کیمیای سعادت : خلاصه مجلدات اصول کافی

مشخصات کتاب

کیمیای سعادت

جلد اول

خلاصه جلد اول فارسی اصول شریف کافی حضرت علامه مجاهد محمد ابن یعقوب کلینی

با شرح و تعلیق اثر:عبد الله عصام رودسری

ص: 1

جلد 1

اشاره

« بسم الله الرحمن الرحیم »

این اثر را نگارنده تقدیم می نماید به ذات اقدس احدیت و تمامی مقدسین درگاه او و در صدر آنان محمد و آل محمد علیهم السلام و عجل فرجهم و امید دارد تا مورد رضایت خدا و رسول او و ائمه اطهار و مقربین درگاه آنان واقع شود و خداوند علی اعلی، اجرت عمل و تلاش او را فرج مهدی آل محمد علیه السلام و عجل فرجهم قرار دهد. آمین آمین آمین یا رب العالمین.

عبدالله عصام رودسری

ص: 2

مقدمه

این اثر شریف خلاصه ی کتاب اصول کافی مولانا المجاهد فی سبیل الله حضرت علامه عالی قدر شیخ ابوجعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق کلینی رحمه الله تعالی علیه یعنی یار و یاور دین خدا و خادم محمد و آل محمد علیهم السلام و عجل فرجهم است و نگارنده در این اثر تلاش نموده است تا از نقل احادیثی که فهم آن غامض است خودداری نموده و نیز به جهت رعایت اصول خلاصه نویسی از درج بعضی از قسمت های روایات که تکراری است و نیز آن قسمت از احادیث که در آن ها استناد به آیات کتاب خدا شده است در صورت لزوم ذکر شود زیرا ترجمه های تحت لفظ هرگز زیبایی و شیوایی کلام خدا را ندارد و لذا محقق می تواند در صورت نیاز به اصل روایت مراجعه نماید که روایت عظیم مولانا المظلوم حضرت موسی بن جعفر به هشام نمونه ی بارز آن است.

و من الله توفیق و علیه التکلان

کلب آستان حضرت علامه امینی

عبدالله عصام رودسری

بسم الله الرحمن الرحیم

ستایش خدای راست که برای نعمتش ستایش شده و برای قدرتش پرستیده گشته، در سلطنت خویش فرمان رواست و به جهت شوکتش از او بیم دارند و خدا به وسیله ی پیشوایان هدایت که خاندان پیغمبر ما می باشند دینش را آشکار نمود و راه های راست خود را روشن ساخت و حقیقت چشمه های دانش خویش را برگشود، ایشان را طریق معرفتش و نشانه های دینش و دربانان بین خود و خلقش و باب شناسایی حقش قرار داد و محرم اصرار نهفته ی خویش ساخت.

پس سزاوارتر چیزی که عاقل برگیرد و متفکر باهوش آن را جوید و شخص با توفیق و درست رو در آن کوشد همانا علم دین و شناختن روش عبادتی است که خدا از خلقش خواسته و آن توحید و مقررات و احکام و امر و نهی و جلوگیری ها و آداب او می باشد و امام علیه السلام فرموده است کسی که از روی علم داخل ایمان شود ثابت ماند و ایمانش او را سود بخشد و کسی که بدون علم داخل شود همچنان که داحل شده خارج می شود و نیز فرموده است هر که دینش را از کتاب خدا و سنت پیغمبرش(صلی الله علیه و آله و سلم) برگیرد از کوه ها استوارتر است و کسی که دینش را از دهان مردم گیرد همان مردمش از دین برگردانند و باز فرمود هر که امر امامت ما را از قرآن نفهمد از فتنه ها بیرون نرود.

(کتاب عقل و جهل)

ص: 3

1- امام باقر(علیه السلام)فرمايد: چون خدا عقل را آفريد از او بازپرسى كرده باو گفت پيش آى پيش آمد، گفت باز گرد، بازگشت، فرمود بعزت و جلالم سوگند مخلوقى كه از تو به پيشم محبوب تر باشد نيافريدم و ترا تنها بكسانيكه دوستشان دارم بطور كامل دادم. همانا امر و نهى كيفر و پاداشم متوجه تو است

2- اصبغ بن نباته از على عليه السلام روايت مى كند كه جبرئيل بر آدم نازل شد و گفت: اى آدم من مأمور شده ام كه ترا در انتخاب يكى از سه چيز مخير سازم پس يكى را بر گزين و دو تا را واگذار. آدم گفت چيست آن سه چيز؟ گفت: عقل و حياء و دين آدم گفت عقل را برگزيدم، جبرئيل بحياء و دين گفت شما باز گرديد و او را واگذاريد، آن دو گفتند اى جبرئيل ما مأموريم هر جا كه عقل باشد با او باشيم. گفت خود دانيد و بالا رفت.

3- شخصى از امام ششم عليه السلام پرسيد عقل چيست؟ فرمود چيزى است كه بوسيله آن خدا پرستش شود و بهشت بدست آيد آن شخص گويد: گفتم پس آنچه معاويه داشت چه بود؟ فرمود: آن نيرنگست، آن شيطنت است، آن نمايش عقل را دارد ولى عقل نيست.

4- حسن بن جهم گويد: از امام رضا عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: دوست هر انسانى عقل او است و دشمن او جهلش.

5- حسن بن جهم گويد: بحضرت ابوالحسن عليه السلام عرض كردم نزد ما دسته اى هستند كه دوستدار امامند ولى آن تصميم راسخ را ندارند (كه بتوانند از راه عقيده خويش از جان و مال بگذرند) همين قدر است كه از محبت امام دم مى زنند. فرمود آنها (بواسطه كوتاهى عقل و قصور اداركشان) از جمله كسانى كه مورد سرزنش خدا قرار گرفته اند نيستند. همانا خدا مى فرمايد: عبرت گيريد اى صاحبان بصيرت (و ايشان صاحب بصيرت نمى باشند).

6- اسحاق بن عمار گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: هر كه عاقل است دين دارد و كسى كه دين دارد ببهشت مى رود (پس هر كه عاقل است ببهشت مى رود).

7- ابو جارود از امام پنجم عليه السلام نقل مى كند: خدا در روز قيامت نسبت بحساب بندگانش باندازه عقلى كه در دنيا به آنها داده است باريك بينى مى كند.

8-سليمان ديلمى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم فلانى در عبادت و ديانت و فضيلت چنين و چنانست فرمود: عقلش چگونه است؟ گفتم نمى دانم، فرمود، پاداش باندازه عقل است، همانا مردى از بنى اسرائيل در يكى از جزاير دريا كه سبز و خرم و پر آب و درخت بود عبادت خدا مى كرد يكى از فرشتگان از آنجا گذشت و عرض كرد پروردگارا مقدار پاداش اين بنده ات را به من بنما خداوند باو نشان داد و او آن مقدار را كوچك شمرد، خدا باو وحى كرد همراه او باش پس آن فرشته بصورت انسانى نزد او آمد عابد گفت تو كيستى؟ گفت مردى عابدم چون از مقام و عبادت تو در اين مكان آگاه شدم نزد تو آمدم تا با تو عبادت خدا كنم پس آن روز را با او بود، چون صبح شد فرشته باو گفت: جاى پاكيزه اى دارى و فقط براى عبادت

ص: 4

خوب است. عابد گفت: اينجا يك عيب دارد. فرشته گفت: چه عيبى؟ عابد گفت: خداى ما چهارپائى ندارد، اگر او خرى مى داشت در اينجا مى چرانديمش براستى اين علف از بين مى رود! فرشته گفت: پروردگار كه خر ندارد، عابد گفت: اگر خرى مى داشت چنين علفى تباه نمى شد، پس خدا بفرشته وحى كرد: همانا او را باندازه عقلش پاداش مى دهم (يعنى حال اين عابد مانند مستضعفين و كودكان است كه چون سخنش از روى ساده دلى و ضعف خرد است مشرك و كافر نيست ليكن عبادتش هم پاداش عبادت عالم خداشناس را ندارد).

9- امام صادق عليه السلام از رسول خدا صلى الله و آله نقل مى كند كه: چون خوبى حال مردى (مانند نماز و روزه بسيارش) بشما رسيد، در خوبى عقلش بنگريد زيرا به ميزان عقلش پاداش مى يابد.

10- ابن سنان گويد بحضرت صادق عليه السلام عرض كردم: مرديست عاقل كه گرفتار وسواس در وضو و نماز مى باشد: فرمود چه عقلى كه فرمانبرى شيطان مى كند؟ گفتم: چگونه فرمان شيطان مى برد؟ فرمود از او بپرس وسوسه ايكه باو دست ميدهد از چيست؟ قطعا بتو خواهد گفت از عمل شيطانست.

11- پيغمبر فرمود: خدا به بندگانش چيزى بهتر از عقل نبخشيده است، زيرا خوابيدن عاقل از شب بيدارى جاهل بهتر است و در منزل بودن عاقل از مسافرت جاهل (به سوى حج و جهاد) بهتر است و خدا پيغمبر و رسول را جز براى تكميل عقل مبعوث نسازد (تا عقلش را كامل نكند مبعوث نسازد) و عقل او برتر از عقول تمام امتش باشد و آنچه پيغمبر در خاطر دارد، از اجتهاد مجتهدين بالاتر است و تا بنده اى واجبات را به عقل خود در نيابد آنها رإ؛ انجام نداده است همه عابدان در فضيلت عبادتشان بپاى عاقل نرسند. عقلا همان صاحبان خردند كه درباره ايشان فرموده: تنها صاحبان خرد اندرز مى گيرند.

12- هشام بن حكم گويد: موسى بن جعفر عليهم السلام به من فرمود: اى هشام خداى تبارك و تعالى صاحب عقل و فهم را در كتاب مژده داده است و فرموده اى هشام همانا خداى متعال بواسطه عقل حجت را براى مردم تمام كرده و پيغمبران را بوسيله بيان يارى كرده و بسبب برهانها بر ربوبيت خويش دلالتشان نموده و فرموده است اى هشام خدا اينها را دليل بر شناسائى خود قرار داده كه مسلما مدبرى دارند، پس فرموده است اى هشام پس خداوند صاحبان عقل را اندرز داده و به آخرت تشويقشان نموده و فرموده است.

اى هشام سپس خدا كسانى را كه كيفرش را تعقل نمى كنند بيم داده و فرموده. اى هشام عقل همراه علم است و خدا فرموده اى هشام خدا اكثريت را نكوهش نموده و فرموده اى هشام سپس اقليت را ستوده و فرموده اى هشام سپس خداوند از صاحبان عقل به نيكوترين وجه ياد نموده و ايشان را بهترين زيور آراسته و فرموده اى هشام خداى تعالى در كتابش مى فرمايد (37 سوره 50) همانا در اين كتاب ياد آورى است براى كسى كه دلى دارد (يعنى عقل دارد) و فرموده (12 سوره 31) (((همانا بلقمان حكمت داديم))) فرمود مقصود از حكمت عقل و فهم است. اى هشام

ص: 5

لقمان بپسرش گفت: تابع حق باش تا عاقلترين مردم باشى همانا زيركى در برابر حق ناچيز است پسر عزيزم دنيا درياى ژرفى است كه خلقى بسيار در آن غرقه شدند (اگر از اين دريا نجات مى خواهى) بايد كشتيت در اين دريا تقواى الهى و آكنده آن ايمان و بادبانش توكل و ناخدايش عقل و رهبريش دانش و لنگرش شكيبائى باشد. اى هشام براى هر چيز رهبرى است و رهبرى عقل انديشيدن و رهبر انديشيد خاموشى است و براى هر چيزى مركبى است و مركب عقل تواضع است، براى نادانى تو همين بس كه مرتكب كارى شوى كه از آن نهى شده ئى. اى هشام خدا پيغمبران و رسولان شرا بسوى بندگان نفرستاد مگر براى آنكه از خدا خردمند شوند (يعنى معلومات آنها مكتسب از كتاب و سنت باشد نه از پيش خود) پس هر كه نيكوتر پذيرد معرفتش بهتر است و آنكه بفرمان خدا داناتر است عقلش نيكوتر است و كسيكه عقلش كاملتر است مقامش در دنيا و آخرت بالاتر است: اى هشام خدا بر مردم دو حجت دارد: حجت آشكار و حجت پنهان، حجت آشكار رسولان و پيغمبران و امامانند عليه السلام و حجت پنهان عقل مردم است. اى هشام عاقل كسى است كه حلال او را سپاسگزارى باز ندارد و حرام بر صبرش چيره نشود. اى هشام هر كه سه چيز را بر سه چيز مسلط سازد بويرانى عقلش كمك كرده است: آنكه پرتو فكرش را به آروزى درازش تاريك كند و آنكه شگفتيهاى حكمتش را بگفتار بيهوده اش نابود كند و آنكه پرتو اندرز گرفتن خود را بخواهشهاى نفسش خاموش نمايد (هر كه چنين كند) گويا هوس خود را برويرانى عقلش كمك داده و كسى كه عقلش را ويران كند دين و دنياى خويش را تباه ساخته است. اى هشام چگونه كردارت نزد خدا پاك باشد كه دل از فرمان پروردگارت باز داشته و عليه عقلت از هوست فرمان برده باشى. اى هشام صبر بر تنهائى نشانه قوت عقل است. كسى كه از خدا خردمندى گرفت از اهل دنيا و دنياطلبان كناره گيرد و به آنچه نزد خداست بپردازد و خدا انيس وحشت او و يار تنهائى او و اندوخته هنگام تنگدستى او و عزيز كننده اوست بى فاميل و تبار. اى هشام حق براى فرمانبردارى خدا بپا داشته شد، نجاتى جز بفرمانبردارى نيست و فرمانبردارى بسبب علم است و علم با آموزش بدست آيد و آموزش بعقل وابسته است و علم جز از دانشمندان الهى بدست نيايد و شناختن علم بوسيله عقل است.

اى هشام كردار اندك از عالم چند برابر پذيرفته شود و كردار زياد از هواپرستان و نادانان پذيرفته نگردد. اى هشام همانا عاقل به كم و كاست دنيا با دريافت حكمت خشنود است و با كم كاست حكمت و رسيدن به دنيا خشنود نيست از اين رو تجارتشان سودمند گشت. اى هشام همانا خردمندان زياده بر احتياج از دنيا را كنار نهادند تا چه رسد به گناهان با اينكه ترك دنيا فضيلت است و ترك گناه لازم.اى هشام عاقل به دنيا و اهل دنيا نگريست و دانست كه دنيا جز با زحمت دست ندهد و به آخرت نگريست و دانست كه آن هم جز با رحمت نيايد پس با زحمت در جستجوى پاينده تر آن برآمد (يعنى چون ديد به دست آوردن دنيا و آخرت هر دو احتياج به زحمت دارد با خود گفت چه بهتر كه اين زحمت را در راه تحصيل آخرت پاينده متحمل شوم). اى هشام خردمندان از دنيا رو گردانيده به آخرت روى آوردند زيرا ايشان دانستند كه دنيا خواهان است و خواسته و آخرت هم خواهان است و خواسته و كسى كه خواهان آخرت باشد دنيا او را بجويد تا روزيش را بطور كامل از دنيا برگيرد و كسى كه دنيا طلبد آخرت

ص: 6

او را جويد يعنى مرگش در رسد و دنيا و آخرتش را تباه سازد. اى هشام كسى كه ثروت بدون مال و دل آسودگى از حسد و سلامتى دين خواهد بايد با تضرع و زارى از خدا بخواهد كه عقلش را كامل كند زيرا عاقل به قدر احتياج قناعت كند و آنكه به قدر احتياج قناعت كند بى نياز گردد و كسى كه بقدر احتياج قناعت نكند هرگز بى نيازى نيابد. اى هشام خدا از مردمى شايسته حكايت كند كه آنها گفته اند (8 سوره 3) (((پروردگارا بعد از آنكه ما را هدايت فرمودى دلهاى مان را منحرف مساز و ما را از نزد خويش رحمتى بخشاى كه تو بخشاينده اى))) چون دانستند كه دلها منحرف شوند و به كورى و سرنگونى گرايند. همانا از خدا نترسد كسى كه از جانب خدا خردمند نگردد و كسى كه از جانب خدا خرد نيابد دلش بر معرفت ثابتى كه بدان بينا باشد و حقيقتش را دريابد بسته نگردد و كسى كه به دين سعادت رسد كه گفتار و كردارش يكى شود و درونش با برونش موافق باشد زيرا خدايى كه اسمش مبارك است بر عقل درونى پنهان جز به ظاهرى كه از باطن حكايت كند دليلى نگذاشته است. اى هشام امير المؤمنين عليه السلام مى فرمود: خدا با چيزى بهتر از عقل پرستش نشود و تا چند صفت در انسان نباشد عقلش كامل نشده است مردم از كفر و شرارتش در امان و به نيكى و هدايتش اميدوار باشند. زيادى مالش بخشيده زيادى گفتارش بازداشت شده باشد. بهره او از دنيا مقدار قوتش باشد. تا زنده است از دانش سير نشود. ذلت با خدا را از عزت با غير خدا دوست تر دارد. تواضع را از شرافت دوست تر دارد. نيكى اندك ديگران را زياد و نيكى بسيار خود را اندك شمارد همه مردم را از خود بهتر داند و خود را از همه بدتر و اين تمام مطلب است. اى هشام عاقل دروغ نگويد اگر چه دلخواه او باشد. اى هشام كسى كه مردانگى ندارد دين ندارد كسى كه عقل ندارد مردانگى ندارد. با ارزش ترين مردم كسى است كه دنيا را براى خود منزلى نداند. همانا براى هدفهاى شما بهائى جز بهشت نيست پس آنرا به غير بهشت نفروشيد. اى هشام امير المؤمنين عليه السلام مى فرمود: از جمله علامات عاقل اين است كه سه خصلت در او باشد.

1-چون از او پرسند جواب دهد 2- و چون مردم از سخن در مانند او سخن گويند 3- و رأيى اظهار كند كه به مصلحت همگنان باشد كسى كه هيچ يك از اين صفات ندارد احمق است، اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: در صدر مجلس نبايد نشيند مگر مردى كه اين سه خصلت يا يكى از آنها را داشته باشد و كسى كه هيچ ندارد و در صدر نشيند احمق است. و حسن بن على عليه السلام فرمود حاجات خود را از اهلش خواهيد عرض شد اهلش كيانند اى پسر پيغمبر؟ فرمود: آنها كه خدا در كتابش بيان كرده و ياد نموده و فرموده: تنها صاحب دلان پند گيرند. و آنها خردمندانند. و على بن حسين عليهما السلام فرمود: همنشينى با خوبان صلاح انگيز است و حسن اخلاق دانشمندان عقل خيز و فرمانبرى از حاكمان عادل كمال عزت است و بهره بردارى از ما كمال مردانگى و رهنمائى مشورت خواه اداى حق نعمت است و خوددارى از آزار نشانه كمال عقل است و آسايش تن در دنيا و آخرت. اى هشام عاقل به كسى كه بترسد تكذيبش كند خبر ندهد و از آنكه نگرانى مضايقه دارد چيزى نخواهد و به آنچه توانإ؛ نيست وعده ندهد و به آنچه در اميدواريش سرزنش شود اميد نبندد و به كارى كه بترسد در آن درماند اقدام نكند.

ص: 7

13- اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: عقل پرده ايست پوشاننده محبت. و فضل جمالى است هويدا پس نادرستيهاى اخلاقت را به فضلت به پوشان و با عقلت هوست را بكش تا دوستى مردم برايت سالم ماند و محبت تو بر آنها آشكار گردد.

14- سماعه گويد خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم و جمعى از دوستانش هم حضور داشتند كه ذكر عقل و جهل به ميان آمد حضرت فرمود: عقل و لشكرش و جهل و لشكرش را بشناسيد، سماعه گويد من عرض كردم قربانت گردم غير از آنچه شما به ما فهمانيده ايد نمى دانيم. حضرت فرمود: خداى عزوجل عقل را از نور خويش و از طرف راست عرش آفريد و آن مخلوق اول از روحانيين است پس بدو فرمود: پس رو او پس رفت سپس فرمود پيش آى پيش آمد خداى تبارك و تعالى فرمود: ترا با عظمت آفريدم و بر تمام آفريدگانم شرافت بخشيدم سپس جهل را تاريك و از درياى شور و تلخ آفريد به او فرمود پس رو پس رفت فرمود پيش بيا پيش نيامد فرمود: گردن كشى كردى؟ او را از رحمت خود دور ساخت سپس براى عقل هفتاد و پنج لشكر قرار داد. چون جهل مكرمت و عطاء خدا را نسبت به عقل ديد دشمنى او را در دل گرفت و عرض كرد پروردگارا اين هم مخلوقى است مانند من. او را آفريدى و گراميش داشتى و تقويتش نمودى من ضد او هستم و بر او توانايى ندارم آنچه از لشكر به او دادى به من هم عطا كن فرمود بلى مى دهم ولى اگر بعد از آن نافرمانى كردى ترا و لشكر تو را از رحمت خود بيرون مى كنم عرض كرد خشنود شدم پس هفتاد و پنج لشكر به او عطا كرد. و هفتاد و پنج لشكرى كه به عقل عنايت كرد (و نيز هفتاد و پنج لشكر جهل) بدين قرار است:

نيكى و آن وزير عقل است و ضد او را بدى قرار داد؛ كه آن وزير جهل است؛ و ايمان و ضد آن كفر؛ و تصديق حق و ضد آن انكار است؛ و اميدوارى و ضد آن نوميدى؛ و دادگرى و ضد آن ستم؛ و خشنودى و ضد آن قهر و خشم؛ و سپاسگذارى و ضد آن ناسپاسى؛ و چشمداشت رحمت خدا و ضد آن يأس از رحمتش؛ و توكل و اعتماد به خدا و ضد آن حرص و آز؛ و نرم دلى و ضد آن سخت دلى؛ و مهربانى و ضد آن كينه توزى و دانش و فهم و ضد آن نادانى؛ و شعور و ضد آن حماقت؛ و پاكدامنى و ضد آن بى باكى و رسوائى و پارسائى و ضد آن دنيا پرستى؛ و خوشرفتارى و ضد آن بدرفتارى؛ و پروا داشتن و ضد آن گستاخى؛ و فروتنى و ضد آن خودپسندى؛ و آرامى و ضد آن شتابزدگى؛ و خردمندى و ضد آن بى خردى و خاموشى و ضد آن پرگوئى؛ و رام بودن و ضد آن گردنكشى؛ و تسليم حق شدن و ضد آن ترديد كردن، و شكيبايى و ضد آن بى تابى؛ و چشم پوشى و ضد آن انتقامجوئى؛ و بى نيازى و ضد آن نيازمندى؛ و به ياد داشتن و ضد آن بى خبر بودن؛ و در خاطر نگه داشتن و ضد آن فراموشى؛ و مهرورزى و ضد آن دورى و كناره گيرى؛ و قناعت و ضد آن حرص و آز؛ و تشريك مساعى و ضد آن دريغ و خوددارى؛ و دوستى و ضد آن دشمنى؛ پيمان دارى و ضد آن پيمانشكنى؛ و فرمانبرى و ضد آن نافرمانى سرفرودى و ضد آن بلندى جستن؛ و سلامت و ضد آن مبتلا بودن؛ و دوستى و ضد آن تنفر و

ص: 8

انزجار؛ و راستگوئى و ضد آن دروغگوئى؛ و حق و درستى و ضد آن باطل و نادرستى؛ و امانت و ضد آن خيانت؛ و پاكدلى و ضد آن ناپاكدلى؛ و چالاكى و ضد آن سستى و زيركى و ضد آن كودنى؛ و شناسايى و ضد آن ناشناسائى؛ و مدارا و رازدارى و ضد آن رازفاش كردن؛ و يك روئى و ضد آن دغلى؛ و پرده پوشى و ضد آن فاش كردن؛ و نماز گزاردن و ضد آن تباه كردن نماز؛ و روزه گرفتن و ضد آن روزه خوردن؛ و جهاد كردن و ضد آن فرار از جهاد؛ و حج گزاردن و ضد آن پيمان حج شكستن و سخن نگهدارى و ضد آن سخنچينى؛ و نيكى به پدر و مادر و ضد آن نافرمانى پدر و مادر؛ و با حقيقت بودن و ضد آن رياكارى؛ و نيكى و شايستگى و ضد آن زشتى و ناشايستگى؛ و خودپوشى و ضد آن خود آرائى و تقيه و ضد آن بى پروائى؛ و انصاف و ضد آن جانبدارى باطل؛ و خودآرائى براى شوهر و ضد آن زنا دادن؛ و پاكيزگى و ضد آن پليدى؛ و حيا و آزرم و ضد آن بى حيائى؛ و ميانه روئى و ضد آن تجاوز از حد؛ و آسودگى و ضد آن خود را به رنج انداختن؛ و آسان گيرى و ضد آن سختى گيرى؛ و بركت داشتن و ضد آن بى بركتى؛ و تن درستى و ضد آن گرفتارى؛ و اعتدال و ضد آن افزون طلبى؛ و موافقت با حق و ضد آن پيروى از هوس و سنگينى و متانت و ضد آن سبكى و جلفى؛ و سعادت و ضد آن شقاوت؛ و توبه و ضد آن؛ اصرار برگناه؛ و طلب آمرزش و ضد آن بيهوده طمع بستن؛ و دقت و مراقبت و ضد آن سهل انگارى؛ دعا كردن و ضد آن سرباز زدن؛ و خرمى و شادابى و ضد آن سستى و كسالت؛ و خوشدلى و ضد آن اندوهگينى؛ مأنوس شدن و ضد آن كناره گرفتن و سخاوت و ضد آن بخيل بودن.

پس تمام اين صفات ( هفتاد و پنج گانه) كه لشگريان عقلند جز در پيغمبر و جانشين او و مؤمنينى كه خدا دلش را به ايمان آزموده جمع نشود اما دوستان ديگر ما برخى از اينها را دارند و متدرجا همه را دريابند و از لشكريان جهل پاك شوند آنگاه با پيغمبران و اوصياءشان در مقام اعلى همراه شوند و اين سعادت جز با شناختن عقل و لشكريانش و دورى از جهل و لشكريانش به دست نيايد خدا ما و شما را به فرمانبرى و طلب ثوابش موفق دارد.(در متن جنود عقل و جهل را هفتاد و پنج ذكر كرده و در توجيه هفتاد و هشت و ظاهرا بعضى به عبارت ديگر تكرار شده).

15- حضرت صادق عليه السلام فرمود: هيچگاه پيغمبر با مردم از عمق عقل خويش سخن نگفت بلكه مى فرمود: ما گروه پيغمبران مأموريم كه با مردم به اندازه عقل خودشان سخن گوئيم.

16- اميرالمومنين عليه السلام فرمود: دلهاى نادانان را طمع ها از جا بر مى كنند و آرزوهاى بى جا در گروشان مى گذارند و نيرنگها به دامشان مى اندازند.

17- حضرت صادق عليه السلام فرمود با عقل ترين مردم خوش خلق ترين آنها است.

18- ابو هاشم گويد: خدمت حضرت رضا عليه السلام بودم و از عقل و ادب گفتگو مى كرديم حضرت فرمود: اى ابو هاشم عقل موهبت خدا است و ادب با رنج سختى بدست آيد پس كسى كه در كسب ادب زحمت كشد آن را بدست آرد و كسى كه در كسب عقل رنج برد بر نادانى خويش افزايد.

ص: 9

19- اسحاق بن عمار گويد: به حضرت صادق عرض كردم: قربانت گردم من همسايه اى دارم كه نماز خواندن و صدقه دادن و حج رفتنش بسيار است و عيب ظاهرى ندارد فرمود عقلش چطور است گفتم: عقل درستى ندارد فرمود: پس با آن اعمال درجه اش بالا نمى رود.

20- ابن سكيت گويد به امام دهم عليه السلام عرض كردم: چرا خود حضرت موسى را با وسيله عصا و يد بيضا و ابزار ابطال جادو فرستاد و حضرت عيسى را با وسيله طبابت و حضرت محمد را كه بر او و خاندانش و پيغمبران درود باد به وسيله كلام و سخنرانى حضرت فرمود: چون خدا موسى عليه السلام را مبعوث كرد جادوگرى بر مردم آن زمان غلبه داشت پس او از طرف خدا چيزى آورد كه مانندش از توانائى آنها خارج بود و به وسيله آن جادوى آنها را باطل ساخت و حجت را بر ايشان ثابت كرد و عيسى عليه السلام را در زمانى فرستاد كه فلج و زمينگيرى زياد شده بود و مردم نياز به طب داشتند پس او از جانب خدا چيزى آورد كه مانندش را نداشتند پس به اجازه خدا مردگان را زنده كرد و كور مادرزاد و پيس را درمان نمود و حجت را بر ايشان ثابت كرد. و حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را در زمانى فرستاد كه خطبه خوانى و سخنورى به گمانم شعر را هم فرمود زياد شده بود، پس آن حضرت از طرف خدا پندها و دستوراتى شيوا آورد كه گفتار آنها را باطل كرد و حجت را بر ايشان تمام نمود. ابن سكيت گفت به خدا هرگز مانند تو را نديده ام بفرمائيد در اين زمان حجت خدا بر مردم چيست فرمود: عقل است كه بوسيله آن امام راستگو مى شناسد و تصديقش مى كند و دورغگو را مى شناسد و تكذيبش مى نمايد. ابن سكيت گفت به خدا جواب درست همين است.

21- حضرت صادق عليه السلام فرمود: حجت خدا بر بندگان پيغمبر است و حجت ميان بندگان و خدا عقل است.

22- و فرمود: پايه شخصيت انسان عقل است و هوش و فهم و حافظه و دانش از عقل سرچشمه مى گيرند. عقل انسان را كامل كند و رهنما و بينا كننده و كليد كار اوست و چون عقلش به نور خدائى مؤيد باشد دانشمند و حافظ و متذكر و با هوش و فهميده باشد و از اين رو بداند چگونه و چرا و كجاست و خيرخواه و بدخواه خود را بشناسد و چون آنرا شناخت روش زندگى و پيوست و جدا شده خويش بشناسد و در يگانگى خدا و اعتراف بفرمانش مخلص شود و چون چنين كند از دست رفته را جبران كرده بر آينده مسلط گردد و بداند در چه وضعى است و براى چه در اينجاست و از كجا آمده و به كجا مى رود؟ اينها همه از تأييد عقل است.

23- حضرت صادق عليه السلام فرمود عقل راهنماى مؤمن است.

24- امام صادق عليه السلام از پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل مى كند كه فرمود: اى على هيچ تهيدستى سخت تر از نادانى و هيچ مالى سود بخش تر از عقل نيست.

ص: 10

25- امام باقر عليه السلام فرمود چون خدا عقل را آفريد به او فرمود پيش بيا، پيش آمد فرمود برگرد، برگشت فرمود بعزت و جلالم مخلوقى بهتر از تو نيافريدم، امر نهى و پاداش و كيفرم متوجه تو است.

26- اسحاق بن عمار گويد به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم: نزد مردى مى روم و بعضى از سخنم را مى گويم او تمام مقصود مرا مى فهمد و مردى ديگر نزد او مى روم و تمام سخنم را به او مى گويم او طبق گفته من جواب مى دهد و مردى ديگر نزد او مى روم و سخنم را مى گويم او ( چون مقصود مرا نمى فهمد) مى گويد دوباره بگو. فرمود: اى اسحاق مى دانى چرا چنين است؟ گفتم: نه، فرمود: آنكه تمام سخن ترا از بعضى گفتارت مى فهمد، كسى است كه نطفه اش با عقلش خمير شده است و آنكه پس از اتمام سخنت جواب تو را مى گويد كسى است كه عقلش در شكم مادر به او آميخته است و آنكه چون سخنش گوئى گويد: دوباره بگو كسى است كه پس از بزرگ شدن عقلش به او آميخته شده او است كه مى گويد دوباره بگو

27- امام صادق عليه السلام از پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: چون مردى را پرنماز و روزه ديديد به او ننازيد تا بنگريد عقلش چگونه است.

28- امام صادق عليه السلام فرمود: اى مفضل كسى كه تعقل نكند رستگار نگردد و تعقل نكند كسى كه نداند، كسى كه بفهمد نجيب مى شود، كسى كه صبر كند پيروز شود، دانش سپر بدبختى است و راستى عزت است و نادانى زلت، فهميدن بزرگوارى و سخاوت كاميابى و خوش خلقى دوستى آورنده است، كسى كه به اوضاع زمانش آگاه باشد اشتباهات بر او هجوم نيارد، دورانديشى همان بدبينى است واسطه بين انسان و رسيدن به حقيقت نعمت وجود عالم است و نادان در اين ميان بدبخت است، خدا دوست كسى است كه او را شناخت و دشمن آنكه خودسرانه خويش را در زحمت شناسائيش انداخت خردمند عيب پوش است و نادان فريبنده اگر خواهى بزرگوار شوى ملايم باش و اگر خوار شوى درشتى كن شريف طينت نرم دل است بداصل سخت دل كس كه كوتاهى كند به پرتگاه افتد و كسى كه از عاقبت بيم كند از نسنجيده كارى سالم ماند، كسى كه ندانسته و ناگاه بكارى در آيد بينى خود را بريده است (خود را بنهايت خوارى و مذلت انداخته است). هر كه نداند نفهمد و هركه نفهمد سالم نماند و آنكه سالم نماند عزيز نگردد و هر كه عزيز نگردد خرد شود. و آنكه خرد شود سرزنش شود و هر كس چنين باشد سزاوار است كه پشيمان شود.

29- اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: كسى را كه آگاه شوم بر يكى از صفات خوب استوار است، بپذيرم و از نداشتن صفات ديگرش بگذرم ولى از نداشتن عقل و دين چشم نمى پوشم زيرا جدائى از دين جدائى از امنيت است و زندگى با حراس گوارا نباشد و فقدان عقل فقدان زندگى است ( زيرا بى خردان) فقط با مردگان مقايسه شوند و بس.

30- و نيز فرمود: خود بينى انسان دليل بر سستى خودش مى باشد.

ص: 11

31- حسن بن جهم گويد: جمعى از ياران ما خدمت حضرت رضا عليه السلام سخن از عقل به ميان آوردند. امام فرمود: ديندارى كه عقل ندارد اعتنائى به او نباشد. گفتم: قربانت گردم. بعضى از مردمى كه به امامت قائلند ما نقصى بر آنها نمى بينيم در صورتى كه به اندازه عقلشان عقل شايسته ندارند فرمود: ايشان مورد خطاب خدا نيستند (زيرا خدا عاقل را امر و نهى مى كند و به اندازه عقلشان پاداش و كيفر مى دهد) خدا عقل را آفريد به او فرمود: پيش آى پيش آمد، برگرد، برگشت فرمود به عزت و جلالم بهتر و محبوبتر از تو چيزى نيافريدم باز خواست و بخششم متوجه تو است.

ب صفوان گويد شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: مكنتى پر نعمت تر از عقل نيست و تنگدستى پست تر از حماقت نى. و در هر كار پشتيبانى فزونتر از مشورت نيست.

کتاب فضل علم

باب وجود دانش و آموختن آن و تشویق بدان

1- رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: دانشجوئى بر هر مسلمانى واجب است، همانا خدا دانشجويان را دوست دارد.

2- حضرت صادق عليه السلام فرمود: دانشجوئى واجب است.

3- از حضرت ابوالحسن عليه السلام سؤال شد كه: مردم را مى رسد كه از آنچه نياز دارند نپرسند فرمود: نه.

4- امير المؤمنين عليه السلام مى فرمود: اى مردم بدانيد كمال دين طلب علم و عمل بدانست، بدانيد كه طلب علم بر شما از طلب مال لازم تر است زيرا مال براى شما قسمت و تضمين شده. عادلى (كه خداست) آنرا بين شما قسمت كرده و تضمين نموده و به شما مى رساند ولى علم نزد اهلش نگهداشته شده و شما مأموريد كه آنرا از اهلش طلب كنيد، پس آنرا بخواهيد.

5- پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود طلب علم واجب است و در حديث ديگر فرمود طلب علم بر هر مسلمانى واجب است. همانا خدا دانشجويان را دوست دارد.

6- على بن أبى حمزه گويد شنيدم كه حضرت صادق عليه السلام مى فرمود دين را خوب بفهميد زيرا هر كه دين را خوب نفهمد مانند صحراگرد است. خداوند در كتابش مى فرمايد (124 سوره 9) تا در امر دين دانش اندوزند و چون بازگشتند قوم خود را بيم دهند شايد آنها بترسند.

7- مفضل گويد از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: بر شما باد كه در دين خدا دانشمند شويد و صحراگرد نباشيد زيرا آنكه در دين خدا دانشمند نشود خدا روز قيامت به او توجه نكند و كردارش را پاكيزه نشمارد.

8- و فرمود: مى خواهم با تازيانه بر سر اصحابم بزنند تا دين را خوب به فهمند.

ص: 12

9- مردى به امام صادق عليه السلام عرض كرد: قربانت مرديست كه امر امامت را شناخته و در خانه نشسته و با هيچ يك از برادران دينيش آشنائى ندارد فرمود: اين مرد چگونه دينش را مى فهمد.

باب توصيف و فضيلت علم و فضل دانشمندان

1- امام هفتم عليه السلام فرمود: چون رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) وارد مسجد شد ديد جماعتى گرد مردى را گرفته اند فرمود: چه خبر است گفتند علامه اى است. فرمود: علامه يعنى چه؟ گفتند: داناترين مردم است به دودمان عرب و حوادث ايشان و به روزگار جاهليت و اشعار عربى. پيغمبر فرمود: اينها علمى است كه نادانش را زيانى ندهد و عالمش را سودى نبخشد سپس فرمود: همانا علم سه چيز است: آيه محكم، فريضه عادله، سنت پابرجا، و غير از اين فضل است.

2- امام صادق عليه السلام فرمود: دانشمندان وارثان پيمبرانند براى اينكه پيمبران پول طلا و نقره به ارث نگذارند و تنها احاديثى از احاديثشان بجاى گذارند هر كه از آن احاديث برگيرد بهره بسيارى بر گرفته است. پس نيكو بنگريد كه اين علم خود را از كه مي گيريد، زيرا در خاندان ما اهل بيت در هر عصر جانشينان عادلى هستند كه تغيير دادن غاليان و بخود بستگى خرابكاران و بد معنى كردن نادانان را از دين برمى دارند.

شرح-خرابكارى در دين طبق اين روايت سه گونه است: 1- كلمه يا جمله قرآن و حديث را به نفع و سليقه خويش تغيير دادن و اين عمل گاهى از غلاة و مسلمين كاسه از آش داغتر سر مى زند 2- كسانى كه مسلمان و متدين نيستند خود را به اسلام و دين ببندند يا مطلبى كه از دين نيست به دين نسبت دهند 3- قرآن و حديث را از معنى حقيقى خود برگردانيده و طبق سليقه شخص خويش معنى كنند. و در هر دوره امامان يا علماى عادلى هستند كه از اين اعمال جلوگيرى كنند.

3- فرمود: چون خدا خير بنده اى خواهد او را در دين دانشمند كند.

4- امام باقر عليه السلام فرمود: كمال انسان و نهايت كمالش دانشمند شدن در دين و صبر در بلا و اقتصاد در زندگى است.

5- امام صادق عليه السلام فرمود: دانشمندان امينند و پرهيزگاران دژها و جانشينان سروران و روايت ديگر دانشمندان برجهاى نورافكن و پرهيزگاران دژها و جانشينان سرورانند.

6- حضرت صادق عليه السلام به بشير فرمود: هر يك از اصحاب ما كه فهم دين ندارد خيرى ندارد، اى بشير هر مردى از ايشان كه از نظر فهم دين بى نياز نباشد به ديگران نياز پيدا مى كند و چون به آنها نيازمند شد او را در گمراهى خويش وارد كنند و او نفهمد.

ص: 13

7- رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: در زندگى جز براى دو نفر خيرى نيست: عالمى كه فرمانش برند. و شنونده نگهدار (آنكه چون مطلبى از دين شنيد حفظ كند و عمل نمايد).

8- امام باقر عليه السلام فرمود: عالمى كه از علمش بهره برد (يا بهره برند) بهتر از هفتاد هزار عابد است.

9- معاويه بن عمار گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: مردى است كه از شما روايت بسيار نقل كند و ميان مردم انتشار دهد و آن را در دل مردم و دل شيعيانتان استوار كند و شايد عابدى از شيعيان شما باشد كه در روايت چون او نباشد كداميك بهترند؟ فرمود: آنكه احاديث ما را روايت كند و دلهاى شيعيانمان را استوار سازد از هزارعابد بهتر است.

باب انواع مردم

1- امير مؤمنان عليه السلام مى فرمود: پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مردم به سه جانب روى آورند: 1- به عالمى كه رهبرى خدايى داشت و خدا او را به آنچه مى دانست از علم ديگران بى نياز ساخته بود (قطعا اين عالم خود آن حضرت بود و آن مردم سلمان و مقداد و ابوذر و امثال آنها) 2- به نادانى كه مدعى علم بود و علم نداشت، به آنچه در دست داشت مغرور بود، دنيا او را فريفته بود و او ديگران را. 3- به دانش آموزى كه دانش خود را از عالمى كه در راه هدايت خدا و نجات گام برداشته پس آنكه ادعا كرد هلاكت شد و آنكه دروغ بست نوميد گشت.

2- امام صادق عليه السلام فرمود: مردم سه دسته اند دانشمند و دانشجو و خاشاك روى آب (كه هر لحظه آبش به جانبى برد مانند مردمى كه چون تعمق دينى ندارند هر روز به كيشى گروند و دنبال صدايى برآيند).

3- و آن حضرت به أبى حمزه فرمود: يا دانشمند باش و دانشجو و يا دوستدار دانشمندان و چهارمى (يعنى دشمن اهل علم) مباش كه بسبب دشمنى آنها هلاك شوى.

4- و فرمود: مردم به سه دسته شوند: دانشمند و دانشجو و خاشاك روى آب، ما دانشمندانيم و شيعيان ما دانشجويان و مردم ديگر خاشاك روى آب.

باب ثواب دانشمند و دانشجو

1- رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: كسيكه در راهى رود كه در آن دانشى جويد خدا او را به راهى سوى بهشت برد، همانا، فرشتگان با خرسندى بالهاى خويش به راه دانشجو فرو نهند و اهل زمين و آسمان تا برسد به ماهيان دريا براى دانشجو آمرزش طلبند و برترى عالم بر عابد مانند برترى ماه شب چهارده است بر ستارگان ديگر و علما وارث پيامبرانند زيرا پيامبران پول طلا و نقره به جاى نگذارند بلكه دانش بجاى گذارند، هر كه از دانش ايشان برگيرد بهره فراوانى گرفته است.

ص: 14

2- امام باقر عليه السلام فرمود: آنكه از شما شيعيان به ديگرى علم آموزد مزد او به مقدار مزد دانشجو است با قدرى بيشتر پس از دانشمندان دانش آموزيد و آنرا به برادران دينى خود بياموزيد چنانچه دانشمندان به شما آموخته اند.

3- ابو بصير گويد شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمود: كسى كه به ديگرى چيزى آموزد براى اوست مثل پاداش كسى كه به آن عمل كند. عرض كردم: اگر باز به ديگرى آموزد همين پاداش براى او هست؟ فرمود: اگر به همه مردم بياموزد همان ثواب درباره او جارى است، گفتم: اگر چه معلم بميرد فرمود: اگر چه بميرد.

4- حضرت باقر عليه السلام فرمود: هركه به مردم درى از هدايت آموزد مثل پاداش ايشان دارد بدون اينكه از پاداش آنها چيزى كم شود و كسى كه به مردم درى از گمراهى آموزد مثل گناه ايشان دارد بدون اينكه از گناه آنها چيزى كم شود.

5- امام چهارم عليه السلام فرمود: اگر مردم بدانند در طلب علم چه فايده ايست آن را مى طلبند اگر چه با ريختن خون دل و فرو رفتن در گردابها باشد. خداوند تبارك و تعالى به دانيال وحى فرمود كه: منفورترين بندگان من نزد من نادانى است كه حق علما را سبك شمرد و پيروى ايشان نكند و محبوبترين بندگانم پرهيزكارى است كه طالب ثواب بزرگ و ملازم علماء و پيرو خويشتن داران و پذيرنده حكما باشد.

6- حفص گويد امام صادق عليه السلام به من فرمود: هر كه براى خدا علم را بياموزد و بدان عمل كند و بديگران بياموزد در مقامهاى بلند آسمانها عظيمش خوانند و گويند: آموخت براى خدا، عمل كرد براى خدا، تعليم داد براى خدا.

باب صفت علماء

1- امام صادق عليه السلام مى فرمود: دانش آموزيد با وجود آن خود را با خويشتندارى و سنگينى بيارائيد و نسبت به دانش آموزان خود تواضع كنيد و نسبت به استاد خود فروتن باشيد و از علماء متكبر نباشيد كه رفتار باطلتان حق شما را ضايع كند.

2- امام صادق عليه السلام راجع به قول خداى عزو جل (تنها بندگان دانشمند خدا از او ترس دارند) فرمود: مراد به دانشمند كسى است كه كردارش گفتارش را تصديق كند و كسى كه چنين نباشد عالم نيست

3-اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: آيا از آنكه به حقيقت فقيه است به شما خبر ندهم؟ او كسى است كه مردم را از رحمت خدا نااميد نكند و از عذاب خدا ايمن نسازد و به آنها رخصت گناه ندهد و قرآن را ترك نكند از روى اعراض و به چيز ديگر متوجه شود. همانا در علمى كه فهم نباشد خيرى نباشد همانا در خواندنى كه تدبر نباشد خيرى نباشد همانا در عبادتى كه تفكر نباشد خيرى نباشد. و در روايت ديگريست:

ص: 15

همانا در علميكه فهم نباشد خيرى نيست همانا در خواندنيكه تدبر نباشد خيرى نيست همانا در خداپرستى كه فقه نباشد خيرى نيست همانا در عبادتيكه در آن پرهيزكارى نباشد خيرى نيست.

4- امام رضا(علیه السلام)فرمود: از نشانه هاى فهميدن دين خويشتندارى و خاموشى است.

5- اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: سفاهت و فريفتگى (ناآزمودگى) در دل عالم نيست.

6- امام عليه السلام از عيسى بن مريم نقل مى كند كه او گفت: اى گروه حواريون: مرا به شما حاجتى است، آن را برآوريد: گفتند حاجتت رواست يا روح الله! پس برخاست و پاهاى ايشان را بشست، آنها گفتند: ما به شستن سزاورتر بوديم يا روح الله فرمود: همانا سزاروارترين مردم به خدمت نمودن عالم است من تا اين اندازه تواضع كردم تا شما پس از من در ميان مردم چون من تواضع كنيد سپس عيسى عليه السلام فرمود: بناى حكمت بوسيله تواضع ساخته شود نه بوسيله تكبر چنانچه زراعت در زمين نرم مى رويد نه در كوه.

5- اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اى دانشجو همانا دانشمند را سه علامت است: علم و خويشتندارى و خاموشى. و عالم نما را سه علامت است با نافرمانى نسبت به مافوق خود كشمكش كند و بوسيله چيرگى به زير دست خود ستم كند. و از ستمكاران پشتيبانى نمايد.

باب حق عالم

1- اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: از جمله حقوق عالم است كه از او زياد نپرسى و جامه اش نگيرى چون بر او وارد شدى و گروهى نزد او بودند به همه سلام كن و او را نزد آنها بتحيت مخصوص گردان، مقابلش بنشين و پشت سرش منشين، چشمك مزن، با دست اشاره مكن، پرگوئى مكن كه فلانى و فلانى برخلاف نظر او چنين گفته اند و از زيادى مجالستش دلتنگ مشو زيرا مثل عالم مثل درخت خرماست بايد در انتظار باشى تا چيزى از آن بر تو فرو ريزد و پاداش عالم از روزه دار شب زنده دارى كه در راه خدا جهاد كند بيشتر است.

باب مردن علماء

1- امام صادق عليه السلام فرمود: مرگ هيچ كس نزد شيطان محبوب تر از مرگ عالم نيست.

2- و فرمود چون مؤمن عالمى بميرد، رخنه ئى در اسلام افتد كه چيزى آن را نبندند.

3- امام هفتم عليه السلام فرمود چون مؤمن بميرد فرشتگان و مکان های زمينى كه خدا را در آن عبادت مى كرده و درهاى آسمانيكه اعمالش از آنها بالا ميرفته بر او گريه كنند و در اسلام رخنه ئى افتد كه چيزى آنرا نبندد زيرا مؤمنين دانشمند دژهاى اطراف شهر.

4- امام صادق عليه السلام فرمود: مرگ هيچيك از مؤمنين نزد شيطان محبوبتر از مرگ عالم نيست.

ص: 16

5- زين العابدين عليه السلام مى فرمود: زود مردن و كشته شدن ما خانواده را گفتار خدا بر من گوارا مى كند (41 سوره 13) (((مگر نمى بينند كه ما بر زمين در آئيم و از اطرافش كاهش دهيم))) كاهش اطراف زمين همان از دست رفتن علماست.

باب همنشينى و همدمى باعلما

1- امام فرمايد: لقمان به پسرش گفت: پسر عزيزم همنشين را از روى بصيرت انتخاب كن. اگر ديدى گروهى خداى عزوجل را ياد مى كنند با ايشان بنشين كه اگر تو عالم باشى علمت سودت بخشد و اگر جاهل باشى ترا بياموزند و شايد خدا بر آنها سايه رحمت اندازد و ترا هم فرا گيرد. و چون ديدى گروهى بياد خدا نيستند با آنها منشين زيرا اگر تو عالم باشى علمت سودت ندهد و اگر جاهل باشى نادانترت كنند و شايد خدا بر سرشان كيفرى آرد و ترا هم فرا گيرد.

2- موسى بن جعفر عليهماالسلام فرمود: گفتگوى با عالم در خاكروبه بهتر از گفتگوى با جاهل است روى تشكها.

3- رسول خدا فرمود: حواريين بعيسى عليه السلام گفتند يا روح الله با كه بنشينيم فرمود: با كسيكه ديدارش شما را بياد خدا اندازد و سخنش دانشتان را زياد كند و كردارش شما را به آخرت تشويق كند.

4- رسول خدا فرمود: همنشينى با اهل دين شرف دنيا و آخرتست.

5- امام باقرعليه السلام فرمود: نشستن نزد كسيكه باو اعتماد دارم از عبادت يكسال برايم اطمينان بخش تر است.

باب پرسش از عالم و مذاكره با او

1- يكى از اصحاب گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم كه مردى آبله دار جنب شده بود او را غسل دادند و مرد، فرمود: او را كشتند! چرا نپرسيدند، همانا دواى نفهمى پرسش است.

2- حضرت صادق بحمران راجع بسؤاليكه كرده بود فرمود: همانا مردم هلاك شدند چون نپرسيدند.

3- و فرمود: بر در اين علم قفلى است كه كليد آن پرسش است.

4- و فرمود: مردم در فراخى و گشادگى نيستند مگر اينكه بپرسند و بفهمند و امام خويش بشناسند و بر آنها رواست كه به آنچه امام گويد عمل كنند اگرچه از روى تقيه باشد.

5- ابوجارود گويد شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: خدا رحمت كند بنده ئى را كه علم را زنده كند. گفتم زنده كردن علم چيست؟ فرمود: اينستكه با اهل دين و اهل پرهيزكارى مذاكره شود.

6- رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: با يكديگر مذاكره و ملاقات و گفتگو كنيد زيرا حديث صيقل دلهاست همانا دلها مانند شمشير زنگار مى گيرد و صيقل آنها حديث است.

ص: 17

باب بذل علم

1- امام صادق عليه السلام فرمايد: در كتاب على عليه السلام خواندم كه: خدا از نادانها پيمانى براى طلب علم نمى گيرد تا آنكه از علماء پيمان گيرد كه به نادانان علم آموزند زيرا كه علم بر جهل مقدم است (يعنى خلقت موجودات عالم مانند لوح و قلم و ملائكه و آدم بر خلقت مردم جاهل مقدم است و ابتدا خدا از آنها پيمان گرفته است سپس از نادانان).

2- امام باقر عليه السلام فرمود: زكاة علم اين است كه آن را به بندگان خدا بياموزى.

باب نهى از ندانسته گوئى

1- امام باقر عليه السلام فرمود: هر كه ندانسته و رهبرى نشده بمردم فتوى دهد فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب او را لعنت كنند و گناه آنكه بفتوايش عمل كند دامنگيرش شود.

2- امام باقر عليه السلام فرمود: آنچه مى دانيد بگوئيد و آنچه نمى دانيد بگوئيد خدا داناتر است. همانا مرد آيه اى از قرآن بيرون مى كشد از اين رو بفاصله اى دورتر از ميان آسمان و زمين سرنگون گردد.

3- براى عالم رواست كه چون از او سؤالى شود كه نداند گويد: خدا داناتر است ولى براى غير عالم شايسته نيست كه چنين گويد (بلكه او بايد صريحا بگويد نميدانم و اگر او بگويد خدا داناتر است روا نيست (معنى تضمنى اين جمله آنستكه من دانايم اما خدا داناتر است.

4- زوارة گويد از امام باقر عليه السلام پرسيدم: حق خدا بر بندگان چيست؟ فرمود آنچه مى دانند بگويند و از آنچه نمى دانند باز ايستند.

5- ابن شبرمه گويد حديثى از امام صادق عليه السلام شنيده ام كه هر گاه يادم مى آيد نزديك است دلم شكافته شود فرمود: خبر داد مرا پدرم از جدم تا برسد به رسول خدا ابن شبرمه گويد بخدا سوگند كه نه پدرش بر جدش دروغ بست و نه جدش به رسول خدا كه رسول خدا(علیه السلام)فرمود هر كه بقياسها عمل كند خودش سخت هلاك شده و مردم را هلاك كرده است و كسى كه ندانسته فتوى دهد و او ناسخ را از منسوخ و محكم را از متشابه تشخيص ندهد سخت هلاك شده و هلاك كرده است.

باب كسي كه ندانسته عمل كند

1- امام صادق عليه السلام مى فرمود: هر كه بدون بصيرت عمل كند مانند كسى است كه بيراهه ميرود هر چند شتاب كند از هدف دورتر گردد.

2- رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: كسيكه ندانسته عملى انجام دهد خراب كردنش از درست كردنش بيشتر است.

ص: 18

باب بكار بستن علم

1- سليم گويد شنيدم اميرالمؤمنين را كه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خبر مى داد كه آن حضرت در سخنش مى فرمود مردم دانشمند دو قسمند: دانشمندى كه علم خود را به كار بسته و اين رستگار است و دانشمندى كه علمش را كنار گذاشته و اين هلاك شده است. همانا دوزخيان از بوى گند عالم بى عمل در اذيتند و ميان دوزخيان ندامت و حسرت آنكس سخت تر است كه در دنيا بنده اى را به سوى خدا خوانده و او پذيرفته و اطاعت خدا كرده و خدا به بهشتش در آورده است و خود دعوت كننده را به سبب عمل نكردن و پيروى هوس و در ازاى آرزويش به دوزخ درآورده است، پيروى هوس از حق جلو گيرد و درازى آرزو آخرت را از ياد برد.

2- امام صادق عليه السلام فرمود: علم با عمل همدوش است (نجات و رستگارى انسان به هر دو مربوط است) هر كه بداند بايد عمل كند و هر كه عمل كند بايد بداند، علم عمل را صدا زند اگر پاسخش گويد بماند و گرنه كوچ كند (مثلا كسى كه مى داند اطاعت خدا خوب است و لازم گويا همان دانستن او را به زبان حال صدا مى زند و مى گويد تو كه مى دانى اطاعت خدا خوب است اطاعت كن، اگر فرمان برد علمش ثابت و بر جا ماند و گرنه با شك و شبهه و فراموشى از ميان برود).

3- و فرمود: چون عالم بعلم خويش عمل نكند اندرزش از دلهاى شنوندگان بلغزد چنانچه باران از سنگ صاف بلغزد.

4- مردى خدمت امام چهارم عليه السلام آمد و از او مسائلى پرسيد و آنحضرت جواب داد سپس بازگشت تا همچنان بپرسد حضرت فرمود: در انجيل نوشته است كه: تا بدانچه دانسته ايد عمل نكرده ايد از آنچه نميدانيد نپرسيد، همانا علمى كه به آن عمل نشود جز كفر (ناسپاسى) داننده و دورى او را از خدا نيفزايد.

5- اميرالمؤمنين عليه السلام در سخنرانى منبر خويش فرمود: اى مردم چون دانا شديد به آن عمل كنيد شايد هدايت شويد. عالمى كه برخلاف عملش عمل كند چون جاهل سرگردانى است كه از نادانى به هوش نيايد بلكه حجت بر او تمام تر و حسرت اين عالمى كه از علم خويش جدا شده بيشتر است از حسرت جاهل سرگردان در جهالت و هر دو سرگردان و خوابند. ترديد و دو دلى به خود راه ندهيد تا به شك افتيد و شك نكنيد تا كافر شويد و به خود اجازه ندهيد (از خود سلب مسؤليت نكنيد) تا سست شويد و در راه حق سست نشويد تا زيان يابيد. از جمله حق اينست كه دين را بفهميد و از فهميدن است كه فريب نخوريد. همانا خير خواه ترين شما نسبت به خود مطيع ترين شماست خدا را و خائن ترين شما با خود نافرمانترين شماست خدا را، كسيكه اطاعت خدا كند ايمن گردد و مژده يابد و آنكه نافرمانى خدا كند نوميد گردد و پشيمان شود.

ص: 19

باب كسيكه از علمش روزى خورد و به آن بنازد

1- اميرالمؤمنين عليه السلام گويد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: دو پر خورند كه سير نشوند: دنيا طلب و دانشجو، كسى كه از دنيا به آنچه خدا برايش حلال كرده قناعت كند سالم ماند و كسى كه دنيا را از راه غير حلالش بدست آورد هلاك گردد مگر اينكه توبه كند و بازگشت نمايد، (مال حرام را بصاحبش بر گرداند) و كسى علم را از اهلش گرفته و به آن عمل كند نجات يابد و كسى منظورش از طلب علم مال دنيا باشد بهره اش همانست (و در آخرت بهره ندارد).

2- امام صادق عليه السلام فرمود كسى كه حديث ما را براى سود دنيا خواهد در آخرت بهره ای ندارد و هر كه آن را براى خير آخرت جويد خداوند خير دنيا و آخرت به اوعطا فرمايد.

3- و فرمود: هر كه حديث را براى سود دنيا خواهد در آخرت بهره ئى ندارد.

4- و فرمود: چون عالم را دنيا دوست ديديد او را نسبت بدينتان متهم دانيد (بدانيد دينداريش حقيقى نيست) زيرا دوست هر چيزى گرد محبوبش مى گردد، و فرمود خدا بداود وحى فرمود كه: ميان من و خودت عالم فريفته دنيا را واسطه قرار مده كه ترا از راه دوستيم بگرداند زيرا كه ايشان راهزنان بندگان جوياى منند، همانا كمتر كارى كه با ايشان كنم اينستكه شيرينى مناجات مرا از دلشان بر كنم.

5- رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: دانشمندان فقيه تا هنگاميكه وارد دنيا نشده اند امين پيغمبرانند. عرض شد يا رسول الله! معنى ورودشان در دنيا چيست؟ فرمود: پيرو سلطان، پس چون چنين كنند نسبت بدينتان از ايشان بر حذر باشيد.

6- امام باقر عليه السلام فرمود: هر كه علم جويد براى اينكه بر علما ببالد يا برسفها ستيزد يا مردم را متوجه خود كند بايد آتش دوزخ را جاى نشستن خود گيرد همانا رياست جز براى اهلش شايسته نيست.

باب ثبوت حجت بر عالم و سختى امرش

1- امام صادق عليه السلام بحفص بن غياث فرمود: اى حفص هفتاد گناه جاهل آمرزيده شود پيش از آنكه يك گناه عالم آمرزيده شود.

2- و حضرت صادق عليه السلام فرمود: عيسى بن مريم عليه السلام فرمود: واى بر علماء بد كه چگونه آتش دوزخ بر آنها زبانه كشد.

3- و حضرت صادق عليه السلام فرمود، چون جان باينجا رسد با دست بگلويش اشاره كرد براى عالم توبه اى نيست سپس اين آيه را قرائت فرمود (17 سوره 4) قبول توبه بر خدا فقط نسبت بكسانى است كه از روى نادانى بدى ميكند.

ص: 20

4- امام باقر عليه السلام راجع بگفتار خداى عزوجل (94 سوره 26) گمراه كنندگان و گمراه شدگان بدوزخ سرنگون گردند مى فرمايد: ايشان گروهى باشند كه عدالت را بزبان بستايند (ولى در مقام عمل) مخالفت نموده بستم گرايند (عادل را ستايند و بظالم گرايند).

باب نوادر- متفرقات

1- اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمود: جان خود را بمطالب شگفت حكمت استراحت دهيد زيرا جان هم چون تن خسته شود.

2- مردى خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و گفت: يا رسول الله علم چيست؟ فرمود: سكوت كردن، گفت سپس چه؟ فرمود: گوش فرا دادن، گفت سپس چه؟ فرمود: حفظ كردن، گفت سپس چه؟ فرمود به آن عمل كردن، گفت سپس چه اى رسول خدا: فرمود: انتشارش دادم.

3- امام صادق عليه السلام فرمود: همانا روايت كنندگان قرآن بسيارند و رعايت كنندگانش كم، چه بسا مردميكه نسبت به حديث خيرخواه و نسبت به قرآن خيانتگرند، علما از رعايت نكردن غمگينند و جاهلان از حفظ روايت (از اينكه نتوانند روايت را حفظ كنند غمگينند)، يكى در پى حفظ حيات خود است و ديگرى در پى هلاك خويش، در اينجاست كه دو دسته رعايت كننده اختلاف پيدا مى كنند و از هم جدا مى شوند (در صورتيكه به حسب ظاهر و در نظر مردم جاهل هر دو دسته ستايش شوند).

4- و فرمود: كسى كه چهل حديث از احاديث ما را حفظ كند خدا او را روز قيامت عالم و فقيه مبعوث كند.

5- زيد شحام از امام باقر درباره گفتار خداى عز وجل (24 سوره 80) بايد انسان به خوراك خويش نظر داشته باشد پرسيد معنى خوراك چيست؟ فرمود: علمى را كه فرا مى گيرد نظر كند از كه فرا مى گيرد (زيرا علم و غذاى روح است و خوبش موجب صحت و بدش باعث مرض روح مى گردد).

6- حضرت باقر عليه السلام فرمود: از امر مشتبه باز ايستادن بهتر است از به هلاكت افتادن و واگذاردنت حديثى را كه روايت آن برايت ثابت نشده بهتر است از روايت كردنت حديثى را كه بر آن احاطه ندارى.

شرح -اين حديث شريف را از لحاظ كلمه ((تروه)) و احتمالاتيكه در تلفظ آن داده اند معانى مختلفى كرده اند ولى تمام آن احتمالات اين معنى را در بردارد كه حديثى كه از همه جهات برايت روشن و واضح نيست و از مصاديق امر مشتبه است باز ايستادن از آن و واگذاشتن آن بهتر از روايت كردنش مى باشد.

7-ابن طيار بر حضرت صادق بعضى از سخنرانيهاى پدرش عليهماالسلام را عرضه كرد تا به جمله اى از آن رسيد فرمود: بايست و ساكت باش. سپس فرمود: در اموريكه با آن مواجه مى شويد و حكمش را نمى دانيد وظيفه اى جز باز ايستادن و درنگ كردن و ارجاع دادن آنرا به ائمه هدى (علیه السلام)نداريد، تا ايشان شما را بر

ص: 21

اعتدال (راه راست يإ؛ت ت هدفتان) وادارند و گمراهى را از شما بردارند و حق را بشما بفهمانند خدايتعالى فرموده (42 سوره 16) اگر نمى دانيد از اهل قرآن بپرسيد.

8- امام صادق عليه السلام مى فرمود: همه علم مردم را در چهار چيز يافتم: اول اينكه پروردگار خود را بشناسى. دوم اينكه بدانى تا تو چه كرده (بخلقت موزون و حكيمانه ات و نعمت عقل و حواس و ارسال رسل و انزال كتب پى ببرى) سوم اينكه بدانى او از تو چه خواسته است، چهارم اينكه بدانى چه چيز ترا از دينت خارج كند (گناهان و موجبات شرك و ارتداد را بشناسى).

9- هشام گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: حق خدا بر مردمان چيست! فرمود اينكه آنچه دانند بگويند و از آنچه ندانند باز ايستند، چون چنين كنند حق خدا را به او پرداخته اند. (از علم خود مضايقه نكنند و ندانسته چيزى نگويند).

10- امام صادق عليه السلام فرمود: منزلت مردم را به اندازه روايتى كه از ما مى كنند بشناسيد. (هر كه بيشتر و بهتر روايت كند مقامش بالاتر است).

11- اميرالمؤمنين عليه السلام در بعضى از سخنرانيهايش مى فرمود: بدانيد كسيكه از سخن ناحقي كه به او گويند از جا كنده شود عاقل نيست، و آنكه به ستايش نادان خرسند گردد حكيم نيست، مردم فرزند كارهاى نيك خود هستند و ارزش هر كس به اندازه كاريست كه بخوبى انجام دهد، سخن علمى گوئيد تا ارزشتان هويدا شود.

12- عبدالله بن سليمان گويد مردى از اهل بصره كه نامش عثمان اعمى بود به امام باقر عليه السلام عرض كرد: حسن بصرى عقيده دارد كسانيكه علم را كتمان كنند گند شكمشان اهل دوزخ را اذيت كند. امام فرمود: بنابراين مؤمن آل فرعون هلاك شده است! (در صورتيكه قرآن او را به كتمان ايمان ستايد) از زمان بعثت نوح علم پنهان بوده است. حسن بصرى به هر راهى كه خواهد برود. بخدا علم جز در اين خاندان يافت نشود.

باب روايت كتب و توسل به آنها و حديث و فضيلت نوشتن

1- ابوبصير از امام صادق عليه السلام راجع به آيه (18 سوره 39) كسانيكه گفتارها را مى شنوند و از بهترش پيروى مى كنند پرسيد حضرت فرمود: او مردى است كه حديثى را شنود سپس آن را چنانكه شنيده بى كم و زياد باز گويد.

2- محمد بن مسلم گويد به امام صادق عليه السلام عرض كردم: من از شما حديث مى شنوم و در آن كم و زياد مى كنم. فرمود: اگر مقصودت بيان معانى آن باشد عيب ندارد: (اگر مقصودت شرح و توضيح باشد بنحوى كه معنى را تغيير ندهد عيب ندارد).

ص: 22

3- اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: چون حديثى بشما گويند در مقام نقل آنرا به گوينده اش نسبت دهيد اگر درست باشد بنفع شماست و اگر دروغ باشد بزيان گوينده است.

4- امام صادق عليه السلام فرمود: دل به نوشته اطمنيان پيدا مى كند.

5- و فرمود: احاديث را بنويسيد زيرا تا ننويسيد حفظ نميكنيد.

6- و فرمود: نوشتجات خود را محفوظ داريد كه در آينده به آن نياز پيدا ميكنيد.

7- مفضل گويد: امام صادق عليه السلام بمن فرمود: بنويس و علمت را در ميان دوستانت منتشر ساز و چون مرگت رسيد آنها را به پسرانت ميراث ده زيرا براى مردم زمان فتنه و آشوب مى رسد كه آن هنگام جز با كتاب انس نگيرند.

8- و فرمود از دروغ مفترغ بپرهيزيد، عرض شد دروغ مفترغ چيست؟ فرمود: اينكه مردى بتو حديثى گويد و تو در مقام نقل گوينده را رها كنى و آنرا از كسيكه گوينده از او خبر داده روايت كنى (یعنی اگر راوی جاعل باشد، جعلی بودن آن روایت پنهان می شود).

شرح -در حديث 7 از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شد كه حديث را به گوينده اش نسبت دهيد تا اگر دروغ باشد زيانش دامنگير او شود و در اين حديث ميفرمايد اگر بگوينده نسبت ندهى و به آنكه گوينده از او نقل كرده نسبت دهى يك نوع دروغ است زيرا ميگوئى از فلانى شنيدم در صورتيكه چنين نبوده اما معنى كردن كلمه (((مفترع))) را بفارسى براى ما لازم نيست زيرا معنى حقيقى آنرا خود امام عليه السلام بيان فرموده و از سؤال اصحاب با آنكه اهل لسان بودند پیداست كه استعمال اين كلمه در اين مورد از ابتكارات و اصطلاحات خود آن حضرت است نظير استعمال الفاظ صوم و صلوة در معانى شرعيه ولى اگر بخواهيم با قطع نظر از بيان امام عليه السلام معنى فارسى برايش بگوئيم بايد گفت: (((دروغ غير اصلى يا دروغ ميان پاره))) تا بيان امام عليه السلام با معنى لغوى آن تطبيق كند.

9- و فرمود: حديث من حديث پدرم است و حديث پدرم حديث جدم و حديث جدم حديث حسين و حديث حسين حديث حسن و حديث حسن حديث اميرالمؤمنين و حديث اميرالمؤمنين حديث رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و حديث رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) گفتار خداى عزوجل.

باب تقليد

1- ابوبصير گويد از امام صادق(علیه السلام)در باره آيه (31 سوره 9) (((علما و راهبان خويش را پروردگار خود گرفتند نه خدا را))) پرسيدم فرمود: بخدا سوگند كه علما و راهبان مردم را به عبادت خويش نخواندند و اگر هم مى خواندند آنها نمى پذيرفتند ولى حرام خدا را براى آنها حلال و حلالش را حرام كردند بنابراين آنها ندانسته و نفهميده عبادت ايشان كردند.

ص: 23

2- امام صادق عليه السلام در تفسير آيه (31 سوره 9) (((غير خدا علما و راهبان خود را پروردگار گرفتند))) مى فرمايد: بخدا براى آنها روزه نگرفتند و نماز نگزاردند بلكه بر ايشان حرامرا حلال و حلال را حرام ساختند و ايشان هم پذيرفتند.

باب بدعت ها و رأى و قياسها

1- اميرالمؤمنين عليه السلام براى مردم سخنرانى كرد و فرمود: اى مردم همانا آغاز پيدايش آشوبها فرمانبرى هوسها و بدعت نهادن احكامى است بر خلاف قرآن كه مردمى بدنبال مردمى آنرا بدست گيرند، اگر باطل برهنه مى بود بر خردمندى نهادن نمى گشت و اگر حق ناآميخته مى شود اختلافى پيدا نمى شد ولى مشتى از حق و از باطل گرفته و آميخته شود و با هم پيش آيند، اينجاست كه شيطان بر دوستان خود چيره شود و آنها كه از جانب خدا سبقت نيكى داشتند نجات يابند.

2- رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: زمانيكه در امتم بدعتها هويدا گشت بر عالم است كه علم خويش را آشكار كند، هر كه نكند لعنت خدا بر او باد.

3- در حديث است: كسى كه نزد بدعتگزارى آيد و تعظيمش كند در خرابى اسلام كوشيده است.

4- رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: خدا از قبول توبه بدعتگزار خوددارى فرموده. عرض شد چرا چنين است؟

5- رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: براى هر بدعتى كه پس از من براى نيرنگ زدن با ايمان پيدا شود سرپرستى از خاندانم گماشته شده كه از ايمان دفاع كند و به الهام خدا سخن گويد و حق را آشكار و روشن كند و نيرنگ نيرنگبازان را رد كند و زبان ناتوان باشد، اى هوشمندان پند گيريد و بخدا توكل كنيد.

6- اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: مبغوض ترين مردم نزد خدا دو نفرند:

1-مرديكه خدا او را بخودش وا گذاشته از راه راست منحرف گشته، دلباخته سخن بدعت شده، از نماز و روزه هم دم ميزند، مردمى بوسيله او بفتنه افتاده اند، راه هدايت پيشينيانش را گم كرده و در زندگى و پس از مرگش گمراه كننده پيروانش گشته، باربر خطاهاى ديگرى شده و در گرو خطاى خويش است.

2-مردى كه نادانى را در ميان مردم نادان قماش خود قرار داده، اسير تاريكيهاى قتنه گشته، انسان نماها او را عالم گويند در صورتيكه يكروز تمام را صرف علم نكرده، صبح زود بر خاسته و آنچه را كه كمش از زيادش بهتر است (مال دنيا يا علوم بيفائده) فراوان خواسته چون از آب گنديده سير شد و مطالب بيفائده را انباشته كرد، بين مردم بر كرسى قضاوت نشست و متعهد شد كه آنچه بر ديگران مشكل بوده حل كند، اگر با نظر قاضى پيشينش مخالفت مى كند اطمينان ندارد كه قاضى پس از او حكم او را نقض نكند چنانكه او با قاضى پيشين كرد، اگر با مطالب پيچيده و مشكلى مواجه شود ترهاتى از نظر خويش براى آن بافته و آماده مى كند و حكم قطعى مى دهد شبهه بافى او مثل تار بافتن عنكبوت است، خودش نمى داند درست رفته يا خطا كرده، گمان

ص: 24

نكند در آنچه او منكر است دانشى وجود داشته باشد و جز معتقدات خويش روش درستى سراغ ندارد، اگر چيزى را به چيزى قياس كند (و بخطا هم رود) نظر خويش را تكذيب نكند و اگر مطلبى بر او تاريك باشد براى جهلى كه در خود سراغ دارد آن را پنهان مى كند تا نگويند نمى داند سپس گستاخى كند و حكم دهد اوست كليد تاريكيها (كه در نادانى بر مردم گشايد) شبها ترا مرتكب شود، در نادانيها كوركورانه گام بر دارد، از آنچه نداند پوزش نطلبد تا سالم ماند و در علم ريشه دار و قاطع نيست تا بهره برد. روايات را در هم مى شكند همچنانكه باد گياه خشكيده را، ميراثهاى بناحق رفته از او گريانند، و خونهاى بناحق ريخته از او نالان، زناشوئى حرام بحكم او حلال گردد، و زناشوئى حلال حرام شود، براى جواب دادن بمسائلى كه نزدش ميآيد سرشار نيست و اهليت رياستى را كه بواسطه داشتن علم حق ادعا مى كند ندارد.

توضيح فرق ميان اين دو نفر اينستكه اولى در اصول دين خرابكارى كند و بدعت گذارد و دومى مقام قضاء و فتوى را بناحق غصب كند.

7- امام صادق عليه السلام مى فرمود: قياس كنندگان علم را از راه قياس جستند و قياس جز دورى از حق بر آنهإ؛چچ نيفزود، همانا دين خدا با قياس درست نمى شود.

توضيح قياس يكى از ادله شرعيه است نزد ابوحنيفه و پيروانش فقها شيعه با استناد به احاديث اين باب قياس در احكام شرعى را ممنوع و قدغن دانستنه اند.

امام باقر و امام صادق عليه السلام فرمودند: هر بدعتى گمراهى و هر گمراهى راهش بسوى دوزخ است.

8- محمدبن حكيم گويد: به حضرت ابوالحسن عليه السلام عرض كردم: قربانت ما در دين دانشمند شديم و از بركت شما خدا ما را از مردم بى نياز كرد تا آنجا كه جمعى از ما در مجلسى باشيم: كسى از رفيقش چيزى نپرسد چون آن مسأله و جوابش را در خاطر دارد بواسطه منتى كه خدا از بركت شما بر ما نهاده، اما گاهى مطلبى براى مإ؛چچ پيش مى آيد كه از شما و پدرانت درباره آن سخنى به ما نرسيده است پس ما به بهترين وجهى كه در نظر داريم توجه مى كنيم و راهى را كه با اخبار از شما رسيده موافق تر است انتخاب مى كنيم. فرمود: چه دور است، چه دور است اين راه از حقيقت، به خدا هر كه هلاك شد از همين راه هلاك شد اى پسر حكيم سپس فرمود: خدا لعنت كند ابوحنيفه را كه مى گفت: على چنان گفت و من چنين گويم. ابن حكيم به هشام گفت به خدا من از اين سخن مقصودى نداشتم جز اينكه مرا به قياس اجازه دهد.

9- يونس گويد به موسى بن جعفر عليه السلام عرض كردم: به چه وسيله خدا را به يگانگى پرستم؟ فرمود: اى يونس: بدعت گزار مباش كسى كه به رأى خويش توجه كند هلاك شود و هر كه خانواده پيغمبرش (صلی الله علیه و آله و سلم) را رها كند گمراه گردد و كسى كه قرآن و گفتار پيغمبرش را رها كند كافر گردد.

ص: 25

10- ابو بصير گويد به امام صادق عليه السلام عرض كردم مطالبى براى ما پيش مى آيد كه حكمش را از قرآن نمى فهميم و حديثى هم نداريم كه در آن نظر كنيم (مى توانيم به رأى و قياس عمل كنيم؟) فرمود: نه، زيرا اگر درست رفتى پاداش ندارى و اگر خطا كنى بر خدا دروغ بسته اى.

11- رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هر بدعتى گمراهى و هر گمراهى در آتش است.

12- سماعه گويد: به امام هفتم عرض كردم: اصلحك الله ما انجمن مى كنيم و وارد مذاكره مى شويم، هر مطلبى كه پيش آيد، راجع به آن نوشته اى داريم، اين هم از بركت وجود شماست كه خدا به ما لطف كرده است، گاهى مطلب كوچكى پيش مى آيد كه حكمش را حاضر نداريم و به يكديگر نگاه مى كنيم و چون نظير آن موضوع را داريم آن را به بهترين نظيرش قياس مى كنيم. فرمود: شما را با قياس چه كار؟! همانا پيشينيان شما كه هلاك شدند بواسطه قياس هلاك شدند، سپس فرمود: چون مطلبى براى شما پيش آمد كه حكمش را مى دانيد بگوئيد و چون آن چه را نمى دانيد پيش آمد، اين با دست به لبهاى خويش اشاره فرمود (يعنى سكوت كنيد يا حكمش را از دهان من جوئيد) پس فرمود: خدا ابوحنيفه را لعنت كند كه مى گفت على چنان گفت و من چنين گويم، اصحاب چنان گفتند و من چنين گويم، پس فرمود: در مجلسش بوده اى؟ گفتم: نه ولى اين سخن اوست؟ پس گفتم اصلحك الله آيا پيغمبر احتياجات مردم زمان خويش را كامل آورد؟ فرمود: بلى و آنچه را هم تا قيامت محتاجند، گفتم: آيا چيزى هم از دست رفت؟ گفت نه، نزد اهلش محفوظ است (یعنی تمامی آنچه لازم است در کلام معصومین وجود دارد).

13- امام صادق عليه السلام فرمود: دانش ابن شبرمه در برابر جامعه كه به املاء پيغمبر و دست خط على عليه السلام است گمشده و نابود است، جامعه براى كسى جاى سخن نگذاشته، در آن است علم حلال و حرام، همانا اصحاب قياس عمل را بوسيله قياس جستند لذا از راه حق دورتر شدند. همانا دين خدا با قياس درست نمى شود.

توضيح راجع به جامعه در كتاب حجت توضيح بيشترى مى آيد.

14- حضرت صادق عليه السلام به ابان بن تغلب فرمود: احكام اسلامى را نمى توان قياس كرد، نمى بينى كه زن حائض روزه اش را قضا كند و نمازش را قضا كند اى ابان احكام اسلامى اگر قياس شود دين از ميان برود.

15- عثمان بن عيسى گويد از حضرت موسى بن جعفر راجع به قياس پرسيدم. فرمود: شما را با قياس چه كار؟! از خدا پرسش نشود چگونه حلال و چگونه حرام كرده است.

16-مسعدة گويد امام صادق از پدرش عليهماالسلام خبر داد كه على صلوات الله عليه فرمود است: هر كه خود را بر كرسى قياس نشاند هميشه عمرش در اشتباه است و كسيكه براى خود خداپرستى كند هميشه عمر در باطل فرو رفته است. و امام باقر (عليه السلام) فرمود: كسى كه به رأى خويش به مردم فتوی دهد

ص: 26

ندانسته خدا پرستى كرده است و آنكه ندانسته خدا پرستى كند مخالفت خدا نموده چون كه آنچه را ندانسته حلال و حرام كرده است.

17- امام صادق عليه السلام فرمود: شيطان خود را به آدم قياس كرد و گفت: (12 سوره 7) مرا از آتش و شيطان را از خاك آفريدى. و اگر گوهرى را كه خدا آدم را از آن آفريد با آتش قياس مى كرد آن گوهر درخشنده تر و روشن تر از آتش بود.

18- زرارة گويد از امام صادق عليه السلام راجع به حلال و حرام پرسيدم فرمود: حلال محمد هميشه تا روز قيامت حلال است و حرامش هميشه تا روز قيامت حرام، غير حكم او حكمى نيست و جز او پيغمبرى نيايد و على عليه السلام فرمود هيچ كس بدعتى ننهاد جز آنكه به سبب آن سنتى را ترك كرد.

19- ابوحنيفه بر امام صادق عليه الس لام وارد شد. حضرت فرمود: به من خبر رسيده كه تو قياس مى كنى گفت آرى فرمود: قياس نكن زيرا نخستين كسى كه قياس كرد شيطان بود، آنگاه كه گفت: مرا از آتش آفريدى و آدم را از خاك، او بين آتش و خاك قياس كرد و اگر نورانيت آدم را با نورانيت آتش قياس مى كرد امتياز ميان دو نور و پاكيزگى يكى را بر ديگرى مى فهميد.

20- قتيبه گويد مردى از امام صادق عليه السلام مسأله اى پرسيد و حضرت جوابش داد سپس گفت: بر رأى شما اگر چنين و چنان باشد جوابش چيست؟ فرمود خاموش باش، هر جوابى كه من به تو مى دهم از قول رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است، ما از خود رأيى نداريم.

21- امام باقر عليه السلام فرمود: غير خدا را براى خود تكيه گاه و محرم راز مگيريد كه مؤمن نباشيد زيرا هر وسيله و پيوند و خويشى و محرم راز و بدعت و شبهتى نزد خدا بريده و بى اثر است جز آنچه را كه قرآن اثبات كرده است (و آن علم و ايمان و تقوى است).

باب رجوع به قرآن و سنت و اينكه همه حلال و حرام و احتياجات مردم در قرآن يا سنت موجود است

1- امام صادق عليه السلام فرمود: خداى تبارك و تعالى در قرآن بيان هر چيز را فرو فرستاده تا آنجا كه بخدا سوگند چيزى را از احتياجات بندگان فروگذار نفرموده: و تا آنجا كه هيچ بنده ئى نتواند بگويد ايكاش اين در قرآن آمده بود جز آنكه خدا آن را در قرآن فرو فرستاده است.

2- امام باقر عليه السلام مى فرمود: خداى تبارك و تعالى چيزى از احتياجات امت را وانگذاشت جز آنكه آنرا در قرآنش فرو فرستاد و براى رسولش از آن مرز تجاوز كند كيفرى قرار داد.

3- امام صادق عليه السلام فرمود: خدا حلال و حرامى نيافريده جز آنكه براى آن مرزى مانند مرز خانه هست آنچه از جاده است جزء جاده محسوب شود و آنچه از خانه است بخانه تعلق دارد تا آنجا كه جريمه خراش و غير خراش و يك تازيانه و نصف تازيانه (در حلال و حرام خدا) معين شده است.

ص: 27

4- و فرمود: چيزى نيست جز آنكه در باره اش آيه قرآن يا حديثى هست.

5- ابوجارود گويد: امام باقر عليه السلام فرمود: چون بشما از چيزى خبر دهم از من بپرسيد كجاى قرآنست آنگاه حضرت ضمن گفتارش فرمود: پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از قيل و قال و تباه ساختن مال و زيادى سؤال نهى فرموده است، بحضرت عرض شد، پسر پيغمبر! همينكه فرموديد در كجاى قرآنست؟ فرمود: خداى عزوجل مى فرمايد: (114 سوره 4) در بسيارى از سر گوشيهاى مردم خيرى نيست جز آنكه بصدقه يا نيكى يا اصلاح ميان مردم دستور دهد. و فرمود (5 سوره 4) اموالتان را كه خدا اقوام كار شما قرار داده بكم خردان ميدهد، و فرموده (101 سوره 5) از چيزهائيكه اگر بر شما عيان شود غمگينتان كند سؤال نكنيد.

6- امام صادق عليه السلام فرمود: هيچ امرى نيست كه دو نفر در آن اختلاف نظر داشته باشند جز آنكه براى آن در كتاب ريشه و بنيادى است ولى عقلهاى مردم به آن نميرسد.

7- اميرالمؤمنين (علیه السلام)فرمود: اى مردم خداى تبارك و تعالى پيغمبر را بسوى شما فرستاد و قرآن حق را بر او نازل فرمود در حالى كه شما از قرآن و فرستنده قرآن بى خبر بوديد و هم از پيغمبر و فرستنده او، در زمان تعطيلى پيغمبران و خواب دراز ملتها و گسترش نادانى و سركشى فتنه و گسيختن اساس محكم و كورى از حقيقت و سرپيچى ستم و كاهش دين و شعله ورى آتش جنگ، همزمان با زردى گلستان باغ جهان و خشكيدن شاخه ها و پراكندگى برگها و نوميدى از ميوه و فرو رفتن آبهاى آن، پرچمهاى هدايت فرسوده و پرچمهاى هلاكت افراشته بود، دنيا برخسار مردم عبوس و روى درهم كشيده بود، به آنها پشت گردانيده روى خوش نشان نمى داد: ميوه دنيا آشوب و خوراكيش مردار بود نهانش ترس و آشكارش شمشير بود: بند از بند شما جدا گشته و پراكنده بوديد، ديدگان مردم جهان نابينا و روزگارشان تاريك بود پيوند خويشى خود را بريده و خون يكديگر را مى ريختند، دختران خود را در جوار خود زنده بگور كردند، زندگى خوش و رفاه و آسايش از ايشان دور گشته بود، نه از خدا اميد پاداشى و نه از او بيم كيفرى داشتند، زنده ايشان كورى بود پليد و مرده آنها در آتش و نوميد. در آن هنگام پيغمبر اكرم نسخه اى از كتب آسمانى نخستين بر ايشان آورد كه كتب جلوترش را تصديق داشت و حلال را از حرام مشكوك جدا ساخت، اين نسخه همان قرآنست، از او بخواهيد تا با شما سخن گويد، او هرگز سخن نگويد، ولى. من از او بشما خبر مى دهم، در قرآنست علم گذشته و علم آينده تا روز قيامت ميان شما حكم مى دهد و اختلافات شما را بيان مى كند، اگر از من قرآن را بپرسيد به شما مى آموزم.

8- عبدالاعلى گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: من زاده رسول خدايم و به قرآن دانايم، در قرآنست آغاز خلقت و آنچه تا روز قيامت رخ دهد و خبر آسمان و زمين و خبر بهشت و دوزخ و خبر گذشته و خبر آينده تمام اينها را ميدانم چنانچه بكف دست خود مينگرم، همانا خدا مى فرمايد: در قرآنست بيان آشكار هر چيز (و توجه نما که این خبر در راستای نفی اختیار و اراده نیست و ما قبلا کلام خود را در این خصوص مذکور نمودیم).

ص: 28

9- و فرمود: قرآنست كه هر خبرى كه پيش از شما برده و هر خبرى كه بعد از شما باشد در آنست و داور ميان شما است و ما آن را ميدانيم.

10- سماعة به امام كاظم(علیه السلام)عرض كرد: همه چيز در كتاب خدا و سنت پيغمبرش موجود است يا شما هم در آن گفتارى داريد؟ فرمود: همه چيز در كتاب خدا و سنت پيغمبرش مى باشد.

باب اختلاف حديث و روایت عظیم امیرالمومنین علیه السلام

1- سليم بن قيس گويد: به اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كردم. من از سلمان و مقداد و ابى ذر چيزى از تفسير قرآن هم احاديثى از پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيده ام كه با آنچه در نزد مردم است مخالفست و باز از شما مى شنوم چيزى كه آنچه را شنيده ام تصديق مى كند، و در دست مردم مطالبى از تفسير قرآن و احاديث پيغمبر مى بينم كه شما با آنها مخالفيد و همه را باطل مى دانيد، آيا عقيده داريد مردم عمدا بر رسول خدا دروغ مى بندند و قرآن را به رأى خود تفسير مى كنند؟ سليم گويد: حضرت به من توجه كرد و فرمود، سؤالى كردى اكنون پاسخش را بفهم.

همانا نزد مردم حق و باطل و راست و دروغ و ناسخ و منسوخ و عام و خاص و محكم و متشابه و خاطره درست و نادرست همه و در زمان پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مردم بر حضرتش دروغ بستند تا آنكه ميان مردم بسخرانى ايستاد و فرمود: (((اى مردم همانا دروغ بندان بر من زياد شده اند هر كه عمدا بمن دروغ بندد بايد جاى نشستن خود را دوزخ داند.))) سپس بعد از او هم بر او دروغ بستند همانا حديث از چهار طريقى كه پنجمى ندارد بشما ميرسد.

اول- شخص منافقى كه تظاهر بايمان مى كند و اسلام ساختگى دارد عمدا دروغ بستن به پيغمبر پروا ندارد و آن را گناه نمى شمارد، اگر مردم بدانند كه او منافق و دروغگوست از او نمى پذيرند و تصديقش نمى كنند ليكن مردم ميگويند اين شخص همدم پيغمبر بوده و او را ديده و از او شنيده است مردم از او اخذ كنند و از حالش آگهى ندارند در صورتى كه خداوند پيغمبرش را از حال منافقين خبر داده و ايشان را توصيف نموده و فرموده است (3 سوره 63) (((چون ايشان را بينى از ظاهرشان خوشت آيد و اگر سخن گويند بگفتارشان گوش دهى ))) منافقين پس از پيغمبر زنده ماندند و به رهبران گمراهى و كسانيكه با باطل و دروغ و تهمت مردم را بدوزخ خوانند پيوستند و آنها پستهاى حساسشان دادند و بر گردن مردمشان سوار كردند و بوسيله آنها دنيا را بدست آوردند زيرا مردم همراه زمامداران و دنبال مى روند مگر آنرا كه خدا نگهدارد اين بود يكى از چهار نفر.

دوم- كسى كه چيزى از پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيده و آن را درست نفهميده و بغلط رفته ولى قصد دروغ نداشته آن حديث در دست او است. به آن معتقد است و عمل مى كند و بديگران مى رساند و مى گويد من اين را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدم. اگر مسلمين بدانند كه او بغلط رفته نمى پذيرندش و اگر هم خودش بداند اشتباه كرده و آن را رها مى كند.

ص: 29

سوم- شخصى كه چيزى از پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيده كه به آن امر مى فرمود سپس پيغمبر از آن نهى فرموده و او آگاه نگشته يا نهى چيزى را از پيغمبر شنيده و سپس آنحضرت به آن امر فرموده و او اطلاع نيافته پس او منسوخ را حفظ كرده و ناسخ را حفظ نكرده اگر او بداند منسوخست تركش كند و اگر مسلمين هنگاميكه از او مى شنوند بدانند منسوخ است تركش كنند.

چهارم- شخصى كه بر پيغمبر دروغ نبسته و دروغ را از ترس خدا و احترام پيغمبر مبفوض دارد و حديث را هم فراموش نكرده بلكه آنچه شنيده چنانكه بوده حفظ كرده و همچنانكه شنيده نقل كرده، به آن نيفزوده و از آن كم نكرده و ناسخ را از منسوخ شناخته، بناسخ عمل كرده و منسوخ را رها كرده، زيرا امر پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم مانند قرآن ناسخ و منسوخ (و خاص و عام) و محكم و متشابه دارد، گاهى رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به دو طريق سخن مى فرمود: سخنى عام و سخنى خاص مثل قرآن. و خداى عزوجل در كتابش فرموده (7 سوره 59) آنچه را پيغمبر برايتان آورده اخذ كنيد و از آنچه نهيتان كرده باز ايستيد، كسى كه مقصود خدا و رسولش را نفهمد و درك نكند و بر او مشتبه شود، اصحاب پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) كه چيزى از او مى پرسيدند همگى كه نمى فهميدند، بعضى از آنها از پيغمبر مى پرسيدند ولى (بعلت شرم يا احترام يا بى قيدى) فهم جوئى نمى كردند و دوست داشتند كه بيابانى و رهگذرى بيايد و از پيغمبر بپرسد تا آنها بشنوند.

اما من هر روز يك نوبت و هر شب يك نوبت بر پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد مى شدم با من خلوت مى كرد و در هر موضوعى با او بودم (محرم رازش بودم و چيزى از من پوشيده نداشت) اصحاب پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مى دانند كه جز من با هيچكس چنين رفتار نمى كرد، بسا بود كه در خانه خودم بودم و پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نزدم مى آمد، و اين همنشينى در خانه من بيشتر واقع مى شد از خانه پيغمبر و چون در بعضى از منازل بر آنحضرت وارد مى شدم، زنان خود را بيرون مى كرد و تنها با من بود و چون براى خلوت به منزل من مى آمد فاطمه و هيچيك از پسرانم را بيرون نمى كرد، چون از او مى پرسيدم جواب مى داد و چون پرسشم تمام مى شد و خاموش مى شدم او شروع مى فرمود، هيچ آيه ئى از قرآن بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل نشد جز اينكه براى من خواند و املا فرمود و من بخط خود نوشتم و تأويل و تفسير و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و خاص و عام آن را به من آموخت و از خدا خواست كه فهم و حفظ آن را بمن عطا فرمايد، و از زمانى كه آن دعا را در باره من كرد هيچ آيه ئى از قرآن و هيچ علمى را كه املا فرمود و من نوشتم فراموش نكردم و آنچه را كه خدا تعليمش فرمود از حلال و حرام و امر و نهى گذشته و آينده و نوشته اى كه بر هر پيغمبر پيش از او نازل شده بود از طاعت و معصيت به من تعليم فرمود و من حفظش كردم و حتى يك حرف آن را فراموش نكردم، سپس دستش را بر سنيه ام گذاشت و از خدا خواست دلم را از علم و فهم و حكم و نور پر كند، عرض كردم اى پيغمبر خدا پدر و مادرم قربانت از زمانى كه آن دعا را در باره من كردى چيزى را فراموش نكردم و آنچه را هم ننوشتم از يادم نرفت، آبا بيم فراموشى بر من دارى؟ فرمود! نه بر تو بيم فراموش و نادانى ندارم.

ص: 30

2- محمد بن مسلم گويد به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم، چه مى شود مردمى را متهم به دروغ نيستند حديثى را بواسطه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روايت مى كنند ولى از شما خلافش به ما مى رسد؟ فرمود: حديث هم مانند قرآن نسخ مى شود.

3- ابن حازم گويد: چه مى شود كه من از شما مطلبى مى پرسم و شما جواب مرا مى گوييد و سپس ديگرى نزد شما مى آيد و به او جواب ديگرى مى فرمائيد! فرمود: ما مردم را به زياد و كم ( به اندازه عقلشان) جواب مى گوييم. عرض كردم، بفرماييد آيا اصحاب پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر آن حضرت راست گفتند يا دروغ بستند! فرمود: راست گفتند. عرض كردم پس چرا اختلاف پيدا كردند؟ فرمود: مگر نمى دانى كه مردى خدمت پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مى آمد و از او مسأله اى مى پرسيد و آن حضرت جوابش مى فرمود و بعدها به او جوابى مى داد كه جواب اول را نسخ مى كرد پس بعضى از احاديث بعضى ديگر را نسخ كرده است.

4- زياد گويد: امام باقر عليه السلام فرمود: اگر ما به يكى از دوستان خود فتوائى از روى تقيه دهيم چه مى گويى! عرض كردم؛ قربانت شما بهتر مى دانيد. فرمود: اگر همان را اخذ كند برايش بهتر و پاداشش بزرگتر است و در روايت ديگر است كه فرمود: اگر آن را أخذ كند پاداش يابد و اگر رها كند به خدا كه گناه كرده است.

5- زراره گويد: از امام باقر عليه السلام مطلبى پرسيدم و جوابم فرمود، سپس مردى آمد و همان مطلب را از او پرسيد و او برخلاف جواب من به او گفت، سپس مرد ديگرى آمد و به او جوابى برخلاف هر دو جواب داد، چون آن دو مرد رفتند، عرض كردم پسر پيغمبر! دو مرد از اهل عراق و از شيعيان شما آمدند و سؤالى كردند و شما هريك را برخلاف ديگرى جواب داديد!! فرمود: اى زراره اين گونه رفتار براى ما بهتر و ما و شما را بيشتر باقى دارد و اگر اتفاق كلمه داشته باشيد، مردم متابعت شما را از ماه تصديق مى كنند (و اتحاد شما را عليه خود مى دانند) و زندگى ما و شما ناپايدار گردد.

زراره گويد سپس به امام صادق عليه السلام عرض كردم: شيعيان شما چنانند كه اگر آنها را به سوى سرنيزه و آتش برانيد مى روند با اين حال از شما جوابهاى مختلف مى شنوند.آن حضرت هم به مانند پدرش به من جواب داد.

6- امام صادق عليه السلام فرمود: كسى كه مى داند ما جز حق نگوئيم بايد همان علمش به ما او را بس باشد پس اگر از ما خلاف آنچه را كه مى داند (گفتارى به ظاهر ناحق) شنيد بايد بداند كه آن گفتار براى دفاع ماست از او.

7-سماعه گويد از امام صادق عليه السلام پرسيدم: مرديست كه دو نفر از هم مذهبانش نسبت به مطلبى دو روايت مختلف برايش نقل مى كنند، يكى امرش مى كند و ديگرى نهيش مى نمايد، او چه كند! فرمود:

ص: 31

تأخيرش اندازد تا آنكه را بواقع خبرش مى دهد (امام زمانش را) ملاقات كند، و تا زمان ملاقاتش خود مختاراست. و در روايت ديگر است، به هر كدام از آندو روايت كه با رضايت خاطر عمل كنيم تو را روا است.

8- راوى گويد: امام صادق عليه السلام به من فرمود: بگو بدانم. اگر من امسال حديثى به تو گويم و سال آينده كه نزد من آئى خلاف آنرا به تو گويم به كدام يك از دو حديث عمل مى كنى! عرض كردم؛ بدومى فرمود خدايت بيامرزد.

9- ابن خنيس گويد به امام صادق عليه السلام عرض كردم: اگر حديثى از امام سابق رسد و حديثى بر خلاف از امام لاحق به كداميك عمل كنيم! فرمود: به يكى از آندو (به حديث امام لاحق عمل كنيد ملاصدرا -) تا از امام زنده بيانى رسد و چون از امام زنده بيانى رسيد به آن عمل كنيد، سپس فرمود: به خدا ما شما را براهى در آريم كه در وسعت باشيد و در روايت ديگر است: به حديث تازه تر عمل كنيد.

باب اخذ به قول پيغمبرصلی الله علیه و آله و سلم و شواهد قرآن

1- رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: براى هر امر حقى و حقيقى موجود است (كه به سوى آن حق رهبرى مى كند) و بر سر هر امر درستى نورى موجود است، پس آنچه موافق قرآنست اخذ كنيد و آنچه مخالف قرآنست ترك نمائيد (زيرا قرآن نور است و حقيقت كه مردم را به حق و صواب دلالت كند).

2- ابن ابى يعفور گويد از امام صادق عليه السلام پرسيدم درباره اختلاف حديث كه آنرا روايت كند كسى كه به او اعتماد داريم و كسى كه به او اعتماد نداريم (و در مضمون مختلف باشند) فرمود: چون حديثى به شما رسيد و از قرآن يا قول پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گواهى بر آن يافتيد اخذش كنيد و گرنه براى آورنده اش سزاوارتر است. (شما نپذيريد و به كسى كه نقل مى كند برگردانيد).

3- امام صادق عليه السلام فرمود: هر موضوعى بايد به قرآن و سنت ارجاع شود و هر حديثى كه موافق قرآن نباشد دروغيست خوش نما.

4- و فرمود: حديثى كه با قرآن موافقت نكند دروغيست خوش نما.

5- پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در منى سخنرانى كرده فرمود: اى مردم آنچه از جانب من به شما رسيد و موافق قرآن بود آنرا من گفته ام و آنچه به شما رسيد و مخالف قرآن بود من آنرا نگفته ام.

6- امام صادق عليه السلام فرمود: كسيكه با قرآن و سنت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) مخالفت كند كافر است.

توضيح كلمه (((سنت))) در معانى بسيارى بكار ميرود مانند 1- طريقه موافق دين در مقابل بدعت 2- مستحب مقابل واجب 3- حديث و خبريكه از پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رسيده است 4- روش عملى پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم). و اينجا دو معنى اخير مناسب است و نگارنده قول چهارم را به علاوه ی اجماع اجل اسلام از مصادیق سنت می داند.

7- امام چهارم عليه السلام فرمود: شريفترين اعمال نزد خدا عمل به سنت است اگر چه كم باشد.

ص: 32

8-ابان بن تغلب گويد: از امام باقر عليه السلام مسأله اى پرسيده شد و حضرت پاسخ فرمود، مرد سائل گفت: فقها چنين نگويند: فرمود: واى بر تو! تو هرگز فقيهى ديده اى؟! فقيه حقيقى، زاهد در دنيا، مشتاق آخرت، چنگ زننده به سنت پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است.

9- رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هيچ گفتارى جز با كردار ارزش ندارد و هيچ گفتار و كردارى جز با نيت ارزش ندارد هيچ گفتار و كردار و نيتى جز با موافقت سنت ارزش ندارد.

10- امام باقر عليه السلام فرمود: هر كسى را جوشش و آرامشيست، آنكه آرامشش به سوى سنت باشد رهبرى شده و و آنكه آرامشش بسوى بدعت باشد گمراه گشته.

11- امام باقر عليه السلام فرمود: هر كه از سنت تجاوز كند بايد به سنت برگردد.

12- اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: سنت دو گونه است: سنتى است در واجب كه عمل به آن هدايت و تركش گمراهى است، و سنتى است در غير واجب كه عمل به آن فضيلت است و ترك آن غير گناه.

توضيح دو معنى اخيرى كه براى (((سنت))) در حديث ششم گفته شد در اينجا مناسب است زيرا كه سخن پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گاهى امر به عمل واجب است و گاهى امر به عمل مستحب و همچنين عمل خود آن حضرت گاهى انجام عمل واجبى است و گاهى انجام عمل مستحب.

كتاب فضل علم به پايان رسيد و الحمدلله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين.

کتاب توحید

باب حادث بودن جهان و اثبات پديد آورنده آن

هشام بن حكم گويد: در مصر زنديقى بود كه سخنانى از حضرت صادق عليه السلام باو رسيده بود بمدينه آمد تا با آنحضرت مباحثه كند در آنجا بحضرت برنخورد، باو گفتند به مكه رفته است، آنجا آمد، ما با حضرت صادق عليه السلام مشغول طواف بوديم كه بما رسيد: نامش عبدالملك و كينه ی او ابو عبدالله بود، در حال طواف شانه اش را بشانه امام صادق عليه السلام زد، حضرت فرمود: نامت چيست؟ گفت نامم: عبدالملك، (بنده سلطان): فرمود: كينه ات چيست؟ گفت: كنيه ام ابوعبدالله (پدر بنده خدا) حضرت فرمود: اين ملكى كه تو بنده او هستى؟ از ملوك زمين است يا ملوك آسمان و نيز بمن بگو پسر تو بنده خداى آسمانست يا بنده خداى زمين، هر جوابى بدهى محكوم مى شوى (او خاموش ماند)، هشام گويد: بزنديق گفتم چرا جوابش را نمى گوئى؟ از سخن من بدش آمد، امام صادق(علیه السلام)فرمود: چون از طواف فارغ شدم نزد ما بيا زنديق پس از پايان طواف امام عليه السلام آمد و در مقابل آنحضرت نشست و ما هم گردش بوديم، امام بزنديق فرمود: قبول دارى كه زمين زير و زبرى دارد؟ گفت: آرى فرمود: زير زمين رفته اى؟ گفت: نه، فرمود: پس چه مى دانى كه زير زمين چيست؟ گفت: نمى دانم ولى گمان مى كنم زير زمين چيزى نيست!

ص: 33

امام فرمود: گمان درماندگى است نسبت به چيزيكه به آن يقين نتوانى كرد. سپس فرمود: به آسمان بالا رفته اى؟ گفت: نه فرمود: ميدانى در آن چيست؟ گفت: نه فرمود: شگفتا از تو كه به مشرق رسيدى و نه به مغرب، نه به زمين فرو شدى و نه به آسمان بالا رفتى و نه از آن گذشتى تا بدانى پشت سر آسمانها چيست و با اينحال آنچه را در آنها است (نظم و تدبيرى كه دلالت بر صانع حكيمى دارد) منكر گشتى، مگر عاقل چيزى را كه نفهميده انكار مى كند؟!! زنديق گفت: تا حال كسى غير شما با من اينگونه سخن نگفته است امام فرمود: بنابراين تو در اين موضوع شك دارى كه شايد باشد و شايد نباشد! گفت شايد چنين باشد. امام فرمود: اى مرد كسى كه نمى داند بر آنكه مى داند برهانى ندارد، ندانى را حجتى نيست اى برادر اهل مصر از من بشنو و درياب ما هرگز درباره خدا شك نداريم، مگر خورشيد و ماه و شب و روز را نمى بينى كه بافق در آيند، مشتبه نشوند، بازگشت كنند ناچار و مجبورند مسيرى جز مسير خود ندارند، اگر قوه رفتن دارند؟ پس چرا بر مى گردند، و اگر مجبور و ناچار نيستند چرا شب روز نمى شود و روز شب نمى گردد؟ اى برادر اهل مصر بخدا آنها براى هميشه (به ادامه وضع خود ناچارند و آنكه ناچارشان كرده از آنها فرمانرواتر (محكمتر) و بزرگتر است، زنديق گفت: راست گفتى، سپس امام عليه السلام فرمود: اى برادر اهل مصر براستى آنچه را به او گرويده اند و گمان مى كنيد كه دهر است، اگر دهر مردم را ميبرد چرا آنها را بر نمى گرداند و اگر بر مى گرداند چرا نمى برد؟ اى برادر اهل مصر همه ناچارند، چرا آسمان افراشته و زمين نهاده شده چرا آسمان بر زمين نيفتد، چرا زمين بالاى طبقاتش سرازير نمى گردد و آسمان نمى چسبد و كسانيكه روى آن هستند بهم نمى چسبند و زنديق بدست امام عليه السلام ايمان آورد و گفت: خدا كه پروردگار و مولاى زمين و آسمانست آنها را نگه داشته، حمران (كه در مجلس حاضر بود) گفت: فدايت اگر زنادقه بدست تو مؤمن شوند عجیب نیست زیرا كفار هم بدست پدرت ايمان آوردند پس آن تازه مسلمان عرض كرد: مرا بشاگردى بپذير، امام عليه السلام بهشام فرمود: او را نزد خود بدار و تعليمش ده هشام كه معلم ايمان اهل شام و مصر بود او را تعليم داد تا پاك عقيده شد و امام صادق عليه السلام را پسند آمد و محتمل است كه ضمير كان راجع به مؤمن باشد.

2-مردى گويد: من و ابن ابى العوجاء و ابن مقفع در مسجدالحرام بوديم، ابن مقفع با دست اشاره بمحل طواف كرد و گفت: اين مردمرا كه مى بينى كسى از ايشانرا شايسته نام انسانيت نمى دانيم مگر آن شيخ نشسته - مقصودش امام صادق عليه السلام بود اما ديگران ناكسانند و چهارپايان؛ ابن ابى العوجاء گفت: چگونه اين نام را تنها شايان اين شيخ دانى گفت: براى اينكه آنچه را نزد او ديدم از علم و كياست نزد آنها نيافتم ابن ابوالعوجاء گفت: لازمست گفته ات را درباره او بيازمايم، ابن مقفع گفت: اينكار مكن كه مى ترسم عقيده ات را فاسد كند: گفت: نظر تو اين نيست بلكه مى ترسى نظرت نسبت به مقام شامخى كه براى او توصيف كرديم نزد من سست شود، ابن مقفع گفت: چون چنين گمانى به من برى برخيز و نزد او برو و تا توانى خود را از لغزش نگهدار و مهار از دست مده كه تو را در بند كند و آنچه به سود يا زيان تو باشد كه بر او

ص: 34

عرضه كنى علامت گذار يا آزمايش كن راوى گويد: ابن ابى العوجاء برخاست و من و ابن مقفع نشسته بوديم، چون ابن ابى العوجاء برگشت، گفت: واى بر تو پسر مقفع گفت: (كه مقام او را كوچك دانستى، به عقيده من) اين مرد از جنس بشر نيست بلكه اگر دنيا روحى باشد كه هرگاه خواهد با كالبد هويدا شود و هرگاه روحى ناپيدا گردد، اين مرد است!!، ابن مقفع گفت: چطور، گفت: نزد او نشستم چون ديگران رفتند و من تنها ماندم، بى پرسش من فرمود اگر حقيقت چنان باشد كه اينها مى گويند و همان طور هم هست (مقصودش مسلمين طواف كننده بود) آنها رستگارند و شما هلاكيد و اگر چنان باشد كه شما گوئيد در صورتى كه چنان نيست شما با آنها برابريد من گفتم: خدايت رحم كند مگر ما چه مى گوئيم و آنها چه مى گويند، گفته ما و آنها يكى است و فرمود: چگونه گفتار تو با آنها يكى است:؛ در صورتى كه آنها معتقدند كه معاد و پاداش و كيفرى دارند و معتقدند كه در آسمان معبودى است و آنجا (با وجود فرشتگان) آباد است و شما عقيده داريد آسمان خراب است و كسى در آن نيست، ابن ابى العوجاء گويد من اين سخن را از او غنيمت دانستم و گفتم: اگر مطلب چنان است كه اينها مى گويند (و خدائى هست) چه مانعى دارد كه بر مخلوقش آشكار شود و آنها را به پرستش خود خواند تا حتى دو نفر از مردم با هم اختلاف نكنند، چرا از آنها پنهان گشت و فرستاده گانش را بسوى ايشان گسيل داشت اگر خود بى واسطه اين كار را مى كرد، راه ايمان مردم به او نزديك تر مى شد، به من فرمود واى بر تو! چگونه پنهان گشته بر تو كسيكه قدرتش را در وجود خودت به تو ارائه داده است، پيدا شدنت بعد هيچ بودنت، بزرگساليت بعد كودكى، نيرومنديت بعد ناتوانى و ناتوانيت پس از نيرومندى، بيماريت بعد تندرستى و تندرستيت پس از بيمارى، خرسنديت بعد از خشم و خشمت بعد از خرسندى، و اندوهت بعد از شادى و شاديت پس از اندوه دوستيت بعد دشمنى و دشمنيت پس از دوستى تصميت بعد درنگت و درنگت پس از تصميم خواهشت بعد از نخواستن و نخواستنت پس از خواهش، تمايلت بعد هراست و هراست پس از تمايل. اميدت بعد از نوميدى و نوميديت پس از اميد، بخاطر آمدنت آنچه در ذهنت نبود و ناپيدا گشتن آنچه مى دانى از ذهنت، به همين نحو پشت سر هم قدرت خدا را كه در وجودم بود و نمى توانستم انكار كنم برايم مى شمرد كه معتقد شدم بزودى در اين مبارزه بر من غالب خواهد شد.

راوى گويد روز ديگر ابن ابى العوجاء برگشت و در مجلس امام صادق عليه السلام خاموش نشست و دم نمى زد، امام فرمود: گويا آمده اى كه بعضى از مطالبى را كه در ميان داشتيم تعقيب كنى؟ گفت: همين را خواستم اى پسر پيغمبر! امام باو فرمود تعجب است از اينكه تو خدا را منكرى و باينكه من پسر رسول خدايم گواهى دهى!! گفت عادت مرا باين جمله وادار مى كند؟ امام فرمود: پس چرا سخن نگويى؟ عرض كرد: از جلال و هيبت شما است كه در برابرتان زبانم به سخن نيايد من دانشمندان را ديده و با متكلمين مباحثه كرده ام ولى مانند هيبتى كه از شما به من دست دهد هرگز به من روى نداده است فرمود: چنين باشد ولى من در پرسش به رويت باز

ص: 35

مى كنم سپس به او توجه كرد و فرمود: تو مصنوعى يا غير مصنوع (ساخته شده اى يا نساخته و خود رو پيدا شده اى) عبدالكريم بن ابى العوجاء گفت ساخته نشده ام، امام فرمود: براى من بيان كن كه اگر ساخته شده بودى چگونه مى بودى؟ عبدالكريم مدتى دراز سر به گريبان شده پاسخ نمى داد و به چوبى كه در مقابلش بود ور ميرفت و ميگفت: دراز، پهن؛ گود، كوتاه، متحرك، ساكن همه اينها صفت مخلوق است، امام فرمود اگر براى مصنوع صفتى جز اينها ندانى بايد خودت را هم مصنوع بدانى زيرا در خود از اين امور حادث شده مى يابى. عبدالكريم گفت: از من چيزى پرسيدى كه هيچ كس پيش از تو نپرسيده و كسى بعد از تو هم نخواهد پرسيد، امام فرمود فرضا در گذشته از تو نپرسيده اند از كجا مى دانى كه در آينده نمى پرسند علاوه بر اين كه با اين سخن گفتار خود را نقض كردى زيرا تو معتقدى كه همه چيز از روز اول مساوى و برابر است پس چگونه چيزى را مقدم و چيزى را مأخر مى دارى؟ (يعنى تو كه منكر صانه هستى نسبت وجود و عدم را به اشياء و حوادث برابر مى دانى و تقدم و تأخرى قائل نيستى پس چگونه در كلامت گذشته و آينده آوردى) اى عبدالكريم؟ توضيح بيشترى برايت دهم: بگو بدانم اگر تو كيسه جواهرى داشته باشى و كسى به تو گويد در اين اشرفى هست و تو بگوئى نيست، او به تو بگويد اشرفى را براى من تعريف كن و تو اوصاف آن را ندانى، آيا تو مى توانى ندانسته بگوئى اشرفى در كيسه نيست؟ گفت: نه امام فرمود، جهان هستى كه درازا و پهنايش از كسيه جواهر بزرگتر است شايد در اين جهان مصنوعى باشد زيرا تو صفت مصنوع را از غير مصنوع تشخيص نمى دهى، عبدالكريم درماند ولى بعضى از رفقايش اسلام آورند و بعضى هم با او به كفر باقى ماندند.

روز سوم برگشت و گفت مى خواهم كه من پرسش كنم، امام فرمود: هرچه خواهى برايت عرض كرد: دليل بر حدوث اجسام چيست (ظاهرا مقصودش همان بحث مشهود حدوث و قدم ماده است كه مجادلات دامنه دار و طولانى بين دانشمندان طبيعى و اسلامى به وجود آورده است)؟ فرمود: من هيچ چيز كوچك و بزرگ را نمى بينم مگر اينكه چون چيزى مانندش به آن ضميمه شود بزرگتر شود، همين است نابود شدن (چيز كوچك) و انتقال از حالت اول (كه كوچك بود به حالت دوم كه بزرگ گشت و همين است معنى حدوث) و اگر قديم بودى نابود و متغير نگشتى زيرا آنچه نابود و متغير شود رواست كه پيدا شود و از ميان برود پس با بود شدنش بعد از نابودى داخل، در حدوث شود و با بودنش در ازل داخل در عدم گردد (اگر آن چيز كوچك را ازلى فرض كنيم اكنون معدوم است زيرا اكنون به جاى او چيز بزرگ وجود دارد) و صفت و ازل و عدم و حدوث و قدم در يك چيز جمع نشود نكته عبدالكريم گفت: فرض در صورت جريان حالت كوچكى و بزرگى و زمان صابق و لاحق مطلب چنان باشد كه فرمودى و بر حدوث اجسام استدلال نمودى ولى اگر چيزها همگى بكوچكى خود باقى ماند از چه راه بر حدوث آنها استدلال مى كنيد؟ اما فرمود: بحث ما روى همين جهان موجود است اگر اين جهان موجود را بر داريم و جهان ديگرى به جاى آن گذاريم هيچ چيز از اين جهان نابود شده و همين نابود شدن و به وجود آمدن ديگرى دلالتش بر حدوث بيشتر نيست ولى باز هم من از همين راه كه فرض كردى بر

ص: 36

ما احتجاج كنى جوابت گويم ما مى گوئيم اگر همه چيز پيوسته به حال اين كوچكى باقى ماند در عالم فرض جايز و صحيح است كه اگر بهر چيز كوچكى چيزى مانندش را ضميمه كنيم بزرگتر گردد و جايز بودن اين تغيير آن را از قدم خارج كند و حدوث داخل نمايد، اى عبدالكريم ديگر سخنى ندارى، عبدالكريم در ماند و رسوا گشت (حاصل استدلال امام عليه السلام را منطقيين براى مثال شكل اول از اشكال اربعه به اين صورت بيان مى كنند (((العالم متغير و كل متغير حادث. فالعالم حادث ))) و براى اثبات صغرى و كبرى اين قضيه مفصل استدلال مى كند ولى به عقيده ما بيان امام عليه السلام و بسيار روشن و واضح و دور از اصطلاحات گنگ و مبهم ايشان مى باشد).

چون سال آينده شد امام عليه السلام در حرم مكه باو برخورد يكى از شيعيان به حضرت عرض كرد: ابن ابى العوجاء مسلمان شده؟ فرمود او نسبت به اسلام كور دل است، مسلمان نشود چون ابن ابى العوجاء چشمش به امام افتاد: گفت: اى آقا و مولاى من!! امام فرمود: براى چه اينجا آمدى؟ گفت: براى عادت تن و سنت ميهن و براى اينكه ديوانگى و سر تراشى و سنگ پرانى مردم را ببينم امام فرمود اى عبدالكريم تو هنوز بر سركشى و گمراهيت پا بر جائى؟ عبدالكريم رفت سخنى گويد كه امام عليه السلام فرمود: در حج مجادله روا نيست و عبايش را تكان داد و فرمود: اگر حقيقت چنان باشد كه تو گوئى در صورتى كه چنان نيست ما و تو رستگاريم اگر حقيقت چنان باشد كه ما گوئيم و چنان هم هست ما رستگاريم و تو هلاك، عبدالكريم رو به اطرافيان خود كرد و گفت در دلم دردى احساس مى كنم مرا بر گردانيد، چون او را برگشت دادند جان سپرد خدايش نيامرزد.

3- خادم حضرت رضا عليه السلام گويد: مردى از زادقه خدمت امام آمد وقتى كه جمعى حضورش بودند امام عليه السلام فرمود: به من بگو اگر قول حق گفته شما باشد با اينكه چنان نيست مگر نه اين است كه ما و شما همانند و برابريم، آنچه نماز گزارديم و روزه گرفتيم و زكواة داديم و ايمان آورديم كه به ما زيانى نداد، آن مرد خاموش بود، سپس امام عليه السلام فرمود: و اگر قول حق گفته ما باشد. با آنكه گفته ماست مگر نه اين است كه شما هلاك شديد و ما نجات يافتيم، گفت خدايت رحمت كند، به من بفهمان كه خدا چگونه و در كجاست، فرمود: واى بر تو اى راه كه رفته اى غلط است، او مكان را مكان قرار داد بدون اينكه براى او مكانى باشد و چگونگى را چگونگى قرار داد بدون اينكه براى خود او چگونگى باشد ( آن زمان كه خدا بود هيچ چيز ديگر نبود كلمه آن زمان هم از باب ضيق تعبير و تنگى قافيه است نه جسمى بود و نه روحى نه مكانى نه كمى و كيفى و نه زمينى و نه آسمانى خودش بود و خودش و سپس به تدريج همه چيز را آفريد و او هم كه جسم و ماهيت نيست تا در مكانى باشد و مركب نيست تا چگونگى داشته باشد) پس خدا به چگونگى و مكان گرفتن شناخته نشود و به هيچ حسى درك نشود و با چيزى سنجيده نگردد.

ص: 37

آن مرد گفت: در صورتى كه او به هيچ حسى ادراك نشود پس چيزى نيست، امام عليه السلام فرمود، واى بر تو كه چون حواست از ادراك او عاجز گشت منكر ربوبيتش شدى ولى ما چون حواسمان از اداركش عاجز گشت يقين كرديم او پروردگار ماست كه بر خلاف همه چيزهاست (ما دانستيم كه تنها جسم و ماده است كه به حس درك شود و آنچه كه به حس درك شود ممنوع و حادث و محتاج است و خالق و صانع اشياء محالست كه مصنوع و حادث باشد ولى تو چون به اين حقيقت پى نبردى در نقطه مقابل ما ايستادى).

آنمرد گفت: به من بگو خدا از چه زمانى بوده است، اما فرمود: تو به من بگو چه زمانى بوده كه او نبوده تا بگويم از چه زمانى بوده است. آنمرد گفت: دليل بر وجود او چيست امام فرمود: من چون تن خود را نگريستم كه نتوانم در طول و عرض آن زياد و كم كنم و زيان و بدى هارا از او دور و خوبيها را به او برسانم يقين كردم اين ساختمان رإ؛ع ع سازنده اى است و به وجودش اعتراف كردم علاوه بر اين كه مى بينيم گردش فلك به قدرت اوست و پيدايش ابر و گردش بادها و جريان خورشيد و ماه و ستارگان و نشانه هاى شگرفت و آشكار ديگر را كه ديدم دانستم كه اين دستگاه را مهندس و مخترعى است. ( در حديث 277 توضيح بيشترى براى اين حديث بيان مى كنيم).

4-عبدالله ديصانى از هشام پرسيد: تو پروردگارى دارى، گفت: آرى گفت: او قادر است؟ گفت: آرى قادر و هم قاهر است گفت: مى تواند تمام جهان را در تخم مرغى بگنجاند كه نه تخم مرغ بزرگ شود و نه جهان كوچك: هشام گفت: مهلتم بده، ديصانى گفت: يك سال به تو مهلت دادم و بيرون رفت. هشام گفت: مهلتم بده، ديصانى گفت: يكسال بتو مهلت دادم و بيرون رفت. هشام سوار شد و خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و اجازه خواست و حضرت به او اجازه داد، هشام عرض كرد: يأبن رسول الله عبدالله ديصانى از من سؤالى كرده كه در آن تكيه گاهى جز خدا و شما نباشد. امام فرمود: چه سؤالى كرده: عرض كرد: چنين و چنان گفت. حضرت فرمود: اى هشام چند حس دارى! گفت: پنج حس. فرمود كدام يك كوچكتر است! گفت باصره (يعنى چشم). فرمود: اندازه بيننده چه قدر است، گفت: اندازه يك عدس يا كوچكتر از آن پس فرمود: اى هشام به پيش رو و بالاى سرت بنگر و بمن بگو چه مى بينى، گفت: آسمان و زمين و خانه ها و كاخها و بيابانها و كوهها و نهرها مى بينم. امام عليه السلام فرمود آنكه توانست آنچه را تو مى بينى در يك عدس يا كوچكتر از عدس در آرد مى تواند جهانرا در تخم مرغ در آورد بى آنكه جهان كوچك و تخم مرغ بزرگ شود، آنگاه هشام بجانب حضرت خم شد و دست و سر و پايش بوسيد و عرض كرد مرا بس است اى پسر پيغمبر و به منزلش بازگشت. ديصانى فردا نزد او آمد و گفت اين هاشم من آمدم كه به تو سلام دهم نه اين كه از تو جواب خواهم، هشام گفت اگر براى طلب جواب هم آمده ئى اينست جوابت (جواب حضرت را به او گفت) ديصانى از نزد او خارج شد و در خانه امام صادق عليه السلام آمد و اجازه خواست، حضرت به او اجازه داد، چون نشست گفت: اى جعفربن محمد مرا به معبودم راهنمائى فرما، امام صادق به او فرمود:

ص: 38

نامت چيست؟ ديصانى بيرون رفت و اسمش را نگفت رفقايش به او گفتند چرا نامت را به حضرت نگفتى؟ جواب داد؟ اگر مى گفتم نامم عبدالله (بنده خدا) است مى گفت: آنكه تو بنده اش هستى كيست؟ آنها گفتند باز گرد و بگو ترا به معبودت دلالت كند و اسمت را نپرسد. او باز گشت و گفت: مرا به معبودم راهنمائى كن و نامم مپرس حضرت به او فرمود: بنشين، در آنجا يكى از كودكان امام عليه السلام تخم مرغى در دست داشت و با آن بازى مى كرد: حضرت به او فرمود: اين تخم مرغ را به من ده آن را به وى داد امام عليه السلام فرمود: اى ديسانى اين تخم سنگريست پوشيده كه پوست كلفتى دارد و زير پوست كلفت پوست نازكى است و زير پوست نازك طلائى است روان و نقره ايست آب شده كه نه طلاى روان به نقره آب شده آميزد و نه نقره آبشده با طلاى روان در هم شود و به همين حال باقى است، نه مصلحى از آن خارج شده تا بگويد من آنرا اصلاح كردم و نه مفسدى درونش رفته تا بگويد من آن را فاسد كردم و معلوم نيست براى توليد نر آفريده شده يا ماده ، ناگاه مى شكافد و مانند طاووس رنگارگ بيرون مى دهد آيا تو براى اين مدبرى در مى يابى، ديصانى مدتى سر بزير افكند و سپس گفت: گواهى دهم كه معبودى جز خداى يگانه بى شريك نيست و اينكه محمد بنده و فرستاده اوست و تو امام و حجت خدائى بر مردم و من از حالت پيشين توبه گزارم.

5-هشام بن حكم گويد: قسمتى از سخن امام صادق عليه السلام به زنديقى كه خدمتش رسيد اين بود: اينكه گوئى خدا دوتاست بيرون از اين نيست كه يا هر دو قديم و قويند و يا هر دو ضعيف يا يكى قوى و ديگرى ضعيف: اگر هر دو قويند پس چرا يكى از آنها ديگرى را دفع نكند تا در اداره جهان هستى تنها باشد (زيرا خدا بايد فوق همه قدرتها باشد و اگر قدرتى در برابرش يافت شود نشانه عجز و ناتوانى است) و اگر يكى را قوى و ديگرى را ضعيف پندارى گفتار ما ثابت شود كه خداى يكى است بعلت ناتوانى و ضعفى كه در ديگرى آشكار است (و اگر هر دو ضعيف باشند پيداست كه هيچيك خدا نخواهد بود) (اين بيان امام(علیه السلام)ساده و روشن و مطابق فهم عامه مردم است، اكنون همين مطلب را با استدلالى دقيقتر كه مناسب فهم خواص و نكته سنجانست بيان مى فرمايد از ملاصدرا) اگر بگوئى خدا دو تاست بيرون از اين نيست كه يا هر دو در تمام جهات برابرند يا از تمام جهات مختلف و متمايزند، چون ما امر خلقت را منظم مى بينم و فلك را در گردش و تدبير جهانرا يكسان و شب و روز و خورشيد و ماه را مرتب: درستى كار و تدبير و هماهنگى آن دلالت كند كه ناظم يكى است بعلاوه اگر ادعاى دو خدا كنى بر تو لازمست ميانه اى بين آنها قائل شوى تا دوئيت آنها درست شود بنابراين آن ميانه خداى سومى قديمى است بين آن دو پس سه خدا گردنگير شود و اگر سه خدا ادعا كنى بر تو لازم شود آنچه در دو خدا گفتم كه بين آنها ميانه باشد بنابراين خدايان پنج مى شوند و همچنين در شماره بالا مى رود و زيادى خدا بى نهايت مى شود، هشام گويد از جمله سؤال زنديق اين بود كه گفت. دليل بر وجود خدا چيست؟ امام عليه السلام فرمود: وجود ساخته ها دلالت دارد بر اينكه سازنده اى آنها را ساخته، مگر نمى دانى كه چون ساختمان افراشته و استوارى بينى يقين كنى

ص: 39

كه بنائى داشته اگر چه تو آن بنا را نديده و مشاهده نكرده باشى، زنديق گفت خدا چيست؟ فرمود: خدا چيزى است بر خلاف همه چيز به عبارت ديگر ثابت كردن معنائى است و اينكه او چيزى است به حقيقت (((چيز بودن))) جز اين كه جسم و شرك نيست، ديده نشود، لمس نگردد، به هيچ يك از حواس پنجگانه درك نشود: خيالها او را در نيابند، و گذشت زمان كاهشش ندهد و دگرگونش نسازد.

6- امام باقر عليه السلام فرمود: خلقت پروردگار غالب و سلطنت پروردگار زبر دست و شكوه پروردگار ظاهر و نور پروردگار مسلط و دليل پروردگار صادق و اعترافى كه از زبان بندگان گذرد و آنچه پيغمبران آورده اند و آنچه بر بندگان نازل شده، كافى است كه بر خردمندان راهنماى پروردگار باشد.

باب جواز تعبیر از خدا به شی چیز

1- ابن ابى نجران گويد: از امام جواد(علیه السلام)راجع به توحيد سؤال كردم و گفتم: ميتوانم خدا را چيزى تصور كنم؟ فرمود: آرى ولى چيزى كه حقيقتش درك نمى شود و حدى ندارد زيرا هر چيز كه در خاطرت در آيد خدا غير او باشد، چيزى مانند او نيست و خاطره ها او را درك نكنند، چگونه خاطره ها دركش نكنند، در صورتيكه او بر خلاف آنچه تعقل شود در خاطر نقش بندد مى باشد، درباره خدا تنها همين اندازه بخاطر گذرد: (((چيزيكه حقيقتش درك نشود و حدى ندارد))).

2- از امام باقر عليه السلام سؤال شد: رواست كه بخدا گويند چيزيست؟ فرمود: آرى چيزى كه او را از حد تعطيل (خدائى نيست) و حد تشبيه (مانند ساختن او را بمخلوق) خارج كند (يعنى چون گوئى خدا چيزيست اعتراف بوجودش كرده اى پس كافر و طبيعى نيستى اما بايد بدانى كه او چيزيست ببمانند).

3- امام باقر عليه السلام فرمود: ذات خدا از مخلوقش جدا و مخلوقش از ذات او جداست (به هيچ وجه شباهتى در ميان نيست) و هر آنچه نام (((چيز))) بر او صادق باشد جز خدا مخلوقست.

4- امام صادق عليه السلام فرمود: ذات خدا از مخلوق جدا و مخلوقش از ذات او جداست و هر آنچه نام (((چيز))) بر او صادق باشد جز خدا مخلوقست و خدا خالق همه چيز است، پر خير منزه است آنكه چيزى مانندش نيست و او شنوا و بيناست.

5- و فرمود: ذات خدا از مخلوقش از ذات او جداست و هر آنچه نام (((چيز))) بر او صادق آيد جز خداى تعالى مخلوقست و خدا خالق همه چيز است.

6-هشام بن حكم گويد: امام صادق عليه السلام بزنديقى كه از او پرسيد: خدا چيست؟ فرمود: او چيزيست بخلاف همه چيز گفته من برگشتش باثبات معنائى است براى خدا (همينقدر كه باو اعتراف كنى و منكرش نشوى و بدانيكه) او چيزيست بحقيقت معنى (((چيز))) جز اينكه جسم نيست، صورت نيست، ديده نشود، لمس نگردد، و بهيچ يك از حواس پنجگانه در نيايد، خاطرها دركش نكنند و گذشت روزگار كاهشش ندهد

ص: 40

و سپرى شدن زمان دگرگونش نسازد، سائل گفت: مى گوئيد خدا شنوا و بيناست؟ فرمود: او شنوا و بيناست: شنواست بى عضو گوش، بيناست، بى ابزار چشم، بلكه بنفس خود شنود و بنفس خود بيند، اينكه گويم: شنواست و بنفس خود شنود، بيناست و بنفس خود بيند معنيش اين نيست كه او چيزيست و نفس چيز ديگرى بلكه خواستم آنچه در دل دارم بلفظ آورم چون از من پرسيده اى و مى خواهم بتو كه سائلى بفهمانم (لذا بايد با الفاظى كه تو با آنها مأنوسى مقصود مرا ادا كنم) حقيقت اينستكه او باتمام ذاتش مى شنود و معنى تمام اين نيست كه او را بعضى باشد بلكه خواستم بتو بفهمانم و مقصود مرا بلفظ آورم، و برگشت سخنم باينستكه او شنوا، بينا دانا و آگاه است بى آنكه ذات و صفت اختلاف و كثرت پيدا كند.

سائل گفت: پس او چه باشد؟ امام فرمود: او رب (پروردگار) است، او معبود است، او الله است، اينكه گويم: الله است، (رب است) نظرم اثبات حروف: الف، لام، هاء، راء، باء، نيست، بلكه بازگرد بمعنائى و چيزيكه خالق همه چيز است و سازنده آنها و مصداق اين حروف و معنائيكه، الله، رحمن، رحيم، عزيز و اسماء ديگرش ناميده مى شود و او است پرستيده شده بزرگ و والا، سائل بحضرت عرض كرد: هر چيز كه در خاطر گذرد مخلوقست حضرت فرمود: اگر چنين باشد كه تو گوئى خداشناسى از ما ساقط است زيرا ماجز بشناختن آنچه در خاطر گذرد مكلف نيستم، بلكه ما مى گوئيم هر چيز كه حقيقتش بحواس در آيد و درك شود و در حواس محدود و مثل گردد مخلوقست (و چون حقيقت خدا بحواس در نيايد و در آنجا محدود و مثل نگردد پس مخلوق نيست بلكه او خالقست) (خالق اشياء بايد از او دو جهت ناپسنديده بركنار باشد، يكى از آندو جهت نفى است) (يعنى نبود خدا و انكارش جمله ايكه در بين دو قلاب ترجمه كرديم در كتاب توحيد و احتجاج هست و از قلم مرحوم كلينى يا كاتب افتاده است -) زيرا كه نفى نبودنست و جهت دوم تشبيه است زيرا كه تشبيه (مانند چيزى بودن) صفت مخلوقست كه اجزايش بهم پيوستگى و هماهنگى آشكارى دارد، بنابراين چاره اى نيست جز اثبات صانع (و اعتراف به آن) بجهت بودن مصنوعين و آفريدگان و ناگزيرى آنها از اعتراف باينكه آنها مصنوعند و صنانعشان غير آنهاست و مانند آنها نيست زيرا هر چيز كه مانند آنها باشد با آنها شباهت دارد در ظاهر پيوستگى و هماهنگى پيكر و در بودن بعد از نبودن و انتقال از كودكى ببزرگى و از سياهى به سفيدى و از نيرومندى بناتوانى و حالات موجود و معلوم ديگريكه نيازى بتوضيح آنها نيست زيرا كه عيانند و موجود.

سائل گفت چون وجود خدا را ثابت كردى پس او را محدود ساختى (و قبلا فرمودى كه خدا محدود نشود) امام فرمود: محدودش نكردم بلكه اثباتش كردم زيرا بين نفى و اثبات منزلى نيست (يعنى نتيجه استدلالات من همين قدر است كه صانعى موجود است در مقابل آنها كه گويند موجود نيست و استدلال من از هيچ راه دلالت بر محدود ساختن او ندارد).

ص: 41

سائل گفت: خدا را انيت و مائيت باشد؟ فرمود: آرى جز با انيت و مائيت چيزى ثابت نشود (انيت و مائيت را بايد با الفاظى مانند خودى و ذاتيت معنى كرد و اصطلاح فلسفى آنرا در شرح بيان مى كنيم).

سائل گفت، خدا كيفيت (چگونگى) دارد فرمود: نه زيرا كيفيت جهت صفت و احاطه است (چون چيزى متصف بچيزى يا محاط بچيزى باشد كيفيتى پيدا مى كند مثلا كاغذ چون بنازكى متصف شده و سفيدى بر آن احاطه دارد كيفت مخصوصى پيدا كرده ولى چون صفات خدا عين ذات او است و محاط بچيزى نيست كيفت ندارد) ولى بناچار او از جهت تعطيل و تشبيه خارج است (نبايد نفيش نمود و نه بچيزى مانندش كرد) زيرا كسيكه نفيش كند منكرش گشته و ربوبيتش را رد كرده و ابطالش نموده است و هر كه او را بچيز ديگرى مانند سازد صفت مخلوق ساخته شده اى را كه سزاوار ربوبيت و بر خدا احاطه نكند و جز او كسى نداند برايش ثابت و اعتراف نمود (يعنى خداوند كيفيت بمعنى سابق را ندارد ولى اگر مقصود توصيفش باين صفات باشد كه از حد تعطيل و تشبيهش خارج كند بناچار بايد برايش ثابت كرد)

سائل گفت: رنج كارها را خودش متحمل شود؟ امام فرمود: او برتر از اينستكه زحمت كارها را بتصدى خود بدوش كشد زيرا اين طرز عمل شأن مخلوقست كه انجام كارها براى او بدون تصدى و زحمت ممكن نيست ولى خدا مقامش عاليست، اراده و خاستش نافذ است، آنچه خواهد انجام دهد.

7- از حضرت ابى جعفر عليه السلام سؤال شد كه: رواست گفته شود: خدا چيزيست؟ فرمود: آرى چيزيكه او را از حد تعطيل و تشبيه خارج كند (اين حديث در ص 109 گذشت).

باب آنكه خدا را جز بخودش نتوان شناخت

1- اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: خدا را بخدا بشناسيد و رسولرا برسالتش و صاحبان فرمان را بامر بمعروف و دادگرى و نيكوكارى. (مؤلف كتاب مرحوم كلينى ره فرمايد): معنى سخن حضرت كه (((خدا را بخدا بشناسيد، اينستكه: خدا اشخاص و انوار و جواهر و اعيانرا خلق فرمود، اعيان پيكرها (موجودات جسمانى) و جواهر روحهاست و خداى عزوجل شباهتى با جسم و روح ندارد هيچ كس را در آفريدن روج حساس دراك دستور و وسيله اى نبوده، خدا در خلقت ارواح و اجسام يكتا بوده، پس چون كسى شباهت خدا را با موجودات جسمانى و روحانى از ميان برد خدا را بخدا شناخته و چون او را بروح يا جسم يا نور تشبيه كند خدا را به خدا نشناخته است.

شرح - مراد باولى الامر (صاحبان فرمان) ائمه معصومين(صلی الله علیه و آله و سلم) است و مراد بجمله (((اعرفوا الله بالله، بقرينه دو جمله بعد (((اعرفوا الله بالالوهية))) مى باشد، پس مقصود از جمله اول اينستكه خدا را بسبب شؤون و امتيازات خدائى بشناسيد يعنى چون شأن الوهيت اينستكه قديم وحى و عالم و قادر و بى مانند باشد و جسم و شريكدار

ص: 42

و محتاج و مركب نباشد، اگر خدا را اينگونه شناختيد او را بالوهيت شناخته ايد و برگشت اين معنى بكلام مرحوم كلينى(ره) مى باشد و از اين معنى مى توان نتيجه گرفت كه خدا را با معرفى خودش كه توسط پيمبران و كتب آسمانى نموده بشناسيد، خدا را با استحسان و عقل ناقص خود نشناسيد، خدا را با نور خدائى كه در دل بندگان شايسته اش پرتو افكند بشناسيد، يا با اطاعت و تضرع در خانه او شناسائيش را بخواهيد، چون كسى خدا را بغير اين صفات معرفى كرد نپذيريد همه اينها از لوازم معنائى است كه از كلام مرحوم كلينى(ره) استفاده مى شود: و اما جمله دوم يعنى پيغمبر را بشؤن و امتيازات پيغمبرى بشناسيد چون شأن پيغمبر آوردن معجزه و شريعت مستقيم و دين و كتابى است كه با موازين عقلى و قوانين فطرى و عدالت و حكمت موافق باشد پس پيغمبر را بايد از روى اين امور شناخت و لازمه اين سخن آنستكه درباره پيغمبر علو نشود و خدايش ندانند و نيز از مقام واقعيش نكاهد و همچنين شأن امام عليه السلام امر بمعروف و اقامه عدل و احسانست كه بايد امامرا بوسيله آنها شناخت پس كسيكه ادعاى امامت كند و اقامه عدل و احسان نكند دروغگو است.

2- از اميرالمؤمنين عليه السلام سؤال شد كه پروردگارت را بچه شناختى؟ فرمود: به آنچه خودش خود را برايم معرفى كرده. عرض شد: چگونه خودش را به تو معرفى كرده؟ فرمود: هيچ صورتى شبيه او نيست و بحواس درك نشود و بمردم سنجيده نشود، در عين دورى نزديك است و در عين نزديكى دور (با آنكه از رگ گردن به بندگانش نزديك تر است، بندگان در نهايت پستى و او در نهايت علو است) برتر از از همه چيز است و گفته نشود چيزى برتر از اوست، جلو همه چيز است و نتوان گفت جلو دارد (پس او بودنش به معنى تقدم رتبه و علت بودن اوست نه جلو بودن مكانى) در اشياء داخل است نه مانند داخل بودن چيزى در چيزى (بلكه به معنى احاطه علم و تدبير و فيضش با جزاء ممكنات) از همه چيز خارجست نه مانند چيزى كه از چيزى خارج باشد (بلكه بمعنى شباهت نداشتن بهيچ چيز) منزه است آنكه چنين است و جز او چنين نيست، و او سر آغاز همه چيز است.

3- منصوربن حازم گويد: بامام صادق عليه السلام عرض كردم: با مردمى مناظره كردم و بايشان گفتم: خداى جل جلاله، بزرگوارتر و ارجمندتر و گراميتر است از اينكه بسبب مخلوقش شناخته شود بلكه بندگان بسبب خدا شناخته شوند. فرمود: خدايت رحمت كناد.

باب كمترين درجه خداشناسى

1- فتح بن يزيد گويد: از حضرت ابوالحسن عليه السلام راجع بكمترين حد خداشناسى پرسيدم: فرمود: اقرار داشتن باينكه جز او خدائى نيست و مانندى (در صفات) و نظيرى (در الوهيت) ندارد و او قديم است و پا برجا، موجود است و گم نشدنى و اينكه چيزى مانندش نيست.

ص: 43

2- طاهربن حاتم در زمانى كه عقيده درست داشت (و غالى نشده بود) بامام نوشت: در خداشناسى مقدارى كه بكمتر از آن اكتفا نشود چيست؟ حضرت باو نوشت، اينكه خدا هميشه دانا و شنوا و بيناست، آنچه خواهد انجام دهد. و حضرت ابوجعفر(علیه السلام)را پرسيدند از مقداريكه در خداشناسى بكمتر از آن اكتفا نشود، فرمود: اينكه چيزى مانند و شبيه او نيست، هميشه دانا و شنوا و بيناست.

3- امام صادق عليه السلام فرمود: همه امر خدا شگفت آور است جز اينكه بمقداريكه از خود بشما معرفى كرده مسؤلتان دانسته است (كه او را بهمان مقدار بشناسيد و فرمان بريد).

باب معبود پرستش شده

1- امام صادق عليه السلام فرمود: كسى كه خدا از روى خيال خود پرستد كافر است، كسى كه تنها نام خدا را بدون صاحب نام پرستد كافر است كسى كه نام و صاحب نام را با هم پرستد مشرك است، كسى كه صاحب نام پرستد و با صفاتى كه خود را به آن ستوده نامها را هم بر آن تطبيق كند و دل بدان محكم كند و در نهان و آشكارش بزبان آورد اينها اصحاب حقيقى اميرالمؤمنين عليه السلام مى باشند.

و در حديث ديگر است: ايشان مؤمنين حقيقى مى باشند.

2- هشام بن حكم گويد از حضرت صادق راجع باسماء خدا و اشتياق آنها پرسيدم كه الله از چه مشتق است؟ فرمود: از (((الاه))) واله مألوهى (آنكه پرستشش كنند) لازم دارد و نام غير صاحب نام است، كسى كه نام را بدون صاحب نام پرستد كافر است و چيزى نپرسيده، و هر كه نام و صاحب نام را پرستد كافر است و دو چيز پرستيده و هر كه صاحب نام را پرستد نه نام را اين يگانه پرستى است، اى هشام فهميدى عرض كردم: بيشتر بفرمائيد. فرمود: خدا را نود و نه نام است؟ اگر هر نامى همان صاحب نام باشد بايد هر كدام از آنها معبودى باشد، ولى خدا خود معنائى است كه اين نامها بر او دلالت كنند و همه غير خود او باشند، اى هشام كلمه خبز (نان) نامى است براى خوردنى و كلمه ماء (آب) نامى است براى آشاميدنى و كلمه ثوب (لباس) نامى است براى پوشيدنى و كلمه نار (آتش) نامى است براى سوزنده، اى هشام طورى فهميدى كه بتوانى دفاع كنى و در مبارزه با دشمنان ما و كسانيكه همراه خدا چيزى ديگرى پرستند پيروز شوى، عرض كردم آرى، فرمود: اى هشام خدايت بدان سود دهد و استوارت دارد. هشام گويد: از زمانيكه از آن مجلس برخاستم تا امروز كسى در مباحثه توحيد بر من غلبه نكرده است.

3- ابن ابى نجران گويد: بامام باقر عليه السلام نوشتم، يا گويد: زبانى عرض كردم: خدا مرا قربانت كند، ما مى توانيم بخشنده مهربان يگانه يكتاى بى نياز را پرسش كنيم؟ فرمود: هر كه تنها نام را بدون آنكه بدان ناميده شده پرستد مشرك و كافر و منكر است و چيزى نپرستيده، بلكه خداى يگانه يكتاى بى نيازى را كه به اين نامها ناميده شده پرستش كن نه خود نامها را زير نامها صفاتى هستند كه خدا خود را به آنها ستوده.

ص: 44

باب بودن و مكان

1- نافع بن ازرق بامام باقر عليه السلام عرض كرد: بمن بفرمائيد: خدا از چه زمانى بوده؟ فرمود: مگر چه زمانى نبوده تا بتو گويم از چه زمانى بوده، منزه باد آنكه هميشه بوده و هميشه باشد، يكتا و بى نياز است، همسر و فرزند نگيرد.

2- مردى از پشت نهر بلخ آمد و خدمت حضرت رضا(علیه السلام)رسيد و عرض كرد: من از شما مسأله اى مى پرسم، اگر چنانچه مى دانم جواب گوئى به امامت معتقد شوم. امام فرمود: هر چه خواهى بپرس، عرض كرد: بمن بگو پروردگارت از كى بوده (و كجا بوده) و چگونه بوده و تكيه اش بر چيست؟ امام فرمود خداى تبارك و تعالى مكانرا مكان كرد بى آنكه خود مكانى داشته باشد و چگونگى را چگونگى ساخت بى آنكه خود چگونگى داشته باشد و بر قدرت خود تكيه دارد، آنمرد برخاست و سر آنحضرت را بوسيد و گفت گواهى دهم كه شايان پرستش جز خدا نيست و محمد فرستاده اوست و على وصى پيغمبر و سرپرست دعوت او پس از وى ميباشد و شمائيد پيشوايان راستگو و توئى جانشين بعد از آنها (راجع بتوضيح حديث به صفحه 101 مراجعه شود، حديث 3 باب اول).

3-مردى خدمت امام باقر عليه السلام آمد و عرض كرد: به من بگو پروردگارت از كى بوده؟ فرمود: واى بر تو، به چيزى كه در زمانى نبوده گويند، از كى بوده، همانا پروردگار من تبارك و تعالى هميشه بوده و زنده است بدون چگونگى، براى او بود شدنيست (جمله (((بود شد))) نسبت بخدا غلط است زيرا اين جمله را بكسى گويند كه نباشد و سپس پيدا شود) و بودنش را چگونه بودن نباشد، (زيرا او وجود بحت بسيط است و هيچگونه تركيبى ندارد تا چگونگى داشته باشد) مكانى ندارد، در چيزى نيست و بر چيزى قرار ندارد، و براى منزلت خود مكانى پديد نياورده، پس از آنكه چيزها را آفريد نيرومند نگشت و از پيش از آنكه چيزى آفريند ناتوان نبود، پيش از آنكه چيزى پديد آورد ترسان نبود، به آنچه در لفظ آيد و بخاطر گذرد مانند نيست، پيش از آفريدنش هم از سلطنت جدا نبود و پس از رفتن آفريدگان نيز از آن جدا نباشد هميشه زنده است بدون زندگى جداى از ذاتش، پيش از آنكه چيزى آفريند پادشاه توانا بود و پس از ايجاد جهان هستى پادشاه مقتدر است، براى او چگونگى و مكان و حدى نيست و بوسيله شباهبت به چيزى شناخته نشود، هر چه بماند پير نگردد، او از چيزى نترسد بلكه تمام چيزها از ترس او قالب تهى كنند، زنده است بدون زندگى پديد آمده و بود قابل وصفى و چگونگى محدودى و مكانيكه در آن ايستد و مكانى كه مجاور چيزى باشد، بلكه زنده ايست (كه به آثار قدرت و زندگى) شناخته شده و پادشاهى است كه هميشه قدرت و پادشاهى دارد، آنچه را خواست بمحض آنكه خواست بمشيت خود پديد آورد، نه محدود است و نه داراى اجزاء وفانى نگردد، او سر آغاز هستى است بدون كيفيت (هر چيز كه آغاز چيز ديگر باشد براى او كيفيتى از آن حاصل شود جز آغاز بودن خداوند) و انجام هستى است بدون مكان (مؤخر بودن هر چيز واقع شدن

ص: 45

اوست در مكانى عقب تر از پيشينيان جز ذات بارى كه اوليت و آخريتش عين ذات اوست) همه چيز نابود است جز ذات او (زيرا همه چيز به منزله سايه و پرتوى از وجود اوست كه چون از ارتباط و تعلقشان باو صرفنظر شود جز نابودى چيزى نباشند)، آفرينش و فرمان بدست اوست، پر خير است پروردگار جهانيان، واى بر تو اى سؤال كننده، همانا پروردگار من خاطره ها او را فرا نگيرد و شبهات بر او فرود نيابند و سرگردان نشود (همه چيز نزدش روشن و قطعى است) چيزى به نزديكى او نرسد، پيش آمدها بر او وارد نشود مسؤل چيزى واقع نگردد و بر چيزى پشيمان نگردد، چرت و خوابش نبرد، هر چه در آسمانها و زمين و ميان آنها وزير خاكست از آن اوست.

4- يهود گردد رأس الجالوت (بزرگ عالم يهود) اجتماع كرده به او گفتند: اين مرد عالم است مقصودشان اميرالمؤمنين عليه السلام بود ما را نزد او ببر تا از او سؤال كنيم، نزدش آمدند، به آنها گفتند: حضرت در خانه خويش است، به انتظار نشستند تا در آمد رأس الجالوت عرض كرد: آمده ايم از شما پرسشى كنيم. فرمود: اى يهودى بپرس از هر چه بخاطرت گذرد، گفت: از پروردگارت مى پرسم كه از چه زمانى بوده؟ فرمود: خدا بوده است بدون پديد آمدن ( بدون بودنى زاده برانيت و حقيقتش او همان حقيقت وجود بحت است) و بدون چگونگى (پس صفاتش عين ذاتش باشد) هميشگى است بدون كميت و كيفيت زمانى (زيرا زمان از مجعولات و مخلوقات است و محال است كه در ذات او تأثيرى كند) چيزى پيش از او نبوده او خود بدون پيشى پيش از هر پيش است (چون اوليت او عين ذاتش باشد پس اوليتى زائد بر ذات ندارد و چون مبدء المبادى و علت العلل است بر هر پيشى مقدم است) او پايان و نهايتى ندارد، پايان از او منقطع است و او پايان هر پايان است (چون آخريت به او عين ذاتش باشد پس آخريت زائدى ندارد و چون همه چيز پايدار پايان يابد و او باقى باشد پس پايان پايان است) رأس الجالوت گفت: بيائيد برويم كه او از آنچه هم درباره اش گويند دانشمندتر است.

5- امام صادق عليه السلام فرمود: يكى از دانشمندان يهود نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و گفت: اى اميرمؤمنان پروردگارت از كى بوده؟ فرمود: مادرت بى تو شود، خدا كى نبوده تا گفته شود از كى بوده، پروردگارم بدون پيشى پيش از هر پيشى بوده و بدون بعدى پس از هر بعدى است، براى پايانش پايان و نهايتى نيست، پايان ها نزد او منقطع شوند پس او نهايت هر پايان است، گفت يا اميرالمؤمنين تو پيغمبرى فرمود: واى بر تو، پس بنده اى از بندگان محمدم(صلی الله علیه و آله و سلم) و روايت شده كه از آنحضرت سؤال شد: پروردگار ما پيش از آنكه آسمان و زمينى آفريند كجا بود؟ فرمود: كلمه اين (كجا) پرسش از مكان است و خدا بوده و مكانى نبوده (به توضيح حديث پيش رجوع شود).

6-امام صادق عليه السلام فرمود: رأس الجالوت به يهود گفت: مسلمين گمان كنند على از همه مردم بحاث تر و داناتر است، مرا نزدش بريد: شايد از او چيزى پرسم و خطايش را ثابت كنم خدمت حضرت آمد و عرض كرد: اى اميرمؤمنان مى خواهم از شما مسأله اى پرسم. فرمود هر چه خواهى بپرس گفت:اى اميرمؤمنان

ص: 46

پروردگار ما از كى بوده؟ فرمود: اى يهودى از كى بوده را به كسى گويند كه زمانى نبوده آنجا درست است از كى بوده، ولى خدا موجود است بدون بودن پديد آمده ئى، بوده است بدون هيچ كيفيتى آرى اى يهودى باز هم آرى اى يهودى چگونه براى او قبلى باشد؟ در صورتى كه او پيش از پيش است، بدون پايان، و پايانش نهايت ندارد، پايان به او نرسد، پايانها نزد او منقطع شوند، اوست پايان هر پايان، يهودى گفت: گواهى دهم كه دين تو حق است و آنچه مخالف آن است باطل (به حديث 4- رجوع شود).

7- زرارة گويد به حضرت باقر عليه السلام عرض كردم: آيا خدا بوده و چيزى نبوده فرمود: آرى خدا بوده چيزى نبوده، گفتم: پس كجا بوده؟ حضرت تكيه كرده بود، راست نشست و فرمود: سخن محالى گفتى اى زراره، چون از مكان لا مكان پرسيدى.

8- امام صادق عليه السلام فرمود: يكى از دانشمندان يهود نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و گفت اى امير مؤمنان! پروردگارت از كى بوده؟ فرمود: واى بر تو، از كى بوده را به چيزى گويند كه زمانى نبوده ولى به آنچه بوده گفته نشود از كى بوده، او بدون پيشى پيش از هر پيش است و بدون بعدى پس از هر بعدى است و او را نهايت پايانى نيست تإ؛لل پايانى نيست تا پايانش بانتها رسد: عرض كرد: آيا تو پيغمبرى؟ فرمود مادرت مرگت بيند همانا من بنده اى از بندگان رسول خدايم.

شرح - از مجموع اين 8 روايت استفاده مى شود كه كلمه (((كان الله))) (بوده است خدا) را نسبت به خدا گفتن از باب ضيق تعبير يا از نظر مشاكلت با الفاظ پيش و پس جمله است زيرا لفظ (((كان))) اگر چه تامه باشد چون به صيغه ماضى است كيفتى را براى بودن ثابت كند در صورتى كه مكرر در اين احاديث فرمودند بودن خدا كيفيت ندارد يعنى او بود مطلق و هستى صرف است.

باب انتساب و خويشى

1- امام صادق عليه السلام فرمود: يهود از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) سؤال كرد و گفتند نسب پروردگار تو را براى ما بيان كن، حضرت سه روز درنگ كرد و پاسخشان نداد سپس سوره (قل هو والله احد) تا آخرش نازل شد.

2-حماد نصيبى گويد از امام صادق عليه السلام درباره (((قل هوالله احد))) پرسيدم فرمود: نسبت خداست به مخلوقش يكتاست، مقصود مخلوق (بى خلل) است، هميشگى است، نياز مخلوق به اوست او را دست آويزى نباشد كه نگاهش دارد، بلكه او همه چيز را با دست آويزشان نگهدارد، مجهول را شناسد و نزد هر جاهلى معروفست (زيرامعرفت حق فطرى بشر است و آثار وجودش عالم و جاهل را فرا گرفته است) يكتاست، نه مخلوقش در او باشند و نه او در مخلوقش، محسوس نيست و بلمس در نيايد، ديدگان دركش نكنند، بلند است تا آنجا كه نزديكست (رتبه علم و قدرتش به قدرى بالاست كه به همه مخلوقش از

ص: 47

نزديك احاطه دارد) نزديكست تا آنجا كه دور است (از شدت ظهورش مخفى است) نافرمانى شود و بيامرزد. اطاعت شود و پاداش دهد، زمينش او را فرانگيرد و آسمانهايش حامل او نگردند، او با قدرتش همه چيز را برداشته، بى پايان و بى آغاز است فراموش نكند بيهوده گرى ننمايد غلط نرود، بازى نكند، خواستش را منعى نيست (هر چه خواهد فورا پديد آيد) داوريش (در قيامت) پاداش است (ستم و جور در آن نيست) و فرمانش جاريست: فرزند ندارد تا ارثش برند (چيزى از او جدا نشده تا قسمتى از او به ديگرى منتقل شده باشد) زائيده نيست تا شريكش باشند (تا پدرانش انباز او بلكه بالاتر از او باشند) (از چيزى جدا نشده تا آن چيز در صفات و خصوصيات شريك و مانندش باشد) و هيچ كس همتاى او نيست.

3- از امام چهارم عليه السلام راجع به توحيد پرسش شد، فرمود: خداى عزوجل دانست كه در آخرالزمان مردمى محقق و موشكاف آيند از اين رو و سوره (((قل هوالله احد))) و آيات سوره حديد را كه آخرش (((و هو عليم بذات الصدور))) است نازل فرمود، پس هر كه براى خداشناسى غير از اين جويد هلاك است.

4- عبدالعزيز گويد از حضرت رضا عليه السلام راجع به توحيد پرسيدم، فرمود: هر كه (((قل هو الله احد))) را بخواند و به آن ايمان آورد توحيد را شناخته است، عرض كردم: اين سوره را چگونه بخواند؟ فرمود چنانكه مردم مى خوانند و خود حضرت اين جمله را افزود: چنين است پروردگارم (چنين است پروردگارم) (افزودن اين جمله پس از پايان سوره مستحب است و مانند گفتن (((صدق الله العلى العظيم))) پس از پايان قرآن و گفتن (((لبيك)))بعد از (((يا ايها الذين آمنوا))) مى باشد.

باب نهى از سخن گفتن در چگونگى

1- امام باقر عليه السلام فرمود: درباره خلق خدا سخن گوئيد و راجع به خدا سخن نگوئيد زيرا سخن راجع به خدا جز سرگردانى براى گوينده زياد نكند. و در روايت ديگرى از حريز است درباره هر چيزى سخن گوئيد ولى راع به ذات خدا سخن نگوئيد.

2- امام صادق عليه السلام گويد: خداى عزوجل مى فرمايد (43 سوره 53) همانا پايان و سرانجام سوى پروردگارت باشد. پس چون سخن به خدا رسيد باز ايستيد.

3- و به محمد بن مسلم فرمود: اى محمد مردم هميشه و از هر درى سخن گويند تا آنجا كه درباره خدا هم سخن گويند چون شما آنرا شنيديد، بگوئيد: شايسته پرسش جز خداى يكتاى بيمانند نيست.

4-امام باقر به زياد فرمود: اى زياد از گفتگوهاى دشمنى خيز بپرهيز كه موجب شك شود و عمل را تباه كند و صاحبش را هلاك نمايد و ممكن است در آن ميان كسى سخنى گويد و آمرزيده نشود، در زمان گذشته مردمى علمى را كه واگذارشان شده بودند ترك كردند و در طلب علمى كه از آن نهى شده بودند رفتند تا آنجا كه سخنشان به خدا رسيد و سرگردان شدند و كارشان ( در حيرت و دهشت) به جائى رسيد كه مردى

ص: 48

را از پيش او صدا مى زدند و او به پشت سرش جواب مى داد و از پشت سرش صدا مى كردند و او به پيش رو پاسخ مى گفت و در روايت ديگر است: تا آنجا كه در زمين سرگردان شدند.

5- امام صادق عليه السلام فرمود: هر كه درباره خدا فكر كند كه او چگونه است هلاك گردد.

6- و فرمود: پادشاه والا مقامى در انجمنش نسبت به پروردگار تبارك و تعالى ناروا سخن گفت پس از آن گم گشت و معلوم نشد كجا رفت.

7- امام باقر عليه السلام فرمود: از تفكر درباره خدا بپرهيزيد، ولى اگر خواستيد در عظمتش بينديشيد در عظمت خلقش نظر كنيد.

8- امام ششم عليه السلام فرمود: اى پسر آدم: اگر دل ترا پرنده اى بخورد سيرش نكند و اگر بر چشمت سوراخ سوزنى نهند آنرا بپوشانيد، تو خواهى با اين دو (عضو كوچك) سلطه آسمانها و زمين را بشناسى، اگر راست مى گوئى اين خورشيد است كه مخلوقى از مخلوقات خداست، اگر توانستى چشمت را به آن بدوزى چنانست كه تو مى گوئى.

9- و فرمود: يك يهودى كه نامش (((سبحت))) بود خدمت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و عرض كرد: اى رسول خدا: آمده ام تا درباره پروردگارت از تو سؤال كنم.اگر پاسخ مرا دادى مى پذيرم و گرنه بر مى گرددم. فرمود: از آنچه خواهى بپرس گفت: پروردگارت در كجاست؟ فرمود: او در همه جاست و در جاى محدودى نيست، گفت: خدا چگونه است؟ فرمود: چگونه توانم پروردگار مرا بچگونگى توصيف كنم در صورتيكه چگونگى مخلوقست و خدا بمخلوقش توصيف نشود (زيرا وصف هر چيزى مختص خود او است و ديگرى آن را وصف را ندارد نتوان بدان توصيفش كرد) گفت: از كجا بدانيم تو پيغمبر خدائى؟ چون بگفت هر سنگ و چيز ديگرى كه در اطرافش بود بلغت عربى واضح گويا شدند كه: اى (((سبحت))) او فرستاده خداست، سبحت گفت: تا امروز مطلبى واضحتر از اين نديده ام سپس گفت: گواهم كه معبودى جز خدا نيست و توئى فرستاده خدا.

10- ابن عتيك گويد: سؤالى درباره صفت خدا از امام باقر عليه الس لام نمودم حضرت دستش بسوى آسمان بلند كرد و فرمود: والاست خداى جبار، والاست خداى جبار، هر كه به آنچه آنجاست دست درازى كند هلاك گردد.

باب ابطال ديدن خدا

1- يعقوب بن اسحاق گويد: بامام حسن عسكرى عليه السلام نوشتم كه: چگونه بنده پروردگارش را پرستد در صورتيكه او را نبيند، آنحضرت نوشت: اى ابايوسف: آقا و مولا ولى نعمت من و پدرانم بزرگتر از آنستكه ديده شود. گويد از آنحضرت سؤال كردم آيا پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) پروردگارش را ديده است، در جواب نوشت خداى تبارك و تعالى از نور عظمتش بقلب پيغمبرش آنچه دوست داشت ارائه فرمود.

ص: 49

2-صفوان بن يحيى گويد: ابوقره محدث از من خواست كه او را خدمت حضرت رضا(علیه السلام)برم، از آنحضرت اجازه خواستم، اجازه فرمود، ابوقره بمحضرش رسيد و از حلال و حرام و احكام دين پرسش كرد تا آنكه سؤالش بتوحيد رسيد و عرض كرد: براى ما چنين روايت كرده اند كه خدا ديدار و هم سخنى خويش را ميان دو پيغمبر تقسيم فرمود: قسمت هم سخنى را بموسى و قسمت ديدار خويش را به محمد عطا كرد. حضرت فرمود: پس آنكه از طرف خدا بجن و انس رسانيد كه: ديده ها او را درك نكند، علم مخلوق باو احاطه نكند، چيزى مانند او نيست، كى بود؟ مگر محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) نبود؟ عرض كرد:

چرا، فرمود: چگونه ممكن است مردى بسوى تمام مخلوق آيد و به آنها گويد كه از اجانب خدا آمده و آنها را بفرمان خدا بسوى خدا خواند و بگويد: ديده ها خدا را در نيابند و علمشان باو احاطه نكند و چيزى مانندش نيست سپس همين مرد بگويد: من بچشمم خدا را ديدم و باو احاطه علمى پيدا كردم و او بشكل انسانست!!! خجالت نمى كشيد؛! زنادقه نتوانستند چنين نسبتى باو دهند كه او چيزى از جانب خدا آورد و سپس از راه ديگر خلاف آنرا گويد.

ابوقره گفت: خدا خود فرمايد: (13 سوره 53) بتحقيق او را در فرود آمدن ديگرى ديد. حضرت ابوالحسن(علیه السلام)فرمود: بعد از اين آيه، آيه ايست كه دلالت دارد بر آنچه پيغمبر ديده، خدا فرمايد: (آيه 11) دل آنچه را ديد دروغ نشمرد يعنى دل محمد آنچه را چشمش ديد، دروغ ندانست سپس خدا آنچه را محمد ديده خبر دهد و فرمايد (آيه 18) پيغمبر از آيات بسيار بزرگ پروردگارش ديد، و آيات خدا غير خود خداست، و باز خدا فرمايد: مردم احاطه علمى بخدا پيدا نكنند، در صورتيكه اگر ديدگان او را بينند علمشان باو احاطه كرده و دريافت او واقع شده است. ابوقره عرض كرد: پس روايات تكذيب مى نمائيد. فرمود: هرگاه روايات مخالف قرآن باشند تكذيبشان كنم، و آنچه مسلمين بر آن اتفاق دارند اينستكه: احاطه علمى باو پيدا نشود، ديدگان او را درك نكنند، چيزى مانند او نيست.

3-محمد بن عبيد گويد: بحضرت رضا(علیه السلام)نامه نوشتم و درباره ديدن خدا و آنچه عامه و خاصه روايت كرده اند سؤال كردم و خواستم كه اين مطلب را برايم شرح دهد، حضرت بخط خود نوشت: همه اتفاق دارند و اختلافى ميان آنها نيست كه شناسائى از راه ديدن ضرروى و قطعى است، پس اگر درست باشد كه خدا بچشم ديده شود قطعا شناختن او حاصل شود، آنگاه اين شناخت بيرون از اين نيست كه يا ايمان است و يا ايمان نيست، اگر اين شناسايى از راه دين ايمان باشد پس شناسائى در دنيا كه از راه كسب دليل است ايمان نباشد زيرا اين شناسايى ضد آن است و بايد در دنيا مؤمنى وجود نداشته باشد زيرا ايشان خدا عز ذكره را نديده اند و اگر شناسائى از راه ديدن ايمان نباشد، شناسائى از راه كسب دليل بيرون از آن نيست

ص: 50

كه يا در معاد نابود شود و نبايد نابود شود (و يا نابود نشود،) اين دليل است بر اينكه خداى عز وجل به چشم ديده نشود زيرا ديدن به چشم به آنچه گفتيم مى رسد.

4- احمد بن اسحاق گويد: بامام حسن عسكرى عليه السلام نامه نوشتم و از ديدن خدا و اختلاف مردم در آن سؤال كردم. آنحضرت نوشت: تا وقتيكه ميان بيننده و ديده شده (هدف ديد) هوائيكه ديد در آن نفوذ كند نباشد ديدن صورت نگيرد، پس اگر چنين هوائى از ميان بيننده و هدف قطع شود ديدن درست نشود و در صورت درستى هم مانند شدن بيننده بهدف است (در اينكه هر دو جايگزين شده و در جهت مخصوصى هستند) زيرا بيننده چون برابر هدف قرار گرفت از نظر شرط ديدن ميان آنها تشبيه واقع شود، و اين همان بشبيه ممتنع است (كه خدا رإ؛ه ه مانندى باشد) زيرا اتصال بين اسباب و مسببات حتمى است.

5- مردى از خوارج خدمت امام باقر عليه السلام رسيد و عرض كرد: اى أبا جعفر چه چيز را مى پرسى؟ فرمود: خداى تعالى را، گفت او را ديده ئى فرمود: ديدگان او را بينائى چشم نبينند ولى دلها او را بحقيقت ايمان ديده اند، با سنجش شناخته نشود و با حواس درك نشود و به مردم مانند نيست، با آياتش توصيف شده و با علامات شناخته شده، در داوريش ستم نكد، اوست خدا سزاوار پرستشى جز او نيست، مرد خارجى بيرون رفت و ميگفت: خدا داناتر است كه رسالت خويش را كجا قرار دهد.

6- امام صادق عليه السلام فرمود: عالمى خدمت اميرالمؤمنين رسيد و گفت اى اميرمؤمنان: پروردگارت را هنگام پرستش او ديده ئى! فرمود: واى بر تو! من آن نيستم كه پروردگارى را كه نديده ام بپرستم، عرض كرد: چگونه او را ديده اى؟ فرمود: واى بر تو ديدگان هنگام نظر افكندن او را درك نكنند ولى دلها با حقايق ايمان او را ديده اند.

7- عاصم بن حميد گويد: با امام صادق عليه السلام درباره آنچه راجع بديدن خدا روايت كنند مذاكره ميكردم، حضرت فرمود: اين خورشيد يك هفتادم نور كرسى است و كرسى يك هفتادم نور عرش و عرش يك هفتادم نور حجاب و حجاب يك هفتادم نور ستر، اگر آنها راست گويند چشم خود را بهمين خورشيد وقتيكه در ابر نباشد بدوزند.

8- حضرت رضا(علیه السلام)فرمود: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مى فرمود: چون مرا به آسمان بردند، جبرئيل مرا بجائى رسانيد كه جبرئيل هيچگاه به آنجا گام ننهاده بود، سپس از پيش ديده پيغمبر پرده بر داشته شد و خدا از نور عظمت خويش به آنحضرت آنچه دوست داشت ارائه فرمود: (درباره آيه شريفه (((ديدگان او را در نيابند ولى او ديدگان را دريابد.

9-ابن سنان گويد: امام صادق عليه السلام راجع به آيه (104 سوره 6) ديدگان او را در نيابند، فرمود: مقصود احاطه وهم است (يعنى معنى مقصود از آيه شريفه اينستكه خدا در خاطرها نگنجد و چشم دل باو دست نيابد) مگر نمى بينى خدا چه مى فرمايد (آيه 104 سوره انعام) از پروردگارتان بصيرتها سوى شما آمده، كه مقصود بينائى بچشم نيست (و نيز در آيه 104 سوره 6) فرمايد هر كه بينا شد بسود خودش باشد كه

ص: 51

مقصود بينائى بچشم نيست، (سپس فرمايد) و هر كه كور گشت بزيان خودش باشد، كه مقصود كورى چشم نيست، همانا مقصود احاطه وهم است چنانكه مى گويند فلانى بشعر بيناست و فلانى بفقه بيناست و فلانى بسكه پول بيناست و فلانى بلباس بيناست، خدا بزرگوارتر از اينست كه بچشم ديده شود. (خلاصه اينكه چون ديدن خدا بچشم محالست و هيچكس خيال آنرا نمى كند آيه شريفه آنرا نفى نكرده است تا از قبيل توضيح واضح باشد بلكه مقصود از آيه شريفه احاطه وهم است بخدا و گنجيدن كنه ذات در خاطر انسان كه چون توهم اين معنى ممكن است آيه شريفه آنرا نفى نموده.

10- ابوهاشم گويد: بامام رضا(علیه السلام)عرض كردم: مى توان خدا را توصيف نمود؟ فرمود: مگر قرآن نمى خوانى؟ عرض كردم: چرا فرمود: مگر نخوانده ئى گفته خدايتعالى را (((أبصار دركش نكنند و خاطرات دلها از بينائى چشمها قويتر است، خاطرات او را درك نكنند و او خاطرات را درك كند.

11- ابوهاشم گويد: بحضرت جواد(علیه السلام)آيه (((لاتدركه الابصار وهو يدرك الابصار))) را عرض كردم، فرمود: اى ابا هاشم خاطره دلها دقيقتر از بينائى چشمهاست، زيرا تو گاهى با خاطره دلت سند و هند و شهرهائيكه به آنها نرفته اى درك مى كنى ولى با چشمت درك نميكنى، خاطره دلها خدا را درك نكنند تا چه رسد به بينائى چشمها.

12-هشام بن حكم گويد: تمام اشياء با دو چيز درك شوند: حواس پنجگانه و دل، و ادراك حواس بر سه قسم است: 1- ادراك بوسيله دخالت 2- ادراك بوسيله لمس كردن 3- ادراك بدون دخالت و لمس کردن. اما ادراك بوسيله دخالت در صداها و بوئيدنيها و چشيدنيها است (كه صوت داخل گوش شود و هواى متعفن داخل بينى و چشيدنى داخل بصاق و زبان) و اما ادراك بلمس در شناختن اشكال هندسى مانند مربع و مثلث (چنانچه در تاريكى دست روى جسم مثلث و مربع گذاريم) و نيز در شناختن نرمى و زبرى و گرمى و سردى است و اما ادراك بی دخالت و لمس کردن با چشم است زيرا كه چشم چيزها را درك مى كند بدون لمس و دخالت در جانب خود و نه در جانب آنها (مثلا انسان كه قلمرا مى بيند نه قلم بچشم او در آيد و به آن سايد و نه چشم بطرف قلم رود و اينكار كند) و ادراك بچشم راه و وسيله مخصوصى دارد، راهش هوا و وسيله اش روشنى است كه چون راه بين چشم و هدف متصل شد و وسيله برجا بود، چشم آنچه را در ملاقاتش باشد مانند رنگها و پيكرها درك كند و اگر چشمرا بچيزى وادارند كه راهى برايش نباشد بازگشت كند و پشت سرشرا (كه پيكر بيننده است) نشان دهد، مانند كسيكه در آينه بنگرد چشمش در آينه نفوذ نكند و چون راه نفوذ در آينه را ندارد بازگشت كند و پشت سرشرا نشان دهد، همچنين كسيكه در آب صاف بنگرد بينائيش بر گردد و پشت سر شرانشان دهد زيرا راهى براى نفوذ چشمش نيست و اما دل تسلطش بهوا و فضاى جهانست، و او آنچه را در فضاست درك كند و بخاطر گذراند، و اگر دل را بدرك آنچه در فضا نيست وادار كند و آن شناختن خداى جل و عز است زيرا كسى

ص: 52

كه چنين كند غير آنچه در فضاست درك نكند چنانچه راجع بچشم گفتيم، خدا بزرگتر از اينستكه مانند خلقش باشد.

توضيج اين روايت مرسل و موقوفست يعنى سندش بامام(علیه السلام)نرسيده و تنها از قول هشام بن حكم كه از اكابر اصحاب حضرت صادق و بلكه شاگرد اول مكتب آنحضرت است نقل شده است پس سخن او متخذ از فرمايش امام عليه السلام و يا عين كلام آنحضرتست.

باب نهى از توصيف خدا به غير آنچه خود توصيف نموده

1- ابن عتيك گويد: بامام صادق عليه السلام نامه نوشتم و توسط عبدالملك بن اعين فرستادم كه: مردمى در عراق خدا را بشكل و ترسيم وصف ميكنند، اگر صلاح دانيد خدا مرا قربانت كند روش درست خداشناسى را برايم مرقوم داريد. حضرت بمن چنين نوشت: خدايت رحمت كناد از خداشناسى و عقيده مردم معاصرت سئوال كردى، برتر است آنخدائيكه چيزى مانند او نيست و او شنوا و بيناست، برتر است از آنچه توصيف كنند: توصيف كنندگانيكه او را بمخلوقش تشبيه كنند و بر او تهمت زنند، بدان كه خدايت رحمت كنادروش درست خدا بر كنار ساز، نه سلب درست است و نه تشبيه (يعنى نه نفى و انكار خدا و نه تشبيه او بمخلوق) اوست خداى ثابت موجود، برتر است خدا از آنچه واصفان گويند، از قرآن تجاوز نكنيد كه پس از توضيح حق گمراه شويد.

2- ابو حمزة گويد: امام چهارم عليه السلام بمن فرمود: اى ابا حمزة: همانا خدا بهيچ محدوديتى توصيف نشود، پروردگار ما بزرگتر از وصف است، چگونه بمحدوديت وصف شود آنكه حدى ندارد بينائيها او را درك نكنند و او بينائيها را درك كند و او لطيف و آگاهست.

3-خزرازو محمد بن حسين گويند: خدمت حضرت رضا شرفياب شديم و براى آنحضرت نقل كرديم، روايتيكه: محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) پروردگارش را بصورت جوان آراسته سى ساله ديده و گفتم: هشم و بن سالم و صاحب طلاق و ميثمى ميگويند: خدا تا ناف ميان خالى بود و باقى تنش توپر، حضرت براى خدا بسجده افتاد و فرمود: منزهى تو، ترا نشناختند و يگانه ات ندانستند، از اين رو برايت صفت ترا شيدند، منزهى تو، اگر ترا ميشناختند به آنچه خود را توصيف كرده ئى توصيف ميكردند، منزهى تو، چگونه بخود اجازه دادند كه ترا بديگرى تشبيه كنند بار خدايا، من ترا جز به آنچه خود ستوده ئى نستانم و بمخلوقت مانند نسازم، تو هر خيرى را سزاوارى، مرا از مردم ستمگر قرار مده سپس بما توجه نمود و فرمود: هر چه بخاطرتان گذشت خدا را غير آن دانيد، بعد فرمود: ما آل محمد طريق معتدلى (صراط مستقيمى) باشيم كه غلو كننده بما نرسد و عقب افتاده از ما نگذرد (مثل آنكه ما اميرالمؤمنين عليه السلام را خليفه بلافصل دانيم ولى يكدسته غلو كرده او را خدا دانند و يكدسته عقب افتاده در رتبه چهارمش دانند، ايندو دسته بايد در عقيده خود را بما كه در

ص: 53

حد وسطيم رسانند تا نجات يابند) اى محمد هنگاميكه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بعظمت پروردگارش نظر افكند جوان آراسته و در سن سى سالگى بود اى محمد! پروردگار عزوجل من بزرگتر از اينست كه بصفت آفريدگان باشد. عرض كردم: قربانت گردم، كى بود كه دو پايش در سبزه بود؟ فرمود: محمد (صلى الله عليه و اله وسلم) بود كه چون با دل متوجه پرودگارش شد، خدا او را در نورى مانند نور حجت (معارف و عقول) قرار داد تا آنجا كه آنچه در حجت بود برايش هويدا گشت، همانا نور خدا که از او خلقت شده، نور سبز و سرخ و سفيد و رنگهاى ديگر است، اى محمد! عقيده ما همان است كه قرآن و حديث به آن گواهى دهد.

4- امام چهارم عليه السلام فرمود: اگر اهل آسمان و زمين انجمن كنند كه خدا را به عظمتش توصيف كنند نتوانند:

5- سهل از قول همدانى گويد كه من نوشتم به امام كه دوستان شما در اين شهر در توحيد اختلاف دارند: بعضى گويند: او جسم است و بعضى گويند صورتست، حضرت بخط خود نوشت: منزه باد آنكه محدود نباشد و به وصف در نيايد چيزى مانند او نيست و او شنوا و داناست (سهل گويد كه همدانى گفت: دانا) يا گفت بينا.

6- محمد بن حكيم گويد: موسى بن جعفر عليه السلام به پدرم نوشت: خدا بالاتر و والاتر و بزرگتر از اين است كه حقيقت صفتش درك شود، پس او را به آنچه خود توصيف نموده بستائيد و از غير آن باز ايستيد (از پيش خود چيزى نگوئيد).

7- مفصل گويد از حضرت ابوالحسن عليه السلام مطلبى از صفت خدا پرسيدم، فرمود: از آنچه در قرآن است تجاوز نكنيد.

8- كاشانى گويد: به امام عليه السلام نوشتم كه معاصرين ما درباره توحيد اختلاف دارند، حضرت نوشت منزه باد آنكه محدود نباشد و به وصف در نيايد، چيزى مانند او نيست و او شنوا و بيناست.

9- نيشابورى گويد: بامام عليه السلام نوشتم كه مردم زمان ما درباره توحيد اختلاف دارند: بعضى گويند: او جسم است و بعضى گويند صورت است، حضرت به من نوشت: منزه باد اونكه محدود نباشد و به وصف در نيايد، چيزى مانند او نيست و او به چيزى نماند و او شنوا و بيناست.

10-سهيل گويد: در سال 255 به حضرت عسكرى نوشتم كه اصحاب ما شيعيان در توحيد اختلاف دارند: برخى گويند او جسم است و بعضى گويند او صورت است اگر صلاح بدانى به چاكر خود لطف كنيد و به من بياموزيد آنچه را كه بر آن بايستم و از آن تجاوز نكنم انجام ميدهم، حضرت به خط خود مرقوم فرمود از توحيد پرسيدى در صورتى كه از شما بركنار است (وظيفه شما نيست) خدا يگانه و يكتاست، نزاده و زاده نشده و چيزى همتاى او نيست، او خالق است و مخلوق نيست خداى تبارك و تعالى هر چه خواهد از جسم و غير جسم بيافريند و خودش جسم نيست، آنچه خواهد صورتگرى كند و خودش صورت نيست،

ص: 54

سپاسش بزرگست و نامهايش مقدستر از آنكه برايش مانندى جز خود او باشد، چيزى مانندش نيست و او شنوا و بيناست.

11- امام صادق عليه السلام فرمود: همانا خدا را توصيف نتوان كرد چگونه توان توصيفش نمود كه در كتابش فرمايد: (91 سوره 6) خدا را چنانكه شأن اوست نشناختند، پس خدا با هيچ مقياسى توصيف نشود جز آنكه بزرگتر از آنست.

12- امام صادق عليه السلام فرمود: خدا بزرگست و با بندگان توصيفش نتوانند و به حقيقت عظمتش نرسند، بينائيها او را درك نكنند و او بينائيها را درك كند و او لطيف و آگاهست، به چگونگى و جايگزينى و چه سوئى توصيف نشود (نتوان گفت خدا چگونه است يا به كجاست يا در چه سواست) چگونه توانم او را به چگونگى وصف كنم با اينكه چگونگى را او آفريد تا چگونگى شد و بوسيله چگونگى كه براى ما قرار داد چگونگى شناخته شد يا چگونه توانم او را به جايگزينى وصف كنم در صورتيكه او جا را آفريد تا جا محقق شد و ما به وسيله جايگزينى كه براى ما قرار داد معنى جايگزينى را فهميديم، يا چگونه توانم او را به در چه سواست وصف كنم در صورتيكه او سو و جهت آفريد تا آن محقق شد و ما به وسيله جهتى كه براى خود ما قرار داد سو و جهت را فهميديم، پس خداى تبارك و تعالى در همه جا داخل و از همه چيز خارج است (علم و قدرتش به همه جا احاطه دارد و ذاتش غير همه چيز است) بينائيها دركش نكنند و او بينائيها را درك كند (چشم در حاليكه همه چيز را مى بيند خودش را و ديدنش را و ابزار ديدنش را درك نمى كند اما خدا اينها را درك مى كند تا چه رسد به چيزهائيكه چشم مى بيند چنانچه در آيه ديگر فرمايد نگاه خيانت آميز را مى داند) شايسته پرستشى جز خداى فراز و بزرگ نيست و او لطيف است و آگاه.

باب نهى از جسم و صورت درباره خدا

1- ابن ابى حمزة گويد: بامام صادق عليه السلام عرض كردم: من از هشام بن حكم شنيدم كه از شما روايت ميكرد كه: خدا جسمى است، توپر، نورانى شناختنش ضرورى، بهر كس از مخلوش كه خواهد منت نهد، حضرت فرمود: منزه باد، آنكه كسى جز او نداند كه او چگونه است، چيزى مانندش نيست و او شنوا و بيناست. محدود نگردد، بحس در نيايد، سوده نشود، حواس دركش نكنند، چيزى بر او احاطه نكند نه جسم است و نه صورت و نه ترسيم و نه محدود.

2- حمزة بن محمد گويد: حضرت ابى الحسن عليه السلام نوشتم و درباره جسم و صورت از او پرسيدم، حضرت نوشته است كه منزه باد آنكه چيزى مانندش نيست، نه جسم است و نه صورت.

3-محمد بن زيد گويد خدمت حضرت رضا شرفياب شدم و درباره توحيد پرسيدم، حضرت برايم ديكته كرد: ستايش خدا را است كه همه چيز را بدون نقشه پديد آورد و بقدرت و حكمت خويش اختراعشان كرد آنها را از چيزى نيافريد تا اختراع صادق نيايد و علت و سببى در ميان نبود تا ابتكار صحيح نباشد آنچه را

ص: 55

خواست چنانچه خواست با يكتائى خويش براى اظهار حكمت و حقيقت ربوبيتش آفريد، خردها او را به دست نگيرد و خاطرها به او نرسند، بينائيها دركش نكنند و در اندازه نگنجد، در آستانش تعبير ناتوان و بينائى ها در مانده اند هر گونه ستايش در مقام او نارسا است، بى پرده نهان است و بى پوشش پوشيده، ناديده شناخته شده و بى تصور ستوده گرديده و بى جسم توصيف شده، شايسته ستايشى جز خداى بزرگ متعال نيست.

4- محمد بن حكيم گويد: براى موسى بن جعفر عليه السلام گفتار جواليقى را بيان كردم و گفتار هشام بن حكم را حكايت نمودم: خدا جسم است، حضرت فرمود: خداى تعالى را چيزى مانند نيست، چه دشنام و ناسزائى بزرگتر است از گفته كسى كه خالق همه چيز را به جسم يا صورت يا مخلوقش يا محدوديت و اعضاء توصيف كند خداى از اين گفتار بسيار برترى دارد.

5- ابن فرج گويد: به حضرت ابوالحسن عليه السلام نوشتم درباره قول هشام بن حكم كه خدا جسم است و هشام بن سالم كه او صورت است پرسيدم حضرت نوشت: سرگردانى حيرت زده را از خود دور كن و از شيطان به خدا پناه بر اين گفتار، گفتار آن دو هشام نيست. (زيرا اين دو نفر از بزرگان و ثقات اصحاب مى باشند).

باب صفات ذات

1- ابوبصير گويد: شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمود خداى عزوجل هميشه پروردگار ما و علم عين ذاتش بوده آنگاه كه معلومى وجود نداشت و شنيدن عين ذاتش بود زمانيكه شنيده شده اى وجود نداشت و بينائى عين ذاتش بوده آنگاه كه ديده شده ئى وجود نداشت و قدرت عين ذاتش بوده زمانيكه مقدورى نبود، پس چون اشياء را پديد آورد و معلوم موجود شد علمش بر معلوم منطبق گشت و شنيدنش بر شنيده شد و بينائيش بر ديده شده و قدرتش بر مقدور ابوبصير گويد: عرض كردم: پس خدا هميشه متكلم است؟ فرمود: كلام صفتى است پديد شونده ازلى و قديم نيست، خداى بود و متكلم نبود.

2- امام باقر(علیه السلام)فرمود: خداى عزوجل بود و چيزى با او نبود و هميشه عالم بود به آنچه پديد مى آيد و علم او به آن پيش از بودنش مانند علم اوست به آن بعد از بودنش.

3- كاهلى گويد: درباره جمله (((سپاس خدا راست تا نهايت علمش))) كه در دعائى است بحضرت ابوالحسن عليه السلام نوشتم و پرسيدم. حضرت بمن نوشت: نگو (((نهايت علمش))) زيرا علمش را نهايى نيست بلكه بگو (((نهايت رضايتش))) (زيرا كه رضايت او مربوط باعمال صالح بندگانست كه محدود و متناهى است).

4-ايوب بن نوح گويد: بحضرت ابوالحسن عليه السلام نوشتم و از او پرسيدم: آيا خداى عزوجل عالم بود به هر چيز پيش از آنكه آنها را بيافريند و پديد آرد يا آنكه نمى دانست تا آنها را آفريد و آفرينش و بودن آنها را اراده كرد و علم پيدا كرد به مخلوق هنگاميكه خلق كرد و بموجود هنگامى كه موجود كرد؟ پس به خط

ص: 56

خود مرقوم فرمود: خدا هميشه به همه چيز علم دارد پيش از خلقت آنها مانند علم داشتنش به آنها بعد از خلقتشان.

5- جعفر بن محمد بن حمزة گويد نوشتم بامام عليه السلام و پرسيدم كه دوستان شما درباره علم خدا اختلاف دارند بعضى گويند: خدا پيش از خلقت اشياء هم عالمست و بعضى گويند: ما نمى گوئيم خدا هميشه عالمست، زيرا معنى مى داند، خلق مى كند است پس اگر علم هميشگى براى او ثابت كنيم: چيزى هميشگى با او ثابت كرده ايم (و قائل بدو قديم شده ايم) اگر صلاح بدانيد خدايم قربانت كند نسبت باين موضوع چيزى بمن بياموزيد تا بر آن بايستم و از آن در نگذرم، حضرت بخط خود مرقوم فرمود خدا هميشه عالم است پرخير و بلند است ياد او.

6- فضيل گويد: بامام باقر عليه السلام عرضه داشتم: قربانت، اگر صلاح بدانيد بمن بفهمانيد كه آيا خداى جل وجهه پيش از اينكه مخلوق را بيافريند مى دانست كه يكتاست؟ زيرا دوستان شما اختلاف كرده، بعضى گويند: پيش از آنكه مخلوقى آفريند عالم بود و بعضى گويند معنى مى دانيد خلق مى كند است پس خدا امروز مى داند كه پيش از خلقت اشياء يگانه بوده و اينها گويند اگر ثابت كنيم كه او هميشه بيگانگى خود عالم بوده در ازل با او چيز ديگرى ثابت كرده ايم. آقاى من اگر صلاح دانيد بمن بياموزيد چيزى را كه از آن تجاوز نكنم: حضرت نوشت: خداى تبارك و تعالى ذكره هميشه عالم است.

باب ديگرى كه از جمله باب اولست

1- از علی بن ابراهیماز امام صادق علیه السلام که فرمودند در صفت قدیم که او واحد، صمد و يكتا معنى است، معانى زياد و مختلفى ندارد (علم و قدرت و ساير صفاتش همه بذاتش بر مى گردند بلكه عين ذاتند (عرض كردم مردمى از اهل عراق معتقدند كه او مى شنود بوسيله غير آنچه مى بيند و مى بيند بوسيله غير آنچه مى شنود، فرمود دروغ گفتند و از دين منحرف شدند و خدا را تشبيه كردند خدا برتر از آنست خدا شنوا و بيناست، مى شنود به آنچه مى بيند و مى بيند به آنچه مى شنود، عرض كردم: آنها عقيده دارند كه خدا بيناست به همان معنائيكه آنها از بينائى تعقل مى كنند فرمود: خداى برتر است، تعقل شود هر چيز كه بصفت مخلوق باشد و خدا چنين نيست.

2-امام صادق بزنديقى كه به آن حضرت عرض كرد: آيا خدا شنوا او بيناست؟ فرمود: خدا شنوا و بيناست شنواست بدون عضو، بيناست بدون ابزار، بلكه بذات خود مى شنود و بذات خود مى بيند و اينكه گويم بذات خود مى شنود معنيش اين نيست كه او چيزيست و ذات چيز ديگر، ولى چون تو از من پرسيدى براى فهمانيدن بتو خواستم آنچه در دل دارم بلفظ آورم، پس مى گويم خدا مى شنوم به تمام ذاتش ولى نه به آن معنى كه ذاتش بعض و پاره داشته باشد چنانكه تمام ما داراى بعض است بلكه مقصودم فهمانيدن بتو

ص: 57

و تعبير از ضميرم بود و بازگشت سخنم به اين است كه او شنوا، بينا، دانا: آگاهست بدون آنكه ذات و صفتش اختلاف پيدا كند (براى اين

باب اراده از صفات فعل است و ساير صفات فعل

1- عاصم گويد: بامام صادق عليه السلام عرض كردم: خدا هميشه مريد (با اراده) است؟ فرمود: مريد نمى باشد مگر با بودن مراد (اراده شده) با او، خدا هميشه عالم و قادر است و سپس اراده كرده است (هنگامى كه خواست چيزى خلق كند).

2- بكيربن اعين گويد: بامام صادق عليه السلام عرض كردم علم و مشيت خدا با هم فرق دارند يا يك چيزند فرمود: علم غير مشيت است (دانستن غير خواستن است) مگر نمى بينى كه خودت مى گوئى اين كار خواهم كرد و اگر خدا بخواهد و نمى گوئى اين كار خواهم كرد اگر خدا بداند، پس اينكه گوئى اگر خدا بخواهد دليل است بر اينكه خدا نخواسته و چون خواست، آنچه را خواست چنانچه خواست واقع شود، پس علم خدا پيش از مشيت اوست.

3- صفوان گويد: بحضرت ابوالحسن عليه السلام عرض كردم، اراده خدا و اراده مخلوق را برايم بيان كنيد، فرمود: اراده مخلوق ضمير و آهنگ درونى او است و آنچه پس از آن از او سر مى زند، و اما اراده خداى تعالى همان پديد آوردن اوست نه چيز ديگر، زيرا او نينديشد و آهنگ نكند و تفكر ننمايد، اين صفات در او نيست و صفات مخلوقست، پس اراده خدا همان فعل او است نه چيز ديگر، به هر چو خواهد موجود شود گويد (((باش پس مى باشد))) (موجود شو بلافاصله موجود شود) بدون لفظ و سخن بزبان و آهنگ و تفكر، و اراده خدا چگونگى ندارد چنانچه ذات او چگونگى ندارد.

4- يكى از شيعيان از محضر امام باقر عليه السلام شرفياب شد كه عمروبن عبيد وارد شد و گفت: قربانت خداى تبارك و تعالى كه فرمايد: (((هر كه غضب من به او در آيد سقوط كند))) معنى اين غضب چيست؟ فرمود آن كيفر است، اى عمرو كسيكه گمان كند خدا از حالى به حال ديگر در آيد او را بصفت مخلوق توصيف نموده است، خداى تعالى را چيزى از جا نكند تا تغييرش دهد (او مخلوق است كه غضب از جايش بكند و تغييرش دهد).

5-هشام بن حكم گويد: از جمله پرسش زنديق از امام صادق عليه السلام اين بود كه: خدا خشنودى و خشم دارد؟ حضرت فرمود آرى ولى خشم و خشنودى او طبق آنچه در مخلوقين پيدا مى شود نيست، زيرا كه خشنودى حالتى است كه به انسان وارد مى شود و او را از حالى به حالى بر مى گرداند چونكه مخلوق تو خالى ساخته شده و به هم آميخته است، هر چيز در او راه دخولى دارد و خالق ما را راه دخولى بر اشياء نيست زيرا او يكتاست، ذاتش يگانه و صفتش يگانه است، پس خرسندى او پاداش او و خشمش كيفرش

ص: 58

مى باشد بدون اينكه چيزى در او تأثير كند و او را برانگيزاند و از حالى به حالى گرداند، زيرا اين تغييرات از صفات مخلوقين ناتوان نيازمند است.

باب حدوث اسماء

1- امام صادق عليه السلام فرمود: خداى تبارك و تعالى اسمى آفريد كه صداى حرفى ندارد، بلفظ ادا نشود تن و كالبد ندارد، بتشبيه موصوف نشود، برنگى آميخته نيست، ابعاد و اضلاع ندارد، حدود و اطراف از او دور گشته، حس توهم كننده باو دست نيابد، نهانست بى پرده، خداى آن را يك كلمه تمام قرار داد داراى چهار جزء مقارن كه هيچ پيش از ديگرى نيست، سپس سه اسم آن را كه خلق به آن نياز داشتند هويدا ساخت و يك اسم آن را نهان داشت و آن همان اسم مكنون و مخزونست، و آن سه اسمى كه هويدا گشت ظاهرشان (((الله))) تبارك و تعالى است، و خداى سبحان براى هر اسمى از اين اسماء چهار ركن مسخر فرمود كه جمعا 12 ركن مى شود، سپس در برابر هر ركنى 30 اسم كه به آنها منسوبند آفريد كه آنها، رحمن رحيم، ملك، قدوس، خالق بارئى و مصور، حى قيوم، بى چرت و خواب و عليم، خبير. سميع، بصير حكيم، عزيز، جبار، متكبر، على، عظيم، مقتدر، قادر، سلام، مؤمن، مهيمن، منشى، بديع رفيع جليل، كريم، رزاق: زنده كننده، مى راننده، باعث، وارث، مى باشد، اين اسماء با اسماء حسنى تا 360 اسم كامل شود فروع اين سه اسم مى باشند و آن سه اركانند و آن يك اسم مكنون مخزون بسبب اين اسماء سه گانه پنهان شده، اينست معنى قول خداوند (110 سوره 17) بگو خدا را بخوانيد يا رحمان را بخوانيد هر كدام را بخوانيد نامهاى نيكو از اوست.

توضيح مرحوم مجلسى ره گويد: اين حديث از احاديث متشابه و اسرار غامض است كه جز خدا و راسخين در علم تأويل آن ندانند پس بهتر اينستكه نسبت به آن سكوت كنيم و اقرار نمائيم كه فهم ما عاجز از درك آن است. ولى با وجود اين مى فرمايد بواسطه پيروى از ديگران كه در اين حديث سخن گفته اند سخنى بر سبيل احتمال مى گوئيم.

باب معانى اسماء و اشتقاق آنها

1-ابن سنان گويد: از امام صادق عليه السلام تفسير (((بسم الله الرحمن الرحيم))) را پرسيدم، فرمود: باء بهاء (روشنى) خدا و سين سناء (رفعت) خداست و ميم مجد (بزرگوارى) خداست و بعضى روايت كرده اند كه ميم ملك (سلطنت) خداست و الله معبود هر چيزيست، رحمن مهربان است بتمام خلقش، رحيم مهربانست بخصوص مؤمنين.

ص: 59

2-هشام بن حكم از امام صادق عليه السلام راجع باشتقاق اسماء خدا پرسيد، الله از چه مشتق است؟ فرمود: اى هشام الله مشتق از اله (پرستش شده) است و پرستش شده شايسته پرستشى لازم دارد، و نام غير صاحب نام است كسيكه تنها نام را بدون صاحب نام پرستد كافر گشته و در حقيقت چيزى نپرستيده است و هر كه نام و صاحب نام است را پرستد مشرك گشته و دو چيز پرستيده است و كسيكه صاحب نامرا پرستد نه نام را آنست يكتا پرستى، اى هشام فهميدى؟ عرض كردم: توضيح بيشترى برايم دهيد، فرمود: خدا را نودونه نام است اگر نام همان صاحب نام باشد بايد هر اسمى از آنها معبودى باشد، ولى خدا معنى (و ذات يگانه) ايستكه همه اين اسماء بر او دلالت كند و همه غير او باشند، اى هشام نان اسم خوردنى ست و آب اسم آشاميدنى و جامه اسم پوشيدنى و آتش اسم سوختنى، فهميدى اى هشام بطوريكه بتوانى دفاع كنى و بر دشمنان ما كه با خدا ديگرى را شريك گرفته اند در مباحثه غلبه كنى؟ عرض كردم آرى، فرمود اى هشام خدايت به آن سود دهد و بر آن پا بر جايت دارد، هشام گويد: از زمانيكه از آنمجلس بر خاستم ديگر در بحث توحيد كسى بر من غلبه نكرد.

3- از حضرت موسى بن جعفر(علیه السلام)راجع به معنى الله سؤال شد فرمود: خدا بر هر چيز كوچك و بزرگ تسلط دارد (چون استيلاء و تسلط بر همه موجودات لازمه معنى الوهيت است حضرت بلازم معنى پاسخش داد.)

4- ابن هلال گويد: از حضرت رضا (علیه السلام)تفسير قول خدا (آيه 36 سوره 24) خدا نور آسمانها و زمين است را پرسيدم فرمود: خدا هادى اهل آسمانها و هادى اهل زمين است و در روايت برقى بلفظ مصدر يا ماضى وارد شده.

5- ابن ابى يعفور گويد: از حضرت صادق عليه الس لام راجع بقول خدا (((او اول و آخر است))) پرسيدم و گفتم. معنى اول را فهميدم و اما آخر را شما تفسيرش را برايم بيان كنيد. فرمود: هر چيز جز پروردگار جهانيان نابود شود و دگرگون گردد يا نابودى و دگرگونى از خارج باو را يابد يا رنگ و شكل و وصفش عوض شود و از زيادى بكمى و از كمى بزيادى گرايد، تنها اوست كه هميشه بيك حالت بوده و باشد اوست اول و پيش از هر چيز و اوست آخر براى هميشه، صفات و أسماء گوناگون بر او وارد نشود چنانكه بر غير او وارد شود، مانند انسان كه گاهى خاك و گاهى گوشت و خون و گاهى استخوان پوسيده و نرم شده است و مانند غوره خرما كه گاهى بلح و گاهى بسر و گاهى خرماى تازه و گاهى خرماى خشك است كه اسماء و صفات مختلف بر آن وارد شود و خداى عز وجل بخلاف آنست -.

ص: 60

شرح -بلح و بسر دو دو مرحله از مراحل خرماى نارس است كه در فارسى اسمى براى آن نيافتم مقصود اين است كه خرما شكل و رنگ و مزه اش بمرور زمان تغيير مى كند و طبق اين تغيير اسمش هم تغيير مى كند ولى خداى عزوجل را هيچ گونه تغييرى نيست.

6- چون از امام صادق عليه السلام راجع باول و آخر سؤال شد، فرمود: اولى است كه پيش از او اولى نبوده و آغازى او را سبقت نگرفته (از چيزى پيش از خود پديد نيامده) و آخريست كه آخريتش از ناحيه پايان نيست چنانكه از صفت مخلوقين فهميده مى شود (چنانكه گوئيم جمعه آخر هفته است كه آخر بودن جمعه از ناحيه پايان هفته بودنش مى باشد) ولى خدا قديمست، اولست، آخر است، هميشه بوده و هميشه مى باشد بدون آغاز و بدون پايان پديد آمدن بر او وارد نشود و از حالى بحالى نگردد، خالق همه چيز است.

7- ابوهاشم گويد خدمت حضرت جواد عليه السلام بودم كه مردى از آنحضرت پرسيد و گفت بمن بگوئيد آيا اسماء و صفاتيكه در قرآن براى پروردگار هست، آن اسماء و صفات، خود پروردگار است حضرت فرمود: سخن تو دو معنى دارد، اگر مقصود تو كه گوئى اينها خود او هستند اينستكه خدا متعدد و متكثر است كه خدا برتر از آنست ( كه متكثر باشد) و اگر مقصودت اين است كه اين اسماء و صفات ازلى (هميشگى) مى باشند، ازلى بودن دو معنى دارد: (اول) و اگر بگوئى خدا هميشه با آنها علم داشته و سزاوار آنها بوده، صحيح است (دوم) و اگر بگوئى تصوير آنها و الفباى آنها و حروف مفرده آنها هميشگى بوده، پناه مى برم بخدا كه با خدا چيز ديگرى در ازل بوده باشده بلكه خدا بود و مخلوقى نبود، سپس اين اسماء و صفات را پديد آورد تا ميان او و مخلوقش واسطه باشند و بوسيله آنها بدرگاه خدا تضرع كنند و او را پرستش نمايند و آنها ذكر او باشند، خدا بود و ذكرى نبود و كسى كه بوسيله ذكر ياد شود همان خداى قديمست كه هميشه بوده و اسماء و صفات مخلوقند و معانى آنها و آنچه از آنها مقصود است همان خدائيستكه اختلاف و بهم پيوستگى او را سزاوار نيست، چيزيكه جزء دارد اختلاف و بهم پيوستگى دارد (نه خداى يگانه يكتا) پس نبايد گفت: خدا بهم پيوسته است و نه خدا كم است و نه زياد است بلكه او بذات خود قديمست، زيرا هر چيز كه يكتا نباشد تجزيه پذير و خدا يكتاست و تجزيه پذير نيست و كمى و زيادى نسبت به او تصور نشود هر چيز كه تجزيه پذيرد و كم و زيادى نسبت باو تصور شود مخلوقى است كه بر خالق خويش دلالت كند، اينكه گوئى خدا تواناست خبر داده اى كه چيزى او را ناتوان نكند و با اين كلمه ناتوانى را از او برداشته اى و ناتوانى را غير او قرار داده اى و نيز اينكه گوئى خدا عالمست، با اين كلمه جهل را از او بر داشته اى و جهل را غير او قرار داده اى و چون خدا همه چيز را نابود كند، صورت تلفظ و مفردات حروف را هم نابود كند و هميشه باشد آنكه علمش هميشگى است.

آن مرد عرض كرد (اگر الفاظ از بين رود) پس چگونه پروردگار خود را شنوا مى ناميم؟ فرمود: از آن جهت كه آنچه با گوش درك شود بر خدا پوشيده نيست ولى او را بگوشى كه در سر فهميده مى شود توصيف نمى كنم،

ص: 61

همچنين او را بينا مى ناميم از آن جهت كه آنچه درك شود مانند رنگ و شخص و غير اينها بر او پوشيده نيست ولى او را به بينائى نگاه چشم توصيف نكنيم و همچنين او را لطيف ناميم براى آنكه بهر لطيفى داناست (چيز كوچك و دقيق) مانند پشه و كوچكتر از آن و محل نشو و نماى او و شعور و شهوت جنسى او و مهرورزى به اولادش و سوار شدن بعضى بر بعض ديگر بردن خوردنى و آشاميدنى براى اولادش در كوهها و كويرها و نهرها و خشكزارها، از اينجا دانستيم كه خالق پشه لطيف است بدون كيفيت، كيفيت تنها براى مخلوقست كه چگونگى دارد، و همچنين پروردگار خود را توانا ناميم نه از جهت توانائى مشت كوبى كه ميان مخلوق معروف است، اگر توانائى او توانائى مشت كوبى معمول ميان مخلوق باشد تشبيه به مخلوق مى شود و احتمال زيادت برد و آنچه احتمال زيادت برد احتمال كاهش برد و هر چيز كه ناقص و كاست باشد قديم نباشد و چيزى كه قديم نيست عاجز است، پس پروردگار ما تبارك و تعالى نه مانند است و نه ضد و نه همتا و نه چگونگى و نه پايان و نه ديدن بچشم، بر دلها تحريم شده است كه تشبيهش كنند و بر خاطرها كه محدودش كنند و بر انديشه ها كه پديد آمده اش دانند، او از ابزار مخلوقش و نشانه هاى آفريدگانش بالا و بر كنار است، و از آن برترى بسيارى دارد.

8- مردى خدمت امام صادق عليه السلام عرض كرد: الله اكبر (خدا بزرگتر است) فرمود، خدا از چه بزرگتر است؟ عرض كرد: از همه چيز، فرمود: خدا را محدود ساختى، عرض كرد: پس چه بگويم؟ فرمود: بگو خدا بزرگتر از آنستكه وصف شود.

9- جميع گويد: امام صادق عليه السلام از من پرسيد: معنى الله اكبر چيست؟ عرض كردم خدا بزرگتر از همه چيز است، فرمود: مگر آنجا چيزى بود كه خدا بزرگتر از آن باشد، عرض كردم: پس چيست؟ فرمود: خدا بزرگتر از آنستكه وصف شود.

10- جواليقى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم گفته خداى عز و جل (((سبحان الله))) معنيش چيست؟ فرمود: تنزيه اوست.

11- ابوهاشم گويد: از امام جواد عليه السلام پرسيدم: معنى خدا يكتاست چيست؟ فرمود اتفاق همه زبانها بر يكتائى او چنانچه خودش فرمايد: اگر از آنها بپرسى كى آنها را آفريده؟ محققا ميگويند: خدا.

باب ديگريكه جزء باب اولست جز اينكه فرق ميان معانى اسماء خدا و اسماء مخلوق را اضافه دارد

1-جرجانى گويد: شنيدم كه حضرت ابوالحسن عليه السلام مى فرمود: خدا لطيف، آگاه، شنوا، بينا، يگانه، يكتا و بى نياز است، نزاده و زاده نشده و هيچكس همتاى او نيست، اگر او چنان باشد كه مشبهه گويند نه خالق از مخلوق شناخته شود و نه آفريننده از آفريده ولى اوست آفريننده، ميان او و كسى كه جسم و صورتش

ص: 62

داده و ايجادش كرده فرق است، زيرا چيزى مانند او نيست و او مانند چيزى نباشد، عرض كردم: آرى خدايم قربانت گرداند ولى شما فرموديد او يكتا و بى نياز است و فرموديد چيزى مانند او نيست در صورتيكه خدا يكتا است و انسان هم يكتا است، مگر يكتائى او شبيه يكتائى انسان نيست؟ فرمود: اى فتح محال گفتى، خدايت پا برجا دارد، همانا تشبيه نسبت بمعانى است، اما نسبت به اسمها همه يكى است و آنها بر صاحب نام دلالت كنند، بيانش اينستكه چون گفته شود انسان يكى است اين گفته خبر دادن از آن است كه انسان يك پيكر است و دو پيكر نيست ولى خود انسان يكى نيست زيرا اعضاء و رنگهايش مختلف است، كسيكه رنگهايش مختلف است يكى نيست، اجزاءش قابل تقسيم است، يكنواخت نيست، خونش غير گوشتش و گوشتش غير خونش باشد، عصبش غير رگهايش و مويش غير پوستش و سياهيش غير سفيدى او است همچنين است مخلوقهاى ديگر، پس انسان اسمش يكى است، معنايش يكى نيست، و خداى جل جلاله يكتاست يكتائى جز او وجود ندارد، در او اختلاف و تفاوت و زيادى و كمى نيست، اما انسان مخلوق و مصنوع است، از اجزاء مختلف و مواد گوناگون تركيب شده، جز اينكه در حال جمع اجزاء يك چيز است، عرض كردم: قربانت گردم، رهائى و آسودگيم بخشيدى، خدايت فرج دهد، لطيف و آگاه بودن خدا را كه فرمودى برايم تفسير كن چنانكه يكتا را تفسير كردى، من مى دانم كه لطف او غير از لطف مخلوق است به جهت فرق (ميان خالق و مخلوق) ولى دوست دارم برايم شرح دهيد، فرمود: اى فتح اينكه گوئيم خدا لطيف است بجهت آفريدن چيز لطيف و دانائيش بچيز لطيف است، مگر نمى بينى خدايت توفيق دهد و ثابت دارداثر ساخت و هنر او را در گياه لطيف و غير لطيف و در آفرينش لطيف مثل جاندار كوچك و پشه و كوچك آن و كوچكتر از آن كه بچشم در نيايد بلكه بواسطه كوچكى نر و ماده و نوزاد و پيش زاد آن تشخيص داده نشود و ما چون كوچكى اين حيوان را با لطافتش ديديم و نيز رهبرى شدنش بنزديكى با ماده و گريز از مرگ و گرد آوردن منافع خويش و جاندارانيكه در گردابهاى دريا و پوستهاى درختان و كويرها و بيابانها و فهمانيدن برخى از آنها اندكى از سخنش را و آنچه به بچه هاى خود مى فهماند و خوراك برايشان مى برد و باز موضوع رنگ آميزى آنها، سرخ با زرد و سفيد با قرمز و اينكه از خردى اندام به چشم ما هويدا نگردند، نه چشمان ما آن را بيند و نه دستهاى ما آن را لمس نمايد، از ملاحظه تمام اينها دانستيم كه خالق اين مخلوق لطيف در خلقت آنچه نام برديم لطافت بكار برده بدون رنج بردن و استعمال ابزار و آلت و نيز دانستيم كه هر كه چيزى سازد از ماده اى سازد ولى خداى خالق لطيف بزرگوار خلقت و صنعش از ماده اى نبوده.

2-حضرت امام رضا(علیه السلام)به يكى از اصحاب فرمود: بدان خدايت خير آموزد خداى تبارك و تعالى قديم است و قديم بودن صفتى است براى او كه خردمند را رهبرى مى كند به اينكه چيزى پيش از او نبوده و در هميشگى بودنش شريك ندارد، پس به اعتراف داشتن عموم خردمندان اين صفت معجزه را (يعنى قديم بودنى كه از درك آن عاجزند) براى ما روشن گشت كه چيزى پيش از خدا نبوده كه نسبت به دوامش هم

ص: 63

چيزى به او نيست (همه چيز فانى شوند و او باقى است (و گفته آنكه معتقد است كه پيش از او يا همراه او چيزى بوده باطل گشت زيرا اگر چيزى هميشه با او باشد خدا خالق او نخواهد بود چونكه او هميشه با خدا بوده پس چگونه خدا خالق كسى باشد كه هميشه با او بوده و اگر چيزى پيش از او باشد او اول خواهد بود نه اين و آن كه اول است سزاور است كه خالق ديگرى باشد، آنگاه خداى تبارك و تعالى خود را به نامهائى توصيف نموده كه چون مخلوق را آفريد و پرستش و آزمايشش آنرا خواست، ايشان را دعوت كرد كه او را به آن نامها بخوانند، پس خود را شنوا، بينا، توانا، قائم، گويا، آشكار، نهان، لطيف، آگاه، قوى، عزيز، حكيم، دانا و مانند اينها ناميد و چون بدخواهان تكذيب كننده اين اسماء را ملاحظه كردند و از طرفى از ما شنيده بودند كه از خدا خبر مى داديم كه چيزى مانند او نيست و مخلوقى حالش چون او نباشد گفتند: شما كه عقيده داريد خدا مانند و نظيرى ندارد پس چگونه در اسماء حسناى خدا را شريك او ساختيد و همه را نام خود پذيرفتيد، اين خود دليل است كه شما در تمام يا بعضى حالات مانند خدا هستيد زيرا نامهاى خوب را براى خودتان هم جمع كرديد.

ما به آنها جواب گوئيم همانا خداى تبارك و تعالى بندگانش را به اسمائى از اسماء خويش با اختلاف معانى الزام نموده است چنانكه يك اسم دو معنى مختلف دارد، دليل بر اين مطلب گفته خود مردم است كه نزد آنها پذيرفته و مشهور است و خدا هم مخلوقش را به همان گفته خطاب كرده و به آنچه مى فهمند با آنها سخن گفته تا نسبت به آنچه ضايع كردند حجت بر آنها تمام باشد، گاهى به مردى گفته مى شود: سگ، خر، گاو، شيلم، تلخ، شير، تمام اينها بر خلاف حالات مرد است، و اين اسمامى به معانى كه براى آنها نهاده شده بكار نرفته است، زيرا انسان نه شير است و نه سگ، اين را بفهم خدايت بيامرزد.

خدا هم كه عالم ناميده مى شود، بواسطه علم حادثى نيست كه چيزها را به آن دادند و بر نگهدارى امر آينده اش و تفكر در آنچه آفريند تباه كند آنچه را از مخلوقش نابود كرده استعانت جويد كه اگر اين علم نزدش حاضر نبود و از او غيبت كرده بود نادان و ناتوان باشد، چنانكه علما مخلوق را مى بينيم براى علم پديد آمده آنها عالم ناميده شوند زيرا پيش از آن نادان بودند بسا باشد كه همان علم از آنها دورى كند و بنادانى برگردند، و خدا را عالم نامند زيرا به چيزى نادان نيست، پس خالق و مخلوق در اسم عالم شريك شدند و معنى چنانكه دانستى مخلتف بود.

و باز پروردگار ما شنوا ناميده شد نه به اين معنى كه سوراخ گوشى دارد كه با آن آواز را بشنود و با آن چيزى نبيند مانند سوارخ گوش ما كه از آن مى شنويم ولى با آن نتوانيم ديد، اما خدا خود خبر دهد كه هيچ آوازى بر او پوشيده نيست و اين بر طبق آنچه ما اسم مى بريم نيست، پس او هم در اسم شنيدن با ما شريك است، ولى معنى مختلف است، همچنين است ديدن او با سوراخ چشم نيست چنانكه ما با سوراخ چشم خود ببينيم و از

ص: 64

آن استفاده ديگرى نكنيم ولى خدا بيناست و به هرچه توان نگاه كرد نادان نيست، پس در اسم بينائى با ماست و معنى مختلف است.

او قائم است ولى نه با اين معنى كه راست ايستاده و سنگينى روى ساق پا انداخته چنانچه چيزهاى ديگرى ايستند بلكه معنى آن اين است كه خدا حافظ و نگهدار است چنانكه كسى گويد فلانى قائم بامر ماست (مانند قيم صفار) و خدا بر هر جانى نسبت به آنچه انجام داده قائم است، و نيز (((قائم))) در زبان مردم بعضى باقى است و معنى سرپرستى را هم ميدهد، چنانكه بمردى گوئى: بامر فرزندان فلانى قيام كن يعنى سرپرستيشان نما، و قائم از ما كسى كه روى ساق ايستاده، پس در اسم شريك او شديم و در معنى شريك نگشتيم، اما لطيف بودنش بمعنى كمى و باريكى و خردى نيست بلكه به معنى نفوذ در اشياء (علمش بهمه جا احاطه دارد) و ديده نشدن اوست، چنانكه بمردى گوئى: اين امر از من لطيف شد و فلانى در كردار و گفتارش لطيف است، باو خبر مى دهى عقلت در آن امر درمانده و جستن از دست رفته و بطورى عميق و باريك گشته كه انديشه دركش نكند، همچنين لطيف بودن خداى تبارك و تعالى از اين نظر است كه به حد و وصف درك نشود، و لطافت ما به معنى خردى و كمى است، پس در اسم شريك او شديم و معنى مختلف گشت.

و اما خبير (آگاه) كسى است كه چيزى بر او پوشيده نيست و از دستش نرفته، خبير بودن خدا از نظر آزمايش و عبرت گرفتن از چيزها نيست كه اگر آزمايش و عبرت باشد بداند و چون نباشد نداند زيرا كسى كه چنين باشد نادان است و خدا هميشه نسبت به آفريدگانش آگاه است ولى آگاه در ميان مردم كسى است كه از نادانى دانش آموز خبرگيرى كند (كه پس از نادانى آگاه و دانا شده) پس در اسم شريك او شديم و معنى مختلف شد.

اما ظاهر بودن خدا از آن نظر نيست كه روى چيزها بر آمده و سوار گشته و بر آنها نشسته و به پله بالا بر آمده باشد بلكه بواسطه غلبه و تسلط و قدرتش بر چيزهاست چنانچه مردى گويد (((بر دشمنانم ظهور يافتم و خدا مرا بر دشمنم ظهور داد))) او از پيروزى و غلبه خبر مى دهد همچنين است ظهور خدا بر چيزها، و معنى ديگر ظاهر بودنش اين است كه براى كسى كه او را طلب كند ظاهر است (و براى خدا هم همه چيز ظاهر است) و چيزى بر او پوشيده نيست و اوست مدبر و هر چه آفريده، پس چه ظاهرى از خداى تبارك و تعالى ظاهرتر و روشن تر است زيرا هر سو كه توجه كنى صنعت او موجود است و در وجود خودت از آثار او بقدر كفايت هست، و ظاهر از ما كسى است كه خودش آشكار و محدود و معين باشد پس در اسم شريكيم و در معنى شريك نيستيم. بدرون چيزها راه دارد،

چنانكه كسى گويد (((ابطنته))) يعنى خوب آگاه شدم و راز پنهانش دانستم و باطن در ميان ما كسى است كه در چيزى نهان و پوشيده گشته، پس در اسم شريكم و معنى مختلف است.

ص: 65

و اما قاهر بودن خدا به معنى رنج و زحمت و چاره جوئى و ملاطفت و نيرنگ نيست چنانكه بعضى از بندگان بر بعضى قهر كنند و مقهور قاهر شود و قاهر مقهور گردد، ولى قاهر بودن خداى تبارك و تعالى اين است كه تمام آفريدگانش را در برابر او كه آفريدگار است لباس خوارى و زبونى پوشيده اند، از آنچه خدا نسبت به آنها اراده كند قدرت سرپيچى ندارند، به اندازه چشم به هم زدنى از حكومت او كه گويد: باش و مى باشد خارج نشوند، قاهر در ميان آنگونه است كه بيان و وصف كردم، پس در اسم شريكيم و معنى مختلف است، همچنين است تمام اسماء خدا، و اگر ما تمام آنها را بيان نكرديم براى آنكه به مقدارى كه بتو گفتيم پند گرفتن و نيك انديشيدن كفايت كند خداست ياور تو و ياور ما در هدايت و توفيقمان -.

باب تاویل صفت صمد

1- جعفرى گويد: به امام جواد عليه السلام عرض كردم: فدايت گردم، معنى صمد چيست؟ فرمود: آقائيكه در هر كم و زياد باو توجه شود.

2- جابر گويد: از امام باقر عليه السلام مطلبى از توحيد پرسيدم، فرمود: خدائيكه اسماعش كه به آنها خوانندش، پر خيز و بركت است و در علو حقيقتش تعالى دارد، يكتاست، در حال يكتائى خودش (كه چيزى با او نبود) بيگانه دانستن خود منفرد بود (در يكتائى منفرد است، يكتاى ديگرى چون او نيست) سپس اين توحيد را ميان خلقش جارى ساخت پس او، يكتا، صمد، قدوس است، همه چيز پرستشش كند و بسوى او نياز برد و علمش همه چيز را فرا گرفته است.

(كلينى فرمايد:) اين است معنى صحيح در تأويل صمد نه آنچه مشبهه معتقد شده اند كه تأويل صمد: توپرى است كه جوف ندارد، زيرا كه توپرى صفت جسم است و خداى جل ذكره از آن برتر است او بزرگتر و والاتر است از اينكه اوهام بوصفش رسد يا حقيقت عظمتش درك شود و اگر تأويل صمد كه صفت خداى عزوجل است توپر باشد بر خلاف گفته خداى عزوجل است كه فرموده: چيزى مانند او نيست، زيرا توپرى صفت اجساميست كه پرند و جوف ندارند مثل سنگ و آهن و ساير چيزهاى توپر بى جوف، مقام خداى از اين صفت بسيار بلند است.

اما اخباريكه در اين باره وارد شده است خود امام عليه السلام داناتر است بگفته خويش و اينكه (در دو روايت مزبور) فرمود صمد بمعنى سيد و آقای مورد نياز است معنائيست صحيح و موافق گفتار خداى عزوجل (((چيزى مانند او نيست))) و در لغت هم مصمود بمعنى مقصود است.

ابوطالب در بعضى اشعارش كه پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را مدح نموده گفته است (معنى شعر): سوگند بجمره عقبه، زمانيكه براى پرانيدن سنگها بسر او متوجهش شوند، (((صمد و الها))) يعنى بسوى او متوجه شوند و سنگش زنند، مراد بجنادل سنگهاى كوچكى است كه جمار ناميده شود.

ص: 66

يكى از شعراء جاهليت گويد: (معنى شعر) گمان ندارم در اطراف مكه خانه آشكارى براى خدا باشد كه كه متوجهين شوند، و ابن زبرقان گويد: رهيبة جز سيد صمد نيست (رهيبة نام مرديست و صمد شاهد مثال است كه به معنى مورد توجه آمده).

و شدادين معاويه درباره حذيفة بن بدر گويد (معنى شعر) شمشيرى روى سرش بلند كردم و گفتم اى حذيفة آنرإ؛ف ف بگير كه سيد و مورد توجهى، و مانند اين مثالها زياد است، و خداى عزوجل سيد صمدى است كه تمام مخلوق از جن و انس در حوائج باو متوجه شوند و در گرفتاريها باو پناه برند و از او اميد گشايش و دوام نعمت دارند كه گرفتاريها را از آنها بر دارد.

باب حركت و انتقال

1- جعفرى گويد، در خدمت حضرت موسى بن جعفر عليه السلام گفته شد: مردمى عقيده دارند خداى تبارك و تعالى به آسمان پائين فرود آيد حضرت فرمود: خدا فرود نيايد و نيازى به فرود آمدن ندارد: ديدگاه او نسبت به نزديك و دورر برابر است (همچنانچه آسمان بالا را مى بيند آسمان پائين را هم مى بيند) هيچ نزديكى از او دور نشده و هيچ دورى از به او نزديك نگشته، او به چيزى نياز ندارد بلكه نياز همه به اوست، او عطا كننده است شايسته پرستشى جز او نيست عزيز و حكيم است، اما گفته وصف كنندگانى كه گويند خداى تبارك و تعالى فرود آيد (درست نيست) و اين سخن كسى گويد كه خدا را به كاهش فزونى نسبت دهد (زيرا جسم محدود است و هر محدودى كم و زياد مى شود) به علاوه هر متحركى احتياج به محرك يا وسيله حركت دارد، كسيكه اين گمانها را به خدا برد هلاك گردد، بپرهيزيد از اينكه راجع به صفات خدا در حد معين بايستيد و او را به كاهش و يا فزونى يا تحريك يا تحرك يا انتقال يا فرود آمدن يا برخاستن يا نشستن محدود كنيد، خداى از توصيف واصفان و ستايش و ستايندگان و توهم متوهمان والا و گرامى است بر خداى عزيز مهربانى كه تو را هنگام ايستادن و گشتنت ميان سجده كنان مى بيند توكل نما.

2- امام كاظم عليه السلام فرمود: اينكه گويم خدا قائم است باين معنى نيست كه او را از مكانش جدا سازم (چنانكه هر نشسته هنگام ايستادن از مجلسش جدا شود) (او را از منزلت و مقام مجردش دور سازم و به اجسامش مانند كنم) و نيز او را بمكان معينى كه در آن باشد محدود نسازم و به حركت اعضاء و جوارح محدود نسازم و بتلفظ از شكاف دهن محدود نسازم ولى چنان گويم كه خداى تبارك و تعالى فرمايد (كار او وقتى چيزى را اراده كند فقط اين است كه باو گويد): باش و وجود يابد بدون تردد خاطر، (تفكر) او صمد است و يگانه بشر يكى احتياج ندارد كه امور سلطنت او را يادش آورد و درهاى علمش را برويش گشايد (بلكه خودش بتهائى ايجاد كند و سپس نگهدارى نمايد و چيزى را از ياد نبرد و علم كامل و محيطش دستخوش تغير و نقصان نگردد).

ص: 67

3-عيسى بن يونس گويد: ابن ابى العوجاء در بعضى از مباحثاتش با امام صادق عليه السلام به آنحضرت عرض كرد: شما نام خدا بردى و بنا پيدائى حواله دادى، حضرت فرمود: واى بر تو! چگونه ناپيداست كسيكه نزد مخلوقش حاضر است، از رگ گردن (كه باعث حيات است) بايشان نزديكتر است، (پس او زندگى بخش و مدبر انسانست) سخنشان را ميشنود و خودشانرا مى بيند و رازشان را مى داند، ابن ابى العوجاء گفت: مگر او در همه جاهست وقتى در آسمانست چگونه در زمين باشد و هنگامى كه در زمين است چگونه در آسمان باشد، حضرت فرمود: تو (با اين بيانت) مخلوقى را توصيف كردى كه چون از مكانى برود، جائى او را فرا گيرد و جائى از او خالى شود و در جائيكه آمد از جائيكه بوده خبر ندارد كه پيش آمد كرده، ولى خداى عظيم الشأن و سلطان جزا بخش هيچ جا از او خالى نيست و هيچ جا او را فرا نگيرد و بهيج مكانى نزديكتر از مكان ديگر نيست.

راجع به قول خدای تعالی هر راز گویی که میان سه نفر باشد، خدا چهارمین آن هاست

2- امام صادق عليه السلام راجع بقول خدايتعالى (7 سوره 58) (((راز گوئى ميان سه نفر نباشد جز اينكه خدا چهارمين آنهاست و نه ميان پنجنفر جز اينكه او ششمين آنهاست))) فرمود: او يكتا و ذاتش يگانه و از خلقش جداست و خود را اينگونه توصيف نموده است (كه فرموده: چيزى مانند او نيست) و او بهمه چيز احاطه دارد (نه بطور احاطه ظريف بر مظروف بلكه) بطور زير نظر داشتن و فراگرفتن و توانائى، هموزن ذره و نه سبكتر و نه سنگين تر از آن نه در آسمانها و نه در زمين از علم او پنهان نيست از نظر احاطه و علم نه از نظر ذات و حقيقت، زيرا اماكن بچهار حد (راست، چپ، جلو و عقب) محدود و مشتمل است، اگر از نظر ذات و حقيقت باشد لازم آيد كه در برگيرد.

راجع بقول خدايتعالى خداى رحمان بر عرش استواری دارد

5- از حضرت صادق عليه السلام راجع بقول خدايتعالى (5 سوره 20) (((رحمان بر عرش استواری دارد))) سئوال شد، حضرت فرمود: او بر همه چيز صاحب استواری است چيزى به او نزديكتر از چيز ديگر نيست.

6- و باز در اين باره فرمود: نسبت به همه چيز برابر است چيزى به نزديكتر از چيز ديگر نيست:

7- ابن حجاج گويد: از امام صادق عليه السلام راجع بقول خدايتعالى (((رحمان بر عرش استواری دارد))) پرسيدم فرمود: او در همه چيز استواری دارد، چيزى به او نزديكتر از چيز ديگر نيست، هيچ دورى از او دور نيست و هيچ نزديكى باو نزديك نيست، او نسبت به همه چيز برابر است. (مخلوقست كه چون مكان معينى دارد بعضى از چيزها باو نزديك و برخى از او دور ميشود.)

8-ابوبصير گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: هر كس معتقد شود كه خدا از چيزيست يا در چيزيست كافر است، عرض كردم برايم توضيح دهيد فرمود: مقصودم اين است چيزى او را فرا گيرد يا او را نگهدارد يا

ص: 68

چيزى بر او پيشى گيرد. و در روايت ديگريست: هر كه گمان كند خدا از چيزيست، او را پديد آمده قرار داده و هر كه گمان كند در چيزيست، او را در حصار قرار داده و هر كه گمان كند بر چيزيست، او را قابل حمل قرار داده.

شرح -كلمه (((استوى))) كه از ماده (((سوى))) مشتق است بمعنى برابرى و اعتدال و يك نسبت داشتن است و مساوات و تساوى و تسويه هم از همين ماده مشتق است چون بحرف (((على))) متعدى شد از اينجهت بيشتر مفسرين آيه را به معنى غلبه و استيلاء گرفته اند ولى امام صادق عليه السلام در اين سه حديث استوى را به معنى اصلى آن كه برابرى و اعتدالست تفسير فرموده يعنى علم و قدرت خدا نسبت به همه چيز جهان برابر است يا مهر و لطف او نسبت بهمه يكسانست در حالی که حدیث معارض آن وجود ندارد پس رجوع به معنی دیگر بی معنی است.

راجع بقول خداى تعالى اوست كه در آسمان معبود و در زمين معبود است

9- هشام بن حكم گويد: ابو شاكر ديصانى گفت: آيه اى در قرآن است كه گفته ما را ميرساند گفتم: كدام آيه؟ گفت: (آيه 83 سوره 43) (((اوست كه در آسمان معبود و در زمين معبود است، هشام گويد من نفهميدم چگونه جوابش گويم مغلوب شدم (سپس بحج رفتم) و بامام صادق عليه السلام گزارش دادم، حضرت فرمود اين سخن زنديقى خبيث است، چون بسويش بازگشتى باو بگو، اسم تو در كوفه چيست، او ميگويد: فلان، سپس بگو اسم تو در بصره چيست، او ميگويد همان فلان، پس بگو همچنين است خداى پروردگار ما در آسمان معبود است و در زمين معبود است و در درياها معبود است و در بيابانها معبود است و در همه جا معبود است، هشام گويد: من باز گشتم و نزد ابو شاكر آمدم و باو باز گفتم، او گفت، اين جواب از حجاز آمده است.

باب عرش و كرسى

1-ابو قرة محدث بر حضرت امام رضا عليه السلام وارد شد و از مسائل حلال و حرام پرسيد، سپس عرض كرد: شما قبول داريد كه خدا محمولست؟ حضرت فرمود: هر محمولى فعلى بر او واقع شده كه بديگرى نسبت دارد (و آن فعل حمل است كه بحامل نسبت دارد) و (((محمول))) اسمى است كه در تعبير دلالت بر نقص دارد و (((حامل))) فاعل است و در تعبير دلالت بر مدح دارد و همچنين است قول آنكه گويد: زبر، زير، بالا، پائين، (كه زبر و بالا دلالت بر مدح دارد و زير و پائين دلالت بر نقص) و خدا فرموده است (110 سوره 17) (((خدا را نامهاى نيكوست، او را به آنها بخوانيد))) و در هيچيك از كتب آسمانى خود نفرموده است كه او محمولست بلكه گفته است او حامل است در خشكى و دريا (فرزندان آدمرا در آيه 70 سوره 18) و نگهدار آسمانها و زمين است از افتادن (در آيه 41 سوره 35) و غير خدا محمولست و هيچگاه از كسيكه

ص: 69

بخدا و عظمتش ايمان دارد شنيده نشده كه در دعاى خود گويد (((يا محمول))) ابوقرة گفت: خدا خود فرموده است: در آنروز عرش پروردگار ترا هشت نفر در بالايشان حمل كنند))) و باز فرموده است (7 سوره 40) كسانى كه عرش را حمل ميكنند))) حضرت ابو الحسن عليه السلام فرمود: عرش كه خدا نيست عرش نام علم و قدرتست و عرشى است كه همه چيز در اوست (اشاره بمعنى اول و دوميست كه در توضيح بيان كرديم) آنگاه فعل حملرا بغير خود كه مخلوقى از مخلوقاتش باشد نسبت داده است بدين جهت كه از آن مخلوق بسبب حمل عرشش عبادت خواسته است، حاملان عرش حاملان علم خدايند و مخلوقى هستند كه گرد عرش او تسبيح گويند و بعلم او كار كنند و فرشتگانى هستند كه كردارهاى بندگانش را نويسند و از اهل زمين بسبب طواف گرد خانه خويش عبادت خواسته است (پس از هر مخلوقى بنوعى خاص عبادت خواسته است) و خدا بر عرش تسلط دارد چنانچه فرمود (و در باب سابق بيان شد) و عرش و آنها كه حملش كنند و آنها كه گردش باشند (همگى نسبت بخدا محمولند) و خدا حامل آنها و حافظ آنها و نگهدارنده آنهاست و بپا دارنده هر جان و بالاى هر چيز و بر همه چيز است و نسبت بخدا كلمه محمول و اسفل بتنهائى بدون اينكه بكلمه ديگرى بچسبد نبايد گفت تا لفظ و معنى خراب شود (زيرا اسماء خدايتعالى توفيقى است (((و محمول و اسفل))) علاوه بر اينكه دلالت بر نقص و احتياج دارد در هيچ دعائى نسبت بخدا گفته نشده است ولى جايز است بكلمه ديگر بچسبد و مثلا گفته شود عرش خدا خشم كند، فرشتگانيكه عرش را حمل ميكنند از سنگينى دوش خود خشم او را دريابند و بسجده در افتند و چون خشم خدا برود و دوش آنها سبك شود و بجايگاه خويش (حالت اوليه) برگردند، حضرت فرمود: بمن بگو از زمانيكه خدا شيطانرا لعنت كرده و بر او خشمگين شده است تا امروز كى از او خشنود گشته است طبق بيان تو كه خدا هميشه بر شيطان و دوستان و پيروانش خشمگين است (پس بايد از آنزمان تا حال حاملان عرش در سجود باشند، بعلاوه) چگونه جرأت ميكنى كه پروردگار ترا به دگرگون شدن از حالى بحالى نسبت دهى و بگوئى آنچه بر مخلوق وارد ميشود بر او هم وارد شود، او منزه است. متعالى ست، پا بر جاست همراه نابود شوندگان، بى دگرگونيست همراه دگرگونان، بى عوض شدنست همراه عوض شوندگان، هر چيز جز او در قبضه او و تحت تدبير اوست و همگى باو محتاج و او از غير خود بى نياز است.

2- توضيح مجلسى ره فرمايد حديثى از حضرت امام كاظم (علیه السلام)رسيده است كه حاملين عرش روز قيامت هشت نفرند چهار نفر از پيشينيان و آنها نوح و ابراهيم و موسى و عيسى باشند و چهار نفر از آخرين و آنها محمد و على و حسن و حسين باشند.

3-داود رقى گويد: از امام صادق(علیه السلام)راجع بقول خداى عزوجل (((و عرش خدا بر آب بود)))پرسيدم فرمود: در اين باره چه مى گويند؟ عرض كردم: ميگويند عرش روى آب بود و پروردگار بالاى آن، فرمود: دروغ گويند، هر كه اين گمان كند خدا را محمول قرار داده و او را به صفت مخلوق وصف كرده است و او را لازم آيد كه چيزيكه خدا را حمل مى كند تواناتر از او باشد. عرض كردم قربانت گردم شما برايم بيان كنيد، فرمود: پيش

ص: 70

از آنكه زمين يا آسمانى يا جن و انسى يا خورشيد و ماهى باشد، خدا دينش را و عملش را به آب عطا فرمود، (مقصود از آب ماده اى است كه قابليت خلق پيغمبران را دارد مرآت) چون خدا خواست مخلوق را بيافريند ايشان را در برابر خويش پراكنده ساخت و به آنها گفت: پروردگار شما كيست؟ نخستين كسى كه سخن گفت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و اميرالمؤمنين عليه السلام و ائمه صلوات الله عليهم بودند كه گفتند: توئى پروردگار ما، خدا بايشان علم و دين عطا كرد سپس به فرشتگان فرمود: اينان حملان دين و علم من و امينان من در ميان خلقم و مسؤلانند، آنگاه به فرزندان آدم گفت: بربوبيت خدا و ولايت و اطاعت اين اشخاص اعتراف كنيد، گفتند، آرى اى پروردگار ما اعتراف نموديم، پس خدا بفرشتگان فرمود: گواه باشيد، فرشتگان گفتند: گواهى دهيم و اين پيمان براى آن بود كه فردا نگويند ما از آن بى خبر بوديم يا آنكه بگويند: پدران ما از پيش مشرك شدند و ما هم فرزندان پس از آنها بوديم، ما را به آنچه اهل باطل كردند هلاك ميكنى؟ اى داود ولايت ما در زمان پيمان گيرى بر ايشان مؤكد گشته است.

باب روح

1- احول گويد: از حضرت صادق عليه السلام درباره روحيكه در آدم (علیه السلام)دميده شد پرسيدم كه خدا فرمايد: (38 سوره 11) (((چون او را برابر ساختم و از روح خود در او دميدم))) حضرت فرمود: آن روح مخلوقست و هم روحيكه در عيسى بود مخلوق بود.

2- حمران گويد: از امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل (((و روح منه))) پرسيدم، فرمود آن روح آفريده است كه آنرا خدا در آدم و عيسى پديد آورد.

3- محمد بن مسلم گويد از امام صادق عليه الس لام راجع بقول خداى عزوجل (((و از روح خود در او دميدم))) پرسيدم كه آن دميدن چگونه بود؟ فرمود: روح مانند باد متحركست و براى آن روحش نامند كه نامش از ريح (باد) مشتق است و چون أرواح هم جنس باد باشند روح را از لفظ ريح بيرون آورد و آن را بخود نسبت داد زيرا كه آن را بر ساير ارواح بر گزيد چنانكه نسبت بيك خانه از ميان همه خانه ها فرموده خانه من (و آن كعبه است) و نسبت بيك پيغمبر (ابراهيم) از ميان پيغمبران فرموده است خليل من و نظاير اينها (چنانكه گويد: دين من، بنده من، رسول من) و همه اينها مخلوق و ساخته شده و پديد آمده و پروريده و تحت تدبيرند.

4- محمد بن مسلم گوید از امام باقر (علیه السلام)پرسیدند راجع به آنچه روایت کنند که: خدا آدم را به صورت خود آفریده است، حضرت فرمود: آن صورتی است پدیده و آفریده که خدا آن را انتخاب کرده و بر سایر صورت های مختلف برگزیده است و به خود نسبت داده است همچنان که کعبه و روح را به خود نسبت داده و فرموده است: خانه ی من و دمیدم در او از روحم.

ص: 71

باب كليات توحيد

1-امام صادق عليه السلام فرمود: اميرالمؤمنين(علیه السلام)براى مرتبه دوم مردم را به جنگ معاويه برانگيخت چون مردم انجمن گشتند بسخنرانى برخاست و فرمود: ستايش خدايراست كه يگانه و يكتا و بى نياز و تنهاست، بود او از چيزى نيست و آفرينشش از چيزى نبوده، تنها با قدرتى آفريده كه بسبب آن از همه چيز جدا شده و همه چيز از او جدا گشته است، براى او صفتيكه بدان توان رسيد نباشد و حديكه براى آن مثل آورند نيست آرايش لغتها از توصيف او ناتوان و ستودنهاى گوناگون در آنجا گم گشته و حيران است: راههاى عميق انديشه نسبت بملكوت او سرگردان و تفاسير جامع از نفوذ در علمش بريده گشته، پرده هاى ناپيدا نزد كنه پنهانش حايل شده و خردهاى تندرو نسبت بمطالب دقيق در نزدكترين در جاتش گم گشته، پر بركت باد خدائيكه دوربينى همتها باو نرسد و زيركيهاى عميق او را در نيابد، متعالى است آنكه وقت قابل شماره و عمر دراز و صفت محدود ندارد (عمر دراز براى كسى است كه دورانش پايان داشته باشد) منزه باد آنچنان خدائيكه نه آغازى دارد كه از آن شروع شود و نه انجاميكه به آن پايان يابد و نه آخريكه در آنجا نابود گردد. او منزه است، او چنانستكه كه خود را، وصف كنندگان بستايش او نرسند، همه چيز را هنگام آفرينش محدود ساخت تا از همانندى خودش (كه محدود نيست) جدا باشند و او از همانندى آنها جدا باشد در چيزها درون نشده تا بتوان گفت در آنها جا دارد و از آنها دور نگشته تا بتوان گفت او از آنها بيگانه است و از آنها بر كنار نگشته تا توان گفت: در كجاست، ولى خداى سبحان علمش همه چيز را فرا گرفته و صنعش آنها را محكم ساخته و يادش آنها را شماره كرده، پنهانيهاى هواى ناپيدا (مانند امواج و برق و قواى ناقل صدا) و پوشيده هاى نهان تاريكى شب و آنچه در آسمانهاى بالا و زمينهاى پائين است از او نهان نيست، براى هر چيزى از جانب او نگهبان و گماشته ايست و چيزى نيست جز اينكه بچيز ديگر احاطه دارد و آنكه بهمه احاطه كنندگان احاطه دارد خداى يگانه يكتاى بى نيازيست كه گردش زمان دگرگونش نسازد و ساختن هيچ چيز او را خسته نكند، فقط به آنچه خواهد گويد: باش موجود شود، آنچه را آفريده بدون نمونه قبلى و بدون رنج و تلاش اختراع نموده، هر كسى كه چيزى سازد آن را از ماده اى سازد و خدا بى ماده ساخته است، هر دانشمندى پس از نادانى دانا گشته و خدا نادان نبوده و دانش نياموخته علمش بهمه چيز پيش از بودن آنها احاطه كرده و از پيدايش آنها علمش افزون نگشته، علم او به آنها پيش از پديد آمدنشان چون علم اوست به آنها پس از پديد آوردنشان، چيزها را نيافريده تا سلطنتش استوار شود يا بيم نابودى و كاهشش برود يا در برابر مخالف ستيزه گر و همانند افزودن طلب و انبار گردنكش كمك گيرد بلكه همه آفريدگان پروريده و بندگان سر بزيرند.

منزه باد خدائيكه آفرينش آنچه اختراع كرده و سرپرستى آنچه آفريده برنجش نينداخته، از ناتوانى و خستگى نيست كه بهمين قدر كه آفريده اكتفا كرده (بلكه در آفرينش بيش از اين مقدار حكمت و مصلحت نديده) آنچه

ص: 72

را آفريده دانسته و آنچه را بصلاح دانسته آفريده است و اثر انديشه و علم پيدا شده ئى نبوده كه در آفرينش خطا نكرده، و آنچه را نيافريده بواسطه ترديدش نبوده بلكه آفرينش او قضاء و فرمانيست ناگسستنى و دانشى است محكم و فرمانيست استوار، بربوبيت يگانه گشته و خود را بيگانگى مخصوص گردانيده و بزرگوارى مخصوص است، از گرفتن فرزندان برتر است و از آميزش زنان پاكيزه، و مقدس است، از همسايگى انبازان عزيز و والاست در آنچه آفريده ضدى ندارد و در آنچه مالك شده همانندى ندارد؟ هيچكس در ملك او شريك نگشته، يگانه و يكتا و بى نياز است، نابود كننده هميشگى و جايگزين پايان است (هر دراز عمرى را خدا نابود كند و خودش هميشه باقيست) آنكه هميشه بوده و هميشه باشد، يگانه است و ازلى پيش از آغاز روزگار بوده و پس از گذشت امور باشد، نابود نگردد، و تمام نشود، بدينگونه پروردگارم را ميستايم، شايسته پرستشى جز خدا نيست شگفتا از بزرگى كه چه بزرگست و از والائى كه چقدر والاست و از عزيزى كه چه اندازه عزيز است و از آنچه ستمگران درباره اش گويند بلندى بسيار دارد (ثقة الاسلام كلينى ره فرمايد) اين خطبه از خطبه هاى مشهور آنحضرتست و از زيادى شهرت عامه مردم آنرا كوچك شمرده اند در صورتيكه همين خطبه براى كسيكه علم توحيد جويد كافى است اگر در آن بينديشد و آنرا بفهمد، زيرا اگر تمام جن و انس جز پيغمبران همزبان شوند كه توحيد را مانند آنچه آنحضرت پدر و مادرم فدايش فرموده بيان كنند نتوانند و اگر بيان آنحضرت عليه السلام نبود مردم نمى دانستند چگونه در راه توحيد قدم بردارند، مگر نظر نمى كنى كه مى فرمايد: او از چيزى بود نشده و آنچه بوده از چيزى نيافريده كه با گفته (((او از چيزى بود نشده))) معنى حدوث و پديد شدن خدا را نفى كرده و نمى بينى كه چگونه بر آنچه خدا پديد آورده صفت آفريدگى و اختراع بدون ماده و نمونه ثابت كرده است تا گفته كسانى را كه گويند هر چيزى از چيز ديگر پديد آمده نفى كند و گفتار ثبويه (معتقدين بدو خدا) را كه معتقدند خدا چيزى را بى ماده نيافريده و بدون نقشه گيرى ايجاد نكرده باطل كند، آنحضرت با جمله (((و آنچه بوده از چيزى نيافريده))) تمام ادله و اشكالات ثنويه را رد كرده، زيرا مهمتر دليلى كه ثنويه در حدوث عالم به آن تكيه دارند اين است كه مى گويند: از اين بيرون نيست كه خدإ؛يي چيزها را يا از چيزى آفريده و يا از هيچ، از چيزى آفريدن را كه قبول نداريد و باطل دانيد و از هيچ آفريدن هم تناقض و محالست زيرا كلمه (((من))) چيزى را ثابت مى كند و كلمه (((لاشئى))) آنرا نفى مى كند ولى اميرالمؤمنين عليه السلام اين كلمه را بر سايرين و درست ترين تعبير ادا نموده و فرموده است (((آنچه بوده از چيزى نيافريده))) (و بسيار فرقست بين از هيچ آفريده و از چيزى نيافريده) (((من))) را كه دلالت بر اثبات چيزى مى كند برداشته و چيزى را هم نفى كرده، زيرا آنچه را خدا آفريده و پديد آورده از مايه و ماده نيافريده است چنانكه ثنويه گويند خدا چيزها را از ماده اى قديم آفريده و پديد آورده از مايه و ماده نيافريده است چنانكه ثنويه گويند خدا چيزها را از ماده اى قديم آفريده و تدبير چيزى بدون نقشه گيرى ممكن نيست، سپس اين جمله آنحضرت عليه السلام را ملاحظه كن كه مى فرمايد (((براى او وصفى نيست كه توان بدان رسيد و حديكه برايش آورند نباشد، آرايش لغتها از توصيفش ناتوان است))) با اين جمله گفته مشبهه را باطل كرده است كه گويند خدا مانند شمش و بلور است و گفته هاى

ص: 73

ديگرى كه درازى قامت و و جايگزينى برايش ثابت كنند و نيز آنچه گويند كه تا دلها كيفيتى از او درك نكنند و هيبتى ثابت نشوند، چيزى تعقل نكنند و صانعى ثابت نشود؟ اميرالمؤمنين عليه السلام تشريح فرموده كه: او يگانه است بدون كيفيت و دلها به او معرفت دارد بدون تصوير و فرا گرفتن و باز گرفتن و بازنگر گفتار آنحضرت را كه؛ دوربينى همتها باو نرسد و زيركيهاى عميق او را در نيابد، متعاليست خدائيكه وقت معدود و پايان دراز و وصف محدود ندارد) سپس گفتار آنحضرت كه: (((در چيزها درون نشده تا گويند در آنها جا دارد و از آنها دور نگشته تا گويند از آنها بر كنار است))) كه با اين جمله دو صفت اعراض و اجسام را از خدا نفى كرده، زيرا صفت اجسام دورى و بر كنارى از يكديگر است و صفت اعراض بودن در اجسامست بطور درون شدن بى تماس و فاصله گرفتن و دورى از آنها (بطور مقوله وضع يا اين) بعد از اين فرمود، (((ولى علمش به چيزها احاطه دارد و صفتش آنها را محكم ساخته))) يعنى بودن او در چيزها بمعنى احاطه علم و تدبير اوست بدون تماس جسمى.

2- امام صادق عليه السلام فرمود: خداى تبارك كه نامش پر بركت و يادش متعالى و ثنايش بزرگست، منزه و مقدس است، تنها و يگانه است هميشه بوده و هميشه باشد، اولست و آخر، ظاهر است و باطن، تا آغازست، رفيعست در بالاترين درجه بلندى، اركانش شامخ، دستگاهش رفيع، سلطنتش بزرگ، نعمش فراوان، بزرگواريش درخشان است، وصف كنندگان از حقيقت صفتش عاجز گشته و توانائى تحمل معرفت خدائى او را ندارند، نتوانند محدودش ساخت زيرا با بيان كيفيت باو نتوان رسيد.

3- جرجانى گويد، در بين راه مراجعتم از مكه و رفتن حضرت ابوالحسن عليه السلام بعراق با آنحضرت برخورد كردم و از او شنيدم كه ميفرمود: (((هر كه از نافرمانى خدا بپرهيزد هيبتش نگهدارد و هر كه فرمان خدا برد فرمانش برند))) من با ملايمت و لطف بسويش رفتم و چون خدمتش رسيدم سلام كردم، جواب گفت سپس فرمود: اى فتح هر كه خدا را خشنود كند بايد از خشم مخلوق باك نداشته باشد و هر كه خدا را بخشم آورد سزاوارست كه خدا خشم مخلوق را بر او مسلط سازد، خداى خالق جز به آنچه خود را ستوده نبايد توصيف شود، چگونه توان توصيف نمود آنكه را حواس از دركش ناتوان گشته و اوهام از رسيدنش و خاطرها از تحديدش و بينائيها از در خود گنجانيدنش، از آنچه واصفان ستايندش بزرگ تر و از آنچه مداحيش كنند برتر است، دور است در عين نزديكى، نزديك است در عين دورى، پس با وجود دورى نرديكست و با وجود نزديكى دور (چون او واجب است و مخلوق ممكن بلندى مقامش از آنها بسيار دور است و چون علم و قدرت و تدبيرش بذرات وجود مخلوق احاطه دارد از هر نزديكى به آنها نزديكتر است) او كيفيت را بوجود آورده پس باو كيف گفته نشود و او جايگيزينى را آفريده پس نسبت باو (((كجاست))) گفته نشود زيرا او از چگونگى و جايگزينى بر كنار است.

