مسیل العبرات فی ما ینجی عن العقبات

مشخصات کتاب

سرشناسه : موسوی آل طیب، سیدمحمدمهدی، ‫1324-1273.

عنوان و نام پديدآور : مسیل العبرات فی ما ینجی عن العقبات/ سیدمحمدمهدی موسوی آل طیب؛ تحقیق سیدمحمدکاظم موسوی آل طیب.

مشخصات نشر : تهران: دلیل ما ‫، 1399.

مشخصات ظاهری : ‫384 ص.‮

شابک : ‫400000 ریال ‫: 978-600-442-179-9

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

یادداشت : کتابنامه: ص.[374] - 384.؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع : حسین بن علی (ع)، امام سوم ، 4 - 61ق.

موضوع : Hosayn ibn 'Ali, Imam III , 625-680

موضوع : ‫واقعه کربلا، 61ق.

موضوع : Karbala, Battle of, Karbala, Iraq, 680

موضوع : عاشورا

موضوع : Tenth of Muharram

شناسه افزوده : موسوی آل طیب، سیدمحمدکاظم، ‫1331 -

رده بندی کنگره : ‫ BP41/5

رده بندی دیویی : ‫ 297/9534

شماره کتابشناسی ملی : 5820151

اطلاعات رکورد کتابشناسی : فاپا

ص: 1

اشاره

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

نگاهى گذرا به زندگى پر از عظمت مؤلف 21

آثار علمى 22

شاگردان 23

المقدّمة 25

مجلس اوّل 29

ارزش ايمان 29

سرانجامِ مؤمنِ گنهكار بهشت است 30

حقيقت ايمان 33

درجات ايمان 35

اقسام ايمان 36

علائم ايمان 37

آثار محبت حسينى عليه السلام 37

اولين مصيبت بر سيد الشهداء عليه السلام 41

مجلس دوّم 45

دنيا خانه رنج و بلاست 45

مقربان درگاه خداوند متعال و بلاهاى دنيا 49

ص: 5

حضرت آدم عليه السلام و بلاهاى دنيا : اول : مفارقت بهشت 49

دوّم : مصيبت هابيل 51

حضرت نوح عليه السلام و بلاهاى دنيا 55

حضرت ابراهيم عليه السلام و بلاهاى دنيا 56

حضرت موسى عليه السلام و بلاهاى دنيا 59

حضرت عيسى عليه السلام و بلاهاى دنيا 61

اعياد و اهل بيت عليهم السلام 63

مقايسه مصائب سيد الشهداء عليه السلام وانبياء 64

مجلس سوّم 71

در غفلت بودن 76

بيدار كردن و متنبه نمودن 77

همسفر شدن با حضرت امام حسين عليه السلام 80

خبر دادن حضرت از شهادتش 81

ملاقات محمد حنفيه با برادرش امام حسين عليه السلام 82

تفأل حضرت سفر عراق را با قرآن 83

محمد حنفيه بار ديگر خدمت برادر 83

حركت حضرت و نزول در ذات عرق و آمدن فرزدق خدمت حضرت 84

منزل ثعلبيه و وقايع آن 85

طلبيدن حضرت زهير بن قين را 86

منزل زرود 88

منزل زباله و خبر شهادت حضرت مسلم 88

ص: 6

فرزدق بار ديگر خدمت حضرت سيد الشهداء 89

خبر شهادت عبداللَّه بن يقطر 90

قصر مقاتل و عبداللَّه بن حر جعفى 90

بطن العقبه و ملاقات عمرو بن بوزان 93

منزل ذو حشب و خيمه زدن دشمن در برابر حضرت ابا عبداللَّه عليه السلام 95

گفتگوى امام عليه السلام وحر 97

حلّ بيعت حضرت از اصحاب 98

منزل عذيب الهجانات و مأمور ابن زياد 99

ورود به كربلا 99

ورود حضرت به كربلا 100

نزول حضرت در كربلا 100

اولين زائر سيدالشهداء 101

مجلس چهارم 105

پند آموزى از گذشتگان 106

شديدتر حالات ميت 107

ثواب گريه از خوف خداوند 109

گريه هاى حضرت يحيى از خوف خدا 111

گريه حضرت داود از خوف خدا 112

گريه امام سجاد عليه السلام از خوف خدا 113

گريه اميرالمؤمنين عليه السلام از خوف خدا 113

گريه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله از خوف خدا 115

ص: 7

افضليت گريه بر مصائب امام حسين عليه السلام از گريه از خوف خدا 116

فرمايشات امام رضاعليه السلام 117

حالت امام صادق عليه السلام در ماه محرم 119

امام حسين عليه السلام و نگاه به زوّار و عزادارنش 119

خبر دادن رسول خدا صلى الله عليه وآله شهادت حسينش را به دخترش فاطمه عليها السلام 119

عدم اختصاص گريه مردان بر مردان و زنان بر زنان 120

سبب تفضيل امت رسول اكرم بر ساير امم 121

گريه امام حسين عليه السلام 123

مجلس پنجم 127

هشدار از غرورزدگى ها 127

عالم برزخ و اهوال آن 128

حلّ بيعت و اعلام وفادارى بنى هاشم و اصحاب 131

امتيازات هر يك از اصحاب 133

حر بن يزيد رياحى، تائب و راجع إلى اللَّه 133

حبيب بن مظاهر، بزرگ اصحاب 137

مسلم بن عوسجه و وصيّت به حفظ امام عليه السلام 139

عابس بن شبيب، شجاعى ممتاز 140

ابو ثمامه صيداوى، و نماز جماعت با امام عليه السلام 141

هلال بن نافع، و جدّيت وى در حمايت از امام عليه السلام 142

اضطراب حضرت زينب عليها السلام 145

اطمينان خاطر دادن به اهل بيت عليهم السلام 146

ص: 8

مجلس ششم 151

هدف آفرينش انسان 151

سبب معرفت 155

تعريف عقل 155

دميدن اسرافيل در صور 160

بار دوم نفخه صعقه 161

نفخه سوّم 162

شرحِ صحراىِ محشر 163

نامهاى قيامت 166

كيفيت حشر 168

راه رهايى از اهوال قيامت 169

نيابت حضرت مسلم 169

گريه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله بر حضرت مسلم 170

تعقيب حضرت مسلم عليه السلام 171

حضرت مسلم عليه السلام بر در خانه طوعه 171

شجاعت حضرت مسلم عليه السلام 173

شجاعت مسلم عليه السلام در كلام دشمن 174

كيفيت دستگيرى حضرت مسلم عليه السلام 175

تقاضاى مسلم جهت وصيت كردن 176

وصاياىِ حضرت مسلم 177

مسلم بالاىِ بامِ قصر و مصائب او 179

شهادت حضرت مسلم 179

ص: 9

مجلس هفتم 181

اميد به خدا به عمل است 181

تعريف رجاء 182

علائم تشيع 183

رجاء و خوف از خدا 185

رجاء و خوف در ترازو 186

خدا تنها خوبى براى بنده اش مى خواهد 188

به عباداتِ خود مطمئن نشويد 190

نتيجه اميد به خدا داشتن 190

راه هاى استحقاق رحمت حضرت حق 191

دل شكستگى به حال مظلوم 191

خصوصيات حضرت قاسم 192

اسباب محبت امام مظلوم عليه السلام نسبت به قاسم 193

صفات صورى و معنوى قاسم 196

قاسم خدمت امام جهت اجازه ميدان رفتن 198

اجازه ندادن حضرت 198

تعويذ امام حسن عليه السلام بر بازوىِ قاسم و فرمان نوشته در آن 199

وصيت امام حسن به برادرش امام حسين عليهما السلام 199

عقد بستن فاطمه براى قاسم 200

مذاكرات حضرت و قاسم راجع به ميدان رفتن قاسم 200

مقايسه اين عروسى با عروسى جده اش فاطمه كبرى عليها السلام 200

لباس حرب بر تن قاسم و ورودش به ميدان 201

ص: 10

جهاد قاسم 202

گفتگوى حميد بن مسلم و عمر بن سعد ازدى ملعون 202

استغاثه قاسم به عمو و آمدن حضرت 203

امام بر بالين قاسم 204

مجلس هشتم 207

لزوم آب دان و سقايت و ثواب آن 208

بستن آب بر امام حسين عليه السلام و اهل بيت آن حضرت 210

نامه ابن زياد ملعون به ابن سعد لعنه اللَّه 212

گماشتن ابن سعد ملعون عمرو بن حجاج را بر شريعه فرات 213

حفر زمين توسط حضرت و جوشيدن آب زلال 213

تقاضاى ابن سعد از حضرت براى گفتگو 211

نامه خولى اصبحى به ابن زياد 211

نامه ابن زياد به ابن سعد جهت جلوگير شدن آن ملعون ازحفرچاه توسط حضرت و ياران او 213

معرفى لب تشنگان كربلا 213

سقّاهاى لب تشنگان 214

اول: حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه وآله 214

دوم : حضرت سيد الشهداء عليه السلام 214

سوم : شيعيان 214

موسى عليه السلام بر سرِ چاه مدين و آب دادن گوسفندانِ شعيب 216

موسى نزد شعيب عليهما السلام 217

ص: 11

سقاى چهارم : حضرت ابا الفضل عليه السلام 218

فضائل و مقامات حضرت ابا الفضل العباس عليه السلام 219

هجوم ابن سعد با لشكرش عصر روز تاسوعا به جانب معسكر حضرت 221

مهلت گرفتن ابا الفضل شبِ عاشورا را از ابن سعد 223

كرامات حضرت ابا الفضل 225

عظمت مقام ابا الفضل واسباب شفاعت 226

ابا الفضل خدمت برادر جهت اجازه گرفتن براى جان نثارى 227

روان گشتن ابا الفضل به جانب شريعه فرات 228

تصرف ابا الفضل فرات را و پر از آب نمودن مشك 229

مراجعت ابا الفضل به خيمه هاى برادر 230

تير بر مشك و ريخته شدن آب آن و ديگر مصائب ابا الفضل 231

امام مظلوم بالين برادرش ابا الفضل 232

مواسات حضرت ابا الفضل با امام حسين عليه السلام 232

مجلس نهم 235

مقام صابرين 236

اقسام صبر 236

روايات فضيلت صبر بر بلا 237

مقام خلاده بنت اوس به واسطه صبر 239

بلاء تحفه اهل ولاء 240

دچار معصيت نشدن نشانه بى اعتنائى خداوند 243

نماينده فقرا خدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله 243

ص: 12

فضيلت صبر بر موت اولاد 244

بررسى سند روايت 246

شخصى كه زن نمى گرفت 246

عدم تنافى بين روايات 248

اختلاف درجات ايمان معامله خدا را با مؤمنين مختلف مى كند 249

انگشتر خواستن حضرت فاطمه زهرا عليها السلام و وجه آن 251

مقام رضا و تسليم 252

دليل بالاترين درجه رضا و تسليم 253

امام حسين عليه السلام و بالاترين مقام رضا و تسليم 255

مصيبت حضرت على اكبر و نامهاى آن 256

اسباب علاقه سيد الشهداءعليه السلام به على اكبر 257

على اكبر جامع صفات كماليه بود 258

كمال شباهت على اكبر خَلقا وخُلقاً به جدش رسول خدا صلى الله عليه وآله 260

حُسن صوتش معاينه حسن صوت رسول خدا صلى الله عليه وآله 261

شباهت على اكبر به جده اش فاطمه زهرا وجدش اميرالمؤمنين وعمش امام حسن عليهم السلام 262

على اكبر خدمت پدر جهت اجازه گرفتن براى ميدان رفتن 262

مقام رضاى حضرت ابا عبداللَّه عليه السلام 263

حركت على اكبر به طرف ميدان 263

على اكبر درميدانِ جهاد 264

شجاعت على اكبر 265

مراجعت على اكبر از ميدان وآمدن خدمت پدر 265

ص: 13

مراجعت على اكبر به ميدانِ جهاد 266

هلاكت كفار به دستِ على اكبر 266

پاره پاره شدن على اكبر و بر زمين افتادنِ او 267

سيد الشهداء بالينِ فرزند 268

نعش على اكبر بر در خيمه ها 269

مجلس دهم 271

اشعار ابن حمادرحمه الله 271

اشعار سيد رضى رحمه الله 273

اشعار صاحب معالم رحمه الله 274

عزادارى موجودات بر امام حسين عليه السلام 275

فضيلت زيارت امام حسين در شب عاشورا 277

عنايت سيد الشهدا به مرد نصرانى 278

عنايت امام حسين عليه السلام به شيخ جمال الدين خليعى 281

حقيقت زيارت 283

مظلوميت امام حسين عليه السلام 283

حضرت سيدالشهداءعليه السلام عازم ميدان جهاد گرديد 284

حضرت سوارِ بر مركب شد 284

به ميدان آمدن حضرت عليه السلام 285

استغاثه امام حسين عليه السلام 286

مراجعت حضرت به خيمه ها و وداع با اهل حرم و سكينه خاتون 287

كهنه جامه طلبيدن حضرت از خواهرش زينب 287

ص: 14

وداع با فرزند شير خواره اش 288

حضرت در مقابل لشكر و احضار عمر سعد 289

اول مقتول به دست حضرت 291

پيمان شكنى عمر سعد ملعون 291

حمله حضرت ابا عبداللَّه بر ميمنه لشكر 295

حمله بر ميسره لشكر 295

پراكنده شدن لشكر و كناره گرفتن حضرت به جهت استراحت 296

جمع آورى لشكر ابن سعد 296

هجوم لشكر ابن سعد به خيمه هاى ابا عبداللَّه و نداى حضرت بر آن ملاعين 297

صف آرائى لشكر به جهت قتل حضرت 298

حضرت كنارِ قتلگاه 299

توجه حضرت به جانب فرات و تصرف آن 299

دروغ گفتن بعض لشكريان با حضرت 300

حضرت بر درِ ، خيمه ها وداع آخرين با اهلِ حرم 301

مراجعت حضرت به ميدان وغضب حضرت بر اشقيا 302

ظهور شجاعة الحسينيه 303

كثرت كشته هاىِ لشكر ابن سعد به دست حضرت 304

غلبه ضعف بر حضرت و تكيه بر نيزه در يك طرف ميدان 305

اصابت سنگ به پيشانى حضرت 305

آمدن تير سه شعبه بر قلب حضرت 305

نيزه زدن صالح بن وهب بر پهلوىِ حضرت و سقوط وجود اقدسش از بالاى مركب 306

ص: 15

آمدن زينب بالاى تلّ معروف 307

اشقيا اطراف حضرت را گرفتند 307

افتادن حضرت بر زمين وعدمِ قدرت برايستادن 307

ضربت مالك بن يسر باشمشير بر فرق حضرت 308

آمدن زرعه بن شريك با شمشير كشيده 308

زبان حضرت متصل به ذكر خدا مشغول 308

چهل نفر از اشرار دور نعش حضرت 308

جدا شدن چند نفر از لشكر به قصدِ قتلِ حضرت 309

آمدن شمر ملعون در قتلگاه 309

انقلاب در عالَم 310

مجلس يازدهم 313

پارسايى اميرالمؤمنين عليه السلام 314

عدل در آيات وروايات و فوائد آن 315

غلبه شوق طواف خانه خدا بر يكى از سلاطين 316

پير زن و ملكشاه سلجوقى 317

فوائد دنيوى عدل 319

ظلم در آيات و روايات و تبعات آن 320

درجات قبح ظلم و بدترين آنها 322

ارتكاب اهل كوفه و شام تمام اقسام ظلم را نسبت به اهل بيت عليهم السلام 323

ظلم اشقياء نسبت به شهداء 324

ص: 16

مجلس دوازدهم 327

هفت حق مسلم بر مسلم 328

تلاش در قضاء حاجت مؤمن 329

پاداش قضاء حاجت مؤمن 331

مجازات بى اعتنائى به حاجت مؤمن 331

پاداش شاد كردنِ مؤمن 333

اهانت به مؤمن محاربه با خداوند است 335

احترام به مؤمن در حال حيات و ممات 336

ثواب پرداختن به امور ميت مومن 336

مضاعف شدن ثواب به درجه ايمان و حالات مؤمن 338

وفات ابوذر غفارى رحمه الله 339

نداىِ زنان بنى اسد 339

مردان بنى اسد در كربلا 340

بنى اسد در تحير و آمدن سوارِ نقابدار 340

دفن شهدا 341

سوار خودش را معرفى مى كند 343

مجلس سيزدهم 345

تعريف ايمان و اقسام و علائم آن 345

وصف غيرت در كلام اميرالمؤمنين عليه السلام و اقسام و تعريف آنها 347

غيرت در دين 348

غيرت در عرض 348

ص: 17

مقتضاى غيرت در اولاد 350

غيرت در مال 352

تبعات بُخل 353

جديّت در كسب اخلاق حميده 355

غيرت سيدالشهداء عليه السلام 355

مجلس چهاردهم 359

اهميت امر به معروف و نهى از منكر 359

تأسف بر وجودِ منكرات در جامعه و ترك نهى از منكر 362

خبر دادن رسولِ خداصلى الله عليه وآله از آمدن چنين دوره اى 363

جايگاه امر به معروف و نهى از منكر نسبت به اعمال حسنه 364

شرائط وجوب امر بمعروف و نهى از منكر 366

صفات آمر به معروف و ناهى از منكر 367

مراتب امر به معروف و نهى از منكر 368

امام حسين عليه السلام و امر بمعروف و نهى از منكر 369

منابع 374

ص: 18

ص: 19

ص: 20

بسم الله الرحمن الرحیم

نگاهى گذرا به زندگى پر از عظمت مؤلف

مؤلف محترم الفقيه المحقق آيت اللَّه العظمى آقا سيد محمد مهدى آل طيب فرزند سيد محمد تقى و از احفاد علّامه كبير و محدث شهير سيد نعمت اللَّه جزائرى رضوان اللَّه تعالى عليهم در سال 1311 قمرى مطابق با 1271 شمسى در شهر دار المؤمنين شوشتر متولد گرديد .

دروس مقدماتى را خدمت والد ماجدش فرا گرفت و سطوح نهائى را در خدمت عم معظم خود مرحوم آيت اللَّه العلّامة النحرير آقا سيد محمد حسين ( آقا سيد بزرگ ) آل طيّب و مرحوم آيت اللَّه حاج شيخ محمد كاظم حفيد آيت اللَّه العظمى حاج شيخ جعفر شوشترى به پايان رساند سپس به دزفول مهاجرت نمود و از محضر مرحوم آيت اللَّه العظمى حاج شيخ محمد رضا معزى دزفولى قدس سره استفاده نمود و به درجه اجتهاد نائل گرديد و از معظم له اجازه اجتهاد دريافت نمود .

عظمت مقام علمى ايشان در دهه چهارم عمر شريفشان كالشمس في رابعة النهار بر همگان آشكار گرديد و در سفرى كه مرحوم آيت اللَّه العظمى

ص: 21

حاج شيخ محمد رضا معزى دزفولى - مرجع تقليد وقت مردم شريف استان خوزستان - به شوشتر داشتند نماز ظهر را خود به جماعت اقامه نموده و نماز عصر را به مؤلف معظم اقتداء نمودند و صراحتاً مقلدين خود را به ايشان ارجاع دادند .

رساله عمليه معظم له بنام وسيلة الكبرى چاپ و زعامت دينى مردم را بر عهده گرفت و اين امر بطورى مورد استقبال مردم قرار گرفت كه در زمانى كوتاه رساله عمليه ايشان تجديد چاپ شد .

آثار علمى

آثار قلمى گرانبهائى از ايشان به يادگار مانده است از آن جمله :

1 - شرح العروة الوثقى .

2 - وسيلة الكبرى ( رساله عمليه مؤلف محترم ) .

3 - كشف حجب الغواية في شرح الكفاية .

4 - شرحى بر معالم الأُصول .

5 - رساله اى در مناسك حج .

6 - معالى الأخلاق ( منابر ارزنده اى براى ماه مبارك رمضان ) .

7 . شرحى بر وصيتنامه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به فرزندش امام حسن مجتبى عليه السلام كه به زيور طبع آراسته شده است .

8 - رساله اى در ردّ وهابيت .

ص: 22

9 - ترجمه رساله عمليه عربى استادش آيت اللَّه العظمى حاج شيخ محمد رضا معزى به امر استاد .

10 - مُسيل العبرات فيما ينجي عن العقبات - كتاب حاضر - براى دهه عاشورا .

المقدمه

بسم اللَّه الرحمن الرحيم وبه نستعين

الحمدللَّه وسلام على عباده المخلصين سيّما النبي الأمي المصطفى من الخلائق أجمعين و على آله الغر الكرام الأنجبين و ما دامت الأفلاك محيطة بالأرضين .

و بعد فيقول العبد الجاني ابن محمّد تقي محمّد مهدي الموسوي اني لمّا ذرفت على الأربعين و رأيت أن العمر انقضى و كنت ممّن لم يقض نحبه و ما قضى و انّ الشباب مضى في الكبوات و العثرات و انتعاش(1) القوى في الزلات و الخطيئات و السيئات و صرت مخاطباً بتلك الفقرات المسيلة للعبرات أيّها اليفن(2) الكبير الذي قد لهزه(3) القتير(4) كيف أنت إذا التحمت اطواق النار بعظام الاعناق و نشبت الجوامع حتّى أكلت لحوم السواعد و اني بعد لم أفد عوضاً و لم اقض مفترضاً فخاطبت نفسي الخائنة الشاردة الماردة تارة أيّها الحيوان الشارد الى متى تشرد والشيطان المارد إلى متى تمرد أما من دائك بلولٌ أم ليس من نومتك يقظةٌ أيها الحقير الذليل اما تستحيي من اللَّه الكبير الجليل . و أُخرى أيها الماسور في قيد الذنوب . أيّها المحروم في شر

ص: 25


1- انتعاش : سستى .
2- اليفن : پير مرد .
3- لهزه الشيب : پيرى او را فرا گرفت .
4- القتير : پيرى يا آغاز پيرى .

العيوب ، لا تقم في اسر لذات الجسد انها في جيد حبل من مسد فبعثتها و حركتها بعد التفريط و التقصير في جنب العليم القدير لصرف شطر من العمر العزيز في تحصيل زاد و اكتساب رمج من متجر الآخرة ليوم التناد و لما كان أعظم الوسائل إلى اللَّه ربّ العالمين التشبث باديال عطوفات سفرائه الاطائب الاطهرين الذين كملت بهم شريعة خاتم النبيّين و سيّد المرسلين سيّما الإمام المظلوم و الغريب المهموم ريحانة رسول الثقلين و فلذة كبده أبي عبداللَّه الحسين عليه السلام إذ كانت له خصوصية مظلومية ليست لسائر الأنوار و سعة باب ما كانت لأحد من المقرّبين الأخيار تمسّكت بهذه العروة الوثقى و واسطة الفيض و الايصال إلى ما هو خير و أبقى زبرت في عدة أوراق شطراً من فضائله و مصائبه و استودعت في مقدار صفحات نبذا من مراثيه و نوائبه كي نتوصل بهذه الوسيلة العليا إلى ما ورد عنهم عليهم السلام من أجر البكاء و الابكاء على الغريب الشهيد الشديد البلوى و صاحب المحنة و المصيبة العظمى فالمرجو و المأمول من فضله و كرمه القبول و ان يغيثنا في العاجل و الايام الآجلة و ينجينا من العقوبات و الوقائع الهائلة لم يخب الآن من رجاه و من حرّك من دون بابه الحلقة لا يخيّب من دعاه و لا يقطع رجاء من رجاه و أنا أُناديه من صميم القلب يا سيّداه إلى من افزع أن فقدت عنايتك في ضجعتي و إلى من التجاء أن لم تنفس كربتي و فضل من أُؤمّلُ أن عدمت فضلك يوم فاقتي فانك الذريعة إلى المقصد الاوفى و الشفيع الأعظم يوم الشفاعة الكبرى و سميت المجموعة باسم : « مسيل العبرات فيما ينجي عن العقبات » سائلاً من الناظر أن يعفو عن زلة النظر الفاتر و الفكر العاثر و يذكرني بدعاء الخير إذا استفاد منه شيئاً ففي كلام القديم السبحان هل جزاء الإحسان إلّا الإحسان و من اللَّه التوفيق و عليه التكلان .

ص: 26

شاگردان

بزرگانى از محضر درس ايشان استفاده كردند و به مقام عاليه نائل آمدند ، از جمله ايشان آيات عظام :

1 - آقا سيد عبدالسلام آل طيب - اخوى مؤلف محترم 0 .

2 - حاج سيد محمد حسن آل طيب رحمه الله .

3 - حاج سيد محمد موسوى جزائرى رحمه الله .

4 - حاج شيخ محمد تقى شيخ شوشترى رحمه الله .

ايشان در اخلاق حسنه ، زهد و عبادت ، اسوه همگان بوده و بحق ملجأ عام و خاص و ابوالارامل والايتام در عصر خود بودند .

تاثير كلام عجيب و بيانى نافذ داشتند كه در دلها قرار مى گرفت ، سوز ايشان در مصائب حضرت سيد الشهداء ارواحنا فداه و بيان آنها در دوره خود بى نظير بود .

كرامات زيادى از ايشان در زمان حياتشان - كه تا كنون زبانزد مردم هست - و بعد از وفاتشان ديده شده است .

ص: 23

اين عالم كم نظير كه طود التقى وبحر النهى وعلم الهدى بود در سن 51 سالگى دعوت حق را لبيك گفت و از دنيا رحلت فرمود .

اخيراً مرقد شريف ايشان تجديد بنا شده و مجالس دينى و تبليغى براى برادران و خواهران به صورت جداگانه و بطور مستمر در آن برگزار مى گردد .

تنها فرزند ذكور ايشان حضرت حجة الاسلام والمسلمين حاج سيد محمد رضا آل طيب رحمه الله در ظهر روز 22 بهمن سال 1365 شمسى پس از بازگشت از راهپيمائى در حال نماز بواسطه بمباران هواپيماهاى رژيم بعثى عراق شهيد گرديد .

والسلام عليه يوم ولد ويوم مات ويوم يبعث حيا ورحمة اللَّه وبركاته .

شوشتر

سيد محمد كاظم آل طيب

جمعه 7/4/1398

24 شوال المكرم 1440 هجرى قمرى

ص: 24

مجالس عاشوراء

ص: 27

ص: 28

بسم الله الرحمن الرحیم

مجلس اوّل

اشاره

الحمدللَّه ربّ العالمين و الصلاة و السلام على محمّد و آله الطاهرين و لعنة اللَّه على أعدائهم أجمعين.

و بعد فقد قال اللَّه تبارك و تعالى في محكم كتابه الكريم و مبرم خطابه العظيم : « أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ »(1).

ارزش ايمان

بدانكه رأس و رئيس تمامى اعمال خيريه ظاهريه و عبادات بدنيه جوارحيه از نماز و روزه و زكاة و حج بيت اللَّه و جهاد فى سبيل اللَّه و امر بمعروف و نهى از منكر و ساير آنها و همگى اوصاف حسنه قلبيه باطنيه و خصال حميده مرضيه پسنديده از رقت قلب و ترحم و تخاشع و تواضع و عدالت و امانت و سخاوت و سائر آنها ، نيست مگر صفت نفيسه ايمان كه باعث فوز و رسيدن بنى نوع انسانست بدرجات عاليه و مقامات متعاليه در

ص: 29


1- التوبة : 19 .

عالم اُولى و نشاه أخرى ، و لذا آيات قرآنيه بسيار و اخبار و آثار و ارده از ائمه اطهار شهادت دهنده و ناطقند بر توقف قبولى جميع اعمال مذكوره بر ثبوت همين وصف شريف نفسانى و اينكه هيچ عملى از اعمال حسنه و اوصاف مستحسنه بدون ايمان صاحبشرا از عذاب اخروى نجات ندهد نهايت سبب تخفيفى از عذاب شود آنكه بالذات از صفات ممدوحه باشد مثل عدالت و سخاوت نه اموريكه قصد تقرب بخدا در آنها شرط است مثل نماز و روزه و غير اينها ، و اينكه مؤمن ولو گنه كار باشد بالاخره برحمت حضرت بارى تعالى واصل مى شود اما آيات شاهده بر فقره أُولى أكثر من ان تحصى است زيرا كه در هر آيه كه خدا جزاى عملى را بيان فرموده شرط ايمان در آن نموده و در هيچ آيه لفظ عملوا وارد نشده كه سابق بر آن كلمه آمنوا نباشد(1) .

سرانجامِ مؤمنِ گنهكار بهشت است

و اما شاهد بر فقره دوم نيز آيات بسياريست از آنجمله مى فرمايد در سوره آل عمران : « وَالَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَلَمْ يُصِرُّوا عَلَى مَا فَعَلُوا وَهُمْ يَعْلَمُونَ * أُولَئِكَ جَزَاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَجَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ »(2) .

و در خبر است كه مولاى متقيان و استاد واعظان سيّد وصيين حضرت اميرالمومنين عليه السلام مكرر در خطب و مواعظ و وصاياى خود باصحاب

ص: 30


1- ص : 25 ، العصر : 3 .
2- آل عمران : 135 - 136 .

مى فرمودند : « يا أيها الناس دينكم دينكم فان السيئة فيه خير من الحسنة في غيره فان السيئة فيه تغفر و الحسنة في غيره لا تقبل »(1) يعنى محكم بگيريد دين خود را زيرا كه بدكارى در اسلام بهتر است از نيكوكارى در غير آن از اديان فاسده ، و بدكارى در اسلام آمرزيده مى شود و نيكوكارى در غير آن قبول درگاه الهى نخواهد شد و بدانكه فطرة و خلقت تمامى مردم بر اسلام و توحيد است چنانكه خدا مى فرمايد : « فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ »(2) .

از حضرت صادق عليه السلام سؤال كردند از تفسير آيه شريفه و مراد از فطرة ، فرمودند مراد از آن اسلام است كه خدا عهد و ميثاق از تمامى مخلوق خود بر آن گرفته در عالم ذر كه خطاب بايشان فرموده : « وَقَالَ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى »(3) همگى ايشان از مؤمن و كافر گفتند بلى ، بعد از آن چون در عالم دنيا آمدند هر كس بحسب طينة خود عمل كرده بعضى بايمان خود باقى مانده و بعضى كافر شده(4) .

در حديث وارد است از حضرت على بن الحسين عليهما السلام كه فرمودند : خداوند عالم ، خلقت كرده قلب و بدن تمام پيغمبران را از طينة عليين كه مراد از آن بهشت و آسمان هفتم و بالاترين امكنه و اشرف مراتب و اقرب امكنه است نسبت به خداوند عالم ، و خلق كرده دلهاى مؤمنان را از همان

ص: 31


1- تفسير قمى : 1/100 ؛ بحار : 65/309/ح 1 .
2- الروم : 30 .
3- الأعراف : 172 .
4- كافى : 2/12/ح 2 ؛ بحار : 64/134/ح 6 .

طينة ، و بدنهاى ايشانرا از طينتى پست تر از آن ، و خلق كرده است دلها و بدنهاى كافران را از طينة سجين كه مراد از آن آتش و طبقه پايين از زمين و پست ترين مراتب و دورترين آنها است از خداوند ، و يا مراد درجه پايين عالم ملك است كه عالم عنصرى باشد كه بنى آدم چهار روز در آن تعيش مى كنند با نهايت ذلت كه ارواح مؤمنين كه از عالم عليين اند محبوس اند در بدن عنصرى.

پس بنابراين اشتقاق لفظ سجين از سجن است پس مخلوط كرده طينة مؤمن و كافر را ، از اينجهت متولد مى شود مؤمن از كافر و كافر از مؤمن ، و از اين جهت گناه مى كند مؤمن و عمل خير مى كند كافر و قلوب مؤمنين مائل اند بماده خلقت خود و هم چنين اند قلوب كفار(1) .

و نظر دارد به چيزى كه ذكر شد حديث شريفى كه از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام وارد شده باين مضمون كه چون روز قيامت شود مى گيرد خداوند عالم از كافر جزء طينة مؤمن و جوهر و مزاج او را با اعمال صالحه كه از او سر زده و مى دهد آنها را بمؤمن ، و مى گيرد از مؤمن جزء طينة كافر و مزاج و جوهر او را با جميع گناهانى كه از او صادر شده و رد مى كند آنها را به كافر عدلاً منه جلّ جلاله و تقدست اسمائه و مى فرمايد بكافر : « لا ظلم عليك هذه الأعمال الخبيثة من طينتك و مزاجك و أنت أولى بها و هذه الأعمال الصالحة من طين المؤمن و مزاجه و هو أولى بها اليوم تجزى كلّ ّ نفس بما كسبت »(2) .

ص: 32


1- كافى : 2/2/ح 1 ؛ بحار : 5/239/ح 18 .
2- بحار : 64/106/ح 21 ؛ الوافى : 4/49 .

و نظر به همين دارد آيه شريفه : « وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا »(1) و قول حق تعالى : « يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ » و آيه وافيه: « وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبِيلَنَا وَلْنَحْمِلْ خَطَايَاكُمْ وَمَا هُمْ بِحَامِلِينَ مِنْ خَطَايَاهُمْ مِنْ شَيْ ءٍ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ * وَلَيَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَأَثْقَالًا مَعَ أَثْقَالِهِمْ وَلَيُسْأَلُنَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَمَّا كَانُوا يَفْتَرُونَ »(2) .

حقيقت ايمان

و بدان كه حقيقت ايمان و ايمان حقيقى اعتقاد راسخ قلبى است بعقايد حقه از توحيد و عدل و نبوت و امامت و معاد و اقرار به آنها است بجارحه زبان و عمل است با سائر اعضاء و جوارح و اركان ، و لذا خداوند خطاب به پيغمبر خود مى كند و مى فرمايد : « قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ »(3) خدا كند كه مثل اين جماعت نباشيم بعد از سالهاى سال كه ادعاى ايمان كرده باشيم و مى فرمايد : « إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ »(4) و مى فرمايد : « الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ * أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ »(5) .

ص: 33


1- النور : 39 .
2- العنكبوت : 12 - 13 .
3- الحجرات : 14 .
4- الأنفال : 2 .
5- الأنفال : 3 و 4 .

و در حديث است كه ايمان شريك است با اسلام در ظاهر و اسلام شريك نيست با ايمان در باطن اگر چه مجتمعند در قول و صفت(1) .

خدا كند حال ما حال كسانى نباشد كه درباره ايشان مى فرمايد : « وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ * يُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَمَا يَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ * فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ »(2) و نه از جمله كسانى كه حق بر ايشان واضح شده باشد و تصديق كرده باشند آن را به دل و زبان و از روى بصيرت و بينايى لكن امتثال نكنند جميع اوامر و نواهى را بلكه بعضى را طاعت كنند و بعضى را مخالفت بعد از آنكه معترف باشند بقبح فعل خود ، از روى غلبه نفس و ميل هواء و اتباع هوس كه چون كسى چنين باشد ايمانش ناقص و كامل نيست بلكه اسم كافر بر او صادق است چنانچه خدا درباره ايشان مى فرمايد : « وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ »(3) .

و از حضرت پيغمبر صلى الله عليه وآله وارد است : « لا يزني الزاني حين يزنى و هو مؤمن »(4) و وجه اطلاق اسم كفر بر چنين ايمانى آنست كه مثل اين ايمان دفع عذاب كليه از صاحبش نمى كند بلكه مدتى معين در آتش مى باشد بعد از آن برحمت خداوندى مى رسد پس چون چنين ايمانى بر هر حال فائده نمى كند

ص: 34


1- الكافى : 2/25/ح 1 ؛ بحار : 65/248/ح 8 .
2- البقرة : 8 - 10 .
3- آل عمران : 97 .
4- كافى : 2/32/ح 1 ؛ بحار : 65/294 .

كانه مفقود است « و من أسلم وجهه للَّه في جميع الأُمور من غير غرض و هوىً » اطاعت كند جميع اوامر و نواهى خداوندرا بدون كسالت و سستى و چون گناهى كند بهمان نزديكى طلب آمرزش و استغفار از خداوند غفار نمايد و يا چون قدمش بلغزد فوراً برخيزد و انابه كند پس همين است مؤمن كاملِ ممتحن و او است صاحب دين خالص : « أولئك أصحاب أميرالمؤمنين بل هو من أهل البيت إذا كان عالماً بأمرهم محتملاً لسرّهم كما قالوا سلمان منّا أهل البيت »(1) ؛ وفقّنا اللَّه و ايّاكم لتحصيل هذا المقام .

درجات ايمان

و بدانكه از براى ايمانست درجات و منازلى ، پس در خبر است از صادق آل محمد صلى الله عليه وآله كه خداوند عالم از براى ايمان هفت جزء قرار داده نيكوكارى و راست گويى و يقين و رضا بقضا و وفا و علم و حلم ، بعد از آن تقسيم كرده آن اجزاء را بين مردم پس هر كس كه داراى هفت باشد او است مؤمن كامل و بعضى را يك سهم و بعضى را دو سهم و بعضى را سه سهم ، پس آن حضرت فرمود نبايد حمل بكنيد بر صاحب يك سهم دو سهم و بر صاحب دو سهم سه سهم را زيرا كه چون چنين كنيد مؤمنين را در مشقت و عسرت بيندازيد(2) .

نمى دانم تا اينقدر كه از عمر عزيز گذشته تحصيل چند جزء از اجزاء ايمان كرده ايم و به چه درجه و مرتبه اى از درجات و مراتب آن رسيده ايم خدا كند يكذره ايمان دارا باشيم چيزى كه كمر را مى شكند و جگر را آب مى كند اين است كه هيچ جزوى از اجزاء ايمان در شخص نباشد زيرا كه تبعه

ص: 35


1- عيون أخبار الرضا عليه السلام : 2/64/ح 282 ؛ بحار : 22/326/ح 28 .
2- كافى : 2/42/ح 1 ؛ بحار : 66/159/ح 1 .

آن خلود در جهنم است بيا اگر يك جزء اندك از آن تحصيل كرده ايم قدرش را بدانيم و حفظش كنيم بقدريكه جزئى مالِ دنياىِ فانى را حفظ مى كنيم ، خوب است در صدد حفظ آن يكذره ايمان كه از تمامى دنيا و مافيها بهتر است بوده ، اين ذره ايمان دشمنها دارد غارتگرها در صدد هستند آن را بربايند امروز غره مشو كه آنرا دارى اگر كارى كرد كه آنرا نبرند و همراهى كرد تو را تا پس از رفتن در قبر و بيرون آمدن از قبر كارى كرده و الّا هيچ نكرده ، خدا كند اين ذره ايمان را كه هست مستقر باشد نه مستودع .

اقسام ايمان

اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد : « فمن الايمان ما يكون ثابتاً مستقراً في القلوب و منه ما يكون عواري بين القلوب و الصدور في أجل معلوم »(1) اگر مستقر است مى ماند و اگر مستودع است العياذ باللَّه عمرش تا حال احتضار است اگر مؤمن ثابت الايمان است همان وقت احتضار ، حرارت بر مزاج ، غالب ، حال تشنگى او را عارض مى شود شياطين عديله حاضر جام بلورى از آب مقابل چشمش ، باو مى گويند اگر آب مى خواهى بگو لا صانع لى ، نور ايمان او را مانع مى شود و رو برمى گرداند اين مرتبه شيطان ملعون از پايين پاى او جام را حركت مى دهد باو مى گويد بگو عيسى ابن اللَّه چون ايمان كامل دارد اعراض مى كند و اگر العياذ باللَّه ايمان بواسطه گناهانِ بى توبه متراكم ، در روى هم افتاده ، قلب سياه و نور ايمان رفته ، همان وقت گول شيطانرا مى خورد و منكر صانع مى گردد و بحالت كفر از دنيا مى رود(2) .

ص: 36


1- نهج البلاغه : خ 189/279؛ بحار : 66/227/ح 19 .
2- لئالي الأخبار : 5/7 .

پس بيا در اين چند روزه كه از عمر عزيز باقى مانده فرصت غنيمت شمريم و آبيارى كنيم درخت ايمان را بانواع عباداتيكه خدا براى تقرب بنده بخودش مقرر فرموده تا ريشه آن محكم گردد از بيخ بركنده نشود و از آتش معاصى آن را نگاه دارى تا ريشه آن از صدمه آن آتشهاى سوزنده و فانى كننده نسوزد و فاسد و ضايع نشود ، بيا همه با هم مراجعه بحال خود كنيم و نبض ايمان را بگيريم تا معلوم كنيم صحيح است يا مريض ، اگر صحيح است كامل الصحه است يا نه ، اگر مريض است رفع مرض آن كنيم اگر صحيح الاحوال است حفظ صحت آن بنمائيم ، واى به حال مريضى كه از مرض خود ملتفت نشود تا وقتى كه بحد هلاكت رسد يا مرض لا علاج شود .

علائم ايمان

خدا كند بعد از توجه بحالِ خود اقلاً يك علامت از علائم ايمان ثابت در خود بيابيم كه نشانه وجود يك ذره از آن در ما باشد بخصوص در حديث وارد است : « اِنَّ لِلْحُسَيْنِ في قُلُوبِ المُؤْمِنيِنَ مَحَبَّةً مَكنُونِةً »(1) .

معلوم است كه چون آفتاب طلوع مى كند شعاعش به بروز و ظهور مى رسد و عالم را مى گيرد هم چنين چون خورشيد محبت حسينى در عالم وجود مؤمن بتابد البته اثر و شعاعش در چندين مورد بروز مى كند :

آثار محبت حسينى عليه السلام

اوّل : در وقتيكه اسم آن حضرت را به زبان جارى كند يعنى هرگاه بگويد حسين قلبش شكسته شود بدون آنكه مصيبت هاى آن حضرت ذكر شود اين مطلب براى پيغمبران و اوصياء و امثال ايشان بوده اول پيغمبرى كه درك اين مقام عالى كرد آدم ابوالبشر بود كه چون مشيت خداوندى قرار گرفت به

ص: 37


1- مستدرك الوسائل : 10/318 ، ح 12084 .

قبول توبه وى « فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ »(1) به اين معنى كه حضرت آدم در ساق عرش كلمه چند نگريست ، جبرئيل او را بياموخت كه بدان كلمات كه اسماء پيغمبران بودند پناهنده شود و بدين گونه سخن كند « يا حميد بحقّ محمّد يا عالي بحقّ علي يا فاطر بحقّ فاطمة يا محسن بحقّ الحسن و الحسين و منك الإحسان » ، خداى را بدان كلمات سوگند داد چون به نام حسين رسيد آتش حزن از قلبش برانگيخت و آب از چشمش بريخت و گفت : يا أخي جبرئيل مالي إذا ذكرت الخامس ينكسر قلبي و يجري دمعي ؛ يعنى چرا در ذكر پنجم قلب من بشكافت و اشك من سيلان يافت جبرئيل گفت : يا آدم ولدك هذا يصاب بمصيبة تصغر عندها المصائب يقتل عطشاناً وحيداً فريداً ليس له ناصر و لا معين و لو تراه يا آدم و هو يقول واعطشاه واقلة ناصراه حتّى يحول العطش بينه و بين السماء كالدخان فلم يجبه أحد الّا بالسيوف و شرب الحتوف(2) .

حضرت آدم عليه السلام نه اسم كربلائى ، نه اسم شهادتى ، نه شمشير زدنى ، نه اسم نيزه خوردنى شنيده بود همين طور حضرت زكريا(3) و غير او از انبياء به مجرد بردن اسم حسين قلبشان شكسته مى شد همين است حال مؤمن زيرا كه خود حضرت فرموده : « أنا قتيل العبرة لا يذكرني مؤمن الّا وبكى »(4) .

دوم : در وقت شنيدن اسم حسين عليه السلام ، يعنى اگر اسم حسين عليه السلام را شخص

ص: 38


1- البقرة : 37 .
2- بحار : 44/245/ح 44 .
3- خصائص الحسينيه : 107 .
4- كامل الزيارات : 109/ ح 6 ؛ بحار : 44/279/ح 5 .

بشنود و محزون شود اين علامت بودنِ ايمان است در او ، و حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود : « مَن ذُكِرَ الحسين عنده فخرج من عينيه من الدموع مقدار جناح ذباب كان ثوابه على اللَّه و لم يرض له بدون الجنة »(1) .

گويا وجه آن اين باشد كه اسم مبارك آن حضرت مرآت تمام نماى مظلوم بودن و اصحاب شهيد شدن و اولاد و برادر كشته گشتن و بدن قطعه قطعه و پاره پاره گرديدن با لبى تشنه و جگرى سوخته و قلبى مصيبت زده و سر بريده بالاى نيزه رفتن و بدن مطهر پايمال سم اسب گشتن است .

سوم : از آثار محبة قلبيه نسبت به آن حضرت ، محزون و غمگين شدن در وقت ورود بمدفن آن حضرت است يعنى كربلاىِ پر بلا و بهمين جهت چون اهل ايمان از اولين و آخرين و انبياء و صلحا و اوصياء وارد شدند محزون گشتند اول كس از انبياء كه وارد زمين كربلا شد و به محض ورود دلش شكسته گرديد آدم صفى اللَّه(2) بود دوم نوح نبى اللَّه(3) سيم ابراهيم خليل اللَّه(4) چهارم موسى كليم اللَّه(5) پنجم عيسى روح اللَّه(6) ششم أميرالمؤمنين ولى اللَّه(7) بود كه تفاصيل حال هر يك از اينها معروف است .

چهارم : نگاه كردن به قبر آنحضرت كه اگر شخص از نگاه كردن بقبر آن

ص: 39


1- بحار : 44/291/ح 33 .
2- خصائص الحسينيه : 104 .
3- خصائص الحسينيه : 104 .
4- خصائص الحسينيه : 106 .
5- بحار : 44/244/ح 41 .
6- خصائص الحسينيه : 106 .
7- خصائص الحسينيه : 114 .

حضرت محزون شد معلوم مى شود كه يك ذره ايمان در قلبش هست .

حضرت صادق عليه السلام فرمود كه مؤمن در حرم حضرت سيدالشهداء محزون مى شود خصوصيتى دارد در تأثير حزن نگاه كردن به قبر آن حضرت در وقتى كه نظر كند تا بقبرى كه در نزد پاهاى آن حضرت است يعنى قبر شبيه به پيغمبر على اكبر .

پنجم : از علائم ايمان بياد آمدن سيدالشهداء است بعد از آب خوردن .

حضرت صادق عليه السلام فرمود : « إني ما شربت ماء بارداً إلّا و ذكرت الحسين عليه السلام »(1) .

داود رقى گويد بودم خدمت حضرت صادق عليه السلام « إذا استسقى الماء فلمّا شربه رأيته قد استعبر و اغرورقت عيناه بدموعه » يعنى كه حضرت صادق عليه السلام را ديدم كه آبى طلبيد و چون آشاميد اين قدر اشك از چشمهايش جارى شد كه هر دو چشمش غرق آب گرديد ثمّ قال لي يا داود لعن اللَّهُ قاتلَ الحسينِ عليه السلام فما من عبد شرب الماءَ فذكر الحسين عليه السلام واهل بيته و لعن قاتله إلّا كتب اللَّه له مائة ألف حسنة و حط عنه مائة ألف سيئة و رفع له مائة ألف درجة و كانّما أعتق مأة ألف نسمة و حشره اللَّهُ يوم القيامة ثلج الفؤاد »(2) .

ششم : از علائم ايمان انقلاب حالات است در دهه عاشورا ، پس هرگاه حالات شخصى در اين ايام منقلب شود علامت آنست كه إن شاء اللَّه تعالى ذره ايمان در او هست زيرا كه در اين ايام امر بر آن حضرت سخت گشته زيرا

ص: 40


1- امالى «صدوق»: 142/م 29/ح 7.
2- كافى : 6/391/ح 6 ؛ بحار : 44/303/ح 16 .

كه گويا در عشره عاشورا مصيبت وارده بر آن حضرت به اندازه مصائب تمام عمرش بوده شاعر عرب مى گويد :

إذا جاء عاشورا تضاعف حسرتي * لآل رسول اللَّه و انهلّ عبرتي(1)

هو اليوم فيه اغبرت الأرض كلّها * وجوماً عليهم و السماء اقشعرت(2)

و البته بهمين نحو كه روز به روز مصائب آن حضرت سخت مى شود مؤمن كه از فاضل طينت او مخلوق است بايد روز به روز بر حزنش افزوده بشود.

اولين مصيبت بر سيد الشهداء عليه السلام

اوّل مصيبتى كه بر آن حضرت وارد شد در واقعه عظماى عاشورا و داهيه كبراى قيامت نما ، مفارقت قبر جد بزرگوارش بود اين مصيبت از مصائب عظيمه آن حضرت است لذا آن حضرت با قبر جدش رفتارى كرد كه هيچ كس با عزيزترين دوستانش چنين رفتار نكرده ، آمد بر سر قبر آن حضرت و ركعتى چند نماز بگذاشت و چون از نماز فارغ شد : « قال اللّهمّ هذا قبر نبيّك محمّد صلى الله عليه وآله و أنّا ابن بنت نبيّك و قد حضرني من الأمر ما قد علمت ، اللّهمّ اني أحبّ المعروف و أنكر المنكر و أنا أسئلك يا ذاالجلال و الإكرام بحق القبر و من فيه الّا اخترت لي ما هو رضى لك و لرسولك » عرض كرد پروردگارِ من ! اينك قبر پيغمبر تو محمّد است و من پسر پيغبمر توأم اكنون به كارى در

ص: 41


1- وقتى دهه عاشورا بيايد غصه من براى آل رسول مضاعف مى شود و اشكِ چشمم سرازير مى گردد.
2- مناقب آل ابى طالب عليه السلام : 4/126 ؛ بحار : 45/255/حاشيه .آن روز ( عاشورا ) روزى است كه همه اقطارِ زمين غبارآلود و تاريك شد و شدّت آن مصائب همه روى زمين را پيچيد و آسمان ها به لرزه در آمدند .

افتاده ام كه تو مى دانى خدايا تو مى دانى كه من معروف را دوست مى دارم و منكر را دشمن مى دارم از تو خواهنده ام اى ذوالجلال و الاكرام بحقّ اين قبر و آن كس كه در آن است آنكه پيش بياورى از براى من آنچه رضاى تو و رضاى رسول تو در آنست پس از آن سر بر قبر پيغمبر نهاد و اينقدر بگريست تا بخواب برفت و در خواب چنان ديد كه رسول خدا مى آيد و فرشته از چپ و راست آن حضرت صفت كشيده و گروهى نيز از پيش روى و جماعتى نيز از عقب آن حضرت نيز گام مى زنند پس به آن حضرت برسيد و حسين را بر گرفت و بسينه خود چسبانيد و ميان هر دو چشمش را بوسيد . و قال : يا حبيبي يا حسين كأني أراك عن قريب مرملا بدمائك مذبوحاً بأرض كرب و بلا بايدي عصابة من أمتي و أنت مع ذلك عطشان لا تسقى و ظمان لا تروي و هم مع ذلك يرجون شفاعتي لا أنالهم اللَّه شفاعتي يوم القيامة حبيبي يا حسين انّ أباك و أُمك و أخاك قد جاءوا عندي و هم مشتاقون إليك و انّ لك في الجنّة لدرجات لا تنالها إلّا بالشهادة » .

يعنى رسول خدا صلى الله عليه وآله بفرمود : اى محبوب من اى حسين گويا مى بينم ترا كه در اين نزديكى در زمين كربلا بخون خويش مى غلطى ترا جماعتى از امت من مى كشند در حالتى كه بشدت تشنه باشى و ترا آب نمى دهند و با اين همه آرزو دارند شفاعت مرا ، خداوند ايشان را در قيامت از شفاعت من بى بهره كناد ، اى محبوب من اى حسين همانا پدر و مادر و برادر تو بنزد من آمدند و مشتاق روى تو مى باشند و از براى تو در بهشت درجات رفيع است و به آن درجات نتوان رسيد الّا بسعادت شهادت .

حسين عليه السلام در خواب عرض كرد : « يا جدّاه لا حاجة لي في الرجوع إلى الدنيا

ص: 42

فخذني اليك و أدخلني معك في قبرك فقال له رسول اللَّه صلى الله عليه وآله لابد لك من الرجوع إلى الدنيا حتّى ترزق الشهادة » ، عرض كرد يا جداه مرا هيچ حاجت به رجوع دنيا نيست بگير مرا و داخل كن با خود در قبر خود ، رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود : اى فرزند لابد بايد بدنيا رجوع نمايى تا سعادت شهادت دريابى(1) .

ناچار آن بزرگوار بى يار خروج از مدينه طيبه را اختيار نموده و تحمل نمود مفارقت قبر جد بزرگوارش را ، خدا مى داند كه به چه حالت آن حضرت و اهل بيتش از مدينه بيرون شدند.

عليا مخدره سكينه خاتون مى گويد : مصيبت ما در روز بيرون آمدن از مدينه از تمام مصائب سنگين تر بود(2) .

عرض كنيم اى بى بى مظلومه ، روزى كه با پدر و اعمام و اصحاب از مدينه بيرون آمدى سخت تر بود يا روزى كه از كربلا بر شتر برهنه سوار ، برادرِ بيمارت غل جامعه بگردن ، عمه ها و خواهران و كسان ، تمام گريان و نالان ، روى بكوفه مى رفتند يا روزى كه شما را وارد كوفه خراب نمودند يا روزى كه از كوفه روى بشام بردند در صحراها گرداندند.

يا روزى كه شاميان بودند بازوهايتان همه بيك ريسمان و اهل شام با خوشحالى دسته دسته تماشا كنان ، برادر عليلت نوحه خوان :

أقاد ذليلاً في دمشق كانّني * من الزنج عبد غاب عنه نصير(3)

و لا حول ولا قوّة إلّا باللَّه العليّ العظيم .

ص: 43


1- تسلية المجالس : 2/151 ؛ بحار : 44/324 .
2- مجالس حاج شيخ جعفر شوشترى : 13/م 1 .
3- مدينة المعاجز : 4/110 ؛ المنتخب : 2/470 .

ص: 44

مجلس دوّم

اشاره

الحمد كلّه للَّه و الصلاة و السلام على رسول اللَّه و على آله آل اللَّه و لعنة اللَّه على أعدائهم أعداء اللَّه من اليوم إلى يوم لقاء اللَّه .

« و أحذركم الدنيا فانّها منزل قلعة و ليست بدار نجعة قد تزينت بغرورها و غرت بزينتها » إلى آخر الخطبة الغراء(1) .

دنيا خانه رنج و بلاست

و بعد فمن كلام لأميرالمؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام في ذم الدنيا و سوء سلوكها مع أهلها و الترغيب في الادبار عنها : « دار بالبلاء محفوفة و بالغدر معروفة لا تدوم أحوالها و لا يسلم نزالها . أحوال مختلفة و تارات متصرّفة العيش فيها مذموم و الأمان منها معدوم و انّما أهلها فيها اغراض مستهدفة ترميهم بسهامها و تفنيهم بحمامها » .

مى فرمايد : دنيا سرائيست كه به بلا و ابتلاء و رنج و عنا فرا گرفته شده است يعنى بغير از تعب و مشقت و درد دل چيزى در آن نخواهد بود و به حيله

ص: 45


1- نهج البلاغه ( دشتى ) خطبة 226 : ص 462 ؛ ( فيض الاسلام ) : ج 217 .

گرى و غدارى با اهل خود معروف و مشهور آفاق است هيچ حالى از احوال آن دوامى ندارد نه صحت تن در آن مى ماند نه سلامت مزاج در آن قرارى دارد نه غنا و بى نيازى در آن ثباتى دارد نه حياة و زندگانى در آن استمرارى دارد هيچ كس از اهل آن جان بسلامت نبرده بلكه هر يك از وراد خود را به انواع و اقسام رزايا و بلايا و شدائد و محن مبتلا گردانيده هر نوشى در آن منغص و ملوث بچندين نيش و هر دقيقه راحتى در آن مشوب و مخلوط باحوالى ريش ، نيست زندگانى و تعيش در آن مگر عبارت از حالات مختلفه ، و نه عشرت در آن مگر كيفياتى متشتته ، زندگانى در آن امريست قبيح و مذموم ، و امن و امان از چنگال آن امريست نشدنى و معدوم ، و نيستند اهل آن مگر نشانه هاىِ تيرهاىِ بلاىِ آن غداره ، مى زند ايشانرا به تيرهاى حوادث حادثه ، و فانى و نابود مى گرداند ايشانرا بصدمات و بليات وارده .

« واعلموا عباداللَّه إنّكم و ما أنتم فيه من هذه الدنيا على سبيل مَن مضى قبلكم ، ممّن كان أطول منكم اعماراً و أعمَرَ دياراً و ابعد آثاراً ، أصبحت اصواتهم هامدة و رياحهم راكدة و أجسادهم بالية و ديارهم خالية و آثارهم عافية . فاستبدلوا بالقصور المشيّدة و النمارق الممهّدة ، الصخور و الاحجارَ المسنّدة و القبور اللاطئة الملحدة التي قد بنى على الخراب فناءها و شيّد بالتراب بناءها فمحلّها مقترب و ساكنها مغترب بين أهل محلة موحشين و أهل فراغ متشاغلين »(1) .

مكنون خاطر آن بزرگوار و سر خيل ابرار از اين فقرات پر عبرات آن

ص: 46


1- نهج البلاغه ( دشتى ) : خ 226 ؛ ( فيض الاسلام ) : خ 217

است كه اى بندگان خدا دانسته و آگاه باشيد اينكه رفتار اين دنيايى كه در آن هستيد با شما بر طريقه رفتار اوست با كسانى كه پيش از شما در آن بوده اند و هر گونه رفتار و كردار با گذشتگان و پيشينيان داشته همان نحو با شما سلوك خواهد نمود و چنانچه در حق ايشان هيچ رحمى و ترحمى نه نمود و رعايتى از حال ايشان نكرده و الحال از غدر اين غداره ابدان ظريف و نازنين ايشان مساوى و هم جنس با خاك زمين گرديده همين رفتار را با شما خواهد نمود. پس از اين فقره ، آن بزرگوار از روى مرحمت تفصيل اين اجمال و توضيح اين مقال را حسب اقتضاء حال بيان نموده تا شايد حاضرين خدمت آن حضرت و غائبين از محبين آن معدنِ لطف و مرحمت ، قطع علاقه و محبت از دنياى دون رتبت كنند و همت خود را مصروف در امر آخرت خود نمايند تا مشمول آيه كريمه « أُولَئِكَ جَزَاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَجَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ »(1) گرديده باشند كه مى فرمايد : اى مردم چه قدر از گذشتگان شما كه حال ايشان الحال معلوم است بود ، اعمارِ ايشان از اعمارِ شما طولانى تر و عمارات و منازل ايشان در دنيا معمورتر و اوضاع و دستگاه زندگانى ايشان از دستگاه شما عالى تر ، صبح كردند بعد از چند روزه قليل زندگانى به حاليكه آوازه ايشان خاموش اند نه از وجود ايشان اثرى و نه از بود و باش ايشان خبرى ، بادهاى نخوت ايشان ساكن و ايستاده اند نه از جاه و عزت ايشان نشانه و نه از جلالت و آبروى ايشان آيه اى ، بدنهاى ايشان پوسيده و

ص: 47


1- آل عمران : 136 .

خاك گرديده و خانه هاى ايشان خالى و خراب شده اند نه از حال ايشان روايتى ، و نه از هستى ايشان حكايتى ، پس تبديل و عوض كردند قصرهاى بلند و افراشته و فرشها متكاهاى گسترده را به سنگهاى سخت و به ديوار افراشته و قبرهاى بزمين چسبيده لحد داشته ، چنان قبورى كه بنا شده است درگاه آنها براى خراب شدن و بسته شده است بيوت آنها براى خاك گشتن ، چنان قبورى كه محل آنها باين دنيا نزديك و ساكن در آنها به مصيبت غربت مبتلا ، چنان قبورى كه واقعند بين اهل محله اى همه وحشت زده و جمعى از امور دنيا فارغ و به كار آخرت مشغول گشته : « لا يستأنسون بالاوطان و لا يتواصلون تواصل الجيران على ما بينهم من قرب الجوار و دنوّ الدار و كيف يكون بينهم تزاور و قد طحنهم بكلكلة البلى و أكلتهم الجنادل و الثرى و كَأَن قد صرتم إلى ما صاروا إليه و ارتهنكم ذلك المضجع و ضمّكم ذلك المستودع فكيف بكم لو تناهت بكم الأُمور و بعثرت القبور : « هُنَالِكَ تَبْلُو كُلُّ نَفْسٍ مَا أَسْلَفَتْ وَرُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلَاهُمُ الْحَقِّ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ »(1) »(2) .

حال آن جماعة گذشته اينست كه هيچ آنى و زمانى انس باوطان خود نمى گيرند و وطن ايشان وطن مالوف نمى گردد و هيچ وقتى بيكديگر مانند چسبيدن به همسايگان نمى چسبند و چگونه همسايگى با يكديگر كنند و ديد و بازديد با هم داشته باشند و حال آنكه خورد كرده است اعضاى ايشان را كهنه شدن و پوسيده گشتن و خورده است بدنهاى ايشان را

ص: 48


1- يونس : 30 .
2- نهج البلاغة ( دشتى ) : خ 226 ( فيض الاسلام ) : خ 217 .

سنگهاى سخت و خاك زمين بر بدن ايشان بيختن و گويا اى بندگان خدا همين حاليه حال شما حال ايشان گرديده و امانتگاه قبر شمارا با ايشان در يك مكان جمع نموده پس اى مردم چگونه است حال شما در وقتى كه بنهايت رسد كارها و برانگيزد و بيرون اندازد شما را قبرها ، در آن وقت جزا مى دهد خدا هر نفسى را حسب چيزى كه پيش فرستاده . « إِنْ كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِيعٌ لَدَيْنَا مُحْضَرُونَ * فَالْيَوْمَ لَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا وَلَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ »(1) .

اسرافيل يك صيحه بيشتر در صور نمى زند كه تمامى خلق اولين و آخرين در محضر كبريايى حاضر شوند در آن روز هيچ ظلمى بر كسى وارد نمى شود بلكه هر كس بجزاى عمل خود مى رسد .

اگر بد كنى چشم نيكى مدار * كه هرگز نيارد گز انگور بار(2)

مقربان درگاه خداوند متعال و بلاهاى دنيا

پس بيا از روى ترحم بجان عزيز خود علاقه و محبت را از دنياى دنيه يك اندازه قطع نما و فكرى براى سفر پر خطر بكن كه با وجود اين همه بدرفتاريها از اين حيّاله غدّاره مكّاره اميد چه خير و خوبى در آن هست پس از اينكه شنيدى بد سلوكى اين دار فانى را با عموم اهالى خود . بدانكه در اين شيوه قديم مجد است نسبت به دوستان و مقربان درگاه خدا كه همواره در آن مبتلا و گرفتار انواع بلا بوده اند شاهد بر اين مدعى آنكه :

حضرت آدم عليه السلام و بلاهاى دنيا : اول : مفارقت بهشت

اول كس از دوستان خدا كه مبتلا به انواع بلا گرديد آدم ابو البشر بود كه

ص: 49


1- يس : 53 - 54 .
2- معراج السعادة ( انتشارت هُدى ) : 365 .

چون نداى اهبطوا(1) بر آمد و حكم شد كه بزمين فرود رويد آدم دست حوا گرفته گفت بيا تا از اين مرتبه رفيعه تنزل كنيم و ميل به هبوط بنمائيم كه نوبت معزولى رسيد و محنت غريبى و بى كسى پيش آمد در اين اثناء جبرئيل آمد و گفت اى آدم حكم اين است كه دست از حوا بدارى و مفارقت او بر مواصلت اختيار كنى و هر يك بجايى ديگر رويد پس آدم دست حوا بداشت و هر يك روى به طرفى نهادند و به گريه و زارى مشغول شدند ملائكه متعجب ايستاده و مى نگريستند و بر غربت و كربت آدم و حوا مى گريستند و ايشان يكديگر را گم كردند و هيچ كدام از همديگر خبر نداشتند آدم بسرِ كوه سرانديب افتاد(2) و حوا بر ساحل درياى هند در موضعى كه آن را جده مى گويند فرود آمد آدم دويست سال بر سر كوه سرانديب مى گريست ابن عباس روايت كرده كه هرگاه آدم ترك مندوب خود را ياد كرد بيهوش شدى بعد از آن ندا رسيد بجبرئيل كه مونس آدم شو غريبست چون جبرئيل خواست كه برود آدم گفت زمانى ديگر باش تا غم دل با تو بگويم و بعد از زمانى ديگر كه عزم رفتن كردى و از چشم آدم غايب شدى چندان بگريستى و بناليدى كه مرغان هوا را بر او رحم آمدى و چندان آب از هر دو چشم او روان شدى كه دو چشمه آب روان گشتى و حوا نيز بساحل جده مى گريست و ناله و زارى مى كرد روزى آدم از جبرئيل پرسيد كه اى برادر حوا كجاست ؟ گفت بكنار دريا در فراق تو گريان و نالان است و از حال تو هيچ

ص: 50


1- بقره : 38 .
2- علل الشرايع : 2/595 ؛ بحار : 57/205 .

خبرى ندارد آدم از استماع اين سخن بيهوش شد جبرئيل سر او را بدامن گذاشت ناگاه در آن بيهوشى ديد كه حوا بر كنار دريا نشسته و مى گريد و مى گويد : حبيبي آدم أجائع أنت أم شبعان ، اى دوست من آدم و اى مونس و همدم ، گرسنه اى يا سيرى ؟ أَلابسٌ أنت أم عريان پوشيده اى يا برهنه اى أنائم أنت أم يقظان ، خوابى با بيدارى ؟ آدم خواست جوابش دهد ناگاه بهوش آمد و ناله كرد جبرئيل گفت اى آدم ترا چه شد آدم صورت واقعه را بيان نمود و چنان بخروشيد كه جبرئيل بناله درآمد و مناجاة كرد كه الهى بر اين دو غريب فرو مانده ترحم كن(1) .

دوّم : مصيبت هابيل

و أمّا بلاى دوم كه بر اين مقرّب خدا وارد شد مصيبت وداع فرزند بزرگوار و نور چشمش هابيل بود كه خداوند عالم در كتاب مجيد حكايت مى كند اين واقعه هائله را كه مى فرمايد : « وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ »(2) .

پس قبول شد قربانى هابيل بدين نوع كه آتش سفيدى بى دود از آسمان فرود آمد و گوسفند را بخورد بجهت خلوص نيت او در قربانى كردن ، و در خبر است كه حق تعالى اين بره را كه هابيل قربانى كرد در بهشت پرورش داد تا براى فداى اسماعيل فرو فرستاد ، و مقبول نشد از قابيل زيرا كه آتش قربانى او را نخورد و بسوزانيدن آن ملتفت نشد از جهت غضب الهى بر عدم

ص: 51


1- تفسير كبير منهج الصادقين : 1/163 ؛ ( كتابفروشى و چاپخانه محمد حسن علمى 1333ش ) .
2- المائده : 27 .

اخلاص او ، پس آتش خشم قابيل مشتعل شد و دود حسد ديده بصيرت او را تيره كرد به هابيل گفت كه البته ترا مى كشم تا از دغدغه تو فارغ البال شوم هابيل گفت كه البته خدا از پرهيزكاران قبول مى كند پس از آن هابيل به قابيل گفت : « لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مَا أَنَا بِبَاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ »(1) گفت اگر باز كنى دست خود را تا مرا بكشى من نيستم دراز كننده دست خود را تا تو را بكشم بدرستى كه من مى ترسم از خدايى كه پروردگار عاليمانست .

« إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِي وَإِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ وَذَلِكَ جَزَاءُ الظَّالِمِينَ »(2) هابيل گفت بدرستى كه من مى خواهم آنكه بازگردى تو بگناه من يعنى بگناه كشتن من اگر متحمل بشوى آن را و بجزاى گناه خودت كه از پيش كرده اى پس باشى از اهل جهنم و اين است جزاى ستمكاران كه قتل ناحق كنند « فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِينَ »(3) پس آسان كرد نفس قابيل كشتن برادر را و كمر براى قتل او بست و در كمين گاه نشست و چون حضرت آدم عزم بيت المعمور نمود كه در مكه معظمه است قابيل فرصت يافت و به سر او آمد هابيل را ديد درخوابست سنگى برداشت و بر سر هابيل بكوفت چنانچه مغز سرش پريشان شد پس كشت او را و گشت از زيان كاران در دنيا و آخرت و چون او را كشت ندانست كه با

ص: 52


1- المائدة : 28 .
2- المائدة : 29 .
3- المائدة : 30 .

وى چه بايد كرد زيرا كه او اول مرده بود از بنى آدم پس او را در چيزى پيچيده و چهل روز بر پشت گرفته باطراف مى گشت و ابن عباس آورده كه تا يكسال او را مى كشيد تا بتنگ آمد پس برانگيخت خدا زاغى را كه مى كاويد زمين را به منقار و هر دو پاىِ خود ، تا حفره اى بكند و بنمايد به قابيل كه چگونه بپوشد جثه برادر خود را . و مرويست كه چون قابيل نمى دانست كه با جثه برادر خود چه كند حق تعالى دو غراب را ملهم ساخت تا با يكديگر مقاتله كردند يكى ديگر را بكشت و بعد از آن به منقار و چنگال خود حفره كند و زاغ مرده را بياورد و در آن حفره نهاد و خاك بر آن پاشيد تا زاغ مرده پوشيده گشت قابيل چون آن حال را مشاهده كرد « قَالَ يَا وَيْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِيَ سَوْأَةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ »(1) يعنى گفت قابيل از روى جزع و تحير اى واى بر من آيا عاجزم از آنكه باشم مانند اين غراب در اين عمل ، پس پوشم تن برادر خود را بهمان طريق كه آن زاغ مرده را دفن كرد پس قابيل پشيمان گشت از قتل برادر خود بجهت مشقت بسيارى كه باو رسيده بود كه آن تحير وى بود در امر او برداشتن او مدت يكسال بگردن خود و احتياج او به تعليم زاغ و سياهى رنگ او و تبرى پدر و مادر از او چنانچه در اخبار است كه آدم عليه السلام چون خواست احرام حج كند بر هابيل خائف بود از آنكه قابيل او را بكشد خواست تا ويرا بكسى سپارد پس او را به اهل آسمان و زمين عرض نمود قبول نمى كردند و مى گفتند امانت امرى عظيم است و كارى پر خطر ، ما را قوه ارتكاب آن نيست پس

ص: 53


1- المائدة : 31 .

قابيل را بخواند و هابيل را به او سپرد اين است كه خدا مى فرمايد : « إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا »(1) و چون آدم عليه السلام از زيارت حرم مراجعت نمود فرزندان همه به استقبال وى آمدند مگر هابيل كه آدم او را بسيار دوست مى داشت زيرا كه جوانى بود به سن بيست سالگى رسيده رويش چون ماه و گيسويش سياه ، حق تعالى او را صورتى خوش و سيرتى دلكش ارزانى داشته و هيچ يك از اولاد آدم بجمال و كمال وى نبود و هنوز شيث متولد نشده بود و در خبر است كه اجمل اولاد آدم شيث بود كه لمعه نور محمدى صلى الله عليه وآله از بشره او لامع بود و در جبين او ساطع بود القصه چون آدم هابيل را نه ديد به جستجوى او مشغول شد و احوال او را از قابيل پرسيد او گفت من نمى دانم كجاست آدم فرمود بلكه او را كشته اى و از جهت اين تن تو سياه گشته وى از اين امتناع نمود پس روى از وى بگردانيد و احوال هابيل را از هر چه باو مى رسيد مى پرسيد و هيچ كس نشان او را نمى داد و مى گفتند چند روز است كه پيدا نيست و نمى دانيم كجا رفته است و بچه كار مشغول است آدم هفت شبانه روز در كوه و صحرا مى گشت و در تحقيق حال هابيل جدى تمام مى نمود شب هشتم در خواب ديد كه در جايى ايستاده مى گويد يا ابتاه الغياث اى پدر فريادم برس . آدم از هول بخروش آمد بيهوش گشت چون بخود آمد جبرئيل را ديد بر بالين وى نشسته گفت اى برادر از حال هابيل خبرى دارى ؟ كه حالا او را در خواب ديدم چون

ص: 54


1- الأحزاب : 72 .

مظلومان استغاثه مى كرد و كسى بفرياد او نمى رسيد جبرئيل گفت اى آدم حضرت عزّت مى فرمايد عظم أجرك بزرگ باد اجر تو در مصيبة هابيل ، بدانكه قابيل هابيل را بكشت و فرياد مى كرد و الغياث مى گفت و كسى بفرياد او نمى رسيد اكنون همان فرياد است كه از زمين ظاهر مى گردد و فرداى قيامت نيز فريادكنان بعرصه محشر در آيد ، آدم فرياد كرد و گريه آغاز نمود و گفت برادر جبرئيل خاك ويرا بمن بنما ، جبرئيل او را بسر قبر هابيل برد آدم عليه السلام خاك ازروى او دور كرد هابيل را ديد سر كوفته و تمام اعضايش بخون آغشته و آلوده ، آدم عليه السلام روى مبارك در روى او مى ماليد و مى گفت : و احسرتاه واغربتاه واكربتاه آدم پس چندان بگريست كه ملائكه هفت آسمان بگريه در آمدند و عرض كردند بار خدايا آدم عليه السلام دو سه روزى از گريستن آسوده بود اكنون باز گريان شد ما را طاقت گريستن وى نيست خطاب رسيد كه اى آدم صبر كن در اين مصيبت كه مزد صابران بسيار و اجر ايشان بيشمار است و ما حكم كرديم كه نصف عذاب دوزخ تنها از براى قابيل باشد(1) .

حضرت نوح عليه السلام و بلاهاى دنيا

دوم كس از دوستان و مقربان خدا كه در اين دار دنيا مبتلا به انواع بلا گرديده نوح نجى اللَّه است كه خداى تعالى حكايت مى كند از حال او در كتاب مجيد كه مى فرمايد : « قَالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِي وَاتَّبَعُوا مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مَالُهُ وَوَلَدُهُ إِلَّا خَسَارًا * وَمَكَرُوا مَكْرًا كُبَّارًا »(2) يعنى گفت نوح ، بعد از

ص: 55


1- تفسير كبير منهج الصادقين : 3/221-224 .
2- نوح : 21 - 22 .

آنكه ديد كه با بيان نعم عظيمه خداوندى قوم وى متنبه نشدند و رؤساى ايشان اتباع خود را بيشتر اغواء و اضلال كردند تا بدتر و جفاكارتر گشتند پس در عصيان و عناد افزودند ، اى پروردگارمن بدرستى كه اين قوم عاصى شدند و نافرمانى كردند و پيروى كردند مكر كنندگان را مكر بزرگ . حضرت نوح هزار و الّا پنجاه سال در ميان قوم خود مكث نمود « فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عَامًا »(1) و طباع دشمنى ايشان را كما هو حقه دريافت و دانست كه هيچ كس از ايشان مسلمان نخواهد شد و هر كه از ايشان بوجود آيد او رابر ضلالة و غواية خواهند داشت و اطفال خود را از آن حضرت تحذير و تنفير مى كردند و طباع ايشان را در كفر راسخ مى ساختند و خداوند متعال نيز خبر داد به آن حضرت كه از قوم تو كسى ايمان نخواهد آورد و از ايشان فرزندى كه بوجود آيد مؤمن نخواهد شد پس ايشان را هدف تير نفرين خود كرده از حق تعالى سؤال استيصال ايشان نمود . « وَقَالَ نُوحٌ رَبِّ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّارًا * إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَلَا يَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا كَفَّارًا »(2) .

حضرت ابراهيم عليه السلام و بلاهاى دنيا

و از جمله دوستان خدا و رسل اولوا العزم كه گرفتار شدائد بلايا و رزايا گشته ابراهيم خليل اللَّه است كه خداى تعالى در كتاب مجيد حكايت از حال وى مى كند و مى فرمايد : « قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ

ص: 56


1- العنكبوت : 14 .
2- نوح : 26 - 27 .

فَاعِلِينَ »(1) يعنى گفتند نمروديان و بت پرستان بيكديگر بسوزانيد ابراهيم را و نصرت كنيد خدايان خود را .

بعضى گويند قائل اين كلمه نمرود بود و اول حكم كرد تا گودالى از دامنه كوهى بنا كردند بلندى ديوار آن شصت گز و نزديك يك ماه هيزم جمع كرده و آنرا پر ساخته و در روايت است كه هر كه بيمارى داشتى يا حاجتى او را بودى بجهت صحة آن بيمار و قضاى حاجت هيزم آوردى و در آنجا انداختى و اكثر زنان ريسمان مى رشتند و مى فروختند و هيزم مى خريدند و در آن حظيره ( گودال ) مى انداختند چندان هيزم جمع شده كه از بالاى آن حظيره مانند كوهى برآمده و روغن فراوان بر آن هيزمها ريختند و آتش در آن دادند بطورى شعله كشيد كه مرغان در هوا بريان مى شدند و هيچ كس نمى توانست كه نزديك آن رود و چون خواستند كه ابراهيم را در آن اندازند نمى دانستند بچه وجه او را بيندازند ابليس بصورت پيرى بر آمده ايشان را تعليم ساختن منجنيق كرد پس منجنيق بساختند و ابراهيم را غل بگردن و بند بر دست و پاى نهاده بر بالاى منجنيق نشانده به آتش افكندند و در اخبار است كه چون آتش نمرودى بالا گرفت و ابراهيم را در منجنيق نهاده خواستند كه در آن آتش اندازند دست بدعا برداشت و گفت : « اللهمّ أنت الواحد في السماء و أنا الواحد في الأرض و ليس في الأرض يعبدك غيري حسبي اللَّه و نعم الوكيل » در اين حال فرياد از ملائكه برخواست و زمين و آسمان و وحوش و طيور بگريه درآمدند و حمله عرش و سكنه كرسى اغاز گريستن

ص: 57


1- الأنبياء : 68 .

كردند ملائكه گفتند بارخدايا تو عالمى كه از مشرق تا مغرب عالم همين يك آدم است كه ترا بوحدانيت مى شناسد اكنون مى خواهند ويرا بسوزانند ما را اذن ده تا او را امداد نماييم خطاب رسيد كه بنزد وى رويد اگر از شما مدد طلبيد ممد و معاون وى باشيد .

اول ملك الرياح بيامد و بر خليل سلام كرد ابراهيم عليه السلام جواب داد و فرمود تو چه كسى هستى كه بر بى كسان و بيچارگان سلام مى كنى گفت من فرشته موكل بر بادها هستم آمده ام كه تو را مدد كنم اگر فرمائى لشكر باد را امر كنم تا تمام جمرات آتش را بردارند و در خانه نمروديان افكنند و ابدان و امتعه ايشان را بسوزانند آن حضرت فرمود نمى خواهم كه در اين حال پناه بغير از ايزد متعال برم ملك السحاب بيامد و گفت اى خليل همه ابرها محكوم فرمان منند اگر امر كنى حكم كنم تا قطرات باران بر اين جمرات افشانند و باندك زمانى آتش افروخته را فرو نشانند آن حضرت فرمود كه مهم خود را بحق واگذاشته ام .

ملك الجبال بيامد و گفت اى پدر ملت و صاحب خلّت ! حكم فرماى تا كوههاى بابل را بر سر نمروديان فرود آورم و همه را در زير كوههاى بلند پست كنم آن حضرت فرمود نمى خواهم كه غير حق را در مهم من مدخلى باشد .

ملك الارض پيش آمد كه اى خليل جليل ! طبقات زمين مأمور امر منند اجازه ده تا زمين بابل را امر كنم همه نمروديان را فرو برد فرمود خلوا بيني و بين حبيبي بگذار مرا با حبيب خود كه هر چه خواهد با من كند در آخر

ص: 58

جبرئيل آمد وقتى كه ابراهيم از منجنيق جدا شده بود و به حظيره آتش نزديك شده نعره زد كه اى خليل هل لك من حاجة هيچ حاجتى دارى فرمود أمّا اليك فلا يعنى حاجت دارم اما نه به تو ، جبرئيل گفت : بر آن كس كه حاجت دارى بخواه فرمود علمه بحالي حسبي من سؤالى ، دانستن او حال مرا كافى است از سؤال يعنى چون او مى داند من چه گويم ، در خبر است كه چون جبرئيل با وى گفت چرا بآنكس كه حاجت دارى نمى گويى گفت چون دوست سوختن دوست خواهد زيستن روا نيست همان لحظه خطاب در رسيد كه چون دوست مرا دوست خواهد سوختن وى سزا نيست از اين جهت زمهرير مهر الهى بآتش نمرودى رسيد اشتعال آن را منطفى ساخت آن موضع را سرد و خنك گردانيد كه مى فرمايد : « قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِيمَ »(1) دارد كه آتش غل و بند را بسوخت و اصلا متعرض وجود خليل با تجليل نشد جبرئيل فوراً نازل شد و بر حوالى آن گل و نرگس بدميد و چشمه آب شيرينى پديد آمد و جبرئيل پيرهن و بالشى از بهشت بياورد پيرهن باو پوشانيد و بالش درزير وى افكند و او را بر آن نشانيد و هفت روز با ابراهيم در حظيره آتش بسر برد و با او مكالمه مى نمود و انيس وى بود(2) .

حضرت موسى عليه السلام و بلاهاى دنيا

و از جمله دوستان خدا و رسل اولوا العزم كه در دار دنيا مبتلا ببلا گرديده موساى كليم اللَّه بود كه بعد از آنكه سبطى نام كه از شيعيان موسى بود پناه به

ص: 59


1- الأنبياء : 69 .
2- تفسير كبير منهج الصادقين : 6/76-79 .

آن حضرت آورد از ظلم قبطى كه خباز فرعون بود حضرت موسى او را بكشت كه خدا مى فرمايد : « فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ »(1) .

پس از آن مقربان درگاه فرعون مشاورة و تدبير مى كردند براى كشتن حضرت موسى بعوض قبطىِ مقتول ، در اين بين مؤمن آل فرعون بشتاب آمده و حضرت موسى را خبر كرده كه مى فرمايد : « وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعَى قَالَ يَا مُوسَى إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ * فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ * وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ »(2) يعنى پس بيرون رفت موسى در هماندم بى زاد و راحله و رفيق از شهر مصر در حالتى كه ترسان بود بر نفس خود كه انتظار مى برد كه كسى از پى او درآيد و او را بگيرد گفت اى پروردگار من نجات ده مرا از گروه ستمكاران يعنى از فرعون و كسان او .

و چون قدم به راه نهاد متوجه شد و روى آورد بسوى مدين و اين مدينه مسمى بود باسم بانى او مدين بن ابراهيم خليل و شعيب در آنجا بود و در تحت تصرف فرعون نبود و از مصر تا آنجا هشت روزه راهست حضرت موسى چون راه را نمى دانست از روى توكل و حسن ظن بخدا گفت اميد

ص: 60


1- القصص : 15 .
2- القصص : 20 - 22 .

است كه خداىِ من راه نمايد مرا براه راست و مرويست كه در اثناى راه بر سَرِ سه راه رسيد و وسط آنها را اختيار نمود و جويندگان او بآنجا رسيده در راه ديگر روانه شدند و او را نيافتند .

القصه حضرت موسى هفت روز و هشت شب راه مى رفت و جز گياه صحرا خوردنى نداشت سعيد بن جبير روايت كرده كه آن حضرت پاى برهنه بود و بمدين نرسيد تا آنكه خف قدم او بيفتاد و مجروح شد و چون توكل بخدا كرده بود حق تعالى فرشته اى را فرستاد بر اسبى نشسته نيزه در دست گرفته گفت يا موسى بكجا مى روى جواب داد بمدين گفت راه دانى گفت نه گفت مرو كه من راه برد توام حضرت موسى با وى رفت تا بماء مدين رسيد(1) .

حضرت عيسى عليه السلام و بلاهاى دنيا

و از جمله دوستان خدا كه مبتلا بانواع بلا گرديده عيساى روح اللَّه بوده .

كه چون يهودا كه رأس و رئيس جماعت يهوديان بود ديد كه دعاى او بر دشنام دهندگانش مستجاب مى شود به ترسيدند از اينكه درباره ايشان دعاى بد كند پس يهوديان را جمع كرده براى اينكه او را بكشند پس نزد حضرت عيسى عليه السلام مجتمع شدند و آغاز مناظره كردند حضرت عيسى عليه السلام فرمود يا معشر اليهود شما بيقين مى دانيد كه حق تعالى شما را دشمن مى دارد ايشان از اين سخن در غضب شده قصد او كردند وى از ايشان گريخته در خانه پنهان شد كه در سقف آن روزنه بود حق تعالى جبرئيل را فرستاد تا عيسى را از آن روزنه باسمان برد و ذلك قوله تعالى : « وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ

ص: 61


1- تفسير كبير منهج الصادقين : 7/63 .

