در بین شما کسی است که قتال بر تأویل قرآن می کند، همانطور که من قتال بر تنزیل نمودم. ابا بکر گفت آیا من هستم؟ فرمود: نه، عمر گفت آیا من هستم؟ فرمود: نه، بلکه آن کسی است که مشغول وصله کردن کفش می باشد، نگاه کردند دیدند علی - علیه السلام - مشغول وصله نمودن کفش است.(3)
در صحیفه سجادیه منقول است که امام سجاد علیه السلام هنگام ختم قرآن این دعا را می خواندند:
اللهم انک انزلته علی نبیک محمد صلّی اللّه علیه و آله
ص: 38
مجملا و الهمته علی عجائبه مکملا....(1)
پیامبر اسلام (صلّی اللّه علیه و آله) علم بباطن قرآن و اسرار الهی آن داشت ولی برای اثبات حقانیت ظاهر قرآن مجاهده کرد و بیان باطن و تشریح حقیقت قرآن را بامیر المؤمنین - علیه السلام - واگذار فرمود.
جنگهای امیر المؤمنین (علیه السلام) بعد از پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله) برای معانی واقعی قرآن و تطبیق آیات با مصادیق حقیقی آنها بود و این همان قتال بر تأویل است.
به تعبیر دیگر، قتال امیر المؤمنین - علیه السلام - با مسلمانان منحرف و کج فهمی بود که ولایت آنحضرت را قبول نداشتند و با رأی ناقص خود قرآن را تفسیر می نمودند.
ولی قتال پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله) با کسانی بود که اصل قرآن را قبول نداشته و به پیامبری آنجناب معتقد نبودند.
پس پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله) برای اثبات حقانیت توحید و نبوت و اصل دین مجاهده نمود، و امیر المؤمنین علیه السلام برای اثبات حقانیت خود و مقام ولایت و علت مبقیۀ دین قتال کرد.
به تعبیر بهتر، پیامبر برای «لا اله الا اللّه» زحمت کشید، و امیر المؤمنین برای حافظ «لا اله الا اللّه» «علی ولی اللّه» مجاهده فرمود.
در واقع جنگهای امیر المؤمنین (علیه السلام)، بدست صاحب ولایت، و برای ولایت بوده است، ولایتی که شرط اساسی قبول همه خیرات، از اصول و فروع، می باشد.5.
ص: 39
از امیر المؤمنین علیه السلام منقول است که فرمود:
«آیات قرآن را از من سؤال کنید زیرا من از هر آیه ای خبر دارم، که در شب نازل شده یا در روز در زمین هموار نازل گشته یا در کوه(1) در قرآن آیه ای نیست جز اینکه می دانم دربارۀ کی و در کجا نازل شده است(2) رسول خدا (ص) هزار در از علم را بروی من گشوده که از هر دری هزار در باز شده پس هزار هزار در علم بر وی گشوده شد بطوری که از گذشته و آینده خبر دارم، از مرگها و پیش آمدها و طریق قضاوت مطلع هستم»(3).
حضرت امیر المؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه آل عصمت را معرفی نموده، کلمات آن بزرگواران را بازگو می فرماید:
«آل پیامبر نگهدارندۀ راز نهان و پناه فرمان آنحضرت می باشند، و خزینۀ دانش آنجناب و مرجع حکمتهای آن وجود مقدس هستند(4).
و در جای دیگر می فرماید:
«هیچیک از این امت با آل محمد (صلّی اللّه علیه و آله) طرف مقایسه نبوده و کسانی که از نعمت و بخشش آن بزرگواران بهره مند هستند با آنان برابر
ص: 40
نیستند(1).
مطالعه تاریخ اسلام و نگاه بسیره پیامبر و آل (ص)، درس فداکاری و پاسداری از دین و قرآن را بما می آموزد.
بخصوص جنگهای صدر اسلام، و مجاهده امیر المؤمنین علیه السلام انسان را برای دفاع از مکتب آماده می کند.
از جنگهائی که دورنمائی از قدرت الهی «اسد اللّه علی بن ابیطالب (ع) را نشان می دهد جنگ خیبر است.
«متون و صفحات تاریخ اسلام در این غزوه نشان می دهد که اگر جانبازی و دلاوری خارق العاده امیر مؤمنان نبود، دژهای خطرناک یهود خیبر گشوده نمی شد...
هنگامی که امیر مؤمنان (ع) از ناحیه پیامبر مأموریت یافت دژهای «وطیح» و «سلالم» را بگشاید (دژهائی که دو فرمانده قبلی موفق بگشودن آنها نشده بودند، و با فرار خود ضربه جبران ناپذیری بر حیثیت ارتش اسلام زده بودند) زره محکمی را بر تن کرد و شمشیر مخصوص خود ذوالفقار را حمایل نموده «هروله» کنان و با شهامت خاصی که شایسته قهرمانان ویژه میدانهای جنگی است، بسوی دژ حرکت کرد و پرچم اسلام را که پیامبر (ص) بدست او داده بود، در نزدیکی خیبر بر زمین نصب نمود.
در این لحظه در خیبر باز گردید، و دلاوران یهود از در بیرون ریختند.
نخست برادر مرحب جلو آمد، هیبت و نعره او آنچنان مهیب
ص: 41
بود که سربازانی که پشت سر علی (ع) بودند، بی اختیار عقب رفتند، ولی علی علیه السلام مانند کوه پای برجا ماند، لحظه ای نگذشت که جسد مجروح (حارث) بروی خاک افتاد و جان سپرد»(1).
«مرگ برادر، «مرحب» را سخت غمگین و متأثر ساخت، او برای گرفتن انتقام برادر در حالی که غرق سلاح بود، و زره یمانی بر تن و کلاهی که از سنگ مخصوص تراشیده شده بود بر سر داشت در حالی که «کلاه خود» را روی آن قرار داده بود، جلو آمد و برسم قهرمانان عرب اشعار زیر را بعنوان رجز می خواند:
قد علمت خیبرانی مرحب شاکی السلاح بطل مجرب
یعنی: در و دیوار خیبر گواهی می دهد که من مرحبم، قهرمانی کارآزموده و مجهز با سلاح جنگی هستم...
علی علیه السلام نیز رجزی در برابر او سرود، و شخصیت نظامی و نیروی بازوان خود را (بدشمن معرفی) و چنین گفت:
انا الذی سمتنی امی حیدره ضرغام آجام و لیث قسوره
یعنی: من همان کسی هستم که مادرم مرا حیدر (شیر) خوانده، مرد دلاور و شیر بیشه ها هستم...
رجزهای دو قهرمان پایان یافت، صدای ضربات شمشیر و نیزه های دو قهرمان اسلام و یهود، وحشت عجیبی در دل ناظران بوجود آورد، ناگهان شمشیر برنده و کوبنده قهرمان اسلام، بر فرق «مرحب» فرود آمد، سپر و «کلاه خود» و سنگ و سر را تا دندان دو نیم ساخت.
ص: 42
و این ضربت آنچنان سهمگین بود که برخی از دلاوران یهود، که پشت سر مرحب ایستاده بودند پا بفرار گذارده، به دژ پناهنده شدند، و عده ای که فرار نکردند با علی (ع) تن به تن جنگیده و کشته شدند، علی (ع) یهودان فراری را تا در حصار تعقیب نمود.
در این کشمکش یکنفر از جنگجویان یهود، با شمشیر بر سپر علی (ع) زد، سپر از دست وی افتاد، علی (ع) فورا متوجه در دژ گردید، و آن را از جای خود کند، و تا پایان کارزار بجای سپر بکار برد، پس از آنکه آن را بر زمین افکند هشت نفر از نیرومندترین سربازان اسلام ز آنجمله «أبو رافع» سعی کردند که آن را از این رو به آن رو کنند، نتوانستند، در نتیجه قلعه ای که مسلمانان ده روز در پشت آن معطل شده بودند، در مدت کوتاهی گشوده شد(1).
معلم ثالث مرحوم میرداماد (رحمه اللّه) در کتاب حاضر از شیعه و سنی نقل فرموده که امیر المؤمنین علیه السلام فرمود:
«بخدا قسم درب خیبر را با قوه جسمانی نکندم بلکه با قوۀ الهی (پیروز گشته و به این معجزه دست زده و) درب خیبر را از جای برداشتم(2)».
هنگامی که علی علیه السلام از فتح خیبر بازگشت پیامبر
ص: 43
(صلّی اللّه علیه و آله) فرمود:
«اگر خوف آن را نداشتم که مردم درباره ات همان گمانی را که درباره عیسی نمودند پیدا کنند، سخنی در مدیحت می گفتم که خاک پایت را به تبرک برگیرند و...
(شعر)
وصف تو حیف است با جسمانیان گویمش در محفل روحانیان
گر نبودی خلق محجوب و کثیف ور نبودی حلقها تنگ و ضعیف
غیر این منطق لبی بگشادمی در مدیحت داد معنا دادمی
ممکن است خواننده ای با مطالعه این سطور که دربارۀ فتح خیبر و اعجاز امیر المؤمنین علیه السلام مرقوم گشت، شک و تردید نماید و مطالب مذکور را خرافه بپندارد.
پاسخ اینگونه افراد اینست که:
اولا «کن ابن من شئت و اکتسب ادبا...»(1) - ادب خوب سرمایه ای است، از ادب و انصاف دور است که ما هرچه را نفهمیدیم منکر آن بشویم و مغرور به فکر و دانش محدود خود گردیم، انسان با ادب و منصف هرچه را نفهمید با شجاعت می گوید: نفهمیدم، نمی گوید:
ص: 44
این درست نیست و خرافه است.
ثانیا: چرا این افراد به کوته فکری و تنگ نظری راضی شده، یک مقدار در معارف اسلامی و کتب دینی، سیر نمی کنند و به معنویت خود نمی رسد؟
انسان با علم مادی و دانش آزمایشگاهی تنها، یقینا در قبول حقائق دینی و معجزات و کرامات اولیاء خدا، می ماند. قبول این مطالب، ایمان بجهان غیب، شناخت خدا و تواضع نیاز دارد.
ثالثا: باید بدانیم حقایق دینی و معارف اسلامی با اشکال تراشی عده ای (بنام علم و تجدد) واقعیت و حقیقت خود را از دست نمی دهد.
حقیقت حقیقت است، بقبول ما نیازی ندارد بلکه ما بقبول حقیقت نیازمندیم.
امامت امیر المؤمنین علیه السلام و برتری آنجناب به قبول و یا رد ما تغییر نمی کند. او ولی و نماینده حق تعالی است و دست او دست خدا می باشد. چه حکومت ظاهری داشته باشد، چه نداشته باشد. چه قبول بکنیم، چه (نعوذ باللّه) اشکال تراشی و کوته فکری کرده، رد نمائیم.
از همه محروم تر خفاش بود کو عدوی آفتاب فاش بود
روز خفاشک نمی تاند پرید شب درآید، همچو دزدان عنید
نیست خفاشک عدوی آفتاب او عدوی خویش آمد در حجاب
تو عدوی او نئی خصم خودی چه غم آتش را که تو هیزم شدی
ص: 45
قبول حقائق و اعتقاد بفضائل و رهبری امیر المؤمنین علیه السلام و ائمه دیگر علیهم السّلام برای خود ما نافع است و سعادت دنیا و آخرت ما را تأمین می کند، همانطور که اشکال تراشی و رد حقائق دینی و مذهبی، تنها بضرر خود ما می باشد و ما را از جهان پرفیض معنویت و عالم پرلذت نورانیت بازمی دارد.
برخلاف نظر کوته نظران که معجزه و کارسازی اولیاء خدا (ع) را مخالف توحید می دانند، و شیعه و دوستان آل عصمت (ع) را مشرک می خوانند، معجزات و کرامات انبیاء و اولیاء قبل از هرچیز انسان را متوجه مبدء قدرت (حق تعالی) می نماید و آدمی را به توحید رهبری می کند، و هدف انبیاء و اولیاء (ع) اولا همین بوده و ضمنا می خواسته اند ارتباط خود را با جهان غیب و مبدء کمال برای مردم آشکار سازند و حقانیت خود را ثابت نمایند.
شعر
قصۀ عاد و ثمود از بهر چیست تا بدانی کانبیاء را یار کیست
این بیان حنف و قذف و صاعقه شد نشان عز نفس ناطقه
جمله ذرات زمین و آسمان لشگر حقنه گاه امتحان
باد را دیدی که با عادان چه کرد؟ آبرا دیدی که با طوفان چه کرد؟
سنگ می بارید بر اعدای لوط تا که در آب سیه خوردند غوط
ص: 46
گر بگویم از جمادات جهان عاقلانه یاری پیغمبران
مثنوی چندان شود که چل شتر گر کشد عاجز شود از بار پر
جزو جبروت لشگر او در وفاق مر ترا اکنون مطیعند از نفاق
گر بگویم چشم را کو را فشار درد چشم از تو برآرد صد دمار
وقتی ما اسرافیل و عزرائیل را حیات بخش و گیرنده جان باذن خدای متعال دانستیم و تصدی ملائکه دیگر را نسبت بکارهای جهان قبول کردیم چه استبعادی در قبول ولایت تکوینی و علم و قدرت ائمه معصومین - علیهم السّلام - باقی می ماند؟
مگر ائمه معصومین (ع) افضل از ملائکه نیستند؟ مگر آل عصمت (ع) انسانهای برتر و نمایندگان حق تعالی نمی باشند؟
چطور خدای متعال علم و قدرت، پست و مقام حیات بخشی و حیات گیری را به این و آن از ملائکه می دهد و حتی می تواند به پائین تر از ملائکه و غیر آن هم این مقامات را افاضه نماید، ولی به افضل از ملائکه و اشرف مخلوقات تفضل نکرده، از دادن ولایت و علم و قدرت به آنان دریغ می کند؟
شخصی به امام جواد علیه السلام عرض کرد: شیعیان معتقدند که شما از وزن آب دجله آگاه هستی.
ص: 47
حضرت فرمود: آیا خدا می تواند این علم را به پشه ای عطا فرماید یا نه؟
جواب داد آری می تواند.
حضرت فرمود: من از پشه و از اکثر خلق خدا نزد او عزیزترم(1).
از مفضل بن عمر روایت شده که گفت: با حضرت صادق علیه السلام در مکه (یا منی) راه می رفتیم رسیدیم به زنی که در مقابلش گاو مرده ای بود. آن زن و بچه هایش که معاش آنها از همین حیوان بود سخت می گریستند، حضرت صادق علیه السلام فرمود: ای زن دوست داری که خدا گاو ترا زنده کند؟
زن چون امام را نمی شناخت گفت ای مرد ما را تمسخر می کنی؟
حضرت فرمود قصد تمسخر ندارم، سپس دعائی کرد و با پای مبارک به گاو اشاره ای فرمود و آنرا صیحه ای زد گاو زنده شد، زن گفت بخدا این مرد عیسی مسیح است. حضرت مخفی شد(2).
از عمار یاسر نقل شده که گفت: خدمت امیر المؤمنین علیه السلام آمدم در چهره ام پریشانی دید.
فرمود: تو را چه می شود (چرا پریشانی)؟
گفتم: طلبکار دارم (و مقروضم) سنگی را از زمین برداشت فرمود این را بگیر و قرض خود را با آن ادا کن.
گفتم: (این) سنگ است.
فرمود: خدا را بنام من بخوان برای تو طلا خواهد شد.
ص: 48
خدا را بنام علی علیه السلام خواندم، سنگ طلا شد.
امام فرمود: حاجت خود را از آن بردار (یعنی باندازه نیازت از این طلا جدا کن).
گفتم: چگونه برایم نرم می شود؟
فرمود: ای ضعیف الیقین، خدا را بنام من بخوان تا نرم گردد، آهن برای داود (ع) بسبب نام من نرم می شد.
پس خدا را بنام علی (ع) خواندم طلا نرم شد و بمقدار حاجت برداشتم.
حضرت فرمود: باز خدا را بنام من بخوان بقیۀ آن سنگ می شود.
دستور امام را انجام دادم بقیۀ طلا مبدل به سنگ شد.(1)
از ابو حمزۀ ثمالی نقل شده که گفت: خدمت حضرت سجاد علیه السلام بودم، گنجشکان بالای دیوار برابر حضرت صیحه می کردند.
حضرت فرمود: ای ابا حمزه آیا می دانی (این گنجشک ها) چه می گویند.
با هم حدیث می کنند که وقتی برایشان مقرر شده تا روزی خود را در آن وقت از خدا بخواهند. ای ابا حمزه، قبل از طلوع خورشید نخواب که من آنرا برای تو دوست ندارم زیرا خداوند در آنزمان رزق بندگان را تقسیم می کند و اجرای آن بدست ماست.(2)
در حدیث از مولانا امیر المؤمنین علیه السلام نقل شده که
ص: 49
فرمود:
«از غلو دربارۀ ما دوری کنید، ما را عبد و تربیت - شده حق بدانید و در فضل ما آنچه (از بزرگی مقام و رفعت شأن) می خواهید بگوئید»(1)
در حدیث قدسی خدای متعال به پیامبر اسلام (صلّی اللّه علیه و آله) می فرماید:
«ای احمد اگر تو نبودی افلاک را خلق نمی کردم و اگر علی نبود تو را نمی آفریدم و اگر فاطمه نبود هیچیک از شما را خلق نمی کردم»(2).
در نامه حضرت علی علیه السلام بمعاویه آمده است:
«ما مخلوق خدا هستیم و خلقت مردم برای ما می باشد»(3)
و این همان معنائی است که ابن ابی الحدید در اشعارش گفته اگر حیدر نبود آفرینش خلق نمی شد.(4)
و در حدیث دیگر از حضرت صادق علیه السلام دربارۀ حضرت آدم آمده که خدا فرمود: لولاهم ما خلقتکما... یعنی اگر محمد و آل محمد (صلوات اللّه علیهم) نبودند شما را خلق نمی کردم(5).
ص: 50
آدم چو دید حکمت و سجده در بهشت گفتا در آسمان و زمین کیست مثل ما؟
آمد ندا که سر بسوی عرش کن ببین آمد چو دید در نظرش نور مصطفی
با نور اهل بیت ز اشباح منعکس اشباح کرده بود به صلبش ز عرش جا
تا آنجا که می گوید:
آدم ز رشک تمنای علمشان آورد در خیال بدی کاشکی مرا
آمد ندا ز غیب به آدم که زینهار از ما مخواه رتبه این قوم در دعا
نزدیک این درخت مرو آرزو مکن حد تو نیست منزلت سید الوری
کردیم ما ملائکه را ساجدان تو زیرا که بود صلب تو این قوم را وعا(1)
باغبانی را تصور کنید که ایام زندگانی و ساعات عمر را در مزرعه و باغ می گذراند و دائما در رنج و زحمت کارهای مربوط بزراعت و باغبانی است.
اگر از او بپرسی برای چه این همه زحمت و رنج را بر خود هموار می کنی؟ می گوید برای ثمر و میوه.
درخت هدف نیست - شاخه و برگ و حتی شکوفه با آن زیبائی مقصد و مقصود باغبان نیستند بلکه فقط میوه هدف است.
ص: 51
ظاهرا گر شاخ اصل میوه است باطنا بهر ثمر شد شاخ هست
گر نبودی میل و امید ثمر کی نشاندی باغبان بیخ شجر
پس بمعنی آن شجر از میوه زاد گر بصورت از شجر بودش نهاد
میوه این عالم، محمد و آل محمد (صلوات اللّه علیهم) هستند و جهان آفرینش پرتو وجود آنان خلق شده است.
(شعر)
آن جماعت کز خودی وارسته اند در مقام بیخودی پیوسته اند
فانی از خود گشته و باقی بدوست جملگی مغز آمده فارغ ز پوست
مقصد و مقصود ایجاد جهان محرمان بزم وصل دلستان
مقتدا و رهنمای انس و جان آمده لولاک اندر شأنشان
گر قبول خاطر ایشان شوی شد مسلم بر تو ملک معنوی
مقصد از بیان آیات و تشریح روایات، در رابطه با پیشوایان معصوم و رهبری و عظمت آنان اینست که شک و تردید، از افکار افرادی که از نظر اعتقادی ضعیف هستند، برداشته شود و دوستان
ص: 52
اهلبیت - علیهم السّلام - به سلاح علم و آگاهی مسلح شده، از حقائق مکتب و معارف اسلام دفاع نمایند.
باید توجه داشت که شک در اصول اعتقادی و تردید در بزرگی مقام و عظمت شأن اهلبیت - علیهم السّلام - مرض مهلکی است، که می تواند مانع سعادت بشر شده، و انسان را به وادی تاریک مادیگری و کفر، گمراهی و فساد، دچار سازد.
بدین جهت، پیامبر اسلام - صلّی اللّه علیه و آله - فرمود:
«من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه»(1)
کسی که بمیرد و به امام زمانش معرفت نداشته باشد «یعنی به مقام آن وجود مقدس بی توجه باشد و یا به دیدۀ شک به ایشان نگاه کند» مانند مردم جاهلیت، همراه با کفر و گمراهی، مرده است.
محمد بن مسلم گوید: به امام باقر «یا» امام صادق علیهما السلام عرض کردم، پاره ای از مخالفین شما را می بینیم در عبادت کوشا و دارای خشوع هستند، آیا این عبادات برای ایشان سودی دارد؟
فرمود: ای محمد مثل ما اهلبیت با شما مثل آن خاندان در بنی اسرائیل است که کسی از آنها نبود که چهل شب در عبادت بکوشد جز اینکه وقتی دعا می کرد مستجاب می شد. ولی مردی از آنان مدت چهل شب عبادت نمود و دعا کرد، مستجاب نشد.
خدمت حضرت عیسی (ع) رفته و از اینکه دعایش مستجاب نشده شکایت نمود.
ص: 53
حضرت عیسی (ع) وضو ساخت و دعا کرد، خداوند به او وحی فرستاد: ای عیسی این بنده از غیر آن بابی که باید نزد من آیند نزد من آمده، او مرا خوانده «در حالیکه در نبوت و پیامبری تو شک دارد» اگر باندازه ای مرا بخواند که گردنش قطع و بندهایش از هم جدا شود، من دعایش را مستجاب نخواهم کرد.
عیسی (ع) به آن مرد رو کرد و فرمود:
خدا را عبادت می کنی و در دل به پیامبرش شک داری؟
گفت: ای روح و کلمۀ خدا، به خدا سوگند همینطور است که می فرمائی، از خداوند بخواه این شک را از دل من بزداید.
عیسی (ع) دعا کرد - شک از دل آن مرد برداشته شد - و او مثل سایر افراد خاندان خود - مؤمن - گردید.
[بعد حضرت فرمود:] ما خاندان نیز چنین هستیم، خداوند عمل بنده ای را که دربارۀ ما شک دارد قبول نمی فرماید.(1)
شخصی خدمت حضرت صادق علیه السلام رسید، امام از حال برادر او جویا شد.
پاسخ داد، برادرم خوبست، جز اینکه اعتقاد به شما ندارد!! حضرت فرمود: برای چه اعتقاد به ما ندارد؟
پاسخ داد: ورعی دارد که مانع شده اعتقاد به شما پیدا کند (یعنی تقوای دروغین و خشک مقدسی، او را فریب داده بدین جهت به شما اعتقاد ندارد).
حضرت فرمود: به او بگو ورع تو در کنار نهر بلخ کجا بود؟
ص: 54
این شخص می گوید: وقتی به برادرم مطلب را گفتم و سؤال امام - علیه السلام - را مطرح نمودم، برادرم پاسخ داد:
- بلی امام از راز من آگاهی دارد و بحال من عالم است، و جریان من از این قرار می باشد:
مدتی در ماوراء النهر به تجارت مشغول بودم، بعد از فراغت چون خواستم به بلخ بروم با شخصی همسفر شدم، او کنیز زیبائی همراه داشت، وقتی کنار نهر فرود آمدیم، بنا شد یکنفر برای هیزم آوردن حرکت کند و دیگری از اسباب مسافرت حفاظت نماید.
من به آن شخص گفتم: تو برای تهیه هیزم برو، او سخن مرا شنید و رفت.
من (با کمال جرأت و بدون توجه به نهی الهی) به کنیز او تجاوز کردم (و هیچ کس از این بی تقوائی و راز من اطلاع نداشت جز امام صادق - علیه السلام - که بوسیله تو بمن خبر داده است.)(1)
البته این افشاگری امام - علیه السلام - باعث گردید، این شخص از گناهش توبه کند و به ولایت آنحضرت معتقد شود.
جریان فوق، انسان را به یاد مقدس نماهای زمان امیر المؤمنین - علیه السلام - می اندازد که نماز می خواندند، اما با حجت خدا مبارزه می نمودند، قرآن تلاوت می کردند، ولی مقابل قرآن ناطق می ایستادند.
و متأسفانه جامعۀ امروز هم از این نوع افراد، با مراتب مختلف کم و بیش دارد، کسانی که بعنوان قدس و تقوا و یا با
ص: 55
ژست روشنفکری، به عزاداری و مراسم مذهبی و توسلات اشکال می کنند و گاه برای فرار از شرک، با وهابیهای حجاز همصدا شده، اعتقاد به ولایت تکوینی و اختیارات ائمه اطهار - علیهم السّلام - در جهان هستی را با توحید مخالف می دانند.
آیا اینان ولایت تکوینی و مقام کارگشائی اهلبیت - علیهم السلام - را در روایات و زیارات ندیده، و یا دیده ولی به اقوال معصومین و به آنچه عملا بدست قدرتمند آن بزرگواران انجام می گیرد بی عقیده هستند؟
آیا عبارات زیارت جامعه کبیره که مقامات آل عصمت - علیهم السلام - را از زبان امام هادی - علیه السلام - بیان می کند، برای بیداری و تذکر این مقدسین دور از قدس و روشنفکران شرقزده یا غربزده، که خود را از هر مسلمانی مسلمان تر می دانند، کافی نیست؟
آیا عبارات زیارت مطلقه حضرت امام حسین - علیه السلام - که از امام صادق - علیه السلام - بما رسیده، و بهترین کلاس امام شناسی است، برای اعتقاد به ولایت تکوینی و احاطه و حکومت و مقام کارگشائی ائمه - علیهم السّلام - در عالم، کافی نمی باشد؟
عالم عامل، عارف الهی مرحوم سید زین العابدین طباطبائی ابرقوئی - رحمه اللّه - در کتاب جامع و آموزندۀ خود، «ولایه المتقین» در اثبات ولایت اهلبیت - علیهم السّلام - بخوبی بحث نموده و به کمک آیات و روایات، و ادله عقلی و نقلی به شبهات
ص: 56
مخالفین مقدس نما و منکرین روشنفکرنما پاسخ داده است.(1)
ایشان بعد از نقل روایاتی در فضائل اهلبیت - علیهم السلام - و بیان کمالات آن بزرگواران می فرماید:
«و اما کسانیکه منکر این فضائل و این اخبار شده اند و دعوی علم و تشیع می نمایند، چند جهت دارد که اینها چنین شده اند که به بعض از آن جهات تذکرا اشاره می گردد:
اول بواسطۀ شدت انس بکلمات و کتب اعداء دین و دشمنان اهلبیت طاهرین - علیهم السّلام - است که بخرافات آنها عظمت و بزرگی امامت در پیش چشمشان کم گشته، مثل تفاسیر عامه...
دوم از چیزهائی که مانع از تصدیق به فضائل ائمه - علیهم السّلام - شده است، بی اطلاعی و بی تتبعی در اخبار و آثار است، یا بی تأملی و بی تعمقی در آنها.
سیم: حالات بشریۀ ائمه - علیهم السّلام - است مثل اکل و شرب و نکاح و خواب و تجملات و تعیشات و باقی حالات که از قصور فهم و قلت ادراک و ضعف ایمان و تنگی نظر و کم ظرفی قلب، گمان کرده که این حالات بشریت منافات با ولایت کلیه و قدرت کامله و سلطنت مطلقه دارد، مانند سابقین که می گفتند: این چه پیغمبری است که می خورد و می آشامد و در بازارها راه می رود...م.
ص: 57
چهارم: مسئله طینت است، که در اخبار بسیار در «کافی» وارد است، که یک طائفه از مردم روح و قلبشان از طینت ابدان ما ائمه خلق شده، و این قدر اخبار در این باب وارد است که قابل انکار نیست، و لذا می بینی که یک دسته از شیعیان دائما دیوانه وار در فکر و ذکر و مدح گوئی و ثناگوئی و در حزن و اندوه و تعزیه داری و مرثیه سرائی می باشند، همیشه به ذکر محمد و علی و صاحب الزمان - صلوات اللّه علیهم - مشغول و لا یزال دل و جانش متوجه ایشان است...
پس اگر کسی خلقتش از طین آنها نیست، چنانچه می بینی که با هزاران فضل و تقوی و زهد و پارسائی، از کمال و جلال و فضیلت و منقبت و معجزات و شئونات ائمۀ هدی - علیهم السّلام - کناره جوئی می نماید و از این قبیل سخنان بدش می آید...»(1).
شعر
کی شود دریا ز پوز سگ نجس کی شود خورشید از پف منطمس
نیست خفاشک عدوی آفتاب او عدوی خویش آمد در حجاب
مه فشاند نور و سگ عوعو کند هر کسی بر طینت خود می تند4.
ص: 58
مؤلف «ولایه المتقین» - رحمه اللّه - در صفحۀ 165 از کتابش موعظه ای دارد که برای استفادۀ خوانندگان عزیز چند جمله از آن را نقل می کنیم:
«پس ای عزیز، گوشت را بدون عناد باز کن تا به هوشت آورند و دل و جانت را متوجه کلام نما تا بخروشت اندازند.
غرض که مستدلین [فضائل اهلبیت] چنین گویند که به عموم اذن و رخصتی که فرموده اند(1) که هرچه صفت کمال است در شأن ما ائمه بگوئید که هرچه بگوئید بانتهاء عمق دریای شئونات ما نخواهید رسید، لذا ماها به عقل ناقص و فهم قاصر خود می خواهیم بگوئیم که امام - علیه السلام - دارای دنیا و آخرت است که خداوند - جل کرمه - به ایشان عطا فرموده و ایشان را مختار فرموده که به هرکس می خواهید بدهید و ببخشید که «فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ» و این منافات با دستگاه ربوبی و مقام الوهیت ندارد و در نزد عقول هم مستحیل نمی باشد و کفر و شرکی هم لازم نمی آید.»
و در صفحۀ 168 - از کتابش دربارۀ توسلات و عظمت «آل عصمت» - علیهم السّلام - بخوبی بحث می کند که چند جمله از آن را نقل می نمائیم:
ص: 59
«پس درب خانۀ حضرت حق - جل لطفه - منحصر است به خانوادۀ عصمت و طهارت، چنانچه آن قطعۀ «و من لم یأتکم فقد هلک» صریح است در انحصار...
پس بعد از آنکه آنها باب اللّه، و خزان اللّه فی ارضه و سمائه می باشند، گدائی از ایشان شرک نمی باشد، بلکه عین توحید و محض ایمان بخدا و رسول است، و همچنین تواضع به اینها و اطاعت و محبت اینها، که تمام اندر این مقولات روی آوردن بخدا است، که در زیارت جامعه می خوانی «من اطاعکم فقد اطاع اللّه و...
با باقی جملات این زیارت که از برای طالب آخرت و تشنۀ آب معرفت کافی و وافی است»
بعضی می گویند مگر ائمه - علیهم السّلام - با ما فرق دارند؟ مگر قرآن پیامبر - صلّی اللّه علیه و آله - را بشری مثل دیگر انسانها معرفی نمی کند؟ این همه احترام و تعظیم برای چیست؟
پاسخ بطور خلاصه اینست که بله اینها بشرند اما چه بشر؟ بشری که با جهان غیب در ارتباط است و معلم و مربی بشریت می باشد و علت غائی آفرینش و مبدء خیرات و سرچشمه نیکی ها و پرچمدار نور و هدایت بوده و هست.
«شعر»
ها علی بشر کیف بشر ربه فیه تجلی و ظهر
ص: 60
کل من مات و لم یعرفه موته موت حمار و بقر
[علی آمد بشر اما چه بشر؟ بشری کوست خدا را مظهر]
[هرکه او مرد و علی را نشناخت مردنش مردن گاو آمد و خر]
هو و المبدء شمس و ضیاء هو و الواجب نور و قمر
اذن اللّه و عین الباری یا له صاحب سمع و بصر
[علی و حق چو ضیاء و خورشید علی و حق به مثل نور و قمر]
[خود علی گوش و علی چشم خداست ای عجب حق بودش سمع و بصر]
عله الکون و لولاه لما کان للعالم عین و اثر
و له ابدع ما تعقله من عقول و نفوس و صور
[باشد او علت ایجاد دو کون گر نبودی نبد از خلق اثر]
[خلقت آنچه بعقلت گنجد بهر او شد ز عقول وز صور]
ما رمی رمیه الا و کفی ما غزا غزوه الا و ظفر
ص: 61
حبه مبدء خلد و نعیم بغضه منشأ نار و سقر
[تیر نگشود مگر خصم فکند جنگ ناورد مگر یافت ظفر]
[مهر او باعث جنات نعیم کین او مورث نار است و سقر]
خصمه بغضه اللّه و لو حمد اللّه و اثنی و شکر
و هو النور و اما الشرکاء فظلام و دخان و شرر
[دشمن او بر حق مبغوض است گرچه حمد آرد و شکر داور]
[او بود نور ولی مدعیان همچو تاریکی و دودند و شرر]
من له صاحبه کالزهراء او سلیل کشبیر و شبر
من کمن هلل فی مهد صبی او کمن کبر فی عهد صفر
[خود که را هست چو زهرا همسر یا دو فرزند چو شبیر و شبر]
[که بگهواره بگفتا تهلیل یا که تکبیر به ایام صفر]
عنه دیوان علوم و حکم فیه طومار عظاه و عبر
ص: 62
بوتراب و کنوز العالم عنده نحو تراب و مدر
[زوست دیوان علوم و حکمت وندر آن درج بسی پند و عبر]
[بوترابست و همه گنج جهان نزد او پست تر از خاک و مدر]
لذراریک صلوه و سلام شارق العالم مالاح وذر
لحماک نفحات البرکات کلما جاء نسیم بسحر
[باد بر آل کرامت صلوات تا که خور می زند از مشرق سر]
[بر طرفدار تو بادا برکات می رود تا که نسیمی به سحر]
یکی از شیفتگان امیر المؤمنین - علیه السلام - نقل می کند، من شعر «ها علی بشر کیف بشر...» را در مشهد از واعظی شنیدم، از آن مجلس بخانه برگشتم و در حالیکه منقلب بودم در خود طبع رسائی یافتم، مداد را برداشتم، آن اشعار را شیر و شکر (به این صورت) تضمین کردم:
ها علی بشر کیف بشر ربه فیه تجلی و ظهر
هو و الواجب نور و بصر هو و المبدء شمس و قمر
ص: 63
عشق افکند بدلها اخگر عشق بنمود هویدا محشر
عشق چه بود اسد اللّه حیدر ها علی بشر کیف بشر
ربه فیه تجلی و ظهر بشری پس گل آدم که سرشت
گر حقی تخم عبادت که بکشت رویت آئینه هر هشت بهشت
مویت آویزه هر دیر و کنشت کیمیا کن بنظر این گل و خشت
تا شود خشت و گلم حور سرشت من نیم ناصبی و غالی زشت
عشق سرمشق من اینگونه نوشت که به محراب تو هر شام و سحر
سجده آریم به نزد داور ها علی بشر کیف بشر
ربه فیه تجلی و ظهر گفت غالی که علی اللّه است
نیست اللّه که صفات اللّه است متشرع که محب جاه است
او هم از بی خبری در چاه است خوب از بیت حجر آگاه است
غافل از قبلۀ شاهنشاه است
ص: 64
شهر احمد علیش درگاه است رو به آن قبلۀ عرفان آور
درس اعمال ز قرآن آور ها علی بشر کیف بشر
ربه فیه تجلی و ظهر علی ای مخزن سر معبود
رونق افزای گلستان وجود کعبه از قوس نزولت مسعود
مسجد کوفه تو را قوس صعود خالقت چون در هستی بگشود
عشق بازی بتو بودش مقصود غرض از عشق و محبت این بود
تا گشاید بجهان سفرۀ جود من چه گویم به مدیح حیدر
عاجز از مدح علی جن و بشر ها علی بشر کیف بشر
ربه فیه تجلی و ظهر حسن روسیه نامه تباه
پناه آورده به قنبر ای شاه اگرش بار دهد واشوقا
ور براند ز درش واویلا یا علی قنبرت انشاء اللّه
رد سائل نکند از درگاه
ص: 65
قنبرا کن به من خسته نگاه حسبی اللّه و ما شاء اللّه
مستم از باده حب حیدر علیم جنت و قنبر کوثر
ها علی بشر کیف بشر ربه فیه تجلی و ظهر
چهار سال گذشت نمی دانستم این مدح قبول شده یا نه، روزی بعد از ناهار خوابیده بودم در عالم واقعه دیدم، به کربلا مشرف شده ام، وارد رواق شدم دیدم دربهای حرم بسته است.
علت را جویا شدم، فهمیدم علماء در حرم مشغول مدح و عزاداری هستند.
از شبکه های بالای سر مبارک نظر کردم، علماء را دیدم و عده ای از آنها را شناختم، از جمله مرحوم مجلسی، ملا محسن فیض، سید اسماعیل صدر، میرزا حسن شیرازی، شیخ جعفر شوشتری حضور داشته و سرکردۀ آنها مرحوم حاج آقا حسین قمی بود.
مرحوم حاج آقا حسین قمی دستور می داد فلان کس برود بخواند، پس از خواندن همه احسنت می گفتند و گریه می کردند در همان عالم رؤیا از گوشه شبکه ها با فشار داخل شدم و کنار مرحوم حاج آقا حسین قمی نشستم.
همین که ایشان مرا دید، فرمود: مولوی حسن، عرض کردم بله قربان، فرمود برخیز و بخوان، من در فکر فرو رفتم چه بخوانم؟ ناگهان به دلم الهام غیبی شد که شعر «ها علی بشر کیف بشر...» تا آخر قصیده را بخوانم.
قصیده را حضور علماء اولین و آخرین در حرم مطهر حضرت سید الشهداء - علیه السلام - خواندم و از خواب بیدار شدم و خدا
ص: 66
را شکر نمودم که مدیحه ام مورد عنایت واقع شده است.(1)
یکی از وظائف علماء و نویسندگان دینی توجه به اثرات سوء نوشته های قلمزنهای استعمار و مخالفین اسلام است.
اخیرا کتابهائی به عنوان طرفداری از وحدت اسلامی نوشته شده که جز ضربه به وحدت اسلامی و تحریف حقائق چیز دیگری در آنها مشاهده نمی گردد.
بنده کمترین همواره در فکر رد اینگونه کتابها بوده و هستم و دو کتاب در این موضوع بنامهای:
1 - فریاد علیه انحرافات فکری
2 - صوفیگری خواسته استعمار
نوشته، و در این مقدمه هم بنا به وظیفه به مسئولین فکری و فرهنگی جامعه خصوصا وزارت ارشاد اسلامی تذکر می دهم: که قلم های دشمنان دین از مسلسل های آنها علیه اسلام و مسلمین مضرتر و هولناک تر است.
بعضی از منحرفین و ایادی استعمار مطالبی بدور از واقعیتهای تاریخی نوشته سعی بر این دارند که حکومت خلفاء جور را صحیح و حق جلوه دهند.
در این ارتباط سیره و روش علی - علیه السلام - را در مبارزه با ظالمین تحریف نموده و با تفسیرهای پوچ و غیر منطقی به کمک
ص: 67
منحرفین صدر اسلام شتافته، علی - علیه السلام - را موافق حکومت غاصبین جلوه داده، سکوت آنجناب را امضاء ستم آنها معرفی می کنند!
پاسخ این مطالب برای کسانی که اندک آشنائی با زندگی سراسر مجاهدۀ امیر المؤمنین - علیه السلام - دارند، معلوم و آشکار است.
امیر المؤمنین - علیه السلام - در مدت حیات الهی و پرارزش خویش همواره طریق جهاد و مبارزه را پیموده و تسلیم ستمگران و غاصبین نگشته است.
چرا این نویسندگان ظالم پرور، شکایت ها و انتقادهای علی - علیه السلام - را نسبت به خلفاء جور نقل نمی کنند و از احتجاجهای امام و خطبه های آتشین حضرت زهرا - سلام اللّه علیها - علیه غاصبین سخنی به میان نمی آورند.
ابن ابی الحدید عالم سنی و شارح نهج البلاغه می گوید، شکایت و انتقاد امام از خلفاء به حد تواتر است، روزی امام شنید که مظلومی فریاد می کشید که من مظلومم و بر من ستم شده است.
علی (ع) به او گفت، بیا با هم فریاد کنیم، زیرا من نیز مظلومم(1).
با توجه به آیات زیاد و روایات فراوان در مورد امامت و ولایت علی - علیه السلام - هر فرد مسلمان با انصاف و سلیمی خلافت
ص: 68
بعد از پیامبر اسلام - صلّی اللّه علیه و آله - را حق مسلم آنحضرت می داند و بنا بر وظیفه اسلامی از مکتب انسان ساز او دفاع می نماید.
با وجود این مطلب چطور خود آنجناب در برابر غاصبین ساکت مانده و راضی به ظلم آنان بوده است.
در نهج البلاغه به عباراتی برخورد می کنیم که حضرت خلافت را حق مسلم خود می داند و با سرکشان و ظالمین زمانش به احتجاج قیام می کند.
در خطبۀ 170 می فرماید:
شخصی در حضور جمعی به من گفت: پسر ابو طالب، تو به خلافت حریصی! من گفتم: شما حریصتر و از پیغمبر دورترید و من از نظر روحی و جسمی نزدیک ترم، من حق خود را طلب کردم و شما می خواهید میان من و حق خاص من حائل و مانع شوید و مرا از آن منصرف سازید.
آیا آنکه حق خویش را می خواهد حریصتر است یا آنکه به حق دیگران چشم دوخته است؟
همینکه او را با نیروی استدلال کوبیدم به خود آمد و نمی دانست در جواب من چه بگوید.(1)
ابن ابی الحدید جملاتی (در همین موضوع یعنی شکایت از خلفاء و غاصبین) نقل می کند و می گوید:
کلمات حضرت مبنی بر شکایت از دیگران و اینکه حق مسلم او به ظلم گرفته شده به حد تواتر نقل8.
ص: 69
شده و مؤید نظر امامیه است که می گویند علی (ع) با نص مسلم تعیین شده و هیچکس (غیر او) حق نداشت بر مسند خلافت قرار گیرد.(1)
نتیجه:
از مطالب یاد شده دریافتیم که علی - علیه السلام - هرگز به خلافت خلفاء راضی نبوده و در بیانات مختلف خشم خود را نسبت به ظالمین و غاصبین زمانش ابراز فرموده است.
و اگر در بعضی از مواقع حضرتش به سکوت و صبر می پرداخته و به جنگ و مجاهده مسلحانه راضی نمی شده به خاطر مصالح اسلام و جامعه مسلمین بوده است.
خود حضرت این صبر را سخت و تلخ توصیف فرموده و در خطبه 72 نهج البلاغه هدف از آن را اصلاح جامعه (و بقاء اسلام) معرفی می فرماید(2).
ابن ابی الحدید در ذیل خطبه 215 این مطلب را نقل می کند:
روزی فاطمه سلام اللّه علیها علی علیه السلام را دعوت به قیام می کرد در همین حال فریاد مؤذن بلند شد که «اشهد ان محمدا رسول اللّه» علی - علیه السلام - به زهرا - علیها السلام - فرمود آیا دوست داری این فریاد خاموش شود؟
ص: 70
فرمود: نه، علی - علیه السلام - فرمود سخن من جز این نیست.(1)
علاوه بر بیانات حضرت علی - علیه السلام - مبنی بر شکایت از خلفاء، خطبه های آتشین و قاطع حضرت زهرا - سلام اللّه علیها - و احتجاج آن بانوی بزرگ علیه دستگاه خلافت و سرانجام شهادت آن مظلومه، بهترین دلیل است که خاندان رسالت هرگز به خلافت غاصبین و ستمگران زمانشان راضی نبودند.
عالم جامع، محقق کامل، عارف الهی، معلم ثالث، آیه الحق مرحوم سید محمد باقر ابن عالم عامل، میر شمس الدین محمد حسینی استرآبادی، مشهور به «میرداماد» از مفاخر جهان تشیع، و از اکابر علماء اسلامی، و صاحب تألیفات جامع و ارزشمند در موضوعات مختلفه می باشد.
کتب مرحوم میرداماد - رحمه اللّه - به بیش از صد جلد می رسد و از نظر علمی دارای کیفیتی بسیار عمیق است.
ایشان ضمن اینکه به فلسفه و حکمت اسلامی علاقه داشته، و خود در این رشته صاحب نظر و استاد بوده، دوستدار فقه(2)
ص: 71
و اصول فقه(1) و تفسیر قرآن(2) و شرح احادیث آل عصمت - علیهم السّلام - (3) و رجال(4) و منطق(5) و ریاضی و هیئت(6) و دیگر علوم رسمی بوده و در این موضوعات از علماء و اندیشمندان بزرگ، سبقت گرفته و به جامعیت معروف، و به عنوان «معلم ثالث»، مشهور شده است.د.
ص: 72
معلم ثالث - رحمه اللّه - در علوم اسلامی، خصوصا در فلسفه و حکمت الهی، استادی عظیم الشأن و صاحب نظری کم نظیر بوده،(1)
و شخصیت هائی مانند، مرحوم علامه میر سید احمد علوی - رحمه اللّه - (2) و فیلسوف بزرگ مرحوم ملاصدرا - رحمه اللّه - به شاگردی در مکتبش افتخار نموده و او را «استاد البشر و العقل الحادی عشر»(3)
خوانده و خود را عبد و مملوک او شمرده اند.(4)
خود گوید:
تجهیل من ای عزیز آسان نبود بی از شبهات).
ص: 73
محکم تر از ایمان من ایمان نبود بعد از حضرات
مجموع علوم ابن سینا دانم با فقه و حدیث
وینها همه ظاهر است و پنهان نبود جز بر جهلات
تلاوت قرآن، و تفکر در آن، و تهجد و شب زنده داری، رمز پیروزی انسانهای خوشبخت و موفق است.
آنچه در شرح حال معلم ثالث مرحوم میرداماد - رحمه اللّه - تذکرش سازنده و آموزنده است، توجه او به قرآن و عبادت و بندگی می باشد.
محدث خبیر، مرحوم حاج شیخ عباس قمی - رحمه اللّه - در این باره می گوید:
«سید اجل، محقق نحریر، و عالم مدقق خبیر، حکیم متکلم، ماهر در عقلیات، و کامل در نقلیات «میر محمد باقر ابن محمد الحسینی الاسترآبادی» معروف به «میرداماد»، برای آنکه والدش داماد شیخ اجل، محقق کرکی بوده، و افتخار می کرده به دامادی آن بزرگوار، پس این لقب به ارث به اولادش، رسید.
از حدائق المقربین میر محمد صالح نقل است، که میرداماد در تعبدات بنهایت رسیده بود، و قرآن مجید را بسیار تلاوت می کرد، بحدیکه بعضی از
ص: 74
ثقات، برای من نقل کرد، که در هرشب، پانزده جزو قرآن می خواند(1).
توجه به عترت - علیهم السّلام - و توسل به آنان، انسان را در مسیر کمال، نیرو می بخشد و به مقصد نزدیک می کند.
موفقیت معلم ثالث، «مرحوم میرداماد» - رحمه اللّه - در طی مراتب علمی و معنوی، معلول توجه و تمسک او به «حبل اللّه المتین، امیر المؤمنین» و فرزندان آنحضرت، خاصه امام عصر - عجل اللّه تعالی فرجه الشریف - می باشد.
شاعر گفته:
بذره گر نظر لطف، بوتراب کند به آسمان رود و کار آفتاب کند
مرحوم «میرداماد» در اثر عبودیت حق، و توسل به خاندان رسالت و تربیت در مکتب آن بزرگواران، از عظمت و قدرت خاصی برخوردار شده، بطوری که بر حکام زمانش، حکومت می نموده و سلاطین معاصرش را به ترویج مکتب و تعظیم مذهب، و انجام واجبات، و حتی مستحبات، امر می فرموده است(2).
راستی واقعیتی است انکارناپذیر که:
زهره شیر شود آب ز دلداری دل اسد اللّه گر آید به هواداری دل
معلم ثالث - رحمه اللّه - فرزند جسمانی و روحانی مولی
ص: 75
الموحدین، امیر المؤمنین - علیه السلام - می باشد و برای دفاع از حریم ولایت، و مکتب آل عصمت، - علیهم السّلام - خدمات قابل توجه دینی، علمی، اجتماعی و سیاسی، انجام داده است.
ایشان اضافه بر کتابهائی که، مستقلا در زمینۀ ولایت اهلبیت - علیهم السّلام - (1) و شرح ادعیه و زیارات آنحضرات(2) نوشته، در کتابهای دیگرش، بمناسبت، به بیان حقانیت آل عصمت پرداخته و از خاندان رسالت، دفاع نموده است.(3).
نظر اهل معرفت، دربارۀ معلم ثالث، اینست که، همه علومش از طریق تعلم نبوده، بلکه از طریق عبودیت حق و توسلات به معارف الهی دست یافته است.
او به هدایت الهی و عنایت آل عصمت - علیهم السّلام - خصوصا حضرت صاحب الامر - عجل اللّه تعالی فرجه الشریف - کاشف اسرار حق، و مبین حقائق و معارف بوده است.
گویند: در وقت اقامه جماعت، کثرت جمعیت نمازگزار،د.
ص: 76
خواست خلوصش را برباید، بالبداهه فرمود:
سر خیل نماز گشتنم گرچه خطاست لکن بخدا که از ریا مستثنی است
خوشبخت از آنم که در این وقت نماز پشتم به خلائق است و رویم بخداست
در مدح و منقبت ائمه معصومین - علیهم السّلام - اشعار ارزنده ای سروده است، که بعضی از آنها را در خاتمه کتاب «شرعه التسمیه(1)» که در موضوع حرمت تسمیه امام عصر - ارواحنا له الفداء - نوشته شده، آورده ایم و بعنوان ختامه مسک در این مقدمه نیز می آوریم.
نفس نبی باب مدینه علوم در کف او آهن مریخ موم
سید ابرار و شه اتقیاء سرور و سرخیل همه اصفیاء
خازن سبحانی تنزیل وحی عالم ربانی تأویل وحی
ص: 77
داغ کش نافه او مشک ناب جزیه ده سایه او آفتاب
فذلکه عالم و باب وجود سورۀ توحید و کتاب وجود
حامل دین غیبه علم خدا عقل دهم کرده بر او اقتدا
خاک درش تاج سر سروران آب کفش کوثر دین پروران
راست به بازویش همی پشت دین لاغر از او پهلوی کفر اینچنین
اوست که در ظلمت ست جهات کعبۀ نور است و سفینه نجات
کفر برآویخته دینش ز دار بر در او شرک همی سنگسار
کردن او گوش نه در بیعت است عروۀ(1) کفر و علم شقوت است(2)
جبهه آن گوش نه خاک ره است تیه(3) ضلالی است که در لهله است
نسل نبی زایجه(4) صلب اوست خیل سعادت همه در طلب اوست
تا که شده کنیت او بوتراب نه فلک از جوی زمین خورده آبت.
ص: 78
صورت اشراق چه از خاک اوست در ره معنی سگ چالاک اوست
ای پدر عترت و زوج بتول حلقه کش علم تو گوش عقول
ای ید و بیضای کفت ابر جود ذات تو سرمایه نظم وجود
ای بتو در خطۀ اقلیم دین مسجد اقصای جهان یقین
ای بتو مرجوع حساب وجود وی بتو مختوم کتاب وجود
عقل تو مفطوم(1) ز هر شک و ریب ذات تو معصوم ز هر شین(2) و عیب
صورت عقل آیت تنویر(3) تو عالم معنی همه تفسیر تو
باطل از اعجاز تو افسون کفر ریختۀ خنجر تو خون کفر
آدم از اقبال تو موجود شد چون تو خلف داشت که مسجود شد
با نبی از مرتبه توام توئی میر لوا صاحب توسم توئی
ص: 79
راه حق و هادی هر گمرهی ما ظلماتیم و تو نور اللهی
صورت میزان الهی توئی معنی قرآن الهی توئی
مصحف هستی ز تو تفسیر یافت دعوی ملت ز تو تحریر یافت
نایب حقی تو و سلطان دین نباء(1) عظیمی و امام مبین
بحر و سحاب امت دست تواند خاک در ملت دست تواند
داده بدرگاه تو افلاک باج دست تو از ابر گرفته خراج
نعت جلال تو برون از حساب اسم تو من عنده علم الکتاب
خاتم دین نقش نگینش توئی پیر خرد نور جبینش توئی
رای تو با نور ز یک دودمان دست تو و بحر همی توأمان
جهل ز تو شخص روانش مریض نقطه ز فیض تو طویل و عریض
خواب سخا دست تو تعبیر کرد آیت دین علم تو تفسیر کردر.
ص: 80
طاق خلافت ز تو پر نور شد بیت هدایت ز تو معمور شد
شاخ یقین میوۀ تر از تو یافت کوکب دین پرتو خود از تو یافت
آنکه گذشت از تو و غیری گزید نور بداد ابله و ظلمت خرید
وانکه بشب بر دگری دیده دوخت خاک سیه بستد و گوهر فروخت
از تو منور حرم اهل بیت یافته مصباح نبی از تو زیت
معرکه به کعبه هدی اندر رسید از تو و سبطین پیمبر رسید
هرکه ره سر مع اللّه یافت نور شما بدرقه راه یافت
مرصد(1) اشراق رصد بند تو دین تو و یازده فرزند تو
ای گهر غیب ز کان شما وی حرم قدس مکان شما
قدس جهان وادی طور شماست مصحف کل سورۀ نور شماست
ص: 81
ای ز ازل نور شما مقتدا دین دو جهان را بشما اقتدا
حلقه کش علم شما گوش عقل واله و شیدای شما هوش عقل
شمس و قمر نور یقین شما سطح فلک روی زمین شما
آب شما روغن قندیل(1) عقل باز شما شهپر جبریل عقل
خاک شما خاک سر طور شرع مقتبس(2) از نار شما نور شرع
دور فلک حلقه بگوش شماست پیر خرد نکته نیوش شماست
دولتتان منطقۀ چرخ دین رایتتان اختر برج یقین
طینتتان گوهر شرع رسول اصل همه عالم و فرع رسول
مهر شما داروی جان همه یاد شما حرز زبان همه
قائمتان خسرو هر دو جهان حجت حق مهدی آخر زمان
سرمه کش اشراق از آن خاک پای تا کنمش جان و دل و تن فداه.
ص: 82
ای علمت کنیت و نام نبی خورده لبت آب ز جام نبی
مهدی دین هادی عالم توئی روشنی دیدۀ آدم توئی
حافظ شرعی و امام امم طاعت تو فرض همی بر ذمم
جان توئی و هر دو جهانت تنست مهر و مه از نور رخت روشن است
آهن مریخ شده موم تو عیسی عقل آمده مأموم(1) تو
چرخ که این اوج فروشی کند بر در تو حلقه بگوشی کند
عقل که لافش ز سروشی بود پیش تو در نکته نیوشی بود
ای ملک ملتت از خون دین خاک جهان کرد زمانه عجین
فتنه بر اقطار جهان تاخته است تیغ حوادث ز نیام آخته(2) است
بحر چه یک لحظه بخون ستم کل کنی خاک وجود و عدم
ص: 83
ای بدرت مقتدی افلاکیان سایه فکن بر سر این خاکیان
شخص تو چون نفس و جهان چون بدن در چمنش طرح تصرف فکن
ما همه مقهور و توئی قهرمان خون دل و دین ز جهان واستان
ظلم ز عدل تو سقیم المزاج خود ز چه عدل تو ندارد رواج
عالم دین را بجهان شکفت ظلمت طوفان حوادث گرفت
شرع تو کشتی است بیا نوح باش ما همگی تن تو بیا روح باش
اسب تو بر آخر عطلت چراست؟ خود دو رکاب مه مهرت کجاست؟
زین فلک چونت ابر باره نیست اشهب(1) روز ادهم(2) شب بهر کیست
یار نشد دل تو بیا یار شو گردن غم بشکن و دلدار شو
درد تو جان داروی جانهای ماست خاک درت آب روانهای ماست
دیده بدیدار بیا باز کن پرده آهنگ دگر ساز کنی.
ص: 84
کن فکن خلوت اسرار باش ما همه مستیم و تو هشیار باش
تا که در افلاک بود سعد و نحس یادی و امروز بود قبل و بعد
سعد فلک باد بفرمان تو عیش جهان باد بدوران تو
عیش گر آبستن کامت شود یا چو می فتح بجامت شود
باد میسر ز تو تا صور عشق کار سقنقور(1) ز کافور عشق
روغن اشراق از آب تو باد در قدمت هم چو رکاب تو باد
کتاب حاضر، «شرح تقدمه تقویم الایمان» نام دارد، کتاب تقویم الایمان با اینکه بهترین متن در حکمت الهی است و شروحی بر آن نوشته شده، هنوز طبع نگشته است.
مرحوم میرداماد (ره) در مقدمۀ کتاب مذکور - تقویم الایمان - بعد از حمد و تقدیس الهی و سلام و صلوات بر کلمات تامات «رسول اسلام و اوصیاء انجبین و عترت طاهرین آنجناب» به طور اختصار، با جملۀ:
الیست النجاه مقصوره فی حدیث افتراق الامه علی فرقه واحده و احادیث...(2)
ص: 85
به ادله حقانیت اهلبیت - علیهم السّلام - می پردازد و به احادیث نبوی در موضوع ولایت امیر المؤمنین - علیه السلام - تمسک می جوید، و بعد شروع به مباحث عقلی و الهیات بمعنی الاخص می کند.
و این درسی بزرگ از استادی خبیر و بزرگ است، و تذکری برای طالبین دانش که با توجه به خدای متعال و تمسک به پیامبر و آل به تعلیم و تعلم بپردازند، و غایت تحصیل و علم آموزی را دفاع از مکتب و اثبات حقانیت اول مظلوم «علی» - علیه السلام - و فرزندان بزرگوار آنحضرت بدانند.
قابل ذکر است که ایشان به این مختصر در موضوع ولایت اهلبیت - علیهم السّلام - اکتفاء نکرده و مقدمه کتاب تقویم الایمان را با کیفیتی که ناظر آن هستید و مطالعه می نمائید شرح نموده و بنام «شرح تقدمه تقویم الایمان» نامگزاری کرده است.