4-امام صادق عليه السلام فرمود: در آن ميان كه اميرالمؤمنين عليه السلام در كوفه بر منبر سخنرانى مى فرمود مرديكه نامش ذعلب بود برخاست و او مردى شيوا سخن و قوى القلب بود، پس گفت اى امير مؤمنان آيا

ص: 74

پروردگار تو را ديده ئى؟ امام فرمود: واى بر تو ذعلب من پروردگارى كه نديده ام عبادت نكنم عرض كرد اى اميرمؤمنان، او را چگونه ديده اى؟ فرمود واى بر تو اى ذعلب ديدگان او را بنگاه چشم نبينند بلكه دلها او را با ايمان حقيقى دريابند: واى بر تو ذعلب، پروردگار من لطافتش لطيف است بى لطافت جسمانى (يعنى لطيف بودن خدا لطف خاصى دارد، او جسمى ندارد تا لطيف باشد) عظمتش عظيمست بدون بزرگى جسمانى، بزرگواريش بزرگست بدون بزرگوارى انسانى جلالتش جليل است بدون غلظت و كلفتى پيش از همه چيز است بدون پيشى چيز ديگر بر او: بعد از همه چيز است (همه چيز نابود شود و او باقى باشد) بدون اينكه او را بعد گويند (بدون اينكه او را بعدى باشد كه در آنجا پايان پذيرد) چيزها را كه خواسته بدون انديشه بوده، خوب درك كند بى نيرنگ و حيله، در همه چيز است بدون آميختگى به آنها و نه بركنارى از آنها، ظاهر است نه به معنى بشره نمودن، تجلى دارد و نيازى نيست كه در پى ديدنش باشند، دور است بدون بعد مسافت، نزديكست بدون همجوارى، لطيف است بدون لطافت جسمانى، موجود است، نه پس از نيستى فاعلست نه به ناچارى (آفرينش و تدبير تنها باراده و خواست خود اوست)، اندازه گير است بدون جنبش، اراده كند بدون انديشه، شنواست بدون آلت، بيناست بدون ابزار، اماكنش در خود نگنجانند و اوقاتش در بر نگيرند و اوصافش محدود نكنند خوابهايش فرا نگيرند، بود او بر اوقات پيشى گرفته (او بود و زمان نبود) وجودش بر عدم (پيش از همه چيز است و حادث نيست) و ازليتش بر آغاز (هر آغازيكه برايش تصور شود او پيش از آن بوده) بساختنش مشاعر را دانسته شد كه او را مشعرى نيست (و مشاعر آلات درك و شعور است مانند فكر و عقل و خيال) و از جوهر ساختنش دانسته شد كه او را جوهرى نيست، و از ضد آفرينى او دانسته شد كه ضد ندارد و قرين ساختنش دليل بى قرينى اوست، روشنى را ضد تاريكى ساخت و خشكى را ضد ترى، درشتى را ضد نرمى و سردى را ضد گرمى، ناجورها را هماهنگ ساخت (چون روح و بدن) و هماهنگها را از هم جدا كرد (مانند از هم پاشيدن اجزاء بدن پس از مرگ) تا جدائيشان دلالت كند بر جدا كننده و هماهنگيشان دلالت كند بر هماهنگ سازنده (زيرا هر مصنوعى را صانعى بايد و هر معلولى را علقى شايد) و همينست معنى گفتار خداي تعالى (49 سوره 51) (((از هر چيز دو تاى جفت هم آفريديم شايد متذكر شويد))) (كه آنها آفريدگارى دارند بى جفت و تركيب خدا) بين پيش و پس جدائى انداخت (يعنى زمان را آفريد) تا دانسته شود او را پيش و پسى نيست (اول و آخر ندارد) و تا آفريدگان بغرائز خود (بطبائع ذاتى خود يا يا بغرائز نفسانى خود مانند شجاعت و سخاوت) گواهى دهند كه غريزه دهنده آنها غريزه ندارد و بموقت بود نشان گزارش بى وقتى وقت گذارشان را دهند، ميان بعضى از آنها را با بعض ديگر پرده افكند (چنانچه جماد و نبات و حيوان از حقيقت انسان و از حال يكديگر بى خبرند چون همه ظلمتند و جهل) تا دانسته شود ميان او و مخلوقى پرده ئى نيست (زيرا او صرف نور است و مخلوق تاريكى محض و بين آندو مانعى جز ذات خود تاريكى نيست) او پروردگار بود آنگاه كه پروريده اى نبود و

ص: 75

شايان پرستش بود زمانيكه پرستيده اى نبود، دانا بود و هنوز دانسته ئى وجود نداشت، شنوا بود گاهيكه آواز قابل شنيدنى موجود نبود.

شرح :

قسمتى از اين خطبه شريفه را مرحوم سيد رضى با اندكى اختلاف در نهج البلاغه آورده است و دانشمندان بزرگ شارحين نهج البلاغه و اصول كافى در بيان عبارات دقيق و پرمغزش قلمفرسائى ها كرده و كم و بيش بعجز و قصور خويش اعتراف كرده اند، نيمه اول خطبه مشتمل بر مطالبى است كه در صفحات گذشته بطور متفرق توضيح داده شده و نيمه اخير آن در بيان اين مطلب است كه خدا بمخلوق صفات و خصائصى داده است كه وجود آنها در مخلوق دلالت دارد بر اينكه خدا آن صفات و خصائص را ندارد. شارحين بزرگوار نهج البلاغه و كافيرا در بيان اين استدلال طرق مختلف و وجوه و احتمالات بسياريست كه بيان مرحوم فيض بعد از مقايسه اصح و اوضح بنظر رسيد، آنعارف خبير گويد: بساختن مشاعرش دانسته شد كه او را مشعرى نيست زيرا كه با ساختن آنها خداى عزوجل فهمانده است كه آنها احتياج به آفريننده اى دارند و اگر خداى عزوجل هم مشعرى داشت بايد مشعر آفرينى داشته باشد زيرا خودش نميتواند براى خود مشعر آفريند و در آنصورت ذاتش محتاج باشد و بدانكه بخشيدن كمالات بايشان دليل براينست كه خودش آنها را بطور تمام و كامل دارد زيرا كسى كه كماليرا بديگرى ميبخشد ممكن نيست كه ذات خودش از آن خالى باشد.

(ذات نايافته از هستى بخش كى تواند كه شود هستى بخش)

و نيز دلالت دارد كه آن كمال در خود او بى نقصان است زيرا كه نقصان كمالى در خدا منافى الوهيت و ربوبيت و بى نيازى حقيقى او است؟ پس همچنانكه ما از بخشيدن او علم و قدرت و ادراك را بما استدلال ميكنيم كه خود او علم و قدرت و ادراك دارد از نقص اينها در خود ما استدلال ميكنيم. كه در او كامل و تمامست يعنى علم ما پس از جهل است و قدرت ما پس از عجز و ادراك ما بوسيله مشاعر ولى، علم و قدرت خدا سابقه جهل و عجز ندارد و ادراك او محتاج بمشاعر نيست و در ساير عبارات اين خطبه هم مانند جوهر ساختن و ضد آفريدن و قرين نمودن نيز همينطور مى گوئيم.

5-ابن قتيبة گويد: من با عيسى شلقان بمحضر امام صادق عليه السلام رفتيم، حضرت خود آغاز سخن كرد و فرمود: تعجب است از مردميكه باميرالمؤمنين عليه السلام نسبت مى دهند چيزيرا كه او هرگز به آن لب نگشوده است (ميگويند او خداست و قابل پرستش در صورتيكه) آنحضرت در كوفه براى مردم خطبه خواند و فرمود ستايش خدايراست كه ستايششرا به بندگان خود الهام فرمود و شناسائى ربوبيتش را سرشت ايشان ساخت، بوسيله خلقش بر وجود خود رهنمون گشت و بحادث بودن مخلوقش بر ازلى بودن خود و بمانند بودن آنها بر بيمانندى خود دلالت كرد، آيات خود را گواه قدرتش گرفت، ذاتش از پذيرش صفات امتناع

ص: 76

دارد (زيرا تمام صفات كمال عين ذاتش باشد و محالست كه صفت زائدى پذيرد) و ديدنش از بينائيها و در خود گنجانيدنش نسبت به خاطرها محالست، بودشرا سرآغازى نيست و دوامش را انجامى نباشد، ابزار درك او را فرا نگيرد و پرده ها او را نپوشاند پرده ميان او و مخلوقش همان طرز خلقت آنهاست زيرا آنچه لايق بذات مخلوقست نسبت به او ممتنع است و آنچه نسبت به وى ممتنع است مخلوقرا سزاوار است (جهل و عجز و فقر و نابودى نسبت به وى محالست و همه اينها براى مخلوق ضرورى و لازمست، اين است پرده ميان خالق و مخلوق) و نيز بجهت فرق ميان سازنده و ساخته شده و ميان محدود كننده و محدود شده و ميان پروردگار و پروريده، يكتاست نه بمعنى عدد (يك بلكه باين معنى كه مركب نيست و مانند ندارد) آفريننده است نه بمعنى جنبش اعضاء (چنانكه هر سازنده ئى اعضائش حركت كند) بيناست بدون ابزار، شنواست بدون آلت، حاضر است بدون تماس جسمى، باطن است نه به زير پرده، ظاهر است و بر كنار نه به معنى دورى مسافت، (چنانكه كسيكه از ما بر كنار است بين ما و او مسافتى است) ازليتش جلوگير تاختن افكار است (توسن فكر هر چه بتازد آغازى برايش نيابد) و هميشگيش مانع سركشيهاى خرد، كنه و حقيقت او ديدگان تيزبين را در مانده كرده و وجودش خاطرهاى تندرو را از بن كنده، هر كه خدا را توصيف كند محدودش كرده و هر كه محدودش كند بشماره اش آورده و هر كه او را بشماره آورد ازليتش را باطل كرده و هر كه گويد: كجاست نهايتى برايش قائل شده (يعنى ذات او را در مكان محدودى منتهى دانسته) و هر كه گويد روى چيست جائى را از او خالى دانسته و هر كه گويد: در چيست؟ او را گنجانيده است.

6- فتح بن عبدالله گويد: بحضرت موسى بن جعفر نوشتم و مطلبى راجع بتوحيد از او پرسيدم، حضرت بخط خود نوشت، ستايش خداى را است كه ستايشش را ببندگانش الهام كرد و همان روايت (قبل علی بن محمد از) سهل بن زياد (از ابن قتیبه) سابقرا تا جمله (((وجودش خاطرهاى تندرو را از بن كنده))) ذكر نموده سپس افزوده است: آغاز اعتقاد بخدا شناسائى اوست و كمال شناسائيش يگانه دانستن او و كمال يگانه دانستنش نفى صفات (زائد پر ذات) از او بواسطه گواهى دادن هر صفتى كه آن غير موصوفست و گواهى هر موصوفى كه آن غير صفت است و بهمراه يكديگر گواه دوئيت باشند كه ازليت را نشايد (اگر بگوئيم صفات خدا غير ذاتش و زائد بر آن ميباشد قائل به تركيب و تعدد قديم و احتياج آنها بيكديگر شده ايم) هر كه خدا را توصيف كند محدودش كرده و هر كه محدودش كند معدودش نموده و هر كه معدودش نمايد ازليتشرا را باطل كرده و هر كه گويد چگونه است، جوياى وصف او شده و هر كه گويد در چيست؟ او را گنجانيده و هر كه گويد روى چيست؟ او را نشناخته و هر كه گويد كجاست، جائى را از او خالى دانسته و هر كه گويد ذات او چيست؟ تعريفش نموده و هر كه گويد: تا كى باشد، متناهيش دانسته، عالمست آنگاه كه معلومى نبود خالقست زمانيكه مخلوقى نبود (پس هميشه توانائى خلقت دارد) پروردگار است گاهيكه پروريده ئى نبود، پروردگار ما اينگونه توصيف شود بلكه او بالاتر از توصيف واصفانست.

ص: 77

7-حارث اعور گويد روزى بعد از عصر اميرالمؤمنين خطبه اى خواند كه مردم را از خوشستائى و بزرگداشتن خداى جل جلاله را خوش آمد ابواسحاق گويد بحارث گفتم آن سخنرانيرا حفظ كرده اى؟ گفت آنرا نوشته ام، سپس از نوشته خود براى ما املا كرد كه: سپاس از آن خدائيكه مرگ ندارد و عجائبش پايان نيايد زيرا او هر روز در كار جداگانه ايست و آن ايجاد چيز تازه ايست كه سابقه نداشته است، (لعنت خدا بر يهود كه گفتند دست خدا بسته است) خدائيكه نزائيده تا در عزت شريك داشته باشد و زائيده نشده تا بميرد و ارث گذارد (بحديث 241 رجوع شود) دستخوش اوهام مردم نگردد تا بصورت دور نمائى اندازه گيريش نمايند و بينائيها دركش نكند تا پس از باز گرفتن نظر از وى دگرگون شود (باينكه در برابر ديده نباشد) (تا پس از باز گرفتن خيالى بيش نباشد) خدائيكه براى اوليتش نهايتى نيست (كه از آنجا شروع شود) و براى آخريتش حد و انجامى نيست، (كه به آنجا پايان يابد) خدائيكه وقتى بر او سبقت نداشته و زمانى از او جلوتر نبوده و دستخوش افزونى و كاهش نگردد و كجا و چرا درباره اش گفته نشود مكانى ندارد، خدائيكه علمش در باطن امور پنهان نفوذ دارد (حقيقت ذاتش از امور پنهانى پنهانتر است) و بسبب نشانه هاى تدبيريكه در خلقش ديده ميشود در خردها آشكار است، خدائيكه او را از پيغمبران پرسيدند ايشان باندازه و جزء توصيفش نكردند بلكه او را بافعالش سودمند و به آياتش نشان دادند، خردهاى مردم متفكر توانائى انكارش ندارند، زيرا كسيكه آسمانها و زمين و درونى هاى آن و فضا و آفرينش او و او صانع آنهاست، قدرتش انكار ناپذير است، خدائيكه از خلق بدور است و از اين رو چيزى مانندش نيست، خدائى كه مخلوقشرا براى پرستش آفريد و بوسيله ابزارى كه به ايشان داد آنها را بر اطاعتش توانا كرد و به سبب حجتها (كه عقل خود مردم و پيمبران و ائمه باشند) عذر را از ايشان برداشت، پس آنكه هلاك شد با وجود حجت هلاك شد و آنكه نجات يافت با منت و لطف خدا بود، از آغاز تا بازگشت تفضل از آن خداست، سپس خدا كه ستايش از آن او است ستايش را براى خود آغاز كرد و امر دنيا و مكانت آخر ترا با ستايش خويش پايان داد و (در كتابش) فرمود: ميان آنها بدرستى داورى شد و گفته شد: ستايش از آن خداى پروردگار جهانيان است.

ستايش خداى را كه لباس كبريائى در بر كرده بى آنكه مجسم باشد ورداى شكوه پوشيده بى آنكه مثل باشد و بدون نابودى بر عرش مسلط گشته، بر مخلوقش فراز گرفته بدون دورى از ايشان و بدون تماس با ايشان، براى او حدى نيست كه به آن حد پايان يابد و مانندى ندارد تا بمانندش شناخته شود، جز او هر كه جبارى كند خوار است و جز او هر كه گردن فرازى نمايد خرد و ناچيز است، همه چيز در برابر عظمتش فروتنى كرده و در دربار سلطنت و عزتش رام و زبون گشته، حركت چشمها از دركش وامانده و اوهام مخلوق از رسيدن به صفتش كوتاه شده، او آغاز است و پيش از همه چيز و پيش از او چيزى نيست و آخر است و بعد از همه چيز و پس از او چيزى نيست با قهر و سلطه خود بر همه چيز غلبه جسته و همه جا را بدون انتقال بسوى آن ديده و حاضر

ص: 78

شده، هيچ لامسه اى او را نسوده و هيچ حسى دركش ننموده، اوست كه در آسمان معبود است و در زمين معبود و او فرزانه و داناست، از ميان آنچه دورنمائى مى كرد (قابليت آفرينش داشت) آنچه را كه اراده فرمود بيافريند بدون نقشه و نمونه قبلى محكم و متقن آفريد بى آنكه در آفرينش آن خستگى عارضش شود، آنچه را اراده كرد آغاز باشد اول آفريد و آنچه را خواست از دو ثقل هستى كه جن و انس باشند چنانكه خواست ايجاد كرد تا ربوبيتش بشناسد و اطاعتش در ميان آنها جايگزين گردد. او را ببالاترين درجه ستايش بر تمام نعمتش ميستائيم و براى اصلاح امور خود از او راهنمائى ميجوئيم و از كردارهاى زشت خود باو پناه ميبريم و نسبت بگناهانيكه از ما سر زده از او آمرزش ميطلبيم و گواهى دهيم كه شايان پرستشى جز خدا نيست و محمد بنده و فرستاده اوست، او را بدرستى برانگيخت تا نشانش دهد و بسويش رهنما باشد، خدا ببركت آنحضرت از گمراهى براهمان آورد و از نادانى نجاتمان بخشيد، هر كه اطاعت خدا و رسولش كند بكاميابى بزرگى رسد و ثواب نيكى دريابد و هر كه نافرمانى خدا و رسولش كند زيان آشكارى برد و سزاوار عذابى دردناك گردد. در انجام وظيفه خود كه شنيدن و فرمانبردن و خير خواهى مخلصانه و حسن مساعدت است جدا بكوشيد و با جدا نشدن از راه راست و بر كنارى از كارهاى زشت خود را يارى كنيد، حق را ميان خود بگردانيد و نزد من با آن يكديگر را كمك دهيد، دست ستمگر نادانرا ببنديد به كار نيك دستور دهيد و از كار زشت جلوگيرى كنيد، اهل فضل را قدر شناسيد، خدا ما و شما را به راه هدايت نگه دارد و بر جاده تقوى پابرجايمان دارد، براى خود و شما از خدا آمرزش مى طلبيم.

باب نوادر

1- حارث بن مغيرة گويد از امام صادق عليه السلام درباره قول خداى تبارك و تعالى (88 سوره 28) (((همه چيز نابود است جز وجه خدا))) پرستش شد حضرت فرمود: در اين باره چه ميگويند؟ عرض كردم ميگويند همه چيز هلاك شود جز وجه خدا، فرمود منزه است خدا، سخن درشتى گفتند مقصود از وجه راهى است كه بسوى خدا روند.

2- امام صادق عليه السلام راجع به قول خداى عزوجل (((همه چيز نابود است جز وجه خدا))) فرمود: هر كه از راه اطاعت محمد با انجام آنچه مأمور شده است بسوى خدا رود، وجهى است كه نابود نگردد چنانچه فرمايد، (79 سوره 4) هر چه اطاعت پيغمبر كند اطاعت خدا كرده است.

3- امام صادق عليه السلام فرمود: مائيم آن مثانى كه خدا به پيغمبر ما محمد صلى الله عليه و آله وسلم عطا فرموده است (يعنى همدوش قرآنيم كه پيغمبر فرموده: و چيز سنگين ميان شما گذاشته ام) و مائيم وجه خدا كه در زمين ميان شما رفت و آمد كنيم مائيم ديده خدا ميان خلقش (ناظر و شاهد كردار مخلوقيم) و در باز و رحمت و بندگانش شناخت هر كه ما را شناخت (و خوشا به حالش) و پيشوائى پرهيزكاران را نشناخت هر كه ما را نشناخت (و چه زيان بزرگى كرد كه مرگش در پيش است و آنگاه زيان خود در يابد).

ص: 79

4-و آن حضرت راجع به قول خداى عزوجل (((خدا را نامهاى نيكوست او را با آنها بخوانيد))) فرمود: سوگند بخدا مائيم آن نامهاى نيكو كه خدا عملى را از بندگان نپذيرد مگر آنكه با معرفت ما باشد، (بدستور و راهنمائى ما باشد).

5- امام صادق فرمود: خدا ما را آفريد و آفرينش ما را نيكو ساخت (زيرا طينت ما را از عليين قرار داد و استعداد كمالاترا در ما فوق العاده ساخت) و ما را صورتگرى كرد و نيكو صورتگرى كرد (اخلاق حميده و صفات فاضله را در سرشت ما گذاشت) و ما را در ميان بندگان ديده خويش قرار داد (تا كردار آنها را بنگريم و نزد او گواهى دهيم) و در ميان خلقش زبان گويا قرار داد (تا معارف و حلال و حرام او را براى آنها بيان كنيم) و دست مهر و رحمت گشوده بر سر بندگانش ساخت و وجه خود قرار داد كه از آن سوى باو گرايند (به حديث دوم رجوع شود) و ما در دريكه او را نشان دهد قرار داد (پس هر كه از در وارد شود بمعرفت و اطاعت او رسد) و گنجينه دار ميان آسمان و زمينش نمود (تا معارف و بلكه تمام خيرات او از بركت ما به مردم رسد) و از بركت وجود ما درختان بارور گردند و ميوه ها برسند و نهرها جارى شوند و از بركت ما باران از آسمان ببارد و گياه از زمين برويد (زيرا شناختن و پرستش خداى يكتا و ظهور كمالات نفسانى مخلوق ميوه ايست كه از درخت وجود انسان مطلوبست و بدست آمدن اين ميوه شرايط و معداتى لازم دارد كه در اثر تبليغات فرستادگان و برگزيدگان خدا حاصل آيد) و بوسيله عبادت ما خدا پرسش شد و اگر ما نبوديم خدا پرستش نمى گشت (زيرا پرسش كامل و واجد تمام شرايطى كه خدا مى خواهد، ما ميدانيم و ميگوئيم و انجام ميدهيم).

6-امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل (54 سوره 43) (((چون ما را بافسوس آوردند از ايشان انتقام گرفتيم))) فرمود: خداى عزوجل چون افسوس ما افسوس نخورد ليكن او دوستانى را براى خود آفريده كه آنها افسوس خورند و خشنود گردند. و ايشان مخلوقند و پروريدگان و خداوند خشنودى آنها را خشنودى خود و خشم آنها را خشم خود قرار داده زيرا ايشان را مبلغين خود و دلالت كنندگان بسوى خود مقرر داشته است و از اينجهت است كه آن مقامرا دارند، معنى آيه آن نيست كه افسوس دامن خدايتعالى را گيرد چنانكه دامنگير مخلوق شود بلكه معنى آن چنانستكه در اين باره گفته است (((هر كه بيكى از دوستان من اهانت كند بپيكار من آمده و مرا به مبارزه خوانده است و فرموده (80 سوره 4) (((هر كه فرمان پيغمبر برد فرمان خدا برده است))) و نيز فرموده است (10 سوره 48) (((همانا كسانيكه با تو بيعت كنند با خدا بيعت كرده اند و دست خدا روى دست ايشانست))) تمام اين عبارات و آنچه مانند اينهاست معنايش همانست كه برايت گفتم و همچنين است خشنودى و خشم و غير ايندو از صفات ديگر مانند آنها، اگر بنا باشد كه افسوس و دلتنگى دامن خدا را هم بگيرد در صورتيكه خود او خالق و پديد آورنده آنها است روا باشد كه كسى بگويد روزى شود كه خداى خالق نابود گردد، زيرا اگر خشم و دلتنگى بر او در آيد دگرگونى عارضش شود و چون دگرگونى عارضش شود از نابودى ايمن نباشد، بعلاوه در اين صورت ميان

ص: 80

پديد آورنده و پديد شده و ميان قادر و آنچه زير قدرتست و ميان خالق و مخلوق فرقى نباشد، خدا از چنين گفتار برترى بسيار دارد، او خالق همه چيز است بدون آنكه به آنها نيازى داشته باشد و چون بى نياز است اندازه و چگونگى نسبت باو محالست مطلب را بفهم ان شاءالله تعالى.

7- اسودبن سعيد گويد خدمت امام باقر(علیه السلام)بودم كه خود حضرت بدون آنكه من چيزى بپرسم شروع كرد و فرمود: ما حجت خدائيم ما باب خدائيم، ما زبان خدائيم، ما وجه خدائيم، ما ديده خدا در ميان خلقش باشيم، مائيم سرپرستان امر خدا در ميان بندگانش (امر خدا همان فرمانهاى خداست نسبت به بندگانش و يا به معنى مطلق كار و مطلب خدائى است مانند امر توحيد و معاد و نبوت و عبادات و معاملات از نظر شرع و معانى ساير جملات در دو حديث قبل بيان شد).

8- جنبى گويد: از اميرالمؤمنين عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: منم چشم خدا، منم دست خدا، منم جنب خدا (يعنى بخدا نزديكم و مردم بايد از ناحيه من بخدا تقرب حويند) منم باب خدا (هر كه معرفت و خشنودى خدا طلبد بايد از طريق من داخل شود).

9- موسى بن جعفر عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل (55 سوره 39) (((دريغا بر من از آنچه در جنب خدا قصور ورزيدم))) فرمود: جنب خدا اميرالمؤمنين عليه السلام و همچنين اوصياء بعد از او تا آخرين آنها در مقام بلندى باشند.

10- امام باقر عليه السلام فرمود: بوسيله ما خدا پرستش شد و بوسيله ما خدا شناخته شد و بوسيله ما خداى تبارك و تعالى رايگانه شناختند و محمد پرده دار خداى تبارك و تعالى است (تا واسطه ميان او و مخلوقش باشد).

11- زرارة گويد: از امام باقر عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل (54 سوره 2) (((بما ستم نكردند بلكه به خودشان ستم كردند))) پرسيدم،فرمود: همانا خداى تبارك و تعالى بزرگتر و عزيزتر است و جليل تر و والاتر است كه ستم شود ولى ما را به خود پيوسته و ستم بما را ستم بخود انگاشته و ولايت ما را ولايت خود قرار داده، آنجا كه مى فرمايد: (60 سوره 5) (((همانا ولى شما فقط خداست و پيغمبر او و كسانى كه ايمان دارند كه مراد از آنها امامان از خاندان مايند (و از همچنان كه در اين آيه ولايت ما را به ولايت خود پيوسته) در جاى ديگر (ستم به ما را ستم به خود دانسته) و فرموده است (((به ما ستم نكردند بلكه به خود ستم كردند))) و سپس مانند اين در قرآنش ذكر كرده است (مانند خوشنودى و غضب و افسوس كه آنها را به خود نسبت داده و مقصود مائيم) (و در موضع ديگر قرآن اين آيه را فرموده است).

باب بداء

ص: 81

1-زراة از يكى از دو امام (پنجم يا ششم) نقل ميكند كه فرمود: خدا بچيزى چون بداء پرستش نشده است و در روايت ابن ابى عمير از هشام بن سالم است كه امام صادق عليه السلام فرمود: خدا بچيزى چون بداء بزرگ شمرده نشده است.

شرح -چنانچه از ابواب سابق معلوم شد صفاتى را كه نسبت بخدايتعالى مى دهيم از لحاظ مفهوم و معنى با صفات مخلوق فرق دارد علم خدا غير از علم مخلوقست، ديدن و شنيدن و يكتا بودن و لطيف بودن و ظاهر بودن و قاهر بودن خدا غير از اين صفاتست در مخلوق چنانچه تمام اينها در ابواب گذشته خصوصا در حديث 317 318 توضيح داده شد، اكنون مى گوئيم بدا هم نيز چنين است، بدا نسبت بخدا غير از بداى نسبت بمخلوقست و در هر يك معنى جداگانه اى دارد: بدا نسبت بمخلوق عبارت از اينستكه شخصى نزد حود نقشه كارى را طرح كند و سود و زيان آنرا بسنجد و چون جانب سود را ترجيح دهد در آنكار وارد شود و اقدام كند، ناگاه در وسط كار يا جلوتر و دنبال تر بجهتى متوجه شود كه قبلا آنرا نمى دانست و آنجهت زيان و آسيبى باشد كه از ناحيه آنكار وارد شود و چند برابر سودى باشد كه او خيال كرده بود، در آنجا دست از كار بكشد و بگويد: برايم بدا حاصل شد، پيداست كه چنين بدائى نسبت بخداى تبارك و تعالى محالست، خدا پيش از آفرينش مخلوق همه چيز را مى دانسته و سود و زيان هر چيز نزدش هويدا و آشكار بوده است، او هرگز چيزى خلق نكند و فرمانى ندهد كه بعدا پشيمان شود و منصرف گردد. چنانچه امام صادق عليه السلام در حديث 9 و 10 اين باب باين معنى تصريح مى فرمايد، و اما بداء نسبت بخدا باين معنى ست كه خدا چيزى را مطابق اوضاع و شرايطى مقرر دارد و سپس بواسطه تغيير اوضاع و شرايط آنرا تغيير دهد و چون ما خدا را فعال مايشاء ميدانيم و ميدانيم كه او چه را مصلحت داند مى كند و هر روز در كار تازه ايست و او دست بسته و كنار نشسته نيست بايد اين تغيير را بدهد و از اين جهت است كه عقيده ببدا در در روايت او 3 و 12 و 13 اين باب با اهميت تلقى شده است دانشمندان اسلامى اگر چه در معنى بداى خدا نسبت به مقام ثبوت نظرهاى مختلفى دارند، ميرداماد ره گويد بدا در مقام قضا و جناب قدس حق و مفارقات محضه و متن دهر نيست بلكه در قدر و امتداد زمانست و شاگردش ملاصدرا هم از او تبعيت كرده، سيد مرتصى فرموده است بدا همان نسخ در احكامست، مجلسى ره قائل بلوح محفوظ و لوح محو و اثبات شده است ولى تمام اين بزرگان اين معنى را قبول دارند كه خدا آنچه را تغيير مى دهد پيش از آنكه چيزيرا بيافريند مى دانسته است يعنى او مى دانسته كه مثلا در هزار سال بعد كودكى متولد مى شود كه عمرش را 50 سال مقرر مى دارد ولى آن كودك بزرگ مى شود و گناهانيكه موجب كوتاهى عمر است مانند زنا و قطع رحم انجام مى دهد و او عمرش را از 50 به 40 مى آورد و در آن سن مى ميرد و جز خدا كسى اين را نداند و اين بزرگان چون به اين مطلب عقيده دارند ناچار مى شوند كه در مقام ثبوت بدا دو مرحله قائل شوند و شايد بيان مرحوم مجلسى مطابق اخبار باشد، خلاصه تمام دانشمندان شيعه باور دارند كه بدا باين معنى اولا وقوع دارد و ثانيا خدايتعالى از اول به آن عالم بوده است و اما علت اينكه خداوند از اول

ص: 82

چيزى را مقرر مى دارد و سپس تغيير مى دهد چند وجه است: اول اينكه بندگان بكارهاى نيك چون صله رحم و احسان به فقرا راغب باشند. دوم امتحان حسن اطاعت بندگان است كه خدا ببيند آيا در موقع تغيير بندگان تمرد و سرپيچى مى كنند و در مقام اعتراض و اشكال بر ميآيند چنانچه درباره تغيير قبله بعضى باعتراض برخاستند يا آنكه تسليم و منقاد حكم خدا مى شوند. سوم چون بندگان بدانند كه ممكن است شخصيكه نزد خدا شقى بوده بر گردد و سعيد شود از دعا و تضرع به پيشگاه حضرت احديت رونگردانند و هميشه بحالتى ميان خوف و رجا باشند. مرحوم مجلسى ره سه جهت ديگر غير از آنچه ما گفتيم در مرآت صفحه 100 بيان كرده است، بعضى از دانشمندان سنى كه معنى بدا را بمذاق شيعه نفهميده و خيال كرده است شيعه بداى نسبت بخدا را بهمان معنى بدا نسبت بانسان مى داند به آنها اعتراض كرده و سخنان زشتى نسبت داده است: مجلسى ره مى فرمايد اين سخنان ناشى از عصبيت بيجاست زيرا كه در اخبار آنها مطالبيكه بدا را تصديق مى كند بسيار است ولى چون آنها نسبت بخدا مطالب ناروائى مى گويند كه شيعه آنها را باطل مى كند و خدا را از آنها با دليل روشن منزه مى سازد و آنها سر افكنده مى شوند و نمى توانند جواب گويند به بهتان و افترا كه شيوه ناتوانانست متمسك مى شوند.

2- امام صادق عليه السلام راجع به آيه (41 سوره 13) (((و خدا آنچه را خواهد محو مى كند و ثبت مى كند))) فرمود: مگر نه اين است كه محو شود چيزى كه ثابت بوده و ثبت شود چيزى كه نبوده (و بدا چيزى جز اين نيست).

3- امام صادق عليه السلام فرمود: خدا هيچ پيغمبرى را مبعوث نفرمود جز اينكه سه خصلت را از او پيمان گرفت: 1- اقرار به بندگى خدا 2 كنار زدن شريكها و مانندها براى خدا 3- اقرار باينكه خدا هر چه را خواهد مقدم دارد و هر چه را خواهد بتأخير اندازد (و همين است معنى بدا و از اين روايت اهميت موضوع (((بدا)) معلوم مى شود، زيرا كه در رديف خداپرستى و توحيد قرار گرفته است).

4- حمران گويد از امام باقر راجع بقول خداى عزوجل (3 سوره 6) (((مدتى معين كرد و مدتى معين نزد اوست پرسيدم، حضرت فرمود: مقصود دو مدت است: مدتى حتمى و مدتى مشروط.

5- مالك جهنى گويد: امام صادق عليه السلام راجع بقول خدايتعالى (68 سوره 19) (((مگر انسان بياد ندارد كه ما او را آفريديم و هيچ نبود))) پرسيدم: فرمود: نه اندازه گيرى و نه هست شده بود و راجع به قول خدا (اول سوره 77) (((آيا بر انسان زمانى از روزگار گذشت كه چيز قابل ذكرى نبود))) پرسيدم: فرمود: اندازه گيرى شده بود ولى قابل ذكر نبود.

6-امام باقر(علیه السلام)فرمود: علم دو گونه است: 1- علميكه نزد خدا در خزانه است و كسى از مخلوق از آن آگاه نيست 2- علميكه خدا بفرشتگان و پيغمبرانش تعليم كرده، علمى كه بفرشتگان و پيغمبرانش تعليم كرده (مطابق آنچه تعليم كرده) واقع خواهد شد زيرا خدا نه خودش را تكذيب كند و نه فرشتگان و پيغمبرانش

ص: 83

را و علمى كه نزدش در خزانه است هر چه را خواهد پيش دارد و هر چه را خواهد پس اندازد و هر چه را خواهد ثبت كند.

7- و فرمود: بعضى از امور نزد خدا مشروط است، هر چه را از آنها كه خواهد پيش دارد و هر چه را كه خواهد پس اندازد.

8- امام صادق عليه السلام فرمود: همانا: خدا را دو علم است: 1 علم نهفته و در خزانه كه جز او كسى نداند و بدا از اين علم باشد 2- علميكه بملائكه و رسولان و پيغمبرانش تعليم داده كه ما آنرا ميدانيم.

9- براى خدا نسبت به چيزى بدا حاصل نشد جز اينكه پيش از اينكه بدا حاصل شود خدا آن را ميدانست (یعنی لاجبر و لاتنفیض بل امر بین امرین) بلکه ناشی از اختیار در پیروی از عقل و یا هوا و هوس است.

10- بدا نيست بخدا ناشى از جهل نيست (چنانچه نسبت بمخلوقش است)

11- از امام عليه السلام سؤال شد كه خدا چگونه داند؟ فرمود: خدا بداند و بخواهد و اراده كند و مقدر سازد و حكم كند و امضاء فرمايد پس امضاء كند آنچه را حكم كرده و حكم كند آنچه را مقدر ساخته و مقدر كند آنچه را اراده كرده، بنابراين از علمش مشيت خيزد و از مشيتش اراده و از اراده اش تقدير و از تقديرش حكم و از حكمش امضاء و علمش مقدم بر مشيت است، مشيت در مرتبه دوم است و اراده در مرتبه سوم و تقدير بر حكم مقرون و بامضاء واقع شود، و براى خداى تبارك و تعالى بداست نسبت به آنچه بداند هر گاه كه خواهد و نسبت به آنچه اراده كند براى تقدير چيزها ولى اگر حكم مقرون بامضاء گشت ديگر بدا نيست و علم بهر معلومى پيش از بودن اوست و مشيت نسبت بخواسته شده پيش از وجود آنست و اراده پيش از بر پا شدن مراد است و تقدير اين معلومات پيش از آنستكه جدا شوند و بهم پيوندند در وجود مشخص و از لحاظ وقت و حكم مقرون بامضاء انجام شدنيهاى قطعى ميباشند كه داراى جسمند و بحواس درك شوند مانند آنچه رنگ و بو دارد و پيمانه شود و آنچه در زمين بجنبد و بخرامد كه انسان و جن و پرندگان و درندگان و جز اينها باشد كه بحواس درك شود، براى خداى تبارك و تعالى نسبت به آنچه وجود خارجى ندارد بدا ميباشد و چون وجود خارجى قابل فهم و درك بيابد، بدا نباشد و خدا آنچه خواهد بكند، بعلم خود همه چيز را پيش از پديد آمدنشان دانسته و با مشيت خود صفات و حدود آنها را شناخته و پيش از اظهار آنها انشائشان كرده و بوسيله اراده تعيين رنگ و صفاتشان نموده و با تقدير خود روزيشانرا اندازه گيرى نموده و آغاز و پايان آنها را شناخته و بسبب حكمش اماكن آنها را براى مردم هويدا ساخته و به آنها رهبريشان نموده و با امضائش علل آنها را تشريح كرده و امرشانرا آشكار نموده، اينست، تقدير خداى عزيز دانا.

ص: 84

باب مشيت و اراده

1- امام رضا عليه السلام فرمود: خداى تعالى فرمايد: اى پسر آدم بخواست من است كه تو هر چه براى خودخواهى توانى خواست و به نيروى من است كه واجبات ميدهى و بنعمت من است كه بر نافرمانيم توانا ميشوى. من ترا شنوا، بينا، توانا ساختم، هر نيكى كه بتو رسد از جانب خداست و هر بدى كه بتو رسد از خدا تو است و اين براى آنستكه من بكارهاى نيك تو از خودت سزاوارتر و تو بكارهاى زشت از من سزاوارترى و علت اين آنستكه من از آنچه ميكنم باز خواست نشوم ولى مردم بازخواست شوند.

شرح -انسان با نيرو و نعمتيكه خدا باو عطا فرمود راه مى رود و مى بيند و مى شنود ولى باختيار خود گاهى راه مسجد و زمانى طريق ميخانه مى سپارد و در هر صورت نيروى گام بر داشتنش از خداست ولى بايد انسان رفتنش را بخدا نسبت دهد و ميخانه رفتنش از نظر اينكه نيرو و قدرت از خداست و آن نيرو را براى صرف در راه طاعت باو داده و بدان امر فرموده است ولى بنده آنرا از راه مستقيم خود منحرف كرده و در راه طاعت باو داده و بدان امر فرموده است ولى بنده آنرا از راه مستقيم خود منحرف كرده و در راهيكه او نهى فرموده مصرف كرده است پس سزاوار است كه بخود او انتساب يابد سپس بطور تفريع يا تعطيل مى فرمايد (((من از آنچه مى كنم باز خواست نمى شوم و مردم بازخواست شوند))) زيرا آنچه او كرده خلقت بنده و اعطاء قدرت و اختيار است نسبت به وى كه همه خير است و احسان و نبايد از آن بازخواست نمود ولى آنچه بنده نافرمان بجا آورده صبركردن نعمت منعم و خالق خويش است در راه خلاف رضاى او و ناسپاسى كفران نسبت به وى كه عقلا موجب بازخواست و سؤال است.

باب جبر و قدر و امر بين الامرين

1-اميرالمؤمنين(علیه السلام)پس از بازگشت از جنگ صفين در كوفه نشسته بود كه پيرمردى آمد و در برابر آن حضرت زانو زد و سپس عرض كرد: اى امير مؤمنان، بفرمائيد كه آيا رفتن ما بجنگ اهل شام بقضا و قدر خدا بود؟ حضرت فرمود: آرى اى پيرمرد بهيچ تلى بالا نرفتيد و به هيچ دره اى سرازير نشديد مگر بقضا وقدر خدا، پيرمرد گفت: اى امير مؤمنان رنجيكه من در اين راه بردم بحساب خدا گذارم؟ (يعنى چون رفتن من بقضاء و قدر خدا بوده است پس من اجرى نخواهم داشت) حضرت فرمود: ساكت باش اى پيرمرد بخدا سوگند كه خدا اجر بزرگى نسبت برفتن آنجا و اقامت در آنجا و بازگشت از آنجا بشما داده است، و شما نسبت بهيچ يك از حالات خود مجبور و ناچار نبوديد پيرمرد گفت: چگونه مى شود كه ما در هيچ يك از حالات مجبور و ناچار نباشيم با آنكه رفتن و حركات و بازگشت ما بقضا و قدر خدا باشد؟ حضرت باو فرمود: مگر تو گمان كنى كه آن قضا حتمى بود و آن قدر لازم اگر چنين مى بود ثواب و عقاب و امر و نهى و بازداشت خدا بيهوده بود و نويد و بيم دادن انسان معنى ندارد نه گنهكار سزاوارى سرزنش دارد و نه نيكوكار اهليت

ص: 85

ستايش، بلكه گنهكار از نيكوكار سزاوارتر باحسانست و نيكوكار از گنهكار بعقوبت سزاورتر است اين سخن گفتار برادران بت پرستان و دشمنان خداى رحمان و حزب شيطان و اهل قدر و مجوس اين امت است، خداى تبارك و تعالى تكليف با اختيار نموده و براى بيم دادن نهى فرموده و بركردار اندك ثواب بسيار عطا فرموده، نافرمانى از او غلبه جوئى بر او نيست و فرمانبرى از او باكراه و زور نباشد بمردم آن ملكيت نداده كه يكباره واگذار كرده باشد و آسمانها و زمين و فضا را بيهوده نيافريده و پيغمبران را بدون جهت مژده گويان و بيم رسان مبعوث نساخته، اين عقيده كافران آست، واى بر كافران از آتش دوزخ و پيرمرد (كه عقده دلش باز شده و از شادى در پوست خود نمى گنجيد يك رباعى باين مضمون) انشاء نمود و مى گفت: توئى آن اماميكه بسبب اطاعت او از خداى رحمان در روز قيامت اميد آمرزش داريم، از امر دين ما هر چه مشكلش بود روشن ساختى، در برابر اين احسان پروردگارت بتو جزاى احسان عنايت كند.

2- امام صادق عليه السلام فرمود: هر كه معتقد باشد كه: خدا خلقش را به بى عفتى و زشتكارى فرمان مى دهد بر خدا دروغ بسته است و هر كه معتقد شود كه كار نيك و بد از اوست بر خدا دروغ بسته است.

3- و شاء گويد از حضرت رضا(علیه السلام)پرسيدم و عرض كردم: خدا كار را به خود بندگان واگذاشته است؟ فرمود: خدا قادرتر از اينست، عرض كردم: پس ايشان را بر گناه مجبور كرده است؟ فرمود خدا عادلتر و حكيم تر از اينست، سپس فرمود: خدا فرمايد: اى پسر آدم من بكارهاى نيك تو از خود تو سزاوارترم و تو بكارهاى زشتت از من سزاورترى (به حديث 383 رجوع شود) مرتكب گناه مى شوى بسبب نيروئى كه من در وجودت قرار داده ام.

4- امام باقر و امام صادق عليهماالسلام فرمودند: خدا بمخلوقش مهربانتر از آنستكه ايشانرا مجبور بر گناه كند و سپس بجهت آن عذابشان نمايد و خدا عزيزتر از آنستكه چيزى را بخواهد و نشود راوى گويد از آن دو حضرت سؤال شد كه: مگر ميان جبر و تفويض منزل سومى است، فرمودند: آرى منزلى است فراختر از ميان آسمان تا زمين.

5- راوى گويد مردى بامام صادق عليه السلام عرض كرد: قربانت گردم خدا بندگان را بر گناه مجبور كرده است؟ فرمود: خدا دادگرتر از آنستكه ايشان را برگناه مجبور كند و سپس به آنجهت عذابشان نمايد، آنمرد گفت، قربانت گردم: پس كار را ببندگان واگذاشته است؟ فرمود اگر بايشان واگذار كرده بود در تنگناى امر و نهيشان قرار نمى داد، عرض كرد: پس ميان اين دو، منزل ديگريست؟ فرمود آرى، فراختر از ميان آسمان و زمين.

6-احمد بن محمد گويد: بحضرت رضا(علیه السلام)عرض كردم: بعضى از اصحاب ما شيعيان قائل بجبر و بعضى قائل باستطاعتند حضرت فرمود بنويس: (((بسم الله الرحمن الرحيم، على بن الحسين فرمود خداى عزوجل فرموده است: اى پسر آدم، تو بخواست من مى خواهى و بقوت من واجباتم را انجام دهى و بوسيله نعمت من بر نافرمانيم توانا گشتى، من ترا شنوا و بينا كردم، هر نيكى كه بتو رسد از خداست و هر بدى كه بتو

ص: 86

رسد از خود تو است زيرا من به نيكيهايت از تو سزاوارترم و تو به بديهايت از من سزاوارترى زيرا من از آنچه كنم بازخواست نشوم و مردم بازخواست شوند (سپس امام عليه السلام فرمود يا خدا فرمايد) هر چه مى خواستى برايت برشته درآوردم.

7- امام صادق عليه السلام فرمود: نه جبر درست است و نه تفويض بلكه امرى است ميان اين دو امر، راوى گويد: گفتم امر ميان دو امر چيست؟ فرمود مثلش اينستكه مردى را مشغول گناه بينى و او را نهى كنى او نپذيرد و تو او را رها كنى و او آن گناه را انجام دهد، پس چون او از تو نپذيرفته و تو او را رها كرده اى نبايد گفت تو او را بگناه دستور داده اى.

باب استطاعت

1- توضيح اين باب هم مربوط بباب (((جبر و تفويض و اختيار))) است و مراد باستطاعت در اينجا قوه و نيروئى است كه انسان بوسيله آن كارى را انجام دهد يا ترك كند و فرق استطاعت با قدرت اينستكه قدرت توانائى بر اختيار فعل و ترك است و استطاعت توانائى بر فعل يا تركست باين معنى كه چون بنده كارى را انجام داد گوئيم استطاعت بر فعل آن داشت و چون ترك كرد گوئيم استطاعت بر ترك آن داشت.

على بن اسباط گويد: از حضرت رضا عليه السلام راجع باستطاعت پرسيدم، فرمود؛ استطاعت بنده پس از چهار خصلت حاصل مى شود: 1- اينكه راهش باز باشد 2- تندرست باشد 3- اعضائش سالم باشد 4- براى او سببى از جانب خدا برسد. گفتم: قربانت گردم: سبب از جانب خدا را برايم توضيح دهيد، فرمود: بعد از آنكه بنده راهش باز باشد، تندرست باشد، اعضائش سالم باشد، مى خواهد زنا كند زنى را پيدا نمى كند و سپس پيدا مى كند، آنگاه يا خود را نگه مى دارد و سر باز مى زند چنانچه حضرت يوسف عليه السلام سر باز زد يا خود را تسليم خواست و اراده اش مى كند و زنا مى كند وزانى ناميده مى شود: نه خدا را بزور اطاعت كرده و نه با نافرمانى خود بر او چيره گشته است.

8-(باب حجت هاى خدا بر خلقش)

1- امام صادق (علیه السلام)فرمود: برای خدا بر مردم حقی نیست که بشناسند بلکه برای مردم بر خداست که به آن ها بشناساند و چون به ایشان شناسانید حقی است از خدا بر آن ها که بپذیرند.

2- عبدالاعلى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم كسى كه چيزى را نشناسد مسؤليتى دارد؟ فرمود: نه (زيرا مؤاخذه غافل عقلا قبيح است).

3- و فرمود: هر چه را خدا از بندگان پوشيده داشته از گردن ايشان ساقط است (پس هر كه چيزى را نداند باكى بر او نيست بشرط اينكه در تحصيلش مقصر نباشد).

ص: 87

4-حمزة بن طيار گويد: امام صادق عليه السلام بمن فرمود بنويس، سپس برايم املا كرد: از عقيده ماست كه خدا نسبت به آنچه بيندگان داده و بايشان معرفى كرده احتجاج كند. بسوى ايشان فرستاده و برايشان كتاب نازل كرده كه در آن امر فرموده و نهى فرموده، بنماز و روزه امر فرموده (روزى بين الطلوعين دروادى معرس) پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را از انجام نماز خواب ربوده (و نماز صبحش قضا شد) خدايش فرمود: من ترا بخواب برم و من ترا بيدار كنم هر وقت از خواب برخاستى نماز بخوان تا مردم بدانند اگر از نماز خوابشان ربوده بايد چه كنند، چنان نيست كه ايشان گويند: چون پيغمبر از نماز خوابش ربود، هلاك گشت و هم چنين است موضوع روزه (خدايتعالى فرمايد) من مريضت مى كنم و من بهبودت ميدهم. چون شقايت بخشيدم روزه را قضا كن، سپس امام صادق (علیه السلام)فرمود: همچنين در هر چيز (از او امر خدا) كه بنگرى هيچكس را در تنگى و فشار نمى بينى، كسى را نمى بينى جز اينكه خدا بر او حجت دارد و خدا را نسبت بكار او مشيت است، من نمى گويم مردم هر چه خواهند بكنند (چنانكه تفويضى مذهب گويد) سپس فرمود: خداست كه راه را نشان دهد و نشان ندهد (پس كار مردم بدست اوست و بخود واگذار نيستند) و باز فرمود: مردم به كمتر از طاقتشان مأمورند و نسبت بهر چه مأمورند توانائى دارند و هر چه از طاقتشان خارجست از عهده ايشان ساقط است ولى در مردم خيرى نيست (زيرا ايشان پس از چنين منت و اتمام حجت و توسعه سهولت ناسپاسى خدا كنند و در پرسش و طاعتش كوتاهى ورزند) سپس (آيه 92 سوره توبه را كه در باره جهاد است) تلاوت فرمود (((بر ناتوان و بيماران و كسانيكه مالى ندارند تا انفاق كنند تكليفى نيست))) پس جهاد را از ايشان برداشت (و بعد از يك جمله فرمايد) (((بر نيكوكاران راه اعتراضى نيست و خدا آمرزنده و مهربانست و تكليفى نيست بر كسانيكه چون پيش تو آمدند كه مركو بشان دهى گفتى چيزى كه شما را بر آن سوار كنم -))) پس از اينها هم كه مركوب نداشتند جهاد را برداشت.

كتاب حجت

باب ناگزيرى از حجت

(ابو جعفر محمد بن يعقوب كلينى منصف اين كتاب رحمة الله گويد كه براى ما حديث كرد).

1-هشام بن حكم گويد: امام صادق عليه السلام بزنديقى كه پرسيد: پيغمبران و رسولان را از چه راه ثابت مى كنى؟ فرمود: چون ثابت كرديم كه ما آفريننده و صانعى داريم كه از ما و تمام مخلوق برتر و با حكمت و رفعت است و روا نباشد كه خلقش او را به بينند و لمس كنند و بى واسطه با يكديگر برخورد و مباحثه كنند، ثابت شد كه براى او سفيرانى در ميان خلقش باشند كه خواست او را براى مخلوق و بندگانش بيان كنند و ايشان را بمصالح و منافعشان و موجبات تباه و فنايشان رهبرى نمايند، پس وجود امر و نهى كنندگان و تقرير نمايندگان از طرف خداى حكيم دانا در ميان خلقش ثابت گشت و ايشان همان پيغمبران

ص: 88

و برگزيده هاى خلق او باشند، حكيمانى هستند كه بحكمت تربيت شده و بحكمت مبعوث گشته اند، با آنكه در خلقت و اندام با مردم شريكند در احوال و اخلاق شريك ايشان نباشند. از جانب خداى حكيم دانا بحكمت مؤيد باشند، سپس آمدن پيغمبران در هر عصر و زمانى بسبب دلائل و براهينى كه آوردند ثابت شود، تا زمين خدا از حجتى كه بر صدق گفتار و جواز عدالتش نشانه اى داشته باشد، خالى نماند.

2- منصور بن حازم گويد: بامام صادق عليه السلام عرض كردم، همانا خدا برتر و بزرگوارتر از اينست كه بخلقش شناخته شود (زيرا صفات مخلوق در او نيست و معرفت او موهبتى است از خودش و پيغمبران فقط راهنمائى مى كنند) بلكه مخلوق بخدا شناخته شوند، (بوسيله نور وجودى كه از خدا بمخلوق افاضه شود و آنها پديد آمده اند (بلكه مخلوق خدا را بسبب خود او بشناسند) يعنى بوسيله صفاتى كه خود او براى خودش بيان كرده است) فرمود: راست گفتى. عرض كردم: كسى كه بداند براى او پروردگاريست سزاوار است كه بداند براى آن پروردگار خرسندى و خشم است و خرسندى و خشم او جز بوسيله وحى يا فرستاده او معلوم نشود. و كسيكه بر او وحى نازل نشود بايد كه در جستجوى پيغمبران باشد و چون ايشان را بيابد بايد بداند كه ايشان حجت خدايند و اطاعتشان لازمست، من بمردم (اهل سنت) گفتم: آيا شما مى دانيد كه پيغمبر حجت خدا بود در ميان خلقش؟ گفتند: آرى. گفتم: چون پيغمبر در گذشت، حجت خدا بر خلقش كيست؟ گفتند: قرآن، من در قرآن نظر كردم و ديدم سنى و تفويضى مذهب و زنديقى كه به آن ايمان ندارد، براى مباحثه و غلبه بر مردان در مجادله به آن استدلال مى كنند، (و آيات قرآن را به رأى و سليقه خويش بر معتقد خود تطبيق مى كنند) پس دانستم كه قرآن بدون قيم (سرپرستى كه آنرا طبق واقع و حقيقت تفسير كند) حجت نباشد و آن قيم هر چه نسبت به قرآن گويد حق است، پس بايشان گفتم: قيم قرآن كيست؟ گفتند: ابن مسعود قرآن را مى دانست، عمر هم مى دانست، حذيفة هم مى دانست، گفتم تمام قرآن را؟ گفتند: نه، من كسى را نديدم كه بگويد كسى جز على عليه السلام تمام قرآن را مى دانست و چون مطلبى ميان مردمى باشد كه اين گويد: نمى دانم و اين گويد نمى دانم و اين (على بن ابيطالب) گويد مى دانم، پس گواهى دهم كه على عليه السلام قيم قرآن باشد و اطاعتش لازم است و اوست حجت خدا بعد از پيغمبر بر مردم و اوست كه هر چه نسبت بقرآن گوييد حق است، حضرت فرمود: خدايت رحمت كند.

3-جمعى از اصحاب كه حمران و ابن نعمان و ابن سالم و طيار در ميانشان بودند خدمت امام صادق عليه السلام بودند و جمع ديگرى در اطراف هشام بن حكم كه تازه جوانى بود، نيز حضور داشتند، امام صادق عليه السلام فرمود: اى هشام: گزارش نمى دهى كه (در مباحثه) با عمروبن عبيد چه كردى و چگونه از او سؤال نمودى؟ عرض كرد: جلالت شما مرا مى گيرد و شرم مى دارم و زبانم نزد شما بكار نمى افتد، امام صادق عليه السلام فرمود: چون بشما امرى نمودم بجاى آريد. هشام عرض كرد: وضع عمروبن عبيد و مجلس مسجد بصره او بمن خبر رسيد، بر من گران آمد، بسويش رهسپار شدم، روز جمعه اى وارد بصره شدم و به مسجد آنجا در آمدم، جماعت بسيارى را ديدم كه حلقه زده و عمروبن عبيد در ميان آنهاست،

ص: 89

جامه پشمينه سياهى بكمر بسته و عبائى بدوش انداخته و مردم از او سؤال مى كردند، از مردم راه خواستم، بمن راه دادند تا در آخر مردم بزانو نشستم: آنگاه گفتم: اى مرد دانشمند من مردى غريبم، اجازه دارم مسأله اى بپرسم؟ گفت: آرى. گفتم: شما چشم داريد گفت: پسر جانم اين چه سؤالى است، چيزى را كه مى بينى چگونه از آن مى پرسى؟!! گفتم: سؤال من همين طور است.گفتم: بپرسم، گفتم شما چشم داريد؟ گفت: آرى، گفتم: با آن چكار مى كنيد؟ گفت: با آن رنگها و اشخاص را مى بينم، گفتم بينى داريد؟ گفت: آرى گفتم: با آن چه مى كنى گفت: با آن مى بويم، گفتم: دهن داريد؟ گفت آرى گفتم: با آن چه مى كنيد؟ گفت: با آن مزه را مى چشم گفتم: گوش داريد؟ گفت آرى گفتم: با آن چه مى كنيد؟ گفت: با آن صدا را مى شنوم گفتم: شما دل داريد گفت آرى گفتم: با آن چه مى كنيد گفت: با آن هر چه بر اعضاء و حواسم در آيد، تشخيص مى دهم، گفتم مگر با وجود اين اعضاء از دل بى نيازى نيست؟ گفت، نه، گفتم چگونه؟ با آنكه اعضاء صحيح و سالم باشد (چه نيازى بدل دارى)؟ گفت پسر جانم هر گاه اعضاء بدن در چيزيكه ببويد يا ببيند يا بچشد يا بشنود ترديد كند، آنرا بدل ارجاع دهد تا ترديدش برود و يقين حاصل كند، من گفتم: پس خدا دل را براى رفع ترديد اعضاء گذاشته است؟ گفت: آرى، گفتم: دل لازمست و گرنه براى اعضاء يقينى نباشد گفت: آرى گفتم، اى ابا مروان (عمروبن عبيد) خداى تبارك و تعالى كه اعضاء ترا بدون امامى كه صحيح را تشخيص دهد و ترديد را متيقن كند وانگذاشته، اين همه مخلوق را در سر گردانى و ترديد و اختلاف واگذارد و براى ايشان امامى كه در ترديد و سرگردانى خود به او رجوع كنند قرار نداده. در صورتيكه براى اعضاء تو امامى قرار داده كه حيرت و ترديدت را باو ارجاع دهى؟ او ساكت شد و بمن جوابى نداد، سپس بمن متوجه شد و گفت: تو هشام بن حكمى؟ گفتم: نه گفت: از همنشين هاى او هستى؟ گفتم: نه گفت: اهل كجائى؟ گفتم: اهل كوفه، گفت: تو همان هشامى. سپس مرا در آغوش گرفت و بجاى خود نشانيد و خودش از آنجا بر خاست و تا من آنجا بودم سخن نگفت، حضرت صادق عليه السلام خنديد و فرمود: اين را كى بتو آموخت؟ عرض كردم: آنچه از شما شنيده بودم منظم كردم، فرمود بخدا سوگند اين مطلب در صحف ابراهيم و موسى مى باشد.

4-يونس بن يعقوب گويد: خدمت امام صادق عليه السلام بودم كه مردى از اهل شام بر آنحضرت وارد شد و گفت: من علم كلام و قفه و فرائض ميدانم و براى مباحثه با اصحاب شما آمده ام. امام صادق (علیه السلام)فرمود سخن تو از گفتار پيغمبر است يا از پيش خودت؟ گفت: از گفته پيغمبر و هم از خودم، امام فرمود: پس تو شريك پيغمبرى؟ گفت: نه: فرمود: از خداى عزوجل وحى شنيده اى كه به تو خبر دهد؟ گفت: نه: فرمود: چنانكه اطاعت پيغمبر را واجب ميدانى اطاعت خود ترا هم واجب ميدانى؟ گفت: نه، حضرت بمن متوجه شد و فرمود، اى يونس پسر يعقوب! اين مرد پيش از آنكه وارد بحث شود خودش را محكوم كرد (زيرا گفته خودش را حجت دانست بدون آنكه دليلى بر حجيتش داشته باشد) سپس فرمود: اى يونس اگر علم كلام خوب مى دانستى با او سخن مى گفتى، يونس گويد: (من گفتم) واى افسوس. سپس گفتم: قربانت من

ص: 90

شنيدم كه شما از علم كلام نهى مى نمودى، و مى فرمودى واى بر اصحاب علم كلام زيرا مى گويند اين درست مى آيد و اين درست نمى آيد (مى گويند: سلمنا، لانسلم) اين به نتيجه نمى رسد، اين را مى فهميم و اين را نمى فهميم: امام فرمود: من گفتم واى بر آنها اگر گفته مرا رها كنند و دنبال خواسته خود بروند، سپس بمن فرمود: برو بيرون و هر كس از متكلمين را ديدى بياور، يونس گويد من حمران بن اعين و احوال و هشام بن سالم را كه علم كلام خوب ميدانستند آوردم و نيز قيس بن ماصر كه بعقيده من در كلام بهتر از آنها بود و علم كلام را از على بن حسين عليه السلام آموخته بود آوردم: چون همگى در مجلس قرار گرفتيم، امام صادق عليه السلام سر از خيمه بيرون كرد و آن خميه اى بود كه در كوه كنار حرم براى حضرت ميزدند كه چند روز قبل از حج آنجا تشريف داشت. چشم حضرت بشترى افتاد كه به دو مى آمد فرمود: به پروردگار كعبه كه اين هشام است، ما فكر مى كرديم مقصود حضرت هشام از فرزندان عقيل است كه او را بسيار دوست ميداشت، كه ناگاه هشام بن حكم وارد شد و او در آغاز روئيدن موى رخسار بود و همه ما از او بزرگسالتر بوديم، امام صادق برايش جا باز كرد و فرمود: هشام با دل و زبان و دستش ياور ماست سپس فرمود: اى حمران با مرد شامى سخن بگو. او وارد بحث شد و بر شامى غلبه كرد سپس فرمود: اى طاقى تو با او سخن بگو. او هم سخن گفت و غالب شد سپس فرمود: اى هشام بن سالم تو هم گفتگو كن او با شامى برابر شد (هر دو عرق كردند) سپس امام صادق عليه السلام بقيس ماصر فرمود: تو با او سخن بگو او وارد بحث شد و حضرت از مباحثه آنها مى خنديد زيرا مرد شامى گير افتاده بود پس بشامى فرمود با اين جوان يعنى هشام بن حكم صحبت كن، گفت حاضرم، سپس بهشام گفت: اى جوان درباره امامت اين مرد از من بپرس؛ هشام (از سوء ادب او نسبت بساحت مقدس امام (ع)) خشمگين شد بطورى كه ميلرزيد، سپس بشامى گفت: اى مرد آيا پروردگارت بمخلوق خير انديش تر است يا مخلوق بخودشان، گفت بلكه پروردگار نسبت به مخلوقش خيرانديش تر است، هشام در مقام خيرانديشى براى مردم چه كرده است؟ شامى براى ايشان حجت و دليلى بپا داشته تا متفرق و مختلف نشوند و او ايشان را با هم الف دهد و ناهمواريهاشانرا هموار سازد و ايشان را از قانون پروردگارشان آگاه سازدهشام - او كيست؟ شامى رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است. هشام بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) كيست؟ شامى قرآن و سنت است. هشام قرآن و سنت براى رفع اختلاف امروز ما سودمند است؟ شامى آرى . هشام پس چرا من و تو اختلاف كرديم و براى مخالفتى كه با تو داريم از شام باينجا آمدى! شامى خاموش ماند، امام صادق عليه السلام باو گفت چرا سخن نميگوئى، شامى گفت: اگر بگويم قرآن و سنت از ما رفع اختلاف مى كنند باطل گفته اند زيرا عبارات كتاب و سنت معانى مختلفى را متحمل است (چند جور معنى مى شود) و اگر بگويم اختلاف داريم و هر يك از ما مدعى حق مى باشيم، قرآن و سنت بما سودى ندهند (زيرا كه هر كدام از ما آن را به نفع خويش توجيه مى كنيم) ولى همين استدلال بر له من و عليه هشام است، حضرت فرمود: از او بپرس تا بفهمى كه سرشار است، شامى اى مرد: كى بمخلوق خير انديش تر است: پروردگارشان يا خودشان! هشام پروردگارشان از خودشان

ص: 91

خيرانديش تر است. شامى آيا پرودگار شخصى را بپا داشته كه ايشان را متحد كند و ناهمواريشان هموار سازد و حق و باطل را بايشان باز گويد؟ هشام در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) يا امروز؟ شامى در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) كه خود آنحضرت بود، امروز كيست؟ هشام همين شخصى كه بر مسند نشسته (اشاره بامام صادق عليه السلام كرد) و از اطراف جهان سويش رهسپار گردند. بميراث علمى كه از پدارنش دست بدست گرفته خبرهاى آسمان و زمين را براى ما باز گويد: شامى من چگونه مى توانم اين را بفهمم؟ هشام هر چه خواهى از او بپرس شامى عذرى برايم باقى بگذاشتى، بر من است كه بپرسم امام صادق عليه السلام فرمود: اى شامى! مى خواهى گزارش سفر و راهت را بخودت بدهم؟ چنين بود و چنان بود، شامى با سرور و خوشحالى مى گفت: راست گفتى، اكنون بخدا اسلام آوردم، امام صادق عليه السلام فرمود نه، بلكه اكنون بخدا ايمان آوردى، اسلام پيش از ايمان است، بوسيله اسلام از يكديگر ارث برند و ازدواج كنند و بوسيله ايمان ثواب برند (تو كه قبلا بخدا و پيغمبر ايمان داشتى مسلمانى بودى كه ثواب عبادت نداشتى و اكنون كه مرا بامامت شناختى خدا بر عباداتت هم بتو ثواب خواهد داد) شامى عرض كرد: درست فرمودى، گواهى دهم كه شايسته عبادتى جز خدا نيست و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) رسول خداست و تو جانشين اوصياء هستى، سپس امام صادق عليه السلام رو بحمران كرد و فرمود: تو سخنت را دنبال حديث مى برى (مربوط سخن ميگوئى) و بحق ميرسى و بهشام بن سالم متوجه شد و فرمود: در پى حديث مى گردى ولى تشخيص نمى دهى (مى خواهى مربوط سخن بگوئى ولى نمى توانى) و متوجه احوال شد و فرمود: بسيار قياس ميكنى از موضوع خارج مى شوى مطلب باطل را بباطلى رد مى كنى و باطل تو روشنتر است. سپس متوجه قيس ماصر شد و فرمود: تو چنان سخن ميگوئى كه هر چه خواهى بحديث پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد دورتر شود حق را باطل مى آميزى با آنكه حق اندك از باطل بسيار بى نياز مى كند: تو و احوال از شاخه اى به شاخه اى مى پريد و با مهارتيد. يونس گويد بخدا كه من فكر ميكردم نسبت بهشام هم نزديك به آنچه در باره آندو نفر فرمود، مى فرمايد ولى فرمود: اى هشام تو بهر دو پا بزمين نمى خورى (بطورى كه هيچگونه جوابى برايت نباشد) تا خواهى بزمين برسى پرواز ميكنى (بمحض اينكه نشانه مغلوبيت هويدا گردد خودت را نجات مى دهى) مانند توئى بايد با مردم سخن گويد. خود را از لغزش نگهدار، شفاعت ما دنبالش مى آيد انشاءالله.

5-احول گويد: زيد بن على بن حسين عليهما السلام زمانيكه متوارى و پنهان بود مرا خواست، نزدش رفتم، بمن گفت اى ابا جعفر اگر از ما خانواده كسى نزد تو آيد (و ترا بيارى طلبد) چه جواب مى دهى، با او بجبهه جنگ مى روى؟ باو گفتم: اگر پدرت يا برادرت مرا بخواهند مى روم، زيد گفت من مى خواهم به جنگ اين قوم (بنى اميه) بروم با من بيا، گفتم: نه قربانت گردم. بمن گفت: جان خودت را بر من ترجيح مى دهى؟! گفتم من يك نفرم (يك جان بيش ندارم) اگر در روى زمينى امامى جز تو باشد، هر كس از تو كناره گيرد نجات يافته و هر كس با تو آيد هلاك گشته و اگر براى خدا امامى روى زمين نباشد، كسى كه از تو كناره كند با آنكه همراهيت كند برابرست، بمن گفت: اى اباجعفر من با پدرم سر يك سفره مى نشستم، او پاره

ص: 92

گوشت چرب را برايم لقمه مى كرد و لقمه داغ را براى دلسوزى به من سرد مى كرد، او از گرمى آتش دوزخ به من دلسوزى نكرده است؟ از روش ديندارى بتو خبر داده و بمن خبر نداده است؟!! عرض كردم قربانت گردم، چون از آتش دوزخ بتو دلسوزى كرده خبرت نداده است، زيرا مى ترسيد كه تو نپذيرى و از آن جهت بدوزخ روى ولى به من خبر داده كه اگر بپذيرم نجات يابم و اگر نپذيرم از دوزخ رفتم من باكى بر او نباشد (زيرا هر چه باشم فرزند او نيستم پس به من فرموده با بنى اميه نجنگ ولى تو نفرمود) سپس به او گفتم: قربانت گردم، شما بهتريد يا پيغمبران؟ فرمود: پيغمبران گفتم: يوسف به يعقوب مى گويد (((داستان خوابت را ببرادرانت مگو، مبادا برايت نيرنگى بريزند))) او خوابش را نگفت و پنهان داشت كه برايش نيرنگى نريزند، همچنين پدر تو مطلب را از پنهان كرد زيرا بر تو بيم داشت، زيد فرمود: اكنون كه چنين گوئى بدانكه مولايت در مدينه بمن خبر داد كه: من كشته مى شوم و در كناسه كوفه بدار روم و خبر داد كه كتابى نزد اوست كه كشتن و بدار رفتن من در آن نوشته است، احوال گويد من به حج رفتم و گفتگوى خودم را با زيد به حضرت صادق عرض كردم، فرمود: تو كه راه پيش و پس و راست و چپ و زبر را بر او بستى و نگذاشتى براهى قدم بر دارد (هر چه گفت جوابش رادادى).

توضيح موضوع قيام و نهضت جناب زيدبن على بن الحسين عليه السلام و منظور و هدف او از آن نهضت در كتب تاريخ حديث و تحقيق است. از رواياتى استفاده مى شود كه قيام او براى سرنگون ساختن خلاف جابرانه و غاصبانه بنى اميه و نصب امام بحق بوده است، از روايات ديگرى هم جور ديگر استفاده مى شود چنانكه اين روايت هم دو پهلو است. از اينها گذشته مناسب اين روايت با عنوان باب كه (((الاضطرار الى الحجة))) است براى ما معلوم نشد.

طبقات پيغبران و رسولان و ائمةعلیهم السلام

امام صادق عليه السلام فرمود: پيغمبران و رسولان چهار طبقه باشند: 1- پيغمبريكه تنها براى خودش پيغمبر است و بديگرى تجاوز نمى كند (و خدا بوسيله اى وظائف شخصى او را باو مى فهماند) 2- پيغمبريكه در خواب مى بيند و آواز هاتف را مى شنود ولى خود او را در بيدارى نمى بيند و بر هيچكس مبعوث نيست و خود او امام و پيشوائى دارد. چنانچه ابراهيم بر لوط امام بود 3- پيغمبريكه در خواب مى ببيند و صدا را مى شنود و فرشته را مى بيند و بسوى گروهى كم يا زياد مبعوث است مانند يونس، خدا باو فرمايد: (147 سوره 37) (((ما او را بسوى صد هزار نفر بلكه بيشتر فرستاديم))) امام فرمود: مقدار بيشتر سى هزار بود و يونس را پيشوائى بود (كه جناب موسى باشد و او شريعت موسى را ترويج مى كرد) 4- پيغمبريكه در خواب مى بيند و صدا را مى شنود و در بيدارى مى بنيد و او امام است مانند پيغمبران اولواالعزم، ابراهيم عليه السلام مدتى پيغمبر بود و امام نبود تا خدا فرمود: (124 سوره 2) (((من ترا امام مردم قرار دادم ابراهيم گفت از

ص: 93

فرزندان من هم؟))) خدا فرمود (((پيمان من بستمكاران نرسد))) كسى كه غير خدا يا بتى را پرستيده امام نگردد.

توضيح كلمه (((عهد))) را كه به پيمان معنى كرديم، مجلسى(ره) گويد، مقصود از عهد معنائيست كه شامل امامت شود و بمعنى فرمانيكه بفرمانداران نويسند، مى آيد و در اينجا كنايه از مقام خلافت خداست در زمين، و چون آيه شريفه امامت و پيشوائى امت را از ستمكاران نفى كرد، دلالت دارد بر ثبوت آن براى عادلان و همين آيه دليل است بر اينكه امام بايد معصوم باشد و گناهى از او سر نزند، زيرإ؛پپ غير معصوم نسبت بخود يا ديگرى ستمگر است.

2- امام صادق عليه السلام مى فرمود. خداى تبارك و تعالى ابراهيم را بنده خود گرفت پيش از آنكه پيغمبرش نمايد و او را بپيغمبرى برگزيد پيش از آنكه رسولش كند و رسول خود ساخت پيش از آنكه خليش گرداند و خليش گرفت پيش از آنكه امامش قرار دهد، پس چون همه اين مقامات را برايش گرد آورد فرمود، (((همانا من ترا امام مردم قرار دادم))) چون اين مرتبت در چشم ابراهيم بزرگ جلوه نمود، عرض كرد (((از فرزندان من هم))) خدا فرمود. (((پيمان من بستمكاران نرسد))) شخص كم خرد امام شخص پرهيزكار نگردد (و ستمگر از نظر خدا كم خرد است و ممكن نيست كه او پيشواى امتى گردد كه در ميان ايشان مردم پرهيزكار باشد.

3- و فرمود، آقا و سرور پيغمبران و رسولان پنج نفرند كه ايشان اولواالعزم رسولانند و آسياى نبوت و رسالت گرد آنها مى چرخد و ايشان: نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد است درود خدا بر محمد و خاندانش و بر تمام پيغمبران.

4- جابر گويد: شنيدم كه امام باقر عليه السلام مى فرمود: همانا خدا ابراهيم را به بندگى به پذيرفت پيش از آنكه به پيغمبرى پذيرد و به پيغمبريش پذيرفت پيش از آنكه برسالتش گيرد و برسالتش گرفت پيش از آنكه خليلش گيرد و خليلش گرفت پيش از آنكه امامش گيرد و چون اين مقامات برايش فراهم نمود امام پنج انگشت خود را (براى نمودن اين پنج مقام) جمع كرد به ابراهيم گفت. اى ابراهيم همانا من ترا امام مردم گردانيدم. از بس اين مرتبت در چشم ابراهيم بزرگ آمد، گفت. پروردگارا و از فرزندان من هم؟، خدا فرمود: پيمان من بستكاران نرسد.

فرق ميان رسول و نبى و محدث

1-معروفى بامام رضا(علیه السلام)نوشت: قربانت گردم، بفرمائيد، چه فرقست بين رسول و نبى و امام؟ حضرت نوشت - يا شفاها فرمود فرق ميان رسول و نبى و امام اينستكه رسول جبرئيل بر او نازل شود و او را به بيند و سخنش را بشنود و بر او وحى نازل شود (كند) و گاهى باشد كه در خواب بيند مانند خواب ديدن ابراهيم

ص: 94

(دستور سر بريدن پسرش را) و نبى گاهى سخن جبرئيل را مى شنوند و گاهى شخص او را مى بيند و سخنش را نمى شنود و امام آنستكه سخن را شنود و شخص را نبيند.

در اينكه زمين خالى از حجت نماند

1- حسين بن ابى العلاء گويد: بامام صادق عرض كردم: ممكن است زمين باشد و امامى در آن نباشد؟ فرمود: نه، گفتم: دو امام در يك زمان مى شود؟ فرمود: نه مگر اينكه يكى از آنها خاموش باشد (و بوظائف امامت قيام نكند مانند حضرت حسين در زمان امام حسن عليهماالسلام).

2- امام صادق مى فرمود: همانا زمين در هيچ حالى از امام خالى نگردد براى آنكه اگر مؤمنين چيزى (در اصول يا فروع دين) افزودند آنها را برگرداند و اگر چيزى كم كردند براى آنها تكميل كند.

3- حسين بن ابى العلاء گويد: به امام صادق عرض كردم زمين بدون امام باقى مى ماند؟ فرمود: نه.

4- امام صادق عليه السلام فرمود: خدا برتر و بزرگتر از آنستكه زمين را بدون امام عادل واگذارد.

5- اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: خداوندا تو زمينت را از حجت خود بر خلقت خالى نگذارى.

6- حضرت ابوالحسن امام دهم عليه السلام فرمود: زمين از حجت خالى نماند، بخدا آن حجت منم.

7- ابوحمزة گويد بامام صادق عليه السلام عرض كردم: زمين بدون امام مى ماند؟ فرمود: اگر زمين بدون امام باشد فرو رود (و نظمش از هم بپاشد).

8- حضرت باقر عليه السلام فرمود چنانچه امام از زمين برگرفته شود زمين با اهلش مضطرب گردد چنانچه دريا.

شناختن امام و مراجعه باو

1- ابوحمزة گويد: امام باقر عليه السلام بمن فرمود: همانا خدا را كسى پرستد كه او را بشناسد و اما كسى كه خدا را نشناسد او را اينگونه (مانند عامه از مردم) گمراهانه مى پرسد، عرض كردم قربانت گردم معرفت خدا چيست؟ فرمود: باور داشتن خداى عزوجل و باور داشتن پيغمبرش (صلی الله علیه و آله و سلم) و دوست داشتن على عليه السلام و پيروى از او و از ائمه هدى عليهم السلام و بيزارى جستن بخداى عزوجل از دشمن ايشان، اين چنين شناخته مى شود خداى عزوجل.

2-زرارة گويد: بامام باقر عليه السلام عرض كردم: بمن بفرمائيد كه آيا معرفت امام از شما خانواده بر تمام خلق واجبست؟ فرمود: خداى عزوجل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را بر تمام مردم بعنوان مردم بعنوان رسول و حجت خدا بر همه خلقش در روى زمين مبعوث فرمود، پس هر كه بخدا ايمان آورد و به محمد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ايمان نياورد و از او پيرويش كند و تصديقش نمايد معرفت امام از ما خانواده بر او واجبست و كسى كه بخدا و رسولش ايمان نياورد و از او پيروى نكند و تصديقش ننمايد و حق خدا و رسولش را نشناسد، چگونه معرفت

ص: 95

امام بر او واجب باشد در صورتيكه به خدا و رسولش ايمان نياورده و حق آنها را نشناخته است (بلكه بر او واجب است اولا خدا و رسولش را بشناسد و از رسول پيروى كند) عرض كردم: پس چه مى فرمايد در باره كسى كه به خدا و رسولش ايمان آورده و پيغمبر را نسبت به آنچه خدا بر او نازل كرده باور دارد، بر چنين اشخاص حق معرفت شما لازمست؟ فرمود: آرى مگر اينان (عامه و اهل سنت) بفلان و فلان (ابوبكر و عمر) معرفت ندارند؟ عرض كردم: چرا (از سؤال حضرت استفاده مى شود كه هر كس به خدا و رسولش ايمان آورد لازمست براى جانشينى پيغمبر و حفظ و ترويج شريعت به پيشوائى معتقد شود، چنانچه اهل سنت هم اين قاعده را قبول دارند ولى آنها در تعيين امام و خليفه باشتباه رفته اند) امام فرمود: مگر عقيده دارى كه خدا معرفت فلان و فلان را در دل ايشان انداخته است؟ بخدا آن را كسى جز شيطان در دل ايشان نينداخته است، نه به خدا، حق ما را كسى جز خدا بمؤمنين الهام نكند (يعنى اى زرارة اين را هم بدان كه معرفت ما گوهريست ربانى و توفيقى است الهى كه جز به مردم سالم و پاك فطرت نرسد، چنانچه پيروى از پيشوايان ناحق عقيده ايست شيطانى كه در اثر خبث باطن نصيب افراد ديگرى گردد).

3- امام باقر عليه السلام مى فرمود: تنها كسى خداى عزوجل را شناسد و پرستش كند كه هم خدا را بشناسد و هم امام از ما خاندان را و كسى كه خداى عزوجل را نشناسد و امام از ما خاندان را نشناسد غير خدا را شناخته و عبادت كرده، اينچنين (مانند عامه مردم) كه بخدا گمراهند (خدائى كه بوسيله غير ائمه هدى معرفى شود جوان خويش سيمائى است كه در قيامت براى مردم جلوه گرى كند پس هر كه به چنين خدائى معتقد باشد، حقا خدا را نشناخته است).

4- امام صادق عليه السلام فرمود: خدا خوددارى و امتناع فرموده كه كارها را بدون اسباب فراهم آورى پس براى هر چيز سبب و وسيله اى قرار داد و براى هر سببى شرح و گشايشى مقرر داشت و براى هر شرحى نشانه اى (دانشى) گذاشت و براى هر نشانه درى گويا نهاد، عارف حقيقى كسى است كه اين در را نشناخت و نادان حقيقى كسى است كه باين در نادان گشت، اين در گويا رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) است و ما.

شرح -اگر چه خدا قادر است كه امور جهان را بدون علل و اسباب فراهم آورد، چنانچه گاهى عيسى را بدون پدر ايجاد مى كند و آتش را بدون اسباب معمولى بر ابراهيم سرد و سلامت مى نمايد ولى بطور عموم و كلى عادتش بر اين جارى گشته كه امور جهان را با وسائل و اسبابى مخصوص جريان دهد و فراهم آورد، و ترتيب اسباب در اين در حديث شريف چنانستكه خدا براى سعادت و نجات مردم سببى قرار داده كه آن معرفت و اطاعت خدا و رسول است و براى اين سبب شرحى قرار داده كه آن مقررات و قوانين دينى است و براى اين شرح :نشانه يا دانشى گذاشته كه آن قرآن است و براى قرآن در گويائى مقرر داشته كه آن پيغمبر و ائمه معصومينند (صلی الله علیه و آله و سلم) پس هر كه خواهد بسعادت و نجات رسد بايد اين طرق را بپيمايد.

ص: 96

5-محمد بن مسلم گويد شنيدم كه امام باقر عليه السلام مى فرمود: هر كه ديندارى خداى عزوجل كند به وسيله عبادتى كه خود را در آن بزحمت افكند ولى امام و پيشوائى كه خدا معين كرده نداشته باشد، زحمتش ناپذيرفته و خود او گمراه و سرگردانست و خدا اعمال او را مبغوض و دشمن دارد، حكايت او حكايت گوسفندى است كه از چوپان و گله خود گم شده و تمام روز سرگردان ميرود و برميگردد، چون شب فرا رسد گله اى باشبان بچشمش آيد، بسوى آن گرايد و به آن فريفته شود و شب را در خوابگاه آن گله بسر برد، چون چوپان گله را حركت دهد، گوسفند گمشده گله و چوپان را ناشناس بيند، باز متحير و سرگردان در جستجوى شبان و گله خود باشد كه گوسفندانى را با چوپانش به بيند، بسوى آن رود و به آن فريفته گردد، شبان او را صدا زند كه بيا و بچوپان و گله خود پيوند كه تو سر گردانى و از چوپان و گله خود گمگشته اى، پس ترسان و سرگردان و گمراه حركت كند و چوپانيكه او را بچراگاه رهبرى كند و يا بجايش برگرداند نباشد، در همين ميان گرگ گمشدن او را غنيمت شمارد و او را بخورد، بخدا اى محمد كسى كه از اين امت باشد و امامى هويدا و عادل از طرف خداى عزوجل نداشته باشد چنين است، گم گشته و گمراهست و اگر با اين حال بميرد با كفر و نفاق مرده است، بدان اى محمد كه پيشوايان جورو پيروان ايشان از دين خدا بر كنارند، خود گمراهند و مردم را گمراه كنند، اعمالى را كه انجام ميدهند چون خاكسترى است كه تند بادى در روز طولانى به آن تازد، از كردارشان چيزى دست گيرشان نشود. اينست گمراهى دور. (آرى بخدا سوگند هر كه از تحت سرپرستى شما فرار كند گرفتار دين سازان و مذهب تراشان دغل و مخبط مى شود پدر و مادرم بفداى شما -).

6- امام صادق عليه السلام مى فرمود: ابن كوا نزد اميرالمؤمنين آمد و گفت: اى امير مؤمنان (آيه 46 سوره 7) (((بر اعراف مردانى باشند كه همه كس را از رخسارشان شناسند))) يعنى چه؟ فرمود: مائيم بر اعراف كه ياران خود را برخسارشان ميشناسيم و مائيم اعراف كه خداى عزوجل جز از طريق معرفت ما شناخته نشود و مائيم اعراف كه خدا ما را در روز قيامت بر روى صراط معرفت قرار دهد، پس داخل بهشت نشود مگر كسى كه ما او را شناسيم و او ما را شناسد و بدوزخ نرود جز آنكه ما او را ناشناس دانيم و او ما را، خداى تبارك و تعالى اگر ميخواست خودش را بيواسطه به بندگانش مى شناسانيد ولى ما را درو جاده و راه و طريق معرفت خود قرار داد، كسانى كه از ولايت مارو گردانيده و ديگران را بر ما ترجيح دهند از صراط مستقيم منحرفند (در قيامت از صراط بسر در آيند) برابر نيست كسانيكه مردم به آنها پناه گيرند (كه ما اهل بيت پيغمبر باشيم) با كسانى كه خود محتاج پناهندگى بديگران باشند (كه پيشوايان عامه باشند) زيرا آن مردم (پيروان پيشوايان عامه) بسوى چشمه هاى آب تيره اندك كه از چشمه اى بچشمه ديگر ريزد رفتند و كسانيكه سوى ما آمدند بسوى چشمه هاى صافى آمدند كه آبش بامر پروردگار جاريست و تمام شدن و خشك شدن ندارد.

ص: 97

توضيح علومى را كه ابوحنيفه و امثال او دارند تشبيه فرمود بچشمه آبى كه تيره و كم است اولا علم حقيقى نيست و مخلوط بجهل است و ثانيا محدود و متناهى است و يك سلسله اصطلاحاتى است كه دست بدست مى گردد و علوم ربانى خود را تشبيه بچشمه صاف لايزال فرمود. يعنى آنچه ما داريم اولا عين و حقيقت علم است و ثانيا رشته اى باقيانوس نامحدود علم خدا متصل است كه بريدن و تمام شدن ندارد، هر چه از ما بپرسيد جواب گوئيم و آنچه گوئيم عين حقيقت و واقعست.

7- ابوحمزة گويد: امام باقر به من فرمود: اى اباحمزة: هر يك از شما كه خواهد چند فرسخى پيمايد براى خود راهنمائى گيرد. تو كه بر راههاى آسمان نادانترى تا براههاى زمين، پس براى خود راهنمائى طلب كن (و آن راهنما غير از اهلبيت پيغمبر نباشد زيرا از آسمان وحى در خانه آنها نازل شده و راه بهشت و جهنم را آنها دانند).

8- امام صادق عليه السلام راجع بقول عزوجل (273 سوره 2) (((بهر كه حكمت دادند خير بسيارى دادند))) فرمود: مراد بحكمت اطاعت خدا و معرفت امام است.

9- امام باقر فرمود: ابو عبدالل ه جدلى بر اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شد حضرت فرمود اى ابوعبدالله نمى خواهى ترا خبر دهم از قول خداى عزوجل (91 سوره 27) (((هر كه كار نيكى آورد بهتر از آن را پاداش گيرد و از هراس روز قيامت ايمن باشند))) و هر كه كار بدى آورد برو در دوزخ افتد، مگر ممكن است جز آنچه كرده ايد جزا بينيد))) عرض كرد چرا اى امير مؤمنان قربانت گردم، فرمود: كار نيك شناختن ولايت و دوستى ما اهل بيت است و كار بد، انكار ولايت و دشمنى ما اهل بيت است و باز هم آن آيه را تلاوت فرمود.

وجوب اطاعت ائمه

1- امام باقر عليه السلام فرمود: بلندى و كوهان و كليد و در همه چيز و خرسندى خداى رحمان تبارك و تعالى اطاعت امامست بعد از معرفت او، سپس فرمود: خداى تبارك و تعالى مى فرمايد: (83 سوره 4) (((هر كه اطاعت پيغمبر نمايد، اطاعت خدا كرده و هر كه رو گرداند (او را رها كن، زيرا) ما ترا نگهبان او نفرستاده ايم))).

2- بشير عطار گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: ما خانواده گروهى هستيم كه خدا اطاعت ما را واجب كرده و شما پيروى مى كنيد از كسيكه مردم بنادانى او معذور نيستند (پس اگر اهل سنت در قيامت گويند ما اهل بيت پيغمبر را نمى شناختيم تا از آنها پيروى كنيم، اگر مستضعف نباشند خدا معذورشان ندارد زيرا امامت ايشان براهين روشن دارد).

ص: 98

3-امام باقر عليه السلام در باره قول خداى عزوجل (54 سوره 4) (((به آنها سلطنت بزرگى داديم))) فرمود مقصود اطاعت آنها كه بر مردم واجبست.

4- امام صادق عليه السلام مى فرمود: وجوب اطاعت ميان اوصياء و پيغمبران مشترك است (و بر امت استكه از هر دو طايفه اطاعت كنند).

5- و فرمود: ما گروهى باشيم كه خداى عزوجل اطاعت ما را واجب كرده، انفال (غنيمت در جنگ و مباحات اوليه) از ماست و برگزيده از مال (اشياء نفيس جنگى) بما اختصاص دارد: ما در دانش ريشه داريم و ما هستيم حسد برده شدگان كه خدا فرمايد (58 سوره 4) (((آيا بر مردم حسد مى ورزند بواسطه آنچه خدا از فضل خود بايشان داده است))) (درباره انفال و برگزيده از مال و نيز درباره اينكه ائمة عليه السلام محسودند بعد از اين بتفصيل بيان مى شود).

6- حسين بن ابى العلاء گويد: گفتار خود را درباره اوصياء كه اطاعتشان واجبست بامام صادق عليه السلام عرض كردم فرمود: آرى ايشانند همان كسان كه خداى تعالى فرمايد (59 سوره 4) (((اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيغمبر و واليان امراز خودتان را))) (يعنى مقصود از واليان امر، اوصياء باشند) و ايشانند همان كسان كه خداى عزوجل فرموده است (61 سوره 5) (((ولى شما فقط خداست و رسولش و كسانيكه ايمان آورده اند))).

شرح -راجع به آيه اول مجلسى(ره) از مجمع البيان نقل مى كند كه عامه و اهل سنت اولى الامر را بزمامداران و يا علما تفسير مى كنند و اما مفسرين شيعه باستناد روايات وارده از حضرت باقر و صادق عليهماالسلام بائمة و اهلبيت عليهم السلام تفسير مى كنند و ايشانند كه خدا اطاعتشان را بدون قيد و شرط در اين آيه واجب كرده است و جايز نيست كه خدا اطاعت كسى را بى قيد و شرط واجب كند، جز آنكه معصوم باشد و ظاهر و باطنش يكى باشد و اشتباه نكند و بكار زشت دستور ندهد و زمامداران و علماء ايگونه نيستند و خدا منزه است از اينكه مردم را امر كند از گنهكار و يا كسانيكه عقايد مختلف دارند اطاعت نمايند زيرا اطاعت نمودن از چند عالمى كه هر يك رأى جداگانه اى دارد محالست و ممكن هم نيست كه آنها در عقيده متحد شوند و يك قول را اختيار كنند.

اما راجع به آيه دوم كه مهمترين آيه ايستكه مفسرين و متكلمين شيعه بر امامت اميرالمؤمنين عليه السلام استدلال كرده اند و آن موضوع خاتم بخشى آن حضرت در حال ركوع است كه اين آيه در شأنش نازل گشته است چنانچه اين مطلب را مفسرين از عامه و اهل سنت هم اعتراف دارند، فخررازى و زمخشرى و بيضاوى و سيوطى كه از بزرگان علما سنتند در تفاسير خود نزول آيه شريفه را در شأن اميرالمؤمنين عليه السلام و موضوع خاتم بخشى آنحضرت دانسته اند و خلاصه اخبار در اين باره متواتر است.

ص: 99

7-مردى پارسى از امام كاظم عليه السلام پرسيد اطاعت شما واجبست؟ فرمود: آرى، گفت: مثل اطاعت فرمود: آرى.

8- ابو بصير گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: همه امامان در فرمان و وجوب اطاعت يكسانند فرمود: آرى.

9- طبرى گويد: من در خراسان بالاى سر امام رضا (عليه السلام) بخدمت ايستاده بودم و جمعى از بنى هاشم كه اسحاق بن موسى در ميانشان بود، خدمت آنحضرت بودند، امام فرمود: اى اسحاق بمن خبر رسيد كه مردم (اهل سنت) مى گويند: ما عقيده داريم كه مردم برده ما هستند، نه سوگند بخويشى و قرابتى كه با پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دارم نه من هرگز اين سخن نگفته ام و نه از پدرانم شنيده ام و نه بمن خبر رسيده كه يكى از آنها گفته باشد ولى من مى گويم: عبید لنا فی طاعه، مواللنا فی دین هر كس حاضر است بغائبين برساند.

10- امام صادق عليه السلام مى فرمايد: مائيم كه خدا اطاعت ما را واجب ساخته، مردم راهى جز معرفت ما ندارند و بر نشناختن ما معذور نباشند. هر كه ما را شناخت مؤمن است و هر كه انكار كند كافر است و كسى كه نشناسد و انكار هم نكند گمراهست تا زمانيكه بسوى هدايتى كه خدا بر او واجب ساخته و آن اطاعت حتمى ماست بر گردد و اگر بهمان حال گمراهى بميرد خدا، هر چه خواهد با او كند.

11- ابن فضل گويد: از امام عليه السلام پرسيدم بهترين وسيله تقرب بندگان بخداى عزوجل چيست؟ فرمود بهترين وسيله تقرب بندگان بسوى خداى عزوجل اطاعت خدا و اطاعت رسول و اطاعت واليان امر است امام باقر(علیه السلام)فرمود: دوستى ما ايمان و دشمنى ما كفر است.

12- حسين بن ابى العلاء گويد بامام صادق عليه السلام عرض كردم، اوصياء پيغمبر اطاعتشان واجبست؟ فرمود: بلى، ايشانند كه خداى عزوجل درباره آنها فرموده (63 سوره 4) (((و اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيغمبر و صاحبان امر از خودتان را))) و ايشانند كه خدا درباره آنها فرموده (91 سوره 5) (((ولى شما خداست و رسولش و كسانيكه ايمان آورده و نماز مى گذارند و در حال ركوع صدقه مى دهند))) (بحديث هفتم همين باب مراجعه شود).

ائمه، گواهان خدای عز و جل باشند بر خلقش

1-امام صادق عليه السلام راجع به قول خداى عزوجل (45 سوره 4) (((پس چطور باشد زمانيكه از هر امتى گواهى آوريم و ترا بر آنها گواه آوريم)) فرمود: تنها درباره امت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شده، در هر قرنى امامى از ما بر ايشان گواه و ناظر است و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) گواه و ناظر بر ماست. (يعنى بر گفتار و كردار ايشان ناظر است و روز قيامت نزد خدا گواهى دهد، پس مواظب باشيد و تقوى پيشه كنيد كه گواهان شما عادل و مقبولند).

ص: 100

2-بريد عجلى گويد: از امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل (138 سوره 2) (((و اينگونه شما را امتى ميانه (عادل) قرار داديم تا بر مردم گواه باشيد))) پرسيدم، فرمود: ما هستيم امت ميانه و مائيم گواهان خدا بر خلقش و حجتهاى او در زمينش. عرض كردم: قول خداى عزوجل (78 سوره 22) (((ملت پدر شما ابراهيم))) يعنى چه؟ فرمود: خصوص ما مقصود است (دنبال آيه و تفسير آن) (((او شما را از پيش مسلمان ناميده))) يعنى در كتابهاى گذشته (((و در اين))) يعنى قرآن (((تا پيغمبر بر شما گواه باشد))) پس پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گواه و ناظر بر ماست نسبت به آنچه از طرف خداى عزوجل به مردم رسانيده ايم و ما گواهانيم بر مردم، هر كه ما را تصديق كند، روز قيامت تصديق كنيم و هر كه ما را تكذيب كند روز قيامت تكذيبش كنيم.

3- حلال گويد از حضرت ابوالحسن عليه السلام در باره قول خداى عزوجل (21 سوره 11) (((آيا كسيكه از پروردگار خود دليل دارد و گواهى از خودش در پى اوست))) پرسيدم، فرمود اميرالمؤمنين (صلی الله علیه و آله و سلم) گواه در پى رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از پروردگار خود دليل دارد (و آن قرآنست).

4- بريد عجلى گويد از امام باقر عليه السلام در باره قول خداى تبارك و تعالى (138 سوره 2) (((و همچنين شما را امت ميانه قرار داديم تا بر مردم گواه باشيد و پيغمبر بر شما گواه باشد))) پرسيدم، فرمود: مائيم امت ميانه گواهان خداى تبارك و تعالى بر خلقش و حجتهاى او در زمينش گفتم: خدا فرمايد: (77 سوره 22) (((اى اهل ايمان ركوع كنيد و سجده كنيد و پرودرگارتان را بپرستيد و نيكى كنيد شايد رستگار گرديد و در راه خدا كار زار كنيد چنانكه سزاوار كارزار كردن براى او است او شما را بر گزيد))) فرمود: خدا ما را قصد كرده و مائيم بر گزيدگان و خداى تبارك و تعالى در دين حرجى قرار نداده، حرج از تنگ گرفتن سخت تر است، و اينكه فرمايد: (((ملت پدرتان ابراهيم))) تنها ما را قصد كرده و (((شما را مسلمان ناميده))) خدا ما را مسلمان ناميده (((از پيش))) يعنى در كتابهاى گذشته (((و در اين))) يعنى قرآن (((تا پيغمبر بر شما گواه باشد و شما بر مردم گواه باشيد))) پس رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) گواه بر ماست نسبت بدانچه از جانب خداى تبارك و تعالى تبليغ نموده ايم و ما بر مردم گواهيم در روز قيامت، هر كه ما را تصديق كند تصديقش كنيم و هر كه تكذيب كند تكذيبش نمائيم.

5- اميرالمؤمنين (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: خداى تبارك و تعالى ما را پاكيزه نمود و نگهدارى فرمود و ما را بر خلقش گواه ساخت و در زمينش حجت نهاد و ما را همراه قرآن و قرآن را همراه ما قرار داد، نه ما از آن جدا شويم و نه او از ما جدا شود ( كردار و گفتار ما با حقيقت معانى و مضامين قرآن منطبق است و جدائى ممكن نيست زيرا ما سر موئى هم از قرآن تجاوز مى كنيم).

ص: 101

در اينكه رهنمايان تنها ائمة باشند

1- فضيل گويد از امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل (7 سوره 13) (((و هر گروهى را رهبريست))) پرسيدم، فرمود: هر امامى رهبر است در دور اينكه در ميان مردم است (رهبر مردم دوران خويش است).

2- بريد عجلى گويد از امام باقر عليه السلام در باره قول خداى عزوجل (((همانا تو بيم دهنده اى و براى هر گروهى رهبريست))) پرسيدم، فرمود: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بيم دهنده است و در هر زمانى يكى از ما اهلبيت رهبريست كه مردم را به آنچه پيغمبر از طرف خدا آورده رهبرى كند، رهبران بعد از پيغمبر اول على است و پس از او اوصيااش يكى پس از ديگرى.

3- ابوبصير گويد بامام صادق عليه السلام آيه (((همانا توئى بيم دهنده و براى هر گروهى رهبريست))) را عرض كردم، فرمود: بيم دهنده رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) است و رهبر على است. اى ابو محمد آيا امروز رهبرى هست؟ عرض كردم: آرى فدايت گردم، هميشه از شما خانواده رهبرى پس از رهبر ديگرى بوده تا بشما رسيده است، فرمود خدايت رحمت كناد: اى ابامحمد: اگر چنين مى بود كه چون آيه اى در باره مردى نازل مى شد و آن مرد مى ميرد آيه هم از بين مى رفت (و مصداق ديگرى نداشت) كه قرآن مرده بود ولى قرآن هميشه زنده است بر باز ماندگان منطبق مى شود چنانچه بر گذشتگان منطبق مى شد.

4- قصير گويد از امام باقر(علیه السلام)در باره گفته خداى تبارك و تعالى (((همانا))) توئى بيم دهنده و براى هر قومى رهبريست))) پرسيدم فرمود: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بيم دهنده است و على رهبر است، هان بخدا سوگند كه مقام هدايت و رهبرى از ميان ما خانواده نرفته و تا اكنون هم در ميان ما هست.

در اینکه ائمه علیه السلامولی امر خدا و خزانه دار علم او هستند

1- امام صادق عليه السلام مى فرمود: ما ولى امر (امامت و خلافت) خدا و گنجينه علم خدا و صندوق وحى خدا هستيم.

2- امام باقر عليه السلام فرمود: بخدا كه ما خزانه دار خدائيم در آسمان و زمينش، نه آنكه خزانه دار طلا يا نقره باشيم، بلكه خزانه دار علمش هستيم.

3- سدير گويد: بامام باقر عليه السلام عرض كردم: قربانت، شما چه سمتى داريد؟ فرمود: ما خزانه دار علم خدائيم، ما مترجم وحى خدائيم: ما حجت رسائيم بر هر كه در زير آسمان و روى زمين است.

4-رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: خداى تبارك و تعالى فرمايد، حجت من بر اشقياء امت تو كامل و تمامست، آنهائى كه ولايت على و اوصياء بعد از تو را ترك گفتند، زيرا روش و رفتار تو و پيغمبران پيش از تو در ايشان

ص: 102

موجود است و بعلاوه ايشان خزانه دار علم من بعد از تو مى باشند، سپس پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: همانا جبرئيل نام ايشان و نام پدرانشان را بمن خبر داد.

5- ابن ابى يعفور گويد: امام صادق عليه السلام بمن فرمود: اى پسر ابى يعفور: همانا خدا يكتاست و در يكتائى يگانه است (بى شريكست و بسيط مطلق و حتى صفاتش زائد بر ذاتش نيست) در كار خود يكتاست پس مخلوقى را آفريد و ايشان را براى اين كار (خلافت و امامت) سنجيد و مقدر كرد و ما هستيم آن مخلوق اى پسر ابى يعفور، و ما هستيم حجت خدا در ميان بندگانش و خزانه دار علمش و باين كار (امامت و خلافت) قيام كرده ايم.

6- امام صادق عليه السلام فرمود: خداى عزوجل ما را آفريد و آفرينش ما را نيكو ساخت و ما را صورتگرى كرد و نيكو تصوير نمود و ما را در آسمان و زمينش خزانه دار ساخت و براى ما درخت سخن گفت و بوسيله عبادت ما خداى عزوجل عبادت شد و اگر ما نبوديم، خدا پرستيده نمى شد.

شرح -دو جمله اول در حديث 353 بيان شد و مقصود از سخن گفتن درخت يا همان تكلم معمولى است كه بعنوان معجزه براى پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و بعضى از ائمه عليه السلام رخ داده است و يا استنباط علوم و معارفى از درختان و برگ آنهاست كه براى ديگران ميسر نيست چنانكه از بعضى اخبار استفاده مى شود ( مرآت العقول).

در اينكه ائمه عليه السلام خلفاء خدايند در زمين و درهاى توجه به اويند

1- امام رضا عليه السلام مى فرمود: ائمه خلفاء خداى عزوجل در زمينش باشند.

2- امام صادق عليه السلام فرمود: اوصياء پيغمبر درهاى توجه بسوى خداى عزوجل باشند و اگر ايشان نبودند، مردم خداى عزوجل را نمى شناختند و خداى تبارك و تعالى بوسيله ايشان بر خلقش احتجاج كند.

3- ابن سنان گويد از امام صادق عليه السلام پرسيدم تفسير قول خداى جل جلاله را (55 سوره 24) (((خدا از ميان شما كسانى را كه ايمان آورده و كار شايسته كرده اند وعده فرموده است كه در زمين بخلافت گمارد چنانكه پيشينيان ايشان را بخلافت گماشت))) فرمود: ايشان ائمه هستند (و در روايت است كه اين آيه در باره حضرت مهدى قائم عليه السلام و اصحاب او است و اگر از دنيا نماند مگر يك روز خدا آنروز را دراز كند تا آنحضرت ظهور كند و در روى زمين فرمانروائى نمايد و زمين را پر از عدل و داد كند چنانچه پر از ظلم و جور شده باشد).

در اينكه ائمه عليه السلام نور خداى عزوجل باشند

ابو خالد كابلى گويد از امام باقر عليه السلام پرسيدم تفسير قول خداى عزوجل را (8 سوره 64) (((بخدا و رسولش و نورى كه فرستاده ايم ايمان آوريد))) فرمود: اى ابا خالد بخدا سوگند كه مقصود از نور ائمه از آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) باشند تا روز قيامت، بخدا كه ايشانند همان نور خدا كه فرو فرستاده، بخدا كه ايشانند نور خدا

ص: 103

در آسمانها و زمين، بخدا اى ابا خالد، نور امام در دل مؤمنين از نور خورشيد تابان در روز، روشن تر است، بخدا كه ائمه دلهاى مؤمنين را منور سازند و خدا از هر كس خواهد نور ايشان را پنهان دارد، پس دل آنها تاريك گردد، بخدا اى ابا خالد بنده اى ما را دوست ندارد و از ما پيروى نكند تا اينكه خدا قلبش را پاكيزه كرده باشد و خدا قلب بنده اى را پاكيزه نكند تا اينكه با ما خالص شده باشد و آشتى كرده باشد (يك رنگ شده باشد و سازگار) و چون با ما سازش كرد خدا از حساب سخت نگاهش دارد و از هراس بزرگ روز قيامت ايمنش سازد.

2- امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى تعالى (157 سوره 7) (((كسانى كه پيروى مى كنند از رسول و پيغمبرى كه درس ناخوانده است و اوصافش را در توراة و انجيل نزدشان نوشته مى يابند، ايشان را بكار نيك وا مى دارد و از كار زشت نهى مى كند و پاكيزه ها را براى ايشان حلال و پليدى ها را بر ايشان حرام مى سازدتا آنجا كه فرمايد و پيروى كنند از نورى كه با او نازل شده، تنها ايشان رستگارند))) فرمود مقصود از نور در اينجا (على) اميرمؤمنان و ائمه عليه السلام مى باشند.

3- ابى جارود گويد بامام باقر عليه السلام عرض كردم: خدا باهل كتاب خير بسيارى داده است، فرمود: آن چيست؟ عرض كردم: قول خود خداى تعاى است (54 سوره 28) (((كسانى را كه پيش از آن به آنها كتاب داديم باو مى گروند تا آنجا كه فرمايد آنها براى شكيبائيشان دو مرتبه اجر گيرند))) امام فرمود: خدابشما هم عطا كرده چنانكه بايشان عطا كرده است، سپس تلاوت فرمود (29 سوره 57) (((اى گروندگان از خدا باك دشته باشيد و برسولش ايمان آوريد تا دو بهره از رحمت خود بشما دهد و براى شما نورى قرار دهد كه در پرتوش حركت كنيد))) يعنى امامى كه باو اقتدا كنيد.

4-صالح بن سهل همدانى گويد امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى تعالى (آيه 80 سوره نور كه به آيه نور معروفست در تأويل آن چنين فرمود) (((خدا نور آسمانها و زمين است، حكايت نور او چون فانوسى است))) آن فانوس فاطمه عليهاالسلام است (((كه در آن فانوس چراغى ست))) آن چراغ حسن است (((چراغ در آبگينه است))) آبگينه حسين است (((آبگينه مانند اختر درخشانى است))) آن اختر درخشان فاطمه است در ميان زنان جهان (((از درخت پر بركتى برافروزد))) آن درخت حضرت ابراهيم(علیه السلام)است (((درخت زيتونى است نه خاورى و نه باخترى ))) نه يهودى و نه نصرانى (((كه نزديكست روغنش بر افروزد))) نزديكست علم از آن بجوشد (((اگر چه آتشى باو نرسد، نوريست روى نورى))) از فاطمه امامى پس از امامى آيد (((خدا هر كه را خواهد بنور خود رهبرى كند))) هر كه را خدا خواهد بامامان رهبرى كند (((و خدا براى مردم مثلها مى زند))) همدانى گويد: عرض كردم: (تأويل اين كلمات را بفرمائيد) (((يا مانند تاريكيها))) فرمود: اولى و رفيقش باشند (((موجى او را فرا گرفت))) سومى است روى آن موجى بود، (((اينها ظلماتى است))) آن موج دومى است (((كه برخى زبر برخى متراكمند))) معاويه لعنه الله و فتنه هاى بنى اميه است (((چون كسى دستش را بيرون كند نزديك نيست كه آن را ببيند))) حال مؤمن است در

ص: 104

تاريكى فتنه بنى اميه (فجايع بين اميه بر مؤمنين احاطه كند و آنها را سرگردن نمايد) و كسى كه خدا براى او نورى مقرر نفرموده))) يعنى امامى از اولاد فاطمه عليهما السلام ندارد (((هيچ نورى براى او نباشد))) روز قيامت امامى نداشته باشد، و در باره قول خدايتعالى (12 سوره 57) (((نور آنها از پيش رو و طرف راست مى شتابد))) فرمود: روز قيامت ائمه مؤمنين از پيش رو و طرف راست مؤمنين مى شتابند تا ايشان را بمنازل اهل بهشت وارد سازند.

5- محمد بن فضيل گويد از حضرت ابوالحسن عليه السلام راجع بقول خداى تعالى (8 سوره 61) (((مى خواهند نور خدا را با پف دهان خود خاموش كنند))) پرسيدم، فرمود: يعنى مى خواهند ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام را با پف دهانشان خاموش كنند، گفتم سپس خداى تعالى فرمايد: (((و خدا كامل كننده نور خويش است))) فرمود يعنى و خدا كامل كننده امامت است و امامت همان نور است و همانست كه خداى عزوجل فرمايد (((بخدا و رسولش و نوريكه فرو فرستاده ايم ايمان آوريد))) مقصود از نور همان امام است.

ارکان زمین ائمه می باشند

1-امام صادق عليه السلام فرمود: آنچه على عليه السلام آورده انجام مى دهم و از آنچه نهى فرموده باز مى ايستم، براى او همان فضيلت آمده كه براى محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) آمده و محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) را بر تمام مخلوق خداى عزوجل فضيلت است، خرده گير بر حكمى كه على آورده مانند خرده گير بر خدا و رسولش باشد و كسى كه در موضوعى كوچك يا بزرگ على را رد كند در مرز شرك بخداست، اميرالمؤمنين عليه السلام باب منحصر بفرد خداشناسى است و راه بسوى خداست، هر كه جز آن پويد هلاك شود و اين امتيازات همچنين براى ائمه هدى يكى پس از ديگرى جاريست. خدا ايشان را اركان زمين قرار داده تا اهلش را نجنباند (اختلال نظام و سر گردانى عمومى پيش نيايد) و حجت رساى خويش ساخت براى مردم روى زمين و زير خاك (مردگان يا ساكنان آن روى زمين) خود اميرالمؤمنين عليه السلام صلوات الله عليه بسيار مى فرمود: من از طرف خدا قسمت كننده بهشت و دوزخم (ميان آن دو مكان ايستاده مواليانم را ببهشت و دشمنانم را بدوزخ راهنمائى مى كنم) و من بزرگترين فرق گذارم (ميان حق و باطل يا ميان بهشتى و دوزخى) و من صاحب عصا و ميسمم، تمام ملائكه و روح القدس و پيمبران بفضيلت من اقرار نمودند چنانكه بفضيلت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) اقرار كردند. مرا بر مسندى مانند مسند او نشانيده اند و آن مسند (هدايت و خلافت) خدائى ست (مركوب من در قيامت همان مركوب پيغمبر و از جانب خداست رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) (در قيامت) خوانده شود و جامه در بر شود من هم خوانده شوم و جامه در بر شوم، او باز پرسى شود و من هم بازپرسى شوم و طبق گفته او سخن گويم، بمن خصلتهائى عطا شده كه هيچكس نسبت به آنها بر من پيشى نگرفته است: مرگ مردم و بلاها و نژادها و فصل الخطاب (قرآن يا تشخيص حق از باطل) را مى دانم، آنچه پيش از من بوده از دستم

ص: 105

نرفته و آنچه نزدم حاضر نيست (از امور آينده) بر من پوشيده نيست، باجازه خدا بشارت مى دهم و از جانب او اداى وظيفه مى كنم، همه اينها از طرف خداست كه او بعلم خود مرا نسبت به آنها توانا ساخته است.

2- امام باقر(علیه السلام)فرمود: فضيلت اميرالمؤمنين عليه السلام اين است كه هر چه آورده من به آن عمل مى كنم و از هر چه نهى كرده ترك مى كنم، اطاعت او بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) همان اطاعت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) است و فضيلت براى محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) است. هر كه از او پيش افتد چون كسى است كه از خدا و رسولش پيش افتاده و كسى بر او برترى جويد مانند كسى است كه بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) برترى جسته و هر كه در امر كوچك يا بزرگى او را رد كند در مرز شرك بخداست، زيرا رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) باب منحصر معرفت خدا بود، و راهى بود كه هر كه آن را پويد بخداى عزوجل رسد و همچنين است اميرالمؤمنين پس از وى و ائمه عليه السلام يكى پس از ديگرى هم به همين روشند، خداى عزوجل ايشان را اركان زمين مقرر فرموده تا اهلش را نلرزاند و ستونهاى اسلام و مزدور راه هدايت ساخته. كسى جز با هدايت ايشان هدايت نشود و كسى كه از طريق هدايت خارج شده و گمراه گشته فقط بواسطه تقصير در حق آنهاست، آنها بر علم و عذر و بيمى كه خدا (در قرآنش) نازل كرده امينند، و حجت رسا بر مردم روى زمينند، براى آخرين آنها از جانب خدا جارى شود مثل آنچه بر نخستينيان جارى بود (همگى در علم و وجوب اطاعت و ساير كمالات برابرند) و كسى جز بيارى خدا بدين درجه نرسد، اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: من در ميان بهشت و دوزخ مقسم خدايم، كسى جز طبق تقسيم من به بهشت يا دوزخ نرود، من پيشواى مردم پس از خود و رساننده از جانب پيش از خود (پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم) مى باشم، كسى جز احمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بر من پيشى ندارد و من و او در يك روشيم، جز اينكه نبوت تنها بنام اوست، و به من شش فضيلت عطا شده است 1- علم آجال و مرگهإ؛ 2- علم بلاها 3- علم وصايا (آنچه اوصياء پيغمبران مى دانند) 4 فصل الخطاب (قرآن يا داورى ميان حق و باطل و يا بيان و سخن واضح) 5 و من صاحب كرات (حمله هاى مشهور ميدان جنگ يا عالم بحوادث و وقايع گذشته و آينده) و دولت حاكم بر همه دولتهايم 6- و من صاحب عصا و ميسم و جنبده اى كه با مردم سخن گويد مى باشم.

شرح -مراد بعصا يا چوبدستى مخصوصى است كه از پيغمبران باوصيائشان رسيده و همانست كه دست حضرت موسى عليه السلام بوده و دست بدست گشته تا پيغمبر خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) و از به اميرالمؤمنين عليه السلام رسيده است و يا آنكه كلمه (((عصا))) كنايه از قدرت و تصرفست و اما ميسم در لغت به معنى آلت نشانه گذارى و آهنى است كه با آن گوسفند را داغ مى كنند و نشانه مى گذارند تا با گوسفندان ديگر اشتباه نشوند و بدين مناسب بعضى از شراح گفته اند: مقصود از اينكه على عليه السلام صاحب عصا و ميسم است اين است كه او چوپان و گله دار امت است بعد از رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و عصا و ميسم از خصائص چوپانست و از رواياتى استفاده مى شود كه اميرالمؤمنين عليه السلام در قيامت ابزارى در دست دارد كه ميان دو چشم اهل ايمان علامت

ص: 106

(((مؤمن))) و ميان دو چشم كفار علامت (((كافر))) مى گذارد و اما جنبنده سخنگو اشاره دارد به آيه شريفه (82 سوره 27) (((و چون فرمان بر آنها اجرا شود جنبده اى از زمين بيرون آريم تا بدانها نگويد كه اين مردم آيات ما را باور نمى كرده اند))) اين جنبنده در روايات بسيارى تأويل باميرالمؤمنين شده است در زمانى كه مؤمنين و كفار را نشانه گذارى مى كند.

باب مخصوص و جامع در فضيلت و صفات امام

1- عبدالعزيز بن مسلم گويد: ما در ايام حضرت رضا در مرو بوديم، در آغاز ورود، روز جمعه در مسجد جامع انجمن كرديم، حضار مسجد موضوع امامت را مورد بحث قرار داده و اختلاف بسيار مردم را در آن زمينه بازگو مى كردند، من خدمت آقايم رفتم و گفتگوى مردم را در بحث امامت بعرضش رسانيدم حضرت عليه السلام لبخندى زد و فرمود: اى عبدالعزيز اين مردم نفهميدند و از آراء صحيح خود فريب خورده و غافل گشتند. همانا خداى عزوجل پيغمبر خويش را قبض روح نفرمود تا دين را برايش كامل كرد و قرآن را بر او نازل فرمود كه بيان هر چيز در اوست حلال و حرام و حدود و احكام و تمام اختياجات مردم را در قرآن بيان كرده و فرمود (38 سوره 6) (((چيزى در اين كتاب فرو گذار نكرديم))) و در حجة الوداع كه سال آخر عمر پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بود اين آيه نازل فرمود (3 سوره 5) (((امروز دين شما را كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و دين اسلام را براى شما پسنديدم))) و موضوع امامت از كمال دين است (تا پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جانشين خود را معرفى نكند تبليغش را كامل نساخته است) و پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از دنيا نرفت تا آنكه نشانه هاى دين را براى امتش بيان كرد و راه ايشان را روشن ساخت و آنها را بر شاهراه حق واداشت و على عليه السلام را بعنوان پيشوا و امام منصوب كرد و همه احتياجات امت را بيان كرد پس هر كه گمان كند خداى عزوجل دينش را كامل نكرده قرآن را رد كرده و هر كه قرآن را كند به آن كافر است.

مگر مردم مقام و منزلت امامت را در ميان امت ميدانند تا روا باشد كه باختيار و انتخاب ايشان واگذار شود، همانا امامت قدرش والاتر و شأنش بزرگتر و منزلش عالى تر و مكانش منيعتر و عمقش گودتر از آنستكه مردم با عقل خود به آن رسند يا به آرائشان آن را دريابند و يا به انتخاب خود امامى منصوى كنند، همانا امامت مقامى است كه خداى عزوجل بعد از رتبه نبوت و خلت در مرتبه سوم بابراهيم خليل عليه السلام اختصاص داده و به آن فضيلت مشرقش ساخته و نامش را بلند و استوار نموده و فرموده (124 بقره) (((همانا من ترا امام مردم گردانيدم))) ابراهيم خليل عليه السلام از نهايت شاديش به آن مقام عرض كرد (((از فرزندان من هم؟))) خداى تبارك و تعالى فرمود (((پيمان بر گزيده گذاشت، سپس خداى تعالى ابراهيم را شرافت داد و امامت را در فرزندان برگزيده و پاكش قرار داد و فرمود (72 انبياء) (((و اسحق و يعقوب را اضافه باو بخشيديم و همه را شايسته نموديم و ايشان را امام و پيشوا قرار داديم تا بفرمان ما رهبرى كنند و انجام كارهاى نيك و گزاران

ص: 107

نماز و دادن زكوة را بايشان وحى نموديم آنها پرستندگان ما بودند))) پس امامت هميشه در فرزندان او بود در دوران متوالى و از يكديگر ارث مى بردند تا خداى تعالى آن را به پيغمبر ما (صلی الله علیه و آله و سلم) به ارث داد و خود اوجل و تعالى فرمود (68 سوره 3) (((همانا سزاوارترين مردم بابراهيم پيروان او و اين پيغمبر و اهل ايمانند و خدا ولى مؤمنانست))) پس امامت مخصوص آنحضرت گشت و او بفرمان خداى تعالى و طبق آنچه خدا واجب ساخته بود، آنرا بگردن على نهاد و سپس در ميان فرزندان بر گزيده او كه خدا به آنها علم و ايمان داده جارى گشت و خدا فرموده (56 سوره 30) (((آنها كه علم و ايمان گرفتند، گويند در كتاب خدا تا روز رستاخيز بسر برده ايد))) پس امامت تنها در ميان فرزندان على است تا روز قيامت، زيرا پس از محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) پيغمبرى نيست اين نادانان از كجا و بچه دليل براى خود امام انتخاب مى كنند: همانا امامت مقام پيغمبران و ميراث اوصياء است، همانا امامت خلافت خدا و خلافت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و مقام اميرالمؤمنين عليه السلام و ميراث عليه السلام و ميراث حسن و حسين عليهما السلام است. همانا امامت زمانه دين و مايه نظام مسلمين و صلاح دنيا و عزت مؤمنين است: همانا امامت ريشه با نمو اسلام و شاخه بلند آنست، كامل شدن نماز و زكوة و روزه و حج و جهاد و بسيار شدن غنيمت و صدقات و اجراء حدود و احكام و نگهدارى مرزها و اطراف بوسيله امامست، امامست كه حلال خدا را حلال و حرام او را حرام كند و حدود خدا را بپا دارد و از دين خدا دفاع كند و با حكمت و اندوز و حجت رسا مردم را بطريق پروردگارش دعوت نمايد، امام مانند خورشيد طالع است كه نورش عالم را فرا گيرد و خودش در افق است بنحوى كه دستها و ديدگان به آن نرسد. امام ماه تابان چراغ فروزان، نور درخشان و ستاره ايست راهنما در شدت تاريكى ها و رهگذر شهرها و كويرها و گرداب درياها (يعنى زمان جهل و فتنه و سرگردانى مردم) امام آب گواراى زمان تشنگى و رهبر بسوى هدايت و نجات بخش از هلاكت گاههاست هر كه از او جدا شود هلاك شود. امام ابريست بارنده، بارانيست شتابنده، خورشيديست فروزنده سقفى است سايه دهنده، زمينى است گسترده، چشمه ايست جوشنده و بركه و گلستانست، امام همدم و رفيق، پدر مهربان، برادر برابر، مادر دلسوز به كودك، پناه بندگان خطا در گرفتارى سخت است، امام امين خداست در ميان خلقش و حجت او بربندگانش و خليفه او در در بلادش و دعوت كننده بسوى او و دفاع كننده از حقوق او است، امام از گناهان پاك و از عيبها بر كنار است، بدانش مخصوص و بخويشتن دارى نشانه داراست، موجب نظام دين و عزت مسلمين و خشم منافقين و هلاك كافرين است، امام يگانه زمان خود است، كسى بهمه طرازى او نرسد، دانشمندى با او برابر نباشد، جايگزين ندارد: مانند و نظير ندارد، به تمام فضيلت مخصوص است بى آنكه خود او در طلبش رفته و بدست آورده باشد، بلكه امتيازيست كه خدا بفضل و بخشش باو عنايت فرموده.

كيست كه امام تواند شناخت يا انتخاب امام براى او ممكن باشد، هيهات، در اينجا خردها گمگشته، خويشتن داريها بيراهه رفته و عقلها سرگردان و ديده ها بى نور و بزرگان كوچك شده و حكيمان متحير و خردمندان كوتاه فكر و خطيبان درمانده و خردمندان نادان و شعرا وامانده و ادبا ناتوان و سخندانان درمانده اند كه بتوانند يكى

ص: 108

از شئون و فضائل امام را توصيف كنند همگى بعجز و ناتوانى معترفند، چگونه ممكن است تمام اوصاف و حقيقت امام را بيان كرد يا مطلبى از امر امام را فهميد و جايگزينى كه كار او را انجام دهد برايش پيدا كرد؟!! ممكن نيست، چگونه و از كجا؟!! در صورتى كه او از دست يازان و وصف كنندگان اوج گرفته و مقام ستاره در آسمان را دارد، او كجا و انتخاب بشر؟!! او كجا و خزد بشر؟!! او كجا و مانندى براى او؟!! گمان برند كه امام در غير خاندان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) يافت شود؟!! بخدا كه ضميرشان بخود آنها دروغ گفته (تكذيبشان كند) و بيهوده آرزو بردند، بگردنه بلند و لغزنده اى كه بپائين مى لغزند بالا رفتند و خواستند كه با خرد گمگشته و ناقص خود و با آراء گمراه كننده خويش نصب امام كنند و جز دورى از حق بهره نبردند (خدا آنها را بكشد، بكجا منحرف مى شوند؟!!) آهنگ مشكلى كردند و دروغى پرداختند و بگمراهى دورى افتادند و در سرگردانى فرو رفتند كه با چشم بينا امام را ترك گفتند (28 سوره 29) (((شيطان كردارشان را در نظرشان بياراست و از راه منحرفشان كرد با آنكه اهل بصيرت بودند))).

از انتخاب خدا و انتخاب رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بيتش روى گردان شده و بانتخاب خود گرائيدند در صورتى كه قرآن صدا برآورد كه: (66 سوره 28) (((پروردگارت هر چه خواهد بيافريند و انتخاب كند اختيار بدست آنها نيست خدا از آنچه با او شريك مى كنند منزه و والاست))) و باز خداى عزوجل فرمايد (36 احزاب) (((هيچ مرد و زن مؤمنى حق ندارد كه چون خدا و پيغمبرش چيزى را فرمان دادند، اختيار كار خويش داشته باشد))) و فرموده است (36 سوره 68) (((شما را چه شده، چگونه قضاوت مى كنيد؟!! مگر كتابى داريد كه آن را مى خوانيد، تا هر چه خواهيد انتخاب كنيد، در آن كتاب بيابيد يا براى شما تا روز قيامت بر عهده ما پيمانهاى رسا هست كه هر چه قضاوت كنيد حق شماست، از آنها بپرس كدامشان متعهد اين مطلب است و يا مگر شريكانى داريد، اگر راست گويند، شريكان خويش بياورند))) و باز خداى عز و جل فرموده است (24 محمد) (((چرا در قرآن انديشه نمى كنند يا مگر بر دلها قفل دارند و فرموده (((مگر خدا بر دلهاشان مهر نهاده كه نمى فهمند))) و يا (20 سوره 8) (((گفتند شنيديم ولى نمى شنيدند و همانا بدترين جانوران بنظر خدا مردم كر و لالند كه تعقل نمى كنند، و اگر خدا در آنها خيرى سراغ داشت به آنها شنوائى مى داد و اگر شنوائى هم مى داشتند پشت مى كردند و روى گردان بودند))) و يا (((گفتند شنيديم و نافرمانى كرديم))) (منصب امامت اكتسابى نيست) بلكه فضلى است از خدا كه بهر كس خواهد مى دهد پس چگونه ايشان را رسد كه امام انتخاب كنند در صورتيكه امام عالمى است كه نادانى ندارد، سرپرستى است كه عقب نشينى ندارد كانون قدس و پاكى و طاعت و زهد و علم و عبادتست، دعوت پيغمبر به او اختصاص دارد، از نژاد پاك فاطمه بتول است، در دودمانش جاى طعن و سرزنشى نيست و هيچ شريف نژادى باو نرسد، از خاندان قريش و كنگره هاشم و عترت پيغمبر و پسند خداى عز و جل است، براى اشراف شرفست و زاده عبد منافست، عسش در ترقى و حلمش كاملست، در امامت قوى و در سياست عالمست، اطاعتش واجبست، باو خداى عز و جل قائمست، خيرخواه بندگان خدا و نگهبان دين

ص: 109

خداست: خدا پيغمبران و امامان را توفيق بخشيده و از خزانه علم و حكم خود آنچه بديگران نداده به آنها داده، از اين جهت علم آنها برتر از علم مردم زمانشان باشد كه خدايتعالى فرموده (35 يونس) (((آيا كسى كه سوى حق هدايت ميكند شايسته تر است كه پيرويش كنند يا كسيكه هدايت نميكند جز اينكه هدايت شود، شما را چه شده؟ چگونه قضاوت مى كنيد؟!! و گفته ديگر خدايتعالى (359 بقره) (((هر كرا حكمت دادند خير بسيارى دادند))) و باز گفته خدايتعالى درباره جناب طالوت (247 بقره) (((خدا او را بر شما برگزيد و بعلم و تن بزرگيش افزود خدا ملك خويش بهر كه خواهد دهد و خدا وسعت بخش و داناست))) و به پيغمبر خويش (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: (113 نساء) (((خدا بر تو كتاب و حكمت نازل كرد و آنچه را نمى دانستى بتو تعليم داد، كرم خدا نسبت بتو بزرگ بود))) و نسبت بامامان از اهل بيت و عترت و ذريه پيغمبر عليهم السلام فرمود: (54 نساء) و يا بمردم نسبت به آنچه خدا از كرم خويش بايشان داده حسد ميبرند حقا كه ما خاندان ابراهيم را كتاب و حكمت داديم و به آنها ملك عظيمى داديم كسانى به آن گرويدند و كسانى از آن روى گردانيدند و جهنم آنها را بس افروخته آتشى است))) همانا چون خداى عزوجل بنده اى را براى اصلاح امور بندگانش انتخاب فرمايد سينه اش را براى آن كار باز كند و چشمه هاى حكمت در دلش گذارد و علمى باو الهام كند كه از آن پس از پاسخى در نماند و از درستى منحرف نشود، پس او معصومست و تقويت شده و با توفيق و استوار گشته، از هر گونه خطا و لغزش و افتادنى در امانست، خدا او را باين صفات امتياز بخشيده تا حجت رساى او باشد بر بندگانش و گواه بر مخلوقش و اين بخشش و كرم خداست بهر كه خواهد عطا كند و خدا داراى كرم بزرگيست))) آيا مردم چنان قدرتى دارند كه بتوانند چنين كسى انتخاب كنند و يا ممكن است انتخاب شده آنها اينگونه باشد تا او را پيشوا سازند بخانه خدا سوگند كه اين مردم از حق تجاوز كردند و كتاب خدا را پشت سر انداختند مثل اينكه نادانند، در صورتيكه هدايت و شفا در كتاب خداست، اينها كتاب خدا را پرتاب كردند و از هوس خود پيروى نمودند، خداى جل و تعالى هم ايشان را نكوهش نمود، و دشمن داست و تباهى داد و فرمود: (50 سوره 28) (((ستمگرتر از آنكه هوس خويش را بدون هدايت خداى پيروى كند كيست؟ خدا گروه ستمكاران را هدايت نمى كند))) و فرمود: (7 سوره 47) (((تباهى باد بر آنها و اعمالشان نابود شود))) جبارى مهر مى نهد))) بزرگست در دشمنى نزد خدا و نزد مؤمنان. خدا اينگونه بر هر دل گردنكش جبارى مهر مينهد))) درود و سلام فراوان خدا بر محمد پيغمبر و خاندان او.

2-امام صادق در خطبه ايكه حال و صفات امامان عليهم السلام را بيان مى كند مى فرمايد: همانا خداى عزوجل بوسيله ائمه هدى از اهلبيت پيغمبر ما دينش را آشكار ساخت و امامش را روشن نمود و براى آنان باطن چشمه هاى علمش را گشود، هر كه از امت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) حق واجب امامش را شناسد طعم و شيرينى ايمانش را بيابد و فضل خرمى اسلامش را بداند (خدايا در اينجا اين عاصى هم بدرگاه رحمتت چشم اميد دوزد) زيرا خداى تبارك و تعالى امام را به پيشوائى خلقش منصوب كرده و بر روز يخوران اهل جهانش حجت

ص: 110

قرار داده و تاج وقارش بر سر نهاده و از نور جباريتش بدو افكنده با رشته اى الهى تا آسمان كشيده كه فيوضات خدا از او منقطع نشود و آنچه نزد خداست جز از طريق وسائل او بدست نيايد و خدا اعمال بندگان را جز با معرفت او نپذيرد آنچه از امور مشتبه تاريك و سنت هاى مشكل و فتنه هاى ناآشكار بر او وارد شود، حكمش را مى داند خداى تبارك و تعالى هميشه امامان را براى رهبرى خلقش از اولاد حسين عليه السلام و از فرزندان بلاواسطه هر امامى براى امامت برگزيند و انتخاب كند و ايشان را براى خلقش بپذيرد و بپسندد، هرگاه يكى از ايشان رحلت كند از فرزندان او امامى بزرگوار آشكار و رهبرى نور بخش و پيشوائى سرپرست و حجتى دانشمند براى خلقش نصب كند ايشان از طرف خدا پيشوايند، بحق هدايت كنند و بحق داورى نمايند، حجتهاى خدا و داعيان بسوى خدايند، از طرف خدا مخلوق را سرپرستى كنند، بندگان خدا برهبرى آنها ديندارى كنند و شهرها بنورشان آبادان شود و ثروتهاى كهنه از بركتشان فزونى يابد، خدا ايشان را حيات مردم و چراغهاى تاريكى و كليدهاى سخن و پايه هاى اسلام قرار داده و مقدرات حتمى خدا بر اين جارى شده،

پس امام همان برگزيده پسنديده و رهبر محرم اسرار و اميد بخشى است كه بفرمان خدا قيام كرده است، خدا او را براى اين بر گزيده و در عالم ذركه او را آفريده، زير نظر خود پروريده و در ميان مردم، او را همچنان ساخته است، در عالم ذر پيش از آنكه جاندارى پديد آيد، امام را مانند سايه اى در سمت راست عرش آفريده و با علم غيب خود، باو حكمت بخشيده و او را برگزيده و براى پا كيش انتخابش كرده است، باقى مانده خلافت آدم عليه السلام باور رسيده و از بهترين فرزندان نوح عليه السلام است، برگزيده خاندان ابرهيم عليه السلام و سلاطه اسماعيل و انتخاب شده از عترت محمد صلى الله عليه و آله است، هميشه زير نظر خدا سر پرسشى شده و پرده خود حفظ و نگهبانيش نموده و دامهاى شيطان و لشكرش را از او كنار زده و پيش آمدهاى شب هنگام و افسون جادوگران را از دور ساخته است، روى آوردن بدى را از او بر گردانيده از بلاها بر كنار است، از آفتها پنهانست، از لغزشها نگهدارى شده و از تمام زشتكاريها مصونست.

در جوانى بخويشتن دارى و نيكوكارى معروفست و در پيرى به پاكدامنى و علم و فضيلت منسوب، امر امامت پدرش باو رسيده و در زمان حيات پدرش از آن گفتار خاموش بوده، چون ايام پدرش گذشت و مقدرات و خواست خدا نسبت باو پايان يافت و اراده خدا او را بسوى محبت خود رسانيد و به پايان دورانش رسيد، او در گذشت و امر خدا پس از او بوى رسيد، خدا امر دينش را بگردن او نهاد و او را بر بندگانش حجت كرد و در بلادش سرپرست نمود و بروح خود قوتش داد و از علم خود باو داد و از بيان روشن (گفتار حق) آگاهش نمود و راز خود بدو سپرد و براى امر بزرگش (رهبر تمام مخلوق) دعوت فرمود و فضيلت بيان علمش را باو خبر داد و براى رهبرى خلق منصوبش ساخت و بر اهل عالم حجتش نمود و مايه روشنائى اهل دين و سرپرست بندگانش كرد، او را براى امامت خلق پسنديده و راز خود بدو سپرد و بر علم خويش نگهبانش كرد و حكمتش را در او

ص: 111

نهضت و سرپرستى دينش را از او خواست و براى امر بزرگش او را طلبيد و راههاى روشن و احكام و حدود خويش باو زنده كرد.

امام هم با نور درخشان و درمان مفيد، هنگام سرگردانى نادانان آراستن اهل جدل، بعدالت قيام كرد در حاليكه با حق واضح و بيان از هر سو روشن همراه بود و براه مستقيمى كه پدران درستكارش عليهم السلام رفته بودند، گام برداشت، پس حق چنين عالمى را جز بدبخت نا ديده نگيرد و جز گمراه نوميد منكرش نشود و جز دلير بر خداى جل و علا برايش كار شكنى نكند.

ائمه عليهم السلام واليان امر و حسد برده شدگانى هستند كه خداى عزوجل در قرآن فرموده

1- بريد عجلى گويد: از امام باقر عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل (61 سوره 4) (((اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيغمبر و واليان امر را))) پرسيدم، جواب حضرت اين بود كه (55 سوره 4) (((مگر آنكسانرا كه از كتاب آسمانى بهره اى بايشان داده اند نمى بينى كه به بت و طغيانگر گروند و درباره كافران گويند: اين گروه از مؤمنان هدايت يافته ترند))) يعنى اين مردم درباره پيشوايان گمراهى و رهبران بدوزخ مى گويند: آنها از آل محمد صلى الله عليه و آله هدايت يافته ترند، (((ايشان همان كسانند كه خدا لعنتشان كرده و هر كه را خدا لعنت كند هرگز ياورى براى او نخواهى يافت. مگر آنها را از ملك بهره اى هست؟))) يعنى ملك امامت و خلافت (((كه در آنصورت تقيرى هم بمردم ندهند))) ما هستيم آن مردمى كه خدا قصد كرده و نقير نقطه ميان هسته خرماست (و مقصود بيان كمال بخل و خست ايشانست كه اگر بمقام سلطنت هم مى رسيدند، قسمتى از هسته خرما را از ما مضايقه مى كردند، تا چه رسد بچيز شريف تر و گرانبهاتر).

(((و يا بمردم نسبت به آنچه خدا از كرم خويش به آنها داده حسد مى برند))) ما هستيم آن مردم حسد برده شده، براى منصب امامتيكه خدا بما داده و بهيچ كس ديگر نداده (((حقا كه ما خاندان ابراهيم را كتاب و حكمت و ملك بزرگى داديم))) يعنى پيغمبران و رسولان و امامان را، از آل ابراهيم قرار داديم، پس چگونه اين مردم اين مقام را نسبت به آل ابراهيم عليه السلام اعتراف دارند و درباره آل محمد صلى الله عليه و آله منكر مى شوند (بنابراين مقصود از واليان امر كه پرسيدى آل محمد صلى الله عليه و آله است).

(((برخى به آن گرويدند و برخى رويگردان شدند و جهنم براى ايشان افروخته آتشى است كافى، كسانيكه آيه هاى ما را انكار كرده اند، بزودى به آتشى درونشان كنيم كه هر وقت پوستهايشان بسوزد، پوستهاى ديگرشان دهيم تا عذاب را خوب بچشند، همانا خدا نيرومند و فرزانه است.)))

توضيح راجع بواليان امر در حديث 480 سخن گفتيم و از قول مجلسى (ره) اثبات شد كه چنانچه اطاعت خدا و رسول واجبست، اطاعت واليان امر هم كه ائمه معصومين عليهم السلام باشند، واجب و لازمست و نيز بايد

ص: 112

ايشان معصوم و پاك از خطا و گناه باشند و راجع بجبت و طاغوت مجلسى (ره) گويد: جبت ابتدا نام بت مخصوصى بود و سپس براى هر معبود باطلى بكار بردند و گفته اند در اصل (((جبس))) بوده است و سين بتاء بدل شده است و جبس چيز بى خبر است و اما طاغوت بمعنى هر امر باطلى است، معبود باشد يا غير معبود و جبت و طاغوت در روايات بر اولى و دومى تاويل شده است.

2- ابن فضيل از حضرت ابوالحسن عليه السلام درباره قول خداى تبارك و تعالى (((و يا بمردم نسبت به آنچه خدا از كرمش به آنها داده حسد مى برند))) گويد كه آنحضرت فرمود: مائيم حسد برده شدگان.

3- حمران بن اعين گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم قول خداى عزوجل را (((همانا آل ابراهيم كتاب داديم))) فرمود: مقصود نبوت است، گفتم: حكمت چيست؟ فرمود: فهميدن و قضاوتست گفتم: (((و به آنها ملك بزرگ داديم؟))) فرمود: اطاعت است.

4- ابوالصباح گويد: از امام صادق عليه السلام قول خداى عزوجل (((و يا به مردم نسبت به آنچه خدا از كرمش به آنها داده حسد مى برند))) را پرسيدم، فرمود: اى ابوالصباح بخدا ما هستيم آن مردم حسد برده شده.

5- بريد اجلى گويد: امام باقر عليه السلام درباره قول خداى عزوجل تبارك و تعالى (((ما به آل ابراهيم كتاب و حكمت و ملك بزرگ داديم))) فرمود: خدا پيغمبران و رسولان و امامان را از آل ابراهيم قرار داد، پس چگونه اين مردم نسبت به آل ابراهيم عليه السلام اين مقام را مختلفند ولى درباره آل محمد صلى الله عليه و آله وسلم انكار مى كنند. عرض كردم (((و به ايشان ملك بزرگى داديم))) چيست؟ فرمود: ملك بزرگ اين است كه امامان را در آن خانواده قرار داد، هر كه اطاعت آنها كند اطاعت خدا كرده و هر كه نافرمانى آنها كند نافرمانى خدا كرده است، اين است ملك بزرگ.

ائمه عليهم السلام نشانه هایی هستند كه خداى عزوجل در كتابش ياد فرموده

1- داود جصاص گويد: از امام صادق عليه الس لام راجع به آيه (16 نحل) (((و علاماتى گذاشت و بوسيله ستاره هدايت شوند))) پرسيدم فرمود: ستاره رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) است و علامات ائمه عليهماالسلام مى باشند.

2- هيثم از امام صادق عليه السلام راجع به قول خداى عزوجل (((و علاماتى گذاشت و بوسيله ستاره هدايت شوند))) پرسيد، امام فرمود: رسول خدا صلى آله عليه و آله ستاره است و علامات ائمه عليهماالسلام اند.

3- وشاء گويد: از حضرت رضا(عليه السلام) راجع به قول خداى تعالى (((و علاماتى گذاشت و بوسيله ستاره هدايت شوند))) پرسيدم فرمود: ما هستيم علامات و ستاره رسول خدا صلى الله عليه و آله است. در اين كه مراد به آياتيكه خداى عزوجل در كتابش فرموده ائمه عليهم السلام هستند.

ص: 113

(در اینکه مراد به آیاتی که خدای عز و جل در کتابش فرموده ائمه علیهم السلام هستند)

1- داود رقى گويد، از امام صادق عليه السلام درباره قول خداى تبارك و تعالى (101 سوره 10) (((اين آيه ها و بيم دادن ها گروهى را كه مؤمن شدنى نيستند سود ندهد))) پرسيدم، فرمود: آيه ها امامان و بيم دادنها پيغمبران عليهم السلام ميباشند. (واضحست كه امامان عليهم السلام آيات الله العظمى ميباشد و وظيفه پيغمبران بيم دادن مردمست از عواقب سوئيكه بر گناهانشان مترتب ميشود و وجود امامان و بيم دادن پيغمبران، براى اهل ايمان و افراد شايسته سودمند است و براى مردم سرسختى كه ايمان نياورند سودى ندارد.

2- امام باقر عليه السلام درباره قول خداى عزوجل (42 سوره 54) (((تمام آيات ما را تكذيب كردند))) فرمود: مقصود از آيات، اوصياء است.

3- ابوحمزة گويد: بامام باقر عليه السلام عرض كردم: قربانت گردم، شيعه از شما تفسير اين آيه را مى پرسند (((از چه از يكديگر مى پرسند؟ از خبر بزرگى ميپرسند!))) فرمود: اختيار با من است، اگر خواهم با آنها بگويم و اگر خواهم نگويم، سپس فرمود: ولى من تفسیرش را برای تو می گویم عرض كردم: (((از چه از يكديگر مى پرسند؟))) فرمود: اين آيه درباره اميرالمؤمنين صلوات الله عليه است، آنحضرت عليه السلام مى فرمود: خدا را آيه اى بزرگتر از من نيست، خدا را خبرى بزرگتر از من نيست.

واجب دانستن خداى عزوجل و پيغمبرش صلی الله علیه و آله و سلم همراه بودن با ائمه عليه السلام را

1- بريد گويد: از امام باقر عليه السلام درباره قول خداى عزوجل (120 سوره 9) (((از خدا باك داشته باشيد و با صادقان باشيد))) پرسيدم فرمود: مقصود ما هستيم.

2- ابن ابى نصر گويد: از حضرت رضا عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل (((اى گروندگان از خدا باك داشته باشيد و با صادقان باشيد))) پرسيدم فرمود: صادقان همان امامان و باور دارندگان اطاعت ايشانند (صادقان و صديق همان امامانند بواسطه اطاعتشان خدا را)

3- امام باقر(عليه السلام) فرمايد: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هر كه خواهد مانند پيغمبران زندگى كند و مانند شهيدان بميرد و در بهشتى كه خداى رحمن كاشته، ساكن شود، بايد از على پيروى كند و با دوست او دوستى كند و بامامان پس از وى اقتدا كند: زيرا ايشان عترت منند و از طينت من آفريده شده اند. خدايا فهم و علم مرا بايشان روزى كن، واى بر آنها كه از امت من مخالف ايشان باشند خدايا شفاعت مرا به آنها مرسان (خدايا ما را هم توفيق پيروى على و دوستى دوستانش و رسيدن بشفاعت رسولت عطا فرما).

4-رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: خداوند تبارک و تعالی می فرماید: حجت من بر اشقياء امت تو كامل و تمامست، آنهائى كه ولايت على را ترك گفته و با دشمنانش دوستى نموده و فضيلت او و اوصياء بعد از او را انكار

ص: 114

كردند. زيرا فضيلت تو فضيلت ايشان است و اطاعت تو اطاعت ايشان، و حق تو حق ايشان و نافرمانى تو نافرمانى ايشان، و آنهايند امامان راهبر بعد از تو، روح تو در كالبد ايشانست و روح تو همانست كه از اطراف پروردگارت در تو دميده شده و ايشان عترت تو ميباشد و از طينت و گوشت و خون تو سرشته اند.

خداى عزوجل سنت و روش تو و پيغمبران پيش از تو را در ايشان جارى داشته و ايشان پس از تو خزانه دار علم منند، اينها حقى است بر من (بخودم سوگند) ايشانرا برگزدم و انتخاب كردم و پاك ساختم و پسنديدم، هر كه ايشانرا دوست دارد و از آنها پيروى كند و فضيلتشان را معترف باشد، نجات يافته است همانا جبرئيل عليه السلام نام ايشان و نام پدرانشان و دوستانشان و معترفين بفضيلت ايشانرا براى من آورده است.(بحديث 503 رجوع شود).

5- امام صادق عليه السلام از قول رسول خدا صلى الله عليه و آله ميفرمايد: كسيكه خواهد زندگى و مرگش زندگى و مرگ من باشد و ببهشت برينى كه پروردگارم بدست قدرت خود كاشته درآيد بايد پيروى على بن ابيطالب كند و با دوستش دوستى و با دشمنش دشمنى نمايد و نسبت باوصيا پس از وى تسليم باشد زيرا ايشان از خاندان من و از گوشت و خون منند و خدا فهم و علم مرا بايشان عطا فرموده است: بخدا شكايت ميكنم از حال آن امتم كه فضيلت ايشانرا منكر گشته، پيوند مرا با ايشان قطع كنند (رعايت قرابت آنها را كه اجر رسالت من است نكنند) بخدا سوگند كه دو فرزندم را ميكشند خدا شفاعتم را به آنها نرساند.

6- پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: هر كه را خوش آيد كه چون من زندگى كند و چون من بميرد و در بهشتى كه خدا مرا وعده داده درآيد و بشاخه ايكه پروردگارم بدست خود كاشته دست آويزد، بايد على بن ابيطالب و جانشين را اطاعت كند، زيرا آنها شما را بهيچ در گمراهى درنياورده و از هيچ در هدايت خارج نكنند شما بايشان ياد ندهد كه آنها از شما داناترند من از پروردگارم خواستم كه ميان آنها و قرآن جدائى نيندازد تا سر حوض بر من وارد شوند، اينچنين دو انگشت (سبابه) خود را بهم چسبانيد پهناى آن حوض بمسافت ميان صنعاء تا ايلة است و بعدد ستارگان جامهاى سيمين و زرين دارد.

شرح -مقصود از جدا نشدن ائمه عليه السلام از قرآن اينستكه: ايشان هميشه حافظ قرآن و مفسر قرآن و عمل كننده بقرآن و دعوت كننده مردم بسوى قرآنند و هيچگاه از اين روش تعدى و تجاوز نكنند و صنعاء شهرى است در يمن وايله نام كوهى است ميان مكه و مدينه و نيز نام شهريست در طرف مصر و امكنه ديگر هم باين نام ميباشد، ولى پيداست كه مقصود روايت بيان بزرگى حوض است نه تحديد حقيقى آن، چنانكه سنجيدن كاسه هاى آبخورى آن را بتعداد ستارگان نيز از اين بابست.

ص: 115

7-امام باقر عليه السلام (از قول پيغمبر صلى الله عليه و آله چنانكه مجلسى گويد) فرمود: همانا نسيم رحمت و آسودگى و پيروزى و كمك و كاميابى و بركت و بزرگوارى و آمرزش و ايمنى و توانگرى و مژده و رضوان و تقرب و يارى و توانائى و اميد و دوستى خداى عزوجل، براى كسى است كه على را دوست بدارد.

و اطاعتش كند و از دشمنش بيزارى جويد و بفضيلت او و جانشينانش معترف باشد، بر من است كه ايشانرا در شفاعتم در آورم و بر پروردگار تبارك و تعالى (من است كه شفاعت مرا نسبت بايشان بپذيرد، زيرا آنها پيرو منند و هر كه پيروى من كند از آن من است.

توضيح تصديق و پذيرش اين روايات، براى اماميه و شيعيانى كه باصول و مبانى مذهبى خود آشنائى دارند، بسيار ساده و آسانست، زيرا از مبانى مذهبى متقن و كامل شيعه از بركت روايات ائمة هدى كه همين كتاب كافى بهترين مجموعه آنست، چنين استفاده مى شود كه: نظام دقيق و متقن جهان هستى گواه صانع و مدبرى حكيم و قادر و مهربان است و او والاتر از اينست كه بچشم كوچك و محدود بندگانش ديده شود و از طرفى هم حكمت و رأفت او اقتضا مى كند كه اين مخلوق ضعيف و جاهل را خود سر رها نكند و بدون سرپرست و رهنما نگذارد.

بدينجهت از ميان تمام مخلوق در هر عصرى فردى شايسته براى رهبرى آنها، بعنوان پيغمبر يا امام انتخاب مى كند و آن رهبر اولا انسانست و همجنس خود آنها، تا بتوانند با او بنشينند و از دل گويند و با او انس و الفت گيرند و مشكلات زندگى خود را با او در ميان گذارند و ثانيا در مقام علم و عمل از همه آنها بهتر و بالاتر است تا بتواند بتمام سؤالات ايشان جواب گويد و مردم، با عقيده و ايمان از او بپذيرند.

آن رهبر عاليقدر با صداى رسا بگوش تمام دانشمندان عصرش مى رساند كه: برگزيده خدا بايد از تمام مردم اعلم و داناتر باشد بطوريكه هر چه از او بپرسند بتواند جواب گويد و منم آن برگزيده خدا (((سلونى قبل ان تفقدونى))) تا من زنده ام هر چه مى خواهيد بپرسيد، مى گويد اى بشر عاقل و متفكر شما همگى با ميليونها فكر و تجربه و دانش آموزى، يكطرف و من درس نخوانده تنها يكطرف، صريح و روشن بشما مى گويم: من برگزيده خدا و رهبر شمايم و برگزيده خدا بايد هر چه از او بپرسند جواب گويد، بيائيد و هر چه مى خواهيد از من بپرسيد و سخنان مرا بنويسيد زيرا همچنانكه امروز رهبر حاضر شما هستم و بوسيله منطق و زبانم شما را رهبرى مى كنم، فردا هم رهبر غايب نسل آينده شما هستم و آنها را با سخنان نوشته ام بنام روايات و احاديث رهبرى مى كنم.

گاهى با دست اشاره بسينه نموده و مى فرمايد در اينجا علم فراوانيست بيائيد و بپرسيد گاهى مى فرمايد صحيفه و جفر و جامعه و مصحف فاطمه كه علوم گذشته و آينده در آنهاست نزدماست بيائيد و بپرسيد بهر لغت و زبانيكه از ما سؤال كنيد بهمان لغت بشما پاسخ مى گوئيم و ما كتاب تورات و انجيل و زبور را مى دانيم بيائيد و

ص: 116

بپرسيد اهل ذكريكه خدا در قرآنش دستور داده كه از آنها بپرسيد ما هستيم بيائيد و بپرسيد راسخين در علم مائيم علامات و آيات و متوسمينى كه خدا در قرآنش فرموده ما هستيم بيائيد و بپرسيد علوم تمام پيغمبران و اوصياء گذشته نزد ماست و روز برورز و ساعت بساعت علم ما زياد مى شود خصوصا شبهاى جمعه و شبهاى قدر بيائيد و بپرسيد همه علوم قرآن را تنها ما مى دانيم بيائيد و بپرسيد و باز خودشان مى فرمودند (((ممكن نيست كه از امام چيزى بپرسند و او بگويد نمى دانم))) آيا تاكنون بشرى روى زمين بوده كه بگويد (((لا ادرى = نمى دانم))) در قاموس زندگى من نيست؟.

شيعه مى گويد: خدا را شكر كه اين نداى مقدس جامه عمل پوشيد: دوازده نفر امام يكى پس از ديگرى بدون اينكه در مكتب بشر زانو بزنند، در جوانى و پيرى، در خانه و زندان، در سفر و حضر، در صلح و جنگ در مرأى و منظر مردم بودند، دانشمندان زمان، از دور و نزديك بمحضرشان رسيدند و هر گونه سؤالى از مشكل و آسان، از دنيا و عقبى، از زمين و آسمان، از محسوس و معقول، از گذشته و آينده، از حق و باطل از ايشان كردند و آنها نيز همه را پاسخ گفتند و قسمتى از آن پرسش و پاسخها نوشته شد و براى قضاوت امروز ما باقى ماند كه تنها همين كتاب كافى مشتمل بر 15176 حديث مفصل و كوتاه آنست.

ما در اين ذخائر گرانبهاى خود مى بينيم كه دانشمندان طبيعى و يهود و نصارى و مجوس و غيره بنام ابن ابى العوجاء و ابن مقفع و جاثليق و ديصانى و رأس الجالوت و بوحنيفه و امثالش، با مغزى متكبر و مغرور بمحضر ائمه هدى عليهم السلام رسيده و انصافا سؤالاتى پر مغز و مشكل نموده اند ولى پاسخ امام عليه السلام گاهى آن مشكلات را گره بگره باز كرده و گاهى چون خورشيدى تابان طلوع كرده و ظلمت متراكم شك و شبه را يك مرتبه محو و نابود كرده است و سؤال كنندگان مغرور بعضى تسليم شده و ايمان آورده اند و برخى با سكوت و خاموشى و خجلت و شرمسارى از مجلس برخاسته اند.

مأمون عباسى خليفه كشور پهناور اسلام بهر منظورى كه بود بزرگترين دانشمندان زمان خود را از نقاط دور و نزديك كشور، جمع مى كرد و اركان و رجال دولت را طلب مى نمود و مجالسى تاريخى و شاهانه ترتيب ميداد و براى مناظره و مباحثه با اين نوابغ بشر، امام هشتم شيعيان حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام و ارواحنا فداه را دعوت مى كرد، شايد مأمون گمان مى كرد، امام رضا(عليه السلام) در اين مجالس حاضر نخواهد شد و اگر حاضر شود سكوت خواهد كرد و اگر سخن گويد از عهده جواب همه برنيايد، ولى خدا خواست كه آن مجالس تاريخى باشكوه برگزار شود، بزرگ دانشمندان يهود و نصارى و مجوس هر چه در مدت عمر فرا گرفته بودند از حضرتش سؤال مى كردند و پاسخ مى شنيدند ولى همگى در برابر سؤالات كوتاه آنحضرت عاجز مى شدند همه آن سؤالات و جوابها بتفصيل نوشته شده و براى قضاوت امروز ما باقى مانده است.

ص: 117

من نويسنده خدا را شاهد مى گيرم كه ايمانى كه از مطالعه همين احاديث و اخبار و جوابهائي كه ائمه عليهم السلام گفته اند و نوشته اند برايم حاصل مى شود، راسختر و محكمتر از بيان هر معجزه و فضيلت است زيرا اگر همه چيز قابل جعل و تزوير باشد جواب علمى جعل بردارنيست زيرا تا جاعل به آن درجه اعلاى از علم و دانش نرسد كه بتواند هر سؤال مشكلى را جواب گويد نمى تواند جعل كند و بنويسد، اين است مقام علم امام.

و اما در مقام عمل از مبانى مذهبى ماست كه امامان و رهبران ما از گناه و خطا معصومند يعنى با استعداد و لياقتى كه خدا نسبت به آنها مى دانسته، ايشان را پاك و معصوم آفريده است و گناه و اشتباه از آنها سر نزند، همين مطلب را هم خود آنها فرموده اند تا اشاره كنند كه اى بشر كنجاو و خرده گير، شما خود را مى بينيد كه چگونه سراپا نقص و آلودگى داريد و در برابر مال و مقام و زيبائى عقل و دين خود را مى بازيد، عربده مى كشيد و شكم يكديگر را پاره مى كنيد ولى ما صريحا مى گوئيم كه طلا ونقره زرد و سفيد ما را نمى فريبد خلافت و سلطنت شما نزد ما بيك نعلين پاره نمى ارزد اگر تمام دنيا را بما دهند كه بمورى ستم كنيم، نميپذيريم ما دروغ نمى گوئيم ما براى اطاعت حق شهادت و زندان را بر تعدى و تجاوز ترجيح مى دهيم؟ ما در ميان شما و مانند شما ساخته شده ايم، اگر مى توانيد بر ما خورده اى بگيريد.

متجاوز از دويست سال اين رهبران الهى در ميان همين مردم بودند و با آنها ازدواج و معاشرت كردند واحدى نتوانست لغزشى العياذبالله بر آنها بگيرد چگونه بشر مى تواند بر آنها لغزشى بگيرد، در صورتيكه معناى لغزش را آنها مى دانند و خود آنها بشر فهمانيده اند.

پس از تأمل و دقت در آنچه گفتيم، روشن مى شود كه چرا خدا مردم را بايشان ارجاع داده و چرا اطاعت على و امامان پس از او را واجب كرده است و چرا على بن ابيطالب عليه السلام مقسم بهشت و جهنم است و چرا راه نجاتى جز در خانه ايشان نيست و چرا دشمنان ايشان در خسارت و زيانند و در آتش دوزخ بسر مى برند و چرا بايد ما از آنها بيزارى جوئيم و چرا.. و چرا..

اهل ذكريكه خدا مردم را بپرسش از ايشان امر فرموده ائمه هستند

1- امام باقر (عليه السلام) راجع به قول خداى عزوجل (43 سوره 16) (((اگر خودتان نمى دانيد از اهل ذكر بپرسيد))) از قول پيغمبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: مقصود از ذكر من هستم و امامان اهل ذكر باشند و راجع بقول خداى عزوجل (44 سوره 43) (((همانا قرآن براى تو و قوم تو ذكر است و بزودى از آن بازخواست مى شويد))) خود امام فرمود: مائيم قول او و مائيم بازخواست شدگان (سؤال شوندگان).

2-ابن كثير گويد: از امام صادق عليه السلام آيه (((اگر خودتان نمى دانيد، از اهل ذكر بپرسيد))) را پرسيدم، فرمود. مقصود از ذكر محمد صلى الله عليه و آله است و ما هستيم اهل او كه پرسيده مى شويم، بحضرت

ص: 118

عرض كردم: خدايتعالى فرمايد: (((قرآن ذكر است براى تو و قومت و بزودى از آن پرسيده مى شويد))) فرمود: تنها ما را قصد كرده، مائيم اهل ذكرو مائيم پرسش شوندگان.

3- وشاء گويد بحضرت رضا(عليه السلام) عرض كردم: قربانت گردم (((اگر نمى دانيد از اهل ذكر بپرسيد))) يعنى چه؟ فرمود: مائيم اهل ذكر و مائيم پرسش شوندگان عرض كردم: شما پرسش شونده و ما پرسش كننده ايم؟ فرمود، آرى:، عرض كردم، بر ماست كه از شما بپرسيم؟ فرمود، آرى عرض كردم: بر شماست كه بما پاسخ دهيد؟ فرمود: نه، اختيار با ماست، اگر خواستيم پاسخ دهيم و اگر نخواستيم پاسخ ندهيم، مگر نمى شنوى قول خداى تبارك و تعالى را (39 سوره 38) (((اينست بخشش بى حساب ما خواهى ببخش يا نگهدار (اين بخشش ما است خواهى ببخش يا نگهدار حسابى بر تو نيست).

4- باز امام صادق عليهم السلام در باره آيه (44 سوره زخرف) فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله ذكر است و اهل بيتش عليهم السلام پرسش شوندگان و اهل ذكر باشند.

5- و آنحضرت راجع بهمين آيه فرمود: همانا مراد بذكر قرآنست و ما هستيم قوم او و ما هستيم پرسش شوندگان.

6- ابوبكر حضر مى گويد: خدمت امام باقر عليه السلام شرفياب بودم كه ورد برادر كميت (كه از شعراء معروف عرب و مداح اهل بيت است) وارد شد و عرض كرد: خدا مرا قربانت كند، هفتاد سؤال حاضر كرده بوديم كه از شما بپرسم و اكنون يكى از آنها راهم بخاطر ندارم. (در اينجا اين شعر با تصحيف مناسب است)

گفته بودم چو بيايم غم دل با تو بگويم چه بگويم كه غم از دل برود چون برت آيم

حضرت فرمود: اى ورد يكى را هم بخاطر ندارى؟!! عرض كرد: چرا يكى از آنها بخاطرم آمد فرمود: آن چيست؟ عرض كرد، قول خداى تبارك و تعالى (((اگر نمى دانيد از اهل ذكر بپرسيد))) ايشان كيانند؟ فرمود: ما هستيم عرض كرد: بر ماست كه از شما بپرسيم؟ فرمود: آرى، عرض كردم: بر شماست كه بما جواب گوئيد؟ فرمود: اختيار با ماست.

7- محمد بن مسلم بامام باقر عليه السلام: عرض كرد: همشهريان ما گمان كنند، قول خداى عزوجل (((اگر نمى دانيد از اهل ذكر بپرسيد))) اهل ذكر يهود و نصارى هستند، فرمود: بنابراين آنها شما را بدين خود دعوت كنند!!! سپس با دست بسينه اش اشاره كرد و فرمود: ما هستيم اهل ذكر و ما هستيم سؤال شوندگان.

8-حضرت امام رضا از على الحسين عليهماالسلام نقل مى فرمايد: بر امامان چيزى واجبست كه بر شيعيانشان واجب نيست (مانند لباس خشن پوشيدن و غذاى درشت خوردن مجلسى (ه) و بر شيعيان ماست چيزيكه بر ما نيست، (و آن امور دين خود را از ما پرسيدن است) خداى عزوجل ايشان را امر فرموده كه از ما

ص: 119

بپرسند زيرا فرموده است (((اگر نمى دانيد از اهل ذكر بپرسيد))) بايشان فرمان داده كه از ما بپرسند ولى پاسخ بر ما لازم نيست، اگر بخواهيم پاسخ دهيم و اگر بخواهيم باز ايستيم.

9- محمد بن ابى نصر گويد: بامام رضا(علیه السلام)نامه اى نوشتم: كه قسمتى از آن اين بود خداى عزوجل فرمايد: (((اگر نمى دانيد از اهل ذكر بپرسيد))) و نيز فرموده است (122 سوره 9) (((مؤمنين همگى نتوانند سفر كنند، پس چرا از هر گروه ايشان، دسته اى سفر نكند، تا در امر دين دانش آموزنده و چون باز گشتند، قوم خويش را بيم دهند، شايد آنها بترسند))) بنابراين بر مردم پرسش واجب گشته و بر شما پاسخ واجب نيست، امام عليه السلام مرقوم فرمود: خداى تبارك تعالى فرمايد: (50 سوره 28) (((اگر از تو نپذيرفتند، بدان كه فقط از هوسهاى خود پيروى مى كنند، گمراه تر از كسيكه پيروى هوس خود كند كيست؟))).

كسانى را كه خداى تعالى در قرآنش عالم ناميده ائمه مى باشند

1- امام باقر عليه السلام راجع بقول خداى تعالى عزوجل (9- سوره 39) (((آيا كسانى كه دانند با كسانيكه ندانند يكسانند، تنها خردمندان بياد مى گيرند))) فرمود: ما هستيم كسانى كه مى دانند و آنها كه نمى دانند دشمنان مايند و شيعيان ما خردمندانند.

2- و باز راجع باين آيه فرموده است: ما هستيم كسانى كه ميدانند و دشمنان ما نادانانند و شيعيان ما خردمندان.

راسخون در علم همان ائمه عليهم السلام مى باشند

1- امام صادق عليه السلام فرمود: مائيم راسخون در علم و ما تأويل قرآن را مى دانيم.

2- يكى از دو امام باقر يا صادق (عليهما السلام) راجع بقول خداى عزوجل (6 سوره 3) (((و جز خدا و راسخون در علم تأويل قرآن را نميدانند))) فرمود: پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بهترين راسخ در علم است.

خداى عزوجل همه آنچه را از تنزيل (معنى مطابقى) و تأويل (معنى التزامى) نازل فرمود باو آموخته است، چيزى را كه خدا تأويلش را باو نياموخت بر او نازل نفرمود و اوصياء پس از وى هم تمام آنرا مى دانند، و كسانيكه تأويل نميدانند (شيطان) هرگاه عالمان چيزى از روى علم بفرمايد (ايمان مى آورند و مى پذيرند) چنانچه خدا ايشان را پذيرفته و فرموده است (((ميگويند ايمان آورديم، همه قرآن از جانب پروردگار ماست))) و قرآن خاص و عام و محكم و تشابه و ناسخ و منسوخ دارد و راسخون در علم همه را ميدانند.

3- امام صادق عليه السلام فرمود: راسخون در علم اميرالمؤمنين و امامان پس از وى عليهم السلام ميباشند.

شرح -آيه شريفه (6سوره 3) تمامش چنين است: (((خداست كه اين كتاب را بر تو نازل كرده قسمتى از آن آياتى ست محكم كه آنها اصل و پايه قرآنست و قسمتى از آن آياتى است متشابه. كسانيكه در دلشان خللى

ص: 120

است، از قرآن آنچه را متشابه است، در طلب فتنه و بقصد تأويل پيروى ميكنند، در صورتيكه جز خدا تأويل آنرا نداند و راسخون در علم گويند: ايمان آورديم، همه قرآن از جانب پروردگار ماست و جز خردمندان اندرز نگيرند))).

مفسرين و دانشمندان اسلامى راجع بمحكم و متشابه بتفصيل بحث كرده و كتابهاى جداگانه در اين موضوع نوشته اند كه معروفترين آنها رساله سيد مرتضى است، اين دانشمندان در رسائل خود اقوال مختلفى را كه راجع بمعنى محكم و متشابه و تعيين مصداق آنها و علت آمدن آيات متشابه در قرآن است، بحث ميكنند ولى آنچه مسلم است، آيات متشابه معنى واضح و روشنى چون آيات محكم ندارد، بلكه چند معنى شبيه بهم از آنها استفاده ميشود و بحكم آيه شريفه، مردميكه در دل خود خللى دارند، براى آشوبگرى و گمراه كردن مردم و تباهى دين، آيات متشابه را دست آويز خود قرار داده، طبق رأى و سليقه خويش تأويل ميكنند، در صورتيكه جز خدا كسى تأويل آنرا نداند و طبق اين سه روايت، خداى عزوجل تأويل قرآن را بپيغمبر و امام (صلی الله علیه و آله و سلم) آموخته است و اگر به آنها نمى آموخت، فايده اى نداشت كه كلام مبهم و نامعلومى را بر آنها نازل كند و اين منافات ندارد بااينكه بگوئيم: جز خدا كسى تأويل قرآن نمى داند، زيرا كه ايشان هم شاگرد مكتب خدايند و علم ايشان همان علم خداست.

اين در صورتى كه در مقام قرائت بر كلمه (((الله ))) وقف كنيم و (((الراسخون))) را مبتدا بگيريم ولى بنابر قرائت ديگر كه (((والراسخون ))) را عطف بالله دانسته اند اشكالى در ميان نيست و راسخ در علم، كسى است كه در علم ريشه دارد و آنرا خوب ضبط كرده و در آن استاد است كه افراد كاملش همان پيغمبر و امامان هدى (صلی الله علیه و آله و سلم) ميباشند و بنابر روايت دوم شيعيان پاك و مخلص كه تأويل قرآن را نمى دانند تصديق اجمالى نموده و ميگويند: ما ميدانيم كه همه قرآن، چه محكم و چه متشابهش را پروردگار ما نازل كرده است و على عليه السلام هم در اول خطبه 89 نهج البلاغه اين موضوع را بيان ميكند.

علم بأئمه داده شده و در سينه آنها ثبت است

1- ابوبصير گويد: از امام باقر عليه السلام شنيدم كه اين آيه را قرائت مى فرمود (48 سوره 29) (((بلكه قرآن آيه هائيست روشن))) در سينه كسانيكه به آنها علم داده اند))) و با دست اشاره بسينه خود فرمود.

2- امام صادق عليه السلام در باره قول خداى عزوجل (آيه 48 سوره 29) فرمود: ايشان ائمه عليهم السلام مى باشند.

3-ابوبصير گويد: امام باقر عليه السلام اين آيه (48 سوره 29) را قرائت نمود و سپس فرمود: بخدا اى ابا محمد! خدا نفرمود: قرآن آيه هائيست ميان دو جلد قرآن (تا مردمى گويند قرآن كه حجت خداست بر ما، همين آيات ميان دو جلد يعنى از صفحه آخر است و محتاج باماميكه آن را تفسير كند نمى باشيم) عرض كردم:

ص: 121

قربانت گردم كيانند ايشان؟ (دانشمندانيكه حقايق قرآن در سينه آنهاست) فرمود: توقع مى رود كه جز ما چه اشخاصى باشند؟!

4- هارون بن حمزة گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه راجع به آيه (48 سوره 29) مى فرمود: آنها تنها ائمه مى باشند.

5- محمدبن فضيل گويد: از آنحضرت راجع بقول خداى عزوجل (48 سوره 29) پرسيدم، فرمود: ايشان تنها ائمه عليهم السلام مى باشند.

كسانى را كه خدا از ميان بندگانش برگزيده و قرآن را به ارثشان داده ائمه عليهم السلام مى باشند

1- سالم گويد: از امام باقر عليه السلام پرسيدم راجع بقول خداى عزوجل (22 سوره 35) (((آنگاه اين كتاب را بكسانيكه از ميان بندگان خود انتخاب كرده ايم، بارث داديم. بعضى از ايشان به خود ستم كنند و بعضى معتدلند و بعضى باذن خدا بسوى نيكيها شتابانند، فرمود: شتابنده بسوى نيكها امامست و معتدل امام شناس است و ستمگر بخويش كسى است كه امام را نمى شناسد.

2- سليمان بن خالد گويد: از امام صادق عليه السلام راجع بقول خدايعالى (((آنگاه اين كتاب را بكسانى كه از ميان بندگان خود انتخاب كرده ايم، بارث داديم))) پرسيدم، فرمود: شما در اين باره چه مى گوئيد؟ عرض كردم: ما مى گوييم: اين آيه درباره فرزندان فاطمه عليهاالسلام است، (گويا مقصودش اولاد امام حسن است) فرمود: چنانكه تو پندارى نيست، كسى كه شمشير كشد و مرد مرا بمخالفت دعوت كند، در اين آيه داخل نيست. عرض كردم: پس ستمگر بخويش كيست؟ فرمود: كسى است كه در خانه خود نشيند و حق امام را نشناسد و معتدل كسى است كه حق امام را شناسد و شتابنده به نيكيها امام است.

3- احمد بن عمر گويد: از حضرت رضا(عليه السلام) راجع به آيه (22 سوره 35) (((آنگاه اين كتاب را بكسانى كه از ميان بندگان خود انتخاب كرده ايم، بارث داده ايم))) پرسيدم فرمود: اولاد فاطمه عليهاالسلام هستند (باستثناى ساداتى كه با كشيدن شمشير مردم را بمخالفت مى خوانند. تا با حديث سابق موافق شود.

پاورقى فاضل متتبع جناب آقاى غفارى (ج 1 ص 215 -) و شتابنده بسوى نيكيها امامست و معتدل امام شناس است و ستمگر بخويش كسى است كه امام را نشناسد.

4- ابى ولاد گويد: از امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل (121 بقره) (((كسانيكه به آنها كتاب داده ايم و آن را چنانكه شايسته است مى خوانند، بدان ايمان آورده اند))) پرسيدم، فرمود: ايشان ائمه عليهم السلام باشند ( و تلاوت شايسته آنستكه الفاظش را شمرده و با تانى ادا كنند و در معانى آن تفكر نمايند و در نتيجه طبق آن عمل كنند.)

ص: 122

امامان در قرآن دو قسمند: اماميكه بخدا خواند و اماميكه بدوزخ كشاند

1- امام محمد باقر عليه السلام فرمود: چون آيه (71 سوره 17) (((روزيكه هر دسته از مردم را بامامشان خوانيم ))) نازل شد، مسلمين عرض كردند:اى فرستاده خدا! مگر شما امام همه مردم همه مردم نيستند؟ پيغمبر فرمود: من از جانب خدا بسوى همه مردم فرستاده شده ام ولى بعد از من امامانى از خاندانم بر مردم منصوب شوند، ايشان در ميان مردم قيام كنند و مردم آنها را تكذيب كنند و امامان كفر و گمراهى و پيرونشان بر ايشان ستم كنند، هر كه آنها را دوست دارد و از آنها پيروى كند و تصديقشان نمايد، از من است و با من است و مرا ملاقات خواهد كرد و آگاه باشيد كسى كه بايشان ستم كند و تكذيبشان نمايد، از من نيست و با من نيست و من از او بيزارم.

2- امام صادق عليه السلام فرمود: ائمه در كتاب خداى عزوجل دو دسته اند: 1- خداى تبارك و تعالى فرمايد (74 سوره 21) (((و آنها را امامانى قرار داديم كه به امر هدايت كنند))) نه به امر مردم، امر خدا را بر امر مردم مقدم دارند و حكم خدا را پيش از حكم مردم دانند. 2- و باز فرموده است ( 41 سوره 28) (((آنها را امامانى قرار داديم كه بسوى دوزخ بخوانند))) ايشان امر مردم را بر امر خدا مقدم دارند و حكم مردم را پيش از حكم خدا دانند و بر خلاف آنچه در كتاب خداى عزوجل است، طبق هوس خويش رفتار كنند.

قرآن بسوى امام هدايت مى كند

1- حسن بن محبوب گويد: از حضرت رضا(عليه السلام) راجع بقول خداى عزوجل پرسيدم (آيه 33- سوره 4) (((همه را در تركه پدران و مادران خويشان، بستگانى قرار داده ايم و كسانى را كه با آنها دست (بيعت يا پيمان) داده ايد،))) (بهره آنها را بدهيد) حضرت فرمود: مقصود ائمه عليه السلام باشند كه خداى عزوجل پيمان شما را با ايشان بسته است.

2- امام صادق عليه السلام راجع بقول خدايتعالى (9 سوره 17) (((همانا اين قرآن بدانچه استوارتر است، راهنمائى كند))) فرمود: بسوى امام راهنمائى مى كند (مانند آياتى كه در ابواب گذشته و آينده بوجود امام عليه السلام تأويل شده است و نيز از نظر آيات مشكل و متشابه قرآن كه وجود مفسر و شارح بصيرى را طلب مى كند و آن غير از امام نتواند بود)

نعمتى را كه خداى عزوجل در كتابش ذكر فرموده ائمه عليهم السلامند

1- اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: چگونه باشد حال مردميكه سنت پيغمبر صلى الله عليه و آله را دگرگون ساختند و از وصى او رو گردان شدند؟ ايشان نمى ترسند كه نعمت خدا را بناسپاسى تغيير دادند و قوم خويش را بدوزخ كه سراى هلاكت است، در آوردند))) سپس فرمود: ما هستيم آن نعمتى كه خدا ببندگانش انعام فرموده هر كه در روز قيامت كامياب شود بوسيله ما است.

ص: 123

توضيح تغيير نعمت بناسپاسى اينست كه بجاى شكر و سپاسگزارى از نعمت، كفران و ناسپاسى كند، پس خدا آن نعمت را از او بگيرد و عقوبت ناسپاسى برايش باقى ماند.

2- ابو يوسف بزاز گويد: امام صادق عليه السلام آيه ( 69 سوره 7) (((نعمتهاى خدا را بياد آوريد))) را تلاوت نمود و فرمود: ميدانى نعمتهاى خدا چيست؟ عرض كردم: نه، فرمود: مقصود بزرگترين نعمتهاى خداست بر خلقش و آن ولايت ماست.

3- ابن كثير: از امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل (29- سوره 4) (((مگر آنكسانرا نديدى كه نعمت خدا را بناسپاسى تغيير دادند تا آخر آيه))) پرسيدم، فرمود: مقصود، همه قريش است، آنكسان كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله دشمنى كردند و جنگ نمودند و وصيت او را درباره جانشين انكار كردند.

المتوسمین یعنی آن باريك بينانى كه خدايتعالى در كتابش ذكر فرموده كه راه حق در خاندانشان پابرجاست ائمه عليهم السلام هستند

1- اسباط گويد: خدمت امام صادق عليه السلام بودم كه مردى از آنحضرت راجع بقول خداى عزوجل (سوره 15) (((براى باريك بينان در آن امر نشانه هاست و آن قريه در راهى پابرجاست))) سؤال كرد، حضرت فرمود: مائيم باريك بينان و آن راه در خاندان ما پابرجاست.

2- اسباط بن سالم گويد: خدمت امام صادق عليه السلام بودم از اهل (((هيت))) (شهريست بالاى فرات) وارد شد و بامام گفت.- اصلحك الله چه مى فرمائيد درباره قول خداى عزوجل (((براى باريك بينان در آن امر نشانه هاست؟))) فرمود: مائيم باريك بينان و آنراه در خاندان ما پابرجاست.

3- امام باقر عليه السلام درباره قول خداى عزوجل (((براى باريك بينان در آن امر نشانه هاست ))) فرمود: ايشان ائمه عليهم السلام هستند. پيغمبر صلى الله و آله فرمود: از زيركى مؤمن پروا كنيد، زيرا كه او در پرتو نور خداى عزوجل مينگرد، خداى تعالى فرموده است (((براى باريك بينان در آن امر نشانه هاست )))

4- امام صادق عليه السلام درباره قول خداى عز و جل (((براى باريك بينان در آن امر نشانه هاست))) فرمود: ايشان ائمه هستند (((و آن در خاندان ايشان پابرجاست))) هيچگاه از ميان ما خارج نشود.

5-امرالمؤمنين عليه السلام درباره قول خدايتعالى (((براى باريك بينان در آن امر نشانه هاست))) فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله باريك بين بود و پس از او من و امامان از ذريه من باريك بينانيم. شرح : سياق آيه شريفه درباره هلاكت قوام لوط وزيرو شدن ديار ايشان است و ظاهر معنى آيه اينستكه: ديار خرابشده قوم لوط در كناره جاده و گذرگاه است،اى مردم بافر است و باريك بينى كه از آنجا ميگذريد از عاقبت وخيميكه براى اين مردم هرزه پيش آمد نمود، عبرت گيريد ولى تأويلش چنان بود كه در اين پنج

ص: 124

روايت ذكر شد يعنى باريك بينان و عبرت گيران حقيقى امامانند و راه حق و عبرت در ميان ايشان پابرجاست.

عرض اعمال بر پيغمبر و ائمه صلى الله وآله

1- ابوبصير گويد امام صادق عليه السلام فرمود: در هر بامداد كردار بندگان نيكوكار و فاسق تر رسول خدا صلى الله عليه و آله عرضه ميشود، پس بر حذر باشيد (از كردار ناشايست) و همين است معنى قول خدايتعالى (105 سوره 9) (((در عمل كوشيد كه خدا و رسولش كردار شما را ميبينند))) و ساكت شد.

توضيح نظر باينكه در آيه شريفه بعد از كلمه (((ورسوله))) كلمه (((والمؤمنون))) است كه بائمه عليهم السلام تفسير شده است، امام صادق عليه السلام آن كلمه را از لحاظ تقيه يا واضح بودن مطلب نفرمود و سكوت نمود.

2- يعقوب بن شعيب گويد: از امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل (105- سوره 9) (((در كار باشيد كه خدا و پيغمبر و مؤمنين كردار شما را مى بينند))) پرسيدم، فرمود: مؤمنين ائمه هستند.

3- سماعة گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: شما را چه مى شود كه پيغمبر صلى الله عليه و آله را ناخوش و اندوهگين ميكنيد؟ مردى گفت: ما او را ناخوش مى كنيم؟!! فرمود: مگر نميدانيد؟ كه اعمال شما بر آنحضرت عرضه ميشود و چون گناهى در آن بيند، اندوهگينش ميكند؟ پس نسبت بپيغمبر بدى نكنيد و او را (با عبادات و طاعات خويش) مسرور سازيد.

4- عبدالله بن ابان زيات كه نزد حضرت رضا عليه السلام منزلى داشت، گويد به آنحضرت عرض كردم: براى من و خانواده ام بدرگاه خدا دعا بفرما. فرمود: مگر من دعا نمى كنم؟! بخدا كه اعمال شما در هر صبح و شام بر آنحضرت عرضه ميشود، عبدالله گويد: من اين مطلب را بزرگ شمردم، بمن فرمود: مگر تو كتاب خداى عزوجل را نمى خوانى كه فرمايد؟ (((بگو (اى محمد) در عمل كوشيد كه خدا و رسولش و مؤمنان كردار شما را مى بينند))) بخدا كه آن مؤمن على بن ابيطالب است.

5- امام باقر(علیه السلام)اين آيه (105 سوره 9) را ياد نمود و فرمود: بخدا كه آن مؤمن على بن ابيطالب عليه السلام است.

6- امام رضا عليه السلام مى فرمود: همانا كردار نيك و بد بندگان به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرضه ميشود.

روشي كه بر پايدارى آن ترغيب شده ولايت على عليه السلام است

حضرت ابى جعفر عليه السلام درباره قول خدايتعالى (16 سوره 82) (((و اگر بر آن روش استوار شوند، آبى فراوانشان نوشانيم))) فرمود: يعنى اگر بر ولايت على بن ابيطالب امير مؤمنان و اوصياء از فرزندان او استوار

ص: 125

شوند و اطاعت آنها را در امر و نهيشان بپذيرند (((آب فراوانى به آنها نوشانيم))) يعنى ايمانرا در دلشان جايگزين كنيم و مقصود از (((طريقه = روش))) ايمان بولايت على و جانشينان اوست.

2- محمدبن مسلم گويد: از امام صادق عليه السلام درباره قول خداى عزوجل پرسيدم (30 سوره 41) (((كسانيكه گفتند: پروردگار ما خداست و سپس استوار شدند))) فرمود: يعنى بر امامان يكى پس از ديگرى استوار بماندند (((فرشتگان بر ايشان نازل شوند كه بيم مداريد و اندوهگين مباشيد و ببهشتى كه به آن وعده مييافتيد، شادمان باشيد))).

توضيح استوارى بر ايمان بمعنى پايدارى بر شرايط و لوازم آنست، مانند اطاعت و فرمانبردارى از دستورات دينى و عدم انحراف در عقايد قلبى و امام رضا عليه السلام بيكى از شيعيان فرمود: استوارى بر ايمان همين است كه شما شيعيان داريد يعنى كسانيكه از طريقه شما منحرفند استوار نيستند و نزول فرشتگان در هنگام مرگ، يا در قبر و يا در قيامت است كه بمؤمنين استوار گويند: از عقاب مترسيد و بر از دست رفتن ثواب اندوهگين مباشيد و يا آنكه بر اهل و مال و فرزند خود اندوهگين مباشيد مختصرى از مجمع البيان -.

ائمه كانون علم و درخت نبوت و آمد و شدگاه فرشتگانند

1- على بن الحسين عليهماالسلام فرمود: مردم چه خرده گيرى بر ما دارند؟ بخدا كه ما درخت نبوت و خانه رحمت و كانون علم و آمد و شدگاه فرشتگانيم.

2- اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: ما خانواده درخت نبوت و محل رسالت و آمد و شدگاه فرشتگان و خانه رحمت و كانون دانشيم.

3- خيثمة گويد: امام صادق عليه السلام بمن فرمود: اى خيثمه، ما درخت نبوت و خانه رحمت و كليد حكمت و كانون دانش و محل رسالت و آمد و شدگاه فرشتگان و محل راز خدائيم، ما هستيم امانت خدا در ميان بندگانش و ما هستيم حرم بزرگ خدا (پس رعايت و احترام ما از كعبه بيشتر است) ما هستيم امان خدا، ما هستيم پيمان خدا، هر كه بپيمان ما وفا كند بپيمان خدا وفا كرده و هر كه با ما پيمان شكنى كند پيمان و عهد خدا را شكسته است.

ائمه وارثان دانشند، يكى پس از ديگرى دانش را به ارث ميبرند

1- امام صادق (عليه السلام) فرمود: على عليه السلام عالم بود و علم به ارث منتقل ميشود و هرگز عالمى نميرد جز اينكه پس از او كسى باشد كه علم او را بداند يا آنچه را خدا خواهد پس توجه نما تو ای مخاطب ارجمند که مقصود علم لدنی است که به ارث در میان امام معصوم منتقل می شود و گرنه علم اکتسابی به ارث داده نمی شود.

ص: 126

2-امام باقر عليه السلام، فرمود: علميكه با آدم عليه السلام فرود آمده بالا نرفت و علم به ارث منتقل ميشود و على عليه السلام عالم اين امت بود و هيچگاه عالمى از ما خانواده نميرد، جز اينكه از خاندانش جانشين او شود كسى كه مانند علم او يا آنچه خدا خواهد بداند (و علم نزول کرده یا آدم همان علم لدنی است).

3- امام باقر عليه السلام فرمود: علم بارث منتقل مى شود و عالمى نميرد جز اينكه كسى را كه مانند او يا آنچه خدا خواهد بداند بجا گذارد (یعنی علم لدنی و علم الهی).

4- امام صادق عليه السلام مى فرمود: در على عليه السلام سنت هزار پيغمبر بود (چنانچه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود هر كه خواهد علم آدم و عبادت نوح و خلت ابراهيم و سطوت موسى و زهد عيسى را ببيند به على بن ابيطالب نظر كند) و علمى كه با آدم عليه السلام فرود آمد، بالا نرفت و عالمى ( یعنی امام معصومی) نميرد كه علمش از ميان برود و علم بارث منتقل مى شود.

5- امام باقر عليه السلام فرمود: علمى كه با آدم عليه السلام فرود آمد بالا نرفت، و عالمى نميرد، كه عملش از ميان برود (یعنی امام معصومی از جهان نمی رود که علمش از میان برود).

6- امام باقر عليه السلام فرمود: مردم رطوبت را مى مكند و نهر بزرگ را رها مى كنند، عرض شد: نهر بزرگ چيست؟ فرمود: رسول خداست و علمى كه خدا به او عطا فرموده است. همانا خداى عزوجل سنتهاى تمام پيغمبر آنرا از آدم تا برسد بخود محمد صلى الله عليه و آله براى او گرد آورد، عرض شد آن سنتها چه بود؟ فرمود: همه علم پيغمبران، و رسول خدا صلى الله عليه و آله تمام آنرا به اميرالمؤمنين عليه السلام تحويل داد. مردى عرض كرد: اى پسر پيغمبر! اميرالمؤمنين أعلم است يا بعضى از پيغمبران امام باقر (باطرافيان توجه كرد و) فرمود: گوش دهيد اين مرد چه ميگويد؟!! همانا خدا گوشهاى هر كه را خواهد باز مى كند من باو ميگويم: خدا علم تمام پيغمبران را براى محمد صلى الله عليه و آله جمع كرد و آنحضرت همه را باميرالمؤمنين تحويل داد، باز او از من مى پرسيد كه على اعلم است يا بعضى از پيغمبران (و نمى فهمد كه معنى سخن من اينست كه آنچه همه پيغمبران مى دانستند على بتنهائى ميدانست).

توضيح مقصود از مكيدن رطوبت اينستكه علومى كه در دست ابوحنيفه و امثالش ميباشد كه از راه قياس و اجتهاد و آراء و افكار خود بدست آورده اند، مانند رطوبت و نمى است كه در گودالى باقى مانده و منبع و سرچشمه ندارد و پيروان ايشان با عشق و علاقه فراوانى مانند عشق و علاقه طفل بپستان مادر براى ياد گرفتن آنها مى كوشند ولى علوم ما را كه از نظر اتصالش باقيانوس علم خدا مانند نهرى بزرگ در جريانست رها مى كنند (خداوندا رشته اتصال ما را تا دم مرگ از اين نهر بزرگ قطع مفرما).

7- امام باقر(علیه السلام)فرمود: علم بارث منتقل مى شود، پس عالمى نميرد، جز اينكه كسى را كه مانند او يا آنچه را خدا خواهد بداند بجا گذارد (یعنی علم امامت و علم لدنی الهی).

ص: 127

8-امام صادق مى فرمود همانا علمى كه با آدم عليه السلام فرود آمد (یعنی علم لدنی)، بالا نرفت و عالمى نميرد، جز اينكه علمش بارث رسد، همانا زمين بدون عالم باقى نميماند.

ائمه علم پيغمبر خاتم و تمام پيغمبران و اوصياء پيشين خود را به ارث برده اند

1- از عبدالله جندب روايت شده كه حضرت رضا عليه السلام باو نوشت: اما بعد همانا محمد صلى الله عليه و آله امين خدا بود در ميان خلقش و چون آنحضرت صلى الله عليه و آله در گذشت، ما خانواده و ارث او شديم، پس ما هستيم امين خدا در زمين، علم بلاها و مردنها و نژاد عرب و تولد اسلام نزد ماست (يعنى نژاد صحيح و فاسد عرب را مى شناسيم و از محل تولد اسلام كه دل انسانست آگاهيم) و چون هر مردى را ببينيم مى شناسيم كه او حقيقة مؤمن است يا منافق و نام شيعيان ما و نام پدرانشان، نزد ما ثبت است.

خدا از ما و آنها پيمان گرفته (كه ما رهبر آنها باشيم و آنها پيرو ما) بر سر هر آبى كه ما وارد شويم آنها هم وارد شوند و در هر جا در آئيم درآيند (اشاره بحوض كوثر و بهشت و مقام عليين دارد و يا متابعت در مقام عمل را مى رساند) جز ما و ايشان كسى در كيش اسلام نيست، مائيم نجيب و رستگار و مائيم بازماندگان پيغمبران و مائيم فرزندان اوصياء و ما در كتاب خداى عز و جل خصوصيت داريم و ما بقرآن سزاوارتريم تا مردم ديگر و ما بپيغمبر نزديك تريم تا مردم ديگر، و خدا دينش را براى ما مقرر داشته و در قرآنش فرموده (13 سوره 42) (((مقرر فرمود براى شما (اى آل محمد) از دين آنچه را كه بنوح سفارش نمود (بما سفارش كرد آنچه را بنوح سفارش كرد) و آنچه را بتو وحى كرديم (اى محمد) و آنچه را بابراهيم و موسى و عيسى سفارش كرديم (بما آموخت و رسانيد آنچه را بايد بدانيم و علوم اين پيغمبر آنرا بما سپرد، ما وارث پيغمبران اولوالعزم هستيم) و آن سفارش اين بود كه دين را بپا داريد (اى آل محمد) در آن تفرقه نيندازيد (و با هم متحد باشيد) گران و ناگوار است بر مشركين (آنها كه بولايت على مشرك شدند) آنچه را بدان دعوتشان كنيد (كه ولايت على است) همانا خدا (اى محمد) هدايت كند كسى را كه باو رجوع كند))) يعنى كسى كه ولايت على عليه السلام را از تو بپذيرد.

2- ابوبصير گويد: امام صادق عليه السلام بمن فرمود، اى ابا محمد خداى عزوجل چيزى پيغمبران عطا نفرمود، جز آنكه آنرا بمحمد صلى الله عليه و آله عطا كرد و همه آنچه را بپيغمبران داد، بمحمد هم عطا فرمود و آن صحفى كه خداى عزوجل (19 سوره 87) فرمايد (((صحف ابراهيم و موسى))) نزد ماست، عرض كردم: آن صحف همان الواحست؟ فرمود: بلى.

3-ابراهيم گويد: پدرم گفت، بامام كاظم عليه السلام عرض كردم: قربانت گردم، بمن بفرمائيد كه: آيا پيغمبر ما صلى الله عليه و آله وارث تمام پيغمبران است؟ فرمود: آرى، عرض كردم: از زمان آدم تا بخود آنحضرت برسد؟ فرمود: خدا هيچ پيغمبرى را مبعوث نفرمود، جز اينكه محمد صلى الله عليه و آله از او اعلم بود،

ص: 128

عرض كردم: عيسى بن مريم مردگان را باذن خدا زنده مى كرد، فرمود: راست گفتى و سليمان هم نطق پرندگان را مى فهميد و پيغمبر صلى الله عليه و آله هم بر اين مراتب توانائى داشت، سپس فرمود: چون سليمان شانه سر را حاضر نيافت و در امر او بشك افتاد، گفت: (20 سوره 27) (((چرا شانه سر را نمى بينم مگر او غايب است؟ (((پس بر او خشمگين شد و گفت، (((او را عذابى سخت مى كنم و يا سرش را مى برم و يا بايد دليل روشنى آرد))) و خشم سليمان بر شانه سر براى اين بود كه او سليمان را بمحل آب راهنمائى مى كرد، (موقعى كه سليمان و همراهانش بوسيله باد در هوا حركت ميكردند) خدا باين پرنده چيزى عطا كرده بود كه بسليمان عطا نفرموده بود، در صورتيكه باد و مور و انس و جن و شياطين و سركشان مطيع او بودند ولى او جاى آبرا در زير هوا نميدانست و پرنده ميدانست.

خدا در كتابش فرمايد (29 سوره 13) (((و اگر قرآنى باشد كه كوهها با آن حركت كنند يا زمين بدان شكافته شود (بوسيله آن طى الارض شود) يا مردگان بدان سخنگو شوند))) ما وارث آن قرآنيم كه آنچه كوهها بوسيله آن حركت كند در آنست و بوسيله آن بكشورها مسافرت شود و مردگان بدان سخنگو شوند، ما آب را در زير هوا تشخيص ميدهيم و همانا در كتاب خدا آياتى است كه بوسيله آنها چيزى خواسته نشود جز اينكه خدا به آن اجازه دهد (هر دعائى از بركت آن آيات مستجاب شود) علاوه بر آنچه خدا براى پيغمبران گذشته اجازه فرموده است (علومى كه به آنها عطا كرده است مرآت ) همه اينها را خدا در قرآن براى ما مقرر فرموده است، همانا خدا ميفرمايد (75 سوره 27) (((هيچ نهفته اى در آسمانها و زمين نيست، جز اينكه در كتابى آشكار است))) و باز فرمايد (29 سوره 34) (((آنگاه اين كتاب را بكسانيكه از ميان بندگان خود انتخاب كرده ايم بارث داديم))) و مائيم كسانيكه خداى عزوجل انتخابمان كرده و اين كتاب را كه بيان همه چيز در آنست بارثمان داده.

هر كتابى را كه خدا نازل كرده نزد ائمه است و به هر لغتى كه باشد آنرا ميدانند

چون هشام بن حكم با بريه خدمت امام صادق آمد، بحضرت موسى بن جعفر برخوردند، هشام داستان بريه را براى آنحضرت نقلكرد، چون پايان يافت، حضرت ابوالحسن عليه السلام به بريه فرمود: اى بريه: علمت بكتاب دينت تا چه حد است؟ گفت: آنرا ميدانم فرمود: تا چه حد اطمينان دارى كه معنيش را بدانى؟ گفت، آنرا خوب مى دانم و بسيار اطمينان دارم، سپس امام عليه السلام بخواندن انجيل شروع فرمود، بريه گفت: پنجاه سال است كه من ترا يا مانند ترا ميجستم، پس او به خدا ايمان آورد و خوب هم ايمان آورد وزنى هم كه با او بود، ايمان آورد، سپس هشام و بريه و آن زن، خدمت امام صادق عليه السلام آمدند، هشام گفتگوى ميان حضرت ابوالحسن و بريه را نقلكرد، امام صادق (آيه 34 سوره 3) (((نژاد ابراهيم و عمران بعض آن از بعض ديگر است و خدا شنوا و داناست))) را قرائت فرمود بريه گفت: تورات و انجيل و كتب

ص: 129

پيغمبران از كجا بشما رسيده؟ فرمود: اينها از خودشان بما بارث رسيده و چنانكه آنها مى خواندند ما هم مى خوانيم و چنانكه آنها بيان مى كردند ما هم بيان مى كنيم، خدا حجتى در زمينش نمى گذارد كه چيزى از او بپرسند و او بگويد نميدانم.

شرح -بريه مصغر ابراهيم است و در بعضى از نسخ كافى بريهه ضبط شده است. مرحوم مجلسى در صفحه 170 ج اول مرآت العقول داستان او را از توحيد صدوق بتفصيل نقل مى كند كه خلاصه اش اينست كه:

بريه از دانشمندان بزرگ هفتاد ساله نصارى بود كه بوجود او افتخار مى كردند و او مدتى بود كه عقيده اش نسبت بدين مسيح سست شده بود و در جستجوى دين حق بود و با بسيارى از مسلمين مباحثه كرده ولى چيزى بدست نياورده بود او زنى خدمتگزار داشت كه مطالب را با او در ميان مى گذاشت شيعيان او را بهشام بن حكم معرفى كردند.

روزى با جمعى از نصارى بدكان هشام رفت كه عده ئى نزد او قرآن مى آموختند، بهشام گفت: با همه متكلمين اسلام مباحثه كردم و چيزى دست گيرم نشد، آمده ام كه با تو مناظره كنم، هشام خنديد و گفت: اگر از من معجزات مسيح مى خواهى، ندارم. سپس سؤالاتى درباره اسلام از هشام كرد و جواب كافى شنيد، آنگاه هشام از او سؤالاتى درباره نصرانيت نمود و او نتوانست جواب گويد، خودش شرمسار و اطرافيانش پشيمان شدند كه با آمدند و متفرق گشتند.

چون بريه بخانه آمد و داستان را براى زن خدمتگزارش نقلكرد، او گفت: اگر طالب حقى اندوهگين مباش و هر كجا حق را ديدى بپذير و لجبازى را كنار گذار، بريه سخن او را پذيرفت و روز ديگر نزد هشام آمد و گفت،: تو معلم و پيشوائى هم دارى؟ گفت آرى. بريه شرح :حال خواست، هشام اندكى درباره نژاد و عصمت و سخاوت و شجاعت حضرت صادق توضيح داد و سپس گفت: اى بريهة خدا هر حجتى را كه بر مردم دوران اول نصب فرموده براى مردم دوران وسط و اخير هم اقامه كرده است و هيچگاه حجت خدا و دين و سنت از ميان نرود، بريه گفت: سخن بسيار درستى است، سپس با هشام و زن خدمتگزار عازم مدينه و تشرف خدمت امام صادق عليه السلام شدند، چنانكه ذكر شد.

2- مفضل بن عمر گويد: ما در خانه امام صادق عليه السلام آمديم و مى خواستيم اجازه تشرف خدمتش گيريم، شنيدم حضرت سخنى ميگويد كه عربى نيست و خيال كرديم بلغت سريانى ست، سپس آنحضرت گريه كرد و ما هم از گريه او بگريه در آمديم، آنگاه غلامش بيرون آمد و بما اجازه داد، ما خدمتش رسيديم، من عرض كردم: اصلحك الله ما آمديم كه از شما اجازه ورود گيريم، شنيديم بلغتى كه عربى نيست و بخيال ما سريانى بود، سخن مى گفتيد، سپس شما گريه كرديد و ما هم از گريه شما بگريه در آمديم.

ص: 130

فرمود: آرى بياد الياس پيغمبر افتادم كه از عباد پيغمبران بنى اسرائيل بود و دعائى كه او در سجده مى خواند، مى خواندم، سپس آن دعا را بلغت سريانى پشت سر هم مى خواند كه بخدا من هيچ كشيش و جاثليقى را شيوإ؛تت لهجه تر از او نديده بودم و بعد آنرا براى ما بعربى ترجمه كرد و فرمود: او در سجودش مى گفت:

خدايا ترا بينم كه مرا عذاب كنى، با آنكه روزهاى آتشبار بخاطر تو تشنگى كشيدم؟!؟ ترا بينم كه مرا عذاب كنى، در صورتيكه رخسارم را براى تو روى خاك ماليدم؟!؟ ترا بينم كه مرا عذاب كنى، با آنكه از گناهان بخاطر تو دورى گزيدم؟!؟ ترا بينم كه مرا عذاب كنى، با آنكه براى تو شب زنده دارى كردم؟!؟ پس خدا باو وحى كرد: سرت را بردار كه ترا عذاب نمى كنم الياس گفت: اگر فرمودى عنايت نمى كنم و سپس عذابم كردى چه مى شود! مگر نه اينستكه من بنده تو و تو پروردگار منى! باز خدا باو وحى كرد سرت را بردار كه من ترا عذاب نمى كنم و چون وعده اى دادم به آن وفا مى كنم (وعده من مشروط و مفيد نيست كه تو ترس از عاقبت و نبودن شرط دارى بلكه وعده مطلق است مرات -).

شرح :

دانشمندان نصارى بدين ترتيب درجه بندى مى شوند: پاپ، کاردینال، اسقف اعظم، اسقف، کشیش.

همه قرآن را غير ائمه جمع نكرده و تنها ايشان همه آنرا ميدانند

1- و فرمود: جز او صياء پيغمبر كسى را نرسد كه ادعا كند ظاهر و باطن تمام قرآن نزد اوست.

2- سلمة گويد: شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: از جمله علومى كه بما داده شده، علم تفسير و احكام قرآن و علم تغيير زمان و حوادث آنست (مسائل روز و مقتضيات زمان) هرگاه خدا نسبت بمردمى خيرى خواهد به آنها بشنواند و اگر بكسى كه حاضر بشنيدن نيست بشنواند پشت مى كند و رو مى گرداند، مثل اينكه نشنيده است، سپس اندكى سكوت نمود و بعد فرمود: اگر راز نگهداران يا مورد اطمينانى را مى ديدم مى گفتم و خداست كه همه از او كمك خواهند.

3- امام صادق عليه السلام مى فرمود: بخدا كه من كتاب خدا را از آغاز تا پايانش مى دانم، (((چنانكه گوئى در كف دست منست))) در قرآنست خبر آسمان و خبر زمين و خبر گذشته و خبر آينده، خداى عزوجل فرمايد: (((بيان هر چيز در آنست))).

4- ابن كثير گويد: امام صادق عليه السلام درباره آيه شريفه (40 سوره 27) (((كسى كه دانشى بكتاب داشت (آصف بن برخيا بقول مشهور) گفت من آن تخت را نزد تو آورم، پيش از آنكه چشمت را بهم زنى))) آنگاه انگشتانش را باز كرد و بر سينه اش گذاشت و سپس فرمود: بخدا كه همه علم كتاب نزد ماست (ولى آصف اندكى از آنرا ميدانست و از بركت همان مقدار بود كه توانست تخت بلقيس را در چشم زدنى نزد سليمان حاضر كند و خدايتعالى اين داستان را در سوره نمل بيان مى كند).

ص: 131

بريد بن معاويه گويد بامام باقر آيه شريفه (43 سوره 13) (((بگو خدا و كسى كه علم كتاب نزد اوست، براى گواهى ميان من و شما كافى است))) را عرض كردم، فرمود: خدا ما را قصد كرده و على بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله اول ما و افضل ما و بهتر ما خاندانست (يعنى اى كفار قريش اگر در رسالت من شك و ترديد داريد، حقيقت مرا همان بس كه گواهانى چون خدا و جانشينانم دارم، گواهى خدا اين است كه مرا تنهائى در ميان شما مردم خونخوار مبعوث كرده و حفظ مى كند و نصرت مى دهد و كلامى چون قرآن بر من نازل كرده و از خطا و لغزشم نگه ميدارد و گواهى جانشينانم به برترى علم و صفات و كمال آنهاست بر تمام مردم و باينكه يگانه مردى مانند على گويد: من يكى از بندگان محمدم (صلی الله علیه و آله و سلم).

آنچه از اسم اعظم خدا بائمه عطا شده است

1- امام باقر عليه السلام فرمود: اسم خدا هفتاد و سه حرفست و تنها يك حرف آن نزد آصف بود، آصف آن يك حرف را گفت و زمين ميان او و تخت بلقيس در هم نورديد تا او تخت را بدست گرفت، سپس زمين بحالت اول باز گشت، و اين عمل در كمتر از يك چشم بهم زدن انجام شد و ما هفتاد و دو حرف از اسم اعظم را داريم و يك حرف هم نزد خداست كه آنرا در علم غيب براى خود مخصوص ساخته و لاحول و لاقوة الا بالله العظيم.

2- حضرت ابوالحسن عسكرى عليه السلام مى فرمايد: اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرفست، آصف يك حرف را داشت. و چون بزبان آورد، زمين ميان او و شهر سبا شكافته شد، او تخت بلقيس را بدست گرفت و به سليمان رسانيد، سپس زمين گشاده گشت و اين عمل در كمتر از چشم بهم زدنى انجام شد و نزد ما هفتاد و دو حرف از اسم اعظم است و يك حرف نزد خداست كه در علم غيب بخود اختصاص داده است.

آياتى كه از پيغمبران نزد ائمه عليه السلام است

1- امام صادق عليه السلام مى فرمود، الواح موسى عليه السلام و عصاى او نزد ماست و ما وارث پيغمبرانم.

2- امام باقر عليه السلام فرمود: شبى بعد از نماز عشا اميرالمؤمنين عليه السلام بيرون رفت و مى فرمود همهمة همهمة (صداى مخصوصى است كه در سينه بگردد و گرفتگى داشته باشد) و شب تاريك است، امام بر شما در آمده است، پيراهن آدم را پوشيده و انگشتر سلميان و عصاى موسى عليهم السلام را در دست دارد.

اسلحه و متاعى كه از پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نزد ائمه است

سعيد سمان گويد: نزد امام صادق عليه السلام بودم كه دو مرد زيدى مذهب بر آنحضرت وارد شدند و گفتند: آيا در ميان شما امامى كه اطاعتش واجب باشد هست؟ (و مقصودشان اثبات امامت زيدبن على بن الحسين عليهماالسلام بود) فرمود: نه (اماميكه مقصود شماست در ميان ما نيست) آندو نفر گفتند: مردمان

ص: 132

موثق بما خبر دادند كه شما به آن فتوى دهى و اعتراف كنى و عقيده دارى و آن خبر دهندگان فلان و فلان هستند كه نام مى بريم و ايشان داراى تقوى و كوشش در عبادتند و دروغ نگويند، امام صادق عليه السلام در غضب شد و فرمود: من به آنها چنين دستورى نداده ام، چون آندو نفر آثار غضب چهره امام ديدند، بيرون رفتند.

حضرت بمن فرمود: ايندو نفر را مى شناسى؟ عرض كردم: آرى، اينها اهل بازار ما هستند و از طايفه زيديه مى باشند و عقيده دارند كه شمشير پيغمبر صلى الله عليه و آله نزد عبدالله بن حسن است، فرمود: خداى لعنتشان كند، دروغ مى گويند. بخدا كه عبدالله بن حسن آنرا نديده نه با يك چشم و نه با دو چشمش و پدرش هم آنرا نديده، جز اينكه ممكن است آنرا نزد على بن حسين ديده باشد، اگر راست مى گويند، چه علامتى در دسته آنست؟ و چه نشانه و اثرى در لبه تيغ آنست؟ همانا شمشير صلى الله عليه و آله نزد من است همانا پرچم و جوشن و زره و خود پيغمبر صلى الله عليه و آله نزد من است، اگر راست مى گويند، در زره پيغمبر صلى الله عليه و آله چه علامتى است؟ همانا پرچم ظفر بخش پيغمبر صلى الله عليه و آله نزد من است، همانا الواح موسى و عصاى او نزد من است، همانا انگشتر سليمان بن داود، نزد منست وطشتى كه موسى قربانى را در آن انجام مى داد، نزد منست، همانا اسمى كه نزد پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و چون (در جبهه جنگ) آنرا ميان مسلمانان و كفار مى گذاشت، چوبه تيرى از كفار به مسلمين نمى رسيد نزد من است و من آنرا مى دانم همانا آنچه را فرشتگان (از اسلحه براى پيغمبران سابق) آورده اند نزد من است و داستان سلاح در خاندان ما همان داستان تابوتست در بنى اسرائيل بر در هر خاندانيكه تابوت پيدا مى شد، نشانه اعطاء نبوت بود و سلاح بهر كس از ما خانواده رسد امامت باو داده مى شود، همانا پدرم زره رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را پوشيده و دامنش اندكى بزمين مى كشيد و من آنرا پوشيدم همچنان بود (گاهى بزمين مى كشيد و گاهى نمى كشيد و اختلاف محسوسى نداشت) و قائم ما كسى است كه چون آنرا پوشيد باندازه قامتش باشد انشاءالله.

توضيح مرحوم مجلسى فرمايد: تابوت صندوقى بود براى تورات از چوب شمشاد و طلا كارى شده بحجم سه ذراع در دو زاع، چون موسى بجنگى مى رفت، تابوت را در که ملائکه خداوند حمل می نمودند لشكر مى بردند تا لشكريان آرامش دل يابند و فرار نكنند.

2- امام صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله در ميان كالاى خويش شمشيرى و زرهى و نيزه ئى و زينى و استر شهبائى داشت كه در تركه او بود و همه بعلى بن ابى طالب بارث رسيد (يعنى چون اين اسلحه نشانه امامت و جانشينى آن حضرت بود، باو منتقل شد و اينها مانند دين و وصيت از تركه خارج است).

3- احمد بن ابى عبدالله گويد: از حضرت رضا(علیه السلام)پرسيدم كه ذوالفقار شمشير رسول خدا صلى الله عليه و آله از كجا آمد؟ فرمود: جبرئيل عليه السلام آنرا از آسمان آورد و زيور آن از نقره بود و آن نزد من است.

ص: 133

4-حمران گويد: از امام باقر عليه السلام پرسيدم درباره آنچه مردم گويند كه نامه مهر شده ئى بام سلمه داده شد، امام عليه السلام فرمود: چون پيغبر صلى الله عليه و آله در گذشت. علمش و سلاحش و هر چه نزد او بود (از نشانه هاى امامت) به على بارث رسيد، سپس بحسن و پس از او بحسين عليهماالسلام رسيد و چون نگران شديم كه گرفتار شويم (و در داستان كربلا آن اسلحه بدست دشمن افتد) حسين عليه السلام آنرا بام سلمه سپرد. سپس على بن الحسين عليهماالسلام آنرا باز گرفت، من عرض كردم: آرى چنين است، سپس به پدرت رسيد و پس از وى بشما رسيد؟ فرمود: بلى.

5- عمر بن ابان گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم راجع به آنچه مردم مى گويد كه نامه مهر شده ئى بام سلمه داده شد، امام فرمود چون پيغمبر صلى الله عليه و آله در گذشت، علمش و سلاحش و آنچه از ميراث انبياء داشت، به عليه السلام بارث رسيد، سپس بحسن و پس از او بحسين عليهماالسلام رسيد، عرض كردم: سپس به على بن حسين و پس از او بپسرش و سپس بشما رسيد؟ فرمود: آرى.

در شان انا انزلناه فى ليلة القدر و تفسير آن

1- امام جواد عليه السلام فرمايد: امام صادق عليه السلام فرمود: در آن ميان كه پدرم طواف كعبه مى نمود، مردى نقاب زده ناگهانى پيدا شد و هفت شوط او را قطع كرد و او را بخانه كنار صفا آورد و دنبال من هم فرستاد تا سه نفر شديم، آن مرد بمن گفت خوش آمدى پسر پيغمبر! سپس دستان را بر سرم نهاد و گفت: خير و بركت خدا بر تو باد اى امين خدا پس از پدرانش! (سپس متوجه پدرم شد و گفت) اى ابا جعفر! اگر مى خواهى تو به من خبر ده و اگر مى خواهى من به تو خبر دهم، مى خواهى از من بپرس يا من از تو بپرسم، مى خواهى تو مرا تصديق كن يا من تو را تصديق كنم، پدرم فرمود: همه اينها را مى خواهم (و با هيچيك مخالف نيستم) آنمرد گفت: پس مبادا كه در جواب سؤال من زبانت چيزى گويد كه در دلت چيز ديگر باشد، فرمود: اين كار را كسى مى كند كه در دلش دو علم مختلف باشد و خداى عزوجل از علمى كه در آن اختلاف باشد امتناع دارد (پس علم ما هم كه از علم خدا سرچشمه مى گيرد اختلاف ندارد).

آنمرد گفت: سؤال من همين بود كه شما يك سرش را گفتى، بمن خبر دهيد: اين علميكه در آن اختلاف نيست، چه كسى آن را مى داند، پدرم فرمود: اما تمام اين علم نزد خداى جل ذكره مى باشد و اما آنچه براى بندگان لازمست، نزد اوصياء است، آنمرد نقابش را باز كرد و راست نشست و چهره اش شكفته شد و گفت: من همين را مى خواستم و براى همين آمدم.

بعقيده شما علميكه اختلافى در آن نيست نزد اوصياء است، اكنون بفرمائيد: چگونه آنرا ميدانند و بدست ميآورند؟ فرمود: همچنانكه رسول خدا صلى الله عليه و آله ميدانست (يعنى همه بالهام و وحى خدا ميدانند) جز اينكه ايشان آنچه را پيغمبر مى ديد نمى بينند، زيرا او پيغمبر بود و ايشان محدثند و پيغمبر (در معراجهاى

ص: 134

خود) بر خداى عزوجل وارد مى شد و وحى را مى شنيد و ايشان نمى شنوند، آنمرد گفت: راست گفتى پسر پيغمبر، اكنون مسأله مشكلى از شما ميپرسم!

بفرمائيد كه اين علم بدون اختلاف، چرا هميشه آشكار نشود، چنانچه با پيغمبر آشكار ميگشت (چرا اوصياء گاهى تقيه ميكنند و واقع را بى پرده نمى گويند چنانچه پيغمبر مى گفت) پدرم خنديد و فرمود: خداى عزوجل نخواسته كه بر علم او اطلاع پيدا كند مگر كسيكه در ايمان بخدا امتحانش را داده باشد، چنانكه خدا برسولش حكم فرموده بود كه بر آزار قومش صبر كند و جز بفرمان خدا با ايشان مبارزه نكند، پيغمبر چه اندازه پنهانى دعوت كرد تا باو دستور رسيد (94 سوره 15) (((آنچه را مأموريت دارى آشكار كن و از مشركين روى برگردان))) (پس پيغمبر هم مانند اوصياء گاهى علمش را آشكار نميكرد).

بخدا سوگند، اگر پيغمبر پيش از اين دستور هم دعوتش را آشكار ميكرد در امان بود ولى نظر او اطاعت امت بود و از مخالفتشان بيم داشت كه از دعوت آشكار باز ايستاد.

دلم ميخواست با چشمت مهدى اين امت (امام دوازدهم) را ميديدى در حاليكه فرشتگان، ارواح كفار مرده را با شمشير آل داود بين زمين و آسمان، عذاب ميكنند و ارواح زندگان مانند ايشانرا (كه در زمين هستند) به آنها ملحق مى نمايند.

آنمرد شمشيرى بر آورد و گفت: هان اى شمشير از همان شمشيرها است، پدرم فرمود: آرى بحق خدائيكه محمد را بر بشر برگزيد، آنمرد نقابش را كنار زد و گفت: من الياسم، اينكه از وضع شما پرسيدم بخاطر بى اطلاعيم نبود، بلكه ميخواستم اين حديث، موجب قوت اصحاب شما باشد و بشما خبر خواهم داد آيه ئى را كه خود ميدانيد و اصحاب شما اگر به آن آيه احتجاج كنند، پيروز شوند.

پدرم فرمود: اگر ميخواهى من آن آيه را بتو بگويم؟ گفت: ميخواهم، فرمود: شيعيان ما اگر بمخالفين ما (اهل سنت) بگويند: خداى عزوجل پيغمبرش مى فرمايد،: ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم تا آخر سوره (كه معنى آيات اينست: تو چه دانى كه شب قدر چيست؟ شب قدر از هزار ماه بهتر است، در شب قدر فرشتگان و جبرئيل باجازه پروردگار خود، براى هر مطلبى نازل شوند و تا دميدن صبح آنچه نازل ميشود سلام است (براى هر مطلب سلامتى نا سپيده دم نازل شوند).

آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله چيزى ميدانست كه در آنشب نداند و در غير آنشب هم جبرئيل عليه السلام براى او نياورد؟ (يعنى آيا پيغمبر علمى از غير طريق وحى هم داشت؟) مخالفين خواهند گفت: نه، به آنها بگو: آيا آنچه را پيغمبر ميدانست، جايگزينى براى اظهارش داشت؟ (يعنى چاره جوئى داشت كه دعوتش را تبليغ نكند؟) خواهند گفت: نه، به آنها بگو: آيا در آنچه پيغمبر صلى الله عليه و آله از علم خداى عز ذكره اظهار ميكند

ص: 135

(و بمردم ميگويد،) اختلافى هست؟ اگر گويند: نه، بايشان بگو: پس كسيكه بر مسند حكم خدا نشسته و در حكمش اختلاف ميباشد (مانند اجتهادات متناقص اهل سنت) آيا مخالفت پيغمبر صلى الله عليه و آله كرده است؟ خواهند گفت: آرى، و اگر بگويند: نه، سخن اول خود را باطل كرده اند (كه گفتند: علم پيغمبر تنها از طريق وحى و مأخوذ از علم بى اختلاف خداست).

سپس به آنها اين آيه را تذكر بده (7 سوره 3) (((تأويل قرآن را جز خدا و راسخين در علم نمى دانند))) اگر بگويند: او كيست؟ بگو: پيغمبر صلى الله عليه و آله داراى اين علم بود، ولى آيا پيغمبر علم خود را تبليغ كرد يا نه؟ اگر بگويند: تبليغ كرد، بگو: آيا پيغمبر صلى الله عليه و آله كه وفات كرد، جانشين پس از او، آن علم بى اختلاف را ميدانست؟ اگر بگويند: نه، بگو: جانشين پيغمبر صلى الله عليه و آله (مثل خود پيغمبر از جانب خدا) مؤيد است و نيز پيغمبر جانشين خود نكند، جز كسى را كه بحكم او حكم كند و در همه چيز مانند او باشد، جز منصب نبوت و اگر پيغمبر صلى الله عليه و آله (مثل خود پيغمبر از جانب خدا) مؤيد است و نيز پيغمبر جانشين خود نكند، جز كسى را كه بحكم او حكم كند و در همه چيز مانند او باشد، جز منصب نبوت و اگر پيغمبر صلى الله عليه و آله كسى را جانشين علم خود معين نكند، كسانى را كه در پشت پدرانند و پس از او بدنيا مى آيند ضايع كرده (و بدون رهبر دينى گذاشته) است. (پس از تمهيد اين مقدمات، چنين نتيجه مى گيريم كه جانشين پيغمبر بايد مثل خود او عالم بتأويل قرآن و مصون از خطا و اشتباه بوده، اختلاف در حكم و فتوى نداشته باشد و مؤيد از طرف خدا باشد.

اگر به تو بگويند: علم پيغمبر تنها از قرآن بود (و از راه ديگرى در شب قدر برايش علمى پيدا نمى شد) تو به آنها بگو: (همان قرآن در سوره 44 فرمايد) (((حم قسم باين كتاب روشن كه ما آنرا در شبى مبارك نازل كرده ايم، ما بيم دهنده ايم (سپس مى فرمايد: در آنشب هر امر محكم و درستى فيصل داده شود، فرمانيست از جانب ما، همانا ما فرستنده رسولانيم))) اين آيه دلالت دارد كه علم پيغمبر و جانشينانش در شبهاى قدر زياد مى شود، زيرا فيصل دادن هر امر محكم به آنها ابلاغ مى شود) اگر بتو بگويند: خداى عزوجل اين امر را جز بسوى پيغمبر نفرستد، تو بگو: آيا اين امر محكم كه فيصل داده مى شود و بتوسط فرشتگان و جبرئيل فرود مى آييد آنها از آسمانى به آسمانى نزول كنند يا از آسمان به زمين؟ اگر گويند: تنها از آسمانى به آسمانى نزول كنند، (درست نيست) زيرا در آسمان كسى نيست كه از اطاعت بمعصيت گرايد (و فيصل دادن در مورد گناه و طغيان و اختلافست) و اگر بگويند: از آسمان بزمين آيند و اهل زمين بفيصل دادن احتياج زيادى دارند، تو بگو: پس ايشان چاره ئى جز اين دارند كه سيد و بزرگترى داشته باشند و نزدش محاكمه كنند؟

اگر گويند: خليفه وقت حاكم ايشانست، تو بگو (256 بقره) (((خدا سرپرست كسانى است كه كه ايمان آوردند، ايشان را از تاريكيها بسوى نور برد تا آنجا كه فرمايد -: در دوزخ جاودانند))) بجانم قسم كه در زمين و آسمان،

ص: 136

سرپرستى از طرف خداى عز ذكره نيست، جز اينكه مؤيد است و كسيكه تأييد شود خطا نكند و در روى زمين دشمنى براى خدا نباشد، جز اينكه بى ياور باشد و هر كه بى ياور باشد، بحق نرسد همچنانكه لازمست از آسمان براى مردم زمين فرمان و قانون نازل شود، لازمست حاكمى هم باشد.

اگر گويند: آن حاكم را نمى شناسم، به آنها بگو. هر چه خواهيد بگوييد، خداى عزوجل نخواسته است كه بندگان را بعد از محمد صلى الله عليه و آله بدون حجت گذارد.

امام صادق عليه السلام فرمايد: الياس ايستاد و گفت: اى پسر پيغمبر در اينجا موضوعى است مشكل، بمن بفرمائيد: اگر آنها گويند حجت خدا تنها قرآنست، (چه بايد گفت؟) فرمود: آنگاه من به آنها مى گويم: قرآن زبان ندارد كه امر و نهى كند ولى قرآن اهلى دارد كه آنها امر و نهى مى كنند (و جزئيات و مصاديق كلى قرآن را تفسير و تعيين مى كنند) و نيز مى گويم: گاهى براى بعضى از اهل زمين، بلا و فتنه ئى پيش آمد كند كه در سنت پيغمبر و حكم مورد اجماع امت وجود نداشته باشد و در قرآن هم نباشد، براى علم خدا روا نيست كه چنين فتنه ئى در زمين پيدا شود و در محكمه عدالت او كسيكه آن فتنه را رد كند و بگرفتاران فرج بخشد، وجود نداشته باشد.

الياس گفت: در اينجا شما پيروز مى شويد اى پسر پيغمبر! گواهى دهم كه هر بلا و معصيتى كه در زمين به مخلوق رسد، يا نسبت به جان ايشان در موضوع دين يا غير دين، پيش آمد كند، خداى عز ذكره مى داند و قرآن را راهنماى آنها قرار داده است، سپس گفت: اى پسر پيغمبر! مى دانى كه قرآن دليل چيست؟ امام باقر عليه السلام فرمود: آرى كليات حدود خدا در قرآنست و تفسير آنها نزد حاكم (حجت معصوم خدا) است.

الياس گفت: خدا امتناع دارد كه بنده اى بمصيبتى نسبت بدين يا جان و يا مالش گرفتار شود و در روى زمينش حاكميكه نسبت به آن مصيبت بدرستى قضاوت كند، وجود نداشته باشد. آنمرد (الياس) گفت: در اين موضوع شما بكمك برهان پيروزى داريد، مگر اينكه دشمن شما دروغى بخدا ببندد و گويد: براى خداى جل ذكره حجتى نيست:

بمن خبر دهيد از تفسير (20 سوره 57) (((تا براى آنچه از دستتان رفته غم مخوريد))) (امام باقر عليه السلام فرمود:) اين از مختصات على است (((و نسبت به آنچه بدستتان آمده شادى نكنيد))) درباره ابى فلان و ياران اوست كه يكى در جلو و يكى دنبالست (((براى آنچه از دستتان رفته غم مخوريد))) مخصوص على عليه السلام است و براى آنچه بدستتان آمده شادى نكنيد، راجع بفتنه ايست كه بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله پيش آمد، آنمرد (الياس) گفت: گواهى دهم كه شما دارندگان همان حكمى هستيد كه در آن اختلاف نيست، سپس آنمرد برخاست و رفت و من او را نديدم.

ص: 137

2-امام صادق عليه السلام فرمود: در آنميان كه پدرم نشسته بود و افرادى هم نزد او بودند، ناگهان او را خنده ئى گرفت كه دو چشمش پر از اشك شد، سپس فرمود: ميدانيد چه مرا بخنده آورد؟ گفتند: نه، فرمود: ابن عباس معتقد است كه از جمله كسانى كه (30 سوره 41) (((گفته اند: پروردگار ما خداست و سپس استقامت كردند - دنباله آيه: - فرشتگان برايشان نازل شوند كه بيم مداريد و غم مخوريد ))) من باو گفتم: ابن عباس! تو فرشتگان را ديده ئى كه دوستى خود را نسبت بتو در دنيا و آخرت و ايمنى ترا از بيم و اندوه خبر دهند؟! ابن عباس گفت: خداى تبارك و تعالى فرمايد: (10 سوره 49) (((همانا مؤمنين برادر يكديگرند))) پس تمام امت در اين حكم شريكند (يعنى همچنانكه من فرشتگان را نديده ام، ساير مؤمنين با استقامت هم نديده اند).

امام عليه السلام فرمايد: من خنديدم (شايد جهت خنده حضرت اينستكه: مقصود از استقامت در آيه، استقامت بر حق است در هر گفتار و كردار و آن ملازم با عصمت و مختص بائمه عليهم السلام است و ابن عباس گمان ميكند كه هر گونه استقامت و هر مومنى را شامل مى شود) و باو گفتم: راست گفتى (مؤمنين برادر يكديگرند) ولى ابن عباس! ترا بخدا آيا در حكم خداى جل ذكره اختلافى هست؟ گفت: نه، گفتم: رأى تو چيست درباره مرديكه با شمشير انگشتان دست مردى را بيندازد و فرار كند و مرد ديگرى بيايد و كف دست او را قطع كند، اگر تو قاضى باشى و او را نزد تو آورند، چه خواهى كرد؟ گفت: بكسى كه كف دست را بريده ميگويم: بايد ديه كف دست او را بدهى و بدست بريده ميگويم با او بهر چه خواهى مصالحه كن و او را نزد دو عادل ميفرستم (تا ديه كف او را معين كنند).

من گفتم: در حكم خداى عز ذكره اختلاف پيدا شد (زيرا اول گفتى مصالحه كنند و سپس گفتى نزد دو عادل ميفرستم) و سخن اولت را باطل كردى (كه گفتى در حكم خدا اختلاف نيست) خداى عز ذكره هرگز نخواسته كه موضوعى راجع بحدود در ميان خلقش پيدا شود و تفسير و حكمش در زمين نباشد، درست كسى كه كف را بريده قطع كن و ديه انگشتان را باو برگردان (وسائل ج 3 ص 481 اين حديث را با سه طريق ذكر نموده و طبق آن فتوى داده است و مجلسى ره گويد: بيشتر اصحاب ما باين حديث عمل كرده اند مرآت ص 179) حكم خدا در شبى كه بر امتش نازل كرده است، (شب قدر) چنين است. اگر تو بعد از آنكه از پيغمبر صلى الله عليه و آله شنيده اى آنرا انكار كنى، خدايت بدوزخ فرستد، همچنانكه چشمت را كور كرد، روزيكه على بن ابيطالب را انكار كردى. ابن عباس گفت: بهمان جهت چشمم كور شد (؟) امام عليه السلام فرمود: تو از كجا اين را دانستى؟ بخدا كه چشم او جز از ضربه پر فرشته كور نشد، سپس خنديديم و او را در آنروز بواسطه سستى عقلش رها كردم.

ص: 138

سپس او را ديدم و گفتم: ابن عباس! تو هيچگاه مثل ديروز راست نگفتى، على بن ابيطالب عليه السلام به تو فرمود: شب قدر در هر سالى هست و امر آن سال (حكم خدا و مقدر بندگان) در آن شب نازل مى شود و براى آن امر (كه نازل مى شود) و اليانى بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله تعيين شده است. تو گفتى: آنها چه كسانند؟ على عليه السلام فرمود: من و يازده نفر امامان محدث از صلب من مى باشيم، تو گفتى: من عقيده ندارم كه شب قدر جز با پيغمبر باشد (يعنى پس از وفات پيغمبر صلى الله عليه و آله امر خدا در شب قدر بر كسى نازل نشود) آنگاه فرشته ايكه با او سخن مى گفت، مجسم شد و گفت: ابن عباس! دروغ گفتى، من با دو چشمم فرشته اى را كه با على عليه السلام سخن مى گفت، ديده ام ولى على عليه السلام فرشته را با چشمش نديده بلكه با قلبش دريافته (و آواز او) در گوشش قرار گرفته سپس با پر خود بتو زد كه كور گشتى.

ابن عباس گفت: در هر چه ما با يگديگر اختلاف كنيم، حكمش با خداست. امام عليه السلام فرمايد: من گفتم مگر خدا در هيچيك از احكامش، دو گونه حكم مى كند؟ (در حكم خدا اختلاف پيدا مى شود؟) گفت: نه فرمود: همينجاست كه هلاك شدى و هلاك كردى (يعنى چون علم بدون اختلاف كه فقط بواقع و حقيقت ناظر است و متصل بوحى الهى ست، تنها نزد ماست كه جانشينان پيغمبر صلى الله عليه و آله مى باشيم و علومى كه در دست مردمست، همه متناقض و مختلف است، اگر تو هم به علم خويش متكى شود، خودت هلاك گشته و ديگران را هلاك كرده اى).

توضيح علامه مجلسى (ره) گويد: مناظره بين امام باقر عليه السلام و ابن عباس لابد در زمان كودكى امام و حيات پدرش زين العابدين عليهما السلام بوده است، زيرا تولد امام باقر عليه السلام در سال 57 هجرى بوده و وفات ابن عباس در سال 68 و وفات امام چهارم در سال 95 بوده است، و اما راجع بشب قدر ميان اماميه خلاقى نيست كه بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله تا انقراض دنيا شب قدر و فضيلتش باقى ست و در شب قدر هر سال ملائكه و روح نازل مى شوند و بيشتر و عامه هم چنين معتقدند.

3- امام محمد تقى عليه السلام فرمايد: خداى عزوجل راجع بشب قدر فرموده است (4 سوره 44) (((در آنشب هر امر محكمى فيضل داده شود))) خدا مى فرمايد: هر امر محكمى از آسمان نازل مى شود و محكم دو چيز نيست، بلكه تنها يك چيز است، پس هر كه حكم بى اختلاف كند، حكمش حكم خداى عزوجل است و هر كه حكمى كند كه در آن اختلافى باشد و خود را مصيب داند، بحكم طاغوت (باطل) حكم كرده است.

همانا سال بسال در شب قدر تفسير و بيان كارها بر ولى امر (امام زمان) نازل مى شود، در آن شب امام عليه السلام درباره كار خودش چنين دستور مى گيرد و راجع بكار مردم هم بچنين و چنان مأمور مى شود، و نيز براى ولى امر غير از شب قدر هم در هر روزيكه خداى عزوجل صلاح داند، مانند آنشب امر مخصوص و پوشيده و شگفت در گنجينه پديد ميآيد، سپس قرائت فرمود: (آيه 27 سوره 31) را (((اگر همه درختانى

ص: 139

كه در زمين هست قلم باشد، و دريا و هفت درياى ديگر بكمك او مركب شود، كلمات خدا تمام نشود، زيرا كه خدا نيرومند و فرزانه است))).

4- على عليه السلام غالبا مى فرمود كه: هرگاه تيمى و عدوى (ابوبكر و عمر) خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله بودند و آنحضرت سوره (((انا انزلناه))) را با خشوع و گريه تلاوت مى فرمود، مى گفتند: چقدر در اين سوره دلت مى سوزد، پيغمبر صلى الله عليه و آله مى فرمود: براى آنچه چشمم (فرشتگان را در شب قدر) ديده و دلم (به آن امر محكم را در آنشب) فهميده و نيز براى آنچه دل اين شخص (على عليه السلام) پس از من در مى يابد آن ها مى گفتند: مگر شما چه ديده ئى و او چه مى بيند؟ حضرت براى آنها روى خاك مى نوشت (((تنزل الملائكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر))) سپس مى فرمود: پس از اينكه خداى عزوجل فرمايد (((هر امرى))) ديگر چيزى باقى مى ماند؟ مى گفتند: نه، مى فرمود مى دانيد آنكه هر امرى بر او نازل مى شود كيست؟ مى گفتند: تو هستى اى رسول خدا، مى فرمود: آرى، اما شب قدر بعد از من هم مى باشد؟ مى گفتند آرى، مى فرمود: در شبهاى قدر پس از من هم آن امر نازل مى شود؟ مى گفتند: آرى. مى فرمود: به چه كسى نازل مى شود؟ مى گفتند: نمى دانيم، پيغمبر دست بر سر من مى گذاشت و مى فرمود: اگر نمى دانيد، بدانيد، آنشخص پس از من اين مرد است، سپس آندو نفر شب قدر را بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى شناختند، بواسطه هراس سختى كه در دل آنها ميافتاد.

5- امام محمد تقى عليه السلام فرمود: اى گروه شيعه: با سوره (((انا انزلناه))) (با اهل سنت) مخاصمه و مباحثه كنيد تا پيروز شويد، به خدا كه آن سوره پس از پيغمبر حجت خداى تبارك و تعالى است بر مردم و آن سوره سرور دين شماست (بزرگترين دليل مذهب شماست) و نهايت دانش ماست (زيرا كاشف از شب قدر است و در آنشب مكنونات علمى براى ما هويدا مى گردد) اى گروه شيعه با آيات (((حم و الكتاب المبين انا انزلناه فى ليلة مباركة انا كنا منذرين))) مخاصمه كنيد، زيرا اين آيات مخصوص واليان امر امامت است بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله.

اى گروه شيعه! خداى تبارك و تعالى مى فرمايد: (22 سوره 35) (((هيچ امتى نيست مگر آنكه بيم رسانى در ميان آنها بوده است))) شخصى گفت: اى ابا جعفر بيم رسان امت، محمد صلى الله عليه و آله است فرمود: درست گفتى ولى آيا پيغمبر در زمان حياتش چاره ئى از فرستادن نمايندگان در اطراف زمين داشت؟ (يعنى مى توانست آنها را نفرستد) گفت: نه: امام فرمود: بمن بگو مگر فرستاده پيغمبر بيم رسان او نيست چنانكه خود پيغمبر صلى الله عليه و آله فرستاده خداى عزوجل و بيم رسان او بود؟ گفت: چرا، فرمود: پس همچنين پيغمبر صلى الله عليه و آله براى پس از مرگ خود هم فرستاده و بيم رسان دارد، اگر بگوئى ندارد، لازم آيد كه پيغمبر آنهائى را كه در صلب مردان امتش بودند، ضايع كرده (و بدون رهبر گذاشته) باشد.

ص: 140

آنمرد گفت: مگر قرآن براى آنها كافى نيست؟ فرمود: چرا در صورتيكه مفسرى براى قرآن داشته باشند، گفت: مگر پيغمبر صلى الله عليه و آله قرآن را تفسير نفرموده است؟ فرمود: چرا تنها براى يك مرد تفسير كرد و شأن آن مرد را كه على بن ابيطالب است بامت خود گفت.

مرد سائل گفت، اى ابا جعفر، اين مطلبى است خصوصى كه عامه از مردم زير بار آن نروند، فرمود خدا حتما مى خواهد كه در نهان پرستش شود تا برسد هنگام و زمانى كه دينش آشكار شود، همچنانكه (سالهاى اول بعثت) پيغمبر صلى الله عليه و آله با خديجه در نهان پرستش خدا مى كرد تا زمانى كه مأمور باعلان گشت.

مرد سائل گفت: آيا صاحب اين دين بايد آنرا نهان كند؟ فرمود: مگر على ابيطالب عليه السلام از روزى كه بإ؛نن رسول خدا صلى الله عليه و آله اسلام آورد آنرا نهان نكرد تا زمانى كه امرش ظاهر گشت؟ كار ما نيز همچنين است تا نوشته خدا مدتش برسد (و هنگام ظهور امام زمان عليه السلام و آشكار شدن دين فرا رسد.)

ائمه تمام علوميكه بملائكة و پيغمبران و رسولان رسيده است ميدانند

1- امام صادق عليه السلام فرمود: خداى تبارك و تعالى را دو گونه علم است: 1- علمى كه ملائكه و پيغمبران و رسولانش را به آن آگاه ساخته، پس آنچه ملائكه و رسولان و پيغمبرانش را به آن آگاه ساخته ما هم ميدانيم. 2- علمى كه بخودش اختصاص داده و هرگاه در موضوعى از آن علم بدا حاصل شود، ما را آگاه سازد و بر امامان پيش از ما هم عرضه شود.

2- و فرمود: خداى عزوجل را دو گونه علم است: 1- علمى كه نزد خود اوست و هيچكس از مخلوقش را از آن آگاه نساخته است 2- علمى كه بسوى ملائكه و رسولانش افكنده، آنچه بسوى ملائكه و رسولانش افكنده، بما رسيده است.

3- ضريس گويد: شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: خداى عزوجل را دو گونه علم است:

1-علم بذل شده 2- علم نگهدارى شده. اما نسبت بعلم بذل شده، هر چه ملائكه و رسولان دانند، ما هم ميدانيم و اما علم نگهدارى شده آنست كه نزد خداى در اصل كتاب (لوح محفوظ) است كه چون از آن در آيد نفوذ كند (و بديگران رسد، چنانچه در حديث 652 گفته شد).

4- و فرمود خداى عزوجل را دو گونه علم است: 1- علمى كه جز خود او نداند. 2- علمى كه بملائكه و رسولانش آموخته است، آنچه بملائكه و رسولانش عليهم السلام آموخته است ما ميدانيم.

ص: 141

باب نادر در آن ذكرى از علم غيب است

1- معمربن خلاد گويد: مردى از اهل فارس بحضرت ابوالحسن عليه السلام: عرض كرد: شما علم غيب ميدانيد؟ امام فرمود، حضرت ابوجعفر عليه السلام فرمود: چون علم الهى براى ما گشوده شود بدانيم و چون از ما گرفته شود ندانيم، علم راز خداى عزوجل است كه آنرا با جبرئيل عليه السلام در ميان گذارد و جبرئيل آنرا بمحمد صلى الله عليه و آله براز گويد و محمد بهر كه خواهد (از امامان عليه السلام) براز گويد.

2- سيد صيرفى گويد: شنيدم كه حمران بن اعين از امام باقر عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل (101 سوره 6) (((خدا ايجاد كننده آسمانها و زمين است))) مى پرسيد: امام فرمود: خداى عزوجل همه چيز را با علمش ايجاد كرد، بدون آنكه نمونه قبلى داشته باشد، آسمانها و زمينها را آفريد در صورتيكه پيش از آن آسمان و زمين نبود، مگر نمى شنوى گفتار خودش را (7 سوره 11) (((و عرش خدا روى آب بود))) (پس اگر آسمان و زمين ميبود، عرش خدا روى آبها قرار ميگرفت) حمران عرض كرد: بفرمائيد معنى گفتار خداى جل ذكره را (27 سوره 72) (((خدا غيب ميداند و كسى را بر علم غيب خود آگاه نكند))) امام عليه السلام (دنبال آيه را) فرمود: (((مگر پيغمبرى كه مورد پسند او باشد))) بخدا كه محمد از پسنديدگان او بود و اما اينكه فرمايد: (((خدا غيب مى داند))) همانا خداى عزوجل عالم است به آنچه از خلقش غايب است نسبت به آنچه در علمش تقدير ميكند و حكم مى دهند پيش از آنكه آنرا بيافريند و فرشتگانش اضافه كند، اى حمران! اين علم نزد او نگهداشته است و نسبت به آن مشيت دارد، هرگاه بخواهد طبق آن حكم دهد (و آنرا بمورد اجرا گذارد) و گاهى نسبت به آن بدا حاصل شود و بمورد اجرايش نگذارد: و اما علمى كه خداى عزوجل آنرا نقدير و حكم و امضاء فرموده علميست كه اولا پيغمبر صلى الله عليه و آله و سپس بما رسيده است.

شرح -چنانچه در باب بدا گفتيم، علمى كه در آن بدا حاصل ميشود، مختص بذات خدايتعالى ست. و هيچكس از آن اطلاع ندارد. آنچه بفكر قاصر ما رسيده در ضمن مثالى بيان ميكنيم تنها خدا و حجتهاى او عالمند به آنچه ميگويند.

خداى متعال عمر بنده اى را پنجاه سال مقدر ميكند و بتوسط پيغمبران و امامان عليهم السلام دستور مى دهد كه هرگاه شخصى صله رحم كند، عمرش زياد ميشود و آن بنده صله رحم ميكند و عمرش بشصت سال بالا ميرود، در اينجا ميگوئيم اگر خدا بخواهد بپيغمبر و امام اطلاع ميدهد كه عمر آن بنده پنجاه سال مقدر شده است ولى نسبت باينكه آن بنده صله رحم ميكند و عمرش بشصت ميرسد، تنها بذات احديث اختصاص دارد و ديگرى از آن آگاه نيست.

ص: 142

اما نسبت به امرى كه تقدير و امضاء شده و بد در آن حاصل نشود تغيير نيابد و بپيغمبر و امامان (صلی الله علیه و آله و سلم) اطلاع داده مى شود، مانند عمر بنده ايكه پنجاه سال معين شده و او هم صله رحم نميكند و در پنجاه سالگى مى ميرد.

1- سدير گويد: من و ابوبصير و يحياى بزاز و داود بن كثير در مجلس نشسته بوديم كه امام صادق عليه السلام با حالت خشم وارد شد، چون در مسند خويش قرار گرفت فرمود: شگفتا از مردمى كه گمان ميكنند ما غيب ميدانيم!! كسى جز خداى عزوجل غيب نميداند. من ميخواستم فلان كنيزم را بزنم، او از من گريخت و من ندانستم كه در كدام اطاق منزل پنهان شده است.

سدير گويد: چون حضرت از مجلس برخاست و بمنزلش رفت، من و ابوبصير و مسير، خدمتش رفتيم و عرض كرديم: قربانت گرديم، آنچه درباره كنيزت فرمودى، شنيدم و ما ميدانيم كه شما علم زيادى داريد و علم غيب را بشما نسبت ندهيم(؟).

فرمود: اى سدير! مگر تو قرآن را نميخوانى؟ عرض كردم: چرا، فرمود: در آنچه از كتاب خداى عزوجل خوانده ئى؟ اين آيه (40 سوره 27) را ديده اى؟ (((مردمى كه به كتاب دانشى داشت: گفت: من آنرا پيش از آنكه چشم بهم زنى نزد تو آورم))) عرض كردم: قربانت گردم، اين آيه را خوانده ام. فرمود: آن مرد را شناختى و فهميدى چه اندازه از علم كتاب نزد او بود؟ عرض كردم: شما بمن خبر دهيد. فرمود: باندازه يك قطره آب نسبت بدرياى اخضر (بحر محيط) عرض كردم: قربانت گردم، چه كم!! فرمود: اى سدير! چه بسيار است آن مقدارى كه خداى عزوجل نسبت داده است بعلمى كه اكنون بتو خبر ميدهم (چه بسيار است آن مقدار براى كسيكه خداى عزوجل او را بعلمى كه اكنون بتو خبر ميدهم نسبت نداده است.)

اى سدير! باز در آنچه از كتاب خداى عزوجل خوانده ئى اين آيه (43 سوره 13) را ديده ئى؟ (((بگو (اى محمد) گواه بودن خدا و كسيكه علم كتاب نزد اوست ميان من و شما بس است))) (كسيكه علم كتاب نزد اوست على و امامان از فرزندان او مى باشند چنانچه در حديث 493 گذشت) عرض كردم: قربانت، اين آيه را هم خوانده ام. فرمود: آيا كسيكه تمام علم كتاب را ميداند آنگاه حضرت با دست اشاره بسينه اش نمود و فرمود: بخدا تمام علم كتاب نزد ماست، بخدا تمام علم كتاب نزد ماست.

و اما مناسبت جواب حضرت باسؤال سدير بيكى از دو وجه است:

1- با آنكه امام عليه السلام تمام علم كتابرا ميداند و علمش نسبت بعلم آصف مانند درياى محيط است نسبت بيك قطره، گاهى حكمت و مصلحت اقتضا مى كند كه يك امر جزئى و كوچك را مانند بودن كنيز در اطاق نداند زيرا علم آنها از طرف خداى تعالى افاضه ميشود و هر چه را خدا به آنها عطا فرمايد ميدانند.

ص: 143

3-ممكن است در آن مجلس كه امام عليه السلام خشمگين بود، كسانى بوده اند كه بايد از آنها تقيه كرد يا شيعيان ضعيف العقلى بوده اند كه به امام نسبت الوهيت و خدائى مى داده اند. امام عليه السلام در برابر آنها فرمود: من نمى دانم كنيزم در كدام اطاقست و منظورش اين بود كه از روى اسباب ظاهر و از آن نظر كه من هم مانند شما بشرى هستم و با قطع نظر از علم امامتم اين موضوع را نمى دانم ولى اكنون كه در مجلس خصوصى هستيم بشما كه اصحاب خاص من هستيد، مى گويم: من همه علم كتاب را ميدانم و معلومست كه اين وجه واضحتر و بهتر است، زيرا همان عوض شدن مجلس بهترين دليل گفتار ماست، علاوه بر آنكه با اخبار ديگر هم مناسب است ما اين مطلب را در حديث بعد توضيح بيشترى مى دهيم.

4- عمار ساباطى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم كه آيا امام غيب ميداند؟ فرمود: نه، ولى هرگاه بخواهد چيزى را بداند خدا آنرا باو بياموزد.

شرح -علم غيب طبق تقسيمكه مناسب اين مقامست بر سه قسمت:

اول- علم غيبى كه منحصر به ذات قديم بارى تعالى و خداى يكتا است واحدى را بر آن اطلاعى نيست حتى پيغمبران و امامان و جبرئيل و فرشتگان هم از آن خبر ندارند و مصلحت نيست كه خدا به آنها بفهماند، و صريح آيات و رواياتى بر اين مطلب دلالت دارد مانند:

1-(آيه 59 سوره انعام) و عنده مفتاح الغيب لايعلمها الاهو (((كليدهاى غيب نزد خداست جز او كسى از آنها آگاه نيست))).

2-(آيه 20 سوره يونس) انما الغيب لله (((غيب را تنها خدا مى داند))).

3-(آيه 67 سوره نمل) قل لا يعلم من فى السماوات و الارض الغيب الا الله (((بگو كسى در آسمانها و زمين غيب نداند جز خدا))).

4- رواياتى كه بدين مضمون در سابق ذكر شد و اين علم را بنام علم مخزون يا مكنون ناميدند، مانند روايات 367 و 373 و 653 و 656.

دوم- معلوماتى كه از نظر نوع مردم پنهان و پوشيده است و تنها عده كمى از فراست و كياست ذاتى دارند آن امور را مى فهمند و از آينده خبر مى دهند و همانطور هم واقع مى شود، مانند پيش بينى هاى بعضى از علماء سياست و اقتصاد و مرتاضين و تعبير خوابهاى ابن سيرين و تفرسات و داستانهائى كه از اياس قاضى القضات معروف قرن دوم در تاريخ مذكور است.

اين قسم اگر چه از لحاظ لغت مشمول علم غيب باشد ولى از نظر قرآن و حديث داخل در علم غيب نيست، زيرا غيب در لسان قرآن و حديث آنست كه ماغاب عن الخلق علمه و خفى مأخذه منهاج البراعة ج 8 ص 213

ص: 144

(((علمش از مخلوق پوشيده و راه وصولش پنهان باشد، و لذا مى بينم كه ماده (((غيب))) در 58 مورد از قرآن و 69 مورد از نهج البلاغه ذكر شده و در هيچ موردى باين معنى استعمال نشده است.

سوم- اموري است كه ميان اين دو قسم قرار دارد، و آن امورى است كه نه مردم آنها را مى دانند و نه مختص به خداست اينگونه امور را به مقدارى كه خداى تعالى صلاح بداند و در هر زمان و مكانى كه حكمتش اقتضا كند، بملائكه و پيغمران و ائمه صلوات الله عليهم اجمعين اصلاع ميدهد و مقدارش براى پيغمبران و ائمه چنانچه در حديث 637 گذشت باندازه احتياج بشر روى زمين است، زيرا خدا ايشان را براى راهنمائى بشر انتخاب فرموده و براى اينكه هر كس هر گونه سؤالى از امر دين و معارف و اخلاق و توحيد و معاد از ايشان بنمايد جواب گويند واحدى در روى زمين داناترا از ايشان نبوده و كلمه (((نمى دانم))) در قاموس زندگى آنها نبوده باشد.

خداوند حكيم هم وسيله و ابزار اين مأموريت را در اختيار ايشان گذاشته است چنانچه جناب عزرائيل را كه براى قبض ارواح معين فرموده، بايد آجال و هنگام مردن مردم را در اختيار او گذارده و باو اطلاع دهد و همچنين فرشتگان ديگرى را كه براى هر كارى معين كرده، علم مربوط به آن كار را در اختيار ايشان خواهد گذاشت.

و خلاصه بهر كس معلوماتى طبق شؤن و مأموريتش مى دهد، اگر خواننده محترم در گفته ما درست دقت كند و اگر نفهميد از دانشمندان فهميده بپرسد مى داند كه هيچ منافاتى ندارد كه امام عليه السلام تمام علوم گذشته و آينده را بداند و پنهان شدن كنيز را در اتاق نداند و ما مى توانيم طبق فرمايش جناب مجلسى (ره) در وجه اول، كلام آنحضرت را بمعنى حقيقى و مطابقيش حمل نمائيم و به امام عليه السلام نسبت تورية و تجوز ندهيم و افتخار كنيم بچنين رهبرانى كه واقع و حقيقت را بدون پرده مى گويند تا مردم آنها را بشئون حقيقى خود بشناسند و درباره آنها غلو و مبالغه نكنند زيرا دليلى نداريم كه دانستن مخفى گاه كنيز از شئون امام و خارج از قوانين عادى و طبيعت بشرى بوده و دانستن آن از طريق معجزه و خرق عادت براى امام لازم باشد، چون اگر بناى معجزه و خرق عادت مى بود، امام در مسند خود مى نشست و امر مى فرمود تا كنيز در هر مكانى كه هست بطرف او كشيده شود، چنانچه در موقعى كه از پيغمبر معجزه خواستند و اثبات نبوت متوقف بر آن بود، بدرخت امر فرمود تا پيش آمد و نيز منافاتى ندارد كه بگوئيم پيغمبر كه علوم اولين و آخرين را داراست زمانى را كه در جنگ احد سنگ دشمن بطرف دندان مباركش مى آمد نمى دانست زيرا اگر بنا بود در جنگها با علم غيب كار كند، يكنفر كشته نمى داد و از كفار هم يكنفر باقى نمى گذاشت و در نتيجه براى او شأن و مقامى نبود كه با نيروى علم غيب بر دشمن پيروز شود، اين است كه قرآن كريم از قول او مى فرمايد (188 سوره 7) (((اگر من غيب مى دانستم سود بسيارى مى بردم و بدى به من نمى رسيد))).

ص: 145

حاصل سخن آن كه پيغمبر و امام عليهم السلام علم غيب و شهود و هر چه را كه مى دانند. علم ذاتى نيست، بلكه همه با عطاء و بخشش خداى تعالى است و خدا هم هر چه را صلاح بداند و مطابق شؤون و مأموريت آنها باشد بايشان عنايت مى كند تا براى رهبرى بشر روى زمين آمادگى داشته باشند اما تفصيل جزئيات و مصاديق آنها و اينكه چگونه مطالبى را خدا به آنها الهام مى كند و چگونه مطالبى را از آنها باز مى گيرد و به خود اختصاص مى دهد بر ما معلوم نيست و شايد بر خود آنها هم معلوم نباشد و الحمدلله رب العالمين.

ائمه عليه السلام هر گاه خواهند بدانند، بدانند

1- امام صادق عليه السلام فرمود: امام هرگاه خواهد بداند، بداند.

2- و فرمود: امام هر گاه خواهد بداند، بوى اعلام شود.

3- و فرمود: هر گاه امام بخواهد چيزى را بداند، خدا آن را (به وسيله الهام يا روح القدس) به وى اعلام كند.

ائمه عليه السلام باختيار خود مى ميرند و زمانش را مى دانند

1- امام صادق عليه السلام فرمود: هر امامى كه نداند چه به سرش مى آيد (از خير و شر و بلا و عافيت) و به سوى چه مى رود (از مرگ و شهادت) او حجت خدا بر خلقش نيست.

2- ابن بشار گويد: شيخى سنى از اهل قطيعةالربيع بغداد كه از او روايت نقل مى شد، به من گفت: من يكى از اين خاندان (امامان شيعه) را كه فضيلتش زبانزد مردم بود، ديدم كه در فضيلت و عبادت مانند او هرگز نديده بودم گفتم: او كه بود و حالش را چگونه ديدى؟ گفت: در ايام زندانبانى سندى بن شاهك، ما را كه هفتاد تن از آبرومندان و نيكوكاران نزد مردم بوديم، جمع كرد، و به حضور موسى بن جعفر عليهما السلام برد (زمانى كه مسمومش كرد، و هنوز اثر زهر در بدن مباركش هويدا نگشته بود) سندى به ما گفت: به اين مرد نگاه كنيد و ببينيد: آيا نسبت به او پيشآمدى رخ داده است؟ زيرا مردم گمان مى كنند كه چنين شده و اين سخن را بسيار مى گويند، اين است منزل و استراحتگاه او كه در كمال وسعت و بدون سختى و فشار است، اميرالمؤمنين (هارون) نسبت باو سوء قصدى ندارد و فقط باين انتظار است كه اميرالمؤمنين از سفر بر گردد و با او مناظره و مباحثه كند، او را مى بيند كه صحيح و سالم و از همه در وسعت است، شما از خود او بپرسيد.