الْقُدُسِ »(1) يهودا مردى را كه طغيانوش نام داشت گفت در اين خانه رو عيسى را بكش . داخل خانه شد كسى نيافت و زواياى خانه را مى جست كسى نديد چون بيرون آمدنِ او دير شد يهودا گمان برد كه عيسى با او در كازرار است بقصد اهانت او در خانه آمد حق تعالى شبه عيسى را بر او افكند طغيانوش را پنداشتند كه عيسى است وى را بگرفتند هر چه فرياد مى كرد كه من عيسى نيستم قبول نكردند و او را بكشتند و بر درختى آويختند و بعد از قتل او جمعى گفتند كه در اين خانه عيسى بود و صاحب ما، اگر مقتول عيسى است پس صاحب ما كجاست و اگر صاحب ما است پس عيسى كجاست ؟(2)

اين است كه مى فرمايد درباره يهود : « وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ »(3) .

بخصوص بخصوص از بين تمامى دوستانِ خدا اين دنياى دون ، عداوت خاصى و بغض مخصوصى با خانواده محمّد و آل محمّد صلى الله عليه وآله داشته و دارد زيرا كه اين بزرگواران خاص و خلاص مقربان درگاه كبريائند امام سجاد عليه السلام مى فرمايد:

نحن بنو المصطفى ذو غصص * يجرعها في الأنام لي كاظمنا(4)

ص: 62


1- البقرة : 87 .
2- تفسير كبير منهج الصادقين : 3/150 .
3- النساء : 157 .
4- ما اولاد پيغمبر هميشه داراى غصه هستيم و در ميان مردم آنكه از ما فرو برنده اندوه و غصه است يكباره آن را فرو بَرَد .

عظيمة في الأنام محنتنا * أولنا مبتلى و آخرنا(1)

يفرح هذا الورى بعيدهم * و نحن أعيادنا ماتمنا(2)

الناس فى الأمن و السرور و ما * يأمنُ طول الزمان خائفنا(3)

اعياد و اهل بيت عليهم السلام

و بخصوص بخصوص از بين اين سلسله جليله دشمنى خاصى و بدسلوكى مخصوصى نمود با ريحانه رسول خدا كشته راه خدا شهيد كربلا حضرت سيدالشهداء كه پس از واقعه عاشورا تمامى عيدها ماتم و جمله عالم يك عزاخانه براى اين خانواده شده زيرا كه هر عيدى حكايت كند از مصيبت شديدى ، از آن جمله چون روز عيد نوروز شود كه قرص خورشيد از برج حوت به برج حمل منتقل گردد حكايت كند از واقعه عاشورا كه خورشيد جمال حسينى از برج خيمه گاه منتقل به گودى قتلگاه گرديده و چون روز عيد فطر شود حكايت كند از حال آن ولىِ ّ ذو الجلال كه پس از آنكه بر روزه سه روز صبر و طاقت نمودى افطار او با آب شمشير شمر شرير بودى و چون روز عيد اضحى شود حكايت كند از كيفيت شهادت آن بزرگوار بى غمگسار كه حضرت رضا عليه السلام مى فرمايد : « ذبح الحسين كما يذبح

ص: 63


1- محنت و اندوه ما در ميان مردم برزگ و سخت است و اول و آخر ما ( آل محمد عليهم السلام ) بدين محنت گرفتار است .
2- اين مردم در روز عيدشان شادى مى كنند لكن ( به سبب ظلم ظالمين ) روزهاىِ عيد ما براى ما روزهاى ماتم است .
3- مردم در امنيت و سرور غوطه ورند در حاليكه آنكه از خاندان ما ترسان است در طول زمان در امان نمى باشد . بحار : 46/92 ؛ مناقب ابن شهر آشوب : 4/156 .

الكبش »(1) يعنى حسين را مانند گوسفند سر بريدند .

مصيبة الحسين أعظم المصيبات * قتلوه عطشانا بشط فرات

خدا خبر داد به حضرت آدم ، يا آدم ولدك هذا يصاب بمصيبة تصغر عندها المصائب(2) چه حق گفته شاعر كه مى گويد :

آنچه بر پيغمبران يكسر گذشت * جمله بر فرزند پيغمبر گذشت

مقايسه مصائب سيد الشهداء عليه السلام وانبياء

اگر آدم صفى اللَّه مبتلا شد بفراق بهشت و گريه كرد تا دو چشمه آب از چشمانش سرازير شد حسين ثار اللَّه مبتلا شد بفراق حرم محترم جدِّ بزرگوارش كه بهشت بلكه تمامى ماسوى اللَّه به طفيل وجودش موجود شده اين مصيبة از اعظم مصائب آن حضرت است زيرا كه علاقه آن مظلوم بقبر جد بزرگوارش نه بحدى است كه قابل تقرير باشد جفاكاران اين امت قطع علاقه اش از وطن اصلى و جوار جد بزرگوارش نمودند فواسفاه و واحزناه عليه عليا مخدره سكينه خاتون مى گويد مصيبة ما در روز بيرون آمدن از مدينه طيبه از تمام مصائب سنگين تر بود(3) .

اگر آدم صفى اللَّه مبتلا شد بفراق نور ديده اش هابيل كه جوانى بود بيست ساله ، رويش چون ماه ، گيسويش سياه ، حسين ثار اللَّه مبتلا شد بفراق جوان هيجده ساله شبيه پيغمبر صلى الله عليه وآله حضرت على اكبر كه در تمامى عالم نظير و عديل نداشت .

ص: 64


1- امالى صدوق : 130/م 27/ح 5 ؛ بحار : 44/286/ح 23 .
2- بحار : 44/245/ح 44 .
3- مجالس حاج شيح جعفر شوشترى : م 1/13 ( انتشارات مؤمنين - قم - چاپ 6 ) .

لم تر عين نظرت مثله(1)

من محتف يمشي و من ناعل(2)

اگر آدم صفى اللَّه پس از دفن هابيل بالاى قبرش آمده جسدش بيرون آورده صورت بصورتش گذاشت حسين ثار اللَّه در حال احتضار جوان هيجده ساله بالاى سرش حاضر بود فوضع خدّه على خدّه صورت بصورتش گذاشت اما آدم سر هابيل را تنها كوفته ديد وليكن حسين مظلوم سر على اكبر را كوفته ، بدنش را قطعه قطعه و ريزه ريزه مشاهده نمود .

اگر نوح نجى اللَّه از دست قوم خود يكهزار و الّا پنجاه سال اذيت كشيد و بالاخره يكنفر از ايشان براه حق نيامد حسين ثار اللَّه در عشره عاشورا باضعاف مضاعف از شرار امت اذيت كشيده و هر قدر اهل كوفه بدبخت را موعظه مى نمود در دل از سنگ سخت تر ايشان اثر نمى كرد چنان در روز عاشورا آن بزرگوار اتمام حجت بر ايشان نموده كه هيچ عذرى براى ايشان نگذاشته ، از آن جمله آمد مقابل لشكر بايشان فرمود اى جماعت ، قسم مى دهم شما را بخدا آيا مى شناسيد مرا يا نه همه گفتند بلى توئى پسر پيغمبرِ خدا ، فرمود قسم مى دهم شما را بخدا آيا مى دانيد مادرم فاطمه دختر محمد است ؟ گفتند : بلى ، گفت قسم مى دهم شما را بخدا آيا مى دانيد كه پدر من على بن ابى طالب است ؟ گفتند : بلى ، فرمود قسم مى دهم شما را مى دانيد كه جدّه من خديجه بنت خويلد اول زنان اين امت است ؟ گفتند : بلى ، فرمود آيا مى دانيد حمزه سيدالشهداء عم پدر من است ؟ گفتند : بلى ، فرمود آيا

ص: 65


1- هيچ چشمى مانند اين جوان نديده .
2- السرائر : 1/655 ؛ بحار : 98/316 .

مى دانيد كه جعفر طيار عم من است ؟ گفتند : بلى ، فرمود آيا مى دانيد كه اين شمشير شمشير پيغمبر است كه بر كمر بسته ام ؟ گفتند : بلى ، فرمود قسم مى دهم شما را بخدا آيا مى دانيد كه اين عمامه عمامه پيغمبر است كه بر سر نهاده ام ؟ گفتند : بلى ، فرمود اى جماعت پس براى چه خون من مظلوم را مباح مى دانيد و كمر قتل مرا بسته ايد ؟ گفتند : اى حسين آنچه گفتى همه را مى دانيم ليكن دست از تو بر نمى داريم تا بميرى با لب تشنه(1) .

اگر ابراهيم خليل اللَّه مبتلا بآتش نمروديان گشته حسين ثار اللَّه مبتلا بآتش فراق ياران و ياوران و سوختن دل از داغ جوانان و برادران در واقعه عظماى عاشورا و داهيه كبراى قيامت نما گرديده ، در هنگام ابتلاى ابراهيم و گزاردن او در منجنيق بلا ملائكه موكل به بادها و ابرها و كوهها و زمين ها بنصرتش آمدند و آن خليل جليل نصرت ايشان را قبول نكرده و تن بقضاى الهى در داده ، در روز عاشورا جماعت جنيان بنصرت آقاى مظلوم آمدند آن حضرت از روى ترحم ، و بى انصافىِ مقاتله جنيان با بنى نوع انسان ، نصرت ايشان را قبول نكرده و تن بكشته شدن و سر بالاى نيزه رفتن(2) و بدن پامال شدن در داده(3) .

اگر بعد از پرت شدن ابراهيم خليل از منجنيق بلا و نزديك شدن او به آتش ، جبرئيل امين به نصرتش آمده و ابراهيم اجابتش نه نمود و منعش از

ص: 66


1- امالى صدوق : 158/م 30 ؛ بحار : 44/318 .
2- مناقب آل ابى طالب : 4/168 ؛ بحار : 45/174 .
3- ارشاد : 2/113 ؛ بحار : 45/59 .

حائل شدن ميانه خود و دوستش شده روز عاشورا هم جبرئيل امين بنصرت آقاىِ مظلوم آمده در كربلا هم وقتى رسيد ديد حسين را در ميان خون خود ، پر در پر زده سايه بر بدن آن حضرت انداخت فرمود : جبرئيل

بردار شهپرت بگذارم بآفتاب * حائل مشو ميان من و يار جبريئل

رو شهر شام حائل روى سكينه شو * كورا زنند سيلى بسيار جبرئيل

اگر در ابتلاى موساى كليم اللَّه فرعون و فرعونيان شهر مصر را بر آن حضرت تنگ گرفته تا لابد بى زاد و راحله با پاى برهنه از شهر مصر بيرون شده اشقياىِ اين امت تمامى ربع مسكون عالم را بر حسين مظلوم تنگ گرفته كه فرمود : « لو كنت في حجر هامة لا يدعوننى بنو امية حتّى يستخرجوا هذه العلقة من جوفي »(1) فرمود : اگر در سوراخ جانورى از جانوران زمين بروم بنى اميه از من دست بردار نخواهند شد تا خون دلم را بريزند .

موساى كليم چون به شهر مدين نزد شعيب رسيد از ظلم فرعون و فرعونيان ايمن گرديد اما اين بزرگوار چون از مدينه بيرون آمد پناه بخانه خدا آورده خانه كه براى تمامى مخلوقات عالم از آدم الى خاتم مأمن مى بود « وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِنًا »(2) براى وى مأمن نشد.

من در اينجا چند مسئله مى گويم ملتفت باشيد اين بزرگوار بى يار چقدر مظلوم بوده علماء اعلام در احكام حرم محترم از آن جمله محقق در كتاب شرايع مى فرمايد كه هر گاه صائد صيد خود را در خارج حرم بست آن صيد خود را رها كرده و داخل حرم شد ديگر حق ندارد او را بيرون بياورد و هرگاه خود صائد در خارج حرم باشد و صيد

ص: 67


1- ارشاد : 2/76 ؛ بحار : 44/375 .
2- آل عمران : 97 .

حرم را در حرم شكار كند بايد فداء بدهد و همچنين عكس آن كه صائد در حرم باشد و صيدى از خارج حرم صيد كند ضامن است و هرگاه بعض صيد در حرم باشد و بعضى آن در خارج حرم و صائد او را بزند چه بر عضو داخلش در حرم يا خارجش از حرم زده باشد او را ضامن است و هرگاه شكار كند صيدى را كه بر شاخ درختى باشد كه آن شاخه در خارج حرم بوده باشد وليكن تنه درخت در حرم باشد ضامن است و هر كه شكارش را با خود در حرم ببرد چون داخل حرم شود واجب است او را رها كند(1) ببين چه قدر حرم احترام دارد ببين چقدر اين بزرگوار مظلوم است كه يزيد ملعون سى تن از شياطين بنى اميه به بهانه زيارت خانه كعبه به مكه فرستاده و بايشان سفارش نمود كه هرگاه ميسر شود شما را حسين را گرفته ولو چسبيده به پرده خانه كعبه باشد و يا سر از بدنش جدا كرده(2) .

جانهاى عالم و عالميان فداى اين آقاى مظلوم . اگر جماعت يهوديان درباره عيسى روح اللَّه گمان برده كه او را كشته و بر دار زده اند « وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ »(3) و أمّا أهل الكوفة قتلوا الحسين و صلبوه و سحقوه و نهبوا أمواله وسلبوا نسائه و هتكوا حريمه ، أهل كوفه آقا را كشتند

ص: 68


1- مناسك حج مؤلف ( مخطوط » .
2- بحار : 45/99 .
3- النساء : 157 .

نه يك مرتبه بلكه چندين مرتبه كه خدا خبر داد بحضرت آدم بأنه لم يجبه أحد الّا بالسيوف و شرب الحتوف(1) بلى يك نوع از كشتنش مانند كشتن گوسفند قربانى بود كه سر مطهر از بدن اطهرش جدا كردند : ذبح الحسين كما يذبح الكبش(2) بردارش زدند سر مطهرش را گاهى بالاى نيزه ، گاهى بر درخت خرما ، گاهى بر در دوازه شام آويزان نمودند پامال كردند بدن اطهرش را بنوعى كه عضو سالم از او باقى نگذاشتند .

« وبجرد الخيل بعد القتل عمداً سحقوني »(3) غارت كردند اموال آن بزرگوار را ، خيام مخدرات عصمت و طهارة آتش زدند ايشان همه باطراف صحرا پراكنده گشتند عقب نموده ايشان را كعب نيزه و تازيانه مى زدند خش و آلات از ايشان مى گرفتند چادر و معجر بردند حق داشتند زينب و ام كلثوم اگر در اين حال خطاب به اميرالمؤمنين مى نمودند :

يا مرتضى على بكجايى بيا بيا * امروز نيست وقت جدائى بيا بيا

ما از مدينه تا بجوار تو آمده ايم * آخر تو از نجف قدمى پيشتر بيا

بردند معجز از سر زينب زمانه خراب شدى * چون قلم اينجا رسيدى سر شكست

لا حول ولا قوة إلّا باللَّه العليّ العظيم .

ص: 69


1- بحار : 42/245/ح 44 .
2- امالى صدوق : 130/م 27/ح 5 ؛ بحار : 44/286/ح 23 .
3- الدمعة الساكبعة : 4/374 ؛ معالى السبطين : 476 .

ص: 70

بسم الله الرحمن الرحیم

مجلس سوّم

اشاره

الحمد للَّه كما ينبغي لكرم وجهه و عزّ جلاله و الصلاة و السلام على محمّد وآله.

و بعد فمن كلام لأميرالمؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام في وصف خلق الإنسان و موعظته و تذكيره : « أم هذا الذي أنشأه في ظلمات الأرحام و شُعُف الاستار نطفةً دهاقاً و علقةً محاقا و جنيناً و راضعاً و وليداً و يافعاً »(1) (2) .

يعنى بلكه آيا انسان آنچنان كس است كه خلقت كرده است او را خدا در تاريكى هاى رحمهاى مادران و غلافهاى پرده هاى بچه دانهاى ايشان ، در اول خلق آن نطفه اى است ريخته شده در رحم ، پس از آن مى گردد پاره از خون سياه ، پس از آن بچه در آن روح دميده چون بدنيا آيد اول بچه اى است

ص: 71


1- نهج البلاغه ( دشتى ) : خ 83/138 ، فيض الاسلام : خ 82/195 ؛ بحار : 74/427 .
2- و هي الخطبة العجيبة و تسمى الغراء نهج البلاغه الصالح : خلقت دارا و جعلت فيها مادية حشوبا و مطعما و ازدا جاء خدما إلى قوله عليه السلام و انقطعوا عن زورته .

شير خورنده پس از آن كودك و بعد به حد بلوغ رسيده و در وصف خلقت مى فرمايد : « وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ طِينٍ * ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَكِينٍ * ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ »(1) يعنى آفريديم انسان را از خلاصه گرفته شده از گل يا مراد از انسان در آيه شريفه آدم ابوالبشر است كه خلقت وى از صفوة و خلاصه گل بوده يا مراد جنس انسان است زيرا كه همه آدميان اصلاً از اجزاء ارضيه اند و پس از عروض اطوار مختلفه بر آنها بالاخره مستحيل به نطفه گرديده و در صلب پدران قرار مى گيرند زيرا كه نطفه ها همه از نباتات حاصل مى شوند يا بيواسطه مثل گندم و جو يا بواسطه چون لحوم مثلاً كه از نباتات متكون مى شوند و تمامى نباتات جوهريست از خاك زمين كه مستحيل به نبات مى شود كما قال تعالى : « مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَى »(2) مى فرمايد : پس از آن گردانيديم و قرار داديم خلق او را از آب منى كه قرار مى گيرد در رحم مادر و تا چهل روز بحالت منويه باقى و سفيد رنگ است پس از آن مستحيل نموديم آن نطفه سفيد را ، پاره از خون بسته تا چهل روز ديگر بحالت دمويه باقى است پس از آن تبديل نموديم آن خون بسته را به مقدارى از گوشت كه يكدفعه آنر بجاوند يعنى بقدر يك لقمه مى باشد تا چهل روز ديگر ، پس از آن گردانيديم آن يك لقمه گوشت را

ص: 72


1- المؤمنون : 12 - 14 .
2- طه : 55 .

قطعه استخوانى محكم بعد از سه اربعين ، پس از آن پوشانديم بر آن استخوان گوشتى كه از مضغه باقى مانده بود يا گوشتى مجدد و تازه بعد از رستن عروق و اعصاب بر آن ، بعد از آن آفريديم او را آفريدنى ديگر در بطن مادر يعنى صورت انسانى را بر آن فائض گردانيديم يا روح را بر او فائض ساختيم يا قوى را در او ايجاد نموديم و مى شود كه مراد هر سه باشد .

و صاحب كشاف گفته كه مراد به خلق آخر خلقى است كه مباين خلق اول است مباينة تامه چه بعد از آنكه جماد بود آنرا حيوان گردانديم و ابكم بود او را ناطق ساختيم و اصم بود او را سميع گردانيديم و اكمه بود بصيرت ساختيم(1) .

اين است كه اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد : « ثمّ منحه قلباً حافظاً و لساناً لافظاً و بصراً لا حظا ليفهم معتبرا و يقصّر مزدجراً حتى إذا قام اعتداله و استوى مثاله نفر مستكبراً و خبط سادراً ماتحاً في غرب هواه كادحاً سعياً لدنياه في لذّات طربه و بدوات أربه ثمّ لا يحتسب رزيةً و لا يخشع تقيّة فمات في فتنته غريراً و عاش في هفوته يسيراً لم يُفد عوضاً و لم يقض مفترضاً »(2) يعنى پس از بلوغ عطا و بخشش كرد خداوند منان به انسان دلى حفظ كننده و زبانى گوينده و چشمى بيننده براى اينكه بفهمد و عبرت بگيرد و باز ايستد از معصيت و زجر كند نفس خود را در ترك مخالفت خدا تا زمانى كه معتدل و برابر گشت اعضاء و جوارح وى و مستوى شد صورت و شخصيت وى بعكس

ص: 73


1- تفسير الكشاف : 3/178 .
2- نهج البلاغه ( دشتى ) : خ 83/138 ، فيض الاسلام : خ 82/195 ؛ بحار : 74/427 .

مقصود از دادن آن نعمتها سر باز كشيد از اطاعت منعم خود تكبر ورزيده و گمراه گرديده آب كشنده از دلو بزرگ چاه هوا و خواهش نفس خود و تلاش و سعى كننده از براى دنياى خود در حالى كه فرو رفته در سرور و طرب لذتهاى خود و ظاهر ساختن حاجات و آرزوهاى خود ، گمان نكند در اين حال مصيبتى را و نترسد محذورى را پس بميرد در گمراهى خود مغرور شده و زندگانى كند در لغزشهاى خود زمانى اندك و كسب نكرده عوضى را از عمر عزيز خود و جا نياورده واجبى را از واجبات خدا . تفصيل داده اميرالمؤمنين اجمال اين مقال را به كلماتى دلسوز و فقراتى غم افروز كه مى فرمايد : « دهمتْهُ فجعات المنية في غبّر جماحه و سنن مراحه فظلّ سادراً و بات ساهراً في غمرات الآلام و طوارق الأوجاع و الأسقام بين أخ شقيق و والد شفيق و داعية بالويل جزعاً و لا دمة للصدر قلقا و المرد في سكرة مُلْهثةٍ و غمرة كارثة و انّه موجعة و جذبةٍ مكربة و سوقه متعبةٍ »(1) يعنى بگيرد اين مغرور بى خبر را ناگاه دردهاى مرگ آور در بقيه سركشى وى و طريقه نشاط و شادى وى روز را به شب كرد حيران گشته و شب را به روز رسانيده بيدار شده در حالتى كه واقع شده در شدائد ناخوشى ها و شب آميزه دردها و مرضها ميانه برادر همزاد و پدر مهربان و زنان فرياد زننده به واويلاه از روى جزع و بر سينه زننده از روى اضطراب و حيرانى و حال آنكه آن مرد در بيهوشى است غافل كننده و شدتى است شكننده و ناله اى است درآورنده و كشاندنى است غم آورنده و راندنى است رنجاننده ، ببين پس از مفارقت روح از بدن آن بيچاره بدبخت

ص: 74


1- نهج البلاغه : خ ؛ بحار : 74/428 .

بچه بلاها مبتلا مى شود .

اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد : « ثُمَّ أُدْرِجَ فِي أَكْفَانِهِ مُبْلِساً وَ جُذِبَ مُنْقَاداً سَلِساً ثُمَّ أُلْقِيَ عَلَى الْأَعْوَادِ رَجِيعَ وَصَبٍ وَ نِضْوَ سَقَمٍ تَحْمِلُهُ حَفَدَةُ الْوِلْدَانِ وَ حَشَدَةُ الإِخْوَانِ إِلَى دَارِ غُرْبَتِهِ وَ مُنْقَطَعِ زَوْرَتِهِ وَ مُفْرَدِ وَحْشَتِهِ حَتَّى إِذَا انْصَرَفَ الْمُشَيِّعُ وَ رَجَعَ الْمُتَفَجِّعُ أُقْعِدَ فِي حُفْرَتِهِ نَجِيّاً لِبَهْتَةِ السُّؤَالِ وَ عَثْرَةِ الِامْتِحَانِ وَ أَعْظَمُ مَا هُنَالِكَ بَلِيَّةً نُزُولُ الْحَمِيمِ وَ تَصْلِيَةُ الْجَحِيمِ وَ فَوْرَاتُ السَّعِيرِ وَ سَوْرَاتُ الزَّفِيرِ لا فَتْرَةٌ مُرِيحَةٌ وَ لا دَعَةٌ مُزِيحَةٌ وَ لا قُوَّةٌ حَاجِزَةٌ وَ لا مَوْتَةٌ نَاجِزَةٌ وَ لا سِنَةٌ مُسَلِّيَةٌ بَيْنَ أَطْوَارِ الْمَوْتَاتِ وَ عَذَابِ السَّاعَاتِ إِنَّا بِاللَّهِ عَائِذُونَ »(1) يعنى پس از دردهاى گذشته پيچيده شود ميت در قطعات كفن خود از همه اوضاع دنيا مأيوس و كشائيده شود از دنيا به كمال اطاعت و هموارى ، پس انداخته شود بر پاره هاى چوبهاى جنازه ، باز گشته از مرض و بيمارى و نزار و لاغر شده از درد و رنجورى و بدوش خود بردارند او را خدمتكاران كه پسران وى باشند و يارى كنندگان كه برادران وى باشند و مى برند او را بسوى خانه غربت قبر او و محل انقطاع زيارت كردن او تا زمانى كه برگردد تشييع كننده و بازآيد مصيبت كشيده ، نشانده شود آن بيچاره بيكس در گودال قبر در حالتى كه آهسته سخن گويد از دهشت و وحشت سؤال نكيرين و لغزش در امتحان و آزمايش در قبر تنگ و تاريك و بزرگتر چيزى كه در خبر است در آن وقت از بليه و دردهاى مهيا شده آب گرم جهنم و بريان كردن آتش جحيم و جوشيدن زبانهاى آتش است از براى عذاب عاصيان و گنه كاران نيست در

ص: 75


1- نهج البلاغه ( دشتى ) : خ 83/138 ، فيض الاسلام : خ 82/196 ؛ بحار الأنوار : 74/428 .

قبر سستى در عذاب كه راحت دهنده باشد و نه واگذاشتنى كه عذاب را برطرف كننده باشد و نه قوه از براى ميت كه منع كننده باشد و نه مردنى كه زور رسنده باشد و نه اول خوابى كه آرام دهنده باشد در حالتى كه ميت بيچاره گرفتار است بين حالات مردنها و عذاب ساعتها ، پناه مى بريم بخدا از اين شدتها و سختى ها و فى الخبر انه عليه السلام لما خطب بهذه الخطبة اقشعرت لها الجلود و بكت العيون و رجّفت القلوب(1) يعنى چون اميرالمؤمنين اين كلمات بفرمودند بدنهاى حاضران بلرزيد و چشمها بگريه درآمدند و دلها از جا كنده شد خدا كند دل من و توهم از جا كنده شده باشد تا كى به آرامى و اطمينان عمر خود بگذرانيم و خيال اين دردها كه در پيش داريم نمى نمائيم .

در غفلت بودن

اى بسا معصيت آلوده ز نافرمانى * شرم بادت ز خدا تا بكى اين نادانى

همه شب خفته و غافل شده از رحمة حق * روزها در طلب عشرت و هر عصيانى

چند گوئى كه به پيرى رسم و توبه كنم * چه كنى گر بجوانى بلحد درمانى

اى عالمى كه تحصيل علم كرده درس مى خوانى مطالعه مى كنى مباحثه دارى آيا به علم خود عمل كرده يا نه ؟ عالم بى عمل سگ است العياذ باللَّه از علم بى عمل كه صاحب خود را مهلك است بس است درس خواندنرا وسيله

ص: 76


1- نهج البلاغه ( دشتى ) : خ 83/140 ، فيض الاسلام : خ 82/199 .

دنيادارى خود قرار دهى .

نان و حلوا چيست اين تدريس تو * كين بود سرمايه تلبيس تو

بهر اظهار فضيلت معركه * ساختن انداختن اندر مهلكه

تا كه عامى چند سازى رام خود * با صد افسون آورى در دام خود

چند بگشايى درون انبان لاف * چند بگشايى گزاف اندر گزاف

نه فروعت محكم اند نه اصول * شرم بادت از خدا و از رسول

اندرين ره چيست دانى غول تو * اين ريائى درس نامعقول تو

درس اگر قربت نباشد زو غرض * ليس درساً انه بئس المرض

بيدار كردن و متنبه نمودن

اى واعظ منبر نشين تا به كى زبان حركت مى دهى و متكلم وحده مى شوى اول بايد خود به موعظه عمل نمايى نه از كسانى باشى كه « يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ »(1) « أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ »(2) زيانكارتر از همه مردم كسى است كه چون روز محشر شود به بيند كه مردمان از شنيدن كلمات وى نجات يافته و به راحت افتاده و خروش خائب و خاسر و مأيوس راه جهنم بايد پيش گيرد اى آقاى متجدد روزنامه خوان يا شب نامه خوان ، هيچ وقت نامه عمل خود خوانده يا نه ؟ بس است تضييع عمر خود كنى و اين گوهر گرانبها را مفت از دست بدهى يك دم از اين عمر عزيز نامه عملت بخوان ببينى چه عملى در آن ثبت است اگر بخوانى و ببينى هر آينه غير از روزنامه خواندن

ص: 77


1- آل عمران : 167 .
2- البقرة : 44 .

در آن چيزى نيست عملِ روزانه روزنامه خواندن ، عمل شبانه ، روزنامه است عمل صبح ، روزنامه عمل عصر ، روزنامه است هيچ غصه خود نمى خورى ؟ هيچ فكرى بحال خود نمى كنى ؟ چرا اين قدر در حق خود بى رحم و بى انصافى ؟ !

« أو لعلك رأيتني آلف مجالس البطالين فبيني و بينهم خليتني »(1) به بين چقدر بطالة و تضييع عمر بد است كه امام سجاد عليه السلام شكوه از حال خود مى كند و عرض مى كند خدايا شايد تو مرا نشسته مجالس بطالين ديده كه ميانه من و ايشان دوستى انداخته اى . مى نگرى آقاى تاجر ! تا كى مشغول خريد و فروش امتعه دنيا هستى و محاسبه پول سياه و سفيد مى كنى يكدم مشغول تجارت براى دار آخرت هم باش .

« وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْوًا انْفَضُّوا إِلَيْهَا وَتَرَكُوكَ قَائِمًا قُلْ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجَارَةِ وَاللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ »(2) يكدم محاسبه اعمال و طاعات و معاصى هم بكن ببين نبادا يك وقت ميزان كنند اعمال را معاصى زيادتى كنند بر طاعات . حاجى بزاز ! عمرت را گذرانيدى در پيمودن كرباس ، يك دم اعمال خود هم به پيماى نبادا نقصى در ان باشد نبادا كفه ميزان طاعات سبك باشد « وَأَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ * فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ * وَمَا أَدْرَاكَ مَا هِيَهْ * نَارٌ حَامِيَةٌ »(3) « تُسْقَى مِنْ عَيْنٍ آنِيَةٍ * لَيْسَ لَهُمْ طَعَامٌ إِلَّا

ص: 78


1- مصباح المتهجد : 2/588 ؛ بحار : 95/87 .
2- الجمعة : 11 .
3- القارعة : 8 - 11 .

مِنْ ضَرِيعٍ * لَا يُسْمِنُ وَلَا يُغْنِي مِنْ جُوعٍ »(1) تا كى تحصيل غذاى بدن مى كنى يك دم هم در صدد تحصيل غذاى ر وح باش تا كى صرف عمر عزيز در تحصيل غذاهاى الوان دنيايى مى كنى يك دقيقه غذاى آخرتى براى خود مهيا كن نبادا در آخرت غذاى تو از درخت ضريع باشد كه درختى است در جهنم ، ميوه آن از آتش سوزنده تر ، از صبر تلخ تر ، از مردار گندتر است .

تو در اين اوطان غريبى اى پسر * خو بغربت كرده خاكت بسر

اينقدر در شهر تن ماندى اسير * كان وطن يكباره رفتت از ضمير

رو بتاب از جسم و جانرا شاد كن * موطن اصلى خود را ياد بكن

تا بچند اى شاهباز پر فتوح * باز مانى دور از اقليم روح؟

تا بكى در چاه طبعى سرنگون * يوسفى يوسف بيا از چه برون

تا عزيز مصر ربانى شوى * وارهى از جسم و روحانى شوى

اى بقالها و اى عطارها اى همه دكان دارها عمر عزيز در بازار گذشت از صبح تا شب ، كى وقت رو كردن بخدا مى شود خيال كرده كه عمر فنائى ندارد ؟ مى بينى كه آثار مرگ ظاهر شده محاسن سياه سفيد گشته دندانهاى با صفا و محكم افتاده چشمها كم نور شده گوشها سنگين گشته قُوا همه تحليل رفته اشتها بغذا تزلزل كرده .

قد تو خم گشته و مويت سفيد * يعنى از ره قاصد مرگت رسيد

اى سبزى فروشها تا كى صدا مى زنى يكى يك پول دو سه پول نتيجه عمرت جزءِ هوا شد ، حاصلى برنگرفتى ، ثمره از اين عمر عزيز بدست

ص: 79


1- الغاشية : 5 - 7 .

نياوردى ترا بخدا قسم ديگر بس است يك دم رو بخدا كن كه اگر تو يك قدم پيش روى خدا صد قدم پيش مى آيد .

اى كه پنجاه رفت و در خوابى * مگر اين پنج روز دريابى

فرصت غنيمت دان ، مهلت كم شده ، رفتن نزديك شده ، كار هنوز درست نگشته ، چرا اين قدر مسامحه و سهل انگارى مى كنى اگر بدرفتارى با خدا كمتر نمايى كار درست مى شود خداوند منان اسباب شفاعت و وسايل نجات براى بندگان مهيا كرده .

همسفر شدن با حضرت امام حسين عليه السلام

اعظم و اكبر و اعلاى اينها كشتى نجات امت آقاى مظلوم بزرگوار و مسافر سفر كربلا است علاج كار آن است كه در اين سفر هولناك دور ، دور و درازِ آخرت هم توشه و هم خوراك آخرت شويم با اين مسافر بزرگوار كه سفرى پر خطر كرده تا همه ما را از درك و خطر سفر هولناك آخرت آسايش دهد اين مسافر بزرگوارى است كه در سفر خيريت اثرش سفره عامى گسترانده كه اگر تمامى انس و جن و وحوش و طيور از آن بردارند كمى و نقصانى در آن پيدا نخواهد شد اين مسافر اسماء متعدده دارد اسماء عام دارد اسم خاصى دارد اسماء عامش يكى غريب الغرباء ، يكى مظلوم كربلا ، يكى ريحانه رسول اللَّه ، يكى سيدالشهداء است و اما اسم خاصش كه تأثير خاصى در قلوب مؤمنين دارد هو الحسين المظلوم اين مسافر بزرگوار سفر كرد از مدينه بمكه از مكه به كربلا از كربلا بكوفه از كوفه بشام ، سر و تن مطهرش تا كربلا مسافرت كرد سر بريده از تن از كربلا تا كوفه و از كوفه تا بشام ، وجود مقدسش صحيح و سالم مسافرت كرد تا كربلا

ص: 80

در حالتى كه سوار بر است بود و اما سر مطهرش مسافرت كرد از كربلا گاهى بالاى نيزه ، گاهى در توبره اسبانِ دشمنان ، گاهى بر درخت خرما آويزان . هم توشه شدن و هم سفر گشتن با اين مسافر بزرگوار در عالم حقيقت و معنى به اين نحو حاصل مى شود كه يكدم قلب را توجه بجانبش داده از اول مسافرتش تا زمان اقامتش ملاحظه حالش نموده و از صميم قلب در احوال پرملالش با او شريك گشته و همه با هم همدرد دل پر دردش شويم .

« شيعتنا خلقوا من فاضل طينتنا و عجنوا بماء محبّتنا(1) يفرحون لفرحنا و يحزنون لحزننا »(2) وفرمود : نفس المهموم لظلمنا تسبيح(3) جانهاى عالم و عالميان بفداى اين مسافر بزرگوار كه روز سه شنبه هشتم شهر ذى الحجة الحرام از مكه قصد عراق نمود سه روز پيش از آن خيمه بيرون زده .

خبر دادن حضرت از شهادتش

ابو محمد واقدى و زرارة بن صالح گويند كه چون عزم آن حضرت بدانستيم بخدمت حضرتش شتافتيم و عرض نموديم يابن رسول اللَّه دلهاى مردم كوفه با شما و شمشيرهاى ايشان بر شماست يعنى آن جماعت نااهل وفائى و ثباتى در دعوت و تعهدات خود ندارند بزودى دست از نصرت تو خواهند كشيد .

« فأومأ بيده نحو السماء ففتحت أبواب السماء و نزلت الملائكة عددا لا يحصيهم إلّا اللَّه تعالى فقال لو لا تقارب الأشياء و حبوط الاجر لقاتلتهم بهولاء ولكن اعلم يقينا

ص: 81


1- بحار : 53/303 .
2- كامل الزيارات : 101/ح 6 ؛ بحار : 44/290/ح 31 .
3- أمالى مفيد : 338/م 40/ح 3 ، بحار الأنوار : 2/147/ح 16 .

أن هناك مصرعي و مصرع أصحابي و لا ينجو منهم الّا ولدي علي »(1) آن حضرت با دست مبارك بسوى آسمان اشاره نمود درهاى آسمان باز شد و اينقدر از ملائكه نازل گشت كه عدد آنها را غير از خدا كسى نمى دانست آن وقت فرمود اگر وقت از دست نمى رفت و اجر باطل نمى شد با اين فرشتگان با دشمنان خود مقاتله مى نمودم وليكن مى دانم كه مصرع و مدفن من و مدفن اصحاب من در آن زمين است و از آن داهيه دهياء و واقعه غم افزا جز فرزندم على زين العابدين كسى رها نخواهد شد.

بالجمله آن حضرت در روز ترويه وارد بيت الحرام شد طواف داد و سعى نمود احرام را بهم زد و حج را به عمره بدل نمود چون خوف آن داشت كه او را در مكه محاصره كنند.

آنگاه در ميان اهل و اصحاب خود بپاى خواست(2) .

ملاقات محمد حنفيه با برادرش امام حسين عليه السلام

و خطبه اى انشاء نمود كه مشتمل بر مواعظ و نصائح و خبر شهادتش بود

ص: 82


1- مراة العقول : 3/200 ؛ بحار : 44/364 .
2- قال العلامة المجلسي قدس سره في بحار الأنوار : لو لا تقارب الأشياء أي قرب الأجال أو اناطة الأشياء بالأسباب بحسب المصالح يعني انّه أبي اللَّه أن يجري الأمور الّا باسبابها أي أسبابها الظاهرية و القتال معهم بجماعة الملائكة ينافي ذلك ثمّ قال قدس سره أو أنّه يصير سببا لتقارب الفرج و غلبة أهل الحق و لما يأت أوانه يعني أنّه إذا قاتلنا معهم بمعاونة الملائكة يقرب الفرج و يغلب أهل الحقّ مع أنّه ليس هذا وقته بل انّما هو فيما بعد و في وقت ظهور الإمام الثاني عشر عليه السلام و الدولة الحقة و فرج آل محمد عليهم السلام ثمّ قال قدس سره و في بعض النسخ لو لا تفاوت الأشياء أي في الفضل و الثواب انتهى ما أفاده مع بيانات في خلاله منا ( بحار : 45/74 ) . ولكن الوجوه التي ذكرها كلّها محل نظر أما الأوّل فلعدم مرسومية التعبير عن قرب الأجال بقرب الأشياء و الثاني فليس دلالة العبارة عليه بواحد من الدلالات و الثالث فلما في الأوّل و لأن الظاهر من الأشياء عموم الوقائع الدنيوية لا الأشياء الخاصة . . . .

چون كلمات آن حضرت گوشزد محمد حنفيه برادرش شد بدون تأمل بنزد آن حضرت بيامد و عرض كرد اى برادر تو غدر و مكر مردم كوفه را مى دانى و مى دانى كه با پدر و برادرت چه رفتار كرده اند سخت ترسانم كه آن خدعه و مكرى كه با پيشينيان داشتند در حق شما نيز بپاى برند اگر تو همچنان در حرم محترم اقامت نمايى از همه كس عزيزتر و محفوظتر باشى .

فقال : يا أخي قد خفت أن يغتالني يزيد بن معاوية بالحرم فأكون الذي يستباح به حرمة هذا البيت : فرمود برادر خوف آن دارم كه يزيد بن معاويه حيلتى كند و ناگاه مرا بقتل برساند و بدين جهت حرمت اين خانه محترم شكسته شود محمد عرض كرد اگر از اقامت در مكه معظمه بيم دارى بجانب يمن سفر كن يا در اطراف بيابانها اقامت نما كه حصنى حصين و معقلى متين است و هيچ كس را بتو دسترسى نخواهد بود آقاى مظلوم فرمود برادر يك امشب نظرى گمارم و پشت و روى اينكار بنگرم تا به بينم چه بايد كرد محمد به منزل خود مراجعت نمود(1) .

تفأل حضرت سفر عراق را با قرآن

در خبر است كه امام عليه السلام سفر عراق را از قرآن مجيد فال گشود اين آيه برآمد « كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ »(2) فرمود : صدق اللَّه و صدق رسوله(3) .

محمد حنفيه بار ديگر خدمت برادر

لا جرم چون صبح شد بار بر بست و بر نشست چون اين خبر به محمد رسيد دوان دوان بيامد و زمام اسب(4) را بگرفت و عرض نمود تو مرا وعده

ص: 83


1- بحار : 44/364 .
2- آل عمران : 185 .
3- نفايس الأخبار : 93 ؛ معالى السبطين : 1/246 .
4- در بحار : ناقه نقل شده است . 44/364 .

دادى كه در مسئلت من رأى زنى و مرا خبر كنى ، كدام رأى اين رنگ بست كه ترا بجانب عراق تعجيل داد ؟ فقال أتاني رسول اللَّه صلى الله عليه وآله بعد ما فارقتك فقال يا حسين اخرج إلى العراق فان اللَّه شاء يراك قتيلا ، فرمود برادر پس از آن كه تو مراجعت كردى رسول خدا را در خواب ديدم فرمود اى حسين بيرون شو بجانب عراق زيرا كه خدا مى خواهد تو را كشته ببيند محمد گفت : « إنّا للَّه و إنّا إليه راجعون »(1) اى برادر اكنون كه حال بدين منوال است اين زنان و كودكان را چرا با خود مى برى فرمود رسول خدا صلى الله عليه وآله خبر داد فقال انّ اللَّه قد شاء أن يريهنّ سبايا فرمود همانا خدا مى خواهد اين زنان و كودكان را اسير ببيند ديگر از براى محمد جاى سخن گفتن نماند(2) .

حركت حضرت و نزول در ذات عرق و آمدن فرزدق خدمت حضرت

بالجمله آن حضرت راه كوفه پيش گرفت و طى طريق نموده بمنزل ذات عرق رسيد قضا چنان افتاد كه همام بن غالب كه معروف به فرزدق شاعر است مادر خويش را برداشته بقصد زيارت مكه مى شتافت در ذات عرق خيمه هاى افراشته ديد گفت از كيستند ؟ گفتند : از حسين بن على ، پس بر در خيمه آن حضرت آمد در حالى كه آن بزرگوار مشغول تلاوت قرآن بود فرزدق سلام كرد جواب گرفت فقال له أعطاك اللَّه سئولك و املك فيما تحب بأبي أنت و أمي يابن رسول اللَّه ما أعجلك من الحجّ ؟ عرض كرد آقا خدا مرادِ دلت دهد و آرزويت برآورد پدر و مادرم فدايت باد يابن رسول اللَّه چرا در اين وقت حج ناكرده از مكه بيرون آمدى ؟ قال عليه السلام لو لم أعجل لاخذت

ص: 84


1- البقرة : 156 .
2- بحار : 44/364 .

يعنى اگر تعجيل نمى كردم مرا مى گرفتند زيرا كه يزيد عنيد عمرو بن سعيد را با جماعتى گماشته بود كه اگر توانند آن حضرت را بشهادت رسانند ثم قال له أخبرني عن النانس خلفك قال الخبير سئلت : قلوب الناس معك و سيوفهم عليك و القضاء ينزل من السماء و اللَّه يفعل ما يشاء(1) .

آن حضرت فرمود : اكنون خبر ده مرا از مردم كوفه ، فرزدق عرض كرد كه اين مطلب را از دانايى پرسش نمودى ، همانا مردم كوفه از اول دوستدارند و آرزوى ديدار تو را دارند ليكن روزگير و دار شمشير برويت كشند و ترا بكشند و قضا از آسمان نازل مى شود و خدا كند آنچه بخواهد .

منزل ثعلبيه و وقايع آن

چون آن حضرت از منزل ذات عرق بار بست و بر نشست قطع منازل و طى ماحل نمود در وقت ظهر بمنزلى رسيدند كه آن را ثعلبيه مى نامند پس براى خواب قيلوله قدرى بيارميدند چون از خواب برخاستند قال عليه السلام قد رأيت هاتفاً يقول أنتم تسرعون و المنايا تسرع بكم إلى الجنة ، در اين منزل بشارتى به آن حضرت دادند مى خواهى بشنوى بدان هاتفى در خواب به آن حضرت عرض نمود شما مى شتابيد برفتن و مرگها شتاب مى كنند بشما بسوى بهشت ، چون آن حضرت اين خبر داده ، على اكبر عرض نمود پدر مگر ما بر حق نيستيم فرمود قسم بخدا ما بر حقيم عرض كرد در اين حال ما را از مرگ هيچ ملالى نيست فقال : جزاك اللَّه يا بني خير ما جزى ولداً عن والد ، فرمود اى فرزند خداوند جزاى خير دهد ترا بهتر جزائى كه داده مى شود پسر از پدر . آن شب را امام مظلوم با اهل بيت در ثعلبيه بپاى آورد

ص: 85


1- ارشاد : 2/67 ؛ بحار : 44/365 .

و صبح آن شب از اهل كوفه ابا هزه رسيد و بخدمت آن حضرت آمد سلام كرد عرض كرد يابن رسول اللَّه صلى الله عليه وآله چه چيز ترا بيرون آورد از حرم خدا و حرم جدّت پيغمبر صلى الله عليه وآله فقال الحسين و يحك يا أبا هزة ان بني أمية أخذوا مالى فصبرت وشتموا عرضى فصبرت وطلبوا دمى فهربت وايم اللَّه لتقتلني الفئة الباغية(1) جانهاى عالم و عالميان بفداى مظلوميت يا ابا عبداللَّه فرمود اى ابا هزه همانا بنى اميه حق مرا غصب كردند صبر كردم هتك حرمت من نمودند صبر كردم و چون خون مرا طلب نمودند فرار كردم . قسم بخدا كه اين جماعت گمراه مرا مى كشند .

طلبيدن حضرت زهير بن قين را

و در خبر است گاهى كه حسين عليه السلام از مكه طريق عراق پيش گرفت جماعتى از طائفه فزاره و قبيله بجيلى كه قصد عراق داشتند باتفاق آن حضرت از مكه بيرون شدند و زهير بن قين بجلى رئيس آن جماعت بود ليكن ايشان از خوف بنى اميه مكروه مى داشتند كه باتفاق امام مظلوم حركت نمايند لذا چون بمنزل مى رسيدند از آنجا كه خيمه هاى امام برپا مى شدند بيك طرف مى رفتند و جداگانه منزل مى نمودند درين منزل هنگامى كه ناهار مى شكستند و دست در خورش و خوردنى مى داشتند از جانب آن بزرگوار رسولى بيامد گفت اى زهير ! امام عليه السلام ترا مى طلبد آن جماعت از مخالفت بنى اميه سخت ترسان بودند و از طرف ديگر مخالفت امام را نيز آسان نمى شمردند لاجرم آسيمه لقمه ها از دست بينداختند و بيهشانه بنشستند

ص: 86


1- اللهوف ( ترجمه فهرى ) : 70 ؛ بحار : 44/367 .

كانماعلى رؤسهم الطير(1) .

در اين وقت ديلم دختر عمرو كه زوجه زهير بود گفت سبحان اللَّه پسر رسول خدا كسى بسوى تو مى فرستد و ترا طلب مى كند تو اجابتش نمى كنى برخيز و بشتاب و بشنو با تو چه مى گويد و باز مراجعه نما ، زهير برخاست و برفت زمانى نگذشت كه شادمان و خندان مراجعت كرد كأنّه از صورتش خورشيد تابيده چون بر سيد امر نمود تا خيمه او را بركندند و اسباب او را بر هم نهادند و به لشكرگاه امام عليه السلام حمل دادند و زوجه خود ديلم را طلاق گفت و فرمود با اهل خويش مراجعت نماى دوست ندارم كه زحمت اسيرى ببينى و من عزم كرده ام كه در ملازمت امام عليه السلام كوچ دهم و جان خود را فداى او كنم پس مال خود را بزوجه و بنى اعمام خود عطا كرد فرمود ديلم را باهلش برسانيد آن زن صالحه بايستاد و بگريست و شوهر را وداع كرد و قالت اسئلك أن تذكرني في القيامة عند جدّ الحسين گفت خواهانم از تو كه در روز قيامت در نزد جدّ حسين مرا فراموش ننمايى(2) .

و بروايت أعثم كوفى ديلم بزهير گفت تو همى خواهى در ركاب پسر مرتضى جانبارى كنى من چرا نخواهم در خدمت دختر مصطفى سرافرازى كنم(3) .

ص: 87


1- أي بقوا متحيرين لا يتحركوا و بمعنى وصفهم بالسكون و الوقار و انّهم لم يكن فيهم طيش و لا خفة لأن الطير لا تكاد تقع الّا على شي ء ساكن المجلسي قدس سره في البحار ( بحار : 45/75 ) نقلاً عن الجزري ( النهاية في غريب الحديث والأثر : 3/150 ) محمد مهدي الموسوي .
2- لهوف ( ترجمه فهرى ) : 71 ؛ بحار : 44/371 .
3- رياحين الشرعية در ترجمه بانوان دانشمند شيعه : 3/307 ( نويسنده، محلاتى ، ذبيح اللَّه ، ناشر : دار الكتب الاسلامية - محل نشر : تهران - ايران ) .

منزل زرود

پس از آن آنحضرت قطع منازل و طى مراحل نمود تا رسيد به منزلى كه آن را زرود مى گفتند در آن موضع مردى را ديدند كه از كوفه مى آيد چون نزديك امام عليه السلام رسيد از راه بيك طرف كشيد و آن حضرت قدرى بايستاد كانّه خواست از وى سؤالى كند چون از راه بگشت امام عليه السلام نيز بگذشت عبداللَّه بن سليمان و منذر بن اسماعيل كه به تعجيل حركت نموده چون از حج فارغ شدند در محلى كه آن را زرود مى گفتند ملحق به لشكر آن حضرت شدند ايشان بنزد آن سوار شتافتند و باو سلام كردند و جواب گرفتند گفتند كيستى و از كجا مى آيى گفت مردى از بنى اسدم و نام من بكر است گفتند ما نيز از بين اسديم حال بگوى مردم كوفه را چگونه ديدى گفت از كوفه بيرون نشدم تا گاهى كه مسلم بن عقيل و هانى بن عروة را كشته ديدم و ديدم كه پاى ايشان را بسته و در بازار كشان كشان مى گردانيدند(1) .

پس عبداللَّه و منذر از وى روى برتافتند و بخدمت امام عليه السلام شتافتند.

منزل زباله و خبر شهادت حضرت مسلم

هنگامى كه آن حضرت در منزل زباله فرود آمد(2) عرض كردند كه در نزد ما خبريست اگر فرمائى آشكار گوئيم و اگر نه پوشيده بعرض رسانيم فرمود من از اين جماعت سِرّى مستور نمى دارم آن وقت بعرض اقدس وى رسانيدند كه از آن سوارى كه اراده سؤال فرمودى و سؤال نكرده گذشتى ما او را ديديم و از اهل كوفه پرسيديم گفت كه من از كوفه بيرون نيامدم تا اين

ص: 88


1- ارشاد : 2/73 ؛ بحار : 44/372 .
2- لهوف ( ترجمه فهرى ) : 73 .

واقعه را بچشم خودم ديدم فقال الحسين عليه السلام : إنّا للَّه و إنّا إليه راجعون(1) .

چون آن حضرت خبر شهادت مسلم بشنيد بسراپرده خويش داخل شد دختر مسلم را پيش خود طلبيد و نوازش زيادى و مراعات خارج عادت با وى فرمود دختر حضرت مسلم را از آن حال گمانى رسيده عرض كرد يابن رسول اللَّه با من ملاطفت بى پدران و عطوفت يتيمان رعايت مى كنى مگر پدرم را شهيد كرده اند امام عليه السلام بى طاقت شد و بگريست فرمود اى دختر اندوهگين مباش اگر پدرت نباشد من پدر تو باشم و خواهرم مادر تو باشد و دخترانم خواهران تو باشند و پسرانم برادران تو باشند آن دختر فرياد برآورد و به هاى هاى بگريست پسران حضرت مسلم عمامه ها از سر برداشتند و بهاى هاى بگريستند و اهل بيت در اين مصيبت با ايشان موافقت نمودند و بسوگوارى بپرداختند و امام عليه السلام از شهادت آن بزرگوار بسيار رنجيده خاطر گشت(2) .

فرزدق بار ديگر خدمت حضرت سيد الشهداء

و همچنان در منزل زباله فرزدق شاعر بخدمت آ حضرت آمد و البته بايد كه چنين باشد كه فرزدق بعد از زيارت مكه و مراجعت بكوفه دفعه ديگر ادراك خدمت امام عليه السلام نموده عرض كرد يابن رسول اللَّه چگونه مردم كوفه را معتمد و موتمن مى شمارى و حال اينكه پسر عمت حضرت مسلم را شهيد كردند و شيعيان تو را طعمه شمشير نمودند آن حضرت بگريست ثم قال رحم اللَّه مسلماً فلقد صار إلى روح اللَّه و ريحانه و تحيته و رضوانه أما انّه

ص: 89


1- ارشاد : 2/74 ؛ بحار : 44/373 .
2- منتهى الآمال : 390 .

قد قضى ما عليه و بقى ما علينا ، اين وقت اين اشعار را در تسليت اهل بيت انشاء فرمود :

فان تكن الدنيا تعد نفيسة * فدار ثواب اللَّه أعى و اجمل(1)

و ان تكن الأبدان للموت انشأت * فقتل امرء بالسيف في اللَّه أفضل(2)

و ان تكن الأرزاق قسماً مقدراً * فقلة حرص المرء في الرزق اجمل(3)

و ان تكن الأموال للترك جمعها * فما بال متروك به المرء يبخل(4)

خبر شهادت عبداللَّه بن يقطر

هنوز آقاى مظلوم بكربلا نرسيده كه انواع بلا بر وى روى مى داد شمشير بالاى شمشير ، تير بالاى تير ، در همين منزل زباله پس از رسيدن خبر وحشت اثر شهادت حضرت مسلم خبر دادند به حضرتش كه ابن زياد ملعون عبداللَّه بن يقطر را كه حامل نامه آن حضرت بود بقتل رسانيد(5) فوااسفاه و واويلاه ووا مصيبتاه .

قصر مقاتل و عبداللَّه بن حر جعفى

آن بزرگوار از آن منزل وحشت آميز و دهشت انگيز كوچ نمود قطع منازل و طى مراحل كرده بمنزلى رسيدند كه آن را قصر مقاتل مى گفتند در آن منزل

ص: 90


1- اگر دنيا به عنوان چيز ارزشمند شمرده شود ولى پاداشِ خدا ( آخرت ) ارجمندتر و با ارزشتر است .
2- و اگر بدن ها براى مرگ پديد آمده اند پس چشته شدن انسان در راه خدا برتر مى باشد .
3- و اگر روزى مردم به اندازه معين تقسيم شده است پس هر چه شخص در جمع مال كمتر حريص باشد بهتر است .
4- و اگر انباشته كردن اموال براى بجا گذاشتن آنها ( در دنيا و رفتن به آخرت ) است پس چرا انسان در مورد انفاق آنها بخل مى ورزد ؟ لهوف ( ترجمه فهرى ) : 74 ؛ بحار : 44/374 .
5- ارشاد : 2/75 ؛ بحار : 44/374 .

ديدند سراپرده افراخته و نيزه بلند بر زمين بنشانده و شمشيرى مادى از عمود خيمه آويخته و اسبى تازى درباره بند بر آهيخته آن حضرت فرمود اين سراپرده كيست عرض نمودند از عبداللَّه بن حر جعفى است كه از فارسان كوفيان و دليران و دلاوران ايشان است و او را در شجاعت و سماحت قرنى و قرينى نيست(1) .

آن حضرت حجاج بن مسروق جعفى را كه از قبيله او بود و مؤذن آن حضرت بود فرمان داد كه نزد او برو و او را بنزد ما دعوت كن حجاج برفت و عبداللَّه را از دعوت آن حضرت آگهى داد عبداللَّه گفت ابو عبداللَّه مرا از براى چه كار مى طلبد حجاج گفت از براى آنكه او را نصرت كنى عبداللَّه گفت من از پيش دانستم كه حسين را با كوفيان مقاتله خواهد رفت من از كوفه بيرون نشدم تا اگر او كشته شود در ميان قاتلان او نباشم حجاج مراجعت كرد و در خدمت حضرت صورت حال را عرض نمود جانهاى عالم و عالميان بفداى مظلوميتت و لطف و مرحمت آن بزرگوار كه خودش بنفس نفيس برخاست و بسراپرده عبداللَّه روان گشت عبداللَّه چون اين بديد پذيره نموده و آن حضرت را در جايى نيكو فرود آورد و در برابر او ايستاد پس آن حضرت فرمود كه تو اى عبداللَّه خوب مى دانى كه هر خير و شرى را پاداشى و كيفريست و هر گفتار و كرداريرا در قيامت بازپرسى است امروز ترا به نصرت خويش دعوت كنم اگر اجابت فرمايى فرداى قيامت جدم مصطفى را از خود شاد خاطر خواهى يافت عرض كرد اين معنى مقرر است و هر كس

ص: 91


1- مقتل ابن مخنف : 58 .

اطاعت تو كند و بر متابعت تو قدم زند جنت جاويد بهره يابند ليكن مردم كوفه از نصرت تو دست بازداشته و رايت مخالفت افراشته اند و لشكرهاى يزيد از حوصله حساب افزونست لابد بر اصحاب تو ظفر خواهند يافت و غلبه بهره ايشان خواهد گشت از من كه يك تنم چه برآيد(1) خواستارم كه مرا معاف دارى و اين اسب ماديان كه ماحقه نام دارد و هيچ سوارى گرد آن را چاك نزده و اين شمشير كه از دندان شير كارگرتر است از من بخدمتى بپذيرى امام عليه السلام فرمود من بطلب اسب و شمشير تو نيامدم بلكه خواستم به موافقت من موفق شوى و ما را به بذل مال حاجت نيست(2) .

همانا از رسول خدا شنيدم كه فرمود آنكس كه فرياد اهل بيت من بشنود و ايشان را نصرت نكند خداوند او را برو در آتش افكند اين بفرمود و برخواست و فرمود « وَمَا كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا »(3) و بيرون شد تا جانب كوفه كوچ دهد(4) .

در خبر است كه عبداللَّه بن حر از پس اين واقعه پشيمان شد و دريغ خورد كه چرا ملازمت خدمت آن حضرت را اختيار نكرده همواره اظهار مى خورد چند كه زنده بود از تاسف دست بر دست مى سود و اين اشعار تذكره مى نمود :

ص: 92


1- روضة الشهداء : 253 .
2- مقتل ابى مخنف : 58 ؛ روضة الشهداء : 254 .
3- كهف : 51 .
4- امالى صدوق : 155/م 30 ؛ بحار : 44/315 .

فيا لك حسرة ما دمت حيا * تردد بين صدري و التراقي(1)

حسين حين يطلب نصرة مثلي * على أهل العداوة و الشقاق(2)

مع ابن المصطفى روحي فداه * فويلي يوم توديع الفراق(3)

فلو انى أواسيه بنفسي * لَنِلْتُ الفوز في يوم التلاق(4)

لقد فاز الذي نصروا حسينا * وخاب الآخرون ذو النفاق(5)

بطن العقبه و ملاقات عمرو بن بوزان

بالجمله آن حضرت فرمود تا در آن منزل اصحاب او اوانى و ظروف خويش را پر از آب كردند و از آنجا طى مسافت كرده در بطن عقبه فرود آمدند و در آنجا از مشايخ بنى عكرمه عمرو بن بوزان را ديدار كردند عرض كرد يابن رسول اللَّه سوگند مى دهم ترا بخدا ترك اين سفر بكن و طريق مراجعت پيش گير قسم بخدا نميروى مگر بر سنان نيزه ها و صدور

ص: 93


1- اى نفس ، چه بسيار حسرت و ندامت است بر تو تا هنگاميكه زنده هستم و اين حسرت در ميان سينه و استخوان گردن من پيوسته تردد مى كند ( اين اندوه سينه مرا تنگ نموده و گلوگير من مى باشد ) .
2- هنگاميكه امام حسين عليه السلام از مانند من طلب نصرت و يارى نمود كه در نصرت او با اهلِ عداوت و شقاوت جنگ كنم .
3- با فرزندِ مصطفى صلى الله عليه وآله جان من فداىِ او باد ، پس واى بر من از روز وداع و جدائى روحِ بدن من ( روزى كه بميرم ) .
4- پس اگر جان خود را فداىِ او مينمودم هر آينه در روز ملاقات پروردگارِ خود به رستگارى مى رسيدم . مقتل ابى مخنف : 59 .
5- همانا كسانيكه امام حسين عليه السلام را يارى نمودند نيكبخت و سعادتمند شده و ديگران زيانكار و نگون بخت گرديدند .ناسخ ( امام حسين عليه السلام ) : 2/150 .

شمشيرها ، اين جماعت كه بسوى تو رسولان گسيل كردند و ترا طلب نمودند اگر با تو نرد مخالفت نباختند و ساز مخاصمت نه نواختند .

فقال عليه السلام : يا عبداللَّه ليس بخفى على الرأي ولكن اللَّه تعالى لا يغلب على أمره ، فرمود اى عبداللَّه چنين نيست كه من حقيقت امر را ندانم و عاقبت اين كار را نبينم ليكن خداى تعالى بر آنچه قضا كرده مغلوب نشود و كلم او دگرگون نگردد .

ثم قال عليه السلام : و اللَّه لا يدعونني حتى يستخرجوا هذه العلقة من جوفي(1) .

بالجمله آن حضرت از بطن العقبه خيمه بيرون نمود با اصحاب و اهل بيت طى طريق كرده تا به منزل شراف رسيدند و چون صبح شد فرمان دادند كه خدم و حشم هر چند توانند حمل آب نمايند پس بار بست و بر نشست و راه كوفه در پيش گرفت چون روز به نيمه رسيد ناگاه يك تن از اصحاب گفت اللَّه اكبر آن حضرت نيز فرمود اللَّه اكبر آن گاه پرسش كرد چه شگفتى نگريستى كه تكبير گفتى عرض كرد نخلستانى مى نگرم كه هرگز در اين اراضى نديده ام و چند تنى ديگر نيز بدينگونه سخن كردند آن حضرت اصحاب را فرمود نيكو بنگريد جماعتى گفتند ما همه گوش اسب و نيش نيزه مى نگريم آن حضرت فرمود قسم بخدا جز اين نيست پس آن حضرت عنان به جانب دست چپ فرو گذاشت و اصحاب در ركاب او بسرعت برفتند و از آن سوى مقدمة الجيش سپاه دشمن فرا مى رسيد چنان مى نمود كه سنانهاى نيزه ايشان گزاننده تر از زنبوران سرخ و نُشادُر و آن رايات ايشان پرندگانى

ص: 94


1- ارشاد : 2/76 ؛ بحار : 44/375 .

سياهتر از غراب سياه است و آن حضرت از شاهراه بيك سوى همى رفت و سرعت نمود و از آن جماعت سبقت گرفت .

منزل ذو حشب و خيمه زدن دشمن در برابر حضرت ابا عبداللَّه عليه السلام

چون به منزل ذو خشب رسيد بفرمود خيمه ها بر افراختند و كار جنگ نو ساختند و از عقب ايشان حربن يزيد رياحى كه قائد بنى تميم بود با هزار سوار در رسيد و سواران او چشمان غرق آهن و فولاد و شاكى السلاح بودند كه جز ديده ايشان ديدار نبود بالجمله حُرّ بيامد در برابر آن حضرت لشكرگاه ساخت و اصحاب آن حضرت نيز حامل سيف و سنان بودند چون روز به نيمه رسيد از حرارت آفتاب زمين چون كوره حداد گشت و در لشكر حر آب ناياب بود اسبان و مردمان عطشان گشتند امام عليه السلام خادمان خويش را فرمود تا سپاه حر را سيراب نمودند و قدحها و ظرفهاى ايشان را پر از آب كردند آنگاه نوبت به سقايت فرس و جمل رسيد اسبها را نيز كرة بعد كره آب داد تا نيك سيرآب گشتند على بن طحان محاربى ملعون گويد من با لشكر حر بودم و از عقب همگان رسيدم چون حسين عليه السلام مرا ديدار كرد و تشنگى من و اسب من را مى دانست فرمود تا شتر راويه را بخوابانند و مرا آب دادند آنگاه مرا فرمان كرد كه عطف راويه ميكن تا نيكتر آب سيلان گيرد من بر امتثال اين امر دانا نبودم آن حضرت خود برخواست و بدست مبارك اين خدمت كرد تا من سيراب شدم و اسب خود را سيرآب كردم(1) .

مرحمت بين كه در آن وادى پر خوف و محن * آب مى داد حسين بن على بر دشمن

ص: 95


1- ارشاد : 2/76 ؛ بحار : 44/375 .

آنكه شمشير كشيدى برخش آبش داد * و آنكه گريد ز غمش كى رود او را از ياد

اين وقت هنگام نماز ظهر رسيد امام عليه السلام حجاج بن مسروق را فرمود تا اذان گفت و چون نوبت باقامت رسيد آن حضرت ازار و رداى خويش را در بر كرد و نعلين بپوشيد و از بهر نماز بيرون خراميد و اول خدايرا ثنا فرمود و سپاس گذاشت .

ثم قال ايها الناس اني لم آتكم حتّى اتتني كتبكم و قدمت عليّ رسلكم أن أقدم علينا فليس لنا امام لعل اللَّه يجمعنا و اياكم على الهُدى و الحق فإن كنتم على ذلك فقد جئتكم فاعطوني ما اطمئن إليه من عهودكم و مواثيقكم و ان لم تفعلوا و كنتم لمقدمى كارهين انصرفت عنكم إلى المكان الذي جئت منه إليكم » حُرّ و لشكر او از اين كلمات متحير بماندند و در جواب هيچ گونه سخن نگفتند(1) .

آنگاه آن حضرت فرزند خود على را فرمود برخيز و اقامه بگوى .

و با حر فرمود اگر خواهى تو با لشكر خويش جداگانه نماز ميكن عرض نمود بتو اقتدا مى كنم پس آن حضرت هر دو لشكر را امامت نمود و نماز ظهر را بجاى آورد و بسراپرده خويش مراجعت نمود و اصحاب در خدمت حضرتش انجمن شدند و حر نيز به خيمه خويش برفت و پانصد تن از سپاه او در گرد او انجمن شدند و پانصد تن در صف خويش بپائيدند و هر يك از لشكريان عنان اسب خويش را گرفته در ظل اسب نشيمن ساختند اين بود تا

ص: 96


1- ارشاد : 2/78 ؛ بحار : 44/376 .

هنگام نماز ديگر رسيد آن حضرت منادى را فرمود تا نماز عصر را ندا كند و اقامت گويد و همچنان نماز را بامامت هر دو لشكر بجاى آورد و چون سلام داد روى بجانب مردم آورد و خطبه انشاء كرد و همان مطلب سابق را

گفتگوى امام عليه السلام وحر

عنوان فرمودند حر عرض كرد قسم بخداى مرا از اين كتب و رسل آگهى نيست .

فقال الحسين عليه السلام أخرج الخرجين الذين فيهما كتبهم إلى يا عقبة بن سمعان ، حر عرض كرد من از آن مردم نيستم كه اين مكاتيب كرده اند مرا ابن زياد فرمان داده كه ترا پذيره شوم و در هر مكان ديدار كردم مفارقت نجويم تا گاهى كه بشهر كوفه در آئى و حاضر مجلس عبيداللَّه بن زياد شوى فقال الحسين عليه السلام الموت ادني اليك من ذلك ثمّ قال لاصحابه قوموا واركبوا ، اصحاب برخاستند اسبها زين بستند و بر نشستند و ببودند تا زنان و كودكان در محملها جاى كردند و طريق مراجعت را پيش گرفتند چون قدرى راه برفتند لشكر حر بتاختند و بر سر راه ايشان صف بستند و طريق مراجعت را حاجز و حائل مى شدند .

فقال الحسين عليه السلام للحر ثكلتك أمّك ما تريد فقال له الحر أما لو غيرك من العرب تقولها لي ما تركت ذكر أمّه بالثكل كائنا من كان ولكن واللَّه ما لي إلى ذكر أمّك من سبيل الّا باحسن ما نقدر عليه .

آن حضرت فرمود اكنون چه مى خواهى گفت همى خواهم ترا نزد ابن زياد كوچ دهم فقال إذن و اللَّه لا اتبعك فقال اذن و اللَّه لا أدعك تا بالاخره عرضه داشت خدمت آن حضرت بجانبى كوچ ميده كه نه راه كوفه و نه طريق

ص: 97

مدينه باشد تا از راه انصاف انصراف نجسته تا عاقبت كار چگونه شود(1) .

و در كتاب نورالعين سند به سكينه خاتون دختر مهر اختر حضرت سيدالشهداء منتهى مى شود كه مى فرمايد در خيمه خويش بودم آواز گريه شنيدم نخواستم از زنان كسى آگاه شود برخاستم نزد پدر آمدم او را گريان ديدم و ديدم كه با اصحاب همى فرمود :

حلّ بيعت حضرت از اصحاب

يا قوم اعلموا أخرجتم معى بعلمكم اني أقدم على قوم بايعونا بألسنتهم و قلوبهم و قد انعكس العلم و استحوذ عليهم الشيطان و انساهم ذكر اللَّه و الآن لم يكن مقصد الّا قتلي و قتل من يجاهد بين يدي و سبي حري بعد سَلْبِهِم و اخشى انّكم ما تعلمون أو تعلون و تستحيون و الخدع عندنا أهل البيت محرم فمن كره منكم ذلك فلينصرف فالليل ستير و السبيل غير خطير و الوقت ليس بهجير و من أسانا بنفسه كان معنا في الجنان نجيّاً من غضب الرحمن و قد قال جدي رسول اللَّه صلى الله عليه وآله : ولدي حسين يقتل بطف كربلا غريباً وحيداً عطشانافمن نصره فقد نصرني و نصر ولده القائم(2) .

عليا مخدره سكينه خاتون مى فرمايد اين وقت مراجعت كردم و آب چشمم به چهرگان روان بود عمه ام ام كلثوم مرا به اينحال ديدار كرد گفت اى دختر ترا چه افتاده صورت حال را باز گفتم فرياد برآورد واجداه واعلياه و احسناه و اقلة ناصراه صداى ناله و عويل او را امام عليه السلام بشنيد بيامد در حالتى كه اشك بر چهره مباركش روان بود فرمود : اين گريه چيست ؟

ص: 98


1- ارشاد : 2/79 ؛ بحار : 44/37 .
2- ناسخ التواريخ ( امام حسين عليه السلام ) : 2/158 .

ام كلثوم عرض كرد : أخي ردنا إلى حرم جدّنا قال يا أختاه ليس لي إلى ذلك سبيل أما رأيت ممانعة الحر بالأمس ؟ قالت أجل ذكّرهم محل جدّك و أبيك و أمّك و أخيك قال ذكّرتهم و وعظتهم فلم يسمعوا كلامي و لم يرعوا ملامي فمالهم غير قتلي سبيلاً(1) .

منزل عذيب الهجانات و مأمور ابن زياد

بالاخره قطع منازل و طى مراحل نمودند تا بعُذَيب الهجانات رسيدند اين هنگام مردى را نگريستند شاكى السلاح بر شترى راهوار سوار بر آمده چون بر آن حضرت گذشت سلام نكرد و حربن يزيد را سلام داد و نامه ابن زياد ملعون را كه بدين منوال نگاشته بود بنرد او گذاشت .

أمّا بعد فجعجع بالحسين حين يبلغك كتاببي هذا و يقدم عليك رسولي و لا تنزله الّا بالعراء في غير خضر و على غير ماء و قد أمرت رسولي ان يلزمك و لا يفارقك حتّى يأتيني بانفاذ أمري و السلام .

يعنى اى حر چون اين نامه من بتو رسيد راه نفس زدن را بر حسين تنگ بگير و بايد فرود نياورى او را مگر در صحرائى بى آب و علف و رسول خود را امر نمودم كه از تو جدا نشود تا گاهى كه بيايد و خبر انفاذ و اجراء حكم مرا بدهد .

بالجمله امام عليه السلام حكم نمود اصحاب را تا از آن منزل كوچ كنند و ايشان بهر جانب كه خواستند روان شوند سپاه حر در برابر مى آمدند و مانع مى شدند و مى گفتند الّا آنكه در زمين بى آب و علفى بايد فرود بيايند .

ورود به كربلا

فقال الحسين عليه السلام دعنا ويحك ننزل هذه القرية أو هذه يعني نينوى

ص: 99


1- ناسخ ( امام حسين عليه السلام ) : 2/160 .

و الغاضرية(1) .

بالجمله آن حضرت روان شد و اصحاب او راه پيش داشتند و سپاه حر از هر جانب مانع و دافع بودند بدينگونه بيش و كم طى مسافت مى نمودند زهير بن قين عرض كرد يابن رسول اللَّه نيكو است كه در زمين كربلا فرود آئيم در كنار فرات لشكرگاه كنيم از زحمت بى آبى آسوده باشيم و در موقع خود قتال نمائيم و از خداى استعانت جوئيم حسين عليه السلام چون اين كلمات بشنيد آب در چشم بگردانيد ثم قال : اللهمّ اني أعوذ بك من الكرب و البلاء(2) .

ورود حضرت به كربلا

بالجمله از راه و بيراهه قطع مسافت كرده بزمين كربلا رسيدند ناگاه اسب آن حضرت از رفتار بايستاد چند كه مهميز(3) مى زد از جاى خود جنبش نمى كرد آن حضرت بفرمود تا اسب ديگر حاضر كردند چون بر نشست همچنان از جاى جنبش نمى نمود و بروايت لوط بن يحيى يعنى ابى مخنف هفت اسب و اگر نه هشت اسب بدل آوردند و هيچ يك گام از گام بر نمى داشت آن حضرت فرمود اين زمين را نام چيست ؟ گفتند غاضريه فرمود جز اين نامى دارد عرض كردند نينوا فرمود ديگر چه گويند گفتند شاطى الفراتش مى گويند فرمود آيا جز اين اسامى آنرا نامى هست عرض كردند كربلا اين وقت آهى سرد برآورد و قال :

نزول حضرت در كربلا

أرض كرب و بلا ثمّ قال قفوا و لا ترحلوا منها فهيهنا واللَّه مناخ ركابنا

ص: 100


1- ارشاد : 2/82 ؛ بحار : 44/380 .
2- بحار : 44/381 .
3- مهميز : ميخى را كه راكب پشت پاشنه كفش خود كوبد و براى جست و خيز در آوردن اسب به دو پهلوى وى زند ( پاورقى ناسخ التواريخ : 2/168 ) .

وهيهنا واللَّه مسفك دماءنا و هيهنا و اللَّه مهتك حرمنا و هيهنا واللَّه مقتل رجالنا و هيهنا واللَّه مذبح اطفالنا و هيهنا و اللَّه تزار قبورنا و بهذه التربة وعدني جدّي رسول اللَّه صلى الله عليه وآله و لا خلف لقوله(1) .

فرمود : بايستيد و بارها بر زمين بيندازيد و از اينجا كوچ منمايد قسم بخدا كه اين زمين زمينى است كه شتران ما مى خوابند و اين زمين است كه خونهاى ما را در آن مى ريزند و اين زمين زمينى است كه حرم ما را هتك مى نمايند يعنى خواهرانم زينب و ام كلثوم را با كعب نيزه و تازيانه مى زنند و لباس ايشان را به يغما مى برند و اين زمين زمينى است كه مردان ما را در آن مى كشند يعنى دستهاى برادرم ابوالفضل را از بدن جدا و بدنش را تيرباران مى كنند و بدن على اكبر هيجده ساله را قطعه قطعه و پاره پاره مى نمايند و اين زمين زمينى است كه اطفال ما را در آن ذبح مى كنند و اين زمين زمينى است كه ما همه در آن مدفون خواهيم شد و شيعيان ما تا روز قيامت قبور ما را زيارت مى كنند و اين خاك خاكى است كه جدم رسول خدا صلى الله عليه وآله وعده آن را به من داده و البته وعده او صدق و حق خواهد بود عاقبت زيارت كرده اند و مى كنند و مى كنند تا روز قيامت شيعيان قبور آن حضرت و اهل بيت و اصحابش را .

اولين زائر سيدالشهداء

اما از آدميان اول كسى كه زيارت كرد بدن قطعه قطعه اش را اهل بيت داغ ديده خودش بودند به تمام آداب زيارت ، زيارت نمودند مستحب است زائر حسين اول سلام به جدش پيغيمبر صلى الله عليه وآله كند اين دل سوختگان وقتى كه وارد

ص: 101


1- مقتل ابى مخنف : 61 ؛ موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام : 425 .

قتلگاه شدند اول خواهر دلسوخته اش زينب خاتون روى كرد به سمت مدينه و عرض نمود السلام عليك يا جدّاه يا رسول اللَّه يا من صلّى عليك مليك السماء هذا حسينك مرملٌ بالدماء ، مقطع الأعضاء ، مجزوز الرأس من القفا ، مسلوب العمامة و الرداء(1) .

زينب عالمه غير معلمه است اين چهار فقره بخدمت جدش عرضه نمود چون هر يك از آنها اشاره بواقعه ايست گذشته اما فقره اول اشاره ايست بآن وقتى كه حسين خدمت جدش بود و مشتاق لقاء مادر گشت باران بر زمين مى باريد پيغمبر صلى الله عليه وآله نتوانست تحمل كند قطرات باران بر بدن حسين بريزد دعا كرد باران ساكن شد حسين نزد مادر برفت زينب عرض مى كند اى جد بزرگوار تو كه نتوانستى به بينى قطرات باران بدن حسين ببارد حال بيا و ببين چگونه بدنش تيرباران و غرقه درياى خون گشته .

فقره دوم اشاره است به آنروز كه حسين عليه السلام آمد بخدمت جدش پيغمبر در مسجد در حالتى كه آن حضرت بالاى منبر اصحاب را موعظه مى نمودند كه حسين عليه السلام دوان دوان بيامد و همه جا پا بدوش مردم و اهل مسجد مى نهاد كه خود را به جد بزرگوارش برساند ناگاه پاى مباركش در دامن جامه پيچيده بر زمين افتاد چون بر زمين بيفتاد پيغمبر صلى الله عليه وآله خود را از منبر بزير انداخت و آمد حسين را برداشت و بسينه گرفت اصحاب عرض نمودند چرا شما از منبر بزير آمديد ما خود حسين را برمى داشتيم بخدمت شما مى آورديم فرمود چون حسين بزمين افتاد حالتم ديگرگون شد و نتوانستم

ص: 102


1- عوالم العلوم و المعارف : ج 11 - قسم 2 ؛ فاطمه : 964 .

خوددارى كنم زينب عرض مى كند اى جد بزرگوار تو كه نتوانستى يك دقيقه حسين را بر زمين افتاده به بينى حال بيا و ببين چگونه با بدن قطعه قطعه روى خاك افتاده(1) .

فقره سوم : اشاره است بروز عيدى كه دو جامه نو را براى حسين درست كرده بودند گريبان جامه حسين تنگ بود خطى از رنگ جامه بر دور گردنش بعمل آمده پيغبمر صلى الله عليه وآله وقتى كه او را ديد حالش متغير شد و فوراً امر نمود گريبان جامه را وسيعتر كردند زينب عرض مى نمايد اى جد بزرگوار تو كه نتوانستى خطى از رنگ جامه بر گردن حسين به بينى حال بيا و نگاه كن به بين چگونه سرش را از قفا بريده اند .

فقره چهارم : اشاره است به روزى كه پيغمبر اهل بيت خود را جمع نموده بايشان فرمود بياييد همه با هم سرها برهنه كنيم دعا كنيم در حق گناهكاران امت ، پيامبر صلى الله عليه وآله سر را برهنه كرد اميرالمؤمنين سر را برهنه كرد فاطمه زهرا سر را برهنه كرد حسن مجتبى سر را برهنه كرد چون حسين خواست سر را برهنه كند جبرئيل نازل شد عرض نمود خدمت حضرت پيغمبر صلى الله عليه وآله حقت سلام مى رساند و مى فرمايد بگو حسين سر را برهنه نكند در روز قيامت هر چه خواهى از گناهكاران امت به تو ببخشم اگر حسين سر را برهنه كرد ملائكه آسمانها بخروش مى آيند .

زينب عرض مى كند اى جد بزرگوار اين حسينى كه ملائكه نتوانستند يك دقيقه سرش را برهنه ببينند حال بيا و ببين چگونه با سر بى عمامه روى

ص: 103


1- اعلام الورى : 221 ؛ بحار الأنوار : 30043 ح 64 .

خاك افتاده است . مستحب است زائر حسين دل شكسته باشد زينب وقتى كه وارد قتلگاه شد دلش يك درياى غصه مى بود . مستحب است زائر حسين لب تشنه و شكمش گرسنه باشد زينب وقت زيارت حسين سه روز بود لب تشته و شكم گرسنه مى بود مستحب است زائر حسين پاى برهنه باشد زينب وقتى كه آمد در قتلگاه پا برهنه بلكه سر برهنه هم مى بود مستحب است زائر حسين قبر حسين را به بوسد وقتى كه اين اهل بيت آمدند در قتلگاه ، حسين قبرى نداشت زينب خواهرش بوسيد گلوى بريده اش را و گريه كرد به نوعى كه هر دوست و دشمن از گريه اش بگريه درآمد حق داشت اگر مى گفت برادر حسين :

خاك عالم بسرم كزدم شمشير و سنان

جاى يك بوسه من در همه اعضاى تو نيست

« لا حول و لا قوّة الّا باللَّه العلي العظيم » .

ص: 104

بسم الله الرحمن الرحیم

مجلس چهارم

اشاره

الحمدللَّه كما ينبغي لكرم وجهه و عز جلاله و الصلاة و السلام على محمد صلى الله عليه وآله و آله .

و بعد فمن كلام لاميرالمؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام : « عِبَادَ اللَّهِ أَيْنَ الَّذِينَ عُمِّرُوا فَنَعِمُوا وَ عُلِّمُوا فَفَهِمُوا وَ أُنْظِرُوا فَلَهَوْا وَ سُلِّمُوا فَنَسُوا أُمْهِلُوا طَوِيلاً وَ مُنِحُوا جَمِيلاً وَ حُذِّرُوا أَلِيماً وَ وُعِدُوا جَسِيماً احْذَرُوا الذُّنُوبَ الْمُوَرِّطَةَ وَ الْعُيُوبَ الْمُسْخِطَةَ أُولِي الْأَبْصَارِ وَ الْأَسْمَاعِ وَ الْعَافِيَةِ وَ الْمَتَاعِ هَلْ مِنْ مَنَاصٍ أَوْ خَلاصٍ ؟ أَوْ مَعَاذٍ أَوْ مَلاذٍ ؟ أَوْ فِرَارٍ أَوْ مَحَارٍ أَمْ لا ؟ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ أَمْ أَيْنَ تُصْرَفُونَ أَمْ بِمَا ذَا تَغْتَرُّونَ وَ إِنَّمَا حَظُّ أَحَدِكُمْ مِنَ الْأَرْضِ ذَاتِ الطُّوْلِ وَ الْعَرْضِ قِيدُ قَدِّهِ مُتَعَفِّراً عَلَى خَدِّهِ الْآنَ عِبَادَ اللَّهِ وَ الْخِنَاقُ مُهْمَلٌ وَ الرُّوحُ مُرْسَلٌ فِي فَيْنَةِ الإِرْشَادِ وَ رَاحَةِ الْأَجْسَادِ وَ بَاحَةِ الِاحْتِشَادِ وَ مَهَلِ الْبَقِيَّةِ وَ أُنُفِ الْمَشِيَّةِ وَ إِنْظَارِ التَّوْبَةِ وَ انْفِسَاحِ الْحَوْبَةِ قَبْلَ الضَّنْكِ وَ الْمَضِيقِ وَ

ص: 105

الرَّوْعِ وَ الزُّهُوقِ وَ قَبْلَ قُدُومِ الْغَائِبِ الْمُنْتَظَرِ وَ أَخْذَةِ الْعَزِيزِ الْمُقْتَدِرِ »(1) .