عکس نسخه خطی این کتاب را عموزاده گرامی جناب آقای حاج سید جمال الدین میردامادی (دام بقائه) در مشهد مقدس باینجانب اهداء نمودند.
بنده کمترین به شوق لقای صاحب ولایت و جهت نشر فضائل خاندان عصمت - علیهم السّلام - و پاسخ شبهات مخالفین و افشاگری خط منحرفین، به جناب آقای شیخ غلامعلی نجفی و جناب آقای حامد ناجی - وفقهما اللّه - پیشنهاد تصحیح و مقابله نسخ داده، آقایان محترم با توجه به نسخه مذکور که از کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران می باشد و نسخه کتابخانه مشکوه و نسخه کتابخانه آستان قدس رضوی که به ترتیب با رمز - م - د - الف - از آنها یاد می گردد، کار تصحیح و مقابله را انجام دادند و به استخراج
ص: 86
احادیث که غالبا از کتب اهل سنت است پرداختند و به حمد الهی و با نظر حضرت صاحب الامر «عجل اللّه تعالی فرجه الشریف» کتاب آماده چاپ گردید.
اما رحلت مدافع حریم ولایت، مبین اسرار قرآن و عترت(1) ، پدر و مربی عزیزم آیت اللّه بحر العلوم میردامادی - قدس سره - در سال گذشته و غم فقدان او باعث گردید قدرت کارهای تبلیغی و از جمله چاپ این کتاب ارزنده از اینجانب سلب گردد.
ولی به جز «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» چه باید گفت؟ و به جز سپاس و طلب صبر و استقامت چه باید کرد؟
او با توشۀ فراوان معنوی و با دستی پر از خیرات و پرونده ای پر از دفاعیات از حضرات معصومین خصوصا مولانا امیر المؤمنین - علیهم السّلام - به رحمت الهی پیوست، و ثمرات تلاشهای علمی و فعالیتهای تبلیغی و روحانی خود را مشاهده نمود.
روح منور او از شاگردان و وابستگان و فرزندانش اولا: مجاهدۀ نفسانی و کسب معنویت،
ثانیا: کسب علم و آگاهی و آشنائی با معارف اسلامی،
ثالثا: دفاع از اسلام و مکتب می طلبد.
و به کسانی که با او دوستی و مصاحبت داشته اند و از نفس سلیم و اخلاق نیکو و حسن خلق و صفای روح و عطوفت و مهربانی و نوع دوستی و همت بلند او آگاهی دارند، یاری محرومان و درماندگان، توجه به ایتام و بی سرپرستان، کمک به خویشان-.
ص: 87
و همسایگان و خلاصه خدمت به جامعه اسلامی توصیه می نماید.
امروز پس از گذشت یک سال و اندی که از ارتحال او می گذرد برای شادی روانش و جهت اینکه در جوار مولایش امیر المؤمنین - علیه السلام - و حضور جدۀ مظلومه اش حضرت صدیقه کبری - سلام اللّه علیها - برای ما شفیع گردد، با همکاری فاضل معظم حجه الاسلام جناب آقای حاج آقا مهدی رجائی که زحمت تنظیم فهرست و چاپ کتاب را بعهده گرفتند، به چاپ این کتاب اعتقادی ولائی می پردازم و از دوستان اهلبیت (ع) که در امر چاپ این کتاب ما را کمک نمودند کمال تشکر را داشته، به طلاب علوم دینیه و نسل جوان بشارت می دهم که آثار دیگر معلم ثالث مرحوم میرداماد - رضوان اللّه علیه - و سبط ایشان مرحوم آیت اللّه بحر العلوم میردامادی - قدس سره - بحول اللّه و قوته - بزودی چاپ و منتشر خواهد گردید.
صلّی اللّه علی محمد و آله الطاهرین.
و السلام علیکم - جمادی الاولی سنه 1412 ایام شهادت حضرت صدیقه کبری سلام اللّه علیها.
اصفهان - مهدیه میرداماد - سید محمود میردامادی
ص: 88
بسم اللّه الرحمن الرحیم و الاستیفاق من العزیز العلیم و الثقه بالعلی العظیم
تقدست یا من الانوار ظلالک، و تمجدت یا من الذوات أفعالک، عنت أشعه نور وجهک الکریم، و عنت الوجوه و النواصی لمجدک العظیم؛ لا استطیع فی حمد مجدک سبیلا الی أداء حقه، و لا احصی للثناء علی بهائک مبلغا فی ازاء مستحقه؛ صلواتک السامات علی کلماتک التامات محمد صفو الاصفیاء المکرمین، و قرم الانبیاء المرسلین، و عترته الاوصیاء الانجبین، قاده الامم الی أمم الدین، و ساده الخلق أجمعین.
أما بعد، فان أحوج المفتاقین الی اللّه الغنی محمد باقر الداماد الحسینی - ختم اللّه له بالحسنی - یقول: معاشر رواد الحق! انی قد ألقیت الیکم کتابا من کتب الدین، و أملیت علیکم صحیفه من صحف المتقین، لو أنکم وعیتموه و أحصیتموه(1) لالفیتم فیه مقرحکم علی؛ و مبتغاکم منی معیار المعاییر فی تصحیح العقاد، و میزان الموازین فی «تقویم الایمان» و ان هو الا مخ السطر الربوبی من أعلی العلوم الذی هو علم الانوار العقلیه و الجواهر القدسیه؛ و قد
ص: 89
بلغ من تمام النهج نصاب التسواء، و استقر أمره علی مستقره، و استوی الحق فیه علی عرشه.
و بالجمله ما یتلی علیکم أنوار محققه، و أسرار مروقه، فتلک حکمتی و اعتقادی و خبرتی و اجتهادی، و ما کنت مؤثرا الا قراح الحق و صراح العلم، اما التقاطا مما یهتف به صریح البرهان و قویم الدلیل؛ و اما استباطا مما تنطق به آیات القرآن الحکیم و أحادیث تراجمه الوحی و خزنه التنزیل.
فیا قوم! اتبعون أهدکم سبیل الرشاد، و اقتاسوا بی، و اصطادوا علی شاکلتی، أتقف بشبکه عقولکم علی أسرار المبدأ و المعاد، فانی بفضل اللّه سبحانه و رحمته من سفره عالم العقل و حمله عرش البرهان، و ما أنا من المتکلفین.
یا قوم! لا أسألکم علیه أجرا ان أجری الا علی الذی فطرنی، أفلا تعقلون! و ما توفیقی الا باللّه علیه توکلت و الیه انیب.
ألیست النجاه مقصوره فی حدیث افتراق الامه علی فرقه واحده، و أحادیث التمسک بالثقلین - و التمثیل بسفینه نوح، و بباب حطه، و تعیین الشجره و الفرع و اللقاح و الثمره و الورق؛ و أن شیعه علی - علیه السلام - هم الفائزون یوم القیامه، و أن علیا - علیه السلام - باب من دخله مؤمن و من خرج منه کافر، المتواطأ علی روایتها بمتون متلونه و أسانید مختلفه لدی الخاصه و العامه جمیعا - ناصه بمناطیقها و أسالیبها علی أن المتمسکین فی الدین بأهل بیت رسول اللّه - صلّی اللّه علیه و آله - و هم الذین انما أراد اللّه أن یذهب عنهم الرجس و یطهرهم تطهیرا؛ ناجون فائزون، و أنه لا فائز و لا ناجی
ص: 90
الا هم، و کان من علی جبله الاستقامه و غریزه الانصاف، - و هو ممن بمسالک أصحاب الادیان - خبیر بصیر لا یستنکر ان الشیعه، الخاصه الامامیه، هم اولئک المتمسکون من الفرق لا غیر. و ان العامه و أعنی بهم من عداهم علی الاطلاق، و لا سیما الجماهیر متخلفون عن السفینه، و خارجون عن الباب، و نابذون أهل البیت وراء ظهورهم، و أیضا هم علی وصفیات اصولهم الموضوعه غیر مستیقنین فوزا و لا نجاه؛ بل انما یخمنون رجما بالغیب و یخرصون ما لا یعلمون.
ثم من المستبین أن الامه المحکی عن افتراقها انما هی امه الاجابه لا امه الدعوه، فالاجابه هی علاقه النسبه و مصححه الاضافه فی امتی، و الشیعه مفترقه ثلاث و سبعین. فاذن(1) انما هم الامه المفترقه من بعد الاجابه، و الامامیه منهم هی الناجیه، و الباقیه هالکه. و اما من عداهم من جماهیر المنتسبین الی الاسلام فمن امه الدعوه لا الاجابه.ا.
ص: 91
ص: 1
ص: 2
بسم اللّه الرحمن الرحیم و الاستیفاق من العزیز العلیم، و الثقه بالعلی العظیم
الحمد کله للّه رب العالمین، و الصلوه و السلام علی سید المرسلین و أهل بیته الطاهرین.
و بعد، فأخلاء(1) الحقیقه هذه معلقات علی کتاب «تقویم الایمان» و هو کتاب «التصحیحات و التقویمات» الذی فیه تسویه الفلسفه الایمانیه، و تقویم الحکمه الیمانیه، و تتمیم المعرفه البرهانیه فی الشطر الربوبی من أعلی العلوم، کمعقبات لحقائقه، یحفظها(2) من طوارق الظنون و الاوهام؛ و أزمه الامور کلها بید اللّه المفیض المفضل المنعام.
قوله: «تقدست»
القدس: الطهر، اسم و مصدر، و التقدیس: التطهیر، و تقدس أی تطهر، و منه بیت المقدس لایلیا، و هی أم بلاد فلسطین، لانه الذی یتقدس فیه من الذنوب، و یقال: بیت المقدس، و البیت المقدس - بتشدید الدال - و بیت القدس بضم الدال و سکونها - و حظیره القدس للجنه و لعالم العقل. و روح القدس لجبرئیل علیه السلام، لانه خلق من طهاره عن الهیولی و أرجاسها، و عن الطبیعه و أدناسها.
و من الاسماء الحسنی الالهیه «القدوس» - بالضم - من أبنیه المبالغه. و الظاهریون القشریون یقولون [ب - 1] هو الطاهر،
ص: 3
المنزه عن الصمات و العیوب و النقائص، و بالجمله عن الهیولی و آفاتها، و عن الطبیعه و عاهاتها(1).
و الحکماء القدسیون ینزلون ذلک منزله قول القائل: «ملک الاقطار و الافاق، و سلطان الاقطاع و الارباع، لیس بحائک(2)
و لاحجام(3)». و یقولون: هو المتطهر عن الماهیه، المتنزه عن کل وصف یدرکه حس أو یتصوره خیال، أو یسبق الیه وهم، أو یختلج به ضمیر، أو یفضی الیه تفکر؛ بل عن کل وصف یحسبه(4) أولو العقل من الخلق من أوصاف الکمال فی حقهم، کعلمهم و قدرتهم و سمعهم و بصرهم و کلامهم و ارادتهم و اختیارهم علی شاکلتها التی تنالها العقول، و سنتها التی تصل الی ادراکها البصائر. فهو سبحانه، مقدس عن الاوصاف الکمالیه التی تتمثلها الضمائر و تکتنهها(5)
البصائر، فما ظنک بجنابه بالقیاس الی النقائص و الصمات، تعالی عن ذلک علوا کبیرا.
و لولا سعه من الرخصه الالهیه و توسط (6) من الاذن الرحمانی لکاد(7) العقل یکف عن اطلاق تلک الاسماء علیه خوفا من سوء الادب.
تنبیه:
قدس العبد فی قوتیه(8) «النظریه و العملیه»، و حظه من التخلقه.
ص: 4
باخلاق هذا الاسم المقدس أن ینزه علمه و ارادته.
أما علمه فعن المحسوسات و المتخیلات و الموهومات، و کل ما شارکه(1) فیها البهائم، من الادراکات بأن یجعل ترداد نظره و تطواف علمه حول الامور الالهیه و الذوات القدسیه المنزهه عن أن تقرب، فتدرک بالحس؛ أو تبعد فتغیب عن العقل، و یصیر متجردا فی نفسه عن [الف - 2] المحسوسات و المتخیلات کلها، و یقتنی(2) لجوهر ذاته من العلوم الحقه(3) الحقیقیه ما لو سلبت عنه آلات الشرب من أنهار الادراکات الحسیه و الخیالیه، بقی ریانا(4) بالعلوم الشریفه الکلیه الالهیه المتعلقه بالمعقولات الابدیه، دون الجزئیات المتخیله المتغیره الفاسده.
و أما ارادته، فعن أن تدور شطر المستلذات الحسانیه و تطوف حول الحظوظ البشریه الجسمانیه التی فذلکتها(5) لذه الشهوه و الغضب، و ممتعتها متعه المطعم و المنکح و الملبس.
و بالجمله ما لا وصول الیه الا بالشرکه(6) الجسدانیه(7) و الشبکه القالبیه من اللذات اللقلقیه و القبقبیه و الذبذبیه، بل عن تحتب(8)
المهیات الهالکه و تتشوق الذوات الباطله و الوجودات الداثره، فیتجرد لمحبه اللّه سبحانه و یتفرغ للتشویق(9) الیه، فیصبح خالصا، قراحا،ق.
ص: 5
مخلصا، مصحاحا، لا یرید الا اللّه تعالی؛ و لا یبقی له حظ الا فی شهود بهائه، و لا شوق الا الی(1) شرف لقائه، و لا فرح و تبجح(2) الا بالقرب من صقع جنابه؛ و لو عرضت علیه الجنه بما فیها من النعیم لاستحقرتها بهجته، و للم تلتفت لفتها(3) همته، أو لم یکن ممن یقنع بالدار عن رب الدار.
و بالجمله جلاله المرید علی قدر جلاله مراده، و نعم ما دیر به علی الالسن فی الامثال: «من همته ما یدخل فی بطنه، فقیمته ما یخرج عن جوفه» فمن لم یکن له همه سوی اللّه سبحانه فدرجته(4) علی قدر همته؛ و من رقی علمه عن درجه ادراک المحسوسات و المتخیلات و قدس ارادته (ب - 2) عن التعلق بنیل اللذات و الشهوات، فقد نزل بحبوحه حظیره(5) القدس، و استوطن بطنان عرش الحکمه.
قوله: «یا من الانوار ظلالک»
أی جمله الانوار العقلیه و الحسیه، و قد أوردنا فی بعض صحفنا و سنورد فی هذا الکتاب حیث یحین حینه ان شاء اللّه العزیز.
انک لو فرضت ضوء الشمس قائما بذاته و غیر متناه بحسب شده الضوئیه، و فی تضاعف مرات لا تناهی الاضاءه و کذلک البیاض قائما بذاته و غیر متناه فی شده البیاضیه و فی تضاعف مرات لا تناهی الشده؛ فما قیاسهما اذ ذاک الی الظلمه الصرفه، و الی السواد الصرف(6) ، فأعقل النور الحق بالنسبه الی الانوار العقلیه علی هذا
ص: 6
القیاس، بل أعلی و أرفع، فما ظنک بجلال جنابه بالقیاس الی الانوار المحسوسه!؟
و فی هذه الفقره التفاتان: من الخطاب الی الغیبه، ثم من الغیبه الی الخطاب، و جلاله سر ذلک غیر متستره عن المتمهرین فی علم المعانی من العلوم اللسانیه العربیه.
قوله: «تمجدت»
المجد فی کلام العرب الشرف البالغ، و الکرم الواسع، و یقال:
«اذا قارن شرف الذات حسن الفعال»، سمی مجدا. و الماجد المفضال: الشریف، و المجید: فعیل منه للمبالغه، و أدل منه علی الفضل و الشرف، اذ فعیل أبلغ من فاعل، و قد اقتر فی علم تفسیر أسماء الحسنی الالهیه أن «المجید» من أسماء اللّه تعالی، یجمع معانی [الف - 3] أسمائه المقدسه «الجلیل» و «الوهاب» و «الکریم».
قوله: «الذوات افعالک»
علی ما حققناه فی صحفنا أن أثر الجاعل المخرج من اللیس الی الایس هو جوهر الذات و نفس الماهیه المجعوله جعلا بسیطا؛ و أن جاعل الذوات و فاعل الحقائق علی الاطلاق، هو القیوم الواجب بالذات - جل ذکره - و من هناک ما أن اطلاق الجائز(1) علی ذات الممکن أحق و أحری فی الاصطلاح الشائع، اذ الجواز أکثر شیوعا فی الأفعال بحسب الاطلاقات العرفیه.
قوله: «سنت»
السنا بالقصر: الضوء؛ و بالمد بمعنی الرفعه و الارتفاع، و السنی: الرفیع، و أسناه: رفعه، و سنت الناقه: اذا سقت الارض، و السحابه تسنو الارض: و (هی) الارض المسنوه و مسنیه.
ص: 7
قوله: «وعنت (الوجوه)»
یقال: عنی یعنو، اذا ذل و خضع و منه فی حدیث الفتح: أنه صلّی اللّه علیه و آله دخل مکه عنوه: أی قهرا و غلبه. و «العنوه»:
المره الواحده، منه کان المأخوذ بها یخضع و یذل.
و «الوجوه» ههنا بمعنی الذوات، و منه قوله سبحانه:«وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ» (1).
و النواصی بمعنی غرائز الماهیات، و طبائعها، کنی عن ملاک الامر فی قوام جوهر الحقیقه و مناط ترتب خواصها علیها بالناصیه.
و سلطان قدره اللّه تعالی علی حقائق الاشیاء و غرائزها هو أخذ سبحانه بنواصیها.
قوله: «الی أداء حقه»
یحتمل عود الضمیر الی المجد و الی الحمد.
قوله: «و لا أحصی»
أی لا أطیقه و لا أبلغ الواجب منه، و الضمیر یحتمل العود الی البهاء و الی الثناء، أی مبلغا یوازی ما یستحقه بهاؤک أو ما یستحقه الثناء علی [ب - 3] بهائک.
قوله: «صلواتک السامات...»
أی الخاصات. و فی الدعاء: «أعوذ باللّه من شر السامه و العامه»(2)
أی الخاصه.
و کلمات اللّه سبحانه مجعولاته و معلولاته، و أکثر ما یعهد اطلاقها علی الامریات و الابداعیات، فکل من عالم الامر فیه غالب علی عالم الخلق، بحیث ان ملکه مستهلک فی ملکوته؛ و ان هو من عالم النور حین اذ هو فی عالم الظلمات فهو کلمه من کلمات اللّه سبحانه. و منه
ص: 8
قوله تعالی (عز) من قائل:«إِنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَهٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ» (1).
1 - و قول أمیر المؤمنین علیه السلام: «أنا کلام اللّه الناطق»(2).
و محمد و أطائب أهل بیته الطاهرین صلوات اللّه و تسلیماته علیه و علیهم أجمعین کلمات اللّه التامات.
2 - و قد ورد من الطرق الخاصیه و العامیه(3) عن سیدنا و مولانا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم، تفسیر «الکلمات» فی قوله تبارک اسمه و تعالی جده «فَتَلَقّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ» (4) ،6.
ص: 9
بمحمد و علی و فاطمه و الحسن و الحسین، فأوحی الیه أن یستشفع بهم فشفعهم فیه، فتاب علیه برحمته، رزقنا اللّه شفاعتهم، و حشرنا الیه(1) فی زمرتهم.
و قد تکرر(2) فی الحدیث عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله «ان علیا علیه السلام هو الکلمه التی ألزمها المتقین»(3).
و هنالک ضروب من المعارف، جلیله القدر، فیعمه السمک سیلقی الیک طرف منها فی أصل الکتاب ان شاء اللّه سبحانه.
قوله: «صفو»
الصفاء - بالمد - خلاف الکدر، و صفو الشیء: خالصه. و محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم صفوه اللّه (الف - 4) من خلقه و مصطفاه.
قوله: «و قرم»
المقرم: البعیر المکرم، لا یحمل علیه و لا یذلل، و لکن یکون للفحله و الضراب، و کذلک القرم، و یقال للسید الرئیس: «قرم مقرم» تشبیها به.
و منه الحدیث عن مولانا أمیر المؤمنین علیه السلام: «أنا أبو حسن القرم»(4) أی سید المقدم فی الرأی و العلم و السؤدده(5)
و الجلاله، منزلتی فی الناس منزله الفحل فی الابل.
قوله: «الی امم الدین»
الامم - بالفتح - الطریق المستقیم، و قیل: الطریق القریب، یقال: أخذت ذلک من أمم، أی من قرب؛ و داری أمم داره، أی مقابلتها.
ص: 10
و «الموام» - بتشدید المیم المقارب - أخذ من الامم، و هو القرب.
و قیل: الامم، و بین القریب و البعید، و هو من المقاربه.
قوله: «رواد الحق»
جمع رائد، مثل زائر و زوار، یقال: راد الکلام، أی طلب.
و فی الحدیث عن مولانا أمیر المؤمنین علیه السلام یصف قوما من الصحابه: «یدخلون روادا و یخرجون أدله»(1) ، أی یدخلون علیه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم طالبین العلم و ملتمسین الحکم، - أی العقل - و یخرجون أدله هداه للناس. و أصل الرائد الذی یتقدم القوم یبصر لهم الکلاء(2) ، و مساقط الغیث.
و منه الحدیث: «الحمی رائد الموت»(3) أی رسوله الذی یتقدمه، کما یتقدم الرائد قومه. و یقال: «سمعت الرواد تدعو الی روادتها» أی تطلب الناس الیها.
قوله: «لو وعیتموه»
یقال: أوعیت الزاد و المتاع اذا جعلته و أدخلته فی الوعا، و وعاه اذا حفظه، و وعیت الحدیث، أعیه وعیا، فانا واع، اذا فهمته و حفظته؛ و فلان أوعی من فلان، أی أحفظ و أفهم. و منه الحدیث (ب - 4): «نضر اللّه امراء سمع مقالتی، فوعاها، فرب مبلغ أوعی من سامع»(4).
ص: 11
قوله: «معیار المعایر»
اما مفعول ثان لالفیتم، أی وجدتم: أو حال من مقرحکم و مبتغاکم، کذلک میزان الموازین.
قوله: «قد بلغ (من تمام النضج نصاب السواء)»
جمله حالیه متعلقه بأعلی العلوم. و «من»: اما الابتدائیه للمبتدائیه و المنشأیه، أی بلوغه نصاب التسواء، من جهه تمام النضج. و اما التبیینیه، أی بلغ من تمام النضج مرتبه العلیا و هی النصاب التسواء، و اضافه النصاب الی التسواء بیانیه، و تسواء کل شیء: المستوی منه، و التاء زائده للتفعال.
قوله: «مروقه»
راق الشیء، یروق روقا، أی صفا، و ریق کل شیء: أفضله.
قوله: «و خبرتی»
(1) اما بالباء الموحده بعد الخاء المعجمه المضمومه أو المکسوره، یقال: من أین خبرت، أی من أین علمت. و الاسم: الخبر بالضم، و هو العلم بالشیء. و الخبیر: العالم. و الخبره - بالضم أیضا - النصیب المأخوذ من سمک أو لحم أو غیرهما. و خبرته. أخبره خبرا.
و خبره بالکسر: اذا بلوته و اختبرته.
(2): و اما بالیاء المثناه من تحت، بالفتح أو بالتسکین من بعد الخاء المکسوره، بمعنی المختار المنتخب، یقال: «محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم خیره اللّه من خلقه»، أی اختاره و اصطفاه من کل الخلق.
قوله: «صراح العلم»
الصرح - بالتحریک -: الخالص من کل شیء، و الصریح: اللبن
ص: 12
اذا ذهبت رغوته(1) ، و انصرح الحق: أی بان، و شتمت فلانا مصارحه ای کفاحا و مواجهه. و الاسم الصراح، بالضم.
قوله: «و اقتاسوا»
أی اقتدوا بی، یقال: یقاس فلان بأبیه: أی یقتدی به و یسلک (الف - 5) سبیله.
قوله: «اتقف (بشبکه علی اسرار المبدأ و المعاد)»
افتعال من الوقوف، و الباء فی «بشبکه» للتعدیه.
و المبدأ و المعاد یعتبر فریق قیاسهما الی شیء واحد، أما الوجود کله و الموجودات کلها فی النظام الجملی للوجود، و أما کل وجود وجود بعینه، و هما لیسا، اذ ذاک کله الا اللّه سبحانه، فهو عز مجد من البدایه و الیه النهایه.
(1): اما لانه محیط سلسلتی البدو و العود، منه بدو الوجود فی سلسله البدو، و الیه عوده فی سلسله العود.
(2): أو لانه الاول السابق علی سائر الموجودات سبقا بالذات، (من) حیث انه جاعلها و موجدها، و الاخر الباقی بعد فنائها، و لو بالامکان بالنسبه الی جواهرها و ذواتها بما هی هی فی حد أنفسها مع عزل النظر عن غیرها و استنادها الیه.
(3): أو لانه الاول الذی یبتدیء منه الاسباب، و الاخر الذی تنتهی الیه المسببات.
(4): أو لان کل زمان و زمانی فان نسبه أوله الیه تعالی کنسبه آخره، فکما أنه بأوله ینتهی الیه سبحانه، فکذلک بآخره منته الیه
ص: 13
تعالی؛ و سبیل الزمانیات کلها بالنسبه الیه علی هذه الشاکله. و اما ما لیس بزمانی فان أوله هو بعینه آخره، و هو منته الیه تعالی؛ فاذن هو أول کل شیء و آخره، فهو الاول و الاخر علی الاطلاق من هذا السبیل أیضا. و قد بسطنا هذا ضربا من البسط فی کتاب «الصراط المستقیم».
(5): أو لانه المبدأ الفاعلی من بدو الامر و بالقصد الاول لکل ذات و وجود، و لکل کمال ذات و کمال وجود؛ و کذلک هو (ب - 5) المبدأ الکمالی الغائی لکل وجود، و لکل کمال وجود بالذات؛ و بالقصد الاول اذ ذاته الحق غایه الغایات و الغایه الاخیره علی الاطلاق، فهو الاول و الاخر مطلقا.
(6): أو لانه الاول فی الوجود الخارجی و الاخر فی الوجود الذهنی العلمی علی خلاف سنه کل موجود غیره، و ان لم یکن متعلق بکنه ذاته تمثل ذهنی و وجود علمی أصلا.
(7): أو لانه الاول فی حاق الاعیان و فی صریح الواقع من حیث هو مستأثر بالسرمدیه، و قاطبه ما سواه مأسوره فی أغلال العدم الصریح، مقرنه فی أصفاد(1) الحدوث الدهری؛ و الاخر من حیث هو بنفس ذاته واجب البقاء، و من عداه و من سواه لیس کذلک؛ و ان امتنع الارتفاع عن الدهر من حیث طباع الوعاء الذی هو الدهر، و من تلقاء اقتضاء وجود الجاعل، و أما المقیس الیه الانسان بخصوصه فبالحری أن یعتبر المبدأ فاعلیا، و المعاد اما من الیه عوده و مرجعه و مصیره و منتهاه. فأما فی هذه النشأه فی سفر نفسه المجرده فی الاستکمال بحسب قوتیها النظریه و العملیه، أو فی النشأه الاخرهد.
ص: 14
عند الموت الطبیعی الذی هو أول الحیاه الطبیعیه الابدیه للنفوس المستکمله.
علی هذا أیضا فالمبدأ و المعاد هو اللّه سبحانه، و أما هو حاله و شأنه عند العود؛ فأما فی هذه النشأه عند قصیا منازل نفسه المجرده فی سفرها الاستکمالی(1) ؛ و أما فی النشأه الاخره عند مصیرها من دار الغرور و البوار (الف - 6) الی دار السرور و القرار.
ثم هناک أیضا اما بحسب معادها الروحانی و مصیرها العقلانی، و اما بحسب معادها الجسمانی من حیث استرجاع الوکر(2) الجسدانی باذن اللّه. و علی هذه الوجوه فالمعاد أمر وراء المبدأ، و المبدأ هو اللّه سبحانه وحده.
و فریق یأخذونهما لا بالقیاس الی شیء واحد، بل المبدأ بالقیاس الی الوجود کله أو الموجودات کلها أو کل وجود و المعاد بالقیاس(3)
الی الانسان لا غیر، اما فی هذه النشأه، أو فی النشأه الاخره.
قوله: «و ما انا من المتکلفین»
اقتباس من القرآن الحکیم(4) ، أی من المتصنعین بما لست أهله بحسب سنخ الفطره الانسانیه و الغریزه العقلانیه(5) ، علی ما (ب - 6) هو ضریبه(6) جماهیر المتکلمین و المقلدین و المتفلسفین،ه.
ص: 15
بل الفلاسفه التائهین فی فلسفتهم الفجه(1) التیه(2) التی هی جاهلیه الفلسفه الی زماننا، هذا الذی هو زمان النضج و الاستواء، و أوان القسط و التسواء. و الحمد للّه رب العالمین.
قوله: «من سفره»
جمع سافر، اما من السفر بمعنی الکتابه و التبیین و الایضاح، یقال: «سفرت المرأه»، اذا کشفت وجهها، و «أسفر الصبح»، اذا(3)
کشف و أضاء. و السفر بالکسر: الکتاب، و انما سمی الکاتب سافرا، لانه یبین الشیء و یوضحه.
و اما من السفاره بمعنی الرساله، و بمعنی السعی للاصلاح، و تقول: «سفرت بین القوم» أسفر سفاره، اذا سعیت بینهم فی الاصلاح، و السفیر: الرسول و المصلح بین الاقوام، و الجمع:
السفراء و السفره، و منه الحدیث عن مولانا أمیر المؤمنین علیه السلام انه قال لعثمان: «ان الناس قد استسفرونی بینک و بینهم»(4).
و فی التنزیل الکریم:«بِأَیْدِی سَفَرَهٍ، کِرامٍ بَرَرَهٍ» (5) أی کتبه من الملائکه أو الانبیاء ینتسخون اللوح(6) أو الوحی، أو سفراء یسفرون بالوحی بین اللّه و رسله، أو بین اللّه و الامه.
ص: 16
قوله: «فی حدیث افتراق الامه»
هو المشهور المتفق علی روایته و صحته عند الفرق کلها، و له ضمیمه خاصیه روتها الشیعه، و لاحقه عامیه رواها الترمذی من العامه. أما القدر المشترک المتفق علیه فهو: أن سیدنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم قال: «قد افترقت أمه موسی علیه السلام احدی و سبعین فرقه، کلها فی النار الا واحده، و افترقت أمه عیسی علیه السلام اثنتین و سبعین فرقه، کلها فی النار الا واحده، و ستفرق أمتی ثلاثا و سبعین فرقه کلها فی النار الا واحده»(1).
و أما الضمیمه الخاصیه المرویه عند الشیعه فهی: انه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم نص علی الفرقه الناجیه من أمه موسی علیه السلام بالتعیین فقال: «و هی التی اتبعت وصیه یوشع»، و علی الفرقه الناجیه من أمه عیسی علیه السلام فقال: «و هی التی اتبعت وصیه شمعون»، و علی الفرقه الناجیه من امته صلّی اللّه علیه و آله فقال:
«و هی التی تتبع وصیی علیا علیه السلام»(2).
بل ان هذا التنصیص و التعیین قد نقله رهط من أئمه التفسیر و الحدیث من العامه. و من ذلک(3) ما أخرجه الحافظ محمد بن موسی
ص: 17
الشیرازی(1) فی کتابه المستخرج من التفاسیر اثنی عشر فی حدیث یروی أمر رجل فیه نزول قوله عز من قائل «ثانِیَ (الف - 7) عِطْفِهِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ» (2) «ان علیا علیه السلام قال: یا رسول اللّه فمن الناجیه فقال: المتمسک بما أنت علیه و أصحابک»(3).
و أما اللاحقه الترمدیه، فما رواه فی صحیحه انه قیل: «و من هم(4)
یا رسول اللّه؟ فقال: هم الذین هم علی ما(5) أنا علیه و أصحابی»(6).2.
ص: 18
و اذن فیعلم أن الامر علی اللاحقه الترمدیه أیضا مستبین السبیل، کما هو علی الضمیمه المرویه، و هما عند من لیس عمی القلب سواء علی مسلک واحده و منزله واحده، فان علیا علیه السلام آلی صحابی، أفضل الال، و سید الصحابه.
و لذلک کان علیه السلام یقول: «وا عجباه! أتکون الخلافه بالصحابه و لا تکون بالصحابه و القرابه»(1).
و لم یذهب ذو تحصیل ما قط الی أن التمسک بعلی علیه السلام مزیغ عن سمت الهدایه. و قد تواتر عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم عند الخاصه و العامه:
«القرآن مع علی و علی مع القرآن»(2).
ص: 19
و «علی مع الحق و الحق مع علی یدور معه حیث ما دار(1)»(2).
«و ألزموا علی بن أبی طالب فانه الفاروق بین الحق و الباطل»(3).
ص: 20
و «کفی و کف علی فی العدل سواء»(1).
و «ان تقتدوا(1) بعدی بعلی و تولوه هذا الامر، تجدوه هادیا مهدیاه.
ص: 22
یسلک بکم الطریق المستقیم و لکنی ما أراکم فاعلین(1)».
فلا تنس ما رواه ابو سعید الخدری - رضی اللّه عنه - عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم: «یحشر المرء(1) فی ثیابه التی مات فیها(2).» و لا تذهل عن سر قوله سبحانه و تعالی «أَ فَإِنْ [ب - 7] ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ» (3) [آل عمران/ 142].
فقد روی أکثر صنادید المحدثین و أئمتهم من العامه: أن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم قال: «یا أیها الناس! انکم محشرون الی اللّه حفاه عراه غرلا(4) ، [ثم قال]: کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ وَعْداً عَلَیْنا إِنّا کُنّا فاعِلِینَ» (5).
[ثم قال]: ألا و ان أول الخلائق یکسی (یوم القیامه) ابراهیم، ألا و انه یجاء - أو سیجاء - برجال من أمتی فیؤخذ بهم ذات الشمال(6).
ص: 24
فأقول: یا رب أصحابی أو أصیحابی(1). فیقال: انک لا ندری ما أحدثوا بعدک. فأقول کما قال العبد الصالح:«وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً ما دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمّا تَوَفَّیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَ أَنْتَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ شَهِیدٌ» (2).
فیقال(3) لی: «انهم لا یزالون(4) مرتدین علی أعقابهم منذ فارقتهم(5)».
فهذا ما اتفق علیه صحیحا البخاری(6) و مسلم و فی «الجمع بین الصحیحین(7)» للحمیدی من المتفق علیه منهما فی مسند أبی هریره -
ص: 25
مثله قال و أخرجه البخاری من حدیث الزهری عن سعید بن المسیب انه قال النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم: «یرد علی الحوض رجال من أمتی فیحلؤن(1) عنه، فأقول: یا رب أصحابی. فیقول: انک لا علم لک بما أحدثوا بعدک، انهم ارتدوا علی أدبارهم القهقری(2)».
و روی عظیم علمائهم فی شرح الحدیث، ابن الاثیر، فیقال:
«انهم کانوا یمشون بعدک القهقری. قال: قال الازهری: معناه الارتداد عما کانوا علیه(3)».4.
ص: 26
و فی صحیح البخاری و النسائی مسندا عن أبی هریره، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم: «انکم ستحرصون علی الاماره، و ستکون ندامه(1) یوم القیامه(2)».
و فی روایه لمسلم رواها صاحب «المشکاه» [الف - 8]: «أن النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم قال: یکون بعدی أئمه لا یهتدون بهدای، و لا یستنون بسنتی، و سیقوم فیهم رجال، قلوبهم قلوب الشیاطین فی جثمان انس. قال حذیفه: قلت: کیف أصنع یا رسول اللّه ان أدرکت ذلک؟ قال: تسمع و تطیع الامیر، و ان ضرب ظهرک و أخذ مالک فاسمع و اطع»(3).
و مما اتفقت علیه أعاظم علمائهم المحدثین، و قد رواه محیی السنه الفراء البغوی فی کتاب «المصابیح فی باب الاماره و القضاء» من کتاب الحدود، أنه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم قال لکعب بن عجزه:
«أعیذک باللّه من اماره السفهاء، قال: و ما ذاک یا رسول اللّه؟ قال:
أمراء سیکونون من بعدی، من دخل علیهم فصدقهم بکذبهم، و أعانهم علی ظلمهم، فلیسوا منی و لست منهم؛ و لم یردوا علی الحوض؛ و من لم یدخل علیهم و لم یصدقهم بکذبهم و لم یعنهم علی ظلمهم فاولئک منی و أنا منهم، و أولئک یردون علی الحوض»(4).
و عن أبی ذر، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: «کیف أنتم و أئمه من بعدی یستأثرون بهذا الفیء(5)!؟ قلت: أما و الذیر.
ص: 27
بعثک أضع سیفی علی عاتقی، ثم أضرب به حتی ألقاک، قال: أولا أدلک علی خیر من ذلک؟ تصبر حتی تلقانی»(1).
و روی ذلک صاحب «المشکاه» ایضا بمثل تلک العباره و کذلک ابن ماجه و النسائی و غیرهما(2).
و البصیر بالاخبار و الاثار خبیر بأن أباذر توفی فی خلافه عثمان من بعد ما نفاه من طیبه، ثانیا الی الربذه؛ و قد کان أخبره بذلک رسول اللّه [ب - 8] صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم، و کعب بن عجره کان قد توفی من قبل، فانهما(3) لم یلقیا بعد رسول اللّه الا الخلفاء الثلاثه الذین تقمصوا(4) الخلافه قبل أمیر المؤمنین علیه السلام، و قد ابتزوه(5) حقه و غصبوه ارثه، و لم یدرکا الا زمنهم. فهم لا محاله أمراء الضلال السفها المخبرهما بهم، فلیتدبر المتدبر اللبیب هل من ذلک من محید(6) ؟ ثم لیلق سمعه و لیحضره قلبه لدرر ألفاظ و دراری کلمات جرت علی لسان السیده الطاهره البتول فی خطبه، بلیغه، بدیعه العبارات، عجیبه الاشارات، خطبت بها اذ ما قد استأثروا بحقها علیها، فآذوها فی ارثها، و أغضبوها فی زوجها، ثم التفتتص.
ص: 28
الی قبر أبیها صلوات اللّه و تسلیماته علیه و علیها و التفت به منشده
انا فقد ناک فقد الارض وابلها(1)و اختل قومک لما غبت و انقلبوا(2)
التمسک بالثقلین هو حدیث صحیح، ثابت، متلون المتن، متشعب السند، قد أثبته شعوب الامه کافتها، و صححته خاصه الفرق و عامتها، و هو علی الاتفاق و الاجماع بالمتواترات أشبه منه بأخبار الاحاد، کاد تکون أسانیده من التشعب غیر محصاه، و طرقه من التکثر غیر منهاه.
فمحیی السنه فی «المصابیح» روی فیما عده من الصحاح عن زید بن أرقم: قال: قام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم خطیبا بماء یدعی خما بین مکه و المدینه، فحمد اللّه تعالی و أثنی علیه و وعظ و ذکر ثم قال: «أما بعد أیها الناس! انما أنا بشر یوشک أن یأتینی رسول ربی، فأجیب؛ و أنا تارک فیکم الثقلین، أولهما: کتاب اللّه فیه الهدی و النور، فخذوا بکتاب اللّه و [الف - 9] استمسکوا به، و أهل بیتی، أذکرکم اللّه فی أهل بیتی، أذکرکم اللّه فی أهل بیتی، أذکرکم اللّه فی أهل بیتی»(3).
ص: 29
و من الحسان عن جابر، قال: رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم فی حجته یوم عرفه و هو علی ناقته القصواء یخطب، فسمعته یقول: «یا أیها الناس! انی ترکت فیکم ما ان أخذتم به لن تضلوا، کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی»(1).
و عن زید بن أرقم قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم:
«انی تارک فیکم(2) ، ما ان تمسکتم به لن تضلوا بعدی، أحدهما أعظم من الاخر؛ کتاب اللّه حبل ممدود من السماء الی الارض و عترتی أهل بیتی، و لن یتفرقا حتی یردا علی الحوض، فانظروا کیف تخلفوننی فیهما»(3).
و صاحب «المشکاه» رواه علی الطرق الثلاثه، و فی الاول قال رواه مسلم، و فی کل من الاخیرین قال: رواه الترمذی(4) و الحمیدی روی الاول بعینه فی «الجمع بین الصحیحین» و من «الجمع بین الصحاح السته» بحذف الاسناد: «انی تارک فیکم(5) ما ان تمسکتم به لن تضلوا بعدی، أحدهما أعظم من الاخر، و هو کتاب اللّه حبل ممدود من السماء الی الارض، و عترتی أهل بیتی، لن یفترقا حتی یردا علی الحوض»(6).
و روی «أحمد بن حنبل» فی «مسنده» بسنده المتصل عن زید بن ثابت، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم: «انی تارک فیکم خلیفتین، کتاب اللّه حبل ممدود ما بین السماء الی الارض،ی.
ص: 30
و عترتی أهل بیتی و أنهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض»(1).
و فیه أیضا قال: حدثنا ابن نمیر، و عنعن سنده المتصل الی [ب - 9] حیث قال: عن أبی سعید الخدری، قال: قال رسول اللّه، صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم: «انی قد ترکت فیکم - ما ان تمسکتم به لن تضلوا بعدی - الثقلین، و أحدهما أکبر من الاخر، کتاب اللّه حبل ممدود من السماء الی الارض، و عترتی أهل بیتی؛ ألا و انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض»(2) قال ابن نمیر: قال بعض أصحابنا عن الاعمش، قال: «أنظروا کیف تخلفونی فیهما»(3).
و من «تفسیر الثعلبی»، رفعه الی أبی سعید الخدری، قال:
سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم یقول أو قال: خطب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، فقال: «انی تارک فیکم الثقلین خلیفتین، ان أخذتم بهما لن تضلوا بعدی، أحدهما أکبر من الاخر، کتاب اللّه حبل ممدود ما بین السماء و الارض - أو قال: الی الارض - و عترتی أهل بیتی، ألا و انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض»(4).
و الفقیه الشافعی، ابن المغازلی الواسطی رواه فی مناقبه بطریق آخر، أسنده معنعنا الی أبی سعید الخدری أیضا، ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم قال: «انی أوشک أن أدعی فأجیب،3.
ص: 31
فانی قد ترکت فیکم الثقلین: کتاب اللّه حبل ممدود من السماء الی الارض، و عترتی أهل بیتی؛ و ان اللطیف الخبیر أخبرنی أنهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض، فانظروا ما ذا تخلفونی فیهما»(1).
و ابن الاثیر فی نهایته روی: «انی تارک فیکم الثقلین، کتاب اللّه و عترتی»، قال: سماهما ثقلین، لان الاخذ بهما و العمل(2) بهما ثقیل، و یقال لکل خطیر نفیس: ثقل؛ فسماها ثقلین اعظاما لقدرهما [الف - 10] و تفخیما لشأنهما(3).
روی مسلم فی صحیحه بسنده عن برید(4) بن حیان، قال انطلقت أنا و حصین بن سبره و عمرو بن مسلم الی زید بن أرقم، فلما جلسنا(5) الیه، قال له حصین: لقد لقیت یا زید خیرا کثیرا، رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم، و سمعت حدیثه، و غزوت معه، و صلیت خلفه، لقد لقیت یا زید خیرا کثیرا، حدثنا یا زید ما سمعت من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم؟
قال: یابن أخی لقد کبرت سنی، و قدم عهدی، و نسیت بعض الذی کنت أعی من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم، فما أحدثکم [به] فاقبلوه. ثم قال: قام فینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم یوما خطیبا بماء یدعی خما بین مکه و المدینه، فحمد اللّه تعالی و أثنی علیه و وعظ و ذکر، ثم قال:
«أما بعد أیها الناس! انما أنا بشر یوشک أن یأتینی رسول ربی فأجیب، و أنا تارک فیکم الثقلین، أولهما کتاب اللّه فیه الهدیا.
ص: 32
و النور، فخذوا بکتاب اللّه و استمسکوا به - فحث علی کتاب اللّه و رغب فیه، ثم قال: - و أهل بیتی، أذکرکم اللّه فی أهل بیتی، أذکرکم اللّه فی أهل بیتی، أذکرکم اللّه فی أهل بیتی».
فقال له حصین: و من أهل بیته یا زید! ألیس نساؤه أهل بیته؟ قال: لا، أهل بیته من حرم الصدقه بعده»(1).
و فی روایه الزهری، قال: «لما حج النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلم حجه الوداع، قام بغدیر خم عند الهاجره و قال: أیها الناس! انی مسؤول، و انکم مسؤولون، هل بلغت؟
قالوا: نشهد أنک قد بلغت و نصحت.
قال: و انی أشهد أنی قد [ب - 10] بلغت و نصحت لکم [ثم قال أیها الناس ألیس تشهدون أن لا اله الا اللّه و أنی رسول اللّه؟
قالوا نشهد أن لا اله الا اللّه و أنک رسول اللّه.
قال: و أنا أشهد مثل ما شهدتم](2). ثم قال أیها الناس انی قد خلفت فیکم ما ان تمسکتم به لن تضلوا بعدی، کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی، ألا و ان اللطیف الخبیر أخبرنی أنهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض، حوض(3) ما بین بصری و صنعاء(4) ، فیه من الانیه بعدد النجوم، ان اللّه سائلکم کیف خلفتمونی فی کتابه و أهل بیتی.
فقال: أیها الناس! من أولی الناس بالمؤمنین؟.
ص: 33
قالوا: اللّه و رسوله أولی بالمؤمنین، یقول ذلک ثلاث مرات.
ثم قال فی الرابعه - و آخذ بید علی علیه السلام - «أللهم من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه - ثلاث مرات - ألا فلیبلغ الشاهد الغائب»(1).
و لحدیث زید بن أرقم عند کثیر من أصحاب الحدیث، من العامیین و الخاصیین طریق آخر، مدید الباع، طویل الذیل، و مقطعه أنه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم قال: «ألا و انی فرطکم علی الحوض، و أنتم(2) تبعی توشکون أن تردوا علی الحوض، فأسئلکم حین تلقوننی، عن ثقلی کیف خلفتمونی فیهما - فعیل(3) علینا فلم ندر ما الثقلان، حتی قام رجل من المهاجرین، فقال: بأبی أنت و أمی ما الثقلان؟ قال: - الاکبر منهما کتاب اللّه»؛ ثم ذکر العتره(4) و ساق الحدیث الی آخره، و هو قوله: و خاذلهما خاذلی، و ولیهما ولیی، و عدوهما».
ص: 34
عدوی، ثم أخذ بید علی علیه السلام فرفعها، و قال: من کنت ولیه فعلی ولیه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه»(1).
و بالجمله حدیث یوم الغدیر و نصب علی علیه السلام فیه للامامه و الخلافه و نزول قوله سبحانه «اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ» (2) فیه [الف - 11] متواتر، غیر محصور الاسناد من رجال العامه و من طرق اصحاب العصمه و أهل بیت النبوه علیهم السّلام؛ و لیس المجال فی هذا الموضع تسع استقصاء القول فی ذلک.
قوله: «و التمثل بسفینه نوح».
هذا أیضا کشقیقه السابق فی التناقل و التواتر.
عن أبی ذر، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم: «مثل أهل بیتی مثل سفینه نوح، من رکبها نجا و من تأخر(3) عنها غرق».
رواه الفقیه الشافعی ابن المغازلی(4).
و روی عن ابن عباس أنه قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم: «مثل أهل بیتی مثل سفینه نوح، من رکب فیها(5) نجا، و من تأخر(6) عنها غرق»(7).
ص: 35
و روی عن ابن عباس أیضا یرفعه الیه، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم: «مثل أهل بیتی مثل سفینه نوح من رکبها نجا و من تأخر عنها هلک»(1).
و عن ابن الاکوع عن ابیه قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم: «مثل اهل بیتی مثل سفینه نوح من رکبها نجا»(2).
و روی الحاکم فی «المستدرک علی الصحیحین»(3) ، و حکم بصحته عن أبی ذر رضی اللّه تعالی عنه، و هو أخذ بباب الکعبه، قال: من عرفنی فقد عرفنی، و من أنکرنی فأنا أبوذر، سمعت النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم یقول: «ألا، ان مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینه نوح من رکبها نجا، و من تخلف عنها هلک»(4).
و روی أحمد بن حنبل فی مسنده بسنده عن أبی ذر، أنه قال و هو آخذ بباب الکعبه: سمعت النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم یقول:
«ألا، ان مثل أهل بیتی مثل سفینه نوح، من رکبها نجا، و من تخلف عنها هلک»(5).
و عن [ب - 11] عثمان بن عفان قال: رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم «مثل علی و فاطمه فی هذه الامه کمثل سفینه نوح، من8.
ص: 36
رکبها نجا، و من ترکها غرق»(1).
و رواه عنه أیضا من أصحابنا، صاحب «الاربعین عن الاربعین عن الاربعین»(2).
و روی ابن الاثیر: «مثل أهل بیتی مثل سفینه نوح، من تخلف عنها زخ به فی النار.»(3) قال أی دفع و رمی.
و أورد السیوطی فی «الجامع الصغیر» فی حرف الهمزه: «أن مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینه نوح، من رکبها نجا، و من تخلف عنها هلک». کذلک عن أبی ذر. أی رواه الحاکم فی «المستدرک» عن أبی ذر(4).
روی الشیخ الصدوق، عروه الاسلام، أبو جعفر محمد بن علی ابن بابویه، رضوان اللّه تعالی علیهما باسناده عن ابن عباس، قال:
قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم لعلی بن أبی طالب علیه السلام:
«یا علی أنا مدینه الحکمه و أنت بابها، و لن تؤتی المدینه الا من قبل الباب، و کذب من زعم أنه یحبنی و یبغضک، لانک منی و أنا منک، لحمک من لحمی، و دمک من دمی، و روحک من روحی، و سریرتک من سریرتی، و علانیتک من علانیتی، و أنت امام امتی و خلیفتی [علیها] بعدی، سعد من أطاعک، و شقی من عصاک، و ربح من تولاک، و خسر من عاداک، و فاز من لزمک(3) ، و هلک من فارقک.
مثلک و مثل الائمه من ولدک [بعدی] مثل سفینه نوح، من رکبها نجا و من تخلف عنها غرق، و مثلکم [الف - 12] مثل النجوم، کلما غاب(4)
ص: 37
نجم طلع نجم الی یوم القیامه»(1)
و فی «الصحیفه المطهره الرضویه، للبضعه الطاهره النبویه فی أرض طوس، عن مولانا الثامن - المعصوم - عن آبائه المعصومین صلوات اللّه علیهم أجمعین، عن علی أمیر المؤمنین علیه من اللّه و ملائکته الصلوه و التسلیم، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم: «مثل أهل بیتی کمثل سفینه نوح، من رکبها نجا، و من تخلف عنها زخ فی النار»(2).
قوله: «بباب حطه»
روی صاحب کتاب «الفردوس»، ابن شیرویه الدیلمی، من عظماء أهل الحدیث و قدمائهم من العامه، بسنده المعنعن عن أبی سعید الخدری رضی اللّه عنه، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم: «مثل أهل بیتی فیکم کمثل باب حطه، من دخل منه غفر له»(3).
و من طریق آخر، عن عمر بن محمد بن سعید بن المسیب، عن أبیه، عن جده، عن أبی سعید الخدری، قال: صلی بنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم صلاه الاولی، ثم أقبل بوجهه الکریم علینا، فقال:
«معاشر أصحابی ان مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینه نوح و باب حطه فی بنی اسرائیل، فتمسکوا بأهل بیتی بعدی، الائمه الراشدین من
ص: 38
ذریتی، فانکم لن تضلوا أبدا. فقیل: یا رسول اللّه! کم الائمه بعدک؟ قال: اثنی عشر - من أهل بیتی، أو قال - من عترتی»(1).
و من طریق أبی محمد بن موسی التلعکبری رضی اللّه تعالی عنه، عن أبی ذر، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم:
«الائمه بعدی اثنی عشر، تسعه من صلب الحسین، تاسعهم قائمهم. - ثم قال [ب - 12] - ألا ان مثلهم فیکم کمثل(2) سفینه نوح، من رکبها نجا، و من تخلف عنها هلک، و مثل باب حطه فی بنی اسرائیل»(3).
و روی أحد صنادید أئمتهم المحدثین، «علی بن عمر الدارقطنی»، و قد عد صاحب «المشکاه» من الذین قال فیهم: انی اذا نسبت الحدیث الیهم کأنی اسندت الی النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم بسنده فی الاسناد الذی صححه و استصحه أن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم قال: «علی باب حطه، من دخل منه کان مؤمنا، و من خرج منه کان کافرا»(4).
و قد أورده شیخهم العصیب، العنید فی طریقهم جلال الدین السیوطی فی جامعه الصغیر، ثم قال: قط فی الافراد عن ابن عباس، و زاد علی قط بالحمره صح بالسواد، أی رواه الدارقطنی بالاسناد الصحیح فی الافراد عن ابن عباس(5).
و روی من أشیاخنا الاقدمین(6) ، عروه الاسلام، الصدوق، أبو جعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه القمی فی الباب التاسع و العشرین من کتاب «عیون أخبار الرضا» بالاسناد عن مولانای.
ص: 39
أبی الحسن علی بن موسی الرضا، عن أبیه، عن آبائه، عن أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه و علیهم السّلام، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «لکل أمه صدیق و فاروق، و صدیق هذه الامه و فاروقها علی بن أبی طالب، ان علیا(1) سفینه نجاتها و باب حطتها، انه یوشعها و شمعونها و ذو قرنیها»(2).
قوله: «و تعیین الشجره»،...
روی الحاکم فی «المستدرک علی الصحیحین» عن عبد الرحمن ابن عوف، انه قال: خذو عنی من قبل أن تشاب(3) الاحادیث بالاباطیل، سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم یقول: «أنا الشجره و فاطمه فرعها و علی لقاحها، و الحسن و الحسین ثمرتها، و شیعتنا ورقها، و أصل الشجره فی جنه عدن و سائر ذلک فی [سائر] الجنه»(4).
و روی الفقیه الشافعی، ابن المغازلی فی کتابه مسندا بسنده المتصل الی جابر بن عبد اللّه الانصاری، قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم [الف - 13] ذات یوم بعرفات و علی علیه السلام تجاهه: «ادن منی یا علی، [خلقت] أنا و أنت من شجره، فأنا أصلها و أنت فرعها، و الحسن و الحسین اغصانها(5) فمن تعلق بغصن منها،
ص: 40
أدخله اللّه الجنه»(1).
و روی صاحب کتاب «الفردوس» عن ابن عباس، قال: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم باذنی و الا صمتا: «أنا شجره، و فاطمه حملها، و علی لقاحها و الحسن و الحسین ثمارها؛ و محبونا أهل البیت ورقها فی الجنه حقا حقا»(2).
و روی فیه عن ابن عباس أیضا، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم: «أنا و علی من شجره واحده و الناس من أشجار شتی»(3).
و روی فیه عنه أیضا قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم: «أنا میزان(4) العلم، و علی کفتاه، و الحسن و الحسین خیوطه، و فاطمه علاقته [و الائمه من امتی عموده، یوزن اعمال المحبین لنا، و المبغضین لنا](5).
و روی الشیخ الفقیه النبیه الجلیل النبیل أبو عبد اللّه محمد بن الحسن الصفار - قدس اللّه نفسه الزکیه - فی کتاب «بصائر الدرجات» عن الحسن بن موسی الخشاب، عن عمرو بن عثمان، عن محمد بن عذافر، عن أبی حمزه الثمالی، عن مولانا الخامس أبی جعفر محمد بن علی الباقر علیهما السّلام.
قال: سألته عن قول اللّه تبارک و تعالی:«کَشَجَرَهٍ (6) طَیِّبَهٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ» (7) فقال علیه السلام: قال رسول اللّه صلی4.
ص: 41
اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم: «أنا أصلها، و علی فرعها، و الائمه أغصانها(1) ، و علمائنا ثمرتها(2) ، و شیعتنا ورقها»(3).
و روی ابن المغازلی [باسناده عن علی بن جعفر] فی تفسیر قول اللّه عز و جل:«کَمِشْکاهٍ فِیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِی زُجاجَهٍ» (4).
«المشکوه»: فاطمه صلوات اللّه علیها.
و «المصباح»: الحسن و الحسین علیهما السّلام.
و «اَلزُّجاجَهُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ» : کانت(5) فاطمه علیها السلام، کوکبا دریا من نساء العالمین.
«یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبارَکَهٍ» : الشجره المبارکه ابراهیم علیه السلام.
«لا شَرْقِیَّهٍ وَ لا غَرْبِیَّهٍ» : لا یهودیه و لا نصرانیه.
«یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ» : یکاد(6) العلم [أن] ینطق منها.
«وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلی نُورٍ» : [قال] منها(7) امام بعد امام.
«یَهْدِی اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ» : یهدی(8) اللّه [عز و جل] لولایتناه(9) من یشاء(10).
و عن مولانا الرضا صلوات اللّه علیه: «نحن المشکوه، فیها المصباح یهدی اللّه لولایتناه من أحبه»(11).
و عن مولانا الباقر علیه صلوات اللّه و ملائکته [فی قوله عز و جل]7.
ص: 42
«کَمِشْکاهٍ فِیها مِصْباحٌ» (1) [قال]:
«المشکوه»: نور العلم فی صدر النبی صلّی اللّه علیه و آله.
«اَلْمِصْباحُ فِی زُجاجَهٍ» : الزجاجه صدر علی علیه السلام، صار علم النبی الی صدر علی.
«یُوقَدُ(2) مِنْ شَجَرَهٍ مُبارَکَهٍ» : نور العلم.
«لا شَرْقِیَّهٍ وَ لا غَرْبِیَّهٍ» : لا یهودیه و لا نصرانیه.
«یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ» : قال: یکاد العالم من آل محمد یتکلم بالعلم، قبل أن یسأل.
«نُورٌ عَلی نُورٍ» : امام(3) مؤید بنور العلم و الحکمه فی أثر امام من آل محمد، [و ذلک من لدن آدم] الی أن تقوم الساعه»(4).
قال فی «المجمع البیان»: «و تحقیق هذه الجمله تقتضی أن الشجره المبارکه المذکوره فی الایه هی دوحه(5) التقی و الرضوان، و عتره الهدی و الایمان؛ شجره أصلها النبوه، و فرعها الامامه، و اغصانها(6) التنزیل، و أوراقها التأویل، و خدمها جبرئیل و میکائیل»(7).