شيخ سنى گويد: (منظره امام بقدرى ما را جذب كرده بود كه بسخن سندى توجهى نداشتيم) و هدفى جز ديدار او و نظر بفضل و هيئت جذاب او نداشتيم، لذا موسى بن جعفر عليهما السلام خودش فرمود: اما راجع به توسعه زندگى و مانند آن آنچه ميگويد، چنانست كه مى گويد، ولى من بشما جمعيت خبر ميدهم كه در هفت دانه خرما بمن زهر داده اند و فردا رنگ من سبز مى شود و پس فردا مى ميرم.

ص: 146

شيخ سنى گويد: من بسندى بن شاهك نگاه كردم، ديدم او مضطرب شد و مثل شاخه خرما مى لرزيد.

3- امام جعفر صادق عليه السلام از پدرش نقل مى فرمايد كه: در شب وفات على بن الحسين عليهم السلام برايش شربتى برد و گفت: اى پدر، اين شربت را بنوش، او فرمود: پسرجان امشب من قبض روح مى شوم و رسول خدا صلى الله عليه و آله هم در همين شب قبض روح شد. (يعنى در همين شب از لحاظ ماه و يا لحاظ هفته و در هر صورت اينقول خلاف مشهور است.)

4- حسن بن جهم گويد: بحضرت رضا عليه السلام عرض كردم: همانا اميرالمؤمنين عليه السلام قاتل خود را شناخته بود و ميدانست كه در چه شبى و در چه مكانى كشته مى شود، و چون نعره مرغابيان را در خانه شنيد خودش فرمود: (((اينها نعره زنانى هستند كه نوحه گرانى پشت سر دارند))) و چون ام كلثوم باو عرض كرد: (((كاش امشب در خانه نماز به خوانى و براى نماز جماعت ديگرى را بفرستى))) از او پذيرفت و در آنش بدون اسلحه در وقت و آمد بود، در صورتى كه مى دانست ابن ملجم لعنة الله او را با شمشير مى كشد و اقدام بچنين كارى جايز نيست.

امام فرمود: آنچه گفتى درست است ولى خودش اختيار فرمود كه در آنشب مقدرات خداى عزوجل اجرا شود.

توضيح در باره كلمه (((خير))) كه در جمله اخير روايت بيان شده است، مرحوم مجلسى (ره) دو نسخه بدل ذكر مى كند: 1- حير 2- حين. بنابر اول معنى جمله اينست:

ولى حضرت در آنشب فراموش كرد و غفلت نمود، تا مقدرات خدا اجرا شود. و بنابر نسخه دوم: ولى آنحضرت در آنشب معين شده بود، تا مقدرات خداى عزوجل اجرا شود. و خود مجلسى (ره) نسخه اول را قبول نمى كند زيرا مخالف با روايات ديگر است ولى نسخه دوم را واضحتر و روشنتر از همه مى داند و سپس توضيح مى دهد كه:

اصل اشكال و اعتراض در اينجا اينست كه: حفظ نفس بحكم عقل و شرع واجبست و جايز نيست كه انسان خود را بهلاكت اندازد، پس چرا على عليه السلام آنشب بمسجد رفت، آنگاه در مقام جواب مى فرمايد: و چه خوب مى فرمايد.

كسى كه مقدرات خدا و علل اسباب آنها را نمى داند، مى تواند از آنها دوزى و اجتناب ورزد و به اجتناب مكلف شود، اما كسى كه بجميع حوادث و پيش آمدها عالم است، چگونه ممكن است او را باجتناب و دورى از آن مكلف نمود. اگر چنين تكليفى ممكن باشد، لازم آيد كه هيچ يك از مقدرات نسبت باو واقع نشود،پس امامان ما عليه السلام بجميع حوادث و بلاهائى كه بر آنا واقع مى شود عالمند و تكليف هم ندارند كه طبق اين علم عمل كنند و از آن بلاها اجتناب و دورى ورزند، چنانكه پيغمبر و امير المؤمنين صلى الله عليهما منافقين را

ص: 147

مى شناختند و از عقايد فاسد آنها آگاه بودند، ولى مكلف نمودند كه از آنها دوى كنند و با آنها معاشرت و ازدواج ننمايند يا آنها را بكشند و يا طرد كنند تا زمانى كه عمل موجب قبل و طرد از آنها مشاهده نشود.

همچنين اميرالمؤمنين صلوات الله عليه با آنكه مى دانست كه در ظاهر بر معاويه ظفر نمى كند و مى دانست كه معاويه پس از وى خلافت مى كند، ولى از جنگيدن با او كوتاهى نفرمود، بلكه نهايت كوشش را بكار برد تا شهيد گشت و خود آنحضرت خبر ميداد كه من كشته مى شوم و پس از من معاويه بر شيعيانم تسلط پيدا مى كند و همچنين امام حسين عليه السلام مى دانست كه اهل عراق با او پيمان شكنى مى كنند و خود او با اولاد و اصحابش كشته مى شود و بارها از اين مطلب مى داد خبر مى داد ولى از جانب خداوند متعال مكلف نبود كه به عراق نرود و جان خود را حفظ كند.

سپس مجلسى عليه الرحمه از محقق سديد مرحوم شيخ مفيد قدس الله روجه نقل مى كند كه ايشان هم در جواب مسائل عكبريه از اين اشكال جواب داده اند كه در مذهب ما اين مطلب مورد اتفاق نيست كه امام عليه السلام تمام حوادث و وقايعى كه پيش آمد مى كند با تفضيل و تشخيص مى داند (چنانچه در حديث 659 راجع به پنهان شدن كنيز امام صادق عليه السلام بيان كرديم) بلكه آنچه مورد اتفاق شيعه مى باشد اين است كه: هر قضيه و حادثه اى كه در روى زمين رخ دهد، امام عليه السلام حكم آن را مى داند و سپس مى گويد: و اگر هم روايتى باشد كه اميرالمؤمنين صلوات الله عليه قتل و شهادت خود را به تفضيل مى دانست مى گوئيم: آنحضرت مأمور بتسليم و صبر بر شهادت بود، تا بدرجات بلندى كه جز وسيله شهادت به آن نتوان رسيد نائل آيد، و سپس نسبت بامام حسن و امام حسين عليهما السلام نزديك بهمين بيان را مى فرمايد و در حديث 675 راجع باين مطلب توضيح بيشترى داده مى شود.

آنگاه مرحوم مجلسى از علامه حلى طيب الله تربته پاسخ اين اشكال را بهمين مضمون نقل مى كند و خلاصه اش اين است كه تكليف امام غير از تكليف ما مى باشد و رواست كه امام عليه السلام با آنكه مى دانست در آنشب كشته مى شود، جان خود را در راه خدا بذل كرده باشد، چنانچه بر سرباز جبهه جهاد لازمست پايدارى ورزد اگر چه كشته شود.

آنچه بنظر ما مى رسد: كلام اين بزرگان در نهايت متانت و استحكامست و احتمالى را كه شيخ مفيد در باره علم امام فرمود، سزاوار است مورد دقت و مطالعه قرار گيرد، زيرا وقتى چنين عالم بزرگى احتمال عدم تعميم علم امام را نسبت بتمام وقايع و حوادث بدهد، ما حق نداريم كه دايه دلسوزتر از ما در شده و شمول علم امام را به تمام وقايع و حوادث مورد اتفاق شيعه بدانيم.

آنچه در اينجا مادر بچه مرده را مى خنداند اين است كه: مترجم معاصر ما قلم بدست گرفته و به تمام اين بزرگان و مايه هاى افتخار شيعه تاخت و تاز كرده است او مى نويسد: چرا كلمات آنها بر اساس احتمالات و امكان

ص: 148

پى ريزى شده و علم قطعى در موضوع نداشته و روشن نبوده اند، چرا اصول مسلمه مذهب را انكار كرده و در برابر اجماع مدعى اجماع شده اند كه اگر تحليل و تجزيه شود نتيجه مى دهد اجماع شيعه رابر نادانى امام نعوذ بالله و بالاخره اين مترجم پر مدعى كه كلام شيخ مفيد را نفهميده و در نتيجه چنان جسارت بزرگى بمفخر شيعه كرده است، همان جوابى را كه ايشان و علامه حلى و مجلسى قدس الله اسرارهم بعبارات مختلف بيان فرموده اند، بتعبير ديگرى باتفصيلات زائد ذكر نموده است.

من نمى دانم اگر در اجماع شيعه مانند شيخ مفيد و علامه نباشد. آن اجماع از چه اشخاصى تركيب و تشكيل مى شود و اما راجع باحتمالات و امكان، ما در مقدمه اين كتاب توضيح مفصلى بيان كرديم.

5- موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: خداى عزوجل بر شيعه غضب كرد، پس مرا مخير ساخت كه پا من و يا آنها فدا شويم، بخدا من با دادن جان خودم ايشان را حفظ كردم.

شرح -علامه مجلسى ره گويد: غضب خدا بر شيعه يا براى اين بود كه ايشان تقيه را از دست دادند و امامت آنحضرت را فاش كردند: پس خليفه وقت هارون الرشيد چاره ئى نداشت، جز اينكه يا شيعيان را تعقيب كند و بكشد و يا آنحضرت را زندانى و مسموم كند، و حضرتش سلامت شيعه را به قيمت جان خود خريد. يا آنكه علت غضب خدا اين بود كه شيعيان از آنحضرت اطاعت و انقياد نكردند تا هارونيان بر آنها مسلط شدند، خداي تعالى آنحضرت را مخير ساخت كه يا جنگ كند و جماعتى از شيعه را بكشتن دهد و يا گوشه گيرى كند و تن بزندان و شهادت دهد.

6- مسافر گويد؛ حضرت ابوالحسن امام رضا عليه السلام بمن فرمود: اى مسافر در اين كاريز ماهمانى هست؟ عرض كردم: آرى قربانت گردم. فرمود: من ديشب رسول خدا را در خواب ديدم، فرمود: اى على آنچه نزد ماست براى تو بهتر است (و اين جمله خبر از وفات آنحضرت بود و موضوع ماهيان كاريز براى اينست كه خواب ديدن پيغمبر نزد آنحضرت مشاهد و محسوس است مانند ديدن مسافر ماهيان را).

7- امام صادق عليه السلام فرمود: روزى كه پدرم وفات كرد، من در حضورش بودم، درباره غسل و كفن و داخل كردن قبرش بمن سفارشهائى مى كرد. من گفتم: اى پدر: از آغاز بيماريت ترا مثل امروز نيكو حال نديده ام، من نشانه مرگ بر شما نمى بينم، فرمود: پسرجان مگر نشنيدى كه على بن الحسين عليه السلام از پشت ديوار فرياد كرد: اى محمد بيا و بشتاب.

8- امام باقر عليه السلام فرمود: خداى تعالى نصرت خود را بر امام حسين عليه السلام فرمود آورد تا آنجا كه ميان آسمان و زمين قرار گرفت (و نزديك شد كه او را بر كوفيان پيروزى دهد) سپس او را مخير ساخت كه او يا پيروزى و يا ملاقات خدا را انتخاب كند، آنحضرت ملاقات خداى تعالى را اختيار كرد.

ص: 149

ائمه عليهم السلام آنچه واقع شده و مى شود ميدانند و چيزى از ايشان نهان نيست

1- ضریس کناسی گوید: حمران عرض كرد قربانت گردم، پس بفرمائيد: موضوع قيام على بن ابيطالب و امام حسن و امام حسين عليه السلام چگونه شد كه ايشان براى يارى دين خداى عز ذكره خروج و قيام كردند و چه بلاها از طغيانگران سركش ديدند و بالاخره هم بر ايشان غلبه كردند و امامان كشته و مغلوب شدند.

امام باقر(علیه السلام)فرمود: اى حمران خداى تبارك و تعالى آن مصيبات را براى ايشان مقدر فرموده و از مرحله قضا و امضا و حتم گذرانيده و در اختيار خود آنها گذاشته بود و پس از آنكه خود آنها آن مصيبات را اختيار كردند، خدا هم آنرا بمرحله اجرا گذاشت، پس على و حسن و حسين عليه السلام با خبرى كه قبلا از پيغمبر صلى الله عليه و آله شنيده بودند و مى دانستند، قيام كردند و هر كس از ما هم كه سكوت كند، سكوتش از روى علم و بصيرت است:

اى حمران! اگر ايشان در زمان گرفتارى و غلبه طغيانگران از خداى عزوجل جدا بخواهند كه سلطنت طغيانگران را زايل كند و دولتشان را نابود سازد، خدا اجابت مى كند و آن گرفتارى را از ايشان برمى دارد و پس از آن سرآمدن مدت طغيانگران و نابودى سلطنتشان از پاره شدن و از هم پاشيدن يك گلوبند برشته كشيده زودتر انجام مى گيرد.

اى حمران بلاهائى كه به آنها ميرسد، بواسطه گناهى كه از آنها سر زده و يا براى عقوبت نافرمانى خدا نمى باشد، بلكه براى درجات و كرامتى است كه خدا خواسته بدان نائل آيند، نسبت بايشان گمانهاى ديگر مبر.

2- هشام بن حكم گويد: در منى از امام صادق عليه السلام پانصد مطلب از علم كلام پرسيدم و گفتم آنها (متكلمين) چنين و چنان مى گويند، امام مى فرمود: تو چنين و چنان بگو. (هشام از حاضر جوابى و تسلط آنحضرت بر مسائل علم كلام تعجب كرد، گويد) من گفتم: من مى دانم كه مسائل حلال و حرام در دست شماست و شما از همه مردم نسبت به آن داناتريد ولى اينها علم كلامست؟!! بمن فرمود: واى بر تو اى هشام خداى تبارك و تعالى براى خلقش حجتى مقرر نمى دارد كه همه احتياجات مردم نزد او نباشد (حجت خدا كسى است كه از هر چه پرسند جواب گويد).

3- ابو حمزه گويد: شنيدم امام باقر(علیه السلام)مى فرمود: نه بخدا عالم هرگز جاهل نباشد (يعنى عالمى كه خدا اطاعتش را بر مردم واجب كرده و او همان امامست) ممكن نيست چيزى را بداند و چيزى را نداند (او همه چيز مى داند) سپس فرمود: خدا والاتر از آنست كه فرمانبرى از بنده ئى را واجب كند كه علم آسمان و زمينش را از او نهان داشته است و باز فرمود: آنرا از او نهان نكند.

ص: 150

خداى عزوجل هر علمى كه به پيغمبرشص آموخت امر فرمود كه به اميرالمؤمنينع بياموزد و او در علم وى شريكست

1- حمران گويد: امام صادق(علیه السلام)فرمود: جبرئيل (علیه السلام)دو انار براى پيغمبر صلى الله عليه و آله، آورد، رسول خدا صلى الله عليه و آله يكى را خورد و ديگرى را دو نيمه كرد، نيمى را هم خورد و نيمى را بعلى خورانيد پس پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: برادرم! مى دانى اين دو انار چه بود؟ گفت: نه، فرمود اما اولى نبوت بود كه (مخصوص منست و) ترا از آن بهره جوئى نيست و اما ديگرى علم و دانش بود كه تو در آن با من شريك هستى.

من گفتم: چگونه على در علم شريك پيغمبر بود؟ فرمود: خدا هيچ علمى را بمحمد صلى الله عليه و آله نياموخت جز آنكه باو دستور داد كه آنرا بعلى(علیه السلام)بياموزد.

2- امام باقر(علیه السلام)فرمود: جبرئيل (علیه السلام)دو انار بهشتى آورد و هر دو را به آنحضرت داد، پيغمبر صلى الله عليه و آله يكى را خورد و ديگرى را از ميان دو نيمه كرد، سپس نيمى را بعلى عليه السلام داد تا بخورد، آنگاه فرمود: اى على! انار اولى را كه من خوردم نبوت بود كه ترا در آن بهره ئى نيست و ديگرى علم و دانش بود كه تو با من در آن شريك هستى.

3- محمد بن مسلم گويد: شنيدم امام باقر(علیه السلام)مى فرمود: جبرئيل براى محمد صلى الله عليه و آله دو انار بهشتى آورد، على عليه السلام او را ملاقات كرد و گفت: اين دو انار كه در دست دارى چيست؟ گفت اما اين يكى نبوت است كه تو از آن بهره ئى ندارى و اما اين يكى علمست، سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را دو نيمه كرد، نيمى را بعلى داد و نيمى را خود گرفت، سپس فرمود: در اين تو با من شريك هستى و من با تو.

پس امام باقر(علیه السلام)فرمود: بخدا كه پيغمبر صلى الله عليه و آله از آنچه خدايش تعليم داد حرفى نياموخت جز آنكه آنرا بعلى تعليم داد، سپس آن علم بما رسيد، آنگاه دست بر سينه خود نهاد.

پایان خلاصه جلد اول اصول شریف کافی

ص: 151

جلد 2

مشخصات کتاب

جلد دوم

خلاصه جلد دوم فارسی اصول شریف کافی حضرت علامه مجاهد محمد ابن یعقوب کلینی

با شرح و تعلیق اثر عبدالله عصام رودسری

ص: 1

اشاره

« بسم الله الرحمن الرحیم »

این اثر را نگارنده تقدیم می نماید به ذات اقدس احدیت و تمامی مقدسین درگاه او و در صدر آنان محمد و آل محمد علیهم السلام و عجل فرجهم و امید دارد تا مورد رضایت خدا و رسول او و ائمه اطهار و مقربین درگاه آنان واقع شود و خداوند علی اعلی، اجرت عمل و تلاش او را فرج مهدی آل محمد علیه السلام و عجل فرجهم قرار دهد. آمین آمین آمین یا رب العالمین.

عبدالله عصام رودسری

ص: 2

مقدمه

پس تو ای عاقل دانا و خردمند در رابطه با موضوع احادیث و روایات وارده توجه نما که نگارنده حذف می نماید تمامی آن روایاتی را که دلالت دارد بر تحریفی بودن قرآن مجید به واسطه تعصب شدیدی که راجع به عظمت کتاب خدا دارد و به هیچ وجه نمی پذیرد روایاتی را که موید این موضوع کفرآمیز باشد هرچند مخلوط باشد با روایاتی که قسمتی از آن صحیح است زیرا اعتقاد دارد امام معصوم آن قسمت صحیح را که با این تحریف کفرآمیز جعل شده است را یا خود در طی روایتی دیگر یا دیگر امامان در روایات دیگر بیان نمودند و نیز رد می نماید روایاتی را که دلالت می نماید که امام معصوم به واسطه تقیه احکام شریعت یا تفسیر قرآن را یا چند ...؛ را بر ضد هم بیان داشته اند زیرا از منزلت و شأن امام به دور است که خلاف واقع کلامی را بیاورد ولی می پذیرد تفاسیر و تعابیر متفاوت را که امام معصوم به لحاظ درجات ایمانی و تفاوت مخاطبین بر اساس حقایق قرآن به کسانی که به حضور حضرت مشرف می شده اند بفرماید یعنی حقایق ظاهر و باطن قرآن را که همگی منطبق بر حقیقت است را با توجه به وضعیت مخاطبان خود به آن ها شرح فرمایند مثلاً در شرح (کونوا مع الصادقین)، به غیر اهل ولایت بفرماید یعنی با انسان های صادق و راست گو باشید و این معنی بر خلاف آیات نیست زیرا مسلمان بایستی با تحری حقیقت دریابد که نماد راستی و صداقت و درستی محمد آل محمد علیهم السلام و عجل فرجهم هستند و نیز به اهل ولایت بفرماید که مقصود از صادقین محمد و آل محمد علیهم السلام و عجل فرجهم هستند پس این تفاسیر بر ضد هم نیستند بلکه در عرض هم و در راستای یکدیگر هستند یعنی با توجه به مخاطبان خود متفاوت ولی همگی در راستای بیان حقایق کتاب خدا است و یا رد می نماید تمامی روایاتی را که دلالت دارد بر علم مطلق امور غیبی تا قیامت که دلالت دارد بر جبر اعمال چه این علم را به خدا منتسب نمایند و چه به امام معصوم و رسول خدا علیهم السلام و عجل فرجهم زیرا مخالف است با اصل اختیار در اعمال و اختیار پیروی انسان ها از عقل برای رستگاری و دوری از هوی و هوس به منظور دوری از دوزخ و نیز روایاتی که برآمده و نتیجه ی آنست که این فراز در قرآن نبوده و دشمنان آن را حذف کردند مانند موضوع جفر و محدث و یا روایاتی که در شأن امام معصوم نیست و سپس در اطراف آن تأویل و توجیه داشته باشند و تسری بدهد مخاطب ارجمند در این راستا بر تمامی امور دیگر اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و فرجنا بهم یا رب العالمین پس چون آگاه شدی تو ای عاقل دانا و خردمند به علت حذف تعدادی از این گونه روایات پس در ادامه توجه نما به گزیده روایات عظیم وارده ی دیگر که سرور دوستان آل محمد یعنی حضرت علامه کلینی رحمه الله علیه نقل نموده است.

کلب آستان حضرت علامه امینی

عبدالله اعصام رودسری

ص: 3

بسم الله الرحمن الرحیم

واگذارى امر دين به پيغمبر و ائمه عليهم السلام

ابواسحاق نحوى گويد: بر امام صادق عليه السّلام وارد شدم و شنيدم مى فرمود: خداى عزوجل پيغمبرش را به محبت خود تربيت كرد و سپس فرمود (((تو داراى خلق عظيمى هستى 4 سوره 68))) و آنگاه امور امت را باو واگذار كرد و فرمود (((هر چه را پيغمبر براى شما آورد بگيريد؛ و از هر چه منعتان كند باز ايستيد 7 سوره 59 ))) و باز فرمود (((هر كس از رسول خدا اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده است 80 سوره 4 ))) سپس امام فرمود: پيغمبر خدا كار را بعلى واگذار كرد و او را امين شمرد، شما (شيعيان ) تسليم شديد و آن مردم (اهل سنت ) انكار كردند، بخدا ما شما را دوست داريم كه هرگاه بگوئيم بگوئيد، و هرگاه سكوت كنيم ، سكوت كنيد، و ما واسطه ميان شما و خداى عزوجل هستيم ، خدا براى هيچكس در مخالفت امر ما خيرى قرار نداده است .

شيخ صدوق (رحمة الله علیه) در رساله عقايدش گويد: اعتقاد ما شيعيان درباره غلات و مفوضه اين است كه ايشان كافرند و بدتر از يهود و نصارى و مجوس و همه بدعت گزاران و گمراهان ، زيرا هيچكس مانند ايشان خدا را كوچك نكرده است تا آنجا كه گويد: امام رضا عليه السّلام در دعايش ميفرمود:

خدايا من از هر توان و نيروئى بيزارى جويم و بسوى تو گرايم ، توان و نيروئى جز از جانب تو نيست ، خدايا من بسوى تو بيزارى ميجويم از كسانيكه براى ما آنچه را سزاوار نيست ادعا مى كنند، خدايا من به سوى تو بيزارى مى جويم از كسانى كه درباره ما آنچه را خود نگوئيم ميگويند، خدايا آفرينش مخصوص تو و روزى از جانب تو است ، ترا مى پرستم و از تو يارى مى جويم ، خدايا تو خالق ما و خالق پدران پيشينيان و پدران آيندگانى ، ربوبيت جز براى تو سزاوار نيست و خدائى جز ترا نشايد...

شيخ مفيد (قده ) فرمايد: غلات مسلمان نما همان كسانند كه اميرالمؤ منين و امامان از فرزندانش را بخدائى و پيغمبرى نسبت دهند و ايشانرا در فضيلت دين و دنيا، بيشتر از مقدار واقعش ستايند، ايشان گمراه و كافرند و اميرالمؤ منين عليه السلام فرمان كشتن و سوختن آنها را داده است .

(در اینکه ائمه به کدام دسته از گذشتگان می مانند و کراهت قول بنبوت ايشان )

1امام صادق عليه السّلام فرمود: درباره ما بدانستن حلال و حرام بايد توقف كرد. اما نبوت ، نه (ما تنها حلال و حرام مى دانيم و پيغمبر نيستيم ).

2ايوب بن حر گويد شنيدم امام صادق عليه السّلام ميفرمود: خداى عز ذكره با پيغمبر شما بپيغمبران خاتمه داد، پس از او هرگز پيغمبرى نباشد و با كتاب شما (قرآن ) بكتب آسمانى خاتمه

ص: 4

داد، پس بعد از آن هرگز كتابى نباشد، و بيان همه چيز را در آن نازل فرمود، و آفرينش شما و آسمانها و زمين و خبر پيش از شما و داورى ميان شما و خبر بعد از شما و موضوع بهشت و دوزخ و پايان كار شما در قرآن هست .

3بريدن بن معاوية گويد: از امام باقر و امام صادق عليه السّلام پرسيدم كه مقام و منزلت شما چيست ؟ و بكدام كس از گذشتگان ميمانيد؟ فرمود: مانند همدم موسى (جناب خضر يا يوشع ) و ذوالقرنين كه هر دو عالم بودند ولى پيغمبر نبودند.

4سدير گويد، بامام صادق عليه السّلام عرض كردم : مردمى عقيده دارند كه شما خدا و معبوديد و براى دليل عقيده خود اين آيه قرآن را مى خوانند: (((اوست كه در آسمان معبود است و در زمين معبود است 84 سوره 43، (اينها گمان مى كنند كه معبود زمين امامانند) امام فرمود: اى سدير! شنوائى و بينائيم ، پوست و گوشتم ، خون و مويم از اينان بيزار است و خدا از ايشان بيزار باشد، اينان دين من و دين پدران مرا ندارند. خدا در روز قيامت ، مرا با آنها گرد هم نياورد، جز آنكه بر آنها خشمگين باشد. عرض كردم : مردمى نزد ما هستند كه عقيده دارند شما پيغمبريد! و اين آيه قرآن را براى دليل سخن خود قرائت مى كنند: (((اى رسولان از چيزهايى پاكيزه بخوريد و كار شايسته كنيد كه من بكردار شما دانايم سوره 23 ))) امام فرمود: اى سدير! شنوائى و بينائيم ، موو پوستم ، گوشت و خونم از اينها بيزار است و خدا و رسولش از اينان بيزار باشد، اينها بدين من و دين پدرانم نيستند، خدا در قيامت مرا با ايشان گرد هم نياورد جز اينكه بر آنها خشمگين باشد. عرض كردم : پس شما چه موقعيتى داريد؟ فرمود: ما خزانه دار علم خدائيم ، ما مترجم امر خدائيم ، ما مردمى معصوم هستيم ، خداى تبارك و تعالى مردمرا بفرمانبرى ما امر فرموده و از نافرمانى ما نهى نموده است ، ما حجت رسائيم بر هر كه زير آسمان و روى زمين است .

روحيكه خدا ائمه را به آن استوار مى سازد

1ابوبصير گويد: از امام صادق عليه السّلام قول خدايتعالى (((و همچنين روحى از امر خود را بسويت وحى كرديم ، تو نميدانستى كتاب و ايمام چيست ؟ 52 سوره 42 ))) را پرسيدم . فرمود: آن مخلوقيست از مخلوقات خداى عزوجل ، بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل ، كه همراه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله است ، به او خبر ميدهد و رهبريش مى كند و همراه امامان پس از وى هم مى باشد.

2اسباط بن سالم گويد: من حاضر بودم كه مردى از اهل بيت (شهرى در كنار فرات بوده ) از امام عليه السّلام درباره قول خداى عزوجل (((و همچنين روحى از امر خود را بسوى

ص: 5

تو وحى كرديم ))) پرسيد امام فرمود: از زمانيكه خداى عزوجل آن روح را بر محمد صلى اللّه عليه و آله فرو فرستاد، به آسمان بالا نرفته است و آن روح در ما هست .

3ابو بصير گويد: از امام صادق عليه السّلام راجع به قول خداى عزوجل (((از تو درباره روح مى پرسند بگو روح از امر پروردگار من است 87 سوره 17 ))) پرسيدم فرمود: آن مخلوقى است بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل كه همراه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و همراه ائمه است و آن از عالم ملكوت است (يعنى آسمانى و روحانى است ).

4ابوبصير گويد: شنيدم از امام صادق عليه السّلام درباره يساءلونك عن الروح قل الروح من امر ربى ))) مى فرمود: مخلوقى است بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل كه همراه هيچ يك از پيغمبران گذشته جز محمد صلى اللّه عليه و آله نبوده است ، و آن همراه ائمه مى باشد و ايشان را رهبرى مى كند، چنان نيست كه هرچه طلب شود، بدست آيد (پس همراهى اين روح با پيغمبر و امامان فضلى است از خداى تعالى كه به هر كس خواهد عطا كند، و با طلب و كوشش بدست نيايد).

5سعد اسكاف (كفاش ) گويد: مردى خدمت اميرالمؤ منين عليه السّلام آمد و درباره روح پرسيد كه آيا او همان جبرئيل است ؟ اميرالمؤ منين عليه السّلام به او فرمود: جبرئيل عليه السّلام از ملائكه است و روح غير جبرئيل است و اين سخن را تكرار فرمود او عرض كرد: سخن بزرگى گفتى !! هيچكس عقيده ندارد كه روح غير از جبرئيل است . اميرالمؤ منين به او فرمود: تو خود گمراهى و از اهل گمراهى روايت مى كنى خداى تعالى به پيغمبرش صلى اللّه عليه و آله مى فرمايد: (((فرمان خدا آمد نيست ، آن را بشتاب مخواهيد، خدا منزه است و از آنچه مشركان باوى انباز مى كنند برتر است ، ملائكه روح را فرو مى آورند 1 سوره 16 ، پس روح غير از ملائكه صلوات الله عليهم مى باشد.

ائمه صلوات الله عليهم در علم و شجاعت و اطاعت برابرند

1امام صادق عليه السّلام درباره آيه (((كسانيكه ايمان آوردند و فرزندانشان هم در ايمان از آنها پيروى كردند، فرزندانشان را به ايشان ملحق كنيم و از عملشان چيزى كمشان ندهيم (يعنى بحساب فرزندانشان نگذاريم ) ((( 21 سوره 52 ))) فرمود: كسانيكه ايمان آوردند، پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و امير المؤ منينند، و فرزندان او، ائمه و اوصياء صلوات الله عليهم باشند كه خدا فرمايد: به آنها ملحق ميكنيم و جحتى را كه محمد صلى اللّه عليه و آله درباره على آورده ، نسبت به اولادش كاهش ندهيم و حجت همه يكى است و طاعتشان هم يكى است .

2حضرت ابوالحسن عليه السّلام فرمود: ما خانواده در علم و شجاعت برابريم و در بخشيدن (علم و مال به مردم ) بهر اندازه كه دستور داريم ، مى بخشيم .

ص: 6

3حارث بن مغيرة گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: ابن مسكان ، عن الحارث بن المغيرة ، عن اءبى عبدالله عليه السلام قال : سمعته يقول : قال رسول الله صلى اللّه عليه و آله فرمود: ما نسبت به امر و فهم و حلال و حرام در يك روش هستيم و اما پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و على فضيلت خود را دارند.

( امام عليه السلام امام پس از خود را مى شناسد و آيه (((خدا به شما فرمان مى دهد كه امانات را به اهلش بپردازيد درباره آنها نازل شده است )

1 بريد عجلى گويد: از امام باقر عليه السلام درباره قول خداى عزوجل (((خدا بشما فرمان مى دهد كه امانتها را به صاحبانش برسانيد و چون ميان مردم داور شديد بعدالت حكم كنيد 62 سوره 4 ))) پرسيدم فرمود: خدا ما را قصد كرده است ، كه بايد امام پيشين كتابها و علم و سلاح را به امام بعد از خود برساند (((و چون ميان مردم داور شديد به عدالت حكم كنيد))) يعنى به آنچه دست شماست (از احكام و قوانين خدا حكم كنيد) سپس خداى تعالى به مردم فرمايد: (((كسانيكه ايمان آورده ايد! خدا را اطاعت كنيد و رسول و واليان امر از خودتان را اطاعت كنيد 63 سوره 4 خدا خصوص ما را قصد كرده ، (مائيم واليان امر) خدا همه مؤ منين را تا روز قيامت به اطاعت از ما امر فرموده (((و چون از نزاع و اختلاف درباره امرى ترسيديد، آن را به خدا و رسول و واليان امر از خود ارجاع دهيد آيه 59 سوره 4))) اين گونه نازل شده است چگونه ممكن است خداى عزوجل به اطاعت واليان امر فرمان دهد و نزاع و اختلاف با ايشان را رخصت فرمايد،؟!! همانا امر بارجاع نسبت به ماءمورينى است كه به آنها گفته شده (((اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول و واليان امر از خود را))). نگارنده این روایت را من باب نمونه مذکور نموده و این روایت و تمامی روایات مانند آن که دلالت دارد براینکه قرآن تحریف شده است را جعلی می داند و هیچ شکی در آن نیست و در این روایت هم فراز آخر اولی الامر در این روایت وجود ندارد پس روایت جعلی است.

2 احمد بن عمر گويد: از امام رضا عليه السلام درباره قول خداى عزوجل (((خدا شما را امر مى كند كه امانتها را بصاحبانش رد كنيد 52 سوره 4))) پرسيدم ، فرمود: ايشان ائمه از آل محمد صلى اللّه عليه و آله مى باشند كه بايد هر امامى امانت را به امام بعد از خود بسپارد، به ديگرى ندهد و از امام هم دريغ ندارد.

ص: 7

امامت عهديست از جانب خدا كه براى هر يك از ائمه بسته شده

1ابو بصير گويد: خدمت امام صادق عليه السلام بودم كه نام اوصياء را بردند و من هم اسماعيل را نام بردم . حضرت فرمود: نه به خدا، اى ابا محمد، تعيين امام باختيار ما نيست ، اينكار تنها بدست خداست كه درباره هر يك پس از ديگرى فرو مى فرستد .

توضیحاسماعيل فرزند ارشد امام صادق عليه السلام است كه در زمان حيات امام وفات يافت ، با وجود اين طايفه اسماعيليه او را امام مى دانند، در اين مجلس هم ابو بصير امامت را براى او نام برد و حضرت صادق رد فرمود.

2 عمر بن اشعث گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: شما گمان مى كنيد هر كس از ما امامان كه وصيت مى كند، به هركس مى خواهد وصيت مى كند؟! نه بخدا، چنين نيست ، بلكه امر امامت عهد و فرمانى است از جانب خدا و رسولش صلى اللّه عليه و آله براى مردى پس از مردى (از ما خانواده ) تا بصاحبش برسد (يعنى تا برسد به امام دوازدهم و يا اينكه امر امامت بدست خدا و رسول است تا به اهل و مستحقش برسد).

( ائمه عليهم السلام جز بعهد و فرمان خدا كارى را انجام نداده و نمى دهند و از آن تجاوز نمى كنند )

1امام صادق عليه السلام فرمود: خداى عزوجل پيش از وفات پيغمبر، مكتوبى بر او نازل كرد و فرمود: اى محمد! اين است وصيت من به سوى نجيبان و برگزيدگان از خاندان تو، پيغمبر گفت : اين جبرئيل نجيبان كيانند؟ فرمود: على بن ابيطالب و اولادش عليهم السلام ، و بر آن مكتوب چند مهر از طلا بود، پيغمبر صلى اللّه عليه و آله آنرا به اميرالمؤ منين عليه السلام داد و دستور فرمود كه يك مهر آنرا بگشايد و بآنچه در آنست عمل كند، اميرالمؤ منين عليه السلام يك مهر را گشود و به آن عمل كرد، سپس آن را به پسرش حسن عليه السلام داد، او هم يك مهر را گشود و به آن عمل كرد، سپس او آن را به حسين عليه السلام داد، او يك مهر را گشود و در آن ديد نوشته است : با مردمى بطرف شهادت برو، براى آنها شهادتى جز با تو نيست ، و خود را به خداى عزوجل بفروش ، او هم انجام داد، سپس آن را به على بن الحسين عليه السلام داد. او نيز يك مهر گشو و ديد در آن نوشته است : سر بزير انداز و خاموشى گزين و در خانه ات بنشين ، و پروردگارت را عبادت كن تا مرگ فرا رسد، او هم انجام داد سپس آن را به پسرش محمد بن على عليه السلام داد، او يك مهر را گشود، ديد نوشته است : مردم را حديث گو و فتوى ده و جز از خداى عزوجل مترس : هيچكس عليه تو راهى نيابد، او هم عمل كرد و سپس آن را به

ص: 8

پسرش جعفر عليه السلام داد، او هم يك مهر گشود، ديد در آن نوشته است ، مردم را حديث گو و فتوى ده و علوم اهل بيت خود را منتشر كن و پدران نيكو كارت را تصديق نما و جز از خداى عزوجل مترس كه تو در پناه و امانى ، او هم عمل كرد و سپس آن را به پسرش موسى عليه السلام داد (يعنى من هم عمل كردم و سپس آنرا بپسرم موسى عليه السلام خواهم داد، راوى عبارت را تغيير داده است ) و همچنين موسى به امام بعد از حود مى دهد و تا قيام حضرت مهدى صلى اللّه عليه و آله اينچنين است

2حمران به امام باقر عليه السلام عرض كرد: قربانت گردم بمن خبر دهيد كه موضوع نهضت على و حسن و حسين عليهم السلام و قيام ايشان براى دين خداى عزوجل و مصيبتهائى كه ديدند، از كشته شدن بدست طغيانگران و پيروزى آنها بر ايشان تا آنجا كه كشته شدند و مغلوب گشتند چگونه بود؟ امام باقر عليه السلام فرمود: اى حمران : خداى تبارك و تعالى آن مصيبات را بر ايشان مقدر كرد و حكم فرمود و امضاء نمود و حتمى ساخت ، و سپس اجرا كرد (بصیرت و علمی که از رسول خدا دریافته بودند قیام کردند و هرکس از ما امامان هم که خاموش بود از روی علم (الهی) خاموش بود.)

شرح موضوع عظیم رجعت: و آن يكى از مسائل مذهبى است كه در كتب اعتقاديه ذكر مى شود و مقصود از رجعت بازگشت بعضى از ائمه و جمعى از مؤ منين و كافران است بدنيا پيش از قيامت ، تا مؤ منين از آنها انتقام گيرند و بدولت حقه شادمان باشند.

موضوع رجعت از عقايد مخصوص به اماميه است كه بر آن اتفاق دارند، اخبار در اين باره متواتر است و برخى از آيات قرآن هم بر آن دلالت دارد، علامه مجلسى (رحمة الله علیه) در جلد 13 بحار الانوار بيش از دويست حديث از چهل و چند اصل معتبر در اثبات رجعت ذكر مى كند، مجلسى (رحمة الله علیه) مى گويد: اصل موضوع رجعت مورد اتفاق علماء شيعه است ، ولى درباره خصوصيات آن ، اءخبارش اختلاف دارد، مثل اينكه : آيا رجعت همزمان باظهور امام قائم عليه السلام است يا جلوتر و يا عقب تر است و نيز در مدت رجعت هر يك اختلافست ولى تحقيق اين خصوصيات لزومى ندارد و ايمان اجمالى به آن كافى انتهى .

روايتى كه در موضوع رجعت ما را با استدلالى متين و دندان شكن مواجه مى كند اين است : ابوبصير (الصباح ) گويد: امام باقر عليه السلام بمن فرمود: (((درباره باز گشتنها از من سؤ ال مى كنى ؟ گفتم آرى ، فرمود: آن از قدرتست و جز قدريه منكر آن نباشند، چنين قدرتى را انكار مكن ))) چنانچه در موضوع معاد و زنده شدن روز قيامت آيات شريفه آخر سوره يس قدرت خدا را دليل آن مى داند، در اين روايت هم دليل آن مى داند،

ص: 9

در اين روايت هم دليل رجعت را همان قدرت خدا ذكر مى كند، يعنى خداوندى كه آن قدرت و توانائى داشت كه انسان را در ابتدا بدون هيچ سابقه و نمونه اى خلق كند، مى تواند او را رجعت دهد و يا در قيامت دوباره زنده كند.

اموريكه امامت امام عليه السلام را ثابت مى كند

1ابو بصير گويد: به حضرت ابوالحسن عليه السلام عرض كردم : قربانت گردم ، امام بچه دليل شناخته شود؟ فرمود: بچند خصلت : اولش اينكه : چيزى از پدرش كه باو اشاره داشته باشد در باره اش پيشى گرفته باشد (مانند تصريح بر امامت و وصيت درباره او و سپردن علم و سلاح و ساير نشانه هاى امامت باو) تا براى حجت باشد و از هر چه بپرسند فورا جوابگويد و اگر در محضرش سكوت كنند. او شروع كند و از فردا خبر دهد و بهر لغتى با مردم سخن گويد، سپس بمن فرمود: اى ابا محمد! پيش از آنكه از اين مجلس برخيزى نشانه ديگرى بتو مى نمايانم .

طولى نكشيد كه مردى از اهل خراسان وارد شد و بلغت عربى با حضرت سخن گفت و امام عليه السلام بفارسى جوابش داد، مرد خراسانى گفت . قربانت گردم ، بخدا من از سخن گفتن بلغت خراسانى با شما مانعى نداشتم جز اينكه گمان مى كردم شما آن لغت را خوب نمى دانيد، فرمود: سبحان الله ! اگر من نتوانم خوب جوابت گويم چه فظيلتى بر تو دارم ؟!! سپس بمن فرمود: اى ابا محمد: همانا سخن هيچيك از مردم بر امام پوشيده نيست و نه سخن پرندگان و نه سخن چارپايان و نه سخن هيچ جاندارى ، پس هر كه اين صفاترا نداشته باشد، امام نيست .

ثبوت امامت در اعقاب و عدم رجوعش به برادر و عمو و خويشان ديگر

1امام صادق عليه السلام فرمود: بعد از امام حسن و امام حسين ، امامت هرگز بدو برادر نميرسد، و از دوران على بن الحسين ، چنانكه خداى تبارك و تعالى فرمايد جارى گشت : (((خويشاوندان در كتاب خدا بيكديگر سزاوارترند 75 انفال و 6 اءحزاب ))) پس از دوران على بن ابى الحسين عليه السلام امامت جز در ميان فرزندان و فرزندان آنها نباشد (يعنى پشت بپشت از پدر بپسر رسد).

ابن بزيع از امام رضا عليه السلام سؤال كرد: آيا امامت به عمو و دائى (امام سابق ) مى رسد؟ فرمود: نه گويد: عرض كردم . به برادر؟ فرمود: نه ؛ عرض كردم : پس به كى مى رسد؟ فرمود: به پسر من و

ص: 10

در آن روز امام رضا عليه السلام پسرى نداشت .(مفهوم کلام حضرت رضا علیه السلام آن است که امام تعیین و مشخص شده از ناحیه ی خداوند متعال است)

( مواردى كه خداى عزوجل و رسولش بر ائمه عليهم السلام يكى پس از ديگری تصريح كرده اند )

1 ابو بصير گويد: از امام صادق درباره قول خداى عزوجل (((خدا را فرمان بريد و پيغمبر و كارداران خود را فرمان بريد 59 نساء))) پرسيدم ، فرمود: درباره على بن ابى طالب و حسن و حسين عليهم السلام نازل شده است (زيرا در آن زمان همان سه نفر از ائمه حاضر بودند)، به حضرت عرض كردم : مردم مى گويند: چرا على و خانواده اش در كتاب خداى عزوجل برده نشده ؟ فرمود: به آنها بگو: آيه نماز، بر پيغمبر صلى اللّه عليه و آله نازل شده و سه ركعتى و چهار ركعتى آن نام برده نشده تا اينكه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله خود براى مردم بيان كرد و آيه زكوة بر آن حضرت نازل شد و نامبرده نشد كه زكوة از هر چهل درهم يك درهم است ، تا اينكه خود پيغمبر آن را براى مردم شرح داد و امر بحج نازل شد و به مردم نگفت هفت دور طواف كنيد تا اينكه

خود پيغمبر صلى اللّه عليه و آله براى آنها توضيح داد.

و آيه (((اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم ))) نازل شد و درباره على و حسن و حسن نازل شد، پس پيغمبر صلى اللّه عليه و آله درباره على عليه السلام فرمود: (((هر كه من مولا و آقايم على مولا و آقاست ))) و باز فرمود: در كتاب خدا و اهل بيتم به شما سفارش مى كنم . من از خداى عزوجل خواسته ام كه ميان آنها جدائى نيندازد تا آنها را در سر حوض به من رساند، خدا خواسته مرا عطا كرد، و نيز فرمود: شما چيزيى به آنها نياموزيد كه آنها از شما داناترند، و باز فرمود: آنها شما را از در هدايت بيرون نكنند و بدر گمراهى وارد نسازند.

اگر پيغمبر خاموشى مى گزيد و درباره اهلبيتش بيان نمى كرد، آل فلان و آل فلان آن را براى خود ادعا مى كردند، ولى خداى عزوجل براى تصديق پيغمبرش بيان آن حضرت را (كه مقصود آل پيغمبر است نه آل فلان و فلان ) در كتابش نازل فرمود (((همانا خدا مى خواهد ناپاكى را از شما اهل اين خانه ببرد و پاكيزه تان كند، پاكيزه كامل 33 سوره احزاب ) در خانه ام سلمه و على و حسن و حسين و فاطمه عليهم السلام بودند كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله آنها را زير عبا گرد آورد و سپس فرمود: خدايا هر پيغمبرى اهل و حشمى داشت ، و اهل و

ص: 11

حشم من اينهايند، ام سلمه گفت : من از اهل شما نيستم ؟ فرمود: تو به خوبى مى گرائى ، ولى اينها اهل و حشم من هستند.

بنابراين چون پيغمبر صلى الله عليه و آله وفات يافت ، براى پيشوايى مردم ، على از همه مردم سزاوارتر بود، بجهت تبليغات بسيارى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله نسبت به او فرموده بود، و دست او را گرفته و در ميان مردم بپاداشته بود، و چون على درگذشت ، نمى توانست و اقدام هم نمى كرد كه محمد بن على و نه عباس بن على و نه هيچيك از پسران ديگرش را (غير از حسنين عليهماالسلام ) در اهل پيغمبر داخل كند، زيرا در آنصورت حسن و حسين مى گفتند: خداى تبارك و تعالى آيه اهلبيت را درباره ما نازل فرمود، چنانكه درباره تو نازل كرد و مردم را باطاعت ما امر كرد، چنانكه باطاعت تو امر فرمود، و رسول خدا صلى الله عليه و آله نسبت به ما تبليغ كرد، چنانكه نسبت به تو، تبليغ فرمود و خدا ناپاكى را از ما برد چنانكه از تو برد، و چون على درگذشت ، حسن عليه السلام بامامت سزاوارتر بود براى بزرگساليش و چون وفات نمود، نمى توانست و اقدام هم نمى كرد كه فرزندان خودش را در امر امانت داخل كند و در ميان آنها قرار دهد، در صورتى كه خداى عزوجل مى فرمايد: (((خويشاوندان در كتاب خدا به يكديگر سزاوارترند))) زيرا در آن صورت حسين عليه السلام مى گفت : خدا مردم را به اطاعت من امر نمود، چنانكه به اطاعت تو و اطاعت پدرت امر فرموده و رسول خدا صلى اللّه عليه و آله درباره من هم تبليغ كرده ، چنانكه درباره تو و پدرت تبليغ فرموده و خدا ناپاكى را از من برده ، چنانكه از تو و پدرت برده است ، پس چون امامت به حسين رسيد، هيچ يك از اهل بيت او نمى توانست بر او ادعا كند، همچنانكه او بر برادر و پدرش ادعا مى كرد، اگر آن دو مى خواستند امر امامت را از او به ديگرى بگردانند، ولى آنها چنين كارى نمى كردند، سپس زمانى كه امامت به حسين عليه السلام رسيد، معنى و تاءويل آيه (((و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله ))) جارى گشت ، و بعد از حسين به على بن الحسين رسيد، و بعد از على بن الحسين به محمد بن على رسيد، آنگاه امام فرمود: مقصود از ناپاكى همان شك است ، به خدا كه ما درباره پروردگار خود هرگز شك نكنيم .

شرح جمله (((من كنت مولاه فعلى مولاه ))) كه در اين روايت از قول پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) نقل شد، سخن روز غدير آن حضرت است كه از بزرگترين ادله امامت و خلافت اميرالمؤ منين عليه السلام بشمار مى آيد.

علامه مجلسى (رحمة الله علیه) در اينجا توضيح مفصلى در اين باره مى دهد كه ما خلاصه و عصاره آن را ذكر مى كنيم : استدلال به خبر غدير براى امامت آن حضرت به دو مطلب توقف دارد. 1 اثبات اصل خبر و صدور آن كلمات از پيغمبر صلى اللّه عليه و آله 2اثبات دلالت آن بر امامت و خلافت آن حضرت : در قسمت اول گمان ندارم

ص: 12

هيچ خردمندى در ثبوت و تواتر اين خبر شك و ترديد كند، تا آنجا كه ابن جزرى شافعى در رساله (((اسنى المطالب ))) خود متواتر بودن اين حديث را ثابت كرده و منكرش را جاهل و متعصب ناميده است ، و دانشمندان بزرگ عامه مانند ابن اثير در جامع الاصول و بغوى در مصابيح و ابن حجر در فتح البارى ، از صحيح ترمذى بسندهاى خود از زيدبن ارقم نقل كرده اند.

سيد مرتضى در كتاب شافى گويد: صدور اصل خبر غدير ظاهر و معلومست مانند غزوات پيغمبر اصل قضيه حجة الوداع و احوال معروف آن حضرت و دليل ديگر بر صحت اين خبر اجماع شيعه و سنى است بر نقل آن ، چه آنكه اعتراض و اشكال عامه بر دلالت اين خبر دليل تصديق به صدور آن است و دليل ديگرش اخبار متظافرى است كه احتجاج اميرالمؤ منين عليه السلام را در شورى بيان مى كند، كه آن حضرت در شورى فرمود: شما را به خدا در ميان شما جز من كسى هست كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله دست او را گرفته و گفته باشد: من كنت مولاه فهذا مولاه ، الهم و ال من و الاه و عاد من عاداه . همه گفتند: نه ، به خدا، و چون آن مردم مشهور و معروف شورى اعتراف كردند و ديگرانى هم كه بعدا آن خبر را شنيدند، انكار نكردند با وجود اينكه مى دانيم بسيار مى خواستند اگر آن سخن دروغ باشد، انكار كنند، موجب يقين به صحت آن خبر مى گردد.

و اما در مقام دوم كه مقام اثبات دلالت اين خبر است بر امامت ، چون بعضى از متعصبين عامه كه نتوانسته اند اصل خبر را انكار كنند گفته اند: كلمه (((مولى ))) در سخن پيغمبر صلى اللّه عليه و آله معنى امامت و ولايت را نمى فهماند، بدين جهت علماء ما رضوان الله عليهم اجمعين از چند راه شبهه را حل كرده و توضيح داده اند.

اول طريقه اين است كه گويا شيخ صدوق عليه الرحمه مبتكر آن بوده و در معانى الاخبار و خصالش بيان كرده است ، و آن طريقه اين است كه : كلمه (((مولى ))) در لغت عربى علاوه بر اينكه در معنى صاحب اختيار و سرپرست و اءولى به تصرف استعمال مى شود، به معانى ديگرى هم بكار مى رود: 2بنده ، 3آزاد شده 4هم سوگند 5آزاد كنند 6 مالك 7 همسايه 8 داماد 9 جلو 10 دنبال 11 پسر عمو 12 نعمت پرورده 13 دوست 14 ناصر و ياور. اما مسلم است كه قرائن حال و مقام اقضا مى كند كه هيچيك از آن معانى جز معنى اول مقصود پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله نبوده است ، زيرا نسبت به معنى دوم و سوم و چهارم پيداست كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله بنده و آزاد شده و هم قسم كسى نبوده است تا در آن موقع حساس بفرمايد: هر كس من هم قسم او بوده ام ، على هم قسم اوست . و اما 8 معنى ديگر (آزاد كننده ، مالك ، همسايه ، داماد، جلو، دنبال ، پسر عمو، نعمت پرورده ) بسيار واضح است كه اراده آنها توضيح و اضحاف و بلكه سخنى است بيهوده و خنده آور كه از هيچ عاقلى صادر نمى شود، مگر ممكن است انسان عاقل مردم را در شدت گرما وسط بيابان گرد آورد و بگويد: هركس

ص: 13

من همسايه او هستم على همسايه اوست يا آنكه هر كس را كه من پسر عمو هستم ، على هم پسر عمويش هست ، باقى مى ماند معنى دوست و ياور كه بيشتر عامه به آن تمسك كرده اند. ولى بر هيچ خردمندى پوشيده نيست كه براى بيان اين معنى پيغمبر صلى اللّه عليه و آله بايد به على عله السلام سفارش كند كه هر كس را من دوست مى داشتم و يارى مى كردم تو هم دوست داشته باش و يارى كن ، نه آنكه مردم را گرد آورد و با آنها چنين سخنى بگويد و اگر بگوئيد مقصود ياورى امراء است از رعايا و جلب دوستى رعايا نسبت به امرا، در اين صورت دليل بر گفته ما و امامت و خلافت آن حضرت است و نيز مى گوئيد: هر گاه سلطانى رعيت خود را نزديك وفاتش جمع كند و دست يكى از خويشان و نزديكانش را بگيرد و بگويد: هر كه را من دوست و ياورش بوده ام ، اين شخص دوست و ياور اوست ، با توجه به اينكه چنين سخنى را درباره ديگرى نگفته و براى جانشينى خودش هم هنوز كسى را انتخاب نكرده است ، هر كسى از اين بيان معنى جانشينى و خلافت و ترغيب رعيت را به امتثال فرمان و دوستى او مى فهمد.

دوم در روايات بسيارى كه عامه و خاصه نقل كرده اند چنانست كه : پيغمبر صلى اللّه عليه و آله پيش از آنكه آن جمله را درباره على بفرمايد، فرمود: اءلست اولى بكم من اءنفسكم ؟ (((من نسبت به شما از خود شما اءولى نيستم ؟))) همه گفتند: چرا، سپس فرمود: هر كه را من مولاى او هستم على مولاى اوست و بسيار روشن است كه آن اولويتى را كه ابتداء از مردم ، براى خود اقرار گرفته است ، همان اولويت و سرپرستى و صاحب اختيارى است كه در جمله بعد براى على عليه السلام ثابت مى كند.

سوم كلمه مولى در معنى اولى بتصرف حقيقت است و معانى ديگر از فروع اين معنى است و محتاج به اضافه قيدى ديگر است و نيز محتاج به عنايت و قرينه است ، زيرا مالك را مولى گويند، چون نسبت به مملوك اولويت دارد و مملوك را مولى گويند. چون به اطاعت مالك اولى است و همچنين همسايه و هم قسم را مولى گويند چون آنها به يارى هم قسم و همسايه خويش اولويت دارند و همچنين نسبت به معانى ديگر پس چون لفظ مولى در معنى اول حقيقت است و قرينه ئى براى معانى ديگر نيست بايد بر آن معنى حمل شود، و اگر معنى دوست و ياور را ادعا كنند مى گوئيم : اگر معنى مولى سرپرست و اولى بتصرف باشد، مقصود پيغمبر صلى اللّه عليه و آله اينست كه مردم او را دوست بدارند و متابعت كنند و يارى نمايند و اگر معنى مولى دوست و ياور باشد، مقصود اينست كه : على عليه السلام ياور و دوست مردم است و پيداست كه دعائى كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله به لفظ (((الهم و ال من والاه و عاد من عاده ))) مى فرمايد با معنى اول مناسب است نه با معنى دوم .

چهارم اخباري كه از طريق عامه و خاصه رسيده است به اينكه آيه شريفه اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى 3 سوره مائده (((امروز دينتان را براى شما كامل كردم و نعمتم را

ص: 14

بر شما تمام كردم ، در روز عيد غدير نازل شده است دلالت دارد بر اينكه كلمه (((مولى ))) در سخن پيغمبر صلى اللّه عليه و آله در معنى امامت و خلافت به كار رفته است و مقصود آن حضرت از آن عمل در آن خطبه تعيين جانشين خود و حجت خداست بر مخلوق ، زيرا امرى كه كامل كننده دين و نعمت خدا باشد، جز نصب امام و پيشواى روحانى براى مردم نتواند بود.

پنجم يكى از آيات ديگرى كه در آن روز نازل شد، اين آيه شريفه است يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس اى پيغمبر آنچه از پروردگارت بتو نازل شده به مردم برسان ، اگر انجام ندهى ، پيام وى را نرسانيده ئى ، خدا ترا از شر مردم حفظ مى كند مفسرين گويند: تهديدى كه خداي تعالى پيغمبرش را مى فرمايد، با وعده حفظ و نگهدارى او بزرگتر دليل بر اين است كه : امر مهمى كه خدا در اين آيه يغمبرش را مى فرمايد، با وعده حفظ و نگهدارى او، بزرگتر دليل بر اين است كه : امر مهمى كه خدا در اين آيه به پيغمبرش تذكر مى دهد، موضوع تعيين امام و جانشين است كه اگر انجام نشود، زحمات بيست و سه ساله پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله ، پس از مرگش به هدر مى رود، و مردم يكباره به جاهليت خود بر مى گردند، و مثل اينست كه پيغمبر رسالت و پيام خدا را نرسانيده است ، و نيز چون امير المؤ منين عليه السلام به واسطه جنگهاى معروف و مشهورش كه پايه اسلام را محكم كرده بود. در دل منافقين كينه و خشمى ايجاد نموده بود. كه در اواخر عمر پيغمبر صلى اللّه عليه و آله گاه و بيگاه اظهار مى كردند و آن حضرت هم آگاه بود كه نصب على عليه السلام به مقام پيشوائى بر آنها گران و سنگين خواهد آمد و كار شكنى و فتنه انگيزى خواهند كرد، از اين جهت خداى تعالى ضمانت نگهدارى پيغمبرش را در آيه شريفه تذكر مى دهد.

ششم جمعيتى كه در آن روز حاضر بودند و سخنان پيغمبر صلى اللّه عليه و آله را مى شنيدند، همگى مقصود آن حضرت را فهميدند و على عليه السلام را به مقام امامت و خلافت تبريك گفتند، نخستين آنها عمر بن الخطاب بود كه گفت بخ بخ لك يا اباالحسن لقد اءصبحت مولاى و مولا كل مؤ من و مؤ منة (((خوشا به حال تو اى ابوالحسن ! كه امروز آقاى من و آقاى هر مرد و زن با ايمان گشتى ، و حسان بن ثابت نيز در آن روز اشعارى در تبريك و تهنيت آن حضرت به مقام امامت سروده كه بتواتر از او نقل شده است و همچنين شعراء ديگر صحابه و تابعين اين موضوع را به تفصيل بيان كرده و همه معنى امامت و خلافت را از سخن پيغمبر فهميده اند.

علامه مجلسى (رحمة الله علیه) در اينجا راجع به جمله (((اوصيكم بكتاب الله و اهل بيتى و نيز درباره آيه شريفه (((انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس ))) توضيحات مفيدى بيان مى كند كه ما از ترس ملال خاطر خوانندگان آن را بفصول بعد حواله مى دهيم .

ص: 15

2عبدالرحيم بن روح قصير گويد: از امام باقر عليه السلام راجع به قول خداى عزوجل (((پيغمبر به مؤ منان از خودشان سزاوارتر است و همسران او مادران مؤ منانند و خويشاوندان بعضى نسبت به بعضى در كتاب خدا سزاوارترند 6 سوره 33))) پرسيدم درباره كى نازل شده است ؟ فرمود درباره امر ولايت و امامت نازل شده است ، اين آيه پس از حسين عليه السلام در ميان اولادش جارى شد، پس ما نسبت به پيغمبر و امر امامت از مؤ منين و مهاجرين و انصار سزاوارتريم ، گفتم اولاد جعفر از امامت بهره ئى دارند؟ فرمود: نه ، گفتم : براى اولاد عباس بهره ئى هست فرمود: نه ، پس من تمام شعبه هاى فرزندان عبدالمطلب را براى آن حضرت بر شمردم ، نسبت به همه مى فرمود: نه ، ولى اولاد حسن عليه السلام را در آن مجلس فراموش كردم ، بعدا خدمتش رسيدم و عرض كردم : براى اولاد حسن از امامت بهره ئى هست ؟ فرمود نه : به خدا اى عبدالرحيم براى هيچ فردى كه به محمد منسوبست جز ما از آن بهره ئى ندارد (بحديث 754 رجوع شود).

3 امام صادق عليه السلام راجع به قول خداى عزوجل (((همانا ولى شما خداست و رسولش و كسانيكه ايمان آورده اند))) فرمود: يعنى اولى به شما و سزاوارتر به شما و كارهاى شما و جان و مال شما خداست و رسولش و كسانيكه ايمان آورده اند، يعنى على و اولادش كه ائمه عليهم السلام هستند تا روز قيامت ، سپس خداى عزوجل ايشان را وصف كرد و فرمود: (((كسانيكه نماز مى خوانند و در حال ركوع زكوة مى دهند))).

اميرالمؤ منين مشغول نماز ظهر بود، بعد از آنكه دو ركعت را خوانده و در ركوع بود، در حاليكه حله اى كه هزار دينار قيمت داشت ، در برش بود و آن حله را نجاشى به پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)هديه كرده و او به اميرالمؤ منين پوشانيده بود، مرد سائلى آمد و گفت : سلام بر تواى ولى خدا و اى كسى كه نسبت بمؤ منين از خودشان سزاوارترى ! بفقير صدقه اى ده ، على عليه السلام آن حله را به جانب او انداخت و با دست اشاره كرد كه بردار، سپس خداى عزوجل آن آيه را در شاءن او نازل فرمود. و تصدق اولادشرا بتصديق او متصل ساخت (و نعمت بر اولادش را بوسيله نعمت به او قرار داد) پس هريك از اولاد او كه بدرجه امامت رسد، مانند خود او همين صفت را دارد كه در حال ركوع تصدق مى دهد، و آن سائليكه از اميرالمؤ منين تقاضا كرد از ملائكه بود، و آنها كه از ائمه اولادش سؤ ال كنند، از ملائكه مى باشند.

شرح راجع به آيه شريفه در حديث 480 توضيح داده شد، در آنجا بيان كرديم كه بيشتر مفسرين اين آيه را در شاءن اميرامؤ منين عليه السلام و راجع بخاتم بخشى آن حضرت در حال ركوع مى دانند ولى در اين حديث بجاى انگشتر حله ذكر شده است و آن نوعى از عبا و رولباسى مرسوم آن زمان است ، علامه مجلسى (رحمة الله علیه) درباره آن روايت مى فرمايد: (((حسن كالصحيح ))) درباره اين روايت مى فرمايد (((ضعيف على المشهور)))

ص: 16

بنابراين آن روايت از لحاظ اعتبار و وثوق بيشتر مورد اعتماد است ، علاوه بر اينكه مانعى ندارد كه هر دو قضيه واقع شده باشد و حضرت انگشتر و حله را در يك نماز ياد و نماز تصدق داده باشد.( و نگارنده بر این معنی اعتقاد دارد.)

4عمر بن اذينه از زراره و فضيل و بكير و ابن مسلم و بريد و ابى الجارود، همگى از امام باقرعليه السلام روايت كنند كه فرمود: خداى عزوجل رسولش را بولايت على عليه السلام امر كرد و آيه (((سرپرست شما تنها خداست و رسولش و كسانيكه ايمان آورده ، نماز بپادارند و زكوة دهند 55 سوره مائده ))) را بر او نازل فرمود و ولايت اولوالامر (كارداران ) را واجب ساخت ، مردم ندانستند مقصود از ولايت چيست ، خدا بمحمد صلى اللّه عليه و آله امر فرمود تا ولايت را براى آنها توضيح دهد، چنانكه نماز و زكوة و روزه و حج را توضيح داد، و چون امر بولايت از جانب خدا به پيغمبر رسيد حضرتش دلتنگ شد و ترسيد مردم از دين برگردند و او را تكذيب كنند، از اينجهت دلتنگ شد و بپروردگارش مراجعه كرد، خداى عزوجل با وحى فرستاد (((اى پيغمبر آنچه از پروردگارت به تو نازل شده برسان ، و اگر نكنى پيام او را نرسانيده ئى ، خدا ترا از گزند مردم حفظ ميكند 67 سوره مائده ))) او هم امر خداى تعالى ذكره را اعلان كرد و بامر ولايت على عليه السلام در روز غدير خم قيام نمود و مردم را براى نماز جماعت بانگ زد و فرمان داد كه حاضرين و بغائبين برسانند.

عمر بن اذينه (كه از آن شش نفر روايت ميكند) گويد: همگى جز ابى الجارود گفتند: امام باقر عليه السلام فرمود: واجبات خدا يكى پس از ديگرى نازل مى شد و امر ولايت آخرين آنها بود، كه خداى عزوجل اين آيه را نازل فرمود: (((امروز دين شما را كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم 3 سوره مائده امام باقر عليه السلام فرمود: خداى عزوجل مى فرمايد: بعد از اين واجبى بر شما نازل نكنم ، واجبات را براى شما كامل كردم .

5ابو بصير گويد: خدمت امام باقر عليه السلام نشسته بودم كه مردى با آن حضرت عرض كرد: مرا از ولايت على خبر ده ، كه آن از جانب خدا هست يا از جانب پيغمبر؟ حضرت خشمگين شد و فرمود: واى بر تو! پيغمبر از خدا بيمناكتر از آنستكه چيزى را كه خدا دستورش نداده بگويد، بلكه ولايت على را خدا واجب ساخت . چنانكه نماز و زكوة و روزه و حج را واجب ساخت .

6ابى الجارد گويد: شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: خداى عزوجل پنج چيز بر بندگان واجب ساخت و آنها چهار چيزش را گرفتند و يكى ار رها كردند، عرض كردم : قربانت گردم : آنها را براى من نام مى برى ؟ فرمود: 1 نماز، و مردم نمى دانستند چگونه نماز گزارند تا جبرئيل

ص: 17

عليه السلام فرود آمد و گفت : اى محمد! وقتهاى نماز را به مردم خبر ده 2زكوة پس از نماز نازل شد، جبرئيل گفت : اى محمد راجع به زكوة آنها را خبر ده چنانكه راجع به نماز خبر دادى . 3 روزه بعد از زكوة نازل شد، چون روز عاشورا مى آمد، پيغمبر صلى اللّه عليه و آله به دهات اطراف خود كس مى فرستاد تا آن روز را روزه بدارند، سپس روزه ماه رمضان ، ميان شعبان و شوال نازل شد. 4سپس امر به حج رسيد، و جبرئيل عليه السلام فرود آمد و گفت : چنانكه درباره نماز و زكوة و روزه به مردم خبر دادى ، درباره حج هم خبر ده : 5سپس امر بولايت رسيد، و آن امر روز جمعه در عرفه رسيد، و خداى عزوجل آيه (((امروز دينتان را براى شما كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم ))) را نازل كرد، و كمال دين به سبب ولايت على بن ابيطالب عليه السلام بود، پيغمبر صلى اللّه عليه و آله در آنجا فرمود: امت من هنوز به دوران جاهليت نزديكند (تازه از جاهليت به اسلام گرائيده اند) اگر من نسبت به پسر عمويم به آنها خبرى دهم ، هر كسى نقى ميزند من اين مطلب را بدون اينكه به زبان آورم در دلم مى گفتم تا آنكه فرمان حتمى خداى عزوجل به من رسيد و مرا تهديد كرد كه اگر ابلاغ نكنم ، عذابم خواهد كرد، و اين آيه نازل شد (((اى پيغمبر آنچه از پروردگارت به تو نازل شده برسان ، و اگر نكنى رسالت خدا را نرسانيده ئى . خدا تو را از شر مردم نگه دارد و خدا مردم كافر را هدايت نمى كند 67 سوره 5 ))) پس رسول خدا صلى اللّه عليه و آله دست على عليه السلام را گرفت و فرمود: اى مردم : خدا همه پيغمبران پيش از مرا عمرى معين داد و سپس به جانب خود خواند و آنها هم اجابتش كردند (از دارفانى به عالم باقى رهسپار گشتند) و نزديك است كه مرا هم بخواند و اجابت كنم ، من مسؤ ليت دارم و شما هم مسؤ ليت داريد، اكنون شما چه مى گوئيد؟ آنها گفتند: گواهى دهيم كه تو ابلاغ كردى و خير خواهى نمودى و آنچه بر تو بود رسانيدى ، خدا بهترين پاداش پيغمبران را بتو دهد. پيغمبر سه مرتبه فرمود: خدايا شاهد باش ، سپس فرمود: اى گروه مسلمين : اين (شخصى كه روى دست من و نامش على بن ابيطالب عليه السلام است ) ولى شماست پس از من ، شما كه حاضريد به غائبين برسانيد.

امام باقر عليه السلام فرمود: به خدا كه على عليه السلام امين خدا بود بر خلقش و راز پنهانش و دينى كه براى خود پسنديده بود، سپس وفات رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرا رسيد، آن حضرت على عليه السلام را طلبيد و به او فرمود: اى على من مى خواهم آنچه را كه خدا مرا بر آن امين ساخته و به من سپرده . ترا بر آن امين سازم و به تو سپارم و آن راز پنهان خدا و علم خدا و مخلوق خدا و دينى است كه براى خود پسنديده امام باقر عليه السلام فرمود: به خدا اى زياد هيچكس را در اينها شريك على نساخت

ص: 18

سپس وفات على عليه السلام فرا رسيد، آن حضرت فرزندانش را كه دوازده پسر بودند، نزد خود خواند و به آنها فرمود: فرزندان عزيزم ! خداى عزوجل اراده حتمى فرمود كه سنتى از يعقوب در من قرار دهد.

يعقوب دوازده پسر داشت ، آنها را نزد خود خواند و صاحب آنها (و جانشين خود را) به آنها معرفى كرد، آگاه باشيد كه من هم صاحب شما را معرفى مى كنم ، همانا اين دو، پسران رسول خدا صلى اللّه عليه و آله حسن و حسينند عليهماالسلام ، از آنها بشنويد و فرمان بريد و پشتيبانى نمائيد كه من آنچه را رسول خدا به من سپرده و خدا به او سپرده بود به آنها مى سپارم ، و آن چيز مخلوق خدا و راز پنهان خدا و دينى است كه او براى خود پسنديده است . پس خدا براى آنها از جانب على واجب ساخت ، آنچه را على از جانب پيغمبر صلى اللّه عليه و آله واجب ساخت (و آن شنيدن و فرمانبرى و پشتيبانى امت است از ايشان ) و هيچ يك از آن دو بر ديگرى برترى نداشت ، جز به واسطه بزرگ ساليش (كه مخصوص امام حسن عليه السلام بود) و چون حسين به محضر حسن عليهما السلام مى آمد، در آن مجلس سخن نمى گفت تا بر مى خاست .

سپس وفات حسن عليه السلام فرا رسيد و او آن سپرده را به حسين تسليم نمود، سپس وفات حسين عليه السلام فرا رسيد، آن حضرت دختر بزرگترش فاطمه بنت الحسين عليه السلام را طلبيد و مكتوبى پيچيده و وصيتى آشكار به او سپرد و على بن الحسين عليه السلام بيمارى از نظر معده داشت كه در حال احتضارش مى ديدند، پس فاطمه آن مكتوب را به على بن الحسين داد، سپس به خدا آن مكتوب به ما رسيد.

7ابو بصير گويد: به امام باقر عليه السلام عرض كردم مردى از طايفه مختاريه مرا ديد و عقيده داشت كه محمد بن حنفيه امامست ، امام باقر عليه السلام در خشم شد و فرمود: چيزى به او نگفتى ؟ عرض كردم نه ، به خدا، ندانستم چه بگويم ، فرمود، چرا به او نگفتى . همانا رسول خدا صلى اللّه عليه و آله به على و حسن و حسين وصيت كرد و چون على عليه السلام خوست در گذرد، به حسن و حسين وصيت كرد، و اگر وصيتش را از آنها باز مى داشت در صورتيكه او چنين كارى نمى كرد آنها مى گفتند: ما هم مانند تو وصى هستيم ، و امام حسن به امام حسين وصيت نمود و اگر از او باز مى داشت در صورتيكه او چنين كارى نمى كرد حسين عليه السلام به او مى گفت : من هم مانند تو از طرف پيغمبر و پدرم وصى هستم ، خداى عزوجل فرمايد: (((خويشاوندان بعضى از بعضى ديگر سزاوارترند))) اين آيه درباره ما و پدران ماست .

اشاره و نص بر اميرالمؤمنين عليه السلام

ص: 19

توضیح از اينجا مرحوم كلينى (قدس سره) دوازده باب منعقد مى كند كه در آنها احاديث و رواياتى را كه متضمن اشاره يا تصريح بر امامت ائمه دوازده گانه است بترتيب ذكر مى كند.

1زيد بن جهم هلالى گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام ميفرمود: چون امر ولايت على بن ابيطالب عليه السلام نازل شد و پيغمبر صلى اللّه عليه و آله فرموده بود، بلقب (((اميرالمؤ منين ))) بعلى سلام كنيد اى زيد: از جمله تاءكيداتى كه خدا در آنروز بر آندو نفر (ابوبكر و عمر) نمود، اين بود كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله به آنها فرمود: برخيزيد و بعنوان (((اميرالمؤ منين ))) به على سلام كنيد، آندو نفر گفتند: اى رسول خدا اين امر از جانب خدا است يا از جانب رسولش ؟ رسول خدا صلى اللّه عليه و آله به آنها فرمود: از جانب خدا و رسولش ، پس خداى عزوجل اين آيه نازل فرمود: (((و سوگندها را پس از محكم كردنش كه خدا را ضامن آن كرده ايد مشكنيد، زيرا خدا ميداند چه مى كنيد 91 سوره 16 ))) مقصود فرمايش رسول خدا صلى اللّه عليه و آله است بآنها و گفته آنها كه : اين امر از جانب خداست يا رسولش ؟ (((و چون آن زن مباشيد كه رشته خود را پس از تابيدن ، پنبه ميكرد و پراكنده مى ساخت ، شما هم سوگندهايتان را ميان خودتان براى آنكه (ائمه ئى پاكتر از ائمه شما هستند) وسيله نيرنگ مسازيد، زيد گويد: عرض كردم : ائمه فرموديد؟ فرمود: آرى بخدا ائمه است ، عرض كردم : ما (((اءربى ))) قرائت ميكنيم ، فرمود: اءربى چيست ؟ و با دست اشاره كرد و آن را افكند (((فقط خدا شما را بوسيله آن آزمايش ميكند))) يعنى بوسيله على عليه السلام (((و براى اينكه در روز قيامت آنچه را در آن اختلاف داريد، براى شما واضح سازد. اگر خدا مى خواست شما را يك امت كرده بود، ولى هر كه را خواهد گمراه كند، و هر كه را خواهد هدايت كند، و از آنچه ميكرده ايد، باز خواست مى شويد. سوگندهايتان را ميان خود دستاويز نيرنگ مكنيد، مبادا قدمى پس از استواريش بلغزد 92 و 93 سوره 16 ))) يعنى بعد از گفته رسول خدا صلى اللّه عليه و آله درباره على (((و بسزاى بازداشتن از راه خدا بشما بدى برسد))) مقصود از راه خدا على عليه السلام است (((و براى شما غذايى بزرگ باشد 94 سوره 16 .)))

شرح _علامه مجلسى (رحمة الله علیه) راجع بزنيكه رشته هايش را پنبه ميكرد، از مجمع البيان نقل ميكند كه : زنى بود در قريش بنام (((ريطه ))) كه بحماقت و خرافت مشهور بود، خودش با كنيزانش از صبح تا ظهر پنبه ها را ميريسيدند و بعد از ظهر بكنيزانش دستور ميداد همه را واتابند و پنبه كنند انتهى و اما راجع بجمله (((اءن تكون ائمة هى از كى من ائمتكم ))) كه امام فرمود، اين جمله در قرآن كريم باين صورتست : (((اءن تكون امة هى اءربى من امة ))) مجلسى (رحمة الله علیه) گويد: شايد بنابراين تاءويل

ص: 20

جمله (((ان تكون ..))) مفعول له براى تتخذون باشد، باين معنى كه : پيمان شكنى را در دل ميگيرند تا پيشوايان گمراهى بهتر و پاكتر از پيشوايان شما كه پيشوايان هدايتند بوده باشند و يا مقصود اينستكه : پيمان شكنى را در دل ميگيرند، زيرا نمى خواهند كه پيشوايان حق بهتر و پاكتر از پيشوايان گمراه شما باشند. و ظاهر اينستكه قرائت اءئمه بهمين صورتست كه امام فرمود: و ممكن است توجيه شود كه (((اءربى ))) بمعنى (((ازكى ))) است و (((امة ))) بمعنى (((ائمه ))) است ، ولى اين توجيه بعيد است پايان كلام مجلسى (نگارنده در این فراز اعتقاد به تفصیر توامان آیه ی شریفه داشته و یا فراز آخر الحاقی و جعلی باشد یعنی اگر تعبیر تحریف کتاب خدا باشد و صورت سوم متصور نیست والسلام).

2 ابو حمزه ثمالى گويد: شنيدم امام باقر عليه السلام ميفرمود: چون محمد وظيفه نبوت خود را انجام داد و عمرش بپايان رسيد، خدای تعالی باو وحى كرد: اى محمد! تبوتت را گذرانيدى و عمرت به آخر رسيد اكنون آن دانشى كه نزد تو است و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت خاندان خود را بعلى بن ابيطالب بسپار، زيرا من هرگز علم و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت را از نسل و ذريه تو قطع نكنم ، چنانكه از ذريه هاى پيغمبران قطع نكردم .

شرح _مجلسى (رحمة الله علیه) گويد: مقصود از علم علومى است كه خدايتعالى بآن حضرت وحى نموده بود و ايمان تصديق بآنها و اطاعت و انقياد است و اشاره دارد بآيه شريفه (((وقال الذين اوتوا العلم و الايمان ))) و مراد به اسم اكبر، اسم اعظم است يا قرآنى و سائر كتب آسمانى و مقصود از ميراث علم جفر ابيض است ؛ يا خلافت كبراى الهيه و يا اخلاق خدايى را دارا بودن مراد به آثار علم نبوت تمام علوم پيغمبر است تا تاءكيد سابق باشد و مرحوم مجلسى وجوه ديگرى هم بيان ميكند.

3امام صادق (علیه السلام) فرمود: موسى (علیه السلام) بيوشع بن نون وصيت كرد و يوشع بن نون بفرزندان هارون وصيت كرد و بفرزندان خودش و فرزندان موسى وصيت نكرد، همانا خدای تعالی صاحب اختيار است ، هر كه را خواهد و از هر خاندانى كه خواهد اختيار كند، و موسى و يوشع مردم را بوجود مسيح (علیه السلام) مژده دادند و چون خداى عزوجل مسيح را مبعوث ساخت ، مسيح بمردم گفت ، همانا پس از من پيغمبرى كه نامش احمد و اولاد اسماعيل است خواهد آمد كه مرا و شما را تصديق ميكند (به نبوت من و پيروى شما باور دارد) و حجت و عذر مرا و شما را مى آورد مانند من و شما احتياج ميكند (قول بالوهيت مرا از من و شما نفى ميكند) و امر وصيت پس از عيسى در حواريين مستحفظ جارى گشت و از اينجهت خدا ايشان را مستحفظ ناميد كه نگهدارى اسم اكبر بايشان واگذار شد و آن كتابيست كه علم هر چند از آن دانسته شود و همراه پيغمبران صلوات اللّه عليهم بوده است . خدای تعالی فرمايد: (((بتحقيق كه ما رسولانى پيش از

ص: 21

تو فرستاديم و بهمراه ايشان كتاب و ميزان (قانون عدالت ) نازل كرديم 25 سوره حديد ))) (در قرآن صدر آيه چنين است :

(لقد ارسلنا رسلنا بالبينات ) كتاب همان اسم اكبر است ، و از آنچه بنام كتاب معروفست : تورات و انجيل و فرقان (قرآن ) است ، ولى در آن كتاب ، (كه همراه اوصياء است ) كتاب نوح عليه السلام و كتاب صالح و شعيب و ابراهيم عليه السلام است كه خداى عزوجل خبر مى دهد (((همانا اين در صحف نخستين است ، يعنى صحف ابراهيم و موسى 18 و 19 سوره 87 ))) پس (اگر كتاب منحصر بتورات و انجيل و قرآنست ،) صحف ابراهيم كجاست ! همانا صحف ابراهيم ، اسم اكبر است و صحف موسى هم اسم اكبر است : (كه بايد پيغمبر به على صلى اللّه عليه و آله سپارد) پس هميشه وصيت نسبت بعالمى پس از عالم ديگر جريان داشت ، تا آن را بمحمد صلى اللّه عليه و آله رسانيدند، و چون خداى عزوجل محمد صلى اللّه عليه و آله را مبعوث كرد، مستحفظين پسين باو اسلام آوردند و بنى اسرائيل تكذيبش نمودند، او بسوى خداى عزوجل دعوت كرد و در راهش جهاد نمود تا آنكه خداى جل ذكره باو امر فرستاد كه فضيلت وصيت را آشكار كن ، پيغمبر عرض كرد: پرودگارا! عرب مردمى خشنند، در ميان ايشان كتابى نبوده و براى آنها پيغمبرى مبعوث نگشته و بفضيلت و شرف پيغمبران آگاه نيستند، اگر من فضليت اهل بيتم را بآنها بگويم ، ايمان نمى آورند، پس خداى جل ذكره فرمود: (((غم آنها را مخور 127 سوره 16 و بگو سلام شما در آينده مى دانيد 89 سوره 43 ))) پيغمبر اندكى از فضيلت وصيش تذكر داد، و در دلها نفاق افتاد: رسول خدا صلى اللّه عليه و آله آن نفاق و گفتار ايشان بدانست ، خداى جل ذكره فرمود: اى محمد! (((محققا ما مى دانيم كه تو سينه ات از آنچه مى گويند تنگ مى شود 97 سوره 15 ))) ايشان ترا تكذيب نمى كنند بلكه ستمگران آيات خدا را انكار مى كنند 33 سوره 6))) يعنى بلكه بدون اينكه دليلى داشته باشند انكار مى كنند. رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ايشان را الفت مى داد و بعضى را ياور بعضى ديگر مى ساخت و هميشه چيزى از فضيلت وصيش را بآنها گوشزد مى كرد، تا آنكه اين سوره (انشراح ) نازل شد و پيغمبر زمانيكه از مرگ خود آگاه شد و گزارش آنرا شنيد، بر آنها احتجاج كرد، و خداى جل ذكره فرمود: (((چون فراغ يافتى در عبادت كوش (نصب كن ) و بسوى پروردگارت راغب شو 7 8 سوره انشراح ))) مى فرمايد: چون (از تبليغ رسالت ) فراغ يافتى پرچم و نشانه ات (يعنى على عليه السلام ) را نصب كن و وصيتت را آشكار نما پيغمبر هم (در روز غدير) فضيلت على عليه السلام را آشكارا اعلام كرد. فرمود: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است ، خدايا دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن تا سه مرتبه .

و باز (در جنگ خيبر بعد از آنكه چند تن را پرچمدار كرد و نتوانستند فتح كنند) فرمود: همانا مردى را اعزام كنم كه او خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش او را، او فرار كننده نيست با اين جمله پيغمبر صلى

ص: 22

اللّه عليه و آله گوشه ميزند بكسيكه (از در قلعه خيبر) برگشت ، او اصحابش را ترسو مى شمرد و اصحابش او را و باز پيغمبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: على آقاى مؤ منين است و فرمود: على ستون دين است و فرمود: اينست همان كسيكه پس از من از روى حق با شمشير گردن مردم را مى زند، و فرمود: بهر جانب كه على رود، حق همراه اوست ، و فرمود: همانا من دو امر در ميان شما ميگذارم ، اگر آنها را بپذيريد، هرگز گمراه نشويد: 1 كتاب خداى عزوجل (قرآن ) 2اهل بيت و عترت من ، اى مردم گوش كنيد كه من تبليغ كردم ، شما در قيامت سر حوض بر من وارد مى شويد و من از آنچه نسبت بثقلين انجام داده ايد از شما بازخواست ميكنم ، و ثقلين ، كتاب خدا جل ذكره و اءهل بيت منند، بر ايشان پيشى نگيريد كه هلاك شويد، و بايشان چيزى نياموزيد كه آنها از شما داناترند. بنابراين حجت (خدا براى مردم ) با قول پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و قرآنيكه خود مردم آنرا ميخوانند ثابت شد، زيرا پيغمبر همواره فضيلت اهلبيتش را بوسيله بيان القا ميفرمود و بوسيله قرآن براى مردم روشن ميساخت .

آياتى كه متضمن فضيلت اهلبيت است از اينقرار است :

1 (((خدا ميخواهد ناپاكى را از شما اهل اينخانه ببرد و پاكيزتان كند، پاكيزه كامل 33 سوره 33 ))).

2خداى عز ذكره فرمود: (((بدانيد كه هر چه غنيمت بدست آريد، پنج يك آن از آن خدا و پيغمبر او و خويشان او... است 41 سوره 8 ))).

3 و سپس فرمود: (((حق خويشاوندان را بده 26 سوره 17 ))) مقصود از خويشاوندان على عليه السلام است و حق او وصيتى است كه براى او قرار داده و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوتست.

4و فرمود: بگو من از شما براى پيغمبرى مزدى جز دوستى خويشاوندان نمى خواهم 23 سوره 42 ))).

5 سپس فرمود: (((و زمانيكه درباره دختر زنده بگور رفته بازخواست شود كه بچه گناهى كشته شد؟ 8 و 9 سوره 82 ))) خدا مى فرمايد درباره مودت و دوستى كه فضيلت آنرا بر شما نازل كردم از شما باز خواست ميكنم و آن مودت خويشاوندان پيغمبر است كه ايشان را بچه گناه كشتيد؟

6و باز خدا جل ذكره فرمود: (((اگر نميدانيد از اهل ذكر بپرسيد، 43 سوره 16 ))) فرمايد قرآن ذكر است و اهل قرآن آل محمدند عليه السلام كه خداى عزوجل مردم را بسؤ ال از ايشان امر كرده است ، و مردم بسؤ ال از جهال و نادانان دستور ندارند، و خداى عزوجل قرآنرا ذكر ناميده ، در آنجا كه فرمايد: (((ما ذكر را بتو نازل كرديم تا براى مردم آنچه نازل شده بيان كنى شايد انديشه كنند 43 سوره 43 ))).

ص: 23

7 و خداى عزوجل فرمود: خدا را فرمان بريد و پيغمبر و صاحبان امر از خودتان را فرمان بريد 59 سوره 4 ))).

8و فرمود: (((و اگر آنرا (بخدا و) رسول و صاحبان امر از خود ارجاع دهند، كسانى كه از آنها اهل استنباطند، بدانند، پس مقصود از ارجاع امر، ارجاع امر مردم است بصاحبان امر از آنها كه خدا مردم را باطاعت از ايشان و رجوع بايشان دستور داده است.

و چون رسول خدا صلى اللّه عليه و آله از حجة الوداع بازگشت ، جبرئيل عليه السلام بر او نازل شد و گفت : (((اى پيغمبر؟ آنچه از پروردگارت بتو نازل شده ابلاغ كن ، و اگر رسالت او را نرسانيده ئى ، خدا ترا از شر مردم نگه مى دارد، همانا خدا كافران را هدايت نميكند 69 سوره 5 ))) پيغمبر مردم را فرياد زد، تا گرد آمدند و دستور داد تا خارهاى بوته هاى خار را تراشيدند (تا بتوان روى آنها نشست و ايستاد).

سپس آنحضرت صلى اللّه عليه و آله فرمود: اى مردم ولى شما و سزاوارتر از خودم بشما كيست ؟ گفتند: خدا و رسولش ، پس فرمود: هر كه من مولاى او هستم على مولاى اوست ، خدايا دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن تا سه بار .

پس خار نفاق در دل آنمردم افتاد و گفتند: خدا جل ذكره هرگز چنين امرى بر محمد نازل نكرده بلكه او ميخواهد بازوى پسر عمويش را بلند كند (او را بر ما رئيس كند) چون پيغمبر بمدينه وارد شد، انصار نزد او آمدند و گفتند: اى رسول خدا: خداى جل ذكره بما احسان فرمود و از بركت تشريف فرمائى شما در ميان ما، بما شرافت بخشيد، و دوست ما را شاد و دشمن ما را سركوب كرد، اكنون وارد دين نزد شما مى آيند و بسا چيزى ندارى كه بآنها عطا كنى و موجب شماتت دشمن ميشود، ما دوست داريم كه شما يك سوم اموال ما را قبول فرمائى تا اگر از مكه اشخاصى بر شما وارد شدند، براى عطاء بآنها چيزى داشته باشى ، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)جوابى بايشان نداد و منتظر بود كه از پروردگارش چه دستور برسد. تا آنكه جبرئيل عليه السلام اين آيه آورد: (((بگو من براى پيغمبرى از شما مزدى جز دوستى خويشاوندان نميخواهم 23 سوره 42 ))) و پيغمبر اموال ايشان را نپذيرفت : باز منافقان گفتند: خدا اين را بر محمد نازل نكرده و او مقصودى جز بلند كردن بازوى پسر عمويش و تحميل خاندان خود را بر ما ندارد، ديروز ميگفت : هر كس من مولاى او هستم ، على مولاى اوست ، و امروز ميگويد: (((بگو من براى پيغمبرى از شما مزدى جز دوستى خويشان نميخواهم . سپس آيه خمس بر پيغمبر نازل گشت و باز آنها گفتند: مى خواهد اموال و غنيمت ما را بآنها دهد.

سپس جبرئيل عليه السلام نزد آن حضرت آمد و گفت : اى محمد! وظيفه پيغمبرت را انجام دادى و عمرت بآخر رسيد اكنون اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت را بعلى عليه السلام بسپار، زيرا من

ص: 24

هرگز زمين را خالى نگذارم ، از دانشمنديكه اطاعت و ولايت من بوسيله او شناخته شود و او براى كسانيكه در ميان وفات پيغمبر گذشته تا آمدن پيغمبر آينده متولد ميشوند حجت باشد، پس پيغمبر اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت را بعنوان وصيت بعلى سپرد و او را بهزار كلمه و هزار باب وصيت فرمود كه از هر كلمه و بابى هزار كلمه و باب گشوده ميشد.

شرح _كلمه (((حواريين ))) كه لقب اءصحاب مخصوص حضرت عيسى است از ماده (((تحوير))) مشتق است كه بمعنى سفيد كردنست ، بعضى گفته اند: ايشان لباسشوئى مى كردند و بعضى گفته اند، چونكه با پند و اندرزهاى حكيمانه خود، آلودگى گناه را از دلها مى شستند، ايشانرا (((حواريين ))) ناميدند.

آيه شريفه فاذا فرغت فانصب در قرائت مشهور بفتح صاد و از (((نصب ))) بعمنى كوشش كردن و رنج بردن مشتق است ، يعنى چون از عبادتى فارغ شدى ، در عبادت ديگر كوش و چون از جنگ فارغ شدى بعبادت پرداز و چون از نماز فارغ شدى دعا پرداز ولى مطابق اين حديث شريف بكسر (((ص ))) و از نصب به معنى گماشتن و بپاداشتن مشفق : يعنى چون از تبليغ رسالت فارغ شدى جانشينت را براى رهبرى مردم نصب كن تا رشته ارتباط بين خدا و بندگانش بريده نشود، و بنابراين معنى هم ممكن است كلمه فانصب به فتح صاد باشد و تفسير امام عليه السلام بيان يكى از مصاديق كوشش و رنج در عبادت و انجام وظيفه الهى باشد.

در اين جا علامه مجلس (رحمة الله علیه) از زمخشرى نقل مى كند كه او در تفسير كشاف خود گفته است : از جمله بدعتهاى روافض اين است كه گويند: فانصب به كسر صاد هم قرائت شده و معنى اش اين است كه على را بامامت نصب كن ، ولى اگر اين توجيه براى رافضى درست باشد، ناصبى را هم مى رسد كه بگويد: فانصب به كسر صاد بمعنى امر به كينه و دشمنى على است .

مجلسى گويد: باين متعصب بد خواه بنگر كه چگونه خدا بصيرتش را با پرده عصيبت كور كرد تا آنكه چنين سخت پست و زشتى را اظهار كرده است ، از زيرا اولا مناسبتى نيست بين فراغت از انجام وظيفه و امر بدشمنى على ولى بين فراق تبلغ رسالت و نصب جانشين كمال مناصبت است و ثانيا احتمالى كه تو دادى هيچ مسلمانى نگفته ولى احتمال كه ما گفتيم ، بيشتر مؤ منين پرهيزگار مى گويند و ثالثا آنچه شيعه ميگويد: دل بخواهى و اختراعى آنها نيست ، بلكه آنان را از پيشوايان خود نقل مى كنند كه تمام مسلمين فضيلت آنها را اعتراف دارند و خود اين ناصبى (زمخشرى ) هم در بسيارى موارد، قراآت و تفاسير را از ايشان نقل ميكند، آنچه از ائمه خدا نقل ميكند كه كمتر از قول قناده و كعب و ابن مسعود و ديگران نيست انتهى .( و رابعا را نگارنده می افزاید در معنی واژگان قرآنی که معانی آن است که امامان می فرمایند نه آنچه در لغت نامه ها عنوان شده است)

ص: 25

بعقيده ما تنها باعث زمخشرى بر نوشتن چنين جمله ئى همان بغض و عدالت مكنونى است كه نسبت بعلى بن ابيطالب عليه السلام در نهاد هر سنى نهفته است و گاه و بيگاه از گوشه و كنار قلم و زبان آنها بى اختيار بيرون ميجهد تا باطن و سريره آنها بناچار ظاهر گردد و حقايق براى مردم كنجكاو و حق جو آشكار شود، چنانچه خود مولاى متقيان اميرالمؤ منين على عليه السلام مى فرمايد: ما اءضمر اءحد شيئا الا و قد يظهر فى فلتات لسانه و صفحات وجهه (((هيچكس چيزى در دل پنهان نكند، جز اينكه گاهى در سخنانيكه از دهانش مى پرد يا در تابلو رخسارش هويدا ميگردد))) درست است كه زمخشرى از لحاظ عقيده با شيعه و روافض مخالفست و براى اظهار عقيده خود بايد با ايشان مخالفت كند، اما چرا نسبت بعلى بن ابيطالب كه خودش او را خليفه و امام مى داند چنين جسارتى اگر چه بنحو قضيه شرطيه است مى كند، آيا او در تمام نوشتجاتش نسبت بخلفاء ديگر چنين گفته است ؟!!

4امام صادق عليه السلام فرمايد: رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در مرض وفات خود فرمود: دوستم را نزد من حاضر كنيد، آن دو زن (حفصه و عايشه ) بدنبال پدران خود فرستادند، چون نظر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بر آنها افتاد، رو بگردانيد و فرمود: دوستم را نزد من حاضر كنيد پس بدنبال على فرستادند، چون ديدارش بعلى افتاد، باو متوجه شد و حديثش گفت . و چون على بيرون آمد، آندو نفر (ابوبكر) و عمر را ملاقات كرد، باو گفتند: دوستت بتو چه حديث كرد؟ فرمود: هزار باب بمن حديث كرد كه هر هر بابى مفتاح هزار بايست .

5امام باقر عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بعلى هزار حرف آموخت كه از هر حرفى هزار حرف گشوده گشت .

6فضيل گويد: بامام صادق عليه السلام عرض كردم : قربانت گردم ، آيا آبيكه ميت را با آن غسل مى دهند، اندازه معينى دارد؟ فرمود: همانا رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بعلى عليه السلام فرمود: چون من مردم شش مشك از آب چاه غرس بكش و مرا غسل بده و كفن پوش و حنوطنما، و چون از غسل و كفنم فارغ شدى ، اطراف كفنم را بگير و مرا بنشان و سپس هر چه خواهى از من بپرس ، بخدا كه از هر چه پرسى پاسخت گويم .

7 امام صادق عليه السلام فرمود: چون وفات رسول خدا صلى اللّه عليه و آله نزديك شد، على عليه السلام نزدش آمد و سر درون برد (پيغمبر سر زير روپوش كرد سر على را در بر گرفت ) و فرمود: اى على ! چون من مردم غسلم بده و كفنم پوش ، سپس مرا بنشان و بپرس و بنويس .

8يونس بن رباط گويد: من و كامل به خدمت امام صادق عليه السلام رسيديم كامل به حضرت عرض كردم : قربانت گردم ، فلان شخص حديثى روايت كند، فرمود: آنرا باز گو، عرض كرد: او گفت : رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در روز وفاتش بعلى عليه السلام هزار باب حديث كرد و هر

ص: 26

بابى مفتاح هزار حديث بود، كه جمعا يك ميليون باب مى شد، فرمود: آرى چنين بود، عرض كردم : قربانت ، آن بابها براى شيعيان و دوستان شما هم ظاهر شد؟ (از آن علوم آگاه گشتند؟) فرمود: اى كامل يك باب يا دو باب آن (از يكباب بيشتر و بدو باب نرسيده ) ظاهر گشت . عرض كردم : قربانت ، بنابراين ، از يك ميليون باب از فضل شما جز يك يا دو باب روايت نشده است ؟ فرمود: توقع داريد كه شما از فضل ما چه اندازه روايت كنيد؟ شما از فضل ما جز يك الف غير متصل روايت نكنيد.

شرح _گويا كامل از سخن امام صادق عليه السلام چنين فهميد كه گفتار پيغمبر صلى اللّه عليه و آله با على عليه السلام درباره فضايل اهل بيت بوده است ، آن حضرت هم طبق همين معنى جواب داد كه فضائل اهل بيت بواسطه نقصان عقول بيشتر مردم از درك و فهم آن ، نسبت بعلوم ديگر كمتر منتشر شده است و آنچه منتشر شده و مردم ميدانند، نسبت ، يك واند است بيك ميليون يا مانند نسبت يك اءلف ناقص است بتمام حروف و كلمات . زيرا كه حرف الف در ميان حروف الفبا ساده و بسيطترين آنهاست مخصوصا وقتى كه به چيزى مانند نقطه يا حرف يا شكل ديگر متصل نشود. و ممكن است گفتار پيغمبر صلى اللّه عليه و آله بعلى عليه السلام علومى باشد كه اين مورد احتياج بشر است و از آن سؤ ال مى كنند و پاسخ ميخواهند و معنى گشوده شدن هزار باب از هر باب اين است كه آن علوم قواعد كلى و قوانين جامعى بود كه هزارها مصاديق و جزئيات دارد چنانكه قواعد كلى هر علمى اين امتياز را دارد:

باب اشاره و نص بر حسن بن على عليه السلام

1جابر گويد: امام باقر عليه السلام فرمود: اميرالمؤ منين عليه السلام بحسن وصيت كرد و حسين و محمد (بن حنيفه ) عليه السلام را با همه فرزندان و رؤ ساى شيعيان و خانواده اش بر آن وصيت گواه گرفت ، سپس كتاب و سلاح را تحويلش داد و باو فرمود: پسر جانم ! رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بمن امر كرد و كتابها و سلاحش را بمن سپرد و بمن امر فرمود كه بتو امر كنم ، چون مرگت فرا رسد، آنرا ببرادرت حسين سپارى ، سپس متوجه پسرش حسين شد و گفت : رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ترا امر كرد كه آنرا باين پسرت سپارى ، سپس دست پسرش على بن الحسين را گرفت و فرمود: پسر عزيزم از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بتو هم امر فرمود كه آنرا بپسرت محمد بن على سپارى و او را از جانب رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و من سلام رسانى ، باز بپسرش حسن متوجه شد و فرمود: پسر جانم ، تو صاحب امر (امامت ) و صاحب خونى ، اگر (ابن ملجم را) ببخشى حق دارى و اگر بكشى ، بجاى يك ضربت فقط يك ضربت بزن و كار ناروا مكن .

ص: 27

2يكى از اصحاب گويد: چون اميرالمؤ منين عليه السلام ضربت خورد، عيادت كنندگان گردش را گرفتند، بحضرت عرض شد: اى اميرالؤ منين ! وصيت نما، فرمود: براى من متكائى گذاريد (تا بتوانم بنشينم و با شما سخن گويم ) سپس فرمود: سپاس خدا را باندازه شايستگيش ، همه از فرمانش پيروى كننده ايم ، چنانكه دوست دارد، او را ميستايم ، و شايسته پرستشى جز خداى يگانه يكتاى بى نياز نيست ، چنانكه خود را (در سوره توحيد) نسبت داده است .

اى مردم هر شخصى از آنچه مى گريزد، در حالت گريزش بآن ميخورد.

مدت زندگى ميدان راندن جانست بسوى اجل گريز از مرگ ، در آمدن و رسيدن بمرگست ، چقدر از روزها را گذراندم و از نهان اين امر كنجكاوى نمودم ، و خدا جز پنهان داشتن آنرا نخواست ، هيهات ؟ علمى است نهان و پوشيده .

اما وصيت من اينست كه چيزى را براى خداى جل ثناؤ ه شريك نگيريد و سنت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)را ضايع نكنيد (احكام و دستورهاى پيغمبر را ترك نكنيد) اين دو ستون را (كه يكتا دانستن خدا و عمل بدستورهاى پيغمبر است ) بپا داريد، و اين دو چراغ را روشن نگهداريد، تا زمانى كه پراكنده نشويد از سرزنش بر كنار باشيد، خدا هر كس را باندازه توانائيش تكليف كرده و بر نادانان سبك گرفته شما پروردگارى مهربان ، پيشوائى دانا و دينى محكم داريد، من ديروز همدم شما بودم و امروز براى شما درس پند و عبرتم و فردا از شما جدا ميشوم . اگر جاى پا در اين لغزشگاه دنيا استوار ماند، همانست مراد و مطلوب، (اگر زنده بمانم مطابق مقصود شماست و من هم بقضاء و قدر خدا خرسندم ) و اگر قدم بلغزد، بدانيد كه ما در سايه شاخه هاى درختان و پراكنده هاى بادها و زير سايه ابرى كه ، متراكمش در فضا از هم بپاشد و اثرش در زمين نابود گردد، زندگى ميكنيم.

همانا من براى شما همسايه اى بودم كه تنها پيكرم چند روزى در كنار شما بود و بزودى پيكر بى روح مرا تشييع ميكنيد، كه بعد از حركت آرامش يافته و پس از سخنگوئى دم فرو بسته باشد، بايد همان آرامش پيكرم و ديده فرو بستنم و سكون اعضايم شما را موعظه ميكند، زيرا همانها براى شما از سخنور شيوا پند دهنده تر است ، باميد ديدار با شما خداحافظى ميكنم . فردا روزگار حكومت مرا ميفهميد و خداى عزوجل از اسرار كار من براى شما پرده برميدارد و پس از آنكه مسند من خالى شد و ديگرى بجايم نشست مرا مى شناسيد.

اگر زنده ماندم ، خودم صاحب اختيار خون و جانم هستم و اگر مردم ، مردن وعده گاه من است ، (اگر گذشت كنم ) آن گذشت براى من موجب قربت و براى شما حسنه و ثوابست ، پس در گذريد و چشم پوشيد، مگر شما نميخواهيد كه خدا از شما در گذرد (يعنى اگر من مردم ، بجان مردم نيفتيد و بخاطر من عده ئى را نكشيد

ص: 28

و يا اگر كسى نسبت بشما چنين كرد تا ممكن است از او در گذريد) اى واى ! دريغا بر آن غافلى كه عمرش عليه خود او حجت شود، يا روزگار زندگيش او را ببدبختى كشاند، خدا ما و شما را از كسانى قرار دهد كه هيچ خواهش و تمايلى او را از اطاعت خدا باز ندارد و پس از مرگ عقوبتى باو نرسد، همانا ما مملوك خدائيم و باو زنده ايم ، سپس متوجه امام حسن عليه السلام شد و فرمود: پسر جانم ، بجاى يك ضربت ، يك ضربت بزن و كار ناروا مكن .

شرح _اين روايت با اندكى اختلاف در نهج البلاغه (خطبه 147) مذكور است و شارحين دانشمند نهج البلاغه و اصول كافى در بيان جملات عالى و پر مغز آن حضرت ، كم و بيش توضيحاتى داده اند كه ما خلاصه و لباب آنها را در اينجا ذكر نموديم ، موضوعى كه از همه بيشتر مورد توجه دانشمندان گشته اين است كه آيا آن حضرت كيفيت و زمان قتل خود را ميدانست يا نه ؟ درباره جمله كم اطردت الايام ابحثها... از كلمات ابن ابى الحديد و ابن ميثم بر ميآيد كه اگر چه آن حضرت كشته شدنش را با شمشير ابن ملجم و با ضربت بسر و خون آلود شدن محاسن و در ماه رمضان ميدانست ، زيرا پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله باو خبر داده بود، و خود او بارها باصحابش فرموده بود، ولى ساعت وفات و بعضى از خصوصيات ديگر را نميدانست و معنى اين جمله حضرت اينستكه : هر روز كه مى آمد، گمان ميكردم مرگم در آنروز است و چون ميگذشت و اجلم نمى رسيد، روز ديگر را در آن انتظار بسر ميبردم و بهمين ترتيب هر روز را پشت سر ميگذاشتم تا امروز رسيد، و دليل سخن ما اينستكه سپس بطور ترديد مى فرمايد: اگر قدم بلغزد... اگر زنده ماندم ... و نيز آيه شريفه و ما تدرى نفس باى ارض تموت (((هيچكس نميداند در چه زمينى مى ميرد))) شاهد قول ماست .

از طرف ديگر صاحب منهاج البراعة اين عقيده را فاسد و باطل مى داند و از آن دو فاضل اظهار تعجب مى كند كه چگونه خود آنها در يكجا مى گويند، امام عالم بگذشته و آينده است و خود على عليه السلام مى فرمايد: (((پيش از آنكه مرا نبينيد، هر چه مى خواهيد از من بپرسيد))) و ابن ميثم كه عقيده دارد، امام علم منايا و بلايا دارد، چگونه در اينجا چنين مى گويد، و نيز روايت شده است كه آن حضرت بحارث اعور فرمود: هر مؤ من و منافقى كه بميرد مرا مى بيند، پس كسيكه زمان مردن مردم را مى داند، چگونه از زمان وفات خود خبر ندارد (پس نگارنده کلام خود را در رابطه با علم امام که منطبق است با کلیاتی که بداء آن به دست خداست و نیز حد آن که وابسته به اراده ی خدا یعنی یمحو ما یشاء و یثبت است را آورده ایم).

اشاره و نص بر حسين بن على عليهماالسلام

1محمد بن مسلم گويد شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: چون وفات حسن بن على عليهماالسلام نزديك شد، بحسين عليه السلام فرمود: برادرم ! بتو وصيتى مى كنم ، آنرا حفظ

ص: 29

كن ، چون من مردم ، جنازه ام را (با غسل و كفن و حنوط) آماده دفن كن ، سپس مرا بر سر قبر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ببر تا با او تجديد عهد كنم ، آنگاه مرا بطرف قبر مادرم عليها السلام بر گردان ، سپس مرا در بقيع دفن كن . و بدانكه از عايشه بمن مصيبتى رسد و منشاءش آنستكه خدا و مردم زشتكارى و دشمنى او را با خدا و پيغمبر و ما خانواده مى دانند.

چون امام حسن عليه السلام وفات يافت (و) در همانجا روى تابوتش گذاشتند، او را بمحل مصلاى پيغمبر صلى اللّه عليه و آله كه بر جنازه ها نماز مى خواند بردند، امام حسين عليه السلام بر جنازه نماز خواند و سپس برداشتند و بمسجد بردند، چون بر سر قبر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله نگاهداشتند، جاسوسى نزد عايشه رفت و گفت : بنى هاشم جنازه حسن را آورده اند تا نزد پيغمبر دفن كنند، او روى استرى زين كرده ئى نشست و بشتاب بيرون شد و او نخستين زنى بود كه در اسلام بر زين نشست آمد و گفت فرزند خود را از خانه من بيرون بريد، او نبايد در خانه من دفن شود و حجاب رسول خدا صلى اللّه عليه و آله دريده شود، امام حسين عليه السلام باو فرمود: تو و پدرت در سابق حجاب رسول خدا را پاره كرديد و در خانه او كسى را در آوردى كه دوست نداشت نزديك او باشد (مقصود ابوبكر و عمر است ) اى عايشه خدا از اين كارت از تو بازخواست مى كند.

شرح _دلالت اين روايت بر امامت امام حسين عليه السلام از اين جهت است كه امام حسن عليه السلام باو وصيت كرد و هم از اين جهت كه او بر جنازه امام حسن عليه السلام نماز خواند و اين هر دو از علائم امامت است.

2-امام صادق عليه السلام فرمود: چون وفات حسن بن على عليهماالسلام فرا رسيد به قنبر فرمود: اى قنبر! ببين پشت در، مؤ منى از غير آل محمد عليهم السلام هست ؟ عرض كرد: خدايتعالى و پيغمبر و پسر پيغمبرش آنرا بهتر از من مى دانند. فرمود: محمد بن على را (كه مادرش حنفيه است ) نزد من آور قنبر گويد: من نزدش رفتم ، چون وارد شدم ، گفت : اميدوارم جز خير پيش نيامده باشد. عرض كردم : ابا محمد را اجابت كن (كه ترا مى خوانند) او با شتاب بدون اينكه بند كفش خود را ببندد با من دويد، چون مقابل امام رسيد سلام كرد. حسن بن على عليهما السلام باو فرمود: بنشين كه مانند تو شخصى نبايد از شنيدن سخنى كه سبب زنده شدن مردگان و مردن زنده ها مى شود، غايب باشد.

شما بايد گنجينه علم و چراغ هدايت باشيد، زيرا برخى از نور خورشيد از برخ ديگرش تابان تر است مگر نمى دانى كه خدا فرزندان ابراهيم را امام قرار داد ولى بعضى را بر بعض ديگر فضيلت بخشيد و بداود عليه السلام زبور را داد، در صورتى كه ميدانى محمد صلى اللّه عليه و آله را بچه امتيازى برگزيد .

ص: 30

اى محمد بن على ! من از حسد تو مى ترسم (من از حسد تو نمى ترسم به نسخه اعلام الورى ) زيرا خدا كافران را بآن وصف كرده و فرموده است : (بسيارى از اهل كتاب مى خواهند) با وجود اينكه حق بر آنها روشن شده بسبب حسدى كه در دل خود دارند، شما را بكفر برگردانند 109 سوره 2 ، در صورتى كه خداى عزوجل شيطان را بر تو مسلط نساخته است اى محمد بن على ! نمى خواهى آنچه را از پدرت درباره تو شنيده ام بتو بگويم ؟ گفت : چرا، فرمود: شنيدم پدرت عليه السلام روز جنگ بصره (جنگ جمل ) مى فرمود: كسى كه مى خواهد در دنيا و آخرت به من نيكى كند، بايد به پسرم محمد نيكى كند. اى محمد بن على اگر بخواهم بتو خير دهم از زمانى كه نطفه اى بودى در پشت پدرت خبر مى دهم . اى محمد بن على ! نمى دانى كه حسين بن على عليهما السلام بعد از وفات من و بعد از جدائى روحم از پيكرم ، امام پس از من است و نزد خداى جل اسمه امامت بنام او در كتاب ثبت است ، امامت او از راه وراثت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله كه خداى عزوجل آن وراثت را بوراثت از پدر و مادرش هم افزوده مى باشد، خدا دانست كه شما خانواده بهترين خلق او هستيد، لذا محمد صلى اللّه عليه و آله را از ميان شما برگزيده و محمد على عليه السلام را انتخاب كرد و على عليه السلام مرا به امامت برگزيد و من حسين عليه السلام را برگزيدم .

محمد بن على عليه السلام عرض كرد: تو امامى و تو واسطه ميان من و محمدى صلى اللّه عليه و آله ، بخدا من دوست داشتم كه پيش از آن كه اين سخن را از تو بشنوم مرده باشم ، همانا در سرم سخنى است كه دلوها نتوانند همه آنرا بكشند (آنقدر از فضيلت شما در خاطر دارم كه بوصف در نيايد) و ترانه و آهنگ بادها دگرگونش نسازد (ياوه گوئيهاى دشمنان عقيده مرا نسبت بشما سست نكند) آنها مانند نوشته سر به مهرى است كه ورقش مزين و منقوش است ، مى خواهم اظهارش كنم ولى مى بينم كتاب منزل خدا (قرآن ) و كتب ديگرى كه پيغمبران آورده اند، بر من پيشى گرفته اند، و آن سخنى است كه زبان هر گوينده و دست هر نويسنده از اداى آن عاجز است تا آنجا كه قلمها تمام شود و كاغذها سياه شود و باز هم فضيلت شما بآخر نرسد، خدا نيكوكاران را چنين جزا مى دهد و هيچ نيروئى جز از خدا نيست .

حسين از همه ما داناتر و از لحاظ خويشتن دارى سنگين تر و از جهت قرابت به رسول خدا صلى اللّه عليه و آله نزديكتر است او پيش از خلقش فقيه بوده (يعنى خدا روحش را پيش از تعلق ببدن عالم و بلكه معلم ملائكه ساخت ) و پيش از آنكه زبان باز كند وحى خدا را خوانده است و اگر خدا در شخص ديگرى خيرى ميدانست ، محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)را بر نمى گزيد، پس چون خدا محمد صلى اللّه عليه و آله را برگزيد؛ و محمد على را انتخاب كرد و على شما را بامامت برگزيد و شما حسين را، ما تسليم شديم و رضا داديم ، كيست كه بغير آن رضا دهد؟ و كيست جز او كه در كارهاى مشكل خويش تسليمش شويم ؟!!

ص: 31

محمد بن مسلم گويد شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: چون حسن بن على عليه السلام بحالت احتضار در آمد، بحسين فرمود، برادرم ! بتو وصيتى ميكنم ، آنرا حفظ كن ، چون من مردم ، جنازه ام را آماده دفن كن سپس مرا بسوى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بر تا با او تجديد عهدى كنم ، آنگاه مرا بجانب مادرم فاطمه عليهاالسلام بر گردان ، سپس مرا ببر و در بقيع دفن كن و بدانكه از طرف حميرا، (عايشه ) كه مردم از زشتكارى و دشمنى او با خدا و پيغمبر و ما خاندان آگاهند، مصيبتى بمن ميرسد، پس چون امام حسن عليه السلام وفات كرد و روى تابوتش گذاردند، او را بمحلى كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله بر جنازه ها نماز ميخواند بردند، امام حسين بر جنازه نماز گذارد و چون نمازش تمام شد داخل مسجدش بردند، چون بر سر قبر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله نگهش داشتند، بعايشه خبر بردند و باو گفتند، بنى هاشم جنازه حسن بن على عليهما السلام را آورده اند تا در كنار رسول خدا صلى اللّه عليه و آله دفن كنند، عايشه بر استرى زين كرده نشست و شتافت او نخستين زنى بود كه از دوران اسلام بر زين نشست آمد و ايستاد و گفت : فرزند خود را از خانه من بيرون بريد، كه نبايد در اينجا چيزى دفن شود و حجاب پيغمبر صلى اللّه عليه و آله دريده شود.

حسين بن على صلوات اللّه عليهما فرمود: تو و پدرت از پيش حجاب پيغمبر صلى اللّه عليه و آله را دريديد و تو در خانه پيغمبر كسى را در آوردى كه دوست نداشت نزديك او باشد (مقصود ابوبكر و عمر است ) و خدا از اين كار، از تو بازخواست ميكند. همانا برادرم بمن امر كرد كه جنازه اش را نزديك پدرش رسول خدا صلى اللّه عليه و آله برم تا با او تجديد عهد كند، و بدانكه برادر من از همه مردم بخدا و رسولش و معنى قرآن داناتر بود و نيز او داناتر از اين بود كه پرده رسول خدا صلى اللّه عليه و آله را پاره كند، زيرا خداى تبارك و تعالى مى فرمايد: (((اى كسانى كه ايمان آورده ايد، تا بشما اجازه نداده اند بخانه پيغمبر وارد نشويد 58 سوره 33 ))) و تو بدون اجازه پيغمبر، مردانى را بخانه او راه دادى . خداى عزوجل فرمايد: (((اى كسانى كه ايمان آورده ايد، آواز خود را از آواز پيغمبر بلندتر نكنيد 3 سوره 49 ))) در صورتيكه بجان خودم سوگند كه تو بخاطر پدرت و فاروقش (عمر) بغل گوش بپيغمبر صلى اللّه عليه و آله كلنگ ها زدى با آنكه خداى عزوجل فرمايد: (((كسانيكه نزد رسول خدا صداى خود را فرو ميكشند، آنهايند كه خدا دلهايشانرا بتقوى آزمايش كرده است 4 سوره 49 ))) بجان خودم كه پدرت و فاروقش بسبب نزديك كردن خودشان را بپيغمبر صلى اللّه عليه و آله او را آزار دادند و آن حقى را كه خدا با زبان پيغمبرش بآنها امر كرده بود، رعايت نكردند، زيرا خدا مقرر فرموده كه آنچه نسبت بمؤ منين در حال زنده بودنشان حرام است در حال مرده بودن آنها هم حرامست ، بخدا اى عايشه ! اگر دفن كردن حسن نزد پدرش رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)كه تو آنرا نيمخواهى ، از نظر ما خدا آنرا جايز كرده بود، ميفهميدى كه او برغم انف تو در آنجا دفن ميشد سپس محمد بن حنفيه رشته سخن بدست گرفت و فرمود: اى عايشه ! يكروز بر استر مينشينى و يكروز (در جنگ جمل ) بر شتر

ص: 32

مينشينى ؟! تو بعلت دشمنى و عداوتى كه با بنى هاشم دارى ، نه مالك نفس خودت هستى و نه در زمين قرار ميگيرى ، (در صورتيكه خدا مى فرمايد: نفس ببدى فرمان ميدهد 53 يوسف ))) و بزنان پيغمبر مى فرمايد: در خانه خود بنشينيد 33 اخراب).

عايشه رو باو كرد و گفت : پسر حنفيه ! اينها فرزندان فاطمه اند كه سخن ميگويند، ديگر تو چه ميگوئى ؟! حسين عليه السلام باو فرمود: محمد را از بنى فاطمه بكجا دور ميكنى ، بخدا كه او زاده سه فاطمه است : 1 1فاطمه دختر عمران بن عائذ بن عمروبن مخزوم (مادر ابوطالب ) 2 فاطمه بنت اسد بن هاشم (مادر اميرالمؤ منين عليه السلام ) 3 فاطمه دختر زائدة بن اصم بن رواحة بن حجر بن عبد معيص بن عامر (مادر عبدالمطلب ) عايشه بامام حسين عليه السلام گفت : پسر خود را دور كنيد و ببريدش كه شما مردمى خصومت گر هستید، پس حسين عليه السلام بجانب قبر مادرش در بقیع رفت و جنازه او را (یعنی امام حسن را) بيرون آورد (یعنی از تابوت) و در بقيع دفن كرد.

باب اشاره و نص بر على بن الحسين صلوات اللّه عليهما

1-شيبانى گويد: بخدا كه من در خدمت على بن الحسين بودم و فرزندانش هم حضور داشتند كه جابر ابن عبداللّه انصارى خدمت آن حضرت رسيد و سلام كرد، سپس دست ابى جعفر (امام باقر) عليه السلام را گرفت و با او خلوت كرد و عرض كرد: همانا رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بمن خبر داد كه من مردى از اهلبيت او را كه نامش محمد بن على و كنيه اش ابا جعفر است درك ميكنم ، و فرمود: چون خدمتش رسيدى ، او را از جانب من سلام برسان ، شيبانى گويد: جابر برفت و ابو جعفر عليه السلام آمد و نزد پدرش على بن الحسين عليه السلام با برادرانش نشست ، و چون نماز مغرب را گزارد، على بن الحسين به ابى جعفر عليهم السلام فرمود: جابر بن عبداللّه انصارى بتو چه گفت ؟ جواب داد: او گفت : رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود: تو مردى از اهلبيت مرا كه نامش محمد بن على و كنيه اش ابا جعفر است درك مى كنى ، سلام مرا به او برسان . پدرش به او فرمود: پسر جانم ! امتياز و خصوصيتى را كه خدا توسط پيغمبرش از ميان اهلبيتش تنها بتو داده بر تو گوارا باد. برادرانت را از اين مطلب آگاه مكن ، مبادا درباره تو مكرى انديشند، چنانكه برادران يوسف براى يوسف انديشيدند. (اين حديث چنانكه گفتيم تنها در نسخه صفوانى است و مناسب است كه در باب بعد ذكر شود).

اشاره و نص بر ابى عبداللّه جعفر بن محمد الصادق عليه السلام

ابى الصباح گويد: امام باقر عليه السلام بحضرت صادق نگاه كرد كه راه ميرفت ، فرمود: اين را ميبينى ؟ اين از كسانى است كه خداى عزوجل فرمايد: (((ما ميخواهيم بر آنكسان كه

ص: 33

در زمين ناتوان شمرده شده اند منت نهيم و پيشوايشان سازيم و وارث زمينشان كنيم 5 سوره 28 ))). ( یعنی از نسل او مهدی ظاهر می شود).

شرح _اين آيه درباره حضرت مهدى قائم عليه السلام و امامانى كه در آن زمان رجعت ميكنند تاءويل شده است و مراد بناتوان شمردن در زمين اينستكه : در دنيا بايشان ستم ميكنند و حقشانرا غصب مينمايند ولى نزد خدا عزيز و بزرگوار و در آسمان صاحب قدرت و اختيارند و موضوع رجعت را در ص 35 توضيح داديم .

2-امام صادق عليه السلام فرمود: چون وفات پدرم نزديك شد، فرمود: اى جعفر! خيرخواهى اصحابم را بتو سفارش ميكنم . گفتم : قربانت گردم : بخدا آنها را بمقامى از علم رسانم كه هر مردى از آنها در هر شهرى كه باشد، محتاج بسؤ ال از هيچكس نباشد.

3-سدير صيرفى گويد: شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: از جمله سعادت مرد اينستكه او را فرزندى باشد كه شباهتى از خلقت و اخلاق و شمائلش در او درك شود و من شباهت خلقت و اخلاق و شمائلم را از اين پسرم يعنى امام صادق درك ميكنم .

4-طاهر گويد: خدمت امام باقر عليه السلام بودم كه جعفر عليه السلام آمد، آن حضرت فرمود: اين بهترين مردمست (پيداست كه در اين جمله خود آن حضرت از كلمه (((مردم ))) مستثنى است).( یعنی امام معصوم است).

اشاره ونص بر ابى الحسن موسى عليه السلام

1-فيض بن مختار گويد: بامام صادق عليه السلام عرض كردم : مرا از آتش دوزخ دستگير، ما بعد از شما كه را داريم ؟ پس ابو ابراهيم بر آن حضرت وارد شد و او در آن روز كودك بود، امام فرمود: اينست صاحب شما، دامنش را بگير.

2-معاذ بن كثير گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : از خدائى كه اين مقام را به شما روزى كرده مى خواهم كه تا پيش از وفات شما مانند آنرا به نسل شما هم روزى كند. فرمود: خدا اينكار را كرده است عرض كردم : قربانت گردم ، او كيست ؟ اشاره بعبد الصالح كرد كه خوابيده بود و فرمود اين خوابيده و او در آنزمان كودك بود:

3-ابن حجاج گويد: در ساليكه ابوالحسن ماضى (امام هفتم ) عليه السلام را گرفتند، بعبدالرحمن گفتم : اين مرد (امام هفتم عليه السلام ) بدست اين مرد (هارون ) افتاد و نمى دانم

ص: 34

عاقبت كارش به كجا انجامد آيا نسبت به يكى از اولادش به تو خبرى رسيده است ؟ به من گفت : من گمان نمى كردم كسى اين مساءله را از من بپرسد، من بمنزل جعفر بن محمد رفتم ، او در فلان اتاق خانه در محل نمازش بود و دعا ميكرد و موسى بن جعفر طرف راستش بود و آمين ميگفت ، بحضرت عرض كردم : خدا مرا قربانت كند: ميدانيد كه من تنها بشما گرويده ام و در خدمت شما بوده ام ، بفرمائيد صاحب اختيار مردم بعد از شما كيست ؟ فرمود: موسى آن زره را پوشيد و بقامتش راست آمد، بحضرت عرض كردم : بعد از اين ديگر بچيزى احتياج ندارم (همين سخن مرا كافيست ).

4-مفضل بن عمر گويد: خدمت امام صادق عليه السلام بودم كه ابوابراهيم (موسى بن جعفر) عليه السلام وارد شد و او جوانى بود. امام فرمود وصيت مرا درباره اين بپذير (و بدانكه او امام است ) و امر امامت را با هر كدام از اصحاب كه مورد اطمينانست در ميان گذار.

5-اسحاق بن جعفر (بن محمد عليه السلام ) گويد: روزى خدمت پدرم بودم كه على بن عمر بن على (پسر امام چهارم عليه السلام ) از پدرم پرسيد و گفت : قربانت گردم ما و مردم ، بعد از شما بكه پناه بريم ؟ فرمود: بكسيكه دو جامه زرد پوشيده و دو گيسو دارد و اكنون از اين در بر تو در آيد و هر دو لنگه در را با دو دست خود باز كند، چيزى نگذشت كه ديدم دو دست كه دو لنگه در را گرفته و آنها را گشود، ظاهر گشت ، سپس ابوابراهيم (حضرت موسی بن جعفر عليه السلام) بر ما وارد شد.

6-صفوان جمال گويد: منصور بن حازم بامام صادق عليه السلام عرض كرد: پدر و مادرم بقربانت مرگ در هر صبح و شام بسراغ جانها مى آيد، اگر چنين شد، امام كيست ؟ حضرت صادق عليه السلام فرمود: اگر چنين شد اينست امام شما و با دست بشانه ابوالحسن عليه السلام زد كه فكر ميكنم شانه راست بود و او در آنوقت پنج ساله بود (قدش پنج وجب بود) و عبداللّه بن جعفر (افطح امام طايفه فطحيه) با مادر آن مجلس نشسته بود (با وجود آنكه از پدرش چنين سخنى شنيد، بعد از وفات پدر مخالفت كرد و دعوى امامت نمود) (این فرقه دو ماه بعد از ادعای دروغ او با مرگ او منقرض گردید و بطلان ادعای کذب او آشکار شد).

7-فيض بن مختار در ضمن حديثى طولانى كه راجع به امر امامت ابوالحسن موسی بن جعفر (علیه السلام) است به اينجا ميرسد كه : امام صادق عليه السلام به او فرمود: اين است صاحب اختيار تو كه درباره او پرسيدى ، نزد او برو و بحقش اعتراف كن ، من برخاستم و سر و دستش بوسه دادم و بدرگاه خداى عزوجل براى او دعا كردم .

ص: 35

امام صادق عليه السلام فرمود: آگاه باش كه خدا اظهار اين مطلب را به كسى پيش از تو بما اجازه نفرموده است ، عرض كردم : قربانت گردم ، من به ديگرى اين خبر را باز گويم ؟ فرمود: آرى ، به اهل و اولادت ، و در آنجا اهل و اولاد و رفقايم همراه من بودند و يونس بن ظبيان از جمله رفقايم بود، چون من به آنها اين خبر گفتم ، ايشان خداى عزوجل را شكر گزارى كردند ولى يونس گفت : نه . به خدا، نمى پذيرم تا از خود امام بشنوم و عجله هم داشت از نزد ما بيرون رفت و من هم پشت سرش رفتم ، وقتى به درخانه حضرت صادق عليه السلام رسيدم ، چون يونس پيش از من آنجا رسيده بود، شنيدم حضرت به او مى فرمايد: اى يونس ! مطلب چنان است كه فيض به تو گفت ، يونس گفت : شنيدم و اطاعت كردم ، و امام صادق عليه السلام به من فرمود: اى فيض ! يونس را همراه خود داشته باشد.

8-طاهر گويد: امام صادق عليه السلام (پسر خود) عبدالله را سرزنش و نكوهش و اندرز مى نمود و مى فرمود: چرا تو مانند برادرت (موسى ) نيستى ؟ به خدا كه من در چهره او نور مى بينم ، عبدالله عرض كرد: چرا؟ مگر پدر و مادر من و او يكى نيست ؟ حضرت به او فرمود؟ او جان من است و تو پسر من هستى .

9-يعقوب سراج گويد: خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم ، آن حضرت بالاى سر ابى الحسن موسى كه در گهواره بود، ايستاده و مدتى با او راز مى گفت ، من نشستم تا فارغ شد. نزديكش رفتم ، به من فرمود: نزد مولايت برو و سلام كن ، من نزديك رفتم و سلام كردم ، او با زبانى شيوا به من جواب سلام گفت : سپس به من فرمود: برو و نام دخترت را كه ديروز گذاشتى تغيير ده ، زيرا خدا آن اسم را مبغوض دارد، يعقوب گويد، براى من دخترى متولد شده بود كه نامش را حميراء گذاشته بودم ، امام صادق عليه السلام فرمود: به دستور او رفتار كن تا هدايت شوى . پس من اسمش را تغيير دادم .

10-سليمان بن خالد گويد: روزى امام صادق عليه السلام اباالحسن عليه السلام را نزد خود خواند و ما هم نزد آن حضرت بوديم ، به ما فرمود: ملازم اين آقا باشيد كه او به خدا پس از من صاحب شماست .

11-ابو ايوب نحوى گويد: نيمه شبى ابوجعفر منصور دنبال من فرستاد، من نزدش رفتم ، او روى كرسى نشسته بود و شمعى در برابر و نامه اى در دست داشت ، چون سلامش گفتم ، نامه را به طرف من انداخت و مى گريست ، سپس گفت : اين نامه از محمد بن سليمان است كه گزارش مى دهد، جعفر بن محمد وفات يافته است ، و سه مرتبه گفت : انالله و اناالله راجعون ، كجا مانند جعفر يافت شود؟. سپس به من گفت بنويس ، من مقدمه نامه را نوشتم ، آنگاه گفت : بنويس ، اگر او به شخص معينى وصيت كرده است او را پيش آر و گردنش را بزن ، جواب آمد كه او به پنج نفر وصيت

ص: 36

كرده است كه يكى از آنها ابوجعفر منصور است و ديگران محمد بن سليمان و عبدالله و موسى و حميد ماند.

شرح _محمد بن سليمان از جانب منصور، والى مدينه بود و عبدالله پسر آن حضرت است كه در دو روايت قبل ذكر شد و حميده مادر حضرت ابوالحسن موسى عليه السلام است و اضافه كردن آن حضرت اين چهار نفر را وصيت خود از باب تقيه و ظهور معجزه ی آن حضرت است ، زيرا عدم لياقت آنها براى مسند امامت نزد شيعه واضح و روشن بوده است .

12-نضر بن سويد مانند روايت سابق را نقل كرده ، جز اين كه مى گويد: او به ابى جعفر منصور و عبدالله و موسى و محمد بن جعفر و غلامى از خود وصيت كرده است ، ابو جعفر گفت : راهى بكشتن اينها نيست .

13-فيض بن مختار گويد: من نزد امام صادق عليه السلام بودم كه ابوالحسن موسى عليه السلام در آمد و او كودك بود، من او را در بر گرفتم و بوسيدم ، امام صادق عليه السلام فرمود: شما كشتى هستيد و اين ناخداى آن است (زيرا جهان با تمام وسائل مادى و افكار معنويش مانند اقيانوسى متلاطم است كه در هر لحظه فرزندان آدم را در كام نهنگان كفر و بدعت و حرص و شهوت فرو مى كشد، و تنها وسيله نجات در اين اقيانوس پر خطر، دين قويم و شريعت مستقيم اسلامست كه جمعيتى به نام شيعه به صورت كشتى در آمده و ناخداى آنها ائمه هدى عليهم السلامند).

فيض گويد: سال آينده به حج رفتم و دو هزار دينار داشتم كه هزار دينار آن را براى امام صادق عليه السلام و هزار ديگر را براى ابوالحسن موسى عليه السلام فرستادم ، چون خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم ، فرمود او را با من برابر داشتى ؟ عرض كردم : من اينكار را به فرموده شما كردم ، فرمود: به خدا من اين كار نكردم ، بلكه خداى عزوجل نسبت به او انجام داده (و او را امام و ناخداى كشتى شما قرار داده است ).

اشاره و نص بر حضرت ابوالحسن الرضا عليه السلام

1-صحاف گويد: من و هشام بن حكم و على بن يقطين در بغداد بوديم ، على بن يقطين گفت : خدمت موسى بن جعفر عليه السلام نشسته بودم كه پسرش على وارد شد، امام فرمود: على بن يقطين ! همين على سرور اولاد من است ، همانا من كنيه خودم را (كه ابوالحسن است ) به او بخشيده ام . هشام كف دست خو را به پيشانيش زد و گفت : واى بر تو چه گفتى ؟!! ابن يقطين گفت : به خدا همين طور كه گفتم از او شنيدم . هشام گفت : با اين سخن به تو خبر داده كه امر امامت پس از وى به او متعلق است .

ص: 37

2-نعيم قابوسى گويد: موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: همانا على بزرگترين اولاد من است و خوش رفتارترين و محبوب ترين آنهاست نزد من ، و او با من در جفر مى نگرد، در صورتيكه جز پيغمبر با وصى پيغمبر در آن نمى نگرد. ( و اما داستان جفر و ... ، نگارنده نمی پذیرد که علم لدنی امام وابسته باشد به حصول آن به نگاه کردن در یک کتاب هفتاد ذراعی و ...، بلکه علم امام مبین در قلب اوست و ...، لذا اینگونه روایات را جعلی می داند و یا تخریب حدیثی که با جعل از این راه که به آن داخل شده است بی ارزش شود)

3-داود رقى گويد: به موسى بن جعفر عليه السلام عرض كردم : قربانت گردم ، من پير شده ام مرا از دوزخ رهائى بخش (امامم را به من بنما) حضرت با دست اشاره به پسرش ابوالحسن عليه السلام نمود و فرمود: اين پس از من صاحب شماست .

4-اسحاق بن عمار گويد: به موسى بن جعفر عليه السلام عرض كردم : مرا به كسى كه دينم را از او به دست آورم رهنمائى فرما، فرمود: همين پسرم على است ، همانا پدرم دست مرا گرفت و به سوى قبر سول خدا صلى اللّه عليه و آله برد و فرمود: پسر عزيزم خداى عزوجل فرمود: (((همانا من در زمين خليفه قرار می دهم 30 بقره ))) و چون خدا چيزى فرمايد به آن وفا كند. (پس هيچگاه روى زمين خالى از خليفه و حجت نباشد).

5-داود رقى گويد: به موسى بن جعفر عليه السلام عرض كردم سن من بالا رفته و استخوانم به نرمى گرائيده (به مرگ نزديك شده ام) من از پدر شما پرسيدم ، مرا به شما ارجاع داد، شما هم مرا از جانشين خود آگاه سازيد؛ فرمود: همين ابوالحسن الرضاست .

6-زياد بن مروان قندى كه از واقفيه بوده گويد: خدمت موسى بن جعفر رسيدم ، پسرش ابوالحسن عليهما السلام نزد او بود، به من فرمود: اى زياد: اين پسرم فلانيست ، نامه او نامه منست ، سخن او سخن منست ، فرستاده او فرستاده من است و هر چه گويد درست است .

7-مخزومى كه مادرش از اولاد جعفر بن ابيطالب عليه السلام گويد: موسى بن جعفر عليه السلام (پيش از زندان رفتنش ) دنبال ما فرستاد و ما را جمع كرد و فرمود: مى دانيد شما را براى چه دعوت كردم ؟ گفتم : نه ، فرمود: گواه باشيد كه اين پسرم وصى من است و پس از من خليفه و كاردار من است . هر كس از من طلبى دارد، از اين پسرم بگيرد، و به هر كس وعده اى داده ام ، بايد وفاى آن را از او خواهد، و هر كس از ملاقات من ناگزير است ، جز به وسيله نامه او مرا ملاقات نكند.

8-حسين بن مختار گويد، زمانيكه موسى بن جعفر عليه السلام در زندان بود، الواح نوشته ئى بما مى رسيد كه دستور من به پسر بزرگترم (على بن موسى الرضا عليه السلام ) اين است كه چنين و چنان كن و به فلانى چيزى مده تا ترا ببينم يا آنكه خدا به مرگ من حكم كند. (لعنت خداوند بر مامون و هارون)

ص: 38

9-حسين بن مختار گويد: زمانى كه موسى بن جعفر عليه السلام در بصره بود، الواحى كه از طرف عرض نوشته شده بود، از آن حضرت به ما مى رسد كه : دستور من پسر بزرگترم اين است كه به فلانى اين مقدار بده و به فلانى آن مقدار و به ديگرى آن مقدار و به فلانى چيزى ندهد تا خودم بيايم يا خداى عزوجل مرگ مرا برساند همانا خدا هر چه مى خواهد مى كند. (لعنت خداوند و رسول او و اهل ایمان بر هارون و سگ توله ی او مامون)

10-على بن يقطين گويد، موسى بن جعفر عليه السلام از زندان به من نوشت كه : فلانى پسر من است ، آقا و سرور فرزندان من است ، من كنيه خودم را به او بخشيده ام .

11-داود بن سليمان گويد: به موسى بن جعفر عليه السلام عرض كردم : مى ترسم پيش آمدى كند و من شما را نبينم بفرمائيد: امام بعد از شما كيست ؟ فرمود فلان پسرم ، يعنى ابوالحسن عليه السلام .

12-نصر بن قابوس گويد: به موسى بن جعفر عليه السلام عرض كردم : من از پدر شما پرسيدم كه جانشين شما كيست ؟ پدرت به من فرمود كه : جانشين او شمائيد. چون امام صادق عليه السلام وفات كرد، مردم به راست و چپ گرائيدند ولى من و اصحابم به شما معتقد شديم ، اكنون بفرمائيد، كدام يك از پسران شما جانشين شما است ؟ فرمود: فلان پسرم (يعنى على بن موسى عليه السلام ).

13-داودبن زربى گويد: مالى خدمت موسى بن جعفر عليه السلام آوردم ، قدرى را برداشت و قدرى را گذاشت عرض كردم : اصلحك الله چرا نزد من گذاشتى ؟ فرمود: آن را صاحب امر از تو مطالبه خواهد كرد، چون خبر وفات آن حضرت رسيد، پسرش ابوالحسن عليه السلام نزد من فرستاد و آن مال را مطالبه كرد، من هم به او تحويل دادم

14-يزيد بن سليط گويد: هنگاميكه موسى بن جعفر عليه السلام وصيت مى فرمود (ده تن را) گواه گرفت : 1- ابراهيم بن محمد جعفرى 2- اسحاق بن محمد جعفرى 3- اسحاق بن جعفر بن محمد 4- جعفر بن صالح 5- معاويه جعفرى 6 -يحيى بن حسين بن زيدى بن على 7 -سعد بن عمران انصارى 8 -محمد بن حارث انصارى 9- يزيد بن سليط انصارى 10- محمد بن جعفر بن سعد اسلمى كه نويسنده وصيت نامه اول بود. ايشان را گواه گرفت بر اينكه :

او گواهى مى دهد كه شايسته پرستشى جز خداى يكتاى بى انباز نيست و اينكه محمد بنده و فرستاده اوست و اينكه روز قيامت بدون شك آمدنى است و اينكه خدا هر كه را در گور است زنده ميكند و اينكه زنده شدن پس از مردن حق است و وعده خدا حق است و حساب حق است و داورى حق است و ايستادن در برابر

ص: 39

خدا حق است و آنچه روح الامين (جبرئيل ) نازل كرده حق است . بر اين عقيده زندگى كردم و بر اين مى ميرم و بر اين از گور بر مى خيزم انشاء الله .

و نيز ايشانرا گواه گرفت كه اين وصيتنامه بخط خود من است كه وصيت جدم اميرالمؤ منين على ابن ابيطالب عليه السلام و محمد بن على (امام باقرعليه السلام را حرف بحرف استنساخ كرده ام ، و وصيت جعفر بن محمد هم مانند اينست . همانا من بعلى وصيت ميكنم و پسران ديگرم را همراه او ميسازم بشرط اينكه او بخواهد و آنها را شايسته تشخيص دهد و دوست داشته باشد كه تثبيتشان كند و اگر نخواست و دوست داشت كه خارجشان كند، اختيار با اوست ، و با وجود ايشان اختيارى ندارند.

و نيز وصيت نمودم باو و به پسرانم : ابراهيم و عباس و قاسم و اسماعيل و احمد، سرپرستى موقوفات و اموال و بردگان و كودكانم را كه بازماندگان منند و نيز ام احمد را، ولى سرپرستى زنانم با على است نه با آنها و توليت ثلث موقوفه پدرم و ثلث خودم نيز تنها با او است كه در هر راه خواهد بمصرف رساند و نسبت بآنها حق صاحب مال را نسبت بمالش دارد، اگر خواهد بفروشد يا ببخشد يا واگذار كند يا بكسانيكه نام بردم يا ديگر اينكه نام نبردم صدقه دهد، اختيار با او است . او بجاى من است در اين وصيت نسبت بمال و اهل و فرزندانم ، و اگر بخواهد برادرانش را كه در نوشته ام نام بردم ثابت بدارد، و اگر نخواهد اختيار دارد كه خارجشان كند، بر او سرزنشى نيست و كسى حق رد كردن او را ندارد. و اگر دريافت كه حال آنها نسبت به زمانيكه من از ايشان جدا مى شوم تغيير كرد (مانند عروض جنون وسفه و خيانت ) حق دارد ايشان را تحت سرپرستى خود در آورد. و اگر يكى از آنها بخواهد خواهر خود را بشوهر دهد، جز باجازه و فرمان او حق ندارد. زيرا او بامر ازدواج فاميلش آشناتر است .

و هر سلطان يا هر شخصى از مردم كه از او جلوگيرى كند، يا او را نسبت بآنچه در اين مكتوب ذكر نمودم ، يا نسبت به اشخاصى كه نام بردم (از زنان و كودكان ) مانع شود، از خدا و رسولش بيزارى جسته و خدا و رسولش نيز از او بيزار باشند، و لعنت و خشم خدا و لعنت لاعنان و ملائكه مقربين و پيغمبران و مرسلين و تمام مؤ منين بر او باد. و هيچيك از سلاطين حق ندارد او را از كارى باز دارد، من از او داد خواهى و بستانكارى ندارم و براى هيچيك از فرزندانم نزد او مالى نيست و هر چه گويد درست است . اگر كم كند او خود بهتر داند و اگر زياد كند، او همچنان راستگوست و مقصود من از وارد كردن فرزندانى را كه در وصيت وارد كردم ، تنها از نظر احترام بنام و تكريم آنها بود.

و كنيزانى كه از من اولاد دارند، آنهائيكه در منزل خود بمانند و با حجاب باشند، اگر او بخواهد آنچه در زندگى من داشتند بآنها بدهد، و هر كدام از آنها كه شوهر كند، ديگر حق ندارد بحرمسراى من باز گردد، مگر در صورتيكه على راءى ديگرى دهد، و دخترانم نيز همچنانند، و جز براءى و مشورت او نه هيچ برادر و نه مادرى و

ص: 40

نه هيچ سلطان و نه هيچ عموئى حق دارد دخترانم را شوهر دهد، اگر اين كار را بكنند با خدا و رسولش مخالفت كرده و با سلطنت خدائى جنگيده اند، على بازدواج فاميل خويش بيناتر است ، اگر خواهد بشوهر دهد ميدهد، و اگر خواهد ترك كند، ترك ميكند، من بآن زنها همچنانكه در مكتوبم نوشته ام ، وصيت كرده ام و خدا را بر آنها گواه گرفته ام و على و ام احمد هم گواهند.

و هيچ كس را نرسد كه وصيت مرا بر خلاف آنچه ذكر كردم و نام بردم ظاهر سازد و منتشر كند، هر كه بدى كند بر خود كرده و هر كه نيكى كند بخود كرده است ، پروردگارت ببندگان ستمگر نيست و درود خدا بر محمد و خاندانش باد، هيچ سلطان و شخص ديگرى حق ندارد، اين وصيتنامه را كه پائينش را مهر كرده ام پاره كند، كسيكه چنين كند، لعنت و خشم خدا و لعنت لاعنان و ملائكه مقربين و جمعيت پيغمبران و مؤ منان از مسلمين بر او باد و تنها على حق دارد وصيت مرا بگشايد. (سپس در جاى امضا نوشت ) نوشت و مهر كرد ابو ابراهيم (موسى بن جعفر عليه السلام ) و گواهان و صلى اللّه عليه و آله .

ابوالحكم گويد: عبداللّه بن آدم جعفرى از يزيد بن سليط چنين روايت كند كه : ابو عمران طلحى قاضى مدينه بود، چون موسى بن جعفر عليه السلام درگذشت ، برادران امام هشتم ، او را بدادگاه طلحى كشانيدند. عباس بن موسى (بن جعفر) گفت : خدا اصلاحت كند و خير رسانت سازد، همانا در پائين اين وصيتنامه گنج و گوهريست (يعنى جمله ايست كه براى ما سود بسيارى دارد) و اين برادر ميخواهد از ما پنهان كند و خودش تنها از آن استفاده كند و پدر ما هم خدايش رحمت كند همه چيز را باو واگذار كرده و ما را بى چيز گذاشته است و اگر من خوددارى نميكردم ، در برابر همه مردم بتو خبر مهمى ميگفتم (شايد مقصودش موضوع امامت و جانشينى آن حضرت بوده است ).

چون او چنين گفت : ابراهيم بن محمد بر او حمله كرد و گفت : اگر آن را بگوئى ما از تو نپذيريم و تصدقت نكنيم و تو نزد ما سرزنش شده و منفور خواهى بود، ما ترا در كودكى و بزرگيت بدروغ شناخته ايم و پدرت ترا بهتر ميشناخت ، اى كاش تو خيرى ميداشتى ، همانا پدرت بظاهر و باطن تو شناساتر بود، او ترا بر نگهدارى دو دانه خرما امين نمى دانست . سپس عمويش اسحاق بن جعفر به او حمله كرد و دو طرف جامه اش را گرفت و گفت : تو هم كم خرد و هم ناتوان و هم نادانى ، اين هم روى كارى كه ديروز كردى باشد (معلوم مى شود كه قبلا هم كار زشتى از او صادر شده است ) و حضار ديگر هم اسحاق را كمك كردند.

قاضى بعلى (بن موسى الرضاعليه السلام ) گفت : بر خيز اى ابوالحسن : همان لعنتى كه امروز از جانب پدرت بمن رسيد، مرا بس است . (يعنى لعنتى كه در وصيتنامه نوشته بود يا بجرم احضار من شما را) پدرت بتو اختيارات وسيعى داده ، نه بخدا، پسر را هيچكس بهتر از پدر نشناسد، بخدا كه پدر تو نزد ما نه سبك مغز بود و نه سست راءى .

ص: 41

عباس بقاضى گفت : خدايت اصلاح كند، آن مهر را بردار و نوشته زيرش را بخوان ، ابو عمران قاضى گفت : نه ، من بر نميدارم ، همان لعنتى كه امروز از پدرت بمن رسيد، مرا بس است . عباس گفت : من آن مهر را بر ميگيرم ، قاضى گفت : تو خوددانى ، عباس مهر را برداشت . ديدند در آن نوشته است ، خارج كردن برادران از وصيت و پا برجا گذاشتن على بتنهائى و داخل ساختن آنها را تحت سرپرستى على چه بخواهند و يا نخواهند و خارج نمودن ايشانرا از تصرف در موقوفه و غير موقوفه . پس باز كردن عباس وصيت نامه را موجب بلا و رسوائى و خوارى برادران و خير و فضيلت على (بن موسى عليه السلام ) گشت .

و هم در آن وصيتنامه كه عباس مهرش را بر گرفت نام اين گواهان در زيرش نوشته بود: 1-ابراهيم بن محمد

2 -اسحاق بن جعفر 3- جعفر بن صالح 4- سعيد بن عمران . و چون در مجلس قاضى ادعا كردند كه اين زن ، ام احمد نيست ، روى او را گشودند و پرده اش را برداشتند و شناختند كه خود اوست . آنهنگام ام احمد گفت : بخدا كه آقايم (موسى بن جعفر عليه السلام ) بمن فرمود: در آينده ترا بزور ميگيرند و بمجالس ميكشند، اسحاق بن جعفر باو پرخاش كرد و گفت : ساكت كن كه زنان بسستى و ناتوانى منسوبند، گمان ندارم آن حضرت در اين باره چيزى فرموده باشد.

سپس على (امام هشتم ) عليه السلام بعباس رو كرد و فرمود: برادرم ! من ميدانم كه غرامتها و بدهكاريهائيكه داريد، شما را باين كار وا داشته است ، سعيد (بن عمران )! برو و هر چه بدهكارى دارند تعيين كن و از طرف آنها از مال من بپرداز. نه بخدا كه من تا زمانيكه روى زمين راه روم از همراهى و احسان بشما دست برنميدارم . شما هر سخنى داريد بگوئيد. عباس گفت : هر چه بما دهى از زيادى اموال خود ماست و آنچه ما از تو طلبكاريم ، بيشتر از اينهاست . حضرت فرمود: هر چه خواهيد بگوئيد، آبروى من آبروى شماست اگر خوشرفتارى كنيد بنفع خود شما نزد خدا محفوظست .

و اگر بدرفتارى كنيد، خدا آمرزنده و مهربانست ، بخدا كه شما ميدانيد من اين زمان فرزند و وارثى جز شما ندارم و اگر از امواليكه شما گمان ميكنيد، چيزى نگهدارم و ذخيره كنم ، از آن شماست و بشما بازميگردد، بخدا از وقتيكه پدر شما رضى اللّه عنه ((2)) وفات كرده است ، مالى بدست نياورده ام ، جز اينكه در موارديكه خبر داريد بمصرف رسانيده ام . عباس بر جست و گفت : بخدا كه چنين نيست ، خدا براى تو مزيت و اختيارى بر ما قرار نداده است ، ولى حقيقت اينستكه پدر ما بر ما حسد برد و چيزى را خواست كه خدا نه براى او و نه براى تو روا دانسته بود و خودت هم ميدانى ، من صفوان بن يحيى فروشنده پارچه هاى صابرى را در كوفه ميشناسم (صابرى پارچه نازكى بوده كه در سابور فارس ميبافته اند و صفوان وكيل امام هشتم و امام نهم عليه السلام بوده است و گويا وكيل امام هفتم هم بوده است ) اگر زنده ماندم گلوى او را ميگيرم و ترا هم با او.

ص: 42

على (بن موسى ) عليه السلام فرمود: لا حول ولاقوه الاباللّه العلى العظيم ، همانا اى برادرانم ! خدا ميداند كه من مشتاق دلخوشى شمايم ، خدايا! اگر تو ميدانى كه من صلاح ايشانرا ميخواهم و نسبت بآنها خوشرفتار و پيوند ساز و مهربانم ، در هر شب و روز مرا براى كارهاى ايشان يارى كن و جزاى خيرم بده و اگر قصد ديگرى دارم ، تو هر پنهانى را ميدانى ، مرا چنانچه سزاوارم جزا بده ، اگر قصد بدى دارم جزاى بد و اگر قصد خيرى دارم جزاى خيرم ده ، خدايا ايشانرا اصلاح كن و كارهايشانرا اصلاح كن ، و شيطانرا از من و آنها دور كن ، و آنها را بر اطاعتت يارى و بهدايتت موفق دار، همانا اى برادر! من خوشحالى شما را شائقم و بصلاح شما كوشايم ، و خدا نسبت بآنچه ميگويم مورد اعتماد است .

عباس گفت : من زبان ترا خوب ميشناسم ، براى بيل تو نزد ما گلى نيست (يعنى حناى تو نزد ما رنگى ندارد) و با اين سخن از يكديگر جدا شدند و صلى اللّه عليه و آله .

15-محمد بن سنان گويد: يكسال پيش از آنكه موسى بن جعفر عليه السلام بعراق آيد خدمتش رسيدم پسرش على برابرش نشسته بود، حضرت بمن نگريست و فرمود: اى محمد! در اينسال جنبشى (مسافرتى ) پيش آيد، بخاطر آن بيتابى مكن ، عرض كردم : قربانت گردم ، چه پيش آمدى ميكند؟ سخن شما مرا، پريشان كرد، فرمود: من بسوى آن طيغانگر (مهدى عباسى ) ميروم ، ولى آگاه باش كه از خود او و از كسيكه بعد از اوست (هادى ) بدى بمن نميرسد. عرض كردم قربانت گردم ، سپس چه ميشود؟ فرمود: خدا ستمگرانرا گمراه كند و خدا آنچه خواهد ميكند (اشاره بمسموم شدن آن حضرت بدست هارون است ) عرض كردم : قربانت ، مطلب چيست ، فرمود: هر كه در حق اين پسرم ستم كند و امامتش را پس از من انكار نمايد، مانند كسى است كه در حق على بن ابيطالب ستم كرده و امانت او را پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله انكار نموده است ، عرض كردم : بخدا كه اگر خدا بمن عمرى دهد حق او را تسليمش كنم و بامامتش اقرار ورزم ، فرمود: راست گفتى ، اى محمد! خدا بتو عمر ميدهد و تو هم حق او را تسليمش ميكنى و بامامت او و آنكه بعد از اوست اقرار ميكنى ، عرض كردم ، بعد از او كيست ؟ فرمود: پسرش محمد. عرض كردم : نسبت باو هم راضى و تسليمم.

اشاره و نص بر ابى جعفر دوم امام نهم عليه السلام

1-يحيى بن حبيب گويد: كسى كه (همراه رفقايش ) خدمت امام رضا نشسته بود، بمن خبر داد كه چون همه از مجلس برخاستند حضرت بآنها فرمود: ابا جعفر (امام محمد تقى ) را ملاقات كنيد و باو سلام دهيد و با او تجديد عهد كنيد، چون آنها برخاستند، بمن متوجه شد و فرمود: خدا رحمت كند مفضل را، كه بكمتر از اين هم قناعت ميكرد.

ص: 43

شرح _از جمله ايكه حضرت در آخر روايت فرمود، ممكن است مقصود اين باشد كه مفضل درباره شناختن امام و تسليم باو بعبارت و دستورى كمتر از اين هم قناعت مينمود يعنى مقصود را ميفهميد و اطاعت ميكرد و اين جمله تعريض و ملامت است نسبت ببعضى از حضار آنمجلس كه مقصود آن حضرت را نفهميدند و هنوز مردد بودند.

2-معمر بن خلاد گويد: از امام رضا عليه السلام شنيدم كه مطلبى (راجع بامر امامت ) گفت و سپس فرمود: شما چه احتياجى باين موضوع داريد؟ اين ابوجعفر است كه او را بجاى خود نشانيده و قائم مقام خود ساخته ام ، ما خاندانى هستيم كه خردسالانمان موبمو از بزرگسالان ارث ميبرند.

3-محمد بن عيسى گويد: خدمت حضرت ابی جعفر ثانى (امام نهم ) عليه السلام رسيدم و درباره موضوعاتى با من مناظره كرد، سپس فرمود: اى ابا على ! شك و ترديد از ميان برفت . پدرم جز من فرزندى ندارد (اگر پدر من هم مانند امامان سابق پسران متعدد ميداشت ممكن بود، نسبت بتعيين امام از ميان آنها شكى پديد آيد).

4-حسين بن بشار گويد: ابن قياما (واقفى مذهب ) در نامه اى كه به امام رضا عليه السلام نوشته ميگويد: شما چگونه امامى هستيد كه فرزند نداريد؟! حضرت رضا مانند شخص خشمگين باو جواب داد، تو از كجا ميدانى كه من فرزند نخواهم داشت ؟! بخدا كه شب و روز نگذرد جز اينكه خدا بمن پسرى عنايت كند كه بسبب او ميان حق و باطل را فيصل دهد.

5-ابن ابى نصر گويد: ابن نجاشى بمن گفت : امام بعد از امام تو كيست ؟ من دلم ميخواهد از خود او بپرسى تا بفهمم ، من خدمت امام رضا عليه السلام رسيدم و گزارش دادم . حضرت فرمود: امام پسر من است سپس فرمود: آيا كسى جراءت دارد كه بگويد: پسر من در صورتيكه اولادى نداشته باشد.

6-معمر بن خلاد گويد: پس از ولادت ابی جعفر عليه السلام خدمت حضرت امام رضا عليه السلام موضوعى مذاكره شد. حضرت فرمود: شما چه احتياجى باين مطلب داريد، اين ابو جعفر است كه او را در جاى خود نشانيده و قائم مقام خود كرده ام .

7-ابن قياماى واسطى ، گويد: خدمت على بن موسى عليه السلام رسيدم و عرض كردم : ممكن است (در يكزمان ) دو امام وجود داشته باشد؟ فرمود: نه ، مگر اينكه يكى از آنها ساكت باشد (مانند امام حسين عليه السلام كه در زمان حيات امام حسن عليه السلام ساكت نشسته بود) عرض كردم : اينك شما امام ساكتى همراه نداريد (تا جانشين و امام بعد از شما باشد) و در آنزمان هنوز ابو جعفر عليه السلام براى او متولد نشده بود حضرت بمن فرمود: بخدا سوگند كه خدا از من فرزندى بوجود ميآورد كه بوسيله او حق و اهل حق را ثابت كند و باطل و اهل باطل را از

ص: 44

ميان ببرد، پس بعد از يكسال ابو جعفر عليه السلام متولد شد و ابن قياما (راوى اين حديث ) واقفى مذهب بوده است .

8- صنعانى گويد: خدمت امام رضا عليه السلام بودم كه پسر كودكش ابى جعفر عليه السلام را آوردند فرمود: اين همان مولودى است كه مولودى پر بركت تر از او نسبت بشيعيان ما متولد نشده است .

9-صفوان بن يحيى گويد: بامام رضا عليه السلام عرض كردم : پيش از آنكه خدا ابى جعفر عليه السلام را بشما ببخشد (درباره جانشينتان ) از شما ميپرسيديم ، و شما مى فرموديد: خدا بمن پسرى عنايت ميكند اكنون او را بشما عنايت كرد و چشم ما را روشن كرد، اگر خداى ناخواسته براى شما پيش آمدى كند، به كه بگرويم ؟ حضرت با دست اشاره بابى جعفر عليه السلام فرمود كه در برابرش ايستاده بود، عرض كردم : قربانت اين پسرى سه ساله است !! فرمود: چه مانعى دارد؟ عيسى عليه السلام سه ساله بود (سه سال كمتر داشت ) كه به حجت قيام كرد.

شرح _ظاهر اين روايت اينستكه : عيسى عليه السلام در سه سالگى برسالت مبعوث شده است ، چنانچه سخن گفتن او پس از ولايت و زمانيكه در گهواره بوده صريح آيه قرآن كريمست و در روايتيكه بعد از اين بيان ميشود، نبوت او را در هفت سالگى بيان ميكند، و ممكن است مقصود اين باشد كه در هفت سالگى قيام بدعوت نموده ولى آثار و علائم نبوت قبلا در او ظاهر شده است .

10-معمر بن خلاد گويد: شنيدم اسماعيل بن ابراهيم بامام رضا عليه السلام ميگفت : زبان پسر من لكنت و سنگينى دارد، فردا او را خدمت شما مى فرستم تا دست به سرش بفرستيد و براى او دعا كنى كه او غلام شماست ، فرمود: او غلام ابى جعفر است ، او را فردا نزد وى فرست .

11-محمد بن حسن بن عمار گويد: من دو سال نزد على بن جعفر بن محمد (عموى امام رضا عليه السلام ) بودم و هر خبريكه او از برادرش موسى بن جعفر عليه السلام شنيده بود، مينوشتم ، روزى در مدينه خدمتش نشسته بودم كه ابو جعفر محمد بن على الرضا عليه السلام در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله بر او وارد شد على بن جعفر برجست و بدون كفش و عبا نزد او رفت و دستشرا بوسيد و احترامش كرد، ابو جعفر باو فرمود: اى عمو! بنشين ، خدايت رحمت كند، او گفت : آقاى من ! چگونه من بنشينم و تو ايستاده باشى ؟! چون على بن جعفر بمسند خود برگشت ، اصحابش او را سرزنش كرده ، مى گفتند: شما عموى پدر او هستيد و با او اينگونه رفتار مى كنيد؟!! او دست بريش خود گرفت و گفت : خاموش باشيد، اگر خداى عزوجل اين ريش سفيد را سزاوار (امامت ) ندانست و اين كودك را سزاوار دانست و باو چنان مقامى داد، من فضيلت او را انكار كنم ؟!! پناه بخدا از سخن شما، من بنده او هستم .

ص: 45

پدر خيرانى گويد: من در خراسان خدمت امام رضا عليه السلام بودم ، كه مردى بآن حضرت گفت : آقاى من ! اگر پيش آمدى كند، بكه بگرويم ، فرمود: بپسرم ابی جعفر مثل اينكه گوينده سن ابيجعفر عليه السلام را براى امامت كم شمرد امام رضا عليه السلام فرمود: همانا خداى تبارك و تعالى عيسى بن مريم را برسالت و نبوت برگزيد و صاحب شريعت تازه اش ساخت (يعنى كتاب بر او نازل كرد و اولوالعزمش قرار داد) در سنى كمتر از سن ابی جعفر عليه السلام .

اشاره و نص بر حضرت ابى الحسن ثالث امام دهم عليه السلام

1-اسماعيل بن مهران گويد: حضرت ابی جعفر (امام محمدتقى ) عليه السلام ، دو مرتبه از مدينه ببغداد رفت ، هنگام رفتن نخستين ، بحضرت عرض كردم : قربانت گردم ، من در اين راه بر شما نگرانم ، امر امامت پس از شما كيست ؟ حضرت با لبى خندان بمن متوجه شد و فرمود: آن غيبتى كه گمان مى كنى در اينسال نيست ، چون نوبت دوم آن حضرترا بسوى معتصم مى بردند، نزدش رفتم و عرض كردم : قربانت گردم : شما بيرون ميرويد، امر امامت پس از شما با كيست ؟ حضرت بقدرى گريست كه ريشش تر شد، سپس بمن متوجه شد و فرمود: در اينسفر بايد بر من نگران بود، امر امامت پس از من با پسرم على است .

شرح _نوبت اول ماءمون عباسى امام جواد عليه السلام را از مدينه ببغداد طلبيد و دخترش ام الفضل را به او تزويج كرد، حضرت همراه ام الفضل بمدينه بازگشت و پس از چندى ماءمون درگذشت و برادرش محمد معتصم جانشينش شد، او حضرت را از مدينه طلب كرد و به دست زوجه اش ام الفضل مسمومش نمود.

2-خيرانى از پدرش روايت كند كه او گويد: بر در خانه امام جواد عليه السلام گماشته خدمتى بوده و احمد بن محمد بن عيسى ، هر شب هنگام سحر مى آمد تا از وضع بيمارى امام عليه السلام خبر گيرد، شخص ديگرى هم بود كه بعنوان رسول و فرستاده ميان امام و پدرم رفت و آمد ميكرد، چون او ميآمد احمد ميرفت و پدرم با او خلوت ميكرد، شبى من بيرون رفتم و احمد از آن مجلس برخاست ، پدرم با فرستاده خلوت كرد، احمد هم در اطراف مجلس گشت تا در گوشه اى كه سخن آنها را ميشنيد بايستاد؟ فرستاده بپدرم گفت : آقايت بتو سلام ميرساند و مى فرمايد من در ميگذرم و امر امامت بپسرم على ميرسد و او بعد از من بر گردن شما همان حق دارد كه من بعد از پدرم بر شما داشتم ، سپس فرستاده برفت و احمد بجاى خود بازگشت و بپدرم گفت : او بتو چه گفت ؟ پدرم گفت : سخن خيرى گفت ، احمد گفت : من سخن او را شنيدم پنهان مكن و آنچه شنيده بود باز گفت .

ص: 46

پدرم باو گفت : اين عمل كه تو كردى ، خدا بر تو حرام ساخته بود، زيرا خدايتعالى مى فرمايد: (((تجسس نكنيد 12 حجرات ))) اينك اين گواهى را داشته باش ، شايد روزى محتاجش شوى ، مبادا تا وقتش رسد آنرا اظهار كنى .

چون صبح شد، پدرم موضوع گفته فرستاده را در ده ورقه نوشت و مهر كرد و به ده نفر از بزرگان قوم داد و گفت اگر من پيش از آنكه اين را از شما مطالبه كنم مردم ، آنرا باز كنيد و مضمونش را بمردم اطلاع دهيد.

چون حضرت ابى جعفر عليه السلام درگذشت ، پدرم گويد: من هنوز از منزل بيرون نرفته بودم كه قريب چهار صد نفر بامامت حضرت على النقى عليه السلام يقين كرده بودند و رؤ ساء شيعه نزد محمد بن فرج (كه از موثقين اصحاب حضرت رضا و حضرت جواد و امام دهم عليهم السلام بود) انجمن كرده ، راجع باين امر گفتگو ميكردند. محمد بن فرج بپدرم نامه اى نوشت و او را از انجمن آنها نزد خود آگاه ساخت و نيز نوشت اگر بيم شهرت نبود، خودش هم با ايشان نزد او ميآمد و از وى ميخواست كه به منزلش رود، پدرم سوار شد و نزد او رفت ، ديد مردم نزد او گرد آمده اند. آنها بپدرم گفتند: درباره اين امر چه ميگوئى ؟ پدرم بكسانيكه نامه ها نزدشان بود گفت : نامه ها را بياوريد، ايشان آوردند، پدرم گفت : اينست همان مطلبى كه بآن ماءمور بودم ، بعضى از آنها گفتند: ما دوست داشتيم كه تو در اين موضوع گواه ديگرى هم ميداشتى پدرم گفت : آنرا هم خداى عزوجل درست كرده است ، اين ابو جعفر اشعرى است كه به شنيدن اين پيام گواهى ميدهد و از او خواست كه گواهى خود را بگويد: احمد انكار كرد كه در اين باره چيزى شنيده باشد پدرم او را بمباهله طلبيد و ملزمش ساخت ، آنگاه احمد گفت : من اين پيام را شنيدم و اين شرافتى بود كه ميخواستم بمردى از عرب برسد نه به عجم ، پس همه آن جمعيت بحق معتقد شدند.

و در نسخه صفوانى است .

3-واسطى گويد: از احمد بن خالد خادم ابى جعفر عليه السلام شنيدم كه آن حضرت او را بر اين وصيت نوشته شده گواه گرفته است :

گواهى دهد احمد بن ابى خالد خادم ابی جعفر بر اينكه : ابى جعفر محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمدبن على بن حسين بن على بن ابيطالب عليهم السلام ، او را گواه گرفت كه او بپسرش على وصيت كرد درباره امور خودش و خواهرانش و نيز امر موسى را زمانيكه باو برسد. (امام نهم عليه السلام سه دختر و يك پسر دیگر بنام موسى مبرقع داشت كه امر آنها را بامام دهم وصيت فرمود) و عبداللّه بن مساور را سرپرست املاك و اموال و مخارج و بردگان و ساير تركه خود نمود. تا زمانيكه على بن محمد بالغ شود (اين عمل از نظر تقيه بود و مقصود اين است كه بحد امامت برسد مرآت )، و آنگاه عبداللّه بن مساور آنها را باو تحويل دهد تا او بكار خود و خواهرانش قيام كند و كار موسى را بخود او واگذارد تا او هم بعد از فوت على النقى علي

ص: 47

السلام و ابن مساور، در كار خود مستقل شود و طبق شرط پدرشان راجع بصدقاتيكه ميدهد قيام كند، بتاريخ روز يكشنبه سوم ذى الحجه سنه 220.

احمد بن ابى خالد گواهيش را با دست خود نوشت و حسن بن محمد بن عبداللّه بن حسن بن على بن حسين بن على بن ابيطالب عليهم السلام معروف به جوانى گواهى خود را مثل گواهى احمد بن ابى خالد در بالاى اين مكتوب نوشت و آنرا با دست خود هم نوشت ، و نصر خادم هم گواهى داد و گواهيش را با دست خود نوشت . (و اما در عظمت منزلت سرور ما حضرت موسی مبرقع برادر عظیم الشان امام هادی است که از کوفه به قم مهاجرت و آن شهر را مانند عمه ی بزرگوار خود حضرت معصومه سلام الله علیها به نور حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و عجل فرجهم که در وجود پاک آن ها بود روشن و منور فرمودند)

اشاره و نص بر حضرت ابى محمد امام حسن عسكرى عليه السلام

1-يحيى بن يسار قنبرى گويد: حضرت ابوالحسن (امام على النقى ) عليه السلام چهار ماه قبل از وفاتش بپسرش حسن وصيت كرد و مرا با جماعتى از دوستان گواه گرفت .

2-على بن عمر نوفلى گويد: در صحن منزل امام هادى عليه السلام خدمتش بودم كه پسرش محمد از نزد ما گذشت . بحضرت عرض كردم : قربانت گردم ، بعد از شما اين صاحب ماست ؟ فرمود: نه صاحب شما بعد از من حسن است .

3-عبد اللّه بن محمد اصفهانى گويد: امام هادى عليه السلام فرمود: (((صاحب شما بعد از من كسى است كه بر من نماز خواند))) و ما تا آنروز ابا محمد (امام حسن عسگرى ) عليه السلام را نمى شناختيم ، (پس از وفات امام هادى عليه السلام ) ابا محمد عليه السلام بيرون آمد و بر جنازه آن حضرت نماز خواند. ( توجه نما تو ای مخاطب ارجمند که امام دهم 4 فرزند پسر داشت که بزرگ ترین آن ها امام حسن عسکری بود که به نص خداوند و رسول او امام بود و سپس برادر گرامی او محمد که در زمان حیات پدر از دنیا رفت جلالت مقام او به قدری است که اهل سنت نیز به او احترام می گذارند و دیگر حسین که از بزرگان اهل اسلام بود و اما جعفر که به واسطه ادعاهای خلاف به جعفر کذاب مشهور شد و اما گروهی تصور نمودند که جناب محمد برادر بزرگ است و با فوت او امر بداء حاصل شده است درحالی که روایات معارض و نص صریح بر خلاف این برداشت آن ها گواهی می دهد)

4-انبارى گويد: هنگام وفات ابی جعفر محمد پسر امام على النقى عليه السلام حاضر بودم كه ابوالحسن (امام دهم ) عليه السلام وارد شد، براى حضرت تختى گذاشتند و بر آن نشست و اهل بيتش گردش بودند و ابو محمد (امام حسن عسكرى ) عليه السلام در گوشه اى ايستاده بود، امام هادى عليه

ص: 48

السلام چون از تجهيز ابی جعفر فارغ شد، متوجه ابو محمد عليه السلام شد و فرمود: پسر جان ! خداى تبارك و تعالى را شكر كن كه نسبت بتو امرى پديد آورد.

5 -على بن مهزيار گويد: بحضرت ابى الحسن عليه السلام عرض كردم : اگر پيش آمدى كند و پناه ميبرم بخدا مرجع كيست ؟ فرمود: عهد امامت من متعلق بپسر بزرگترم ميباشد.

6 -على بن عمر و عطار گويد: خدمت حضرت ابوالحسن عسكرى (امام دهم ) عليه السلام رسيدم ، و هنوز پسرش ابو جعفر (محمد) زنده بود و من گمان ميكردم او امامست ، عرض كردم (قربانت ) كداميك از پسرانت را امام بدانم ؟ فرمود: تا امر من بشما نرسد، هيچيك را بامامت مخصوص ندانيد، عطار گويد: بعد (از وفات محمد مرآت ) بحضرت نوشتم : امر امامت متعلق بكيست ؟ حضرت برايم نوشت (((متعلق بپسر بزرگترم ))) و ابو محمد (امام حسن عسكرى ) بزرگتر از ابى جعفر بود.

7 -سعد بن عبداللّه از جماعتى از بنى هاشم كه يكى از آنها حسن بن حسن افطس است روايت ميكند كه گويند: روز وفات محمد بن على بن محمد در منزل حضرت ابوالحسن بودند و او را تعزيت ميگفتند، در صحن منزل براى حضرت فراشى گسترده و مردم گردش نشسته بودند، كه غير از خادمان و مردم متفرقه ، در حدود يكصد و پنجاه تن از خاندان ابوطالب و بنى هاشم و قريش بودند ناگاه حضرت پسرش حسن بن على را كه با گريبان چاك زده آمد و در دست راستش ايستاد و ما او را نميشناختيم ، بعد از مدتى امام هادى عليه السلام باو متوجه شد و فرمود: پسر جان ! خداى عزوجل را شكر كن كه درباره تو امرى پديد آورد. جوان گريست و خدا را شكر كرد و انا لله و انا اليه راجعون گفت و فرمود: (((ستايش خداى را كه پروردگار جهانيانست و من از خدا تماميت نعمت او را نسبت به خود از ناحيه شما ميخواهم و انا لله و انا اليه راجعون ))) ما پرسيديم او كيست ؟ گفتند او حسن پسر امام هادى عليهما السلام است و او در آنوقت بنظر ما 20 سال يا اندكى زيادتر داشت ، در آنروز ما او را شناختيم و فهميديم كه امام هادى عليه السلام بامامت و جانشينى او اشاره فرمود.

8-ابو هاشم جعفرى گويد: بعد از مردن ابوجعفر، پسر امام هادى عليه السلام ، خدمت آنحضرت بودم ، و با خود فكر ميكردم و ميخواستم بزبان آورم كه : قصه ابو جعفر و ابو محمد (پسران امام هادى عليه السلام ) مانند قصه ابوالحسن موسى بن جعفر و اسماعيل پسران جعفر بن محمد عليهم السلام است ، زيرا بعد از ابوجعفر، امامت ابو محمد عليه السلام انتظار ميرفت ، (چنانچه بعد از وفات اسماعيل هم موسى بن جعفر عليه السلام امام شد) ولى پيش از آنكه من چيزى بزبان آورم امام هادى عليه السلام بمن متوجه شد و فرمود: آرى ، اى اباهاشم ! خدا را درباره ابو محمد عليه السلام بعد از ابوجعفر بدا حاصل شد نسبت بامرى كه براى او شناخته نبود، چنانچه براى او بدا حاصل شد درباره موسى عليه السلام بعد از وفات اسماعيل نسبت

ص: 49

بامرى كه بسبب آن حال او مكشوف گشت ، و اين مطلب چنانستكه در خاطر تو گذشت ، اگر چه اهل باطل بدشان آيد، پسرم ابو محمد پس از من جانشين منست ، هر چه مردم احتياج دارند، علمش نزد او و ابزار امامت همراه اوست .(پس این روایت مخدوش است در نظر نگارنده به واسطه ی عطف به ما سبق نشدن زیرا در نص به آن گونه که معرف بداء باشد خبری در دست نیست).

9-ابوبكر فهفكى گويد: امام هادى عليه السلام بمن نوشت كه : پسرم ابو محمد، از نظر غريزه خير خواهترين افراد آل محمد و از نظر حجت و برهان معتبرترين ايشانست ، او پسر بزرگتر و جانشين منست رشته ها و احكام امامت باو ميرسد، پس هر چه ميخواهى از من بپرسى از او بپرس كه تمام احتياجات شما نزد اوست (نه نزد پسر ديگرم جعفر)،

10-شاهويه بن عبداللّه گويد: امام هادى عليه السلام بمن نوشت : تو ميخواستى بعد از وفات ابى جعفر راجع بجانشين امام بپرسى ، و از آنجهت در اضطراب بودى ، غم مخور، زيرا خداى عزوجل (((هيچ مردمى را پس از آنكه هدايتشان كرده گمراه نكند تا چيزهائى را كه بايد از آن بپرهيزند، برايشان بيان كند 114 سوره 9 ))) صاحب تو بعد از من پسرم ابو محمد است ، هر چه احتياج داريد نزد اوست (هر چه ميخواهيد از او بپرسيد) خدا آنچه را خواهد مقدم دارد و آنچه را خواهد مؤ خر گذارد (و خودش فرمايد) (((هر آيه اى را كه نسخ كنيم يا بتاءخير اندازيم ، بهتر از آن يا مانند آنرا بياوريم 106 سوره 2 ))) آنچه براى صاحب خرد بيدار مطلب را روشن كند و بس باشد نوشتم .

11-داود بن قاسم گويد: شنيدم امام هادى عليه السلام مى فرمود: جانشين بعد از من حسن است چگونه خواهد بود حال شما نسبت بجانشين بعد از اين جانشين ؟ عرض كردم براى چه ، خدايم قربانت گرداند؟ فرمود: زيرا شما خودش را نمى بيند و براى شما روا نيست نامش را ببريد، عرض كردم : پس چگونه از او ياد كنيم ! فرمود: بگوئيد: حجت از آل محمد عليه السلام .

اشاره و نص بر صاحب خانه امام زمان عجل الله تعالى فرجه و عليه السلام

توضیح_مقصود از خانه ، خانه پدر و جد آن حضرت است كه در آنجا غايب گشته است و چون تصريح به اسم آن حضرت جايز نبوده با كلمه (صاحب الدار صاحب خانه ) به آن حضرت اشاره مى كرده اند.

1-محمد بن على بن بلال گويد: از جانب امام حسن عسكرى ، دو سال پيش از وفاتش پيامى به من رسيد كه از جانشين بعد از خود به من خبر داد، بار ديگر سه روز پيش از وفاتش ، پيامى رسيد و از جانشين بعد از خود به من خبر داد.

ص: 50

2-ابوهاشم جعفرى گويد: به امام حسن عسكرى عليه السلام عرض كردم : جلالت و بزرگى شما مرا از پرسش از شما باز مى دارد، اجازه مى فرمائيد از شما سؤ الى كنم ؟ فرمود، بپرس ، عرض كردم : آقاى من ! شما فرزندى داريد؟ فرمود: آرى ، عرض كردم : اگر براى شما پيش آمدى كند، در كجا از او بپرسم ؟ فرمود: در مدينه از آنجا بشنود و ممكن است مقصود از مدينه همان شهر سامره باشد.

3-عمر و اءهوازى گويد: امام حسن عسكرى پسرش را به من نشان داد و فرمود، اين است صاحب شما بعد از من .

4-حمدان قلانسى گويد: به عمرى (به فتح عين نامش عثمان بن سعيد است و او اولين كس از نواب اءربعه امام زمان عليه السلام است ) گفتم : امام حسن عسكرى در گذشت ، به من گفت : او در گذشت ولى جانشينى در ميان شما گذاشت كه گردنش به اين حجم است و با دست اشاره كرد.(یعنی سالم و تندرست و در پناه خداست)

شرح _علامه مجلسى (رحمة الله علیه) گويد: يعنى انگشت ابهام و سبابه از هر دو دست را گشود و ميان آنها را باز كرد تا اشاره به اندازه حجم گردن آن حضرت كند، چنانچه در ميان عرب و عجم مرسومست و مقصودش اين است كه گردن آن حضرت قوى و زيباست (و ممكن است با همين اشاره سن آن حضرت را هم تا حدى معين كرده باشد).

5-احمد بن عبدالله گويد: چون زبيرى ملعون كشته شد، از طرف امام حسن عسكرى عليه السلام چنين جملاتى صادر شد: (((اين است كيفر كسيكه بر خدا نسبت به اوليائش گستاخى كند، گمان مى كرد مرا خواهد كشت و بدون نسل مى مانم ، چگونه نيروى حق را درباره خود مشاهده كرد؟!! و براى آن حضرت در سال 256 پسرى متولد شد كه نامش را (((م ح م د))) گذاشت .

شرح _زبيرى لقب يكى از اشقياء زمان آن حضرت و از اولاد زبير بوده است كه آن حضرت را تهديد به قتل مى كرده و خدا او را به دست خليفه وقت يا ديگرى كشته است ، بعضى آن را به فتح (((ز))) و كسر (((ب ))) قراءت كرده اند كه بدون ياء نسبت ، به معنى مرد زيرك و مكار است و گفته اند: مقصود خود مهتدى عباسى است كه به دست تركان دربارى كشته شد و تقطيع حروف اسم مبارك امام زمان عليه السلام كه همنام جدش پيغمبر صلى اللّه عليه و آله است ، به جهت اين است كه نام او را بردن جايز نيست . و اما راجع به سال ولادت آن حضرت كه در اين روايت 256 ذكر شده است ، خود مرحوم كلينى در باب مولد امام عليه السلام در سال 255 ذكر مى كند، ولى اين يك سال اختلاف به جهت اين است كه چون هجرت پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله در ماه ربيع الاول بوده بعضى همان سال را سال اول هجرى دانسته و

ص: 51

بعضى هجرت را از محرم سال بعد به حساب آورده اند، چنانچه هجرت شهادت حضرت سيدالشهدا عليه السلام را هم بعضى به سال 60 و بعضى به سال 61 گفته اند.

6 -ضوء بن على از مردى از اهل فارس كه نامش را برده نقل ، مى كند كه : به سامرا آمدم و بدر خانه امام حسن عسكرى عليه السلام چسبيدم ، حضرت مرا طلبيد، من وارد شدم و سلام كردم فرمود: پس دربان ما باش ، من همراه خادمان در خانه حضرت بودم ، گاهى مى رفتم ، هر چه احتياج داشتند از بازار مى خريدم ، و زمانيكه در خانه ، مردها بودند، بدون اجازه وارد مى گشتم .

روزى (بدون اجازه ) بر حضرت وارد شدم و او در اتاق مردها بود، ناگاه در اتاق حركت و صدائى شنيدم ، سپس به من فرياد زد: باءيست ، حركت مكن : من جراءت در آمدن و بيرون رفتن نداشتم ، سپس كنيزكى كه چيز سرپوشيدئى همراه داشت ، از نزد من گذشت : آنگاه مرا صدا زد كه درآى ، من وارد شدم و كنيز را هم صدا زد، كنيز نزد حضرت بازگشت ، حضرت به كنيز فرمود: از آنچه همراه دارى ، روپوش بردار، كنيز از روى كودكى سفيد و نيكو روى پرده برداشت ، و خود حضرت روى شكم كودك را باز كرد، ديدم موى سبزى كه بسياهى آميخته نبود از زير گلو تا نافش روئيده است ، پس فرمود: اين است صاحب شما و بكنيز امر فرمود كه او را ببرد، سپس من آن كودك را نديدم ، تا امام حسن عليه السلام وفات كرد

ذكر نام كسانيكه آن حضرت عليه السلام را ديده اند

1-حميرى گويد: من و شيخ ابو عمرو (عثمان بن سعيد عمرى نايب اول ) رحمة الله نزد احمد ابن اسحاق گرد آمديم ، احمد بن اسحاق به من اشاره كرد كه راجع به جانشين (امام حسن عسكرى ) از شيخ بپرسم ، من به او گفتم ، اى با عمرو! من مى خواهم از شما چيزى بپرسم كه نسبت به آن شك ندارم ، زيرا اعتقاد و دين من اين است كه زمين هيچگاه از حجت خالى نمى ماند، مگر چهل روز پيش از قيامت (يعنى ايامى كه مقدمات قيامت مانند خروج دابه و مانند آن به ظهور مى رسد) و چون آن روز برسد، حجت برداشته و راه توبه بسته شود آنگاه كسى كه از پيش ايمان نياورده و يا در دوران ايمانش كار خيرى نكرده ، ايمان آوردنش سودش ندهد 158 سوره 7))) و ايشان بدترين مخلوق خداى عزوجل باشند و قيامت عليه ايشان برپا مى شود، ولى من دوست دارم كه يقينم افزوده گردد، همانا حضرت ابراهيم عليه السلام از پروردگار عزوجل درخواست كرد كه به او نشان دهد. چگونه مردگان را زنده مى كند (((فرمود: مگر ايمان ندارى ؟ عرض كرد: چرا ولى براى اينكه دلم مطمئن شود 260 سوره 2))).

و ابو على احمد بن اسحاق به من خبر داد كه از حضرت هادى عليه السلام سؤ ال كردم ، با كه معامله كنم ؟ يا (پرسيد احكام دينم را) از كه بدست آورم ؟ و سخن كه را بپذيرم ؟ به او فرمود: عمرى مورد

ص: 52

اعتماد من است آنچه از جانب من به تو رساند: حقيقة از من است و هر چه از جانب من به تو گويد، قول منست ، از او بشنو و اطاعت كن كه او مورد اعتماد و امين است . و نيز ابو على به من خبر داد كه او از حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام همين سؤ ال را كرده و او فرموده است : عمرى و پسرش (محمد بن عثمان ، نايب دوم ) مورد اعتماد هستند، هر چه از جانب من به تو رسانند، حقيقة از جانب من رسانيده اند و هر چه به تو گويند، از من گفته اند، از آنها بشنو و اطاعت كن كه هر دو مورد اعتماد و امينند، اين سخن دو امامست كه درباره شما صادر شده .

ابو عمرو به سجده افتاد و گريه كرد، آنگاه گفت : حاجتت را بپرس ، گفتم : شما جانشين بعد از مام حسن عسكرى عليه السلام را ديده ئى ؟ گفت : آرى به خدا، گردن او اين چنين بود و با دست اشاره كرد. (به حديث 857 رجوع شود) گفتم : يك مساءله ديگر باقى مانده ، گفت : بگو، گفتم : نامش چيست ؟ گفت : بر شما حرام است كه نا او را بپرسيد، و من اين سخن از پيش خود نمى گويم ، زيرا براى من روا نيست كه چيزى را حلال يا حرام كنم ، بلكه اين سخن خود آن حضرت عليه السلام است ، زيرا مطلب نزد سلطان (معتمد عباسى كه در 12 رجب 256 خليفه شد) چنين وانمود شده كه امام حسن عسكرى وفات نموده و فرزندى از خود بجا نگذاشته وميراثش قسمت شده و كسى كه حق نداشته (جعفر كذاب ) آن را برده و خورده است و عيالش در به در شده اند و كسى جراءت ندارد با آنها آشنا شود يا چيزى به آنها برساند. و چون اسمش در زبانها افتاد، تعقيبش مى كنند، از خدا بپرهيزيد و از اين موضوع دست نگهداريد.

كلينى رحمه الله گويد: شيخى از اصحاب ما (شيعيان ) كه نامش از يادم رفته به من گفت : ابو عمرو از احمد بن اسحاق همين پرسش را كرد و او هم همين جواب را گفت .

2-محمد بن اسماعيل بن موسى بن جعفر كه پير مردترين اولاد پيغمبر صلى اللّه عليه و آله در عراق بود، گفت آن حضرت را ميان دو مسجد (مكه و مدينه يا مسجد كوفه و سهله يا مسجد سهله و صعصعه ) ديدم و او هنوز كودكى نابالغ بود.

3 -موسى بن محمد گويد: حكيمه دختر محمد بن على (امام جواد) عليها السلام كه عمه پدر آن حضرت است به من گفت كه خود او آن حضرت را در شب ولادتش و هم بعد از آن ديده است .

شرح ­_ علامه مجلسى در ص 240 مرآت العقول كيفيت ولادت آن حضرت و ديدن حكيمه آن مولود مسعود را به تفصيل بيان مى كند.

4-قلانسى گويد، به عمرى گفتم : امام حسن عسكرى عليه السلام در گذشت ، گفت او در گذشت ، ولى در ميان شما كسى را كه گردنش اين چنين است جانشين گذاشت و با دست خود اشاره كرد (به حديث 857 رجوع شود)

ص: 53

5-فتح گويد: از ابا على بن مطهر شنيدم نقل مى كرد كه خود او آن حضرت را ديده و قامتش را براى او وصف كرده است .

6 -كنيز ابراهيم بن عبده نيشابورى گويد: من با ابراهيم روى كوه صفا ايستاده بودم ، آن حضرت عليه السلام آمد و بالاى سر ابراهيم ايستاد و كتاب مناسكش را بدست گرفت و با او مطالبى گفت .

7 -عبدالله بن صالح گويد كه خود او آن حضرت را نزد حجر الاسود ديد و مردم (براى بوسيدن حجر) نزاع و كشمكش داشتند، و آن حضرت مى فرمود: به اين موضع ماءمور نشده اند (بلكه اگر بوسيدن بدون مزاحمت ممكن شد بايد ببوسند، وگرنه به اشاره با دست اكتفا كنند).

8-احمد بن ابراهيم بن ادريس گويد: پدرم مى گفت : من آن حضرت را بعد از وفات امام حسن عسكرى عليه السلام در سن نزديك بلوغ ديدم و دست و سرش را بوسيدم .

9-احمد بن نضر گويد: نزد قنبرى خادم حضرت رضا عليه السلام كه از اولاد قنبر بزرگ (غلام اميرالمؤ منين عليه السلام ) است ، سخن از جعفر بن على (جعفر كذاب ) به ميان آمد، او وى را نكوهش كرد، من گفتم غير او كسى از نسل امام نيست ، مگر تو كسى را ديده ئى ؟! گفت : من نديده ام ولى غير من ديده است ، گفتم : كه او را ديده است ؟ گفت : جعفر دو مرتبه او را ديده و او را داستانى است .

شرح _آن داستان اينست كه : قنبرى گويد، هنگاميكه جعفر كذاب براى گرفتن ميراث امام عسكرى عليه السلام نزاع و جدال مى كرد، امام عصر عج از جاى نامعلومى ظاهر شد و فرمود: اى جعفر! چرا متعرض حقوق من مى شوى ؟ او متحير و مبهوت گشت و آن حضرت هم غايب شد. سپس جعفر هر چند ميان مردم گشت او را نديد و بار ديگر چون جده آن جضرت ، مادر امام حسن عسكرى وفات كرد، خودش دستو داده بود كه او را در همانخانه دفن كنند، ولى جعفر با ايشان ستيزه مى كرد و مى گفت ؟ اين خانه منست و نبايد ديگرى در آن دفن شود، ناگاه حضرت ظاهر شد و به او فرمود: اى جعفر: اين خانه از تو است ؟! سپس غايب شد و ديگر او را نديدند مرآت ص 241.

10-ابى محمد و جنانى گويد: كسى كه آن حضرت را ديده بود به من خبر داد كه آن حضرت ده روز پيش از حادثه (وفات امام يازدهم عليه السلام ) از خانه بيرون آمد مى فرمود: بار خدايا تو ميدانى كه اينجا (سامره كه وطن پدر و جد من است ) دوست ترين بلاد است نزد من ، اگر مرا نمى راندند يا سخنى به اين مضمون .

11-على بن قيص از قول يكى از پاسبانهاى عراق نقل مى كند كه به همين تازگى (بعد از وفات امام عسكرى عليه السلام ) سيماء را در سامرا ديدم كه در خانه امام عسكرى عليه السلام را شكسته بود، امام دوازدهم عليه السلام با طبرزينى كه در دست داشت ، جلو او در آمد و

ص: 54

فرمود: در خانه من چه مى كنى ؟ سيماء گفت : جعفر عقيده دارد كه پدر شما مرده و فرزند ندارد، اگر خانه شماست ، من بر مى گردم و سپس از خانه بيرون رفت .

على بن قيس گويد: سپس يكى از خادمان خانه بيرون آمد و من راجع به اين خبر از او پرسيدم ، به من گفت : كى به تو اين خبر را گفته است ؟ گفتم : يكى از پاسبانهاى عراق ، گفت : چيزى از مردم پنهان نمى ماند.

شرح ­_سيماء نام ماءمور خليفه بوده است كه براى تحقيق از حال فرزند امام عسكرى عليه السلام يا براى ضبط اموال آن حضرت براى جعفر فرستاده شده بود، و ممكنست از طرف خود جعفر ماءمور شده باشد.

12-عمرو اهوازى گويد: امام حسن عسكرى عليه السلام آن حضرت را به من نشان داد و فرمود: اين است صاحب شما.

نهى از نام بردن آن حضرت

1-داود بن قاسم جعفرى گويد: شنيدم حضرت ابوالحسن عسكرى (امام هادى ) عليه السلام مى فرمود: جانشين پس از من حسن است ، حال شما چگونه خواهد بود، نسبت به جانشين بعد از آن جانشين ؟ عرض كردم : براى چه ، خدايم قربانت كند؟ فرمود: زيرا شما خود او را نمى بينيد و براى شما روانيست كه او را بنامش ياد كنيد، عرض كردم : پس چگونه يادش كنيم ؟ فرمود: بگوئيد حجت از آل محمد صلوات الله عليه و سلامه (بشماره 853 رجوع شود).

2-ابو عبدالله صالحى گويد: يكى از اصحاب ما (شيعيان ) بعد از وفات ابومحمد (امام حسن عسكرى ) عليه السلام از من خواست كه راجع به اسم و مكان آن حضرت بپرسم ، جواب آمد كه : اگر اسم را به آنها بگوئى ، فاش مى كنند، و اگر مكان را بدانند، نشان مى دهند.

شرح _ابو عبدالله صالحى از جمله نواب اربعه معروف نيست ، پس ممكن است كه سؤ ال او بتوسط يكى از نواب اربعه بوده و يا خود او هم سفارت و نيابتى داشته است .

3-ريان بن صلت گويد: از حضرت رضا عليه السلام شنيدم كه چون راجع به قائم سؤ ال شد، فرمود: شخصش ديده نشود و نامش برده نشود.

4-امام صادق عليه السلام فرمود: نام صاحب الامر را جز كافر نبرد.

شرح _از علتى كه در روايت دوم ذكر شد، پيداست كه نهى از بردن نام آن حضرت مخوص به زمان غيبت صغرى بوده و براى اين است كه نامش در افواه نباشد و دشمنان در جستجوى او بر نيايند ولى علامه

ص: 55

مجلسى (رحمة الله علیه) اخبار ديگرى هم نقل مى كند كه تا زمانيكه ظهور نكند و زمين را پر از عدل و داد نفرمايد، ذكر نامش روا نيست و خود مجلسى در ص 240 مرآت مى گويد: و لاريب ان الا حوط ترك التسمية مطلقا (((شكى نيست كه احتياط اينست كه تا آن حضرت غايب است نامش را نبرند))) (ولى به نظر ما جز تعبد دليل محكمى بر اين قول نمى توان يافت ، زيرا ناميدن آن حضرت را به اءلقابى مانند، حجت ، ولى عصر، امام زمان و ده ها لقبى كه در دعاى ندبه و امثال آن وارد شده مانعى ندارد و از نظر استدلال فرقى ميان اين القاب و كله (((م ح م د))) ديده نمى شود و ناميدن پدر آن حضرت را به كنيه (((ابو محمد))) در اين روايات ذكر شده بود و نيز از لحاظ علتى كه در روايت دوم ذكر شد، فرقى ميان القاب و نام نيست بلكه آن القاب بيشتر دشمنان را تحريك مى كند و به فكر جستجو مى اندازد). (و نگارنده کلام حضرت علامه مجلسی را می پذیرد زیرا رد آن مستند به دلیلی قاطع نیست)

باب نادريست درباره غيبت

1-امام صادق عليه السلام فرمود: زمانيكه بندگان به خداى عزوجل ذكر نزديكترند و خدا از ايشان بيشتر راضى است ، زمانيست كه حجت خداى عزوجل از ميان آنها مفقود شود و آشكار نگردد و جاى او را هم ندانند و از طرفى هم بدانند كه حجت و ميثاق خداى جل ذكره باطل نگشته و از ميان نرفته است (فضيلت اين زمان براى بندگان ، از اين جهت است كه شخص امام و معجزات او را به چشم نمى بينند و تنها از روى تفكر و تامل در آثار و براهين به وجود او معتقد مى شوند و شبهات و وساس شياطين جن و انس هم در آن زمان بسيار است ) در آن حال در هر صبح و هر شام به انتظار فرج باشيد (و با اين عمل غم و اندوه را از خود بزدائيد و چون وقت ظهور معلوم نيست . هميشه احتمال آن مى رود، و اميد و نشاط شما را زنده نگه مى دارد، از رحمت خدا ماءيوس نباشد) زيرا سخت ترين موقع خشم خدا بر دشمنانش زمانى است كه ، حجت او از ميان بندگانش مفقود باشد و آشكار نشود، و خدا مى داند كه اوليائش (در زمان غيبت امام هم ) شك نمى كنند و اگر ميدانست شك مى كنند، چشم به هم زدنى حجت خود را از ايشان نهان نمى داشت ، و ظهور امام جز بز سر بدترين مردم نباشد (يعنى براى از بين بردن آنها و جايگزينى عدل و داد است . يا آنكه غضب خدا در زمان غيبت مخصوص مردم بداست ولى نسبت به مؤمنين رحمت و ثواب است ).( و این فراز که خدا می داند که اولیا او در غیبت امام زمان در وجود او شک نمی کنند از عظمت این روایت و از معجزات ذات اقدس الهی است)

2-عمار ساباطى گويد: بامام صادق عليه السلام عرض كردم : كداميك از ايندو بهتر است ؟: عبادت پنهانى با امام پنهان از شما خانواده در زمان دولت باطل يا عبادت در زمان ظهور و دولت حق با امام آشكار از شما؟ فرمود: اى عمار! بخدا كه صدقه دادن آشكارا بهتر است ، و همچنين بخدا

ص: 56

عبادت شما در پنهانى با امام پنهانتان در زمان دولت باطل و ترس شما از دشمن و در حال صلح با دشمن (و تقيه از او مانند دوران ائمه بعد از امام حسين عليهم السلام ) بهتر است از كسيكه عبادت كند خداى عزوجل ذكره را در زمان ظهور حق با امام بر حق آشكار و در زمان دولت حق . عبادت با ترس و در زمان دولت باطل مانند عبادت در زمان امنيت و دولت حق نيست (مانند زمان پيغمبر و زمان ظهور امام عصر صلى اللّه عليه و آله زيرا عبادت پنهانى علاوه بر مشقت و صعوبتش از ريا و سمعه دورتر و با خلاص و تقرب نزديكتر است ).

و بدانيد هر كس از شما كه در اين زمان نماز واجبشرا در وقتش بجماعت گزارد و از دشمنش پنهان كند و آنرا تمام و كامل بجا آورد، خدا براى او ثواب پنجاه نماز واجب بجماعت گزارده بنويسد و كسيكه از شما نماز واجبشرا فرادى و در وقتش بخواند و درست و كامل بجا آورد، و از دشمنش پنهان كند، خداى عزوجل ثواب بيست و پنج نماز واجب فرادى برايش بنويسد، و هر كس از شما كه يك نماز نافله را در وقتش بخواند و كامل ادا كند، خدا براى او ثواب ده نماز نافله نويسد. و آنكه از شما كار نيكى انجام دهد، خداى عزوجل براى او بجاى آن بيست حسنه نويسد و حسنات مؤ من از شما را خداى عزوجل چند برابر كند، اگر حسن عمل داشته باشد و نسبت بدين و امام و جان خود بتقيه معتقد باشد و زبان خود را نگه دارد، همانا خداى عزوجل كريمست .

من عرض كردم قربانت گردم ، به خدا كه شما مرا بعمل تشويق فرمودى و برانگيختى ، ولى من دوست دارم بدانم دليلش چيست كه اعمال ما از اعمال اصحاب اماميكه آشكار باشد، در زمان دولت حق بهتر است ، با وجود اينكه همه يك دين داريم ؟ فرمود: زيرا شما در وارد شدن بدين خداى عزوجل و انجام دادن نماز و روزه و حج و هر كار خير و دانشى بر ايشان سبقت داريد، و نيز نسبت بعبادت خداى عز ذكره در پنهانى از دشمن با امام پنهان سبقت داريد، در حاليكه مطيع او هستيد و مثل او صبر مى كنيد، و در انتظار دولت حق مى باشيد، و درباره امام و جان خود از سلاطين ستمگر ترس داريد، حق امام و حقوق خود را در دست ستمگران مى بينيد كه از شما باز مى گيرند و شما را بكسب و زراعت در دنيا و طلب روزى ناچار مى كنند، علاوه بر موضوع صبر شما نسبت بدين و عبادتتان و اطاعت از امام و ترس از دشمنتان ، بدينجهاتست كه خداى عزوجل ثواب اعمال شما را چند برابر فرموده است ، گوارا باد بر شما.

عرض كردم : قربانت گردم ، پس در صورتيكه ما در زمان امامت شما و فرمانبردارى از شما نيكوكارتر و با ثواب بيشتر از اصحاب دولت حق و عدالت باشيم ، شما عقيده نداريد (آرزو نكنيم ) كه ما از اصحاب حضرت قائم باشيم و حق ظاهر شود؟ فرمود: سبحان اللّه !! شما دوست نداريد كه خداى تبارك و تعالى حق و

ص: 57

عدالت را در بلاد ظاهر كند؟ و وحدت كلمه پديد آورد؟ و ميان دلهاى پراكنده الفت دهد؟ و مردم خدا را در روى زمينش نافرمانى نكنند؟ و حدود خدا در ميان خلقش اجرا شود و خدا حق را باهلش برگرداند تا حق آشكار شود و از ترس هيچيك از مردم حق پوشيده نگردد، (اينها نتايجى است بسيار بزرگ و سودمند براى همگان كه از ظهور امام زمان و برقرارى دولت حق بدست مى آيد و چگونه مى شود كه مسلمان اين آرزو را نداشته باشد) هان بخدا، اى عمار! هر كدام از شما (شيعيان ) بر اين حاليكه اكنون داريد (عبادت با خوف و تقيه ) بميرد از بسيارى از شهداء بدر واحد بهتر و برتر است ، پس مژده باد شما را.

3 -ابى اسحاق گويد: جمعى از موثقين اصحاب اميرالمؤ منين عليه السلام نقل كردند كه شنيديم اميرالمؤ منين عليه السلام در يكى از خطبه هايش چنين مى فرمود: بار خدايا من ميدانم كه بساط علم و دانش برچيده نميشود و مايه هايش از ميان نميرود (يعنى هيچگاه روى زمين را كفر و ضلالت محض فرا نميگيرد و هميشه كم و بيش آثارى از توحيد و هدايت يافت ميشود) و ميدانم كه تو روى زمينت را از حجتى بر خلق خالى نسازى كه او يا آشكار باشد و فرمانش نبرند (مانند اميرالمؤ منين و امام حسن عليه السلام در دوران خلافت خود) و يا ترسان و پنهان (مانند امام زمان عليه السلام ) تا حجت تو باطل نگردد (و مردم بر تو حجت نداشته باشند) و دوستانت بعد از آنكه هدايتشان فرمودى گمراه نشوند، ولى آنها كجايند و چقدر؟ ايشان از لحاظ شماره بسيار اندك و از لحاظ ارزش نزد خداى جل ذكره بسيار بزرگند، ايشان پيرو پيشوايان دين و امامان رهبرند. همان امامانى كه به آدابشان پرورش يافته و براه آنها رفته اند.

اينجاست كه علم و دانش ايشانرا بحقيقت ايمان آگاه ساخته و روحشان نداى پيشوايان دانش را لبيك گويد و همان احاديثى كه بر ديگران مشكل آيد براى ايشان دلنشين باشد و بآنچه تكذيب كنندگان ، از آن وحشت دارند و متجاوزان سرباز ميزنند انس و الفت دارند. آنها پيرو دانشمندانند، براى اطاعت خداى تبارك و اوليائش با اهل دنيا معاشرت كنند و نسبت بدين و براى ترس از دشمن خويش تقيه را آئين خود سازند، روحهاى ايشان بمقام بالا مربوط است و دانشمندان و پيروانشان در زمان دولت باطل لال و خاموشند و هميشه بانتظار دولت حق نشسته اند، خدا هم با كلمات خود (ائمه يا آيات قرآن و يا تقدير خود) حق را ثابت كند و باطل را از ميان ببرد.

هاى : هاى ، خوشا بحالشان كه در زمان صلح و آرامش بر دينشان شكيبائى ورزيدند، هان از اشتياق بديدارشان در زمان ظهور دولتشان ، خدا ما و ايشان و پدران و همسران و فرزندان نيكوكارشان را در بهشت برين جمع خواهد كرد.

ص: 58

شرح _از جمله اول خطبه شريفه پيداست كه خداى قادر و مهربان هيچگاه روى زمين را از وجود حجت و رهبر آثار علم و هدايت خالى نميگذارد، منتهى علم و هدايت شدت و ضعف دارد و امام و رهبر ظاهر و غايب ميشود، مخالفين شيعه ميگويند، امام غائب كه ممكن نباشد از او اخذ مسائل دينى كرد، چه ثمرى دارد ولى جوابش اينستكه : همان اعتقاد بوجود امام و حجت خدا امريست مطلوب و ركنى از اركان دين است ، مانند اشخاصى كه در زمان پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله بودند و آن حضرت را نديدند ولى بوجودش اعتقاد داشتند مانند نجاشى و اويس قرنى از اينجاست كه پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله در حديثى كه مورد اتفاق شيعه و سنى است فرموده است : من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية (((كسى كه بميرد و امام زمانش را نشناسد،، مرگش مرگ جاهليت است ))) شيعه ميگويد، مراد بامام زمان در اين دوران ، حجة بن الحسن حضرت مهدى عليه السلام است ، عامه ميگويند: مراد بامام زمان هر سلطان و زمامداريست كه بر مردم حكومت كند، چه عادل باشد يا فاسق ولى سخافت و زشتى سخن ايشان بر هيچ خردمندى پوشيده نيست ، زيرا شناختن سلطان ظالم چه تاءثيرى در ايمان و عقايد دارد تا كسى كه او را نشناخت و مرد، چون ، مردم زمان جاهليت باشد، بعضى ديگر گفته اند، مراد بامام زمان قرآنست ولى جوابش اينستكه قرآن كه در هر زمانى فرق نميكند تا هر قرآنى امام مردم زمان خود باشد، علاوه بر اينكه اگر مقصود از معرفت قرآن شناختن و ياد گرفتن كلمات و آيات آن باشد، بسيارى از مسلمين كه سواد ندارند جزء كفار محسوب خواهند شد و اگر مقصود تصديق و عقيده بقرآن باشد، ما با شما هم عقيده ايم يعنى قرآن را قبول داريم و نبايد بر ما طعنه زنيد، اما پيداست كه همان جواب اول بقدرى محكم و متين است كه نوبت را باين جواب نميدهد.

در امر غيبت

1-يمان تمار گويد: خدمت امام صادق عليه السلام نشسته بوديم ، به ما فرمود: همانا صاحب الامر را غيبتى است ، هر كه در آنزمان دينش را نگه دارد مانند كسى است كه درخت خارقتاد را با دست بتراشد ((قتاد درختی است که خوار بسیار دارد و کارهایش مثل سوزن است و تراشیدن خارش با این طریق است که با یک دست را بالای شاخه محکم گرفته با دست دیگر تا پایین بکشند و این جمله در عرب مثلی است برای انجام کارهای دشوار و سخت)) سپس فرمود: اينچنين و با اشاره دست مجسم فرمود كداميك از شما ميتواند خار آن درخت را بدستش نگهدارد، سپس لختى سربزير انداخت و باز فرمود: همانا صاحب الامر را غيبتى است ، هر بنده ئى بايد از خدا پروا كند، و بدين خود بچسبد.

2-على بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر عليه السلام نقل كند كه فرمود: هرگاه پنجمين فرزند هفتمين ناپديد شود((مراد به هفتمین خود آن حضرت و مراد به فرزند پنجم حضرت صاحب الامر علیه السلام است و گویا تعبیر به این جمله به واسطه اشاره و تعریض به طایفه واقفی است که

ص: 59

امام هفتم را صاحب غیبت می دانند و به پنج امام بعد از وی معتقد نیستند))خدا را، خدا را، نسبت بدينتان مواظب باشيد، مبادا كسى شما را از دينتان جدا كند، پسر جان ((در عرب رسم است که به برادر کوچک تر از نظر تلطف و مهربانی بنی (پسرجان) می گویند و ممکن است خطاب به همه فرزندانش در حضور برادرش بوده است)) ناچار صاحب الامر غيبتى كند كه معتقدين بامامت هم از آن برگردند، همانا امر غيبت يك آزمايشى است از جانب خداى عزوجل كه خلقش را بوسيله آن بيازمايد، اگر پدران و اجداد شما (امامان و پيغمبران پيشين ) دينى درست تر از اين دين سراغ داشتند، از آن پيروى ميكردند (پس اگر ديگران بواسطه طول غيبت امام از دين برگشتند شما ثابت و پا برجا باشيد) من عرض كردم : آقاى من ! پنجمين فرزند هفتمين كيست ؟ فرمود. پسر جان ! عقل شما از درك آن كوچكتر و مغز شما از گنجايش آن تنگتر است ولى اگر زنده باشيد بدان خواهيد رسيد.

3-مفضل بن عمر گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: بپرهيزيد از شهرت دادن و فاش كردن (خصوصيات امر امام دوازدهم عليه السلام ) همانا بخدا كه امام شما سالهاى سال از روزگار اين جهان غايب شود و هر آينه شما در فشار آزمايش قرار گيريد تا آنجا كه بگويند: امام مرد، كشته شد، بكدام دره افتاد ولى ديده اهل ايمان بر او اشك بارد، و شما مانند كشتيهاى گرفتار امواج دريا متزلزل و سرنگون شويد، و نجات و خلاصى نيست ، جز براى كسى كه خدا از او پيمان گرفته و ايمان را در دلش ثبت كرده و بوسيله روحى از جانب خود تقويتش نموده ، همانا دوازده پرچم مشتبه برافراشته گردد كه هيچ يك از ديگرى تشخيص داده نشود (حق از باطل شناخته نشود).

مفضل گويد: من گريستم و عرض كردم : پس ما چكنيم ؟ حضرت بشعاعى از خورشيد كه در ايوان تابيده بود اشاره كرد و فرمود: اى ابا عبداللّه : اين آفتابرا ميبينى ؟ عرض كردم : آرى ، فرمود: بخدا امر ما از اين آفتاب روشنتر است (يعنى علوم و معجزات و اخلاق و كمالات امام زمان عليه السلام براى راهنمائى مردم بحق از آفتاب روشن تر است ).

4-سدير صيرفى گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: همانا صاحب الامر عليه السلام شباهتهائى بجناب يوسف عليه السلام دارد، بحضرت عرض كردم : گويا امر زندگى يا امر غيبت آن حضرت را ياد ميكنيد، فرمود: خوك صفتان اين امت چه چيز را انكار ميكنند؟! همانا برادران يوست نوادگان و فرزندان پيغمبران بودند و با او (در مصر) تجارت و معامله كردند و سخن گفتند، بعلاوه ايشان برادر او و او برادر ايشان بود، با وجود اين همه او را نشناختند تا آنكه خودش گفت : (((من يوسفم و اين برادر منست ))) پس چرا لعنت شدگان اين امت انكار ميكنند

ص: 60

كه خداى عزوجل در يكزمانى با حجت خود همان كند كه با يوسف كرد. (يعنى او را تا مدتى غايب كند كه چون او را ببينند نشناسند).

همانا يوسف سلطان (مشهور و مقتدر) مصر بود و فاصله ميان او و پدرش 18 روز راه بود، اگر ميخواست پدرش را بياگاهاند ميتوانست ، ولى يعقوب و فرزندانش پس از دريافت مژده يوسف ، فاصله ميان ده خود و شهر مصر را در مدت نه روز پيمودند. پس اين امت چرا انكار ميكنند كه خداى جل و عز با حجت خود همان كند كه با يوسف كرد، بطوريكه او در بازارهاى ايشان راه رود و پاى روى فرش آنها گذارد (با وجود اين او را نشناسند) تا خدا درباره او اجازه دهد، چنانكه بيوسف اجازه فرمود و آنها گفتند همين تو خود يوسف هستى ؟!! گفت : من يوسفم .

5-زراره گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: براى آن جوان پيش از آنكه قيام كند، غيبتى است ، عرض كردم : چرا؟ فرمود: ميترسد و با دست اشاره بشكم خود كرد (يعنى مى ترسد شكمش را پاره كنند) سپس فرمود: اى زراره ! اوست كه چشم براهش باشند، و اوست كه در ولادتش ترديد شود: برخى گويند: پدرش بدون فرزند مرد، و برخى گويند: در شكم مادر بود (كه پدرش وفات يافت و سپس هم بدينا آمد) و برخى گويند: دو سال پيش از وفات پدرش متولد شد و اوست كه در انتظارش باشند ولى خداى عزوجل دوست دارد شيعه را بيازمايد))) در زمان (غيبت ) است اى زراره كه اهل باطل شك مى كنند، زراره گويد: من عرض كردم ، قربانت ، اگر من به آن زمان رسيدم چكار كنم ؟ فرمود: اى زراره : اگر به آن زمان رسيدى ، با اين دعا از خدا بخواه : (((خدايا خودت را به من بشناسان ، زيرا اگر تو خودت را به من بشناسانى ، من رسولت را نشناسم خدايا تو پيغمبرت را بمن بشناسان ، زيرا اگر تو پيغمبرت را بمن نشناسانى ، من حجت ترا نشناسم خدايا حجت خود را بمن بشناسان ، زيرا اگر تو حجتت را بمن بسناسانى ، از طريق دينم گمراه ميشوم .

سپس فرمود: اى زراره ! بناچار جوانى در مدينه كشته مى شود، عرض كردم : قربانت ، مگر لشكر سفيانى او را نمى كشند؟ فرمود: نه ، بلكه او را لشكر آل بنى فلان بكشند، آن لشكر مى آيد تا وارد مدينه مى شود و آن جوان را مى گيرد و مى كشد، پس چون او را از روى سركشى و جور و ستم بكشد، مهلتشان بسر آيد، در آن هنگام اميد فرج داشته باش انشاء اللّه (مقصود از اين جوان گويا همان نفس زكيه است كه در علائم ظهور روايت شده است ).( و تو ای مخاطب ارجمند تعبیر نگارنده از بنی امیه همانا همه دشمنان محمد و آل محمد هستند در هر لباس که باشد مشرک، کافر، ناصبی، به ظاهر شیعه مانند مامون و ... )

ص: 61

6-عبيدبن زراره گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: مردم امام خود را نيابند ولی امام در موسم حج حاضر شود و مردم را ببيند ولى آنها او را نبينند.

7-اصبغ بن نباته گويد: خدمت اميرالمؤ منين عليه السلام آمدم و ديدم آن حضرت متفكر است و زمين را خط ميكشد، عرض كردم : اى اميرالمؤ منين ! چرا شما را متفكر مى بينم و بزمين خط ميكشى ، مگر بآن (خلافت در روى زمين ) رغبت كرده اى ؟ فرمود: نه ، بخدا، هرگز روزى نبوده كه بخلافت يا بدنيا رغبت كنم ، ولى فكر مى كردم درباره مولوديكه فرزند يازدهم من است ، او همان مهدى است كه زمين را از عدل و داد پر كند، چنانكه از جور و ستم پر شده باشد. براى او غيبت و سرگردانى است كه مردمى در آن زمان گمراه گردند و ديگران هدايت شوند، عرض كردم : يا اميرالمؤ منين ، آن سرگردانى و غيبت تا چه اندازه است ؟ فرمود: شش روز يا شش ماه يا شش سال ، عرض كردم : اين امر شدنى است ؟! فرمود: آرى چنانكه خود او خلق شدنى است (غيبتش هم قطعى و مسلم است ) ولى اى اصبغ تو كجا و اين امر؟ آنها (كه زمان غيبت را درك ميكنند) نيكان اين امت هستند که با نيكان اين عترت (یعنی با خاندان پيغمبر صلى اللّه عليه و آله ) خواهند بود، عرض كردم : پس از آن چه ميشود؟ فرمود: پس از آن هر چه خدا خواهد مى شود، همانا خدا را، بداها و اراده ها و غايات و پايانهاست .

شرح _راجع بمدت غيبت كه در اين روايت بطور ترديد بيان شده است ، علامه مجلسى (رحمة الله علیه) ميگويد: ممكن است مقصود اين باشد كه در مقدار غيبت امام بدا حاصل شده است ، چنانچه در آخر روايت مى فرمايد، فان للّه بداءات و ممكن است بيان مقدار سرگردانى و عدم تعيين تكليف باشد و استقرار غيبت پس از آن مدت باشد و از محدث استرابادى (رحمة الله علیه) نقل ميكند كه مراد اين است كه آحاد مدت غيبت شش است و ظهور آن حضرت در هفتمين است و كلمه (((نيكان اين عترت ))) اشاره بر جعت ائمه ديگر دارد و بداهاى خدايتعالى مربوط بامتداد غيبت و زمان ظهور آنحضرست كه بواسطه مصالح بزرگى كه برخى از آنها بعدا ذكر ميشود، از خلق پنهان شده است ، و اراده هاى او از لحاظ اظهار و پنهان داشتن از خلق و غيبت و ظهور آن حضرتست ، و غايات منافع و مصالحى است كه در اين امور است و نهايات از نظر پايان غيبت آن حضرتست از لحاظ آنچه از نظر بدا براى مردم ظاهر مى شود.

(و از کلام مولانا المظلوم علی علیه السلام معلوم می شود عجایت عظیم خداوند در غیبت و ظهور حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه شریف)

8-جمعروف بن خربوذ گويد امام باقر عليه السلام فرمود: ما ائمه مانند اختران آسمانيم كه هرگاه اخترى غروب كند، اختر ديگرى طالع شود، (هرگاه امامى از دنیا برود، امامى ديگر جانشين شود) تا

ص: 62

زمانيكه با انگشت اشاره كنيد و گردن بسويش كج كنيد (يعنى تقيه را ترك كنيد و امر امامتش را شهرت دهيد) خدا اخترش را از شما پنهان كند و فرزندان عبد المطلب مساوى شوند و امام از غير امام شناخته نشود، پس چون اختر شما طالع شد، (امامتان ظاهر شد) پروردگارتانرا سپاس گوئيد.

9-زراره گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: همانا براى حضرت قائم عليه السلام پيش از آنكه ظهور كند غيبتى است ، عرض كردم : براى چه ؟ فرمود: زيرا او ميترسد و با دست اشاره به شكمش فرمود يعنى از كشته شدن مى ترسد.

10-محمد بن مسلم گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: اگر خبر غيبت صاحب الامر بشما رسيد منكر آن نشويد.

11-مفضل بن عمر گويد: خدمت امام صادق عليه السلام بودم ، و در اتاق مردم ديگرى هم نزدش بودند، كه من گمان كردم روى سخنش با ديگرى است ، امام فرمود، همانا بخدا كه صاحب الامر از ميان شما پنهان شود و گمنام گردد، تا آنجا كه گويند، او مرد، هلاك شد، در كدام دره افتاد، و شما مانند كشتى گرفتار امواج دريا، متزلزل و واژگون شويد، و نجات نيابيد جز كسى كه خدا از او پيمان گرفته و ايمان را در دلش ثبت كرده و او را با روحى از جانب خود تقويت نموده ، و همانا دوازده پرچم مشتبه برافراشته گردد كه هيچيك از ديگرى شناخته نشود (حق از باطل مشخص نگردد) زراره گويد: من گريه كردم ، امام فرمود: چه تو را به گريه آورد، اى اباعبدالله ؟! عرض كردم ، قربانت چگونه نگريم كه شما مى فرمائيد: دوازده پرچم مشتبه است و هيچيك از ديگرى شناخته نشود، زراره گويد: در مجلس آن حضرت سوراخى بود كه از آنجا آفتاب ميتابيد، حضرت فرمود: اين آفتاب آشكار است ؟ گفتم : آرى ، فرمود: امر ما از اين آفتاب روشنتر است .

12-امام صادق عليه السلام فرمود: حضرت قائم عليه السلام را دو غيبت است (غيبت صغرى و غيبت كبرى ) در يكى از آندو غيبت (كبرى ) در مواقف حج حاضر شود، و مردم را ببيند ولى مردم او را نبينند (اما در غيبت صغرى ، خواص اصحاب او را ميديدند و ميشناختند).

13-يكى از اصحاب اميرالمؤ منين عليه السلام كه مورد اطمينانست گويد: اين سخن را اميرالمؤ منين عليه السلام روى منبر مسجد كوفه فرموده و از او بياد مانده است : بار خدايا! همانا ناچار حجتهائى از جانب تو روى زمينت لازمست ، كه يكى پس از ديگرى براى (راهنمائى ) خلقت بيايند و ايشانرا بدينت رهبرى كنند و علم ترا بآنها بياموزند، تا پيروان اولياء تو پراكنده نشوند. آن حجت يا ظاهر است و فرمانروائى نمى كند (فرمانش نمى برند) و يا پنهانست و انتظارش را مى كشند، اگر در حال صلح پيكر و شخص آن حجج از مردم نهان باشد، دانش ديرين و ثابت ايشان از مردم نهان نيست ، و آدابشان در دلهاى مؤ منين پابرجاست و طبق آن عمل كنند.

ص: 63

و در جاى ديگر از همين خطبه مى فرمايد: ولى اين (عمل به آداب ايشان ) در چه كسانست (يعنى چقدر عده آنها كم است ) از اينجهت است كه بساط علم ظاهرا برچيده شود، در آن زمانيكه یافت نشوند دانشمندانيكه دانش را نگهدارى ميكنند و آن را آنگونه که از علمای خود شنيده اند، روايت مينمايند و ايشان را در آن باره تصديق مى كنند. بار خدايا ولی من ميدانم كه بساط علم برچيده نمى شود و مايه هايش از ميان نمى رود و تو زمينت را از حجتى براى خلقت خالى نميگذارى، چه آشكار و غير مطاع يا ترسان و پنهان باشد، تا حجت تو باطل نشود و دوستانت بعد از آنكه هدايتشان كردى گمراه نگردند، ولى كجايند ايشان و چقدرند ايشان ؟، آنها كمترين شماره و بالاترين مقام را نزد خدا دارند. (بحديث 881 رجوع شود).

14-موسى بن جعفر عليه السلام درباره قول خداى عزوجل : (((بگو بمن بگوئيد اگر آب شما بزمين فرو رود كى براى شما آب روان مى آورد 30 سوره 67 ))) فرمود: زمانى كه امام شما غايب شود، كيست (غير خدا) كه براى شما امام تازه اى آورد؟ (امام غايب شما را ظاهر كند تا از علومش كه چون چشمه صاف جاريست استفاده كنيد.)

15-محمد بن مسلم گويد: امام صادق عليه السلام ميفرمود: اگر خبر غيبت صاحبتان بشما رسيد منكر آن نشويد.

16-بناچار صاحب الامر غيبت كند و بناچار در زمان غيبتش گوشه گيرى كند، چه خوب منزليست مدينه (گويا آن حضرت در ايام غيبت غالبا در مدينه و اطراف آن باشد) و در سى وحشتى نيست (يعنى آن حضرت همراه 30 يا 29 نفر از اصحاب و مواليان خود مى باشد و اين عده اگر چه گوشه گيرند ولى وحشت و ترسى ندارند).

17-ابان بن تغلب گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: چگونه باشى (عقيده تو چيست نسبت به ) زمانى كه حمله سختى ميان دو مسجد واقع شود (اشاره بجنگ و پيش آمد مهمى دارد كه ميان مسجد كوفه و سهله يا مكه و مدينه واقع ميشود) و علم و دانش مانند ماريكه بسوراخ خود ميرود، حرکت می کند، و ميان شيعيان اختلاف افتد و يكديگر را دروغگو خوانند و بصورت هم تف اندازند، عرض كردم : قربانت ، در چنان وضعى خيرى نيست ، حضرت سه مرتبه فرمود: تمام خير در آن وضع است (زيرا مردم امتحان ميشوند و امام زمان عليه السلام ظهور ميكند).

18-امام صادق عليه السلام ميفرمود: حضرت قائم پيش از آنكه قيام كند غايب شود، زيرا او مى ترسد و با دست اشاره بشكمش فرمود يعنى از كشته شدن ميترسد.

19-امام صادق عليه السلام فرمود: براى حضرت قائم عليه السلام دو غيبت است : يكى كوتاه و ديگرى دراز، در غيبت اول جز شيعيان مخصوص از جاى آن حضرت خبر ندارند، و در غيبت

ص: 64

ديگر جز دوستان مخصوصش از جاى او خبر ندارند (مقصود از دوستان مخصوص خادمان و اهل بيت آن حضرت و يا همان 30 نفرى است كه در سه روايت پيش ذكر شد).

20-مفضل بن عمر گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود براى صاحب الامر دو غيبت است ، در نخستين آنها بسوى خانواده اش مراجعه مى كند. و در ديگرى مردم مى گويند: هلاك شد و در كدام وادى افتاد: عرض كردم : اگر چنان شد. ما چه كنيم ؟ فرمود: هرگاه كسى مدعى امامت شد، مسائلى از او بپرسيد كه مثل امام جواب دهد (اگر پاسخ درست نگفت ، او امام نيست ).

21-ابو حمزه گويد: خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و عرض كردم : صاحب الامر شمائيد؟ فرمود نه ، گفتم : پسر شماست ؟ فرمود: نه ، گفتم ، پسر شما است ؟ فرمود: نه ، گفتم : پسر پسر پسر شماست ؟ فرمود: نه ، گفتم : پس او كيست ؟ فرمود: همان كسى است كه زمين را پر از عدالت كند، چنانكه پر از ستم و جور شده باشد، او در زمان پيدا نبودن امامان بيايد، چنانكه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در زمان پيدا نبودن رسولان مبعوث شد.

22-ام هانى گويد: از حضرت ابا جعفر محمد بن على عليهما السلام راجع بقول خدايتعالى (((سوگند به ستارگان غروب كننده ، همان سيارات نهان شونده (15 و 16 سوره 81 ))) پرسيدم ، فرمود: آن امامى است كه در سال 260 غايب شود، سپس مانند شعله اى در شب تاريك فروزان شود، اگر زمان او را درك كنى چشمت روشن شود.

23-ام هانى گويد: ابا جعفر محمد بن على عليه السلام را ملاقات كردم و راجع بآيه (((15 و 16 سوره 81))) از آنحضرت سؤ ال كردم ، فرمود: خنس (ستارگان غروب كننده ) امامى است كه در زمان خود هنگاميكه مردم از وجود او خبر ندارند پنهان ميشود، در سال 260 سپس مانند شعله درخشان در شب تار ظاهر ميشود، اگر آن زمانرا را درك كنى چشمت روشن شود.

شرح _غيبت و ظهور امام زمان عليه السلام در اين دو روايت تشبيه بغروب و طلوع ستاره شده است كه در روز نهان و در شب آشكار ميشود، ميشود، و شب تار كنايه از فرا گرفتن ستم و جهالت است جهان بشريت را و سال 260 سال وفات امام حسن عسگرى و غيبت امام دوازدهم عليهماالسلامست .

24-ابوالحسن سوم (امام هادى ) عليه السلام فرمود: هرگاه پيشواى شما از ميان شما برداشته شود، از زير پاى خود منتظر فرج باشيد.

شرح _اين روايت سه گونه معنى ميشود: 1 هرگاه امام شما غايب شد، هميشه و در هر حال مثل اينكه چيزى را بآسانى از زير پاى خود برميگيريد. انتظار فرج داشته باشيد، اگر چه فرج و ظهور امام نزد خدا دور باشد، 2 هرگاه علوم و معارف دينى از ميان شما برخيزد و جهان را جهالت و بى خبرى فراگيرد

ص: 65

بدانيد كه فرج نزديكست 3 هرگاه امام شما غايب شود سر بزير اندازيد و گوشه گيرى و شكيبائى ورزيد كه شكيبائى كليد فرج و گشايش است .

25-ايوب بن نوح گويد به حضرت رضا عليه السلام عرض كردم : من اميدوارم كه شما صاحب الامر باشيد، و خدا امر امامت را بدون شمشير و خونريزى به شما رساند، زيرا براى شما (بولايت عهدى ماءمون ) بيعت گرفته شده و بنام شما سكه زده اند، حضرت فرمود: هيچ كس از ما خاندان نيست كه مكاتبات داشته باشد و با انگشت بسويش اشاره كنند و از مسئله بپرسند و اموال برايش برند، جز اينكه يا ترور شود و يا در بستر خود بميرد (يا با شمشير كشته شود و يا با زهر) تا زمانى كه براى اين امر (امامت ) كودكى را از ما خاندان مبعوث كند و ولادت و وطن او نهانست ولى نسبت و دودمانش نهان نيست .(و این روایت از معجزات مولای مظلوم ما حضرت رضا علیه سلام است که به امر خدا موضوع امامت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه شریف را در کودکی و غیبت او را اعلام می فرمایند)

26-عبداللّه بن عطا گويد: بامام باقر عليه السلام عرض كردم : شيعيان شما در عراق بسيارند و بخدا مانند شما در خاندانت كسى نيست ، پس چرا خروج نمى كنى ؟ فرمود: اى عبداللّه بن عطا! تو گوشهايت را براى بيخردان مى گسترى (هر سخنى را از هر نادانى باور ميكنى ) بخدا من صاحب شما نيستم ، گويد عرض كردم : پس صاحب ما كيست ؟ فرمود: بنگريد هر كه ولادتش از مردم نهان گشت او صاحب شماست ، همانا كسى از ما خاندان نيست كه انگشت نما شود و ميان دهان مردم افتد (مشهور و معروف گردد)، جز اينكه مرگش يا از خون دل خوردن و يا از بينيش بخاك ماليده شدن باشد.( پس در این روایت عظیم هم موضوع غیبت امام زمان علیه سلام اعلام گردیده است)

27-امام صادق عليه السلام فرمود: قائم ما قيام مى كند و در گردن او براى هيچكس پيمان و قرارداد و بيعتى نيست .

28-منصور از مردى نقل مى كند و بامام صادق عليه السلام عرض كرد: هرگاه روز را صبح و شام كنم و امامى را كه از او پيروى كنم نبينم چكنم ؟ فرمود: آنكه را بايد دوست داشته باشى دوست بدار و آنكه را بايد دشمن بدارى دشمن بدار (تولى و تبرى را از دست مده ) تا خداى عزوجل او را ظاهر كند.

29-زرارة بن اعين گويد، امام صادق عليه السلام فرمود: آن جوان ناچار غيبت مى كند عرض كردم : چرا؟ فرمود: ميترسد و با دست اشاره بشكمش كرد (يعنى مى ترسد او را بكشند) و اوست كه چشم براهش باشند و او است كه مردم در ولادتش ترديد مى كنند. برخى گويند در شكم مادرش بود (كه پدرش مرد) بعضى گويند: پدرش مرد و فرزندى نداشت و بعضى گويند: دو سال پيش از وفات پدرش متولد شد.

ص: 66

زراره گويد: من عرض كردم : چه دستور مى فرمائى اگر من به آن زمان رسيدم ، فرمود: خدا را با اين دعا بخوان : خدايا خودت را به من بشناسان ، زيرا اگر تو خودت را به من نشناسانى ، من ترا نخواهم شناخت ، خدايا پيغمبرت را به من بشناسان ، زيرا اگر تو پيغمبرت را به من نشناسانى من هرگز او را نشناسم . خدايا تو حجت را به من بشناسان ، زيرا اگر تو حجتت را به من نشناسانى از طريقه دينم گمراه مى شوم احمد بن هلال (كه با دو واسطه از زراره نقل مى كند) گويد، من اين حديث را 56 سال پيش شنيده ام .

شرح _مقصود احمد بن هلال اين است كه من اين حديث را پنجاه سال پيش از ولادت امام عصر عليه السلام شنيده ام پس احتمال جعل و دروغ در آن راه ندارد و نيز اخبار مربوط به غيبت آن حضرت و اوصاف و شمائلش پيش از ولادت آنحضرت در زمان پدر و جدّش و بلكه از زمان پيغمبر اكرم و اميرالمؤ منين صلوات اللّه عليهما شيوع داشته و طبق آن بوقوع پيوسته است ، شيوع اين اخبار به حدى بوده كه طايفه كيسانية گفتند: ابن الحنيفه همان امام زمان است كه غايب شده است و طايفه ناووسية و ممطورة نسبت بامام صادق و امام كاظم عليهما السلام اين عقيده را ابداع كردند. و محدثين شيعه اخبار مربوط بامام زمان عليه السلام از پيغمبر اكرم و ائمه هدى به ترتيب نقل كرده و در كتب خود آورده اند. يكى از محدثين موثق شيعه حسن بن محبوب زراد است كه كتاب مشهور و معروف مشيخة را بيش از صد سال جلوتر از غيبت نوشته است و اخبار او پس از سالها بدون اختلاف بوقوع پيوسته است و نيز از غيبت صغرى و كبرى خبر داده و چنانكه خبر داده اتفاق افتاده است (بصفحه 250 251 مرآت العقول مراجعه شود).(و این همه امور از عظمت اسلام و قرآن و عظمت منزلت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه شریف است).

30- مفضل بن عمر گويد: امام صادق عليه السلام درباره قول خداى عزوجل (((زمانيكه در صور دميده شود 8 سوره 74 ))) فرمود: همانا امام پيروز و پنهان از ما خاندان است و چون خداى عز ذكره اراده كند كه امر او را ظاهر سازد، در دلش نكته اى گذارد، سپس ظاهر شود و به امر خداى تبارك و تعالى قيام كند.

شرح _آيه شريفه راجع به دميدن در صور پيش از قيامت است كه در اين روايت الهام امر ظهور را در دل امام عصر عليه السلام به آن تشبيه و تاءويل فرموده است .

31 -محمد بن فرج گويد: امام باقر عليه السلام به من نوشت : زمانيكه خداى تبارك و تعالى بر خلقش خشم كند، ما را از مجاورت آنها دور كند. (پس غيبت امام عليه السلام زمان دليل خشم خداست و بندگانش ).

ص: 67

آنچه ادعاى امامت راستگو را از دروغگو معلوم ميكند

توضیح_در اين باب مرحوم كلينى قده رواياتى را ذكر مى كند كه شامل امتيازات و خصائص امام عليه السلام است و از غير امام ساخته نيست ، قسمتى از اين روايات مربوط به معجزه و خرق عادت است كه متكلمين شيعه راجع به اين موضوع كتابها نوشته و فرق معجزه را با سحر و شعبده و راه استدلال به آن را براى اثبات نبوت و امامت توضيح داده اند، برخى ديگر مشتمل بر جواب مسائل علمى و مطالب غامض و مشكلى است كه حل آنها و پاسخ دادن درست و صحيحش از عهده افراد معمولى خارج است ، زيرا آن علوم به كلى در مكتبهاى بشرى تدريس نمى شود و شخص امام و پيغمبر هم براى فرا گرفتن آنها نزد هيچ استادى زانو نزده و تعلم نكرده است ، و علم و دانش او تنها از سرچشمه لدنى و افاضات الهامى منشعب گشته است . ما اين موضوع را در جلد اول ص 303300 توضيح بيشترى داد.

برخى ديگر از اين روايات متضمن پيشگوئيها و علوم غيبى است كه حدس و نظر افراد بشر هر چند تيز و دوربين باشد بآن نميرسد و از طرفى هم بسر حد علوم غيبى كه مختص خداى تعالى است نميرسد. اين موضوع را هم ما ذيل حديث 659 و 668 جلد اول تا حدى تشريح كرديم .

1-امام صادق عليه السلام فرمود: طلحه و زبير مردى از طايفه عبدالقيس را كه خداش (در وزن كتاب ) نام داشت خدمت اميرالمؤ منين صلوات اللّه عليه فرستادند و به او گفتند: ما ترا بسوى مردى مى فرستيم كه خود او و خاندانش را از دير زمان به جادوگرى و غيب گوئى مى شناسيم و در ميان اطرافيان ما، تو از خود ما هم بيشتر مورد اعتمادى كه آن را از او نپذيرى و با او مخاصمه كنى تا حقيقت امر بر تو معلوم گردد (تا حق را به او بفهمانى ) و بدان كه ادعاى او از همه مردم بيشتر است مبادا ادعاى او به تو شكستى وارد كند. و از جمله راههائيكه مردم را با آن گول مى زند، آوردن خوردنى و نوشيدنى و عسل و روغن و خلوت كردن با مردم است ، پس طعامش را نخور و شرابش را مياشام و به عسل و روغنش دست نزن و با او در خلوت منشين ، از همه اينها بر حذر باش و به يارى خدا حركت كن و چون چشمت به او افتاد آيه سخره (54 سوره 7) را بخوان و از نيرنگ او و نيرنگ شيطان به خدا پناه بر، و چون حضورش نشستى ، تمام نگاهت را به او متوجه كن و با او انس مگير.

آنگاه به او بگو: همانا دو برادر دينى و دو پسر عموى نسبيت ترا سوگند مى دهند كه قطح رحم نكنى (ترا به قطع رحم سوگند مى دهند) و به تو مى گويند: مگر تو نمى دانى كه ما از روزيكه خدا محمد صلى اللّه

ص: 68

عليه و آله را قبض روح كرد، به خاطر تو مردم را رها كرديم و با فاميل خود مخالفت نموديم (يعنى به خاطر تو با آن سه خليفه بيعت نكرديم ) اكنون كه تو به كمترين مقامى رسيدى ، احترام ما را تباه كردى و اميد ما را بريدى ، سپس با وجود دورى ما از تو و وسعت شهرهاى نزد تو، كردار و قدرت ما را نسبت به خود مشاهد كردى . كسيكه ترا از ما و پيوند با ما منصرف مى كند سودش براى تو از ما كمتر و دفاعش از تو نسبت به دفاع ما سست تر است (ما براى تو از عمار و مانند او مفيدتريم ) صبح روشن براى صاحب دو چشم بينا آشكار شده است (مطلب مانند آفتاب روشن است ) به ما خبر رسيده كه تو هتك احترام ما كرده و ما را نفرين كرده اى ، چه ترا بر اين وا داشت ؟ ما ترا شجاعترين پهلوانان عرب مى دانستيم (و نفرين كار مردم ترسو است ) تو نفرين بر ما را كيش و عادت خود قرار داده ئى و گمان مى كنى اين كارها را در برابر تو شكست مى دهد.

چون خداش نزد اميرالمؤ منين عليه السلام آمد، آنچه دستورش داده بودند به كار بست ، چون على عليه السلام او را ديد كه با خود سخنى آهسته مى گويد، (آيه سخره را مى خواند) او را خنده گرفت و فرمود: بيا اينجا اى برادر عبدقيس ! و اشاره به مكانى نزديك خود كرد .

خداش گفت : جا وسيع است (همين جا مى نشينم ) مى خواهم پيغامى به شما برسانم .

على عليه السلام فرمود: چيزى بخوريد و بياشاميد و لباسها را بكنيد و روغنى بماليد، سپس پيغام خود را برسانيد، قنبر! برخيز و او را منزل بده . خداش گفت : مرا به آنچه گفتى نيازى نيست .

على عليه السلام فرمود: مى خواهى با تو در خلوت رويم ؟ (تا اگر سخنى محرمانه دارى خجالت نكشى ).

خداش گفت : هر رازى نزد من آشكار است (سخن محرمانه ئى ندارم ):

على عليه السلام فرمود: ترا سوگند مى دهم به آن خدائيكه از خودت به تو نزديك تر است و ميان تو و دلت حائل مى شود، همان خدائيكه خيانت چشمها و راز سينه ها را مى داند: آيا زبير آنچه را من به تو پيشنهاد كردم (از خوردن و آشاميدن و روغن ماليدن و خلوت ) به تو سفارش نكرد؟.

خداش گفت : بار خدايا، آرى ، چنين است .

على عليه السلام فرمود: اگر بعد از آنچه از تو خواستم (و ترا به آن خداى عالم سوگند دادم ) كتمان مى كردى چشم بر هم نمى گذاشتى (هلاك مى شدى ) ترا به خدا سوگند مى دهم آيا او به تو سخنى آموخت كه چون نزد من آمدى آن را بخوانى ؟ خداش گفت : به خدا آرى ، على عليه السلام فرمود آيه سخره بود؟ خداش آرى .

ص: 69

على عليه السلام ، آن را بخوان سپس او خواند و على عليه السلام تكرار و تقريرش مى كرد و هر جا غلط مى خواند: تصحيحش مى فرمود تا هفتاد بار آن را خواند. خداش (با خود) گفت : شگفتا: چرا اميرالمؤ منين دستور مى دهد اين آيه هفتاد بار تكرار شود؟ على عليه السلام احساس مى كنى كه دلت مطمئن شد؟.

خداش آرى به خدائى كه جانم به دست اوست (پس هفتاد بار خواندن آيه سخره موجب رفع شياطين جن و انس و اطمينان دل بر اسلام و ايمان مى گردد) على عليه السلام آن دو نفر به تو چه گفتند؟ خداش گزارش خبر را نقل كرد.

على عليه السلام به آنها بگو: سخن خود شما براى استدلال عليه شما كافيست ، ولى خدا گروه ستمكاران را هدايت نمى كند. شما گمان مى كنيد كه برادر دينى و پسر عموى نسبى من هستيد، نسب را منكر نيستم (زيرا مره جد اعلاى هر سه نفر ماست ) اگر چه غيرنسبى را كه خدا بوسيله اسلام پيوست داد قطع شده است (و نسبت شما با من از زمان جاهليت مى پيوندد) و اما اينكه گفتيد: برادر دينى من هستيد، اگر راست گوئيد، شما با كارهائيكه نسبت به برادر دينى خود كرديد، با كتاب خداى عزوجل مخالفت نموده و نافرمانيش كرديد و اگر راستگو نيستيد، با ادعاى برادر دينى من بودن افترائى بسته و دروغى گفته ايد.

و اما مخالفت شما با مردم از روزى كه خدا محمد صلى اللّه عليه و آله را قبض روح نمود، اگر از روى حق با مردم مخالفت كرديد (و با من بيعت نموديد) سپس با مخالفت با من آن حق را شكستيد و باطل كرديد و اگر از روى باطل با مردم مخالفت كرديد، گناه آن باطل با گناه كار تازه ئى كه كرديد (و با من هم مخالفت ورزيديد) بگردن شماست ، علاوه بر اينكه بيعت شما با من در مخالفت با مردم (اينكه خود را مخالف مردم وصف كرديد) جز براى طمع دنيا نبوده است ، شما مى گوئيد: من اميدتان را قطع كردم و چنين عقيده داريد، خدا را شكر كه عيب دينى بر من نگرفتيد.

و اما آنچه مرا از پيوند شما باز داشت همان (سوء عقيده و خبث باطنى شما) است كه شما را از حق برگردانيد و وادار كرد كه طوق بيعت را از گردن خود بيفكنيد چنانكه چارپاى سركش افسار خود را پاره مى كند، تنها خداست پروردگار من كه چيزى را با او انباز نسازم ، شما نگوئيد او سودش كمتر و دفاعش سست تر است كه سزاوار نام شرك و نفاق مى گرديد.

و اما اينكه گفتند: من شجاعترين پهلوانان عربم و شما از لعنت و نفرينم گريزانيد، بدانيد كه هر مقامى مناسب كارى است ، آنگاه كه نيزه ها از هر سو به جنبش آيد و يالهاى اسبان پريشان شود، و ششهاى شما (از ترس ) و درونتان باد كند، آنجاست كه خدا مرا با دلى قوى كار گزارى كند، و اما اگر همين را ناخوش داريد كه من شما را نفرين كرده ام ، نبايد بيتابى كنيد از اينكه به عقيده شما مردى جادوگر و از طايفه جادوگران بر شما نفرين كند.

ص: 70

بار خدايا؛ اگر طلحه و زبير به من ستم كرده اند و افترا بسته اند (و نسبت جادوگرى و قتل عثمان به من داده اند) و شهادت خود را (نسبت به آنچه از پيغمبر صلى اللّه عليه و آله درباره من شنيدند) كتمان كردند و نسبت به من از تو و پيغمبرت نافرمانى كردند، زبير را به بدترين وضعى بكش و خونش را در گمراهيش بريز و طلحه را خوار گردان و در آخرت بدتر از اين را براى آنها ذخيره كن ، آمين بگو.

خداش گفت : آمين (خدايا مستجاب كن ) سپس خداش با خود مى گفت : به خدا من هرگز صاحب ريشى نديدم كه خطايش از تو (خودش ) روشنتر باشد، حامل پيام و دليلى باشد كه بعضى بعض ديگرش را نقض كند و خدا جاى درستى براى آن نگذاشته باشد، من به سوى خدا مى گرايم و از آن دو نفر بيزارم .

على عليه السلام فرمود: نزد آنها باز گرد و گفتار مرا به آنها برسان ، خداش گفت : نه به خدا سوگند، نخواهم رفت ، جز اينكه از خدا بخواهى كه مرا هر چه زودتر به سوى شما برگرداند و مرا به رضايت خود نسبت به شما موفق دارد، آن حضرت دعا كرد. ديرى نگذشت كه خداش برگشت و در جنگ جمل در ركاب آن حضرت كشته شد، خدايش رحمت كند (و هم چنين نفرين آن حضرت درباره آن دو نفر مستجاب شد، زيرا زبير در آغاز جنگ از معركه بيرون رفت ، مردى تميمى خود را به او رسانيد و مقتولش ساخت و طلحه هم در همان آغاز جنگ كشته شد.)

2-رافع بن سلمه گويد: روز جنگ نهروان همراه على بن ابيطالب صلوات الله عليه بودم ، هنگامى كه على عليه السلام نشسته بود، سوارى آمد و گفت : السلام عليك يا على على عليه السلام فرمود: عليك السلام مادرت مرگت بيند چرا به عنوان اميرالمؤ منين بر من سلام نكردى ؟ گفت ! آرى ، اكنون علتش را به تو مى گويم : در جنگ صفين تو بر حق بودى ولى چون حكومت حكمين را پذيرفتى از تو بيزارى جستم و ترا مشرك دانستم ، اكنون نمى دانم از كى پيروى كنم ، به خدا اگر هدايت ترا از گمراهيت باز شناسم (بدانم بر حقى يا بر باطل ) براى من از تمام دنيا بهتر است .

على عليه السلام به او فرمود: مادرت مرگت ببيند، نزديك من بيا تا نشانه هاى هدايت را از نشانه هاى گمراهى براى تو بازنمايم ، آن مرد نزديك حضرت ايستاد، در آن ميان سوارى شتابان آمد تا نزد على عليه السلام رسيد و گفت : يا اميرالمؤ منين ! مژده باد ترا بر فتح ، خدا چشمت را روشن كند، به خدا تمام لشكر دشمن كشته شد حضرت به او فرمود: زير نهر يا پشت آن ؟ گفت آرى زير نهر، فرمود: دروغ گفتى ، سوگند به آنكه دانه را شكافد و جاندار آفريند، آنها هرگز از نهر عبور نكنند تا كشته شوند.

آن مرد گويد: بصيرتم در (باره بيزارى و مشرك بودن ) بكلى زياده گشت (زيرا آن مرد را تكذيب كرد) اسب سوار ديگرى دوان آمد و همان مطلب را به او گفت ، اميرالمؤ منين عليه السلام به او همان جواب را گفت كه به رفيقش گفت ، مرد شاك گويد: من مى خواستم به على عليه السلام حمله كنم و با شمشير فرقش را

ص: 71

بشكافم ، سپس دو سوار ديگر دوان آمدند كه اسبان آنها عرق كرده بود. گفتند: خدا چشمت را روشن كند اى اميرالمؤ منين ، مژده باد ترا به فتح ، به خدا كه همه آن مردم كشته شدند، على عليه السلام فرمود: پشت نهر يا زير آن ؟ گفتند: نه ، بلكه پشت نهر، چون ايشان اسبهاى خود را به طرف نهروان راندند، و آب زير گردن اسبشان رسيد، برگشتند و كشته شدند. اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: راست گفتيد، آن مرد از اسبش به زير آمد و دست و پاى اميرالمؤ منين عليه السلام را گرفت و بوسه داد، سپس على عليه السلام فرمود، اين است نشانه و معجزه ئى براى تو.

شرح _على عليه السلام در اين روايت دو مرتبه به آن مرد فرمود: مادرت مرگت بيند. علامه مجلسى (رحمة الله علیه) گويد نفرين حضرت از آن جهت بود كه هر كسى بالاخره مى ميرد و يا از اين جهت است كه مرگ براى او از آن عقيده فاسد بهتر است و يا اين جمله از الفاظى است كه در لغت عرب مرسومست ، و گوينده قصد نفرين ندارد مانند جمله تبت يدالك قاتلك الله مرات ص 254 و اما موضوع جنگ نهروان در كتب تاريخ به تفضيل مذكور است و اين مقام مناسب ذكرش نيست .

3-ابوهاشم جعفرى گويد: من خدمت ابى محمد (امام حسن عسكرى عليه السلام ) بودم كه براى مردى يمنى اجازه تشرف خواستند، سسپس وارد شد. مردى بود فربه ، بلند، تنومند، بعنوان ولايت به اما عليه السلام سلام كرد (يعنى گفت السلام عليك يا ولى الله ) و حضرت با پذيرش جواب گفت و فرمان نشستن داد، او پهلوى من نشست ، من با خود گفتم : كاش ميدانستم اين كيست ، امام عليه السلام فرمود: اين از فرزندان آن زن عربى است كه سنگريزه ئى را دارد كه پدرانم با خاتم خويش آن را مهر كرده اند، و اكنون آن را آورده و مى خواهد من مهر كنم سپس فرمود: آنرا بده ، او سنگريزه ئى را بيرون كرد كه در يك طرفش جاى صافى بود، امام عسكرى عليه السلام آن را گرفت . سپس خاتمش را در آورد و آن را چنان مهر كرد كه نقش بر داشته شد، گويا الان نقش خاتم آن حضرت كه (((الحسن بن على ))) بود پيش چشم منست .

ابوهاشم گويد: من بيمانى گفتم : هرگز پيش از اين آن حضرت را ديده بودى ؟ گفت : نه به خدا، سالهاست كه من اشتياق ديدن او را داشتم تا آنكه همين ساعت جوانى كه او را نديده بودم نزد من آمد و گفت : برخيز و داخل شو، من هم در آمدم ، سپس مرد يمانى برخاست و مى گفت : رحمت و بركات خدا بر شما خاندان باد، ذريه ئى هستيد كه بعضى پاره تن بعضى ديگريد، بخدا سوگند كه رعايت حق شما واجبست مانند حق اميرالمؤ منين عليه السلام و امامان بعد از او صلوات الله عليهم اجمعين ، سپس او رفت و من ديگر نديدمش .

اسحاق گويد: ابوهاشم جعفرى گفت : من اسم يمانى را پرسيدم ، گفت اسم من مهجع بن صلت بن عقبة بن سمعان بن غانم ام غانم است ، و ام غانم همان زن عرب يمانى است كه اميرالمؤ منين و نوادگانش تا حضرت

ص: 72

رضا عليه السلام سنگريزه او را مهر كرده بودند.( و ام غانم دارای عمر طولانی بود و به عنایت حضرت علی بن الحسین نیروی جوانی او برگشت و تا امام رضا را زیارت کرد و وفق روایت قطعه سنگ کوچک را امیر المومنین به نشانه امر امامت برای او مهر کرد و ...، و به نواده او مشرف را به خدمت امام حسن عسکری )

4-امام باقر عليه السلام فرمود: چون امام حسين عليه السلام كشته شد، محمد بن حنفيه ، شخصى را نزد على ابن الحسين فرستاد كه تقاضا كند با او در خلوت سخن گويد سپس (در خلوت ) به آن حضرت چنين گفت : پسر برادرم ! ميدانى كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله وصيت و امامت را پس از خود به اميرالمؤ منين عليه السلام و بعد از او به امام حسن عليه السلام و بعد از او به امام حسين عليه السلام واگذاشت . و پدر شما رضى الله عنه و صلى على روحه كشته شد و وصيت هم نكرد، و من عموى شما و با پدر شما از يك ريشه ام و زاده على عليه السلام هستم . من با اين سن و سبقتى كه بر شما دارم از شما كه جوانيد به امامت سزاوارترم ، پس با من در امر وصيت و امامت منازعه و مجادله مكن . على بن الحسين عليه السلام به او فرمود: اى عمو از خدا پروا كن و چيزى را كه حق ندارى ادعا مكن . من ترا موعظه مى كنم كه مبادا از جاهلان باشى ، اى عمو! همانا پدرم صلوات الله عليه پيش از آنكه رهسپار عراق شود به من وصيت فرمود و ساعتى پيش از شهادتش نسبت به آن با من عهد كرد. و اين سلاح رسول خدا صلى اللّه عليه و آله است نزد من ، متعرض اين امر مشو كه مى ترسم عمرت كوتاه و حالت پريشان شود.