پندآموزى از گذشتگان

اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد : « اى بندگان خدا كجايند كسانى كه عمر داده شدند و در ناز و نعمت عمر خود گذراندند و تعليم داده شدند مطالب را پس دانستند خوب و بد آنها را ، و مهلت داده شدند پس غافل گشتند ، و سلامتى داده شدند پس فراموش كردند مبدا و معاد خود را ، مهلت داده شدند زمانى طولانى و داده شدند خوبى را و ترسانيده شدند عذاب دردناك را و وعده داده شدند ثواب بزرگ را . بترسيد اى مردم از گناهان هلاك كننده و عيبهاى غضب آورنده ، اى صاحبان چشمها و گوشها و سلامتى و متاع دنيا ، آيا هست گريزگاهى يا خلاصى يا پناهى يا تكيه گاهى يا فرار كردن يا مرجع و بازگشتن يا نه ؟ پس به چه حال باز گرديده مى شويد ؟ بكدام مكان برگردانده مى شويد و به چه چيز فريفته مى شويد ، منحصر است نصيب هر يك از شماها از زمين در درازى و پهنى بقدر قامتش كه قبر وى باشد در حالتى كه خاك ريخته شده باشد بر رخسار او ، دريابيد آن زمان را اى بندگان خدا كه مرگِ گلوگيرنده هنوز نرسيده و روح ها رها شده سر داده است . هستيد اى مردم در وقت طلب كردن و راحت بدنها يعنى صحت تن و مرضى نداشتن و تأخير بقيه عمر و اول خواستن و اختيار و مهلت توبه كردن و راحت داشتن زمان حاجت پيش از رفتن فرصت و قرار در مكان تنگ و تاريك كه قبر است و ترس و اضمحلال قُوى و رسيدن مرگ غائب از نظر انتظار كشيده شما و گرفتن عذاب خداوند مقتدر .

ص: 106


1- نهج البلاغة ( دشتى ) : 83/138 ؛ فيض الاسلام : خ 82/198 .

براى چه اينقدر علاقه باوضاع دنياى فانى ، با اينكه به علم يقين مى دانى كه اين علاقه منقطع خواهد شد گرفتار انقطاع از اين علائق خواهى گشت ، مى دانى كه پس از مفارقت روح از بدن چه مصيبت هاى سنگينى بر شخص وارد مى شود ؟

شديدتر حالات ميت

از پيغمبر صلى الله عليه وآله روايت است اينكه شديدتر حالات ميت وقتى است كه غسال داخل خانه وى شود كه او را غسل دهد پس بيرون مياورد از دست انگشترهاى جوانى او را از انگشتان وى و بيرون بياورد پيراهن عروسى را از بدن وى و بردارد عمامه هاى مشايخرا از سر ايشان پس در اين وقت مى گويد بآوازى كه همه خلائق مى شنوند غير من آوازش را : اى غسل دهنده ترا بخدا قسم مى دهم بمداراتى لباس از تن من بيرون كن زيرا كه من الآن آسوده شده ام از چنگال ملك الموت ، وقتى كه آب بر روى او مى ريزد همچنين فرياد مى كند وقتى كه او را از بالاى تخته مغتسل برداشتند و قدمينش را بكفن بستند مى گويد قسم بخدا سر كفن را نه بند تا ببينم صورت اهل و اولاد و عروسم را زيرا كه من اينها را دوست داشته ام ، و نگاه كنم بصورت خويشان و دوستان و برادران و همسايگان كه اين آخر ديدن من است . وقتى كه او را از خانه بيرون آورند مى گويد قسم مى دهم شما را بخدا اى كسانى كه جنازه من بر دوش گرفته ايد تعجيل نكنيد به بردن من ، تا اينكه وداع كنم خانه را كه ساختم و زينت دادم و نقش نمودم بانواع نقوش ، و اهل و اولاد خود را زيرا كه اين بيرون رفتنى است كه بازگشتى ندارد ، پس وقتى كه جنازه را برمى دارند ندا مى كند اى كسانى كه برداشته ايد جنازه مرا

ص: 107

تعجيل منمائيد به بردن من تا بشنوم آواز اولاد خود را ، اين اولادى كه ناله مى كشند عقب جنازه من ، و عروس من كه گريه مى كند بر من و پدر من كه از اين مصيبت كمرش خم گشته و مادر من كه موى خود را پريشان نموده و بر سينه خود مى زند كمرش خم گشته چشمهايش از مردن سفيد گشته ، وقتى كه نماز كردند بر ميت و بلندش نمودند بعضى دوستانش بخانه ها برمى گردند مى گويد برادران مى دانستم كه احياء اموات را فراموش مى كنند وليكن نه به اين زودى ، هنوز بدن من در ميانه شماست پس وقتى كه در لحدش گذاشتند و خاك بر او ريختند ندانى كند واوارِثاه ، اى ميراث خواران ! من مال بسيار براى شما گذاشتم فراموش نكنيد مرا ، تصدق كنيد از من بر فقراى خود و لو قطعه نان سوخته باشد ، و ياد دادم من به شما قرآن را پس فراموش ننمائيد مرا از دعا كه در اين وقت من بشما محتاج شده ام مثل فقرايى كه بر در خانه شما مى آيند و محتاج بدعاى شما گرديده ام مثل محتاجين ديگر كه اظهار احتياج مى كنند(1) .

پس بيا تا حالمان حال فقراء نشده و دوست عمر عزيز باقى است و مانند گدايان در خانه ميراث خواران نشده ايم چاره براى خود كنيم ، تا روح تعلق به بدن دارد درد علاج پذير است ، اما هرگاه معاينه موت و عالم برزخ شد اول فقر و گدايى است اقلاً بيا در همين مجلس تا چاره از دست نرفته ، قدرى از دردهاى سنگين علاج كنيم ، حقوق مردم كه بر ذمه است علاجى غير از اداء آنها ندارد ، اما حقوقى كه از خدا ضائع كرده ايم امر آنها آسانتر است

ص: 108


1- لئالى الأخبار : 5/15 .

معالج آنها آب است و آتش ، آب هر نجس را پاك مى كند آتش غش هر مغشوشى را دفع مى كند به اين معنى كه اگر الآن در همين دقيقه كه اينجا نشسته ايم تقصيرات و بديهاى خود را بخاطر بياوريم و ملاحظه بدحالى خود كنيم و مراجعه به احوال بد خود نماييم و تصور عقوبات مهيا شده از خداوند براى عاصين بنمائيم ، البته دل ما بحال خود مى سوزد ، حرارتى در دل بواسطه اين تصورات حادث مى شود ، بخارى از آن متصاعد مى گردد بدماغ مى رسد ، آنجا كه رسيد مستحيل بآب مى شود ، از دماغ سرازير مى شود ، در چشم حركت مى كند ، اگر يك قطره از آن آب از چشم بيرون آمد روح تطهير مى شود از نجاست معاصى ، با همان يك قطره آب پاك و پاكيزه مى گردد و العياذ باللَّه اگر امروز اين آب از چشم سرازير نشد در اوقات ديگر دريا دريا آب از چشم سرازير خواهد شد و اصلاً و ابداً فايده اى بحال شخص ندارد و يك جزء از هزار جزء خبث و نجس وجود شخصى را تطهير نمى كند خدا دوست دارد چشمى را كه از خوفش گريه نمايد .

ثواب گريه از خوف خداوند

حضرت موسى در هنگام مناجات از حق تعالى سؤال كرد كه الهى چيست جزاى كسى كه چشمان او از ترس تو گريان شود وحى رسيد كه اى موسى روى او را از گرمى آتش نگاه مى دارم و از خوف و فزع روز قيامت او را ايمن مى گردانم(1) .

و بسند معتبر منقول است از حضرت پيغمبر صلى الله عليه وآله فرمود كه هر كه چشمان او پر اشك شود از خوف خدا ، خدا بازاى هر قطره كه از ديده او مى ريزد

ص: 109


1- امالى صدوق : /208/م 37/ح 8 ؛ عدة الداعي : 169 ؛ بحار : 90/328/ح 1 .

قصرى در بهشت باو كرامت مى كند كه مزين باشد بمرواريد و جواهر و در آن قصر از نعمت هاى الهى بوده باشد آنچه چشم نديده و گوش نشنيده و در خاطر كسى خطور نكرده باشد(1) .

و حضرت صادق عليه السلام فرمود كه بسيار هست ميان آدمى و بهشت زياده از مابين تحت الثرى تا عرش دورى هست از بسيارى گناهان پس گريه مى كند از خوف الهى و از روى پشيمانى از گناهان تا اينكه نزديكتر شود به بهشت از پلك چشم به چشم(2) .

و ان الراحل اليك قريب المسافة(3) كسى كه بار سفر به بندد و اراده كوىِ دوست كند به يك چشم بر هم زدن به مراد دل مى رسد بيا من و تو همه با هم بار سفر به بنديم و در همين ساعت راه كوى دوست پيش گيريم چون ما يك قدم برداريم دوست حقيقى صد قدم پيش مى آيد.

در حديث ديگر فرمود كه هيچ خيرى نيست مگر آنكه آنرا كيلى و وزنى است مگر قطرات اشك كه قطره از آن درياهاى آتش را فرو مى نشاند و اگر بنده در ميانه امتى گريه كند خدا همه آن امت را رحم مى كند(4) .

و چون گريه از خوف خدا از افضل عبادات و اعظم وسائل رفع درجات است همواره اولياء و دوستان خدا مشغول بگريه و زارى از خوف حضرت بارى تعالى بوده اند با وجود اين زحمات و مجاهداتى كه در راه رضاى خدا

ص: 110


1- امالى صدوق : 432/م 66 ؛ بحار : 90/328/ح 3 .
2- عيون أخبار الرضا عليه السلام : 2/3/ح 4 ؛ بحار : 90/329/ح 4 .
3- مصباح المتهجد و سلاح المتعبد : 2/583 ؛ بحار : 93/83 .
4- كافى : 2/481/ح 1 ؛ ثواب الاعمال : 167 ؛ بحار : 90/331/ح 14 .

متحمل مى شدند .

گريه هاى حضرت يحيى از خوف خدا

از جمله كسانى كه مشهور و معروف است به گريه از خوف خدا يحيى بن زكرياست كه رسول اكرم صلى الله عليه وآله مى فرمايد گريه حضرت يحيى به مرتبه اى بود كه چون به بيت المقدس نظر كرد ديد كه عباد و احبار و رهبانان پيراهن از مو پوشيده و كلاه از پشم بر سر گذاشته اند و زنجيرها در گردن كرده و بر ستونهاى مسجد بسته اند چون ايشان را به اين حالت ديد بنزد مادر خود عرض نمود اى مادر براى من پيراهنى از مو و كلاهى از پشم بباف تا بروم به بيت المقدس و خدا را عبادت كنم مادر گفت صبر كن تا پدرت پيغمبر خدا بيايد و با او مصلحت كنم چون حضرت زكريا آمد سخن يحيى را نقل نمود حضرت زكريا فرمود اى فرزند تو را چه خير يافت گشته كه اين اراده نموده و هنوز تو طفل كوچكى ، حضرت يحيى عرض نمود اى پدر مگر نديده كه از من كوچكتر مرگ را چشيده ، فرمود : بلى پس حضرت زكريا بمادر حضرت يحيى فرمود آنچه مى گويد چنان كن پس كلاه پشم و پيراهن مو ، از براى او بافته و پوشيد به بيت المقدس روانه شد و با عبّاد آنجا مشغول عبادت گشته تا اينكه پيراهن مو ، بدن شريفش را خورده پس روزى بدن خود را نظر كرد ديد كه بدن نحيف و لاغر شده گريست پس خطاب الهى باو رسيد كه اى يحيى آيا گريه مى كنى از جهت آنكه بدنت ضعيف و لاغر شده بعزت و جلال خودم قسم اگر يك نظر به جهنم كنى پيراهن آهنى خواهى پوشيد پس حضرت يحيى گريست تا اينكه از بسيارى گريه رويش مجروح شد بحدى كه دندانهايش نمايان گشت چون اين خبر بمادرش دادند مادر باتفاق پدر

ص: 111

بنزد وى آمدند عباد بنى اسرائيل بگرد او جمع گشته و او را خبر دار كردند كه روى تو چنين مجروح شده گفت من باخبر نشده ام حضرت زكريا فرمود اى فرزند چرا چنين مى كنى من از خدا فرزندى طلبيدم كه موجب سرور من شود گفت اى پدر تو مرا به اين امر كردى گفتى كه در ميان دوزخ و بهشت عقبه اى است كه نمى گذرند مردم از ان عقبه مگر جماعتى كه بسيار گريه كنند از خوف خدا فرمود اى فرزندم بلى من چنين گفتم جهد و سعى كن در بندگى خدا ، پس مادر حضرت يحيى بوى فرمود اى فرزند رخصت مى دهى كه دوباره نمد از براى تو بسازم كه بر دو طرف صورت خود نگهدارى كه دندانهاى تو را بپوشد و آب چشمت را جذب نمايد عرض نمود مادر اختيار دارى پس دوباره نمد براى او ساخته و بر صورتش گذاشت دندانهايش ( و اسنانهايش را ) فشار داد از اشك چشم چنان تر شد كه آب از ميان انگشتانش جارى شد چون حضرت زكريا اين حال را مشاهده نمود گريان شد و روى باسمان كرده و عرض نمود خداوندا اين فرزند من است و اين آب ديده او است و تو ارحم الراحمينى(1) .

گريه حضرت داود از خوف خدا

و حضرت داود يك ترك اولى مرتكب شد سر به سجده نهاد اينقدر از خوف خدا گريه كرد كه اطراف سرش از اشك چشمش گل شد و علف روئيد سر از سجده برداشت عرض نمود خداوندا آيا از من راضى شدى خطاب رسيد اى داود اين گريه كه كردى بنظرت مى آيد اما از ترك اولى فراموش نمودى(2) .

ص: 112


1- امالى صدوق : /27/م 8/ح 3 ؛ بحار : 14/165/ح 4 .
2- ترجمه مجمع البيان : 21/92 .

گريه امام سجاد عليه السلام از خوف خدا

بلكه برزگوارى كه از حضرت يحيى بن زكريا و داود پيغمبر درجه اش نزد خدا رفيع تر بود گريه ها از خوف خدا نموده در بعضى فقرات مناجات عرض مى كند على بن الحسين عليه السلام : ليت شعري اللشقاء ولدتني أمي أم للعناء ربتني فليتها لم تلدني و لم تربني و ليتني علمت أمن أهل السعادة جعلتني و بقربك و جوارك خصصتني فتقر بذلك عيني تطمئن له نفسي(1) .

خدايا كاشكى مى دانستم كه آيا مرا براى شقاوت و بدبختى و گرفتارى به آتش غضبت خلق كرده كه اگر چنين است كاشكى مادر مرا نزائيدى و مرا تربيت ننمودى و يا اينكه مرا براى سعادت و نيك بختى و رسيدن به نعيم بزرگ اخروى قرار داده و در قرب و جوار خودت تخصيص داده و سر افراز نمودى كه هرگاه چنين باشد از شوق آن گريه خواهم نمود و چشم من از اشك شوق خنك خواهد گشت و دلم آرام مى شد .

گريه اميرالمؤمنين عليه السلام از خوف خدا

بلكه بزرگوارى از اين بزرگوار برتر و بالاتر از خوف خدا گريه ها كرده جد بزرگوارش اميرالمؤمنين شبها در خانه آرام نمى گرفت مثل مارگزيده بخود مى پيچيد از خانه بيرون مى رفت رو بصحراها مى گذاشت مشغول به تضرع و گريه و زارى مى گرديد چنانچه ابو الدرداء مى گويد كه شبى در نخلستان بنى النجار خدمت آن حضرت رسيدم كه از دوستان كناره كرده بود و در پشت درختان خرما پنهان گرديده بود و به آواز حزين و نغمه دل نشين عرض مى نمود كه الهى چه بسيار گناهان كه از دوش من برداشتى و در برابر آنها نعمت بمن دادى و چه بسيار بدى ها كه از من صادر شد و كرم كردى

ص: 113


1- بحار : 91/143 ( مناجاة الخائفين ) .

و رسوا ننمودى الهى عمر من در معصيت تو بسيار گذشت و گناهان در نامه اعمال عظيم شد پس من غير از آمرزش تو اميدى ندارم و بغير خشنودى تو آرزويى ندارم پس از پى ان صدا رفتم دانستم كه اميرالمؤمنين است پس در پشت درختان پنهان شدم و آن حضرت بسيار ركعات نماز گزاردند چون فارغ شدند مشغول دعا و گريه و مناجات شدند و از جمله آنچه فرمودند اين بود كه الهى چون در بخشش و عفو تو فكر مى كنم گناه من بر من آسان مى شود و چون عذاب عظيم تو را بياد مى آورم بليه خطاها بر من عظيم مى شود آه اگر بخوانم در نامه عمل خود گناه چندى را كه فراموش كرده ام و تو آنها را احصاء فرموده اى پس بگوئى بملائكه كه بگيريد او را ، پس واى بر چنين گرفته شده و اسيرى كه خويشان او را نجات نمى توانند بخشيد و قبيله او بفريادش نمى توانند رسيد و جمع اهل محشر بر او ترحم مى كنند پس فرمود آه از آتش كه جگرها را بريان مى كند آه از آتش كه جميع احشا را فرو مى ريزد آه از درد پاهاى افروخته از آتش جهنم پس بسيار گريستند تا اينكه ديگر صدا و حركتى از آن حضرت نشنيدم با خود گفتم كه البته خواب بر آن حضرت غالب شد از بسيارى بيدارى ، نزديك او رفتم كه براى نماز صبح آن حضرت را بيدار كنم چندان كه حركت دادم حركت ننمود بمثابه چوب خشك جسد مباركش بزمين افتاده بود گفتم انا للَّه و انّا اليه راجعون و دويدم بجانب خانه آن حضرت و خبر را بحضرت فاطمه دادم فرمود كه قصه چون بود عرض كردم فرمود كه اى ابو الدرداء اين غشى است كه غالب اوقات او را از خوف الهى روى مى دهد پس آب آوردند و بر روى

ص: 114

آن حضرت پاشيدند و به هوش آمدند و نظر بسوى من فرمودند من مى گريستم فرمود كه از چه گريه مى كنى اى ابو الدرداء گفتم از آنچه مى بينم كه تو با خود مى كنى فرمود اگر به بينى مرا بسوى حساب مى خوانند در هنگامى كه گناهكاران يقين بعذاب خود داشته باشند و ملائكه غلاظ و زبانيه تندخو مرا احاطه كرده باشند و نزد خداوند جامه مرا بدرند و جميع دوستان مرا در آن حال واگذارند و اهل دنيا همه بر من رحم كنند هر آينه در آن روز بر من بيشتر رحم خواهى كرد پس ابو الدرداء گفت و اللَّه چنين حالتى از هيچ يك از صحابه پيغمبر صلى الله عليه وآله نديده بودم(1) .

گريه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله از خوف خدا

بلكه بزرگوارى از اميرالمؤمنين عليه السلام بالاتر از خوف خدا گريه ها كرده چنانچه ام سلمه مى گويد كه گاه مى ديدم پيغمبر صلى الله عليه وآله اين قدر از خوف خدا گريه مى كرد كه آب چشمش از ناودان سرازير مى شد .

و در خبر است كه چون روز قيامت شود پيرمرد گناهكارى را حاضر مى كنند در محضر كبريائيى ، تمام اعضاء و جوارحش شهادت به معاصى خود مى دهند ، پس حكم مى شود از جانب خداوند قهار كه بشهادت خودش او را به جهنم ببريد ، او را در جهنم مى برند بعد از مدتى كه معذب است مژه چشمش حركت مى كند ، عرض مى كند خداوندا من شهادتى درباره اين شخص گنه كار دارم ، خطاب مى رسد بگو آنچه شهادت دارى عرض مى كند خداوندا اين مرد گنه كار در دار دنيا گاهى شده كه از خوف تو گريه كرده و من از اشك چشم او تر شده ام چون چنين گويد خطاب آيد كه او

ص: 115


1- امالى صدوق : 77/م 18/ح 9 ؛ بحار ؛ 41/11/ح 1 .

را از جهنم بيرون بياوريد و داخل بهشت نمائيد .

افضليت گريه برمصائب امام حسين عليه السلام از گريه از خوف خدا

ليكن هر چه ثواب و اجر هست براى گريه از خوف خدا و گريه كننده از=هول روز جزا در صورتى است كه اشك از چشم بيرون بيايد و چشم به اشك تر شود وليكن قسمى ديگر از گريه هست كه اجر و ثوابش خصوصيتى به اين صورت ندارد بلكه هرگاه اشك در باطن چشم حركت كند پيش از آنكه ظاهر چشم به آن تر شود صاحبش را از اهوال آخرت نجات مى دهد و تمام گناهانش آمرزيده مى شود و مانند روزى مى شود كه از مادر متولد شده باشد و آن قسم از گريه هو البكاء على الحسين المظلوم الغريب چنان چه صادق عليه السلام مى فرمايد كه هرگاه يكى از شيعيان مصيبتى از مصائب جد مظلومم حسين بخاطر بياورد و دلش بحال آن مظلوم بسوزد و اشك در چشمش حركت بكند پيش از آنكه اشك از چشمش سرازير شود خدا تمام گناهانش بيامرزد(1) .

علامه دربندى در كتاب اسرار الشهادة مى فرمايد كه گريه بر مصائب آل رسول راجع به گريه خشية است بلكه قسم اعلاى آن است زيرا كه گريه خوف بر دو قسم است يا بملاحظه معاصى عصيان كاران است بعد از ملاحظه شدائد احتضار و نزع روح و اهوال برزخ و محشر و عقوبات ديگر ، و اين قسم از گريه اگر چه گفته مى شود از براى آن گريه خوف و قسمى از آن محسوب مى شود ليكن فى الحقيقه راجع به ترحم و شفقت بر نفسِ خود گريه كننده است و قسم ديگر آن است كه گريه گريه كننده در مقام محبت خدا

ص: 116


1- كامل الزيارات : 104 ، ح 10 ؛ بحار الأنوار : 44/285 ح 22 .

و ملاحظه عظمت صفات و كبرياء و جبروت خداوند عالميان بوده باشد و در مقام تفكر در قصور و تقصير در عبادت خداوند و امتثال اوامر و نواهى و در مقام چشيدن شيرينى مناجات و محبت حضرت بارى تعالى كه منبعث از محبت و دوستى دوستان خدا و حجج خداوند عالميان كه ملاحظه نمى شود در آن اصلاً رجاء ثواب و نه خوف بر عقاب ، و شكى نيست كه اين قسم افضل از قسم سابق و حقيقت گريه از خوف خدا است چنان كه شكى نيست كه گريه بر مصائب آل رسول صلى الله عليه وآله از اين قسم است يعنى قسم مخصوصى است از اين قسم . زيرا كه معلوم است كه محبت اهل بيت راجع به محبت خداوند عالميان است .

بلكه بنابر قول بعضى از علماى اعلام گريه بر مصائب امام مظلوم افضل از گريه از خوف خدا است چنانچه جد اعلى مرحوم السيد نعمت اللَّه الجزائري أعلى اللَّه مقامه و درجته در كتاب مقامات النجاة مى فرمايد : « انّ البكاء على الحسين أفضل من بكاء الخشية » .

فرمايشات امام رضاعليه السلام

حضرت رضا عليه السلام فرمودند كه شهر محرم در ايام جاهليت از اشهر حرم بود كه كفار قتال را در آن حرام مى دانستند وليكن اشقياى اين امت در اين شهر خون ما را مباح شمردند و حرمت ما را هتك نمودند اولاد و زنان ما را اسير كردند خيمه هاى ما را آتش زدند اسباب ما را به يغما بردند هيچ رعايت حرمت پيغمبر صلى الله عليه وآله در حق ما نكردند فرمود روز حسين يعنى روز شهادت حسين چشمان ما را محزون كردند و اشكهاى ما را جارى نمودند عزيز ما را ذليل كرده اين غصه و اندوه ارث بما رسيده تا روز قيامت و انقضاى عالم

ص: 117

گرفتار آن خواهيم بود .

فعلى مثل الحسين فليبك الباكون ، پس بر مثل همچه مظلومى بايد گريه كرد زيرا كه گريه كردن بر آن مظلوم گناهان سنگين را برطرف مى كند .

ثم قال الرضا عليه السلام ، پس از آن ، آن حضرت فرمود چون شهر محرم داخل مى شد پدرم همواره قرين غصه و اندوه مى بود و هيچ وقت خنده نمى نمود و روز بروز بر غصه اش مى افزود تا روز دهم آن شهر مى شد در آن روز گريه ها مى كرد و مكرر مى فرمود اين روز روزى است كه حسين مظلوم در آن كشته گرديده و ريان بن شبيب گويد روز اول محرم بخدمت حضرت رضا عليه السلام رسيدم فرمود اى پسر شبيب اين ماه ماهى است كه اهل جاهليت قتال و ظلم را در آن روا نمى دانستند محض احترام اين ماه وليكن اشقياى اين امت قدرش را شكسته حرمت پيغمبر را ضائع كردند زيرا كه در اين ماه ذريه اش را كشتند زنانش را اسير كردند اموالش را به يغما بردند خدا هرگز نيامرزد ايشان را .

اى پسر شبيب اگر مى خواهى گريه كنى بر چيزى ، گريه كن بر حسين فانه ذبح كما يذبح الكبش زيرا كه مانند گوسفند قربانى ذبحش كردند و كشتند با او از اهل بيتش هيجده نفر كه در تمامى عالم نظير نداشتند از اين جهت در اين مصيبت آسمان و زمين گريه كردند و چهار هزار ملائكه از آسمان بزمين فرود آمدند كه يارى كنند امام مظلوم را وقتى رسيدند كه ديدند كار از كار گذشته حسين را سر بريده اند نزد قبر آن حضرت غبارآلوده پريشان مو

ص: 118

ماندند تا قائم ما ظهور كند و او را يارى كنند در خونخواهى امام مظلوم(1) .

حالت امام صادق عليه السلام در ماه محرم

و روايت شده است كه چون هلال محرم طلوع مى كرد حضرت صادق سخت محزون مى شد و بسيار گريه مى كرد بر مصيبت جدش حسين و مردم از اطراف مى آمدند و او را تعزيت مى گفتند و با او گريه و نوحه مى نمودند وقتى كه از گريه فارغ مى شد آن حضرت مى فرمود اى مردم بدانيد كه حسين عليه السلام در نزد خدا زنده و مرزوق است از هر چه بخواهد و همواره نگاه مى كند به لشكرگاه و خوابگاه خود و نگاه مى كند به شهدايى كه در ركابش

امام حسين عليه السلام ونگاه به زوّار وعزادارانش

شهيد شده اند و نگاه مى كند بزوار و گريه كنندگان و عزاداران خود و آن بزرگوار عارف تر است بايشان و بنامهاى ايشان و بنام پدران ايشان و درجات و منازل ايشان در بهشت و آن حضرت مى بيند كسى را كه بر او گريه مى كند پس استغفار مى كند از براى او ، سؤال مى كند از جد و پدر و برادر و مادر خود ، اينكه استغفار كنند از براى گريه كنندگان و عزاداران ، و مى فرمايد اگر زائر و گريه كننده مى دانست كه چه قدر هست از براى او از اجر نزد خدا هر آينه خوشحالى او بيشتر از جزع او مى بود و مى فرمايد زائر من و گريه كننده بر من بر مى گردد باهل خود مسرور و خوشحال و برنمى خيزد از مجلس خود مگر در حالتى كه هيچ گناهى بر او نيست و مى گردد مانند روزى كه از مادر متولد شده باشد(2) .

خبر دادن رسول خداعليه السلام شهادت حسينش را به دخترش فاطمه عليها السلام

و در كتاب بحار علامه مجلسى اعلى اللَّه مقامه مى فرمايد : ديدم در بعض

ص: 119


1- امالى صدوق : 130/م 27/ح 5 ؛ بحار : 44/285/ح 23 .
2- منتخب طريحى : 1/39 ( انتشارات مكتبه حيدريه ، ط اولى ، 1384ش ) .

كتب ثقات از معاصرين اينكه چون پيغمبر صلى الله عليه وآله خبر داد بدخترش فاطمه زهرا شهادت حضرت امام حسين را و آنچه را كه وارد مى شود بر آن وجود مقدس از محن و بلايا ، گريه كرد فاطمه زهرا عليها السلام گريه شديدى و عرض كرد اى پدر بزرگوار پس كه بر حسين گريه مى كند و اقامه عزاى او مى نمايد ؟ پيغمبر صلى الله عليه وآله فرمود نور ديده ، زنان امت من بر زنان اهل بيتم گريه مى كنند مردان ايشان بر مردان اهل بيتم مى نالند پس بر پاى مى كنند عزاى حسين را ايشان طائفه پس از طائفه اى در همه سالها و چون روز قيامت شود تو زنان ايشان را شفاعت مى كنى و من مردان ايشان را شفاعت مى كنم و هر كس كه بر مصيبت حسين عليه السلام گريه كند دستش را بگيرم و او را داخل بهشت مى نمايم اى فاطمه هر چشمى در روز قيامت گريانست مگر چشمى كه بر مصيبت حسين عليه السلام گريان شده باشد كه در آن روز خندان و شادمان است(1) .

عدم اختصاص گريه مردان بر مردان و زنان بر زنان

نكته اى است در اينجا بيان مى كنم ملتفت باش با اينكه گريه مردان امت اختصاص به مصيبت مردان ندارد بلكه بر مصائب زنان نيز گريه مى كنند و همچنين گريه زنان امت اختصاص به مصائب زنان ندارد بلكه بر مصائب مردان نيز گريه مى كنند بچه جهت پيغمبر صلى الله عليه وآله تخصيص دادند گريه مردان را بر مردان و گريه زنان را بر زنان و شفاعت مردان را به مردان و شفاعت زنان را بزنان ، از اين جهت كه هر صنفى از مردان و زنان تصور نمى كنند بالكنه و كما هو حقه مگر مصيبت صنف خود را مثلاً در مردان غيرت و حميتى است كه در طبع زنان نيست لذا تصور نمى كنند سختى مصيبت سيدالشهداء

ص: 120


1- بحار : 44/ح 37 .

را كه غيرة اللَّه بود در وقتى كه از روى ناچارى و لابدى آن بزرگوار گرفت روى دستهاى خود طفل شش ماهه على اصغر را و قطره آبى از لشكر براى او طلب كرد و فرمود : يا قوم اسقوا هذا الرضيع أمّا ترونه كيف يتلظى عطشان من غير ذنب آتاه اليكم(1) ، و همچنين مصيبت برادر مردن در زنان اثرى دارد كه هرگز آن اثر در طبع مردان حاصل نمى شود پس كما هو حقه مصيبت دل زينب را در قتلگاه از كشته شدن برادر تصور نمى كند مگر زنان كه دارد بَكَتْ زينب حتى ابكَتْ كلَ عدوٍ و صديقٍ(2) دوست و دشمن بحالش گريه كردند در قتلگاه . پس گريه حقيقى و حقيقت گريه كه بمقام استحقاق شفاعت مى رساند در اين مصيبت حاصل نمى شود مگر از مردان بر مصيبت مردان و از زنان بر مصيبت زنان و باين وجه تخصيص شفاعت مردان بمردان و زنان بزنان نيز معلوم شد صح ما في المتن . پايان نكته .

سبب تفضيل امّت رسول اكرم صلى الله عليه وآله بر ساير امم

و در مقتل شيخ طريحى است آنكه موساى كليم در مقام مناجات بدرگاه حضرت قاضى الحاجات عرضه نمود خدايا براى چه تفصيل دادى امت محمد صلى الله عليه وآله را بر باقى امم ، خداوند فرمود بواسطه ده خصلت كه در ايشان است و در باقى امم نيست موسى عرض كرد كدام اند خطاب رسيد نماز است و زكوة است و روزه است و حج است و جهاد است و جمعه است و جماعت است و قرآن است و علم است و عاشوراء است موسى عرض كرد خدايا عاشورا چيست ؟ فرمود گريه كردن و تباكى بر سبط محمد است و مرثيه

ص: 121


1- مقتل ابى مخنف : 106 .
2- اعيان الشيعة : 7/138 ( دار التعارف بيروت ) .

خوانى و عزادارى از براى فرزند مصطفى است . اى موسى هيچ بنده از بندگان من در آن زمان نيست كه گريه كند يا تباكى نمايد يا عزادارى كند بر حسين مظلوم مگر اينكه بهشت از براى اوست و هر كس كه از مال خود انفاق كند در محبت پسر دختر پيغمبرش طعامى يا درهمى يا دينارى به اضعاف مضاعف در دنيا باو تلافى خواهد شد و گناهانش آمرزيده خواهد گشت و از اهل بهشت است اى موسى قسم بعزت و جلال خودم نيست مردى يا زنى كه در روز عاشورا يك قطره اشك از چشمش سرازير شود مگر اينكه مى نويسم از براى او اجر يك صد شهيد در نامه عملش(1) .

و نيز در منتخب است اينكه زنى بدكار در مدينه طيبه معروف به زشتى بود همسايه اى داشت مواظب بر ماتم امام مظلوم ، يكى از روزها جمعى بنزد آن شخص عزادارى امام عليه السلام مى نمودند فرمان داد تا براى ايشان غذايى درست كنند آن زن فاحشه داخل در خانه همسايه شد كه آتش بَرَد در وقتى كه طباخ از پختن غذا غافل شده و آتش خاموش گرديده بود آن زن نشست بزحمت تمام بقدر يك ساعت بر آتش دميد تا دستهاى او چركين و چشمهاى او اشك ريز شدند پس برگشت و بخانه خود رفت چون ظهر شد آن زن بحسب عادت خود پيش از ظهر خوابيد در عالم خواب ديد كه قيامت بر پاى شده ناگاه زبانه هاى آتش و ملائكه موكل بان بر وى هجوم آوردند و مى گفتند اى زناكار ! غضب خدا بر تو نازل است و مأموريم اينكه بيندازيم تو را در قعر جهنم ، آن زن در عالم خواب فرياد مى كشيد و فريادرس

ص: 122


1- مجمع البحرين : 3/405 ؛ مستدرك الوسائل : 10/318/ح 12085 - 14 .

نمى ديد مى گويد قسم بخدا رساندند مرا كناره جهنم ناگاه ديدم مردى پيش آمد و فرياد بايشان مى زد خلّوها بگذاريد او را گفتند يابن رسول اللَّه براى چه ؟ فرود چون داخل شد بر قومى كه عزاى من برپا مى كردند و آتش غذاى ايشان را افروخته گردانيده ، گفتند حبّاً و كرامة اى فرزند ساقى كوثر و اى شافع روز محشر ، آن زن مى گويد در عالم خواب گفتم تو كيستى كه بر من منت گذاردى فرمود منم حسين بن على بن ابى طالب از خواب بيدار شدم بيهشانه بسوى آن مجلس رفتم هنوز مردم متفرق نشده بودند خواب خود را حكايت براى ايشان كردم تعجب كردند صداى گريه و ناله ايشان بلند شد و از آن وقت از عمل قبيح خود بدست ايشان توبه كردم(1) .

پس مناسب است در اين اوقات كه بهار گريه است و عزادارى و سوگوارى بر امام مظلوم است همه با هم گريه كنيم بر مصائب آن حضرت ، اگر چه گريه بر هر مصيبتى از مصائب آن حضرت اجرهاى عظيم دارد ليكن از جهت بعض خصوصيات بعضى اقسام گريه افضل از بعض اقسام است مثل گريه كردن بر مصيبتى كه خود آن حضرت بر آن گريه كرده باشد كه از اين جهت معلوم مى شود كه آن مصيبت از اعظم مصائب است زيرا كه گريه كردن از صفات زنان است و براى مردان ننگ و عار است بخصوص

كسى كه گريه امام حسين عليه السلام

بزرگ و بزرگ زاده و از خانواده و سلسله جليله محترمى باشد مع ذلك آقاى مظلوم از فرط مظلوميت در وقعه عاشورا چند مرتبه گريه نمود اول

ص: 123


1- ترجمه اسرار الشهادة : 1/226 ، عنوان الكلام ، عشره دوّم /م 4/301 ( آخوند ملا محمد باقر فشاركى ) .

مرتبه وقتى بود كه وارد زمين كربلا شد چون بارها بر زمين انداختند و خيمه ها را برافراشتند آقاى بى كس جمع نمود تمامى اهل بيت و اولاد خود را در خيمه خود فنظر اليهم نظر آيس فبكى ساعة(1) يعنى نگاه مأيوسانه بايشان كرد قدرى گريست نمى دانم گريه آن حضرت براى چه بود شايد براى اين بود كه بخاطر مبارك آورده آنكه بعد از زمانى قليل همين جماعت محترمه كه تماماً صحيح و سالم و معزز و محترم نزد او حاضرند مردان ايشان كشته و بخون آغشته و زنها اسير و دستگير خواهند شد يا آنكه بخاطر مبارك آورده همين نحوى كه الآن اين زنان محترمه در نهايت عزت و جلالت به هيئت اجتماع در خدمتش حاضر و مجتمع اند طولى ندارد كه بنهايت ذلت و خوارى و حالت اسيرى و دستگيرى در مجلس پسر زياد ملعون مجتمع خواهند شد يا اينكه بخاطر مباركش آمد اينكه همين زنانى كه الآن بنزد او حاضرند در نهايت عزت و احترام طولى ندارد كه در نهايت ذلت و خوارى همه بيك ريسمان بسته و در مجلس يزيد ملعون حاضر خواهند شد و آن ملعون اهانتها بايشان خواهد رسانيد .

عليا مخدره سكينه خاتون مى فرمايد نديدم كسى بى رحم تر و بى مروت تر از يزيد ملعون(2) كه چون ما را در مجلس آن ملعون حاضر كردند همه گريه كننده ، مصيبت زده ، داغ ديده بعوض اينكه بر ما ترحم كند در پيش چشم همه ماها با چوبى كه در دست داشت بنا كردن زدن بر لب

ص: 124


1- تسلية المجالس : 2/252 ؛ بحار : 44/383 . ( منزل عذيب الهجانات بوده است ) .
2- بحار : 45/155 .

و دندان پدر بزرگوارم(1) دو طفل از اطفال آن حضرت پاى تخت ايستاده چوب كه بالا مى رفت دستها بالا مى بردند چوب كه پايين مى آمد دستها بصورت خود مى زدند و مكرر مى گفتند باباى غريب حسين باباى مظلوم حسين(2) در اين وقت حق داشت عليا مخدره زينب خاتون اگر مى گفت :

يزيد مزن تو چوب جفا بر لب برادر من

سر بريده چه كرده است خاك بر سر من

لا حول ولا قوّة الّا باللَّه العلي العظيم .

ص: 125


1- اللهوف على قتلى الطفوف : 183 ؛ بحار : 45/134 ؛ مقتل ابى مخنف : 164 .
2- ()

ص: 126

بسم الله الرخمن الرحیم

مجلس پنجم

اشاره

الحمدللَّه و الصلاة على رسول اللَّه و على آله آل اللَّه و لعنة اللَّه على أعدائهم أعداء اللَّه من اليوم إلى يوم لقاء اللَّه .

و بعد فمن كلام لأميرالمؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام : « يا أَيُّهَا الإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ وَ مَا جَرَّأَكَ عَلَى ذَنْبِكَ وَ مَا أَنَّسَكَ بِهَلَكَةِ نَفْسِكَ أَ مَا مِنْ دَائِكَ بُلُولٌ أَمْ لَيْسَ مِنْ نَوْمَتِكَ يَقَظَةٌ أَ مَا تَرْحَمُ مِنْ نَفْسِكَ مَا تَرْحَمُ مِنْ غَيْرِكَ فَلَرُبَّمَا تَرَى الضَّاحِيَ مِنْ حَرِّ الشَّمْسِ فَتُظِلُّهُ أَوْ تَرَى الْمُبْتَلَى بِأَلَمٍ يُمِضُّ جَسَدَهُ فَتَبْكِي رَحْمَةً لَهُ فَمَا صَبَّرَكَ عَلَى دَائِكَ وَ جَلَّدَكَ عَلَى مُصَابِكَ وَ عَزَّاكَ عَنِ الْبُكَاءِ عَلَى نَفْسِكَ وَ هِيَ أَعَزُّ الْأَنْفُسِ عَلَيْكَ وَ كَيْفَ لا يُوقِظُكَ خَوْفُ بَيَاتِ نِقْمَةٍ وَ قَدْ تَوَرَّطْتَ بِمَعَاصِيهِ مَدَارِجَ سَطَوَاتِهِ فَتَدَاوَ مِنْ دَاءِ الْفَتْرَةِ فِي قَلْبِكَ بِعَزِيمَةٍ وَ مِنْ كَرَى الْغَفْلَةِ فِي نَاظِرِكَ بِيَقَظَةٍ »(1) .

هشدار ازغروززدگى ها

مى فرمايد اين بزرگوار : اى انسان چه چيز تو را جرى و قوى دل گردانيده

ص: 127


1- نهج البلاغة ( دشتى ) : خ 223 ؛ نهج البلاغة ( فيض الاسلام ) : خطبه 214 .

بر گناه كردن و مخالفت خداوند و نافرمانى پروردگار خودت و براى چه تن بهلاكت نفس خود داده آيا نيست از براى درد تو صحت يافتنى يا اينكه نيست از براى خواب تو بيدار شدنى ؟ پس كى خود را از مرض غفلت و بيهشى معالجه مى كنى و كى از خواب غفلت بيدا مى شوى و علاجى براى كارت مى كنى آيا ترحم مى كنى بر جان خودت بقدرى كه بر ديگران ترحم مى كنى ؟ پس چه بسيار است كه مى بينى كسى را در آفتاب گرم نشسته پس ترحم باو مى كنى و او را بسايه مى برى يا مى بينى شخصى را گرفتار و مبتلا بمرض كه اذيت رسانيده باشد آن مرض بدن و جسدش را پس از روى ترحم و دلسوزى بحالش گريه مى كنى پس چه باعث شده ترا كه بر درد سنگين خود صبر و طاقت مى كنى و قوى گردانيده ترا بر مصيبتهاى وارده بر خودت و صابر گردانيده و شكيبايى داده تو را از گريه كردن بر روح و جان خودت و حال آنكه روح و جان خودت از همه جانها نزدت عزيزتر است ، چگونه بيدار نمى گرداند تو را ترس شب در آمدن خشم خدايى و حالى آنكه افتاده به سبب معصيت ها در ورطه پلهاى قهر و غضب هاى او ، پس مداوا و معالجه كن خود را از درد سستى و ضعف و ذلت به عزم و جد و سعى عقل خودت و از خواب غفلتى كه چشمان تو را گرفته به بيدارى دل .

يا مَن بدنيا اشتغل * قد غرّك طول الأمل

الموت يأتي بغتة * و القبر صندوق العمل(1)

عالم برزخ و اهوال آن

از عقبات خيلى سنگين ، عالم برزخ و قبر است كه نمى دانم چندين سال

ص: 128


1- ديوان أميرالمومنين عليه السلام : 312 .

است حضرت صادق عليه السلام قسم مى خورد واللَّه أتخوف عليكم فى البرزخ ، عرض كردند كدام است برزخ فرمود : القبر منذ حين موته إلى يوم القيامة(1) چقدر شديد و سخت است دخول در قبر كه مستحب است وقتى كه ميت را نزديك قبر برند سه مرتبه او را بر زمين بگذارند و باز بردارند ليأخذ أهبته(2) يعنى تا اينكه خود را آماده و ساخته قبر كند جاى نرفته مى خواهد برود كه تاريك و باريك فريد و وحيد .

حضرت فرمود : لا يأتي على الميت أشدّ من أول ليلته(3) شب اول قبر بدترين شب ها است هر كس مسافرت كرده ملاحظه نموده كه وقتى كه وارد بلد غربت شد كه نه جايى را مى داند نه كسى را مى شناسد نه از خويشانش كسى مى بيند نه از دوستانش كسى سراغ دارد چه حالت مى شود و چه قدر دل پر از غم و هم و اندوه مى گردد با اينكه عذاب و عقابى در كار نيست فشارى در ميان نيست سؤال نكيرين نيست هوا صاف ، راه رفتن به اينطرف و آن طرف باز .

القبر اما روضة من رياض الجنة و أما حفرة من حفر النيران(4) العياذ باللَّه اگر گودالى شد از گودالهاى جهنم تا روز قيامت چه بايد كرد اگر يك ذره ايمان نماند قبر سياه مى شود ، نور ايمان روشنش مى كند وقتى كه ميت را در قبر سرازير مى كنند مثل اين است كه چيزى از آسمان بياندازند .

ص: 129


1- كافى : 3/242/ح 3 ؛ بحار : 6/267/ح 116 .
2- من لا يحضره الفقيه : 1/170 ح 498 ؛ بحار : 79/28 .
3- فلاح السائل : 86 ؛ بحار : 88/219/ح 4 .
4- تفسير قمى : 2/94 ؛ بحار : 6/214 .

خاتون قيامت براى ظلمت و وحشت قبر گريه مى كرد و اشك چشم خود را در شيشه گذاشته بود به حضرت امير وصيت كرد كه آنرا در قبرش بگذارد و سفارش كرد يا على همين كه مرا به قبر سپردى زود مرو و بالاى قبرم بنشين قدرى قرآن بخوان كه من از وحشت قبر مى ترسم .

حضرت پيغمبر صلى الله عليه وآله وقت وفات فرمود : هول المطلع(1) از هول قبر واهمه دارم .

حضرت امام حسن وقت وفات گريه مى كرد عرض كردند تو حجة خدايى فرزند پيغمبرى چرا اينقدر گريه مى كنى فرمود از هول و وحشت و تاريكى قبر گريه مى كنم .

هر روز سه مرتبه يا پنج مرتبه قبر من و تو را صدا مى زند أنا بيت الوحشة أنا بيت الظلمة أنا بيت الديدان(2) اگر دردم يكى بودى چه بودى .

حديث است وقتى كه ميت را در قبر گذاشتند و رفتند صداى پاى تشييع كنندگان را مى فهمد و وحشتش زياد مى شود پس بس است مغرور دنيا بشوى صندوق عمل را خالى بگذارى .

امام سجاد عليه السلام مى فرمايد : « فمن يكون أسوء حالا منّي ان أنا نقلت على مثل حالي إلى قبر لم أمهده لرقدتي و لم أفرشه بالعمل الصالح لضجعتي »(3) .

يعنى كيست كه حالش از من بدتر باشد اگر به همين حالى كه دارم مرا

ص: 130


1- مناقب ابن شهر آشوب : 1/234 ؛ بحار : 22/471/ح 20 .
2- كافى : 3/242 /ح 2 ؛ مشكاة الأنوار : 305 ؛ بحار : 6/267/ح 115 .
3- مصباح المتهجد 2/591 ؛ بحار : 95/89 .

ببرند بسوى قبرى كه درست نكرده ام آنرا براى خوابيدنم و فرش از عمل صالح در آن نگسترانيده ام .

خوش بحال كسانى كه گوى سعادت از ميدان مسابقت ربودند و امر خود را انجام دادند صاحبان بصيرت و ارباب حقيقت حال عقباى خود را مهم دانسته تحمل مشاق در اين دو روز دنيا نمودند و خود را به روح و ريحان در آخرت رسانيدند در واقعه كربلا اصحاب امام مظلوم جانفشانى كردند تير بلا بجان خود خريدار گشته كشته شدن را با لب تشنه بر خود آسان و گوارا نمودند به بين اين بزرگواران چه علو همت و چه نظر عالى داشتند كه در مقام اظهار نصرت و يارى مولاى خود بياناتى نمودند كه عقول از تصور آن حيران مانده . بيا من و تو هم در مجلس كه نشسته ايم خود را در عمل ايشان شريك نمائيم و از روى صدق و صفا عرضه بداريم يا ليتنا كنّا معكم فنفوز فوزاً عظيماً اى آقاىِ مظلوم ! كاش ما هم مى بوديم در كربلا جان خود را نثار قدمت مى نموديم .

حلّ بيعت و اعلام وفادارى بنى هاشم و اصحاب

شيخ مفيد مى نويسد در شب عاشورا جمع نمود حضرت سيدالشهداء اهل بيت و اصحاب خود را ، حضرت سجاد مى فرمايد من نزديك رفتم تا بشنوم پدرم چه مى گويد شنيدم كه پس از حمد خدا بايشان فرمود بدرستى كه هيچ اصحابى و اهل بيتى را باوفاتر از اهل بيت و اصحاب خود نمى دانم خدا شما را جزاى خير دهد بيعت خود را از شما برداشتم و همگى شما را مأذون ساختم كه بهر جا بخواهيد برويد در اين وقت اولاد و برادران و برادر زادگان آن حضرت و اولاد عبداللَّه بن جعفر بخدمت حضرتش عرضه نمودند

ص: 131

كه ما هرگز چنين كارى نخواهيم كرد تا بعد از شما زنده بمانيم و دست از دامن شما برداريم . اول كسى كه اين مذاكره كرد برادر با جان برابرش حضرت ابا الفضل بود پس از آن همگى اهل بيتش باين نحو سخن گفتند و جواب آن حضرت بدادند . پس از آن باولاد عقيل بالخصوص فرمودند كفايت است شما را شهادت مسلم ، تمامى برخيزيد و برويد اذن رفتن بشما دادم گفتند سبحان اللَّه مردم چه خواهند گفت و ما چه خواهيم گفت هرگاه ترك كنيم بزرگ و آقا و سيد و عم زادگان خود را و يارى نكنيم ايشان را و شمشير نزنيم با ايشان ، قسم بخدا هرگز چنين كارى نخواهيم كرد البته جانها و اموال خود را فدا خواهيم نمود و بهمراه شما با دشمن مقاتلت خواهيم نمود تا ما هم شريك شويم در آنچه بر شما وارد مى شود ، مباد زندگانى بعد از شما را .

برخاست اول از بين اصحاب باوفا مسلم بن عوسجه ، عرض نمود اى آقا تو را بگذاريم و برويم چه عذرى براى خدا بياوريم ، نه قسم بخدا ، خواهيم در پيشروى شما نيزه و شمشير زد ، تا قائمه شمشير در دست است با آن كار مى كنيم و هرگاه سلاح جنگ نداشتيم هر آينه با سنگ مقاتلت با لشكر دشمن مى نموديم قسم بخدا از تو دست بردار نخواهيم شد تا خدا بداند كه ما حفظ غيبة رسول اللَّه درباره تو كرده ايم قسم بخدا اگر يقين بدانم كه كشته مى شوم بعد از آن زنده مى شوم بعد از آن مرا مى سوزانند و بدانم كه هفتاد مرتبه با من چنين خواهند كرد از تو مفارقت نخواهم نمود تا بميرم و چگونه اينكار كنم و حال آنكه يك كشتن بيش نيست پس از آن بكرامتى

ص: 132

خواهم رسيد كه زوال و انقضائى ندارد .

پس از آن برخاست زهير بن قين و عرض نمود اى آقا البته دوست دارم كه در ركاب تو كشته شوم پس از آن زنده شوم پس از آن كشته شوم تا هزار مرتبه اگر بكشتن من جان مبارك شما و جوانان بنى هاشم سالم مى ماند و همين طور يك يك اصحاب برخواستند و قريب بكلمات يكديگر جواب آن حضرت مى دادند و اظهار مراتب اخلاص و ارادت خود نمودند(1) .

امتيازات هر يك از اصحاب

و از براى هر يك از اصحاب آن حضرت امتيازات و خصوصياتى است كه در ديگرى نيست فلذا نمى شود بقول مطلق گفت كه كدام يك از اصحاب آن حضرت از ديگران افضل است بلى معين و معلوم است كه شهداى بنى هاشم از ديگر آن شهداء افضل اند ولى سائر اصحاب هر يك امتيازاتى دارند .

حر بن يزيد رياحى، تائب و راجع إلى اللَّه

مثلاً حر بن يزيد رياحى كه يكى از اصحاب آن حضرت است با آنكه اول كس بود كه سر راه بر آن حضرت گرفت و قلوب اهل بيتش را ترسانيد امتياز دارد از سائر اصحاب از جهت آنكه شخصى توبه كار و راجع الى اللَّه است كه خدا در حق ايشان مى فرمايد : « إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ »(2) پس از اين جهت محبوب خدا گرديده .

و در حديث قدسى است كه انين المذنبين أحب اليّ من تسبيح

ص: 133


1- ارشاد : 2/91 ؛ بحار : 44/392 .
2- البقرة : 222 .

المسبحين(1) و در حديث است كه خدا به توبه كردن معصيت كار مسرورتر مى شود از مسافرى كه در شب تاريك زاد و راحله خود را گم كند و پس از آن آنها را به بيند(2) .

و حر رئيس طائفه خود بود و مردى بزرگ و صاحب رياست و قائد طائفه بنى تميم بود(3) و پس از بناى مبارزت و مقاتلت در روز عاشورا اول شهيد در راه سيدالشهداء بود چون اول روز عاشورا يك فقره موافق بعض اخبار بدون مبارزت صبحى لشكرِ مخالف بطور مهاجمه حركت بطرف خيام نمودند و تيربارانى شد وقتى كه آن ملاعين ديدند كه خندق فاصله است سوارها را اصحاب دفاع كردند وليكن پيادگان بى حيايى نموده آتش در خيام انداختند حضرت راضى نشد خيام آتش بگيرند و ميان عيال بريزند فرياد حضرت بلند شد : زنها از خيمه ها بيرون شويد صداى عيال بلند شد واغربتاه و اجداه اصحاب به هيجان آمده آواز بى كسى حضرت بلند گشت يا امة التنزيل و حملة القرآن حمايت كنيد حرم پيغمبر را ، تصور كنيد چه قيامتى بوده ، آن صيحه و ضجه عيال پيغمبر صلى الله عليه وآله حر را بغيرت آورد كه خود حضرت يا حضرت على اكبر در نوحه اش خواند : فجاد بنفسه عند الصياح(4) مراد همين صيحه يا آواز حملة القرآن حضرت بود .

پس از اين واقعه حر بطرف خيمه گاه حضرت آمد و مى گفت اللهم اليك

ص: 134


1- الأنوار الساطعة فى شرح زيارة الجامعة : 220 .
2- كافى : 2/435/ح 8 ؛ بحار : 6/40/ح 73 .
3- المجالس السنية في مصائب العترة النبوية صلى الله عليه وآله : 1/م 73/128 .
4- امالى صدوق : 160/م 30 ؛ بحار : 44/319 و بحار الأنوار : 45/14 .

انبت فتب علي وقد ارعيت قلوب أوليائك و أولاد نبيّك(1) اما چون خجالت مى داشت از اسب پياده شد عبا بر سر كشيد نزديك حضرت كه آمد خود را به قدمهاى مباركش انداخت حضرت فرمود : ارفع رأسك يا شيخ من أنت با كمال خجالت عرض كرد أنا الذي حبستك عن الطريق من آن بنده شرمنده گناهكارم كه تو را از راه برگرداندم نمى دانستم كه كار باينجا مى كشد .

فهل لي من توبة فرمود ان تبت تاب اللَّه عليك وقتى كه مژده قبولى توبه را شنيد عرض كرد چون اول كس بوده ام كه بشما جسارت كرده ام مى خواهم اول كس باشم كه خونش در راه شما بريزد(2) .

امام عليه السلام فرمود : برو و بگو لا حول ولا قوّة الّا باللَّه العلي العظيم(3) .

وقتى كه به ميدان آمد اول شروع نمود به موعظه ، و خطاب كرد باهل كوفه مادرهاى شما به عزاى شما بنشينيد دعوتم هذا السيد الصالح يعنى بسوى خود خوانديد اين امام مظلوم را كه نصرت و ياريش كنيد حالا كه بر شما وارد شده دورش را گرفته ايد و أخذتم بكلكلته(4) چه عبارت دلسوزى است چقدر كار سخت بوده كه اينطور فرموده يعنى او را اسيروار گرفته ايد و راه نفس زدن را براى اين بزرگوار بسته ايد چه مى شود شما را ، بگذاريد همين طور كه آمده خود و عيالش برگردند آب فرات را كه يهود و نصارى و كلاب و خنازير مى خورند بر او بسته ايد و قسمى تشنگى بر ايشان

ص: 135


1- لهوف ( ترجمه فهرى ) : 103؛ بحار : 44/319 .
2- لهوف ( ترجمه فهرى ) : 103؛ بحار الأنوار : 44/319 .
3- مقتل ابى مخنف : 81 ؛
4- ناسخ : 2/256 .

زور آورده كه بحد هلاكت رسيده اند عوض آنكه جوابش بگويد تير بارانش كردند حر بر آنها حمله كرد و رجز مى خواند :

اني أنا الحر و نجل الحر * انجع من ذي لبد هزير(1)

و لست بالجبان عند الكر * لكنّني الوقاف عند الفر(2)

هر كس از شجعان معروف به مبارزتش آمد بجهنم فرستاد بميسره و ميمنه حمله كرد و هر دو را بر هم زد تا اينكه اسب او را پى كردند پياده مشغول جنگ شد(3) دورش را گرفتند بازوهايش از كثرت خون و جراحت سست شد تا آخر الامر كه از كار افتاد دو نفر در كشتنش شريك شدند(4) .

بروايتى حضرت بسر وقتش آمد وقتى رسيد كه خون از او سرازير مى شد حضرت بوى فرمودند بخ بخ لك يا حر أنت حر كما سميت في الدنيا و الآخرة ، پس از آن بنا كرد بالاى نعش او نوحه كردن فرمود :

لنعم الحر حر بني رياح * صبور عند مختلف الرماح(5)

و نعم الحر إذ نادى حسينا * فجاد بنفسه عند الصياح(6)

ص: 136


1- همانا من حرّ و فرزند مرد جوانمرد هستم و از شير بزرگ قوى تر و دليرتر هستم .
2- و هنگام هجوم آوردن دشمن ترسو نيستم و در وقت گريختن ( شجاعان ) من ايستاده گى نموده و اهل فرار نيستم .
3- مناقب : 4/100 ؛ تسلية المجالس : 2/281 : بحار : 45/14 .
4- ارشاد : 2/104 ؛ بحار : 45/14 .
5- چه نيكو است حرّ ، حرّ بنى رياح كه در برابر نيزه ها و ضربات پياپى ، برد بار و صبور است .
6- و چه نيكو مردى است حرّ هنگاميكه استغاثه امام حسين عليه السلام را اجابت نموده و به جانِ خود در هنگام صيحه « صيحه زنها ، اهل حرم يا صيحه يا امة التنزيل » بخشش و سخاوت نمود . رياض الأبرار في مناقب الأئمة الاطهار : 1/203 .

و بروايت ديگر چون از كار افتاد اصحاب سيدالشهداء برداشتند او را به نزد حضرت بردند هنوز رمقى داشت آن بزرگوار بنا كرد دست مباركش را به صورتش كشيد و فرمود أنت حر كما سمتك أمّك و أنت حر في الدنيا و الآخرة(1) .

حبيب بن مظاهر، بزرگ اصحاب

و ديگر كسى از اصحاب سيدالشهداء كه داراى امتيازات بوده حبيب بن مظاهر اسدى است زيرا كه آن بزرگوار شخصى بود پير مرد ، محاسن مباركش در اسلام و خدمتگزارى اهل بيت خير الانام سفيد گرديده در يك شب ختم قرآن مى نمود و مردى فاضل و عالم بود و رئيس بر همه اصحاب امام مظلوم بود و علمدار آن حضرت بود و در نصرت نور چشم پيغمبر صلى الله عليه وآله چنان سعى و كوشش مى نمود كه در خبر است بخدمت حضرت سيدالشهداء آمد و عرض كرد يابن رسول اللَّه قبيله بنى اسد در اينجا نزديكند اگر اجازه بدهيد بنزد ايشان روم و طلب نصرت از ايشان كنم حضرت فرمود عيبى ندارد پس حبيب در سياهى شب خود تنها از ميان اصحاب بيرون شد و به تعجيل قطع مسافت كرده تا خود را به قبيله بنى اسد رسانيد گفتند اى حبيب بگو چه حاجت دارى گفت آمده ام شما را بخير دلالت كنم اينك پسر دختر پيغمبر با جماعتى از مؤمنين در كربلا آمده اند و عمر سعد ملعون لشكرى فراوان در آنجا جمع نموده قوم و عشيره من شمائيد لازم است بر من كه شما را نصيحت كنم تا در نصرت پسر پيغمبر صلى الله عليه وآله همدست و همداستان شويم قسم بخداى هيچ كس در خدمت او شهيد نشود جز آنكه در عليين رفيق

ص: 137


1- تسلية المجالس : 2/281 ؛ بحار : 45/14 ؛ عوالم العلوم والمعارف ج 17 - الحسين 4/168 .

جدش مصطفى باشد . كم كم نود تن مرد جنگى در هم آمدند و دست در دست دادند و در ساعت راه كربلا را پيش گرفتند و از آن طرف مردى كه خميرمايه نفاق و شقاق بود بسرعت خود را به لشكرگاه عمر سعد ملعون رسانيد و واقعه را براى ايشان نقل نمود ابن سعد ملعون فورا مردى از سران سپاه با چهار صد تن مرد جنگى روانه كرد و در عرض راه با جماعت بنى اسد برخورد كردند و در كنار فرات مشغول جنگ شدند چون جماعت بنى اسد قليل بودند تاب مقاومت نداشتند مغلوب شدند و حبيب بتمام زحمت خود را به آقاى مظلوم رسانيد و صورت حال را بخدمتش عرضه نمود فقال عليه السلام لا حول ولا قوة الّا باللَّه(1) .

در روز عاشورا امام مظلوم اين بزرگوار را به ميسره لشكر برگماشت(2) و چون نوبت شهادت بوى رسيد آن حضرت را وداع كرد و عرض كرد اى مولاىِ من ، پدر و مادرم فداى تو باد ، قسم بخداى آرزومندم كه از جانب تو بروم و جد و پدرت را سلام رسانم .

پس از آن بميدان آمد و اين رجز قرائت كرد .

أنا حبيب و أبي مظاهر * و فارس الهيجاء ليث قسور(3)

تا آخر آن بزرگوار با تنى سالخورده و قدى خميده مانند شير شميده(4) از چپ و راست همى تافت مَرد و مركب بخاك مى انداخت و از يمين و شمال

ص: 138


1- تسلية المجالس : 2/260 ؛ بحار : 44/386 .
2- ارشاد : 2/95 ؛ بحار : 45/4 .
3- منم حبيب و پدرم مظاهر است ، دلاور ميدان كارزار و شير ژيان هستم .
4- شميده : آشفته ، رميده ، بيهوش ( فرهنگ عميد : 813 ) .

رزم مى راند تا بروايتى شصت و دو تن از آن كافران بدرك نيران فرستاد تا آخر الامر او را از پا در آوردند(1) .

چون حبيب شهيد شد مرگ او بر امام مظلوم بسيار دشوار بود فلذا در مرثيه وى فرمود : للَّه درك يا حبيب لقد كنت فاضلاً تختم القرآن في ليلة واحدة(2) .

مسلم بن عوسجه و وصيّت به حفظ امام

و ديگر كس از اصحاب امام مظلوم كه داراى امتيازات است مسلم بن عوسجه است كه پيرى بود روشن ضمير و چنان در حمايت امام مظلوم ساعى و مجد بود كه حتى در حال احتضار چاره جويى اين مطلب مى نمود فلذا چون لشكر دشمن او را از پاى در آوردند دارد كه حسين عليه السلام مانند عقاب كه از بالا بزير آيد بر سر او حاضر شد و حبيب بن مظاهر نيز به ملازمت خدمت آن حضرت شتافت فقال الحسين سلام اللَّه عليه يرحمك اللَّه يا مسلم فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلّوا تبديلا آنگاه حبيب بن مظاهر به بالين او آمد و گفت اى مسلم سخت بر من اين مصيبت تو گرانست اكنون شاد باش كه در بهشت جاى دارى مسلم باوازى ضعيف گفت خداوند تو را بخير و سعادت بشارت دهاد حبيب گفت اى مسلم اگر دانستم كه پس از تو مرا زمانى زيست خواهد بود مى گفتم مرا وصيتى نما تا آنرا انجام دهم ليكن مى دانم كه همين ساعت ملحق بتو خواهم شد . مسلم گفت اوصيك بهذا و اشار بيده إلى الحسين عليه السلام مسلم گفت ترا وصيت مى كنم به اين

ص: 139


1- مناقب : 4/103 ؛ تسلية المجالس : 2/296 .
2- مقتل ابى مخنف : 83 .

مرد بزرگوار يعنى حسين عليه السلام تا جان دارى در ركاب او جانبازى كن حبيب گفت مسلم خاطرت جمع باشد البته چنين خواهم كرد(1) .

عابس بن شبيب، شجاعى ممتاز

و ديگر عابس بن شبيب شاكر است كه در شجاعت و علو همت و دليرى و جوانمردى ممتاز بود در روز عاشورا بخدمت امام مظلوم آمد و عرض نمود يا ابا عبداللَّه أما واللَّه ما أمسى على وجه الأرض قريب ولا بعيد أعز عليّ و لا أحب اليّ منك و لو قدرتُ على أن أرفع عنك الضيم أو القتل بشي ء أعز عليّ من نفسي و دمي لفعلت السلام عليك يا أبا عبداللَّه أشهد اني على هدالك و هدى أبيك يعنى اى آقا هيچ آفريده دور و نزديكى در روى زمين در نزد من از تو محبوب تر و عزيزتر نيست و اگر قدرت داشتم كه اين ظلم و قتل را از تو دفع كنم به چيزى كه در نزد من از جان و خون عزيزتر بودى هر آينه مى كردم پس چون اژدهاى دمان به ميدان تاخت و چون به ميانه ميدان رسيد ندا در داد : ألا رجل ألا رجل ، ربيع بن تميم گويد كه من عابس را به شجاعت و دليرى مى شناختم روى به لشكر كردم فقلت أيها الناس هذا أسد الأسود هذا بن شبيب گفتم مردم اين شير شيرانست پسر شبيب است هر كس از شما با او رزم دهد البته از چنگ او سلامت نرهد لشكريان چون اين بشنيدند بيك طرف كشيدند ناچار باز فرياد برآورد الا رجل الا رجل ، عمر سعد ملعون در غضب شد حكم كرد كه عابس را سنگ باران كنيد لشكريان از هر طرف بسنگ اندازى هجوم آوردند چون اين بى حيايى را از آن قوم بى حيا ديد در خشم شد و زره را از تن بكند و خود آهن از سر برگرفت و بينداخت آنگاه

ص: 140


1- وقعة الطف : 225 ؛ لهوف ( ترجمه فهرى ) : 106 ؛ بحار : 45/20 .

چون شير شميده(1) حمله هاى گران بنمود ربيع بن تميم گويد قسم بخدا ديدم كه عابس به هر طرف كه رو مى كرد جمعى كثير بخاك هلاك مى افكند تا از كثرت جراحات احجار و زخم سيف و سنان در افتاد لشكر او را كشتند و سر از تنش جدا نمودند . و هر يك از لشكريان مدعى بود كه من عابس را كشته ام . پسر سعد ملعون گفت عابس را يك نفر نكشته(2) .

ابو ثمامه صيداوى و نماز جماعت با امام عليه السلام

و ديگر كس از اصحاب باوفا ابا ثمامه صيداوى بود كه سخت در حمايت امام مظلوم سعى مى نمود چون در روز ششم شهر محرام الحرام عمر سعد ملعون با سپاه خود وارد زمين كربلا شد عروة بن قيس را طلب نمود و گفت برو بنزد حسين عليه السلام بگو براى چه در اين زمان آمده چون عروه از اشخاصى بود كه نامه به آن حضرت نوشته بود قبول ننمود و گفت مرا از اين خدمت معفو دار از ميانه همه لشكر كثير بن عبداللَّه شعبى ملعون برخواست گفت امير من مى روم و اين پيغام مى برم و اگر خواهى گردن حسين را مى زنم ابن سعد گفت : نه ، من كشتن حسين را نمى خواهم همين قدر پيغام ببر كه براى چه در اين سرزمين آمده آن ملعون روان شد چون به نزديك خيام آن حضرت رسيد و ابا ثمامه صيداوى او را بديد عرض كرد اصلحك اللَّه يا أبا عبداللَّه اينك كثير بن عبداللَّه كه مردى شرير است بنزد تو مى آيد اين بگفت و بنزد آن ملعون شتافت و باو گفت اگر بنزد حسين خواهى روى شمشير خود را بگذار و برو ، گفت و اللَّه هرگز شمشير خود را فرو نمى گذارم ابا ثمامه گفت اگر

ص: 141


1- شميده : آشفته ، رميده ، بيهوش ( فرهنگ عميد : 813 ) .
2- تسلية المجالس : 2/298 ؛ بحار : 45/29 .

خواهى قبضه شمشير تو را مقبوض كنم تا رسالت خويش را برسانى گفت به اين هم راضى نيستم ابا ثمامه گفت من هم راضى نمى شوم با دست و شمشير بنزد مولايم بروى(1) .

بأبي أنتم و أمي يا أصحاب الحمية و ليوث الكريمة .

كفايت است در فضل اين بزرگوار كه در روز عاشورا قال يا أبا عبداللَّه نفسي لنفسك الفداء هؤلاء اقتربوا منك لا و اللَّه لا تقتل حتى أقتل دونك و أحب أن القى اللَّه ربي و قد صلّيت هذه الصلاة ، عرض كرد يا ابا عبداللَّه جانم بقربانت اگر چه اين جماعت رايت جنگ افراخته اند و با تو جنگ خواهند كرد وليكن قسم بخداى تا من بخون خود نغلطم تو كشته نخواهى شد دوست دارم كه يك نماز ديگر با تو بگذارم آنگاه خدا را ملاقات كنم امام مظلوم سر بسوى آسمان بلند كرد فقال الحسين عليه السلام ذكرت الصلاة يا أبا ثمامة جعلك اللَّه من المصلّين نعم هذا أول وقتها(2) .

و بالجمله پس از براى هر يك از اصحاب آن بزرگوار فضائل و خصوصياتى است كه در ديگر ايشان نيست و تفصيل كما هو حقه موجب تطويل است .

هلال بن نافع وجدّيت وى در حمايت از امام عليه السلام

ختم مى كنيم در اين مجلس كلام را به بيان حال هلال كه يكى از اجلاء انصار آن امام مظلوم است كما عن المفيد رحمه الله انّه قال لما نزل الحسين في كربلاء كان أخص أصحابه و أكثرهم ملازمة له هلال بن نافع سيما في مظان

ص: 142


1- ارشاد : 2/84 ؛ بحار : 44/384 .
2- تسلية المجالس : 2/291 ؛ بحار : 45/21 .

الاغتيال لأنّه كان حازماً بصيراً بالسياسة ، يعنى چون آقاى مظلوم وارد زمين كربلا شد مقرب تر نزد آن سرور و مراقب تر احوال وى از تمامى اصحاب هلال بن نافع بود بخصوص در وقت مظنه رسيدن آسيبى بآن وجود مقدس ، زيرا كه هلال شخصى بود با احتياط و سيّس ، فخرج الحسين عليه السلام ذات ليلة إلى خارج الخيم حتى أبعد فتقلد هلال سيفه و أسرع في مشيه حتى لحقه فراه يختبر الثنايا و العقبات و الأكمات المشرفة على المنزل ثم التفت إلى خلفه فرانى ، فقال من الرجل ، هلال ؟ قلت جعلت فداك نعم أزعجني خروجك ليلاً إلى جهة معسكر هذا الطاغي ، شبى از شبها امام مظلوم از خيمه ها بيرون شد و رفت تا جايى كه از آنها دور گرديد هلال ملتفت شد شمشير به كمر بسته و بشتاب تمام خود را به آن حضرت رسانيده ديد كه آن حضرت ملاحظه مى كند پستى ها و بلندى هاى و دره ها و اطراف صحرا را ، چون آن بزرگوار به عقب خود ملتفت شد و هلال را ديد فرمود اى مرد كيستى؟ هلال است ؟ هلال گويد عرض كردم بلى جانم بقربانت ،مضطرب كرده است مرا بيرون آمدن تو در اين وقت شب به سمت لشكر دشمن . فقال يا هلال خرجت اتفقد هذه التلاع مخافة أن تكون كناء لهجوم الخيل على مخيّمنا يوم تحملون و يحملون ثمّ رجع و هو قابض على يساري و يقول هي هي و اللَّه وعد لا خلف فيه ، فرمود اى هلال در اين وقت شب از خيمه ها بيرون شدم تا بلندى ها و پستى هاى زمين را ملاحظه كنم نبادا دشمن در طرفى پنهان شود تا در روز جنگ يك مرتبه بطرف خيام هجوم آورد پس از آن امام مظلوم بطرف خيام طاهرات برگرديد در حالتى كه دست هلال به

ص: 143

دستش بود فرمود هلال قسم بخدا اين همان وعده اى است كه خلفى ندارد .

ثم قال يا هلال الا تسلك مابين هذين الجبلين من وقتك هذا و انج بنفسك فوقع على قدميه و قال إذن ثكلت هلالا أمّه ، سيدي إن سيفي بألف و فرسي مثله ، فو اللَّه الذي منّ عليّ بك لا أفارقك حتّى يكلا عن قري و جري ، فرمود : هلال آيا در اين وقت شب كه كسى از حال مطلع نمى شود قبول نمى كنى كه از ما بين اين دو كوه فرار نمائى و جانى بسلامت برى ؟ هلال خود را بر قدمهاى مبارك آقا انداخت عرض نمود اگر هلال چنين كند مادرش بعزايش بنشيند ، آقاىِ من شمشيرى گرفته ام بهزار ، اسبى خريده ام بهزار ، قسم بخدائى كه مرا به خدمت كردن بتو موفق داشته تا شمشير كار مى كند تا اسب حركت مى كند از تو جدا نمى شوم .

ثم فارقني و دخل خيمة أخته فوقفت إلى جنبها رجاء أن يسرع في خروجه منها فاستقبلته زينب و وضعت له متكئاً و جلس يحدثها سرّاً فما لبثت أن اختنقت بعبرتها و قالت : وا أخاه أشاهد مصرعك و أبتلى برعاية هذه المذاعير من النساء و القوم كما تعلم ما هم عليه من الحقد القديم ، ذلك خطب جسيم يعزّ عليّ مصرع هؤلاء الفتية الصّفوة و أقمار بني هاشم .

هلال گويد آقا از من جدا شد داخل در خيمه خواهرش زينب گرديد من ايستادم بيك طرف نزديكى خيمه بخيال آنكه بزودى مراجعت مى كند چون وارد خيمه شد خواهر استقبالش كرد متكائى براى او آورد هر دو با هم نشسته و آهسته آهسته با يكديگر سخن مى گفتند طولى نكشيد كه آواز گريه زينب بلند شد عرض كرد اى برادر ! جانم بقربانت چگونه قبر تو را ببينم

ص: 144

و بچه قسم نگاه دارى و پرستارى اين اطفال نمايم تو خود مى دانى كه اين قوم چقدر كينه جو هستند و دشوار است بر من ديدن كشته هاى بنى هاشم .

ثم قالت : أخي هل استعلمت من أصحابك نياتهم فإني أخشى أن يسلموك عند الوثبة و اصطكاك الا سنة فبكى عليه السلام و قال أما و اللَّه لقد نهرتهم و بلوتهم و ليس فيهم الّا الأشوس الأقعس يستأنسون بالمنية دوني اسيتناس

اضطراب حضرت زينب عليها السلام

الطفل بلبن أمّه ، عرض كرد برادر اين بقيه اصحاب كه مانده اند امتحان كرده يا نه مى ترسم در وقت جنگ تو را تنها گزارند و بروند حضرت بگريست و فرمود قسم بخدا امتحان و اختيار كرده ام ايشان را و نيست در ميان ايشان مگر دلير شجاع كه مشتاقند به مرگ مثل اشتياق طفل به شير مادر .

فلما سمع هلال ذلك بكى رقة و رجع و جعل طريقه على منزل حبيب بن مظاهر فرآه جالسا و بيده سيف مصلت فسلّم عليه و جلس على باب الخيمة ثم قال له : ما أخرجك يا هلال ؟ فحكيت له ما كان ، فقال : أي و اللَّه لو لا انتظار أمره لعاجلتهم و ما عالجتهم هذه الليلة بسيفي ، هلال از شنيدن اين مقال بگريه در آمد و بطرف خيمه حبيب بن مظاهر روان شد چون بدر خميه رسيد ديد حبيب شمشير برهنه در دست دارد سلام كرد حبيب گفت اى هلال چرا از خيمه بيرون آمده اى هلال كيفيت را بعرض حبيب رسانيد حبيب گفت قسم بخدا اگر منتظر اجازه آقا نبودم الآن با اين شمشير سبقت مى گرفتم و بدفع دشمن مى پرداختم .

ثم قال هلال يا حبيب فارقت الحسين عليه السلام عند أُخته و هي في حال وجل و رعب و أظن ان النساء افقن و شاركنها في الحسرة و الزفرة فهل لك أن

ص: 145

تجمع أصحابك و تواجهن بكلام يسكّن قلوبهن و يذهب رعبهن فلقد شاهدت منها ما لا قرار لي مع بقائه فقال له طوع أرادتك ، هلال گفت اى حبيب من حال خواهرش زينب را بسيار پريشان ديدم گمان مى كنم باقى زنان و اطفال نيز با خبر و با وى جزع و بى تابى كنند آيا مى توانى اصحاب را جمع كنى و ايشان را بكلامى مطمئن و آسوده خاطر نمايى حبيب گفت سمعاً و طاعة فبرز حبيب ناحية و هلال الى جانبه و انتدب أصحابه فتطالعوا من منازلهم فلما اجتمعوا قال لبني هاشم : ارجعوا الى منازلكم لا سهرت عيونكم ثمّ خطب أصحابه و قال يا أصحاب الحمية و ليوث الكريهة هذا هلال يخبرني الساعة بكيت و كيت و قد خلف أخت سيدكم و بقايا عياله يتشاكين و يتباكين أخبروني عما أنتم عليه فجرّدوا صوارمهم و رموا عمائمهم و قالوا : يا حبيب أما و اللَّه الذي منّ علينا بهذا الموقف لئن زحف القوم لنحصدن رؤسهم و لنلحقنهم بأشياخهم أذلّاء صاغرين و لنحفظنّ وصية رسول اللَّه صلى الله عليه وآله

اطمينان خاطر دادن به اهل بيت عليهم السلام

في أبنائه و بناته ، حبيب از يك طرف هلال از يك طرف ، اصحاب را صدا زدند اصحاب مانند ستاره درخشان از خيام بيرون شدند بنى هاشم را حبيب گفت خدا چشم شما را نگرياند برويد به خيمه هاى خود ، و با اصحاب خطاب كرد اى اصحاب حميت و شيران يوم كريهت ، اين هلال است كه از اضطراب احوال اهل بيت رسالت خبر مى دهد و مى گويد كه خواهران مولاى شما از ماندن ما مطمئن نيستند بگوييد ببينم در نصرت او چه خيال داريد ايشان تمامى شمشيرها از غلاف بيرون كشيدند و عمامه ها بر زمين زدند و گفتند اى حبيب قسم بخدايى كه منت گذاشته است بر ما بِدَرْكِ اين

ص: 146

سعادت هر آينه اگر بناى جنگ شد سرهاى دشمنان را از بدن جدا خواهيم كرد و ايشان را بآباء و مشايخ اشقياى ايشان ملحق خواهيم نمود با كمال ذلت و حقارت و البته ملاحظه خواهيم نمود وصية حضرت پيغمبر صلى الله عليه وآله را درباره فرزندان و دختران وى .

فقال هلمّوا معي فقام يخبط الأرض و هم يعدون خلفه حتى وقف بين أطناب الخيم و نادى : يا أهلنا و يا سادتنا و يا معاشر حرائر رسول اللَّه ، هذه صوارم فتيانكم آلو ان لا يغمدوها إلّا فى رقاب من يبتغي السوء فيكم ، و هذه أسنّة غلمانكم أقسموا أن لا يركضوها الّا في صدور من يفرق ناديكم حبيب گفت با من بياييد حبيب از پيش ، اصحاب از عقب ، ميان طناب هاى خيام حرم محترم ايستاده حبيب صدا زد اى خاتون هاى دنيا و آخرت و اى خانمان اهل بيت رسالت ، اين شمشير اعوان شماست كه عهد كرده اند در غلاف نگذارند مگر در رقاب دشمنان شما و اين تيرهاى غلامان شماست كه سوگند خورده اند قرار نگيرند مگر در سينه اعداى شما .

فقال الحسين عليه السلام : أخرجن عليهم يا آل اللَّه فخرجن و هنّ ينتدين ويقلن حاموا أيها الطيبون عن الفاطميات ما عذركم إذا لقينا جدّنا رسول اللَّه صلى الله عليه وآله و شكونا إليه ما نزل بنا و قال أليس حبيب و أصحاب حبيب كانوا حاضرين يسمعون و ينظرون ؟ فو اللَّه الذي لا اله الّا هو لقد ضجّوا ضجّة ماجت منها الأرض و اجتمعت لها خيولهم و كان لها جولة و اختلاف و صهيل حتى كأنّ كلاً ينادى صاحبه(1) .

ص: 147


1- الدمعة الساكبة : 4/272 .

چون آن شاهِ كم سپاه صداى اصحاب را شنيد باهل حرم فرمود اى آل اللَّه همه از خيمه ها بيرون بياييد اهل بيت از خيمه ها بيرون دويدند اصحاب را بيارى تحريص كردند و فرمودند اى مردمان پاك سرشت ! حمايت كنيد فاطميات و نساء هاشميات را ، اگر مسامحه كنيد عذر شما بنزد جد ما رسول خدا چه خواهد بود راوى گويد قسم بخداىِ لا شريك له صداى ضجه و ناله از اصحاب بلند شد كه زمين كربلا به تزلزل آمد و مراكب ايشان بضجه و شهيق آمدند كه گويا صاحبان خود را ندا مى كردند ، عرض كنيم اى اصحاب با حميت و اى جان نثاران اهل بيت عصمت و طهارت ، كجا بوديد وقتى كه آقا از بى كسى نظر به سمت چپ و راست مى كرد ياورى نمى ديد در اين هنگام از دل پر درد و بى ياورى عنان مركب بجانب قتلگاه منعطف گردانيد .

آمد كنار مصرع شهداء ايستاد و صدا زد ابدان قطعه قطعه ياران خود را و ندا در داد : يا مسلم بن عقيل و يا هاني بن عروة و يا حبيب بن مظاهر و يا زهير بن قين يا برير يا خضير يا ابطال الصفا و يا فرسان الهيجاء مالي أناديكم فلا تجيبوني و ادعوكم فلا تسمعوني أنتم نيام أرجوكم تنتبهون أم حالت مودتكم عن إمامكم فلا تنصرونه فهذه نساء الرسول صلى الله عليه وآله قد علاهن النحول فقوموا عن نومتكم أيّها الكرام وادفعوا عن حرم الرسول الطغاة اللئام(1) ، شهدا را يك به يك صدا زد و فرمود اى شجاعان روز دعوا و اى سواران وقت هيجاء چه شده است مرا كه مى خوانم شما را جوابم نمى دهيد و بيارى

ص: 148


1- مقتل ابى مخنف : 108 .

مى طلبم اجابت نمى نمائيد اگر خواب رفته ايد اميدوارم بيدار شويد اينك زنانِ رسولِ خدا صلى الله عليه وآله بى ياور مانده و اسير رنج و عنا گرديده اند برخيزيد و اين قوم اشرار را از اين حرم محترم دفع نماييد حق داشت اگر از دل سوخته مى فرمود :

كجا رفتند آن رعنا جوانان

كجا رفتند آن شيرين زبانان

سرور سينه ام اكبر كجا رفت

چه شد قاسم على اصغر چرا رفت

گويا، ندا از عالم بالا عيان شد

باين مضمون حسين را نوحه خوان شد

آقا، همه بار سفر بستند و رفتند

از اين دام بلا جستند و رفتند

همه رفتند در منزل رسيدند

دل از دنيا و مافيها بريدند

لا حول ولا قوّة إلّا باللَّه العلي العظيم .

ص: 149

ص: 150

بسم الله الرحمن الرحیم

مجلس ششم

اشاره

الحمد كلّه للَّه و الصلاة والسلام على رسول اللَّه و على آله آل اللَّه و لعنة اللَّه على أعدائهم أعدء اللَّه من اليوم إلى يوم لقاء اللَّه .

هدف آفرينش انسان

و بعد قال اللَّه سبحانه و تعالى عمّا يصفون : « وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ »(1) پروردگار عالم جلّت عظمته در اين آيه كريمه بيان مى فرمايد غرض و مقصود اصلى و اصل مقصد از خلقت و ايجاد بنى نوع انسان را كه مى فرمايد خلقت نشده و بوجود نيامده چنين موجودى كه « هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا »(2) مگر براى تحصيلِ معرفتِ بخدا تا از حضيض ذلت و مهانت باوج عزت و سماء رفعت برسد و پس از خلاصى وى از ظلمت نيستى و عدم و منور گشتن به فور هستى و بعد بقرب

ص: 151


1- الذرايات : 56 .
2- الانسان : 1 .

و جوار حضرت واجب الوجود فائز و نائل گردد .