و فی معنی ذلک کله [الف - 14] ما رواه أفخر خوارزم باسناده، قال: قال: رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم: «فاطمه لهجه(8)
قلبی، و أبناها ثمره فؤادی، و بعلها نور بصری، و الائمه من ولدها امناء ربی، حبل ممدود(9) بینه و بین خلقه، من اعتصم به نجا و منح.
ص: 43
تخلف عنه هوی»(1). و رواه أسعد بن ابراهیم الاربیلی المالکی فی «الاربعین حدیثا»(2) باسناده.
و من روایه حذیفه بن الیمان، قال: صلی بنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم، ثم أقبل بوجهه الکریم علینا، فقال: «معاشر أصحابی! اوصیکم بتقوی اللّه و العمل بطاعته، فمن عمل بها فاز و غنم و أنجح، و من ترکها حلت به الندامه، فالتمسوا بالتقوی السلامه من أهوال یوم القیامه، کأنی(3) أدعی فأجیب. و انی تارک فیکم الثقلین، کتاب اللّه او عترتی أهل بیتی، ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا [و] من تمسک بعترتی [من] بعدی کان من الفائزین، و من تخلف عنهم کان من الهالکین».
فقلت: یا رسول اللّه! علی من تخلفنا؟
قال: «علی من خلف موسی بن عمران قومه»؟
قلت: علی وصیه یوشع بن نون.
قال: «[فان] وصیی و خلیفتی من بعدی علی بن أبی طالب، قائد البرره و قاتل الکفره منصور من نصره، مخذول من خذله».
قلت: یا رسول اللّه فکم(4) یکون الائمه من بعدک؟
قال: «عدد نقباء بنی اسرائیل، تسعه من صلب الحسین، أعطاهم اللّه علمی و فهمی [و هم] خزان علم اللّه و معادن وحیه».
قلت: یا رسول اللّه فما لاولاد الحسن؟
ص: 44
قال: «ان اللّه تبارک و تعالی جعل الامامه فی عقب [ب - 14] الحسین و ذلک قوله عز و جل(1) «وَ جَعَلَها کَلِمَهً باقِیَهً فِی عَقِبِهِ» (2).
و من روایه حذیفه بن أسید، قال: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم یقول علی منبره: «معاشر الناس! انی فرطکم و انکم(3) واردون علی الحوض حوضا أعرض(4) ما بین بصری و صنعاء، فیه قدحان عدد النجوم من فضه(5) ، و انی سائلکم حین تردون علی عن الثقلین، فانظروا کیف تخلفونی فیهما، الثقل الاکبر کتاب اللّه - الی أن قال - و عترتی أهل بیتی، فانه قد نبأنی اللطیف الخبیر انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض..
معاشر الناس! کأنی علی الحوض انتظر من یرد علی منکم، و سیؤخر(6) اناس دونی، فأقول: یا رب منی و من امتی!
فیقال: یا محمد هل شعرت بما عملوا، انهم ما برحوا بعدک یرجعون علی أعقابهم؟
ثم قال: أوصیکم فی عترتی خیرا، ثلاثا، أو قال: فی أهل بیتی.
فقام الیه سلمان فقال: یا رسول اللّه ألا تخبرنی عن الائمه بعدک، أهم(7) من عترتک
قال: نعم؛ الائمه بعدی من عترتی عدد نقباء بنی اسرائیل، تسعه من صلب الحسین، أعطاهم اللّه علمی و فهمی، فلا تعلموهم، فانهم أعلم منکم، و اتبعوهم، فانهم مع الحق و الحق معهم»(8).7.
ص: 45
و من روایه سلمان الفارسی - رضی اللّه تعالی عنه - قال:
خطبنا(1) بنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، فقال: «معاشر الناس! انی راحل عن قریب و منطلق الی المغیب؛ أوصیکم فی عترتی خیرا، و ایاکم و [الف - 15] البدع!! فان کل بدعه ضلاله، و الضلاله(2)
و أهلها فی النار.
معاشر الناس! من افتقد الشمس فلیتمسک بالقمر، و من افتقد القمر فلیتمسک بالفرقدین(3) ، فاذا فقدتم الفرقدین فتمسکوا بالنجوم الزاهره بعدی، أقول قولی هذا، و أستغفر(4) اللّه لی و لکم.
قال فلما(5) نزل [عن المنبر تبعته] حتی دخل بیت عایشه، فدخلت الیه و قلت: بأبی أنت و أمی یا رسول اللّه سمعتک تقول: اذا افقدتم(6)
الشمس فتمسکوا بالقمر، [و اذا افتقدتم الفرقدین فتمسکوا بالنجوم الزاهره] فما الشمس؟ و ما القمر؟ و ما الفرقدان؟ و ما النجوم الزاهره؟
فقال: «أنا الشمس، و علی القمر(7) ، فاذا افقدتمونی فتمسکوا به بعدی، و أما الفرقدان فالحسن و الحسین، اذا افتقدتم القمر فتمسکوا بهما، و أما النجوم الزاهره فهم الائمه(8) التسعه من صلب الحسین، و التاسع مهدیهم»(9).
ص: 46
و من روایه جابر بن عبد اللّه الانصاری، و زید بن ثابت، و عمران ابن الحصین، و أنس بن مالک، و أبی هریره أمثال ذلک، و زیاده مثل قوله صلّی اللّه علیه و آله: «ألا ان من تمسک بهم بعدی فقد استمسک بحبل اللّه، و من تخلی منهم فقد تخلی من اللّه»(1).
و قد روی البخاری، و مسلم و الترمذی، و النسائی، و ابن ماجه(2) ، و أبو داود السجستانی فی صحاحهم السته، و مالک فی «موطأه»(3) ، و صاحب «المصابیح»، و صاحب «المشکوه»، و صاحب کتاب «الفردوس»، و أحمد بن حنبل فی مسنده، و الفقیه ابن المغازلی فی مناقبه، و الحافظ أبو نعیم فی حلیته و غیرهم من أئمه الحدیث من العامه بأسانیدهم [ب - 15] المصححه عندهم، عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم: «ان الخلفاء و الائمه بعده اثنا عشر، لا یزال الدین بهم مستقیما الی أن تقوم الساعه»(4).
ص: 47
و فی «صحیح البخاری» باسناده الی جابر بن سمره قال: سمعت النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم یقول: «یکون بعدی اثنا عشر أمیرا»(1).
و فیه أیضا یرفعه الی ابن عیینه قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم: «لا یزال أمر الناس ماضیا ما ولیهم اثنا عشر رجلا»(2).
و فی «صحیح مسلم» بسنده الی جابر بن سمره، قال: دخلت مع أبی علی النبی صلّی اللّه علیه و آله، فسمعته یقول:
«ان هذا الدین لا ینقضی حتی یمضی فیه اثنا عشر خلیفه»(3).
و فیه أیضا أسنده الی جابر بن سمره من طریق آخر، قال: سمعت النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم یقول: «لا یزال أمر الناس ماضیا ما ولیهم اثنا عشر رجلا»(4).
و فیه أیضا بسند آخر ثالث الی جابر بن سمره یقول: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم یقول: «لا یزال الاسلام عزیزا الی اثنی عشر خلیفه»(5).
و فیه بسند رابع عن الشعبی، عن جابر بن سمره، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «لا یزال الاسلام عزیزا الی اثنی عشر خلیفه»(6).».
ص: 48
و بسنده خامس أیضا عن الشعبی، عن جابر بن سمره، قال:
انطلقت الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، فسمعته یقول: «لا یزال هذا الدین عزیزا منیعا الی اثنی عشر خلیفه»(1).
و فیه أیضا مسندا من طریق آخر الی عامر بن سعد بن أبی وقاص، قال: کتبت الی ابن سمره مع غلامی [الف - 16] نافع أن أخبرنی بشیء سمعته من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم، فکتب الی سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم یوم جمعه عشیه رجم الاسلمی، یقول: «لا یزال هذا الدین قائما حتی تقوم الساعه، و(2) یکون علیهم اثنا عشر خلیفه»(3).
و فی «مصابیح» البغوی من الصحاح عن جابر بن سمره، قال:
سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یقول: «لا یزال الاسلام عزیزا الی اثنی عشر خلیفه، کلهم من قریش»(4).
و فی روایه: «لا یزال أمر الناس ماضیا ما ولیهم اثنا عشر رجلا، کلهم من قریش»(5).
و فی روایه: «لا یزال الدین قائما حتی تقوم الساعه، و(6) یکون علیهم اثنا عشر خلیفه کلهم من قریش»(7).».
ص: 49
و أورد شیخهم جلال الدین السیوطی من الشام(1) ، و هو من أعصب(2)
المتعنتین(3) فی جامعه الصغیر فی حرف الهمزه: «ان عده الخلفاء من بعدی عده نقباء موسی»(4) - عدو بن عساکر عن ابن مسعود؛ ای - رواه [أیضا] ابن عدی فی «الکامل»(5) و ابن عساکر عن ابن مسعود.
و قال: صاحب «المشکاه» فی باب مناقب قریش. عن(6) جابر بن سمره رضی اللّه عنه، قال: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم یقول:
«لا یزال الاسلام الی اثنی عشر خلیفه، کلهم من قریش»(7).
و فی روایه: «لا یزال أمر الناس ماضیا ما ولیهم اثنا عشر رجلا.
کلهم من قریش»(8)..
و فی روایه: «لا یزال دین قائما حتی تقوم الساعه، أو یکون علیهم اثنا عشر خلیفه کلهم من قریش.» ثم قال: «متفق علیه، یعنی بین الصحیحین»(9)..
و بالجمله: روایات التنصیص علی الائمه الاثنی عشر، و تسمیتهم بأسمائهم، و ذکر أن أولهم علی علیه السلام، و آخرهم المهدی؛ یصلی خلفه المسیح عیسی بن مریم [ب - 16] عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم متواتره بحسب المعنی، و بحسب القدر المشترک بین الجمیع عند الرواه و الاخباریین جمیعا. و حدیث جابر بن عبد اللّه الانصاری - رضی اللّه تعالی عنه - فی ذلکش.
ص: 50
مستفیض مشهور(1) ؛ و کذلک غیره من الاحادیث.
و ما فی طریق الامامیه(2) هنالک من النصوص خارجه عن وسع دائره العد و الاحصاء.
قوله: «و ان شیعه علی هم الفائزون».
رواه صاحب کتاب «الفردوس» مسندا، عن أم سلمه رضی اللّه عنها، عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «علی و شیعته هم الفائزون یوم القیامه»(3).
و روی من صبغ یدیه بالبراعه فی العلوم العربیه فی «الکشاف»:
«یا علی؛ أنت و شیعتک هم الفائزون یوم القیامه»(4).
و روی الحافظ أبو نعیم أحمد بن عبد اللّه، أحمد الاصبهانی باسناده الی ابن عباس، أنه لما نزلت هذه الایه:«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّهِ 5» قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لعلی علیه السلام: «هم أنت و شیعتک، تأتی أنت و شیعتک راضین مرضیین، و تأتی خصماؤک - أو اعداؤک أو عدوک - غضابا(5)
مقمحین»(6).
ص: 51
و فی روایه ابن الاثیر، قال النبی صلّی اللّه علیه و آله لعلی علیه السلام: «ستقدم أنت و شیعتک علی اللّه راضین مرضیین و یقدم علیک أعداؤک - أو عدوک - غضانا مقمحین، ثم جمع یده الی عنقه و یریهم کیف الاقماح»(1).
قال ابن الاثیر بعد ذکر الحدیث: «الاقماح: رفع الرأس و غض البصر(2) ، یقال: أقمحه الغل، اذا ترک رأسه مرفوعا من الضیق، و منه قوله تعالی [الف - 17]:«فَهُمْ مُقْمَحُونَ» (3).
و روی الحافظ أبو نعیم أیضا فی قوله تعالی:«یَوْمَ لا یُخْزِی اللّهُ النَّبِیَّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ» (4) الایه.
مرفوعا الی ابن عباس: «أنهم علی و أصحابه و شیعته»(5).
و روی ابن المغازلی فی مناقبه مسندا عن أنس بن مالک، قال:
قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم: «یدخل من أمتی الجنه سبعون ألفا، لا حساب علیهم». ثم التفت الی علی علیه السلام فقال:
«هم [من] شیعتک، و أنت امامهم»(6).
و روی الثعلبی(7) ، أحد الائمه المفسرین منهم فی تفسیره، مسندا الی أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام: قال:
شکوت الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله [عن] حسد الناس لی، فقال:
«أما ترضی أن تکون رابع أربعه أول من یدخل الجنه، أنا و أنت».
ص: 52
و الحسن و الحسین، و أزواجنا عن أیماننا و شمائلنا، و ذریتنا خلف أزواجنا، و شیعتنا خلف ذریتنا»(1).
و فی کتاب «شرح السنه» عن جابر بالاسناد(2) قال: لما رجع علی علیه السلام من فتح خیبر، قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم: «لو لا أشفق أن تقول فیک طوائف من أمتی ما قالت النصاری للمسیح بن مریم، لقلت الیوم فیک قولا لا تمر بملاء الا أخذوا من تراب رجلیک، و من فضل طهورک یستشفون به! و لکن حسبک أن تکون منی، و أنا منک، و أن تکون منی بمنزله هارون من موسی الا أنه لا نبی من بعدی. و انک تبر قسمی(3) ، و انک تقاتل علی سنتی، و انک فی الاخره علی الحوض خلیفتی، و انک أول من یرد علی الحوض، و انک أول من یکسی معی، و ان شیعتک [ب - 17] علی منابر من نور، مبیضه وجوههم، یکونون غدا فی الجنه جیرانی، و ان حربک حربی، و سلمک سلمی، و ان سریرتک سریرتی، و علانیتک علانیتی»(4). و أورده القاضی المیبدی(5) فی «شرح الدیوان»(6).
فتلک من طرق العامه، و ان أمثالها فی روایاتهم المعتبره الموثوق بها، لمعول علیها عندهم لکثیره.
و أما الطرق الخاصیه فی ذلک فلا یحیط بها طوق الاحصاء.
و منها ما رواه الصدوق، ابو جعفر محمد بن بابویه رحمهما اللّه
ص: 53
تعالی فی أمالیه بسنده عن ابن عباس أنه قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله لعلی علیه السلام: «یا علی! شیعتک هم الفائزون یوم القیامه، فمن أهان واحدا منهم فقد أهانک، و من أهانک فقد أهاننی، و من أهاننی أدخله اللّه - تعالی - نار جهنم خالدا فیها و بئس المصیر.
یا علی! أنت منی و أنا منک، روحک من روحی و طینتک من طینتی، و شیعتک خلقوا من فضل طینتنا، فمن أحبهم فقد أحبنا، و من أبغضهم فقد أبغضنا، و من عاداهم فقد عادانا، و من ودهم فقد ودنا.
یا علی! [ان] شیعتک مغفور لهم علی ما کان فیهم من ذنوب و عیوب.
یا علی! أنا الشفیع لشیعتک غدا، اذا قمت المقام المحمود؛ فبشرهم بذلک.
یا علی! شیعتک شیعه اللّه، و أنصارک أنصار اللّه، و أولیاؤک أولیاء اللّه، و حزبک حزب اللّه.
یا علی! سعد من تولاک، و شقی من عاداک.
یا علی! لک کنز فی الجنه، و أنت ذو قرنیها»(1).
و روایه صفوان [الف - 18] بن یحیی الجمال، عن مولانا الصادق جعفر بن محمد صلوات اللّه علیهما و قد تداولتها الاصحاب و فیها:
«لا یَسْتَوِی أَصْحابُ النّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّهِ أَصْحابُ الْجَنَّهِ هُمُ الْفائِزُونَ» (2)
و هم شیعه علی علیه الصلوات و السلام: حدثنی بذلک أبی عن أبیه عن ام سلمه زوجه النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم أنها قالت:0.
ص: 54
أقرأنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله «لا یَسْتَوِی أَصْحابُ النّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّهِ (1)» فقلت: یا رسول اللّه من أصحاب النار؟
فقال: «مبغضوا علی و ذریته و منقصوهم».
فقلت: یا رسول اللّه! فمن الفائزون منهم؟
قال: «شیعه علی هم الفائزون»(2).
و حدیث جابر بن عبد اللّه الانصاری، قال: کنا جلوسا عند النبی صلی اللّه علیه و آله، فأقبل علی بن أبی طالب علیه السلام، فقال النبی صلّی اللّه علیه و آله: «قد أتاکم أخی»، ثم التفت الی الکعبه فضربها بیده و قال: «و الذی نفسی بیده، ان هذا و شیعته هم الفائزون یوم القیامه». ثم قال: «انه أولکم ایمانا، و أوفاکم بعهد اللّه، و أقومکم(3)
بأمر اللّه، و أعدلکم بالرعیه، و أقسمکم بالسویه، و أعظمکم عند اللّه مزیه» قال: فنزلت(4):«إِنَّ (5) الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّهِ».
[قال: و کان أصحاب محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم اذا أقبل علی علیه السلام قالوا: قد جاء خیر البریه](6).
و نحن نقول تلک ألفاظ الحدیث [التی] فی کتب أصحابنا، و فی بعض الکتب الجمهوریه.
و رواه فی کتاب «الاربعین عن الاربعین» مسندا عن جابر بلفظ 6.
ص: 55
الکعبه(1) مضبوطه. و الذی یستبین لی و العلم عند اللّه سبحانه، أنه یشبه أن یکون قد کنی عن أمیر المؤمنین علیه السلام [الف - 18] بالکعبه، لما ورد عن سیدنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «ان مثل علی علیه السلام کمثل الکعبه» فی روایات(2) عدیده.
منها ما رواه الفقیه ابن المغازلی الشافعی فی کتابه «المناقب» بسنده المعنعن عن أبی ذر - رضی اللّه تعالی عنه - قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «مثل علی فیکم، - أو قال: فی هذه الامه - کمثل الکعبه المسوره - أو المستوره(3) ، أو قال: المشهوره -، النظر الیها عباده و الحج الیها فریضه»(4).
فلعل هذا أمتن مما یقال کان ذلک فی المسجد الحرام، و ضرب النبی صلّی اللّه علیه و آله بیده توثیقا للامر و تأکیدا فی الحلف.
و روی الاصحاب من طریق الحسین بن محمد بن سعید عن أبی الاسود عن أم سلمه، قالت: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:
«یا علی! ان اللّه تبارک و تعالی وهب لک» الی آخر الحدیث.
و فیه: «یا علی! حربک حربی، و حربی حرب اللّه، من سالمک فقد سالمنی، و من سالمنی سالم اللّه.
یا علی بشر شیعتک أن اللّه قد رضی عنهم، و رضیک لهم قائدا و رضوا بک ولیا.9.
ص: 56
یا علی أنت أمیر المؤمنین، و قائد الغر(1) المحجلین(2) ، و أنت أبو سبطی، و أبو الائمه التسعه من صلب الحسین، منها مهدی هذه الامه.
یا علی شیعتک المنتجبون و لو لا أنت و شیعتک ما قام للّه دین»(3).
و روی أبو عبد اللّه، محمد بن الحسن الصفار، فی کتاب «البصایر» عن مولانا الصادق أبی عبد اللّه جعفر بن محمد علیهما السّلام، قال:
«[ان] الناس رجلان: عالم و متعلم، و سائر الناس غثاء(4). فنحن العلماء، و شیعتنا المتعلمون و سائر الناس [الف - 19] غثاء»(5).
و فی «الصحیفه القدسیه الرضویه»، روی ثامن أئمتنا الطاهرین مولانا الرضا صلوات اللّه و ملائکته علیه، عن أبیه المعصوم(6) ، عن أبیه المعصوم، عن أبیه المعصوم، عن أبیه المعصوم، عن أبیه المعصوم، عن أبیه المعصوم، أمیر المؤمنین و یعسوب المسلمین، عن أخیه و نبیه خاتم الانبیاء و سید المرسلین صلوات اللّه و تسلیماته علیه و علیهم أجمعین قال صلّی اللّه علیه و آله: «یا علی اذا کان یوم القیامه أخذت بحجزه(7)
اللّه، و أخذت أنت بحجزتی و أخذ ولدک بحجزتک، و أخذت شیعه ولدک بحجزتهم(8) ، فتری(9) أین یؤمر بنا»(10).0.
ص: 57
و فیها بروایته علیه السلام بهذا السند الظاهر(1) الزاهر(2) ، عن أمیر المؤمنین علی علیه السلام، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: «یا علی ان اللّه تعالی قد غفر لک، و لاهلک، و لشیعتک، و لمحبی شیعتک، و لمحبی محبی شیعتک؛ فأبشر، فانک الانزع البطین، منزوع من الشرک، مبطون من العلم.»(3). انتهی کریم قوله و شریف لفظه.
اللهم! فکما أنت بنورک هدیتنی لنورک، فأخذت فی هداک بحجزتهم، فأسئلک بالجاه الذی لهم منک، و الشأن الذی لهم عندک، أن تصلی علیهم، و أن تحفنی(4) برحمتک فی شیعتهم، و تنظمنی بمنک فی عدتهم، و تحشرنی الیک معهم و فی زمرتهم.
فیارب عاملنی بفضلک، و لا تعاملنی بعدلک؛ فانی أنا عبدک المذنب العاصی المقصر فی حقک، المفرط فی جنبک، مقر بأنی أنا المستحق أشد العقاب، و شاهد أنک أنت أرحم الراحمین.
قوله: «و ان علیا باب» الی آخره.
روی صاحب [ب - 19] کتاب «الفردوس» مسندا معنعنا، عن ابن عباس قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم: «علی بن
ص: 58
أبی طالب باب [حطه] من دخله منه کان مؤمنا، و من خرج منه کان کافرا»(1).
و روی أیضا بسنده عن عمران بن حصین، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم: «علی منی و أنا منه، و هو ولی کل مؤمن و مؤمنه بعدی»(2).
و هذا الحدیث قد رواه البغوی بعینه عن عمران بن الحصین من الحسان، و کذلک البخاری و مسلم فی صحیحیهما، و أحمد بن حنبل فی مسنده. و بالجمله رواه المحدثون کافه من العامه و الخاصه(3).
و روی ایضا بسنده معنعنا عن عبد اللّه بن مسعود - رضی اللّه تعالی عنه - قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم: «لما أسری بی لیله المعراج فاجتمع علی الانبیاء فی السماء. فأوحی اللّه تعالی الی، سلهم یا محمد بماذا بعثتم؟! فقالوا: بعثنا علی شهاده «أن لا اله الا اللّه و علی الاقرار بنبوتک و الولایه لعلی بن أبی طالب»(4).
و رواه الحافظ أبو نعیم بعینه فی کتابه الذی استخرجه من کتاب «الاستیعاب» فی تفسیر قوله تعالی:«وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ».
ص: 59
مِنْ رُسُلِنا» (1) . و کذلک الثعلبی فی تفسیره، و الخطیب الخوارزمی فی کتاب «الاربعین» باسنادهما الی ابن مسعود علی اختلاف(2) فی المتن.
و روی أیضا بسنده عن أبی الدرداء، قال: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم: «علی باب علمی، مبین لامتی ما أرسلت به من بعدی، حبه ایمان و بغضه نفاق، و النظر الیه رأفه، و مودته عباده»(3).
و روی أیضا [الف - 20] مسندا عن عمار بن یاسر - رضی اللّه تعالی عنه - قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «أوصی من آمن بی و صدقنی بولایه علی بن أبی طالب، فمن تولاه فقد تولانی، و من تولانی فقد تولی اللّه»(4).
و روی الفقیه الشافعی ابن المغازلی الواسطی فی کتابه «المناقب» بسنده معنعنا عن أبی ذر الغفاری - رضی اللّه تعالی عنه - قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم: «من ناصب علیا الخلافه بعدی فهو کافر، و قد حارب اللّه و رسوله، و من شک فی علی فهو کافر»(5). و رواه أخطب خوارزم فی مناقبه عن أبی ذر أیضا بهذه الالفاظ (6).
و روی الحاکم فی کتاب «شواهد التنزیل» باسناده الی ابن عباس
ص: 60
فی تأویل قوله تعالی:«وَ اتَّقُوا فِتْنَهً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّهً» (1).
قال: لما نزلت هذه الایه، قال النبی صلّی اللّه علیه و آله: «من ظلم علیا مقعدی هذا بعد وفاتی، فکأنما جعد نبوتی و نبوه الانبیاء قبلی»(2). و فی روایه أبی عبد اللّه محمد بن السراج فی کتابه «من ظلم علیا مجلسی هذا کمن جحد نبوتی و نبوه الانبیاء من قبلی»(3).
و روی البغوی فی «المصابیح» من الصحاح، أن أمیر المؤمنین علیا علیه السلام قال: «و الذی فلق الحبه و برأ النسمه(4) ، انه لعهد النبی الامی الی أن لا یحبنی الا مؤمن، و لا یبغضنی الا منافق»(5).
و رواه [أیضا] مسلم فی صحیحه عن زر بن حبش(6) عن أمیر المؤمنین علیه السلام.(7)
و فی صحیحین البخاری و أبی داود، و مسند أحمد بن حنبل و «فضائل» السمعانی، و «حلیه» الحافظ أبی نعیم و غیرها من کتبهم من طرائق مختلفات و طرق شتی، أنه صلّی اللّه علیه و آله قال لعلی علیه السلام: «لا یحبک، الا مؤمن [ب - 20] و لا یبغضک الا منافق»(8).4.
ص: 61
و قال: «لو لا أنت لم یعرف حزب اللّه»(1).
و قال: «من زعم أنه آمن بما جئت به، و هو یبغض علیا فهو کاذب، لیس بمؤمن»(2).
و قال اذ کان جالسا، فدخل علی بن أبی طالب علیه السلام: «کذب من زعم أنه تولانی و یحبنی، و هو یعادی هذا، و یبغضه؛ و اللّه لا یبغضه و یعادیه الا کافر و منافق أو ولد زنیه»(3).
و قال: «من تولاه فقد تولانی، و من تخلاه فقد تخلانی»(4).
و روی أحمد بن حنبل فی مسنده مرفوعا الی أبی ذر - رضی اللّه تعالی عنه - قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «یا علی انه من فارقنی فقد فارق اللّه، و من فارقک فقد فارقنی»(5).
و فیه رفعه الی ابن الزبیر قال: قلت لجابر: کیف کان علی فیکم؟ قال: ذاک خیر البشر، ما کنا نعرف المنافقین الا ببغضهم ایاه»(6).
و فی کثیر من الکتب الجمهوریه و الخاصه عن أبی سعید الخدری:
«کنا نعرف المنافقین علی عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله
ص: 62
ببغضهم علیا»(1).
و عن زید بن أرقم: «ما کنا نعرف المنافقین و نحن مع النبی صلّی اللّه علیه و آله الا ببغضهم علیا و ولده»(2).
و عن جابر بن عبد اللّه قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله «بوروا أولادکم بحب علی بن أبی طالب، فمن أحبه فاعلموا أنه لرشد، و من أبغضه فاعلموا أنه لغیه»(3).
و روی الهروی فی «الغریبین» عن عباده، قال: کنا نبور أولادنا بحب علی بن أبی طالب، فاذا رأینا أحدهم لا یحبه علمنا انه لغیر رشده»(4).
و قال ابن الاثیر فی نهایته: و فی الحدیث: ان داود سأل سلیمان - علی نبینا [الف - 21] و علیهما السّلام - و هو یبتار علمه»، أی یختبره و یمتحنه. و منه الحدیث: «کنا نبور أولادنا بحب علی بن أبی طالب». و حدیث علقمه الثقفی: حبی له، و اللّه ما یحسب الا أن ذلک شیء یبتار به اسلامنا»(5).
و روی «البیهقی» أن الانصار کان(6) یقول: «انا کنا لنعرف الرجل لغیر أبیه ببغضه علی بن أبی طالب علیه السلام» و قال ابراهیم بن محمد بن المؤید بن حمویه فی کتاب «السمطین»:
«نقله من خط الحافظ ابی بکر البیهقی»(7).6.
ص: 63
و روی الفقیه الشافعی علی بن المغازلی فی کتابه مسندا عن ابن عباس: أن النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم قام مغاضبا، فقال:
«یا أیها الناس من آذی علیا فقد آذانی، ان علیا أولکم ایمانا، و أوفاکم بعهد اللّه. [یا] أیها الناس من آذی علیا بعث یوم القیامه یهودیا أو نصرانیا».
قال(1) جابر بن عبد اللّه الانصاری: یا رسول اللّه و ان شهد(2) أن لا اله الا اللّه، و أنک محمد رسول اللّه؟
فقال: یا جابر! کلمه یحتجزون(3) بها أن لا تسفک دماؤهم، و تؤخذ أموالهم(4) ، و أن یعطوا الجزیه عن ید و هم صاغرون(5)»(6)
و روی أبو عبد اللّه علی بن حرب الطائی فی تفسیره، أنه قال عبد اللّه بن مسعود: الخلفاء أربعه:
[1]: آدم،«إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً» (7).
[2]: و داود،«إِنّا جَعَلْناکَ خَلِیفَهً فِی الْأَرْضِ» (8) یعنی بیت المقدس.
[3]: و موسی،«وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی» (9).
[4]: و علی،«وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ» (10).
- یعنی علی بن أبی طالب «لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ
ص: 64
اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» - آدم و داود و هارون -(1) ، «وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی [ب - 21] اِرْتَضی لَهُمْ، وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً» - یعنی من أهل مکه -«یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً، وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ»
- یعنی بولایه علی بن أبی طالب -«فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ (2)» یعنی العاصین للّه و لرسوله(3).
و من روایات الخلافه، ما رواه «ابن شیرویه الدیلمی» فی کتاب «الفردوس» فی کتاب الخاء مسندا عن سلمان الفارسی - رضی اللّه تعالی عنه - قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «خلقت أنا و علی من نور واحد قبل أن یخلق اللّه آدم بأربعه عشر ألف عام(4) ، فلما خلق اللّه آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقا فی صلب عبد المطلب، ففی النبوه، و فی علی الخلافه»(5).
روی الفقیه علی بن المغازلی الشافعی فی کتابه «المناقب» بسنده معنعنا عن سلمان الفارسی، قال: سمعت حبیبی محمد صلی اللّه علیه و آله یقول: «کنت أنا و علی نورا بین یدی اللّه عز و جل، و(6) یسبح اللّه ذلک النور و یقدسه قبل أن یخلق اللّه آدم بألف عام، فلما خلق اللّه آدم رکب ذلک(7) النور فی صلبه، فلم یزل فی شیء واحد
ص: 65
حتی افترقا(1) فی صلب عبد المطلب، ففی النبوه، و فی علی الخلافه»(2).
و روی أیضا باسناده الی أبی ذر قال: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یقول: «کنت أنا و علی نورا عن یمین العرش، یسبح اللّه ذلک النور و یقدسه قبل أن یخلق آدم بأربعه عشر ألف عام، فلم أزل أنا و علی شیء واحد حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب»(3).
و روی أیضا باسناده الی جابر بن [الف - 22] عبد اللّه الانصاری، عن النبی صلّی اللّه علیه و آله قال: «ان اللّه أنزل قطعه من نور، فأسکنها فی صلب آدم، فساقها حتی(4) قسمها جزئین، جزءا فی صلب عبد اللّه، و جزءا فی صلب أبی طالب، فأخرجنی نبیا، و أخرج علیا ولیا(5)»(6).
و هو مما قد اشتهر، و انتشر، و استفاض، و تواتر، فأزمعت(7)
علی حمله حمله الاخبار، و اجتمعت علی نقله نقله الاثار، و استغنی عند نقاد الروایات بروایه الناس ایاه کافه عن تصحیح الرواه و نقد الاسانید؛ و القدر المشترک منه بین الروایات المتشعبه المتشتته کافتها.
ما رواه محیی سنتهم، البغوی فی «معالم التنزیل»، و الثعلبی أحد
ص: 66
أئمتهم المفسرین فی تفسیره، و امامهم أحمد بن حنبل فی مسنده:
و هو أنه لما نزل روح القدس علیه السلام بقوله عز من قائل:
«وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ» (1) . جمع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بنی عبد المطلب فی دار أبی طالب و هم أربعین رجلا یومئذ، یزیدون رجلا أو ینقصون رجلا، و أمر أن یصنع لهم فخذ شاه، و یعد لهم صاع من اللبن، و کان الرجل منهم یأکل الجذعه(2) أو المسنه(3) فی مقعد واحد، و یشرب الفرق(4) أو العس(5) من الشراب فی مقام واحد، ثم قال: أدنوا بسم اللّه. فدعا القوم عشره عشره، فأکلوا حتی شبعوا و تملؤا، ثم دعا بقعب(6) من لبن فجرع منه جرعه، ثم قال: اشربوا بسم اللّه، فشربوا حتی رووا، فبهرهم(7) بذلک، و بین لهم آیه من آیات نبوته. فبدرهم(8) أبو لهب، فقال: هذا ما سحرکم به الرجل، فسکت النبی صلّی اللّه علیه و آله یومئذ فلم یتکلم.
ثم دعاهم من الغد علی مثل ذلک الطعام و الشراب، ثم أنذرهم [ب - 22] فقال:
«یا بنی عبد المطلب! ان اللّه بعثنی الی الخلق کافه، و بعثنیق.
ص: 67
الیکم خاصه، فقال:«وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ» (1). أنا النذیر الیکم من اللّه عز و جل، و البشیر بما لم یجی به أحد، جئتکم بالدنیا و الاخره، فأسلموا و أطیعوا تهتدوا.
و أنا أدعوکم الی کلمتین خفیفتین علی اللسان، ثقلین فی المیزان، تملکون بهما العرب و العجم، و تنقاد لکم بهما الامم، و تدخلون بهما الجنه، و تنجون بهما من النار: شهاده «أن لا اله الا اللّه، و أنی رسول اللّه». فمن یجیبنی الی هذا الامر و یوازرنی علی القیام به یکن أخی و وصیی و وزیری و وارثی و خلیفتی من بعدی».
فلم یجب أحد منهم، فقام علی بن أبی طالب علیه السلام، فقال:
أنا یا رسول اللّه أوزارک علی هذا الامر، فقال: اجلس.
ثم أعاد القول علی القوم ثانیه، فأصمتوا، فقام علی علیه السلام فقال مثل مقالته الاولی، فقال صلّی اللّه علیه و آله: اجلس.
ثم أعاد علی القوم مقالته ثالثه، فلم ینطق أحد منهم بحرف، فقام علی علیه السلام فقال: أنا أوازرک یا رسول اللّه علی هذا الامر، فقال صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم: اجلس؛ «فأنت أخی، و وصیی و وارثی، و خلیفتی من بعدی، فأسمعوا له، و أطیعوه».
فنهض القوم، و هم یقولون لابی طالب: أطع ابنک، فقد أمر علیک أو لنهنئک الیوم ان دخلت فی دین ابن أخیک، فقد جعل ابنک أمیرا علیک(2).
ثم ان لهذا الحدیث شأنا روته الرواه الجمهوریه، و هو: أن أمیر المؤمنین و العباس اختلفا فی بغله رسول اللّه [الف - 23] صلی اللّه علیه و آله و سیفه و عمامته، فحکم بها أبو بکر لامیر المؤمنین علیه4.
ص: 68
السلام، و قال للعباس: لا تنازع علیا، فان الحق معه، و قد نهی النبی صلّی اللّه علیه و آله عن منازعته.
فقال العباس: و لم؟
فقال أبو بکر: ألم تحضر یوم الدار اذا وصی النبی به یوم کنا فیها، و أمر باطاعته، و نهی عن منازعته!!
فقال له العباس: ألم تک أنت أیضا حاضرا، فلم نازعته الخلافه؟ فأفحم و خرجا من عنده.(1)
و منها ما رواه الحافظ أبو نعیم فی کتاب «حلیه الاولیاء». أن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قال - حین اذا قیل له: ألا تستخلف علینا - «ان تستخلفوا علیا، و ما أراکم فاعلین، تجدوه هادیا مهدیا، یحملکم علی المحجه البیضاء»(2).
و فی طریق آخر: «ان تولوا علیا تجدوا هادیا مهدیا، یسلک بکم الطریق المستقیم»(3).
و فی روایه امامهم أحمد بن حنبل فی مسنده: «و ان تؤمروا علیا، و لا أراکم فاعلین، تجدوه هادیا مهدیا، یأخذ بکم الصراط المستقیم(4)».
و فیما فی کتاب أبی اسحاق: «و ان تولوا علیا و ان تقبلوا و ان تفعلوا - أو «و لن» مکان «و» - أن تجدوه هادیا مهدیا یسلک بکم
ص: 69
الطریق المستقیم»(1). و صاحب «المشکاه» رواه بروایه احمد بن حنبل و قال: رواه «أحمد».
و روی صاحب «کفایه الطالب» عن حذیفه بن الیمان قال: قالوا یا رسول اللّه! ألا تستخلف علینا؟ فقال صلّی اللّه علیه و آله: «ان تولوا علیا تجدوه هادیا مهدیا، یسلک بکم الصراط (2) المستقیم» ثم بعد ذکر الحدیث قال: «و هذا حدیث حسن عال»(3).
و منها ما رووه من طرق متعدده علی ألوان مختلفه سندا و متنا:
انه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم قال له علیه السلام: «یا علی! أنت [ب - 23] أخی، و وصیی، و خلیفتی من بعدی، و قاضی دینی»(4).
و قال صلّی اللّه علیه و آله: «وصیی، و خلیفتی، و خیر من أترکه بعدی علی بن أبی طالب»(5).
و فی کتاب ابن مردویه و روایته عن سلمان عن النبی صلّی اللّه علیه و آله: «خیر من اخلفه بعدی علی بن أبی طالب»(6).
و فی کتابه و روایته أیضا عن أنس بن مالک، أن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله قال: «أخی، و وزیری، و خیر من أخلفه بعدی علی بن أبی طالب»(7).
و فی «مسند» أحمد بن حنبل، عن أنس بن مالک قال: قلنا1.
ص: 70
لسلمان: سل النبی من وصیه؟
فقال له سلمان: یا رسول اللّه! من وصیک؟
فقال: «یا سلمان! من کان وصی موسی»؟
قال: یوشع بن نون.
فقال صلّی اللّه علیه و آله: «فان وصیی، و وارثی، یقضی دینی، و ینجز موعدی، علی بن أبی طالب»(1).
و منها: حدیث المنزله فی بعض الطرائق
اذ قال صلّی اللّه علیه و آله لعلی علیه السلام عند خروجه الی غزوه تبوک و استخلافه ایاه علی المدینه: «أما ترضی أن تکون منی بمنزله هارون من موسی، الا أنه لا نبی بعدی، انه لا ینبغی أن أذهب الا و أنت خلیفتی». رواه ابن المغازلی و غیره(2).
و فی صحیحی البخاری(3) [و مسلم] غیر «أنه لا نبی بعدی»(4). و فی روایات جمه: الا أنه لا نبی بعدی و لو کان لکنته»(5).
و منها ما فی کتابی أبی بکر، محمد بن مردویه و محمد السمعانی رویا باسنادهما الی عبد اللّه بن مسعود، قال: کنت مع النبی صلّی اللّه علیه و آله و قد تنفس، فقلت: ما لک یا رسول اللّه؟
ص: 71
قال: نعیت الی نفسی یابن مسعود.
قلت: استخلف؟!
قال: من؟
قلت: أبا بکر!!
فسکت، ثم مضی [الف - 24] ساعه ثم تنفس.
فقلت ما شأنک یا رسول اللّه؟
قال: نعیت الی نفسی.
قلت استخلف؟! قال: من؟
قلت عمر.
فسکت ثم مضی ساعه، ثم تنفس!!
فقلت: ما شأنک یا رسول اللّه؟
قال: نعیت الی نفسی.
قلت: فاستخلف؟!
قال: من؟
قلت: علی بن أبی طالب.
فسکت ثم قال: «و الذی نفسی بیده، لئن أطاعوه لیدخلن الجنه اجمعون أکتعون»(1).
و فی أصحابنا من رواه بما یماثله فی المتن.
و روی «ابن مردویه» فی کتابه مسندا متصلا الی أبان بن تغلب عن مسلم، قال: سمعت أباذر و المقداد بن الاسود و سلمان الفارسی - رضی اللّه تعالی عنهم - قالوا جمیعا: کنا جلوسا عند رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم، ما معنا غیرنا؟ - اذ أقبل ثلاثه رهط 4.
ص: 72
من المهاجرین البدریین - فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:
«تفترق أمتی بعدی ثلاث فرق:
[1]: فرقه أهل حق: لا یشوبونه بباطل، مثلهم کمثل الذهب، کلما فتنته بالنار ازداد جوده و طیبا، و امامهم هذا؛ لاحد الثلاثه، و هو الذی أمر اللّه به فی کتابه «... إِماماً وَ رَحْمَهً..» (1).
[2] و فرقه أهل باطل؛ لا یشوبونه بحق؛ مثلهم کمثل خبث الحدید کلما فتنته(2) بالنار ازداد(3) خبثا، و امامهم هذا لاحد(4) الثلاثه.
[3] و فرقه أهل ضلاله: مُذَبْذَبِینَ ، لا إِلی هؤُلاءِ وَ لا إِلی هؤُلاءِ،
امامهم هذا لاحد الثلاثه».
قال: فسألتهم عن أهل الحق و امامهم، فقالوا: «هذا علی بن أبی طالب امام المتقین، و أمسک عن الاثنین فجهدت أن یسمیهما فلم یفعل»(5).
و قد رواه أیضا أخطب خوارزم موفق بن محمود ابو الفرج المعافا ابن زکریا شیخ البخاری أسوه المحدثین عندهم(6).
و روی أبو عبد اللّه محمد بن [ب - 24] السراج فی کتابه باسناده الی عبد اللّه بن مسعود، قال: قال النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلم: یابن مسعود! انه قد نزلت علی آیه:«وَ اتَّقُوا فِتْنَهً لا تُصِیبَنَّ 6.
ص: 73
اَلَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّهً» (1) . و أنا مستودعکما، و مسمی لک خاصه الظلمه، فکن لما أقول داعیا، و عنی له مودیا: «من ظلم علیا مجلسی هذا، کمن جحد نبوتی، و نبوه من کان قبلی».
فقال له الراوی: یا أبا عبد الرحمان! أسمعت هذا من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله؟
قال: نعم.
قال: قلت: کیف و آتیت للظالمین؟
قال: لا جرم جلبت عقوبه عملی، و ذلک انی لم أستأذن امامی کما استأذنه جندب و عمار و سلمان، و أنا استغفر اللّه و أتوب الیه(2).
فهذا الحدیث قرن ما رواه الحسکانی(3) فی کتاب «شواهد التنزیل»(4).
و له طرق أیضا فی مرویات أصحابنا(5) - رضوان اللّه تعالی علیهم - و أیم اللّه ان أعم الفتن و أشملها اصابه لجماهیر الناس، لا للذین ظلموا منهم خاصه. علی مرور الدهور و کرور(6) الاعوام قرنا غب(7)
قرن، و عصرا عقب عصر، لفتنه لصوص الخلافه، و مبتزیها و غصبه الامامه و منتهبیها(8) من بدو الامر؛ و ان قیاسها الی ما قد انشعبت و تشعبت من بعد قیاس البذور الی الزرع(9) ، و الاصول الی الفروع «وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ» (10).7.
ص: 74
ثم من الروایات الجمهوریه فیما نحن فی ذکره ما قد أطبقت الرواه علی روایته، أن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم قال:
«علی منی(1) ، و أنا من علی [الف - 25] و لا یؤدی عنی الا أنا أو علی.» رواه بعینه البغوی فی مصابیحه و الترمذی و البخاری فی صحیحهما و أبو داود فی کتابه «السنن» و هو أحد الصحاح السته، و امام الحرمین فی «الجمع بین الصحاح» کلها، و ابن المغازلی فی مناقبه(2).
و روی الحافظ أبو نعیم فی کتاب «المناقب»، و محمد بن جریر
ص: 75
الطبری صاحب التاریخ فی کتاب «الولایه»، عن أنس، قالا عنه:
قال النبی صلّی اللّه علیه و آله: «یا أنس! اسکب لی وضوءا؛ ثم قال:
فصلی رکعتین؛ ثم قال: «یا أنس! یدخل علیک من هذا الباب أمیر المؤمنین، و سید المسلمین، و قائد الغر المحجلین، و خاتم الوصیین»
قال أنس، فقلت: أللهم اجعله رجلا من الانصار و کتمته اذ جاء علی.
فقال: من هذا یا أنس؟
فقلت: علی.
فقام مستبشرا، و اعتنقه(1) ، ثم جعله یمسح عرق وجهه بوجه علی، و یمسح عرق وجه علی بوجهه.
فقال علی: یا رسول اللّه! لقد رأیتک صنعت بی شیئا ما صنعت بی قبل.
قال: «و ما یمنعنی و أنت تؤدی عنی، و تسمعهم صوتی، و تبین لهم ما اختلفوا فیه(2) [بعدی]».
و روی امام رواتهم أبو القاسم سلیمان بن أحمد بن أیوب الطبرانی فی کتابه و أوردها القاضی المیبدی الشافعی فی «شرح الدیوان»(3) بهذه الالفاظ ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم قال:
«ان اللّه تبارک و تعالی أوحی الی فی علی ثلاثه أشیاء بلیله أسری، بانه سید المرسلین، و امام المتقین، و قائد الغر المحجلین»(4).9.
ص: 76
و «الحافظ أبو نعیم» أیضا فی کتابه مسندا [ب - 25] بهذه العباره: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم لعلی علیه السلام یوما: «مرحبا بسید المسلمین(1) و امام المتقین»(2).
و الشیخ کمال الدین محمد بن طلحه الشامی الشافعی أورده بعینه فی کتاب «مطالب السؤول». ثم قال: «و لیعلم أن هذا الحدیث هو من أسرار قوله تعالی فی آیه المباهله:«فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ» (3). فالمراد نفس علی علیه السلام علی ما تقدم. فان اللّه تعالی قرن(4) بین نفس رسول اللّه و بین نفس علی علیه السلام، و جمعهما بضمیر مضاف الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، اثبت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لنفس علی علیه السلام بهذا الحدیث ما هو ثابت لنفسه»(5).
و نحن نقول: الذی یستبین لی أنه لعل لفظه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی الحدیثین: «سید المسلمین»، و انما الاشتباه من تلقاء الناقلین و الناسخین، و اللّه سبحان أعلم بأسرار کلام رسوله صلّی اللّه علیه و آله.
و منها ما رواه صاحب کتاب «الفردوس» عن جابر رضی اللّه
ص: 77
تعالی عنه، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم: «حق علی بن أبی طالب علی هذه الامه کحق الوالد علی ولده»(1).
و رواه ابراهیم بن محمد بن المؤید فی کتاب «دلائل النبوه» و فی کتاب «السمطین» من هذا الطریق بسنده المتصل الی أنس بن مالک عن النبی صلّی اللّه علیه و آله(2).
و من طریق آخر بسنده من أبی یعلی، سبط ابن القطان، و أبی عبد اللّه حامد الاصفهانیان، متصلا الی أبی بکر أحمد [الف - 26] ابن الحسین بن علی بن البیهقی، معنعنا عن عمار بن یاسر، عن أبی أیوب الانصاری قال: قال النبی صلّی اللّه علیه و آله: «حق علی ابن أبی طالب علی کل مسلم حق الوالد علی ولده»(3).
و فی روایه مستفیضه عندهم: قال صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم:
«یا علی! أنا و أنت أبوا هذه الامه، و لعن اللّه من عق أباه»(4).
و منها ما اجتمعت علیه العامه و الخاصه، و رواه صاحب کتاب «الفردوس» عن ابن عباس: انه لما نزل قوله تعالی «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ» (5) قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم: «أنا المنذر(6) ، و علی الهادی، بک یا علی یهتد المهتدون»(7).
و أورده امامهم العلامه فخر الدین الرازی فی «تفسیر الکبیر» و فی تفسیر علامتهم الاعرج النیشابوری: «المنذر: النبی، و الهادی
ص: 78
هو الولی» روی عن ابن عباس: أن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله وضع یده علی صدره فقال: «أنا المنذر، و أومی [بیده] الی منکب علی علیه السلام و قال(1): و أنت الهادی، یا علی! بک یهتدی المهتدون [من] بعدی. قاله(2) فی «التفسیر الکبیر»(3). و روایات أصحابنا الامامیین رضوان اللّه تعالی علیهم فی ذلک کثیره(4).
و رواه الثعلبی فی تفسیره مسندا عن ابن عباس قال: لما نزلت هذه الایه، وضع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم یده علی صدره و قال:
«أنا المنذر»، و أومی بیده الی منکب علی بن أبی طالب علیه السلام فقال: «أنت الهادی، بک یهتدی المهتدون من(5) بعدی»(6).
و [روی] مسندا أیضا عن أمیر المؤمنین علیه السلام، قال: قال علیه السلام: «المنذر النبی صلّی اللّه علیه و آله، و الهادی رجل من بنی هاشم»، یعنی نفسه(7).
و أورد الحسکانی(8) حاکم ابو القاسم [ب - 26] فی «شواهد التنزیل» مسندا الی الضحاک و الزجاج:«إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ» (9)
رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله،«وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ» : علی بن أبی طالب علیه السلام(10). و رواه الحافظ، البارع أبو نعیمه.
ص: 79
الاصفهانی فی کتابه الموسوم ب «ما نزل من القرآن فی علی بن أبی طالب علیه السلام» باسناده یرفعه الی عطاء ابن السائب، عن سعید بن جبیر، عن ابن عباس»(1).
و فی روایه سعید بن المسیب عن ابی هریره قال: سألت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله عن هذه الایه، فقال: «هادی هذه الامه علی بن أبی طالب»(2).
و روایات(3) أصحابنا الامامیین - رضوان اللّه علیهم - فی ذلک کثیره(4). و هذا یعرف بحدیث النهاه.
و منها: ما اتفقت علی روایته العامه و الخاصه من طرق شتی، أن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم قال لعمار بن یاسر رضی اللّه تعالی عنه: «ان سلک الناس وادیا، و سلک علی وادیا، فاسلک وادی علی، و خل عن الناس. یا عمار! ان علیا لا یردک عن هدی و لا یدلیک الی ردی»(5). - و فی روایه: «و لا یدلک علی ردی»، و فی روایه: «لا یدلیک(6) الی ردی، و لا یدلک الا علی هدی» - «یا عمار! طاعه علی طاعتی، و طاعتی طاعه اللّه عز و جل».
رووه و رویناه فی أکثر الاسانید عن أبی أیوب الانصاری عن
ص: 80
رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم(1).
و فی روایه: «یا عمار! ان رأیت علیا قد سلک وادیا، و سلک الناس کلهم وادیا، فاسلک مع علی؛ فانه لن یدلیک الی ردی، و لن یخرجک عن هدی»(2).
و فی روایه: «فان سلک کلهم وادیا، و سلک علی وادیا [الف - 27] فاسلک وادی علی، و خل(3) الناس طرا». «یا عمار! طاعه علی من طاعتی و طاعتی من طاعه اللّه»(4).
و منها، ما رواه صاحب کتاب «الفردوس» عن حذیفه، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم: «لو یعلم الناس متی سمی علی أمیر المؤمنین، ما أنکروا فضله، سمی بذلک و آدم بین الروح و الجسد، حین قال اللّه تعالی:«أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی» (5) فقال اللّه تعالی: أنا ربکم و محمد نبیکم و علی أمیرکم»(6).
و منها، ما رواه الفقیه الشافعی، ابن المغازلی فی کتابه عن عبد اللّه بن مسعود، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم:
«انتهت(7) الدعوه الی والی علی، لم یسجد أحدنا(8) لصنم قط، فاتخذنی [اللّه] نبیا، و اتخذ علیا وصیا»(9).
و رواه أیضا قوم من أئمه المفسرین من العامه فی تفسیر قوله
ص: 81
تعالی:«إِنِّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظّالِمِینَ (1)» (2).
و منها، ما رواه الحافظ أبو نعیم فی حلیته، و أخطب خوارزم فی کتابه «المناقب» عن معاذ بن جبل قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «یا علی! أخصمک بالنبوه و لا نبوه بعدی، و تخصم الناس بسبع(3) و لا یحاجک فیهن(4) أحد من قریش، أنت أولهم ایمانا باللّه، و أوفاهم بعهد اللّه، و أقومهم بأمر اللّه، و أقسمهم بالسویه، و اعدلهم فی الرعیه، و أبصرهم بالقضیه(5) ، و أعظمهم عند اللّه یوم القیامه مزیه»(6).
قال صاحب «کفایه الطالب»، محدثهم التقی کفایه و عاملهم الزاهد:
و منها، ما رواه الحافظ أبو نعیم، عن الشعبی، عن ابن عباس؛ و صاحب کتاب «الفردوس» عن أبی سعید الخدری، عن النبی صلی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم فی قوله تعالی:«وَ قِفُوهُمْ [ب - 27] إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ» (9)4.
ص: 82
«انهم مسؤلون عن ولایه علی بن أبی طالب»(1).
و رواه بعینه الحاکم و محمد بن اسحاق و الثعلبی و الاعمش و سعید بن جبیر و الطبری(2). و کذلک هو فی روایات أصحابنا عن أصحاب العصمه و أهل بیت النبوه صلواه اللّه علیهم أجمعین(3).
و منها، ما رواه محدثهم الثقه، المقدام عندهم أبو بکر، أحمد ابن موسی بن مردویه فی کتابه یرفعه الی حذیفه، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم: «علی خیر البشر، فمن أبی فقد کفر»(4).
و رواه مسندا أیضا عن حذیفه بن الیمان، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم: «علی خیر البشر، و من أبی فقد کفر»(5).
و فی کتابه أیضا سأل حذیفه عن علی علیه السلام، فقال: «خیر هذه الامه بعد نبیها، و لا یشک فی ذلک الا منافق»(6).
و فی کتابه أیضا عن سلمان عن النبی صلّی اللّه علیه و آله:
«علی بن أبی طالب، خیر من أخلفه بعدی»(7).
و فی کتابه أیضا عن أنس بن مالک، أن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم قال: «أخی و وزیری و خیر من أخلفه بعدی علی بن أبی طالب»(8).
ص: 83
و روی أیضا فی کتابه عن حبشی بن جناده قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «خیر من یمشی(1) علی [وجه] الارض بعدی علی ابن أبی طالب(2).
و روی الدارمی باسناده الی عایشه، و کذلک الدیلمی فی کتاب «الفردوس»، و ابن المجاهد فی کتاب الولایه، و أحمد بن حنبل فی «الفضائل»، عن الاعمش(3) عن أبی وائل، و عن عطیه العوفی عن عایشه و قیس بن حازم عن جریر بن عبد اللّه، قالوا جمیعا: قال النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم:
«علی خیر البشر، من أبی فقد کفر [الف - 28] و من رضی فقد شکر»(4).
و فی روایه الدارمی: أن عایشه لما روت هذا الخبر، قیل لها:
فلم حاربتیه(5)!؟ قالت: «ما حاربته من ذات نفسی الا حملنی طلحه و الزبیر». و فی روایه: أمر نفذ، و قضاء غلب(6).
و أورده امامهم العلامه فخر الدین الرازی فی کتاب «نهایه العقول». و فی کتاب «الاربعین» عن ابن مسعود، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم: «علی خیر البشر، من أبی فقد کفر»(7).
و روی وکیع و یوسف القطان و الاعمش باسانیدهم، أنه سئل جابر و حذیفه عن علی علیه السلام، فقالا: «علی خیر البشر، لا یشک فیه5.
ص: 84
الا کافر»(1). و روی عطا عن عایشه مثله(2). و رواه الطبری و سالم عن جابر باحدی عشره طریقه(3).
و عن جابر - رضی اللّه تعالی عنه - قال: کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله اذا أقبل علی یقول: «جاء خیر البریه»(4).
و روی الحموئی فی کتاب «السمطین» مسندا بسنده أن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم قال: «من لم یقل علی خیر الناس فقد کفر»(5). و فی حدیث آخر رواه فیه أیضا مسندا: و کان أصحاب محمد صلّی اللّه علیه و آله: اذا أقبل علیا قالوا: «قد جاء خیر البریه»(6).
و روی بسنده عن أبی سعید الخدری قال: قال النبی صلّی اللّه علیه و آله: «علی خیر البریه»(7).
و روی الخطیب الخوارزمی بسند عن أمیر المؤمنین علیه السلام قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم: «من لم یقل علی خیر البشر فقد کفر»(8).
و عن أبی الزبیر المکی و عطیه العوفی قال کل منهما: رأیت جابر بن عبد اللّه الانصاری یتوکأ علی عصاه و هو یدور فی سکک المدینه و مجالسهم و یقول: قال النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم:
«علی خیر البشر، من أبی فقد [ب - 28] کفر، و من رضی فقد شکر».
ثم یقول: «معاشر الانصار! أدبوا أولادکم علی حب علی بن أبی5.
ص: 85
طالب، فمن أبی فلینظر فی شأن أمه»(1).
و هذا قد رواه من أصحابنا الشیخ الصدوق، عروه الاسلام، أبو جعفر، محمد بن علی بن بابویه فی أمالیه، عن أبی الزبیر المکی، أیضا قال: رأیت جابرا متوکأ علی عصاه، و هو یدور فی سکک الانصار و مجالسهم، و هو یقول: عن النبی صلّی اللّه علیه و آله:
«علی خیر البشر، فمن أبی فقد کفر. یا معشر الانصار! أدبوا أولادکم علی حب علی بن أبی طالب، فمن أبی فانظروا فی شأن أمه»(2).
و منها، ما رووه بأجمعهم أن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قال فی المخدج ذی الثدیه: «یقتله خیر الخلق و الخلیقه»(3). و فی روایه:
«یقتله خیر هذه الامه»(4).
و فی طائفه جمه من روایاتهم فی ذلک، عن عایشه أنها قالت:
سمعت النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم یقول: «هم - أی المخدج و أصحابه - شر الخلق و الخلیقه، یقتلهم خیر الخلق و الخلیقه، و أقربهم الی اللّه وسیله»(5).
و فی بعض الروایات فیهم عنها، عنه صلّی اللّه علیه و آله: «شر الخلق و الخلیقه یقتلهم سید الخلق و الخلیقه»(6).
و فی ما رواه فیهم مسلما هم فی بخارییهما: «یمرقون(7) من
ص: 86
الاسلام کما یمرق السهم من الرمیه - الی قوله صلّی اللّه علیه و آله - یخرجون علی خیر فرقه من الناس»(1).