همانا خداى عزوجل امر وصيت و امامت را در نسل حسين عليه السلام مقرر داشته است ، اگر ميخواهى اين مطلب را بفهمى بيا نزد حجرالاسود رويم و محاكمه كنيم و اين موضوع را از او بپرسيم ، امام باقر عليه السلام فرمايد، اين گفتگو ميان آنها در مكه بود، پس رهسپار شدند تا بحجر الاسود رسيدند، على بن الحسين به محمد بن حنيفه فرمود تو اول بدرگاه خداى عزوجل تضرع كن و از او بخواه كه حجر را براى تو به سخن آورد و سپس بپرس . محمد با تضرع و زارى دعا كرد و از خدا خواست و سپس از حجر خواست (كه به امامت او سخن گويد) ولى حجر جوابش نگفت . على بن الحسين عليه السلام فرمود: اى عمو اگر تو وصى و امام مى بودى جواب مى داد. محمد گفت : پسر برادر تو دعا كن و از خدا بخواه ، على بن الحسين عليه السلام به آنچه خواست دعا كرد، سپس فرمود: از تو مى خواهم به آن خدائيكه ميثاق پيغمبران و اوصياء و همه مردم را در تو قرار داده است (همه بايد نزد تو آيند و به پيمان خدا وفا كنند) كه وصى و امام بعد از حسين عليه السلام را به ما خبر ده . حجر جنبشى كرد كه نزديك بود از جاى خود كنده شود، سپس خداى عزوجل او را به سخن آورد و به زبان عربى فصيح گفت : بار خدايا همانا وصيت و امامت بعد از حسين بن على عليه السلام به على بن حسين بن على بن ابيطالب پسر فاطمه دختر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله رسيده است

ص: 73

پس محمد بن على (محمد حنفيه ) برگشت و پيرو على بن الحسين عليه السلام گرديد.

شرح _علامه مجلسى (رحمة الله علیه) فرمايد: راجع به محمد بن حنفيه اخبار مختلفى وارد شده است ، برخى از اخبار دلالت دارد بر جلالت قدر او، چنانكه ميان شيعه مشهور است و برخى دلالت دارد بر صدور بعضى از لغزشها از وى ، مانند همين روايت ... ولى ممكن اسن اين منازعه و مخاصمه او با امام چهارم عليه السلام صورى و ظاهرى و به جهت بعضى از مصالح باشد كه مبادا ضعفاء شيعه بگويند محمد بن حنفيه از على بن الحسين عليه السلام بزرگتر و به امامت سزاوارتر است.

5 -هشام بن سالم گويد: بعد از وفات امام صادق عليه السلام من و صاحب الطاق (محمد بن نعمان كه در طاق محامل كوفه صرافى داشته و بمؤ من الطاق نيز معروفست ) در مدينه بوديم و مردم گرد عبداللّه بن جعفر (عبداللّه افطح ) را گرفته و او را صاحب الامر بعد از پدرش ميدانستند (بحديث 743 رجوع شود)، من با صاحب الطاق نزدش رفتيم و مردم در محضرش بودند، توجه مردم باو از اينجهت بود كه از امام صادق عليه السلام روايت ميكردند كه آن حضرت فرموده است : امر امامت بپسر بزرگتر ميرسد بشرط اينكه عيبى در او نباشد. ما هم نزدش رفتيم تا مسائلى را كه از پدرش مى پرسيديم ، از او بپرسيم ، لذا پرسيديم زكاة در چند درهم واجب ميشود؟ گفت : در دويست درهم كه بايد پنج درهم آنرا داد، گفتيم : درصد درهم چطور؟ گفت : دو درهم و نيم ، گفتيم : عامه هم چنين چيزى نمى گويند، او دستش را سوى آسمان بلند كرد و گفت : بخدا من نميدانم عامه چه ميگويند، هشام گويد: ما از نزد او گمراه و حيران بيرون آمديم ، نميدانستيم بكجا برويم و بكه رو آوريم ، من بودم و ابو جعفر احول ، گريان و سرگردان در يكى از كوچه هاى مدينه نشستيم نميدانستيم كجا برويم و بكه رو آوريم و با خود ميگفتيم . بسوى مرجئه رويم ؟ بسوى قدريه ؟ بسوى زيديه ؟ بسوى معتزله ، بسوى خوارج ، در همين حال بوديم پيرمردى را كه نميشناختيم ديديم با دست اشاره كرد بسوى من بيائيد، من ترسيدم كه او از جاسوسهاى ابوجعفر منصور باشد، زيرا او در مدينه جاسوسهائى داشت كه به بينند شيعيان امام جعفر صادق عليه السلام بامامت چه كسى اتفاق ميكنند تا گردن او را بزنند، لذا من ترسيدم كه اين پيرمرد از آنها باشد، به احول گفتم : از من دور بايست ، زيرا من بر خودم و بر تو ترس دارم و اين پيرمرد مرا ميخواهد نه تو را، از من دور بايست تا بهلاكت نيفتى و بدست خود بزيان خويش كمك نكنى ، پس اندكى از من دور شد و من بدنبال پيرمرد براه افتادم ، زيرا معتقد بودم كه از او نتوانم خلاص شد پيوسته دنبالش ميرفتم و تن بمرگ داده بودم تا مرا بدر خانه ابوالحسن (موسى بن جعفر عليهما السلام ) برد. سپس مرا تنها گذاشت و رفت .

ص: 74

ناگاه خادمى دم در آمد و گفت : بفرما، خدايت رحمت كند، من وارد شدم ، ابوالحسين موسى عليه السلام را ديدم ، بى آنكه من چيزى بگويم ، فرمود: نه بسوى مرجئه و نه بسوى قدريه و نه بسوى زيديه و نه بسوى معتزله ، بسوى من ، بسوى من ، عرض كردم : قربانت ، پدرت در گذشت ؟ فرمود: آرى ، عرض كردم : وفات كرد؟ فرمود: آرى عرض كردم : پس از او امام ما كيست ؟ فرمود: اگر خدا خواهد ترا هدايت كند، هدايت ميكند، عرض كردم : قربانت ، عبداللّه عقيده دارد كه او امام بعد از پدرش ميباشد، فرمود: عبداللّه ميخواهد، خدا عبادت نشود، عرض كردم ، قربانت امام ما بعد از تو كيست ؟ فرمود: اگر خدا بخواهد ترا هدايت كند، ميكند عرض كردم ، قربانت او شمائيد؟ فرمود: (((نه ، من اين سخن نميگويم ))) با خود گفتم : من راه پرسش را درست نرفتم ، سپس عرض كردم : قربانت ، شما امامى داريد؟ فرمود: نه ، (فهميدم كه خود او امامست ) آنگاه از بزرگداشت و هيبت آنحضرت عظمتى در دلم افتاد كه جز خداى عزوجل نداند، بيشتر از آنچه هنگام رسيدن خدمت پدرش در دلم ميافتاد.

سپس عرض كردم : قربانت ، از شما بپرسم آنچه از پدرت ميپرسيدم ؟ فرمود: بپرس تا با خبر شوى ولى فاش مكن ، اگر فاش كنى نتيجه اش سر بريدنست سپس از آن حضرت سؤ ال كردم و فهميدم درياى بيكرانيست . عرض كردم : قربانت شيعيان تو و پدرت در گمراهى سرگردانند، با تعهد كتمانيكه از من گرفته ايد، ايشانرا به بينم و بسوى شما دعوت كنم ؟ فرمود: هر كس از آنها كه رشد و استقامتش را در راه راست دريافتى ، مطلب را باو بگو، و شرط كن كه كتمان كند، اگر فاش كند، نتيجه اش سر بريدن است و با دست اشاره بگلويش فرمود من از نزد آنحضرت خارج شدم و بابى جعفر احول برخوردم ، بمن گفت : چه خبر بود؟ گفتم : هدايت بود، آنگاه داستان را برايش گزارش دادم ، سپس فضيل و ابو بصير را ديدم ، ايشان هم خدمتش رسيدند و از حضرتش سؤ ال كردند و سخنش را شنيدند و بامامتش قاطع گشتند. سپس جماعتى از مردم را ملاقات كرديم ، هر كس خدمتش رسيد، امامتش را باور كرد، مگر طايفه عمار (بن موسى ساباطى ) و اصحاب او، ولى عبداللّه جز چند نفرى نزدش نميرفتند، چون چنين ديد، گفت : مردم چگونه شدند؟ باو خبر دادند كه هشام مردم را از دور تو پراكند. هشام گويد: او چند نفر را در مدينه گماشته بود كه مرا بزنند.

6-محمد بن فلان واقفى گويد: من پسر عموئى داشتم كه نامش حسن بن عبداللّه بود، مردى بود زاهد و عابدترين مردم زمان خود. و بواسطه جدى بودن و كوشش او در امر دين سلطان از او پروا ميكرد و بسا در پيش روى سلطان سخن درشت و دشوارى بعنوان موعظه ميگفت و او را امر بمعروف و نهى از منكر مينمود سلطان هم بواسطه شايستگى و نيكوكاريش از او تحمل ميكرد، حال او پيوسته چنين بود تا آنكه روزى در مسجد حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام بر او وارد شد. چون او را ديد، اشاره كرد، او هم نزد حضرت آمد، امام باو فرمود: اى اباعلى ! من

ص: 75

روش ترا بسيار دوست دارم و خوشم ميآيد ولى تو معرفت ندارى ، برو و معرفت بجو، عرض كرد: قربانت ، معرفت چيست ؟ فرمود: برو بفهم و كسب حديث كن . عرض كرد: از كه كسب كنم ؟ فرمود: از فقهاء اهل مدينه ، سپس آن اءحاديث را بر من عرضه كن . او رفت و احاديثى را نوشته خدمت حضرت باز آمد و برايش قرائت كرد، امام همه را باطل دانست ، و باو فرمود، برو معرفت ياد بگير، آن مرد بدين خود عنايت داشت و پيوسته در انتظار استفاده از حضرت ابوالحسن عليه السلام بود تا زمانيكه آنحضرت بكشتزار خود ميرفت ، در بين راه بحضرت برخورد و عرض كرد: قربانت ، من در برابر خدا با شما احتجاج و خصومت مى كنم ، مرا به معرفت راهنمايى كن ، حضرت گزارش حال اميرالمؤ منين عليه السلام و آنچه بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله واقع شد و نيز گزارش امر آن دو مرد (ابوبكر و عمر) را بيان فرمود، او هم پذيرفت سپس به حضرت عرض كرد: امام بعد از اميرالمؤ منين عليه السلام كيست ؟ فرمود: اگر بتو خبر دهم مى پذيرى ؟ گفت : آرى قربانت گردم ، فرمود، منم امام ، عرض كرد: چيزى مى خواهم كه بآن استدلال كنم ، (يعنى معجزه شما چيست ؟) فرمود: برو نزد آن درخت آنگاه با دست اشاره بدرخت ام غيلان كرد و باو بگو: موسى بن جعفر بتو ميگويد: بيا، گويد من نزد درخت رفتم و ديدم زمين را ميشكافد و ميآيد تا در برابر حضرت ايستاد، سپس حضرت باو اشاره كرد، تا برگشت . او بامامتش اقرار كرد و خاموشى گزيد و بعبارت پرداخت و كسى پس از آن او را نديد كه سخن گويد.

7 -محمد بن ابى العلاء گويد: بعد از آنكه يحيى بن اكثم قاضى سامرا را آزمايش كردم و با او مباحثه و گفتگو نمودم و رفت و آمد كردم و راجع به علوم آل محمد پرسيدم شنيدم كه مى گفت : روزى داخل (مسجد مدينه ) شدم و قبر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله را طواف ميكردم ، در آن ميان محمد بن على الرضا عليه السلام را ديدم مشغول طواف است ، درباره مسائلى كه در نظرم بود، با او مناظره كردم ، همه را بمن جواب داد، من به او عرض كردم بخدا كه من ميخواهم از شما يك مساءله ئى بپرسم ، عرض كردم : بخدا سؤ ال من همين است ، پس فرمود: منم امام ، عرض كردم : علامتش چيست ؟ در دست حضرت عصائى بود كه بسخن در آمد و گفت : همانا مولاى من امام اين زمانست و اوست حجت خدا.

8-حسين بن عمر بن يزيد گويد: خدمت حضرت رضا عليه السلام رسيدم و در آنزمان واقفى مذهب بودم (امامت آن حضرت را قبول نداشتم ) و همانا پدر من از پدر او هفت مساءله پرسيده بود كه شش تاى آن را جواب گفته و هفتمينش را پاسخ نگفته بود، من گفتم : بخدا كه آنچه را پدرم از پدرش پرسيده ، من از او مى پرسم اگر مانند پدرش جواب گفت ، دليل بر امامت اوست ، پس من پرسيدم و او هم آن شش مساءله را مانند جواب پدرش بپدرم پاسخ گفت ، و در مقام جواب حتى حرف (((واو))) و (((يائى ))) هم زياد نكرد و از هفتمينش خود دارى كرد، و پدرم بپدر او گفته بود: من

ص: 76

روز قيامت نزد خدا عليه شما احتجاج ميكنم ، براى اينكه عقيده دارى عبداللّه (برادر بزرگترت ) امام نيست حضرت دست بگردنش نهاد و فرمود: آرى نزد خداى عزوجل بر اين مطلب عليه من احتجاج كن ، هر گناهى داشت بگردن من باشد.(عبدالله بن جعفر معروف به عبدالله افطح کسی بود که بعد از شهادت امام صادق ادعای امامت کرد ولی هفتاد روز بعد از دنیا رفت و فرقه ی او متلاشی شد).

چون من با آنحضرت خداحافظى كردم فرمود: هيچيك از شيعيان ما نيست كه ببلائى گرفتار شود و يا بيمار گردد و بر آن بلا و مرض شكيبائى ورزد، جز اينكه خدا اجر هزار شهيد برايش نويسد، من با خود گفتم : بخدا راجع به اين موضوع كه سخنى در ميان نبود!! چون رهسپار شدم در بين راه عرق المدينى در آوردم (و آن ريشه اى است كه در پاى انسان پيدا ميشود و دردش شدت ميكند) و من از اين مرض سختى كشيدم ، چون سال آينده شد بحج رفتم و خدمتش رسيدم ، هنوز اندكى از درد باقيمانده بود، من بحضرت شكايت كردم و عرض نمودم : قربانت ، به پايم دعاى دفع بلائى بخوانيد و پايم را در برابرش دراز كردم بمن فرمود اين پايت را باكى نيست ، پاى سالمت را بمن نشان ده ، من آن پايم را در برابرش دراز كردم . حضرت دعاى تعويذ خواند، چون بيرون رفتم ، طولى نكشيد كه آن ريشه بيرون آمد و دردش اندك بود.

9-ابن قياماى واسطى كه از واقفيه بوده گويد: خدمت على بن موسى الرضا عليه السلام رسيدم و عرض كردم ممكن است دو امام (در يكزمان ) بوده باشد؟ فرمود: نه ، مگر اينكه يكى از آن دو ساكت باشد، عرض كردم اينك شما هستيد كه امام ساكت همراه نداريد و در آنزمان هنوز ابو جعفر (محمد تقى عليه السلام ) برايش متولد نشده بود بمن فرمود: بخدا: كه خدا از من فرزندى بوجود آورد كه حق را با اهلش بوسيله او پابرجا كند و باطل را با اهلش بوسيله او از ميان ببرد، بعد از يكسال ديگر ابو جعفر عليه السلام متولد شد، پس به ابن قياما گفتند: آيا اين آيت و معجزه تو را كافى نيست ؟ او گفت : بخدا كه اين آيت بزرگى است ولى چكنم با آنچه امام صادق عليه السلام درباره پسرش فرموده است ؟.(یعنی قادر به تشخیص روایت جعلی نبود)

شرح _علامه مجلسى (((رحمة الله علیه))) (از محدث استرابادى نقل ميكند كه گويا مقصودش از آنچه امام صادق عليه السلام درباره پسرش فرموده روايتى است كه واقفيه آنرا جعل كرده اند كه : امام صادق عليه السلام فرمود: (((ما خانواده هشت محدث داريم كه هفتم آنان قائمست ))) شيخ لوسى (((رحمة الله علیه))) اخبارى كه طايفه واقفيه جعل كرده اند در كتاب غيبت خود ذكر نموده و همه را رد كرده است و نيز در اين خبر كه ائمه را هشت تن دانسته و قائم را هفتم آنها شمرده تشويشى است ظاهر و توجيه كردن هشت محتاج بتكلف سختى است .

ص: 77

10-وشاء گويد: من بخراسان رفتم و از طايفه واقفيه بودم و متاعى را همراه خود برده بودم در ميان آنها جامه گلدارى در يكى از بغچه ها بود كه من نفهميده بودم و جايش را هم نميدانستم . چون بر او وارد شدم و در منزلى فرود آمدم ، بدون سابقه مردى مدنى كه در مدينه متولد شده بود آمد و بمن گفت : همانا ابوالحسن الرضا عليه السلام بتو ميگويد: آن جامه گلداريكه نزد تو هست ، براى من بفرست ، من گفتم : كى ورود مرا بابوالحسن خبر داده ؟ من اكنون وارد ميشوم ، و جامه گلدارى نزد من نيست ، او رفت و برگشت و گفت : ميگويد: چرا آن جامه در فلان جا و سارغ آن چنين و چنانست ، من آن سارغ را گشتم و آن جامه را در زير بغچه پيدا كردم و نزدش فرستادم .

شرح _وشاء همان حسن بن على بن زياد است كه پارچه هاى رنگ كرده و گلدار ميفروخته . مدت كوتاهى واقفى مذهب بود، سپس بواسطه مشاهده اين معجزه و معجزات ديگر از آن عقيده برگشت و از بزرگان و اصحاب خاص حضرت رضا عليه السلام گشت .

11-عبداللّه بن مغيره گويد: من واقفى مذهب بودم كه بحج رفتم ، چون بمكه رسيدم ، شكى در دلم (راجع بمذهبم ) خلجان كرد، خودم را بملتزم (ديوار مقابل در خانه كعبه كه مستحب است سينه و شكم را بآنجا چسبانيده و دعا كنند) چسبانيدم و گفتم : بار خدايا تو خواست و اراده مرا ميدانى ، مرا ببهترين دينها هدايت كن ، پس در دلم افتاد كه خدمت حضرت رضا عليه السلام بروم . بمدينه آمدم و در خانه حضرت ايستادم و بغلامش گفتم : به آقايت بگو، مردى از اهل عراق بر در خانه است ، آنگاه صداى حضرترا شنيدم كه ميفرمود: بفرما اى عبداللّه بن مغيره ! بفرما اى عبداللّه بن مغيره ، چون مرا ديد فرمود: خدا دعايت را اجابت كرد و بدين خودش هدايتت فرمود: من عرض كردم : گواهى دهم كه توئى حجت خدا و امين او بر خلقش .

12-جعفر بن زيد بن موسى از پدرش و او از پدرانش ائمه معصومين عليهم السلام چنين نقل كند: روزيكه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله در منزل ام سلمه بوده ام، ام سلمه خدمت آن حضرت آمد، از ام سلمه پرسيد: پيغمبر صلى اللّه عليه و آله كجاست ؟ گفت دنبال كارى رفته و الساعه ميآيد، او نزد ام سلمه در انتظار نشست تا آن حضرت آمد، ام اسلم عرض كرد: پدر و مادرم قربانت يا رسول اللّه ! من كتابها را خوانده ام و پيغمبران و اوصياء را ميشناسم موسى در زمان حيات خود وصيى داشت (هارون ) و پس از وفاتش وصى ديگرى داشت (يوشع ) و همچنين عيسى (وصى زمان حياتش كالب بن يوفنا و وصى پس از وفاتش شمعون بود) وصى شما كيست اى رسول خدا؟ فرمود: اى ام سلمه وصى من در حياتم و بعد از وفاتم يكى است ، سپس فرمود: اى ام اءسلم ، هر كه اين كار مرا كند، او وصى منست ، سپس با دست مبارك بسنگريزه ئى كه در

ص: 78

روى زمين بود، زد و آنرا با انگشتش ماليد تا مانند آردش كرد، آنگاه خميرش نمود و با خاتمش آنرا مهر كرد و فرمود: هر كه اين كار من كند، او وصى منست ، در زمان حيات و پس از وفاتم .

من از نزد حضرت بيرون شدم و خدمت اميرالمؤ منين عليه السلام رسيدم و عرض كردم : پدر و مادرم بقربانت شمائيد وصى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ؟ فرمود: آرى ، اى ام اءسلم ، سپس با دستش بسيگريزه ئى زد و آنرا ماليد تا مانند آردش كرد، آنگاه آنرا خمير كرد و با خاتمش مهر نمود و فرمود: اى ام اسلم : هر كه اين كار من كند، او وصى منست .

من نزد حسن عليه السلام آمدم و او هنوز كودكى نابالغ بود، عرض كردم : آقاى من تو وصى پدرت هستى ؟ فرمود: آرى ، اى ام اسلم و با دست سنگريزه ئى را برداشت و مانند كار آندو حضرت انجام داد، من از نزدش بيرون آندم و نزد حسين عليه السلام رسيدم و سنش بنظرم كوچك ميرسيد باو عرض كردم : پدر و مارم بقربانت تو وصى برادرت هستى ؟ فرمود، آرى ، اى ام اءسلم ! سنگريزه ئى بمن ده ، آنگاه مانند كار آنها انجام داد.

ام اسلم زنده بود تا بعد از شهادت حسين عليه السلام و برگشتن على بن الحسين بمدينه ، خدمت حضرت رسيد و پرسيد: شما وصى پدرت هستى ؟ فرمود: آرى ، سپس مانند كار آنها انجام داد صلوات اللّه عليهم اجمعين .

13- زيد بن على بن الحسن ، خدمت امام باقر عليه السلام رسيدو نامه هائى از اهل كوفه همراه داشت كه او را بطرف خود خوانده و از اجتماع خود آگاهش نموده و دستور نهضت داده بودند، امام باقر عليه السلام باو فرمود: اين نامه ها از خود آنها شروع شده يا جواب نامه ايستكه بآنها نوشته ئى و ايشانرا دعوت كرده ئى ؟ گفت : ايشان شروع كرده اند، زيرا حق ما را ميشناسند و قرابت ما را با رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ميدانند و در كتاب خداى عزوجل وجوب دوستى و اطاعت ما را مى بينند و فشار و گرفتارى و بلا كشيدن ما را مشاهده ميكنند.

امام باقر عليه السلام فرمود: اطاعت (مردم از پيشوا) از طرف خداى عزوجل واجب گشته و روشى است كه خدا آنرا در پيشينيان امضاء كرده و در آخرين همچنان اجرا ميكنند، و اطاعت نسبت بيك نفر از ماست و دوستى نسبت بهمه ما و امر خدا (امامت و وجوب اطاعت يا خروج و نهضت يا صبر بر اذيت ) نسبت باوليائش جارى ميشود طبق حكمى (متصل از امامى بامام ديگر) و فرمانى قطعى و آشكار و حتمى بودنى انجام شدنى و اندازه ئى بى كم و زياد و موعدى معين در وقتى معلوم (حاصل اينكه امور مربوط بامام از طرف خدا اندازه و مدتش معين ميشود و حتمى و قطعى و لايتغير است

ص: 79

) مبادا كسانيكه ايمان ثابتى ندارند، ترا سبك كنند، ايشان ترا در برابر خواست خدا هيچگونه بى نيازى ندهند، شتاب مكن كه خدا بواسطه شتاب بندگانش شتاب نميكند (زمان رسيدن دولت حق را پيش نمياندازد) تو بر خدا سبقت مگير كه گرفتارى ناتوانت كند و بخاكت اندازد.

زيد در اينجا خشمگين شد و گفت : امام از ما خاندان آنكس نيست كه در خانه نشيند و پرده را بيندازد و از جهاد جلوگيرى كند. امام از ما خاندان كسى است كه از حوزه خود، دفاع كند و چنانكه سزاوارست در راه خدا جهاد كند و نيز از رعيتش دفاع كند و دشمن را از حريم و پيرامونش براند.

امام باقر عليه السلام فرمود: اى برادر، تو آنچه را بخود نسبت دادى ، حقيقة هم در خود مى بينى بطورى كه بتوانى براى آن دليلى از كتاب خدا يا برهانى از قول پيغمبر صلى اللّه عليه و آله بياورى و يا نمونه و مانندى براى آن ذكر كنى ؟ (يعنى تو كه خود را براى جهاد و زمامدارى مسلمين آماده كرده ئى چنين شايستگى را در خود سراغ دارى ؟) همانا خداى عزوجل حلال و حرامى وضع فرموده و چيزهائى را واجب ساخته و مثلهائى زده و سنتهائى را مقرر داشته و براى امامى كه بامر او قيام ميكند نسبت باطاعتيكه براى او واجب ساخته ، شبهه و ترديدى باقى نگذاشته تا امام بتواند امرى را پيش از رسيدن وقتش انجام دهد يا در راه خدا پيش از فرا رسيدن موقعش جهاد كند. در صورتيكه خداى عزوجل درباره شكار مى فرمايد: (((وقتى كه محرم هستيد شكار را نكشيد 95 سوره 5))) آيا كشتن شكار مهمتر است يا كشتن انسانيكه خدايش محترم شمرده ، خدا براى هرچيز موعدى معين كرده ، چنانچه مى فرمايد: (((چون از احرام در آمديد شكار كنيد 3 سوره 5 ))) و فرموده است (((شعائر خدا و ماههاى حرام را حلال نكنيد 2 سوره 5 ))) و ماهها را شماره معلومى قرار داد (12 ماه ) و چهار ماه از آن را حرام ساخت و فرمود: (((چهار ماه در زمين گردش كنيد و بدانيد كه شما خدا را ناتوان نسازيد 2 سوره 9 ))) سپس فرمود: (((چون ماههاى حرام سپرى شد، مشركين را در هر كجا يافتيد بكشيد 5 سوره 9 ))) پس براى كشتن موعدى قرار داد و باز فرموده است : (((قصد بستن عقد زناشوئى نكنيد تا مدت مقرر بسر رسد))) (عده زن سپرى شود) پس خدا براى هر چيزى موعدى و براى هر موعدى نوشته اى مقرر داشته است .

اكنون اگر تو از پروردگارت گواهى دارى و نسبت بامر خود يقين دارى و كارت پيشت روشن است خود دانى وگرنه امرى را كه نسبت بآن شك و ترديد دارى پيرامونش نكرد، و براى از ميان رفتن سلطنتى كه روزيش را تمام نكرده و بپايان خود نرسيده و موعد مقررش نيامده قيام مكن ، كه اگر پايانش برسد و روزيش بريده شود و موعد مقررش برسد، حكم قطعى بريده شود (فاصله ايكه براى دولت حق رخ داده بود بريده شود) و نظام حق پيوسته گردد و خدا براى فرمانده و فرمانبر (دولت باطل ) خوارى و زبونى در پى آرد، بخدا پناه ميبرم از اماميكه از وقت شناسى گمراه گردد، (وقت قيام و خروج خود را نشناسد) و فرمانبران

ص: 80

نسبت بآن داناتر از فرمانده باشند (يعنى امام بر حقيكه بحكم خدا سكوت و گوشه گيرى اختيار كرده از پيشواى باطليكه بيجا و بيموقع قيام كرده داناتر باشد).

برادرم ! تو مى خواهى ملت و آيين مردمى را زنده كنى كه به آيات خدا كافر شدند و نافرمانى پيغمبرش كردند و بدون رهبرى خدا پيرو هواى نفس خود شدند و بدون دليلى از جانب خدا و فرمانى از پيغمبرش ادعاى خلافت كردند؟

برادرم ! ترا در پناه خدا مى برم از اينكه فردا در كناسه بدار آويخته شوى آنگاه چشمان حضرت جوشيد و اشكش جارى شد و فرمود: ميان ما و آنكه پرده ما را دريد و حق ما را انكار كرد و راز ما را فاش ساخت و ما را به غير جدمان نسبت داد و درباره ما چيزى گفت كه خود نگفتيم ، خدا داور باشد.

شرح _اخبار و روايات جلالت مقام و تقديس و تكريم از جناب زيد بن على بن الحسين و دعا و ترحم و گريستن امام باقر و صادق عليهما السلام نسبت بوى بسيار است . و اين روايت چنانچه پيداست يك مصاحبه و مشاوره دوستانه و صميمى است ميان امام باقر عليه السلام و جناب زيد براى چاره جوئى درباره بررسى اوضاع مسلمين و تحقيق از مقتضيات وقت و كسب وظيفه دينى و خشمگين شدن جناب زيد از نظر مشاهده اوضاع رقت بار مسلمين و طغيانگرى و لجام گسيختگى خلفاء وقت بوده و از فرمايشات امام باقر عليه السلام هم جز نصيحت و خير خواهى جناب زيد مطلب ديگرى استفاده نمى شود.

14-عبدالله بن ابراهيم گويد: (باجماعتى ) نزد خديجه دختر عمر بن على بن حسين بن على بن ابيطالب عليهم السلام رفتيم تا او را به وفات پسر دخترش تسليت گوئيم ، در حضور او موسى بن عبدالله بن حسن را ديديم كه در گوشه اى نزديك زنان نشسته بود، ما به آنها تسليت گفتيم و متوجه موسى شديم ، موسى به دختر ابى يشكر كه نوحه خوان بود گفت : بخوان ، او چنين خواند: بشمار رسول خدا را و پس از وى شير خدا حمزه و در مرتبه سوم عباس (برادر حمزه ) را و بشمار على نيكوكار و بشمار جعفر و عقيل را بعد از او كه همه رئيس بودند.

موسى به او گفت : احسنت : مرا به طرف آوردى ، بيشتر بخوان ، او هم دنبال كرد و گفت :

پيشواى پرهيزگاران محمد از خاندان ماست و حمزة و جعفر پاك از خاندان ماست

على پسر عم و داماد پيغمبر از خاندان ماست او پهلوان پيغمبر و امام مطهر است

ما نزد خديجه بوديم تا شب نزديك شد، سپس خديجه گفت : من از عمويم محمد بن على صلوات الله عليه شنيدم كه مى فرمود: (((همانا زن در ماتم و مصيبت نوحه گر مى خواهد كه اشكش جارى شود، و براى زن شايسته نيست كه سخن زشت و بيهوده (دروغى نسبت به ميت يا شكايتى از قضا خدا) گويد، پس چون شب

ص: 81

فرا رسيد ملائكه را با نوحه خود آزار مى دهد))) ما از نزدش بيرون آمديم و باز فردا صبح رفتيم و مذاكره جدا كردن منزلش را از خانه امام جعفر صادق عليه السلام به ميان آورديم .

راوى گويد: آن خانه دارالسرقة (خانه دزدى ) ناميده مى شد، خديجه گفت : اين موضوع و مهدى ما اختيار كرد مقصودش از مهدى محمد بن عبدالله بن حسن (نوه امام مجتبى عليه السلام ) بود و با اين كلمه با او شوخى مى كرد زيرا محمد بن عبدالله ادعاء مهدويت مى نمود، و ممكن است موسى گفته باشد اين خانه سرقت است ، زيرا كه محمد بن عبدالله در آنجا غصب خلافت و ادعاء مهدويت كرد) موسى ابن عبدالله گفت : به خدا من اكنون خبرى شگفت براى شما نقل مى كنم .

چون پدرم رحمه اللّه شروع كرد كه براى محمد بن عبداللّه بن حسن (نوه امام حسن عليه السلام ) بيعت گيرد و تصميم گرفت كه دوستانش را به بيند، گفت : من فكر ميكنم تا جعفر بن محمد (امام ششم ) عليهما السلام را نه بينم اين كار درست نشود، پس براه و (از كثرت ضعف و سالخوردگى ) بمن تكيه داشت ، من هم همراه او رفتم تا بامام صادق عليه السلام رسيديم و در خارج منزل باو برخورديم كه آهنگ مسجد داشت ، پدرم او را نگه داشت و با او بسخن پرداخت ، امام صادق عليه السلام فرمود: ميان راه جاى اين سخن نيست ، يكديگر را ملاقات مى كنيم انشاءاللّه ، پدرم شادمان برگشت (زيرا گمان كرد، آن حضرت مخالف نيست ) پدرم صبر كرد تا فردا يا روز بعد شد، باز هم نزد آن حضرت رفتيم ، پدرم شروع بسخن كرد، و از جمله سخنانش اين بود: قربانت ، تو ميدانى كه من سنم از شما زيادتر است و در ميان فاميلت هم از شما بزرگسال تر هست ولى خداى عزوجل بشما فضيلتى ارزانى داشته كه براى هيچيك از فاميلت نيست و من بواسطه اعتمادى كه بنيكو كارى شما دارم خدمتت رسيدم ، و بدان قربانت گردم اگر شما از من بپذيرى ، هيچيك از اصحابت از من عقب نشينى نكنند و حتى دو نفر قرشى يا غير قرشى با من مخالفت نورزند.

امام صادق عليه السلام فرمود: تو مطيع تر از مرا مى توانى پيدا كنى و به من نيازى ندارى . به خدا كه تو ميدانى من آهنگ رفتن بيابان مى كنم و يا تصميم آن را مى گيرم (ولى به واسطه ضعف و ناتوانى ) سنگينى مى كنم و به تاءخير مى اندازم و نيز قصد رفتن حج مى كنم و جز با خستگى و رنج و سختى به آن نمى رسم . به فكر ديگران باش و از آنها بخواه و به ايشان مگو كه نزد من آمده ئى ، پدرم گفت ، گردن مردم به سوى شما دراز است ، اگر شما از من بپذيرى هيچكس عقب نشينى نمى كند، و شما هم از جنگ كردن و ناراحت شدن معافى .

ص: 82

موسى گويد: ناگهان جماعتى از مردم وارد شدند و سخن ما را قطع كردند، پدرم گفت : قربانت چه مى فرمائى ؟ امام فرمود: يكديگر را ملاقات خواهيم كرد انشاء الله ، پدرم گفت : همانطور است كه من مى خواهم ؟ فرمود: همانطور است كه تو مى خواهى انشاء الله با در نظر گرفتن اصلاح و خير خواهى براى تو.

پدرم به خانه برگشت و كس نزد محمد (نوه امام حسن عليه السلام ) فرستاد كه در كوه اشقر جهينه((اشقر نام کوه مخصوصی است که محمد در آنجا بوده و جهینه نام قبیله ای است که در آن کوه زندگی میکردند)) بود و از مدينه تا آنجا دو شب راه بود و او را مژده داد كه بحاجت و مطلوبش رسيده است ، و پس از سه روز باز گشت من و پدرم رفتيم و در خانه حضرت ايستاديم ، در صورتيكه هر گاه مى آمديم از ما جلوگيرى نمى شد و فرستاده (ئيكه رفت براى ما اجازه ورود بگيرد) دير آمد، سپس به ما اجازه داد، ما خدمتش رسيديم ، من گوشه اطاق نشستم . و پدرم نزديك حضرت رفت و سرش را بوسيد و گفت :

قربانت گردم بار ديگر اميدوار و آرزومند خدمتت رسيدم ، اميد و آرزويم گسترده و بسيار است ، اميدوارم بحاجت خود نائل آيم ، امام صادق عليه السلام به او فرمود: من ترا به خدا پناه مى دهم از اينكه متعرض اين كار شوى كه صبح و شام در فكر آن هستى ، و مى ترسم كه اين اقدام ، شرى به تو رساند، گفتگوى آنها ادامه پيدا كرد و سخن به جائى رسيد كه پدرم نمى خواست ، و از جمله سخنان پدرم اين بود كه بچه جهت حسين به امامت سزاوارتر از حسن شد؟ (چرا امامت به فرزندان حسين رسيد و به فرزندان حسن نرسيد؟) امام صادق عليه السلام فرمود: خدا رحمت كند حسن را و رحمت كند حسين را،براى چه اين سخن به ميان آوردى ؟ پدرم گفت زيرا اگر حسين عليه السلام عدالت مى ورزيد، سزاوار بود امامت را در بزرگترين فرزند امام حسن عليه السلام قرار دهد. امام صادق عليه السلام فرمود: همانا خداى تبارك و تعالى كه به محمد صلى اللّه عليه و آله وحى فرستاد، بخواست خود وحى فرستاد و با هيچكس از مخلوقش مشورت نكرد، و محمد صلى اللّه عليه و آله على عليه السلام را به آنچه خواست دستور داد و او هم چنانچه دستور داشت عمل كرد، ما درباره على نگوئيم ، جز همان بزرگداشت و تصديقى را كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرموده است ، اگر حسين دستور مى داشت كه به بزرگسال تر وصيت كند يا آنكه امامت را ميان فرزندان خود و امام حسن نقل و انتقال دهد عمل مى كرد، او نزد ما متهم نيست كه امامت را براى خود ذخيره كرده باشد، در صورتيكه او مى رفت و امامت را مى گذاشت او به آنچه ماءمور بود، رفتار كرد، و او (از طرف مادرت ) جد تو(( مادر عبدالله فاطمه بنت الحسین علیه سلام بوده است)) و (از طرف پدرت ) عموى تست اگر نسبت به او خوب گوئى ، چقدر براى تو شايسته است ، و اگر زشت گوئى خدا ترا بيامرزد، پس عمو! سخن مرا بشنو و اطاعت كن ، به خدائيكه جز او شايسته پرستشى نيست ، من نصيحت و خير خواهى را از تو باز نداشتم ، چگونه (باز دارم در صورتيكه تو پسر عمو و بزرگتر فاميل منى

ص: 83

؟!) ولى ترا نمى بينم كه عمل كنى (حال تو چگونه باشد، در صورتيكه ترا عمل كننده نبينم )، و امر خدا هم برگشت ندارد.

پدرم در اينجا خوشحال شد (زيرا از جمله اخير حضرت فهميد كه خدا به آنها پيشرفتى مى دهد، اگر چه به عقيده امام صادق نابجا و باطل شد) امام صادق عليه السلام (چون خوشحالى نابجاى او را ديد) به او فرمود: به خدا تو ميدانى كه او (يعنى محمد پسر تو كه مدعى امامت و در مقام خروج است ) همان لوچ چشم موى پيشانى برگشته ، سياه رنگى است كه در ته سليگاه سده اشجع ((سده (بضم سین) در خانه است و اشجع نام قبیله ایست از قطفان) كشته مى شود (خبرى غيبى باين مضمون از پيغمبر يا امامان سابق صادر شده بود كه خود عبدالله هم آنرا مى دانست ) پدرم گفت : او آن نيست . به خدا سوگند كه او در برابر يك روز (ظلم بنى اميه و بنى عباس ) يك روز مى جنگد و در برابر يكساعت ، يك ساعت و در برابر يك سال ، يكسال ، و به خونخواهى تمام فرزندان ابيطالب قيام مى كند.

امام صادق عليه السلام به او فرمود: خدا ترا بيامرزد، چقدر مى ترسم كه اين (مصراع ) بيت بر رفيق ما (پسر تو) منطبق شود.

منتك نفسك فى الخلاء ضلالا (((نفست در خلوت به تو وعده هاى دروغ و محال داده )))

نه به خدا، او بيشتر از چهار ديوار مدينه را به دست نمى آورد، و هر چه تلاش كند و خود را به مشقت افكند، دامنه فعاليتش بطائف نرسد، اين مطلب ناچار واقع شود، از خدا بترس و بر خود و برادرانت رحم كن ، به خدا من او را نامباركترين نطفه ئى مى دانم كه صلب مردان بزهدان زنان ريخته است (زيرا به ناحق ادعاء امامت كرد و موجب كشته شدن و حبس و ذلت فاميل و امام زمانش گرديد) به خدا كه او در ميان خانه هاى سده اشجع كشته مى شود، گويا اكنون او را برهنه و روى خاك افتاده مى بينم كه خشتى ميان دو پايش هست ، و اين جوان هم هرچه بشنود سودش ندهد موسى بن عبدالله گويد: مقصودش من بودم او هم همراهش خروج كند وشكست خورد و رفيقش (محمد) كشته شود، سپس موسى برود و با پرچم ديگرى خروج كند و سپهبد آن (ابراهيم كه به خون خواهى برادرش محمد قيام كند) كشته شود و لشكرش پراكنده شود، اگر (اين پسر يعنى موسى ) از من بپذيرد، بايد در آنجا از بنى عباس امان خواهد، تا خدا فرج دهد و به تحقيق من مى دانم كه اين امر عاقبت ندارد و تو هم مى دانى و ما هم مى دانيم كه پسر چشم لوچ سياه رنگ موى پيشانى بر گشته تو، در ته رودخانه سده اءشجع در ميانه خانه ها كشته خواهد شد.

پدرم برخاست و مى گفت : بلكه خدا ما را از تو بى نياز مى كند و تو هم (چون دولت ما را ببينى ). خودت از اين عقيده بر مى گردى يا آنكه خدا ترا بر مى گرداند با ديگران ، و از اين سخنان مقصودى ندارى جز

ص: 84

اينكه ديگران را از ما بگردانى و تو وسيله سرپيچى آنها شوى ، امام صادق عليه السلام فرمود: خدا ميداند كه من جز خير خواهى و هدايت ترا نمى خواهم و من جز كوشش در اين راه تكليفى ندارم .

پدرم برخاست و از شدت خشم جامه اش بزمين مى كشيد، امام صادق عليه السلام خود را به او رسانيد و فرمود به تو خبر دهم كه من از عمويت كه دائى تو هم هست (يعنى امام چهارم عليه السلام كه هم دائى عبدالله است به واسطه اينكه فاطمه دختر امام حسين عليه السلام مادر اوست و هم پسر عموى او، كه به واسطه احترامش او را عمو خوانده است ) شنيدم مى فرمود: تو و پسران پدرت كشته مى شويد، اگر از من مى پذيرى و عقيده دارى كه بنحو احسن دفاع كنى ، بكن ، به خدائيكه جز او شايان پرستشى نيست و او به پنهان و آشكار داناست و رحمان و رحيم است و بزرگوار و برتر از خلق خود است ، من دوست دارم همه فرزندان و عزيزترين آنها و عزيزترين خانواده ام را قربانت كنم ، و نزد من چيزى با تو برابر نيست ، خيال مكن كه من با تو دوروئى كردم .

پدرم متاءسف و خشمگين از نزدش خارج شد، سپس حدود بيست شب گذشت كه ماءمورين ابى جعفر (منصور خليفه عباسى ) آمدند و پدر و عموهايم : سليمان بن حسن و حسن بن حسن و ابراهيم بن حسن ، و داود بن حسن و على بن حسن و سليمان بن داود بن حسن و على بن ابراهيم بن حسن بن جعفر بن حسن و طباطباء ابراهيم بن اسماعيل بن حسن و عبدالله بن داود را گرفتند و به زنجيز بستند و بر محملهاى بى فرش و روپوش نشانيدند و ايشانرا در نمازگاه عمومى نگه داشتند تا مردم سرزنششان كنند، ولى مردم بحال آنها رقت كرده و از سرزنش خوددارى كردند، سپس آنها را بردند و جلو در مسجد پيغمبر صلى اللّه عليه وآله نگه داشتند.

عبدالله بن ابراهيم جعفرى گويد: خديجه دختر عمر بن على به ما گفت : چون آنها را جلو در مسجد كه باب جبرئيلش گويند نگه داشتند، امام صادق عليه السلام پيدا شد و (از شدت غضب ) همه عبايش روى زمين بود، آنگاه از در مسجد بيرون آمد و سه مرتبه فرمود: خدا شما را لعنت كند، اى گروه انصار. شما براى چنين كارى با پيغمبر معاهده و بيعت نكرديد، (چرا با اولادش چنين رفتار مى كنيد؟) همانا به خدا من آزمند بودم (و از نصيحت كوتاهى نكردم ) ولى مغلوب شدم ، قضاى خدا بازگشت ندارد، سپس حركت كرد و يكتاى نعلينش را بپا كرد و ديگرى در دستش بود و تمام دنباله عبايش را به زمين مى كشيد و به خانه خود رفت و بيست شب تب كرد و شب و روز گريه مى كرد كه ما نسبت به او نگران شديم (كه مبادا جان سپارد) اين بود گفتار خديجه .

جعفرى گويد: موسى بن عبدالله بن حسن نقل كرد كه چون محملهاى ايشان پيدا شد امام صادق عليه السلام از مسجد برخاست و به جانب محملى كه عبدالله بن حسن در آن بود، برفت تا با او سخن گويد، ولى به

ص: 85

شدت از او جلوگيرى كرد و پاسبانى به او حمله كرد و او را كنار زد و گفت : از اين مرد دور شو، همانا خدا ترا و ديگران را كارگزارى كند، سپس ايشان را به كوچه ها بردند و امام صادق عليه السلام به منزلش برگشت و هنوز به بقيع نرسيده بودند كه آن پاسبان ببلاى سختى گرفتار شد، يعنى شترش به او لگدى زد كه رانش خرد شد و همانجا در گذشت . آنها را بردند و ما مدتى بوديم تا محمد بن عبدالله بن حسن آمد و خبر داد كه ابو جعفر پدر و عموهاى او را كشت ، غير از حسن بن جعفر و طباطبا و على بن ابراهيم و سليمان بن داود و داوود بن حسن و عبدالله بن داود.

در اين هنگام محمد بن عبدالله ظهور كرد و مردم را به بيعت خود دعوت نمود و من سومين كسى از بيعت كنندگانش بودم ، مردم اجتماع كردند (مردم را گرد آورد، مردم عهد و پيمان بستند) و هيچ يك از قريش و انصار و عرب با او مخالفت نكرد.

موسى گويد: محمد با عيسى بن زيد (بن على بن الحسين ) كه مورد اعتماد و رئيس لشكرش بود مشورت كرد كه براى بيعت دنبال بزرگان قومش فرستد. عيسى بن زيد گفت : آنها را با نرمى خواندن سود ندارد، زيرا نمى پذيرند، جز اينكه بر ايشان سخت گيرى . آنها را به من واگذار. محمد گفت : تو هر كس از آنها را كه خواهى متوجهش شو. عيسى گفت : نزد رئيس و بزرگ آنها يعنى جعفر بن محمد عليه السلام فرست زيرا اگر تو با او سخت گيرى كنى ، همه مى فهمند كه با آنها همان رفتار خواهى كرد كه با امام صادق عليه السلام كردى .

موسى گويد: چيزى نگذشت كه امام صادق عليه السلام را آوردند و در برابرش نگه داشتند، عيسى بن زيد به او گفت : اءسلم تسلم (((تسليم شو تا سالم بمانى ))) امام صادق عليه السلام فرمود: مگر تو بعد از محمد صلى اللّه عليه و آله پيغمبرى تازه ئى آورده ئى ؟ (محمد صلى اللّه عليه و آله در نامه هاى خود بسلاطين كفار مى نوشت اءسلم تسلم ) محمد گفت : نه ، بلكه مقصود اين است كه : بيعت كن تا جان و مال و فرزندانت در امان باشد و به جنگ كردن هم تكليف ندارى ، امام صادق عليه السلام فرمود: من توانائى جنگ و كشتار ندارم و به پدرت دستور دادم و او را از بلائيكه به او احاطه كرده بر حذر داشتم ولى حذر در برابر قدر سودى نبخشد، پسر برادرم ! بفكر استفاده از جوانها باش و پيروان را واگذار. محمد گفت : سن و من و تو خيلى نزديك بهم است .

امام صادق عليه السلام فرمود، من در مقام مبارزه با تو نيستم و نيامده ام تا نسبت به كاريكه در آن مشغولى بر تو پيشى گيرم . محمد گفت : نه به خدا، ناچار بايد بيعت كنى ، امام صادق عليه السلام فرمود برادر زاده ! من حال باز خواست و جنگ ندارم ، همانا من مى خواهم به بيابان روم ، ناتوانى مرا باز ميدارد و بر من سنگينى مى كند تا آنكه بارها خانواده ام در آن باره به من تذكر مى دهند ولى تنها

ص: 86

ناتوانى مرا از رفتن باز مى دارد، ترا به خدا و خويشاوندى ميان ما كه مبادا از ما رو بگردانى و ما بدست تو بدبخت و گرفتار شويم . محمد گفت : اى ابا عبدالله ! به خدا ابوالدوانيق يعنى ابو جعفر منصور در گذشت . امام صادق عليه السلام السلام فرمود: از مردن او با من چكار دارى ؟ گفت مى خواهم بسبب تو زينت و آبرو پيدا كنم ، فرمود: بدانچه مى خواهى راهى نيست ، نه به خدا الوالدوانيق نمرده است ، مگر اينكه مقصودت از مردن بخواب رفتن باشد. محمد گفت : به خدا كه خواه يا نا خواه بايد بيعت كنى و در بيعتت ستوده نباشى ، حضرت بشدت امتناع ورزيد، و محمد دستور داد امام را به زندان برند. عيسى بن زيد گفت : اگر امروز كه زندان خرابست و قفلى ندارد، او را به زندان اندازيم ، مى ترسيم از آنجا فرار كند، امام صادق عليه السلام خنديد و فرمود: لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم عقيده دارى مرا زندان كنى ؟ گفت : آرى ، به حق آن خدائيكه محمد صلى اللّه عليه و آله را به نبوت گرامى داشت بزندانت افكنم و بر تو سخت گيرم . سپس عيسى بن زيد گفت : او را در پستو خانه زندان كنيد، همانجائيكه اكنون طويله اسبان است (خانه ريطه دختر عبدالله است ).

امام صادق عليه السلام فرمود: همانا به خدا من مى گويم و تصديقم خواهند كرد (من عواقب وخيم اين تصميم شما را تذكر مى دهم و چون مردم صدق گفتار مرا ديدند، ناچار تصديقم مى كنند) عيسى بن زيد گفت اگر بگوئى دهنت را خرد مى كنم . امام صادق عليه السلام فرمود: همانا بخدا اى موى پيشانى برگشته ! اى چشم سبز! گويا من مى بينم كه تو براى خود سوراخى ميجوئى كه در آن در آئى ، و تو در روز جنگ قابل ذكر نيستى ، (لياقت سربازى هم ندارى ) من نسبت بتو عقيده دارم كه هر گاه از پشت سرت صدائى بلند شود، مانند شتر مرغ رمنده پرواز مى كنى ، محمد با شدت و خشونت به عيسى دستور داد: او را زندان كن و بر او سخت بگير و خشونت كن ،

امام صادق عليه السلام فرمود: همانا به خدا گويا مى بينم ترا كه از سده اشجع خارج شده و بسوى رودخانه ميروى و سوارى نشان دار كه نيزه كوچكى نيمى سفيد و نيمى سياه در دست دارد و بر اسب قرمز پيشانى سفيدى سوار است بر تو حمله كرده و با نيزه به تو زده ولى كارگر نشده است و تو بينى اسب او را ضربت زده و بخاكش انداخته ئى ، و مرد ديگرى كه گيسوان بافته اش از زير کلاه خودش بيرون آمده و سبيلش كلفت است از كوچه هاى آل ابى عمار دئليان بر تو حمله كرده و او قاتل تو باشد: خدا استخوان پوسيده او را هم نيامرزد (يعنى او را هرگز نيامرزد).

محمد گفت : اى اباعبداللّه ! حساب كردى ولى بخطا رفتى ، سپس سراقى بن سلخ حوت بطرف امام حمله برد و بپشت حضرت كوبيد تا بزندانش انداخت و اموال او و اموال خويشانش را كه با محمد همكارى نكرده بودند، به غارت بردند. سپس اسماعيل بن عبداللّه بن جعفر بن ابيطالب كه پيرمردى

ص: 87

سالخورده و ناتوان بود و يك چشم و دو پايش را از دست داده بود و او را بدوش مى كشيدند حاضر كردند، و محمد از او بيعت خواست ، اسماعيل گفت : برادر زاده ! من پيرى سالخورده و ناتوانم و به احسان و يارى شما نيازمندترم ، محمد گفت : ناچار بايد بيعت كنى ، اسماعيل گفت : از بيعت من چه سود ميبرى ؟ بخدا كه اگر نام مرا در بيعت كنندگانت بنويسى جاى نام يك مرد را تنگ ميكنم ، گفت : ناچارى كه بيعت كنى و نسبت باو سخنان درشت گفت . اسماعيل باو گفت : جعفر بن محمد را نزد من دعوت كن ، شايد با يكديگر بيعت كنيم ، محمد امام صادق عليه السلام را طلب كرد، اسماعيل بحضرت عرض كرد: قربانت گردم ، اگر صلاح ميدانى كه حقيقت را براى او بيان كنى بيان كن ، شايد خدا شر او را از ما باز گيرد. فرمود: تصميم گرفته ام با او سخن نگويم ، درباره من هر نظرى دارد اجرا كند.

اسماعيل به امام صادق عليه السلام عرض كرد: ترا بخدا آيا يادت مى آيد روزيكه من خدمت پدرت محمد ابن على عليه السلام آمدم و دو حله زرد پوشيده بودم ، پدرت بمن نگاهى طولانى كرد و گريست ، من عرض كردم : چرا گريه كردى ؟ فرمود: گريه ام براى اينستكه ترا در پيرى بيهوده مى كشند، و دو بز هم در خون تو شاخ نمى زنند (كسى از تو خونخواهى نمى كند يا خون تو بواسطه سالخوردگيت بسيار كم است ) عرض كردم : كى چنين ميشود؟ فرمود: زمانيكه ترا به باطلى دعوت كنند و تو سرباز زنى ، همان زمان كه ببينى چشم لوچ نامبارك فاميلش را كه گردن فرازى كند و از خاندان امام حسن عليه السلام باشد، بر منبر پيغمبر صلى اللّه عليه و آله بالا رود و مردم را بجانب خود خواند، و نامى را كه از او نيست (مانند مهدى ، صاحب نفس زكيه ) بخود بندد. پس تو در آن هنگام هر پيمانى دارى انجام ده (با ايمان و ميثاقت تجديد عهد كن ) و وصيت را بنويس ، زيرا همان روز يا فردايش كشته ميشوى (اين ترديد اگر از امام باشد جهتش اينستكه مردم نسبت باو غلو نكنند و بدانستن علم غيبش معتقد نشوند).

امام صادق عليه السلام باو فرمود: آرى ، (يادم مى آيد) به پروردگار كعبه . اين مرد (محمد بن عبداللّه ) جز اندكى از ماه رمضان را روزه نگيرد، ترا بخدا مى سپارم ، اى ابوالحسن ، خدا در مصيبت بما اءجر بزرگ دهد و از بازماندگانت نيكو نيابد و سرپرستى كند و انالله و انا اليه راجعون (((ما از آن خدائيم و بسوى او باز ميگرديم ))) سپس اسماعيل را بدوش كشيدند و امام صادق عليه السلام را بزندان باز گشت دادند. بخدا هنوز شب نيامده بود كه پسران برادرش يعنى پسران معاوية بن عبداللّه بن جعفر بر او در آمدند و او را لگد مال كردند تا كشتند و محمد بن عبداللّه كس فرستاد و امام جعفر عليه السلام را رها كرد، سپس بوديم تا ماه رمضان فرا رسيد، بما خبر دادند كه عيسى بن موسى (برادر زاده منصور) خروج كرده و رهسپار مدينه است .

ص: 88

محمد بن عبداللّه (بجنگ عيسى ) پيش آمد و يزيد بن معاوية بن عبداللّه بن جعفر سر لشكرش بود و سرلشكر عيسى بن موسى ، اولاد حسن بن زيد بن حسن بن حسن و قاسم و محمد بن زيد و على و ابراهيم فرزندان حسن بن زيد بودند، يزيد بن معاويه شكست خورد و عيسى بن موسى وارد مدينه گشت و جنگ در مدينه در گرفت ، سپس عيسى به كوه ذباب فرود آمد و لشكر سياه پوشان از پشت سر بر ما در آمدند، محمد هم با اصحابش بيرون آمد تا آنها را به بازار رسانيد و خودش رفت ، سپس بدنبال آنها برگشت تا بمسجد خوامين (پوست خام فروشان ) رسيد، آنجا را ميدانى خالى از سياه پوش (لشكر بنى عباس ) و سفيد پوش (لشكر محمد) ديد، جلوتر رفت تا به شعب فزاره رسيد، سپس وارد قبيله هذيل شد و از آنجا بجانب اءشجع رفت . در آنجا همان سواريكه امام صادق عليه السلام فرموده بود، از كوچه هذيل در آمد و از پشت سر بر او حمله كرد، او را نيزه زد ولى كارگر نيفتاد، محمد باو حمله كرد و بينى اسبش را با شمشير بزد، سوار ديگر باره باو نيزه زد و در زرهش فرو برد، محمد بجانب او برگشت و او را ضربت زد و مجروحش ساخت محمد از آن سوار تعقيب ميكرد و او را ضربت ميزد كه حميد بن قحطيه از كوچه عماريين بر او حمله كرد و نيزه اش را در تن او فرو برد، ولى چون نيزه اش شكست ، محمد بر حميد حمله كرد، حميد هم با آهن ته نيزه شكسته اش بر او زد و روى خاكش انداخت ، سپس از اسب فرود آمد و او را ضربت ميزد تا مجروحش كرد و بكشت و سرش را بر گرفت ، و لشكر عيسى از هر سو بمدينه در آمد و آنرا تصرف كرد، و ما جلاى وطن كرديم و در شهر ما پراكنده شديم .

موسى بن عبداللّه گويد: من رهسپار شدم تا بابراهيم بن عبداللّه رسيدم ، ديدم عيسى بن زيد نزد او پنهان شده است ، من او را از تدبير بدش خبر دادم و همراه او بيرون آمديم تا او هم كشته شد خدايش رحمت كندسپس با برادر زاده ام اءشتر، عبداللّه بن محمد بن عبداللّه بن حسن براه افتادم تا او هم در سند كشته شد و من آواره و گريزان برگشتم ، در حاليكه به هيچ شهرى جا نداشتم ، چون روى زمين بر من تنگ آمد و ترس بر من غلبه كرد، بياد فرمايش امام صادق عليه السلام افتادم .

نزد مهدى عباسى (كه در ذيحجه سال 158 خليفه شد) رفتم ، زمانيكه او بحج رفته و در سايه ديوار كعبه براى مردم خطبه مى خواند، بدون اينكه مرا بشناسد، از پاى منبر برخاستم و گفتم : يا اميرالمؤ منين ، اگر ترا بخير خواهى كه مى دانم رهنمائى كنم ، بمن امان ميدهى ؟ گفت : آرى . آن خيرخواهى چيست ؟ گفتم : موسى بن عبداللّه بن حسن را بتو نشان مى دهم ، گفت : آرى تو در امانى ، گفتم : بمن مدركى بده كه خاطرم جمع باشد، از او عهود و پيمانها (مانند امضا و شاهد و قسم ) گرفتم و از خود اطمينان يافتم ، سپس گفتم : خود من موسى بن عبداللّه ام ، گفت : بنابراين گرامى هستى و بتو عطا ميشود، گفتم : مرا بيكى از خويشان و فاميلت بسپار تا نزد خودت عهده دار زندگى من باشد، گفت : هر كه را خواهى انتخاب كن ،

ص: 89

گفتم : عمويت عباس بن محمد باشد، عباس گفت : من بتو احتياجى ندارم ، گفتم ولى من بتو احتياج دارم ، از تو ميخواهم بحق اميرالمؤ منين كه مرا بپذيرى ، او خواه ناخواه مرا پذيرفت .

مهدى بمن گفت : كى ترا ميشناسد؟ در آنجا بيشتر رفقاى ما اطرافش بودند من گفتم : اين حسن بن زيد است كه مرا مى شناسد و اين موسى بن جعفر است كه مرا مى شناسد، و اين حسن بن عبداللّه بن عباس است كه مرا مى شناسد، همه گفتند: آرى يا اميرالمؤ منين ، (با آنكه مدتى است او را نديده ايم ) گويا هيچ از نظر ما پنهان نگشته است ، سپس من بمهدى گفتم : يا اميرالمؤ منين همانا اين پيش آمد را پدر اين مرد بمن خبر داد و بموسى بن جعفر اشاره كردم .

موسى بن عبداللّه گويد: در آنجا دروغى هم بامام جعفر صادق عليه السلام بستم و گفتم : و بمن امر كرد كه بتو سلام برسانم و فرمود: او پيشواى عدالت و سخاوتست ، مهدى دستور داد پنجهزار دينار بموسى بن جعفر تقديم كنند، آن حضرت دو هزار دينارش را بمن داد و به تمام اصحابش صله بخشيد و با من (با آنكه نصايح پدرش را نشنيده بودم ) خوب صله رحم كرد. (نتيجه نقل اين داستان مفصل اينكه ) هر گاه نام فرزندان محمد بن على بن الحسين عليهم السلام برده شد: بگوئيد: درود خدا و فرشتگان و حاملين عرش و كاتبين كرام بر آنها باد و امام صادق عليه السلام را از ميان آنها بپاكيزه ترين درود اختصاص دهيد، و خدا موسى ابن جعفر را از جانب من جزاى خير دهد، زيرا بخدا كه من بعد از خدا بنده ايشانم .

15 عبداللّه بن مفضل گويد: چون حسين بن على ، كشته شده در فخ که از نوادگان امام مجتبی بود خروج كرد و مدينه را بتصرف در آورد، موسى بن جعفر را براى بيعت طلب كرد، حضرت تشريف آورد و باو فرمود: پسر عمو! بمن تكليفى مكن كه پسر عمويت (محمد بن عبداللّه ) به عمويت امام صادق كرد، تا از من چيزيكه نميخواهم سر زند؟ چنانكه از امام صادق عليه السلام چيزى سر زد كه نمى خواست (مقصود سخنان درشتى است كه ميان آنها رد و بدل شد و اخباريكه امام عليه السلام باو گفت : كه در حديث سابق بيان گرديد).

حسين بحضرت عرض كرد: مطلبى بود كه من بشما عرض كردم : اگر خواهى در آن خارج شو و اگر نخواهى شما را در آن مجبور نمى كنم خدا ياور است و سپس خداحافظى كرد.

ابو الحسن موسى بن جعفر هنگام خداحافظى به او فرمود: پسر عمو! تو كشته خواهى شد، پس نيكو جنگ كن (ضربت را جدى بزن ) زيرا اين مردم فاسقند، اظهار ايمان مى كنند و در دل مشركند و انالله و انا عليه راجعون من مصيبت شما جماعت را (خويشانم را) بحساب خدا ميگذارم ، سپس حسين خروج كرد و كارش بدانجا رسيد كه رسيد، يعنى همگى كشته شدند، چنانچه آن حضرت عليه السلام فرمود.

ص: 90

شرح_ این حسين پسر على بن حسين بن حسن بن امام حسن مجتبى عليه السلام است و مادرش زينب دختر عبداللّه بن حسن است كه در زمان موسى الهادى نوه منصور خروج كرد و فخ نام چاهيست در يك فرسخى مكه ، داستان جنگ و كشته شدن او در تواريخ مذكور است و علامه مجلسى (رحمة الله علیه) هم در صفحه 268 مرآت العقول ذكر كرده است .

16-يحيى بن عبداللّه بن حسن بموسى بن جعفر عليهما السلام نوشت : اما بعد من خودم را بتقواى خدا سفارش ميكنم ، و ترا هم به آن سفارش مى كنم زيرا تقوى سفارش خداست نسبت به پيشينيان و پسينيان ، يكى از ياوران دين خدا و ناشرين اطاعتش بر من وارد شد و خبر داد كه بر من ترحم كرده ئى (كه كشته ميشوم ) و ما را كمك نخواهى كرد؟ من دعوت بسوى آن كس از آل محمد صلى اللّه عليه و آله را كه مردم بپسندند (با تو) مشورت كردم و تو حاضر نشدى و پيش از تو هم پدرت حاضر نشد، شما از زمان قديم چيزى را ادعا مى كنيد كه در خورتان نيست و آرزوى خود را بجائى كشانيده ايد كه خدا بشما عطا نكرده است ، پس هواپرست شديد و گمراه گرديد، و من ترا برحذر ميدارم از آنچه خدا ترا نسبت بخود برحذر داشته است .

حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام باو نوشت : از جانب موسى پسر (ابى ) عبداللّه جعفر و هم پسر على (بن ابيطالب ) كه هر دو در بندگى و اطاعت خدا شريكند بسوى يحيى بن عبداللّه بن حسن . اما بعد همانا من ترا و خودم را از خدا بيم مى دهم و تو را از عذاب دردناك و عقاب سخت و كيفر كاملش آگاه مى سازم و تو و خودم را به تقواى خدا سفارش ميكنم ، زيرا تقوى موجب زينت سخن و پابرجائى نعمتهاست ، نامه ات بمن رسيد، در آنجا نوشته بودى كه من و پدرم از زمان پيش مدعى (مقام و منصب ) بوده ايم ، در صورتيكه تو چنين ادعائى از من نشنيده ئى و (خدايتعالى در سوره زخرف فرمايد) (((گواهى آنها نوشته شود و مورد بازخواست قرار گيرند))) حرصيكه اهل دنيا بدنيا و خواستنيهاى آن دارند، تمام خواسته هاى آخرت آنها را هم در دنيا تباه كرده است (از اينجهت عبادات و اعمال آخرت خود را هم باغراض دنيوى مشوب ميسازند چنانكه تو امر بمعروف را بافتراء بر من و انكار حق مشوب ساختى ) و نوشته بودى كه من بواسطه آرزو داشتن آنچه نزد توست (يعنى ادعاء امامت ) مردم را از تو ميرانم . در صورتيكه اگر راهى را كه تو پيش گرفته اى مايل باشم ، ناتوانى از دانستن روش و كم بصيرتى بدليل جلوگير من نباشد (معرفت و بصيرت من از تو خيلى بيشتر است ولى ميدانم اكنون وقتش نيست ) اما خداى تبارك و تعالى مردم را معجونى مركب آفريده و قوائى شگفت آور غرائزى گوناگون باو عطا كرده است ، من دو كلمه درباره انسان از تو مى پرسم ، (تا بدانى كه تو بناحق ادعا ميكنى ، بمن بگو).

ص: 91

عترف در بدن تو چيست ؟ و صهلج در انسان كدامست ؟ جوابش را بمن بنويس ، من بتو سفارش ميكنم و از نافرمانى خليفه بر حذرت ميدارم ، و بفرمانبردارى و اطاعتش تشويقت ميكنم و دستور ميدهم كه براى خود امانى بگيرى پيش از آنكه در چنگال افتى و از هر طرف گلوگير شوى و از هر سو بخواهى نفس كشى ، راهى نيابى ، تا خدا باحسان و فضل خود و دلسوزى خليفه اءبقاه الله بر تو منت نهد و خليفه امانت دهد و بر تو مهربانى كند و خويشان پيغمبر صلى الله عليه و آله را نسبت بتو (بواسطه تو) حفظ كند، درود بر كسيكه از هدايت پيروى كند (((بما وحى رسيده كه عذاب براى كسى است كه تكذيب كند و رو بگرداند 47 سوره 20))).

جعفرى مى گويد: بمن خبر رسيد كه نامه موسى بن جعفر عليه السلام بدست هارون افتاد، چون آنرا قرائت كرد گفت : مردم مرا بر موسى بن جعفر مى آغالند، در صورتيكه او از آنچه متهمش ميكنند منزه است .

شرح _علامه مجلسى (رحمة الله علیه) گويد: عترف و صهلج دو عضو است در انسان كه نزد اطباء بدين نام شناخته نشده سپس از كتاب عمدة الطالب و مقاتل ابوالفرج تاريخ خروج يحيى بن عبداللّه را كه بصاحب الديلم معروفسست ذكر مى كند و گريختن و پناهندگى او را ببلاد ديلم تا مردنش را در زندان هارون الرشيد با اختلافاتى كه مورخين بيان مى كنند نقل كرده است مرآت ص 270 .

پايان جزء دوم از كتاب كافى ! دنبالش جزء سوم است كه (((باب كراهية توقيف ))) مى باشد و الحمداللّه رب العالمين و الصلواة و السلام على محمد و آله الجمعين .

كراهيت تعيين وقت ظهور امام عليه السلام

1-ابو حمزه ثمالى گويد: شنيدم امام باقر عليه السلام ميفرمود: اى ثابت همانا خداى تبارك و تعالى اين امر را هفتاد وقت گذاشت ، چون حسين صلوات اللّه عليه كشته شد، خشم خداى تعالى بر اهل زمين سخت گشت ، آنرا تا صد و چهل بتاءخير انداخت . سپس كه ما به شما خبر داديم ، آن خبر را فاش كرديد و از روى پوشيده پرده برداشتيد، بعد از آن خدا براى آن وقتى نزد ما قرار نداد. خدا هر چه را خواهد محو كند و ثابت گذارد اصل كتاب نزد اوست .

ابو حمزه گويد: من اين حديث را بامام صادق عليه السلام عرض كردم ، فرمود: چنين بوده است .

2-عبدالرحمن بن كثير گويد: خدمت امام صادق عليه السلام نشسته بودم كه مهزم وارد شد و عرض كرد: قربانت : بمن خبر دهيد: اين امرى كه در انتظارش هستيم كى واقع ميشود؟ فرمود: اى

ص: 92

مهزم ! دروغ گفتند تعیین کنندگان وقت

و هلاك شدند شتاب كنندگان و نجات يافتند تسليم شوندگان .

شرح _ظهور امام زمان عليه السلام از جمله اموريستكه وقتش معلوم نيست لذا در اين روايت تصريح شده است كه كسانيكه براى آن وقت معين كنند دروغگويند. و كسانيكه درباره ظهور آنحضرت شتاب زده شوند يعنى بخدا اعتراض و اشكال كنند كه چرا آن حضرت را ظاهر نميكند، خدا را نشناخته و بقضاء و قدر او راضى نگشته و در نتيجه بشقاوت و هلاكت رسيده اند. و اما انتظار فرج و دعا كردن براى ظهور آنحضرت و در عين حال راضى بودن بخواست و قضاء خدا و تسليم در برابر فرمانش مقتضاى عبوديت و بندگى و محبوب خداى متعال و موجب نجاتست .

3-ابو بصير گويد: از امام صادق عليه السلام راجع بقائم عليه السلام پرسيدم ، فرمود: تعیین کنندگان وقت دروغگويند، ما خانواده ئى هستيم كه تعيين وقت نكنيم .

4-احمد باسناد خود گويد: آن حضرت فرمود: خدا نخواهد جز آنكه با وقتيكه تعیین کنندگان وقت تعيين كنند مخالفت كند (پس هر كه براى ظهور آن حضرت وقتى معين كند، واقع و حقيقت و زمانيكه خدا آن حضرترا ظاهر كند بر خلاف آنست ).

5-فضيل بن يسار گويد: بامام باقر عليه السلام عرض كردم : براى اين امر وقتى هست ؟ فرمود تعیین کنندگان وقت دروغ گويند، تعیین کنندگان وقت دروغ گويند، تعیین کنندگان وقت دروغ گويند. همانا موسى عليه السلام چون (در طور سينا) بپروردگار خود براى پيغام بردن وارد شد، قومش را وعده سى روز دارد، و چون خدا ده روز بر سى روز افزود قومش گفتند: موسى با ما خلف وعده كرد، و كردند آنچه كردند (يعنى گوساله پرست شدند) پس اگر ما خبرى بشما گفتيم و طبق گفته ما واقع شد، بگوئيد: خدا راست فرموده است تا دو پاداش گيريد.

6-على بن يقطين گويد: موسى بن جعفر عليه السلام بمن فرمود: دويست سالست كه شيعه بآرزوها تربيت ميشود: (چون على اين خبر را براى پدرش نقل كرد) يقطين كه در دستگاه سفاح و منصور خدمت ميكرد) به پسرش على بن يقطين گفت : چرا آنچه درباره ما گويند (از پيشرفت دولت بنى عباس ) واقع شود و آنچه درباره شما گويد (از ظهور دولت حق ) واقع نشود؟ على به پدرش گفت : آنچه درباره ما و شما گفته شده از يك منبع است ، (و آن منبع وحى است كه به توسط جبرئيل و پيغمبر و ائمه عليهم السلام به مردم مى رسد) جز اينكه امر شما چون وقتش رسيده بود خالص و واقعش به شما عطا شد، و مطابق آنچه به شما گفته بودند واقع گشت ، ولى امر ما وقتش نرسيده است ، لذا به آرزوها دلگرم گشته ايم . اگر به ما بگويند: اين امر (ظهور دولت حق ) تا دويست يا سيصد سال ديگر واقع نمى شود، دلها سخت شود بيشتر مردم

ص: 93

از اسلام برگردند، ولى مى گويند: چقدر زود مى آيد، چقدر به شتاب مى آيد، براى اينكه دلها گرم شود و گشايش نزديك گردد.

شرح _على بن يقطين در سال 182 يعنى يك سال پيش از وفات موسى بن جعفر عليه السلام وفات يافته است . و هر وقت امام عليه السلام اين حديث را به او فرموده باشد، از دويست سال كمتر است ولى پيداست كه در هر لغتى رؤ وس اعداد مانند ده ، صد، دويست ، سيصد، هزار در اءلسنه و افواه معروف است و به كسور آن توجهى نمى شود، در اينجا هم امام عليه السلام طبق همين اصطلاح و معمول لغت تكلم فرموده است .

و امام آنچه على بن يقطين به پدرش گفت مطلبى است صحيح و متين كه مضمون آن را هم مرحوم صدوق در علل الشرايع خود از حديثى نقل مى كند، و توضيحش اين است كه : موضوع اميد و آرمان در اخبار و روايت و هم در علم روانشناسى امروز از مؤ ثرترين موجبات پيشرفت و ترقى انسان به شمار آمده است ، و بر عكس ياءس و نوميدى از بزرگترين بلاها و موجبات سقوط و انحطاط معرفى شده است تا آنجا كه ياءس از رحمت خدا در رديف گناهان كبيره قرار گرفته است . امر ظهور و فرج امام زمان عليه السلام و پيشرفت دولت حق و عزت مؤ منين ، امريست قطعى و مسلم و ضرورى نزد شيعه ، ولى مصلحت و واقع بينى خداى تعالى چنين اقتضاء كرده است كه به آن سرعتى كه اصحاب ائمه عليهم السلام ، انتظارش را داشتند واقع نشود، بلكه براى مدت مديد و نا معلومى به طول انجاميد، تا مؤ منين راسخ از منافقان ظاهرى مشخص گردند و نيز همه شيعيان با آرزو و اميدى كه نسبت به ظهور آن حضرت دارند، چون وقتش را نمى دانند و احتمال مى دهند در زندگى آنها آن حضرت ظهور فرمايد، از اين جهت با روحى زنده و با نشاط وظايف دينى و اجتماعى خود را انجام مى دهند و نزديك بودن علاوه بر آن كه امريست نسبى ، از نظر علم شامل و محيط خداى تعالى ، هر دورى نزديك است چنانچه راجع به روز قيامت هم مى فرمايد (((اقتربت الساعة ))) به خلاف آنكه اگر به آنها بگويد ظهور دولت حق تا دويست يا سيصد يا هزار و بيشتر به طول مى انجامد كه در آن صورت ملال و افسردگى همه را فرا گيرد و بلكه از آن جهت كه انسان طبعا به آروز و اميد راغب تر و شايق تر است ، دينى كه او را ملول و افسرده كند، رها مى كند و در پى كسى مى رود كه به او وعده هاى زود و خوش ظاهر دهد. اگر چه پوشالى و توخالى باشد.

7 -مهزم پدر ابراهيم مى گويد: خدمت امام صادق عليه السلام از سلاطين آل فلان (بنى عباس ) سخن به ميان آورديم حضرت فرمود: مردم به واسطه شتابشان براى اين امر هلاك گشتند. همانا خدا براى شتاب بندگان ، شتاب نمى كند، براى اين امر پايانى است كه بايد به آن برسد، و اگر مردم به آن پايان رسيدند ساعتى پيش و پس نيفتند.

ص: 94

بررسى و آزمايش

توضیح_تمحيص درلغت بمعنى گداختن طلا و جدا كردن غش آنست و در اينجا مقصود از آن آزمايش انسان است بواسطه تكاليف سخت و دشوار تا خوبان از بدان جدا شوند.

1-امام صادق عليه السلام فرمود: چون از بعد از كشتن عثمان با امير المؤ منين عليه السلام بيعت شد، آن حضرت بر منبر برآمد و سخنرانى و خطبه اى القاء كرد كه امام صادق عليه السلام آن را ذكر كرد و در ضمن آن چنين فرمود: همانا بليه و گرفتارى شما (كه خدا براى امتحان و آزمايشتان مقدر كرده است ) مانند روزى كه خدا پيغمبرش صلى اللّه عليه و آله را مبعوث ساخت رجوع كرده است ، سوگند بآنكه او را بحق برانگيخت كه شما وساوس و آراء مختلف پيدا كنيد و غربال شويد، تا آنجا كه افراد پايين از شما فراز گيرند و بالائيها بزير گرايند، و پيشى گيرندگانى كه كوتاهى مى كردند، بپيش تازند، و پيشى گيرندگانى كه پيش مى تاختند كوتاهى كنند، بخدا كه هيچ نشانه اى (از نشانه هاى حق ) از من پوشيده نگشته و دروغى بمن گفته نشده ، و بتحقيق كه اين مقام و اين روز را بمن آگاهى داده اند.

شرح _پيغمبر صلى اللّه عليه وآله در اوائل بعثت با محيط مردمى روبرو شد كه جهل و باطل دامنگير آنها شده بود، از پيشواى دلسوز و رهبر داناى خود روگردان شده و بعبادت بتها و عادات زشت جاهليت سرگرم بودند، پيغمبر اسلام كه خداى تعالى او را مايه امتحان مردم قرار داد و مبعوثش ساخت با مجاهدت و مساعى بى نظير خود و غزوات و جنگهاى متعدد، بت پرستان را خداپرست كرد و آدمكشان خونخوار را، مانند برادر مهربان در يك صف و تعقيب از يك هدف قرار داد و قوانين عادله اجتماعى را در ميان آنها مجرى ساخت و بيت المال را طبق حق و عدالت تقسيم مى فرمود، ولى متاءسفانه پس از وفات پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه وآله مسلمين آن عادات و اخلاق حسنه اسلامى را رفته رفته كنار گذاشتند تا آنجا كه مى توان گفت : در زمان خلافت عثمان يكمرتبه بقهقرا برگشتند و زمان جاهليت را تجديد كردند.

اكنون پس از قتل عثمان اميرالمؤ منين عليه السلام ، با محيط و مردمى روبرو شده است كه نمونه زمان جاهليت است و براى ارجاع قوانين حق و عدالت و سركوبى طغيانگران بايد جهاد كند و از خود گذشتگى نشان دهد، پس قهرا مردمى بپذيرد و اطاعت نمايند و دسته اى تمرد نافرمانى كنند، و از ميان آنها برخى از مسلمين كه نسبت بحق آن حضرت كوتاهى كرده و با ديگران بيعت كردند بپيش تازند و اطاعت آن حضرترا گردن نهند و در ركابش جهاد كنند و بعضى ديگر مانند طلحه و زبير كه با وجود آنكه در زمان پيغمبر اسلام سوابق درخشانى كسب كرده بودند از اطاعت و انقياد آن حضرت سرپيچى كرده ، طغيان و سركشى آغاز كنند.(و البته نگارنده در کتاب شریف در جست و جوی رستگاری خود اثبات نموده است نفاق طلحه را در زمان حیات رسول خدا و عضویت او را در گروه الذین فی قلبوبهم مرض و لذا به این فراز فقط برای زبیر صادق است)

ص: 95

2-ابن ابى يعفور گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: واى بر سركشان عرب از امريكه نزديك است ، (واى بر آنها در زمان ظهور امام قائم (عليه السلام ) كه نزديكست چنانچه در حديث 938 بيان شد) عرض كردم : قربانت گردم ، چند نفر از عرب همراه حضرت قائم خواهند بود؟ فرمود: چند نفر اندك ، عرض كردم بخدا كسانيكه از ايشان از اين امر سخن مى گويند (اظهار عقيده به امام زمان مى كنند) بسيارند، فرمود مردم ناچار بايد بررسى شوند و جدا گردند و غربال شوند و مردم بسيارى از غربال بيرون ريزند.

3 -منصور گويد: امام صاق عليه السلام : به من فرمود: اى منصور: اين امر (ظهور امام دوازدهم ) به شما نمى رسد جز بعد از نااميدى و نه به خدا (به شما نمى رسد) تا (خوب از بد) جدا شود و نه به خدا تا بررسى شود و نه به خدا تا شقاوت به شقى رسد و سعادت به سعيد.

4- معمر بن خلاد گويد: شنيدم حضرت ابوالحسن عليه السلام مى فرمود: (((الم ))) مگر مردم پنداشته اند بصرف اينكه گويند ايمان داريم رها شوند و امتحان نشوند:! اول سوره عنكبوت ))) سپس به من فرمود فتنه (امتحان ) چيست ؟ عرض كردم : قربانت گردم : آنچه ما مى دانيم امتحان در دين است ، حضرت فرمود: امتحان مى شوند، چنانكه طلا امتحان مى شود، و باز فرمود: خالص و پاك مى شوند، چنانكه طلا پاك مى شود.

5-مردى از حضرت ابى جعفر عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: دلهاى مردم از حديث شما (شيعه كه معتقد به غيبت امام عصر مى باشيد) مى رمد و تنفر دارد، پس هر كه به آن اقرار كرد بيشترش گوئيد و هركه منكر شد از او دست برداريد. همانا ناچار بايد آزمايشى پيش آيد كه هر فرد خصوصى و محرم رازى در آن سقوط كند، تا آنجا كه كه آنكس (از كمال باريك بينى و دقت ) مو را دو نيمه مى كند سقوط كند تا آنجا كه جز ما و شيعيان ما باقى نماند.( یعنی آن را توضیح دهید تا جویای حقیقت راه یابد و شخص معاند معلوم شود).

6-منصور صيقل گويد: من و حارث بن مغيره با جماعتى از اصحابمان (شيعيان ) خدمت امام صادق عليه السلام نشسته بوديم (و از ظهور دولت حق سخن مى گفتيم ) آن حضرت سخن ما را مى شنيد، سپس فرمود كجائيد شما؟ هيهات ، هيهات ، نه به خدا آنچه به سويش چشم مى كشيد واقع نشود، تا غربال شويد، نه بخدا آنچه بسويش چشم مى كشيد واقع نشود، تا بررسى شويد، نه بخدا آنچه چشم مى كشيد واقع نشود. تا جدا شويد. نه بخدا آنچه بسويش چشم مى كشيد واقع نشود، جز بعد از نوميدى . نه بخدا، آنچه بسويش چشم مى كشيد واقع نشود، تا شقاوت بشقى برسد و سعادت بسعيد.(یعنی معاندین و منکرین از طالبان حق و حقیقت جدا شوند)

آنكه امامش را شناسد تقدم و تاءخر اين امر زيانش نرساند

ص: 96

1-زراره گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: امامت را بشناس ، زيرا هرگاه امامت را شناختى تقدم يا تاءخر اين امر زيانت ندهد (يعنى چه آنكه دولت حق زود ظاهر شود و يا دير، براى تو مساويست و زيانى نكرده ئى ، همانا زيان براى كسى است كه امامش را نشناسد).(و این حدیث البته از معجزات عظیم امام صادق علیه سلام است )

2-فضيل بن يسار گويد: از امام صادق عليه السلام درباره قول خدای تعالی (((روزيكه هر دسته از مردم را بامامشان مى خوانيم 71 سوره 17 ))) پرسيدم . فرمود: اى فضيل ! تو امامت را بشناس ، زيرا هرگاه امامت را شناختى تقدم يا تاءخر اين امر زيانت ندهد، كسيكه امامش را بشناسد و پيش از قيام صاحب الامر بميرد، مانند كسى است كه در لشكر آن حضرت بوده است ، نه بلكه مانند كسيكه زير پرچم آن حضرت نشسته باشد. در اينجا يكى از اصحابش گفت : مانند كسى است كه در ركاب رسول خدا صلى اللّه عليه وآله شهيد شده باشد.

3 -ابوبصير گويد: بامام صادق عليه السلام عرض كردم : قربانت گردم ، كى فرج و گشايش باشد؟ فرمود اى ابا بصير! تو هم از جمله دنيا خواهانى ؟ كسى كه اين امر را بشناسد، براى او بواسطه انتظارش فرج حاصل شده .( و این فراز هم البته از معجزات عظیم و خبرهای عظیم غیبی است که برای هر طالب حق، حقیقت آن محرز و مسلم است)

4-اسماعيل بن محمد خزاعى گويد: من شنيدم كه ابوبصير از امام صادق عليه السلام مى پرسيد: شما عقيده داريد كه من حضرت قائم عليه السلام را درك مى كنم ؟ فرمود: اى ابابصير! مگر نه اين است كه امامت را مى شناسى عرض كرد: چرا بخدا، شمائيد امام من و دست حضرت را گرفت حضرت فرمود: اى ابابصير! بخدا از اينكه در سايه خيمه قائم صلوات الله عليه بشمشيرت تكيه نكرده ئى باك نداشته باش (يعنى ثواب چنان كسى براى تو هست ).

5-فضيل بن يسار گويد، شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: كسيكه بميرد و امامى نداشته باشد، مانند مردم جاهليت مرده و هر كه بميرد و به امامش شناسا باشد، تقدم يا تاءخر اين امر او را زيان ندهد، هر كه بميرد و به امامش شناسا باشد: مانند كسى است كه در زير خيمه امام قائم همراه او باشد.

6-امام باقر عليه السلام فرمود: براى كسيكه در انتظار امر (فرج و ظهور) ما مرده است زيانى نيست (چه زيانى است ) كه در ميان خيمه حضرت مهدى و در ميان قشون او نمرده باشد.

7-عمر بن ابان گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: علامت را بشناس (يعنى امامت را بشناس به حديث 527 رجوع شود) چون او را شناختى تقدم يا تاخر اين امر به تو زيانى نرساند، همانا خداى عزوجل مى فرمايد: (((روزى كه هر دسته از مردم را بامامشان (همراه امامشان )

ص: 97

مى خوانيم 71 سوره 17))) پس هر كه امامش را شناسد مانند كسى است كه در خيمه امام منتظر باشد.

( درباره نااهليكه ادعاء امامت كند و كسيكه همه ائمه يا بعضى از ايشان را انكار كند وآنكه امامت را براى نااهل اثبات كند)

1-سورة بن كليب گويد: از امام باقر عليه السلام راجع به قول خداى عزوجل (((و روز قيامت كسانى را كه درباره خدا دروغ گفته اند روسياه بينى 60 سوره 39 ))) پرسيدم ، فرمود: كسى است كه بگويد من امامم و امام نباشد، عرض كردم : اگر چه علوى باشد؟ فرمود: اگر چه علوى باشد، عرض كردم ؟ اگر چه از اولاد على بن ابيطالب باشد؟ فرمود: اگر چه باشد.

شرح _سؤال سوم يا تاءكيد سؤ ال دو مست و يا به جهت دفع احتمالى كه ممكن است مراد بعلوى ، شيعه على عليه السلام يا ساير خويشان آن حضرت باشد.

2-امام صادق عليه السلام فرمود: هر كه ادعاء امامت كند و اهلش نباشد، كافر است .

3-حسين بن مختار گويد: بامام صادق عليه السلام عرض كردم : قربانت (((روز قيامت كسانى را كه بخدا دروغ بستند مى بينى 60 سوره 39))) (تفسيرش چيست ؟) فرمود: درباره كسى است كه خود را امام داند و امام نباشد، عرض كردم : اگر چه از فرزندان فاطمه و على باشد؟ فرمود: اگر چه از فرزندان فاطمه و على باشد.(و این حقیقت محض است که ذات اقدس احدیت به واسطه ی منزلت عظیم عصمت برای امامان معصوم علیه سلام و عجل فرجهم مقرر فرموده است)

4-ابن ابى يعفور گويد: شنيدم ، امام صادق عليه السلام مى فرمود: سه كسند كه در روز قيامت خدا با آنها سخن نگويد و پاكشان نكند و عذابى دردناك دارند: 1 هر كه ادعاء امامت از طرف خدا كند و حق نداشته باشد. 2 كسيكه امام از طرف خدا را انكار كند. 3 آنكه معتقد باشد كه اين دو گروه نام برده شده از اسلام بهره ئى دارند.

5-امام صادق عليه السلام مى فرمود: اين امر (امامت ) را غير صاحبش ادعا نكند، جز اينكه خدا عمرش را قطع كند.

6-و فرمود: كسيكه با اماميكه امامتش از جانب خدا است كسى را شريك كند كه امامتش از جانب خدا نيست : بخدا مشرك گشته است .(و این کلام حضرت در شرح معنی واژگان قرآنی است که بهره گیری از آن ها مقدم است از مراجعه به کتب لغت)

ص: 98

7-محمد بن مسلم گويد: بامام صادق عليه السلام عرض كردم : مردى بمن گفت : امام آخر را بشناس ، نشناختن امام اول زيانت ندهد، حضرت فرمود: خدا او را لعنت كند، من او را نمى شناسم و دشمن دارم ، مگر امام آخر جز بوسيله امام اول شناخته شود؟.

8- ابن مسكان گويد: از شيخ درباره ائمه عليهم السلام پرسيد: هر كه يكى از زنده ها را منكر شود امامان را منكر شده است .

شرح _گويا مرادش امام كاظم عليه السلام است ، اگرچه کلمه ی شیخ از روی تقیه برای امام صادق علیه السلام بیشتر به کار می رود ولى ابن مسكان از آن حضرت بيش از چند روايت نقل نكرده و بعضى گفته اند: تنها يك روايت مشعر را نقل كرده است ، اما شيخ صدوق در كمال الدين همين روايت را از امام صادق عليه السلام نقل كرده است و در هر حال تعبير بشيخ از نظر تقيه مى باشد و انكار امام زنده از آنجهت مستلزم انكار امامان مرده است كه امامت زنده از قول آنها ثابت شده و دليل امامت ميان همگى مشترك است ، پس وقتى امام زنده را نشناسد، دليل امامت را نشناخته ، و اعتقاد بى دليل ثمرى ندارد، و نيز كسيكه زنده را نشناسد، امام ديگرى را كه اهليت ندارد، براى خود انتخاب مى كند، و اين خود دليلى است كه امامان سابق را آنگونه كه بايد نشناخته است .

9- محمد بن منصور گويد: از آن حضرت راجع به قول خداى عزوجل (((و چون كار بدى كنند، گويند پدران خود را مرتكب آن ديده ايم و خدا ما را بدان فرمان داده است ، بگو خدا بكار زشت فرمان نمى دهد چرا درباره خدا چيزى كه نمى دانيد مى گوئيد؟ 28 سوره 7))) پرسيدم . فرمود: آيا كسى را ديده ئى كه معتقد باشد خدا بزنا كردن و شراب نوشيدن و مانند اين محرمات فرمان داده است ؟ عرض كردم : نه ، فرمود: پس اين كار زشتى كه ادعا مى كنند خدا آنها را بدان فرمان داده است چيست ؟ عرض كردم : خدا داناتر است و وليش ، فرمود: اين مطلب درباره امامان جور (غاصب امامت ) است كه مردم ادعا كردند خدا ايشان را به پيروى از مردمى فرمان داده است كه خدا پيروى از آنان دستور نداده پس خدا ادعاء ايشان را رد كرده و خبر داده كه درباره خدا دروغ گفته اند و اين عملشان را فاحشه (كار زشت ) ناميده است .

10-محمد بن منصور گويد: از عبد صالح (حضرت موسى بن جعفر عليه السلام ) درباره قول خداى عزوجل که فرمود (((بگو پروردگار من همه كارهاى زشت را، آنچه عيانست و آنچه نهانست حرام كرده 31 سوره 7 ))) پرسيدم ، فرمود: براى قرآن ظاهرى است و باطنى ، همه آنچه را خدا در قرآن حرام كرده ظاهر قرآن است و باطن آن پيشوايان جورند و همه آنچه را خدای تعالی در قرآن حلال فرموده ظاهر قرآنست و باطن آن پيشوايان حق (ائمه معصومين عليهم السلام ) هستند

ص: 99

شرح _قرآن كريم در آيات مباركاتش بايمان و اسلام و يقين و تقوى و نماز و زكوة و حج و روزه و ساير طاعات و عبادات فرمان مى دهد و اين امور از نظر ظاهر كالبد و پيكرهايى هستند كه هر يك از لحاظ اجرا شرايط و اجزاء مخصوصى دارند، ولى از نظر اينكه اين امور در وجود ائمه ی معصومین عليهم السلام مجسم و ممثل گشته و ايشان آينه تمام نماى همين طاعات و عبادات مى باشند، زيرا ايشان باين امور امر مى كنند و آموزگار آن مى باشند و خود بطور كامل آنها را انجام مى دهند، بدين جهت تمام اوامر با آنها متحد شده و ايشان روح و باطن اوامر قرآن گشته اند و بوجود آنها تاءويل مى شود، لذا آيه شريفه ان الصلاة تنهى عن الفحشاء و المنكر بوجود اميرالمؤ منين عليه السلام تاءويل شده است يعنى ظاهر نماز همين ركعات مخصوصى است كه هر مسلمان در اوقات معين انجام دهد، و باطن و حقيقت و روح و معنى نماز مطابق بيانيكه ذكر شد اميرالمؤ منين عليه السلام است همچنين كفر و نفاق و شرك و زنا و قتل و شرب خمر و امثال آن اموريستكه قرآن از آنها نهى و جلوگيرى فرموده و آن ظاهر قرآنست ، ولى باطن و واقعش پيشوايان جور و ستم و مدعيان بنا حق امامتند كه مجسمه اين امور و وادار كننده مردم را بآنها مى باشند.

11-جابر گويد: از امام باقر عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل (((بعضى از مردم سواى خدا همتاها (مانند بت و گاو و ساير معبودهاى باطل ) گيرند و آنها را چون خدا دوست دارند 164 سوره 2) پرسيدم ، فرمود: ايشان به خدا اولياء فلان و فلانند كه آنها را پيشواى خود گرفتند، نه آن امامى را كه خدا پيشواى مردم قرار داده . بدين جهت خدا فرموده است : (((كاش آن كسان كه ستم مى كنند مى دانستند كه وقتى عذاب را مشاهده كنند، توانائى يكسره براى خداست و عذاب خدا بسيار سخت است ، زمانى كه پيشوايان از پيروان بيزارى جويند و عذاب را ببينند و روابطشان قطع شود و پيروان گويند: اى كاش براى ما بازگشتى بود تا از آنها بيزار مى شديم ، چنانكه از ما بيزار شدند، اين چنين خدا اعمالشان را به آنها مايه افسوس و پشيمانيها نشان مى دهد، و ايشان از آتش بيرون نشوند 165 تا 167 سوره 2))) امام باقر عليه السلام فرمود: اى جابر! ايشان به خدا، پيشوايان و پيروان ايشانند.

12-ابن ابى يعفور گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: سه كسند كه در روز قيامت بآنها نظر نكند و پاكشان نسازد و عذابى دردناك دارند: كسيكه امامتى را كه از جانب خدا ندارد ادعا كند و هر كه امام از جانب خدا را انكار كند و آنكه معتقد باشد ايندو از اسلام بهره ئى دارند.

كسيكه خداى عزوجل را بدون امامى از جانب او ديندارى كند

ص: 100

1-ابن ابى نصر گويد: حضرت ابوالحسن عليه السلام درباره خداى عزوجل (((گمراه تر از آنكه هوس خويش را بدون هدايت خدا پيروى كند كيست ؟ 50 سوره 28 ))) فرمود: يعنى كسيكه راءيش دينش باشد بدون امامى از ائمه هدى . (يعنى بدون راهنمایی امامى را كه خدا رهبر و هادى او قرار داده و او را رها كند و طبق راءى سليقه خويش براى خود امامى بتراشد و در اصول و فروع دين بقياس و استحسان و نظرات شخصى (او و) خويش اكتفا كند).

2-محمد بن مسلم گويد: شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: هر كه ديندارى خدا كند با عبادتى كه خود را در آن بزحمت افكند ولى پيشوائى از جانب خدا براى خود نگرفته باشد، كوشش او پذيرفته نيست و او گمراهست و سرگردان و خدا كردار او را ناپسند دارد و حكايت او حكايت گوسفندى است كه از چوپان و گله خويش گم شود و تمام روز را با تلاش در رفت و آمد باشد و چون شب بر او پرده افكند، گله ئى را كه از چوپان خودش نيست ببيند، بسوى آن گرايد و بآن فريب خورد و در خوابگاه آن گله بخوابد. هنگاميكه چوپان گله خود را حركت دهد، آن چوپان و گله ناشناس بيند، باز با شتاب و سرگردانى در جستجوى چوپان و گله خود برآيد، گوسفندانى را با چوپانش به بيند، بسوى آن گرايد و بدان فريفته شود، چوپان هم او را فرياد زند كه بيا و بچوپان و گله خود پيوند كه تو از چوپان و گله خود گم گشته و سرگردانى ، آن گوسفند هراسان و سرگردان و تنها باين سو و آن سو زند و چوپانى هم ندارد كه بچراگاهش رهبرى كند يا بمنزلش رساند.

در همين هنگام گرگ گمشدن او را مغتنم شمارد و او را بخورد، چنين است بخدا اى محمد! حال كسيكه از جمله اين امت باشد و او را امامى آشكار (يعنى امامتش با دليل متقن ثابت شده ) و عادل از طرف خداى عزوجل نباشد، او گمشده و گمراهست اگر بر اين حال بميرد، با كفر و نفاق مرده است .

بدان اى محمد! كه پيشوايان ستمگرى و پيروانشان از دين خدا بركنارند، خود گمراه گشته و مردم را گمراه كرده اند، اعماليكه بجا مى آورند، مانند خاكسترى باشد كه تند بادى در روز طوفانى بدو زند چيزى از آنچه كسب كرده اند بدستشان نيايد، اينست همان گمراهى دور.

3-عبدالله بن ابى يعفور گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : من كه با مردم آميزش دارم بسيار تعجب مى كنم از مردميكه از شما پيروى نمى كنند و بدنبال فلان و فلان مى روند ولى امين و راستگو و باوفايند، و مردمى هستند كه بدنبال شمايند، ولى امانت و وفاء و راستگوئى آنها را ندارند.

امام صادق عليه السلام راست نشست و مانند خشمناكى به من متوجه شد، سپس فرمود: هر كه خدا را با پيروى از امام ستمگري كه از جانب خدا نيست ديندارى كند، دين ندارد و سرزنش نيست بر كسيكه با پيروى

ص: 101

از امام عادل از جانب خدا ديندارى كند، عرض كردم : آنها، دين ندارند و براينها، سرزنشى نيست ؟!! فرمود: آرى آنها دين ندارند و بر اينها سرزنشى نيست ، سپس فرمود: مگر قول خداى عزوجل را نمى شنوى ؟ (((خدا كار ساز كسانيست كه ايمان آورده اند و از ظلمات بنورشان مى برد 257 سوره 2 ) يعنى از ظلمات گناهان بنور توبه و آمرزششان مى برد، بواسطه پيرويشان از هر امام عادليكه از جانب خداست . و باز فرموده است : (((و كسانى كه كافر شده اند كارسازشان طغيانگران سركشند كه نور بظلمتشان مى برند))) مقصود از اين آيه اينست كه آنها نور اسلام داشتند، ولى چون از هر امام ستمگرى كه از جانب خدا نبود پيروى كردند، بواسطه پيروى او از نور اسلام بظلمات كفر گرائيدند، سپس خدا براى ايشان همراه بودن با كفار را در دوزخ واجب ساخت (آنها دوزخيانند و در آن جاودان باشند).(و این شرح و تفسیر از فرازهای عظیم کتاب خدا و متمایزکننده ی حق از باطل است).

4-امام باقر عليه السلام فرمود: خداى تبارك و تعالى فرموده است : هر آينه عذاب ميكنم هر جمعیتی را كه در اسلام با پيروى از امام ستمگرى كه از جانب خدا نيست ديندارى كند، اگر چه آن جمعیت نيست باعمال خود نيكوكار و پرهيزگار باشد و هر آينه در مى گذرم از هر جمعیتی كه در اسلام با پيروى از امام عادل از جانب خدا ديندارى كند، اگر چه آن جمعیت نيست بخود ستمگر و بدكردار باشد.

5-امام صادق عليه السلام فرمود: خدا شرم نمى كند كه عذاب كند هر امتى را كه با اماميكه از جانب خدا نيست ديندارى كند اگر چه نسبت ؟ باعمالش نيكوكار و پرهيزگار باشد، همانا خدا شرم مى كند امتى را عذاب كند كه با امام از جانب خدا ديندارى كند، اگر چه نسبت به اعمالش ستمگر و بدكردار باشد.

شرح_اين چند روايت دو اصل تولى و تبرى را در اسلام استوار و تثبيت مى كند، ما تحت عنوان توضيح ذيل حديث 537 (ج 1 ص 300) مستدل و مبرهن ثابت نموديم كه خدايتعالى بعد از پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه وآله براى رهبرى و پيشوائى خلق دوازده نفر معين و مشخص را انتخاب نموده و منصوب ساخته است ، علم رهبرى و مقررات و قوانين دين خود را تنها به آنها عنايت فرموده و استعداد و قابليت دعوت و تبليغ دين خويش را در وجود ايشان از نظر فطرت و اكتساب تكميل نموده است ، بنابراين هر فردى غير ايشان كه دعوى پيشوائى و امامت كند دروغگو نيرنگ باز است ، خود گمراه است و ديگران را گمراه مى كند و به خود و پيروانش ستمى بزرگ مرتكب مى شود، بدينجهت در اين دو روايت از ايشان به كلمه ستمگر و منحرف تعبير شده است .

در تاريخ اسلام پس از وفات پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه وآله چنين افرادى با دعا برخاسته و پس از اندكى حکم فرمائی با زور و سرنيزه ، خويشتن و پيروان خويش را مفتضح و رسوا نموده و لعنت و نفرين را از

ص: 102

بازماندگان براى خود بيادگار گذاشته اند. مردميكه در حزب چنين افراد نام نويسى كنند و در شمار آنها درآيند و بر عده آنها بيفزايند و موجب مزيد شوكت و قدرتشان گردند، اگر چه از نظر وظيفه شخصى ، مردمى نيكوكار و با تقوى باشند، باين معنى كه فقط اسم خود را در ليست آنها نوشته و بمرام نامه و اساسنامه و مقررات حزبى آنها رفتار نميكنند، بلكه در وظايف شخصى و اجتماعى پيرو مقررات اسلامند، اينگونه افراد بحكم اين چند روايت در نظر خدا منفور و مبغوض و محكوم بعذاب و عقوبت مى باشند، زيرا همان يك عمل بظاهر كوچك وسيله ترويج باطل و مسلط ساختن شخص غاصب و ستمگر را بر افراد مسلمان و پايمال نمودن حقوق و حدود خدا و مسلمين و در نتيجه موجب ضعف و اضمحلال مقررات دين اسلام و خانه نشستن پيشواى بر حق ميگردد، پيداست كه معاويه و يزيد و هشام و منصور اگر تنها مى بودند، هيچگاه آن همه جنايت و ستم مرتكب نمى شدند، بلكه اگر اطرفيان و حواشى آنها منحصر بيك عده كارگردان و ماءمور هم مى بود جراءت چنان هتاكيها را نميداشتند، بطور مسلم آن ستمگران از ثبت نام افراد بسيار در حزب خود استفاده مى كردند و غرور و نخوت بيشترى بكار مى بردند و در ظلم و تعدى خويش گامهاى فراترى ميگذاشتند. تا اينجا بيان و توضيح قسمت اول از اين روايت شريف بود.

و اما راجع بقسمت دوم يعنى كسيكه از امام بحق پيروى كند و در اعمال شخصى خود مرتكب گناه و آلودگى شود، پيداست كه او بواسطه اينكه در مقدمه و سرلوحه اعمالش سطر درخشانى بنام ولايت و تعهد پيروى از امامان عادل و منصوب از جانب خدا را ثبت كرده ، و از پيشواى گمراه كننده و منحرف روگردان شده است ، در نتيجه بر عده مؤ منين افزوده و از اهل باطل كاسته و باندازه يك تن نيروى اسلام و عفو و بخشش را تقويت نموده ، و نيروى نفاق و باطل را تضعيف و تخريب كرده است ، و شايسته و سزاوار است كه عفو و بخشش الهى آلودگيهاى كوچكش را فرا گيرد، و خداوند حكيم و مهربان بواسطه يك عمل مهم و با ارزش او از چندين خطا و لغزش ديگرش در گذرد. براى اين دو فرد در تشكيلات اجتماعى مى توانم بدو بنده و نوكرى مثال بزنيم كه يكى از آنها در خانه آقا وولينعمت خويش را انتخاب كرده و در آنجا سر سپرده و بيعت كرده است ، ولى گاهى هم از او خطا و لغزش و سرپيچى و تمرد مشاهده ميشود. و ديگرى از آقا وولينعمت خود رو گردان شده و در خانه دشمن او سر سپرده و ثبت نام كرده ولى كردار و رفتارش را آنجا با دستورات ولينعمتش مطابق و موافق است ، شما خود بينديشيد و قضاوت كنيد.

كسيكه بميرد و پيشوائى از ائمه هدى نداشته باشد و اين باب جزء باب سابق است

ص: 103

1-فضيل بن يسار گويد: روزى امام صادق عليه السلام خود براى ما شروع بسخن كرد و فرمود: رسولخدا صلى اللّه عليه وآله فرموده است : هر كه بميرد و پيشوائى نداشته باشد، بمردن جاهليت مرده است . عرض كردم اين سخن پيغمبر است ؟! فرمود: آرى بخدا او فرموده است ، عرض كردم : پس هر كه بميرد و پيشوائى نداشته باشد، مرگش مرگ جاهليت است ؟! فرمود: آرى .(مرگ جاهلیت یعنی در گمراهی یعنی به سوی دوزخ)

شرح_مقصود از نداشتن پيشوا اينستكه : پيغمبر يا امامى را كه خدا در زمان او تعيين فرموده نپذيرد و اطاعت او را بر خود واجب نداند و مراد به جاهليت حالتى است كه اعراب پيش از آمدن اسلام داشتند، كه خدا و پيغمبر را نميشناختند و دين و شريعت را كنار گذاشته و بنژاد و تبار خويش مى باليدند و خود خواهى و گردنكشى و كارهاى زشت ديگر در ميان آنها رواج داشت .

2-ابن ابى يعفور گويد: از امام صادق عليه السلام راجع بقول رسول خدا صلى اللّه عليه وآله (((هر كه بميرد و او را پيشوائى نباشد مرگش مرگ جاهليت است ))) پرسيدم و گفتم : مقصود مردن در حالت كفر است ؟ فرمود: مردن در حالت گمراهى است . عرض كردم : هر كه در اين زمان هم بميرد و او را پيشوائى نباشد، مرگش مرگ جاهليت است ؟ فرمود: آرى .

3-حارث بن مغيره گويد: بامام صادق عليه السلام عرض كردم : پيغمبر فرموده است : هر كه بميرد و پيشوايش را نشناسد بمرگ جاهليت مرده است ؟ فرمود: آرى . عرض كردم : جاهليت كامل يا جاهليتى كه امامش را نشناسد فرمود: كفر و نفاق و گمراهى .

شرح_مراد بجاهليت چنانچه در دو روايت پيش توضيح داديم عقايد باطل و عادات زشتى است كه عرب قبل از اسلام دچارش بودند، و چون در حديث پيغمر اكرم صلى اللّه عليه و آله ، مردن كسى كه امامش را نشناسد بمردن بر حالت جاهليت تشبيه و تنظير شده است ، راوى سؤ ال مى كند كه آيا مقصود از جاهليت تمام عقايد فاسد و اخلاق زشت آنهاست يا تنها از نظر نشناختن امام است ؟ حضرت مى فرمايد: از نظر كفر و نفاق و گمراهى است . يعنى اگر نشناختن امام از آنجهت باشد كه او را منكر شود و در مقام مخالفت و ستيزه با او بر آيد، از لحاظ كفر با مردم جاهليت شريكست ، همچون ظلالت و گمراهى كه از كفر و نفاق پائين تر و وبال و كيفرش سبكتر است ، و درجاتش نسبت بقاصر و مقصر و مستضعف مختلف و متفاوتست .

4-امام صادق عليه السلام فرمايد: هر كه بدون شنيدن و فرا گرفتن از امامى صادق خدا را پرستش كند قطعا خدا ملازم رنج و مشقتش سازد (خدا ملازم سرگردانى و رنج و مشقتش نمايد) و كسى كه ادعاى مردن كند از غير درى كه خدا آنرا گشوده ، مشرك است و (امام معصوم) آن درى است ايمن (و نهاده ) بر حصار راز پنهان خدا.

ص: 104

درباره سادات حقشناس و منكر حق

1-سليمان بن جعفر گويد: شنيدم حضرت رضا مى فرمود: همانا على بن عبداللّه بن حسين بن على بن حسين بن على بن ابيطالب عليهم السلام و همسر و پسرانش اهل بهشتند. سپس فرمود: هر كس از اولاد على و فاطمه عليهما السلام عارف باين امر (امامت ) باشد، مانند مردم ديگر نيست . شرح_علامه مجلسى (رحمة الله علیه) گويد: ظاهرا بجاى عبداللّه ، عبيداللّه صحيح است چنانچه گفته صاحب عمدة الطالب و مقاتل الطالبين و مورخين ديگر بر آن دلالت دارد، سپس از عمدة الطالب نقل ميكند كه اولاد حضرت على بن الحسين عليهما السلام از شش پسر باقى ماندند: 1 امام محمد باقر عليه السلام 2 عبد اللّه باهر 3 زيد شهيد 4 عمر اشرف 5 حسين اصغر 6 على اصغر.

يكى از پسران حسين اصغر عبيد اللّه اعرج است كه اين على بنام على صالح است پسر اوست ، او را زنى صالحه بنام ام سلمه بود كه از شدت اخلاص و ارادتى كه بحضرت رضا عليه السلام داشت ، روزى كه آن حضرت بعيادت شوهرش تشريف آورده بود، او از پشت پرده به آنحضرت مى نگريست و چون از مجلس برخاست ، محل جلوس امام عليه السلام را مى بوسيد و بعنوان تبرك بر آن دست ميماليد. حضرت رضا عليه السلام از خانواده على صالح تجليل فرموده و بهشت را براى آنها وعده داده و در آخر فرموده است : ساداتى كه به امامت عارف باشند مانند ديگر مردم نيستند، يعنى ثواب آنها از ساير مردم بيشتر است بواسطه شرافت نسب ايشان ، چنانچه خدا درباره همسران پيغمبر صلى اللّه عليه و آله اين امتياز را قائل شده است ، يا بجهت اينكه ايمان و اطاعت ايشان از امامى كه از خويشان و فاميل خود آنهاست دشوار و مشكل تر است نسبت به ساير مردم ، زيرا اسباب حسد و كينه در آنجا قويتر و خضوع و كوچكى كردن در برابر فاميل سخت تر و گرانتر است و لذا شيطان ايشانرا بادعاء امامت بيشتر وسوسه مى كند، بعضى گفته اند: علتش اين است كه طاعت و عبادت سادات ، ثوابش دو برابر مردم ديگر است ، چنانكه عقوبت گناه و نافرمانى ايشان هم دو برابر است .

2-احمد بن عمر گويد: بحضرت ابوالحسن عليه السلام عرض كردم : بمن بفرمائيد كسيكه فرزند فاطمه باشد و با شما دشمنى كند و حق شما را نشناسد از لحاظ مجازات با ساير مردم برابر است ؟ فرمود على بن الحسين عليهما السلام مى فرمود: عقاب ايشان دو چندانست .

3-عبد الرحمن بن ابى عبداللّه گويد: بامام صادق عليه السلام عرض كردم : منكر امر امامت از خاندان بنى هاشم و ديگران برابرند؟ فرمود: مگو منكر، بلكه بگو جاحد از خاندان بنى هاشم و ديگران . ابوالحسن (على بن اسمعيل ميثمى ) گويد: من در اين باره فكر كردم ، و قول خداى عزوجل درباره برادران يوسف بيادم افتاد (((فعرفهم و هم له منكرون 58 سوره 12))) يوسف آنها را شناخت و آنها يوسف را منكر بودند

ص: 105

(نشناختند).(از این فراز اثبات می گردد مقدم بودن معنی واژگان کتاب خدا از لسان قرآن و امامان معصوم بر آنچه در افواه مردم و لغت نامه هایی است که چند صد سال بعد تدوین شده است)

شرحفرق منكر و جاحد اين است كه : منكر در برابر عارف و عالم بكار مى رود يعنى كسيكه چيزى را نشناخته و ندانسته است چنانچه آيه سوره يوسف كه بياد ابوالحسن افتاد، شاهد آن است . اما جاحد كسى است كه مطلبى را فهميده و دانسته رد كند و نپذيرد، از اينجهت امام عليه السلام فرمود: نسبت به بنى هاشم كه امام را نمى پذيرند، بايد جاحد گفت نه منكر، زيرا امام از خداندان خود آنهاست و او را خوب مى شناسند اگر كسى از آنها امام را نپذيرد، بواسطه حسد و اغراض دنيوى ديگر است و عذاب و عقاب او از ديگران بيشتر باشد، زيرا خدا حجت را براى او كاملتر و تمامتر كرده كه از آن خاندانش قرار داده است و نيز ناسپاسى ايشان از اين نعمت و منت بزرگ خداوند زشت تر و شديدتر است و يا بجهت اين است كه گناه و خطا از اشراف زشت تر و ناپسنده تر است و لذا خدا لغزشهائى را بر پيغمبران مى گيرد و از آنها مؤ اخذه مى كند كه از ديگران در گذشته و بخشيده مى دارد.

4-ابن ابى نصر گويد: بحضرت رضا عليه السلام عرض كردم : آنكه جاحد (امر امامت ) باشد از خاندان شما با ديگران برابر است ؟ فرمود: براى جاحد از خاندان ما دو گناه و براى نيكوكار دو ثوابست .

آنچه هنگام درگذشت امام بر مردم واجبست

1-يعقوب بن شعيب گويد: بامام صادق عليه السلام عرض كردم : چون براى امام پيش آمدى كند مردم چه كنند؟ فرمود: قول خداى عزوجل كجاست كه مى فرمايد. (((چرا از هر گروه از مؤ منين دسته ئى سفر نكنند تا درباره دين ، دانش آموزند و چون بازگشتند، قوم خويش را بيم دهند، شايد آنها بترسند 122 سوره 9 ))) سفر كنندگان تا زمانيكه دنبال طلب دانشند معذورند و آنها كه در انتظارند، تا زمان بازگشت رفقاى خود معذورند.

شرح_راجع به آيه شريفه در ج 1 ص 307 توضيحى بيان كرديم و در اينجا ميگوئيم بقرينه سؤال و جواب ، مراد اين است كه چون امام وفات كند، بر مؤمنينى كه در بلد امام نيستند، لازمست از ميان خود عده اى را انتخاب كرده براى تعيين امام به آن شهر بفرستند و تا زمانيكه به آنجا نرسيده و در بلاتكليفى بسر مى برند، از نداشتن امام و پيشوا معذورند و همچنين كسانيكه ايشانرا فرستاده اند تا زمان رسيدن خبر به آنها معذورند.(در ادامه ی روایتی مذکور می گردد که جعلی بودن آن محرز است و در آن راوی به دنبال تقدیس افراد دیگر بوده بدون داشتن شاخصه ی امامت که عصمت و نص رسول خداست می باشد.)

ص: 106

2-عبدالاعلى گويد: از امام صادق عليه السلام راجع بقول عامه پرسيدم كه گويند: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرموده : (((هر كه بميرد و امامى نداشته باشد، بمرگ جاهليت مرده است ))) فرمود: درست است بخدا. عرض كردم : امامى (در مدينه ) وفات كرده و مردى در خراسانست و نميداند وصى او كيست ، همين دورى از امام براى او عذر نيست ؟ فرمود: براى او عذر نيست . همانا چون امام بميرد. برهان وصيش بر كسانى است كه در بلد او هستند (پس آنها بايد وصى امام را با برهان امامت تعيين كنند) و بر كسانيكه در بلد امام نيستند، چون خبر وفات او را شنيدند، لازمست كوچ كنند، همانا خداى عزوجل مى فرمايد: (((چرا از هر گروه از مؤ منان ، دسته اى كوچ نكنند تا درباره دين ، دانش آموزند و چون باز گشتند قوم خويش را بيم دهند، شايد آنها بترسند))).

عرض كردم : اگر دسته ئى كوچ كردند و بعضى از آنها پيش از آنكه (بشهر امام ) برسد و بداند بميرد؟ فرمود: خداى جل و عز مى فرمايد: (((و هر كه براى مهاجرت بسوى خدا و رسولش از خانه خويش در آيد، آنگاه مرگ وى فرا رسد، پاداش او بعهده خدا باشد 99 سوره 4 ))).

عرض كردم : اگر بعضى از آنها ببلد امام رسيدند شما در خانه خود را بسته و بروى خود پرده انداخته ايد، نه خود شما مردم را بسوى خود خوانيد و نه ديگرى ايشانرا بشما راهنمائى كند، بچه وسيله امام را بشناسند؟ فرمود: بوسيله كتاب منزل خدا.

عرض كردم : خدا جل و عز (در قرآن ) چگونه مى فرمايد؟ امام فرمود: بنظرم پيش از اين هم در اين باره سخن گفته ئى ؟ (از من پرسيده ئى ؟) عرض كردم : آرى . آنگاه حضرت آياتى را كه خدا درباره على نازل فرموده و آنچه را خدا به على عليه السلام اختصاص داده و وصيتى را كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله راجع به او نموده و نصبش فرموده و مصيباتيكه بآنها ميرسد و اعتراف حسن و حسين را به آن و وصيتش را به حسن و تسليم كردن حسين امر امامت را طبق قول خدا (((پيغمبر بمؤ منان از خودشان سزاوارتر است و همسران وى مادران ايشانند و خويشاوندان در كتاب خدا، بعضى نسبت به بعضى سزاوارترند 6 سوره 33 ))) همه را ياد آور شد. (فرمود بيادآور).

(تا معلوم شود امامت على و حسن و حسين عليهم السلام بدليل آيات قرآن و احاديث پيغمبر صلى اللّه عليه وآله بوده و از آن پس بدليل آيه شريفه اولوالارحام).

عرض كردم : مردم درباره امام باقر عليه السلام اعتراض كرده و ميگفتند: چگونه شد كه امامت از ميان تمام فرزندان پدرش بدر شد و بوى رسيد، با آنكه در ميان آنها كسانى بودند كه از نظر قرابت مثل او و از نظر سن بزرگتر از او (مانند زيد بن على ) بودند. در صورتيكه امامت به كوچكتران از او (بواسطه كوچكتر بودنشان ) نرسيد؟ فرمود: صاحب امر امامت به سه خصلت شناخته مى شود كه مختص به اوست و در غير او

ص: 107

نيست : 1-او نسبت به امام پيشين سزاوارتر (نزديكتر و منسوب تر) از ساير مردمست . 2-وصى او است . 3-سلاح و وصيت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله نزد اوست .

و اينها نزد من است ، كسى با من در اين باره نزاع نكند (بحديث 617 رجوع شود) عرض كردم اينها از ترس سلطان پنهانست ؟ فرمود: پنهان نيست بلكه دليلى روشن دارد، همانا پدرم هر چه آنجا (مخزن و دايع امامت ) بود بمن سپرد و چون وفاتش نزديك شد، فرمود: گواهانى را نزد من حاضر كن ، من چهار تن از قريش را كه نافع غلام عبداللّه بن عمر يكى از آنها بود، حاضر كردم . فرمود: بنويس :

اين است آنچه يعقوب پسرانش را بدان وصيت مى كند (((پسرانم همانا خدا اين دين را براى شما برگزيد نميريد جز اينكه مسلمان باشيد 122 سوره 2 ))) و محمد بن على بپسرش جعفر بن محمد وصيت كرد و دستورش داد كه او را با برديكه در آن نماز جمعه ميخواند، كفن پوشد و با عمامه خودش او را عمامه بندد و قبرش را چهار گوش ساخته ، چهار انگشت از زمين بلند كند و سپس آنرا واگذارد (از چهار انگشت بلندتر نكند).

آنگاه فرمود: وصيت نامه را درهم پيچيد و بگواهان فرمود: برويد خدا شما را رحمت كند. پس از رفتن ايشان من گفتم : پدرم ! در اين وصيت نامه چه احتياجى بگواه گرفتن بود؟ فرمود: من نخواستم كه تو (پس از مرگ من ) مغلوب باشى و مردم بگويند: او وصيت نكرده است و خواستم تو دليلى داشته باشى كه هرگاه مردى به اين بلد آيد و گويد وصى فلانى كيست ! بگويند فلانى .

من گفتم : اگر در وصيت شريك داشته باشد امام چگونه تعيين ميشود؟) فرمود: از او سؤ ال مى كنيد (مسائل مشكل علمى و امور غيبى را از او مى پرسيد) مطلب براى شما روشن مى شود.

3-محمد بن مسلم گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : اصلحك الله خبر بيمارى شما بما رسيد و ما را نگران كرد، اى كاش ما را آگاه مى ساختى (يا فرمود بما مى آموختى ) وصى شما كيست ؟ فرمود: همانا على (بن ابيطالب ) عليه السلام عالم (امام ) بود و علم به ارث ميرسد، و هيچ عالمى نميرد جز اينكه پس از وى كسى باشد كه مانند علم او يا آنچه خدا خواهد (كمتر يا زيادتر) بداند، عرض كردم براى مردم رواست كه چون امامى بميرد، امام بعد از او را نشناسد؟ فرمود: اما براى اهل اين شهر يعنى مدينه روا نيست (زيرا بايد فورا سؤ ال كنند و وصى امام را بشناسند) و نسبت به شهرهاى ديگر معذوريت آنها به اندازه رسيد نشان تا مدينه است ، همانا خدا مى فرمايد: (((همه مؤ منين نتوانند كوچ كنند، پس چرا از هر گروه ايشان دسته اى سفر نكنند تا در امر دين دانش اندوزند و چون باز گشتند، قوم خويش را بيم دهند شايد آنها بترسند122 سوره 9 ))) عرض كردم : بفرمائيد اگر كسى در اين راه بميرد، چه مى شود؟ فرمود: او به منزله كسى است كه براى مهاجرت بسوى خدا و رسولش از منزكش بيرون شده ، سپس مرگش

ص: 108

فرا رسد كه پاداش او برخداست . عرض كردم : وقتى وارد مدينه شدند، بچه دليل امام خود را مى شناسند؟ فرمود: به امام آرامش و وقار و هيبت عطا شود (يعنى امام را مى بينند كه اطمينان قلب و عدم شك و تزلزل در گفتار و رفتار و وجناتش هويدا است ).( پس این روایت که جعلی بودن آن اظهر من الشمس است به عنوان نمونه ذکر می شود زیرا راوی صرفاً به دنبال اثبات موضوع امامت از طریقی است که بر هر شخص دیگر ممکن است مانند اقامه شعور و یا داشتن وقار و هیبت درحالی که امام معصوم و خبر داده شده از سوی از رسول خدا و از قبل تعیین شده است بازبینی این روایات و اشکالاتی که راوی در ذهن مخاطبان ایجاد می کند گواه صادق و شاهد عادل در جعلی بودن این روایات است)

زمانى كه امام ميفهمد امر امامت باو رسيده است

( از عنوان این باب نیز به سادگی می توان به جعلی بودن روایات مربوط به آن به لحاظ موضوعی واقف شد زیرا با شئون امامت که علم لدنی خداوند است منافات دارد و لذا ما هر آنچه را به لحاظ موضوعی بر خلاف منزلت امام معصوم دانستیم نیاوردیم مگر آخرین حدیث این باب را که صحیح می دانیم و دلیل قاطع آن نیز احادیث معارض باب بعدی است)

1-مسافر گويد: هنگاميكه ابوابراهيم (موسى بن جعفر) عليه السلام را (بسوى بغداد) ميبردند بامام رضا عليه السلام دستور داد كه هميشه تا وقتى كه خودش زنده است ، هر شب در منزل آن حضرت بخوابد تا خبرش باو برسد، مسافر گويد: ما هر شب بستر امام رضا را در دهليز خانه مى انداختيم ، و آن حضرت بعد از شام مى آمد و مى خوابيد، و صبح بمنزل خويش مى رفت ، تا چهار سال بدين منوال گذشت ، شبى از شبها بستر حضرت را انداختند ولى او دير كرد و بالاخره هم نيامد، اهل خانه نگران و هراسان شدند و ما را از نيامدنش دهشتى گرفت .

چون فردا شد، آن حضرت بمنزل آمد و نزد اهل خانه رفت و متوجه ام احمد شد و باو فرمود: آنچه را پدرم بتو سپرده بياور، ناگاه ام احمد فرياد كشيد و سيلى برخسارش زد و گريبانش را دريد و گفت : بخدا آقايم مرد، حضرت او را جلو گرفت و فرمود: (((مبادا سخنى بگوئى و آنرا اظهار كنى تا خبر بحاكم برسد))) سپس ام احمد زنبيلى را با دو هزار دينار يا چهار هزار دينار نزد او آورد و همه را به امام رضا داد، نه به ديگران (زيرا از اموال شخصى آن حضرت نبود تا ميان همه وراث تقسيم شود).

و ام احمد كه برگزيده و محرم راز امام هفتم عليه السلام بود گفت آن حضرت روزى محرمانه به من فرمود: اين امانت را نزد خود حفظ كن ، كسى را از آن آگاه نساز تا من بميرم ، چون من در گذشتم هر كس از فرزندانم نزد تو آمد و آن را از تو خواست تحويلش ده و بدان كه من مرده ام . اكنون به خدا نشانه اى كه آقايم

ص: 109

فرموده بود ظاهر شد (و دانستم كه او در گذشته است ) امام رضا عليه السلام آنها را از او گرفت و همه را دستور خود دارى داد تا زمانيكه خبر رسيد، سپس باز گشت و براى خوابيدن شب هم چنانكه مى آمد، نيامد، تا چند روزى بيش نگذشت كه پاكت نامه خبر وفات امام هفتم رسيد. ما روزها را شمرديم و حساب كرديم ، معلوم شد همان وقتيكه امام رضا براى خوابيدن نيامد و امانت را گرفت ، آن حضرت در گذشته است .

حالات ائمه عليهم السلام از نظر سن

1-يزيد كناسى گويد: از امام باقر عليه السلام پرسيدم كه آيا عيسى بن مريم زمانى كه در گهواره سخن گفت ، حجت خدا بود بر اهل زمانش ؟ فرمود: او آن زمان پيغمبر و حجت غير مرسل خدا بود (يعنى در آن زمان مامور بتبليغ و دعوت نبود) مگر نمى شنوى گفته خود او را كه مى گويد (((من بنده خدايم (تا مردم نگويند عيسى خداست ) خدا به من كتاب داده و پيغمبرم ساخته و هر جا باشم (اگر چه در گهواره و با ) بر كنم قرار داده و تا زنده باشم مرا به نماز و زكاة سفارش كرده 31 سوره 19 ،))).

عرض كردم : در آن زمان و در همان حاليكه در گهواره بود، حجت خدا بود بر زكريا؟ فرمود: عيسى در همان حال براى مردم آيت بود و رحمت خدا بود براى مريم ، زمانيكه سخن گفت و از جانب او دفاع كرد و پيغمبر بود و حجت بر هر كه سخنش را در آن حال شنيد. سپس سكوت نمود و تا دو ساله شد، سخن نگفت ، و حجت خداى عزوجل بر مردم بعد از سكوت عيسى تا دو سال زكريا بود، سپس زكريا در گذشت و پسرش يحيى ، كتاب و حكمت را از او ارث برد، در حاليكه كودكى خرد سال بود. مگر نمى شنوى گفته خداى عزوجل را؟ (((اى يحيى كتاب (تورات ) را با قوت بگير و ما حكم نبوت را در كودكى به او داديم 12 سوره 19 ))) (يعنى ما كه ترا در كودكى حكم نبوت دهيم ، نيرو و استعداد آن را هم به تو مى بخشيم ).))

چون عيسى هفت ساله شد و خدا يتعالى به او وحى فرستاد، از نبوت و رسالت خود سخن گفت ، و بر يحيى و همه مردم حجت گشت . اى ابا خالد! از روزيكه خدا آدم عليه السلام را آفريد و در زمينش ساكن ساخت يك روز زمين ، بدون حجت خدا بر مردم . نباشد عرض كردم : قربانت . آيا على عليه السلام در زمان حيات رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بر اين امت از طرف خدا و رسولش حجت بود؟ فرمود. آرى ، روزى كه پيغمبر او را براى مردم بپا داشت و براى پيشوائى منصوبش ساخت و ايشان را بولايتش دعوت كرد و باطاعتش دستور داد.

عرض كردم : اطاعت على عليه السلام در زمان حيات و بعد از وفات پيغمبر صلى اللّه عليه وآله بر مردم واجب بود؟ فرمود: آرى ، ولى در زمان رسول خدا صلى اللّه عليه و آله خاموش بود و سخن نمى گفت . و در زمان حيات پيغمبر صلى اللّه عليه و آله اطاعت از پيغمبر صلى اللّه عليه و آله بر امت و بر على عليه السلام واجب بود و بعد از وفات آن حضرت اطاعت از على عليه السلام از جانب خدا و رسولش بر

ص: 110

همه مردم واجب بود، و على عليه السلام حكيم و عالم بود (اشاره به آيه شريفه (((و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم ))) دارد).

2-صفوان بن يحيى گويد: به امام رضا عليه السلام عرض كردم : پيش از آنكه خدا ابا جعفر را بشما ببخشد، از شما (درباره جانشينت ) مى پرسيدم ، مى فرموديد: خدا به من پسرى عطا مى كند. اكنون خدا او را به شما عطا كرد و چشم ما روشن گشت خدا آن روز را به ما نشان ندهداگر پيش آمدى كند بسوى كه برويم ؟ حضرت با دست اشاره به ابى جعفر عليه السلام كرد كه در برابرش ايستاده بود، من عرض كردم : قربانت اين پسر سه ساله است !! فرمود: هيچ زيانى به امامت او ندارد، همانا عيسى بن مريم عليه السلام قيام بحجت كرد، زمانيكه كمتر از سه سال داشت (به حديث 833 رجوع شود).

3-مردى گويد: به امام محمد تقى عليه السلام عرض كردم : مردم درباره خردسالى شما سخن مى گويند: فرمود: همانا خدايتعالى بداود وحى كرد كه سليمان را جانشين كند و او كودكى بود كه گوسفند مى چرانيد، عابدان و دانشمندان بنى اسرائيل او را نپذيرفتند، خدا بداود عليه السلام وحى كرد كه عصاهاى معترضين و عصاى سليمان را بگير و در خانه اى بگذار و با خاتمهاى مردم مهرش كن فردا عصاى هر كس (مانند درخت سبزى ) بر گدار و ميوه دار شد، او جانشين است . داود عليه السلام اين خبر را به آنها گفت (و چون فردا عصاى سليمان را سبز ديدند) گفتند: راضى شديم و پذيرفتيم .

4-بو بصير (نابينا) گويد: خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و كودك پنجساله نا بالغى عصاكش من بود: حضرت بمن فرمود: حال شما چگونه باشد زمانى كه حجت بر شما همسال ، اين كودك باشد؟ (يا فرمود: همسال اين كودك بر شما ولايت داشته باشد) (مقصود امام جواد عليه السلام است كه در ابتداى امامتش بقول مشهور 8 سال و چند ماه داشت .

5-اسماعيل بن بزيع گويد: از حضرت ابی جعفر عليه السلام راجع بامر امامت پرسيدم و گفتم : ممكن است امام از هفت سال كمتر داشته باشد؟ فرمود: آرى كمتر از پنج سال هم مى شود (اشاره به امام دوازدهم عليه السلام دارد) سهل گويد على بن مهزيار اين حديث را در سال 221 بمن گفت .

6-پدر خيرانى گويد: در خراسان برابر حضرت رضا عليه السلام ايستاده بودم كه مردى به او عرض كرد اگر پيش آمدى كند، بسوى كه رويم ؟ فرمود بسوى پسرم ابى جعفر مثل اينكه گوينده سن ابى جعفر عليه السلام را كوچك شمرد امام رضا عليه السلام فرمود: خداى تبارك و تعالى عيسى بن مريم عليه السلام را بنبوت و رسالت و شريعت تازه مبعوث ساخت در سنى كوچكتر از سن ابى جعفر.

ص: 111

7-على بن اسباط گويد: امام محمد تقى عليه السلام را ديدم كه بطرف من مى آيد، من نگاهم را به او تيز كردم (با دقت باو نگريستم ، شروع بنگريستنش كردم ) و بسر و پايش نگاه مى كردم تا اندازه قامتش را براى اصحاب اهل مصر خود (شيعيان ) وصف كنم ، در آن ميان كه من ورانداز مى كردم ، حضرت بنشست و فرمود: اى على ، خدا حجت درباره امامت را بمانند حجت درباره نبوت آورده و فرموده است (((حكم نبوت را در كودكى به او داديم 13 سوره 19 ))) (((و چون برشد رسيد 22 سوره 12 ))) (((و به چهل سالگى رسيد 15 سوره 46 ))) پس رواست كه بشخصى در كودكى حكمت داده شود (چنانچه بيحيى داده شد) و رواست كه در چهل سالگى داده شود (چنانچه بيوسف داده شد).

8 -على بن حسان به امام جواد عليه السلام عرض كرد: آقاى من ! مردم بخرد سالى شما اعتراض دارند، فرمود: چه اعتراضى دارند، در صورتى كه خداى عزوجل به پيغمبرش صلى اللّه عليه وآله فرموده است (((بگو راه من اينست ، من از روى بصيرت بسوى خدا ميخوانم ، با آنكه از من پيروى كرده 108 سوره 12 ))) بخدا كسى جز على عليه السلام از او پيروى نكرده و او نه سال داشت و من هم نه ساله ام .

شرح_ميان خاصه و عامه مورد اتفاق است كه اولين مردى كه بپيغمبر صلى اللّه عليه وآله ايمان آورد و اسلام پذيرفت على بن ابيطالب عليه السلام بود و خود آن حضرت هم هميشه بدان افتخار مى كرد و آن را دليل افضليت خود مى دانست و پيغمبر صلى اللّه عليه وآله هم به فاطمه مى فرمود: تو خرسند نيستى كه شوهرت دادم به كسى كه در ايمان بر همه مقدم است و باز فرمود: اولين كسى كه از اين امت بر سر حوض وارد شود، اولين كسى است كه اسلام آورده و آن على بن ابيطالب عليه السلام است .

اما راجع بسن آنحضرت در زمان پذيرفتن اسلامش اختلافست و ميان هفت سال تا پانزده سال گفته اند (و اما پاسخ ناصبی معاند را در خصوص کمی سن امامان معصوم، ذات اقدس احدیت در کتاب خود داد به شرطی که مذکور شد)

امام را جز يكى از ائمه غسل نمى دهد

1-وشاء گويد: احمد بن عمر بود يا ديگرى كه گفت : به حضرت رضا عليه السلام عرض كردم : آنها (واقفيه كه منكر امامت امام رضا عليه السلام و نيز منكر وفات پدرش هستند) با ما مشاجره مى كنند و مى گويند: امام را جز امام غسل نمى دهد (پس چگونه ميگوئيد موسى بن جعفر در بغداد وفات يافته ، در صورتيكه شما در مدينه بوديد) فرمود: آنها چه ميدانند كى او را غسل داده است ؟ تو به آنها چه جواب دادى ؟ عرض كردم : قربانت ، من به آنها

ص: 112

گفتم : اگر مولايم بگويد، خودم او را در زير عرش پروردگار غسل داده ام راست گفته است و اگر بگويد در دل زمين غسل داده ام راست گفته ، فرمود: اينچنين نيست ، عرض كردم پس چه بگويم ؟ فرمود: به آنها بگو، من غسلش داده ام . عرض كردم : شما غسلش داده ايد؟ فرمود: آرى .( یعنی به امر ذات اقدس احدیت و به طی الأرض و معجزه و حضور ملائک مقرب خدا)

2-ابو معمر گويد: از امام رضا عليه السلام پرسيدم كه امام را امام غسل ميدهد؟ فرمود: سنتى است از موسى بن عمران عليه السلام .

3 -طلحه گويد: به امام رضا عليه السلام عرض كردم : امام را جز امام غسل نميدهد؟ فرمود: آيا نمى دانيد چه كسى براى غسلش حاضر ميشود؟ كسى حاضر شود كه بهتر است از آنكه از او غايب است همان كسانى كه در چاه نزد يوسف حاضر شدند زمانيكه ابوين و خانواده اش از او غايب بودند.

شرح_از اين روايت استفاده مى شود كه جبرئيل و ملائكه براى غسل امام حاضر شوند، زيرا آنها بودند كه در چاه بيارى يوسف رسيدند، ولى اين روايت غسل دادن امام را هم نفى نمى كند و شايد از نظر تقيه صادر شده باشد. در هر حال علامه مجلسى (رحمة الله علیه) اخبارى نقل ميكند كه حضرت رضا براى غسل پدرش موسى بن جعفر عليهما السلام از مدينه به بغداد حاضر شد و همچنين امام جواد براى غسل دادن پدرش عليهما السلام از مدينه به طوس آمد، كه در صورت صحت و ثبوت اين اخبار ممكن است اين روايات را هم مؤ يد همان معنى دانست . چنانچه مجلسى (رحمة الله علیه) استفاده كرده است ، در صورت خدشه و ضعف آن اخبار پيداست كه اين روايات صراحت و ظهورى در آن معنى ندارد، بعلاوه پيداست كه تحقيق درباره اين موضوع در اين زمان نتيجه عملى و بلكه اعتقادى هم ندارد و از ضرورياتى نيست كه بر اقرار و انكار آن ، اثر مهمى ثابت شود، چنانچه از جملات : ما يدريهم عن غسله سنة موسى بن عمران اما تدرون من حضر لغسله اين معنى ظاهر مى شود.

كيفيت ولادت ائمه عليهم السلام

1-حسن بن راشد گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: زمانى كه خداى تبارك و تعالى بخواهد امام را خلق كند به فرشته ئى دستور دهد كه شربتى از آب زير عرش گرفته به پدر امام بياشاماند، پس آفرينش امام از آن شربت است ، آنگاه چهل شبانه روز در شكم مادر است و صدا نمى شنود و بعد از آن گوشش براى شنيدن سخن باز مى شود، و چون متولد شود همان فرشته مبعوث شود و ميان دو چشم امام بنويسد كلمه پرودگارت براستى و عدالت پايان يافت كلمات او را دگرگون كننده ئى نيست و او شنوا و داناست و چون امام پيش از وى در گذرد، براى

ص: 113

او مناره ئى از نور افراشته شود كه به وسيله آن كردار همه مردم را ببيند، و خدا بر خلقش بدان احتجاج كند.

شرح_گويا نوشتن ميان دو چشم امام كنايه از اين است كه نور علم و ولايت از پيشانى امام ظاهر شود و چون پيشانى آئينه اى است كه شخصيت معنوى انسان را مى نمايد، مى توان گفت : نور علم و ولايت در سراپاى امام و در همه حركات و سكناتش هويدا گردد، پس ميان اين روايت با رواياتيكه نوشتن آن جمله را ببازوى راست امام نسبت مى دهد تناقضى نيست ، و احتياج خدا بر خلقش توسط امامى است كه با نور خدا داده كردار را ديده است و راهى براى انكار و تزوير آنها باقى نگذاشته است .

2-يونس بن ظبيان گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: همانا خداى عزوجل چون خواهد امامى را از امامى ديگر خلق كند، فرشته ئى را مبعوث كند تا شربتى از آب زير عرش بگيرد و به امامش دهد تا بنوشد، سپس چهل روز در رحم بماند و سخن نشنود و بعد از آن سخن شنود. و چون مادرش او را بزايد، خدا همان فرشته ئى را كه نوشابه بر گرفت بفرستد تا بر بازوى راست امام نويسد (((كلمه پروردگارت براستى و عدالت پايان يافت ، براى كلمات او دگرگون كننده ئى نيست ))) و چون به امر امامت قيام كند خدا در هر شهرى برايش مناره ئى بر افرازد كه به وسيله آن اعمال بندگان را بنگرد.

3-محمد بن مروان گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمد: همانا امام در شكم مادرش مى شنود، و چون متولد شود ميان دو شانه اش نوشته شود: (((كلمه پروردگارت براستى و عدالت پايان يافت ، كلمات او را دگرگون كننده ئى نيست و او شنوا و داناست ))) و چون امر امامت به او رسد، خدا برايش عمودى از نور مقرر دارد كه به وسيله آن آنچه اهل و هر شهر انجام دهند ببيند.

4-اسحاق بن جعفر گويد: شنيدم پدرم (امام صادق عليه السلام ) مى فرمود: هنگاميكه مادران ائمه به آنها باردار شوند، سنتى مانند بيهوشى ايشان را فرا گيرد كه اگر در روز باشد يك روز و اگر در شب باشد يك شب در آن حال بسر برد، سپس در خواب بيند كه مردى او را به پسرى دانا و بردبار مژده مى دهد، او از آن مژده مسرور گردد و از خواب بيدار شود، و از طرف راستش از جانب خانه صدائى شنود كه گويد: بخير آبستن شدى و به سوى خير بگرائى ، و با خير آمدى (خير آوردى ) مژده باد ترا به پسرى بردبار و دانا، و در تن خود احساس سبكى كند و پس از آن از پهلوها و شكمش ناراحتى نبيند.

و چون ماه نهم شود در خانه ، آواز بلندى (صداى حركتى ) بگوشش رسد و چون شب زائيدنش فرا رسد، در خانه نورى ظاهر شود كه جز او و پدرش آن را نبينند (چنانكه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله فرشته را مى بيند و ديگران نمى بينند) و چون او را بزايد نشسته باشد (نه آنكه با سر فرود آيد) و برايش

ص: 114

گشايش شود تا چهار زانو بيرون آيد و پس از اينكه روى زمين قرار گيرد، بچرخد تا قبله به هر طرف باشد، از آن منحرف نشود، سپس سه بار عطسه كند و با انگشت به حمد خدا اشاره كند (چنانكه مستحب است پس از عطسه انگشت را سر بينى گذاشته و حمد خدا گويند) و ناف بريده و ختنه شده باشد و دندانهاى رباعيش از بالا و پائين و دودندان نيش و دودندان ضاحكه اش بر آمده باشد (گويا نبودن دندانهاى ديگر براى اين است كه پستان مادر را آزرده نكند) و در مقابلش نورى مانند شمش طلا بدرخشد و تا يك شبانه روز از دودستش نورى طلائى ساطع است و پيغمبران هم در زمان تولد چنينند (نسبت به تمام حالات ) و همانا اوصياء آويزه (اشرف اولاد) پيغمبرانند.

5-حميل بن دراج گويد: جماعتى از اصحاب ما نقل كردند كه آن حضرت فرمود: درباره امام سخن نگوئيد، زيرا امام در شكم مادر مى شنود، و چون مادرش او را بزايد فرشته ئى ميان دو چشمش نويسد (((كلمه پرودگارت براستى و عدالت پايان يافت ، كلمات او را دگرگون كننده ئى نيست و او شنوا و داناست ))) و چون به امر امامت قيام كند، در هر شهرى براى او عمودى از نور برافراشته گردد كه بوسيله آن اعمال مردم را ببيند.

6-محمد بن عيسى بن عبيد گويد: من و ابن فضال نشسته بوديم كه يونس وارد شد و گفت : من خدمت امام رضا عليه السلام رسيدم و عرض كردم : قربانت . مردم درباره عمود (از نور كه براى امام بر افراشته شود) سخن بسيار گويند، بمن فرمود: اى يونس ! تو چه عقيده اى دارى ؟ خيال مى كنى عمودى از آهن است كه براى امام افراشته مى شود؟ عرض كردم : نمى دانم ، فرمود: او فرشته اى است گماشته در هر شهر كه خدا بوسيله او اعمال مردم آن شهر را بامام رساند، ابن فضال برخاست و سر او را بوسيد و گفت : خدايت رحمت كند اى ابا محمد! كه همواره براى ما حديث درستى كه خدا بدان مشكل ما را مى گشايد مى آورى .

7-امام باقر عليه السلام فرمود: امام را ده علامت است : 1 پاكيزه وختنه شده متولد شود. 2 چون بدنيا آيد كف دست بزمين نهاده ، بشهادتين آواز بردارد. 3 محتلم نشود (پليدى جنابت باو نرسد اگر چه عسل بر او واجبست ). 4 چشمش بخوابد ولى قلبش بخواب نرود. 5 دهن دره و بغل باز كردن ندارد. 6 از پشت سر ببيند چنانكه از پيش رو بيند. 7 مدفوعش بوى مشك دهد. 8 زمين وظيفه دارد آنرا بپوشاند و فرو برد. 9 چون زره رسول خدا صلى اللّه عليه وآله را پوشد بقامتش رساباشد و چون مرد ديگرى پوشد، كوتاه قد باشد و يا دراز قامت يك وجب بلندتر آيد. 10 تا زمان زفاتش محدث باشد (فرشته باو خبر دهد).

كيفيت آفرينش بدنها و روحها و دلهاى ائمه عليهم السلام

ص: 115

1-امام صادق عليه السلام فرمود: خدا ما را از عليين آفريد و ارواح ما را از بالاتر آن آفريد و ارواح شيعيان ما را از عليين آفريد و پيكرشان را پائين آن آفريد، پس قرابت ميان ما و آنها از اين جهت است و دلهاى ايشان مشتاق ماست .

2-امام صادق عليه السلام مى فرمود: خداميرالمؤ منين (ارواح ) ما را از نور عظمت خويش آفريد، آنگاه آفرينش ما را (يعنى پيكر ما را با صورت مثالى ما را) از گلى در خزانه و پوشيده از زير عرش صورتگرى كرد و آن نور را در آن ، جايگزين ساخت ، و ما مخلوق و بشرى نورانى بوديم ، و براى هيچكس از آنچه در خلقت ما نهاد، بهره ئى قرار نداد و ارواح شيعيان ما را از گل ما آفريد و بدنشان را از گلى در خزانه و پوشيده پائين تر از گل ما. و خدا هيچ كس را جز انبياء از خلقت ايشان بهره ئى نداد، از اين رو ما و آنها آدمى شديم و مردم ديگر خرمگسانى كه سزاوار دوزخند و بسوى دوزخ مى روند.( به نظر می رسد فراز آخر این روایت دلالت بر جبر در خلقت و تعیین بستر ازپیش تعیین شده ی ورود به دوزخ و بهشت باشد پس اگر چنین باشد روایات بر ضد قران و باطل است زیرا خلقت انبیاء و اوصیاء هرچند معصوم باشند در برابر ترک اولی مؤاخذه و دربرابر افعال حرام به دوزخ خداوند تهدید شده اند همان گونه که تمامی خلایق دیگر در برابر اختیار قرار دادند تا با ایمان و عمل صالح به بهشت بروند و یا با پیروی از هوی و هوس به دوزخ برود و دنیا وفق کلام رسول خدا حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم و عجل فرجهم دنیا مزرعه آخرت است)

3 -اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: براى خدا نهريست نزد عرش و نزد آن نهر نوريست كه خدايش فروزان ساخته و در دو جانب نهر دو روح آفريده شده : روح القدس و روح وابسته به امر خدا، و براى خدا ده طينت (سرشت ، گل ) است : پنج تاى آنها از بهشت است و پنج ديگر از زمين ، آنگاه بهشتى و زمينى را تفسير نمود سپس فرمود: هر پيغمبر و فرشته اى را كه خدا از پيغمبر سرشته است ، يكى از اين دو روح را در او دميده ، و پيغمبر صلى اللّه عليه و آله را از يكى از آن دو قسم طينت سرشته است بجز ما خاندان راوى گويد به موسى بن جعفر عليه السلام عرض كردم : سرشتن چيست ؟ فرمود: آفريدن است همانا خداى عزوجل ما خانه آن را، از آن ده طينت آفريد و از هر دو روح در ما دميد، و چه طينت پاكيزه ئى !! و ديگرى از ابوالصامت روايت كرده كه امام عليه السلام (در تفسير بهشتى و زمينى ) فرمود: طينت بهشتى ، بهشت عدن و بهشت ماءوى و بهشت نعيم و فردوس و خلد است . و طينت زمينى : مكه و مدينه و كوفه و بيت المقدس و حائر (امام حسين عليه السلام ) است .

4-ابوحمزه ثمالى گويد: شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: همانا خدا ما را از اعلى عليين آفريد و دلهاى شيعيان ما را از آنچه ما را آفريد، آفريد. و پيكرهايشان را از درجه پائينش آفريد، از اين رو دلهاى شيعيان به ما متوجه است ، زيرا از آنچه ما آفريده شده ايم ، آفريده شده اند، سپس اين آيه را قرائت فرمود: (((اصلا نامه نيكان در عليين است ، تو چه چه دانى عليين چيست ؟ كتابى است نوشته

ص: 116

كه مقربان شاهد آنند 98 سوره 83 ))) و دشمن ما را از سجين آفريد و دلهاى پيروانشان را از آنچه آنها را آفريده آفريد و پيكرهايشان را از پائين تر آن آفريد، از اين رو دلهاى پيروانشان به آنها متوجه است زيرا اينها آفريده شدند از آنچه آنها آفريده شدند سپس اين آيه را تلاوت فرمود: (((اصلا نامه بدكاران در سجين است ، تو چه دانى سجين جيست ؟ كتابيست نوشته 8 سوره 83 ))).( و مقصود از این نوع روایات هم این است که در پایان کار اهل ایمان و اهل کفر و نفاق که نامه اعمال ایشان کامل می شود و آن ها در جهان براساس عقل و یا پیروی از هوی و هوس عمل می کنند نامه اعمال آن ها مرقوم و به آن ها عرضه می شود )

در بيان تسليم و فضيلت مسلمين

توضیح_مقصود از مسلمين در اين باب تسليم شوند گانند، نه اهل اسلام در برابر يهود و نصارى ما انشاء الله در آخر اين باب توضيحى راجع به تسليم بيان مى كنيم .

1-سدير گويد: به امام باقر عليه السلام عرض كردم : من دوستان شما را در حالى ترك گفتم (و بسوى شما آمدم ) كه اختلاف داشتند و از يكديگر بيزارى مى جستند، فرمود: ترا با وضع آنها چكار؟ همانا مردم سه تكليف دارند: شناختن ائمه و تسليم بودن در برابر آنها و ارجاع اختلافات خود را به ايشان .

شرح_شدت اختلاف شيعيان در مسائل دينى و موضوعات مذهبى سدير را ناراحت كرده ، به امام عليه السلام شكايت مى كند، حضرت مى فرمايد، اختلاف آنها به تو زيانى ندارد و در آن باره فكر مكن و بدانكه تو و هر يك از شيعيان سه تكليف داريد كه بايد انجام دهيد: 1 ائمه و پيشوايان خود را بشناسيد تا بدام شيادان گمراه كننده نيفتيد. 2 در برابر پيشوايان خود تسليم باشيد، يعنى آنها را چنانكه هستند بشناسيد تا خود به خود تسليم و منقادشان شويد و او امر و نواهى آنها را بپذيرد و به گفتار و رفتار و قيام يا خانه نشستن و ساير اعمال آنها اگر چه بر خلاف سليقه شما باشد اعتراض نكنيد، زيرا اعمال و رفتار آنها طبق دستور خدا و پيغمبر است . 3 اگر در موضوعى با يكديگر اختلاف نظر پيدا كرديد، مطلب را به آنها ارجاع دهيد چنانكه خداى تعالى فرمايد: (((اى مؤ منان از خدا و رسول اطاعت كنيد و اگر در موضوعى اختلاف و مشاجره كرديد، آن را به خدا و رسول ارجاع دهيد))) و معلوم است كه ائمه اوصياء و جانشينان پيغمبرند و در نبودن پيغمبر بايد اختلافات به آنها ارجاع شود.

2-زيد شحام گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : در نزد ما مردى است كه نامش كليب است او هر دستورى كه از شما مى رسد، مى گويد من تسليمم ، از اين رو ما او را كليب تسليم ناميده ايم ، حضرت به او رحمت فرستاد و سپس فرمود: مى دانيد تسليم چيست ؟ ما سكوت كرديم . خودش

ص: 117

فرمود: به خدا تسليم فروتنى است ، خداى عزوجل فرمايد: (((كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند و در برابر پرودگارشان فروتنى نمودند 23 سوره 11))).

3-امام باقر عليه السلام درباره قول خداى تبارك و تعالى (((و هر كه كار نيكى انجام دهد، براى او نسبت به آن نيكى افزائيم 22 سوره 42 ))) فرمود: انجام دادن كار نيك ، تسليم بودن نسبت به ما، و راست بودن به امام است و اينكه بر ما دروغ نبندد.

شرح_ مجلسى (رحمة الله علیه) از مرحوم طبرسى نقل مى كند كه در تفسير آيه گفته است : هر كه طاعت و عبادتى انجام دهد علاوه بر دادن ثواب به او، نيكى آن را مى فزائيم ، و راست بودن با ائمه مراد اين است كه : اخبار راست و درست را از آنها روايت كند: و مراد بدروغ نبستن بر آنها اين است كه : اخبار جعلى و دروغ را به آنها نسبت ندهد.

4-كامل تمار گويد: امام باقر عليه السلام فرمود: (((براستى كه مؤ منان رستگارند 1 سوره 23 ))) ميدانى كيانند؟ عرض كردم : شما بهتر مى دانيد، فرمود: براستى كه مؤ منان تسليم شوندگان رستگارند تسليم شوندگان همان نجيبانند، پس مؤ من غريب است و خوشا حال غريبان . (يعنى چون مؤ من با تسليم كمياب است پس او غريب است ، زيرا هم انس ندارد و انس تنها با خداست

5-امام صادق عليه السلام مى فرمود: هر كه را خوش آيد كه تمام مراتب ايمان را كامل كند، بايد بگويد: گفتار من نسبت به هر موضوعى گفتار آل محمد است در آنچه (بواسطه تقيه يا عدم فهم مخاطب ) پنهان كنند و در آنچه آشكار دارند، در آنچه از ايشان به من برسد و در آنچه به من نرسد.

6-زراره يا بريد گويد: امام باقر عليه السلام فرمود: به تحقيق كه خدا اميرالمؤ منين عليه السلام را در كتابش مخاطب ساخته است ، عرض كردم : در كجا؟ فرمود: در اين قول : (((اگر آنها زمانيكه به خويش ستم كردند پيش تو آمده و از تو آمرزش خواسته بودند و پيغمبر بر ايشان آمرزش خواسته بود، خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند، نه به پروردگارت سوگند ايمان ندارند تا ترا در مشاجرات خويش حاكم قرار دهند))) يعنى در پيمانيكه بستند، كه اگر خدا محمد را مى رانيد، امر خلافت را به بنى هاشم بر نگردانند (((سپس در دل خود از آن چه حكم كرده ئى ))) از كشتن يا بخشيدن (((ملالى نيابند و بى چون و چرا گردن نهند))).

توضیح_خطاب در جمله جاؤ وك متوجه اميرالمؤ منين عليه السلام است نه پيغمبر، زيرا سپس مى فرمايد: و پيغمبر صلى اللّه عليه و آله بر ايشان آمرزش خواسته بود و اگر خطاب متوجه پيغمبر بود بايد بفرمايد و تو بر ايشان

آمرزش ....

ص: 118

7-ابوبصير گويد: امام صادق عليه السلام راجع به قول خداى عزوجل (((كسانيكه سخنان را مى شنوند و از نيكوتر آن پيروى مى كنند، تا آخر آيه 18 سوره 39 ))) فرمود: ايشان تسليم شوندگان در برابر آل محمدند، همان كسانيكه چون حديثى شنوند، كم و زيادش نكنند، و چنانكه شنيده اند تحويل دهند.

توضیح_مقصود ار رواياتيكه در اين باب ذكر شد تسليم بودن و گردن نهادن شيعيانست در برابر ائمه هدى عليهم السلام نسبت به او امر و نواهى و حالات مختلف و اوضاع گوناگون ايشان ، و عدم اعتراض و انتقاد در مقام زبان و دل نسبت به آنچه از ايشان صادر مى شود.

پيداست كه پايه و ريشه عقايد شيعه و نيز اصل واقع و حقيقت اينست كه : خدا براى رهبرى و هدايت بشر بعد از پيغمبر اسلام دوازده نفر مشخص و مخصوص را معين فرموده و ايشانرا از خطا و لغزش و گناه معصوم داشته و عين حقيقت و واقع را بآنها الهام كرده است ، غير از ايشان هر بشرى در دنيا جايزالخطاست ، گناه و آلودگى دارد، اشتباه و فراموشى عارضش شود و از گمراهى و پشيمانى مصون نباشد، بعد از پيغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)تنها 12 نفر بودند كه بشهادت تاريخ و حتى دشمنانشان هيچيك از اين نقائص دامنگير آنها نبود پيداست كه وقتى انسان باور كرد كه چنين ، پيشوايانى دارد، از دل و جان تسليم آنها ميشود و رشته اطاعت و انقيادشانرا بگردن مياندازد، زيرا ميداند كه عقل و فكر و فراست و تيزبينى و دور انديشى ايشان از خود او و از تمام افراد بشر معاصر خود بهتر و برتر است و هر چند عقيده او نسبت بامام و رهبرش سست تر باشد، فرمانبرى و گردن نهادن او در برابر آن رهبر كمتر و ضعيف تر است .

از روايات اين باب بدست ميآيد كه در ميان شيعه افراديكه ائمه خود را بخوبى شناخته و تسليم و منقاد محض ايشان گشته اند، وجود دارند، اما بسيار اندك و غريب وارند و نيز در اين روايات ذكر لازم و اراده ملزوم است ، يعنى اگر چه منطوق صريح آنها اينستكه : تسليم امام و پيشواى خود باشيد، ولى مقصود اينستكه : امام و پيشواى خود را بخوبى بشناسيد تا طبعا و ناچار تسليمش شويد و بدانيد كه آنگاهست كه ايمان شما كامل شود، نماز و روزه و حج شما سود بخشد، خدا ثواب شما را زياد كند، رستگار شويد و، و، و، پروردگارا بحق ائمه معصومين عليهم السلام آنها را چنانكه هستند بما معرفى كن تا چنانكه بايد مطيع و تسليمشان باشيم .

در اينكه بر مردم لازمست پس از اداى حج خدمت امام آيند و معالم دينشان را بپرسند وولايت و دوستى خود را عرضه دارند

1-فضيل گويد: امام باقر عليه السلام بمردميكه گرد كعبه طواف ميكردند، نگاه كرد و فرمود: در زمان جاهليت اينگونه طواف ميكردند. همانا مردم دستور دارند كه گرد كعبه طواف كنند و سپس

ص: 119

سوى ما كوچ كنند و ولايت و دوستى خود را بما اعلام دارند و يارى خود را نسبت بما عرضه كنند، سپس اين آيه را قرائت فرمود: (((دلهاى برخى از مردم را متوجه ما گردان 36 سوره 14))).

توضیح_از اين روايت فهميده ميشود كه حج كامل و درست آنست كه حاج پس از پايان مناسك و اعمال حج و در زمان ائمه عليهم السلام بايد خدمت آنها رود و از حلال و حرام و اصول عقايد خود سؤ ال كند و تجديد عهد امر ولايت نمايد وگر نه تنها بجا آوردن صورت اعمال حج بدون ولايت همان حج گزاردن مردم زمان جاهليت است .

2 -امام باقر عليه السلام مردم را در مكه ديد كه چه ميكنند، سپس فرمود: كارهائى است مانند كارهاى جاهليت ، همانا بخدا سوگند كه چنين دستور ندارند، آنچه دستور دارند اينستكه : حج خود را انجام دهند و بنذر خود وفا كنند و نزد ما آيند و ولايت خود را بما خبر دهند و نصرت خويش را بر ما عرضه كنند.

توضیح_مقصود از نذر همان كشتن گوسفند و شتر است و يا نذريكه قبلا كرده كه فلان عبادت را در اوقات حج بجا آورم و يا نذريكه اگر حج گزاردم چنين كنم .

3-سدير گويد: زمانيكه امام باقر عليه السلام وارد مسجدالحرام ميشد و من خارج ميشدم ، دست مرا گرفت و رو بكعبه ايستاد و فرمود: اى سدير! همانا مردم ماءمور شدند كه نزد اين سنگها (كعبه ) آيند و گرد آن طواف كنند. سپس نزد ما آيند و ولايت خود را نسبت بما اعلام دارند، و همينست گفته خدا (((همانا من آمرزنده ام آنكه را ايمان آورد و كار شايسته كند و سپس رهبرى شود 82 سوره 20 ))) آنگاه با دست بسينه اش اشاره كرد و فرمود: بسوى ولايت ما (رهبرى شود).

سپس فرمود: اى سدير: كسانيكه مردم را از دين خدا جلوگير ميشوند بتو مينمايم ، آنگاه بابوحنيفه و سفيان ثورى كه در آنزمان جلوگير دين خدا بودند و در مسجد حلقه زده بودند، نگريست و فرمود: اينهايند كه بدون هدايت از جانب خدا و سندى آشكار، از دين خدا جلوگيرى مى كنند، همانا اين پليدان اگر در خانه هاى خود نشينند، مردم بگردش افتند و چون كسيرا نيابند كه از خداى تبارك و تعالى و رسولش بآنها خبر دهد، نزد ما آيند، تا ما بآنها از خداى تبارك و تعالى و رسولش خبر دهم .

فرشتگان بخانه ائمه در آيند و بر فرشتگان گام نهند و بر ايشان اخبار آورند

1-مسمع كردين بصرى گويد: من در شبانه روز بيش از يكمرتبه غذا نمى خوردم . گاهى از امام صادق عليه السلام اجازه شرفيابى حضورش را ميگرفتم كه فكر مى كردم سفره برچيده شده و حضرت را در برابر سفره نخواهم ديد (تا مبادا امر بخوردن كند و مرا زيان دهد) ولى چون وارد مى شدم سفره

ص: 120

مى طلبيد من هم همراه حضرت غذا مى خوردم و از آن ناراحت نمى شدم ، ولى هرگاه در منزل ديگرى غذا روى غذا مى خوردم ، آرام نميگرفتم و از نفخ شكم خوابم نمى برد:

من اين مطلب را بحضرت ياد آور شدم و گزارش دادم كه هرگاه نزد او غذا مى خوردم آزارم نمى دهد فرمود: اى ابا سيار! تو غذاى مردم صالحى را مى خورى كه فرشتگان با آنها روى فرششان مصافحه ميكنند، عرض كردم : براى شما آشكار هم مى شوند؟ حضرت دست خود را بيكى از كودكانش كشيد و فرمود آنها نسبت بكودكان ما از خود ما مهربانترند.

توضیح_پيداست كه جواب امام صادق عليه السلام اثبات آشكار شدن فرشته را در نظر آنها نمى كند تا اين روايت مخالف رواياتى باشد كه در سابق ذكر شد كه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله فرشته را مى بيند و امام عليه السلام او را نمى بيند، زيرا مهربانى فرشته با كودكان هيچگونه تلازم و يا دلالتى بر رؤ يت او ندارد و همچنين روايات ديگرى كه راجع بپر فرشتگان در اين باب ذكر مى شود، دلالت بر ديدن خود آنها ندارد.( تعبیر نگارنده آن است که فرشتگان احساس می شوند ولی دیده نمی شوند مگر خدا اراده نماید مانند فرازهایی که ذات اقدس اخدیت در کتاب خود از یاری آن ها به اهل اسلام در غزوات رسول خدا حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم و عجل فرجهم و یا سرگذشت حضرت ابراهیم و لوط ذکر فرموده است ولی این که آثاری از ایشان با ماهیت فیزیکی به جای بماند و...، خارج از حد اظهار عقیده ماست )

2-حسين بن ابى العلاء گويد: امام صادق عليه السلام دستش را بمتكاهائى كه در خانه بود زد و فرمود: اى حسين ! اينها متكاهائى است كه فرشتگان بارها بر آن تكيه داده اند و ما گاهى پرهاى كوچك شان را از زمين برچيده ايم .

3-ابو حمزه ثمالى گويد. خدمت حضرت على بن الحسين عليهماالسلام رسيدم ، ساعتى در حياط توقف كردم و سپس وارد اتاق شدم ، حضرت چيزى از زمين برميچيد و دستش را پشت پرده مى برد و بكسى كه در آن اطاق بود مى داد. من عرض كردم : قربانت ، چيست كه مى بينم برميچينى ؟ فرمود: زياديهائى از پر فرشتگانست كه چون از نزد ما ميروند، (با ما خلوت ميكنند) آنها را جمع ميكنيم ، و تسبيح (بازوبند) فرزندان خود ميكنيم . عرض كردم : قربانت ، فرشتگان نزد شما ميآيند؟ فرمود: اى اباحمزه ! آنها روى متكاها جا را بر ما تنگ ميكنند.

توضیح_راجع به پر ملائكه در مقدمه جلد اول بمناسبت توضيحى بيان كرديم .

4-موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: فرشته ئى نيست كه خدايش براى امرى بزمين فرو فرستد جز اينكه ابتدا نزد امام آيد و آن امر را باو عرض كند: و رفت و آمد ملائكه از نزد خداى تبارك و تعالى بسوى صاحب الامر است .

ص: 121

جن نزد ائمه آيند و مسائل دينى خود را بپرسند و در كارهاى خود بآنها روى آورند

1-سعد اسكاف گويد: راجع ببعضى از كارهاى خود بمنزل امام باقر عليه السلام رفتم (هر چه ميخواستم وارد اتاق شوم ) مى فرمود، عجله مكن تا آنكه آفتاب مرا سوخت و هر جا سايه ميرفت ميرفتم ناگاه بر خلاف انتظار اشخاصى از اتاق خارج شده بسوى من آمدند كه مانند ملخهاى زرد بودند، و پوستين در بر كرده . از كثرت عبادت لاغر شده بودند، بخدا كه از سيماى زيباى آنها وضع خود (انتظار در هواى گرم ) را فراموش كردم . چون خدمتش رسيدم ، بمن فرمود: گويا تو را ناراحت كردم ، عرض كردم ، آرى ، بخدا من از وضع خود فراموش كردم ، اشخاصى از نزد من نگذشتند همه يكنواخت و من مردى خوش قيافه تر از آنها نديده بودم ، آنها مانند ملخهاى زرد بودند و عبادت لاغرشان كرده بود فرمود: اى سعد! آنها را ديدى ؟ گفتم : آرى ! فرمود: ايشان برادران تو از طايفه جن هستند، عرض كردم : خدمت شما ميآيند؟ فرمود: آرى ميآيند و مسائل دينى و حلال و حرام خود را از ما ميپرسند.

2-ابن جبل گويد: در خانه امام صادق عليه السلام ايستاده بوديم كه مردمى شبيه سياه پوستان سودانى بيرون آمدند كه لنگ و روپوشى در برداشتند، از امام صادق عليه السلام راجع بآنها پرسيديم ، فرمود: ايشان برادران جن شما هستند.

3-سعد اسكاف گويد: خدمت امام باقر عليه السلام رهسپار شدم و مى خواستم اجازه ورود بگيرم كه ديدم جهازهاى شتر در خانه صف كشيده و برديف است ، ناگاه صداهائى برخاست و سپس مردمى عمامه بسر شبيه سودانيها بيرون آمدند، من خدمت حضرت رسيدم و عرض كردم : قربانت ، امروز بمن دير اجازه فرمودى ، و من اشخاصى عمامه بسر ديدم بيرون آمدند كه آنها را نشناختم ، فرمود: ندانستى آنها كيانند؟ عرض كردم : نه ، فرمود: آنها برادران جن شما هستند كه نزد ما ميآيند و حلال و حرام و مسائل دينى خود را از ما ميپرسند.

4-سدير صوفى گويد: امام باقر عليه السلام مرا بحوائجى كه در مدينه داشت سفارش فرمود، چون بيرون شدم و در ميان دره روحاء بر شتر سوار بودم ، ناگاه انسانى ديدم جامه در نورديده ، بسويش رفتم ، گمان كردم تشنه است ، ظرف آب را باو دادم ، گفت : احتياجى بآن ندارم ، و نامه اى بمن داد كه مهرش هنوز تر بود، چون نگاه كردم ديدم مهر امام باقر عليه السلام است ، گفتم كى نزد صاحب اين نامه بودى ؟ گفت : هم اكنون ، و در نامه مطالبى بود كه حضرت مرا بآنها دستور داده بود، چون من متوجه شدم كسى را نزد خود نديدم (آورنده نامه غايب شد) سپس امام باقر عليه السلام وارد مدينه شد، من ملاقاتش كردم و عرض كردم : قربانت ، مردى نامه شما را بمن داد و

ص: 122

مهرش تر بود، فرمود. اى سدير ما خدمتگزارانى از طايفه جن داريم كه هرگاه شتاب داريم ، آنها را مى فرستيم .

و در روايت ديگر فرمود: ما پيروانى از جن داريم چنانكه پيروانى از انس داريم ، چون اراده كارى كنيم ، آنها را ميفرستيم .

5-حكيمه دختر موسى بن جعفر عليه السلام گويد: امام رضا عليه السلام را ديدم در هيزم خانه ايستاده و آهسته سخن مى گويد و من ديگرى را نمى ديدم . گفتم : آقاى من ! با كى آهسته سخن ميگوئى فرمود: اين عامر زهرائى است كه نزد من آمده ، و چيزى ميپرسد و درد دل ميكند. عرض كردم : سرورم ! دوست دارم سخنش را بشنوم ، بمن فرمود: اگر تو سخنش را بشنوى يكسال تب ميكنى ، عرض كردم : آقايم ! دوست دارم بشنوم . فرمود: بشنو، من گوش دادم صدائى مانند سوت شنيدم و تب مرا گرفت تا يكسال .

6-جابر گويد: امام باقر عليه السلام فرمود: در آنميان كه اميرالمؤ منين عليه السلام (در مسجد كوفه ) بر منبر بود، اژدهائى از طرف يكى از درهاى مسجد روى آورد، مردم آهنگ كشتنش كردند اميرالمؤ منين عليه السلام كس فرستاد تا دست نگه دارند، مردم از كشتنش خوددارى كردند و او سينه كشان ميرفت تا پاى منبر رسيد، برخاست و روى دمش ايستاد و بامير المؤ منين عليه السلام سلام كرد، حضرت اشاره فرمود كه بنشيند تا خطبه اش تمام شود، چون از خطبه فارغ گشت ، متوجهش شد و فرمود: كيستى گفت : من عمر و بن عثمان خليفه شما بر طايفه جنم ، پدرم مرد و بمن سفارش كرد خدمت شما آيم و راءى شما را بدست آورم ، اكنون نزد شما آمدم تا چه دستور و نظر فرمائى .

اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: ترا بتقواى خدا سفارش ميكنم و اينكه باز گردى و در ميان جنيان بجاى پدرت باشى ، و تو خليفه من هستى بر ايشان .

عمرو با اميرالمؤ منين عليه السلام خداحافظى كرد و باز گشت . و او خليفه آن حضرتست بر جنيان من بحضرت عرض كردم : قربانت ، عمرو خدمت شما ميآيد و آمدن بر او واجبست ؟ فرمود: آرى .

شرح_مجلسى (رحمة الله علیه) گويد: اگر چه اين روايت ضعيف است ولى مضمونش محتواتر است و باب ثعبان (در اژدها) در مسجد كوفه مشهور بوده ، و گويند: بنى اميه براى از بين بردن اين اسم ، فيلى بر آن در ميبستند تا بباب الفيل مشهور گشت .

ص: 123

7-نعمان بن بشير گويد: با جابربن يزيد جعفى هم كجاوه بودم ، چون بمدينه رسيديم ، جابر خدمت امام باقر عليه السلام رسيد و از او خداحافظى كرد و شادمان از نزدش بيرون شد، تا روز جمعه به چاه اخيرجه رسيديم و آنجا نخستين منزلى است كه از فيد بسوى مدينه بر ميگرديم ، چون نماز ظهر را گزاريدم و شتر ما حركت كرد، مرد بلند قامت گندم گونى پيدا شد كه نامه ئى داشت و آنرا بجابر داد. جابر آن را گرفت و بوسيد و بر ديده گذاشت ، در آن نوشته بود: از جانب محمد بن على بسوى جابر بن يزيد، و بر آن نامه مهر سياه وترى بود.

جابر باو گفت : كى نزد آقايم بودى ؟ گفت : هم اكنون ، جابر گفت : پيش از نماز يا بعد از نماز؟ گفت : بعد از نماز، جابر مهر را برداشت و شروع بخواندن كرد و چهره اش را درهم مى كشيد تا به آخر نامه رسيد، سپس نامه را نگهداشت و تا بكوفه رسيد او را خندان و شادان نديدم . شبانگاه بكوفه رسيديم من خوابيدم ، چون صبح شد، بخاطر احترام و بزرگداشت او نزدش رفتم ، ديدمش بيرون شده بجانب من مى آيد. و بجولها را بگردنش آويخته و بر نى سوار شده مى گويد: اءجد منصور بن جمهور اءميراء غير ماءمور (منصور بن جمهور را فرماندهى مى بينم كه فرمانبر نيست ) و اءشعارى از اين قبيل مى خواند.

او به من نگريست و من به او، نه او چيزى بمن گفت و نه من باو، من از وضعى كه از او ديدم شروع بگريستن نمودم ، كودكان و مردم گرد ما جمع شدند. و او آمد تا وارد رحبه شد و با كودكان مى چرخيد مردم مى گفتند: ديوانه شد جابر بن يزيد، ديوانه شد.

بخدا سوگند كه چند روز بيش نگذشت كه از جانب هشام بن عبدالملك نامه ئى بواليش رسيد كه مردى را كه نامش جابربن يزيد جعفى است پيدا كن و گردنش را بزن و سرش را براى من بفرست ، والى متوجه اهل مجلس شد و گفت : جابربن جعفى كيست ؟ گفتند: خدا ترا اصلاح كند. مردى بود دانشمند و فاضل و محدث كه حج گزارد و ديوانه شد، و اكنون در ربحه برنى سوار مى شود و با كودكان بازى مى كند والى آمد و از بلندى نگريست ، او را ديد بر نى سوار است و با بچه ها بازى مى كند، گفت : خدا را شكر كه مرا از كشتن او بر كنار داشت ، روزگارى نگذشت كه منصور بن جمهور وارد كوفه شد و آنچه جابر مى گفت عملى شد.(پس توجه نما تو ای مخاطب ارجمند که وفق آیات کتاب خدا طایفه جن وجود دارند و آنان نیز چون آدمیان دارای اختیار در عمل هستند و به واسطه سرکشی عذاب خواهند شد همانگونه که ذات اقدس احدیت در کتاب عظیم خود به آن خبر داده است و نیز امامان معصوم ما نیز علیهم السلام و عجل فرجهم امام بر اهل ایمان آنان هستند ولی زندگانی آن ها ارتباطی با آدمیان ندارد و دخالت از راه تسخیر آنان و جادو و جادوگری از سوی خلایق به کلام خدا سحر و ساحری تعبیر و برخلاف اراده خدا بوده و عامل آن طبق کتاب خدا به دوزخ بشارت داده شده

ص: 124

است یعنی به غیر از معصومین که از سوی خداوند به امامت آن ها امر شده اند کسی حق دخالت و ارتباط با ایشان را ندارد و السلام)

شرح_ آنچه جابر مى گفت همان مصراع اءجد منصور بن جمهور اميرا غير ماءمور است و اين خبر غيبى را از امام باقر عليه السلام استفاده كرده بود، زيرا منصور بن جمهور از جانب يزيدبن وليد، بعد از عزل يوسف بن عمر در سنه 126 والى كوفه شد و آن 12 سال بعد از وفات امام باقر عليه السلام بوده .

(هرگاه امر امامت ائمه عليهم السلام آشكار شود بحكم داود و خاندانش حكم كنند و گواه نخواهند )

(پس تو ای مخاطب ارجمند سوال این است اگر حضرت مهدی ظهور نماید طبق قرآن عمل خواهد نمود یا بر غیر آن اگر پاسخ آن است که بر حکم قرآن پس قرآن احکام آن معلوم و مشخص است پس با این روایات در تناقض خواهد بود که ما نمونه ای را مذکور و از ذکر بقیه خودداری می نماییم)

1-امام صادق عليه السلام مى فرمود: دنيا پايان نيابد تا آنكه مردى از فرزندان من بيرون آيد كه طبق حكومت آل داود حكم كند، گواه نخواهد و حق هر كس را باو عطا كند.

سرچشمه علم از خانه آل محمد عليهم السلام است

1-صاحب ديلم گويد: شنيدم امام جعفر عليه السلام هنگاميكه جماعتى از اهل كوفه خدمتش بودند مى فرمود: شگفتا از اين مردم كه علم را از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله گرفتند و به آن عمل كردند و هدايت شدند، و باز عقيده دارند كه اهل بيتش علم او را فرا نگرفته اند، ما هستيم اهل بيت و ذريه او كه وحى خدا در منازل ما فرود آمده و علم از ما بايشان رسيده است ، آيا عقيده دارند كه آنها دانستند و هدايت يافتند و ما ندانستيم و گمراه شديم ؟! چنين چيزى محالست .

شرح_مجلسى (رحمة الله علیه) در اينجا بمناسبت براى دليل اءعلم بودن اميرالمؤ منين عليه السلام از ابوبكر و ساير مشابه از قول ابن خطيب اءعلم علماء اشعريين چنين گويد: على از نظر سرشت و فطرت در نهايت هوش و فهم و استعداد بود و بتحصيل علم كمال اشتياق داشت و پيغمبر صلى اللّه عليه و آله هم به تعليم و تربيت او نهايت علاقه و اشتياق را نشان مى داد و على از كودكى هميشه همراه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله بود، پيداست كه چنين شاگردى در مكتب چنان استادى ببالاترين مقام علمى خواهد رسيد و اما ابوبكر در پيرى خدمت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله رسيد و آن هم گاهى ، شبانه روزى يكمرتبه و در مدت كوتاه پايان .

ص: 125

همين دليل را نسبت به يازده نفر از اولاد اميرالمؤ منين عليه السلام مى توان جارى ساخت . زيرا هر يك از آنها علاوه بر جنبه وراثت علم از پيغمبر، در خانه پدر خود و زير دست او تربيت يافته اند. و از اين روايت استفاده مى شود كه در زمان آن حضرت مردمى بيشعور و يا مغرض بوده اند كه علاوه بر اينكه ابوحنيفه و امثالش را بر آن حضرت ترجيح مى دادند، نسبت جهالت و گمراهى هم العياذ بالله به آن حضرت مى داده اند.

2-حكم بن عتيبه گويد: هنگامى كه حسين بن على عليهما السلام رهسپار كربلا بود، مردى در ثعلبيه باو برخورد و خدمتش رسيد و سلام كرد، حسين عليه السلام به او فرمود: از كدام شهرى ؟ عرض كرد: اهل كوفه هستم ، فرمود: هان بخدا اى برادر اهل كوفه ! اگر در مدينه بتو بر مى خوردم علامت آمدن جبرئيل را در خانه خود و وحى آوردنش را بر جدم بتو نشان ميدادم اى برادر اهل كوفه ! سرچشمه علم مردم از نزد ما بود سپس آنها عالم شدند و ما جاهل ؟!! اين چيزيست نشدنى .

هر حقى كه در دست مردمست از نزد ائمه عليهم السلام آمده و هر چه از نزد آنها نيامده باطلست

1-محمد بن مسلم گويد: شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: نزد هيچكس از مردم مطلب حق و درستى نيست و هيچيك از مردم بحق قضاوت نكند. جز آنچه از خاندان ما بيرون آيد و هنگامى كه امور مردم متشتت و پراكنده گردد، خطا از آنها و صواب از على عليه السلام است.

2-زراره گويد: خدمت امام باقر عليه السلام بودم كه مردى از اهل كوفه از آنحضرت راجع بقول اميرالمؤ منين عليه السلام : (((هر چه خواهيد از من بپرسيد هر چه از من بپرسيد؛ شما خبر دهم ))) سؤ ال كرد، حضرت فرمود: هيچ كس علمى ندارد جز آنچه از اميرالمؤ منين عليه السلام استفاده شده ، مردم هر كجا خواهند بروند، به خدا علم درست جز اينجا نيست و با دست اشاره به خانه خود كرد (مقصود خانه وحى و نبوت است ، نه خصوص خانه ملكى آن حضرت ).

توضیح_ابن عبدالبر در كتاب استيعاب خود گويد: هيچكس از صحابه جز على بن ابيطالب نگفت (((هر چه خواهيد از من بپرسيد))) و احمد بن حنبل هم در مسندش اين سخن را از سعيد نقل مى كند.

علامه مجلسى (رحمة الله علیه) در اينجا مى گويد: هر كس اين ادعا را كرد رسوا شد، چنانكه موافق و مخالف اعتراف دارند.

3-امام باقر عليه السلام بسلمة بن كهيل و حكم بن عتيبه (كه هر دو زيدى مذهب و ملعون امام بودند) فرمود: بمشرق رويد و بمغرب رويد، علم درستى جز آنچه از ما خانواده تراوش كند، پيدا نكنيد.

ص: 126

4-ابوبصير گويد: (امام باقر عليه السلام ) بمن فرمود: حكم بن عتيبه از كسانى است كه خدا فرموده (((بعضى از مردم مى گويند: بخدا و روز قيامت ايمان آورديم ، در صورتى كه مؤ من نيستند 8 سوره 2 ))) حكم بمشرق رود و بمغرب رود، بخدا كه علم را جز از خاندانى كه جبرئيل عليه السلام بر آنها نازل شده بدست نياورد. ( مفهوم کلام این است که همانگونه که کلام خداوند شاخص حق و باطل است کلام امامان معصوم نیز شاخص حق و باطل است و السلام )

5 -مخزونى گويد: خدمت امام صادق عليه السلام نشسته بوديم كه عبادبن كثير خداپرست بصريان و ابن شريح فقيه اهل مكه وارد شدند، و ميمون قداح غلام امام باقر عليه السلام هم خدمتش بود. عبادبن كثير از امام پرسيد و عرض كرد: اى اباعبداللّه ! رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در چند پارچه كفن شد؟ فرمود: در سه پارچه : دو پارچه صحارى (صحار قريه اى است در يمن ) و يك پارچه حبره (كه نوعى از برد يمنى است ) و برد كمياب بود (از اين جهت دو پارچه ديگر را صحارى كردند)

عبادبن كثير از اين سخن روى در هم كشيد (گويا كمياب بودن برد را انكار داشت ) امام صادق عليه السلام فرمود: درخت خرماى مريم عليهما السلام (كه پس از زائيدن عيسى ماءمور بخوردن از آن شد) خرماى عجوه (بهترين نوع خرما) بود و از آسمان فرود آمد، پس از ريشه آن روئيد، عجوه شد و آنچه هسته اش از اين سو و آن سو گرفته و كاشته شدلون (خرماى پست ) گرديد.

چون از نزد حضرت بيرون رفتند، عباد بن كثير به ابن شريح گفت ، بخدا من نفهميدم اين چه مثلى بود كه امام صادق عليه السلام براى من بيان كرد، ابن شريح گفت : اين غلام يعنى ميمون قداح بتو خبر مى دهد، زيرا او از آنهاست (چون كه در خانه آنها بزرگ شده ) ميمون گفت : فرمايش او را نفهميدى ؟ گفت نه بخدا، گفت او مثل خودش را براى تو بيان كرد و بتو خبر داد كه او فرزند رسول خدا صلى اللّه عليه وآله است و علم پيغمبر نزد آنها است ، پس آنچه از نزد آنها آيد، درست است (مانند خرماى عجوه ) و آنچه از نزد ديگران آيد از اين سو و آن سو گرد آمده (و مانند خرماى لون ) است .

در بيان آنچه وارد شده كه حديث ائمه صعب و مستصعب است

توضیح_صعب به معنى دشوار و مشكل و سركش است و مستصعب مبالغه آن است يعنى بسيار دشوار و يا آن كه (((صعب ))) چيزى است كه خودش دشوار باشد و (((مستصعب ))) آنست كه مردم او را دشوار شمرند، در هر حال ما پس از پايان ترجمه احاديث اين باب ، در اين باره توضيح بيشترى بيان مى كنيم انشاءاللّه تعالى .

1-امام باقر عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود: حديث آل محمد صعب و مستصعب است ، جز فرشته مقرب يا پيغمبر مرسل يا بنده اى كه خدا

ص: 127

دلش را به ايمان آزموده ، به آن ايمان نياورد. پس هر حديثى كه از آل محمد صلى اللّه عليه و آله بشما رسيد و در برابر آن آرامش دل يافتيد و آنرا آشنا ديديد، بپذيريد. و هر حديثى را كه دلتان از آن رميد و ناآشنا ديديد، آنرا بخدا و پيغمبر و عالم آل محمد صلى اللّه عليه وآله رد كنيد، همانا هلاك شده كسى است كه تحديثى را كه تحمل ندارد، برايش باز گو كنند، و او بگويد بخدا اين چنين نيست ، و انكار مساوى كفر است .

2-امام صادق عليه السلام فرمود: روزى نزد على بن الحسين عليهما السلام سخن از تقيه پيش آمد آن حضرت فرمود: بخدا اگر ابوذر مى دانست آنچه در دل سلمان بود. او را مى كشت ، در صورتيكه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله ميان آن دو برادرى برقرار كرد، پس درباره مردم ديگر چه گمان داريد؟ همانا علم علماء صعب و مستصعب است ، جز پيغمبر مرسل يا فرشته مقرب يا بنده مؤ منى كه خدا دلش را به ايمان آزموده طاقت تحمل آن را ندارد، سپس فرمود: و سلمان از اين رو از جمله علماء شد كه او مردى است از ما خانواده و از اينجهت او را در رديف علماء آوردم ،

شرح_مقصود از آنچه در دل سلمانست ، مراتب معرفت خدا و پيغمبر صلى اللّه عليه وآله و مسائل غامض قضاء و قدر و امثال آنست كه اگر آنها را به ابوذر مى گفت ، ابوذر او را بدروغ و ارتداد نسبت مى داد و محكوم بقتلش مى دانست و يا آن مطالب را بديگران ميگفت و آنها سلمان را مى كشتند.

چنانچه خود سلمان رضى اللّه عنه در خطبه خود گويد: علم زيادى بمن عطا شده ، اگر همه آنچه را مى دانم بشما بگويم ، دسته اى گويند: سلمان ديوانه شده و دسته اى گويند: خدايا كشنده سلمان را بيامرز و ممكن است فاعل قتله علم باشد و ضمير مفعول راجع بابى ذريعنى : علومى كه سلمان به ابى ذر ميگفت . او را مى كشت ، زيرا تحمل نمى كرد و انكار مى ورزيد و يا آنكه تحمل كتمانش را نداشت و به مردم مى گفت و او را مرتد و كافر مى دانستند و مى كشتند.

و بودن سلمان از اهل البيت از اين جهت است كه اميرالمؤ منين عليه السلام درباره او فرموده و ان سلمان منا اهل البيت و مقصود اين است كه : سلمان بواسطه اختصاصى كه بما پيدا كرده و از همه بريده و بسوى ما آمده و بواسطه پرتوى كه از نور علم ما گرفته : از ما شده و منسوب بما گشته است . مرآت ص 300 .

3-امام صادق عليه السلام فرمود: حديث ما صعب و مستصعب است ، تحمل آنرا ندارد جز سينه هاى نورانى ، يا دلهاى سالم ، يا اخلاق نيكو، همانا خدا از شيعيان ما پيمان (بولايت ما) گرفت ، چنانكه از بنى آدم (به ربوبيت خود) پيمان گرفت و فرمود: (((آيا من پروردگار شما نيستم ؟))) پس هر كه نسبت بما (بپيمان خويش ) وفا كند، خدا بهشت را باو پاداش دهد، و هر كه ما را دشمن دارد و حق ما را بما نرساند، هميشه و جاودان در دوزخ است .

ص: 128

4-يكى از اصحاب گويد: بحضرت ابوالحسن العسكرى عليه السلام نوشتم : قربانت ، معنى قول امام صادق عليه السلام چيست كه فرمايد: (((حديث ما را هيچ فرشته مقرب و پيغمبر مرسل و مؤ منى كه خدا قلبش را به ايمان آزموده تحمل نكند؟))) پاسخ آمد كه همانا معنى قول امام صادق عليه السلام كه فرمايد هيچ فرشته و پيغمبر و مؤ منى آن را تحمل نكند، اين است كه فرشته آن را تحمل نكند تا آن را به فرشته ديگر برساند و پيغمبر آن را تحمل نكند تا به پيغمبرى ديگر برساند و مؤ من تحمل نكند و آن را به مؤ من ديگر برساند، اين است معنى قول جدم عليه السلام .

شرح_تحمل حديث در اين روايت غير از تحمل در روايات ديگر است ، زيرا در آن روايت تحمل فرشته و پيغمبر و مؤ من اثبات شده بود و در اين روايات نفى شده است . پس معنى تحمل در اين روايت نگه داشتن و ذخيره كردن حديث و مضايقه كردن از نشر و تبليغ آن است حتى نسبت به اءهلش ، ولى معنى تحمل حديث در ساير روايات اين باب پذيرفتن و گردن نهادن در برابر آن است ، كه نسبت به فرشته و پيغمبر و مؤ من اين معنى اثبات شده و از ديگران نفى گرديده است .( پس براساس این 2 نوع روایات این 2 نوع استنباط حاصل می شود حالا در روایت بعدی برداشت سوم آن مذکور می گردد)

5-ابوبصير گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: اى ابا محمد! همانا به خدا كه سرى از سر خدا و علمى از علم خدا نزد ماست كه به خدا هيچ فرشته مقرب و پيغمبر مرسل و مؤ منى كه دلش را به ايمان آزموده آن را تحمل نكند، به خدا سوگند كه خدا آن را به احدى جز ما تكليف نفرموده و عبادت با آن را از هيچ كس جز ما نخواسته است (ما وظايف خاصى كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله عليه براى اميرالمؤ منين و حسنين عليهم السلام با وصيت تعيين كرد).

و نيز نزد ما سرى است از سر خدا و علمى است از علم خدا كه ما را به تبليغش ماءمور فرموده و ما آن را از جانب خداى عزوجل تبليغ كرديم و برايش محلى و اهلى و پذيرنده ئى نيافتيم تا آنكه خدا براى پذيرش آن مردى را از همان طينت و نورى كه محمد و آل و ذريه او را آفريد، خلق كرد و آنها را از فضل و رحمت خود ساخت چنانكه محمد و ذريه او را ساخت ، پس چون ما آنچه را از جانب خدا به تبليغش ماءمور بوديم ، تبليغ كرديم آنها پذيرفتند و تحمل كردند (تبليغ ما به آنها رسيد، ايشان هم پذيرفتند و تحمل كردند) و ياد ما به آنها رسيد پس دلهاى ايشان به شناسائى و به حديث ما متوجه گشت ، اگر آنها از آن طينت و نور خلق نمى شدند، اين چنين نبود، نه به خدا آن را تحمل نمى كردند.

ص: 129

سپس فرمود: همانا خدا مردمى را براى دوزخ و آتش آفريد (يعنى دانست كه سركشى و نافرمانى كنند و به دوزخ و آتش گرايند) و به ما دستور داد كه به آنها تبليغ كنيم و ما هم تبليغ كرديم ولى آنها چهره در هم كشيدند و دلشان نفرت پيدا كرد و آن را به ما برگرداندند و تحمل نكردند و تكذيب نمودند و گفتند: جادوگر است ، دروغ گو است ، خدا هم بر دلشان مهر نهاد، و آن را از يادشان برد، سپس خدا زبانشان را به قسمتى از بيان حق گويا ساخت كه به زبان مى گويند و به دل باور ندارند (مانند سخنانى كه گاهى بعضى از كفار و فساق به نفع خداپرستان و عليه خود گويند) تا همان سخن از دوستان و فرمانبران خدا دفاعى باشد و اگر چنين نبود، كسى در روى زمين خدا را عبادت نمى كرد، و ما ماءمور شديم كه از آنها دست برداريم و حقائق را پوشيده و پنهان داريم ، شما هم (اى گروه شيعه ) از آنكه خدا به دست برداشتن از او امر فرموده ، پنهان داريد و از آنكه به كتمان و پوشيدگى از او دستور داده پوشيده داريد.

راوى گويد: سپس امام دست به دعا برداشت و گريه كرد و فرمود: بار خدايا ايشان (شيعيان ) مردمى اندك و ناچيزند پس زندگى ما را زندگى آنها و مرگ ما را مرگ آنها قرار ده (آنها را با ما در ايمان و عمل صالح و پاداش اخروى شريك گردان ) و دشمن خود را بر ايشان مسلط مكن كه ما را به آنها مصيبت زده كنى ، زيرا اگر ما را به آنها مصيبت زده كنى ، هرگز در روى زمين پرستش نشوى و صلى اللّه على محمد و آله و سلم تسليما .(پس در این روایت در آن فراز که با صراحت مذکور گردیده که همانا خداوند مردمی را برای دوزخ و آتش آفرید و ...، دلالت بر جبر و عدم اختیار دارد که بر ضد قرآن است و کل و یا این فراز آن جعلی است و اما مفهوم صبر و مستصعب آنست که بعضی از روایات که بر ضد قرآن نیست درک آن سخت است والسلام)

( اوامر پيغمبر صلى اللّه عليه وآله درباره خير خواهى ائمه مسلمين و ملازمت جماعت ومعرفى ايشان )

1-سفيان ثورى بمردى قرشى از اهل مكه گفت : ما را نزد جعفر بن محمد (امام صادق عليه السلام ) ببر، آن مرد گويد: او را خدمتش بردم هنگاميكه آن حضرت بر مركب خويش سوار شده بود. سفيان به او عرض كرد: اى اباعبدالله ؟ حديث سخن رانى پيغمبر صلى اللّه عليه وآله را در مسجد خيف براى ما باز گو، فرمود: اكنون كه سوار شده ام بگذار دنبال كارم بروم ، وقتى آمدم برايت مى گويم ، عرض كرد: تقاضا مى كنم به حق قرابتى كه با پيغمبر صلى اللّه عليه و آله دارى ، برايم بازگو، حضرت پياده شد، سفيان عرض كرد: امر بفرمائيد برايم دوات و كاغذى بياورند (كيست كه براى من دوات و كاغذى بياورد؟) تا آن را بنويسم ، حضرت دوات و كاغذ خواست و سپس فرمود بنويس .

بسم الله الرحمن الرحيم

خطبه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در مسجد خيف

(((خدا خرم و شادان كند (بلند قدر و نيكو مرتبه سازد) بنده ئى را كه سخن بشنود و در گوش گيرد و به كسانى كه نشنيده اند برساند، اى مردم ؟

ص: 130

حاضرين به غائبين برسانند، زيرا بسا حامل علمى كه دانشمند نباشد و بسا رساننده عملى كه به داناتر از خود رساند. سه چيز است كه دل هيچ فرد مسلمانى با آن خيانت نكند: خالص نمودن علم براى خدا و خير خواهى پيشوايان مسلمين و همراه بودن با جماعت ايشان ، زيرا دعوت مسلمين افراد دنبال سرشان را فرا گيرد. مؤ منين همه برادرند، خونشان برابر است و يك دستند بر سر ديگران پست ترين آنها به قراردادشان مى كوشد))).

سفيان اين حديث را نوشت و بر امام عرض كرد، سپس حضرت سوار شد و من و سفيان آمديم .

در بين راه سفيان به من گفت : باش تا در اين حديث نظرى كنم ، به او گفتم ، به خدا كه امام صادق عليه السلام به گردن من گذاشت كه هرگز از عهده آن برنيائيم گفت : آن چيست ؟ گفتم : اينكه فرمود: سه چيز است كه دل هيچ مرد مسلمانى با آن خيانت نكند: خالص نمودن عمل براى خدا، اين مطلب را مى دانيم (ولى سپس فرمود) خير خواهى پيشوايان مسلمين ، آيا اين پيشوايان كه خير خواهى آنها بر ما واجب است كيانند؟ آيا مقصود معاويت ابن ابى سفيان و يزيد بن معاويه و مروان بن حكم و كسانى كه شهادتشان نزد ما پذيرفته نيست و نماز خواندن پشت سرشان جايز نيست مى باشند؟ سپس كه فرمود و همراه بودن با جماعت مسلمين آيا كدام جماعت از مسلمين است ؟ آيا مقصود مرجى ء است كه مى گويد: كسى كه نماز نخوانده و روزه نگيرد و غسل جنابت نكند و كعبه را خراب كند و با مادرش نزديكى كند، ايمان جبرئيل و ميكائيل را دارد؟ يا قدرى است كه عقيده دارد آنچه خداى عزوجل خواهد واقع نشود و آنچه شيطان بخواهد واقع شود، يا حرورى است كه از على بن ابى طالب عليه السلام بى زارى جويد و بر آن حضرت گواهى به كفر دهد؟! آيا جهمى است كه عقيده هرچه هست ، همان شناختن خداى يكتاست و ايمان چيزى جز اين نيست ؟

سفيان گفت : واى بر تو، مگر (شيعيان ) چه عقيده دارند؟ گفتند: آنها مى گويند: همانا به خدا كه على بن ابى طالب امام و پيشوائى است كه خير خواهيش بر ما لازم است و جماعتى كه بايد با آنها همراه بود، خاندان او هستند، سفيان نوشته را پاره كرد و گفت : اين خبر را به كسى نگو.

شرح_سفيان ثورى از اهل سنت و رئيس طايفه صوفيه است كه عقيده داشت مانند معاويه و يزيد و هشام و منصور پيشوايى مسلمينند و گمان مى كرد، سفارش پيغمبر صلى اللّه عليه وآله به خير خواهى پيشوايان مسلمين ، آنها را شامل مى شود، ولى چون حقيقت و واقع را از زبان آن مرد شنيد، خباثت باطنى خود را با پاره كردن حديث پيغمبر صلى اللّه عليه وآله نشان داد و نيز خيانت دل خود را با بركنارى از سه خصلتى كه پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه وآله فرمود اظهار كرد.

و اما راجع به جماعت مسلمين علامه مجلسى (رحمة الله علیه) اخبارى نقل مى كند بدين قرار:

ص: 131

1-از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله راجع به جماعت امتش پرسيدند، فرمود جماعت امت من اهل حقند اگر چه كم باشند.

2- بپيغمبر صلى اللّه عليه وآله عرض شد: جماعت امتت كيانند؟ فرمود: كسانى كه به حقند اگر چه ده نفر باشند.

3 -مردى خدمت اميرالمؤ منين عليه السلام و عرض كرد: سنت و بدعت و جماعت و فرقت را برايم توضيح دهيد: فرمود: سنت روشى است كه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله آن را گذاشته و بدعت چيزى است كه بعد از آن حضرت به وجود آمده و جماعت اهل حقند اگر چه كم باشند و فرقت اهل باطلند اگر چه بسيار باشند.

2- امام باقر عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرموده است : خداى عزوجل به سوى دوستش كه جان خود را در فرمان بردارى و خير خواهى امامش به زحمت افكند، نظر نكند، جز هنگامى كه در رديف رفيق اعلى همراه ما باشد.

شرح رفيق اعلى دسته اى هستند از پيغمبران و صديقان و شهيدان و نيكوكاران كه در بهشت قرين هم باشند و در بالاترين درجات بهشت منزل گيرند.

3 -امام صادق عليه السلام فرمود: كسيكه به فاصله يك وجب از جماعت مسلمين دورى گزيند (كوچكترين حدود و احكام اسلام را كنار گذارد) رشته اسلام را از گردن خود جدا كرده است .

حقوق واجب امام بر رعيت و رعيت بر امام عليه السلام

1-ابو حمزه گويد: از امام باقر عليه السلام پرسيدم : حق امام مردم چيست ! فرمود: حق او بر آنها اينستكه : سخنش را بشنوند وفرمانش برند. عرض كردم : حق مردم بر امام چيست ؟ فرمود: اينكه (بيت المال را) ميان آنها برابر تقسيم كند و با رعيت به عدالت رفتار كند، و چون اين دو اصل در ميان مردم عملى گشت . امام باك ندارد از آنكه كسى اين سو و آن سو زند. (چنانكه اميرالمؤ منين عليه السلام اين دو اصل را در ميان رعيتش جارى نمود و از سركشى مانند طلحه و زبير پروا نكرد، زيرا خدا آنها را كيفر بخشيد، و بعضى گفته اند: معنى جمله اخير روايت اين است امامى كه به وظيفه خود عمل كند، و آن دو اصل را جارى سازد، احتياجى به موافقت مردم ندارد، هر كسى بهر راه خواهد برود، امام در برابر خدا مسؤ ليت ديگرى ندارد).

ص: 132

2-(در روايت ديگرى كه بعضى از رواتش غير از روات آن است ) ابو حمزه همين گونه از امام باقر نقل كرده است جز اينكه (به جاى اين سو و آن سو) گفته است : اين چنين و اين چنين و اين چنين و اين چنين يعنى پيش رو و پشت سر و طرف راست و سمت چپ ، (ولى پيداست كه از لحاظ معنى فرق ندارد و مقصود از اين اطراف و جوانب ، جدا شدن از امام و احداث عقايد مختلف است ).

3-اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: با واليان خود خيانت نورزيد و با رهبران خود دغلى نكنيد و پيشوايان خود را نادان نخوانيد و از رشته پيوند خود (جماعت مسلمين ) پراكنده مشويد كه سست شويد و شوكت و دولت شما برود. پايه كارهاى شما بايد روى اين مبنى باشد، و ملازم اين روش باشيد، زيرا اگر شما مشاهده مى كرديد آنچه را مردگان از شما كه مخالف دعوت شما بودند، مشاهده كرده اند، شما هم شتاب مى كرديد و بيرون مى آمديد و فرمان مى برديد (يعنى مردم پيش از شما را به جهاد و اطاعت دعوت كردند، ولى آنها مخالفت كردند و اكنون عذاب خدا را مشاهده مى كنند، شما هم اگر مشاهده كنيد، به سوى جهاد مى شتابيد و فرمان مى بريد) ولى آنچه را آنها مشاهده كردند، از شما پوشيده شده و به زودى پرده برداشته شود (و شما هم عذاب را مشاهده كنيد).

4-سدير صيرفى گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: به پيغمبر صلى اللّه عليه وآله خبر وفاتش داده شد، در صورتى كه تن درست بود و دردى نداشت اين خبر را جبرئيل آورد حضرت براى نماز همگانى جار زد و مهاجر و انصار را دستور داد تا سلاح برگيرند، مردم جمع شدند و پيغمبر صلى اللّه عليه وآله بر منبر بر آمد و خبر وفات خود را به آنها داد و سپس فرمود:

(((خدا را بوالى بعد از خود بياد مى آورم ، از اينكه مبادا بر جماعت مسلمين رحم نكند، بايد بزرگشان را احترام كند و به ضعيفشان رحم كند و عالمشان را بزرگ شمرد و به آنها زيان نرساند تا خوارشان كند و نيازمندشان نسازد تا از دينشان به در برود و در خانه خود را به روى آنها نبندد (و از حال آنها بى خبر نماند) تا توانايى آنها ناتوانشان را بخورد و در لشگركشى آنها سختى روا ندارد (همه را در مرزها نگه ندارد) تا نسل امتم را قطع نكند، سپس فرمود: شاهد باشيد كه من ابلاغ كردم و خير خواهى نمودم.)))

امام صادق عليه السلام فرمود: اين آخرين سخنى بود كه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله بالاى منبرش فرمود:.

توضیح _علامه مجلسى (رحمة الله علیه) فرمايد: چنانكه از اخبار ديگر استفاده مى شود اين خطبه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله مفصل و طولانى بود و آن حضرت فضائل اهل بيتش را در آنجا ياد آور شده است و امام را تعيين فرموده است و چون منافقين پيمان بسته بودند كه جانشينى آن حضرت را از خاندانش بگردانند و زمينه فتنه و شورش آماده بود، پيغمبر صلى اللّه عليه وآله دستور داد مهاجر و انصار سلاح پوشند و به حال آماده باش در آيند.

ص: 133

5-حبيب بن ابى ثابت گويد: از همدان و حلوان (شهريست نزديك بغداد) براى اميرالمؤ منين عليه السلام عسل و انجير آوردم ، حضرت به نقيبان و رؤ ساء اءصحابش دستور داد تا يتيمان را حاضر كنند، سپس سرمشكهاى عسل را در اختيار آنها گذاشت تا بليسند و خود عسلها را قدح ،قدح ، به مردم تسليم مى كرد به حضرت عرض شد: اى اميرمؤ منان ؟ چرا بايد يتيمان سر مشكها را بليسند؟ فرمود: زيرا امام پدر يتيمان است و من به حساب پدرها ليسيدن آنها را به ايشان وا گذاشتم .

6 -رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود: هر مؤ من و يا مسلمانى كه بميرد و بدهى داشته باشد كه از بابت فساد و اسراف نباشد، بر امامست كه آن را بپردازد و اگر نپردازد، گناهش بگردن اوست ، همانا خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: (((صدقات از آن فقيران و بى چيزان است تا آخر 60سوره 9))) و او از قرض داران است و نزد امام سهمى دارد (كه بعد از فقيران و بى چيزان در آيه شريفه ذكر شده است ) و اگر امام آنرا نگهدارد گناهش بر اوست .

توضیح_ مقصود از فساد گناه است مانند كسيكه بدهيش بابت آشاميدن شراب و برگزارى مجالس فسق و فجور باشد، و اسراف آنستكه : در مخارج زياده روى كند، اگر چه در راه مباح باشد، پس پرداختن اين ديون از بيت المال واجب نيست ، و اما اينكه فرمود: اگر امام نپردازد گناهش به گردن او است ، مطلبى است كه بصورت فرضى محال براى بيان واقع و حقيقت بنحو قضيه شرطيه بيان شده است و هيچ گونه اشاره و دلالتى به وقوع آن ندارد، چنانچه فرموده است : اگر دخترم فاطمه عليهم السلام هم دزدى كند، دستش را ميبرم .

7-رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود. امامت شايسته ، جز براى مرديكه داراى سه خصلت باشد: 1 تقوى و ورعيكه او را از نافرمانى خدا باز دارد، 2 خويشتن دارى كه خشمش را آن كنترل كند. 3 نيكو حكومت كردن بر افراد زير فرمانش ، تا آنجا كه نسبت به ايشان مانند پدرى مهربان باشد.

و در روايت ديگر چنين است : تا آنجا كه نسبت برعيت مانند پدرى مهربان باشد.

8-سهل بن زياد از معاوية بن حكيم نقل كند، و او از محمد بن اسلم ، و او از مردى طبرستانى بنام محمد معاويه گويد: سپس خودم هم محمد طبرى را ديدم و او بمن خبر داد كه شنيدم على بن موسى الرضا عليه السلام مى فرمود: هرگاه بدهكارى براى راه حقى قرض كرده باشد، تا يكسال مهلتش دهند، اگر برايش گشايشى شد، خودش ميپردازد و گرنه بايد امام از جانب او از بيت المال بپردازد.

توضیح_مهلت دادن قرضدار را بمدت يكسال بعضى از علماء مستحب و بعضى واجب دانسته اند، و كلمه تدين يا استدان كه در متن روايت ذكر شده است ، هر دو بمعنى قرض گرفتن است ، ولى چون

ص: 134

معاوية بن حكيم يادش نبوده كه امام هشتم عليه السلام كداميك از آن دو كلمه را فرموده است ، سهل بن زياد، آن ترديد و اشتباه را از او نقل ميكند.

همه زمين متعلق بامام عليه السلام

1-امام باقر عليه السلام فرمود: در كتاب على عليه السلام (كه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله املا كرده و على عليه السلام نوشته است ) ديديم كه : (((زمين متعلق بخداست و بهر كس از بندگان خويش بخواهد وامى گذارد و سرانجام نيك از پرهيزگارانست 128 سوره 7 ))) من و خاندانم كسانى هستيم كه خدا زمين را بما واگذار كرده و مائيم پرهيزگاران و همه زمين از آن ماست .

(گويا سپس خود امام باقر عليه السلام فرمود) هر يك از مسلمين كه زمينى را زنده كند، بايد آنرا آباد دارد و خراجش را بامام از خاندان من بپردازد، و هر چه از آن زمين استفاده كند و بخورد، حق اوست و اگر زمين را واگذارد و خراب كند و مرد ديگرى از مسلمين پس از آن وى ، آن را آباد سازد و زنده كند او نسبت بآن زمين از كسيكه آن را واگذاشته سزاوارتر است ، و بايد خراجش را بامام از خاندان من بپردازد و هر چه از آن زمين استفاده كند حق اوست ، تا زمانيكه قائم از خاندان من با شمشير ظاهر شود، آنگاه او زمين ها را تصرف كند و از متصرفين جلوگيرى نمايد و آنها را از آنجا اخراج كند همچنانكه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله زمين ها را تصرف كرد و از متصرفين جلوگيرى نمود مگر زمينهائى كه در دست شيعيان ما باشد كه حضرت قائم عليه السلام نسبت بآنچه دست ايشانست با خود آنها مقاطعه بندد و زمين را در دست ايشان باقى گذارد.

(پس توجه نما تو ای مخاطب ارجمند که چگونه راوی تفسیر می نماید آیه عظیمه ی وراثت زمین را که وعده خدا به صالحین در زمان ظهور آخرین معصوم الهی یعنی حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف است را که درواقع منتهی است به برقراری عدل و عدالت جهانی خداوند و نابودی ظلم و جور و عدوان و ...، را به تصرف زمین و دادن آن به شیعیان و اخراج غیر شیعه و ...، تعمیم داده و درواقع مبانی و مفاهیم انقلاب جهانی آن حضرت را که حاکمیت عشق و عقل است را لجن مال نموده است درحالی که مقصود از ظهور آن حضرت کنده شدن خلایق از دنیا و مافی ها و پرداختن به معنی حقیقی خداپرستی است و لذا نگارنده شک در جعلی بودن اینگونه روایت ها ندارد زیرا بر خلاف شأن و منزلت خداوند و ولی اعظم او حضرت مهدی عجل الله تعالی فرج شریف است و دلیل قاطع آن نیز روایت آخر در رابطه با درگیری ابن ابی عمیر با هشام بن حکم است به گونه ای که با هم قطع رابطه نموده اند مثل این که هیچ کدام تابع امام معصوم نبودند تا به او مراجعه و شک خود را برطرف نمایند)

8-سرى بن ربيع گويد: ابن ابى عمير كسى را (در علم و فضل ) برابر هشام بن حكم نمى دانست و روزى از رفتن نزد او باز نمى ايستاد، تا آنكه با او اختلافى پيدا نمود و از او قطع رابطه كرد، و علتش اين بود كه ميان ابو مالك حضرمى كه با هشام رابطه داشت با ابن ابى عمير در موضوعى راجع بامامت مشاجره شد

ص: 135

ابن ابى عمير گفت : تمام دنيا ملك امامست و او از كسانيكه دنيا را بتصرف دارند، سزاوارتر است و ابو مالك گفت : چنين نيست ، املاك مردم متعلق بخود آنهاست ، مگر آنچه را كه بحكم خدا از آن امام گشته است مانند فى ء و خمس و غنيمت كه متعلق بامامست و آن را نيز خدا دستور داد كه امام عليه السلام بكى بايد بدهد و چگونه مصرف كند.

اين مشاجره را نزد هشام بن حكم بردند و هر دو باو راضى شدند، هشام موافق ابو مالك و مخالف ابن ابى عمير راءى داد، لذا ابن ابى عمير خشمگين شد و پس از آن با هشام قطع رابطه كرد.

روش امام درباره خود و وضع خوراك و پوشاكش در زمان حكومتش

1-اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: خدا مرا پيشواى خلقش قرار داد، و بر من واجب ساخت كه درباره خود و خوراك و نوشابه و پوشاكم ، مانند مردم ضعيف و مستمند، بر خود تنگ گيرم ، تا فقير از فقير من پيروى كند و ثروتمند بوسيله ثروتش سركشى و طغيان ننمايد.

2-معلى بن خنيس گويد: روزى بامام صادق عليه السلام عرض كردم : آل فلان (بنى عباس ) و نعمتهائى را كه دارند بياد آوردم و با خود گفتم : اگر اين نعمت براى شما مى بود، ما هم با شما در عيش و خوشى بوديم ، فرمود: هيهات ، اى معلى ! اگر چنين مى بود (و ما حكمفرما بوديم ) براى ما جز نگهبانى شبانه و تلاش روزانه و پوشاك زبر و درشت و خوراك سخت و بى خورش ، چيزى نبود، از اين رو آن امر از ما بركنار شد. آيا تو ديده ئى كه هرگز خدايتعالى بردن حقى را جز اين نعمت قرار دهد؟

3-زمانى كه عاصم بن زياد عبا پوشيد و جامه نرم را بيرون كرد و برادرش ربيع بن زياد. شكايت او را خدمت اميرالمؤ منين عليه السلام آورد كه او همسرش را غمگين نموده و فرزندانش را اندوهناك ساخته حضرت فرمود: عاصم را نزد من آوريد، او را خدمتش آوردند، چون حضرت او را ديد، چهره درهم كشيد و فرمود: از همسرت خجالت نكشيدى ؟ بفرزندانت رحم نكردى ؟ گمان ميكنى كه خدا چيزهاى خوب و پاكيزه را براى تو حلال كرده و نمى خواهد از آنها استفاده كنى ، تو نزد خدا پست تر از آنى ، مگر خدا نمى فرمايد: (((خدا زمين را براى استفاده مردم نهاد كه در آن ميوه و نخل غلافدار است 11 سروه 55 ))) مگر خدا نمى فرمايد: (((دو دريا را. گذاشت كه بهم برسند، ميانشان حائلى است كه بهم تجاوز نكنند تا آنجا كه فرمايد: از آنها لؤ لؤ و مرجان بيرون ميشود 22 سوره 55 ))) بخدا سوگند كه بكار بردن نعمت هاى خدا را با عمل ، نزد او محبوبتر است از بكار بردن آنها را با گفتار (يعنى شكر عملى بهتر از شكر قولى است و شكر قولى آنستكه نعمت هاى خدا را بياد آورد و بزبان شكر كند) در صورتيكه خداى عزوجل مى

ص: 136

فرمايد: (((و اما نعمت پروردگارت را بازگو 11 سوره 93))) (بنا براين شكر عملى لازم تر و محبوب تر است ).

عاصم گفت : يااميرالمؤ منين ! پس چرا خود شما بخوراك سخت و پوشاك درشت ، اكتفا نموده ئى ؟ فرمود: واى بر تو!! همانا خداى عزوجل بر پيشوايان عدالت واجب ساخته كه خود را در رديف مردم ضعيف و ناتوان گيرند، تا فقر و تنگدستى ، فقير را از جا بدر نبرد. عاصم بن زياد عبا را كنار گذاشت و جامه نرم در بر كرد.

4 -حماد بن عثمان گويد: در محضر امام صادق عليه السلام بودم كه مردى بآن حضرت عرض كرد اصلحك الله ، شما فرمودى كه على بن ابيطالب عليه السلام لباس زبر و خشن در بر ميكرد و پيراهن چهار درهمى ميپوشيد و مانند اينها، در صورتى كه بر تن شما لباس نو مى بينيم ، حضرت باو فرمود: همانا على ابن ابيطالب عليه السلام آن لباسها را در زمانى مى پوشيد كه بد نما نبود، و اگر آن لباس را اين زمان مى پوشيد به بدى انگشت نما مى شد، پس بهترين لباس هر زمان ، لباس مردم آنزمانست ، ولى قائم ما اهلبيت عليهم السلام زمانيكه قيام كند، همان جامه على عليه السلام را پوشيده و بروش على عليه السلام رفتار كند. (زيرا آن حضرت هم حكمفرامائى و زمامدارى كند و وظيفه امام عليه السلام در زمان حكومتش اينستكه خود را در رديف مردم فقير آورد).( پس توجه نما در این روایت که جعلی بودن آن محرز است که راوی علت پوشیدن لباس زبر و خشن را آن می داند که پوشیدن آن در آن زمان بد نما نبوده و اگردر این زمان می پوشید انگشت نما می شد و این گونه به حضرت استهزاء می نماید و حال آنکه وظیفه امام و رهبر همان علت را دارد که حضرت خود به آن اشاره نموده است )

باب نادر

توضیح_مرحوم كلينى در هر موردى از كتاب كافى كه (((باب نادر))) مى فرمايد، مقصودش ذكر روايات متفرق و پراكنده ايست كه تحت يك عنوان گرد نمى آيد.

1-ايوب بن نوح گويد: روزى خدمت امام عليه السلام بودم كه آن حضرت عطسه كرد، من عرض كردم قربانت ، چون امام عطسه كند، چه بايد گفت ؟ فرمود: ميگويند: صلى اللّه عليك (رحمت خدا بر تو باد).

توضیح_ايوب بن نوح ، از اصحاب حضرت رضا و امام جواد و امام هادى و امام عسكرى عليهم السلام بوده است ، ولى چون بيشتر رواياتش از امام هادى عليه السلام است ظاهر اينستكه اين روايت هم از آن حضرت باشد.

ص: 137

2-عمر بن زاهر گويد: مردى از امام صادق عليه السلام پرسيد كه بامام قائم بعنوان اميرالمؤ منان سلام مى كنند؟ فرمود: نه ، آن نام را خدا مخصوص اميرالمؤ منين (على بن ابيطالب ) عليه السلام نموده ، پيش از او كسى بدان نام ، ناميده نشده و بعد از او هم جز كافر آن نام را بر خود نبندد. عرض كردم : قربانت پس چگونه بر او سلام كنند؟ فرمود: مى گويند: السلام عليك يا بقية الله ! سپس اين آيه را قرائت فرمود: (((اگر مؤ من هستيد بقية اللّه براى شما بهتر است 86 سوره 11 ))).

3-احمد بن عمر گويد: از حضرت ابوالحسن عليه السلام پرسيدم ، چرا آن حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام ناميده شد؟ فرمود: زيرا او مؤ منين را طعام علمى مى دهد. مگر نشنيده ئى كه خدا در كتابش مى فرمايد: (((و ما خانواده خود را طعام مى دهيم 64 سوره 12 ))).

و در روايت ديگر است كه فرمود: زيرا خوراك مؤمنين از جانب اوست ، او بآنها خوراك دانش ميدهد.(در نظر نگارنده این روایات سخیف است زیرا بیان اوصافی را می نماید که از دیگران نیز می تواند صادر شود و آن ها که این لقب مخصوص آن وجود مبارک است همانگونه که در روایتی امام معصوم فرمودند با این مضمون که ما امامان معصوم مؤمنین هستیم و علی امیر ماست و نیز به شرحی که در روایت بعد مذکور است و لذا اعتقاد نگارنده آن است که این گونه روایات را ناصبیان پیرو بنی امیه و بنی عباس جعل نمودند تا اطلاق این عنوان بر خلفای تبهکار خود را توجیه نمایند )

4-جابر گويد: بامام باقر عليه السلام عرض كردم : وجه تسميه اميرالمؤ منين چيست ؟ فرمود: خدا باو اين لقب را داده و در كتابش چنين فرموده : (((چون پروردگارت از پسران آدم ، از پشتهايشان ، نژادشان را برگرفت و آنها را بر خودشان گواه كرد كه مگر نه اينستكه من پروردگار شما هستم 172 سوره 7 ))) و محمد فرستاده من و على اميرالمؤ منين است ؟

در اين باب نكته ها و برگزيده هائيست از قرآن درباره ولايت

1-سالم حناط گويد: بامام باقر عليه السلام عرض كردم : بمن خبر دهيد از قول خداى تبارك و تعالى : (((جبرئيل قرآنرا بلغت عربى واضح بر دل تو فرود آورد، تا از بيم دهندگان باشى 194 سوره 26 ))) فرمود: آن ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام است .

ص: 138

توضیح_يعنى قرآن كه براى بشارت و انذار مردم نازل شده است ، جز با ولايت على عليه السلام كه بمعنى معرفت و دوستى و پيروى آن حضرتست به نتيجه نرسد، زيرا قرآن كتابيست صامت و آنرا مفسر و مبينى لازمست كه معنى واقعى و حقيقتش را باز گويد و گفتار و رفتارش قرين و همدوش قرآن باشد و او همان اميرالمؤ منين عليه السلام است كه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله او را با قرآن قرين فرموده .

2-مردى گويد: امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل : (((ما امانت را بآسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم ، آنها از برداشتنش سرباز زدند و از آن پرسيدند، و انسان آنرا برداشت ، همانا انسان ستم پيشه و نادانست 72 سوره 33 ))) فرمود: آن امانت ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام است ،

توضیح_راجع بتفسير آيه شريفه و معنى ظاهرى امانت و عرضه و حمل آن ، مرحوم مجلسى هفت قول از مفسرين بيان ميكند كه چنانكه گفتيم مناسب مقام تفسير است ، سپس معناى هشتم را مطابق اين روايت ذكر مى كند كه مراد بامانت منصب امامت و خلافت كبراى الهيه است و مراد بحملش ادعاى ناحق آنست و مراد بانسان ابوبكر است ، و اخبار بسيارى در اين زمينه وارد شده است .

3-مام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل . (((كسانيكه ايمان آوردند و ايمان خود را بستم نياميختند 81 سوره 6))) فرمود: يعنى بولايتى كه محمد صلى اللّه عليه وآله آنرا آورده ايمان آوردند و آنرا بولايت فلان و فلان نياميختند، كه آن ايمان آميخته بستم است

4-حسن بن نعيم صحاف گويد: از امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل (((برخى از شما مؤ من و برخى كافرند 2 سوره 64 ))) پرسيدم ، فرمود: روزيكه مردم بصورت مور در صلب آدم عليه السلام بودند، خدا ايمان و كفر آنها را با ولايت ما شناخت (پس ولايت ما را در هر كس ديد مؤ منش دانست و در آنكه نديد كافرش شناخت ).( پس نگارنده اعتقاد دارد اگر روایتی متضمن جبر در خلقت چه در عالم عالم ذر و یا غیر آن است پس آن روایات جعلی و بر ضد قرآن است زیرا خداوند متعال در کتاب خود خلایق را امرونهی می نماید پس اگر انسان ها فاقد اختیار باشند این امر و نهی بیهوده و عبث خواهد بود پس چون کتاب خدا حق است پس این روایات باطل است)

توضیح_ آيه شريفه در قرآن چنين است ، هوالذى خلقكم فمنكم كافر و منكم مؤ من و گويا تقديم و تاءخير در اينجا از اشتباهات نساخ است .( خیر نگارنده این خطا را از جعل جاعل می داند)

5-حضرت ابوالحسن عليه السلام درباره قول خداى عزوجل (((بنذر وفا مى كنند 6 سوره 76 ))) فرمود: بنذريكه از آنها پيمان گرفته شد و آن ولايت ماست ، وفا مى كنند.

ص: 139

6-امام باقر عليه السلام درباره قول خداى عزوجل (((و اگر آنها تورات و انجيل و آنچه را از پروردگارشان بر آنها نازل شده بپا دارند 66 سوره 5 ))) فرمود: آنچه نازل شده ولايت است .

7 -امام باقر عليه السلام درباره قول خدايتعالى : (((بگو من از شما براى پيغمبرى مردى بجز مودت خويشاوندان نمى خواهم 23 سوره 42 ))) فرمود: خويشاوندان ائمه عليهم السلام هستند.

8 -امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل (((هر كه اطاعت خدا و رسولش كند (راجع بولايت على و ولايت امامان بعد از او) بكاميابى بزرگى رسيده است 71 سوره 33 ))) فرمود: اينگونه نازل شده است . (همانگونه که نگارنده بارها متذکر شده است اگر مقصود از (هکذا نزلت) این روایات آن باشد که قرآن تحریف شده است این روایت قطعاً جعلی است و اگر مقصود آن است که معنی آیه این است پس روایت بلااشکال است ولی ما من بعد تمامی این گونه روایات را به دلیل تعصبی که به قرآن داریم جعلی دانسته و حذف می نماییم)

9- يكى از ائمه عليهم السلام درباره قول خداى عزوجل چنين فرموده است : (((و شما حق نداشتيد رسول خدا را آزار دهيد 53 سوره 33 )))(نسبت بعلى و ائمه ) (((مانند آن كسان كه موسى را آزار كردند و خدا او را از آنچه درباره اش گفتند تبرئه نمود 69 سوره 33 )))

10-مردى از امام عليه السلام راجع بقول خداى تعالى : (((هر كس از هدايت من پيروى كند گمراه نشود و بدبخت نگردد 123 سوره 20 ))) پرسيد، حضرت فرمود: يعنى هر كس بائمه معتقد باشد و از فرمانشان پيروى كند و از اطاعتشان بيرون نرود.

11-امام عليه السلام راجع بقول خداى تعالى (((سوگند باين شهر، در حاليكه تو در آن جاى دارى ، و سوگند بپدر و فرزندانى كه پديد آورد 3 سوره 50))) فرمود: پدر و فرزندان اميرالمؤ منين و فرزندان او هستند كه ائمه عليهم السلام باشند.

12-امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى تعالى : (((بدانيد كه هر چه غنيمت گيريد، پنج يك آن از آن خدا و پيغمبر و خويشاوندان و، و، و است 40 سوره 8 ))) فرمود: خويشاوندان اميرالمؤ منين و ائمه عليهم السلام اند.

13-ابن سنان گويد: از امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل (((از كسانى كه آفريده ايم جماعتى هستند كه بحق هدايت مى يابند و بدان باز ميگردند 180 سوره 7 ))) پرسيدم ، فرمود ايشان ائمه هستند.

14-امام صادق عليه السلام درباره قول خداى تعالى : (((او كسى است كه اين كتاب را بر تو نازل كرده از آن جمله آيه هائى است محكم كه اصل كتاب است ))) فرمود: آنها اميرالمؤ منين عليه السلام و ائمه هستند (((و ديگر آيه هائيست متشابه ))) فرمود: اينها فلان و فلان هستند، (((و اما آنها كه در دلشان انحرافى هست ))) يعنى اصحاب و دوستان فلان و فلان (((از اين

ص: 140

كتاب آنچه را متشابه است ، براى فتنه جوئى و بقصد تاءويل پيروى مى كنند، در صورتيكه تاءويل آن را جز خدا و ريشه داران در علم نمى دانند 7 سوره 3 ))) ريشه داران در علم ، اميرالمؤ منين و ائمه عليهم السلام اند.

15-مام باقر عليه السلام راجع بقول خداى تعالى : (((مگر پنداشتيد رها مى شويد، و خدا كسانى از شما را كه جهاد كرده و غير خدا و رسولش و مؤ منين پناهى نگرفته اند، معلوم نداشته است 17 سوره 9))) مقصود از مؤ منين (مجاهد) ائمه عليهم السلام السلام اند كه جز خدا و رسولش و مؤ منين پناهى نگرفته اند.

16-حلبى گويد: از امام صادق عليه السلام درباره قول خداى تعالى : (((و اگر بمسالمت ميل كردند تو نيز بدان ميل كن 61 سوره 8 ))) پرسيدم مسالمت چيست ؟ فرمود: وارد شدن در امر ولايت ماست . (يعنى اگر منافقين پيشنهاد كردند كه ولايت ما و امر تشيع را بپذيرند، تو هم از آنها بپذير، اگر چه بدانى در باطن كينه و نفاق دارند).

17-امام باقر عليه السلام راجع بقول خداى تعالى : (((طبقه اى را بعد از طبقه ديگر مرتكب شويد 19 سوره 84 ))) فرمود: اى زراره ! مگر اين امت بعد از پيغمبر خود طبقه اى را بعد از طبقه ديگر نسبت بامر فلان و فلان و فلان مرتكب نشد؟ (يعنى اين امت هم قدم خود را جاى قدم امتهاى سابق گذاشت و بعد از پيغمبر خويش خليفه برحق را رها كرد و دنبال گوساله و سامرى و فلان و فلان رفت ).

18-عبداللّه بن جندب گويد: حضرت ابوالحسن عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل : (((ما اين گفتار را براى ايشان پى در پى كرديم ، شايد متذكر شوند. 51 سوره 28 ))) فرمود: امامى را بامامى ديگر پيوستيم (تا زمين از حجت خالى نماند و مردم را عذر و بهانه ئى نباشد).

19-امام باقر عليه السلام راجع بقول خداى تعالى : (((بگوئيد بخدا و آنچه بسوى ما نازل شده ايمان آورديم ))) فرمود: مقصود از اين خطاب على عليه السلام و فاطمه و حسن و حسين است ، و پس از ايشان درباره ائمه عليهم السلام جاريست ، سپس گفتار خدا متوجه مردم مى شود و مى فرمايد: (((پس اگر ايمان آوردند (يعنى مردم ) بآنچه شما ايمان آورده ايد (مقصود على و فاطمه و حسن و حسين و ائمه عليهم السلام اند) هدايت يافته اند و اگر رو گردان شدند، ايشان در راه خلاف و دشمنى هستند 131 سوره 2))).

20-امام باقر عليه السلام راجع بقول خداى تعالى : (((سزاوارترين مردم به ابراهيم ، كسانى هستند كه از او پيروى كرده و اين پيغمبر و كسانى هستند كه ايمان آوردند 67 سوره 3 ))) فرمود: ايمان آورندگان ائمه عليهم السلام و پيروان ايشانند.

ص: 141

21-امام باقر عليه السلام درباره قول خداى عزوجل (((از پيش به آدم سفارشى كرديم ، او فراموش كرد و برايش آهنگ پايدارى نديديم 115 سوره 20 ))) فرمود: يعنى درباره محمد و امامان بعد از او بوى سفارش كرديم ، او ترك نمود و تصميم نگرفت كه ايشان چنانند و پيغمبرانى كه اولواالعزم ناميده شدند، از اين جهت است كه خدا درباره محمد و اوصياء بعد از او، خصوصا درباره حضرت مهدى و روش او بايشان سفارش فرمود و آنها تصميم خود را استوار كردند كه مطلب چنين است و اعتراف نمودند.

توضیح_یعنی اين خود ترك اولائى بود كه از او صادر شد، وگرنه مقام عصمت و نبوتش مانع از اين است كه درباره او قائل شويم و حتى خدا را نپذيرفته و بقضاء او راضى نگشته است مرآت ص 317 .

22-امام باقر عليه السلام فرمود: خدا به پيغمبرش صلى اللّه عليه وآله وحى كرد: (((بآنچه بسويت وحى شده چنگ زن ، همانا تو براهى راست هستى 42 سوره 43 ))) يعنى : تو به ولايت على هستى و على همان راه راست است .

23-امام باقر عليه السلام (درباره اين آيه ) فرمود: (((اگر آنها آنچه را (درباره على ) پندشان دادند، بجا آورند، بر ايشان بهتر است 66 سوره 4 ))).

24-امام باقر عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل : (((اى كسانى كه ايمان آورده ايد، همگى در راه مسالمت وارد شويد، و بدنبال شيطان مرويد كه او براى ش

25-مفضل بن عمر گويد: اين قول خداى جل و عز را بامام صادق عليه السلام عرض كردم : (((بلكه زندگى دنيا را برگزيدند))) فرمود: يعنى ولايت آنها (پيشوايان باطل ) را (((ولى آخرت بهتر و پايدارتر است ))) فرمود: يعنى ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام (((اين در كتابهاى نخستين ، كتابهاى ابراهيم و موسى هست آخر سوره 87 ))).

26-امام باقر عليه السلام (درباره اين آيه ) فرمود: (((آيا هرگاه بياورد (محمد) براى شما چيزى را كه دلخواه شما نيست (از دوستى على ) شما گردنكشى كنيد، پس دسته ئى (از آل محمد) را تكذيب كنيد و دسته ئى را بكشيد؟ 87 سوره 2 )))

27-امام رضا عليه السلام درباره اين قول خداى عزوجل فرمود: (((گران آمد بر مشركين (نسبت بولايت على ) آنچه ايشان را بسويش خوانى 13 سوره 42))) اى محمد! كه آن ولايت على است (حاصل اينكه تو مشركين را بولايت على مى خوانى و تحمل اين مطلب بر ايشان گرانست ) در كتاب اينگونه نوشته شده .( یعنی اگر مقصود از فراز آخر معنی آیه باشد روایت صحیح و اگر دلالت بر تحریف کتاب خدا داشته باشد جعلی است)

ص: 142

28-امام صادق عليه السلام درباره قول خداى جل و عز (((سفارش خدائى را كه ما را به اين (نعمت ) راهنمائى كرد و اگر خدا ما را راهنمائى نمى كرد، ما راه نمى يافتيم 43 سوره 7 ))) فرمود: چون روز قيامت شود، پيغمبر صلى اللّه عليه وآله و اميرالمؤمنين و امامان از فرزندان او را بخوانند و آنها براى (رسيدگى بحساب و شفاعت ) مردم منصوب شوند، چون شيعيانشان آنها را ببينند، گويند: (((ستايش خدائى را كه ما را باين (نعمت ) رهبرى كرد و اگر خدا ما را رهبرى نمى كرد، هدايت نمى شديم ))) يعنى خدا ما را بولايت اميرالمؤ منين و امامان از فرزندانش عليهم السلام رهبرى فرمود.

29-امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى تعالى : (((از چه مى پرسند؟ از آن خبر بزرگ ؟ 1 و 2 سوره 78 ))) فرمود: خبر بزرگ ولايت است ، و از حضرت پرسيدم اين آيه را (((آنجاست ولايت براى خدا بر حق 44 سوره 18 ))) فرمود: ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام است .

30-امام باقر عليه السلام درباره قول خداى تعالى : (((توجه خود را با اعتدال بسوى دين بدار 30 سوره 30 ))) فرمود: آن ولايت است .

31-امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى تعالى (((ما در روز قيامت ترازوهاى عدالت در ميان نهيم 47 سوره 21 ))) فرمود: آن ترازوها پيغمبران و اوصياء ايشان عليهم السلامند.

32 -مفضل بن عمر گويد: از امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى تعالى : (((قرآن ديگرى بياور يا اين را عوض كن 15 سوره 10 ))) فرمود: مى گفتند يا على را عوض كن .

توضیح_ طبق اين روايت ، مقصود مشركين و منافقين اين بود كه اگر مى خواهى ما بتو ايمان آوريم آياتى كه راجع بفضيلت على عليه السلام است عوض كن ، يعنى فضيلت ديگران را بجاى او بگذار يا اصلا قرآنى بياور غير اين قرآن .

33 -ادريس بن عبداللّه گويد: از امام صادق عليه السلام تفسير اين آيه را پرسيدم : (((چه چيز شما را بدوزخ كشانيد؟ گويند: ما نماز گزار نبوديم 42 سوره 74 ))) فرمود: مقصود اين است كه : پيروى نكرديم از امامانى كه خداى تبارك و تعالى درباره ايشان فرموده است . (((و پيشوايان پيشرو، آنهايند مقربان 11 سوره 56 ))) مگر نمى بينى كه مردم اسبى را كه در مسابقه پشت سر سابق است مصلى نامند؟ همين معنى مقصود است در آنجا كه فرمايد (((ما از مصلين نبوديم ))) يعنى پيرو پيشروان نبوديم .

شرح_ امام صادق عليه السلام هم در اين روايت اسب اول را سابق و اسب دوم را مصلى بيان نموده و معنى مقصود را طبق اين اصطلاح بيان فرموده است ، زيرا سابقون در سوره واقعه بائمهعليهم السلام تفسير شده است و مصلى هم طبق اصطلاح اين مسابقه ، به معنى پيرو و دنبال و

ص: 143

دومين است ، پس معنى آيه اين است كه ، بهشتيان از دوزخيان پرسند براى چه به دوزخ در آمديد؟ جواب گويند: براى اينكه از امامان خود پيروى نكرديم ، و اين تاءويل بسيار مناسب است با معنى لغوى و اصطلاحى لفظ مصلى و هم با تفسيرى كه مفسرين در معنى آيه گفته اند، زيرا نمازگزاردن با پيروى از ائمه به وجود مى آيد و كامل مى شود.

34 -امام باقر عليه السلام درباره قول خداى عزوجل : (((اگر آنها بر اين طريقه استقامت ورزند، آبى فراوانشان دهم 16 سوره 72 ))) فرمود: خدا مى فرمايد: ايمان را در دلشان جايگزين كنيم ، و طريقه همان ولايت على بن ابيطالب و اوصياء او عليهم السلام است .

35-محمد بن مسلم گويد: از امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل (((كسانى كه گفتند: پروردگار ما خداست و سپس استقامت كردند. (((فرشتگان بر ايشان نازل شوند كه بيم مداريد و غم مخوريد و به بهشتى كه وعده يافته ايد شادمان باشيد))).

36-ابوحمزه گويد: از امام باقر عليه السلام قول خداى تعالى را: (((بگو شما را فقط يك اندرز مى دهم 46 سوره 34))) پرسيدم ، فرمود: يعنى تنها شما را به ولايت على عليه السلام اندرز مى دهم ، ولايت على همان يك اندرزى است كه خداى تبارك و تعالى مى فرمايد: (((فقط يك اندرز به شما مى دهم ))).

37-امام صادق عليه السلام درباره قول خداى عزوجل : (((آنها كه مؤ من شده و باز كافر شدند: سپس مؤ من شده و باز كافر شدند و آنگاه بر كفر خود افزودند، هرگز توبه آنها پذيرفته نگردد 137 سوره 4))) فرمود: اين آيه درباره فلان و فلان (خلفاء ثلاثه ) نازل شده كه در اول امر به پيغمبر صلى اللّه عليه وآله ايمان آوردند و چون ولايت (على عليه السلام ) به آنها عرضه شد، انكار كردند، همان زمان كه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله فرمود: هر كس من مولاى او هستم اين على مولاى او است ، سپس به وسيله بيعت كردن با اميرالمؤ منين عليه السلام ايمان آوردند، و بعد چون رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در گذشت كافر شدند، و بر بيعت خود پايدارى نكردند، سپس بوسيله بيعت گرفتن براى خود از كسانى كه با اميرالمؤ منين عليه السلام بيعت كرده بودند، بر كفر خود افزودند، پس در ايشان اثرى از ايمان باقى نماند.

توضیح_آخر آيه شريفه لم يكن الله ليغفر لهم است كه به جاى آن جمله لن تقبل توبتهم ذكر شده ، و اين جمله در آيه 90 سوره آل عمران است ، ولى از لحاظ معنى فرق ندارد.

38-امام صادق عليه السلام درباره قول خداى تعالى : (((كسانيكه پس از آنكه هدايت بر ايشان روشن شده بعقب برگشتند 25 سوره 47 ))) فرمود: ايشان فلان و فلان و فلان هستند كه با ترك گفتن ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام از ايمان بر گشتند. راوى گويد من عرض كردم : خداى

ص: 144

تعالى فرمايد: (((اين بدان جهت بود كه آنها به كسانى كه آنچه را خدا نازل كرده ناپسند دارند، گويند در بعضى از امور اطاعت شما خواهيم كرد))) فرمود: به خدا اين آيه درباره آن دو نفر (اولى و دومى ) و پيروان ايشان نازل شده است .

و آن قول خداى عزوجل است كه جبرئيل عليه السلام بر محمد صلى اللّه عليه وآله نازل كرده : (((اين بدان جهت بود كه آنها به كسانى كه آنچه را خدا نازل كرده (درباره على عليه السلام ) ناپسند دارند، گويند در بعضى از امور اطاعت شما خواهيم كرد))).

سپس امام فرمود: آنها بنى اميه را به پيمان خود دعوت كردند كه بعد از پيغمبر صلى اللّه عليه وآله امر امامت را در خاندان ما نگذارند، و از خمس چيزى به ما ندهند، و گفتند اگر خمس را به آنها دهيم به چيزى احتياج نخواهند داشت و از نبودن امر امامت در ميان آنها باك ندارند، بنى اميه به آنها گفتند: ما شما را در بعضى از آنچه دعوتمان مى كنيد اطاعت مى كنيم و آن موضوع خمس است كه به آنها چيزى ندهيم .

و اينكه خدا فرمايد: (((آنچه را خدا نازل كرده ناپسند دارند))) آنچه را كه خدا نازل كرده ، ولايت اميرالمومنين عليه السلام است كه برخلقش واجب ساخته و ابوعبيده همراه آنها و كاتب پيمان نامه ايشان بود خدا (درباره پيمان سرى آنها اين آيه ) نازل فرمود: (((بلكه كارى را استوار كرد، همانا ما استوار كنانيم يا پندارند كه ما نهان و رازشان را نمى شنويم تا آخر80 سوره 43))).

39 -امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل : (((و هر كه خواهد در آنجا از روى ستم تجاوزى كند 5 سوره 22 ))) فرمود: اين آيه درباره كسانى نازل شده كه وارد كعبه شدند و بر كفر و انكار خود نسبت به آنچه درباره اميرالمؤ منين عليه السلام نازل شده ، با يكديگر پيمان و قرارداد بستند، پس در كعبه به وسيله ستمى كه نسبت به پيغمبر صلى اللّه عليه وآله و وليش كردند: تجاوز نمودند. دورى از رحمت خدا ستمگران را باد.

40-امام باقر عليه السلام راجع به اين قول خداى تعالى : (((شما گفتار مختلفى داريد فرمود (درباره امر ولايت ) منصرف شود از آن هر كه بايد منصرف شود 9 سوره 51 ))) هر كس از ولايت منصرف شود، از بهشت منصرف گردد

41 -امام صادق عليه السلام درباره قول خداى عزوجل : (((خود را به گردنه نينداخته ، تو چه دانى گردنه چيست ؟ آزاد كردن بند است 130 سوره 90))) فرمود: مقصود خدا از آزاد كردن بنده ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام است ، زيرا ولايت آزاد كردن بنده است .

توضیح_عقبه به معنى گردنه كوه و اقتحام انجام دادن كار است با سختى و دشوارى ، و خود را به گردنه كوه انداختن كه كار مشكل و دشوار است ، تفسيرش آزاد كردن بنده و تاءويلش ولايت اميرالمؤ منين عليه

ص: 145

السلام است و مناسبت ولايت با آزادى بنده از اين نظر است كه پذيرفتن ولايت على عليه السلام و پيروى از آن حضرت روح حريت و آزادى را در مردم زنده مى كند و اسارت و بردگى را كه نتيجه كفر و بى ايمانى است از دامن آنها مى زدايد، در اينجا بايد بگفتار و رفتار اميرالمؤ منين عليه السلام از نظر تاريخ و اخبار توجه و دقتى بسزا كرد تا آثار حريت و آزادى را از لابلاى جملات و گوشه هاى تاريخ زندگى آن حضرت كه چون اختر فروزان نمايانست استنباط نمود.

42-امام صادق عليه السلام راجع به قول خداى تعالى : (((كسانى را كه ايمان آورده اند، مژده بده كه نزد پروردگارشان پايگاه راستى و درستى دارند 2 سوره 9))) فرمود: آن پايگاه ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام است .

43-امام باقر عليه السلام درباره اين قول خداى تعالى فرمود: (((اينها دو دشمن باشند كه درباره پروردگار خود دشمنى كردند، كسانى كه (بولايت على عليه السلام ) كافر شدند، برايشان جامه هاى آتشين بريده شده )))

44-عبدالرحمن بن كثير گويد: از امام صادق عليه السلام راجع به قول خداى تعالى : (((آنجاست ولايت براى خدا بر حق 44 سوره 18))) پرسيدم ، فرمود: ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام است . (به حديث 1113 رجوع شود).

45-امام صادق عليه السلام درباره قول خداى عزوجل : (((رنگ خدا است و كيست كه رنگ او از رنگ خدا بهتر باشد؟! 138 سوره 2))) فرمود: خدا مؤ منين را در زمان ميثاق بولايت رنگ آميزى كرد.

46-امام صادق عليه السلام درباره قول خداى عزوجل : (((پروردگارا! مرا و پدر و مادرم را با هر كه بحال ايمان وارد خانه من شود بيامرز 28 سروه 71 ))) فرمود: مقصود ولايت است ، هر كس وارد ولايت شود، به خانه پيغمبران وارد شده است .و مقصود از قول خداى تعالى : (((خدا مى خواهد ناپاكى را از شما خانواده ببرد و شما را به خوبى پاكيزه كند 33 سوره 33))) ائمه عليهم السلام و ولايت آنهاست ، هر كس در ولايت آنها وارد شود در خانه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله وارد شده است .

توضیح_آيه اول را خداى تعالى از زبان حضرت نوح عليه السلام بيان مى كند و دعائى است كه آن جناب بعد از غرق شدن كفار و بسلامت نشستن كشتى خود مى كند، و مقصود از ورود در خانه ، ورود در ولايت و پيروى اوست ، پس هر كه در ولايت ائمه عليهم السلام هم وارد شود، مشمول دعاى جناب نوح گردد.

ص: 146

47-محمد بن فضيل گويد: از حضرت رضا عليه السلام اين آيه را پرسيدم : (((بگو به فضل و رحمت خدا بايد شادمان باشند كه آن از آنچه جمع مى آورند بهتر است 58 سوره 10 فرمود: بولايت محمد و آل محمد (بايد شادمان باشند) كه آن بهتر است از دنيائى كه آنها جمع مى كنند.

48-زيد شحام گويد: شب جمعه اى بود و ما راه مى رفتيم كه امام صادق عليه السلام به من فرمود: قرآن بخوان ، زيرا شب جمعه است ، من اين آيه را خواندم : (((وعده گاه همگى آنها روز فصل قيامت است روزى كه هيچ دوستى براى دوست خود كارى نسازد و آنها يارى نشوند، مگر آنكه خدايش ترحم كند 42 سوره 44 ))) امام صادق عليه السلام فرمود: به خدا ما را خدا ترحم كرده و ما را خدا استثنا فرموده ولى ما از دوستان خود كارسازى كنيم .

توضیح_ فصل به معنى تمييز و جدا كردن است ، چون در قيامت اهل حق از اهل باطل جدا شوند آن روز را فصل گويند، يا به جهت اين است كه هر خويشاوند و دوستى از خويشاوند و دوستش جدا مى شود. و لفظ كان در قرآن نيست ، گويا كاتبين در اينجا افزوده اند. و طبق تفسير امام عليه السلام الا من رحم الله استثناء است از مولى اول نه از هم ينصرون . و نيز اين روايت دلالت دارد بر فضيلت قرائت قرآن در شب جمعه ، مرآت ص 328.

49-امام صادق عليه السلام : چون اين آيه نازل شد: (((و گوشى شنوا آن را حفظ كند 12 سوره 69 )))، رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود: آن گوش تو است ، اى على .

50-امام صادق عليه السلام فرمود: (((اين راه على است كه مستقيم است 41 سوره 15))).

شرح_قرائت مشهور در اين آيه على به فتح لامست (حرمت جز باضافه ياء متكلم ) و بنا بر اين سه معنى را متحمل است .

(1) راه آنهائى كه گول شيطان خوردند، نزد من راست است ، يعنى به كيفر كردارشان مى رسانم.(2) گمراهان و مخلصان كه در آيه پيش ذكر شده است ، بر من گذر مى كنند و هر يك را مطابق كردارشان جزا خواهم داد.

(3) اين دين مستقيم است رهبرى و بيانش با من است. و قرائت ديگر على بكسر لامست ، و در اين صورت بعضى آن را برفع خوانده و صفت صراط گرفته اند يعنى راهيست عالى و بلند و بعضى بجز قرائت كرده اند، يعنى راه و طريقه على بن ابيطالب عليه السلام مستقيم است .

ص: 147

51-امام باقر عليه السلام درباره قول خداى تعالى : (((بگو راه من اين است ، او روى بصيرت و بينائى من و آنكه پيرويم كند، به سوى خدا مى خوانيم 108 سوره 12 ))) فرمود: خواننده بسوى خدا پيغمبر و اميرالمؤ منين و اوصياء بعد از او هستند.

52-سالم حناط گويد: از امام باقر عليه السلام اين قول خداى عزوجل را پرسيدم : (((و هر كس از مؤ منين كه در آنجا بود، بيرونش برديم ، زيرا در آنجا جز يك خانواده از مطيعان نيافتيم 35 سوره 51 )))امام باقر عليه السلام فرمود: در آن خانواده كسى جز آل محمد باقى نماند.

شرح_آيه شريفه در بيان داستان قوم لوطست كه همگى در كفر و طغيان سركشى كردند و به عذاب خدا گرفتار شدند، غير از خانواده جناب لوط عليه السلام . امام باقر عليه السلام در اين روايت خانواده آل محمد را هم از نظر ايمان و تقوى مانند خانواده لوط دانسته و از اهل عذاب خارج كرده است ، زيرا داستانهاى قرآن تنها از نظر يادآورى و عبرت گرفتن امت اسلامى بيان مى شود و بسا مواردى كه از آن داستان با اين امت نطق مى شود، زيرا همانطور كه خانواده لوط از آن جناب پيروى كرده و بسبب ايمان و تقواى خود از عذاب رستند، خاندان پيغمبر اسلام هم كه ائمه معصومينند، از آن حضرت پيروى كرده و ايمان و تقوى را به درجه كامل دارا گشتند.

53-امام باقر عليه السلام درباره قول خداى تعالى : (((و چون عذاب را نزديك بينند، چهره كافران زشت و بدريخت شود و به آنها گويند: اين همانست كه آن را طلب مى كرديد 27 سروه 67 ))) فرمود: اين آيه درباره اميرالمؤ منين و آن اصحابش نازل شده كه كردند آنچه كردند (مانند طلحه و زبير و خوارج و امثال آنها) آنها (در قيامت ) مى بينند كه اميرالمؤ منين در مقامى ست كه همه بحالش غبطه مى برند، پس چهره هاى ايشان زشت شود و به آنها گفته شود (((اين همانست كه آن را مى خواستيد))) همان كسى كه نامش را بخود مى بستيد (يعنى لقب اميرالمؤ منين كه مختص به او بود به خود مى بستيد).توضیح_بيشتر تفاسير مقصود از ضمير در كلمه راءوه را عذاب دانسته اند چنانكه در ترجمه بيان كرديم ولى طبق تفسيرى كه از اعمش نقل شده و در اين روايت هم بيان شد، مقصود از آن مقام قرب على بن ابيطالب عليه السلام است .

54-امام صادق عليه السلام درباره قول خداى تعالى : (((و شاهد و مشهود3 سوره 85 ) فرمود: پيغمبر صلى اللّه عليه وآله و اميرالمؤ منين است . (يعنى پيغمبر بامامت على عليه السلام گواهى داد و على عليه السلام مورد گواهى آن حضرت قرار گرفت .

ص: 148

55-عمر حلال گويد: از حضرت ابوالحسن عليه السلام راجع بقول خداى تعالى : (((پس فریادزننده ای ميان آنها فریاد لعنت خدا برستمگران باد 44 سوره 7 ))) پرسيدم فرمود: آن فریاد کننده اميرالمؤ منين عليه السلام است .

56-امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى تعالى : (((بگفتار خوب هدايت شدند و براه ستوده هدايت يافتند 24 سوره 22 فرمود: اينها حمزه و عبيده و سلمان و ابوذر و مقداد بن اسود و عمار هستند كه باميرالمؤ منين عليه السلام هدايت يافتند.

و قول خداى تعالى :(((خدا ايمان را محبوب شما كرد و آن را در دل شما بياراست (مقصود از ايمان اميرالمؤ منين است ) و كفر و فسق و نافرمانى را مكروه شما كرد 7 سوره 49 ))) مقصود اولى و دومى و سومى است (پس اميرالمؤ منين عليه السلام بواسطه قوت و شدت ايمانش ، گويا عين ايمان شده و همچنين غاصبين خلافت عين كفر و فسق و عصيانند).

57-ابو عبيده گويد: از امام باقر عليه السلام درباره اين آيه پرسيدم : (((اگر راست گوئيد كتابى پيش از اين قران يا باقيمانده علمى براى من بياوريد4 سوره 72 ))) فرمود: مقصود از كتاب تورات و انجيل است و مقصود از باقيمانده علم ، علم اوصياء پيغمبرانست .

توضیح_ظاهرا ذكر اين روايت در اين باب مناسب نيست ، زيرا مقصود از اين باب ولايت اميرالمؤ منين و ائمه معصومين عليهم السلام است و مراد باوصياء پيغمبران در اين روايت ، اوصياء پيغمبران گذشته پيش از خاتم الانبياء است .

58-حضرت ابوالحسن عليه السلام فرمود: چون رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در خواب ديد كه تيم وعدى (ابوبكر و عمر) و بنى اميه بر منبر او مى نشينند، او را هراس و غم گرفت ، خداى تبارك و تعالى آيه قرآنى نازل فرمود تا مايه دلداريش باشد: (((و چون بفرشتگان گفتيم : بآدم سجده كنيد، همه سجده كردند، مگر ابليس كه سرپيچى كرد 116 سوره 20))) سپس بپيغمبر وحى1 فرستاد كه : اى محمد! من امر مى كنم و فرمان نمى برند، پس اگر تو هم درباره وصى ات امر كردى و فرمانت نبردند، بيتابى مكن .