و من الواضح اللائح أن المقتضى لذلك بحر فيضه و كونه فياضاً مطلقاً نهايت گر گدا كاهل بود تقصير صاحب خانه چيست ، و كلمه « يعبدون » بالخصوص در آيه كريمه تفسير به « يعرفون » شده و البته بايد غرض حكيم على الاطلاق از عمل مهم غرض مهم نيز باشد و معلوم است كه خداى تعالى فضيلت داده بنى نوع انسان را بر بسيارى از مخلوقات خود چنانچه اشاره نموده باين در كتاب مجيد « وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا »(1) و اين همه اوضاع و اسبابى كه در عالم دنيا تهيه شده از براى زندگانى اهل آنست از آسمانها و زمينها و آفتاب و ماه و ستاره ها و درياها و اشجار و انهار و گردش ليل و نهار و درختان و معدن ها و ساير اينها براى تعيش بنى نوع انسان است.

ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند

تا تو نانى بكف آرى و بغفلت نخورى

همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار

شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبرى

و معلوم است كه نبايد غرض از كرامت و شرافت اين جوهر نفيس تعيش و عشرت او باشد در چهار روزه دنيا مانند خوردن و خوابيدن و پوشيدن و امثال آنها كه فى الحقيقه نه لذات بلكه دفع الام و اسقام و كدوراتند تا بعد از گشتن اين چهار روزه فانىِ صرف و معدوم الاثر باشد و رجوع و بازگشتى

ص: 152


1- الاسراء : 70 .

بخالق خود نداشته باشد البته نه چنين است « أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ »(1) .

پس معلوم شد اينكه موافق است با حكم شرع در اين باب حكم عقل سليم كه رسول باطن و آينه صافى واقع نما است و بيانه ثانيا للتوضيح هكذا كه البته بايد غرض از عمل مهم صادر من الحكيم على الاطلاق فائده و نتيجه مهمه باشد و متصور نيست در اين عمل مهم فائده مهمه مگر معرفة اللَّه كه آنست اصل فائده و فانده اصليه و نتيجه كذلك مهم و هذه المقالة الوافية انما تعيها اذن واعية و المتأخر من الدرجة الأولى التي هي المعرفة باللَّه تعالى و انتقاش جلاله على صفحة الخاطر بالنظر إلى اناء قدرته الكاملة القاهرة و القدير في أشعة انواره المضيئة الباهرة العبادة و التذلل له بالاركان و الاعضاء التي هي من رشحات فيوضاته الكرام و نعم نعيمه الجسام العظام .

بعد از مرتبه خداشناسى درجه خداپرستى و طاعت حضرت عزت است كه فرموده در حديث قدسى « اني وضعت العز في طاعتي »(2) و طى اين مقام است كه بهر مقامى منيع و درجه رفيع مى رساند و از خصائص و امتيازات بنى نوع انسانيست رسيدن بهر مقامى كه بخواهى حتى الملكوتية الصرفة و النورانية المحضة التي هي الخلقة من العالم العلوي و أمر فوق أمره و حقيقة فوق حقيقته بيان ذلك اينكه هر موجودى از موجودات عالم ترقى كند فقط فرد خوبى از جنس خود

ص: 153


1- المؤمنون : 115 .
2- جامع الأخبار ( للشعيري ) : 184 ؛ بحار : 75/453/ح 21 .

مى شود ليكن خروج آن از حقيقت و جنس خود و رسيدن بحقيقت و جنس اعلى از آن ممكن نيست مثلاً چون درخت خرما ترقى كند نخل خوبى مى شود وليكن لياقت انسان از براى ترقى كردن و رسيدن به درجات عاليه بنحويست كه مى شود خود را ترقى دهد تا به درجه رسد كه حقيقت آن حقيقت ملك و داخل در زمره موجودات عالم ملكوت گردد بلكه مى شود ترقى آن بحدى رسد كه ملك مقرب خدا خادمش مى شود و اشعه انوار جلال و جمال حضرت متعال در وجود او منعكس شود

در حديث آمد كه يزدان مجيد

خلق عالم را سه گونه آفريد

يك گروه را جمله عقل و علم وجود

او فرشته است و نداند جز سجود

يك گروه ديگر از دانش تهى

همچه حيوان از علف در فربهى

او نبيند غير اصطبل و علف

از شقاوت غافل است و از شرف

و ان سيم هست آدمى زاد و بشر

از ملائك نيمى و نيمش ز خر

نيم خر خود مايل سفلى بود

نيم ديگر مايل علوى شود

ص: 154

تا كدامين غالب آيد در نبرد

زين دو گانه تا كدامين برد نرد

عقل اگر غالب شود پس شد فزون

از ملائك اين بشر در آزمون

شهوت ار غالب شود پس كمتر است

از بهائم اين بشر زان كابتر است(1)

پس هر چه هست از قامت ناساز بى اندام ماست(2) .

اميرالمومنين مى فرمايد : منهم ركوع لا ينتصبون و منهم سجود لا يسأمون بعضى از ملائكه از روز خلقت تا روز قيامت ركوع اند برپا نمى شوند بعضى در سجودند خسته نمى شوند(3) .

سبب معرفت

بعد از آنكه واضح شد كه انسان بهر مقامى رسد از معرفت بخدا و عبادت و بندگى از براى وى خواهد بود و بدون اين وسيله هيچ كس به هيچ مقامى نخواهد رسيد چنانچه من و تو تا بحال نرسيده ايم بدانكه چيزى كه محقق معرفت است ارتباط نفس انسانى است بعالم مجردات و عقل مجردِ از ماده كه اول مخلوق خدا است حسب ادله كه در اين باب وارد شده از آن جمله حديثى است كه مذكور خواهد شد.

تعريف عقل

بيان ذلك اينكه عقل جوهريست مجرد صرف كه او را احتياج بجسمى

ص: 155


1- مثنوى مولوى .
2- غزليات حافظ = ورنه تشريف تو بر بالاى كس كوتاه نيست .
3- نهج البلاغة ( دشتى ) : خطبه اول ؛ بحار : /54/177/ح 136 .

نباشد نه در ذات و نه در ماهيت و نه در فعل و نه تأثير نمودن در غير و باين معنى اول صادريست كه از فياض ذى الجلال متجلى شد و قدم بعرصه وجود گذاشت و هيچ موجودى از موجودات عالم وجود امكانى بمرتبه او نمى رسد و قرب او بخداى تبارك و تعالى از همه موجودات بيشتر است و از حضرت صادق روايت شده كه فرمود : « انّ اللَّه خلق العقل وهو أول خلق من الروحانيين عن يمين العرش من نوره فقال له اقبل فاقبل ثمّ قال له ادبر فأدبر »(1) .

يعنى خدا خلق كرد عقل را و حال آنكه او اول مخلوق از روحانيين بود كه از يمين عرش از نور خدا خلق گرديد پس خطاب كرد خدا باو : روكن پس روى كرد و خطاب كرد باو : پشت كن پس پشت كرد و اصل و حقيقت عقل از نور الهى است .

و خلق كردند جهل را از درياى شور ظلمانى پس گفتند پشت كن پشت نمود گفتند رو كن قبول نكرد(2) .

و روح انسانى مربوط بعالم عقل است و نسبت عقل بروح انسانى مانند نسبت روح است به بدن چنانچه بدن را اتصال بروح حاصل مى شود و با او متحد مى شود مانند اتحاد صورت و هيولى همچنين مى تواند شد كه اين روح انسانى را با عقل ربطى و اتحادى حاصل شود و بهر قدر كه روح انسانى بيشتر مربوط با عقل شود آثار كمالات عقل در او نيز بيشتر ظاهر مى شود و باين معنى اشاره دارد حديثى كه وارد است باينكه عقل را سر

ص: 156


1- كافى : 1/21/ح 14 ؛ بحار : 54/309 .
2- كافى : 1/21/ ح 14 .

مى باشد بعدد رؤس بنى نوع انسان و هر سرى ربطى دارد بسر آدمى يعنى بنفس آن شخص و روح آن شخص و پرده ميان آن سر و اين سر مى باشد تا اينكه برسد بسن پانزده سالگى پس آن پرده از ميان برداشته مى شود و ادراك و شعور آن شخص زياد مى شود و نيك و بد و خيرات و حسنات و قبايح و سيئات بنظر او روشن مى شود .

و واضح است كه نفوس در صفا و كدورات تفاوت بسيار دارند و ارتباط نفوس بعالم عقول از اين جهت متفاوت مى شود در شدت و ضعف و قلت و كثرت ، و بسا هست كه در بدو خلقت آثار نورانيت و ضياء در او ظاهر شود مانند آنچه حكايت متواتره شده است از خلقت انوار الهيه در ارحام امهات و ظهور كرامات و خوارق عادات از ابتداء ولادت و هر چه اين ارتباط ضعيف شود و مناسبت كم شود صفات شيطانيه و حيوانيه و علائق بدين ضعيف شود و مى رسد بجايى كه شخص جبار متمرد مى شود چنانچه معاويه بود كه فرمود چيزى كه داشت عقل نبود بلكه مكر و شيطنت بود(1) از اين جهت فرمودند العقل ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان(2) عقل چيزيست كه آدمى بواسطه آن بندگى خدا مى كند و بهشت را بجهت خود ذخيره مى نمايد و عقل باين معنى كه تحصيل عبادت معبود و اكتساب نعيم دار الخلود شود نيست مگر اينكه از جهت آنكه نفس خود را متخلق مى سازد باخلاق الهيه و عقايد حقه و افعال مرضيه و صفات حميده و حسنه

ص: 157


1- كافى : 11/11/ح 3 ؛ بحار : 1/116/ح 8 و33/170/ح 447 .
2- كافى : 11/11/ح 3 ؛ بحار : 1/116/ح 8 و33/170/ح 447 .

و تمامى اينها از متاع عالم عقل است پس اگر اطلاق بر انسان شود كه گويند فلان كس عاقل است و صاحب عقل است مجاز است و از جهت ارتباط نفس است بعالم ارواح قدسيه و جواهر مجرده و عقول مقدسه .

اميرالمؤمنين مى فرمايد : « العقل رقى إلى عليين(1) و العاقل من صدقت أقواله أفعاله(2) العاقل من أمات شهوته(3) العاقل من يزهد فيما يرغب اليه الجاهل(4) العاقل يطلب الكمال(5) فقد العقل شقاء(6) فكر العاقل هداية(7) فكر الجاهل غواية(8) حدّ العقل الانفصال من الفاني و الاتصال بالباقي(9) » .

عقل نردبانى است كه صاحبش را مى برد بعالم عليين كه عالم بهشت و ملائكه مقربين است صاحب عقل كسى است كه قول و فعلش موافق باشد عاقل كسى است كه خواهش نفس را بميراند و نفس اماره را مقهور گرداند عاقل كسى است كه خود را دور كند از هر چه جاهل در طلبش مى باشد عاقل كسى است كه پيوسته در تحصيل علوم و معارف و اخلاق حميده برآيد عاقل پيوسته كار مى كند در پيدا كردن راه نجات و جاهل پيوسته فكر

ص: 158


1- تصنيف غرر الحكم : 50/ش 302 (350/1 ) .
2- عيون الحكم و المواعظ : 28 .
3- تصنيف غرر الحكم : 240/ش 4865 ( 313/1 ) .
4- تصنيف غرر الحكم : 275/ش 6052 ( 393/1 ) .
5- تصنيف غرر الحكم : 54/ش 459 ( 153/1 ) .
6- تصنيف غرر الحكم : 55/ش 500 ( 413/1 ) .
7- تصنيف غرر الحكم : 51/ش 361 (412/4 ) .
8- تصنيف غرر الحكم : 75/ش 1168 ( 413/4 ) .
9- تصنيف غرر الحكم : 51/ش 369 ( 405/3 ) .

مى نمايد راه دورى از حق را ، آخر مرتبه عقل انقطاع است از خلق و دار فناء و پيوستگى و اتصال بحق و مجاورت خانه هستى و نعيم ابدى و دار خلد و دار البقاء و هر چه نفس بيشتر متابعت كند عقل را قدرت او بر افعال شاقه بيشتر مى شود و خوارق عادات و ظهور كرامات از اولياء و بندگان خدا از جهت ربط نفس ايشانست بعالم عقل .

و چون در خبر است چنانچه شنيدى كه العقل ما يعبد به الرحمن و يكتسب به الجنان(1) عاقلان حقيقى و راهنمايان واقعى از جهت كمال ارتباط نفس قدسيه ايشان بعالم عقل و معرفت ايشان به ذات مقدس حضرت بارى تعالى هر دقيقه در صدد رضاجويى خدا و اصلاح امر آخرت و عاقبت خود بودند و پشت به دنياى دنيّه كردند و آخرت خود را مهم دانسته و همواره ياد از اهوال و افزاع آخرت مى نمودند و مى ناليدند مى خواهم اهوالى را كه در پيش است يك يك بطور اجمال بيان كنم .

امام چهارم از آنها مى نالد و مى گويد : « أبكى لخروج نفسي أبكى لظملة قبري أبكى لضيق لحدي أبكى لسؤال منكر و نكير أياي أبكى لخروجى من قبري عرياناً ذليلاً حاملاً ثقلي على ظهري انظر مرة عن يميني و أخرى عن شمالي »(2) .

از دهشت و وحشت نظر بسمت راست و چپ مى كنند اهل محشر .

در حديث است كه چون خداى تعالى از خلق آسمان و زمين بپرداخت صورى بيافريد و باسرافيل داد وى آنرا در دهن گرفت و چشم را در زير

ص: 159


1- شرح كافى ( مازندرانى ) : 1/86 .
2- مصباح المتهجد : 2/591 ؛ بحار : 95/89 .

عرش گماشته تا كى فرمان الهى در رسد كه در صور دمد راوى پرسيد كه يا رسول اللَّه صور چه باشد فرمود شاخيست بزرگ دور فيه مقابل آسمان و زمين .

دميدن اسرافيل در صور

اسرافيل سه بار در دمد دفعه اول را نفخه فزع مى گويند(1) كه از اثر ان تزلزل در تمامى اركان عالم امكان واقع مى شود . آيه شريفه وصف آن مى كند : « يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ ءٌ عَظِيمٌ * يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَتَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا وَتَرَى النَّاسَ سُكَارَى وَمَا هُمْ بِسُكَارَى وَلَكِنَّ عَذَابَ اللَّهِ شَدِيدٌ »(2) نيز در وصف آن فرموده : « وَيَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ »(3) در اين وقت هر چه در آسمانها و زمين باشد بترسند و كوهها بجنبش درآيند و چون گرد بر هوا روند و زمين از جاى خود بجنبد بر وجهى كه اصلاً قرار نگيرد مانند كشتى بر روى آب يا قنديل آويخته كه باد سخت بر آن خورد روزى كه ببينند آن زلزله را ، غافل و بى خبر گرداند از غايت دهشت آن هر زن شير دهنده را از آن فرزند كه شير دهد آنرا يعنى با وجود شدت شفقت و مرحمت مادران از هول آن روز ، فرزندان شيرخواره را فرو گذارند و زنان آبستن بچه بيندازند و كودكان از ترس آن پير شوند و شياطين از فزع آن برمند و بأقطار زمين فرو روند و فرشتگان تازيانه بر روى ايشان

ص: 160


1- تفسر خلاصه منهج الصادقين : 4/143 ( النمل : 87 ) .
2- الحج 6 : 1 - 2 .
3- النمل : 87 .

زنند تا باز به جاى خود آيند و همه مردمان مدهوش و بى خبر شوند و در اين حالت باشند كه زمين شكافته شده شق شق گردد و چون در آسمان نگرند مانند زيت گداخته ببينند پس شكافته گردد و ستارگان فرو ريزند و آفتاب و ماه گرفته شوند .

بار دوم نفخه صعقه

پس باسرافيل فرمايد تا بار ديگر در صور دمد و اين نفخه را نفخه صعقه گويند كه خدا در وصف آن مى فرمايد : « وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ »(1) يعنى چون اسرافيل مرتبه دوم در صور دمد صاحب نفوس بتمامى از جن و انس و ملائكه آسمانها و زمينها هلاك مى شوند نمى ماند صاحب حياتى مگر ذات مقدس اقدس پروردگار و چهار ملك مقرب خداوند يعنى جبرائيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل ، حكم مى شود بعزرائيل تا قبض كند ارواح سه ملك ديگر را پس از آن امر مى شود بعزرائيل مُتْ كما ماتوا بمير چنان كه ايشان مردند عزرائيل بميرد(2) .

در آن وقت ظاهر شود مضمون صدق مشحون آيه شريفه « كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ * وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ »(3) نماند در عالم وجود و هستى بجز ذات نيكو صفات حضرت اقدس بارى تعالى جلت عظمته و عظمت سطوته .

اشاره مى كند به اين حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام درخطبه توحيديه كه

ص: 161


1- الزمر : 68 .
2- تفسير كبير منهج الصادقين : 7/40 .
3- الرحمن : 26 - 27 .

مى فرمايد : « إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَعُودُ بَعْدَ فَنَاءِ الدُّنْيَا وَحْدَهُ لا شَيْ ءَ مَعَهُ كَمَا كَانَ قَبْلَ ابْتِدَائِهَا كَذَلِكَ يَكُونُ بَعْدَ فَنَائِهَا بِلا وَقْتٍ وَ لا مَكَانٍ وَ لا حِينٍ وَ لا زَمَانٍ عُدِمَتْ عِنْدَ ذَلِكَ الْآجَالُ وَ الْأَوْقَاتُ وَ زَالَتِ السِّنُونَ وَ السَّاعَاتُ فَلا شَيْ ءَ إِلّا اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ الَّذِي إِلَيْهِ مَصِيرُ جَمِيعِ الأُمُورِ »(1) .

و در آن وقت اين ندا در دهد « لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ »(2) پس از ان خداى تعالى زمين را هموار سازد بحيثيتى كه اگر بيضه در مشرق نهاده باشد در مغرب توان ديد آن گاه حق تعالى بقدرت كامله خود چهل روز بارانى بباراند(3) بمثال نطفه مردمان تا از بالاى زمين دوازده گز برآيد و همچنان كه نباتات روئيده شود خلق آن از آن آفريده مى شود و حاملان عرش را زنده كند و جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل بيافريند و به اسرافيل گويد كه صور دمد .

نفخه سوّم

و هماندم اسرافيل در صور دمد و حق تعالى فرمان دهد تا روحها ببدنها در آيند پس روحهاى مؤمنان چون نور درخشان در ابدان خود در آيند و همه زنده گردند و همچنين ارواح ظلمانى كفار در ابدان خود در آيند پس زمين شكافته شود و همه از زمين برخيزند سر و پا برهنه و ختنه ناكرده(4) متحيرانه و دهشت زده باطراف خود نگاه كنند كه مى فرمايد « وَإِذَا نُفِخَ

ص: 162


1- بحار : 54/30 ح 6 ؛ نهج البلاغه ( دشتى ) : 366/خ 186 .
2- غافر : 16 .
3- تفسيرقمى : 2/253 ؛ بحار : 7/39/ح 8 .
4- تفسير خلاصه منهج الصادقين : 4/143 .

فِي الصُّورِ »(1) « فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنْظُرُونَ »(2) و اين نفخه را نفخه احياء گويند اشاره دارد به اين فقره حضرت اميرالمؤمنين در همان خطبه كه مى فرمايد : « ثُمَّ يُعِيدُهَا بَعْدَ الْفَنَاءِ مِنْ غَيْرِ حَاجَةٍ مِنْهُ إِلَيْهَا وَ لا اسْتِعَانَةٍ بِشَيْ ءٍ مِنْهَا عَلَيْهَا وَ لا لِانْصِرَافٍ مِنْ حَالِ وَحْشَةٍ إِلَى حَالِ اسْتِئْنَاسٍ وَ لا مِنْ حَالِ جَهْلٍ وَ عَمًى إِلَى حَالِ علمٍ الْتِمَاسٍ وَ لا مِنْ فَقْرٍ وَ حَاجَةٍ إِلَى غِنًى وَ كَثْرَةٍ وَ لا مِنْ ذُلٍّ وَ ضَعَةٍ إِلَى عِزٍّ وَ قُدْرَةٍ »(3) .

و در اين وقت مردم گويند « يَا وَيْلَنَا مَنْ بَعَثَنَا مِنْ مَرْقَدِنَا هَذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمَنُ وَصَدَقَ الْمُرْسَلُونَ »(4) يعنى واى بر ما كه ما را برانگيزاند از خوابگاه ما ؟ اين آن واقعه ايست كه خدا وعده داد ما را و راست گفتند پيامبران خدا .

شرحِ صحراىِ محشر

در اين وقت عرق تا بحد گوشها رسيده(5) جا تنگ(6) مردم مثل ميخ آهن بهم چسبيده ، قرص آفتاب گرفته ، لكن حرارت آن بالاى سر طوريست كه مغز سر و دماغ را بجوش مى آورد(7) .

وقتى كه پيغمبر صلى الله عليه وآله كيفيت خروج را از قبر حكايت كرد كه عريان محشور مى شوند سوده عيالش عرض كرد واسواتاه ينظر بعضنا الى بعض پس مردها بزنها نگاه مى كنند فرمود چه مى گويى اى سوده قسمى مردم

ص: 163


1- يس : 51 .
2- الزمر : 68 .
3- نهج البلاغه ( دشتى ) : 366/خ 186 ؛ بحار : 54/31/ح 6 .
4- يس : 52 .
5- مجمع البيان : 10/668 .
6- كافى ( دار الحديث ) : 15/345/ح 14925/110 .
7- مجمع البيان : 10/668 .

گرفتار خود هستند و طورى آنها را بمحشر مى آورند كه حال نگاه كردن ندارند(1) .

و صحراى قيامت تاريك كقطع الليل المظلم منهم المسحوق على وجهه بعضى گناهكاران را روى زمين مى كشند بعضى با قدم راه مى روند بعضى ديگر مثل مور زير دست و پاى مردم لكدكوب مى گردند بعضى ديگر را كنار جهنم آويزان مى كنند بعضى اژدها در گردن آن طوق كرده متصل نيش مى زنند(2) .

زمين محشر مثل نقره خام داغ و چنان مسطح و صيقلى كه اگر تخم مرغى در مشرق بگذارند اهل مغرب آنرا مى بينند اين است كه مى فرمايد : « إِذَا السَّمَاءُ انْشَقَّتْ * وَأَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَحُقَّتْ * وَإِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ * وَأَلْقَتْ مَا فِيهَا وَتَخَلَّتْ * وَأَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَحُقَّتْ * يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ * فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ * فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَابًا يَسِيرًا * وَيَنْقَلِبُ إِلَى أَهْلِهِ مَسْرُورًا * وَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ * فَسَوْفَ يَدْعُو ثُبُورًا »(3) يعنى چون آسمان منشق و شعبه شعبه شود و اذن بگيرد از خدا و سزاوار است اينكه اذن بگيرد و در زمانى كه زمين كشيده شود و بيرون بيندازد آنچه را كه در آنست از خزائن و دفائن و خالى بشود از آنها و اذن بگيرد از خدا و سزاوار است اينكه اذن بگيرد اى انسان در آن وقت

ص: 164


1- مجمع البيان : 10/668 .
2- عدد الداعي : 175 .
3- الانشقاق : 1 - 11 .

بزحمت خود را بخدا خواهى رسانيد خطاب بمطلق انسان است اعم از صالح و طالح معلوم مى شود كه زحمات وارده بر اهل محشر اختصاص به بدان و عاصيان ندارد پس از رسيدن ايشان به پروردگار و حاضر شدن در محضر كبريائى در روز شمار هر كس كه نامه عمل به دست راست داشته باشد محاسبه مى شود با او محاسبه اندكى و مراجعت مى كند بزودى باهل خود از حور العين يا زنان آدمى خوشحال و مسرور و اما كسى كه نامه عملش پشت كمرش باشد كنايه از آنكه دستهايش را از پشت ببندند و نامه را بدست وى دهند پس فرياد مى كند واثبورا اى كاش هلاك مى شدم و اين روز را نمى ديدم و همين كه گناهكارى مبتلا شد پس نزد تمام خلق اولين و آخرين رسوا مى شود و اين است كه اميرالمؤمنين در مناجات شعبان عرض مى كند : « الهي قد سترت عليّ ذنوباً في الدنيا و أنا أحوج الى سترها على منك في الأخرى الهي قد احسنت إلى إذ لم تظهرها لاحد من عبادك الصالحين فلا تفضحني يوم القيامة على رؤس الاشهاد »(1) .

خدايا تو در دنيا گناهانى بر من ستر نمودى و من به ستر آنها در آخرت محتاجتر هستم خدايا احسان بمن نمودى كه آنها را در نزد احدى اظهار نفرمودى پس مرا رسوا مكن در روز قيامت در حضور خلائق اولين و آخرين .

كار بر اهل محشر سخت مى شود فرياد مى كنند يا رب حاسبنا و لو إلى

ص: 165


1- اقبال الاعمال : 2/686 ؛ بحار : 91/97/ح 13 .

النار(1) أَيُّهَا الْيَفَنُ الْكَبِيرُ الَّذِي قَدْ لَهَزَهُ الْقَتِيرُ كَيْفَ أَنْتَ إِذَا الْتَحَمَتْ أَطْوَاقُ النَّارِ بِعِظَامِ الْأَعْنَاقِ وَ نَشِبَتِ الْجَوَامِعُ حَتَّى أَكَلَتْ لُحُومَ السَّوَاعِدِ(2) اى پير مردى كه موى سفيد و سياه محاسنت در هم مخلوط شده چگونه است حال تو در وقتى كه بچسبد طوقهاى آشتين به استخوانهاى گردنت و غلهاى جامعه بنشينند ميانه دستهاى تو بنحوى كه بخورند گوشتهاى بازوهاى تو را . و اشاره به مضمون آيه شريفه در حق گناهكاران است وقتى كه خطاب با عتاب از مصدر قهار برسد : « خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ * ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعًا فَاسْلُكُوهُ »(3) بگيريد او را و زنجير گران بر او بگذاريد ،

نامهاى قيامت

در آن روز جانسوز تمامى خلائق واله و حيران هر كس بفكر خود « يَوْمَ لَا يَنْفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ * إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ »(4) روز پادشاهى خداست چنان كه در دعاى جوشن است « يا من في القيامة سلطانه »(5) روزى است كه اطفال بيگناه از هول و جزع آن روز پير مى شوند « يَوْمًا يَجْعَلُ الْوِلْدَانَ شِيبًا »(6) روزيست كه براى آن هفتاد اسم در قرآن ذكر شده يوم

ص: 166


1- تفسير قمى : 2/216 ؛ بحار : 7/103/ح 14 .
2- نهج البلاغه ( دشتى ) : 354/ح 183 ؛ بحار : 8/307/ح 68 .
3- الحاقة : 30 - 33 .
4- الشعراء : 88 - 89 .
5- مصباح كفعمى : 252 ( دعاى جوشن كبير ) ؛ بحار : 91/389 .
6- المزمل : 17 .

القيامة(1) يوم الحسرة(2) يوم الفصل(3) يوم الدين(4) يوم الطامة الكبرى(5) يوم الحاقة(6) يوم الواقعة(7) يوم الفزع(8) يوم الحساب(9) يوم الشهود(10) يعنى روزى است كه شهادت مى دهند ايام و ليالى و ساعات و زمين و تمام اعضاء و جوارح و ملائكه و شهر محرم و ليالى جمعه و ليله عاشورا بر اعمال و رفتار و كردار ، يوم الحصاد(11) است الدنيا مزرعة الآخرة يوم التجارة است الدنيا متجر الآخرة يوم الفرار است « يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ * وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ * وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِيهِ »(12) « يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ »(13) است يعنى روزيست كه هر چه در پنهانى داشته اشكار مى شود يوم الفضيحة است چنانچه در مناجات شعبان است « فلا تفضحني يوم القيامة على رؤس الأشهاد »(14) يوم

ص: 167


1- الاسراء : 13 .
2- مريم : 39 .
3- الصافات : 21 .
4- الفاتحة : 4 .
5- النازعات : 34 .
6- الحاقة : 1 .
7- الواقعة : 1 .
8- الانبياء : 103 .
9- ابراهيم : 41 .
10- )01( النور : 24 .
11- )11( مجموعه ورام : 183 .
12- )21( عبس : 34 .
13- )31( الطارق : 9 .
14- )41( اقبال الأعمال : 2/686 ؛ بحار : 91/97 .

التغابن(1) است يوم الحشر(2) است .

كيفيت حشر

همين تفسير كيفيت حشر را بگويم در تفسير « يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجًا » در تفسير منهج است آنكه روزى معاذ بن جبل در منزل ابو ايوب انصارى از اين آيه سؤال نمود فرمود : يا معاذ سئلت من أمر عظيم من الأمور پس أشك در چشم حضرت گردش كرد فرمود ده صنف از امت من در روز قيامت محشور كنند و از سائر مؤمنين ممتاز باشند بعضى بصورت ميمون و ايشان سخن چينانند بعضى بصورت گراز و آنها حرام خوارانند و بعضى را بجهنم برو مى كشند آنها ربا خوارانند و بعضى كور محشور شوند و آنها در حكم جور كنندگانند و بعضى كر و گنگ و آنها خودپسندانند و بعضى زبان خود را در دهان مى جاوند و ايشان بى عمل از عالمانند و بعضى پا بريده و آنها بهمسايگان اذيت كنندگانند و بعضى آويخته بجهنم و ايشان سعايت كنندگانند و بعضى بوى گند مى دهند كه بدتر از بوى مردار است و ايشان هوا و هوس را متابعت كنندگانند و بعضى لباس قطران جهنم را مى پوشند و آنها متكبرانند(3) .

آسان ترين مردم در عذاب كسى است كه نعلين از آتش در پايش كنند كه مغز سر او بجوش بيايد(4) .

ص: 168


1- التغابن : 9 .
2- الحشر : 2 .
3- تفسير كبير منهج الصالحين : 10/139 ( النباء : 18 ) .
4- نهج الفصاحة : 176/ش 121 ( ترجمه ابوالقاسم پاينده ) .

چند گويى كه بپيرى رسم و توبه كنم ؟

چه كنى گر بجوانى بلحد درمانى؟

راه رهايى از اهوال قيامت

يك علاج خلاص شدن از اهوال آنروز توسل است به بزرگوارى كه پيغمبر صلى الله عليه وآله گريه بر او را از علائم ايمان قرار داده است و قبل از شهادتش بر او گريه كرد تا اشك بر صورت و سينه او جارى شد حمله عرش و ملائكه مقربين بر او صلوات مى فرستند و از جميع بنى هاشم ممتاز بود و حضرت سيدالشهداء او را برادر و معتمد و موثق بلكه نائب خاص خود قرار داد و در شجاعت و قوت قلب از تمام شهداء امتياز داشت و سوز مصيبت و حرقت و خصوصيت مصائب او قلب قاسى و سنگين دل را مى سوزاند و از امتيازات آنست كه هيچ يك از شهداى اهل بيت و اصحاب اين مقام را نداشتند .

نيابت حضرت مسلم

اجمالاً بعد از رسيدن دوازده هزار نامه از اهل كوفه بحضرت سيدالشهداء ، از تمام بنى هاشم ان بزرگوار حضرت مسلم را سر افراز فرمود و در جواب ايشان نوشت كه بسم اللَّه الرحمن الرحيم من الحسين بن على إلى الملاء من المؤمنين و المسلمين اما بعد فان هانياً و سعيداً قدما على بكتبكم و كانا آخر من قدم على من رسلكم و قد فهمت كل الذي اقتصصتم و ذكرتم و مقالتكم انّه ليس علينا امام فاقبل لعل اللَّه ان يجمعنا بك على الحق و الهدى و أنا باعث إليكم أخي و ابن عمي و ثقتي من أهل بيتي مسلم بن عقيل فإن كتب إلى انّه قد اجتمع رأى ملائكم و ذوي الحجى و الفضل منكم على مثل ما قدمت به رسلكم و قرأت في كتبكم فاني أقدم عليكم و شيكاً ان شاء اللَّه تعالى فلعمري ما الامام الّا الحاكم بالكتاب القائم بالقسط الدائن بدين الحق

ص: 169

الحابس نفسه على ذلك للَّه و السلام(1) .

سعيد و هانى كه آخر رسولان شما بودند رسيدند اينكه نوشته ايد امام و پيشوايى نداريم زود بيا شايد خدا ما را هدايت كرد لهذا برادر و پسر عم و معتمد خود را از اهل بيت كه مسلم بن عقيل است بسوى شما فرستادم هرگاه بمن نوشت كه اتفاق رأى عقلا و فضلاى شما موافق خطوط شماست بسرعت بطرف شما مى آيم ان شاء اللَّه .

گريه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله بر حضرت مسلم

و اما امتيازش در گريه نمودن پيغمبر صلى الله عليه وآله ، ابن عباس مى گويد خدمت حضرت پيغمبر صلى الله عليه وآله بوديم قال علي يا رسول اللَّه انّك لتحبّ عقيلاً آيا برادرم عقيل را دوست مى داريد قال صلى الله عليه وآله و اللَّه اني لاحبه حبين او را بدو ملاحظه دوست مى دارم حباً له و حباً لحبّ أبي طالب يكى از بابت خودش و يكى از باب انتسابش بابى طالب و انّ ولده مقتول في محبة ولدك و اينكه پسر او در راه محبت فرزند تو شهيد مى شود فتدمع عليه عيون المؤمنين اشك مى ريزد در مصيبت او چشمهاى مؤمنان و تصلّي عليه الملائكة المقربّون پس حضرت شروع كرد بگريه نمودن حتى جرت دموعه على صدره(2) .

حضرت آنقدر گريه كرد كه اشك چشمش بر سينه مباركش جارى شد سنگينى مصيبت اين سيد بزرگوار نه بحدى است كه باعانت بنان بيان شود بايد تصور نمود اين مطلب را كه چون كسى هيجده هزار نفر با او بيعت

ص: 170


1- ارشاد : 2/39 ؛ بحار : 44/334 .
2- امالى صدوق : 128/م 27/ح 3 ؛ بحار : 44/287/ح 27 .

كنند(1) و كمر اطاعت وى ببندند و همچه عزت و شوكتى براى او حاصل شود و پس از چند روز قليل كارش بجايى رسد كه پناه به پيره زنى آورد و او را حامى خود قرار دهد بچه حالت مى شود و چه قدر مهموم و مغموم و گرفتار مى گردد دوست و دشمن بر همچه كسى ترحم مى كند .

پيغمبر صلى الله عليه وآله فرمودند عزيز خوار شده را ترحم كنيد(2) .

تعقيب حضرت مسلم عليه السلام

چون آن بزرگوار را لشكر ابن زياد پس از بيرون آمدن از خانه محمد بن كثير در كوفه خراب تعاقب كردند و آن حضرت صداى هياهوى سواران بشنيد از اسب پياده شد و اسب را بزد و براند و خود راه بگردانيد و در كوچه ديگر روان شد سواران برسيدند و پى اسب گرفتند و برفتند چون به محله حلاجان رسيدند اسبى بى سوار ديدند ناچار اسب را با خود داشتند و آن حضرت چون سواران را اُغْلُوطه(3) داد نمى دانست بكجا مى رود بكوچه بيراهى رسيد آسيمه سر و حيرت زده بچپ و راست دويد پس به مسجدى خراب رسيد بدان مسجد رفت و در گوشه بيارميد تا آفتاب غروب كرد.

حضرت مسلم عليه السلام بر در خانه طوعه

پس از مسجد بيرون آمد باز باين طرف و آن طرف مى دويد(4) . تا رسيد بدرخانه زنى طوعه نام كه بر در خانه نشسته و انتظار فرزندش بلال نام را مى كشد چون برسيد بر طوعه سلام كرد اف لك يا دهر جوابش داد حضرت مسلم فرمود يا امة اللَّه تشنه ام مرا آبى بده طوعه داخل خانه شد آبى براى او

ص: 171


1- ارشاد : 2/41 ؛ بحار : 44/336 .
2- كافى : 8/150/ح 131 ؛ بحار : 71/405/ح 2 .
3- اُغلوطه : سخنى كه با آن كسى را به غلط و اشتباه بيندازند ( فرهنگ عميد : 219 ) .
4- ناسخ التواريخ : 2/84 .

آورد آشاميد و قدرى بنشست ، طوعه داخل خانه شد پس از آن بيرون آمد گفت يا عبداللَّه آب خوردى ؟ فرمود بلى سيراب شدم گفت پس بخانه خودت برو حضرت مسلم جوابش نداد باز تكرار نمود باز حضرت مسلم جواب نداد مرتبه سوم آن زن گفت : سبحان اللَّه يا عبداللَّه قم عافاك اللَّه إلى أهلك فانّه لا يصلح لك الجلوس على بابي طوعه گفت اى بنده خدا برخيز و بسوى اهل و عيال خويش بشتاب صحيح نيست نشستن تو بر در خانه من ، يعنى راضى نيستم بر در خانه من بنشينى اين وقت حضرت مسلم برخاست و قال يا امة اللَّه مالى في هذا المصر أهل و لا عشيرة فهل لك في أجر و معروف و لعلى مكافتك بعد هذا اليوم ، فرمود اى كنيز مرا در اين شهر خانه و اهل بيت و عشيره نيست آيا مى توانى ثواب كنى در راه خدا مرا جاى دهى تا شايد بعد از اين تلافى بتو كنم طوعه گفت بگو تو كيستى و از كجائى و بدينجا چرائى ؟ حضرت فرمود : منم مسلم بن عقيل ، اين كوفيان مرا فريفتند و دروغ گفتند و مرا بدين شهر آورند و اين وقت دست از نصرت من كشيدند طوعه گفت مگر تو مسلم بن عقيلى ؟ فرمود بلى چون آن زن از دوستان خانواده رسالت و نبوت بود عرض كرد داخل در خانه من بشو حضرت مسلم را برده در اطاق مخصوص خود او را منزل داد و فرش نيكو گسترده و غذا بنزد او حاضر كرد حضرت مسلم غذا از گلويش پايين نرفت در اين وقت فرزند ملعونش بلال در رسيد و چونكه ديد مادرش بسيار تردد و رفت و آمد در آن اطاق مى كند چيزى در دلش افتاد جهت را سؤال كرد طوعه گفت فرزند چكار دارى آن ملعون اصرار را از حد گذرانيده و گفت ترا

ص: 172

بخدا قسم مى دهم بگو چكار دارى در اين اطاق اينقدر رفت و آمد مى كنى طوعه گفت فرزند ترا خبر مى كنم بشرط آنكه اين سر را فاش نكنى پس از اخذ عهد و ميثاق بر تستّر آن تفصيل حال را براى او بيان نمود چون وقت خواب شد حضرت مسلم بخوابيدند و بلال با مادر خود بيارميدند(1) .

چون صبح شد و بلال ملعون از خواب مرگ برخاست باستعجال به دار الاماره رفت و فرياد زد النصيحه النصيحه پدرش اسيد حضرمى گفت چه نصيحت دارى گفت مادرم دشمنى را پناه داده گفت كدام دشمن گفت مسلم بن عقيل اينك در خانه ما منزل دارد پس اسيد به عبدالرحمن بن محمد بن اشعث خبر داد و آن ملعون بدين مژده ابن زياد لعين را آگهى داد فوراً ابن زياد ملعون بروايتى محمد بن اشعث را با پانصد تن روان نمود تا خانه طوعه را محاصره كردند چون بانگ قعقعه سلاح و همهمه مردان غازى و حمحمه اسبان تازى گوشزد حضرت مسلم گشت گفت اين جماعت جز من كسى

شجاعت حضرت عليه السلام

نخواهند اى طوعه سلاح جنگ مرا حاضر كن پس از جاى برجست و كمر خود را بست و زره پوشيد و شمشير بركشيد و مانند شير شرزه و اژدهاى گرزه(2) قصد قتال نمود و چون صاعقه آتشبار از دار بيرون آمد و به آن جماعت بى نام و ننگ حمله افكند لشكر ابن زياد سخت مقاومت نمودند و با آن بزرگوار جنگ نمودند و حضرت مسلم بر چپ و راست ايشان حمله مى نمود و مركب بخاك هلاك مى انداخت تا يك صد و هشتاد تن از آن

ص: 173


1- ارشاد : 2/54 ؛ بحار 44/350 .
2- گَرزَه : مار بزرگ ، كفچه مار ، نوعى از مار كه سر بزرگ دارد ( فرهنگ فارسى عميد : 1009 ) .

جماعت را طعمه شمشير ساخته بقيه لشكر چون اين زور بازو بديدند پشت بجنگ فرار نمودند محمد اشعث كس بنزد ابن زياد ملعون فرستاد كه مرا بجماعتى از ابطال مدد كن آن ملعون پانصد تن ديگر از شجاعان لشكر فرستاد هم در اين دفعه جنگى شديد اتفاق شد و عددى كثير از سپاه ابن زياد كشته تيغ و تير شدند ديگر مردم از پيش روى حضرت بگريختند و در كوچه ها متفرق شدند محمد اشعث بار ديگر ابن زياد را اگهى داد سواره و پياده مدد فرست كه از شمشير مسلم كس بسلامت نتواند جست پيغام داد آن ملعون به محمد اشعث ثكلتك أمك وعدموك قومك رجل واحد يقتل منكم هذه القتل العظيمة فكيف لو أرسلناك إلى من هو أشد باساً و اصعب مراساً ، يعنى مادرت بعزايت بنشيند و از تو تام و نشانى نماند مسلم يكتن بيش نيست جماعتى از شما را كشته اگر تو را بمبارزت كسى فرستم كه از

شجاعت مسلم عليه السلام در كلام دشمن

مسلم شجاع تر باشد چه خواهى كرد محمد در جوابش بگفت : أيها الامير اتظن انّك بعثتني الى بقال من بقالي الكوفة أو إلى جرمقاني من جرامقة الحيرة(1) أو لم تعلم أيها الامير انّك بعثني إلى أسد ضرغام و سيف حسام في كف بطل همام من آل خير الأنام(2) گفت تو گمان مى كنى كه مرا بجنگ بقالى از بقالان كوفه يا زارعى از زارعين حيره فرستاده اى مگر نمى دانى كه مرا به جنگ شيرى درنده و شمشيرى برنده فرستاده و آن شمشير در دست شجاعى دلير و شاهى دلاور از عترت پيغمبر صلى الله عليه وآله است .

ص: 174


1- مقتل ابى مخنف : 41 - 43 ؛ ناسخ التواريخ : 2/91 .
2- مناقب : 4/93 ؛ ناسخ التواريخ : 2/91 .

بار ديگر ابن زياد ملعون پانصد تن مرد رزم آزماى فرستاد و همچنان حضرت مسلم چون شير خشمناك بر ايشان حمله كرد لشكر از جلويش فرار كرده بالاى يكديگر مى افتادند .

محمد اشعث ملعون خواست حيلتى كند گفت مسلم بيهوده شمشير مزن امير تو را امان داده حضرت مسلم فرمود اى دشمان خدا و رسول ، شما را در نزد من امانى نيست(1) بسيار امر بر كوفيان سخت شده كارى كه كردند بر بامها بالا رفته او را از پشت بامها سنگباران نمودند بسته هاى نى آتش زده بر سر او مى افكندند فرمودند : مالكم ترموني بالأحجار كما ترمى الكفار و أنا من اهل بيت الانبياء الأبرار ألا ترعون حق رسول اللَّه في ذريته(2) .

كيفيت دستگيرى حضرت مسلم عليه السلام

در اين وقت مردى از كوفيان تدبيرى نمود گودالى را با خس و خار سرپوشيده بر آن حضرت حمله كردند چون او بايشان حمله نمود فرار كردند عقب كرد ايشان را ناگاه در ميان آن گودال افتاد لشكر فرصت يافته هر كس هر آلت حربى كه داشت بر بدن اطهر آن سيد مظلوم به كار برده محمد اشعث ملعون شمشيرى بر چهره همايونش زد كه از بينى او گذشت ملعون ديگر نيزه بر پشتش زد چنان كه برو در افتاد پس او را برگرفتند و اسيروار مى بردند اف لك يا دهر چون آن بزرگوار را بكشيدند تا بدر دار الاماره رسانيدند(3) .

ص: 175


1- مناقب : 4/93 .
2- مناقب : 4/93 .
3- ناسخ التواريخ : 2/93 .

حبى پر از آب زلال در آنجا حاضر بود و آن بزرگوار سخت عطشان، فرمود اى مردم آبى بمن دهيد فقال له مسلم بن عمرو أتراها ما أبردها لا واللَّه لا تذوق منها قطرة ابداً حتى تذوق الحميم في نار جهنم عمرو بن حريث كه در آنجا حاضر بود غلام خود را حكم داد تا كوزه پر از آب و قدحى بنزد حضرت مسلم آورد و قدرى آب در قدح بريخت و بدست حضرت مسلم داد چون خواست بنوشد قدح از خون دهان مباركش پر شد بدست غلام داد بريخت بار ديگر آنرا پر كرد هم پر از خون شد مرتبه سوم دندانهاى مباركش در قدح افتاد فقال عليه السلام الحمد للَّه لو كان لي من الرزق المقسوم لشربته پس از زمانى ابن زياد ملعون فرستاد كه مسلم را داخل نماييد پس آن بزرگوار را اسيروار با لب تشنه وارد مجلس ميشوم ابن زياد ملعون نمودند چون وارد شد بر ابن زياد بامارت سلام نداد آن ملعون گفت چه سلام كنى و چه نكنى كشته خواهى شد .

تقاضاى مسلم جهت وصيت كردن

حضرت فرمود بگذار تا وصيت خود را با يكتن از خويشاوندان خود بگويم آن ملعون گفت روا باشد پس حضرت مسلم باهل مجلس نظرى كرد در ميانه چشمش بعمر بن سعد ابى وقاص افتاد فقال يا عمر ان بيني و بينك قرابة و لي اليك حاجة و قد يجب عليك لي انجاح حاجتي و هي سرّ آن ملعون محض خوش آمد ابن زياد لعين در گوش دادن به وصيت آن حضرت مسامحه نمود ابن زياد ملعون گفت در گوش دادن وصيت مسلم اين گرانى چيست ؟ گوش ده تا چه مى گويد آن وقت عمر ملعون برخاست و حضرت مسلم را بكنارى آورد و بجايى كه ابن زياد لعين نيز ايشان را مى ديد(1) .

ص: 176


1- ارشاد : 2/60 ؛ بحار : 44/355 .

وصاياىِ حضرت مسلم

حضرت مسلم بنا كرد سخن گفتن فقال أول وصيتي شهادة أن لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له و اشهد أنّ محمّداً عبده و رسوله و أنّ علياً ولي اللَّه و الثانية تبيعون درعي هذا و توفون عني ألف درهم أقترضتها في بلدكم هذا و الثالثة أن تكتبوا إلى سيدي الحسين أن يرجع عنكم فقد بلغني انّه خرج بنسائه و أولاده فيصيبه ما أصابني عمر ملعون در جواب گفت آنچه از كلمه شهادت ياد كردى همگى بدين كلمه همدستانيم و اينكه گفتى زرهم را بفروشيد و هزار درهم قرض مرا ادا كنيد پس از وفات تو اختيار با ماست اگر بخواهيم دين تو را ادا كنيم و اگر بخواهيم نمى كنيم و وصيتى كه در حق حسين گفتى دانسته باش كه البته حسين بسوى ما سفر مى كند و البته بدست ما به كمال سختى كشته مى شود آنگاه روى بابن زياد ملعون كرد و تفصيل سخنان را براى آن ملعون بيان نمود.

فقال ابن زياد انّه لا يخونك الأمين ولكن قد يؤتمن الخائن قبحك اللَّه من مستودع سراً(1)

ابن زياد بدين كلمات تمثل جست يعنى مرد امين خيانت نمى كند لكن گاهى خائن بغلط در شمار امين محسوب مى شود خداوند زشت كند تو را كه وديعت را ضائع كردى و كشف اسرار نمودى .

پس از آن ابن زياد ملعون روى بحضرت مسلم كرد و گفت اى پسر عقيل چرا بر امام خود خروج نمودى و شق عصاى مسلمين فرمودى و فتنه خوابيده را بيدار كردى فقال مسلم كذبت يابن زياد انما شق عصا المسلمين معوية و ابنه يزيد و اما الفتنة فانّما الحقها أنت و أبوك زياد بن عبيد عبد بنى

ص: 177


1- مقتل ابى مخنف : 45 ؛ ناسخ : 2/98 .

علاج من ثقيف و أنا ارجوان يرزقني اللَّه الشهادة على يدي شر بريته(1) فرمودند پسر زياد دروغ گفتى معاويه مسلمانان را پراكنده ساخت و پسرش يزيد نيز همان آهنگ نواخت اما انگيزش فتنه و فساد را تو باعث شدى و پدرت زياد بن عبيد كه عبدى از بنى علاج از قبيله بنى ثقيف بود تاسيس نمود و من اينك آرزومندم كه بدست بدترين مردم شربت شهادت بنوشم .

بالجمله مكالماتى ديگر فيمابين حضرت مسلم و ابن زياد ملعون اتفاق شد و از بسكه در آن سخنان آن ملعون هرزه گويان شده زبان قوه بيان آنان را ندارد وليكن حضرت مسلم در جواب آنها چنان آن ملعون را ساكت مى نمود كه در ميان اهل مجلس خجلت زده و شرمنده مى گشت خواست كارى كند كه حضرت مسلم قوه حرف زدن نداشته باشد روايت دارد كه فشتم الملعون اميرالمؤمنين و والحسن و الحسين عليهم السلام بنا كرد ناسزا گفتن بحضرت اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين ، در اين وقت حضرت مسلم فرمودند أنت و أبوك أحق بالشتيمة فاقض ما أنت قاض يا عدو اللَّه(2) فرمود اى ملعون تو و پدرت سزاواريد به دشنام ، بكن آنچه قصد دارى اى دشمن خدا يعنى چرا حكم بقتل من نمى كنى كه ديگر من زندگانى دنيا را نمى خواهم .

آن ملعون گفت بكر بن حمران احمرى را حاضر كنيد(3) كه پسر عقيل فرق او را شكافته(4) چون حاضر شد گفت تو مى كشى پسر عقيل را گفت

ص: 178


1- لهوف ( ترجمه فهرى ) : 56 ؛ بحار : 44/357 .
2- لهوف (ترجمه فهرى ) : 57 ؛ ناسخ : 2/102 .
3- بحار : 44/358 .
4- بحار : 44/357 .

چرا نكشم گفت بگير او را و بر بالاى بام قصر ببر و گردنش را بزن آن ملعون گرفت حضرت مسلم را و به بالاى بام قصر برده در بين راه آن بزرگوار مشغول تسبيح و تهليل بود و استغفار مى نمود(1) .

مسلم بالاىِ بامِ قصر و مصائب او

چون به پشت بام رسيد دو مصيبت سنگين بر او وارد شد كه از هزار كشته شدن بدتر بود يكى آنكه نگاه كرد ديد همان اشخاصى كه ديروز با او بيعت كرده بودند امروز آمده اند پشت بامها را گرفته تماشاى كشتن او مى كنند .

ديگر آنكه بقاتل خود فرمود مهلت بده دو ركعت نماز كنم آن ملعون گفت مهلت ندارى حضرت مسلم در اين وقت بگريست و از دل پر درد بفرمود

جزى اللَّه عنا قومنا شر ما جزى * شرار الموالي بل أعق واظلما(2)

هم منعوا حقنا و تظاهروا علينا * و راموا أن نذل و نرغما(3)

و هم رو كرد بطرف مكه معظمه و عرض نمود السلام عليك يا ابا عبداللَّه هل ترى ما جرى بابن عمّك آيا از پسر عمت خبر دارى كه سر و كارش بكجا كشيده يا نه ؟(4)

شهادت حضرت مسلم

اين وقت بكر بن حمران ملعون بدو ضربت سر آن سر خيل اهل ايمان را از بدن جدا كرد(5) سر و بدنش را از بالاى بام قصر بزير افكندند چون كسى

ص: 179


1- لهوف ( ترجمه فهرى ) : 58 ؛ بحار : 44/358 .
2- خداوند قوم ما را از جانب ما سخترين كيفر را كه به بدترين بلكه عاقترين و ظالمترينِ ايشان خواهد داد ، بدهد .
3- ايشان حق ما را غصب كردند و بر ما خروج كرده و هجوم آوردند و قصد كردند كه ما در ميان ايشان خوار و محروم باشيم . مقتل ابى مخنف : 46 .
4- روضة الشهدا : 230 .
5- بحار : 44/358 .

از دنيا برود و بخواهند حمل و نقل جنازه اش بقبرستان كنند يا تابوت مى آورند يا عمارى مى آورند يا بر چهار چوبه اش مى گذارند اما در نقل اين جنازه طيب و طاهر تابوت نياوردند و عمارى هم نياوردند حتى چهار چوبه هم نياوردند بكله ريسمانى آوردند پاى حضرت مسلم را بستند در ميان كوچه و بازارش بگردانيد چه خوب گفته شاعر كه مى گويد :

فان كنت لا تدرين ما الموت فانظرى

إلى هاني في السوق و ابن عقيل(1)

يعنى اى نفس اگر خبرى از مردن ندارى بيا به بازار كوفه نگاه كن به مسلم بن عقيل و هانى بن عروة كه با آن جلالت قدر و زور بازو پس از وفات چگونه ايشان را كشان كشان مى گردانند اف لك يا دهر أف بر تو اى زمانه غدار و فلك كج رفتار كه سر و كار دوستان خدا را باينجا مى كشانى .

ابن زياد ملعون حكم كرد بدن حضرت مسلم را وارونه بر در دروازه كوفه آويزان نمودند حق دارد شاعر كه از دل سوخته مى گويد :

و لو ان البحار صارت دموعي * ما كفتني لمسلم بن عقيل(2)

يعنى اگر بقدر درياهاى عالم در مصيبت مسلم بن عقيل اشك از چشمم ببارم هنوز كفايت نمى كند و غصه اش از دلم بيرون نمى رود .

لا حول و لا قوّة الّا باللَّه العلي العظيم . و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون .

ص: 180


1- مقتل ابى مخنف : 47 .
2- بحار : 45/291 .

بسم الله الرحمن الرحیم

مجلس هفتم

اشاره

الحمد كله للَّه و الصلاة على رسول اللَّه و على آله آل اللَّه و لعنة اللَّه على أعدائهم أعداء اللَّه من الآن إلى يوم لقاء اللَّه .

أما بعد فمن كلام لأمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام : « يَدَّعِي(1) بِزَعْمِهِ أَنَّهُ يَرْجُو اللَّهَ كَذَبَ وَالْعَظِيمِ مَا لَهُ لا يَتَبَيَّنُ رَجَاؤُهُ فِي عَمَلِهِ وَكُلُّ رَاجٍ عُرِفَ رَجَاؤُهُ فِي عَمَلِهِ إِلّا رَجَاءَ اللَّهِ فَإِنَّهُ مَدْخُولٌ وَكُلُّ خَوْفٍ مُحَقَّقٌ إِلّا خَوْفَ اللَّهِ فَإِنَّهُ مَعْلُولٌ يَرْجُو اللَّهَ فِي الْكَبِيرِ وَيَرْجُو الْعِبَادَ فِي الصَّغِيرِ فَيُعْطِي الْعَبْدَ مَا لا يُعْطِي الرَّبَّ فَمَا بَالُ اللَّهِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ يُقَصَّرُ بِهِ عَمَّا يُصْنَعُ لِعِبَادِهِ أَتَخَافُ أَنْ تَكُونَ فِي رَجَائِكَ لَهُ كَاذِباً أَوْ يَكُونَ لا يَرَاهُ لِلرَّجَاءِ مَوْضِعا »(2) .

اميدبه خدابه عمل است

بر ارباب فهم و دانش و اصحاب نظر و بينش مخفى و مستور نيست كه از

ص: 181


1- خطبه 159 فيض الاسلام ، قسمت 8 .
2- نهج البلاغه ( دشتى ) : خ 160/298 ؛ بحار : 67/358 .

جمله اوصاف حميده و خصال نيكو و پسنديده و منجيات از دركات و هلكات صفت رجاء و اميدوارى است به لطف و رحمت حضرت عزت

تعريف رجاء

جل عزّه و وسعت رحمته و الطافه و بدانكه رجاء عبارتست از طمع داشتن ومنتظر بودن محبوب از جهت تحصيل بسيارى از اسباب آن مثل انتظار گندم از كسى كه تخم بى عيب را بزمين قابلى كه آب بان نشيند بيندازد و آنرا در وقت خود آب دهد پس رجاء رحمت حضرت عزت عبارتست از تحصيل اسباب رضامندى وى و ترك چيزى كه موجب سخط حضرتش گردد چنانچه اشاره باين مى كند آيه كريه « إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولَئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَةَ اللَّهِ »(1) و نيز فقرات مذكوره از كلمات اميرالمؤمنين عليه السلام اشاره مى كند به همين كه مى فرمايد : ادعا مى كند بنده به گمان خود كه اميدوار است بخداى تعالى ، قسم بخداى عظيم كه دروغ گفته است در اين ادعاء زيرا كه ظاهر نمى كند آنرا در عمل خود و هر اميدوار بعطاى كسى البته كارى مى كند كه موافق امر و رضاى معطى باشد و با وجود مخالفتِ فرموده معطى ادعاء رجاء احسان و اميد بعطا نيست جز دروغ و خلاف اعتقاد ، زيرا كه با عصيان و خلاف چگونه معتقد عطا و احسان باشد و از اين حالى كه دارد معلومست كه بالمره مأيوسست از خداى خود ، بترسيد اى مردم از دروغ گفتن در ادعاى رجا و خوف از خدا ، زيرا كه هر اميدوار به چيزى طلبكار آن است و هر ترسنده از چيزى از آن گريزانست و هر اميدوار به كسى رجاء وى از عملش معلوم مى شود مگر

ص: 182


1- البقرة : 218 .

رجاى بخدا كه مدخول و معيوبست نظر بكردار بندگان ، و هر خوف و ترس از كسى از عمل محقق و ثابت مى شود مگر خوف از خدا كه با شبهه و بازيچه است ، اميد دارد بادعاى خودِ بنده ، خدا را در امرى بزرگ كه ثواب ابدى اخروى باشد و اميدوار است به مخلوق ضعيف خدا در عطاى كوچك و اندك كه احسان دنيايى باشد بجا مى آورد از براى آن مخلوق از تذلل و خضوع و خشوع و فرمانبردارى و جان نثارى مقدارى كه بقدر آن از براى خدا بجا نمى اورد پس چه چيز است شان خدا كه منع مى شود از فرمانبردارى و خضوع و خشوعى كه كرده مى شود براى بندگان وى .

آيا اى بنده بيچاره و نادان مى ترسى كه در اميد بخدا نااميد شوى به سبب منع يا بخل وى تعالى عن ذلك علواً كبيراً يا اينكه خدا را از جهت ضعف و ناتوانى سزاوار اميدوارى باو نمى دانى با آنكه حضرت اقدسش جواد ذاتى و غنى و قوى مطلق است بخل و عجز به هيچ وجه بر او روا نيست.

علائم تشيع

و در ارشاد ديلمى است كه گفت مردى بحضرت صادق عليه السلام آنكه جمعى از شيعيان شما معصيت ها مى كنند و مى گويند اميدواريم برحمت خداوند ، حضرت فرمودند ايشان دروغ مى گويند از شيعيان ما نيستند هر كه اميد چيزى را داشته باشد براى آن كار مى كند قسم بخدا كسى شيعه ما نيست مگر آنكه از خدا ترسان است و نيز آن حضرت فرمودند كه جمعى رسيدند باميرالمؤمنين عليه السلام و عرض كردند ما شيعيان شمائيم فرمودند پس به چه جهت سيماى شيعه را از شما نمى بينم گفتند چه چيز است سيماى شيعه يا اميرالمؤمنين ، پس آن حضرت فرمودند : « عُمْش الْعُيُونِ مِنَ الْبُكَاءِ ، خُمْصُ

ص: 183

الْبُطُونِ مِنَ الصِّيَامِ ، ذُبْلُ الشِّفَاهِ مِنَ الدُّعَاءِ ، صُفْرُ الْأَلْوَانِ مِنَ السَّهَرِ ، حُدْبُ الظُّهُورِ مِنَ الْقِيَام ، عَلَى وُجُوهِهِمْ غَبَرَةُ الْخَاشِعِين »(1) .

يعنى شيعيان ما كسانى باشند كه چشمان ايشان از جهت گريه از خوف خداى كم نور گرديده باشد و شكمهاى ايشان از نخوردن غذا لاغر گرديده و به پشت چسبيده و لبهاى ايشان از دعا بدرگاه خدا افسرده و خشكيده و صورتهاى ايشان از زحمت شب بيدارى در طاعت خداى زرد رنگ گشته كمرها از زحمت قيام براى نماز شكسته ، بر صورتهاى ايشان آثار اتعاظ و ترك دنيا و عمل براى روز جزاء پيدا و هويداست .

اى برادران بياييد همه با هم ملاحظ حال خود كنيم به بينيم از اين صفات كه علامت تشيع و ايمانند كدام يك در ما موجود است اگر از انصاف نگذريم هر آينه هيچ يك از اين صفات را نتوانيم در خود ثابت كنيم فواواسفاه و واويلاه كه بلكه چون در خود بنگريم ضد اين صفات را مشاهده مى نماييم و يا اگر عين اين صفات در خود ببينيم نخواهد بود مگر ناشى از خلاف طاعت حضرت حق ، چشمها از زحمت گرما و سرما براى تحصيل مالى كه در روز جزاء نفعى نخواهد داشت كم نور گريده .

« يَوْمَ لَا يَنْفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ * إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ »(2) شكمها از نخوردن و غرقه گشتن در تحصيل زخارف دنيويه خالى مانده و به پشت چسبيده ، لبها از منازعه و مخاصمه با يكديگر در امور معاش افسرده

ص: 184


1- ارشاد القلوب : 1/107 ؛ جامع الأخبار ( للشعيرى ) : 35 ؛ بحار : 65/151 ح 4 .
2- الشعراء : 88 - 89 .

و خشكيده ، صورتها از زحمت سفر و شب كارى و تلاش مال دنياى دنى و تحصيل متاع دار فانى زرد رنگ گشته ، كمرها از زحمت دنيا شكسته و آثار غرق شدن در لذائذ دنيا و غفلت از دار عقبى بر صورت پيدا و هويداست .

اگر توجه كنى بحال دوستان خداى مى بينى كه همواره از نفوس خود ناراضى و شكوه گرند و با آن زحمات و لطمات در راه خداى بعد از اظهار خجلت وشرمندگى و تقصير و درماندگى اظهارى نفرموده اند از آن جمله اميرالمؤمنين كه پيغمبر عليه السلام در حقش فرمودند ضربة علي يوم الخندق أفضل من عبادة الثقلين(1) چگونه در سياهى شبها بدرگاه خداى در فقرات دعا اظهار تقصير و تفريط مى نمايد از آن جمله در بعض فقرات دعاى كميل عرض مى كند : و قد أتيتك يا الهي بعد تقصيري و اسرافي على نفسي معتذراً نادماً منكسر مستقيلاً مستغفراً منيباً مقراً مذعناً معترفاً لا اجد مفرا مما كان مني ولا مفزعاً أتوجه اليه في أمري غير قبولك عذري و ادخالك اياي في سعة من رحمتك(2) .

رجاء و خوف از خدا

اعتماد اميرالمؤمنين برحمت واسعه خداوند است بعد از اينكه شبهاى نخوابيده و مثل مار گزيده از خوف خداى بخود پيچيده و شب را تا صبح بعبادت و بندگى خداى گذرانيده .

شخصى خدمت حضرت صادق عليه السلام عرض كرد كه من معصيت مى كنم

ص: 185


1- شرح احقاق الحق : 6/5 .
2- مصباح المتهجد : 2/846 .

و مع ذلك اميد عفو دارم حضرت بوى فرمودند بترس از خداى و اطاعت نماى و با اين اميد قبول داشته باش زيرا كه بالاترين درجات حسن ظن بخداى و بزرگ ترين درجات رجاء از براى كسى است كه بيشتر خدا را اطاعت كند .

بناء على هذا ممدوحيت رجاء بخداى تا درجه اى است كه بسرحد غرور نرسد و خوف خداى از دل نرود زيرا چنان كه وصف رجاء از اوصاف منجيه است وصف خوف از خداى نيز از اوصاف ممدوحه است و مستحسنه است و از لوازم ايمان است « إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ »(1) و نيز حسن خوف از خداى تعالى تا درجه اى است كه بسر حد ياس نرسد زيرا كه يأس از رحمت خداى از معاصى كبيره است و از اوصاف موبقه است « وَمَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ »(2) و فرمود : « يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ »(3) و « إِنَّهُ لَا يَيْئَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ »(4) .

رجاء و خوف در ترازو

و سزاوار است آنكه رجاء و خوف از خدا مانند دو بال طائر باشند در قلب مؤمن كه چون مساوى باشند طيران مى كند و هرگاه يكى از اينها باشد نه ديگرى مثل اين است كه يكى از دو بال طائر شكسته باشد و نقص در قلب و عمل حاصل مى شود و چنانچه عرض مى كند معصوم در فقره دعاء بدرگاه

ص: 186


1- فاطر : 28 .
2- الحجر : 56 .
3- الزمر : 53 .
4- يوسف : 87 .

خداى متعال : الهي ذنوبي تخوفني منك وجودك يبشرني عنك فاخرجني بالخوف من الخطايا و أوصلني بجودك إلى العطايا(1) و حضرت صادق عليه السلام فرمودند : و لقد كان أميرالمؤمنين أحسن الناس باللَّه ظناً و ابسطهم له رجاء و كان أعظم الناس منه خوفاً و أشدهم له هيبة و منه رهبة و كذا سائر الأنبياء لم يكن في زمان كل واحد منهم أحداً أحسن منه رجاء و لا أشد منه خوفاً(2) .

و اميرالمؤمنين فرمودند از براى اصحاب خود آنكه حسن ظن عبد بخدا بمقدار خوف اوست از خدا(3) ، و بيان نكرده است در كتاب مجيد مثل او برادرانى كه معصيت كرده بسبب خوردن يك حبه مگر براى عبرت و موعظه بندگان و نيز آن حضرت بيكى از اولاد فرمودند كه اى فرزند چنان از خداى بترس كه همچنين دانى كه اگر طاعات همه اهل زمين را كرده باشى از تو قبول نخواهد شد و چنان بخداى اميدوار باش كه چنان دانى كه اگر گناهان همه اهل زمين را كرده باشى تو را خواهد آمرزيد(4) .

حارث بن مغيره گويد بخدمت حضرت صادق عليه السلام عرض كردم كه در وصيت لقمان چه بود فرمود چيزهاى عجيبه در آن بود و عجيب تر از همه آنكه به پسر خود وصيت كرد كه چنان از خداى بترس كه اگر اطاعت ثقلين را با خود ببرى چنان دانى كه ترا رحم خواهد نمود بعد از آن حضرت

ص: 187


1- مصباح المتهجد : 2/568 ؛ بحار : 91/112 .
2- ارشاد القلوب : 1/108 .
3- تصنيف غرر الحكم : 200 ، ش 3967 .
4- جامع السعادات ، ترجمه دكتر سيد جلال الدين مجتبوى ) : 1/311 .

فرمودند كه پدرم مى گفت آنكه هيچ بنده مؤمنى نيست مگر آنكه در دل او دو نور است يكى نور خوف و يكى نور رجاء كه هر كدام را وزن كنى از ديگرى زيادتر نيست(1) .

خدا تنها خوبى براى بنده اش مى خواهد

و على كل حال پس بدانكه وصف رجاء و حسن ظن بخداى از علائم ايمانست و به بايد دانست كه خدا غير از خوبى چيزى براى بنده نمى خواهد و گاه مى شود كه صدقه ظاهرى بوى مى رسد و فى الحقيقه منفعتى است كه عائد او شده چنانكه روايت شده در اين باب حكايتى و آن اينست كه در زمان حضرت داود عليه السلام زنى از خانه اش بيرون شد و با او سه قرص نان و سه رطل جو در راه فقيرى از او سؤال كرد سه قرص نان را باو داد و در دل خود گفت جو را آرد مى كنم و از آن مى خورم و در حالتى كه جوها در ظرفى گذاشته و بر سرش نهاده بودند باد تندى وزيدن گرفت و جوها را ببرد پس آن زن متوحش شد و دلش تنگى كرد آمد بخدمت حضرت داود عليه السلام و شكايت كرد از اين واقعه ، حضرت داود عليه السلام بوى فرمودند برو بنزد فرزندم سليمان و حكايت را براى او نقل كن آن زن برفت و تفصيل حال را بعرض حضرت سليمان رسانيد آن حضرت يك هزار درهم باو داد برگشت بنزد داود آمد و خبر را باو داد حضرت داود عليه السلام بوى فرمود برگرد و درهمها را به سليمان پس بده و بگو نمى خواهم از تو مگر اينكه خبر دهى مرا براى چه باد جو مرا برده چون برگشت بنزد سليمان و اين رابه سليمان بگفت حضرت باو فرمود يك هزار درهم بتو دادم زن گفت نمى خواهم يك هزار درهم ديگر به

ص: 188


1- كافى : 2/67/ح 1 ؛ بحار : 67/352/ح 1 .

او داد برگشت نزد حضرت داود عليه السلام و او را باخبر كرد حضرت داود عليه السلام باز باو فرمود برگرد و درمها را پس بده و بگو من چيزى نمى خواهم بلكه از خداى سؤال نما كه ملك موكل به باد حاضر شود تا بگويد اين كار كه شده باذن خدا بوده يا نه حضرت سليمان از خداوند منان اين امر درخواست نمود بامر خداوند ملك حاضر شد آن حضرت از او اين سوال كرد جواب گفت آنكه باذن خداى اين امر واقع شده زيرا كه شخص تاجرى كه با وى بوده مراكب بسيارى و توشه اش تمام شده نذر كرد آنكه هرگاه از طعام كسى خورد ثلث اموال مراكبش براى او باشد و ما جوها را باو داديم و او از آن خورده و وفاء بنذر بر او واجب گرديده آن وقت حضرت سليمان آن شخص تاجر را حاضر كرد و از او اين سؤال نمود آن شخص اقرار بواقعه فرمود پس صاحب جو را حاضر كرده آن تاجر از براى آن زن گفت كه ثلث اموال مراكب حق تو گرديده و آن عبارتست از سيصد و شصت هزار دينار و مال را بقبض آن زن داد پس حضرت داود عليه السلام بفرزند خود سليمان فرمود كسى كه معامله با منفعت مى خواهد بايد معامله كند با خداوند كريم(1) .

و در ارشاد ديلمى است آنكه يكى از مؤمنين رفيق خود را در خواب ديد بعد از وفات در حالى نيكو ، از وى سؤال كرد كه بچه وسيله باين درجه رسيده جواب گفت بواسطه حسن ظن بخدا و گفت هيچ كس بخير دنيا و آخرت نمى رسد الّا بحسن ظنّ بخدا(2) .

ص: 189


1- ارشاد القلوب ديلمى : 1/110 .
2- ارشاد القلوب : 109 .

به عباداتِ خود مطمئن نشويد

و از حضرت رسول صلى الله عليه وآله مروى است كه خداى تعالى فرمود مطمئن نشويد اى عبادت كنندگان بعبادتى كه باميد ثواب من مى كنيد بدرستى كه اگر غايت سعى خود را بكنيد و در مدت العمر نفوس خود را بزحمت بياندازيد در بندگىِ من باز مقصر خواهيد بود و حقِ عبادتِ مرا بجاى نياورده خواهيد بود در مقابل آنچه از من توقع داريد از كرامات و نعيم بهشت من و از درجات عاليه در جوار ، وليكن بايد برحمت و فضل و كرم من اميدوار باشيد و مطمئن و خواطر جمع بحسن ظن بمن باشيد و هرگاه چنين باشد رحمت من شما را در مى يابد و خشنودى و آمرزش خود را بشما مى رسانم و خلعت عفو خود را بشما مى پوشانم بدرستى كه من هم خداوند رحمان و رحيم نام خود را ناميده ام(1) .

نتيجه اميد به خدا داشتن

و حضرت اميرالمؤمنين فرمودند كه مردى را داخل جهنم كنند پس در آنجا معذب باشد روزى فرياد كند يا حنان و يا منان خداوند عالم بجبرئيل مى فرمايد برو و بنده مرا بنزد من بياور پس جبرئيل او را آورد و در موقف عرض پروردگار بدارد پس خطاب الهى رسيد كه جاى خود را چگونه يافتى عرض كند كه بد مكانى بود خطاب رسد كه او را بجائى كه داشت برگردانيد بنده راه جهنم پيش گيرد و روانه شود و بعقب خود نگاه كند خداى تعالى فرمايد كه چرا بعقب نگاه مى كنى عرض مى كند كه چنين بتو اميد داشتم كه چون مرا از جهنم بيرون آورى ديگر بانجا برنگردانى خطاب رسد

ص: 190


1- كافى : 2/71/ح 1 .

كه برگردانيد او را به بهشت بريد(1) .

راه هاى استحقاق رحمت حضرت حق

پس بايد بنده مؤمن همواره اميد خوبى از خداى خود داشته باشد به تحصيل اسباب آن اشاره كرد بفقرات مذكوره حضرت سيدالشهداء ارواحنا له الفداء در روز عاشورا بعد از شهادت اصحاب و انصار و اولاد و برادران كه آمد مقابل لشكر دشمن براى اتمام حجت استغاثه كرد و به اعلى صوت نداء در داد و فرمود : هل من ذاب يذبّ عن حرم رسول اللَّه هل من موحد يخاف اللَّه فينا هل من مغيث يرجو اللَّه في اغثتنا(2) يعنى :

آيا كسى بود كه كند يارى حسين * آيد در اين زمين بمددگارى حسين

آيا كسى بود كه ترحم بما كند * يارى ما به واقعه كربلا كند

به سليقه خودت تمام كن در اين جا كه نشسته ئى و در همين ساعت كه مهلت دارى خوب ميسر است كه بيك وسيله از وسائل خيريه برحمت ايزدى خود را اميدوار بنمائى فرصت را غنيمت شمار كه اسف بر سلف سودى ندارد و اثرى ننمايد .

اى كه پنجا رفت و در خوابى * مگر اين پنج روزه دريابى

دل شكستگى به حال مظلوم

از اسباب و وسائل استحقاق رحمت حضرت حق ترحم كردنست به كسى كه مستحق آن باشد و دل شكستگى است بحال كسى كه مظلوم واقع شده و دلهاى محترم بحال او شكسته باشد خداوند مى فرمايد : « أنا عند قلوب

ص: 191


1- المحجة البيضأ : 7/254 ؛ جامع السعادات : 1/226 .
2- لهوف ( ترجمه فهرى ) : 16 و بحار : 45/46 .

المنكسرة »(1) نور الهى در دلهاى شكسته مى تابد وقتى كه دل كه از اعضاى رئيسه و سلطان بدن است منور بنور الهى شد اعضاء و جوارح همه نورانى مى شوند .

« العبد تابع المولى و الناس على دين ملوكهم » رجاء واثق و اميد صادق مى شود هرگاه دل شكسته شود بحال كسى كه از چندين جهت دل شكسته باشد و هيچ كس باو رحم نكرده باشد و از ظلم زمانه غدار و روزگار كج رفتار اميدش نااميد گرديده باشد .

خصوصيات حضرت قاسم عليه السلام

اين دل شكسته را كه مى خواهم بگويم چند امتياز دارد و از آنها است آنكه پيغمبر عليه السلام بحالش دلش شكسته اميرالمؤمنين بحال وى دلش شكسته فاطمه زهرا براى او دلش شكسته حسن مجتبى بحال او دلش شكسته حسين سيد الشهداء بحال او دلش شكسته و از آنها است آنكه اين دل شكسته غريب هست يتيم هست لب تشنه هست عروسيش بعزا هم مبدل شده است و از آنها است اينكه اين دل شكسته دلش شكسته سرش شكسته سينه اش شكسته كمرش شكسته دستهايش شكسته پاهايش شكسته همه اعضا و جوارحش شكسته استخوانهاى بدنش در هم شكسته و خورد گريده اند .

اين دل شكسته چند نام عام دارد نور ديده حسن مجتبى است ميوه دل فاطمه زهرا است نوداماد حضرت سيدالشهداء است و اما اسم خاصش السيد المؤتمن و قرين الغصة و المحن قاسم بن الحسن .

ص: 192


1- دعوات ( راوندى ) : 120/ش 282 .

اسباب محبت امام مظلوم عليه السلام نسبت به قاسم

محبت حسين مظلوم نسبت به اين جوان از مرتبه بيان افزون است مى خواهم مقايسه كنم محبت آن حضرت را نسبت به وى به محبت ابى طالب عم پيغمبر صلى الله عليه وآله نسبت بان حضرت و بيان كنم وجه شدت اين دو محبت را نسبت به اين دو محبوب تا درجه محبت اين محب نسبت باين محبوب ظاهر گردد بدانكه محبت حضرت ابى طالب نسبت بفرزند برادرش پيغمبر صلى الله عليه وآله امتيازاتى داشته كه در محبت اولادش اين امتيازات را نبوده زيرا كه پيغمبر در دامان ابى طالب تربيت شده بسفارش جدش عبدالمطلب و از جمله اسباب محبت تربيت است حتى آنكه بعضى از حكما محبت ناشى از نسب را منكر شده و گويند محبت ابوت و بنوت فقط ناشى از عمل تربيت و انس و الفت است و هرگاه كسى تربيت كند از كوچكى ولد اجنبى را و با او انس گيرد همان درجه محبت و علاقه ابوت و بنوت فيما بين ايشان متحقق مى شود و اگر تا اين اندازه تسليم نشود ليكن از اسباب عظيمه محبت كه هست .

ديگرى آنكه پيغمبر صلى الله عليه وآله يادگار برادرش عبداللَّه بود و گاه مى شد كه چون ابوطالب پيغمبر را مى ديد گريه مى كرد و مى گفت از ديدن محمد بيادم مى آيد برادرم عبداللَّه و چون عبداللَّه و ابوطالب برادر پدرى و مادرى بودند بسيار محبت يكديگر را داشتند(1) .

ديگرى آنكه پيغمبر فرزند برادر ابى طالب بود و خويش او با ابوطالب به اين درجه از اسباب محبت بود ديگر آنكه پيغمبر يتيم و بى پدر بود و در

ص: 193


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد : 14/64 .

فصل شيرخوارگى پدرش عبداللَّه از دنيا رحلت نمود و حياة جاودانى را بر اين جهان فانى اختيار نمود و بعضى گويند پيغمبر صلى الله عليه وآله حمل بود كه پدرش از دنيا برفت و اين روايت اثبت است و يتيم محبوب قلوب رئوفه است و هر قلب رئوفى به طفل يتيم محبت دارد و ترحم مى كند .

و از جمله اسباب محبت فيمابين مردم ثبوت صفات كماليه است در محبوب و پيغمبر از سن كوچكى مجمع جميع صفات كماليه بود و سخاوت و شجاعت و حسن ظن و علو همت و مروت و فتوت و رأفت و رحمت و جوانمردى و ديانت و امانت و عدالت و سائر اوصاف كماليه و لذا قاعده حضرت ابى طالب اين بود كه منزل نمى كرد مگر نزد پيغمبر صلى الله عليه وآله و يك دقيقه از او جدا نمى شد و نمى خوابيد مگر پهلوى پيغمبر صلى الله عليه وآله و هر جا مى رفت پيغمبر را با خود مى برد .

و چون قريش خواستند صدمه بر وجود اقدس نبوى برسانند و ابوطالب مطلع شد شب وقت خواب فرشى در موضع معتاد خوابيدنش مى گسترانيد و بعض اولادش را در اين رختخواب مى خوابانيد و پيغمبر را بجاى ديگر مى برد و گاه مى شد اميرالمؤمنين را بجاى پيغمبر مى خوابانيد كه اگر كفار صدمه بزنند وجود اقدس نبوى محفوظ باشد تا يك شب كه اميرالمؤمنين بابى طالب گفت : پدر ، كفار مرا مى كشند بعوض پيغمبر ، ابوطالب در جوابش فرمود :

اصبرن يا بني فالصبر اجحى * كلّ حي مصيرة لشعوب

قدم الصبر فالبلاء شديد * لفداء الحبيب و ابن الحبيب

ص: 194

النبي الاعز ذي الحسب الثاقب * و الباع و الكريم النجيب

ان تصبك المنون فالنبي تبرى * فمصيب منها و غير مصيب

كل حي و ان تحلى بعمر * آخذ من مذقها بنصيب

فاجابه علي عليه السلام :

أتأمرني بالصبر في نصر احمد * و واللَّه ما قلت الذي قلت جازعا

ولكنني احببت أن تر نصرتي * و تعلم اني لم ازل لك طائعا

ساسعى لوجه اللَّه في نصر احمد * نبيّ الهدى المحمود طفلاً ويافعاً(1)

و بعضى از علما گويند كه اميرالمؤمنين ياد گرفت خوابيدن در جاى پيغمبر را از عمل پدرش ابى طالب لذا در ليلة المبيت كه كفار قريش خواستند پيغمبر را بقتل رسانند و پيغمبر فراراً از مكه بيرون شد روانه غار گشت تا بعد از سه روز كه متوجه مدينه منوره شد اميرالمؤمنين جان خود را نثارش كرد و در رخت خوابش خوابيد.

بهمين جهاتى كه شنيدى شدت محبت ابى طالب را نسبت به پيغمبر صلى الله عليه وآله ، محبت داشت كاملاً حضرت سيد الشهدأ با يادگار برادر خود قاسم بن الحسن زيرا كه در دو سالگىِ قاسم حضرت مجتبى دار فانى را وداع گفت سيدالشهداء تربيت كرد قاسم را در دامن خود تا به حد رشد رسيد و گاه

ص: 195


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد : 14/64 ؛ بحار : 35/93 .

مى شد كه بفرزند او را صدا مى زد.

صفات صورى و معنوى قاسم

قاسم يادگار برادر حسين بود البته هر وقت سيدالشهداء مشتاق برادر مى شد نظر بجمال دل آراى قاسم مى كرد قاسم يتيم بود شنيدى كه يتيم محبوب قلوب رئوفه و رقيقه است قاسم مجمع صفات كماليه بود صفات حسنه صورى و معنوى در وى مجتمع بودند الولد سر أبيه قاسم مظهر مكارم اخلاق حسنى بود صورتش مثل ماه مى درخشيد به نحوى كه در روز عاشورا بر لشكر دشمن گوارا نبود بر وى ضربتى زنند و يا صدمه بر وجود مباركش وارد آورند .

و أما از صفات معنويه اين جوان آنچه گويم چيزى نگفته ام و كفى في فضله و شرفه و علو همته و فتوته آنكه چون عم بزرگوارش حضرت سيدالشهدا ارواحنا له الفداء در شب عاشورا حاضر ساخت اصحاب خود را و فرمود بايشان اى اهل بيتِ من و شيعيانِ من ، در اين شب سوار بر شتران خود شويد و جان خود را بسلامت بريد اين جماعت غير از كشتن من قصدى ندارند من بيعت خود را از شما برداشتم چون ايشان اين كلمات را بشنيدند همگان بيك زبان ندا در دادند كه اى سيد و مولاى ما قسم بخداى كه هرگز دست از دامن تو باز نداريم تا مردمان گويند ترك كردند امام خود را و بزرگ خود را و او را فريدا و حيداً بجاى گذاشتند چه عذر در نزد خداى بياوريم كه امام خود را دست باز داشتيم لا و اللَّه جز اين نيست كه در ركاب تو كشته شويم فرمود اى قوم فردا كشته مى شوم و شما همگان كشته مى شويد و يك تن از شما باقى نماند گفتد سپاس خدا را كه گرامى داشت ما

ص: 196

را به نصرت تو و تشريف كرد ما را بسعادت شهادت در حضرت تو اى پسر رسول خداى آيا شاد نباشيم از ملازمت خدمت شما فقال جزاكم اللَّه خيراً پس در آن وقت حضرت قاسم عرض كرد اى عم بزرگوار و أنا فيمن يقتل آيا فردا من كشته مى شوم يا نه ؟ حضرت فرمودند اى پسرك من كشته شدن در كام تو چگونه است ؟ قال يا عم أحلى من العسل عمو كشته شدن در كام من از عسل شيرين تر است فقال أي واللَّه فدالك عمّك يعنى اى نورديده ، جان عمت بقربانت قسم بخداى تو هم كشته مى شود و فرزندم عبداللَّه كه على اصغر است نيز فردا كشته مى شود عرض كرد اى عمو آيا لشكر دشمن در خيام مى آيند و عبداللَّه شيرخوار را مى كشند ؟ حضرت فرمود جان عمت بقربابت چون فردا شود تشنگى عبداللَّه بحدى رسد كه نزديك شود روح از بدنش مفارقت كند در ميان خيمها آيم جستجوى آب يا شيرى براى او كنم پيدا نشود پس او را روى دستهاى خود گيرم ملعونى تير به گلويش زند دستهايم از خون پر شود بجانب آسمان بپاشم و عرض كنم بدرگاه خداى اللهم صبراً و احتساباً(1) هر صاحب شعورى در اين سؤال و جواب نظر كند بفهمد علو مقام اين شهيد را پس حسين مظلوم حق داشت كه در روز عاشورا در وقت استيذان اين جوان از براى رفتن ميدان حالتى بر او رخ داد كه در ميدان رفتن هيچ يك از بنى هاشم حتى حضرت على بن الحسين مظلوم ، باينحالت نشد زيرا كه ديد الانست كه اين نوداماد كه هم مانند فرزند اوست هم فرزند برادر پدرى و مادرى اوست هم يادگار برادر اوست مجمع

ص: 197


1- الهداية الكبرى : 204 ؛ مدينة المعاجز : 2/21 - 215 .