و فی کثیر من الروایات العامیه و الخاصیه أنه صلّی اللّه علیه و آله قال لعلی علیه السلام: «و انک أنت قاتله»(2).
ثم قد اتفقت الامه أن أمیر المؤمنین علیه السلام قد قتله یوم نهروان، و أخبر الناس بذلک، و قد کان علیه السلام یخبر به من قبل، ثم استخرجه [الف - 29] من تحت القتلی، فوجدوه علی ما کان یذکر من وصفه، فکبر اللّه و قال: صدق اللّه و بلغ رسوله.(3).
و منها، ما رواه صاحب کتاب «الفردوس»، و کذلک السمعانی و الخطیب الخوارزمی مسندا عن البراء بن عازب، و عن عبد اللّه بن عباس، و اللفظ لابن عباس، و کذلک رواه الفقیه ابن المغازلی بسنده عن ابن عباس، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم:
«علی منی مثل رأسی من بدنی»(4) و هو مروی فی کتاب الفقیه
ص: 87
الشافعی من عده طرق بأسانیدها(1).
و أیضا عن عبد اللّه بن عباس، قال: قال النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلم لعلی علیه السلام: «أنت منی کروحی من جسدی، و أنت منی کالضوء من الضوء، و أنت منی کزری(2) من قمیصی»(3).
و منها، ما رواه مصبوغ الیدین بالبراعه فی العلوم اللسانیه فی «الکشاف»، اذ یفسر قوله عز سلطانه:«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا» (4). أن رسول اللّه(5) صلّی اللّه علیه و آله بعث الولید بن عقبه(6). [أخا عثمان لامه، و هو] الذی ولاه عثمان الکوفه بعد سعد بن أبی وقاص، فصلی بالناس و هو سکران، صلوه الفجر أربعا؛ ثم قال: هل(7) أزیدکم [فعز له عثمان عنهم] مصدقا(8) الی بنی المصطلق، و کانت بینه و بینهم احنه فلما شارف دیارهم رکبوا مستقبلین له، فحسبهم مقاتلیه فرجع و قال لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: قد ارتدوا، و منعوا الزکاه [فغضب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم، و هم أن یغزوهم فبلغ القوم] فوردوا و قالوا نعوذ باللّه من غضبه و غضب رسوله. فأتهمهم.
فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم [ب - 29]: «لتنتهن أو لابعثن الیکم رجلا، هو عندی کنفسی، یقاتل مقاتلیکم و یسبیه.
ص: 88
ذراریکم ثم ضرب بیده علی کتف علی علیه السلام»(1).
و فیما رواه عامر بن واثله، عن أمیر المؤمنین علیه السلام من حدیث الاحتجاج یوم الشوری: فأنشدکم باللّه هل فیکم أحد، قال [فیه] رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لبنی ولیعه: «لتنتهن أو لابعثن الیکم رجلا نفسه کنفسی، طاعته طاعتی و معصیته معصیتی(2) ، یقضیکم بالسیف غیری» قالوا: اللهم لا(3).
و فی روایه عبد الرحمان بن عوف، من طریق المحدث، الحافظ أبی بکر، أحمد بن موسی بن مردویه: لما افتتح رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله مکه، انصرف الی الطائف، فحاصرهم سبع عشره أو ثمانی عشره، فلم یفتحها، ثم أوغل غدوه أو روحه ثم نزل، فهجر(4) ، فقال «أیها الناس! انی لکم فرط، و أوصیکم بعترتی خیرا، و ان موعدکم الحوض، و الذی نفسی بیده لتقیمن الصلوه و تؤتن الزکوه، أو لابعثن الیکم رجلا منی و کنفسی، فلیضربن أعناق مقاتلیکم، و لیسبین ذراریکم».
قال عبد الرحمان بن عوف: فرأی الناس أبا بکر أو عمر، فأخذ صلّی اللّه علیه و آله بید علی علیه السلام، فقال هو هذا(5) و کذلک رواه أیضا من أصحابنا صاحب کتاب «الاربعین عن الاربعین(6) عن الاربعین»(7).0.
ص: 89
و رواه أیضا أحمد بن حنبل فی مسنده بسنده أن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قال لوفد ثقیف حین جاءوه: «لتسلمن، أو لابعثن الیکم رجلا منی، مثل نفسی، فلیضربن أعناقکم، و لیسبین ذراریکم و لیأخذن [الف - 30] أموالکم» قال عمر: فو اللّه ما اشتهیت الاماره الا یومئذ، فجعلت انصبت(1) صدری لرجاء أن یقول هذا، فالتفت الی علی فأخذ بیده، ثم قال: «هو هذا، هو هذا»، مرتین(2).
و فی روایه مرفوعه الی عبد اللّه بن شداد بن الهادی اللیثی، أن النبی صلّی اللّه علیه و آله قال لوفد(3) الیمن: «لتقیمن الصلوه، و تؤتن(4)
الزکوه، أو لابعثن علیکم رجلا کنفسی»، و أشار بیده الی علی علیه السلام(5).
و مما یلتحق بهذا ما رووه مسندا، أن النبی صلّی اللّه علیه و آله سأل عن بعض الصحابه، فذکر فیه: فقال له السائل: فعلی؟ فقال صلّی اللّه علیه و آله: «انما سألتنی عن الناس، و لم تسألنی عن نفسی»(6).
و رواه أسعد بن ابراهیم الاربیلی المکی فی «الاربعین» من طریق آخر بسنده عن شیخه الامام الحافظ أبی الخطاب، یرویه0.
ص: 90
باسناده الی أم المؤمنین عایشه، قالت: کنت یوما عند رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فمدح أبا بکر، و أثنی علیه، ثم مدح عمر و أثنی علیه، و أمسک. قلت له: ما أراک تمدح علیا؟ قال: «مه، یا عایشه! أرأیت من یمدح نفسه»(1).
و منها: ما اتفقت روات الامه علی نقله، و روایاتهم فیه ذوات شجون(2) و شواجن: أن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أمر بسد الابواب، الا باب علی علیه السلام، فسدت أبوابهم کلها الا باب علی علیه السلام.
رواه الترمذی فی صحیحه مسندا عن ابن عباس و الشعبه، عن زید بن علی بن الحسین، عن أخیه المعصوم محمد بن علی - علیهما السلام - عن جابر بن عبد اللّه الانصاری - رضی اللّه تعالی عنه(3) - و رواه صاحب «المشکاه» [ب - 30] ثم قال: رواه الترمذی و قال:
«هذا حدیث غریب»(4).
و فی بعض الطرق، عن ابن عباس، أن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أمر بالابواب کلها أن یسد الا باب علی علیه السلام(5).
فکذلک رواه أبو المجامع الحموئی فی «السمطین» فی بعض
ص: 91
أسانیده عن عمرو بن میمون عن ابن عباس(1) رضی اللّه عنه قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «سدوا أبواب المسجد کلها الا باب علی علیه السلام»(2).
و روی امامهم أحمد بن حنبل فی مسنده مسندا الی زید بن أرقم، قال: کان لنفر من أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أبواب شارعه فی المسجد، فقال یوما: «سدوا هذه الابواب الا باب علی.» [قال]:
فتکلم فی ذلک أناس. فقام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، فحمد اللّه و أثنی علیه ثم قال: «أما بعد فانی أمرت بسد هذه الابواب غیر(3)
باب علی علیه السلام، فقال(4) فیه قائلکم، و اللّه ما سددت شیئا و لا فتحته، و لکن أمرت بشیء فاتبعته»(5).
و رواه أیضا عن عمر بن الخطاب أنه قال: «لقد أوتی علی ثلاثا لان أکون أوتیتها أحب الی أن اعطی حمر النعم؛ جوار رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی المسجد، و الرایه یوم خیبر قال: و الثالثه نسیها الراوی السهیل»(6).
و عن عبد اللّه بن عمر: لقد أوتی ابن أبی طالب ثلاث خصال لان تکون لی واحده منهن أحب الی من حمر النعم: زوجه رسول اللّه بابنته
ص: 92
و ولدت(1) له، و سد [الف - 31] الابواب الا بابه فی المسجد و أعطاه الرایه یوم خیبر»(2)
و روی الحافظ الاصفهانی مرفوعا الی ابن عباس، قال(3): حدثنی النبی صلّی اللّه علیه و آله قال: «ان علیا منی و أنا منه.» ثم قال لعلی:
«أنت وارثی.» و قال: «أن موسی سأل اللّه تعالی أن یطهر مسجدا لا یسکنه الا موسی و هارون و أبناء هارون، و أنی سألت اللّه أن(4)
یطهر مسجدا لک و لذریتک من بعدک».
ثم أرسل الی أبی بکر أن سد بابک: فاسترجع و قال: فعل هذا بغیری، فقیل: لا، قال: سمعا و طاعه فسد بابه، ثم أرسل الی عمر، فقال: سد بابک، فاسترجع و قال: فعل هذا بغیری، فقیل بأبی بکر، فقال لی بأبی بکر أسوه حسنه، فسد بابه، ثم ذکر رجلا آخر سد النبی صلّی اللّه علیه و آله بابه و ذکر کلاما.
ثم قال: فصعد النبی صلّی اللّه علیه و آله المنبر، فقال: «ما أنا سددت أبوابکم و لا أنا فتحت باب علی، و لکن اللّه سد أبوابکم و فتح باب علی»(5).
و الفقیه الشافعی روی ذلک من طرق ثمانیه آخر(6) ؛ فرواه بسنده عن حذیفه بن أسید الغفاری حدیثا طویلا فیه بعد تسمیه من سدت أبوابهم هذه العباره بالفاظها: «و علی علیه السلام علی ذلک یتردد
ص: 93
و لا یدری أهو ممن یقیم(1) أو ممن(2) یخرج؟! و کان النبی صلّی اللّه علیه و آله قد بناله بیتا فی المسجد بین أبیاته. فقال له النبی صلّی اللّه علیه و آله: أسکن طاهرا مطهرا(3)!
فبلغ حمزه، فأتی النبی صلّی اللّه علیه و آله، فقال: یا رسول اللّه تخرجنا(4) و تسکن غلمان بنی عبد المطلب؟
فقال له: [نبی اللّه]: لو کان الامر الی(5) ما جعلت من دونکم أحد(6) ، و اللّه [ب - 31] ما اعطاه ایاه الا اللّه، و انک لعلی خیر من اللّه و رسوله، أبشر. فبشره النبی صلّی اللّه علیه و آله، فقتل یوم احد(7) شهیدا.
و نفس ذلک رجال علی علی علیه الصلاه و السلام، فوجدوا فی أنفسهم و تبین(8) فضله علیهم و علی غیرهم من أصحاب النبی صلّی اللّه علیه و آله فبلغ ذلک النبی صلّی اللّه علیه و آله، فقام خطیبا و قال(9):
«ان رجالا یجدون فی أنفسهم فی أنی اسکنت علیا فی المسجد(10) ، و اللّه ما أخرجتهم و لا أسکنته، ان اللّه سبحانه و تعالی(11) أوحی الی موسی و أخیه: (أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِکُما بِمِصْرَ بُیُوتاً، وَ اجْعَلُوا بُیُوتَکُمْ قِبْلَهً وَ أَقِیمُوا الصَّلاهَ.(12) )»7.
ص: 94
و أمر موسی أن لا یسکن مسجده، و لا ینکح فیه، و لا یدخله الا هارون و ذریته. [و] ان علیا منی بمنزله هارون من موسی، و هو أخی دون أهلی، لا یحل مسجدی لاحد أن ینکح فیه النساء الا علی و ذریته [فمن ساءه فههنا، و أومأ بیده نحو الشام](1).
و رواه بمثله عن عدی بن ثابت، یرفعه الیه(2) ؛ و عن البراء بن عازب أیضا یرفعه الیه(3) ، و عن سعد بن أبی وقاص ایضا یرفعه الیه(4).
و عن سعد من طریق آخر یرفعه الیه أیضا: «ان النبی صلّی اللّه علیه و آله أمر بسد الابواب فسدت، و ترک باب علی علیه السلام، فأتاه(5)
العباس، فقال: یا رسول اللّه سددت أبوابنا و ترکت باب علی؟ فقال:
ما أنا فتحته و ما(6) أنا سددتها»(7). و رواه أیضا عن ابن عباس من طریقین یرفعهما الیه(8).
و رواه أیضا یرفعه الی نافع مولی ابن عمر، قال: قلت لابن عمر: من خیر الناس بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله؟ قال: ما أنت و ذاک [الف - 32] لا أم لک، ثم قال: أستغفر اللّه خیرهم بعده من کان یحل له ما کان یحل له، و یحرم علیه ما [کان] یحرم علیه، قلت: من(9)
هو؟ قال: علی؛ سد أبواب المسجد و ترک باب علی؛ و قال له: «لکن.
ص: 95
فی هذا المسجد ما کان لی، و علیک فیه ما علی(1) ، و أنت وارثی و وصیی، و تقضی دینی، و تنجز عداتی، و تقاتل علی سنتی، کذب من زعم أنه یبغضک و یحبنی»(2).
و روی ابن شیرویه فی الجزء الاول من کتاب «الفردوس» فی باب «السین»، عن ابن عباس - رضی اللّه تعالی عنه -: «سدت الابواب کلها الا باب علی علیه السلام»(3).
و روی أبو المظفر السمعانی فی کتاب «مناقب الصحابه» بالاسناد عن أبی صالح عمر بن میمون، عن ابن عباس - رضی اللّه تعالی عنه -: «ان النبی صلّی اللّه علیه و آله أمر بالابواب کلها أن تسد الا باب علی علیه السلام»(4).
و روی محمد بن اسحاق فی الجزء الثانی من کتاب «المغازی»، باسناده عن سعد بن أبی وقاص، قال:
«أمر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بالابواب أن تسد من قبل المسجد الا باب علی ترکه، و کانت أبواب الناس شارعه فی المسجد»(5).
و باسناده عن عامر الشعبی قال: جاء العباس الی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله فقال: یا رسول اللّه ما بال باب رجل فتح فی المسجد، و سددت أبواب رجال؟ فقال صلّی اللّه علیه و آله: و اللّه یا عماه! ما سددت عن أمری، و لا فتحت عن أمری. قال: فسمعت عامرا یقول:2.
ص: 96
«سدت الابواب کلها الا باب علی علیه السلام»(1).
و روی الحافظ أبو نعیم ذلک من طریقین، عن أبی صالح، عن عمرو بن میمون، عن ابن عباس(2) و رواه أبو یعلی فی مسنده، و أحمد فی [ب - 32] «الفضائل»، و الخطیب الخوارزمی و کذلک صاحب «الابانه»(3).
و فی روایاتهم: «فخرج العباس یبکی، و قال: یا رسول اللّه! أخرجت عمک و أسکنت ابن عمک؟ فقال صلّی اللّه علیه و آله: «ما أخرجتک و لا أسکنته، و لکن اللّه أسکنه.» و جاء حمزه یبکی و یجر عباءه الاحمر، فقال له کما قال العباس.
و قال عمر: دع لی خوخه(4) اطلع منها الی المسجد. فقال صلّی اللّه علیه و آله: «و لا قدر أصبعه.» فقال أبو بکر: دع لی کوه أنظر الیها.
فقال: «و لا رأس ابره.» فسأل(5) عثمان مثل ذلک، فأبی(6).
و فی روایه بریده الاسلمی قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «یا أیها الناس! ما أنا سددتها و ما أنا فتحتها، بل اللّه عز و جل سدها.» ثم قرأ: (وَ النَّجْمِ إِذا هَوی ) الی قوله سبحانه (إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی (7) )(8).ه.
ص: 97
و فی روایه ابراهیم أبی رافع، انه صلّی اللّه علیه و آله صعد المنبر و قال:
«ان رجالا یجدون فی أنفسهم أن سکن علی فی المسجد و خرجوا، و اللّه ما فعلت ذلک الا من أمر ربی، ان اللّه تعالی أوحی الی موسی(1):
(أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِکُما بِمِصْرَ بُیُوتاً(2)...)» - الآیه - ثم أمر موسی أن یسکن مسجده، فلا یدخله جنب غیره و غیر أخیه هارون و ذریته.
و اعلموا رحمکم اللّه! أن علیا منی بمنزله هارون من موسی، الا أنه لا نبی بعدی، و لو کان لکان علیا»(3).
و روی الزمخشری الذی صبغت یداه بالبراعه فی «الکشاف» و فی «الفائق»(4) أنه قال سعد: لما نودی لیخرج من فی المسجد الا آل الرسول و آل علی، خرجنا نجر قلاعنا»، و هو جمع قلع، و هو الکنف(5).
و روی عظیم شراحهم للاحادیث [الف - 33] ابن الاثیر فی نهایته فقال: «و منه(6) حدیث سعد، قال: لما نودی لیخرج من فی المسجد الا آل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم و آل علی، خرجنا من المسجد نجر قلاعنا.» أی کنفنا و أمتعتنا، واحدها قلع بالفتح،ی.
ص: 98
و هو الکنف(1) یکون فیه زاد الراعی و متاعه»(2).
و قال الشیخ ابن طلحه فی کتابه عن ابن عباس - رضی اللّه عنه -: أن النبی صلّی اللّه علیه و آله أمر بسد الابواب کلها الا باب علی علیه السلام»(3).
و المحدث البارع، الناقد، أبو المجامع ابن المؤید الحموئی روی ذلک فی «السمطین» من طرق أربعه بأسانید معتبره عنهم جدا عن بریده الاسلمی، و عن عبد اللّه بن عباس - رضی اللّه تعالی عنه - من طریقین. و قال فی روایته من مسند بریده: «أخبرنی المشایخ، الامام العلامه تاج الدین، أبو المفاخر محمد بن أبی القاسم محمود السدیدی الزوزنی کتابه من واشیر(4) کرمان، و قاضی القضاه خطیب المسلمین شمس الدین أبو محمد عبد الرحمان بن محمد بن أحمد ابن محمد بن قدامه المقدسی کتابه الی من دمشق - فی سنه أربع و سبعین و ست مائه - و تاج الدین علی بن أنجب(5) بن عبد اللّه الخازن مشافهه ببغداد، بروایتهم من الامام مجد الدین أبی سعید عبد اللّه ابن عمر بن أحمد بن منصور الصفاری النیسابوری اجازه. قال:
أخبرنا أبو علی الحسن بن أحمد الحداد اجازه، قال: أخبرنا الحافظ أحمد بن عبد اللّه بن أحمد(6) أبو نعیم بسنده معنعنا(7) «عن أبی داود، عن بریده الاسلمی، قال:».
ص: 99
أمر رسول اللّه [ب - 33] صلّی اللّه علیه و آله بسد الابواب، و شق ذلک علی الاصحاب، فلما بلغ ذلک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله دعا الصلاه جامعه حتی اذا اجتمعوا صعد المنبر - فلم یسمع لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله تحمیدا أو تعظیما فی خطبه مثل یومئذ، فقال(1): «یا أیها الناس! ما أنا سددتها و لا أنا فتحتها، بل اللّه عز و جل سدها» ثم قرأ:
«وَ النَّجْمِ إِذا هَوی، ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوی، وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی» (2) .
فقال رجل: دع لی کوه تکون فی المسجد، فأبی(3) ، و ترک باب علی علیه السلام مفتوحا، و کان(4) یدخل و یخرج منه و هو جنب.»(5)
محتاج الی الغسل.
ثم قال: قال الحافظ أبو نعیم: أخبرنا عمر بن أحمد، قال: حدثنا عبد اللّه بن أبی داود قال: حدثنا یحیی بن حاتم(6) العسکری، قال:
حدثنا بشر بن مهران، قال: حدثنا شریک، عن عثمان بن المغیره، عن زید بن وهب، عن عبد اللّه بن مسعود قال(7): «انتهی الینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله ذات لیله و نحن فی المسجد جماعه من الصحابه، [و فینا أبو بکر و عمر و عثمان و حمزه و طلحه و الزبیر و جماعه من الصحابه] بعد ما صلینا(8) العشاء، فقال: ما هذه الجماعه؟ قالوا: یا رسول اللّه: قعدنا نتحدث، منا من یرید الصلاه و منا من ینام، فقال:ت.
ص: 100
«ان مسجدی لا ینام فیه، انصرفوا الی منازلکم، و من أراد الصلاه فلیصل فی منزله راشدا و من لم یستطع فلینم، فان صلاه السر تضعف علی صلاه العلانیه».
قال [ابن مسعود]: فقمنا، فتفرقنا و فینا علی بن أبی طالب علیه السلام، فقام معنا، قال: فأخذ بید علی علیه السلام و قال: «أما أنت فانه یحل لک فی مسجدی ما یحل [الف - 34] لی، و یحرم علیک ما یحرم علی.» فقال له حمزه بن عبد المطلب: یا رسول اللّه! أنا عمک، و أنا أقرب الیک من علی! قال: «صدقت یا عم، انه و اللّه ما هو عنی انما هو عن اللّه عز و جل»(1).
و هذا الحدیث الاخیر أیضا مثبت فی کتب الحدیث بروایه کثیر من المحدثین بأسانیدهم، عن عبد اللّه بن مسعود و عن غیره من الصحابه. ثم صاحب «السمطین» قال: «حدیث سد الابواب فی مسانید(2) نحو من ثلاثین رجلا من الصحابه، أغربها حدیث عبد اللّه ابن عباس»(3).
و ان أصحابنا الامامیین رضوان اللّه تعالی علیهم أیضا(4) قد رووا ذلک مسندا بأسانیدهم، فی مسانیدهم الی نحو ثلاثین رجلا من الصحابه(5).
ثم یلتحق بهذا الباب ما رواه الفراء البغوی، محی سنتهم فی مصابیحه عن أبی سعید الخدری، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لعلی صلوات اللّه علیه: «یا علی! لا یحل لاحد یجنب فی هذا المسجد غیری و غیرک». ثم قال البغوی: «قال ضرار بن صرد: معناه:ه.
ص: 101
لا یحل لاحد یستطرقه جنبا غیری و غیرک»(1).
و قد رواه الترمذی فی جامعه و صحیحه و أبو یعلی فی مسنده، رویا عن أبی سعید الخدری قال: قال النبی صلّی اللّه علیه و آله:
«یا علی! لا یحل أن یجنب فی هذا المسجد غیری و غیرک»(2) و کذلک رواه الشیخ کمال الدین محمد بن طلحه الشافعی فی «مطالب السؤول» ثم قال: و المراد استطراقه جنبا. و فی روایه: «لا یحل لاحد من هذه الامه غیری و غیرک»(3).
و روی صاحب کتاب «المشکاه» و أورد فیه بهذه العباره: و عن أبی سعید [ب - 34] - رضی اللّه تعالی عنه - قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله لعلی: «یا علی! لا یحل لاحد أن(4) یجنب فی هذا المسجد غیری و غیرک.»
قال علی بن المنذر قلت(5) لضرار بن صرد: ما معنی هذا الحدیث؟ قال: لا یحل لاحد یستطرقه جنبا غیری و غیرک.»(6) و رواه الترمذی و قال: «هذا حدیث حسن غریب»(7).
و روی أبو صالح فی «الاربعین» و أبو العلا الهمدانی فی کتابه بأسنادهما الی أم سلمه - رضی اللّه تعالی عنها - عن النبی صلّی اللّه علیه و آله أنه صلّی اللّه علیه و آله قال بأعلی صوته: «ألا! ان هذا المسجد لا یحل لجنب الا للنبی و علی و فاطمه بنت محمد»(8).».
ص: 102
و أشیاخنا الافخمون، و أصحابنا الاقدمون قد رووا ذلک فی مسانیدهم. فقد روی الشیخ الصدوق، عروه الاسلام، أبو جعفر ابن بابویه، فی کتاب «عیون أخبار الرضا» فی باب «ما جاء عن الرضا علیه السلام من الاخبار المجموعه» بسنده عن مولانا ابی الحسن علی بن موسی الرضا باسناده عن أبیه، عن آبائه الطاهرین، عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، قال: قال النبی صلّی اللّه علیه و آله: «لا یحل لاحد أن یجنب فی هذا المسجد الا أنا و علی و فاطمه و الحسن و الحسین، و من کان من أهلی، فانهم منی»(1).
قال أبو حاتم: لو قرأت(2) هذا الاسناد علی مجنون، لبراء.
و منها: ما رواه الترمذی فی صحیحه، و أبو داود فی سننه و صحیحه، و البغوی محی السنه فی مصابیحه، عن حبشی بن جناده، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله [الف - 35] و سلم: «علی منی و أنا من علی، و لا یؤدی عنی الا أنا أو علی». و رواه الجامع بین الصحاح السته عن عده طرق(3).
و فی «الجمع بین الصحیحین»(4) ل «أبی عبد اللّه الحمیدی»:
«لا یؤدی عنی الا أنا أو رجل منی» قال: و عنی به علیا.
و الفقیه الواسطی الشافعی روی عن حبش بن جناده(5) بأسانیده من طرق ثلاثه. «علی منی، و أنا منه. و لا یؤدی عنی الا أنا أو علی»(6).
ص: 103
و رووا(1) جمیعا من طرائق شتی أنه صلّی اللّه علیه و آله قال: «ما تریدون من علی؟ ما تریدون من علی؟ ان علیا منی، و أنا منه، و هو ولی کل مؤمن بعدی»(2).
و روی أبو سعید الواعظ فی کتاب «شرف النبی» باسناده أن النبی صلّی اللّه علیه و آله قال: «یا علی! لو لا انی أخاف أن یقال فیک ما قالت النصاری فی المسیح بن مریم لقلت الیوم فیک مقاله لا تمر بملاء من المسلمین، الا أخذوا تراب نعلیک، و فضل وضوئک یستشفون به، و لکن حسبک أن تکون منی و أنا منک، ترثنی و أرثک»(3).
و قد اجتمعت قاطبه المفسرین و المحدثین من کافه الامه أنه لما نزلت عشر آیات أو أربعون آیه من سوره براءه، دعی النبی صلّی اللّه علیه و آله أبا بکر، فبعثه بها لیقرأها علی أهل مکه، فهبط جبرئیل علیه السلام و قال: «یا رسول اللّه ان اللّه تعالی یقرءک السلام، و یقول: لا یؤدی عنک الا أنت أو رجل منک.». فاستدعی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله علیا علیه السلام، و قال له: ارکب ناقتی العضباء(4) ،
ص: 104
و الحق أبا بکر، و خذ براءه من أبی بکر! و أمض بها الی أهل مکه؛ فانبذ(1) بها عهد المشرکین الیهم، و خیر أبا بکر بین أن یسیر مع رکابک، أو یرجع الی.
فرکب أمیر المؤمنین [ب - 35] علیه السلام الناقه العضباء و سار، فلما دنی سمع أبو بکر رغاء(2) ناقه رسول اللّه، فوقف، فلحقه أمیر المؤمنین و أخذ منه السوره، و خیر بین السیر و العود.
فرجع الیه صلّی اللّه علیه و آله، فجزع و قال: یا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أهلتنی(3) لامر طالت الی فیه الاعناق، فلما توجهت له ردیتنی عنه؛ مالی انزل فی شیء؟ أو قال: أنزل فی القرآن؟.
فقال النبی صلّی اللّه علیه و آله: «لا و لکن الامین هبط الی عن اللّه تعالی بأنه لا یؤدی عنک الا أنت أو رجل منک. و علی منی و لا یؤدی عنی الا علی»(4).
روی ذلک البخاری فی الجزء الاول من صحیحه مسندا الی أبی هریره، و فی منتصف الجزء الخامس من صحیحه أیضا مسندا الی أبی هریره، و مرفوعا الیه أیضا(5). و رواه الترمذی فی صحیحه(6)
بسنده عن أنس بن مالک، و باسناده الی عبد اللّه بن عباس أیضا.
و رواه أبو داود فی صحیحه(7) - و هو السنن - مسندا الی ابن عباس.ه.
ص: 105
و رواه امام الحرمین رزین العبدری فی «الجمع بین الصحاح السته»(1)
فی تفسیر سوره «براءه».
و رواه الثعلبی، و الواحدی و مجاهد، و السدی، و الشعبی، و الواقدی، و القشیری، و السمعانی، و البلاذری، و الطبری، و ابن بطه، و محمد بن اسحق، و أبو یعلی الموصلی، و الاعمش، و سماک بن حرث فی تفاسیرهم و کتبهم بأسانیدهم الی عروه بن الزبیر، و أبی هریره، و أنس، و أبی رافع، و زید بن نفیع، و عبد اللّه بن عباس، و عبد اللّه بن عمر، و عبد الرحمان بن عوف(2).
و رواه امامهم أحمد بن حنبل فی مسنده(3) مرفوعا الی علی بن أبی طالب علیه(4) السلام. و رواه امامهم الشافعی(5) [الف - 36] عن محمد بن هریره، عن أبیه. و نقله کمال الدین بن طلحه فی کتابه(6) ، عن ابن عباس.
و روی شیخهم الامام المحدث، سعید الدین، محمد بن مسعود ابن محمد الکازرونی بسنده فی کتابه «المنتقی»، و فی کتابه «تاریخ(7)
النبی» صلّی اللّه علیه و آله، و ما کان من أحواله صلّی اللّه علیه و آله من الولاده الی الارتحال الی اللّه تعالی، قال فی الباب التاسع منه:
أخبرنا شیخنا صدر الدین، أبو المجامع ابراهیم بن المؤید بن محمد الحموئی أخبرنا شیخنا السند محب الدین أبو العباس، أحمد ابن عبد اللّه الطبری معنعنا عن أبی سعید الخدری رضی اللّه تعالی عنه، قال:خ.
ص: 106
«بعث رسول اللّه(1) صلّی اللّه علیه و آله أبا بکر بسوره «براءه» و أربع کلمات، فلحقه علی بن أبی طالب علیهما السّلام فی الطریق، فأخذ علی علیه السلام السوره و الکلمات و کان یبلغ، فاذا قرأ السوره، نادی: لا یدخل الجنه الا نفس مسلمه، و لا یقرب المسجد الحرام مشرک بعد عامه هذا، و لا یطوفن بالبیت عریان، و من کان بینه و بین رسول اللّه عهد فأجله الی مدته. فلما رجعا قال أبو بکر:ه.
ص: 107
مالی! هل نزل فی شیء؟ فقال صلّی اللّه علیه و آله: لم یکن یبلغهما الا أنا أو رجل منی، و هو علی علیه السلام»(1).
و الکلمات الاربع فی سائر الروایات من طرقهم و من طرقنا علی هذه العباره: کان علی علیه السلام یقرأ السوره و ینادی أیام التشریق ذمه اللّه و رسوله بریئه من کل مشرک، فسیحوا فی الارض أربعه أشهر. و لا یحجن بعد العام مشرک، و لا یقربن المسجد الحرام، و لا یطوفن بالبیت بعد الیوم عریان، و لا یدخل [ب - 36] الجنه الا نفس مسلمه مؤمنه(2).
و روی الزمخشری بارع مفسرهم فی «الکشاف»: «أن أبا بکر لما کان فی بعض(3) الطریق هبط جبرئیل، فقال: یا محمد لا یبلغن رسالتک الا رجل منک، فأرسل علیا علیه السلام، فرجع أبو بکر الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله. فقال یا رسول اللّه أشیء نزل من السماء؟ قال: نعم»(4).
و روی عامر بن واثله، عن أمیر المؤمنین - صلوات اللّه علیه - فی حدیث الاحتجاج:
فأنشدکم(5) باللّه هل فیکم أحد أمره رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أن یأخذ براءه من أبی بکر، فقال له أبو بکر: یا رسول اللّه أنزل فی شیء؟ فقال له: انه لا یؤدی عنی الا علی؛ غیری؟ قالوا: اللهم لا(6).1.
ص: 108
و فی روایات الجامع بین الصحاح السته و البغوی محی السنه، و ابن سیرین و السمعانی، و غیرهم من ائمه الاحادیث عندهم، عن البراء بن عازب، و عن بریده و غیرهما: «أن النبی صلّی اللّه علیه و آله قال لعلی علیه السلام: «یا علی! أنت منی و أنا منک». فقال جبرئیل علیه السلام: «و أنا منکما»(1).
و روی أحمد بن حنبل فی مسنده فی مسند أبی رافع، أنه لما قتل علی علیه السلام أصحاب الالویه(2) یوم أحد، قال جبرئیل: «یا رسول اللّه! ان هذه لهی المواسات.» فقال النبی صلّی اللّه علیه و آله:
«انه منی و أنا منه.» قال جبرئیل علیه السلام: «و أنا منکما یا رسول اللّه»(3). و عن أبی ذر رضی اللّه تعالی عنه مثل ما فی صحیحین و «المصابیح»، و «المشکاه» عن حبشی بن جناده و فی «الجامع الصغیر» للسیوطی فی حرف العین: «علی منی و أنا من علی، و لا یؤدی عنی الا أنا أو علی» - «حم، ت، ن، ه» - عن حبشی بن جناده.(4) أی رواه أحمد فی مسنده، و الترمذی و النسائی و ابن ماجه(5) جمیعا عن حبشی بن جناده(6).».
ص: 109
و قال شیخهم المحدث ابن طلحه الشافعی [الف - 37] فی کتابه «مطالب السؤول» بهذه العباره. «و عن أبی ذر جندب بن جناده - رضی اللّه عنه المخصوص - من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بقول: ما أظلت الخضراء و لا أقلت الغبراء علی ذی لهجه أصدق من أبی ذر.
و قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «علی منی، و أنا من علی، و لا یؤدی عنی الا أنا أو علی»(1).
و نحن نقول: معاشر أولی جبلات انسانیه و عقول غیر ظلمانیه؛ انا نستشهد جبلات أفهامکم، و غرائز عقولکم، ألیست هذه الروایات و أخواتهن المتلوات علی اسماع قلوبکم من قبل و من ذی قبل منادیه بأصوات عباراتهن و اشاراتهن، و ناطقه بألسنه حالاتهن، أنه لیس خلیقا للتأدیه عن اللّه و عن رسول اللّه، و لا حقیقا بتولیه کفاله الدین، و تقلد(2) ولایه المؤمنین الا نفس رسول اللّه أو علی بن أبی طالب الذی هو عنده کنفسه و منه کرأسه من بدنه، و کروحه من جسده!!.
فاذا سمعتم بعض الزایفین(3) عن الدلیل، الکائدین(4) عن السبیل، کالمفسر البیضاوی، و من یحتذیه فی القیل(5) ، یقول: «و لعل قوله
ص: 110
صلّی اللّه علیه و آله «لا یؤدی عنی الا رجل منی»، لیس علی العموم»(1)
فانه صلّی اللّه علیه و آله بعث لان یؤدی عنه کثیرا لم یکونوا عن عترته، بل هو مخصوص بالعهود.
ص: 111
فهلا کنتم تقولون له و لمن ینزل ساحته، و یتقح وقاحته و یقول قوله: یا ذا الرویه المدروسه(1) و الغریزه المنکوسه؛ هبک قد غضضت من بصر بصیرتک، و تعامیت عن سایر النصوص و التصریحات.
أما تعتبر عبره أن من لا یصلح لتأدیه أربعین آیه من القرآن کیف یخلق لتمشیه(2) أحکام الایمان [ب - 37] و تولیه أسرار الفرقان!؟
و من لم یستأهل أن یسکن مسجد رسول اللّه و یسد بابه عن مسجده، کیف یحل أن یجلس مجلسه؟ و یقعده مقعده؟ و یتمکن مکانه؟ و یتسلط سلطانه؟ فاعتبروا بأبصار بصائرکم یا أولی البصائر و الابصار!
ثم ان فی طائفه من طرق هذا الحدیث أنه لا یبلغ عن اللّه تعالی الا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أو علی علیه السلام، فقد روی محدثهم الامام الحافظ الوارع البارع أبو نعیم الاصفهانی فی کتابه «الحلیه» بالاسناد عن أنس بن مالک من طریقین، قال: «أرسل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم أبا بکر ببراءه یقرأها علی أهل مکه، فنزل جبرئیل علیه السلام علی محمد صلّی اللّه علیه و آله فقال:
یا محمد لا یبلغ عن اللّه تعالی الا أنت أو رجل منک. فلحقه علی علیه السلام، فأخذها منه»(3).
و کذلک أورده(4) فی کتابه المستخرج من کتاب «الاستیعاب»
ص: 112
لابن عبد البر فی تفسیر قوله تعالی:
(وَ أَذانٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَی النّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الْأَکْبَرِ أَنَّ اللّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ (1).) و أورده أیضا فی کتابه «فیما نزل من القرآن فی أمیر المؤمنین علی علیه السلام»(2). و کذلک رواه فقیههم(3) الشافعی ابن المغازلی الواسطی باسناده عن أنس(4).
و فی کتاب «فضائل الصحابه» لاحد أئمتهم أبی بکر البیهقی بالاسناد عن أنس، قال: بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله سوره براءه مع أبی بکر، فلما بلغ ذا الحلیفه(5) - أرسل - فرده فأخذها منه، -
ص: 113
فدفعها الی علی بن أبی طالب علیه السلام، قال: «أمرت أن لا یقوم(1)
بها الا أنا أو رجل من أهل بیتی» و کذلک فی کتاب مناقب الصحابه2.
ص: 114
لابی المظفر السمعانی(1)
و فی کتاب [الف - 38] «السمطین» لمحدثهم الناقد الفائق الحموئی باسناده عن زید بن نقیع، عن أبی بکر بن أبی قحافه: «أن النبی صلّی اللّه علیه و آله بعثه ببراءه(2) الی أهل مکه، و أن لا یحج بعد العام مشرک، و لا یطوف بالبیت عریان، و لا یدخل(3) الجنه الا نفس مسلمه، و [أن] من کانت بینه و بین رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله مده فأجله مدته(4) ، و اللّه بریء من المشرکین و رسوله.
قال: فسار بها ثلاثا، ثم قال لعلی علیه السلام: ألحقه، فرد علی أبا بکر و بلغها أنت، ففعل، فلما قدم أبو بکر علی النبی صلّی اللّه علیه و آله بکی و قال: یا رسول اللّه احدث فی شیء؟
فقال: «أمرت أن لا یبلغ الا أنا أو رجل منی»(5).
و روی أیضا فی «السمطین» باسناده الصحیح المعتبر عن حبشی ابن جناده، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:
«علی منی و أنا من علی، لا یقضی دینی الا أنا أو علی.»(6)
و کذلک رواه الامام البیهقی فی کتابه بالاسناد عن حبشی بن جناده(7).
و منها، ما أطبقت رواه الامه قاطبه علی روایته و صحته أن النبی صلّی اللّه علیه و آله حاضر خیبر بضعا و عشرین لیله و کانت
ص: 115
الرایه لعلی بن أبی طالب علیه السلام، فلحقه رمد أقعده عن الحرب و خرج مرحب یتعرض للحرب. فدعا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أبا بکر، فبعثه بالرایه، فرجع منهزما، و لم یفتح له. ثم من الغد أخذها عمر بن الخطاب(1) ، فانهزم و رجع و لم یفتح له، فأصابت الناس مخمصه شدیده. فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «لاعطین الرایه غدا رجلا یحب اللّه و رسوله، و یحبه اللّه و رسوله، کرار غیر فرار، لا یرجع [ب - 38] حتی یفتح اللّه علی یدیه».
فبات الناس یدوکون(2) لیلتهم أیهم یعطاها، فلما أصبح الناس غدوا(3) الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله کل یرجو أن یعطاها.ه.
ص: 116
فقال: أین علی بن أبی طالب؟ قالوا: هو یا رسول اللّه یشتکی عینیه. قال: فارسلوا الیه، فاتی به، فبصق فی عینیه، و دعا له.
فبراء حتی کان لم یکن به وجع، فأعطاه الرایه.
فقال علی: یا رسول اللّه اقاتلهم حتی یکونوا مثلنا؟
قال: «انفذ علی رسلک حتی تنزل بساحتهم، ثم أدعهم الی الاسلام، و أخبرهم بما یجب علیهم من حق اللّه تعالی فیه. فواللّه لان یهدی اللّه بک رجلا واحدا خیر لک من أن تکون لک حمر النعم».
فسار علی علیه السلام، ففتح اللّه تعالی علی یدیه(1).
رواه البخاری فی صحیحه(2) فی الجزء الثالث، و فی الجزء الرابع، و فی الجزء الخامس منه من طرق متعدده عن سلمه بن الاکوع و عن سهل بن سعد و غیرهما. و رواه مسلم فی موضعین من صحیحه(3).
و رواه البغوی فی مصابیحه(4) ، عن الصحاح عن سهل بن سعد، و کذلک صاحب «المشکاه»(5) ، و رواه أحمد بن حنبل فی مسنده(6) من أکثر من ثلاثه عشر طریقا عن عبد اللّه(7) بن بریده و غیره. و رواه الترمذی فی صحیحه(8) فی غزوه خیبر. و رواه الحمیدی فی «الجمع بین الصحیحین» فی مسند سهل بن سعد، و فی مسند سعد بن أبی وقاص، و فی مسندب.
ص: 117
أبی هریره، و فی مسند سلمه بن الاکوع. و رواه العبدری فی «الجمع بین الصحاح السته».
و رواه ابن الاثیر فی «جامع الاصول» و فی «النهایه». قال فی «النهایه»: «و فی حدیث خیبر، لاعطین الرایه [الف - 39] غدا [رجلا یحبه اللّه و رسوله، و یحب اللّه و رسوله، یفتح اللّه علی یدیه] فبات الناس یدوکون تلک اللیله؛ أی یخوضون و یموجون، یقال:
وقع الناس فی دوکه، و دوکه(1) ، أی فی خوض و اختلاط»(2).
و فی صحیح مسلم: «قال عمر بن الخطاب: فما أحببت الاماره الا یومئذ، فتساورت لها رجاءا أن أدعی لها»(3).
قال شیخهم المالکی نور الدین علی بن محمد بن الصباغ المکی فی کتاب «الفصول المهمه» بعد ما نقل ذلک عن صحیح مسلم، قال العلماء: قوله فتساورت(4) لها، بالسین المهمله: تطاولت، و حرصت علیها حتی أبدیت وجهی، تصدیت لذلک لیتذکرنی.
قالوا: و انما کانت محبه عمر لها! لما دلت علیه من محبه اللّه1.
ص: 118
و رسوله و محبتهما له، و الفتح علی یدیه». نقل ذلک الشیخ عبد اللّه ابن أسعد الیافعی فی کتابه هذه ألفاظه فی «فصول المهمه»(1).
و فی کتاب «النهایه» لمجد الدین ابن الاثیر: «و منه حدیث عمر(2): فتساورت لها، أی رفعت لها شخصی»(3).
و رواه الفقیه ابن المغازلی الشافعی من طریق عدیده(4) فی مسانید جماعه من الصحابه. و کذلک الحافظ أبو نعیم(5). و رواه الثعلبی فی تفسیره قوله تعالی: (وَ یَهْدِیَکَ صِراطاً مُسْتَقِیماً )(6).
و رواه أبو بکر البیهقی، و محمد بن اسحاق، و ابن جریر الطبری و الواقدی، و محمد بن یحیی الازدی و غیرهم عن عبد اللّه بن عمر و سهل بن سعد، و سلمه بن الاکوع، و أبی سعید الخدری، و جابر بن عبد اللّه الانصاری(7).
و فی روایاتهم أن النبی صلّی اللّه علیه و آله بعث أبا بکر برایته مع المهاجرین فی رایه بیضاء، فعاد یؤنب(8) قومه و یؤنبونه، ثم بعث عمر من [ب - 39] بعده، فرجع یجبن أصحابه و یجبنونه حتی ساء ذلک النبی صلّی اللّه علیه و آله، فقال: «لاعطین الرایه غدا رجلا یحب اللّه و رسوله، و یحبه اللّه و رسوله. کرار غیر فرار، لا یرجع حتی یفتح اللّه علی یدیه» فأعطاها علیا علیه السلام، ففتح علی یده(9).2.
ص: 119
و عن عمرو بن میمون فیما عد لعلی علیه السلام عشر فضائل لیست لغیره. قال: قال النبی صلّی اللّه علیه و آله: «لابعثن رجلا لا یخزیه اللّه أبدا یحب اللّه و رسوله».
فاستشرف لها من استشرف(1) ، فقال: أین علی؟ الی قوله: فتفل فی عینیه، ثم هز الرایه ثلاثا، فأعطاها ایاه، فجاء بصفیه بنت حی(2).
و فی حدیث الاحتجاج بروایه عامر بن واثله عن أمیر المؤمنین علیه السلام: فأنشدکم باللّه هل فیکم احد قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «لاعطین الرایه رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله، لا یرجع حتی یفتح اللّه علی یده، اذ رجع غیری منهزما غیری»؟ قالوا: اللهم لا(3).
و فی بعض روایات ابن المغازلی لهذا الحدیث فی کتاب «المناقب» ما رواه بسنده عن سعید بن المسیب، عن أبی هریره، قال: بعث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أبا بکر الی خیبر فلم یفتح علیه(4) ، ثم بعث عمر فلم یفتح علیه، فقال: «لاعطین الرایه رجلا کرار غیر فرار، یحب اللّه و رسوله، و یحبه اللّه و رسوله.» فدعی علی بن أبی طالب علیه السلام و هو أرمد العین، فتفل فی عینه، ففتح عینه کأنه(5) لم یرمد قط، فقال: «خذ هذه الرایه، فامض بها حتی یفتح اللّه علیک.» فخرج یهرول و أنا خلف أثره حتی رکز(6)ض.
ص: 120
رایته فی أصلهم تحت الحصن(1) [الف - 40].
و فی روایه(2) سلمه بن الاکوع:
رکز رأیته فی رضم(3) من حجاره تحت الحصن فاطلع رجل یهودی من رأس الحصن، قال: من أنت؟ قال: علی بن أبی طالب، فالتفت الی أصحابه و قال: غلبتم، و الذی أنزل التوریه علی موسی. قال:
فما رجع حتی فتح اللّه علیه(4).
و فی روایه محمد بن یحیی الازدی عن مسعده بن الیسع، و عبید اللّه بن عبد الرحیم، عن عبد الملک بن هشام و محمد بن اسحاق و غیرهم من أصحاب الاثار: فدعا له النبی صلّی اللّه علیه و آله، و تفل فی یده و مسحها علی عینیه و رأسه، فانفتحت عیناه و سکن الصداع.
و قال فی دعائه: «اللهم قه الحر و البرد»(5). و أعطاه الرایه، و کانته.
ص: 121
بیضاء، و قال: «امض بها، و جبرئیل معک، و النصر أمامک، و الرعب مبثوث فی صدور القوم.
و أعلم یا علی أن الیهود یجدون فی کتابهم «أن الذی یدمر علیهم اسمه «الیا»(1) فاذا القیتهم(2) فقل: أنا «علی بن أبی طالب»، فانهم یخذلون ان شاء اللّه»(3).
و قال الشیخ ابن طلحه الشافعی فی «مطالب السؤول»: «صح النقل لهذا الحدیث فی المسانید الصحیحه للبخاری و مسلم و غیرهما»(4).
و امامهم المقدام، العلامه، فخر الدین الرازی أورد هذه الروایه فی کتاب «نهایه العقول»(5) فی حجج الشیعه علی أبلغ وجه و أسبغه فی تقریر الاحتجاج، ثم حین انتصب و تثمر للاعتراض علی ما هو شاکلته فی اثاره فتنه التشکیک، رفض فیما وقع الی من نسخ الکتاب سنته المستمره بالقیاس الی هذه الحجه. فطفر عنها فی تلک النسخه طفره، و لم یحم حولها بسلوک سبیل اللانسلمیه(6) و اللم لا یکونیه أصلا، و أیم اللّه أن هذا منه لشیء عجاب!!
ص: 122
قال: «و ثالثها خبر الرایه و هو ما روی أنه صلّی اللّه علیه [ب - 40] و آله بعث أبا بکر الی خیبر، فرجع منهزما، ثم بعث عمر، فرجع منهزما. فبلغ ذلک من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله کل مبلغ، فبات لیلته مهموما، فلما أصبح خرج الی الناس - و معه الرایه - فقال: «لاعطین الرایه الیوم رجلا یحبه اللّه و رسوله، و یحب اللّه و رسوله، کرار غیر فرار».
فتعرض لها المهاجرون و الانصار.
فقال صلّی اللّه علیه و آله: «أین علی»؟
فقالوا: انه أرمد العین.
فتفل فی عینه، ثم دفع، الیه الرأیه».
ثم قال ناقلا عن الشیعه(1): قالوا: «و هذا الحدیث و کیفیه ما جری -
ص: 123
ص: 124
فیها یدل علی أن ما وصف النبی صلّی اللّه علیه و آله به علیا لم یکن ثابتا فی أبی بکر و عمر. لانهما لما رجعا منهزمین و غضب الرسول من ذلک و انکره(1).
ثم قال: «لاعطین الرأیه رجلا من صفته کذا و کذا»، علم أن سیئا(2)
من تلک الصفات ما کان عند أولئک الذین غضب علیهم.
ألا تری أن ملکا لو أرسل الی غیره برساله و فرط الرسول فی أداء رسالته و حرفها فغضب لذلک الملک، و قال: لارسلن غدا رسولا حصیفا حسن القیام بأدائها، لکان یعلم کل عاقل أن الذی وصف به الرسول الثانی و أثبته له لیس موجودا فی الاول، و لیس هذا من قبیل دلیل الخطاب.
انما هو استدلال بکیفیه ما جرت الاحوال علیه.» انتهت عبارته بالفاظها و ملخص کلامه.ا.
ص: 125
ان ما تنطق به ألسنه الاحوال، و ینادی الیه الاحتفاف بالقرائن یکون من المعلومات بالعلوم القطعیه بته، و لا یستنکر ذلک أحد من ذوی قریحه صحیحه وجدانیه و أولی غریزه سلیمه انسانیه. و انما الاحتجاج بهذه الروایه المتفق علی صحتها [الف - 41] و تواترها من هذا الباب؛ لا من باب الاستدلال بمفهوم الخطاب و مفهوم المخالفه و مفهوم الشرط و غیرها من المفاهیم التی قصاری أمرها اثمار الظن و ایراث مجرد الرجحان.
ثم مقلدوه ممن تلاه و لاحقه و لم یلحقه فی اثاره فتنه التشکیک من العلماء المشهوریه الجمهوریه لم ینهضوا لمقابله(1) هذه الحجه بخصوصها لمناظره و المعارضه و التشکیک و التشکک.
و نحن نقول: لعل من المعلوم لکل من له قسط من الخبره بالتفاسیر و الاحادیث و السیر و المغازی و التواریخ أن ذلک الفرار لم یکن أول قاروره کسرت(2) منهم فی الاسلام، فعمر بن الخطاب و عثمان بن عفان من الفارین(3) من الزحف(4) یوم احد(5) ، اتفاقا من الامه
ص: 126
ص: 127
کافه، و کذلک أبو بکر بن أبی قحافه عند أکثر الموثوق بهم من علماء العامه و رواتهم. و فی أکثر روایاتهم المعدوده عندهم من الصحاح و عند رواه الخاصه قاطبه و فی روایاتهم جمیعا.
ففی روایات أئمه العامه و صنادیدهم من مسانیدهم، عن عمران بن الحصین، و عبد اللّه بن مسعود، و عبد اللّه بن عباس، و عکرمه، و غیرهم أنه: انهزم الناس کلهم عن الرسول صلّی اللّه علیه و آله الا علی وحده، حیث کان مصلت سیفه قدام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و لم یفارقه(1) طرفه عین، و اذ قد رمی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله الی الارض، و ضربه خالد بن الولید و أصحابه المشرکون بالسیوف و الرماح حتی غشی علیه، و قد تفرق المسلمون عنه صلّی اللّه علیه و آله، منهزمین جمیعا. [ب - 41].
کان علی متقلدا بسیفه، قائما بین یدیه صلّی اللّه علیه و آله فنظر الیه النبی صلّی اللّه علیه و آله بعد افاقته من غشیته، و قال:
«یا علی ما فعل المسلمون»؟
قال: نقضوا العهد(2) و ولوا الدبر.
فقال: «مالک لم تکن من الفارین»(3) ؟8.
ص: 128
قال: یا رسول اللّه! ان لی بک أسوه. و فی عضه(1) من الروایات:
«مالک لم تفر مع الناس»؟
قال: یا رسول اللّه! أرجع کافرا بعد ایمانی(2) ؟
فقال: «یا علی اکفنی هؤلاء، فکشفهم عنه».
و لم یزل یصادم کتیبه کتیبه من المشرکین الی أن هزمهم و هو ینادی المسلمین المنهزمین حتی تجمعوا و لثبات علی علیه السلام رجع بعض المسلمین، ثم کان المنهزمون یتراجعون الی أن رجعوا جمیعا(3).1.
ص: 129
و عثمان انما رجع بعد ثلاثه ایام، فقال له النبی صلّی اللّه علیه و آله: «لقد ذهبت بها عریضا.» و فی روایه عبد اللّه بن مسعود، قال صلّی اللّه علیه و آله له: «لقد ذهبت فیها عریضه»(1).
و روی ابن الاثیر أنه صلّی اللّه علیه و آله قال لهم جمیعا: «لقد ذهبتم فیها(2) عریضه». و قال فی «النهایه»: «و فی حدیث احد: قال صلّی اللّه علیه و آله للمنهزمین: «لقد ذهبتم فیها عریضه.» أی:
واسعه»(3).
و فی روایاتهم جمیعا أن جبرئیل علیه السلام قال للنبی صلّی اللّه علیه و آله: لقد عجبت الملائکه من مواسات علی لک بنفسه، فقال النبی صلّی اللّه علیه و آله: «و ما یمنعه(4) من ذلک و هو منی و أنا منه.» قال جبرئیل علیه السلام: و أنا منکما. و أن جبرئیل علیه السلام قال و هو یعرج الی السماء:
لا سیف الا ذوالفقار و لا فتی الا علی(5)
و فی روایاتهم عن زید بن وهب [الف - 42] عن عبد اللّه بن مسعود انه انهزم الناس عن النبی صلّی اللّه علیه و آله الا علی علیه السلام. ثم بعد ذلک قد التحق به عاصم بن ثابت، و أبو دجانه، و سهل بن حنیف، و لحقهم طلحه بن عبید اللّه، قال: فقلت له: فأین کان أبو بکر و عمر؟
ص: 130
قلت: فأین کان عثمان؟
قال: جاء بعد ثلاثه من الوقعه.
فقال له النبی صلّی اللّه علیه و آله: «لقد ذهبت فیها عریضه».
قلت: فأین کنت أنت؟
قال: فیمن(1) تنحی.
قلت: فمن حدثک بهذا؟
قال: عاصم بن ثابت، و سهل بن حنیف.
قلت: ان ثبات(2) علی فی ذلک المقام لعجب.
قال: ان تعجبت منه فقد تعجبت [منه] الملائکه، أما علمت أن جبرئیل علیه السلام قال فی ذلک الیوم و هو یعرج الی السماء:
«لا سیف الا ذو الفقار و لا فتی الا علی».
قلت: و من أین علم أن جبرئیل علیه السلام قال ذلک؟
فقال: سمع الناس(3) النداء بذلک، و أخبرهم به النبی صلّی اللّه علیه و آله(4).
و فی روایاتهم عن قیس بن سعد، عن أبیه، قال: سمعت علیا علیه السلام یقول: أصابتنی یوم أحد ست عشره ضربه، سقت الی الارض فی أربع منهن، فجائنی رجل حسن الوجه، حسن اللمه(5) ، طیب الریح، فأخذ بضبعی، فأقامنی، ثم قال: أقبل علیهم قاتل(6) فی طاعه اللّه و طاعه رسوله، فهما عنک راضیان.ک.
ص: 131
قال علی علیه السلام: فأتیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فأخبرته، فقال: «یا علی! أما تعرف؟ أقر اللّه عینیک(1) کان جبرئیل علیه السلام»(2).
فأما ما أورده امامهم، العلامه فخر الدین الرازی فی «التفسیر الکبیر» عند ما یفسر قوله سبحانه فی ثانیه الزهراوین(3): (إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ [ب - 42] بِبَعْضِ ما کَسَبُوا ) الآیه(4) ، ناقلا عن القفال الشاشی(5): «ان الذی دلت(6)
علیه الاخبار [فی الجمله] أن نفرا من(7) المنهزمین تولوا و أبعدوا، فمنهم من دخل المدینه، و منهم من ذهب الی سایر الجوانب، و [أما] الاکثرون [فانهم] نزلوا عند الجبل و اجتمعوا هناک.
و من المنهزمین عمر(8) ، الا أنه لم یکن فی أوائل المنهزمین،ه.
ص: 132
و لم یبعد بل ثبت علی الجبل الی أن صعد النبی صلّی اللّه علیه و آله. و منهم أیضا عثمان، انهزم مع رجلین من الانصار یقال لهما: سعد و عقبه، انهزموا حتی بلغوا موضعا بعیدا ثم رجعوا بعد ثلاثه أیام. [...] و أما(1) الذین ثبتوا مع الرسول صلّی اللّه علیه و آله فکانوا أربعه عشر رجلا، سبعه من المهاجرین [و سبعه من الانصار، فمن المهاجرین] هم: علی علیه السلام، و أبو بکر(2) ، و عبد الرحمان ابن عوف، و سعد بن أبی وقاص، و طلحه بن عبد اللّه، و الزبیر بن العوام، و أبو عبیده بن الجراح. و سبعه من الانصار، منهم(3): خباب ابن المنذر، و أبو دجانه، و عاصم بن ثابت [و الحرث بن الصمه]، و سهل بن حنیف، [و أسید بن حضیر، و سعد بن معاذ] و ثمانیه من هؤلاء الثابتین، ثلاثه من أولئک المهاجرین هم: علی(4) علیه السلام و طلحه و الزبیر. و خمسه من أولئک الانصار(5) ، منهم الاربعه المذکورون بایعوه صلّی اللّه علیه و آله یومئذ علی الموت»(6).
فمما قد وردت به عندهم روایات عدیده، و کان الذی ریم(7) فیها هو أن أبا بکر کان من الثابتین حین اذ قد انهزم جیش المسلمین، و فر أکثرهم، و بقی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یقاتل و یحارب بنفسه فی نفر قلیلین، لا أنه ثبت حین اذ قد فجعت(8) الشده و عظمع.
ص: 133
[الف - 43] الخطب و آل الامر الی أن وقع صلّی اللّه علیه و آله مرمیا علی الارض مغشیا علیه، فقد تظافرت الاحادیث الناطقه بأنه لم یثبت. اذ ذاک الا علی علیه السلام وحده، فغایه ما یکون قد کان أن أبا بکر لم یکن من المبعدین فی الذهاب الذاهبین فی الانهزام ذهابا عریضا، و لا من الفارین من بدو الامر فی المنهزمین الغیر الثابتین مع الرسول أصلا، أو أنه قد أسرع فی الرجوع(1) ؛ فکان فی أول رهط من أرهاط الراجعین، فهذا(2) سبیل التوفیق بین أخبارهم المتدافعه المتصادمه فی ذلک فی غزوه أحد.