59 -موسى بن جعفر عليه السلام درباره قول خداى تعالى : (((و چاه عاطل مانده و كاخ برافراشته 45 سوره 22 ))) فرمود: چاه عاطل مانده ، امام ساكت است ، و كاخ برافراشته امام گوياست . شرح_چاه عاطل مانده آنستكه آب دارد و مردم از آن استفاده نمى كنند و تاءويل نمودن امام ساكت را بآن تشبيهى است بسيار مناسب ، زيرا آب مايه حيات صورى و ظاهرى و علم امام مايه حيات معنوى و روحانى است و همانگونه كه بدبختى مردم گاهى سبب مى شود كه از آب

ص: 149

موجود صاف و زلال استفاده مى كنند گاهى هم شقاوت آنها سبب مى شود كه نتوانند از علم امام و رهبر خود استفاده كنند، مانند زمان خانه نشينى اميرالمؤ منين عليه السلام و زمان غيبت امام عصر عليه السلام و تشبيه امام ناطق بكاخ برافراشته نيز روشن و واضح است مانند زمان خلافت و حكومت آنحضرت و زمان ظهور امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف .

60-امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى تعالى : (((بتو و كسانى كه پيش از تو بوده اند، وحى شد كه : اگر شرك آورى عملت تباه مى شود65 سوره 39))) فرمود: يعنى اگر در امر ولايت ديگرى را شريك گردانى (((بلكه خدا را عبادت كن و از شكر گزاران باش 66 سوره 39 ))) يعنى بلكه خدا را با اطاعت عبادت كن و از شكر گزاران باش ، كه برادر و پسر عمت را ياور تو ساختم .

61-امام صادق از پدرش و او از جدش عليهم السلام نقل ميكند كه راجع بقول خداى عزوجل : (((نعمت خدا را ميشناسند و انكار ميكنند 83 سوره 16))) فرمود: چون آيه (((سرپرست شما فقط خداست و پيغمبر و كسانيكه ايمان دارند، همانها كه نماز گزارند و در حالت ركوع زكاة دهند 55 سوره 5 ))) نازل شد، جمعى از اصحاب رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در مسجد مدينه انجمن كردند، بعضى از آنها ببعض ديگر گفتند: درباره اين آيه چه ميگوئيد؟ بعضى گفتند: اگر اين آيه را انكار كنيم ، آيات ديگر را هم انكار كرده ايم ، و اگر باين آيه ايمان آوريم (و آنرا بپذيريم ) اين خود خوارى ماست ، زيرا پسر ابيطالب بر ما مسلط مى شود، پس گفتند: ما يقين داريم كه محمد در آنچه مى گويد، راستگوست ، ولى ما از او پيروى مى كنيم و از على نسبت بآنچه دستورمان مى دهد فرمان نمى بريم . آنگاه اين آيه نازل شد: (((نعمت خدا را مى شناسند و باز انكار مى كنند))) يعنى ولايت على بن ابيطالب را مى شناسند، ولى بيشترشان نسبت بولايت كافرند.

62-سلام گويد: از امام باقر عليه السلام اين قول خداى تعالى را پرسيدم : (((كسانيكه بر زمين آهسته راه مى روند 63 سوره 25 ))) فرمود: ايشان اوصياء هستند كه از بيم دشمنشان (آهسته راه مى روند).

63-اصبغ بن نباته از اميرالمؤ منين عليه السلام راجع بقول خداى تعالى : (((مرا و پدر و مادرت را سپاسگزارى كن و سرانجام بسوى منست 14 سوره 31))) پرسيد، حضرت فرمود: پدر و مارى كه خدا سپاسگزارى ايشان را واجب كرده ، آنهايند كه علم از آنها تراوش كند و حكمت را (پس از مرگ خود) به ارث گذارند و مردم به اطاعتشان ماءمورند. و خدا پس از آن فرمايد: (((سرانجام بسوى منست ))) سرانجام بندگان بسوى خداست و راهنمايش همان پدر و مادر هستند.

سپس خدا روى سخن را متوجه پسر خنتمه و رفيقش نموده (يعنى عمر و ابوبكر، زيرا خنتمه نام مادر عمر است ) و نسبت بخاص و عام (پيغمبر و ساير مردم ) فرموده است : (((و اگر با تو ستيزه كنند كه بمن شرك آورى ،

ص: 150

يعنى از پيش خود درباره وصى ات سخنى گوئى و از آنكه دستور گوئى و از آنكه دستور اطاعتش دارى بر گردى از آنها فرمان مبر و سخنشان را مشنو.

سپس روى سخن را متوجه پدر و مادر نموده و فرموده است : (((در دنيا به نيكى همدمشان باش ))) يعنى فضيلت آنها را بمردم بشناسان و بروش آنها دعوت كن ، و همين است معنى قول خدا (((و راه كسى را كه سوى من بازگشته پيروى كن ، سپس بازگشت شما سوى من است ))) پس فرمود: اول بسوى خدا و سپس بسوى ماست . از خدا پروا كنيد و نافرمانى اين پدر و مادر نكنيد، زيرا خرسندى آنها خرسندى خدا، و خشمشان خشم خداست .

شرح_تفسير و ظاهر آيه شريفه درباره سفارش نسبت به پدر و مادر جسمانى و سپاسگزارى از آنها و خوشرفتارى با ايشانست ، ولى تاءويل آيه چنانكه اميرالمؤ منين عليه السلام بيان مى فرمايد، بر پدران روحانى كه پيغمبر و اوصياء آن حضرت باشند، منطبق مى شود، ليكن تطبيق مى شود، ليكن جزئياتش چنان كه مرحوم مجلسى مى گويد: از غريب ترين تاءويلاتست و بر فرض صدورش از اميرالمؤ منين عليه السلام از بطون عميقه است و از ظاهر معنى لفظ بسيار دور است و كسى آنرا داند كه خود فرموده است .

64- عمروبن حريث گويد: قول خداى تعالى را: (((مانند درخت پاكى كه ريشه اش بر جا و شاخه اش سر به آسمان كشيده 24 سوره 14 ))) از امام صادق عليه السلام پرسيدم ، حضرت فرمود: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله اصل و ريشه آن درخت است و اميرالمؤمنين عليه السلام فرع (و تنه ) آن و امامان از نسل آنها شاخه هاى آن و علم امامان ميوه آن و شيعيان مؤمن ايشان برگهاى آنست ، آيا در آن درخت چيز زياد ديگرى هست ؟ عرض كردم : نه ، بخدا. فرمود: بخدا كه چون مؤ منى متولد شد، برگى در آن درخت پيدا مى شود و چون مؤ منى مى ميرد، برگى از آن درخت ميافتد.شرح_در اين سوره مباركه خداى متعال كلمه طيبه را بچنين درخت طيب و پاكى مثل زده و كلمه خبيثه و ناپاك را بدرخت ناپاكى كه ريشه كن شده و ثباتى ندارد تشبيه فرموده : مفسرين گفته اند: مقصود از كلمه طيبه توحيد است يا هر كلامى كه عبادت خدا باشد و در اين روايت امام صادق عليه السلام آن را با پيغمبر و ائمه و علم آنها و شيعيانشان منطبق فرموده است ، و مقصود از سؤ ال آن حضرت از عمرو كه (((چيز زياد ديگرى در آن درخت هست ؟))) اين است كه چون درخت غير از ريشه و تنه و شاخه و ميوه و برگ چيز ديگرى ندارد و انطباق آنها را هم با افراد مذكور دانستى ، پس مردم ديگر با درخت خبيث و ناپاك منطبق مى شوند و در درخت طيب محلى ندارند.

ص: 151

65-امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل (((كسى كه از پيش (يعنى هنگام ميثاق ) ايمان نياورده و يا در ايمان خويش كار خيرى نكرده ، ايمانش سودى ندهد 158 سوره 7 ))) فرمود: مقصود، اقرار به پيغمبران و اوصيائشان و اميرالمؤ منين بالخصوص است كه خدا فرمايد: ايمانش او را سود ندهد، زيرا ايمانش را سلب كرده است .

شرح_مجلسى (رحمة الله علیه) گويد: مقصود از ايمان آوردن ، اقرار به پيغمبر صلى اللّه عليه وآله است و مقصود از كار خير كردن در ايمان ، اقرار بولايت اميرالمؤ منين عليه السلام است ، پس كسى كه به پيغمبر صلى اللّه عليه وآله ايمان آورده و بولايت على ايمان نياورد، ايمان به پيغمبرش هم سلب شود و سودش ندهد.

66-امام باقر يا امام صادق عليه السلام درباره قول خداى عزوجل : (((بلكه هر كس كار بدى كند و گناهش او را فرا گيرد 81 سوره 2 ))) فرمود: چون امامت اميرالمؤ منين عليه السلام را انكار كند، (((آنها دوزخيانند و در آنجا جاودانند))).

شرح_علامه مجلسى (رحمة الله علیه) در تفسير آيه شريفه از بيضاوى نقل مى كند كه (((هر كس گناهى مرتكب شود و پشيمان نگردد، بار ديگر بسوى آن كشيده شود و كم كم در آن گناه فرو رود و گناهان بزرگتر را هم انجام دهد تا آنجا كه گناه از همه طرف او را فرا گيرد و نواحى دلش را احاطه كند، و طبعا مايل به گناه شود و آن را لذت بپندارد و اگر كسى او را نصيحت كند تكذيبش نمايد))) سپس مجليس (رحمة الله علیه) گويد: آن انسان را فرا مى گيرد تا آنجا كه در دوزخ جاودان مى گردد.

67-ابو عبيده حذاء گويد: از امام باقر عليه السلام راجع باستطاعت (( استطاعت مربوط به مسئله ی جبر و تفویض است که در جلد اول ص 225 گذشت)) گفتار مردم در آن باره پرسيدم حضرت اين آيه را تلاوت نمود: (((مردم پيوسته مختلف خواهند بود (از لحاظ عقيده )، جز آنكه را پروردگارت ترحم كند (و براه حق هدايتش فرمايد) و ايشانرا براى ترحم آفريده 119 سوره 12 ))) و فرمود: اى ابا عبيده ! مردم در رسيدن بقول حق مختلفند و همگى در هلاكتند (حق را كنار1 گذاشته از باطلها پيروى مى كنند). من عرض كردم : خدا مى فرمايد (((جز كسى را كه پروردگارت ترحم كند؟))) فرمود آنها شيعيان ما هستند و خدا آنها را براى رحمتش آفريده ، از اين رو فرمود: (((ايشان را براى ترحم آفريد))) يعنى براى اطاعت امام آفريد و امام همان رحمتى است كه خدا مى فرمايد: (((رحمت من همه چيز را فرا گرفته 156 سوره 7))) آن رحمت علم امامست و علم امام كه ماءخوذ از علم خداست همه چيز را فرا گرفته آنها شيعيان ما هستند (كه علم امام آنها را فرا گرفته و ديگران چون از علم امام بهره ئى نبرند، آنها را فرا نمى گيرد).

ص: 152

سپس خداى تعالى فرمايد: (((رحمت خدا را براى كسانى كه پرهيز كنند مقرر مى دارد))) يعنى از ولايت و طاعت غير امام پرهيز كنند، سپس فرمايد: (((او را نزد خود در تورات و انجيل نوشته مى يابند))) مقصود از او پيغمبر صلى اللّه عليه وآله و وصيش و امام قائم است (((كه ايشان را امر به معروف مى كنند (زمانى كه قيام فرمايد) و از منكر ((به صیغه ی اسم مفعول به معنی کار زشت است)) بازشان مى دارد))) و منكر ((به صیغه ی اسم فاعل به معنی انکارکننده و انجام دهنده ی کار زشت است)) كسى است كه فضيلت امام را نپذيرد و منكر شود (((و چيزهاى پاكيزه را براى ايشان حلال مى كند))) چيز پاكيزه بدست آوردن علم است از اهلش (((و پليدى ها را بر ايشان حرام مى كند))) پليديها گفتار مخالفين است (((و بند و زنجيرهائى كه بر دوش داشتند))) و زنجيرها همان سخنانى است كه درباره ترك فضيلت امام مى گفتند، در صورتى كه بآن دستور نداشتند، پس چون فضيلت امام را شناختند، بار گران را از دوششان بنهد و بار گران همان گناهست .

سپس خداى تعالى آنها را معرفى كرده و فرموده است : (((كسانى كه به او (يعنى بامام ) ايمان آورده و گراميش داشته و يارى اش كرده اند و از نورى كه همراه او نازل شده پيروى كرده اند ايشان رستگارانند 157 سوره 7 ))) يعنى كسانى كه از پرستش جبت و طاغوت دورى گزيدند وجبت وطاغوت . فلان و فلان و فلان است و پرستش اطاعت مردم است از ايشان .

باز خدا فرمايد: (((بسوى پروردگار خود باز گرديد و تسليم او شويد54 سوره 39 ))) سپس ايشان را پاداش داده و فرموده : (((بشارت در زندگى دنيا و آخرت براى آنهاست 64 سوره 10 ))) و امام ايشان را بقيام و ظهور حضرت قائم و به كشته شدن دشمنانشان و نجات در آخرت و ورود بر محمد صلى اللّه عليه وآله الصادقين بشارت دهد.

68-عمار ساباطى گويد: از امام صادق عليه السلام اين قول خداى عزوجل را پرسيدم : (((آيا كسى كه از خشنودى خدا پيروى كرده مانند كسى است كه به خشم خدا گرفتار شده و در دوزخ جايگاه دارد؟ چه بد سرانجاميست ! ايشان درجات مختلفى نزد خدا دارند 612 سوره 3 )))1 حضرت فرمود: كسانى كه از خشنودى خدا پيروى كرده ائمه هستند. اى عمار! بخدا كه ايشان درجات اهل ايمانند، كه بوسيله ولايت و معرفت ايشان نسبت بما، خدا اعمال نيكشان را چند برابر كند و درجات عالى آنها را افراشته سازد.

69-امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل : (((سخنان پاك بسوى او بالا رود و كار شايسته را بالا برد 10 سوره 35 ))) فرمود: ولايت ما خانواده مقصود است ، و با دست اشاره بسينه خود نمود. و فرمود: كسى كه ولايت ما را نداشته باشد، خدا هيچ عملى را از او بالا نبرد.

ص: 153

70-امام صادق عليه السلام درباره خداى عزوجل : (((خدا دو بهره از رحمت خود بشما دهد 28 سوره 57 ))) فرمود: آنها حسن و حسين عليهما السلام اند (((و نورى كه با آن راه رويد، براى شما قرار مى دهد))) فرمود، آن امامى است كه پيرويش مى كنيد))).

71-امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى تعالى (((از تو مى پرسند آن حقست ؟ 53 سوره 10 ))) يعنى آنچه درباره على عليه السلام مى گوئى (((بگو آرى به پروردگارم كه آنچه (درباره على ) مى گويم حق است و شما خدا را درمانده نكنيد))).

72-ابان بن تغلب گويد: بامام صادق عليه السلام عرض كردم : قربانت ، خداى تعالى فرمايد: (((خود را بگردنه نينداخته 11 سوره 90 ))) حضرت فرمود: كسى را كه خدا به بركت ولايت ما گرامى اش داشته از گردنه گذشته است و ما هستيم آن گردنه ئى كه هر كس وارد شود نجات يابد.

راوى گويد: من خاموش بودم ، باز حضرت فرمود: نمى خواهى بتو حرفى آموزم و افاده كنم كه از دنيا و آنچه در آنست برايت بهتر باشد؟ عرض كردم : چرا قربانت ، فرمود: آن قول خداست : (((آزاد كردن بنده 13 سوره 90 ))) آنگاه فرمود: مردم همگى برده دوزخند، مگر تو و اصحابت ، زيرا خدا ببركت ولايت ما خانواده گردن شما را از آتش دوزخ رهائى بخشيده (بحديث 1128 رجوع شود).

73-امام صادق عليه السلام درباره قول خداى جل و عز: (((بعهد من وفا كنيد 40 سوره 2 ))) فرمود: يعنى بولايت اميرالمؤ منين عليه السلام تا بعهد شما وفا كنم ))) يعنى بهشت را براى شما وفا كنم .

74-ابو بصير گويد: امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل : (((و چون آيه هاى روشن ما را بر آنها بخوانند، كسانى كه كافرند بكسانى كه مؤ منند گويند: كدام يك از دو دسته مقام بهتر و مجلس آراسته ترى دارند 73 سوره 19 ))) فرمود: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله قريش را بولايت ما دعوت كرد، آنها دورى گزيدند و انكار كردند، پس كفار قريش باهل ايمانى كه باميرالمؤ منين و ما خانواده اقرار كرده بودند از راه سرزنش گفتند: (((كدام يك از اين دو دسته مقام بهتر و مجلس آراسته ترى دارند))) خدا براى رد ايشان فرمود: (((پيش از ايشان چه نسلهائى را (از امتهاى گذشته ) هلاك كرده ايم كه اثاث و جلوه زندگى بهترى داشتند 74 سوره 19 ))).

عرض كردم : خدا فرمايد: (((هر كه در گمراهى باشد، خداى رحمانش همى كشاند))) فرمود: همه آنها در گمراهى بودند، نه بولايت اميرالمؤ منين ايمان آوردند و نه ولايت ما و گمراه بودند و گمراه كننده خدا ايشان را در گمراهى و طغيان همى كشيد تا بمردند، و خدا ايشان را ببدترين جايگاه و ناتوان تر سپاه رسانيد.

ص: 154

عرض كردم : خدا فرمايد: (((تا چون موعود خويش با عذاب و يا رستاخيز را ببينند، خواهند دانست نيست كه دانش بدتر و سپاهش ناتوانتر است ))) فرمود: اما اينكه فرمايد: (((تا چون موعود خويش را ببينند)))آن خروج قائم و رستاخيز است ، در آنروز خواهند دانست با آنچه را كه بدست قائمش بر آنها فرود آورد، اين است كه مى فرمايد: (((كيست كه مكانش بدتر (يعنى نزد قائم ) و سپاهش ناتواناتر است .

عرض كردم : خدا فرمايد: (((خدا هدايت هدايت شدگان را بيفزايد))) فرمود: خدا در آن روز آنهائى را كه هدايت شده اند بسبب پيرويشان از قائم هدايت روى هدايت افزايد، زيرا او را رد نكنند و منكر نشوند.

عرض كردم : خدا فرمايد: (((كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردند خداى رحمان براى آنها محبتى قرار خواهد داد 96 ))) فرمود: آن محبتى كه خداى تعالى مى فرمايد: دوستى اميرالمؤ منين عليه السلام است .

عرض كردم : (((ما تنها اين قرآن را بزبان تو روان كرده ايم تا پرهيزگاران را بشارت دهى و گروه سرسخت را بدان بيم دهى 97 ))) فرمود: خدا قرآن را بزبان او روان كرد، زمانى كه اميرالمؤ منين عليه السلام را براهنمائى منصوب كرد، پس مؤ منان را بشارت داد و كافران را به آن بيم داد، و اين كافران همان كسانند كه خدا در كتابش آنها را سرسخت يعنى كافر ناميده ، باز از آنحضرت درباره اين قول خدا پرسيدم : (((تا بيم دهى گروهى كه پدرانشان بيم نيافته و خودشان بى خبرند 6 سوره 36 ))) فرمود: يعنى تا بيم دهى گروهى را كه تو در ميان ايشان هستى چنانكه پدرانشان شدند، زيرا اينها از خدا و پيغمبر و تهديدش بى خبرند، (((گفتار خدا درباره بيشتر آنها ثابت شده (يعنى درباره كسانى كه بولايت اميرالمؤ منين و امامان بعد از او اقرار نياورند) و آنها ايمان نمى آورند))) بامامت اميرالمؤ منين و اوصياء بعد از او، و چون اقرار نياوردند. كيفرشان همانست كه خدا فرمايد: (((بگردنهاى ايشان غل و زنجيرها بگذاريم كه تا چانه آنها برسد و سرشان بى حركت ماند 8 سوره 36 ))) در ميان آتش دوزخ ، سپس فرمايد: (((و پيش رويشان سدى قرار دهيم و پشت سرشان سدى ديگر، و آنها را بپوشانيم كه جائى را نبينند))) اين عمل از نظر كيفرى است از جانب خدا براى ايشان كه ولايت اميرالمؤ منين و امامان بعد از او را انكار كردند، اين كيفر دنياى آنهاست و در آخرت در آتش دوزخ (بوسيله غل و زنجير) سرشان بى حركت ماند.سپس خدا فرمايد: اى محمد (((بيمشان دهى يا بيمشان ندهى براى آنها يكسانست ، اين مردم ايمان نياورند 10 ))) بخدا و بولايت على و جانشينان او، سپس فرمايد: (((فقط تو كسى را بيم دهى كه از ذكر (يعنى اميرالمؤ منين عليه السلام ) پيروى كند و از خداى رحمان بنا ديد ترسد، او را بشارت ده (اى محمد) به آمرزش و پاداشى ارجمند.

ص: 155

75-محمد بن فضيل گويد: از حضرت ابوالحسن عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل (((مى خواهند با پف دهانشان نور خدا را خاموش كنند 8 سوره 61 ))) پرسيدم ، فرمود: يعنى مى خواهند ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام را با پف دهانشان خاموش كنند، عرض كردم : (((خدا تمام كننده نور خود است ))) فرمود: خدا تمام كننده امامت است ، بدليل قول خداى عزوجل (((كسانى كه بخدا و رسولش و نورى كه فرو فرستاده ايم ايمان آورند 8 سوره 64 ))) پس نور همان امامست .

عرض كردم : (((اوست خدائى كه رسول خود را بهدايت و دين حق فرستاده است 9 سوره 64 ))) فرمود: يعنى اوست كه رسولش را بولايت وصيش امر كرد و ولايت دين حق است .

عرض كردم : (((تا آن را بر هر دينى غالب كند))) فرمود: يعنى آن را در زمان قيام قائم بر همه دينها غلبه دهد، خدا مى فرمايد: (((و خدا تمام كننده نور خود است ))) يعنى ولايت قائم (((اگر چه كافران (بولايت على عليه السلام ) نخواهند))) عرض كردم : اين تنزيل است ؟ فرمود: آرى اين حرف تنزيل است و اما غير آن تاءويلست .

شرح_ يعنى جمله و الله متم نوره و لو كره الكافرون حرفى است كه از طرف خدا نازل شده است ، و اما آنچه من مى گويم يعنى جمله و لاية القائم و جمله بولاية على تاءويل است و مجلسى (رحمة الله علیه) گويد: يعنى اين دو جمله هم تنزيل است و ممكن است ، مقصود اين باشد كه اينها تفسير در زمان تنزيل است (يعنى جبرئيل عليه السلام آنچه را در قرآن موجود است آورده ولى همانجا براى من تفسير كرد كه مقصود ولايت قائم و ولايت على ست ).( و توجه نماید مخاطب محترم به مفاد این روایت عظیم که تماماً بر مدار حق گردش می نماید و حساسیت ما در همان فرازها در بحث تأویل و تنزیل برقرار است با این توجه که این روایت جامع است و تحکیم می نماید تمامی مفاد آن را روایاتی که منفردا با تاکید در تأویل وارد شده است بنابراین کلام قرآن تنزیل و کلام امام تفسیر و تأویل آن است والسلام)

عرض كردم : (تفسير اين آيه چيست ؟) (((اين براى آنست كه آنها ايمان آورده ، سپس كافر شدند 3 سوره 63 ))) فرمود خداى تبارك و تعالى كسانى را كه از پيغمبرش در امر ولايت وصيش پيروى نكرده ، منافق ناميده و كسى را كه وصيت و امامت او را منكر شده ، مانند ذكر محمد قرار داده و براى اين مطلب آيه اىنازل كرده و فرموده است : (((چون منافقين (بولايت وصيت ) نزد تو آيند، گويند: شهادت مى دهم كه تو پيغمبر خدائى ، خدا نيز داند كه تو پيغمبر او هستى و خدا شهادت مى دهد كه منافقين (بولايت على ) دروغ گويند. سوگندهاى دروغين خويش را سپر خود ساخته اند و از راه خدا برگشته اند (راه خدا همان وصى

ص: 156

است ) و بد است آنچه انجام مى دهند. اين براى آن است كه (برسالت تو) ايمان و (بولايت وصيت ) كافر شدند پس (خدا) بر دلهايشان مهر نهاد و آنها فهم نمى كنند 3 سوره 63 ))).

عرض كردم : معنى فهم نمى كنند چيست ؟ فرمود، خدا مى فرمايد: نبوت تو را تعقل نمى كنند. عرض كردم (((و چون بآنها گويند: بيائيد تا رسول خدا براى شما آمرزش طلبد))) فرمود: يعنى و چون بآنها گويند بولايت على برگرديد تا پيغمبر براى گناهان شما آمرزش طلبد (((سرهاى خويش به پيچند))) خدا فرمايد: (((و آنها را ببينى كه برگردند))) از ولايت على (((در حالى كه متكبرند))) از آن .

سپس گفتار خدا متوجه معرفى آنها شده ، مى فرمايد: (((براى آنها برابر است ، برايشان آمرزش خواهى يا آمرزش نخواهى ، خدا آنها را هرگز نخواهد آمرزيد، كه خدا گروه فاسقان را هدايت نكند))) يعنى ستمگران بوصى تو را.

عرض كردم : آيا آنكه نگونسار بر چهره خويش راه رود، هدايت يافته تر است ، يا آنكه باقامت راست براه مستقيم مى رود؟ 22 سوره 67 ))) فرمود: خدا كسى را كه از ولايت على برگشته بكسى مثل زده است كه برو افتاده ، راه مى رود و در كار خود گمراهست . و كسى را كه از على پيروى كند، باقامت راست و بر راه مستقيم قرار داده و راه مستقيم همان اميرالمؤ منين عليه السلام است .

عرض كردم : خدا فرمايد: (((آن گفتار رسولى ارجمند است 40 سوره 69))) فرمود: يعنى گفتار جبرئيل از جانب خدا درباره ولايت على عليه السلام است .

عرض كردم : (((و گفتار خيال پردازى نيست ، شما اندكى ايمان مى آوريد 41 سوره 69 ))) فرمود: آنها گفتند: محمد بپروردگارش دروغ بسته و خدا او را درباره على چنين دستورى نداده است ، پس خدا آيه اى فرستاد و فرمود: همانا ((((ولايت على ) از جانب پروردگار جهانيان نازل شده است . اگر (محمد) بعضى از گفته ها را بدروغ بما نسبت دهد، دست راستش را مى گيريم (او را بشدت بگيريم ) و شاهرگش را ببريم ))) سپس سخن را متوجه اين موضوع كرده و فرموده است : (((همانا (ولايت على ) ياد آورى است براى پرهيزگاران (جهانيان ) و ما مى دانيم كه بعضى از شما تكذيب كنندگانيد. و همانا (على ) مايه افسوس كافرانست . و همانا (ولايت او) حقيقت يقين است . تسبيح بگو (اى محمد) بنام پروردگار بزرگت آخر سوره 69 ))) مى فرمايد: پروردگار بزرگت را كه اين فضيلت بتو عطا فرموده سپاسگزارى كن .

عرض كردم : خدا فرمايد: (((و هنگامى كه هدايت را شنيديم بآن ايمان آورديم 13 سوره 71 ))) فرمود: هدايت همان ولايت است . يعنى بمولاى خود ايمان آورديم . پس هر كه بولايت مولاى خود ايمان آورد

ص: 157

(((از نقصان و ستم نترسد))) عرض كردم : اين تنزيل است ؟ فرمود: نه ، تاءويل است (يعنى آنچه درباره ولايت گفتم آيه قرآن نيست ولى مقصود و معنى آنست ).

عرض كردم : خدا فرمايد: (((من اختيار زيان زدن و هدايت كردن شما را ندارم 21 سوره 71 ))) فرمود: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله مردم را بولايت على دعوت فرمود، قريش نزد آن حضرت انجمن كردند و گفتند: اى محمد ما را از اين امر معاف كن ، پيغمبر صلى اللّه عليه وآله بآنها فرمود: اين امر با خداست با من نيست ، آنها حضرت را متهم كردند و از نزدش بيرون آمدند. پس خدا اين آيه نازل فرمود: (((بگو من اختيار زيان زدن و هدايت كردن شما را ندارم . بگو هيچكس مرا در برابر خدا پناه ندهد (اگر نافرمانيش كنم ) و جز او پناهگاهى نيابم ، مگر اينكه از جانب خدا ابلاغ كنم و پيغامهاى او را (درباره على عليه السلام ) برسانم 22 ))).

عرض كردم : اين تنزيل است ؟ فرمود: آرى ، سپس خدا براى تاءكيد مطلب فرموده است : (((و هر كه نافرمانى خدا و رسولش كند (درباره ولايت على ) آتش دوزخ هميشه و جاودان براى او است ))) عرض كردم : (((تا زمانيكه عذاب موعود را ببينند خواهند دانست كيست كه ياورش ناتوانتر و سپاس كمتر است 23 ))) فرمود: مقصود از اين آيه امام قائم و ياران او است .

عرض كردم : (((بر آنچه مى گويند شكيبا باش 9 سوره 72 ))) فرمود: يعنى آنچه درباره تو مى گويند (((و از آنها ببر، بريدنى نيكو. و مرا واگذار (اى محمد) با تكذيب كنندگان (نسبت بوصيت ) كه صاحب نعمتند و اندكى مهلتشان ده 11 ))) عرض کردم: اين تنزيل است ؟ فرمود: آرى (يعنى كلمه بوصيك نيز نازل شده است ).

عرض كردم : (((تا به يقين رسند كسانى كه به آنها كتاب داده شده ؟ 31 سوره 74 ))) فرمود: يعنى تا يقين كنند كه خدا و پيغمبر و وصيش برحقند.

عرض كردم : (((و آنها كه ايمان آورده اند بر ايمانشان مى فزايد))) فرمود: يعنى ايمانشان بولايت وصى افزوده گردد.

عرض كردم : (((و اهل كتاب و مؤ منان شك نكنند؟))) فرمود: يعنى بولايت على عليه السلام .

عرض كردم : مقصود از شك چيست ؟ فرمود: مقصود اهل كتابست و مؤ منينى كه خدا ذكر نموده ، سپس فرمود: و آنها درباره ولايت شك نكنند.

عرض کردم : (((اين جز يادآورى براى بشر نيست ؟))) فرمود: آرى ، ولايت على عليه السلام است .

ص: 158

عرض كردم : (((آن يكى از حوادث بزرگست ؟))) فرمود: يعنى ولايت .

عرض كردم : (((براى هركس از شما كه خواهد جلو رود يا عقب افتد؟))) فرمود: يعنى كسى كه بولايت ما جلو رود از دوزخ عقب افتد و آنكه از ما عقب كشد، بدوزخ جلو رود.

عرض کردم: (((جز اصحاب يمين ؟))) فرمود: آنها بخدا شيعيان ما باشند.

عرض کردم : (((ما از نمازگزاران نبوديم ؟ 42))) فرمود: يعنى ما وصى محمد و اوصياء بعد از او را دوست نداشتيم و بر آنها درود نمى فرستادند.

عرض كردم : (((آنها را چه شده كه از اين تذكر روى گردانند؟ 49))) فرمود: يعنى از ولايت روى گردانند.

عرض كردم : (((نه ، اين ياد آورى است ؟))) فرمود: يعنى ولايت .

عرض كردم ، خدا فرمايد: (((بنذر وفا مى كنند؟ 7 سوره 76 ))) فرمود: يعنى به پيمانى كه خدا در ميثاق راجع بولايت ما از آنها گرفته وفا مى كنند،

عرض كردم : (((ما اين قرآن را بتو نازل كرديم ، نازل كردنى 31 ))) فرمود: يعنى نازل كردنى بولايت على عليه السلام .

عرض كردم : اين تنزيل است ؟ فرمود: آرى ، اين تاءويل است .

عرض كردم : (((همانا اين يادآورى است ؟))) فرمود: يعنى ولايت .

عرض كردم : (((خدا هر كه را خواهد در رحمت خود داخل كند؟31))) فرمود: يعنى در ولايت ما: فرمود، (((و خدا براى ستمگران عذابى دردناك آماده ساخته ))) مگر نبينى كه خدا فرمايد: (((بما ستم نكردند ولى بخودشان ستم مى كنند؟ 54 سوره 2 ))) امام فرمود: همانا خدا گرامى تر و عالى تر از آنست كه ستم بيند يا خود را بستم نسبت دهد، ولى خدا ما را بخود مربوط ساخت و ستم بما را ستم بخود قرار داد و ولايت خويش ، سپس براى اين موضوع آيه ئى بر پيغمبرش نازل كرد و فرمود: (((ما بآنها ستم نكرديم ، ولى آنها بخود ستم نمودند 118 سوره 16 ))) گفتم : اين تنزيل است ؟ فرمود: آرى .

عرض كردم : (((در آن روز واى بر تكذيب كنندگان ؟ 15 سوره 77 ))) فرمود: يعنى اى محمد واى بر تكذيب كنندگان ولايت على (بن ابيطالب ) عليه السلام كه بتو وحى كرديم (((مگر پيشينيان را هلاك نكرديم ؟ و ديگران را نيز دنبال آنها بريم ؟ 17 ))) فرمود: پيشينيان آنهايند كهپيغمبران را راجع باطاعت از اوصياء تكذيب نمودند (((با نافرمانان اينگونه رفتار مى كنيم ؟))) فرمود: يعنى آنها كه نسبت به آل محمد نافرمانى نموده و كردند آنچه كردند.

ص: 159

عرض كردم : (((همانا پرهيزگاران ))) فرمود: بخدا ما هستيم و شيعيان ما، جز ما كسى ملت ابراهيم را ندارد، و مردم ديگر از آن بركنارند.

عرض كردم : (((روزى كه روح و فرشتگان صف كشيده سخن نگويند... تا آخر آيه 38 سوره 78 (كه فرمايد: مگر كسى كه خدا باو اجازه دهد و او درست گويد))) فرمود: بخدا ما هستيم كه روز قيامت اجازه داريم (سخن گوئيم ) و درست گوئيم .

عرض كردم : آنگاه كه گوئيد چه خواهيد گفت ؟ فرمود: بزرگى پروردگار خود گوئيم و بر پيغمبر خود درود فرستيم و از شيعيان خود شفاعت كنيم ، و پروردگار ما ما را رد نكند.

عرض كردم : (((نه ، اصلا نامه گنهكاران در سجين است 7 سوره 83 ))) فرمود: آنها كسانى هستند كه نسبت بحق ائمه نافرمانى خدا كردند و بر ايشان ستم نمودند.

عرض كردم : (((سپس گفته مى شود: اينست آنچه تكذيبش مى كرديد؟ 16))) فرمود: يعنى اميرالمؤ منين عليه السلام عرض كردم : تنزيل است ؟ فرمود: آرى .( پس واضح و اظهرمن الشمس است صحت این روایت به دلیل نداشتن روایات معارض و داشتن روایات منطبق و همسو و بودن آن ها در راستای آیات قرآن و عقل و ... ، پس برای ذکر تأویل و تنزیل در پایان هر فراز این روایت دو احتمال وجود دارد اول خطای کاتب دوم تحریف در این فراز ها در راستای تخریب اصل روایت که عظیم و غیر قابل انکار است و ما نمونه این سیاست تحریف گرا در تخریب متون صحف آسمانی تورات و انجیل را در کتاب شریف نورالانوار خود شرح و تفسیر نموده ایم و السلام )

76-ابوبصير گويد: امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل : (((هر كه از ياد من روبگرداند زندگيش تنگ است 124 سوره 20 ))) فرمود: مقصود از آن (ياد من ) اميرالمؤ منين عليه السلام است . عرض كردم : (((او را روز قيامت كور محشور كنيم ))) فرمود: يعنى كور ديده در آخرت ، كور دل در دنيا از ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام و او در قيامت سر گردانست و مى گويد: (((چرا مرا كه بينا بودم ، كور محشور كردى ؟ گويد آنچنان كه آيات ما سوى تو آمد و آنها را فراموش كردى 122 ))) فرمود: آيات ائمه عليهم السلام اند (((كه تو آنها را فراموش كردى ، همچنان امروز فراموش مى شوى ))) يعنى همچنان كه آنها را رها كردى ، امروز در آتش رها مى شوى ، چنان كه ائمه عليهم السلام را رها كردى و امرشان را اطاعت نكردى و گفتارشان را نشنيدى .عرض كردم : (((و اين چنين جزا مى دهيم هر كس را كه زياده روى كرده و به آيه هاى پروردگارش ايمان نياورده ، همانا عذاب آخرت سخت تر و پايدارتر است 123 ))) فرمود: يعنى كسى كه

ص: 160

در ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام ديگرى را شريك كند و بآيات پروردگارش ايمان نياورد و ائمه عليهم السلام را از روى دشمنى رها كند و از آثارشان پيروى نكند و دوستشان ندارد.

عرض كردم : (((خدا بكار بندگان خود دقيق تر (مهربانتر) است ، هر كه را خواهد روزى دهد؟ 19 سوره 42 ))) فرمود: يعنى ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام .

عرض كردم : (((هر كس كشت آخرت خواهد؟))) فرمود: يعنى معرفت اميرالمؤ منين عليه السلام و ائمه (((در كشتش بيفزائيم ))) فرمود: يعنى معرفتش را بيفزائيم ، تا بهره خود را از دولت ائمه دريافت كند (((و هر كه كشت دنيا خواهد، از دنيا باو دهيم و در آخرت او را بهره ئى نيست 20 ))) فرمود: يعنى براى او از دولت حق با امام قائم بهره ئى نيست .

در روايات برگزيده و كلى راجع به ولايت

1-بكير بن اعين گويد: امام باقر عليه السلام مى فرمود: خدا از شيعيان ما پيمان ولايت گرفت ، در حالى كه مانند موران ريز بودند، همان روزى كه از ذره ها (روزى كه همه بشر مانند ذره يعنى مورچه بودند) پيمان گرفت و نيز بربوبيت خود و نبوت محمد صلى اللّه عليه وآله اقرار گرفت . (راجع بعالم ذره در كتاب ايمان و كفر بتفصيل بحث مى شود).( نظر نگارنده است که از کل خلایق این پیمان گرفته شد (الست بربکم) یعنی خداوند این پیمان الست را بدون استثناء از تمام خلایق اخذ فرموده است والسلام)

2-عقبه گويد: امام باقر عليه السلام فرمود: خدا مخلوق را آفريد، و هر مخلوقى را كه دوست مى داشت از ماده اى كه دوست داشت آفريد، و آنچه را دوست داشت از گل بهشت آفريد. و هر مخلوقى را كه دوست نداشت از ماده اى كه دوست نداشت آفريد، و آنچه را دوست نداشت از گل دوزخ آفريد، سپس آنها را در سايه اى مبعوث كرد.

من عرض كردم : سايه چيست ؟ فرمود: نمى بينى كه سايه خودت را برابر خورشيد چيزى هست و چيزى نيست (يعنى چيزيست كه از خود شخصيت و استقلال ندارد و اين تنظيريست براى عالم مثال يا عالم ارواح يا عالم ذر) سپس خدا پيغمبران را در ميان آنها مبعوث ساخت تا ايشان را به اقرار خدا دعوت كنند، اين است كه خدا فرمايد: (((و اگر از آنها بپرسى كى خلقشان كرده ؟ خواهند گفت : خدا 78 سوره 43))) سپس خدا ايشان را باقرار نسبت به پيغمبران دعوت كرد، برخى اقرار و برخى انكار نمودند، آنگاه به ولايت ما دعوتشان كرد، به خدا كسى بدان اقرار كرد كه خدايش دوست داشت و آنكه را دشمن داشت، انكار كرد اين است گفتار خدا: (((به آنچه از پيش (در عالم ذر) تكذيب كرده اند، ايمان نخواهند آورد 74 سوره 10 ) سپس امام باقر عليه السلام فرمود: تكذيب آنها در آنجا (عالم ذر) بود،

ص: 161

شرح _علامه مجلسى ره گويد: عقيده محدثين اين است كه چون خدا نيكى و بدى كردار و عقيده بندگانش را مى دانست ، نيكان را از گل بهشت آفريد و بدان را از گل جهنم تا هر كدام از آن دو دسته به لياقت و سزاوارى خود برسند بنابراين كردار و رفتار آنها سبب شد كه آن گونه خلق شوند، نه آنكه بر عكس باشد (تا جبر لازم آيد).( تعبیر نگارنده از این راویان و توجیهات آن به گونه ای دیگر است یعنی نمی پذیرد که خدا نهی نماید از کسی که اختیاری در اعمال خود ندارد و به همین دلیل یعنی عدم توان به پیروی از حق محکوم شود به دوزخ و ...، ولذا تمامی این روایات و توجیهات به دلیل معارضه با آیات عظیمه ی کتاب خدا محکوم به طرد هستند والسلام)

و از محدث استرابادى نقل مى كند كه تشبيه عالم مثال به سايه از اين نظر است كه آن مرتبه از وجود نسبت بوجود خارجى چيزى نيست ولى نسبت به خود جيزى هست يا كنايه از اين است كه آنها اجسام لطيفه اى بودند.

3-امام صادق عليه السلام فرمود: ولايت ما همان ولايت خداست كه خدا هيچ پيغمبرى را جز به آن مبعوث نساخت

شرح ولايت خداست يعنى ولايت از طرف خداست يا به جهت اين است كه ولايت خدا بدون ولايت ما قبول نشود. و ولايت ما مختص به اين شريعت نيست ، بلكه در هر شريعتى لازم بوده است .

4-امام صادق عليه السلام مى فرمود: هيچ پيغمبرى نيامد، مگر به معرفت حق ما و برترى ما بر ديگران (يعنى اين دو مطلب از طرف خدا بر او واجب بود).

5-امام باقر عليه السلام مى فرمود: به خدا كه در آسمان هفتاد صف از ملائكه است ، اگر تمام مردم روى زمين انجمن كنند كه يك صف آنها را بشمارند، نتوانند، و آن فرشتگان همگى ولايت ما را معتقدند.

6-حضرت ابوالحسن عليه السلام فرمود: ولايت على عليه السلام در تمام كتب پيغمبران نوشته شده است و خدا هيچ پيغمبرى را مبعوث نسازد، جز به نبوت محمد صلى اللّه عليه وآله و وصيت على عليه السلام (يعنى اقرار به اين دو مطلب از طرف خدا بر او واجب است ).

7-امام باقر عليه السلام فرمود: همانا خداى عزوجل على عليه السلام را نشانه اى ميان خود و مخلوقش گماشت ، هر كه او را شناسد مؤ من است ، و هر كه انكارش كند كافر است و هر كه او را نشناسد گمراهست و هر كه ديگرى را همراه او گمارد مشركست ، و هر كه با ولايت او آيد ببهشت در آيد.

ص: 162

شرح _انكار در صورتى است كه آن حضرت را بشناسد و مقام امامت و ولايتش را بداند و با وجود آن به واسطه لجاج و عناد نپذيرد ولى نشناختن در صورتى است كه به مقام آن حضرت جاهل باشد. (پس توجه نماید مخاطب محترم به اصل متن روایت که چگونه امام معصوم علیه السلام مؤمن و کافر را معرفی و معرفت و انکار ولایت را در مقابل آن ها مذکور نموده است یعنی به عنوان مفاهیم متضاد آن ها پس مفهوم معرفت در برابر انکار به معنی تصدیق یاری است نه شناخت و السلام )

8-ابوحمزه گويد: شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: همانا على عليه السلام دريست كه خدا آن را (روى بندگانش ) گشوده ، هر كه از آن در وارد شود مؤ من است و هر كه از آن خارج شود كافر است ، و هر كس نه داخل شود نه خارج شود (بى طرف باشد يا آن حضرت را نشناسد) در زمره كسانى است كه خداى تبارك و تعالى درباره ايشان فرموده است : من درباره آنها به خواست خود رفتار كنم . (يا ببهشت و يا به دوزخشان برم ).( یعنی داخل در ولایت یعنی تصدیق ولایت و خارج شدن از ولایت یعنی انکار ولایت گروه سوم یعنی کسانی که در باغ نبودند یعنی مستضعفین و السلام )

در شناسائى ائمه دوستان خود را و واگذارى كارشان به ائمه عليه السلام

1-ما هرگاه مردى را ببينيم ، ايمان يا نفاق او را بحقيقتش مى شناسيم . (پس این گونه روایات دلالت بر جبر ندارد بلکه شرح احوال مخاطب است )

( ابواب تاريخ : زندگى و وفات پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم))

پيغمبر صلى اللّه عليه وآله هنگام ظهر و بروايتى هنگام طلوع فجر روز جمعه دوازدهم ربيع الاول عام الفيل((سالی که ابرهه سردار لشکر حبشه با پیل سواران به قصد جسارت به خانه کعبه آمد و به عذاب خدا گرفتار شد قرآن کریم داستانش را در سوره فیل بیان می کند))، چهل سال پيش از بعثت متولد شد، مادرش در ايام تشريق((ایام تشریق روزهای یازدهم و دوازدهم و سیزدهم بعد از اعمال حج است که اسلام آن را در ماه ذی حجه قرار داده ولی اعراب جاهلیت 2 سال در محرم حج می گذاردند و دو سال در سفر و همچنین در ماه های بعد در هر ماهی دو سال حج گزاردند پس بنابر آنکه تولد حضرت در ماه ربیع الاول بود و 9 ماه هم در شکم مادر بوده باشد ایام تشریق زمان حملش در جمادی الثانی بوده است))نزد جمره وسطى به او حامله گشت و مادرش در منزل شوهر خود) عبدالله بن عبدالمطلب بود، و آن حضرت را در شعب ابيطالب در خانه محمد بن يوسف ، در آخرين زوايه دست چپ كسى كه وارد خانه مى شود، زائيده . خيزران (مادر هادى عباسى ) آن خانه را (از كاخ محمد بن يوسف ) بيرون كرد و مسجدش نمود، و مردم در آن نماز مى خواندند پيغمبر صلى اللّه عليه وآله ، پس از بعثتش 13 سال در مكه بود آنگاه به

ص: 163

مدينه مهاجرت فرمود و 10 سال هم در آنجا بود، سپس در روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاول كه 63 سال داشت وفات كرد.

پدرش عبدالله بن عبدالمطلب در مدينه نزد دائيهاى آن حضرت وفات كرد و او دو ماهه بود و مادرش آمنه دختر وهب بن عبد مناف بن زهرة بن كلاب بن مرة بن كعب بن لوى بن غالب ، در چهار سالگى آن حضرت وفات كرد، و عبدالمطلب زمانى وفات كرد كه آن حضرت قريب 8 سال داشت و سپس با خديجه ازدواج فرمود، زمانى كه بيست و چند ساله بود، براى پيغمبر از خديجه ، قاسم و رقيه و زينب و ام كلثوم پيش از مبعثش متولد شد و طيب و طاهر و فاطمه عليهما السلام بعد از مبعث ، و نيز روايت شده كه بعد از مبعث غير از فاطمه عليهما السلام متولد نشد و طيب و طاهر پيش از مبعث متولد شدند، خديجه عليهما السلام يكسال پيش از هجرت زمانى كه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله از شعب ابيطالب بيرون آمد وفات كرد، و ابوطالب يك سال بعد از خديجه وفات كرد، چون پيغمبر صلى اللّه عليه وآله آن دو نفر را از دست داد، ماندن در مكه برايش ناگوار آمد و او را اندوه سختى گرفت و به جبرئيل عليه السلام شكايت كرد، خداى تعالى به او وحى كرد كه از شهرى كه مردمش ستمگرند بيرون رو، زيرا تو در مكه بعد از ابوطالب ياورى ندارى : و آن حضرت را امر به هجرت فرمود.

1-حسين بن عبدالله گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : رسول خدا صلى اللّه عليه وآله سرور فرزندان آدم بود؟ فرمود به خدا او سرور مخلوق خدا بود، و خدا هيچ مخلوقى را بهتر از محمد صلى اللّه عليه وآله نيافريده .

2-امام صادق عليه السلام از پيغمبر صلى اللّه عليه وآله ياد كرد و فرمود: خدا هيج نفس كشى را بهتر از محمد صلى اللّه عليه وآله نيافريده .

3 -امام صادق عليه السلام فرمود: خداى تبارك و تعالى فرمايد: اى محمد! من ترا و على را به صورت نورى يعنى روحى بدون پيكر آفريدم ، پيش از آنكه آسمان و زمين و عرض و دريايم را بيافرينم ، پس تو همواره يكتائى و تمجيد مرا مى گفتى ، سپس دو روح شما را گرد آوردم و يكى ساختم ، و آن يك روح مرا تمجيد و تقديس و تهليل ((یعنی گفتن لااله الاالله و خدا را بیگانگی ستودن)) مى گفت ، آنگاه آن را به دو قسمت كردم و باز هر يك از آن دو قسمت را به دو قسمت نمودم تا چهار روح شد، محمد يكى ، على يكى ، حسن و حسين دو تا.

سپس خدا فاطمه را از نورى كه در ابتدا روحى بدون پيكر بود آفريد، آنگاه با دست خود ما را مسح كرد و نورش را بما رسانيد.

ص: 164

شرح _مرحوم مجلسى در توضيح اين حديث اقوالى از خود و دانشمندان ديگر نقل مى كند، ولى آنچه جلب توجه ما را مى كند، اين است كه مى گويد: والله يعلم حقايق تلك الاسرار و حججه الاخيار عليهم السلام (((خدا و حجج برگزيده او حقايق اين اسرار مى دانند))).

4-امام باقر عليه السلام مى فرمايد: خداى تعالى به محمد صلى اللّه عليه وآله وحى كرد كه : اى محمد! من ترا آفريدم ، در حالى كه هيچ نبودى و از روح خود در تو دميدم ، براى شرافتى كه از خود نسبت به تو قائل شدم ، زمانى كه اطاعت ترا بر همه خلقم واجب ساختم ، پس هر كه ترا فرمانبرد، مرا فرمان برده . و هر كه نافرمانى تو كند، نافرمانى من كرده است . و آن اطاعت را نيز درباره على و نسلش ، آنهائى را كه بخود مخصوص نمودم (يازده فرزند معصوم او) واجب ساختم .

5-محمد بن سنان گويد: نزد امام محمد تقى عليه السلام بودم و اختلاف شيعه را مطرح كردم ، حضرت فرمود: اى محمد! همانا خداى تبارك و تعالى همواره بيگانگى خود يكتا بود (يگانه اى غير او نبود) سپس محمد و على و فاطمه را آفريد آنها هزار دوران بماندند، سپس چيزهاى ديگر را آفريد. و ايشان را بر آفرينش آنها گواه گرفت و اطاعت ايشان را در ميان مخلوق جارى ساخت (بر آنها واجب كرد) و كارهاى مخلوق را به ايشان واگذاشت . پس ايشان هر چه را خواهند حلال كنند و هر چه را خواهند حرام سازند، ولى هرگز جز آنچه خداى تبارك و تعالى خواهد نخواهند. سپس فرمود: اى محمد! اين است آن ديانتى كه هر كه از آن جلو رود (غلو كند، از دايره اسلام ) بيرون رفته و هر كه عقب بماند (و وارد دايره نشود) نابود گشته (دينش را باطل كرده ) و هر كه به آن بچسبد، به حق رسيده است ، اى محمد همواره ملازم اين ديانت باش .

6-امام صادق عليه السلام فرمود: يكى از قريش به رسول خدا صلى اللّه عليه وآله گفت : شما كه آخرين و پايان پيغمبران هستى ، بچه سبب (در مقام و رتبه ) از همه پيش افتادى ؟ فرمود: زيرا من نخستين كسى بودم كه بپروردگارم ايمان آوردم و نخستين كسى كه پاسخ گفت ، زمانى كه خدا از پيغمبران پيمان گرفت و آنها را بر خودشان گواه ساخت كه مگرنه اين است كه من پروردگار شما هستم ؟ گفتند بلی، من نخستين پيغمبرى بودم كه بلی گفت : پس سبقت من بر پيغمبران بواسطه اقرار بخدا بود (كه پيش از همه گفتم )

7-مفضل گويد: بامام صادق عليه السلام عرض كردم : آنگاه كه در اظله (عالم ارواح يا عالم مثال يا عالم ذر) بوديد به چه كيفيت بوديد؟ فرمود: نزد پروردگار خود بوديم ، كسى جز ما نزد او نبود در سايه سبزى بوديم . و خدا را تسبيح و تقديس و تهليل و تمجيد مى گفتيم ، و هيچ

ص: 165

فرشته مقرب و جاندارى غير ما نبود، تا آنكه خدا آفرينش چيزها را اراده كرد، پس آنچه خواست . چنانكه خواست از ملائكه و غير آنها آفريد، و سپس علم آن را بما رسانيد.

8 -امام صادق عليه السلام مى فرمود: ما نخستين خاندانى هستيم كه خدا نام ما را بلند ساخت ، چون خدا آسمانها و زمين را آفريد بمنادئى دستور داد تا فرياد زند: گواهى دهم كه شايسته پرستشى جز خدا نيست سه بارگواهى دهم كه محمد صلى اللّه عليه وآله رسول خداست سه بارگواهى دهم كه على از روى حق اميرالمؤ منانست سه بار .

9 و فرمود: همانا خدا بود و هيچ پديده ئى نبود، سپس پديده و مكان را آفريد و نور الانوار را آفريد كه همه نورها از او نور گرفت و از نور خود كه همه نورها از آن نور يافت در آن (نور الانوار) جارى ساخت و ان نوريست كه محمد و على را از آن آفريد، پس محمد و على دو نور نخستين بودند زيرا پيش از آنها چيزى پديد نيامده بود، و آن دو همواره پاك و پاكيزه در صلبهاى پاك جارى بودند تا آنكه در پاكترين آنها يعنى عبدالله و ابوطالب از يكديگر جدا گشتند.

10-جابر بن يزيد گويد: امام باقر عليه السلام بمن فرمود: اى جابر! همانا خدا در اول آفرينش محمد صلى اللّه عليه وآله و خاندان رهنما و هدايت شده او را آفريد، و آنها در برابر خدا اشباح نور بودند عرض كردم ، اشباح چيست ؟ فرمود: يعنى سايه نور، پيكرهاى نورانى بدون روح ، و محمد صلى اللّه عليه وآله تنها بيك روح مؤ يد بود و آن روح القدس بود كه او و خاندانش بوسيله آن روح خدا را عبادت مى كردند و از اين جهت خدا ايشان را خويشتن دار، دانشمند، نيكوكار، برگزيده آفريد، با نماز و روزه و سجود و تسبيح و تهليل خدا را عبادت مى كردند و نمازها را مى گزاردند و حج مى كردند و روزه مى گرفتند.

11-امام باقر عليه السلام فرمود: در رسول خدا صلى اللّه عليه وآله سه چيز بود كه در هيچكس جز او نبود. 1 سايه نداشت (زيرا نور او تحت الشعاع خورشيد نمى گشت ) 2 از راهى نمى گذشت جز آنكه هر كس بعد از دو روز و سه روز از آنجا مى گذشت بواسطه بوى خوشش مى فهمد پيغمبر از آنجا عبور كرده است . 3 از هيچ سنگ و درختى عبور نمى كرد، جز آنكه براى او سجده مى كرد. (و اين سجده بعنوان احترام بود نه عبادت و معنوى بود نه ظاهرى نظير تسبيح موجودات خدا را).

12-امام صادق عليه السلام فرمود: چون رسول خدا صلى اللّه عليه وآله را بمعراج بردند، جبرئيل او را بجائى رسانيد و خود با او نيامد. حضرت فرمود: اين جبرئيل ! در چنين حالى مرا تنها مى گذارى ؟! گفت : برو، بخدا در جائى قدم گذاشته اى كه هيچ بشرى قدم نگذاشته و پيش از تو هم بشرى در آنجا راه نرفته .

13-جابر گويد: بامام باقر عليه السلام عرض كردم : پيغمبر خدا را برايم وصف كن . فرمود: پيغمبر خدا صلى اللّه عليه وآله رنگش مايل بسرخى بود، چشمانش سياه و درشت ،

ص: 166

ابروانش بهم پيوسته ، كف دست و پايش پرگوشت و غيره كوتاه بود و از سفيدى گويا در قالب نقره بود، سر استخوانهاى شانه اش درشت بود، از شدت انس و مهرى كه با مردم داشت ، هرگاه متوجه كسى مى شد، با تمام بدن متوجه مى شد (نه آنكه مانند متكبران خود بين بگوشه چشم و ابرو بنگرد) رشته موئى از گودى گلويش تا سر نافش كشيده و مانند خط ميان صفحه اى از نقره درخشان بود (زيرا در ميان صفحه محدب نقره ، خط سياهى بنظر مى رسد و از اين تشبيه معلوم مى شود كه ساير قسمتهاى شكم بدون مو و براق بوده است ) و از گردن تا شانه مانند گلاب پاش تره ئى بو بينى داشت كه هنگام نوشيدن آب ، نزديك بود آب را پس زند، و چون راه مى رفت بجلو متمايل مى شد، مثل اينكه بسرازيرى مى رود، مانند پيغمبر خدا صلى اللّه عليه وآله ديده نشده ، نه پيش از او و نه بعد از او صلى اللّه عليه وآله .

14-امام صادق عليه السلام فرمود: همانا رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود: خدا امت مرا در عالم طينت برايم مجسم كرد، و نامهاى ايشان را بمن آموخت . چنانكه همه نامها را به آدم آموخت . آنگاه پرچمداران (خلفاء و زمامداران ) بر من گذشتند. من براى على و شيعيانش آمرزش خواستم ، و پروردگارم يك مطلب را درباره شيعيان على بمن وعده داد، عرض شد: يا رسول الله ، آن مطلب چيست ؟ فرمود: آمرزش براى ايمان آورندگانشان ، و در گذشت از گناهان ، براى كوچك و بزرگشان ، و اينكه تبديل گناه بحسنه و ثواب (كه در آيه شريفه يبدل الله سيئاتهم حسنات است ) براى آنها باشد.

15-امام صادق عليه السلام در خطبه اى كه بذكر حال و صفات پيغمبر و ائمه عليه السلام اختصاص داده مى فرمايد: آن بردبارى و وقار و مهربانى كه خدا داشت ، گناهان بزرگ و كارهاى زشت مردم ، او را مانع نشد كه براى آنها برگزيند دوست ترين و شريفترين پيغمبرانش را، يعنى محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم)را كه در حريم عزت تولد يافته ، و در خاندان شرافت اقامت گزيده ، حسبش ناآميخته و نسبش آلوده نگشته بود، صفاتش بر دانشمندان نامعلوم نبود، پيغمبران در كتب خود بوجودش مژده داده ، و صفاتش را دانشمندان بيان كرده و حكيمان در وصفش انديشيده بودند، پاكيزه اخلاقى بود بى نظير، هاشمى نسبى بى مانند، مكى وطنى بى همطراز.

حيا صفت او بود و سخاوت طبيعتش ، برمتانت ها و اخلاق نبوت سرشته شده و اوصاف و خويشتن دارى هاى رسالت بر او مهر شده بود. تا آنگاه كه وسائل مقدارات خدا او را بوقت خود رسانيد، قضا و قدر، بامر خدا او را بپايان كارش كشانيد، حكم حتمى خدا او را بسوى سرانجامش برد، هر امتى امت پس از خود را بوجودش مژده داد، و پشت بپشت هر پدرى او را بپدر ديگر تحويل داد، از زمان آدم تا برسد بپدرش عبدالله اصل و حسبش بزنا آميخته نشد و ولادت او با نزديكى ما مشروعى پليد نگشت ،

ص: 167

ولادتش در بهترين طايفه و گراميترين نواده (بنى هاشم ) و شريفترين قبيله (فاطمه مخزوميه ) و محفوظترين شكم بار دار (آمنه بنت وهب ) و امانت دارترين دامن بود. خدا او را برگزيد و پسنديد و انتخاب كرد، و كليدهاى دانش و سرچشمه هاى حركت بدو داد. او را مبعوث كرد تا رحمت بندگان و بهار جهان باشد. و خدا كتابى را بر او نازل كرد كه بيان و توضيح هر چيز در آنست ، يعنى قرآنى بلغت عربى بدون كجى ، شايد مردم پرهيزگار شوند، آنرا براى مردم بيان كرد و توضيح داد، با دانشى كه تفصيلش داد و دينى كه آشكارش ساخت و واجباتى كه آنها را لازم نمود و حدودى كه براى مردم وضع كرد و بيان نمود و امورى كه آنها را براى مخلوقش كشف كرد و آگاهشان ساخت .

در آن امور راهنمائى بسوى نجات است و نشانه هائى كه بهدايت خدا دعوت كند. رسول خدا صلى اللّه عليه وآله رسالتش را تبليغ كرد و ماءموريتش را آشكار ساخت و بارهاى سنگين نبوت را كه بگردن گرفته بود، بمنزل رسانيد، و بخاطر پروردگارش صبر كرد، و در راهش جهاد نمود و براى امتش خير خواهى كرد و ايشان را به نجات دعوت كرد، و بياد خدا تشويق نمود، و براه هدايت دلالت فرمود، بوسيله برنامه ها و انگيزه هائى كه پايه هاى آن را براى بندگان پى ريزى كرد و مناره هائى كه نشانه هايش را بر افراشت تا مردم پس از او گمراه نشوند و آن حضرت نسبت بمردم دلسوز و مهربان بود.

1- امام باقر عليه السلام فرمود: چون رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در گذشت ، آل محمد عليهم السلام (از شدت تاءثير و اندوه ) درازترين شب را مى گذرانيدند (چون خواب از چشمشان رفته بود و جهان در نظرشان تيره گشته بود) تا آنجا كه از آسمانى كه بالاى سرشان قرار گرفته و زمينى كه آنها را بر دوش كشيده فراموش كردند. زيرا رسول خدا صلى اللّه عليه وآله خويش و بيگانه را در راه خدا متحد ساخته بود (براى رضاى خدا حامى و مدافع خويشان و يگانگان بود و كمانشان را بزه كشيده بود) در آن ميان كه ايشان چنان حالى داشتند، واردى بر ايشان در آمد، كه خودش را نمى ديدند و سخنش را مى شنيدند و او مى گفت :

درود و رحمت و بركات خدا بر شما خانواده باد، همانا با وجود خدا در سايه او هر معصيبتى را بردبارى و دلخوشى و هر هلاكتى را نجات و از دست رفته ئى را جبرانيست (((هر جاندارى مرگ را مى چشد و روز قيامت پاداشهاى شما را تمام مى دهند، هر كه را از دوزخ بكنار برند و ببهشت در آورند، كامياب شده و زندگى دنيا جز كالاى فريب نباشد185 سوره 30))).

همانا خدا شما را برگزيده و برترى داده و پاك نموده و خانواده پيغمبرش قرار داده و علم خود را بشما سپرده و كتاب خود را بشما بارث داده و شما را صندوق علم و عصاى عزتش ساخته ، (يعنى خود را در ميان مخلوق بشما قائم نموده ) و از نور خود براى شما مثل زده (بحديث 513 رجوع شود) و شما را از لغزش

ص: 168

محفوظ داشته و از فتنه ها ايمن ساخته ، پس شما با دلدارى خدا تسليت يابيد، زيرا خدا رحمتش را از شما باز نگرفته و نعمتش را زايل نفرموده است .

شما اهل خداى عزوجل هستيد، ببركت شما نعمت كامل گشته ، و پراكنده گى گرد آمده و اتحاد كلمه پيدا شده و شما اولياء خدائيد، هر كه از شما پيروى كند كامياب شده ، و هر كه بحق شما ستم روا دارد، هلاكت يافته ، دوستى شما از جانب خدا در قرآن بر بندگان مؤ من واجب گشته ، علاوه بر همه اينها خدا هرگاه بخواهد شما را يارى كند تواناست . پس شما هم براى عاقبت امر شكيبا باشيد، زيرا عاقبت كارها بسوى خدا مى گرايد (و خدا اهل حق را بپاداش صبرشان مى رساند).

خدا شما را بعنوان امانت از پيغمبرش پذيرفته ، و باولياء مؤ منينش كه در روى زمين هستند سپرده است . هر كه امانت خود را بپردازد، خدا پاداش راستى و درستيش را باو دهد. شما هستيد آن امانت سپرده شده و دوستى و اطاعت مردم نسبت بشما واجب و لازم است ، رسول خدا صلى الله عليه و آله در گذشت ، در حالى كه دين را براى شما كامل كرد، و راه نجات را بيان فرمود، و براى هيچ نادانى عذرى باقى نگذاشت پس هر كه نادان ماند، يا خود را بنادانى زند، يا انكار كند يا فراموش نمايد، و يا خود را بفراموشى زند، حسابش با خدا است ، و خدا دنبال حوائج شما است ، شما را بخدا مى سپارم ، درود بر شما باد.

من از امام باقر عليه السلام پرسيدم اين تسليت از جانب كه براى آنها آمد؟ فرمود: از جانب خداى تبارك و تعالى .

17 -امام صادق عليه السلام فرمود: هرگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله در شب تار ديدار مى شد نورى مانند پاره ماه از او بچشم مى خورد.

18- و فرمود: جبرئيل عليه السلام بر پيغمبر نازل شد و گفت : اى محمد! پروردگارت بتو سلام مى رساند و مى فرمايد: من آتش دوزخ را حرام كردم بر پشتى كه ترا فرود آورد، و شكمى كه بتو آبستن شد، و دامانى كه ترا پروريد: آن پشت ، پشت عبدالله بن عبد المطلب است ، و شكمى كه بتو آبستن شد، آمنه بنت وهب ، و اما دامانى كه ترا پروريد، دامان ابيطالب و طبق روايت اين فضال و فاطمه بنت اسد است .

19- و فرمود: عبدالمطلب روز قيامت بعنوان يك امت محشور شود و سيماى پيغمبران و هيبت سلاطين داشته باشد.

ص: 169

شرح_مجلسى (رحمة الله علیه) از نهايه ابن اثير نقل مى كند كه مردمى را كه در ميان جماعتى دينى مخصوص بخود داشته باشد امت گويند، چنانكه خداى تعالى درباره ابراهيم فرمايد: (((هملنا ابراهيم امتى بود)))بنابراين چون در ميان تمام مشركين مكه تنها عبدالمطلب خدا شناس بود، او را امت ناميدند، چنانكه حضرت ابراهيم هم در زمان خود چنان بود. و از مفردات راغب نقل كند كه ابراهيم بتنهائى از لحاظ عبادت بجاى يك امت و جماعت بود، از اين رو او را امت فرمود: و بعضى گفته اند: مردى كه خير و ديانت در او جمع باشد امتش گويند.

20-و فرمود: عبدالمطلب نخستين كسى است كه (از ميان فرزندان اسماعيل ) به بدا معتقد بود، او روز قيامت بعنوان يك امت مبعوث شود و رونق سلاطين سيماى پيغمبران داشته باشد.

21-و فرمود: عبدالمطلب بتنهائى يك امت مبعوث شود، و رونق سلاطين و هيئت پيغمبران داشته باشد، و اين بجهت آنست كه او نخستين معتقد به بدا بود. و فرمود: عبدالمطلب رسول خدا صلى اللّه عليه وآله را بسوى ساربانانش فرستاد تا شتران فرار كرده را گرد آورد. حضرت دير كرد، عبدالمطلب حلقه در خانه كعبه را گرفت و مى گفت : (((پروردگارا اهل خود را هلاك مى كنى ؟! اگر چنين كنى امرى از جانب تو ظاهر گشته است ))) (زيرا من در كتب و اختيار پيغمبران گذشته خوانده ام كه اين نوه من پيغمبر خواهد شد، اگر در كودكى بميرد، معلوم مى شود براى خدا بدا حاصل شده است ) سپس پيغمبر صلى اللّه عليه وآله شترها را آورد و عبدالمطلب در هر جاده و دره ئى كسى را بجستجوى پيغمبر فرستاد و فرياد مى زد: (((پروردگارا اهل خود را هلاك مى كنى ؟!! اگر چنين كنى براى تو بدا حاصل گشته است ))) چون چشمش بپيغمبر صلى اللّه عليه وآله افتاد، او را در بر گرفت و بوسيد و فرمود: پسر جانم : پس از اين ترا دنبال كارى نفرستم ، زيرا مى ترسم ، ناگهان گرفتار و كشته شوى .

22-امام صادق عليه السلام فرمود: چون امير حبشه لشكر خود را همراه پيلان بسوى مكه فرستاد تا خانه كعبه را خراب كند، بشتران عبدالمطلب بر خوردند و آنها را پيش راندند، اين خبر به عبدالمطلب رسيد. او نزد امير حبشه آمد. دربان امير در آمد و گفت : اين عبدالمطلب بن هاشم است ، گفت : چه مى خواهد؟ مترجم گفت : آمده است و تقاضا دارد كه شترانى را كه لشكر تو برده اند باو برگردانى ، پادشاه حبشه با صحابش گفت : اين مرد رئيس و پيشواى قومى است كه من براى خراب كردن خانه اى كه عبادتش مى كنند آمده ام ، و او رها كردن شترانش را از من مى خواهد، اگر او دست بازداشتن از خراب كردن كعبه را از من مى خواست . مى پذيرفتم ، شترانش را باو برگردانيد، عبدالمطلب به مترجمش گفت : سلطان بتو چه گفت ؟ مترجم باو گزارش داد، عبدالمطلب گفت : من صاحب شتر هستم و خانه صاحبى دارد كه آن را نگه مى دارد،

ص: 170

شتران را باو پس دادند و عبدالمطلب بجانب منزلش برگشت . هنگام مراجعت به فيل برخورد، باو گفت : اى محمود! فيل سرش را حركت داد، باو گفت : مى دانى تو را براى چه آورده اند؟ فيل با سر اشاره كرد: نه ، عبدالمطلب گفت : ترا آورده اند تا خانه پروردگارت را خراب كنى ، چنين كارى را انجام مى دهى ؟ با سر اشاره كرد: نه ، عبدالمطلب بمنزلش مراجعت كرد.

چون صبح شد، لشكريان فيل را بردند تا وارد خانه شود، فيل سرباز زد و امتناع ورزيد، آن هنگام عبدالمطلب به يكى از غلامانش گفت : بالاى كوه رو و بنگر تا چه بينى ، گفت : يك سياهى از طرف دريا مى بينم گفت : چشمت به همه آنها مى رسد؟ گفت : نه ولى نزديك است برسد، چون نزديك شد، گفت : پرنده بسيارى است كه آنها را نمى شناسم ، و هر يك از آنها سنگى باندازه سنگى كه با پشت ناخن مى پرانند يا كوچكتر در منقار دارد: عبدالمطلب گفت : به پروردگار عبدالمطلب ، جز اين قوم را نخواهند، تا آنگاه كه بالاى سر همه لشكر قرار گرفتند، سنگ ريزه را انداختند، هر سنگريزه بر سر مردى فرود آمد و از مقعدش خارج شد و او را بكشت ، از آن لشكر جز يك مرد جان بدر نبرد كه رفت و گزارش را بمردم گفت : چون گزارش را گفت پرنده سنگ ريزه را افكند و او را هم بكشت .

23-امام صادق عليه السلام فرمود: در آستانه كعبه براى عبدالمطلب فرشى مى گستردند كه مخصوص او بود و براى ديگرى در آنجا فرش گسترده نمى شد، و او فرزندانى داشت كه بالاى سرش مى ايستادند و از كسانى كه نزديكش مى رفتند جلوگيرى مى كردند. رسول خدا صلى اللّه عليه وآله كه كودكى بود تازه به راه افتاد بيامد و روى زانوى عبدالمطلب نشست ، يكى از آنها خم شد تا رسول خدا را از او دور كند، عبدالمطلب گفت از پسرم دست بدار، زيرا فرشته نزد او آمده (او را آورده ، يا سلطنت باو رسد).

24-و فرمود: حكايت ابوطالب حكايت اصحاب كهف است كه ايمان را نهان كردند و شرك را اظهار داشتند، پس خدا پاداششان را دو بار بآنها داد. (يك بار بجهت ايمان آوردن و يك بار بجهت تقيه كردن ).

25-اسحاق بن جعفر از پدرش (امام صادق ) عليه السلام نقل كند كه به آن حضرت عرض شد: آنها (اهل سنت ) گمان كنند كه ابوطالب كافر بوده است ، فرمود: دروغ گويند، چگونه او كافر است كه مى گويد:

مگر نمى دانند كه ما محمد را مانند موسى پيغمبرى يافته ايم كه در كتابهاى نخست و سلف نامش نوشته است ؟ و در حديث ديگر فرمود:

ص: 171

چگونه مى شود كه ابوطالب كافر باشد؟ در صورتى كه خود او مى گويد: مردم دانسته اند كه ما فرزند خود را به دروغ نسبت ندهيم و بسخن ياوه سرايان اعتنا نمى شود. او روسفيد و آبرومندى است كه باحترام آبروى او طلب باران مى شود. او فرياد رس يتيمان و پناه بيوه زنانست :

توضیح_ابوطالب اين شعر را هنگامى گفت كه در مكه خشكسالى پيدا شد، و پدرش عبدالمطلب باو دستور داد تا پيغمبر را كه كودكى در قنداق بود بياورد و در برابر كعبه بسوى آسمان بلند كند و بگويد:

پروردگارا بحق اين كودك بارانى براى ما بفرست ، او چنين كرد و پس از ساعتى ابرى پديد شد و بارانى فراوان آمد مرآت ص 369.

26-امام صادق عليه السلام فرمود: در آن ميان كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله در مسجدالحرام بود و لباسهاى نو در برداشت ، مشركين شكمبه شترى را بر او افكندند و لباسهايش را آلوده كردند، پيغمبر از اين عمل بقدرى ناراحت شد كه خدا داند، آنگاه نزد ابوطالب آمد و گفت : اى عمو! حسب مرا در ميان خود چگونه مى بينى ؟ او گفت : مگر چه شده اى برادر زاده ؟! حضرت گزارش داد، ابوطالب حمزه را طلبيد و خودش هم شمشير بر گرفت و بحمزه گفت : شكمبه را بردار، سپس همراه پيغمبرى بسوى آن قوم رفت تا نزد قريش رسيد، آنها گرد كعبه بودند، چون او را ديدند آثار خشم و بدى را در چهره اش خواندند، آنگاه به حمزه گفت : شكمبه را بر سبيل همه بمال ، او چنين كرد، تا به نفر آخرشان هم ماليد، سپس ابوطالب متوجه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله شد و گفت : برادر زاده ؟ اينست حسب تو در ميان ما.

27-و فرمود: چون ابوطالب وفات يافت ، جبرئيل بر پيغمبر صلى اللّه عليه وآله نازل شد و عرض كرد: اى محمد! از مكه بيرون رو، زيرا در اينجا ياورى ندارى و قريش هم بر پيغمبر هجوم آوردند. حضرت از آنجا فرار كرد تا به يكى از كوههاى مكه كه حجونش مى گفتند رسيد و در آنجا شد، (گويا مقصود همان كوهى است كه غار مشهور در آن بوده و هجرت در اين زمان واقع شد).

28-و فرمود: همانا ابوطالب بحساب جمل اسلام آورد، يعنى بهر زبان .

29-و فرمود: ابوطالب بحساب جمل اسلام آورد و با دستش عدد شصت و سه را متشكل كرد.

شرح حساب جمل در اصطلاح امروز همان حساب ابجد است كه از دير زمان نزد منجمين و مؤ لفين مرسوم و معمول بوده و در تقاويم و شماره گذاريهاى صفحات مقدمه كتاب و مواد تاريخ و رموز ديگر بكار مى رفته است و ترتيبش چنان است كه : الف را يك و با را دو و جيم را سه و دال را چهار بحساب مى آورند و از يا

ص: 172

كه بده مى رسد ده ده بالا مى روند و از عدد صد به دويست و سيصد بالا مى روند تا آنكه حرف غين را هزار بشمار مى آورند، بنابراين در تطبيق اين روايت با اين حساب چند وجه گفته شده است :

(1) عدد 63 بحساب ابجد مساوى دو كلمه (لا و الا) است كه مختصر كلمه لا اله الا الله مى باشد و پايه توحيد است .

(2) عدد 63 با حروف ابجد كلمه سج را نشان مى دهد و آن بمعنى نهان كن و مخفى دار مى باشد پس مقصود ابوطالب و هم امام صادق عليه السلام از اين روايت بيان تقيه و اسلام پنهانى ابوطالب بوده است .

(3) مقصود اين است كه ابوطالب به 63 زبان اظهار اسلام كرد.

(4) مقصود اين است كه ابوطالب هنگام اسلام آوردنش 63 سال داشت .

(5) مقصود اين است كه ابوطالب 63 قصيده در مدح پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)سروده كه همگى دلالت بر ايمان او دارد.

30 -ابومريم انصارى گويد: بامام باقر عليه السلام عرض كردم : چگونه بر جنازه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله نماز خوانده شد؟ فرمود: چون اميرالمؤ منين عليه السلام غسلش داد و كفنش نمود و روپوشى بر او كشيد، بده نفر اجازه ورود داد تا گردش حلقه زدند. اميرالمؤ منين عليه السلام در ميان آنها ايستاد و فرمود: (((همانا خدا و فرشتگانش بر پيغمبر درود مى فرستند، اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بر او درود فرستيد و سلام كنيد، سلام تمام 56 سوره 33 ))) پس مردم هم چنانكه حضرت مى فرمود، مى گفتند تا آنكه تمام اهل مدينه و اهل عوالى (آباديهاى نزديك مدينه ، در روى تپه ها) بر آن حضرت نماز گزاردند.

شرح _ظاهر اين است كه نماز بر آن حضرت تنها بهمين كيفيت انجام شده و دعاء و تكبير ديگرى نداشته است و ممكن است مقصود اين باشد كه اين آيه را پيش از نماز يا بعد از هر تكبير مى خوانده اند. و ممكن است نماز مخصوص بر آن حضرت را اميرالمؤ منين عليه السلام با اصحاب خاص خود در ابتداء خوانده و نمازهاى ديگر بهر نحوى كه بوده ، پس از انجام اصل فريضه و به منظورى غير از اداى واجب گزارده شده است .

31- امام باقر عليه السلام فرمود: پيغمبر صلى اللّه عليه وآله به على عليه السلام فرمود: يا على مراد در اينجا دفن كفن و قبرم را چهار انگشت از زمين بلند كن و بر آن آب بپاش .

32-امام صادق عليه السلام فرمود: عباس نزد اميرالمؤ منين عليه السلام آمد و عرض كرد: يا على مردم گرد آمده اند تا رسول خدا صلى الله عليه و آله را در بقيع مصلى دفن كنند و مردى از ايشان پيش نماز آنها شود. اميرالمؤ منين عليه السلام بسوى مردم آمد و فرمود: اى مردم همانا رسول خدا در

ص: 173

حال زندگى و مرگش امام و پيشوا است و خودش فرمود: من در همان خانه اى كه قبض روح شوم بخاك سپرده شوم ، آنگاه نزد در ايستاده و بر آن حضرت نماز گزارد، سپس بمردم دستور داد تا ده نفر بر او نماز خوانند و خارج شوند.

33- امام باقر عليه السلام فرمود: چون پيغمبر صلى اللّه عليه وآله وفات كرد، ملائكه و مهاجرين و انصار دسته دسته بر آن حضرت نماز گزاردند. و اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: من از پيغمبر صلى اللّه عليه وآله شنيدم كه در حال تندرستى و سلامتش مى فرمود: همانا اين آيه درباره نماز بر من پس از آنكه خدا قبض روحم فرمايد، نازل شده است : (((خدا و فرشتگانش بر پيغمبر نماز مى گزارند، آنها كه ايمان آورده ايد! بر او نماز گزاريد و سلام كنيد، سلامى كامل 56 سوره 33 ))).

توضیح_كلمه صلوة در عربى مانند نماز در فارسى به معنى اعمال و اركان مخصوصه و هم به معنى درود گفتن و احترام كردنست .

34- داود بن كثير رقى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : معنى سلام بر رسول خدا چيست ؟ فرمود: چون خداى تبارك و تعالى (در عالم ارواح ) پيغمبرش را و وصى او و دختر و دو پسرش و امامان ديگر و همه شيعيان را خلق فرمود، از آنها پيمان گرفت كه (در بلاها) صبر كنند و (در برابر دشمنان خدا و هواى نفس ) پايدارى كنند و (جان خود و اسبان خويش را) در مرزها و سرحدها به بندند و از خدا پروا كنند. و خدا (در مقابل اين امور) بآنها وعده فرمود كه زمين مبارك (مدينه يا بيت المقدس ) و حرم امن (مكه ) را تسليمشان كند و بيت المعمور (فرشتگان يا خاندان ائمه ) را برايشان بياورد و سقف افراشته (تمام آسمانها و عرش يا بركات آسمان ) را بآنها بنماياند و ايشان را از دشمنان آسوده كند و هم از آفات زمين كه خدا بجهت سلامتى آنها از شرور تبديل فرمود (و زمينى را كه دگرگونش كرده از جمله سلامت است ) و آنچه را در زمين است براى آنها سالم دارد و لكه اى در آن نباشد يعنى در زمين ناسازگارى با دشمن وجود نداشته باشد و هر چه دوست داشته باشند، و در زمين براى آنها موجود باشد. و پيغبمر صلى الله عليه و آله از همه امامان و شيعيانشان اين پيمان را گرفت و سلام بر آن حضرت ياد آورى اين پيمان و تجديد آن است بر خداوند (تا خدا فرستادن سلام را بر آن حضرت تجديد كند) و تا شايد خداى جل و عز در رسيدن وقت اين پيمان تعجيل كند و سلامت و سازش را با تمام آنچه در پيمان بود، براى شما بشتاب آماده كند.

ص: 174

توضیح_خيرات و بركاتى كه در اين روايت شريف به شيعيان وعده داده شده ، نسبت بزمان ظهور حضرت قائم عليه السلام است مرآت ص 372 .

باب زندگانى اميرالمؤ منين صلوات الله عليه

امير المؤ منين عليه السلام سى سال بعد از عام الفيل متولد شد شب يكشنبه 21 ماه رمضان سال چهل هجرى كشته شد و 63 سال عمرش بود، بعد از وفات پيغمبر صلى الله عليه و آله 30 سال زنده بود و مادرش فاطمه دختر اسد بن هاشم بن عبد منافست و على نخستين هاشمى نسبى است كه از دو طرف بهاشم مى رسد (يعنى پدر و مادرش هر دو از اولاد هاشم بودند).

1- امام صادق عليه السلام فرمود: فاطمه بنت اسد نزد ابوطالب آمد تا او را بولادت پيغمبر صلى الله عليه و آله مژده دهد، ابوطالب گفت : يك سبت صبر كن ، من هم تو را به شخصى مانند او غير از مقام نبوت مژده خواهم داد، امام صادق عليه السلام فرمود: سبت 30 سال است و فاصله ميان پيغمبر صلى الله عليه و آله و اميرالمؤ منين عليه السلام سى سال بود.

2- امام صادق عليه السلام فرمود: فاطمه بنت اسد مادر اميرالمؤ منين نخستين زنى بود كه پياده از مكه بمدينه بسوى پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)مهاجرت كرد و از همه مردم نسبت به پيغمبر مهربانتر بود، از پيغمبر شنيد كه مى فرمود: مردم در روز قيامت برهنه مادر زاد محشور شوند، پس گفت : واى از اين رسوائى ! پيغمبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: من از خدا مى خواهم كه ترا با لباس محشور كند، و نيز از آن حضرت شنيد كه فشار قبر را ياد آور مى شد. فاطمه گفت : واى از ناتوانى ! پيغمبر صلى الله عليه و آله باو فرمود: من از خدا مى خواهم كه تو را در آنجا آسوده دارد.

روزى برسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد: من مى خواهم اين كنيز خود را آزاد كنم ، حضرت باو فرمود: اگر چنين كنى ، خدا در برابر هر عضوى از او يك عضو ترا از آتش دوزخ آزاد كند، پس چون بيمار شد، به پيغمبر صلى الله عليه و آله وصيت كرد و سفارش نمود خادمش را آزاد كند و زبانش بند آمده بود، لذا به پيغمبرش اشاره كرد و پيغمبر صلى اللّه عليه وآله وصيتش را پذيرفت . پس روزى پيغمبر نشسته بود كه اميرالمؤ منين عليه السلام گريان وارد شد. پيغمبر صلى اللّه عليه وآله باو فرمود: چرا گريه مى كنى ؟ گفت : مادرم فاطمه وفات كرد. پيغمبر صلى اللّه عليه وآله فرمود: بخدا مادر من هم بود، پس با شتاب برخاست تا بر او وارد شد و چون باو نگريست گريان شد. آنگاه بزنها دستور داد غسلش دهند.

و فرمود: چون از غسلش فارغ شديد، كارى نكنيد تا بمن خبر دهيد، آنها چون فارغ شدند، آنحضرت را آگاه ساختند. رسول خدا صلى اللّه عليه وآله پيراهنى را كه در زير مى پوشيد و به بدنش مى چسبيد به

ص: 175

يكى از آنها داد تا در آن كفش كنند، و به مسلمانان فرمود: هرگاه ديديد من كارى كردم كه پيش از اين نكرده بودم ، از من بپرسيد چرا اين كار كردى ؟

چون زنان از غسل و كفش ، به پرداختند، پيغمبر صلى اللّه عليه وآله در آمد و جنازه را روى دوش كشيد و همواره زير جنازه بود تا بقبرش رسانيد، سپس جنازه را گذاشت و خود داخل قبر شد و در آن دراز كشيد، آنگاه برخاست و جنازه را با دست خود گرفت و داخل قبر كرد، سپس خم شد و مدتى طولانى با او سر گوشى مى كرد و مى فرمود: پسرت ، پسرت (پسرت ) پس بر خاست و روى قبر را هموار كرد، و باز خود را به روى قبر انداخت و مردم مى شنيدند كه مى فرمود: (((لا اله الا الله ))) بار خدايا! من او را به تو مى سپارم ))) آنگاه مراجعت فرمود.

مسلمين عرض كردند: شما را ديدم كارهائى كرديد كه پيش از اين نكرده بوديد؛ فرمود: امروز مهربانى ابوطالب را از دست دادم ، فاطمه اگر چيز خوبى نزدش بود، مرا برخود و فرزندانش مقدم مى داشت ، من از روز قيامت ياد كردم و گفتم : مردم برهنه محشور شوند، او گفت : واى از اين رسوائى ، من ضامن شدم كه خدا او را با لباس محشور كند و از فشار قبر ياد آور شدم . او گفت : واى از ناتوانى ، من ضمانتش كردم كه خدا كار گزاريش كند، از اين جهت او را در پيراهنم كفن كردم و در قبرش خوابيدم و سر بگوشش گذاردم و آنچه از او مى پرسيدند تلقينش كردم . چون او را از پروردگارش پرسيدند جواب داد و چون از پيغمبرش پرسيدند جواب داد اما چون از ولى و امامش پرسيدند، زبانش بلكنت افتاد، من گفتم : پسرت ، پسرت (پسرت ).

3 -اسيد بن صفوان مصاحب رسول خدا صلى الله عليه و آله گويد: روزى كه اميرالمؤ منين عليه السلام وفات كرد، گريه شهر را بلرزه در آورد و مردم مانند روز وفات پيغمبر صلى الله عليه و آله دهشت زده شدند، مردى گريان و شتابان و انالله و انا اليه راجعون گويان پيدا شد و مى گفت : امروز خلافت نبوت بريده گشت تا به درخانه اى كه اميرالمؤ منين عليه السلام در آن بود ايستاد و گفت : خدايت رحمت كند اى ابوالحسن تو در گرويدن به اسلام از همه مردم پيشتر و در ايمان با اخلاصتر و از نظر يقين محكمتر و از خدا ترسانتر و از همه مردم ، رنجكش تر و رسول خدا صلى الله عليه و آله را حافظتر و نسبت باصحابش امين تر بودى ، مناقبت از همه برتر و سوابقت از همه شريف تر و درجه ات از همه رفيعتر و پيغمبر صلى الله عليه و آله از همه نزديكتر و از نظر روش و اخلاق و طريقه و كردار به آن حضرت شبيه تر و مقامت شريفتر از همه نزدش گراميتر بودى .

خدا تو را از جانب اسلام و پيغمبر و مسلمين پاداش خير دهد، توانا بودى هنگامى كه اصحاب پيغمبر ناتوانى كردند، و به ميدان آمدى زمانى كه خوارى و زبونى از خود نشان دادند و قيام كردى موقعى كه سستى ورزيدند، و به روش رسول خدا چسبيدى ، آنگاه كه اصحابش آهنگ انحراف كردند، خليفه بر حق او

ص: 176

بودى ، بى چون و چرا (و به نزاع برنخاستى ) و در برابر زبونى منافقان و خشم كافران و بد آمدن حسودان و خوارى فاسقان ، ناتوانى نشان ندادى . زمانى كه همه سست شدند، تو به امر خلافت قيام كردى و چون از سخن گفتن ناتوان شدند، سخن گفتى ، و چون توقيف كردند، در پرتو نور خدا گام برداشتى ، آنگاه از تو پيروى كردند و هدايت يافتند. و تو از همه نرم گوتر و خدا را فرمانبردارتر (عاقبت انديش تر) و كم سخن تر و درست گوى تر و بزرگ راءى تر و پردلتر و با يقين بيشتر و كردار نيكوتر و به امور آشناتر بودى .

تو به خدا در ابتدا و انتها رئيس و بزرگ دين بودى : ابتدا زمانى بود كه مردم پراكنده شدند (بعد از وفات پيغمبر صلى الله عليه و آله ) و انتها زمانى بود كه سست شدند (بعد از قتل عثمان ).

براى مؤ منان پدر مهربان بودى زمانى كه تحت سرپرستى تو در آمدند، بارهاى گرانى كه آنها از كشيدنش ناتوان شدند، بدوش گرفتى و آنچه (را از امور دين ) تباه ساختند محافظت نمودى و آنچه (را از احكام و شرايع ) رها كردند، رعايت فرمودى و زمانى كه زبونى كردند (به گرد آوردن دنيا حريص شدند) دامن به كمر زدى بلند گرفتى زمانى كه بيتابى كردند و صبر نمودى زمانى كه شتاب كردند و هر خونى را كه مى خواستند تو گرفتى (براى مسلمين از كفار خونخواهى كردى ) و از بركت تو به خيراتى رسيدند كه گمانش را نداشتند، بر كافران عذابى ريزان و رباينده و براى مؤ منان پشتيبان و سنگر بودى ، خدا به همراه نعمتهاى خلافت (مصيبتهايش ) پرواز كردى (آفريده شدى ) و بعطايش (يعنى عطاى الهى ) كامياب گشتى و سوابقش را احراز كردى و فضايلش را بدست آوردى ، شمشير حجت و دليلت كند نبود، و دولت منحرف نگشت و بصيرتت ضعيف نشد، هراسان نگشتى و سقوط نكردى .

تو مانند كوه بودى كه طوفانش نجنباند و همچنان بودى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: (((در رفاقت و دارائى خويش امانت نگهدارترين مردمست ، و باز چنان بودى كه فرمود: از لحاظ بدن ضعف و در انجام امر خداى قوى است ، نزد خود فروتن و نزد خدا عظمت داشتى . در روى زمين بزرگ و نزد مؤ منين شريف بودى ، هيچكس را درباره تو راه عيبجوئى نبود و هيچ گوينده ئى نسبت به تو راه خرده گيرى نداشت (و كسى از تو طمع حق پوشى نداشت ) و براى هيچكس نرمى و مجامله نداشتى ، هر ناتوان و زبونى نزد تو توانا و عزيز بود تا حقش را برايش بستانى و هر تواناى عزيز، نزدت ناتوان و زبون بود تا حق را از او بستانى و در اين موضوع ، خويش دارى و دور انديشى و راءيت دانش و تصميم بود، نسبت بهر چه كردى .

و هر آينه راه راست روشن گشت و امر مشكل آسان شد و آتشها خاموش گشت ، و دين بوسيله تو راست شد و اسلام قوت يافت و امر خدا ظاهر شد، اگر چه كافران دوست نداشتند و اسلام و اهل ايمان از بركت تو پابرجا شد، و بسيار بسيار پيشى گرفتى و جانشينان خود را به رنج بسيار افكندى (زيرا هر چه بكوشند تا از تو پيروى كنند نتوانند) تو بزرگتر از آنى كه مصيبتت با گريه جبران شود، مرگ تو در آسمان بزرگ جلوه كرد و

ص: 177

مصيبت تو مردم را خرد كرد فانا لله و انا اليه راجعون مابقضاء خدا راضى و نسبت بفرمانش تسليميم ، بخدا سوگند مسلمين هرگز كسى را مانند تو از دست ندهند، تو براى مؤ منين پناه و سنگر و مانند كوهى پابرجا و بر كافران خشونت و خشم بودى ، خدا ترا به پيغمبرش برساند و ما را از اجرت محروم نسازد و بعد از تو گمراه نگرداند، مردم همه خاموش بودند تا سخنش تمام شد، او گريست و اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله گريستند، سپس هر چه جستند او را نيافتند.

4 -صفوان جمال گويد: من و عامر و عبدالله بن حذاعة ازدى خدمت امام صادق عليه السلام بوديم عامر بحضرت عرض كرد: قربانت گردم ، مردم گمان مى كنند اميرالمؤ منين عليه السلام در رحبه (ميدان كوفه يا جلوخان مسجدش ) دفن شده است ، فرمود: چنين نيست ، عرض كرد: پس كجا دفن شد؟ فرمود: چون وفات نمود، امام حسن عليه السلام او را برداشت و پشت كوفه نزديك تپه بلند، دست چپ غرى و دست راست حيره آورد و در ميان تپه هاى كوچكى كه ريگ سفيد داشت بخاك سپرد.

راوى گويد: سپس من به آنجا و محلى را فكر كردم كه قبر آن حضرتست ، آنگاه خدمت امام آمدم و باو گزارش دادم ، بمن فرمود: درست فهميدى خدايت رحمت كند تا سه بار.

5 -عبدالله بن سنان گويد: عمر بن يزيد نزد من آمد و گفت : سوار شو برويم من سوار شدم و همراه ما گشت ، سپس آمديم تا بغرى رسيديم و بقبرى برخورديم ، عمر گفت : فرود آييد كه اين قبر اميرالمؤ منين است ، گفتيم تو از كجا دانى ؟ گفت : زمانى كه امام صادق عليه السلام رد حيره بود، بارها در خدمتش به اينجا آمدم و بمن فرمود: اين قبر آن حضرتست .

6 -امام باقر عليه السلام فرمود: چون اميرالمؤ منين عليه السلام وفات كرد: حسن بن على عليه السلام در مسجد كوفه به پاخاست و حمد و ثناى خدا گفت و بر پيغمبر صلى للّه عليه و آله درود فرستاد. سپس فرمود: اى مردم در اين شب مردى وفات كرد كه پيشينيان بر او سبقت نگرفتند و پسينيان باو نرسند. او پرچمدار رسول خدا صلى للّه عليه و آله بود كه جبرئيل در طرف راست و مكائيل در طرف چپش بودند. از ميدان بر نمى گشت جز اينكه خدا به او فتح و پيروزى مى داد، بخدا كه او از مال سفيد و سرخ دنيا جز هفتصد درهم كه آن هم از عطايش زياد آمده بود باقى نگذاشت و مى خواست با آن پول خدمتگزارى براى خانواده اش بخرد، بخدا كه او در شبى وفات كرد كه يوشع بن نون وصى موسى وفات كرد و همان شبى كه عيسى بن مريم به آسمان بالا رفت و همان شبى كه قرآن فرود آمد.

ص: 178

7-امام صادق عليه السلام فرمود: چون اميرالمؤ منين عليه السلام را غسل دادند، از جانب خانه صدا آمد كه اگر شما جلو تابوت را بگيريد، از گرفتن دنبالش آسوده باشيد، و اگر دنبالش را بگيريد از گرفتن جلو آسوده باشيد،

8- امام باقر عليه السلام مى فرمود: فاطمه دختر محمد صلى للّه عليه و آله پنج سال بعد از مبعث متولد شد و چون وفات كرد 18 سال و 75 روز داشت .

توضیح_گويا اين روايت از جمله روايات باب بعد كه درباره زندگانى حضرت فاطمه عليهماالسلام است و كاتبين اشتباها آن را در اينجا درج كرده اند.

9 -امام صادق عليه السلام مى فرمود: چون اميرالمؤ منين عليه السلام وفات كرد، امام حسن و امام حسين علهماالسلام با دو مرد ديگر جنازه اش را بيرون بردند، چون از شهر كوفه خارج شدند، كوفه را بدست راست خود قرار دادند و راه جبانه (صحراء، عيدگاه ، گورستان ) را پيش گرفتند تا آن را بغرى رسانيدند، و در آنجا دفنش كردند و قبرش را هموار نموده ، مراجعت كردند.

زندگانى حضرت زهرا، فاطمه عليهما السلام

فاطمه عليهما و على بعلهاالسلام پنج سال بعد از مبعث رسول خدا صلى للّه عليه و آله متولد شد و زمانى رفات كرد كه 18 سال و 75 روز داشت و بعد از پدرش 75 روز زندگى كرد.

1-موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: فاطمه علهماالسلام صديقه (بسيار راست گو و معصوم ) و شهيده بود و دختران پيغمبران حائض نمى شوند.

2- حسين بن على عليه السلام فرمود: چون فاطمه عليهماالسلام وفات كرد، اميرالمؤ منين او را پنهان بخاك سپرد و جاى قبرش را ناپديد كرد، سپس برخاست و رو بجانب قبر رسولخدا صلى للّه عليه و آله كرد و گفت : سلام بر تو اى رسول خدا از جانب دخترت و ديدار كننده ات و آنكه در خاك رفته و از من جدا شده و در بقعه تو آمده و خدا زود رسيدن او را نزد تو برايش برگزيده .

اى رسول خدا! شكيبائيم از فراق محبوبه ات كم شده و خود داريم از سرور زنان جهان نابود گشته ، جز اينكه براى من در پيروى از سنت تو كه در فراقت كشيدم جاى دلدارى باقى است ، زيرا من سر ترا در لحد آرامگاهت نهادم و جان مقدس تو از ميان گلو و سينه من خارج شد (يعنى هنگام جان دادن سرت به سينه من چسبيده بود) آرى ، در كتاب خدا براى من بهترين پذيرش (و صبر بر اين مصيبت ) است ، انالله و انا اليه راجعون ، همانا امانت پس گرفته شود و گروگان دريافت گشت و زهرا از دستم ربوده شد. اى رسول خدا ديگر چه اندازه اين آسمان نيلگون و زمين تيره در نظرم زشت جلوه مى كند، اندوهم هميشگى باشد و شبم

ص: 179

در بى خوابى گذرد و غمم پيوسته در دلست ، تا خدا خانه اى را كه تو در آن اقامت دارى برايم برگزيند، (بميرم و بتو ملحق شوم ) غصه اى دارم دل خون كن و اندوهى دارم هيجان انگيز، چه زود ميان ما جدائى افتاد، تنها بسوى خدا شكوه مى برم .

به همين زودى دخترت از همدست شدن امتت بر ربودن حقش بتو گزارش خواهد داد، همه سرگذشت را از او بپرس و گزارش را از او بخواه ، زيرا چه بسا درد دلهائى داشت كه چون آتش در سينه اش مى جوشيد و در دنيا راهى براى گفتن و شرح دادن آن نيافت ، ولى اكنون مى گويد و خدا هم داورى مى فرمايد و او بهترين داورانست ،

سلام بر شما سلام وداع كننده اى كه نه خشمگين است و نه دلتنگ ، زيرا اگر از اينجا برگردم ، بواسطه دلتنگيم نيست و اگر بمانم بواسطه بدگمانى به آنچه خدا به صابران وعده فرموده نباشد.

واى ، واى باز هم بردبارى مباركتر و خوش نماتر است اگر چيرگى دشمنان زورگو نبود (كه مرا سرزنش كنند يا قبر فاطمه را بشناسند و نبش كنند) اقامت و درنگ در اينجا را چون معتكفان ملازمت مى نموددم و مانند زن بچه مرده بر اين مصيبت بزرگ شيون مى كردم ، در برابر نظر خدا دخترت پنهان بخاك سپرده شد و حقش پايمال گشت و از ارثش جلوگيرى شد، با آنكه دير زمانى نگذشته و ياد تو كهنه نگشته بود، اى رسول خدا، شكايت من تنها بسوى خداست و بهترين دلدارى از جانب تو است اى رسول خدا! (چون در مرگ تو صبر كردم يا براى گفتار تو درباره صبر)، درود خدا بر تو و سلام و رضوانش بر فاطمه باد.

3-مفضل گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : كى فاطمه را غسل داد؟ فرمود: اميرالمؤ منين من اين مطلب را از گفته آن حضرت بزرگ شمردم و تعجب كردم فرمود: گويا از آنچه به تو خبر دادم دلتنگ شدى ؟ عرض كردم : چنين است ، قربانت گردم . فرمود: دلتنگ مباش ، زيرا او صديقه (معصوم ) است و جز معصوم نبايد او را غسل دهد، مگر نمى دانى كه مريم را جز عيسى غسل نداد.

4-امام باقر و امام صادق عليهماالسلام فرمودند: چون آن مردم كردند آنچه كردند، (در خانه اش را آتش زدند و على عليه السلام را بمسجد بردند) فاطمه عليها سلام گريبان عمر را گرفت و او را پيش كشيد، و فرمود: همانا بخدا اى پسر خطاب ! اگر من از رسيدن بلا به بى گناهان كراهت نداشتم ، مى فهميدى كه خدا را سوگند مى دادم و او را زود اجابت كننده مى يافتى (يعنى من نفرين مى كردم و بزودى بلا نازل مى شد و ترا و بى گناهان را شامل مى گشت ولى نمى خواهم بى گناهان به آتش تو بسوزند).

ص: 180

5-امام باقر عليه السلام فرمود: چون فاطمه عليهاالسلام متولد شد، خدا بفرشته اى وحى كرد تا به زبان محمد صلى للّه عليه و آله داد كه او را فاطمه نام گذارد، سپس فرمود: من ترا (از جهل باز گرفتم و) بعلم پيوستم (با علم از شير باز گرفتم ) و از خون حيض باز گرفتم ، آنگاه امام باقر عليه السلام فرمود: بخدا سوگند كه خدا او را با علم از شير و از خون حيض در عالم ميثاق باز گرفت .

6-پيغمبر صلى للّه عليه و آله به فاطمه عليهماالسلام فرمود: برخيز و آن سينى را بيرون آر، او برخاست و سينى ئى را آورد كه در آن نان روغن ماليده و گوشت پخته بود، پيغمبر صلى للّه عليه و آله با على و فاطمه و حسن و حسين 13 روز از آن مى خوردند، سپس ام ايمن حسين عليه السلام را ديد چيزى (از آن نان و گوشت ) با خود دارد، باو گفت : اين از كجاست ؟ فرمود: چند روز است كه ما اين غذا را مى خوريم ، ام ايمن نزد فاطمه آمد و گفت : اى فاطمه ! هر چه ام ايمن دارد، به فاطمه و فرزندانش متعلق است ، اما فاطمه هر چه دارد به ام ايمن از آن چيزى نمى رسد؟ فاطمه قدرى از آن را براى او آورد و ام ايمن از آن بخورد و غذاى آن سينى تمام شد، پيغمبر به او فرمود. اگر به ام ايمن نمى خورانيدى تا روز قيامت تو و ذريه تو از آن مى خوردند،

7-موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى للّه عليه و آله نشسته بود كه فرشته اى كه 24 چهره داشت وارد شد، پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم)فرمود: محبوبم جبرئيل ! من تو را هيچگاه به اين صورت نديده ام ، فرشته گفت : من جبرئيل نيستم ، اى محمد! مرا خداى عزوجل فرستاده تا نور را جفت نور گردانم ، فرمود: كه را با كه ؟ گفت : فاطمه را با على ، و چون فرشته پشت گردانيد، ميان دو شانه اش نوشته بود: محمد رسول خداست ، على وصى اوست . پيغمبر فرمود: از كى اين جمله ميان دو شانه تو نوشته شده ؟ عرض كرد: بيست و دو هزار سال پيش از خلقت آدم .

8-احمد بن محمد بن ابى نصر گويد: از حضرت رضا عليه السلام راجع به قبر فاطمه عليهاالسلام پرسيدم ، فرمود: در خانه خود بخاك سپرده شد، سپس چون بنى اميه مسجد را توسعه دادند جزء مسجد شد.

شرح _درباره موضع قبر فاطمه عليهاالسلام سه قولست : 1 در بقيع 2 در روضه (ميان قبر و منبر پيغمبر صلى للّه عليه و آله ) 3 در خانه خود فاطمه عليهاالسلام .

مجلسى (رحمة الله علیه) گويد: قول اخير كه از اين روايت استفاده مى شود صحيح ترين اقوالست ، زيرا اخبار بسيارى بدين مضمون وارد شده و من آنها را در كتاب بحار ذكر نموده ام .

ص: 181

9-امام صادق عليه السلام مى فرمود: اگر خداى تبارك و تعالى اميرالمؤ منين عليه السلام را براى فاطمه نمى آفريد، در روى زمين ، از آدم گرفته تا هر بشرى بعد از او همسرى براى او نبود.

زندگانى حسن بن على صلوات الله عليهما

حسن بن على عليهماالسلام در ماه رمضان در سال جنگ بدر كه 2 سال بعد از هجرت است متولد گشت و روايت شده كه او در سال سوم هجرى متولد شد و در آخر ماه صفر سال 49 هجرى وفات يافت و هنگام وفات 47 سال و چند ماه داشت و مادرش فاطمه دختر رسول خدا صلى للّه عليه و آله است .

1- امام باقر عليه السلام مى فرمود: چون وفات امام حسن عليه السلام در رسيد، گريه كرد، به او عرض شد، پسر پيغمبر! گريه مى كنى : در صورتى كه نزد رسول خدا چنان مقامى دارى ؟! و پيغمبر درباره تو چنين و چنان فرموده ، و بيست بار پياده به حج رفته اى ، و سه بار تمام دارائيت را نصف كرده ئى حتى كفشت را (و در راه خدا بفقرا داده ئى ). فرمود: من تنها براى دو مطلب مى گريم : بيم موقف (حساب روز قيامت يا از بيم خدا) و از جدائى دوستان .

2- امام صادق عليه السلام فرمود: حسن بن على عليهماالسلام چهل و هفت ساله بود كه وفات كرد و در سال 50 هجرى بود و 40 سال بعد از پيغمبر زندگى كرد.

3- ابوبكر حضرمى گويد: جعده دختر اشعث بن قيس كندى بحسن بن على عليهماالسلام و كنيز آن حضرت زهر داد، اما كنيزك زهر را قى كرد و اما امام حسن عليه السلام زهر در شكمش ماند و آماس كرد و در گذشت .

4-امام صادق عليه السلام فرمود: حسن بن على عليهماالسلام در يكى از سفره هاى عمره اش همراه مردى از اولاد زبير بود كه به امامتش معتقد بود، در يكى از آبگاهها، زير درخت خرماى خشكى كه از تشنگى خشك شده بود، فرود آمدند، در زير آن درخت فرشى براى امام حسن انداختند و در برابرش فرشى براى زبيرى ، زير درخت خرماى ديگرى ، زبيرى سر بالا كرد و گفت : اگر اين درخت خرماى تازه مى داشت از آن مى خورديم ، امام حسن فرمود: خرما ميل دارى ؟ زبيرى گفت : آرى ، حضرت دست به سوى آسمان برداشت و دعا كرد به سخنى كه من آن را نفهميدم ، پس درخت سبز شد و بحال خود برگشت و برگ و خرما برآورد، ساربانى كه مركوب از او كرايه كرده بودند، گفت : بخدا، اين جادو است ، امام حسن عليه السلام فرمود: واى بر تو، جادو نيست ،

ص: 182

بلكه دعاى مستجاب پسر پيغمبر است ، پس به سوى درخت بالا رفتند و هر چه خرما داشت چيدند و آنها را كفايت كرد.

5 -امام حسن عليه السلام فرمود: خدا دو شهر دارد كه يكى در مشرق و ديگرى در مغربست ، گرد آنها ديوارى از آهن است و هر يك از آنها يك ميليون در دارد و در آنجا هفتاد ميليون لغت است ، تكلم هر لغتى بر خلاف لغت ديگر است و من همه آن لغات و آنچه در آن دو شهر و ميان آنهاست مى دانم و بر آنها حجتى جز من و برادرم حسين نيست .

شرح _اين روايت از جمله رواياتى ست كه اگر از لحاظ سند خدشه و اشكالى نداشته باشد، بايد علم آن را به خود امام ارجاع داد و نسبت به آن سكوت كرد و تصديق اجمالى نمود. شارح مقاصد از قول يكى از قدماء اين دو شهر را در عالم مثل و واسطه ميان عالم محسوس و معقول دانسته كه نه لطافت مجردات را دارند و نه كثافت ماديات را و موجودات آن ، عالم را به عكس در آينه و صورت خيالى و نقش در آب و هوا تنظير و تشبيه كرده و معاد جسمانى را بر اين پايه مبتنى دانسته است . مرحوم مجلسى (رحمة الله علیه) پس از آنكه كلام او را به تفضيل بيان مى كند مى گويد: (((و هذه الكمات شبيهة بالخرافات و تصحيح النصوص و آلايات لايحتاج الى ارتكاب هذه التكلفات والله يعلم حقايق العوالم و الموجودات .)))( نگارنده اعتقاد دارد که این کلام امام علیه السلام کنایه از دو خلقت جن و انس است و مقصود از دیوار آهنین عدم ارتباط بین این خلایق صاحب اختیار به امر ذات اقدس الهی است و کثرت لغات دلالت بر عظمت خلقت این موجودات دارد و باقی حدیث دلالت بر علم و امامت ایشان بر آن موجودات به اذن الهی است که تسری می یابد تا حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف)

6 -امام صادق عليه السلام فرمود: سالى حسن بن على عليهماالسلام پياده به مكه رفت و پاهايش آماس كرد، يكى از غلامانش عرض كرد: اگر سوار شوى اين آماس فرو نشيند، فرمود: نه ، وقتى به اين منزل رسيديم ، سياه پوستى پيش تو آيد و روغنى همراه دارد، تو از او بخر و چانه نزن ، غلام عرض كرد: پدر و ماردم قربانت : ما به هيچ منزلى وارد نشديم كه كسى آنجا باشد و اين دوا را بفروشد، فرمود: چرا آن مرد در جلو تو است نزديك آن منزل ، پس يك ميل (2 كيلومتر) راه رفتند، آن سياه پوست پيدا شد.

امام حسن عليه السلام به غلامش فرمود: نزد اين مرد برو و آن روغن را از او بگير و بهايش را باو بده ، سياه پوست گفت : اى غلام اين روغن را براى كه مى خواهى ؟ گفت : براى حسن بن على عليهماالسلام گفت : مرا هم نزد او ببر، پس به راه افتاد و او را خدمتش آورد، او به حضرت عرض كرد: پدر و مادرم قربانت ، من نمى دانستم كه شما به اين روغن احتياج دارى ، اجازه بفرمائيد بهايش را نگيرم ، زيرا من غلام شما هستم

ص: 183

، ولى از خدا بخواهيد كه بمن پسرى سالم (بدون نقص ) كه دوست شما اهل بيت باشد روزى كند. زيرا من وقتى از نزد همسرم آمدم كه درد زائيدن داشت ، حضرت فرمود: به منزلت برو كه خدا پسرى بتو عطا فرموده و او از شيعيان ماست .

زندگى حسين بن على عليهماالسلام

حسين بن على عليهماالسلام در سال سوم هجرى متولد شد و در ماه محرم سال 61 هجرى درگذشت و 57 سال و چند ماه داشت ، عبيداللّه بن زياد لعنه اللّه در زمان خلافت يزيد بن معاويه لعنه اللّه وقتى كه حاكم كوفه بود آن حضرت را شهيد كرد، و فرمانده لشكرى كه با او جنگيد و او را كشت عمر بن سعد لعنه اللّه بود و در كربلا در روز دوشنبه دهم محرم اتفاق افتاد، مادر آن حضرت فاطمه دختر پيغمبر صلى للّه عليه و آله است :

1- امام صادق عليه السلام فرمود: حسين بن على عليهماالسلام در روز عاشورا بدرود زندگى گفت و 57 سال داشت .

2 -و فرمود: ميان حسن و حسين عليهماالسلام يك ظهر فاصله شد و فاصله ميان تولدشان 6 ماه و ده روز بود.

3- امام صادق عليه السلام فرمود: چون فاطمه عليهاالسلام به حسين آبستن شد، جبرئيل نزد پيغمبر صلى للّه عليه و آله آمد و عرض كرد: همانا فاطمه عليهاالسلام پسرى خواهد زائيد كه امتت او را بعد از تو مى كشند، چون فاطمه به حسين عليه السلام آبستن شد خوشحال نبود، و چون زائيده از زائيدنش هم خوشحال نبود سپس امام صادق عليه السلام فرمود: در دنيا مادرى ديده نشده كه پسرى به زايد و خوشحال نباشد، ولى فاطمه خوشحال نبود، زيرا دانست كه او كشته خواهد شد، و اين آيه درباره او نازل شد (((ما انسان را به نيكى نمودن نسبت به پدر و مادرش سفارش نموده ايم ، مادرش او را به ناخوشى باردار شد و بناخوشى زائيد و بار داشتن و از شير گرفتنش سى ماه بود 15 سوره 46 ))).

4- امام صادق عليه السلام فرمود: چون كار حسين چنان شد كه شد (اصحاب و جوانهايش كشته شدند و خودش تنها ماند) فرشتگان به سوى خدا شيون و گريه برداشتند و گفتند: با حسين برگزيده و پسر پيغمبرت چنين رفتار كنند؟ پس خدا شبح و سايه حضرت قائم عليه السلام را به آنها نمود و فرمود: با اين انتقام او را مى گيرم .

ص: 184

5-امام باقر عليه السلام فرمود، چون نصرت خدا براى حسين بن على عليه السلام فرود آمد تا آنجا كه ميان آسمان و زمين قرار گرفت ، او را در انتخاب نصرت يا ديدار خدا مخير ساختند، او ديدار خدا را انتخاب كرد.

زندگانى على بن الحسين عليهماالسلام

على بن الحسين عليهماالسلام در سال 38 متولد شد و در سال 95 در گذشت و 57 سال داشت و مادرش سلامه دختر يزدگرد پسر شهريار پسر شيرويه پسر خسرو پرويز است . و يزدگرد آخرين سلطان فارس است (قبل از اسلام ).

1 -امام باقر عليه السلام فرمود: چون دختر يزدگرد نزد عمر آوردند، دوشيزگان مدينه براى تماشاى او سرمى كشيدند، و چون وارد مسجد شد، مسجد از پرتوش درخشان گشت (كنايه از اينكه اهل مسجد از قيافه و جمال آن دختر شادمان و متعجب گشتند) عمر به او نگريست ، دختر رخسار خود را پوشيد و گفت : اق بيروج يادا هرمز (واى ، روزگار هرمز سياه شد) عمر گفت : اين دختر مرا ناسزا مى گويد؟! و بدو متوجه شد.

اميرالمؤ منين عليه السلام به عمر فرمود: تو اين حق را ندارى ، به او اختيار ده كه خودش مردى از مسلمين را انتخاب كند و در سهم غنيمتش حساب كن . (مهرش را از سهم بيت المال آن مرد حساب كن ) عمر به او اختيار داد، دختر بيامد و دست خود را روى سر حسين عليه السلام گذاشت اميرالمؤ منين عليه السلام باو فرمود: نام تو چيست ؟ گفت : جهانشاه ، حضرت فرمود، بلكه شهربانويه باشد((امیرالمومنین علیه السلام با این جمله اسم او را تغییر داده و یا انتخاب این اسم را به او تلقین فرموده و یا به او فرموده که تو دو نام داری و شهرباتویه از جهانشاه بهتر است)).

سپس به حسين فرمود: اى اباعبداللّه ! از اين دختر بهترين شخص روى زمين براى تو متولد شود و على بن الحسين از او متولد گشت ، و على بن الحسين عليهماالسلام را ابن الخيرتين (((پسر دو برگزيده ))) مى گفتند، زيرا برگزيده خدا از عرب هاشم بود و از عجم فارس و روايت شده كه ابوالاسود دئلى درباره آن حضرت شعرى بدين مضمون سروده است :

پسرى كه از يك سو به هاشم و يك سو به شاه كسرى مى رسد گراميترين فرزندى است كه بدو بازوبند بسته اند.

ص: 185

توضیح_در عرب رسم بود كه كودكانى را كه موجب شگفت مردم بودند و بر كودكان ديگر شرافت و فضيلت داشتند. براى دفع چشم زخم ، بازوبندى به آنها مى بستند.

2-زراره گويد: امام باقر عليه السلام مى فرمود: على بن الحسين عليهما السلام ماده شترى داشت كه 22 سفر بر او حج رفته بود و يك تازيانه به او نزده بود، پس از وفات آن حضرت ، ما بى خبر بوديم كه ناگاه يكى از خدمتكزاران يا غلامان آمد و گفت : ماده شتر از خانه بيرون رفته و بر سر قبر على بن الحسين زانو زده ، گردنش را به قبر مى مالد و مى نالد، با وجود آنكه هنوز قبر را نديده بود، من گفتم : خود را باو رسانيد، خود را باو رسانيد، و پيش از آنكه مردم او را ببينند و آگاه شوند نزد منش آريد.

توضیح_ چون ظهور اين گونه معجزات موجب شدت عداوت و تحريك دشمنان و مخالفين مى گشت حضرت باقر عليه السلام از نظر تقيه دستور داد بزودى آن شتر را به خانه برگردانند.

3 -امام باقر عليه السلام فرمود: چون پدرم على بن الحسين عليهما السلام وفات كرد، ماده شترش از چراگاه آمد و گردن خود را روى قبر گذاشت و در خاك غلطيد، من دستور دادم او را بچراگاهش برگردانند، و پدرم بر آن شتر بحج و عمره مى رفت و هرگز باو تازيانه اى نزده بود، كجا چون پدر و مادر او يافت شود (يعنى كسى كه پدر و مادر شريف و اصيلى مانند امام حسين عليه السلام و شهر بانو داشته باشد بايد چنين باشد).

4-امام صادق عليه السلام فرمود: چون شبى رسيد كه على بن الحسين عليهما السلام در آن وعده (در گذشت دارفانى را) داشت ، به محمد عليه السلام فرمود: پسر جانم ! برايم آب وضوئى بياور، من برخاستم و آب وضوئى برايش آوردم فرمود: اين را نمى خواهم ، زيرا در آن مرداريست ، من رفتم و چراغ آوردم ، ديدم موش مرده ئى در آن افتاده است ، آب وضوى ديگرى برايش آوردم ، فرمود: پسر جان ! اين همان شبى است كه مرا وعده داده اند و سفارش كرد كه براى شترش اصطبلى ساخته شود و علوفه اش آماده شود سپس خودم در آنجايش بردم ، چيزى نگذشت كه شتر بيرون آمد و بر سر قبر رفت و گردن روى آن نهاد و ناله كرد و ديدگانش پر از اشك شد.

نزد محمد بن على (امام باقر عليه السلام ) آمدند و گفتند: شتر از اصطبل خارج شده است ، حضرت نزدش آمد و فرمود: اكنون خاموش باش و برخيز بارك الله بتو، شتر برنخاست ، و آن شترى بود كه على ابن الحسين عليهما السلام در سفر مكه بر آن سوار مى شد و تازيانه را بر پالانش مى بست ولى او را نمى زد تا به مدينه مى رسيد، و نيز على بن الحسين عليهما السلام در شبهاى تار بيرون مى آمد و انبارى را كه در آن كيسه هاى درهم و دينار بود بدوش مى گرفت و خانه به خانه در مى زد و هر كس بيرون مى

ص: 186

آمد باو عطا مى كرد، چون آن حضرت وفات كرد و به مردم آن عطا نرسيد، دانستند كه على بن الحسين عليه السلام آن كار مى كرده است .

5-حضرت ابوالحسن عليه السلام فرمود: چون وفات على بن الحسين عليهما السلام فرا رسيد، بيهوش شد، و سپس ديده باز كرد و سوره اذا وقعت الواقعه و انا فتحنا را قرائت كرد و فرمود: (((سپاس خدا را كه وعده خود را با ما وفا كرد و زمين را به ارث ما داد كه در بهشت ، هر جا خواهيم جا گيريم ، چه نيك است پاداش اهل عمل 74 سوره 39 ))) و همان ساعت قبض روح شد و چيز ديگرى نفرمود.

6- امام صادق عليه السلام فرمود: على بن الحسين عليهما السلام در 57 سالگى بسال 95 هجرى وفات يافت ، و بعد از حسين عليه السلام 35 سال زندگى كرد.( نگارنده گوید تو نگو 35 سال حیات داشت بلکه بگو 35 سال در نهایت غم و غصه و زجر و شکنجه از غوغای کربلا بر سر اورد الا لعنت الله علیه ظالمین و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون)

زندگانى ابى جعفر محمد بن على عليه السلام

حضرت ابجعفر (امام باقر) عليه السلام در سال 57 متولد شد و بسال 114 درگذشت و 57 سال داشت و در بقيع مدينه پهلوى قبر پدرش على بن الحسين علهماالسلام مدفون گشت و مادرش ام عبداللّه دختر حسن بن على بن ابيطالب است عليهماالسلام و على ذريتهم الهادية .

1-امام باقر عليه السلام فرمود: مادرم زير ديوارى نشسته بود كه ناگاه شكاف خورد و صداى ريزش سختى بگوش رسيد، مادرم با دست اشاره كرد و گفت : نه ، بحق مصطفى ، خدا بتو اجازه فرود آمدن ندهد، ديوار در هوا معلق ، ايستاد تا مادرم از آنجا گذشت ، سپس پدرم صد دينار از جانب او صدقه داد.

ابو الصباح گويد: روزى امام صادق عليه السلام از مادر پدرش ياد كرد و گفت : او صديقه (بسيار راستگو، بود و در خاندان امام حسن عليه السلام زنى چون او ديده نشد.

2-امام صادق عليه السلام فرمود: جابر بن عبداللّه انصارى آخرين كس از اصحاب پيغمبر صلى للّه عليه و آله بود كه زنده مانده بود و او مردى بود كه تنها بما اهلبيت متوجه بود، در مسجد پيغمبر مى نشست و عمامه سياهى دور سر مى بست و فرياد مى زد: يا باقر العلم ، يا باقر العلم ! اهل مدينه مى گفتند جابر هذيان مى گويد، مى گفت : نه بخدا من هذيان نمى گويم ، بلكه من از پيغمبر صلى للّه عليه و آله شنيدم مى فرمود: تو بمردى از خاندان من مى رسى كه همنام و هم شمائل من است و علم را مى شكافد و توضيح و تشريح مى كند، اين است سبب آنچه مى گويم .

ص: 187

راوى گويد: روزى جابر از يكى از كوچه هاى مدينه كه در آن مكتب خانه ئى بود مى گذشت و محمد بن على عليه السلام (براى كارى ) آنجا بود (زيرا در هيچ روايت و تاريخى نرسيده كه امام براى دانش آموزى بمكتب رود) چون جابر نگاهش باو افتاد، گفت : اى پسر پيش بيا، آمد، سپس گفت : بر گرد، او برگشت ، جابر گفت : سوگند بآنكه جانم در دست اوست كه شمائل اين پسر شمائل پيغمبر است ، اى پسر اسم تو چيست ؟ گفت اسمم محمد بن على بن الحسين است ، جابر بسويش رفت و سرش را بوسيد و مى گفت : پدر و مادرم بقربانت ، پدرت رسول خدا صلى للّه عليه و آله سلامت مى رساند و چنين مى گفت .

محمد بن على بن الحسين هراسان بسوى پدر آمد و گزارش را بيان كرد، زين العابدين عليه السلام فرمود: پسر جان ، راستى جابر چنين كارى كرد؟ گفت آرى ، فرمود: پسر جان در خانه بنشين (زيرا او برخلاف تقيه رفتار كرد، چون دشمنان و مخالفين ترا خواهند شناخت و منزلت و كرامت ترا نزد خدا و پيغمبر خواهند دانست ، و بر تو حسد خواهند برد) سپس جابر در هر بامداد و پسين خدمتش مى رفت ، اءهل مدينه مى گفتند، شگفتا از جابر كه در هر بامداد و پسين نزد اين كودك مى رود، در صورتى كه او آخرين كس از اصحاب رسول خدا صلى للّه عليه و آله است ! چيزى نگذشت كه على بن الحسين عليه السلام درگشت . آنگاه محمد بن على باحترام مجالست جابر با پيغمبر صلى للّه عليه و آله نزدش مى رفت و مى نشست و از خداى تبارك و تعالى براى آنها حديث مى كرد، اهل مدينه گفتند: ما جسورتر از اين را نديده ايم (زيرا با اين كودكى از جانب خدا حديث مى گويد) چون ديد چنين مى گويند، از پيغمبر صلى للّه عليه و آله حديث گفت ، اهل مدينه گفتند: ما دروغگوتر از اين مرد را هرگز نديده ايم ، از كسى بما حديث مى كند كه او را نديده است ، چون ديد چنين مى گويند از جابر بن عبداللّه حديثشان گفت ، آنگاه تصديقش كردند، در صورتى كه جابر خدمت او مى آمد و از او دانش مى آموخت .

3 -ابو بصير گويد: خدمت امام باقر عليه السلام رسيدم و عرض كردم : شما وارث انبياء بود و هر چه آنها مى دانستند مى دانست ؟ فرمود: آرى ، عرض كردم شما مى توانيد مرده را زنده كنيد و كور مادرزاد وپيس را معالجه كنيد؟ فرمود: آرى باذن خدا. سپس فرمود: ابا محمد! پيش بيا. من نزديكش رفتم ، آن حضرت دست بچهره و ديده من ماليد كه من خورشيد و آسمان و زمين و خانه ها و هر چه در شهر بود ديدم ، آنگاه بمن فرمود: مى خواهى كه اينچنين باشى و در روز قيامت در سود و زيان با مردم شريك باشى ، يا آنكه بحال اول برگردى و يكسر به بهشت روى ؟ گفتم : مى خواهم چنانكه بودم بر گردم ، باز دست بچشم من كشيد و بحال اول برگشتم . سپس من اين حديث را بابن ابى عمير گفتم ، او گفت : من گواهى دهم كه اين موضوع درست است ، چنانكه روز روشن درست است .

ص: 188

4-محمد بن مسلم گويد: روزى خدمت امام باقر عليه السلام بودم كه يك جفت قمرى آمدند و روى ديوار نشسته طبق مرسوم خود بانگ مى كردند، و امام باقر عليه السلام ساعتى به آنها پاسخ مى گفت ، سپس آماده پريدن گشتند، و چون روى ديوار ديگرى پريدند، قمرى نر يكساعت بر قمرى ماده بانگ مى كرد، سپس آماده پريدن شدند، من عرض كردم : قربانت گردم ، داستان اين پرندگان چه بود؟ فرمود: اى پسر مسلم هر پرنده و چاپار و جاندارى را كه خدا آفريده است نسبت بما شنواتر و فرمانبردارتر از انسانست ، اين قمرى بماده خود بدگمان شده و او سوگند ياد كرده بود كه خلاف نكرده است و گفته بود بداورى محمد بن على راضى هستى ؟ پس هر دو بداورى من راضى گشته و من بقمرى نر گفتم : كه نسبت بماده خود ستم كرده ئى او تصديقش كرد.

5 -ابوبكر حضرمى گويد: چون امام باقر عليه السلام را بشام سوى هشام بن عبدالملك بردند، و بدربارش رسيد، هشام به اصحاب خود و حضار مجلس كه از بنى اميه بودند، گفت : چون ديديد من محمد ابن على را توبيخ كردم و ساكت شدم . شما يك به يك به او رو آوريد و توبيخش كنيد، سپس بحضرت اجازه ورود داد.

چون امام باقر عليه السلام وارد شد، با دست به همگان اشاره كرد و فرمود: السلام عليكم همگان را مشمول سلام خود ساخت و بنشست . چون بهشام بعنوان خلافت سلام نكرد، و بى اجازه نشست كينه و خشم او افزون گشت ، پس باو رو آورد و توبيخ مى كرد، از جمله سخنانش اين بود:

اى محمد بن على هميشه مردى از شما خاندان ميان مسلمين اختلاف انداخته و آنها را بسوى خود دعوت كرده و از روى بيخردى و كم دانشى گمان كرده كه او امامست . هر چه دلش خواست آنحضرت را توبيخ كرد، چون او خاموش شد، حاضران يكى پس از ديگرى تا نفر آخر بحضرت رو آوردند و توبيخ مى كردند. چون همگى ساكت شدند، حضرت برخاست و فرمود:

اى مردم بكجا مى رويد و شيطان مى خواهد شما را بكجا اندازد؟!! خدا بوسيله ما خانواده پيشينيان شما را هدايت كرد و پسينيان شما هم از بركت ما (هدايتشان ) پايان يابد (يعنى در زمان ظهور امام قائم عليه السلام ) اگر شما سلطنتى شتابان و زودگذر داريد، ما سلطنتى ديررس و جاودان داريم كه بعد از سلطنت ما سلطنتى نباشد، زيرا ما اهل پايان و انجاميم ، و خداى عزوجل مى فرمايد: (((سرانجام از آن پرهيزگارانست 125 سوره 7 ))).

هشام دستور داد حضرت را بزندان برند، چون بزندان رفت ، با زندانيان سخن مى گفت ، همه زندانيان از جان و دل سخنش را پذيرفته ، باو دل دادند، زندانبان نزد هشام آمد و گفت : يا

ص: 189

اميرالمؤمنين من از اهل شام بر تو هراسانم و مى ترسم كه ترا از اين مقام عزل كنند، سپس گزارش را باو گفت .

هشام دستور داد آن حضرت و اصحابش را بر استر نشانده بمدينه بر گردانند و فرمان داد كه در بين راه بازارها را بروى آنها ببندند و از خوراك و آشاميدنى جلوگيرشان باشند (مقصودش از اين دستورها توهين و توبيخ آن حضرت بود) پس سه روز راه رفتند و هيچگونه خوراك و آشاميدنى بدست نياوردند، تا آنكه بشهر مدين (شهر شعيب پيغمبر) رسيدند، مردم در شهر را بروى آنها بستند، اصحاب حضرت از گرسنگى و تشنگى باو شكايت بردند.

امام عليه السلام بر كوهى كه بآنها مشرف بود بالا رفت و با صداى بلند فرمود: اى اهل شهرى كه مردمش ستمكارند، من بقية اللهم و خدا مى فرمايد: (((بقيت اللّه براى شما بهتر است اگر ايمان داريد و من نگهبان شما نيستم . 86 سوره 11 )))

در ميان آن مردم شيخى سالخورده بود، نزد مردم شهر آمد و گفت : اى قوم ! بخدا كه اين ندا، مانند دعوت شعيب پيغمبر است ، اگر در بازارها را بروى اين مرد باز نكنيد، از بالاى سر و زير پا گرفتار شويد، اين بار مرا تصديق كنيد و فرمانبريد، و در آينده تكذيبم كنيد. من خير خواه شمايم . مردم شتاب كردند و بازارها را بروى حضرت و اصحابش گشودند، خبر آن شيخ بهشام بن عبدالملك رسيد، دنبالش فرستاد و او را برد و كسى ندانست كه كارش بكجا رسيد.

6- امام صادق عليه السلام فرمود: محمد بن على باقر در 57 سالگى بسال 114 در گذشت و بعد از على بن الحسين عليهماالسلام 19 سال و 2 ماه زندگى كرد،

زندگانى ابو عبدالله جعفر بن محمد عليه السلام

امام صادق عليه السلام در سال 83 متولد شد و در ماه شوال سال 148 در گذشت و 65 سال داشت و در قبرستان بقيع كه پدرش و جدش و حسن بن على عليهم السلام مدفون بودند. بخاك سپرده شد، مادرش ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابى بكر است و مادر ام فروه اسماء دختر عبدالرحمن بن ابى بكر است .

1- امام صادق عليه السلام فرمود: سعيد بن مسيب و قاسم بن محمد بن ابى بكر و ابو خالد كابلى از موثقين اصحاب على بن الحسين عليهماالسلام بودند، و مادر من (دختر همين قاسم ) با ايمان و تقوى و نيكوكار بود و خدا هم نيكوكاران را دوست دارد.

ص: 190

مادرم گفت كه پدرم باو فرمود: اى ام فروه ! من در هر شبانه روز هزار بار براى گنهكاران از شيعيانم خدا را مى خواهم (و آمرزش مى خواهم ) زيرا ما با دانائى بثواب و پاداش بر مصيباتى كه بما وارد مى شود صبر مى كنيم ولى آنها بر آنچه نمى دانند صبر مى كنند.

توضیح_يعنى ما مى دانيم و يقين داريم كه بلاها و مصيباتى كه بر ما وارد مى شود در برابر چشم خداست و او از همه آنها آگاه و مطلع است و دقيقا بحساب آنها رسيدگى مى كند و انتقام ما را مى گيرد و پاداش بزرگ ما را عنايت مى كند، از اين رو سيدالشهدا حسين بن على عليه السلام چون در روز عاشورا كودك شير خوارش را هدف تير ساختند، فرمود: هون مانزل بى انه بعين الله يعنى هر مصيبتى كه بر من مى رسد

2-مفضل بن عمر گويد: ابو جعفر منصور (خليفه عباسى ) بحسن بن زيد كه از طرف او والى مكه و مدينه بود، پيغام داد كه : خانه جعفر بن محمد را بسوزان ، او بخانه امام آتش افكند و بدر خانه و راه رو سرايت كرد، امام صادق عليه السلام بيرون آمد و در ميان آتش گام برداشته راه مى رفت و مى فرمود: منم پسر اءعراق الثرى منم پسر ابراهيم خليل اللّه (كه آتش نمرود بر او سرد و سلامت گشت ).توضیح_اءعراق الثرى بمعنى ريشه هاى در زمين است و آن لقب اسماعيل پيغمبر است و شايد جهتش اين است كه اولاد اسماعيل مانند رگ و ريشه در اطراف زمين پراكنده شدند و افتخار امام صادق عليه السلام باو از اين نظر است كه او فرزند شريف و گرامى جناب ابراهيم است .

3-رفيد غلام يزيدبن عمروبن هبيره گويد: ابن هبيره بر من غضب كرد و قسم خورد كه مرا بكشد من از او گريختم و بامام صادق عليه السلام پناهنده شدم و گزارش خود را به حضرت بيان كردم ، امام به من فرمود: برو او را از جانب من سلام برسان و به او بگو: من غلامت رفيد را پناه دادم ، با خشم خود به او آسيبى مرسان ، به حضرت عرض كردم : قربانت گردم او اهل شامست و عقيده پليد دارد، فرمود: چنانكه بتو مى گويم نزدش برو، من راه را در پيش گرفتم : چون به بيابانى رسيدم ، مرد عربى به من رو آورد و گفت كجا مى روى ؟ من چهره مردى كه كشته شود در تو مى بينم ، آنگاه گفت : دستت را بيرون كن ، چون بيرون كردم ، گفت : دست مردى است كه كشته مى شود، سپس گفت : پايت را نشان ده ، چون نشان دادم ، گفت پاى مردى است كه كشته مى شود، باز گفت : تنت را ببينم ، چون تنم را ديد، گفت : تن مردى است كه كشته شود آنگاه گفت : زبانت را بيرون كن

ص: 191

، چون بيرون آوردم ، گفت : برو كه باكى بر تو نيست ، زيرا در زبان تو پيغامى است كه اگر آن را بكوههاى استوار رسانى ، مطيع تو شوند.

پس بيامدم تا در خانه ابن هبيره رسيدم ، اجازه خواستم ، چون وارد شدم : گفت : خيانتكار با پاى خود نزد تو آمد. غلام ! زود سفره چرمى و شمشير را بياور، و دستور داد شانه و سر مرا بستند و جلاد بالاى سرم ايستاد تا گردنم بزند.

من گفتم : اى امير! تو كه با جبر و زور، بر من دست نيافتى ، بلكه با پاى خود پيش تو آمدم ، من پيغامى دارم كه مى خواهم بتو باز گويم ، سپس خود دانى ، گفت بگو: گفتم مجلس را خلوت كن ، او بحاضرين دستور داد بيرون رفتند، گفتم : جعفر بن محمد بتو سلام مى رساند و مى گويد: من غلامت رفيد را پناه دادم ، با خشم خود به او آسيبى مرسان ، گفت : ترا بخدا جعفر بن محمد بتو چنين گفت و به من سلام رسانيد؟!! من برايش قسم خوردم ، او تا سه بار سخنش را تكرار كرد.

سپس شانه هاى مرا باز كرد و گفت ، من باين قناعت نمى كنم و از تو خرسند نمى شوم ، جز اينكه همان كار كه با تو كردم با من بكنى ، گفتم : دست من باين كار دراز نمى شود و بخود اجازه نمى دهم ، گفت : بخدا كه من جز بآن قانع نشوم ، پس من هم چنانكه بسرم آورد، بسرش آوردم ، و بازش كردم ، او مهر خود را به من داد و گفت : تو اختياردار كارهاى من هستى ، هر گونه خواهى رفتار كن .

4- يونس بن ظبيان و مفضل بن عمر و ابوسلمه سراج و حسين بن ثوير بن ابى فاخته نزد امام صادق عليه السلام بودند، حضرت فرمود: خزانه هاى زمين و كليدهايش نزد ماست ، اگر من بخواهم با يك پايم بزمين اشاره كنم و بگويم هر چه طلا دارى بيرون بيار بيرون آورد. آنگاه با يك پايش اشاره كرد و روى زمين خطى كشيد زمين شكافته شد، سپس با دست اشاره كرد و شمش طلائى باندازه يكوجب بيرون آورد و فرمود خوب بنگريد، چون نگاه كرديم ، شمشهاى بسيارى روى هم ديديم كه مى درخشيد، يكى از ما به حضرت عرض كرد: قربانت ، بشما چه چيزها عطا شده ؟ در صورتى كه شيعيانتان محتاجند؟!! فرمود: همانا خدا دنيا و آخرت را براى ما و شيعيان ما جمع كند و آنها را ببهشت پر نعمت در آورد، و دشمن ما را بدوزخ برد.

5-ابو بصير گويد: من همسايه اى داشتم كه پير و سلطانى بود و (از راه رشوه و غصب و حرام ) مالى بدست آورده بود، مجلسى براى زنان آوازه خوان آماده مى ساخت و همگى نزدش انجمن مى كردند، خودش هم مى نوشيد. من بارها بخودش شكايت بردم و گله كردم ، ولى او دست برنداشت ، چون پافشارى زياد كردم ، به من گفت : من مردى گرفتارم و تو مردى هستى بركنار و يا عافيت ، اگر حال مرا بصاحبت (امام صادق عليه السلام ) عرضه كنى ، اميدوارم خدا مرا هم بوسيله تو نجات بخشد، گفتار او

ص: 192

در دلم تاءثير كرد، چون خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم ، حال او را بيان كردم ، حضرت به من فرمود: چون بكوفه باز گردى ، نزد تو آيد به او بگو جعفر بن محمد گويد: تو آنچه را بر سرش هستى واگذار، من بهشت را از خدا براى او ضمانت مى كنم .

چون بكوفه باز گشتم ، او و ديگران نزد من آمدند، من او را نزد خود نگاه داشتم تا منزل خلوت شد آنگاه به او گفتم : اى مرد من حال ترا به حضرت ابى عبداللّه ، جعفر بن محمد، امام صادق عليه السلام عرض كردم به من فرمود: چون بكوفه باز گشتى نزد تو آيد، به او بگو جعفربن محمد مى گويد: آنچه را بر سرش هستى واگذار، من بهشت را از خدا براى تو ضمانت مى كنم ، او گريست و گفت : ترا بخدا امام صادق عليه السلام بتو چنين گفت ؟ من سوگند ياد كردم كه او به من چنين گفت ، گفت ترا بس است (يعنى همين اندازه بر عهده تو بود و باقى بر عهده من ) سپس برفت و بعد از چند روز نزد من فرستاد و مرا بخواست ، چون برفتم ديدم پشت در خانه خود برهنه نشسته است ، به من گفت : ابا بصير! هر چه در منزل داشتم بيرون كردم (بصاحبانش رسانيدم و در راه خدا دادم حتى لباسهايم را) و اكنون چنانم كه مى بينى .

ابو بصير گويد: من نزد دوستانم رفتم و پوشاكى برايش گرد آوردم ، چند روز ديگر گذشت ، دنبالم فرستاد كه من بيمارم ، نزد من بيا، من نزدش رفتم و براى معالجه او در رفت و آمد بودم تا مرگش فرا رسيد، براى ما وفا كرد (امام صادق عليه السلام بضمانت خود وفا كرد) و سپس در گذشت رحمت خدا بر او باد.

چون حج گزاردم نزد امام صادق عليه السلام رسيدم و اجازه خواستم ، چون خدمتش رفتم ، هنوز يك پايم در صحن خانه و يك پايم در راه رو بود كه از داخل اتاق بى آنكه چيزى بگويم ، فرمود: اى ابا بصير اما براى رفيقت وفا كرديم .( پس تو ای عاقل دانا و خردمند اگر بر چگونگی این احادیث نظر نمایی پس به احادیثی برخورد می نمایی که قلب و اشک چشمان تو بر حقیقت آن گواهی می دهد و این حدیث از جمله آن احادیث است)

6-صفوان بن يحيى گويد: جعفر بن محمد بن اشعث به من گفت : مى دانى سبب وارد شدن ما در مذهب تشيع و شناسائى ما بآن چه بود، با آنكه نزد ما هيچ يادى از آن نبود و بآنچه مردم (شيعيان ) داشتند، ما معرفت نداشتيم ؟ گفتم : داستانش چيست ؟ گفت : ابو جعفر ابوالدوانيق (يعنى منصور دوانيقى دومين خليفه عباسى ودانق يكدانگ درهم است كه تقريبا يك پشيز مى شود و آن لقب را مردم از نظر خست و بخلش به او دادند، زيرا براى كندن نهر كوفه از مردم سرى يكدانق گرفت ) بپدرم ابو محمد بن اشعث گفت : اى محمد! مردى خردمند برايم بجو كه بتواند از جانب من پرداخت كند. پدرم گفت : او رابرايت يافته ام او فلان شخص پسر مهاجر است كه دائى من است ، گفت : نزد منش بياور، من دائيم را نزد او بردم ، ابو جعفر به او گفت : اى پسر مهاجر! اين پول را بگير و بمدينه بر، نزد عبداللّه بن حسن

ص: 193

بن حسن و جماعتى از خاندانش كه جعفر بن محمد همه ميان آنهاست ، و بآنها بگو: من مردى غريب و از اهل خراسانم كه گروهى از شيعيان شما در آنجايند و اين پول را براى شما فرستاده اند، و به هر يك از آنها پول بده و چنين و چنان شرط كن (يعنى بگو بشرط اينكه بر خليفه بشوريد و قيام كنيد، ما پشتيبان شما هستيم و نظير اين سخنان ) چون پولها را گرفتند، بگو من فرستاده و پيغام آورم ، دوست دارم رسيدى از دستخط شما داشته باشم .

پسر مهاجر پولها را گرفت و بمدينه رفت ، سپس نزد ابوالدوانيق باز گشت ، محمد بن اشعث هم نزد او بود خليفه گفت : چه خبر آوردى ؟ گفت : نزد آنها رفتم (و پولها را پرداختم ) اين رسيدهائى است كه بخط خودشان نوشته اند، غير از جعفر بن محمد كه من نزدش رفتم ، او در مسجد پيغمبر صلى للّه عليه و آله نماز مى گزارد پشت سرش نشستم و گفتم هستم تا نمازش را تمام كند، آنگاه آنچه باصحابش گفتم ، به او باز خواهم گفت ، او شتاب كرد و نمازش را بپايان رسانيد و متوجه من شد و فرمود: اى مرد! از خدا پروا كن و اهل بيت محمد را مفريب كه آنها بدولت بنى مروان سابقه نزديكى دارند و (چون از آنها ستم بسيار ديده اند) همگى محتاج و نيازمندند (پول ترا قبول مى كنند و گرفتار مى شوند) من گفتم : موضوع چيست ؟ اءصلحك اللّه ؟ او سرش را نزديك من آورد و آنچه ميان من و تو رفته بود، باز گفت ، مثل اينكه سومى ما بوده .

ابو جعفر دوانيقى گفت : اى پسر مهاجر! هيچ اهل بيت پيغمبرى نباشد، جز آنكه محدثى در ميان آنهاست ، محدث خاندان ما در اين زمان جعفر بن محمد است . اين بود دليلى كه سبب عقيده ما باين مذهب (تشيع ) گشت . (راجع بمعنى محدث بحديث 703 707 رجوع شود).( پس نظر نگارنده در این فراز یعنی تعبیر منصور ملعون آن بوده است که اهل بیت به واسطه ی الهام غیبی بر حقایق امور واقف می شوند و مقصود او از محدث آن نیست که بیان شده است.)

7 -ابوبصير گويد: ابو عبداللّه جعفر بن محمد عليه السلام در 65 سالگى به سال 148 در گذشت و بعد از امام باقر عليه السلام 24 سال زندگى كرد.

8-يونس بن يعقوب گويد: شنيدم موسى بن جعفر عليه السلام مى فرمود: من پدرم را در دو جامه شطوى كه لباس احرامش بود و نيز با يكى از پيراهنهاى خودش و عمامه على بن الحسين عليه السلام و برده اى كه آن را به چهل دينار خريده بود كفن كردم .توضیح_شطا نام قريه ايست نزديك مصر كه پارچه هائى را كه در آنجا مى بافند شطوى مى نامند و برد (بضم باء) پارچه راه راهى بود كه به دوش مى انداختند و نوع خويش را در يمن مى بافته اند.

زندگانى ابوالحسن موسى بن جعفر عليهم السلام

ص: 194

ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام به سال 128 و بقولى در 129 در ابواء (منزلى است ميان مكه و مدينه ) متولد شد و در ششم ماه رجب سال 183 به سن 54 سالگى در گذشت ، وفاتش در بغداد. در زندان سندى بن شاهك بوده و هارون الرشيد آن حضرت را در بيستم شوال سال 179 از مدينه بيرون كرد، و هارون در ماه رمضان زمانى كه از عمره باز مى گشت و امام نزد عيسى بن جعفر زندانى كرد، باز او را به بغداد فرستاد و نزد سندى بن شاهك زندانى كرد، آن حضرت در زندان سندى در بغداد در گذشت و در قبرستان قريش به خاك سپرده شد. مادرش ام ولد و نامش حميده بود.

1- پدر عيسى بن عبدالرحمن گويد: ابن عكاشه خدمت امام باقر عليه السلام آمد و امام صادق عليه السلام نزدش ايستاده بود، قدرى انگور برايش آوردند، حضرت فرمود: پيرمرد سالخورده و كودك خردسال انگور را دانه دانه مى خورد و كسى كه مى ترسد سير نشود، سه و چهار دانه مى خوردند و تو دو دانه دو دانه بخور كه مستحب است .

سپس ابن عكاشه به امام باقر عليه السلام عرض كرد: چرا براى ابو عبداللّه (امام صادق عليه السلام ) زن نمى گيريد؟ او كه به سن ازدواج رسيده است .

امام باقر عليه السلام كه در برابرش كيسه پول سر به مهرى بود، فرمود: به زودى برده فروشى از اهل بربر مى آيد و در دار ميمون منزل مى كند با اين كه كيسه پول ، دخترى برده برايش مى خريم ، مدتى گذشت تا آنكه ما روزى خدمت امام باقر عليه السلام رسيديم ، بما فرمود: مى خواهيد بشما خبر دهم از آن برده فروشى كه بشما گفتم ، آمده است ؟ برويد و با اين كيسه پول از او دخترى بخريد.

ما نزد برده فروش آمديم : او گفت : هر چه داشتم فروختم مگر دو دخترك بيمار كه يكى آنها از ديگرى بهتر است (اميد بهبوديش بيشتر است ) گفتيم : آنها را بياور تا ببينيم ، چون آورد، گفتيم : اين نيكوتر را (نزديك بهبودى را) چند مى فروشى ؟ گفت به هفتاد اشرفى ، گفتيم احسان كن (تخفيفى بده ) گفت : از 70 اشرفى كمتر نمى دهم . گفتيم : او را به همين كيسه پول مى خريم هر چه بود، ما نمى دانيم در آن چقدر است مردى كه سر و ريش سفيدى داشت نزد او بود، گفت : باز كنيد و بشماريد، برده فروش گفت : باز نكنيد زيرا اگر از 70 اشرفى دوجو((به وزن دو جو و یک شصتم دینار است)) كمتر باشد نمى فرشم ، پيرمرد گفت : نزديك بيائيد، ما نزديكش رفتيم و مهر كسيه را باز كرديم و اشرفى ها را شمرديم ، بى كم و زياد 70 اشرفى بود، دختر را تحويل گرفتيم و نزد امام باقر عليه السلام برديم ، جعفر عليه السلام نزدش ايستاده بود.

ص: 195

امام باقر عليه السلام سرگذشت ما را بخود ما خبر داد، سپس خدا را سپاس و ستايش كرد و به دختر فرمود: نامت چيست ؟ گفت : حميده ، فرمود: حميده باشى در دنيا و محموده ((ستوده و پسندیده)) باشى در آخرت ، بگو بدانم دوشيزه هستى يا بيوه ؟ گفت : دوشيزه ام ، فرمود: چگونه تو دوشيزه ئى ، در صورتى كه هر دخترى كه دست برده فروشان افتد خرابش مى كنند؟ دختر گفت : او نزد من مى آمد و در وضعى كه شوهر با زنش مى نشيند مى نشست ، ولى خدا مرد سر و ريش سفيدى را بر او مسلط مى كرد و او را چندان سيلى ميزد كه از نزد من بر مى خاست ، او چند بار با من چنين كرد و پيرمرد هم چند بار با او چنان كرد، سپس فرمود: اى جعفر اين دختر را نزد خود بر و بهترين شخص روى زمين ، يعنى موسى بن جعفر عليهماالسلام از او متولد شدند.

2 -امام صادق عليه السلام فرمود: حميده از پليديها پاكست مانند شمش طلا، فرشتگان همواره او را نگهدارى كردند تا به من رسيد بجهت كرامتى كه خدا نسبت به من و حجت پس از من فرمود.

3- ابو خالد ربالى گويد: چون موسى بن جعفر عليه السلام را در نخستين بار نزد مهدى عباسى مى بردند در زباله منزل كرد، من با او سخن مى گفتم . حضرت مرا اندوهگين ديد. اى ابا خالد چرا ترا اندوهگين مى بينم ؟ گفتم : چگونه اندوهگين نباشم ، در صورتيكه شما را بسوى اين طغيانگر مى برند و نمى دانم چه بسرت مى آيد.

فرمود: مرا باكى نيست ، چون فلان ماه و فلان روز رسد، در سر يك ميلى خود را به من برسان ، پس از آن ، من كارى جز شمردن ماهها و روزها نداشتم تا آنروز (كه امام فرموده بود) فرا رسيد. خود را بسر يك ميلى رسانيدم و آنجا بودم تا نزديك بود خورشيد غروب كند، شيطان در دلم وسوسه كرد و ترسيدم در آنچه امام فرموده شك كنم . كه ناگاه يك سياهى را ديدم از طرف عراق پيش مى آيد، من به پيشوازشان رفتم . ديدم حضرت ابوالحسن (موسى بن جعفر) عليه السلام در جلو قافله بر استرى سوار است . به من فرمود: آهاى ابا خالد عرض كردم : لبيك يا ابن رسول اللّه فرمود: شك نكن ، زيرا شيطان دوست دارد كه تو شك كنى ، من عرض كردم : خدا را شكر كه شما را از چنگ آنها خلاص كرد، فرمود: مرا بار ديگر بسوى آنها بازگشتى است كه از چنگشان خلاص نشوم (یعنی و در زندان سندى بن شاهك جان سپارم ).

4 -يعقوب بن جعفر بن ابراهيم گويد: خدمت موسى بن جعفر عليه السلام بودم كه مردى نصرانى نزد آن حضرت آمد، مادر عريض (وادى مدينه ) بوديم ، نصرانى عرض كرد: من از شهرى دور و سفرى پر مشقت نزد شما آمده ام ، و 30 سالست كه از پروردگارم درخواست مى كنم كه مرا به بهترين دينها و بسوى بهترين و داناترين بندگان خود هدايت كند، تا آنكه شخصى در خواب من آمد و مردى را كه در علياء دمشق است به من معرفى كرد.

ص: 196

من نزدش رفتم و با او سخن گفتم ، او گفت : من از تمام همكيشان خود داناترم ولى از من داناتر هم هست : من گفتم : مرا به كسى كه از او داناتر است رهبرى كن ، زيرا مسافرت براى من دشوار و سنگين نيست من تمام انجيل و مزامير داود و چهار سفر از تورات و ظاهر تمام قرآن را خوانده ام .

دانشمند به من گفت : اگر علم نصرانيت را مى خواهى ، من از تمام عرب و عجم به آن داناترم ، و اگر علم يهوديت خواهى باطلى بن شرحبيل سامرى در اين زمان داناترين مردمست . و اگر علم اسلام و تورات و انجيل و زبور و كتاب هود و هر كتابى كه بر هر پيغمبرى در زمان تو و زمانهاى ديگر نازل شده و هر خبرى كه از آسمان نازل شده كه كسى آن را دانسته يا ندانسته و در آنست بيان هر چيز و شفاء براى جهانيان و رحمت براى رحمت جو و مايه بصيرت كسى كه خدا خير او را خواهد و انس با حق است ، اگر چنين شخصى را مى خواهى ترا بسويش رهبرى كنم ، اگر توانى با پايت نزدش برو و اگر نتوانى با سر زانو و اگر نتوانى با كشيدن نشيمنگاه و اگر نتوانى با چهره به زمين كشيدن .

گفتم : نه ، بلكه من با تن و مال خود توانائى مسافرت دارم ، گفت : فورى برو به يثرب ، گفتم : يثرب ، گفتم : يثرب را نمى شناسم ، گفت برو تا برسى به مدينه پيغمبرى كه در عرب مبعوث شده و او همان پيغمبر عربى هاشمى است ، چون وارد مدينه شدى قبيله بنى غنم بن مالك بن حجار را بپرس كه نزديك در مسجد مدينه است و خود را به هيئت و زيور نصرانيت درآور، زيرا والى مدينه بر آنها (موسى بن جعفر و شيعيانش كه ترا نزدشان مى فرستم ) سختگير است و خليفه سختگيرتر آنگاه نشانى بنى عمر و بن مبذول را كه در بقيع زبير بگير، و سپس بپرس موسى بن جعفر كيست و منزلش كجاست و آيا بسفر رفته يا حاضر است اگر بسفر رفته بود، نزدش برو كه مسافرت او از راهى كه (اكنون ) به سويش مى روى نزديكتر است ، آنگاه به او خبر ده كه مطران علياى غوطه دمشق مرا بسوى تو رهبرى كرده و او سلام بسيارت مى رساند و مى گويد: من با پروردگار خود بسيار مناجات مى كنم و از او مى خواهم كه مرا بدست شما مسلمان كند.

مرد نصرانى ايستاده و به عصاى خود تكيه كرده ، اين داستان را (كه در خواب ديده بود) بيان كرد سپس گفت : آقاى من اگر به من ! اجازه دهى تكفير ((تواضع و کرنش مخصوصی است که در برابر سلاطین و بزرگان انجام می دادند به این نحو که اندکی خم شده و دو کف دست را در میان ران ها پنهان می کردند))كنم و بنشينم . فرمود: اجازه مى دهم كه بنشينى ولى اجازه نمى دهم كه تكفير كنى ، پس بنشست و كلاه نصرانيت از سر بگرفت . آنگاه عرض كرد: قربانت . به من اجازه سخن ميدهى ؟ فرمود: آرى . تو فقط براى آن آمده ئى .

نصرانى گفت : جواب سلام رفيقم (مطران ) را بده ، مگر شما جواب سلام نميدهى ؟ امام فرمود: جواب رفيقت اين است كه خدا هدايتش كند، و اما سلام زمانى است كه بدين ما در آيد.

نصرانى گفت : اءصلحك اللّه من اكنون از شما سؤ ال مى كنم فرمود، بپرس .

ص: 197

گفت : به من خبر ده از كتاب خداى تعالى كه آن را بر محمد نازل كرده و بدان سخن گفته و آن را به آنچه بايد معرفى كرده و فرموده : (((حم سوگند بكتاب روشن كه آن را در شبى مبارك نازل كرده ايم كه ما بيم دهنده ايم ، در آن شب هر امر محكمى را فيصل دهند 4 سوره 44 ))) تفسير باطنى اين آيات چيست ؟.

فرمود: اما حم محمد صلى للّه عليه و آله است و آن در كتابى است كه بر هود نازل گشته و از حروفش كاسته شده (يعنى در كتاب هود از محمد به حم تعبير شده و دو حرف م د آن ، از نظر تخفيف يا جهت ديگرى افتاده است ) و اما كتاب روشن اميرالمؤ منين على عليه السلام است ، و اما شب مبارك فاطمه عليها السلام است ، و اما اينكه فرمايد: (((در آن شب هر امر محكمى را فيصل دهند))) يعنى آن فاطمه خير بسيارى زايد و بيرون دهد و آن مردى حكيم و مردى حكيم و مردى حكيم است (يعنى امام حسن و امام حسين و زين العابدين عليهم السلام اند و امامان ديگر هم باينها عطف مى شوند).

مرد نصرانى گفت : اولين و آخرين اين مردان را معرفى كن ، فرمود: اوصاف به يكديگر شباهت دارند (و ممكن نيست شخصى را با بيان اوصافش كاملا مشخص و ممتاز ساخت ) ولى من سومى آن قوم (يعنى امام حسين عليه السلام ) را براى تو معرفى مى كنم كه چه كسى از نسل او ظاهر مى شود. (مقصود حضرت قائم عليه السلام است ) و اوصاف او در كتابهائى كه بر شما نازل شده هست ، اگر تغييرش نداده و تحريفش نكنيد و كفر نورزيد ولى از قديم اين كار را كرده ايد.

نصرانى گفت : من آنچه را مى دانم از شما پنهان نكنم و بشما دروغ نگويم (شما را تكذيب نكنم ) و شما راست و دروغ گفتار مرا مى دانيد، بخدا سوگند كه خدا از فضل و نعمت خود بشما بخشى عطا كرده كه بخاطر هيچكس خطور نكند و كسى نتواند پنهانش كند، و كسى هر چند دروغگو هم باشد، نسبت به آن دروغ نتواند گفت ، هر چه من در اين باره گويم حق است و درست و چنانست كه بيان فرمودى . (آنچه فرمودى درست است و مطابق واقع ).

موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: هم اكنون بتو خبرى هم كه آن را جز اندكى از خوانندگان كتب (آسمانى ) ندانند: به من بگو اسم مادر مريم چه بود.؟ و در چه روزى (روح عيسى ) در شكم او دميده شد؟ و در چه ساعت روزى مريم عيسى عليه السلام را زائيد؟ و در چه ساعت از روز بود؟ نصرانى گفت : نمى دانم .

موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: اما مادر مريم نامش مرثا بود كه در لغت عربى وهيبة مى باشد و اما روزى كه مريم باردار گشت روز جمعه هنگام ظهر بود و آن روزى بود كه روح الامين (جبرئيل ) از آسمان فرود آمد، و براى مسلمين عيدى مهمتر از آن نيست . خداى تبارك و تعالى و محمد صلى للّه عليه و آله آن روز را بزرگ

ص: 198

دانسته و دستور داده كه عيدش قرار دهند و آن روز جمعه است و اما روزى كه مريم زائيد سه شنبه بود، در چهار ساعت و نيم از روز بر آمده .

سپس فرمود: نهرى را كه مريم عيسى را در كنار آن زائيد مى دانى كدام نهر بود؟ نه ، فرمود: آن نهر فراتست كه درختان انگور و خرما در كنار آنست و هيچ نهرى از لحاظ درختان انگور و خرما با فرات برابر نيست . و اما روزى كه زبان مريم بسته شد و قيدوس (پادشاه يهود آن زمان ) فرزندان و پيروان خود را طلبيد تا او را يارى كنند و آل عمران را بيرون برد تا به مريم بنگرند، و آنها آنچه را خدا در كتاب تو (انجيل ) و كتاب ما (قرآن ) بيان كرده ، گفتند، فهميده ئى ؟ گفت : آرى ، همين امروز خوانده ام فرمود: بنابراين از اين مجلس برنخيزى تا خدا ترا هدايت كند.

نصرانى گفت : اسم مادر من بلغت سريانى و عربى چيست ؟ حضرت فرمود: اسم مادر تو بلغت سريانى عنقالية است و اسم مادر پدرت عنقورة بوده است . و اما اسم مادرت بلغت عربى هومية است و نام پدرت عبدالمسيح است و بلغت عربى عبداللّه مى شود، زيرا مسيح را عبدى نيست ، عرض كرد: راست گفتى و احسان كردى (كه آنچه را هم نپرسيدم جواب گفتى ).

اسم جدم چيست ؟ فرمود: اسم جدت جبرئيل بود و من او را در اين مجلس عبدالرحمن ناميدم .

نصرانى گفت : ولى او مسلمان بود، موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: آرى و شهيد هم گرديد، زيرا لشكرى از اهل شام ناگهان به منزلش ريختند و او را كشتند.

نصرانى گفت : نام من پيش از آنكه كنيه خود را تعيين كنم چه بود؟ فرمود: نام تو عبدالصليب بود، عرض كرد: شما چه نامى به من مى دهى ؟ فرمود: من ترا عبداللّه نام مى گذارم .

نصرانى گفت : من هم ايمان بخداى بزرگ آوردم و گواهى دهم كه شايسته پرستشى جز خداى يگانه بى شريك نيست و او يكتا و مورد نياز مخلوقست ، او نه چنانست كه نصارى وصفش كنند (كه مسيح را پسر يا شريك يا متحد با او دانند) و نه چنانست كه يهود معرفيش نمايند (تكه جسمش دانند و عزيز را پسرش خوانند) و هيچ گونه شركى نسبت به وى راه ندارد و گواهى دهم كه محمد بنده و فرستاده اوست ، كه او را بحق فرستاده است و او حق را براى اهلش آشكار ساخت و اهل باطل در كورى و گمراهى بماندند، و او فرستاده خدا بود بسوى تمام مردم از سرخ پوست و سياه پوست و همه نسبت به او يكسان بودند، گروهى بينا شدند و هدايت يافتند و اهل باطل در كورى بماندند و آنچه ادعا مى كردند، از دست بدادند و گواهى دهم كه ولى و جانشين او حكمت وى را بيان كرد و پيغمبران پيش از او بحكمت كامل و رسا گويا بودند و در فرمانبرى خدا تشريك مساعى كردند و از باطل و اهل باطل و پليدى و اهل

ص: 199

پليدى دورى گزيدند و گمراهى را كنار گذاشتند و خدا هم ايشان را بفرمانبردارى خود يارى كرد و از گناه بازشان داشت .

ايشان اولياء خدا و ياران دين بودند، مردم را بكار خير ترغيب نموده و امر مى فرمودند، من بخردسال و بزرگسالشان و بهر كس از آنها كه ياد كردم و ياد نكردم ايمان آوردم و بخداى تبارك و تعالى كه پروردگار جهانيانست ايمان آوردم . سپس زنار و صليب طلائى را كه بگردن داشت بريد و بشكست و گفت : بفرما زكوتم را بچه مصرفى رسانم ؟ فرمود: در اينجا برادرى دارى كه هم كيش تو است و از قوم خودت از قبيله قيس بن ثعلبه مى باشد، و او هم مانند تو در نعمت (اسلام ) است ، با يكديگر مواسات و همسايگى كنيد و من از حق اسلامى شما دريغ نخواهم كرد.

او گفت : اصلحك الله بخدا كه من ثروتمندم و در محل خود 300 اسب نر و ماده و هزار شتر دارم و حق شما در مال من بيش از حق من است بگردن شما. امام فرمود: تو آزاده شده خدا و رسولش هستى و نسب و نژاد بحال خود باقيست .

سپس او مسلمانى نيكو شد و از قبيله بنى فهر زنى گرفت و امام كاظم عليه السلام از صدقه على بن ابيطالب 50 دينار مهرش داد و براى او نوكر گرفت و منزلش داد و در آنجا بود تا امام كاظم عليه السلام را از مدينه بيرون بردند و او 28 شب پس از بيرون بردن حضرت در گذشت .

5- ديعقوب بن جعفر گويد: خدمت موسى بن جعفر عليه السلام بودم كه مرد و زن راهبى از اهل نجران يمن ، خدمتش آمدند. فضل بن سوار براى آنها اجازه رسيدن خدمت امام را گرفت . امام فرمود: فردا آنها را نزد چاه ام الخير بياور، فضل گويد: فردا ما آنجا حاضر شديم ، ديديم آن قوم هم آمده اند امام دستور داد حصيرهاى ليف خرمائى انداختند، و خود نشست و مردم هم نشستند.

ابتدا زن راهب مسائل بسيارى پرسيد كه امام عليه السلام همگى را پاسخ داد، سپس آن حضرت چيزهائى از او پرسيد كه پاسخ هيچ يك از آنها را نتوانست بگويد. آن زن اسلام آورد. آنگاه مرد راهب پيش آمد و سؤ ال مى كرد و امام همه را جواب مى فرمود.

مرد راهب گفت : من در دين خود نيرومند و توانايم و هيچ يك از انصارى در روى زمين به درجه دانش من نرسد و شنيدم و شنيدم كه مردى در هند است كه هرگاه بخواهد در يك شبانه روز به حج بيت المقدس مى آيد و به منزلش در هند برمى گردد، من پرسيدم در كدام سرزمين است ! به من گفتند: در سبذان است . من احوال او را از كسى كه به من خبر داده بود پرسيدم . گفت : او

ص: 200

اسمى را كه آصف همدم سليمان مى دانست و بدان وسيله تخت (بلقيس ) را از شهر سبا آورد، مى داند، و خدا وصف او را در كتاب شما (قرآن ) و در كتابهائى كه براى ما دينداران ديگر نازل كرده بيان كرده است .

موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: خدا را چند نامست كه (دعا كردن به وسيله آنها) بر نمى گردد (و حتما مستجاب مى شود؟) گفت : آن نامها بسيار است و اما آنچه حتمى است و دعا كننده را رد نمى كند هفت نام است .

امام عليه السلام فرمود: آنچه را از آنها يادت هست به من بگو. راهب گفت : نه ، به حق خدائى كه تورات را بر موسى نازل كرد و عيسى را مايه پند گرفتن جهانيان (نسبت به كمال قدرت خود) و آزمايش سپاسگزارى خردمندان قرار داد و محمد را بركت و رحمت ساخت و على عليه السلام را مايه پند و بصيرت نمود و اوصياء را از نسل محمد مقرر داشت كه من نمى دانم و اگر مى دانستم به سخن شما محتاج نبودم و نزد شما نمى آمدم و از شما نمى پرسيدم .

امام كاظم عليه السلام فرمود: به داستان مرد هندى باز گرد. راهب گفت : من اين نامها را شنيده ام ولى حقيقت و تفسيرش را نمى دانم و نيز نمى دانم آنها كدام است و چگونه مى باشد و دعا كردن با آنها چگونه است پس براه افتادم تا به سبذان هند رسيدم و نشانى آن مرد را پرسيدم . به من گفتند: او در كوهى صومعه اى ساخته و در سال جز دو بار بيرون نيايد و ديده نشود و هنديان عقيده دارند كه خدا براى او در صومعه اش چشمه اى شكافته و ايجاد كرده و بدون شخم و بذرافشانى براى او كاشته شود محصول دهد. من در خانه او رفتم و سه روز آنجا بودم ، نه در را كوبيدم و نه دستى به آن زدم ، روز چهارم خدا در را گشود، زيرا گاوى كه هيزم بار داشت و پستانش از بسيارى شير كشيده مى شد و نزديك بود جارى شود، بيامد و در را فشار داد، در باز شد و من پشت سرش وارد شدم ، آن مرد را ديدم ايستاده به آسمان مى نگرد و مى گريد به زمين مى نگرد و مى گريد، به كوهها مى نگرد و مى گريد.

گفتم : سبحان الله !! چه اندازه نظير تو در اين روزگار كميابست ؟! او گفت : به خدا كه من جز يكى از حسنات و نيكى هاى مردى كه او را پشت سرت گذاشتى (موسى بن جعفر عليه السلام ) نيستم .

گفتم : به من خبر داده اند كه تو يكى از اسماء خدا را مى دانى كه به وسيله آن در يك شبانه روز به بيت المقدس مى روى و به منزلت بر مى گردى ، گفت : بيت المقدس را مى شناسى ؟.

گفتم : من غير از بيت المقدس كه در شام است نمى شناسم گفت : مقصود آن بيت المقدس نيست بلكه آن خانه مقدسى است كه خانه آل محمد است .

ص: 201

گفتم : من تا امروز هر چه شنيده ام همان بيت المقدس بوده ، گفت : آن جاى محرابهاى پيغمبران است و آن را حظيرة المحاريب (((جايگاه محرابها))) مى گفتند تا آنكه زمان فاصله ميان محمد و عيسى صلى الله عليه و آله رسيد و بلا به مشركين نزديك شد و كيفر و سختى بخانه هاى شياطين در آمد و آنها آن نامها را تغيير و تبديل دادند و جابجا كردند و همين است معنى قول خداى تبارك و تعالى كه بطن آيه درباره آل محمد و ظاهرش يك مثلى است ((25)) (((آنها جز نامهائى نيست كه شما و پدرانتان نام گذارى كرده ايد و خدا براى آن هيچ دليل و آيه ئى نازل نكرده است 23 سوره 53 ))).

گفتم : من از شهرى دور نزد تو آمده ام و درياها پيموده و متعرض غم و اندوه و ترسها گشته و در صبح و شام از همه چيز نوميد و تنها به رسيدن به اين حاجت ، اميدوار بوده ام ، گفت : من عقيده دارم زمانى كه مادرت به تو بار دار گشته ، فرشته ئى بزرگوار نزدش حاضر شده و فكر مى كنم كه پدرت چون خواسته با مادرت نزديكى كند غسل نموده و با پاكى نزدش رفته است و گمان دارم كه صفر چهارم تورات را (كه بهترين اسفار آن و مشتمل بر حالات خاتم الانبياست ) هنگام شب زنده دارى خود مطالعه كرده و عاقبت بخير گشته است .

از راهى كه آمده ئى برگرد و برو تا به مدينه محمد صلى الله عليه و آله كه آن را طيبه گويند برسى و نام آن شهر در زمان جاهليت يثرب بوده است ، سپس متوجه موضعى شو كه بقيع نام دارد، آنگاه نشانى خانه اى را كه به دارمروان معروف است بگير و در آنجا منزل كن و سه روز بمان (تا مردم ندانند كار مهم و با شتابى دارى ) سپس بپرس آن پير مرد سياه پوستى كه در خانه اش بوريا مى بافند (بر در آن خانه مى بافد) و نام بوريا در شهر آن خصف است كجاست ؟ (گويا مقصود از اين پيرمرد فضل بن سوار است ) با آن پير مرد مهربانى و ملاطفت كن و به او بگو: مرا آن همنشينت كه در گوشه خانه اى كه در آن چهار چوب كوچك است مى نشيند، نزدت فرستاده ، از او بپرس فلان بن فلانى (موسى بن جعفر علوى عليه السلام ) كيست و پاتوغش كجاست ؟ و در چه ساعتى آنجا مى رود؟ او وى را به تو نشان مى دهد و يا معرفى مى كند و تو از معرفيش او را خواهى شناخت من هم او را براى تو معرفى مى كنم .

گفتم : چون او را ديدم چه كنم ؟ گفت : از گذشته و آينده و مسائل دينى گذشتگان و باقيماندگان از او بپرس .

موسى بن جعفر عليه السلام به او فرمود: رفيقى كه ملاقاتش كردى ترا نصيحت كرده است . رهب گفت قربانت گردم ، اسم او چه بود؟ فرمود: او متمم بن فيروز و اهل فارس مى باشد و از كسانى است كه به خداى يكتاى بى شريك ايمان آورده و او را با پاكدلى و يقين پرستش نموده و چون از قوم

ص: 202

خود ترسيده از آنها فرار كرده و پروردگارش با او حكمت بخشيده و براه مستقيمش هدايت فرموده و از پرهيزگارانش قرار داده ؟ ميان او و بندگان يا اخلاصش شناسائى برقرار ساخته و او در همه سال مكه را به عنوان حج زيارت كند و اول هر ماه عمره گزارد و بفضل و يارى خدا از منزلش كه در هند است بمكه مى آيد، خدا سپاسگزاران را اين گونه پاداش مى دهد.

آنگاه راهب مسائل بسيارى از امام پرسيد و حضرت همه را جواب فرمود، سپس از راهب مطالبى پرسيد و او هيچ پاسخى نمى دانست ، آنگاه راهب گفت : به من خبرده آن 8 حرفى كه از آسمان فرود آمد و چهار حرف آن در زمين ظاهر گشت و چهار آن در هوا بماند، آن چهار حرف كه در هوا بماند بر كه نازل شد و چه شخصى تفسيرش كند؟ فرمود: او قائم ماست كه خدا بر او نازل كند و او هم تفسيرش نمايد، و آنچه بر صديقين و پيغمبران و هدايت شدگان نازل نكرده بر او نازل كند.

راهب گفت : دو حرف از آن چهار حرف را كه در زمين است به من بفرما، فرمود: هر چهار حرف را بتو مى گويم : اما اولش : هيچ شايسته پرستشى جز خداى يكتاى بى شريك باقى نيست ، دوم محمد رسول خدا است با اخلاص سوم : ما اهلبيت او هستيم چهارم : شيعيان ما از ما و ما از رسول خدا و رسول خدا از خداست بوسيله (يعنى بوسيله پيروى و فرمانبردارى شيعيان ما از دسته ما مى شوند و ما از پيغمبر و او از خدا).

راهب گفت : گواهى دهم كه شايسته پرستشى جز خدا نيست و محمد صلى الله عليه وآله فرستاده خدا است و هر چه از جانب خدا آورده حق است و شما بر گزيدگان مخلوق خدائيد و شيعيان شما پاكيزه و جايگزين نافرمانانند و عاقبت نيك الهى از آن آنهاست و ستايش مخصوص پروردگار جهانيانست .

موسى بن جعفر عليه السلام جبه خز و پيراهن قوهى (كه در قائن مى بافته اند) و روپوش و كفش و كلاهى بخواست و به او عطا فرمود! و نماز ظهر را خواند و به او فرمود: ختنه كن ، گفت : در هفتمين روز ختنه كرده ام .

6 -عبدالله بن مغيره گويد: موسى بن جعفر عليه السلام در منى به زنى گذشت كه مى گريست و فرزندانش هم گردش مى گريستند، زيرا گاو آنها مرده بود. حضرت نزديك آن زن رفت و فرمود: چرا گريه مى كنى اى كنيز خدا؟ زن گفت : اى بنده خدا: من فرزندانى يتيم دارم و گاوى داشتم كه زندگى من و كودكانم از آن مى گذشت ، اكنون آن گاو مرده و من و فرزندانم از همه چيز دست كوتاه و بيچاره مانده ايم .

امام فرمود: كنيز خدا! مى خواهى آن را براى تو زنده كنم ؟ به او الهام شد كه بگويد: آرى اى بنده خدا! حضرت بكنارى رفت و دو ركعت نماز گزارد و اندكى دست بلند كرد و لبهايش را تكان داد، سپس بر خاست و گاو

ص: 203

او صدائى زد و نفهميدم با سر عصا يا پنجه پايش بود كه به آن گاو زد، گاو برخاست و راست به ايستاد. چون زن نگاهش به گاو افتاد: فريادى كشيد و گفت : به پروردگار كعبه اين مرد عيسى ابن مريم است ، حضرت ميان مردم رفت و از آنجا بگذشت .

7- اسحاق بن عمار گويد: شنيدم موسى بن جعفر عليه السلام خبر مرگ مردى را بخود او گفت ، من با خود گفتم : مگر او مى داند هر يك از شيعيانش كى مى ميرند؟! حضرت باقيافه اى مانند خشمگين متوجه من شد و فرمود: اى اسحاق ! رشيد هجرى علم منايا و بلايا (مرگ و مصيبات مردم ) را مى دانست ، امام كه بدانستن آن سزاوارتر است .

سپس فرمود: اى اسحاق هرچه خواهى بكن كه عمر تو گذشته و تا دو سال (و بدو سال نرسيده ) مى ميرى و برادران و خانواده ات اندكى پس از تو اختلاف كلمه پيدا كنند و به يكديگر خيانت ورزند.

آنجا كه دشمن شماتتشان كند، با آنكه درد تو چنان گذشت (كه من چگونه مرگ شيعيانم را مى دانم ).

من گفتم : من از آنچه در دلم گذشت از خدا آمرزش مى خواهم . سپس مدتى پس از اين مجلس نگذشت كه اسحاق مرد و خاندان عمار دست نياز به اموال مردم گشودند و مفلس شدند (يعنى قرض مى كردند و نمى توانستند بپردازند).( پس تو ای مخاطب ارجمند اعتقاد نگارنده بر علم بلایا و منایا صدور حکم کلی غیر قطعی از سوی خداوند است که به اولیای معصوم خود عطا می فرماید که مفهوم جبر اعمال را تداعی نمی نماید و بلکه ایجاد میدان عمل یعنی اختیار و انجام عمل خوب و بد است و نیز علم ورود به مدار شاکله خوب و بعد که صدور حکم قطعیت نیز در فرض بدوی مانند آنچه بر گروه الذین فی قلوبهم مرض و پیروان ناصبی ایشان وارد می شود برای شیعیان و خالص یعنی صدور حکم ورود به دوزخ و بهشت در دنیا و اما حسابرسی اعمال خلایق و علم هر آنچه ذات اقدس الهی اراده نماید در غیر آنچه آورده شد مخصوص به خداوند بزرگ است والسلام)

8 -على بن جعفر گويد: عمره رجب را گزارده و در مكه بوديم كه محمد بن اسماعيل (نوه امام صادق عليه السلام كه طايفه اسماعيليه به پدر او منتسبند) نزد من آمد و گفت : عمو جان ! من خيال رفتن بغداد دارم و دوست دارم كه با عمويم ابوالحسن يعنى موسى بن جعفر عليه السلام خداحافظى كنم . دلم مى خواهد تو نيز همراه من باشى ، من با او بطرف برادرم كه در منزل حوبه بود رهسپار شديم ، اندكى كه مغرب گذشته بود، من در زدم ، برادرم جواب داد و در را باز كرد، و فرمود: اين كيست ؟ گفتم : على است ، فرمود: اكنون مى آيم (و براى تطهير باندرون رفت ) و او وضو را طول مى داد، من گفتم : شتاب كنيد، فرمود: شتاب مى كنم ، سپس بيامد و پارچه رنگ كرده ئى بگردنش بسته بود و پائين آستانه در نشست .

ص: 204

على بن جعفر گويد: من به جانب او خم شدم و سرش را بوسيدم و گفتم : من براى كارى آمده ام كه اگر تصويب فرمائى از توفيق خداست و اگر غير از آن باشد، ما خطاى بسيار داريم . فرمود: چه كار است ؟ گفتم : اين برادر زاده شماست كه مى خواهد با شما خداحافظى كند و به بغداد رود، فرمود: بگو بيايد، من او را در كنارى ايستاده بود صدا زدم . او نزديك آمد و سر حضرت را بوسيد و گفت : قربانت . مرا سفارشى كن (پند و موعظه بفرما) فرمود: سفارشت مى كنم كه درباره خون من از خدا بترسى ، او پاسخ داد: هر كه درباره تو بدى خواهد خدا بخودش رساند، و به بدخواه او نفرين مى كرد تا باز سرش را بوسيد و گفت : عمويم ! مرا سفارشى كن ، فرمود، ترا سفارش مى كنم كه درباره خون من از خدا بترسى گفت : هر كه بد شما را خواهد، خدا به خودش رساند، باز سرش را بوسيد و گفت : اى عمو! مرا سفارشى كن ، فرمود: سفارشت مى كنم كه درباره خون من از خدا بترسى ، باز او بر بدخواهش نفرين كرد و بكنارى رفت ، من سوى او رفتم .

برادرم به من فرمود: على اينجا باش ، من ايستادم ، حضرت باندرون رفت و مرا صدا زد، من نزدش رفتم كيسه اى كه صد دينار داشت برداشت ، به من داد و فرمود: به پسر برادرت بگو اين پول را در سفر كمك خرجش سازد، من آن را گرفتم و در حاشيه عبايم گذاشتم ، باز صد دينار ديگرم داد و فرمود: اين را هم به او بده ، سپس كيسه ديگرى داد و فرمود: اين را هم به او بده .

من گفتم : قربانت ، اگر بدانچه فرمودى ، از او مى ترسى ، چرا او را عليه خود كمك مى كنى ؟ فرمود هرگاه من به او بپيوندم و او از من ببرد، خدا عمرش را قطع مى كند، سپس يك مخده چرمى كه سه هزار درهم خالص داشت برگرفت و فرمود: اين را هم به او بده .

من نزد محمد رفتم ، صد دينار اول را به او دادم ، بسيار خوشحال شد و عمويش را دعا كرد، سپس كيسه دوم و سوم را دادم ، چنان خوشحالى كرد كه من گمان كردم باز مى گردد و به بغداد نمى رود، باز سيصد درهم را به او دادم ، ولى او راه خود پيش گرفت و نزد هارون رفت و به عنوان خلافت به او سلام كرد و گفت : من گمان نمى كردم كه در روزى زمين دو خليفه باشند، تا آنكه ديدم مردم به عمويم موسى بن جعفر، به عنوان خلافت سلام مى كنند، هارون صد هزار درهم برايش فرستاد، ولى خدا او را به بيمارى ذبحه (خنازير و خناق ) مبتلا كرد كه نتوانست به يك درهمش نگاه كند و دست رساند.

9 -ابوبصير گويد: موسى بن جعفر عليه السلام در 54 سالگى بسال 183 در گذشت و پس از امام جعفر صادق عليه السلام 35 سال زندگى كرد.

زندگانى ابوالحسن الرضا عليه السلام

ص: 205

حضرت ابوالحسن امام رضا عليه السلام در سال 148 متولد شد و در ماه صفر سال 203 بسن 55 سالگى در گذشت ، در تاريخ آن حضرت اختلافست ، ولى اين تاريخ درست تر است انشاءاللّه آن حضرت در قريه ئى از شهر طوس بنام سناباد كه تا نوقان يك جيغ راهست ، وفات يافت و در آنجا مدفون گشت . ماءمون آن حضرت را از راه بصره و شيراز (كه شيعيانش كمتر بودند) بمرو حركت داد، چون ماءمون از مرو بيرون آمد و رهسپار بغداد گشت ، آن حضرت را همراه خود برد، ولى امام در آن قريه وفات كرد، مادرش ام ولد و نامش ام البنين است .

1-هشام بن احمر گويد: موسى بن جعفر به من فرمود: مى دانى كسى از اهل مغرب (بمدينه ) آمده است ؟ گفتم : نه ، فرمود: چرا، مردى آمده است بيا برويم ، پس سوار شد، من هم سوار شدم و رفتيم تا نزد آن مرد رسيديم ، مردى بود از اءهل مدينه كه برده همراه داشت . من گفتم : بردگانت را بما نشان ده او هفت كنيز آورد كه موسى بن جعفر درباره همه آنها فرمود: اين را نمى خواهم ، سپس فرمود: باز بياور، گفت : من جز يك دختر برده بيمار ندارم ، فرمود: (((به او بگو نظرت نسبت به آن دختر چند است ؟ بهر چند كه گفت ، تو بگو از آن من باشد))).

من نزد او آمدم ، گفت : آن دختر را از اين مقدار كمتر نمى دهم ، گفتم : از آن من باشد. گفت از تو باشد ولى به من بگو: مردى كه ديروز همراه تو بود كيست ؟ گفتم : مرديست از طايفه بنى هاشم ، گفت از كدام بنى هاشم ؟ گفتم : بيش از اين نمى دانم . گفت : من داستان اين دختر را برايت بگويم :

او را از دورترين نقاط مغرب خريدم ، زنى از اهل كتاب به من برخورد و گفت : اين دختر همراه تو چكار مى كند؟ گفتم : او را براى خود خريده ام ، گفت : سزاوار نيست كه او نزد مانند توئى باشد، اين دختر سزاوار است نزد بهترين مرد روى زمين باشد و پس از مدت كوتاهى كه نزد او باشد، پسرى زايد كه در مشرق و مغرب زمين مانندش متولد نشده باشد. من آن دختر را نزد امام بردم ، دير زمانى نگذشت كه امام رضا عليه السلام از او متولد شد.

2-صفوان بن يحيى گويد: چون موسى بن جعفر عليه السلام در گذشت و امام رضا عليه السلام (از امامت خود) سخن گفت ما بر او بيمناك شديم ، به حضرت عرض شد: شما امر بزرگى را اظهار كرده ايد و از اين طغيانگر (هارون ) بر شما مى ترسيم ، فرمود: او هر چه خواهد تلاش كند، بر من راهى ندارد. (نتواند به من آسيبى رساند).

3-پسر منصور گويد: شبى خدمت امام رضا عليه السلام رسيدم و او در پستو خانه بود، پس دستش را بلند كرد، مثل اينكه در خانه ده چراغ باشد (روشن و منور گشت ) آنگاه مرد ديگرى اجازه تشريف گرفت ، حضرت دستش را بينداخت و به او اجازه داد.

ص: 206

4-غفارى گويد: مردى از خاندان ابى رافع غلام پيغمبر صلى اللّه عليه و آله كه نامش طيس بود و از من طلبى داشت ، مطالبه مى كرد و پافشارى مى نمود. مردم هم او را كمك مى كردند، چون چنين ديدم ، نماز صبح را در مسجد پيغمبر صلى اللّه عليه و آله گزاردم ، و به امام رضا عليه السلام كه در عريض بود، روى آوردم . چون نزديك خانه اش رسيدم ، آن حضرت پيدا شد، بر الاغى سوار بود و پيراهن و ردائى در برداشت ، چون نگاهم به امام افتاد، از آن حضرت خجالت كشيدم . حضرت به من رسيد و ايستاد و نگاه كرد، من سلام كردم ماه رمضان بود گفتم : خدا مرا قربانت كند. غلام شما طيس از من طلبى دارد، و بخدا كه مرا رسوا كرده است . من با خود گمان مى كردم به او مى فرمايد: از من دست بدارد و بخدا كه من نگفتم او چقدر از من مى خواهد و نه نامى بردم .

به من فرمود: بنشين تا برگردم ، من بودم تا نماز مغرب را بگزاردم و روزه هم داشتم ، سينه ام تنگى كرد و خواستم برگردم كه ديدم حضرت پيدا شد و مردم گردش بودند، گدايان بر سر راهش نشسته بودند و او به آنها تصديق مى داد. از آنها گذشت تا داخل خانه شد، سپس بيرون آمد و مرا بخواست ، من نزدش رفتم و داخل منزل شديم ، او بنشست و من هم نشستم ، من شروع كردم و از احوال ابن مسيب كه امير مدينه بود و بسيارى از اوقات درباره او با حضرت سخن مى گفتم ، سخن گفتم ، چون فارغ شدم ، فرمود: گمان ندارم هنوز افطار كرده باشى ؟ عرض كردم : نه ، برايم غذائى طلبيد و پيشم گذاشت و بغلامش فرمود: تا همراه من بخورد. من و غلام غذا خورديم ، چون فارغ شديم ، فرمود: تشك را بردار و هر چه زيرش هست برگير، چون بلند كردم ، اشرفى هائى در آنجا بود، من برداشتم و در آستينم نهادم .

حضرت دستور داد چهارتن از غلامانش همراه من بيايند تا مرا به منزلم رسانند. من عرض كردم : قربانت ، پاسبان و شبگرد ابن مسيب (امير مدينه ) گردش مى كند و من دوست ندارم كه مرا همراه غلامان شما ببيند فرمود: راست گفتى ، خدا ترا براه هدايت برد. به آنها دستور داد هر وقت من گفتم برگردند. چون نزديك منزلم رسيدم و دلم آرام شد، آنها را بر گردانيدم و به منزلم رفتم و چراغ طلبيدم ، و به اشرفيها نگريستم ، ديدم 48 اشرفى است و طلب آن مرد از من 28 اشرفى بود، در ميان آنها يك اشرفى جلب نظرم كرد و مرا از زيبائيش خوش آمد، او را برداشتم و نزديك چراغ بردم . ديدم آشكار و خوانا روى آن نوشته است : (((28 اشرفى طلب آنمرد است و بقيه از خودت ))) بخدا كه من نمى دانستم (به او نگفته بودم ) او چقدر از من مى خواهد، سپاس خداوند پروردگار جهانيان را كه ولى خود را عزت دهد،

5-يكى از اصحاب گويد: سالى كه هارون حج گزارد، امام رضا عليه السلام از مدينه بقصد حج بيرون شد، تا بكوهى رسيد كه دست چپ راهست وقتى بجانب مكه روى ، و بآن كوه فارع مى گفتند: حضرت رضا عليه السلام نگاهى بكوه كرد و فرمود: (((ساختمان كننده و خراب كننده روى فارع

ص: 207

قطعه قطعه شود)))، ما معنى اين سخن را نفهميديم ، چون حضرت از آنجا پشت كرد، و هارون رسيد، در آنجا بار انداخت جعفر بن يحيى (برمكى كه در دربار هارون دولت و شوكت بزرگى داشت ) بالاى آن كوه رفت و دستور داد براى او در آنجا مجلسى بسازند، چون از مكه بازگشت بالاى آن كوه رفت و دستور داد خرابش كنند، و چون بعراق بازگشت (بامر هارون ) قطعه قطعه شد.

توضیح_داستان جعفر برمكى كه مورد توجه و عنايت خاص هارون الرشيد بود تا آنجا كه خواهرش عباسه را بازدواج او در آورد و سپس بر او غضب كرد و بياسر دستور داد او را بكشد و طايفه برامكه را ريشه كن كرد در كتب تواريخ مشهور است ، مجلسى (رحمة الله علیه) در كتاب مرآت العقول ص 409 اين تاريخ را از مروج الذهب مسعودى

6-ابراهيم بن موسى گويد: راجع بطلبى كه از امام رضا عليه السلام داشتم ، اصرار و پافشارى مى كردم و او مرا وعده مى داد، يك روز كه باستقبال والى مدينه مى رفت ، من همراهش بودم ، نزديك قصر فلان رسيد و در سايه درختان فرود آمد: منهم فرود آمدم و شخص سومى با ما نبود. عرض كردم : قربانت ، عيد نزديك است و بخدا كه من در هم و غير درهمى ندارم ، حضرت با تازيانه اش بسختى زمين را خراش داد، سپس دست برد و شمش طلائى از آنجا برداشت و فرمود اين را بهره خود ساز و آنچه ديدى پنهان دار.

7-ياسر خادم وريان بن صلت گويند: چون كار خليفه معزول (امين پسر هارون ) در گذشت و امر خلافت براى ماءمون مستقر شد، نامه ئى بامام رضا عليه السلام نوشت و آن حضرت را بخراسان طلبيد، امام رضا عليه السلام به عللى تمسك مى فرمود و عذر مى خواست ، ماءمون پيوسته به آن حضرت نامه مى نوشت تا آن حضرت دانست كه چاره ئى ندارد و او دست بردار نيست ، لذا از مدينه بيرون شد و ابوجعفر امام نهم عليه السلام هفت ساله بود. ماءمون به حضرت نوشت : راه كوهستان و قم را در پيش نگير، بلكه از راه بصره و اهواز و فارس بيا (مقصودش اين بود كه آن حضرت از راهى بيايد كه شيعيانش كمتر باشند و از ناراحتى امام آگاه نشوند) تا آنكه بمرو رسيد.

ماءمون به حضرت عرضه داشت كه امر خلافت را به عهده گيرد، ولى امام رضا عليه السلام خوددارى فرمود: ماءمون گفت : پس بايد ولايت عهدى را بپذيرد، امام فرمود: مى پذيرم با شروطى كه از تو مى خواهم ، ماءمون گفت : هر چه خواهى بخواه ، امام رضا عليه السلام نوشت :

(((من در امر ولايت عهدى وارد مى شوم ، بشرط آنكه امر و نهى نكنم و فتوى حكم ندهم و نصب و عزل ننمايم و هيچ امرى را كه پا برخاست دگرگونش نسازم و از همه اين امور مرا معاف دارى ))) ماءمون همه آن شروط را پذيرفت .

ص: 208

ياسر خادم گويد: چون عيد (قربان ) فرا رسيد ماءمون بسوى امام رضا عليه السلام كس فرستاد و درخواست كرد، آن حضرت براى عيد حاضر شود و نماز گزارد و خطبه بخواند. امام رضا عليه السلام پيغام داد شروطى را كه ميان من و تو در پذيرفتن امر ولايت عهدى بود، خودت مى دانى ، (بنابراين بود كه من از اينگونه امور معاف باشم ) ماءمون پيغام داد كه من مى خواهم با اين عمل دل مردم آرامش يابد و فضيلت شما را بشناسد، سپس بارها آن حضرت به او جواب رد مى داد و او پافشارى مى كرد تا آنكه حضرت فرمود: يا امير المومنين ! اگر مرا از اين امر معاف دارى ، خوشتر دارم و اگر معاف نكنى ، همچنانكه پيغمبر و اميرالمومنين عليهما السلام (براى نماز عيد) بيرون مى شدند، بيرون مى شوم ، ماءمون گفت : هر گونه خواهى بيرون شو، و دستور داد سرداران و تمام مردم صبح زود در خانه امام رضا عليه السلام حاضر باشند.

ياسر خادم گويد: مردان و زنان و كودكان در ميان راه و پشت بامها بر سر راه امام رضا عليه السلام نشستند، و سرداران و لشكريان در خانه آن حضرت گرد آمدند، چون خورشيد طلوع كرد، امام عليه السلام غسل نمود و عمامه سفيدى كه از پنبه بود، بسر گذارد، يكسرش را روى سينه و سر ديگر را ميانه دو شانه انداخت و دامن بكمر زد و بهمه پيروانش دستور داد چنان كنند.

آنگاه عصاى پيكان دارى بدست گرفت و بيرون آمد، ما در جلوش بوديم و او پا برهنه بود و پيراهن خود را هم تا نصف ساق بكمر زده بود و لباسهاى ديگرش را هم بكمر زده بود، چون حركت كرد و ما هم پيشاپيش حركت كرديم ، سر بسوى آسمان بلند كرد و چهار تكبير گفت ، كه ما پنداشتيم آسمان و ديوارها با او هم آواز بودند، سرداران و مردم آماده و سلاح پوشيده و بهترين زينت را نموده ، دم در ايستاده بودند، چون ما با آن صورت و هيئت بر آنها در آمديم و سپس امام رضا عليه السلام در آمد و نزد در ايستاد فرمود: (((الله اكبر، الله اكبر، الله اكبر، (الله اكبر) على ماهدانا، الله اكبر على مارزقنا من بهيمة الانعام ، و الحمدلله على ما ابلانا))) ما هم صدا مى كشيديم و مى گفتيم .

ياسر گويد: شهر مرو از گريه و ناله و فرياد بلرزه در آمد، سرداران چون امام رضا عليه السلام را پا برهنه ديدند، از مركبهاى خود فرود آمدند و كفشهاى خود را بكنار گذاشتند، حضرت پياده راه مى رفت و در سر هر ده قدم مى ايستاد و سه تكبير مى فرمود.

ياسر گويد: ما خيال مى كرديم كه آسمان و زمين و كوه با او هم آواز گشته و شهر مرو يكپارچه گريه و شيون بود، خبر بماءمون رسيد، فضل بن سهل ذوالرياستين به او گفت : يا اميرالمومنين ؟ اگر امام رضا با اين وضع بمصلى (محل نماز عيد) رسد، مردم فريفته او شوند، صلاح اين است كه از او بخواهى برگردد ماءمون بسوى حضرت كس فرستاد و درخواست برگشتن كرد، امام رضا عليه السلام كفش خود را طلبيد و سوار شد و مراجعت فرمود.

ص: 209

8-ياسر خادم گويد: چون ماءمون از خراسان بعزم بغداد بيرون رفت و فضل ذوالرياستين هم بيرون رفت ، ما نيز همراه امام رضا عليه السلام بيرون شديم ، در يكى از منازل نامه ئى براى فضل بن سهل از برادرش حسن بن سهل آمد كه : من از روى حساب نجوم بتويل سال نگريستم و ديدم تو در روز چهارشنبه فلان ماه حرارت آهن و آتش مى چشى ، عقيده دارم كه تو در آنروز با اميرالمومنين و امام رضا عليه السلام بحمام روى و حجامت كنى و روى دستت خون بريزى تا نحوست آن از تو دور گردد. و در اين باره بماءمون هم نامه ئى نوشت و از او خواست كه از امام رضا هم اين تقاضا را بكند.

ماءمون به حضرت نامه ئى نوشت و درخواست كرد، حضرت در پاسخ او نوشت : من فردا بحمام نمى روم و عقيده ندارم تو و فضل هم بحمام رويد، ماءمون دو مرتبه ديگر به حضرت نامه نوشت ، امام رضا عليه السلام به او نوشت : يا اميرالمومنين من فردا حمام نمى روم ، زيرا ديشب پيغمبر صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم به من فرمود: اى على ؛ حمام نرو و من عقيده ندارم كه تو و فضل هم فردا بحمام رويد، ماءمون به حضرت نوشت شما راست مى گوئى و پيغمبر صلى الله و عليه و آله هم راست فرموده : من فردا حمام نمى روم و فضل خود بهتر داند.

ياسر گويد: چون خورشيد غروب كرد و داخل شب شديم ، امام رضا عليه السلام بما فرمود: بگوئيد (((ما از شر آنچه در اين شب فرود مى آيد بخدا پناه مى بريم ))) ما پيوسته اين سخن را مى گفتيم ، تا چون امام رضا عليه السلام نماز صبح را گزارد، به من فرمود: برو پشت بام گوش بده ببين چيزى ميشنوى ؟ چون بر بام بر آمدم ، صداى شيونى شنيدم كه بالا گرفت و بسيار شد (شيون و فريادى شنيدم كه كم كم بالا گرفت ) ناگاه ماءمون را ديدم از درى كه ميان منزل او و منزل امام رضا عليه السلام بود، در آمد و مى گفت : خدا ترا درباره فضل اجر دهد، او (پند شما را) نپذيرفته بحمام رفت و گروهى بر سر او ريخته ، با شمشير او را كشته اند و سه تن از آنها دستگير شده اند كه يكى از آنها پسر خاله فضل ابن ذى القلمين است .

ياسر گويد: سربازان و افسران و هواخواهان فضل در خانه ماءمون انجمن كردند و مى گفتند: اين مرد يعنى ماءمون او را غافلگير كرده و كشته است و ما بايد از او خونخواهى كنيم ، و آتش آورده بودند تا خانه او را بسوزانندماءمون بامام رضا عليه السلام عرض كرد: آقاى من ! اگر صلاح مى دانيد بسوى اين مردم رويد و متفرقشان كنيد.

ياسر گويد: امام رضا عليه السلام سوار شد و به من فرمود سوار شو، من سوار شدم و چون از در خانه بيرون شديم حضرت مردم را ديد كه فشار مى آورند، پس با دست خود اشاره كرد: پراكنده شويد، پراكنده شويد.

ص: 210

ياسر گويد: بخدا آن مردم چنان روى به بازگشت گذاشتند كه بالاى يكديگر مى افتادند، و بهر كس اشاره فرمود، دويد و برفت .

9-وشاء از مسافر نقل كند كه چون هارون بن مسيب خواست با محمد بن جعفر بجنگد، امام رضا عليه السلام به من فرمود: نزد او برو و بگو؛ فردا بيرون نرو، كه اگر بروى شكست مى خورى و يارانت كشته مى شوند، و اگر پرسيد: تو از كجا مى دانى ؟ بگو من در خواب ديده ام .

مسافر گويد: من نزد او رفتم و گفتم : قربانت ، فردا بيرون نرو كه اگر بيرون بروى ، شكست مى خورى و يارانت كشته مى شوند، به من گفت . تو از كجا اين را دانستى ؟ گفتم : در خواب ديده ام ، جواب داد: آن بنده باكون نشسته خوابيده (كه چنين خوابى ديده است )، سپس بيرون رفت و شكست خورد و يارانش كشته شدند.

وشاء گويد: و نيز مسافر به من گفت : من با امام رضاعليه السلام در منى بوديم . يحيى بن خالد كه براى گرد و خاك سرش را پوشيده بود، از آنجا گذشت ، حضرت فرمود: بيچاره ها نمى دانند امسال چه بسرشان مى آيد (يعنى از گرد و خاك سر مى پوشند و خبر ندارند كه همين امسال بچه خاك سياهى مى نشينند) و شگفت تر از آن هارون و من است كه اين چنينيم و دو انگشت خود را بهم چسبانيد مسافر گويد: بخدا من معنى سخن امام را نفهميدم تا زمانى كه او را پهلوى هارون دفن كرديم .

10-يكى از اصحاب گويد: پول بسيارى نزد امام رضا آوردم ، ولى حضرت از آن شادمان نگشت من اندوهگين شدم و با خود گفتم : چنين پولى برايش مى آورند و او خوشحال نمى شود!!.

امام فرمود: اى غلام ! آفتابه لگن بياور، سپس روى تختى نشست و دستش را گرفت و بغلام فرمود: آب بريز، راوى گويد: همينطور طلا بود كه از ميان انگشتانش در طشت مى ريخت ، سپس متوجه من شد و فرمود: كسى كه چنين است بپولى كه تو برايش آورده ئى اعتنائى ندارد.

11-محمد بن سنان گويد: على بن موسى عليهما السلام 49 سال و چند ماه داشت كه در سال 202 درگذشت و پس از موسى بن جعفر 20 سال و 2 يا 3 ماه كمتر زندگى كرد.

زندگانى حضرت ابيجعفر محمد بن على الثانى امام نهم عليه السلام

آن حضرت در ماه رمضان سال 195 متولد شد و در آخر ذيقعده سال 220 درگذشت و 25 سال و 2 ماه و 18 روز داشت و در شهر بغداد در گورستان قريش كنار قبر جدش موسى بن جعفر عليه السلام بخاك سپرده شد، معتصم عباسى آن حضرت را در آغاز سالى كه وفات نمود، به بغداد روانه كرد. مادرش ام ولد و

ص: 211

نامش سبى كه نوبيه بود و برخى گفته اند نامش خيزران بود، و روايت شده كه او از خاندان ماريه مادر ابراهيم بن رسول اللّه صلى الله عليه وآله بوده است .

1-على بن خالد گويد: محمد كه زيدى مذهب بود، گفت : من در سامرا بودم كه با خبر شدم مردى در اينجا زندانى است كه او را كت بسته از طرف شام آورده اند و مى گويند ادعاء نبوت كرده است .

على بن خالد گويد: من پشت در زندان رفتم و با دربانان و پاسبانان مهربانى كردم ، تا توانستم خود را به او برسانم ، او را مردى فهميده ديدم ، به او گفتم : اى مرد! داستان تو چيست ؟ گفت : من مردى بودم كه در شام جائى كه نامش موضع راءس الحسين است عبادت مى كردم ، در آن ميان كه مشغول عبادت بودم شخصى نزد من آمد و گفت : برخيز برويم ، من همراه او شدم ، ناگاه خود را در مسجد كوفه ديدم ، به من گفت : اين مسجد را مى شناسى ؟ گفتم : آرى مسجد كوفه است ، پس او نماز گزارد و من هم با او نماز گزاردم در آن هنگام كه همراه او بودم ، ناگاه ديدم در مسجد پيغمبر صلى الله عليه وآله در مدينه مى باشم ، او به پيغمبر صلى الله عليه وآله سلام داد، من هم سلام دادم و نماز گزارد، منهم با او نماز گزاردم و بر پيغمبر صلى الله عليه وآله صلوات فرستاد، باز در همان اثناء كه همراه او بودم ، خود را در مكه ديدم و پيوسته مناسكش را انجام مى داد و من هم همراه او انجام مناسك مى كردم كه ناگاه خود را در جائى كه عبادت خدا مى كردم در شام ديدم .

چون سال آينده شد، باز بيامد و مانند سال گذشته با من رفتار كرد، در آنجا چون از مناسك فارغ شديم و مرا بشام باز گردانيد و خواست از من جدا شود، به او گفتم : تقاضا مى كنم بحق كسى كه ترا بر آنچه من ديدم توانا ساخته كه به من بگوئى تو كيستى ! فرمود؟ من محمد بن على بن موسايم ، اين خبر شهرت يافت تا بگوش محمد بن عبدالملك زيات (وزير معتصم كه پدرش روغن زيت فروش بوده ) رسيد، او نزد من فرستاد و مرا گرفت و در زنجير كرد و بعراق فرستاد.

من به او گفتم : گزارش داستان خود را به محمد بن عبدالملك برسان ، او هم چنان كرد و هر چه واقع شده بود در گزارش خود نوشت ، محمد در پاسخ او نوشت : بهمان كسى كه ترا در يكشب از شام به كوفه و از كوفه به مدينه و از مدينه بمكه و از مكه بشام برد، بگو از زندانت خارج كند.

على بن خالد گويد: داستان او مرا اندوهگين كرد و بحالش رقت كردم و دلداريش دادم و امر بصبرش نمودم ، سپس صبح زود نزدش رفتم ، ديدم سربازان و سرپاسبان و زندانبان و خلق اللّه انجمن كرده اند، گفتم چه خبر است ؟ گفتند: مردى كه ادعاء نبوت كرده بود و او را از شام آورده بودند، ديشب در زندان گم شده ، معلوم نيست به زمين فرو رفته يا پرنده ئى او را ربوده است .

ص: 212

2-على بن اسباط گويد: امام جواد عليه السلام بطرف من مى آمد و من بسر و پاى آن حضرت مى نگريستم تا اندامش را براى رفقاى خود در مصر وصف كنم ، من در اين فكر بودم كه آن حضرت بنشست و فرمود:

اى على ! همانا خدا درباره امامت حجت آورده ، چنانكه درباره نبوت آورده و فرموده : (((در كودكى به او حكمت (داورى ) داديم 13 سوره 19 ))) و باز فرموده : (((چون به نيرومندى رسيد))) (((و چهل ساله شد))) پس رواست كه در كودكى بامام حكمت (داورى ) داده شود چنانكه رواست در سن چهل سالگى به او عطا شود (بحديث 992 رجوع شود).

3-محمد بن ريان گويد: ماءمون براى امام جواد عليه السلام هر نيرنگى كه داشت بكار برد (تا شايد آن حضرت را آلوده و دنياطلب نشان دهد) ولى او را ممكن نگشت ، چون درمانده شد و خواست دخترش را براى زفاف نزد حضرت فرستد، دويست دختر از زيباترين كنيزان را بخواست و به هر يك از آنها جامى كه در آن گوهرى بود بداد تا چون حضرت بكرسى دامادى نشيند، در پيشش دارند، امام به آنها هم توجهى نفرمود.

مردى بود بنام مخارق آوازه خوان و تار زن و ضرب گير كه ريش درازى داشت . ماءمون او را (براى اين كار) دعوت كند. او گفت : يا اميرالمؤ منين ! اگر امام جواد مشغول كارى از امور دنيا باشد من ترا درباره او كارگزارى مى كنم (چنانكه تو خواهى او را بدنيا مشغول مى كنم ) سپس در برابر امام جواد عليه السلام نشست و عرعر خرى كرد كه اءهل خانه نزدش گرد آمدند و شروع كرد با سازش مى زد و آواز مى خواند، ساعتى چنين كرد، امام جواد عليه السلام به او توجه نمى فرمود و براست و چپ هم نگاه نمى كرد، سپس سرش را بجانب او بلند كرد و فرمود: اى ريش بلند! از خدا بترس ، ناگاه ساز و ضرب از دستش بيفتاد و تا وقتى كه مرد دستش كار نمى كرد.

ماءمون از حال او پرسيد: جواب داد، چون امام جواد عليه السلام بر من فرياد زد، دهشتى به من دست داد كه هرگز از آن بهبودى نمى يابم .

4-داود بن قاسم جعفرى گويد: خدمت امام جواد عليه السلام رسيدم و سه نامه بى آدرس همراه من بود كه بر من مشتبه شده بود، و اندوهگين بودم ، و حضرت يكى از آنها را برداشت و فرمود: اين نامه زياد بن شبيب است ، دومى را برداشت و فرمود: اين نامه فلانى است ، من مات و مبهوت شدم حضرت لبخندى زد.

ص: 213

و نيز 300 دينار به من داد و امر فرمود كه آن رانزديكى از پسر عموهايش برم و فرمود: آگاه باش كه او بتو خواهد گفت : مرا به پيشه ورى راهنمائى كن تا با اين پول از او كالائى بخرم ، تو او را راهنمائى كن . داود گويد: من دينارها را نزد او بردم ، به من گفت ، اى ابا هاشم ! مرا به پيشه ورى راهنمائى كن تا با اين پول از او كالائى بخرم ، گفتم : آرى مى كنم .

و نيز ساربانى از من تقاضا كرده بود به آن حضرت بگويم : او را نزد خود بكارى گمارد، من خدمتش رفتم تا درباره او با حضرت سخن گويم ، ديدم غذا مى خورد و جماعتى نزدش هستند، براى من ممكن نشد با او سخن گويم .

حضرت فرمود: اى ابا هاشم ! بيا بخور و پيشم غذا نهاد، آنگاه بدون آنكه من پرسش كنم فرمود: اى غلام ! ساربانى را كه ابوهاشم آورده نزد خود نگه دار.

و نيز روزى همراه آن حضرت به بستانى رفتم و عرض كردم : قربانت گردم ، من بخوردن گل آزمند و حريصم ، درباره من دعا كن و از خدا بخواه ، حضرت سكوت كرد و بعد از سه روز ديگر خودش فرمود: اى ابا هاشم ! خدا گل خوردن را از تو دور كرد، ابو هاشم گويد: از آن روز چيزى نزد من مبغوض تر از گل نبود.

5-محمد بن على هاشم گويد: بامداد روزى كه امام جواد عليه السلام با دختر ماءمون عروسى كرده بود خدمتش رسيدم ، و در آن شب دوائى خورده بودم كه تشنگى به من دست داده بود و من نخستين كسى بودم كه خدمتش رسيدم ، و نمى خواستم آب طلب كنم ، امام بچهره من نگاه كرد و فرمود: بگمانم تشنه ئى ؟ عرض كردم : آرى فرمود: اى غلام ! آب را به من ده ، آن را گرفت و آشاميد، سپس به من داد، من هم آشاميدم ، باز تشنه شدم و دوست نداشتم آب بخواهم ، باز هم امام مانند بار اول عمل كرد، و چون غلام با جام آب آمد، همان خيال بار اول در دلم افتاد (كه شايد آب مسموم باشد) امام جام را گرفت و آشاميد، سپس به من داد و تبسم فرمود.

محمد بن حمزه (كه اين روايت را از هاشمى نقل كرده ) گويد: سپس هاشمى به من گفت : من گمان مى كنم كه امام جواد چنانستكه شيعيان درباره او اعتقاد دارند (يعنى از دل مردم آگاهست ).

6-على بن ابراهيم گويد: پدرم گفت : گروهى از شيعيان از شهرهاى دور آمدند و از امام جواد عليه السلام اجازه تشريف گرفتند و خدمتش رسيد و در يك مجلس 30 هزار مساءله از او پرسيدند، حضرت به آنها جواب گفت و در آن زمان ده ساله بود.

ص: 214

شرح _چون پاسخ دادن به 30 هزار مساءله در يك مجلس عادة ممكن نيست ، لذا مرحوم مجلسى هفت توجيه براى اين روايت ذكر مى كند كه ما سه تاى آن را در اينجا متذكر مى شويم :

1 -اين عدد را حمل بر مبالغه و اغراق بايد نمود، زيرا شمردن 30 هزار مساءله هم عادة بعيد است .

2 -پاسخهاى حضرت بيان قواعد و كلياتى بوده كه از آن ها جواب 30 هزار مساءله جزئى معلوم مى گشته .

3 - مقصود از يك مجلس ، يكدوره ، مجالس معين است كه در چند روز و چند جا تشكيل شده است .

7 -على بن حكم گويد: دعبل بن على (خزاعى شاعر و مداح معروف ) خدمت امام رضا عليه السلام رسيد حضرت دستور داد به او چيزى (صله و عطائى ) دهند، او گرفت ولى حمد خدا نكرد، امام به او فرمود: چرا حمد خدا نكردى ؟ دعبل گويد: سپس خدمت امام جواد عليه السلام رسيدم و آن حضرت دستور داد به من عطائى دهند، من گفتم : الحمدلله حضرت فرمود: اكنون ادب شدى (يعنى از تذكرى كه پدرم بتو داد).

8- محمد بن سنان گويد: خدمت امام على النقى عليه السلام رسيدم ، فرمود: اى محمد! براى آل فرج پيش آمدى شده است ؟ گفتم : آرى ، عمر (بن فرج كه والى مدينه بود) وفات كرد، حضرت فرمود، الحمدلله و تا 24 بار شمردم (كه اين جمله را تكرار كرد) عرض كردم : آقاى من ؟ اگر مى دانستم اين خبر شما را مسرور مى كند، پابرهنه و دوان خدمت شما مى آمدم . فرمود: اى محمد! مگر نمى دانى او كه خدايش لعنت كند بپدرم محمد بن على چه گفته ؟ عرض كردم : نه ، فرمود: درباره موضوعى پدرم با او سخن مى گفت ، او در جواب گفت : بگمانم تو مستى ، پدرم فرمود: خدايا اگر تو مى دانى كه من امروز را براى رضاى تو روزه داشتم ، مزه غارت شدن و خوارى اسارت را به او بچشان ، بخدا سوگند كه پس از چند روز پولها و دارائيش غارت شد و سپس او را با سيرى گرفتند و اينك هم مرده است ، خدايش رحمت نكند خدا از او انتقام گرفت و همواره انتقام دوستانش را از دشمنانش مى گيرد.

9- ابو هاشم جعفرى گويد: در مسجد مسيب همراه امام جواد عليه السلام نماز گزاردم . آن حضرت در جاى قبله مستقيم (بدون انحراف و تمايل يا در وسط صف ) براى ما نمازگزارد (يعنى براى ما امامت فرمود) و راوى يادآور شد كه در آن مسجد درخت سدرى بود خشك و بى برگ ، حضرت آب طلبيد و زير درخت وضو گرفت ، سپس آن درخت در همان سال زنده شد و برگ و ميوه داد.

ص: 215

10- مطرفى گويد: امام رضا عليه السلام در گذشت و 4 هزار درهم به من بدهى داشت ، با خود گفتم : پولم از بين رفت ، سپس امام جواد عليه السلام برايم پيغام داد كه فردا نزد من بيا و سنگ و ترازو با خود بياور من خدمتش رفتم ، فرمود: ابوالحسن درگذشت و تو از او 4 هزار درهم طلب دارى ؟ گفتم : آرى ، جانمازى كه زير پايش بود بلند كرد، زيرش دينار بسيارى بود آنها را به من داد (تا با ترازو وزن كنم و برابر 4 هزار درهم خود برگيرم ).

11 -محمد بن سنان گويد: محمد بن على (امام جواد عليه السلام ) درگذشت در حالى كه 25 سال و 3 ماه و 12 روز داشت ، و وفاتش در روز سه شنبه ششم ذيحجه سال 220 بود، پس از پدرش 19 سال و 25 روز كمتر زندگى كرد.

زندگانى حضرت ابوالحسن على بن محمدامام دهم عليهما السلام والرضوان

آن حضرت در نيمه ذيحجه سال 212 متولد شد و و به روايتى تولدش در ماه رجب سال 214 بوده و در 26 جمادى الاخر سال 254 در گذشت و به روايتى در ماه رجب سال 254 وفات نمود، سنش به روايت اول 40 سال و 6 ماه و به روايت ديگر از نظر تولد 40 سال بوده است ، متوكل عباسى آن حضرت را همراه يحيى بن هرثمه بن اعين از مدينه به سامرا آورد و در آنجا وفات نمود و در خانه خود مدفون گشت . مادرش ام ولد و نامش سمانه بود.

1-خيران اسباطى گويد: در مدينه خدمت حضرت ابوالحسن (امام دهم ) عليه السلام رسيدم ، به من فرمود: از واثق چه خبر دارى ؟ عرض كردم : قربانت ، وقتى از او جدا شدم با عافيت بود، من از همه مردم ديدارم به او نزديكتر است ، زيرا ده روز پيش او را ديده ام (و كسى در مدينه نيست كه او را بعد از من ديده باشد) فرمود: اهل مدينه مى گويند: او مرده است ، چون به من فرمود: مردم مى گويند (و شخص معينى را نام نبرد) دانستم مطلب همانست (واثق مرده است و حضرت به علم غيب دانسته و توريه مى فرمايد) سپس فرمود: جعفر (متوكل عباسى ) چه كرد؟ عرض كردم : از او جدا شدم در حالى كه در زندان بود و حالش از همه مردم بدتر بود، فرمود: او فرمانروا شد. ابن زيات (وزير واثق ) چه كرد؟ عرض كردم : قربانت ، مردم با او بودند و فرمان زمان او بود، فرمود: اين پيشرفت برايش نامبارك بود، پس اندكى سكوت نمود، آنگاه فرمود: مقدرات و احكام خدا ناچار بايد جارى شود، اى خيران ! واثق در گذشت و متوكل بجاى او نشست و ابن زيات هم

ص: 216

كشته شد، عرض كردم : قربانت ، چه وقت ؟ فرمود: شش روز پس از بيرون آمدن تو (از سامرا، يعنى 4 روز پيش ).

2- صالح بن سعيد گويد: خدمت امام هادى عليه السلام رسيدم و عرض كردم : قربانت ، در هر مرى در صدد خاموش كردن نور شما و كوتاهى در حق شما بودند، تا آنجا كه شما را در اين سراى زشت و بدنامى كه سراى گدايان نامند منزل دادند، فرمود: پسر سعيد؟ تو هم چنين فكر مى كنى ؟! سپس با دستش اشاره كرد و فرمود: بنگر، من نگاه كردم ، بوستانهائى ديدم سرور بخش و بوستانهائى با ميوه هاى تازه رس ، كه در آنها دخترانى نيكو و خوشبوى بود مانند مرواريد در صدف و پسر بچه گان و مرغان و آهوان و نهرهاى جوشان كه چشم خيره شد و ديده ام از كار افتاد، آنگاه فرمود: ما هر كجا باشيم اينها براى ما مهياست ، ما در سراى گدايان نيستيم .

3- اسحاق جلاب گويد: براى امام هادى عليه السلام گوسفندان بسيارى خريدم ، سپس مرا خواست و از اصطبل منزلش بجاى وسيعى برد كه من آنجا را نمى شناختم ، و در آنجا گوسفندان را بهر كه دستور داد، تقسيم كردم ، و براى (پسرش ) ابو جعفر و مادر او و ديگران دستور داد و فرستاد، آنگاه روز ترويه بود كه از حضرت اجازه گرفتم به بغداد نزد پدرم برگردم ، به من نوشت : فردا نزد ما باش و سپس برو.

من هم بماندم و چون روز عرفه شد، نزد حضرت بودم و شب عيد قربان هم در ايوان خانه اش خوابيدم و هنگام سحر نزد من آمد و فرمود: اى اسحاق برخيز، من برخاستم و چون چشم گشودم ، خود را در خانه ام در بغداد ديدم ، خدمت پدرم رسيدم و گرد رفقايم نشستم ، بآنها گفتم : روز عرفه در سامره بودم و روز عيد به بغداد آمدم .

4 -ابراهيم بن محمد طاهرى گويد: متوكل عباسى در اثر دمليكه در آورد بيمار شد و نزديك به مرگ رسيد، كسى هم جراءت نداشت آهنى به بدن او رساند (و زخمش را عمل كند) مادرش نذر كرد: اگر او بهبودى يافت از دارائى خود پول بسيارى خدمت حضرت ابوالحسن على بن محمد (امام هادى عليه السلام ) فرستد. فتح بن خاقان (ترك ، وزير و نويسنده متوكل ) بمتوكل گفت : اى كاش نزد اين مرد (امام هادى عليه السلام ) مى فرستادى ، زيرا حتما او راه معالجه اى كه سبب گشايش تو شود مى داند. متوكل شخصى را نزد حضرت فرستاد و او مرضش را به حضرت توضيح داد پيغام آورنده برگشت و گفت : دستور داد، درده روغن را گرفته ، يا گلاب خمير كنند و روى زخم گذارند، چون اين معالجه را به آنها خبر دادند، همگى مسخره كردند (مجلسى كسب را پشكل زير دست و پاى گوسفند هم معنى كرده ).

ص: 217

فتح گفت : بخدا كه او نسبت به آنچه فرموده داناتر است ، درده روغن را حاضر كردند و چنانكه فرموده بود عمل كردند و روى دمل گذاردند، متوكل را خواب ربود و آرام گرفت ، سپس سرباز كرد و هر چه داشت (از چرك و خون ) بيرون آمد. مژده بهبودى او را بمادرش دادند، او ده هزار دينار نزد حضرت فرستاد و مهر خود را بر آن (كيسه پول ) بزد، متوكل چون از بستر مرض برخاست بطحائى علوى ، نزد او سخن چينى كرد كه براى امام هادى پول و اسلحه مى فرستند، متوكل بسعيد دربان گفت : شبانه بر او حمله كن ، و هر چه پول و اسلحه نزدش بود، بردار و نزد من بياور.

ابراهيم بن محمد گويد: سعيد دربان به من گفت : شبانه به من زل حضرت رفتم و با نردبانى كه همراه داشتم به پشت بام بالا رفتم ، آنگاه چون چند پله پائين آمدم ، در اثر تاريكى ندانستم چگونه بخانه راه يابم ناگاه مرا صدا زد كه ! اى سعيد! همانجا باش تا برايت چراغ آورند، اندكى بعد چراغ آوردند، من پائين آمدم . حضرت را ديدم جبه و كلاهى پشمى در بر دارد و جانمازى حصيرى در برابر اوست ، يقين كردم نماز مى خواند، به من فرمود: اتاقها در اختيار تو، من وارد شدم و بررسى كردم و هيچ نيافتم . در اتاق خود حضرت ، كيسه پولى با مهر مادر متوكل بود و كيسه سر بمهر ديگرى ، به من فرمود: جانماز را هم بازرسى كن . چون آن را بلند كردم ، شمشيرى ساده و در غلاف ، در زير آن بود، آنها را برداشتم و نزد متوكل رفتم ، چون نگاهش بمهر مادرش افتاد كه روى كيسه پول بود، دنبالش فرستاد، او نزد متوكل آمد.

يكى از خدمتگزاران مخصوص به من خبر داد كه مادر متوكل به او گفت : هنگامى كه بيمار بودى و از بهبوديت نااميد گشتم ، نذر كردم ، اگر خوب شدى از مال خود ده هزار دينار خدمت او فرستم ، چون بهبودى يافتى ، پولها را نزدش فرستادم و اين هم مهر من است بر روى كيسه . متوكل كيسه ديگر را گشود، در آن هم چهار صد دينار بود، سپس كيسه پول ديگرى بآنها اضافه كرد و به من دستور داد كه همه را خدمت حضرت برم ، من كيسه ها را با شمشير خدمتش بردم و عرض كردم : آقاى من ! اين ماءموريت بر من ناگوار آمد، فرمود: (((ستمگران بزودى خواهند دانست كه چه سرانجامى دارند آخر سوره 26))).

5-على بن محمد نوفلى گويد: محمد بن فرج به من گفت : حضرت ابوالحسن (امام هادى ) عليه السلام به من نوشت : اى محمد! كارهايت را بسامان رسان و مواظب خود باش . من مشغول سامان دادن كارم بودم و نمى دانستم مقصود حضرت از آنچه به من نوشته چيست كه ناگاه ماءمور آمد و مرا از مصر دست بسته حركت داد، و تمام دارائيم را توقيف كرد و 8 سال در زندان بودم ، سپس نامه ئى از حضرت در زندان به من رسيد كه : اى محمد! در سمت بغداد منزل مكن . نامه را

ص: 218

خواندم و گفتم : من در زندانم و او به من چنين مى نويسد؟! اين موضوع شگفت آور است . چيزى نگذشت كه خدا را شكر مرا رها كردند.

و محمد بن فرج به آن حضرت نامه نوشت و درباره ملكش (كه بناحق تصرف كرده بودند) سؤ ال كرد حضرت به او نوشت : بزودى بتو برمى گردانند و اگر هم بتو باز نگردد، زيانى بتو نرسد، چون محمد بن فرج بسامره حركت كرد، برايش نامه آمد كه ملك بتو برگشت ، ولى او پيش از گرفتن نامه درگذشت .

و احمد بن خضيب بن فرج نوشت و از او تقاضا كرد بسامره رود، محمد به عنوان مشورت مطلب را به امام هادى عليه السلام نوشت ، حضرت به او نوشت : برو، زيرا گشايش و خلاصى تو در آنست انشاءاللّه تعالى .

او برفت و پس از اندكى در گذشت .

6- يكى از اصحاب ما (شيعيان ) گويد. رونوشت نامه متوكل را به امام هادى عليه السلام ، در سال 243 از يحيى بن هرثمه گرفتم . اين است متن آن نامه .

بسم الله الرحمن الرحيم ، اما بعد، همانا اميرالمؤ منين (يعنى خودم كه متوكل عباسى مى باشم ) قدر تو را مى شناسد و خويشاوندى تو را (با پيغمبر و هم با خود) رعايت مى كند و حق تو را لازم مى داند و براى اصلاح حال تو و خاندانت و عزت و خوشبختى و آسودگى تو و ايشان هرچه لازم باشد، فراهم مى كند و از اين رفتار خشنودى پروردگار و انجام دادن حقى كه از تو و ايشان بر او واجب است ، طلب مى كند.

اميرالمؤ منين عقيده دارد عبدالله بن محمد را از توليت جنگ و نماز در مدينه پيغمبر صلى الله عليه وآله عزل كند، زيرا چنانكه تذكر داده بودى ، حق شما را نشناخته و ارزشت را سبك گرفته و مشاء را به كارى متهم ساخته و نسبت داده (يعنى دعوى خلافت ) كه اميرالمؤ منين بر كنارى و درستى نيت شما را در عدم اراده و آماده نبودن ترا براى آن كار مى داند و اميرالمؤ منين منصب و ماءموريت عبدالله را به محمد بن فضل داد و او را با احترام و تعظيم و شنوائى از شما و اينكه با اين رفتار تقرب به خدا و اميرالمؤ منين جويد دستور داد.

اميرالمؤ منين مشتاق ديدار و تجديد عهد با شماست . شما هم اگر ديدار و اقامت نزد او را تا هر مدتى كه خواهى ، حركت كن و هر كسى را كه دوست دارى از خانواده و غلامان و اطرافيانت همراه بياور، و مسافرتت با مهلت و آرامش باشد، هر زمان خواهى كوچ كن و هر زمان خواهى بارانداز و هر گونه خواهى راه پيما. و اگر دوست دارى يحيى بن هرثمه پيشكار اميرالمؤ منين و سربازانى كه همراه او است ، پشت سرت بيايند و در كوچ كردن و راه پيمودن دنبال شما باشند، به اختيار و دستور شماست ، هر گونه خواهى حركت كنيد تا

ص: 219

نزد اميرالمؤ منين برسيد. كه هيچ يك از برادران و فرزندان و اهل بيت و ويژگيانش منزلتى پر مهر و وحسب و شرافتى پسنديده تر از تو ندارند و اميرالمؤ منين نسبت به ايشان دلسوزتر و مهربانتر و خوش رفتارتر و خاطر جمع تر نيست انشاء الله تعالى و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته .

نويسنده ابراهيم بن عباس و صلى الله عليه وآله و سلم .( آری و این سیاست این اشقیاء ملعون بوده است که با پنبه سر می بریدند تا دوستان اهل بیت بر علیه آن ها قیام ننماید و این گونه با نیرنگ و مکر و فریب امامان معصوم را در محاصره خود قرار می دادند و حکومت شیطانی آن ها پایدار شده و هوس رانی نمایند علی لعنت الله علی الظالمین و سیعلم ظلموا ای منقلب ینقلبون)

7- يعقوب بن ياسر گويد: متوكل به اطرافيانش مى گفت : موضوع ابن الرضا (امام هادى عليه السلام ) مرا خسته و درمانده كرد. از مى گسارى و همنشينى با من سرباز مى زند و من نمى توانم در اين باره از او فرصتى بدست آورم (تا او را نزد مردم خفيف و سبك كنم و آلوده و گنهكار نشان دهم ) آنها گفتند: اگر به او راه نمى يابى ، برادرش موسى (مبرقع ) هست . او اهل ساز و آواز است ، مى خورد و مى آشامد عشقبازى مى كند، متوكل گفت ، دنبالش بفرستيد و او را بياوريد تا او را در نظر مردم بجاى ابن الرضا جا بزنيم و بگوئيم ابن الرضا همين است . ( پس تو ای عاقل دانا و خردمند نگارنده تا این فراز روایت را نقل نمود تا مخاطبان ارجمند به نهایت خباثت و رذالت متوکل ملعون یعنی این سگ هار ناصبی پی ببرند که چگونه با این حدیث جعلی در صدد ترور شخصیتی آن حضرت برآمده است و چگونه خواسته است از طریق تهمت و افترا آن حضرت که از بزرگان علم و ورع و تقوا و ...، بوده است به حرکت های مردمی در پیروی اهل ایمان به امامان معصوم خدشه وارد نماید پس مخاطب ارجمند شک ننماید که این روایت جعلی به دلیل وجود روایت های معارض فراوان دیگر مردود و باطل و لایق ریختن به مزبله دان تاریخ است والسلام)

آنگاه به او نامه نوشت و با احترام حركتش داد و تمام بنى هاشم و سرلشكران و مردم به استقبالش رفتند با اين شرط كه چون به سامره وارد شود، متوكل قطعه زمينى به او واگذارد و براى او در آنجا ساختمان كند و مى فروشان و آوازه خوانان را نزد او فرستند و با او احسان و خوش رفتارى كند و دستگاهى آراسته برايش آماده كند و خودش در آنجا به ديدار او رود.

چون موسى برسيد، حضرت ابوالحسن (امام هادى عليه السلام ) در محل پل وصيف كه جاى ملاقات واردين بود، به او برخورد، بر او سلام كرد و حقش را ادا نمود. سپس فرمود: اين مرد (متوكل ) ترا احضار كرده تا آبرويت را ببرد و از ارزشت بكاهد، مبادا نزد او اقرار كنى كه هيچگاه شراب آشاميده ئى مكن كه او مى خواهد رسوايت كند، موسى نپذيرفت و حضرت سخنش را تكرار فرمود، چون ديد موسى اجابت

ص: 220

نمى كند، فرمود: اين (مجلسى كه متوكل براى تو فكر كرده ) مجلسى است كه هرگز تو با او گردهم نيائيد، موسى سه سال در آنجا بود، هر روز صبح مى رفت ، به او مى گفتند، متوكل امروز كار دارد، شب بيا، شب مى آمد، مى گفتند، مست است ، صبح مى آمد، مى گفتند، دوا آشاميده ، تا سه سال بدين منوال گذشت و متوكل كشته شد و ممكن نشد با او انجمن كند.

8 -زيدبن على بن حسين بن زيد گويد: من بيمار شدم و شبانه پزشكى براى معالجه آمد و دوا برايم نسخه كرد كه در شب بياشامم و تا چند روز آن را داشته باشم ، براى من ممكن نشد (كه دوا را در آن شب تهيه كنم ) هنوز پزشك از در بيرون نرفته بود، كه نصر (خادم امام دهم عليه السلام ) با شيشه اى كه همان دوا در آن بود، وارد شد و گفت : حضرت ابوالحسن به تو سلام مى رساند و مى فرمايد: اين دوا را در اين چند روز داشته باشد، من آن را گرفتم و آشاميدم و بهبودى يافتم .

محمد بن على گويد: زيدبن على به من گفت : كسى كه امام را سرزنش كند و طعنه زند نمى پذيرد (در صورتى كه دلالت روشنى بر علم غيب امام دارد) كجايند غالبان درباره ائمه كه اين حديث را بشنوند.

زندگانى حضرت ابى محمد حسن بن على امام يازدهم عليهماالسلام

آن حضرت در ماه (رمضان و طبق نسخه ديگر در ماه ) ربيع الاخر به سال 232 متولد شد، و در روز جمعه هشتم ربيع الاول سال 260 به سن 28 سالگى در گذشت و در خانه خودش كه پدرش هم در آنجا دفن شده بود بخاك سپرده شد، مادرش ام ولد و نامش حديث (يا سوسن ) بوده است .

1- احمد بن عبدالله خاقان كه دشمنى سختى با على و اولادش داشت ، متصدى املاك و خراج شهر قم بود. روزى در مجلسش از علويان و مذاهبشان سخن به ميان آمد، او گفت : من در سامره مردى از اولاد على را از لحاظ رفتار و وقار و پاكدامنى و نجاست و بزرگوارى در خانواده خودش و بنى هاشم مانند حسن بن على بن محمد، ابن الرضا نديدم و نشناختم كه خاندان خودش و بنى هاشم و سرلشكران وزيران و همه مردم او را بر سال خورده گان و اشراف مقدم بدارند. زيرا من روزى بالاى سر پدرم ايستاده بودم و آن روزى بود كه براى پذيرفتن مردم مى نشست ، ناگاه دربانانش در آمدند و گفتند ابو محمد، ابن الرضا دم در است ، پدرم به آواز بلند گفت : اجازه اش دهيد. من تعجب كردم از اينكه در محضر پدرم مردى را بكنيه معرفى كردند، در صورتى كه جز خليفه و وليعهد و نماينده سلطان نزد او به كنيه معرفى نمى شد.

ص: 221

سپس مردى گندمگون ، خوش اندام ، نيكو رخسار، خوش پيكر، تازه جوان با جلالت و هيبت وارد شد، چون نگاه پدرم به او افتاد، برخاست و چند قدم استقبالش كرد، با آنكه گمان ندارم چنين كارى را نسبت به هيچ بنى هاشم و سرلشكرى بكند، چون نزديكش ، رسيد با او معانقه كرد و صورت و سينه اش بوسيد و دستش را گرفت و روى مسندى كه خودش نشسته بود، او را نشانيد، و پهلوى او نشست و متوجه او شد و با او به سخن پرداخت و خود را قربان او مى كرد، من از آنچه از پدرم مى ديدم در شگفت بودم كه دربان آمد و گفت موفق (برادر و سرلشكر خليفه عباسى ) آمده است و هر گاه موفق نزد پدرم مى آمد، دربانان و افسران مخصوصش جلو مى رفتند و از در خانه تا مسند پدرم به صف مى ايستادند تا او بيايد و برود، پدرم رو به ابى محمد داشت و با او سخن مى گفت تا نگاهش به غلامان مخصوص موفق افتاد، آنگاه گفت : خدا مرا قربانت كند، اكنون هرگاه بخواهيد (مى توانيد تشريف ببريد) و به دربانانش گفت : او را از پشت صف ببريد تا آن مرد يعنى موفق او را نبيند. او برخاست و پدرم هم برخاست و با او معانقه كرد و برفت .

من به دربانان و غلامان پدرم گفتم : واى بر شما!! اين چه شخصى بود كه او را با كنيه به پدرم معرفى كرديد و پدرم با او چنين رفتار كرد؟ گفتند: او از اولاد على است و او را حسن بن على مى نامند و به ابن الرضا معرفى مى شود، شگفتم افزون گشت و در تمام آن روز پريشان و نا آرام بودم و درباره او و آنچه او رفتار پدرم نسبت به او ديده بودم مى انديشيدم تا شب شد، و عادت پدرم اين بود كه نماز عشا را مى گزارد، سپس براى مشورتهاى مورد نياز و آنچه بايد به عرض سلطان برسد مجلس مى كرد. چون نمازش را گزارد و جلوس كرد، آمدم و در برابرش نشستم ، در حالى كه ديگرى نزد او نبود.

به من گفت ! احمد! كارى دارى ؟ گفتم آرى ، پدر! اگر اجازه دهى سؤ ال كنم ، گفت : پسر جان اجازه دادم ، هر چه خواهى بگو. گفتم ، اى پدر! مردى كه امروز صبح ديدم نسبت به او احترام و بزرگداشت و تعظيم نمودى و خود و پدر و مادرت را قربانش كردى كه بود؟ گفت ، پسر جان ! او امام رافضيان است ، او حسن بن على است كه بابن رضا معروفست ، آنگاه ساعتى سكوت كرد و سپس گفت : پسر جان ! اگر امامت از خلفاء بنى عباس جدا شود، هيچكس از بنى هاشم جز او سزاوار آن نيست و او براى فضيلت و پاكدامنى و رفتار و خويشتندارى و پرهيزگارى و عبادت و اخلاق شريف و شايستگيش سزاوار خلافت مى باشد اگر پدرش را مى ديدى ، مردى بود روشنفكر، نجيب ، با فضيلت ، با آنچه از پدرم شنيدم ، ناراحتى و انديشه و خشمم بر او افزون گشت و كردار و گفتار او را نسبت به وى زياده از حد دانستم . پس از آن انديشه ئى جز پرسش از حال او و جستجوى درباره او نداشتم . از هر يك از بنى هاشم و سران و نويسندگان و قضات و فقها و مردم ديگر كه مى پرسيدم ، او را در نهايت احترام و بزرگوارى و مقام بلند و سخن نيك و تقديم بر تمام فاميل و بزرگترانش معرفى مى كردند. سپس مقام و ارزش او در نظرم بزرگ شد، زيرا هيچ دشمن و دوست او را نديدم ، جز آنكه از او به نيكى ياد مى كرد و مدحش مى نمود.

ص: 222

يكى از حضار مجلس كه اشعرى مذهب بود گفت : اى ابابكر از برادرش جعفر (کذاب) چه خبر دارى ؟ گفت : جعفر كيست كه حالش را بپرسى و او را همدوش حسن (بن على ، ابن الرضا) سازى : او متجاهر بفسق و آلوده و بى آبرو و دائم الخمر و پست ترين مردى كه ديده ئى (ديده ام ) مى باشد و پرده در خود و بى وزن و سفيه است .

در زمان وفات حسن بن على سر گذشتى از سلطان و اصحابش پيش آمد كه من تعجب كردم و گمان نمى كردم چنان شود و آن سر گذشت اين بود كه : چون ابن الرضا بيمار شود، به پدرم خبر دادند كه او بيمار است . پدرم فورى سوار شد و بدارالخلافه رفت و زود بر گشت و پنج تن از خدمتگزاران اميرالمؤ منين (متعمد عباسى ) كه همگى از ثقات و خواص بودند و تحرير (خادم مخصوص خليفه ) هم در ميان آنها بود، همراهش بودند. پدرم به آنها دستور داد كه در خانه حسن بن على باشند و از حالش خبر گيرند و به چند تن از پزشگان هم پيغام داد كه شبانه روز در منزلش باشند و بقاضى القضات پيغام داد كه نزد او بيايد و به او دستور داد كه ده تن از اصاحبش را كه نسبت بدين و امانت و پرهيزگارى آنها اطمينان دارد احضار كند و به منزل آن حضرت فرستد تا شبانه روز در آنجا باشند.

همه اين اشخاص آنجا بودند تا آن حضرت وفات كرد، و شره سامره يك پارچه ناله شد، سلطان ماءمورى به خانه حضرت فرستاد كه اتاقها را بازرسى كرد و هر چه در آنجا بود، مهر و موم نمود و در جستجوى فرزند او بود، و زنانى كه آبستنى را تشخيص مى دادند آوردند و كنيزان آن حضرت را بازرسى كردند، يكى از آنها گفت : در اينجا كنيزى است كه آبستن است ، او را در اتاقى نگه داشتند و نحرير خادم و اصحابش را با چند زن بر او گماشتند، سپس آماده تجهيز آن حضرت شدند و بازارها را بستند و بنى هاشم و سرلشكران و پدرم و مردم ديگر دنبال جنازه اش بودند، در آن روز سامره مانند روز قيامت شده بود.

چون از تجهيزش فارغ شدند، سلطان دنبال (برادر خود) ابو عيسى بن متوكل فرستاد و دستور داد بر جنازه نماز بخواند، چون جنازه آماده نماز شد، ابو عيسى پيش آمد و پرده از روى حضرت برداشت و او را بعلويان و عباسيان بنى هاشم و سر لشكران و نويسندگان و قضات و معدلان (كسانى كه بعدالت حكم مى كنند) نشان داد و گفت : اين حسن بن على بن محمد بن الرضا است كه به اجل خود و در بستر خود مرده است و جمعى از خدمتگزاران اميرالمؤ منين و مردم ثقه مانند فلان و فلان و از قضات هم فلان و فلان و از پزشگان فلان و فلان بربالينش حاضر بوده اند (ولى بقول مرحوم مجلسى اين كارها بيشتر دلالت دارد كه همان سلطان امام را كشته و مسموم ساخته است ) آنگاه رويش را پوشيد و دستور داد جنازه را بر دارند، جنازه از وسط منزل برداشته شد و در خانه اى كه پدرش دفن شده بود، بخاك سپرده شد.

ص: 223

چون دفنش كردند، سلطان و مردم به جستجوى فرزندش برخاستند و منزلها و خانه ها تفتيش بسيار كردند و از تقسيم ميراثش دست نگه داشتند، و كسانى كه به پاسدارى كنيزى كه احتمال آبستن بودنش را مى دادند گماشته بودند، و همواره آنجا بودند، تا معلوم شد آبستن نبوده ، آنگاه ميراثش را ميان مادر و برادرش جعفر تقسيم كردند و مادرش ادعاء وصيت او را داشت و نزد قاضى هم ثابت شد و سلطان باز هم در جستجوى فرزند آن حضرت بود (زيرا خبر فرزند داشتن آن حضرت كه از امام صادق عليه السلام به او رسيده بود نزدش قطعى و مسلم بود).

سپس جعفر نزد پدرم آمد و گفت : مقام و منصب برادرم را به من بده . من سالى 20 هزار دينار برايت مى فرستم . پدرم به او تندى كرد و بد گفت و به او گفت : اى احمق ! سلطان بر روى كسانى كه به امامت پدر و برادرت معتقدند شمشير كشيد تا آنها را از آن عقيده برگرداند و نتوانست اين كار را عملى كند (زيرا مردم از روى اخلاص و صميميت به آنها معتقد بودند) پس اگر شيعيان پدر و برادرت را امام مى دانند، نيازى به سلطان و غير سلطان ندارى كه منصب آنها را به تو دهند، و اگر نزد شيعيان اين منزلت را ندارى ، به وسيله ما بدان نخواهى رسيد و چون جعفر چنين سخنى گفت ، پدرم او را پست و سست عقل دانست و بيرونش كرد و تا زنده بود، اجازه نداد نزدش آيد، ما از سامره بيرون آمديم و سلطان باز هم در جستجوى خبر فرزند حسن بن على عليهماالسلام بود.

شرح مجلسى عليه الرحمه از كمال الدين صدوق روايتى نقل مى كند كه ابوالاديان خادم و نامه رسان امام حسن عسكرى عليه السلام به امر آن حضرت به مدائن رفت و روزى كه به سامره برگشت امام وفات كرده بود ابوالاديان جعفر را ديد كه آماده نماز خواندن بر امام شد، ناگاه كودكى را ديد پيش آمد و عباى جعفر را كشيد و فرمود: عمو! عقب بايست كه من به نماز خواندن بر پدرم از تو سزاوارترم ... مرآت ج 1 ص 422.

2 -محمد بن اسماعيل گويد: حضرت ابو محمد (امام يازدهم ) عليه السلام قريب 20 روز پيش از مرگ المعتز به اسحاق بن جعفر زبيرى نوشت : در خانه ات بنشين تا حادثه اى پيش آيد، چون بريحه كشته شد، اسحاق به حضرت نوشت : حادثه پيش آمد اكنون چه دستور مى فرمائى ؟ حضرت نوشت : اين پيش آمد (كه تو گمان كرده ئى ) نيست ، پيش آمد ديگرى هست ، سپس كار المعتز بدانجا رسيد كه رسيد.

و نيز همين را وى گويد: به مرد ديگرى نوشت : عبدالله بن محمد بن داود كشته مى شود و اين نوشته ده روز پيش از كشته شدنش بود چون روز دهم رسيد او كشته شد.

ص: 224

3 -محمد بن على بن ابراهيم بن موسى بن جعفر عليهماالسلام گويد: كار ما سخت و دشوار گرديد، پدرم به من گفت : با من بيا نزد اين مرد يعنى ابو محمد (امام عسكرى عليه السلام ) برويم ، زيرا از او جوانمردى شنيده مى شود، گفتم : او را مى شناسى ؟ گفت : نمى شناسم و هرگز او را نديده ام ، سپس آهنگ او كرديم ، پدرم در بين راه به من مى گفت : چقدر احتياج به 500 درهم داريم . اگر به ما بدهد 200 درهمش را براى پوشاك و 200 درهمش را براى بدهى و 100 درهمش را براى مخارج صرف مى كنيم ، من هم با خود گفتم : كاش به من هم 300 درهم بدهد كه با 100 درهمش الاغى بخرم و 100 درهمش براى خرجى و 100 ديگرش براى پوشاك باشد تا به كوهستان (همدان و اطرافش ) بروم . چون به در خانه رسيديم ، غلامش آمد و گفت : على بن ابراهيم با پسرش محمد در آيند، چون وارد شديم و سلام كرديم ، به پدرم فرمود: اى على ! چرا تاكنون نزد ما نيامدى ؟ پدرم گفت : آقاى من ! خجالت مى كشيدم با اين وضع به ملاقات شما آيم ، چون از نزدش بيرون رفتيم ، غلامش آمد و به پدرم كيسه پولى داد و گفت : اين 500 درهم است كه 200 آن براى پوشاك و 200 آن براى بدهى و 100 آن براى خرجيت باشد. و كيسه ئى به من داد و گفت ، اين 300 درهم است ، 100 درهمش براى خريد الاغ و 100 درهمش براى پوشاك و 100 درهمش براى مخارجت باشد. و به كوهستان نرو، بلكه به سوراء برو. او به سوراء رفت و با زنى ازدواج كرد و اكنون هزار دينار عايدى املاك دارد، با وجود اين واقفى مذهب است (يعنى هفت امامى است و عقيده دارد موسى بن جعفر عليه السلام نمرده و او امام قائم است ) محمد بن ابراهيم گويد، به او گفتم : واى بر تو! مگر دليلى روشن تر از اين مى خواهى ؟! (كه امام يازدهم از دل تو آگاه باشد و به مقدار احتياجت به تو كمك كند) او گفت : اين امرى است كه بدان عادت كرده ايم (يعنى كيش و مذهب خانوادگى ماست ).

4-ابو هاشم جعفرى گويد: از نيازمندى خود بامام حسن عسكرى عليه السلام شكايت كردم ، حضرت با تازيانه اش بزمين كشيد و بگمانم با دستمالى بود كه روى آن را پوشيد و 500 اشرفى بيرون آورد و فرمود اى ابا هاشم ! بگير و ما را معذوردار (كه كم است يا از اينكه دير بتو رسيديم تا خودت سؤ ال كردى ).

5-ابى على مطهر در سال قادسيه بآن حضرت نوشت كه مردم از رفتن بمكه منصرف مى شوند، و او هم از تشنگى ترس دارد. حضرت نوشت ؟ (((برويد، بيمى بر شما نيست ان شاء اللّه ))) سپس آنها بسلامت برفتند و الحمدلله رب العالمين .

توضیح_قادسيه قريه اى است نزديك كوفه و سال قادسيه ، سالى است كه مردمى كه عازم حج بودند، از ترس تشنگى از آنجا برگشتند و بمكه نرفتند جز مطهر و ياران او.

ص: 225

6-جماعتى بر جعفرى كه شخصى است از اولاد جعفر (طيار يا جعفر بن متوكل ) حمله كردند و او تاب مقاومت آنها را نداشت ، شكايت خود را بامام حسن عسكرى عليه السلام نوشت . حضرت در جواب نوشت : از اين جهت بى نياز مى شويد ان شاء اللّه تعالى ))) او با جماعتى اندك بر آنها حمله برد، با آنكه آنها بيش از20 هزار و او با كمتر از هزار نفر ايشان را ريشه كن ساخت .

7-امام حسن عسكرى عليه السلام را نزد على بن نارمش كه دشمنترين مردم با اولاد ابيطالب بود زندان كردند، و به او گفتند، بر او هر چه خواهى سخت گير و سخت گير. حضرت بيش از يك روز، نزد او نبود كه احترام و بزرگداشت آن حضرت در نظر او بجائى رسيد كه در برابر او چهره بر خاك مى گذاشت و ديده از زمين بر نمى داشت ، حضرت از نزد او خارج شد، در حالى كه بصيرت او به آن حضرت از همه بيشتر و ستايشش او را از همه نيكوتر بود.

8-سفيان بن محمد ضيعى گويد: بامام حسن عسكرى عليه السلام نامه نوشتم و از آن حضرت راجع به وليجه پرسيدم ، كه در قول خداى تعالى است : (((جز خدا و پيغمبر و مؤ منين وليجه ئى نگرفتند 15 سوره 9 ))) و بدون آنكه در نامه بنويسم ، پيش خود فكر مى كردم كه آيا مقصود از مؤ منين در اين آيه كيانند؟ جواب آمد كه : وليجه كسى است غير از امام بحق كه بجاى او منصوب مى شود و در خاطرات گذشت كه آيا مؤ منين در اين آيه كيانند؟ ايشان ائمه بر حق هستند كه از خدا براى مردم امان مى گيرند و خدا هم امان آنها را اجازه مى كند (چنانچه ايشان بهشت را با شرايطى براى مردمى ضمانت كرده اند، خداى تعالى هم ضمانت ايشان را امضا مى فرمايد).

9- ابوهاشم جعفرى گويد: از تنگى زندان و فشار كند و زنجير بامام حسن عسكرى عليه السلام شكايت كردم ، به من نوشت : (((تو امروز، نماز ظهر را در منزلت مى گزارى ))) هنگام ظهر بود كه بيرون آمدم و چنانكه فرموده بود، نمازم را در منزلم گزاردم ، و نيز در تنگى زندگى بودم و مى خواستم در نامه از آن حضرت تقاضاى پول كنم ، خجالت كشيدم ، چون به منزلم رسيدم ، صد دينار برايم فرستاد و در نامه نوشته بود: هرگاه احتياج داشتى شرم مدار و پروا مكن ، بخواه كه طبق ميلت خواهى ديد انشاء اللّه .

10-نصير خادم گويد: بارها مى شنيدم كه امام حسن عسكرى عليه السلام با غلامان ترك و رومى و صقالبى خود بلغت خودشان سخن مى گفت . من تعجب كردم و با خود گفتم : اين كه در مدينه

ص: 226

متولد شد و تا (پدرش ) ابوالحسن عليه السلام وفات كرد، پيش كسى نرفت و كسى او را نديد (كه درس بخواند يا با اهل اين لغات مكالمه كند) من اين موضوع را پيش خود فكر مى كردم كه حضرت به من متوجه شد و فرمود همانا خداى تبارك و تعالى حجت خود را با ساير مردم در همه چيز امتياز بخشيده و معرفت و لغات و انساب و مرگها و پيش آمدها را به او عطا فرموده و اگر چنين نبود، ميان حجت و محجوج (امام و ماءموم ) فرق نبود.

11-اقرع گويد: به حضرت ابى محمد نوشتم : آيا امام محتلم مى شود؟ و بعد از آنكه نامه از دستم خارج شد، با خود گفتم : احتلام امريست شيطانى و خداى تبارك و تعالى دوستانش را از آن بركنار داشته است ، سپس جواب آمد: حال ائمه در خواب مانند بيدارى است ، خواب حال آنها را دگرگون نكند، و خدا اولياء خود را از برخورد شيطان محفوظ داشته ، چنانكه بخاطرت گذشت .

12-اسماعيل بن محمد، نوه عبدالمطلب گويد: سر راه حضرت ابى مجمد نشستم ، چون بر من گذشت ، از نيازمندى خود به او شكايت كردم و سوگند خوردم كه يك درهم و بيشتر ندارم و صبحانه و شام هم ندارم ، فرمود: بنام خدا سوگند دروغ مى خورى در صورتيكه 200 دينار زير خاك كرده ئى ؟! من اين سخن را براى نبخشيدن بتو نمى گويم ، غلام هر چه همراه دارى به او ده .

غلامش صد دينار به من داد سپس رو به من كرد و فرمود: هنگامى كه احتياج بسيارى به آن دنانير زير خاكدارى محروم مى شوى ، و راست فرمود، و چنان شد كه او گفت ، زيرا 200 دينار زير خاك كردم و با خود گفتم : پشتيبان و پس انداز روز بيچارگيم باشد، سپس بشدت براى مخارجى ناچار شدم و درهاى روزى برويم بسته شد، آنجا را كندم معلوم شد، پسرم جاى آنها را دانسته و برداشته و فرار كرده و چيزى از آنها بدست من نرسيد.