جميع صفات حسنه و خصال مستحسنه و داراى تمام كمالات صورى و معنويست از دستش مى رود .

قاسم خدمت امام جهت اجازه ميدان رفتن

روايت دارد خرج قاسم بن الحسن و هو غلام صغير لم يبلغ الحلم فنظر اليه الحسين فاعتنقه حسين نگاهى باو نمود از رفتار آن حضرت با قاسم معلوم مى شود كه نگاه مايوسانه باو كرده پس از آن دستها بگردنش انداخت فبكيا حتى غشى عليهما(1) هر دو اين مظلوم گريستند تا غش كردند و بر زمين افتادند .

نمى دانم اين گريه از چه بابت بوده گريه باين شدت چرا و حال آنكه شهداى ديگر آمدند و اذن گرفتند و حسين عليه السلام با هيچ كدام چنين سلوك و رفتارى نكرد اما گريه حسين باين شدت يا از جهت يتيمى قاسم بوده يا از جهت اين بود كه امام عليه السلام ديد طولى ندارد كه عروسى قاسم بعزاء مبدل مى شود يا از جهت اين بود كه ديد الآن است يادگار برادرش حسن از دستش مى رود و اما گريه قاسم گويا از جهت اين بود كه ديد عم بزرگوارش بى كس مانده و اهل بيت محترم پيغمبر صلى الله عليه وآله بعد از شهادت عمش حسين بدست اشرار گرفتار خواهند شد و مبتلاى اسيرى و دستگيرى خواهند گشت فاستاذنه فلم ياذن له .

اجازه ندادن حضرت

پس از آنكه هر دو بهوش آمدند اذن ميدان رفتن از عمش گرفت حضرت اذنش نداد همين يك شهيد است كه امام عليه السلام اول از ميدان رفتنش مضايقه

ص: 198


1- تسلية المجالس : 2/304 ؛ بحار : 45/34 .

نمود چون بحد بلوغ نرسيده بود . فلم يزل الغلام يقبل يديه و رجليه(1) .

تعويذ امام حسن عليه السلام بر بازوىِ قاسم و فرمان نوشته در آن

وقتى كه حضرت اذنش نداد بگوشه خيمه رفت و بنشست بخاطرش آمد كه پدر بزرگوارش تعويذى بر بازويش بسته است و سفارش كرده بقاسم بگويند هر وقت كار بر او تنگ شد آنرا بگشايد و نگاه بان كند گشود و نگاه كرد ديد كه نوشته است : يا ولدي يا قاسم أوصيك أنك إذا رأيت عمك الحسين في كربلا و قد أحاطت به اعداء فلا تترك البراز و الجهاد لاعداء اللَّه و اعداء رسول اللَّه ولا تبخل عليه بروحك و كلما نهاك عن البراز عاوده لياذن لك في البراز و الجهاد لتحظى في السعادة الأبدية ، حضرت قاسم در همان ساعت برداشت نوشته پدر را و آورد خدمت عم بزرگوارش چون آن حضرت نوشته برادر را خواند روايت دارد بكى بكاء شديداً حسين عليه السلام گريه شديدى كرد و آه سرد از دل بركشيد و فرمود فرزند برادر اين وصيت پدر تو است براى تو .

وصيت امام حسن به برادرش امام حسين عليهما السلام

وصيتى ديگر نيز بمن كرده بايد آنرا عمل كنم آن حضرت دستهاى قاسم را گرفت در ميانه خيمه آورد حضرت أبا الفضل و برادرش عون را طلب نمود و بمادر قاسم فرمود آيا لباس نو و تازه براى قاسم هست يا نه عرض كرد نه آنگاه فرمود به خواهرش زينب صندوقى كه نزدت هست بياور زينب صندوق را آورد بنزد حضرت گذاشت حضرت در صندوق را باز كرد قباى حضرت مجتبى را از ميانه آن بيرون آورد بر تن قاسم بپوشانيد عمامه حسن را بر سر قاسم بپيچيد .

ص: 199


1- تسلية المجالس : 2/304 ؛ بحار : 45/34 .

عقد بستن فاطمه براى قاسم

فاطمه دخترش را كه نامزد قاسم بود گرفت عقد كرد او را براى قاسم و خيمه جداگانه براى ايشان معين نمود دست فاطمه را بدست قاسم داد و از ميانه خيمه بيرون آمد قاسم شروع كرد بنگاه كردن بدختر عمو و گريه كردن ، بيك مرتبه صداى هل من مبارز از لشكر دشمن بلند شد دست فاطمه را گذاشت و برخواست كه از ميانه خيمه بيرون آيد فاطمه دستش را گرفت ممانعت كرد گفت پسر عم چه خيال دارى فرمود خيال مقاتله دارم با لشكر دشمن ، فاطمه محكم گرفت دامن قاسم را ، قاسم فرمود بگذار دامنم را عروسى ما ماند در آخرت ناله فاطمه بلند شد اشكها بر صورتش جارى بخدمت قاسم عرض كرد حال عروسى ما تاخير شده تا در آخرت بگو ببينم در روز قيامت من تو را كجا خواهم و به چه علامت تو را بشناسم قاسم بدست خود آستين خود را پاره كرد فرمود اى دختر عمو در روز قيامت مرا با اين آستين پاره شده بشناس فرياد اهل بيت بگريه و ناله بلند شد .

مذاكرات حضرت و قاسم راجع به ميدان رفتن قاسم

چون حسين عليه السلام ديد كه قاسم اراده ميدان رفتن را دارد فرمود : يا ولدي اتمشى برجلك الى الموت قال و كيف يا عم و أنت بين الأعداء و حيدٌ غريبٌ لم تجد محامياً و لا صديقا روحي لروحك الفداء و نفسي لنفسك لوقاء(1) .

مقايسه اين عروسى با عروسى جده اش فاطمه كبرى عليها السلام

و بدانكه چون اين عروسى را ملاحظه كنى نقطه مقابل همه عروسى ها است هر چه در عروسى ها رسم هست در اين عروسى نيز ضد آن را هست موازنه كن عروسى فاطمه صغرى را بعروسى جده اش فاطمه كبرى در عروسى صديقه طاهره بهشت را زينت كردند حورالعين رجز خواندند

ص: 200


1- مدينة المعاجز : 3/367 .

و بخواندن طه و طواسين مشغول شدند و درختان بهشت نثار كردند درخت طوبى نثار كرد حور العين شادى كردند اما در عروسى اين فاطمه حور العين همه بر سر زدند همه محزون بودند بهشت گريه كرد آسمان خون نثار كرد در عروسى ها شيرينى ها و شربت نثار مى كنند در اين عروسى زنان حرم اشك چشم نثار كردند در عروسى خضاب مى بندند در اين عروسى داماد خضاب بست در قتلگاه ، عروس خضاب بست از خون گوش بريده اش در عروسى ها اگر عروسى خانه والده باشد تا خانه داماد سوارش مى كنند(1) در اين جا عروس را سوار شتر برهنه كردند حجله زفاف اين عروسى گودال قتلگاه بود تخت داماد بدنهاى قطعه قطعه شهداء بودند در عروسى براى عروس و خويشان لباس فاخر مى كنند در اين عروسى فاطمه نو عروس وقتى كه سرش در دامن عمه اش زينب بود از غش بهوش آمد عرض كرد عمتاه هل من خرقة استربها رأسي قالت زينب و عمتك مثلك .

اف لك يا دهر پس از وقوع چنين عروسى چون حضرت قاسم عازم ميدان رفتن شد و حضرت اذنش نمى داد فلم يزل يقبل يدي الحسين و رجليه حتى اذن له فخرج ودموعه تسيل على خديه(2) .

لباس حرب بر تن قاسم و ورودش به ميدان

پس از آنكه حضرت اذنش داد لباس حرب بر تنش آراست فشق اذياق القاسم و قطع عمامته نصفين و ادلاها على وجهه ثم البسه ثيابه على صورت الكفن و شد سيفه بوسط القاسم او را روانه ميدان كرد(3) .

ص: 201


1- در سابق بزرگان عروس را سواره به خانه داماد مى بردند.
2- تسلية المجالس : 2/304 ؛ بحار : 45/34 .
3- مدينة المعاجز : 3/369 .

قاسم وارد ميدان شد صفحه ميدان را به نور جمال خود منور گردانيد و بر لشكر دشمن حمله ور گرديد و اين رجز مى خواند :

إن تنكروني فأنا ابن الحسن * سبط النبي المصطفى و المؤتمن(1)

هذا حسين كالاسير المرتهن * بين اناس لا سقو صوب المزن(2)

جهاد قاسم

در آن حمله شصت نفر از آن مدبران بدرك نيران فرستاد و مراجعت كرد.

بخدمت عم بزرگوارش عرض كرد يا عماه العطش العطش ادركنى بشربة من الماء امام عليه السلام امرش به صبر فرمود و انگشتر خود را به او داد فرمود در دهن بگذار و بمك آنرا ، قاسم گويد چون انگشتر در دهن گذاشتم و مكيدم گويا چشمه آبى در دهنم پيدا شد سيراب شدم برگشت بميدان(3) .

گفتگوى حميد بن مسلم و عمر بن سعد ازدى ملعون

حميد بن مسلم ملعون گويد من در لشكر پسر سعد بودم نگاه باين جوان مى نمودم در تنش بود جامه و ازارى و به پايش بود نعلين كه بند يكى از آنها گسيخته بود از يادم نمى رود كه آن بند نعلين چپش بود عمر بن سعد ازدى ملعون در لشكر بود گفت قسم بخداى الآن بر اين جوان حمله مى كنم گفتم سبحان اللَّه چه از او مى خواهى قسم بخداى اگر مرا بزند دست باو دراز نمى كنم همين جماعتى كه اطرافش را گرفته اند كفايتش مى كنند از من گوش نگرفت كمين كرد از كمين گاه بر آمد ضربت شمشيرى بر فرق قاسم بزد كه

ص: 202


1- اگر مرا نمى شناسيد من پسر حسن عليه السلام سبط پيامبر برگزيده و امين خدا هستم .
2- اين حسين عليه السلام است كه همچون اسير گروگان شده در دست مردمى است كه خداوند آن مردم را از باران رحمتش سيراب نسازد . بحار : 45/34 ؛ تسلية المجالس : 2/304 .
3- مدينة المعاجز : 3/371 .

برو بر زمين افتاد .

استغاثه قاسم به عمو و آمدن حضرت

فريادش بلند شد يا عماه ، امام عليه السلام مثل باز كه عقب شكار رود صفوف لشكر از هم دريد و بپاشيد و مانند شير خشمناك بر آن مردمان بى باك حمله مى كرد چون رسيد ديد كه عمر ملعون روى سينه قاسم نشسته مى خواهد سر از بدنش جدا نمايد در همه مواقع امام عليه السلام تكليف رعايا را معين مى كند بيا در اين موقع من و تو تكليف امام را معين كنيم آيا بگذارد پيش چشمش دشمن سر قاسم را از بدن جدا كند اين كه نمى شود لابد حضرت شمشير حواله اش كرد دست نحسش از بدنش جدا شد(1) دست بريده فورا گرفت و ميان طائفه خود انداخت گفت شما زنده باشيد فرزند انزع البطين دست مرا از بند جدا كند .

آن مردمان بى غيرت از گفتار آن ملعون به غيرت آمدند بر امام عليه السلام حمله كردند هجوم آوردند حضرت فرصتى نيافته كه قاسم را از ميانه ميدان جنگ بيك طرف كشد بهمان بى حالتى بجاى خود افتاده كه يك مرتبه همه لشكر به امداد همديگر مانند دريا بموج آمدند از چهار طرف اطراف امام را گرفتند از هر طرف كه ايشان را متفرق مى كرد از سه طرف ديگر هجوم مى آوردند جنگ در پيوست و مغلوبه شد گرد و غبار هوا را گرفت روز روشن چون شب تار گرديد اگر بگوش هوش توجه كنى در بين اين گيرو دار مكرر آوازى ضعيف مى شنوى كه همه دم مى گويد عمو بقربانت شوم سينه ام خورد شد كمرم شكست بدنم پاى مال شد روايت دارد فاستبقت الخيل بصدورها

ص: 203


1- وقعة الطف ( تصيحح محمد هادى يوسفى ) : 243 ؛ بحار : 45/34 .

و جرحته بحوافرها و وطئته حتّى مات الغلام .

امام بر بالين قاسم

چون از جهت گرد و غبار و هواى تار جنگ ساكن شد و غبار قدرى فرو نشست امام عليه السلام آمد بسر وقت قاسم ، ديد كه قاسمى باقى نمانده پاها را بزمين مى سابد جانش بلب رسيده اعضا و جوارحش در هم پيچيده ، ايستاد بالاى سرش ، بنا كرد عذر خواهى كردن فرمود و اللَّه يعز على عمك ان تدعوه فلا يجيبك أو يجيبك فلا يعينك او يعينك فلا يغني عنك(1) كلمات آن حضرت قريب به اين مضمون است كه اى عمو از تو خجالت دارم خواستم قسمى كنم كه سر از بدنت جدا نكند عاقبت طورى شد سرت جدا شد دستها از بدنت جدا شدند پاهايت جدا شدند سينه و كمرت خورد شد استخوانهايت درهم شكست .

امام عليه السلام بالاى هر شهيدى كه مى آمد بزمين مى نشست سرش بدامن رحمت مى گذاشت تا بارامى تن جان مى داد پس جهت چه بود كه بالاى نعش قاسم ننشست يا از جهت اين بود كه چون رسيد مهلت نشستن ندارد قاسم از دنيا گذشت يا از جهت اين بود كه ديد نشستن سودى ندارد سرى براى قاسم باقى نمانده كه بدامن گذارد .

راوى گويد امام عليه السلام بلند كرد نعش قاسم را ، صورت بصورتش سينه بسينه اش هنوز پاهاى قاسم بزمين كشيده ميشد تعجب كردم چگونه قامت اين پسر از قامت رشيد امام عليه السلام بلندتر مى باشد نظر كردم ديدم كه اعضاى قاسم همه از همديگر جدا شده و منفصل گرديده ، آورد نعش قاسم را موافق

ص: 204


1- بحار : 45/35 .

همين روايت در گودى قتلگاه بالاى نعش ها گذاشت ثم قال بعد كلمات له صبراً يا أهل بيتي لا رأيتم هواناً بعد اليوم ابداً(1) يعنى بر شما باد بصبر كردن اى اهل بيت من ، خوش بحال شما كه از زحمت دنيا آسوده شديد و در نعيم بهشت غرقه در گشتيد اگر گوش شنوا باشد كانه هنوز آواز قاسم از زير سم مركبان مى آيد :

عمو فداى تو گردم بدار دست از جنگ * مكن مجادله شاها دمى نماى درنگ

تو جنگ مى كنى و جان برفت ز اعضايم * شكست زير ستم اسب استخوانهايم

لا حول ولا قوّة الّا باللَّه العلي العظيم .

ص: 205


1- لهوف ( ترجمه فهرى ) : 115 ؛ تسلية المجالس : 2/305 ؛ بحار : 45/36 .

ص: 206

بسم الله الرحمن الرحیم

مجلس هشتم

اشاره

الحمد للَّه كما ينبغي لكرم وجهه و عز جلاله و الصلاة و السلام على محمد و آله و بعد فقد قال اللَّه تعالى تبارك و تعالى : « وَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً طَهُورًا »(1) « فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ وَإِنَّا عَلَى ذَهَابٍ بِهِ لَقَادِرُونَ »(2) خداوند منان در مقام امتنان بر عموم بندگان مى فرمايد و نازل كرديم از آسمان آبى را پاك و پاك كننده پس از آن جا داديم آنرا در زمين تا بتدريج بيرون آيد و خلائق از آن رفع حوائج خود كنند و البته ما بر بردن آن و محروم كردن بندگان از آن قادر و توانا خواهيم بود . بر عالم خبير و ناقد بصير مخفى و پوشيده نيست كه از اعظم اعمال حسنه عمل سقايت و آب دادن است و در آن است مثوبات و اجورى كه در غالب اعمال خيريه نيست و شارع مقدس

ص: 207


1- الفرقان : 51 .
2- المؤمنون : 19 .

در خصوص آن تأكيد اكيد فرموده .

لزوم آب دان و سقايت و ثواب آن

كما عن موسى بن جعفر عن آبائه عن رسول اللَّه صلى الله عليه وآله قال يعيّر اللَّه عزو جل من عباده يوم القيامة فيقول يابن آدم استسقيتك فلم تسقني قال يا رب كيف اسقيك و أنت رب العالمين قال استسقاك عبدي فلان فلم تسقه أما علمت انك لو اسقيته لوجدت ذلك عندي(1) .

در حديث است آنكه اول اجرى كه در قيامت به بنده مومن داده مى شود اجر آب دادنست(2) و در امر آب شارع مقدس احكام مخصوصى قرار داده مثل آنكه آب خوردن از هر نهرى مباح است و لو صغير مالك آن نهر باشد و اگر كبير باشد چه راضى باشد و چه نباشد مباح است خوردن آب از آن(3) .

و از جمله مسائل متعلقه به آن آنست كه اگر كسى در سفر باشد و حيوانى بهمراه او باشد و بترسد كه اگر به آبى كه دارد وضو بگيرد يا غسل كند آن حيوان تشنه بماند آب را بايد بحيوان دهد و تيمم كند و بعض از علما مى گويند كه هرگاه مالك حيوان ديگرى باشد نيز همين حكم را دارد(4) و بعضى گويند كه هرگاه آنكه بر او تشنگى ترسيده شود كافر ذمى باشد نيز همين حكم را دارد.

ابن عباس گويد شخصى خدمت حضرت پيغمبر صلى الله عليه وآله عرض كرد كه چه كار كنم كه مستحق بهشت شوم حضرت فرمود مشكى بگير و سقائى كن

ص: 208


1- امالى طوسى : 630/م 30/ح 9 ؛ بحار : 71/368/ح 56 .
2- كافى : 4/57/ح 1 .
3- منهاج الصاليحن ( سيستانى ) : 1/49/ح 135 .
4- رساله عمليه : موارد تيمم .

و آب به مردم بده تا آن مشك پاره شود بدانكه پيش از پاره شدن مشك بهشت بر تو واجب مى شود(1) عمم حمزه و پسر عمم جعفر را در خواب ديدم پرسيدم از ايشان چه عملى از همه اعمال حسنه بهتر يافته ايد قالا فديناك بالاباء و الامهات و جدنا أفضل الأعمال الصلاة عليك و حب على و سقى الماء(2) قال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله خمس من أتى بواحدة منها وجبت له الجنّة يعنى پنج عمل اند هر كس موفق شود به بجا آوردن يكى از آنها بهشت بر او واجب مى شود من اعتق رقبة عانية كسى كه بنده در راه خدا آزاد كند او كَسى جلدة عارية يا برهنه را بپوشاند او حمل قدماً حافيةً يا پياده پابرهنه را سوار كند أو اطعم كبداً جائعة يا گرسنه را سير كند أو سقى هامة صادية(3) يا تشنه را سيراب كند مستحق بهشت مى شود.

و عن موسى بن جعفر عن آبائه عن رسول اللَّه صلى الله عليه وآله قال ان اللَّه يحب ابراد الكبد الحرى و من سقى كبدا حراً من بهيمة أو غيرها أظله اللَّه يوم لا ظلّ الّا ظلّه (4) .

حضرت پيغمبر صلى الله عليه وآله مشغول وضو ساختن بود گربه از راه گذشت نگاه به آب كرد فرمود گربه تشنه است وضو را گذاشت آبرا نزد گربه نهاد و از پس مانده گربه وضو را تمام كرد(5) .

ص: 209


1- امالى طوسى : 310/م 11/ح 74 ؛ بحار : 93/173/ح 12 .
2- دعوات ( راوندى ) : 90 ؛ بحار : 22/284/ح 46 .
3- اعلام الدين في صفات المؤمنين : 294 ؛ بحار : 71/369/ح 59 .
4- الكافي 4/58/ح 6؛ بحار : 93/170/ح 15.
5- مجالس حاج شيخ جعفر شوشترى : 100/م 8 .

يكى در بيابان سگى تشنه يافت

برون از رمق در حياتش نيافت

كله دلو كرد آن پسنديده كيش

چه حبل اندر آن بست دستار خويش

بخدمت كمر بست و بازو گشاد

سگ تشنه را يك كفى آب داد

خبر داد پيغمبر از حال مرد

كه ايزد گناهان او عفو كرد

حتى در آب دادن به كافر كه از بهائم اذل است خدا اجر مى دهد اگر كسى طعامى به كافر دهد اجرى ندارد اما آب دادن به كافر اجر دارد.

راوى گويد من هم محمل حضرت صادق عليه السلام بودم در راه مكه ، ديدم شخصى افتاده در زير سايه درخت مغيلان حضرت فرمود برو ببين نبادا از تشنگى افتاده باشد مى گويد پياده شدم و رفتم و آمدم عرض كردم يابن رسول اللَّه نصرانى است از تشنگى افتاده است فرمود آبش بده لكل كبد حراء اجر(1) پس مسلمان به مسلمان آب دهد اجر دارد و مسلمان به كافر آب دهد اجر دارد كافر به مسلمان آب دهد موجب تخفيف عذابش مى شود كافر به كافر آب دهد سبب تخفيف عذابش مى شود.

بستن آب بر امام حسين عليه السلام و اهل بيت آن حضرت

خدا لعنت كند جماعتى را كه مثل امروز گذشته كه روز هفتم محرم بود آب را از روى جماعتى از بندگان خداى بستند و دلهاى ايشان را از زحمت

ص: 210


1- كافى : 4/57/ح 4 .

عطش و تشنگى خستند و تفصيل اين اجمال بر وجه مقتضاى حال آن است كه چون عمر سعد ملعون خبر از سوء عاقبت امر خود نداشت و نه دانست كه خيمر مايه اش از سجين و طينتش مائل بدرك اسفل السافلين است از مقاتله با سيدالشهداء ارواحنا له الفداء كراهتى بكمال داشت پس از آنكه روز ششم محرم الحرام آن ملعون بزمين كربلا رسيد و لشكرگاه ساخت و خيمه ها برافراخت آن حضرت را اگهى فرستاد .

تقاضاى ابن سعد از حضرت براى گفتگو

كه اگر مسئلت مرا اجابت مى فرمائيد صواب آنست كه ساعتى با هم بنشينيم و در اصلاح اين امر سخن برانيم امام عليه السلام فرمود روا باشد پس شبانگاه در كنار فرات بساطى بگستراند و مجلس را از فضول و اغيار بپرداختند و هر دو نشيمن ساختند و فراوان سخن گفتند(1) .(2)

نامه خولى اصبحى به ابن زياد

خولى بن يزيد اصبحى كه خاصه با امام عليه السلام تشديد معادات مى كرد چون اين بديد نامه نوشت بعبيداللَّه بن زياد ملعون بدين شرح : اما بعد أيها الأمير ان عمر بن سعد يخرج كل ليلة و يبسط بساطاً و يدعو الحسين و يتحدثان حتّى يمضى من الليل شطره و قد ادركته على الحسين الرأفة و الرحمة فامره ان ينزل عن حكمك و يصير الحكم لي و أنا أكفيك أمره(3) .

نوشت كه اى امير همانا پسر سعد هر شب از لشكرگاه خود بيرون مى شود و در كنار فرات فرش مى گستراند و حسين را مى خواند و از هر در سخنى

ص: 211


1- مقتل ابى مخنف : 66 .
2- و مجلسى ديگر نوشته اند بين العسكرين كه آقا بود با حضرت ابا الفضل و على اكبر و عمر سعد ملعون با حفص پسرش و لاحق غلام وى تنها .
3- مقتل ابى مخنف : 66 .

مى كنند تا شطرى از شب سپرى مى شود او را با حسين جز از در رحمت ورأفت نديده ام فرمان كن تا اين خدمت را از گردن فرو نهد و زمام كار را بدست من دهد تا من اين خدمت را بخاتمه برسانم و كار حسين را كفايت كنم .

نامه ابن زياد ملعون به ابن سعد لعنه اللَّه

چون ابن زياد ملعون نامه خولى را بخواند از عمر بن سعد بيازرد و او را بدينگونه رقم كرد اما بعد يابن سعد قد بلغني انّك تخرج كل ليلة و تبسط بساطاً و تدعو الحسين و تتحدث معه حتى يمضى من الليل شطره فاذا قرأت كتابي فامره أن ينزل على حكمي فان اطاع و الّا امنعه من شرب الماء فاني حللته على اليهود و النصارى(1) ، و به روايتى دارد و الكلاب و الخنازير و حرمته على الحسين و على أهل بيته فحل بين الحسين و أصحابه و بين الماء فلا يذوقوا منه قطرة(2) اى پسر سعد بمن رسيد كه هر شب از لشكرگاه خويش بيرون مى روى و بساطى مى گسترانى و حسين را مى خوانى و طريق محاوره مى سپارى تا نيمى از شب در مى گذرد هان اى پسر سعد چون كتاب مرا بخوانى حسين را مأمور كن كه پذيراى امر من گردد اگر طاعت كرد نكو باشد و اگر نه آبرا از وى باز گير و ميان او و فرات حاجز و حائل شو كه من آبرا بر يهود و نصارى حلال كردم و بر حسين و اهل بيتش حرام كردم پس بايد حائلى شوى ميان حسين و اصحابش و ميانه فرات تا قطره از آن نياشامند .

ص: 212


1- مقتل ابى مخنف : 67 .
2- الارشاد : 2/86 ؛ مناقب آل أبى طالب عليهم السلام : 4/97 .

گماشتن ابن سعد ملعون عمرو بن حجاج را بر شريعه فرات

چون ابن سعد ملعون بر مضمون نامه مطلع گشت در همان آن عمرو بن حجاج را طلب نمود و او را با پانصد سوار بر شريعه فرات بگماشت و اين واقعه روز سه شبنه هفتم محرم الحرام بود(1) .

حفرزمين توسطحضرت و جوشيدن آب زلال

بالجمله پس از اجراء اين حكم چون زحمت عطش بر حسين و اصحاب و اهل بيت او فراز آمد آن حضرت تبرى گرفت و از بيرون خيمه زنان نوزده گام بجانب قبله برفت آنگاه زمين را با تبر سختى حفر كرد ناگاه آبى زلال و گوارا بجوشيد و اصحاب آن حضرت بنوشيدند و مشكها پر آب كردند پس آن چشمه فرو شد چنان كه اثرى از آن نماند .

نامه ابن زياد به ابن سعد جهت جلوگير شدن آن ملعون ازحفرچاه توسط حضرت و ياران او

چون اين خبر را بابن زياد بردند عمر سعد را بدين منوال نامه نوشت امّا بعد بلغني أن الحسين يحفر الابار و يصيب الماء فيشرب هو و أصحابه فإذا ورد عليك كتابي فامنعهم من حفر الابار ما استطعت و ضيق عليهم و لا تدعهم يذوق الماء(2) يعنى نوشت كه بمن رسيده حسين حفر چاه مى كند و آب بر مى دارد و خود و اصحاب او مى آشامند نيك نگران باش چون مكتوب مرا قرائت كردى چند كه توانى مگذار كه حفر چاه كند و بآب دست يابد و سخت بگير بر ايشان ، پس از رسيدن نامه ، عمر ملعون در منع آب بسيار سخت گرفت و نمى گذاشت كه قطره آبى به اين لب تشنگان برسد .

معرفى لب تشنگان كربلا

مى دانى اين جماعت لب تشنه كيانند يا نه ؟ اگر نمى دانى بگويم تا بشناسى اينها مردمانى غريب اند گرفتار دشمنانند مبتلاى ناكسانند اگر

ص: 213


1- ارشاد : 2/86 ؛ بحار : 44/389 .
2- تسلية المجالس : 2/262 ؛ بحار : 44/387 .

مى خواهى بهتر بشناسى اين جماعت اهل بيت پيغمبرند از خانواده رسالتند اين جماعت لب تشنه سه تا امام دارند اولاد امام دارند برادر امام دارند پنجاه ساله دارند سى و چهار ساله دارند هيجده ساله دارند سيزده ساله دارند زن دارند صحيح دارند مريض دارند اينها باين اوصافى كه گفتم نيستند مگر لب تشنگان ديار كربلا و داغديدگان صحراى نينوا .

زان تشنگان هنوز به عيوق مى رسد

فرياد العطش ز بيابان كربلا

سقّاهاى لب تشنگان

پس اى بنده مؤمن بيا سقايت نما و آب ده اين لب تشنگان را ، شنيدى كه آب دادن چقدر اجر و ثواب دارد خاصه به اين جماعت لب تشنه كه اين همه امتيازات و خصوصيات دارند اين جماعت چند سقا دارند .

اول: حضرت خاتم الأنبياء صلى الله عليه وآله

اول ايشان حضرت خاتم الانبياء است كه جام در دست داشت در ميدان كربلا ايستاده هر شهيدى را بمجرد مفارقت روح از بدنش خود آب مى داد الّا حضرت على اكبر كه هنوز رمقى در بدن داشت عرض كرد اى پدر بزرگوار از دست جدم سيرآب شدم جام ديگر در دست دارد منتظر شما مى باشد.

دوم : حضرت سيد الشهداء عليه السلام

دوم خود حضرت سيدالشهداء است ارواحنا له الفداء كه روز هفتم محرم حفر چاه كرد و اين لب تشنگان را سير آب نمود .

سوم : شيعيان

سوم چشمهاى شيعيانند كه تا روز قيامت سقايت مى كنند اين تشنگان را از چشمه چشمان خود ، نمى دانم اين سقايت را از شيعيان قبول مى كنند اين جماعت لب تشنه يا نه معلوم نيست قبول كنند زيرا كه اگر بخواهى كه اين

ص: 214

آبرا برئيس و سرور اين جماعت بدهى هر آينه خواهد گفت اى شيعه چگونه من آب بياشامم با آنكه اين همه زنان و كودكان و اطفال فريادشان به العطش بلند است چگونه من آب بخورم و حال آنكه جوان هيجده ساله ام على اكبر پس از مراجعت از ميدان توقع يك شربت آب از من نمود اجابتش ميسرم نشد چگونه من آب بخورم و حال آنكه برادرم ابا الفضل را كه سقاى اهل بيت من بود با لب تشنه شهيد كردند اى شيعه اگر مى خواهى اظهار محبت بمن بكنى اين آب را به على اكبر يا به برادر با جان برابرم ابا الفضل برسان اگر بعلى اكبر بدهى معلوم نيست او نيز قبول كند زيرا خواهد گفت چگونه من آب بياشامم و حال آنكه برادر شيرخوار مرا ، على اصغر براى قطره آبى گلويش را گوش تا گوش دريدند و با لب تشنه روى دست بابايم شهيدش كردند اگر مى خواهى محبت كنى اين قطره آبرا به لب تشنه برادرم على اصغر رسان اگر بوى بدهى نيز قبول نخواهد كرد زيرا كه مى گويد من چگونه آب بياشامم و حال آنكه عم بزرگوارم حضرت ابالفضل كه سقاى ما بود و براى ما تحصيل آب مى نمود لبش تشنه روى خاك افتاده ، برو اين قطره آب را بوى ده كه از همه سزاواتر است اگر به حضرت ابا الفضل بدهى نيز قبول نخواهد كرد و خواهد گفت چگونه من آب خورم و حال آنكه آقا و سرورم فرزند فاطمه هر قدر تا آندم آخر گفت اسقوني قطرة من الماء كسى آبش نداد تا آنكه با لب تشنه روى خاك افتاده سرش از پيكرش جدا كردند پس بيا اى شيعه اين قطره آب چشم را ذخيره نمائيم براى روز سياهى كه خود در پيش داريم كه شايد از بركت اين قطره اشك از آتش غضب خدايى خلاص شويم.

ص: 215

موسى عليه السلام بر سرِ چاه مدين و آب دادن گوسفندانِ شعيب

چون حضرت موسى پس از فرار نمودنش از شهر مصر بيامد و بر سر چاه مدين رسيد و دختران حضرت شعيب را در آنجا ديد كه مى خواهند گوسفندان خود را آب دهند كما قال تعالى « وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَوَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأتَيْنِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُكُمَا قَالَتَا لَا نَسْقِي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعَاءُ وَأَبُونَا شَيْخٌ كَبِيرٌ »(1) حضرت موسى بايشان گفت چيست مقصود شما كه نزديك چاه نمى آئيد و گوسفندان خود را آب نمى دهيد گفتند به گوسفندان خود آب ندهيم تا وقتى كه باز گردانند شبانان رمه هاى خود را از آب تا از زيادتى آبى كه از مواشى ايشان مى ماند به گوسفندان خود دهيم زيرا كه ما مددكارى نداريم و پدر ما پيرى كهن سالست و نمى تواند كه بيايد و گوسفندان را آب بدهد بضرورة ما خودمان مى آئيم و باين طريق گوسفندان خود را سيرآب مى كنيم .

و تفصيل اين اجمال اين است كه چون حضرت موسى بر سر چاه رسيد و بر حال ايشان اطلاع يافت نزديك شبانان آمده و گفت اين دو زن عاجزه را چرا انتظار مى دهيد گوسفندان ايشان را سيراب كنيد تا زودتر بخانه خود برگردند ايشان از روى استهزاء و سخريه بحضرت موسى گفتند ما ايشان را آب نمى دهيم اگر توانى تو بيا و اين دلو را بكش و ايشان را آب بده حضرت موسى از سر غيرت و حميت پيش آمد و آنها را چون نظر در ميان ابروى موسى افتاد بترسيدند و بيك طرف رفتند بنظاره بايستادند موسى بيامد و دلوى كه ده تن مى كشيدند با آنكه هشت شبانه روز بود كه حضرت موسى

ص: 216


1- القصص : 23 .

طعامى نخورده بود و پاى او مجروح گشته به تنهايى بكشيد تا آنكه گوسفندان ايشان را سيراب كرد « فَسَقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ »(1) چون حضرت موسى گوسفندان ايشان را آب داد بازگشت بسوى ديوارى يا درختى از جهت حرارت هوا و شدت جوع گفت اى پروردگار من به درستى كه هر چيزى را كه بفرستى بسوى من از خوبى يعنى از خوردنى چه كم باشد چه بيش بان محتاجم و از تو مى طلبم(2) .

« فَجَاءَتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاءٍ قَالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مَا سَقَيْتَ لَنَا فَلَمَّا جَاءَهُ وَقَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قَالَ لَا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ »(3) يعنى آمد بسوى موسى يكى از آن دو دختر كه صفورا نام داشت و بزرگتر از ديگرى بود در حالتى كه راه ميرفت به طريق شرم داشتن روى خود بسته و گويند آستينى بر روى خود افكنده گفت بدرستى كه پدر من مى خواند تو را تا مزد آب دادن تو بدهد .

موسى نزد شعيب عليهما السلام

پس چون موسى بنزد شعيب آمد و قصه خود را بيان كرد شعيب بموسى بشارت داد كه مترس از گروه ستمكاران و فرعون و فرعونيان ، حال كه با اينجا رسيدى نجات يافتى(4) .

البته اگر من و تو هم سقايت كنيم لب تشنگان ديار كربلا را در روز قيامت

ص: 217


1- القصص : 24 .
2- تفسير كبير منهج الصادقين : 7/64 .
3- القصص : 25 .
4- تفسير كبير منهج الصادقين : 7/65 .

كبرى و داهيه دهيا صديقه طاهره فاطمه زهرا عليها السلام بنزد ما بيايد و بفرمايد : انّ أبي يدعوك ليجزيك أجر ما سقيت لنا يعنى پدرم پيغمبر صلى الله عليه وآله مى گويد بيائيد اى شعيان حسين تا مزد دهم شما را سقايتى را كه كرديد درباره اهل بيتم .

شنيدى كه حضرت موسى چون بنزد شعيب رسيد حضرت شيعب از حال وى پرسيد كه براى چه باين حالت رسيده گفت از دست فرعون و فرعونيان . در روز جزا چون ماهاى شرمسار و گنهكار بخدمت سيد ابرار حاضر شويم با حال متوحش و روئى سياه و قدى خميده و رنگى پريده خواهد آن بزرگوار فرمود براى چه باين حالت شده ايد البته در جواب عرض خواهيم كرد از جهت سركشى نفس اماره و غلبه شيطان و حب دنيا كه سرمايه همه گناهانست .

حضرت شعيب بشارت داد بموسى پس از اظهار اغتشاش حال خود لا تخف نجوت من القوم الظالمين يعنى چون به نزد من رسيدى در امن و امان واقع شدى در آن وقت كه ما وجه اختلال حال خود را بعرض اقدس نبوى برسانيم اميد است آن حضرت بشارت بما دهد لا تخف نجوت من عذاب العاصين يعنى چون سقايت كردى در دنيا اهل بيت لب تشنه مرا و ايشان را از چشمه چشمت آب دادى امروز كه همه دلها ترسانند خوفى بر تو نيست و از عذاب ابدى خلاص گشتى .

سقاى چهارم : حضرت ابا الفضل عليه السلام

سقاى چهارم اين لب تشنگان حضرت اباالفضل است و وجه اينكه اين بزرگوار ملقب به سقا شد اينست كه چون روز هفتم محرم آب در ميان خيام حسين كمياب شد آن حضرت برادر خود ابا الفضل را طلب فرمود و بيست

ص: 218

سوار و سى تن پياده ملازم ركاب او فرمود تا از طريق شريعه آب به لشكرگاه او آورند ابا الفضل بود تا شب فراز آمد و تاريكى جهان را فرا گرفت اين وقت چون شير شرزه بجانب فرات روان گشت آنگاه از ميان اصحاب هلال بن نافع بجلى پيشروى آن حضرت روان بود نخست وارد شريعه گشت عمرو بن حجاج ملعون گفت تو كيستى و اين جا چه مى كنى گفت يك تن پسر عمّ توام آمده ام تا آب بنوشم گفت بنوش بر تو گوارا باد هلال گفت اى عمرو مرا آب مى دهى و پسر پيغمبر صلى الله عليه وآله و اهل بيتش را لب تشنه مى گذارى تا از عطش هلاك شوند گفت اين سخن راست مى گويى ليكن چه توان كرد بامرى مأمورم لابد بايد آنرا بنهايت برم هلال چون اين سخن بشنيد بانگ در داد كه اى اصحاب حسين در آئيد حضرت ابا الفضل چون شير شرزه با جماعت خود بشريعه در آمدند و از آن سوى عمرو لشكر خود را فرمان جنگ داد كانون طعن و حرب افراخته گشت اصحاب امام مظلوم نيمى بمقاتلت پرداختند و نيمى مشكها را پر از آب كردند پس حضرت ابا الفضل بسلامت بازگشت و اصحاب امام مظلوم و اهل بيتش همه سيراب شدند از اين جهت است كه آن حضرت را سقا ناميده اند(1) .

فضائل و مقامات حضرت ابا الفضل العباس عليه السلام

فضائل و مقامات عاليه اين بزرگوار از حد بيرون و از شماره افزونست جامع جميع كمالات صورى و معنوى و عالم غير معلم است مقامات علميه و فضائل الهيه اين بزرگوار معلوم مى شود از اينكه :

چون در ايام صغر سن اميرالؤمنين خواست عدد را يادش بدهد باو فرمود

ص: 219


1- تسلية المجالس : 2/263 ؛ بحار : 44/388 .

يا عباس قل واحد قال العباس و احد ، اميرالمؤمنين بوى فرمود قل اثنين عرض كرد بلسانى كه واحد گفته ام اثنين نمى گويم اميرالمؤمنين بوسيد حضرت ابا الفضل را ، زينب مكرمه عرض كرد بابا آيا ما را دوست مى دارى فرمودند بلى اى نور ديده(1) .

هر كس فى الجمله تأمل كند در اين يك كلمه بلندى كه در سن طفوليت در زمانى كه پدر بزرگوارش خواسته او را عدد ياد دهد از اين وجود مقدس گفته شده علو مقامش بر وى معلوم خواهد شد.

اما در بها و صفاى رخسار يگانه روزگار بود كه با اينكه صباحت و ملاحت طائفه بنى هاشم بر همه واضح است از بين همه بنى هاشم آن بزرگوار ملقب بود به قمر بنى هاشم يعنى چون جمال بى مثال وى با طائفه بنى هاشم مقايسه مى شدى صورتش مانند ماه درخشان بودى و سائرين در جنب وى مانند ستارگان مى نمودند و در رشادت و بلندى قامت بمثابه بود كه چون بر اسب بسيار بلند كوه پيكر سوار مى شد اگر پاهاى مبارك از ميانه ركاب بيرون آوردى پاهايش بزمين كشيده شدى(2) .

و در شجاعت و دليرى و قوت قلب بدرجه بود كه آن درياى لشكر كه در كربلا مجتمع شدى بغايت از اين وجود مبارك ترسان و هراسان بودند چنانچه خود حضرت سيدالشهداء باين مطلب اشاره فرمود وقتى كه روز عاشورا برادر را روى زمين افتاده ديد اين مضمون بفرمود : اليوم نامت اعين

ص: 220


1- مستدرك الوسائل 15/215/ش 18040/ح 16 .
2- مقاتل الطالبيين : 90 ؛ بحار : 45/39 .

بك لم تنم(1) و سهرت أخرى فعزّ منامها(2) در خبر است وقتى كه ابا الفضل كشته شد جرئت لشكر بطرف خيمه رفتن زياد شد و جرى شدند(3) .

و در تأدب و معرفت در حق برادر خود امام عليه السلام چنان ممتاز بود كه خود را از نوكران و غلامان آن حضرت محسوب مى نمود(4) .

و حضرت سيدالشهداء اين قدر ابا الفضل را دوست مى داشت كه بوى مى فرمود بنفسى أنت يعنى برادر عباس جان حسين بقربانت ، و امام عليه السلام در هر امر شديدى طلب نصرت از ابا الفضل مى كرد(5) .

در لئالى الأخبار است حضرت لقمان از سفر مراجعت كرد نزديك شهر غلامش را ديد باو گفت ما فعل أبي پدرم چطور بود گفت مات أبوك لقمان گفت ملكت امري اختيارم بخودم افتاد پرسيد عيالم ؟ گفت ماتت گفت جدد فراشي لحافم تازه شد احوال خواهرش را پرسيد جواب داد ماتت لقمان گفت ناموسم پنهان شد حال برادر را پرسيد گفت مات لقمان آهى كشيد گفت انقطع ظهري(6) پشتم شكسته شد قدم خم شد .

هجوم ابن سعد با لشكرش عصر روز تاسوعا به جانب معسكر حضرت

در روز تاسوعا چون آفتاب از زوال بگذشت و دو بهره از روز بگذشت بتحريص شمر ذى الجوشن ملعون ، عمر سعد برخواست و شاكى السلاح بر

ص: 221


1- و نقل : و تسهدت .
2- معالى السبطين : 2/412 .
3- الدمعة الساكبة : 4/327 .
4- معالى السبطين : 1/437 .
5- ارشاد : 2/90 .
6- بحار : 13/424 .

اسب خويش بنشست سپاهيان چون اين بديدند سلاح جنگ در بر كردند و بر نشستند و جانب معسكر حسين عليه السلام را پيش گرفتند چون راه بر لشكرگاه ابى عبداللَّه نزديك شد همهمه مردان غازى و حمحمه اسبان تازى و قعقعه سلاح گوش زد اهل بيت گشت اين وقت آقا عليه السلام بر در سرا پرده نشسته اصلاح سيف و سنان مى نمود ناگاه خواب او را در ربود سر بزانوى مبارك نهاده زينب بدويد و برادر را از خواب برانگيخت و عرض كرد مگر اين هياهو را اصغا نفرموديد اينك لشكر دشمن است كه مى رسد امام عليه السلام سر برداشت فقال يا اختاه اني رأيت الساعة رسول اللَّه صلى الله عليه وآله جدي و أبي علياً و أمي فاطمة و أخي حسناً و هم يقولون يا حسين انّك رائح الينا عن قريب .

و بروايتى غداً فرمود خواهر در همين ساعت جدم مصطفى و پدرم على مرتضى و مادرم فاطمه زهرا و برادرم حسن مجتبى را در خواب ديدم مرا گفتند زود بيا بنزد ما و بروايتى فردا در نزد ما خواهى بود زينب چون اين كلمات بشنيد با دست بصورت خود زد و فرياد بويل و واى برداشت فقال لها الحسين ليس لك الويل يا اختاه أسكتي رحمك اللَّه مهلاً لا تشمتي بنا القوم(1) امام عليه السلام فرمود خواهر شايسته نيست ترا كه به ويل و واى در افتى خداوند ترا رحمت كناد زبان دشمن را به شماتت من مخواه .

اين وقت حضرت ابا الفضل عرض كرد يابن رسول اللَّه اينك لشكر دشمن نزديك شد رأى مبارك چيست آن حضرت برخاست و به برادر فرمود سوار شو و اين جماعت را بگوى اين عجلت و شتاب چيست چه

ص: 222


1- بحار : 44/391 .

مى خواهيد و از بهر چه مى آئيد ابا الفضل با بيست سوار روان شد زهير بن قين و حبيب بن مظاهر اسدى ملازم خدمت او بودند چون با لشكر دشمن مقابل شد آن حضرت بانگ بزد كه از بهر چه مى آئيد گفتند فرمان امير عبيداللَّه رسيد كه حسين و اصحاب او بفرمان او گردن نهند و با يزيد دست بيعت دهند و اگر نه حاضر جنگ شوند ابا الفضل فرمود اكنون در اين جا باشيد تا من بروم و حضرت ابى عبداللَّه را خبر كنم تا چه فرمايد عنان مركب را منعطف گردانيد و بخدمت حضرت برادر آمد قصه را عرضه داشت آن حضرت قدرى سر بزير افكند پس سر مبارك بلند كرد و باصحاب در كار حرب سخن فرمود روى بابا الفضل نمود و فرمود : ارجع اليهم فان استطعت ان تؤخرهم و تدفعهم عنا العشية لعلنا نصلّي لربنا الليلة و ندعوه و نستغفره فهو يعلم اني قد أحبّ الصلاة له و تلاوة كتابه و كثرة الدعاء و الاستغفار(1) .

به ابا الفضل فرمود اين جماعت را ديدار كن و اگر توانى اين مناجزت و مبارزت را از اين شب تاخير نماى تا يك امشب خداوند را نماز گزاريم و شب را بدعا و استفغار احياء كنيم چه خداوند مى داند كه من نماز و قرائت قرآن و كثرة دعا و استغفار را دوست مى دارم .

مهلت گرفتن ابا الفضل شبِ عاشورا را از ابن سعد

پس ابو الفضل بشتافت و هنوز سواران او در برابر سپاه دشمن بپاى بودند و آن جماعت را نصيحت مى كردند چون آن حضرت برسيد پيام امام را برسانيد عمر ملعون با شمر ذى الجوشن بگفت رأى تو در اين امر چيست ؟ شمر ملعون گفت اگر زمام كار بدست من بودى يك ساعت ايشان را مهلت

ص: 223


1- وقعة الطف : 193 . ارشاد : 2/90 ؛ بحار : 44/391 .

ندادمى اكنون كار بدست تست و امير جنگ توئى من چه گويم در اين وقت عمرو بن حجاج زبيدى گفت قسم بخداى اگر كفار ترك و ديلم اين مهلت را از شما مى خواستند دعوت ايشان را اجابت مى فرموديد آخر ايشان آل محمداند صلى الله عليه وآله اين ترديد و توانى چيست ؟ اين وقت عمر سعد ملعون رسولى در خدمت حضرت ابو الفضل روان كرد و پيغام داد انا اجلناكم الى غد فَانْ استسلمتم سرحنا بكم إلى عبيداللَّه بن زياد و ان أبيتم فلسنا بتاركيكم گفت يك امشب شما را مهلت داديم فردا صبح كه شد اگر سر بفرمان پسر زياد در آوريد شما را بنزد وى كوچ دهم تف بر تو اى زمانه دون پرست .

اى چرخ تا كى اينهمه ظلم و ستم كنى

دلهاى محترم همه پا بست غم كنى

مسعود را برانى خوار جهان كنى

مردود را بخوانى صدر امم كنى

هر جا كه مقبلى است نصيبش بلا دهى

هر جا كه مدبريست قرين نعم كنى

و اگر نه دست از شما باز نخواهم داشت و فيصل امر بر دست شمشير خواهيم گذاشت اين هنگام هر دو لشكر به آرامگاه خود باز شدند و بيارميدند(1) .

و بدانكه سرور شهداء ريحانه رسول خداى در طلب مهلت از اين ملاعين و اشقياء اشاره فرمودند كه نه غرض از آن اينست كه يك شب ديگر از

ص: 224


1- وقعة الطف : 195 .

زندگانى دنيا بهره مند شوند يا اينكه راه فرارى پيش گيرند .

زيرا كه بر اهل معرفت و دانش معلوم است كه كسى كه بداند ساعت شهادت خود را و در شب عاشورا خبر دهد كه فردا خود با اصحاب و انصارش كشته خواهند شد چگونه طالب و خواستگار زندگانى يك شبه خواهد گشت .

و اما اينكه آن حضرت از طلب مهلت قصد فرار نداشت زيرا كه تاسوعا يوم حوصر فيه الحسين(1) يعنى روز نهم محرم روزى بود كه لشكر حسين و اصحابش را حلقه وار احاطه كرده بودند و راه نفس زدن را بر آن بزرگوار گرفته بودند چنان كه حر بن يزيد رياحى در مقابل لشكر بايشان گفت و اخذتم بنفسه(2) يعنى اين ينده خدا را آورديد و او را محاصره كرديد بقسمى كه راه نفس بر او بسته شده .

كرامات حضرت ابا الفضل

بالجمله كرامات و خوارق عادات نزد قبر مطهر حضرت ابا الفضل مراراً و كراراً واقع شده و مى شود از آن جمله سيد اجل نصر اللَّه مدرس حائرى نقل نموده براى فاضل دربندى كه گفت من با جمعى از خدام نشسته بوديم داخل صحن مقدس حضرت ابا الفضل ، ناگاه مردى دوان دوان از حرم شريف بيرون آمد در حالى كه يكى از دو دستش برانگشت دست ديگرش گزارده بود او را عقب كرديم دستش را از بالاى انگشتش برداشت ديديم كه انگشتش از بيخ بريده است و خون از آن مانند جريان آب از ميزاب جارى

ص: 225


1- كافى : 4/147/ح 7 ؛ بحار : 45/95/ح 40 .
2- الدمعة الساكبة : 4/293 ؛ ناسخ التواريخ : 2/256 .

است زود برگشتيم بحرم محترم ابا الفضل ديديم كه انگشتش بين شبكات ضريح معلق است و يك قطره خون از آن بيرون نمى آيد و همان شخص پس از يك شب فوت شد(1) فاضل دربندى مى فرمايد البته اين صدمه بر او وارد شده مگر از جهت تقصيرى كه درباره قبر مطهر كرده .

عظمت مقام ابا الفضل واسباب شفاعت

و بس است در فضيلت آن حضرت چيزى كه نقل مى كنند بعض موثقين چنان كه در اسرار است آنكه چون روز قيامت شود و امر بر اهل محشر سخت گردد پيغمبر اميرالمؤمنين را بنزد فاطمه فرستد تا در مقام شفاعت حاضر شود اميرالمؤمنين بيايد بفاطمه گويد از اسباب شفاعت چه دارى و چه ذخيره كرده اى براى امروز كه روز محشر و يوم فزع اكبر است فاطمه گويد كفايت است از براى اين امر دستهاى بريده فرزندم ابا الفضل(2) .

و فاضل دربندى گويد خبر داد مرا جمعى از ثقات اينكه شخصى مؤمن بود زيارت مى كرد حضرت سيدالشهداء را در هر روزى سه مرتبه يا در صبح هر روزى يك مرتبه و زيارت نمى كرد قبر ابا الفضل را مگر بعد از مدت بيست روز يا كمتر ، در عالم خواب ديد صديقه طاهره را بر او سلام كرد حضرت از او روى بگردانيد فقال بأبي أنت و أمي لا تقصير مني لم تعرضيني در عالم خواب گفت پدر و مادرم فداى تو باد تقصيرى نكرده ام براى چه از من روى گردانيده ايد ؟ فرمود : براى اينكه تو از زيارت فرزندم روى گردانى عرض كردم فرزند ترا هر روز زيارت مى كنم فرمود زيارت مى كنى فرزندم

ص: 226


1- ترجمه اسرار الشهادة : 2/1101 .
2- ترجمه اسرار الشهادة : 2/1100 .

حسين را و زيارت نمى كنى فرزندم ابا الفضل را(1) .

ابا الفضل خدمت برادر جهت اجازه گرفتن براى جان نثارى

بالجمله در روز عاشورا چون حضرت ابا الفضل تنهايى و بى كسى برادر خود حضرت سيدالشهداء را بديد عرض مى كند برادر آيا اذنم مى دهيد جان خود را نثار گردانم فبكى الحسين بكاء شديداً حتى ابتلت لحيته من الدموع حضرت سيدالشهداء به سبب اين اظهار گريه شديدى كرد تا محاسنش از اشك چشمش تر شد و فرمود برادر تو رئيس لشكر منى و قوت قلب لشكرم بوجود تو وابسته است چون تو بسوى جهاد روى جمعيت ما متفرق خواه شد و عمارت ما خراب خواهد گشت .

حضرت ابا الفضل عرض كرد جان برادرت بقربانت اى سيد و مولاى من ، دلم از زندگانى دنيا سير شده مى خواهم از اين جمع اشرار خونخواهى كنم .

حسين عليه السلام فرمودند حالا كه مى خواهى بجنگ دشمن روى پس بيا اول از براى اين اطفال تشنه كمى آب تحصيل كن و ايشان را از اين شدت تشنگى خلاص نما .

حضرت ابا الفضل اسب براند در برابر صفوف اعداء عنان بكشيد و لواى نصيحت و موعظه را برافراشت و هيچ دقيقه از دقايق بندگى بجاى نگذاشت و كلمات آن حضرت ( كه ) هموارتر از آب روان و كارگرتر از تيغ بران بود در كاوش قلوب آن لشكر ناچيزتر از خار سمور در قلب ايشان مى نمود لا جرم آن بزرگوار و يادگار حيدر كرار باز بخدمت آقا شتافت و آنچه ديد بعرض

ص: 227


1- اسرار الشهادة : 2/1100 - 1101 .

رسانيد كودكان چون اين بدانستند بناليدند و بانگ العطش العطش در دادند . پس آن حضرت مشك خشكيده برداشت و بر نشست و تصميم عزم داد كه از بهر كودكان آبى بدست آورد .

روان گشتن ابا الفضل به جانب شريعه فرات

چون بجانب شريعه روان گشت(1) امام عليه السلام از عقبش روانه شد چون بعلم امامت مى دانست كه برادر مى رود و برنمى گردد متصل نگاه بقد و قامت ابا الفضل مى كرد و سيلاب اشك از ديده مى ريخت و توشه از ديدار برادر بر مى داشت .

و چون حركت ابا الفضل بجانب شريعه معلوم شد و با خشم عقاب و سرعت شهاب مانند صاعقه آتشبار جانب آب فرات روان شد چهار هزار نامرد كماندار كه به فرمان پسر سعد نگاهبان فرات بودند بيك بار جنبش كردند و فوج از پس فوج چون موج از پس موج فرا رسيدند و آن حضرت را در پرّه(2) افكندند عباس كه بچه شير و ناف بريده شمشير بود از جاى نرفت و تيغ بكشيد و مانند برق خاطف و صرصر عاصف خويشتن را بر يمين و شمال همى زد ميمنه را به ميسره در برد و ميسره را به ميمنه در سپرد هوا را از غبار قيرگون ساخت و زمين را از خون رنگ طبرخون(3) داد و در اين حمله هشتاد تن از ابطال رجال را پايمال اجال ساخت(4) و اين رجز بگفت :

ص: 228


1- بحار : 45/41 .
2- پرّه بستن - پره زدن : حلقه زدن ، دايره وار ايستادن مردم يا لشكريان ( فرهنگ فارسى عميد : 367 ) .
3- تبرخون - طبرخون : عناب ( فرهنگ فارسى عميد : 407 ) .
4- بحار : 45/41 .

اقاتل القوم بقلب مهتد * اذب عن سبط النبي أحمد(1)

اضربكم بالصارم المهند * حتى تحيدوا عن قتال سيدي(2)

انى انا العباس ذو التودد * نجل علي المرتضى المؤيد(3)

تصرف ابا الفضل فرات را و پر از آب نمودن مشك

لشكريان چون اين بديدند پشت بجنگ دادند و رو به هزيمت نهادند عباس چون شير خشم آلود شريعه را بپيمود و اسب را به فرات در انداخت از زحمت گيرو دار و شدت عطش با تنى تافته و جگرى تفته بود خواست تا زحمت ماندگى و سوزش تشنگى را به شربتى آب بشكند بى اختيار دست برد و كفى از آب برگرفت تا بياشامد گويا از ازل نصيب بود كه سقاى تشنه لبان با لب تشنه جان سپارد تشنگى سيدالشهداء بخاطرش آمد آب را از كف بريخت و مشك را پر از آب نمود و از شريعه بيرون شتافت تا بلكه خود را به لشكر گاه برادر برساند و اطفال را از زحمت تشنگى برهاند و اين رجز بگفت :

يا نفس من بعد الحسين هوني * فبعده لا كنت أن تكوني(4)

هذا حسين شارب المنون * و تشربين بارد المعين(5)

هيهات ما هذا فعال ديني * و لا فعال صادق اليقين(6)

ص: 229


1- با دلى هدايت شده با دشمنان جهاد نموده و شرّ ايشان را از نوه پيغمبر صلى الله عليه وآله كه احمد نام دارد دفع مينمايم .
2- با شمشير هندى شما را مى زنم تا از جنگ با سرورم بگريزيد .
3- من عباس مهربان ، فرزند على مرتضايم كه پاك و مؤيّد است .
4- اى نفس بعد از حسين خوار شوى و بعد از حسين زنده نمانى .
5- اين حسين است كه مرگ مى آشامد و تو مى خواهى آب سرد و گوارا بنوشى .
6- هرگز ، اين كار با دينم نمى سازد و از كسى كه صادق در يقينش باشد صادر نميشود .

مراجعت ابا الفضل به خيمه هاى برادر

كمانداران راه بر او بستند و لشكر ابن سعد نيز از جاى جنبش كردند و تمامى لشكر همت برگماشتند كه نگذارند ابا الفضل آب را به خيمه هاى حرم برساند دور و دايره اش را گرفتند و آن حضرت چون شير شرى و شمشير قضا مى زد و مى كشت ناگاه نوفل ازرق ملعون از كمين بيرون تاخت و بروايتى زيد بن ورقاء كمين نهاد و از پشت نخلى بيرون آمد بتشجيع حكيم بن طفيل ملعون دست راست آن حضرت را از تن بيانداخت اين شير بچه نمى دانم بچه تيزدستى مشك را بدوش چپ كشيد و تيغ را نيز بدست چپ گرفت و دشمنان را دفع مى داد و با دست چپ مى زد و مى كشت و بر زمين مى انداخت و اين ارجوزه مى خواند :

و اللَّه ان قطعتم يميني * اني أحامي ابداً عن ديني(1)

و عن امام صادق اليقين * نجل النبي الطاهر الامين(2)

نبىّ صدق جائنا بالدين * مصدقا بالواحد الامين(3)

اين همى گفت و رزم مى زد تا از كثرة زخم و سيلان خون سستى گرفت و ديگر باره حكيم بن طفيل ملعون يا نوفل يا ازرق ملعون از پشت نخله بيرون تاخت و دست چپش را از پايان ساعد بينداخت عباس مشك را بدندان گرفت و اين شعر بگفت :

ص: 230


1- به خدا سوگند اگر چه دست راست مرا قطع نموديد لكن من هميشه از دين خود حمايت مى كنم.
2- و حمايت مى كنم از امامى كه در يقين خود صادق است و سبط پيغمبرى است كه طاهر و امين است .
3- پيغمبر راستگوئى كه دين الهى را آورد و گواهى دهنده به يكتائى خداست .

يا نفس لا تخشى من الكفار * و ابشري برحمة االجبار(1)

مع النبي السيد المختار * مع جملة السادات و الاطهار(2)

قد قطعوا ببغيهم يسارى * فاصلهم يا رب حر النار(3)

تير بر مشك و ريخته شدن آب آن و ديگر مصائب ابا الفضل

و با ركاب همى زد كه خود را به لشكرگاه برادر برساند ناگاه تيرى بر مشك آمد و آب آن بريخت فعند ذلك وقف العباس ديگر عباس جاى خود بايستاد و حركت نكرد چه كند و كجا رود و فرار هم نمى خواهد بكند دست هم ندارد كه جهاد كند در همان حالتى كه ايستاده بود تير باران شد به نحوى كه صار جلده كالقنفذ بدن ابا الفضل از زخم تير مثل خارپشت پر بر آورد ناگاه تيرى آمد بر روى سينه مباركش نشست تير ديگر آمد به چشم راستش نشست چون ابا الفضل دست نداشت لابد سر پايين آورد ميانه دو كاسه زانو گذاشت كه بقوت زانوها تير را از چشم بيرون بياورد حكيم بن طفيل ملعون رسيد يك عمودى از آهن بر فرق مباركش زد كه در بعض روايات است مغز سرش بيرون آمد و بر بالاى شانهايش افتاد و از ميانه زين سرازير شد و همى فرياد مى زد وا اخاه وا حسيناه وا ابتاه وا علياه مصيبت ابا الفضل همين وقت بود كه از ميانه زين بزمين افتاد زيرا كه آن جناب با آن بلندى قامت و سوار بر اسب كوه پيكر ، اسب در جولان ، بدن پر از تير ، ضرب عمود آهن ، البته چون به زمين افتاد تمام تيرها بر جگر و دل و احشاء و امعاء و ميانه شكم

ص: 231


1- اى نفس از ( هجوم و حمله ) كافران نترس و به رحمت خداىِ جبار تو را مژده باد .
2- و بودن با پيامبر برگزيده الهى و جمله سادات و پاكان .
3- اين گروه اشرار از روى ستم دست چپم را بريدند ، پروردگارا ايشان را به آتشِ سوزانِ جهنم وارد كن .

و بواطن بدنش نشستند لذا تمامى بدنش از هم جدا و منفصل گرديده و ثلث گوشت بدنش بزمين ريخته .

امام مظلوم بالين برادرش ابا الفضل

روايت دارد چون آوازش به سمع مبارك امام عليه السلام رسيد آن حضرت مانند باز كه عقب شكار مى رود خود را به سر وقت برادر رسانيد و همى فرياد مى زد وا اخاه وا عباساه وا مهجة قلباه چون بالاى بدن قطعه قطعه رسيد سر بسوى آسمان بلند كرد و عرض كرد ربّ تركتني وحيداً خدايا مرا تنها گذاشتى و ديگر فرمود الآن انكسر ظهري و قلت حيلتي يعنى برادر از رفتن تو كمرم شكست چاره ام تمام شد گريه كرد بالاى كشته برادر گريه شديدى به نحوى كه همه حضار از گريه آقا بگريه در امدند(1) .

نمى دانم وجه گريه آن حضرت چه بود شايد وجهش اين بود كه چون حضرت ابا الفضل بعزم جنگ نرفته بود هر دو برادر با يكديگر وداعى نكرده بودند و توشه از ديدار يكديگر نبرده بودند يا از جهت اين بود كه ديد پس از شهادت ابا الفضل قلب دشمن قوى شده و طولى ندارد كه شكست در لشكرش واقع مى شود و اهل بيت محترم مبتلاء به اسيرى و دستگيرى خواهند شد.

مواسات حضرت ابا الفضل با امام حسين عليه السلام

حضرت ابا الفضل در خيلى از مصائب مواسات با برادر كرد امام عليه السلام در روز عاشورا فرات را تصرف كرد با لب تشنه از ميانه آب بيرون آمد اباالفضل وارد شريعه شد بان شدت عطش ، محض مواسات با آقاى خود با لب تشنه بيرون آمد دستهاى حسين را پس از شهادت از براى بند زير جامه از بدن جدا كردند دستهاى ابا الفضل را پيش از شهادت براى يك مشك آب از بدن

ص: 232


1- خصائص العباسيّة ( مرحوم آية اللَّه محمد ابراهيم كلباسى ) : 181 .

جدا كردند امام عليه السلام را روز عاشورا تير باران كردند ابا الفضل را نيز سه مرتبه تيرباران نمودند ضربت بر فرق امام زدند كه عمامه اش پر از خون شد ضربت بر فرق ابا الفضل زدند كه از ميانه زين بر زمين افتاد نمى دانم براى چه مظلوم كربلا همه شهدا را پس از شهادت بجانب قتلگاه نقل داد الا برادر با جان برابر خود ابا الفضل را كه در همان جايى كه افتاده بود گذاشت بعضى گويند براى اينكه مرقد و محل قبر آن حضرت جداگانه و مستقل باشد تا قدر و جلال و امتيازش از ساير شهداء بر خلق ظاهر گردد و بعضى گويند از جهت آنكه چون حضرت خواست نعش برادر از زمين بردارد دست بهر عضوى كه مى گذاشت از بدن او جدا مى شد زيرا كه از صدمه تيرها كه بر بدنش زده بودند تمام بدنش قطعه قطعه و ريزه ريزه شده بود پس حق داشت امام مظلوم كه وقتى كه برادر را به اين حالت ديد بالاى سرش ايستاد و بفرمود :

أحق الناس أن يبكى عليه * فتى أبكى الحسسن بكربلاء

أخوه و ابن والده علي * ابو الفضل المضرج بالدماء

فرمود اى مردم هر چه مى خواهيد گريه كنيد گريه كنيد بر جوانى كه حسين را در كربلا به گريه در آورد برادر و فرزند پدر حسين ابو الفضل كه در خون خود غلطيده و بدنش از خون رنگين گرديده . و نيز حق داشت آن حضرت اگر از دل پر درد بالاى نعش چنين برادرى مى فرمود :

برخيز اى برادر با جان برابرم * آيد برادرى بچه روز ديگر بكار

دستى ندارى آنكه بر آرى بياريم * بارى براى خاطر من صيحه برآر

لا حول ولا قوّة الّا باللَّه العلي العظيم .

ص: 233

ص: 234

بسم الله الرحمن الرحیم

مجلس نهم

اشاره

الحمد كلّه للَّه و الصلاة و السلام على محمد وآله خير الورى.

و بعد فقد قال اللَّه تبارك و تعالى في محكم كتابه الكريم و مبرم خطابه العظيم : « وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ »(1) بر صاحبان بصيرت و اهل فهم و خبرت مخفى و پوشيده نيست كه از جمله محامد اوصاف و مكارم اخلاق وصف صبر و صبورى است و خداوند منان در كتاب مجيد در مواضع عديده و مواقع مختلفه كه تقريباً هفتاد و چند موضع اند اشاره باين فرموده از آن جمله مى فرمايد : « إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسَابٍ »(2) يعنى اين است و جز اين نيست كه چون روز قيامت شود جزا داده خواهند شد

ص: 235


1- البقرة : 155 .
2- الزمر : 10 .

صابرين باجر و جزائى كه در آن حد و كيل و كشش نباشد.

مقام صابرين

و از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه چون روز قيامت شود طائفه از مردم برخيزند بدر بهشت مى روند و در را مى زنند از ايشان سؤال مى شود كه شما كيستيد گويند ما اهل صبريم گفته مى شود بايشان بر چه صبر كرديد گويند ما صبر كرديم بر طاعت خداى و ترك معصيت وى پس خدا مى فرمايد : « صدقوا أدخلوهم الجنة » يعنى راست گويند ايشان را داخل بهشت نماييد حضرت فرمودند اينست قول خداوند « إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسَابٍ »(1) و نيز از آن حضرت روايت شده كه فرمودند : « إذا نشرت الدواوين و نصبت الموازين لم ينصب لأهل البلاء ميزان و لم ينشر لهم ديوان ثم تلا هذه الآية » يعنى چون باز شود دفترها و نصب شود ترازوها ، نصب نمى شود از براى اهل بلا ميزانى و باز نمى شود براى ايشان دفترى پس اين آيه را خواندند « إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسَابٍ »(2) .

اقسام صبر

و بدانكه صبر بر سه قسم است چنانچه از حضرت پيغمبر صلى الله عليه وآله منقول است و آنها صبر بر جا آوردن طاعات و صبر بر ترك سيئات و صبر بر ورود مصائب است پس كسى كه صبر كند بر مصيبت ، خداوند عالم براى او سيصد درجه بنويسند از هر درجه تا درجه ديگر بقدر مابين زمين و آسمان باشد و كسى كه صبر كند بر مشقت طاعت ، خداوند عالم ششصد درجه باو بدهد از هر درجه تا درجه ديگر از قعر زمين باشد تا ابتداى عرش و كسى كه صبر

ص: 236


1- الكافى: 2/75/ح 4 ؛ بحار : 67/101/ح 5 .
2- مشكاة الأنوار في غرر الأخبار : 300 ؛ بحار : 79/145/ح 31 .

كند بر ترك معصيت ، خداوند عالم باو بدهد نهصد درجه كه از هر درجه تا درجه ديگر مانند منتهاى پايين زمين باشد تا منتهاى عرش(1) .

و از اين حديث شريف مستفاد مى شود كه افضل اقسام صبر ، صبر است بر ترك معصيت و اشاره به آن دارد اينكه چون پيغمبر صلى الله عليه وآله در جمعه آخر شعبان خطبه خواندند براى اصحاب و دستورى براى عمل ماه مبارك رمضان بايشان دادند اميرالمومنين از آن بزرگوار سؤال كردند كه بهترين اعمال در اين مبارك چيست حضرت فرمودند الورع من محارم اللَّه يعنى دروى جستن از محرمات خداى(2) .

و از حضرت ختمى مرتبت منقولست كه چون حق تعالى در قيامت جميع خلائق را در يك زمين جمع كند منادى از جانب خداوند نداء كند بنحوى كه جميع خلائق بشنوند كه كجايند اهل صبر پس گروهى از مردم برخيزند و استقبال كنند ايشان را ملائكه به ايشان گويند كه بر چه چيز صبر كرديد گويند بر فعل طاعات و ترك سيئات پس منادى از جانب خداوند ندا كند كه بندگان من راست مى گويند بگذاريد ايشان را بى حساب داخل بهشت شوند.

روايات فضيلت صبر بر بلا

و اما اخبار وارده در فضيلت صبر بر بلا ، بهر قسمى از اقسام آن ، خواه فقر باشد يا ذلت ، يا فقد اولاد باشد يا زوال صحت يا غير از اينها اكثر من أن تحصى است .

از آن جمله حضرت رسول صلى الله عليه وآله فرمودند زود است بيايد بر مردم زمانى

ص: 237


1- الكافى : 2/91/ح 15 ؛ بحار : 68/77/ح 12 .
2- امالى صدوق : 95/م 20/ح 4 ؛ بحار : 42/190/ح 1 .

كه ملك و عزت به كسى نرسد مگر به قتل نفوس محترمه و تكبر و سركشى و كسى بى نياز و غنى نمى شود مگر به غصب كردن اموال ديگران و بُخل كردن و دوستى با كسى نمى شود مگر اينكه دين را از دست بدهد و موافق هواى نفس رفتار نمايد پس كسى كه آن زمان را دريابد و صبر كند بر فقر يا آنكه قادر باشد بر تحصيل مال بنحو مذكور و صبر كند بر عداوت مردم با آنكه مى تواند تحصيل محبت كند بنحو مذكور و صبر كند بر ذلت و بتواند تحصيل عزت كند بنحو مسطور خداى او را ثواب پنجاه صديق يعنى سابق بر همه در قبول اسلام مانند على عليه السلام از مردان و خديجه زوجه پيغبمر صلى الله عليه وآله از زنان عطا مى كند(1) .

جامع اين كلمات گويد واضح است كه زمان موعود همين زمان است پس خوش بحال كسى كه در اين زمان صبر را پيشه خود قرار دهد و در راه رضاى خداى تلخى ها و دشوارى ها را بر خود سهل و آسان گرداند و جان عزيز خود را از آتش غضب خداوندى برهاند .

و از حضرت صادق عليه السلام روايت شده اينكه كسى كه مبتلا شود از مؤمنين ببلائى و صبر بر آن كند از براى او مثل اجر هزار شهيد هست(2) .

و در خبر است كه وقتى كه مؤمن را داخل قبر كنند نماز بيايد و سمت راست او قرار گيرد و زكات به سمت چپ او و باقى اعمال خيريه سايه مى افكنند بر او و صبر در گوشه يك طرف قرار مى گيرد چون دو ملكى كه

ص: 238


1- كافى : 2/91/ح 12 ؛ بحار : 68/75/ح 9 .
2- كافى : 2/92/ح 17 ؛ بحار : 68/78/ح 14 .

مباشر سؤالند بر او داخل شوند صبر به نماز و زكات و سائر اعمال خيريه گويد شما نزديك صاحب خود هستيد معين او شويد اگر عاجز شديد من اعانت او مى كنم(1) .

و در ديوان حضرت اميرالمؤمنين است :

اني وجدت و فى الأيام تجربة * للصبر عاقبت محمودة الأثر

و قل من جد في امر يطالبه * فاستصحب الصبر الّا فاز بالظّفر(2)

مقام خلاده بنت اوس به واسطه صبر

در بحارالأنوار است از حضرت صادق عليه السلام آنكه خداى وحى فرمود بحضرت داود عليه السلام كه خلاده دختر اوس را بشارت ده و خبر كن كه انيسه تو خواهد بود در بهشت . داود عليه السلام رفت در خانه را كوبيد خلاده بيرون آمد گفت آيا درباره من چيزى نازل شده ؟ گفت بلى گفت چيست ؟ گفت خداى تعالى بمن وحى فرموده كه تو قرينه من خواهى بود در بهشت گفت آيا اسمى موافق اسم من هست يا نه گفت همان مقصود توئى گفت اى پيغمبر خدا تو را تكذيب نمى كنم قسم بخداى كه همچه گمانى بخود نمى برم داود عليه السلام فرمود خبر ده مرا از ضمير و سريره خود گفت هرگز دردى بمن نرسيده و هيچ چيزى و حاجتى و گرسنگى به من نازل نشده مگر اينكه صبر بر آن كرده ام و سؤال كشف و رفع آن ننموده ام تا خداى آنرا بعافيت و وسعت بدل گردانيده . داود عليه السلام فرمود بمن رسيده آنچه بتو رسيده(3) .

ص: 239


1- كافى : 2/90/ح 8 ؛ بحار : 68/73/ح 5 .
2- ديوان اميرالمؤمنين عليه السلام : 186 ( دار نداء الاسلام للنشر ، قم ، چاپ 1411ق ، نوبت اول ) .
3- قصص الانبيائ ( راوندى ) : 206/ش 268 ؛ بحار : 14/39/ح 18 .

بلاء تحفه اهل ولاء

و در عدة الداعى است از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام آنكه حضرت موسى سير مى كرد كه نظر در اعمال بندگان نمايد وارد شد بر مردى كه از اعبد مردم بود چون شب شد آن مرد درختى را حركت داد بجنب خود دو دانه انار در آن بود به موسى گفت اى بنده خداى تو كيستى البته بنده صالحى هستى من در اينجا هستم از زمانى كه خداى خواسته ، نيافتم مگر يك انار ، اگر بنده صالحى نباشى نمى يافتم در آن دو انار ، موسى عليه السلام فرمود مردى هستم ساكن زمين موسى بن عمران چون صبح شد موسى عليه السلام بعابد فرمود آيا عابدتر از خود كسى را مى دانى گفت بلى فلانى ، موسى عليه السلام سير به سمت او كرد او را أعبد از اولى يافته چون شام شد دو قرص نان و آبى نزد عابد حاضر شد بموسى گفت اى بنده خداى ، البته تو بنده صالحى هستى من در اينجا هستم از وقتى كه خداى خواست ، نيامده مرا مگر يك قرص ، تو كيستى ؟ آن حضرت فرمود مردى هستم ساكن زمين موسى بن عمران پس فرمود آيا اعبد از تو كسى هست ؟ گفت بلى فلان شخص حداد در شهرى چنين و چنان ، موسى عليه السلام پيش او رفت ديد صاحب عبادت نيست بكله فقط ذكر خداى مى كند و در وقت نماز نماز مى كند پس چون شام كرد نظر به غلّه و مداخلش كرد ديد مضاعف شده گفت اى بنده خداى ، تو بنده صالحى هستى من در اينجا هستم از وقتى كه خداى خواسته ، غلّه و مداخلم اين قدر نبود و امشب مضاعف شده تو كيستى ؟ فرمود من مردى هستم ساكن زمين موسى بن عمران پس آن مرد ثلث غله خود را صدقه داد و يك ثلثش را به آقاى خود داد و از ثلث ديگر طعامى خريد خودش با حضرت موسى عليه السلام

ص: 240

خوردند حضرت صادق عليه السلام فرمودند در اين هنگام حضرت موسى تبسم كرد عابد گفت چرا تبسم مى كنى فرمود دلالت كرد مرا مردى از بنى اسرائيل بر فلان عابد ، او را عابدتر خلق يافتم و هدايت او مرا بر فلان ، او را عابدتر از اولى يافتم و دلالت كرد ثانى مرا بر تو و گمان كرده بود كه تو عابدتر از او مى باشى و من تو را شبيه ايشان نمى بينم گفت من مردى بنده و مملوكم آيا نمى بينى كه ذكر خداى مى كنم و نه مى بينى مرا كه بوقت نماز مى كنم و اگر زود نماز نكنم ضرر بغله و مداخل مولاى خود مى رسانم و ضرر بعمل مردم مى رسانم آيا مى خواهى كه به بلاد خود بروى موسى عليه السلام فرمود بلى پس قطعه ابرى بر او مرور كرد حدّاد گفت اى ابر بيا ، آمد ، گفت كجا اراده دارى گفت فلان زمين گفت برو قطعه ديگر بر او گذشت گفت اراده كجا دارى گفت زمين موسى بن عمران گفت بيا اين مرد را بملائمى بردار و بملائمى او را بگذار در زمين موسى بن عمران پس چون موسى عليه السلام ببلاد خود رسيد عرض كرد پروردگار من ، به چه چيز رسانيده اين بنده را به مقامى كه ديدم ، وحى رسيد باينكه اين بنده من صبر مى كند بر بلاى من و راضى است بقضاى من و شكر مى كند نعمت هاى مرا و بدانكه بلاء تحفه اهل ولاء است(1) .

مردى خدمت رسول خداى آمد و عرض كرد يا رسول اللَّه من تو را دوست مى دارم فرمود مهيا شو از براى فقر گفت خداى را دوست دارم فرمود آماده بلا باش(2) .

ص: 241


1- عدة الداعى و نجاح الساعى : 250 ؛ بحار : 13/345/ح 32 .
2- مجموعه ورام : 1/223 .

و از حضرت امام محمد باقر عليه السلام است : انّ اللَّه عزّ وجل ليتعاهد المؤمن بالبلاء كما يتعاهد الرجل أهله بالهدية و يحميه الدنيا كما يحمى الطبيب المريض(1) يعنى خداوند نوازش مى كند مؤمنرا به بلا چنانكه صله مى كند مرد اهل خود را بهديه و تحفه و پرهيز مى دهد خداى مؤمن را از لذت دنيا چنانچه پرهيز مى دهد طبيب مريض را .

و از آن حضرت روايت است كه مبتلا مى شود مؤمن بقدر دين خود(2) و منقول است كه خدمت حضرت باقر عليه السلام عرض كردند كه مغيره مى گويد بدرستى كه خداى مبتلا نمى كند بنده مؤمن را نه بجذام و نه ببرص حضرت فرمودند مغيره غافل بوده است از مؤمن آل يس به درستى كه او دست بريده بود و يا در انگشتان او تشنج و پيسى عارض شده كه به كف دست برگشت بودند و مفصلهاى اصول آن ظاهر شده و انگشتان او رو شده پس حضرت فرمودند بدرستى كه مؤمن مبتلا مى شود بهر بليه و مى ميرد بهر قسم مردنها مگر اينكه خود را نمى كشد و داخل خون نمى شود(3) .

و از حضرت پيغمبر صلى الله عليه وآله سؤال كردند كيست كه بلاى او سخت تر است در دنيا فرمودند پيغمبران پس از آن افضل و بهتر و همچنين ، و مبتلا مى شود بنده مؤمن بعد از ايشان بقدر ايمان و اعمال وى ، پس هر كه ايمان او صحيح و عمل او نيكو باشد سخت تر است بلاى او(4) .

ص: 242


1- كافى : 2/255/ح 17 ؛ بحار : 64/213/ح 19 .
2- كافى ( ط اسلاميه ) : 2/253/ح 9 ؛ بحار : 64/210/ح 12 .
3- كافى : 2/254/ح 12 ؛ بحار : 64/201/ح 4 .
4- كافى : 2/252/ح 2 ؛ بحار : 64/207/ح 6 .

دچار معصيت نشدن نشانه بى اعتنائى خداوند

و حكايت شده كه خوانده شد رسول خدا صلى الله عليه وآله بسوى طعامى پس چون داخل خانه ميزبان شد مرغى را ديد بالاى ديوارى كه تخم گذاشت و آن تخم افتاد بالاى ميخى كه در ميان ديوار بود و بر آن قرار گرفت و نيافتاد و نه شكست پيغمبر صلى الله عليه وآله از اين امر تعجب كرد آن مرد عرض كرد آيا تعجب مى كنى از اين امر قسم بخدايى كه تو را بحق به پيغمبرى فرستاده كه هرگز مصيبتى بمن نرسيده پس آن حضرت برخاست و از طعام او چيزى نخورد و فرمود كسى كه مصيبت باو نرسد خدا را به او اعتنايى نيست(1) .

نماينده فقرا خدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله

و در خبر انس بن مالك است كه رسولى از جانب فقراء نزد رسول خداى آمد و گفت من رسول فقرايم بسوى تو ، حضرت فرمود مرحبا بك و بمن جئت من عندهم جئت من قوم أحبهم گفت فقرا مى گويند كه اغنياء حسنات را دريافتند حج مى كنند و ما قدرت نداريم اگر مريض شوند زيادتى اموال خود را از براى خود ذخيره مى كنند و پيش مى فرستند حضرت فرمودند فقرا را از من تبليغ كن كه بدرستى كه از براى كسى كه صبر كند و فقر را حسبه و كفايت قرار دهد از شما سه خصلت است كه از براى اغنياء نيست يكى آنكه در بهشت غرفه ها هست كه نظر مى كنند اهل بهشت به آنها چنانكه نظر مى كنند اهل زمين به ستارگان آسمان ، داخل نمى شود آن غرفه ها را مگر پيغمبر فقير يا شهيد فقير يا مؤمنى كه فقير باشد دوم آنكه فقراء داخل بهشت مى شوند پيش از اغنياء به نصف روزى كه پانصد سال دنيا است سوم هرگاه غنى بگويد سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الّا اللَّه و اللَّه اكبر و فقير هم مثل اين

ص: 243


1- كافى : 2/256/ح 2 ؛ بحار : 22/130/ح 107 .

بگويد غنى ملحق به فقير نمى شود اگر چه انفاق كند از مال خود با آن ده هزار درهم و همچنين است هر عمل خيرى كه از ايشان سر زند پس رسول فقراء برگشت بنزد ايشان چون اين فقرات را به ايشان گفت گفتند رضينا رضينا(1) .

و در خبر نبوى و سجادى وارد شده كه تب يك شب معادل عبادت يك سال است و دو شب معادل دو سال و سه شب معادل هفتاد سال است گويد پرسيدم اگر به هفتاد سال نرسد...(2) .

فضيلت صبربرموت اولاد

و بدانكه از اقسام صبر بر بلا بلكه از اعظم درجات آنست صبر بر موت و فقدا اولاد كه ميوه هاى قلبند چنانچه اشاره شد به آن كه خداوند منان مى فرمايد « وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ »(3) يعنى هر آينه امتحان خواهيم كرد شما را اى بندگان بترسيدن و گرسنگى و كمى و نقصانى از اموال و جانها و ثمرها از ميوه ها و زرعها و بشارت ده اى محمد صلى الله عليه وآله صبر كنندگان را و خوف را بعضى تفسير كرده اند به خوف از خداى و جوع را به گرسنگى ماه رمضان و نقص اموال را به زكوات و صدقات و انفس را به امراض و ثمرات را بموت اولاد و بعضى تفسير كرده اند خوف را بخوف از مشركين و كفار و سبب جوع را به تشاغل به امر جهاد از امر معاش و نقص اموال را بباز

ص: 244


1- كشف الاسرار و عدة الابرار : 5/277 .
2- كافى : 3/114/ح 9 ؛ بحار : 78/200/ذح 57 .
3- البقرة : 155 .