و أما فی غزاه حنین. فمما أطبقت علیه الامه أن أبا بکر و عمر کأنا من الفارین المنهزمین، و ذلک أنه خرج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله الی الوقعه فی اثنی عشر ألفا من المسلمین فعانهم أبو بکر، و قال: لن نغلب الیوم من قله، و ساءت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، و انهزموا جمیعا، و بقی الرسول ثابتا فی مرکزه، و لیس معه غیر تسعه من بنی هاشم(3). و فی ذلک قوله تعالی: (وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ
ص: 134
کَثْرَتُکُمْ» الی قوله سبحانه:
«ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ» (1) . قال فی «الکشاف»(2) فی تفسیره: «ثم انهزمتم.»(3) و من المشهور ما قاله بعض الفصحاء فی غزوه حنین:
«أبو بکر عانهم و علی اعانهم».
[تبصره ارجاعیه]
و بالجمله قول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی حدیث الرایه «کرارا غیر فرار» ناطق بأن أولئک الذین قد انهزموا بالرایه، دیدنهم الفرار و سنتهم الانهزام. و قد قال عز من قائل فی القرآن الحکیم:«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا لَقِیتُمُ [ب - 43] اَلَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ، وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاّ مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلی فِئَهٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ، وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ» (4).
ثم من معجزات أمیر المؤمنین علیه السلام فی غزوه خیبر، انه قد قلع الباب بیده، فتترس به و اتخذه ترسا لقتاله، فکان لا یزال یقاتل متترسا به، الی أن فتح اللّه تعالی علی یدیه، و انصرم القتال، ثم جعله جسرا علی الخندق ممسکا ایاه بیده حتی عبر علیه المسلمون، و دخلوا الحصن، و أخذوا الغنائم، ثم لما انصرفوا دحاه بیمناه أربعین ذراعا، و فی روایه: «دحا به بیمناه أذرعا».
و فی روایه: «ثم رمی به خلف ظهره أربعین ذراعا.» و فی روایه: «و دحابه فی الهواء أربعین ذراعا.» و فی روایه: «ثم دحاه
ص: 135
من ورائه أربعین ذراعا»(1).
و قد عد من الصحیح الثابت عند جماهیر أصحاب الروایه، أن ذلک الباب کان یغلقه عشرون رجلا من رجال خیبر، و أن المسلمین جربوه و راموا حمله فلم یقله الا سبعون رجلا، و ما أطاقوا اقلاله الا بجهدهم(2). و کذلک رواه أحمد بن حنبل و محمد بن جریر الطبری و غیرهما(3). و فی روایه بعضهم: «الا خمسون رجلا.»(4) و عند کثیر من المورخین ان وزنه کان ثلاثه آلاف من.
و روی أبو اسحاق و غیره: أن علیا علیه السلام قال: لما عالجت باب خیبر، جعلته مجنالی(5) و قاتلت القوم، فلما أخزاهم اللّه تعالی وضعت الباب علی حصنهم طریقا، ثم رمیت به فی خندقهم. فقال له رجلا - و فی روایه: فقال [الف - 44] له عمر - لقد حملت منه ثقلا! قال علیه السلام: «ما کان الا مثل جنتی التی فی یدی فی غیر ذلک الیوم»(6).
و من کلام أمیر المؤمنین علیه السلام الثابت عنه عند الخاصه و العامه جمیعا قوله علیه السلام(7): «و اللّه ما قلعت باب خیبر بقوه جسدانیه - و فی روایه: بقوه جسمانیه - و لکن قلعته بقوه ربانیه.»(8) و فی بعض طرق الاخبار: «و لکن بقوه الهیه.» و فی عضه8.
ص: 136
من الروایات عنه علیه السلام: «و اللّه ما قلعت باب خیبر بقوه جسدیه، و لا بحرکه عضدیه، و لکن ایدت بقوه ملکوتیه، و نفس بنور ربها مضیئه»(1).
و لهذا الباب من المعجزه ذکر مرتقب فی حیزه الطبیعی فی أصل الکتاب، ان شاء اللّه سبحان.
و منها: ما روته رواه الامه عن طائفه من الصحابه، کنا جلوسا فی المسجد، فخرج علینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، و قد انقطع شسع نعله، فدفعها الی علی علیه السلام لیصلحها، ثم جاء صلّی اللّه علیه و آله فقام علینا فقال: «ان منکم من یقاتل علی تأویل القرآن کما قاتلت(2) أنا علی تنزیله».
قال أبو بکر: أنا هو یا رسول اللّه؟
قال: لا.
و قال عمر: أنا هو یا رسول اللّه؟
قال: لا. «و لکنه خاصف النعل بالحجره»(3). و فی روایات عدیده:
و لکن خاصف النعل بالحجره. قالوا: فابتدرنا(4) ننظر، فاذا هو علی یخصف نعل رسول اللّه فی حجره فاطمه صلوات اللّه علیه و علیها.
رواه أحمد بن حنبل فی مسنده(5) بسنده عن أبی سعید الخدری و رواه البغوی صاحب «المصابیح» بعینه فی کتاب «شرح السنه»(6)
ص: 137
عن أبی سعید أیضا. و رواه ابن الاثیر فی [ب - 44] کتابیه.(1)
و کذلک أورده الشیخ ابن طلحه الشامی الشافعی فی «مطالب السؤول»(2) عن أبی سعید الخدری - رضی اللّه تعالی عنه - و صاحب «السمطین» رواه بعینه، ثم قال: «قال الحاکم: و هذا اسناد صحیح قد أصح بمثله(3) البخاری و مسلم فی «الصحیح»(4).
و رواه الحافظ أبو نعیم فی «حلیه الاولیاء» بسنده عن ابن سعید قال: قال: کنا نمشی مع الرسول صلّی اللّه علیه و آله، فانقطع شسع نعله، فتناولها علی علیه السلام لیصلحها، ثم مشی، فقال النبی صلّی اللّه علیه و آله: [یا] «أیها الناس! ان منکم من یقاتل علی تأویل القرآن کما قاتلت علی تنزیله» الحدیث. قال أبو سعید:
فخرجت، فبشرت بما قال الرسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم و لم یکترث(5)ه.
ص: 138
به(1) فرحا، کأنه قد سمعه»(2) کذلک رواه «ابن بطه».
و روی الترمذی فی صحیحه(3) عن ربعی بن خراش عن أمیر المؤمنین علیه السلام عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله ذلک مثل یوم الحدیبیه.
و کذلک رواه أبو داود فی صحیحه و هو کتاب «السنن». و رواه أیضا رزین العبدری فی «الجمع بین الصحاح السته». و کذلک رواه السمعانی فی «الفضائل» و الخطیب فی التاریخ(4) و رواه أیضا أحمد ابن حنبل فی مسنده(5) من طریق ربعی بن خراش، و من طریق عبید اللّه ابن حنظب، و من طریق زید بن نفیع(6) عن أمیر المؤمنین علیه السلام، عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم.
و روی الدیلمی فی کتاب «الفردوس»، عن وهب ابن صفی(7) ، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «أنا أقاتل علی تنزیل القرآن و علی [الف - 45] یقاتل علی تأویل القرآن»(8). و فیما رواه عامر بن واثله، عن أمیر المؤمنین علیه السلام فی حدیث الاحتجاج، قال علیه السلام: «فأنشدکم باللّه هل فیکم أحد.» قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «انی قاتلت علی تنزیل القرآن، و أنت تقاتله.
ص: 139
علی تأویل القرآن؛ غیری؟ قالوا: اللهم لا»(1).
و بالجمله. حدیث «لا» و «لکن خاصف النعل فی الحجره»، له طرق متکثر(2) ، و موارد متعدده، عند العامه و عند الخاصه(3). و رواه فی کتاب «الاربعین عن الاربعین»، بسنده من مسند أبی سعید رضی اللّه تعالی عنه، علی مضاهات ما رووه عنه علی یسیر اختلاف فی المتن(4).
فاذا تؤمل برویه صحیحه أستوقن أن أمر التنزیل الی محمد صلّی اللّه علیه و آله، و أمر التأویل الی علی علیه السلام فکما الجاحدون لنبوه محمد صلّی اللّه علیه و آله کفار بالتنزیل، فکذلک الشاردون(5) عن ولایه علی علیه السلام کفار بالتأویل.
و منها ما رواه محدثهم، الحافظ الناقد أبو نعیم الاصفهانی فی کتاب «الحلیه» مسندا: أن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، قال: «لا تسبوا علیا، فانه ممسوس فی ذات اللّه تعالی»(6). و أورده امام علمائهم، فخر الدین الرازی فی «التفسیر الکبیر» عن کعب بن عجره، عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله(7). و رواه ابن المؤید الحموئی فی
ص: 140
«السمطین» بسنده المتصل الی اسحق بن کعب بن عجره، عن أبیه، عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله؛ و هو أیضا بعینه(1) من مرویات أصحابنا رضوان اللّه تعالی علیهم(2). و رواه فی کتاب «الاربعین عن الاربعین [ب - 45] عن الاربعین»(3) بسنده من مسند کعب بن عجره رضی اللّه تعالی عنه، عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله.
و یلتحق بذلک ما رواه امامهم أحمد بن حنبل فی مسنده عن ام سلمه رضی اللّه عنها، قالت: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله «من سب علیا فقد سبنی»(4). و رواه صاحب «المشکاه» عن ام سلمه و قال: رواه أحمد بن حنبل(5).
و روی شیخهم المحدث الامام الحافظ أبو عبد اللّه محمد بن یوسف الشافعی، فی کتاب «کفایه الطالب» عن عبد اللّه بن عباس، «و کان سعید بن جبیر یقوده فمر علی صفه زمزم، فاذا قوم من أهل الشام یشتمون علیا علیه السلام؛ فقال لسعید بن جبیر: ردنی الیهم، فوقف علیهم، فقال: أیکم الساب اللّه تعالی(6) ؟ قالوا: سبحان اللّه!! ما فینا أحد سب اللّه تعالی. فقال: أیکم الساب رسول اللّه صلّی اللّهل.
ص: 141
علیه و آله؟ فقالوا؛ ما فینا أحد سبه(1). فقال: أیکم(2) الساب علی بن أبی طالب علیه السلام؟ فقالوا أما هذا فقد کان، قال(3): فأشهد علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم، سمعته اذ نای و وعاه قلبی، یقول لعلی بن أبی طالب علیهما السّلام: «من سبک فقد سبنی، و من سبنی فقد سب اللّه تعالی، و من سب اللّه تعالی، أکبه اللّه تعالی علی منخریه فی النار ثم تولی عنهم»(4). و لهذا الحدیث روایات فی کتبهم، و فی کتبنا من طرق مختلفه(5).
و رواه صاحب «السمطین» بسنده کذلک عن ابن عباس(6) ، و روی بسنده عن ام سلمه رضی اللّه عنها أنها قالت لبعضهم: «أیسب رسول اللّه فیکم فقال: معاذ اللّه! أو سبحان اللّه! [الف - 46] أو کلمه نحوها. فقالت: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم «من سب علیا فقد سبنی»(7).
و روی بأسانید متعدده أن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قال:
«یا علی! من فارقنی فقد فارق اللّه، و من فارقک یا علی! فقد فارقنی»(8).
و فی الحکایه الثالثه عشر من حکایات کتاب «الاربعین عن الاربعین، عن الاربعین» مسندا عن سعید بن جبیر، قال: مر ابن عباس بنفر من7.
ص: 142
قریش و قد کف بصره و معه ابن له یقوده فسمع صوتهم، فوقع علیهم، و سلم، فقاموا، و ردوا السلام، و مضی؛ فقال له ابنه: یا أبه سمعت ما قالوا؟ قال: لا، و ما قالوا؟ قال: سبوا علیا صلوات اللّه علیه نالوا منه. فقال: ردنی الیهم، فرده، فقال: أیکم الساب اللّه تعالی؟ فقالوا: یا بن عباس! من سب اللّه فقد کفر(1) ، فقال: أیکم الساب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله؟ فقالوا: یابن عباس من سب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فقد اشرک(2). فقال: أیکم الساب علیا علیه السلام؟ فقالوا: أما علیا فقد نلنا منه.
فقال ابن عباس: أشهد باللّه و أشهد اللّه، لقد سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یقول: «من سب علیا فقد سبنی، و من سبنی فقد سب اللّه، و من سب اللّه فقد کفر»(3).
بالاعلان به علی رؤوس المنابر، و یلقبونه خال المؤمنین(1) ، و یعتذرون عن فظیع(2) قوله و شنیع [ب - 46] صنعه بما هو أفظع و أشنع فیسمون ارتداده عن الاسلام اجتهادا فی الدین، تحامیا عن أن یرتقی تطرق الکفر الی لصوص الخلافه من قبل فی الاولین، فیا أیها العلماء المشهوریه الجمهوریه! لیت شعر شاعر ما خطبکم فی ابن ملجم المرادی قاتل أمیر المؤمنین علیه السلام، و اذ وسعتم دائره الاجتهاد الی حیث تشمل صریح الکفر و فظیع الارتداد، فما بالکم لم تدخلوه فی تلک الدائره!؟ و لم تخترطوه فی نظم اولئک المجتهدین!؟.
فان حاججتم بأنه قد صح و ثبت عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله انه قال لعلی علیه السلام: یا علی! أشقی الاولین عاقر ناقه صالح، و أشقی الاخرین من یخضب هذه من هذه.»(3) و لا اجتهاد فی مقابله7.
ص: 144
النص، فأنتم محجوجون فی اولئک بأشباه ذلک.
ألیس من الحق الصحیح الثابت فی صحاحکم السته و فیما فی طبقتها من کتب صنادیدکم المحدثین، و أئمتکم الحافظین قول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لعلی علیه السلام: «أنا حرب لمن حاربک، و سلم لمن سالمک»(1).
و قوله: «حربک حربی، و سلمک سلمی»(2).
و قوله: «من حاربک فقد حاربنی، و من حاربنی فقد حارب اللّه»(3).
و قوله: «من فارقنی فقد فارق اللّه، و من فارقک فقد فارقنی»(4).
و قوله: «من سب علیا فقد سبنی، و من سبنی فقد سب اللّه، و من سب اللّه اکبه اللّه علی منخریه فی النار»(5).
و قوله: «و تعلمهم من القرآن ما لم یعلموا، و تجاهدهم علی التأویل کما جاهدتهم علی التنزیل»(6).
و قوله: «انک تقاتل الناکثین و القاسطین و المارقین، و انک(7)
أنت قاتل الناکثین [الف - 47] و القاسطین و المارقین»(8).
ص: 145
و قوله: «یا علی! من آذی شعره منک فقد آذانی»(1).
و قوله: «کذب من زعم انه یحبنی و یبغضک»(2).
و نظائرها التی لا یحیط بها طوق الاحصاء، فما شأنکم تتمسکون بذلک الحدیث الصحیح الثابت، و تتخذون هذه الاحادیث الصحیحه الثابته وراءکم ظهریا.
و بالجمله لعمر الحبیب أن صنیع معاویه و صنیع عایشه شقیقا صنیع المرادی بالعتو(3) و الجلاعه(4) ، و دونه فی الفظاعه و الشناعه.
فان کان انما ذاک هو الکفر الاکبر، فلیکن انما ذانک هما الکفران الاصفران. و ان کان انما ذاک هو الفسوق الاحمر، و الارتداد المعصفر، فلیکن انما ذانک هما الفسوقان الاصفران(5) و الارتدادان الاغبران(6). و أما فعله أبی بکر و عمر من بدو الامر فما هی الا بذر الزروع، و أصل الفروع، و أم الفتن، و أس المحن.
و منها: ما هو من مرویات العامه و الخاصه و له عند الفریقین طرق عدیده. و من طرقهم ما رواه الدیلمی فی کتاب «الفردوس» عن حذیفه، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «مثل علی بن أبی طالب فی الناس مثل (قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ) فی القرآن»(7).
ص: 146
و رواه الفقیه الشافعی ابن المغازلی فی کتابه مسندا الی النعمان بن بشیر، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «[انما] مثل علی بن أبی طالب فی هذه الامه مثل (قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ.) فی القرآن»(1).
قال امامهم العلامه الرازی فی «التفسیر الکبیر»: «أن سوره الاخلاص للقرآن کالحدقه للانسان، و ان القرآن کله صدف، و الدر هو قوله [ب - 47]:(قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ) (2).
و نحن نقول طی ضرب هذا المثل أسرار حکمیه لتکشفها حیز طبیع فی أصل الکتاب ان شاء اللّه تعالی.
و منها: ما رواه أحمد بن حنبل فی مسنده و الترمذی فی صحیحه عن أم سلمه رضی اللّه تعالی عنها، قالت: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «لا یحب علیا منافق، و لا یبغضه مؤمن»(3). و رواه صاحب «المشکاه» عنها، و قال رواه أحمد و الترمذی، و قال: «هذا حدیث حسن غریب»(4).
و منها: ما رواه صاحب کتاب «الفردوس» عن أنس بن مالک، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم: «عنوان صحیفه المؤمن حب علی بن أبی طالب»(5).
ص: 147
و منها: ما رواه فی کتاب «الفردوس» أیضا عن عبد اللّه بن عباس - رضی اللّه عنهما(1) - قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم:
«قل لمن أحب علیا یتهیأ لدخول الجنه»(2).
و منها: ما رواه أیضا فی کتاب «الفردوس» عن سعد بن أبی وقاص، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم: «من آذی علیا فقد آذانی.» قالها ثلاثا(3).
و منها: ما رواه الفقیه ابن المغازلی الشافعی فی کتابه من عده طرق مختلفه، بأسانیدها و معناها واحد، أن النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم قال: «ان ملکی علی [بن أبی طالب](4) لیفتخران علی سایر الاملاک، بکونهما(5) مع علی، لانهما لم یصعدا الی اللّه قط منه بشیء یسخطه»(6).
و منها: ما رواه الشیخ المعتزلی، الحنفی عز الدین عبد الحمید ابن أبی الحدید فی «شرح نهج البلاغه» المکرم، عن أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام أنه قال یوم المناشده أو یوما آخر:
«أنا [الف - 48] من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله کالعضد من المنکب، و کالزراع من العضد، و کالکف من الذراع ربانی صغیرا، و آخانی کبیرا؛ و لقد علمتم أنی کان لی منه مجلس سر لا یطلع علیه
ص: 148
غیری، و أنه أوصی الی دون أصحابه و أهل بیته. و لاقولن ما لم أقله لاحد قبل هذا الیوم، سألته مره أن یدعو لی بالمغفره فقال: أفعل، ثم قام، فصلی؛ فلما رفع یدیه(1) للدعاء(2) استمعت(3) الیه الدعاء فاذا هو قائل(4): «اللهم بحق علی عندک(5) اغفر لعلی عبدک»، فقلت: یا رسول اللّه! ما هذا؟ فقال: أو أحد أکرم منک علیه فأستشفع به الیه»(6).
و منها: ما رواه الفقیه ابن المغازلی باسناده عن ابن عباس رضی اللّه تعالی عنه، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «أتانی جبرئیل بدرنوک(7) من الجنه، فجلست علیه، فلما صرت بین یدی ربی کلمنی و ناجانی، فما علمنی شیئا الا علمه(8) علیا ابن أبی طالب، فهو باب مدینه علمی»، ثم دعاه الیه، فقال [له]: «یا علی! سلمک سلمی و حربک حربی، و أنت العلم بینی و بین أمتی [من] بعدی»(9).
و منها: ما رواه محدثهم الناقد، الحافظ أبو منصور بن شیرویه الدیلمی الهمدانی فی «الفردوس» و أخطب خطبائهم موفق بن أحمد ابن الخوارزمی المکی فی «المناقب»، عن سلمان - رضی اللّه تعالی عنه - قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «أعلم أمتی من بعدی
ص: 149
علی بن أبی طالب.»(1) و رواه المحدث ابن المؤید الحموئی بسنده المعتبر الذی علیه تعویله فی «السمطین»(2).
و منها: ما رواه الحافظ الناقد «ابو نعیم أحمد بن عبد اللّه بن أحمد فی «الحلیه» بسنده عن علقمه، عن عبد اللّه بن [ب - 48] مسعود، قال: کنت عند رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، فسئل عن علی علیه السلام، فقال صلّی اللّه علیه و آله: «قسمت الحکمه(3) عشره أجزاء، فأعطی علی تسعه أجزاء و الناس جزءا واحدا»(4).
و رواه الدیلمی فی کتاب «الفردوس» باسناده الی ابن مسعود أیضا، و کذلک رواه ابن المؤید بن حمویه فی «السمطین» بسنده الی سفیان الثوری الی علقمه، عن ابن مسعود(5).
و روی أخطب خوارزم، أبو المؤید الموفق بن أحمد المکی الخوارزمی فی کتاب «المناقب» عن عبد اللّه بن عباس أنه قال: «العلم سته أسداس، لعلی علیه السلام خمسه أسداس؛ و للناس کلهم سدس واحد، و لقد شارکهم فی السدس، حتی لهو(6) أعلم به منهم»(7).
و قال فی کتاب «الاربعین»: قال عمر بن الخطاب: «العلم سته أسداس، لعلی من ذلک خمسه أسداس، و لقد شارکنا فی السدس.2.
ص: 150
حتی لهو أعلم به منا»(1).
و فی روایه، عن عبد اللّه بن عباس، قال: «أعطی علی بن أبی طالب تسعه أعشار العلم، و أنه لاعلمهم بالعشر الباقی»(2). و فی روایه اخری عنه: «و اللّه لقد اعطی علی تسعه أعشار العلم، و أیم اللّه لقد شارکهم فی العشر العاشر»(3).
و قال عالمهم العلم الناقد مجد الدین(4) علی بن محمد بن عبد الکریم المعروف ب «ابن الاثیر» فی کتابه «النهایه» فی باب «الثاء مع العین»(5): «المثعنجر» هو أکثر موضع فی البحر ماءا، و المیم و النون زائدتان. و منه حدیث ابن عباس: «علمی فی علم علی علیه السلام کالقراره فی المثعنجر.»، القراره: الغدیر الصغیر»(6).
و قال فیه أیضا فی باب «القاف مع الراء». و حدیث [الف - 49] ابن عباس، و ذکر علیا علیه السلام، فقال: «علمی فی(7) علمه کالقراره فی المثعنجر.» القراره: المطمئن من الارض یستقر فیها ماء المطر، و جمعها القرار»(8).
و روی بعض المفسرین من العامه عن ابن عباس، أنه قال: «ما علمی و علم أصحاب محمد صلّی اللّه علیه و آله فی علم علی علیه السلام الا کالقطره فی سبعه أبحر»(9).2.
ص: 151
و فی کتاب «کفایه الطالب» فی مناقب أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام لشیخهم الامام الحافظ الزاهد. أبی عبد اللّه محمد بن یوسف بن محمد الشافعی، عن سعید بن المسیب قال:
سمعت رجلا یسأل ابن عباس - رضی اللّه تعالی عنه - عن علی بن أبی طالب علیه السلام، فقال له ابن عباس: «ان علیا علیه السلام صلی القبلتین، و بایع البیعتین، و لم یعبد صنما و لا وثنا، و لم یضرب علی راسه بزلم(1) ، و لا قدح ولد علی الفطره، و لم یشرک باللّه طرفه عین.»
فقال له الرجل: انی لم أسألک عن هذا انما أسألک عن حمل سیفه علی عاتقه یختال به حتی أتی البصره، فقتل بها أربعین ألفا، ثم سار الی الشام فلقی بها حواجب العرب فضرب بعضهم بعضا(2)
حتی قتلهم، ثم أتی النهروان، و هم مسلمون، فقتلهم عن آخرهم.
فقال له ابن عباس: أعلی أعلم عندک أم أنا؟
فقال الرجل: لو کان علی أعلم عندی منک ما سألتک!!
قال: فغضب ابن عباس حتی اشتد غضبه. ثم قال: ثکلتک أمک! علی علمنی، و کان علمه من النبی صلّی اللّه علیه و آله، و النبی علمه من اللّه تعالی من فوق عرشه، فعلم النبی صلّی اللّه علیه و آله من اللّهض.
ص: 152
تعالی، و علم علی من النبی صلّی اللّه علیه و آله، و علمی من علم علی علیه السلام [ب - 49] و علم أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی علم علی علیه السلام کالقطره الواحده فی سبعه أبحر(1).
و منها: ما رواه الحافظ أبو نعیم فی «الحلیه» بسنده عن عبد اللّه ابن مسعود، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «ان القرآن أنزل علی سبعه أحرف، ما منها حرف الا و له(2) ظهر و بطن، و أن علی بن أبی طالب عنده منه علم الظاهر و الباطن»(3). و رواه صاحب «السمطین» باسناده المتصل الی ابن مسعود(4).
و منها: ما رواه أکثر المحدثین علی طباق روایه أحمد بن حنبل فی مسنده، أن النبی صلّی اللّه علیه و آله قال لفاطمه الزهراء صلوات اللّه علیها: «ألا ترضینی انی زوجتک أقدم أمتی سلما، و أکثرهم علما، و أعظمهم حلما»(5).
و منها: ما رواه الحافظ أبو نعیم فی «الحلیه» و أبو المؤید، الخطیب الخوارزمی المکی فی «المناقب» و أبو المجامع ابراهیم بن المؤید الحموئی فی «السمطین»، بأسانیدهم أن علیا علیه السلام قال: یا رسول اللّه أوصنی.
فقال صلّی اللّه علیه و آله: «قل ربی اللّه، ثم استقم».ا.
ص: 153
فقال علی علیه السلام: «ربی اللّه(1) و ما توفیقی الا باللّه علیه توکلت و الیه أنیب».
فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «لیهنک(2) العلم یا أبا الحسن لقد شربت العلم شربا، و نهلته(3) نهلا»(4).
و منها: ما رواه الترمذی فی صحیحه فی صفه أمیر المؤمنین علیه السلام - بالانزع البطین - أن النبی صلّی اللّه علیه و آله قال:
«أنا مدینه العلم و علی بابها»(5).
و روی أبو محمد الحسن بن مسعود البغوی فی کتابه «المصابیح» أن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قال: «أنا دار الحکمه و علی بابها»(6).
و رواه الترمذی أیضا فی مسنده و صحیحه و رواه أیضا صاحب [الف - 50] «المشکاه»، ثم قال: رواه الترمذی و قال: «هذا حدیث غریب»(7). و رواه أبو المظفر السمعانی فی کتاب «مناقب الصحابه»(8)
بالاسناد عن علی علیه السلام، عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله.
ص: 154
و روی الشافعی الفقیه، ابن المغازلی فی کتابه بسنده عن ابن عباس، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «أنا مدینه العلم و علی بابها، فمن أراد العلم فلیأت الباب»(1).
و روی أیضا بسنده عن حذیفه أن النبی صلّی اللّه علیه و آله قال:
«أنا مدینه العلم و علی بابها، و لا تؤتی البیوت الا من أبوابها»(2).
و روی أیضا بسنده عن جابر بن عبد اللّه الانصاری یقول: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یقول یوم الحدیبیه، و هو آخذ بضبع(3)
علی بن أبی طالب: «هذا امام(4) البرره، و قاتل الفجره، منصور من نصره مخذول من خذله.» ثم مد بها صوته و قال: «أنا مدینه العلم و علی بابها، فمن أراد العلم فلیأت الباب.»(5) و فی روایه: «مد سوطه(6)
و قال»:
و روی أیضا بسنده عن مجاهد، عن ابن عباس، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «أنا دار الحکمه و علی بابها، فمن أراد الحکمه فلیأت الباب»(7).
و روی أبو المجامع ابراهیم بن محمد بن المؤید الحموئی فی «السمطین»، بسنده عن ابن عباس، عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله «أنا مدینه العلم و علی بابها، فمن أراد بابها فلیأت علیا»(8).7.
ص: 155
و روی ابن شیرویه الدیلمی فی الجزء الاول من کتاب «الفردوس» فی باب «الف»، بالاسناد عن جابر بن عبد اللّه الانصاری - رضی اللّه تعالی عنه -، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «أنا مدینه العلم و علی بابها، فمن [ب - 50] أراد العلم فبالباب»(1).
و فی روایه و أوردها الفاضل الرومی فی شرحه لکتاب «الطوالع»(2) قال النبی صلّی اللّه علیه و آله: «أنا میزان الحکمه و علی لسانها»(3).
و من طرق أصحابنا بروایه شیخنا «المفید» - رحمه اللّه تعالی - بسنده عن حمزه بن أبی سعید الخدری، عن أبیه، قال: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یقول:
«أنا مدینه العلم و علی بابها، فمن أراد العلم فلیقتبسه من علی»(4).
و فی «الصحیفه المطهره الرضویه» بالسند الطاهر الظاهر عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:
«أنا مدینه العلم و علی بابها، فمن أراد العلم فلیأت الباب»(5).
و منها: ما فی کتاب «أبی الحسن البصری»(6) «ان الخضر علیه السلام رأی عصفورا قد أخذ قطره من البحر، و وضعها فی ید
ص: 156
موسی علیه السلام: فقال: ما هذا؟ قال: هذا العصفور یقول: و اللّه ما علمکما فی علم النبی الذی فی آخر الزمان، و فی علم وصیه الا کما أخذت من هذا البحر».
و فی ما رواه محدثهم المالکی، أسعد بن ابراهیم الاربیلی فی «الاربعین حدیثا»(1) أنه لما تشاجر موسی و الخضر علی نبینا و علیهما السلام فی قصه السفینه و الغلام و الجدار، و رجع موسی الی قومه سأله أخوه هارون عما شاهده من عجائب البحر.
فقال: بینا أنا و الخضر علی شاطیء البحر، اذ سقط بین أیدینا طائر، فأخذ فی منقاره جرعه، و رمی بها نحو المشرق، و أخذ ثانیه، و رمی بها نحو المغرب، و ثالثه و رمی بها نحو السماء، و رابعه و رمی بها نحو الارض؛ ثم أخذ خامسه و رمی بها فی البحر. فسألت الخضر عن ذلک، فلم یجب.
و اذا نحن بصیاد فقال [الف - 51] مالی أراکما فی تعجب من الطائر!! انه یقول برمی الماء من منقاره الی المشرق و المغرب و السماء و الارض: انه یبعث نبی بعدکما تملک امته المشرق و المغرب، و یصعد الی السماء و یدفن فی الارض، و یرمیه الماء فی البحر، یقول: ان علم العالم عند علمه مثل قطره من بحر، و یرث علمه وصیه و ابن عمه.
فسکن ما کنا فیه من التشاجر، و استقل کل منا علمه، ثم غاب الصیاد عنا، فعلمنا أنه ملک بعث الینا لیعرفنا نقصنا حیث ادعینا الکمال(2).
فأما ما أورده صاحب «الکشاف» فی حدیث العصفور أنه قال».
ص: 157
الخضر: «ما ینقص علمی و علمک من علم اللّه مقدار ما أخذ هذا العصفور من البحر»(1).
فلعله و العلم عند اللّه سبحانه من تحریفات الذین یحرفون الکلم من بعد مواضعه، فان علم الانسان متناه و علم اللّه - سبحانه - غیر متناه مرات غیر متناهیه(2) شده و عده، و لا نسبه للمتناهی الی غیر المتناهی بوجه من الوجوه أصلا. کما قال علامتهم المفسر النیسابوری الاعرج(3).
و منها: ما فی صحیح مسلم بن حجاج القشیری فی تأویل سوره «غافر» أعنی (حم تَنْزِیلُ الْکِتابِ )(4) «روی بعضهم عن ابن عباس - رضی اللّه تعالی عنه - قال: «کان علی علیه السلام یعرف بها الفتن.» ثم قال: و أراه زاد فی الحدیث: «و کل جماعه کانت فی الارض أو تکون فی الارض، و من کل قریه کانت أو تکون فی الارض».
و روی أن علیا علیه السلام قال علی المنبر: «سلونی قبل أن تفقدونی، سلونی عن کتاب اللّه تعالی، فما من آیه الا و أعلم حیث نزلت بحضیض جبل أو سهل [الف - 52] أرض، و سلونی عن الفتن، فما من فتنه الا و قد علمت کبشها و من یقتل فیها»(5).
«و روی عنه من نحو هذا کثیر.» هذا آخر کلام مسلم فی الجزء
ص: 158
الاول من صحیحه. و رواه أیضا فی الجزء الخامس من صحیحه(1).
و روی أبو اسحاق الثعلبی فی تفسیره عن ابن عباس انه کان یقرء «حم عسق» (2) و یقول: کان علی علیه السلام یعرف الفتن بهاتین اللفظتین.
و قول مسلم: «و روی عنه من نحو هذا کثیر»، اشاره الی ما تواتر عن أمیر المؤمنین علیه السلام عند الخاصه و العامه، و نبأت به الکتب الخاصیه و الکتب الجمهوریه من طرق غیر محصاه. و اسانید غیر محصوره، انه علیه السلام کان یقول: «سلونی عن طرق السماوات، فانی أعرف منها بطرق الارض»(3). و کان یقول: «انی بطرق السماوات أخبر منکم بطرق الارض»(4). و کان یقول: «سلونی عما دون العرش»(5).
و کان یقول: «ان بین جنبیی لعلما جما لو اصبت له حمله لاظهرت».
و کان یقول: «سلونی من قبل أن تفقدونی فانما بین الجوانح منی علم جم، هذا سفط (6) العلم، هذا لعاب رسول اللّه، هذا ما زقنی(7)
رسول اللّه زقا من غیر وحی أوحی الی.
سلونی فان عندی علم الاولین و الاخرین، فو اللّه لو ثنیت لیه.
ص: 159
و ساده فجلست علیها لافتیت أهل التوراه بتوراتهم و أهل الانجیل بانجیلهم، و أهل الزبور بزبورهم، و أهل القرآن بقرآنهم، حتی ینطق اللّه التوراه و الانجیل، و ینادی کل کتاب بأن حکم علی بما أنزل اللّه فی»(1). و کذلک رواه صاحب «السمطین» و غیره(2).
و فی بعض الطرق: لو کسرت لی(3) الوساده ثم جلست علیها، لقضیت بین أهل التوراه بتوراتهم و بین [الف - 52] أهل الانجیل بانجیلهم و بین أهل الزبور بزبورهم و بین أهل القرآن بقرآنهم حتی یزهر(4) کل کتاب و یقول: یا رب ان علیا قضی بقضائک(5).
و کذلک رواه أکثرهم و کان یقول: «بل اندمجت(6) علی مکنون علم لو بحت(7) به لاضطربتم اضطراب الارشیه(8) فی الطوی(9) البعیده»
کذلک أورده الشیخ ابن طلحه الشامی فی «مطالب السؤول»(10) ، و رواه أبو الحسن مجد الدین علی المعروف ب «ابن الاثیر» فی «النهایه» فی باب «الدال مع المیم»(11).2.
ص: 160
و کان یقول: «سلونی قبل أن تفقدونی، فو الذی فلق الحبه و برأ النسمه لو سألتمونی عن أیه آیه فی لیل أنزلت، أو فی نهار انزلت، مکیها و مدنیها، و سفریها و حضریها، و ناسخها و منسوخها، و خاصها و عامها، و محکمها و متشابهها، و تنزیلها و تأویلها، لاخبرتکم بها متی نزلت و فیم نزلت، و اللّه ما من فئه تضل أو تهدی الا و أنا اعرف قائدها و سائقها و ناعقها(1) الی یوم القیامه»(2).
و کان یقول: و اللّه ما انزلت(3) آیه الا و قد علمت فیم(4) نزلت، و أین نزلت، و علی من نزلت، ان ربی وهب لی قلبا عقولا، و لسانا ناطقا سؤولا(5). و کذلک رواه ابراهیم بن محمد بن المؤید الحموئی فی «السمطین»(6).
و رواه الحافظ الناقد أبو نعیم الاصفهانی فی «الحلیه» و البلاذری فی التاریخ بهذه الالفاظ: و اللّه ما نزلت آیه الا و قد علمت فیما نزلت، و أین نزلت، أبلیل نزلت، أو بنهار نزلت فی سهل أو فی جبل، ان ربی وهب لی قلبا عقولا و لسانا سؤولا(7).7.
ص: 161
و فی أخبار جمه و روایات متظافره کان [ب - 52] یقول: «و اللّه ما من أیه نزلت فی بر أو بحر و لا سهل و لا جبل و لا سماء و لا أرض و لا لیل و لا نهار الا و أنا أعلم فیمن نزلت، و فی أی شیء نزلت»(1).
و کان یقول: «لو شئت لاوقرت(2) بعیرا من تفسیر «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» (3).
و کان یقول: «عندی علم البلایا و المنایا، و أنا صاحب المیسم(4)
و أنا الفاروق الاکبر، فسلونی عما یکون الی یوم القیامه»(5).
و نظائر(6) تلک الروایات عنه علیه السلام عند فرق الامه کلها کثیره غیر یسیره.
و منها: ما رواه أحمد بن حنبل فی مسنده، عن سعید بن المسیب أنه قال: «لم یکن أحد من أصحاب النبی یقول سلونی، الا علی بن أبی طالب علیه السلام»(7).
و عن ابن شبرمه: «ما أحد قال علی المنبر سلونی غیر علی علیه السلام، قال اللّه تعالی:«وَ کُلَّ شَیْ ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ» (8). فهو المعبر عنه بالامام المبین»(9).
ص: 162
و عن الشعبی: «ما أحد أعلم بکتاب اللّه بعد النبی صلّی اللّه علیه و آله من علی بن أبی طالب علیه السلام»(1).
و فی روایاتهم و روایاتنا مرفوعا الی مولانا أبی جعفر محمد الباقر علیه السلام، قال: «لما نزل قوله تعالی:«وَ کُلَّ شَیْ ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ» (2) قام رجلان من مجلسهما، فقالا: یا رسول اللّه هو التوریه؟ قال: لا، قالا: هو الانجیل؟ قال: لا، قالا: فهو القرآن، قال: لا، فأقبل علی بن أبی طالب علیه السلام، فقال النبی صلّی اللّه علیه و آله: هذا هو الامام الذی أحصی اللّه تعالی فیه کل شیء»(3).
و عن ابن عباس انه سأل أمیر المؤمنین علیه السلام عن تفسیر القرآن، فقال علیه السلام: «ما أول القرآن» قال: الفاتحه، فقال:
فقال: «و ما أول الفاتحه»؟ قال: بسم اللّه، فقال: «و ما أول بسم اللّه» قال: بسم، فقال: «و ما أول بسم»؟ قال: الباء، فجعل علیه السلام:
[الف - 53] یتکلم فی الباء طول اللیل، فلما قرب الفجر فقال علیه السلام: لو زادنا اللیل لزدنا.
ثم قال علیه السلام: لو شئت لا وقرت سبعین بعیرا فی تفسیر فاتحه الکتاب...»(4).
أورده صاحب «قوت القلوب» أبو طالب المکی. و أورده أبو جعفر محمد بن شهر آشوب أیضا فی کتابه(5).7.
ص: 163
و نحن نقول: ما خطب الذین یقرؤن قول اللّه العظیم فی القرآن الکریم:
«أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاّ أَنْ یُهْدی فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ» (1) و قوله عز سلطانه:«أَ فَمَنْ یَمْشِی مُکِبًّا عَلی وَجْهِهِ أَهْدی أَمَّنْ یَمْشِی سَوِیًّا عَلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» (2) ثم یحیدون(3) من بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله عمن هو أقرب الخلق الیه صلّی اللّه علیه و آله، و هو یقول: «سلونی عما دون العرش»(4) ، و یقول: «لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا»(5).
و ما من منقبه علیا من المناقب العلمیه و العملیه الا و هو أبو جلاها، و طلاع ثنایاها، و لا مرتبه قصیا من مراتب کمالات القویین العاقله و العامله الا و هو ابن(6) بجدتها(7) و ساکن بلدتها مثابته من العقلاء مثابه الاحداق من الرؤوس، و نسبته الی العلماء و الحکماء نسبه
ص: 164
المعقول الی المحسوس(1) ، فیعدلون عنه الی الذی هو من الاباعد الاجانب، و هو فی نفسه من ضعفاء العقل، و سخفاء الیقین، و من ذوی قسط طفیف(2) من علم الکتاب، و معرفه السنه المبعوث بهما سید المرسلین، و نصیب ثقیل من الجهل بأحکام الدین، و من عدم الخبره بأسرار الفرقان المبین الی حیث اذا ما سئل عن الاب فی قوله جل سلطانه:«وَ فاکِهَهً وَ أَبًّا» (3) افتضح بالجهاله، و أفحم عن الجواب.
فقد روی ذلک أئمه أحادیثهم و تفاسیرهم [ب - 53] من اولی الصحاح السته و غیرهم عن أبی بکر و عمر من طرق مختلفه، و القدر المتفق علیه فی الروایات ما أورده مصطبغ الیدین من زمخشر بالبراعه فی «الکشاف» فی تفسیر سوره «عبس»(4) ، قال: و «عن أبی بکر انه سئل عن الاب، فقال: أی سماء تضلنی، و أی أرض تقلنی، اذا قلت فی کتاب اللّه ما لا علم لی به. و عن عمر أنه قرأ هذه الایه، فقال: کل هذا قد عرفنا، فما الاب؟ ثم رفض عصا کانت بیده و قال: هذا لعمر اللّه التکلف، و ما علیک یابن ام عمران لا تدری ما الاب؟ ثم قال: اتبعوا ما تبین لکم من هذا الکتاب، و ما لا فدعوه»(5).
و روی محی سنتهم البغوی فی «معالم التنزیل»، عن ابراهیم التیمی أن أبا بکر سئل عن قول اللّه تعالی:«وَ فاکِهَهً وَ أَبًّا» فقال:
«أی سماء تظلنی و أی أرض تقلنی، اذا قلت فی کتاب اللّه ما لا أعلم».
ثم قال امامهم البغوی: «و روی ابن شهاب عن أنس، سمع عمر بن4.
ص: 165
الخطاب قرأ هذه الایه، ثم قال: و ما علیک یابن ام عمر، أن لا تدری ما الاب؟ ثم قال: اتبعوا ما تبین لکم من هذا الکتاب و ما لا فدعوه»(1).
و رواه بارعهم فی نقد الروایات و شرح الاحادیث ابن الاثیر مجد الدین علی بن محمد فی فاتحه أول أبواب «النهایه». قال: «فی حدیث أنس ان عمر بن الخطاب قرأ [قول اللّه تعالی]:«وَ فاکِهَهً وَ أَبًّا»
و قال: فما الاب؟ ثم قال: ما کلفنا أو ما أمرنا بهذا.» ثم قال ابن الاثیر بعد ذکر الروایه: «الاب: المرعی، المتهییء للرعی و القطع. و قیل:
الاب من المرعی للدواب کالفاکهه للانسان(2).
ألیس قد استبان فیما أسلفناه من المتواترات الثابته عند کل من فی دائره دعوی الاسلام من أرباب الروایه و الدرایه أن النبی صلّی اللّه علیه و آله انما جعل عترته شریک القرآن و شقیقه. و أحد الثقلین المتمسک بهما، و قال: انهما لا یفترقان أبدا الی یوم القیامه. و انما سید العتره علی بن أبی طالب علیه السلام.
فیاقوم أی سماء تظلکم؟ و أی أرض تقلکم؟ اذ اتخذتم هذا الثقل الناطق الذی هو عیبه(3) علم رسول اللّه و حامل أسرار شقیقه و صاحب الذی هو القرآن مهجورا.
و مما تظافرت به الروایات العامیه و الخاصیه أن بعض أحبار الیهود أتی أبا بکر فی خلافته، فقال له: أنت خلیفه نبی هذه الامه؟
ص: 166
قال: نعم.
فقال له: انا نجد فی التوراه أن خلفاء الانبیاء أعلم اممهم فخبرنی عن اللّه تعالی أین هو؟ فی السماء هو أم فی الارض؟
قال أبو بکر: هو فی السماء علی العرش.
فقال الیهودی: فأری الارض خالیه منه، و أراه علی هذا القول فی مکان دون مکان.
قال له أبو بکر: هذا کلام الزنادقه أعزب(1) عنی، و الا قتلتک.
فولی الحبر متعجبا یستهزیء بالاسلام.
فاستقبله أمیر المؤمنین علیه السلام، فقال(2) له: یا یهودی! أین سؤال عن المکان و کان ربی و لا مکان؟ ان اللّه جل جلاله أین الاین، فلا أین له، و جل و عز أن یحویه مکان، و هو فی کل مکان بغیر مماسه و لا مجاوره، و یحیط علما بما فیها، و لا یخلو شیء منها من تدبیره تعالی. و انی مخبرک بما فی کتاب من کتبکم، فان عرفته أتؤمن به؟
قال الحبر الیهودی: نعم.
فقال: ألستم تجدون فی بعض کتبکم أن موسی [ب - 54] بن عمران - علی نبینا و علیه(3) السلام - کان ذات یوم جالسا اذ جاءه ملک من المشرق، فقال له موسی: من أین أقبلت؟ قال من عند اللّه عز و جل ثم جاءه ملک من المغرب، فقال له: من أین جئت؟ قال: من عند اللّه عز و جل، ثم جاءه ملک من جهه العلو(4) ، فقال: قد جئتک من السماءر.
ص: 167
السابعه من عند اللّه تعالی، و جاءه ملک آخر من جهه السفل(1) ، فقال له قد جئتک من الارض السفلی السابعه من عند اللّه تعالی. فقال موسی علیه السلام، سبحان من لا یخلو منه مکان و لا یکون الی مکان أقرب من مکان.
قال الیهودی: أشهد أن هذا هو الحق المبین، و أنک أحق بمقام نبیک ممن استوی علیه.
فهذا الحدیث کذلک هو فی مرویات أکثر من رواه من العلماء و الاخباریین منهم و منا بألفاظ متقاربه و عبارات متضاهیه. و کذلک رواه شیخنا المفید، ابن المعلم أبو عبد اللّه محمد بن محمد بن النعمان فی کتاب «الارشاد»(2).
و رواه شیخنا الاقدم، المقدام، الصدوق عروه الاسلام أبو جعفر محمد بن علی بن موسی بن بابویه، بسنده فی کتاب «التوحید»، عن الصادق علیه السلام: «أن یهودیین قد قرءا التوراه(3) و صحف ابراهیم و موسی - علیهما السّلام - و علما علم الکتب الاولی. کانا یأتیان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و یسمعان منه(4) «فلما قبضه اللّه تبارک و تعالی، أتیا المدینه، و اقبلا یسألان عن خلیفته(5) و صاحب الامر بعده، فأرشدا(6) الی أبی بکر، فقالا له(7): ما قرابتک من رسول اللّه
ص: 168
[الف - 55] صلّی اللّه علیه و آله؟ قال: انی رجل من عشیرته و هو زوج ابنتی عایشه، قالا: هل غیر هذا؟ قال: لا، قالا: لیست هذه بقرابه، فأخبرنا أین ربک؟ قال: فوق سبع سماوات. قالا: هل(1) غیر هذا؟ قال: لا. قالا: دلنا علی من هو أعلم منک، فانک لست بالرجل الذی نجد صفته فی التوراه، أنه وصی هذا النبی و خلیفته، فتغیظ (2)
من قولهما و هم بهما.
ثم أرشدهما الی عمر و ذلک أنه عرف من عمر أنهما ان استقبلاء بشیء بطش بهما. فلما أتیاه قالا: ما قرابتک من هذا النبی؟ قال:
أنا من عشیرته و هو زوج ابنتی حفصه. قالا: هل غیر هذا؟ قال: لا قالا: لیست هذه بقرابه و لیست هذه الصفه التی نجدها فی التوراه.
ثم قالا له: فأین ربک؟ قال: فوق سبع سماوات، قالا: هل غیر هذا؟ قال: لا، قالا: دلنا علی من هو أعلم منک.
فأرشدهما الی علی صلوات اللّه علیه، فلما جاءاه فنظرا الیه، قال أحدهما لصاحبه: انه الرجل الذی نجد صفته فی التوراه، أنه وصی هذا النبی و خلیفته و زوج ابنته، و أبو السبطین و القائم بالحق من بعده. ثم قالا لعلی علیه السلام: أیها الرجل! ما قرابتک من رسول اللّه؟ قال: [هو] أخی، و أنا وارثه و وصیه، و اول من آمن به، و أنا زوج ابنته فاطمه، و أبو ابنیه و ریحانیه الحسن و الحسین(3) ، قالا: هذه القرابه الفاخره و المنزله القریبه، و هذه الصفه التی نجدها فی التوراه، [ثم قالا له]: فأین ربک عز و جل؟
قال لهما علی علیه السلام: ان شئتما أنبأتکما بالذی کان علیر.
ص: 169
عهد نبیکما موسی علیه السلام، و ان شئتما أنبأتکما بالذی کان علی عهد نبینا محمد صلّی اللّه علیه و آله.
قالا: انبئنا [ب - 55] بالذی کان علی عهد نبینا موسی علیه السلام.
قال علی علیه السلام: اقبل أربعه أملاک، ملک من المشرق، و ملک من المغرب، و ملک من السماء، و ملک من الارض، فقال صاحب المشرق لصاحب المغرب: من أین اقبلت؟ قال: اقبلت من عند ربی. و قال صاحب المغرب لصاحب المشرق من أین اقبلت؟ قال: أقبلت من عند ربی. و قال النازل من السماء للخارج من الارض:
من(1) أین اقبلت؟ قال: أقبلت من عند ربی. و قال الخارج من الارض للنازل من السماء: من أین اقبلت؟ قال: اقبلت من عند ربی. فهذا ما کان علی عهد نبیکما موسی علیه السلام.
و أما ما کان علی عهد نبینا [محمد] صلّی اللّه علیه و آله، فذلک قوله تعالی فی محکم کتابه:«ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی ثَلاثَهٍ إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ، وَ لا خَمْسَهٍ إِلاّ هُوَ سادِسُهُمْ، وَ لا أَدْنی مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ ما کانُوا» (2) الایه.
قال الیهودیان: ما(3) منع صاحبیک أن یکونا جعلاک فی موضعک(4)
الذی أنت أهله؟ فو الذی أنزل التوراه علی موسی انک لانت(5) الخلیفه حقا، نجد صفتک فی کتبنا و نقرؤه فی کنائسنا، و انک لانت أحق(6).
بهذا الامر و أولی به ممن(7) قد غلبک علیه.ن.
ص: 170
فقال علی علیه السلام قدما و أخرا و حسابهما علی اللّه عز و جل یوقفان و یسئلان»(1).
و یضاهی هذا الاسلوب منه علیه السلام فی الجواب، اسلوب خامس نوافله الطاهرین ثامن الائمه المعصومین، مولانا الرضا - علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی [الف - 56] بن الحسین بن علی بن أبی طالب صلوات اللّه علیهم أجمعین - فیما ثبت بنقل رواتهم و رواتنا عنه علیه السلام أن رجلا من بنی اسرائیل سأله بالمدینه، فقال: النهار خلق قبل ام اللیل [فما عندکم]؟ و ذکر علیه السلام عند المأمون حیث اجتمع معه بمرو، فأداروا الکلام فلم یکن عندهم فی ذلک شیء. فقال الفضل بن سهل للرضا علیه السلام: أخبرنا بها أصلحک اللّه.
قال: نعم من القرآن أم من الحساب؟
قال له الفضل: من جهه الحساب.
فقال: قد علمت یا فضل أن طالع الدنیا السرطان و الکواکب فی مواضع شرفها، فزحل فی المیزان و المشتری فی السرطان(2) و الشمس فی الحمل، و القمر فی الثور، فذلک یدل علی کینونه الشمس فی الحمل فی العاشر من الطالع فی وسط السماء، فالنهار خلق قبل اللیل، و فی قول(3) اللّه تعالی: (لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَها أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّیْلُ
ص: 171
سابِقُ النَّهارِ) (1) ای النهار سبقه».
رواه العیاشی فی تفسیره، و أورده العلامه الاعرج النیسابوری فی تفسیره، و الشیخ ثقه الاسلام أبو علی الطبرسی فی «مجمع البیان»(2).
[ارجاع الی اصل الکلام]
و من مستفیضات عند حمله الروایات حدیث قدوم الجاثلیق، المدینه، مع(3) مائه رجل من النصاری بعد وفاه النبی صلّی اللّه علیه و آله، و أنه سأل أبا بکر(4) عن مسائل لم یجبه عنها، ثم أرشد الی أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام فسأله عنها، فأجابه، و کان فیما سأل أن قال [له]: فخبرنی عن اللّه تعالی أین هو؟
فقال علی علیه السلام: یا نصرانی! ان اللّه تعالی یجل عن الاین، و یتعالی عن المکان فیما لم یزل و لا مکان، و هو علی ذلک الیوم و لم یتغیر [ب - 56] من حال الی حال.
و قال(5): أخبرنی عن وجه الرب تبارک و تعالی.
فدعا علی علیه السلام بنار و حطب، فأضرمه(6) ، فلما اشتعلت قال علی علیه السلام: أین وجه هذه النار؟
قال النصرانی: هی وجه من جمیع حدودها.
قال علی علیه السلام: هذه النار مدبره مصنوعه لا یعرف
ص: 172
وجهها - بل هی وجه کلها(1) - و خالقها لا یشبهها؛ (وَ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ، فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ لا یخفی علی ربنا خافیه(2).
و رواه فی کتاب «التوحید»(3) علی التخریج بسنده عن سلمان الفارسی - رضی اللّه تعالی عنه -.
و فی روایات جمهوریه مسنده الی عثمان بن عفان، و رویناها نحن بأسانیدنا عن غیره. قال: کنت عند أبی بکر و قد وفد علیه من بلاد الروم وفد فیه راهب من رهبان النصاری، فأتی مسجد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و معه بختی(4) موقر ذهبا و فضه و أبو بکر جالس و نحن حوله جماعه من المهاجرین و الانصار، و دخل علینا و حیانا ثم قال أیکم خلیفه رسول اللّه و أمیر دینکم؟ فاومأنا الی أبی بکر، فأقبل بوجهه، و قال: أیها الشیخ ما اسمک؟ قال عتیق، قال ثم ما ذا؟ قال: صدیق، قال: ثم ما ذا؟ قال لا أعرف لنفسی اسما غیره، قال: لست بصاحبی.
فقال له: ما حاجتک؟ قال: أنا من بلاد الروم. جئت منها ببختی موقر ذهبا و فضه لاسئل أمیر هذه الامه عن مسأله ان أجابنی عنها أسلمت، و لما أمرنی أطعت و هذا المال بینکم، فرقت، قال له أبو بکر سل عما بدالک، فقال: لا، حتی تؤمنی من سطوتک [الف - 57] و سطوه أصحابک، قال أبو بکر: أنت آمن و لیس علیک بأس.1.
ص: 173
فقال الراهب: أخبرنی عن شیء لیس للّه و لا من عند اللّه، و عن شیء لا یعلمه اللّه. فارتعش أبو بکر و صبر هنیئه. ثم قال لبعض من حضره ایتنی بأبی حفص عمر، فجاءه، فجلس عنده. قال أبو بکر:
أیها الراهب: سله، فأقبل الراهب الی عمر و قال له مثل ما قال لابی بکر فلم یحر جوابا.
ففی روایاتهم: فأمر أبو بکر، فجیء بعلی علیه السلام. و فی روایاتنا: فقام سلمان و أتی بعلی بن أبی طالب - و معه الحسن و الحسین ابناه علیه و علیهما السّلام - فلما رأی الناس علیا کبروا و حمدوا اللّه، فلما جلس قال أبو بکر للراهب: سل هذا فعنده ما تلتمس من العلوم، و هو صاحبک و بغیتک.
فأقبل الراهب بوجهه الی علی علیه السلام، فقال: یا فتی! ما اسمک؟
قال: «اسمی عند الیهود «الیا» و عند النصاری «ایلیا»، و عند والدی «علی»، و عند امی «حیدره».
فقال: ما محلک من نبیک؟
قال: «أخی، و أنا صهره و ابن عمه».
قال الراهب: أنت صاحبی و رب عیسی، أخبرنی عن شیء لیس للّه، و لا من اللّه و لا من عند اللّه، و عن شیء لا یعلمه اللّه
فقال له علی علیه السلام: «أما قولک: «ما لیس للّه» فان اللّه لیس له صاحبه و لا ولد. و أما قولک «و لا عند اللّه» فلیس عنده ظلم للعباد، و أما قولک: «لا یعلمه اللّه»، فان اللّه لا یعلم له شریکا فی الملک».
فقال له الراهب: انک أنت الخلیفه و أمین الامه، و معدن الدین و الحکمه، و منبع عین البرهان و الحجه، و قد قرأت اسمک فی التوراه و الانجیل، کما ذکرت وجدنا فی الکتب السالفه [ب - 57] حیدره،
ص: 174
و وجدتک بعد النبی وصیا و للاماره ولیا، و أنت أحق بهذا المجلس من غیرک، فأخبرنی ما شأنک معزولا عن مقامک؟ فأجابه علی علیه السلام بشیء. فقام الراهب و سلم المال بأجمعه الیه، فما برح عن مکانه حتی فرقه فی مساکین أهل المدینه و محاویجهم و انصرف الراهب الی أهله مسلما.
و روی محدثهم المالکی، أسعد بن ابراهیم الاربیلی فی «الاربعین» بسنده عن شیخه المغربی الاندلسی المعروف عندهم بالامام، الحافظ ذی الحسبین و النسبین جمال الدین أبی الخطاب، ابن دحیه، و الحسین یرفعه الی غیلان بن طارق، عن أنس بن مالک قال: قدم أسقف نجران علی عمر لاداء الجزیه، فدعاه عمر الی الاسلام، فقال: یا عمر! أنتم تقولون للّه جنه عرضها کعرض السماء و الارض، فأین تکون النار؟ قال: فسکت عمر و کان علی علیه السلام حاضرا، فقال: جاوبه یابن عم رسول اللّه.
فقال للاسقف: أرأیت اذا جاء النهار أین تکون اللیل.
و قال الاسقف: یا عمر! أخبرنی عن بقعه فی الارض طلعت علیها الشمس ساعه و ما طلعت علیها قبل ذلک و لا تطلع. قال عمر:
سل علیا.
فقال علی علیه السلام: هو البحر حیث انفلق لموسی علیه السلام وقعت الشمس فیه و لم تقع قبله و لا تقع بعده.