13-پس توجه نما تو ای مخاطب ارجمند در عبارات روایات 4، 15و 24 این کتاب شریف که جعلی بودن آن ها از موضوع آن ها اظهر من الشمس است یعنی که امام علیه السلام اسبی را برای خلیفه ملعون بنی عباس زین و لگام کند و به طور مستمر او را به القاب امیرالمؤمنین و چند...، مدح و ثنا کند و یا از علم لدنی خود به پیروان اعلام کند که فوراً استر خود را بفروش چون مرگ را در قدر دارند و آن شخص حرف امام را گوش نکند و اسب خود را نفروشد و اسب بمیرد درحالی که اگر گوش می کرد آن اسب در خانه خریدار جدید می میرد یعنی از علم لدنی برای فروش مال معیوب بهره بگیرد و یا روایت 24 که رگ زنی خاص آن حضرت را شبیه نماید به رگ زنی عیسی مسیح که راه می رفت و مرده زنده می کرد و فلج و ...، شفا می داد ولی برای سلامت خود حجامت می کرده و رگ میزده است).

ص: 227

14-احمد بن محمد گويد: چون مهتدى عباسى دست بكشتار مواليان ترك زد، به حضرت ابى محمد عليه السلام نامه نوشتم : آقاى من ! خدا را شكر كه او را از ما باز داشت ، شنيده ام شما را تهديد كرده و گفته است : بخدا آنها را از روى زمين برمى دارم : حضرت بخط خود نوشت : اين رفتار عمرش را كوتاه كرد، از همين امروز پنج روز بشمار، او در روز ششم كشته مى شود، بعد از خوارى و ذلتى كه به او برسد. و چنان شد كه فرمود.

15-محمد بن حسن گويد: به حضرت ابى محمد عليه السلام نوشتم و تقاضا كردم براى درد چشمم دعا بفرمايد، در حالى كه يك چشمم از ميان رفته بود و چشم ديگرم هم نزديك برفتن بود، حضرت به من نوشت : خدا چشمت را برايت نگهدارد (نگهداشت ) پس چشم درستم بهبودى يافت و در آخر نامه نوشته بود: خدا بتو اجر و ثواب نيكو دهد، من از آن جهت اندوهگين شدم و خبر نداشتم كه كسى از خاندانم مرده باشد، چند روز كه گذشت ، خبر مرگ پسرم طيب به من رسيد، دانستم سر سلامتى حضرت براى او بوده .

16-عمر بن ابى مسلم گويد! مردى از اهل مصر كه نامش سيف بن ليث بود در سامره نزد ما آمد، تا درباره ملكى كه شفيع خادم از او بزور گرفته و او را بيرون كرده بود، نزد مهتدى عباسى دادخواهى كند. ما به او گفتيم به حضرت ابى محمد عليه السلام نامه نويسد و تسهيل كارش را بخواهد، حضرت در جواب او نوشت : باك مدار، ملكت را بتو برمى گردانند، نزد سلطان مرو، بلكه وكيلى را كه ملكت دست او است ببين و او را از سلطان اعظم ، خداوند رب العالمين بترسان .

سيف او را ديد، وكيل گفت : چون از مصر خارج شدى ، او به من نوشت كه ترا بخواهم و ملكت را بتو برگردانم ، سپس بحكم ابن ابى الشوارب قاضى ، و شهادت گواهان ملكش را به او برگردانيد و محتاج نشد كه بمهتدى شكايت كند. ملك به او برگشت و در دست او بود و ديگر از او خبرى نشد.

راوى گويد: و همين سيف بن ليث گفت : وقتى از مصر بيرون شدم ، پسرى داشتم بيمار و پسر ديگرم كه از او بزرگتر بود، وصى و قيم بر خانواده و املاكم قرارش داده بودم . به حضرت ابو محمد نامه نوشتم و درخواست كردم براى پسر بيمارم دعا كند، حضرت به من نوشت : (((پسر بيمارت خوب شد و پسر بزرگتر وصى و قيمت درگذشت . خدا را شكر كن و بيتابى منما كه اجرت تباه شود))) سپس به من خبر رسيد كه پسر بيمارم بهبودى يافته و پسر بزرگم مرده است ، در همان روزى كه جواب نامه حضرت ابى محمد عليه السلام به من رسيده بود.

17-يحيى بن قشيرى كه اهل قريه قير بود گفت : حضرت ابى محمد عليه السلام وكيلى داشت كه در منزل آن حضرت اتاقى داشت و خدمتگزارى سفيد پوست همراه او بود، وكيل

ص: 228

خواست بر خدمتگزار سوار شود (او را بر خود سوار كند) خادم گفت : نمى پذيرم ، جز اينكه برايم شراب آورى ، وكيل با زرنگى شرابى بدست آورد و نزد او برد، و ميان او و حضرت ابى محمد عليه السلام سه در اتاق بسته بود.

وكيل گويد: ناگاه من متوجه شدم و ديدم درها باز مى شود تا خودش تشريف آورد و در اتاق ايستاد و فرمود: آهاى ! از خدا پروا كنيد، از خدا بترسيد: و چون صبح شد، دستور داد خادم را بفروشند و مرا از خانه بيرون كنند.

18-محمد بن ربيع شائى گويد: با مردى از ثنويه (قائلين بدو خدا) در اهواز مباحثه كردم ، سپس به سامره رفتم و بعضى از سخنان او بدلم چسبيده بود، روز بارعام خليفه بود. من در خانه احمد بن خضيب نشسته بودم كه حضرت ابو محمد عليه السلام از اتاق عمومى وارد شد، به من نگريست و با انگشت سبابه اش اشاره فرمود: (((يكتاست ، يكتاست ، فرد است ))) من بيهوش شدم و افتادم .

19-ابو هاشم جعفرى گويد: روزى خدمت حضرت ابو محمد عليه السلام رسيدم و در نظر داشتم كه قدرى نقره از آن حضرت بگيرم تا از نظر تبرك با آن انگشترى بسازم ، خدمتش نشستم ، ولى فراموش كردم كه براى چه آمده بودم ، چون خداحافظى كردم و برخاستم ، انگشترش را سوى من انداخت و فرمود: تو نقره مى خواستى و ما انگشتر بتو داديم ، نگين و مزدش را هم سود بردى ، گوارايت باد، اى ابا هاشم !

عرض كردم : آقاى من ! گواهى دهم كه تو ولى خدا و امام من هستى كه با اطاعت از شما ديندارى خدا مى كنم . فرمود: خدا ترا بيامرزد، اى ابا هاشم !

20-محمد بن قاسم گويد: هرگاه خدمت حضرت ابى محمد عليه السلام مى رسيدم و تشنه بودم ، عظمتش مانع مى شد كه در خدمتش آب بخواهم ، او مى فرمود: غلام ! برايش آب بياور.

و بسا مى شد كه با خود مى گفتم ، حركت كنم و در آن انديشه بودم كه مى فرمود: غلام ! مركبش را حاضر کن

21-زمانى كه حضرت ابو محمد عليه السلام (نزد صالح بن وصيف تركى ، پيشكار و اختياردار مهتدى عباسى ) در زندان بود، عباسيون و صالح بن على و ديگرانى كه از ناحيه اهلبيت منحرف بودند نزد صالح رفتند (تا به او سفارش كنند درباره حضرت سختگيرى كند) صالح گفت . من چه كنم ، دو نفر از نانجيب ترين مردانى را كه مى توانستم پيدا كنم ، بر او گماشتم ، آندو نفر (در اثر مشاهده رفتار حضرت ) از لحاظ عبادت و نماز و روزه خيلى كوشا شدند، من به آن دو نفر گفتم : در او چه خصلت است ؟ گفتند: چه مى گوئى درباره مردى كه روز را روزه

ص: 229

مى گيرد و تمام شب عبادت مى كند، نه سخن مى گويد و نه بچيزى سرگرم مى شود چون به او نگاه مى كنيم ، رگهاى گردن ما مى لرزد و حالى بما دست مى دهد كه نمى توانيم خود را نگه داريم چون چنين شنيدند، نوميد برگشتند.

22-محمد بن حجر به حضرت ابى محمد عليه السلام نامه نوشت و از عبدالعريز بن دلف و يزيد بن عبداللّه شكايت كرد، امام در پاسخش نوشت : اما شر عبدالعزيز از تو بر كنار شد و اما يزيد، ترا با او نزد خدا مقامى است (براى دادخواهى ) سپس عبدالعزيز بمرد و يزيد محمد بن حجر را بكشت .

23-احمد بن اسحاق گويد: خدمت حضرت ابى محمد عليه السلام رسيدم و درخواست كردم چيزى بنويسد كه من خطش را به بينم تا هر وقت ديدم بشناسم ، فرمود: بسيار خوب ، سپس فرمود: اى احمد! خط با قلم درشت و ريز در نظرت مختلف مى نمايد، مبادا بشك افتى (اسلوب خط را ببين نه ريز و درشتيش را) آنگاه دوات طلبيد و خط نوشت و مركب را از ته دوات بسرش مى كشيد، وقتى مى نوشت با خود گفتم : تقاضا مى كنم قلمى را كه با آن مى نويسد، به من ببخشد، چون از نوشتن فارغ شد، با من حرف مى زد و تا مدتى قلم را با دستمالش پاك مى كرد، سپس فرمود: بگير، اى احمد! و قلم را به من داد.

گفتم : قربانت گردم ، مطلبى در دل دارم كه بخاطر آن اندوهگينم ، مى خواستم آنرا از پدر شما بپرسم ، پيش آمد نكرد، فرمود: اى احمد! چيست آن ؟ عرض كردم : آقاى من ! از پدران شما براى ما روايت كرده اند كه : خوابيدن پيغمبران بر پشت و خوابيدن مؤ منين بجانب راست و خوابيدن منافقين بجانب چپ و خوابيدن شياطين برو افتاده و دمر است .

فرمود: چين است . عرض كردم : آقاى من ! من هر چه كوشش مى كنم به دست راست بخوابم ، ممكن نمى شود و خوابم نمى برد، حضرت ساعتى سكوت فرمود: احمد! نزديك من بيا. نزديكش رفتم ، فرمود: دستت را زير لبانت ببر، من بردم ، آنگاه دست خود را از زير جامه اش در آورد و زير جامه من كرد و با دست راست خود به پهلوى چپ من و با دست چپ خود به پهلوى راست من كشيد تا سه بار احمد گويد از آن زمان كه با من چنان كرد، نتوانستم به پهلوى چپ بخوابم و ابدا بر آن پهلو خوابم نمى برد.

زندگانى حضرت صاحب الزمان عليه السلام

آن حضرت در نيمه شعبان سال 255 هجرى متولد شده است .

1-احمد بن محمد گويد: هنگامى كه زبيرى كشته شد، اين مكتوب از جانب امام حسن عسكرى عليه السلام بيرون آمد: (((اينست مجازات كسى كه بر خدا نسبت به اوليائش دروغ بندد، او گمان كرد

ص: 230

كه مرا خواهد كشت و نسلم قطع مى شود، چگونه قدرت خدا را مشاهده كرد؟ و براى او پسرى متولد شد كه او را (((م ح م د))) نام گذاشت ، و در سال 256 (به حديث 858 رجوع شود.)

2 -ابو سعيد غانم هندى گويد: من در يكى از شهرهاى هندوستان كه بكشمير داخله ((گویا در آن زمان شهر کشمیر دو قسمت بوده که یک قسمت آن را داخله می گفته اند و یا مقصود این است که در داخل شهر بودم نه در حومه و اطرافش))معروفست بودم و رفقائى داشتم كه كرسى نشين دست راست سلطان بودند، آنها 40 مرد بودند. همگى چهار كتاب معروف : تورات ، انجيل ، زبور، صحف ابراهيم را مطالعه مى كردند، من و آنها ميان مردم قضاوت مى كرديم و مسائل دينشان را به آنها تعليم نموده ، راجع به حلال و حرامشان فتوى مى داديم و خود سلطان و مردم ديگر، در اين امور بما رو مى آوردند، روزى نام رسول خدا را مطرح كرديم و گفتيم : اين پيغمبرى كه نامش در كتب است ، ما از وضعش اطلاع نداريم ، لازمست در اين باره جستجو كنيم و به دنبالش برويم ، همگى راءى دادند و توافق كردند كه من بيرون روم و در جستجوى اين امر باشم ، لذا من از كشمير بيرون آمدم و پول بسيارى همراه داشتم ، 12 ماه راه رفتم تا نزديك كابل رسيدم ، مردمى ترك سر راه بر من گرفتند و پولم را بردند و جراحات سختى به من زدند و و به شهر كابلم بردند. سلطان آنجا چون گزارش مرا دانست ، بشهر بلخم فرستاد و سلطان آنجا در آن زمان ، داوود بن عباس بن ابى اسود بود، درباره من به او خبر دادند كه : من از هندوستان بجستجوى دين بيرون آمده و زبان فارسى را آموخته ام و با فقهاء و متكلمين مباحثه كرده ام .

داود بن عباس دنبالم فرستاد و مرا در مجلس خود احضار كرد: و دانشمندان را گرد آورد تا با من مباحثه كنند، من بآنها گفتم : من از شهر خود خارج شده ، در جستجوى پيغمبرى مى باشم كه نامش را در كتابها ديده ام . گفتند: او كيست و نامش چيست ؟ گفتم : محمد است . گفتند: او پيغمبر ماست كه تو در جستجويش هستى ، سپس شرايع او را از آنها پرسيدم ، آنها مرا آگاه ساختند.

بآنها گفتم : من مى دانم كه محمد پيغمبر است ولى نمى دانم او همين است كه شما معرفيش مى كنيد يا نه ؟ شما محل او را به من نشان دهيد تا نزدش روم و از نشانه ها و دليلهايى كه مى دانم از او بپرسم ، اگر همان كسى بود كه او را مى جويم به او ايمان آورم . گفتند: او وفات كرده است صلى الله عليه وآله . گفتم : جانشين و وصى او كيست ؟ گفتند: ابوبكر است . گفتم : اين كه كنيه او است ، نامش را بگوييد، گفتند: عبدالله ابن عثمان است و او را بقريش منسوب ساختند. گفتم : نسب پيغمبر خود محمد را برايم بگوييد، آنها نسب او را گفتند، گفتم : اين شخص ، آن كه من مى جويم نيست . آن كه من در طلبش هستم ، جانشين او برادر دينى او و پسر عموى نسبى او و شوهر دختر او و پدر فرزندان (نوادگان )

ص: 231

اوست ، و آن پسر را در روى زمين ، نسلى جز فرزندان مردى كه خليفه اوست نمى باشد، ناگاه همه بر من تاختند و گفتند: اى امير! اين مرد از شرك بيرون آمده و بسوى كفر رفته و خون او حلال است .

من بآنها گفتم : اى مردم ! من براى خود دينى دارم كه بآن گرويده ام و تا محكمتر از آن را نيابم از آن دست بر ندارم ، من اوصاف اين مرد را در كتابهايى كه خدا بر پيغمبرانش نازل كرده ديده ام و از كشور هندوستان و عزتى كه در آنجا داشتم بيرون آمده در جستجوى او برآمدم ، و چون از پيغمبرى كه شما برايم ذكر نموديد تجسس كردم ، ديدم او آن پيغمبرى كه در كتابها معرفى كرده اند نيست ، از من دست برداريد.

حاكم آنجا نزد مردى فرستاد كه نامش حسين بن اشكيب بود و او را حاضر كرد، آنگاه به او گفت با اين مرد هندى مباحثه كن ، حسين گفت : خدا اصلاحت كند. در اين مجلس فقها و دانشمندانى هستند كه براى مباحثه با او، از من داناتر و بيناترند، گفت : هر چه من مى گويم بپذير، با او در خلوت مباحثه كن و به او مهربانى نما.

پس از آنكه با حسين بن اشكيب گفتگو كردم ، گفت : كسى را كه تو در جستجويش هستى همان پيغمبرى است كه اينها معرفى كردند، ولى موضوع جانشينش چنانكه اينها گفتند نيست ، اين پيغمبر نامش محمد بن عبدالله بن عبد المطلب است و وصى و جانشين او على بن ابيطالب بن عبد المطلب ، شوهر فاطمه دختر محمد و پدر حسن و حسين نوادگان محمد مى باشد.

غانم ابوسعيد گويد: من گفتم : الله اكبر اينست كسى كه من در جستجويش هستم ، سپس بسوى داود بن عباس بازگشتم و گفتم : اى امير: آنچه را مى جستم پيدا كردم . و من گواهى دهم كه معبودى جز خدا نيست و محمد رسول اوست ، او با من خوش رفتارى و احسان كرد و به حسين گفت : از او دلجوئى كن .

من بسوى ! او رفتم و با او انس گرفتم ، او هم نماز و روزه و فرائضى را كه مورد نيازم بود، به من تعليم نمود به او گفتم ، ما در كتابهاى خود مى خوانيم كه محمد صلى الله عليه وآله آخرين پيغمبران بوده و پس از او پيغمبرى نيايد و امر رهبرى بعد از او با وصى و وارث و جانشين بعد از اوست ، سپس با وصى او پس از وصى ديگر و فرمان خدا همواره در نسل ايشان جاريست تا دنيا تمام شود. پس وصى وصى محمد كيست ؟ گفت : حسن و بعد از او حسين فرزندان محمد صلى الله عليه وآله اند. آنگاه امر وصيت را كشيد تا به صاحب الزمان عليه السلام رسيد، سپس از آنچه پيش آمده (غيبت امام و ستمهاى بنى عباس ) مرا آگاه ساخت . از آن زمان من مقصودى جز جستجوى ناحيه صاحب الزمان را نداشتم .

عامرى گويد: سپس او بقم آمد و در سال 264 همراه اصحاب ما (شيعيان ) شد و با آنها بيرون رفت تا به بغداد رسيد و رفيقى از اهل سند همراه او بود كه با او هم كيش بود.

ص: 232

عامرى گويد: غانم به من گفت : من از اخلاق رفيقم خوشم نيامد و از او جدا شدم ، و رفتم تا به عباسيه (قريه اى بوده در نهر الملك ) رسيدم . مهياى نماز شدم و نماز گزاردم و درباره آنچه در جستجويش برخاسته بودم ، مى انديشيدم كه ناگاه شخصى نزد من آمد و گفت : تو فلانى هستى ؟ و اسم هندى مرا گفت : گفتم : آرى ، گفت : آقايت ترا مى خواند، اجابت كن .

همراهش رهسپار شدم و او همواره مرا از اين كوچه به آن كوچه مى برد تا به خانه و باغى رسيد، حضرت را در آنجا ديدم نشسته است ، بلغت هندى فرمود: خوش آمدى ، اى فلان ! حالت چطور است ؟ و فلانى و فلانى كه از آنها جدا شدى چگونه بودند؟ تا چهل نفر شمرد و از يكان يكان آنها احوالپرسى كرد، سپس آنچه در ميان ما گذشته بود، به من خبر داد و همه اينها به لغت هندى بود، آنگاه فرمود: مى خواستى با اهل قم حج گزارى ؟ عرض كردم : آرى ، آقاى من ! فرمود: امسال با آنها حج مگزار و مراجعت كن ، و سال آينده حج گزار سپس كيسه پولى كه در مقابلش بود، پيش من انداخت و فرمود: اين را خرج كن ، و در بغداد نزد فلانى نامش را برد مرو، و به او هيچ مگو.

عامرى گويد: سپس در قم نزد ما آمد و پس از فتح و پيروزى (رسيدن بمقصود و ديدار امام عليه السلام ) بما خبر داد كه رفقاى ما از عقبه بر گشتند، و غانم بطرف خراسان رفت ، چون سال آينده شد، بحج رفت و از خراسان هديه اى براى ما فرستاد و مدتى در آنجا بود و سپس وفات يافت خدايش بيامرزد.

3-حسن بن نضر و ابو صدام و جماعتى ديگر بعد از وفات حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام درباره وجوهى كه در دست وكلاء آن حضرت بود سخن مى گفتند (كه آنها را چه بايد كرد؟) و خواستند جستجو كنند. (تا وصى آن حضرت را پيدا كنند) حسن بن نضر نزد ابى صدام آمد و گفت : من مى خواهم حج گزارم ، ابو صدام گفت : امسال را بتاءخير انداز، حسن گفت : من در خواب مى ترسم (زيرا خوابهاى پريشان مى بينم ) و ناچار بايد بروم ، آنگاه با حمد بن يعلى بن حماد وصيت كرد (درباره كارهاى شخص و امور مربوط به خانواده اش ) و پولى هم براى ناحيه وصيت كرد و به او دستور داد كه هيچ پولى بكسى ندهد، مگر با دست خودش و به دست او (يعنى حضرت صاحب الزمان عليه السلام ) بعد از آنكه او را كاملا بشناسد.

حسن گويد: چون به بغداد رسيدم ، منزلى اجاره كردم و آنجا فرود آمدم ، يكى از وكلاء نزد من آمد و مقدارى جامه و پول دينار نزد من گذاشت ، گفتم : اينها چيست ؟ گفت : همين است كه مى بينى ، بعد از او ديگرى آمد و مانند او اموال و پول آورد تا خانه پر شد، سپس احمد بن اسحاق هم هر چه نزدش بود آورد، من بفكر فرو رفته بودم كه ناگاه نامه آن آقا (صاحب الزمان ) عليه السلام به من رسيد كه : وقتى فلان مقدار از روز گذشت ، آنچه نزدت هست بياور، من هر چه داشتم برداشتم و رهسپار شدم .

ص: 233

در ميان راه دزدى راهزن با 60 نفر همراهش بودند. ولى من از آنجا گذشتم و خدا مرا از شر او نگهدارى فرمود تا به سامره رسيدم و فرود آمدم ، نامه اى به من رسيد كه هر چه همراه دارى بياور، من آنچه داشتم در سبد سردار باربرها نهادم : چون به دهليز خانه رسيدم ، مرد سياه پوستى را ديدم آنجا ايستاده است ، گفت : حسن بن نضر توئى ؟ گفتم : آرى ، گفت : وارد شو، من وارد منزل شدم و باتاقى رفتم و سبد را خالى كردم . در گوشه اتاق نان بسيارى ديدم ، بهر يك از باربرها دو گرده نان داد و آنها را بيرون كرد، آنگاه ديدم از اتاقى كه پرده اى بر آن آويخته بود، كسى مرا صدا زد و گفت : حسن بن نضر براى منتى كه خدا بر تو نهاد، (كه امام خود را شناختى و حقش را به او رساندى ) او را شكر كن و شك منما، شيطان دوست دارد كه تو شك كنى ، و دو جامه به من داد و گفت : اينها را بگير كه محتاجش خواهى شد آنها را گرفتم و بيرون آمدم . سعد گويد: حسن بن نضر برگشت و در ماه رمضان در گذشت و در آن دو جامه كفن شد.

4-محمد بن ابراهيم بن مهزيار گويد: پس از وفات حضرت ابى محمد عليه السلام (درباره جانشين ) به شك افتادم و نزد پدرم مال بسيارى (از سهم امام عليه السلام ) گرد آمده بود، آنها را برداشت و به كشتى نشست ، من هم دنبال او رفتم ، او را تب سختى گرفت و گفت : پسر جان ! مرا بر گردان كه اين بيمارى مرگست ، آنگاه گفت : درباره اين اموال از خدا بترس و به من وصيت نمود و سپس وفات كرد.

من با خود گفتم : پدر من كسى نبود كه وصيت نادرستى كند. من اين اموال را به عراق مى برم و در آنجا خانه ئى بالاى شط اجاره مى كنم و به كسى چيزى نمى گويم ، اگر موضوع برايم آشكار شد: چنانكه (در) زمان امام حسن عسكرى عليه السلام برايم واضح شد، به او مى دهم وگرنه مدتى با آنها خوش مى گذرانم .

وارد عراق شدم و منزلى بالاى شط اجاره كردم ، و چند روز آنجا بودم ، ناگاه فرستاده ئى آمد و نامه ئى همراه داشت كه : اى محمد! تو چنين و چنان اموالى را در ميان چنين و چنان ظروفى همراه دارى تا آنجا كه همه اموالى را كه همراه من بود و خودم هم به تفصيل نمى دانستم برايم شرح داد، من آنها را بفرستاده تسليم كردم و چند روز آنجا ماندم ، كسى سر به سوى من بلند نكرد (و نزد من نيامد) من اندوهگين شدم ، سپس نامه ئى به من رسيد كه : ترا به جاى پدرت منصوب ساختيم ، خدا را شكر كن .

5-ابوعبدالله نسائى گويد: چيزهائى از جانب مرزبانى حارثى (بناحيه مقدسه ) رسانيدم كه در ميان آنها دست بند طلائى بود. همه پذيرفته شد و دست بند به من رد شد و ماءمور بشكستنش شدم ، من

ص: 234

آن را شكستم در ميانش چند مثقال آهن و مس يا قلع بود، من آنها را خارج ساختم و فرستادم ، پذيرفته شد.

6-جماعتى از اهل مدينه كه از اولاد ابيطالب بودند و عقيده داشتند (براى امام حسن عسكرى عليه السلام پسر قائل بودند كه امام دوازدهم است ) و حقوق آنها در وقت معينى به ايشان مى رسيد، چون امام حسن عسكرى عليه السلام در گذشت ، دسته ئى از ايشان از عقيده فرزند داشتن امام بر گشتند سپس حقوق كسانى كه بر عقيده به فرزند داشتن امام ثابت بودند، رسيد و از ديگران بريده شد و نامشان از ميان برفت .

و الحمد لله رب العالمين .

7-مردى از اهل سواد مالى بناحيه مقدسه رسانيد پذيرفته نشد و به او گفته شد: حق پسر عموهايت كه 400 درهم است از اين مال خارج كن ، آن مرد ملكى از عموزادگانش در دست داشت كه در آن شريك بودند و او حق آنها را نگه داشته بود. چون حساب كرد، حق عموزادگانش از آن مال همان چهار صد درهم بود، آن مقدار را بيرون كرد و بقيه را فرستاد، پذيرفته شد.

8 -قاسم بن علاء گويد: خدا چند پسر به من داد و من نامه مى نوشتم (بناحيه مقدسه ) و تقاضاى دعا مى كردم ، و هيچ جوابى درباره آنها به من نمى رسيد، لذا همگى مردند، سپس چون پسرم حسن متولد شد نامه نوشتم و تقاضاى دعا كردم ، جواب آمد: باقى مى ماند و والحمدلله .

9-ابوعبدالله بن صالح گويد: سالى از سالها به بغداد رفتم و (از حضرت قائم عليه السلام ) اجازه خارج شدن خواستم ، به من اجازه نفرمود، بيست و دو روز در آنجا ماندم ، و كاروان هم به سوى نهروان (چهار فرسنگى بغداد) رفت ، تا در روز چهارشنبه به من اجازه خروج داده شد و به من گفته شد: در اين روز خارج شو، من بيرون رفتم ولى ماءيوس بودم كه بكاروان توانم رسيد، تا به نهروان رسيد، ديدم كاروان هنوز آنجا است ، باندازه اى كه شترانم را علوفه دادم ، كاروان كوچ كرد، منهم كوچ كردم و آن حضرت براى سلامتى من دعا فرموده بود، منهم بدى نديدم و الحمدلله .

10-محمد بن يوسف گويد: در نشيمنگاه هم دمل و زخمى پيدا شد (كه گويا در اين زمان فيستول نام دارد) من آن را به پزشكان نشان دادم و پولها خرج كردم ، همه گفتند: ما داروئى برايش سراغ نداريم ، نامه ئى (به حضرت قائم عليه السلام ) نوشتم و تقاضاى دعا كردم ، آن حضرت به من نوشت : (((خدا ترا لباس عافيت پوشاند و در دنيا و آخرت همراه ما دارد ))) يك هفته نگذشت كه عافيت يافتم و مثل كف دستم شد، پزشكى از رفقاى خود را ديدم و به او نشان دادم . گفت : ما براى اين داروئى سراغ نداريم (يعنى از راه معجزه بهبودى يافته است ، نه از راه دوا).

ص: 235

11-على بن حسين يمانى گويد: من در بغداد بودم كه كاروان يمن آماده حركت شد، خواستم با آنها حركت كنم ، به حضرت نامه نوشتم كه : استدعا دارم اجازه فرمائى ، جواب آمد، با آنها مرو كه رفتن با آنها براى تو خير ندارد، در كوفه بمان ، من ماندم و كاروان خارج شد، قبيله حنظله تارومارشان كرد، باز نامه نوشتم و سفر از راه آب را اجازه خواستم ، به من اجازه نفرمود، من راجع به كشتيهائى كه در آن سال از راه دريا رفته بودند پرسيدم ، معلوم شد هيچكدام سالم نرسيده است ، و جماعتى از دزدان هند كه آنها را بوارح گويند بآنها زده و اموالشان را برده بودند.

من به زيارت سامره رفتم و هنگام غروب نزد در (مقبره امامين عليهما السلام ) بودم و با كسى سخن نگفته و به هيچ كس شناسايى نداده بودم ، پس از فارغ شدن از زيارت ، در مسجد نماز مى خواندم كه خادمى آمد و گفت : برخيز، گفتم : اين هنگام به كجا؟ گفت : به منزل ، گفتم : من كيستم ؟ شايد ترا نزد ديگرى فرستاده اند. گفت : نه ، فقط نزد تو فرستاده اند. تو على بن حسين ، فرستاده جعفر بن ابراهيم هستى ، سپس مرا برد تا به خانه حسين بن احمد رساند و با او در گوشى كرد كه من نفهميدم چه گفت ، آنگاه هر چه احتياج داشتم برايم آورد، سه روز نزدش بودم و از او اجازه گرفتم كه از درون خانه زيارت كنم ، او به من اجازه فرمود، من هم شب زيارت كردم .

12-حسن بن فضل بن يزيد يمانى گويد: پدرم بخط خود نامه اى (به حضرت قائم ) نوشت و جواب آمد، سپس من هم بخط خود نامه ئى نوشتم و جواب آمد. آنگاه مردى از فقهاء هم مذهب ما نامه ئى به خط خودش نوشت و جواب نيامد، چون فكر كرديم علتش اين بود كه آن مرد قرمطى((قرامطه جماعتی بودند که در ظاهر به امامت محمد بن اسماعیل بن جعفر صادق علیه السلام قائل بودند ولی در باطن عقیده آن ها الحاد و ابطال شریعت بود زیرا بیشتر محرمات را حلال می شمردند و نماز را همان اطاعت امام می دانستند و دادن خمس را به امام زکات می نامیدند و روز را نهان داشتن اسرار و زنا را فاش کردن آن می دانستند و چون یکی از رؤسای آن ها در ابتدای کار به خط مقرمط نوشت ایشان را به قرامطه منسوب ساخته اند))شده بود.

حسن بن فضل گويد: من ائمه عراق را زيارت كردم و بطوس رفتم (براى زيارت حضرت رضا عليه السلام ) و تصميم گرفتم كه بيرون نروم ، جز اينكه امر (امامت حضرت قائم عليه السلام و پذيرفتن آن حضرت مرا) برايم روشن شود و حوائجم روا گردد، اگر چه آنقدر بمانم كه گدائى كنم ، در آن ميان دلم از ماندن تنگ شد و ترسيدم كه حج از دستم برود، روزى نزد محمد بن احمد آمدم كه از تقاضاى كمك كنم ، به من گفت : بفلان مسجد برو كه مردى بديدن تو مى آيد، من آنجا رفتم ، مردى نزدم آمد، چون مرا ديد بخنديد و گفت

ص: 236

: غم مخور كه امسال حج مى گزارى و سالما بسوى همسر و فرزندانت مراجعت خواهى كرد، من خاطر جمع شدم و دلم آرام گرفت و با خود مى گفتم اين مصداق آن (تصميم و خواست من ) است و الحمدلله .

سپس بسامره آمدم ، كيسه پولى كه در آن چند دينار بود با جامه ئى به من رسيد، اندوهگين شدم و با خود گفتم : پاداش من نزد اين مردم (يعنى ائمه ) اين است ؟! (من دعاى آنها را مى خواهم و آنها برايم مال دنيا مى فرستند و ممكن است مقصودش كمى مبلغ باشد) و نادانى ورزيدم و آن را پس دادم و نامه ئى نوشتم ، گيرنده نامه در آن باره به من اشاره ئى نكرد و چيزى نگفت ، سپس سخت پشيمان شدم و با خود گفتم : اگر دينارها به من برگشت ، بندش را باز نمى كنم و تصرفى نمى نمايم تا آنها را بپدرم برسانم كه هر چه خواهم نسبت به آنها انجام دهد، زيرا او از من داناتر است .

آنگاه نامه ئى بفرستاده اى كه كيسه پول را نزد من آورد رسيد كه : (((بدكارى كردى كه به آن مرد اطلاع ندادى كه ما گاهى با دوستان خود چنين كارى مى كنيم ، (هديه ئى اندك براى آنها مى فرستيم ) و گاهى خود آنها بعنوان تبرك چيزى از ما تقاضا مى كنند (((به من نامه رسيد كه (((خطا كردى كه احسان ما را رد كردى ، سپس چون از خدا آمرزش خواستى ، خدا ترا مى آمرزد. ولى چون تصميم و قصدت اين است كه در آنهاتصرف نكنى و در راه خرج ننمائى ، آن را از تو باز داشتيم ، (پولهارا دو باره برايت نفرستاديم ) اما جامه را ناچارى داشته باشى كه لباس احرامت سازى .

و باز راجع به دو موضوع به آن حضرت نامه ئى نوشتم و مى خواستم موضوع سوم را بنويسم . ولى خوددارى كردم ، از ترس اينكه مبادا خوشش نيايد، پس جواب آن دو موضوع رسيد با تفسير و توضيح موضوع سومى كه در دل گرفته بودم والحمدلله .

و نيز به نيشابور با جعفر بن ابراهيم نيشابورى توافق كردم كه در مسافرت همراه او هم كجاوه او باشم : چون به بغداد رسيدم ، پشيمان شدم و قرار دادم را با او پس گرفتم و در جستجوى همكجاوه ئى بر آمدم . نزد ابن وجناء رفتم و از او تقاضا كردم مركوبى به من كرايه دهد، ديدم راضى نيست ، سپس خودش نزد من آمد و گفت : من دنبال تو مى گردم ، به من گفته اند (از جانب امام عصر عليه السلام ) كه او (يعنى تو كه حسن فضلى ) همراه تو مى شود، با او خوشرفتارى كن و همكجاوه پيدا كن و مركوب كرايه كن .

13حسن بن عبدالحميد گويد: درباره حاجز (بن يزيد) بشك افتادم (كه آيا او هم از وكلاء امام عصر عليه السلام است يا نه ؟) و مالى جمع كردم و به سامره رفتم ، نامه ئى به من رسيد كه : (((درباره ما شك روا نيست و نه درباره كسى كه بامر ما جانشين ما مى شود، هر چه همراه دارى به حاجز بن يزيد رد كن.

ص: 237

14محمد بن صالح گويد: چون پدرم مرد و امر (وكالت اخذ وجوه و سهم امام عليه السلام ) به من رسيد پدرم راجع به مال غريم (سهم امام عليه السلام ) از مردم سفته هائى داشت ، من به حضرت (امام عصر عليه السلام ) نوشتم و او را آگاه ساختم ، در پاسخ نوشت . از آنها مطالبه كن و همه را بگير (بدون مسامحه از آنها بخواه ) مردم هم پرداختند، جز يك مرد كه سفته ئى به مبلغ 400 دينار داشت . نزد او رفتم و مطالبه كردم او امروز و فردا مى كرد و پسرش هم به من توهين و بى خردى مى نمود. من به پدرش شكايت كردم . پدرش گفت مگر چه شده ؟ (خوب كارى كرده ) من ريشش را مشت كردم و پايش را گرفتم و به ميان منزل كشيدم و لگد بسيارى به او زدم .

پسرش بيرون دويد و از اءهل بغداد استغاثه كرد و گفت : قمى رافضى پدرم را كشت ، جماعتى از اهل بغداد بر سر من گرد آمدند، من هم مركبم را سوار شدم و گفتم : آفرين بر شما اى اهل بغداد! عليه غريب مظلومى از ظالم جانبدارى مى كنيد؟ من اهل همدان و سنى مذهبم و اين مرد مرا به قم و مذهب رقض نسبت مى دهد تا حق مرا ببرد و مال مرا بخورد، مردم به او حمله كردند و مى خواستند به دكانش بريزند كه من آرامشان كردم . صاحب سفته مرا طلبيد و به طلاق زنش قسم خورد كه مال مرا بپردازد، من هم آنها را بيرون كردم .

شرح_مجلسى (رحمة الله علیه) از شيخ طوسى (قدس سره) نقل مى كند كه حضرت صاحب الامر عليه السلام را از باب تقيه غريم مى گفته اند و اين اصطلاح به عنوان رمز از قديم در ميان شيعه معروف بوده است . آنگاه خود مجلسى گويد: كلمه غريم ببستانكار و بدهكار هر دو اطلاق مى شود، اگر معنى اول مراد باشد، از اين جهت است كه اموال آن حضرت (سهم امام ) دست مردم است و آن حضرت بستانكار است و معنى دوم از اين نظر است كه آن حضرت مديون تعليم و تربيت مردم است و از لحاظ غيبت و پنهانيش گويا به آنها بدهى دارد.

15-بدر غلام احمد بن حسن گويد: وارد جبل شدم (قصبه ئى ميان بغداد و آذربايجان بوده ) و معتقد به امامت (حضرت صاحب الامر عليه السلام ) نبودم ولى اولاد على را بطور كلى دوست مى داشتم ، تا آنكه يزيد بن عبدالله مرد و در زمان بيماريش وصيت كرد كه اسب سمندش را با شمشير و كمربندش به مولايش (حضرت قائم عليه السلام ) بدهند. من ترسيدم اگر آن اسب را به اذكوتكين (يكى از امراء ترك خلفاء عباسى ) ندهم از او به من آزارى رسد، لذا آن اسب و شمشير و كمربند را پيش خود بهفتصد دينار قيمت كردم و به هيچكس اطلاع ندادم ، ناگاه از عراق نامه ئى به من رسيد كه : هفتصد دينارى كه بابت بهاى اسب و شمشير و كمر بند نزد تو است ، براى ما بفرست . (از اينحا به امامت آن حضرت معتقد شدم ).

ص: 238

16-مردى گويد: برايم پسرى متولد شد، به حضرت نامه نوشتم و اجازه خواستم او را در روز هفتم ختنه كنم . جواب رسيد: نكن ، او هم در روز هفتم يا هشتم مرد. آنگاه خبر مرگش را نوشتم . جواب آمد: (((به جاى او ديگرى و ديگرى به تو عطا شود كه اولى را احمد و بعد از او را جعفر نام خواهى گذاشت ))) و چنان شد كه فرمود.

و باز عازم حج گشتم و با مردم خداحافظى كردم و آماده حركت بودم كه نامه ئى آمد: (((ما اين كار را خوش نداريم ، خودت ميدانى ))) من دلتنگ و اندوهگين شدم ، به حضرت نوشتم كه : من بشنيدن و فرمان بردن از شما پا بر جا ايستاده ام ولى باز ماندن از حج اندوهگينم ، بس نامه آمد: (((دلتنگ مباش ، سال آينده حج خواهى گزارد انشاءالله .

چون سال آينده شد، نامه نوشتم و اجازه خواستم ، حضرت اجازه فرمود، سپس نوشتم : من محمد بن عباس را براى هم كجاوه بودن برگزيده ام و به ديانت وصيانت او اطمينان دارم ، جواب آمد (((اءسدى خوب رفيقى است ، اگر او مى آيد ديگرى را انتخاب مكن ))) سپس اسدى آمد و با او هم كجاوه شدم .

17-حسن بن على علوى گويد: مجروح (شيرازى ) مالى از ناحيه مقدسه نزد مرداس بن على به امانت گذاشت ، و نزد مرداس مالى هم از تميم بن حنظله (متعلق به ناحيه مقدسه ) بود، به مرداس نامه آمد: (((مال تميم را با آنچه شيرازى به تو سپرده بفرست .

18-حسن بن عيسى گويد: چون امام حسن عسكرى عليه السلام در گذشت ، مردى از اهل مصر به مكه آمد و مالى متعلق به ناحيه همراه داشت ، در آن باره اختلاف پيدا شد، بعضى از مردم گفتند: امام عسكرى بدون فرزند مرده و جانشين او همان جعفر (كذاب ) است . برخى گفتند: او فرزند بجا گذاشته ، حسن بن عيسى مردى را كه كنيه اش ابوطالب بود. همراه نامه بسامره فرستاد، او نزد جعفر آمد و از او دليل و برهان خواست جعفر گفت : اكنون حاضر نيست ، او به در خانه آمد و نامه را به اصحاب ما داد، جواب آمد كه : خدا درباره رفيقت (حسن بن عيسى ) به تو اجر دهد، او مرد و نسبت به مالى كه همراه داشت ، بمرد امينى وصيت كرد كه هر گونه لازمست (دوست دارد) رفتار كند، و از نامه او جواب داده شد (چون به مكه برگشت چنان بود كه حضرت فرموده بود).

19-على بن محمد گويد: مردى از اهل آبة مالى آورده بود كه (به ناحيه مقدسه ) رساند و يك شمشير را در آية فراموش كرده بود. آنچه همراه داشت رسانيد، حضرت به او نوشت : از شمشيرى كه فراموش كردى چه خبر؟.

ص: 239

20-حسن بن خفيف از پدرش نقل كند كه (حضرت قائم عليه السلام ) خدمتگزارانى به مدينه فرستاد (شايد غلامان خود حضرت بوده اند و براى خدمت مسجد و ضريح اعزام شده اند) و همراه آنان دو خادم بودند (كه غلام نبودند، بلكه اجير شده بودند) حضرت بخيف هم نامه نوشت كه با آنها حركت كند، چون به كوفه رسيدند، يكى از آن دو خادم شرابى مست كننده آشاميد، از كوفه بيرون نرفته بودند كه از سامره نامه آمد: خادمى كه شراب آشاميده برگردانيده و از خدمت معزول شود.

21-احمد بن حسن گويد: يزيد بن عبدالله چارپائى را بر شمشير و مالى (براى ناحيه مقدسه ) وصيت كرد، سپس بهاى چارپا و غير آن را فرستاد و شمشير را نفرستاد (نه خودش را و نه بهايش را) نامه آمد كه : همراه آنچه فرستاديد، شمشيرى بود كه به ما نرسيد يا بعبارتى نظير اين .

22-محمد بن على بن شاذان نيشابورى گويد: پانصد درهمى كه 20 درهمش كم بود (از سهم امام ) نزد من جمع شد، مرا ناگوار بود كه 500 درهمى كه 20 درهمش كمست بفرستم ، لذا 20 درهم از مال خودم روى آن گذاشتم و نزد اسدى فرستادم و ننوشتم چقدر از خودم گذاشته ام ، نامه آمد كه : پانصد درهم رسيد 20 درهمش از آن تو است .

23-حسين بن اءشعرى گويد: نامه هاى امام حسن عسكرى عليه السلام درباره اجرا امور بجنيد كشنده فارس و ابوالحسن و ديگران مى آمد، چون حضرت در گذشت ، دستور اجراء امور براى ابوالحسن و رفيقش از جانب حضرت صاحب عليه السلام تجديد شد، ولى درباره جنيد چيزى صادر نگشت ، من از آن جهت اندوهگين شدم ، سپس خبر مرگ جنيد آمد.

توضيح فارس همان پسر حاتم بن ماهويه قزوينى است كه غالى مذهب و از كذابين مشهور و بدعت گزار بوده است . و روايت شده كه امام هادى عليه السلام دستور قتل او را صادر فرمود و او را مهدورالدم دانست و براى كشنده او بهشت را ضمانت كرد، جنيد بر او دست يافت و او را بكشت .( پس توجه نما تو ای مخاطب ارجمند به این که ایام امامت امام حسن عسکری معاصر حوادث و آشوب هایی بود که در دولت عباسی با قتل متوکل ملعون شروع شده و لذا گروهی اعتقاد دارند به این که جنید بغدادی یا جنید قاتل فارس از اصحاب خاص امام دهم و یازدهم علیهم السلام و عجل فرجهم نیست و او شخص صوفی بوده که او و پیروان او مرکز خاصی برای فعالیت های خود نداشته اند و در مساجد حضور داشتند که از آن اخراج شدند و مخالفان خود را به طرز فجیعی به قتل می رسانیدند و گویند جنید بغدادی اولین کسی بود که تلاش کرد تا افکار صوفیان را با عقاید اسلامی تطبیق دهد و او و طرف دارانش منصور حلاج و عین القضات همدانی را به دلیل مخالفت با خود به فجیع ترین وضع به قتل رسانیدند پس این گونه روایات به اعتقاد نگارنده جهت تقدیس شخصیت آن ها جعل شده است)

ص: 240

24-محمد بن صالح گويد: كنيزى داشتم كه از او خوشم مى آيد، به حضرت نامه نوشتم و در امر باردار ساختن او مشورت كردم . جواب آمد: (((باردارش ساز، خدا هر چه خواهد مى كند))) با او نزديكى كردم و آبستن شد، سپس بچه را سقط كرد و خودش هم مرد.( جعلی بودن این روایت اظهرمن الشمس است به هزار و یک دلیل و واضح ترین آن این که انجام امر مباح و حلال تحصیل حاصل است و نیاز به صدور فتوی و مجوز ندارد مثل آنست که شخص سوال کند که اگر گرسنه شدم غذا بخورم یا نخورم پس شک نیست که این روایت و روایت های مثل آن به لحاظ موضوعی جعلی است)

25-على بن محمد گويد: ابن عجمى ثلث دارائى خود را براى ناحيه قرار داد و سند آن را هم نوشت ولى پيش از آنكه آن ثلث را خارج كند، مالى به پسرش ابى مقدام داد كه كسى از آن آگاه نبود، به او نامه رسيد: مالى كه براى ابى مقدام كنار گذاشتى چه شد؟.

26-على بن زياد صيمرى به حضرت نامه نوشت و تقاضاى كفنى كرد، حضرت به او نوشت تو در سال 80 بآن احتياج پيدا مى كنى ، سپس او در سال 80 مرد و حضرت چند روز پيش از وفاتش براى او كفنى فرستاد.

27-محمد بن هارون گويد: پانصد دينار از ناحيه (بابت سهم امام ) بعهده من بود، و من دست تنگ و ناراحت بودم ، با خود گفتم : من دكانهائى دارم كه آنها را به 530 دينار خريده ام . بجاى 500 دينار ناحيه مى گذارم و اين مطلب را بزبان نياورم ، حضرت به محمد بن جعفر نوشت : دكانها را از محمد بن هارون بگير به جاى 500 دينارى كه از او مى خواهيم .

28-على بن محمد گويد: جعفر (كذاب ) در ميان بردگانى كه فروخت ، دخترى را كه از اولاد جعفر بن ابيطالب بود و در خانه امام عسكرى عليه السلام تربيت مى شد، بفروخت ، يكى از علويين كسى را نزد مشترى فرستاد و او را از موضوع آن دختر آگاه ساخت ، مشترى گفت : من او را با رضايت خود پس مى دهم ، بشرط اينكه از بهائى كه داده ام چيزى كم نشود، او را بگير و برو، مرد علوى برفت و خبر را باطلاع اهل ناحيه رسانيد، اهل ناحيه 41 دينار نزد مشترى فرستادند و دستور دادند كه آن دختر را به صاحب خودش بر گرداند.

29-حسين بن حسن علوى گويد: مردى از نديمان ، روز حسنى و مرد ديگرى كه همراه او بود به او گفت : اينك كه (يعنى حضرت صاحب الزمان عليه السلام ) اموال مردم را (به عنوان سهم امام عليه السلام ) جمع مى كند و وكلائى دارد و وكلاء آن حضرت را كه در اطراف پراكنده بودند نام بردند، اين خبر به گوش عبيدالله بن سليمان وزير رسيد، وزير همت گماشت كه وكلاء را بگيرد، سلطان گفت : جستجو كنيد و به بينيد خود اين مرد كجاست ، زيرا اين كار سختى است .

ص: 241

عبيدالله بن سليمان گفت : وكلاء را مى گيريم . سليمان گفت : نه ، بلكه اشخاصى را كه نمى شناسند به عنوان جاسوس با پول نزد آنها مى فرستيم ، هر كس از آنها پولى قبول كرد، او را مى گيريم .

از حضرت نامه رسيد كه بهمه وكلاء دستور داده شود: از هيچكس چيزى نگيرند و از گرفتن سهم امام خوددارى نمايند و خود را بنادانى زنند، مردى ناشناس بعنوان جاسوسى نزد محمد بن احمد آمد و در خلوت به او گفت : مالى همراه دارم كه مى خواهم آن را برسانم ، محمد گفت : اشتباه كردى ، من از اين موضوع خبرى ندارم ، او همواره مهربانى و حيله گرى مى كرد و محمد خود را به نادانى مى زد، و نيز آنها جاسوسها را در اطراف منتشر كردند و وكلاء از گرفتن خوددارى مى كردند به واسطه دستورى كه به آنها رسيده بود.

30- (از جانب ناحيه مقدسه و حضرت صاحب الزمان عليه السلام ) نامه رسيد و از زيارت مقابر قريش (كاظمين عليه السلام ) و حائر (كربلاى معلى ) نهى شد. چون چند ماه گذشت ، وزير (يعنى ابوالفتح جعفر بن فرات ) باقطائى را خواست و به او گفت : بنى فرات و برسيها را ملاقات كن و به آنها بگو، مبادا بزيارت مقابر قريش بروند، زيرا خليفه دستور داده است ، هر كه زيارت كند، در كمينش باشند و او را بگيرند.

شرح _بنى فرات قبيه ئى هستند شيعه مذهب بيشتر آنها به مقام وزارت رسيدند، يكى از آنها همين ابوالفتح جعفر بن فرات است كه وزير مقتدر هيجدهمين خليفه عباسى بود و پس از مقتدر، وزير محمد ابن جعفر شد و برس دهى است بين كوفه و حله و گفته اند همين پيشامد سابق از موجبات غيبت كبرى شد كه در سال 329 اتفاق افتاد.

آنچه درباره دوازده امام رسيده و تصريح بامامت آنها

امام محمد تقى عليه السلام فرمود: اميرالمؤ منين همراه حسن بن على عليهما السلام مى آمد و بدست سلمان تكيه كرده بود تا وارد مسجدالحرام شد و بنشست ، مردى خوش قيافه و خوش لباس پيش آمد و به اميرالمومنين عليه السلام سلام كرد، حضرت جوابش فرمود و او بنشست آنگاه عرض كرد: يا اميرالمؤ منين سه مساءله از شما مى پرسم ، اگر جواب گفتى ، مى دانم كه آن مردم (كه بعد از پيغمبر حكومت را متصرف شدند) درباره تو مرتكب عملى شدند كه خود را محكوم ساختند و در امر دنيا و آخرت خويش آسوده و در امان نيستند و اگر جواب نگفتى مى دانم تو هم با آنها برابرى . اميرالمؤ منين عليه السلام به او فرمود: هر چه خواهى از من بپرس ، او گفت : 1 وقتى انسان مى خوابد

ص: 242

روحش كجا مى رود؟ 2 و چگونه مى شود كه انسان گاهى بياد مى آورد و گاهى فراموش مى كند؟ 3 و چگونه مى شود كه بچه انسان مانند عموها و دائيهايش مى شود؟

اميرالمؤ منين عليه السلام رو به حسن كرد و فرمود: اى ابا محمد! جوابش را بگو، امام حسن عليه السلام جوابش را فرمود، آن مرد گفت : گواهى مى دهم كه شايسته پرستشى جز خدا نيست و همواره به آن گواهى مى دهم .

و گواهى دهم كه محمد رسول خداست و همواره بدان گواهى دهم .

و گواهى دهم كه تو وصى رسول خدا هستى و بحجت او قيام كرده ئى اشاره به اميرالمؤ منين كرد و همواره بدان گواهى دهم .

و گواهى دهم كه تو وصى او و قائم بحجت او هستى اشاره به امام حسن كرد.

و گواهى دهم كه حسين بن على وصى برادرش و قائم بحجتش بعد از او است .

و گواهى دهم كه على بن الحسين پس از حسين قائم بامر امامت اوست .

و گواهى دهم كه محمد على قائم بامر امامت على بن الحسين است .

و گواهى دهم كه جعفر بن محمد قائم بامر امامت محمد است .

و گواهى دهم كه موسى (بن جعفر) قائم بامر امامت جعفر بن محمد است .

و گواهى دهم كه على بن موسى قائم بامر موسى بن جعفر است .

و گواهى دهم كه محمد بن على قائم بامر امامت على بن موسى است .

و گواهى دهم كه على بن محمد قائم بامر امامت محمد بن على است .

و گواهى دهم كه حسن بن على قائم بامر امامت على بن محمد است .

و گواهى دهم كه مردى از فرزندان حسن است كه نبايد بكنيه و نام خوانده شود، تا امرش ظاهر شود و زمين را از عدالت پر كند چنان كه از ستم پر شده باشد.

و سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد، اى اميرالمؤ منين !، سپس برخاست و برفت ، اميرالمؤ منين گفت : اى ابا محمد! دنبالش برو ببين كجا مى رود؟ حسن بن عليهما السلام بيرون آمد و فرمود: همين كه پايش را از مسجد بيرون گذاشت نفهميدم كدام جانب از زمين خدا را گرفت و برفت ، سپس خدمت اميرالمؤ

ص: 243

منين عليه السلام بازگشتم و به او خبر دادم . فرمود: اى ابا محمد! او را مى شناسى ؟ گفتم : خدا و پيغمبرش و اميرالمؤ منين داناترند، فرمود: او خضر عليه السلام است .

1 -و مانند همين روايت رابى كم و زياد محمد بن يحيى ، از محمد بن حسن صفار، از احمد بن ابى عبدالله ، از ابى هاشم نقل كرده است .

محمد بن يحيى گويد: بمحمد بن حسن گفتم : اى ابا جعفر! دلم مى خواست اين خبر از غير طريق احمد بن ابى عبدالله مى رسيد، او گفت : وى ده سال پيش از سرگردانى خود: اين حديث رابراى من نقل كرد.

شرح _احمد بن ابى عبدالله همان احمد بن خالد برقى است كه ثقات و بزرگان رواتست و كتب بسيارى داشته و تنها كتاب محاسن از او باقيمانده است ، او در كتبش از قول ضعفاء نقل مى كرده و احمد ابن محمد بن عيسى او را بدين جهت از قم اخراج كرد، ولى سپس با او آشتى كرد و از او عذر خواست ، پس مقصود از سرگردانى او يا خرافت دوران پيرى و يا زمانى است كه از قم اخراج شده بود.

2-امام صادق عليه السلام فرمايد: پدرم بجابر بن عبدالله انصارى فرمود: من با تو كارى دارم ، چه وقت برايت آسان تر است كه ترا تنها ببينم و از تو سوال كنم ؟ جابر گفت : هر وقت شما بخواهى ، پس روزى با او در خلوت نشست و به او فرمود: درباره لوحى كه آن را را در دست مادرم فاطمه عليهما السلام دختر رسول خدا صلى الله عليه وآله ديده ئى و آنچه مادرم بتو فرمود كه در آن لوح نوشته بود، به من خبر ده .

جابر گفت : خدا را گواه مى گيرم كه من در زمان حيات رسول خدا صلى الله عليه وآله خدمت مادرت فاطمه عليهما السلام رفتم و او را بولادت حسين عليه السلام تبريك گفتم ، در دستش لوح سبزى ديدم كه گمان كردم از زمرد است و مكتوبى سفيد در آن ديدم كه چون رنگ خورشيد (درخشان ) بود.

به او عرض كردم : دختر پيغمبر! پدر و مادرم قربانت ، اين لوح چيست ؟ فرمود: لوحى است كه خدا آن را برسولش صلى الله عليه و آله اهدا فرمود، اسم پدرم و اسم شوهرم و اسم دو پسرم و اسم اوصياء از فرزندانم در آن نوشته است و پدرم آن را به عنوان مژدگانى به من عطا فرموده .

جابر گويد: سپس مادرت فاطمه عليهاالسلام آن را به من داد. من آن را خواندم و رونويسى كردم پدرم به او گفت : اى جابر! آن را بر من عرضه مى دارى ؟ عرض كرد: آرى . آنگاه پدرم همراه جابر به منزل او رفت ، جابر ورق صحيفه اى بيرون آورد. پدرم فرمود: اى جابر، تو در نوشته ات نگاه كن تا من برايت بخوانم ، جابر در

ص: 244

نسخه خود نگريست و پدرم قرائت كرد، حتى حرفى با حرفى اختلاف نداشت . آنگاه جابر گفت : خدا را گواه مى گيرم كه اينگونه در آن لوح نوشته ديدم :

بسم الله الرحمن الرحيم

اين نامه از جانب خداوند عزيز حكيم است براى محمد پيغمبر او، و نور و سفير و دربان (واسطه ميان خالق و مخلوق ) و دليل او، كه روح الامين (جبرئيل ) از نزد پروردگار جهان بر او نازل شود.

اى محمدا سماء مرا(ائمه و اوصيائت را از مجلسى (رحمة الله علیه) ) بزرگ شمار و نعمتهاى مرا سپاسگزار و الطاف مرا انكار مدار.

همانا منم خدائى كه جز من شايان پرستش نيست ، منم شكننده جباران و دولت رساننده بمظلومان و جزا دهنده روز رستاخيز، همانا منم خدائى كه ، جز من شايان پرستشى نيست ، هر كه جز فضل مرا اميدوار باشد (به اين كه خود را مستحق ثواب من داند) و از غير عدالت من بترسد، (به اين كه كيفر مرا ستم انگارد) او را عذابى كنم كه هيچ يك از جهانيان را نكرده باشم ، پس تنها مرا پرستش كن و تنها بر من توكل نما.

من هيچ پيغمبرى را مبعوث نساختم كه دورانش كامل شود و مدتش تمام گردد، جز اينكه براى او وصى و جانشينى مقرر كردم ، و من ترا بر پيغمبر برترى دادم و وصى ترا بر اوصياء ديگر، و ترا بدو شيرزاده و دو نوه ات حسن و حسين گرامى داشتم ، و حسن را بعد از سپرى شدن روزگار پدرش كانون علم خود قرار دادم و حسين را خزانه دار وحى خود ساختم و او را بشهادت گرامى داشتم و پايان كارش را بسعادت رسانيدم ، او برترين شهداست و مقامش از همه آنها عالى تر است . كلمه تامه (معارف و حجج ) خود را همراه او و حجت رساى خود (براهين قطعى امامت ) را نزد او قرار دادم ، بسبب عترت ((فرزندان و اخص اقارب مردیا اهل بیت قریبیا خویشان او از اقارب باشند یا از اباعدمنتهی الارب)) او پاداش و كيفر دهم .

نخستين آنها سرور عابدان و زينت اولياء گذشته من است .

و پسر او كه مانند جد محمود (پسنديده ) خود محمد است ، او شكافنده علم من و كانون حكمت من است .

و جعفر است كه شك كنندگان درباره او هلاك مى شوند، هر كه او را نپذيرد (خود او را بامامت نپذيرد يا سخنش را باطاعت ) مرا نپذيرفته . سخن و وعده پا بر جاى من است كه : مقام جعفر را گرامى دارم و او را نسبت به پيروان و ياران و دوستانش مسرور سازم .

ص: 245

پس از او موسى است كه (در زمان او) آشوبى سخت و گيج كننده فرا گيرد، زيرا رشته وجوب اطاعت من منقطع نگردد و حجت من پنهان نشود و همانا اولياء من با جامى سرشار سيراب شوند. هر كس يكى از آنها را انكار كند، نعمت مرا انكار كرده و آنكه يك آيه از كتاب مرا تغيير دهد، بر من دروغ بسته است .

پس از گذشتن دوران بنده و دوست و برگزيده ام موسى ، واى بر دروغ بندان و منكرين على (امام هشتم عليه السلام ) و دوست و ياور من و كسى كه بارهاى سنگين نبوت را بدوش او گذارم و بوسيله انجام دادن آنها امتحانش كنم (گويا اشاره بپذيرفتن امر دشوار ولايت عهديست ) او را مردى پليد و گردنكش (ماءمون ) مى كشد و در شهرى كه (طوس ) بنده صالح (ذوالقرنين ) آن را ساخته است ، پهلوى بدترين مخلوقم (هارون ) بخاك سپرده مى شود، فرمان و وعده من ثابت شده كه :

او را بوجود پسرش و جانشين و وارث علمش محمد مسرور سازم ، او كانون علم من و محل راز من و حجت من بر خلقم مى باشد، هر بنده ئى به او ايمان آورد، بهشت را جايگاهش سازم و شفاعت او را نسبت به هفتاد تن از خاندانش كه همگى سزاوار دوزخ باشند بپذيدم .

و عاقبت كار پسرش على را كه دوست و ياور من و گواه در ميان مخلوق من و امين وحى من است بسعادت رسانم .

از او بوجود آورم دعوت كننده بسوى را هم و خزانه دار علمم حسن عليه السلام ) را.

و اين رشته را بوجود پسر او (((م ،ح ،م ،د))) كه رحمت براى جهانياست كامل كنم ، او كمال موسى و رونق عيسى و صبر ايوب دارد. در زمان (غيبت ) او دوستانم خوار گردند و (ستمگران ) سرهاى آنها را براى يكديگر هديه فرستند، چنانكه سرهاى ترك و ديلم (كفار) را به هديه فرستند، ايشان را بكشند و بسوزانند، و آنها ترسان و بيمناك و هراسان باشند، زمين از خونشان رنگين گردد و ناله و واويلا در ميان زنانشان بلند شود، آنها دوستان حقيقى منند. بوسيله آنها هر آشوب سخت و تاريك را بزداييم و از بركت آنها شبهات و مصيبات و زنجيرها را بردارم ، درودها و رحمت پروردگارشان بر آنها باد، و تنها ايشانند، هدايت شدگان .

عبدالرحمن بن سالم گويد: ابوبصير گفت : اگر در دوران عمرت جز اين حديث نشنيدى باشى ، ترا كفايت كند، پس آن را از نااهلش پنهان دار.

4-سليم بن قيس گويد: شنيدم عبدالله بن جعفر طيار گفت : من و حسن و حسين و عبدالله بن عباس و عمربن ام سلمه و اسامة بن يزيد معاويه بوديم كه ميان من و معاويه سخن در گرفت .

من به معاويه گفتم : من از رسول خدا صلى الله عليه وآله شنيدم كه مى فرمود: من نسبت به مؤ منين از خود آنها اولى هستم ، سپس برادرم على بن ابيطالب نسبت به مؤ منين از خودشان اولى است و چون

ص: 246

على عليه السلام شهيد شد حسن بن على نسبت به مؤ منين از خودشان اولى است ، آنگاه پس از او پسرم حسين نسبت به مؤ منين از خودشان اولى است و چون شهيد شود، پسرش على بن الحسين نسبت به مؤ منين از خودشان اولى است ، اى على ! (بن ابيطالب ) تو او را درك مى كنى ، سپس پسرش محمد بن على ، بمؤ منين از خودشان اولى است ، واى حسين ! تو او را درك مى كنى .

سپس تو دوازده امام را كامل مى كنى ، مقصود 9 امام از فرزندان حسين است عبدالله بن جعفر گويد: من از حسن و حسين عبدالله بن عباس و عمر بن ام سلمه و اسامه بن يزيد (كه در محضر معاويه حاضر بودند) گواهى خواستم ، آنها نزد معاويه بسخن من گواهى دادند.

سليم گويد: و من هم اين حديث را از سلمان و ابوذر و مقداد شنيدم و آنها گفتند: ما اين حديث را از رسول خدا صلى الله عليه وآله و سلم شنيده ايم .

5-ابى الطفيل گويد: روزى كه ابوبكر مرد، من سر جنازه اش حاضر بودم ، و زمانى كه با عمر بيعت كردند حضور داشتم ، كه على (بن ابيطالب عليه السلام ) گوشه ئى نشسته بود، جوانى يهودى ، خوش صورت زيبا، نيكو لباس كه از اولاد هارون (وصى موسى ) بود، وارد شد و بالاى سر عمر ايستاد و گفت : يا اميرالمؤ منين ! توئى دانشمندترين اين امت بكتابشان و امر نبوت پيغمبرشان ؟ عمر سرش را پائين انداخت .

يهودى با تو هستم و سخنش را تكرار كرد.

عمر چرا اين سوال را مى كنى ؟

يهودى نزد تو آمده ام تا براى خود راهى بجويم ، زيرا در دينم بشك افتاده ام .

عمر دامن اين جوان را بگير.

يهودى اين جوان كيست ؟

عمر او على بن ابيطالب ، پسر عموى رسول خدا صلى الله عليه وآله است . او پدر حسن و حسين دو فرزند رسول خدا صلى الله عليه وآله است : او شوهر فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه وآله است .

يهودى متوجه على عليه السلام شد و گفت : تو چنين هستى ؟ فرمود: آرى .

يهودى من مى خواهم از تو سه مساءله و سه مساءله و يك مساءله بپرسم .

على عليه السلام ، لبخندى بدون حقيقت زد و فرمود: چرا نگفتى هفت مساءله ؟

ص: 247

يهودى براى اينكه سه مساله خواهم پرسيد، اگر جواب گفتى ، دنباله آنها را مى پرسم و اگر جواب آنها را ندانستى ، مى دانم كه در ميان شما دانشمندى نيست .

على عليه السلام من از تو مى پرسم بحق خدائى كه پرستش مى كنى ، اگر هر چه خواهى جوابت گويم ، دينت را رها مى كنى و بدين من مى گرائى ؟

يهودى جز براى اين نيامده ام .

على عليه السلام پس بپرس .

يهودى به من بگو: اولين قطره خونى كه بر روى زمين چكيد چه خونى بود، و نخستين چشمه ئى كه بر روى زمين جارى گشت كدام چشمه بود؟ و اولين چيزى كه در روى زمين بجنبش آمد چه بود؟

اميرالمؤ منين عليه السلام جوابش فرمود: يهودى گفت : سه مساله ديگر را بگو:

به من بگو: محمد چند امام عادل (به عنوان وصى و جانشين ) دارد؟ و او در كدام بهشت است ، و چه اشخاصى همراه او در آن بهشت سكونت دارند؟

على عليه السلام اى هارون ! محمد دوازده امام عادل دارد كه هر كه ايشان را واگذارد و رها كند، بآنها زيانى نرسد و آنها از مخالفت مخالفين وحشت نكنند و در امر دين از كوههاى پا بر جاى روى زمين استوارند و محل سكونت محمد در بهشت خود او است و همراهيان او همين دوازده امام عادل باشند.

يهودى راست گفتى ، به خدائى كه جز او شايان پرستشى نيست ، من اينها رادر كتب پدرم هارون ديده ام كه با دست خود نوشته و عمويم موسى عليه السلام املا كرده ، سپس گفت : آن يك مساله را بگو، به من بگو جانشين محمد چند سال پس از او زندگى مى كند و آيا خودش مى ميرد يا او را مى كشند؟

على عليه السلام اى هارونى او بعد از پيغمبر 30 سال زندگى مى كند بدون يك روز كم و زياد ((مجلسی ره در تطبیق این جمله روایت با تاریخ وفات پیغمبر و علی علیهما السلام 4 وجه بیان کرده که یکی از آن ها این است که 30 سال بنا بر اصطلاح عرفی و تخمین است و سپس فرماید از آنچه خدا معین کرده 1 روز پس و پیش نیفتد))سپس ضربتى باينجا يعنى بتاركش برسد و اين ريشش از خون اين تارك رنگين شود.

راوى گويد: هارونى فرياد كشيد و كستى ((کاستی به ضم کاف رشته ای است که یهودیان به عنوان شعار مخصوص خود به جای زنار نصاری بر کمر ببندند خاقانی گوید ریسمان سبحه بگستند و کستی بافتند یعنی رشته تسبیح را پاره کردند و شعار یهود را به کمر بستند)) خود را بريد و مى گفت : گواهى دهم كه شايسته

ص: 248

پرستشى جز خداى يگانه بى شريك نيست و گواهى دهم كه محمد بنده و رسول اوست و تو وصى او هستى ، شايسته آنست كه تو برترى داشته باشى و بر تو برترى نگيرند و ترا تعظيم كنند و ضعيف نشمارند.

سپس على عليه السلام او را به منزل خود برد و معالم دين را به او آموخت .

6-ابوحمزه گويد: شنيدم على بن الحسين عليهماالسلام مى فرمود: همانا خدا محمد و على و يازده فرزند او را از نور عظمت خود آفريد و سپس ايشان را بصورت اشباح (كالبد و سياهى كه از دور نمايانست ) در پرتو نور خود بپا داشت ، او را عبادت مى كردند. پيش از آفرينش مخلوق ، خدا را تسبيح و تقديس مى نمودند ايشان ائمه عليهماالسلام از فرزندان رسول خدا صلى الله عليه وآله اند.

7-زراره گويد شنيدم : امام باقر عليه السلام مى فرمود: دوازده امام از آل محمد عليهماالسلام همگى محدثند ((راجع به محدث به حدیث 699 رجوع شود) و از فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله و از فرزندان على باشند، و پيغمبر و على عليهماالسلام دو پدرند.

على بن راشد كه برادر مادرى على بن الحسين (زين العابدين عليهما السلام ) است اين مطلب را انكار كرد، امام باقر عليه السلام فرياد كشيد و فرمود: همانا پسر مادر تو (زين العابدين عليه السلام ) يكى از آنهاست .

8 -ابوسعيد خدرى گويد: زمانى كه ابوبكر مرد و عمر جانشين او شد، من حاضر بودم كه مردى از بزرگان يهود مدينه نزد عمر آمد، و يهوديان مدينه معنقد بودند كه دانشمندترين مردم زمان خود است ، تا نزديك عمر رسيد گفت : اى عمر! من نزد تو آمده ام و مى خواهم مسلمان شوم . اگر هر چه پرسيدم جواب گفتى ، مى دانم تو دانشمندترين اصحاب محمد نسبت بقرآن و سنت و آن مى خواهم از تو بپرسم هستى .

عمر من چنين نيستم ، ولى ترا رهبرى مى كنم به كسى كه دانشمندترين امت است نسبت بقرآن و سنت و آنچه از او بپرسى و او اين مرد است آنگاه اشاره به على عليه السلام كرد.

يهودى اگر چنين است كه مى گوئى چرا مردم با تو بيعت كنند، در صورتى كه او دانشمندترين شما باشد؟.

عمر به او درشتى و سرزنش كرد. يهودى بجانب على عليه السلام رفت و گفت : تو چنانى كه عمر گفت ؟ فرمود: عمر چه گفت ؟ يهودى گزارش را بيان كرد و گفت : اگر تو چنانى كه او گويد: من مطالبى از تو مى پرسم تا بدانم اگر كسى از شما آنها را بداند، شما كه ادعا مى كنيد، بهترين و داناترين امتها هستيد راست مى گوئيد، به علاوه خودم هم در دين شما كه اسلامست وارد مى شوم .

ص: 249

اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: من چنانم كه عمر بتو گفت ، هر چه خواهى بپرس ، به تو جواب مى گويم انشاءالله .

يهودى سه مساله و سه مساله و يك مساله را به من خبر ده .

على عليه السلام اى يهودى ! چرا نگفتى هفت مساله را به من خبر ده !

يهودى براى اينكه اگر سه مساله را جواب گفتى بقيه را مى پرسم و گرنه خوددارى مى كنم ، و اگر هفت مساله را جواب گفتى ، مى دانم دانشمندترين و برترين مردم روى زمينى و نسبت به مردم از خودشان اولاهستى .

على عليه السلام اى يهودى ! هر چه خواهى بپرس .

يهودى به من خبر ده از نخستين سنگى كه روى زمين نهاده شد و نخستين درختى كه در زمين كاشته شد و نخستين چشمه اى كه روى زمين جوشيد.

اميرالمؤ منين عليه السلام به او پاسخ داد.

يهودى به من بگو اين امت چند امام دارد؟ و پيغمبر شما منزلش در كجاى بهشت است . و به من بگو همراهان او در بهشت كيانند؟.

اميرالمؤ منين عليه السلام اين امت دوازده امام هادى از نسل پيغمبرش دارد و آنها از نژاد من هستند و اما منزل پيغمبر ما در بهترين و شريفترين مقام بهشت بنام جنت عدن است و اما همراهيان او در آن منزل ، همين دوازده تن از نسل او باشند با مادرشان و جده آنها و مادر مادر آنها (خديجه عليهما السلام ) و اولاد ايشان ، كسى ديگر از ايشان در آن منزل شركت ندارد.

9-جابر بن عبدالله انصارى گويد: خدمت فاطمه عليهما السلام رسيدم ، در برابرش لوحى بود كه نامهاى اوصياء از فرزندان او در آن بود، من شمردم ، دوازده نفر بودند، آخر آنها قائم عليه السلام بود. سه محمد در ميان آنها بود سه على .

توضیح_اين روايت را صدوق در كتاب اكمال الدين و عيون و من لايحضره الفقيه نقل كرده و نيز شيخ طوسى در كتاب غيبت به همين سند از جابر نقل نموده است و در همه آنها (((چهار على ))) ذكر شده است ، پس در اينجا كه سه على نقل شده از اشتباهات نساخ است و ممكن است مقصود، امامان از فرزندان فاطمه عليهماالسلام باشند و شوهرش را شامل نشود مرآت العقول .

ص: 250

10-امام باقر عليه السلام فرمود: همانا خدا محمد صلى الله عليه وآله را به سوى جن و انس ارسال فرمود و پس از او 12 وصى قرار داد كه برخى از ايشان گذشته و برخى باقى مانده اند و نسبت به هر وصيى سنت و روش خاصى جارى شد (چنانچه امام حسن صلح فرمود و امام حسين جنگيد و امام صادق عليهم السلام نشر علم فرمود) و اوصيائى كه بعد از محمد صلى الله عليه و آله مى باشند بروش اوصياء عيسى هستند (از لحاظ شماره يا ستم ديدن از دشمنان ) و دوازده نفرند و اميرالمؤ منين عليه السلام روش مسيح را دارد (يعنى پيروان على عليه السلام مانند پيروان مسيح سه دسته شدند، برخى او را جدا دانستند و پرستيدند و برخى او را خطاكار و كافر پنداشتند و برخى به عقيده حق پا برجا بودند و بامامتش قائل شدند، و يا تشبيه آن حضرت بمسيح از نظر زهد و عبادت و پوشاك و خوراك زبر و خشن است ).

11-ابو جعفر ثانى (امام جواد) عليه السلام فرمود: اميرالمؤ منين عليه السلام بابن عباس فرمود همانا شب قدر در هر سالى هست و در آن شب امر (سرنوشت و قضا و قدر) آنسال فرود مى آيد و براى آن امر سرپرستانى است بعد از رسول خدا صلى الله عليه وآله . ابن عباس گفت : آنها كيانند؟ فرمود: من هستم و يازده تن از فرزندان صلبى من كه امامان محدث باشند.

12-رسول خدا صلى الله عليه وآله باصحابش فرمود: بشب قدر ايمان آوريد كه آن مخصوص على بن ابيطالب و يازده فرزند او مى باشد بعد از من .

13-روزى اميرالمؤ منين عليه السلام به ابوكر فرمود: (((كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند مرده گمان مكن ، بلكه زنده هستند و نزد پروردگار خود روزى مى برند 169 سوره 3 ))) و من گواهى مى دهم كه محمد رسول خدا صلى الله عليه وآله شهيد از دنيا رفت ، و به خدا نزد تو مى آيد، چون نزد تو آمد يقين كن ، زيرا شيطان نتواند خود را بصورت او جا زند.

سپس على عليه السلام دست ابوبكر را گرفت و پيغمبر صلى الله عليه وآله را به او نشان داد، پيغمبر صلى الله عليه وآله به ابوبكر فرمود: (((به على و يازده فرزند او ايمان آور، آنها (در وجوب اطاعت ) مانند منند، بجز مقام نبوت و از آنچه در دست گرفته ئى (خلافت مسلمين ) پيش خدا توبه كن ، زيرا ترا در آن حقى نيست ، سپس برفت و ديگر ديده نشد.

14-امام باقر عليه السلام مى فرمود: دوازده امام از آل محمد همگى محدث و اولاد پيغمبر صلى الله عليه وآله و على بن ابيطالب عليه السلام اند. پس پيغمبر صلى الله عليه وآله و على عليه السلام دو پدرند.

ص: 251

15-امام باقر عليه السلام فرمود: بعد از حسين بن على عليهماالسلام 9 امام مى باشد و نهمى آنها امام قائم عليه السلام است .

16-امام باقر عليه السلام فرمود: ما دوازده امام هستيم ، از جمله آنها حسن و حسين است و امامان از فرزندان حسين عليه السلام .

17-رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: من و دوازده تن از فرزندانم و تو اى على (يعنى يازده فرزندم با تو كه 12 تن مى شويد) بند و قفل زمين هستيم ، يعنى ميخها و كوههاى زمين . بسبب ما خدا زمين را ميخ كوبيده تا اهلش را فرو نبرد، چون دوازدهمين فرزندم از دنيا برود، زمين اهلش را فرو برد و مهلت داده نشوند (بسوى آنها ننگرند).

18-رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: از فرزندان من دوازده نفرند كه نقيب (شناسنده و سرپرست ) و نجيب (اصيل و خوش گوهر) و محدث و مفهم مى باشند، آخرين آنها قائم بحق است ، كه زمين را از عدالت پر كند چنانكه از ستم پر شده باشد.

19-كرام گويد: من پيش خود سوگند ياد كردم كه هرگز در روز غذا نخورم (يعنى روزه بگيرم ) تا قائم آل محمد قيام كند. پس خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و عرض كردم : مردى از شيعيان شما براى خود بگردن گرفته كه هرگز در روز غذا نخورد تا قائم آل محمد قيام كند.

فرمود: اى كرام ! بنابراين بايد روزه بگيرى ولى دو روز عيد (فطر و قربان ) و سه روز تشريق (11 و 12 و ذيحجه ايام حج گزارى ) و زمانى كه مسافر و بيمار هستى روزه نگير، زيرا چون حسين عليه السلام كشته شد: آسمانها و زمين و هر چه بر آنهاست با فرشتگان ناليدند و گفتند، پروردگارا! بما اجازه بده خلق را هلاك كنيم و از صفحه زمين براندازيم ، براى آنكه حرمت ترا حلال شمردند و برگزيده ترا كشتند.

خدا بآنها وحى فرستاد كه : اى فرشتگانم و اى آسمان و زمينم ! آرام گيريد، سپس يك پرده از پرده ها را عقب زد، پشت آن پرده محمد و دوازده وصى او بود، آنگاه دست فلان قائم ميان آنها (امام عصر عليه السلام ) را گرفت و فرمود: اى فرشتگانم ؛ و اى آسمانها و زمينم ؛ بسبب اين انتقام مى گيريم (از اين ) اين جمله را سه بار فرمود .(پس نگارنده گوید که ان شاءالله دعای آن شخص مستجاب است به حضور در اصحاب رجعت و برخاستن و زنده شدن و شرکت در قیام جهانی حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف )

20-سماعة بن مهران گويد: من و ابو بصير و محمد بن عمران آزاد شده حضرت ابى جعفر عليه السلام در منزلش بمكه بوديم ، محمد بن عمران گفت : شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: ما دوازده تن محدثيم . سپس ابوبصير گفت : تو از امام صادق عليه السلام شنيده اى و

ص: 252

يكبار يا دو بار او را سوگند داد كه آيا شنيده است ؟ (او گفت شنيده ام ) سپس ابو بصير گفت : ولى من اين سخن را از امام باقر عليه السلام شنيده ام .

هرگاه درباره كسى چيزى گويند كه او نداشته باشد و فرزند يا فرزند زاده اوداشته باشند، همانست كه درباره او گفته شده

1 -ابوبصير گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: خداى تعالى به عمران (پدرم مريم مادر عيسى عليه السلام ) وحى كرد كه من به تو پسرى مى بخشم ، سالم و مبارك كه به اذن خدا كور مادر زاد و پيس را درمان كند و مردگان را زنده كند و پيغمبر بنى اسرائيلش قرار دهم ، عمران اين مطلب را به همسرش حنة كه مادر مريم است گزارش داد، چون به مريم حامله گشت ، فكر مى كرد كه حملش پسر است ، چون او را زائيد (و ديد دختر است ) گفت : پروردگارا! (((من دختر زائيدم و پسر مانند دختر نيست ))) يعنى دختر كه پيغمبر نمى شود. خداى عزوجل (درباره او) مى فرمايد: خدا به آنچه او زائيده داناتر است ، سپس چون خداى تعالى عيسى را به مريم بخشيد، او همان پيغمبرى بود كه به عمران بشارت داده شده بود و به او وعده كرده بودند.

پس هرگاه ما درباره مردى از خاندان خود چيزى گفتيم . و در فرزند يا فرزند زاده او پيدا شد آن را انكار مى كنيد.

شرح_حاصل مقصود اين روايت و بلكه مقصود مرحوم كلينى از انعقاد اين باب اين است كه : گاهى مصالح عاليه اقتضا مى كند كه انبياء و ائمه عليهم السلام سخنى از راه تبريه و مجاز اظهار دارند و يا از امور بدائيه به مردم خبرى دهند، سپس براى مردم خلاف آنچه از ظاهر لفظ شنيده اند هويدا شود، در اين صورت نبايد آن سخن را حمل به دروغ نمود، زيرا آگاهى صالح عظيمه اقتضاى توريه و بدا مى كند، چنانچه در باب بدا و سؤ ال از امام ذكر شد و يكى از آن امورى كه اقتضاى توريه يا بدا دارد، قيام و ظهور امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف است كه به واسطه علتى كه در حديث 937 ذكر شد و توضيحى كه در آنجا بيان كرديم صلاح نيست كه شيعيان زمان ظهور و قيام آن حضرت را بدانند، بلكه از روايات استفاده مى شود كه تعيين امام قائم عليه السلام از ميان ائمه عليهم السلام هم براى شيعيان صدر اول صلاح نبوده است تا شيعيان زمان امام باقر و صادق عليهما السلام ، به اميد اين كه امام قائم عليه السلام فرزند اين امام است و آنها دركش خواهند كرد، ماءيوس و نااميد نشوند و انتظار فرج داشته باشند و در شدائد و مصيبات شكيبائى و بردبارى ورزند زيرا مى دانند كه امام قائم عليه السلام تقيه نمى كند، شمشير مى كشد، حق را مى گيرد، مؤ منين را عزيز و منافقين را ذليل مى كند.

ص: 253

بنابر اين اگر امام صادق عليه السلام بفرمايد: فرزند من امام قائم عليه السلام است ، مقصود حضرت اين است كه فرزند هفتم من قائم به شمشير است ، ولى شيعه گمان مى كند كه فرزند اول آن حضرت قائم به شمشير است از اين رو صبر مى كند و انتظار فرج مى كشد و افسرده و كسل نمى شود، سپس چون ديد فرزند آن حضرت قيام به شمشير نكرد، نبايد وعده امامش را حمل به دروغ كند، به جهت احتمال توريه و بدا چنانچه اين گونه وعده از خداى تعالى نسبت به عمران داده شد، بشرحى كه در روايت بيان گرديد.

2-امام صادق عليه السلام فرمود: هرگاه درباره مردى سخنى گوئيم و در او نباشد و در فرزند يا نوه او باشد، انكار نكنيد، زيرا خداى تعالى هر چه خواهد مى كند.

3-امام صادق عليه السلام مى فرمود: گاهى انسان با صفت عدالت يا ستم سنجيده مى شود و به آن سنجش نسبتش مى دهند، در صورتى كه خودش آن صفت را دارا نيست ، بلكه پسرش يا پسر پسرش بعد از او داراى آن صفت مى باشد، پس او همان است (كه آن صفت درباره اش گفته شده).

همه امامان عليهم السلام به امر خداى تعالى قائم و بسويش رهبرند

1-حكم بن ابى نعيم گويد: در مدينه خدمت امام باقر عليه السلام رسيدم و عرض كردم : من بين ركن و مقام (خانه كعبه ) نذر كرده و به عهده گرفته ام كه اگر شما را ملاقات كنم ، از مدينه بيرون نروم تا زمانى كه بدانم شما قائم آل محمد هستى يا نه . حضرت هيچ پاسخى به من نفرمود: من 30 روز در مدينه بودم ، سپس در بين راهى به من برخورد و فرمود: اى حكم ! تو هنوز اين جائى ؟ گفتم آرى ، من نذرى كه كرده ام به شما عرض كردم و شما مرا امر و نهى ننموده و پاسخى نفرمودى .

فرمود: فردا صبح زود منزل من بيا. فردا خدمتش رفتم ، فرمود: مطلبت را بپرس .

عرض كردم : من به اين ركن و مقام نظر كرده و روزه و صدقه ئى براى خدا به عهده گرفته ام كه اگر شما را ملاقات كردم از مدينه بيرون نروم ، جز آنكه بدانم شما قائم آل محمد هستى يا نه ؟ اگر شما هستى ملازم خدمتت باشم و اگر نيستى ، در روى زمين بگردم و در طلب معاش برآيم . فرمود: اى حكم ! همه ما قائم به امر خدا هستيم . عرض كردم : شما مهدى هستى ؛ فرمود: همه ما به سوى خدا هدايت مى كنيم .

عرض كردم : شما صاحب شمشيرى : فرمود همه ما صاحب شمشر و وارث شمشيريم (شمشير پيغمبر به ما به ارث رسيده و همراه ماست ).

عرض كردم : شما هستى آنكه دشمنان خدا را مى كشى و دوستان خدا به وسيله شما عزيز مى شوند و دين خدا آشكار مى گردد؟ فرمود: اى حكم ! چگونه من او باشم ، در صورتى كه به 45 سالگى رسيده ام ؟ و حال آنكه صاحب اين امر (كه تو مى پرسى ) از من به دوران شير خوارگى نزديكتر و هنگام سوارى چالاك تر است ،

ص: 254

(چنانچه در روايت است كه حضرت قائم عليه السلام در زمان ظهورش به صورت جوان 30 ساله و قوى و نيرومند باشد). (مقصود راوی آن بود که بداند امام آن وعده داده شده خداست که جهان را به ارثیت صالحین داده و جهان را از عدل و داد پر می نماید پس از آنکه از ظلم و جور مشمول شده باشد که امام او را پاسخ داد یعنی آن مهدی کسی است که به محض ظهور وعده های خداوند را جامه عمل بپوشد اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و فرجنا بهم آمین یا رب العالمین )

2-ابو خديجه از امام صادق عليه السلام راجع به امام قائم عليه السلام پرسيد، حضرت محمد: همه ما قائم به امر خدائيم : يكى پس از ديگرى تا زمانى كه صاحب شمشير بيايد، چون صاحب شمشير آمد، امر و دستورى غير از آنچه بوده مى آورد (پدرانش ماءمور بتقيه و صبر بوده و او ماءمور به جهاد و برانداختن ظلم است ).

3-عبدالله بن سنان گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : مقصود از اين آيه چيست ؟ (((روزى كه هر مردمى را به امامشان خوانيم 28 سوره 17 ))) فرمود: مقصود امامى است كه در ميان آنهاست و او قائم اهل زمان خود است .

صله به امام عليه السلام

1-امام صادق عليه السلام فرمود: كسى كه معتقد باشد كه امام به آنچه در دست مردم است احتياج دارد كافر است . بلكه مردم نيازمندند كه امام (خمس و سهم و ساير وجوه را) از آنها بپذيرد، خداى عزوجل فرمايد: (((از اموال آنها زكوة بگير تا آنها را به وسيله آن پاك و بى آلايش سازى 104 سوره 9))).

2-امام صادق عليه السلام مى فرمود: كارى نزد خدا محبوب تر از رسانيدن در اهم به امام نيست . همانا خدا درهم امام را در بهشت مانند كوه احد قرار مى دهد (يعنى ثواب آن را از اعمال خير ديگر بزرگتر و بيشتر مى دهد، و اين تشبيه معقول به محسوس است و يا مقصود اين است كه دادن يك درهم به امام مانند دادن در اهمى به اندازه كوه احد است به ديگران ) خداى تعالى در كتابش مى فرمايد (((كيست كه به خدا وامى نيكو دهد تا خدا وام او را بسيار چند برابر سازد 244 سوره 2))) امام فرمود: به خداى اين وام خصوص صله امام است .

3-امام صادق عليه السلام فرمود: خدا كه آنچه را در دست مخلوقش هست بقرض خواسته ، براى احتياجش به آن نبوده ، و هر حقى كه خدا دارد، از آن ولى او است .

شرح ­كلمه خلقه فرمود و الناس و بنى آدم و امثال آن نفرمود تا اشاره كند كه دارندگان اموال ، آفريده و مملوك خود وام خواهند مى باشند، پس دريغ و مضايقه سزاوار نيست و نيز دليل است كه اصل مطلب كه عدم

ص: 255

احتياج خدا باشد به وام بندگان و نيز كلمه مافى اءيديهم براى همين منظور آمده است زيرا اشاره دارد بر اينكه اين اموال تنها براى منافع و مصالح آنها به طور موقت در اختيارشان گذاشته شده و چون مردند، از آنها به ديگرى منتقل مى شود و مالك حقيقى اموال همان خدائى است كه اكنون قرض خواهى مى كند، پس عدم احتياج او مسلم است . ولى اگر اءموالهم ، در اهمهم ، عطاياهم و امثال اين عبارت را مى فرمود اين نكته از آن استفاده نمى شد.

4-اسحاق بن عمار گويد: از موسى بن جعفر عليه السلام راجع به قول خداى عزوجل (((كيست كه به خدا وامى نيكو دهد تا برايش چند برابر كند و او را مزدى ارجمند است 11 سوره 57 ))) پرسيدم فرمود: درباره صله به امام نازل شده است .

5-حسن بن مياح گويد: امام صادق عليه السلام به من فرمود: اى مياح : يك درهم كه به امام برسد، از كوه احد سنگين تر است ،

6-امام صادق عليه السلام فرمود: يك درهم كه به امام برسد. بهتر است از دو ميليون درهمى كه در راه خير ديگر صرف شود.

7-ابن بكير گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود، من از يك نفر از مشا پول درهم مى گيرم ، در صورتى كه از همه اهل مدينه متمول ترم ، فقط مقصودم اين است كه شما پاكيزه شويد.

( درباره فى و انفال و بيان خمس و احكام آن و چيزهائى كه خمسش واجب است )

ثقة الاسلام كلينى فرمايد: خداى تبارك و تعالى همه دنيا را به خليفه خود (پيغمبر يا امام ) داده ، زيرا بفرشتگان مى گويد: (((من در زمين خليفه گذارم 24 سوره 2 ))) پس همه دنيا از آن آدم بود (كه نخستين خليفه خدا در روى زمين بود) و پس از او به فرزندان نيكو كار و جانشينانش رسيد، بنا بر اين آنچه را از دنيا دشمنانشان (يعنى كفار و مشركين ) به زور گرفتند و سپس به وسيله جنگ يا غلبه به آنها برگشت فى ء نامند، پس فى ء آن است كه : به وسيله غلبه و جنگ به آنها برگردد (و فى ء در لغت به معنى برگشتن است ) و حكم فى ء آن است كه خداى تعالى فرمايد: (((بدانيد كه هر چه عنيمت گيريد، پنج يك آن از خدا و پيغمبر و خويشان او و يتيمان و بى چيزان و در راه ماندگانست .

و اما انفال چنين نيست ، انفال مخصوص پيغمبر صلى الله عليه وآله است و فدك مخصوص پيغمبر صلى الله عليه و آله بود، زيرا او و اميرالمؤ منين آن را فتح كردند و ديگرى با آنها نبود، لذا اسم فى ء از آن برداشته و اسم انفال روى آن گذاشته شد و همچنين است نيزارها و معادن و درياها و بيابانها كه همه به امام اختصاص دارد. و اگر مردمى به اجازه امام در آنها كار كردند، چهار پنجم درآمد آنها از خود ايشان و يك

ص: 256

پنجمش از آن امام است و آنچه به امام تعلق دارد، حكم خمس را دارد (يعنى بايد شش بخش شود) و هر كه بدون اجازه امام در آنها كار كند، امام حق دارد همه درآمد را بگيرد، و هيچكس را در آن سهمى نيست ، همچنين هر كس بدون اجازه صاحب زمين ، خرابه اى را آباد كند يا قناتى جارى كند يا در زمين خرابى عملى انجام دهد، از آن او نمى گردد، و مالك زمين اگر بخواهد از او مى گيرد و اگر بخواهد در دست او باقى مى گذارد.

1-سليم بن قيس گويد: شنيدم اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمود: به خدا ما هستيم كسانى كه خدا از ذى القربى (خويشان پيغمبر) قصد فرموده و آنها را همدوش خود و پيغمبرش ساخته و فرموده است : (((هر چه را خدا از اموال مردم دهكده ها به پيغمبرش برگشت داده ، از آن خدا و پيغمبر و خويشان او و يتيمان و بى چيزان است 7 سوره 59 ))) اين سهم مخصوص ماست و براى ما از صدقه (زكاة واجب ) سهمى قرار نداد، خدا پيغمبرش را و ما را گرامى داشت از اين كه چزك و فضول مال مردم را بما بخوراند (زيرا مالى كه به عنوان زكوة پرداخت مى شود، چرك و فضول است كه از اصل مال گرفته مى شود و آن مال مزكى و مصفا مى گردد).

2-امام باقر عليه السلام درباره قول خداى تعالى : (((بدانيد كه هرچه غنيمت گيريد، پنج يك آن از آن خدا و پيغمبر و خويشان اوست 42 سوره 8 ))) فرمود: ايشان خويشان رسول خدايند صلى الله عليه وآله و آن خمس از آن خدا و پيغمبر و ماست .

3-امام صادق عليه السلام فرمود: انفال آن است كه : اسب و شتر بر آن رانده نشود (با جنگ و غلبه بدست نيايد) يا اموال مردمى است كه (با مسلمين ) سازش كنند يا مردمى كه با دست خود بپردازند و هر زمين خراب و ته رودخانه ها از پيغمبر است و پس از او از آن امام است ، بهر راه خواهد به مصرف رساند.

4-موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: خمس از پنج چيز بايد داده شود: 1 غنيمتها، 2 غواصى (منافع دريا) 3 گنجها 4 معادن 5 نمكزارها (كه معدن مخصوصى است ) از تمام اين انواع دريافت مى شود و به كسانى كه خداى تعالى مقرر فرموده داده مى شود و چهار پنجم آن (يعنى غنائم ) ميان جنگجويان متصديان جنگ تقسيم مى شود، و خمس ميان آنها (كه خدا مقرر فرموده ) به شش سهم تقسيم مى شود: 1 سهم خدا 2 سهم پيغمبر، 3 سهم خويشان پيغمبر، 4 سهم يتيمان ، 5 سهم تهيدستان ، 6 سهم در راه ماندگان . ( و ما در خصوص گنج و ارزش افزوده آن در رابطه با میراث فرهنگی که حق تمام اهل اسلام از کلام خود را در کتاب شریف اشتغال خود مذکور نموده ایم.)

سهم خدا و سهم پيغمبر پس از وفات پيغمبر از نظر وراثت بواليان امر(ائمه معصومين ) تعلق دارد، پس براى امام سه سهم است : دو سهم از نظر وراثت و يك سهم بهره خود او است كه از جانب خدا، بنابر اين نصف

ص: 257

كامل خموس از اوست (كه در اين زمان به سهم امام معروفست ) و نصف ديگر ميان خاندانش تقسيم مى شود: يك سهم به يتيمان آنها و يك سهم به تهيدستان و يك سهم بدر راه ماندگانشان داده مى شود كه طبق قرآن و سنت پيغمبر ميان آنها تقسيم شود، به مقدارى كه يك سالشان را كفايت كند، اگر از آنها چيزى زياد آمد، به حاكم مى رسد و اگر سهم امام قابل قسمت نبود، يا كمتر از مقدار كفاف آنها بود، به عهده حاكم است كه از آنچه در دست دارد ايشان را بى نياز كند، و مخارج آنها از اين نظر به عهده حاكم گذاشته شد كه مقدار زيادى از آنها به او تعلق دارد.

و همانا خدا خمس را مختص آنها قرار داد و به تهيدستان و در راه ماندگان مردم ديگر نداد تا به جاى صدقات (زكاة واجب ) مردم باشد (كه برسادات حرام گرديد) و براى اينكه خدا ايشان را به واسطه قرابتشان با پيغمبر (از گرفتن زكاة ) بركنار كند و از چرك اموال مردم ارجمندشان دارد، لذا مال مخصوصى را از جانب خود براى آنها به مقدار بى نيازيشان مقرر فرمود تا در معرض خوارى و درويشى قرار نگيرند ولى دادن صدقات بعضى از آنها ببعض ديگر باكى ندارد (زكاة سادات به سادات مى رسد).

و اين اشخاص كه خدا خمس را بر ايشان مقرر فرموده همان خويشان پيغمبرند صلى الله عليه وآله كه خدا از آنها ياد نموده و فرمود: (((خويشان نزديك خود را بيم ده 214 سوره 26 ))) و ايشان خود فرزندان عبدالمطلب هستند از زن و مرد (نه دوستان و وابستگان با آنها) و هيچكس ديگر از خاندان قريش واحدى ديگر از عرب داخل آنها نيست و وابستگان به فرزندان عبدالمطلب (چه آزاد شده آنها باشند و چه هم سوگند با ايشان ) در گرفتن خمس داخل در آنها و يا در حكم آنها نيستند و صدقات مردم براى آنها حلال است و آنها با مردم ديگر برابرند. و كسى كه مادرش از بنى هاشم و پدرش از سائر قريشى (يا ساير مسلمين ) باشد، صدقات براى او حلال است و از خمس بهره ئى ندارد، زيرا خداى تعالى مى فرمايد: (((آنها را به پدرانشان نسبت دهيد 6 سوره 33 ))).

و برگزيده اموال غنيمت از امامست و حق دارد برگزيده اين اموال را براى خود بردارد: مانند كنيز زيبا، مركوب زيبا، لباس و كالائى كه دوست دارد و مى خواهد. اين اموال پيش از تقسيم و پيش از اخراج خمس از آن او است ، و او مى تواند اين اموال را به مصرف مخارجى كه براى او پيش مى آيد مانند بخشيدن به مؤ لفة قلوبهم و پيش آمدهاى ديگر برساند، اگر پس از آن چيزى باقى ماند، خمسش را خارج كرده ميان اهل خمس تقسيم شود و بقيه (چهار پنجم ديگر) ميان مباشرين جنگ تقسيم شود. و اگر پس از تاءمين مخارج چيزى نماند، ايشان حقى ندارند. و جنگجويان از زمين و آنچه بر آن غلبه كرده اند حقى ندارند، مگر مقدارى را كه به تصرف لشگر در آمده (و در ميدان جنگ بر آن دست يافته اند) و باديه نشينان عرب هم سهمى ندارند

ص: 258

و براى امام غير از خمس ، حق در انفال است . و انفال هر زمين خراجى است كه اهلش نابود شده باشند و هر زمينى كه اسب و شتر بر آن رانده نشده باشد (با جنگ و غلبه گرفته نشده باشد) بلكه بنوعى با مسلمين سازش كرده و بدون جنگ و با دست خود تسليم نموده اند و نيز سر كوهها و ته رودخانه ها و نيزارها (جنگل ها) و هر زمين بائر و بى صاحب از آن امامست . و زبده اموالى كه در دست پادشاهان است (و در جنگ با اسلام مغلوب شده اند) اگر از كسى غصب نكرده باشند به امام تعلق دارد، و هر مال غصبى به صاحبش بايد برگردد، و نيز امام وارث كسى است كه وارث ندارد و مخارج هر كس را كه چاره ندارد بايد بدهد (يعنى امام بايد اين درآمدها را در راه درماندگان و هر گونه خرجى كه براى اسلام و مسلمين پيش مى آيد و محل ندارد مصرف كند).

و باز فرمود: همانا خدا هر نوع از اموال را تقسيم كرده و حق هر مستحق را از خاصه و عامه (امام و ساير مردم ) و فقراء و مساكين و اصناف ديگر مردم به آنها داده است ، سپس فرمود: اگر در ميان مردم عدالت حكمفرا باشد، همه بى نياز شوند عدالت از عسل شيرين تر است . و عدالت نكند جز كسى كه عدالت را خوب بداند (پس براى نظام زندگى مردم ، امامى عادل لازم است ).

و رسول خدا صلى الله عليه و آله زكاة باديه نشينان را به باديه مى داد و زكاة شهر نشينان را به شهر نشينان ، ولى زكاة را ميان هشت صنف آنها برابر تقسيم نمى كرد بطورى كه بهر دسته 18 برسد، بلكه بمقدارى كه از آن 8 طايفه حاضر بودند، باندازه مخارج يكسال هر دسته آنها تقسيم مى كرد، در اين باره وقت و اندازه معينى يا نامبرده و نوشته ئى نيست ، بلكه هر گونه خود پيشوا صلاح بداند و بهر كس دسترسى داشته باشد، پرداخت مى كند تا احتياج هر دسته از آنها را بر آورد، و اگر چيزى زياد آمد بديگران عرضه مى كند.

و اما امر انفال با والى (پيغمبر يا امام ) است و همچنين هر زمينى كه در زمان پيغمبر صلى الله عليه وآله فتح شده است براى هميشه ، و نيز هر زمينى كه براى دعوت باسلام از جانب پيشوايان ظالم يا عادل فتح شده است امرش با والى است ، زيرا تعهد و پيمان پيغمبر نسبت به پيشينيان و پسينيان يكسان است ، زيرا خود پيغمبر صلى الله عليه وآله فرموده است : مسلمانها برادر يكديگرند، خونشان با هم برابرست ، پست ترين آنها بايد به پيمانشان كوشش كند (بحديث 1049 رجوع شود).

و در مال خمس ، زكاتى نيست ، زيرا ارزاق و مخارج فقراء مردم (غير سادات ) بر 8 سهم در اموال مردم مقرر گرديده و كسى از آنها بى خرجى گذاشته نشده (پس از خمس حقى ندارند) و خدا براى فقراء خويشان پيغمبر صلى الله عليه وآله نصف خمس را مقرر كرد و ايشان را از صدقات مردم و صدقات پيغمبر صلى الله عليه وآله و والى امر (امام ) بى نياز كرد، پس هيچ فقيرى از فقراء مردم (سادات ) و هيچ فقيرى از فقراء خويشان

ص: 259

پيغمبر صلى الله عليه وآله نباشد، جز اينكه بى نياز گرديد، بنابراين (در ميان مسلمين ) فقيرى وجود ندارد، و از اين جهت است كه بر مال پيغمبر صلى الله عليه وآله و امام زكاة نيست ، زيرا فقيرى محتاج باقى نمانده ، بلكه بر عهده آنها تنها همان مخارجى است كه پيش مى آيد (و در اول اين روايت ذكر شد) و در آمد ايشان هم از آن راههاست (كه ذكر شد) در برابر مخارجى كه به عهده دارند.

5-على بن اسباط گويد: چون موسى بن جعفر عليه السلام بر مهدى عباسى وارد شد، ديد (مشغول دادخواهى است ) و آنچه از مردم به ظلم گرفته اند برمى گرداند، فرمود: اى اميرالمؤ منين چرا آنچه از ما به ظلم گرفته شده بما بر نمى گردانند؟ مهدى گفت : اى ابا الحسن ! موضوع چيست ؟ فرمود: همانا خداى تبارك و تعالى چون فدك و حومه آن را براى پيغمبرش فتح نمود، و بر آن اسب و شتر رانده نشد (با جنگ گرفته نشد) خدا بر پيغمبرش صلى الله عليه وآله اين آيه نازل فرمود: (((حق خويشاوندان را بده 28 سوره 17))) پيغمبر صلى الله عليه وآله ندانست آنها كيانند، بجبرئيل مراجعه كرد، جبرئيل هم به پروردگارش مراجعه نمود، خدا به او وحى فرمود: فدك را به فاطمه بده ، پيغمبر صلى الله عليه وآله فاطمه را خواست و به او فرمود:

فاطمه ! خدا به من امر فرموده كه فدك را به تو دهم ، فاطمه گفت : يا رسول الله من هم از شما و از خدا پذيرفتم و تا زمانى كه پيغمبر صلى الله عليه وآله زنده بود، وكلاء فاطمه آنجا بودند، و چون ابوبكر به حكومت رسيد، وكلاء او رااز آنجا بيرون كرد، فاطمه نزد ابوبكر آمد و از او خواست فدك را به وى بر گرداند، ابوبكر گفت : شخص سياه پوست يا سرخ پوستى (هر كس باشد) بياور تا به نفع تو در اين باره گواهى دهد فاطمه اميرالمؤ منين عليه السلام وام ايمن را آورد تا به نفع او گواهى دادند، ابوبكر برايش نوشت كه متعرضش نشوند.

فاطمه بيرون آمد و نامه را همراه داشت كه به عمر برخورد. عمر گفت : دختر محمد! چه همراه دارى ؟ فرمود: نامه ايست كه پسر ابى قحانه برايم نوشته است ، گفت : آن را به من نشان ده ، فاطمه نداد، عمر آن را از دستش چنگ زد و مطالعه كرد سپس روز آن آب دهن انداخت و پاك كرد و پاره نمود و به فاطمه گفت : اين فدك را پدرت با راندن اسب و شتر نگرفته است كه تو بخواهى ريسمان بگردن ما گذارى (و ما را محكوم كنى يا برده خود سازى ). (پس توجه نما که چگونه آن ملعون از احکام تعبیر به خلاف در راستای پیروی خود از هوی و هوس نفس خود می نماید )

مهدى عباسى به حضرت گفت : اى اباالحسن ! حدود فدك را به من بگو، فرمود: يك حدش كوه احد و حد ديگرش عريش مصر و حد ديگرش سيف البحر و حد ديگرش دومة الجندل است ، مهدى گفت همه اينها؟ فرمود: يا اميرالمومنين همه اينها؛ زيرا همه اينها از زمينهائى است كه رسول خدا

ص: 260

صلى الله عليه وآله اسب و شتر بر اهل آن نرانده است ، مهدى گفت : مقدار زياديست و در آن تاءمل كرد.

6-محمد بن مسلم گويد شنيدم : اما باقر عليه السلام مى فرمود، انفال همان نفل است و در سوره انفال بريدن بينى است

توضیح_نفل (بر وزن قمر) به معنى زياده و بخشش است و سوره انفال كه اين حق را به پيغمبر صلى الله عليه وآله مى دهد، بينى دشمنان او و دشمنان خاندانش را مى برد يعنى خوار و زبون مى گردند، زيرا پيداست كه انفال بعد از وفات پيغمبر صلى الله عليه وآله به خانواده او مى رسد.

7-شخصى از حضرت رضا عليه السلام درباره قول خداى عزوجل : (((بدانيد كه هر چه غنيمت گيريد پنج يك آن از آن خدا و پيغمبرش و خويشاوندان است 43 سوره 8 ))) پرسيد و گفت : سهم خدا از آن كيست ؟ فرمود: از آن رسول خدا صلى الله عليه وآله و سهم رسول خدا صلى الله عليه وآله از آن امام است ، به حضرت عرض شد: بفرمائيد اگر دسته اى زياد بودند و دسته ئى كم ، چه بايد كرد؟ (يعنى چون نصف خمس بايد ميان سه دسته فقرا و مسكينان و در راه ماندگان سادات تقسيم شود، اگر يك دسته از آنها زيادتر بودند، مى شود به آنها زيادتر داد يا نه ؟) فرمود: اختيارش با امام است ، به من بگو پيغمبر صلى الله عليه وآله در اين باره چگونه رفتار مى كرد؟ مگر نه اين بود كه هر طور صلاح مى ديد رفتار مى كرد؟ همچنين است امام .

8-از امام باقر عليه السلام درباره معادن طلا و نقره و آهن و قلعى (سرب ) و مس سوال شد. فرمود: اينها خمس دارد.

9-زراره گويد: امام حق دارد پيش از تقسيم سهام غنيمت ، هر اندازه بخواهد انفاق كند و براى خود بر دارد و به ديگرى ببخشد همانا پيغمبر صلى الله عليه وآله به همراه مردمى جنگ كرد و از فى ء چيزى به آنها ندارد و اگر بخواهد همه را ميان آنها تقسيم مى كند (و خلاصه اختيار تام تقسيم غنائم جنگى بدست امامست چنانكه در هر جنگى اين اختيار با زمامدار و پيشواى آنست .)

10-ابن عيسى گويد: از امام صادق عليه السلام درباره قول خداى تعالى ؛ (((بدانيد هر چه غنيمت گيريد پنج يك آن از خدا و پيغمبر و خويشاوندان است ))) پرسيدم ، حضرت دو آرنج را بر زانو گذاشت و با دست اشاره كرد و فرمود: به خدا كه آن استفاده روز به روز است (كه بايد خمس آنرا داد) جز آنكه پدرم شيعيان خود را حلال كرد تا آلوده نباشند.

ص: 261

شرح توضيح مدلول و سند اين روايت با بيان رويات موافق و مخالف آن ، بعهده مقام اجتهاد و استنباط است كه بحمدلله و المنه فقهاى شيعه رضوان الله تعالى عليهم اجمعين مشروحا و مبسوطا اين موضوع را در كتب استدلالى خود بيان فرموده اند.

11-سماعه گويد: از حضرت ابوالحسن عليه السلام راجع به خمس پرسيدم ، فرمود: در هر چيزى كه مردم به دست آوردند، كم باشد يا زياد خمس هست .

12-احمد بن محمد بن عيسى بن يزيد گويد: به حضرت (امام هشتم يا نهم و يا دهم ) نوشتم : قربانت گردم ، به من بياموز فايده چيست ؟ و اندازه آن كدامست ؟ و راءى شما چيست ؟ خداى تعالى شما را باقى دارد تقاضا دارم با پاسخ اين سوال بر من منت گذارى تا در حرام زندگى نكنم كه نماز و روزه ام درست نباشد. حضرت نوشت : فايده چيزى است كه از سود تجارت بتو رسد و از زراعت بعد از وضع مخارج يا جائزه اى كه بديگرى بدهى (يا جائزى كه بتو رسد) (پس بنابر معنى اول جايزه خمس ندارد و جزو مخارج است و بنابر معنى دوم خمس دادن آن واجبست و در اين صورت به معنى گرفتن جايزه است ولى در صورت اول به معنى دادن آن ).

13-ابن ابى نصر گويد: بامام باقر عليه السلام نوشتم : خمس را پيش از مخارج بدهم يا بعد از مخارج ؟ نوشت : بعد از مخارج .

14-امام باقر عليه السلام فرمود: هر چيزى كه براى شهادت لااله الاالله و محمد رسول الله بر آن واقع شود (يعنى غنيمتى كه مسلمين در جنگ با كفار براى مسلمان شدن آنها بدست مى آوردند).

خمسش از آن ماست و براى هيچكس روا نيست كه از مال خمس چيزى بخرد، مگر آنكه حق ما را بما برساند.

15-ابوالصباح گويد: امام صادق عليه السلام به من فرمود: ما مردمى هستيم كه خدا اطاعت ما را واجب كرده و انفال و برگزيده اموال از آن ماست .

16-امام صادق عليه السلام درباره مردى كه بميرد و وارث و مولائى (آزاد كننده ئى ) نداشته باشد، فرمود: او اهل اين آيه است : (((از تو درباره انفال مى پرسند اول سوره انفال ))) (يعنى اموال و ما ترك او متعلق با ماست .)

17 حلبى از امام صادق عليه السلام پرسيد: در گنج چه حقى است ؟ فرمود: خمس . پرسيد در معادن چه مقدار است ؟ فرمود: خمس و همچنين است قلعى و مس و آهن ، و هر چه معدنى باشد از آن همان گرفته مى شود كه از طلا و نقره گرفته مى شود.

ص: 262

18-محمد بن على گويد: از حضرت ابوالحسن عليه السلام درباره مرواريد و ياقوت و زبرجدى كه از دريا استخراج مى شود و درباره معادن طلا و نقره پرسيدم ، وجوه آن چقدر است ؟ فرمود: هرگاه بهاى آن يك دينار باشد خمس دارد.

19-على بن مهزيار گويد: به حضرت نوشتم : آقاى من ! مردى است كه به او پولى داده اند تا با آن حج گزارد؟ آيا از همه پول زمانى كه بدست او آمد بايد خمس بدهد يا از آنچه بعد از گزاردن حج زياد مى آيد؟ حضرت نوشت : خمس بر او واجب نيست .

20-على بن حسين عبدربه گويد: حضرت رضا عليه السلام صله و هديه ئى براى پدرم فرستاد. پدرم به حضرت نوشت : آنچه برايم فرستاده ئى خمس دارد؟ حضرت به او نوشت : آنچه صاحب خمس براى تو مى فرستد خمس ندارد.

21-ابراهيم بن محمد همدانى گويد: به حضرت ابوالحسن عليه السلام نوشتم : على بن مهزيار نامه پدر شما را براى من خواند كه ، آنچه واجبست بر باغداران بعد از وضع مخارج ، يك دوازدهم است و كسى كه عايدى مزرعه و باغش مخارجش را كفاف ندهد، نه يك دوازدهم بر او واجبست و نه چيز ديگر، و مردمى كه نزد ما هستند، دراين باره اختلاف دارند و مى گويند: بر مزارع خمس واجبست بعد از وضع مخارج ، يعنى مخارج زراعت و خراج نه آنكه مخارج خود زارع و خانواده اش ، حضرت در جواب نوشت : مقصود بعد از مخارج خانواده و خراج سلطان است .

22-يكى از تجار فارس كه از پيروان امام رضا عليه السلام بود، بآن حضرت نامه نوشت و درباره خمس اجازه خواست . حضرت به او نوشت :

بسم الله الرحمن الرحيم همانا خدا وسعت دهنده و كريم است ، در مورد عمل و كار ضامن ثوابست و در تنگى ضامن غم و اندوه (در مورد مخالفت ضامن كيفر و مجازات ) هيچ مالى حلال نيست و جز از راهى كه خدا آن را حلال كرده و خمس موجب كمك ماست بر دين ما و عيالات ما و پيروان ما و آنچه مى بخشيم و آبروئى كه مى خريم از كسانى كه از قهر و زورش مى ترسيم ، (مانند پولهائى كه براى حفظ آبروى خود بغير مستحقين مى دهيم ) پس آن را از ما دريغ نداريد و تا مى توانيد خود را از دعاى ما محروم نكنيد. زيرا دادن خمس كليد روزى شما و مايه پاك شدن گناهان شماست و چيزيست كه براى روز بيچارگى خود آماده مى كنيد. و مسلمان كسى است كه به عهدى كه خدا با او كرده وفا كند، مسلمان آن نيست كه با زبان بپذيرد و با دل مخالفت كند والسلام .

23-جماعتى از خراسان خدمت حضرت رضا عليه السلام رسيدند و در خواست كردند كه ايشان را از پرداخت خمس معاف دارد، فرمود: اين چه نيرنگى است ؟! بزبان خود با ما اظهار دوستى

ص: 263

اخلاص مى كنيد و حقى را كه خدا براى ما قرار داده و ما را براى آن و آن خمس است ، از ما دريغ مى داريد!! نمى كنيم ، نمى كنيم ، نمى كنيم ، هيچيك از شما را معاف نمى داريم .

24 -على بن ابراهيم گويد: پدرم گفت : من خدمت امام محمد تقى عليه السلام بودم كه صالح بن محمد بن سهل كه متولى اوقاف هم بود، وارد شد و به حضرت عرض كرد: آقاى من ! آن ده هزار را به من حلال كن ، زيرا آنها را خرج كرده ام ، به او فرمود: حلالت باد. چون صالح بيرون رفت ، امام جواد عليه السلام فرمود: شخصى باموال آل محمد و يتيمان و مساكين و فقراء و در راه ماندگانشان مى تازد و مى خورد سپس مى آيد و مى گويد: مرا حلال كن ، گمان مى كند من مى گويم : نمى كنم ؟! (من مى گويم حلالت باد) ولى به خدا كه در روز قيامت خدا از آنها بدون مسامحه سؤ ال خواهد كرد.( ظاهراً صالح بن محمد از عمال و جاسوسان دستگاه فساد بنی عباس و به دنبال توطئه بر علیه امام بوده و ادعای انفاق او یعنی وفق اراده خلیفه ملعون و... ، تا زمینه درگیری و کینه توزی را برعلیه امام معصوم فراهم نماید پس امام علیه السلام آن گونه پاسخ داد و چون بیرون رفت به بازخواست قیامتی او اربابان فاسق و غاصب او تأکید فرمود الا لعنت الله علی الظالمین و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون)

25-حلبى گويد: از امام صادق عليه السلام راجع به عنبر و مرواريدى كه از دريا استخراج مى شود پرسيدم ، فرمود: خمس دارد.

پایان خلاصه جلد دوم فارسی کتاب شریف اصول کافی حضرت علامه کلینی به قلم مرحوم سید جواد مصطفوی خراسانی والحمد لله رب العالمین و السلام علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

کلب آستان حضرت علامه امینی

عبدالله عصام رودسری

ص: 264

جلد 3

مشخصات کتاب

کیمیای سعادت

جلد سوم

خلاصه جلد سوم فارسی اصول شریف کافی حضرت علمه محمد ابن یعقوب کلینی

با شرح و تعلیق اثر : عبدالله عصام رودسری

ص: 1

اشاره

« بسم الله الرحمن الرحیم »

این اثر را نگارنده تقدیم می نماید به ذات اقدس احدیت و تمامی مقدسین درگاه او و در صدر آنان محمد و آل محمد علیهم السلام و عجل فرجهم و امید دارد تا مورد رضایت خدا و رسول او و ائمه اطهار و مقربین درگاه آنان واقع شود و خداوند علی اعلی، اجرت عمل و تلاش او را فرج مهدی آل محمد علیه السلام و عجل فرجهم قرار دهد. آمین آمین آمین یا رب العالمین.

عبدالله عصام رودسری

ص: 2

مقدمه

پس تو ای عاقل دانا و خردمند توجه نما که در ابتدای جلد سوم این کتاب شریف حضرت علامه روایاتی را که در باب فطرت مؤمن و کافران را مذکور نموده که دلالت تام بر جبری بودن اعمال انسان ها دارد و جعلی بودن آن ها اظهر من الشمس است و روایات باب بعد که دقیقاً بر ضد این روایات جعلی است دلیل قاطع است که حضرت علامه کلینی به عنوان یک دانشمند و محقق آنچه را در قالب روایات موجود و در دسترس داشته است را مذکور نموده و به اصطلاح حفظ امانت فرموده است پس این علما و دانشمندان و محققین جهان اسلام هستند که با برابری آن ها با آیات کتاب خدا صحت و سقم آن ها را اعلام نموده و روایاتی را که درک آن مشکل است از دسترس انسان های گمراه و سودجو کنار می زند پس چون بر این فراز آگاه شدی پس توجه نما که ما در باب اول این کتاب نمونه ای از این روایات را که دلالت دارد بر جبر اعمال و جعلی بودن آن ها را فریاد می زند مذکور و سپس در دنبال روایات معارض آن را به عنوان شاهد عادل و گواه صادق مذکور می نماییم که در این زمان انطباق این روایات بر آیات قرآن اثبات و محرز و ثابت و اظهر من الشمس خواهد بود و مانند این ابواب را در ادامه این اثر بررسی و دنبال نموده و از ذکر روایاتی که به نظر غامض و پیچیده و یا جعلی و...، می باشند خودداری می گردد

با احترام

کلب آستان حضرت علامه امینی

عبدالله عصام رودسری

ص: 3

بسم الله الرحمن الرحیم

کتاب ایمان و کفر از کتاب کافی تصنیف شیخ

باب طينت مؤمن و كافر

اشاره

1. على بن الحسين عليهما السلام فرمود: خداى عزوجل دلها و پيكرهاى پيغمبران را از طينت (گل و سرشت ) عليين آفريد، (اندازه گيرى كرد) و دلهاى مؤمنين را هم از آن طينت آفريد و پيكرهاى مؤمنين را از پائين تر از آن قرار داد (آفريد) و كافران را از طينت سجين آفريد، هم دلها و هم پيكرهايشان را، آنگاه اين دو طينت را (هنگام خلقت آدم ) ممزوج ساخت ، بهمين جهت از مؤمن كافر متولد شود و كافر مؤمن زايد (زيرا فرزندان آدم استعداد اين دو مرتبه را پيدا كردند) و نيز بهمين سبب بمؤمن گناه و بدى رسد و بكافر ثواب و نيكى (زيرا طينت هر يك از آنها بطينت ديگرى ممزوج است)، پس دلهاى مؤمنان بدانچه از آن آفريده شده گرايند و دلهاى كافران بدانچه از آن آفريده شده تمايل كنند. (این روایات و مانند آن به شرحی که مذکور گردید دلالت بر جبر اعمال دارد و به شرح روایات معارض که متعاقباً مذکور می گردد و به حکم ضدیت عقل و ضدیت مفاد آن با آیات عظیمه ی کتاب خدا، به طور قطعی جعلی است و لذا ما از ذکر این روایات و توجیهات آن صرف نظر می نماییم والسلام)

2. حبيب سجستانى گويد: شنيدم امام باقر (ع ) فرمود: همانا خداى عزوجل چون ذريه آدم (ع ) را از پشتش خارج ساخت ، تا از آنها براى ربوبيت خود و نبوت هر پيغمبرى پيمان گردد، نخستين كسيكه درباره پيغمبرى او از انبياء پيمان گرفت ، محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله بود، سپس خداى عزوجل بآدم عليه السلام فرمود: بنگر تا چه مى بينى ؟ آدم عليه السلام بذريه خود كه چون موران بودند نگريست ، ديد آسمان را پر كرده اند.

عرض كرد: پروردگارا! چه ذريه زيادى دارم ؟! اينها را براى چه خلق فرمودى ؟ و از پيمان گرفتنشان چه منظورى دارى ؟ خداى عزوجل فرمود: تا مرا عبادت كنند و چيزى را شريك من نسازد و بپيغمبرانم ايمان آورند و از آنها پيروى كنند.

آدم (ع ) عرض كرد: پروردگارا! چرا بعضى از اينها را بزرگتر از بعضى ديگر مى بينم ؟ و چرا برخى نور زيادى دارند و برخى نور كم ، و برخى بى نورند؟ خداى عزوجل فرمود: ايشانرا اينگونه آفريدم تا در تمام حالات امتحانشان كنم .

آدم (ع ) عرض كرد: پروردگارا! بمن اجازه ميدهى سخن گويم ؟

ص: 4

خداى عزوجل فرمود: سخن گوى كه روح تو از روح من است (يعنى از روحى است كه من آفريده ام و بخود نسبت داده ام ) طبيعتت بر خلاف هستى من است (يعنى خلقت جسمانى و بدنيت با عوارض و طبايعش بر خلاف عالم مجرداتست ).

آدم عرض كرد: ايكاش همه آنها را يكسان و يك اندازه ميآفريدى كه داراى يك طبيعت و يك خلقت می بودند، و رنگها و عمرهايشان يكنواخت ميبود، و از لحاظ ارزاق برابر ميبودند، تا برخى بر برخى ديگر ستم نميكردند و هيچگونه حسد و كينه و اختلاف در ميانشان پيدا نميشد.

خداى عزوجل فرمود: اى آدم بوسيله روح من سخن گفتى و بسستى طبيعت خود را بزحمت انداختى نسبت بچيزيكه در آن عالم ندارى (يعنى اصل نيروى نطق و بيانت بوسيله روحيست كه من بتو دادم و آن خير است و اصلاح ، ولى مضمون سخنت كه عقيده بتساوى ذريه و نسلت ميباشد، مقتضاى اوهام و خيالاتى ست كه از قواى جسمانيت سرچشمه ميگيرد، از اينرو بر خلاف حكمت و صلاحست ) من خالق دانا هستم ، از روى دانائيم خلقت آنها را مخالف يكديگر ساختم ، و فرمانم در ميان آنها بسبب مشيتم جارى شود، و بسوى تدبير و تقدير من ميگرايند، خلقت من دگرگونى نپذيرد، همانا من جن و انس را آفريدم تا عبادتم كنند و بهشت را آفريدم براى كسيكه اطاعت و عبادتم كند، و از پيغمبرانم پيروى نمايد و باك ندارم ، و دوزخ را آفريدم براى كسيكه بمن كافر شود و نافرمانيم كند و از پيغمبرانم متابعت نكند و باك ندارم ، و ترا و ذريه ات را آفريدم . بدون اينكه احتياجى بشما داشته باشم ، بلكه ترا و آنها را آفريدم تا آزمايشتان كنم كه كدامين شما در زندگى و پيش از مردنتان نيكو كردارتر هستند.

از اينجهت دنيا و آخرت و زندگى و مرگ و اطاعت و معصيت و بهشت و دوزخ را آفريدم و در تقدير و تدبير خود اينگونه اراده كردم ، بعلم نافذيكه نسبت بآنها دارم ميان صورتها و پيكرها و رنگها و عمرها و روزيها و اطاعت و معصيتشان تفاوت و اختلاف انداختم ، آنها را بشقى و سعيد، بينا و كور، كوتاه و بلند، با جمال و پست ، دانا و نادان ، توانگر و مستمند، فرمانبر و نافرمان ، سالم و بيمار، زمين گير و بى آفت تقسيم نمودم تا (هر كس را بقدر استعدادش تكليف كنم و بقدر اطاعتش پاداش دهم و دسته ئى مشاغل سخت و مشكل را عهده دار شوند و نوع انسان باقى ماند و تا) سالم بنا تندرست بنگرد و مرا بسبب عافيتش شكر گزارد و نا تندرست بسالم بنگرد و دعا كند و از من بخواهد تا او را عافيت بخشم ، و بر بلاء من صبر كند تا از عطاء جزيل خود باو ثواب دهم ، و توانگر بفقير بنگرد و سپاس و شكر من بجا آورد، و فقير بتوانگر بنگرد و دعا كند و از من بخواهد، و مؤمن بكافر بنگرد و براى آنكه هدايتش كرده ام سپاسگزارى من كند.

ص: 5

از اينجهت آها را آفريدم تا در خوشى و ناخوشى و عافيت و گرفتارى و عطاء و منعم آنها را آزمايش كنم ، منم خداوند مالك توانا. من حق دارم همه آنچه را مقدر كرده ام ، طبق تدبير مجرى سازم ، و حق دارم آنچه را خواهم بنحويكه خواهم ، تغيير دهم و بعضى از آنچه را مؤ خر داشته ام مقدم دارم و برخى را كه مقدم داشته مؤ خر كنم . منم خدائيكه هر چه اراده كنم انجام دهم و از آنچه كنم بازخواست نشوم ، و من مخلوقم را از آنچه كنند باز خواست نمايم (زيرا خداى سبحانه و تعالى از لحاظ ذات و صفات كامل و نسبت بهرچه خواهد و كند عادل و عالمست و مصالح نهانى و دقيقى را كه عقول مخلوقش بآن نرسد، ميداند و ملاحظه ميكند، از اينرو بازخواست و حساب كشيدن از او معنى ندارد، ولى مخلوق هر كه باشد، در كردار و رفتارش خوب و بد و زشت و زيبا يافت ميشود پس بايد مورد بازخواست و حساب كشى قرار گيرد)، پس همانگونه که در این روایت محرز است حضرت حق جل جلاله اصل انتخاب و اختیار در اعمال نیک و بد را بر اساس عقل انسان ها به آن ها عطا فرموده و کیفر بدی آن ها را در دوزخ و پاداش عمل خوب آن ها را در بهشت قرار داده است والسلام )

(رسول خدا نخستين كسى بود كه پاسخ داد و بربوبيت خداى عزوجل اقرار نمود)

امام صادق (ع ) فرمود: بعضى از مردم قريش برسولخدا صلى الله عليه و آله عرض كردند: بچه سبب (رتبه و مقامت ) از پيغمبران ديگر پيش افتاد در صورتيكه در آخر و پايان آنها مبعوث گشتى ؟ فرمود: من نخستين كسى بودم كه بپروردگارم ايمان آوردم و نخستين كسى بودم كه پاسخ گفتم ، زمانيكه خدا از پيغمبران پيمان گرفت و آنها را بر خودشان گواه ساخت كه مگر من پروردگار شما نيستم ؟ در آنجا من نخستين پيغمبرى بودم كه گفتم : چرا، پس من در اقرار بخداى عزوجل بر آنها پيشى گرفتم (از اينرو در مقام و رتبه از آنها پيش افتادم).

چگونه پاسخ دادند با آنكه ذره بودند

1. ابو بصير بامام صادق (ع ) عرض كرد: چگونه پاسخ دادند با آنكه ذره بودند؟ فرمود: خدا در آنها نيروئى قرار داد كه چون از آنها بپرسند بتوانند پاسخ گويند، يعنى در عالم ميثاق .

باب : فطرت مخلوق يگانه پرستى است

اشاره

1.هشام بن سالم گويد: از امام صادق (ع ) آيه شريفه (((فطرت خدائى است كه مردم را بر آن آفريده 30 سوره 30 ))) را پرسيدم ، فرمود: آن توحيد (يگانه پرستى ) است .(پس توجه نما تو ای عاقل دانا و خردمند به این روایت کوتاه ولی عظیم که چگونه باطل می نماید تمامی احادیث یاوه ای را که بر ضد آیات کتاب خدا جعل شده و به هم بافته شده است این روایت عظیم مولایمان حضرت صادق علیه السلام

ص: 6

بر خلاف تمامی آن روایات بی معنی تأکید می فرماید که ذات اقدس احدیت جل جلاله تمامی خلایق را بر فطرت توحید آفریده است یعنی انسان ها مختارند با پیروی از عقل خود به بهشت رود و یا با پیروی از هوی و هوس خود را به دوزخ وارد نمایند والسلام).

2. زراره گويد از امام صادق (ع ) راجع بقول خداى عزوجل :(((فطرت خدائى است كه مرد را بر آن آفريده ))) پرسيدم ، فرمود: همه را بر يگانه پرستى آفريد.

3.زراره گويد: از امام باقر (ع ) اين قول خداى عزوجل را پرسيدم : (((مخلصان خدا باشيد و باو مشرك نشويد 31 سوره 22 ))) فرمود: فطرت حنيفيه (مستقيم و بى انحراف ) است كه خدا مردم را بر آن آفريده (((آفرينش خدا را تغييرى نيست ))) فرمود: خدا مردم را بر معرفت خود آفريده .

زراره گويد و نيز از آن حضرت اين قول خداى عزوجل را پرسيدم : (((و چون پروردگارت فرزندان آدم از پشتهايشان نسلشان را برگرفت و بر خودشان گواه ساخت كه مگر من پروردگار شما نيستم ؟ گفتند: چرا 172 سوره 7 ))) فرمود: از پشت آدم نژادش را تا روز قيامت در آورد، و مانند مورچگان خارج شدند، سپس خود را بآنها معرفى كرد و وانمود، و اگر چنين نميكرد، هيچكس (در دنيا) پروردگارش را نميشناخت ، و فرمود رسولخدا (ص ) فرمايد: هر نوزادى بر همين فطرت متولد ميشود، يعنى خداى عزوجل را خالق خود ميداند، همچنين است قول خداى تعالى :(((اگر از آنها بپرسى ، آسمانها و زمين را كه آفريده ؟ خواهند گفت : خدا)))

4. امام صادق (ع ) راجع بقول خداى عزوجل ؛ (((فطرت خدائى است كه مردم را بر آن آفريده است ))) فرمود: آنها را بر يگانه پرستى آفريده .

شرح _فطرت بمعنى سرشت و آفرينش انسان است با صفتى مخصوص ، و مقصود از اين روايات اينست كه : خدايتعالى انسانرا با صفت خدا پرستى آفريده و اين معرفت را در ذات و نهاد او بوديعت گذاشته است ، بنحويكه اگر انسان خود را از تلقينات و وساس خانواده و محيط بر كنار دارد، و از ديده سرشت و فطرت بى آلايش خود بنگرد، بصانع و خالق خويش اعتراف ميكند، و اگر اين صفت را خدايتعالى در فطرت انسان نميگذاشت ، هيچكس خدا شناس نمى گشت ، اكنون كه مى بينيم هر يك از افراد بشر به تكاپو افتاده و معبود و صانعى براى خود انتخاب ميكنند، دليل بر فطرى بودن آنست در نهاد اوليه آنها، منتهى برخى از افراد، در تطبيق مصداق دچار اشتباه گشته اند. و نيز گاهى آلودگيهاى متراكم محيط روى فطرات پاك انسانرا ميپوشاند و او را دچار ترديد يا انكار صانع ميكند، ولى همين افراد گاهى كه گرفتار بيچارگى ميشود و در جهان طبيعت ملجاء و پناهى براى خود نمى بينند، فطرت پاك و منورشان تجلى ميكند و از ميان كشتى كه نزديك بغرق شدن است ، فرياد خدايا و پروردگارا از آنها بلند ميشود. (پس توجه نمودی که چگونه خداوند شمر

ص: 7

را شمر خلق نکرد و یزید را یزید خلق نکرد و ...، یعنی این اشقیا کسانی بودند که به عقل خود پشت کرده و هوا و هوس را امام و خدای خود قرار دادند پس به دوزخ وارد شدند درحالی که اختیار داشتند که با ایمان و عمل صالح به بهشت وارد شوند همان گونه که مولا و سرور ما حضرت حر بن یزید ریاحی صورت داد و با انتخاب به عقل خود به بهشت جاویدان وارد شد و السلام )

بودن مؤمن در صلب كافر

1. امام صادق (ع ) فرمود، نطفه مؤمن در صلب مشرك قرار ميگيرد، ولى هيچگونه بدى و آلودگى باو نميرسد، تا زمانيكه در زهدان زن مشركه قرار گيرد. در آنجا هم هيچگونه بدى باو نرسد تا او را بزايد چون او را زائيد، باز هم هيچگونه بدى باو نرسد، تا آنكه قلم تكليف بر او جارى شود.

توضيح _گاهى نطفه مؤمن در پدريكه كافر است و رحم مادرى كه كافر است قرار ميگيرد و در دامن آنها تربيت ميشود، ولى از كفر و شرك پدر و مادر هيچگونه آلودگى و پليدى بآن فرزندى مؤمن نميرسد تا زمانيكه خودش بحد بلوغ و رشد رسد و مكلف شود و طبق اعمال و رفتار خويش پاداش يا كيفر بيند. و در دوران قبل از بلوغ اگر چه از نظر تبعيت حكم بكفر و نجاست او ميشود، ولى آن حكم ظاهرى است و بايمان واقعى او زيانى نرساند، و از اينجا حكم ولدالزنا روشن ميشود، زيرا زمانيكه كفر و شرك پدر مادر بايمان فرزند زيان نرساند، گناه و فسق آنها بطريق اولى باو زيانى نخواهد رسانيد.( یعنی این که انسان ها بعد از بلوغ اختیار به ورود در بهشت و دوزخ را به واسطه ایمان و عمل صالح و یا کفر و نفاق دارند و این امر هیچ ارتباطی با پدران و مادران آن ها ندارد زیرا مستقل ذاتی هستند و هم نشینی با انسان ها امری اکتسابی است والسلام)

2. على بن يقطين گويد: بموسى بن جعفر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) عرض كردم : من از نفرينى كه امام صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) بيقطين و فرزندانش كرده نگران و ترسانم ، فرمود: اى ابوالحسن ! آنگونه كه تو فكر ميكنى نيست ، همانا مؤمن در صلب كافر مانند سنگريزه در ميان خشت است ، باران ميآيد و خشت را ميشويد و بسنگريزه هيچگونه آسيبى نميرساند. ( پس توجه نما که نفرین امام شامل افراد بی گناه نیست بلکه وارد می شود به ستمکاران پس اگر مقصود راوی نفرین حضرت است به اشخاص بی گناه که به دنیا نیامده اند ولی می توانستند مؤمن شوند پس روایت مخدوش است زیرا قصاص قبل از جنایت شده اند و السلام )

در اينكه صبغه همان اسلام است

امام صادق (ع ) درباره قول خداى عزوجل : (((رنگ آميزى خداست ، كيست كه رنگ آميزيش از خدا بهتر باشد؟ 138 سوره 2 ))) فرمود: مقصود اسلام است و درباره قول خداى

ص: 8

عزوجل (((بدست آويزى محكم چنگ زده است 256 سوره 2 ))) فرمود: آن دست آويز ايمان بخداى يگانه بى شريك است .

2. امام صادق (ع ) راجع به قول خداى عزوجل : رنگ آميزى خدا است ، كيست كه رنگ آميزيش از خدا بهتر باشد؟))) فرمود: آن رنگ آميزى اسلام است .

3. محمد بن مسلم از يكى از دو امام پنجم يا ششم عليهما السلام نقل مى كند كه آنحضرت درباره خداى عزوجل : (((رنگ آميزى خداست ، كيست كه رنگ آميزيش بهتر از خدا باشد؟))) فرمود: آن رنگ آميزى اسلام است و راجع به قول خداى عزوجل : (((هر كه بطغيانگر كافر شود، و بخدا ايمان آورد، بدست آويزى محكم چنگ زده است 256 سوره 2))) فرمود: آن دست آويز ايمان است .

شرح _فطرت توحيد و خداشناسى را كه در اول خلقت خدايتعالى به انسان عطا فرموده نامش را رنگ آميزى گذاشته است ، زيرا چنانكه رنگ آميزى براى پارچه و لباس و زيور و زينت است ، اسلام و خداشناسى هم زيور و زينت روح انسانست و يا آنكه كلمه صبغه (رنگ آميزى ) از باب مشاكلت است ، زيرا انصارى فرزندان خود را در آب زرد رنگى كه آنرا عموديه ميناميدند، شستشو ميدادند و عقيده داشتند كه فرزندشان بدين وسيله رنگ نصرانيت ميگيرد و پاك مى شود، خداى تعالى مى فرمايد: رنگ آميزى خدا اسلام است نه نصرانيت .

در اينكه سكينه ايمان است

1. ابوحمزه گويد: از امام باقر عليه السلام راجع به قول خداى عزوجل : (((سكينه را در دل مؤمنين نازل كرد 4 سوره 48 ))) پرسيدم ، فرمود: سكينه ايمانست و باز درباره قول خداى عزّوجلّ: (((با روحى از جانب خود ايشانرا تاءييد كرد))) پرسيدم ، فرمود: آن روح ايمانست .

2. فضيل گويد: بامام صادق (ع ) عرض كردم : اينكه خدا فرمايد: (((ايشانند كه خدا ايمانرا در دلهايشان رقم زده ، 22 سوره 58))) آيا خود نسبت بآنچه خدا در دلهايشان رقم زده دستى دارند؟))) فرمود: نه. ( یعنی به واسطه تلاش خود مستحق عنایات و توجهات خداوند می شود)

شرح _اين روايت با عنوان باب مناسبت ندارد و گويا از روايات باب سابق بوده و اشتباها در اينجا درج شده است . و نيز روايتى بدين مضمون در ج 1 ص 229 بشماره 411 گذشت و در آنجا شرحى نسبت بآن بيان شد، كه مختصرش اينست : احداث وايجاد ايمان در دل مؤمن از عهده بنده خارج است و وظيفه او نيست بلكه اين كار فقط بدست خداست ، ولى وظيفه بنده اينست كه صفحه دل را از تعصب و اغراض باطل پاك كند و آنرا آماده پذيرش قلم خدا سازد، مثلا درصددهمين آيه صفتى براى مؤمنين ذكر نموده و سپس فرموده است اولئك كتب ... و پيداست كه غير ايشان مشمول رقم زدن خدا نمى شوند و صدر

ص: 9

آيه اينست : لاتجد قوما يؤ منون بالله و اليوم الاخر يوادون من حادالله و رسوله و لوكانوا آباء هم او ابناءهم او اخوانهم او عشريتهم (((گروهى را بخدا و روز جزا ايمان آورده اند، نبينى كه با كسانيكه با خدا وپيغمبرش مخالفت مى كنند، دوستى ورزند، اگر چه پدران يا پسران يا برادران يا خويشانشان باشند))).

3. محمد بن مسلم گويد: امام باقر عليه السلام فرمود: سكينه همان ايمانست .

4. امام صادق (ع ) درباره خداى عزّوجلّ: (((او است كه سكينه را در دلهاى مؤمنين نازل كرده 26 سوره 48))) فرمود: آن سكينه ايمانست .

5. جميل گويد: از امام صادق (ع ) درباره قول خداى عزّوجلّ (((اوست كه سكينه را در دلهاى مؤمنين نازل كرده ))) پرسيدم فرمود: آن سكينه ايمانست. و اينكه فرمايد: (((و با روحى از خود تاءييدشان كرد))) آن روح ايمانست و راجع به قول خدايتعالى (((و كلمه تقوى را گردن گيرشان ساخت ، 26 سوره 48))) پرسيدم ، فرمود: آن كلمه ايمانست .

باب اخلاص

1. امام صادق (ع ) راج به قول خداى عزّوجلّ: (((حنيفا مسلما))) فرمود: يعنى (((خالصا مخلصا))) كه چيزى از پرستش بتها در آن نباشد. (پس توجه نماید مخاطب ارجمند که پیروی از امامان باطل به منزله پرستش بت است و کسانی که امامانی غیر از امامان معصوم دارند پس مشرک از دنیا رفته یعنی غیر خدا را پیروی و پرستش نموده اند )

توضيح _حنيف بمعناى طريقه مستقيم و معتدلى است كه از افراط و تفريط خالى باشد و مسلم بمعنى منقاد و مطيع در برابر او امر و نواهى خدايتعالى است .

2. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: همانا خداست و شيطان ، حق است و باطل ، هدايت است و گمراهى ، راه راست است و نوميدى ، دنياست و آخرت ، حسناتست و سيئات ، پس هر چه حسناتست از خداست و هر چه سيئات از شيطان لعنة الله .

3. حضرت رضا عليه السلام فرمايد: اميرالمؤمنين (ع ) ميفرمود: خوشا حال كسى كه عبادت و دعايش را براى خدا خالص كند و دلش را بآنچه چشمش مى بيند مشغول ندارد و بدانچه گوش مى شنود، ياد خدا را فراموش نكند، و براى آنچه بديگرى داده شده اندوهگين نشود.

4.سفيان بن عيينه گويد: امام صادق (ع ) راجع به قول خداى عزّوجلّ: (((تا بيازمايد شما را كه كداميك نيكو كردارتريد، 2 سوره 67 ))) فرمود: مقصود پركردار نيست ، بلكه مقصود درست كردارتر است ، و درستى همانا ترس از خدا و نيت صادق و كار نيك است .( که به اعتقاد نگارنده تجلی

ص: 10

می نماید در پیروی از امام معصوم یعنی محبت و ولایت 12 امام و 14 معصوم پاک علیهم السلام و عجل فرجهم که محبت ایشان بهشت و دشمنی با ایشان دوزخ است و السلام)

سپس فرمود: پايدارى بر عمل تا خالص ماند، سخت تر از خود عمل است و عمل خالص آنست كه : نخواهى هيچكس جز خداى عزّوجلّ ترا بر آن بستايد، همانا نيت همان عمل است ، سپس اين قول خداى عزّوجلّ را تلاوت فرمود: (((بگو همگى طبق روش خود عمل مى كنند، 84 سوره 17 ))) يعنى طبق نيت خود.

5. و باز سفيان گويد: از آنحضرت پرسيدم قول خداى عزّوجلّ را: (((جز كسيكه با دل سالم نزد خدا آيد، 89 سوره 26))) فرمود: دل سالم كسى دارد كه پروردگارش را ملاقات كند، در حالى كه جز خدا احدى در دلش نباشد، و هر دلى كه در آن شركى يا شكى باشد، ساقط است و (انبياء و اولياء خدا) زهد دنيا را اختيار كردند تا دلشان براى آخرت فارغ باشد. ( پس محبت خالص خدا مصداق و نماد دارد و آن اطاعت محض است از کسانی که او برای پیروی تایید نموده است یعنی رهبری و زعامت محمد و آل محمد علیهم السلام و عجل فرجهم یعنی اطاعت و قلب سلیم اثبات نمی گردد مگر به ولایت والسلام)

6. امام باقر (ع ) فرمود: هيچ بنده اى چهل روز ايمانش را بخداى عزّوجلّ خالص نگرداند يا فرمود: هيچ بنده اى ذكر خدا را چهل روز نيكو انجام ندهد جز آنكه خداى عزّوجلّ او را نسبت بدنيا زاهد سازد و درد و داروى دنيا را باو بنمايد، پس حكمت را دلش ثابت كند و زبانش را بآن گويا سازد سپس تلاوت فرمود: (((كسانيكه گوساله پرستيدند، بزودى خشم پروردگارشان با ذلت در زندگى دنيا بآنها برسد، افترا بندانرا اينگونه جزا مى دهيم 152 سوره 7))) از اينرو هيچ بدعت گزارى را نبينى ، جز اينكه ذليل است ، و هيچ افترا زننده بخدا و پيغمبر و اهل بيتش صلوات الله عليهم را نبينى جز اينكه ذليل است .

باب شرايع

اشاره

1.امام صادق (ع ) فرمود: همانا خداى تبارك و تعالى شريعتهاى نوح و ابراهيم و موسى و عيسى عليهم السلام را بحمد صلى الله عليه و آله عطا فرمود، و آن شرايع يكتا پرستى است و اخلاص ترك بت پرستى و فطرت حنيفه آسان (كه همان طريقه و روش اسلامست) و اينكه گوشه گيرى و صحرا گردى (كناره گيرى از جماعت مسلمين ) نيست ، چيزهاى پاكيزه را در اين شرايع حلال كرد و پليديها را حرام نمود و تكليف سنگين و زنجيرهاييكه بگردن آنها بود برداشت آنگاه در آن شرايع مقرر فرمود، نماز و زكات و روزه و حج و امر بمعروف و نهى از منكر و حلال و حرام و ميراث ها و حدود و

ص: 11

فرايض و جهاد در راه خدا را، را باضافه وضو (و وضو را براى محمد صلى الله عليه و آله اضافه فرمود) و آنحضرترا فضيلت بخشيد بسبب سوره فاتحة الكتاب و آيات آخر سوره بقره و سوره هاى پر فصل (از سوره ق يا محمد يا فتح تا آخر قرآن ) و غنيمت و فى ء را براى او حلال فرمود و او را با رعب (و ترسى كه در دل دشمنانش ميافكند) نصرت بخشيد، و زمين را برايش سجده گاه و پاك كننده (در تيمم ) قرار داد، و او را بسوى همگان از سفيد و سياه و جن و انس ارسال فرمود، و گرفتن جزيه و اسير كردن مشركين و فديه گرفتن را باو عطا فرمود، سپس تكليفى باو متوجه شد بهيچ يك از پيغمبران آن تكليف متوجه نشده بود، و از آسمان شمشيرى بى غلاف بر او نازل شد و باو گفته شد (((در راه خدا جنگ كن (و اگر ترا تنها گذاشتند) تنها خودت تكليف دارى (كه با دشمنان دين بجنگى ). ( و این روایت البته از روایت های عظیم و پر معنی است که شرح عظمت آن از وصف خارج است )

2. سماعة بن مهران گويد: قول خداى عزّوجلّ را: (((چنانكه پيغمبران اولوالعزم صبر كردند توهم صبر كن 35 سوره 46 ))) بامام صادق (ع ) عرض كردم . فرمود: پيغمبران اوالوالعزم : نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد صلى الله عليه و آله ميباشند.

عرض كردم : اينها چگونه اولوالعزم گشتند؟ فرمود: زيرا جناب نوح با كتاب و شريعتى مبعوث شد و هر پيغمبريكه پس از نوح آمد، كتاب و شريعت و طريقه او را اخذ كرد، تا زمانيكه جناب ابراهيم عليه السلام آمد با صحف و فرمان ترك كتاب نوح . نه از راه كافر شدن بآن (بلكه اوضاع زمانش مقتضى ترويج كتاب نوح نبود، و ان هم بدستور خدايتعالى بود) سپس هر پيغمبرى كه بعد از ابراهيم عليه السلام آمد بشريعت و طريقه صحف او رفتار كرد، تا زمانيكه جناب موسى آمد و تورات و شريعت و طريقه خود را با فرمان ترك صحف آورد، و هر پيغمبريكه بعد از موسى (ع ) آمد، بتورات و شريعت و طريقه او متمسك شد، تا زمانيكه جناب مسيح (ع ) با انجيل و فرمان ترك شريعت و طريقه موسى آمد، سپس هر پيغمبريكه بعد از مسيح آمد شريعت و طريقه او را گرفت ، تا زمانيكه محمد صلى الله عليه و آله آمد و قرآن و شريعت و طريقه خود را آورد، پس حلال او حلالست تا روز قيامت ، و حرام او حرامست تا روز قيامت . و پيغمبران اولوالعزم اينها هستند. (یعنی با بعثت انبیا الهی لازم بود که پیروان انبیای گذشته به واسطه تحریف کتب آسمانی خود به پیامبر مبعوث شده که کتاب تحریف نشده بود ایمان بیاورند همانگونه که با مبعوث شدن حضرت رسول الله محمد مصطفی، پیروی از کتب تحریف شده انبیای گذشته بر پیروان آن حرام گردیده و خداوند غیر از اسلام دین دیگری را از ایشان در قیامت می پذیرد والسلام )

پايه هاى اسلام

ص: 12

1. امام باقر (ع ) فرمود: اسلام روزى پنج پايه نهاده شده : نماز و زكوة و روزه و حج و ولايت (در روز غدير خم يا در عالم ميثاق ) فرياد زده شد، براى هيچ چيز ديگر فرياد زده نشد.

2. عجلان گويد: بامام صادق (ع ) عرض كردم : مرا بر حدود ايمان آگاه فرما، فرمود: گواهى دادن باينكه شايسته پرستشى جز خدا نيست و اينكه محمد رسولخداست و اقرار نمودن بآنچه او از جانب خدا آورده و نمازهاى پنجگانه و پرداخت زكاة و روزه ماه رمضان و حج كعبه و دوستى ولى ما و دشمنى با دشمن ما و همراه بودن با راستگويان (چنانچه خدايتعالى فرمايد: (((با راستگويان همراه باشيد 119 سوره 9))) ).

3. امام باقر (ع ) فرمود: اسلام روزى پنج پايه نهاده شده : نماز و زكوة و روزه و حج و ولايت . بچيزى مانند ولايت فرياد زده نشد، مردم آن چهار را گرفتند و اين يعنى ولايت را رها كردند.

4. امام صادق (ع ) فرمود: پايه هاى اجاق اسلام سه چيز است : نماز و زكوة و ولايت ، هيچ يك از اينها جز بهمراه دو تاى ديگر درست نباشد (پيداست كه نماز و زكوة بدون ولايت مقبول نباشد).

5. امام باقر (ع ) فرمود: بناى اسلام روزى پنج چيز است ؟ نماز و زكاة و حج و روزه و ولايت .

زراره گويد بحضرت عرض كردم : كداميك از اينها برتر است ؟ فرمود: ولايت برتر است . زيرا ولايت كليد آنهاست و شخص والى دليل و راهنماى آنهاست (ائمه عليهم السلام راهنماى نماز و زكاة و حج و روزه مى باشند و اين اعمال بدون راهنمايى آنها درست نيست ).

عرض كردم : سپس كداميك برترى دارد؟ فرمود: نماز، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده : نماز ستون دين شماست .

عرض كردم : پس از آن كداميك برترى دارد؟ فرمود: زكوة ، زيرا خدا زكوة را همدوش نماز قرار داده و نماز را پيش از زكوة ذكر نموده و رسولخدا صلى الله عليه و آله فرمود: زكوة گناه را ميبرد.

عرض كردم : پس از آن كداميك برترى دارد؟ فرمود: حج ، خداى عزّوجلّ فرمايد: (((براى خداست بر مردم زيارت خانه خدا كعبه آنها كه بدان راه توانند يافت و هر كه كيفر ورزد، خدا از جهانيان بى نياز است 97 سوره 3))) و رسولخدا صلى الله عليه و آله فرمود: يك حج پذيرفته از بيست نماز نافله بهتر است و هر كه گرد اينخانه طوافى كند كه هفت شوطش را بشمارد (تا كم و زياد نشود) و دو ركعت نمازشرا نيكو گزارد خدا او را بيامرزد، و راجع بروز عرفه و مزدلفه چه مطالبى فرموده است (كه همه مى دانند، مانند ثوابهاى بسيارى كه براى عبادت در اين دو روز بيان فرموده و نيز فضيلت وقوف بعرفات و مشعر را).

عرض كردم : پس از اين كدام است ؟ فرمود: روزه .

ص: 13

عرض كردم : چرا روزه آخر همه اينها قرار گرفت ؟ فرمود: رسولخدا صلى الله عليه و آله فرموده است : روزه سپر آتش دوزخ است ، سپس فرمود: برترين چيزها آنست كه چون از دستت رفت ، توبه كردن از آن پذيرفته نيست ، جز آنكه بر گردى و عين آن عمل را بجا آوردى ، و نماز و زكوة و حج و ولايت ، جز انجام دادن خود آنها، چيز ديگرى جاى آنها را نمى گيرد، ولى روزه (ماه رمضان ) اگر از تو فوت شود يا تقصيرى در آن روا دارى يا مسافرت كنى ، در ايام غير رمضان بجا ميآوردى و آن گناه را با صدقه دادن و قضا كردن جبران مى كنى . ولى هيچيك از آن چهار، چيز ديگرى جايگزينش نشود.

سپس فرمود: بالاترين مرتبه امر دين و كليدش و در همه چيز و مايه خرسندى خداى رحمان ، اطاعت امام است ، بعد از شناسايى او، همانا خداى عزّوجلّ مى فرمايد: هر كه پيغمبر را فرمان برد خدا را فرمان برده است و هر كه پشت كند، ما ترا به نگهبانى آنها نفرستاده ايم ، 80 سوره 4))) همانا اگر مردى شبها را بعبادت بپا خيزد و روزها را روزه دارد تمام اموالشرا صدقه دهد و در تمام دوران عمرش بحج رود، و امر ولايت ولى خدا را نشناسد تا از او پيروى كند و تمام اعمالش با راهنمايى او باشد، براى او از ثواب خداى جل و عز حقى نيست و او از اهل ايمان نباشد، سپس فرمود: خدا نيكوكاران از ايشان (اهل ولايت يا مستضعفين از مخالفين ) را بفضل رحمت خود داخل بهشت كند.( همانگونه که در این روایت ها اثبات گردیده است ولایت جزء اصول دین است و به همین دلیل خلایق حق نداشته اند درطول تاریخ به دنبال شریح قاضی ها و امثال او بروند که فتوی دهند به قتل امام معصوم و دست خود را به قتل امام و قتل عام حرم رسول خدا دراز کنند وآنها را مجتهد بنامد و برای خطای رهبران خود یک ثواب هم از کیسه خود به امام خود شیطان لعین ببخشند)

6. عيسى بن سرى گويد: بامام صادق (ع ) عليه السلام عرض كردم : اركان اسلام را به من خبر ده ، آن اركان كه براى هيچكس كوتاهى در شناسائى آنها روا نيست ، و كسيكه در شناسائى آنها كوتاهى كند، دين خود را تباه ساخته و خدا كردار او را نپذيرد و هر كه آن اركان را بشناسد و بآنها عمل كند: دينش شايسته گشته و كردارش پذيرفته شده و با روشى كه دارد (كه اركان اسلام را مى داند و بآنها عمل ميكند) ندانستن هيچ امر ديگر، براى او تنگى و فشار نياورد؟ فرمود گواهى دادن به يكتايى خدا و اينكه محمد صلى الله عليه و آله فرستاده خداست و اقرار بآنچه او از جانب خدا آورد و اينكه زكوة اموال حق است و ولايتى كه خداى عزّوجلّ بدان امر فرموده است و آن ولايت آل محمد صلى الله عليه و آله است .

عرض كردم : آيا نسبت بامر ولايت دليل مخصوصى براى كسيكه ادعاء آن فضيلت كند ميباشد كه بآن شناخته شود؟ (آيا نسبت بولايت بيان و برهان مخصوصى رسيده است كه متمسك بآن شناخته شود؟) فرمود

ص: 14

آرى ، خداى عزّوجلّ فرمايد: (((كسانيكه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيغمبر و واليان امر از خودتانرا، 59 سوره 4))) و رسولخدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كه بميرد و امام و پيشواى خود را نشناسد بمرگ دوران جاهليت مرده است . و امام و پيشواى مردم پيغمبر صلى الله عليه و آله بود و على عليه السلام و ديگران گفتند: معاويه امام بوده است ، سپس حسن عليه السلام بود و بعد از او حسين عليه السلام و ديگران گفتند. يزيد بن معاوية (و حسين بن على ) ولى برابر نباشند، برابر نباشند (پر واضح است كه معاويه در برابر على عليه السلام و يزيد در برابر حسين عليه السلام قابليت امامت ندارند) سپس سكوت نمود و باز فرمود: برايت زيادتر بگويم ؟ حكم اعور عرض كرد: آرى قربانت گردم ، فرمود: سپس على بن الحسين امام بود و بعد از او ابوجعفر محمد بن على ، و شيعيان پيش از ابوجعفر مناسك حج و حلال و حرام خود را نمى دانستند، چون ابوجعفر آمد، در علم را گشود و مناسك حج و حلال و حرام مردم را بيان فرمود، تا آنجا كه مردمى كه شيعه بآنها محتاج بودند (در امر مناسك و حلال و حرام ) خود محتاج شيعه گشتند، و امر امامت اينگونه ميباشد، زمين بى امام باقى نماند و هر كه بميرد و امامش را نشناسد، بمرگ جاهليت مرده است ، و زمانى كه از همه بيشتر احتياج دارى بروشى كه دارى (عقيده تشيع ) زمانى است كه نفست باينجا برسدبا دست اشاره بگردنش فرمود و دنيا از تو بريده شود، خواهى گفت : عقيده خوبى داشتم (يعنى هنگام جانداران عظمت و فضيلت ولايت خويش را مى فهمى ).

7. امام باقر (ع ) فرمود: اسلام روى پنج ستون بنا نهاده شده : ولايت و نماز و زكوة و روزه ماه رمضان و حج.

8. امام باقر (ع ) فرمود: بناى اسلام روى پنج پايه است : نماز و زكوة و روزه و حج و ولايت و چنانچه براى ولايت در روز غدير فرياد زده شد، براى چيز ديگرى فرياد زده نشد.

9. عيسى بن سرى گويد: بامام صادق (ع ) عرض كردم : پايه هايى كه اسلام بر آن نهاده شده بمن بفرما كه چون بآنها چنگ زنم ، كردارم بى عيب و پاك باشد و چيزهاى ديگرى را كه نمى دانم زيانم نرساند، فرمود: گواهى دادن بيگانگى خدا و اينكه حقى بعنوان زكوة در اموالست و ولايتى كه خداى عزّوجلّ بآن امر فرموده و آن ولايت آل محمد صلى الله عليه و آله است ، زيرا رسولخدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كه بميرد و امامش را نشناسد. بمرگ جاهليت مرده است .

خداى عزّوجلّ فرمايد (((اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيغمبر و واليان امر از خودتانرا))) والى امر على (ع ) بود و پس از او حسن ، و پس از او حسين ، و پس از او على بن الحسين و پس از او محمد بن على ، سپس امر امامت همينگونه باشد (بپسر امام سابق رسد) همانا زمين را شايسته نيست كه بدون امام باشد (زمين بى امام اصلاح نشود) و هر كه بميرد و امامش را نشناسد بمرگ جاهليت مرده است و زمانيكه يكى از شما از همه بيشتر بمعرفت امام احتياج دارد، زمانى است كه نفسش باينجا برسد با دست اشاره بسينه اش فرمودآنگاه خواهد گفت : عقيده خوبى داشتم .

ص: 15

10. ابى جارود گويد: بامام باقر (ع ) عرض كردم : يا ابن رسول الله ! آيا شما دوستى و دلباختگى و پيروى مرا نسبت بخود مى دانيد؟ فرمود: آرى ، عرض كردم : من از شما پرسشى دارم كه مى خواهم به من پاسخ فرمايى ، زيرا چشمم نابيناست و كمتر راه مى روم و نمى توانم هميشه بزيارت شما آيم ، فرمود: حاجتت را بپرس ، عرض كردم : دينى كه شما و خاندانتان خدا را با آن عبادت مى كند، بمن بفرماييد تا من هم خداى عزّوجلّ را با آن ديندارى كنم . فرمود: اگر پيشگفتار را كوتاه آوردى ، ولى پرسشى بزرگ نمودى بخدا دين خود و دين پدرانم را كه خداى عزّوجلّ را با آن ديندارى مى كنم ، بتو مى گويم . آن دين شهادت بوحدانيت خدا و رسالت محمد صلى الله عليه و آله و اقرار بآنچه او از جانب خدا آورده و ولايت ولى ما (خانواده ) و بيزارى از دشمن ما و گردن نهادن بفرمان ما و انتظار قائم ما و كوشش (در امر واجب و حلال ) و پرهيزگارى (از محرمات ) است .(پس توجه نما تو ای مخاطب ارجمند که عظمت این روایت و روایت های مانند آن که چون خورشید درخشان و پرفروز حق و حقیقت، رستگاری را برای رسیدن به حیات جاویدان برای خداپرستان و طالبان سعادت ابدی روشن فرموده است والسلام)

11. على بن ابى حمزه گويد: شنيدم ابوبصير از امام صادق عليه السلام پرسيد و عرض كرد: قربانت گردم ، بمن خبر ده دينى را كه خداى عزّوجلّ بر بندگان واجب ساخته و بندگان را نادانى آن روا نباشد و جز آن از ايشان پذيرفته نيست كدامست ؟ فرمود: دوباره بگو، او دوباره گفت ، حضرت فرمود: گواهى دادن باينكه شايسته پرستشى جز خدا نيست و محمد صلى الله عليه و آله رسولخداست و گزاردن نماز و دادن زكوة و حج خانه كعبه براى هر كه بدان راه تواند يافت و روزه ماه رمضان ، سپس اندكى سكوت نمود و باز فرمود: و ولايت و ولایت دوبار آنگاه فرمود: اينست آنچه را خدا بر بندگان واجب ساخته یعنی ولایت و پروردگار در روز قيامت از بندگانش نخواهد پرسيد كه چرا از آنچه بر شما واجب ساختم زيادتر انجام نداديد، ولى هر كه زياد كند، خدا هم پاداش او را زياد كند. یعنی از ولایت سوال خواهد کرد همانا رسولخدا صلى الله عليه و آله سنتهايى نيكو و آراسته وضع فرمود كه مردم را سزاوار است بآنها عمل كنند.( و مهمترین آن ها ولایت است)

12. امام صادق (ع ) ميفرمود: خداى عزّوجلّ پنج چيز را بر خلقش واجب ساخت كه نسبت بچهار آن رخصت فرمود و نسبت بيك چيزش رخصت نفرمود.

شرح _گويا مراد اينست كه : نماز و روزه و حج در بعضى اوقات بواسطه عذر و فقدان شرائط ساقط مى شود، چنانچه نماز از حايض و نفساء و فاقد الطهورين (بنا بقولى ) ساقط است . و زكوة از ماليكه بحد نصاب نرسيده يا يكسال بر آن نگذشته يا از تصرف مالك خارج بوده ساقط است و حج از غير مستطيع روزه از مسافر و مريض و پير و دچار تشنگى ساقط است ، ولى ولايت در هيچ حال و

ص: 16

از هيچ مكلفى ساقط نيست ممكن است مقصود اين باشد كه : ترك آن چهار امر، مسلمان را بسر حد كفر و خلود دوزخ نرساند بخلاف امر و ولايت . ( و این روایت و مانند آن از معجزات امامان معصوم علیهم السلام و عجل فرجهم استرکه حقیقت هدایت و رستگاری را در یک جمله برای خلایق جهان تا ابدالآباد بیان نموده اند و السلام)

13. اسماعيل جعفى گويد: مردى خدمت امام باقر عليه السلام رسيد و نوشته ئى همراه داشت ، حضرت فرمود: اين نوشته مخاصم است ((مخاصم یا علم است و نام شخصی است و یا وصف است به معنی مناظره کننده)) كه پرسش مى كند از دينى كه عمل در آن پذيرفته مى شود مى شود، عرض كرد خدايت رحمت كند، همين را مى خواستم . امام باقر عليه السلام فرمود: گواهى دادن باينكه شايسته پرستشى جز خداى يكتاى بى شريك نيست و اينكه محمد صلى الله عليه و آله بنده و فرستاده اوست ، و اقرار نمودن بآنچه از جانب خدا آمده و ولايت ما خانواده و بيزارى از دشمن ما و گردن نهادن بامر ما و پرهيزگارى و فروتنى و انتظار قائم ما، زيرا براى او دولتى است كه هر زمان خدا بخواهد با آن دولت ميآيد.

14. عمرو بن حريث گويد: خدمت امام صادق (ع ) رسيدم و آن حضرت در منزل برادرش عبدالله بن محمد بود.

عرض كردم : قربانت گردم ، چرا باين منزل منتقل شدى ؟ فرمود: براى تفريح .

عرض كردم : قربانت گردم ، دينم را براى شما نقل نكنم ؟ فرمود: چرا.

عرض كردم : من خدا را ديندارى مى كنم با شهادت دادن باينكه شايسته پرستشى جز خداى يگانه بى شريك نيست و اينكه محمد بنده و فرستاده اوست و روز قيامت آمدنى است ، شكى در آن نباشد، و اينكه خدا در گور رفتگانرا بر انگيزاند. و گزاردن نماز و دادن زكوة و روزه ماه رمضان و حج خانه كعبه و ولايت اميرالمؤمنين على عليه السلام بعد از رسولخدا صلى الله عليه و آله و ولايت حسن و حسين و ولايت على بن الحسين و ولايت محمد بن على و شما پس از او، صلوات الله عليهم و اجمعين و اينكه شما امامان من هستيد. بر اين روش زندگى كنم و بر اين روش بميرم و خدا را با آن ديندارى كنم .

فرمود: اى عمرو! اين بخدا دين من است و دين پدرانم كه خدا در پنهان و آشكار ديندارى مى كنم پس از خدا پروا كن و زبانت را جز از سخن خير نگهدار و نگو من از جانب خود هدايت يافتم ، بلكه خدا ترا هدايت فرموده ، پس شكر نعمتهايى را كه خداى عزّوجلّ بتو داده بگزار، و از كسانى مباش كه چون رو آورد و حاضر باشد، روبرو سرزنش شود، و چون پشت كند و غايب شود، غيبتش كنند (بلكه تقيه را از دست مده و با همه مردم خوشرفتارى كن ) و مردم را بر دوش خود سوار مكن (مردم را بر خود مسلط مكن و خود را مديون آنها مساز، باينكه از آنها ضمانت كنى يا وعده ئى بدهى كه نتوانى وفا كنى يا سستى و مداهنه از خود

ص: 17

نشان دهى ) زيرا اگر مردم را بر دوش خود سوار كنى ، استخوان شانه ات بشكستن نزديك شود (زيرا بار ميمانى و درمانده ميشوى و شايد از هستى ساقط گردى ).

15. سليمان بن خالد گويد: امام باقر عليه السلام فرمود: نمى خواهى كه اصل و فرع و بالاترين كنگره اسلام را بتو خبر دهم ؟ عرض كردم : چرا قربانت گردم ، فرمود: اما اصلش نماز است و فرعش زكوة و بالاترين كنگره اش جهاد، سپس فرمود: اگر دلت مى خواهد درهاى خير را بتو خبر مى دهم ؟ عرض كردم : آرى قربانت ، فرمود: روزه سپر آتش دوزخ است و صدقه گناه را ميزدايد و شب زنده دارى مرد بذكر خدا، سپس اين آيه را قرائت فرمود: (((پهلوهايشان از بستر خواب دورى گزيند، 16 سوره 32)))،( و این روایت البته جعلی است زیرا اگر صحیح باشد باید بپذیری جنایات عمر بن الخطاب و خلفای غاصب و تجاوزگر بنی امیه و بنی عباس را در تهاجم به ملت ها و قتل عام جوانان و کودکان و مردان و تجاوز به نوامیس ایشان و غارت اموال ایشان درحالی که عمل آن ها عمل قوم تاتار و مغول و خون خواران تاریخ بوده است و هیچ ارتباطی با شریعت پاک خداوند و سنت رسول خدا و آموزه های محمد و آل محمد علیهم السلام و عجل فرجهم ندارد یعنی کسانی که بنام اسلام از شیطان پیروی نموده اند و السلام)

اسلام حفظ جان و اداء امانت كند اما ثواب در برابر ايمان است

1. امام صادق (ع ) ميفرمود: بوسيله اسلام خون شخص محفوظ شود و امانت ادا شود و زناشوئى حلال گردد، ولى ثواب در برابر ايمان است .

شرح _چنانچه در روايات بعد توضيح داده مى شود، اسلام بمعنى اقرار بشهادتين است بوسيله زبان ، و ايمان عقيده قبلى و رفتار عملى است طبق موازين و مقررات اين دين شريف . پس كافريكه با مسلمين مى جنگد، بمحض اينكه شهادتين بزبان جارى كند، از لحاظ ظاهر يك از افراد مسلمين محسوب مى شود و مسلمانرا روا نيست بروى او شمشير بكشد، و چون امانتى نزد مسلمان سپارد، لازم است باو رد كند يا اگر كسى نزد او امانتى سپارد، لازمست بصاحبش رد كند، زيرا راستگويى و رد امانت از مشخصات بارز مسلمان است . و نيز مى تواند با زنى مسلمان ازدواج نمايد. اما ثواب و پاداشى كه خدا در آخرت ميدهد مربوط بايمان و عقيده قلبى و امتثال مقررات شرعى است .

2. امام باقر يا امام صادق عليهما السلام فرمود: ايمان اقرار است و عمل . و اسلام اقرار بدون عمل است .

ص: 18

توضيح -پيداست كه مقصود از اقرار، اعتراف زبانى و تلفظ بشهادتين است و كلمه بلا عمل بنحو لا بشرط است نه بشرط لا، زيرا كسيكه عمل بمقررات اسلام كرد و مؤمن شد، مسلمان هم مى باشد.

3. جميل بن دراج گويد: از امام صادق (ع ) اين قول خداى عزّوجلّ را پرسيدم : (((اعراب گفتند ما ايمان آورديم . بگو ايمان نياورديد، بلكه بگوييد اسلام آورديم ، تا هنوز ايمان در دلهايتان نفوذ نكرده است ، 14 سوره 49))) فرمود: مگر نمى بينى كه ايمان غير از اسلام است .

4. سفيان بن سمط گويد: مردى از امام صادق (ع ) پرسيد: ميان اسلام و ايمان چه فرقست ؟ حضرت جوابش را نفرمود، سپس سؤال كرد، باز جوابش نفرمود، آنگاه روز در ميان راه بيكديگر برخوردند و كوچ كردن آنمرد نزديك شده بود، امام صادق (ع ) باو فرمود: گويا كوچ كردنت نزديك شده است ، عرض كرد: آرى فرمود: در خانه مرا ديدار كن . آن مرد بديدارش رفت و از آنحضرت فرق ميان اسلام و ايمان را پرسيد.

حضرت فرمود: اسلام همين صورت ظاهرى است كه مردم دارند، يعنى شهادت دادن باينكه شايسته پرستش جز خداى يگانه بى شريك نيست و اينكه محمد و بنده رسول اوست و گزاردن نماز و دادن زكوة و حج خانه كعبه و روزه ماه رمضان . اينست اسلام .

اما ايمان معرفت اين امر (ولايت ) است با اين (صورت ظاهريكه بيان شد) پس اگر كسى بآنها اقرار كند و باين امر (ولايت ) عارف نباشد، مسلمان است و گمراه .

5. ابوبصير گويد: شنيدم امام باقر (ع ) مى فرمود: (((اعراب گفتند: ايمان آورديم ، بگو ايمان نياورديد، بلكه بگوئيد اسلام آورديم ))) پس هر كه معتقد باشد، آنها ايمان آوردند دروغ گفته و هر كس معتقد باشد، آنها اسلام نياورده اند، دروغ گفته است .

6. امام صادق عليه السلام مى فرمود: بسبب اسلام جان محفوظ ماند، و اداى امانت شود، و زناشويى حلال گردد، ولى ثواب در برابر ايمانست (بحديث اول اين باب رجوع شود).

ايمان با اسلام جمع شود، ولى اسلام با ايمان جمع نشود

توضيح _پيداست كه طبق توضيحى كه ذيل روايت 1497 بيان كرديم . نسبت بين اسلام ايمان عموم و خصوص مطلق است ، زيرا اسلام اعم است و ايمان اخص ، پس هر مؤمنى مسلمان است ولى هر مسلمانى مؤمن نيست .

1.سماعه گويد: بامام صادق (ع ) عرض كردم : بمن خبرده آيا اسلام و ايمان دو چيز مختلفند؟ فرمود: ايمان شريك اسلام مى شود، ولى اسلام شريك ايمان نيست ، عرض كردم : آندو را برايم وصف كن

ص: 19

فرمود: اسلام شهادت بيگانگى خدا و تصديق رسولخدا (ص ) است كه بسبب آن خونها از ريختن محفوظ ماند و زناشوئى و ميراث بر آن اجر گردد و جماعت مردم طبق ظاهرش رفتار كنند.

ولى ايمان هدايت است و آنچه در دلها از صف اسلام پا بر جا مى شود و عمل بآن هويدا ميگردد پس ايمان يكدرجه از اسلام بالاتر است . ايمان در ظاهر شريك اسلام است ، ولى اسلام در باطن شريك ايمان نيست ، اگر چه هر دو در گفتار و وصف گردآيند (يعنى اگر چه گفتن شهادتين و تصديق بتوحيد و رسالت از شرايط هر دو ميباشد).( پس توجه نما تو ای مخاطب ارجمند که جعلی بودن این روایت و مانند آن اظهرمن الشمس است زیرا اسلام نجات دنیایی و ایمان یعنی داشتن ولایت نجات اخروی را به دنبال دارد و لذا هر حدیثی که متضمن آن باشد که بدون ولایت رستگاری جاوید حاصل می گردد آن روایت جعلی است خصوصا به اینکه شمول بیابد به ستیزه گران با آل محمد علیهم السلام و عجل فرجهم)

2. فضيل بن يسار گويد: امام صادق (ع ) فرمود: ايمان شريك اسلام ميشود، ولى اسلام شريك ايمان نيست .

باب : درجات ايمان

اشاره

1. مردى سراج كه خدمتگزار امام صادق (ع ) بود گويد: زمانى كه امام صادق (ع ) در حيره بود، مرا با جماعتى از دوستانش پى كارى فرستاد، ما رفتيم ، سپس وقت نماز عشاء (اندوهگين ) مراجعت كرديم ، بستر من در گودى زمين بود كه در آنجا منزل كرده بوديم ، من با حال خستگى و ضعف آمدم و خود را انداختم ، در آن ميان امام صادق (ع ) آمد و فرمود، نزد تو آمدي من راست نشستم و حضرت هم سر بسترم نشست و از كاريكه مرا دنبالش فرستاده بود پرسيد، من هم گزارش دادم ، حضرت حمد خدا كرد.

سپس از گروهى سخن بميان آمد كه من عرض كردم : قربانت گردم ، ما از آنها بيزارى ميجوييم زيرا آنها بآنچه ما عقيده داريم عقيده ندارند، فرمود: آنها ما را دوست دارند و چون عقيده شما را ندارند از آنها بيزارى مى جوئيد؟ گفتم : آرى ، فرمود: ما هم عقايدى داريم كه شما نداريد، پس سزاوار است كه ما هم از شما بيزارى جوييم ؟ عرض كردم : نه ، قربانت گردم . فرمود: نزد خدا هم حقايقى است كه نزد ما نيست ، گمان دارى خدا ما را دور مى اندازد؟ عرض كردم : نه بخدا، قربانت گردم ، نمى كنيم (از آنها بيزارى نمى جوييم ) فرمود: آنها را دوست بداريد و از آنها بيزارى مجوئيد، زيرا برخى از مسلمين يكسهم و برخى دو سهم و برخى سه سهم و برخى چهار سهم و برخى پنج سهم و برخى شش سهم و برخى هفت سهم (از ايمان را) دارند.

ص: 20

پس سزاوار نيست كه صاحب يك سهم را بر آنچه صاحب دو سهم دارد، وا دارند و نه صاحب دو سهم بر آنچه صاحب سه سهم دارد و نه صاحب سه سهم را بر آنچه صاحب چهار سهم دارد و نه صاحب چهار سهم را بر آنچه صاحب پنج سهم دارد و نه صاحب پنج سهم را بر آنچه صاحب شش سهم دارد و نه صاحب شش سهم را بر آنچه صاحب هفت سهم دارد (يعنى از مقدار استعداد و طاقت هر كس بيشتر نبايد متوقع بود).

اكنون برايت مثالى ميزنم : مردى (از اهل ايمان ) همسايه ئى نصرانى داشت ، او را با سلام دعوت كرد و در نظرش جلوه داد تا پذيرفت . سحرگاه نزد تازه مسلمان رفت و در زد، گفت كيست ؟ گفت : من فلانى هستم ، گفت : چكار دارى ؟ گفت : وضو بگير و جامه هايت را بپوش و همراه ما بنماز بيا، او وضو گرفت و جامه هايش را پوشيد و همراه او شد، هر چه خدا خواست نماز خواندند (نماز بسيارى خواندند) و سپس نماز صبح گزاردند و بودند تا صبح روشن شد، نصرانى ديروز (و مسلمان امروز) برخاست به خانه اش برود، آن مرد گفت : كجا مى روى ؟ روز كوتاه است ، و چيزى تا ظهر باقى نمانده ، همراه او نشست تا نماز ظهر را هم گزارد، باز آن مرد گفت : بين ظهر و عصر مدت كوتاهى است او را نگه داشت تا نماز عصر را هم خواند، سپس برخاست تا به منزلش رود، آن مرد گفت : اكنون آخر روز است و از اولش كوتاه تر است ، او را نگه داشت تا نماز مغرب را هم گزارد، باز خواست بمنزلش رود، به او گفت يك نماز بيش باقى نمانده . ماند تا نماز عشا را هم خواند، آنگاه از هم جدا شدند.

چون سحرگاه شد نزدش آمد و در زد، گفت : كيست ؟ گفت : من فلانى هستم ، گفت : چه كار دارى ؟ گفت : وضو بگير و جامه هايت را بپوش و بيا با ما نماز گزار، تا مسلمان گفت : براى اين دين شخص بيكارتر از مرا پيدا كن ، كه من مستمند و عيال وارم .

سپس امام صادق (ع ) فرمود: او را در دينى وارد كرد كه از آن بيرونش آورد (زيرا رياضت كشى و فشار يكروز عبادت سبب شد كه بدين نصرانيت خود برگردد) يا آنكه فرمود: او را در چنين (سختى و فشار) گذاشت و از چنان (دين محكم و مستقيم ) خارج كرد. (یعنی ولایت درجاتی دارد که همه آن درجات در نزد خداوند محترم است و خداوند کمترین درجه آن را اسباب رستگاری جاوید قرار داده است همانگونه که در مثال مذکور شده است والسلام).

2.عبدالعزير قراسيطى گويد: امام صادق (ع ) بمن فرمود: اى عبدالعزيز ايمان مانند نردبانيست كه ده پله دارد و مؤمنين پله ئى را بعد از پله ديگر بالا مى روند، پس كسى كه در پله دوم است نبايد بآنكه در پله اول است بگويد: تو هيچ ايمان ندارى تا برسد بدهمى (كه نبايد چنين سخنى به نهمى بگويد) پس آنكه را از تو پست تر است دور نينداز كه بالاتر از تو ترا دور اندازد و چون كسى را يكدرجه پائين تر از خود ديدى ، با ملايمت او را بسوى خود كشان و چيزى را هم كه

ص: 21

طاقتش را ندارد بر او تحميل مكن كه او را بشكنى زيرا هر كه مؤمنى را بشكند، بر او لازمست جبرانش كند. (و البته مقصود از ایمان همان ولایت است )

نسبت اسلام

1. اميرالمؤمنين (ع ) فرمود: نسبتى براى اسلام بيان كنم كه كسى جز من نكرده باشد و پس از من هم كسى جز بمانند من بيان نكند: همانا اسلام همان تسليم است و تسليم همان يقين و يقين همان تصديق و تصديق همان اقرار و اقرار همان عمل و عمل همان اداء، همانا مؤمن دينش را از راءيش نگرفته ، بلكه از جانب پروردگارش آمده و از او گرفته است ، همانا مؤمن يقينش در عملش ديده مى شود و كافر هم انكارش در عملش ديده مى شود، قسم بآنكه جانم در دست اوست كه آنها امر دين خود را نشناختند، پس شما انكار كافران و منافقان را از كردارهاى پليدشان تشخيص دهيد.(پس مقصود آن امام عالی مقام به شناختن درخت های ایمان و نفاق از میوه های آن هاست یعنی اعمال اهل ایمان بر مدار ولایت است و اعمال منافقان و کافران بر ضد ولایت و ...، زیرا ولایت یعنی فرمان خدا در رهبری امت اسلام بعد از وجود مقدس و مطهر رسول خدا حضرت محمد صل االه علیه و آله و سلم و عجل فرجهم والسلام )

2. امام صادق (ع ) فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اسلام برهنه است و لباسش حيا و زينتش وقار و سنگينى است و مردانگيش عمل صالح و ستون و پايه اش پرهيزكارى است ، و هر چيزى را اساس و پايه اى است و پايه اسلام محبت ما اهل بيت است

3.رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: همانا خدا اسلام را آفريد، پس براى او ميدانى ساخت و نورى قرار داد و حصارى نهاد و ياورى نيز برايش مقرر كرد. اما ميدان اسلام قرآن است و اما نورش حكمت و حصارش نيكى و ياورانش من و اهل بيت و شيعيانم ميباشيم . پس اهل بيتم و شيعيان و يارانشان را دوست داريد، زيرا چون مرا به آسمان دنيا عروج دادند و جبرئيل نسب و وصف مرا براى اهل آسمان بيان كرد، خدا دوستى من و دوستى خاندان و شيعيانم را در دل ملائكه سپرد و آندوستى تا روز قيامت نزد آنها سپرده است ، سپس جبرئيل مرا بسوى اهل زمين فرود آورد و نسب و وصفم را براى اهل زمين بيان كرد و خداى عزوجل دوستى من و دوستى اهل بيتم و شيعيانشان را در دلهاى مؤمنين امت سپرد، پس مؤمنين امتم تا روز قيامت سپرده مرا نسبت به اهل بيتم حفظ كنند. همانا اگر

ص: 22

مردى از امتم در تمام دوران عمرش عبادت خداى عزوجل كند ولى با حالت بغض و دشمنى اهل بيت و شيعيانم خدا را ملاقات كند خدا دلش را جز بانفاق نگشايد (يعنى چون باطن و حقيقتش را خدا آشكار كند، مردم او را منافق يعنى بى ايمان و دورو بينند).

خصال مؤمن

1. امام صادق (ع ) فرمود: مؤمن را سزاوار است كه داراى هشت خصلت باشد: 1)هنگام شدائد باوقار باشد، 2) هنگام بلا شكيبا باشد، 3) در فراوانى نعمت سپاسگزار باشد، 4) بآنچه خدا روزيش كرده قانع و خرسند باشد، 5) بدشمنانش ستم نكند، 6) بارش را بر دوستانش نيفكند (بخاطر دوستانش متحمل گناه نشود)، 7) بدنش از او در رنج و مشقت باشد (از بسيارى عبادت و قضاء حوائج مردم )، 8) مردم از ناحيه او در آسايش باشند، همانا علم دوست مؤمن است و بردبارى و زيرش و عقل امير سپاهش (يعنى اعضاء و جوارحش بفرمان عقلش رفتار كنند) و مدارا برادرش و احسان پدرش باشد.

2. اميرالمؤمنين صلوات الله عليه فرمود: ايمان (اهل ولایت) چهار پايه دارد: 1 توكل بر خدا 2 واگذار كردن امر بخدا، 3 راضى بودن بقضاى خداى ، 4- تسليم بودن بامر خداى عزّوجلّ. (یعنی ایمان اهل ولایت این ارکان را دارد وگرنه غیر اهل ولایت ایمانی ندارند تا این چهاررکن بر آن ها شمول یابد والسلام)

3. امام صادق (ع ) فرمود: تا معرفت نيابيد صالح نشويد و تا تصديق نكنيد معرفت نيابيد و تا چهار دريراكه نخستينشان جز به آخرشان اصلاح نشود نگيريد تصديق نيابيد((محدث استرآبادی گوید: مقصود از چهار در: اقرار به خدا و پیغمبر و آنچه پیغمبرآورده و مترجمین آنها (یعنی ائمه معصومین علیهم السلام) است.)) همراهان سه در گمراه گشته و در بيراهه دورى افتادند، خداى تبارك و تعالى جز عمل صالح را نپذيرد و خدا جز وفاء بشروط و پيمانها را نپذيرد، و هر كه بشروط خدا وفا كند و آنچه را كه در پيمانش شرح داده بكمال رساند، بدانچه نزد اوست برسد و وعده خدا را كامل دريافت كند. (یعنی ایمان به خدا با ولایت محمد و آل محمد معنی و مصداق خواهد یافت).

خداى عزّوجلّ راههاى هدايت را به بندگانش خبر داده و در آن راهها برايشان چراغ برافراشته و دستور داده كه چگونه راه بپيمايند و فرموده : (((همانا من آمرزنده كسى باشم كه توبه كند

ص: 23

و ايمان آورد و عمل صالح نمايد و آنگاه هدايت پذيرد، 83 سوره ، 3))) و فرموده : (((خدا فقط از پرهيزگاران مى پذيرد))) پس هر كس كه خداى عزّوجلّ را نسبت به آنچه امرش فرموده پرهيزگار باشد، همان خداى عزّوجلّ را با ايمان بآنچه محمد صلى الله عليه و آله آورده ملاقات كند.

هيهات هيهات !! كه مردمى از دست رفتند و مردند پيش از آنكه هدايت شوند و گمان كردند كه ايمان دارند، در صورتيكه ندانسته مشرك شدند، هر كس از در وارد خانه شود هدايت يافته و هر كه راه ديگر پيش گيرد طريق هلاكت سپرده است ، خدا اطاعت ولى امرش را به اطاعت رسولش پيوسته و اطاعت رسولش را به اطاعت خود (آنجا كه فرماييد: اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم ) پس هر كه اطاعت واليان امر را كنار گذارد، خدا و رسولش را هم اطاعت نكرده است و همانست اقرار بآنچه از جانب خدا آمده كه : (((در هر مسجدى زيور خود را بر گيريد و بجوييد خانه هايى را كه خدا اجازه فرموده بر افراشته گردند و نامش در آنها برده شود 31 سوره 7 ))) همانا خدا به شما خبر داده كه آنها: (((مردانى باشند كه تجارت و داد و ستد ايشانرا ازدياد خدا عزّوجلّ و گزاردن نماز و دادن زكوة باز ندارد، آنها از روزى كه دلها و چشمها در آن دگرگون شود بيم دارند: 36 سوره 24 ))).

همانا خدا رسولانرا ويژه امر خود ساخت و سپس آنها را با تصديق و باور بآن درباره بيمهاى خويش برگزيد و فرمود: (((هيچ امتى نبوده جز اينكه بيم دهنده ئى در ميان آنها بوده ، 24 سوره 35))) هر كه ندانست بيراهه رفت و هر كه چشم گشود و تعقل كرد هدايت يافت ، همانا خداى عزّوجلّ فرمايد: (((نكته اينست كه : ديده ها كور نيست ، بلكه دلهاى ميان سينه ها كور است . 46 سوره 22))) و كسيكه نمى بيند چگونه راه يابد و كسيكه بيمش نداده اند چگونه بينا باشد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله را پيروى كنيد و بآنچه از جانب خدا آمده اقرار كنيد و از نشانه هاى هدايت متابعت نماييد، زيرا ايشان نشانه هاى امانت و تقوايند، و بدانيد اگر كسى فقط عيسى بن مريم عليهما السلام را انكار كند و پيغمبران غير از او اقرار نمايد، ايمان ندارد، چراغگاه را جوييد و راه پيماييد و از پشت پرده ها در طلب آثار و نشانه ها باشيد (یعنی به دنبال آل محمد باشید تا رستگار شوید) (يعنى اگر چه در برابر شما پرده هاى مبتدعين و مدعيان ناحق آويخته شده ولى شما در پس اين پرده ها كسانى را كه قدم جاى قدم پيغمبر گذاشته اند، مى توانيد پيدا كنيد شما ببينيد يزيد و هشام و امثالشان نشان دهنده رفتار پيغمبر بودند يا حسين بن على و فرزندانش عليهم السلام ) تا امر دينتان را كامل ساخته و بخداى پروردگار خويش ايمان آورده باشيد.

باب

اشاره

ص: 24

توضيح _در اين باب مدح و فضيلت شريعت اسلام و مقررات آن بيان مى شود از اين نظر با ابواب سابق كه بيان اوصاف و معرفى اسلام بود مناسب دارد.

1. اصبغ بن نباته گويد: روزى اميرالمؤمنين (ع ) در خانه يا دارالاماره اش براى ما سخنرانى فرمود، و ما انجمن بوديم ، سپس امر فرمود: آن سخنرانى را بنويسند و براى مردم بخوانند و ديگرى روايت كرده است كه ابن گوا از اميرالمؤمنين عليه السلام تعريف اسلام و ايمان و كفر و نفاق را پرسيد حضرت فرمود:

اما بعد خداى تبارك و تعالى دين اسلام را مقرر فرمود: و آبگاههايش را براى واردين آسان ساخت (زيرا دستورات اسلام آبى است گوارا و سهل المؤمنه كه بلب تشنگان وادى جهل و ضلالت ميرسد) و پايه هايش را در برابر دشمنانش قوى و غالب ساخت (دلايل و براهين حقيقتش قوى است و منكرينش را مغلوب و مجاب ميكند) و آنرا مايه عزت پيروان و دوستانش قرار داد و موجب صلح واردينش و هدايت اقتدا كنند گانش و زيور جلال دانندگانش و پوزش هر كه بدان در آويزد و دست آويز هركه بدان پناه برد و رشته هر كه بدان چنگ زند و برهان هر كه بدان سخن گويد و نور هر كه از آن روشنى خواهد و ياور هر كه از آن يارى خواهد و گواه هر كه بدان مناظره كند و پيروزى هر كه بدان احتجاج كند و دانش هر كه آنرا در گوش گيرد و حديث هر كه روايت كند و فرمان هر كه قضاوت كند و مايه خويشتن دارى هر كه تجرببه اندوزد و لباس (حافظ و نگهبان ) هر كه بينديشد و مايه فهم هر كه زيرك باشد و يقين آنكه تعقل كند و مايه بصيرت آنكه تصميم گيرد و نشانه آنكه باريك بين شود و اندرز آنكه پند پذيرد و نجات آنكه تصديق كند و آرامش آنكه اصلاح جويد و مايه تقرب آنكه تقرب جويد و اطمينان آنكه توكل كند و نعمت آنكه كار خود بخدا واگذار كند و جايزه آنكه احسان كند و خير آنكه پيشى گيرد و سپر آنكه صبر كند و لباس آنكه پرهيز كار باشد و كمك آنكه براه راست رود و پناه آنكه ايمان آورد و امان آنكه اسلام آورد و اميد آنكه راست گويد و ثروت آنكه قناعت كند ميباشد.

اينست حق ، راهش هدايت ، نشانش بزرگوارى ، وصفش بهترى است ، پس برنامه اش روشن است و مناره اش تابان ، چراغش روشن ، هدف و پايانش عالى ، ميدان مسابقه اش (مدت عمر مسلمان ) كوتاه شركت كنندگانش گرد آمده ، مسابقه اش با شتاب (جايزه برندگان كه بهشت است بزودى داده شود) كيفر و انتقامش دردناك ، ساز و برگش كامل ، سوارانش (مسابقه دهندگان ) بزرگوارند.

ايمان برنامه آنست و كارهاى شايسته چراغگاهش ، دانش چراغهايش ، دنيا ميدان مسابقه اش ، مرگ پايانش ، رستاخيز قيامت انجمن مسابقه گزارش ، بهشت جايزه اش ، دوزخ كيفرش ، تقوى ساز و برگش و نيكوكاران سورانش .

ص: 25

پس به سبب ايمان بر اعمال صالح استدلال شود و با اعمال صالح فقه و دانش رونق گيرد و فقه و دانش موجب ترس از مرگ شود، و با مرگ دنيا خاتمه پذيرد و با دنيا قيامت بگذرد (با اعمال شايسته در دنيا گرفتاريهاى قيامت بگذرد) و با قيامت بهشت نزديك شود و بهشت مايه حسرت و افسوس اهل دوزخ و دوزخ مايه پند پرهيزگاران و پرهيزگارى پايه ايمانست .

بيان و وصف ايمان

1. امام باقر (ع ) فرمود: اميرالمؤمنين (ع ) را از ايمان سؤال كردند، فرمود: خداى عزوجل ايمان را بر چهار پايه قرار داده است : 1 صبر، 2 يقين ، 3 عدالت ، 4 جهاد.

و صبر چهار شعبه داده است : اشتياق و ترس و زهد و مراقبت (انتظار) پس هر كه اشتياق بهشت داشته باشد، هوس رانيها را كنار گذارد، و هر كه از دوزخ بيم دارد، از چيزهاى حرام رو گرداند، و هر كه در دنيا زهد ورزد (و بى رغبت شود)، مصيبتها بر او آسان شود، و هر كه منتظر مرگ باشد بانجام دادن نيكيها شتاب كند. و يقين چهار شعبه دارد: 1 زيركى و روشن بينى ، 2 رسيدن بحقايق ، 3 عبرت شناسى 4 روش پيشينيان ، پس هر كه روشن بين شود حقيقت شناس گردد و هر كه بحقايق رسد عبرت شناس شود و هر كه عبرت شناس باشد،سنت و روش را بفهمد و هر كه سنت را شناسد مثل اينستكه با پيشينيان بوده و بطريقه ايكه درست تر است هدايت شود و نگاه كند هر كه نجات يافته بچه وسيله نجات يافته و هر كه هلاك شده براى چه هلاك شده ، و همانا خدا هر كه اهلاك نمود تنها بسبب نافرمانيش هلاك نموده و هر كه را نجات بخشيده بسبب اطاعتش بوده .

و عدالت چهار شعبه دارد: 1 فهميدن امر مشكل (دقت در فهميدن ) 2 رسيدن بحقيقت دانش 3 روشنى حكم (داورى )، 4 خرمى شكيبائى ، پس هر كه بفهمد همه دانش را تفسير كند، و هر كه بداند آبگاههاى داورى را بشناسد و هر كه بردبارى ورزد، در كارش زياد روى نكند و ميان مردم ستوده زندگى نمايد.

و جهاد چهار شعبه دارد: 1 امر بمعروف 2 نهى از منكر 3 راستگوئى در هر حال 4 دشمنى با بد كاران .

پس هر كه امر بمعروف كند، مؤمن را يارى كرده و پشتش را محكم نموده ، و هر كه نهى از منكر كند، بينى منافق را بخاك ماليده و از نيرنگش ايمن گشته هر كه همه جا راستگويد، وظيفه ايكه بر او بوده انجام داده و هر كه با بدكاران دشمنى كند براى خدا خشم نموده و هر كه براى خدا خشم نمايد، خدا هم بخاطر او خشم نمايد،

ص: 26

اينست ايمان و پايه ها و شعبه هايش . (و ما قبلاً اوصاف مؤمن یعنی صاحب ولایت را اعلام نمودیم و لذا بدیهی است که غیر اهل ولایت با شرک از دنیا می رود پس ایمانی ندارند تا این اوصاف بر آن ها صادر شود )

برترى ايمان بر اسلام و يقين بر ايمان

1. جابر گويد: امام صادق (ع ) بمن فرمود: اى جعفى : همانا ايمان برتر از اسلام و يقين برتر از ايمانست و چيزى گرامتر (كمياب تر) از يقين نيست .

2. وشاء گويد: شنيدم حضرت ابى الحسن عله السلام ميفرمود: ايمان يك درجه بالاتر از اسلام است ، و تقوى يك درجه بالاتر از ايمان و يقين يك درجه بالاتر از تقوى است ، و ميان مردم چيزى كمتر از يقين پخش نشده است .

3. حمران بن اعين گويد: شنيدم امام باقر(ع ) ميفرمود: همانا خدا ايمان را بر اسلام بيك درجه فضيلت داده ، چنانكه كعبه را بر مسجد الحرام فضيلت داده است (بحديث 1506 1509 رجوع شود).

4. ابوبصير گويد، امام صادق (ع ) بمن فرمود: اى ابا محمد! اسلام يكدرجه است ؟ گفتم آرى ، فرمود: و ايمان يكدرجه بالاى اسلامست ؟ گفتم : آرى ، فرمود: و تقوى يك درجه بالاى ايمانست ؟ گفتم : آرى ، فرمود: و يقين يكدرجه بالاى تقوى است ؟ گفتم آرى ، فرمود بمردم چيزى كمتر از يقين داده نشد، و شما بپائين ترين (نزديكترين ) درجه اسلام چسبيده ايد، مبادا از چنگتان بپرد (گويا مقصود ضعفاء شيعه است كه فقط ولايت را دارند بدون تقوى و يقين ، و سخن امام اشاره دارد باينكه اشخاصيكه در درجات پائين ايمان باشند خطر از دست دادن عقايد بآنها نزديك است ، بخلاف كسانيكه داراى تقوى و يقينند).

5. يونس گويد: از امام رضا (ع ) راجع بايمان و اسلام پرسيدم ، فرمود: امام باقر (ع ) فرموده است : همانا دين فقط اسلامست ، و ايمان يك درجه بالاتر از آنست و تقوى يكدرجه بالاتر از ايمانست و يقين يك درجه بالاتر از تقوى است و ميان مردم چيزى كمتر از يقين تقسيم نشده است ، عرض كردم يقين چيست ؟ فرمود: توكل بر خدا و تسليم خدا شدن و راضى بودن بقضاء خدا و واگذاشتن كار بخدا، عرض كردم : تفسير اين چيست ؟ فرمود: امام باقر (ع ) چنين فرموده است .

6. امام رضا (ع ) فرمود: ايمان يكدرجه بالاتر از اسلامست و تقوى يك درجه بالاتر از ايمان و يقين يكدرجه بالاتر از تقوى و ميان بندگان چيزى كمتر از يقين تقسيم نشده .

حقيقت ايمان و يقين

1.امام صادق (ع ) فرمود: روزى رسولخدا (ص ) نماز صبح را با مردم گزارد، سپس در مسجد نگاهش بجوانى افتاد كه چرت ميزد و سرش پائين ميافتاد، زنگش زرد بود و تنش لاغر و چشمانش به

ص: 27

گودى فرو رفته ، رسولخدا (ص ) به او فرمود: حالت چگونه است ؟ عرض كرد: من با يقين گشته ام ، رسولخدا (ص ) از گفته او در شگفت شد (خوشش آمد) و فرمود: همانا هر يقينى را حقيقتى است . حقيقت يقين تو چيست ؟

عرض كردم : يا رسول خدا همين يقين من است كه مرا اندوهگين ساخته و بيدارى شب و تشنگى روزهاى گرمم بخشيده و از دنيا و آنچه در دنيا هست بى رغبت گشته ام تا آنجا كه گويا عرش پروردگارم را ميبينم كه براى رسيدگى بحساب خلق بر پا شده و مردم براى حساب گرد آمده اند و گويا اهل بهشت را مينگرم كه در نعمت ميخرامند و بر كرسيها تكيه زده ، يكديگر را معرفى مى كنند و گويا اهل دوزخ را مى بينم كه در آنجا معذبند و بفرياد رسى ناله ميكنند و گويا اكنون آهنگ زبانه كشيدن آتش دوزخ در گوشم طنين انداز است .

رسول خدا (ص ) باصحاب فرمود: اين جوان بنده ايستكه خدا دلش را بنور ايمان روشن ساخته ، سپس بخود او فرمود: بر اين حال كه دارى ثابت باش . جوان گفت : يا رسول الله از خدا بخواه شهادت در ركابت را روزيم كند. رسول خدا (ص ) براى او دعا فرمود. مدتى نگذشت كه در جنگى همراه پيغمبر بيرون رفت و بعد از 9 نفر شهيد گشت و او دهمين (شهيدان جنگ ) بود.

2. امام صادق (ع ) فرمود: رسول خدا (ص ) با حارثة بن مالك بن نعمان انصارى روبرو شد، حضرت فرمود: حارثة بن مالك ! چگونه ئى ؟ فرمود: يا رسول الله ! مؤمن حقيقى ام . رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: هر چيزى را حقيقتى است . حقيقت گفتار تو چيست ؟ گفت : يا رسول الله ! بدنيا بى رغبت شده ام ، شب را (براى عبادت ) بيدارم و روزهاى گرم را (در اثر روزه ) تشنگى ميكشم و گويا عرش پروردگارم را مينگرم كه براى حساب گسترده گشته و گويا اهل بهشت را مى بينم كه در ميان بهشت يكديگر را ملاقات ميكنند و گويا ناله اهل دوزخ را در ميان دوزخ ميشنوم .

رسول خدا(ص ) فرمود: بنده ايستكه خدا دلش را نورانى فرموده ، بصيرت يافتى ، ثابت باش ، عرض كردم : يا رسول الله ! از خدا بخواه كه شهادت در ركابت را بمن روزى كند، حضرت فرمود: خدايا بحارثه شهادت روزى كن . چند روزى بيش نگذشت كه رسولخدا (ص ) لشكرى براى جنگ فرستاد و حارثه را هم در آن جنگ فرستاد. او بميدان جنگ رفت و 9 تن يا هشت تن را بكشت و سپس كشته شد.

و در روايتى كه قاسم بن بريد از ابى بصير نقل كند، گويد: همراه جعفر بن ابيطالب بود، و بعد از 9 نفر شهيد شد، و او دهمين شهيد بود.

3. اميرالمؤمنين صلوات الله عليه فرمود: بر سر هر حقى، حقيقتى است و بر سر هر امر صواب، نورى .

باب تفكر

ص: 28

1. اميرالمؤمنين (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) مى فرمود: با تفكر دل خود را بيدار ساز و در شب پهلو از بستر خواب بدور دار، و از خداى پروردگارت پرواكن .

2. حسن صيقل گويد: از امام صادق (ع ) درباره آنچه مردم روايت ميكنند كه : (((يكساعت انديشيدن بهتر از عبادت يكشب است ))) پرسيدم و گفتم : چگونه بينديشد؟ فرمود: از خرابه يا خانه ايكه ميگذرد بگويد: ساكنينت كجايند؟ سازندگانت كجايند؟ چرا سخن نميگوئى ؟

3. امام صادق عليه السلام فرمود: بهترين عبادت همواره انديشيدن درباره خدا و قدرت اوست .

شرح _مراد بتفكر درباره خدا، تفكر در افعال بديع و صنايع عجيب و نظم دستگاه آفرينش اوست تا از آنها بوجودش پى برد، و مقصود ازانديشيدن در قدرتش انديشيدن در خلقت بشر از مشتى خاك و روزى دادن همه افراد و امثال اينهاست تا نتيجه گيرد كه چنين قدرت ميتواند دوباره اين بشر را زنده كند و از آنها حساب كشد و نيز بداند خلقت اين دستگاه عظيم جهان ، ياوه و بيهوده نيست ، بى منظور و بى هدف نباشد، چنانكه در آيات شريفه قرآن طريقه تفكر بهمين روش بيان شده است و آنچه ممنوع است تنها تفكر در ذات و حقيقت خداست كه چون از محيط فكر بشر بالاتر است ، جز بهت وسرگردانى نتيجه ديگرى ندارد.

4. امام رضا عليه السلام ميفرمود: عبادت بنماز و روزه بسيار نيست ، همانا عبادت انديشيدن در امر خداى عزوجل است .

شرح _يعنى عبادت منحصر بنماز و روزه بسيار نيست ، بلكه عبادت كامل ، تفكر در امر خدا است اگر چه نتيجه اش نماز و روزه اندك ، ولى با معرفت و نورانيت قلب باشد.

5. اميرالمؤمنين صلوات الله عليه فرمود: انديشيدن انسان را به نيكى و انجام آن ميكشاند.

باب مكارم

اشاره

توضيح_مكارم صفاتى است موجب كرامت و شرف و بزرگوارى انسان ميشود، و از صفات نيك عادى بالاتر است.

1.حسين بن عطيه گويد: امام صادق (ع ) فرمود: مكارم ده چيز است ، اگر ميتوانى آنها را داشته باش ، زيرا گاهى شخصى آنها را دارد و فرزندش ندارد و گاهى در فرزند هست و در پدرش نيست ، و گاهى در برده هست و در آزاد نيست ، عرض شد: آنها چه هستند؟ فرمود: نوميدى حقيقى (از آنچه دست مردم است ) و راستى زبان و اداء امانت وصله رحم و پذيرائى از مهمان و غذا دادن بسائل (كسيكه از او غذا طلبد) و جبران نيكى ها و مراعات حق همسايه و مراعات حق رفيق و سر همه مكارم (افضل و عاليتر از همه ) حيا و شرم است (زيرا كسيكه در برابر خالق و مخلوق

ص: 29

شرم داشته باشد، همه اين مكارم را انجام ميدهد و همان خصلت حيا بر تمام اين مكارم دائى و باعث ميشود).

2. امام صادق (ع ) فرمود: خداى عزوجل پيغمبرانش را بمكارم اخلاق اختصاص داد، شما خود را بيازمائيد، اگر آنها در وجود شما هم بود، خدا را سپاس گوئيد و بدانيد كه بودن آنها در شما خير شماست و اگر در شما نبود، از خدا بخواهيد و نسبت بآنها رغبت جوئيد.

سپس آنها را ده چيز شمرد: يقين و قناعت و صبر و شكر و خويشتن دارى و خلق نيكو و سخاوت و غيرت و شجاعت و مروت .

بعضى از راويان ديگر اين ده خصلت را ذكر نموده و راستگوئى و امانت دارى را هم بدانها افزوده است .

3. امام صادق (ع ) فرمود: ما دوست داريم كسى را كه عاقل ، فهميده ، فقيه ، خويشن دار، بامدارا، بردبار، راستگو، باوفا باشد، زيرا خداى عزوجل پيغمبران را بمكارم اخلاق احتصاص داد (يعنى خصال نكوهيده را از آنها دور ساخت ) پس هر كه اين مكارم را داشته باشد، بايد خدا را سپاس گزارد و هر كس آنها را نداشته باشد، بايد بسوى خداى عزوجل تضرع كند و آنها را از او بخواهد.

راوى گويد: عرض كردم ، قربانت آنها چه صفاتى هستند؟ فرمود: پرهيزگارى و قناعت و صبر و شكر و خويشتن دارى و حيا و سخاوت و شجاعت و غيرت و خوش رفتارى و راستى گفتار و امانت دارى .

4. امام صادق (ع ): فرمود: خداى عزوجل اسلام را دين شما پسنديد، پس بسبب سخاوت و خلق نيكو با آن نيكو معاشرت كنيد.

5. اميرالمؤمنين صلوات الله عليه فرمود: ايمان از چهار پايه مركب است : 1 راضى بودن بقضاء خدا 2 توكل بر خدا 3 واگذاردن امر بخدا 4 تسليم امر خدا بودن .

6. جابر بن عبدالله گويد: رسولخدا (ص ) فرمود: نميخواهيد بهترين مردان شما را بشما بگويم ؟ عرض كرديم : چرا، اى رسولخدا، فرمود: برخى از بهترين مردان شما، مرد پرهيزكار ناآلوده و با سخاوت

زبان و دامن پاك ، خوش رفتار با پدر و مادر است كه عيالاتش را به پناهندگى بديگران مجبور نسازد.

فضل و امتياز يقين

ص: 30

1. ابو بصير گويد، امام صادق (ع ) فرمود: چيزى نيست جز اينكه حدى دارد. عرض كردم : قربانت گردم، حد توكل چيست ؟ فرمود: اينكه با وجود خدا از چيزى نترسى .

2. امام صادق (ع ) فرمود: از نشانه هاى درستى يقين مرد مسلمان اينستكه : مردم را بوسيله خشم خدا خرسند نكند (مانند كسيكه طبق ميل مردم برخلاف حق فتوى دهد و نهى از منكر نكند) و مردم را بر آنچه خدا بخود او نداده سرزنش ننمايد (مردم را براى آنچه بدو ندهند، زيرا خدا روزيش نكرده سرزنش نكند) زيرا روزى را نه شره و آز حريص بياورد و نه نخواستن ناخواه رد كند، و اگر شخصى از شما چنانكه از مرگ ميگريزيد، از روزيش بگريزد روزيش باوبرسد، همچنانكه مرگ باو ميرسد. سپس فرمود: خدا به عدالت و داد و خويش نشاط و آسايش را در يقين و رضا قرار داده و غم و اندوه را در شك و ناخرسندى .

3. هشام بن سالم گويد: شنيدم امام صادق (ع ) ميفرمود: عمل پيوسته اندك با يقين ، نزد خدا افضل است از عمل بسيار بدون يقين .

4. امام صادق (ع ) فرمود: اميرالمؤمنين (ص ) كنار ديوار خميده ئى نشسته بود و ميان مردمى داورى ميكرد، يكى از آنها عرض كرد: زير اين ديوار منشين كه شكسته است . اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: مرد را اجلش نگهدار است (چون زمان مرگ هر كسى نزد خدا معين است . همين امر سبب ميشود كه پيش از آن نميرد) و چون حضرت از آنجا برخاست ديوار فرو ريخت ، امام صادق (ع ) فرمود: و اميرالمؤمنين عليه السلام اين گونه كارها و اءمثال آن را ميكرد، و همين است يقين .(و این روایت و مانند آن البته جعلی است زیرا رسول خدا و امام معصوم اسوه و الگو برای اهل ایمان هستند و روش و سیره ی آن ها نیز برای حقیقت گواهی می کند و عقل و کتاب خدا نیز بر باطل بودن آن ها شهادت می دهند و السلام ).

راضى بودن بقضاء خدا

1. امام صادق (ع ) فرمود: داناترين مردم بخدا، راضى ترين آنها است از خداى عزوجل .

2. على بن الحسين عليهما السلام فرمود: صبر و راضى بودن از خدا، سر اطاعت خداست ، و هر كه صبر كند و از خدا راضى باشد نسبت بآنچه درباره او حكم فرمايد، چه دوست داشته و يا ناخوش داشته باشد، خداى عزوجل در آنچه دوست يا ناخوش دارد، براى او حكم نكند، جز آنچه خير او باشد.

3. موسى بن جعفر (ع ) فرمود: كسيكه خدا را شناخت (عقل خدايى پيدا كرد) سزاوار است . روزى دادن او را كند و دير نشمارد و او را در حكمش متهم ندارد.

ص: 31

4. امام صادق (ع ) فرمود: خداى عزّوجلّ فرمايد: بنده مؤمنم را بهر سو بگردانم ، برايش خير است ، پس بايد بقضاء من راضى باشد و بر بلاى من صبر كند و نعمتهايم را سپاسگزارد تا او را اى محمد در زمره صديقين نزد خود ثبت كنم .

5. امام صادق (ع ) فرمود: در ضمن آنچه خداى عزّوجلّ به موسى بن عمران وحى كرد اين بود كه : اى موسى بن عمران ، مخلوقى كه نزدم دوست تر از بنده مؤمن باشد نيافريدم ، من او را مبتلى كنم بآنچه براى او خير است و عافيت دهم بآنچه برايش خير است . آنچه شر اوست از او بگردانم ، براى آنچه نزد او خير است ، و من بآنچه بنده ام را اصلاح كند داناترم ، پس بايد بر بلايم صبر كند و نعمتهايم را شكر نمايد و بقضائم راضى باشد، تا او را در زمره صديقين نزد خود نويسم ، زمانى كه برضاى من عمل كند و امرم را اطاعت نمايد. (پس تو ای عاقل دانا و خردمند رضایت به رضای الله البته تفاوت دارد با رضایت به ظلم ظالمان و تفاوت دارد با تلاش نکردن و کوشش نکردن برای تعالی اقتصادی امور معیشتی خانواده و آحاد جامعه و البته تفاوت دارد با تن پروری و خانه نشینی و البته تفاوت دارد با ....؛ پس رضای به رضای حضرت حق یعنی تمام مساعی خود را بکار ببرید تا خود و خانواده و جامعه خود را خوش بخت و مرفه و ....، نمایید ولی چون مورد تهاجم قرار گرفتی و مغلوب شدی و مظلوم شدی پس انتقام خداوند بر دشمنانت در دنیا و آخرت سخت و هراسناک است پس چون نتوانسته حقوق خود و دیگر مظلومان را احیا نمایی پس راضی باش به رضای الله و ایمان داشته باش بر این که خداوند ناظر است و راضی باش بر رضای او و حامی مظلومان و دشمن ستمکاران و در کمین آن هاست )

6. على بن الحسين صلوات الله عليهما فرمود: زهد را ده جزء است ، بالاترين درجه زهد پست ترين درجه ورع است ، و بالاترين درجه ورع پست ترين درجه يقين است ، و بالاترين درجه يقين پست ترين درجه رضاست .

7. امام صادق (ع ) فرمود: حسن بن على عليهما السلام به عبدالله بن جعفر بر خورد و باو فرمود اى عبدالله؟ چگونه مؤمن ، مؤمن باشد، با آنكه از قسمت مقدر خود ناراضى باشد و مقام خود را كوچك كند، در صورتيكه حاكم بالاى سر او خدا است و من ضامنم براى كسى كه جز خدا در دلش خطور نكند دعا كردنش بدرگاه خدا مستجاب شود.

واگذاردن امر بخدا و توكل بر او

1.امام صادق (ع ) فرمود: خداى عزّوجلّ بداود (ع ) وحى فرستاد كه : هيچيك از بندگانم بدون توجه به احدى از مخلوقم بمن پناهنده نشود كه من بدانم نيت و قصد او همين است ، سپس آسمانها و زمين و هر كه در آنهاست با او نيرنگ بازند، جز آنكه راه چاره از ميان آنها را برايش فراهم آورم و هيچيك از بندگانم بيكى از مخلوقم پناه نبرد كه بدانم قصدش همانست ، جز آنكه اسباب و وسائل

ص: 32

آسمانها و زمين را از دستش ببرم زير پايش را فرو برم و بهر وادى هلاكتى افتد باك ندارم . (پس توجه نما تو ای مخاطب ارجمند که مخاطبان قرآن و مخاطبان امام معصوم با توجه به درجات عقل و عصمت آنان مورد مخاطبت خداوند و امامان معصوم قرار می گیرند یعنی نهی خداوند به معصومین با نهی او به افراد عادی تفاوت دارد و ما قبلاً در خصوص ترک اولی و افعال حرام و ...، کلام خود را آورده و تکرار نمی کنیم و السلام).

2. على بن الحسين صلوات الله عليهما فرمود: روزى بيرون شدم تا باين ديوار رسيدم و بر آن تكيه دادم ، ناگاه مردى كه جامه سفيد بر تن داشت پيدا شد و در رويم نگريست ، سپس گفت : اى على بن الحسين ! چه شده كه ترا اندوهگين و محزون مى بينم ؟ آيا اندهت براى دنياست كه روزى خدا براى نيكوكار و بدكردار آماده است .

گفتم : براى دنيا اندوهيگن نيستم ، زيرا چنانست كه تو گويى ، گفت : پس براى آخرتست ؟ كه وعده ايست درست و سلطانى قاهر قادرنسبت بآن حكم مى فرمايد.

گفتم : براى آنهم اندوه ندارم ، زيرا چنانست كه مى گويى .

گفت : اندوهت براى چيست ؟

گفتم : از فتنه ابن زبير و وضعى كه مردم دارند مى ترسم .

او خنديد و گفت : اى على بن الحسين ! آيا ديده ئى كسى بدرگاه خدا دعا كند و مستجاب نشود؟ گفتم : نه .

گفت : آيا ديده كسى بر خدا توكل كند و خدا كارگزاريش نكند؟ گفتم نه .

گفت آيا كسى را ديده ئى كه چيزى از خدا بخواهد و باو ندهند؟ گفتم نه . سپس از نظرم غايب شد.

شرح _ابن زبير همان عبدالله بن زبير است كه دشمن ترين مردم بود نسبت به خاندان پيغمبر و گويند علت دشمنى پدرش با اميرالمؤمنين و همدستى او با طلحه و بپا كردن جنگ جمل هم او بود، و روايت است كه اميرالمؤمنين (ع ) فرمود: ما زال الزبير معنا حتى ادرك فرخه (((زبير هميشه با ما بود تا آنكه جوجه اش بزرگ شد))) (و او را از ما منحرف كرد) و چون پدرش در جنگ جمل كشته شده بود، ميخواست از شيعيان اميرالمؤمنين (ع ) انتقام گيرد تا عاقبت حجاج بن يوسف بدستور عبدالملك بن مروان او را در مكه بكشت و سرش را وارونه بدار آويخت و سپس فرود آورد و در گورستان يهوديان بخاك سپرد، چنانكه داستانش در تواريخ مذكور است ، و ظاهرا شخصى كه با امام سخن گفته فرشته ئى بوده كه بصورت انسان مجسم گشته و يا از جنس بشر بوده مانند خضر و الياس ، و گفته اند كه آنحضرت مى خواست بر

ص: 33

ابن زبير نفرين كند، ولى نمى كرد، چون اين شخص را ديد و سخنان او را كه عنوان تذكر از جانب خدا داشت شنيد بر اونفرين كرد.

و فرق ميان دعا و سؤال از خدا اينست كه : دعا براى دفع زيان است ، چنانكه در كتاب دعا در جلد چهارم انشاءالله بيان مى شود، ولى سؤالى براى جلب منفعت و سود است .

3. امام صادق (ع ) فرمود: بى نيازى و عزت بهر طرف در گردشند تا چون بمحل توكل برسند وطن گيرند.

شرح _استعاره تمثيله بسيار جالبى است ، براى مجسم ساختن بى نيازى و عزتيكه همواره براى شخص متوكل حاصل است ، كه گويابى نيازى و عزت را مانند هماى سعادت و شرف در جستجوى هدف و مقصودى در گردنش دانسته . و هدف و مقصودآنها را توكل معرفى فرموده و فرودگاهى جز توكل براى آنها مناسب نداسته است ، پس هرگاه شخص متوكلى را جستند،بر سر او مقام گيرند و همواره همراه او باشند از اينرو شخص متوكل همواره بى نياز و عزيز است ، اگر چه ثروتمند ومالدار نباشد، اما مناعت طبع و علو همتش هرگز اجازه نمى دهد كه در برابر مخلوق براى ثروت و مقام تملق و چاپلوسى كند يا خواهش و تقاضا نمايد.

و توكل را محقق طوسى در كتاب (((اوصاف الاشراف ))) چنين تعريف كرده است : مقصود از توكل اينست كه بنده هر كاريكه مى كند وبراى او پيش مى آيد بخدايتعالى واگذارد، زيرا كه مى داند خدا از خود او تواناتر و قويتر است و بنحو احسن انجام مى دهد، و سپس بقضاء خدا راضى باشد، و با وجود اين در امورى كه خدا باو واگذار فرموده است كوشش و جديت كند وخود را با كوشش و قدرت و اراده خويش از اسباب و شروطى بداند كه موجب تعلق اراده و قدرت خدا بامر اومى شود، و معنى لاجبر و لا تفويض بل امر بين امرين هم از اين بيان ظاهر مى گردد.

مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى هم قريب باين مضمون گفته است :

توكل ان تدع الامر الى مقدر الامور جل و علا

و ليس هذا ان تكف عن عمل اذ رب امر بوسائط حصل

4.امام صادق (ع ) فرمود: هر بنده اى كه به آنچه خداى عزّوجلّ دوست دارد، روى آورد، خدا بآنچه او دوست دارد روى آورد، و هر كه در پناه خدا رود، خدايش پناه دهد. و كسيكه خدا باو روآورده و او را

ص: 34

پناه داده است ، باك ندارد، و اگر آسمان بر زمين افتد يا بلائى بر اهل زمين نازل شود و همه را فراگيرد، او بسبب تقوايش در زمره حزب خداست (كه فرمايد: الا ان حزب الله هم الغالبون (((يعنى حزب خدا پيروزند))) ) و از هر بلا محفوظ است ، مگر نه اينست كه خداى عزّوجلّ مى فرمايد: (((مردم با تقوى در جايگاه امنى هستند. 51 سوره 44))) (كه حوادث و آفات بآنها نرسد).

5. على بن سويد گويد: از موسى بن جعفر (ع )، قول خداى عزّوجلّ را پرسيدم : (((هر كه بر خدا توكل كند، خدا او را بس است ، 3 سوره 65))) فرمود: توكل بر خدا درجاتى دارد: بعضى از آن درجات اينستكه : در همه امورت بر خدا توكل كنى و هر چه درباره تو كند راضى باشى و بدانى كه او از هيچ خير و فضلى درباره تو كوتاهى نكند و بدانى كه حكم و فرمان در اين جهت با اوست ، پس با واگذارى امورت بخدا بر او توكل نما و باو اعتماد داشته باش ، در امور خودت و غير آن .

6. امام صادق (ع ) فرمود: بهر كه سه چيز دادند، از سه چيزش باز نگرفتند: بهر كه دعا دادند، اجابت دادند، افزونى بخشيدند بهر كه توكل دادند، كارگزارى دادند، سپس فرمود: آيا كتاب خداى عزّوجلّ را خوانده ئى : (((هر كه بر خدا توكل كند، او را بس است (((3 سوره 65))) و فرمايد: (((اگر سپاسگزاريد، شما را افزونى دهم ، 7 سوره 14))) و فرمايد (((مرا بخوانيد تا براى شما مستجاب كنم ، 60 سوره 40))).

7. حسين بن علوان گويد: در مجلسى نشسته بوديم كه دانش مى آموختيم و هزينه سفر من تمام شده بود، يكى از رفقا بمن گفت : براى اين گرفتاريت بكه اميدوارى ؟ گفتم : بفلانى ، گفت : پس بخدا كه حاجتت برآورده نشود و به آرزويت نرسى ، و مرادت حاصل نشود، گفتم : تو از كجا دانستى خدايت رحمت كناد؟

گفت : امام صادق (ع ) بمن حديث فرمود كه : در يكى از كتابها خوانده است كه خداى تبارك و تعالى مى فرمايد: بعزت و جلال و بزرگوارى و رفعتم بر عرشم سوگند كه آرزوى هر كس را كه بغير من اميد بندد، بنوميدى قطع مى كنم . و نزد مردم بر او جامه خوارى مى پوشم ، و او را از تقرب خود مى رانم و از فضلم دور مى كنم ، او در گرفتاريها بغير من آرزو مى بندد، در صورتيكه گرفتاريها بدست من است ؟ و بغير من اميدوار مى شود و در فكر خود در خانه جز مرا مى كوبد؟ با آنكه كليدهاى همه درهاى بسته نزد من است و در خانه من براى كسيكه مرا بخواند باز است .

كيست كه در گرفتاريهايش بمن اميد بسته و من اميدش را قطع كرده باشم ؟ كيست كه در كارهاى بزرگش بمن اميدوار گشته و من اميدش را از خود بريده باشم ، من آرزوهاى بندگانم را نزد خود محفوظ داشته و آنها را بحفظ و نگهدارى من راضى نگشتند و آسمانهايم را از كسانيكه از تسبيحم خسته

ص: 35

نشوند (فرشتگان ) پر كردم و بآنها و دستور دادم كه درهاى ميان من و بندگانم را نبندند. ولى آنها بقول من اعتماد نكردند، مگر آن بنده نميداند كه چون حادثه اى از حوادث من او ار بكوبد، كسى جز باذن من آنرا از او برندارد، پس چرا از من روى گردانست ، من با جود و بخشش خود آنچه را از من نخواسته باو مى دهم سپس آنرا از او مى گيرم ، و او برگشتش را از من نميخواهد و از غير من ميخواهد؟

او درباره من فكر مى كند كه ابتدا و پيش از خواستن او عطا مى كنم ، ولى چون از من بخواهد بسائل خود جواب نمى گويم ؟ مگر من بخيلم كه بنده ام مرا بخيل مى داند؟ مگر هر جود و كرمى از من نيست ؟ مگر عفو و رحمت دست من نيست ؟

مگر من محل آرزوها نيستم ؟ پس كه مى تواند آرزوها را پيش از رسيدن به من قطع كند (كه مى تواند آرزوها را جز من قطع كند) آيا آنها كه بغير من اميد دارند نمى ترسند؟ (از عذايم يا از بريدن آرزويشان يا از مقام قربم يا از قطع نعمتهايم از آنها) اگر همه اهل آسمانها و زمينم بمن اميد بندند، و بهر يك از آنها باندازه اميدوارى همه دهم ، بقدر عضو مورچه اى از ملكم كاسته نشود، چگونه كاسته شود از ملكى كه من سرپرست او هستم ؟ پس بدا بحال آنها كه از رحمتم نوميدند، و بدا بحال آنها كه نافرمانيم كنند و از من پروا نكنند. (پس تو ای مخاطب ارجمند ما قبلاً در خصوص تفاوت درجات انسان ها کلام خود را مذکور نمودیم و اثبات نمودیم که این فراز از روایات و مانند آن و نیز فرازهایی نظیر آن در کتاب خدا مخاطبان خاص خود را دارد یعنی معصومین علیهم السلام را و ارتباطی با ما انسان های عادی ندارد بلکه مثال ما مثال کودکی است که پدر و مادر خود را خدای خود می داند پس در درگاه ذات اقدس احدیت اینگونه چشم داشت داشتن ها اسباب غضب او را فراهم نمی آورد ولی پیامبران و معصومین ملزم به آن هستند وگرنه به واسطه ترک اولی مؤاخذه خواهند شد و السلام )

خوف و رجا

1. حارث يا پدرش مغيره بامام صادق (ع ) عرض كرد: وصيت لقمان به پسرش گفت : از خداى عزّوجلّ چنان بترس كه اگر نيكى جن و انس را بياورى ترا عذاب كند، و بخدا چنان اميدوار باش كه اگر گناه جن و انس را بياورى بتو ترحم كند.

سپس امام صادق (ع ) فرمود: هيچ بنده مؤمنى نيست ، جز آنكه در دلش دو نور است : نور خوف و نور رجا كه اگر اين وزن شود از آن بيش نباشد و اگر آن وزن شود، از اين بيش نباشد. ( و البته در روایات دیگر مذکور است که رجاء او از خوف او بیشتر باشد و این معنی به حقیقت نزدیک تر است )

ص: 36

2. اسحاق بن عمار گويد: امام صادق (ع ) فرمود: اى اسحاق ! چنان از خدا بترس كه گويا ترا مى بيند، و اگر تو او را نبينى ، او تو را مى بيند، و اگر معتقد باشى او تو را نمى بيند كافر شوى و اگر بدانى و ترا مى بيند و سپس نافرمانى او آشكار كنى (با گناهكارى بمبارزه او روى ) او را پست ترين بينندگان خود دانسته ئى (زيرا هيچ بنده ئى در برابر چشم آقاى خويش چنين نافرمانى نكند).

3. امام صادق (ع ) مى فرمود: هر كه از خدا بترسد، خدا همه چيز را از او بترساند و هر كه از خدا نترسد، خدا او را از همه چيز بترساند.

4. و فرمود: هر كه خدا را شناخت ، از او بترسد و هر كه از خدا بترسد دل از دنيا بركند.

5. يكى از اصحاب گويد: بامام صادق (ع ) عرض كردم : مردمى هستند كه گناه مى كنند و مى گويند ما اميدواريم (برحمت خدا) و همواره چنينند تا مرگشان فرا مى رسد (يعنى توبه هم نمى كنند) فرمود: اينها مردمى باشند كه در ميان آرزوها ميلولند، دروغ گويند، اينها اميدوار نيستند، هر كه بچيزى اميدوار باشد آنرا طلب كند، و هر كه از چيزى بترسد از آن بگريزد (اينها مى گويند: بخدا اميدوار و از عذابش مى ترسيم ، ولى بخدا پشت كرده و بموجبات عذابش كه گناهانست رو مى آورند).

6. مردى گويد بامام صادق (ع ) عرض كردم : گروهى از دوستان شما مرتكب گناهان مى شوند و مى گويند: ما اميدواريم ، فرمود: دروغ گويند، دوست ما نيستند، آنها مردمى باشند كه آرزوها ايشان را باين سو و آن سو برد، هر كه بچيزى اميدوار باشد، در راه رسيدن بآن كار كند، و هر كه از چيزى ترسد از آن بگريزد.

7. امام صادق (ع ) فرمود: همانا قسمتى از عبادت ترس از خداى عزّوجلّ است ، خدا مى فرمايد (((تنها بندگان دانشمند خدا از او مى ترسند، 28 سوره 35))) و نيز خداى جل ثناؤ ه فرمايد: (((از مردم نترسيد و از من بترسيد، 44 سوره 5))) و باز خداى تبارك و تعالى فرمايد: (((هر كه از خدا پروا كند، برايش راه نجاتى مقرر دارد، 2 سوره 65))) و امام صادق (ع ) فرمود: حب جاه و شهرت در دل ترسان و بيمناك نباشد (پس كسيكه از خدا ترسد، حب رياست و شهرت ندارد).

8.على بن الحسين صلوات الله عليهما فرمود: مردى با خانواده اش مسافرت دريا كرد، كشتى آنها شكست و از كسانيكه در كشتى بودند، جز زن آن مرد نجات نيافت ، او بر تخته پاره ئى از الواح كشتى نشست و از كسانيكه در كشتى بودند، جز آن زن آنمرد نجات نيافت ، او بر تخته پاره ئى از الواح كشتى نشست تا بيكى از جزيره هاى آن دريا پناهنده شد، در آن جزيره مردى راهزن بود كه همه پرده هاى حرمت خدا را دريده بود، ناگاه ديد آن زن بالاى سرش ايستاده است ، سر بسوى او بلند كرد و گفت : تو انسانى يا جنى ؟ گفت : انسانم ، بى آنكه با او سخنى گويد، با او چنان نشست كه مرد با همسرش مى نشيند، چون آماده نزديكى با او شد، زن لرزان و پريشان گشت ، باو گفت : چرا پريشان گشتى ؟ زن گفت : از اين مى ترسم و با دست اشاره بآسمان كرد مرد گفت :

ص: 37

مگر چنين كارى كرده ئى ؟ (زنا داده ئى ؟) زن گفت : نه ، بعزت خدا سوگند. مرد گفت : تو از خدا چنين مى ترسى ، در صورتيكه چنين كارى نكرده اى و من ترا مجبور مى كنم ، بخدا كه من بپريشانى و ترس از تو سزاوارترم ، سپس كارى نكرده برخاست و بسوى خانواده اش رفت و همواره بفكر توبه و بازگشت بود.

روزى در اثناء راه براهبى برخورد و آفتاب داغ بر سر آنها مى تابيد، راهب بجوان گفت : دعا كن تا خدا ابرى بر سر ما آرد كه آفتاب ما را مى سوزاند.

جوان گفت : من براى خود نزد خدا كار نيكى نميبينم تا جراءت كنم . چيزى از او بخواهم . راهب گفت : پس من دعا ميكنم و تو آمين بگو. گفت : آرى خوبست ، راهب دعا ميكرد و جوان آمين مى گفت بزودى ابرى بر سر راه آنها سايه انداخت . هر دو پاره ئى از روز را زيرش راه رفتند تا سر دو راهى رسيدند جوان از يك راه و راهب از راه ديگر رفت ، و ابر همراه جوان شد.

راهب گفت : تو بهتر از منى . دعا بخاطر تو مستجاب شد نه به خاطر من ، گزارش خود را بمن بگو، جوان داستان آن را كرد. راهب گفت چون ترس از خدا ترا گرفت ، گناهان گذشته ات آمرزيده شد، اكنون مواظب باش كه در آينده چگونه باشى .

9. امام صادق (ع ) مى فرمود: آنچه از خطبه هاى پيغمبر حفظ شده اينستكه فرمود: اى مردم شما نشانه هايى داريد (از قرآن سنت و عقل ) به نشانه هاى خود رسيد، و شما را پايانى است (و آن كمال استعداد و قابليت شما و رسيدن به بهشت و رضوان خداست ) بپايان خود برسيد، همانا مؤمن در ميان دو ترس كار مى كند: ميان زمانيكه از عمرش گذشته ، و نمى داند خدا با او چه مى كند (آمرزيده است يا معاقب ) و ميان زمانيكه از عمرش باقى مانده و نمى داند، خدا درباره او چه حكم مى كند (كى مى ميرد و چه پيش آمدى برايش مى كند).

پس بنده مؤمن بايد از خود براى خود (يعنى بايد خود را در طاعت و عبادت بزحمت اندازد تا سودش در آخرت خود كسب كند و در جوانيش پيش از سالخوردگى و در زندگيش پيش از مرگ . سوگند بآنكه جان محمد در دست اوست . كه پس از گذشت از دنيا عذرخواهى و توبه ممكن نيست و بعد از دنيا خانه ئى جز بهشت و دوزخ نباشد. (پس تو ای مخاطب ارجمند برای کسی که صاحب عقل و جویای سعادت ابدی باشد همین یک روایت از سرور کائنات یعنی حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم عجل فرجهم او را کفایت می نماید و می تواند ناجی او باشد)

ص: 38

10. امام صادق (ع ) درباره قول خداى عزوجل : (((و براى آنكه از مقام پروردگارش ترسد دو بهشت است ، 46 سوره 55))) فرمود: كسيكه بداند خدا او را ميبيند و آنچه گويد ميشنود و هر كار نيك و بديكه كند مى داند، و همين دانستن او را از كارهاى زشت بازدارد، كسى است كه از مقام پروردگارش ترسيده و ضمير خويش از هوس بازداشته است .

11. امام صادق (ع ) مى فرمود: مؤمن مؤمن نباشد تا آنكه ترسان و اميدوار باشد، و ترسان و اميدوار نباشد تا براى آنچه ميترسد اميدوار است عمل كند.

12. امام صادق (ع ) فرمود: مؤمن ميان دو ترس قرار دارد: 1 گناهيكه انجام داده و نمى داند خدا درباره او چه مى كند 2 عمرى كه باقى مانده و نمى داند چه مهالكى (گناهانى كه مايه هلاك او است ) مرتكب مى شود، پس هر صبح (و هر دم ) ترسانست و جز ترس اصلاحش نكند. (زيرا ترس موجب مى شود كه از گناهان گذشته توبه كند و در آينده بيشتر بطاعت و عبادت پردازد).

حسن ظن بخداى عزّوجلّ

شرح _حسن ظن به معناى خوشبينى و گمان نيك است در برابر سوءظن كه به معنى بدبينى و بدگمانى است ، خداوند متعال براى تحريك نور اميد در دل بندگان به آنها تذكر مى دهد كه به من حسن ظن داشته باشيد يعنى چون توبه و استغفار مى كنيد، دعاو مساءلت مى نماييد، بر من توكل و اعتماد مى كنيد، بدانيد كه چون مقرون بشرائط باشد، حاجت شما اجابت شود و اگر ماءيوس و بدگمان باشيد، گناه كبيره ئى مرتكب شده ايد، زيرا در صحت علم وجود حكمت خدا خدشه داركرده ايد.

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خداى تبارك و تعالى فرمايد: آنها كه براى ثواب من عملى مى كنند، نبايد باعماليكه انجام مى دهند تكيه كنند، زيرا ايشان اگر در تمام عمر خويش كوشش كنند و در راه عبادتم خود را بزحمت اندازند، باز مقصر باشند و در عبادت خود بكنه بندگيم نرسند نسبت بآنچه از من طلب مى كنند، كه كرامت و نعمت در بهشت و رفعت بدرجات عالى در جوارم باشد، ولى تنها بر حمتم بايد اعتماد كنند و بفضلم اميدوار باشند و بحسن ظن بمن اطمينان كنند. آنگاه است كه رحتمم ايشان را در يابد و رضوانم بآنها برسد، و آمرزشم بر آنها لباس گذشت پوشاند، زيرا من خداى رحمان و رحيم و بدين ناميده شده ام .

2.امام باقر (ع ) فرمود: در كتاب على عليه السلام ديديم كه رسولخدا صلى الله عليه و آله بالاى منبر خويش فرموده : سوگند به خداييكه جز او شايسته پرستشى نيست ، به هيچ مؤمنى هرگز خير دنيا و آخرت داده نشد، جز بسبب خوشبينيش به خدا و اميدواريش به او و حسن خلقش و باز ايستادن از غيبت

ص: 39

مؤمنين و به خدائى كه جز او شايان پرستشى نيست ، خدا هيچ مؤمنى را بعد از توبه و استغفار عذاب نكند، مگر بسبب بدگمانيش به خدا و كوتاهى كردن نسبت به اميدوارى به او و بدخلقيش و غيبت نمودنش مؤمنين را، و به خدائى كه جز او شايان پرستشى نيست ، گمان هيچ ممنى نسبت به خدا نيكو نشود جز اينكه خدا همراه گمان بنده مؤمن خود باشد (هرگونه به او گمان برد، خدا با او رفتار كند) زيرا خدا كريم است و همه خيرات بدست اوست ، او حيا مى كند از اينكه بنده مؤمنش بدو گمان نيك برد و او خلاف گمان و اميد بنده رفتار كند، پس به خدا خوشبين باشيد و به سويش رغبت كنيد.

3. امام رضا (ع ) فرمود: بخدا خوش گمان باشيد. زيرا خداى عزوجل ميفرمايد: من نزد گمان بنده مؤمن خويشم ، اگر گمان او خوبست ، رفتار من خوب و اگر بد است ، رفتار من هم بد باشد.

اعتراف بتقصير

1. موسى بن جعفر عليه السلام بيكى از فرزندانش فرمود: پسر جانم ؟ همواره كوشش كن ، مبادا خودرت را در عبادت و طاعت خداى عزوجل بى تقصير دانى ، زيرا خدا چنانكه شايسته است ، پرستش نشود،

2. جابر گويد: امام باقر عليه السلام بمن فرمود: اى جابر! خدا ترا از كاستى و تقصير بيرون نبرد.

شرح _يكى از علماء كوفه گويد: يعنى خدا توفيقت دهد كه هميشه عبادتت را ناقص و خود را مقصر دانى .

3. حضرت ابوالحسن (ع ) فرمود: مردى در بنى اسرائيل چهل سال عبادت خدا كرد و سپس قربانى نمود و از او پذيرفته نشد، با خود گفت : اين وضع از خودت پيش آمد و غير از تو گناهكار نيست .

امام فرمود: خداى تبارك و تعالى باو وحى نمود كه نكوهشى كه از خود كردى از عبادت چهل سال بهتر بود.

4. فضل بن يونس گويد: حضرت ابوالحسن عليه السلام فرمود: بسيار بگو: بار خدايا مرا از عاريه داران ايمان قرار ده واز تقصير بيرون مبر.

عرض كردم : معنى عاريه داران را ميدانم كه مردى دين را بطور عاريه ميگيرد و سپس از آن خارج ميشود (چون دينش مستقر و ثابت نبوده ، پس از اندكى كافر و بيدين شود) معنى (((مرا از تقصير بيرون مبر))) چيست ؟ فرمود: هر عملى كه بمقصد خداى عزوجل ميكنى ، خود را در آن مقصر شناس ، زيرا مردم همگى در اعمال خويش ميان خود و خدا مقصرند، جز آنكه را خداى عزوجل نگهدارى كند. (كه انبياء و ائمه باشند، زيرا ايشان در شرايط عبادت باندازه امكان كوتاهى نكنند، اگر چه براى اظهار عجز و نقصان خود را مقصر دانند).

ص: 40

طاعت و تقوى

1. امام باقر عليه السلام فرمود: هر مذهبى شما را براهى نبرد، بخدا كه شيعه ما نيست ، جز آنكه خداى عزوجل را اطاعت كند.

شرح _در زمان امام باقر عليه السلام بدعتگزاران و دين سازان گمراه ، عقايد و افكار باطلى در ميان مسلمين انتشار ميدادند، كه نمونه ئى ازآنها در اينزمان هم در ميان عوام مسلمين ديده ميشود، مانند عقيده باينكه تنها قبول تشيع يا محبت اميرالمؤمنين عليه السلام يا اميداوارى بخدا يا گريه براى اما حسين عليه السلام بدون هيچ طاعت و عبادت ديگر موجب سعادت و نجاتست امام باقر (ع ) با يك جمله كوتاه ، تمام رشته هاى اوهام و خرافات ايشان را بر باد داده ، شيعيان خود رابيدار و هوشيار ميكند و شاهراه حقيقت را پيش پاى آنها ميگذارد و ميفرمايد: افكار و عقايد باطل شما را منحرف نسازد، بدانيد يگانه راه سعادت و نجات اتطاعت خداست و بس و بقيه احاديث اين باب نيز شاهد اين مدعاست .

2. امام باقر (ع ) فرمود: رسولخدا (ص ) در حجة الوداع سخنرانى كرد و فرمود: اى مردم ! بخدا چيزى نبود كه شما را ببهشت نزديك و از دوزخ دور كند جز آنكه بدان دستورتان دادم ، و چيزى نبود كه شما را بدوزخ نزديك و از بهشت دور كند، جز آنكه از آن نهيتان كردم .

همانا جبرئيل در دلم افكند كه هيچكس نميرد تا روزيش را كامل گيرد، از خدا بپرهيزيد و در طلب روزى آرام باشيد (حريص نباشيد و خود را بزحمت نيفكنيد) و دير رسيدن روزى شما را وادار نكند كه آنرا از راه حرام جوئيد، زيرا آنچه نزد خداست جز بوسيله اطاعتش بدست نيايد،

3. جابر گويد: امام باقر (ع ) بمن فرمود: اى جابر! آيا كسيكه ادعاء تشيع ميكند، اوو را بس است كه از محبت ما خانواده دم زند؟! بخدا شيعه ما نيست ، جز آنكه از خدا پروا كند و او را اطاعت نمايد، اى جابر! ايشان شناخته نشوند، جز با فروتنى و خشوع و امانت و بسيارى ياد خدا و روزه و نماز و نيكى بپدر و مادر و مراعات همسايگان فقير و مستمند و قرضداران و يتيمان و راستى گفتار و تلاوت قرآن و بازداشتن زبان از مردم ، جز از نيكى آن ها، و آنها امانت نگهدار فاميل خويش باشند.

جابر گويد عرض كردم : يا ابن رسول الله ما امروز كسى را داراى اين صفات نميشناسيم ، فرمود: اى جابر! براههاى مختلف مرو، آيا براى مرد كافى است كه بگويد: من على را دوست دارم و از او پيروى ميكنم و با وجودئ اين فعاليت دينى نكند؟! پس اگر بگويد: من رسول خدا (ص ) را دوست دارم رسولخدا (ص ) كه بهتر از على عليه السلام است سپس از رفتار او پيروى نكند و بستنش عمل ننمايد، محبتش بپيغمبر باو هيچ سودى ندهد، پس از

ص: 41

خدا پروا كنيد براى آنچه نزد خداست عمل كنيد، خدا با هيچكس خويشى ندارد، دوست ترين بندگان خداى عزوجل (و گراميترينشان نزد او) با تقواترين و مطيع ترين آنهاست .

اى جابر! بخدا جز با اطاعت بخداى تبارك و تعالى تقرب نميتوان جست . و همراه ما برات آزادى از دوزخ نيست و هيچكس بر خدا حجت ندارد، هر كه مطيع خدا باشد دوست ما و هر كه نافرمانى خدا كند دشمن ماست ولايت ما جز با عمل كردن بورع بدست نيايد.

4. امام صادق (ع ) فرمود: چون روز قيامت شود، دسته ئى از مردم برخيزند و بيايند و در بهشت را بكوبند، بآنها گويند: شما كيستيد؟ گويند: ما اهل صبريم ، بآنها گويند: بر چه صبر كرديد؟ گويند: بر اطاعت خدا و از نافرمانى او صبر كرديم ، خداى عزوجل فرمايد: راست گويند: ايشانرا ببهشت در آوريد و همين است قول خداى عزوجل (((همانا صابران اجر خود را بدون حساب بدست آورند، 10 سوره 39))).

5. امام باقر (ع ) فرمود: اميرالمؤمنين صلوات الله عليه ميفرمود: علمى كه با تقوى همراه باشد كم نيست ، چگونه عمل پذيرفته كم است ؟ با آنكه خدايتعالى فرمايد: انما يتقبل الله منالمتقين يعنى خدا فقط عمل مردم با تقوى را ميپذيرد).

6. امام باقر (ع ) فرمود: اى گروه شيعه شيعه آل محمد! شما تكيه گاه ميانه باشيد (يعنى روشى داشته باشيد خارج از حد افراط و تفريط تا ديگران بشما تكيه كنند) و آنكه غلو كرده (و از حد وسط خارج شده ) بسوى شما بر گردد و آنكه عقب مانده خود را بشما رساند.

مردى از انصار بنام سعد عرض كرد: قربانت ، غلو كننده كدامست ؟ فرمود: مردميكه درباره ما گويند آنچه درباره خود نگوئيم ، اينها از ما نيستند و ما از آنها نباشيم .

گفت : عقب مانده كدامست ؟ فرمود: كسى كه طالب خير (دين حق يا عمل صالح ) است : خير باو ميرسد (زيرا عاقبت جوينده يابنده بود) و بهمان مقدار نيتش پاداش دارد.

سپس روبما كرد و فرمود: بخدا ما از جانب خدا براتى نداريم ، و ميان ما و خدا قرابتى نيست و بر خدا حجتى نداريم و جز با اطاعت بسوى خدا تقرب نجودئيم ، پس هر كس از شما كه مطيع خدا باشد دوستى ما سودش دهد و هر كس از شما نافرمانى خدا كند دوستى ما سودش ندهد، واى بر شما! مبادا فريفته شويد. واى بر شما مبادا فريفته شويد.

ص: 42

7. مفضل بن عمر گويد: خدمت امام صادق (ع ) بودم كه موضوع اعمال مطرح شد، من گفتم : عمل من چه اندازه كم و ضعيف است ؟! حضرت فرمود: خاموش باش ، از خدا آمرزش بخواه ، آنگاه فرمود: عمل كم با تقوى بهتر از عمل بسيار بى تقوى است .

عرض كردم : چگونه عمل بسيار، بى تقوى ميباشد؟ فرمود: آرى مانند مرديكه از غذاى خود بمردم ميخوراند و با همسايگانش مهربانى ميكند و در خانه اش باز است ، ولى چون درى از حرام بنظرش رسد بدان در آيد، اينست عمل بدون تقوى ، و ديگرى هست كه اينها را ندارد، ولى چون در حرامى بنظرش رسد، بدان وارد نشود.

8. يعقوب بن شعيب گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: خداى عزوجل بنده اى را از خوارى گناه بعزت تقوى نبرد، جز آنكه بى نيازش كند، بدون مال و عزيزش كند بدون فاميل و مانوسش كند بدون آدمى زاد (يعنى با خود مانوس سازد).

باب ورع

1. عمر بن سعيد گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : من جز چند سال يكبار شما را ملاقات نكنم ، بمن چيزى بفرما كه آنرا داشته باشم ، فرمود: ترا سفارش ميكنم بتقواى خدا و ورع و كوشش و بدانكه كوششى كه در آن ورع نباشد سود ندهد.

شرح _تقوى ترك محرمات است و ورع ترك شبهات و اجتهاد (((كوشش ))) سعى در طاعات و عبادات .

2. امام صادق (ع ) مى فرمود: تقواى خدا پيشه كنيد و دين خود را با ورع نگهداريد.

3. يزيد بن خليفه گويد: امام صادق (ع ) ما را موعظه فرمود و دستور داد و امر بزهد نمود سپس فرمود: بر شما باد بورع ، زيرا بدانچه نزد خدا هست جز با ورع نتوان رسيد.

4. امام صادق (ع ) فرمود: كوشش بدون ورع سود نبخشد.

5. امام باقر (ع ) فرمود: سخت ترين عبادت ورع است .

6. ابوالصباح كنانى بامام صادق (ع ) عرض كرد: درباره شما از مردم چه ها ببينيم (چه زخم زبانها بشنويم ؟) امام فرمود: مگر درباره من از مردم چه ميبينى ؟ گفت : هرگاه ميان من و مردى سخنى در ميگيرد؟ بمن ميگويد: جعفرى خبيث ، فرمود: شما را بمن سرزنش ميكنند؟ تنها اصحاب من كسى است كه ورعش شديد باشد و براى خالقش عمل كند و ثواب او را اميدوار باشد. اينها اصحاب منند.

ص: 43

7. امام باقر (ع ) فرمود: خداى عزوجل فرمايد: از آنچه برتو حرام شده اجتناب كن تا باورعترين مردم باشى .

8. حفص بن غياث گويد: از امام صادق (ع ) پرسيدم ، مرد با ورع كيست ؟ فرمود: آنكه از حرامهاى خداى عزوجل دورى گزيند.

9. ابو اسامه گويد: شنيدم امام صادق (ع ) ميفرمود: بر تو باد به تقواى خدا و ورع و كوشش و راستى گفتار و اداء امانت و حسن خلق و نيكى با همسايه ، و مردم را با غير زبان بمذهب خود دعوت كنيد (يعنى رفتار شما شيعيان بايد طورى باشد كه مخالفينتان بگرويدن مذهب شما مايل شوند) و زينت ما باشيد و ننگ ما نباشيد،

و بر شما باد بطول دادن ركوع و سجود، زيرا چون يكى از شما ركوع و سجود را طول دهد، شيطان از پشت سرش بانگ زند و بگويد: اى واى ، كه اين اطاعت كرد و من نافرمانى و اين سجده كرد و من سرپيچى (هنگام بسجده در برابر آدم ماءمور گشتم ).

10. ابوزيد گويد: خدمت امام صادق (ع ) بودم كه عيسى بن عبدالله قمى وارد شد، حضرت باو خوشامد گفت : و نزديك خودش نشانيد، سپس فرمود: اى عيسى بن عبدالله ! از ما نيست و شرافتى نداردكسيكه در شهرى باشد كه 100 هزار تن و بيشتر در آن باشند، و در آن شهر شخصى پارساتر از او بوده باشد.

11. عمر بن سعيد بن هلال گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : مرا سفارشى كن : فرمود: ترا سفارش ميكنم بتقواى خدا و ورع و كوشش و بدانكه كوشش بدون ورع سود نبخشد.

12. ابوالصباح كنانى گويد، امام باقر عليه السلام فرمود: ما را با ورع يارى كنيد، زيرا هر كسى از شما خداى عزوجل را با ورع ملاقات كند، براى او نزد خدا گشايشى باشد و خداى عزوجل ميفرمايد: (((آنها كه خدا و رسولش را ((و یا از خطای کاتب است زیرا به آن کلمه خاص هیچ اختلافی حاکم نیست تا از مصادیق جعل حدیث در رابطه با تحریف کلام خدا باشد))اطاعت كنند، همدم پيغمبران و صديقان و شهيدان و نيكانى باشند كه خدا نعمتشان داده ، و چه خوب رفيقانى هستند: 69 سوره 4 ))) و پيغمبر از ماست و صديق از ماست و نيكان از ما هستند.

13. امام صادق (ع ) فرمود: ما شخصى را مؤمن ندانيم تا آنكه از همه امر ما پيروى كند و خواهان آن باشد، همانا ورع از جمله پيروى ام رما و خواستن آنست ، پس خود را بآن زينت دهيد. خدا شما را بيامرزد و بوسيله ورع بر دشمنان ما غلبه كنيد (آنها را در تنگنا گذاريد) خدا بشما رفعت بخشد.

14. امام صادق (ع ) فرمود: با غير زبان خويش مردم را (بكيش و مذهب خود) دعوت كنيد، مردم بايد ورع و كوشش و نماز و خير شما را ببينند، اينها خود دعوت كننده باشند.

ص: 44

15. موسى بن جعفر (ع ) فرمود: من از پدرم بسيار ميشنيدم كه ميفرمود از شيعيان ما نيست كسى كه (در پارسائى و ورع بدرجى شهرت نيابد كه ) زنان پرده نشين در ميان پرده خويش از ورع او سخن گويند و از دوستان ما نباشد كسى كه در شهرى باشد كه ده هزار مرد در آن باشند و پارساتر از او ميان آنها خدا خلق كرده باشد (مخلوقى پارساتر از او براى خدا باشد).

باب عفت

اشاره

توضيح _عفت بمعنى خود دارى از غلبه مطلق شهوت است ، ولى در اخبار و روايات غالبا در خصوص خود دارى از شهوت شكم و فرج بكار رفته است كه در فارسى از آن به پاكدامنى تعبير مى شود.