ايستادن از عمارت بجهت جهاد و نقص انفس را به قتل در حرب با رسول خداى .

و بعضى گويند وجه تأخير ثمرات از ساير اسباب امتحان در آيه كريمه اهميت و عظمت آنست و اينكه صبر بر فقد اولاد كه ثمرات قلب اند اعظم درجات صبر بر بلاء است. و على كل حال در حديث است كه پيغمبر صلى الله عليه وآله فرمود هر مردى كه پيش از او سه ولد از او بميرد كه به گناه نرسيده باشند يعنى بالغ نشده باشند يا زنى كه پيش از او سه ولد نابالغ مرده باشد چون روز قيامت شود اينها مى پوشانند پدر و مادر خود را از آتش جهنم(1) .

و پيغمبر صلى الله عليه وآله فرمود كسى كه پيش فرستد از صلب خود پسر نابالغى را فضيلت او بيشتر است از آنكه بجا گذارد بعد از خود صد پسر كه همه اينها جهاد كنند در راه خداى و ساكن نشود حرب آنها تا روز قيامت(2) .

و نيز فرمودند هر آينه اگر پيش فرستم ولدى را كه از شكم مادر افتد پيش از اتمام شدن آن ، محبوب تر است نزد من از اينكه بجاى گذارم يك صد سوار كه همه قتال كنند در راه خداى(3) .

و پيغمبر صلى الله عليه وآله فرمود چون روز قيامت شود ندا شوند اطفال مؤمنين كه بيرون بيائيد از قبرهاى خود پس بيرون آيند پس ندا شود در ميان ايشان كه داخل بهشت شويد فوج فوج بعضى در عقب بعضى ، پس مى گويند اى

ص: 245


1- مسكن الفؤاد : 20 ؛ بحار : 79/116/ح 5 .
2- مسكن الفؤاد : 24 ؛ مستدرك الوسائل 2/392/ح 16 .
3- مسكن الفؤاد : 24 ؛ مستدرك الوسائل 2/392/ح 17 .

پروردگار ما پدر و مادر ما با ما باشند بعد نداى ديگر بهمان كيفيت مى شود اطفال بهمين نحو سخن گويند دفعه سوم بهمين ندا و همين كلام از اطفال صادر شود در مرتبه چهارم ماذون مى شوند كه والدين خود را با خود برند پس برجست مى كند هر طفلى بسوى پدر و مادر خود و دستهاى ايشان را گرفته با هم داخل بهشت مى شوند و در آنروز اطفال مى شناسند پدران و مادران خود را بهتر از اولادى كه شما امروز در خانه ها داريد(1) .

و از حضرت پيغمبر است اين كه مؤمن اگر بداند آنچه را كه خداى مهيا كرده است از براى او بربلا هر آينه آرزو مى كند آنكه در دنيا اعضاى بدن او با مقراض(2) جدا كرده شده بود(3) .

بررسى سند روايت

و اين اخبار اگر چه ضعيف السند است از جهت عامى بودن آنها وليكن كثرت و تظافر آنها تدارك ضعف سند آنها مى نمايد گذشته از اينكه ببركت حديث من بلغ مني ثواب(4) الخ كه پيغمبر صلى الله عليه وآله فرمودند اين اجرها عايد صابر خواهد شد و كفايت حديث مذكور در اثبات ثوابهاى مذكوره بر اهل خبره واضح و آشكار است .

شخصى كه زن نمى گرفت

و بالجمله از داوود بن ابى هند منقول است كه خواب ديدم قيامت برپا شده و مردم را بحساب مى خوانند پس ميزان عمل نزد من حاضر شد حسنات مرا در يك كفه ميزان گذاشتند و سيئات را در كفه ديگر و سيئات

ص: 246


1- مسكن الفؤاد : 25 ؛ بحار 79/118/ذح 11 .
2- قيچى .
3- كافى : 2/255/ح 15 ؛ بحار 64/212/ح 17 .
4- المحاسن : 1/25/ح 1 ؛ بحار 2/256/ح 2 .

زيادتى داشت بر حسنات ، باين جهت مغموم بودم ناگاه ديدم منديلى مثل پارچه سفيدى به حساب من گذاشته شد و حسنات بواسطه آن ترجيح داده شد بر سيئات پس كسى بمن گفت دانستى اين چه بود گفتم نه گفت سقطى است كه داشتى من گفتم دخترى هم داشتم گفت دختر از تو نيست از جهت آنكه آرزوى مرگ او را مى كردى(1) .

و از غزالى است در كتاب احياء العلوم كه بعضى از اهل صلاح مدت زمانى بود كه هر چه اظهار تزويج و زن گرفتن مى شد قبول نمى كرد روزى از خواب بيدار شد خود سبقت باين مطلب نمود و خواهشى كرد كه زنى از براى او بگيرند گرفتند و از سبب آن استفسار نمودند گفت شايد خداى مرا ولدى نصيب كند و او را بميراند و پيشرو من در آخرت از براى من باشد زيرا كه در خواب ديدم كه گويا قيامت برپا شده و من در ميان خلائق در موقف بودم و آن قدر شدت عطش داشتم كه نزديك بود گردن من بيافتد و همه خلائق هم در شدت اندوه و عطش بودند باين اضطراب كه ناگاه ديدم اطفالى چند جمعيت خلائق را بهم مى زنند و قنديلهاى نور با خود دارند و در دستهاى ايشان ابريقها از نقره و كوزه ها از طلا و ايشان مردم را يك يك سيراب مى كنند و جمعيت را از هم مى پاشند و از بيشتر مردم آب نداده مى گذشتند پس من دست خود را به يكى از ايشان دراز كردم و گفتم مرا آب ده كه عطش مرا هلاك كرده گفت تو در ميان ما ولدى ندارى ما پدران خود

ص: 247


1- مسكن الفؤاد : 34 .

را آب مى دهيم گفتم شما كيستيد گفتند ما اطفال مسلمانانيم(1) .

عدم تنافى بين روايات

و بر ارباب فطانت و بصيرت و اهل ممارست در كتاب و سنت مخفى و پوشيده نيست كه اين اخبارى كه دلالت دارد بر اينكه بلاء در غالب شعار اخيار و تحفه اهل ولاء است منافاتى ندارد با آن اخبار و آيات داله بر اينكه تقوى موجب بركات و فتح ابواب خيرات و حياة طيبه و وفور نعمت و مال و اولاد و شكر نعمت موجب مزيد آن و كفران نعمت موجب سلب آن و همّ بدنيا موجب تشتت امور و تفريق ضيعه و همّ به آخرت موجب جمع متفرقات امور و عمل از براى دين موجب كفايت امر دنيا مى شود چون آيه شريفه « وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْض »(2) و آيه حاكيه از قول حضرت هود كه بقوم خود گفت : « وَيَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَارًا وَيَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِكُمْ »(3) و از حضرت نوح در سوره ديگر « فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا * يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَارًا * وَيُمْدِدْكُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَيَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَيَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهَارًا »(4) و امثال اين آيات و احاديث وارده باين مضمامين و موكد اين مضمون آيات و اخبار وسائلى كه ترغيب در آنها شده قولاً و فعلاً بجهت دفع بلا و وفور نعماء بتفاصيلى كه در كتب اخبار و دعوات و غير آنها مذكور است .

ص: 248


1- مسكن الفؤاد : 36 ؛ احياء علوم الدين : 2/25 ( كتاب آداب النكاح ) .
2- الاعراف : 96 .
3- هود : 52 .
4- نوح : 10 - 11 .

اختلاف درجات ايمان معامله خدا را با مؤمنين مختلف مى كند

و وجوه متصوره در جمع و رفع تنافى بسيار است از آن جمله انكه اختلاف درجات ايمان معامله خداى را با مؤمنين مختلف مى كند مثلاً گاهى ايمان مؤمن بدرجه ايست كه هرگاه توجه بخداى كند و توقع نعمت و عافيت و رخاء در درگاه او نمايد خداوند نيز توجه باو مى كند و تير دعاى وى بهدف اجابت مى رسد وليكن لياقت و قابليت آن شخص مؤمن بيش از اين نيست و طعم و لذت بلا را نچشيده و تصور فوائد و عوائد آن ننموده چنانچه حكايت شده است از انس بن مالك كه گفت داخل شديم بر مردى از انصار كه مريض بود همانجا نشسته بوديم كه آن شخص فوت شد جامه بر او كشيديم مادر عجوزه داشت كه بالاى سر او بود باو گفتيم اى زن از خداوند عالم طلب اجر و ثواب نماى بر مصيبت خود گفت مگر پسر من مرده گفتم بلى گفت حق مى گوييد گفتيم بلى پس آن زن دست خود را كشيد و گفت اللهم انك تعلم اني اسلمت لك و هاجرت مع رسولك رجاء ان تعينني عند كلّ شدة و رخاء فلا تحمل على هذه المصيبة اليوم يعنى خدايا تو مى دانى كه من اسلام آوردم از براى تو و هجرت كرده ام بسوى پيغمبر صلى الله عليه وآله تو به اميد اين كه يارى كنى مرا نزد هر سختى و سستى ، پس بار مكن بر من اين مصيبت را امروز پس ولد او جامه را از روى خود برداشت و ما از آنجا برنخواستيم تا با او غذا خورديم(1) .

و گاه درجه ايمان و معرفت بنحوى است كه از جهت تصور فوائد عظيمه اجلّه بلا كه البته در دار آخرت عائد او خواهند شد اگر چه بالطبع از آن كار

ص: 249


1- مسكن الفؤاد : 68 ؛ بحار : 79/151 .

هست ليكن بالعقل آنرا بر رخاء و رفاهيت چهار روزه دنيا كه نفع قليل عاجل فانى است ترجيح مى دهد و بگوش هوش استماع وعده هاى خيرى كه مخبرين صادق داده اند نموده از آن جمله حضرت صادق عليه السلام در ضمن فضائل بلا فرمودند : « ومن ذاق طعم البلا تحت سرّ حفظ اللَّه تلذذ به أكثر من تلذذه بالنعمة و اشتاق اليه إذا فقده لأنّ تحت نيران البلاء و المحنة أنوار النعمة و تحت أنوار النعمة ميزان البلاء و المحنة »(1) .

در بلا لذتى است پنهانى * ناچشيده كسى كجا داند

هر كه او لذت بلا دريافت * درد را بهتر از دوا داند

و اميرالمؤمنين عليه السلام در كلمات قصار خود مى فرمايد : « حلاوة الدنيا مرارة الآخرة و مرارة الدنيا حلاوة الآخرة »(2) .

چنانچه از اينگونه از اهل ايمان مسلم بن يسار نقل مى كند اينكه وارد بحرين شدم زنى مرا بضيافت برد از براى او پسرها و مملوكها و مال بسيار بود و من او را اندوهگين مى ديدم مدتى از او غائب شدم پس بر او وارد شدم بر در خانه ، هيچ كس را نديدم اذن دخول گرفتم داخل شدم او را خندان و خوشحال يافتم گفتم تو را چه شده گفت چون تو رفتى نفرستاديم چيزى را در دريا مگر آنكه غرق شد و نه در بيابان مگر آنكه تلف شد و بنده ها از دست برفتند و پسرها مردند گفتم خداى تو را رحمت كند آنروز تو را در حزن ديدم و امروز شاد مى بينم گفت بلى چون من بودم از سعه دنيا در آنچه

ص: 250


1- مصباح الشريعة : 183 ؛ بحار : 64/231/ح 47 .
2- نهج البلاغة ( فيض الاسلام ) : 243 ؛ بحار : 70/119 .

بودم ترس داشتم از اينكه خداى تعالى تعجيل در ثواب حسنات من در دنيا فرموده باشد بعد از انكه مال و اولاد و غلامان رفتند اميدوارم كه خداى تعالى چيزى براى من ذخيره نموده باشد(1) .

انگشتر خواستن حضرت فاطمه زهرا عليها السلام و وجه آن

و مجلسى در عاشر بحار قصه انگشتر خواستن حضرت صديقه طاهره را نقل كرده است و آن اين است كه و سئلت فاطمة رسول اللَّه صلى الله عليه وآله خاتماً فقال الا أعلمك ما هو خير من الخاتم إذا صليت صلاة الليل فاطلبي من اللَّه عز وجل خاتماً فانك تنالين حاجتك قالت فدعت ربها فإذا بهاتف يهتف يا فاطمة الذي طلبت من تحت المصلّى فرفعت المصلى فاذا الخاتم ياقوت لا قيمة له فجعلته في اصبعها و فرحت فلما نامت من ليلتها رأت في منامها كانها في الجنة فرئت ثلاثة قصور لم تر في الجنة مثلها قالت لمن هذه القصور قالوا لفاطمة بنت محمد صلى الله عليه وآله قالت فكانها دخلت قصراً من ذلك ودارت فيه فرات سريراً قد مال على ثلاث قوائم فقالت ما لهذا السرير قد مالت على ثلاث قالوا لان صاحبته طلبت من اللَّه خاتماً فنزع أحد القوائم و صيغ لها خاتما و بقى السرير على ثلاث قوائم فلما أصبحت دخلت على رسول اللَّه و قصت القصة فقال النبي صلى الله عليه وآله معاشر آل عبدالمطلب ليس لكم الدنيا انما لكم الآخرة و ميعادكم الجنة ما تصنعون بالدنيا فانها زائلة غرّارة فامرها النبي صلى الله عليه وآله ان ترد الخاتم تحت المصلى فردت ثم نامت على المصلى فرأت في المنام انها دخلت الجنة فدخلت ذلك القصر و رأت السرير على أربع قوائم فسئلت عن

ص: 251


1- مسكن الفؤاد : 78 ؛ بحار : 79/152 .

حاله فقالوا ردت الخاتم و رجعت السرير إلى هيئته(1) .

جامع اين كلمات حقير سراپا تقصير گويد كه بر اهل ذوق و افهام سليمه واضح است كه وقوع امثال اين وقايع از حضرات معصومين و اهل بيت طاهرين نشده مگر براى عبرت بندگان و تذكر ديگران و الا صديقه طاهره كه وارث علم پيغمبران است كه فرمود به يكى از زوجات خود غيّبيه عني فاني اذا نظرت اليه ذكرت الدنيا و زخارفها(2) چگونه علاقه به دنياى دنيه پيدا مى كند و اما وجه فرحت آن مخدره به رسيدن انگشتر نه از جهت فراهم شدن اسباب تزيين بوده بلكه از جهت اين بوده كه ديد انگشترى كه قادر على الاطلاق بيد قدرت خود ساخته از عالم غيب براى او رسيده و در آنچه اراده وى بان تعلق گرفته بدون تعويق و تاخير حضرت حق جل شأنه موافقتش نموده .

مقام رضا و تسليم

و على كل حال چون جابر بن عبداللَّه انصارى بخدمت حضرت امام محمد باقر عليه السلام رسيد و حضرت ديد كه پيرى او را فرا گرفته و مرض و ناخوشى ها بر او احاطه كرده ، فرمودند جابر چه مى بينى حال خود را ؟ عرض كرد كه فقر را دوست تر دارم از غنى و مرض محبوب تر است نزد من از صحت و مرگ را رغبت بيش از زندگانى دارم(3) .

و گاه ايمان مومن بدرجه اى است كه تسليم محض است و چنان مستغرق

ص: 252


1- مناقب آل ابى طالب ( ابن شهر آشوب ) : 3/339 ؛ بحار : 43/47 .
2- نهج البلاغه ( فيض الاسلام ) : خ 159 ؛ بحار : 16/285 .
3- مسكن الفواد : 87 .

و غوطه ور درياى محبت نسبت به محبوب شده كه از خودى خود گذشته كه به هيچ وجه من الوجوه طالب راحت و رفاهيت نفس خود نيست نه خواهان نعيم دنيا و نه قاصد لذات دار عقبى است و هيچ رايى بالاستقلال نيست نه خواهان نعيم دنيا و نه قاصد لذات دار عقبى است و هيچ رايى بالاستقلال ندارد بلكه رايش عين راى خداست و رضايش عين رضاى اوست و اين در جه از ايمان خاص پيغمبران و تالى تلو ايشان است زيرا كه اين درجه ، اعلى درجات ايمان است لذا حضرت امام محمد باقر عليه السلام در جواب جابر فرمودند و اما نزد ما اهل بيت محبوب تر چيز آن است كه از خدا وارد مى شود از فقر و غنا و صحت و مرض و موت و حيات ، جابر برخاست و ميان دو چشم حضرت را بوسيد و گفت راست فرمود جدت پيغمبر صلى الله عليه وآله كه به من گفت اى جابر بخدمت يكى از فرزندان من خواهى رسيد كه اسمش موافق اسم من باشد و حقيقت علم را بشكافد و چون بخدمت او رسيدى سلام مرا باو برسان(1) .

دليل بالاترين درجه رضا و تسليم

و اين درجه از رضا و تسليم براى خدا ناشى از كمال محبت خواهد بود زيرا كه محب گاه چنان در بحر محبت فرو رفته كه حواس از احساس الم از كار مى افتد چنان چه مشاهده مى شود كه در مقام حرب و معركه قتال بسا باشد شجاع بطل را جراحت و سنگ مى رسد و مطلع نمى شود مگر بعد از اطفاء نائره حرب و تقضى قتال ، چنان چه منقول است كه حضرت اميرالمؤمنين حروب را بلباس بدن خود مباشر مى شد تا آنكه جناب امام

ص: 253


1- مسكن الفواد : 87 .

حسن در باب پوشيدن زره با آن سرور تكلم كردند و فرمود : يا بني واللَّه لا يبالي أبوك أعلى الموت وقع أم وقع الموت عليه(1) و اللَّه لابن أبي طالب انس بالموت من الطفل بثدى امه(2) يعنى فرزند قسم بخدا كه باك ندارد پدر تو كه بر مرگ واقع شود يا مرگ بر او واقع شود قسم بخدا هر آينه پسر ابوطالب مانوس تر است به مرگ از طفل به پستان مادرش.

همچنان كه فرو رفته گان در بحارِ زخارف دنيا هم آنقدر آلام از جوع و عطش و سرما و گرما و نخوابيها در تحصيل مدعاى خود دارند كه نتوان وصف نمود الا آنكه بجهت شدت شوق ، ادراك الم نمى كنند و در بعضى كلمات اميرالمؤمنين است : الهي لو أدخلتني نارك لم اقل انها نار و اقول انها جنتي لان جنتي رضاك فاين ما أنزلتني أعرف ان رضاك فيه(3) يعنى اى خداىِ من اگر داخل كنى مرا در آتش نمى گويم كه آتش است و مى گويم بهشت است بجهت آنكه بهشت من رضاى تست پس هر جا كه نازل كنى مرا مى دانم كه رضاى تو در آن است.

و هذه الدرجة أقصى الدرجات و اعلاها و الانبياء و الاولياء انما هي غاية سيعهم لا غيرها من الجنة و مراتبها فان الجنة و ما أعد فيها من النعيم انما هي مقاصد التجار و غاياتهم و الا فاهل الهمم العالية و المطالب الغالية انما يطلبون محبته و رضاه .

ص: 254


1- امالى صدوق : 110/م 23/ح 8 ؛ بحار : 6/138/ح 43 .
2- نهج البلاغه : خ 5 ؛ بحار : 28/234/ح 20 .
3- نفس الرحمن في فضائل سلمان ( ميرزا حسين نورى ) : 327 .

روى عن النبي صلى الله عليه وآله انه قال بكى شعيب عليه السلام من حب اللَّه عز وجل حتى عمى فرد اللَّه عليه بصره ثم بكى حتى عمى فرد اللَّه عليه بصره فلما كانت الرابعة أوحى اللَّه تعالى اليه الى متى يكون هذا منك ان يكن هذا خوفاً من النار فقد اجرتك و ان يكن شوقا الى الجنة فقد ابحتك قال الهي و سيدي أنت تعلم انّى ما بكيت خوفا من نارك و لا شوقاً الى جنتك ولكن عقد حبك على قلبي فلست اصبر و اراك فاوحى اللَّه اليه اما إذا كان هكذا فمن اجل هذا ساخدمك كليمي موسى بن عمران(1) .

از محبت مسها زرين شود * وز محبت تلخها شيرين شود

وز محبت نار نورى مى شود * وز محبت ديو حورى مى شود

وز محبت مرده زنده مى شود * وز محبت شاه بنده مى شود

هر كجا تو با منى من خوشدلم * گر بود در قعر چاهى منزلم

هر كجا باشد شه ما را بساط * هست صحرا گر بود سم الخياط

خوشتر از هر دو جهان آنجا بود * كه مرا با تو سر و سودا بود

امام حسين عليه السلام و بالاترين مقام رضا و تسليم

و طى اين درجه عليا و مرتبه قصوى را بر وجه احسن و اكمل و اتم هيچ يك از انبياء و اولياء و مقربان درگاه خدا مانند خامس آل عبا ريحانه رسول اللَّه حضرت سيدالشهداء ارواحنا له الفدا ننمودند زيرا كه در وقعه عاشورا گذشت از تمامى دنيا و مافيها و آنچه دارايى وى بود بالتمام و الكمال در يك نصف روز همه را در راه محبت خدا نثار نمود چنانچه فرمود و به درگاه خدا عرضه نمود :

ص: 255


1- علل الشرايع : 1/57/ح 1 ؛ بحار : 12/380/ح 1 .

تركت الخلق طراً في هواكا * و ايتمت العيال لكى اراكا

فلو قطعتني في الحب أربا * لما حن الفؤاد لي سواكا(1)

خداوند متعال در تلافى محبت شعيب موساى كليم را شبان وى گردانيد و در تلافى اين خدمت از حسين مظلوم درجه شفاعت را بوى كرامت نمود ، و بواسطه اين معامله با خداى كريم تمامى عاصيان و گنه كاران را از آتش غضب خدائى خلاصى داد چنانچه درساق عرش نوشته است الحسين مصباح الهدى و سفينة النجاة(2) حسين چراغ راه هدايت و كشتى نجات امت است .

بلكه اين بزرگوار در اين معامله چند مرتبه در راه رضاى خدا از نفس نفيس خويش گذشت .

مصيبت حضرت على اكبر و نامهاى آن

بعضى اصحابش آروز مى كردند كه كاش هفتاد مرتبه در راه قدم اين مظلوم كشته مى شيم اين امر براى ايشان ميسر نشد(3) وليكن خود اين بزرگوار در اين واقعه عظمى و داهيه دهيا مصيبتى متحمل شده در راه حضرت حق كه برتر و بالاتر از هفتاد مرتبه كشته گشتن بود گويا نظر امام عصر عليه السلام كه عرض مى كند در بعض فقرات زيارت آن حضرت و لقد عجبت من صبرك ملائكة السموات و الأرض(4) وقت ورود همين مصيبت است بر آن حضرت ، آن مصيبت را كه مى خواهم بيان كنم در اين مجلس چند نام عام

ص: 256


1- جامع الاسرار و منبع الانوار ( سيد حيدر آملى ) : 28 .
2- مثير الاحزان : 4 ؛ مدينة المعاجز : 4/52 .
3- ارشاد : 2/91 ؛ بحار : 44/392 .
4- المزار الكبير ( ابن مشهدى ) : 504 ؛ بحار : 98/240 .

دارد اين مصيبت مفوتة الحسين است اين مصيبت محرقة قلب الحسين است اين مصيبت مقوسة ظهر الحسين است نام مخصوص اين مصيبت مصيبت على اكبر است .

اسباب علاقه سيد الشهداءعليه السلام به على اكبر

علاقه اين مظلوم با اين شهيد از چندين جهت بسر حد كمال بوده و اسباب محبت اين مظلوم نسبت به اين شهيد از همه جهت فراهم بود . اول محبت پدر و فرزندى كه لازمه بشريت و جسمانيت است .

گذشته از آنكه در وقعه عاشورا كه آن حضرت علاقه از اين محبوب منقطع گردانيد اين فرزند در حد رشد و فصل جوانى بود و البته محبت و علاقه پدر نسبت به فرزند جوان خود زياده از محبت اوست درباره ديگران از اولاد خود . سن اين مظلوم را در واقعه عاشورا بعضى هفده سال گفته اند ،(1) بعضى هيجده سال(2) گفته اند و بعضى بيست و پنج ساله گفته اند(3) وليكن معظم برآنند كه در آن وقت على اكبر هيجده ساله بوده(4) .

ابن ابى ليلى از حضرت صادق عليه السلام سؤال كرده ما الذ الأشياء لذيذترين چيزهاى دنيا چيست ؟ فرمود الولد الشاب داشتن فرزند جوان كه شيره جان پدر و مادر و روح روان ايشان است عرض نمود ما أمر الأشياء تلخ ترين مكاره دنيا چيست ؟ فرمود فقد و فوت آن جوان است(5) .

ص: 257


1- المنتخب : 2/431 .
2- مناقب ابن شهر آشوب : 4/109 .
3- مناقب ابن شهر آشوب : 4/109 .
4- اسرار الشهادة : 375ران ) .
5- من لا يحضره الفقيه : 1/188/ح 569 .

على اكبر جامع صفات كماليه بود

و ديگر آنكه اين جوان جامع جميع صفات كماليه و مخزن كمالات صورى و معنوى بود دوست و دشمن مداحى اين جوان نموده اما در مدح دوست از براى او كفايت است چيزى كه جد بزرگوارش اميرالمؤمنين عليه السلام در حقش فرموده :

لم تر عين نظرت مثله * من محتف يمشى و من ناعل(1)

وليكن الفضل ما شهدت به الأعداء معاويه ملعون كه از دشمنان اين خانواه بود يك روزى در مجلس خود نشسته باهل مجلس گفت امروز سزاور خلافت و شايسته منصب امامت كيست ؟ همه براى خوش آمدِ وى گفتند شما ، گفت نه ، امروز سزاوار خلعت خلافت على بن الحسين است ان فيه سخاء بني امية و شجاعة بني هاشم و زهو ثقيف(2) .

دلالت دارد بر كامل بودن نفس قدسيه اين وجود مقدس آنچه در سفر كربلا فيمابين وى و پدر بزرگوارش اتفاق شد كه چون حضرت سيدالشهداء بعضى خوابهاى هولناك مى ديد و در عالم خواب خبر وحشت اثر به وى مى دادند و آن حضرت دل شكسته مى شد اين فرزند تسلّيش مى داد از آن جمله چون آن بزرگوار در وقت چاشت بمنزل ثعلبيه رسيدند در آنجا براى خواب قيلوله قدرى استراحت نمود چون از خواب برخاستند قال عليه السلام قد رأيت هاتفا يقول أنتم تسرعون و المنايا تسرع بكم إلى الجنة فرمود در عالم خواب هاتفى را ديدم كه مى گفت شما سرعت مى كنيد و مرگ ها شما را

ص: 258


1- ابن ادريس در سرائر .
2- مقاتل الطالبيين : 86 ؛ بحار : 45/45 .

مى رانند بسوى بهشت . على اكبر عرض كرد خدمت آن حضرت اى پدر بزرگوار مگر ما برحق نيستيم فرمود قسم بخداوند متعال كه ما برحقيم على اكبر عرض نمود اى پدر حال كه ما برحقيم چه باك از مرگ داريم فقال الحسين عليه السلام جزاك اللَّه يا بني خير ما جزى ولداً عن والده(1) فرمود كه خدا ترا جزاى خير دهد بهتر جزائى كه داده مى شود پسر از پدر .

و عقبة بن سمعان گويد در ملازمت ركاب آن حضرت مى رفتم ناگاه آن حضرت سر بر پشت اسب فرو داشت و خواب او را در ربود پس از آن سر برداشت و فرمود انّا للَّه و انّا اليه راجعون الحمدللَّه رب العالمين و دو مرتبه يا سه مرتبه اين كلمات را تكرار نمود على اكبر بخدمت پدر آمد و عرض نمود اين تحميد و استرجاع در اين وقت چه بود فقال يا بني اني خفقت خفقة فعنّ لي فارس على فرس و هو يقول القوم يسيرون و المنايا تسير اليهم فعلمت انها انفسنا نعيت الينا فرمود اى پسرك من مرا خواب در ربود سوارى بر من ظاهر شد و مى گفت اين جماعت مى روند و مرگ همراه ايشان مى رود دانستم كه اين خبر مرگ ما را مى دهد على اكبر عرض كرد يا اب أفلسنا على الحق اى پدر آيا ما بر حق نيستيم فرمودند قسم بخداوندى كه بازگشت مردم بسوى اوست ما برحقيم عرض كرد اى پدر حال كه چنين است از هلاك چه باك فقال له الحسين عليه السلام جزاك اللَّه يا بني من ولد خير ما جزى ولداً عن والده امام عليه السلام فرمود خداوند ترا جزاى خير دهاد بهتر جزائى كه پسر را از پدر مى دهد(2) .

ص: 259


1- اللهوف : 70 ؛ بحار : 44/367 .
2- ارشاد : 2/82 ؛ مقاتل الطالبيين : 112 .

كمال شباهت على اكبر خَلقا وخُلقاً به جدش رسول خدا صلى الله عليه وآله

و از جمله امتيازاتيكه دارد اين شهيد اين است كه كمال مشابهت داشت خلقا و خلقا و منطقاً به جد بزرگوارخود حضرت ختمى مرتبت چنانچه خود حضرت سيدالشهداء ارواحنا له الفداء تصريح باين مطلب نمود وقتى كه ديد على اكبر روانه ميدانست آن حضرت سخت بگريست و انگشت سبابه بجانب آسمان بلند كرد و عرض كرد : اللهمّ أشهد على هؤلاء القوم فقد برز اليهم غلام أشبه الناس خلقاً و خلقاً و منطقاً برسولك و كنا إذا اشتقنا إلى نبيك نظرنا إلى وجهه(1) .

پس از آن قدرى نفرين كرد بر آن جماعت اشقياء .

اما خلقت پيغمبر صلى الله عليه وآله به نحوى ممتاز بود كه از وجود مباركش سؤال كردند جمال شما نيكوتر است يا جمال يوسفى بهتر بود جواب فرمود كان يوسف اصبح و أنا أملح(2) يعنى يوسف صبيح بود وليكن جمال وى نمكين نبود و عمده حسن رخسار به ملاحت است نه صباحت .

و اما خلق پيغمبر صلى الله عليه وآله يعنى صفات حسنه نفسانيه وى از ديانت و امانت و سخاوت و انصاف و مروت و علو همت و تواضع و تخاشع و حسن سلوك و خوش رفتارى با جميع اصناف مردم به نحوى كامل بود كه از اين جهت محبوب تمام قلوب گرديده و همگى مردم مقر و معترف به ثبوت اين مقامات از براى وى بوده و هستند .

غزالى كه از اعاظم علماى سنت و جماعت است مى گويد اگر هيچ معجزه

ص: 260


1- اللهوف : 113 ؛ بحار : 45/43 .
2- مناقب : 1/218 ؛ بحار : 16/408 .

مطابق با دعواى نبوت آن حضرت از وى ظاهر نشده بود هر آينه ثبوت اين همه اوصاف حسنه و خصال مستحسنه در وجود مقدس آن حضرت از صغر سن با اينكه تربيتش ميانه طوايف عرب بى ادب شده اقوى دليلى است بر صدق آن حضرت و اينكه از جانب خدا مبعوث گرديده و مورد الطاف و اعطاف و توجهات غيبيه حضرت قادر متعال است(1) . و بس است در كمال و عظمت خلق آن حضرت اينكه وجود مقدسش مخاطب بخطاب « وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ »(2) گرديده همين خلق عظيم بميراث رسيد از آن حضرت به حضرت على اكبر .

حُسن صوتش معاينه حسن صوت رسول خدا صلى الله عليه وآله

]و اما منطق آن حضرت اينقدر خوش و مطبوع طباع و مرغوب اسماع بود كه چون حضرت سجاد عليه السلام تلاوت قرآن مى نمود مردم مخصوص براى استماع صوت آن حضرت توجه مى دادند و بعضى از استماع قرائت آن حضرت بى حال مى شدند از او سؤال كردند كه مگر جد شما پيغمبر عليه السلام اينگونه حسن الصوت نبود فرمودند اگر جدم خواست بان نحوى كه خدا حسن صوت بوى كرامت نموده بود با مرد تكلم كند هر آينه مردم از استماع صوت مباركش هلاك مى شدند وليكن بقدر طاقت و تحمل مردم از منطق نيكوى خود اظهار مى نمودند و با مردم تكلم مى كردند(3) .

همين حسن صوت بميراث رسيد از پيغمبر صلى الله عليه وآله بحضرت على اكبر و گويا

ص: 261


1- مناقب : 1/218 ؛ بحار ؛ 16/408 .
2- القلم : 4 .
3- كافى: 2/615/ح 4 ؛ 616/ح 11 .

از همين جهت در سفر محنت اثر كربلا با اينكه مؤذن حضرت سيدالشهداء ارواحنا له الفداء حجاج بن مسروق بود(1) چون صبح ميشوم عاشورا سر از افق بيرون كشيد امر نمود على اكبر را اذان گفت(2) .

شباهت على اكبر به جده اش فاطمه زهرا وجدش اميرالمؤمنين وعمش امام حسن عليهم السلام

و البته چون اين شهيد بزرگوار كمال مشابهت در ذات و صفات بحضرت ختمى مرتبت داشته كمال مشابهت نيز به جده اش فاطمه زهرا داشته چون صديقه طاهره در غالب اوصاف معاينه پيغمبر بود(3) .

و البته چون اميرالمؤمنين و پيغمبر از نور واحد خلقت شده(4) معلوم مى شود كه در خلقت مماثلت با اميرالمؤمنين نيز داشته و به مضمون الولد الحلال يشبه العم والخال نيز كمال مشابهت بعم بزرگوارش حضرت مجتبى داشته(5) .

على اكبر خدمت پدر جهت اجازه گرفتن براى ميدان رفتن

پس در روز عاشورا چون على اكبر عزم ميدان رفتن نمود حالى بر حسين عليه السلام روى داده مانند وقتى كه جدش پيغمبر صلى الله عليه وآله پدرش اميرالمؤمنين مادرش فاطمه زهرا برادرش حسن مجتبى از عالم رفته باشد ، اين مصائب يك دفعه به تدريج بر وجود اقدس حسينى وارد شدند ، دفعه ديگر در روز عاشورا يك مرتبه اين همه مصيبت بر او وارد شد ، و آن وقتى بود كه على اكبر اهل و عشيرت خود را كشته ديد و پدر را يكتنه و تشنه در ميان لشكر

ص: 262


1- بحار : 45/25 ؛ تاريخ طبرى : 401 .
2- مجالس حاج شيخ جعفر شوسترى : م 6/79 .
3- بحار : 43/23/ ح 19 ؛ و ص 25/ح 22 و ص 39/ح 41 .
4- امالى صدوق : 236/م 41/ح 10 ؛ بحار : 35/43 /ح 33 .
5- مفاهيم القرآن ( جعفر سبحانى ) : 5/61 .

دشمن نگريست و از اين حال صبر نتوانست كرد عرض كرد خدمت پدر بزرگوار جانم بقربانت رخصت فرمائيد تا من نيز از اين قوم خون خواهى كنم و جان خود را نثار قدوم مبارك گردانم(1) عكس حكايت ابراهيم و اسماعيل چون در آن واقعه اول پدر به پسر گفت انى رأيت في المنام اني أذبحك فانظر ماذاترى پدر پسر را راضى كرد كه گفت « يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ »(2) وليكن در اين واقعه على اكبر اصرار كرد تا پدر را راضى نمود .

مقام رضاى حضرت ابا عبداللَّه عليه السلام

همين كه اذن گرفت و حضرت هم چاره جز اذن دادن نداشت فنظر اليه نظر آيس حضرت نگاه مايوسانه كرد بعلى اكبر ، على اكبر داخل خيمه هاى حرم شد براى اينكه پردگيان عصمت و طهارت را وداع نمايد زنان و اطفال حرم دورش را گرفتند فرياد وامحمدا از ايشان بلند شد البته مانند دائره دور او را گرفته بودند يعقوب پيغمبر دوازده پسر داشت يكى از ايشان - يوسف - از نظرش غايب شد با آنكه به علم نبوت مى دانست زنده است شب و روز يوسف يوسف مى گفت سر راه ها مى نشست هركس اسم يوسف بر زبان مى برد گريه مى كرد بى حالت مى شد تا آنكه خطاب از مصدر جلال الهى رسيد بوى كه اى يعقوب بس است تذكره يوسف نمايى اگر چنين كنى ترا از درجه نبوت ساقط خواهيم كرد .

حركت على اكبر به طرف ميدان

ليكن يعقوب صحراى كربلا وقتى كه ديد زنان حرم از او دور نمى شوند

ص: 263


1- الفتوح : 5/114 و 115 .
2- الصافات : 102 .

بايشان فرمود دعنه بگذاريد او را ، زنها بگذاريد او را روانه ميدان شود بهر نحوى كه بود او را از دست زنها رها كرد و خودش اسلحه جنگ بر او پوشانيد و اسب عقاب را كه اسب خاص پيغمبر صلى الله عليه وآله بود(1) بوى داد تا بر آن سوار شود و چون بجانب ميدان روان گشت آن حضرت متصل اشك مى ريخت محاسن خود را بدست مبارك گرفته و انگشت سبابه بسوى آسمان بلند كرد و عرض نمود بدرگاه خداوند متعال : اللهمّ أشهد على هؤلاء القوم فقد برز اليهم غلام أشبه الناس خلقاً و خلقاً و منطقاً برسولك و كنا إذا اشتقنا إلى نبيك نظرنا إلى وجهه(2) آقاى مظلوم آرام نمى گرفت اول قدرى دور از لشكر بايشان نفرين كرد و عرض نمود اللهمّ امنعهم بركات الأرض و فرقهم تفريقاً و مزقهم تمزيقاً(3) .

باز قدرى نزديكتر رفت عقب على اكبر بطرف لشكر تا جائى كه لشكر آوازش را مى شنيدند صيحه زد بابن سعد ملعون و فرمود مالك قطع اللَّه رحمك و لا بارك اللَّه في أمرك و سلط عليك من يذبحك على فراشك كما قطعت رحمي و لم تحفظ قرابتي من رسول اللَّه(4) .

على اكبر درميدانِ جهاد

و چون على اكبر ميانه ميدان رسيد و صفحه ميدان را بنور جمال آفتاب مثال خود منور گردانيد شعشعه طلعتش از جمال بى مثال پيغمبر صلى الله عليه وآله خبر مى داد و قوت بازويش چون حيدر صفدر اثر مى نمود در ميانه ميدان آمد

ص: 264


1- رياض القدس : 2/25 .
2- الفتوح : 5/114 ؛ بحار : 45/43 .
3- تسلية المجالس : 2/310 ؛ بحار : 45/43 .
4- تسلية المجالس : 2/311 ؛ بحار : 45/43 .

بايستاد و اين رجز انشاء نمود :

انا علي بن الحسين بن علي * من عصبة جد أبيهم النبي(1)

و اللَّه لا يحكم فينا ابن الدعى * اطعنكم بالرمح حتى ينثنى(2)

اضربكم بالسيف أحمى عن أبي * ضرب غلام هاشمي علوي(3)

شجاعت على اكبر

آنگاه چون شير شرزه حمله گران در داد و تيغ در آن كفار بد نهاد بنهاد چنن مى نمود كه حيدر كرار ذوالفقار بدست كرده و در معركه صفين قصد قاسطين نموده بهر جانب كه روى مى كرد لشكريان چون جراد منتشر پراكنده مى شدند و از هول و هرب بروى هم مى افتادند در اين حمله يك صد و بيست تن از شجاعان رجال و فحول ابطال را مسته(4) سيف و مضعه سنان ساخت(5) .

مراجعت على اكبر از ميدان وآمدن خدمت پدر

اين وقت شدت گرما و كثرت جراحت و سنگينى اسلحه او را به زحمت انداخت ازميانه سپاه اعداء عنان برتافت وصف بشكافت و بخدمت حضرت پدر آمد و فرياد برداشت يا ابة العطش قد قتلني و ثقل الحديد أجهدني فهل إلى شربة من الماء سبيل اتقوى بها على الأعداء عرض كرد اى پدر تشنگى

ص: 265


1- من على فرزند حسين بن على هستم ، از گروهى كه جد پدر آنان پيامبر آخر الزمان مى باشد .
2- به خدا قسم كه پسر زياد ولد الزنا بر ما حاكم نخواهد شد ، و چنان بر شما مى زنم تا اين كه نيزه ام بشكند و دوتا شود .
3- در حمايت از پدرم شما را با شمشير مى زنم ، آنچنان ضرباتى كه جوان هاشمى علوى مى زند . تسلية المجالس : 2/311 ؛ بحار : 45/43 .
4- مسته : طعمه پرندگان شكارى ( فرهنگ فارسى عميد : 1088 ) . مضغه : تكه گوشت ، پاره اى از گوشت ( فرهنگ فارسى عميد : 1098 ) .
5- تسلية المجالس : 2/311 ؛ بحار : 45/43 .

مرا كشت و سنگينى اسلحه مرا به تعب افكنده آيا بشربتى آب دست توان يافت تا در مقاتله اعداء قوتى بدست كنم و دمار از روزگار كفار اشرار برآورم و خون از اندام مباركش جارى بود و تنش از رنگينى خون چنان مى نمود كه گويا لباس سرخ در بر كرده حضرت سيدالشهداء نظر به على اكبر كرد و سخت بگريست و قال يا بني يعز على محمّد و علي بن أبي طالب و علىّ أن تدعوهم فلا يجيبوك وتستغيث بهم فلا يغيثوك يا بني هات لسانك فأخذ بلسانه فمضه فرمود اى فرزند بر محمد و على و بر من دشوار است كه ايشان را بخوانى و اجابت ننمايند و استغاثه كنى بايشان و ترا اعانت نكنند و زبان على اكبر را در دهان گذاشت و بمكيد و انگشتر خود را باو داد و حكم كرد كه در دهان بگذار فقال عليه السلام امسكه في فيك وارجع الى قتال عدوك فاني أرجو انك لا تمسى حتى يسقيك جدّك بكاسه الاوفي شربة لا تظمأ بعدها أبداً فرمود پسر اين انگشتر در دهان بگذار و بر گردد بسوى جهاد دشمن اميد است عصر نيامده از دست جدت سيرآب شوى كه هرگز تشنه نگردى .

مراجعت على اكبر به ميدانِ جهاد

على اكبر بسوى ميدان مراجعت نمود و اين رجز بخواند :

الحرب قد بانت لها الحقائق * و ظهرت من بعده مصادق(1)

و اللَّه ربّ العرش لا نفارق * جموعكم أو تغمد البوارق(2)

هلاكت كفار به دستِ على اكبر

و دست از جان شسته و دل بر خداى خود بسته بكردار صاعقه آتشبار

ص: 266


1- حقايق جنگ آشكار شده و پس از آن مصاديقش - يعنى آراسته شدن صفوف و كشيدن شمشيرها - نمايان گرديد .
2- سوگند به خدائى كه رب العرش است از گروه شما جدا نمى شوم و از شما دست بردار نيستم تا اينكه شمشيرها به غلاف گذاشته شود .

خويشتن را در ميان آن قوم اشرار انداخت و از چپ و راست همى زد و همى كشت تيغش بر خود آهن خبر از حداد همى داد و زمين از خون ياد از كوزه فصاد همى كرد در اين حمله نيز هشتاد تن از آن جماعت را بدار البوار فرستاد از كثرت زخم و سيلان خون اعضاى مباركش سست گرديد در اين وقت منقذ بن مره عبدى ملعون كمين كرد از كمينگاه برآمد شمشيرى بر فرق مباركش زد كه از آن زخمى گران يافت پس لشكريان از چهار طرف ريختند و او را زخمهاى فراوان زدند يك دفعه توانايى از على اكبر برفت دست در گردن اسب در آورده و عنان آنرا رهايى داد فقطعوه بسيوفهم ارباً ارباً بدن مباركش را بضرب شمشير پاره پاره كردند(1) از جمله امتيازات اين شهيد يكى اين است كه باقى شهداء هر چه زخم داشتند از پيشرو بود مگر اين شهيد كه تمام شمشيرها بر كمرش فرود آمدند .

پاره پاره شدن على اكبر و بر زمين افتادنِ او

چون حال اين مظلوم منقلب شد و از اسب بر زمين افتاد فريادش بلند شد يا ابتاه عليك مني السلام هذا جدي رسول اللَّه قد سقاني بكأسه الاوفى شربة لا أطمأ بعدها ابدا و هو يقول العجل العجل فانّ لك كأسا مذخورة حتى تشربها الساعة اين جوان از بسكه با ادب بود ندا نزد يا ابتا ادركني يعنى پدر بيا بسر وقتم ، چون راضى بزحمت پدر نبود بلكه همين قدر عرض نمود بابا من از دنيا رفتم و عقده تشنگى و عدم تيسر اجابت من از براى قطره آبى در قلب شما نماند جدم مرا سيراب كرد بجامى از آب كه هرگز تشنه نخواهم شد و جام ديگر در دست دارد انتظار شما را مى كشد چون امام مظلوم آواز

ص: 267


1- تسلية المجالس : 2/311 ؛ بحار : 45/43 .

فرزند ناكام را از ميانه ميدان شنيد صيحه عظيم بكشيد و قال قتل اللَّه قوماً قتلوك ما أجرئهم على الرحمن و على رسوله و على انتهاك حرمة الرسول ، على الدنيا بعدك العفا فرمود : فرزند خدا بكشد كشنده ترا چقدر عجيب است از جرئت اين قوم بر خدا و پيغمبر صلى الله عليه وآله اى نور ديده پس از تو خاك بفرق جهان و ما فيها(1) .

آن حضرت سوار بر اسب شد و ميانه ميدان آمد و صفوف لشكر بشكافت آقاى مظلوم بالاى هر شهيدى به تعجيل مى رفت مگر على اكبر كه بتأنى و تامل بسر وقتش آمد گويا وجهش اين بود كه آن حضرت از حس و حركت افتاده بود و مكرر صيحه مى كشيد و على على مى گفت .

ابراهيم پسر پيغمبر خدا از دنيا كه رفت حضرت خود او را بقبرى گذارد اميرالمؤمنين را امر نمود كه داخل قبر شو بندهاى كفن ابراهيم باز نما مى ترسم خود متصدى شوم نگاهم بصورت ابراهيم بيفتد نظر آخرين است حالم بهم خورد .

سيدالشهدابالينِ فرزند

اما حسين عليه السلام چون بالاى سر على اكبر از اسب پياده شد فرزند را بسينه خود چسبانيد فوضع خده على خده صورت بصورتش گذاشت(2) على اكبر چشمان خود را گشود عرض كرد پدر بزرگوار ، مى بنيم درهاى آسمان گشوده شده و حوران بهشتى جامها از آب بدست دارند و مرا بسوى خود مى خوانند خواستارم كه اين پردگيان بى يار و ياور در مصيبت من صورت

ص: 268


1- تسلية المجالس : 2/312 ؛ بحار : 45/44 .
2- لهوف ( ترجمه فهرى ) : 114 .

نخراشند خدا مى داند و دل امام مظلوم كه بچشم خود ديد جان دادن على اكبر را ، تو ميدانى كه جان دادن جوانان غير از جان دادن پيرمردان است .

نعش على اكبر بر در خيمه ها

آقا فرزند شهيد را برداشته بر در سراپرده حرم محترم آورد يك دفعه اهل حرم از خيمه ها بيرون آمدند خود را روى نعش على اكبر انداختند فرياد برآوردند يا ثمرة فواداه يا قرة عيناه .

حميد بن مسلم گويد ديدم زنى مضطرب الحال از خيمه بيرون آمد خود را بالاى نعش على اكبر انداخت و فرياد كشيد و سخت بناليد گفتم اين زن كيست گفتند زينب دختر اميرالمؤمنين است و موافق بعضى روايات چون حضرت سيدالشهداء آمد ميانه ميدان رسيد بالاى نعش على اكبر ديد زنى خود را ر وى او انداخته ملتفت شد ديد خواهرش زينب است(1) و البته چون او را بر در خيمه ها آورده مادرش ام ليلى هم از خيمه بيرون آمده و او را با بدن قطعه قطعه و فرق شكافته ديده حال چنين مادرى در غصه چنين فرزندى بوصف نمى آيد مگر هركس خودش تصور حالش كند و بحال او بنالد و تا تواند بر او گريه نمايد شاعر گفته :

نوجوان مرده خبر از دل ليلى دارد

بخدا مادر اكبر چه سحرها دارد

هجده ساله جوان هر كه از او كشته شده

خبر از درد دل حضرت ليلى دارد

ص: 269


1- تسلية المجالس : /3131 ؛ بحار : 45/44 .

بگمانت نرسد مرگ جوان آسان است

هر كه خون گريه كند بهر جوان جا دارد

چون شب جمعه شود مادر هرمرده جوان

بر سر قبر جوان ناله و غوغا دارد

لا حول ولا قوّة الّا باللَّه العلي العظيم .

ص: 270

بسم الله الرحمن الرحیم

مجلس دهم

اشعار ابن حمادرحمه الله

اسفا كما منعو الحسين بكربلاء * ماء الفرات واوسعوه خبالا(1)

وسقوه اطراف الاسنة والقنا * ويزيد يشرب في القصور زلالا(2)

لم انس مولاي الحسين بكربلاء * ملقى طريحاً بالدماء مالا(3)

واحسرتاه كم يستغيث بجده * و الشمر منه يقطع الا وصالا(4)

ص: 271


1- از روى حسرت و تأسف بسيار باد چنانكه حضرت امام حسين 7 در بيابان كربلا از آب فرات منع و جلوگيرى نمودند و رنج و مشقت را بر آن حضرت ارزانى داشتند .
2- و آنجناب را به عوض آب شيرين از اطراف نيزه ها و تيرهاى تيز سير آب نمودند در حاليكه يزيد در كاخ ها آب زلال و گوارا مى نوشيد .
3- هرگز فراموش نخواهم نمود در زمين كربلا آقاى خود و حضرت امام حسين عليه السلام را كه به بدن پاره پاره و به خون آغشته در روى خاك گرم افتاده بود .
4- چه بسيار حسرت و اندوه مى باشد بر حالت مظلومى آن حضرت كه استغاثه مى نمود .

و يقول يا جداه ليتك حاضر * تعساك تمنع دوننا الا ندالا(1)

و يقول للشمر اللعين و قد علا * صدرا يربى في تقى ودلالا(2)

يا شمر تقتلني بغير جناية * حقا ستجزي في الجحيم نكالا(3)

و اجتز بالعضب المهند رأسه * ظلما و هز برأسه العسّالا(4)

و علا به فوق السنان و كبروا * للَّه جل جلاله و تعالى(5)

فارتجّت السبع الطباق و اظلمت * و تزلزلت لمصابه زلزالا(6)

و بكين اطباق السماء و امطرت * اسفا لمصرعه دماً قد سالا(7)

ص: 272


1- و مى گفت : اى جد بزرگوار كاش در اين هنگام حاضر بودى شايد اين ستم ها را از ما دفع مى كردى .و جدّ بزرگوار خود را به يارى خود مى طلبيد هنگاميكه شمر رگها و مفاصل گلوىِ مباركش را مى بُريد .
2- و آن مظلوم به شمر ملعون ، آن زمان كه بر سينه حضرت كه پيوسته در تقوى و پرهيزكارى و ناز پرورش يافته بود بالا رفته مى فرمود .
3- اى شمر براستى مرا بى گناه و تقصير مى كشى ، بزودى در آتش و عذاب دردناك جهنم جزا داده خواهى شد .
4- و آن ملعون سر آن حضرت را بشمشير تيز هندى از روى ظلم و عدوان جدا نمود و سر مباركش را بالاى نيزه حركت داده .
5- و آن را بالاى نيزه بلندى نصب نموده و بلند كرد و آن كافران چون سر آن حضرت را بالاى نيزه مشاهده نمودند از روى شادى صداها به تكبير خداوندِ عزيز و جليل بلند نمودند .
6- به سبب كشته شدن آن حضرت هفت آسمان به حركت در آمده ، تيره و تار گرديده و متزلزل و مضطرب شدند .
7- و طبقات آسمانها گريه و زارى نموده و از روى غصه و اندوه به جاى اشكِ ديده خون باريدند آنچنانكه مانند سيلاب سيلان مى كرد .

يا ويلكم أتكبّرون لفقد من * قتلوا به التكبير و التهليلا(1)

تركوه شلوا في الغلاة و صيّروا * للخيل في جسد الحسين مجالا(2)

و لقد عجبت من الاله و حلمه * في الحال جلّ جلاله و تعالى(3)

و نعم ما قال السيد الرضي طيب اللَّه ثراه في رثاء جده ارواحنا له الفداء :

اشعار سيد رضى رحمه الله

لو رسول اللَّه يحيى بعده * قعد اليوم عليه للعزاء(4)

يا رسول اللَّه لوعاينتهم * و هم مابين قتلي و سباء(5)

قتلوه بعد علم منهم * انه خامس اصحاب الكساء(6)

غسلوه بدم الطعن و ما * كفنوه غير برغاء الثرى(7)

كيف لم يستعجل اللَّه لهم * انقلاب الارض أوبرجم السماء(8)

ص: 273


1- واى بر شما باد آيا تكبير گفته شادى مينمائيد به كشته شدن كسيكه بسبب كشته شدنش تكبير و تهليل را كشتند .
2- بدنِ نازنينش را در بيابان گذاشته و براى سم اسبان در جسد مباركش محل جولان قرار دادند .
3- از بسيارى حلم و صبر خداوند جليل در آن حالت تعجب دارم و در شگفتم . اشعار علي بن حماد عدوي ( م حدود 400ق ) .
4- اگر پيغمبر صلى الله عليه وآله زنده مى گشت مجلس عزاىِ حسينش را بر پا مى كرد .
5- اى رسولخدا صلى الله عليه وآله اگر بودى مى ديدى كه بعضى از آنها را كشته و بعضى را به اسيرى گرفتار نمودند .
6- آن بزرگوار را بعد از آنكه دانستند كه پنجمين اهل كسا بود كشتند .
7- او را با خون زخم نيزه ها غسل داده و به غير خاك و غبار صحرا كفن ننمودند .
8- چطور خداوند نسبت به عذاب ايشان به واژگون كردن زمين يا بارش سنگ از آسمان تعجيل ننمود . ديوان سيد رضي رحمه الله .

قال الصادق عليه السلام تاسوعا يوم حوصر فيه الحسين و عاشورا يوم قوتل فيه الحسين(1) .

شاعر مى گويد :

اشعار صاحب معالم رحمه الله

أ ليلة الحشر لابل ليل عاشور * انفخة الصور لابل نفث مصدور(2)

ليل به خسفت بدر الهدى اسفا * واصبح الدين فيه كاسف النور(3)

يوم به ذهبت ابناء فاطمة * للبين مابين مقتول و مأسور(4)

فاى دمع عليهم غير منهمل * واى قلب عليهم غير مفطور(5)

يا وقعة الطف خلّدت القلوب اسى * كانما كل يوم يوم عاشور(6)

يا وقعة الطف هل تدرين أي فتى * اوقعته وهن تعقير و تعفير(7)

ص: 274


1- كافى : 4/147/ح 7 ؛ بحار : 45/95/ح 40 .
2- آيا امشب شب قيامت است كه آشوب و عزا برپاست و اين غلظه و ولوله برجاست ؟ نه ، شب عاشورا است كه روزش مقربان اله را شهيد كرده و سر از تن جدا مى كنند يا اسرافيل در صور مى دمد كه زلزله در عالم و شورش در كون و مكان انداخته است ؟ نه ، نفخه صور نيست بلكه ناله هاى عزيزان كربلا و آه هاى اسيران رنج و عنا است كه آسمان و زمين را متزلزل و عالميان را مضطرب كرده است .
3- امشب ، شبى است كه بدر فلك هدايت منخسف و بى نور گشته و صبحِ فرداىِ آن دين پيغمبر صلى الله عليه وآله تاريك و بى نور گرديده است .
4- امروز روزى است كه بعضى از اولاد فاطمه عليها السلام را به شمشير پاره پاره كرده و شهيد نمودند و بعضى را اسير و شتر سوار ديار به ديار گردانيدند .
5- نمى دانم كدام ديده است كه بر ايشان نمى گريد ؟ و كدام دل است كه از اين غم نمى شكافد ؟
6- اى واقعه كربلا ! دلها را بطورى پُر از حزن و اندوه كردى كه مثل اينكه هر روز روز عاشوراست.
7- اى واقعه كربلا ! آيا ميدانى كه چه عالى مقامى را پاره پاره و به خاك و خون آغشته نمودى ؟

هذا الحسين قتيلاً رهن مصرعه * يبكى له كل تهليل و تكبير(1)

آيا اسرافيل در صور دميده كه اين همه عالم منقلب شده ؟ نه بلكه شب عاشوراست كه حسين مظلوم روز آن كشته شده است ، در مصائب المعصومين است عن الصادق عليه السلام : إذا كان يوم عاشورا تنزل الملائكة من السماء و مع كلّ منهم قارورة من البلور الأبيض و يدورون في كلّ بيت و مجلس يبكون فيه على الحسين فيجتمعون دموعهم في تلك القوارير فإذا كان يوم القيامة فتلهب نار جهنم فيضربون تلك الدموع في النار فتهرب النار عن الباكي على الحسين مسيرة ستين ألف فرسخ(2) .

اگر امشب مثل سائر شبها منتظرى كه ترا تكليف بگريه كنم و براى تو مصيبت بخوانم خاك بر سر من و تو و واى بر اين دوستى كه ادعا مى كنيم ، نمى دانم در امشب كه شب عاشورا است در وقوع مصيبت عظمى و داهية دهياى واقعه در مثل فردا ماها كه جمعى از نوع بشر و دوستان اهل بيت پيغمبريم به چه نوع اظهار حزن و اندوه و دوستى و محبت خود نمائيم تا به آن سبب امتياز تحصيل كرده باشيم و خود را از جمادات و مخلوقات عديم الشعور و دشمنان اين خانواده در اين باب امتياز داده باشيم .

عزادارى موجودات بر امام حسين عليه السلام

اگر بگويى امشب كه شب عاشورا است من خواب را بر خود حرام مى كنم و از سر شب تا صبح مى نشينم سر بزانوى غم و الم مى گذارم و شب را

ص: 275


1- اين حسين عليه السلام است كه كشته بر روىِ زمين افتاده است و هر تهليل و تكبير بر او گريه مى كند . وقايع الأيام در احوال محرم الحرام خيابانى ( تبريز - سوق المسجد الجامع ) : 340 .
2- معالي السبطين : 344 .

تا صبح بر اين مصيبة بزرگ گريه مى كنم عرض مى كنم گريه كردن بر اين مصيبت خيلى اجر و ثواب دارد و حديث من بكى أو أبكى أو تباكي على الحسين وجبت له الجنة(1) معروف است وليكن باين حالت از مخلوقات عديم الشعور امتياز پيدا نخواهيم كرد ، مگر نشينده اى كه پس از واقعه عاشورا آسمان و زمين بر اين مصيبت گريه كردند(2) و وحوش صحرا مى آمدند در قتلگاه از ابدان مطهره قطعه قطعه بو مى كشيدند و مى ناليدند(3) .

اگر بگوئى امشب كه شب عاشوراست خواب را بر خود حرام مى كنم مى نشينم سر به زانوى غم و الم مى گذارم و از سر شب تا صبح به عوض اشك خون از ديده مى ريزم عرض مى كنم كه البته خون به عوض اشك از چشمان جارى شدن اجرش بيشتر است و ثوابش بزرگتر ولى با اين صفت و حالت نيز از جمادات و مخلوقات عديم الحياة امتياز پيدا نخواهيم كرد ، مگر نشنيده اى كه پس از واقعه عاشورا آسمان خون باريد(4) و زمين خون گريه كرد(5) و در بيت المقدس هر سنگى كه از جاى خود برمى داشتند خون تازه از زير آن جارى مى شد(6) .

و اگر بگويى كه پس از اين واقعه جانگداز من دست از زندگانى خود بر

ص: 276


1- اللهوف على قتلي الطفوف : 10 .
2- الأمالى للصدوق : 130/م 27 ، ح 5 ؛ بحار الأنوار : 44/286 ، ح 23 .
3- بحار الأنوار : 45/191 .
4- بحار الأنوار : 45/211 - 212 و 98/103 ، ح 3 ؛ اشك روان بر امير كاروان : 440 - 441 .
5- بحار الأنوار : 45/211 - 212 و 98/103 ، ح 3 ؛ اشك روان بر امير كاروان : 440 - 441 .
6- بحار الأنوار : 45/204 - 205 ؛ كامل الزيارات : 77 ، ح 2 .

مى دارم و رو به بيابان و صحراها مى گذارم و ديوانه وار در اطراف دشت و بيابان گردش مى نمايم تا از اين غصه و اندوه بميرم ، عرض مى كنم اگر چنين كنيم البته به اجر بزرگ ماجور خواهيم بود وليكن باز به اين حالت از دشمنان اين خانواده امتياز پيدا نمى كنيم ، مگر نشنيده اى كه پس از واقعه عاشورا چون حكايت آن را براى عبداللَّه بن عمر كه از دشمنان اين خانواده بود نقل نمودند از غصه و اندوه ديوانه شد و رو به صحراها گذاشت ، ديوانه وار در اطراف بيابان گردش نمود تا از دنيا بگذشت .

فضيلت زيارت امام حسين در شب عاشورا

پس منحصر است امتياز دادن خود به اينكه امشب كه شب عاشورا است و شب زيارت مخصوص آن حضرت است ، زيارت كنيم قبر مطهر آن حضرت را و از سر شب تا صبح مجاور قبر آن حضرت بوده باشيم زيرا كه در حديث است : « من زار حسيناً فكم زار اللَّه في عرشه »(1) يعنى كسى كه زيارت كند قبر حسين را مثل آن است كه خدا را در عرش زيارت كرده .

و در خبر است كسى كه زيارت كند در شب عاشورا حسين را و به خواب رود بنزد قبر آن حضرت محشور مى شود در روز قيامت در حالتى كه به خون خود غلطيده باشد(2) بعنى از زمره شهداى كربلا محسوب مى شود.

پس بيائيد امشب كه شب عاشورا است ماها هم با هم ادراك اين اجر عظيم بنمائيم و زيارت كنيم قبر آن حضرت را و از سر شب تا صبح نزد قبر آن حضرت بمانيم .

ص: 277


1- كامل الزيارات ل 149 ح 11 ؛ بحار الأنوار : 98/77 ، ح 31 .
2- بحار الأنوار : 98/103 ، ح 4 .

اگر بگوئى من كجا كربلا كجا ، چگونه مى شود در همين امشب تا كربلا بروم و زيارت كنم از نزديك قبر آن حضرت را عرض مى نمايم : « وفي قلوب من والاه قبره »(1) اى دوستان حسين قبر حسين در دلهاى شماهاست پس بيا از نزديك زيارت كنيم آن حضرت را نه از دور در امشب ، كه كسى از در خانه آن حضرت مايوس نشده ، هر كه بر در خانه آن حضرت رفته كارش به جائى رسيده حتى آنكه اتفاق شده كه بعضى از كفار به در خانه آن حضرت رفته و محروم برنگشته اند .

عنايت سيد الشهدا به مرد نصرانى

چنانچه فاضل دربندى در كتاب اكسير العبادات نقل مى كند آنكه : نقل كرد براى او شيخ اجل شيخ جواد از پدرش الاورع الاتقى الشيخ حسين كه فرمود در زمان ما مردى بود نصرانى در بصره و باندازه ماليه و ثروت داشت كه در بصره در تمول منحصر بود و ميان تجار بصره و بغداد در دارائى مثلى نداشت خيال كرد كه از بصره كوچ كند و موطن خود را بغداد قرار دهد برداشت جمع مال و اموال و اوضاع خود را آنچه دارائى داشت بالتمام و الكمال ميان كشتى گذاشت با اهل و عيال و اولاد و غلامان و كنيزان ميانه كشتى از بصره حركت كرد بجانب بغداد پس از سه روز يا بيشتر جماعتى از اعراب غارتگر و قطاع الطريق بكشتى ايشان برخورد كردند ريختند ميانه آن ، تمامى آنچه بود به يغما بردند و تمامى اهل كشتى را كشتند فقط آن تاجر نصرانى خودش تنها كشته نشد وليكن با دلى غمين و قلبى حزين كناره شط افتاده شب كه شد يكى از ان طوائفى كه در آن نزديكى ساكن بودند آمد

ص: 278


1- زاد المعات - مفتاح الجنان : 511 ( الزيارة المفجعة ) .

و برخورد كرد به آن مرد نصرانى ، برداشت او را برد همراه خود ميانه مضيف شيخ واردش كرد شيخ طايفه صاحب مضيف نهايت محبت و مودت نسبت به او مرعى داشته و امرش بصبر مى نمود و تسليتش مى داد و آن شخص نصرانى نيز باين جهت خود را تسلى مى داد بانس با آن شيخ عرب و جماعتى از آن طايفه كه با او مانوس شده بودند اين به بود تا ايام غدير پيش آمد شيخ عرب با جمعى از اهل قبيله از مرد و زن عازم نجف اشرف شدند و رسم ايشان اين بود كه با پاى پياده و برهنه چنان كه رسم زوار عرب است حركت مى كردند چون تاجر نصرانى بر اين مطلب مطلع گشت احوالش بهم خورد و امواج حزن و غم بوى هجوم آور شده شيخ باو گفت غم مخور تو باش اينجا جمعى كه بزيارت نمى آيند از اهل قبيله البته پذيرايى از تو مى كنند نصرانى گفت من تمام انسم با تو است مى ترسم اگر مرا بگذارى از غصه هلاك شوم اگر به من رحم مى كنى راضى باش من با تو در اين سفر بيايم شيخ گفت اين مسافرت براى تو سودى ندارد زيرا كه راه دور است و ما همه پياده و پاى برهنه مى رويم و تحمل اين زحمات اين كه مى كنيم براى اجر و ثواب هايى كه اعتقاد داريم و تو كه نصرانى هستى و معتقد باين مطالب نيستى چرا اين زحمات را متحمل شوى تاجر نصرانى الحاح و التماس كرد شيخ عرب راضى شد باينكه او را همراه خود ببرد چون رفتند و به نجف اشرف رسيدند نصرانى را ميان خانه منزل دادند و نگذاشتند او را داخل صحن مقدس شود پس از زيارت غديريه جماعت زوار دو قسمت شدند جمعى از مردان و زنان برگشتند بمنازل خود و جمعى ديگر آمدند بكربلا

ص: 279

براى زيارت عاشورا نصرانى راضى نشد از شيخ مفارقت كند آمدند بطرف كربلا كمى پيش از غروب آفتاب روز نهم محرم وارد كربلا شدند شيخ به نصرانى گفت ضرورت اقتضاء مى كند بانكه داخل صحن شوى و نزديك چهل چراغ بنشين كه اسباب ما را پاسبانى كنى و ما همه امشب نمى خوابيم و تمام شب را زيارت مى كنيم و بر سر و صورت خود مى زنيم نصرانى در همانجا نشست يك ساعت از شب گذشته ديد چنان اوضاعى شده كه گويا قيامت برپا گرديده همه شهر كربلا يك آواز و چنان ضجه ها و ناله هاى بلند شده كه عقلها از سر مى پرد و بعضى خاك بر سر مى ريزند بعضى خاكستر به سر مى پاشند بعضى ناله مى كنند مثل كسى كه بدنش را قطعه قطعه نمايند فرياد مردم به وااماماه و احسيناه واقتيلاه و واشهيداه بلند است پس از وقوع اين همه وقايع نزديك صبح كه شد ديد كسى در صحن مقدس نيست آوازها همه خاموش و چراغها خوابيده اند در بين اينكه نصرانى در تعجب و حيرت بود از مشاهده آن اوضاع و احوال ديد كه مردى عظيم الشان جليل القدر از حرم بيرون آمد داخل صحن شد از نور او تمامى صحن مطهر منور شد همه جا آمده ايستاد در آخر ايوان مقابل چهل چراغ و دو نفر پيدا شد در نهايت تادب و خضوع و خشوع ايستادند مقابل آن شخص اول آن شخص جليل بايشان گفت دفتر خود را بمن دهيد دفترها و نوشتجات خود را به او دادند چون نظر بانها كرد بايشان گفت همه را ننوشته ايد و دفترها را بايشان داد ايشان بلرزيدند و عرض كردند بحق خودت و بحق كسى كه تفضيل داده است شما را بر اهل عالم كه آنچه در حرم و رواق و ايوان و صحن و هر چه

ص: 280

بالا و پايين و گوشه و كنار بوده نوشته ايم بايشان فرمود پس دفترها را بمن دهيد ايشان قسم ياد كردند بر ادعاى خود ، گفتند كه حتى اطفال شيرخواره را هم نوشته ايم تا آنكه پس از تفكر و تحير بسيار يكى از ايشان به ديگرى گفت بلى ما اين مرد نصرانى را ننوشته ايم آن شخص جليل بايشان گفت چرا ننوشته ايد عرض كردند كافر است فرمود سبحان اللَّه اما حلّ بساحتنا مى دانم نصرانى است اما نه بر در خانه من آمده است چون نصرانى اين حالت را ديد و اين مذاكرات را بشنيد بى هوش شد وقتى كه بهوش آمد ديد كه شيخ عرب و اهل قبيله نزد او حاضرند باو گفتند ترا چه شده گفت قسم مى دهم شما را اول كلمه اسلام بمن تعليم كنيد شهادتين تعليمش كردند پس از مشرف شدن وى به شرف اسلام براى ايشان نقل نمود چيزى را كه ديده بود(1) .

دوستان را كجا كنى محروم * تو كه با دشمنان نظر دارى!

عنايت امام حسين عليه السلام به شيخ جمال الدين خليعى

و در كتاب انساب النواصب است اينكه شيخ جمال الدين خليعى موصلى كه در ميان شعراى عرب مشهور و معروف است و تخلص او خليعى است پدرش مردى ناصبى بود زنش هم مثل خودش ناصبيه بود پسر از براى او متولد نمى شد بعقيده فاسد خود نذر كرد كه اگر پسرى از براى او متولد شود وادار كند او را كه قتل و غارت نمايد زوار خامس آل عبا مظلوم كربلا را كه از شام و جبل عامل بزيارت آن حضرت مى روند چون الطاف خفيه الهيه شامل حال او بود و عاقبتش خير بود بعد از اندك زمانى پسرى از براى او تولد شد نام او را جمال الدين نهادند و چون بالغ و بحد رشد رسيد جمال

ص: 281


1- اكسير العبادات) : 69 .

الدين را از نذر مادرش مطلع كردند او هم قبول نموده و بگفته مادر از عقب جماعتى از زوار بكربلا رفت كه از شهر موصل عبور نمودند چون به مسيّب كه نزديك كربلا است رسيد گردوغبار زوار ببدنش رسيد لكن ديد كه زوار از آب فرات گذشته و رفته اند در همان جاى خود توقف نمود تا وقت مراجعت ايشان از كربلا ايشان را غارت و قتل نمايد چون شب شد بخواب رفت در عالم خواب ديد كه قيامت بر پا شده و ملائكه آمدند و او را بردند در ميان دوزخ انداختند و لكن آتش دوزخ اصلا و ابدا بدنش را نسوخت مالك دوزخ خطاب به آتش نمود كه در گرفتن و سوختن اين شخص چرا توقف مى كنى آتش گفت چگونه بسوزانم او را و حال آنكه غبار زوار كربلا ببدن او رسيده اگر شستشو شود او را بسوزانم ملائكه بامر مالك دوزخ او را شستشو نمودند و در ميان دوزخ انداختند باز آتش از سوختن او امتناع نمود مالك خطاب با عتاب به آتش كرد كه ديگر چرا او را نمى سوزانى آتش همان جواب اول را داد يعنى غبار زوار كربلا به اندرون بدنش رسيده و شما ظاهر بدنش را شسته ايد جمال الدين از دهشت و وحشت از خواب بيدار گرديد و از عقيده فاسد خود دست بردار شد و از خلص شيعيان گشت و رفت در كربلا مجاور قبر سيدالشهداء شد(1) و طبع شعرى خدا باو كرامت كرد كه قصيده ها در مراثى و تعزيه خامس آل عبا گفت از آن جمله اين دو بيت است :

و ان شئت النجاة فزر حسينا * لكي تلقى الاله قرير عين

ص: 282


1- مجالس المؤمنين : 2/555 ( تهران ، كتابفروشى اسلاميه ، 1365ش ) .

فان النار ليس تمُسُ جسما

عليه غبار زوار الحسين(1)

حقيقت زيارت

پس بيائيد همه با هم زيارت كنيم آن حضرت را در امشب كه حقيقت زيارت توجه است بجانب آن حضرت و پر كردن قلب است از ياد آن حضرت و نظر كردنست بچشم دل باحوالات آن حضرت ، احوالات آن بزرگوار از قبل از ولادتش تا پس از زمان شهادتش همه عجيب اند .

مظلوميت امام حسين عليه السلام

« حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَوَضَعَتْهُ كُرْهًا »(2) وجود مقدس حسينى همواره قرين غصه و عقيد اندوه بود حملش غصه بود وضع حملش غصه بود در سن طفوليت مظلوم بود در سن بزرگى مظلوم بود در تمام عمرش مظلوم بود بقدر آنچه در تمام عمرش صدمه باو رسيد در سفر كربلا تا روز نهم محرم الحرام آن بزرگوار صدمه ديد بقدرى كه در تمام اين سفر محنت اثر بر او صدمه وارد شد به همان قدر در شب و روز عاشورا فقط آن حضرت مصيبت ديد باز در روز عاشورا هر مصيبت لاحقى كه بر او وارد مى شد سنگين تر از مصيبت سابق بود پس بياييد همه با هم در حال اين مظلوم در روز عاشورا كه روز كامل شدن مصيبات آن حضرت است روزيست كه در عالم حقيقت و معنى مخاطب بخطاب اليوم اكملت لكم مصيبتكم و بليتكم گرديده نظرى بنمائيم و ببينيم سر كار اين مظلوم در مثل فردائى بكجا انجاميده و چگونه شد معامله او با دشمنان خدا و به چشم دل توجهى كنيم بان بزرگوار و تذكره نمائيم از حال آن حضرت بطور اجمال و اختصار از هر خرمن خوشه اى و از

ص: 283


1- على في الكتاب و السنة و الأدب : 4/251 .
2- الاحقاف : 15 .

دريا قطره كه اينست حقيقت و لب زيارت كه اجر آنرا در امشب شنيدى .

حضرت سيدالشهداءعليه السلام عازم ميدان جهاد گرديد

چون در روز عاشورا اعنى روز دهم شهر محرم الحرام سال شصتم يا شصت و يكم هجرى جمعه يا شنبه يا دوشنبه(1) در سپاه سرور شهداء عليه الاف التحية و الثناء ديگر كسى بجاى نماند كه تواند زين بر اسب ببندد و بر نشيند و يا شمشيرى بدست گيرد و رزم زند فريدا وحيدا يكه و تنها مانده عازم ميدان گرديد و فى بعض الكتب انه عليه السلام لما أراد أن يركب نظر إلى أطرافه كما هو العادة فلم ير العباس ولا على الاكبر ولا القاسم ولا غيرهم من الاعوان و الانصار حتى يامرهم باحضار مركبه وامصيبتاه ان زينب و ام كلثوم ذهبتا و جائتا به و في بعض الكتب ان طيرا أبيض نزل و اخذ الركاب بمنقاره.

حضرت سوارِ بر مركب شد

و روى انّه كان جبرئيل عليه السلام على أي حال سوار بر مركب شد بطنطنة احمديه و جلالة محمديه و صولة حيدريه و شعشعة علويه و عصمة فاطميه و مهابة حسنيه و شجاعة حسينية در حالتى كه يك كوه بود از تمكين و وقار عمامه پيغمبر صلى الله عليه وآله بر سر نهاده شمشير پيغمبر صلى الله عليه وآله بر كمر بسته(2) نمى دانم اين سوار بزرگوار آدم صفى اللَّه است كه بر منبر علم الاسماء براى تعليم ملائكه بالا رفته يا نوح نجى اللَّه است كه بر كشتى نجات حضرت اله براى نجات خود و دوستانش از غرقه طوفان بلا نشسته يا ابراهيم خليل اللَّه است كه تن به نار نمرودى داده و ميخواهند بر منجنيق بالا برند و در آتش اندازند تا ذات ملكوتى صفاتش بخلعت خلت سرافراز گردد و يا اسماعيل ذبيح اللَّه است كه

ص: 284


1- اعلام الورى باعلام الهدى : 215 .
2- مقتل ابى مخنف: 105 ؛ روضة الشهداء : 274 .

مى خواهد براى قربانى بمناى كوى دوست رود و يا موساى كليم اللَّه است كه مى خواهد به طور سينا براى راز و نياز با پروردگار بى نياز بالا رود و يا عيساى روح اللَّه است كه مى خواهند يهوديان او را بر دار برند و او بآسمان چهارم عروج مى كند يا محمد حبيب اللَّه است كه بر براق و رفرف سوار شده و مى خواهد به مقام قاب قوسين عروج نمايد اگر اين بزرگوار را شناخته مى دانى كه هم آدم صفى اللَّه است هم نوح نجى اللَّه است هم ابراهيم خليل اللَّه است هم اسماعيل ذبيح اللَّه است هم موساى كليم اللَّه است هم عيساى روح اللَّه است هم محمد حبيب اللَّه است هم حسين ثار اللَّه است كه مى خواهد خود را در درياى خون اندازد و گناهكاران را از درياى سياه جهنم نجات دهد .

حضرت به ميدان آمد

بالجمله وجود اقدسش در چنين حالى بجانب ميدان آمد و چون طور شامخ و طور باذخ عنان بكشيد و بايستاد و به هيچ گونه آلايش تزلزل در ساحت وجود اقدسش راه نيافت چه اگر تزلزل در حقيقت وى ره كردى ، اركان عالم امكان متزلزل شدى ، اگر چند عالم لاهوت را عزم مسافرت داشت تربيتِ عالم ناسوت را مهمل و معطل نمى گذاشت آن مصائب و الام و اسقام كه بر وى فرود آمدى اگر سايه بر جبل بوقبيس و كوه حرى افكندى بپراكندى و حضرتش به نيروى علم حمل آن بار گران را نمودى و مقام خويش را خالى نفرمودى چه خداوند قوام آفرينش را به مقام منيع او معلق و مربوط داشته و لواى هستى عالم ايجاد را بدست بقاى وى افراشته « فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ »(1).

ص: 285


1- ناسخ التواريخ ( امام حسين عليه السلام ) : 2/357 .

استغاثه امام حسين عليه السلام

و آن امام همام عليه السلام تا در چنين حالت محبت امت را دست باز نداشته هم خواست بلكه تنى چند رشد خويش را دريابد و از آن گمراهان بيراه كس روى برتابد و براه بيايد لاجرم در مقابل لشكر با على صوت ندا در داد هل من ذاب يذب عن حرم رسول اللَّه هل من موحد يخاف اللَّه فينا هل من مغيث يرجو اللَّه في اغاثتنا(1) يعنى :

آيا بود كسى كه كند يارى حسين

آيد در اين زمين بمدد كارى حسين

آيا كسى بود كه ترحم بما كند

يارى ما بواقعه كربلا كند

اين استغاثه اثر كرد در قبائل جن كه در اين هنگام در حضور مبارك آن حضرت حاضر شدند و اجازه مبارزت خواستند آن بزرگوار بايشان فرمود مخالفت جدم نخواهم كرد مرا بسوى خود خوانده خدا شما را جزاى خير دهد(2) .

و نيز اثر كرد اين استغاثه در امام سجاد عليه السلام كه با اينكه عليل و بيمار بود بيارى پدر حركت كرد نيزه يا شمشيرى گرفت افتان و خيزان بجانب ميدان روان گشت امام عليه السلام فرمود : يا ام كلثوم خذيه لئلا تبقى الأرض خالية من نسل آل محمد(3) .

ص: 286


1- تسلية المجالس : 2/314 ؛ بحار ؛ 45/46 .
2- دار السلام عراقى : 777 به نقل از اسرار الشهادة دربندى .
3- تسلية المجالس : 2/314 ؛ بحار : 45/46 .

مراجعت حضرت به خيمه ها و وداع با اهل حرم و سكينه خاتون

پس از آن برگشت آن حضرت به خيمه هاى حرم ، صدا زد يا سكينة يا فاطمة يا زينب يا ام كلثوم عليكن مني السلام سكينه عرض كرد يا ابة استسلمت للموت فالى من اتكلنا بابا تن بمرگ داده ما را به كه مى گذارى حضرت فرمود يا نور عينى كيف لا يستسلم للموت من لا ناصر له و لا معين و آنگاه سكينه مظلوم بنا كرد گريه كردن حضرت او را بسينه خود چسبانيد و بوى فرمود :

سيطول بعدي يا سكينة فاعلمي * منك البكاء إذا الحمام دهاني

لا تحرقي قلبي بدمعك حسرة * مادام مني الروح في جثماني

فإذا قتلت فانت أولى بالذي * تأتينه يا خيرة النسوان

فقالت يا ابة ردنا إلى حرم جدنا فقال له الحسين عليه السلام هيهات لو ترك القطا لنام(1) .

كهنه جامه طلبيدن حضرت از خواهرش زينب

و در اين دفعه از وداع آن حضرت بود كه خطاب بخواهرش فرمود يا أختي يا زينب ايتيني بثوب عتيق لا يرغب فيه أحد البسه تحت ثيابي لئلا أجرد بعد قتلي(2) فرمود خواهر زينب جامه كهنه بمن ده اينقدر كهنه باشد كه كسى را در آن رغبتى نباشد بخود بپوشم تا بعد از شهادت بدنم برهنه نماند اين جامه كفن آن حضرت بود چون مى دانست كه بعد از شهادت لباسش را به يغما مى برند و كسى كفنش نمى كند براى اظهار مراتب شقاوت اشقياى كوفه و شام اين جامه را بعوض كفن پوشيد تا از بردن آن شدت ظلم آن اشقيا

ص: 287


1- بحار : 45/47 ؛ رياض الابرار في مناقب الأئمة الاطهار : 1/228 .
2- مدينة المعاجز : 4/67 ؛ المنتخب للريحي : 439 ؛ تسلية المجالس : 2/324 ؛ بحار : 45/54 .

بر همه كسى واضح و هويدا گردد .

و خدا مى داند چه گذشت بر اهل بيت حرم محترم وقتى كه به چشم خود ديدند آقا كفن بر خود مى پوشند و وقتى كه آمدند در قتلگاه ديدند آن كفن در برش نيست چون عليا مخدره جامه را به برادر داد حضرت با دست خود اطراف آن را پاره پاره كرد آنگاه پوشيد و بر بالاى آن جامه هاى ديگر نيز پوشيدند(1) .

و اسلحه حرب بر تن آراست و مصمم رفتن ميدان شدند .

وداع با فرزند شير خواره اش

آنگاه فرمودند فرزندم على را به من دهيد تا او را وداع كنم قماط آن طفل را بگرفت و او را بوسيد آن طفل معصوم را آورد مقابل لشكر بلندش كرد و گويا مى فرمودند بار خدايا در گنجينه من جز اين گوهر چيز ديگر بجاى نمانده او را نيز در راه تو فدا خواهم نمود آنگاه خطاب به لشكر نمود كه اى شيعيان آل ابى سفيان :

اگر بزعم شما من گناهكار شمايم

نكرده هيچ گناهى على اصغرم است اين

اسقوا هذا الرضيع أما ترونه كيف يتلظى عطشا من غير ذنب أتاه اليكم(2) اى مردم بياييد اين طفل شيرخواره را ببريد خودتان سيرآبش كنيد آيا نمى بينيد چگونه از شدت تشنگى آتش گرفته فسقوه سهم بغى عوض الماء

ص: 288


1- مدينة المعاجز : 4/67 ؛ بحار : 45/54 .
2- الدمعة الساكبة : 4/335 .

المعين(1) تير حرمله همه جا آمد تا بر گلوى نازك آن طفل معصوم نشست فذبحه من الوريد الى الوريد من الاذن الى الاذن(2) گوش تا گوش گلوى اين طفل معصوم پاره شد خون روان گشت .