قال: صدقت، فأخبرنی عن شیء یؤخذه منه مهما أخذ منه لا ینقص بل یزید.
قال: العلم.
قال الاسقف: أخبرنی أین اللّه تعالی؟ فقال علیه السلام: أین سؤال عن المکان [الف - 58] و کان اللّه و لا مکان.
ص: 175
فأسلم الاسقف علی یده(1).
و روی أبو المجامع الحموئی فی «السمطین» بسنده: عن داود بن سلیمان الکسائی عن أبی الطفیل - عامر بن واثله(2) - قال:
شهدت جنازه أبی بکر یوم [مات]، و شهدت عمر حین بویع و علی علیه السلام جالس ناحیه، اذ أقبل غلام یهودی - علیه ثیاب حسان و هو من ولد هارون علیه السلام - حتی قام علی رأس عمر، فقال یا أمیر المؤمنین! أنت أعلم هذه الامه بکتابهم و أمر نبیهم. قال:
فطأطأ عمر رأسه، فقال [له الغلام] آمنی(3) ، و أعاد علیه القول.
فقال له عمر: ما ذاک؟ قال: انی جئتک مرتادا لنفسی شاکا فی دینی، فقال: دونک هذا الشاب، [قال: و من هذا الشاب؟ قال:] فان هذا علی بن أبی طالب ابن عم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، و هو أب الحسن و الحسین و زوج فاطمه بنت رسول اللّه.
فأقبل الیهودی علی(4) علی بن أبی طالب. فقال: أکذلک أنت؟ قال: نعم، قال: فانی أرید أن أسألک عن ثلاث و ثلاث و واحده [قال فتبسم علی علیه السلام، و قال: یا هارونی! ما منعک أن تقول سبعا؟ قال: أسألک عن ثلاث، فان علمتهن سألت عما بعدهن، و ان لم تعلمن علمت انه لیس فیکم علم] قال علی علیه السلام: ألا فانی أسألک بالذی تعبد، لئن [أنا] أجبتک فی کل ما ترید لتدعن دینک و لتدخلن فی دینی. قال: ما جئت الا لذلک، قال: فأسأل.
ص: 176
قال: أخبرنی(1) عن أولی قطره وقعت علی وجه الارض، أیه(2)
قطره هی؟ و أول(3) عین فاضت علی وجه الارض أیه(4) عین هی؟ و أول شیء اهتز علی وجه الارض أی شیء هو؟
فأجابه أمیر المؤمنین علیه السلام، قال: فأخبرنی عن الثلاث الاخر(5) ؛ أخبرنی عن محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم کم بعده من امام عدل؟ و فی أی جنه یکون؟ و من ساکنه(6) معه فی جنته؟
فقال: [ب - 58] یا هارونی! ان(7) لمحمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم من الخلفاء اثنی عشر اماما عدلا(8) ، لا یضرهم من خذلهم، و لا یستوحشون لخلاف من خالفهم؛ و انهم أرسب(9) فی الدین من الجبال الرواسی فی الارض، و مسکن محمد فی جنه عدن، و هو فی جنته مع أولئک(10) الاثنی عشر اماما العدل(11).
قال: صدقت، و اللّه الذی لا اله الا هو، انی لاجدها فی کتب أبی هارون، کتبه بیده و أملاء موسی عمی علیهما السّلام.
قال: فأخبرنی عن الواحده، أخبرنی عن وصی محمد، کم یعیش من بعده؟ و هل یموت أو یقتل؟
قال: یا هارونی! یعیش بعده ثلاثین سنه، لا یزید یوما و لاا.
ص: 177
ینقص یوما؟ ثم یضرب ضربه ههنا - یعنی قرنه - فتخضب هذه من هذا.
قال: فصاح الهارونی [و قطع تسبیحه] و هو یقول: أشهد أن لا اله الا اللّه وحده لا شریک له(1).» و أشهد أن محمدا عبده و رسوله، و أنک أنت وصیه، ینبغی أن تفوق و لاتفاق، و تطاع و لا تطیع ثم مضی به علی علیه السلام، فعلمه معالم الدین.
و مما ملئت به بطون کتب السیر و الاثار و حدثته کافه الاخباریین و صححته فقهاء الحزبین، و علماء الفریقین، ما رواه المحدث المالکی أسعد بن ابراهیم الاربیلی فی «الاربعین» بسنده عن شیخه الامام، الحافظ، أبی الخطاب، یرفعه الی ابن عباس: «أن علیا علیه السلام کلم صخره، فأخبرته أن تحتها عین ماء و قد سدت بها و کان أصحابه قد هلکوا من العطش، فقال: ان هذه الصخره أخبرتنی أن تحتها عین ماء، فجاء جماعه [الف - 59] لیرفعوها، فما قدروا، فجاء أمیر المؤمنین علیه السلام فرفع الصخره، ففاض الماء. و روی الجیش و ترکها علی حالها»(2).
و رواه من عداه من طریق آخر. انه لما توجه أمیر المؤمنین علیه السلام الی صفین نفد ما کان مع أصحابه من الماء، فأصابهم عطش شدید، و أخذوا یلتمسون الماء یمینا و شمالا، فلم یجدوا له أثرا؛ فعدل بهم أمیر المؤمنین علیه السلام عن سمت الجاده، و سار قلیلا، فلاح لهم فی وسط البریه دیر، فسار بهم نحوه حتی اذا صار
ص: 178
فی فنائه أمر، فنودی ساکنه بالاطلاع الیهم فاطلع، فقال له أمیر المؤمنین: هل قرب قائمک هذا ماء یتغوث(1) به هؤلاء القوم.
قال: هیهات. هیهات بینی و بین الماء، ما بالقرب شیء من الماء، و لو لا اننی أولی بما یکفینی کل شهر علی التقتیر(2) لتلفت عطشا.
فلوی أمیر المؤمنین رأس بغلته نحو القبله، و أشار لهم الی مکان یقرب الدیر أن اکشفوه، فظهرت(3) لهم صخره عظیمه لا تعمل فیها المساحی. فقال علیه السلام: هذه الصخره علی الماء.
فاجتهدوا فی قلعها. فلم یتهیأ لهم، و راموا تحریکها، فاستصعب علیهم؛ فلوی علیه السلام رجله عن السرج(4) ، و نزل، ثم حسر(5) عن ذراعیه، و وضع أصابعه الشریفه تحت جانبیها، فحرکها و اقتلعها بیده، و دحا(6) بها أذرعا کثیره. فظهر لهم الماء، فبادروا الیه، و شربوا منه، فوجدوه أعذب ماء شربوه و أبرده و أصفاه، فقال لهم: تزودوا و ارتووا(7). ففعلوا، ثم جاء الی الصخره، فتناولها [ب - 59] بیده و وضعها علی الماء حیث کانت، و أمر أن یعفی أثرها بالتراب.
و الراهب ینظر من فوق دیره؛ فلما استوفی علم ما جری قال:
یا قوم! أنزلونی فاحتالوا فی انزاله، فوقف بین یدی أمیر المؤمنین علیه السلام، فقال: یا هذا! أنت نبی مرسل؟ قال: لا. قال: فملکع.
ص: 179
مقرب؟ قال: لا. قال: فمن أنت؟ قال: أنا وصی محمد رسول اللّه خاتم النبیین، قال: أبسط یدک، أسلم علی یدک. فبسط علیه السلام یده، فقال الراهب: أشهد أن لا اله الا اللّه، و أشهد أن محمدا رسول اللّه، و أشهد أنک وصی رسول اللّه و أحق الناس بالامر من بعده، فأخذ علیه السلام شرائط الاسلام.
ثم قال له: ما الذی دعاک الی الاسلام بعد طول مقامتک علی دینک؟ فقال: یا أمیر المؤمنین! ان هذا الدیر بنی علی طلب قالع هذه الصخره و مخرج الماء من تحتها، انا نجد فی کتبنا و نأثر من علمائنا ان بهذا الصقع عینا علیها صخره لا یعرف مکانها الا نبی أو وصی نبی، و أنه لا بد من ولی اللّه(1) ، یدعو الی الحق آیته معرفه مکان هذه الصخره و القدره علی قلعها.
فلما سمع أمیر المؤمنین علیه السلام ذلک بکی، حتی أخضل(2)
بالدموع لحیته الشریفه، و قال: الحمد للّه الذی لم أکن عنده منسیا، الحمد للّه الذی کنت فی کتبه مذکورا.
و القوم لما سمعوا الراهب یقول ذلک أکثروا من الحمد للّه و الشکر له، اذ ألهمهم معرفه حق أمیر المؤمنین.
ثم سار علیه السلام بقومه و الراهب بین یدیه حتی قاتل معه القاسطین [الف - 60]، و استشهد فیمن استشهد، فتولی علیه السلام الصلاه علیه و دفنه و أکثر من الاستغفار له، و کان اذا ذکره یقول ذاک مولای.
و السید الحمیری قد نظمها علی هذه الروایه فی قصیدتهه.
ص: 180
البائیه، و نقلها صاحب «کشف الغمه»(1).
و رأیت فی کتاب «قبس الانوار» فی الافاق الحرفیه و العددیه یقول ما أورد فقال: «و کان علی بن أبی طالب علیه السلام یقول بالحروف و العدد، و کان أحسب الناس. ثم نقل من کتب الروایه أن یهودیا أتاه علیه السلام، فقال: یا علی! أعلمنی أی عدد تتصحح منه الکسور التسعه جمیعا من غیر کسر، و کذلک من کل من کسوره التسعه الا من أربعه فیکون له کل من الکسور التسعه مصححا من غیر کسر، و لکل من کسوره التسعه کل من الکسور التسعه مصححا من غیر کسر الا الثمن لربعه، و الربع لثمنه، و السبع لسبعه، و التسع لتسعه.
قال علیه السلام: ان أعلمتک تسلم؟
ص: 181
قال: نعم.
فقال علیه السلام: اضرب أسبوعک فی شهرک، ثم ما حصل لک فی أیام سنتک. تظفر بمطلوبک.
فضرب الیهودی سبعه فی ثلاثین، فکان المرتقی(1) مأتین و عشره (210)، فضرب ذلک فی ثلاثمأه و ستین (360)، فکان الحاصل ستمأه و خمسا و سبعین ألفا (75600)، فوجد بغیته، فأسلم(2).
و فی کتب أصحاب الروایه انه قالت الیهود لما سمعت قوله سبحانه فی شأن أصحاب الکهف:
(وَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَهٍ سِنِینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً(3) ) ما نعرف التسع!
و ذکر رهط من المفسرین کالزجاج و غیره(4): أن جماعه من أحبار [ب - 60] الیهود أتت المدینه بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، فقالت: ما فی القرآن یخالف ما فی التوراه، اذ لیس فی التوراه الا ثلاثمأه سنین.
فأشکل الامر علی الصحابه و بهتوا، فرفع الی علی بن أبی طالب علیه السلام، فقال علیه السلام: لا مخالفه اذ المعتبر عند الیهود السنه الشمسیه، و عند العرب السنه القمریه؛ و التوراه نزلت علی لسان الیهود، و القرآن العظیم علی لسان العرب، و الثلاث مأه من السنین الشمسیه، ثلاث مأه و تسع من السنین القمریه.1.
ص: 182
و أورده الذی تفلسف فی المتأخرین من خفر(1) فارس و کاد یتأله فی آخر شرحه ل «ملخص الجغمینی»(2) فی علم الهیئه. فقال: قالت الیهود: ما نعرف تسع سنین حین سمعوا و أزدادوا تسعا، و قالوا:
لا یوافق التوراه و وقع الاشکال علی الصحابه، فحله علی النهج المذکور الامام بالحق أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب صلوات اللّه و سلامه علیه.
و التحقیق علی ما حققناه فی علم الهیئه أن السنه القمریه الوسطیه ناقصه عن السنه الشمسیه الحقیقیه بعشره أیام واحدی و عشرین ساعه بالتقریب، اذ التفاوت بین السنتین علی التحقیق عشره أیام، واحدی و عشرین ساعه؛ و خمس ساعه علی قول من یقول بأن السنه الشمسیه ثلاث مأه و خمسه و ستون یوما و ربع یوم؛ و عشره أیام واحدی و عشرون ساعه و ثلاثه أخماس خمس ساعه علی رأی بطلیموس؛ المقرر أن السنه الشمسیه ثلاث مأه و خمسه و ستون یوما و خمس ساعات [الف - 61] و خمس و خمسون دقیقه، و اثنی عشره ثانیه؛ و عشره أیام واحدی و عشرون ساعه الا دقیقه و ثلاثه أخماس دقیقه من دقایق الساعات علی ما ذهب الیه البتانی من المتأخرین، الذاهب الی أن السنه الشمسیه ثلاث مأه و خمسه و ستون یوما، و خمس ساعات و ست و أربعون دقیقه و عشرون ثانیه.
و ذلک مستبین لمن هو ذو دربه فی الحساب، فاذن ما به المفاوته
ص: 183
بین کل مأه سنه شمسیه و مأه سنه قمریه، ثلاث سنین قمریه علی التقریب.
و انما المفاضله بین ما بالتحقیق و ما بالتقریب بعد جمع الکسور، و ضم الکبیسه بما هو بالقرب من عشرین یوما. فمأه سنه شمسیه لیست علی التحقیق الا مأه سنه و ثلاث سنین قمریه و قریبا من عشرین یوما، فاذن الثلاث مأه الشمسیات تزداد علی الثلاث مأه القمریات تسعا و قریبا من شهرین؛ و الشهور و لا سیما لیسیره منها لا تراعی عند ما تحسب السنون الکاملات(1).
فما أورده الفاضل، المفسر، الاعرج النیسابوری فی تفسیره(2)
أن ذلک شی تقریبی مما لاراده له فی أثمار التشکک أصلا.
و روی شیخنا، عروه الاسلام بسنده فی کتابی «التوحید» و «الخصال»: «ان أعرابیا قام یوم الجمل الی أمیر المؤمنین علیه السلام، فقال: یا أمیر المؤمنین! أتقول ان اللّه واحد؟ [قال]: فحمل الناس علیه و قالوا: یا أعرابی! أما تری ما فیه أمیر المؤمنین من تقسیم(3) القلب؟ فقال أمیر المؤمنین علیه السلام: دعوه، فان الذی یریده الاعرابی هو الذی [ب 61] نریده من القوم.
ثم قال: یا اعرابی! ان القول فی أن اللّه واحد علی أربعه أقسام:
فوجهان منها لا یجوزان علی اللّه عز و جل، و وجهان یثبتان فیه.
فأما الذان لا یجوزان علیه فقول القائل: واحد، یقصد به [باب] الاعداد،
ص: 184
فهذا ما لا یجوز، لان ما لا ثانی له لا یدخل فی باب الاعداد، أما تری أنه کفر من قال: ثالث ثلاثه. و قول القائل: هو واحد من الناس، یرید به النوع من الجنس، فهذا ما لا یجوز [علیه]؛ لانه تشبیه، و جل ربنا عن ذلک و تعالی.
و أما الوجهان الذان یثبتان فیه، فقول القائل: هو واحد، لیس له فی الاشیاء شبیه(1) ، کذلک ربنا. و قول القائل: انه عز و جل أحدی المعنی، یعنی به أنه لا ینقسم فی وجود و لا عقل و لا وهم، کذلک ربنا عز و جل»(2). و من شریف قوله فیما من خطبه له فی «نهج البلاغه»:
«الاحد لا بتأویل عدد، و الخالق لا بمعنی حرکه و نصب»(3).
و هذه أی ان وحده الباری جل سلطانه لیست وحده عددیه، من غامضات المسائل فی الفلسفه الاولی التی هی حکمه ما فوق الطبیعه، و جماهیر أهل العلم بمعزل عن ادراکها و انما تحصیلها فی صحفنا الحکمیه، و فی کتب الراسخین من شرکائنا السالفین، ک «الشفاء» و «التعلیقات»(4) للشیخ الرئیس أبی علی بن سینا و ما فی مرتبتهما لمن فی طبقته.
و من کرایم کلماته علیه السلام فی تمجید اللّه سبحانه [الف - 62] قوله فی خطبه الاشباح و هی من جلائل الخطب فی «نهج البلاغه»:
«ما اختلف علیه دهر، فیختلف منه الحال، و لا کان فی مکان، فیجوز
ص: 185
علیه الانتقال»(1).
معناه أن اللّه سبحانه أجل من أن یکون فی عالمی الزمان و المکان، بل ان جمیع الازمنه و الامکنه و قاطبه الزمانیات(2)
و المکانیات بالقیاس الیه و بحسب المثول(3) بین یدیه علی نسبه واحده، و علی سنه غیر متبدله. و هذه أیضا من غامضات المسائل فی الحکمه التی هی فوق الطبیعه، و هی أیضا مما قد ضاقت عنه أطوار عقول المتکلفین من العلماء المشهوریه الجمهوریه، و قد بسطنا تحقیقها فی أکثر صحفنا و لا سیما «خلسه الملکوت»(4) ، و عززنا الحجه و البرهان بالاستشهاد من کرائم کلماته الشریفه علیه السلام.
و من محکمات ما فی الروایات عنه علیه صلوات اللّه و تسلیماته انه سئل عن العالم العلوی، فقال: صور عالیه(5) عن المواد، خالیه عن القوه و الاستعداد، تجلی لها فأشرقت؛ و طالعها فتلالات؛ و ألقی فی هویتها مثاله، فأظهر عنها أفعاله، و خلق الانسان ذا نفس ناطقه، ان زکاها بالعلم، فقد شابهت جواهر أوایل عللها، و اذا اعتدل مزاجها و فارقت الاضداد فقد شارک بها السبع الشداد.»(6)
و هذا القول المحکم فیه عده من جلائل المسائل الفلسفیه و دقائقها.
ص: 186
و قوله علیه السلام: «مزاجها» یعنی به المزاج المنتسب الیها بتعلقها به، و تدبیرها ایاه [ب - 62].
و بالجمله ما فی أقواله الکریمه من المسائل الحکمیه و العلوم الحقیقیه و المعارف الربوبیه وراء نطاق طاقه الاستقصاء، و یکون سهمه من العلم و الحکمه أعلی السهام، و نصابه من الشرف و الکمال أتم النصب [و من] ما روته العامه و الخاصه، أن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قال: «علی بن أبی طالب ربانی هذه الامه»(1).
و فیما من خطبه له علیه السلام فی «نهج البلاغه»:
«فسلونی(2) قبل أن تفقدونی، فو الذی نفسی بیده، و لا تسألوننی عن شیء فیما بینکم و بین الساعه، و لا عن فئه تهدی مائه و تضل(3)
مائه الا نبأتکم بناعقها و قائدها و سائقها و مناخ رکابها و محط رحالها، و من یقتل من أهلها قتلا، و من یموت منهم موتا».
ثم قال بعد یسیر مما جری علی لسانه المطهر المکرم من القول: «ان الفتن اذا أقبلت شبهت، و اذا أدبرت نبهت، ینکرن مقبلات، و یعرفن مدبرات؛ یحمن حوم(4) الریاح، یصبن بلدا، و یخطئن بلدا، ألا و ان أخوف الفتن عندی علیکم فتنه بنی أمیه، فانها فتنه عمیاء مظلمه، عمت خطتها، و خصت بلیتها، و أصاب البلاء من أبصر فیها، و أخطأ البلاء من عمی عنها».
ص: 187
ثم قال بعد شیء من القول: «لیس فیها منار هدی، و لا علم یری، نحن أهل البیت منها بمنجاه و لسنا فیها بدعاه»(1).
و فی «نهج البلاغه» فیما من کلام له علیه السلام، یخبر به عن الملاحم(2) فقال له بعض أصحابه: لقد أعطیت یا أمیر المؤمنین [الف - 63] علم الغیب، فضحک علیه السلام و قال للرجل و کان کلبیا:
یا أخا کلب! لیس هو بعلم غیب، و لکن(3) هو تعلم من ذی علم».
ثم قال فی آخر کلامه الشریف: «علمه اللّه تعالی نبیه صلّی اللّه علیه و آله، فعلمنیه، و دعا لی بأن یعیه صدری، و تضطم علیه جوانحی»(4).
و فیه أیضا فیما من خطبه له علیه السلام: «و الذی بعثه بالحق و اصطفاه علی الخلق، ما أنطق الا صادقا، و لقد عهد الی بذلک کله، و بهلک من یهلک و منجی من ینجو، [و مال هذا الامر] و ما أبقی شیئا یمر علی رأسی الا أفرغه فی أذنی، و أفضی بی الی»(5).
و فی خاتمه خطبه خطب بها علیه السلام بین المدینه و الکوفه(6)
«کأنی بالمنافقین یقولون نص علی نفسه بالربانیه ألا فاشهدوا شهاده أسألکم بها عند الحاجه الیها، أن علیا نور مخلوق، و عبد مرزوق، و من قال غیر هذا فعلیه لعنه اللّه لعنه اللاعنین.» ثم نزل علیه السلام، و هو یقول: «تحصنت بذی الملک و الملکوت من کلی.
ص: 188
ما أخاف و أحذر، أیها الناس! ما ذکر أحدکم هذه الکلمات عند نازله أو شده الا و أزاحها اللّه عنه.» فقال جابر: وحدها یا أمیر المؤمنین؟ قال علیه السلام: «نعم» و أضف الیها ثلاثه عشر اسما و ضمنی الیها، ثم رکب و مضی.
و مما تداولتها الاخباریون و روته ثقاه الرواه من أخباره علیه السلام بالواقعات بعد زمنه، أنه علیه السلام أخبر صاحبه میثم بن یحیی التمار بأنه یصلب علی باب دار عمرو بن حریث [ب - 63] و أراه النخله التی یصلب علیها، و أخبر صاحبه و هو رشید الهجری، و کان علیه السلام یسمیه رشید البلایا، بأنه تقطع یداه و رجلاه و یصلب و یقطع لسانه، ففعل عبید اللّه بن زیاد بهما کل ما أخبرهما به، و أخبر صاحبه کمیل بن زیاد بأن الحجاج یقتله، و مولاه قنبرا أنه یذبحه؛ فجری ذلک علی ما أخبر به. و أخبر جویریه بن مسهر العبدی بأن معاویه یقطع یدیه و رجلیه و یصلبه، ففعل به ذلک کله(1).
و قال للبراء بن عازب: یا براء! یقتل ابنی الحسین علیه السلام و أنت حی و لا تنصره، و أخبر بموضع قتله. فصار الامر کما قاله علیه السلام. فقال البراء: صدق علی علیه السلام، قتل الحسین علیه السلام و لم أنصره. و کان یتندم علی ذلک و یتحسر(2).
و روی أبو المجامع الحموئی فی «السمطین» بسنده عن یحیی
ص: 189
ابن سعید بن المسیب، قال سمعت عمر بن الخطاب یقول: اللهم لا تبقنی بمعضله لیس لها ابن أبی طالب حیا»(1).
و روی فیه بسنده عن محی بن عقیل، قال: کان عمر بن الخطاب کان یقول لعلی علیه السلام فیما کان یسأله عنه فیفرج عنه: «لا أبقانی اللّه بعدک یا علی»(2).
و روی فیه بسنده عن أبی بکر البیهقی بسنده عن یحیی بن سعید، عن سعید بن المسیب، قال: «قال عمر بن الخطاب: أعوذ باللّه من معضله لیس لها أبو الحسن، یعنی علی بن أبی طالب علیه السلام»(3).
و روی بسند آخر عن یحیی بن سعید بن المسیب «ان عمر بن الخطاب کان یقول: أللهم لا تبقنی لمعضله لیس لها ابن [الف - 64] أبی طالب حیا»(4).
و روی عن مشیخته الجله بروایتهم جمیعا عن العلامه صاحب «الکشاف»، أبی القاسم محمود بن عمر الزمخشری بسنده عن أبی حرب بن الاسود: «أن عمر بن الخطاب أتی بامرأه وضعت لسته أشهر، فهم برجمها، فبلغ ذلک علیا علیه السلام، فقال: لیس علیها رجم، فبلق ذلک عمر، فأرسل الیه یسأله، فقال علیه السلام: قال
ص: 190
اللّه عز و جل:«وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ لِمَنْ أَرادَ
یُتِمَّ الرَّضاعَهَ» و قال عز و جل(1): (وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْرا(2)... )
فسته أشهر للحمل، و حولان لتمام الرضاع، لاحد علیها. فخلی عمر عنها(3). و رواه صاحب الکشاف فی أکثر کتبه. و رواه الحمیدی أیضا فی «الجمع بین الصحیحین»(4).
و روی أیضا فیه بسنده عن الامام المطرزی بروایته عن أخطب خوارزم، الموفق بن أحمد المکی الخوارزمی، عن الامام العلامه الزمخشری، صاحب «الکشاف» باسناده المعتبر، أن عمر بن الخطاب أتی بامرأه مجنونه حبلی قد زنت، فأراد أن یرجمها، فقال له علی علیه السلام: أما سمعت قول النبی صلّی اللّه علیه و آله:
«رفع القلم عن ثلاثه.(5)» و رواه من عداه من أئمه أرباب الروایه مزیدا فیه، فقال عمر: «لو لا علی لهلک عمر»(6).
و رواه امامهم أحمد بن حنبل فی مسنده قال ان عمر بن الخطاب أراد أن یرجم مجنونه، فقال له علی علیه السلام: مالک ذلک؟ سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یقول [ب - 64]: «رفع القلم عن
ص: 191
ثلاثه: عن النائم حتی یستیقظ، و عن المجنون حتی یبرأ، أو یعقل؛ و عن الطفل حتی یحتلم.»(1) فدرأ عنها عمر الرجم و قال: «لو لا علی لهلک عمر».
و روی فیه بسنده أن عمر أتی فی ولایته بامرأه حامل من زنی فسأله عمر، فاعترفت بالفجور، فأمر بها أن ترجم، فلقیها علی بن أبی طالب علیه السلام، فردها الی عمر و قال له: أمرت بها أن ترجم؟ قال: نعم، اعترفت عندی بالفجور، فقال علیه السلام: هذا سلطانک علیها فما سلطانک علی ما فی بطنها؟ و لعلک انتهرتها أو أخفتها، قال عمر: و لو کان ذاک - فی روایه قال: قد کان ذاک - قال علیه السلام: أو ما سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یقول: «لاحد علی معترف بعد بلاء، انه من قیدت أو حبست، أو تهددت، فلا اقرار له.» فخلی عمر سبیلها، ثم قال: «عجزت النساء أن یلدن مثل علی بن أبی طالب، و لو لا علی لهلک عمر»(2). و هذه قد رواها غیر الحموئی أیضا، و هی من روایاتهم المستفیضه.
و روی أیضا فیه بسنده عن ابن عباس، قال: کنا فی جنازه غلام، فقال علی بن أبی طالب علیه السلام لزوج أم الغلام: أمسک عن
ص: 192
امرأتک! فقال عمر بن الخطاب: و لم یمسک عن امرأته؟ قال علیه السلام: یستبرء(1) رحمها لا یلقی فیه شیئا یستوجب به المیراث من أخیه و لا میراث له، فقال عمر: «أعوذ باللّه من معضله لا علی لها(2)».
و روی فیه بسنده عن عدلین سماهما بروایتهما معا باسناد [الف - 65] معتبر: «أن رهطا(3) من الحجاج فی اماره عمر بن الخطاب أصابوا بیض نعام(4) ، و هم محرمون؛ فلما قضوا مناسکهم وقع فی أنفسهم منه شیء، فذکروا ذلک لعمر فأدبر و قال: اتبعونی حتی أتی علیا علیه السلام، فسأله عن ذلک، فقال علیه السلام: یضربون الفحل، قلائص(5) أبکارا بعدد البیض، فما نتج منها أهدوه، قال عمر: فان الابل تزلق(6). فقال علی علیه السلام: و البیض یمرق(7) فلما أدبر قال عمر: اللهم الا تنزلنی بشدیده الا و أبو الحسن الی جنبی»(8). و هذه الروایه متفق علیها بین الفریقین(9).
و فی بعض روایاتنا أن مولانا الحسن بن علی بن أبی طالب - علیهما السّلام - أفتی بذلک اذا أمره أمیر المؤمنین علیه السلام بالافتاء، فقال له أمیر المؤمنین: قد علمت أن الابل ربما أزلقت
ص: 193
او کان فیها ما یزلق، فقال: و البیض ربما أمرق أو لکان فیه ما یمرق، فصوبه أمیر المؤمنین علیه السلام(1). و کذلک أورده شیخنا الشهید، محمد بن مکی - رحمه اللّه - فی «الدروس»(2).
و نقل أبو جعفر محمد بن شهر آشوب فی کتابه: «عن القاضی النعمان فی شرح الاخبار بالاسناد عن عباده بن الصامت، و عن جماعه عن غیره انه(3) سأل أعرابی أبا بکر، فقال: انی أصبت بیض نعامه(4) ، فشویته و أکلته و أنا محرم، فما یجب علی؟ فقال له: یا أعرابی! أشکلت علی [فی] قضیتک. فدله علی عمر، و دله عمر الی(5)
عبد الرحمان، فلما عجزوا قالوا: علیک بالاصلع، فقال أمیر المؤمنین علیه السلام: سل ای الغلامین شئت.
فقال الحسن علیه السلام: یا أعرابی! ألک ابل؟ قال [ب - 65]:
نعم. قال فاعمد الی عدد ما أکلت من البیض نوقا(6) ، فاضربهن بالفحول، فما فصل منها فاهده الی بیت اللّه العتیق الذی حججت الیه.
فقال أمیر المؤمنین علیه السلام: أن من النوق السلوب، و منها ما تزلق، قال: ان یکن من النوق السلوب و ما یزلق فان من البیض ما یمرق.
قال: فسمع صوت معاشر الناس ان الذی فهم هذا الغلام هو الذی فهمها سلیمان بن داود»(7).4.
ص: 194
و تفصیل المسأله أن المحرم اذا أصاب بیض النعامه فکسره فان وجد الفرخ متحرکا کان قد قتل فرخ نعامه، فعلیه مثله من الابل، و ان لم یکن متحرکا کان یحتمل الفساد و الصحه، فکان فیه ما یوازیه من القاء منی الفحل فی رحم الانثی المحتمل للصحه و الفساد، فوجب علیه أن یرسل فحوله الابل فی أناث بعدد البیض، فما نتج فهدی بالغ الکعبه(1) ، و لو ظهر البیض فاسدا أو الفرخ میتا، فلا شیء علیه.
و روی أیضا فی «السمطین» بسنده المعتبر: «أن الناس حملوا رجلا(2) ، فجاؤا به الی عمر، قالوا: قلنا له: کیف أصبحت؟ قال: أحب الفتنه و أکره الحق، و أصدق الیهود و النصاری، و أومن(3) بما لم أره، و أقر بما لم یخلق.
فأرسل الی علی بن أبی طالب، فقال علیه السلام: صدق قال اللّه تعالی: (أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَهٌ )(4) ، و یکره الحق یعنی الموت، قال اللّه تعالی: (وَ جاءَتْ سَکْرَهُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ )(5) و یصدق الیهود و النصاری. قال اللّه تعالی: (وَ قالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصاری عَلی شَیْ ءٍ وَ قالَتِ النَّصاری لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلی شَیْ ءٍ. )(6) و یؤمن بما لم یره، یعنی اللّه عز و جل و یقر بما لم یخلق یعنی الساعه.
ص: 195
قال عمر: لو لا علی لهلک عمر»(1).
و هذه فی أخبارنا لها طریق آخر بروایه [الف - 66] بعض الاصحاب(2).
و أوردها الشیخ الطبرسی فی «أسرار الامامه»: «أن رجلا حضر مجلس أبی بکر فی خلافته، فادعی أنه لا یخاف اللّه و لا یرجوا الجنه و لا یخشی النار، و لا یرکع و لا یسجد، و یأکل المیته و الدم و یشهد بما لم یره، و یحب الفتنه، و یکره الحق، و یصدق الیهود و النصاری و أن عنده ما لیس عند اللّه، و له ما لیس للّه.
فقال له عمر: ازددت کفرا الی کفرک، و کفرا علی کفرک.
فقال له علی بن أبی طالب علیه السلام: هون علیک یا عمر! فان هذا رجل من أولیاء اللّه، لا یرجوا الجنه و لکن یرجوا اللّه، و لا یخاف النار، و لکن یخاف ربه، و لا یخاف اللّه من ظلم، و لکن یخاف عدله؛ لانه حکم عدل لا یؤاخذ العبد الا بذنبه، و لا یرکع و لا یسجد فی صلاته علی الجنازه، و یأکل الجراد و السمک، و یحب الاهل و الولد، و یشهد بالجنه و النار و لم یرهما، و یکره الموت و هو الحق، و یصدق الیهود و النصاری فی تکذیب بعضهما لبعض، و له ما لیس للّه؛ لان له ولدا و لیس للّه ولد، و عنده ما لیس عند اللّه؛ لانه یظلم نفسه و لیس عند اللّه ظلم.
فانزعج عمر و قام و قبل رأس علی علیه السلام و قال: لا بقیت بعدک یا أبا الحسن»(3).2.
ص: 196
و الناقد الشارح للاحادیث ابن الاثیر، مجد الدین علی بن محمد ابن عبد الکریم قال فی کتابه «النهایه»: «یقال: اعضل بی الامر»، اذا ضاقت علیک فیه الحیل، و منه حدیث عمر: «قد اعضل بی أهل الکوفه! ما یرضون بأمیر و لا یرضی بهم أمیر.» أی ضاقت علی الحیل فی أمرهم، و صعبت(1) علی مداراتهم.
و [منه] حدیثه الاخر: «أعوذ باللّه من کل معضله لیس لها أبو حسن».
و یروی(2) معضله أراد المسأله [ب - 66] الصعبه [أو الخطه الضیقه المخارج] من الاعضال(3) و التعضیل و یرید بأبی الحسن علی ابن أبی طالب علیه السلام.
و منه حدیث معاویه و قد جاءته مسأله مشکله، فقال: «معضله و لا أبا حسن.» أبو حسن: معرفه وضعت موضع النکره، کأنه قال:
و لا رجل [لها] کأبی حسن، لان لا النافیه لا تدخل الا علی النکرات دون المعارف»(4).
و قال الشیخ ابن طلحه فی «مطالب السؤول» بعد ما ذکر أن علیا علیه السلام کان متضلعا(5) من أقسام العلوم، مطلعا(6) علی غوامض الاحکام، و لاجل ذلک قال عمر بن الخطاب «أی معضله لیس لها أبو الحسن.» و قال سعید بن المسیب: «کان عمر یتعوذ باللّه من معضله لیس لها أبو الحسن»(7).
ص: 197
و رواه امامهم أحمد بن حنبل عن سعید بن المسیب، قال: کان عمر یتعوذ من معضله لیس لها أبو الحسن، یعنی علیا علیه السلام(1).
و روی کثیر من أئمتهم أن عمر بن الخطاب تسور(2) علی قوم فوجدهم علی منکره، فقالوا: ان کنا أخطأنا من جهه فأنت قد أخطأت من جهات، تجسست، و قد قال اللّه تعالی:«لا تَجَسَّسُوا» (3) و تسورت و دخلت من غیر الباب، و اللّه تعالی یقول: و لا تأتوا البیوت من ظهورها و أتو البیوت من أبوابها(4). و دخلت من غیر اذن و لم تسلم، و قد قال اللّه تعالی:«لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتّی تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلی أَهْلِها» (5) فاعتراه الخجل و ترکهم(6).
و کذلک أوردها امامهم العلامه فخر الدین الرازی فی «نهایه العقول».
و أوردها الذی قد یحوم حول التحقیق من علمائهم المتأخرین فی «شرح [الف - 67] العقائد العضدیه»، من طریق آخر: «ان عمر تسور علی رجل جداره، فوجده علی حاله منکره، فأنکر علیه، فقال له الرجل: یا عمر! ان کنت قد عصیت اللّه من وجه فقد عصیته من ثلاثه أوجه، فقال: ما هی؟ فعدها علیه فترکه عمر و شرط علیه التوبه»(7).
ص: 198
و من الثابت الصحیح فی روایات صنادیدهم أن عمر نهی عن المغالاه فی المهر، و قال: من غال مهر ابنته جعلته فی بیت مال المسلمین، لشبهه أنه رأی النبی صلّی اللّه علیه و آله زوج ابنته فاطمه الزهراء صلوات اللّه علیها بخمس مائه درهم، فقامت امرأه الیه و نبهته بقوله تعالی:«وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً» (1) علی جواز ذلک، فقال: کل الناس أفقه من عمر، حتی المخدرات فی البیوت أو فی الحجال(2).
و بروایه الحمیدی فی «الجمع بین الصحیحین». أن عمر بن الخطاب أمر علی المنبر أن لا یزاد فی مهور النساء علی مبلغ ذکره، فذکرته امرأه من جانب المسجد بقول اللّه تعالی:«وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً». فقال: کل أحد(3) أعلم من عمر حتی(4) النساء(5).
و فی «شرح العضدی» لمختصر ابن الحاجب فی الاصول: «قالت امرأه أیعطینا اللّه بقوله:«وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً» و یمنعنا(6) عمر، فقال عمر: کل أفقه من عمر حتی المخدرات فی الحجال.
و أما ما احتال به امامهم العلامه فخر الدین الرازی فی «نهایه العقول» و اقتدی به مقلدوه من علمائهم المتأخرین فی الاعتذار عن ذلک بأنه من باب نهی الاولویه لا نهی التحریم، و من باب هضم
ص: 199
النفس و الانقیاد للعجوزه تواضعا لا من الاعتراف بالجهل»(1). فمع کونه مما [ب - 67] لا تحتمله الروایه و لا تقبله الدرایه، تمحقه محقا خاتمتها الثابته بروایه أئمتهم.
و رواها مصبوغ الیدین منهم من زمخشر خوارزم بالبراعه فی «الکشاف»، فقال فی تفسیر الایه الکریمه من سوره النساء: «و عن عمر أنه قام خطیبا، فقال: أیها الناس! لا تغالوا بصدق النساء، فلو کانت مکرمه «فی الدنیا أو تقوی عند اللّه، لکان أولاکم بها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله ما أصدق من نسائه أکثر من اثنتی عشره أوقیه.
فقامت الیه امرأه، فقالت له: یا أمیر المؤمنین لم تمنعنا حقا جعله اللّه لنا!؟ و اللّه تعالی یقول:«وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً» فقال عمر «کل أحد أعلم من عمر» ثم قال لاصحابه: تسمعوننی أقول مثل هذا [القول]، فلا تنکرونه علی حتی ترد علی امرأه لیست من أعلم النساء»(2).
و أورد الحمیدی فی «الجمع بین الصحیحین» فی مسند أبی أوفی من أفراد مسلم، عن أبی أوفی، أن عمر بن الخطاب سأله عما قرأ به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم فی صلاه العید، و لم یکن یعرفه، فأخبره أنه صلّی اللّه علیه و آله کان یقرأ فیها اقتربت الساعه و «ق» و القرآن المجید. [و من مسند أبی أوفی أیضا].
و فی کتاب الحمیدی فی حدیث ابن أنس عن عبد اللّه عمرو أن
ص: 200
عمر بن الخطاب سأل أبا واقد اللیثی ما کان یقرأ به رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله فی الاضحی و الفطر، فقال: کان یقرأ فیها ب «ق» و القرآن المجید، و اقتربت الساعه [الف - 68] و انشق القمر»(1).
و من بدع الاقاصیص أن رجلا قام الی عمر بن الخطاب فی خلافته، فسأله عن مسأله فعجز عن معرفتها، فثنی السؤال عن اخری، فثناها عمر بالعجز عن علمها، فثلثهما بثالثه، فثلث عمر العجز عن الجواب.
فجلس السائل، و قال: ما أشبه أمرنا فیک بأمر الاعرابی فی صیده.
أورد «الدمیری من أعیان فقهاء الشافعیه فی کتاب «حیاه الحیوان»: ان أعرابیا صاد سنورا، فلم یعرفه، فتلقاه رجل، فقال:
أتی لک هذا السنور؟ قال: صدته، و لقاه آخر فقال: أنی لک هذا القط؟ قال: صدته، ثم لقاه آخر، فقال: أنی لک هذا الهر؟ قال: صدته، ثم لقاه آخر، فقال: ما هذا الضیون؟ قال: صدته، ثم لقی آخر، فقال: ما هذا الخیدع؟ قال: صدته، ثم لقی آخر، فقال: أنی لک هذا الخیطل؟ قال: صدته، ثم لقاه آخر، فقال: ما هذا الدم؟ قال: صدته، ثم لقاه آخر، فقال: أنی لک أبو خداش؟ قال: صدته، ثم لقاه آخر، فقال: أنی لک أبو ثماخ؟ قال: صدته(2) ، ثم لقی آخر، فقال: أنی لک أبو غزوان؟ قال: صدته، ثم لقی آخر، فقال: أنی لک أبو الهیثم؟ قال: صدته.
ص: 201
فقال الاعرابی فی نفسه: أحمله و أبیعه، فیجعل اللّه لی فیه مالا کثیرا لماله من الاسماء الکثیره، و الکنی العدیده. فلما أتی السوق به قیل له: بکم هذا؟ قال: بمائه، فقیل: انه یسوی نصف درهم، فرمی به، و قال: لعنه اللّه علیک: ما أکثر أسمائک و ما أقل ثمنک(1).
و روی ائمتهم من أصحاب الحدیث و التفسیر أن أبا بکر سئل عن الکلاله، فلم یعرف حکمها، و قال: «أقول فیها: برأیی، فان أصبت فمن اللّه، و ان أخطأت فمن الشیطان»(2).
و فی «شرح العضدی» لمختصر ابن الحاجب [ب - 68] فی الاصول:
«فان کان صوابا فمن اللّه، و ان یکن خطأ فمنی، و من الشیطان»(3).
و کذلک رووا عن عمر بن الخطاب انه حکم بقضیه، ثم قال: ان عمر لا یدری انه أصاب، و قال لکاتبه: اکتب، هذا ما رأی عمر فان یک خطأ فمنه، و ان کان صوابا فمن اللّه، و انه لم یکن یعرف نصیب الجده من المیراث، سألته جده عن میراثها، فقال: لا أجد لک شیئا فی کتاب اللّه، و لا سنه نبیه. فاخبره المغیره بن شعبه و محمد بن سلمه أن النبی صلّی اللّه علیه و آله أعطاها السدس و عمل بذلک(4).
و روی أن السماء غامت(5) فی یوم من شهر رمضان، فافطر عمر ابن الخطاب، ثم قال: الخطب فیه سهل.
ص: 202
قال مجد الدین ابن الاثیر فی کتاب «النهایه»: «الخطب الامر الذی تقع فیه المخاطبه، و الشأن و الحال، و منه قولهم: جل الخطب، أی عظم الامر و الشأن. و منه حدیث عمر: و قد أفطر فی یوم غیم هی(1)
رمضان، فقال: الخطب یسیر»(2).
و قد تواطأت عقلاء سایر الفرق و فقهاؤها و علماؤها علی أن قاطبه العقلاء و العرفاء و الفقهاء و العلماء و الحکماء من امه محمد صلّی اللّه علیه و آله عیال علی بن أبی طالب علیه السلام فی العقل و العرفان؛ و الفقه و الایقان، و الکشف و المعرفه و العلم و الحکمه، و لا ینال بباع الاحصاء، و لا یکاد بصاع الاستقصاء ما فی بحور أحادیثه و بطون اقاویله من خفیات أسرار العلوم، و غوامض مداحضها(3) ، و لا سیما عویصات اعلی العلوم، أی الفلسفه الاولی [الف - 69] التی هی العلم الالهی، و الحکمه التی فوق الطبیعه، و مقامات علم السلوک الی اللّه تعالی، و السفر الی صقعه و المصیر الی جنابه و القرار الی(4) جواره، و آیات نکات العلوم اللسانیه، و الفنون البیانیه، اذ خطبه و حکمه منهل الفصاحه، و موردها، و منشأ البلاغه و مولدها، و مظاهر مکنونات فنی المعانی و البیان، مأخذ قوانینهما، حتی قیل: کلامه دون کلام الخالق و فوق کلام المخلوق(5).
ص: 203
و روت(1) رواه الفریقین، و ثقات الطریقین: أن قوما تذاکروا لدیه أن الالف من الحروف أکثریه الترداد فی الکلام، و میسور النطق من دونها، فأخذ علیه السلام یسرد(2) علیهم خطبه غریبه الطور، بعیده الغور(3) ، عزیزه النیل، طویله الذیل، لیس فیها «الف»، و هی علی أقصی أمد الفصاحه، و أقوم جدد البلاغه، لا یسابقه فکره و لا تقدمه رویه، أوردها بتمامها شیخهم الشافعی ابن طلحه الشامی فی «مطالب السؤول»(4).
و رواها من أصحابنا الاولین، و أشیاخنا الاقدمین، رئیس المحدثین، أبو جعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق الکلینی(5).
و روی صاحب کتاب النخب، مسندا عن الکلبی، و عن أبی صالح انه اجتمعت الصحابه فتذاکروا أن الالف أکثر دخولا فی الکلام، فارتجل علیه السلام الخطبه المونقه التی أولها «حمدت من عظمت منته، و سبغت نعمته، - [...] - و بلغت قضیته» الی آخرها(6).
ثم ارتجل خطبه آخر من غیر النقطه التی أولها: «الحمد للّه أهل الحمد و مأواه، و له أوکد الحمد و أحلاه، و أسرع الحمد و أسراه [ب - 69] و أظهر الحمد و اسماه(7) و أکرم الحمد و أولاه.» الی آخرها(8).
ص: 204
و اتفقت رجال الطائفتین و حکاه الاخبار فی الفئتین علی أنه علیه السلام وضع علم النحو اذ ذکر له أبو الاسود الدؤلی أنه سمع لاحنا یلحن بالجر فی قراءه قوله سبحانه و تعالی:«أَنَّ اللّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ» (1) بالضم(2).
و فی طائفه من الروایات: کانت بنته تقوده الی أمیر المؤمنین علیه السلام، فقالت: یا أبتاه: ما أشد حر الرمضاء، بالدال المضمومه فی أشد بعد ما التعجبیه، فنهاها عن مقالها، و ذکر ذلک عنده علیه السلام(3).
و فی بعض الروایات(4) کانت اللاحنه(5) بنت خویلد الاسدی. و فی روایه اخری(6) انما کان ذلک خلف جنازه، و الروایات علی اختلافاتها متفقه فی أن أمیر المؤمنین علیه السلام حیث سمع ذلک، اسس أساس النحو، فقال علیه السلام: «أقسام الکلمات ثلاث(7): اسم و فعل و حرف، فالاسم ما أنبأ عن المسمی، و الفعل ما أنبأ عن حرکه المسمی و الحرف ما أوجد معنی فی غیره، و الفاعل مرفوع و ما سواه فرع علیه و المفعول منصوب و ما سواه فرع علیه، و المضاف الیه مجرور و ما سواه فرع علیه، ثم قال: یا أبا الاسود: انح هذا النحو»(8).
ص: 205
و روی امامهم الشافعی المطلبی و أحد أئمه الحدیث لهم «أبو بکر البیهقی»، و کثیر من أئمتهم المحدثین و حفاظهم، الناقدین، و نقل شیخهم ابن طلحه الشامی الشافعی فی «مطالب السؤول»(1) کما روی أشیاخنا المحدثون [الف - 70]، و أصحابنا الاقدمون(2): أن أمیر المؤمنین علیه السلام قال یوما: «أعجب ما فی الانسان قلبه، فیه مواد من الحکمه، و أضداد لها من خلافها.» وعدها علیه السلام عدا فقال رجل ممن شهد وقعه الجمل، فقال: یا أمیر المؤمنین:
أخبرنی عن القدر! فقال: «بحر عمیق، فلا تلجه.» فقال: یا أمیر المؤمنین! أخبرنی عن القدر، فقال: «بیت مظلم، فلا تدخله.» فقال:
یا أمیر المؤمنین! أخبرنی عن القدر، فقال: «سر اللّه، فلا تبحث عنه».
و فی روایه: طریق وعر(3) ، فلا تسلکه، فقال: یا أمیر المؤمنین! أخبرنی عن القدر: فقال علیه السلام: صعود عسر، فلا تتکلفه، فقال:
یا أمیر المؤمنین! اخبرنی عن القدر! فقال علیه السلام: أما اذا أبیت فانه «امر بین الامرین، لا جبر و لا تفویض»، فقال: یا أمیر المؤمنین! ان فلانا یقول بالاستطاعه و هو حاضر، فقال علیه السلام:
علی به، فأقاموه، فلما رآه قال له: الاستطاعه تملکها مع اللّه تعالی أو من دون اللّه تعالی، و ایاک أن تقول: واحده منهما فترتد، فقال:
و ما أقول یا أمیر المؤمنین: قال علیه السلام: أملکها باللّه الذی ان شاء ملکها(4).
ص: 206
و نحن نقول: و هذا الحدیث الشریف یبین ما فی قول اللّه العظیم جل سلطانه فی القرآن الکریم:«وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ یَشاءَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ» (1).
شیخ شیوخنا الصدوق، عروه الاسلام - رضوان اللّه تعالی علیه - رواه فی کتاب «التوحید» من طرق مختلفه، منها: عن أبیه رضوان اللّه بسنده عن علی بن یقطین، عن مولانا أبی ابراهیم موسی بن جعفر علیهما السّلام، قال: «مر أمیر المؤمنین علیه السلام، بجماعه بالکوفه، و هم یختصمون فی القدر، فقال لمتکلمهم: أ باللّه تستطیع أم مع اللّه أم من دون اللّه تستطیع!؟ فلم یدر ما یرد علیه. فقال أمیر المؤمنین [ب - 70]: ان زعمت أنک باللّه تستطیع، فلیس لک من الامر شیء، و ان زعمت أنک مع اللّه تستطیع فقد زعمت أنک شریک معه فی ملکه، و ان زعمت أنک من دون اللّه تستطیع فقد ادعیت الربوبیه من دون اللّه عز و جل. فقال: یا أمیر المؤمنین: لا، بل باللّه أستطیع. فقال علیه السلام: أما انک لو قلت غیر هذا لضربت عنقک»(2).
و فی باب المشیه و الاراده من کتاب «التوحید» أیضا عن شیخه الجلیل محمد بن الحسن بن أحمد بن الولید - رضی اللّه تعالی عنه - بسنده الصحیح عن عبد اللّه بن میمون القداح، عن مولانا الصادق، جعفر بن محمد، عن أبیه أبی جعفر الباقر علیهما السّلام «قال:
قیل لعلی علیه الصلاه و السلام - ان رجلا یتکلم فی المشیه، فقال:
ادعه لی؛ فدعی له، فقال علیه السلام: یا عبد اللّه! خلقک اللّه لما
ص: 207
شاء أو لما شئت؟ قال: لما شاء [قال: فیمر منک اذا شاء أو اذا شئت!؟ قال اذا شاء، قال: فیشفیک اذا شاء أو اذا شئت!؟ قال اذا شاء] قال: فیدخلک حیث یشاء أو حیث شئت!؟ قال: حیث یشاء، قال:
فقال علی علیه السلام [له]: لو قلت غیر هذا لضربت الذی فیه عیناک»(1).
و فی معناه ما رواه فی باب نفی الجبر و التفویض من کتاب «التوحید» أیضا بسنده عن یونس بن عبد الرحمان عن غیر واحد، عن أبی جعفر و أبی عبد اللّه - علیهما السّلام - «قالا: ان اللّه عز و جل أرحم بخلقه من أن یجبر خلقه(2) علی الذنوب، ثم یعذبهم علیها، و اللّه أعز من أن یرید أمرا، فلا یکون. قال: فسألا - علیهما السّلام - هل بین الجبر و القدره منزله ثالثه؟ قالا: نعم، أوسع مما بین السماء و الارض [الف - 71]»(3).
و روی رضوان اللّه تعالی علیه فی باب المذکور منه أیضا بسنده عن مولانا الصادق أبی عبد اللّه علیه السلام، قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: من زعم أن اللّه [تبارک و] تعالی یأمر بالسوء و الفحشاء فقد کذب علی اللّه - عز و جل - و من زعم أن الخیر و الشر بغیر مشیه اللّه تعالی فقد أخرج اللّه تعالی من سلطانه(4)...».
و بالجمله، تلک کنه الحکمه فی مسأله أفعال العباد، و بعض
ص: 208
أقاویل شرکائنا فی ریاسه(1) العلوم الفلسفیه فی دور الاسلام و فی الدوره الیونانیه للتعبیر عنها: الانسان مختار فی صوره مضطر:
و بعضها: الانسان مضطر فی صوره مختار(2). و بینها و بین الطریقه العامیه التی ضلت فیها الاشعریه بعد المشرقین(3) و انما ضمان البسط فی تحقیق القول فیها علی ذمه حیزها الطبیعی من صحفنا الحکمیه.
و روت العامه و الخاصه، کما روی الصدوق رضوان اللّه تعالی علیه فی باب المشیه و الاراده من کتابه «التوحید» بسنده عن الاصبغ ابن نباته، قال: قال أمیر المؤمنین علیه السلام: «أوحی اللّه عز و جل الی داود علیه السلام، فقال: یا داود! ترید و أرید، و لا یکون الا ما أرید؛ فان أسلمت(4) لما أرید أعطیتک(5) ما ترید، و ان لم تسلم لما ارید أتعبتک فیما ترید، ثم لا یکون الا ما ارید»(6).
و روی رضوان اللّه تعالی علیه فی کتاب «التوحید» فی باب اثبات حدث(7) العالم بسنده عن جعفر بن محمد الصادق عن أبیه محمد بن علی عن أبیه علی بن الحسین، عن أبیه الحسین بن علی ابن أبی طالب - علیهم السّلام - قال: قال أمیر المؤمنین علیه السلام: «ان للجسم [ب - 71] سته أحوال: الصحه، و المرض،
ص: 209
و الموت، و الحیاه، و النوم، و الیقظه؛ و کذلک الروح، فحیاتها علمها، و موتها جهلها، و مرضها شکها، و صحتها یقینها، و نومها غفلتها، و یقظتها حفظها...»(1).
و هذا منه علیه السلام قول حکیم، و حدیث کریم، فیه عده من الحقایق الحکمیه، و المسائل الفلسفیه، تجرد النفس الناطقه التی هی الروح الالهی، و اثبات اللذات و الالام العقلیه و الصحه و المرض العقلیتین(2) ، و تفضل الابدیه الخالده و المنصرمه الناقده من السعاده و الشقاوه العقلیتین(3). و ان قصیا مراتب الکمال للقوه العاقله هی مرتبه العقل المستفاد، و من غامضات المسائل فی الفلسفه الاولی التی هی الحکمه الالهیه أن اللّه سبحانه و تعالی لیس داخل العالم و لا خارجه؛ و هی متکرره التبیان فی کلام أمیر المؤمنین علیه السلام علی أبلغ الوجوه.
ففی خطبه له علیه السلام فی «نهج البلاغه» تجمع ما لا تجمعه خطبه من أصول العلم: «ما وحده من کیفه، و لا حقیقته(2) أصاب من مثله، و لا ایاه عنی من شبهه، و لا صمده من أشار الیه و توهمه، کل معروف بنفسه مصنوع، و کل قائم فی سواه معلول؛ فاعل لا باضطراب آله، مقدر لا بجول(3) فکره، غنی لا باستفاده، لا تصحبه الاوقات، و لا ترفده(4) الادوات [...]، لا تناله الاوهام فتقدره، و لا تتوهمه
ص: 210
الفطن فتصوره، و لا تدرکه الحواس فتحسه، و لا تلمسه الایدی فتمسه، و لا یتغیر بحال [الف - 72]، و لا یتبدل فی الاحوال، و لا تبلیه اللیالی و الایام، و لا یغیره الضیاء و الظلام، و لا یوصف بشیء من الاجزاء، و لا بالجوارح و الاعضاء، و لا بعرض من الاعراض، و لا بالغیریه و الابعاض [...]، و لیس فی الاشیاء بوالج و لا عنها بخارج، یخبر لا بلسان و لهوات(1) ، و یسمع لا بخروق(2) و أدوات، یقول و لا یلفظ، و یحفظ و لا یتحفظ»(3).
و فی بعض طرق حدیث ذعلب الیمانی، المتلون الطرائق المتشعب الاسانید عند العامه و الخاصه، بروایه شیخنا الصدوق المقدام - رضوان اللّه تعالی علیه - فی کتاب «التوحید» ببعض أسانیده فی روایته ایاه عن الاصبغ بن نباته، قال: لما بویع علی علیه السلام فجلس بالخلافه، و بایعه الناس، خرج الی المسجد متعمما بعمامه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، لابسا برده رسول اللّه، منتعلا نعل رسول اللّه، متقلدا سیف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله.
فصعد المنبر، فجلس علیه متمکنا، ثم شبک بین أصابعه، فوضعها أسفل بطنه، ثم قال: «معاشر الناس! سلونی قبل أن تفقدونی.» الی آخر ما قال علیه السلام، فقام الیه رجل یقال له ذعلب و کان ذرب اللسان، بلیغا فی الخطب، شجاع القلب.
فقال: یا أمیر المؤمنین! هل رأیت ربک؟ قال علیه السلام:
«ویلک یا ذعلب! لم أکن بالذی أعبد ربا لم أره، فقال: فکیف رأیته؟ صفه لنا، قال علیه السلام: ویلک! لم تره(4) العیون بمشاهده الابصار،ه.
ص: 211
و لکن رأته القلوب بحقایق الایمان، ویلک یا ذعلب(1)! ان ربی لا یوصف بالبعد و لا بالحرکه، و لا بالسکون، و لا بالقیام، قیام انتصاب و لا بجیئه و لا بذهاب».
ثم قال علیه السلام فی جمله ما قال(2) له وصب علیه من المعارف الربوبیه: «هو فی الاشیاء علی غیر ممازجه، خارج [ب - 72] عنها(3)
علی غیر مباینه، فوق کل شیء و لا(4) یقال شیء فوقه؛ و أمام کل شیء و لا(5) یقال له امام؛ داخل فی الاشیاء لا کشیء فی شیء داخل، و خارج منها لا کشیء من شیء خارج. فخر ذعلب مغشیا علیه»(4).