1. امام باقر (ع ) فرمود: خدا بچيزى بهتر از عفت شكم و فرج عبادت نشده است .

2. و فرمود: بهترين عبادت عفت و شكم و فرج است .

3. امام صادق (ع ) مى فرمايد: اميرالمؤمنين صلوات الله عليه ميفرمود: بهترين عبادت عفت است .

4. مردى بامام باقر (ع ) عرض كرد: من عملم ضعيف و روزه ام اندك است . ولى اميدوارم جز حلال نخورم ، امام فرمود: چه كوششى از عفت شكم و فرج بهتر است .

5. رسول خدا (ص ) فرمود: بيشتر چيزى كه امتم را بدوزخ در آرد، دو ميان خالى است ، يعنى شكم و فرج

6. رسول خدا (ص ) فرمود: پس از خود بر امتم از سه چيز ميترسم : گمراهى بعد از معرفت و فتنه هاى گمراه كننده و شهوت شكم و فرج .

7. ميمون قداح گويد: شنيدم امام باقر (ع ) ميفرمود: هيچ عبادتى بهتر از عفت شكم و فرج نيست .

8. امام باقر (ع ) فرمود: هيچ عبادتى نزد خدا بهتر از عفت شكم و فرج نيست .

اجتناب از محرمات

1. امام صادق (ع ) درباره قول خداى عزوجل (((و براى آنكه از مقام پروردگارش ترسد دو بهشت است ، 46 سوره 55))) فرمود: هر كه بداند خداى عزوجل او را ميبيند و هر چه ميگويد و ميكند از خيرو شر ميشنود (آگاهست) و همين دانش او را از كارهاى زشت باز دارد، كسى است كه از مقام پروردگارش ترسيده و خود را از هوس باز داشته است .

2. امام باقر (ع ) فرمود: هر چشمى روز قيامت گريانست ، جز سه چشم : چشمى كه در راه خدا شب را بيدار باشد و چشمى كه از ترس خدا گريان شود و چشمى كه از محرمات خدا بسته شود.

3. امام صادق (ع ) فرمود: در ضمن آنچه خداى عزوجل با موسى (ع ) مناجات فرمود، اين بود كه : اى موسى ! تقرب جويندگان بمن بچيزى مانند پرهيز از محرماتم تقرب نجسته اند. همانا من

ص: 45

اقامت در بهشتهاى جاودانه را بآنها اجازه دهم و ديگرى را با آنها شريك نسازم (يعنى بهشتهاى عدن مختص پرهيزكاران از محرماتست ).

4. امام صادق (ع ) فرمود، سخت تر چيزيكه خدا بر خلقش واجب ساخته ، ذكر بسيار خداست ، مقصود گفتن سبحان الله و الحمد الله و لا اله الا الله و الله اكبر نيست ، اگر چه اين هم از جمله ذكر است ، بلكه مقصود ياد آوردن خداست در آنچه حلال و حرام فرموده كه اگر طاعت خداست عمل كند و اگر معصيت است ترك نمايد.

5. سليمان بن خالد گويد: از امام صادق (ع ) اين قول خداى عزوجل را پرسيدم : (((و بكردارهائى كه انجام داده اند پردازيم و آنها را غبارى پراكنده كنيم ،23 سوره 25))) فرمود: هان بخدا سوگند كردارهاى ايشان سفيدتر از پارچه هاى نازك مصرى بود، ولى چون بحرامى بر ميخوردند، از آن دست بر نميداشتند (یعنی اعمال ظاهر آن ها تقوا را نشان می داد ولی چون به حرامی برخورد می نمایند به آن ها حمله ور می شوند و به اصطلاح تقوای آن ها تقوی گربه ای است یعنی مانند گربه که در روزهای بارانی پاورچین پاورچین روی دیوار راه می رود تا خیس نشود ولی چون به حوض پر از ماهی می رسد خود را در آن می اندازد).

6. امام صادق (ع ) از قول رسول خدا (ص ) فرمايد: هر كه گناهى را بواسطه ترس از خداى تبارك و تعالى ترك كند، خدا او را در روز قيامت خوشنود گرداند.

انجام واجبات

1. على بن الحسين صلوات الله عليهما فرمود: هر كه بدانچه خدا بر او واجب ساخته عمل كند، از جمله بهترين مردمست .

2. امام صادق (ع ) درباره قول خداى عزّوجلّ (((صبر كنيد و با صبر غلبه جوييد و ارتباط داشته باشید))) فرمود: یعنی صبر كنيد بر واجبات و با صبر غلبه جوئيد بر مصيبتها و دست بدامن ائمه عليهم السلام و عجل فرجهم باشيد .

و بروايت ابى السفاتج در اين حديث زياد شده است : پس خداى پروردگار خويش نسبت بآنچه بر شما واجب كرده پروا كنيد.

3. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: بواجبات عمل كن تا پرهيزگارترين مردم باشى .

4. امام صادق (ع ) فرمود: خداى تبارك و تعالى فرمايد: بنده من با چيزى محبوبتر از انجام آنچه بر او واجب كرده ام ، بدوستى من نگرايد.

استوارى عمل و مداومت بر آن

ص: 46

1. امام باقر (ع ) فرمود: دوست ترين اعمال نزد خداى عزوجل عملى است كه بنده آنرا ادامه دهد، اگر چه اندك باشد (يعنى اگر چه كوچك باشد يا از لحاظ شماره كم باشد).

2. امام باقر (ع ) فرمود: چيزى نزد خداى عزوجل دوست تر از عمليكه ادامه داشته باشد نيست ، اگر چه اندك باشد.

3. على بن الحسين صلوات الله عليهما مى فرمود: من دوست دارم كه عمل خوب را ادامه دهم اگر چه كم باشد. ( مفهوم این فراز آن است که انجام آن عمل خوب و خیر در وجود تو نهادینه می شود و اسباب رستگاری تو را به وجود می آورد زیرا جزو اخلاق و خصلت ذاتی تو می شود).

باب عبادت

اشاره

1. امام صادق (ع ) فرمود: در تورات نوشته است : اى آدمى زاد! تنها بعبارت من پرداز تا دلت را از بى نياز پركنم و نسبت بخواستت ترا بخودت وانگذار، و بر من است كه نياز را از تو بردارم و دلت را از ترس خود پركنم ، و اگر براى عبادتم خود را فارغ نسازى : دلت را از گرفتارى دنيا پركنم ، سپس در نياز را برويت نبندم و ترا با خواستت واگذارم. )( و البته این عبادت مخصوص معصومین است و مخاطب خداوند صاحبان ترک اولی است وگرنه در ماه 2 رکعت نماز با توجه وجود ندارد )

2. امام صادق (ع ) فرمود: خداى تبارك و تعالى فرمايد: اى بندگان راستى پيشه من ! در دنيا از نعمت عبادتم برخوردار باشيد كه در آخرت از آن برخوردار خواهيد بود.

3. رسول خدا (ص ) فرمود: بهترين مردم كسى است كه عاشق عبادت شود، با عبادت دست بگردن شود و آنرا از دل دوست دارد و با تن خود انجام دهد و براى آن فارغ شود (بكار ديگر دل مشغول ندارد) چنين شخصى باك ندارد كه زندگى دنيايش بسختى گذرد يا بآسانى .

4. امام صادق (ع ) فرمود: عبادت كنندگان سه دسته اند: 1 گروهى كه خداى عزوجل را از ترس عبادت كنند و اين بردگانست ، 2 مردميكه خداى تبارك و تعالى را بطمع ثواب عبادت كنند و اين عبادت مزدورانست ، 3 دسته اى كه خداى عزوجل را براى دوستيش عبادت كنند و اين عبادت آزادگان و بهترين عبادتست .

5. رسولخدا (ص ) فرمود: چه زشت است فقر بعد از ثروتمندى و چه زشت است گناه بعد از خوارى و درويشى و زشت تر از آن كسى است كه عبادت خدا كند و سپس آنرا وا گذارد.

6. على بن الحسين صلوات الله عليهما فرمود: كسى كه بدانچه خدا بر او واجب ساخته عمل كند عابدترين مردمست .

ص: 47

نيت

1. على بن الحسين صلوات الله عليهما فرمود: عملى نباشد، جز بوسيله نيت .

شرح _مقصود از عمل عبادات و طاعات و مراد به نيت قصد تقرب بخدايتعالى ست پس نماز و روزه و حج و امثال آن بدون قصد تقرب و رضاى حق تعالى صحيح نيست و هيچ اجرو پاداشى ندارد و نيز اعمالى كه بر انسان واجب نيست مانند صدقه دادن و تعليم و ارشاد زمانى موجب پاداش و ثواب گردد كه به نيت تقرب و رضاى خدا انجام گيرد. ( در اهمیت این عمل یعنی نیت همان بس که در نماز به درگاه الهی رخ محسوب می شود و لذا اگر امام جماعت به نیت اخذ مزد یا حق قدم و یا هر عنوان دیگر از خلایق پول بگیرد نماز او باطل و نماز پس نمازها هم باطل می شود و السلام )

2. رسول خدا (ص ) فرمود: نيت مؤمن بهتر بهتر از عمل اوست و نيت كافر بدتر از عملش باشد و هر كس طبق نيتش كار ميكند.

3. امام صادق (ع ) فرمود: بنده مؤمن فقير مى گويد: پروردگارا بمن (مال و ثروت ) روزى كن تا از احسان و راههاى خير چنين و چنان كنم . (مسجد بسازم و اطعام دهم و به بينوايان كمك كنم ) و چون خداى عزوجل بداند نيتش صادق است و راست مى گويد، براى او همان اجر و پاداش را مى نويسد كه اگر انجام داد مى نوشت ، همانا خدا وسعت بخش و كريم است .

امام صادق (ع ) فرمود: اهل دوزخ از اين رو در دوزخ جاودان باشند كه نيت داشتند اگر در دنيا جاودان باشند هميشه نافرمانى خدا كنند و اهل بهشت از اين رو در بهشت جاودان باشند كه نيت داشتند اگر در دنيا باقى بمانند هميشه اطاعت خدا كنند، پس اين دسته و آن دسته بسبب نيت خويش جاودانى شدند، سپس قول خدايتعالى را تلاوت نمود: (((بگو هركس طبق طريقه خويش عمل مى كند، 79 سوره 17))) فرمود: يعنى طبق نيت خويش . (ما در کتاب شریف در جستجوی رستگاری خود علت ورود به دوزخ قاتلان امامان معصوم و معصومین مانند گروه الذین فی قلوبهم مرض و مرجفه و پیروان ناصبی ایشان مانند معاویه و یزید و ... ؛ را بیان نمودیم و وفق آیات کتاب خدا صدور حکم دوزخی شدن آن ها را در دنیا شرح دادیم و نیز حکم

1. ورود بهشت را نیز برای گروهی خاص وفق آیات و روایات بیان نمودیم و این فراز از معجزات عظیم کتاب خداست والسلام)

باب

اشاره

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: همانا براى هر عبادتى شور و جنبشى است و سپس بسستى و آرامش گرايد، پس هر كه شور و جنبش عبادتش بسوى سنت من باشد هدايت شده و هر

ص: 48

كه خالفت سنت مى كند، گمراه گشته و عملش بهلاكت كشد، همانا من نماز مى گزارم و مى خوابم و روزه مى گيرم و افطار مى كنم و مى خندم و مى گريم و هر كه از طريقه و روش من رو بگرداند از من نيست .

و فرمود: براى موعظه و پند مرگ كافى است و براى بى نيازى يقين كافى است و براى مشغول بودن عبادت بس است .

2. امام صادق (ع ) فرمود: هر كسى را شور و جنبشى است و هر شور و جنبشى ، سستى و آرامشى در پى دارد، خوشا حال آنكه آرامشش بسوى خير باشد.

ميانه روى در عبادت

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: همانا اين دين محكم و متين است ، پس با ملايمت در آن در آئيد و عبادت خدا به بندگان خدا با كراهت تحميل نكنيد تا مانند سوار درمانده ئى باشيد كه نه مسافت را پيموده و نه مركبى بجا گذاشته (يعنى بواسطه زيادى سرعت ، مركبش در بين راه از رفتار باز مانده).

2. امام صادق (ع ) فرمود: عبادت را به خود مكروه و ناپسند نداريد.

شرح _مقصود نهى از زياده روى در مستحبات است ، بنحوى كه انسان را از شوق و نشاط بيندازد بنده مؤمن بايد تا ميل و رغبت دارد به ادعيه و نمازهاى مستحب پردازد و چون كسالت عارضش شد و افسرده گشت خود را بكار ديگرى سرگرم كند.

3. حنان بن سدير گويد: شنيدم امام صادق (ع ) مى فرمايد: چون خداى عزوجل بنده ای را دوست دارد و او عمل كوچكى انجام دهد، خدا او را پاداش بزرگى دهد و به عمل كم پاداش زياد دادن بر او بزرگ و سنگين نيايد.

4. امام صادق (ع ) فرمود: من در طواف بودم كه پدرم بر من گذشت ، من جوان بودم و در عبادت كوشا پدرم مرا ديد كه عرق از من سرازير است بمن فرمود اى جعفر اى پسر جان ! همانا چون خدا بنده اى را دوست دارد، او را به بهشت در آورد و با عمل اندك از او راضى شود.

شرح _مجلسى (ره ) گويد: چون خدا بنده ئى را بسبب عقايد و اخلاق نيك و رعايت شرايط عمل كه يكى از آنها تقوى است دوست دارداو را به بهشت ببرد، و حاصل اخبارى كه در اين باب رسيده

ص: 49

اين است كه : سعى و كوشش در كيفيت عمل بهتر ازسعى در كميت آن است و سعى در تصحيح عقايد و اخلاق مهمتر از سعى در بسيارى عمل است .

5. امام صادق (ع ) فرمود: من جوان بودم و در عبادت كوشا، پدرم فرمود: پسرجان ! كمتر از آنچه مى بينم عبادت كن كه خداى عزوجل چون بنده اى را دوست دارد باندكى از او راضى شود.

6. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى على ! همانا اين دين متين و محكم است در او با نرمى وارد شود و عبادت پروردگارت را مبغوض خود مگردان ، زيرا خسته كننده مركوب يعنى كسيكه در راندن مركوب زياده روى كرده نه مركوب باقى گذاشته و نه مسافت پيموده پس عمل كن مانند عمل كسيكه اميد دارد در پيرى بميرد (يعنى مستحبات را با رفق و تاءنى انجام ده و فكر كن تا پيرى راه دوريست يا مقصود اين است كه با زيادى روزه و بيدار خوابى خود را لاغر و نحيف مكن ) و پرهيز كن مانند كسى كه مى ترسد فردا بميرد (يعنى نسبت به پرهيز از محرمات خيال كن فردا مى ميرى و كوچكترين آنها را هم بخود اجازه مده و مگو وقت مردن توبه خواهم كرد).

درباره كسى كه ثواب خدا را بر عملى بشنود

1. امام صادق (ع ) فرمود: كسى كه ثوابى را بر عملى بشنود و آن را بجا آورد آن ثواب را ببرد. اگر چه چنانكه به او رسيده نباشد.

2. محمد بن مروان گويد: شنيدم امام صادق (ع ) فرمود: كسيكه ثواب بر عملى از خدا به او برسد و آن عمل را به اميد آن ثواب انجام دهد، به او مى دهند اگر چه حديث چنانكه به او رسيده نباشد.

شرح _به مضنون اين دو روايت روايت ديگرى هم وارد شده كه به حد استفاضه رسيده است . و مرحوم مجلسى برخى از آنها را در مرآت العقول ذكر مى كند. اين روايات به اخبار من بلغ معروفست و نتيجه و مضنون آنها به تسامح در ادله سنن مشهور گشته است ، و حاصل اين روايت اين است كه :

چنانچه مسلمانى بشنود يا در كتابى به بيند كه اگر كسى مثلا چنين نمازى را بخواند چنان پاداشى را در دنيا يا در آخرت به او داده مى شود، پس اگر او آن نماز را گزارد خدا آن پاداش را به او مى دهد. اگر چه واقع حقيقت چنان نباشد و آ گوينده و كتاب دروغى جعل كرده و يا اشتباه كرده باشند، زيرا كردم و فضل خدا زياد است و به خود اجازه نمى دهد كه چون بنده اى به او ظن پيدا كرد و اميدوار شد نااميدش كند، از اين رو فقها و دانشمندان اسلامى گفته اند درباره مستحبات نماز لازم نيست كه هميشه دنبال خبرى صحيح و موثق بگرديم ، بلكه به اخبار ضعيف و مجهول در اين در اين باره مى توان استناد كرد، بخلاف و اجبابت و محرمات كه جز با خبر صحيح و موثق ثابت نگردد. اخبار من بلغ را اصوليين در باب برائت و احتياط ذكر نموده و برخى از محدثين هم در بيان و شرح اين احاديث تفاصيلى مى دهند و در مقدار

ص: 50

دلالت و استفاده استجابت از اين اخبار، اشكالات و جوابهائى ذكر نموده و نقض و ابرامهائى كرده اند كه مناسب اين مختصر نيست به مرآت العقول ج 2 ص 106 رجوع شود. ( پس تو ای عاقل دانا و خردمند بر این روایات جعلی و توجیهات بلا وجه آن توجه نما که چگونه تصور شده است که خدا رضایت داده است به پیروی از اهل اسلام از جعلیات و برای آن ها شاخصه تشخیص یعنی کتاب خدا را قرار نداده است و چگونه فرد جاعل و کذاب برای خدا تعیین تکلیف می نماید با دروغ بافی ها و جعل حدیث و چگونه خدا اساس رسالت و نبوت و شریعت و ... را بازیچه قرار می دهد برای گروهی معلوم الحال به طور مثال احمقی جعل نماید که اگر کسی یک بار سوره حمد را بخواند خدا او و پدر مادر و اجداد و تمامی نسل و نتیجه ی او از آتش نجات داده و به شفاعت او احدی را به دوزخ نمی برد پس معاویه بن ابی سفیان آن را بخواند و پدر و مادر منافق و هرزه ی خود و سگ توله اش یزید و تمامی بنی امیه و بنی مروان را به بهشت ببرد و در دوزخ را با شفاعت خود ببندد و در بهشت را بر همه کافران و منافقان و مجرمان و...، باز کند و البته نخواهد پذیرفت چنین جعلی را هیچ عقل سالم و آگاه بلکه آن ها را به مزبله دان تاریخ می فرستد زیرا ضدیت آن با عقل و آیات کتاب خدا اظهر من الشمس است و السلام )

باب صبر

1. امام صادق (ع ) فرمود: صبر سر ايمان است .

شرح _اگر ايمان را به انسانى تشبيح كنيم صبر به منزله سر آن انسان و اخلاق و صفات ديگر ايمانى به منزله اعضاء و جوارح ديگر است واين تشبيح و يا از لحاظ قوم و ثبات صفات حميده به صفت صبر است ، چنانكه از حديث بعد اين معنى استفاده مى شود.

2. امام صادق (ع ) فرمود: صبر نسبت به ايمان مانند سر است نسبت به تن ، كه چون سر برود تن همن مى رود همچنين اگر صبر برود ايمان مى رود.

3. امام صادق (ع ) فرمود: اى حفض هر كه صبر كند اندكى صبر كرده و هر كه بيتابى كند، اندكى بيتابى كرده (زيرا عمر كوتاه است و مصيبات كوتاه تر).

سپس فرمود: در هر كارى صبر را از دست مده زيرا خداى عزوجل محمد صلى الله عليه و آله را معبوث فرمود و او را امر بصبر و مدارا كرد و فرمود: (((بر آنچه مى گويند صبر كن و از آنها ببر بريدنى نيكو مرا با تكذيب كنان نعمت دار واگذار 11 سوره 73 ))) و باز خداى تبارك و تعالى فرمود: (((بدى را به آنچه نيكوتر است دفع كن ، تا آنكه ميان تو و او دشمنى است مانند دوستى مهربان شود، و اين خصلت را جز كسانى كه صبر كنند بر نخورند و جز بهره دار بزرگ درنيابد، 36 سوره 41))).

ص: 51

رسول خدا صلى الله عليه و آله هم صبر نمود تا او را به امور بزرگى نسبت دادند و متهم كردند (مانند سحر و جنون و كذب ) او دلتنگ شد، خداى عزوجل اين آيه نازل فرمود: (((ما مى دانيم كه تو سينه ات از آنچه مى گويند تنگ مى شود، با ستايش پروردگارت تسبيح گوى و از سجده گذاران باش ، 98 سوره 15))) سپس تكذيبش كردند و متهمش نمودند، از آن روز عمگين شد و خداى عزوجل نازل فرمود كه : (((ما مى دانيم كه سخنان آنان تو را غمگين مى كند آنها تو را تكذيب نمى كنند بلكه ستمگران آيات خدا را تكذيب مى كنند پيش از تو نيز پيامبرانى تكذيب شدند و بر تكذيب شدن و اذيت ديدن صبر كردند تا نصرت ما به آنها رسيد 34 سوره 6))).

پس پيغمبر صلى الله عليه و آله خود را به صبر ملزم ساخت ، تا آنها تجاوز كردند و خداى تبارك و تعالى را به زبان آوردند و او را تكذيب كرند، پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: درباره خودم و خاندان و آبرويم صبر كردم ولى نسبت به بد گفتن به معبودم صبر ندارم ، خداى عزوجل نازل فرمود كه : (((ما آسمانها و زمين و فضا را در شش روز آفريديم و هيچ خستگى به ما نرسد بر آنچه مى گويند صبر كن ، 38 سوره 50))).

پس پيغمبر صلى الله عليه و آله در همه احوال صبر كرد با مامان از عترتش به او مژده دادند و آنها را به صبر معرفى كردند و خدا جل ثناءه فرمود: (((چون صابر بودند و به آيات ما يقين داشتند، ايشان را پيشوايانى ساختيم كه به امر ما هدايت كنند، 24 سوره 32))) در اين هنگام پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: صبر نيست به ايمان مگر مانند سر است نسبت به تن ، پس خدى عزوجل هم از صبر او شكر گزارى كرد و نازل فرمود: (((كلمه نيكوى پروردگارت درباره پسران اسرائيل بپاداش صبريكه كرده بودند انجام يافت و آنچه را فرعون و قومش مى ساختند و (اشجار و كاخهائى كه ) بر مى افراشتند واژگون كرديم 137 سوره 7))).

پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: اين بشارت است و انتقام پس خداى عزوجل نبرد و كشتار مشركين را به او اجازه فرمود و نازل كرد كه : (((مشركان را هر كجا يافتيد بكشيد و بگيريد و محاصره كنيد و در هر كمينگاهى سر راهشان بنشينيد، 6 سوره 9))) (((آنها را بكشيد هر جا يافتيد 191 سوره 2))) پس خدا آنها را به دست پيغمبر صلى الله عليه و آله و دوستانش بكشت و آن را پاداش صبرش قرار داد، علاوه بر آنچه در آخرت برايش ذخيره كرد، پس هر كه صبر كند و بحساب خدا گذارد، از دنيا نرود تا آنكه خدا چشمش را درباره (سركوبى دشمنان روشن كند، علاوه بر آنچه در آخرت برايش ذخيره كند. ( و این است البته پاداش صبر بر مصائب برای حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف که ذات اقدس احدیت جل جلاله و پاداش صبر او را ظهور پر جلالت او قرار خواهد داد و وعده عظیم خود را به مقدسین عالم در ارثیت دادن زمین به صالحین محقق خواهد فرمود و جهان پر از ظلم و جور را به عدالت مطلقه الهی تا ابدالآباد

ص: 52

مشهون خواهد فرمود و کلمه عدالت او در جهان حاکم خواهد گردید اللهم صل الا محمد و آل محمد و عجل فرجهم فرجنا بهم آمین یا رب عالمین)

4. ابو بصير گويد شنيدم امام صادق (ع ) مى فرمود: آزاد مرد در همه حال آزاد مرد است اگر گرفتارى برايش پيش آيد، صبر كند، و اگر مصيبتها بر سرش ريزد، او را شكسته نكند، اگر چه اسير شود و مغلوب گردد و سختى جانشين آسايشش شود، چنانكه يوسف صديق امين صلوات الله عليه را بردگى و مغلوبيت و اسارت زيان نبخشيد و تاريكى و ترس چاه و آنچه بر سرش آمد زيانش نزد تا خدا بر او منت گذارد و ستمگر سرگش را بنده او كرد بعد از آنكه مالك او بود خدا او را به رسالت فرستاد و بسبب او به امتى رحم كرد، صبر اين چنين است ، و خير در پى دارد، پس شكيبا باشيد و دل به شكيبايى دهيد تا پاداش ببينيد.

5. امام باقر (ع ) فرمود: بهشت در ميان ناگواريها و شكيبائى است پس هر كه در دنيا بر ناگواريها صبر كند به بهشت رود و دوزخ در ميان لذتها و شهوتهاست ، پس هر كه هر لذت و شهوتى را كه دلش خواهد بخود رساند بدوزخ در آيد.

6. امام صادق عليه اسلام فرمود: چون مؤمن داخل قبر شود، نماز طرف راست و ذكاة جانب چپ باشد و احسان بر سرش سايه افكند و صبر در طرفى دور از آنها باشد، چون دو فرشته اى كه متصدى سؤال از او هستند بر او وارد شوند، صبر بنماز و زكاة و احسان گويد: مواظب رفيق خود باشيد، اگر درمانده شديد من حاضرم .

7.امام صادق عليه السلام فرمود: اميرالمؤمنين صلوات الله عليه به مسجد آمد، در مسجد مردى را ديد اندوهگين و غمناك است به او فرمود: تو را چه شده ؟ عرض كرد: اى امير مؤمنان ؛ به مصيبت پدر (و مادر) و برادر گرفتار شده ام و مى ترسم دق كنم . اميرالمؤمنين (ع ) فرمود: تقواى خدا و شكيبائى پيشه كند تا فردا بر شكيبائى در آئى (پاداش آن را ببينى ) و صبر در كارها مانند سر است

8. نسبت به تن ، چون سر از تن جدا شود بدن فاسد گردد، و چون صبر از كارها جدا شود، كارها فاسد شود.

9. سماعة بن مهران گويد: حضرت ابوالحسن عليه السلام به من فرمود: چه تو را از حج باز داشت ؟ عرض كردم قربانت گردم بدهى بسيارى پيدا كردم و مالم از دست رفت و بدهى كه گردن گيرم شده از رفتن مالم سخت تر است و اگر يكى از رفقايم مرا از خانه بيرون نمى آورد نمى توانستم بيرون آيم .

حضرت فرمود: اگر صبر كنى مورد غبطه قرارگيرى (حال خوشى پيدا مى كنى كه مردم بتو رشك مى برند) و اگر صبر نكنى مقدرات خدا جارى گردد، چه تو راضى باشى يا ناراضى .

ص: 53

9. اميرالمؤمنين صلوات الله عليه فرمود: صبر بر دو گونه است : صبر در مصيبت كه نيكو و زيباست و نيكوتر از آن صبر و خوددارى از چيزيستكه خداى عزوجل آن را بر تو حرام كرده .

و ذكر نيز بر دو گونه است : ذكر خداى عزوجل هنگام مصيبت و بهتر از آن ذكر ياد خداست در آنچه بر تو حرام كرده ، تا مانع تو شود.

10. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: زمانى براى مردم پيش آيد كه سلطنت جز بوسيله كشتن و ستمگرى بدست نيايد و ثروت جز با عصب و بخل پيدا نشود و دوستى جز بوسيله بيرون بردن دين و پيروى هوس بدست نيايد، پس كسيكه به آن زمان برسد و بر فقر صبر كند، به آنكه بر ثروت توانائى داشته و بر دشمنى مردم صبر كند با آنكه بر دوستى توانا باشد (يعنى بتواند از راه از دست دادن دين و پيروى هوس جلب دوستى كند، ولى نكند) و بر ذلت صبر كند، با آنكه بر عزت توانا باشد، خدا ثواب پنجاه صديق از تصديق كنندگان مرا به او بدهد. ( پس این کلام معجزه ی حضرت بر پیروان مظلوم حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف در آخرالزمان که شرور ازمنه است صادر گردیده و آن ها هستند که تمام تلاش و سعی آن ها در دعا برای تعجیل در امر ظهور مولای آن ها خلاصه شده است تا ان شاءالله به ظهور آخرین معصوم از سلسله معصومین الهی جهان پر از ظلم و بیدادگری از عدل و داد الهی پر و مملو گردد آمین یا رب العالمین اللهم صل الا محمد و آل محمد و عجل فرجهم فرجنا بهم آمین یا رب العالمین )

11. امام باقر عليه السلام فرمود: چون وفات على بن الحسين عليهماالسلام فرا رسيد مرا به سينه خود چسبانيد و فرمود: پسر جان ، تو را به چيزى سفارش مى كنم كه پدرم هنگام وفاتش بمن سفارش كرد و گفت پدرش او را به آن وصيت فرموده است : اى پسر جان بر حق صبر كن اگر چه تلخ باشد.

12. امام باقر عليه السلام فرمود: صبر دو گونه است : صبر بر بلا كه خوب و نيكو است ، ولى بهترين اين دو صبر پرهيز از محرماتست .(پس توجه نما تو ای مخاطب ارجمند که ما در ادامه از ذکر روایاتی که دلالت نماید بر مخالفت علم امام در تعیین امام و ....، از قبل یعنی کلام رسول خدا و خبر ذات اقدس الهی و ....، خودداری می نماییم)

13. و فرمود: همانا خداى عزوجل به مردمى نعمت داد و آنها شكر نكردند تا وبال آنها شد و مردمى را به مصيبتها مبتلى كردند تا بر آنها نعمت شد.

14. امام صادق (ع ) درباره قول خداى عزوجل فرمود: (((شما كه ايمان داريد، صبر كنيد و با صبر غلبه جوئيد فرمود: بر مصيبتها صبر كنيد.

ص: 54

و در روايت ابن ابى يعفور است كه فرمود: با صبر بر مصيبتها غلبه كنيد.

15. و فرمود: اگر صبر پيش از بلا آفريده نشده بود مؤمن مى تركيد. چنانكه تخم مرغ روى سنگ خارا مى تركد.

شرح _از اين روايت استفاده مى شود كه مؤمن زياد بلا مى بيند و صبر از لوازم ايمان است و مقاومت صبر از بلا بيشتر است .

16. جابر گويد بامام باقر عليه السلام عرض كردم : صبر جميل چيست ؟ فرمود: صبرى كه با آن شكايت بمردم نباشد.

17. امام صادق (ع ) يا امام باقر عليهما السلام فرمود: كسيكه صبر را براى مصيبتهاى روزگار آماده نكند، ناتوان گردد.

18. امام صادق (ع ) فرمود: ما بردباريم و شيعيان ما از ما بردبارتر. رواى گويد: عرض كردم : چگونه شيعيان شما از شما بردبارترند؟ فرمود: زيرا ما بر آنچه ميدانيم صبر ميكنيم و شيعيان ما بر آنچه نميدانند صبر ميكنند.

شرح _يعنى ما هر بلا و مصيبتى را پيش از آمدنش ميدانيم ، ولى بر سر شيعه ناگهان و ندانسته وارد مى شود، از اينرون تحملش براى آنها دشوارتر است و يا اينكه ما ثوابى را كه خدا بصابران ميدهد و حكمت مصيبت ديدن مردم و رفعت درجه و مقام را بسبب صبر بخوبى ميدانيم . بدينجهت صبر كردن بر ما گواراترست تا بر شيعيان ما كه اين مطالب را چون ما نميدانند.

باب شك

اشاره

1. رسولخدا (ص ) فرمود: خورنده طعام سپاسگزار(یعنی کسی که روزه نیست یعنی روزه مستحبی ) اجرش مانند روزه دار خدا جوست ، و تندرست شكر گزار اجرش مانند اجر گرفتار صابر است و عطا كننده سپاسگزار اجرش مانند اجر محروم قانع است .

2. رسولخدا (ص ) فرمود: در سپاسگزارى بروى بنده ئى گشوده نگردد كه در افزايش برويش بسته شود (بلكه سپاسگزارى افزايش در پى دارد).

3. امام صادق (ع ) فرمود: در تورات نوشته است : كسيكه بتو نعمت داد سپاس گزار و بكسيكه از تو سپاسگزارى كرد نعمتش ده ، زيرا با سپاسگزارى نعتها نابود نگردد، و با ناسپاسى پايدار نماند،

ص: 55

سپاسگزارى مايه افزايش نعمت است و ايمنى از دگرگونى . ( معنی ضرب المثل معروف که شکر نعمت نعمتت افزون کند کفر نعمت یعنی ناسپاسی به نعمت از کفت بیرون کند)

4. فضل بن بقباق گويد: از امام صادق (ع ) قول خداى عزوجل را: (((و اما نعمت پروردگارت را باز گو))) پرسيدم ، فرمود: يعنى آنكس كه بدانچه برتربيت بخشيده و بتو عطا فرموده و احسان كرده بتو نعمت داده ، سپس فرمود: دين او و آنچه بتو عطا فرموده و نعمت داده بازگو.

5. امام باقر (ع ) فرمود: رسولخدا (ص ) نزد عايشه بود، شبى كه نوبت او بود، پيغمبر (ص ) گفت : اى رسولخدا! چرا خودت را برنج مياندازى ، با آنكه خدا گناه گذشته و آينده ترا آمرزيده است ؟ فرمود: اين عايشه : آيا من بنده سپاسگزارى خدا نباشم ؟

6. و گفت : رسولخدا (ص ) روى انگشتهاى پايش ميايستاد تا خداى سبحانه و تعالى نازل فرمود: (((طه ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه برنج افتى ))).

7. شنيدم امام صادق (ع ) ميفرمود: سه چيز است كه هيچ چيز با وجود آنها زيان نرساند: دعاء هنگام گرفتارى و آمرزش خواهى هنگام گناه و سپاسگزارى هنگام نعمت . (آمرزش هنگام گناه یعنی قبل از آن تا ذات اقدس احدیت آن بلای عظیم گناه را از تو دفع و رفع نماید تا به مصیبت و عزای گناه گرفتار نشوی)

8. امام صادق (ع ) فرمود: بكسيكه سپاسگزارى دادند، افزايش دادند خداى عزوجل فرمايد: (((اگر شكر كنيد، افزايشتان دهيم ))).

9. امام صادق (ع ) فرمود: خدا نعمتى به بنده ئى نداد كه از صميم قلب آنرا شناسد و در ظاهر با زبان خدا را ستايش كند و سخنش تمام شود، جز آنكه برايش با فزونى امر شود.

10. امام صادق (ع ) فرمود: شكر نعمت دورى از محرماتست و تما شكر الحمدلله رب العالمين گفتن مرد است. ( و این از اعظم روایات واصله است که وجود اقدس امام صادق علیه السلام فرموده اند و در روایتی فرموده اند که دست ها را بالا برده و در شکر نعمت ها الهی بفرماید الحمدلله رب العالمین به شرح روایت 18 )

11. شنيدم امام صادق (ع ) ميفرمود: شكر هر نعمتى اگر چه بزرگ باشد اينستكه خداى عزوجل را بر آن سپاس گوئى .

12. ابو بصير گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : آيا براى شكر حدى است كه چون بنده انجام دهد، شاكر محسوب شود؟ فرمود: آرى ، عرض كردم : كدامست ؟ فرمود: خدا را بر هر نعمتى كه نسبت بخانواده و مال او داده سپاس ميگويد، و اگر براى خدا در نعمتى كه نسبت بمال او داده حقى باشد بپردازد، و از اين بابست قول خداى عزوجل و عز: (((منزه باد خدائى كه اين (مركوب ) را مسخره ما كرد كه ماتاب آنرا نداشتيم ، 13 سوره 43))) و از اين بابست قول خدايتعالى :

ص: 56

(((پروردگار! مرا بمنزلى مبارك فرود آر كه تو بهترين منزل دهانى 29 سوره 23))) و قول خدايتعالى : پروردگارا! مرا درون بردنى نيك برون بر برون بردنى نيك ، و براى من از نزد خويش دليل و تسلطى نصرت آور مقرر دارد، 80 سوره 17))).( پس توجه نما تو ای مخاطب ارجمند در این فراز به کلام امام معصوم که شکرگزاری و سپاس خداوند در عطای ثروت و درآمد و ...؛ پرداخت حقوق حقه آن است و لذا موقوفه خواران اگر به وقف عمل ننمایند و به نیت واقف و به نرخ روز عمل ننماید پس آن ها در زمره ستیزه گران با خدا و رسول و امامان معصوم هستند و ...، یعنی مشرک و کافر یعنی ناسپاس والسلام زیرا ثمره کار آن ها اشاعه فقر و فحشا و مرگ برای پیروان حضرت محمد رسول خداست و السلام)

13. معمر بن خلاء گويد: شنيدم حضرت ابوالحسن (ص ) ميفرمود: هر كه حمد خدا را بر نعمتى كند، او را شكر نموده و حمد از آن نعمت برتر است .

14. صفوان جمال گويد: امام صادق (ع ) بمن فرمود: خدا نعمتى كوچك يا بزرگ به بنده ئى ندهد كه او بگويد: الحمد لله جز آنكه شكرش را ادا كرده باشد. (و مقصود نعمت هایی است که خدا در پرداخت آن سهمی مقرر نفرموده است )

15. امام صادق (ع ) فرمود: هر كه خدا باو نعمتى دهد و او آن را از دل بفهمد، شكرش را ادا كرده است .

16. عمر بن يزيد ميگويد: امام صادق (ع ) عرض كردم : من از خداى عزوجل مال خواستم بمن روزى كرد و باز از او فرزند خواستم ، بمن روزى كرد، و از او خواستم بمن منزل دهد، روزى كرد، ميترسم از اينكه اين استدراج باشد، فرمود: امام بخدا با سپاسگزارى استدراج نيست .

شرح _استدراج اشاره به آيه شريفه سنستدرجهم من حيث لايعملون دارد. مجمع البحرين در معنى آيه گويد: يعنى آنها را اندك اندك ميگيريم و ناگهان گرفتارشان نميكنم ، مانند كسيكه از نردبان درجه بدرجه يعنى پله

پله ميرود تا به پله بالا رسد و استدراج خدا نسبت به بنده اينستكه هرگاه گناه تازه ئى كند خدا باو نعمت تازه ئى دهد و توبه و استغفار را از ياد او ببرد.

17. امام صادق (ع ) از مسجد بيرون آمد، ديد مركوبش گم شده است . فرمود: اگر خدا آنرا بمن برگرداند، حق شكرش را ميگزارم . چيزى نگذشت كه آن را آورند. امام فرمود: الحمد لله شخصى عرض كرد: قربانت مگر نفرمودى حق شكر خدا را ميگزارم ؟ فرمود: مگ نشنيدى گفتم الحمد لله (يعنى با گفتن همين كلمه حق شكر گزارى خدا انجام ميشود).

ص: 57

18. امام صادق (ع ) فرمود: مرسوم رسولخدا صلى الله عليه و آله اين بود كه هرگه امرى شادمانش ميساخت ، ميفرمود، خدا را شكر بر اين نعمت و چون پيش آمدى ميكرد كه اندوهگين مينمود ميفرمود، خدا را شكر در هر حال .

19. امام باقر (ع ) فرمود: چون شخصى گرفتار و دردمندى را ديدى ، بنحوى كه او نشنود (و دل شكسته نگردد) سه بار بگو: حمد خدائى را كه مرا از آنچه ترا مبتلى ساخته معاف داشت و اگر ميخواست ميكرد، و سپس فرمود: هر كه اين را بگويد آن بلا باو نرسد.( و البته این شکر گزاری همراه است با عند لزوم در صورت توانایی به امداد فردی و اجتماعی به آن افراد محروم و نیازمند تا شکرگزاری تو وفق کلام معصوم به درگاه ذات اقدس اذیت مورد قبول واقع شود).

20. امام صادق (ع ) فرمود: رسولخدا (ص ) براى سفر كوتاهى بر شتر ماده خويش سوار بود (در سفرى بر شتر ماده خويش نشسته راه ميپيمود) نا گاه فرود آمد و پنج سجده كرد، چون سوار شد، اصحاب عرض كردند: يا رسولخدا! شما را ديديم كارى كردى كه تاكنون نكرده بودى ؟ فرمود: آرى ، جبرئيل (ع ) پيشم آمد و از جانب خداى عزوجل بمن مژده هائى داد. من براى هر مژده يك سجده شكر براى خدا نمودم .

21. امام صادق (ع ) فرمود: هرگاه يكى از شما نعمت خداى عزوجل را بياد آورد، بياد آورد، بايد براى شكر خدا چهره روى خاك گذارد و اگر سوار است بايد پياده شود و چهره روى خاك گذارد و اگر سواراست بايد پياده شود و چهره روى خاك گذارد و اگر از بيم شهرت نتواند پياده شود چهره روى كوهه زين گذارد، و اگر نتواند، چهره بر كف دست گذارد، سپس خدا را بر نعمتى كه باو داده حمد كند. ( یعنی ادای شکر خود را به نحوی از قلب به ارکان ظهور دهد )

22. هشام بن احمر گويد، همراه حضرت ابى الحسن (ع ) اطراف مدينه سير ميكردم ، ناگاه حضرت از بالاى مركب زانو خم كرد و بسجده افتاد و مدتى طول داد، سپس سر بلندى كرد و سوار شد، من عرض كردم قربانت گردم ، سجده طولانى كردى ؟ فرمود: بياد نعمتى افتادم كه خدا بمن عطا فرموده ، دوست داشتم پروردگارم را شكر گزارم .

23. امام صادق (ع ) فرمود: در ضمن آنچه خداى عزوجل بموسى عليه السلام وحى فرمود اين بود:

اى موسى : مرا چنانكه سزاوار است شكر گزار، عرض كرد: پروردگارا! ترا چگونه چنانكه سزاوار است شكر گزارم ، در صورتيكه هر شكرى كه ترا نمايم ، آن هم نعمتى است كه تو بمن عطا فرموده ئى ؟ فرمود: اين موسى ! اكنون كه دانستى آن شكر گزاريت هم از من است ، مرا شكر كردى (چنانكه سزاوار من است .)

24. امام صادق (ع ) فرمود: در هر صبح و شام ده بار بگو: (((بار خدايا! هر نعمت و يا عافيتى كه نسبت بدين يا دنيا در اين صبح دارم ، از جانب توست ، تو يكتائى و شريك ندارى . پروردگارا! حمد

ص: 58

براى تو و شكر براى تواست ، از جهت نعمتى كه بمن دادى تا راضى گردى و هم بعد از رضايتت ))) زيرا اگر تو چنين گوئى شكر نعمت خدا را بر خود در آنروز و آنشب ادا كرده باشى .

25. امام صادق (ع ) فرمود: جانب نوح (ع ) اين دعا را (كه در روايت سابق ذكر شد) در هر صبح ميگفت ، از اينرو عبد شكور (((بنده بسيار سپاسگزار))) ناميده شد.

و رسول خدا (ص ) فرمود: هر كه با خدا راست باشد (يعنى دل و زبان و ظاهرش و باطنش موافق باشد) نجات يابد (چنانكه جانب نوح (ع ) دعائيرا كه بزبان ميگفت ، دلش هم باور داشت ، از اينرو نجات يافت ، با آنكه در ميان گروهى منكر و بى دين گرفتار بود).

26. عمار دهنى گويد: شنيدم على بن الحسين عليهما السلام ميفرمود: خدا هر دل غمگينى را دوست دارد، و هر بنده سپاسگزارى را دوست دارد، روز قيامت خداى تبارك و تعالى بيكى از بندگانش ميفرمايد از فلانى سپاسگزارى كردى ؟ عرض ميكند: پروردگارا! من ترا سپاس گفتم ، خدايتعالى فرمايد، چون از او سپاسگزارى ننمودى ، مرا هم سپاس نگفته ئى ، سپس امام فرمود: شكر گزارترين شما خدا را كسى است كه از مردم بيشتر شكر گزارى كند. ( و این هم از اعظم روایات واصله از امام معصوم (عَلَيْهَم السَّلاَمُ) است که توجه می دهد که اهل اسلام نسبت به محبت و کمک و توجه دیگران نسبت به خود و آحاد جامعه به آنان سپاس گزار و شاکر باشد و این سپاس گزاری از آن ها در واقع سپاس گزاری از خداوند است و مانند خدماتی که پزشکان و جامعه دانشمندان و داروسازان و اساتید و معلمان و ...؛ به مردم صورت می دهد )

خوش خلقى

1. امام باقر (ع ) فرمود: كاملترين مردم از لحاظ ايمان خوشخلقترين آنهاست .

2. رسولخدا (ص ) فرمود: روز قيامت در ترازوى كسى چيزى بهتر از حسن خلق گذاشته نميشود.

3. امام صادق (ع ) فرمود: مؤمن بعداز انجام واجبات پيش خداى عزوجل عملى محبوبتر از اين نياورد كه مردم را از لحاظ خلقش در وسعت گذارد. (يعنى تنگ خلق نباشد).

4. رسولخدا (ص ) فرمود: آنكه خلق نيكو دارد، پاداش روزه گير شب زنده دار، دارد.

5. رسولخدا (ص ) فرمود: بيشتر چيزى كه امتم را ببهشت ميبرد، تقواى خدا و حسن خلق است .

6. امام صادق (ع ) فرمود: خلق نيكو گناه را آب كند، چنانكه خورشيد يخ را آب ميكند.

7. امام صادق (ع ) فرمود: نيكوكارى و حسن خلق خانه ها را آباد كند و بر عمرها بيفزايد.

8. امام صادق (ع ) فرمود: خداى تبارك و تعالى بيكى از پيغمبرانش وحى فرمود: كه خلق خوش گناه را آب ميكند، چنانكه خورشيد يخ را آب ميكند.

ص: 59

9. امام صادق (ع ) فرمود: مردى در زمان پيغمبر (ص ) وفات كرد، او را نزد گوركنها بردند، آنها نتوانستند چيزى از زمين بكنند، پيغمبر (ص ) شكايت كردند، و گفتند: يا رسول الله كلنگ ما در زمين كارگر نميشود، مثل اينكه آنرا بسنگ خارا ميزنيم

پيغمبر (ص ) فرمود: براى چه ؟ رفيق شما كه خوش خلق بود، ظرف آبى بياوريد، چون آنرا آوردند، دست در آن برد و بر زمين پاشيد، سپس فرمود: بكنيد: گوركنها كندند، زمين مثل ريگ نرمى بود كه روى آنها ميریخت .

شرح _گويا رسولخدا (ص ) از اظهار تعجب خويش ميخواهد بفهماند، حسن خلق موجب سهولت امر است در دنيا و آخرت و بدخلقى باعث دشوارى و سختى است در دنيا و آخرت . و سختى و صلابت زمين از طبيعت خود اوست ، سپس اظهار اعجاز يا امرى طبيعى كه كيفيتش معلوم نيست ، زمين سخت را نرم و ملايم فرمود.

10. امام صادق (ع ) فرمود: خداى تبارك و تعالى ثوابى را كه بر حسن خلق بنده ميدهد مانند ثواب كسى است كه هر صبح و شام در راه خدا جهاد كند.

11. امام صادق (ع ) فرمود: هرگاه با مردم آميزش كنى ، اگر توانى كه دستت بالاتر از آنكه با او آميزش كرده اى باشد بكن (يعنى در عطا و احسان و ساير آداب معاشرت از او جلو باش ) زيرا گاهى بنده در عبادت كوتاهى و تقصير ميكند، ولى حسن خلق دارد و خدا بسبب حسن خلقش او را بدرجه روزه دارى كه بعبادت بپاخيزد ميرساند.

12. بحر سقا گويد: امام صادق (ع ) بمن فرمود: اى بحر خوشخلقى مايه آسانى امور است (شادى ميبخشد) سپس فرمود: آيا داستانى را كه همه اهل مدينه ميدانند برايت نقل نكنم ؟ عرض كردم : چرا، فرمود:

روزى رسولخدا (ص ) در مسجد نشسته بود كه كنيز يكى از انصار آمد و خود او هم ايستاده بود، كنيز گوشه جامه پيغمبر را گرفت ، پيغمبر (ص ) بخاطر آن زن برخاست ، ولى او چيزى نگفت ، پيغمبر (ص ) هم باو چيزى نفرمود، تا سه بار اينكار كرد، پيغمبر در مرتبه چهارم برخاست و كنيز پشت سرش بود، آنگاه كنيز رشته اى از جامه حضرت برگرفت و برگشت .

مردم باو گفتند خدا: ترا چنين و چنان كند كه رسولخدا (ص ) سه بار نگهداشتى و چيزى باو نگفتى ، كه او هم بتو چيزى نفرمود: از پيغمبر چه ميخواستى ؟

كنيز گفت : ما بيمارى داريم ، اهل خانه مرا فرستادند كه رشته اى از جامه پيغمبر برگيرم تا بيمار از آن شفا جويد، و چون خواستم رشته را برگيرم ، مرا ديد و برخاست ، من از او شرم كردم كه

ص: 60

رشته را برگيرم در حاليكه مرا ميبيند، و نميخواستم در گرفتن رشته با او مشورت كنم ، تا (در مرتبه چهارم ) برگرفتم .

13. رسولخدا (ص ) فرمود: با فضيلت ترين شما كسانى باشند كه اخلاقشان نيكوتر باشد و همنشين نواز باشند، آنها با مردم انس گيرند و مردم با آنها انس گيرند و روى فرششان نشينند.

14. امير المؤمنين (ع ) فرمود: مؤمن الفت گير است و كسيكه الفت نگيرد و با او الفت نگيرند خير ندارد.

15.امام صادق (ع ) فرمود: حسن خلق صاحبش را بدرجه روزه دارى كه بعبادت ما خيزد ميرساند. (پس تو ای مخاطب ارجمند آگاه باش که مفهوم حسن خلق آن نیست که نیش انسان تا بناگوش برای خلایق باز باشد و همیشه در خیابان و اجتماعات خنده و بشاشیت داشته باشد بلکه حسن خلق آن است که در برابر رفتار زشت دیگران روشی را مدیریت نماییم که بهترین خیر و صلاح که مورد رضایت خداست حاصل شود پس نگارنده مثالی را مذکور می نماید و سپس مخاطب گرامی آن را به تمامی امور عظیم که از معصومین علیهم السلام و و عجل فرجهم صادر گردیده و نیز از پیروان ایشان تسری دهد مانند آنچه حضرت مالک اشتر رحمةالله علیه نقل گردیده و یا از علمای بزرگ ما و ...؛ نگارنده روزی در یکی از خیابان ها ساری در زمان و پارک خودرو به ماشینی جوانی ضربه وارد نمودم ولی آن جوان با خشم و غضب غضب فراوان از ماشین پیاده شد و بدون مقدمه چند فحش زشت را با صدای بلند به بنده نسار نمود و من درحالی که از خودرو خود پیاده شدم به ایشان گفتم اولاً که به ماشین شما خسارتی وارد نشد و اگر می شد من در خدمت شما بودم و خسارت به شما تقدیم می کردم پس این چه حرف هایی بدی بود که شما زدید جوان درحالی که نمی خواست از غرور خود دست بکشد با تهدید گفت سوار ماشینت خودت بشو و برو و ...، آری من هنوز هم ناراحت هستند ولی خوشحالم که مانند او عکس العمل نشان ندادم و به او و خودم صدمه روحی و جسمی وارد ننمودم و بلکه بحرانی را که این گونه به وجود آمده بود این گونه مدیریت کردم و آن را حسنی خلق نامیدم )

باب خوشروئى

اشاره

1. رسول خدا (ص ) فرمود: اى پسران عبدالمطلب : شما نتوانيد با اموال خود بهمه مردم گشايش دهيد، پس با چهره باز و خوشروئى با آنها برخورد كنيد.

و در روايت ديگر (بجاى پسران عبدالمطلب ) پسران هاشم فرموده .

2. امام صادق (ع ) فرمود: سه چيز است كه هر كه يكى از آنها را نزد خدا برد، خدابهشت را براى او واجب كند: انفاق در حال تنگدستى و خوشروئى براى همه مردم و انصاف دادن از خود (يعنى حق را بگويد اگرچه بر زيان او باشد).

ص: 61

3. امام باقر (ع ) فرمود: مردى خدمت رسولخدا صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: يا رسول الله مرا سفارشى كن ، از جمله سفارشات پيغمبر باو اين بود كه برادرت را با چهره باز ملاقات كن .

4. يكى از اصحاب گويد بامام صادق (ع ) عرض كرد: اندازه حسن خلق چيست ؟ فرمود: اينكه فروتنى كنى و خوش سخن باشى و برادرت را با خوشروئى برخورد كنى .

5. فضيل (از امام باقر يا امام صادق (ع )) نقل كند كه فرمود: احسانهاى نيكو و خوشروئى ، جلب محبت كنند و ببهشت در آورند، و بخل و ترشروئى ، از خدا دور كنند و بدوزخ در آورند.

6. رسولخدا (ص ) فرمود: خوشروئى كينه دل را ميبرد.

راستگوئى و اداء امانت

1. امام صادق (ع ) فرمود: خداى عزوجل هيچ پيغمبرى را مبعوث نفرمود جز با راستگوئى و اداء امانت به نيكوكار و بدكردار.

شرح _مراد اينستكه هر پيغمبرى راستگو و امانت دار بوده و يا آنكه اين دو صفت در برنامه شريعت او بوده كه بايد تبليغ كند و بمردم بگويد.

امام صادق (ع ) فرمود: بروزه و نماز مردم گول نخوريد، زيرا بسا انسان بنماز و روزه شيفته ميشود تا آنجا كه اگر ترك كند بهراس افتد، ولى آنها را براستگوئى واداء امانت بيازمائيد. ( و مصداق کامل این گروه

2. خائن موقوفه خواران هستند که دست خیانت آن ها به اموال وقف شده برای امت حضرت محمد صل الله علیه و ال و سلم و عجل فرجهم دراز است و بی اعتنا از خیانت های خود و نابودی اهل اسلام و شیوع فحشاء و نکبت در میان جامعه مسلمین در اثر فقر هستند ولی خود را فریب می دهد به نماز اول وقت و جماعت در مساجد شهر و زیارت خانه خدا و عتبات عالیات و اطعام دهی و ....، درحالی که در حرام شفا نیست و بزودی به کیفر اعمال خود می رسند زیرا خداوند در کمین ستمکاران است).

3. فضيل بن يسار گويد: امام صادق (ع ) فرمود: اى فضيل ! نخستين كسيكه راستگو را تصديق ميكند خداى عزوجل است كه ميداند او راستگو است و خودش هم خود را تصديق مى كند و مى داند راستگو است .

4. امام صادق (ع ) فرمود: مردم را بغير زبان (بلكه با كردار) خود به خير و نيكو كارى دعوت كنيد، مردم بايد كوشش در عبادت و راستگوئى و پرهيزكارى شما را ببينند.

ص: 62

5. امام صادق (ع ) فرمود: هر كه زبانش راست شد، عملش پاك گشت ، پس هر كه حسن نيت داشته باشد روزيش زياد شود و هر كه با خانواده اش خوشرفتارى كند، عمرش دراز شود.

6. امام صادق (ع ) فرمود: بطول دادن ركوع و سجود مرد ننگريد، زيرا بآن عادت گرفته و اگر ترك كند، وحشتش گيرد، ولى براستى گفتار و اداء امانتش بنگريد.

باب حيا

1. امام صادق (ع ) فرمود: حيا از ايمان و ايمان در بهشت است (پس شخصى با حيا در بهشت است ).

2. امام صادق (ع ) فرمود: حيا و پاكدامنى و كند زبانى نه كند دلى از ايمان باشند.

شرح :مقصوداز كند زبانى كم گوئى است كه از علائم ايمانست ، زيرا پرگو عالبا از دروغ و غيبت و تهمت و امثال آن بركنار نميماند، ولى كندى دل ، مساوى با جهل و شك است كه مذموم و ناپسنديده باشد.

3. امام صادق (ع ) فرمود: هر كس كم رو باشد، كم دانش است (زيرا از پرسيدن شرم ميكند و مشكلات علميش حل نميشود).

4. امام باقر يا امام صادق (ع ) فرمود: حيا و ايمان در يكرشته و همدوشند، و چون يكى از آندو رفت ، ديگرى هم در پى آن رود.

5. امام صادق (ع ) فرمود: ايمان ندارد كسيكه حيا ندارد.

6. رسول خدا (ص ) فرمود: حيا دو گونه است : حيا عقل و حياء حماقت ، حياء عقل علم است و احياء حماقت نادانى .

باب عفو و گذشت

اشاره

1. رسول خدا (ص ) فرمود: بهترين اخلاق دنيا و آخرت را بشما خبر ندهم ؟ گذشتن از كسى است كه بتوستم كرده و پيوستن با كسيكه از تو بريده و نيكى باكسيكه بتو بدى كرده و بخشيدن بكسيكه ترا محروم ساخته .

2. رسول خدا (ص ) فرمود: شما را به بهترين اخلاق دنيا و آخرت رهبرى نكنم ؟ پيوستن بكسى كه از تو بريده و بخشيدن بكسى كه محرومت ساخته و گذشتن از كسى كه بتو ستم كرده است .

3. امام صادق (ع ) فرمود: سه چيز از صفات خوب دنيا و آخرتند: گذشتن از كسيكه بتو ستم كرده و پيوسته با آنكه از تو بريده و خويشتن دارى زمانيكه باتو نادانى كنند.

ص: 63

4. رسول خدا (ص ) فرمود: بر شما باد بگذشت ، زيرا گذشت جز عزت بنده را نيفزايد، از يكديگر بگذريد تا خدا شما را عزيز كند.

5. امام باقر (ع ) فرمود: پشيمانى از گذشت بهتر و آسانتر است تا پشيمانى از كيفر.

شرح :يعنى اگر شخصى را كه بتو ستمى كرده بود بخشيدى و از او در گذشتى ، سپس دانستى كه آن گذشت مورد نداشته زيرا آن ستمگرمتنبه نگشت و از گذشت خود پشيمان شدى ، اين پشيمانى بهتر و آسانتر است از مورديكه ستمگر را مجازات كنى وسپس بفهمى ، اگر از او ميگذشتى و او را ميبخشيدى بهتر بود.

اما بهتر بودن اولى از دومى بجهت همين اخبار و نيز آيات شريفه ايستكه خدايتعالى بعفو و گذشت دستور ميدهد و اما آسان تر بودنش براى اينستكه از ستمگر بخشيده ميتوان انتقام گرفت ، ولى جبران كيفر بيجا بسى مشكل و دشوار است .

6. معتب گويد: موسى بن جعفر (ع ) در باغ خرمايش بود و شاخه ميبريد، يكى از غلامان حضرت بردم و گفتم : قربانت گردم ، من اين غلام را ديدم كه اين خوشه ها را برداشته بود.

حضرت فرمود: فلانى ! غلام گفت : لبيك ،

فرمود: گرسنه اى ؟ گفت نه ، آقاى من !

فرمود: برهنه اى : گفت : نه ، آقاى من !

فرمود: پس چرا اين را برداشتى ؟ گفت : اين را دلم ميخواست .

فرمود: برو، اين خرما هم از تو، و فرمود او را رها كنيد.

7. حضرت ابوالحسن (ع ) فرمود: هر دو گروهى كه برابر شوند (بجنگ يكديگر برخيزند) آنكه گذشتش بيشتر است نصرت يابد. ( پس توجه نماید مخاطب ارجمند که این گذشت دارای حد و حدود است و اگر غیر آن بود خداوند دوزخ را خلق نمی کرد پس دوزخ برای ستمکارانی است که بایستی به کیفر ظلم و ستم خود در آن تا ابدالآباد معذب باشند مانند ستیزه گران با امامان معصوم و قاتلان ایشان و قاتلان شیعیان و دوستداران و نیز قاتلان انسان های بی گناه و...، همانگونه که خداوند می فرماید ( الا لعنت الله از ظالمین که اهل دوزخ جاوید هستند )

8. سه چيز است كه خدا بوسيله آن جز عزت مرد مسلمان را نيفزايد: گذشت از كسيكه باو ستم كرده و بخشيدن بآنك محرومش ساخته و پيوست با آنكه از او بريده است .

فرو خوردن خشم

ص: 64

1. على بن الحسين (ع ) فرمود: دوست ندارم كه بجاى نرم خوئى و فروتنيم ، شتران سرخ مو داشته باشم (يعنى چنين صفت حميده اى را با مال دنيا عوض نميكنم و هرگز راضى نميشوم كه خشن و تند خو باشم و در برابر بهترين چهارپايان و زيور دنيا را داشته باشم ) و هيچ جرعه اى ننوشم كه آنرا دوست تر داشته باشم از جرعه خشميكه طرف را بدان كيفر ندهم

2. .2. امام صادق (ع ) فرمود: نيكو جرعه ايست خشم براى كسى كه بر آن صبر كند، زيرا پاداش بزرگ در برابر بلاى بزرگست ، و خدا مردمى را كه دوست دارد، گرفتارشان سازد.

3. موسى بن جعفرعليه السلام فرمود: در برابر دشمنان نعمت (يعنى حسودان ) صبر كن ، زيرا كسيرا كه نسبت بتو خدا را نافرمانى كرده ، هرگز نتوانى بهتر از اطاعت خدا نسبت به او تلافى كنى .

4. امام صادق (ع ) فرمود: فرو خوردن خشم از دشمن در زمان دولت و اقتدار آنها، تقيه و احتياطى است براى كسيكه دور انديشى كند، و بمعرض بلاى دنيا در نيايد، و مخاصمه نمودن و دشنام دادن دشمنان در زمان اقتدار آنها بدون مراعات تقيه ، ترك دستور خداست ، پس با مردم مدارا كنيد تا عمل شما نزد آنها بزرگ و فربه شود (از شما به نيكى ياد كنيد) و با آنها دشمنى مكنيد كه بر گردن خد سوارشان كنيد و خوار و زبون گرديد.

5. امام صادق (ع ) فرمود: هيچ بنده اى خشمى فرو نخورد، جز آنكه خداى عزوجل عزت او را در دنيا و آخرت بيفزايد، و همانا خداى عزوجل فرمايد: (((و آنها كه خشم خود فرو خورنند واز مردم بگذرند، و خدا نيكوكارانرا دوست داد، 128 سوره 3 ))) و خدا او را بجاى فرور خوردن خشمش اين پاداش دهد (يعنى او را دوست دارد).

6. امام صادق (ع ) مى فرمود: هر كه خشمى را فرو خورد كه بتواند آن را اعمال كند (و از طرف خود انتقام بگيرد)، خدا روز قيامت دلش را از رضاى خود پر كند.

7. امام باقر عليه السلام فرمود: هر كه خشمى را فرو خورد كه بتواند آن را اعمال كند، خدا روز قيامت دلشرا از ايمنى و ايمان پر كند.

8. زيد شحام گويد: امام صادق (ع ) بمن فرمود: اى زيد در برابر دشمنان نعمتها صبر كن ، زيرا كسيرا كه درباره تو خدا را نافرمانى كرده ، بهتر از اينكه خدا را درباره او فرمان برى ، جبران نخواهى كرد. اى زيد! خدا دين اسلام رابرگزيد و انتخاب فرمود: پس با سخاوت و خوشخلقى با او نيكو معاشرت كنيد.

شرح :انسان با هر كسى رفاقت و آميزش دارد، هر چه بيشتر طبق ميل و خواسته او رفتار كند، رفاقت و دوستى آنها محكم تر و پايدارترميگردد. امام صادق (ع ) مى فرمايد: خدايتعالى دين اسلام را براى

ص: 65

مصاحبت و همدمى شما انتخاب فرمود، و آنچه او را خوش آيد و طبق ميلش ميباشد، سخاوت و خوشخلقى است ، ايندو صفت را داشته باشيد تا دوستى شما با اسلام محكم و پايدار شود.

9. رسولخدا (ص ) فرمود: دوست ترين راه بنده بسوى خدا عزوجل نوشيدن دو جرعه است 1 جرعه خسميكه با خويشتن دارى ردش كند. 2 جرعه مصيبتى كه با صبرش برگرداند.

حلم و خويشتن دارى

1. ابو حمزه گويد: مؤمن عملش را با خويشتن دارى آميخته است . مينشيند تا بياموزد (بمجلسى ميرود كه چيزى بياموزد) ميگويد تا بفهمد، (براى فهميدن سؤال ميكند، نه براى اظهار فضل ) امانتى كه نزدش هست بدو ستانش خبر نميدهد (تا چه رسد بدشمنان ) و شهادت خود را از دشمنانش پنهان نميكند (بنفع دشمناانش گواهى ميدهد تا چه رسد بدوستان ) و هيچ امر حقى را بقصد خود نمائى انجام ندهد و از روى شرمسارى ترك نكند، اگر او را بستايند، از گفتار آنها بترسد و نسبت بآنچه آنها نميدانند، از خدا آمرزش خواهد، گفتار كسيكه او را نشناخته مغرورش نكند و از آمار كردار خود (نزد خدايتعالى ) در هراس است .

2. على بن الحسين (ع ) ميفرمود: من خوشم ميايد از مردى كه هنگام غضب بردباريش او را دريابد.

3. امام باقر (ع ): خداى عزوجل شخصى با حياى خويشتن دار را دوست دارد.

4. رسولخدا (ص ) فرمود: خدا هيچگاه كسى را بسبب جهل عزيز نساخته و بسبب بردبارى ذليل نداشته است .

5. امام صادق (ع ) فرمود: بردباى براى يارى (مرد بردبار) كافى است . و فرمود: اگر بردبار نيستى خود را به بردبارى وادار.

6. 6. امام صادق (ع ) يكى از غلامانش را پى كارى فرستاد، او دير كرد، امام بدنبالش رفت ديد خوابيده است ، بالاى سرش نشست و بادش ميزد تا بيدار شد، امام صادق (ع ) باو فرمود: فلانى بخدا تو اين حق را ندارى كه شب و روز هر دو بخوابى . شبت براى خود و روزت از آن ماست .

7. رسول خدا (ص ) فرمود: خدا شخص با حياى خويشتن دار، پاكدامن ، با مناعت را (كه از مردم سؤال نميكند) دوست دارد.

8. امام صادق (ع ) فرمود: چون ميان دو نفر نزاعى در گيرد، دو فرشته فرود آيند بآنكه سفيه و بيخرد است گويند: هرچه خواستى گفتى ، خودت لايق آنچه گفتى هست ، و كيفر گفتار ترا

ص: 66

خواهى ديد. و به بردبار گويند: صبر كردى و حلم نمودى ، اگر حلمت را بپايان رسانى ، خدا ترا ميآمرزد، سپس فرمود: ولى اگر شخص بردبار جواب او را پس دهد، آندو فرشته بالا روند.

خاموشى و نگهدارى زبان

1. از نشانه هاى فقاهت بردبارى و علم و خاموشى است ، همانا خاموشى يكى از درهاى حكمت است ، همانا خاموشى محبت ميآورد و راهنماى هر امر خيرى ميباشد. (زيرا انسان با تفكر بهر خيرى ميرسد و خاموشى موجب و مزيد تفكر است ).

2. امام باقر عليه السلام فرمود: شيعيان ما بى زبانند (كم كورى و گزيده گويند).

3. ابو على جوانى گويد: امام صادق (ع ) را ديدم انگشت بالاى لبهاى شريفش گذاشته و بغلامش سالم ميفرمايد: اى سالم زبانت را نگه دار تا سالم بمانى و مردم را بر دوش ما سوار مكن (يعنى از فضائل و مناقب ما آنچه خلاف تقيه است بمردم مگو تا بر ما نشورند).

4. مردى بحضرت ابوالحسن (ع ) عرض كرد: مرا سفارشى نما، فرمود: زبانت را نگهدار تا عزيز باشى و افسار خود را بدست مردم مده كه خوار و زبون شوى .

5. رسول خدا (ص ) بمردى كه خدمتش آمد، فرمود: نميخواهى ترا با مردى راهنمائى كنم كه خدا بسبب آن بهشتت برد؟ عرض كرد: چرا يا رسول الله ! فرمود از آنچه خدا بتو داده بده ، عرض كرد: اگر خودم از آنكه باو دهم نيازمندتر باشم چكنم ؟ فرمود: كارى براى نادان كن يعنى نادان را راهنمائى كن ، عرض كردم : اگر خودم نادانتر از او بودم چكنم ؟ فرمود: زبانت را جز از خير خاموش دار. آيا شادمان نيستى كه يكى از اين خصال داشته باشى كه ترا ببهشت برد.

6. امام صادق (ع ) فرمود: لقمان به پسرش گفت : پسر جان اگر خيال كنى سخن از نقره است ، بدانكه خاموش از طلا است .

7. رسولخدا فرمود: زبانت را نگهدار، زيرا نگهدارى زبان صدقه ايست كه بخود ميدهى (چون خاموشى ترا از بلا نگهدارى ) سپس فرمود: هيچ بنده اى حقيقت ايمان را نشناسد، تا برخى از ايشان را نگهدارد (و تنها آنچه را به سود دنيا يا آخرتش باشد رها كند و بگويد).

8. امام صادق (ع ) درباره قول خداى عزوجل : (((مگر كسانى را كه به آنها گفته شد دستهاى خود را نگهداريد، نديدى ، 77 سوره 4 ))) فرمود: يعنى زبان خود را نگهداريد).

9. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود، نجات مؤمن درنگهداشتن زبانش باشد.

10. ابوبصير گويد: شنيدم امام باقر (ع ) فرمود: ابوذر رحمة الله مى گفت اى دانشجو همانا اين زبان كليد خير و كليد شر است ، پس همچنانكه بر طلا و نقره ات مهر مى زنى ، بر زبانت هم مهر بزن

ص: 67

11. امام صادق (ع ) فرمود: حضرت عيسى عليه السلام مى فرمود: بجز ذكر خدا سخن بسيار نگوئيد، زيرا كسانيكه بجز ذكر خدا سخن بيهوده گويند، دلهاشان سخت است و نمى دانند.

12. امام صادق (ع ) فرمود: روزى نيست جز آنكه هر عضوى از اعضاى تن در برابر زبان فروتنى كنند و بگويند: ترا بخدا مبادا بسبب تو عذاب بينيم .

13. على بن الحسين عليهما السلام فرمود: در هر بادمداد زبان آدميزاد بر تمام اعضائش مشرف شود و گويد: چگونه هستيد؟ گويند: اگر تو ما را رها كنى خوبيم و مى گويند: خدا را خدا را نسبت بما بياد آور و سوگندش دهند و گويند ما بسبب تو ثواب و عقاب بينيم .

14. مردى خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: يا رسول الله ! مرا سفارشى كن ، فرمود: زبانت را نگهدار. گفت : يا رسول الله ! مرا سفارشى كن فرمود: زبانت را نگهدار، گفت يا رسول الله ! مرا سفارشى كن فرمود: زبانت را نگهدار واى بر تو! آيا مردم را جز دور شده هاى زبانشان برو در آتش اندازد.

15. رسولخدا (ص ) فرمود: كسيكه سخنش را از عملش نشمارد، خطاهايش زياد شود و عذابش فرا رسد.

16.رسولخدا (ص ) فرمود: خدا زبان را عذابى كند كه هيچيك از اعضاء را آن عذاب نكرده باشد، زبان گويد: پروردگارا مرا عذابى نمودى كه چيز ديگر را چنان عذاب ننمودى ؟ باو گفته شود تو يك جمله گفتى كه بمشارق و مغارب زمين رسيد و بوسيله آن خون محترم ريخته شد و مال محترم غارت شد و فرج محترم دريده شد، بعزت و جلالم سوگند ترا عذابى كنم كه هيچيك از اعضاء ديگر را آنگونه عذاب نكرده باشم. (و این روایت کنایه از کسانی که ظلم و ستم را توجیه و تفسیر و تاویل نموده و آتش ظلم و بیداد را در جهان می افروزند مانند کسانی که از سیاست خلیفه دوم در تهاجم

17. رسولخدا (ص ) فرمود: اگر در چيزى نجسى باشد در زبانست .

18. امام رضا عليه السلام ميفرمود: هرگاه مردى از بنى اسرائيل ميخواست عبادت كند، ده سال پيش از آن خاموشى ميگزيد. (يعنى سخن بيهوده نميگفت و فكر خود را متوجه علوم و معارف دينى مينمود و سپس بتعليم و هدايت ميپرداخت ).

19. امام صادق (ع ) فرمود: در حكمت آل داود (كتاب زبور) است كه : بر عاقل لازمست كه بوضع زمان خود آشنا باشد، سر گرم كار خود بوده ، زبانش را حفظ كند.

20. امام صادق (ع ) فرمود: بنده مؤمن تا زمانيكه خاموش باشد. نيكوكار نوشته ميشود و چون سخن گويد: نيكوكار يا بدكردار نوشته شود.

ص: 68

مدارا و سازگارى

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: سه چيز است كه هركه نگهداشته باشد، هيچ كارش تمام نيست : پرهيزكارى كه او را از نافرمانى خدا باز دارد، و خلقى كه بسبب آن با مردم بسازد و بردبارى كه نادانى نادان را با آن رد كند.

2. امام صادق (ع ) مى فرمود: جبرئيل عليه السلام نزد پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: اى محمد پروردگارت سلام مى رساند و مى گويد: با مخلوقم مدارا كن .

3. امام باقر عليه السلام فرمود: در تورات نوشته است ، از جمله مناجات خداى عزوجل با موسى بن عمران اين بود كه : اى موسى ! راز پنهان مرا در باطن خويش پوشيده دار و در آشكارت سازگارى با دشمن من و دشمن خود را از جانب من اظهار كن و با اظهار راز پنهانم سبب دشنام دادن آنها به من مشو تا در دشنام دادن من شريك دشمن خود و دشمن من گردى .

4. رسول خدا (ص ) فرمود: پروردگارم مرا بسازگارى با مردم امر فرمود. چنانكه بانجام واجبات امر فرمود.

5. امام صادق (ع ) فرمود رسولخدا (ص ) فرمود: سازگارى با مردم نصف ايمانست و نرمى با آنها نصف زندگى است.

سپس امام صادق (ع ) فرمود: با نيكان در پنهان آميزش كنيد و با بدكاران در آشكار و بر آنها حمله نكنيد كه بر شما ستم كنند، زيرا فرمانى براى شما پيش آيد كه از دينداران نجات نيابد، جز آنكه را مردم ابلهش دانند و خود او هم آماده باشد و تحمل كند كه باو گويند ابله و بيعقل است .

نرمى و ملاطفت

1. امام صادق (ع ) فرمود: خداى تبارك و تعالى ملايم است و ملايمت رفق را دوست دارد، از ملايمت او نسبت به بندگانش ، بيرون ساختن كينه ها و مخالفت هوسها و دلهايشانست و نيز از ملايمت او نسبت به بندگان اينستكه : امرى را كه ميخواهد مردم را از آن بر كنار كند، براى ملايمت با آنها ايشان را با آن امر واميگذاريد (كه طبق عادت رفتار كنند و از ابتدا بر آنها سخت نميگيرد) تا سنگينى امر ايمان يكباره بر آنها نيفتد كه ناتوان گردند، و چون اراده بركنارى آنها كند، آن امر را با مرديگرى نسخ فرمايد تا امر اول منسوخ گردد (چنانكه در صدر اسلام مردم را بقبله بيت المقدس وا گذاشت و چون باحكام اسلام انس و الفت پيدا كردند، آنها را متوجه كعبه فرمود و بيت المقدس منسوخ گرديد).

ص: 69

شرح :مقصود از بيرون ساختن كينه ها اينستكه : به پيغمبران و اوصيائشان دستور داده ، نسبت بكفار و منافقين نرمى و ملايمت نمايند و با احسان و دستگيرى و خوشرفتارى دلهايشانرا باسلام گرم كنند تا كينه از دلهايشان خارج شود.

2. رسولخدا (ص ) فرمود: نرمى رفق ميمنت دارد و خشونت نحوست .

3. رسولخدا (ص ) فرمود: نرمى روى هر چه گذاشته شد، آنرا زينت داد و از هر چه برداشته شد، زشتش ساخت .

4. امام صادق (ع ) فرمود: هر خانواده اى كه بهره خود را از نرمى رفق گرفتند، خدا روزى ايشان را وسعت داد و نرمى در تقدير معيشت (اقتصاد و ميانه روى در خرج ) از وسعت مال بهتر است ، و با ميانه روى درماندگى نباشد و با ولخرجى چيزى باقى نماند، همانا خداى عزوجل نرمى كند (رفیق است) و نرمى رفق را دوست دارد.

5. هشام بن احمد گويد: مرا با مردى از آنقوم سخن در گرفته بود (با يكى از مخالفين نزاع ميكردم ) حضرت ابوالحسن (ع ) بمن فرمود: با آنها نرمى كن ، زيرا كفر ايشان در خشم آنهاست (چون خشمگين شوند سخن كفرآميز گويند) و خيرى نيست در كسيكه كفرش در خشمش باشد.

6. موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: نرمى نيمى از زندگى است .

7. رسول خدا (ص ) فرمود: خدا نرمى را دوست دارد و بآن كمك ميكند (چنانچه در حديث 1841 ذكر شد) پس چون مركوبهاى لاغر را سوار شديد، آنها را بمنزلگاه مقرر خود فرود آوريد (تا علوفه خورند استراحت كنند) و اگر زمين خشك و بى گياه باشد، با شتاب بگذريد و اگر پر گياه باشد، آنها را فرود آريد (پس نرمى و ملاطفت حتى نسبت بحيوانات هم خوب و پسنديده است ).

8. رسول خدا (ص ) فرمود: اگر نرمى مخلوقى ميبودكه ديده ميشد، در ميان مخلوقات خدا از او نيكوتر نبود

9. رسولخدا (ص ) فرمود: هيچ دو نفرى با هم رفاقت و همدمى نكنند، جز آنكه نرميش با رفيقش بيشتر است ، نزد خداى عزوجل پاداشش بزرگتر و محبوبيتش بيشتر است .

10. امام صادق (ع ) ميفرمود: هر كه در كار خود نرمى كند، هر چه از مردم خواهد بدان برسد.

باب تواضع

اشاره

1. امام صادق (ع ) فرمود: نجاشى دنبال جعفر بن ابيطالب و اصحابش فرستاد. آنها وارد شدند. نجاشى در اتاقى روى خاك نشسته و جامه هاى كهنه پوشيده بود، جعفر گويد: چون او را بدانحال ديديم از او بترسيديم (كه مبادا ديوانه شده باشد) چون وضع و پريدگى چهره ما را ديد، گفت :

ص: 70

سپاس خدائي را كه محمد را يارى كرد و چشمش را روشن نمود. شما را مژده ندهم ؟ گفتم : پادشاها چرا، گفت : اكنون يكى از كارآگاههاى من از سرزمين شما آمد و بمن گزارش داد كه خداى عزوجل پيغمبرش محمد (ص ) را يارى فرمود و دشمنش را هلاك كرد و فلانى و فلانى و فلانى اسير شدند در يك وادى بنام بدر كه درخت اراك بسيار دارد. پيغمبر (ص ) با دشمنش برابر شدند، و گويا هم اكنون آنرا ميبينم ، همانجائى را كه براى آقايم كه مردى از بنى ضمره بود چوپانى ميكردم .

جعفر گفت : پادشاها! چرا روى خاك نشسته و جامه هاى كهنه پوشيده اى ؟.

گفت : اى جعفر! ما در آنچه خدا بر عيسى (ع ) نازل كرده اين دستور را مى بينيم كه : حق خدا بر بندگانش اينستكه : چون نعمتى بآنها روى آورد، براى خدا تواضع كنند. و چون خداى عزوجل بوسيله محمد (ص ) نعمتى بمن داد، من اين تواضع را براى خدا كردم . چون اين گزارش بپيغمبر (ص ) رسيد، باصحابش فرمود:

همانا صدقه بصاحبش افزونى بخشد، پس صدقه دهيد خدا شما را رحمت كند و همانا تواضع موجب زيادى رفعت صاحبش شود، پس تواضع كنيد تا خدا شما را رفعت دهد، و همانا گذشت عزت صاحبش را زياد كند، پس درگذريد تا خدا عزيزتان كند.

2. امام صادق (ع ) مى فرمود: همانا دو فرشته در آسمان بر بندگان گماشته شده اند، كه هر كس براى خدا تواضع كند، او را بالا برند و هر كه تكبر كند پستش كنند.

3.امام صادق (ع ) فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله يك شب پنجشنبه براى افطار در مسجد قبا بود، و فرمود: آيا آشاميدنى هست ؟ اوس بن خولى انصارى قدحى از شير مسكه برگرفته با عسل آميخته خدمتش آورد، چون بدهان گذاشت و چشيد، كنارش زد و فرمود: دو نوشابه ايست كه با يكى از آنها از ديگرى بى نيازى حاصل مى شود، من اينرا نمى آشامم و تحريم نمى كنم ، ولى براى خدا تواضع مى كنم زيرا هر كه براى خدا تواضع كند، خدايش بلند گرداند و هر كه تكبر كند، خدايش پست كند، و هر كه در زندگى اقتصاد ورزد، خدا روزيش بخشد، و هر كه ولخرجى كند، خدا محرومش سازد، و هر كه بسيار بياد مرگ باشد خدا او را دوست دارد. (و البته این روش معصومین در زمان حاکمیت است تا به خداوند تواضع نموده و نیز امت اسلام را در یاد داشته باشد )

4. داود حمار نيز همينگونه از امام صادق (ع ) نقل كرده و چنين فرموده : هر كه از خدا بسيار ياد كند، خدا او را در بهشتش زير سايه خود گيرد.

ص: 71

5. امام صادق (ع ) فرمود: از تواضع است كه در نشستن بپائين مجلس راضى باشى و بهر كه برخورى سلام كنى و مجادله را ترك كنى ، اگر چه حق با تو باشد، و دوست نداشته باشى كه ترا بتقوى بستايند.

6. امام صادق (ع ) فرمود: خداى عزوجل بموسى (ع ) وحى فرمود كه : اى موسى ! آيا مى دانى چرا از ميان همه مخلوقم ترا براى سخن گفتن با خود برگزيدم ؟ عرض كرد: پروردگارا براى چه بود؟ خداى تبارك و تعالى باو وحى كرد كه : اى موسى من بندگانم را زير و رو كردم (بررسى كامل نمودم ) در ميان آنها كسى را از تو فروتن تر نديدم . اى موسى ! تو چون نماز مى گزارى چهره خويش روى خاك يا گفت روى زمين مينهى .

7. امام صادق (ع ) فرمود: على بن الحسين صلوات الله عليهما گذرش بر جذاميان افتاد، حضرت سوار الاغش بود و آنها صبحانه مى خوردند. امام را به صبحانه دعوت كردند، فرمود: اگر روزه نمى داشتم مى پذيرفتم ، و چون بمنزلش رفت ، دستور فرمود غذايى لذيذ و خوب بسازند، سپس براى صبحانه از آنها دعوت كرد و خود هم با آنها صبحانه خورد.

8. امام صادق (ع ) فرمود: از تواضع است كه مرد در جائى نشيند كه پائين تر از مقام و شرف او باشد.

9. امام صادق (ع ) مردى از اهل مدينه را ديد كه چيزى براى خانواده اش خريده و با خود مى برد چون آن مرد امام را ديد خجالت كشيد، امام فرمود: اين را خودت خريده و براى خانواده ات مى برى ؟ بخدا سوگند اگر اهل مدينه نبودند (كه سرزنش و خرده گيرى كنند) من هم دوست داشتم ، براى خانواده ام چيز بخرم و خودم ببرم.

10. امام صادق (ع ) فرمود: در آنچه خداى عزوجل بداود وحى فرمود، اين بود: اى داود چنانكه نزديكترين مردم بخدا متواضعانند، دورترين مردم از خدا هم متكبرانند.

دوستى براى خدا و دشمنى براى خدا

1. امام صادق (ع ) فرمود: هر كه براى خدا دوست دارد و براى خدا دشمن دارد و براى خدا عطا كند، از كسانيكه ايمانش كامل است .

2. و فرمود: از محكمترين دست آويزهاى ايمان اينستكه : براى خدا دوست بدارى و براى خدا دشمن بدارى و براى خدا عطا كنى و براى خدا دريغ دارى .

3. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: دوستى مؤمن با مؤمن براى خدا از بزرگترين شعبه هاى ايمانست ، همانا هر كه براى خدا دوستى كند و براى خدا دشمنى كند و براى خدا عطا و براى خدا دريغ كند از برگزيدگان خداست.

ص: 72

4. امام صادق (ع ) فرمود: كسانيكه براى خدا با يكديگر دوستى مى كنند، روز قيامت بر منبرهاى نور مى باشند، نور چهره و نور تن و نور منبرهايشان همه چيز را روشن كند، بدرجه ايكه بآن معرفى شوند، و گفته شود: اينان دوستى كنان براى خدايند.

5. فضيل بن يسار گويد: از امام صادق (ع ) پرسيدم : آيا حب و بغض از ايمان است ؟ فرمود: مگر ايمان چيزى غير از حب و بغض است ؟ سپس اين آيه را تلاوت فرمود: (((خدا ايمان را محبوب شما كرد و آنرا در دل شما بياراست و كفر و نافرمانى و عصيان را ناپسند شما كرد. آنانند هدايت يافتگان ، 7 سوره 49))).

6. رسول خدا صلى الله عليه و آله باصحابش فرمود: كداميك از دستاويزهاى ايمان محكمتر است ؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند، و بعضى از آنها گفتند: نماز و برخى گفتند: زكاة و بعضى گفتند: روزه و برخى گفتند: حج و عمره و بعضى گفتند: جهاد، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر يك از اينها را كه گفته فضيلتى است ، ولى جوابش پرسش من نيست . محكمترين دستاويزهاى ايمان دوستى براى خدا و دشمنى براى خدا و پيروى اولياء خدا و بيزارى از دشمنان خداست .

7. امام صادق (ع ) فرمود: سه چيز از علامات مؤمن است : شناختن خدا و شناختن دوستان و دشمنان خدا

8. امام باقر (ع ) فرمود: هر گاه خواهى بدانى در تو خيرى هست ، بدلت نگاه كن ، اگر اهل طاعت خدا را دوست و اهل معصيت خدا را دشمن دارد، در تو خير است و خدا هم ترا دوست دارد، و اگر اهل طاعت خدا را دشمن و اهل معصيت خدا را دوست دارد و در تو خير نيست و خدا دشمنت دارد، و هر كسى همراه دوست خود است .

9. و فرمود: هر كه براى دين دوست ندارد و براى دشمن ندارد، دين ندارد (پيداست كه شخص متدين حداقل بايد پيغمبر و ائمه (ص ) را براى خدا دوست بدارد و گرنه دين نخواهد داشت ).

نكوهش دنيا و زهد در دنيا

1. امام صادق (ع ) فرمود: كسيكه بدنيا زاهد و بى رغبت باشد، خدا حكمت را در قلبش بر جا دارد و زبانشرا بآن گويا سازد، و او را به عيبهاى دنيا و درد و دوايش بينا گرداند، و او را از دنيا سالم بيرون كند و ببهشت دارالسلام درآورد. ( و مفهوم این روایات یعنی دل بستگی به دنیا نداشتن یعنی به واسطه دوستی آن در غضب خدا وارد نشدن است نه این که کسی تصور نماید که زاهد بایستی در غار زندگی کرده و با پوستین عورت خود را بپوشاند و ...، و گرسنه و برهنه زندگی نماید)

ص: 73

2. مردى از على بن الحسين عليهما السلام درباره زهد پرسيد، فرمود زهد ده چيز است ، (و درجاتى دارد) بالاترين درجه زهد پست ترين درجه ورع و بالاترين درجه ورع پست ترين درجه يقين و بالاترين درجه يقين پست ترين درجه رضاست ، همانا تمام زهد در يك آيه از كتاب خداى عزوجل است : (((تا بر آنچه از دست شما رفته افسوس نخوريد و بآنچه بشما رسيده شادى نكنيد، 23 سوره 57))).

3. امام صادق (ع ) مى فرمود: هر دلى كه شكى يا شركى داشته باشد، ساقط و بى ارزش است و آنها (پيغمبر و اولياء خدا) زهد نسبت بدنيا را خواستند تا دلشان براى آخرت فارغ باشد (زيرا محبت دنيا و آخرت در يك دل جمع نشود).

4. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: علامت مشتاق به ثواب آخرت بى رغبتى نسبت بشكوفه (خرم و بى ثبات ) دنياى نقد است ، همانا بى رغبتى زاهد نسبت بدنيا، از آنچه خداى عزوجل برايش از دنيا قسمت كرده كاهش ندهد، اگر چه زهد كند، و حرص شخص حريص بر شكوفه دنياى نقد، برايش افزونى نياورد، اگر چه حرص مى زند، پس مغبون كسى است كه از بهره آخرت خود محروم ماند.

5. امام صادق (ع ) فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله به بزغاله گوش بريده اى كه مرده ، و در زباله دان افتاده بود گذر كرد، باصحاب فرمود: اين چند مى ارزد؟ گفتند: اگر زنده مى بود شايد يك درهم ارزش نداشت ، پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: سوگند بآنكه جانم در دست اوست كه دنيا نزد خدا از اين بزغاله اهلش پست تر است .

6. امام صادق (ع ) فرمود: چون خدا خير بنده ئى را خواهد، او را نسبت بدنيا بى رغبت و نسبت بدين دانشمند كند، و بعيوب دنيا بينايش سازد، و بهر كه اين خصلتها داده شود، خير دنيا و آخرت داده شده ، و فرمود: هيچ كس حق را در راهى بهتر از زهد دنيا نجسته است و آن ضد مطلوب دشمنان حق است .

راوى گويد: عرض كردم : قربانت ، آنها از چه راه ميجويند؟ فرمود: از رغبت بدنيا. و فرمود آيا شخص پر صبر كريمى نيست ؟ همانا دنيا چند روز اندكست ، همانا حرامست بر شما كه مزه ايمان چشيد جز آنكه نسبت بدنيا بى رغبت شويد.

و شنيدم امام صادق (ع ) مى فرمود: چون مؤمن از دنيا كنار كشد، رفعت پيدا كند و شيرينى محبت خدا را دريابد، و نزد اهل دنيا ديوانه نمايد، در صورتيكه شيرينى محبت خدا بآنها آميخته شده كه بچيز ديگر مشغول نشوند.

و شنيدم مى فرمود: زمانيكه دل صفا پيدا كند، زمين برايش تنگ شود. تا آنجا كه پرواز كند.

ص: 74

7. از على بن الحسين پرسيدند، كدام عمل نزد خداى عزوجل بهتر است ؟ فرمود: هيچ عملى بعد از معرفت خداى عزوجل و رسولش بهتر از بغض دنيا نيست ، و براى آن شعبه هاى بسياريست و براى گناهان (نافرمانيهاى خدا) شعبه هاى بسياريست :

نخستين نافرمانى كه خدا را نمودند تكبر بود و آن نافرمانى شيطان بود، زمانيكه سرپيچى و گردنفرزاى كرد از كافران گشت .

و ديگر حرص است كه نافرمانى آدم و حوا بود، زمانيكه خداى عزوجل بآنها فرمود: (((از هر چه خواهيد بخوريد ولى باين درخت نزديك مى شود كه از ستمكاران باشيد، 25 سوره 2))) پس آدم و حوا چيزى را گرفتند كه بدان احتياج نداشتند، و اين خصلت تا روز قيامت در ذريه آنها رخنه كرد، از اينرو بيشتر آنچه را آدميزاد مى طلبيد بدان احتياج ندارد.

و ديگر حسد است كه نافرمانى پسر آدم (قابيل ) بود، زمانيكه به برادرش (هابيل ) حسد برد و او را كشت ، و از اين نافرمانيها دوستى زنان و دوستى دنيا و دوستى رياست و دوستى استراحت و دوستى سخن گفتن و دوستى سرورى و ثروت منشعب گشت ، و اينها هفت خصلت است كه همگى در دوستى دنيا گرد آمده اند، از اينرو پيغمبران و دانشمندان بعد از شناختن اين مطلب گفتند: دوستى دنيا سر هر خطا و گناهست و دنيا دو گونه است : دنياى رساننده و دنياى ملعون (يعنى دنيايكه انسانرا بطاعت و قرب خدا مى رساند بقدر كفاف است كه آن ممدوح و پسنديده است و دنيايكه بيش از مقدار كفاف و زيادتر از احتياجست كه آن مايه لعنت و دورى از رحمت خداست ).

8. ابوعبيده خزاء گويد: بامام باقر (ع ) عرض كردم : حديثى بمن بفرما كه از آن سود برم فرمود: اى ابا عبيده ، بسيار ياد مرگ كن ، زيرا شخصى از مرگ بسيار ياد نكند، جز آنكه بدنيا بى رغبت شود.

9. امام باقر (ع ) فرمود: فرشته ئى هر روز فرياد مى كشد: آدمى زاد براى مردن بزاى و براى نابودى گردآور و براى خراب شدن بساز.

10. على بن الحسين صلوات الله عليهما فرمود دنيا پشت كرد، كوچ مى كند و آخرت روى آورده مى آيد و براى هر يك از ايندو فرزندانى است ، شما از اين فرزندان آخرت باشيد و از فرزندان دنيا نباشيد و از زاهدين در دنيا و راغبين در آخرت باشيد.

همانا زاهدين در دنيا زمين را بستر خود گرفتند و خاك را فرش و آب را بوى خوش خود و خويشتن را از دنيا قيچى كردند.

ص: 75

همانا خدا را بندگانى است كه گويا اهل بهشت ار جاويدان در بهشت ديده و اهل دوزخ را در دوزخ گرفتار عذاب ديده اند، مردم از شر آنها در امانند، دلشان غمگين است ، عفت نفس دارند، حاجاتشان سبك است ، چند روزى صبر كردند و باستراحت طولانى قيامت رسيدند.

اما شب گامهايشان براى عبادت براى عبادت صف كشيده ، اشكهايشان بر چهره جاريست و بپروردگار خويش پناه بردند و براى آزادى خود (از آتش دوزخ ) كوشش كنند.

و اما روز خويشتن دارانى باشند، دانشمند، نيكوكار و پرهيزگار، در لاغرى مانند چوبه تيرى كه ترس از عبادت آنها را تراشيده ، هر كه بآنها نگرد، گويد بيمارند در صورتى كه بيمارى ندارند يا گويند ديوانه اند، در صورتيكه بامر بزرگى كه ياد آتش دوزخ و وضع آنست گرفتارند.

11. جابر گويد: خدمت امام باقر (ع ) رسيدم ، حضرت فرمود: اى جابر بخدا كه من غمگين و دلگرفته ام ، عرض كردم : قربانت ، گرفتارى و غم دل شما چيست ؟ فرمود: اى جابر! همانا خالص و صافى دين خدا بدل هر كه درآيد، دلش از غير او بگردد،

اى جابر! همانا مؤمنين بماندن در دنيا اطمينان نكردند، و از رسيدن بآخرت ايمن نگشتند.

اى جابر! آخرت خانه ثباتست و دنيا خانه نابودى و زوال ، ولى اهل دنيا غافلند و گويا مؤمنانند كه فقيه و اهل تفكر و عبرتند: آنچه با گوشهاى خود شنوند، ايشان را از ياد خداى جل اسمه كر نكند و هر زينتى كه چشمشان بيند از ياد خدا كورشان ندارد، پس بثواب آخرت رسيدند، چنانكه باين دانش رسيدند.

و بدان اى جابر كه اهل تقوى كم هزينه ترين اهل دنيايند و ترا از همه بيشتر يارى كنند، تا تذكر دهى ياريت كنند و اگر فراموش كنى يادت آورند. امر خدا را گويند و بر امر خدا ايستادگى دارند، براى دوستى پروردگارشان دل از همه چيز كنده و بخاطر اطاعت مالك خويش از دنيا در هراسند و از صميم دل بسوى خداى عزوجل و محبت او متوجه گشته و دانستند كه هدف اصلى همين است ، بخاطر عظمت شاءنى كه دارد پس دنيا را چون بار اندازى دان كه در آن بار انداخته اند و سپس كوچ خواهى كرد. يا

مانند ترقى و كمالى كه در خواب بآن رسيده و چون بيدار شده ئى چيزى از آن ندارى . من اين را بعنوان مثل برايت گفتم ، زيرا دنيا در نظر خردمندان و خداشناسان مانند سايه بعد از ظهر است .

اى جابر! آنچه را كه خداى جل و عز از دين و حكمتش بتو سپرده حفظ كن و از آنچه برايت نزد خداست مپرس ، جز آنچه براى او نزد تو است (يعنى ثواب و پاداش او باندازه دين نگهدارى خودت باشد) و اگر دنيا در نظرت غير از آنچه گفتم باشد، بايد بخانه عذر خواهى روى (و از عقيده سوء خود استغفار كنى ).

ص: 76

بجان خودم كه بسا شخصى كه بچيزى حريص است و چون بدستش آيد، بسبب آن بدبخت شود، و بسا شخصى كه چيزى را ناخوش دارد و چون بآن رسد مايه سعادتش گردد، اينستكه خداى عزوجل فرمايد (((تا خدا مؤمنان را پاک كند و كافران را نابود کند، 141 سوره 3))).

12. امام صادق (ع ) فرمود: ابوذر رضى الله عنه در سخنرانى خود مى گفت : اى دانش جو! گويا هيچ چيز دنيا چيزى نبوده ، جز آنچه خوبش بمردم سود بخشند و شرش زيان ، مگر آنكه را خدا ترحم كند (و او را بيامرزد) اى دانشجو! مبادا اهل بيت و مال دنيا ترا از خودت باز دارند، كه تو روزيكه از آنها جدا شوى مانند ميهمانى باشى كه شب را با آنها خوابيده و صبح نزد ديگران رفته ئى و دنيا و آخرت مانند منزلى است كه از يكى بديگرى منتقل شوى و ميان مردن و از گور برخاستن جز مانند خوابيدن و بيدار شدن نيست ، انى دانشجو! براى ايستادن در برابر خداى عزوجل طاعتى پيش فرست ، زيرا بعملت پاداش بينى و چنانكه كنى ، جزا يابى ، اى دانشجو!.

13. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: مرا با دنيا چكار؟ حكايت من و دنيا حكايت سواريست كه در روز گرمى درختى برايش بپا شده و او در زير آندرخت خواب قيلوله (كوتاهى ) نموده ، سپس كوچ كرده و درخت را واگذاشته است .

14. امام باقر (ع ) فرمود: حكايت شخص حريص بدنيا، حكايت كرم ابريشم است كه هر چه بيشتر بر خود تند، راه بيرون آمدنش دورتر شود تا آنكه از غصه بميرد.

و امام صادق (ع ) فرمود: در آنچه لقمان پسرش را موعظه كرد اين بود كه : پسر جان ! مردم پيش از تو براى فرزندان خود اموالى گرد آوردند، ولى نه آن اموال گرد آمده باقى ماند و نه اولادى كه براى آنها گرد آوردند. و همانا تو بنده مزدورى باشى كه بكار دستورات داده اند و اجرتى برايش وعده داده اند پس كارت را تمام كن و اجرتت را تمام بگير. و در اين دنيا مانند گوسفندى مباش كه در ميان زراعت سبزى افتاده و بخورد تا فربه شود و مرگش هنگام فربهيش باشد، بلكه دنيا را مانند پل روى نهرى دان كه بر آن مى

گذرى و آنرا واميگذارى و تا پايان روزگار بسويش بر نمى گردى ، خرابش كن و آبادش مساز كه ماءمور بساختنش نيستى.

و بدانكه چون فرداى قيامت در برابر خداى عزوجل بايستى ، از چهار چيز پرسش شوى : 1 جوانيت را در چه راه پير كردى ؟ 2 عمرت را در چه راهى بسر بردى ؟ 3 مالت را از چه راه بدست آوردى ؟ 4 و در چه راه خرج كردى ؟ پس آماده اين مقام باش و پاسخش را تهيه كن ، و بر آنچه از دنيا از دستت رفت افسوس مخور، زيرا اندك دنيا را دوام و بقايى نيست و بسيارش از بلا ايمن نباشد، پس آماده و بر حذر باش و در كار خود كوشش كن و پرده (غفلت ) از چهره (دل ) بردار، و متوجه احسان

ص: 77

پروردگارت (بسبب اعمال صالح ) باش ، و در دلت توبه را تازه دار، و در زمان فراغت بشتاب ، پيش از آنكه آهنگ تو شود و مرگت فرا رسد و ميان تو و خواسته هايت پرده افتد.

15. امام صادق (ع ) فرمود: از مناجاتهاى خداى عزوجل با موسى عليه السلام اين بود كه اى موسى بدنيا تكيه مكن ، مانند تكيه كردن كسى كه آنرا پدر و مادر خود دانسته ، اى موسى : اگر ترا بخودت واگذارم كه بآن بنگرى ، محبت و رونق دنيا بر تو چيره شود، اى موسى در كار خير با اهلش مسابقه گذار و بر آنها پيشى گير، زيرا كار خير مانند اسمش (نيكو و پسنديده ) است ، و آنچه از دنيا را كه بدان احتياج ندارى رها كن . و بفريب خورندگان بدنيا و بخود واگذشتگان منگر، و بدانكه آغاز هر فتنه ئى محبت دنياست ، و بمال زياد هيچكس غبطه مبر، زيرا مال بسيار مايه گناه بسيار است ، نظر بحقوق واجبه ، و بحال كسيكه مردم از او خشنودند غبطه مبر، تا بدانى خدا هم از او خوشنود است و نيز بحال مخلوقى كه مردم از او اطاعت كنند غبطه مبر، زيرا اطعت و پيروى ناحق مردم از او باعث هلاكت او و پيروانش باشد.

16. امام صادق (ع ) فرمود در كتاب على صلوات الله عليه است كه : حكايت دنيا حكايت مار است ، كه چه اندازه اى سودنش نرم است و زهر كشنده در درون دارد، مرد عاقل از آن بپرهيزيد، و كودك نادان بسويش گرايد.

17. امام صادق (ع ) فرمود: اميرالمؤمنين (ع ) بيكى از اصحابش بعنوان موعظه نوشت :

ترا و خودم را به تقواى كسى سفارش ميكنم كه نافرمانيش روا نيست و اميد و بى نيازى جز باو و از او نباشد زيرا هر كه از خدا پروا كرد، عزيز و قوى شد و سير و سير آب گشت و عقلش از اهل دنيا بالا گرفت ، تنها پيكرش همراه اهل دنياست ، ولى دل و خردش نگران آخرتست ، آنچه را از محبت دنيا چشمش ديده پر تو دلش خاموش نموده ، حرامش را پليد دانسته و از شبهاتش دورى گزيده بخدا كه بحلال خالص دنيا هم توجه ننموده جز بمقدارى كه ناچار از آنست مانند پاره نانيكه به پيكرش نيرو دهد و جامه اى

كه عورتش را بپوشاند، آن هم از درشت ترين خوراك و ناهموارترين لباسى كه بدستش آيد، و نسبت بآنچه ناچار هم ميباشد اطمينان و اميدى ندارد، و اطمينان و اميدش بآفريننده همه چيز است .

تلاش و كوشش كند و تنش را بزحمت اندازد تا استخوانهايش نمودار شود و ديدگانش بگودى رود، و خدا در عوض نيروى بدنى و توانائى عقليش دهد، و آنچه در آخرت برايش اندوخته بيشتر است ، دنيا را رها كن ه محبت دنيا كور و كر و لال و زبون كند، پس در آنچه از عمرت باقيمانده جبران گذشته نما و فردا و پس فردا مگو، زيرا پيشينيانت كه هلاك شدند، بخاطر پايدارى بر آرزوها و امروز و

ص: 78

فردا كردن بود تا آن كه ناگهان فرمان خدا بسويشان آمد (مرگشان رسيد) و آنها غافل بودند، سپس بر روى تابوت بسوى گورهاى تنگ و تاريك خود رهسپار گشته و فرزندان و اهلبيتش او را رها كردند، پس با دلى متوجه و ازهممه بريده و ترك دنيا نموده ، با تصميمى كه شكست و بريدگى ندارد بسوى خدا رو. خدا من و ترا بر اطاعتش يارى كند و بموجبات رضايتش موفق دارد.

18. امام صادق (ع ) فرمود: دنيا مانند آب درياست كه هر چه شخص تشنه از آن بيشتر آشامد، تشگيش بيشتر شود تا او را بكشد.

19. و شاء گويد: شنيدم امام رضا (ع ) ميفرمود: عيسى بن مريم (ص ) بحواريين گفت : اين بنى اسرائيل ! بر آنچه از دنيا از دست شما رفت افسوس مخوريد، چنانكه اهل دنيا چون بدنياى خود رسند، بر دين از دست داده خود افسوس نخورند.

باب

اشاره

1. امام باقر (ع ) فرمود: همانا خداى عزوجل ميفرمايد: بعزت و جلال و عظمت و علو و بلندى مقامم سوگند كه ، هيچ بنده اى خواست مرا بر خواست خود اختيار نكند، جز آنكه زندگيش را روبراه كنم (از تباهى نگهش درام ) و آسمانها و زمين را ضامن روزيش سازم و خودم پشت سر تجارت هر تاجرى براى او باشم (يعنى دل تجار را متوجه او كنم تا با او داد و ستد كنند و سود برد يا آنكه خودم بجاى تجارت هر تاجرى باو سود رسانم ).

2. امام باقر (ع ) فرمود: خداى عزوجل فرمايد: بعزت و جلال و شرف و بلندى مقامم سوگند كه : هيچ بنده مؤمنى خواست مرا برخواست خود، در يكى از امور دنيا بر نگزيند، جز آنكه بى نيازش را در وجود خودش قرار دهم و همتش را متوجه آخرت سازم و آسمانها و زمين را عهده دار روزيش گردانم ، و خودم برايش پس تجارت هر تاجرى باشم .

قناعت

1. عمر و بن هلال گويد: امام باقر (ع ) فرمود: مبادا ببالا دست خود چشم بدوزى كه در اين باره آنچه خداى عزوجل به پيغمرش (ص ) فرمود بس است : (((از مالها و فرزندانشان خوشت نيايد و در شگفت نشوى ، 56 سوره 9 و فرمود: (((ديدگان خويش را بآنچيزها كه رونق زندگى دنياست و بگروهى از ايشان بهره داده ايم نگران مساز، 131 سوره 20))) و اگر درباره اينموضوع شك و ترددى يافتى ، زندگى رسولخدا (ص ) را بياد آور كه خوراكش جو و حلوايش خرما و آتش گيره اش شاخ درخت خرما بود اگر پيدا ميكرد.

ص: 79

2. رسولخدا (ص ) فرمود: هر كه از ما سؤال كند باو عطا كنيم و هر كه بى نيازى جويد و سؤال نكند خدا او رابى نياز سازد.

3. امام صادق (ع ) فرمود، هر كه بمعاش اندك خدا راضى گردد، خدا هم بعمل اندك او راضى شود.

4. و فرمود: در تورات نوشته است : آدميزاد! هرگونه خواهى بوده باش كه چنانكه باشى جزا بينى ، هر كه بروزى اندك خدا راضى شود، خدا عمل اندك او را بپذيرد، هر كه بحلال اندك خشنودباشد هزينه اش سبك شود و كسبش پاكيزه گردد و از مرز بدكارى بيرون رود.

5. امام صادق (ع ) فرمود: اميرالمؤمنين (ص ) ميفرمود آدميزاد! اگر از دنيا بقدر كفايت خواهى اندك و سبكتر چيز دنيا كفايتت كند، (چنانكه پيغمبر (ص ) زندگى ميكرد)، و اگر بقدر كفايت نخواهى (و راضى نباشى ) هر چه در دنياست كافيت نباشد. ( یعنی زندگی به گونه ای نباشد که برای رسیدن به آن به حرام به خدا روی آوری بلکه در راه رفاه و معاش خود و خانواده در چنین شرایطی بایستی به قناعت روی آوری والسلام )

6. امام صادق (ع ) فرمود: مردى از اصحاب پيغمبر (ص ) حال زندگيش سخت شد همسرش گفت : كاش خدمت پيغمبر (ص ) ميرفتى و از او چيزى ميخواستى ، مرد خدمت پيغمبر (ص ) و چون حضرت او را ديد فرمود: هر كه از ما سؤال كند باو عطا كنيم و هر كه بى نيازى جويد خدايش بى نياز كند، مرد با خود گفت : مقصودش جز من نيست ، پس بسوى همسرش آمد و باو خبر داد.

زن گفت رسولخدا (ص ) هم بشر است (و از حال تو خبر ندارد) او را آگاه ساز، مرد خدمتش آمد و چون حضرت او را ديد فرمود: هر كه از ما سؤال كند باو عطا كنيم و هر كه بى نيازى جويد خدايش بى نياز كند، و تا سه بار آنمرد چنين كرد.

سپس برفت و كلنگى عاريه كرد و بجانب كوهستان شده بالاى كوه رفت و قدرى هيزم بريد و بياورد و به نيم چارك آرد فروخت و آنرا بخانه برد و بخورد، فردا هم رفت و هيزم بيشترى آورد و فروخت و همواره كار ميكرد و اندوخته مينمود تا خودش كلنگى خريد، باز هم اندوخته كرد تا دو شتر و غلامى خريد و ثروتمندى و بى نياز گشت .

آنگاه خدمت پيغمبر (ص ) آمد و گزارش داد كه چگونه براى سؤال آمد و چه از پيغمبر (ص ) شنيد: پيغمبر (ص ) فرمود، من كه بتو گفتم : هر كه از ما سؤال كند باو عطا كنيم و هر كه بى نيازى جويد خدايش بى نياز كند.

ص: 80

7. رسولخدا (ص ) فرمود: هر كه خواهد بى نيازترين مردم باشد، بايد بآنچه در دست خداست اعتمادش بيشتر از آنچه در دست ديگرانست بوده باشد.

8. امام باقر يا امام صادق (ع ) هر كه بآنچه خدا روزيش كند قانع باشد، بى نيازترين مردم است .

باب كفاف

اشاره

1. رسولخدا (ص ) بشتر چرانى گذر كرد و كسى را فرستاد تا از او شير بخودهد شتربان گفت : آنچه در پستان شترانست صبحانه قبيله است و آنچه در ظرفهاست شام ايشانست ، رسولخدا (ص ) فرمود: خدايا مال و فرزندانش را زياد كن .

سپس به گوسفند چرانى گذر كرد و كس فرستاد تا از او شير بگيرد، چوپان گوسفندها را دوشيد و هر چه در ظرف داشت ، در ظرف پيغمبر (ص ) ريخت و گوسفندى هم براى حضرت فرستاد و عرض كرد همين اندازه نزد ما بود، اگر بيشتر هم بخواهيد بشما ميدهيم .

رسولخدا (ص ) فرمود: خدايا او را بقدر كفاف روزى ده ، يكى از اصحاب عرض كرد: يا رسول الله ! براى كسيكه ردت كرد، دعائى فرمودى كه همه آنرا دوست داريم و براى كسيكه حاجتت را روا كرد دعائى فرمودى كه همه ما ناخوش شديم .

رسولخدا (ص ) فرمود: آنچه كم باشد و كفايت كند، بهتر است از زياديكه دل را مشغول دارد بار خدايا بمحمد و آل محمد بقدر كفاف روزى كن. ( یعنی به حد کفاف باشد و به خدا نزدیک کند بهتر است از مال و اموال زیادی که انسان را از خدا دور کنم و لذا در این راستا اگر کسی یک واحد تجاری بسازد و یا کارخانه ای و یا ...، و گروهی را در آن مشغول به کار نماید پس او به خدا نزدیک تر است از کسی که به حد کفایت و گذران خود قناعت کرده پس مقصود خداوند است و دنیا مزرعه آخرت است پس اگر در راهی قدم گذاشتی که معاش و زندگی و حیات دیگران کمک نموده باشی پس تو در مسیر رضایت حضرت الله قدم برداشته و این طلب

دنیا تلقی نمی شود بلکه دقیقاً عین طلب آخرت است زیرا به زندگی و حیات مسلمان ها خدمت نموده اید پس مقصود از کفاف و عدم تمایل به دنیا عدم وابستگی به دنیاست).

1. امام صادق (ع ) فرمود: خداى عزوجل ميفرمايد: اگر برنده مؤمنم تنگ گيرم ، غمگين شود در صورتيكه اين تنگى او را بمن نزديكتر سازد و اگر بر بنده مؤمنم وسعت دهم شادمان گردد، در صورتيكه آن وسعت او را از من دورتر كند.

ص: 81

2. رسولخدا (ص ) فرمود: خداى عزوجل فرمايد: رشك آورترين دوستانم نزد من بنده مؤمنى است كه بهره اى از شايستگى دارد، عبادت پروردگارش را نيكو انجام داده ، و خدا را در نهان عبادت كرده ، و در ميان مردم گمنام است و با انگشت باو اشاره نميشود، (مشهور و معروف نيست )

روزيش بقدر كفاف است و بر آن صبر ميكند، مرگش زود رسيده ، ميراثش كم و گريه كنندگانش كم اند. (یعنی به هر قیمت میراث خود را وسعت نداده و به هر قیمت دوست داران خود را افزون نکرده است).

تعجيل در كار خير

1. امام صادق (ع ) مى فرمود: هرگاه يكى از شما آهنگ كار خيرى كند، نبايد تاءخيرش اندازد، زيرا بنده گاهى نماز ميخواند يا روزه ميگيرد و باو گفته ميشود، پس از اين هر چه خواهى بكن ، كه خدا ترا آمرزيد (يعنى گناهان گذشته و آینده ات را آمرزيد).

2. امام صادق (ع ) فرمود: روز خود را بكار خير آغاز كنيد، و در اول و آخر روز برفرشتگان گماشته خود نيكى املا كنيد (تا در اول و آخر روزنامه عمل شما نيكى نوشته شود) و در آن ميان براى شما آمرزش باشد انشاء الله .

3. امام صادق (ع ) فرمود: پدرم ميفرمود: چون اراده كار خيرى كردى بشتاب ، زيرا نميدانى چه پيش ميآيد.

4. رسولخدا (ص ) فرمود: همانا خدا كارهاى خير، زود انجام شده را دوست دارد.

5. امام صادق (ع ) فرمود: چون اراده كار خيرى كردى تاءخيرش مينداز، زيرا بنده بقصد ثواب خدا در روز گرمى روزه ميگيرد، و همان سبب ميشود كه خدا او را از آتش دوزخ ميرهاند، و چيزى را كه مايه تقرب بخداى عزوجل است كوچك مشمار، اگر چه پاره اى خرمائى باشد (كه آنرا در راه خدا دهى ).

6.و فرمود: هر كه آهنگ خيرى كند، بايد عجله كند و تاءخيرش نيندازد، زيرا بنده گاهى عملى انجام ميدهد كه خداى تبارك و تعالى ميفرمايد: ترا آمرزيدم و ديگر چيزى عليه تو نمينويسم ، و هر كه آهنگ گناهى كند، آنرا انجام ندهد، زيرا گاهى بنده گناهى ميكند و خداى سبحان او را ميبيند و ميفرمايد: نه ، بعزت و جلالم سوگند كه ترا پس از اين هرگز نيامرزم. ( یعنی بنده در دنیا عملی را صورت میدهد که در دنیا حکم ورود او به بهشت و دوزخ صادر می گردد مانند بعضی از پیروان خاص حضرت محمد و اوصیاء آن حضرت علیه السلام و عجل فرجهم و یا گروهی خاص مانند خلفای غاصب و سو استفاده از آن ها )

ص: 82

7. امام صادق (ع ) فرمود: چون اراده كار خيرى نمودى ، تاءخيرش مينداز زيرا خداى عزوجل گاهى بر بنده مشرف ميشود كه او مشغول طاعتى است ، پس ميفرمايد: بعت و جلالم سوگند كه ترا پس از اين هرگز عذاب نكنم و چون اراده گناهى كردى انجام مده ، زيرا گاهى خدا بربنده مشرف ميشود كه او معصيتى انجام ميدهد، پس ميفرمايد: بعزت و جلالم كه ترا بعد از اين ديگر نخواهم آمرزيد.

8. هرگاه يكى از شما آهنگ كار خير يا رساندن نفعى بديگرى كرد، دو شيطان در جانب راست و چپش باشند، پس بايد بشتابد كه او را از آن باز ندارند.

9. امام باقر (ع ) فرمود: كسيكه قصد كار خيرى كند، بايد بشتابد، زيرا هر چه در آن تاءخير رود، شيطان را نسبت بآن مهلتى پيدا شود.

10. امام باقر (ع ) ميفرمود: همانا خدا كار خير را بر اهل دنيا سنگين ساخته ، مانند سنگينى آن در ترازوهايشان روز قيامت ، و همانا خداى عزوجل بدى را بر اهل دنيا سبك ساخته مانند سبكى آن در ترازوهايشان روز قيامت .

انصاف و عدالت

1. على بن الحسين صلوات الله عليهما فرمود: رسولخدا (ص ) در آخر سخنرانى خود ميفرمود: خوشا حال كسى كه خلقش طيب و طبعش طاهر و باطنش شايسته و آشكارش نيكو باشد، و زيادى مالش را بدهد و زيادى گفتارش را نه دارد و از خود انصاف دهد.

2. امام صادق (ع ) فرمود: كيست كه برايم چهار چيز را در برابر چهار خانه در بهشت عهده دار شود: انفاق كن و از فقر مترس ، و سلام را در جهان منتشر كن و بحث و جدل را رها كن ! اگر چه حق با تو باشد، و خودت بمردم انصاف مده (تا محتاج داور ديگرى نباش ).

3. امام صادق (ع ) ميفرمود: سرور اعمال سه چيز است : انصاف دادن بمردم از خود، تا آنجا كه هر چه خشنودت كند مثلثى را براى مردم بخواهى ، و مواسات نمودن با برادران در مال و ياد و خدا در هر حال و آن گفتن سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر فقط نيست ، بلكه هرگاه امر خدا عزوجل بتو رو آورد عمل كنى و چون نهى و باز داريش بتو رسد، ترك كنى .

4. اميرالمؤمنين عليه السلام در ضمن كلامى فرمود: بهوش باشيد هر كه ا خود بمردم انصاف دهد خدا جز عزتش نيفزايد.

5. امام صادق (ع ) فرمود: سه كس روز قيامت از همه مخلوق بخداى عزوجل نزديكترند تا از حساب مردم فارغ شود: مرديكه قدرتش او را وادار نكند كه در خشم بر زير دستش

ص: 83

ستم كند، و مرديكه ميان دو كس ميانجى شود، و باندازه جوى از يكى عليه ديگرى طرفدارى نكند، و مرديكه حق را گويد چه بسود يا زيانش باشد.

6. امام صادق (ع ) در حديثى فرمود: سخت ترين واجبات خدا را بر خلقش بشما خبر ندهم ؟ سپس سه چيز رابيان فرمود كه نخستينش ، انصاف دادن مردم از خود بود.

7. رسولخدا (ص ) فرمود: سرور اعمال ، انصاف دادن مردم از خود و مواسات با برادر دينى و ياد خداى عزوجل در هر حال است .

8. حسن بزاز گويد: امام صادق (ع ) بمن فرمود: نميخواهى سه چيزى را كه از سخت ترين واجبات خداست بر خلقش بتو خبر دهم ؟ گفتم : چرا، فرمود: انصاف دادن مردم از خود و مساوات با برادرت و ياد كردن خدا در هر جا. بدان كه من نميگويم ياد خدا سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر است اگر چه اين هم از آنست ، بلكه ياد خدا در موقع بر خورد با حلال و حرام او است .

9. عربى خدمت پيغمبر (ص ) آمد و حضرت بسوى جنگى ميرفت ، عرب ركاب شترش را گرفت و گفت : يا رسول الله ! بمن عملى آموز كه موجب رفتن بهشتم شود، فرمود هرگونه دوست دارى مردم با تو رفتار كنند، تو با آنها رفتار كن ، و هر چه را ناخوش دارى مردم را با تو كنند، با آنها مكن حالا جلو شتر را رها كن .

10. امام صادق (ع ) فرمود: عدالت شيرين تر از آبى ست كه بلب تشنه رسد، عدالت چه گشايشى دارد زمانيكه در امرى عدالت شود، اگرچه كم باشد.

11. امام صادق (ع ) فرمود: هر كه از خود بمردم انصاف دهد (اگر چه بر زيانش باشد) براى داورى ميان ديگران برگيزيده شود.

12. امام صادق (ع ) فرمود: خداى عزوجل بآدم (ع ) وحى فرمود: من تمام سخن را در چهار كلمه برايت جمع ميكنم : عرض كرد پروردگارا آنها چيست ؟ فرمود: يكى از آن منست و يكى از آن تو و يكى ميان من و تو و يكى تو و مردم . عرض كرد: آنها را بيان فرما تا بفهمم ، فرود:

اما آنچه از آن منست ، اينستكه مرا عبادت كنى و چيزى را شريكم نسازى ، و اما آنچه از آن توست اينستكه پاداش عمل ترا بدهم زمانيكه از همه وقت بدان نيازمندترى . و اما آنچه ميان من و تواست دعا

كردن تو و اجابت من است . و اما آنچه ميان تو و مردم است ، اينستكه براى مردم بپسندى آنچه براى خود ميپسندى و براى آنها نخواهى آنچه براى خود نخواهى.

13. امام صادق (ع ) فرمود: از خدا پروا كنيد و عدالت ورزيد، زيرا خود شما از مردميكه عدالت نميورزند عيب ميگيريد.

14. و فرمود: عدالت شيرينتر از عسل و نرمتر از كره و خوشبوتر از مشك است .

ص: 84

15. رسولخدا (ص ) فرمود: سه خصلت است كه هر كه هر سه يا يكى از آنها را داشته باشد، در سايه عرش خدا باشد روزيكه جز سايه او سايه اى نباشد: 1 مرديكه بمردم دهد آنچه خودش از آنها ميطلبد. 2 مرديكه گامى پيش و گامى پس نگذارد، تا آنكه بداند خدا بآن راضى است . 3 مردى كه از برادر مسلمانش عيبى نگيرد جز آنكه آن عيب را از خود بزدايد، زيرا عيبى از خود نزدايد، جز آنكه عيب ديگرى برايش هويدا گردد، و انسانرا همين بس ك بخود بپردازد نه بديگران .

16. رسولخدا (ص ) فرمود: كسيكه در مالش با فقير مواسات كند و بمردم از خود انصاف دهد، او مؤمن حقيقى است.

17. امام صادق (ع ) مى فرمود: دو تن هرگز در امرى ستيزه نكنند، كه يكى بديگرى انصاف دهد و او نپذيرد، جز آنكه او را مغلوب سازد.

18. امام باقر (ع ) فرمود: خدا رلا بهشتى است كه جز سه كس در آن وارد نشوند، يكى از آنها كسى است كه درباره خود بحق داورى كند.

19. امام صادق (ع ) فرمود: عدالت شيرينتر از آبى است كه بجگر سوخته رسد، چه گشايشى است در عدالت ، زمانيكه در امرى عدالت شود اگر چه كم باشد.

بى نيازى از مردم

1. امام صادق (ع ) فرمود: شرافت مؤمن بشب زنده دارى و عزتش به بى نيازيش از مردمست .

2. و فرمود: چون يكى از شما خواهد هر چه از پروردگارش سؤال كند، باو عطا كند، بايد از مردم ماءيوس شود، و اميدى جز بخدا نداشته باشد، چون خداى عزوجل اين را از دلش داند، هر چه از خدا خواهى باو عطا كند.

3. على بن الحسين صلوات الله عليهما فرمود: تمام خير و نيكى را ديدم كه در بريدن طمع از دست مردم است ، و هر كه هيچ اميدى بمردم نداشته باشد و امرش را در هر كارى بخاى عزوجل واگذارد، خداى عزوجل در هر چيزى او را اجابت كند.

4. امام صادق (ع ) ميفرمود: حاجت خواستن از مردم موجب سلب عزت و رفتن حيا گردد، نوميدى از آنچه دست مردمست ، موجب عزت مؤمن است در دينش ، و طمع فقريست حاضر و آماده .

5. احمد بن محمد ابى نصر گويد: بامام رضا عرض كردم : قربانت گردم براى اسماعيل ابن داود كاتب توصيه اى بنويس ، شايد از او بهره اى ببرم ، فرمود: مرا دريغ آيد كه مانند توئى چنين چيزى طلب كند، تو بر مال من تكيه كن (هر چه خواهى از من بگير).( و این روایت از روایت های بسیار بزرگ در رابطه با حفظ شأن و عزت اهل ایمان در روابط اجتماعی و نیازهای معیشتی با

ص: 85

توجه به درجات شخصیتی آن هاست و نکته مهم تر این که بالاتر بایستی در حفظ شأن پایین تر بکوشد تا خوار و ذلیل نشود همانگونه که مولای مظلوم و غریب و شهید ما حضرت رضا علیه السلام صورت دادند)

6. امام باقر (ع ) فرمود: نوميدى و چشم نداشتن بدست مردم عزت دينى مؤمن است ، مگر گفتار حاتم را نشنيده اى كه گويد:

اذا ما عزمت الياس الفيته الغنى

اذا اعرفته النفس و الطمع الفقر

(((چون بنوميد تصميم گيرى و دلت بآن شناسا گرد، آنرا بى نيازى يابى و طمع را فقر دانى))).

7. اميرالمؤمنين صلوات الله عليه ميفرمود: بايد در دلت احتياج بمردم و بى نيازى از ايشان پيدا گردد، و احتياج بآنها در نرم زبانى و خوشروئيت باشد و بى نيازيت از آنها در حفظ آبرو و نگهداى عزتوضيح باشد.

شرح :عاليترين دستور معاشرت و برخورد با مردم را اميرالمؤمنين (ع ) در اين جمله بيان ميكند و حاصلش اينستكه : انسان بايد در دل دو عقيده داشته باشد: يكى آنكه در معاشرت بهم نوع محتاجست ، زيرا طبعا اجتماعى آفريده شده و در بقاء خود بآنها محتاجست ، پس لازمست نرم گفتار و خوش برخورد باشد، ديگر آنكه محتاج و نيازمند بآنها نيست و بايد بخود اعتماد كند و خدا را روزى ده بندگان و مسبب الاسباب داند، پس نبايد تملق و چاپلوسى كند و خود را خوار و زبون نمايد، بلكه در عين خوشروئى و شيرين سخنى عزت نفس و مناعت طبع خويش را بايد حفظ كند.

صله رحم

1.جميل بن دراج گويد: از امام صادق (ع ) اين قول خداى جل ذكره را پرسيدم : (((بترسيد از خدائيكه بنام وى از همديگر تقاضا ميكند و از بريدن خويشاونديها پروا كنيد كه خدا مراقب شماست ، 2 سوره 4))) فرمود: آن اءرحام مردم است كه خداى عزوجل بصله آن ار فرموده و بزرگش داشته مگر نبينى كه آنرا در رديف خود قرار داده است .

2. مردى خدمت پيغمبر (ص ) آمد و عرض كرد: يا رسول الله ! فاميل من تصميم گرفته اند بر من حمله كنند و از من ببرند و دشنامم دهند. آيا من حق دارم آنها را ترك گويم ؟ فرمود: در آنصورت خدا همه شما را ترك ميكند، عرض كرد: پس چكنم ؟ فرمود، بپيوند با هر كه از تو ببرد

ص: 86

و عطا كن بهر كه محروميت كند و در گذر از هر كه بتوستم نمايد، زيرا چون چنين كنى ، خدا ترا بر آنها يارى دهد.

3. امام رضا (ع ) فرمود: مرديكه سه سال از عمرش باقى مانده صله رحم ميكند، خدا عمرش را 30 سال قرار ميدهد و خدا هرچه خواهد ميكند.

4. امام باقر (ع ) فرمود: صله ارحام اعمال را پاك كند و اموال را فزونى دهد و بلا را بگرداند و حساب را آسان كند واجل را تاءخير اندازد.

5. رسولخدا (ص ) فرمود: سفارش ميكنم امت حاضر و غائبم را و آنهائى را كه در پشت مردان و زهدان زنانند تا روز قيامت كه صله رحم كنند. اگر چه بفاصله يكسال راه باشد، زيرا صله رحم جزء دين است .

6. امام صادق (ع ) فرمود: صله اءرحام خلق را نيكو و دست را با سخاوت و نفس را پاكيزه و روزى را زياد كند و اجل را تاءخير اندازد.

7. امام صادق (ع ) ميفرمود: همانا خویشاوند بعرش آويخته و ميگويد: بپيوند هر كه مرا پيوندد و بين از هر كه از من ببرد و آن خویشاوندی آل محمد است كه خداى عزوجل فرمايد: (((كسانيكه آنچه را خدا امر بپيوندش فرموده : پيوست ميدهند، 27 سوره 13))) و خویشاوندی هر خويشاوندانست .

شرح :آويختن خویشاوندی بعرش ، كنايه از درخواست حق خويشاوند است در حضور پروردگار و سرعت اجابت او.

8. و فرمود: با خویشاوند خود صله كن ، اگر چه بيك شربت (آشاميدن ) آب باشد، و بهترين صله خویشاوند ، آزار نرسانيدن باوست ، و صله خویشاوند مرگ را بتاءخير اندازد و دوستى خانواده آورد.

9. امام صادق (ع ) فرمود: صله رحم و خوشرفتارى با همسايه ، شهرها را آباد و عمرها را زياد كنند.

10. رسول خدا (ص ) فرمود: چيزى كه ثوابش از همه چيز زودتر رسد، صله رحم است .

11. و فرمود: هر كه را تاءخير مرگ و افزايش روزى خوش آيد، باى صله رحم كند.

12. امام صادق (ع ) فرمود: چيزى كه عمر را زياد كند جز صله رحم نميدانيم ، تا آنجا كه مردى كه اجلش 3 سال است و او صله رحم كننده است ، خدا 30 سال بعمرش افزايد و آن سه سال را 33 كند، و مردى كه عمرش 33 سال است و قطع رحم ميكند، خدا 30 سالش را كم ميكند و عمرش را سه سال قرار ميدهد.

13. امام باقر عليه السلام فرمود: چون اميرالمؤمنين (ع ) بعزم بصره بيرون رفت ، در ربذه (كه مولد و مدفن ابى ذر غفاريست ) فرود آمد، مردى از قبيله محارب خدمتش آمد و عرض كرد: يا اميرالمؤمنين من از

ص: 87

قبيله خود غرامتى را بعهده گرفتم و چون از برخى از آنها تقاضاى مواسات كمك كردم از سختى و تهيدستى دم زدند. اى اميرالمؤمنان بايشان امر فرما كمك كنند و وادارشان كن با من مواسات كنند.

فرمود آنها كجايند؟ عرض كرد: دسته اى از آنها آنجايند كه ميبينى ، حضرت مركب خود را بسرعت هر چه تمامتر بحركت آورد و مركب مانند شتر مرغ ميرفت . جماعتى از اصحاب كه پيش را گرفتند بسختى و كندى باو رسيدند.

حضرت بآنها رسيده بر آنها سلام كرد و پرسيد چرا با رفيق خود مواسات نميكنند؟ آنها از او، و او از آنها شكايت كردند، تا اميرالمؤمنان (ع ) فرمود: هر كسى بايد با فاميل خود پيوست داشته باشد زيرا ايشان باحسان و دستگيرى مالى او از ديگران سزاوارترند، و هر فاميلى بايد باكسان خود پيوست داشته باشد، اگر روزگار بزمينشان زند، و از آنها پشت بگرداند، زيرا كسانيكه با يكديگر پيوست دارند و بذل و بخشش ميكنند، پاداش يافته و آنهائى كه از هم ببرند و بهم پشت كنند، سنگين بارند، سپس مركب خود را برانگيخت و فرمود: برو(( حل: از اسما اصوات است که برای راندن شتر به کار می رود)

14. اميرالمؤمنين (ع ) فرمود: انسان اگر چه مال و فرزند داشته باشد هرگز نبايد از خويشاوندان خود و از دوستى و كرامت و دفاع دستى و زبانى آنها روبگرداند، آنها از همه مردم گردش را محكمتر دارند و باو مهربانتر و اگر مصيبتى باو رسد يا بدى برايش پيش آيد، پريشانى او را سامان دهنده ترند و هر كه دست كمك از فاميل خويش بازگيرد، از آنها يكدست گرفته شده و از خود او دستهاى بسيار، و هر كه نرمى و فروتنى كند دوستش از او مودت بيند.

و هر كه چون دارا شود (دست باحسان گشايد) آنچه را داده خدا در دنيايش جبران كند و در آخرت برايش چند برابر سازد، و نام نيكى كه خدا براى كسى در ميان مردم ميگذارد، از ماليكه ميخورد و بارث ميگذارد بهتر است ، هر يك از شما كه ثروت مالى پيدا كرد، نبايد تكبرش زياد شود، و خود را بزرگ دارد و از خويشاوندش دور شود، و هيچيك از شما نبايد نسبت به برادريكه چون مال ندارد، باو احسان نميكند، از او دورى كند، و هيچ يك از شما نبايد از بستن شكست و تنگ دستى خويشاوندش به چيزى كه اگر نگهدارد سودش ندهد و اگر از دستش دهد زيانش نرساند غفلت كند (زيرا گاهى ممكن است خويشاوند به چيزى احتياج داشته باشد كه نزد او اضافه و بيكار باشد).

15. سليمان بن هلال گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : قبيله اى نسبت به يكديگر احساس كنند و صله رحم نمايند، فرمود اين است كه اموالشان زياد مى شود و فزونى گيرند، و همواره چنين باشند تا از يكديگر ببرند و چون از هم بريدند، آن افزونى از ايشان برداشته شود.

ص: 88

16. رسول خدا صلوات الله عليه و آله فرمود: گاهى مردمى بد كردارند و نيكوكار نيستند و صله رحم مى كنند پس مالشان زياد مى شود و عمرشان دراز مى گردد تا چه رسد كه نيكوكار باشند و صله رحم كنند؟

17. اميرالمؤمنين صلوات الله عليه فرمود: با ارحام خود بپيونديد اگر چه با سلام كردن باشد، كه خداى تبارك و تعالى فرمايد: از خدائيكه به نام وى درخواست كنيد و نيز از بريدن خويشاوندى ها پروا كنيد كه خدا مراقب شماست ، 2 سوره 4.

18. صفوان جمال گويد: ميان امام صادق (ع ) و عبدالله بن حسن سخنى درگرفت تا به جنجال كشيد و مردم گرد آمدند و شب بود كه با اين وضع از يكديگر جدا شدند.

بامداد پى كارى بيرون شدم ، امام صادق عليه السلام را در خانه عبدالله بن حسن ديدم كه مى فرمايد: اى كنيز به ابى محمد (عبدالله بن حسن ) بگو بيايد، او بيرون آمد و گفت : يا ابا عبدالله چرا پگاه اينجا آمدى ؟ فرمود: من ديشب آيه اى از كتاب خداى عزوجل را تلاوت كردم كه پريشانم ساخت .

گفت كدام آيه ؟ فرمود: قول خداى جل و عز ذكره (((و كسانى كه آنچه را خدا به پيوستن آن فرمان داده ، پيوسته دارند از پروردگار خو بيم كنند و از سختى حساب بترسند، (((21 سوره 13))) عرض كرد راست گفتى ، گويا من اين آيه را هرگز در كتاب خداى عزوجل نخوانده بودم ، سپس دست به گردن شدند و گريستند.

شرح :عبدالله بن حسن همان شخصى است كه گفتگوى طولانى او با امام صادق (ع ) در حديث 929 ذكر شد، و از آن حضرت تقاضا مى كرد كه با فرزند شومش محمد بن عبدالله بيعت كند، و شايد اين گفتگو هم در همان باره بوده باشد و پيداست كه امام (ع ) كارى نمى كرد كه محتاج به ياد آورى آيه قرآن باشد، بلكه همه آيات قرآن در نظرش مجسم است و تذكر آيه شريفه براى مصلحت و تنبه عبدالله بوده و پريشانى آن

حضرت هم بخاطر او بوده است پس اين حديث دلالت دارد برصله رحم و نبريدن از خويشاوند اگر چه خويشاوند به اين حد از فسق و گمراهى باشد.

19. عبدالله بن سنان گويد به امام صادق (ع ) عرض كردم : پسر عموئى دارم كه هرچه با او مى پيوندم از من مى برد، تا اينكه تصميم گرفتم كه اگر از من بريد، از او ببرم فرمود: اگر تو به او پيوندى و او از تو ببرد خداى عزوجل شما را با هم بپيوندد، و اگر تو از او ببرى و او از تو ببرد خدا از هر دو ببرد.

ص: 89

20. داود بن فرقد گويد: امام صادق (ع ) به من فرمود: دوست دارم خدا بداند من براى خويشاوندم فروتنى مى كنم ، من پيش از آنكه اهل بيتم از من بى نياز شوند به پيوست آنها سبقت مى جويم .

21. امام رضا (ع ) فرمود: همانا دوستی آل محمد يعنى ائمه عليهم السلام به عرش آويخته است و مى گويد: بار خدايا بپيوند هر كه مرا بپيوندد و ببر از هر كه از من ببرد، و بعد از اين هم اين موضوع نسبت به ارحام مؤ م نين جريان داد. سپس اين آيه را تلاوت فرمود: (((از خدائيكه بنام او باز خواست شويد و از بريدن ارحام پروا كنيد، 2 سوره 4)))( ( و این روایت از روایات عظیم واصله از مولای مظلوم و غریب ما حضرت رضا علیه السلام است که هادی و رهبر اهل ایمان به سوی حیات جاویدان است )

22. عمر بن زياد گويد: بامام صادق (ع ) عرض كردم : (((كسانيكه آنچه را خدا بپيوندش فرمان داده ميپيوندند، 21 سوره 13))) فرمود: درباره دوستی آل محمد عليه و آله السلام نازل شده و درباره خويشان تو هم ميباشد، سپس فرمود: از كسانى مباش كه بچيزى گويند: درباره يك مورد است .

شرح : ذيل اين روايت دليل است براينكه آيات شريفه قرآنى ظاهر و باطن و تفسير و تاءويل و معانى متعددى دارد و چون ائمه عليهم السلام براى آيه اى معنائى ذكر نمودند و سپس معناى ديگرى مخالف آن بيان فرمودند نبايد منكر شد، چنانچه در جلد اول بارها تذكر داديم. ( پس نگارنده مذکور نمود که معنای مخالف را نمی پذیرد بلکه معنی تکمیلی را در راستای شرح کامل و با توجه به درجات مخاطب می پذیرد و این دو روایت دلیل قاطع است بر این کلام)

23. جهم بن حميد گويد: بامام صادق (ع ) عرض كردم : خويشاوندانى دارم كه دين مرا ندارند آيا آنها بر من حقى دارند؟ فرمود: آرى ، خويشاوندى را چيز قطع نكند، و اگر همدين تو باشند دو حق پيدا كنند: حق خويشاوندى و حق اسلام .

24. امام صادق (ع ) ميفرمود: صله رحم و احسان را آسان كنند و از گناهان نگهدار شوند، پس صله رحم كنيد و ببرادران خود احسان نمائيد، اگر چه بوسيله سلام كردن خوب و جواب سلام دادن باشد.

25. و فرمود: صله رحم حساب روز قيامت را آسان كند و عمر را طولانى نمايد و از مرگ بد نگهدارد و صدقه دادن در شب خشم پروردگار را خاموش كند.

26. و فرمود: صله رحم اعمال را پاك و اموال را بسيار و حساب را آسان كند و بلا را بزدايد و روزى را زياد كند.

خوشرفتارى با پدر و مادر

ص: 90

1. ابو ولاد حناط گويد: از امام صادق (ع ) پرسيدم خداى عزوجل كه فرمايد: (((و بپدر و مادر احسان كنيد، 23 سوره 17))) اين احسان چيست ؟ فرمود: احسان اينستكه : با آنها نيكو معاشرت كنى و آنها را مجبور نكنى كه چيزيرا كه احتياج دارند از تو بخواهند، اگر چه بى نياز باشند (بلكه بايد اظهار نكرده وظيفه خود را انجام دهى ) مگر خداى عزوجل نميفرمايد: (((هرگز به نيكى نرسيد، مگر از آنچه دوست داريد انفاق كنيد، 92 سوره 3))).

سپس امام صادق (ع ) فرمود: و اما قول خداى عزوجل : (((اگر يكى از ايشان يا هر دو آنها نزد تو به پيرى رسيدند، بآنها اف مگو و تنديشان مكن ، 23 سوره 17))) يعنى اگر دلتنگت كردند بآنها اف مگو و اگر ترا زدند با آنها تندى مكن ، و فرمود: (((و بآنها سخنى شريف و بزرگوار بگو))) يعنى اگر ترا زدند بگو: خدا شما را بيامرزد اينست سخن شريف تو و فرمود: (((و از روى مهربانى براى آنها جنبه افتادگى پيش آور))) يعنى ديدگانت را به آنها خيره مكن ، بلكه با مهربانى و دلسوزى به آنها بنگر، و صدايت را از صداى آنها بلندتر مكن و دستت را بالاى دست آنها مگير و بر آنها پيشى مگير.

2.امام صادق (ع ) مى فرمود: مردى نزد پيغمبر (ص ) و عرض كرد: يا رسول الله مرا سفارشى كن ، فرمود: چيزيرا بخدا شريك مساز اگرچه به آتش سوخته شوى و شكنجه بينى ، همواره دلت بايمان محكم باشد، و پدر و مادرت را فرمان بر و با آنها نيكى كن ، زنده باشند يا مرده و اگر دستور دادند خاندان و مالت را كنار گذار، اين كار را بكن كه از ايمانست. (تعبیر نگارنده از کنار گذاشتن خاندان و مالت یعنی این که به خاطر مال و خانواده ات والدین خود را ترک نکن و از آنان جدا مشو بلکه محبت خود را به آن ها تقدیم کن نه این که اگر دستور دادند زن و همسرت را طلاق داده و فرزندانت را در جامعه رها نمایی زیرا خانواده و فرزندان اهل ایمان خود در برابر خداوند حقوق عظیم بر شخص دارند بلکه مقصود آن است که مبادا به خاطر محبت مال و خانواده ات والدین را ترک نموده و آن ها را در عین بی گناهی رها سازی زیرا اگر قرار به انتخاب است بایستی والدین را انتخاب کنیم و در خانواده محبت به پدر و مادر نهادینه شود و السلام )

3. منصور بن حازم گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : چه اعمالى بهتر است ؟ نماز در وقت و نيكى با پدر و مادر و جهاد در راه خداى عزوجل.(و ما در خصوص جهاد فی سبیل الله که جهاد در رکاب معصوم است کلام خود را آورده و تکرار نمی نماییم یعنی تهاجم در رکاب عمر بن خطاب به ملت بارالهی به سوی دوزخ است).

4. موسى بن جعفر (ع ) فرمود: مردى از رسولخدا (ص ) پرسيد: حق پدر بر فرزندش چيست ؟ فرمود: او را بنامش نخواند و جلوش راه نرود و پيش از او ننشيند و باعث دشنام او نشود (كارى نكند كه مردم پدرش را دشنام دهند).

ص: 91

5. امام صادق (ع ) فرمود: مردى از شما را چه مانع مى شود كه بپدر و مادرش نيكى كند، زنده باشند يا مرده ، كه از جانب آنها نماز بخواند و صدقه دهد و حج گذارد و روزه بگيرد، تا آنچه كرده ثوابش از آنها باشد و مانند آن هم براى خود او و تا خداى عزوجل بوسيله احسان و صله او خير و فراوانى برايش زياد كند.

6. معمر بن خلاد گويد: بامام رضا عليه السلام عرض كردم : هر گاه پدر و مادرم مذهب حق را نشناسند دعاشان كنم ؟ فرمود: براى آنها دعا كن و از جانب آنها صدقه بده ، و اگر زنده باشند و مذهب حق را نشناسند با آنها مدارا كن ، زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خدا مرا برحمت فرستاده نه به بى مهرى و نافرمانى .

7. امام صادق (ع ) فرمود: مردى خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: بكه احسان كنم ؟ فرمود: بمادرت گفت : سپس بكه ؟ فرمود: بمادرت ، عرض كرد: سپس بكه ؟ فرمود: بمادرت عرض كرد: سپس بكه فرمود: بپدرت .

8. و فرمود: مردى خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: يا رسول الله ؟ من بجهاد علاقه دارم و نسبت بآن با نشاطم ، پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: پس در راه خدا جهاد كن كه اگر كشته شوى نزد خدا زنده خواهى بود و روزى داده شوى و اگر بميرى پاداشت بعهده خدا باشد، و اگر (از ميدان جنگ ) باز گردى ، از گناهان پاك شوى مانند روزيكه متولد شده اى .

عرض كرد: يا رسول الله ! من پدر و مار پيرى دارم كه بگمان خود بمن انس گرفته اند و از رفتنم بجهاد كراهت دارند.رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: در اينصورت ملازم پدر و مادرت باش . سوگند بآنكه جانم در دست اوست : ماءنوس بودن يكشبانه روز آنها با تو از جهاد يكسال بهتر است .

9. زكريا بن ابراهيم گويد: من نصرانى بودم و مسلمان شدم و حج گزاردم سپس خدمت امام صادق (ع ) رسيدم و عرض كردم : من نصرانى بودم و مسلمان شدم ، فرمود: از اسلام چه ديدى ؟ گفت : قول خداى عزوجل كه فرمايد: (((تو كتاب و ايمان نمى دانستى چيست ؟ ولى ما آنرا نورى قرار داديم كه هر كه را خواهيم بدان هدايت كنيم ، 52 سوره 42))) فرمود: محققا خدا ترا رهبرى فرموده است . آنگاه سه بار فرمود: خدا يا هدايتش فرما. پسر جان هر چه خواهى بپرس .

عرض كردم : پدر و مادر و خانواده من نصرانى هستند و مادرم نابيناست ، من همراه آنها باشم و در ظرف آنها غذا بخورم ؟ حضرت فرمود: آنها گوشت خوك مى خورند؟ عرض كردم : نه با آن تماس هم نمى گيرند، فرمود: باكى ندارد، مواظب مادرت باش و با او خوشرفتارى كن ، و چون بميرد او را بديگرى وامگذار، خودت بكارش اقدام كن ، و بكسى مگو نزد من آمده ئى تا در منى پيش من آيى ان شاء الله .

ص: 92

زكريا گويد: من در منى خدمتش رفتم در حالى كه مردم گردش را گرفته بودند و او مانند معلم كودكان بود كه گاهى اين و گاهى آن از او سؤال مى كرد (و او پاسخ مى فرمود) سپس چون بكوفه رفتم نسبت بمادرم مهربانى كردم و خودم باو غذا مى دادم و جامه و سرش را از كثافت پاك مى كردم و خدمتگزارش بودم .

مادرم بمن گفت : پسر جان ! تو زمانيكه دين مرا داشتى با من چنين رفتار نمى كردى ، اين چه رفتار است كه از تو مى بينم از زمانيكه از دين ما رفته و بدين حنيفه گرائيده ئى ؟ گفتم : مردى از فرزندان پيغمبر ما بمن چنين دستور داده .

مادرم گفت : آن مرد پيغمبر است ؟ گفتم : نه بلكه پسر يكى از پيغمبران است .

مادرم گفت : پسر جان اين مرد پيغمبر است ، زيرا دستوريكه بتو داده از سفارشات پيغمبرانست .

گفتم : مادرم ! بعد از پيغمبر ما پيغمبرى نباشد و او پسر پيغمبر است .

مادرم گفت : دين تو بهترين دين است ، آنرا بمن عرضه كن ، من باو عرضه داشتم و او مسلمان شد و من هم برنامه اسلام را باو آموختم ، او نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا گزارد و در شب عارضه ئى باو رخ داد (و بيمار شد) بمن گفت : پسر جان ! آنچه بمن آموختى دوباره بياموز، من آنها را تكرار كردم ، مادرم اقرار كرد و از دنيا رفت ))) چون صبح شد مسلمانها غسلش دادند و خودم بر او نماز خواندم و در گورش گذاشتم .

شرح :گويا زكريا از آيه شريفه و تاريخ پيغمبر اسلام چنين استفاده كرده كه مرديكه بمكتب و مدرسه ئى نرفته و در برابر هيچ معملى زانو نزده است ، با ملاحظه دين كامل و قرآن محكم و برنامه

متينى كه آورده است جز با ارتباطش با عالم غيب و وحى آسمانى درست نيايد و نيزطهارت اهل كتاب از اين خبر استفاده مى شود.

10. عمار بن حيان گويد: بامام صادق (ع ) خبر دادم پسرم اسماعيل نسبت بمن خوشرفتار است ، فرمود: من هم او را دوست داشتم و اكنون دوستيم با افزون گشت ، همانا خواهر رضاعى رسول خدا صلى الله عليه و آله نزد آنحضرت آمد، چون او را ديد شادمان گشت و روپوش خود را براى او گسترد و او را روى آن نشانيد، سپس باو رو كرد و با او بسخن پرداخت و تبسم مى فرمود، تا او برخاست و برفت و برادرش آمد حضرت رفتاريكه نسبت بخواهرش كرد، دوباره او عمل نفرمود، بحضرت عرض شد: با خواهرش رفتارى كردى كه نسبت باو نكردى با آنكه او مرد است ؟ فرمود: زيرا آن خواهر نسبت بپدر و مادرش خوش رفتارتر بود.

ص: 93

11. ابراهيم بن شعيب گويد: بامام صادق (ع ) عرض كردم : پدرم بحدى پير و ناتوان شده كه او را براى قضاى حاجت به پشت مى بريم ، فرمود: اگر توانى خودت اين كار را مباشرت كنى بكن و خودت برايش لقمه كن تا سپر آتش فردايت باشد (تا فردا ترا ببهشت ببرد).

12. مردى بامام صادق (ع ) عرض كرد: پدر و مادر من مخالف مذهب شيعه مى باشند، حضرت فرمود با آنها خوشرفتارى كن ، چنانكه با مسلمانهاى دوست ما خوشرفتارى مى كنى (زيرا همچنانكه مؤمن حق ايمان دارد، پدر و مادرت هم حق ولايت دارند).

13. امام باقر (ع ) فرمود: سه چيز است كه خداى عزوجل نسبت بآنها مخالفت رخصت نفرموده : رد امانت به نيكوكار و بدكردار و وفاء بپيمان نسبت به نيكوكار و بدكردار و خوشرفتارى با پدر و مادر، نيكوكار باشند يا بدكردار.

14. امام صادق (ع ) فرمود: از سنت و احسان بپدر اينست كه مرد باسم پدرش كينه گيرد (يعنى اگر نام پدرش مثلا محمد بوده ، به پسرش كنيه ابومحمد يا نام محمد دهد و يا براى خود بن محمد كنيه گيرد و خود را بنام پدر معرفى كند چنانكه اميرالمؤمنين عليه السلام از خود به ابن ابيطالب معرفى مى فرمود).

15. امام صادق (ع ) فرمود: مردى خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد و از حضرت راجع بخوش رفتارى با پدر و مادر پرسيد. حضرت فرمود: با مادرت خوشرفتارى كن ، با مادرت خوشرفتارى كن ، با مادرت خوشرفتارى كن . با پدرت خوشرفتارى كن ، با پدرت خوشرفتارى كن ، با پدرت خوشرفتارى كن ، و مادر را پيش از پدر ذكر فرموده .

16.ابو خديجه گويد: امام صادق (ع ) فرمود: مردى خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: برايم دخترى متولد شد و او را پروريدم تا بالغ شد، من جامه و زيورش پوشيدم او را سر چاهى آوردم و در ميان آن انداختم ، و آخر سخنى كه از او شنيدم اين بود كه گفت : پدر جان، پس اكنون جبران اين كارم چه باشد؟

حضرت فرمود: مادرت زنده است ؟ گفت نه . فرمود: خاله ات زنده است ؟ گفت : آرى ، فرمود: با او خوشرفتارى كن كه او بجاى مادر است ، و خوشرفتارى با او كفاره آن كارت شود.

ابوخديجه گويد: بامام صادق (ع ) عرض كردم : اين كار در چه زمان بود؟ فرمود: در زمان جاهليت بود كه دختران را مى كشتند، كه مبادا اسير شوند و در ميان قبيله ديگرى فرزند آورند. (پس انا لله و انا الیه راجعون و تو ای عاقل دانا و خردمند آگاه باش که چگونه شیطان لعین اعمال زشت و تباه این خلایق را در نظر آن ها زینت می داد و چگونه این مصایب عظیم بر کل جهان به اشکال مختلف برای انسان ها و خصوصا زنان و دختران و کودکان در جریان بود و این محمد مصطفی آخرین و برترین پیامبران جهان بود که اخلاق و دین بی تحریف

ص: 94

خداوند را بر جهان و جهانیان عرضه نمود. تمامی امت ها را به ترک نجاسات و رجاسات دعوت فرمود پس نجات یافت آن که متابعت کرد و هلاک شد هر که دعوت او را نپذیرفت و السلام)

17. سدير گويد: بامام جعفر صادق (ع ) عرض كردم : آيا فرزند مى تواند پدرش را پاداش دهد؟ (و زحمات او را جبران كند) فرمود: پاداشى براى پدر نيست جز در دو صورت : 1 پدر برده باشد و پسر او را بخرد و آزاد كند. 2 پدر بدهى داشته باشد و پسر آن را بپردازد،

18. جابر گويد: مردى خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: من جوانى با نشاطم و جهاد را دوست دارم ولى مادرى دارم كه نمى خواهد بجهاد روم . پيغمبر صلى الله عليه و آله باو فرمود: باز گرد و همراه مادرت باش ، سوگند بآنكه مرا بحق نبوت مبعوث فرموده ، كه انس گرفتن يك شب او با تو از جهاد يكسالت در راه خدا بهتر است .

19. امام باقر (ع ) فرمود: همانا بنده ئى نسبت بپدر و مادر خويش در زمان حياتشان نيكوكار است ، سپس آنها مى ميرند و او بدهى آنها را نمى پردازد و براى آنها آمرزش نمى خواهد، لذا خدا او را عاق و نافرمان مى نويسد، و بنده ديگر در زمان حيات پدر و مادر خود عاق آنها است و نسبت بآنها نيكى نمى كند، ولى چون مردند بدهى آنها را مى پردازد و براى آنها آمرزش مى خواهد و خداى عزوجل او را نيكوكار مى نويسد،

همت گماشتن بامور مسلمين و خير خواهى و سود رساندن بآنها

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كه صبح كند و بامور مسلمين همت نگمارد مسلمان نيست .

2. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: عابدترين مردم كسى است كه نسبت بهمه مسلمين خير خواه تر و پاكدلتر باشد.

3. امام صادق (ع ) مى فرمود: بر تو باد كه براى خدا خير خواه باشى كه هرگز خدا را بعملى بهتر از آن ملاقات نكنى .

4. و فرمود: هر كه بامور مسلمين اهتمام نورزد مسلمان نيست .

5. پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: هر كه صبح كند و بامور مسلمين همت نگمارد از آنها نيست ، و هر كه بشنود مردى فرياد مى زند (((مسلمانها بدادم برسيد))) و جوابش نگويد مسلمان نيست

6. و فرمود: مخلوق عيال خدا هستند و محبوبترين آنها نزد خدا كسى است كه بعيال خود سود دهد و بخانواده ئى شادى رساند.

ص: 95

7. از رسول خدا صلى الله عليه و آله سؤال شد محبوبترين مردم نزد خدا كيست ؟ فرمود: كسيكه سودش بمردم بيشتر باشد.

8. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هركس تجاوز آب يا آتشى را از گروهى از مسلمين بگرداند، بهشت برايش واجب گردد. (پس توجه نما تو ای عاقل دانا و خردمند در این روایت عظیم به عظمت خدمت به اهل اسلام و عظمت جرم و جنایت ظلم به ایشان پس آگاه شو به رفعت جایگاه ایشان از خادمان ایشان مانند طبقات پزشکان و جامعه پزشکی و آموزگاران و اساتید و نجاست و رجاست وجود دوزخی ظالمان به ایشان یعنی قاتلان ایشان و نابود کنندگان ارکان معیشتی و خانوادگی ایشان مانند موقوفه خوران و کسانی که زندگانی امت محمد رسول خدا برای آن ها ارزشی ندارد)

9. امام صادق (ع ) درباره قول خداى عزوجل : (((و خدا مرا مبارك ساخت هر كجا باشم ))) فرمود: يعنى سودمند ساخت .

احترام سالخوردگان

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: احترام گذاشتن بمسلمان مو سفيد از جمله تجليل خداست.

2. امام صادق (ع ) فرمود: از ما نيست كسيكه بزرگ سال ما را احترام نكند و به خردسال ما ترحم ننمايد.

3. امام صادق (ع ) فرمود: سالمندان خود را بزرگ داريد و با ارحام خود صله كنيد، وصله رحمى بهتر از آزار نرساندن بآنها نيست .

برادرى اهل ايمان با يكديگر

1. امام صادق (ع ) فرمود: اهل ايمان برادر يكديگرند و فرزندان يك پدر و مادر باشند و چون از مردى رگى زده شود برايش بيدار خوابى كشند. (چنانچه گاهى مؤمنى را شب خواب نبرد و سپس معلوم شود كه بيكى از برادران ايمانيش بلائى رسيده است ). (پس توجه نما تو ای عاقل دانا و خردمند که ما نسبت به برادران اهل تسنن خود صرف نظر از اعتقادات اختصاصی همین محبت را داشته و آن ها را برادران خود می دانیم)

2. جابر جعفى گويد: در برابر امام باقر (ع ) بودم كه دل گرفته شدم ، بحضرت عرض كردم : گاهى بدون اينكه مصيبتى بمن رسد يا ناراحتى بسرم ريزد، اندوهيگين مى شوم تا آنجا كه خانواده و دوستم اثرش را در رخسارم مشاهده كنند، فرمود:

ص: 96

آرى اى جابر خداى عزوجل مؤمنين را از طينت بهشتى آفريد و از نسيم روح خويش در آنها جارى ساخت ، از اينرو است كه مؤمن است ، (زيرا طينت بمنزله پدر و نسيم بجاى مادر است ) پس هرگاه بيكى از آن ارواح در شهرى اندوهى رسد، آن روح ديگر اندهگين شود، زيرا از جنس اوست. ( پس تو ای مخاطب ارجمند به شرح آنچه گذشت موضوع جبر ذاتی عقلا و وفق آیات کتاب خدا مردود است ولی پیوستگی انواع آنان بواسطه ایمان قابل قبول و قابل تحسین است )

3. امام صادق (ع ) فرمود: مؤمن برادر مؤمن است ، چشم و راهنماى اوست ، نسبت باو خيانت و ستم و غش روا ندارد و با او خلف وعده نكند.

4. امام صادق (ع ) فرمود: مؤمن برادر مؤمن است ، مانند يك پيكريكه هرگاه عضوى از آن دردمند شود، اعضاء ديگر هم احساس درد كنند و روحهاى آنها نيز از يكروحست ، و همانا روح مؤمن پيوستگيش بروح خدا از پيوستگى پرتو خورشيد بخورشيد بيشتر است .

5. و فرمود: مسلمان برادر مسلمان است ، چشم و آينه و راهنماى اوست ، نسبت باو خيانت و نيرنگ و ستم نكند و او را تكذيب ننمايد و از او غيبت نكند.

6. حفص بخترى گويد: خدمت امام صادق (ع ) بودم كه مردى وارد شد، حضرت بمن فرمود: او را دوست دارى ؟ عرض كردم : آرى ، فرمود: چرا دوستش نداشته باشى ، كه او برادر تو و شريك دين تو و ياور تو عليه دشمنت مى باشد و روزى او هم بر عهده ديگريست .

7. امام باقر (ع ) مى فرمود: مؤمن برادر پدر و مادرى مؤمن است ، زيرا خداى عزوجل مؤمنين را از سرشت بهشتى آفريد و از نسيم بهشت در پيكرشان دميد، از اينجهت مؤمنين برادر پدر و مادرى يكديگرند. ( کلام خود را در این رابطه در حدیث دوم مذکور نمودیم )

8. امام صادق (ع ) فرمود: مؤمن برادر مؤمن است ، چشم و راهنماى اوست ، نسبت باو خيانت و ستم و نيرنگ روا ندارد و با او خلف وعده نكند.

9. امام صادق (ع ) مى فرمود: مؤمنین خدمتگزار يكديگرند. راوى گويد: عرض كردم : چگونه خدمتگزار يكديگرند؟ فرمود: بيكديگر فايده رسانند... تا آخر حديث .

10. امام باقر (ع ) مى فرمود: جماعتى از مسلمين به سفرى رفتند و راه را گم كردند تا بسيار تشنه شدند، كفن پوشيدند (از جاده بكنارى رفتند) و خود را بريشه هاى درخت (كه اندك رطوبتى داشت ) چسبانيدند، پيرمردى سفيد پوش نزد آنها آمد و گفت ، برخيزيد، باكى بر شما نيست . اين آبست ، آنها برخاستند و آشاميدند و سير آب گشتند، سپس گفتند: كيستى تو خدايت رحمت كند ؟ گفت : من از طايفه جنى هستم كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: مؤمن برادر مؤمن است ، چشم او و راهنماى او است . پس شما نبايد در محضر

ص: 97

من تباه گرديد. (پس همان گونه که مذکور گردید اصل بر عدم ارتباط طایفه جن در امور انسان هاست و آن ها نیز دارای اختیار هستند پس خداوند امامان معصوم را برای ایشان نیز هادی قرار داد پس این رخصت به اذن امام معصوم محتمل است برای تسخیر آن ها به شرحی که اصحاب اجنه و جادوگران صورت می دهند به حکم خدا و آیات کتاب خدا مرتکبین را به دوزخ جاوید روانه خواهد نمود)

11. امام صادق (ع ) مى فرمود: مسلمان برادر مسلمانست . ستمش نكند و رهايش نسازد (غيبتش نكند و با او خيانت ننمايد و محرومش نسازد).

ربعى گويد: مردى از هم مذهبان ما در مدينه از من پرسيد و گفت : تو خود شنيدى كه فضيل بن يسار چنين گفت ؟ گفتم : آرى ، گفت : اما من از امام صادق (ع ) شنيدم كه مى فرمود: مسلمان برادر مسلمان است ، باو ستم نكند و فريبش ندهد و او را وانگذارد، و غيبتش نكند و با او خيانت ننمايد و محرومش نسازد.

حق مؤمن بر برادرش و اداى حق او

1. امام باقر (ع ) فرمود: از حق مؤمن بر برادر مؤمنش اينستكه گرسنگى او را سير كند و عورتش را بپوشاند و از گرفتاريش نجات بخشد و بدهيش را بپردازد و چون بميرد نسبت بخانواده و فرزندانش از او جانشينى كند.

2. معلى بن خنيس گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : حق مسلمان بر مسلمان چيست ؟ فرمود براى او هفت حق واجب است كه همه آنها بر عهده برادرش واجب است و اگر برخى از آنها را تباه و ضايع كند، از ولايت و اطاعت خدا بيرون رود، و خدا از او بهره (اطاعت و بندگى ) ندارد. عرض كردم قربانت ، آنها چيست ؟ فرمود:

اى معلى بن خنيس ، من بر تو نگرانم و ميترسم ضايع گذارى و مراعات نكنى و بدانى و عمل ننمائى . عرض كردم : (((لا قوة الا بالله ))) نيروئى جز از خدا نيست ))) فرمود:

آسانترين آن حقوق اينستكه : آنچه براى خود دوست دارى براى او هم دوست داشته باشى ، و آنچه براى خود نپسندى ، بر او نيز نپسندى و حق دوم آنكه از آنچه ناخرسند دارد دورى كنى و خوشنودى او را پيروى نموده فرمانش برى .

و حق سوم آنكه با جان و مال و زبان و دست و پاى خويش او را يارى كنى .

و حق چهارم آنكه شم و راهنما و آئينه او باشى .

ص: 98

و حق پنجم آن كه تو سير نباشى و او گرسنه يا سير آب باشى و او تشنه يا پوشيده باشى و او برهنه .

و حق ششم آنكه اگر تو خدمتگزار دارى و برادرت ندارد. واجب است خدمتگزار ترا بفرستى كه جامه هايش را بشويد و غذايش را درست كند و بسترش را مرتب نمايد.

و حق هفتم آنكه سوگندش را تصديق كنى و دعوتش را بپذيرى و در بيماريش از او عيادت كنى و بر جنازه اش حاضر شوى و چون بدانى حاجتى دارد، در انجام آن سبقت گيرى و او را مجبور نسازى كه از تو بخواهد، بلكه خودت پيشدستى كنى ، چون چنين كردى دوستى خود را بدوستى او پيوسته اى و دوستى او را بدوستى خود (و آنگاهست كه بآيه شريفه المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض عمل كرده اى )

3. عبدالاعلى بن اعين گويد (برخى ) از اصحاب ما نامه نوشتند و از امام صادق (ع ) مطالبى پرسيدند و مرا امر كردند كه از آنحضرت درباره حق مسلمان بر برادرش بپرسم ، من پرسيدم و حضرت پاسخم نگفت چون براى وداع خدمتش رفتم ، عرض كردم : از شما پرسيدم و پاسخم نفرمودى ، فرمود:

ميترسم كفران ورزيد (و گردن ننهيد) همانا از سخت ترين واجبات خدا بر خلقش سه چيز است :

(1) انصاف دادن مرد از خود تا آنجا كه براى برادرش از خود نپسنديد، جز آنكه را براى خود از او ميپسندد.

(2) مواسات نمودن با برادر نسبت بمال .

(3) ياد خدا در هر حال و آن سبحان الله و الحمد لله نيست ، بلكه آنست كه چيزيرا كه خدا بر او حرام نموده رها كند.

(4) امام صادق (ع ) فرمود خدا بچيزى بهتر از اداء حق مؤمن عبادت نشود.

(5) و فرمود: حق مسلمانان بر مسلمان اينستكه او سير نباشد و برادرش گرسنه و او سيراب و برادرش تشنه و او پوشيده و برادرش برهنه ، پس چه بزرگست حق مسلمان بر برادر مسلمانش و فرمود:

براى برادر مسلمانت بخواه آنچه براى خود خواهى و چون محتاج گشتى از او كمك بخواه و اگر او از تو خواست عطايش كن و نسبت بهيچ خيرى نبايد از او ملول شوى و نه او از تو ملول شود، تو پشتيبان او باش كه او پشتيبان تو است . چون غائب شود، در غيبتش او را نگهدار باش و چون حاضر شود از او ديدار كن و تجليل و احترامش نما كه او از توست و تو از اوئى . و چون از تو بدش ايد از

ص: 99

او دورى مكن تا از او گذشت و كرم خواهى (تا كينه را از دلش بزدائى ) و اگر باو خيرى رسد، خدا را شكر كن و اگر بلائى باورسد، بازويش بگير و اگر برايش نيرنگى سازند، ياريش كن .

و چون مردى ببرادرش (((اف ))) بگويد، رشته دوستى ميان آنها بريده شود، و چون بگويد تو دشمن منى ، يكى از آندو كافر شوند، و چون متهمش سازد ايمان در دلش آب شود مانند نمك در ميان آب .

راوى گويد: و بمن رسيده است كه آنحضرت فرمود: نور مؤمن براى اهل آسمان مانند ستارگان آسمان براى اهل زمين ميدرخشد، و فرموده است : مؤمن دوست خداست ، خدا ياريش كند و برايش بسازد و مؤمن جز حق بر خدا نگويد و از غير او نترسد.

4. امام صادق (ع ) فرمود: خدا بچيزى بهتر از اداء حق مؤمن عبادت نشود.

5. و فرمود: حق مسلمان بر مسلمان اينستكه او سير نباشد و بردارش گرسنه و او سيراب و برادرش تشنه و او پوشيده و برادرش برهنه ، پس چه بزرگست حق مسلمان بر برادر مسلمانش و فرمود: براى برادر مسلمانت بخواه آنچه براى خود خواهى و چون محتاج گشتى از او كمك بخواه و اگر او از تو خواست عطايش كن و نسبت بهيچ خيرى نبايد از او ملول شوى و نه از او تو ملول شود، تو پشتيبان او باش كه او پشتيبان تو است . چون غائب شود، در غيبتش او را نگهدار باش و چون حاضر شود از او ديدار كن و تجليل و احترامش نما كه او از توست و تو از اوئى ، و چون از تو بدش آيد و از او دورى مكن تا از او گذشت و كرم خواهى (تا كينه را از دلش بزدائى ) و اگر باو خيرى رسد، خدا را شكر كن و اگر بلائى باو رسد، بازويش بگير و اگر برايش نيرنگى سازند، ياريش كن .

و چون مردى ببرادرش (((اف ))) بگويد، رشته دوستى ميان آنها بريده شود، و چون بگويد تو دشمن منى ، يكى از آندو كافر شوند، و چون متهمش سازد ايمان در دلش آب شود مانند نمك در ميان آب .

راوى گويد: و بمن رسيده است كه آنحضرت فرمود: نور مؤمن براى اهل آسمان مانند ستارگان آسمان براى اهل زمين مى درخشد، و فرموده است : مؤمن دوست خداست ، خدا ياريش كند و برايش بسازد و مؤمن جز حق بر خدا نگويد و از غير او نترسد.

6. امام صادق (ع ) فرمود: برخى از حقوق مسلمان بر برادرش اينستكه چون او را ديد سلامش كند و چون بيمار شود عيادتش نمايد و چون غائب شود خير خواهيش كند و چون عطسه كند دعايش كند (بر حمك الله گويد) و چون بميرد تشييعش كند.

ص: 100

7. ابوالماءمون حارثى گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : حق مؤمن بر مؤمن چيست ؟ فرمود از جمله حق مؤمن بر مؤمن دوستى قلبى اوست و مواسات مالى و اينكه بجاى او از خانواده اش سرپرستى كند، و عليه ستمگرش از او يارى كند و چون در ميان مسلمين نصيبى داشته و غائب باشد، نصيب او را برايش دريافت كند، و چون بميرد از گورش زيارت كند و باو ستم نكند و با او غش نكند و خيانت نورزد و رهايش نكند و تكذيبش ننمايد و باو اف نگويد و چون باو اف گويد: دوستى ميان آنها نباشد و چون باو گويد: تو دشمن منى يكى از آندو كافر شود، و چون متهمش سازد ايمان در دلش آب شود، همچون نمك در آب .

8. ابان بن تغلب گويد: به امام صادق (ع ) طواف ميكردم : مردى از اصحاب بمن برخورد و در خواست كرد همراه او بروم كه حاجتى دارد، او بمن اشاره كرد و من كراهت داشتم امام صادق (ع ) را رها كنم و با او بروم ، باز در ميان طواف بمن اشاره كرد و امام صادق (ع ) او را ديد، بمن فرمود: اى ابان اين تو را ميخواهد؟ عرض كردم : آرى . فرمود: نزدش برو، عرض كردم : طواف را بشكنم ؟ فرمود: آرى : گفتم : اگر چه طواف واجب باشد؟ فرمود: آرى ، ابان گويد: همراه او رفتم و سپس خدمت حضرت رسيدم و پرسيدم حق مؤمن را بر مؤمن بمن خبر ده ، فرمود: اى ابان اين موضوع را كنار گذار و طلب مكن ، عرض كردم : چرا، قربانت گردم ، سپس همواره تكرار كردم و باو اصرار نمودم تا فرمود: اى ابان نيم مالت را باو ميدهى ، سپس بمن نگريست و چون ديد كه چه حالى بمن دست داد فرمود: اى ابان ، مگر نميدانى كه خداى عزوجل كسانيرا كه ديگران را بر خود ترجيح داده اند ياد فرموده ؟ (آنجا كه فرموده است : و يؤ ثرون على اءنفسهم ولو كان بهم خصاصة ) عرض كردم : چرا قربانت . فرمود: آگاه باش كه چون تو نيمى از مالت را باو دهى او را بر خود ترجيح نداده اى ، بلكه تو و او برابر شده ايد، ترجيح او بر تو زمانى است كه از نصف ديگر به او دهى .

9. عيسى بن ابى منصور گويد: من و ابن ابى يعفور و عبدالله بن طلحه خدمت امام صادق (ع ) بوديم ، حضرت بدون پرسش ما ابتدا كرد و فرمود: اى ابن ابى يعفور! رسول خدا (ص ) فرمود: شش خصلت است كه در هر كس باشد، در برابر خدا و در جانب راست او باشد، ابن ابى يعفور گفت : آنها چيست قربانت گردم ؟ فرمود: مرد مسلمان براى برادرش دوست داشته باشد آنچه را براى عزيزترين خاندانش ميخواهد. و ناخوش داشته باشد براى برادرش آنچه را براى عزيزترين خاندانش ناخوش دارد و با او دوستى خالص و صميمانه داشته باشد.

ص: 101

ابن ابى يعفور گريست و عرض كرد: چگونه با او دوستى خالص داشته باشد؟ فرمود: اى پسر ابى يعفور! چون با او باين درجه از دوستى باشد، آنچه در دل دارد برايش توضيح ميدهد. پس اگر او مسرور باشد اين هم مسرور ميشود و اگر اندوهگين باشد، اندوهگين شود پس اگر بتواند باو گشايشى دهد، گشايش ميدهد و گرنه برايش دعا ميكند.

سپس امام صادق (ع ) فرمود: سه چيز از آن شماست (و آن دوستى و ناخوشى و مناصحتى است كه ذكر شد) و سه چيز از آن ما و آن شناختن شما فضيلت مار است و گام برداشتن دنبال ما و منتظر بودن عاقبت ما (كه فرج و گشايش مسلمين در آنست ). ( یعنی دعا برای فرج حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه شریف)

پس هر كس چنين باشد در پيشگاه خداى عزوجل قرار گيرد و كسانيكه در درجه پائين تر باشند از نور آنها پرتو گيرند و اما كسانيكه در جانب راست (رحمت ) خدايند (و اينها همان كسانند كه در پيشگاه خدايند و يا دسته ديگرى باشند مانند آنها) اگر كسانيكه در درجه پائين تر هستند ايشانرا به بينند، خوشى زندگى آنها گوارا و تلخ گردد. بجهت فضيلتى كه براى آنها مى بينند.

ابن ابى يعفور گفت : با آنكه در جانب راست خدايند چگونه نمى بينند؟ (ديده نميشوند؟) فرمود اى پسر ابى يعفور! آنها بنور خدا پوشيده شده اند، مگر اين حديث بتو نرسيده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ميفرمود: براى خدا مخلوقى است در جانب راست عرش در برابر خدا و جانب راست او كه رخسارشان از برف سپيدتر و از خورشيد فروزان تر است ، كسى كه ميپرسد: اينها كيانند؟ در پاسخ گفته ميشود: اينها كسانى هستند كه در جلال خدا با يكديگر دوستى كرده اند (يعنى دوستى آنها با يكديگر بجهت عظمت و احترام خدا بوده ، نه بجهت اغراض دنيوى ).

10.محمد بن عجلان گويد: خدمت امام صادق (ع ) بودم كه مردى در آمد و سلام كرد، حضرت از او پرسيد برادرانت كه از آنها جدا شدى چگونه بودند؟ او ستايش نيكو كرد و تزكيه نمود و مدح بسيار حضرت باو فرمود: ثروتمندان از فقرا چگونه عيادت كنند؟ عرض كرد: اندك . فرمود: ديدار و احوالپرسى ثروتمندانشان از فقرا چگونه است ؟ عرض كرد: اندك ، فرمود: دستگيرى و مالدادن توانگرانشان به بينوايان چگونه است ؟ عرض كرد: شما اخلاق و صفاتى را ذكر ميكنى كه در ميان مردم ما كمياب است فرمود: پس چگونه آنها خود را شيعه ميدانند؟(پس چگونه است که به امام زمان ما گزارش شود نه تنها از بینوایان و فقرا و... ، دستگیری نمی نمایند بلکه اموال آن ها را غارت می کنند و بر بیماران آنها تهاجم می نمایند و نوامیس آن ها را به فحشا و مرگ می کشند آری مقصود موقوفه خواران هستند و کسانی که به جنایت آن ها راضی هستند )

ص: 102

11. ابو اسماعيل گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : قربانت گردم ، نزد ما شيعه بسيار است فرمود: آيا توانگر بفقير توجه ميكند، و آيا نيكوكار از بدكردار در ميگذرد و با يكديگر مواسات ميكند؟ عرض كردم : نه ، فرمود: آنها شيعه نيستند. شيعه كسى است كه چنان كند.

12. امام باقر صلوات الله عليه فرمود: اصحاب خود را بزرگ داريد و احترام كنيد و بيكديگر رو ترش نكنيد. زيان نزنيد و رشك نبريد و از بخل بپرهيزيد تا از بندگان مخلص خدا باشيد.

13. امام باقر (ع ) به سعيد بن حسن فرمود: آيا يكى از شما نزد برادرش ميآيد و دست در كيسه او ميكند و هر چه احتياج دارد برميدارد و او جلو گيرش نميشود؟ عرض كردم : چنين كارى در ميان ما سراغ ندارم . امام (ع ) فرمود: پس چيزى نيست ، عرض كردم : پس هلاكت است (يعنى معذب شوند؟) فرمود هنوز عقول آن مردم كامل نشده (و آداب دينى خود را فرا نگرفته اند).

14. معلى بن خنيس گويد: از امام صادق (ع ) درباره حق مؤمن پرسيدم فرمود: هفتاد حق است كه جز هفت حق را بتو نميگويم ، زيرا بتو مهربانم و ميترسم تحمل نكنى ، عرض كردم : چرا انشاء الله ، فرمود: تو سير نباشى و او گرسنه ، و پوشيده نباشى و او برهنه و راهنماى او باشى و پيراهنيكه ميپوشد و زبان گوياى او باشى و براى او بخواهى آنچه را براى خود خواهى و اگر كنيزى دارى او را بفرستى تا فرش و بسترش را مرتب كند و در شب و روز، در حوائج او كوشا باشد پس چون چنين كردى ولايت خود را بولايت ما رسانيده اى و ولايت ما را بولايت خداى عزوجل. ( پس تو ای دانا خردمند اگر قادر نیستی بر کمک به محرومان شیعه و امت حضرت محمد پس زبان خود را باز کن به تحقیر و سرزنش موقوفه خوران و یقین داشته باش که اگر به وقف عمل شود یک محروم و یک فقیر شیعه مسلمان از امت حضرت محمد (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و عجل فرجهم در زمین باقی نمی ماند والسلام)

15امام صادق (ع ) فرمود: مسلمان برادر مسلمانست ، باو ستم نكند و او را وانگذارد و نسبت باو خيانت نكند، و بر مسلمانان سزاوار است در پيوستگى با يكديگر كوشش كنند و در كمك كردن بر 1. مهربانى دو جانبه و مواسات با نيازمندان و عطوفت با يكديگر تا چنان باشيد كه خداى عزوجل بشما دستور فرموده كه : رحماء بينهم (((با يكديگر مهر ورزند 29 سوره 48))) با يكديگر مهربانند و نسبت بامريكه مربوط بآنهاست و فوت شده اندوهگين باشند، برهمان روشى كه گروه انصار در زمان رسولخدا صلى الله عليه و آله بودند.

ص: 103

16. رسولخدا صلى الله عليه و آله فرمود: بر مسلمان است كه چون آهنگ مسافرتى كند، برادرانش را آگاه سازد و برادران او است كه چون برگشت بديدن او آيند.

مهر ورزى و عطوفت با يكديگر

1. امام صادق (ع ) باصحابش ميفرمود: از خدا پروا كنيد و برادرانى خوش رفتار باشيد، در راه خدا باهم دوستى كنيد و پيوستگى داشته باشيد و مهر ورزيد بديدار و ملاقات يكديگر رويد و امر (ولايت ) ما را مذاكره كنيد و آنرا زنده داريد.

2. و فرمود: با يكديگر پيوستگى و خوش رفتارى و مهرورزى داشته باشيد و برادرانى نيكوكار باشيد چنانكه خداى عزوجل دستورتان داده .

3. و فرمود: با يكديگر پيوستگى و خوشرفتارى و مهرورزى و عطوفت داشته باشيد.

4. و فرمود: بر مسلمين سزاوارست كه كوشا باشند در پيوستن باهم و كمك كردن بر مهر ورزى باهم و مواسات با نيازمندان و عطوفت نسبت بيكديگر تا چنان باشيد كه خداى عزوجل دستورتان فرمود كه رحماء بينهم (به ذيل روايت 2091 رجوع شود).

ديدار برادران

1. امام صادق (ع ) فرمود: هر كه براى خدا نه چيز ديگر و براى در خواست وعده او و دريافت آنچه نزد خداست بديدار برادرش رود، خدا هفتاد هزار فرشته بر او گمارد كه فرياد زنند. هان پاك گشتى و بهشت خوشت باشد.

2.خيثمه گويد: خدمت امام باقر (ع ) رسيدم تا با او وداع كنم . فرمود: اى خيثمه هر كس از دوستان ما را ميبينى سلام برسان و آنها را بتقواى خداى بزرگ سفارش كن و اينكه توانگرشان بر فقيرشان توجه كند و قويشان بر ضعيف و زنده آنها بر جنازه ميتشان حاضر شوند و در منازل بملاقات يكديگر روند، زيرا ملاقات آنها با يكديگر موجب زنده ساختن امر ماست ، خدا رحمت كند بنده اى را كه امر ما را زنده دارد. اى خيثمه بدوستان ما پيغام ده كه ما از طرف خدا آنها را جز بعملشان بى نيازى ندهيم و چاره سازى نكنيم ، جز باورع بدوستى ما نرسند و پرحسرت ترين مردم روز قيامت كسى است كه عدالتى را بستايد و سپس بخلاف آن گرايد (مانند كسيكه بولايت ائمه عليهم السلام تظاهر كند و از آنها پيروى ننمايد يا عمل صالحى را بستايد و بآن عمل نكند).

3. رسولخدا (ص ) فرمود: جبرئيل (ع ) بمن خبر داد كه خداى عزوجل فرشته اى را بزمين فرستاد، فرشته راه ميرفت تا به در خانه اى رسيد كه مردى از صاحبخانه اجازه ورود مى گرفت فرشته گفت : با صحاب اين خانه چه كار دارى ؟ گفت او برادر مسلمان من است كه

ص: 104

بخاطر خداى تبارك و تعالى ديدارش ميكنم فرشته گفت : جز بدين منظور نيامده اى ؟ گفت : جز بدين منظور نيامده ام . فرشته گفت : من فرستاده خداى بسوى تو هستم ، او سلامت ميرساند و ميفرمايد: بهشت برايت واجب شد، سپس گفت : خداى عزوجل ميفرمايد: هر مسلمانى كه از مسلمانى ديدار كند، او را ديدار نكرده بلكه مرا ديدار كرده و بهشت بعنوان ثواب او بر عهده من است .

4. امام صادق (ع ) فرمود: هر كه براى خدا از برادرش ديدن كند، خداى عزوجل فرمايد: مرا ديدن كردى و ثوابت بر من است و بثوابى جز بهشت برايت خرسند نيستم .

5. امام صادق (ع ) ميفرمود: هر كس برادرش را در ناحيه شهر (از راه دور) براى رضاى خدا ديدن كند، او زائر خداست و بر خدا سزاوار است كه زائر خود را گرامى دارد.

6. رسولخدا (ص ) فرمود: هر كس برادرش را در منزلش زيارت كند، خداى عزوجل باو فرمايد: تو مهمان و زائر منى و پذيرائيت بر من است ، من بخاطر دوستى تو نسبت باو بهشت را برايت واجب ساختم .

7. امام صادق (ع ) ميفرمود: هر كس براى خدا در حال بيمارى يا تندرستى از برادرش ديدن كند كه براى نيرنگ و دريافت عوضى نباشد. خدا هفتاد هزار فرشته بر او گمارد كه از پشت سرش فرياد زنند: پاك شدى و بهشت برايت خوش باد، شما زوار خدا و واردين حضرت رحمانيد تا بمنزلش رسد يسير گفت : بحضرت عرض كردم : قربانت اگر چه راه دور باشد؟ فرمود: آرى اى يسير! اگر چه يكسال راه باشد زيرا خدا جواد است و فرشتگان بسيار، از او بدرقه كنند تا بمنزلش مراجعت كند.

8. امام صادق (ع ) فرمود: هر كه در راه خدا و براى خدا بديدن برادرش رود، روز قيامت در ميان پارچه اى از نور بافته گام بر دارد، و از هر چه بگذرد برايش بتابد و بدرخشد تا در برابر خداى عزوجل بايستد، سپس خداى عزوجل باو فرمايد: مرحبا و چون خدا مرحبا گويد عطايش را فراوان سازد.

9. امام باقر (ع ) فرمود: همانا بنده مسلمان چون از منزلش خارج شود بقصد ديدار برادرش ، براى خداى نه ديگرى و بدر خواست جانب خدا و براى اشتياق بآنچه نزد او است ، خداى عزوجل هفتاد هزار فرشته بر او گمارد كه از پشت سرش فرياد زنند تا بمنزلش بر گردد كه : خوش باش و بهشت برايت خوش باشد.

10. امام صادق (ع ) فرمود: هيچ مسلمانى از برادر مسلمانش در راه خدا و براى خدا ديدن نكند جز آنكه خداى عزوجل فريادش زند: اى زائر خوش باش و بهشت برايت خوش باشد.

11. امام باقر (ع ) فرمود: خداى عزوجل را بهشتى است كه جز سه كس واردش نشوند: مرديكه بر زيان خود بحق حكم كند، و مرديكه برادر مؤمنش را براى خدا زيارت كند، و مرديكه براى خود برادر مؤمنش را برخود ترجيح دهد

ص: 105

12. و فرمود: همانا مؤمن براى زيارت برادرش خارج ميشود، خداى عزوجل فرشته اى بر او گمارد كه يك بال در زمين و يك بال در آسمان نهد تا او را سايه اندازد، و چون بمنزلش در آيد خداى جبار تبارك و تعالى ندا كند كه : اى بنده ايكه حقم را بزرگ داشتى و از آثار پيغمبرم پيروى كردى ، بزرگداشت تو حقى است بر من ، از من بخواه تا بتو دهم ، دعا كن تا اجابت كنم ، خاموش باش تا من بسود تو آغاز كنم ، و چون بر گردد همان فرشته بدرقه اش كند و با پرش بر او سايه اندازد تا بمنزلش وارد شود، سپس خداى تبارك و تعالى فريادش زند كه : اى بنده ايكه حقم را بزرگ شمردى ، گرامى داشتن تو حقى است بر من . بهشتم را برايت واجب ساختم و ترا درباره بندگانم شفيع ساختم .

13. امام صادق (ع ) فرمود: بديدار مؤمن رفتن براى خدا از آزاد ساختن ده بنده مؤمن بهتر است و هر كس بنده مؤمنى را آزاد كند، هر عضو بنده عضوى از او را از آتش نگهدارد تا آنجا كه فرج هم از فرج نگهدار باشد.

14. و فرمود: هر سه تن مؤمنى كه نزد برادرشان اجتماع كنند كه از بلاى او ايمن باشند و از شرور او بيم نداشته باشند و بآنچه نزد اوست اميدوار باشند، اگر خدا را بخوانند (براى رفع بلا) اجابتشان كند و اگر از خدا بخواهند بآنها عطا كند و اگر افزونى خواهند افزونيشان دهد و اگر سكوت كنند، خدا بنفع آنها آغاز كند.

15. موسى بن جعفر عليهماالسلام ميفرمود: هر كس براى خدا نه چيز ديگر بديدن برادر مؤمنش رود كه ثواب خدا را بخواهد و آنچه را او وعده فرموده است وفايش را خواستار باشد، خداى عزوجل هفتاد هزار فرشته بر او گمارد از وقتى كه از منزلش خارج شود تا بر ميگردد كه فرياد كنند: هان پاك و خوش باش و بهشت برايت خوش باشد كه در بهشت منزل گرفتى .

16.اميرالمؤمنين (ع ) فرمود: ديدار برادران غنيمت بزرگى است اگر چه اندك باشند (يعنى اگر چه اينگونه برادران كميابند).( پس توجه نما تو ای عاقل دانا و خردمند که این فضائل برای شیعیان و دوستداران محمد و آل محمد علیهم السلام و عجل فرجهم است زیرا بر دشمنان ایشان هیچ عملی ناجی نیست بلکه پاداش اعمال نیک خود را در دنیا و برزخ می گیرند و چون به سوی قیامت نزدیک می شوند آثار عذاب خدا را ملاحظه می نماید و برای اهل ایمان به عکس این اوضاع حادث می شود یعنی اعمال بد آن ها کیفر می شود و مصائب دنیایی و عذاب قبر و برزخ و چون به قیامت نزدیک می شوند آثار رحمت الهی را ملاحظه می نماید زیرا محبت محمد و آل محمد. و عجل فرجهم ناجی آن هاست همان گونه طلای آلوده پاک می شود در اثر حرارت آنها نیز پاک می شوند در اثر حرارت سختی ها و مصائب و السلام )

مصافحه دست بهم دادن

ص: 106

1. ابوعبيده گويد: من همكجاوه امام باقر (ع ) بودم و اول من سوار ميشدم و سپس آنحضرت ، چون قرار ميگرفتيم حضرت بمن سلام ميكرد و مانند مرديكه رفيقش را بتازگى نديده احوال پرسى و مصاحفه ميفرمود و هنگام پياده شدن او پيش از من پياده ميشد، چون بر زمين قرار ميگرفتيم سلام ميكرد و مانند كسيكه رفيقش را بتازگى نديه احوال پرسى مينمود. ( البته این ثواب در زمان شیوع بیماری های خطرناک و مصداق ندارد )

من گفتم يا بن رسول الله شما كارى ميكنى كه هيچكس از مردم نزد ما نميكند و اگر يكبار هم بكند زياد است ؟ فرمود: مگر ثواب مصافح را نميدانى ؟ دو مؤمن بهم بر ميخورند و يكى بديگرى دست ميدهد، پس همواره گناهان آندو ميريزد، چنانكه برگ از درخت ميريزد، و خدا بآنها توجه ميفرمايد تا از يكديگر جدا شوند.

2. امام باقر (ع ) فرمود: چون دو مؤمن بهم برخورند و مصاحفه كنند، خدا دستش را ميان دست آنها گذارد و با آنكه رفيقش را بيشتر دارد مصاحفه كند.

3. و فرمود: چون دو مؤمن بهم برخورند و مصاحفه كنند، خداى عزوجل دستش را ميان دست آنها در آورد و بآنكه رفيقش را بيشتر دوست دارد، رو آورد. و چون خداى عزوجل بهر دو نفر متوجه شود (در صورتيكه هر دو يكديگر را بيك اندازه دوست داشته باشند) گناهان آنها مانند برگ درخت بريزد

4. و فرمود: چون دو مؤمن بهم برخورند و مصافحه كنند، خداى عزوجل بآنها رو آورد و گناهانشان چون برگ درخت بريزد.

5. مالك جهنى گويد: امام باقر (ع ) فرمود اى مالك گمان مبر كه شما شيعيان درباره ما مبالغه ميكنيد، همانا خدا را نتوان وصف كرد، و چنانكه خدا را نتوان وصف كرد، ما را نيز نتوان وصف نمود و چنانكه ما را نتوان وصف نمود، مؤمن را نيز نتوان وصف نمود، زيرا مؤمن با مؤمن ملاقات ميكند و باو دست ميدهد، پس همواره خدا بآنها توجه فرمايد و گناهان از رخسارشان مانند برگ درخت فرو ريزد تا از يكديگر جدا شوند، پس چگونه وصف كسيكه چنين باشد توان كرد.

6. ابوحمزه گويد: همكجاوه امام باقر (ع ) بودم ، چون بار بزمين گذاشتيم ، حضرت اندكى راه رفت ، سپس آمد و دست مرا گرفت و گرم بفشرد، من عرض كردم : قربانت گردم ، من كه در كجاوه همراه شما بودم ؟ فرمود: مگر نميدانى كه چون مؤمن گردشى كند و سپس ببرادرش دست دهد خدا توجه خود را بسوى آنها افكند و همواره بآنها رو آورد و بگناهان فرمايد: از آنها فرو ريزيد، اى ابا حمزه سپس گناهان مانند برگ درخت فرو ريزند و آنها خالى از گناه از يكديگر جدا شوند.

ص: 107

7. هشام بن سالم گويد: از امام صادق (ع ) حد مصاحفه را پرسيدم ، فرمود: گردش دور درخت خرماست (يعنى اگر چه بمقدار گردش دور درخت خرما از يكديگر جدا شوند مستحب است با يكديگر مصاحفه كنند).

8. امام باقر (ع ) فرمود: براى مؤمنين سزاوار است كه چون يكى از آنها از رفيقش بفاصله درختى نهان شد و سپس بهم برخوردند مصاحفه كنند.

9. امام باقر (ع ) فرمود: رسولخدا (ص ): فرمود: چون يكى از شمابرادرش را ملاقات كند بايد باو سلام كند و دست بدهد، زيرا خداى عزوجل فرشتگان را بدين عمل گرامى داشته ، پس شما هم كار فرشته را بكنيد.

10. رسول خدا (ص ) فرمود: چون بيكديگر برخورديد با سلام كردن و مصاحفه برخورديد، و چون از يكديگر جدا شويد با آمرزش خواهى جدا شويد.

11. امام صادق (ع ) فرمود: همه مسلمانان بارسول خدا (ص ) بجنگ ميرفتند و بجاى پر درختى ميگذشتند و سپس بفضاى باز ميرسيدند بيكديگر نگريسته و مصاحفه ميكردند.

12. امام باقر (ع ) فرمود: هرگاه مردى با رفيقش دست دهد، آنكه دستش را نگه دارد، اجرش بيشتر است از آنكه رها ميكند، و آگاه باش كه گناهان از آنها بريزد تا آنجا كه گناهى باقى نماند.

13. اسحاق بن عمار گويد: خدمت امام صادق (ع ) رسيدم ، حضرت باترشروئى بمن نگريست ، عرض كردم : سبب دگرگونى شما بامن چيست ؟ فرمود: آنچه ترا با برادرانت دگرگون ساخته ، اى اسحاق بمن خبر رسيده كه در منزلت دربان گذاشته اى تا فقراء شيعه را راه ندهند.

عرض كردم : قربانت ، من از شهرت ترسيدم ، فرمود: از بليه نترسيدى ؟ مگر نميدانى كه چون دو مؤمن ملاقات كنند و مصافحه نمايند، خداى عزوجل بر آنها رحمت نازل كند كه نود و نه قسمت آن براى آنكه رفيقش را دوست تر دارد باشد و چون در دوستى برابر باشند (باهم بايستند) رحمت خدا ايشانرا فرا گيرد، و چون براى مذاكره بنشينند، برخى از فرشتگان نگهبان آنها ببرخى ديگر گويند از اينها كنار گيريم ، شايد رازى داشته باشند كه خدا بر آنها پرده كشيده باشد.

عرض كردم : مگر خداى عزوجل نمى فرمايد:(((بگفتارى دم نزند جز آنكه نزد او رقيب حاضر باشد، 18 سوره 50))) فرمود: اى اسحاق ! اگر نگهبانان نشنوند، خداى عالم السر بشنود و ببيند.

14. امام صادق عليه السلام فرمود: رسولخدا صلى الله عليه و آله هرگز با مردى مصاحفه نمى كرد، جز آنكه دست خود را از دست او نمى كشيد، تا وقتى كه او دست خود را از دست حضرت مى كشيد.

ص: 108

15. زراره گويد: شنيدم امام باقر (ع ) ميفرمود: خداى عزوجل وصف نشود، چگونه او را توان وصف نمود، كه خود در كتابش فرمايد: (((خدا را چنانكه شايسته اندازه او است اندازه نكردند 21 سوره 6))) پس بهر اندازه ايكه وصف شود، خود بزرگتر از آنست و پيغمبر صلى الله عليه و آله نيز وصف نشود، چگونه وصف توان كرد بنده اى كه خداى عزوجل بهفت آسمان پوشيده گشته و اطاعت او را در زمين چون اطاعتش در آسمان قرار داده و فرموده است : (((هر چه پيغمبر براى شما آورد آنرا بگيريد و از هر چه منعتان كرد بازايستيد، 7 سوره 49))) و هر كه اطاعت اين پيغمبر كند مرا اطاعت كرده و هر كه نافرمانى او كند مرا نافرمانى كرده ، و نيز كار را باو واگذار فرمود (بحديث 686 رجوع شود).

و ما (ائمه هدى ) نيز وصف نشويم ، چگونه توان وصف نمود گروهى را كه خدا پليدى را كه شك است از ايشان برداشته .

و مؤمن هم وصف نشود، زيرا مؤمن برادرش را ملاقات كند و با او مصافحه نمايد پس همواره خدا بايشان توجه نمايد و گناهان از رخسارشان چون برگ از درخت بريزد.

16. امام باقر (ع ) ميفرمود: چون دو مؤمن بهم برخورند و مصاحفه كنند، خدا بآنها رو كند و گناهان از چهره آنه بريزد تا از يكديگر جدا شوند.

17. امام صادق (ع ) فرمود: با يكديگر مصافحه كنيد، زيرا مصاحفه كينه را ميبرد.

18. امام صادق (ع ) فرمود: پيغمبر (ص ) بحذيفه برخورد و دستش را براى مصافحه دراز كرد، حذيفه دست خود را باز گرفت ، پيغمبر (ص ) فرمود: اى حذيفه من دست بسوى تو دراز كردم و تو دست خود را از من باز گرفتى ؟ حذيفه عرض كرد: يا رسول الله ! بدست شما شوق و رغبت است ولى من جنب بودم و دوست نداشتم دستم با جنابت بدست شما رسد، پيغمبر (ص ) فرمود: مگر نميدانى كه چون دو مسلمان بهم برخوردند و مصافحه كنند گناهانشان مانند برگ درخت بريزد.

19. امام صادق (ع ) فرمود: كسى قدر خداى عزوجل را نداند و نيز قدر پيغمبرش را نداند و قدر مؤمن را هم نداند، مؤمن برادرش را ملاقات كندو با او مصافحه نمايد، سپس خدا بآنها نظر كند و گناهان از رخسارشان بريزد تا از يكديگر جدا شوند، چنانكه تند باد برگ را از درخت فرو ريزد.

20. رفاعه گويد: شنيدم امام (ع ) مى فرمود: مصافحه كردن مؤمن از مصافحه ملائكه بهتر است (كنايه از اينكه مقام مؤمن از مقام فرشته برتر است ) ( پس توجه نما تو ای مخاطب ارجمند که این مصافحه و این معانقه که متعاقبا ذکر می شود مربوط به شرایط خاص نیست مثلاً در ایام شیوع بیماری های واگیردار

ص: 109

نه تنها مستحب نیست بلکه حرام در حرام است زیرا این مصافحه و معانقه اهل ایمان را به سوی قبرستان می فرستد و لذا اگر توجهی به اهمیت آن نباشد چه بسا اگر مؤمنی در اثر عدم رعایت مواضع اعلام شده مراجع پزشکی و بهداشتی از دنیا برود تبعات قتل یک اهل ایمان بر شخص بی اعتنا بار شده و به جای بهشت به سوی دوزخ روانه می گردد).

معانقه دست بگردن يكديگر نمودن

1. امام باقر و امام صادق عليهما السلام فرمودند: هر مؤمنى كه براى زيارت برادرش بيرون شود و حق او را بشناسد، در برابر هر گامى كه بردارد، خدا يك حسنه باو مى دهد و يك گناه از او بزدايد و يكدرجه او را بالا برد، و چون در خانه اش بكوبد، درهاى آسمان برايش گشوده شود (مقدمات آمدن رحمت آماده شود) و چون ملاقات و مصافحه و معانقه كنند، خدا بآنها روى آورد، سپس بوجود آنها بر فرشتگان ببالد و فرمايد: دو بنده ام را بنگريد كه براى من يكديگر را ملاقات كردند و دوستى نمودند، بر من سزاست كه پس از اين ايستگاه ايشان را بآتش عذاب نكنم ، و چون برگردد بشماره نفس كشيدن و گامهاى كلماتش فرشته را بدرقه كنند و تا فرداى آنشب او را از بلاء دنيا و آسيبهاى آخرت نگهدارند، و اگر در آن ميان بميرد از حساب بركنار باشد، و اگر مؤمن زيارت شده هم حق زيارت كننده را چون او بشناسد، مانند پاداش او برايش باشد.

2. امام صادق (ع ) فرمود: چون دو مؤمن يكديگر را در آغوش كشند رحمت خدا آنها را فرا گيرد و چون بكديگر چسبند و از آن جز رضاى خدا نخواهند و غرض دنيوى نداشته باشند، بآنها گفته شود: آمرزيده شديد، عمل را از سر گيريد (كنايه از اينكه نامه گناهان گذشته شما باطل شد) و چون با يكديگر وارد گفتگو شوند، فرشتگان باهم گويند: از آنها دور شويد كه رازى دارند و خدا بر آنها پرده انداخته است .

3.اسحاق گويد: عرض كردم : قربانت گردم ، بنابراين گفتار آنها نوشته نشود، در صورتى كه خداى عزوجل فرمايد: (((كلمه اى نگويد جز آنكه رقيب و عتيدى نزد وى حاضر باشند، 18 سوره 50))) امام صادق (ع ) آه عميقى كشيد، سپس گريست تا اشكش ريشش را تر كرد و فرمود: همانا خداى تبارك و تعالى براى احترام آن دو مؤمن بفرشتگان دستور داد كه چون بملاقات يكديگر روند، از آنها دور شوند، و اگر چه فرشتگان الفاظ آنها را ننويسند و سخنانشرا ندانند، ولى خداى داناى راز و نهان تر از راز سخن آنها را بداند و حفظ كند.

باب بوسيدن

ص: 110

1. يونس بن ظبيان گويد: امام صادق (ع ) فرمود: شما (شيعيان ) را نوريستكه بوسيله آن در دنيا شناخته شويد، تا آنجا كه هر گاه يكى از شما برادرش را ملاقات كند، محل نور را در پيشانى او بوسد.

شرح :شناختن شيعيانرا بوسيله نور پيشانى مختص بائمه و فرشتگان و خواص اهل ايمانست و آيه شريفه سيماهم وجوههم من اثر السجود مؤ يد اين معناست و از اينرو محل نور در اين روايت محل سجده معين شده است .

2. امام صادق (ع ) فرمود: نبايد بوسيده شود سر كسى و نه دست کسی مگر (سر و دست) رسول خدا صلى الله عليه و آله يا كسيكه از او رسول خدا صلى الله عليه و آله مقصود باشد(یعنی امامان معصوم علیهم سلام و عجل فرجهم)

3. صاحب سابرى گويد: خدمت امام صادق (ع ) رسيدم و دستش را گرفتم و بوسيدم ، حضرت فرمود: آگاه باش كه اين (بوسيدن دست ) جز نسبت پيغمبر و وصى پيغمبر شايسته نيست .

4. يونس بن يعقوب گويد: بامام صادق (ع ) عرض كردم : دستت را بمن بده تا ببوسم ، حضرت دستش را بمن داد، سپس عرض كردم : قربانت ، سرت را، حضرت پيش آورد و من بوسيدم ، سپس عرض كردم : قربانت پاهايت را، حضرت سه بار، فرمود: سوگند دهم تو را (كه از بوسيدن پا بگذرى ) آيا چيزى مانده ، آيا چيزى مانده ، آيا چيزى مانده ؟ (يعنى بعد بوسيدن دست و سر عضو ديگرى شايسته بوسيدن نيست ).

5. حضرت ابوالحسن عليه السلام فرمود: هر كه بخاطر خويشاوندى فاميلش را ببوسد باكى بر او نيست (زيرا از نظر شهوت و غرض باطلى در ميان نيست ) و بوسيدن برادر (نسبى يا ايمانى ) بر گونه او و بوسيدن امام بر ميان دو چشم اوست (يعنى شايسته است كه گونه برادر و ميان دو چشم امام را بوسيد).

6.امام صادق (ع ) فرمود: بوسيدن دهن سزاوار نيست جز نسبت بهمسر يا فرزند خردسال. ( پس تو ای عاقل دانا و خردمند توجه نما به عظمت کلام معصومین علیهم السلام و عجل 1. فرجهم که چگونه حدود و مرزهای روابط اجتماعی را معلوم و مشخص می نمایند پس لعنت خدا بر کسانی که حدود و مرزهای خدا را عمداً می شکنند و بنام دین فساد و تبهکاری صورت می دهند علی لعنت الله علی الظالمین و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون )

ص: 111

باب مذاكره و گفتگوى برادران

اشاره

1. ابن ابى حمزه گويد امام صادق (ع ) مى فرمود: شيعيان ما با خود مهربانند، چون تنها باشند خدا را ياد كنند (همانا ياد ما ياد خداست ) هرگاه ما ياد شويم خدا ياد شود و چون دشمن ما ياد شود، شيطان ياد شود.

2. امام صادق (ع ) فرمود: بزيارت يكديگر رويد زيرا زيارت شما از يكديگر زنده گردانيدن دلهاى شما و ياد نمودن احاديث ماست ، و احاديث ما شما را بهم متوجه مى سازد، پس اگر بآنها عمل كنيد، هدايت و نجات يابيد. و اگر آنها را ترك كنيد گمراه و هلاك شويد، پس بآنها عمل كنيد و من ضامن نجات شمايم .

3. عباد بن كثير گويد: بامام صادق (ع ) عرض كردم : داستان سرائى ديدم كه داستان مى سرود و مى گفت : اين است آن مجلسى كه هر كه در آن نشيند شقى نگردد، امام صادق (ع ) فرمود: هيهات هيهات ، بخطا رفتى استاههم الحفرة (( در لغت عربی این جمله در موردی گفته می شود که سخن یاوه و نامربوطی از دهن شخصی در آید یعنی آن شخص در چاه فلان افتاد)) همانا براى خدا جز كرام كائنين، فرشتگانى است سياح كه چون بمردمى برخورند كه از محمد و آل محمد ياد كنند، گويند: بايستيد كه بحاجت خود رسيديد، سپس مى نشينند و با آنها دانش آموزند، و چون برخيزند از بيمارانشان عيادت كنند و بر سر مرده هايشان حاضر شوند و از غايبانشان خبرگيرى كنند. اينست مجلسى كه هر كه در آن نشيند شقى نگردد.

4. امام صادق (ع ) فرمود: برخى از فرشتگان آسمان به يك و دو و سه تن (از ساكنان زمين ) كه فضل آل محمد را ذكر مى كنند سركشى مى كنند و مى گويند: نمى بينيد اينها را كه با وجود كمى خود و بسيارى دشمنشان فضل آل محمد صلى الله عليه و آله را مى ستايند، سپس دسته ديگر از فرشتگان گويند: اين فضل خداست كه بهر كه خواهد مى دهد و خدا صاحب فضل بزرگست .

5.ميسر گويد: امام باقر (ع ) بمن فرمود: آيا شما خلوت مى كنيد و گفتگو مى نماييد و هر چه خواهيد مى گوييد؟ عرض كردم : آرى بخدا كه ما خلوت مى كنيم (در مجلسى خالى از مخالف و بيگانه انجمن مى كنيم ) و گفتگو نموده هر چه خواهيم (از مختصات شيعه ) مى گوييم ، فرمود: همانا بخدا من دوست دارم كه در بعضى از آن مجالس با شما باشم ، همانا بخدا كه من بوى شما و نسيم شما (عقايد و اقوال شما) را دوست دارم ، و شمائيد كه دين خدا و دين ملائكه او را داريد، پس (مرا بشفاعت و كفالت خود با) پرهيز از حرام و كوشش در طاعت كمك كنيد.

ص: 112

6. امام صادق (ع ) فرمود: هرگاه سه تن يا بيشتر از مؤمنين انجمن كنند، بهمان شماره از فرشتگان حاضر شوند، تا اگر آنها دعاى خيرى كنند فرشتگان آمين گويند و اگر از شرى پناه جويند، فرشتگان دعا كنند تا خدا آن شر را از آنها بگرداند و اگر حاجتى سؤال كنند، نزد خدا شفاعت كنند و قضاى آنرا از خدا بخواهند.

و هرگاه سه تن از منكرين (ولايت آل محمد صلى الله عليه و آله ) يا بيشتر انجمن كنند ده برابر آنها از شياطين حاضر شوند تا اگر سخنى گويند شياطين هم مانند سخن آنها گويند و چون بخندند، شياطين هم بخندند، و هرگاه از اولياء خدا بدگوئى كنند، شياطين هم بدگوئى كنند. پس هر كس از مؤمنين كه گرفتار آنها شود، چون در اين مطالب وارد شدند بايد برخيزد و شريك و همنشين شيطان نشود، زيرا در برابر غضب خداى عزوجل چيزى ياراى مقاومت ندارد و لعنت خدا را چيزى باز نگرداند، سپس آن حضرت صلى الله عليه و آله فرمود: و اگر نتواند بايد بدل انكار كند و برخيزد هر چند بقدر دوشيدن گوسفند و يا شترى باشد.

شرح :مقصود از جمله اخير اينستكه هرگاه نتواند از اول مجلس برخيزد بايد تا زمانى كه باكراه در آنمجلس نشسته انكار قلبى خود را اظهار دارد و هرگاه برخاستن ممكن شد بلافاصله برخيزد اگر چه چند لحظه اى از آخر مجلس باشد تا مخالفت عملى خود را هم اظهار داشته درزمره آنها محسوب نشود.

7. ابى المغرا گويد: شنيدم حضرت ابوالحسن عليه السلام مى فرمود: براى شيطان و سپاهيانش چيزى مجروح كننده تر از ديد و بازديد برادران ، يكديگر براى خدا نيست . فرمود: براستى كه دو مؤمن يكديگر را ملاقات مى نمايند و گفتگوى خدا مى كنند سپس گفتگوى برترى ما اهل بيت را مى نمايند پس باقى نمى ماند بر صورت ابليس گوشتى مگر اينكه فرو ريخته مى شود تا آنكه روحش استعاثه مى كند از شدت آنچه از درد مى يابد، پس ملائكه آسمان و دربانان بهشت آنرا مى فهمند و وى را لعنت مى كنند تا آنكه باقى نمى ماند فرشته مقربى مگر آنكه او را لعنت مى كند پس مى افتد رانده شده و رنج ديده و دور گشته .

وارد ساختن سرور بر مؤمن

1. امام باقر (ع ) فرمود: رسول خدا فرمود: هر كس مؤمنى را شاد و خوشحال سازد پس براستى كه مرا خوشحال ساخته ، و هر كس مرا خوشحال سازد براستى كه خدا را خوشحال نموده .

ص: 113

2. امام باقر (ع ) فرمود: لبخند شخص در روى برادر مؤمنش حسنه باشد، و برداشتن خاشاكى از روى وى نيز حسنه باشد، و خدا بچيزى كه محبوب تر باشد نزد او از مسرور ساختن مؤمن پرستش نشده .

3. امام باقر (ع ) فرمود: در آنچه كه خداوند با بنده خويش موسى عليه السلام مناجات كرد اين بود: فرمود مرا بندگانى است كه بهشت خويش بر آنان مباح گردانيدى و آنان را در آن حاكم ساختى ؟ فرمود: هر كه مؤمنى را خوشحال سازد، آنگاه امام فرمود: مؤمنى در مملكت يكى از جباران بود و آن جبار او را تكذيب مى نمود و حقير مى شمرد، آن مؤمن از آن ديار ببلاد شرك گريخت و بر يكى از آنان وارد شدى وى از او پذيرائى نمود و او را جاى داد و مهربانى كرد و ميزبانى نمود، پس چون مرگ آن مشرك فرا رسيد خداوند بدو الهام كرد كه بعزت و جلال خودم سوگند كه اگر براى آتش او را بترسان لكن مسوزان و آزارش مرسان ، و در بامدادان و شامگاه روزى او مى رسد، سائل پرسيد كه از بهشت ؟ فرمود: از هر كجا كه خدا خواهد.

4. امام سجاد فرمود: رسول خدا فرمود: براستى كه بهترين اعمال بسوى خداوند عزوجل وارد ساختن سرور و خوشحالى است بر مؤمنين .

5. امام صادق (ع ) فرمود: خداوند وحى كرد بداود عليه السلام كه براستى بنده اى از بندگان من حسنه اى بجا آورد و بسبب آن بهشت را بر وى مباح گردانم ، داود عليه السلام عرض كرد پروردگارا كدام است آن حسنه ؟ فرمود بر بنده مؤمن من سرور و خوشحالى وارد سازد اگر چه بيك دانه خرما باشد، داود عليه السلام گفت خداوندا سزاوار است كسى را كه ترا شناسد اميد خود از تو بر مى گيرد.

6. امام صادق (ع ) فرمود: كسى از شما چنين مى پندارد كه چون مؤمنى را شادمان ساخت تنها وى را مسرور ساخته بلكه بخدا سوگند ما را خوشحال كرده ، بلكه بخدا سوگند رسول خدا را شاد نموده .

7. ابوالجارود گويد شنيدم از امام باقر (ع ) فرمود: براستى كه بهترين كارها نزد خدا وارد ساختن سرور است بر مؤمن و آن سير نمودن مؤمن يا اداء قرض اوست .

ا08.مام صادق (ع ) در حديثى طولانى فرمايد: چون خدا مؤمن را از گورش درآورد، تمثالى با او خارج شود كه در جلو او راه رود، و هرگاه مؤمن يكى از هراسهاى روز قيامت را بيند، تمثال باو گويد: نترس و غم مخور، ترا مژده باد بشادى و كرامت خداى عزوجل تا در برابر خداى عزوجل بايستد، خدا هم بآسانى از او حساب كشد، و بسوى بهشتش فرمان دهد و تمثال در جلوش باشد. مؤمن باو گويد: چه خوب كسى بودى تو كه از گور همراه من درآمدى و همواره مرا بشادى و

ص: 114

كرامت خدا مژده دادى تا آنرا ديدم ، سپس گويد: تو كيستى ؟ گويد: من آن شادى هستم كه در دنيا به برادر مؤمنت رسانيدى خداى عزوجل مرا از آن شادى آفريد تا ترا مژده دهم.

9. محمد بن جمهور گويد:نجاشى مردى دهقان (ملاک) و حاكم اهواز و شيراز بود، يكى از كارمندانش بامام صادق (ع ) عرض كرد: در دفتر نجاشى خراجى بعهده من است و او مؤمن است و فرمانبردن از شما را عقيده دارد، اگر صلاح بدانيم برايم باو توصيه ئى بنويسيد، امام صادق (ع ) نوشت .

بسم الله الرحمن الرحيم برادرت را شاد كن تا خدا ترا شاد كند.

او نامه را گرفت و نزد نجاشى آمد، زمانيكه در مجلس عمومى نشسته بود، چون خلوت شد نامه را باو داد و گفت : اين نامه امام صادق (ع ) است ، نجاشى نامه را بوسيد و روى ديده گذاشت و گفت : حاجتت چيست ؟ گفت : در دفتر شما خراجى بر من است ، نجاشى گفت : چه مقدار است ؟ گفت : ده هزار درهم ، نجاشى دفتردارش را خواست و دستور داد از حساب خود او بپردازد و بدهى او را از دفتر خارج كند و براى سال آينده هم همان مقدار بنام نجاشى بنويسد، سپس باو گفت : آيا ترا شاد كردم ؟ گفت : آرى قربانت ، آنگاه دستور داد باو مركوب و كنيز و نوكرى دهند و نيز دستور داد يكدست لباس باو دادند، و در هر يك از آنها مى گفت : ترا شاد كردم ؟ او مى گفت : آرى قربانت ، و هر چه او مى گفت آرى نجاشى مى افزود تا از عطا فراغت يافت ، سپس گفت : فرش اين اتاق را هم كه رويش نشسته بودم هنگاميكه نامه مولايم را بمن دادى بردار و ببر و بعد از اين هم حوائجت را پيش من آر. مرد فرش را برداشت و خدمت امام صادق (ع ) رفت و جريان را چنانكه واقع شده بود گزارش داد، حضرت از رفتار او مسرور مى شد مرد گفت : مثل اينكه نجاشى با اين رفتارش شما را هم شادمان كرد؟ فرمود: آرى بخدا، خدا و پيغمبرش را هم شاد كرد.

10.ابان ابن تغلب گويد: از امام صادق (ع ) حق مؤمن را بر مؤمن پرسيدم ، فرمود: حق مؤمن بر مؤمن بزرگتر از اينهاست ، اگر بشما گويم انكار مى كنيد، چون مؤمن از گورش درآيد تمثالى همراه او از گور خارج شود و باو گويد ترا مژده باد بكرامت و سرور از جانب خدا، مؤمن گويد: خدا ترا بخير مژده دهد، سپس آن تمثال همراه او رود و او را همچنان مژده دهد: چون بامر هراسناكى گذرد. باو گويد: اين براى تو نيست و چون بامر خيرى بگذرد گويد: اين از تو است ، همچنين پيوسته با او باشد، و او را از آنچه مى ترسد ايمنى و بآنچه دوست دارد مژده دهد تا همراه او در برابر خداى عزوجل بايستد، سپس چون خدا بسوى بهشتش فرمان دهد، تمثال باو گويد: ترا مژده باد، زيرا خداى عزوجل دستور بهشت برايت صادر فرمود،مؤمن گويد: تو كيستى خدايت رحمت كند كه از هنگاميكه از قبر بيرون آمدم هموراه مرا مژده دهى و در ميان راه انيس من بودى و از پروردگارم بمن خبر دادى ؟ تمثال گويد: من آن شادى

ص: 115

هستم كه در دنيا ببرادرانت مى رسانيدى ، من از آن شادى آفريده شدم تا ترا مژده دهم و دلدار ترس تو باشم .

11. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: محبوبترين اعمال نزد خدا سرورى است كه بمؤمنى رسانى : گرسنگى او را بزدائى يا گرفتارى او را بردارى .

12. امام صادق (ع ) فرمود: هر كه بمؤمنى شادى رساند. خداى عزوجل از آن شادى مخلوقى آفريند كه هنگام مرگ ديدارش كند و باو گويد: اى دوست خدا مژده باد ترا بكرامت و رضوان خدا، سپس هموراه همراه او باشد و هنگام هر ترسى او را مژده دهد و باو همچنان گويد، مؤمن باو گويد: تو كيستى خدايت رحمت كند؟ گويد من آن شادى هستم كه بفلانى رسانيدى .

13. ابن سنان گويد:مردى خدمت امام صادق (ع ) بود و اين آيه را قرائت كرد: (((كسانيكه مردان و زنان مؤمن را بغير آنچه كرده اند (بدون گناه ) آزار دهند، بهتان و گناه آشكارى بگردن گرفته اند، 58 سوره 33))) امام صادق (ع ) فرمود: پس ثواب كسيكه بمؤمنى شادى رساند چيست ؟ عرض كردم : قربانت ده حسنه . فرمود: آرى بخدا و هزار هزار حسنه (يعنى بمقدار افزايش شادى و خلوص نيت و زحمتيكه در آن راه تحمل مى كند، حسنه افزايش يابد).

14. امام صادق (ع ) فرمود: هر كه مؤمنى را شاد كند، آن شادى را برسول خدا صلى الله عليه و آله رسانيده و هر كه بپيغمبر صلى الله عليه و آله رساند، آن شادى را بخدا رسانيده و همچنين است كسيكه بمؤمنى اندوهى رساند.

15. و فرمود: هر مسلمانيكه بمسلمانى برخورد و او را شاد كند، خداى عزوجل را شاد كرده است.

16. و فرمود: از جمله دوست ترين اعمال نزد خداى عزوجل شادى رسانيدن بمؤمن است ، سير كردن او از گرسنگى باشد يا رفع گرفتارى او يا پرداخت بدهيش .

روا كردن حاجت مؤمن

1.مفضل گويد: امام صادق (ع ) بمن فرمود: اى مفضل ! آنچه بتو مى گويم بشنو و بدانكه حق است و انجام ده و به برادران بزرگوارت خبر ده ، عرض كردم : برادر بزرگوارم كيانند؟ فرمود: كسانيكه در روا ساختن حوائج برادران خود رغبت دارند، سپس فرمود: هركس يك حاجت برادر مؤمن خود را روا كند، خداى عزوجل روز قيامت صدهزار حاجت او را روا كند، كه نخستين آن بهشت باشد و ديگرش اينكه خويشان و آشنايان و برادرانش را اگر ناصبى نباشد ببهشت برد، و رسم مفضل اين بود كه چون يكى از برادرانش درخواست حاجتى مى كرد، باو مى گفت : آيا نمى خواهى كه از برادران بزرگوار باشى ؟

ص: 116

2. مفضل بن عمر گويد: امام صادق (ع ) فرمود: همانا خداى عزوجل دسته ئى از مخلوقش را آفريده و ايشانرا براى قضاء حوائج خويش شيعيان فقير ما را انتخاب فرموده تا در برابر آن بهشت را بايشان پاداش دهد، پس اگر توانى از آنها باش . سپس فرمود: بخدا ما را پروردگاريست كه او را پرستش كنيم و چيزيرا شريك او نسازيم .

3. امام صادق (ع ) فرمود: روا ساختن حاجت مؤمن از آزاد كردن هزار بنده و بار كردن هزار اسب در راه خدا (فرستادن بجهاد) بهتر است .

4. و فرمود: بر آوردن حاجت يكمرد مؤمن نزد خدا از بيست حجيكه ، در هر يك از آنها صد هزار (دينار يا درهم ) خرج شود بهتر است .

5. اسماعيل بن عمار صيرفى گويد: بامام صادق (ع ) عرض كردم : قربانت مؤمن براى مؤمن رحمت است ؟ فرمود: آرى ، گفتم : چگونه ؟ فرمود: هر مؤمنى كه براى حاجتى نزد برادرش رود رحمتى است كه خدا آنرا بسوى او فرستاده و برايش آماده كرده پس اگر حاجتش را روا كند، رحمت خدا را پذيرفته و اگر حاجت او رد كند، با وجود آنكه مى تواند برآورد، رحمتى را كه خداى عزوجل بسوى او فرستاده و آماده نموده رد كرده است ، و خداى عزوجل آن رحمت را تا روز قيامت ذخيره كند تا كسيكه از حاجتش رد شده نسبت بآن قضاوت كند، اگر خواهد آن را بخود برگرداند و اگر خواهد بديگرى ارجاع دهد.

اى اسماعيل ! هرگاه او در روز قيامت حاكم شود نسبت برحمتى كه از جانب خدا براى او روا گشته ، عقيده دارى كه بچه كسى ارجاعش مى دهد؟ عرض كردم : گمان ندارم آنرا از خود بگرداند، فرمود: گمان مبر، بلكه يقين داشته باش كه هرگز از خود نگرداند.

اى اسماعيل ، هر كه براى حاجتى نزد برادرش رود كه او بتواند روا كند، و روا نكند، خدا در قبر مارى بر او مسلط كند كه انگشت ابهامش را تا روز قيامت بگزد، چه آنكه آن ميت در قيامت آمرزيده باشد يا معذب (اگر آمرزيده هم باشد، اين عذاب بجهت رد كردن حاجت مؤمن است ).

شرح :اين روايت دليل است بر اينكه عذابهاييكه در قبر براى گناهكاران خبر داده شده به پيكر جسمانيش وارد نمى شود، بلكه به پيكر مثاليش وارد شود، زيرا پيكر در گور رفته پس از مدتى خاك شود در صورتيكه گريدن انگشت ابهام تا روز قيامت معين شده است .

6. ابان بن تغلب گويد: شنيدم امام صادق (ع ) مى فرمود: هر كس هفت شوط گرد خانه كعبه طواف كند، خداى عزوجل برايش شش هزار حسنه نويسد و شش هزار گناه از او بزدايد و شش هزار درجه

ص: 117

برايش بالا برد اسحاق بن عمار افزوده كه : شش هزار حاجت او را هم روا كند سپس امام عليه السلام فرمود: روا ساختن حاجت مؤمن بهتر است از طوافى و طوافى و تا ده طواف شمرد.

شرح :پيداست كه حوائج برادران دينى از لحاظ اهميت و ارزش مختلف است و همچنين نيت كسيكه آن حاجت را روا مى كند، مختلف مى شود، چنانكه در بحث نيت بتفضيل ذكر شد، از اين رو ثواب و پاداشى هم كه در برابر قضاء حاجت مؤمن داده مى شود، مختلف مى گردد و ازيك طواف تا ده طواف مى رسد.

7. امام صادق (ع ) فرمود: هر مسلمانى كه حاجت مسلمانى را روا كند، خداى تبارك و تعالى باو خطاب كند كه : ثواب تو بعهده من است و بغير بهشت برايش راضى نباشم .

8. اسحاق بن عمار گويد: امام صادق (ع ) فرمود: هر كس گرد اين خانه (كعبه ) يكطواف كند خداى عزوجل برايش شش هزار حسنه نويسد و شش هزار گناه از او بزدايد و شش هزار درجه برايش بالا برد، و چون نزد ملتزم (( ملتزم: قسمتی از دیوار پشت خانه ی کعبه))رسد. خدا هفت در از درهاى بهشت برايش گشايد، عرض كردم : قربانت ، اين همه فضيلت براى طوافست ؟ فرمود: آرى : اكنون ترا به بهتر از طواف خبر مى دهم ، روا ساختن حاجت مسلمان بهتر است از طوافى و طوافى و طوافى تا به ده طواف رسد.

9. امام صادق (ع ) مى فرمود: هركس در راه حاجت برادر مؤمنش گام بردارد تا آنرا روا كند و مقصودش ثواب خدا باشد. خداى عزوجل برايش مانند پاداش يك حج عمره پذيرفته و روزه دو ماه حرام با اعتكاف آنها در مسجد الحرام بنويسد. و هر كس به نيت روا ساختن گام بردارد، ولى برآورده نگردد، خدا برايش مانند يك حج پذيرفته نويسد، پس در كار خير رغبت كنيد.

10. امام صادق (ع ) فرمود: در نيكى رساندن ببرادران خود با يكديگر مسابقه گذاريد و اهل نيكى باشيد، زيرا بهشت را دريست بنام معروف (((نيكى و احسان ))) كه جز كسيكه در زندگى دنيا نيكى كرده ، داخل آن نشود، همانا بنده در راه برآوردن حاجت برادر مؤمن خود گام بردارد و خداى عزوجل دو فرشته بر او گمارد، يكى در طرف راست و ديگرى از جانب چپ او كه برايش از پروردگار آمرزش خواهند و براى روا شدن حاجت او دعا كنند. سپس فرمود: بخدا كه چون مؤمن بحاجتش رسد پيغمبر صلى الله عليه و آله از خود او مسرورتر است .

11.امام باقر (ع ) فرمود: بخدا سوگند كه گذراندن يك حج نزد من از اينكه يك بنده آزاد كنم تا برسد به ده بنده و هفتاد بنده محبوبتر است ، و اگر يك خانواده از مسلمين را كفالت كنم كه آنها را از گرسنگى برهانم و پيكرشانرا بپوشانم تا آبروى آنها را نزد مردم حفظ كنم ، نزد من از گزاردن حجى و حجى تا برسد بده حج و هفتاد حج محبوبتر است .

ص: 118

12. امام باقر (ع ) فرمود: خداى عزوجل بموسى عليه السلام وحى فرمود: همانا از جمله بندگانم كسى است كه بوسيله حسنه بمن تقرب جويد و من او را در بهشت حاكم سازم (بهشت را در اختيار او گذارم ) موسى عرض كرد: پروردگارا آن حسنه چيست ؟ فرمود: اينكه همراه برادر مؤمنش در راه برآوردن حاجت او گام بردارد، چه آنكه برآورده شود يا نشود.

13. حضرت ابوالحسن فرمود: هر كه برادر مؤمنش براى حاجتى نزد او آيد، رحمتى باشد كه خداى تبارك و تعالى بسوى او كشانيده ، پس اگر آنرا بپذيرد، بولايت ما بولايت خدا پيوسته است ، و اگر با وجود آنكه توانايى بر قضاء حاجت او دارد، او را رد كند، خدا در قبرش مارى از آتش باو مسلط كند كه تا روز قيامت او را بگزد، چه آنكه آمرزيده باشد يا معذب (گناه ديگرى داشته يا نداشته باشد) و اگر حاجت خواه او را معذور دارد، وضعش بدتر است .

شرح :يعنى علاوه بر گزيدن مار عذاب بيشتر كنند، زيرا صاحب حاجت معذورش دارد كه هر چه اصرار كند جواب انكار شنود، علاوه بر آنكه در قضاء حاجت برادر مؤمن نبايد مسامحه كرد تا مجبور بمعذور داشتن گردد.

14. امام باقر (ع ) فرمود: همانا مؤمن حاجتى از برادرش باو مراجعه مى شود كه نمى تواند انجام دهد، ولى بدان همت مى گمارد و دل مى بندد، خداى تبارك و تعالى او را بسبب همتش ببهشت وارد مى كند.

كوشش در راه حاجت مؤمن

1. امام صادق (ع ) فرمود: براى گام برداشتن مرد در راه حاجت برادر مؤمنش ، ده حسنه برايش نوشته شود و ده از او محو شده و ده درجه برايش بالا رود، و جز اين نمى دانم كه فرمود: و آن برابر آزاد كردن ده بنده و بهتر از اعتكاف يكماه در مسجدالحرام است .

2. حضرت ابوالحسن عليه السلام فرمود: همانا از براى خدا در زمين بندگانى است كه براى حوائج مردم كوشش مى كنند، اينها روز قيامت در امانند، و هر كه بمؤمنى شادى رساند، خدا روز قيامت دلش را شاد سازد.

3. امام باقر (ع ) فرمود: هركس در راه حاجت برادر مسلمانش گام بردارد، خدا او را در زير سايه 75 هزار فرشته قرار مى دهد و هر گامى بردارد، خدا برايش حسنه نويسد و گناهى از او بزدايد و درجه ئى بالا برد، و چون او از برآوردن حاجت برادرش فارغ شود، خداى عزوجل بدانجهت برايش پاداش حج و عمره گرار نويسد.

4. امام صادق (ع ) فرمود: گام برداشتنم براى آوردن حاجت برادر مسلمانم ، نزد من محبوبتر است از اينكه هزار بنده آزاد كنم و هزار اسب زين و لجام كرده در راه خدا برم (يعنى بجهاد بفرستم ).

ص: 119

5. امام صادق (ع ) فرمود: مؤمنى نيست كه در راه حاجت برادر مؤمنش گام بردارد، جز آنكه خداى عزوجل برايش در هر قدمى حسنه ئى نويسد و گناهى فرو ريزد و درجه ئى بالا برد و سپس ده حسنه بيفزايد و در ده حاجت او را شفيع گرداند.

6. امام صادق (ع ) فرمود: هر كه براى خدا در راه حاجت برادر مسلمانش كوشش كند، خداى عزوجل برايش هزار هزار حسنه نويسد كه بدان سبب خويشان و همسايگان و برادران و آشنايانش آمرزيده شوند، و اگر كسى در دنيا باو احسانى كرده باشد، روز قيامت باو گويند: بآتش در آى و هر كس را بيابى كه در دنيا بتو احسانى كرده ، باذن خدا خارج كن ، مگر اينكه ناصبى (دشمن ائمه ) باشد. ( پس مانند این روایت در باب روا کردن حاجت مؤمن روایت اول مذکور است که در آن خبر از شفاعت اهل ایمان و ورود به بهشت را برای شفاعت کننده می دهد ولی در این روایت مذکور است که با شفاعت از آتش بیرون می آورد و این در نظر نگارنده جعلی است زیرا کسی که با آتش وارد شود خارج نمی شود همانگونه که اگر کسی به بهشت وارد شود هرگز خارج نمی شود و السلام )

7. و فرمود: هر كه براى حاجت برادر مسلمانش سعى و كوشش كند تا خدا آنرا بدست او روا سازد، خداى عزوجل يك حج و يك عمره و اعتكاف دو ماه در مسجد الحرام را با روزه آنها برايش نويسد، و اگر او كوشش كند، ولى خدا برآوردنش را بدست او جارى نسازد، خداى عزوجل برايش يك حج و يك عمره نويسد.

8. و فرمود: براى اعتماد داشتن مرد ببرادرانش همين بس كه حاجتش را بسوى او برد.

9. صفوان جمال گويد: خدمت امام صادق (ع ) نشسته بودم كه مردى از اهل مكه بنام ميمون درآمد و از نداشتن كرايه شكايت كرد، حضرت بمن فرمود: برخيز و برادرت را يارى كن ، من برخاستم و همراه او شدم تا خدا كرايه او ار فراهم ساخت ، سپس بمكان خود برگشتم .

امام صادق (ع ) فرمود: براى حاجت برادرت چه كردى ؟ عرض كردم : پدر و مادرم بقربانت ، خدا آنرا روا كرد، حضرت ابتدا فرمود: همانا اگر برادر مسلمانت را يارى كنى ، نزد من از طواف يك هفته (هفت شوط) بهتر است ، سپس فرمود: مردى نزد حسن بن على عليهما السلام آمد و عرض كرد: پدر و مادرم بقربانت ، مرا بقضاء حاجتى يارى كن ، حضرت نعلين پوشيد و همراه او شد، در بين راه حسين صلوات الله عليه را ديد كه بنماز ايستاده است ، امام حسن عليه السلام بآنمرد فرمود: چرا از ابى عبدالله (حسين بن على عليه السلام ) براى قضاء حاجتت كمك نخواستى ؟ عرض كرد: پدر و مادرم بقربانت اين كار را كردم ، اعتكافش را يادآور شد، امام حسن عليه السلام فرمود: همانا اگر او ترا يارى مى كرد از اعتكاف يكماهش بهتر بود.

ص: 120

شرح :اگر اشكال شود كه چرا امام حسين عليه السلام او را بقضاء حاجتش يارى نكرد، چهار جواب مى توان گفت :

اول ممكن است امام حسين عليه السلام عذر شرعى ديگرى غير از اعتكاف داشته و بآنمرد اظهار نفرموده است .

دوم اسبعادى ندارد كه هر امامى پيش از امامتش علمش از امام زمان خود كمتر باشد يا آنچه را ثوابش كمتر است انتخاب كند.

سوم امام حسين عليه السلام مى خواست ثواب اين عمل را ببرادرش امام حسن عليه السلام رساند.

چهارم ممكن است شخص ديگرى بآنمرد گفته باشد: امام حسين عليه السلام در حال اعتكاف مرآت ج 2 صفحه 186. ( جواب پنجم این است که روایت جعلی است و شکی در آن نیست زیرا جاعل تلاش می نماید تا ثابت نماید که امام حسین دانای به معالم دین خود نبوده است و نمی دانست که عمل بهتر کدام است پس تمامی توجیهات بلاوجه است و روایت قطعاً جعلی است و شکی در آن نیست).

10. امام صادق (ع ) فرمود: خداى عزوجل فرمايد: مخلوق عيال منند (زيرا ضامن روزى ايشانم ) و محبوبترينشان نزد من كسى است كه نسبت بآنها مهربانتر و در راه حوائجشان كوشاتر باشد.

11. ابى عماره گويد: هرگاه حماد بن ابى حنيفه مرا ملاقات مى كرد، ميگفت حديثت را برايم تكرار كن ، من هم بازگو مى كردم و مى گفتم : براى ما رويت شده كه : هرگاه عابدى در بنى اسرائيل بنهايت درجه عبادت مى رسد، براى حوائج مردم گام برمى داشت و در راه اصلاح آنها خود را برنج مى انداخت .

گشودن گرفتارى مؤمن

1. امام صادق (ع ) فرمود: هر كه از برادر مؤمن گرفتار تشنه كام خود هنگام بى تابيش فرياد رسى كند و او را از گرفتارى نجات دهد و براى رسيدن بحاجتش او را يارى كند، خداى عزوجل بسبب آن عمل 72 رحمت از جانب خود برايش نويسد، كه يكى از آنها بزودى (در دنيا) باو دهد و بسبب آن امر زندگيش را اصلاح كند و 71 رحمت ديگر را براى هراس و ترسهاى روز قيامتش ذخيره كند.

2. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: كسيكه مؤمنى را يارى كند خداى عزوجل 73 گرفتارى از او بردارد كه يكى در دنيا باشد و هفتاد و دوى ديگر هنگام گرفتاريهاى بزرگ . و فرمود: هنگاميكه مردم بخود مشغولند (يعنى روز قيامت كه هركس گرفتار اعمال خود است ).

ص: 121

3. امام صادق (ع ) مى فرمود: كسيكه مؤمنى را از گرفتارى نجات دهد، خدا او را از گرفتاريهاى آخرت نجات بخشد، و از گورش با دل خنك شده و مسرور درآيد، و هر كه مؤمن گرسنه ئى را سير كند، خدا او را از ميوه هاى بهشت خوراند و هر كه شربتى باو آشاماند، خدايش از شربت بهشتى مهر شده آشاماند.

4. امام رضا عليه السلام فرمود: هر كس بمؤمنى گشايشى دهد، خدا روز قيامت دلشرا گشايش دهد.

5. امام صادق (ع ) مى فرمود: هركس گرفتارى مؤمنى را كه در سختى افتاده رفع كند خدا حوائج دنيا و آخرتش را آسان كند، و هر كه عيب مؤمنى را كه از آن مى ترسد بپوشاند، خدا 70 عيب دنيوى و اخروى او را بپوشاند، آنگاه فرمود: تا زمانيكه مؤمن در راه كمك برادرش باشد، خدا در راه كمك باوست . از موعظه سود بريد و در كار خير رغبت كنيد.

اطعام مؤمن

1. امام صادق (ع ) فرمود: هر كه مؤمنى را سير كند، بهشت برايش واجب شود و هر كه كافرى را سير كند، بر خدا سزاوار است كه درونش را از زقوم پركند چه مؤمن باشد و چه كافر. ( این روایت جعلی است و شکی در آن نیست زیرا مخالف آیات کتاب خدا و سیره و روش امامان معصوم علیهم السلام و عجل فرجهم است زیرا اگر آن ها مسلمان نباشند انسان و مخلوق خدا هستند و در زمان نیاز ترحم واجب است و شاهد آن روایت بعدی است که جاعل در آن العیاذبالله امام را به جرم اطعام افقی از مردم، به آنچه خود مستحق آن است وعده داده است.)

2. ابو بصير گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: يك مسلمان را خوراك دهم ، از خوراك دادن افقى از مردم نزد من بهتر است ، عرض كردم : افق چقدر است ؟ فرمود صدهزار كس يا بيشتر.

شرح :مراد به مردم مخالفين مستضعف يا مؤمنين مستضعف است مجلس (ره ).

3.رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كه سه نفر از مسلمين را اطعام كند، خدا او را از سه بهشت در ملكوت آسمانها اطعام كند: 1 فردوس . 2 جنت عدن . 3 طوبى و آن درختى است كه از جنت عدن بيرون آيد و پروردگار ما آنرا بدست خود كاشته است (يعنى آنرا تنها بقدرت خود بدون وساطت فرشته و اسباب ديگرى آفريده است ).

4. امام صادق (ع ) فرمود: مردى نيست كه دو تن از مؤمنين را بخانه خود برد و بقدر سيرى بآنها بخوراند: جز آنكه اين عملش بهتر از آزاد كردن يك بنده باشد.

ص: 122

5. على بن الحسين عليهما السلام فرمود: هر كه مؤمنى را از گرسنگى سير كند، خدايش از ميوه هاى بهشت خوراند و هر كه مؤمن تشنه ئى را آب دهد، خدايش از شراب بهشتى سر بمهر بنوشاند.

6. امام صادق (ع ) فرمود: هر كه مؤمنى را اطعام كند تا سير شود، هيچ يك از مخلوق خدا اجر اخروى او را نداند، نه فرشته مقرب و نه پيغمبر مرسل جز خداوند پروردگار جهانيان ، سپس فرمود: از اسباب آمرزش اطعام كردن مسلمان گرسنه است ، آنگاه قول خداى عزوجل را تلاوت فرمود: (((يا اطعام كردن يتيم خويشاوند يا مستمند خاكنشين در روز قطحى و گرسنگى ، 16 سوره 90))).

7. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كه شربت آبى در جائيكه بدان توانائى دارد بمؤمنى آشاماند، خدا در برابر هر شربتى 70 هزار حسنه باو دهد، و اگر در جائيكه بآب توانائى ندارد (يعنى بسختى فراهم مى شود) باو آشاماند، مثل اينستكه ده بنده از فرزندان اسماعيل را آزاد كرده است .

8. حسين بن نعيم صحاف گويد: امام صادق (ع ) بمن فرمود: اى حسين برادرانت را دوست دارى ؟ گفتم : آرى ، فرمود: بمستمندانشان سود رسانى ، گفتم : آرى ، فرمود: همانا بر تو لازم است كه دوست داشته باشى كسيرا كه خدايش دوست دارد، همانا بخدا بهيچ يك از آنها سود نرسانى جز آنكه دوستش داشته باشى ، آيا آنها را بمنزلت دعوت مى كنى ؟ گفتم : آرى ، غذا نمى خورم مگر آنكه دو تن و سه تن يا كمتر و بيشتر از آنها همراهم باشند. امام صادق (ع ) فرمود: همانا فضيلت تو بر آنهاست ، عرض كردم : قربانت گردم غذاى خود را با آنها خورانم و آنها را از روى فرشم نشانم و باز فضيلت آنها بر من بيشتر است ؟! فرمود: آرى هرگاه بمنزلت درآيند، همراه آمرزش تو و عيالت درآيند، و چون از منزلت بيرون روند با گناه تو و عيالت بيرون روند (گناه را از شما بزدايند).

9.ابو محمد وابشى گويد: خدمت امام صادق (ع ) از اصحاب ما (شيعيان ) ياد شد، من گفتم : من صبحانه و شامى نخورم مگر با دو تن و سه تن و كمتر و بيشتر از آنها، امام صادق (ع ) فرمود: فضيلت آنها بر تو بيش از فضيلت تو بر آنهاست . عرض كردم : قربانت ، چگونه چنين است ، در صورتيكه من خوراك خودم را بآنها خورانم و از مالم بآنها انفاق كنم و عيالم را خدمتگزارشان سازم ! فرمود: آنها چون وارد شوند همراه روزى بسيارى از جانب خداى عزوجل وارد شوند و چون خارج گردند، آمرزش را براى تو بجا گذارند.

ص: 123

10. امام باقر (ع ) فرمود: اطعام دادنم مردم مسلمانى را نزد من محبوبتر است از اينكه افقى از مردم را آزاد كنم ، راوى گويد: عرض كردم : افق چه مقدار است ؟ فرمود: ده هزار.

11. رابعى گويد امام صادق (ع ) فرمود: هر كه برادرش را براى خدا اطعام كند، پاداشش مانند كسى است كه فئامى از مردم را اطعام كند، عرض كردم : فئام چقدر است ؟ فرمود: صدهزار از مردم .

12. سدير صيرفى گويد: امام صادق (ع ) بمن فرمود: چه مانعى دارى كه در هر روز بنده ئى آزاد نمى كنى ؟ گفتم : دارائيم باين مقدار نمى رسد، فرمود: در هر روز مسلمانى را اطعام كن ، عرض كردم : ثروتمند باشد يا فقير؟ ثروتمند هم گاهى اشتهاى طعام دارد.

13. امام صادق (ع ) فرمود: خوراكى كه برادر مسلمانم نزدم مى خورد، پيش من محبوبتر است از اينكه بنده ئى آزاد كنم .

14. و فرمود: مردى از برادرانم را سير كنم ، نزد من محبوبتر است از اينكه باين بازار شما درآيم و از آن بنده ئى بخرم و آزاد كنم .

15. امام صادق (ع ) فرمود: اگر پنج درهم برگيرم و باين بازار شما درآيم و طعامى بخرم و چند نفر از مسلمين را گرد آورم ، نزدم من محبوبتر است از اينكه بنده ئى آزاد كنم .

16. و فرمود: از محمد بن على (امام باقر) عليهما السلام پرسيدند: چه عملى برابر آزاد كردن بنده است ؟ فرمود: اطعام دادن بمرد مسلمانى .

17. امام صادق (ع ) فرمود: چيزى را نمى بينم كه برابر زيارت كردن از مومن باشد، جز اطعام او، و بر خدا سزاوار است كه هر كه مؤمنى را اطعام كند، او را از اطعام بهشت خوراند.

18. و فرمود: اطعام كردنم مؤمن محتاجى را نزدم محبوبتر است از اينكه بديدارش روم و بديدارش رفتنم . نزدم محبوبتر است از اينكه ده بنده آزاد كنم .

ص: 124

19. و فرمود: هر كه مؤمن دارائى را اطعام كند پاداشش برابر است با نجات دادن يكى از فرزندان اسماعيل را از سر بريدن و هر كه مؤمن محتاجى را اطعام كند، پاداشش برابر است با نجات دادن صد تن از فرزندان اسماعيل را از سر بريدن. (پس در روایت بعد امام معصوم حضرت صادق علیه السلام فلسفه برتری اطعام پیروان اهل ولایت را بر سایر اعمال و از جمله آزاد کردن بندگان بیان می فرماید ).

20. نصر بن قاموس گويد: امام صادق (ع ) فرمود: اطعام دادن بيك مؤمن نزد من محبوبتر است از آزاد كردن ده بنده و گزاردن ده حج ، عرض كردم : ده بنده و ده حج ؟! فرمود: اى نصر اگر شما طعامش ندهيد مى ميرد يا زبونش مى سازيد، زيرا او (از فشار گرسنگى ) نزد ناصبى مى رود و از او سؤال مى كند، و مردن برايش از سؤال كردن از ناصبى بهتر است ، اى نصر هر كه مؤمنى را زنده كند، چنان است كه همه مردم را زنده كرده ، و اگر باو اطعام نكنيد، او را كشته ايد و اگر اطعامش كنيد او را زنده كرده ايد.

درباره كسيكه مؤمنى را بپوشاند

1. امام صادق (ع ) فرمود: هر كه لباسى زمستانى يا تابستانى ببرادرش بپوشاند، سزاوار است بر خدا كه او را از جامه هاى بهشتى بپوشاند، و سختى هاى مردن را بر او آسان كند و در قبرش بر او گشايش دهد، و چون از قبر درآيد فرشتگان با مژدگانى از او ملاقات كنند، اين است قول خداى عزوجل در كتابش : (((و فرشتگان به پيشواز آنها روند كه امروز است آن روزى كه بشما وعده داده شده ، 103 سوره 21))).

2. امام صادق (ع ) فرمود: هر كه يكى از فقراء مسلمانها را بوسيله لباسى از برهنگى بپوشاند يا او را بچيزى از قوت زندگى يارى دهد، خداى عزوجل 7 هزار فرشته بر او گمارد كه تا زمانيكه در صور دميده شود، براى هر گناهى كه مرتكب شده آمرزش خواهند.

3. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كه يكى از فقراء مسلمانها را بوسيله لباسى از برهنگى بپوشاند يا او را بچيزى از قوت زندگى يارى كند، خداى عزوجل 70 هزار فرشته بر او گمارد كه تا دميدن صور براى هر گناهيكه مى كند آمرزش خواهند.

4. على بن الحسين عليهما السلام فرمود: هر كه مؤمنى را پوشاند، خدايش از جامه هاى سبز (بهشتى ) پوشاند، و در حديث ديگر فرمود: تا زمانيكه نخى از آن جامه باقى باشد در ضمانت خدا باشد.

5. امام صادق (ع ) مى فرمود: هر كه مؤمنى را بوسيله جامه ئى از برهنگى بپوشاند، خدايش از استبرق بهشتى پوشاند و هر كه بمؤمن مالدارى جامه ئى پوشاند، تا پاره ئى از آن باقى باشد، در پرده خدا باشد (يعنى گناهانش را بپوشاند يا از عقوبت و رسوائى دنيايش برهاند).( پس توجه نما تو ای

ص: 125

عاقل دانا و خردمند که این گونه ثواب ها برای اهل ایمان است و لذا خداوند پاداش منافقین و ریاکاران را در اطعام به خلایق دلالت بر و مکر و حیله و فریب آن ها دارد دوزخ جاوید اعلام می نماید)

مهربانى بمؤمن و گرامى داشتن او

1. امام صادق (ع ) فرمود: هر كه خاشاكى از چهره برادر مؤمنش برگيرد، خداى عزوجل برايش ده حسنه نويسد، و هر كه بچهره برادرش تبسم كند يك حسنه براى او است .

2. امام صادق (ع ) فرمود: هر كه ببرادر مؤمنش مرحبا گويد: خداى تعالى تا روز قيامت برايش مرحبا نويسد.

شرح :مرحبا كلمه ايست كه در لغت عرب براى خوش آمد و اظهار سرور و خوشحالى از ملاقات شخصى گفته مى شود.

3. و فرمود: هر كه نزد برادر مسلمانش رود و او را گرامى دارد، همانا خداى عزوجل را گرامى داشته است .

4. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: بنده ئى از امتم نيست كه نسبت ببرادرش لطفى كند، جز آنكه خدا برخى از خدمتگزاران بهشترا خادمش سازد.

5. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كه ببرادر مسلمانش سخن محبت آميزى گويد و گرفتاريش را گشايش دهد، تا زمانيكه در اين كار باشد، زير سايه رحمت واسع و فراخ خدا باشد.

6.امام صادق (ع ) مى فرمود: از جمله آنچه خداى عزوجل مؤمن را بدان اختصاص داده اينستكه : او را شناسا و قدردان احسان برادران خود نمايد اگر چه كم باشد (تا از آنها سپاسگزارى كند و خودش هم در مقام احسان برآيد) و احسان و نيكى بكميت زياد نيست (بلكه مراعات كيفيت مهمتر است ) از اينرو خداى عزوجل در كتابش فرمايد: (((اگر چه تنگدست و در مضيقه باشند ديگران را بر خود ترجيح دهند 9 سوره 59))) (پس در مورديكه مؤمن چيزيرا خود بدان محتاجست بديگران بخشد، احسانى با ارزش نموده اگر چه آن چيز از لحاظ كميت اندك باشد) سپس خداى عزوجل فرمايد: (((هر كه بخل خود را نگه دارد (و بديگران احسان كند) آنان رستگارند))) و هر كه را خداى عزوجل باين خصلت شناخت او را دوست دارد و هر كه را خداى تبارك و تعالى دوست داشت ، مزدش را روز قيامت بدون حساب ، كامل دهد، سپس فرمود: اى جميل اين حديث را ببرادرانت بگو كه موجب تشويق آنها باحسانست .

ص: 126

7. امام صادق (ع ) فرمود: همانا مؤمن ببرادرش تحفه ميدهد، گفتم : تحفه چيست ؟ فرمود: مانند جاى نشستن ، متكا، خوراك ، پوشاك ، سلام . پس بهشت براى پاداش او گردن كشد، و خداى عزوجل ببهشت وحى فرمايد كه : من طعام ترا بر اهل دنيا حرام ساختم مگر بر پيغمبر و وصى پيغمبر، و چون روز قيامت شود، خداى عزوجل ببهشت وحى كند كه دوستانم را در برابر تحفه هايش پاداش ده ، پس غلمان و حوريانى بيرون آيند كه طبقهايى كه از مرواريد سرپوش دارد، همراه داشته باشند، چون آنها بدوزخ و هراسش نگردند و بهشت را با آنچه در آنست مشاهده كنند، عقلشان بپرد و نتوانند از آنها طبقها بخورند، سپس يك جارچى از زير عرش فرياد كند كه : همانا خداى عزوجل دوزخ را حرام كرده بر كسيكه از طعام بهشتش خورد، آنگاه ايشان دست دراز كنند و بخورند (زيرا از هراس دوزخ ايمن شوند).

8. امام باقر (ع ) فرمود: بر م من واجبست كه هفتاد گناه كبيره مؤمن دیگر را بپوشاند (ولى اگر از هفتاد گذشت ، او خود پرده خويشتن دريده و احترامى براى خود باقى نگذاشته و ممكن است كلمه هفتاد را حمل بر كثرت نمود پس دريدن پرده مؤمن هيچگاه جايز نيست ).

9. اسحاق بن عمار گويد: امام صادق (ع ) بمن فرمود: اى اسحاق تا توانى بدوستانم نيكى كن ، زيرا هر مؤمنى نسبت بمؤمن ديگر احسان كند و او را يارى نمايد، چهره ابليس را خراشيده و دلش را زخم كرده است .

خدمت بمؤمن

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر مسلمانيكه از جماعتى از مسلمين خدمتگزارى كند، خدا بشماره آنها در بهشت باو خدمتگزار دهد.

نصيحت و خيرخواهى مؤمن

1. امام صادق عليه السلام فرمود: بر مؤمن واجب است كه ناصح و خير خواه مؤمن باشد.

2. و فرمود: بر مؤمن واجب است كه در حضور و غياب خير خواه مؤمن باشد.

3. امام باقر عليه السلام فرمود: نصيحت مؤمن بر مؤمن واجب است .

4. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر مردى از شما بايد خير خواه برادرش باشد مانند خير خواهى براى خودش .

5. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: بزرگترين مردم از لحاظ مرتبه نزد خدا در روز قيامت كسى است كه براى نصيحت خلق در زمين بيشتر دوندگى كند.

ص: 127

6. سفيان بن عيينه گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: بر شما باد به نصيحت كردن مخلوق براى رضاى خدا، كه خدا را بعملى بهتر از آن ملاقات نكنى .