امام عليه السلام دست زير خون گرفته چون پر ميشد بجانب آسمان مى پاشيد حضرت امام باقر عليه السلام فرمودند يك قطره از خون على اصغر بر زمين نيامد(3) پس از جان دادن آن طفل معصوم امام عليه السلام از مركب پياده شد بر او نماز گذارد و با غلاف شمشير گودالى حفر كرد و او را دفن نمود(4) حق داشت اگر مى فرمود :

اى شير خواره حال براحت دمى بخواب

رستى ز زحمت عطش و سوز آفتاب

دفن تو شد بدست پدر خوش بحال تو

كس نيست نعش باب تو بردارد از تراب

حضرت در مقابل لشكر و احضار عمر سعد

اين وقت امام عليه السلام سوار بر مركب شد آمد مقابل لشكر ، عمر سعد ملعون را طلب نمود و چون از عهد قديم تا آنروز در ميان عرب مرسوم بود كه هرگاه كسى يكى از سه امر از كسى طلب مى كرد و لو دشمنى بود البته يكى از آنها را اجابت مى نمود و تا آخر آنرا تخلف نمى نمود آن حضرت بوى فرمود يابن سعد يكى از سه امر را اختيار نما اول آنكه ما را بگذار بهمين

ص: 289


1- الدمعة الساكبة : 4/374 .
2- الدمعة الساكبة : 4/335 .
3- مثير الاحزان : 70 .
4- احتجاج : 2/301 ؛ بحار : 45/49 .

حال كه رسيده ايم به مدينه پيغمبر صلى الله عليه وآله برگرديم و مجاور قبر جدم پيغمبر باشيم(1) آن ملعون گفت اين مقصد تو اجابت نخواهد شد فرمود پس حكم نما لشكر ما را آب دهند كه جگرهاى ما از شدت عطش تافته است آن ملعون گفت اين امر هم اجابت نخواهد شد(2) فرمود سيم آنكه اگر لابد جنگ با من مى كنيد من كه يك تن بيش نيستم اين همه لشكر چگونه مى شود يك تنه با ايشان رزم دهم آن ملعون گفت اين روا باشد(3) .

پس آن يادگار حيدر كرار و نور ديدگان احمد مختار بميدان آن لشكر اشرار آمد و فرمود :

أنا بن علي الطهر من آل هاشم * كفاني بهذا مفخراً حين افخر(4)

و جدي رسول اللَّه اكرم من مشى * و نحن سراج اللَّه في الأرض نزهر(5)

و فاطم امي من سلالة احمد * و عمي يدعى ذو الجناحين جعفر(6)

و فينا كتاب اللَّه انزل صادقا * وفينا الهدى والوحى بالخير يذكر(7)

ص: 290


1- تاريخ طبرى : 4/293 ؛ المنتخب : 2/439 .
2- المنتخب : 439 .
3- المنتخب : 439 .
4- من پسر على پاكم از بنى هاشم ، اگر هيچ افتخارى در دنيا نداشتم جز اين كه پسر على عليه السلام هستم همين براىِ من كافى بود .
5- و جدّ من رسول و فرستائ خدا است كه گرامى ترين كسى است كه بر روى زمين مشى نموده و راه رفته است و مائيم چراغ نور افكن خدائى كه در زمين مى درخشيم .
6- و فاطمه عليها السلام مادر من است كه از سلاله احمد ( و دختر حضرت محمد صلى الله عليه وآله ) است و عموى من جعفر است كه به ذو الجناحين ( صاحب دو بال ) خوانده مى شود .
7- و در خاندانِ ما كتاب خدا از روى صدق و راستى نازل شده است و در خاندان ما هميشه هدايت و وحى زبانزد بوده است .

و نحن امان اللَّه للناس كلهم * نسر بهذا في الانام و نجهر(1)

و نحن ولاة الحوض نسقى ولاتنا * بكاس رسول اللَّه ما ليس ينكر(2)

و شيعتنا في الناس اكرم شيعة * و مبغضنا يوم القيامة يخسر(3)

فطوبى لعبد زارنا بعد موتنا * بجنة عدن صفوها لا يكدر(4)

اول مقتول به دست حضرت

اول كس تميم بن قحطبه ملعون كه از ابطال رجال شام بود چون پلنگ خون آشام قصد جنگ با امام مظلوم نمود آن حضرت چون برق خاطف بر او تاخت و سرشرا با تيغ(5) بپرانيد همچنان ابطال رجال مردى از دنبال مردى با آن حضرت رو برو مى شد و از شربت اولين مى نوشيدند زمين كارزار از خون كشتگان لاله زار گشت و عدد مقتولين از شماره افزون آمد ولى هنوز شجاعة الحسينية بروز نكرده منتظر تماشاى آن باش .

پيمان شكنى عمر سعد ملعون

ابن سعد ملعون چون بدانست كه در دشت آفرينش هيچ كس را تواناى آن نيست كه با آن بزرگوار كاوش و كوشش آغاز كرد اگر كار بدينگونه رود تمامى لشكر را با تيغ بپردازد آن وقت بناى بى حيايى را گذاشت و نام و ننگ را فراموش داشت و عهد و پيمان خود را با آن حضرت بشكست و بانگ بر

ص: 291


1- و ما امان الهى براىِ همه مردم در آشكار و پنهان هستيم .
2- و ما صاحب حوض كوثر هستيم و دوستان خود را با پياله رسول خدا صلى الله عليه وآله سيرآب مى كنيم و در اين كار هيچ انكارى وجود ندارد .
3- و پيروان ما در بين مردم بهترين پيروان هستند و دشمنان و مبغضِ ما در روز قيامت زيانكاران خواهند بود .
4- خوشا به حال آن بنده اى كه بعد زا ما قبر ما را زيارت مى كند گوارا باد او را بهشت عدن كه زلالش تيره نشود . مناقب ابن شهر آشوب : 2/19 .
5- معالى السبطين : 425 .

لشكريان زد ويل لكم اتدرون لمن تقاتلون هذا ابن انزع البطين هذا ابن قتال العرب فاحملوا عليه من كل جانب(1) يعنى واى بر شما مى دانيد با كدام كسى قتال مى دهيد اين پسر انزع البطين غالب كل غالب على بن ابى طالب است اين پسر كسى است كه شجاعان عرب و دليران اقوام را يكتن بجاى نگذاشت از چهار طرف دورش را بگيريد .

پس لشكر چون دريا بموج آمدند و از جاى جنبش كردند و حسين عليه السلام كه فرزند شير و نوباوه شمشير بود از جاى نرفت و مانند كوه بر جاى خود قرار گرفت و اين رجز قرائت نمود :

كفر القوم و قدما رغبوا * عن ثواب اللَّه رب الثقلين(2)

قتل القوم علياً و ابنه(3) * حسن الخير كريم الطرفين(4)

حنقا منهم و قالوا اجمعوا * احشروا الناس الى حرب الحسين(5)

يا لقوم من اناس رذل * جمعوا الجمع لاهل الحرمين(6)

ص: 292


1- تسلة المجالس : 2/440 .
2- اين گروه بى دين گشته و از دير زمان از ثواب خداوند كه پروردگار جن و انس است روى گردان شدند .
3- تسلية المجالس : 2/315 .
4- اين گروه از روى كينه على و پسرش حسن نيكوكار را كه پدر و مادرش بزرگوارند كشتند . الاحتجاج : 2/301 .
5- اين قوم از روى خشم و كينه به يكديگر گفتند : مردم را براى جنگ با حسين عليه السلام گرد آوريد .
6- اى قوم ! داد از مردمان ناكس و پستى كه گروهى را بر عليه اهل حرم خداوند و پيغمبرش صلى الله عليه وآله گرد آوردند .

ثم ساروا و تواصوا كلهم * باجتياحي لرضاء الملحدين(1)

لم يخافوا اللَّه في سفك دمي * لعبيد اللَّه نسل الكافرين(2)

و ابن سعد قد رمانى عنوة * بجنود كوكوف الهاطلين(3)

لا لشى ء كان مني قبل ذا * غر فخرى بضياء الفرقدين(4)

بعلي الخير من بعد النبي * و النبي القرشي الوالدين(5)

خيرة اللَّه من الخلق أبي * ثم أمي فانا ابن الخيرتين(6)

فضة قد خلصت من ذهب * فانا الفضة و ابن الذهبين(7)

من له جد كجدي في الورى * أو كشيخي فانا ابن العلمين(8)

ص: 293


1- سپس راه افتادند و به يكديگر سفارش مى كردند تا مرا براى رضايت دو ملحد كافر ( كه عبارت از ابن زياد و يزيد پليد است ) مستاصل نموده و هلاك نمايند .
2- در رختن خون من به جهت خشنودى عبيداللَّه كه نسل دو كافر است از خدا نترسيدند .
3- پسر سعد از روىِ ستم لشكرى مانند باران شديد بر من ريخت . يا : پسر سعد از روى ستم با لشكرى مانند بارانِ شديد مرا تير باران كرد .
4- كينه اينها بر من ) نه براى چيزى ( گناه و جنايتى ) است كه در پيش از من سر زده است بلكه تنها براى افتخار كردن من به روشنى دو كوكب تابان .
5- پيغمبريكه پدر و مادرش قريشى و على كه بعد از پيغمبر بهترين مردمست مى باشد .
6- پدرم بهترين خلق خداوند است و بعد از او مادرم بهترين است و من فرزند اين دو بهترين مخلوق خداوند هستم .
7- منم نقره كه از طلا خالص شده و به دست آمده است و من نقره اى هستم كه فرزند آن دو طلاى ناب ( امام على عليه السلام و حضرت فاطمه عليها السلام ) مى باشم .
8- در ميان مردم كيست كه جدش ماند جدّ بزرگوار من باشد يا پدرش مانند پدر من باشد پس من فرزند دو بزرگوار صاحب شأن و قدر و منزلت و سيّد عالميان هستم .

فاطمة الزهراء أمي و أبي * قاصم الكفر ببدر و حنين(1)

عبداللَّه غلاما يافعا * و قريش يعبدون الوثنين(2)

يعبدون اللات و العزى معا * و على كان صلى القبلتين(3)

فابي شمس و أمي قمر * فأنا الكوكب و ابن القمرين(4)

وله في يوم اُحد وقعة * شفت الغل فضّ العسكرين(5)

ثم في الاحزاب و الفتح معا * كان فيها حتف أهل الفيلقين(6)

في سبيل اللَّه ماذا صنعت * امة السوء معا بالعترتين(7)

عترة آل النبي المصطفى * و على الورد يوم الجحفلين(8) (9)

ص: 294


1- فاطمه زهرا عليها السلام مادر من است و پدرم شكننده و نابود كننده كفر بود در جنگ هاى بدر و حنين .
2- پدرم از كودكى و نوجوانى خدا را مى پرستيد در حالى كه قريش دو بت را مى پرستيدند .
3- بت لات و عزى را با هم مى پرستيدند و على عليه السلام در آن وقت به دو قبله ( بيت المقدس و كعبه ) نماز مى كرد .
4- پدرم خورشيد و مادرم ماه است پس من ستاره اى هستم كه فرزند آفتاب فلك امامت و ولايت و ماهتاب آسمان عفت و طهارت ميباشم .
5- پدرم در جنگ اُحد ( با دلاورى و شجاعت ) دشمن را در هم شكست و بغض دلهاى مؤمنين را شفا بخشيد .
6- همچنين شجاعت و مبارزت آن بزرگوار در جنگ احزاب و فتح مكه مشهور است كه در آنها مرگ لشكر بى شمار كفار بود .
7- پدرم آن جنگها را در راه رضاىِ خدا مى نمود اين امت بد كردار با عترت پيغمبر صلى الله عليه وآله نيكوكار پسنديده پروردگار .
8- لشكر قريش و ساير اعراب .
9- و عترت على مرتضى شير بيشه كارزار روز هجوم لشكرهاى كفار چه بديها بعمل آوردند . بحار : 45/47 .

حمله حضرت ابا عبداللَّه بر ميمنه لشكر

اين وقت چون شير ژيان دست از جان شسته و دل بر خداى خود بسته بر ميمنه لشكر حمله ور گرديد و اين شعر بفرمود :

القتل أولى من ركوب العار

و العار أولى من دخول النار(1)

حمله بر ميسره لشكر

و با تيغى چون صاعقه آتش بار خويش را بر خيل كفار زد و زمين را از حسام درخشان كوه بدخشان ساخت ميمنه را در هم شكست مردمش را پراكنده نمود آنگاه قصد ميسره فرمود و اين شعر انشاد فرمود :

انا الحسين بن علي اليت ان لا اثنى

احمى عيالات ابي امضى على دين النبي(2)

من حسين پسر على هستم ، بر خود واجب شمرده ام كه از راه حق برنگردم ، اكنون از خاندان پدرم حمايت مى كنم و مطابق دين پيغمبر صلى الله عليه وآله رفتار مى نمايم .

و چون سيل بنيان كن جانب ميسره گرفت و از تكتاز ميدان و نبرد گردان و حرارت خورشيد در وسط نهار و حمل اسلحه كارزار و سيلان خون از جراحتهاى سيف و سنان سخت عطشان بود و در آن تب و تاب طلب آب مى نمود و زبان مبارك در دهان مى گردانيد و العطش العطش مى گفت و با اين همه رنج و تعب آن حضرت را هول و هرب نبود(3) .

قال السيد و ابن نما و المفيد قال بعض الرواة فواللَّه ما رأيت مكثوراً قط قد قتل ولده و أهل بيته و اصحابه اربط جاشا من الحسين(4) يعنى قسم بخداى

ص: 295


1- كشته شدن از ارتكاب ننگ بهتر است و ننگ از رفتن به آتش جهنم بهتر است .
2- مناقب آب ابى طالب : 4/140 ؛ تسلية المجالس : 2/318 .
3- ناسخ ( امام حسين عليه السلام ) : 2/373 .
4- اللهوف : 119 ؛ بحار : 45/50 .

هرگز نديدم مردى را كه لشكرهاى انبوه او را در پره افكنده باشند و فرزندان او را بتمامى كشته باشند و اهل بيت او را محصور و مستاصل ساخته باشند و او همچنان دلدار و قوى القلب صابر و ثابت باشد و چون شير قصد رزم كند و گرد اضطراب و اضطرار بر دامان و قار وى ننشيند .

پراكنده شدن لشكر و كناره گرفتن حضرت به جهت استراحت

تا اين وقت بروايت ابن شهر آشوب و محمد بن ابى طالب هزار و نهصد و پنجاه كس از آن كفار را بخاك هلاك انداخت(1) چون قدرى اطراف وى از دشمن تهى شد اندكى از قلب حربگاه بكنارى گرفت و در ايستاد و فرمود لا حول ولا قوّة الّا باللَّه العلي العظيم(2) .

بعضى گويند در هر دفعه كه دست از جنگ كشيدى و بيك طرف رفتى در همانجايى كه الان محل دفن آن حضرت است ميايستاد و قدرى استراحت مى كرد بالجمله هنوز شجاعة الحسينية بروز نكرده منتظر تماشاى آن باش .

جمع آورى لشكرابن سعد

ديگر باره سرهنگان سپاه بانگ بر لشكريان زدند و پراكندگان ايشان را جمع آورى نمودند و به مقاتلت تحريص دادند تا آنكه سى هزار تن لشكر همدست و همداستان اهنگ آن تن پاك و سلاله خواجه لولاك كردند امام عليه السلام با ان زخمهاى تيغ و تير و زحمت تشنگى چون برق جهنده و شهاب شتابنده يك تنه خود را در ميان آن لشكر بيكران انداخت كس ندانست آن دست و بازو چه صنعت مى كند و آن آتش آبرنگ از درعهاى عادى و خود فولادى چگونه در مى گذرد چهار هزار كماندار خدنگها بزه بر نهادند و كمين

ص: 296


1- ناسخ ( امام حسين ) : 2/374 .
2- اللهوف : 119 ؛ بحار : 45/50 .

بگشادند و سواران حمله هاى متواتر ساختند و پيادگان برمى احجار بپرداختند و آن حضرت را دايره وار در ميان آوردند و ميان او و اهل بيت حرم حايل شدند و جماعتى از رجاله لشكر هلهله كنان به جنگ زنان رو بخيام مخدرات حرم رفتند(1) .

هجوم لشكر ابن سعد به جانب خيمه هاى ابا عبداللَّه و نداى حضرت بر آن ملاعين

در اين هنگام صاح الحسين عليه السلام يا شيعة آل ابي سفيان ان لم يكن لكم دين و لا تخافون المعاد فكونوا احراراً في دنياكم و ارجعوا الى احسابكم اذ كنتم اعراباً يعنى آن حضرت بانگ بر ان قوم بى حيا زد و فرمود اى دوستان آل ابى سفيان اگر دين نداريد و از روز معاد نمى ترسيد ليكن خود را در شماره آزادگان و غيرت داران بگيريد و اگر خويش را از عرب مى شماريد ملاحظه حسب و نسب خود كنيد شمر ملعون بنحو اهانت و هتاكى گفت ما تقول يابن فاطمة ؟ چون در عرب نسبت دادن شخص بمادر نوعى اهانت است آن ملعون باين تعبير ندا كرد حضرت فرمود : أقول انا الذي اقاتلكم و تقاتلونى و النساء ليس عليهنّ جناح فامنعوا عتاتكم عن التعرض لحرمي ما دمت حياً(2) .

شاعر مى گويد :

كيف السكون عن المكثور منفردا * من غير نسوته خلوا مطارحه(3)

ص: 297


1- ناسخ ( امام حسين عليه السلام ) : 2/374 .
2- اللهوف : 119 ؛ تسلية المجالس : 2/318 ؛ بحار : 45/51 .
3- چگونه آرام گيرم و آن مظلوم بى كس را فراموش كنم در حالتيكه ياوران او را بر زمين انداخته بودند و بغير از زنان بى كس و دختران و كودكان كس ديگرى به جهت او نمانده بود .

يلقى الاعادي بقلب منه منقسم * بين الخيام و اعداء تكافحه(1)

و اللحظ كالقلب عين نحو نسوته * ترنوا و أخرى لقوم لا تبارحه(2)

لهفى عليه و قد حال الطغات الى * نحو الخيام و خاض النقع سانحه(3)

قال اقصدوني بنفسي واتركوا حرمي * قدحان حيني و قد لاحت لوائحه(4)

صف آرائى لشكر به جهت قتل حضرت

در اين هنگام لشكريان دست در دست داده و صف از پس صف آراسته و ساخته قتل آن امام مظلوم شدند(5) .

آن بزرگوار با دلى زار و چشمى اشكبار در برابر صفوف آن قوم اشرار آمد و به اعلى صوت ندا در داد يا ويلكم على مَ تقاتلوني على حق تركته أم على سنة غيرتها أم على شريعة بدلتها ؟ هر كس ملاحظه اين كلمات نمايد مى فهمد كه نفرموده آن حضرت اينها را مگر از دل پر درد و قلبى پر از آه سرد ، فرمود واى بر شما از چه روى با من قتال مى دهيد و بر قتل من كمر

ص: 298


1- روز عاشورا سيد الشهدأ دلش را دو نيم كرده بود يك نيمه متوجه دشمنان براى دفع ايشان ، نيم ديگر متوجه خيمه هاى زنان براى حراست ايشان .
2- و چشم هاى شريفش و لحظات او نيز مانند دل مباركش به دو قسمت بود به يك چشم زنان را مشاهده مى نمود كه مبادا كسى به حرم او اذيت برساند و چشمى ديگر به سوى دشمنان بود كه از آن طرف دورش را گرفته بودند و از هر طرف تير و نيزه بر بدن شريفش مى زدند .
3- آه ! از آن موقعى كه آن جماعت به حرم محترم او روانه شدند و آن جناب بر زمين افتاده بود و چشمش به جانب خيمه بود ، ديد كه دشمنان به سوى خيمه ها روانه شدند ، آن حضرت تاب نياورد .
4- گفت : بيائيد اول كار خودم را بسازيد كسى متعرض حرم من نشود رفتنم از دنيا نزديك است آثار مرگ بر من ظاهر شده است . اشعار سيد بحرالعلوم رحمه الله .
5- اللهوف : 120 ؛ تسلية المجالس : 2/319 ؛ بحار ؛ 45/51 .

بسته ايد ايا حقى به گردن من داريد اداى آن نكرده ام يا اينكه سنتى از سنتهاى پيغمبر را تغيير داده ام يا شريعت و دينى را تبديل نموده ام ؟ آن اشقياى بى ترحم از روى عناد و لجاج گفته بل نقاتلك بغضاً منا لأبيك و ما فعل باشياخنا يوم بدر و حنين(1) .

حضرت كنارِ قتلگاه

پس آن مظهر صفات ذوالجلال از يمين و شمال نگران شد اصحاب و انصار را همگان گشتگان و غرقه خون ديد و برادران و فرزندان را ميانه خاك و خون آغشته نگريست پس به كنار قتلگاه آمد براى آنكه دلى خالى كند بنا كرد نوحه گرى كردن و از دل سوخته صدا زد ياران خود را اول فرمود : « يا مسلم بن عقيل و يا هاني بن عروة و ياحيبب بن مظاهر و يا زهير بن القين » يك يك اصحاب را صدا زد تا بفرمود : يا ولدي على الأكبر يا ابطال الصفا و يا فرسان الهيجاء مالي أناديكم فلا تجيبوني و ادعوكم فلا تسمعونى(2) أنتم نيام أرجوكم تنتبهون أم حالت مودتكم عن امامكم .

كلمات ديگر فرمود كه سنگ خارا را آب و دل آهنين را كباب مى نمايد تا كلمه آخر كه خود را بان تسلى داد و فرمود : « انا للَّه و انّا إليه راجعون »(3) .

توجه حضرت به جانب فرات و تصرف آن

پس از آن عنان مركب بجانب آب فرات منعطف گردانيد عمرو بن حجاج ملعون كه با چهار هزار كماندار نگهبان شريعه بود بانگ بر سپاه زد كه حسين را نگذاريد شريعه را متصرف شود آن حضرت چون شير دمنده بر ايشان

ص: 299


1- مقتل ابى مخنف : 108 ؛ معالى السبطين : 435 .
2- مقتل ابى مخنف: 108 ؛ ناسخ : 2/377 .
3- مقتل ابى مخنف: 108 ؛ ناسخ : 2/377 .

حمله افكند و صفوف لشكر بشكافت و طريقه شريعه را از دشمن بپرداخت و اسب را بفرات براند و سخت تشنه بود و مركب آن حضرت نيز تشنگى از حد افزون داشت چون وارد شريعه گشت قال الحسين عليه السلام مخاطباً لمركبه أنت عطشان و أنا عطشان و اللَّه لا ذقت الماء حتى تشرب فرمود تو تشنه من هم تشنه قسم بخدا تا تو آب نخورى من آب نمى آشامم مركب سر بلند كرد يعنى آقا چگونه من پيش از تو آب خورم پس آن حضرت دست فرا برد كفى از آب برگرفت و فرمود كه آب خور من هم مى خورم(1) .

ناگاه حصين بن نمير ملعون تيرى بجانب آن حضرت انداخت آن تير همه جا آمد تا بر دهان مباركش نشست خون جارى شد(2). .

دروغ گفتن بعض لشكريان با حضرت

از طرف ديگر سوارى فرياد زد اى حسين تو آب مى خورى و لشكر در خيمه هايت ريختند و هتك حرمتت نمودند آن حضرت چون اين شنيد آب از كف بريخت و از شريعه بيرون آمد(3) .

نكته ايست ملتفت باشى اگر چه امام عليه السلام مخدوع كسى نمى شود و هيچ كس نمى تواند او را فريب دهد و به علم امامت امام عليه السلام مى دانست كه اين ملعون دروغ مى گويد و غرضش خدعه است براى اينكه آن حضرت آب ننوشد و با لب تشنه از فرات بالا آيد وليكن چون به مضمون آيه كريمه « خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ »(4) جمعى كه شمشير روى

ص: 300


1- مناقب ابن شهر آشوب : 4/58 ؛ بحار : 45/51 .
2- ناسخ : 2/379 .
3- مناقب ابن شهر آشوب : 4/58 ؛ بحار : 45/51 .
4- البقرة : 7 .

امام خود كشند چگونه چيزى را ادراك مى كنند بلكه قلب تيره ايشان از شب ديجور تاريكتر و مقامات آن حضرت بالتمام بر ايشان پوشيده گرديده استحوذ عليهم الشيطان فانسيهم ذكر اللَّه و ذكر أولياءه(1) عقيده ايشان بعلم غيبى آن حضرت مسلوب و چشمان ايشان از ادراك حقايق مطالب نابينا و معيوب ، حضرت نخواست كه در نظر بى نظر آن جماعت ، بى غيرت گمان رود فلذا با لب تشنه از فرات بتعجيل تمام بيرون آمد و بضرب شمشير لشكر را متفرق ساخته و بجانب خيمهاى حرم آمد .

حضرت بر درِ خيمه ها، وداع آخرين با اهلِ حرم

چون داخل خيمه ها گرديد اين دفعه وداع آخرين كرد فرمود باهل بيت حرم استعدوا للبلاء فان اللَّه حافظكم و حاميكم(2) يعنى اى اهل بيت حرم چادرها بر سر زنيد بند چادرها محكم ببنديد موزه ها در پاى كنيد آماده اسيرى و بلا باشيد كه پس از قتل من شما را اسير خواهند كرد و شهر به شهر ديار بديار خواهند گردانيد.

فرمود خواهر زينب بعد از من صورت نخراش لطمه بصورت نزنى موى سر پريشان نكنى اطفالم پرستارى كن اسيران را دستيارى كن ايشان را بتو مى سپارم(3) .

خواهر زينب هرگاه اطفال كوچك از تو بهانه پدر بگيرند فرزندم على را بايشان نشان ده تو مى دانى هر كس خواهد بسفرى رود اهل بيت خود را بدو

ص: 301


1- مقتبس من المجادلة : 19 .
2- جلاء العيو 408 ؛ الدمعة الساكبة : 4/346 .
3- بحار : 45/3 ؛ روضة الشهداء 348 .

امر تسلى مى دهد يكى بايشان مى گويد عمر سفر كوتاه است مى روم و زود بر مى گردم ديگرى مى گويد سفارش شما را بفلان شخص دوست يا همسايه كرده ام پذيرايى كند از شما تا مراجعت نمايم مگر اين مسافر كه باهل بيت خود فرمود بدانيد من كسى ندارم ، شما را بخدا مى سپارم و مى روم(1) .

و اين دفعه كه رفتم برنمى گردم به يك دفعه صداى الوداع الوداع و ناله الفراق الفراق از خيام طاهرات باوج سموات رسيد آسمان و زمين و ملائكه مقربين بلكه تمامى مخلوقات سموات و ارضين از وداع آن جناب با اهل بيت و وداع اهل بيت آن جناب را ، بگريه در آمدند بهر نحوى كه بود آن بزرگوار خود را از دست مخدرات طاهرات رها نمود و يك باره دل به ترك جهان بست و عازم سفر آخرت شد عنان بجانب ميدان منعطف گردانيد.

مراجعت حضرت به ميدان وغضب حضرت براشقيا

آمد مقابل لشكر با دلى پر درد و انبوه از غصه و اندوه زيرا كه آن بزرگوا در آن حال يك طرف ديد فرياد عيال و اطفال به العطش العطش بلند است ابدان قطعه قطعه شهداء پيش چشمش افتاده فرات را متصرف شده با لب تشنه بيرون آمده قلبش از حرات عطش و داغ جوانان و سوزش آفتاب تفتيده و موعظه اش در دلهاى سياه آن جماعت اشقيا اثرى ننموده و همگى آن بى دينان كمر قتل آن امام مظلوم بسته پس در اين هنگام آن بزرگوار بر آن قوم اشرار سخت غضب كرده و از رشد و هدايت ايشان بالمره مايوس شده .

چنان چه به اين مطلب اشاره نمودند در زمانى كه دست به محاسن مبارك كشيدند و فرمودند : اشتد غضب اللَّه على اليهود حين قالوا عزيز بن اللَّه

ص: 302


1- مجالس شوشترى : م 10/126 .

و اشتد غضب اللَّه على النصارى حين قالوا مسيح بن اللَّه و اشتد غضب اللَّه على المجوس حين عبدوا النار من دون اللَّه و اشتد غضب اللَّه على قوم قتلوا نبيهم و اشتد غضب اللَّه على هذه العصابة الذين يريدون قتل ابن بنت نبيهم(1) .

ظهور شجاعة الحسينيه

در اين وقت شجاعة الحسينية بروز نمود و آن يادگار حيدر كرار مانند شير قصد قتال نمود مى زد و مى كشت و مى افكند و لشكريان را چون جراد منتشر پراكنده مى كرد و چنان در حملات خود صيحه مى زد كه دل آهنين از صيحه آن نور چشم اميرالمؤمنين آب مى شد بعضى تشبيه كرده اند صيحه آن حضرت را در حملاتش به صيحه شير در وقت شكار ، بعضى به صداى رعد در فصل بهار ، بعضى به ناله پلنگ در كوهسار ، وليكن اين تشبيهات همه بى جا و غير شايسته است زيرا كه كسى كه تمامى مخلوقات به طفيل وجودش خلقت شده باشند نمى شود تشبيه كرد وصفى از اوصاف او را بوصف آنها ، اگر مى خواهى تماشاى شجاعة الحسينيه بنمايى نگاه كن بسمت دست راست آن حضرت مى بينى كه يك نهر از خون جاريست نگاه كن بسمت دست چپ آن حضرت مى بينى كه نهر ديگر از خون جاريست نگاه كن به بالاىِ سر ، مى بينى كه سرها و دستهاى بريده مانند مرغان در هوا طيران مى كنند آن درياى لشكر را طومار وار پيچ و تاب مى داد و مانند حلقه انگشتر بدور انگشت مى گردانيد و مانند سنگ آسياب آنها را دور مى داد .

و بدانكه هر پيغمبرى را قوت چهل پهلوان است و آقا سيدالشهداء داراى قوت چهل پيغمبر مى بود كه ضرب چهل در چهل يك هزار و ششصد

ص: 303


1- بحار : 44/319 .

مى شود و اين همه شجاعت و جلادت بقوه جسمانيه آن حضرت بود و الا اگر مى خواست بقوه ربانيه با دشمن جنگ كند يك نفر از ايشان باقى نمى ماند بلكه همه كن فيكون مى شدند وليكن از قوه جسمانيه خود تنها اظهار نمود بالجمله .

قال السيد الرضي نقل ان بعد وقعة كربلا نسى الناس مقاتل اميرالمؤمنين و يذكرون جلادة الحسين و مقتله في ذلك اليوم(1) .

چنان آن بزرگوار بر آن قوم اشرار حمله مى كرد كه گاه آن درياىِ لشكر را جمع مى نمود تا پشت به پشت يكديگر مى زدند و بروى يكديگر مى افتادند پايمال سم مركبان مى شدند و گاه ايشان را متفرق مى ساخت كه چهار تا از ايشان پهلوى يكديگر باقى نمى ماند .

و از كثرتى كه داشتند فرارى ايشان تا به دروازه كوفه مى رسيد(2) كان يجمعهم تارة و يفرقهم أخرى در عدد مقتولين آن بزرگوار خلاف است و هركس شجاعت آن حضرت را در آن روز ببيانى مخصوص بيان كرده است .

كثرت كشته هاىِ لشكر ابن سعدبه دست حضرت

از آن جمله على اليقين اينقدر از ايشان بخاك هلاك انداخت حتى بان فيهم النقصان كمى در آن لشكر انبوه ظاهر گرديد(3) .

در اين وقت عمر سعد ملعون كمانداران را حكم كرد كه آن حضرت را

ص: 304


1- الدمعة الساكبة : 4/342 .
2- تذكرة الشهداء : 324 .
3- مجالس شوشترى : 130/م 10 .

تيرباران نمودند و همگان تيرها بر سينه مباركش مى آمد چه هرگز پشت به جنگ نمى داد و سينه اش چون پشت خارپشت گشته بالجمله اينقدر تير بر آن حضرت زدند كه او مانند خارپشت پر بر آورده(1) .

غلبه ضعف بر حضرت و تكيه بر نيزه در يك طرف ميدان

در اين اثنا ضعف بر امام مظلوم مستولى شده دست از كار زار كشيده آمد به يك طرف ميدان ايستاد نيزه بر زمين استوار كرد از بى كسى تكيه به نيزه داده براى آنكه قدرى استراحت كند آه وامصيبتاه واحسرتاه كه گويا استراحت در دنيا نصيب حسين نبود .

اصابت سنگ به پيشانى حضرت

طولى نكشيد سنگى از جانب ميدان آمد روايت دارد فبينما هو واقف إذ أتاه حجر فوقع في جبهته الشريفة دامن قبا با پيرهن بلند كرد كه خون از چشم مبارك و صورت منور پاك كند ظاهر دل آن حضرت پيدا شد همانجايى كه پيغمبر مكرر مى بوسيد .

آمدن تير سه شعبه بر قلب حضرت

ناگاه تير سه شعبه زهرآلودى از جانب ميدان آمد بر روى دلش نشست فاتاه سهم مسموم ميشوم محدد له ثلاث شعب فوقع في قلبه الشريف خون مانند ناودان جارى شد خواست تير را از پيشرو بيرون آورد ميسرش نشد خم گرديد و تير را از پشت سر بيرون كشيد و فرمود : بسم اللَّه و باللَّه و على ملة رسول اللَّه(2) .

نگاه كن به آن حضرت تا سوار است غنيمت شمر ديدار آن بزرگوار را كار آن حضرت از اين تير سه شعبه ضائع شد خون دل آن حضرت رفته قوه

ص: 305


1- تسلية المجالس : 2/320 ؛ بحار : 45/52 .
2- اللهوف : 20 ؛ تسلية المجالس : 2/320 ؛ بحار : 45/53 .

شمشير زدن ندارد چشم لشكريان از زور بازوى آن بزرگوار هم شكسته ، لشكر دور ايستاده ، حضرت يك طرف ، لشكر يك طرف ، نه آقا قوه پيش رفتن دارد ، نه لشكر جرأت پيش آمدن دارند .

بالاخره شمر بن ذى الجوشن ملعون جرأت كرد پيش آمد نگاهى بصورت آن حضرت كرده ديد كه رنگ ارغوانى آقا مبدل به زعفرانى شده فهميد تير سه شعبه كارش را تمام كرده خاطرش جمع شد صدا زد به لشكر يا قوم ثكلتكم امهاتكم ما تنتظرون بالرجل مادرهاى شما عزاى شما را بگيرد چه انتظار داريد حسينى باقى نمانده كارش را تمام كنيد(1) .

نيزه زدن صالح بن وهب بر پهلوىِ حضرت و سقوط وجود اقدسش از بالاى مركب

از ميانه لشكر صالح بن وهب مزنى ملعون جدا شد پيش آمد نيزه حواله آن حضرت نمود آن نيزه در پهلوى مباركش نشست خاك سيه بر فرق عالم ريخت چه شد نگاه كن ببين آن حضرت از ميانه زين بر زمين افتاده آقا را در ميان زين نمى بينى(2) .

كشيد پا ز ركاب آن خلاصه ايجاد * برنگ پرتو خورشيد بر زمين افتاد

بلند مرتبه شاهى ز صدر زين افتاد * اگر غلط نكنم عرش بر زمين افتاد

نگاه كن مركب را از آن حضرت خالى مى بينى نگاه ديگر كن مى بينى كه روى مبارك آن حضرت از طرف راست بر زمين آمد خاطرت جمع باشد فوراً آن حضرت برخاست و ايستاد(3) .

ص: 306


1- مناقب ابن شهر آشوب : 4/112 ؛ تسلية المجالس : 2/322 ؛ بحار : 45/55 .
2- اللهوف : 124 ؛ بحار : 45/54 .
3- اللهوف : 124 ؛ بحار : 45/54 .

آمدن زينب بالاى تلّ معروف

اما عليا مخدره زينب خاتون وقتى كه ديد آقا بر مركب سوار نيست از خيمه بيرون آمد و فرياد بر آورد وااخاه واسيداه وااهل بيتاه ليت السماء اطبقت على الأرض و ليت الجبال تدكدكت على السهل(1) .

كاش آن زمان سرادق گردون نگون شدى

وين خيمه بلند ستون بى سكون شدى

كاش آنزمان كه اين حركت كرد آسمان

جان جهانيان همه از تن برون شدى

آنگاه از شدت اضطرار و اضطراب روى بابن سعد ملعون نمود فقالت يابن سعد أيقتل أبو عبداللَّه و أنت تنظر اليه فرمود پسر سعد برادرم حسين را مى كشند و تو ايستاده نگاه مى كنى آن ملعون آب در چشم نحس خود بگردانيد و آن مخدره را جوابى نگفت(2) .

اشقيا اطراف حضرت را گرفتند

همين طورى كه حضرت ايستاده بود بصواب ديد شمر ذى الجوشن اطراف آن حضرت را گرفتند روايت دارد فرقة بالسيوف فرقة بالنبال فرقة بالاحجار و الاخشاب .

افتادن حضرت بر زمين وعدمِ قدرت برايستادن

اينقدر شمشير و تير و سنگ و چوب بر بدن اطهرش زدند كه بى حالت شد و بر زمين افتاد اگر نگاه كنى ميانه ميدان آن حضرت را ايستاده نمى بينى چون خواست برخيزد بر زمين افتاد پس بنشست و از دل پر درد بگريست و نادى واجداه وامحمداه تا بفرمود اقتل مظلوماً و جدي محمد المصطفى

ص: 307


1- اللهوف : 124 ؛ بحار : 44/54 .
2- وقعة الطف : 252 ؛ ارشاد : 2/112 ؛ بحار : 45/55 .

و اذبح عطشانا وأبي علي المرتضى وأترك مهتوكا و أمي فاطمة الزهراء(1) .

باز بروى زمين افتاد نه آن حضرت حالى داشت كه قتال دهد نه لشكر جرأت داشتند پيش بيايند .

ضربت مالك بن يسر باشمشيربرفرق حضرت

در اين وقت مالك يسركندى با شمشير كشيده پيش آمد و همى سب و شتم مى نمود و با شمشير زخمى بر سر مباركش فرود آمد كه فرق مبارك آن حضرت دو حصه شد .

فقال له الحسين لا اكلت بها و لا شربت وحشرك اللَّه مع الظالمين(2) حضرت بجاى خود نشسته قوه حركت ندارد نگاه كن توشه از ديدار آن بزرگوار بردار .

شمر ملعون گفت لشكر چرا كار حسين را تمام نمى كنيد چند نفر از لشكر جدا شد .

آمدن ذرعه بن شريك با شمشير كشيده

اول كس كه بيرون آمد ذرعة بن شريك ملعون بود با شمشير كشيده پيش آمد ضربتى بر شانه مباركش زد آن بزرگوار با آن ضعفى كه داشت شمشير حواله آن ملعون نمود بجهنم واصلش كرد(3) .

زبان حضرت متصل به ذكر خدا مشغول و در طى كلماتش مى فرمود صبراً على قضائك لا معبود سواك يا غياث المستغثين(4) .

چهل نفر از اشرار دور نعش حضرت

پس از ضربت ذرعة چهل تن از آن اشرار بدتر از كفار گرداگرد آن

ص: 308


1- ناسخ ( امام حسين عليه السلام ) : 2/386 .
2- ارشاد : 2/110 : تسلية المجالس : 2/321 ؛ بحار : 45/53 .
3- اللهوف : 125 ؛ بحار : 45/54 .
4- اشك روان بر امير كاروان : 128 نقل از ذريعة النجاة : 145 ؛ خصائص الحسيينة : 39 .

حضرت را گرفتند حصين بن نمير تيرى بر دهان مباركش زد ابو ايوب غنوى تيرى بر حلقوم شريفش زد عمرو بن خليفه جعفى ضربتى بر عاتق مباركش زد صالح بن وهب مزنى ضربتى بر خاصره مباركش زد كه برو در افتاد و باز برخواست و نشست سنان بن انس نخعى ملعون نيزه در گلوى آن حضرت نشانيد با همان نيزه سينه اش را جراحتى زد تيرى بر نحر شريفش نشانيد كه آن حضرت افتاد و بر نشست تير را بكشيد(1) عمر سعد ملعون گفت لشكر مادرهاتان عزاى شماها بگيرد حسين را تمام كنيد سر او را از تن دور نمائيد نگاه كن توشه بردار وداع كن حمايت كن حراست كن .

جدا شدن چند نفر از لشكر به قصدِ قتلِ حضرت

چند نفر از لشكر الان جدا مى شود بقصد قتل آن حضرت :

اول شيث بن ربعى ملعون پيش آمد آقاى مظلوم نگاهى باو كرد آن ملعون بلرزيد شمشير از دستش افتاد خاطرت جمع باشد برگشت صدمه نرسانيد .

دوم سنان بن انس نخعى ملعون بود دست خالى برگشت .

سيم خولى بن يزيد اصبحى ملعون پيش آمد چون قدمى چند برداشت لرزه بر اندام نحسش افتاد بازگشت .

آمدن شمر ملعون در قتلگاه

اه ثم آه ثم اه وااسفاه وامصيبتاه كه مرتبه چهارم شمر بن ذى الجوشن با شمشير كشيده پيش آمد(2) .

مطلبى است اشاره مى كنم ملتفت باش هيكل اين ملعون بقدر چهار پنج

ص: 309


1- مناقب ابن شهر آشوب : 4/111 ؛ تسلية المجالس : 2/322 .
2- مقتل ابى مخنف: 116 ؛ المنتخب : 2/451 .

نفر مى بود در روز عاشورا هم دو زره پوشيده خود را غرق اسلحه كرده سينه حسين هم يك هزار و نهصد و پنجاه و يك زخم دارد(1) تصور كن انصاف بده آيا همچه سينه طاقت دارد كه اين همه بار بردارد(2) فهميدى شمر كجا آمد و نشست هر جا كه نشست ميدانى چه كرد ؟

انقلاب در عالَم

نگاه كن به صحراى كربلا اگر نگاه كنى مى بينى كه هوا تاريك شده چشم جائى را نمى بيند(3) انقلاب در عالم واقع شده بادهاى مخالف مى وزد(4) ، درياها بموج آمده(5) ماهيان خود را از دريا بيرون انداخته(6) اگر نگاه كنى در بين اين تاريكى چيزهايى خواهى ديد اول برق شمشيرى به نظرت مى آيد تا دوازده مرتبه بالا مى رود و فرود مى آيد(7) آواز مظلومى بگوشت مى رسد كه از زير آن شمشير همه دم استغاثه مى كند وامحمداه واجداه واابتاه واحسناه واجعفراه واعقيلاه واعباساه واقتيلا و اقلة ناصراه(8) .

پس از آن چهار چيز نورانى مى بينى دو تا از آسمان به زمين مى آيد دو تا از زمين بطرف اسمان بالا مى رود نور اول كه از آسمان بزمين مى آيد جبرئيل است خبرى هم مى دهد نور دوم پيغمبر است از آسمان مى آيد گردآلود متغير

ص: 310


1- مناقب ابن شهر آشوب : 4/111 .
2- منتخب طريحى : 2/451 .
3- مناقب ابن شهر آشوب : 4/54 ؛ بحار : 45/216 .
4- مقتل الحسين ( الفتوح لابن اعثم ) : 5/119 .
5- محرق القلوب : 472/م 14 ؛ روضة الشهداء : 352 .
6- روضة الشهداء : 352 .
7- بحار : 45/56 .
8- مقتل ابى مخنف: 119 .

الاحوال عمامه از سر برداشته دو نور ديگر كه از زمين بجانب آسمان مى رود نگاه كن يك نور شيشه اى است از زمرد پر از خون حسين كه ملائكه از زمين به آسمان مى برند نور دوم را نگاه كن مى بينى به بلندى يك نيزه از زمين بالا رفته نگاه كن ببين اين نور چيست ؟ مى بينى يكسر بريده اى است بالاى نيزه اگر خوب نگاه كنى مى بينى سر بريده حسين است(1) هنوز قطرات خون از آن مى ريزد(2) حسين سر ندارد پيغمبر صلى الله عليه وآله عمامه بر سر ندارد و پيغمبر صلى الله عليه وآله با سر بى عمامه فرياد مى كند واولداه شيعيان يارى كنيد پيغمبر را ، بيائيد همه سر برهنه كنيم بر سر زنيم و بگوئيم وااماماه واسيداه وامظلوماه واحسيناه واقتيلاه وا شهيداه واغربياه لا حول ولا قوّة الّا باللَّه العلي العظيم .

ترسم جزاى قاتل او چون رقم زنند

يك باره برجريده رحمت قلم زنند(3)

ص: 311


1- مجالس شوشترى : 132/م 10 .
2- مجالس شوشترى : 132/م 10 .
3- محشتم رحمه الله .

ص: 312

بسم الله الرحمن الرحیم

مجلس يازدهم

اشاره

الحمد كلّه للَّه و الصلاة على رسول اللَّه و على آله آل اللَّه و لعنة اللَّه على أعدائهم اعداء اللَّه من اليوم إلى يوم لقاء اللَّه .

اما بعد فمن كلام لأميرالمؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام : « وَ اللَّهِ لَأَنْ أَبِيتَ عَلَى حَسَكِ السَّعْدَانِ مُسَهَّداً وَ أُجَرَّ فِي الْأَغْلالِ مُصَفَّداً أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَلْقَى اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ظَالِماً لِبَعْضِ الْعِبَادِ وَ غَاصِباً لِشَيْ ءٍ مِنَ الْحُطَامِ وَ كَيْفَ أَظْلِمُ أَحَداً لِنَفْسٍ يُسْرِعُ إِلَى الْبِلَى قُفُولُهَا وَ يَطُولُ فِي الثَّرَى حُلُولُهَا وَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَيْتُ عَقِيلاً وَ قَدْ أَمْلَقَ حَتَّى اسْتَمَاحَنِي مِنْ بُرِّكُمْ صَاعاً وَ رَأَيْتُ صِبْيَانَهُ شُعْثَ الشُّعُورِ غُبْرَ الْأَلْوَانِ مِنْ فَقْرِهِمْ كَأَنَّمَا سُوِّدَتْ وُجُوهُهُمْ بِالْعِظْلِمِ وَ عَاوَدَنِي مُؤَكِّداً وَ كَرَّرَ عَلَيَّ الْقَوْلَ مُرَدِّداً فَأَصْغَيْتُ إِلَيْهِ سَمْعِي فَظَنَّ أَنِّي أَبِيعُهُ دِينِي وَ أَتَّبِعُ قِيَادَهُ مُفَارِقاً طَرِيقَتِي فَأَحْمَيْتُ لَهُ حَدِيدَةً ثُمَّ أَدْنَيْتُهَا مِنْ جِسْمِهِ لِيَعْتَبِرَ بِهَا فَضَجَّ ضَجِيجَ ذِي دَنَفٍ مِنْ أَلَمِهَا وَ كَادَ أَنْ يَحْتَرِقَ مِنْ مِيسَمِهَا فَقُلْتُ لَهُ ثَكِلَتْكَ الثَّوَاكِلُ يَا عَقِيلُ أَ تَئِنُّ مِنْ حَدِيدَةٍ أَحْمَاهَا إِنْسَانُهَا

ص: 313

لِلَعِبِهِ وَ تَجُرُّنِي إِلَى نَارٍ سَجَرَهَا جَبَّارُهَا لِغَضَبِهِ أَ تَئِنُّ مِنَ الْأَذَى وَ لا أَئِنُّ مِنْ لَظَى »(1)

پارسايى اميرالمؤمنين عليه السلام

يعنى قسم بخدا كه اگر شب را بروز كنم در حالتى كه خوابگاه من بالاى خارهاى مغيلان باشد و مرا غل و زنجير بكنند و به بندند و باطراف بكشانند خوشتر است نزد من از اينكه ملاقات كنم خدا و رسول را در روز محشر در حالى كه ظلم كرده باشم به بعض از بندگان خدا و غصب كرده باشم از ايشان چيزى از متاع دنيا و چگونه ستم كنم بر احدى براى نفسى كه سرعت مى كند بسوى پوسيدن بازگشت آن يعنى اخر امر آن بزودى پوسيدن و خاك گرديدنست ، و بطول مى انجامد در زير خاك ماندن آن ، قسم بخدا بتحقيق ديدم برادر خود عقيل را كه درويش و فقير گشته بود بحدى كه در خواست كرد از من يك صاع كه ده سير و چيزى باشد از حق شما از گندم بيت المال با اينكه ديدم اطفال او را كه از گرسنگى برنگ خاكستر گرديده بودند و گويا صورتهاى ايشان بوسمه و نيل سياه گرديده بود و رفت و آمد كرد نزد من در اين باب و تكرار كرد بر من گفتار خود را پس گوش بكلام وى دادم از اين جهت گمان كرد كه مى فروشم دين خود را و تابع مى شوم كشيدن او را و مطيع و منقاد مى شوم خواهش او را ، از طريقه حقه خود جدا مى شوم و دست برمى دارم پس گرم كردم پاره آهنى را براى امتحان او و نزديك كردم آن آهن گرم شده را به بدن او تا موجب عبرتش شود پس چون حرارت آن قطعه آهن به بدنش رسيد فريادش بلند شد از سوزش آن و نزديك بود كه بدنش بسوزد از داغ كردن آن پس گفتم زنهاى فرزند مرده عزاى تو را

ص: 314


1- نهج البلاغة ( دشتى ) : خطبة 224 ؛ فيض الاسلام : خ 215 .

بگيرند آيا ناله مى كنى اى عقيل از جهت پاره آهنى كه گرم كرده است آنرا آدميزادى محض بازى كردن خود و مى كشانى مرا بسوى آتشى كه افروخته است آنرا جبار و قهارى براى غضب خود ، آيا ناله مى كنى از جهت اذيت آهن پاره و من ناله نكنم از جهت زبانه آتش جبار .

و بدانكه حسن احسان و قبح عدوان و خوبى عدل و زشتى ظلم هر دو از مستقلات عقليه اند باين معنى كه هرگاه هيچ پيغمبرى يا وصى به حسن اول و قبح ثانى خبر نداده بود هر آينه عقل هر عاقلى حكم بآن مى نمود و لذا تمامى مردم و عموم اهل ملل و نحل اين هر دو را تسليم دارند حتى جماعت دهريين و طبيعيين كه قائل به شرعى و دينى نيستند نمى توانند انكار اين دو امر نمايند و فوائد اخرويه و دنيويه مترتبه بر وصف عدل و احسان غير محصور .

عدل در آيات وروايات و فوائد آن

و از اين جهت در روايات بسيار و اخبار بيشمار امر بعدل و داد و مدح آن و ترغيب بر آن شده چنانچه مى فرمايد : « إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ »(1) و هم مى فرمايد: « إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ »(2) .

و از حضرت پيغمبر صلى الله عليه وآله مرويست كه عدالت كردن يك ساعت بهتر است از عبادت هفتاد سال كه جميع روزهاى آن را روزه بدارد و همه شب ها را به

ص: 315


1- النساء : 58 .
2- النحل : 90 .

عبادت و طاعت احيا نمايد(1) .

و آن حضرت فرمود كه هر صاحب تسلطى صبح كند و قصد ظلم باحدى نداشته باشد خداوند همه گناهانش را مى آمرزد(2) .

و حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه ثوابى نزد خداوند عالم بزرگتر نيست از ثواب سلطانى كه عادل باشد(3) .

و از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه پادشاه عادل بى حساب داخل بهشت مى شود(4) .

غلبه شوق طواف خانه خدا بر يكى از سلاطين

و گويند كه يكى از سلاطين را شوق طواف خانه خدا و جا آوردن اعمال حج غلبه كرده بود عازم سفر حجاز شد چون اركان دولت مطلع شدند عرض نمودند كه اگر با حشم و سپاه عزيمت اين راه نمائيد تهيه اسباب آن ممكن نيست و اگر مخففانه توجه نمائيد مناسب نيست علاوه بر اينكه چون مملكت از وجود پادشاه خالى گردد ملك در خطر باشد و رعيت پايمال شوند سلطان گفت چون اين سفر ميسر نشود چه كنم كه ثواب حج را دريابم گفتند در اين ولايت عالمى هست كه سالها مجاور حرم بوده و ادراك سعادت چندين حج نموده شايد ثواب حجى از آن توان خريد پادشاه بنزد عالم رفته و فيض صحبت او را دريافته ، زمان سابق نه مثل اين زمان بود كه مردم عقيده به علماء نداشته باشند واى بر اهل اين زمان كه قدر علماء را

ص: 316


1- مشكاة الانوار : 316 ؛ بحار : 72/352/ح 61 .
2- نهج الفصاحة : 740/ش 2848 ؛ جامع الأخبار ( شعيري ) : 154 .
3- تصنيف غرر الحكم : 339/ش 7745 .
4- خصال : 2/80/ح 1 ؛ بحار : 72/337/ح 5 .

ضايع ساختند بالجمله چون پادشاه اظهار مطلب خود نمود عالم گفت ثواب حجهاى خود را بتو مى فروشم پادشاه گفت هر حجى به چند مى فروشى گفت ثواب هر قدمى كه برداشته ام بتمام دنيا مى فروشم پادشاه گفت من زياده از اندكى از دنيا ندارم و آن بهاى يك قدم نمى شود عالم گفت آسان است ساعتى كه در ديوان دادخواهى بعدالت پردازى و كار بيچارگان سازى ثواب آنرا به من ده تا من ثواب شصت حج خود را بتو بدهم و در اين معامله هنوز من صرفه برده ام(1) .

اگر كسى ديده بصيرت بگشايدو بنظر حقيقت بنگرد مى بيند كه لذت سلطنت و حكمرانى و شيرينى شهريارى و فرماندهى در عدل و دادخواهى و كرم و فريادرسى است .

عدل و كرم خسرويست ورنه گدايى بود

بهر دو ويرانه ده طبل و علم داشتن

بالجمله فوائد بسيار اخرويه و مثوبات جزيله صفت خجسته عدل و دادخواهى بالاترين فوائد است و از فواضل باقيات صالحاتست .

اگر عدل كردى در اين بى مال * به مال و به ملكى رسى بيزوال

خدا مهربانست و پس دادگر * ببخشاى و بخشايش حق نگر(2)

پيرزن وملكشاه سلجوقى

حكايت كرده اند كه سلطان ملكشاه سلجوقى در كنار زنده رود شكار مى كرد ساعتى در مرغزارى آسايش نمود يكى از غلامان خاص وى گاوى

ص: 317


1- معراج السعادة :372 ( انتشارات هدى ) .
2- معراج السعادة :372 ( انتشارات هدى ) .

در كنار نهرى ديد چرا مى كرد آن را ذبح كرد و پاره از گوشت آنرا كباب نمود آن گاو از پيره زنى بود كه چهار يتيم داشت و وجه معيشت ايشان از شير آن گاو حاصل مى شد چون آن عجوزه از اين واقعه مطلع گشت دود از نهاد آن زن برآمد و مقنعه از سر كشيد و بر سر پلى كه گذرگاه سلطان بود نشست تا سلطان بانجا رسيد با قدى خميده از جاى بجست و با ديده گريان متوجه سلطان شد گفت اى پسر آلب ارسلان اگر داد مرا در سر اين پل ندهى در سر پل صراط دست دادخواهى بردارم و دست خصومت از دامنت برندارم بگو از اين دو پل كدام را اختيار مى كنى سلطان از هيبت كلام آن عجوزه لرزه بر اندامش افتاد پياده گشت و نشست گفت مرا طاقت پل صراط نيست بگو تا چه ستم بر تو شده پيره زال صورت حال عرض نمود سلطان متغير گشت اول فرمود غلام را بسياست رسانند و بعوض آن ماده گاو هفتاد گاو يا دويست گاو از سر كار خاصه به آن پيره زال عنايت داشت گويند چون شاه از دنيا برفت پيره زن بر سر قبرش نشست و گفت پروردگارا من بيچاره بودم مرا دست گيرى كرد امروز او بيچاره است تو او را دستگيرى كن يكى از نيكان سلطان را در خواب ديد گفت خدا با تو چه كرد گفت اگر دعاى آن پيره زن نبود مرا عذابى كردندى كه اگر بر اهل زمين قسمت مى نمودند همگى هلاك شدندى(1) .

پس عاقل بايد بداند كه مقصود از حياة دنيوى استيفاى حظوظ نفسانيه و پيروى لذائد شهوانيه و متابعت هواى جسمانيه نيست عنان خود را بلجام

ص: 318


1- معراج السعادة : 380 ( انتشارات هدى ) .

ملاهى و مناهى و در كف نفس اماره نه نهد و همه همت او بر آسايش و آرايش دنيا نباشد و قدرى روز درماندگى وبيچارگى خود را بنظر بياورد كه آن روز دسترسى به تلافى آن نداشته باشد.

فوائد دنيوى عدل

و اما فوائد دنيويه عدل و داد از آن افزونست كه به دستيارى خامه شرح آن توان نمود و در دفتر و نامه آن بيان توان كرد و بر هر خبير بصير مخفى نيست كه به عقل و نقل و تجربه ظاهر شده كه اين شيوه پسنديده مايه تحصيل دوستى دور و نزديك است و باعث رسوخ محبت است اگر پادشاه مثلاً نسبت به رعايا عدل را پيشه خود قرار دهد مى بينى كه محبوب قلوب سپاه و رعيت خواهد شد.

شهر و سپه را چه شوى نيكخواه * نيك تو خواهد همه شهر و سپاه

و باين صفت خجسته نام نيك پادشاه در اطراف و اكناف عالم مشهور و تا صفحه قيامت به بلند نامى مذكور گردد و هر لحظه دعاى خيرى عائد روحش مى شود نمى بينى كه بعد از سالهاى سال كه نوشيروان عادل از دنيا گذشته و زبان اهل عالم بنام ناميش گوينده است و عدل و دادخواهى باعث دوام دولت و خلود سلطنت مى گردد حضرت اميرالمومنين عليه السلام فرمود كه هر كه از ملوك بعدل و داد عمل كند خداوند دولت او را در حصار امن خود نگاه مى دارد و هر كه ستم نمايد بزودى او را هلاك گرداند(1).

فرمودند : حسن السياسة يستديم الرياسة(2) .

ص: 319


1- معراج السعادة : 373 .
2- تصنيف غرر الحكم : 331/ش 7617 .

چه سلطان بفرمان داور بود * خدايش نگهبان و ياور بود

گزند كسانش نبايد پسند * كه ترسد كه در ملكش آيد گزند

ديگر آنكه اگر پادشاه عادل باشد مملكت آباد گردد و نعمت ها فراوان حتى آنكه حسن نيت پادشاه را در اين عمل تاثيرى عظيم و دخلى تمام است(1) چنان كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود إذا تغير نية السلطان فسد الزمان(2) يعنى چون پادشاه نيت بد در باره رعيت كند ملك و احوال زمانه فاسد و اوضاع روزگار تباه گردد و برعكس صفت عدل و احسان كه وصف ظلم و عدوان است از اقبح قبائح و ارذل صفات رذيله است .

ظلم در آيات و روايات و تبعات آن

چنانچه شنيدى از كلمات اميرالمؤمنين كه چقدر از اين صفت قبيحه ترسان و هراسان است و كافى است از براى طائفه ظالمين كه پروردگار عالم مى فرمايد درباره ايشان « وَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصَارُ * مُهْطِعِينَ مُقْنِعِي رُءُوسِهِمْ لَا يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ »(3) يعنى گمان مكن كه خدا غافل است از كرده ظالمان و ستمكاران نه چنين است بلكه اين مهلتى است كه بايشان داده تا عذاب و سزاى ايشان را قرادر دهد در روزى كه چشمها بكاسه سر بجهد وهمه مردمان در آن روز شتابان خواهند بود و از حيرانى و سرگردانى آرام نخواهند داشت كه چشمهاى خود را بهم گذارند و دلهاى ايشان از شدت

ص: 320


1- معراج السعادة : 373 .
2- تصنيف غرر الحكم : 343/ش 7848 .
3- ابراهيم : 42 - 43 .

خوف و جزع پريده خواهد بود و از عقل و هر چيزى خالى خواهد بود و فرمود : « وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ »(1) يعنى زود باشد كه بدانند آنان كه ظلم و ستم بر بندگان خدا كردند كه بعد از موت بازگشت ايشان به كدام مكان خواهد بود .

آرى بازگشت ظالم البته به آتش سوزنده و مار و عقرب گزنده خواهد بود و ستم بر بندگان خدا و چشم آمرزش در روز قيامت نيست مگر از حمق و سفاهت .

مكن بد كه بد بينى اى يار نيك

كه نايد ز تخم بدى بار نيك

دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر

كاى نور چشم من بجز از كشته ندروى(2)

و از حضرت پيغمبر صلى الله عليه وآله مرويست كه پست ترين و ذليل ترين خلق در نزد خدا كسى است كه امر مسلمان در دست او باشد و ميان ايشان براستى و عدل رفتار نكند(3) .

و در حديثى ديگر از آن حضرت روايت است كه ظلم و جور كردن در يك ساعت بدتر است نزد خدا از شصصت سال گناه(4) .

و از جانب خداوند معبود وحى رسيد بحضرت داود كه به اهل ظلم بگو

ص: 321


1- الشعراء : 227 .
2- معراج السعادة : 363 .
3- جامع الاخبار ( شعيرى ) : 154 ؛ بحار : 72/352 .
4- جامع الاخبار (شعيرى ) : 154 ؛ بحار : 72/352 .

مرا ياد نكنند چه بر من واجب است ياد كنم هر كه مرا ياد كند و ياد كردن ظالمين به لعن كردن ايشانست(1) .

و هنگامى كه حضرت سجاد عليه السلام را زمان وفات رسيد به حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه اى فرزند زنهار ظلم نكنى بر كسى كه دادرسى بجز خداوند نداشته باشند زيرا كه چون او را كسى ديگر نباشد دست به درگاه مالك الملوك بر مى دارد و منتقم حقيقى را بر سر كار مى آورد(2) و در فقره دعا مى خوانى : و ايقنت انك أنت أرحم الراحمين في موضع العفو و الرحمة و أشد المعاقبين في موضع النكال و النقمة(3) .

منجنيق آه مظلومان بصبح * زود گيرد ظالمان را در حصار(4)

درجات قبح ظلم و بدترين آنها

و مخفى نماناد كه اگر چه ظلم بتمام اقسام آن بدو قبيح و مذموم است ليكن باعتبار اختلاف درجات آن و احوال مظلومين قبح آن در شدت و ضعف متفاوت است بعضى قبيح و بعضى اقبح و بعضى در غايت قبح است.

چنان كه شنيدى كه از بدترين اقسام ظلم ، ظلم كردنست به كسى كه ياورى بجز خداوند نداشته باشد بخصوص هرگاه آن مظلوم بى كس و غريب هم باشد گذشته از اين داغ ديده مصيبت رسيده هم باشد و همچنين مثلاً ظلم كردن به مردان و زنان هر دو قبيح است ليكن ظلم كردن به زنان اقبح است زيرا كه قوه تحمل آنها كمتر است از تحمل مردان ، وجمعى هستند زنان رقيق

ص: 322


1- جامع الاخبار ( شعيرى ) : 155 ؛ بحار : 72/319 .
2- امالى صدوق : 182/م 34/ح 10 ؛ بحار : 72/308/ح 1 .
3- مصباح المتهجد : 2/577 .
4- معراج السعادة : 364 .

القلب و قليل التحمل و ضعيفة القوى و همچنين ظلم كردن به بزرگان و كوچكان هر دو بد است ولى ظلم كردن به كوچكان و اطفال از جهت ضعفشان و نقصان قواى ايشان بدتر است و همچنين ظلم كردن باصحاء و مرضى هر دو بد است ولى ظلم كردن به مرضى از جهت ضعف و ناتوانى آنها بدتر است و همچنين ظلم كردن به احياء و اموات هر دو بد است وليكن ظلم كردن به اموات از جهت اينكه دست ايشان از دنيا كوتاه است و قوه

ارتكاب اهل كوفه و شام تمام اقسام ظلم را نسبت به اهل بيت عليهم السلام

مقابله كردن با كسى ندارند البته بدتر است خدا لعنت كند اهل كوفه و شام را كه ظلم كردند به جمعى كه ياورى بجز خدا نداشتند همه داغديده و مصيبت رسيده ، جوان كشته ، برادر كشته ، به مردان ايشان ظلم كردند بزنان ايشان ظلم كردند به بزرگان و كوچكان و اطفال و اصحاء و مرضى و احياء و اموات ايشان ظلم نمودند تمام اقسام ظلم را درباره ايشان بجاى آوردند همچه جماعتى بجز اهل بيت پيغمبر عليه السلام نيست كه عصر عاشورا لشكر كوفه و شام ريختند ميانه خيمه هاى ايشان ، خيمه ها را غارت كردند پوست گوسفند از زير پاى امام بيمار عليه السلام كشيدند و او را بزمين انداختند(1) اهل بيت از خيمه ها بيرون دويدند ان اشقياء ايشان را عقب مى كردند گوشواره از گوش كودكان و خلخال از پاى دختران مى بردند گوش ام كلثوم را دريدند و گوشواره اش را بردند چادر و معجر بردند گوش فاطمه صغرى را دريدند گوشواره اش را بردند از صدمه آن غش كرد و بزمين افتاد مى گويد چون بهوش آمدم ديدم سرم در دامنه عمه ام زينب است . گفتم يا عمتاه هل من خرقة استر بها رأسي عمه ايا يك پارچه كهنه هست كه به آن سرم را از نامحرمان بپوشانم قالت

ص: 323


1- المنتخب طريحى : 2/455 .

و عمتك مثلك مى گويد چون نظر كردم بعمه ام زينب رأيت رأسها مكشوفة و متنها قد أسود من الضرب ديدم از ضرب تازيانه بدن عمه ام سياه گرديده و تمام الخبر في عاشر البحار .

ظلم اشقياء به شهداء

و اما ظلم ايشان باموات چندين رقم بود اول آنكه پس از شهادت امام مظلوم عمر سعد ملعون آمد در قتلگاه گرفت كمر بند آن حضرت را چون لشكر ملتفت شدند بر سر آن بدن مطهر ريختند .

يكى عمامه اش با نيزه بر بود

كشيد از پاى او نعلين يكى زود

قبايش را يكى از تن بدر كرد

يكى ديگر شقاوت بيشتر كرد

برون كرد از بدن پيراهنش را

چه گل در خون فكند عريان تنش را(1)

دوم آنكه پس از شهادت شهداء ابدان مطهره ايشان روى خاك افتاده بى كفن و بى دفن و آن ملاعين اجساد خبيثه خود را دفن مى نمودند در روز يازدهم كه امام بيمار در قتلگاه نگاهش به بدن نامدفون پدر افتاد بالاى شتر محتضر شد عليا مخدره زينب خاتون عرض كرد فرزند برادر مالى اراك تجود بنفسك فرمود عمه چگونه نگريم و نميرم با آنكه مى بينم بنى اميه اجساد خبيثه خود را دفن مى نمايند و كسى به دفن بدن بابايم نمى پردازد اى عمه گويا اين جماعت ما را مسلمان نمى دانند و از جمله كفار ترك و ديلم مى شمارند(2) .

ص: 324


1- مناقب ابن شهر آشوب : 4/111 ؛ تسلية المجالس : 2/323 .
2- كامل الزيارات : 261 ؛ بحار : 45/179/ح 30 ؛ مناب ابن شهر آشوب : 4/112 .

سيم آنكه پس از شهادت شهداء اشقياى كوفه و شام ريختند در قتلگاه سرهاى شهدا را از بدن جدا كردند بروايتى هفتاد سر بريده مانند سرهاى گوسفند قسمت كردند از كربلا به كوفه ، از كوفه به شام بردند(1) .

چهارم آنكه عمر سعد ملعون خواست اول تمامى لشكرى كه در كربلا جمع شده بودند سر دهد ميانه قتلگاه تا ابدان شهداء را با خاك زمين يكسان كنند و اثرى از ايشان باقى نگذارند اين امر ميسر اين ملعون نشد ولى ندا كرد ميانه لشكر من ينتدب للحسين فيوطى ء الخيل صدره و ظهره(2) يعنى كيست كه ساختگى كند و مهيا شود بدن حسين را پايمال سم اسبان نمايد ده نفر از لشكر جدا شدند نعل بندى كردند اسبان خود را ، نمى دانم اين عمل شنيع از ايشان سر زد يا نه ، اين عمل كردند يا نكردند ، اگر نكردند ، پس چرا آن ده نفر سوار وارد مجلس ابن زياد ملعون شدند گفتند ما را بيش از همه جائزه بده گفت مگر شما چه كرده ايد آن ملاعين نشانه دادند به آن ملعون ، چون امام مظلوم كبّه بر روى خاك افتاده بود گفتند امير :

نحن رضضنا الصدر بعد الظهر * بكل يعبوب شديد الاسر

گفتند ما همان ده نفر سواريم كه اسبان قوى هيكل بر بدن حسين تاختيم اول خورد كرديم استخوانهاى كمرش را تا به سينه اش رسيديم(3) .

لا حول ولا قوة الاّ باللَّه العلي العظيم

ص: 325


1- وقعة الطف : 260 ؛ مناقب ابن شهر آشوب : 4/112 ؛ بحار : 45/62 .
2- وقعة الطف : 257 ؛ ارشاد : 2/113 ، اللهوف : 134 ؛ بحار : 45/59 .
3- اللهوف على قتلي الطفوف : 135 ؛ مثير الاحزان : 78 ؛ بحار : 45/59 .

ص: 326

بسم الله الرحمن الرحیم

مجلس دوازدهم

اشاره

الحمد كلّه للَّه و الصلاة و السلام على رسول اللَّه و على آله آل اللَّه و لعنة اللَّه على أعدائهم أعداء اللَّه من اليوم إلى يوم لقاء اللَّه .

و بعد فقد روى عن الصادق عليه السلام انه قال المسلم أخ المسلم هو عينه و مرآته و دليله لا يخدعه و لا يخونه و لا يظلمه و لا يكذبه و لا يغتابه(1) .

يعنى مسلمان برادر مسلمان است و عين اوست يعنى چشم اوست يعنى چنانكه چشم اطراف و جوانب شخص را مى بيند و او را از آفتها و خطرها حذر مى نمايد و باعث معرفت و اطلاع او بر اشياء مى شود مسلم نيز با مسلم بايد چنين باشد و آينه اوست يعنى همچنان كه آدمى چون در آينه نگاه كند و بر نيك و بد صورت خود مطلع شود بايد مسلم نيز مسلمان را از نيك و بد سيرت و اخلاق و اعمال او خبردار نمايد كه چون بر نيكيهاى خود مطلع

ص: 327


1- كافى : 2/166/ ح 5 ؛ بحار : 71/270/ح 9 .

شود مسرور گردد و او را رغبت در آن زياد مى شود و در ازدياد آن مى كوشد و چون بر عيوب خود مطلع شد رفع آن از خود مى كند .

و دليله لا يخدعه و لا يخونه ولا يظلمه و لا يكذبه ولا يغتابه يعنى مسلم راهنماى مسلم است او را فريب نمى دهد و با او خيانت نمى كند و مسلم ظلم به مسلم نمى كند و با او دروغ نمى گويد و بديهاى او را فاش نمى گرداند .

و حضرت رسول صلى الله عليه وآله فرمود كه خلق عيال خداوند و دوست ترين خلق بخدا كسى است كه به عيال خدا نفع رساند و از آن حضرت پرسيدند كه دوست ترين خلق بخدا كيست ؟ فرمود كه نافع ترين مردمان از براى مردمان(1) .

هفت حق مسلم بر مسلم

و معلى بن خنيس گويد بخدمت حضرت صادق عليه السلام عرض كردم كه چيست حق مسلم بر مسلم فرمود كه هفت حق واجب است كه اگر شخص ضائع كند چيزى را از آنها بيرون رفته است از دوستى خداى تعالى و خدا را در او بهره نيست راوى گويد گفتم فداى تو شوم چيستند اينها ؟ فرمود اى معلى مى ترسم كه ضائع كنى و حفظ ننمايى و بدانى و عمل نكنى گفتم لا حول ولا قوة الّا باللَّه فرمود آسانتر حقى از آنها آن است كه دوست دارى از براى او آنچه دوست مى دارى از براى خود .

دوم آنكه از ناخشنودى او اجتناب كنى و متابعت و پيروى مرضات او بنمايى .

سيم آنكه اطاعت او كنى بنفس و مال و زبان و دست .

ص: 328


1- قرب الاسناد) : 120/ح 421 ؛ بحار : 93/118/ح 15 .

چهارم آنكه چشم او باشى و دليل و آينه او باشى .

حق پنجم آنكه سير نباشى تو و او گرسنه ، و تو سيراب نباشى و او تشنه ، و تو پوشيده نباشى و او برهنه .

حق ششم آنكه اگر تو را خادم باشد و برادر مؤمن را نباشد خادمت را بفرستى كه جامه او را بشويد و طعام براى او درست كند و فرش او را بگستراند .

و حق هفتم آنكه قسم او را راست نمايى و دعوت او را اجابت نمايى و بيمارى او را عيادت كنى و تشيع جنازه او نمايى و هرگاه دانى كه حاجتى دارد آنرا بر آورى و او را ملجأ به طلب و سوال نسازى(1) .

تلاش در قضاء حاجت مؤمن

فى الحديث فى شرح من لا يحضره الفقيه روى عن ميمون بن مهران قال كنت جالساً عند الحسن بن علي فاتاه رجل فقال له يابن رسول اللَّه ان فلاناً له علي مال و يريدان ان يحبسني فقال و اللَّه ما عندي مال فاقضى عنك قال فكلّمه قال فلبس عليه السلام نعله فقلت له يابن رسول اللَّه انسيت اعتكافك فقال له لم انس ولكني سمعت أبي عليه السلام يحدث عن جدي رسول اللَّه صلى الله عليه وآله انه قال من سعى في حاجة أخيه المسلم فكانما عبداللَّه عز وجل تسعة آلاف سنة صائما نهاره قائماً ليله(2) .

منقول است از ميمون كه گفت در خدمت حضرت امام حسن عليه السلام نشسته بودم كه شخصى بخدمت آن حضرت آمد و عرض كرد يابن رسول اللَّه فلانى

ص: 329


1- كافى : 2/169/ح 2 ؛ بحار : 71/238/ح 40 .
2- من لا يحضره الفقيه : 2/189/ح 2108 ؛ بحار : 71/315/ح 72 .

را بر من مالى است مى خواهد كه مرا در طلب آن حبس كند حضرت فرمودند واللَّه ندارم كه دين تو را ادا كنم عرض كرد پس بفرمائيد مهلت دهد تا خدا برساند باو دهم پس حضرت نعلين پوشيد كه روانه شود عرض نمودم يابن رسول اللَّه فراموش كرديد اعتكاف خود را كه مى خواهيد بيرون رويد حضرت فرمود فراموش نكردم وليكن از پدرم شنيدم كه فرمودند جدم فرمودند هر كه سعى نمايد در حاجت برادر مومنش چنان است كه نه هزار سال عبادت كرده باشد خداوند عالم را كه روزهاى آن روزه باشد و شبهاى آن را به عبادت به روز آورده باشد .

گر همچه خليل كعبه بنياد كنى

وى را به نماز و روزه آباد كنى

روزى دو هزار بنده آزاد كنى

بهتر نبود كه خاطرى شاد كنى

ز خود هرگز نيازارم دلى را

كه مى ترسم در آن جاى تو باشد

كعبه خراب كردن وانگه بجاى آن

كردن كليسا و نهادن بناى كشت

و از بام قدس بهر خرابات و ميكده

و ز مسجد رسول كشيدن ستون خشت

چندان گناه نيست كه آزردن دلى

خواهى بقول فاحش و خواهى بفعل زشت

ص: 330

و حضرت صادق عليه السلام فرمودند كه از اَحَبّ اعمال حسنة ادخال سرور است بر مؤمن ، سير كند گرسنگى او را يا دفع كند كربت او را يا ادا كند دين او را(1) .

پاداش قضاء حاجت مؤمن

و آن حضرت فرمود كه قضاء حاجت مومن محبوب تر است نزد من از بيست حج كه در هر حجى بيست هزار يعنى دينار انفاق كند(2) .

و آن حضرت فرمود كه هر كه سعى كند در حاجت برادر مؤمن محضِ رضاىِ خدا ، مى نويسد خداوند عالم از براى او هزار هزار حسنه و مى بخشايد خويشان و همسايگان او و برادران و آشنايان او را و هر كس نسبت باو نيكويى كرده باشد در دنيا و چون روز قيامت شود به او گفته مى شود كه داخل دوزخ شو هر كس را در اينجا بيابى كه با تو نيكويى كرده باشد در دنيا او را از آتش بيرون بياور مگر آنكه ناصبى باشد(3) .

مجازات بى اعتنائى به حاجت مؤمن

و از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه هر مؤمنى منع كند از مؤمن ديگر چيزى را كه به آن محتاج باشد و آن شخص قادر بر رسانيدن آن به او باشد از خود يا جايى ديگر خدا در روز قيامت او را باز مى دارد در حالتى كه روى او سياه و چشم او كبود و دستهاى او بگردن بسته باشد پس خطاب مى رسد كه اين است خيانت كارى كه خيانت با خدا و پيغمبر صلى الله عليه وآله كرده پس امر مى شود كه او را در جهنم افكنند(4) .

ص: 331


1- كافى : 2/192/ح 16 ؛ بحار : 71/288/ح 15 .
2- روضة المتقين ة ) : 9/405 ؛ شرح كافى ( مازندرانى ) : 9/73/ح 4 .
3- كافى : 2/197/ح 6 ؛ بحار : 71/333/ح 110 .
4- كافى : 2/367/ح 1 ؛ بحار : 72/174/ح 4 .

و نيز آن حضرت فرمودند كه هر كه به جهت حاجتى بنزد برادر خود رود و او قدرت بر ادا كردن آن داشته باشد و روا نكند خداوند مسلط مى كند افعى را كه انگشت ابهام او را در قبر بگزد تا روز قيامت(1) .

و از حضرت پيغمبر صلى الله عليه وآله مروى است كه هر كه اهتمام نكند در امور مسلمانان مسلمان نيست(2) .

سعادت بجز خدمت خلق نيست * به تسبيح و سجاده و دلق نيست

ره نيك مردان ازاده گير * چه ايستاده دست افتاده گير

و حضرت پيغمبر صلى الله عليه وآله فرمود هر كه يك حاجت از براى برادر خود روا كند چنانست كه در همه عمر خود خدا را خدمت كرده است(3) .

و از حضرت امام محمدباقر عليه السلام روايت است كه هر كه تردد كند براى برآوردن حاجت برادر مؤمن خود خداوند عالم هفتاد و پنج هزار ملك را امر مى فرمايد كه بر او سايه افكنند و هيچ قدمى بر نمى دارد مگر اينكه خدا حسنه از براى او مى نويسد و سيئه از او محو مى كند و درجه او رفيع مى گرداند و چون از حاجت او فارغ شد ثواب حج و عمره از براى او ثبت مى كند(4) .

يكى خار پاى يتيمى بكَند * بخواب اندرش ديد صدر خجند

همين گفت در روضه ها مى چميد * كز ان خار بر من چه گلها دميد

ص: 332


1- كافى : 2/194/ح 5 ؛ بحار : 71/325/ح 94 .
2- كافى : 2/163/ح 1 ؛ بحار : 71/337/ح 116 .
3- اعلام الورى في صفات المؤمنين : 148 ؛ عوالى اللئالي : 1/374/ح 92 .
4- كافى : 2/197/ح 3 ؛ بحار : 71/332/ح 107 .

و از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه برآوردن حاجت برادر مؤمن بهتر است از آزاد كردن هزار بنده و سوار كردن هزار اسب كه در راه خدا جهاد كنند(1) .

خير دنيا و آخرت در خدمت كردن خلق خداست شاعر مى گويد :

كسى نيك بيند بهر دو سراى

كه نيكى رساند به خلق خداى

خدا را بر آن بنده بخشايش است

كه خلق از وجودش در آسايش است

پاداش شاد كردنِ مؤمن

و از حضرت امام محمد باقر عليه السلام مروى است كه در آن چيزهايى كه خداوند سبحان با بنده خود موسى راز گفت اين بود كه فرمود مرا بندگانى است كه بهشت خود را بر ايشان مباح نموده ام و ايشان را در بهشت صاحب اختيار خواهم ساخت . موسى عليه السلام عرض كرد پروردگارا ايشان چه طايفه اند فرمود كسيست كه دل مؤمنى را شاد كند پس آن حضرت فرمود كه شخص مومنى در مملكت پادشاه جبارى بود و آن جبار قصد او كرد آن مؤمن فرار كرد به ولايت كفار و بخانه مرد مشركى فرود آمد آن شخص مشرك وى را جاى داد با او مهربانى كرد و ميهمانى او نمود چون هنگام وفات آن شخص كافر رسيد پروردگار عالم باو وحى فرستاد كه قسم بعزت و جلال خودم كه اگر ترا به بهشت راه مى بود يعنى كافر نبودى ترا در آنجا ساكن مى كردم اما بهشت حرام است بر كسى كه مشرك باشد ليكن اى آتشِ دوزخ او را بترسان

ص: 333


1- كافى : 2/193/ح 3 ؛ بحار : 71/324/ح 92 .

و حركت ده وليكن اذيت مرسان و آن حضرت فرمود چنان گمان نكنيد كسى از شما كه چون مؤمنين را شاد كرد همين او را تنها شاد كرده ، نه ، بلكه و اللَّه ما را شاد كرده است بلكه و اللَّه پيغمبر را شاد كرده(1) .

و حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه چون مؤمن از قبر خود بيرون آيد با او مثالى بيرون خواهد آمد و باو خواهد گفت بشارت باد ترا به كرامت و سرور از جانب خدا ، آن مؤمن خواهد گفت خدا ترا به خير بشارت دهد ، پس آن مثال همراه او خواهد رفت و او را بشارت خواهد داد چون به امر هولناكى رسند گويد اين از تو نيست و چون بخوبى رسند گويد اين از براى تست و از او جدا نخواهد شد تا او را به مقام حضور بارى تعالى باز دارد چون امر الهى رسد كه او را به بهشت برند آن مثال خواهد گفت بشارت باد ترا كه خداى تعالى مرا خلق كرده كه ترا بشارت رسانم و در تنهايى انيس تو باشم(2) .

جامع اين كلمات گويد اين كه از قدرت كامله حضرت قادر على الاطلاق بعدى ندارد آنكه اشياء غير جسمانى و حالات معنوى نفسانى صورت محسوسه پيدا كنند چنانچه در اخبارى است كه ماه رمضان به صورت شخص در محشر حاضر مى شود(3) و كذلك قرآن مجيد(4) و مرگ را حاضر

ص: 334


1- كافى : 2/188/ح 3 ؛ بحار : 71/288/ح 16.
2- كافى : 2/191/ح 10 ؛ بحار : 71/295/ح 23.
3- تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام : 663 ؛ بحار : 93/373/ح 61 .
4- كافى : 2/596/ح 1 ؛ بحار : 7/131/ح 6.

كنند در محشر بصورت گوسفندى و سر از تنش جدا كنند(1) و غيبت مؤمن به قدرت خداوند مصور شود بصورت قطعه لحمى و آن زن مغتابه كه در عصر پيغمبر صلى الله عليه وآله ادعاى صوم كرده آنرا قى نمود و آن حضرت كذبش را بر حاضران واضح گردانيد(2) و همه اعمال شخص از حسنات و سيئات در برزخ و قيامت مصور به صور محسوسه مى شوند .

و الاذعان بامثال هذه المطالب يحتاج الى مزيد معرفة و بصيرة و ما يعقلها الا العالمون .

اين همه فضيلت و اجر در خدمت بندگان خدا و ادخال سرور در قلب مؤمن و نكال و انتقام در عكس آن يعنى بى اعتنايى به حوائج خلق و برادران دينى ، حكمت در آن اين است كه مؤمن عند اللَّه محترم است و محبوب خدا است زيرا كه قلبش اتصال دارد بنور جلال الهى و علاقه تامه بينه و بين ربه ثابت است حتى آنكه در حديث قدسى مى فرمايد : « من أهان مؤمناً فقد بارزني »(3) .

اهانت به مؤمن محاربه با خداوند است

خداوند متعال دو معصيت را تنظير به محاربه با خود نمود . يكى اكل ربا كه مى فرمايد « فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ »(4) و ديگر اهانت مومن را كه مى فرمايد كسى كه بنده مؤمنى را اهانت كند با من محاربه كرده است .

ص: 335


1- الزهد : 100/ح 273 ؛ بحار : 8/345/ح 2.
2- كشف الريبة : 8 .
3- كافى : 2/352/ح 8 ؛ بحار : 5/283/ح 3.
4- البقرة : 279 .

احترام به مؤمن در حال حيات و ممات

و مخفى نماند آنكه احترام مؤمن پس از وفات بقدر احترام اوست در حال حياة و حضرت پيغمبر صلى الله عليه وآله فرمودند به مؤمنين كه احترام كنيد موتاى خود را .