و فیما رواه - رضوان اللّه تعالی علیه - بسند آخر له فی روایته ایاه، قال علیه السلام له فی جمله ما قال له:
«[فلا یقال]: شیء (بعده) شائی الاشیاء لا بهمه، دراک لا بمجسه(5)
هو فی الاشیاء [کلها]، غیر متمازج بها، و لا بائن عنها، ظاهر لا بتأویل مباشره، متجل لا باستهلال رؤیه، بائن لا بمسافه، قریب لا بمداناه، لطیف لا بتجسم، موجود لا بعد عدم، فاعل لا باضطرار(6) ، مقدر لا بحرکه، مرید لا بهمامه، سمیع لا بآله، بصیر لا بأداه، لا تحویه الاماکن، و لا تصحبه الاوقات، و لا تحده الصفات، و لا تأخذه السنات، سبق الاوقات کونه، و العدم وجوده، و الابتداء أزله، بتشعیره المشاعر(7) عرف أن لا مشعر له، و بتجهیزه الجواهر عرفر.
ص: 212
أن لا جوهر له، و بمضادته بین الاشیاء عرف أن لا ضد له، و بمقارنته بین الاشیاء عرف أن لا قرین له.» الی آخر ما نطق به لسانه المکرم و هو قوله الحکیم: «کان ربا اذ لا مربوب، و الها اذ لا مألوه، و عالما اذ لا معلوم، و سمیعا اذ لا مسموع»(1).
و فیه من الحقایق الحکمیه ما لا تسعه الاذهان المشهوریه و القرایح الجمهوریه.
و فی روایه رواها - رضی اللّه تعالی عنه - بسنده فی کتاب «التوحید» أیضا فی باب أنه عز و جل لا یعرف [الف - 73] الا به، أنه سئل أمیر المؤمنین علیه السلام بم عرفت ربک؟ قال علیه السلام:
«بها عرفنی نفسه، قیل: و کیف عرفک نفسه؟ فقال: «لا تشبهه صوره، و لا یحس بالحواس، و لا یقاس بالناس، قریب فی بعده، بعید فی قربه، فوق کل شیء و لا یقال: شیء فوقه، أمام کل شیء و لا یقال له أمام، داخل فی الاشیاء لا کشیء فی شیء داخل، و خارج من الاشیاء لا کشیء من شیء(2) خارج، سبحان من هو هکذا و لا هکذا غیره»(3).
و من خطبه له علیه السلام هی أولی الموردات من خطبه فی «نهج البلاغه»، یذکر فیها ابتداء خلق السماء و الارض، و أطوار الملائکه علیهم السّلام من طبقات العقول التی هی الجواهر العقلیه، و الانوار القدسیه، و النفوس المفارقه التی هی الجواهر العاقله، و الانوار المدبره، و النفوس المنطبعه التی هی القوی الجوهریه المنبثه فی الابدان الفلکیه، و خلق آدم علیه السلام مورد المسائل دقیقه من العلم الطبیعی من کتاب النفس فی جوهر النفس المجرده،2.
ص: 213
و مراتبها و قواها، و جوارحها و أدواتها، و تصرفها فیها، و اختدامها ایاها و من مباحث المزاج و الکیفیات الاربع الفعلیین(1) ، و الانفعالیین.
[و هی: «الحمد للّه الذی لا یبلغ مدحته القائلون، و] لا یحصی نعماءه العادون، و لا یؤدی حقه المجتهدون، الذی لا یدرکه بعد الهمم، و لا یناله غوص الفطن، الذی لیس لصفته حد محدود، و لا نعت موجود، و لا وقت معدود، و لا أجل ممدود، فطر الخلائق بقدرته، و نشر الریاح برحمته و وتد بالصخور میدان أرضه؛ أول الدین معرفته، و کمال معرفته التصدیق به، و کمال التصدیق به توحیده، و کمال توحیده الاخلاص له، و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه، [ب - 73] بشهاده(2) کل صفه أنها غیر الموصوف، و شهاده کل موصوف أنه غیر الصفه، فمن وصف اللّه سبحانه فقد قرنه؛ و من قرنه فقد ثناه؛ و من ثناه فقد جزاه؛ و من جزاه فقد جهله [و من جهله فقد أشار الیه]، و من أشار الیه فقد حده، و من حده فقد عده، و من قال فیم؟ فقد ضمنه؛ و من قال علی م (- علام)؟ فقد أخلی منه. کائن لا عن حدث، موجود لا عن عدم، مع کل شیء لا بمقارنه، و غیر کل شیء لا بمزایله، فاعل لا بمعنی الحرکه و الاله، بصیر اذ لا منظور الیه من خلقه»(3).
و من خطبه له علیه السلام، أورده صاحب کتاب «الواحده»: «الحمد للّه مدهر الدهور(4) و مالک نواصی(5) الامور، منه بدأنا و الیه نعود»(6).».
ص: 214
و فیما فی «نهج البلاغه» من خطبه له علیه السلام، خطب بها علی حجاره منصوبه له و علیه مدرعه من صوف، و حمائل سیفه لیف، و فی رجلیه نعلان من لیف، و کان جبینه ثفنه بعیر، ضروب من الغرایب، أولها:(1) «الحمد للّه الذی الیه مصائر الخلق و عواقب الامر.» و فیها: «دعاهن فأجبن(2) طائعات [مذعنات] غیر متلکئات(3) و لا مبطئات»(4).
و فیما من خطبه له علیه السلام فی «نهج البلاغه»: لا تستلمه المشاعر، و لا تحجبه السواتر لافتراق الصانع و المصنوع، و الحاد و المحدود، و الرب و المربوب الاحد لا بتأویل عدد، و الفاعل(5)
لا بمعنی حرکه و نصب [و السمیع لا بأداه، و البصیر لا بتفریق آله، و الشاهد لا بمماسه، و البائن]، و الظاهر لا برؤیه، و الباطن لا باللطافه(6)
[بان من الاشیاء بالقهر لها و القدره علیها، و بانت الاشیاء منه بالخضوع له و الرجوع الیه]، من وصفه فقد حده، و من حده فقد عده، و من عده فقد أبطل أزله، و من قال: کیف؟ فقد استوصفه، و من قال: این؟ فقد حیزه، عالم اذ لا معلوم، و رب اذ لا مربوب، و قادر اذ لا مقدور»(7).
و فی طی هذه الکلمات البرهانیه القدسانیه، أسرار ربانیه، و معارف سبحانیه، لست استحل أن یحم وحمها(8) الا من کان علیا.
ص: 215
جبله قدسیه فی فطرته، و غریزه ملکوتیه فی جبلته؛ ثم قد خدم ملاوه(1) من العمر و برهه من الدهر، کتاب «التقدیسیات» و کتاب «الایماضات» و کتاب «التشریفات»(2) ، و کتاب «خلسه الملکوت»، و کتاب «المصححات و التقویمات»، و هو کتاب «تقویم الایمان»، و کتاب «الافق المبین»، و کتاب «الصراط المستقیم»، و سائر صحفنا الحکمیه، و واظب علی ملازمتها و خاض فی أغوار أسرارها، و غاص فی اعماق أغمارها مبتهلا(3) الی اللّه سبحانه سائلا وسائل(4)
الافاضه من جنابه جل سلطانه، و بهر برهانه.
ثم ان ما تلی علیک لیسیر من غزیر(5) ما فی خطبه و کتبه و أقاویله، و أحادیثه - صلوات اللّه علیه و تسلیماته - و أیم اللّه أن ماله من العبارات و الاشارات فی خطبته العجیبه الغراء، و خطبه القاصعه، و خطبه الاشباح و غیرها من الخطب و غیر الخطب فی «نهج البلاغه» و غیره من براعه الفصاحه و البلاغه، و غزاره(6) العلوم و الحکم کادت تلتحق باسالیب الکتب الوحیانیه، و تنتظم فی سمط (7) الاقاویل السماویه؛ و تقدیس الباری سبحانه عن مقوله «متی» من غوامض أعلی العلوم؛ و مشارعه فی کلام أمیر المؤمنین علیه السلام فوق طوق الاحصاء.
روت حمله الروایات من العامه و نقل ناقدهم البصیر عمرو بن بحر الجاحظ. و أورده(8) شیخهم ابن طلحه الشافعی: «انه قال لعلی علیه السلام بعض من حضر لدیه من الواردین: متی کان ربنا؟د.
ص: 216
فقال له علیه السلام: متی کان لشیء لم یکن، فکان هو کائن بلا کینونه [ب - 74]، کائن کان قبله هو قبل القبل بلا غایه، وسع کل شیء علما»(1).
و فی روایه شیخنا الصدوق - رضی اللّه تعالی عنه - ببعض أسانیده فی کتاب «التوحید» فی باب نفی المکان و الزمان، و الحرکه و السکون عن اللّه عز و جل، قال رأس الجالوت للیهود: «ان المسلمین یزعمون أن علیا علیه السلام من أجدل الناس و أعلمهم، اذهبوا بنا الیه لعلی أسأله عن مسأله اخطئه فیها، فأتاه(2) فسأله متی کان ربنا؟ فقال علیه السلام: یا یهودی! [انما یقال] متی کان لمن لم یکن فکان؛ هو کائن بلا کینونه کائن(3) ، یا یهودی کان بلا کیف، و هو قبل القبل بلا غایه و لا منتهی، غایه و لا غایه الیها، غایه انقطعت الغایات عنه، فهو غایه کل غایه.
قال الیهودی: أشهد أن دینک الحق و أن ما خالفه باطل»(4).
و بسنده آخر له فی روایته ایاه من طریق آخر أنه جاء حبر من الاحبار الی أمیر المؤمنین علیه السلام، فسأله عن ذلک؟ فأجابه علیه السلام، ثم قال: «کان ربی قبل القبل بلا قبل، و یکون بعد
ص: 217
البعد بلا بعد و لا غایه و لا منتهی لغایته، انقطعت الغایات عنه، فهو منتهی کل غایه.
قال الحبر(1): یا أمیر المؤمنین! أفنبی(2) أنت؟ فقال علیه السلام:
ویلک! انما أنا عبد من عبید محمد صلّی اللّه علیه و آله»(3). قال الصدوق - رضوان اللّه علیه -: «یعنی بذلک: عبد طاعه(4) لا غیر».
و فیما من خطبه له علیه السلام فی «نهج البلاغه»: «خرت له الجباه، و وحدته الشفاه و حد الاشیاء عند خلقه لها ابانه له من شبهها، [الف - 75] لا تقدر الاوهام بالحدود و الحرکات، و لا بالجوارح و الادوات، لا یقال له: متی؟ و لا یضرب له أمد بحتی؛ الظاهر لا یقال: مما؛ و الباطن لا یقال: فیما لا شبح فیقصی(5) ؛ و لا محجوب فیحوی، لم یقرب من الاشیاء بالتصاق، و لم یبعد عنها بافتراق، لا یخفی علیه من عباده شخوص(6) لحظه(7) ، و لا کرور لفظه و لا ازدلاف(8) ربوه(9) ، و لا انبساط خطوه فی لیل داج(10) و لا غسق ساج»(11). الی قوله علیه السلام: «علمه بالاموات الماضین، کعلمهن.
ص: 218
بالاحیاء الباقین، و علمه بما فی السماوات العلی، کعلمه بما فی الارضین السفلی»(1).
و فی «نهج البلاغه» أیضا من خطبه له علیه السلام: «لا یشغله شأن [عن شأن] و لا یغیره زمان، و لا یحویه مکان، و لا یصفه لسان»(2).
و فی غیر موضع من خطبه علیه السلام: «ان اللّه سبحانه لم یتجاوره وقت و لا زمان، و لم یتعاوره زیاده و لا نقصان»(3).
و روی - رضی اللّه تعالی عنه - فی کتاب «التوحید» فی باب أنه عز و جل لا یعرف الا به، باسناد له من الاسانید فی روایته عن سلمان الفارسی - رضی اللّه تعالی عنه - [فی] حدیث قدوم الجاثلیق المدینه مع مائه من النصاری، و ما سأل(4) عنه أبا بکر، فلم یات فیه بجواب أصلا(5) ، ثم أرشد الی أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام فسأله(6) عن مسائل، فاجابه عنها - قال: تخریجا منه(7) - و کان فیما سأله أن قال له: أخبرنی عرفت اللّه بمحمد صلّی اللّه علیه و آله [أم عرفت محمدا باللّه عز و جل]؟ فقال علیه السلام: ما عرفت اللّه - عز و جل - بمحمد صلّی اللّه علیه و آله، و لکن عرفت محمدا باللّه تعالی.» الی آخر قوله الشریف(8).
و هذه منه علیه السلام اشاره الی مسأله من أصول المسائل، أن العقائد الایمانیه لا تقتنص من نقلیات [ب - 75] الحجج بل6.
ص: 219
انما اقتناصها بالبراهین العقلیه، و أن معرفه الرساله بالحجه، انما تتصح بعد معرفه الربوبیه بالبرهان.
و فیما روته رواتهم و حکاتهم، و أوردته فقهائهم و علمائهم، و رواه من أشیاخنا الصدوق، عروه الاسلام فی کتاب «من لا یحضره الفقیه»، باسناده عن مولانا الرضا علیه السلام. أنه أتی الی عمر ابن الخطاب برجل وجد علی رأسه(1) قتیل، و فی یده سکین مصبوغه(2)
دما، فقال الرجل: لا، و اللّه ما قتلته و لا أعرفه، و انما دخلت بهذه السکین أطلب شاه لی عدمت من بین یدی، فوجدت هذا القتیل، فأمر عمر بقتله. فقال الرجل القاتل:«إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» ، قد قتلت رجلا، و هذا رجل آخر یقتل بسببی، فشهد علی نفسه بالقتل، فأدرکهم أمیر المؤمنین علیه السلام، و قال: لا یجب علیه(3)
القود ان کان قتل نفسا فقد أحیی نفسا، و من أحیی نفسا(4) فلا یجب علیه قود، فقال عمر: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم یقول: «أقضاکم علی، و أعطی دیته من بیت المال»(5).
و علی ما رواه شیخنا الاقدم، رئیس المحدثین، أبو جعفر محمد بن یعقوب الکلینی فی «الکافی» و شیخنا الاعظم، شیخ الطائفه، أبو جعفر محمد بن الحسن الطوسی فی «التهذیب» باسنادهما عن
ص: 220
مولانا أبی جعفر الباقر علیه السلام أن أمیر المؤمنین علیه السلام أمر ابنه الحسن علیهما السّلام بالافتاء، فقال: «یطلق کلاهما، والدیه من بیت المال.» قال: و لم؟ قال لقوله تعالی: (وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النّاسَ جَمِیعاً )(1).
و روی محدثهم الاربیلی المالکی فی «الاربعین» بسنده عن شیخه الامام [الف - 76] الحافظ أبی الخطاب بن دحیه بن خلیفه الکلبی، یرفعه الی کعب بن الاحبار: «قال: بینما رجلان جالسان فی زمن عمر بن الخطاب، اذ مر بهما رجل مقید، و هو عبد لبنی(2)
نوفل، فتحاوروا فی ثقل قیده، فقال أحدهما: امرأتی طالق ثلاثا، ان لم یکن وزنه کما قلت، و حلف الاخر بمثل ذلک علی خلاف مقال صاحبه، فأشکل الامر بینهما، فمضیا الی مولی العبد و عرفاه الحدیث و سالاه عن وزن القید، قال: لا أعلم، فقالا: فکه، فحلف بالطلاق أن لا یفک القید، فأخذاه و مضیا الی عمر و قصا علیه القصه.
فقال: اذهبوا الی علی بن أبی طالب، فلما حضروا عنده دعا بجفنه(3) و قال: ارفعوا القید بخیط و أدخلوا القید و رجلیه فی الجفنه، ثم صبوا فیها الماء حتی تملا فصبوا، فقال: ارفعوا القید، فرفعوه حتی خرج من الماء، ثم دعا بزبر(4) من حدید، فوضعها فی
ص: 221
الماء حتی تراجع الماء الی موضعه حین کان القید فیه، ثم قال:
زنوا هذا الحدید، فانه بوزن القید. و لما بلغ عمر ما جری قال:
الحق لا یغطی»(1).
و بروایه أبی عبد اللّه صاحب کتاب «نخب المناقب»: «سألا مولی العبد أن یحل قیده حتی یعرف وزنه، فابی، فارتفعا الی عمر، فقال لهما اعتزلا نساءکما، و بعث الی علی علیه السلام و سأله عن ذلک، فدعا علیه السلام باجانه(2) ، و أمر الغلام أن یجعل رجله فیها، ثم أمر أن یصب فیها الماء حتی غمر القید و الرجل، ثم أعلم فی الاجانه علامه، ثم أمر أن یرفع القید و یجعل فیها زبر الحدید الی أن یرجع الماء الی تلک العلامه. فقال [ب - 76] علیه السلام:
وزن هذا الحدید مثل وزن القید فأخرج القید(3) فوزن، فکان مثل ذلک، فعجب منه عمر»(4).
و مما سبیله ذلک فی روایاتهم ما فی بعض ما وقع الی من کتبهم و لیس یحضرنی الان.
و رویناه بروایه شیخ الطائفه و غیره و هو من المذکور فی «التهذیب»: «أنه قال رجل لامیر المؤمنین علیه السلام: انی حلفت أن أزن الفیل، قال: و لم تحلفون بما(5) لا تطیقون؟ فقال: قد ابتلیت، فأمر علیه السلام بقرقور(6) فیه قصب، فأخرج منه قصب کثیر، ثم صیر الفیل فیه، و علم صبغ الماء فیه، ثم أخرج الفیل منه، و اعیده.
ص: 222
الیه القصب حتی رجع الی ما کان قد انتهی الیه صبغ الماء اذ کان الفیل فیه، ثم أمر بوزن القصب الذی أخرج و أعید. فلما وزن، قال: هذا وزن الفیل»(1).
و فیما رواه الصدوق عروه الاسلام فی کتاب «عیون أخبار الرضا» حدیثا طویلا، بسنده عن أبی القاسم عبد اللّه بن أحمد بن عامر الطائی، عن مولانا أبی الحسن علی بن موسی الرضا - علیهما السلام - من خبر الشامی و ما سأل عنه أمیر المؤمنین علیه السلام فی جامع الکوفه، انه قام الیه رجل من أهل الشام، فقال: یا أمیر المؤمنین انی أسألک عن أشیاء، فقال علیه السلام: سل، تفقها و لا تسأل تعنتا، فأحدق الناس بأبصارهم، فقال: أخبرنی [الف - 77] عن أول ما خلق اللّه تعالی؟ فقال(1) علیه السلام خلق النور [...]
و سأله عن طول الشمس و القمر و عرضهما، قال: تسع مائه فرسخ فی تسع مائه فرسخ. [...] و سأله لم سمی آدم آدم؟ قال علیه السلام: لانه خلق من أدیم(2) الارض. [...] و سأله کم کان عمر آدم؟ قال: تسع مائه سنه و ثلاثین سنه و سأله عن أول من قال الشعر؛ فقال: آدم علیه السلام و سأله ما کان شعر آدم(3) ؟ فأنشد شعره، و شعر ابلیس فی جوابه(4). و سأله عن سفینه نوح ما کان عرضها و طولها و ارتفاعها(5) ، فقال: کان طولها ثمان مائه ذراع، و عرضها خمس مائه ذراع، و ارتفاعها فی السماء ثمانین ذراعا، فجلس(6)
الرجل.
فقام الیه آخر، فقال: یا أمیر المؤمنین! أخبرنا عن أول شجره
ص: 224
غرست فی الارض، قال: العوسجه(1) ، و منها عصا موسی علیه السلام.
و سأله عن أول شجره نبتت علی(2) الارض، فقال: الدباء، و هی القرع.
و سأله عن أول من حج من أهل السماء، فقال: جبرئیل علیه السلام.
و سأله عن أول بقعه بسطت من الارض أیام الطوفان، فقال [له]:
موضع الکعبه، و کانت زبرجده خضراء. [...] و سأله عن سجن سار بصاحبه، فقال: الحوت سار بیونس بن متی. و سأله عن سته، لم یرکضوا(3) فی رحم، فقال: آدم، و حوا، و کبش ابراهیم، عصا موسی، و ناقه صالح، و الخفاش الذی عمله عیسی بن مریم علیه السلام، و طار باذن اللّه تعالی. و سأله عن شیء مکذوب علیه لیس من الجن و لا من الانس، فقال: الذئب الذی کذب علیه اخوه یوسف و سأله عن شیء أوحی الیه لیس من الجن و لا من الانس، فقال: اوحی اللّه تعالی الی النحل،...
و سأله عن موضع [ب - 77] طلعت علیه الشمس ساعه من النهار و لا تطلع علیه أبدا، قال: ذاک البحر حین فلقه اللّه تعالی لموسی فأصابت أرضه(4) الشمس، و أطبق علیه الماء فلن یصبه(5) الشمس.
و سأله عن شیء شرب(6) و هو حی، و أکل و هو میت، فقال: [تلک] عصا موسی. و سأله عن نذیر أنذر قومه لیس من الجن و لا من الانس، فقال هی النمله،...
و سأله عن أکرم الناس نسبا، قال(7): صدیق اللّه یوسف بن یعقوب،ل.
ص: 225
اسرائیل(1) [اللّه] بن اسحاق ذبیح اللّه بن ابراهیم خلیل اللّه. و سأله عن سته من الانبیاء لهم اسمان، فقال: یوشع بن نون، و هو ذو الکفل، و یعقوب و هو اسرائیل(2) ، و الخضر و هو بلیا(1) و یونس و هو ذو النون، و عیسی و هو المسیح، و محمد و هو أحمد صلّی اللّه علیه و آله. و سأله عن شیء یتنفس(2) لیس له دم و لا لحم، فقال [له]: ذاک الصبح اذا تنفس. و سأله عن خمسه من الانبیاء تکلموا بالعربیه، فقال: هود و شعیب و صالح و اسماعیل و محمد صلّی اللّه علیه و آله»(3).
و فی الحدیث اسؤوله عدیده غیر هذه بأجوبتها.
انما هذه السؤالات عن أشیاء وجدها السائلون من أهل الکتاب فی الکتب السماویه المنزله علی أنبیائهم، فامتحنوا بها أمیر المؤمنین علیه السلام، و اختبروا بها علمه بالکتب الالهیه و الصحف السماویه.
و قوله علیه السلام: «أول ما خلق اللّه النور.(4)» المعنی به الجوهر المفارق الذی هو أول الانوار العقلیه، کما قال سیدنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: «أول ما خلق اللّه العقل»(5).
ص: 226
و اما قوله علیه السلام: «تسع مائه فرسخ» فی تسع مائه فرسخ(1) ، فان المعنی به مکعب تسع مائه فرسخ، أی سبع مائه ألف ألف فرسخ و تسعه [الف - 78] و عشرون ألف ألف فرسخ المجتمع من ضرب تسع مائه فرسخ فی تسع مائه فرسخ، ثم ضرب تسع مائه فرسخ فی مربعها الحاصل من ضربها فی نفسها، أی فی ثمان مائه الف فرسخ، و عشره آلاف فرسخ. و الذی رامه بطول الشمس و عرضها المتساویین هو مساحه جمیع سطحها المستدیر المحیط بجرمها، و کذلک ما یرام بطول القمر و عرضه.
و لیعلم ان ما نالته الحکماء التعلیمیون ببراهینهم(2) و ارصادهم و حصلته العلماء الریاضیون بحسبهم و حساباتهم فی مقادیر الابعاد و الاجرام، قد اختلفت مذاهبهم فیه اختلافا کثیرا، و ما ذلک الا اما لاختلالات فی الالات الرصدیه، أو لخلل و زلل فی نصبها فی مناصبها اللائقه، و اما لمسامحات قلما تخلو عنها حسابات الحاسبین و مساهلات قلما تعرو عنها ارصاد الراصدین. فکذلک کله ما قد اختلفت أحکام الارصاد، و عز ما یتفق رصدان متفقان!
و بالجمله فاذا قد أقرت الجماهیر أن بحث الاوائل، أوفی، فأعلمن أن بطلمیوس أو من(3) فی طبقته من الاوائل وجدوا بارصادهم حصه درجه واحده من الدائره العظمی التی تقع علی سطح الارض اثنین و عشرین فرسخا، و تسعی فرسخ، فحکموا أن ثلاث مائه و ستین درجه، و هی محیط الدائره العظمی الارضیه ثمانیه آلاف(4)
فرسخ، و قد بین «أرشمیدس» فی مقالته فی مساحه الدائره أن
ص: 227
محیط کل دائره کمجموع ثلاثه أمثال قطرها و سبع [ب - 78] قطرها علی التقریب، فیکون مقدار قطر الارض ألفین و خمس مائه فرسخ و خمسه و أربعین فرسخا و نصف فرسخ تقریبا.
و قد بین فیها أیضا أن سطح نصف القطر فی نصف المحیط مساو لتکسیر الدائره، فیستبین بقوه الخامس و العشرین من اولی کتاب «الکره و الاسطوانه» لارشمیدس أن السطح الذی یحیط به قطر الکره فی المحیط (1) أعظم دائره تقع فیها مساو للسطح المحیط بالکره، فاذا ضرب القطر فی محیط الدائره العظمی حصل تکسیر سطح الارض و هو عشرون ألف ألف فرسخ و ثلاث مائه و ثلاثه و ستون ألف فرسخ، و ست مائه و سته و ثلاثون فرسخا(2) و أربعه أجزاء من أحد عشر جزءا من فرسخ.
و وجدوا قطر الارض مثل قطر جرم القمر ثلاث مرات و خمسی مره، فیکون مقدار قطر جرم القمر سبع مائه فرسخ و خمسه(3)
و أربعین فرسخا بالتقریب(4) ، فمحیط دائره عظمی قمریه ألفان و ثلاث مائه فرسخ و أحد(5) و أربعون فرسخا و نصف فرسخ علی التقریب، فمساحه جمیع سطح القمر ألف ألف فرسخ و سبع مائه ألف فرسخ و ثلاثه و أربعون ألف فرسخ، و ثمان مائه فرسخ و خمسه و أربعون فرسخا.».
ص: 228
و وجدوا قطر جرم الشمس خمسه أمثال و نصف مثل لقطر الارض، اذ کانوا وجدوا قطر الشمس بالنسبه الی قطر الارض کمجموع ثمانیه عشر جزءا و أربعه أخماس جزء بالنسبه الی مجموع ثلاثه أجزاء و خمسی جزء، فخرج لهم من بعد القسمه خمسه و نصف، فمقدار قطر الشمس أربعه عشر ألف فرسخ، الا فرسخین و نصف [الف - 79] فرسخ؛ فمحیط دائره عظمی علی جرم الشمس أربعه و أربعون ألف فرسخ تقریبا قریبا من التحقیق علی ذلک التقدیر، فمساحه سطح جرم الشمس بناءا علی ذلک ستمائه ألف ألف، و سته عشر ألف ألف فرسخ؛ و مجموع مساحه سطح الشمس و القمر جمیعا ست مائه ألف ألف فرسخ، و سبعه عشر ألف ألف فرسخ، و سبعه عشر ألف ألف فرسخ، و سبع مائه ألف فرسخ، و ثلاثه و أربعون ألف فرسخ، و ثمان مائه فرسخ، و خمسه و أربعون فرسخا. و استخرجوا بحسبهم علی ما قد استحصلته أرصادهم أن من الارض الی بعد الشمس الاوسط ألف ألف فرسخ، و سبعه و ثلاثین ألف فرسخ، و ثلاث مائه فرسخ، و أحد و ثمانین فرسخا بالتقریب؛ و أن الشمس مائه و سته و ستون مثلا، و ربع و ثمن مثل للارض، و سته آلاف و ست مائه و أربعه و أربعون مثلا للقمر، و أن الارض تسعه و ثلاثون مثلا، و ربع مثل للقمر.
و قال قطب فلک التحصیل و التحقیق من العلماء المشهوریه الجمهوریه فی طبیعیات کتاب «دره التاج»: «أن الحکیم الفاضل مؤید الدین العرضی حقق الامر تحقیقا لم یسبقه الیه أحد، و لم یلحقه أحد». و فیما نقل عنه أن جرم الشمس مائه و سبعه و ستون مثلا لجرم الارض، و جرم الارض أربعون مثلا لجرم القمر»(1).
ثم ان هؤلاء الراصدین الحاسبین جعلوا البعد الابعد لکل کوکب4.
ص: 229
البعد الاقرب للکوکب الذی فوقه، و کان من الواجب أن یجعل بعد محدب کل فلک بعد مقعر الفلک الذی [ب - 79] فوقه، لکنهم لم یعتبروا انصاف أقطار الکواکب و ثخن جوز هر القمر و ما یبقی من متمم عطارد بین أقرب أبعاده و مقعر فلکه اذ لم یکن غرضهم الاصلی الا الاطلاع علی عظم هذه الاجرام الشریفه علی الاجمال، لیعلم أن قدره مبدعها جلت عظمته علی أقصی غایات الکمال لا استثبات معرفتها للذهن البشری علی طباق ما فی العین، فان عقول الحکماء و أفهام العقلاء لا تصادف و لا تلقی الا راجعه عن ذلک بخفی حنین، فلذلک تراهم یتساهلون کثیرا فی الحساب مع أن اهمال ثانیه واحد یفضی الی التبعیه بمراحل عن الصواب، و لقد أورد علیهم أن المسافه علی ما فی المجسطی و ما فی مرتبته بین محدب الفلک المائل للقمر، و مقعر فلک الشمس لیست تسع ثخنی فلکی الزهره و عطارد، و فضلا عن أن یسعهما ما بین محدب جوز هر القمر و مقعر فلک الشمس؛ و الحق أن ذلک انما نشأ من المساهله فی الحساب بأهمال الکسور و ما یسیر مسیره و یجری مجراه.
فالراصد الفاضل الحاسب المهندس الکاشانی قد تشمر(1) لحل الاشکال فی رساله «سلم السماء» باستیناف الحساب علی سبیل الاستقصاء من غیر اهمال الثوانی بل الثوالث. و أورد قطر جرم القمر علی أنه سبع مائه و أحد و ثلاثون فرسخا؛ و الصواب فیه ما أثبتناه، و قطر الشمس سبعه عشر ألفا و خمسه مائه(2) و ثمانیه و ثلاثین فرسخا علی أنه سبعه أمثال [الف - 80] قطر الارض الا عشر مثل(3)».
ص: 230
تقریبا، و الذی یوجبه الاستقصاء أنه مثل قطر الارض ست مرات و خمسه أسداس مره و نصف عشره مره، و جرم القمر علی أنه کجزء من اثنین و أربعین جزء، و سدس جزء من الارض؛ و الاحق فیه استبدال خمس مکان سدس، و جرم الشمس علی أنها ثلاث مائه و سته و عشرون مثلا للارض، و الاحق فی ذلک و خمس مثلا أیضا تقریبا.
و اذ قد علم ذلک فلیعلم أن ما قاله أمیر المؤمنین علیه السلام فی جواب سؤال الشامی انما هو علی مطابقه الشایع المعتبر الذی اعتبرته الاوائل من الحکماء الیونانیین، ثم استمر شیوعا و استقر اعتبارا فی العصور و الدهور الی هذه السنین الاخیره، لکنه علیه السلام لم یساهل فی الحساب، و لم یهمل اعتبار الکسور، فلعله علیه السلام اعتبر قطر الارض أکثر(1) مما هو المشهور بشیء یسیر أو أنه علیه السلام اعتبر قطر الشمس سته أمثال قطر الارض کثمانیه عشر بالنسبه الی خمسه، و هم قد اعتبروه بالنسبه الیه کثمانیه عشر جزءا و أربعه أخماس جزء بالنسبه الی ثلاثه أجزاء و خمسی جزء(2).
و بالجمله علی ما قاله علیه السلام یجب أن یؤخذ قطر الشمس علی أنه خمسه عشر ألفا و مائتا فرسخ تقریبا، و محیط دائره عظمی شمسیه علی أنه سبعه و أربعون ألفا و سبع مائه فرسخ و أحد و سبعون فرسخا و نصف فرسخ تقریبا. و لیس هو علی البعد من التحقیق، فاذن یکون مجموع مضروب قطرها فی محیط عظماها و هو مساحه
ص: 231
جمیع(1) سطحها مع ما آتیناک فی مساحه جمیع سطح [ب - 80] القمر مساویا لمکعب تسع مائه فرسخ علی التقریب القریب من التحقیق جدا(2) ؛ و اللّه سبحان أعلم بأسرار کلام عبده و ولیه و أخی رسوله و وصیه و باب علمه و عیبه حکمته. و لورام رائم أن یتعرف سبیل الجواب علی الاستقصاء الذی تولاه الراصد الحاسب الکاشی علی سبیل التقریب، قیل له ألف فی تسع مائه، ثم فی حاصل الضرب.
و فی الروایات عنه علیه السلام من طرقهم و من طرقنا: «أن لبن الجاریه یخرج من مثانه امها، و لبن الغلام یخرج من العضدین و المنکبین.»(3) رواه الاصحاب و لذلک ما أن لبن البنت قد نجسه بعض فقهائنا تمسکا بالروایه، و عنه علیه السلام من طرقهم و من طرقنا(4).
و أورده صاحب کتاب «النخب»: «أن الولد یعیش لسبعه أشهر(5) ، و قد یعیش لسته أشهر، و لا یعیش لثمانیه أشهر أبدا»(6).
ص: 232
و روی قوم من فقهائهم، و أورده شیخهم الشافعی ابن طلحه فی «مطالب السؤول»: «انه رفع الیه علیه السلام أن شریحا القاضی قد قضی فی امرأه قد ماتت و خلفت زوجا و ابنی عم أحدهما أخ لام، و قد أعطی الزوج النصف من ترکتها، و أعطی الباقی لابن العم الذی هو أخ من أم، و حرم الاخر، فاحضره علی علیه السلام و قال له: ما أمر قد بلغنی من قضائک فی قضیه المرأه المتوفات ذات الزوج و ابنی العم أحدهما أخ من أم؟
قال: یا أمیر المؤمنین! قضیت بکتاب اللّه و اجریت ابن العم بکونه أخا من ام مجری أخوین [الف - 81] أحد من أب و الاخر من أب و ام.
فأنکر علی علیه السلام علیه و قال: أ فی کتاب اللّه أن الباقی بعد الزوج لابن العم الذی هو أخ من أم؟ قال: لا، قال: فقد قال اللّه تعالی:«وَ إِنْ کانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلالَهً أَوِ امْرَأَهٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ» (1). فجعل علیه السلام للزوج النصف، و أعطی الاخ من الام السدس، ثم قسم الباقی ببنی(2) ابنی العم، فحصل لابن العم الذی هو أخ من أم ثلث، و لابن العم الذی هو لیس أخا من أم سدس، و للزوج نصف، فتکملت الفریضه؛ ورد قضاء شریح، و استدرکه علیه السلام»(3).
و روی أسعد الاربیلی المالکی المحدث فی «الاربعین»، بسنده
ص: 233
عن زید بن علی: «قال: جاء رجل الی علی بن الحسین علیهما السّلام، فقال له: ان جدک علیا علیه السلام قتل المسلمین فهملت(1) عینا علی علیه السلام و قال: و اللّه ما قتل علی مسلما قط؛ و انما قوما کتموا الکفر خوفا من القتل، و أظهروا الاسلام طمعا فی الدنیا، فلما وجدوا علی الکفر أعوانا أظهروه؛ و قد علمت صاحبه الخدر(2) و المستحفظون من آل محمد أن أصحاب الجمل و أصحاب صفین لعنوا علی لسان النبی صلّی اللّه علیه و آله، انی سمعت سید الشهداء یقول: جاءت امرأه متنقبه الی أمیر المؤمنین علیه السلام، و هو علی المنبر و قد قتل أخاها و أباها، و قالت: هذا قاتل الاحبه.
فقال أمیر المؤمنین: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یقول:
ستأتی الیک امرأه و أنت تخطب و هی تقول: هذا قاتل الاحبه، و أنها بذیه(3) مذکره، لا تحیض علی [ب - 81] ههنا شیء مدلی و اظنها هذه، ففتشوها، فأخذها عمرو بن حریث، و أدخلها داره، و أمر زوجته و نساء معها ففتشنها فاذا شیء علی مرکبها مدلی، قالت:
فو اللّه لقد أطلع علی علی شیء لم یطلع علیه أبی و لا امی، فجاء ابن حریث و أعلم علیا بذلک، فقال علیه السلام: انها من أهل النار»(4).
و من غیر طریق الاربیلی من طرقهم لهذه الروایه: «ان أمیر المؤمنین علیه السلام کان جالسا فی مسجد الکوفه فی جماعه منهم عمرو بن حریث، فأقبلت امرأه متخمره(5) لا تعرف، فوقفت و قالتا.
ص: 234
لعلی علیه السلام: یا من قتل الرجال و سفک الدماء و أیتم الصبیان و أرمل(1) النساء. فقال علیه السلام: انها، أی هذه السلقلق الجلعه المجمعه، و انها شبیهه الرجال و النساء التی ما رأت دما قط، فولت هاربه منکسه رأسها فتبعها(2) عمرو بن حریث، و قال لها: و اللّه لقد سررت بما کان منک، و أدخلها داره، و أمر جواریه أن ینزعن ثیابها لینظر الیها، فبکت و سألته أن لا یکشفها، و قالت: أنا و اللّه کما قال أمیر المؤمنین علیه السلام: لی رکب النساء و أنثیا الرجال، و ما رأیت دما قط. قال فترکها»(3).
و «السلقلق»: السلیطه(4) ، من السلق، و هو الذئب. و الجلعه المجعه:
الفاحشه اللسان. و الرکب: الفرج و منبت العانه، قال فی «الصحاح»(5) ، و قیل: «هو للمرأه خاصه، و قیل: هو للرجل و المرأه».
و روی الشیخ الجلیل محمد بن شهر آشوب فی کتابه(6).
و أورد شیخهم الفاضل الشافعی محمد بن طلحه الشامی فی «مطالب السؤول»: أن أمیر المؤمنین [الف - 82] علیه السلام لما قدم الکوفه وفد علیه الناس و کان فیهم فتی، فصار من شیعته و قاتل بین یدیه فی مواقفه، فخطب امرأه من عرب استوطنوا الکوفه، فأجابوه فتزوجها، و أن علیا علیه السلام صلی یوما صلوه الصبح،
ص: 235
و قال لبعض من عنده: اذهب الی محله بنی فلان، تجد فیها مسجدا الی جانبه بیت، تسمع فیه صوت رجل و امرأه یتشاجرون بأصوات مرتفعه، فاحضرهما الی.
فمضی، فما کان الا هنیئه(1) اذ عاد و معه ذلک الفتی و المرأه، فسألهما علیه السلام عن تشاجرهما، فقال الفتی: یا أمیر المؤمنین! ان هذه المرأه خطبتها و تزوجتها، فلما خلوت بها وجدت فی نفسی منها نفره منعتنی أن ألم(2) بها.
فقال علیه السلام لمن بحضرته: رب حدیث لا یؤثر من یخاطب به أن تسمعه غیره، فقام من کان حاضرا و لم یبق عنده علیه السلام غیرهما. فقال علیه السلام للمرأه: أتعرفین هذا الفتی؟ قالت: لا، قال علیه السلام: اذا أنا أخبرتک بحاله تعلمینها، فلا تنکریها؟ قالت:
لا یا أمیر المؤمنین، قال: ألیس کان لک ابن عم و کل منکما راغب فی صاحبه، و أن أباک منعک عنه و منعه منک، فخرجت لیله فاغتا(3)
لک و وطئک، فحملت، فکتمت أمرک عن أبیک، و أعلمت امک، فلما أن الوضع اخرجتک لیلا، فوضعت ولدا، فلففتیه فی خرقه و القیتیه خارج الجدران. فسکتت، فقال لها: تکلمنی بحق!
فقالت: بلی و اللّه یا أمیر المؤمنین! ان [ب - 82] هذا الامر ما علمه منی غیر امی.
فقال علیه السلام: فقد اطلعنی اللّه تعالی علیه، فهذا هو ذاک، و هو ابنک. فخذی ولدک، و انصرفی، فلا نکاح بینکما(4).1.
ص: 236
و فیما نقله رهط من المفسرین، عن ابن عباس - رضی اللّه تعالی عنه - مما استفاد عن أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام فی تفسیر قوله سبحانه:«کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّی...» (1) ان للشمس مائه و ثمانین منزلا فی مائه و ثمانین یوما، ثم انها تعود مره اخری الی واحد واحد منها فی أمثال تلک الایام، و مجموع تلک الایام سنه(2).
قال علامتهم المفسر الاعرج النیسابوری فی تفسیره: ان صح هذا عنه، فلعله أراد تصاعدها علی دائره نصف النهار، و تنازلها منها فی أیام السنه، أو أراد نزولها فی فلکها الخارج المرکز من الاوج الی الحضیض، ثم صعودها من الحضیض الی الاوج، فان لها بحسب کل جزء من تلک الاجزاء فی کل یوم من تلک الایام تعدیلا خاصا زائدا؛ أو ناقصا»(3).
[تنبیه و ایضاح]
و نحن نقول: ذلک تجشم(4) و تکلف، بل أراد بمنازلها فی أیام السنه مداراتها الیومیه بحسب أجزاء مدارها الذی هی علیه طول السنه بحرکتها الخاصه، فان ذلک المدار فی سطح منطقه البروج مقاطعا لمنطقه معدل النهار علی نقطی الاعتدالین، و کل جزئین
ص: 237
من أجزائه شمالیین أو جنوبیین(1) هما متساویا البعد عن احدی نقطتی الانقلابین، و بعد أحدهما عن احدی نقطتی الاعتدالین کبعد الاخر عن الاخری، فانهما متحدان فی المدار الیومی، فالشمس بحسب کونها [الف 83] فی أجزاء مدارها بحرکتها الخاصه تعود بالحرکه الشرقیه فی الربع الصیفی من أرباع السنه الی مداراتها الیومیه الربیعیه، و فی الربع الشتوی الی مداراتها الیومیه الخریفیه، ففی النصف الشتوی و الربیعی من السنه تعود الی مداراتها الخریفیه و الصیفیه، و فی النصف الصیفی و الخریفی الی مداراتها الربیعیه و الشتویه. فاحتفظ بذلک انه من بدائع الصنائع الالهیه.
و روی أسعد بن ابراهیم الاربیلی المالکی فی «الاربعین»، بسنده عن شیخه المغربی الاندلسی أبی الخطاب الکلبی(2) ، عن عمار و زید بن أرقم قالا: کنا عند علی علیه السلام فسمعنا ضجه(3) عظیمه و ما زالت تزید الی أن وصلت الی باب المسجد، فخرج علی علیه السلام و معه ذو الفقار، و قال: ما هذه الضجه؟ فرأینا هودجا معه کتیبه من الفرسان، مقدمهم(4) فارس علیه ذی ملوک(5) العرب، و هو یقول: أین کشاف الکربات؟ قلنا: هذا، فنزل و سلم و قال: قد آتیناک لامردهم(6) و خطب نزل، أنا سید قبائل عرب الشام، و فی هذا الهودج
ص: 238
بنت قد خطبها سادات العرب و هی بکر، و قد حملت من غیر بعل و لافل ختم، و قد تحدث الناس فیها، و قد أجمعت الناس انک حلال المشکلات.
فدخل علی علیه السلام دار عطاف بن أسد، و هی قریبه من المسجد، و أحضر الصبیه، و سألها عن حالها. فبکت و قالت: و اللّه اننی کما خلقنی ربی و أری فی أحشائی ثقلا کانه حمل، و فی بطنی نتوا کالحبل.
فقال علی علیه السلام لابیها: ان قریتک أسعار لها نهر فیه علق کبار بلعت بنتک علقه و هی صغیره و قد کبرت، فهل تقدر علی قطعه ثلج؟ قال: لا، فقام [ب - 83] علی علیه السلام و صلی رکعات و رفع طرفه الی السماء و مد یده الی الهواء، و ردها و فیها قطعه ثلج، ثم أمر باحضار دایه الکوفه، و قال لها: ضعی(1) هذه الثلجه مما یلی فرجها ففعلت ذلک، فرمت علقه(2) کبیره!! فکبر أبو الجاریه و قال: أشهد أنک تعلم ما فی الارحام.
فقال علی علیه السلام: ذلک هو اللّه، فقال له: أنت و اللّه وارث معجز ابن عمک، و وصیه». و رواه غیر واحد من حکاه الاخبار، و رواه الاحادیث غیره.
و مما استفاض فی الروایات، و رواه جمهور الاخباریین أخبار أمیر المؤمنین علیه السلام بأن المارقین و هم خوارج النهروان لم یعبروا النهر و أن مصرعهم و مهراق دمائهم دون النهر، و أنه
ص: 239
لا یبقی منهم إلا أقل من عشره(1).
و فی روایات عدیده: الا تسعه، و لا یقتل من أصحابه الا أقل من عشره، و فی تلک الروایات العدیده الا تسعه، و فیمن یقتل منهم المخدج ناقص الخلقه، ذو الثدیه علی صفات کان علیه السلام یذکرها و یعدها عدا(2). فوقع الامر کله قد أنبأه(3).
و نقل صاحب «تاریخ فتوح الشام»، و الشیخ ابن طلحه و غیرهما أنه لما قال الفارس الراکض(4) ان القوم قد عبروا، قال علیه السلام:
أنت رأیتهم حین عبروا؟ قال: نعم، و قال علیه السلام: و الذی بعث محمدا صلّی اللّه علیه و آله بالحق لا یعبرون و لا یبلغون قصر بیت(5)
کسری حتی یقتل(6) اللّه مقاتلهم علی یدی، فلا یبقی منهم الا أقل من عشره، و لا یقتل من أصحابی الا أقل من عشر»(7).
و ما عنه علیه السلام فی ذلک فی «نهج البلاغه» أنه [الف - 84] قیل له: «ان القوم قد عبروا جسر النهروان، فقال: مصارعهم دون النطفه، و اللّه لا یلفت منهم عشره، و لا یهلک منکم عشره»(8).
یعنی علیه السلام بالنطفه ماء النهر و هی من أبلغ الکنایات و أفصح العبارات.م.
ص: 240
و رووا و روینا خبرا شایعا، مستفیضا، عن جندب بن عبد اللّه الازدی، قال: «شهدت مع علی علیه السلام الجمل و صفین لا أشک فی قتال من قاتله حتی نزلنا(1) النهروان، فدخلنی شک [فی قتال القوم]، و قلت: قراؤنا و خیارنا نقتلهم ان هذا الامر عظیم، فخرجت غدوه امشی و معی أداوه(2) حتی برزت عن(3) الصفوف، فرکزت(4) رمحی و وضعت ترسی(5) علیه، و استترت(6) من الشمس، فانی لجالس اذ ورد علی علی(7) علیه السلام، فقال [لی]: یا أخا الازد! أمعک طهور؟ قلت:
نعم، فناولته الادواه، فمضی حتی لم أره، ثم أقبل و قد تطهر، فجلس فی ظل الترس، فاذا(8) فارس یسأل عنه، فقلت: یا أمیر المؤمنین! هذا فارس یریدک، قال: فأشر الیه، فأشرت الیه، فجاء، فقال: یا أمیر المؤمنین! قد عبر القوم، و قطعوا النهر، قال(9) کلا ما عبروا، فقال: بلی و اللّه لقد فعلوا، قال: کلاما فعلوا(10) ، قال: فانه(11) لذلک.
اذ جاء آخر فقال: یا أمیر المؤمنین! قد عبر القوم، قال: کلا ما عبر القوم، قال: و اللّه ما جئتک حتی رأیت الرایات فی ذلک الجانب و الاثقال، قال: و اللّه ما فعلوا و انه لمصرعهم و مهراق دمائهم، ثمه.
ص: 241
نهض و نهضت معه، فقلت(1) فی نفسی: الحمد للّه الذی بصرنی بهذا(2)
الرجل و عرفنی أمره هذا، أحد رجلین اما [رجل] کذاب جری أو علی [ب - 84] بینه من ربه، و عهد من نبیه.
اللهم انی أعطیتک عهدا تسألنی عنه یوم القیامه، ان أنا وجدت القوم قد عبروا أن أکون أول من یقاتله و أول من یطعن الرمح فی عینه، و ان کانوا لم یعبروا أن أتم(3) علی المناجزه(4) و القتال(5) معه. فدفعنا الی الصفوف، فوجدنا الرایات و الاثقال کما هی قال، فأخذ بقفای و دفعنی، ثم قال: یا أخا الازد! أتبین لک الامر؟ فرأیته کأنه مطلع علی ما أکننته فی ضمیری(6) ، فقلت(7): أجل یا أمیر المؤمنین»(8).
أنبأتکم(1) بناعقها و قائدها و سائقها الی یوم القیامه».(2)
فقام الیه رجل فقال: أخبرنی کم فی رأسی و لحیتی من طاقه شعر؟ فقال علی علیه السلام: و اللّه لقد حدثنی خلیلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بما سألت عنه، و أن علی کل طاقه شعر من رأسک ملک یلعنک، و أن علی کل طاقه شعر من لحیتک شیطانا یستفزک(3)
و أن فی بیتک لسخلا(4) یقتل ابن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، و لو لا أن الذی سألت عنه یعسر برهانه لاخبرت به، و لکن آیه ذلک ما نبأت به عن لعنتک و سخلک الملعون. و کان ابنه فی ذلک الوقت صغیرا، و هو الذی لما کبر تولی قتل الحسین علیه السلام»(5).
و مما سبیله فی الروایه ذلک السبیل أن رجلا جاء الیه [الف - 85] علیه السلام، فقال: ان خالد بن عرفطه قد مات فاستغفر له، قال علیه السلام: انه لم یمت، و لا یموت حتی یقود جیش ضلاله صاحب لوائه حبیب بن جمان(6). فقام رجل من تحت المنبر، فقال: یا أمیر المؤمنین! و اللّه انی لک شیعه و محب، قال: من أنت؟ قال: أنا حبیب بن جمان، قال علیه السلام: ایاک أن تحملها و لتحملنها، فتدخل بها من هذا الباب، و أومی بیده الی باب الفیل. و اتفقت مهره المورخین و سفره وقایع الدارجین کابن اعثم الکوفی، و ابن جریر
ص: 243
الطبری و غیرهما، أنه لما کان أمر الحسین علیه السلام جعل ابن زیاد خالد بن عرفطه علی مقدمه عمر بن سعد و حبیب بن جمان صاحب رایته، فسار بها حتی دخل من باب الفیل.
و فی کلامه الثابت عنه بالتواتر فی «نهج البلاغه» و غیره فیما أخبر بما یقع من الملاحم و الفتن بالبصره. قوله علیه السلام: «کأنی أنظر الی مسجدها کجؤجؤ الطیر فی لجه بحر»(1).
قال عالمهم الناقد ابن الاثیر فی کتاب «النهایه» فی باب «الجیم مع الهمزه»: فی حدیث علی کأنی انظر الی مسجدها کجؤجؤ الطیر فی لجه بحر. الجؤجؤ: الصدر، و قیل عظامه، و الجمع الجاجیء»(2).
و من المتواترات عنه علیه السلام عند الامم کلها اخباره علیه السلام بشهاده نفسه، و توقیت قتله، و تعیین قاتله أشقی الاخرین ابن ملجم المرادی - ضاعف اللّه عذابه - علی تفاصیل مثبته فی صحف الاحادیث و کتب التواریخ(3).
و فیما له علیه السلام فی «نهج البلاغه» [ب - 85] و غیره من الانباء بملوک بنی امیه و بنی العباس، و ما حل من عظایم بلیاتهم
ص: 244
بالناس و بالملاحم و الحوادث علی البلاد و العباد، و لا سیما بالبصره و الکوفه، و ما یدانیهما فی السواد، و تسلط الترک(1) علیهم و تملکهم فیهم و نزع الملک من ملوکهم، أعجوبات لا یعاد لها سواها، و أغروبات لا یستغرب الا ما ساواها.
و فی أدعیته و أثنیته و خطبه و کتبه و أقاویله و أحادیثه ضروب من سبل التماجید و التقادیس و الترغیبات و الترهیبات و المواعظ و الجوازب و الروادع(2) و الزواجر تصطلب(3) و دک الوله(4) من أعماق العقول، و الالباب، و تجذب(5) القلوب السلیم الی مطار البهجه الحقه فی فضاء عالم القدس، و الی حط رحل القرار، فی جوار صقع رب الارباب، و بالجمله أشعه أنوار کلامه محار أبصار العقول، و اسماع الافهام، و منار الرشد و الهدی لذوی الحجی(6) و البصائر و أولی النهی و الاحلام(7).
و قال شیخهم الشافعی الامام العلم المتوحد من بین علمائهم بأنه حجه الاسلام، أبو حامد محمد بن محمد الغزالی فی رسالته «اللدنیه»(8) لاثبات العلم اللدنی: «فمن افاضه العقل الکلی یتولد
ص: 245
الوحی، و من اشراف النفس الکلیه یتولد الالهام، فالوحی حلیه الانبیاء، و الالهام زینه الاولیاء فکما أن النفس دون العقل فالولی دون النبی، و کذلک الالهام دون الوحی، و هو ضعیف بالنسبه الی الوحی؛ قوی بالاضافه الی الرؤیا. و الالهام علم الانبیاء و الاولیاء، فأما علم الوحی [الف - 86] فخاص(1) بالرسل، موقوف علیهم، کما کان لادم و موسی و ابراهیم و محمد علیهم السّلام و غیرهم من الرسل.
و فرقا بین الرساله و النبوه، فان النبوه قبول النفس القدسیه حقایق المعلومات و المعقولات عن جوهر العقل الاول؛ و الرساله تبلیغ تلک المعلومات و المعقولات الی المستفیدین و المتابعین. و ربما یتفق قبول النفس من النفس و لا یتاتی لها التبلیغ لعذر من الاعذار و سبب من الاسباب.
و العلم اللدنی یکون لاهل(2) النبوه و الولایه، کما حصل للخضر علیه السلام، و کما حصل لعلی بن أبی طالب علیه السلام حیث أخبره الرسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم، کما(3) أدخل لسانه فی فی(4) فانفتح فی قلبی ألف باب من العلم، مع کل باب ألف باب. و قال أیضا علیه السلام: لو ثنیت لی و ساده و جلست علیها لحکمت لاهل التوراه بتوراتهم، و لاهل الانجیل بانجیلهم، و لاهل الزبور بزبورهم، و لاهل الفرقان بفرقانهم(5). و هذه المرتبه لا تنال بمجرد التعلم، بل یتمکن المرء فی هذه المرتبه لقوه العلم اللدنی.
و کذا قال علی علیه السلام لما حکی عن عهد موسی علیه السلام:».
ص: 246
أن شرح کتابه کان أربعین جملا لو أذن اللّه و رسوله لی لا شرع فی شرح ألف الفاتحه، حتی یبلغ ذلک، یعنی أربعین وقرا أو حملا(1)
و هذه الکثره و السعه و الافتتاح فی العلم لا یکون الا لدنیا الهیا سماویا.» انتهی ما قاله شیخهم الغزالی بألفاظه(2).
تنبیه
فاذن فلیتدبر العاقل، أیحل فی دین العقل أن یحاد عن محجه علم علی [ب - 86] البیضاء و منهل(3) هداه، و یتاه فی فلوات(4)
التمسک عن عداه، و بلاقع(5) الاقتداء بمن عاداه، و أیم اللّه لقد أحسن شیخهم الغزالی فیما قال فی کتاب «المنقذ من الضلال» و هذه ألفاظه.
«و العاقل یقتدی بسید العقلاء علی(6) علیه السلام، حیث قال: «لا یعرف الحق بالرجال، اعرف الحق تعرف أهله»(7).
قال شریکنا السالف فی ریاسه الفلسفه الاسلامیه فی خاتمه الهیات الشفاء: «کاد [أن] یصیر ربا انسانیا، یکاد(1) أن تحل عبادته بعد اللّه [تعالی] و طاعته بعد طاعه اللّه(2) و هو سلطان العالم الارضی(3) ، و خلیفه اللّه فیه.»(4) و هو و المعصومون من أولاده الطاهرین؛ کما قال علیه السلام فی «نهج البلاغه»: «نحن شجره النبوه و محط الرساله، و مختلف الملائکه، و معادن العلم، و ینابیع الحکم»(5).
و فیما من خطبه له علیه السلام فی «نهج البلاغه»: «هم - و یعنی آل النبی صلّی اللّه علیه و آله - موضع سره، و لجأ أمره، و عیبه علمه، و موئل حکمه، و کهوف(6) کتبه و جبال دینه، بهم أقام انحناء ظهره، و أذهب ارتعاد فرائصه».
ثم قال و یعنی علیه السلام قوما آخرین: «زرعوا الفجور، و سقوه الغرور، و حصدوا الثبور، لا یقاس بآل محمد صلّی اللّه علیه و آله [الف - 87] من هذه الامه أحد، و لا یسوی بهم من جرت نعمتهم علیه أبدا، هم أساس الدین، و عماد الیقین، الیهم یفیء الغالی، و بهم یلحق التالی، و لهم خصائص حق الولایه، و فیهم الوصیه و الوراثه، ألان اذ رجع الحق الی أهله و نقل الی منتقله»(7).
و فیما من خطبه له علیه السلام فی «نهج البلاغه»، خطب بها لما بویع بالمدینه یصف من تصدی للحکم بین الامه و لم یکن هو لذلک بأهل: «قد سماه أشباه الناس عالما و لیس به - [...] - فهو4.
ص: 248
من لبس الشبهات فی مثل نسج العنکبوت، لا یدری أصاب أم أخطأ، فان(1) أصاب خاف أن یکون قد أخطأ، و ان أخطأ رجا أن یکون قد أصاب، جاهل خباط جهالات، عاش(2) رکاب عشوات، لم یعض علی العلم بضرس قاطع یزروا الروایه ذرو الریح الهشیم(3).» و فی روایه: «یذری الروایات اذراء الریح الهشیم»(4).
و روته العلماء الجمهوریه عنه علیه السلام، قال ناقدهم البارع، مجد الدین علی المعروف بابن الاثیر فی کتاب «النهایه»: «یقال:
ذرته الریح و أذرته تذروه و تذریه، اذا أطارته. ثم قال: و منه حدیث علی علیه السلام: یذروا الروایه ذرو الریح الهشیم، ای یسرد(5) الروایه کما تنسف(6) الریح هشیم النبت(7)»(8).
و فیما من خطبه له علیه السلام فی «نهج البلاغه»، و رواها عنه کثیر من العلماء الجمهوریه فی ذلک المعنی: «و آخر قد تسمی عالما و لیس به - [...] - یقول أقف عند الشبهات و فیها وقع(9) و یقول أعتزل البدع [و] بینها اضطجع، فالصوره صوره انسان، و القلب قلب حیوان، لا یعرف باب الهدی فیتبعه، و لا [ب - 87] باب العمی فیصد عنه، فذلک میت الاحیاء، فأین تذهبون؟ و أنی تؤفکون؟ و الاعلام قائمه، و الایات واضحه، و المنار منصوبه، فأین یتاه بکم؟ع.