ثواب پرداختن به امور ميت مومن

و اين همه اجر و ثوابى كه در باب تجهيز ميت مؤمن وارد شده از تشييع جنازه وى و تغسيل و تكفين و نماز گزاردن بر او و دفن كردن او ، وجه آن اين است كه اينها همه براى احترام ميت اند .

و حكمت استحباب تعجيل در دفن اموات و حرمت نبش قبر و نقل به غير محل وفات و لو مشاهده مشرفه بر راى بعض علماء و امثال اينها ، عدمِ وقوعِ امرى است كه منافى با احترام ميت و هتك حرمتش باشد و از اين باب است چيزى كه در حديث وارد است : من غسل ميتا مسلما غسله اللَّه من ذنوبه كيوم ولدته أمه »(1) يعنى هر كس ميت مسلمانيرا غسل دهد براى خدا و محض رضاى او ، غسل مى دهد خدا او را از گناهان بنوعى كه مانند روزى شود كه از مادر متولد شده باشد ، بنابراين غسل دادن به قصد اجرت اجرى ندارد بلكه جائز نيست و غسل باطل است از جهت وجوب آن بر عموم مكلفين كفاية ، و عدم جواز اخذ اجرت بر عبادات واجبه و نهى در عبادات مقتضى فساد است ، بلى اجرت گرفتن بر مقدمات غسل مثل تنظيف بدن ميت و تطهير آن پيش از غسل عيبى ندارد و همچنين هرگاه غاسل بقصد قربت غسل دهد پس از آن ولى ميت بدلخواهى خود چيزى برسم هديه به او بدهد عيبى ندارد و نظر به چيزى كه گفته شد حضرت سجاد عليه السلام در دعاى

ص: 336


1- كافى : 3/164/ح 4 ؛ بحار : 78/298/ح 12.

ابوحمزه عرض مى كند : « و تفضل عليّ ممدوداً على المغتسل يغسلني صالح جيرتي »(1) از جهت عدم اين ملاحظه و بى مبالاتى عمله اموات ، و ندانستن ايشان احكام تجهيز ميت را ، بيشتر اموات غسل نداده مدفون مى شوند خدا نصيب كند كسى از خوبان دوستان و برادران پس از وفات ما را غسل دهد .

و در حديث است من كفن مومناً أو مسلماً كمن ضمن كسوته إلى يوم القيامة(2) يعنى كسى كه كفن دهد مسلمانى را يا مومنى را خداوند عالم مى نويسد براى او ثواب كسى كه لباس آن ميت را داده باشد تا روز قيامت .

پيغمبر صلى الله عليه وآله فرمود پنج صفنف اند كه بهشت بر ايشان واجب است از جمله ايشان كسى است كه برهنه اى را بپوشاند(3) يعنى يك دفعه ، پس چقدر اجر مومن عظيم مى شود هرگاه تا روز قيامت لباس كسى را بدهد و او را بپوشاند .

« ومن حفر قبر مؤمن ملكه اللَّه بيتاً في الجنة »(4) يعنى كسى كه قبرى حفر كند براى ميت مومن مالك مى گرداند خداوند او را خانه در بهشت .

و هر كس تشيع جنازه كند ميت مومنى را ، آن ميت را كه در قبر گذاشتند باو ندا مى رسد اول عطائى كه بتو مى كنم اين است كه تشييع كنندگان ترا آمرزيدم(5) .

ص: 337


1- اقبال الأعمال: 1/73 ؛ بحار : 95/90 .
2- كافى : 3/164/ح 1 ؛ وسائل الشيعة : 3/48/ح 2993 - 1.
3- جامع الأخبار ( للشعيرى ) : 86 .
4- مسكن الفوائد : 115 ؛ بحار : 79/94 .
5- روضة المتقين : 1/418/ح 456 ؛ كافى : 3/173/ح 3 .

و هر كس تابوت ميتى را بر دارد و تربيع كند همه گناهانش آمرزيده مى شود و هر قائمه از تابوت كه برداشت بيست و پنج گناه كبيره مهلكه از او آمرزيده مى شود(1) .

و هر كس خاك بر قبر مؤمنى بريزد به پشت دست خود خداوند عالم بعدد هر ذره از آن خاك براى او حسنه مى نويسد(2) .

مضاعف شدن ثواب به درجه ايمان و حالات مؤمن

اينها همه اگر ميت مسلمان باشد ، البته اجر عظيم مى شود هرگاه مؤمن كامل الايمان باشد چون ايمان درجات متفاوته دارد مثلاً من و تو مؤمنيم سلمان و ابوذر هم مؤمن بودند اميرالمؤمنين هم مؤمن بوده است ليكن ايمان آن حضرت در درجه بود كه فوق آن درجه اى نيست و اعلى الدرجات است باز اجر عظم من الاعظم مى شود هرگاه آن ميت كامل الايمان عالم هم باشد غريب هم باشد هتك حرمتش هم شده باشد شهيد هم باشد از انصار امام هم باشد يا خود امام المؤمنين باشد يا فرزند امام باشد يا برادر امام باشد امواتى باين صفات در نظر نيست مگر كشتگان ديار كربلا و شهيدان دشت نينوا ، مثل فردائى سه روز و دو شب است كه اين نعش هاى طيب و طاهر روى خاك افتاده اند قاعده آن است كه كسى كه از دنيا رفت ندا مى كنند مردم را با خبر مى كنند تا تجهيز كنند اين كشته ها كسى ندارند كه ندا كند فقط يك دلسوخته ، يك داغديده ، يك مصيبت رسيده ، وقتى كه خواستند سوار شتر برهنه اش كنند ندا كرد اما فيكم مسلم .

ص: 338


1- كافى : 3/174/ح 2 .
2- كافى : 3/198/ح 2 ؛ بحار : 79/58 .

وفات ابوذر غفارى رحمه الله

امروز خوب است ما ندا كنيم تا اين اموات دفن شوند اما بعبارت دختر ابوذر غفارى كه در صحراى ربذه از عالم رفت خودش تنها با دخترش رفته بودند در صحرا بلكه علفى پيدا كنند و بخورند ابوذر مريض بود حالت موت بر او ظاهر گشت بالش از ريگ بعمل آورد سر خود را بالاى آن گذاشت دختر عرض كرد اى پدر در اين صحرا با نعش تو چكار كنم فرمود پيغمبر صلى الله عليه وآله مرا از مردنم خبر داده كه جمعى از عراق مى آيند و مرا تجهيز مى نمايند برو سر راه ايشان بنشين وقتى كه آمدند آنها را خبر كن رفت همانجا كه پدر گفته بود نشست طولى نكشيد قافله ديد مى آيند ابن مسعود همراه ايشان ، مالك اشتر هم بود اصحاب در آن قافله بودند دختر ابوذر ندا كرد يا عباداللَّه المسلمين هذا أبوذر صاحب رسول اللَّه توفى في هذه التربة كسى ندارم مرا اعانت كنيد حالا دو ساعت يا يك ساعت است كه فوت شده اهل قافله تا اين ندا را شنيدند پياده شدند همه آمدند دورادور او را گرفتند و در كفن ابوذر نزاع كردند هر يكى مى گفت من او را كفن مى كنم(1) .

امروز من هم ندا مى كنم يا عباد اللَّه المسلمين هذا حسين بن علي هذا علي بن حسين هذا عباس بن علي بضعات رسول اللَّه و أميرالمؤمنين و افلاذ كبدهما توفّوا في الغربة .

نداىِ زنان بنى اسد

همين ندا را هم كردند زنان طائفه بنى اسد أُفّ لك يا دهر ، خراب شوى زمانه كه وقتى كه آمدند در كربلا ديدند بدنهاى قطعه قطعه شده روى زمين افتاده و هنوز خون از جراحات ايشان جارى است برگشتند به منازل خود

ص: 339


1- رجال كشى : 65/ش 117 و 118 ؛ بحار : 22/399/ح 6 و 7 ؛ بحار : 22/430/ح 37 .

و مردان خود را خبردار كردند و گفتند چه عذر داريد براى پيغمبر صلى الله عليه وآله و اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا در روز قيامت كه يارى نكرديد اولاد ايشان را گفتيد از بنى اميه خائفيم و مى ترسيم ، و الحال بدفن ايشان اقدام نمى كنيد ، هرگاه شما ايشان را دفن نمى كنيد ما زنان مى رويم و خود ايشان را دفن مى نمائيم .

مردان بنى اسد در كربلا

چون زنان چنين گفتند مردان غيرت كردند همه برخواستند آمدند به كربلا ، رسيدند بالاى جسد آقاى مظلوم فرياد گريه و ناله از ايشان بلند شد همه با هم ساعى شدند كه بدن آن حضرت را از جاى خود حركت دهند تا ضريحى از براى او منشق كنند قدرت نداشتند كه عضوى از اعضاى او را حركت دهند بزرگ طايفه بايشان گفت چه كنيم همگى گفتند راى اين است كه اول اهل بيت حسين را دفن كنيم تا ببينيم چه كار بايد كرد با نعش خودش .

بنى اسد درتحير وآمدن سوارِ نقابدار

بزرگ ايشان گفت چگونه ايشان را دفن سازيم و حال آنكه پدر را از پسر و آقا را از غلام امتياز نمى دهيم و ايشان را نمى شناسيم مى بينيد همه بدنهاى بى سر روى خاك افتاده باد خاكها بر ايشان ربخته ، حرارت آفتاب ابدان ايشان را تغير داده ، هرگاه از ما قبور ايشان را سؤال كنند ما چه جواب گوئيم در اين گفت وگو و تحير بودند كه سوارى پيدا شد وقتى كه او را ديدند اظهار تحير خود نمودند فوراً آن سوار از اسب پياده شد و خم شد مانند كسى كه ركوع رود تا بيامد و خود را بالاى نعش حسين انداخت بنا كرد بوسيدن و بوئيدن ، قطرات اشك مثل باران بر صورتش جارى شد پس از آن سر بلند

ص: 340

كرد و نگاهى بسوى ما كرد و فرمود اى مردم براى چه كارى در اينجا آمده ايد و از اين بدنها چه مى خواهيد گفتند ما همه آمده ايم تماشاى اين بدنها كنيم و خوشحالى نمائيم بخيال آنكه آن سوار از دشمنان ايشان است فرمود نه چنين است بلكه قصد ديگر داريد گفتند بلى اى برادر عرب ما همه آمده ايم بدن آقاى خود حسين را دفن سازيم هر قدر قوت كرديم كه او را از جاى خود حركت دهيم ما را ميسر نشد پس خواستيم كه اهل بيتش را دفن كنيم ايشان را نمى شناختيم زيرا كه مى بينيم همه بدنها بى سر روى خاك افتاده اند در اين تحير بوديم كه شما در رسيديد و ما ترسيديم كه نبادا كسى از ابن زياد ملعون باشد چون واقعه را نقل نمودند مى گويند كه برخواست آن سوار و چند گام دور شد و فرمود در اينجا حفر كنيد ما حفر كرديم پس هفده تن بى سر بترتيبى كه خودش فرمود بعضى نزديكتر به قبر حسين بعضى دورتر .

دفن شهدا

پس از آن چند گام ديگر رفت و فرمود در اينجا نيز حفر كنيد حفر كرديم باقى نعش ها را به حكم او در آن گذارديم الا يك تن كه امر نمود بطرف بالاى سر حسين ضريحى عليحده از براى او شق كرديم و او را در آن مدفون ساختيم پس از آن خواستيم كه در دفن آقاى مظلوم او را يارى كنيم فرمودند من خودم تنها او را دفن مى كنم گفتيم چگونه ممكن است ، حال آنكه ما با اين جمعيت نتوانستيم يك عضو او را از جاى خود حركت دهيم گريه شديدى كرد فرمود كسانى ديگر هست كه مرا در دفن آقا يارى مى كنند پس از آن دست خود را گشود و زير كمر آقاى گذارد و فرمود : « بسم اللَّه و باللَّه

ص: 341

و على ملة رسول اللَّه هذا ما وعدنا اللَّه ورسوله وصدق اللَّه ورسوله ما شاء اللَّه لا حول ولا قوّة الّا باللَّه العلى العظيم » خودش تنها او را سرازير در قبر نمود صورت به گلوى بريده اش گذاشت و گريه مى كرد و ما شنيديم كه مى فرمود : « طوبى لأرض تضمنت جسدك الشريف اما الدنيا فبعدك مظلمة و أمّا الآخرة فبنورك مشرقة اما الحزن فسرمد و أما الليل فمسهد حتى يختار اللَّه لاهل بيتك دارك التي أنت مقيم بها فعليك مني السلام يابن رسول اللَّه و رحمة اللَّه و بركاته » پس از آن خشت لحد را چيد و خاك در ميان قبر ريخت و دست خود را بر قبر گذاشت و به انگشتان خود نوشت بالاى قبر « هذا قبر حسين بن علي بن أبي طالب الذي قتلوه عطشاناً غريباً » پس از آن متوجه به ما شد و فرمود ايا ديگر كسى از شهداء باقى مانده است يا نه ما گفتيم بلى اى برادر عرب ، باقى مانده است شجاعى افتاده در اطراف مسناة و اطراف او دو بدن ديگر افتاده است و ما هر قدر خواستيم بدن او را حركت دهيم دست بهر عضوى كه مى گذاشتيم از بدنش جدا مى شد از بسكه زخم تير و شمشير بر بدنش مى بود فرمود بياييد برويم او را ببينيم با او رفتيم وقتى كه نگاهش به ان پاره پاره افتاد خود را برو برانداخت بنا كرد بوسيدن و گريه كردن و فرمود : « على الدنيا بعدك العفا يا قمر بني هاشم فعليك مني السلام من شهيد محتسب و رحمة اللَّه و بركاته » پس از آن ما را امر نمود ضريحى از براى او شق نموديم خودش تنها او را به قبر سپرد و خشت لحد را چيد خاك قبر را مساوى كرد پس از ان ما را امر نمود دو بدنى را كه اطراف آن شجاع بودند دفن نموديم پس از آن رفت بطرف مركب سوارى خود ، ما او را عقب كرديم تا از او سؤال كنيم كه كيست و چه شخصى است فرمود اما

ص: 342

قبر حسين را كه ميشناسيد و در حفيره اول اهل بيتش مدفونند و آنكه نزديكتر از همه به آقاى مظلوم دفن شد جوان هيجده ساله اش على اكبر است و در حفيره دوم اصحاب حسين عليه السلام مدفونند و آن قبرى كه جداگانه قرار داده شده قبر حامل علم حسين ، حبيب بن مظاهر در آن دفن شده و اما آن شجاع دلير كه نزديك مسناة بود عباس بن اميرالمؤمنين است و آن دو بدنى كه در نزديكى او دفن شدند دو تا از اولاد اميرالمؤمنين اند هرگاه كسى از شما پرسيد باين تفصيل او را اعلان نماييد ما همه گفتيم اى برادر عرب قسم مى دهيم تو را به حق آن بدنى كه خودت تنها او را دفن كردى و نگذاشتى كسى ترا در دفن او يارى كند تو كيستى؟

سوار خودش را معرفى مى كند

آوازش به گريه بلند شد فرمود منم امام شما علي بن الحسين ما گفتيم آيا تو على بن الحسينى ؟ فرمود بلى و فوراً از انظار ما غائب شد(1) .

كفن نبود مگر در همه جهان خراب

كه نعش پاك حسين تا سه روز عريان بود

لا حول ولا قوّة الّا باللَّه العلي العظيم

ص: 343


1- معالى السبطين : 488/فصل 11/م 4 ؛ دمعة الساكبة : 5/11 .

ص: 344

بسم الله الرحمن ارحیم

مجلس سيزدهم

اشاره

الحمد كلّه للَّه و الصلاة على رسول اللَّه و على آله آل اللَّه و لعنة اللَّه على أعدائهم أعداء اللَّه من اليوم إلى يوم لقاء اللَّه .

و بعد قد قال اللَّه تعالى في كتابه الكريم : « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ »(1) .

تعريف ايمان و اقسام و علائم آن

بدانكه رأس و رئيس كليه عبادات ظاهريه و باطنيه و قلبيه و جوارحيه وصف شري ايمان است كه عبارت است از اعتقاد باصول خمسه حقه اعنى وحدانيت خدا و عدل او و نبوت محمد مصطفى و امامت ائمه هدى و آمدن روز جزا ، زيرا هيچ باغ عملى بدون آن ميوه نمى دهد و هيچ مقدمه خيرى با نبودن آن نتيجه نمى بخشد فلذا در كتاب عزيز كلمه عملوا نيامده مگر آنكه پيش از آن لفظ آمنوا مذكور شده و از براى ايمانست دو قسم چنانچه

ص: 345


1- النساء : 136 .

حضرت اميرالمؤمين عليه السلام در بعضى كلماتش اشاره مى كند كه از آنست مستقر و قسم ديگر آن مستودع است(1) و آنچه فوائد و ثمرات براى ان بيان شده تمامى مترتب بر قسم مستقر است كه از صاحب خود جدا نمى شود و همراهى وى مى كند در حال احتضار ، و بعد از انتقال بعالم برزخ ، و از آنجا بعالم قيامت .

و از براى آنست علائمى ، كه از آنهاست ثبوت وصف غيرت و حميت در شخص ، چنانچه در خبر دارد كه الغيرة من الايمان(2) و ضد آن اعنى صفت بى غيرتى و بى حميتى از صفات ذميمه و قبيحه است و آن كوتاهى و اهمال است در محافظت آنچه نگاهبانى آن لازم است از دين و عرض و اولاد و اموال .

و اين صفت از مهلكات عظيمه و صفات خبيثه است و حضرت پيغمبر صلى الله عليه وآله فرمودند دل مرد بى غيرت سرنگون است(3) و فرمودند كه اگر مردى در اهل خانه خود امرى ببيند كه منافى غيرت باشد و بغيرت نيايد خدا مرغى را مى فرستد و چهل روز بر در خانه آن شخص مى نشيند و فرياد مى كند كه خدا غيور است و هر صاحب غيرتى را دوست دارد اگر آن مرد به غيرت آمد فبها و الا پرواز مى كند و بر سَر او مى نشيند و پرهاى خود را بر چشمهاى او مى زند و مى پرد و بعد از آن روح ايمان از او مفارقت مى كند(4) .

ص: 346


1- تحف العقول : 174 ؛ بحار : 74/272/ح 1 .
2- من لا يحضره الفقيه : 3/444/ح 4541 ؛ بحار : 68/342/ح 2 .
3- كافى : 5/536/ح 2 ؛ مشكاة الأنوار : 236 .
4- كافى : 5/536/ح 3 ؛ وسائل الشيعة : 20/153/ح 25285 -4.

اگر بگويم در اين ايام و عصرِ بدفرجام روزى چندين مرتبه آن مرغ پرهاى خود را بر چشمهاى مردم مى زند و روح ايمان از قالب ايشان بيرون مى رود دروغ نگفته ام نمى بينى موعظه در دلها تاثير نمى كند چون از جهت اين قبائح و شنائع كه نور و صفاى ايمان را برطرف مى كند دلها تاريك شده و ظرف گوش هوش مردمان دنس و چركين گرديده و البته هر چيز معطر و خوشبو و لطيف را در ظرف دنس بگذارند فوراً فاسدش مى كند و دناست ظرف لطافت مظروف را مى برد و از آثار آن مظروفِ لطيف چيزى باقى نمى گذارد ملاحظه كن ببين هرگاه گلاب بصرى(1) را به آن معطرى و لطافت كه هست در جام چركين و كثيف بگذارى چگونه فوراً آنرا فاسد مى نمايد و طبيعتش را تغيير مى كند و گذشته از اينكه عطريت آن اثرى در آن ظرف نمى كند و آن ظرف چيزى از آن اكتساب نمى كند برعكس چرك ظرف عطر آن را مى برد اگر انكار دارى الآن تفاصيل حقيقت وصف غيرت را بيان مى كنم .

وصف غيرت در كلام اميرالمؤمنين عليه السلام و اقسام و تعريف آنها

ببين غيرتى در مردمِ اين زمان باقى مانده يا نمانده ؟

بسم اللَّه الرحمن الرحيم حضرت اميرالمؤمنين وقتى كه در عراق بودند فرمودند اى اهل عراق شنيده ام كه زنان شما در بازارها مى روند و با مردمان مدافعه مى كنند يعنى شانه بر يكديگر مى زنند كه راه بدهند آيا حيا نمى كنيد؟ و باز فرمود كه حيا نمى كنيد و بغيرت نمى آييد كه زنان شما به بابازارها با

ص: 347


1- گلاب مرغوب آن زمان .

كفار راه مى روند و شانه بهم مى زنند(1) .

اميرالمؤمنين جاى تو خالى است كه زنان شيعيانت لباس كفار در بر كرده اند و ميان كوچه ها و بازارها راه مى روند و خود را به مردان اجنبى نشان مى دهند و باين تفاخر مى كنند .

غيرت در دين

و بدانكه غيرت نسبت به متعلقات آن منقسم مى شود به اقسامى ، از آنها غيرت در دين و عرض و اولاد و اموال است و اما غيرت در دين آن است كه سعى كند در رد بدعت كسى كه بدعت نهد و اهانت به دين رساند و دفع ادعاى باطل كنندگان و رد شبهه منكرين و مشككين مثل بسيار اشخاص كه در اين عصر پيدا شده و كشتن كسانى كه از دين برگردند يا انكار ضرورى از ضروريات دين كنند و در ترويج احكام دين جد و جهد نمايد و در نشر مسائل حلال و حرام نهايت مبالغه كند و در امر بمعروف و نهى از منكر مسامحه نكند و با كسانى كه مجاهر بفسق و معصيت اند بى ضرورت مداهنه و دوستى نكند و با ضرورت هم در دل برايشان غضبناك باشد ، نيستند اين حالات و صفات در اين عصر مگر مانند كبريت احمر ، اين قسم را كه همه تصديق داريم باينكه نيست .

غيرت در عرض

و اما غيرت در عرض و حرم آن است كه از اهل خود غافل نشود و اهمال در امرى كه عاقبت آن منجر بفساد مى شود نكند زنان خود را از ديدن مردان نا محرم محافظت كند و ايشان را از رفتن كوچه و بازار منع كند حضرت رسول صلى الله عليه وآله فرمودند بفاطمه زهرا كه از براى زنان چه بهتر است ؟ عرض كرد

ص: 348


1- كافى : 5/536/ح 6 ؛ مشكاة الأنوار : 237 .

اينكه هيچ مردى را نبيند و هيچ مردى هم او را نبيند(1) روزى حضرت پيغمبر صلى الله عليه وآله فرمودند كه هر كه اطاعت زن خود كند خداوند او را سرنگون به آتش جهنم بيندازد عرض كردند در چه چيز اطاعتش كند فرمودند در اينكه از شوهر خود خواهش كند كه به حمامها و عروسى ها و عيدگاه ها و عزاها برود و جامه هاى نازك بپوشد و شوهر او راضى باشد و او را اذن دهد(2) و خداوند خطاب فرمود به زوجات پيغمبر صلى الله عليه وآله « وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى »(3) وليكن در اين زمان هر زمان مردم خطاب مى كنند بزنان خود و أخرجن من بيوتكن وتبرجن بتبرج الجاهلية الأولى ، و بايد مرد صاحب غيرت جميع ضروريات زن را از خوراك و پوشاك و ساير آنچه به آن احتياج دارد در خانه براى او مهيا سازد و منع نمايد او را از آنچه احتمال فساد در آن باشد از نظر كردن بنا محرمان و شنيدن صداى ايشان مگر از جهت ضرورت شرعيه كه تجويز ان مى كند .

چو زن راه بازار گيرد بزن * وگرنه در خانه بنشين چو زن

چو بر روى بيگانه خنديد زن * دگر مرد گو لاف مردى مزن

و اما امور شرعيه واجبه چون سفر حج واجب يا رفتن بخانه عالِمِ خدا ترس بجهت اخذ مسائل واجبه هرگاه مردان ايشان متمكن از اخذ مسائل و رسانيدن بايشان نباشند ، عيبى ندارد و اگر يقين فرض شود باينكه رفتن

ص: 349


1- بحار : 43/84 .
2- كافى : 5/517/ح 3 ؛ بحار : 100/228/ح 27 .
3- الاحزاب : 33 .

بيكى از مواضع كه شرعاً راجح باشد چون زيارت ائمه عليهم السلام يا مجمع تعزيه زنان و مجالس روضه خوانى ايشان و امثال اينها كه از مفاسد خالى است نيز عيبى ندارد و مرجوحيت حاضر شدن زنان در مساجد براى نماز كردن و استحباب جا آوردن نماز از براى ايشان در خانه و بهتر بودن جا آوردن آن در اطاق پس اطاق و كراهت تشييع جنازه از براى ايشان حتى براى اموات از زنان و امثال اين احكام اقوى شاهدى است از براى رحجان بيرون نرفتن ايشان از خانه و مستور بودن ايشان از انظار و مرجوحيت بيرون رفتن در كوچه ها و بازارها و در مجامع خلق حركت كردن و اينگونه راه ها را پيمودن .

مقتضاى غيرت در اولاد

و اما مقتضاى غيرت بر اولاد آنست كه در اول امر مراقب احوال او باشى و از براى پرستارى او و شير دادن او زنى صاحب عفت و عصمت و صلاح تعيين نمايى كه رضاع را در طباع تاثيرى تمام است و پس از آنكه غذا خور شود غذاى او را از حلال ميها سازى زيرا كه اگر گوشت او از غذاى حرام به هم رسد و متكون شود طبع او خبيث مى شود و طينت او از خباثت سرشته مى گردد و در تصديق اين امر تجربه كافى است زيرا كه مى بينى كه اولاد ظلمه و حرام خوران كه بمال حرام تربيت مى شوند غالباً قسى القلب و فاسق و فاجر و بدكارانند و اولاد اخيار و ابرار و خوبان كه بغذاى حلال تربيت مى شوند غالباً خيّر و متدين اند و چون بحد تميز رسد بايد او را آداب نيكان بياموزى و آداب خوردن و آشاميدن و نشستن و برخواستن و گفتن و غير اينها را باو ياد دهى و او را از خودآرائى در زينت كردن و در بند لباس بودن

ص: 350

منع نمايى و اين را در منظر او قبيح سازى و باو حالى كنى كه زينت كردن و خودآرائى طريقه زنانست و مردان از آن عار دارند و به لباس پست و درشت معتاد سازى و طريقه نشستن و راه رفتن و برخواستن و خوابيدن او را تعليم كنى و بياموزى او را كه در وقت نشستن و ايستادن پشت بديگرى نكند و در حضور مردم آب دهن نيفكند و انگشت به بينى نكند و خميازه نكشد و با همنشينان تواضع و فروتنى كند و او را منع نمايى از پرگويى و دروغ گفتن و قسم خوردن اگر چه راست باشد و از فحش دادن و دشنام و لغو و غيبت و بسيار خنديدن و استهزاء و مزاح و تيز بمردم نگريستن و ابتداء بسخن گفتن او را باز بدارى و بايد او را از همنشين بد نهايت محافظت كنى كه اصل ادب همين است و بايد به او بفهمانى كه بزرگى در عطا و بخشش است و در گرفتن خوارى و ذلت است و دأب سگان است كه در انتظار لقمه اى دم خود را مى جنبانند و تملق مى كنند و از تمامى صفات رذيله او را باز دارى و در نظر او صفات حسنه را جلوه دهى چون صبر و شكر و توكل و رضا و سخاوت و شجاعت و صدق و صفا و غير اينها . و اخلاق رذيله را از حسد و عداوت و بخل و كبر و دزدى و خيانت و امثال اينها را ، مذمت كنى و اصول عقايد و آداب شريعت باو ياد دهى و ترغيب بعبادت كنى چون چنين نمايى اين اخلاق در دل او راسخ شود و داخل در زمره اخيار و ابرار شود و از براى پدر باقيات صالحات خواهد بود و الاّ وبال و برعكس مى شود .

و بدانكه ولد امانتى است از خدا در نزد پدر و مادر و ما المال و الاهلون

ص: 351

الا ودائع(1) و از اول غالباً دل او پاك و جوهر او صاف است و قابل هر نيك و بدى است و بهر چه او را تعليم دهند نشو و نما مى كند و پدر هم در ثواب و وبال او شريك است پس نبايد او را ضائع و مهمل بگذارد و از او غافل شود .

غيرت در مال

و اما غيرت در مال آن است كه بدانى كه هركس از بنى نوع بشر تا در دار دنيا است محتاج بمالست و تحصيل آخرت نيز به ان موقوفست زيرا كه تحصيل معرفت و جا آوردن عبادت متوقف به حيات و بقاء بدن و قوت آنست و اينها همه موقوفند بغذاء كه تحصيل آن به مال مى شود پس بايد شخص كار كند و روزى خود را تحصيل كند تا بدن وى بسبب تغذّى قوّت يابد و بوظائف اطاعت خدا قيام نمايد چنانچه در بعض كلمات اميرالمؤمنين است : اعمل لدنياك كانك تكون ابداً و اعمل لآخرتك كانك تموت غدا ،(2) يعنى بايد شخص انسانى تا در حيات است چنان كار كند و تحصيل مال حلال براى خود نمايد كه گويا در تمام عمر دنيا باقى خواهد بود و از دنيا نخواهد رفت و براى آخرتش چنان كار كند كه گويا فردا خواهد مرد و پس از آنكه تحصيل مال حلال نمود سعى در محافظت آن كند باين نحو كه بى مصرف آن خرج نكند و بمصرفى كه فايده اخروى يا دنيوى ندارد نرساند و به غير مستحق ندهد و به ريا و مفاخرت باو ندهد و بخود نمايى و خودفروشى خرج نكند و ظلمه را بر ان مسلط نسازد بلكه مقتضاى غيرت

ص: 352


1- مجموعه ورام : 2/129 .
2- مجموعه ورام : 2/234 ؛ بحار : 44/139/ح 6 .

آن است كه تا خود زنده است اموال خود را به مصرفى رساند كه فائده اش بخودش عائد مى شود و از براى وارث نگذارد مگر آنكه او را فرزند خلفى باشد كه از جمله اخيار باشد كه وجود او نيز بمنزله وجود خود اوست و چگونه صاحب غيرت و حميت و عقل و ادراك راضى مى شود كه ماليرا كه شب و روز در تحصيل او تعب كشيده و در جمع آن عمر خود را تلف كرده و در عرصات محشر از عهده حساب آن بايد برآيد از براى شوهر زن خود گذارد و هم چنين است گذاشتن مال براى سائر ورثه كه حق آن ميت را نمى دانند و از او ياد نمى كنند از پسران بد گهر و شوهران دختر و سائر ورثه اگر چه مثل شوهر زن نيستند اما هرگاه از اهل خير و صلاح نباشند مال گذاشتن از براى ايشان بغير از وزر و وبال و فحش و دشنام ديگر ثمرى ندارد و چنانچه بارها ديده و مى بنيى .

عمر خود ضايع مكن در جمع اسباب جهان

كو براى شوهر زن مال كمتر مانده باش

تبعات بُخل

آورده اند مردى بخيل بود نام وى شداد و مال بسيار جمع كرده بود ولى يك لقمه بخوش دلى نخورد چون وفات يافت زنش شوهر كرد آن شوهر دست بالاى مال وى كشيد و آنرا بنحو اسراف و تبذير خرج مى كرد روزى زن گريه كرد و گفت اين مال را شداد جمع كرد و يك لقمه از ان بخوشدلى نخورد شوهرش گفت نوشش مباد آنچه خورده كاشكى نخورده بود و از براى ما آنرا هم گذاشته بود شداد را شريكى بود بخيل ، دست در نهاد و مال خود را صرف مى كرد و هر روز جمعى اطعام مى نمود و غذا مى داد و مى گفت

ص: 353

كلوا قبل أن يأكل بعل زوجة شداد ، شريك شداد اين واقعه را ديد بخود آمد دست از بخل خود برداشت(1) .

من و تو خوب است چند واقعه از اين قبيل ديده باشيم و مع ذلك دست بردار نمى شويم ليكن محتمل است اشخاصى از مشاهده حال ما بخود بيايند و موعظه پذير شوند آن وقت واى بحال ما و داد از روزگار تباه ما .

آورده اند كه بخيلى بود روزى با عيال خود طعام مى خورد سائلى سؤال كرد و زن خواست او را طعام دهد از شوهر مى ترسيد به بهانه از خانه بيرون شد و نيم نانى در زير چادر گرفت و به سائل داد شوهرش خبردار شد وى را طلاق گفت پس از چندى آن زن شوهر كرد روزى با آن شوهر ثانى طعام مى خورد سائلى بر در آمد سؤال كرد زن خواست او را طعام دهد گفت نبادا اين شوهر نيز چون شوهر سابق باشد از وى دستور مى خواهد دستورى خواست شوهر گفت بده ، هر چه بر سر سفره هست بردار و به او بده ، زن چنين كرد چون نگاهش بسائل افتاد ديد شوهر پيشين اوست فرياد برآورد شوهرش از خانه بيرون دويد گفت چيست گفت اين سائلى را كه مى بينى شوهر من بود مال بسيار داشت ليكن بخل عظيم بر وى مستولى شده بود و از آن سبب مالش رفته و محتاج گشته مرد گفت بهتر از اين بشنو آن گدا كه بر در سراى تو آمد من بودم كه او را نيم نانى دادى و شوهر تو را طلاق داد درويش بودم اما سخاوت و جوانمردى داشتم حق تعالى به سبب آن مرا توانگر

ص: 354


1- داستان عارفان ( نويسنده : كاظم مقدم ) به نقل از مصابيح القلوب ( تاليف حسن بن حسين واعظ بيهقى زنده در 757ه) .

ساخت و او را به سبب بخلش درويش كرده(1) .

« الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشَاءِ »(2) شبهات شيطانى را به كنارى بگذار .

جديّت در كسب اخلاق حميده

بالجمله سعى كن خود را متخلق باخلاق حميده بساز كه البته بواسطه شنيدن اين گونه كلمات و التفات باين نحو از محاسن عادات مى توان تحصيل آنها نمود بدانكه مثلاً اگر آدم شجاع نباشد مى تواند صفت شجاعت تحصيل كند اگر بخيل است مى تواند صفت سخاوت تحصيل كند اگر بد خلق است مى تواند صفت حسن خلق را تحصيل كند اگر درباره دين يا مال يا اولاد يا اهل و عيال غيور نباشد مى تواند صفت غيرت را تحصيل كند ملاحظه كن اين اوصاف حميده و خصال پسنديده را در اشخاص قوى النفس مثل انبياء و اولياء و ائمه هدى و تالى تلو ايشان از بندگان خدا خاصه جديت ايشان در حفظ ناموس و غيرت ايشان درباره اهل و حرم خود كه از سائر وجوه غيرتمندى در نظر ايشان اهم و الزم بوده .

حضرت ايوب بر همه بلايا و رزايا صابر بود ليكن چون ديد هتك حرمت بناموسش رسيد عرض نمود « نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ »(3) .

غيرت سيدالشهداعليه السلام

در واقعه عاشورا چنان غيرتى در اين باب از حضرت سيدالشهداء بظهور

ص: 355


1- داستان عارفان به نقل از مصابيح القلوب .
2- البقرة : 268 .
3- الانبياء : 83 .

رسيد كه عقلها از تصور آن حيران است محض حفظ ناموس و حرم ، آن حضرت دست بردار شد از تمامى اصحاب و انصار و ياران و ياوران و جوانان و برادران تا آخر الامر كه خودش يكه و تنها ماند چنان جان فشانى و حفظ نمود حرم محترم خود را كه جان عزيز خود را كه اعز اشياء است نزد بنى نوع بشر حتى از اولاد كه ميوه هاى دلند و حصه از خود شخصند در معرض اين همه صدمات و لطمات آورد.

براى همين مطلب هيچ وقت اعتقاد مكن از كسى كه ادعا كند اولادم از خودم محبوب تر است نزد من ، بلكه محقق است عند الحكما كه در نزد هر كس چيزى محبوب تر از نفس خودش نيست و هر چه مى خواهد از مال و اوضاع و اسباب و اولاد و پسر و دختر همه را براى رفاهيت جان خودش مى خواهد و چون مى داند كه خوشى عيش خودش بواسطه اينها فراهم مى شود اينها را دوست دارد نه فى حد ذاتها .

و مع ذلك كله آن حضرت در روز عاشورا مقابل آن درياى دشمن آمد و تسليم داشت آنچه را كه بر او وارد بيايد از صدمات ، محض چيزى كه اشاره به آن نمود و فرمود :

أنا الحسين بن علي * آليت ان لا انثنى

احمى عيالات أبي * امضى على دين النبي(1)

صريحاً اظهار ايثار جان خود نمود در راه اهل حرم ، ميانه ميدان ، وقتى كه كار بر آن آقاى مظلوم بسيار سخت شده بود و جمعى از رجاله لشكر رو

ص: 356


1- مناقب ابن شهر آشوب : 4/110 ؛ تسلية المجالس : 2/318 .

به سمت خيام طاهرات رفتند صاح الحسين عليه السلام يا شيعة آل أبي سفيان أنا أقاتلكم و أنتم تقاتلوني و النساء ليس عليهنّ جناح فامنعوا عتاتكم عن التعرض لحرمي ما دمت حياً(1) و لنعم ما قال في وصف حاله عليه السلام :

كيف السكون من المكثور منفرداً

من غير نسوته خلو مطارحه

يلقى الاعادي بقلب منه منقسم

بين الخيام و اعداء تكافحه

و اللحظ كالقلب عين نحو نسوته

ترنوا و اخرى لقوم لا تبارحه

لهفى عليه و قد مال الطغاة الى

نحو الخيام و خاض النقع سانحه

قال اقصدوني بنفسى واتركوا حرمي

قد حال حيني و قد لاحت لوائحه(2)

يعنى تا نسازيد بخنجر تنم آغشته بخون

زينبم را كسى از خيمه نيارد بيرون

اى آقاى مظلوم حياة و مماتت تفاوتى ندارد ، چه گذشت بر تو در مجلس ابن زياد كه خواهرت زينب بى مقنعه ، آستين حجاب صورت كرده وارد

ص: 357


1- اللهوف : 119 ؛ تسلية المجالس : 2/318 ؛ بحار : 45/51 ( ترجمه اين اشعار در مجلس دهم گذشت ) .
2- اشعار سيد بحر العلوم رحمه الله ( ترجمه اين اشعار در مجلس دهم گذشت ) .

مجلس آن ملعون شد سر مطهرت در مجلس بود به چشم خودت ديدى عيال بى كست را مانند گوسفندان همه بيك ريسمان بسته ، سر پا در آن مجلس ميشوم ايستاده بودند چه گذشت بر تو وقتى كه آن ملعون ملتفت عليا مكرمه زينب خاتون شد و گفت من هذه المتكبرة آن مخدره مجلله بكنارى نشسته كنيزان اطرافش را گرفته بودند كسى جواب آن ملعون نمى داد از شقاوت و خباثتى كه داشت و خواست كه بيشتر استخفاف و اين اهل بيت محترم را خوار انظار نمايد سوال را تكرار كرد تا دفعه سيم يكى از كنيزان لابد شد گفت هذه زينب بنت اميرالمومنين(1) يعنى اى ملعون :

اين است كه كرده تو خوارش

انداخته ز اعتبارش

اين زينب و خواهر حسين است .

لا حول ولا قوّة الّا باللَّه العلي العظيم

ص: 358


1- ارشاد : 2/115 ؛ تسلية المجالس : 2/362 ؛ بحار : 45/115 و 117 .

بسم الله الرحمن الرحیم

مجلس چهاردهم

اشاره

الحمد كله للَّه و الصلاة و السلام على رسول اللَّه و على آله آل اللَّه و لعنة اللَّه على أعدائهم أعداء اللَّه من اليوم الى يوم لقاء اللَّه .

و بعد فقد قال تبارك و تعالى : « وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ »(1) .

اهميت امر به معروف و نهى از منكر

بدانكه از مهمات واجبات امر به معروف و نهى از منكر است چه اگر بساط آن چيده شود آيات نبوت از ميان مردم برچيده شود و احكام دين و ملت ضائع و تلف گردد و ظلمت جهل و نادانى عالم را فرا گيرد و ضلالت و گمراهى ظاهر شود و آثار دين رب العالمين فراموش و چراغ آيين سيدالمرسلين خاموش و فتنه و فساد شائع گردد و باين سبب در آيات و اخبار مذمت بسيار بر ترك امر به معروف و نهى از منكر شده و از آن جمله

ص: 359


1- آل عمران : 104 .

خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد : « لَوْلَا يَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَالْأَحْبَارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَأَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَصْنَعُونَ »(1) يعنى چرا نهى نمى كنند علما و دانايان انسان را از گفتار گناه و خوردن حرام ؟ هر آينه بدكاريست آنچه مى كنند .

و از حضرت رسول صلى الله عليه وآله منقول است كه هيچ قومى نيست كه معصيت كنند و در ميان ايشان كسى باشد كه قدرت داشته باشد ايشان را منع كند و نكند مگر خوف آنست كه خداى تعالى فرو گيرد ايشان را به عذابى كه از نزد او نازل گردد(2) .

و نيز از آن حضرت منقول است كه بايد البته امر بمعروف و نهى از منكر نماييد و الا بدان شما بر شما مسلط و عامل مى شوند پس خوبان شما دست بدعا بر مى دارند و دعاى ايشان به اجابت نمى رسد(3) .

و به همين مضمون موعظه فرموده اميرالمؤمنين عليه السلام در حال احتضار اهل و عشيره خود و جميع اشخاصى را كه كلمات آن بزرگوار بايشان مى رسد تا روز قيامت كه خطاب فرمودند به حسنين عليهما السلام : « اوصيكما و جميع ولدي و أهلي و من بلغه كتابي بتقوى اللَّه و نظم أمركم » تا بفرمودند : « لا تتركوا الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر فانه يولّى عليكم شراركم و تدعون فلا يستجاب لكم »(4) .

ص: 360


1- المائدة : 63 .
2- المحجة البيضاء : 4/98 .
3- عوالى اللئالي : 2/107/ح 291 ؛ بحار : 97/93/ح 90 .
4- نهج البلاغة ( فيض الاسلام ) : ؛ بحار : 42/256/ح 58 .

و از اميرالمؤمنين عليه السلام منقول است كه كسانى كه پيش از شما هلاك شدند بدان واسطه بود كه مرتكب معاصى شدند و علماى ايشان ايشان را نهى نكردند چون معصيت ايشان بطول انجاميد عقوبات الهى بر ايشان نازل گرديد(1) .

و فرمودند امر بمعروف و نهى از منكر دو مخلوقند از مخلوقات خدا ، هر كه يارى كند ايشان را خدا او را عزيز كند و هر ذليل كند آنها را خدا او را ذليل گرداند(2) .

و از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت شده كه خداوند عالم وحى به شعيب فرستاد كه من صد هزار نفر از قوم ترا عذاب خواهم كرد چهل هزار نفر بدان و شصت هزار نفر از نيكان ، عرض كرد پروردگارا نيكان را چرا ؟ خطاب رسيد : بجهت آنكه مماشات و سهل انگارى با اهل معصيت كردند و بغضب من غضبناك نگشتند(3) .

و از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه خداى تعالى دو ملك را فرستاد به شهرى كه آنرا با اهلش سرنگون سازند چون بآنجا رسيدند مردى را ديدند كه به درگاه خدا دعا مى كند و تضرع و زارى مى نمايد يكى از آن و ملك گفت اين مرد را نمى بينى گفت چرا وليكن آنچه خدا امر فرموده است بجاى مى آوريم يكى گفت من كارى نمى كنم تا بپروردگار خود رجوع كنم و از او سؤال كنم پس مراجعت كرد و عرض كرد پروردگارا چون باين شهر

ص: 361


1- كافي : 5/57/ح 6 ؛ بحار : 97/74/ح 11 .
2- كافي : 5/59/ح 11 ؛ بحار : 97/75/ح 21 .
3- كافي : 5/56/ح 1 ؛ بحار : 12/386/ح 12 و 97/93/ح 94 .

رسيديم فلان بنده تو را ديدم كه بدرگاه تو دعا مى كرد و تضرع مى نمود خداوند عالم فرمود امرى كه بشما كردم بجا بياوريد بدرستى كه آن مرد كسى است كه هرگز در غيظ بجهت امر من متغير نشده يعنى در معاصى به غضب نيامده(1) .

و روزى آن حضرت به طايفه اى از اصحاب خود فرمودند كه بر من لازم است كه بيگناهان شما را به سبب گناهكاران مؤاخذه نمايم و چگونه لازم نباشد و حال آنكه از مردى از شما عمل قبيحى بشما مى رسد و انكار بر او نمى كنيد و از او دورى نمى جوئيد و اذيت نمى رسانيد او را تا آن را ترك كند و فرمود كه البته باز خواهم كرد گناهان شما را بر علما و دانايان شما . چه چيز باز مى دارد شما را كه چون از مردى از شما معصيتى از شما برسد بنزد او بيائيد و او را سرزنش كنيد و پند و نصيحت دهيد شخصى عرض كرد كه قبول نمى كنند فرمود از ايشان دورى كنيد و از نشستن با ايشان اجتناب نمائيد .

تأسف بر وجودِ منكرات در جامعه و ترك نهى از منكر

فوااسفاه على أهل هذه الزمان كه به چشم خود مى بينند منكرات و كبائر مهلكه از زنان و اولاد و وابستگان خود و مع ذلك به هيچ وجهى ردع و زجر ايشان نمى كنند و از خالق و مخلوق اصلاً حيا نمى نمايند و يك ذره رگ مرده غيرت ايشان به حركت نمى آيد و اظهار حياتى نمى كند بلكه ايشان را تقرير مى كنند و آثار تصويب و تصحيح از خود اظهار مى نمايند بچشم خود مى بيند حرم و ناموسش را كه لباس نازك و رنگين به اشكال مختلفه مزينه

ص: 362


1- كافي : 5/58/ح 8 ؛ بحار : 97/86/ح 60 .

در بر كرده چادرش را بشكل مخصوص دلكشى بر سر زده ، كه فقط همان شكل چادر مهيج شهوت بينندگان است گذشته از آنكه مقدار ربع يا ثلث از آن البسه منحوسه اش بيرون ، ميان كوچه ها و بازارها گردش مى كند و چون خودش در كوچه به او برخورد كند مى بيند كه فقط هئيت چادرش تحريك مى كند كه ميانه كوچه برابر همه مردم دست باو دراز كند و او را بخود بكشد و اويلاه واحسرتاه واشريعتاه كه با وجود اين وقتى كه بخانه آمد از اين طرف اصلاً با وى مذاكره نمى كند و او را نهى نمى نمايد بلكه بافعال و اقوالى او را مدد مى كند و همراهى مى نمايد .

اللهمّ صل على محمّد و آل محمد و حلّنا بحلية الصالحين و البسنا زينة المتقين و وفّقنا لما تحب و ترضى بجاه محمد و آله الطاهرين و آمنا من فتن هذا الزمان المهين .

و چون حال مسامحه در امر بمعروف و نهى از منكر را دانستى و فهميدى كه چقدر مفاسد بر او مترتب است خواهى دانست كه امر به معصيت و نهى از طاعت چه مفسده دارد و چه عقابى بر آن مترتب است .

خبردادن رسولِ خداصلى الله عليه وآله از آمدن چنين دوره اى

روزى حضرت پيغمبر صلى الله عليه وآله فرمودند كه چگونه خواهيد ديد هرگاه زنان شما فاسد شوند و جوانان شما فاسق گردند و امر بمعروف نكنند و نهى از منكر ننمايند ! به به عجب زمانيست كه پيغمبر صلى الله عليه وآله زياده از هزار سال پيش ، از آن خبر داده ، مردم ازروى تعجب عرض كردند كه همچنين وقتى خواهد بود ؟ فرمود بلى و بدتر از آن زمانيست كه معروف در نظر منكر باشد و منكر معروف(1) .

ص: 363


1- كافي : 5/59/ح 14 ؛ بحار : 97/91/ح 82 .

و هر كه تامل كند در اخبار و آثار و نظر كند در تواريخ و حكايات پيشينيان و بلاها و عقوباتى كه بايشان رسيده و مشاهده عصر خود كند و آنچه در آن حادث مى شود ببيند از ابتلاى مردمان بعد از شيوع معاصى به بعض آفات سماويه و ارضيه يقين مى كند كه هر عقوبت آسمانى يا زمينى از طاعون و وبا و قحط و غلا و كم شدن آب و باران و تسلط اشرار و ظالمان و قتل و غارت و زلزله و امثال اينها بسبب ترك كردن مردم است امر بمعروف و نهى از منكر را .

« كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ »(1) .

و از حضرت پيغمبر صلى الله عليه وآله مروى است كه فرمود بحق خدايى كه جان من در قبضه قدرت اوست كه شما را يكى از دو چيز البته خواهد بود يا آنكه امر بمعروف كنيد و اهل معاصى را از منكرات باز داريد ، يا آنكه حق سبحانه عذابى بر شما گمارد و هر چند دعا كنيد اجابت نكند(2) .

جايگاه امر به معروف و نهى از منكر نسبت به اعمال حسنه

و نيز از آن حضرت منقول است كه جميع اعمال حسنه نسبت به جهاد در راه خدا نيست مگر مثل جرعه در پيش درياى بى پايان و جميع اعمال حسنه و جهاد در راه خدا نيست نسبت به امر بمعروف و نهى از منكر مگر مثل جرعه در پيش درياى بى پايان(3) .

ص: 364


1- آل عمران : 110 .
2- المحجة البيضاء : 4/99 .
3- المحجة البيضاء : 4/99 .

و بدانكه نمى شود كسى خود را بنده خداوند بداند و در حين مشاهده نافرمانى او بتواند خوددارى كند و حال آنكه هرگاه دو نفر فى الجمله ربطى با يكديگر داشته باشند نمى توانند ملاحظه سهل انگارى در امر يكديگر بكنند و چه ربطى از خالقيت بالاتر و برتر است و كسى كه خود را وابسته ديگرى داند چون حاكم نسبت به پادشاه يا ملازم حاكم نسبت به حاكم يا امثال اينها اگر ببيند كه كسى مخالفت آن شخص مى كند در صدد معارضه و منازعه بر مى آيد پس چگونه مى شود كه كسى مخالفت پروردگار خود را ببيند و متعرض نگردد و رضاى مردم را بر رضاى خدا مقدم بدارد و به تجربه ثابت و از اخبار و آثار ظاهر مى گردد كه پاس شريعت داشتن و همت بر اصلاح حال بندگان خدا گماشتن موجب عزت و غلبه و حرمت در نظرها و طول عمر مى گردد و بدانكه امر به معروف و نهى از منكر بر هر فرد از افراد مكلفين واجب است بوجوب كفايى و اختصاص باهل علم و علما ندارد بلى صدور مثل اين امر كه مايه حفظ دين و نگاهدارى شريعت حضرت سيدالمرسلين است از ايشان بيشتر زيبنده و شايسته است و كفايت است از براى شهادت بر اين ، اينكه در مقام مدح و ثنا خدمت امام عليه السلام عرض مى نمايى « وأشهد أنك قد أمرت بالمعروف و نهيت عن المنكر » پس كسى كه قائم مقام و نائب مناب اوست البته بايد وظيفه او را بجا بياورد و در آنچه لايق به مقام امامت است كمال سعى و كوشش را داشته باشد اللهم وفقنا للعروج إلى هذه المقامات المنيعة و الدرجات السنية الرفيعة .

ص: 365

شرائط وجوب امر بمعروف و نهى از منكر

و بدانكه در وجوب امر بمعروف و نهى از منكر چند امر شرط است .

اول آنكه باند وجوب چيزى را بر كسى كه ترك آن مى كند و حرمت چيزى را بر كسى كه آن را بجا مى آورد پس در واجبات و محرمات اجماعيه و امور ضروريه دين ملاحظه فتاوى علما و تقليد مقلدين لازم نيست ولى در احكام خلافيه بايد راى مقلَد آن مامور يا منهى ملاحظه شود يا راى كسى را كه بايد شرعا و فعلاً تقليدش كند كه آيا اين امر را واجب مى داند يا نه و حرام مى داند يا نه و به مجرد اينكه بعض از علماء چيزى را واجب دانند يا حرام و مخالف در مقابل آنها از مجتهدين حى باشد جائز نيست كه ترك كننده يا جا آورنده آنرا امر يا نهى كند زيرا كه مى شود آن شخص تارك يا فاعل تقليد مجتهد مخالف كند و در حق او امر متروك وجوب نداشته باشد يا امر معمول حرمت نداشته باشد .

دوم آنكه احتمال فائده و اثرى بدهد بر امر و نهى خود پس هرگاه يقين يا ظن غالب متأخم بعلم داشته باشد بر عدم تاثير ، واجب نيست.

سيم آنكه متضمن مفسده و ضررى نباشد از براى خودش يا ديگرى از مسلمانان پس در صورت حصول مفسده و ضرر ، واجب بلكه جايز نيست .

چهارم آنكه از شخصى كه معروف ترك شده يا منكر صادر گرديده آثار پشيمانى و توبه به ظهور نرسد پس در صورت ظهور ندامت احتياج به امر بمعروف و نهى از منكر نيست و وجوب ندارد هرگاه موجب توهين و ايذاء نباشد و الا حرام است .

و بدانكه از جمله امورى كه در امر بمعروف و نهى از منكر لازم است

ص: 366

آنست كه علم بصدور ترك معروف و فعل منكر بدون تحقيق و تفتيش حاصل شده باشد و اما مجرد احتمال و مظنه ، تجسس و تفحص جايز نيست پس اگر كسى گمان برد كه شخصى در خانه خود مشغولست به معصيتى ولى يقين به آن نداشته باشد جائز نيست داخل خانه اش شود و نبايد در صدد تحقيق برآيد و جايز نيست گوش دادن تا معلوم شود كه صدايى كه مى آيد معصيت است يا نه ، يا بوئيدن دهان كسى كه معلوم شود شراب خورده است يا نه ، يا تحقيق آنكه در خانه اش شراب دارد يا نه ، يا آنچه در ظرف اوست شراب است يا نه ، يا پرسيدن اينكه در زير لباس و دامن خود آلت طرب و سازندگى پنهان كرده است يا نه ، و جايز نيست از همسايه و رفقاى فاسق تفتيش فسق او را بكند . « وَلَا تَجَسَّسُوا »(1) بلى هرگاه تفحص كرد و معصيت بر او ثابت شد نهى از آن واجب مى شود ولى از اول خوب نكرده كه تفحص نموده است .

صفات آمر به معروف و ناهى از منكر

و بدانكه از براى شخصى كه بناى امر به معروف و نهى از منكر مى گذارد و در صدد اصلاح حال مردم برآيد سزاوار است كه خوش خلق باشد و صاحب صبر و حلم و قوت نفس باشد كه از سخنان مردم مضطرب و محزون نشود و اگر در حق او چيزى گويند كه لائق او نباشد متزلزل نگردد چه مردم تابع هوا و هوس اند و در پى استيفاى لذات خودند پس اگر ايشان را نهى كند بر ايشان شاق و گران باشد و به اين جهت زبان خود را در حق او مى گشايند و نسبت به او سخنانى مى گويند كه لائق شأن او نيست و بسا باشد

ص: 367


1- الحجرات : 12 .

كه در مقابل او گفتار يا كردار خلاف ادبى نسبت باو بعمل مياورند پس بايد دلى قوى داشته باشد كه باينها مضطرب نگردد و از جا در نرود و بايد با مردم مهربان باشد و با ايشان برفق و مدارائى رفتار كند زيرا كه پند و نصيحت برفق و ملائمت بهتر در دل جا مى كند و بيشتر تأثير مى نمايد و بايد بى طمع از مردم باشد و قطع طمع و اميد از ايشان بنمايد زيرا كسى كه طمع بمال مردم دارد يا اميد ستايش و مدح از مردم دارد نمى تواند اصلاح حال مردم كند و امر بمعروف و نهى از منكر نمايد .

گويند يكى از بزرگان در خانه گربه داشت قصابى در جوار او دكان داشت و آن شخص هر روز از آن قصاب بجهت گربه خود پاره گوشت مى گرفت روزى از آن قصاب معصيتى ديد اول بخانه آمد و گربه را بيرون كرد بعد از آن بنزد قصاب آمده وى را از آن معصيت منع كرد و نهى نمود و سخنان درشت باو گفت قصاب گفت ديگر گربه تو چيزى نمى خورد گفت تا گربه را بيرون نكردم و طمع از مال تو نبريدم در مقام منع تو برنيامدم(1) .

مراتب امر به معروف و نهى از منكر

و بدانكه از براى امر بمعروف و نهى از منكر مراتبى است ،

اول انكار قلبى باين نحو كند كه در دل منكر فاعل معصيت باشد و از اين جهت او را دشمن داشته باشد .

دوم ارشاد و هدايت و شناسانيدن اينكه آنچه را كرده معصيت است زيرا كه بسيارى از مردم از راه جهل و نادانى مرتكب بعضى معاصى مى گردند .

سيم اظهار تنفر و اكراه از آن شخص عاصى ، كناره جويى و دورى كردن

ص: 368


1- معراج السعاده : 397 .

از او و ترك دوستى و آميزش با او .

چهارم بزبان منع كردن و انكار بر او نمودن ، ابتداء بطور نصيحت و هرگاه مفيد نشد بتهديد و ترسانيدن و اگر آن نيز اثر نكرد بدرشتى و سخنان زبر باو گفتن و بد گفتن باين نوع كه اى نادان و اى جاهل و اى احمق و اى فاسق و امثال اينها .

پنجم بازداشتن او از معصيت بقهر و تسلط چون شكستن آلات لهو و لعب و ريختن شراب و گرفتن مال مغصوب و آنرا به صاحبش رد كردن .

ششم به زدن از دست و پاى بدون اينكه برسد به قتل و جراحت .

هفتم شمشير كشيدن و سلاح برداشتن و كشتن و مجروح كردن ، و اين مرتبه نزد علماى شيعه موقوف باذن امام است بالجمله باز تأكيدا گفته مى شود اينكه امر بمعروف و نهى از منكر از اعظم شعائر دين و اقواى علائم شريعت و آيين است و آن مقصد كلى است از بعثت انبياء و نصب ائمه و اوصياء و اولياء و نائب گردانيدن متدينين از علماء ، بلكه مدار گردش و هستى جميع اديانست و اختلال آن موجب باز ماندن دورانست .

امام حسين عليه السلام و امر بمعروف و نهى از منكر

و از تمامى اوصياء و اولياء و سفراء خدا در زمين كسى كه ممتاز بود در احياى اين امر عظيم ريحانه رسول خدا و سرور شهداء حضرت ابى عبداللَّه عليه آلاف التحية و الثناء ما دامت الأرض و السماء چنان سعى بليغ در اين باب نمود كه عقول بنى نوع بشر از تصور مساعى جميله اش در اين باب واله و حيرانست آن حضرت از مدينه كه بيرون آمد على الدوام امر به معروف و نهى از منكر مى كرد از مكه بيرون آمد به سمت كوفه شب و روز ، صبح

ص: 369

وعصر ، دم بدم ، نفس به نفس مردم را ارشاد و هدايت مى كرد راه نجات بايشان نشان مى داد شب آخرى كه از مدينه بيرون آمد وداع كرد حرم جدّ بزرگوارش را ، در حرم محترم سر بسوى آسمان بلند كرد و عرض نمود : « اللهمّ انّ هذا قبر نبيّك و انا بن بنت نبيك و قد حضرني من الأمر ما قد علمت اللهمّ اني أحب المعروف و أنكر المنكر فاخترلي ما هو رضي لك و لرسولك »(1) .

گويا مكنون خاطر آن حضرت اين بود كه خداوندا ترا قسم مى دهم بحق قبر پيمبرت كه در وقوع اين واقعه و امرى كه براى من پيش آمده مرا موفق سازى كه بغير از معروف و احسان چيزى از من صادر نشود و مبتلا بصدور منكرى از منكرات نگردم .

اين بود كه در تمامى اين مسافرت بغير از معروف و احسان از آن وجود مقدس چيزى بروز نيافته ، آمد در مكه معظمه ، عزم كوچ كرد سبب پرسيدند فرمود : « قد خفت ان يغتالنى يزيد بن معاوية فاكون الذي يستباح به حرمة هذا البيت »(2) راضى نشد اين منكر از اهل كفر و شر در حرم خدا واقع شود .

در راه كربلا بهر كه برخورد مى كرد راه حق باو نشان مى داد موعظه اش مى فرمود اتمام حجت مى كرد ، راه خدا را براى مردم بيان مى نمود ، عبداللَّه بن حر را فرمود ياريم كن آن بى توفيق بد عاقبت قبول نكرد ، حضرت مع ذلك راضى نشد بشدت عذاب او ، فرمود : پس از اين نزديكى برو كه صداى

ص: 370


1- تسلية المجالس : 2/155 ؛ بحار : 44/328 .
2- اللهوف : 64 ؛ بحار : 44/364 .

استغاثه مرا نشنوى ، شنيدم از جدم پيغمبر صلى الله عليه وآله كه فرمود هر كس صداى استغاثه ات را بشنود و ياريت نكند در روز محشر به رو در آتش جهنم سرنگون مى شود(1) .

پس از ورودش در كربلا على الاتصال احسان به مردم مى نمود و راه حق بايشان نشان مى داد .

روز عاشورا آمد مقابل لشكر در حالتى كه عمامه پيغمبر صلى الله عليه وآله بر سر گذاشته شمشير پيغمبر صلى الله عليه وآله بر كمر بسته سوار بر مركب گرديده به آوازى كه لشكر مى شنيدند مى فرمودند : مردم آيا مرا مى شناسيد ؟ يا نه ؟ همه گفتند بلى تو را نيكو مى شناسيم فرمودند مى دانيد كه جدم پيغمبر است ؟ همه گفتند بلى ، فرمود مى دانيد كه جده من خديجه دختر خويلد است ؟ اول زنى است كه ايمان به پيغمبر آورده ، همه گفتند بلى ، فرمودند : مى دانيد پدرم على بن ابى طالب است ؟ همه گفتند بلى ، فرمود مى دانيد مادرم فاطمه زهراست ؟ همه گفتند بلى ، تا آخر الأمر كه آن بدبختان بى ترحم گفتند بلى اى حسين اينها همه را كه مى گويى مى دانيم وليكن يك قطره آب به تو نخواهيم داد مگر اينكه بميرى با لب تشنه(2) .

پس از آنكه آن حضرت را با لب تشنه شهيد كردند سر مطهرش بالاى نيزه در شهر كوفه احسان به مردم كوفه مى كرد حق را برايشان واضح مى نمود و تلاوت قرن مجيد مى فرمود اين آيه را قرائت كرد : « أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ

ص: 371


1- تسلية المجالس : 1/383 .
2- امالى صدوق : 158/م 30/ح 1 : بحار : 44/318 .

أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا »(1) .

در شهر شام ارشاد كرد كسانى را كه در حق آن بزرگوار و اهل بيتش گمان كرده بودند خارجى اند فرمود : « إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى »(2) .

در مجلس يزيد ملعون سر مطهر آن حضرت ميانه طشت طلا وقتى كه آن همه بى حيايى را از آن لعين بى دين ديد و ديد كه بر اهل مجلس امر را مشتبه كرده و اهل بيتش را خوار انظار نموده و ايشان را خارجى بخرج داده و همه را مانند گوسفندان بيك ريسمان بسته سر پا مقابل تخت عزتش وا داشته مشغول شرب شراب ، و بازيدن قمار گرديده نهى از منكر نموده و بر اهل مجلس نمود مقام رفيع و شأن منيع خود را ، لبهاى افسرده اش شكفته و اين آيه را تلاوت نمود « وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ »(3) .

آن ملعون باقتضاى خبث طينتش بر غضبش افزود و كان بيده قضيب من الخيزران فضرب به على ثنايا أبى عبداللَّه بنا كرد اشاره كردن با چوب خيزران به لب و دندان آن حضرت و گفت :

ليت اشياخي ببدر شهدوا * جزع الخزرج من وقع الاسل

فاهلوا و استهلوا فرحا * ثم قالوا يا يزيد لا تشل(4)

يعنى كاش اجدا و اشياخ من كه در جنگ بدر كشته شدند در اين مجلس حاضر بودند و مى ديدند كه چگونه انتقام از آل على كشيدم و با چوب سر

ص: 372


1- الكهف : 9 .
2- الكهف : 13 .
3- الشعراء : 227 .
4- احتجاج : 2/307 ؛ بحار : 45/132 و 154 و 157 .

بريده حسين را آزرده كردم و به من مى گفتند دست تو شل مباد كه لب و دندان پسر پيغمبر را با چوب كوبيدى و دلهاى پر درد ما را از اسير كردن عيالش خنك و خشنود نمودى .

حق داشت در اين وقت اگر خواهر دلسوخته اش مى فرمود :

يزيد مزن تو چوب جفا بر لب برادر من

سر بريده چه كرده است خاك بر سر من

لا حول ولا قوة الّا باللَّه العلي العظيم .

تمت المجالس التي أردت جمعها وتدوينها مبيضة على هذه الاوراق في عصر يوم الاحد الحادي عشر من شهر ذي القعدة الحرام سنة سبعة و اربعين و ثلثمأة بعد الالف من الهجرة النبوية على هاجرها آلاف الثناء و التحية في قرية مباركة ويس برج الثور و الحمد اللَّه أولاً و آخراً و ظاهراً و باطناً .

اللهمّ وفّقنا للعمل بها و اجعلها لنا ذخراً للمعاد بجاه محمد و آله الكرام الأمجاد .

ص: 373

منابع

1- الاحتجاج على أهل اللجاج : احمد بن على ، طبرسى ( متوفى 588ق ) ، مصحح : محمد باقر خرسان ، نشر مرتضى ، مشهد ، اول، 1403ق .

2 - احياء علوم الدين : محمد غزالى طوسى ( متوفى 505ق ) ، دار المعرفة ، بيروت .

3 - ارشاد : محمد بن محمد مفيد ( متوفى 413ق ) ، مصحح مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، كنگره شيخ مفيد ، قم ، اول، 1413ق .

4 - ارشاد القلوب الى الصواب للديلمى : حسن بن محمد ديلمى ( متوفى 841ق ) ، شريف رضى ، قم ، اول، 1412ق .

5 - اسرار الشهادة : ملا آقا دربندى (متوفى 1286) ، اعلمى تهران .

6 - اشك روان بر امير كاروان ترجمه الخصائص الحسينيه: ميرزا محمد حسين شهرستانى ، دار الكتاب ( جزائرى ) ، قم ، اول، عيد غدير 1413ق .

7 - اعلام الدين فى صفات المؤمنين : حسن بن محمد ديلمى ( متوفى 841ق ) ، ناشر و مصحح : مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، قم ، اول، 1408ق .

ص: 374

8 - اعلام الورى باعلام الهدى) : فضل بن حسن طبرسى ( متوفى 548ق ) ، اسلامية ، تهران ، سوم، 1390ق .

9 - اعيان الشيعة : سيد محسن امين عاملى ( متوفى 1377ق )، دار التعارف بيروت ، 1421ق .

10 - اقبال الاعمال : على بن موسى ابن طاووس ( متوفى 664ق ) ة )، دار الكتب الاسلامية ، تهران ، دوم، 1409ق .

11 - اكسير العبادات فى اسرار الشهادات: ملا آقا دربندى ( متوفى 1286 )، اعلمى تهران.

12 - الأمالي: محمد بن على بن بابويه شيخ صدوق، ( متوفى 381ق )، أعلمى بيروت، پنجم، 1400ق - 1362ش.

13 - الأمالي: محمد بن الحسن شيخ طوسى، ( متوفى 460ق )، دار الثقافه، قم، اول، 1414ق.

14 - الأمالي: محمد بن محمد شيخ مفيد، ( متوفى 413ق )، مصحح: حسين استاد ولى وعلى اكبر غفارى، مؤتمر الشيخ المفيد، قم، اول، 1413ق.

15 - بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمّة الأطهار عليهم السلام محمّد باقر بن محمّد تقى مجلسى ( متوفى 1110ق ) ، دار احياء التراث العربي ، دوم، 1403ق .

16 - تاريخ طبرى : محمد بن جرير طبرى ( متوفى 310ق ) ، بدائع التراث العربى .

17 - تحف العقول : حسن بن علي ، ابن شعبة الحرّاني ( متوفى قرن 4 ) ، مصحح : علي اكبر الغفاري ، مؤسسة نشر اسلامي ، قم ، دوم، 1404ق - 1363ش .

ص: 375

18 - تذكرة الشهداء : حبيب اللَّه شريف كاشانى ( متوفى 1340ق ) ، نشر شمس الضحى ، 1390ش .

19 - اكسير العبادات فى اسرار الشهادات: ملا آقا دربندى ( متوفى 1286 )، اعلمى، تهران.

20 - ترجمه مجمع البيان : فضل بن حسن طبرسى ( متوفى 548 ) ، فراهانى ، تهران ، اول .

21 - تسلية المجالس : محمد بن ابى طالب حسينى موسوى ( متوفى قرن 10 ) ، مؤسسة معارف اسلامية ، قم ، اول، 1418 .

22- تصنيف غرر الحكم : عبدالواحد بن محمد تميمى آمدى ( متوفى 550ق ) ، دفتر تبليغات ، قم ، اول، 1366ش .

23 - التفسير المنسوب الى الامام الحسن العسكري عليه السلام : (الشهادة 260 ق ) ، مصحح : مدرسة الإمام المهدي عليه السلام ، قم ، اول، 1409ق .

24 - تفسير خلاصة منهج الصادقين : فتح اللَّه بن شكر اللَّه كاشانى ( متوفى 988ق ) ، اسلاميه ، تهران ، اول، 1363 .

25 - تفسير القمي : علي بن ابراهيم القمي ( متوفى القرن 3 الهجري ) ، مصحح : سيّد طيّب موسوى جزائري ، دار الكتاب ، قم ، سوم، 1404ق .

26 - تفسير كبير منهج الصادقين : فتح اللَّه بن شكر اللَّه كاشانى ( متوفى 988ق ) ، كتابفروشى و چاپخانه محمد حسن علمى 1333ش .

27 - ثواب الأعمال وعقاب الأعمال : محمد بن علي ، ابن بابويه، شيخ صدوق ( متوفى 381ق ) ، دار الشريف الرضي للنشر ، قم ، دوم، 1406ق.

ص: 376

28 - جامع الأخبار: محمد بن محمد شعيرى، ( متوفى القرن 6 )، مطبعة الحيدرية، نجف أشرف، أول.

29 - جامع الاسرار ومنبع الانوار : سيد حيدر آملى ( متوفى ق 8 ) مركز انتشارات علمى و فرهنگى، تهران ، دوم، 1368 .

30 - جلاء العيون : محمد باقر مجلسى رحمه الله ( متوفى 1110ق )ة ) ، انتشارات علميه اسلاميه ، بازار شيرازى ، جنب نوروز خان .

31 - خصائص الحسينية: جعفر شوشترى ( متوفى 1303 ) ، الشريف الرضى ، قم.

32 - الخصال: محمّد بن علي بن بابويه شيخ صدوق، ( متوفى 381ق )، مصحّح: على اكبر الغفاري، مؤسسة نشر اسلامي، قم، اول، 1362ش.

33 - الدعوات للراوندي ، سلوة الحزين : سعيد بن هبة اللَّه ، قطب الدين راوندي ( متوفى 573ق ) ، مدرسة الإمام المهدي عليه السلام ، قم ، اول، 1407ق.

34 - الدمعة الساكبة : محمد باقر بن عبدالكريم بهبهانى ( متوفى 1285ق ) ، مصحح : حسين اعلمى ، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات ، بيروت .

35 - ديوان أميرالمؤمنين عليه السلام : دار نداء الاسلام للنشر ، قم ، اول، 1411ق .

36 - ديوان سيد رضى رحمه الله : ابو الحسن محمد بن الحسين السيد الشريف الرضى رحمه الله ، وزارت ارشاد اسلامى، اول، 1406 .

37 - رجال الكشى اختيار معرفة الرجال : محمد بن عمر كشى ( متوفى نيمه اول، قرن 4ق ) ، مؤسسه نشر دانشگاه مشهد ، اول، 1409ق .

38 - توضيح المسائل مراجع: گردآورنده سيد محمد حسن بنى هاشمى خمينى، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، اول، 1377.

ص: 377

39 - روضة الشهداء : ملا حسين واعظ كاشفى ( متوفى 910ق ) كتابفروشى اسلاميه ، ايران ، تهران.

40 - روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه: محمّد تقى بن مقصود على، مجلسي ( متوفى 1070ق )، مصحح: حسين موسوي كرماني وعلى پناه اشتهاردي، مؤسسه فرهنگى اسلامى كوشانپور، قم، دوم، 1406ق.

41 - رياحين الشريعة در ترجمه دانشمندان شيعه : ذبيح اللَّه محلّاتى ، دار الكتب الاسلامية ، تهران .

42 - رياض الأبرار في مناقب الأئمّة الأطهار : سيد نعمت اللَّه بن عبداللَّه جزائرى ( متوفى 1112ق )، مؤسسة التاريخ العربى ، بيروت ، اول، 1427ق .

43 - رياض القدس وحدائق الانس : صدر الدين قزوينى .

44 - زاد المعاد - مفتاح الجنان : محمد باقر بن محمد تقى مجلسى ( متوفى 1110ق ) ، مؤسسة اعلمى ، بيروت ، اول، 1423ق .

45 - الزهد : حسين بن سعيد كوفى اهوازى ( متوفى قرن 3ق ) ، المطبعة العلمية ، قم ، دوم، 1402ق .

46 - السرائرالحاوى لتحرير الفتاوى : ابو جعفر محمد بن منصور بن احمد بن ادريس الحلّى قدس سره ( متوفى 598ق ) ، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم ، قم ، دوم، 1410ق .

47 - شرح احقاق الحق : قاضى سيد نور اللَّه حسينى مرعشي شوشترى (شهادت 1019ق) ، تعليق : سيد شهاب الدين مرعشي نجفي ، تصحيح : سيد إبراهيم ميانجي ، كتابخانه آية اللَّه عظمى مرعشي النجفي ، قم .

ص: 378

48 - شرح الكافى : محمد صالح بن احمد مازندرانى ( متوفى 1081ق ) ، المكتبة الاسلامية ، تهران ، اول، 1382ق .

49 - شرح نهج البلاغة : عبدالحميد بن هبة اللَّه ، ابن أبي الحديد ( متوفى 656ق ) ، مصحح : محمد ابوالفضل ، ابراهيم ، كتابخانه آية اللَّه المرعشي النجفي ، قم ، اول، 1404ق .

50 - عدّة الداعي ونجاح الساعي : احمد بن محمد ، ابن فهد حلي ( متوفى 841ق ) ، مصحّح : احمد موحدي قمي ، دار الكتب الاسلاميّة ، اول، 1407ق.

51 - علل الشرايع : محمّد بن علي بن بابويه ( متوفى 381ق ) ، مكتبة الداوري ، قم اول، 1385ش .

52 - على فى الكتاب والسنة : حاج حسين شاكرى ( معاصر ) ، دار المورخ العربى، بيروت، اول، 1418ق .

53 - عنوان الكلام : محمد باقر فشاركى ( متوفى 1312ق ) ، مؤسسه فرهنگى بلاغ ، تهران ، اول، 1329ق 1387ش .

54 - عوالم العلوم والمعارف : عبداللَّه بن نور اللَّه بحرانى اصفهانى ( متوفى قرن 12 ) ، مؤسسة الامام المهدى عجّل اللَّه فرجه ، قم ، 1413ق .

55 - عوالى اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية : محمد بن زين الدين ، ابن ابي جمهور (زنده در سال 901ق ) ، مصحح : مجتبى العراقي ، دار سيد الشهداء للنشر ، قم ، اول، 1405ق .

56 - عيون أخبار الرضا عليه السلام : محمّد بن علي بن بابويه، شيخ صدوق ( متوفى 381ق ) ، مصحّح : مهدي اللاجوردي ، جهان ، طهران ، اول، 1378ق .

ص: 379

57 - عيون الحكم والمواعظ : على بن محمد ليثى واسطى ( متوفى قرن 6 )، دار الحديث ، قم ، اول، 1376ش .

58 - الفتوح : محمد بن على ، ابن اعثم كوفى ( متوفى 314ق ) ، دار الأضواء .

59 - فلاح السائل ونجاح المسائل : على بن موسى ابن طاووس ( متوفى 664ق ) ، بوستان كتاب ، قم .

60- قرب الاسناد : عبداللَّه بن جعفر الحميري ، (نيمه دوم، قرن 3ق ) ، مصحح وناشر : مؤسسه آل البيت عليهم السلام ، قم ، اول، 1413ق .

61 - قصص الأنبياء : سعيد بن هبة اللَّه ، قطب الدين راوندي ( متوفى 573 ق ) ، مصحح : غلامرضا عرفانيان يزدي ، مركز پژوهش هاى اسلامى ، مشهد ، اول، 1409 .

62 - الكافي : محمد بن يعقوب بن اسحاق كليني ( متوفى 329ق ) ، دار الحديث ، قم ، اول، 1429ق .

63 - كامل الزيارات : جعفر بن محمد ، ابن قولويه ( متوفى 367ق ) ، مصحح : عبدالحسين الأميني ، دار المرتضويه ، نجف اشرف ، اول، 1356ش .

64 - كشف الاسرار وعدة الابرار: رشيد الدين ابوالفضل ميبدى (قرن 6)، امير كبير، تهران، اول، 1371 .

65 - كشف الريبة : زين الدين بن على ، شهيد ثانى ( متوفى 966ق ) ، دار المرتضوى للنشر ، سوم، 1390ق .

66- لئالى الأخبار : محمد نبي تويسركاني ، انشارات جهان ، طهران .

67 - اللهوف : على بن موسى ابن طاووس ( متوفى 664ق)، مترجم: احمد فهرى زنجانى، جهان ، تهران ، اول، 1348ش .

ص: 380

68 - مثير الاحزان : جعفر بن محمد ، ابن نما حلى ( متوفى 841ق ) ، مدرسه امام مهدى ، ايران ، قم ، سوم، 1406ق .

69- المجالس السنية في مصائب العترة النبويّة : سيد محسن امين ، كتابفروشى حيدريه، دوم، 1428ق .

70- مجالس المؤمنين : قاضى سيد نوراللَّه حسينى مرعشى شوشترى (شهادت 1019)، تهران ، كتابفروشى اسلاميه ، 1365ش .

71 - مجالس حاج شيخ جعفر شوشترى : انتشارات مؤمنين ، قم ، چاپ بيست و ششم .

72 - مجمع البحرين : فخرالدين بن محمد ، الطريحي ( متوفى 1085ق ) ، مصحح : احمد الحسيني الاشكوري ، المرتضوي ، طهران ، سوم، 1375ش .

73 - مجمع البيان فى تفسير القران : فضل بن حسن طبرسى ( متوفى 548ق ) ، ناصر خسرو ، تهران ، سوم، 1372 .

74 - مجموعة ورام : مسعود بن عيسى ، ورام بن أبى فراس ( متوفى 605ق ) ، كتبه فقه ، قم ، اول، 1410ق .

75 - المحاسن : احمد بن محمد بن خالد البرقي ( متوفى 274ق يا 280ق ) ، مصحح : جلال الدين ، المحدث ، دار الكتب الاسلامية ، قم ، دوم، 1371ق .

76 - المحجة البيضاء في تهذيب الاحياء : فيض كاشاني ( متوفى 1091ق ) ، تحقيق : علي اكبر الغفاري ، مؤسسة نشر اسلامي ، قم ، سوم .

77 - مدينة المعاجز : سيد هاشم بن سليمان بحرانى ( متوفى 1107ق ) ، مؤسسة المعارف الاسلاميّة ، ايران ، قم ، اول، 1413ق .

ص: 381

78 - مرآة العقول في شرح اخبار آل الرسول : محمّد باقر بن محمد تقى مجلسى ( متوفى 1110ق ) ، مصحح : سيد هاشم رسولي محلاتي ، دار الكتب الاسلامية ، طهران ، دوم، 1404ق .

79 - المزار الكبير : محمد بن جعفر ابن مشهدى ( متوفى 610ق ) ، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم ، اول، 1419ق .

80 - مستدرك الوسائل ومستنبط المسائل : حسين بن محمد تقي ، النوري ( متوفى 1320ق ) ، مصحح و مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، قم ، اول، 1408ق .

81 - مسكن الفؤاد عمن فقد الأحبّة والأولاد : زين الدين بن على ، شهيد ثانى ( متوفى 966ق ) ، بصيرتى ، قم ، اول .

82 - مشكاة الانوار فى درر الاخبار : على بن حسن طبرسى ( متوفى 600ق )، المكتبة الحيدرية ، نجف ، دوم، 1385ق .

83 - مصباح الشريعة : منسوب به امام ششم حضرت جعفر بن محمد عليهما السلام ، ( شهادت 148ق ) ، اعلمى ، بيروت ، اول، 1400ق .

84 - المصباح للكفعمى ( جنة الامان الواقية ) : ابراهيم ببن على عاملى كفعمى ( متوفى 905ق ) ، دار الرضى ( زاهدى ) ، قم ، دوم، 1405ق .

85 - مصباح المتهجد : محمد بن الحسن طوسى ( متوفى : 460ق )، مؤسسة فقه الشيعة ، بيروت ، اول، 1411ق .

86 - معالى السبطين : محمد مهدى الحائرى ، طبع الصادق ، اول، 1425 .

87- معراج السعادة: ملا احمد بن محمد مهدى نراقى (متوفى 1245ق)، انتشارات هدى.

ص: 382

88 - مفاهيم القرآن: جعفر سبحانى (معاصر)، مؤسسه امام صادق عليه السلام، چهارم 1428ق.

89- مقاتل الطالبيين : على بن حسين ، ابوالفرج اصفهانى ( 284 - 356ق ) ، دار المعرفة .

90 - مقتل ابى مخنف: لوط بن يحيى ازدى ( متوفى 157ق) اعلمى، بيروت، اول، 1431.

91 - مناسك حج : مؤلف « مخطوط » .

92 - مناقب آل أبي طالب عليهم السلام : محمّد بن على بن شهر آشوب مازندراني ( متوفى 588ق ) ، علّامة ، قم ، اول، 1379ش .

93 - المنتخب : الشيخ فخر الدين الطريحى ( متوفى 1085ق ) ، المكتبة الحيدرية ، اول، 1426ق ش .

94 - منتهى الآمال: عباس قمى (متوفى 1359ق)، مطبوعاتى حسينى، مكرر، 1371ش.

95 - من لا يحضره الفقيه : محمّد بن علي بن بابويه، شيخ صدوق ( متوفى 381ق ) ، مصحّح : علي اكبر الغف،ارى ، مؤسسة نشر اسلامي ، دوم، ، قم 1413ق .

96 - منهاج الصالحين: سيد على حسينى سيستانى ( معاصر )، دفتر آيت اللَّه العظمى سيستانى، قم، پنجم، 1417.

97 - موسوعة كلمات الإمام الحسين عليه السلام : محمود شريفى و ديگران ، دار الاسوه ، قم 1383 .

98 - ناسخ التواريخ : ميرزا محمد تقى سپهر ، جلد امام حسين عليه السلام ، كتابخانه اسلاميه ، تهران ، دوم، 1363ش .

ص: 383

99 - نفايس الأخبار : ابو القاسم واعظ سدهى اصفهانى ، رضوان ، اول، 1362 .

100 - نفس الرحمن فى فضائل سلمان : ميرزا حسين نورى طبرسى ( متوفى 1320ق ) ، اول، 1411 ق .

101 - نهج البلاغة : سيد رضى رحمه الله ( متوفى 406ق ) شارح و مترجم : سيد علينقى فيض الاسلام ، انتشارات فيض الاسلام، زمستان 1370 .

102 - نهج البلاغة: سيد رضى (متوفى 406ق) مترجم محمد دشتى، قم، بيست و نهم، 1379.

103 - نهج الفصاحة ( مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه وآله ) : ابو القاسم پاينده ( متوفى 1363ش ) ، دنياى دانش ، تهران ، چهارم، 1382ش .

104 - الوافي : محمد محسن بن شاه مرتضى ، فيض كاشاني ( متوفى 1091ق ) ، مكتبة الإمام اميرالمؤمنين عليه السلام ، اصفهان ، اول، 1406ق .

105 - وسائل الشيعة : محمد بن حسن ، شيخ حر عاملي ( متوفى 1104ق ) ، مصحح : مؤسسه آل البيت عليهم السلام ، اول، 1409ق .

106 - وقايع الأيّام در احوال محرم الحرام : مرحوم حاج على خيابانى ، تبريز ، سوق المسجد الجامع .

107 - وقعة الطف : لوط بن يحيى ، أبو مخنف كوفى ( متوفى 158ق ) ، جامعه مدرسين ، قم ، سوم، 1417ق .

108 - الهداية الكبرى : حسين بن حمدان خصيبى ( متوفى 334ق ) ، البلاغ ، بيروت ، 1419ق .

ص: 384

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109