ص: 249
بل کیف تعمهون(1). و بینکم عتره نبیکم! و هم أئمه(2) الحق [و أعلام الدین] و السنه الصدق! فانزلوهم بأحسن منازل القرآن و ردوهم ورود ألهیم(3) العطاش»(4).
و فیما من کلام له علیه السلام فیه أیضا: «تاللّه لقد علمت تبلیغ الرسالات، و اتمام العدات، و تمام الکلمات، و عندنا أهل البیت و أبواب الحکم و ضیاء الامر»(5).
و من کلام له علیه السلام رویناه عنه علیه السلام، و رواه عنه امامهم المحدث الحافظ الوارع البارع أبو نعیم الاصفهانی، و برهان عرفائهم فی عصره(6) شیخهم القدوه الامام فی الاجله الاعلام، مفتی الانام، عز الدین عبد العزیز بن عبد السلام، و غیرهما:
«یا قوم! نحن أهل بیت عجنت طینتنا بید العنایه فی معجن الحمایه، بعد أن رش علیها فیض الهدایه، ثم خمرت تخمیرا النبوه، و سقیت بالوحی، و نفخ فیها من روح اللّه، فلا أقدامنا تزل، و لا أبصارنا تضل و لا أنوارنا تقل، و اذا نحن ضللنا فمن بالقوم یدل الناس من أشجار شتی! و الشجره النبوه واحده، محمد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم أصلها، و أنا فرعها و فاطمه الزهراء ثمرتها، و الحسن و الحسین أغصانها، و شیعتنا أوراقها، فأصلها نور
ص: 250
و فرعها نور و ثمرها نور و غصنها نور، (یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلی نُورٍ(1) )(2).
و مما رواه [الف - 88] الصدوق، عروه الاسلام فی کتاب «عیون أخبار الرضا»، بسنده عن أبی الحسن علی بن موسی الرضا باسناده عن آبائه الطاهرین عنه علیه و علیهم السّلام: «نحن أهل البیت(3) لا یقاس بنا أحد، فبنا(4) نزل القرآن، و فینا معدن(5) الرساله»(6).
و مما رواه غیر واحد من أعاظم أصحابنا عنه علیه السلام:
«اجعلونا مربوبین، و قولوا فینا ما شئتم، فانکم لن تصلوا الی کنه معرفتنا»(7).
و عنهم صلوات اللّه علیهم أجمعین، أنهم علیهم السّلام قالوا:
نزهونا عن الربوبیه، و ارفعوا عنا حظوظ البشریه، فلا یقاس بنا أحد من الناس فانا نحن الاسرار الالهیه المودعه فی الهیاکل البشریه، و الکلمات الربانیه الناطقه فی الاجساد الترابیه، و قولوا بعد ذلک ما استطعتم، فان البحر لا ینزف و عظمه اللّه لا توصف».
و بالجمله لا یعدل بالوصی الولی ابن عم النبی ذی القلب
ص: 251
العقول، و اللسان السؤول، و الاذن الواعیه، و العین الراعیه، و لا تحید(1) عن أهل بیت النبوه الذین لولاهم ما قام للدین عمود، و لا اخضر للایمان عود الا زووا قلوب مریضه، و صدور مهیضه(2) ، و أولو عقول عقیمه، و نفوس سقیمه. فلعمر الحبیب ما أسخفهم محیدا، و ما أسوؤهم مصیرا، و ما أخزاهم و أخجلهم اذا ما ناشدهم أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام یوم الفصل، فأنشد:
أیما تجعلون الی ندا و ما یتم لذی حسب ندید
و نعم ما قال العباس فی نظمه یوم السقیفه:
ما کنت أحسب أن الامر منصرف عن هاشم ثم منها عن أبی الحسن
ألیس أول من صلی بقبلتکم و أعلم الناس [ب - 88] بالاثار و السنن
و اذ قد أوردنا جمله من الشواهد لما نقلناه عن صحیح مسلم و عن مسند أحمد بن حنبل، و عن الشعبی، و عن ابن شبرمه الفقیه الذی کان قاضیا للمنصور علی سواد الکوفه: أن علیا علیه السلام کان یعلم بطون القرآن، و بواطن الفرقان، و کان یعرف بها الفتن و المحن و البلایا و المنایا، و أنه کان أعلم الناس بعد النبی بکتاب
ص: 252
اللّه تعالی، و أن النبی صلّی اللّه علیه و آله قال فی تفسیر قول اللّه سبحانه: (وَ کُلَّ شَیْ ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ )(1).
ان ذلک الامام المبین هو علی بن أبی طالب علیه السلام(2).
فلنعد الان الی حیث فارقناه مما کنا فی ذکره.4.
ص: 253
فصل استینافی
فیه أیضا احصاء طائفه من الاحادیث الثابته التی هی أدله واضحه لما نحن فی سبیله.
فمنها، ما رواه أکثر الامه و استمر علیه أکثر المفسرین و قد اعترف بذلک امامهم العلم العلامه فخر الدین، محمد بن عمر الرازی فی کتاب «الاربعین»، و فی «تفسیر الکبیر»: «أن قوله جل سلطانه:
(وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَهٌ )(1) انما المعنی به علی بن أبی طالب علیه السلام»(2).
روی اماماهم الاقدمان الافخمان أبو اسحاق أحمد بن محمد الثعلبی فی تفسیره، و أبو الحسن علی بن أحمد الواحدی فی کتابه الموسوم ب «أسباب النزول» یرفعه کل منهما بسنده الی بریده، قال: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یقول لعلی علیه السلام:
«ان اللّه تعالی أمرنی أن أدنیک و لا أقصیک و [أن] أعلمک، و أن تعی(3) ، و حق علی اللّه أن تعی، قال: فنزلت: (وَ تَعِیَها(4) أُذُنٌ واعِیَهٌ )(5).
ص: 254
و روی أبو اسحاق الثعلبی فی تفسیره أیضا بسنده: «أنه لما [الف - 89] نزلت هذه الایه قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم:
«سألت اللّه أن یجعلها أذنک یا علی. قال علی علیه السلام: فما نسیت شیئا بعد ذلک و ما کان لی أن أنسی»(1).
و أورد ذلک جمیعا شیخهم الشافعی کمال الدین محمد بن طلحه الشامی فی «مطالب السؤول»(2).
و فی کتاب «الکشف و البیان» لابی اسحاق الثعلبی عن ابن عباس، عن النبی صلّی اللّه علیه و آله: «لما نزلت قلت: أللهم اجعلها أذن علی، فما سمع شیئا بعدها الا حفظه»(3).
و قال امام علمائهم الحنفیه، و قد صبغت من بینهم یداه بالبراعه فی «الکشاف» فی تفسیر سوره «الحاقه» و عن النبی صلی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم انه قال لعلی علیه السلام عند نزول هذه الایه:
«سألت اللّه أن یجعلها أذنک یا علی». قال علی: فما نسیت شیئا بعد و ما کان لی أن أنسی. فان قلت: لم قیل: أذن واعیه علی التوحید و التنکیر؟ قلت: للایذان بأن الوعاه فیهم قله؛ و لتوبیخ الناس بقله من یعی منهم؛ و للدلاله علی أن الاذن الواحده اذا وعت و عقلت عن اللّه فهی السواد الاعظم عند اللّه، و أن ما سواها لا یبالی بهم [بآله] و ان ملئوا ما بین الخافقین»(4).
و قال مفسرهم المؤول العارف الفاضل عبد الرزاق صاحب «اصطلاحات الصوفیه» فی تفسیره المعروف ب «التأویلات»:«وَ تَعِیَها4.
ص: 255
أُذُنٌ واعِیَهٌ» أی تحفظها أذن حافظه، لما سمعت من اللّه فی بدء الفطره باقیه علی حالها الفطریه، غیر ناسیه لعهده و توحیده، و ما أودعها من أسراره بسماع اللغو فی هذه النشأه و حفظ الباطل(1) ، المنبعثین من آفه النسیان و شامه الاعراض عن جناب(2) [ب - 89] الرحمان، و لهذا لما نزلت قال النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم لعلی علیه السلام: سألت اللّه أن یجعلها أذنک یا علی، اذ هو الحافظ لتلک الاسرار، کما قال: ولدت علی الفطره و سبقت الی الایمان و الهجره»(3).
و قال امامهم الراغب الاصفهانی فی کتاب «المحاضرات»:
«قال الضحاک و ابن عباس:(وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَهٌ) أذن علی بن أبی طالب علیه السلام»(4).
و روی محدثهم الحافظ الوارع البارع أبو نعیم الاصفهانی، فی الجزء الاول من کتاب «حلیه الاولیاء» بالاسناد عن محمد بن عمر بن سالم، عن أبی محمد القاسم بن محمد بن جعفر بن محمد ابن عبد اللّه بن محمد بن عمر بن علی بن أبی طالب علیه السلام، قال: «قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: یا علی! ان اللّه أمرنی أن أدنیک و أعلمک لتعی، فأنزلت(5) هذه الایه: (وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَهٌ )ت.
ص: 256
فقال: أنت(1) اذن واعیه لعلمی»(2).
و رواه من طریق آخر أنه صلّی اللّه علیه و آله قال: «یا علی! ان اللّه عز و جل أمرنی أن أدنیک و أعلمک لتعی، و أنزلت علی هذه الایه: (وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَهٌ ) فأنت الاذن(3) الواعیه(4).
و رواه باسناده عن مکحول عن علی علیه السلام: «قال: قال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: دعوت اللّه أن یجعلها أذنک یا علی»(5). و روی الفقیه ابن المغازلی الشافعی ذلک بسنده فی کتابه(6).
و روی الطبری باسناده عن مکحول، أنه لما نزلت هذه الایه، قال النبی صلّی اللّه علیه و آله: «اللهم اجعلها أذن علی، ثم قال علی علیه السلام: فما سمعت شیئا من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فنسیته»(7).
و روی أیضا باسناده عن عکرمه، عن بریده [الف - 90] الاسلمی:
«أن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قال لعلی علیه السلام: «یا علی! ان اللّه تعالی أمرنی أن(8) أدنیک و لا أقصیک، و أن أعلمک و تعی و حق علی اللّه أن تعی، [قال]: فنزلت (وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَهٌ )»(9).
و رواه أبو المجامع الحموئی فی «السمطین» باسناده المعتبر4.
ص: 257
جدا عن مشایخه الاجله قراءه علیهم و سماعا علیهم بمدینه القدس الشریف، و بمدینه نابلس، و بالصالحیه بدمشق، و بمدینه حلب بروایتهم جمیعا، بالاسناد عن أبی الدنیا عن علی علیه السلام، قال:
«سمعته» [علیا یقول] لما نزلت «وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَهٌ» قال النبی صلی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم: «سألت اللّه أن یجعلها أذنک یا علی.». «و ذکر أن أبا الدنیا هو عثمان بن عبد اللّه یکنی أبا عمرو، و أن أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام کناه بأبی الدنیا لعلمه بطول عمره»(1).
و رواه أیضا فیه من طریق آخر باسناده المعتبر، أن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قال: «یا علی! ان اللّه تعالی أمرنی أن أذنیک، فأعلمک(2) لتعی، و أنزلت هذه الایه «وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَهٌ» فأنت أذن واعیه لعلمی»(3).
و نقل القاضی المیبدی من متأخری علمائهم الشافعیه فی «شرح الدیوان» عن امامهم الثعلبی: «انه لما نزلت، قال النبی صلّی اللّه علیه و آله «اللهم اجعلها أذن علی علیه السلام. و قال علی علیه السلام: فما نسیت من بعد شیئا»(4).
و روی من أشیاخنا الافخمین شیخ الطائفه أبو جعفر محمد بن الحسن الطوسی رضوان اللّه تعالی علیهم فی أمالیه، عن مولانا الصادق علیه السلام:«وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَهٌ» اذن علی بن أبی طالب علیه السلام.» و رواه بعینه رهط من أصحابنا عن مولانا أبی جعفر الباقر علیه السلام(5).4.
ص: 258
و روی صاحب کتاب «النخب» حدیثا مسندا [ب - 90] الی سعید ابن جبیر عن ابن عباس قال: «قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی قوله تعالی:«وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَهٌ» أذن علی بن أبی طالب علیه السلام. و قال صلّی اللّه علیه و آله: «ما زلت أسأل اللّه تعالی منذ أنزلت أن یکون أذنک یا علی»(1).
و روی حدیثا مسندا الی جابر جعفی، و عبد اللّه بن الحسن، و مکحول، قالوا جمیعا: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم:
«انی سألت ربی أن یجعلها اذنک یا علی، أللهم اجعلها أذنا واعیه أذن علی.» ففعل، فما نسی شیئا سمعه(2) بعده»(3).
و رواه الشیخ الثقه أمین الاسلام أبو علی الطبرسی فی «مجمع البیان» عن المفید أبی الوفا عبد الجبار بن علی الرازی کتابه الیه بخطه، بالاسناد المعول علیه عن أبی الدنیا(4).
و فی روایه میمون بن مهران، عن ابن عباس عن النبی صلّی اللّه علیه و آله: «لما نزلت «وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَهٌ» قلت: أللهم اجعلها أذن علی»، فما سمع شیئا بعدها الا حفظه»(5).
و منها ما رواه امامهم الثعلبی فی تفسیره، و محی سنتهم البغوی
ص: 259
فی «معالم التنزیل» کل منهما باسناده أن علیا علیه السلام قال:
«و الذی فلق الحبه، و برأ النسمه، لو کسرت لی و ساده فجلست علیها، لحکمت بین أهل التوراه بتوراتهم و بین أهل الانجیل بانجیلهم و بین أهل الزبور بزبورهم، و بین أهل الفرقان بفرقانهم، و اللّه ما من رجل من قریش الا و أنا أعرف آیه تسوقه الی جنه أو تقوده الی ناره». فقام رجل، فقال: یا أمیر المؤمنین! أیه آیه فی شأنک؟ قال علیه السلام:«أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ» (1)
فرسول اللّه علی بینه من ربه، و أنا شاهد منه»(2). و کذلک أورده القاضی [الف - 91] المیبدی فی «شرح الدیوان»(3).
و فی روایه: فرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله «أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّهِ و أنا وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ »(4).
و نقل الثعلبی أیضا عن الکلبی، عن أبی صالح عن ابن عباس:
«أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ» الشاهد علی علیه السلام»(5).
و رواه القاضی أبو عمر و عثمان بن أحمد، و أبو نصر القشیری.
و کذلک رواه الفلکی المفسر و غیره، عن مجاهد و عن عبد اللّه بن شداد»(6)..ا.
ص: 260
و روی الفقیه الشافعی ابن المغازلی فی تفسیر هذه الایه بسنده فی کتابه: «أن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله علی بینه من ربه، و علی علیه السلام تالیه(1) ، الشاهد منه»(2).
و روی المحدث، الحافظ الوارع البارع أبو نعیم الاصفهانی فی کتابه «فیما نزل من القرآن فی علی بن أبی طالب علیه السلام»(3).
و فی «حلیه الاولیاء من طرق ثلاثه بالاسانید، أن أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام کان یقول: «ما أحد من قریش الا و قد نزلت فیه آیه أو آیتان.» فقال رجل: فما نزل فیک؟ فغضب علیه السلام، ثم قال: «أما و اللّه لو لم تسألنی علی رؤوس القوم ما حدثتک، هل تقرأ سوره هود؟ ثم قرأ «أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ» فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: علی بینه من ربه و أنا الشاهد».
و انه علیه السلام قال: «ما من رجل من قریش الا و قد نزلت فیه الایه و الایتان»، فقال رجل: فأنت أی شیء نزل فیک؟ قال علیه السلام:
أما تقرأ الایه التی هی فی هود!؟
«وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ» فأنا الشاهد، و أنا منه». و ان ابن عباس کان یقول(4): «أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّهِ رسول اللّه صلّی اللّه علیه1.
ص: 261
و آله وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ علی خاصه»(1). و رواه الناقد، البارع الحموئی فی «السمطین» بأسانیده من طرق ثلاثه، طریق الثعلبی فی تفسیره، و طریقین من طرق الحافظ أبی نعیم(2).
و فی روایه حماد بن سلمه، عن ثابت، عن أنس:«أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّهِ» هو رسول(3) اللّه صلّی اللّه علیه و آله «وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ» هو علی بن أبی طالب، کان و اللّه لسان رسول اللّه [ب - 91] صلّی اللّه علیه و آله»(4)
و أصحابنا رضوان اللّه تعالی علیهم قد رووه من طرق مختلفه(5)
و فی قراءه عبد اللّه بن مسعود: أفمن أوتی علما من ربه و یتلوه شاهد منه علی(6).
تنبیه:
فالقرآن جعل علیا علیه السلام تالی الرسول صلّی اللّه علیه و آله و شاهدا منه(7) ، و الجمهور یفصلون بینه و بین من هو منه، و یجعلونه تالی ثالث ثلاثه.
و منها: ما رواه امامهم أبو اسحاق الثعلبی فی تفسیر، من
ص: 262
طریقین، عن عبد اللّه بن عباس و عن عبد اللّه بن عطا، عن عبد اللّه بن سلام:
«أنه انما من عنده علم الکتاب فی قوله تعالی سلطانه:«قُلْ کَفی بِاللّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» (1) علی بن أبی طالب علیه السلام»(2).
روی بالاسناد عن کل منهما انه قال: سألت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله عنه، فقال: انما ذلک(3) علی بن أبی طالب علیه السلام(4).
و کذلک رواه الحافظ البارع أبو نعیم الاصفهانی فی کتابیه(5) بالاسناد؛ و أورده المیبدی من متأخریهم فی «شرح الدیوان»(6) و هو من مرویاتنا فی روایات أصحابنا من طرق عدیده، و فی ذلک لعلی علیه السلام من نباهه(7) القدر، و جلاله الشأن، و غزاره العلم ما یجل عن احصاءه بالبیان.
و منها: ما رواه المحدثون و المورخون من العامه و الخاصه جمیعا، و أورده علامتهم الحنفی التفتازانی فی «شرح المقاصد»: «أن أمیر المؤمنین علیه السلام عفی عن مروان حین أخذ یوم الجمل مع
ص: 263
شده عداوته له، و قال [الف - 92]: فیه ستلقی الامه منه و من ولده یوما أحمر(1)». و فی ذلک کمال العلم و الحلم.
و مما قال علیه السلام فی الانباء بفتنه مروان: «کأنی بضلیل(2)
بغی(3) بالشام و فحض برایاته فی ضواحی(4) کوفان»(5).
و مما قال علیه السلام فی اخباره بالحجاج: «لیسلطن علیکم غلام ثقیف.»(6) و أخوات تلک عنه علیه السلام فی انباءه بالمغیبات کثیره.
و منها: ما رواه أبو المؤید الخطیب الخوارزمی و غیره: «أنه قیل لعبد اللّه بن عباس رضی اللّه تعالی عنه: لم الناس صفوا(7) الی علی بن أبی طالب علیه السلام؟ فقال: ان علیا علیه السلام کان(8) له ما شئت من ضرس قاطع فی العلم، و کان له السطه(9) فی العشیره و القدم فی الاسلام، و الصهر للنبی(10) صلّی اللّه علیه و آله، و الفقه فی السنه، و النجده(11) فی الحرب، و الجود فی الماعون(12) ، و أنه قالت عایشه: علی
ص: 264
أعلم الناس بالسنه»(1).
و منها: ما رواه أبو عیسی الترمذی فی صحیحه أن عایشه قالت:
«من أفتاکم بصوم عاشورا؟ قالوا: علی بن أبی طالب علیه السلام، فقالت: هو أعلم الناس بالسنه»(2). و رواه ابن سعد الدین محمد بن المؤید الحموئی بسنده فی «السمطین»(3).
و منها: ما رواه رهط من أئمه الحدیث و التفسیر من العامه کالفقیه ابن المغازلی، و الحافظ أبی نعیم، و الخطیب الخوارزمی، و من یقول الخطیب الخوارزمی و غیره فیه: أنه الامام الحافظ طراز المحدثین، و هو أبو بکر، أحمد بن مردویه، و یوسف بن موسی القطان و غیرهم فی جمله ما رووه فی تسمیه علی علیه السلام «أمیر المؤمنین»(4). و کذلک فی جمله ما رواه أصحابنا الاقدمون و أشیاخنا الافخمون فی ذلک(5) [ب - 92].
و فی جمله من روایاتهم و روایاتنا فی هذا الباب، أن الحارث ابن النعمان الانصاری، أو الحارث بن قیس بن خالد بن مخلد
ص: 265
الانصاری الخزرجی، و بالجمله الحارث صاحب رایه الانصار، قال:
قال النبی صلّی اللّه علیه و آله لعلی علیه السلام:
«لا یتقدمک الا کافر، و ان أهل السماوات یسمونک أمیر المؤمنین». قال سلمان الفارسی - رضی اللّه تعالی عنه - سألت النبی صلّی اللّه علیه و آله عن ذلک، فقال صلّی اللّه علیه و آله: «انه یمیرهم(1) العلم، یمتار منه، و لا یمتار هو من أحد»(2).
و منها: ما اتفقت علی روایته العامه و الخاصه، رواه ابن عدی(3)
فی «الکامل» بسنده عن ابن عباس، و الحافظ أبو نعیم، و أخطب خطباء خوارزم، و أبو بکر بن مردویه(4) ، و ابراهیم بن الحموئی و غیرهم فی کتبهم، بأسانیدهم عن ام سلمه - رضی اللّه تعالی عنها - أن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قال: «عیبه علمی علی بن أبی طالب»(5).
و أورده شیخهم العصیب العنید، جلال الدین السیوطی فی جامعه الصغیر فی حرف «العین»: «علی عیبه علمی». عد عن ابن عباس، أی رواه ابن عدی فی الکامل عن ابن عباس»(6).
ما خطب أقوام من العلماء الجمهوریه یرون هذه الانوار، و یروون هذه الاخبار، ثم یقدمون و یفضلون علی علی غیره، و هم
ص: 266
یتلون کتاب اللّه، و قد قال سبحانه و تعالی فیه:«هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ» (1) و قال:«یَرْفَعِ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ» (2). و یحملون أحادیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، و فیها أنه صلّی اللّه علیه و آله [الف - 93] قال: «من یرد اللّه به خیرا یفقهه فی الدین»(3).
أورده صاحب «المشکاه»، و قال: متفق علیه أی بین الصحیحین.
و أنه قال: «ان فضل العالم علی العابد کفضل القمر لیله البدر علی سایر الکواکب، و أن العلماء ورثه الانبیاء و أن الانبیاء لم یورثوا دینارا و لا درهما، و انما ورثوا العلم، فمن أخذه أخذ بحظ وافر»(4).
أورده صاحب «المشکاه»، و قال رواه أحمد و الترمذی و أبو داود و ابن ماجه، و الدارمی، و أنه ذکر لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله رجلان، أحدهما عابد و الاخر عالم، فقال صلّی اللّه علیه و آله: «فضل العالم علی العابد کفضلی علی أدناکم، ان اللّه و ملائکته و أهل السماوات و الارض حتی النمله فی حجرها و حتی الحوت، لیصلون علی معلم الناس الخیر»(5).
أورده صاحب «المشکاه»، ثم قال: رواه الترمذی، و رواه الدارمی عن مکحول مرسلا، و لم یذکر رجلان، و قال: فضل العالم علی العابد کفضلی علی أدناکم، و أنه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم قال:(6) «فضل».
ص: 267
العالم الذی تصلی المکتوبه، ثم یجلس، فیعلم الناس الخبر علی العابد الذی یصوم النهار و یقوم اللیل کفضلی علی أدناکم»(1).
أورده صاحب «المشکاه» و قال: رواه الدارمی، و أنه صلّی اللّه علیه و آله قال: «فضل العالم علی العابد سبعین درجه ما بین کل درجتین کما بین السماء و الارض»(2).
أورده السیوطی فی جامعه الصغیر: ثم [قال] عن عبد الرحمان بن عوف، أی رواه أبو یعلی فی مسنده بسنده عن عبد الرحمان بن عوف، و أنه صلّی اللّه علیه و آله قال: «فضل المؤمن [ب - 93] العالم علی المؤمن العابد سبعون درجه».
أورده السیوطی فی «الجامع الصغیر» ثم قال: ابن عبد البر عن ابن عباس.
و انه صلّی اللّه علیه و آله قال: «فضل العالم علی غیره کفضل النبی علی امته»(3). أورده(4) السیوطی فی «الجامع الصغیر»، ثم قال:
خط عن أنس، ای رواه الخطیب الخوارزمی فی التاریخ عن أنس»(5).
و فی روایاتهم: «العالم نبی لم یوح الیه»(6).
و رأیت فی غیر واحد من کتبهم أن أحمد بن حنبل کان فی مجلس الدرس، فقام رجل ممن کان یقرأ علیه، فقال له: الام قمت؟ قال:
الی الصلاه، فقال:(7) ما ما قمت الیه بأفضل مما کنت فیه. هذا مع أن قاطبه الامه مجتمعه علی أن علی بن أبی طالب علیه السلام کما قد».
ص: 268
استأثر من بنی نوع البشر بقصیاء مرتبه من العلم، فکذلک قد استأثر من بقصوی مرتبه من کل ما یعده العقلاء منقبه ما من(1)
المناقب البشریه، و کمالا ما من الکمالات الانسانیه.
و بالجمله لعمر العقلاء، أن من عدل بعلی علیه السلام، و حاد عنه الی غیره فقد شری بصیره عقله بثمن بخس، و اتجر فی سبیل دینه بسلعه کاسده.
فان قدم الاصحاب قوم بجهلهم فان علیا قدمته المناقب
و قال رسول اللّه و القول قوله و ان رغمت منه الانوف الکواذب
أنا الشمس حقا و ابن عمی هو القمر و أولادنا الغر النجوم(2) الثواقب
و انک منی یا علی من الوری کهارون من موسی أخ لی و صاحب
و منها: ما رواه محدثهم الثقه، الحافظ محمد بن مؤمن الشیرازی فیما أورده و استخرجه من التفاسیر [الف - 94] الاثنی عشر، فی تفسیر قوله تعالی:«فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (3) باسناده الی ابن عباس، قال:«فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» یعنی
ص: 269
أهل بیت محمد، علیا و فاطمه و الحسن و الحسین علیهم السّلام، هم أهل بیت النبوه، و معدن الرساله، و مختلف الملائکه(1). و رواه أیضا من طریق آخر، عن سفیان الثوری، عن السدی بأتم من هذه الالفاظ (2).
و منها: ما رواه امامهم أحمد بن حنبل فی مسنده، و فقیههم الشافعی ابن المغازلی فی کتابه یرفعانه الی اسماعیل بن أبی خالد، عن قیس بن أبی حازم، قال: جاء رجل الی معاویه، فسأله عن مسأله، فقال: سل عنها علی بن أبی طالب، فانه أعلم، فقال: أرید جوابک، فقولک(3) فیها أحب الی من قول علی: قال(4): بئس ما قلت، و لؤم ما جئت به، ویحک کیف کرهت(5) رجلا کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم یغره(6) بالعلم غرا، و لقد قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:
«أنت منی بمنزله هارون من موسی الا أنه لا نبی بعدی». و لقد کان عمر بن الخطاب یسأله، فیأخذ عنه، و لقد شهدت عمر اذا أشکل علیه شیء، قال: اههنا(7) علی؟ قم لا أقام اللّه رجلیک.» و زاد ابن المغازلی، قال: «و محا اسمه من الدیوان»(8).
و رواه شیخهم الامام الثقه الناقد البارع الحموئی فی «السمطین» بسنده المعتبر المعنعن عن اسماعیل بن أبی خالد عن قیس بن
ص: 270
أبی حازم بعینه مع الزیاده الابن المغازلیه، أعنی: «و محا اسمه من الدیوان» و قال: «فضیله استنار بزهر کواکبها المحبون، و استضاؤا و منقبه أقربها الجاحدون [ب - 94] و باؤا و الفضل ما شهدت به الاعداء»(1).
و أظن شیخهم الامام الفائق المحدث بالحرم الشریف النبوی، جمال المله، شمس الدین محمد بن یوسف الزرندی، قد رواه فی کتاب «درر السمطین»(2) ، و لیس یحضرنی(3) کتابه الان.
و منها: ما رواه کثیر من الفقهاء و المحدثین من العامه و الخاصه، و القدر المشترک بین روایاتهم ما فی «السمطین» بالاسناد أن عمر بن الخطاب أتی [عمر] بامرأه أنکحت فی عدتها، ففرق بینهما، و جعل صداقها فی بیت المال، و قال: لا أجیز مهرا أرد نکاحه، و قال: لا یجتمعان أبدا. - [زاد الشعبی] - فبلغ ذلک علیا علیه السلام، فقال: و ان کانوا جهلوا السنه فلها المهر بما استحل من(4)
فرجها، و یفرق بینهما؛ فاذا انقضت عدتها فهو خاطب من الخطاب، فخطب عمر الناس، فقال: ردوا(5) الجهالات الی السنه، و رجع عمر الی قول علی علیه السلام»(6).
ص: 271
و منها: ما روته المحدثون و الاصولیون و الفقهاء من العامه و الخاصه جمیعا أن أمیر المؤمنین علیا علیه السلام قال لعمر بن الخطاب فی قضیه المجهضه، أی فی المرأه الحامل التی استحضرها عمر فأجهضت(1) ما فی بطنها، و قد قال له عثمان بن عفان، و عبد الرحمان بن عوف: - انک مؤدب لا نری علیک بأسا، - ان کانا قد اجتهدا فقد أخطئا، و ان لم یجتهدا فقد غشاک علیک الدیه؛ فرجع عمر الیه و عمل بقوله علیه السلام(2).
و منها: ما روته أئمه الحدیث من الامه، أن النبی صلّی اللّه علیه و آله قال: «أقضاکم علی»(3).
رواه امامهم البغوی فی [الف - 95] «المصابیح»، و أورده صاحب «المشکاه» عن معمر، عن قتاده مرسلا فی حدیث أنس الذی رواه امامهم فی المذهب أحمد بن محمد بن حنبل فی مسنده، و امامهم فی الحدیث أبو عیسی محمد بن عیسی الترمذی فی صحیحه، و قال هذا حدیث حسن، صحیح، و نقله شیخهم الشافعی کمال الدین محمد بن طلحه فی «مطالب السؤول»، و شیخهم المالکی علی بن محمد بن الصباغ المکی فی «الفصول المهمه» و علامتهم البیضاوی فی کتاب «الطوالع» و غیرهم من شیوخهم و علمائهم. و من العلوم
ص: 272
أن القضاء لا یتم الا بجمیع العلوم(1).
و منها: ما من مستفیضات الروایات الثابته عند أئمه الاخبار، المثبته فی الکتب الحدیثیه و الفقهیه العامیه و الخاصیه من طرق مختلفه، یجمعها أن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله کان جالسا فی المسجد و عنده جمع من الصحابه، اذ جاءه صلّی اللّه علیه و آله رجلان یختصمان، فقال أحدهما: یا رسول اللّه ان لی حمارا و لهذا بقره، و ان بقرته قتلت حماری، فقال صلّی اللّه علیه و آله: امضیا الی أبی بکر، فجائاه و قصا علیه القصه، فقال: بهیمه قتلت بهیمه لا شیء علی ربها، فعادا الی النبی صلّی اللّه علیه و آله، فأخبراه بذلک، فقال لهما: امضیا الی عمر بن الخطاب، فذهبا الیه و قصا علیه القصه، فقال: ما أری فیها الا(2) ما رأی أبو بکر، فرجعا الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، فذکرا عنده ما قاله عمر، فقال صلی اللّه علیه و آله: اذهبا الی علی بن أبی طالب لیقضی بینکما، فذهبا الیه و قصا علیه ما جری فی قصتهما من البدایه الی النهایه.
فقال علیه السلام: «ان کانت [ب - 95] البقره دخلت علی الحمار فی منامه فعلی ربها قیمه الحمار لصاحبه؛ و ان کان الحمار دخل علی البقره فی منامها فقتلته فلا غرم علی صاحبها».
فعادا الی النبی صلّی اللّه علیه و آله فأخبراه یقضیته بینهما، فقال صلّی اللّه علیه و آله: لقد قضی علی بن أبی طالب بینکما بقضاء
ص: 273
اللّه سبحانه و تعالی. ثم قال: «الحمد للّه الذی جعل فینا أهل البیت من یقضی علی سنن داود فی القضاء»(1).
و فی طائفه من طرق(2) هذه الروایه، أن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله کان فی أناس من أصحابه منهم أبو بکر و عمر اذ رفع الیه ذلک، فقال: یا أبا بکر! اقض بینهم، قال: یا رسول اللّه! بهیمه [قتلت بهیمه](3) و ما علیها شیء، فقال: یا عمر! اقض بینهم، قال:
یا رسول اللّه! ما أقول الا مثل قول أبی بکر، فقال: یا علی! اقض بینهم، قال: «نعم یا رسول اللّه! ان کان الثور دخل علی الحمار فی مستراحه ضمن أصحاب الثور، و ان کان الحمار دخل علی الثور فی مستراحه فلا ضمان علیهم.» فرفع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یده الی السماء، فقال: «الحمد للّه الذی جعل منی من یقضی بقضاء النبیین»(4).
و من طریق الشیخ الشافعی ابن طلحه الشامی فی «مطالب السؤول» أن النبی صلّی اللّه علیه و آله کان جالسا فی المسجد و عنده جمع من الصحابه، فجاء الیه رجلان، فقال أحدهما: یا رسول اللّه ان لی حمارا و لهذا بقره، و ان بقرته قتلت حماری، فقال بعض الصحابه: - یعنی أبا بکر و عمر - لا ضمان علی البهائم، فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لعلی [الف - 96] علیه السلام: اقض بینهما! فقال لهما علی علیه السلام: «أکانا مرسلین؟» قالا: لا، قال: «أفکانا مشدودین»؟ قالا: لا. قال: «أفکانت البقره مشدوده6.
ص: 274
و الحمار مرسلا»؟ قالا: لا. قال: «أفکان الحمار مشدودا و البقره مرسله، و صاحبها معها»؟ قالا: نعم. قال: علی صاحب البقره ضمان الحمار(1). فحکم لصاحب الحمار بوجوب الضمان علی صاحب البقره بحضره النبی، و النبی(2) صلّی اللّه علیه و آله قرر حکمه و أمضی قضاءه(3).
ثم قال فی «مطالب السؤول» بعد الروایه علی هذا الطریق بهذه الالفاظ: «و فی هذه الواقعه بخصوصیتها دلاله واضحه للناضرین، و حجه راجحه عند المعبرین، و أنه لدی رسول اللّه مکین أمین حیث استقضاه بحضرته، و عنده أعیان من الصحابه ثم(4) قرر حکمه و أنفذ قضاءه، و ذلک علی ما ذکرناه دلیل مبین فی متانته، و فی(5) مکانته فی العلم آیات للمتوسمین»(6).
و من طریق الشیخ المکی المالکی فی «الفصول المهمه»: «أن النبی صلّی اللّه علیه و آله کان جالسا فی المسجد و عنده جمع من الصحابه، اذ جاءه رجلان یختصمان، فقال أحدهما: یا رسول اللّه ان لی حمارا، و لهذا بقره؛ و ان بقرته قتلت حماری، فبدر(7) رجل من الحاضرین و یعنی به أبا بکر فقال: لا ضمان علی البهائم. ثم قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: اقض بینهما یا علی. فقالهما علی علیه السلام: «أکانا مرسلین؟ أم مشدودین؟ أم أحدهما مشدود و الاخر مرسل»؟ فقالا: کان الحمار مشدود، و البقره مرسله،ر.
ص: 275
و صاحبها معها؛ فقال علیه السلام «علی صاحب البقره ضمان الحمار.» و ذلک [ب - 96] بحضره النبی (ص)، فقرر صلّی اللّه علیه و آله حکمه، و أمضی قضاءه»(1).
و من طریق المحدث المالکی أسعد بن ابراهیم الاربیلی فی «الاربعین» حدیثا بسنده عن شیخه أبی الخطاب المغربی الاندلسی، یرفعه الی مهدی(2) بن سایق عن الامام المعصوم أبی الحسن الرضا علیه السلام قال: من قضایا أمیر المؤمنین علیه السلام ان ثورا قتل حمارا فی عهد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، فطالب صاحب الحمار صاحب الثور بقیمته، و تحاکما الی کثیر من الصحابه فلم یفصل أحد بینهما، فجاؤا الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و الصحابه حوله فجعل یقول لواحد واحد ما تقول، فمنهم من یقول أیؤخذ الثور فیهم(3). من یقول غیر ذلک فقال لعلی علیه السلام ما تقول قال: «ان کان الثور هجم علی الحمار و هو غافل لزم أصحاب الثور قیمه الحمار، و ان کان الحمار دخل علی الثور فلا ضمان علی صاحبه.» فرفع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یدیه الی السماء و قال: «الحمد للّه الذی من علی بمن یقضی بقضاء النبیین»(4).
و منها ما روته العامه و الخاصه من الفقهاء من المخالف(5)
و المؤالف من أصحاب الحدیث أن علیا علیه السلام قضی علی القارصه
ص: 276
و القامصه او علی الناخسه و القامصه فصوبه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، فماتوا اطأت علیه روایاتهم. هو ما أورده امام علمائهم المفسرین علامتهم الحنفی الزمخشری فی کتابه «الفائق»(1) و ناقدهم الشارح البارع مجد الدین ابن الاثیر فی کتابیه «النهایه» و «جامع الاصول» قال: فی کتابه «النهایه» [الف - 97] فی باب القاف مع الراء: فی حدیث علی علیه السلام [أنه] قضی فی القارصه و القامصه و الواقصه بالدیه أثلاثا... هن ثلاث جوارکن یلعبن، فتراکبن فقرصت السفلی الوسطی، فقمصت، فسقطت العلیا فوقصت عنقها، فجعل ثلثی الدیه علی الثنتین و أسقط ثلث العلیا؛ لانها أعانت علی نفسها. جعل الزمخشری هذا الحدیث مرفوعا و هو من کلام علی.
القارصه اسم فاعله من القرص بالاصابع»(2).
و قال فی باب القاف مع المیم یقال: قمص الفرس قمصا و قماصا(3) ، و هو أن ینفر و یرفع یدیه و یطرحهما معا. و منه حدیث علی «أنه قضی فی القامصه(4) هی النافره، و قد تقدم بیانه(5) فی القارصه، و [منه] حدیثه الاخر: «قمصت بأرجلها، و قنصت بأحبلها»(6).
و قال: فی باب الواو مع القاف: «الوقص: کسر العنق، و قصت عنقه أقصها و قصا، و وقصت به راحلته کقولک: خذ الخطام(7)ر.
ص: 277
و خذ(1) بالخطام. و لا یقال وقصت(2) العنق نفسها، و لکن یقال وقص الرجل فهو موقوص. و منه حدیث علی: «قضی فی القارصه و القامصه و الواقصه بالدیه أثلاثا» الواقصه: بمعنی الموقوصه، و قد تقدم معناه(3) فی القاف»(4).
و فی روایاتنا فی ذلک أن أمیر المؤمنین علیه السلام قضی فی جاریه رکبت أخری فنخستها ثالثه فقمصت المرکوبه فصرعت الراکبه فماتت.» فروی أبو جمیله المفضل بن صالح السکونی، و قیل: الاسدی مولاهم النخاس عن سعد بن طریف الحنظلی و قیل الدولی الاسکاف عن الاصبغ بن نباته انه علیه السلام بسط الدیه علی الناخسه و المنخوسه و القامصه بالتنصیف [ب - 97] و التناصف(5)
و عمل بموجبها شیخ الطائفه أبو جعفر الطوسی و جماعه من أتباعه و أسقط العمل بمضمونها المحقق نجم الدین أبو القاسم فی «نکت النهایه» بضعف السند بضعف أبی جمیله(6).
و روی الشیخ المقدم المعظم المفید فی ارشاده أنه علیه السلام قضی بالدیه أثلاثا، فأوجب ثلثهما علی الناخسه و القامصه بالتناصف، و أسقط الثلث لرکوب الواقصه عبثا علی طباق ماروته العامه(7). و بذلک أفتی فی «المقنعه(8)»، و قواه العلامه فی3.
ص: 278
«المختلف»(1). و هو قول أبی الصلاح لکنه زاد فقال: ان کان تأخره فالدیه بکمالها نصفان علی الناخسه و القامصه، و تبعه ابن زهره و خرج ابن ادریس وجها ثالثا اختاره العلامه فی «الارشاد»(2) و شیخنا فخر المحققین فی «الایضاح»(3) هو أن الناخسه ان کانت ملجئته القامصه الی القموص فعلیه الدیه بکمالها، و ان لم یکن ملجئتها الیه فالدیه بکمالها علی القامصه.
و لشیخنا الشهید فی «شرح الارشاد»(4) علی احتجاجهم اشکالان، و الاصح الاقوی عندی روایه و درایه و سبیلا و دلیلا هو مروی المفید فی ارشاد(5) ، و مرضیه فی مقنعه، و انما بسط الکلام علی ذمه بعض تعالیقنا(6) الفقهیه.
و منها: ما فی الروایات العامیه و الخاصیه، و رواه الصدوق عروه الاسلام باسناده الی عمرو بن جبیر عن أبیه عن مولانا أبی جعفر الباقر علیه السلام أن من قضایا أمیر المؤمنین علیه السلام فی زمن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّمو اله و سلم [الف - 98] اذا بعثه صلّی اللّه علیه و آله علی الیمن، أنه انفلت(7) فرس لرجل من أهل الیمن، فمر برجل و هو یعدو فنفحه(8) برجله فقتله، فجاء أولیاء
ص: 279
المقتول الی الرجل فأخذوه، و دفعوه(1) الی علی علیه السلام، فأقام صاحب الفرس البینه أن فرسه انفلت من داره فنفح(2) الرجل برجله، فأبطل علی علیه السلام دم الرجل فجاء أولیاؤه من الیمن الی النبی صلّی اللّه علیه و آله فقالوا: یا رسول اللّه ان علیا ظلمنا، فأبطل دم صاحبنا، فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله ان علیا لیس بظلام، و لم یخلق علی الظلم؛ و ان الولایه من بعدی لعلی، و الحکم حکمه، و القول قوله، لا یرد حکمه و قوله و ولایته الا کافر؛ و لا یرض بحکمه و قوله و ولایته الا مؤمن، فلما سمع الیمانیون قول رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله فی علی قالوا: یا رسول اللّه رضینا بقول علی و حکمه.
فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله: هو توبتکم مما قلتم»(3).
و منها: ما رواه الفقهاء و المحدثون من الفریقین جمیعا فی واقعه «الزبیه» من طرق مختلفه، و هی نضم الزابی - بضم الزای - حفیره یحتفرها الاسد فی المواضع العالیه غالبا، و حفیره تحضر للاسد و الصید سمیت بذلک لانهم کانوا یحضرونها فی موضع عال؛ و أصلها الزابیه التی لا یعلوها الماء، و الجمع الزباء، و فی المثل: «قد بلغ السیل الزبا.» فالذی فی روایات اکثر صنادیدهم هو ما رواه علامتهم الفائق الزمخشری فی «الفائق»(4) و غیره من کتبه و عالمهم الناقد البارع مجد الدین ابن الاثیر فی کتابیه «النهایه» و «جامع [ب - 98] الاصول».
ص: 280
قال فی «النهایه» فی باب الزاء مع الباء: «و فی حدیث علی علیه السلام أنه سئل عن زبیه أصبح الناس یتدافعون فیها، فهوی فیها رجل، فتعلق بآخر، و تعلق الثانی بثالث، و الثالث برابع، فوقعوا أربعتهم [فیها فخدشهم الاسد] فماتوا، فقال علی: علی حافرها الدیه: للاول ربعها، و للثانی ثلاثه أرباعها، و للثالث نصفها، و للرابع جمیع الدیه؛ فأخبر النبی صلّی اللّه علیه و آله به فأجاز قضاءه»، الزبیه: حفیره(1) تحفر للاسد و الصید، و یغطی رأسها بما یسترها لیقع فیها؛ و یروی عنه الحکم فیها بغیر(2) هذا الوجه»(3).
انتهی قوله.
و الذی هو الصحیح، و هو الوارد فی مضبوط غیره من علمائهم فی هذا الطریق للروایه، و هذا الوجه للحکم، و للثانی ثلث الدیه؛ و فی روایاتهم عن سماک بن حرب عن الحسن الصنعانی: «أن علیا علیه السلام أوجب للاول ربع الدیه؛ لانه مات ثلاثه فوقه، و للثانی ثلث الدیه، لانه هلک فوقه اثنان؛ و للثالث نصف الدیه لانه هلک فوقه واحد؛ و للرابع کمال الدیه، فبلغ ذلک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فأمضاه(4).
و أما روایاتنا فی ذلک فالنص مختلفه، فالشیخ - رحمه اللّه - روی بسنده فی «التهذیب» عن محمد بن قیس عن مولانا الخامس أبی جعفر الباقر علیه السلام قال: «قضی أمیر المؤمنین علیه السلام فی أربعه نفر اطلعوا فی زبیه الاسد فخر أحدهم فاستمسک بالثانی،1.
ص: 281
فاستمسک الثانی بالثالث، و استمسک الثالث بالرابع، فقضی بالاول فریسه الاسد، و غرم أهله ثلث الدیه لاهل الثانی، و غرم [الف - 99] الثانی لاهل الثالث ثلثی الدیه، و غرم الثالث لاهل الرابع الدیه کامله»(1).
و روی أیضا بسنده عن مسمع بن عبد الملک، عن مولانا السادس أبی عبد اللّه الصادق علیه السلام: «ان قوما احتفروا زبیه الاسد بالیمن فوقع فیها الاسد، فازدحم الناس علیها ینظرون الی الاسد، فوقع رجل فتعلق بآخر، و تعلق الاخر بآخر، و الاخر بآخر، فجرحهم الاسد، فمنهم من مات من جراحه الاسد، و منهم من اخرج(2) فمات؛ فتشاجروا فی ذلک حتی أخذوا السیوف، فقال أمیر المؤمنین علیه السلام: هلموا أقض بینکم، فقضی أن للاول ربع الدیه، و للثانی ثلث الدیه، و للثالث(3)
نصف الدیه و الرابع(4) الدیه کامله، و جعل ذلک علی العاقله(5) ، من قبائل الذین(6) ازدحموا، فرضی بعض القوم، و سخط بعض، فرفع ذلک الی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله، و أخبره(7) بقضاء أمیر المؤمنین علیه السلام فأجازه صلّی اللّه علیه و آله و أمضاه(8)»(9).1.
ص: 282
و فی طریق هذه الاخیره الی مسمع ضعیف، و الاولی مشهوره بین الاصحاب، و علیها الفتوی عند الاکثر. قالوا و توجیها ظاهر، قال: الحسن بن أبی عقیل لان الثلثه قتلوا الرابع بجرهم ایاه، فعلی کل واحد ثلث الدیه، و لم یکن علی الرابع شی. و أورده بعض المتأخرین من الاصحاب فی تحصیل معناه أن أولیاء الاول یدفعون الی الاولیاء الثانی ثلث الدیه، و یضیف أولیاء الثانی الیه ثلثا آخر، و یدفعون ذلک الی أولیاء الثالث، و یضیف أولیاء الثالث الیه ثلثا آخر(1) ؛ تتکمل به الدیه فیدفعها، أهل الثالث الی أولیاء الرابع، و ذکر [ب - 99] الراوندی أن الاولیاء الرابع مطالبه کل من ولی الاول و الثانی و الثالث بثلث، من غیر توسط أحد؛ و استحسنه(2)
شیخنا الشهید(3) [الف - 100].
الحمد للّه أولا و آخرا و ظاهرا و باطنا.ل.
ص: 283
ص: 284
لزوم وجود حکومت برای اجتماع 3
تعریف امامت 5
بیان علامه میر سید أحمد علوی 8
عصمت، دلیل طرفداران لزوم عصمت 8
بازگشت ببحث لطف 10
معرفی امام 11
ادلۀ روشن 12
روایات پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله 13
پاسخ به خواستۀ دلباختگان عترت علیهم السّلام 14
حدیث افتراق 15
حدیث ثقلین 17
حدیث سفینه 18
حدیث غدیر خم 19
غدیریه عارف کامل شیخ محمد حسین اصفهانی 21
هادی امت 23
مسؤولیت 24
خوشبخت کیست 25
ص: 285
بهترین مخلوقات 26
پدر امت 26
جداکنندۀ حق و باطل 27
حدیث دار 27
حدیث منزلت 28
علی علیه السلام و کعبه 29
شرح اجمالی حدیث 31
انسان کامل 32
وجه تشبیه علی علیه السلام به سورۀ توحید 34
ایمان علی علیه السلام 35
گوش شنوا 35
علم کتاب 36
از اهل بیت علیهم السّلام سؤال کنید 38
قتال بر باطن قرآن 38
از من سؤال کنید 40
مخزن دانش 40
فتح خیبر و قدرت علی علیه السلام 41
جنگ مرحب 42
وصف تو حیف است با جسمانیان 43
کوته فکری 44
حدیث امام جواد علیه السلام 47
ولایت تکوینی 48
عبد خدا 49
علت غائی 50
ص: 286
مرحوم فیض کاشانی گوید 51
مقصد چیست 52
شک مانع قبولی اعمال 53
تقوای دروغین 54
اشکال تراشی 55
علل انکار فضائل اهل بیت 56
موعظه ای از مؤلف ولایه المتقین 59
انسانهای برتر 60
قصیده ای مقبول 63
کتب انحرافی 67
فریاد علیه غاصبین 67
شکایت امام از خلفا 68
حق مسلم 68
جواب بحضرت زهراء علیها السلام 70
دربارۀ مؤلف کتاب 71
تلاوت قرآن و شب زنده داری 74
توجه به عترت 75
کتاب حاضر 85
تقدمه تقویم الایمان 89
ص: 287
خطبه الکتاب 3
معنی التقدیس 3
الانوار العقلیه و الحسیه 6
معنی المجد و السنا 7
المراد من کلمات اللّه سبحانه 8
معنی الصفاء و المقرم و الامم 10
معنی الرائد 11
وجوه ما یقال فی أنه تعالی الیه المبدء و المعاد 13
معنی السفره 16
حدیث افتراق الامه 17
تسویه علی علیه السلام مع القرآن و الحق 19
علی علیه السلام مع العلم و الهدایه 21
حول الصحابه 23
ما روی فی ارتداد بعض الصحابه 26
حدیث الثقلین 29
حدیث غدیر خم 33
حدیث السفینه 35
ص: 288
حدیث باب حطه 38
حدیث الشجره 40
تفریع لحدیث الثقلین، و تعداد أهل البیت علیهم السّلام 44
تکمله بحدیث الفرقدین 46
تبصره بوجوب ظهور أوصیاء النبی علیهم السّلام قبل انقراض العالم 47
حصر عدد الائمه علیهم السّلام 49
شیعه علی علیه السلام هم الفائزون 51
فضائل الشیعه 53
تنبیه فی حدیث باب حطه 58
حب علی علیه السلام و بغضه علامه الایمان و النفاق 60
حب علی علیه السلام و معرفه المنافقین 62
معرفه نور علی علیه السلام و منزلته 65
حدیث یوم الدار 66
حدیث الاستخلاف 69
حدیث المنزله 71
حول منزله علی علیه السلام فی کلام الرسول صلّی اللّه علیه و آله 75
ایضاح تنویری 77
علی علیه السلام الهادی للامه 78
وجوب اتیان سبیل علی علیه السلام 80
طاعه علی علیه السلام طاعه اللّه 81
علی علیه السلام خیر البشر 83
قتل شر الخلق علی ید سید الخلق 86
علی علیه السلام نفس الرسول صلّی اللّه علیه و آله 87
ص: 289
حدیث سد الابواب 91
تأیید المرام فی ذیل الحدیث من قول المخالف 92
تفصیل الکلام حول حدیث سد الابواب 93
علی منی و أنا من علی 103
حول تبلیغ سوره البراءه 104
تأیید بکلام أبی ذر 110
التعریض علی المعاندین 110
تکمله بعد تبصره 112
حدیث الرایه 115
نقل کلام فخر الرازی و المناقشه فیه 122
التعریض علی المخالفین فیما جری یوم غزوه أحد 126
ما وقع یوم غزوه حنین 134
قلع باب الخیبر 135
قتال علی علیه السلام علی تأویل القرآن 137
منزله علی علیه السلام عند اللّه و الرسول 140
التعریض علی جاحدین الحق 143
حربک حربی و سلمک سلمی 145
حدیث التمثیل 146
معیار الایمان هو حب علی علیه السلام 147
غزاره من فضائله 148
حظ علی علیه السلام من العلم 149
حدیث أنا مدینه العلم و علی بابها 154
تفریع بحدیث العصفور 156
أقاویله علیه السلام فی تبیین سعه علمه 158
ص: 290
کلام المخالفین حول علمه علیه السلام 162
عدم علم الخلفاء بالاحکام و القرآن 164
أسؤله أهل الکتاب عن المخالفین 166
ما برز من علمه علیه السلام 168
تفریع بحدیث الرضا علیه السلام 171
حدیث قدوم الجاثلیق الی المدینه 172
جوابه علیه السلام عن أسئله الیهودی 176
الانباء الغیبی فی حدیث الصخره 178
علمه علیه السلام بالمسائل الریاضیه 181
توضیح المرام و تبیین الحق 183
من کلامه علیه السلام فی تبیین أقسام الوحدات للباری تعالی 184
من کلامه علیه السلام فی خطبه الاشباح 185
حدیث العالم العلوی 186
من خطبه علیه السلام باخباراته الغیبیه فی بیان الملاحم 187
انباءاته علیه السلام فی حال الاصحاب بعد موته 189
قول عمر فی بیان علمه علیه السلام 189
علم الخلیفه فی أقل الحمل 190
علم الخلیفه فی رجم المجنونه الحامل 191
علم الخلیفه فی رجم الحامل 192
علم الخلیفه فی سبب المیراث 192
علم الخلیفه فی کفاره من کسر البیض فی أیام الحج 193
کلام المؤلف فی المسأله 195
الخلیفه الثانی و رجل مجهول الکلام 195
قول عمر فی منقبه علی علیه السلام 197
ص: 291
عمر و تسوره و تعسسه علی قوم 198
عمر و نهیه عن المغالاه فی صداق النساء 199
جهل عمر عما کان یقرأ الرسول (ص) فی صلاه العید 200
عمر و عجزه عن جواب الاسئله 201
تفریع بکلام الدمیری فی فهم الحکایه 201
قول عمر فی الکلاله 202
افطار عمر فی یوم غامت السماء 202
علی علیه السلام و منزلته و درجته فی العلوم 203
من عجائب خطبه علیه السلام 204
علی علیه السلام و علم النحو 205
من علو کلماته علیه السلام فی القضاء و القدر 206
من کلامه علیه السلام فی معرفه المشیه و الاراده 207
من کلامه علیه السلام فی الجبر و التفویض 208
تکمله تنویریه 208
کلامه علیه السلام فی معرفه الجسم و الجسمانی 209
کلامه علیه السلام فی معرفه الباری تعالی 210
المعارف الربوبیه فی مناظراته مع مشایخ الیهود و النصاری 217
من قضایاه علیه السلام فی عهد عمر 220
توزین القید و الفیل و استفادته علیه السلام من علم الفیزیق 221
المسأله العنبریه و الدیناریه 223
أسؤله عجیبه و أجوبتها فی جامع الکوفه 224
ایضاح الاجوبه 226
تحقیق اجتهادی فی قطر الارض 227
ارجاع تحصیلی 231
ص: 292
منزلته علیه السلام فی علم الطب 232
منزلته علیه السلام فی علم الریاضی 233
الاخبار الغیبی فی رد بعض المشاغبین 233
الانباء الغیبی فی فسخ تشاجر الفتی و المرأه 235
المسأله النجومیه و علی علیه السلام 237
نقل کلام النیشابوری و الرد علیه 237
الانباء الغیبی فی حبل صبیه من الدوبیه 238
الانباء الغیبی بقتل الخوارج و ذی الثدیه 239
قوله علیه السلام سلونی قبل أن تفقدونی 242
اخباره علیه السلام بما جری علی ابنه علیه السلام 243
اخباره علیه السلام بالملاحم التی وقعت فی البصره 244
اخباره علیه السلام بمن یقتله 244
اخباره علیه السلام بالمنایا و البلایا 244
تفریع بمنزله کلماته القدسیه 245
تأیید الکلام بقول الغزالی 245
منزله علی علیه السلام 247
قوله علیه السلام فی منزله أهل البیت 250
تنویر عرشی 251
منزله علی علیه السلام فی معرفه البلایا و المنایا 252
منزله علی علیه السلام فی ذیل آیه سوره الحاقه 254
منزله علی علیه السلام فی ذیل آیه سوره هود 259
منزله علی علیه السلام فی ذیل آیه سوره الرعد 262
اخباره علیه السلام بفتنه مروان 263
اخباره علیه السلام بفتنه الحجاج 264
ص: 293
وجه تسمیه علی علیه السلام بأمیر المؤمنین 265
ردع المخالفین و العامه 266
منزله أهل بیت النبی «ص» ذیل آیه سوره النحل 269
علم علی علیه السلام و التفریع بحدیث المنزله 270
عمر و معضله نکاح امرأه فی عدتها 271
عمر و امرأه مجهضه 272
قول النبی صلّی اللّه علیه و آله: أقضاکم علی 272
قضاء علی علیه السلام فی قتل البقره و الحمار 273
قضاؤه علیه السلام فی دیه الجروح 276
قضاؤه علیه السلام فی رجل قتل بنفحه الفرس 279
قضاؤه علیه السلام فی مسأله زبیه الاسد 280
فهرس الکتاب 285
ص: 294
المطبوع:
1 - شرح الصحیفه الکامله السجادیه للمرحوم المیرداماد قدس سره
2 - شرعه التسمیه للمرحوم المیرداماد قدس سره
3 - یادنامۀ علامه بحر العلوم میردامادی قدس سره
4 - رسالۀ سیر و سلوک مرحوم سید بحر العلوم میردامادی
5 - سورۀ توحید و علی سید محمود میردامادی
6 - دروغپردازی پشتوانۀ ماتریالیسم سید محمود میردامادی
سیصدر قریبا انشاء اللّه:
1 - علاقه التجرید تألیف المیر محمد أشرف سبط المیرداماد
2 - تفسیر ان الذی فرض علیک القرآن للمرحوم المیرداماد مع الترجمه للسید محمود المیردامادی
3 - کتاب أربعه أیام للمیرداماد قدس سره
ص: 295