اصلاح ميان مردم

1. امام صادق (ع ) ميفرمود: صدقه اى را كه خدا دوست دارد، اصلاح ميان مردمست ، زمانيكه اختلاف و فساد يابند و نزديك ساختن آنها بيكديگر زمانيكه از هم دور شوند.

2. و فرمود: اصلاح كردنم ميان دو نفر را نزد من محبوبتر است از اينكه دو دينار تصدق دهم .

3. مفضل گويد: امام صادق (ع ) فرمود: هرگاه ميان دو نفر از شيعيان ما نزاعى ديدى ، از مال من فديه بده (يعنى هر چه ادعا ميكند از مال من باو بده تا طرف را رها كند).

4. ابو حنيفه مقدم حاج گويد: من و دامادم درباره ميراثى نزاع ميكرديم كه مفضل بما رسيد، ساعتى بر سر ما ايستاد و سپس گفت : بمنزل من آئيد. ما رفتيم و او ميان ما بچهار صد درهم صلح داد و آن پول را هم خودش بما داد و از هر يك از ما نسبت بديگرى تعهد گرفت (كه ديگر ادعا نكنيم ) سپس گفت : بدانيد كه اين پول از مال من نبود. بلكه امام صادق (ع ) بمن دستور داده كه هرگاه دو نفر از ما شيعه در موضوعى نزاع كردند. ميان آنها صلح دهم و از مال آنحضرت فديه دهم و مصرف كنم ، پس اين پول از امام صادق (ع ) است .

5. امام صادق (ع ) فرمود: مصلح درغگونيست .

6. امام صادق (ع ) درباره قول خداى عزوجل : (((خدا را معرض سوگندهاى خود مسازيد كه نيكوكار و پرهيزكار و مصلح ميان مردم باشيد، 224 سوره 2))) فرمود: هرگاه ترا براى اصلاح ميان دو تن خواندند، مگو سوگند خورده ام كه اين كار را نكنم .

7. امام صادق (ع ) به معاوية بن وهب يا عمار، راجع باموريكه باو دستور داده بود، فرمود از جانب من چنين و چنان بگو، معاويه گويد: عرض كردم : فرموده شما را بآنها برسانم و خودم هم آنچه را

ص: 128

شما فرموده ايد و چيزهاى ديگرى را كه نفرموده ايد در همان راستا بگويم ؟ فرمود: آرى ، مصلح درغگو نيست (همانا اين صلح است نه دروغ ).

احياء مؤمن

1. سماعه گويد: از امام صادق (ع ) اين قول خداى عزوجل را پرسيدم : (((هر كه انسانى را بجز براى قصاص انسانى بكشد، گويا همه مردم را كشته ، و هر كه او را زنده كند گويا همه مردم را زنده كرده ، 32 سوره 5))) فرمود: هر كه او را از گمراهى بسوى هدايت بردگويا او را زنده كرده و هر كه او را از هدايت بسوى گمراهى برد، گويا او را كشته است .

شرح :اصل آيه در قران كريم بدينگونه است : من اءجل ذلك كتبنا على بنى اسرائيل انه من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكانما قتل الناس جمعيا و من احياها فكانما احيا الناس جميعا، و در اين روايت نقل بمعنى شده و بجهت ظهورش ببرخى از آن اكتفا گشته است .

مفسرين در بيان آيه وجوهى گفته اند كه شايد وجه بهترش اينستكه چون كسى يكنفر را بكشد احساسات عمومى را جريحه دار ميكند و همه مردم دشمن او ميشوند، پس مثل اينستكه همه مردم را كشته و كسيكه يكنفر را زنده كند يا هدايت نمايد، خدا پاداش زنده كردن و هدايت نمودن همه مردم را باو دهد، زيرا بسبب احسانيكه ببرادر آنها كرده ، همه را خرسند و شادمان نموده پس گويا همه را زنده كرده است. (و توجه نما تو ای عاقل دانا و خردمند که ما در کتاب شریف تلبیس ابلیس این موضوع را در باب حرمت عمل انتحار یعنی خودکشی و انطباق آن بر موضوع قتل و تسری آن به قتل خلایق شرح دادیم و علت سقوط به سوی دوزخ را اثبات نمودیم و آن این که قاتل نفس به غیر از خود تمامی خلایق را که مقدر بوده است از نسل او زاده شوند را به قتل می رساند تا قیامت و نیز از طریق الگو شدن مستقیم و غیرمستقیم دخالت می کند در قتل دیگران و از نسل آن ها تا قیامت به این نوع عمل و قتل نفس مستقیم انسان ها و خلایق یکی است پس هر کسی که نفسی را به قتل می رساند همین حکم را دارد و نیز حمایت، راضی بودن و توجیه اعمال جنایت کارانه مانند عمر بن خطاب که وضعیت کتاب خدا و سنت رسول او و امامان معصوم علیهم السلام عجل فرجهم به تهاجم به اقوام و ملت های اطراف پرداخت و حرث و نسل آن ها را نابود نمود و مردان و جوانان را به قتل رسانید و زنان و دختران و کودکان را اسیر نموده به بردگی و کنیزی گرفته در اختیار شهوت رانان قرار داد و هستی خلایق را از هم پاشید پس او و پیروان ناصبی او در شمول همین آیه به سوی دوزخ قرار دارند والسلام).

ص: 129

2. فضيل بن يسار گويد: بامام باقر عليه السلام عرض كردم : خداى عزوجل در كتابش فرمايد:

(((و هر كه او را زنده كند گويا همه مردم را زنده كرده است ))) فرمود: يعنى او را از سوختن و غرق شدن نجات دهد، عرض كردم : كسيكه او را از گمراهى بسوى هدايت برد چگونه است ؟ فرمود: اين تاءويل اعظم آيه است (يعنى آيه شامل اين معنى هم هست و اين معنى مهمتر و عاليتر از معنى اولست ). (پس توجه نما تویی مخاطب ارجمند و عظمت کار طبقه فهیم و زحمت کش پزشکان و جامعه پزشکی و نیز علمای واقعی امت اسلام که در نجات جان و روح و سلامت جامعه تلاش می نمایند که مصداق این آیه عظیمه هستند )

باب دعوت خانواده به ايمان

1. سليمان بن خالد گويد: بامام صادق (ع ) عرض كردم : من خانواده اى دارم كه از من شنوائى دارند. آنها را بامر امامت دعوت كنم ؟ فرمود: آرى خداى عزوجل در كتابش ميفرمايد: كسانى كه ايمان آورده اند! خود و خاندان خود را از آتشى كه آتشگيره آن مردم و سنگ است بر كنار داريد، 6 سوره 66))).

باب دعوت نكردن مردم

1. كليب بن معاويه گويد: امام صادق (ع ) بمن فرمود: از مردم دور شويد (آنها را بمذهب حق نخوانيد) همانا خداى خداى عزوجل چون خير بنده اى را خواهد، در دلش نقطه و اثرى گذارد (نورى هدايت دردلش افكند) و او را رها كند، او خود بگردش افتد و حق را بجويد، سپس فرمود: كاش شما هرگاه با مردم بسخن ميپرداختيد ميگفتيد: ما از راهيكه خدا رفته رفته ايم ، و هر كه را خدا انتخاب كرده انتخاب كرده ايم ، خدا محمد را انتخاب كرد، و ما آل محمد را صلى الله عليه و آله انتخاب كرديم .

2.ثابت ابى سعيد گويد: امام صادق (ع ) بمن فرمود: شما را با مردم چكار؟ از مردم دست بداريد و هيچكس را بمذهب خود نخوانيد، بخدا كه اگر اهل آسمان و اهل زمين تصميم گيرند كه بنده اى را كه خدا هدايتش را خواسته گمراه كنند نتوانند، از مردم دست بداريد، و هيچكس از شما (از راه دلسوزى ) نگويد: اين برادر منست : پسر عموى منست ، همسايه منست ، زيرا هرگاه خداى عزوجل خير بنده اى را خواهد، روحش را پاكيزه كند، آنگاه هر خوبى را بشنود بشناسد و بپذيرد و هر زشتى بگوشش رسد انكار كند، سپس خدا در دلش كلمه اى افكند كه بسبب آن

ص: 130

كارش را فراهم سازد (يعنى امامت را بدلش القا كند تا از بركت راهنمائى ائمه عليهم السلام امر دنيا و آخرتش مرتب گردد و سامان يابد).

3. فضيل گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : مردم رامام باقر (ع ) بامر امامت دعوت كنم ؟ فرمود: اى فضيل ! چون خداى خير بنده اى را خواهد بفرشته اى امر كند كه گردن او را گرفته ، خواه يا ناخواه او را داخل امر امامت كند.

4. امام صادق (ع ) فرمود: اين امر (امامت ) خود را براى خدا قرار دهيد نه براى مردم ، زيرا آنچه براى خداست ، از آن خداست (عمليكه براى خدا خالص باشد، خود او پاداش و ثوابش را عطا كند) و آنچه براى مردم باشد بآسمان بالا نرود، (پذيرفته خدا نگردد) بر سر دين خود با مردم ستيزه نكنيد، زيرا ستيزه بيمار كننده دلست ، همانا خداى عزوجل به پيغمبرش فرمايد: (((تو هر كه را دوست دارى هدايت نكنى ، بلكه خدا هر كه را خواهد هدايت كند، 56 سوره 28))) و باز فرمايد آيا تو ميتوانى مردم را بزور و ادار كنى كه مؤمن باشند؟ 9)))سوره 10))) مردم را رها كنيد، زيرا مردم از همين مردم تعليم گرفته اند و شما از رسولخدا (ص ) تعليم گرفته ايد))) و اين كجا و آن كجا؟ من از پدرم شنيدم كه ميفرمود: هرگاه خدا براى بنده اى نوشت و لازم فرمود كه در اين امر داخل شو، بسوى آن شتابنده تر از مرغ بلانه اش گردد.

5. امام صادق (ع ) فرمود: همانا خداى عزوجل مردمى را براى حق آفريده كه چون درى از حق به آنها گذرد (مثل اينكه سخن حقى شنوند) دلشان آنرا بپذيرد اگر چه آنرا نفهمند و نشناسند، و چون درى از باطل بآنها گذرد، دلشان انكار كند، اگر چه آنرا نشناسند و مردمى ديگر را براى غير حق آفريده كه چون درى از حق بآنها گذرد، دلشان انكار كند، اگر چه آنرا نشناسند چون درى از باطل به آنها گذرد دلشان آنرا بپذيرد، اگر چه آنرا نشناسند.

شرح :آفريدن مردمى را براى حق و مردمى را براى غير حق مربوط بمساءله طينت و جبر و ضدیت آن بر امر اختیار در انسان ها و بطلان آن و ضدیت آن با آیات کتاب خدا و ...، اثبات گردید )

6.امام صادق (ع ) فرمود، همانا خداى عزوجل هرگاه خير بنده اى را خواهد، نقطه اى از نور در دلش زند كه گوش و دلش را از آن روشن كند، تا آنجا كه بر آنچه در دست شماست (امر و ولايت ) از خود شما حريص تر گردد، و چون براى بنده اى بد خواهد، نقطه سياهى در دلش زند كه گوش و دلش از آن تاريك شود، سپس اين آيه را تلاوت فرمود: (((كسيكه خدا هدايتش را خواهد، سينه اش را براى 1. اسلام باز كند: و كسيكه خدا ضلالتش را خواهد، سينه اش را تنگ و سخت كند كه گوئى بآسمان بالا ميرود 125 سوره 6))).

ص: 131

7. امام صادق (ع ) فرمود: هرگاه خدا خير بنده اى را خواهد، در دلش نقطه سفيدى اندازد و گوشهاى دلشرا بگشايد، و بر او فرشته اى گمارد كه استوارش دارد، و هرگاه بد بنده اى را خواهد، در دلش نقطه سياهى افكند و گوشهاى دلشرا ببندد و بر او شيطانى گمارد كه گمراهش كند.( پس تو ای عاقل دانا و خردمند همانگونه که در متن این روایات محرز است مقصود امام معصوم اثبات موضوع جبر در اصل هدایت و ضلالت انسان ها نیست بلکه حضرت نهی می فرماید پیروان خود را که در میان مخالفان افتاده و با نیت خیرخواهی دشمنان را به ضد ایشان به طور ناخودآگاه تهییج نموده و از امر مقدس تقیه خارج می شدند و بلکه مقصود وجود مقدس آن ها علیهم السلام این بوده است که انسان ها بعد از تعقل و تفکر به اختیار خود به دین خداوند وارد شده و یا با آن ستیزه گری می نمایند پس آنکه هدایت یافت به توفیق الهی قرین می شود و آن که ستیزه گری می کند خداوند او را رها می نماید و این مفهوم گمراه کردن خلایق است که امام شرح داده اند نه این که هدایت و ضلالت انسان ها ذاتی بوده باشد و ...)

باب سلامتى دين

1. امام صادق (ع ) درباره قول خداى عزوجل : (((خدا او را از بديهاى آنچه نيرنگ زدند نگهداشت ، 40))) فرمود: همانا بخدا بر او چيره شدند و او را كشتند، ولى ميدانيد خدا او را از چه نگه داشت ؟ او را نگه داشت از اينكه نسبت بدينش فريب دهند. (مربوط بمؤمن آل فرعونست كه داستان او در قرآن و تواريخ مذكور است ).

2. امام صادق (ع ) فرمود: در ضمن سفارش اميرالمؤمنين عليه السلام باصحابش اينست : بدانيد كه قرآن هدايت شب و روز است (يعنى در همه احوال و اوقات ) و نور شب تاريكست ، براى هر سختى و نيازى (راه نجات را در گرفتارى و بلانشان دهد) پس چون بلائى فرا رسد، اموال خود را سپر جانتان سازيد، و چون حادثه اى پيش آمد (كه مربوط بامر دينست و جز با دادن جان مرتفع نشود) جان خود را فداى دينتان كنيد، و بدانيد كه هلاك شده كسى است كه دينش تباه شود و غارت زده كسى است كه دينش را بربايند، همانا پس از رسيدن به بهشت، نيازى وجود ندارد و بعد ورود به دوزخ بى نيازى وجود ندارد یعنی اسير دوزخ آزاد نگردد و نابينايش بهبودى نيابد.

3. امام باقر عليه السلام فرمود: سلامتى دين و صحت بدن بهتر از مالست و مال يكى از زينتهاى خوب دنياست .

4. مردى از اصحاب امام صادق (ع ) همواره خدمتش ميرسيد، مدتى گذشت كه حج نگذاشت (و خدمت امام نرسيد) يكى از آشنايانش خدمت امام آمد، امام باو فرمود: فلانى چه ميكند؟ راوى گويد: او سخن را در لغافه بيان كرد و گمان نمود منظور حضرت از غنی بودن دارائى

ص: 132

و مال دنياست . امام صادق (ع ) فرمود: دينش چگونه است ؟ گفت : چنانكه شما دوست دارى ، فرمود: بخدا كه او غنى است .

باب تقيه

1. امام صادق (ع ) درباره قول خداى عزوجل چنين فرمود: (((ايشان براى صبريكه كردند، دو بار پاداش خود را دريابند (براى صبريكه بر تقيه كردند) (((و با حسنه گناه را دفع كردند))) فرمود حسنه تقيه و گناه فاش كردن است .

2. ابى عمر و اعجمى گويد: امام صادق (ع ) بمن فرمود: اى ابا عمرو! نه دهم دين در تقيه است و هر كه تقيه ندارد دين ندارد، و تقيه در هر چيز است جز در نوشيدن نبيذ و مسح بر روى كفش.( و در روایات دیگر ریختن خون برادر ایمانی و تسری دارد این امر اغلب در باب اضطرار و حدیث رفع آن را توضیح دادیم و این حدیث بر حکم عقل و آیات کتاب خداست یعنی مومن در شرایط اضطراری و تقیه نمی تواند بر خلاف عقل و حکم خدا عمل کند پس شراب عقل او را زائل و مسح برخلاف حکم خدا، بطلان عبادت و قبل مومن بی گناه به دوزخ وارد می نماید والسلام)

3. ابو بصير گويد: امام صادق (ع ) فرمود: تقيه از دين خداست : عرض كردم : از دين خداست ؟! فرمود: آرى بخدا از دين خداست ، بتحقيق كه يوسف (ع ) فرمود: (((اى كاروان شما سارقيد، 70 سوره 12))) بخدا كه آنها چيزى ندزديده بودند (ولى براى مصلحت نگهداشتن برادرش چنين گفت )، و ابراهيم (ع ) فرمود: (((من بيمارم ))) و بخدا كه بيمار نبود (چنانچه در سابق گذشت ).

شرح :مثال زدن امام (ع ) باين دو موضوع جهت تنظير و رفع استبعاد از جواز تقيه است ، يعنى همچنانكه دروغ و اظهار خلاف واقع بجهت مصالحى جايز مى شود، اظهار خلاف اعتقاد هم گاهى جايز مى شود، و ممكن است براى تقيه معنى عامى قائل شد كه شامل اين دو مورد هم بشود.

4. حبيب بن بشر گويد: امام صادق (ع ) فرمود: شنيدم پدرم مى فرمود: نه بخدا: در روى زمين چيزى محبوبتر از تقيه نزد من نيست ، اى حبيب همانا هر كه تقيه كند خدايش بالا برد، اى حبيب هر كه تقيه نكند خدايش پست كند، اى حبيب ، مردم در صلح و سازشند، سپس اگر آن باشد، اين هم باشد.

ص: 133

شرح :راجع بجمله اخير روايت مرحوم فيض گويد: اكنون مخالفين با ما در صلح و سازشند و اگر زمان على و حسين عليهما السلام هم چنين ميبود، تقيه واجب بود و مرحوم مجلسى گويد: اگر حضرت قادم ظهور كند و امر بجهاد نمايد. تقيه هم برداشته مى شود.

5. ابن اب يعفور گويد: امام صادق (ع ) فرمود: بخاطر حفظ دينتان تقيه كنيد، و آنرا با تقيه زير پرده داريد، زيرا هر كه تقيه ندارد ايمان ندارد، همانا شما در ميان مردم مانند زنبور عسل در ميان پرندگانيد، اگر پرندگان بدانند، در درون زنبور عسل چيست ؟ همه آنها را بخورند، و اگر مردم بدانند آنچه در دل شماست كه ما اهل بيت را دوست داريد، شما را بازبانشان بخورند و در نهان و آشكار ناسزا گويند، (از شما سعايت و سخن چينى كنند و بشما تهمت زنندتا گرفتار زندان و شكنجه و اعدام شويد) خدا بيامرزد آن بنده اى را از شما كه ولايت ما را داشته باشد.

6. امام صادق (ع ) درباره قول خداى عزوجل : (((خوبى و بدى برابر نيست ))) فرمود: خوبى تقيه است و بدى فاش كردن و راجع بقول خداى عزوجل : (((بدى را بآنچه نيكوتر است دفع كن ))) فرمود: آنچه نيكوتر است تقيه ميباشد (((بناگاه آنكه ميان تو و او دشمنى است ، مانند دوستى صميمى گردد. 36 سوره 41))).

7. ابو عمر كنانى گويد: امام صادق (ع ) فرمود: اى ابا عمرو! بمن بگو. اگر برايت حديثى گفتم يا فتوائى دادم ، سپس نزد من آمدى و از همان مطلب پرسيدى و من بر خلاف گفته اولم بتو گفتم يا فتوى دادم ، بكدام يك از آندو عمل ميكنى ؟ عرض كردم : بتازه تر آنها و ديگرى را رها مى كنم . فرمود: درست رفتى اى اباعمرو! و خدا نخواسته جز آنكه در نهان عبادت شود، همانا بخدا اگر شما چنين كنيد، خير من و شماست ، و خداى عزوجل براى ما و شما نسبت بدينش جز تقيه نخواسته است. ( پس کلام امام معصوم دلالت دارد به صدور حکم در مواقعی که مصلحت تقیه ایجاد می نماید مانند آن دستور که حضرت موسی بن جعفر امر فرمود به جناب علی بن یقطین در گرفتن وضو به روش اهل سنت در خفا و در جلوت و سپس حکمت آن بر ایشان ظاهر شد یعنی جاسوسانی که هارون ملعون بر او گمارده بودند و ....، که حکم و امر امام او را نجات داد و اما کلام بر ضد هم از قول امام مورد پذیرش نیست ولی نقل به واسطه ی تفاوت درجه مورد پذیرش است).

8. امام صادق (ع ) فرمود، تقيه نمودن كسى بدرجه تقيه اصحاب كهف نرسيد، آنها در اعياد (بت پرستها) حاضر مى شدند زنار مى بستند (با آنكه خداشناس و موحد بودند) از اينرو خدا پاداشتان را دو بار داد.

9. حمادبن واقد گويد: در ميان راهى از پيش رو بامام صادق (ع ) برخوردم ، و رو گردانيده و گذشتم ، سپس خدمتش رسيدم و عرض كردم : قربانت ، من شما را ملاقات ميكنم و رو ميگردانم ، زيرا

ص: 134

نميخواهم شما را برنج اندازم ، فرمود: خدايت رحمت كند، ولى ديروز در فلان جا مردى مرا ديد و گفت عليك السلام يا اباعبدالله او كار خوب و شايسته اى نكرد.

10. مسعدة بن صدقه گويد: به امام صادق (ع ) عرض شد: مردم عقيده دارند كه على عليه السلام بر منبر كوفه فرموده است : اى مردم شما را بناسزا گفتن بمن ميخوانند، مرا ناسزا گوئيد، سپس به بيزارى از من ميخوانند، از من بيزارى نجوئيد، امام فرمود: مردم چه بسيار بر على عليه السلام دروغ ميبندند، سپس فرمود: همانا على فرموده است : (((شما را بنا سزا گفتن بمن ميخوانند، مراناسزا گوئيد، سپس به بيزارى از من ميخوانند، و من بدين محمدم ))) و نفرمود. از من بيزارى نجوئيد.

سائل عرض كرد: بمن بفرما اگر كشته شدن را اختيار كند و بيزارى نجويد چگونه است ؟ فرمود بخدا اين تكليف را ندارد. تكليف او همانست كه عمار بن ياسر كرد زمانى كه اهل مكه او را مجبور (به بيزارى از پيغمبر (ص )) كردند. ولى دلش بايمان مطمئن بود، سپس خداى عزوجل درباره او نازل فرمود: (((جز كسيكه مجبور شود، ولى دلش بايمان مطمئن باشد 106 سوره 16))) آنگاه پيغمبر (ص ) باو فرمود: اى عمار! اگر دوباره مجبورت كردند تو هم چنان كن كه كردى (بزبان از دينت بيزارى بجو) كه خداى عزوجل عذرترا نازل فرموده و دستورت داده كه تكرار كنى اگر تكرار كردند. (پس تو ای عاقل دانا و خردمند توجه نما به معنی روایت که امام مجوز دادند در زمان تقیه به سب و دشنام امام در ظاهر و مفهوم بیزاری دلالت بر اعتقاد باطنی داشت که به ظاهر تسری یافته بود که امام نهی نمودند و مقصود مولانا المظلوم علی علیه السلام این بوده است که اگر شما را مجبور به تقیه نمودند پس تقیه کنید که حکم خداست ولی به قلب خود از من دوری ننمایید که من نماد دین محمد هستم یعنی عدم اعتقاد و ایمان به من از اسباب دخول به دوزخ است یعنی به ظاهر دشمنی کنید ولی در باطن ایمان داشته باشید و شاهد آن ها روایت 15 و 21 و روایت عظیم 5 باب بعدی است).

11.هشام كندى گويد: شنيدم امام صادق (ع ) ميفرمود: مبادا كارى كنيد كه ما را بدان سرزنش كنند، همانا فرزند بد، پدرش را بكردار او سرزنش كنند، براى كسيكه باو دل داده ايد (امام خود) زينت باشيد و عيب و ننگ مباشيد، در ميان عشاير آنها نماز بخوانيد (بنماز جماعت عامه حاضر شويد) و از بيمارانشان عيادت كنيد و برجنازه آنها حاضر شويد، 1. مبادا آنها در هيچ خيرى از شماپيشى گيرند كه شما نسبت بخير از آنها سزاوارتريد، بخدا سوگند كه خدا بچيزيكه محبوبتر باشد نزد او از خب ء عبادت نشده ، عرض كردم خب ء چيست ؟ فرمود: تقيه .

ص: 135

12. معمر بن خلاد گويد: از حضرت ابوالحسن (امام هفتم يا هشتم عليهما السلام ) درباره بپا خاستن براى واليان پرسيدم ، فرمود: امام باقر عليه السلام فرموده است : تقيه از دين من و دين پدرانم ميباشد، و كسيكه تقيه ندارد ايمان ندارد.

13. امام باقر عليه السلام فرمود: تقيه هنگام هر بيچارگى است ))) و تقيه كننده خود داناتر بآنست زمانيكه برايش پيش ميآيد.

شرح :مرحوم مجلسى گويد: اين روايت دلالت دارد بر وجوب تقيه در هر مورديكه انسان ناچار بآن ميشود، مگر موارديكه با دليل ديگر خارج شده است (مانند خونريزى و مسح بر كفشى و شرب نبيذ بنا بقولى ) و نيز دلالت دارد كه خود انسان مورد ناچارى را بهتر ميفهمد چنانكه خدايتعالى فرمايد: (((انسان نسبت بخود بيناتر است ))) و خدا ميداند كه او سهل انگارى ميكند يا تقيه .

14. امام صادق (ع ) فرمود: پدرم ميفرمود: چه چيز بهتر از تقيه چشم مرا روشن ميكند؟ تقيه سپر مؤمن است.

15. امام صادق (ع ) فرمود: چه مانع بود ميثم رحمة الله را از تقيه ، بخدا او ميدانست كه اين آيه درباره عمار و اصحابش نازل گشته : (((جز كسيكه مجبور شود و دلش بايمان محكم باشد.))).

شرح :عبيد الله بن زياد لعنه الله ميثم را دعوت كرد كه از على (ع ) بيزارى جويد، ميثم رحمة الله تقيه نكرد و بيزارى نجست ، ابن زياد او را بكشت و بدار آويخت . مجلس (ره ) براى اين روايت پنج احتمال ذكر نموده كه يكى از آنها اينستكه : چون خود اميرالمؤمنين (ع ) ميثم را مخيرفرموده بود كه در برابر ابن زياد تقيه كند يا جانباى و شهادت را اختيار نمايد، امام صادق (ع ) ميفرمايد: ميثم مانعى از تقيه نداشت ، ولى خودش وظيفه مشكل تر رااختيار كرد و جانبازى نمود. (ولى از ذكر مرحوم كلينى اين روايت را در سياق روايات جواز تقيه پيداست كه آن مرحوم اين معنى را استفاده نكرده است مگر با تكلف بعيدى ).

16. امام باقر (ع ) فرمود: تقيه تنها براى جلوگيرى از خونريزى وضع شده ، پس هرگاه بخونريزى رسد تقيه نباشد.

شرح :اگر ظالمى بشخصى دستور كشتن مؤمنى را دهد، در اين مورد تقيه روا نيست و نبايد او را بكشد، اگر چه بداند، ظالم او را خواهد كشت ، مرحوم مجلسى گويد: ممكن است معنى خبر اين باشد كه : دستور تقيه براى حفظ جانست ، پس كسيكه بداند او را در هر صورت خواهندكشت ، نبايد تقيه كند.

17. امام صادق (ع ) فرمود: هر چه اين امر (ظهور امام قائم (ع )) نزديكتر شود تقيه شديدتر شود (زيرا بدعت و ستم توسعه يابد و اظهار حق خطرش بيشتر شود).

ص: 136

18. امام باقر عليه السلام مى فرمود: در هر مورديكه آدميزاد به تقيه ناچار شود: خدا آنرا برايش حلال ساخته است.

19. امام صادق (ع ) فرمود: تقيه سپريست خدائى ميان او و مخلوقش .

20. امام باقر (ع ) فرمود: هرگاه فرمانروائى كودكانه باشد (روى هوى و هوس باشد) با مردم در ظاهر آميزش كنيد و در باطن مخالف آنها باشيد.

21. عبدالله بن عطا گويد: بامام باقر (ع ) عرض كردم : دو مرد از اهل كوفه را دستگير كرده بآنها گفتند: از اميرالمؤمنين بيزارى جوئيد، يكى از آنها بيزارى جست و ديگرى سرپيچى كرد، آنرا كه بيزارى جست رها كردند و ديگرى را كشتند، امام فرمود: آنكه بيزارى جسته مرديست دانشمند در دين خود و اما آنكه بيزارى نجست ، مرديست كه بسوى بهشت شتافته است .

22. امام صادق (ع ) فرمود: از عاقبت لغزشها حذر كنيد.

شرح :مقصود اينستكه مواظب گفتار و كردار خود باشيد و مال و عاقبت را در نظر گيريد تا بچاه نيفتيد و گرفتار نگرديد و همين معنى تقيه است ، زيرا تقيه از ماده وقى و بمعنى خود نگهداريست .

23. امام صادق (ع ) مى فرمود: تقيه سپر مؤمن است ، تقيه نگهدار مؤمن است ، هر كه تقيه ندارد ايمان ندارد، همانا حديثى از احاديث ما به بنده اى ميرسد و او بين خود و خدا بآن معتقد ميشود و خداى عزوجل را بآن ديندارى ميكند، و موجب عزت دنيا و نور آخرت او ميگردد، و بنده ديگر حديثى از احاديث ما باو ميرسد و او آنرا فاش ميسازد، و موجب خوارى او در دنيا ميگردد و خداى عزوجل هم آن نور را از او ميگيرد.

باب نگهداشتن راز

1. على بن الحسين عليهما السلام فرمود: بخدا دوست دارم كه براى دو خصلت شيعيان ما بقدرى از گوشت بازويم فدا دهم : كمى حوصله و كمى راز نگهدارى .

شرح :گويا ميفرمايد: خويشتن دارى و راز نگهدارى از ميان شيعه رخت بر بسته است و اگر ممكن باشد كه پاره اى از گوشت بازويم را كسى بگيرد و اين دو خصلت را بشيعه دهد، من حاضرم و اين معامله را ميكنم .

2. امام صادق (ع ) فرمود: مردم بدو خصلت ماءمور شدند، ولى آندو را تباه كردند و از دست دادند و از آنجهت بى همه چيز شدند: صبر و راز پوشى .

ص: 137

3. سليمان بن خالد گويد: امام صادق (ع ) فرمود: اى سليمان شما دينى داريد كه هر كه آنرا (از مخالفين و دشمنان ) بپوشد، خدا عزيزش كند، و هر كه فاش سازد خدا ذليلش نمايد.

4. مردى گويد: با جماعتى خدمت امام باقر (ع ) رسيديم و عرض كرديم : يا ابن رسول الله ما عازم عراق هستيم ، بما سفارش فرما، امام عليه السلام فرمود: بايد تواناى شما بنا توانتان كمك كند و ثروتمندتان بفقيرتان احسان نمايد ور از ما را فاش نكنيد و امر (امامت ) ما را آشكار نسازيد، و چون حديثى از ما بشما رسيد و يك دليل يا دو دليل از كتاب خدا برايش پيدا كرديد، بآن اخذ كنيد و گرنه نسبت به آن توقف كنيد، و سپس آنرا بما ارجاع دهيد (از ما بپرسيد) تا براى شما روشن شود.

و بدانيد براى كسيكه انتظار اين امر (ظهور امام قائم (ع )) را دارد، مانند اجر روزه دار شب زنده دار است ، و كسيكه بقائم ما برسد، و همراهش بجهاد رود و دشمن ما را بكشد، (اگر چه كشته نشود) اجر بيست شهيد دارد و كسيكه در ركاب قائم ما كشته شود اجر بيست و پنج شهيد دارد.

5. عبدالاعلى گويد: شنيدم امام صادق (ع ) ميفرمود: تحمل امر ما تنها بتصديق و پذيرفتن آن نيست ، از جمله تحمل امر ما پنهان دارى و نگهداشتن آن از نا اهلش باشد. بشيعيان ما سلام برسان و بآنها بگو: خدا رحمت كند بنده اى را كه دوستى مردم (مخالفين ما) را بسوى خود كشاند، آنچه را ميفهمند بآنها بگوئيد و آنچه را نمى پذيرند از آنها بپوشيد. سپس فرمود: بخدا كسى كه بجنگ ما برخاسته زحمتش براى ما از كسيكه چيزيرا كه نميخواهيم از قول ما ميگويد از قول ما ميگويد بيشتر نيست . چون دانستيد كسى (امر امامت و احاديث مخصوص ما را) فاش ميكند، نزدش رويد و او را از آن باز داريد، اگر بپذيرفت چه بهتر و گرنه كسى را كه بالاتر از اوست و از او شنوائى دارد بر او تحميل كنيد (تا منعش كند و بازش دارد) همانا مردى از شما مطلوبى كه دارد چاره اى جوئى و لطيفه كارى ميكند تا حاجتش بر آورده شود، نسبت بحاجت من هم چاره جوئى كنيد چنانكه نسبت بحوائج خود ميكنيد (يعنى با لطائف و حيل او را از فاش كردن اسرار ما باز داريد) اگر از شما پذيرفت چه بهتر و گرنه سخنش را زير پاى خود دفن كنيد (نشنيده انگاريد) و گوئيد او چنين و چنان ميگويد، زيرا نقل شما بديگرن ، مردم را بر من و شما ميشوراند.

هان بخدا اگر شما آنچه را من ميگويم بگوئيد، اعتراف ميكنم كه شما اصحاب منيد، اين ابو حنيفه است كه اصحابى دارد، و اين حسن بصرى است كه اصحابى دارد (با وجود نادانى و گمراهى آنها اصحابشان سخن آنها را ميشنوند و فرمان ميبرند) و من مردى قرشى و زاده رسولخدايم (ص ) و كتاب خدا را

ص: 138

فهميده ام ، بيان همه چيز در كتاب خدا هست از ابتداء خلقت و امر آسان و زمين و امر پيشينيان و پسينيان و امر گذشته و آينده و گويا همگى در برابر چشم من است و بآن مينگرم .

شرح :از اين جمله پيداست كه هر عملى در قرآنست و امام بآن داناست و محتاج بمراجعه بمدارك و تاءمل در آنها نيست و دليلش اينست كه در متجاوز از دو قرن و نيم زندگى ائمه عليهم السلام تاريخ نشان نميدهد كه مطلبى از آنها پرسيده باشند و آنها جواب نداده يا گفته باشندنميدانم و محتاج بتاملست(ما قبلا داستان کذایی علم جفر و مکتوب 70 زراعی و...، و بطلان آن را مذکور نمودیم).

عبدالله بن سليمان گويد: امام صادق (ع ) فرمود: راز ما همواره پوشيده بود تا زمانيكه بدست اولادكيسان افتاد، آنها در بين راه و دهات اطراف عراق بازگو كردند.

شرح :كيسان همان مختار بن ابى عبيده ثقفى است كه بخونخواهى حضرت سيدالشهداء (ع ) قيام كرد و طايفه كيسانيه از قبیله او بودند که تقیه را رعایت نکردند.

6. امام باقر (ع ) ميفرمود: بخدا كه محبوبترين اصحابم نزد من پرهيزگارتر و فقيه تر و حديث را نهان دارتر آنها است و بدترين و مبغوضترين اصحابم نزد من ، كسى است كه هرگاه حديثى را شنود كه بما نسبت دهند و از ما روايت كنند، آنرا نپذيرد و بدش آيد و انكار ورزد و هر كه را بآن معتقد باشد تكفير كند در صورتيكه او نميداند، شايد آن حديث از ما صادر شده و بما منسوب باشد، و او نسبت انكارش از ولايت ما خارج شود. (پس توجه نما تو ای عاقل دانا و خردمند معنی کلام امام معصوم این نیست که تمامی احادیث منسوب به ایشان چشم و گوش بسته تایید شود و امکان وجود روایات جعلی انکار شود بلکه مقصود حضرت روایاتی است که ضدیت با قرآن و سنت رسول خدا ...،ندارد ولی بی جهت انکار می شود)

7.معلى بن خنيس گويد: امام صادق (ع ) فرمود: اى معلى امر ما را نهان دار و فاش مساز، زيرا كسيكه امر ما را نهان دارد و فاش نسازد. خدا او را بجهت آن در دنيا عزيز كند و آنرا در آخرت نور ميان دو چشمش قرار دهد كه بسوى بهشتش كشد، اى معلى هر كه امر ما را فاش سازد و پوشيده ندارد خدا بسبب آن در دنيا ذليلش كند و نور را از ايمان چشمانش در آخرت بگيرد و آنرا تاريكى قرار دهد كه بسوى دوزخش كشاند، اى معلى همانا تقيه از دين من و دين پدران منست و كسيكه تقيه ندارد، دين ندارد اى معلى همانا خدا دوست دارد در پنهانى عبادت شود چنانكه دوست دارد در آشكار عبادت شود، اى معلى فاش سازنده امر ما مانند انكار كننده آنست .

8. عمار گويد: امام صادق (ع ) فرمود: آنچه را بتو گفتم ، بكسى گفتى ؟ عرض كردم : جز بسليمان ابن خالد نگفتم ، فرمود: احسنت ، مگر قول شاعر را نشنيده اى كه گويد:

ص: 139

فلا يعدون سرى و سرك ثالثا

الا كل سر جاوز اثنين شائع

راز من و تو بسومين كسى نرسد

هر راز كه از دو بگذرد فاش شود

9. محمد بن ابى نصر گويد: از امام رضا عليه السلام مساءله اى پرسيدم ، حضرت خود دارى كرد و جواب نفرمود: سپس فرمود: اگر هر چه را ميخواهيد، بشما بگوئيم و عطا كنيم ، موجب شر شما باشد و گردن صاحب الامر را بگيرند، امام باقر عليه السلام فرموده است : امر ولايت (حكومت و خلافت خدائى ) را خدا بجبرئيل بر از سپرد، و جبرئيل بمحمد (ص ) بر از سپرد و محمد (ص ) بعلى عليه السلام و على بهر كه خدا خواست ، سپس شما آنرا فاش ميسازيد، كيست آنكه سخنى را كه شنيده نگهدارد؟

امام باقر عليه السلام فرمود: در حكمت آل داود است كه : مسلمان را سزاوار است كه مالك خود باشد و بكار خود رو آورد و مردم زمانش را بشناسد. از خدا پروا كنيد و حديث ما را فاش مسازيد، اگر خدا از دوستان خود دفاع نميكرد و انتقام آنها را از دشمنانش نميگرفت (شما با فاش ساختن اسرار و ترك تقيه مذهب تشيع را نابود ساخته بوديد).

مگر نديدى خدا با آل بر مك چه كرد؟ و چگونه انتقام موسى بن جعفر عليه السلام را گرفت ، و طايفه بنى اشعث را هم خطر بزرگى تهديد ميكرد ولى خدا بواسطه دوستى آنها نسبت بامام كاظم خطر را از آنها برداشت ، شما درعراقيد و رفتار اين فرعونيان (بنى عباس و اعمالشان ) را مى بينيد كه خدا چه مهلتى بآنها داده (پس خدا گاهى از ظالم انتقام ميگيرد و گاى براى اتمام حجت مهلتش ميدهد، شما در هر دو حالت خويشتن دار و راز نگهدار باشيد).

تقواى خدا را پيشه كنيد و (زندگى ) دنيا شما را فريب ندهد، وضع كسانيكه مهلت يافته اند شما را گول نزد، مثل اينكه حكومت بدست شما افتاده (اين جمله بشارتى است بظهور امام قائم عليه السلام و قطعى بودن آن مجلسى (ره )).

ص: 140

شرح :دولت و شوكت آل برمك و انحطاط و زوال آنها بدست هارون الرشيد در تواريخ و سير معروف و مشهور است ، و از اين روايت پيداست كه علت گرفتارى و زندان و شهادت موسى بن جعفر عليه السلام آنها بوده اند، و جعفر بن محمد اشعث با اولادش با آنكه در دستگاه هارون الرشيد بودند، از شيعيان موسى بن جعفر عليه السلام بودند و هارون الرشيد پسرش محمد امين را بجعفر سپرده بود، و همين پسر را خليفه اول خود ساخته بود، يحيى بن خالد برمكى چون ديد،پس از هارون محمد خليفه خواهد شد و كار جعفر بالا خواهد گرفت همواره از او نزد ماءمون سعايت ميكرد، ولى خدا او را حفظ كرد، سپس يحيى از موسى بن جعفر (ع ) نزد هارون سعايت كرد و سبب گرفتارى آنحضرت شد.

10. رسول خدا (ص ) فرمود: خوشا حال بنده گمناميكه خدا او را شناسد و مردم او را نشناسند، اينها چراغهاى هدايت و چشمه هاى دانشند، هر فتنه تاريك و سخنى از بركت آنها برطرف شود آنها نه فاش كننده و پخش كننده اسرارند و نه خشن و رياكار.

11. اميرالمؤمنين (ع ) فرمود: خوشا حال بنده گمناميكه باو اعتنا نشود، او مردم را شناسد ولى مردم او ر نشناسند، خدا رضايت او را شناسد (او را برضوان شناسند) اينها چراغهاى هدايتند كه هر فتنه تاريك و سختى از بركت آنها زايل شود و در هر رحمتى بر ايشان گشوده گردد، نه پخش كننده و فاش سازنده را زند و نه خشن و ريا كار.

و فرمود: سخن خير گوئيد تا بدان معروف شويد و كار خير كنيد تا اهل خير شويد، عجول و فاش كننده راز نباشيد، زيرا بهترين شما كسانى باشند كه چون بآنها بنگرند بياد خدا افتند و بدترين شما سخن چينانى باشند كه ميان دوستان جدائى افكنند و عيبجوى پاكدامنان باشند.

12. امام صادق (ع ) فرمود: زبان خود را نگهداريد و خانه نشين باشيد، هرگز بلائيكه مخصوص شما (شيعيان) است بشما نميرسد (زيرا گمناميد و تقيه ميكنيد) و طايفه زيديه همواره سپر بلاى شما باشند (زيرا آنها تقيه نميكنند و بر ائمه ما عليهم السلام طعنه ميزنند، از اينرو سلاطين جور بدفع آنها ميپردازند و از شما غفلت ميكنند).

13. حضرت ابوالحسن (ع ) فرمود: اگر در اين دستت چيزى باشد و بتوانى بآن دستت نفهمانى بكن (يعنى رازت را از خواص اصحاب پوشيده دار) راوى گويد: مردى نزد آنحضرت بود و از فاش ساختن راز سخن بميان آمد، حضرت فرمود: زبانت را نگهدار تا عزيز شوى ، و مردم را بافسار گردنت مسلط مساز كه ذليل گردى .

ص: 141

14. امام صادق (ع ) فرمود: همانا امر ما پوشيده و در پرده پيمانست (همان پيمانى كه خدا و پيغمبر و ائمه صلوات الله عليهم از مردم گرفته اند كه راز ما را از نا اهل نهان دارند) پس هر كه آن پرده را عليه ما بدرد، خدا ذليلش كند.

15. امام صادق (ع ) ميفرمود: نفس كشيدن آن كسيكه براى ما اعل بیت عصمت و طهارت اندوهگين است و براى ستميكه بما شده غمگين است ، تسبيح ميباشد، و همت گماشتنش براى امر ما عبادتست و پنهان داشتنش راز ما از نااهلان جهاد در راه خداست ، راوى گويد: محمد بن سعيد بمن گفت : اين روايت را با آب طلا بنويس كه من چيزى بهتر از اين ننوشته ام .

باب مؤمن و علامات و صفاتش

اشاره

1. امام صادق (ع ) فرمود: مرديكه نامش همام و خداپرست و عابدو رياضتكش بود، در برابر اميرالمؤمنين (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) كه سخنرانى ميفرمود برخاست و گفت : يا اميرالمؤمنين ! اوصاف مؤمن را براى ما آنطور بيان كن كه گويا در برابر چشم ماست و باو مينگريم ، فرمود:

اى همام مؤمن همان انسان زيرك و با هوشى است كه شاديش بر چهره و اندوهش در دلش باشد، فراخ دلتر از همه چيز و متواضعتر از همه كس است ، از هر نابودى گريزان و بسوى هر خوبى شتابانست كينه و حسد ندارد، بمردم نميپرد و دشنام نميدهد، عيبجو نيست و غيبت نميكند، گردن فرازى را نميخواهد و شهرت را ناپسند شمارد، اندوهش دراز و همتش بلند و خاموشيش بسيار است ، با وقار است و متذكر، صابر است و شاكر از فكر خود غمناكست و از فقير خويش شادان ، خوش خلق و نرم خو است ، با وفا و كم آزار است ، دروغزن و پرده در نيست .

اگر لبخندد دهن ندرد، و اگر خشم كند سبكسرى نورزد، خنده اش بر لبها است و پرسشش براى دانستن و دوباره پرسيدنش براى فهميدن ، دانشش بسيار و بردباريش بزرگ و مهربانيش زياد است ، بخل نورزد و شتاب نكند، دلتنگى نكند و مستى ننمايد، در قضاوت خلاف حق نگويد و در عملش بيراه نرود از سنگ خارا محكمتر است ، و در كسب و كار از عسل شيرين تر، نه حريص است و نه بيتاب و نه خشن و نه پر مدعى و نه متكلف و نه پر كنجكاو (در امر دنيا) نزاع كردنش نيكو و مراجعه كردنش شرافتمندانه است ، عادلست اگر خشم ورزد، ملايمست اگر چيزى خواهد، بى باك و پرده در و زور گو نيست ، دوستيش صميمانه و پيمانش محكم و در قرار داد با وفاست . مهربان و چسبان و بردبار و گمنام و كم زوائد است ، از خداى عزوجل راضى و مخالف هواى نفس خويش است ، بزير دستش درشتى نكند و در آنچه باو مربوط نيست وارد نشود، ياور دين و حامى مؤمنين و پناه مسلمين است ، ستايش مردم از او كوشش را ندرد (فريفتته اش نسازد) و طمع دلش را نخراشد، بازيهاى كودكانه حكمتش را نگرداندو مرد نادان بدانشش پى نبرد.

ص: 142

ميگويد و بكار مى بندد، دانشمند است ودور انديش ، ناسزا نگويد و سبكى نكند. صلح رحم كند و بر آنها گرانبار نشود، بخشش كند بدون اسراف ، نيرنگباز و حيله گرنيست ، پيگير عيب كسى نباشد، و بر هيچكس ستم نكند، با مردم ملايمت دارد و (براى قضاء حوائج آنها) در روى زمين شرح ميكند ياور ناتوانست و داد رس بيچاره ، پرده اى را ندرد و رازى را آشكار نسازد، گرفتاريش زياد و شكايتش اندكست اگر خوبى بيند بياد آورد، و اگر بدى بيند نهان كند، عيب را بپوشد و غيب نگهدار باشد (آبروى مردمرا در نبود نشان نگهدارد) از خطا در گذرد واز لغزش چشم پوشى كند، بنصيحتى آگاه نشود كه آنرا رها كند و هيچ كجرويرا اصلاح نگذارد، امين است و با وفا پرهيزكار و پاكدامن و بى عيب و پسنديده نسبت بمردم عذر پذيراست و از آنها به نيكى ياد ميكند و حسن ظن دارد، و در نهان خود را (و خود را بعيب ) متهم ميكند.

از روى فهم و دانش براى خدا دوست شود، و با دور انديشى و تصميم براى خدا از مردم كناره گيرد، شادمانى نا بخردش نسازد و خوشحالى بسيار عقلش را نبرد. ياد آور دانا باشد و معلم نادان ، كسى از او انتظار شر ندارد و از بلايش نترسد (زيرا شر و بلا بكسى نرساند) كار و كوشش هر كسى را از خود خالص تر داند،و نفس هر كس را از نفس خود صالحتر شناسد، عيب خود را ميداند و گرفتار غم خويش است ، جز بپروردگارش بچيزى اعتماد نكند، غريب و يكتا (و اندوهگين ) است ، براى خدا دوستى كند و در راه خدا جهاد نمايد تا از خشنودى او پيروى كرده باشد، خودش بخاطر خويش انتقام نگيرد (بلكه انتقام را بخدا واگذارد) و در مورد خشم پروردگارش دوستى نكند، با فقرا بنشيند و با راستان راست باشد و اهل حق را يارى كند، ياور خويشاوندان و پدر يتيم و شوهر بيوه زنان ، و مهربان بمستمندان ، در گرفتاريها آرزوى او كشند و در سختيها باو اميدوارند، با نشاطست و خوشرو، نه عيبجو و ترش رو، محكم است و فرو خورنده خشم ، خندان لب است و دقيق نظر و بسيار پرهيز، (نادانى نكند و در برابر نادانى ديگران بردبارى ورزد) بخل نكند و در برابر بخل ديگر صبر كند، تعقل كند تا شرم ورزد، و قناعت كند تا بى نياز گردد.

شرمش بر شهوتش برترى دارد، و دوستيش بر حسدش و گذشتش بر كينه اش ، جز سخن درست نگويد و جز لباس اقتصاد نپوشد، با تواضع راه رود، و در اطاعت پروردگارش خاضع باشد، در همه احوال از خدا راضى است . نيتش خالص است و اعمالش بى غش و نيرنگ بازى ، نگاهش عبرتست و سكوتش فكرت و سخنش حكمت ، خيرخواه و بخشنده و برادر است ، در نهان و آشكار نصيحت كند، از برادرش دورى نكند و غيبت ننمايد و با او مكر نورزد، بر آنچه از دستش رفته افسوس نخورد، و بر مصيبتى كه باو رسيده اندوهگين نشود، توقع بيجا نداشته باشد، و هنگام سختى سست نشود، در زمان خوشى مست نگردد، بردبارى را با دانش آميزد و عقل را با صبر، تنبلى را از او دور بينى و نشاطش را پيوسته ، آرزويش نزديك و لغزشرح كم است ، منتظر مرگست و دلش خاشع ، بياد خداست و نفسش قانع و جهلش زدوده و كارش آسان ، براى گناهش غمگين است و شهوتش مرده و خشمش فرو خورده ، و خلقش ناآلوده ،

ص: 143

همسايه اش از او آسوده است و بر سر خودپسندى نيست ، بآنچه برايش مقدر شده قانع است ، بردباريش مقين و كارش محكم و تذكرش بسيار است .

با مردم در آميزد كه دانا شود و سكوت كند كه سالم ماند و بپرسد كه بفهمد و تجارت كند كه سود برد، گوش دادنش بسخن خوب براى باليدن بديگران نيست (پست حساس را نپذيرد كه آنرا وسيله گناه و زشت كارى سازد) و سخن گفتنش براى زور گوئى بديگران نيست خودش از خويش در زحمت است و مردم از او در راحت ، خودش را براى آخرتش بزحمت افكنده و مردم را (شر و آزار) خود راحت ساخته ، اگر بر او ستمى شود صبر كند تا خدا برايش انتقام گيرد، درويش از هر كه دورى ميكند بغض و كناره گيرى از آلودگى است ، و نزديكيش بهر كه نزديك ميشود، ملايمت و مهربانى است ، درويش براى خود پسندى و بزرگ فروشى نيست ، و نزديكيش براى فريب و نيرنگ نباشد، بلكه از پيشينيان اهل خير پيروى كند، و خود پيشواى نيكان پس از خود باشد.

راوى گويد: همام فريادى كشيد و بى هوش بيفتاد، اميرالمومنين (ع ) فرمود: همانا بخدا من از بى تابى او ترسان بودم . سپس فرمود: اندرزهاى رسا با اهل اندرز چنين ميكند.

شخصى عرض كرد: پس شما را چه شده ؟ (كه فرياد نكشى و بيهوش نشوى ) فرمود: هر كسى را اجلى است كه از آن نگذرد و سبب است كه از آن تجاوز نكند،آرام باش و ديگر مگو كه شيطانى اين سخن را بزبانت دميد.

شرح :

اين روايت با اختلاف بسيارى در نهج البلاغه ذكر شده و در آخر روايت جمله اى است كه مردن همام را نيز متضمن است ، ولى در آنجا سؤال همام از اوصاف متقين است پس ممكن است سؤال از فات مؤمنين و متقين بوده و در برخى روايات تنها صفات مؤمنين و در برخى خصوص صفات متقين ذكر شده است .

و امام آنچه شخص معترض در آخر روايت گفت ، ممكن است مقصودش اين باشد كه اين موعظه و اندرزهاى بليغ چرا در خود شما اثر نكرد و بيهوش نشدى يا آنكه چرا اين موعظه را به همام فرمودى با آنكه نسبت به او ترسان بودى .

و اما جواب از اشكال اول اين است كه : با وجود آنكه آنچه را حضرت جواب فرمود درست و مطابق با واقع و قانع كننده معترض بود ولى در عين حال سبب بعيدى بود كه براى بيهوشى يا مرگ همام بيان فرمود، و سبب قريبش اين است كه : نفوس بشر را استعدادات و حوصله هاى مختلف است و اولياء خدا مخصوصا اميرالمؤمنين (ع ) در حد اعلاى آن قرار گرفته اند، پيداست كه نيروى نفس قدسى على (ع ) در برابر واردات الهيه تحمل بسياردارد، و با رياضت و تمرين بدرجه وقار وطماءنينه رسيده است ، علاوه بر آنكه

ص: 144

امام (ع ) اين صفات را كه براى مؤمنين بيان فرمود، بحد اعلا از بركت فيض خدايتعالى در خود مى بيند، از اين رو از فقدان آنها متاءثر و متاءلم نميشود، بخلاف همام كه اولا ضعف نفس و كمى حوصله دارد. ثانيا فقدان اين صفات در او موجب اندوه و افسوس كشنده ميشود.

و اما جواب از اعتراض دوم اينستكه : امام على عليه السلام بى تاب او را بحد بيهوشى و مرگ يقين نداشت و يا آنكه براى هر كسى اجل و مرگ مقدريست و امام على (ع ) مرگ او را باين سبب ميدانست و طبق قضاء و قدر الهى رفتار كرد، پس نظير كشتن جوان در داستان خضر و موسى عليهماالسلام است كه قرآن كريم بيان ميكند.( و توجه نما تو ای مخاطب ارجمند به عظیم ترین از روایاتی که نقل شده است و متضمن کلام عظیم وسیع رسول خدا و بیان عظمت شخصیت والا مولای مظلوم ما علی علیه السلام است روایتی که علم، آگاهی، عرفان ،زیبایی، حقیقت و معنویت و ...، در هر حرف آن به صدق و عدل او گواهی می دهد و فراز آخر کلام آن حضرت به سائل مختصر و به اندازه عقل او بوده و اگر حضرت می خواست علت عدم تأثیر این معالم را برخورد بفرماید پس بایستی به عظمت شخصیت خود اشاره می کرد و بایستی آن وقت تا قیام قیامت سخن می گفت اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و فرجنا بهم آمین یا رب العالمین)

2. امام صادق (ع ) فرمود: مؤمن را سزاوار است كه داراى هشت صفت باشد: 1 در گرفتاريهاى سخت باوقار و سنگين باشد (خود را نبازد)

2 هنگام بلا شكيبا باشد. 3 در نعمت و آسايش سپاس گزار باشد.

4 بآنچه خدا روزيش كرده قانع باشد. 5 بدشمنان ستم نكند. 6 بخاطر دوستان مرتكب گناه نشود (كارى را كه نتواند بگردن نگيرد) 7 تنش از او در زحمت باشد. 8 مردم از او در آسايش باشند.

همانا دانش دوست مؤمن است و خويشتن دارى وزير او، و شكيبائى سرلشكرش ، و رفق برادر و (لين) نرمی رفتار پدرش

توضيح :مجلسى عليه الرحمه راجع بفرق ميان رفق و لين اقوالى بر سبيل احتمال بيان ميكند كه استنباطش از كتب لغت مشكل است . آنچه از لغت استفاده مى شود رفق ضد

خرق و لين ضد خشونت است و خرق بمعنى عجله در كار و ضعف و تدبير است ، پس رفق بمعنى تاءنى و حسن تدبير و لين بمعنى ملايمت نمودن و خشونت نكردن است .

3. على بن الحسين عليهما السلام فرمود: مؤمن سكوت ميكند تا سالم ماند، و سخن ميگويد تا سود برد، سپرده و راز خود را بدوستانش نميگويد (تا چه رسد بدشمنان ) و گواهى بحق را از بيگانگان دريغ ندارد (تا چه رسد بآشنايان ) هيچ كار خيرى را از روى ريا نكنت و از روى شرم و حيا ترك ننمايد اگر او

ص: 145

را بستايند از گفته آنها هراس كند (كه مبادا نزد خدا چنان نباشد) و از آنچه ستايندگان ندانند (از عيبهاى نهانش ) از خدا آمرزش خواهد، سخن كسيكه او را نشناخته (ميستايد) فريبش ندهد و از شمردن گناهى كه مرتكب شده (و نزد خدا محفوظست ) بترسد.

4. امام صادق (ع ) فرمود: مؤمن در امر دين نيرومند است و با وجود نرمى دور انديشى دارد (در نرميش دور انديش است ) و ايمانش با يقين است و براى تحصيل فقه حريص ، در هدايت جوئى با نشاط و با وجود ثبات و پايدارى نيكوكار است ، خويشتن داريش با علم است و با ملايمت زيركى دارد، سخاوتش در راه حق است و در زمان توانگرى اقتصاد را از دست ندهد، و در زمان نادارى خوش ظاهر و با آرايش باشد و در زمان قدرت گذشت دارد و با وجود خير خواهى مردم اطاعت خدا كند، و در حال شوت باز ايستد و در زمان رغبت پرهيزگارى كند و در امر جهاد حريص است ودر گرفتارى نماز خواند و در سختى شكيبا باشد ودر پيش آمدهاى سنگين باوقار است ودر ناگواريها بردبار و در آسايش و نعمت سپاس گزار.

پشت سر مردم بد نگويد و تكبر نورزد و قطع رحم ننمايد، نه سست است و نه خشن و سنگدل ديده اش بر او پيشى نگيرد (فكر نكرده بجائى ننگرد) و شكمش او را رسوا نكند، و آلت شهوتش بر او چيره نشود (كه بزنا و لواط افتد) بر مردم حسد نبرد، سرزنش كنند و او سرزنش نكند، اسراف نورزد مظلوم را يارى كند و بر مستمند ترحم نمايد، خودش از خويش در رنج است و مردم از او در آسايش ، در عزت دنيا رغبت نكند و از ذلتش بيتابى ننمايد، مردم مهمى دارند كه بآن رو آورده و او را مهمى است كه گرفتار كرده (مردم بفكر دنيا و او مشعول آخرتست ) در قضاوتش نقصى ديده نشود و در راءيش سستى نباش و در دينش تباهى و گمشده نيست ، مشورت كننده را رهبرى كند و كمك كننده (كمك خواه ) را كمك نمايد، و از هرزه گوئى و نادانى بگريزد.

5.اميرالمؤمنين (ع ) به انجمنى از مردم قريش گذشت كه جامه هاى سفيد پوشيده بودند و رنگ صافى داشتند و بسيار مى خنديدند و بهر كه از آنجا مى گذشت با انگشت اشاره مى كردند، سپس بانجمن اوس و خزرج گذشت و آنها را ديد با پيكر فرسوده و گردن باريك و رنگ زرد، كه با فروتنى سخن مى گفتند.

على عليه السلام از اين رو دو انجمن در شگفت شد و خدمت رسولخدا (ص ) آمد و گفت : پدر و مادرم بقربانت ، من بانجمن آل فلان گذشتم و حال آنها را بيان كرد و بمجلس اوس و خزرج گذشتم و حال آنها را گفت سپس عرض كرد: و همه آنها مؤمنند، اى رسول خدا صفت مؤمن را برايم بازگو، رسول خداست صلى الله عليه و آله اندكى سر به زير انداخت و سپس سر بلند كرد

ص: 146

و فرمود: بيست خصلت در مؤمن است كه اگر نداشته باشد ايمانش كامل نيست . از اخلاق مؤمنان است كه : 1 در نماز جماعت حاضرند 2 در پرداخت زكاة شتابان 3 مستمندان را اطعام كنند 4 بر سر يتيم دست نوازش كشند 5 لباسهاى خود را پاكيزه دارند 6 بند جامه را بكمر بندند (تا ستر عورت شود و به زمين نكشد). 7 اگر خبر دهند دروغ نگويند 8 اگر وعده كنند خلف ننمايند. 9 چون امانت گيرند خيانت نكنند. 10 چون سخن گويند راست گويند 11 در شب عابدند 12 در روز شير دليرند 13 روزها روزه دارند. 14 شبها (براى عبادت ) بپا خيزند. 15 همسايه را نيازارند. 16 همسايه از آنها آزار نبيند (اگر چه بوسيله بچه و خادم آنها باشد). 17 بر زمين با آرامش گام بردارند. 18 به خانه هاى بيوه زنان (به منظور كمك و مساعدت ) رهسپارند. 19 تشييع جنازه كنند. 20 خدا ما و شما را از جمله متقين قرار دهد (كنايه از اينكه صفت بيستم آنها تقوى است ).

6. امام صادق (ع ) فرمود: هر كه از نيكى خود شادمان و از بدى خويش بد حال گردد، او مؤمن است .

7. امام صادق (ع ) فرمود: شيعيان ما همان رنگ پريدگان (از خوف خدا) خشك لبان (از روزه ) لاغرانند كه چون شب فرا رسد با اندوه از آن استقبال كنند (زيرا در غم انجام وظيفه پروردگار باشند.)

8. امام صادق (ع ) فرمود: شيعيان ما اهل هدايت و اهل تقوى و اهل خير و اهل ايمان و اهل فتح و ظفر مى باشند (درهاى رحمت خدا بروى آنها گشوده و بكمال سعادت خود رسيده اند).

9. امام صادق (ع ) فرمود: از مردم پست دورى كن ، همانا شيعه على كسى است كه عفت شكم و فرج داشته باشد (آنها را از حرام و مشتبه نگهدارد) و سخت بكوشد و جهاد كند، و براى خالقش عمل كند، و بثواب او اميدوار باشد، و از عقابش بترسد، اگر اين گونه مردم را ديدى ، آنها شيعه جعفرند.

10. امام صادق (ع ) فرمود: شيعيان على لاغر شكم و خشك لب بودند و اهل مهر و دانش و بردبارى كه به عبادت معروف بودند، پس با وجود دوستى و ولايتى كه داريد (براى كفاره گناهانى كه مرتكب شده ايد) با پرهيزكارى و كوشش كمك كنيد (و خود را از عذاب برهانيد).

11. امام صادق (ع ) فرمود: همانا مؤمن كسى است كه چون خشم كند، از حق نگذرد و چون راضى و خشنود گردد، در باطل قدم ننهد و چون قدرت يابد، بيشتر از حق خود نگيرد.

12. سليمان بن خالد گويد: امام صادق (ع ) فرمود: اى سليمان مى دانى مسلمان كيست ؟ عرض كردم قربانت شما بهتر مى دانى ، فرمود: مسلمان كسى است كه مسلمانان از زبان و دست او سالم باشند، سپس فرمود: مى دانى مؤمن كيست ؟ عرض كردم : شما داناتريد، فرمود مؤمن كسى است كه

ص: 147

مسلمانان او را بر مال و جان خود امين سازند، و بر مسلمان حرامست كه نسبت به مسلمان ديگر ستم كند يا او را واگذارد يا او را براند كه او را به رنج اندازد.

13. امام باقر عليه السلام فرمود: همانا مؤمن كسى است كه چون راضى و خرسند باشد رضايتش او را به گناه و باطلى وارد نكند و چون ناراضى شود از سخن حق خارجش نكند، و كسى است كه چون قدرت يابد، قدرتش او را به آنچه حق ندارد نكشاند.

14. امام عليه السلام فرمود: مؤمنان با وقار و آرامشند، مانند شتر نرى كه مهار در بينى دارد، چون او را بكشند، به راه افتد، و اگر بر صخره اى بخوابانند، بخوابد (كنايه از اينكه در امور شرعى رام و منقاد است و سركشى و امتنا ندارد، اگر چه ذاتا شتر نر است و نيرومند، ولى نيروى ايمان او را از سرپيچى جلوگير است ).

15. امام صادق (ع ) فرمود: سه چيز از علائم مؤمن است : علم به خدا و هر كه را خدا دوست دارد و هر كه را دوست ندارد.

شرح :مقصود از علم خدا شناختن خدا و صفات كمال اوست و مراد به شناختن دوستان خدا، شناختن پيغمبر و ائمه و پيروان ايشان اسن و دسته ديگر كفار و منافقينند.

16. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: مؤمن مانند درختى است كه برگش در زمستان و تابستان نريزد: گفتند: گفتند يا رسول الله آن چه درختى است ؟ فرمود: درخت خرما.

شرح :تشبيه مؤمن به درخت خرما از نظر منافع بسيار و سايه پيوسته و لذت ميوه آن است كه در درختهاى ديگر نيست .

17. امام صادق عليه السلام فرمود: مؤمن بردبارى است كه نادانى نورزد و اگر نسبت به او نادانى ورزند بردبارى كند، و ستم نكند و اگر به او ستم كنند ببخشد، و بخل نورزد و اگر نسبت به او بخل ورزند صبر كند.

18. امام صادق (ع ) فرمود: مؤمن كسى است كه كسبش حلال و اخلاقش نيكو و باطنش سالم باشد، و زيادى مالش را انفاق كند و زيادى سخنش را نگهدارد و مردم از شرش محفوظ باشند و از خود به آنها انصاف دهد (حق را بگويد اگر چه به زيان خود و نفع مردم باشد).

19. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: مؤمن را به شما معرفى نكنم ؟ مؤمن كسى است كه مؤمنين او را به جان و مال خود امين دانند، مسلمان را براى شما معرفى نكنم ؟ او كسى است كه مسلمانها از زبان و دستش سالم باشند، و محاجر كسى است كه بديها را كنار گذارد و حرام خدا

ص: 148

را ترك كند. و بر مؤمن حرام است كه نسبت به مؤمن ستم كند يا او را واگذارد يا پشت سرش بدگوئى كند يا او را از خود براند.

20. امام باقر عليه السلام فرمود: شيعيان على تنها همان بردباران دانشمندان خشكيده لبند كه رهبانيت و ترك دنيا بر رخسارشان هويدا است .

21. امام باقر عليه السلام فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام نماز صبح را در عراق به جماعت گذارد چون رو برگردانيد مردم را موعظه فرمود و از خوف خدا گريست و آنها را نيز گريانيد سپس فرمود: هان به خدا در زمان دوست صميميم پيغمبر صلى الله عليه و آله مردمى را مى شناختم كه در بامداد و شام ژوليده و گردالود و گرسنه بودند پيشانى آنها (در اثر سجده ) مانند زانوى بز بود براى پروردگار خود با سجود و قيام شب را مى گذرانيدند، گاهى روى پا ايستاده و گاهى پيشانى به زمين مى گذاشتند با پروردگار خود مناجات نموده و آزادى خويش را از آتش دوزخ طلب مى كردند، بخدا آنها را با اين حال ديدم كه ترسان و نگران بودند.

22. على بن الحسين عليهماالسلام فرمود: اميرالمؤمنين نماز صبح را گذارد و بر جاى خود بود تا خورشيد يك نيزه بر آمد آنگاه رو به مردم كرد و فرمود: بخدا من مردمى را ديده ام كه شب را با سجده و قيام براى پروردگار خود بسر مى بردند گاهى پيشانى و گاهى زانو بر زمين مى گذاشتند گويا نعره دم بر آوردن آتش دوزخ در گوش آنها بود، چون خدا نزد آنها ياد مى شد مانند درخت (در برابر تند باد) مى لرزيدند، گويا اين مردم (شما و معاصرين شما) در خواب غفلت فرو رفته اند سپس برخاست و تا وفات كرد او را خندان نديدند.

23. مفضل مى گويد: امام صادق (ع ) فرمود: اگر خواهى اصحاب مرا بشناسى بنگر به كسى كه پرهيزكاريش بسيار باشد و از خالق خود بترسد و به ثواب او اميدوار باشد هرگاه اين مردم را ديدى ، اينها اصحاب منند.

24.اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: شيعيان ما كسانى باشند كه براى ولايت ما بيكديگر بخشش كنند و در راه دوستى ما با يكديگر دوستى نمايند و براى زنده كردن امر ما به ديدار يكديگر روند، اگر خشم كنند ستم نكنند و اگر راضى باشند اسراف نورزند. بركت همسايگانند و با معاشرين خود سلم و صفا دارند.

25. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هركه خدا را شناخت و بزرگ داشت زبانش را از سخن بيهوده نگهدارد و شكمش را از خوراك زائد بر احتجاج باز دارد و نفس خود را با روزه و قيام رياضت دهد، اصحاب گفتند يا رسول الله پدران و مادران ما يفدايت اينها اولياى خدايند؟ فرمود: اولياى خدا خاموشى گزينند و خاموشى آنها ذكر بود و نگريستند و نگاهشان عبرت بود و سخن گفتند و سخنانشان حكمت بود، در ميان مردم راه رفتند و راه رفتنشان بركت بود، اگر نبود كه اجل

ص: 149

مرگشان (در روز معينى ) نوشته شده بود، از ترس عذاب و شوق ثواب ، و روح آنها در پيكرشان قرار نمى گرفت .

26. حسن بن على صلوات الله عليهما براى مردم سخنرانى كرد و فرمود: اى مردم به شما خبر از حال برادرى كه داشتم كه در نظر از همه مردم بزرگتر بود و بالاترين چيزى كه او را در نظرم بزرگ كرده بود، پستى و حقارت دنيا در نظر او بود او از تسليم شكم خارج شده بود، چيزى را كه نداشت نمى خواست و چون پيدا مى كرد زياده روى نمى نمود، از تسلط فرج خود نيز خارج شده بود. از اين رو عقل و راءيش سبكى نمى كرد نادانى بر او تسلطى نداشت ، از اين رو دست خويش جز به جانب شخص با اطمينان و براى سود دراز نمى كرد پر اشتها و ناراضى و ملول نبود، بيشتر عمرش خاموش بود و چون سخن مى گفت بر گويندگان غلبه مى كرد وارد جدال و ستيزه نمى شد، و در دعوا شركت نمى كرد، دليلى نمى آورد تا قاضى را بيابد (جز با دليل سخن نمى گفت يا صبر مى كرد تا خدا را حاكم يابد) از برادرانش غفلت نمى نمود و چيزى را بدون آنها به خودش اختصاص نمى داد، لاغر بود و مردم ناتوانش مى شمردند، ولى چون پاى مردى در ميان مى آمد شير جهنده (گردنفراز) بود، كسى را بر كردارى كه عذر خواهى از آن ممكن است سرزنش نمى كرد (و صبر مى كرد) تا عذر خواهى حاصل شود، آنچه را (بديگران ) مى گفت خودش مى كرد و آنچه را هم (براى تقيه يا مصلحت ديگرى به مردم ) نمى گفت خودش مى كرد (به مردم احسان مى كرد چه وعده مى داد و چه نمى داد) چون دو كار برايش پيش مى آمد كه نمى دانست كه نمى دانست كداميك آنها بهتر است ، هر يك را به هواى نفس نزديكتر مى ديد مخالفت مى كرد، دردش را جز به كسى كه اميد بهبودى از او داشت اظهار نمى نمود، و جز با كسى كه اميد خير خواهى داشت مشورت نمى كرد، دلتنگ نمى شد و ناراضى نبود و شكايت نمى كرد و پر خواهش نبود و انتقام نمى جست و از مكر دشمن هم غافل نبود، بر شما باد كه همه اين اخلاق شريفه را بدست آوريد، اگر مى توانيد، و اگر نمى توانيد بدست آوردن اندك از رها كردن بسيار بهتر است (پس هر قدر مى توانيد بدست آوريد) نيرو و توانى جز بوسيله خدا نيست .

توضيح :اين روايت با اندكى اختلاف در نهج البلاغه هم ذكر شده است ، و شارحين راجع به برادريكه حضرت براى خود در گذشته معرفى مى كند، و اين صفات حميده را براى او توضيح مى دهد، اختلاف دارند بعضى احتمال داده اند مقصود پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله است و برخى گفته اند: ابوذر غفارى و دسته اى احتمال داده اند مقداد است ، و جماعتى گفته اند: اين كلام بر سبيل مثل گفته شده و برادر مخصوصى مقصود نيست ، چنانكه رسم شعرا و ارباب ادب است. (و نگارنده آن را بر احوال مظلومانه ی حضرت ابوذر رحمةالله علیه منطبق می داند )

ص: 150

27. مهزم اسدى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: شيعه ما كسى است كه صدايش از گوشش تجاوز نكند (فرياد نكشد) و دشمنيش از بدنش (تنها تن خد را برنج اندازد نه ديگران را) و ما را آشكار نستايد (تا كينه مخالفين را برانگيزد) و با عيبگوى ما همنشينى نكند و با دشمن ما ستيزه كند، اگر مؤمنى را بيند احترام كند و اگر به جاهلى برخورد از او دورى كند.

عرض كردم : پس تكليف من با اين شيعه نماها چيست ؟ فرمود: در ميان آنها جدا شدن (خوب از بد) و تبديل (خوب و بد) و امتهان واقع شود، قحطى بر ايشان پيش آيد كه نابود شوند و بيمارى وبائى كه آنها را بكشند و اختلافى كه متفرقشان سازد، شيعه ما كسى است كه چون سگ عوعو نكند و مانند كلاغ طمع نورزد و اگر هم از گرسنگى بميرد از دشمن ما چيزى نخواهد.

عرض كردم : قربانت ، اينها را در كجا بجويم ؟ فرمود: در اطراف زمين ، اينها زندگى سبكى دارند و آواره بسر برند (در يك جا سكونت ندارند) اگر حاضر باشند كسى آنها را نشناسد، و اگر غايب شوند كسى از آنها جويا نشود از مرگ باك ندارند و در گورستان از هم ديدن كنند، اگر حاجتمندى به آنها پناهنده شود، براى او دلسوزى كنند، دلشان از هم جدا نيست ، اگر چه خانه هاشان از هم دور باشد.

سپس فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من شهرم و على در است ، دروغ گويد هر كه گمان كند از غير در به شهر در آمده ، و نيز دروغ گويد هركه گمان كند مرا دوست داشته و على صلوات الله عليه را دشمن دارد.

28. امام صادق (ع ) فرمود: هر كه با مردم معامله كند و ستم ننمايد و به آنها خبر دهد و دروغ نگويد، و وعده شان دهد و خلف وعده نكند، از كسانى است كه غيبتش حرام است و مردانگيش تمام گشته و داد گريش ظاهر شده و برادريش واجب گرديده است .

29.رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: سه خصلت است كه هر كه داشته باشد، به تمام خصال ايمان رسيده است : 1 چون راضى و خوشحال باشد، رضايتش او را به باطل در نياورد 2 چون خشم كند، خشمش او را از حق خارج نسازد. 3 چون قدرت يابد به آنچه از آن او نيست دست دراز نكند.

30. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: براى اهل دين علاماتى است كه بدان شناخته شوند: راستگوئى و اداء امانت و وفاى بپيمان وصله ارحام و ترحم برضعيفان و كم دنبال گيرى از زنان يا فرمود كم نزديكى كردن با زنان و بذل نيكى و حسن خلق و گشاده خلقى و پيروى از دانش و آنچه بخداى عزوجل نزديك سازد، طوبى از آن اينهاست و چه سرانجام خوبى دارند، و طوبى درختى است در بهشت كه ريشه اش در خانه پيغمبر ما

ص: 151

محمد (ص ) است و مؤمنى نيست جز آنكه شاخه ئى از آن درخت در خانه اوست ، در دلش اشتهاى هر چه پيدا شود، آندرخت برايش بياورد، و اگر سوارى با جديت صد سال در سايه آن راه پيمايد، از آن نگذرد، و ار از پائينش كلاغى پرواز كند ببالايش نرسد، جز آنكه بعلت پيرى بزير افتد، در اين نعمت رغبت كنيد، همانا مؤمن بكار خود مشغولست و مردم از او در آسايشند. چون شب بر او پرده افكند، رخسارش را بگستراند و با اعضاء شريف بدنش براى خداى عزوجل سجده كند، و با خدائيكه او را آفريده درباره آزاديش (از آتش دوزخ ) مناجات كند، هان اينگونه باشيد.

31. امام باقر عليه السلام فرمود: از پيغمبر (ص ) پرسيدند: بهترين بندگان كيانند؟ فرمود كسانيكه چون نيكى كنند، شاد گردند و چون بدى كنند آمرزش خواهند، و چون بآنها عطا شود شكر كنند، و چون گرفتار شوند صبر كنند، و چون خشم گيرند، چشم پوشى نمايند.

32. امام باقر عليه السلام فرمود: پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: بهترین شما خردمندانند، عرض شد: یا رسول الله؛ خردمندان کیانند؟ فرمود: دارندگان اخلاق نیکو و بردباری متین و صله ارحام و نیکوکاران نسبت به مادران و پدران و احوالپرسان از فقرا و همسایگان و یتیمان، و آن ها که طعام خورانند و سلام را در جهان آشکار کنند و زمانیکه مردم در خوابند نمازگزارند.

33. عمران حلبى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : چه صفاتى براى مرد پسنديده است ؟ فرمود: وقار بدون هيبت (سنگين باشد و مردم از او نترسند) و بخشش بدون عوض خواستن ، و اشتغال به غير مال دنيا.

34. على بن الحسين عليهماالسلام مى فرمود: همانا شناسائى بكمال دين مسلمان (يعنى علامت كمال دينش ) ترك كردن سخنى است كه به او مربوط نيست ، و كمى مجادله ، و خويشتن دارى و صبر و حسن خلق .

35.پيغمبر (ص ) فرمود: شبيه ترين شما را بمن بشما خبر ندهم ؟ گفتند چرا را يا رسول الله فرمود: نيكو خلق ترين شما، و نرم جانب ترين شما (يعنى كسيكه مردم از ناحيه او آزار نبينند) و نيكو كارترين شما نسبت بخويشانش ، دوستدارترين شما برادران دينيش را و صابرترين شما 1. برحق ، و خشم فرو برنده ترين شما، و خوش گذشت ترين شما و انصاف دهنده ترين شما از خود در حال رضا و خشم .

36. على بن الحسين عليهماالسلام فرمود: از جمله اخلاق مؤمن انفاق (بر اهل و عيال و نیازمندان) است بقدر تنگدستى و توسعه دادن بقدر توسعه (اينكه خدا باو داده است ) و انصاف دادن بمردم ، و پيشى گرفتن بسلام بر آنها.

37. امام باقر عليه السلام فرمود: مؤمن از كوه محكمتراست ، زيرا از كوه چيزى برگرفته شود، ولى از دين مؤمن چيزى برگرفته نشود.

ص: 152

38. امام صادق (ع ) فرمود: مؤمن يارى كردنش نيكو و خرجش سبك است ، زندگيش را خوب اداره ميكند، از يك سوراخ دوبار گزيده نمى شود (يعنى از يك راه دوبار گول نمى خورد، بلكه در همان بار اول عبرت ميگيرد).

39. امام رضا عليه السلام ميفرمود: مؤمن ، مؤمن حقيقى نباشد مگر زمانيكه سه خصلت و روش در او بوده باشد: روشى از پروردگارش و روشى از پيغمبرش و روشى از ولى و امامش ، اما روش پروردگارش نگهدارى راز خود است ، خداى عزوجل فرمايد: (((خداى عالم بغيب است و كسى را برغيب خود آگاه نكند جز رسولى را كه بپسندد، 26 سوره 72))) و اما روش پيغمبر خوشرفتارى با مردم است زيرا خداى عزوجل پيغمبرش صلى الله عليه و آله را بخوشرفتارى با مردم دستور داده و فرموده است (((گذشت را پيشه گير و به نيكى دستور ده ، 199 سوره 7))) و اما روش امامش صبر كردن در زمانهاى تنگدستى و پريشان حالى ما است. ( پس خدایا مولای مظلوم ما در فراز آخر این روایت شهادت عظیم داده است در رنج های عظیم و مصائب عظیم که بر 12 امام و 14 معصوم پاک علیهم السلام و عجل فرجهم وارد شده است و شهادت او به تنهایی بر این حقیقت عظیم کافی است پس این زمان این رنج ها را به پایان برسان و امر ظهور آخرین معصوم از سلسله پیامبران و اوصیای معصوم را برای نجات جهان از ظلم و جور و عدوان فراهم فرما و عدل و داد خود را در جهان بگستران و به وعده خود در ارثیت دادن زمین به صالحین و عقوبت دنیایی و اخروی معاندین در ایام رجعت را عمل فرما یعنی به ظهور حصرت مهدی اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و فرجنا بهم آمین یا رب العامین)

در كمى شماره مؤمنين

1. امام صادق (ع ) مى فرمود: زن مؤمن از مرد مؤمن كميابتر است و مرد مؤمن كميابتر از كبريت اءحمر است ، كداميك از شما كبريت اءحمر را ديده ايد؟

توضيح :در لغت عرب چيز كمياب با به كبريت اءحمر تشبيه كنند، و مشهور اينستكه كبريت اءحمر اكسيرو جوهريستكه كيمياگران در طلب آنند و شايد وجود خارجى هم نداشته باشد.

2. امام صادق (ع ) با بى بصير ميفرمود: هان بخدا اگر من در ميان شما سه تن مؤمن پيدا ميكردم كه حديث مرا نگه دارند و فاش نكنند، روا نميدانستم هيچ حديثى را از آنها نهان دارم.( آری و البته مانند سلمان رحمه الله علیه در هر زمان کم است و این است راز سر به چاه کردن و راز گفتن مولای مظاوممان علی علیه السلام الی لعنه الله علی الظالمین و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون)

ص: 153

3. سدير صيرفى گويد: خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم عرض كردم : بخدا كه خانه نشستن براى شما روا نيست ، فرمود: چرا اى سدير؟ عرض كردم : براى بسيارى دوستان و شيعيان و ياورانيكه دارى بخدا كه اگر اميرالمؤمنين عليه السلام باندازه شما شيعه و ياور و دوست ميداشت تيم و عدى (قبيله ابوبكر و عمر) نسبت باو طمع نميكردند (و حقش را غضب نمينمودند) فرمود: اى سدير، فكر ميكنى چه اندازه باشند؟ گفتم : صد هزار. فرمود: صد هزار؟! عرض كردم آرى ، بلكه دويست هزار، فرمود: دويست هزار؟ عرض كردم : آرى و بلكه نصف دنيا، حضرت از سخن گفتن با من سكوت كرد و سپس فرمود: برايت آسانست كه همراه ما تا ينبع بيائى ؟ گفتم : آرى . سپس دستور فرمود الاغ و استرى را زين كنند، من پيشى گرفتم و الاغ را سوار شدم ، حضرت فرمود: اى سدير؛ مى خواهى الاغ را بمن دهى ؟ گفتم : استر زيباتر و شريفتر است ، فرمود: الاغ براى من رهوارتر است ، من پياده شدم ، حضرت سوار الاغ شد و من سوار استر و راه افتاديم تا وقت نماز رسيد، فرمود:

پياده شويم نماز بخوانيم ، سپس فرمود: اين زمين شوره زار است و نماز در آن روا نيست ، پس براه افتاديم تا بزمين خاك سرخى رسيديم ، حضرت بسوى جوانيكه بزغاله ميچرانيد نگريست و فرمود: اى سدير بخدا اگر شيعيانم بشماره اين بزغاله ها ميبودند، خانه نشستن برايم روا نبود، آنگاه پياده شديم و نماز خوانديم ، چون از نماز فارغ شديم بسوى بزغاله ها نگريستم و شمردم هفده راءس بودند.

4.سماعة بن مهران گويد: بنده صالحى (موسى بن جعفر) صلوات الله عليه بمن فرمود: اى سماعة (مدعيان تشيع و دوستى ما) روى بسترهاى خود آرميدند و مرا بترس انداختند (زيرا تقيه نكردند و فضائل ما را نزد هر كس گفتند) هان بخدا زمانى بود كه در اين دنيا جز يك تن خدا را نمى پرستيد، و اگر ميبود خداى عزوجل او را هم اضافه مى كرد در آنجا كه ميفرمايد: (((همانا ابراهيم امتى بود مطيع خدا و با روش مستقيم و از مشركين نبود، 120 سوره 16))) تا خدا خواست (زمان طولانى ) بدين روش گذرانيد، سپس خدا اسماعيل و اسحاق را انيس او ساخت و سه تن شدند، هان بخدا مؤمن كم است و اهل كفر بسيارند، ميدانى چرا چنين است ؟ عرض كردم : نميدانم قربانت ،1. فرمود: همدم مؤمنين شدند تا مؤمنين (آنچه در دل دارند بآنها گويند و باين وسيله استراحت يابند و آرام گيرند.

5. حمران بن اعين گويد: بامام باقر عليه السلام عرض كردم : قربانت ، چه اندازه ما شيعه كم هستيم ، اگر در خوردن گوسفندى شركت كنيم آنرا تمام نكنيم ، فرمود: خبرى شگفت تر از اين بتو نگويم ؟ مهاجرين و انصار (پس از پيغمر از حقيقت ايمان ) بيرون رفتند مگر با انگشت اشاره كرد سه تن ، (سلمان و مقداد و ابوذر) حمران گويد: عرض كردم : قربانت . عمار چگونه بود؟ فرمود: خدا رحمت كند: ابا اليقظان عمار را كه بيعت كرد و شهيد كشته شد. من با خود گفتم : چيزى

ص: 154

بهتر از شهادت نيست (پس چرا عمار هم مثل آن سه تن نباشد؟) حضرت بمن نگريست و فرمود: مثل اينكه تو فكر ميكنى عمار هم مانند آن سه تن است ، هيهات ، هيهات (كه او مثل آنها باشد). (پس توجه نما تو ای عاقل دانا و خردمند که این روایات در خصوص عظمت مقام و منزلت مقربین به امامان معصوم علیهم السلام و عجل فرجهم مذکور شده است و نیز بیان علو درجات ایشان یعنی همه کسانی که در طول تاریخ با ایمان خالص به محمد و آل محمد علیهم السلام و عجل فرجهم از دنیا رفته و یا در رکاب ایشان به شهادت رسیده اند و به فرمان ایشان بوده اند یا در راه ایشان مقتول گردیده و ...، رنج کشیده اند همگی اهل ایمان و در درجات مختلف به رستگاری ابدی یعنی بهشت جاویدان و رضایت حضرت الله رسیده اند )

6. على بن جعفر گويد: شنيدم امام كاظم (ع ) مى فرمود: چنين نيست كه هر كه بولايت ما معتقد شد مؤمن باشد، بلكه آنها همدم مؤمنین قرار داده شده اند.( یعنی درجاتی برای ایشان در طول تاریخ مقرر است ).

باب رضا بموهبت ايمان و سپس صبر بر همه چيز

1. عبد الواحد بن مختار گويد: امام باقر (ع ) فرمود: اى عبدالواحد! مردى كه داراى اين عقيده (مذهب تشيع) باشد، هر چه مردم درباره او گويند، زيانى باو نرساند اگر چه بگويند ديوانه است ، و اگر بر سركوهى هم باشد، خدا را عبادت كند تا مرگش برسد.

2. رسول خدا (ص ) فرمود: خداى تبارك و تعالى فرمايد: اگر در روى زمين جز يك مؤمن نباشد، به او از همه مخلوقم بى نيازى جويم و از ايمانش همدهى براى او سازم كه بهيچ كسى محتاج نباشد. (پس مقصود ذات اقدس احدیت جل جلاله از این فراز محمد و آل محمد علیهم السلام و عجل فرجهم است )

3. امام باقر عليه السلام فرمود: كسى را كه خدا باين امر (تشيع ) آشنا كرد چه باك دارد از اينكه بر سركوهى باشد و از گياه زمين بخورد تا بميرد.

4. كليب بن معاويه گويد: شنيدم امام صادق (ع ) مى فرمود: براى مؤمن سزاوار نيست كه از ترس و وحشت با برادر و غير برادرش ماءنوس شود، مؤمن از نظر دينش عزيز است (يعنى عزت و شرافت دينش از هر همدمى براى او بهتر و بالاتر است ).

5. فضيل بن يسار گويد: خدمت امام صادق (ع ) رسيدم در مرضى كه (او را لاغر و نحيف كرده بود و) جز سرش باقى نمانده بود (یعنی به هنگام شهادت در اثر سم منصور دوانیقی ملعون و ....) ، فرمود:

ص: 155

اى فضيل ! من بسيار ميگويم : كسى را كه خدا باين امر (تشيع ) آشنا كرد، اگر بر سر كوهى باشد تا مرگش برسد زيانى نيست .

اى فضيل بن يسار! مردم راه راست و چپ پيش گرفتند و ما و شيعيان ما به صراط مستقيم هدايت شديم ،

اى فضيل بن يسار! اگر ميان مشرق و مغرب (تمام دنيا) از آن مؤمن باشد خير اوست و اگر اعضائش را تكه تكه كنند خير اواست .

اى فضيل بن يسار! خدا نسبت بمؤمن جز خير انجام ندهد.

اى فضيل بن يسار! اگر دنيا نزد خداى عزوجل باندازه بال مگسى ارزش ميداشت ، شربت آبى از آن بدشمنش نمى آشامايند.

اى فضيل بن يسار! كسيكه هدف و همتش يك چيز (رضاى خدا) باشد، خدا هدفش را كارگزارى كند، و كسيكه همتش بهمه سو متوجه باشد، خدا باك ندارد كه در چه دره اى هلاك شود (يعنى خدا هدايت و توفيق را از او برگيرد و او را بخود و هواى نفسش وا گذارد تا در راه يكى از اديان باطل جان سپارد).

6. رسولخدا (ص ) فرمود: خداى عزوجل فرمايد: در هر كاريكه انجامش تنها بدست من است مردد نشدم ، مانند تردديكه در مرگ بنده مؤمنم دارم ، من ديدار او را دوست دارم و او مرگ را نميخواهد، پس مرگ ر از او ميگردانم ، و مؤمن بدرگاهم دعا ميكند و من اجابتش ميكنم و او از من ميخواهد و من باو عطا ميكنم . و اگر در دنيا جز يك بنده مؤمنم نباشد، باو از همه مخلوقم بى نيازى جويم و از ايمانش براى او همدمى سازم كه بهيچ كس محتاج نباشد كه از ترس باو پناه برد.(و معنی این روایت بیان عظمت درجه مؤمن در نزد ذات اقدس احدیت است که تعلق دارد در درجات عالیات به محمد و آل محمد علیهم السلام و عجل فرجهم)

شرح :اين حديث ميان عامه و خاصه مشهور است و چون تردد بمعنى شك و دو دلى است و بر خداى عالم و قادر محالست كه نسبت بچيزى شك و دو دلى داشته باشد، علماء خاصه و عامه وجوهى در بيان و توجه اين حديث گفته اند كه مرحوم مجلسى سه وجه از خاصه و سه وجه از علماء نقل ميكند و ما تنها به ذكر اقوال خاصه اكتفا ميكنيم .

1-در كلام اضمار است و تقدير اينستكه : اگر (بر فرض محال ) براى خداى تردد روا باشد در چيزى مانند مرگ مؤمن تردد نكند.

ص: 156

2-چون عادت بر اين جارى شده كه انسان از بد حالى دوستش تردد پيدا ميكند و در بد حالى دشمنش تردد ندارد، اين كلام بنحو استعاره تمثيليه آوره شده و مقصود اينستكه مؤمن نزد خدا مورد احترام و توقير است ، بخلاف ديگران .

3-چون از طرق خاصه و عامه روايت شده كه خدايتعالى هنگام مرگ مؤمن بقدرى نسبت باو لطف و كرامت ميفرمايد و وعده بهشت ميدهد كه كراهت مرگ از او زايل ميشود و بانتقال بسراى جاودانى رغبت پيدا ميكند و برسيدن مرگ راضى و خرسند ميگردد. پس اين موضوع مثل اينستكه كسى بخواهد بدوستش آزارى رساند كه پس از آن او را باستراحت و آسايش دائم كشاند و با خود فكر كند كه چگونه آن آزار را باو رساند كه او را كمتر بدرد آورد.

باب آرامش يافتن مؤمن به مؤمن

1. امام صادق عليه السلام فرمود: مؤمن بسوى مؤمن آرامش مى گيرد، چنانكه تشنه بآب سرد آرامش مى گيرد.

توضيح :چنانكه شخص تشنه از فراق آب اضطراب و پريشانى دارد و همواره جوياى آنست و چون آب را پيدا كرد، دلش آرام مى گيرد، مؤمن هم از فراق مؤمن پريشانست ، و چون او را پيدا كند، دلش آرام شود و خاطر جمع گردد، پس اين كلام از باب تشبيه معقول بمحسوس است .

باب در آنچه خدا بوسيله مؤمن دفع ميكند

1. امام باقر (ع ) ميفرمود: همانا خدا بواسطه يك مؤمن نابودى را از يك قريه بر ميدارد.

2. و فرمود بقريه ايكه هفت مؤمن در آن باشد عذاب نرسد.

3. بامام جعفر صادق (ع ) عرض شد: هرگاه عذاب بر مردمى فرود آيد، مؤمنين را هم فراگيرد؟ فرمود آرى ، ولى سپس خلاصى يابند.

باب در اينكه مؤمنين دو صنف اند

1. امام صادق (ع ) فرمود: مؤمن دو جور است : 1 مؤمنيكه بعهد خدا عمل كرده و بشرطش وفا نموده ، و اينست كه خداى عزوجل فرمايد: (((مردانيكه بمعاهده خود با خدا عمل كردند، 23 سوره 33))) اينست مؤمنيكه هراسهاى دنيا و آخرت باو نرسد و او را كسانى است كه شفاعت كند و نيازى بشفاعت ديگران ندارد. 2 مؤمنى كه مانند ساقه نازك گياه است كه گاهى كج شود (بباطل و شهوات و متاع دنيا گرايد) و گاهى راست ايستد، اين مؤمن از كسانيستكه هراسهاى دنيا و آخرت بيند و از كسانى است كه برايش شفاعت شود واو شفاعت نكند.

ص: 157

شرح :مراد بعهد خدا، توحيد و نبوت و امامت و معاد است ، و مراد بعملى ساختن آنها اعتراف و اقرار بآنهاست و مقصود از وفاء بشرط خدا، بجا آوردن واجبات و ترك محرماتست كه آنها را فروع دين بمعنى اعم گويند، و اما در باره هراسهاى دنيا سه وجه گفته اند: 1 بلاهاى دنيامانند قحطى و وبا و سكرات مرگ . 2 اندوه و افسوس براى ازدست رفتن نعمتهاى دنيا. 3 مرتكب شدن معاصى و گناهان بنحو مجاز.

2. امام صادق (ع ) ميفرمود: مؤمن بر دو گونه است : 1 مؤمنيكه بشروطى كه خدا با او نموده وفا كرده است ، و او همراه پيغمبران و صديقان و شهيدان و شايسته كارانست ، و اينها چه رفقاء خوبى باشند، و اين مؤمنى است كه شفاعت كند نه آنكه شفاعت شود، و او از كسانيست كه هراسهاى دنيا و آخرت باو نرسد. 2 مؤمنيكه گامى او را لغزانيده (گناهى مرتكب شده ) او مانند ساقه نازك گياه است كه باد بهر جانبش كج كند كج شود، و او از كسانيستكه هراسهاى دنيا و آخرت باو رسد و برايش شفاعت شود و عاقبتش بخير است .

3. امام باقر عليه السلام فرمود: مردى در بصره برابر اميرالمؤمنين عليه السلام برخاست و گفت : يا اميرالمؤمنين ! حال برادران دينى را بما خبرده ، حضرت فرمود: برادران دو دسته اند: برادران مورد اعتماد و برادران خنده ور.

اما برادران مورد اعتماد، (که به منزله) دست و بال و اهل و مالند (كه انسانرا يارى كنند و زيان و آزار را از او بگردانند) پس هرگاه ببرادرت اعتماد پيدا كردى ، مال و بدنت را باو ببخش (یعنی برای او فداکاری مالی و جانی انجام بده)، و با دوستان با صفايش صاف باش و با دشمنانش دشمنى كن ، و راز و عيبش را بپوشان و نيكيش را آشكار كن و بدان اى پرسنده كه اينها از كبريت احمر كمترند.

و اما برادران خنده ور، تو از جانب آنها بلذت خود ميرسى ، (و آن لذت معاشرت و مصاحبت با آنهاست ) پس اين را از آنها مبر، و بيش از اين هم از دل آنها مخواه (توقع صفا و يكدلى از آنها نداشته باش ) و از خوشروئى و شيرين زبانى خود آنها را برخوردار كن تا آنجا كه آنها ترا برخوردار كنند.

باب پيمان گرفتن خدا از مؤمن براى صبر در گرفتارى

1. رسول خدا (ص ) فرمود: خدا از مؤمن براى چهار بلا پيمان گرفته كه آسانترين آنها بر مؤمن اينستكه : مؤمنی هم عقيده او باشد و بر او حسد ورزد يا منافقى كه از او دنبال گيرى كند (تا نقطه ضعفى بدست آورد) يا شيطانى (از جن يا انس ) كه او را گمراه كند يا كافرى كه جنگ با او راخواهد، پس با اين گرفتاريها مؤمن چه اندازه عمر كند؟

2. امام صادق (ع ) فرمود: مؤمن نتواند خود را از يكى از سه چيز برهاند، و گاهى هر سه بر او گرد آيند: يا دشمنى که در خانه دربست با اوست و آزارش رساند، يا همسايه ای که آزارش دهد، يا كسيكه

ص: 158

در ميان راهى كه بسوى كارش ميرود، او را آزار ميدهد، و اگر مؤمنين بر سر كوهى باشد، خداى عزوجل شيطانى بر انگيزد كه او را اذيت كند، و خدا از ايمانش براى او مونسى قرار دهد كه از وحشت بكسى پناه نبرد. (پس مقصود از انگیختن این است که مانع نمی شود تا مومن آزمون شود )

3. امام صادق (ع ) ميفرمود: مؤمن از چهار چيز يا يكى از آنها بر كنار نيست : 1 مؤمنى كه بر او حسد برد، و اين از همه براى او سخت تر است . 2 منافقى كه از او دنبال گيرى كند. 3 دشمنى كه بجنگ او برخيزد. 4 شيطانيكه گمراهش كند.

4. امام صادق (ع ) فرمود: همانا خداى عزوجل دوستش را در دنيا هدف تير دشمنش قرار داده .

5. محمد بن عجلان گويد: خدمت امام صادق (ع ) بودم كه مردى از نيازمندى باو شكايت كرد، حضرت باو فرمود: صبر كن كه خدا بزودى برايت گشايشى دهد، آنگاه ساعتى سكوت نمود و سپس رو بآن مرد كرد و فرمود: بمن بگو زندان كوفه چگونه است ؟ عرض كرد: تنگ و متعفن است و زندانيان در بدترين حالند، حضرت فرمود: تو هم در زندانى و باز ميخواهى گشايش داشته باشى ؟! مگر ندانى دنيا زندان مؤمن است ؟.

6. امام صادق (ع ) مى فرمود: دنيا زندان مؤمن است و از چه زندانى خير و خواشى آيد؟

7. داود بن ابى يزيد گويد: امام صادق (ع ) فرمود: مؤمن ناسپاسى ميشود. و در روايت ديگر است : زيرا كار نيك او بسوى خدا بالا ميرودو در ميان مردم پخش نمى شود و كافر سپاسگزارى ميشود.

8. امام صادق (ع ) فرمود: مؤمنى نيست جز آنكه خدا چهار كسرا بر او گماشته : 1 شيطانيكه او را وسوسه كند و ميخواهد گمراهش نمايد. 2 كافريكه در كمين او است . 3 مؤمنيكه بر او حسد برد و او از همه برايش سخت تر است . 4 منافقيكه از لغزشهاى او دنبال گيرى كند.

9. امام باقر (ع ) ميفرمود: هرگاه مؤمن بميرد، بشماره ربيعه و مضر (كه دو قبيله بزرگ عربند) شياطين بر همسايگانش راه يابند و اينها بگمراهى او مشغول بوده اند.

10. امام صادق (ع ) فرمود: نبوده و نخواهد بود و نباشد مؤمنى جز آنكه او را همسايه اى باشد كه آزارش رساند، و اگر مؤمنى در يكى از جزيره هاى دريا باشد، خدا كسى را براى او برانگيزد كه آزارش دهد.

11. امام صادق (ع ) فرمود در گذشته نبوه و در آينده و زمان شما هم نباشد مؤمنى ، جز آنكه او را همسايه اى باشد كه آزارش دهد. (و مفهوم غریزه این انگیزش در روایات باب بعد آشکار است )

ص: 159

12. امام صادق (ع ) ميفرمود: در گذشته نبوده وتا روز قيامت نباشد مؤمنی ، جز آنكه او را همسايه اى باشد كه اذيتش كند.

باب شدت ابتلاى مؤمن

1. امام صادق (ع ) فرمود: سخت ترين مردم از لحاظ بلا و گرفتارى پيغمبرانند، سپس كسانيكه در پى آنانند، و سپس كسيكه از ديگران بهتر است بترتيب .

2. عبدالرحمن بن حجاج گويد: خدمت امام صادق (ع ) سخن از بلا و آنچه خداى عزوجل مؤمن را بآن مخصوص ميدارد بميان آمد، حضرت فرمود: از رسولخدا (ص ) پرسيدند: در دنيا بلاى كدام كس سخت تر است ؟ فرمود: پيغمبران ، سپس هر كه به آنها شبيه تر است بترتيب و بعد از آن مؤمن باندازه ايمان و نيكى كردارش گرفتار شود، پس هر كه ايمانش درست و كردارش نيكو باشد گرفتاريش سخت است و هر كه ايمانش سست و عملش ضعيف باشد گرفتاريش اندكست .

3. امام صادق (ع ) فرمود: اجر بزرگ با بلاى بزرگست و خدا هيچ قوميرا دوست نداشته جز آنكه گرفتارشان ساخته .

4. امام باقر (ع ) فرمود: در ميان مردم بلاى پيغمبران از همه سخت تر است ، سپس اوصياء و بعد از آنها نيكوتران از مردم بترتيب .

5. امام صادق (ع ) فرمود: خداى عزوجل را در روى زمين بندگانى است زبده و خالص بندگان كه هيچ تحفه اى بر زمين فرو نياورد، جز آنكه از آنها بسوى ديگران بگرداند، و هيچ بلائى فرو نياورد جز آنكه بهره آنها گرداند.

6. حسين بن علوان گويد: سدير خدمت امام صادق (ع ) بود كه فرمود: چون خدا بنده اى را دوست دارد، او را در بلا غوطه ور سازد، اى سدير ما و شما، صبح و شام با آن دمسازيم .

7. امام باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هر گاه خدای تبارک و تعالی بنده ای را دوست دارد، او را در بلا غوطه ور سازد و ياران بلا را بر سر او ريزد، و چون بندر گاه خدا دعا كند، فرمايد: لبيك بنده من ، اگر خواسته ترا بزودى دهم ، توانايم ، ولى اگر برايت ذخيره كنم ، براى تو بهتر است .

8. رسول خدا (ص ) فرمود: بلاى بزرگ به اجر بزرگ پاداش داده شود، و هر گاه خدا بنده اى را دوست دارد، ببلاى بزرگ گرفتارش سازد، پس هر كه راضى شود، نزد خدا براى او رضا باشد، و هر كه ناراضى باشد، نزد خدا برايش رضايت نيست. (پس در این باب توجه نماید عاقل دانا و خردمند که مقصود از بلا و آزمون توجیه کار ظالمان و ستمگران نیست و نیز مفهوم جبر و ستمگری آن ها مستفاد نمی شود بلکه مقصود این است که ظالمان در مسیر هوا و هوس خود اهل ایمان را مبتلا به بلا می نمایند و اهل ایمان

ص: 160

به خاطر ایمان به خدا و شریعت پسندیده او مجبور به مقابله و تحمل هستند و این مفهوم و معنی این ابواب است یعنی شیطان آزاد است در دنیا تا فتنه جویی نماید و پیروان او آزاد اند به عمل مانند یزید و یزیدیان و حسین بایستی مقابله نماید برای حفظ دین خدا و سپس ستمکاران به دوزخ و اهل ایمان راهی بهشت شود)

9. امام باقر (ع ) فرمود: مؤمن در دنيا باندازه دينش مبتلا شود يا فرمود: بر حسب دينش ،

10. امام صادق (ع ) فرمود: مؤمن مانند كفه ترازو است ، كه هر چه بر ايمانش بيفزايد، بر بلايش افزوده شود.

11. امام صادق (ع ) مى فرمود: بر مؤمن چهل شب نگذرد، جز آنكه پيش آمدى برايش شود كه غمگينش سازد تا موجب تذكرش گردد.

12. ناجيه گويد به امام باقر عليه السلام عرض كردم مغيره ميگويد: مؤمن بمرض جذام و پيسى و امثال آن مبتلا نميشود، فرمود: او از صاحب ياسين (حبيب نجار كه داستانش در سوره يس مذكور است ) غافل است كه دستش چلاق بود سپس امام انگشتان خود را برگردانيد (بشكل انگشتان چلاق ) آنگاه فرمود: گويا اكنون او را مى بينم كه با دست چلاقش نزد آنها آمده و اندرزشان ميدهد، سپس فردا نزد آنها آمد و ايشان او را كشتند، آنگاه امام فرمود: مؤمن بهر بلائى مبتلا ميشود و بهر مرگى ميميرد ولى خودكشى نميكند. ( و مادر کتاب شریف تلبیس ابلیس خود در خصوص موضوع دهشتناک خودکشی و عواقب سوء آخرتی آن کلام خود را آورده و تکرار نمی کنیم )

13. امام صادق (ع ) سه بار ميفرمود: مؤمن نزد خداى عزوجل بهترين مقام را دارد، همانا خدا مؤمن را ببلا مبتلا كند و سپس او را قطعه قطعه كند تا جانش را بگيرد، و او خدا را بر آن حالت شكر كند،

14. امام صادق (ع ) فرمود: در بهشت مقامى است كه هيچ بنده اى بآن نرسد، جز با بلائى كه (در دنيا) ببدنش رسد.

15. عبد الله بن ابى يعفور كه هميشه بيماربود گويد: از دردهائيكه بمن ميرسد بامام امام صادق (ع ) شكايت كردم ، حضرت بمن فرمود: اى عبدالله اگر مؤمن پاداشى را كه براى مصيبتها دارد بداند، آرزو ميكند كه او را با مقراضها تكه تكه كنند.

16. امام صادق (ع ) مى فرمود: اهل حق هميشه در سختى بوده اند، بدان كه سختى مدت كوتاهى دارد و عاقبتش با آسايش طولانى است .

17. امام باقر عليه السلام فرمود: همانا خداى عزوجل مؤمن را با بلا دلجوئى ميكند، چنانكه مرد با هديه ايكه از سفر براى خانواده اش ميبرد از آنها دلجوئى ميكند، و خدا مؤمن را از دنيا پرهيز ميدهد چنانكه پزشك بيمار را پرهيز ميدهد.

ص: 161

18. محمد بن بهلول عبدى گويد: شنيدم امام صادق (ع ) مى فرمود: خدا مؤمن را از بلاهيا تكان دهنده دنيا ايمن نساخته ، ولى او را از كور دلى دنيا (كه حق را تشخيص ندهد) و شقاوت آخرت ايمن ساخته است .

19. على بن الحسين عليهما السلام ميفرمود: من براى مرد نمى پسندم كه در دنيا عافيت داشته باشد و هيچ مصيبتى باو نرسد.

20. امام صادق (ع ) فرمود: پيغمبر (ص ) را براى طعام دعوت كردند، چون بمنزل مرد ميزبان در آمد، مرغى را ديد كه روى ديوار تخم ميگذاشت ، سپس مرغ افتاد و روى ميخى قرار گرفت ، نه بزمين افتاد و نه بشكست ، پيغمبر (ص ) از آن منظره در شگفت شد، مرد عرض كرد: از اى تخم مرغ تعجب ميكنى ؟ سوگند بآنكه ترا بحق مبعوث ساخته كه من هرگز بلائى نديده ام . رسولخدا (ص ) برخاست و غذاى او را نخورد فرمود: كسيكه بلائى نبيند، خدا باو نيازى ندارد (لطف و توجهى ندارد). (یعنی اگر جبران نشود خطاها و اشتباهات که ملازم است وقوع آن ها برای انسان ها و ...، پاک نشود به واسطه صدمات مالی و ... که آن هم وقوع آن عادی است پس احتمال عذاب استدراج برای آن ها محتمل است و یا ...، و باز تمامی این امور منافاتی با تلاش انسان ها برای حفظ خود و خانواده از صدمات و خسارت ها ندارد ولی مقصود این است علی رغم بکارگیری تمامی تلاش ها اگر صدماتی وارد شد و علت واقع شدن صدمات خداجویی و ایمان افراد بود پس آن آزمایش و ابتلاء است و خداوند یاری خواهد فرمود در دنیا و آخرت بندگان خود را ... )

21. رسولخدا (ص ) فرمود: خدا بكسيكه از مال و بدنش براى او بهره اى نيست نيازى ندارد (كسيكه زيان ماى و بدنى نبيند خدا باو توجهى ندارد).

22. امام صادق (ع ) فرمود: خداى عزوجل مؤمن را بهر بلائى مبتلا كند و بهر مرگى بميراند. ولى برفتن عقلش مبتلا نكند، مگر ايوب را نمى بينى كه خدا چگونه شيطانرا بر مال و فرزند و همسر او و هر چه داشت مسلط كرد، ولى بر عقلش مسلط نكرد، تا با آن خدا را بيگانگى بپرسند.

23. امام صادق (ع ) فرمود: براى بنده نزد خدا مقامى است كه بآن نرسد، جز بوسيله يكى از دو امر: يا رفتن مالش و يا رسيدن بلائى به تنش .

24. و فرمود: خداى عزوجل فرمايد: اگر بنده مؤمنم دل آزرده نميشد، سر كافر را با دستمالى آهنين ميبستم كه هرگز درد سر نشود.

25. رسولخدا (ص ) فرمود: حكايت مؤمن حكايت ساقه گياهى است كه باد او را باين سو و آن سو كج ميكند، مؤمن را هم دردها و بيماريها كج ميكند و حكايت منافق ، حكايت عصاى آهنين راستى است كه آسيبى بآن نرسد تا مرگش فرا رسد و او را بشكند.

ص: 162

26. رسولخدا (ص ) روزى باصحابش فرمود: ملعونست هر ماليكه زكاتش داده نشود ملعونست هر بدنى كه زكاتش داده نشود، اگر چه چهل روز يكبار باشد. اصحاب عرض كردند: يا رسول الله زكاة مال را ميدانيم ، زكاة بدن چه باشد؟ فرمود: اينست كه آفت و آسيبى بيند. در اينجا رنگ رخسار شنوندگان دگرگون شد، چون پيغمبر (ص ) رنگ آنها را دگرگون ديد فرمود: دانستيد مقصودم چه بود؟ گفتند: نه يا رسول الله ، فرمود: آرى ، گاهى ممكن است بتن انسان خراشى رسد و پايش بسنگى برخورد، بلغزد، سرخورد، بيمار شود، خارى به تنش خلد، و مانند اينها تا آنجا كه در حديث خويش پريدن چشم را هم ياد آور شد. ( یعنی عصبی شدن افراد و ... )

27. ابن بكير گويد: از امام صادق (ع ) پرسيدم : آيا مؤمن به جذام و پيسى و امثال آن مبتلا ميشود؟ فرمود: مگر بلا جز براى مؤمن نوشته و ثابت شده است ؟!(پس تاکید می گردد مقصود از این روایات این نیست که اهل ایمان بایستی اقداماتی نمایند تا به این بلایا دچار شودند بلکه مقصود این است که آن ها در راه حفظ ایمان و عمل به شریعت پسندیده خدا مبتلا به شیطنت شیاطین جن و انس می شوند پس بایستی در برابر آن رنج هایی که به ایشان می رسد صبور باشند و دست از ایمان و عمل به شریعت خود برندارند تا رستگار شوند یعنی در دنیا و آخرت و نگارنده اضافه نمی کند کلام خود در این رابطه که اگر اراده نماید قادر است تا به هول و فضل الهی و عنایات حضرت مهدی و توجهات مولاتنا حضرت زینب سلام الله علیها هزاران صفحه بر آن بنگارد)

28. امام صادق (ع ) فرمود: مؤمن نزد خدا ارجمند است ، تا آنجا كه اگر بهشت رابر هر چه در آنست از خدا بخواهد، باو عطا كند، بدون آنكه از ملك او چيزى كم شود، و كافر نزد خدا خوار و پست است ، تا آنجا كه اگر دنيا را با هر چه در آنست از خدا خواهد باو دهد، بى آنكه ملكش چيزى كم شود، و خدا بوسيله بلا از بنده مؤمنش دلجوئى كند، چنانكه مسافر با سوغاتيهاى نو ظهور از خانواده اش دلجوئى كند، خدا مؤمن را از دنيا پرهيز دهد، چنانكه پزشك بيمار را پرهيز دهد.

29.امام صادق (ع ) فرمود: در كتاب على عليه السلام است كه : سخت ترين مردم از لحاظ بلا كشيدن پيغمبرانند، سپس اوصياء آنها، و سپس هر كه از مردم نمونه آنهاست بترتيب ، و مؤمن فقط باندازه اعمال نيكش مبتلا شود، پس هر كه از مردم نمونه آنهاست بترتيب ، و مؤمن فقط باندازه اعمال نيكش مبتلا شود، پس هر كه دينش درست و عملش نيكو باشد بلايش سخت است ، و اين براى آنست كه خداى عزوجل دنيا را پاداش مؤمن و كيفر كافر قرار نداده است ، و هر كه دينش نادرست و عملش ضعيف باشد، بلايش اندكست ، بلا بمؤمن پرهيزگار از باران بزمين شيب زودتر ميرسد.

30. يونس بن عمار (كه گويا لكه هاى پيسى بچهره اش پيدا شده بود) گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : درباره آنچه در چهره من پيدا شده ، مردم گمان ميكنند كه خدا بنده اى را كه به او توجهى

ص: 163

دارد بآن مبتلا نكند. حضرت فرمود: بتحقيق كه مؤمن آل فرعون انگشتانش چلاق بود، و با دو دستش اشاره ميكرد و ميگفت : (((اى مردم از رسولان خدا پيروى كنيد))) سپس امام بمن فرمود: چون ثلث آخر شب فرا رسيد، در آغاز آن وضو بگير و بنمازيكه ميخوانى (نماز شب ) برخيز، و چون در سجد دوم در ركعت اول باشى ، در حال سجده بگو. (((اى على ، اى عظيم ، اى رحمن ، اى رحيم ، اى شنونده دعاها، اى بخشنده خيرات ، بر محمد و آل محمد رحمت فرست و از خير دنيا و آخرت آنچه سزاوار بخشش تو است بما عطا كن ! و از شر دنيا و آخرت آنچه سزاوار بخشش تو است از من بگردان ، و اين درد را از من دور كن و نام درد را ذكر كن كه او مرا بخشم آورده و غمگين ساخته ))) و در دعا اصرار و پافشارى كن ، يونس گويد: بكوفه نرسيده بودم كه خدا همه آنها را از من دور كرد. ( پس توجه نماید عاقل دانا و خردمند به آنچه در توضیحات این بخش ذکر شد که این روایت عظیم در آن راستا کلام آورده شده است شرح جامع داده و البته بعد از دعای به درگاه الهی و بی شرحی که ذکر مفاد روایت دلالت بر آن دارد که اهل ایمان بایستی برای رفع بلایا و صدمات به مقابله برخیزند و در راستای حل مشکل و معضلات خود اقدام نماید چه از طریق دعا چه از طریق های دیگر مانند رجوع به پزشکان و ...)

باب فضيلت فقراء مسلمين

1. امام صادق (ع ) فرمود: فقراء مسلمان چهل خريف پيش از توانگرانشان در باغهاى بهشت ميخرامند، سپس فرمود: برايت مثلى بزنم ، حكايت اين دو دسته حكايت دو كشتى است كه بگمرك رسند و گمركچى يكى را خالى بيند و گويد رها كنيد برود، و ديگرى را پر از بار بيند و گويد نگهش داريد.

توضيح : خريف در روايات به يكسال و هفتاد سال و هزار عام تفسير شده است. ( و مفهوم این روایت فی حلال ها حساب و فی حرام ها عقاب است نه مدح و ثنای فقر یعنی اگر تمامی تلاش ها به کار برده شده ولی ظلم ظالمان چیره گشت پس خداوند در برابر صبر و بردباری و توکل اهل ایمان جبران خواهد نمود به طور مثال وقوع جنگ های جهانی باشد و ...؛ که از حیطه اختیارات انسان های عادی خارج بود و یا وقوع زلزله ها و سیل ها که در اثر ظلم ظالم ها از فروش پوشش های گیاهی و یا آزمایشات هسته ای واقع می شود و یا فروش محصولاتی که به سموم خطرناک آلوده هستند و مردم خبر ندارند پس شیاطین جنی و انسی عذاب خواهند شد و اهل ایمان رستگار می گردد)

2. امام صادق (ع ) فرمود: مصيبتها بخششهاى خدا است و فقر در خزانه خدا محفوظست (و آنرا جز به بنده عزيزش كه خواهد او را بخود متوجه سازد ندهد).

ص: 164

3. رسول خدا (ص ) فرمود: اى على ، همانا خدا فقر را نزد مخلوقش به امانت گذاشته هر كه آنرا نهان دارد، خدايش مانند پاداش روزه داريكه بعبادت بپاخاسته دهد، و هر كه آنرا نزد كسيكه ميتواند حاجتش را بر آورد فاش سازد، و او نكند او را كشته است ، آگاه باش كه او را با شمشير و نيزه نكشته ، بلكه با زخم به دل كشته است. ( و مصداق تام و کامل عناد سرکشان و قتل اهل ایمان همانا ستمگری موقوفه خواران است درحالی که اگر به وقف عمل شود حتی یک مسلمان محروم و فقیر یافت نمی شود و نگارنده شرح این مقوله را بطور جامع در کتاب شریف اشتغال خود شرح داده است)

4. امام صادق (ع ) فرمود: هر اندازه ايمان بنده زياد شود، تنگى معيشتش افزايش يابد.

شرح :چنانكه در باب گذشته ثواب و پاداش بى پايان گرفتارى و ابتلاء در دنيا ذكر شد، و نيز ثروت بسيار موجب گردنگشى و تكبر شود و شخص ثروتمند بفقرا توهين و بى احترامى كند و قساوت قلب و خشونت پيدا كند، و سرگرمى و نگهدارى اموال او را از خدا غافل سازد، علاوه بر آنكه اگر حقوق واجبه مال را نپردازد، ملعون و مطرود خداشود، ولى فقر سبب شود كه شخص فقير بر خدا توكل كندو بدرگاه او دعا و تضرع نمايد، علاوه بر تواضع وملايمت و صفات حميده ديگرى كه زائيده فقر است ، اگر فقير صابر و شكيبا باشد. ( ولی به عکس اگر فرد ثروتمند به واجبات شرعی خود بپردازد و ایجاد اشتغال نماید و از راه ایجاد اشتغال به حفظ آبرو و معیشت اهل ایمان یاری رساند پس البته او از مقربین به ذات اقدس الهی خواهد بود بواسطه خدمت خود به اسلام و اهل ایمان و اهل قرآن و ...، و السلام)

5. امام صادق عليه السلام فرمود: اگر مؤمنين براى طلب روزى نزد خدا اصرار نمى ورزيدند، خدا آنها را از آن حال به تنگدستى بيشترى منتقل مى نمود.

6. و فرمود: چيزى از دنيا به بنده ئى عطا نشد، مگر براى عبرت گرفتن ، و چيزى از او بر كنار نگرديد، مگر براى آزمودن .

7. و فرمود: شيعيان خالص ما در زمان دولت باطل جز باندازه قوت و خوراك بهره ندارد، خواهيد به مشرق رويد يا به مغرب زنيد، جز باندازه قوت روزى نيابيد.

8. پيغمبرصلى الله عيله و آله فرمود: اى على ! نيازمندى امانت خداست نزد خلقش ، هر كه آنرا نزد خود پوشيده دارد، خدايش ثواب نمازگزار دهد، و هر كه آن پرده را بر دارد نزد كسيكه مى تواند گشايش دهد و نكند، او را كشته است ، بدان كه او را با شمشير و نيزه و تير نكشته ، بلكه با زخمى كه به دلش وارد آورده كشته است .

9. امام صادق عليه السلام فرمود: خداى عزوجل روز قيامت مانند پوزش به فقراء مؤ نين توجه كند و فرمايد: به عزت و جلالم سوگند كه شما را در دنيا به واسطه خوارى شما نزد خود فقير

ص: 165

نساختم ، امروز رفتار مرا با خود مى بينيد، هر كس در دنيا به شما نيكى نموده ، دستش را بگريد و به بهشتش در آوريد.

مردى از فقرا گويد: پروردگارا؛ اهل دنيا با يكديگر در دنيا مسابقه گذاشتند، با زنها نزديكى كردند، جامه هاى نازك پوشيدند، خوراك خوردند، در كاخها نشستند، و مركبهاى معروف و مشهور را سوار شدند، به من هم مثل آنچه به آنها دادى عطا فرما، خداى تبارك و تعالى مى فرمايد: براى تو و هر يك از شماست هفتاد برابر آنچه به اهل دنيا دادم از آغاز تا انجام دنيا. ( پس جعلی بودن این روایات محرز است زیرا اعطای فقر را جبراً به ذات اقدس احدیت منتسب می نماید و نیز در فراز پایانی ابدالآباد را به مدت زمان محدود در دنیا تعبیر نموده است و نیز پاداش را که ابتدا و انتهای آن ابتدا و انتها ندارد به میزان حقیر 70 برابر اعلام نموده است و...)

10. امام صادق عليه السلام فرمود: از فرزندان آدم مؤمنى نبود جز آنكه فقير بود، و كافرى نبود جز آنكه توانگر بود، تا جناب ابراهيم عليه السلام آمد و عرض كرد: (((پروردگارا ما را وسيله آزمايش كفار مگردان ))) ( كه با خود گويند اگر ايمان خوب بود، اينها فقير و گرفتار نبودند و يا برخى از ترس فقر ايمان نياورند) سپس خدا از اينها دسته ئى را مالدار و دسته ئى را نيازمند، و از آنها نيز برخى را مالدار و بعضى را نيازمند گردانيد. (پس این که فقر مطلوب ذاتی اهل ایمان باشد مقوله عقلی پسندیده و نیز مطابق با آیات الهی نیست و این که روایات معارض فراوان نیز دارد پس اگر روایت به شرحی که ذکر شد دلالت داشت قابل قبول ولی اگر دلالت بر اطلاق ذاتی و جبری داشت مردود است)

11.امام صادق عليه السلام فرمود: مرد مالدارى با لباس پاكيزه خدمت رسول خدا صلى عليه و آله آمد و نزديك حضرت نشست ، سپس مرد تنگدستى با جامه اى چركين وارد شد و پهلوى مرد مالدار نشست ، مالدار جامه اش را از زير پاى او كشيد. رسول خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود: ترسيدى چيزى از فقر او به تو برسد؟ گفت : نه ، فرمود: ترسيدى از دارائى تو چيزى به او برسد؟ گفت : نه ، فرمود: ترسيدى لباست چرك شود؟ گفت : نه ، فرمود: پس چه تو را به اين كار واداشت ؟ گفت : يا رسول الله ! من همدمى ( شيطانى ) دارم كه هر كار زشتى را در نظرم زينت مى دهد، و هر كار خوبى را زشت نمايش مى دهد، من نصف مالم را به او مى دهم ، پيغمبر صلى الله عليه و آله به آن مرد نادارا فرمود: تو مى پذيرى ؟ گفت : نه : مرد مالدار گفت : چرا؟ گفت : زيرا مى ترسم در دل من در آيد آنچه در دل تو در آمده (كه تكبر و توهين فقرا باشد). ( مشهور است که این شخص که ابتدای سوره عبس در خصوص او نازل شد کسی نبود جز عثمان ابن افواه خلیفه سوم که از اعضای گروه الذین فی قلوبهم مرض بود و شرح حال او در کتاب شریف در جستجوی رستگاری ما مذکور گردیده است)

ص: 166

12. امام صادق عليه السلام فرمود: در مناجات موسى عليه السلام است كه (خداى تعالى فرمايد:) اى موسى ؛ هر گاه ديدى فقر روآورده ، بگو مرحبا به شعار شايستگان و چون ديدى توانگرى روآورده بگو: گناهى است كه عقوبتش شتاب كرده است .

13. پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: خوشا حال مستمندان از لحاظ صبر آنها (خوشا حال آنها كه به صبر چسبيده اند) آنهايند كه ملكوت آسمانها و زمين را مى بينند.

شرح :يعنى حقايق جهان براى آنها منكشف گردد و بدانند آفريننده آسمانها و زمين عاجز و بخيل نيست و فقر و ثروت مردم طبق قضا و قدر او جارى شود و به جهت مصلحت بزرگى است كه قادر متعال مقدر فرموده است : از اين رو با رضايت و خرسندى صبر مى كنند. ( البته برادران کمونیسم و مارکسیسم این فرازها را دلیل قاطع می دانند در این که دین افیون توده است و صبر و رضا و قضا و قدر را افسانه هایی می دانند که قدرت های حاکم برای چپاول نیروی کار جامعه یعنی کارگران به هم بافته اند و ما یاوه بودن آن را در کتاب شریف تبلیس ابلیس خود مذکور نمودیم و این ابواب را نیز در صورت دلالت بر جبر و حکم خدا مردود نمودیم و آن ها را بواسطه ضدیت با آیات کتاب خدا و روایات معارض و حکم عقل جعلی خواهد بود ولی مدلول روایات حکم بر جبر و عدم اختیار ندارد مانند آنچه در روایت 20 و 21 مذکور است)

14. محمد بن حسين بن كثير خزار گويد: امام صادق (ع ) به من فرمود: ببازار نمى روى ؟ ميوه هائيكه به فروش مى رسد و چيزهاى ديگرى را كه دلت مى خواهد نمى بينى ؟ گفتم : چرا. فرمود: بدان كه در برابر هر چه مى بينى و نمى توانى بخرى برايت حسنه ئى است .

15. موسى بن جعفر عليه السلام مى فرمود: خداى عزوجل فرمايد: من توانگر را براى شرافتش نزد خود توانگر نساختم و فقير را براى خواريش در نظرم فقير نكردم ، بلكه با اين تفاوت توانگران را به وسيله فقرا آزمودم ، و اگر فقرا نبودند، توانگران سزاوار بهشت نمى گشتند.

16.امام صادق (ع ) فرمود: توانگران شيعيان ما امين ما هستند بر محتاجان آنها، رعايت حق ما را نسبت به آنها بكنيد. تا خدا شما را رعايت كند. (پس مدلول این روایت ها این است که اهل ایمان بایستی تلاش و کوشش نمایند برای امرار معاش و ایجاد اشتغال و ...، و اگر بنا به هر دلیل در بوته آزمایش قرار گرفتند از صبر نمایند تا سربلند شوند و اما گروهی که به توانگری رسیدند ضعفای قوم را دریابند و از طریق احسان به اهل ایمان به سوی بهشت رهسپار شوند و لذا به همین دلیل نگارنده موقوفه خواران و کسانی را که زمینه را برای غارت آن ها مهیا می نمایند مشرک و محاربه با خدا و رسول و امامان معصوم می دانند زیرا که امت رسول خدا را به سوی مرگ، فقر مطلق و فحشا و نابودی و ...، سوق می دهد الا لعنت الله علی الظالمین و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون)

ص: 167

شرح :اين حديث شريف سفارش فقرا را به توانگران مى نمايد، زيرا گرفتن اموال از توانگران و رسانيدن به مستمندان از شؤ ن و مناصب امامست ، و چون در زمان تقيه و غيبت اين عمل ممكن نيست ، امام عليه السلام توانگران را امين خود ناميده و سفارش فرموده كه : مبادا حق فقرا راضايع كنند و به آنها نرسانند.

17. سعيد بن مسيب گويد: از على بن الحسين عليهما السلام از تفسير قول خداى عزوجل : (((اگر نبود كه مردم يك امت مى شوند)))پرسيدم ، فرمود: مقصود از اين آيه امت محمد صلى الله عليه و آله است كه (اگر نبود كه ) همه كافر مى شدند (((براى آنهائيكه به خداى رحمن كافر مى شدند. سقفى از نقره براى خانه هايشان قرار مى داديم ، 33 سوره 43)))و اگر خدا اين كار را با امت محمد صلى الله عليه و آله مى نمود، مؤمنين اندوهگين شده و اين عمل آنها را غمناك مى ساخت و ديگران با آنها زناشوئى نمى كردند و از يكديكر ارث نمى بردند.

شرح :مرحوم مجلسى گويد: مراد به (((ناس )))امت محمد صلى الله عليه و آله است بعد از وفات آنحضرت به قرينه صيغه مضارع در (((يكون و يكفر))) و مراد به كافران به رحمان امامت و مخالفين شيعه مى باشند و حاصل اين است كه : اگر مؤمنين حقيقى كافر نمى شدند ياغمناك و دل شكسته نمى گشتند و شيطان بر آنها مسلط نمى شد، همه مخالفين و منكرين امامت را ثروتمند و بى نياز مى نموديم و مؤمنين در نهايت فقر و نياز بسر مى بردند و نيز اگر چنان مى شد مخالفين با مؤمنين تناكح و از ازدواج نمى كردند و در نتيجه نسل آنها قطع مى شد، و امت محمد صلى الله عليه و آله همه منافق و مخالف باقى مى ماندند، از اين رو برخى از مؤمنین را فقير و برخى را ثروتمند ساخت و همچنين نسبت به مخالفين ومنكرين امامت .

باب

1.شخصى خدمت امام صادق (ع ) آمد و عرض كرد: اصلحت الله من مردى هستم كه دوستى خود را تنها به شما متوجه ساخته و از ديگران بريده ام ، و اكنون احتياج سختى برايم پيش آمده كه به واسطه آن به فاميل وقومم نزديك شدم (كه شايد گرفتاريم را بر طرف كنند) ولى جز دورى از آنها برايم نيفزود(به من پاسخ رد دادند كه مجبور شدم از آنها كناره گيرم ) امام فرمود: آنچه خدا به تو داده (كه ولايت اهليت عليهم السلام باشد) از آنچه از تو گرفته (كه مال دنيا باشد) بهتر است ، عرض كرد: قربانت گردم ، از خدابه خواه كه مرا از خلقش بى نياز كند، فرمود: خدا روزى هر كه را خواسته به دست كسى كه خواسته قرار داده و تقسيم نموده (پس مردم به يكديگر محتاجند) ليكن از خدابخواه كه ترا بى نياز كند از احتياجيكه به مخلوق پست ولئيمش ناچار شوى .

ص: 168

2. امام صادق فرمود: فقر مرگ سرخ است ، راوى گويد: به امام عليه السلام عرض كردم : مقصود نداشتن دينار و درهم است ؟ فرمود: نه ، بلکه نداشتن دين است.( و البته در کنار این روایت، روایات دیگری که فقر را عامل کشش به سوی کفر میدانند و...، از سوی رسول خدا و امامان معصوم علیهم السلام و عجل فرجهم وارد شده که مشهورترین آن ها روایت کاد الفقر ان یکون کفرا است و البته نداشتن این فقر در درجه اعلی است هرچه هست صاحب آن دارای مکنت و ثروت باشد)

باب دل دو گوش دارد كه در يكى فرشته و در ديگرى شيطان مى دهد

1. امام صادق (ع ) فرمود: قلبى نيست جز آنكه دو گوش دارد، بر سر يكى از آندو فرشته ايست راهنما و بر سر ديگرى شيطانيست فتنه انگيز، اين فرمانش دهد و آن بازش دارد. شيطان به گناهان فرمانش دهد، و فرشته از آنها بازش دارد، و اين است كه خداى عزوجل فرمايد: (((در جانب راست و چپ نشسته ايست ، بگفته ئى زبان نگشايد، جز آنكه نزدش رقيب و عقيد حاضرند، 17سوره 50))) .( پس توجه نما تو ای عاقل دانا و خردمند که مقصود از قلب همان عقل و قوه تشخیص و اختیار انسان هاست که به واسطه آن مختار می شوند به پیروی از عقل و رفتن به سوی ایمان و عمل صالح و یا پیروی نماید از هوی و هوس و با کفر و نفاق و اعمال مجرمانه به سوی دوزخ ابدی رهسپار شوند).

2. امام صادق (ع ) فرمود: قلب دو گوش دارد چون بنده آهنگ گناهى كند، روح ايمان باو گويد: نكن ، شيطان باو گويد بكن ، و هرگاه (مشغول ارتكاب گناه شود، مثل اينكه ) روى شكم زن زانيه افتاده باشد، روح ايمان از او بر كنار شود.

3. امام صادق (ع ) فرمود: مؤمنى نيست جز آنكه قلبش از درون دو گوش دارد: گوشيكه وسواس خناس در آن دمد. 2 گوشيكه فرشته در آن دمد، و خدا مؤمن را بسبب فرشته تقويت كند، و همين است گفتار خدايتعالى : (((آنها را بوسيله روحى از جانب خود تقويت كرده است 22 سوره 58))).

باب روحى كه مومن بدان كمك شود

1. ابو خديجه گويد: خدمت حضرت الوالحسن عليه السلام رسيدم ، بمن فرمود: خداى تبارك و تعالى مومن را بوسيله روحى از جانب خود تاءييد كند و هر زمان كه مؤمن نيكى كند و تقوى پيش گيرد، آن روح نزد او حاضر است . و هر گاه گناه كند و تجاوز نمايد، آن روح در آن زمان غايب شود))) پس آن روح با مؤمن است و در زمان احسان و نيكى او از شادى بجنبش آيد و هنگام بد رفتاريش در زمين فرو رود.

ص: 169

بندگان خدا، نعمتهاى خدا را (كه ايمان و يقين است ) بوسيله اصلاح نفس خويش (بسبب تقوى و ترك گناه ) مراقبت كنيد تا يقين شما بيفزايد و سودى نفيس و گرانبها بريد، خدا رحمت كند بنده ايرا كه تصميم خيرى گيرد و انجام دهد يا تصميم شرى گيرد و از آن باز ايستد، سپس فرمود: ما (اهلبيت ) آن روح را بوسيله اطاعت خدا و عمل براى او تاءييد ميكنيم .

باب گناهان

اشاره

1. امام صادق (ع ) فرمود: پدردم همواره ميفرمود: چيزى بيشتر از گناه قلب را فاسد نكند، قلب مرتكب گناهى ميشود و بر آن اصرار ميورزد تا بالايش بپائين ميگرايد (سرنگون و وارونه ميشود و سخن حق و موعظه در آن نميگنجد و تاثير نميكند).

2. امام صادق (ع ) درباره قول خداى عزوجل : (((چه صبرى بر آتش دوزخ دارند 275 سوره 2))) فرمود: يعنى چه صبرى دارند بر كارهائى كه ميكنند كه آنها را بسوى آتش ميكشاند.( پس توجه نما تو ای عاقل دانا و خردمند ما در کتاب شریف در جستجوی رستگاری شماره نمودیم اموری را که در آن ذات اقدس احدیت مرتکبین آن را به دوزخ ابدی خود بشارت داده است و آن شرک، قتل مومن و ظلم و کفر و نفاق و ستیزه گری با خدا و رسول و امامان معصوم و....، می باشد و آنچه که در بین عموم مشهوراست به گناه مانند شراب خواری، زناکاری و...، گناهان کبیره محسوب می شوند و در صورت ارتکاب از غیر معصوم کنند اکثراً مشمول شفاعت معصومین هست ان شاءالله )

شرح :حاصل آيه شريفه توبيخ و سرزنش گنهكارانست باظهار تعجب و شگفتى از صبر و شكيبائى آنها بر آتش دوزخ ، و چون عقوبت و مجازات گنهكاران از نظر خداى تبارك و تعالى مسلم و قطعى است وقتى بنده مرتكب گناهى مى شود و سپش همان گناه را تكرار ميكند يا گناه بزرگترى انجام ميدهد، مثل اينكه خداى تعالى از صبر او اظهار تعجب ميكند و ميفرمايد: با وجود آنكه بار اول در آتش افتاد چرا ديگر بار براى خود آتش بيشترى خريد، چه صبرى در برابر آتش دارد؟!

3.امام صادق (ع ) فرمود: هيچ رگى نزد و پائى بسنگ نخورد و درد سر و مرضى پيش نيايد مگر بجهت گناهى (كه انسان مرتكب شده است ) و همين است كه خداى عزوجل در كتابش فرمايد (((هر مصيبتى بشما رسد، براى كاريست كه بدست خود كرده ايد و خدا از بسيارى هم گذشت ميكند، 30 سوره 42))) سپس امام عليه السلام فرمود: آنچه خدا از آن ميگذرد از آنچه از آن مؤ اخذه ميكند بيشتر است .

شرح :برخى از مفسرين گفته اند: آيه شريفه بمصيباتى اختصاص دارد كه بنحو عقوبت و مجازات در دنيا از طرف خدايتعالى بانسان ميرسد، پس مصيبات و بلاهائيرا كه براى كودكان و ديوانگان و مردم بيگناه

ص: 170

پيش ميآيد، شامل نيست . و مخاطب آيه كريمه اينان نيستند. (و البته خدا برای بی گناهان بلا نازل نمی نماید بلکه آن ها قربانیان ظلم ظالمان هستند )

4. امام باقر عليه السلام فرمود: هيچ نكبتى به بنده نرسد (پايش بسنگى نخورد) مگر بسبب گناهى و آنچه خدا از آن ميگذرد بيشتر است .

5. امير المؤمنين (ع ) ميفرمود: تو كه اعمال رسوا كننده مرتكب شده اى خنده دندان نما مكن ، و كسيكه گناهانى كرده ، از بلاى شبگير و پيش آمد ناگهانى نبايد ايمن باشد.

6. ابى اسامه گويد: شنيدم امام صادق (ع ) ميفرمود: بخدا پناه بريد از سطوتهاى خدا در شب و روز، عرض كردم : سطوتهاى خدا چيست ؟ فرمود: مؤ اخذه بر گناه .

7. امام باقر عليه السلام فرمود: همه گناهان سخت است (از نظر نافرمانى خدا و كيفر و عقوبت آنها) ولى سخت ترين آنها گناهى است كه بر آن گوشت و خون برويد (مانند خوردن مال حرام يا اصرار بر گناه اگر چه حلال خورد) زيرا آن گنهكار يا بخشوده و يا معذب گردد، و جز شخص پاك ببهشت وارد نشود (پس چنين گنهكارى بايد در برزخ و يا محشر عذاب كشد تا آن گوشت و خونش بريزد و تصفيه گردد، و سپس داخل بهشت شود).

8. امام باقر عليه السلام فرمود: همانا بنده مرتكب گناه ميشود و روزى از او بر كنار ميگردد.

شرح :مقصود گناهانى است كه تنگى روزى ميآورد و آن هم نسبت باشخاصيكه خدايتعالى بخواهد آنها را در دنيا بدينوسيله كيفر دهد، و گرنه بسيارى از گنهكاران با توسعه رزق و زندگى مرفه در دنيا ديده ميشوند. (و توجه نما تو ای عاقل دانا و خردمند به کلام عظیم مولای مظلوم ما امام علی (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) که فرمودند گناه نکردن راحت تر از توبه کردن است پس این گناهان هستند که انسان را از رحمت خدا دور نموده و مستوجب بلا و عذاب می فرماید و این محمد رسول الله است که زشتی ها را برای ما عیان فرموده و ما را به خوبی ها دلالت فرموده است تا از دوزخ نجات یافته و به سوی بهشت رهنمون شویم اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و فرجنا بهم آمین یا رب العالمین)

9. رسولخدا (ص ) فرمود: ملعونست ملعون كسيكه پرستش دينار و درهم كند (پول پرست باشد) ملعونست ملعون كسيكه نابينائى را كور كند (كسى را كه دينى را براى خود انتخاب نكرده و سرگردانت بكفر و ضلالت كشاند) ملعونست ، كسيكه با چارپائى نزديكى كند.( یعنی همت نماید بر دنیاطلبی و گمراه نماید خلایق دیگر را و مانند حیوانات لذت طلبی نماید)

10. ابو بصير گويد: شنيدم امام باقر عليه السلام ميفرمود: از گناهانيكه ناچيزش انگاريد بپرهيزيد زيرا آنها هم بازخواست كننده اى دارد، شخصى از شما ميگويد: گناه ميكنم و آمرزش ميخواهم ، و

ص: 171

خداى عزوجل ميفرمايد: (((آنچه را پيش فرستاده و آثارشانرا خواهيم نوشت ، و همه چيز را در امام مبين (لوح محفوظ يا نامه اعمال ) آمار كنيم 12 سوره 36))) و باز فرمايد: (((براستى كه اگر آنها (كردار وو گفتار بندگان ) بوزن دانه خردلى بوده و در ميان سنگ سخت يا در آسمانها و يا در زمين باشد، خدا آنها را بياورد، همانا خدا باريك بين و آگاهست ، 16 سوره 31)))

11. امام صادق (ع ) مى فرمود: همانا گناه بنده را از روزى محروم ميدارد.

12. امام باقر عليه السلام فرمود: مردى مرتكب گناهى ميشود و روزى از او كناره ميگيرد و اين آيه را تلاوت فرمود:(((زمانيكه قسم خوردند كه صبحدم آنها را بچينند و انشاء الله نگفتند، بدانجهت از جانب پروردگارت بلائى بر آن چرخيد و آنها خوابيده بودند، 27 سوره 68))).

شرح :مرحوم مجلسى از تفسير جامع الجوامع طبرسى نقل كند كه مردى در دو فرسنگى صنعاء يمن باغى داشت كه مخارج سالش را از آن بر ميداشت و باقى را تفقرا صدقه ميداد و هرچه را داس نمى گرفت از گندم و جو و آنچه چيده نمى شد از انگور و آنچه ته بساط باقى ميماند ازخرما براى فقرا ميگذاشت ، و اينها نيز مقدارى بسيارى ميشد، چون آنمرد وفات كرد، پسرانش گفتند: اگر ما بروش پدر رفتار كنيم ، زندگى بر ما سخت شود، زير ما عيال واريم ،لذا سوگند ياد كردند كه صبح زود بروند و تا فقرا نيامده اند، محصول باغ را بچينند و براى تصميم و سوگند خويش انشاء الله نگفتند، خدا هم در آنشب آتشى فرستاد تا همه باغ را بسوخت ....

13. امام صادق (ع ) ميفرمود: هرگاه مرد گناهى كند، در دلش نقطه سياهى بر آيد، پس اگر توبه كند، محو شود، و اگر بر گناه بيفزايد، آن سياهى افزايش يابد تا بر دلش غالب شود، سپس هرگز رستگار نشود.

14.امام باقر (ع ) فرمود: همانا بنده از خدا حاجتى ميخواهد كه اقتضا دارد، زود يا دير بر آورده شود (زيرا حاجت مشروعست و شرايط دعا موجود) سپس آن بنده گناهى مرتكب ميشود، و خداى تبارك و تعالى بفرشته ميفرمايد: حاجتش را روا مكن و او را از آن محروم دار: زيرا در معرض خشم من در آمد و سزاوار محروميت من گشت.( و توجه نماید مخاطب ارجمند در این فراز به روایت 1. عظیم مولای غریب و مظلوم ما حضرت رضا علیه السلام که با این مضمون فرموده اند که خداوند هرچه را که بر وفق صلاح و خیر و سعادت انسان ها بود را قالب احکام واجب و امور حلال تکلیف فرمود و هر آنچه که بر ضرر و عامل بدی و .... بود را حرام و از آن نهی فرمود و ....، یعنی وقتی نهی از شراب و خوردن مدفوع می شود به لحاظ خباثت ذاتی آن است پس اگر بنده بر خلاف مصالح خود عمل نمایند پس ضرر نموده و زیان کار دنیا و آخرت می شود)

ص: 172

15. امام صادق (ع ) فرمود: همانا شخص گناهى مرتكب ميشود و بر اثر آن از نماز شب محروم ميشود و تاءثير كار بد در صاحبش از تاثير كارد در گوشت زودتر است .

16. و فرمود: كسيكه آهنگ گناهى كند، بايد انجام ندهد، زيرا گاهى بنده گناهى مرتكب شود و خداى تبارك و تعالى او را ببيند و فرمايد: بعزت و جلالم سوگند، ديگر ترا بعد از اين نيامرزم .

17. حضرت ابوالحسن (ع ) فرمود: بر خدا سزاوار است كه هر خانه اى كه در آن نافرمانيش كنند، خرابش كند تا خورشيد بر آن بتابد و پاكش كند .

18. امام باقر (ع ) فرمود: هر بنده اى در دلش نقطه اى سفيديست كه چون گناهى كند. نقطه سياهى در آن پيدا شود، سپس اگر توبه كند آن سياهى برود، و اگر از گناه دنبال گيرى كند، آن سياهى بيفزايد تا روى سفيدى را بپوشاند، و چون سفيدى پوشيده شد، ديگر صاحب آن دل هرگز بخير نگرايد و همين است ، گفتار خداى عزوجل : (((نه چنين است ، بلكه آنچه مرتكب شدند بر دلشان زنگارى بست ، 14 سوره 83)))

19. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: تو كه اعمال رسوا كننده مرتكب شده اى خنده دندان نمامكن و در صورتيكه مرتكب كردارهاى زشت ميشوى ، از بلاى شبگير و ناگهانى ايمن مباش .

20. امام صادق (ع ) فرمود: پدرم على (ع ) ميفرمود: خدا حكم قاطع و حتمى فرموده كه نعمتى را كه به بنده اى مرحمت فرموده : از او باز نگيرد، مگر زمانى كه بنده گناهى مرتكب شود كه بسبب آن مستحق كيفر گردد.

21.مردى از امام صادق (ع ) اين قول خداى عزوجل را پرسيد: (((گفتند: پروردگارا! بين سفرهاى ما دورى انداز و آنها بخود ستم كردند 180000 سوره 34 ))) حضرت فرمود: آنها مردى بودند داراى آباديهاى بهم پيوسته و درچشم رس يكديگر با نهرهاى جارى و اموال بسيار و نمايان ، سپس نعمتهاى خداى عزوجل را ناسپاسى كردند و عافيت خدا را نسبت بخود دگرگون ساختند، خدا هم نعمت آنها را دگرگون ساخت و همانا خدا آنچه را مردمى دارند دگرگون نسازد تا آنها خود را دگرگون كنند))) خدابر آنها سيل عرم ((موش هایی که سد را سوراخ کردند)) فرستاد تا آباديهاشانرا غرقه نمود و ديارشان را خراب كرد و اموالشان را برد، و باغهاى (سر سبز و پر ميوه ) آنها را بدو باغ از درخت تلخ و شوره گز و اندكى سدر (يعنى درختان بى ميوه خود رو كه پس ازخشك شدن سيل روئيده بود) تبديل كرد، سپس خداى عزوجل فرمايد: (((ناسپاسى آنها را چنين كيفر داديم ، مگر ما جز ناسپاس را كيفر دهيم 16 سوره 36))).

22. سماعه گويد: شنيدم امام صادق (ع ) مى فرمود: خدا نعمتى به بنده اى نداده كه از او بگيرد جز آنكه گناهى كند كه بدان سزاوار سلب نعمت شود.

ص: 173

23. امام صادق (ع ) ميفرمود: خداى عزوجل يكى از پيغمبرانش را بسوى قومش فرستاد و باو وحى فرمود كه بقومت بگو: هر اهل قريه و مردميكه بروش اطاعت من باشند و در آنحال بآنها خوشى و فراوانى رسد و سپس از آنچه دوست دارم بدانچه ناپسند دارم (از اطاعتم بمعصيت ) گرايند، آنها را از آنچه دوست دارند بآنچه ناخوش دارند (از خوشى بنا خوشى ) منتقل كنم

و هر اهل قريه و خاندانى كه نافرمانيم كنند و بسختى افتند، سپس از آنچه ناپسند دارم بآنچه دوست دارم (از معصيت باطاعت ) گرايند، آنها را از آنچه نميخواهند بآنچه دوست دارند منتقل كنم .

و نيز بآنها بگو: رحمت من بر خشم و غضبم پيش دارد، پس از رحتم نوميد مباشيد، زيرا گناهى را كه ميآمرزم نزد من بزرگ نمينمايد، و بآنها بگو: با عناد و لجبازى در معرض خشم من نيايند، و دوستانم را سبك نشمارند، زيرا هنگام خشم هيبتهائى دارم كه هيچ يك از مخلوقم تاب مقاومت آنها را ندارد

24. امام رضا عليه السلام فرمود: خداى عزوجل بيكى از پيغمبران وحى فرمود كه : هرگاه اطاعت شوم راضى گردم و چون راضى شوم بركت دهم و بركت من بى پايانست ، و هرگاه نافرمانى شوم خشم گيرم ، و چون خشم گيرم لعنت كنم و لعنت من تا هفت پشت برسد.( و ظاهراً خلاف این امر است یعنی این که رحمت خداست که تا هفت پشت جریان دارد و لعنت خدا است که فقط به مستحق آن می رسد و خداوند بی گناهان را مؤاخذه و عذاب و لعنت نمی فرماید )

25. امام صادق (ع ) فرمود: گاهى يكى از شما از سلطان بسيار ميترسد، و اين جز براى ارتكاب گناهان نيست ، تا ميتوانيد از گناهان بپرهيزيد و بر آنها اصرار نورزيد.

شرح :چنانچه بعد از اين ذكر ميشود برخى از گناهان موجب ميشود كه سلطان ظالمى بر مردمى مسلط شود و آنها از او بترسند.

26. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: دردى دردناكتر براى دل نيست ، و ترسى سخت تر از مرگ نيست ، و گذشته براى انديشيدن (و عبرت گرفتن ) بس است و مرگ براى اندرز دادن كافى است .

27. امام رضا عليه السلام مى فرمود: هر چند بندگان گناهان تازه اى را كه سابقه نداشته ايجاد كنند خدا براى آنها بلاهائيرا كه سابقه نداشته ايجاد كند.

توضيح :اين روايت شريف در اجتماع امروز ما بسيار بارز و روشن جلوه گر است ، ما در اينزمان گناهان نوظهورى (خصوصا نسبت به زمان و انواع كلاهبرداريها) ميشنويم كه نه در كتابى خوانده و نه از كسى شنيده ايم. و همچنين از امراض و گرفتارى هاى مردم آنچه مى بينيم ، درقاموس معلومات ما تازگى دارد.

ص: 174

28. امام صادق عليه السلام فرمود: خداى عزوجل فرمايد: هرگاه كسيكه مرا شناخته نافرمانيم ، كند، كسيرا كه مرا نشناخته بر او مسلط كنم. ( و مقصود از مسلط نمودن مانند گمراه نمودن است یعنی حفظ نمی فرماید و رها می فرماید پس بلا به آن ها نازل می شود مانند آنچه که بخت النصر بر سر بنی اسرائیل آورد که آن ها در کتب تحریف شده خود این بلا را نازل شده از سوی خداوند می دانند و بخت النصر و سنحاریب و ....، را ولی خدا می دانند و ما در سلسله کتب شریف نورالانوار خود یاوه بودن این اعتقاد را ثابت نموده ایم)

29. حضرت ابوالحسن(عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: خداى عزوجل يك جارچى دارد كه در هر روز و شب جار زند: ايست ، ايست بندگان خدا، از رفتن بسوى نافرمانيهاى خدا، كه اگر چارپايان چرنده و كودكان شيرخوار و پيران بركوع رفته نبودند، عذابى بر سر شما فرو ميريخت كه نرم و كوبيده شويد.

گناهان كبيره

1. امام صادق (ع ) درباره قول خداى عزوجل ؛ (((اگر از گناهان كبيره اى كه نهى شده ايد دورى كنيد، بديهاى شما را بپوشانم و شما را بمنزل ارجمندى وارد كنيم ، 31 سوره 4))) فرمود: گناهان كبيره آنهائيستكه خداى عزوجل دوزخ را براى آنها واجب ساخته. ( و ما در کتاب شریف در جستجوی رستگاری خود آن ها را احصا نموده ایم که اعظم آن ها شرک است که مصادیق مختلف دارد ازجمله ستیزه گری با خدا و رسول و امامان معصوم )

2. ابن محبوب گويد: يكى از اصحاب نامه اى نوشت و بمن داد كه بحضرت ابوالحسن عليه السلام دهم ، در آن نامه پرسيده بود: كبائر چند تاست و چيست ؟ حضرت نوشت : كبائر كسى كه از آنچه خدا بر آن بدوزخ تهديد كرده دورى كند، كردارهاى بدش پوشيده مى شود، اگر مؤمن باشد، و هفت گناهيكه موجب دوزخ ميشود: 1 آدمكشى حرام (نه كشتن قاتل و مهاجم و مانند آن ) 2 نافرمانى پدر و مادر (بدرجه ايكه عاق آنها شود) 3 رباخوارى 4 تعرب بعد از هجرت . 5 متهم ساختن زنان پارسا بزنا. 6 خوردن مال يتيم . 7 فرار از جهاد.

شرح :تعرب بعد از هجرت در صدر اسلام نسبت بكسانى بوده كه از مكه و آباديهاى ديگر كفر نشين مدينه و مركز اسلام هجرت نموده بودند، برگشتن آنها يا مسلمين ديگر ببلاد كفر تعرب بعد از هجرت ميگفتند و يكى از گناهان كبيره و بمنزله اتداد بوده ، ولى در اعصار ائمه عليهم السلام و دوران عيبت تعرب اينستكه : مسلمانى در بلاد كفر بوده و در آنجا از اظهار اسلام و تعليم احكام ممنوع و معذور باشد اقامت او در آنجا از گناهان كبيره است ، و برخى ازعلماء تعرب را تعميم داده و حتى شامل كس دانسته اند كه مشغول تحصيل علمى شود و سپس ترك آن كند.

ص: 175

3. محمد بن مسلم گويد: شنيدم امام امام صادق (ع ) ميفرمود: كبائر هفت گناه است :

1 كشتن مؤمن بعمد 2 متهم ساختن زن پاكدامن . 3 فرار از جهاد 4 تعرب بعد از هجرت 5 خوردن مال يتيم بنا حق . 6 خوردن ربا بعد از دانستن (حرمت آن ) 7 هر چه خدا بر آن دوزخ را واجب كرده .

4. عبد الله بن سنان گويد شنيدم ، امام صادق (ع ) مى فرمود: از جمله گناهان كبيره نافرمانى پدر و مادر است و نوميدى از رحمت و ايمنى از مكر خدا (يعنى عذاب و مهلت دادن خدا) و روايت شده كه بزرگترين گناهان كبيره شرك بخداست .

5. نعمان رازى گويد: شنيدم امام صادق (ع ) مى فرمود: هر كه زنا كند از ايمان خارج شود و هر كه مى بنوشد از ايمان خارج شود، و هر كه يكروز از ماه رمضان را عمدا افطار كند (دانسته و بدون عذر روزه اش را بخورد) از ايمان خارج شود (يعنى در حاليكه مؤمن مرتكب اين گناهان است ، ايمان از او صلب ميشود و پس از پايان گناه برميگردد).

6. محمد بن عبده گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : زنا كار در حال زنا مؤمن نيست ؟ فرمود: نه ؟ زمانى كه روى شكم آن زنست ، ايمان از او سلب شود و چون برخاست برگردد و باز اگر بزنا برگشت سلب شود، عرض كردم : او كه آهنگ برگشتن بزنا دارد (پس چرا ايمانش بر ميگردد و مؤمن گفته ميشود؟) فرمود: چه بسيار كسان كه آهنگ برگشتن دارند، ولى هرگز بر نميگردند (پس قصد و آهنگ گناه مثل خود گناه نيست و ممكن است صغيره اى جبران پذير باشد).

7. امام صادق (ع ) راجع بقول خداى عزوجل : (((كسانيكه از گناهان بزرگ و زشتكاريها بجز گناهان خرد اجتناب مى كنند، 35 سوره 53))) فرمود: زشتكاريها، زنا و سرقت است و گناه خرد اينستكه كسى آهنگ گناه كند و سپس از خدا آمرزش خواهد. عرض كردم : ميان گمراهى و كفر منزلى است ؟ فرمود: دست آويزهاى ايمان بسيار است .

8. امير المؤمنين صلوات الله عليه فرمود: بر هر بنده اى چهل پرده كشيده شده تا وقتى چهل گناه كبيره مرتكب شود، چون مرتكب چهل كبيره شد، پرده ها از او برداشته شود، آنگاه خدا بآن (فرشته )ها وحى فرمايد: كه بنده ام را با بالهاى خود بپوشاند، فرشتگان او را با بالهاى خود بپوشانند.

سپس آن بنده كار زشتى را نگذارد جز آنكه مرتكب شود تا آنجا كه با ارتكاب زشتكارى ميان مردم ببالد آنگاه فرشتگان گويند: پروردگارا اين بنده تو هم عملى را مرتكب ميشود و ما از كردار او خجالت ميكشم ، خداى عزوجل بآنها وحى فرمايد: بالهاى خود را از او برداريد، و چون كارش بدينجا كشد آغاز دشمنى با ما خانواده گذارد، و آنگاه است كه پرده او در آسمان و نيز پرده او در زمين دريده شود، سپس فرشتگان گويند:

ص: 176

پروردگارا اين بنده تو پرده دريده مانده است ، خداى عزوجل بآنها وحى فرمايد اگر خداى باو نياز و توجهى ميداشت بشما دستور نميداد بالهاى خود را از او برداريد.

شرح :مرحوم مجلسى در بيان پرده هاى چهلگانه شش قول نقل ميكند كه گويا بهترش اينست كه آنها كنايه از الطاف خداوند سبحان نسبت به بنده خويش است كه سبب ترك معصيت مى شود، و ارتكاب هر گناه كبيره اى عاصى را مستحق منع يكى از آن الطاف مينمايد، ولى بازهم او رارسوا نكند و بفرشتگان دستور پرده پوشى و آبرو و نگهدارى او دهد تا بآنجا رسد كه شاعر گويد:

لطف حق با تو مدارها كند

چونكه از حد بگذرد رسوا كند

9. ابن بكير گويد: به امام باقر (ع ) عرض كردم : چه ميفرمائى درباره قول رسولخدا (ص ) كه : (((چون مرد زنا كند روح ايمان از او جدا مى شود))) فرمود: اين همان فرموده خداست كه (در آيه 22 سوره مجادله فرمايد:) (((و آنها را به روحى از جانب خود تقويت كرد))) اينست روحى كه از او جدا ميشود (بحديث 2401 رجوع شود).

10. فضيل گويد: امام صادق (ع ) فرمود: تا زمانيكهمرد روى شكم زن زانيه است ، روح ايمان از او سلب ميشود، عرض كردم بفرمائيد اگر قصد زنا كند چطور؟ فرمود: نه (روح ايمانش سلب نمى شود) بگو بدانم اگر قصد دزدى كند دستش بريده ميشود؟ (پس همچنانكه با قصد دزدى دست بريده نميشود، با قصد زنا هم روح ايمان سلب نميشود اين مفاسد و عقوبات بر انجام فعل مترتب است نه بر قصد آن ).

11. صباح بن سيابه گويد: خدمت امام صادق (ع ) بودم كه محمد بن عبده بحضرت عرض كرد: زانى در حال زنا كردن مؤمن است ؟ فرمود: نه ، زمانيكه روى شكم آن زن است ، ايمان از او سلب شود و چون برخيزد ايمان باو بر گردد، من عرض كردم : قصد دارد دو باره هم زنا كند، فرمود: چه بسا قصد ميكند دوباره زنا كند ولى نمى كند (پس با قصد زنا ايمانش سلب نشود).

12.ابو بصير گويد: شنيدم امام صادق (ع ) مى فرمود: گناهان كبيره هفت تاست ، از آنهاست قتل نفس از روى عمد، و شرك بخداى بزرگ ، و متهم ساختن زن پاكدامن ، و خوردن ربا بعد از دانستن ، و گريختن از جهاد، و تعرب بعد از هجرت ، و عقوق والدين و خوردن مال يتيم بنا حق ، فرمود: و تعرب و شرك يك چيز است.

ص: 177

و حاصلش اينستكه : مسلمان راضى باشد كه در بلاد كفر و جائيكه دست رسى باحكام اسلام ندارد توطن كند، با وجود آنكه رفتن بديدار اسلام برايش ممكن باشد. پس چنين شخصى با مشرك فرق ندارد، و شرك و تعرب در گناهان كبيره يكى حساب ميشود تا شماره آنها هفت شود.

13. زبير كناسى گويد: امام صادق (ع ) فرمود: و كسيكه چون پدرش او را بخواند، لعنتش كند و كسيكه چون پسرش اجابت كند، او را بنا حق بزند.

شرح :گويا اين روايت عقوق والدين را كه در روايت سابق ذكر شد توضيح ميدهد كه اين گناه از جانب پدر و فرزند هر دو منكن است ، اما ازجانب فرزند اينستكه : وقتى پدرش او را صدا زند، پدرش را لعنت كند و اما از جانب پدر، زمانيستكه پسر مطيع و فرمانبر را بدون جهت بزند،يا باو زيان رساند (اگر كلمه (((يضربه ))) بتشديد راء خوانده شود).(پس توجه نماید مخاطب ارجمند که نگارنده به این مقوله گسترده وارد نمی شود زیرا کلام خود را مذکور نموده است و فقط مذکور می نمایند روایات مرتبط را )

14. اصبغ بن نباته گويد: مردى خدمت اميرالمؤمنين صلوات الله عليه آمد و عرض كرد: يا اميرالمؤمنين ! برخى از مردم عقيده دارند كه بنده تا زنا نكند ایمان دارد و تا سرقت ننمايد ایمان دارد و تا شراب ننوشد ایمان دارد و تا ربا نخورد ایمان دارد و تا خون محترم را نريزد ایمان دارد، اين عقيده بر من گران آمده و از آن دلتنگ شده ام ، زيرا چنان بنده اى هم نماز مرا ميخواند و مثل من دعا ميكند، او از من زن ميگيرد و من از او زن ميگرم و سپس از يكديگر ارث ميبريم ، با وجود اين براه گناه كوچكى كه بدان آلوده شده از ايمان خارج ميشود؟

امير المؤمنين صلوات الله عليه فرمود: راست گوئى من هم از رسولخدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه ميفرمود و دليلش هم كتاب خداست كه :

خداى عزوجل مردم را سه طبقه آفريد و در سه درجه جايگزينشان فرمود، و اين همان قول خداى عزوجل است در قرآن : 1 اصحاب ميمنه 2 اصحاب مشاءمه 3 سابقون (كه در سوره واقعه بيان ميفرمايد).

اما آنچه درباره سابقون فرموده ، آنها پيغمبرانى هستند مرسل و غير مرسل كه خدا در آنها پنج روح قرار داده : 1 روح القدس 2 روح الايمان 3 روح القوه 4 روح الشهوة 5 روح البدن . كه بوسيله روح القدس بعثت آنها به پيغمبرى مرسل و غير مرسل انجام شد و نيز بوسيله آن همه چيز را دانستند و با روح ايمان خدا را عبادت كردند و چيزيرا شريك او نساختند و با روح قوت با دشمن خود جنگيدند و بامر معاش خود پرداختند و با روح شهوت از طعام لذيذ و نزديكى حلال با زنان

ص: 178

جوان برخوردار گشتند و با روح بدن جنبيدند و راه رفتند، اين دسته آمرزيده اند و از گناهانشان (ترك اولاى آنها) چشم پوشى شده . سپس فرمود:

خداى عزوجل فرمايد: (((اينانند رسولان كه برخى را بر برخى ديگر برترى داديم ، بعضى از آنها با خدا سخن گفته و بعضى را چند درجه بالا برديم و بعيسى بن مريم معجزات روشن داديم ، و او را با روح القدس تقويت كرديم 253 سوره 2))) سپس درباره جماعت آنها (يعنى رسولان كه كاملترين مؤ مانند) فرموده : (((و آنها را با روحى از خو كمك كرد))) يعنى با آن روح ارجمندشان داشت و برديگرانشان برترى داد، اين دسته نيز آمرزيده اند و از گناهانشان چشم پوشى شده (كنايه از اينكه گناه نميكنند).

سپس اصحاب ميمنه را ياد فرموده و آنه همان مؤمنين حقيقى هستند كه خدا در آنها چهار روح نهاده (زيرا روح القدس مختص پيغمبرانست ) روح ايمان و روح قوت و روح شهوت و روح بدن ، و بنده همواره در صدد تكميل اين ارواحست و حالاتى برايش پيش آيد، آنمرد گفت : يا اميرالمؤمنين آن حالات چيست ؟ فرمود: اما نخستينش چنانستكه خداى عزوجل فرمايد: (((برخى از شما به پست ترين دوران عمر برسد تا پس از دانش (كه داشت ) چيزى نداند 70 سوره 16))) اين كسى است كه همه ارواحش كاسته شده ، ولى از دين خدا بيرون نرفته ، زيرا خداى پروردش دهنده او به پست ترين دوران عمرش رسانيده ، اينچنين كسى وقت نماز را نفهمد و عبادت شب و روز را نتواند و نيز نتواند با مردم در صف (نماز جماعت ) ايستد، اينست كاهش روح ايمان و زيانى هم بصاحبش ندارد.

و برخى ديگر روح شهوتش كاسته شود، كه اگر زيباترين دختران آدم بر او بگذرد، باو رغبت نكند و بسويش بر نخيزد و تنها روح بدن باقى ماند كه بوسيله آن بجنبد و راه رود تا ملك الموت بر سرش آيد، پس اين حالت خوب است ، زيرا خداى عزوجل با او چنين كرده و همچنين در دوران نيرومندى و جوانى حالاتى برايش پيش آيد، قصد گناه ميكند و روح قوت هم تحريكش مينمايد و روح گم شود و كناره گيرد، و بسويش بر نگردد تا توبه كند و چون توبه كرد، خدا باو توجه فرمايد و اگر گناه را تكرار كرد، خدا او را بآتش دوزخ برد.

و اما اصحاب مشاءمه يهود و نصارايند كه خداى عزوجل مى فرمايد: (((كسانيكه خدا كتابشان داد او را ميشناسند چنانكه فرزندان خود را ميشناسند، چنانكه پسران خود را در خانه هاى خويش ميشناسند (((و دسته اى از آنها با آنكه ميدانند حق را ميپوشند))) (((حق و درستى از پروردگار تو است ))) كه تو بسوى آنها فرستاده شده اى (((پس مبادا از آنها باشى كه شك و تردد دارند))).

و چون اينها (يهودى و نصارى ) آنچه را شناختند انكار كردند: خدا باين بلا گرفتارشان كرد و روح ايمانرا از آنها بگرفت و تنها سه روح را در پيكرشان جاى داد: روح قوت و روح شهوت و روح بدن ، سپس آنها را با

ص: 179

چارپايان مربوط ساخت و فرمود: (((آنها جز بمانند چارپايان نيستند. 44 سوره 25))) زيرا چارپا هم با روح قوت بار كشد و با روح شهوت علف خورد و با روح بدن راه رود، آنگاه سائل بامام عرض كرد: يا اميرالمؤمنين دلم را زنده كردى باذن خدا.( پس توجه نما تو ای مخاطب ارجمند که در این روایت خلایق سه گروه هستند پیامبران و مؤمنین و یهود و نصاری، پیامبران به بهشت و یهود و نصاری به دوزخ و مومنین اگر سرقت نموده و یا شراب بخورند و یا زنا کنند و توبه نکنند وارد دوزخ می شوند و ...، پس توجه نما که در این روایت دشمنان ستیزه گر ناصبی به بهشت می روند چون در گروه مؤمنین حاضرند و نیز قاتلان اهل ایمان و شفاعت جایگاهی ندارد و این روایت مخالف است با روایت مشهور رسول خدا حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم و عجل فرجهم که فرمودند (ان شفاعتی لاهل الکبائر من امتی)، و هزاران ایراد دیگر که دلالت می نماید به این که روایت جعلی است و در گروه های ذکرشده جایی از ناصبیان وجود ندارد که خدا دوزخ را برای ایشان خلق فرموده است و دلیل قاطع ما روایت معارض شماره 18 است)

15. سليمان بن خالد گويد: امام صادق (ع ) فرمود: (((همانا خدا نيامرزد كه باو شرك آورند ولى كمتر از شرك را براى هر كه خواهد بيامرزد 48 سوره 4))) یعنی گناهان کبیره و غیر آن ها را (برای هر که خواهد بیامرزد) عرض کردم: گناهان کبیره هم داخل استثناست؟ فرمود: آری

شرح: سلیمان تعجب می کند از این که گناهان کبیره هم قابل آمرزش باشد، ولی امام علیه السلام طبق تعمیمی که از آیه شریفه مستفاد می شود، در پاسخ او می فرماید: آری گناهان کبیره هم قابل آمرزش اند، نهایت این که بدون شرط و قید نیست که بندگان در ارتکاب کبائر جری و بی باک شوند، بلکه به مشیت خدا مقید است، ازاین رو گفته اند: با وجود آنکه این آیه شریفه از تمام آیات قرآنی بندگان را بیشتر امیدوار می کند، زیرا غیر از شرک هر گناهی را قابل آمرزش می داند، جانب خوف را هم ملاحظه کرده و شرط آمرزش را مشیت خدا قرار داده است، پس صفت خوف و رجا را با هم به میزان لازم مراعات کرده است. (و ما در کتاب شریف در جست وجوی رستگاری خود مصادیق شرک را که محاربه با رسول خدا و امام معصوم علیهم السلام و عجل فرجهم و شیعیان و دوستان آن هاست را اثبات نمودیم و السلام)

16. اسحاق بن عمار گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : در گناهان كبيره هم استثنا ميباشد كه خدا براى هر كه خواهد بيامرزد؟ فرمود: آرى (هر گناه كبيره اى از هر كس آمرزيده نشود).

17. امام صادق (ع ) راجع به (آيه شريفه 269 سوره 2) (((بهر كه حكمت داده شد خير بسيار داده شد))) فرمود: مقصود (از حكمت ) معرفت امام و دورى از گناهان كبيره ايستكه خدا براى آنها دوزخ را واجب فرموده است .

ص: 180

18. عبدالعظيم بن عبدالله حسنى گويد: امام جواد صلوات الله عليه فرمود: از پدرم شنيدم كه فرمود: از پدرم موسى بن جعفر عليهم السلام شنيدم ميفرمود: عمر و بن عبيد نزد امام صادق (ع ) آمد چون سلام كرد و نشست اين آيه را خواند: (((كسانيكه از گناهان كبيره و زشتكاريها دورى گزينند 32 سوره 53))) سپس از سخن باز ايستاد. امام صادق (ع ) باو فرمود: چرا سكوت كردى ؟ گفت : دوست دارم گناهان كبيره را از كتاب خداى عزوجل بدانم . فرمود: آرى ، اى عمرو.

(1) بزرگترين گناهان كبيره شرك بخداست كه خدا ميفرمايد: (((كسيكه شرك بخدا آورد، خدا بهشت را بر او حرام كرده است ، 72 سوره 5)))

(2) و بعد از آن نوميدى از رحمت خداست ، زيرا خداى عزوجل ميفرمايد: (((كسى جز مردم كافر از رحمت خدا نوميد نشود 78 سوره 12))).

(3) و پس از آن ايمنى از مكر (عذاب و مهلت ) خداست ، زيرا خداى عزوجل ميفرمايد:(((كسى از مكر خداى ايمن نشود مگر مردم زيانكار 99 سوره 7)))

(4) و از گناهان كبيره است . عقوق والدين ، زيرا خداى سبحان عاق والدين را زورگوى با شقاوت مقرر فرموده (در آيه 32 سوره 19).

(5) قتل نفس كه خدا آنرا محترم دانسته مگر بحق (در مورد قصاص ) زيرا خداى عزوجل ميفرمايد (((كيفر او دوزخست و در آن جاودانه باشد.... تا آخر آيه 93 سوره 4))).

(6) متهم ساختن زن پاكدامن بزنا، زير خداى عزوجل ميفرمايد: (((آنها در دنيا و آخرت لعنت شده و عذاب بزرگى دارند 23 سوره 24))).

(7) خوردن مال يتيم ، زيرا خداى عزوجل (درباره كيفر آنها) ميفرمايد: (((آنها در شكمهاى خويش آتشى فرو ميبرند و بآتشى افروخته درون ميشوند 10 سوره 4))).

(8) فرار از جهاد، زيرا خداى عزوجل ميفرمايد: (((و هر كه در آن روز از آنها پشت كند جز كسيكه براى جنگيدن منحرف شود يا سوى گروهى ديگر جاى گيرد، بغضب خدا برگشته و جايش جهنم است كه سر انجامى است بد، 16 سوره 8)))

(9) رباخوارى زيرا خداى عزوجل ميفرمايد: (((كسانيكه ربا ميخورند مانند كسيكه شيطان بجنون آشفته اش ميكند برخيزند (يعنى مانند ديوانگان و مستان از گور برخيزند) 277 سوره 2))).

ص: 181

(10) سحر (جادو و چشم بندى ) زيرا خداى عزوجل ميفرمايد: (((محققا دانستند كه هر كس خريدار جادو شود، از آنحضرت بهره اى نخواهد داشت ، 102 سوره 2))).

(11) زناكارى ، زيرا خداى عزوجل ميفرمايد: (((هر كه چنين كند كيفر گناه خود بيند و در قيامت عذابش دو برابر شود و با خوارى در آنجا جاودان باشد، 69 سوره 25))).

(12) سوگند دروغ براى تبهكارى (چون خوردن مال مردم ) زيرا خداى عزوجل ميفرمايد: (((كسانيكه پيمان با خدا و سوگندهاى خود را ببهائى اندك ميفروشند، در آخرت بهره اى ندارند، 27 سوره 3))).

(13) خيانت در غنيمت جنگى ، زيرا خداى عزوجل ميفرمايد: (((و هر كه در غنيمت خيانت كند روز قيامت با آنچه خيانت كرده بيايد 161 سوره 3)))

(14) باز داشتن زكاة واجب ، زيرا خداى عزوجل ميفرمايد: (((با آنها (مال زكاة بازداشت شده ) پيشانى و پشت و پهلوى آنها را داغ كنند 36 سوره 9)))

(15) شهادت دروغ و نهان كردن شهادت ، زيرا خداى عزوجل فرمايد: (((هر كه شهادت را نهان كند، دلش گنهكار است 283 سوره 2))) (نهان كردن شهادت عمل دلست و حرمت شهادت دروغ از اولويت استفاده ميشود).

(16) شرابخوارى ، زيرا خداى عزوجل از آن نهى فرموده ، مثل آنكه از پرستش بتها نهى فرموده است (در آيه شريفه انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس ... هر دو را بيك پليد و شيطانى معرفى كرده است).

(17) نماز يا واجب ديگر خداى را عمدا ترك كردن . زيرا رسولخدا (ص ) فرمود: كسيكه نماز را عمدا ترك كند. از پيمان و تعهد خدا و رسولش بيزارى جسته است.

(18) و (19) پيمان شكنى و قطع رحم ، زيرا خداى عزوجل فرمايد: (كسانيكه پيمان خدا را پس از استوار كردنش ميشكنند آنچه را خدا بوصلش فرمان داده قطع ميكنند....) ايشانند كه لعنت دارند و خانه بد (در آخرت ) 25 سوره 13))).

رواى گويد: عمرو از خدمت امام عليه السلام بيرون رفت ، در حاليكه شيون گريه اش بلند بود و ميگفت : هلاك شد كسيكه براى خود فتوى داد و در علم و فضل با شما مبارزه كرد.( و این روایت از اعظم روایات روشن کننده حقایق در این مقوله است، پس در ادامه به خلاصه شرح این بخش با نظر نگارنده توجه شود)

ص: 182

شرح :در تعريف گناهان كبيره علماء اختلاف دارند، مرحوم مجلسى از قول شيخ بهائى اين اقوالرا ذكر ميكند:

1 هر گناهى كه خدا در قران بعقاب تهديد كرده است .

2 هر گناهى كه شارع برايش حدى معين كرده (مانند كشتن يا رجم يا تازيانه ) و در قرآن بر آن تهديد نموده است .

3 هر گناهى كه دلالت بر بى اعتنائى بدين داشته باشد.

4 هر گناهى كه حرمتش بدليل ثابت شده باشد.

5 هر گناهى كه در كتاب يا سنت بشدت مورد تهديد قرار گرفته باشد.

6 ابن سعود گويد: گناهان از اول سوره نساء تا آيه شريفه : ان تجتنبوا اكبائر ما تنهون عنه كبيره است .

7 هر گناهى كبيره است ، زيرا همگى مخالفت خداست و خردى و بزرگى آنها نسبت ببالا و پائين است : مثلا بوسيدن زن نامحرم نسبت بزنا صغيره و نسبت به نظر كردن باو كبيره است .

مرحوم مجلسى گويد: گويا نظر كسيكه همه گناهان را كبيره دانسته اينستكه گناه را نبايد كوچك و ناچيز دانست چنانچه در اخبار وارد شده است ، زيرا نافرمانى شخص بزرگست و مخالفت پروردگار جليل ، سنگين ، ولى اين موضوع منافات ندارد كه برخى از گناهان نسبت بخود بزرگتر ازبرخى ديگر باشد و بصغائر و كبائر تقسيم شود، كه اگر از كبائر كناره گيرى شود، صغائر آنها آمرزيده شود و ارتكاب كبيره و اصرار بر صغيره منافى عدالت باشد.

و اما راجع بشماره گناهان كبيره ، برخى آنها را هفت گناه دانسته اند: 1 شرك بخدا. 2 آدم كشى . 3 تهمت زنا دادن بزن پاكدامن . 4 خوردن مال يتيم . 5 زنا. 6 فرار از جنگ 7 عقوق والدين .

و برخى 13 گناه ديگر باين هفت گناه اضافه كرده اند بدين ترتيب : 8 لواط 9 جادوگرى . 10 رباخوارى . 11 عيبت . 12 سوگند دروغ 13 شهادت ناحق . 14 ميخوارى . 15 بى احترامى بخانه كعبه . 16 دزدى . 17 پيمان شكنى . 18 تعرب بعد از هجرت . 19 نوميدى از رحمت خدا.20 ايمنى از مكر خدا،

بعضى ديگر 14 گناه ديگر بر اينها افزوده اند: 21 25 خوردن مردار و خون و گوشت خوك و قربانى براى غير خدا بودن ضرورت و خوردن سحت (هر حرامى مانند رشوه ). 26 قمار بازى . 27 كم فروشى . 28 كمك بظالم . 29 حبس حقوق بدون دست تنگى (مانند كسيكه بدهيش رابا آنكه دارد

ص: 183

نميدهد). 30 اسراف (زياده خرج كردن ). 31 تبذير (بيهوده خرج كردن ) 32 خيانت . 33 اشتغال بكارهاى لهو. 34 اصرار بر گناهان (صغيره ).

مرحوم مجلسى گويد: هيچيك اى اين اقوال نسبت به تعريف و شماره گناهان كبيره ، دليلى كه دل به آن اطمينان پيدا كند ندارد و شايد در نهان داشتن آن مصلحتى باشد چنانچه در نهان كردن شب قدر وصلوة وسطى مى باشد. پايان سخن مجلسى (ره ).

راجع بتعريف و تحديد گناهان كبيره بايد گفت : دو روايت اول اين باب كه يكى از آنها را خود مجلسى هم صحيح ميداند كبائر را بگناهانى كه خدا آتش دوزخ را براى آنها معين فرموده : (مانند قول اول ) تعريف كرده است ، و اما راجع بشماره آنها پيدا است كه بلحاظ اعتبارت و تداخل اقسام ، و عموم و خصوص الفاظ و اثبات برخى با اولويت فرق ميكند، چنانكه در روايت هشتم ترك نماز را داخل در كفر دانست و در روايت اخير ترك نماز راجداگانه ذكر فرمود: و همچنين خوردن مردار و خون وگوشت خوك و رشوه را ميتوان 4 گناه بحساب آورد و ميتوان (((خوردن حرام ))) گفت و يك گناه بحساب آورد، و نيز لواط را در زنا ميتوان داخل كرد از راه اولويت ، پس نسبت بشماره كبائر نميتوان عددمشخصى راتعين نمود ولى چون شماره هفت در اين روايت بيشتر ذكر شده بود، ميتوان گفت : گناهان ديگرى هم كه در روايات صحيح ديگر ذكر شده است به يكى از طرق مذكوره داخل اين هفت گناه مى باشد. (پس توجه نما تو ای مخاطب ارجمند به این نکته عظیم که بزرگان نظر داده اند در خصوص رجاسات اعمال گناهکاران از زنا و شراب خواری و دزدی و ...، و در باب شرک و ظلم و قتل و ...، آن مصادیق را که مطمح نظر ذات اقدس الهی بوده است را بیان ننموده اند و کلام خود را مصروف اعمالی نموده اند که در معرض شفاعت و بخشایش خداوند قرار دارد مگر آن که از روی عناد و ستیزه گری با خدا باشد درحالی که اهل ایمان بایستی بترسند از انجام اعمالی که به محض ارتکاب به آن اعمال در اعماق دوزخ قرار می گیرند مانند قتل معصومین و راضی بودن به اعمال آن ها و قتل پیروان معصومین و توجیه عمل قاتلان آن ها و پیروی از فتوای دشمنان خدا مانند شریح قاضی ها در هر عصر و زمان و...،که درواقع دوزخ را خدا برای این مجرمان و ظالمان و قاتلان و ...، و پیروان ناصبی آن ها خلق فرموده است و ما در کتاب شریف در جستجوی رستگاری خود آن ها را شرح داده ایم و السلام )

باب كوچك شمردن گناه

1. زيد شحام گويد: امام صادق (ع ) فرمود: از گناهان محقر بپرهيزيد كه آمرزيده نشوند، عرض كردم : گناهان محقر چيست ؟ فرمود: اينستكه مردى گناه كند و بگويد، خوشا حال من اگر غير از اين گناه نداشته باشم.

ص: 184

شرح :گناه هر چند كوچك باشد، نافرمانى پروردگار بزرگست و از اين نظر نبايد آنرا كوچك دانست ، حتى اگر كسى خيال كند مرتكب هيچ گناهى نشده و تنها يك نگاه بنامحرم مثلا كرده است ، نبايد بگويد: (((خوشا حال من اگر غير از اين گناه نداشته باشم ))).

2. سماعة گويد: از حضرت ابوالحسن عليه السلام شنيدم كه ميفرمود: خير بسيار (مانند طاعت و بخشش زياد) را بسيار نشماريد و گناه اندك را كم نشماريد، زيرا گناه اندك انباشته ميشود و زياد ميگردد، و در نهان از خدا بترسيد تا از خود انصاف دهيد (بحق قضاوت كنيد اگر چه بزيانتان باشد، و چنين نكند جز كسيكه در نهان از خدا بترسد).

3. امام صادق (ع ) فرمود: رسولخدا (ص ) در زمين بى گياهى فرود آمد و باصحابش فرمود: قدرى هيزم بياوريد، گفتند: يا رسول الله ! در زمين بى گياه آمده ايم ، در اينجا هيزم نيست حضرت فرمود: هر كس هر چه پيدا كرد بياورد، سپس آنها كم كم هيزم آورند و در برابر آنحضرت انباشته كردند، رسولخدا صلى الله عليه و آله فرمود، گناهان اينگونه جمع ميشود.

سپس فرمود: از گناهان محقر بپرهيزيد، زيرا هر چيزى بازخواست كننده اى دارد، بدانيد كه بازخواست كننده گناهان (((مينويسد آنچه را مردم پيش فرستاده و آثار آنها را و همه چيز را در امام مبين (لوح محفوظ يا نامه اعمال ) شماره كنيم ، 12 سوره 36))).

باب اصرار بر گناه

1. امام صادق (ع ) فرمود: با اصرار بر گناه صغيره نباشد، و با استغفار كبيره نباشد.

شرح :كسيكه بر گناه صغيره اى اصرار كند مثل مردميكه هميشه جامه ابريشم پوشد، گناهش كبيره محسوب شود و آثار و عذاب گناه كبيره بر آن مترتب گردد. شهيد (ره ) فرموده است عزم بر تكرار گناه هم بمنزله اصرار است و توبه و استغفار گناه كبيره وو صغيره را محو كند و باقى نگذارد، ولى اعمال سالحه مانند وضو و نماز و روزه گناه صغيره را جبران كند.

2. امام باقر عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل : (((و بر آنچه كرده اند اصرار نورزند و بدانند (كه بد كرده اند) 135 سوره 3))) فرمود: اصرار بر گناه )))اينستكه : كسى گناهى كند و از خدا آمرزش نخواهد، و در فكر توبه نباشد، اينست اصرار بر گناه .

شرح :كسيكه بفكر توبه نيست ، ظاهرا قصد تكرار گناه دارد و چنانكه شهيد فرمود: اين هم بمنزله اصرار است .

3. امام صادق (ع ) مى فرمود: نه بخدا سوگند كه خدا هيچ طاعتى را با اصرار بر هر گناهى كه باشد نپذيرد.

ص: 185

باب ريشه هاى كفر و پايه هايش

1. امام صادق (ع ) فرمود: ريشه هاى كفر سه چيز است : حرص و تكبر و حسد.

اما حرص در داستان آدم عليه السلام است زمانيكه از خوردن آندرخت نهى شد و حرص او را برانگيخت كه از آن بخورد.

و اما تكبر در داستان شيطانست كه چون ماءمور بسجده آدم شد سرپيچى كرد.

و اما حسد در داستان دو پسر آدم (هابيل و قابيل ) است زمانيكه يكى ديگرى را كشت .

شرح :مرحوم مجلسى گويد: گويا مراد بريشه هاى كفر گناهانى است كه گاهى موجب كفر شود نه هميشه ، و كفر نيز معانى بسيارى دارد، مانند انكار خداوند سبحان و عناد و لجاج نسبت بصفاتش و مانند انكار پيغمبران و حجج او و انكار تعليمات آنها و مانند نافرمانى خدا و رسولش و چون ناسپاسى نعمتهاى خدا تا برسد بترك اولى ، پس حرص گاهى سبب ترك اولى و گاهى موجب گناه صغيره يا كبيره اى مى شود، تا بشرك و انكار خدا ميرسد، وحرص آدم عليه السلام موجب ترك اولاى او شده ولى در فرزندانش تكامل پيدا كرد تا بكفر و انكار خدا رسيد، از اينرو حرص را ريشه كفر ناميدند. و همچنين نسبت به تكبر و حسد و صفات ديگر.

و اما راجع بشيطانى برخى حسد را موجب سجده نكردنش دانسته اند، ولى از آيه شريفه (((خلقنى من نار و خلقنه من طين ))) كه خودش بدان تمسك كرده و نيز از اين روايت پيداست كه همان استكبار (خود پسندى و منيت و بزرگى طلبى ) او باعث گناهانش شد.

2. رسولخدا (ص ) فرمود: سر آغاز نافرمانى خداى عزوجل شش چيز است ، 1 دوستى دنيا 2 دوستى رياست 3 دوستى خوراك 4 دوستى خواب 5 دوستى استراحت 6 دوستى زنان .

شرح :پيداست كه دوست داشتن اين شش چيز زمانى مذموم و ناپسند است كه بحد تجاوز از حدود الهی و افراط رسد و موجب معصيت گردد اما دوست داشتن آنها بحد اعتدال و بقصد كمك بر تقوى و عبادت محمود و پسنديده است ، حتى دوستى رياست براى كمك بمظلوم و امر به معروف و نهى ازمنكر و اجراء حدود خدا عبادت است .

3. امام صادق (ع ) فرمود: مردى از قبيله خثعم خدمت پيغمبر (ص ) آمد و عرض كرد: چه اعمالى را خدا بيشتر دشمن دارد؟ فرمود: شرك بخدا. عرض كرد: سپس چه ؟ فرمود، قطع رحم (بريدن از خويشاوندان ) عرض كرد: سپس چه ؟ فرمود: امر به منكر و نهى از معروف (به بدى وادار كردن و از خوبى باز داشتن ).

ص: 186

4. يزيد صائغ گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : مرديست كه مسلمان و شيعى مذهب است اگر خبر دهد دروغ گويد، و اگر وعده دهد خلف كند و اگر امين شود خيانت كند، او چه منزلتى دارد؟ فرمود: در نزديكترين منازل كفر است ، ولى كافر نيست (نزديكست كه گناهانش او را بكفر رساند). (یعنی فاسدالعقیده نیست بلکه فاسد العمل است و اگر در عقیده او نیز خللی باشد به واسطه آن اعمال زودتر وارد دوزخ می شود همان گونه که ناصبی علی رغم عمل صالح زودتر از پیروان خود وارد دوزخ می شود)

5. رسول خدا (ص ) فرمود: از نشانه هاى شقاوت خشكى چشم (از گريه ) و قساوت قلب سخت و حريص بودن در طلب دنيا و اصرار بر گناهست .

6. سلمان فارس گويد: هرگاه خداى عزوجل هلاك بنده اى را خواهد (او را مستحق لطف و توفيق نداند) حيا را از او بگيرد و چون حيا را از او گرفت او بمردم خيانت كند و مردم باو، و چون چنين كرد، امانت بكلى از او بر كنار شود، و چون امانت از او رخت بر بست ، همواره خشن و سخت دل شود، و چون خشن و سخت دل شد، رشته ايمان از او بريده شود، و چون رشته ايمان از او بريده شد، او را جز شيطانى ملعون نبينى (صفاتش همه شيطانى شود و مورد لعنت خدا و ملائكه قرار گيرد). (و البته نماد تمام و کامل این اشخاص دشمنان آل محمد علیهم السلام هستند که به عظمت منزلت ایشان واقف بودند ولی دست های ناپاک خود را به خون پاکشان آغشته نمودند وخود و پیروان خود را به سوی دوزخ جاوید سوق دادند)

7. رسول خدا (ص ) فرمود: پنج كس را من و هر پيغمبر مستجاب الدعوه اى لعنت كرده ايم : 1 كسيكه چيزى در كتاب خدا زياد كند 2 آنكه سنت مرا ترك كند 3 هر كه قدر خدا را تكذيب كند (مانند مفوضه كه توضيح عقيده آنها در ج 1 ص 215 گذشت ) 4 كسيكه آنچه را خدا نسبت بعترت من محترم دانسته روا شمرد (آنها را بكشد يا اهانت و انكار كند) 5 غنيمت جنگى را (كه ديگران هم در آن شركت دارند) بخود اختصاص دهد و حلال داند. ( یعنی در رکاب معصومین علیهم السلام زیرا جنگ در رکاب عمر بن الخطاب و بنی امیه و بنی عباس عین کفر و نفاق است )

باب ريا

توضيح :ريا: بمعنى نشاندادن عمل است بمردم بمنظور جاه طلبى و خودنمائى و براى اينكه جلب نظر آنها كند و خود را نزد آنها پرهيزكار و متقى جلوه دهد چنانكه در باب نيت از اين موضوع سخن بميان آمد.

1. امام صادق (ع ) بعباد بن كثير بصرى در مسجد فرمود: واى بر تو اى عباد از ريا، بپرهيز كه هر كه براى غير خدا كار كند، خدا او را بكسى كه برايش كار كرده وا گذارد.

ص: 187

2. امام صادق (ع ) فرمود: اين امر (تشيع و دین دارى) خود را براى خدا قرار دهيد نه براى مردم ، زيرا هر چه بمنظور خدا باشد، براى خداست (او ميپذيرد و پاداش ميدهد) و هر چه براى مردم است ، بسوى خدا بالا نرود (خدا نپذيرد و پاداش ندهد).

3. امام صادق (ع ) فرمود: هرگونه ريائى شركست ، هر كهه براى مردم كار كند، پاداشش بعهده مردم است و هر كه براى خدا كار كند، ثوابش بر خداست .

4. امام صادق (ع ) درباره قول خداى عزوجل : (((هر كه اميد لقاء پروردگارش را دارد بايد عملى صالح كند و در عبادت پروردگارش هيچكس را شريك نسازد. 11 سوره 18))) فرمود: شخصى كار ثوابى ميكند و مقصودش خدا نيست ، بلكه ميخواهد مردم بشنوند و او را بستايند، اينست كسيكه در عبادت پروردگارش شريك ميآورد، سپس فرمود: هرگز نباشد بنده ئيكه در نهان كار خيرى كند و روزگار بگذرد، جز آنك خدا برايش خيرى ظاهر سازد، و هرگز بنده اى نباشد كه در نهان شرى كند و روزگار بگذرد، جز آنكه خدا برايش خيرى ظاهر سازد، و هرگز بنده اى نباشد كه در نهان شرى كند و روزگار بگذرد، جز آنكه خدا برايش شرى آشكار كند.( و لذا در نماز نیت را ذات اقدس الهی را رکن قرارداد تا هرکس آن را برای ایجاد درآمد خود به جای آورد و برای اقامه آن مزد بگیرد پس نماز او و بقیه که به او اقتدا کردند باطل است و حتی اگر نیت هم برای خدا و هم برای پول و هم برای حق قدم و ...، باشد باطل است یعنی تمامی اعمال اعم از عبادی و عقیدتی بایستی برای خدا باشد والسلام)

5. محمد بن عرفه گويد: امام رضا عليه السلام فرمود: واى بر تو اى پس عرفه ، كار كنيد، نه بمنظور ريا و بگوش مردم رسيدن ، زيرا هر كه براى غير خدا كار كند، خدا او را بكارش واگذارد واى بر تو، كسى عملى نكند جز آنكه خدا عبائى بر او پوشاند (از جنس همان عملش ) اگر عملش خوب باشد عباى خوب و اگر بد باشد عباى بد.

توضيح :ردا بمعنى عبا و پوستين و هرجامه ايستكه آنرا روى لباسها پوشند و تشبيه اثر و نتيجه عمل با آن از نظر آشكار بودن و فرا گرفتن آنست .

6. عمر بن يزيد گويد: همراه امام صادق (ع ) شام مى خوردم كه ناگاه اين آيه را تلاوت فرمود: (((بلكه انسان بخود بيناست ، اگر چه عذرها براى خود تراشد 14 سوره 75))) اى ابا حفص ! انسان چه مى كند كه بسوى خداى عزوجل تقرب جويد بخلاف آنچه خدايتعالى از باطن او ميداند رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) مى فرمود: هر كه نيتى در دل داشته باشد، خدا لباسى مناسب آن بر او پوشد، اگر خوب باشد خوب و اگر بد باشد بد.

ص: 188

7. پيغمبر (ص ) فرمود: فرشته عمل بنده اى را بالا مى برد و از آن مسرور است ، ولى چون آن عمل را كه بصورت حسناتست . بالا برد، خداى عزوجل فرمايد: آن اعمالرا در سجين (ديوان اءعمال گنهكاران ) گذاريد. زيرا آن بنده اين اءعمالرا براى من بجا نياورده .

8. امير المؤمنين عليه السلام فرمود: رياكار سه نشانه دارد چون مردم را بيند (در عبادت ) بنشاط آيد، و هر گاه تنها باشد كسل شود، و دوست دارد كه در هر كارى او را بستايند.

9. امام صادق (ع ) فرمود: خداى عزوجل فرمايد: من بهترين شريكم ( یعنی شریک با بندگان)، (پس اى بنده ديگرى را در عبادت شريك من مساز زيرا) هر كس در علمى كه انجام ميدهد، ديگرى را شريك من سازد از او نپذيرم ، جز عمليكه خالص براى من باشد.

10. امام صادق (ع ) فرمود: هر كه بمردم نشان دهد آنچه خدا دوست دارد و بخدانشان دهد به آنچه ناپسند دارد، خدا را ملاقات كند در حاليكه او را دشمن داشته باشد.

11. امام صادق (ع ) فرمود: بنده اى نيست كه در نهان كار خيرى كند، جز آنكه روزگارى نگذشته ، خدا براى او خيرى ظاهر كند، و بنده اى نيست كه در نهان كار شرى كند، جز اينكه روزگارى نگذشته ، خدا برايش شرى ظاهر كند.

12. رسول خدا (ص ) فرمود: زمانى براى مردم پيش آيد كه براى طمع دنيا باطنشان پليد و ظاهرشان زيبا باشد، و از اعمال خود ثواب خدا را مقصود نداشته باشند، دينشان ريا باشد و ترس از خدا بآنها آميخته نشده باشد: خدا آنها را مجازاتى همگانى كند، سپس مانند كسيكه غرق مى شود، دعا كنند و خدا مستجاب نكند.( و این روایت از روایات عظیمه منطبق بر احوال مردم آخرالزمان است پس انا لله و انا الیه راجعون )

13. حضرت ابيجعفر (ع ) فرمود: نگهدارى عمل از خود عمل سخت تر است ، راوى عرض كرد: نگهدارى عمل چيست ؟ فرمود: مردى براى خداى يگانه بى شريك بخششى مى كند و خرجى مينمايد، برايش عمل نهانى نوشته ميشود (كه پذيرفته خداست و ثواب دارد) سپس كارش را بزبان ميآورد و برايش عمل آشكار مينويسند (كه ثوابش كمتر است ) باز هم بزبان ميآورد، تا آنرا محو كرده ، برايش ربا مى نويسد (كه علاوه بر آنكه ثواب ندارد مستحق عقابست ).

14. اميرالمؤمنين (ص ) فرمود: از خدا چنان بترسيد كه محتاج عذر خواهى نباشيد (یعنی به واسطه ی گناهان خود از خدا بترسید) و بدون ريا و قصد شهوت براى خدا كار كنيد، زيرا هر كه براى غير خدا كار كند، خدا او را بعملش وا گذارد.

15. زراره گويد: از امام باقر (ع ) پرسيدم راجع بمرديكه كارى خيرى ميكند و شخصى او را مى بيند و او خوشش ميآيد: فرمود: عيب ندارد، هر كس دوست دارد و خوبيش ميان مردم نمايان شود بشرط آنكه عمل را بآن قصد انجام ندهد.

ص: 189

باب رياست طلبى

1. معمر بن خلاد نزد حضرت ابوالحسن عليه السلام نام مردى را برد و گفت : او رياست را دوست دارد، حضرت فرمود: بودن دو گرگ درنده در ميان گله گوسفنديكه چوپانش حاضر نباشد، زيانبخش تر از رياست نسبت بدين مسلمان نيست (رياست طلبى از دو گرگ بدين مسلمان بيشتر زيان رساند).

2. امام صادق (ع ) فرمود: هر كه رياست طلبد هلاك شود.

3. امام صادق (ع ) مى فرمود: بپرهيزيد از اين رؤ سائيكه رياست را بخود ميبندد، زيرا بخدا سوگند كه كفشها دنبال سر مردى صدا نكند، جز آنكه هلاك شود و هلاك كند (مقصود از اين رؤ سا حسن بصرى و سفيان ثورى و ابوحنيفه و امثال آنهاست ).

4. امام صادق (ع ) فرمود: ملعونست كسيكه رياست را بخود بندد، ملعونست كسيكه بآن همت گمارد، ملعونست كسيكه بفكر آن باشد.

5. ابوحمزه ثمالى گويد: امام صادق (ع ) فرمود: بپرهيز از رياست و بپرهيز از اينكه دنبال مردم روى ، عرض كردم : قربانت گردم رياست را فهميدم و اما اينكه دنبال مردم روم ، كه من دو سوم آنچه دارم (از احاديث و اخبار شما) از دنبال مردم رفتنم بدست آمده ؟؟ فرمود: چنانكه تو فهميدى نيست مقصود اينستكه بپرهيز از اينكه مردى را بدون دليل (در برابر امام عليه السلام) به پيشوائى برگزينى و هر چه گويد تصديقش كنى .

6. ابا ربيع شامى گويد: امام باقر عليه السلام فرمود، و اى بر تو، اى ابا ربيع ، رياست مجو و گرگ مباش كه بنام ما مردم را بخورى كه خدا محتاجت كند، و دوباره ما آنچه خود نگفته ايم مگو (غلو مكن ) زيرا ناچار تو (در قيامت ) بازداشت و باز خواست شوى ، پس اگر راست گو باشى تصديقت كنيم ، و اگر دروغگو باشى تكذيب كنيم .

7. امام صادق (ع ) ميفرمود: هر كه رياست خواهد هلاك شود.

8. محمد بن مسلم گويد: شنيدم امام صادق (ع ) فرمود: گمان نكنى كه من خوبان و بدان شما را نميشناسم ؟! چرا بخدا كه بدان شما كسى است كه دوست دارد پشت سرش راه روند، و بناچار بايد دروغ پردازد يا ناتوان در راءى باشد.

شرح :مقصود اينستكه در هر عصرى شخصى یا اشخاصی رياست طلب كه دوست داشته باشند که مردم دنبال سر آن ها افتند بوده است و او برابر سؤالات مردم يا دروغى از خود ميتراشد يا درمانده و ناتوان واميماند و ممكن است مقصود اين باشد كه : هر كس رياست را دوست دارد چنين است .

ص: 190

مرحوم مجلسى گويد: رياست بد و خوب دارد، رياست خوب آنستكه خدايتعالى به پيغمبران و اوصياء عليهم السلام داده و نيز مانند قاضى و امام جماعت و تدريس و وعظ و هر منصب شرعى كه مقصود رئيس دلسوزى براى مردم و جلوگيرى از فساد و منكرات باشد، و اين رياست واجب كفائى و گاهى واجب عينى است و رياست مذموم و ناپسند آنستكه شخص رئيس از منصبش سوء استفاده كند و مقصودش بدست آوردن اغراض پست دنيا باشدو اين اخبار بر وجوه مذمومه و ناپسندآن حمل شود يا بر اينكه كسى نفس رياست را دوست داشته و جاه و طلب باشد و غرض شرعى مستحسنى از آن نداشته باشد.( پس حاصل این فراز آن است که تمامی دشمنان ستیزه گر با خدا و رسول و امامان معصوم کسانی بودند که به خاطر ریاست خود به بدترین جنایات دست زده اند این غاصبین حقوق وصی خدا و امامان معصوم هستند که در طول تاریخ از هیچ جنایتی فروگذار نکردند و این پیروان ناصبی آن ها هستند که با توجیه اعمال مجرمانه آنان ریاست می کنند و خود و پیروان گمراه را وارد آتش دوزخ می نمایند)

باب دين را دام دنيا ساختن

1. امام صادق (ع ) مى فرمود: رسولخدا (ص ) فرمود: خداى عزوجل فرمايد: واى بر كسيكه دين را دام بدست آوردن دنيا كنند، واى بر كسانيكه مردمى را كه بعدالت دستور دهند بكشند، واى بر كسانيكه مؤمن در ميان آنها با خوف و تقيه بسر برد، اينها بمن مضرور ميشود؟ (براى اينكه نعمت و مهلتشان ميدهم ) يا بر من گستاخى ميكنند، بحق خودم سوگندكه فتنه و بلائى براى آنها پيش آورم كه خردمندشان سرگردان شود.

باب كسيكه عدالتى را بستايد و عمل ديگر كند

توضيح :مقصود از اين باب اينستكه : كسى از مطلب حقى كه مطابق قانون عدالت باشد دم زند و آنرا براى مردم بيان كند، ولى خودش بآن عمل نكند، يا از دين و امام بر حقى ستايش كند و خودش پيروى شيطان

نمايد، چنانچه خداى عزوجل فرمايد: لم تقولون مالا تفعلون و بازفرمايد: اءتامرون الناس بالبرو تنسون انفسكم (((مردم را به نيكى امر ميكنيد و خود فراموش مينمائيد))).

1. امام صادق (ع ) فرمود: پر حسرت ترين مردم روز قيامت كسى است كه عدالتى را ستوده و عمل خودش بر خلاف آن باشد (زيرا در قيامت مى بيند شنوندگان سخن او سعادتمند گشته ولى خودش بدبخت و گرفتار است ).

2. و فرمود: روز قيامت سخت ترين مردم از لحاظ عذاب كسى است كه عدالتى را بستايد و بر خلاف آن عمل كند.

3. و فرمود: پر حسرت ترين مردم روز قيامت كسى است كه عدالتى را بستايد و بر خلاف عمل ديگر كند.

ص: 191

4. ابو بصير گويد: امام صادق (ع ) راجع بقول خداى عزوجل فرمود: (((آنها و گمراهان برو در دوزخ افتند 94 سوره 26))) فرمود: اى ابابصير اينها مردمى هستند كه با زبان خود عدالتى را ستوده و در مقام عمل بخلافش گرائيده اند.

5. امام باقر (ع ) فرمود: بشيعيان ما اين پيغمام برسان كه : هرگز ثواب خدا بكسى جز با عمل نرسد و بآنه برسان كه پرحسرت ترين مردم روز قيامت كسى است كه عدالتى را ستايد و سپس بخلاف آن گرايد.

باب مراء و خصومت ورزی و ستیزه و دشمنی با مردم

توضيح :مقصود از اين باب مباحثات و گفتگوهائى است كه ميان مردم بر پا مى شود و بر سخن يكديگر اعتراض مى كنند، براى اينكه سخن خود را اگر چه باطلست بكرس نشانند و اظهار فضل و دانش كنند، از اين رو غالبا اينگونه مباحثات بدشمنى و دشنام و دورى از يكديگرميكشد و اما بحث و مجادله براى اظهار حق يا فهميدن حق محبوب و پسنديده است ، چنانكه خدايتعالى فرمايد: و جادلهم بالتى هى اءحسن (((بروش نيكوترى با آنها مجادله كن ))).

1. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: از مراء و خصومت کردن بپرهيزيد كه دلهاى دوستان و برادران را بيمار كنند و نفاق را پرورش دهد( اهل مراء کسی است که در مباحثه مردم آزار است و مانع گفتار دیگران می شود و برای دیگران برای اظهارنظر مجال نمی دهد و درعین حال خود بردبار و پرهیزکار نشان می دهد درحالی که باطن او از خشوع و ورع تهی است و سرانجام خدا بینی او را به خاک می مالد )(زيرا سلامتى دل بصفا و صميمت است و بيماريش بكينه و اندوه و پريشانى خاطر كه از مجادله و ستيره برخيزد و دوستان را با يكديگر دو رو كند).

2.پيغمبر (ص ) فرمود: سه خصلت است كه هر كس خداى عزوجل را با آنها ملاقات كند (با اين سه خصلت بميرد) از هر دريكه خواهد داخل بهشت شود: كسيكه خلقش نيكو باشد و در غيبت و حضور مردم از خدا بترسد و ترک مراء و مجادله زننده نماید اگرچه حق با او باشد.

3.و باز فرمود: كسيكه خدا را هدف مجادلاتش كند، بتحول بسيار نزديك شود.

شرح :مرحوم مجلسى ، براى اين روايت سه معنى ذكر فرموده كه دو معنى آن قريب بذهن است :

1-در ذات و صفات خدا وارد بحث و گفتگو نشويد و با يكديگر ستيزه منمائى ، زيرا عقول و افكار بشر از درك آن قاصر است و از اينرو همواره از راءيى براى ديگر منتقل ميشويد، چنانچه از سخنان حكماء و متكلمين هويداست كه هر كدام مذهب و عقيده اى دارند، پس بهتر آنستكه بتعلميات

ص: 192

قرآن و سنت اكتفا شود، (چنانچه درس 367 دو مثال از تعليمات قرآن و اخبار را با تعليمات حكما و عرفا تطبيق نموديم ) و ممكن است مراد به انتقال ، انتقال بكفر و باطل باشد.

2-هنگام مباحثه و مجادله بخدا سوگند ياد نكنيد، زيرا ممكن است ، از ترس عذاب و عقاب خدا از آنچه سوگند خورده ايد براى ديگر منتقل شويد و رسوا گرديد.

4. امام صادق (ع ) فرمود: با شخص حليم و سفيه مجادله مكن ، زيرا حليم دشمنت دارد و سفيه آزارت رساند.

توضيح :حليم دو معنى دارد: 1 خردمند و عاقل . 2 خويشتن دارى كه در كارها شتاب نكند و هر دو معنى در اينجا مناسب است و سفيه بيخر و نادانست .

5. رسولخدا (ص ) فرمود: نبود زمانيكه جبرئيل نزد من آيد، جز آنكه غالبا ميگفت : اى محمد از بغض و دشمنى مردم بپرهيز.

6. امام صادق (ع ) فرمود: جبرئيل به پيغمبر گفت : از گفتگو و ستيزه با مردم بپرهيز.

7. امام صادق (ع ) فرمود: از برانگیختن شر بپرهيزيد كه موجب گناه و آزار و غرامت شود، و عيب پوشيده را آشكار كند.

8. و فرمود: از دشمنى با يكديگر بپرهيزيد، زيرا دشمنى دل را مشغول كند و موجب نفاق شود و كينه ها پديد آرد.

9. امام صادق (ع ) فرمود: هر كه دشمنى بكارد، كاشته خود را درو كند.

باب خشم و غضب

1. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: غضب ايمان را فاسد كند چنانكه سركه عسل را.

2. ميسر گويد: خدمت امام باقر (ع ) از غضب سخن بميان آمد. حضرت فرمود: همانان مرد (نادان) غضب ميكند و تا داخل دوزخ نشود هرگز راضى نگردد (یعنی تا مرتكب گناهى نشود که خداوند را به غضب آورد و خشمش تسكين نيابد) پس هر كس بر مردمى خشمگين شد، و ايستاده بود، بايد فورى بنشيند، تا پليدى شيطان از او دور شود، و هر كس بر خويشاوندانش غضب كند بايد نزديك او رود و تنش را مس كند (مثلا دست به دست او سايد) زيرا خويشاوند هرگاه مس شود آرامش يابد. (این فراز از عجایب روایات و معنی آن عظیم است)

3. امام صادق (ع ) فرمود: غضب كليد هر شرى است .

ص: 193

4. امام صادق (ع ) فرمودم : شنيدم پدرم ميفرمود: مردى بيابانى خدمت رسولخدا صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: من صحرا نشينم (و چون نميتوانم هميشه از خدمت شما استفاده كنم ) كلمات جامعى بمن بياموز، فرمود: دستورات ميدهم كه غضب مكن ، مرد عرب در خواست خود را سه بار تكرار كرد (و همان جواب شنيد) تا آنمرد بخود آمد و گفت : ديگر سؤالى نميكنم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله جز بخير مرا دستور نفرمود (زيرا همان غضب نكردن مرا از دشنام و تهمت و آزار مسلمان و چاقوكشى و آدم كشى و گناهان ديگر باز ميدارد) سپس فرمود: پدرم ميفرمود: سخت تر از غضب چه چيز است ؟ همانا مرد غضب ميكند و در اثر آن مرتكب قتل نفس كه خدا حرام كرده ميشود و زن پاكدامن را متهم مى سازد.

5. عبدالاعلى گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : مرا اندرزى ده كه از آن پند گيرم ، فرمود: مردى خدمت رسولخدا صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: يا رسول الله : اندرزى بمن بياموز كه از آن پند گيرم ، حضرت باو فرمود برو و غضب مكن ، سپس تكرار كرد و باز حضرت فرمود: برو و غضب مكن تا سه بار.

6. امام صادق (ع ) ميفرمود: هر كه غضب خود را نگه دارد، خدا عيب او را بپوشاند.

7. امام باقر (ع ) فرمود: در كتاب تورات در ضمن مناجات خداى عزوجل با موسى عليه السلام است : كه : اى موسى خشم خود را از كسيكه ترا بر او مسلط ساخته ام بازگير تا خشم خود را از تو باز گيرم .

8. امام صادق (ع ) فرمود: خداى عزوجل به يكى از پيغمبرانش وحى فرمود: اى پسر آدم در حال خشمت مرا ياد كن تا در حال خشمم ترا ياد كنم (قدرت مرا بياد آور تا عفوم را شامل حالت گردانم ) و با آنها كه (در اثر خشم خود) نابودشان ميكنم نابودت نكنم و با انتقام گيرى من (از دشمنانت ) راضى باش ، زيرا انتقام گيرى من براى تو بهتر از انتقام گرفتن تو براى خودت ميباشد.

9. و در روايت ديگر مانند همين روايت ذكر نموده ، ولى در آنجا افزوده است : و هرگاه مظلوم شدى و سستى بتو رسيد بانتقام گرفتن من براى خود راضى باش ، زيرا انتقام گرفتن من براى تو بهتر از انتقام گيرى تو براى خودت ميباشد.

10. اسحاق بن عمار گويد: شنيدم امام صادق (ع ) مى فرمود: در تورات نوشته است : اى آدميزاد، هرگاه خشمگین شدی مرا بياد آور تا ترا هنگام خشمم بياد آورم و با آنها كه نابودشان ميكنم نابودت نكنم و چون ستمى بر تو شد، بانتقام گيرى من براى خود راضى باش ، زيرا انتقام گيرى من برايت از انتقام گيرى خودت بهتر است .

11. امام صادق (ع ) فرمود: مردى به پيغمبر صلى الله عليه و آله عرض كرد: يا رسول الله ! مرا تعليم ده ، فرمود: برو و غضب مكن ، آنمرد گفت : همين مرا بس است و بجانب قبيله خود

ص: 194

رفت ، ناگاه در ميان قومش جنگى بپا شد، و اسلحه پوشيده در برابر يكديگر صف كشيدند، آنمرد هم چون چنان ديد، اسلحه پوشيد و بصف ايستاد، آنگاه سخن پيغمبر صلى الله عليه و آله را بباد آورد كه باو فرمود: (((غضب مكن ))) سپس اسلحه را كنار گذاشت ، و نزد مردميكه دشمن قومش بودند آمد و گفت : اين مردم هر جراحت و قتل و زدن بى نشانه اى كه در افراد شما باشد بعهده من و من خونبهاى آنرا بشما ميپردازم (اما زخم نشانه دار را از زننده اش بگيريد) آن مردم گفتند، هر چه چنين باشد بنفع شما و ما از شما بپرداخت اين جريمه سزاوارتريم ، سپس با يكديگر صلح كردند و آن كينه از ميان برفت.(و این است عظمت کلام گوینده و این است عظمت توجه شنونده و این است حاصل شیرین این درخت کاشته شده یعنی رسالت محمد رسول الله اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم)

12. امام باقر (ع ) فرمود: اين غضب (و خشمى كه در وجود شماست ) شراره اى است شيطانى كه در دل آدميزاد شعله ور مى شود، و چون كسى از شما خشمگين شود، چشمانش سرخ شود و رگهاى گردنش ورم كند و شيطان در وجودش در آيد، پس هرگاه كسى از شما از اين حالت خويش بترسد، بزمين بچسبد، زيرا وسوسه شيطان در آن هنگام از او دور شود.

13. امام صادق (ع ) فرمود: غضب دل شخص حكيم را نابود كند (از اينرو بجاى حكمت از او سفاهت بينند) و فرمود: هر كس مالك غضب خود نباشد، مالك عقل خود نخواهد بود.

14. رسولخدا صلى الله عليه و آله فرمود: كسيكه خود را از ريختن آبروى مردم نگهدارد، خدا در قيامت از (عيب ) او در گذرد، و هر كه خشم خود را از مردم باز گيرد، خداى تبارك و تعالى عذاب روز قيامت را از او باز گيرد.

15. امام باقر (ع ) فرمود: هر كه خشم خود را از مردم باز گيرد، خداعذاب روز قيامت را از او باز گيرد.( نگارنده به یاد دارد که در زمان خدمت سربازی در پادگان محل خدمت دوتن از دوستان با هم درگیر شدند و یکی از آن ها با عصبانیت فراوان کلمات خصومت باری را عنوان نمود و آن دوست دیگر ما که فردی بسیار مؤدب و فهیم بود به او گفت تو در این زمان بسیار عصبانی هستیم و من صلاح می دانم الان دیگر با هم صحبت نکنیم و من صبر می کنم تا عصبانیت تو فروکش کند و سپس با هم صحبت کنیم و با این روش او را آرام نمود و آتش افروخته شده را خاموش کرد آیا این از مصادیق حسن خلق نیست آیا این روش پیروی از حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم و عجل فرجهم نیست)

باب حسد

1. امام باقر (ع ) فرمود: همانا مرد هرگونه تندى و شتابزدگى ميكند و كافر ميشود، و حسد ايمان را ميخورد، چنانكه آتش هيزم را ميخورد.

ص: 195

2. امام صادق (ع ) فرمود: مؤمن غبطه برد و حسد نبرد، ولى منافق حسد برد و غبطه نبرد.

شرح :حسد آنست كه نعمتى را كه خدا به برادر دينى تو داده ، براى او نخواهى و از آن رنج برى و آرزوى زوال آنرا داشته باشى چه آنكه بخودت رسد يا نرسد ولى غبطه آنست كه با نعمت او كارى نداشته باشى و آرزو كنى كه خودت هم مثل آن نعمت را داشته باشى .

باب عصبيت

توضيح :مراد به عصبيت و تعصب مذموم كه در اين باب مفاسدش ذكر مى شود آنستكه : حمايت و طرفدارى از فاميل و دوست رفيق شود، در راه ستم يا عقيده باطل ، و همچنين طرفدارى كردن از مذاهب باطله پدران و دفاع از جهل و گمراهى و پايدارى بر عقيده اى كه انسان داشته و فهميده باطلست تعصب مذمومست .

و نزديك به معنى تعصب است حميت وانقة كه خدايتعالى فرمايد: اذ جعل فى قنوبهم الحمية ، حمية الجاهلية .

1. امام صادق (ع ) فرمود: كسى كه تعصب برد يا برايش تعصب برند رشته ايمانرا از گردن خويش باز كرده است .

2. رسولخدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كه در دلش باندازه دانه خردلى عصبيت باشد خدا او را روز قيامت با اعراب جاهليت مبعوث كند.

3. امام صادق علیه السلام فرمود: هر که تعصب کند خدا دستمال و سربندی از آتش بسر او بندد.

4.از على بن الحسين عليهما السلام راجع به عصبيت پرسيدند، فرمود: عصبيتى كته صاحبش بسبب آن گنهكار است اينستكه كسى بدان قوم خود را از نيكان قوم ديگر بهتر داند، ولى دوست داشتن كسى قوم 1. خود را عصبيت نيست ، بلكه كمك كسى قوم خويش را بر ستم از جمله عصبيت است.( پس توجه نما تو ای مخاطب ارجمند که نماد این عصبیت بی جا و نفرت آور اعمال تباه خلیفه دوم بود که مانند لکه ننگی بر دامان اسلام و قرآن تا به ابد افتاده است و ...، او بود که کافران قریش را تقدیس و برای آن ها عزاداری می کرد و به واسطه ی عصبیت قومی و او بود که تصور می کرد بر خلاف آیات عظیم قرآن که عرب ها بر عجم ها برتری دارند و این گونه انکار افکار متحجرانه خود را در میان پیروان خود نهادینه کرد که آثار سوء آن تا این زمان ادامه دارد )

باب كبر و بزرگ منشى

ص: 196

توضيح :كبر بر خلاف تواضع اينستكه كسى خود را از ديگران بزرگتر و بالاتر داند و بر او گردنكشى و سرفرازى كند، ولى عجب كه در باب آينده ذكر مى شود اينستكه : انسان خود بين و خودپسند باشد و برخود ببالد، پس در تكبر لازمست ديگرى باشد و انسان خود را از او بالاترداند ولى در عجب، بودن شخص ديگر و ملاحظه برترى بر او لازم نيست .

1. امام باقر (ع ) فرمود: عزت روپوش خدا و بزرگ منشى زيرپوش خداست ، پس هركس بيكى از آنها دست درازى كند، خدا در دوزخ سرنگونش كند.

2. امام صادق (ع ) فرمود: بزرگ منشى روپوش خداست و هر كه نسبت بچيزى از آن با خدا ستيزه كند خدا در آتش سرنگونش سازد.

3. امام باقر (ع ) و امام صادق (ع ) فرمودند: هر كه به سنگينى ذره اى تكبر در دلش باشد. داخل بهشت نشود.

4. محمد بن مسلم گويد: يكى از آندو اما عليهما السلام فرمود: هر كه باندازه سنگينى دانه خردلى تكبر در دلش باشد، داخل بهشت نشود. راوى گويد: من گفتم : انا لله و انا اليه راجعون امام فرمود: چرا گفتى : انا لله و انا اليه راجعون ؟ گفت : براى آنچه از شما شنيدم ، فرمود: چنانكه تو فكر مى كنى نيست ، مقصود من انكار است ، و آن جز انكارنيست (يعنى مقصود از تكبر انكار خدا و گردنكشى در برابر اوست). (و این فراز در واقع شرح واژه عظیم کبر و تکبر است که امام علیه السلام آن را شرح و تفسیر می فرماید و فهم آن راه گشای سعادت دنیا و آخرت اهل ایمان است)

5. امام صادق (ع ) فرمود: تكبر اينستكه : مردم را خوار شمارى و حق را سبك شمارى (در برابر حق سفاهت كنى ). ( و نماد این سفاهت ها ستیزه گری غاصبین و ظالمین با محمد و آل محمد علیهم السلام و عجل فرجهم بوده است )

6. امام صادق (ع ) فرمود: در جهنم دره اى است بنام دوزخ براى متكبرين كه از شدت حرارت خود بخداى عزوجل شكايت كرد و در خواست كرد باو اجازه دهد نفس كشد، پس چون نفس كشيد جهنم شعله ور شد.( و این همان دوزخ است که از بزرگی ظلم و ستم متکبرین شعله ور می شود)

7. امام صادق (ع ) مى فرمود: متكبرين (روز قيامت ) بصورت مور در آيند، ومردم آنها را پايمال كنند تا خدا از حساب آنها فارغ شود.

8. عبدالاعلى گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : تكبر چيست ؟ فرمود: بزرگترين تكبر اينستكه حق را سبك شمارى و مردم را پست دانى ، گفتم سبك شمردن حق چيست ؟ فرمود: در برابر حق نادانى كند و باهل حق طعنه زند.

ص: 197

9. امام صادق (ع ) فرمود: چون يعقوب سالخورده بر يوسف عليهما السلام وارد شد، عزت سلطنت يوسف را گرفت و باحترام او پياده نشد، جبرئيل عليه السلام فرود آمد و گفت : يوسف ! كف دستت را باز كن ، چون باز كرد، نورى از آن برخاست و در فضاى آسمان قرار گرفت . يوسف گفت : اين چه نورى بود كه از كفم خارج شود؟ گفت : بكيفر پياده نشدنت براى يعقوب سالخورده نبوت از فرزندانت بركنار شد، و از نسل تو پيغمبرى نباشد.

شرح : پيداست كه چنين خلافى نسبت بمردم عادى مستوجب چنان كيفرى نيست ، ولى پيغمبران بواسطه علو شاءن و رفعت مقامشان بكوچكترين خلاف مورد عتاب ميشوند، و نظم و دقت دستگاه حساب خدا مقتضى همين سنجش است.(و این همان ترک اولی است که اسباب مؤاخذه معصومین را موجب می شود)

باب خود بينى

توضيح :معنى عجب و فرق آن با تكبر در اول باب گذشته بيان شد.

1. على بن سويد گويد: از حضرت ابى الحسن عليه السلام راجع به خود بينى و عجمى كه عمل را فاسد كند پرسيدم ، فرمود: خود بينى چند درجه دارد: بعضى از آن درجات اينستكه . كردار زشت بنده بنظرش جلوه كند و آنرا خوب پندارد و از آن خوشش آيد و گمان كند كار خوبى ميكند.

و بعضى از درجاتش اينستكه : بنده به پروردگارش ايمان آورد و براى خداى عزوجل من گذارد، در صورتيكه خدا را بر او منت است(كه بايمانش هدايت فرموده ).

2.امام صادق (ع ) فرمود: عالمى نزد عابدى رفت و باو گفت : نماز خواندنت چگونه و در چه حد است ، عابد گفت : مانند منى را از نمازش ميپرسند؟! در صورتيكه من از فلان زمان و فلان وقت عبادت خدا ميكنم ، عالم گفت : گريه كردنت چگونه است ؟ گفت : چنان ميگريم كه اشكهايم روان مى شود، عالم گفت : همانا اگر خنده كنى و ترسان باشى ، بهتر است از اينكه گريه كنى و ببالى ، هر كه بخود ببالد چيزى از عملش بالا نرود (پذيرفته نشود).

3. امام باقر (ع ) يا امام صادق (ع ) فرمود: دو مرد داخل مسجد شوند كه يكى عابد و ديگرى فاسق باشد، و از مسجد خارج شوند، در حاليكه فاسق صديق (مؤمن واقعى ) شده باشد و عابد فاسق، و اين براى آنستكه عابد داخل مسجد شود، در حالتيكه بعبادتش ببالد و بآن بنازد و فكرش در آن باره باشد ولى فكر فاسق درباره ندامت و پشيمانى از فسقش باشد و از خداى عزوجل راجع بگناهانى كه كرده آمرزش خواهد.

ص: 198

4. عبدالرحمن بن حجاج گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : مردى عملى (گناهى ) مى كند و از آن ترسان و هراسان ميشود سپس كار نيكى مى كند و او را شبه عجبى ميگيرد (و بكار نيكش ميبالد) امام فرمود: او در حالت اولش با ترس بهتر است از حالت عجب و خود بينش .

5. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: زمانى موسى عليه السلام نشسته بود كه ناگاه شيطان سوى او آمد و كلاه دراز رنگارنگى بسر داشت ، چون نزديك موسى عليه السلام رسيد، كلاهش را برداشت و خدمت موسى بايستاد و باو سلام كرد.

موسى گفت : تو كيستى ؟ گفت من شيطانم .

موسى گفت : شيطان توئى ؟! خدا آواره ات كند شيطان گفت : من آمده ام بتو سلام كنم بخاطر منزلتى كه نزد خدا دارى .

موسى عليه السلام باو فرمود: اين كلاه چيست ؟ گفت : بوسيله اين كلاه دل آدميزاد را ميربايم (گويا رنگهاى مختلف كلاه نمودار شهوات و زينتهاى دنيا و عقايد فاسد و اديان باطل بوده است ).

موسى گفت : بمن خبر ده از گناهى كه چون آدميزاد مرتكب شود بر او مسلط شوى ؟ شيطان گفت : هنگامى كه او را از خود خوش آيد و عملش را زياد شمارد و گناهش در نظرش كوچك شود.

و فرمود: خداى عزوجل بداود عليه السلام فرمود: اى داود! گنهكاران را مژده بده و صديقان (راستگويان و درست كرداران ) را بترسان ، داود عرض كرد: چگونه گنهكاران را مژده دهم و صديقان را بترسانم! فرمود: اى داود! گنهكاران را مژده بده كه من توبه را ميپذيرم و از گناه در ميگذرم و صديقان را بترسان كه باعمال خويش خود بين نشوند، زيرا بنده اى نيست كه بپاى حسابش كشم جز آنكه هلاك باشد (و سزاوار عذاب ، زيرا از نظر عدالت و حساب عبادات بنده با شكر يكى از نعمتهاى او برابرى نكند).

و سلام علیکم و رحمه الله و برکاته

پایان جلد سوم اصول کافی

ص: 199

جلد 4

مشخصات کتاب

کیمیای سعادت

جلد چهارم

خلاصه جلد چهارم فارسی اصول شریف کافی حضرت علامه مجاهد محمد ابن یعقوب کلینی

ص: 1

اشاره

« بسم الله الرحمن الرحیم »

این اثر را نگارنده تقدیم می نماید به ذات اقدس احدیت و تمامی مقدسین درگاه او و در صدر آنان محمد و آل محمد علیهم السلام و عجل فرجهم و امید دارد تا مورد رضایت خدا و رسول او و ائمه اطهار و مقربین درگاه آنان واقع شود و خداوند علی اعلی، اجرت عمل و تلاش او را فرج مهدی آل محمد علیه السلام و عجل فرجهم قرار دهد. آمین آمین آمین یا رب العالمین.

عبدالله عصام رودسری

ص: 2

مقدمه

پس تو ای عاقل دانا و خردمند توجه نما که در ابتدای جلد چهارم این کتاب شریف حضرت علامه روایاتی را که در باب فطرت مؤمن و کافران را مذکور نموده که دلالت تام بر جبری بودن اعمال انسان ها دارد و جعلی بودن آن ها اظهر من الشمس است و روایات باب بعد که دقیقاً بر ضد این روایات جعلی است دلیل قاطع است که حضرت علامه کلینی به عنوان یک دانشمند و محقق آنچه را در قالب روایات موجود و در دسترس داشته است را مذکور نموده و به اصطلاح حفظ امانت فرموده است پس این علما و دانشمندان و محققین جهان اسلام هستند که با برابری آن ها با آیات کتاب خدا صحت و سقم آن ها را اعلام نموده و روایاتی را که درک آن مشکل است از دسترس انسان های گمراه و سودجو کنار می زند پس چون بر این فراز آگاه شدی پس توجه نما که ما در باب اول این کتاب نمونه ای از این روایات را که دلالت دارد بر جبر اعمال و جعلی بودن آن ها را فریاد می زند مذکور و سپس در دنبال روایات معارض آن را به عنوان شاهد عادل و گواه صادق مذکور می نماییم که در این زمان انطباق این روایات بر آیات قرآن اثبات و محرز و ثابت و اظهر من الشمس خواهد بود و مانند این ابواب را در ادامه این اثر بررسی و دنبال نموده و از ذکر روایاتی که به نظر غامض و پیچیده و یا جعلی و...، می باشند خودداری می گردد

با احترام

کلب آستان حضرت علامه امینی

عبدالله عصام رودسری

ص: 3

بسم الله الرحمن الرحیم

باب دوستى دنیا و حرص بر آن

1)حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: ریشه و سر هر خطا كارى دوستى دنیا است.

توضیح: باید دانست كه دنیا و دوستى آن بخودى خود مذموم نیست، آنچه مذموم است آن دنیائى است كه انسانرا از كسب كمالات و تحصیل آخرت باز دارد، و او را بمهالك اندازد، و گرنه وسیله بسیارى از سعادت همین دنیا و دوستى آن است، دنیا است كه محل نزول فرشتگان رحمت، و خانه پیمبران، و جاى تجارت اولیاء خدا بوده، چنانچه امیرالمؤمنین (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرماید، و روى همین اصل، پیمبران و ائمه اطهار از خداى تعالى طول عمر و ماندن در دنیا را مى خواستند، چنانچه در كلام سید الساجدین علیه السلام است، كه از خدا براى صرف در اطاعتش طول عمر مى خواهد، و البته این چنین دنیائى عین آخرت است، چنانچه در روایت صحیح از ابن ابى یعفور حدیث شده است كه گوید: عرض كردم بحضرت صادق علیه السلام كه ما دنیا را دوست داریم؟ فرمود: میخواهى براى چه كار؟ عرض كردم: مى خواهم بوسیله بوسیله آن ترویج كنم و حج بجاى آورم و برنانخورهاى خود انفاق كنم، و به برادران دینى خود برسانم، و صدقه دهم؟ فرمود: این از دنیا نیست، (بلكه) این آخرت است. پس رویهمرفته آنچه از اخبار و آیات استفاده مى شود آن است كه دوستى دنیائى كه باعث فراموشى آخرت و تن پرورى و واگذاردن دستورات الهى و حرص بر لذات و شهوات و گناهان و امثال اینها باشد مذموم است، و بعبارت روشنتر دنیا را براى دنیا بخواهند نه براى آخرت، ولى اگر دنیا را براى درك سعادات و كسب كمالات و آخرت بخواهد مذموم نیست بلكه ممدوح است (این بود خلاصه كلام مجلسى علیه الرحمة در باب ذم دنیا).

2) حماد بن بشیر گوید: شنیدم از امام صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) كه میفرمود: دو گرگ درنده و خونخوار كه بگله بى شبانى برسند یكى از آندو در جلو گله بایستد و دیگرى در آخر آنها زیان آنها بیشتر از دوستى دنیا و شرف براى دین مسلمان نیست.

توضیح: مقصود از دوستى شرف در روایت همان اعیان منشى و تكبرى است كه از این ناحیه پیدا شود، و سدى در مقابل پذیرفتن حق و دعوت پیمبران گردد، و براستى این گونه خود بستگیها در تاریخ بزرگترین بدبختى بوده كه گریبانگر دسته از شرافت مآبان شده و آنان را از درك هرگونه حقیقى باز داشته است.

3)حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: شیطان پسر آدم را در هر چیز مى چرخاند (و بهر گناهى پیشنهاد مى كند) همین كه او را خسته كرد، در كنار مال كمین مى كند، و چون بدان جا رسد گریبانش را مى گیرد.

ص: 4

شرح: مقصود اینست كه مال و ثروت بزرگترین كمینگاه شیطان است زیرا بسیار كم است كه بان برسد و او را نفریبد.

4) امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله علیه و آله فرموده: درهم و دینار (و دوستى آنها) آن ان را كه پیش از شما بودند هلاك كردند، و همان دو هلاك كننده شمایند.

5) و از حضرت امام صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) حدیث شده كه حضرت باقر علیه السلام فرمود: شخص حریص بر دنیا مانند كرم ابریشم است كه هر چه بیشتر ابریشم بر خود مى پیچید راه بیرون شدنش دورتر و بسته تر میگردد، تا اینكه از غم و اندوه بمیرد.

شرح: یعنى دلبستگى بدنیاى از دست رفته باعث خرابى فكر و اندیشه درباره آخرت میگردد، و شخص را از آماده شدن براى آن عالم باز میدارد.

6) زهرى گوید: از حضرت على بن الحسین (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) پرسیدند: بهترین كردارها در نزد خداوند چیست؟ فرمود: كردارى پس از شناختن خداى عزوجل و شناختن پیغبرش صلى الله علیه و آله بهتر از بغض دنیا نیست، زیرا كه براى آن شعبه هاى بسیارى است، و براى گناهان نیز شعبه هائى است، پس اول چیزى كه بوسیله آن نافرمانى خداوند شد كبر بود و آن گناه شیطان بود آنهنگام كه سر باز زد و تكبر ورزیده و از كافرین شد، سپس حرص است و آن گناه آدم و حوا علیهم السلام بود آنهنگام كه خداوند عزوجل به آندو فرمود: «بخورید از هر جا كه مى خواهید و نزدیك نشوید بدین درخت كه میشوید از ستمگران» (سوره اعراف آیه 19) و آندو دنبال چیزى رفتند كه بدان نیازى نداشتند، و این خوى در نژادشان تا روز رستاخیز در آمد و روى همین است كه بیشتر آنچه آدمیزاد بجستجوى آن است چیزهائیست ك بدان نیاز ندارد، سپس حسد است و آن گناه فرزند آدم (قابیل) است، آنهنگام كه ببرادرش (هابیل) حسد ورزید و او را كشت، و از این منشعب میشود: دوستى زنان، دوستى دنیا، دوستى ریاست، دوستى راحتى (و راحت طلبى) دوستى سخنورى و گفتار، دوستى برترى بر دیگران، دوستى ثروت، و اینها هفت خصلت است كه همه آنها در دوستى دنیا گرد آمده، و پیمبران و دانشمندان پس از شناختن آن گفته اند: دوستى دنیا سر هر گناهى است، و دنیا دو قسم دنیا است، دنیاى بلاغ (یعنى بمقدار ضرورت زندگى، یا بمعناى وسیله رسیدن به آخرت) و دنیاى ملعون.

7) امام صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: در مناجات موسى علیه السلام آمده است كه: اى موسى دنیا خانه كیفر است، من آدم را براى خطائى كه از او سر زد در ان كیفر دادم، و دنیا را ملعونه قرار دادم، آنچه در آنست ملعونست مگر آنچه براى من باشد، اى موسى بندگان شایسته من باندازه دانششان در دنیا زهد ورزیدند، و دیگران باندازه

ص: 5

نادانیشان بدان رغبت كردند، و كسى نیست كه آنرا بزرگ شمارد و چشمش در آن روشن گردد، و هیچكس آنرا زبون و پست نشمرد جز آنكه بدان بهره مند شود.

8) امام صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: عیسى بن مریم بقریه گذشت كه اهل آن و پرنده ها و جاندارانش یكجا مرده بودن، فرمود: همانا اینها بخشم و عذاب (خدا) هلاك شده اند، و اگر بمرگ خود بتدریج مرده بودند هر آینه یكدیگر را بخاك سپرده بودند، حواریون عرض كردند: یا روح الله از خدا بخواه اینان را براى ما زنده كند تا بما بگویند كردارشان چه بوده (كه باین عذاب گرفتار شده اند) تا ما از آن دورى كنیم، عیسى (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) از پروردگار خود خواست، پس از جانب فضا بدو ندا شد: كه آنان را صدا بزن، پس عیسى علیه السلام شب هنگام بر تپه از زمین بر آمد، و فرمود: اى مردم این ده، یك تن از میان آنها پاسخ داد، بلى اى روح خدا و كلمه اش، فرمود: واى بر شما كردار شما چه بود؟ در پاسخ عرض كرد: پرستش طاغوت، و دوستى دنیابهمراه ترس اندك (از خدا) و آرزوى دور و دراز، و غفلت در سرگرمى و بازى، عیسى علیه السلام فرمود: دوستى شما بدنیا چگونه بود؟ عرض كرد: مانند دوستى كودك بمادرش، هرگاه بما رو میآورد شاد و خرسند میشدیم؟ و چون از ما رومیگرداند گریان و غمناك میشدیم فرمود: پرستش شما از طاغوت چگونه بود؟ عرض كرد: گنهكاران را فرمانبرى داشتیم، فرمود: سر انجام كار شما بكجا كشید؟ عرض كرد: شبى را بخوشى بسر بردیم و بامدادان در هاویه افتادیم، فرمود هاویه چیست؟ عرض كرد: سجین است، فرمود: سجین چیست؟ عرض كرد: كوههائى از آتش گداخته است كه تا در روز قیامت بر ما فروزان است، فرمود: چه گفتید و بشما چه گفتند:؟ عرض كرد: گفتیم ما را بدنیا بر گردانید تا در آن زهد ورزیم، بما گفته شد: دروغ میگوئید: فرمود: واى بر تو چه شد كه جز تو دیگرى از این جماعت با من سخن نگفت؟ عرض كرد: یا روح الله همه آنها بدهنه ولگام آتشین مهار شده اند، و بدست فرشتگان سخت و تند گرفتارند، و من در میان آنها بسر میبردم ولى از آنها نبودم، تا آن هنگام كه عذاب خدا آمد مراهم با ایشان در برگرفت، پس من به تار موئى بر لبه دوزخ آویزان و نمیدانم كه آیا در آن برو درافتم و یا از آن رهائى یابم، پس عیسى (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) بسوى حواریون رو كرده فرمود: اى دوستان خدا خوردن نانى خشك با نمكى زبر و خوابیدن بر مزبله ها خیر بسیاریسد در صورتى كه در دنیا و آخرت در عافیت باشد.

9) امام صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: دورترین حالى كه بنده از خداى عزوجل دارد اینست كه اندوهى جز براى شكم و فرج نداشته باشد.

10) و نیز آنحضرت (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هر كه بامداد كند و روز را بشب رساند و بزرگترین اندهش دنیا باشد خدایتعالى فقر و پریشانى را جلوى چشمش نهد، و كارش را پریشان سازد، و بجز بدانچه خداوند روزى او كرده نرسد، و هر كه بامداد كنم و شام كند و بزرگترین اندوهش آخرت باشد، خداوند توانگرى و بى نیازى در دلش نهد و كارش را منظم كند.

ص: 6

مجلسى علیه الرحمة (در این جتمله كه فرماید): خداوند پریشانى را جلوى چشمش نهد گوید: زیرا هر چه از دنیا بدست او رسد بهمان انداره حرصش افزون گردد و نیازش زیاد شود، یا بخاطر كمى توكل او برخدا برخى از درهاى روزى بر او بسته گردد، (و اینكه فرمود:) خداوند توانگرى در دلش نهد، یعنى بوسیله توكل بر خدا، وبیرون بردن حرص و دوستى دنیا از دلش، او را بى نیاز كند.

11) و نیز آنحضرت علیه السلام فرمود: هر كه بیشتر بدنیا آلوده است هنگام جدائى از آن افسوس سخت تر است.

12) عبد الله بن یعفور گوید: شنیدم از امام صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) كه میفرمود: هر كه دل بدنیا به سه خصلت دل بسته است: اندوهى كه پایان ندارد. و آرزوئى كه بچنگ نیاید، و امیدیكه بدان نرسد.

مجلسى (رحمه الله) گوید: زیرا آنچه فراخور حرص او است براى او فراهم نگردد. و از آفات و مصائب آن نتوانند دورى كند، پس همیشه در غم و اندوه آنچه از دستش رفته و آنچه برایش فراهم نگشته مى باشد.

باب طمع

1) امام صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: چه زشت است براى مؤمن كه میل و رغبتى در او باشد كه او را خوار كند. شرح: مجلسى (رحمه الله) گوید: مقصود رغبت بمردم است بخواهش كردن از ایشان، و این است آن رغبتى كه باعث خوارى و ذلت است و اما رغبت بجانب پروردگار متعال پس آن عین عزت است.

2) از امام باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) روایت كنند كه فرمود: چه بد بنده ایست آن بنده كه در او طمعى باشد كه او را بكشاند، و چه بد بنده ایست آن بنده كه در او میل و رغبتى باشد كه او را خوار كند.

3) زهرى گوید: على بن الحسین علیهما السلام فرمود: من تمامى خیر و سعادت را دیدم گرد آمده در اینكه باید طمع از هر چه در دست مردم است برید.

شرح:مجلسى (رحمه الله) گوید: زیرا طمع: خوارى، پستى، حسد، كینه، دشمنى، غیبت، بدگوئى، ستم، مداهنه، نفاق، ریاء، صبر بر باطل مردم، بى توكلى بخدا و مفاسد بى شمار دیگر به بار آورد، و علاج همه آنها بقطع طمع است.

4) سعدان گوید: به امام صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) عرض كردم: چیست آن كه ایمان را در بنده پایدار كند؟ فرمود: ورع و پارسائى (و پرسیدم) آنچه كه او را از ایمان بیرون بود چیست؟ فرمود: طمع است.

باب ناسازگارى

ص: 7

1) حضرت باقر علیه السلام فرمود: آنكس كه ناسازگارى بهره اش گردد ایمان از او در پس پرده رود. شرح:مجلسى علیه الرحمة گوید: سر اینكه شخص ناسازگار از ایمان دور میشود اینست كه اولاً: مؤمنین را آزار دهد و این مخالف ایمان است، زیرا مؤمن كسى است كه مسلمانان از دست و زبانش آسوده و در امان باشد، و ثانیاً بواسطه ناسازگارى از طلب دانش كه بوسیله او بپایه كمال ایمان رسد محروم ماند، زیرا اسباب طلب آن برایش فراهم نگردد.

و پوشیده نماند كه ناسازگارى تا آنجا نكوهیده و مذموم است كه نرمش و ملایمت ممكن باشد و كار بمسامحه در دین نكشد و گرنه ناپسند و مذموم نخواهد بود چنانچه امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: مدارا كن تا آنجا كه نرمش سزد، و بتندى رفتار كن آنجا كه ملایمت سود ندهد.

2) و نیز امام باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: كه رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: اگر ناسازگارى دیده شود، چیزى در میان مخلوقات خدا زشت تر از آن نباشد.

باب بدخوئى

1) امام صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: بد خوئى كردار را تباه سازد چنانچه سركه عسل را تباه كند.

2) و نیز آنحضرت فرمود: كه رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: خداى عزوجل از صاحب خوى بد توبه نخواسته، عرض شد: اى رسول خدا این چگونه باشد؟ فرمود: بجهت اینكه هرگاه از گناهى توبه كند در گناه بزرگترى افتد.

شرح : مجلسى علیه الرحمة در شرح حدیث گوید: كه خوبى بد صاحب خود را از توبه جلوگیرى كند و اگر توبه نیز كند از باقى ماندن بر آن ممانعت كند تا بدانجا كه اگر از گناهى توبه كند در گناه بزرگترى افتد، زیرا این خوى اگر معالجه نشود روز به روز بزرگتر و شدیدتر گردد، پس گناه بعدى بزرگتر از اولى است، و خلاصى از آن فقط بمعالجه علمى و عملى آن حاصل گردد.

و نیز فرمود: هر كه خوى او بداست خود را شكنجه دهد.

شرح: مجلسى (رحمه الله) گوید: زیرا خودش از خویشتن در رنج است و چون بر آشفتگى و حركات روحى و جسمى به تن و جانش زیان رساند، و چون غضبش فرو نشیند از كرده خویش پشیمان گردد و خود را سرزنش كند، و گذشته بدخوئیش را غالباً مردم تحمل نكنند و او را (در مقابل بد خوئیش) آزار كنند، و از او كناره گیرى كنند و در هیچ كارى او را كمك نكنند، چون باعث آنها خودش بوده پس گویا خودش خویشتن را شكنجه كرده.

ص: 8

و باید بدانیكه بسا مقصود از اینخبر و مانند آن تمامى خوهاى بد باشد، مانند كبر و حسد و كینه و نظائر آنها، زیرا تمامى آنها چیزهائى است كه انسان را در مفاسد بزرگ دنیویه اندازند، و در ایمان سستى آورند، و سبب كاهش كردار گردند.

باب سفاهت

1) از امام صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) روایت شده كه فرمود: سفاهت براستى خوى پستى است، صاحب آن بر زیر دستش گردن فرازى كند، و بر بالادست خود زبونى كند. ( و مصداق این فراز از کلام امام معصوم (عَلَيْهَم السَّلاَمُ) شخصیت پست و لئین حجاج خبیث بود که وجود کثیف او لکه ننگی بر دامان اسلام و اهل اسلام تا ابدالآباد است الا لعنت الله علی الظالمین و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون )

2) عبد الرحمن بن حجاج از حضرت موسى بن جعفر علیه السلام درباره دو مردى كه همدیگر را دشنام دهند روایت كرده كه فرمود: آغاز كننده بدشنام ستمكارتر است و گناه خود و گناه رفیقش بگردن اوست در صورتیكه آنكس كه ستم باو شده از حد نگذرد.

3) و از امام صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) روایت شده كه فرمود: بدرستى كه مبغوض ترین خلق خدا آن بنده ایستكه مردم از زبانش پرهیز كنند.

باب بدزبانى

1) امام صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: از نشانه ها شركت شیطان كه تردیدى در آن نیست اینستكه شخص فحاش باشد كه باكى از آنچه گوید و از آنچه درباره او گویند نداشته باشد.

2) حضرت صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: هرگاه مردى را دیدید كه باكى از آنچه گوید و آنچه به او گفته شود ندارد، پس بدرستیكه یا از زنا است یا از شركت شیطان. (پس تو ای عاقل دانا و خردمند توجه نما که در اعتقاد نگارنده شخص حرام زاده و زنازاده به واسطه شاکله وجودی خود به سوی گناه و جرم متمایل است ولی به واسطه عقل اختیار و عقلی که در اوست می تواند راه خوب یا بد را انتخاب نماید و...؛ یعنی در مسیر شقاوت قهری نیست و یا بالعکس کسی که حلال زاده است راه دوزخ بر او بسته نیست ممکن است پیرو هوی و هوس شده و به دوزخ وارد شود والسلام )

3)از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت شده كه رسولخداست صلوات الله علیه و آله و صلم فرمود: خدا حرام كرده است بهشت راست بر هر فحاشى بى آبرو و كم شرمى كه باكى از آنچه گوید و آنچه باو گفته شود ندارد، زیرا اگر بازرسى از حالش كنى یا زنا است یا از شركت شیطان، بوى عرض شد: اى رسولخداست در میان مردمان شركت شیطان هم هست؟ فرمود: آیا گفتار خداى عزوجل را نخوانده كه (بشیطان فرماید:) «و

ص: 9

شركت كن با ایشان در مالها و فرزندان» (سوره اسراء آیه 64). ( و اما در حرام شدن بهشت بر فحاش، به اعتقاد نگارنده وجود تبعات جبران ناپذیر ناشی از آن است ولذا این نهی شدید از معصومین صادر گردیده است ).

رواى گوید: مردى از فقیهى پرسید: آیا در میان مردم كسى هست كه باكى از آنچه باو گفته شود ندارد؟ آنكسكه متعرض مردم شود و به آنان دشنام گوید در صورتیكه میداند كه آنها رهایش نكنند اینست آنكسیكه باكى از آنچه گوید و آنچه درباره اش گفته شود ندارد.

4) از امام باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) روایت شده كه فرمود: خدا دشمن دارد دشنام گوى دشنام جورا.

5) عمرو بن نعمان جعفى گوید: امام صادق علیه السلام دوستى داشت كه آن حضرت را بهرجا كه مى رفت رها نمیكرد و از او جداست نمى شد، روزى در بازار كفشها همراه حضرت مى رفت، و دنبالشان غلام او كه از اهل سند بود مى آمد، ناگاه آن مرد به پشت سرخود متوجه شده و غلام راست خواست و او را ندید و تا سه مرتبه بدنبال برگشت و او راست ندید، با چهار كه او را دید گفت: اى زنازاده كجا بودى؟ امام صادق علیه السلام دست خود را بلند كرده و به پیشانى خود زد و فرمود: سبحان الله مادرش راست بزنا متهم كنى؟ من خیال مى كردم تو خوددار و پارسائى، اكنون مى بینم كه ورع و پارسائى ندارى؟ عرض كرد: قربانت گردم مادرش زنى است از اهل سند و مشرك است؟ فرمود: مگر ندانسته اى كه هر ملتى براى خود ازدواجى دارند، از من دور شو عمر و بن نعمان (راوى حدیث) گوید: دیگر او را ندیدم كه با آنحضرت راه برود تا آنگاه كه مرگ میان آنها جدائى انداخت.

و در روایت دیگرى است كه فرمود: (آیا ندانسته اى كه) براى هر امتى ازدواجى است كه بوسیله آن از زنا جلوگیرى كنند.

6) از حضرت صادق علیه السلام حدیث شده كه فرموده: در بنى اسرائیل مردى بود كه سه سال پیوسته دعا مى كرد كه خدا پسرى به او روزى كند (دعایش مستجاب نمى شد) همینكه دید خدا خواهش او را بر نمى آورد عرض كرد: پروردگارا آیا من از تو دورم و تو سخن مرا نمى شنوى، یا تو بمن نزدیكى و پاسخ نمى دهى؟ كسى در خواب نزدش آمد و باو گفت: تو سه سال تمام خدا را با زبانى بد و هرزه، و دلى سركش و ناپرهیزكار، و نیتى نادرست میخوانى، پس باید از هرزه گویى بد آئى، و دلت پرهیزكار، و نیتت درست گردد (تا خواهشت بر آورده شود) حضرت فرمود: آنمرد بدستور عمل كرد سپس دعا كرد و خدا را خواند و داراى پسرى شد.

توضیح: از این حدیث معلوم مى شود كه استجابت دعا شرایطى دارد كه از آنجمله است پاكى زبان و پرهیزكارى دل و درستى نیت، و این منافاتى باوعده خدا در اجابت دعا ندارد.

ص: 10

7) و نیز از حضرت صادق علیه السلام حدیث شده كه رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: از زمره بدترین بندگان خدا كسى است كه براى هرزه گوئى و دشنام گوئیش از هم نشینى و مجالست با او كناره گیرى شود.

8) حضرت صادق علیه السلام فرمود: بدزبانى از جفاكارى در آتش است.

9) و نیز فرمود: دشنام دادن و بدزبانى و هرزه گوئى از (نشانه هاى) نفاق و دوروئى است.

10) و از امام باقر علیه السلام حدیث شده كه رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: خداوند دشمن دارد دشنام دهنده بدزبانى و گداى مبرم را.

11) و نیز از آن حضرت روایت شده كه رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بعایشه فرمود: اگر دشنام گوئى مجسم میشد، صورت بدى بود. ولی کجا توجه نمود عایشه به کلام عظیم رسول خدا تا ناجی او شود و بلکه اعمالی صورت داد که دشنام گویی در برابر آن کم و بی مقدار بود یعنی فتنه جویی و برپایی جنگ جمل که آثار آن تا قیامت است و ستیزه گری با دو سید جوانان اهل بهشت و...)

12) و امام علیه السلام فرمود: هر كس ببرادر مسلمان خود دشنام دهد خدا بركت از روزى او بر دارد، و او را بخودش واگذارد، و زندگیش را تباه سازد.

13) سماعة گوید: وارد شدم بر امام صادق علیه السلام، حضرت آغاز بسخن كرد و بمن فرمود: ایسماعة اینچه جنجالى بود كه میان تو و شتر دارت پدیدار گشته بود؟ مبادا دشنامگو و بدزبان و لعنت كننده باشى؟ عرض كردم: بخدا سوگند چنین بود (كه فرمود ولى) او بمن ستم كرد؟ فرمود: اگر بتو ستم كرده تو از او جلو افتادى، هر آینه این كردار از كردارهاى من نیست، و بشیعیانم چنین دستورى ندهم، از پروردگارت آمرزش بخواه، و به آن كردار باز مگرد، عرض كردم: از خدا آمرزش خواهم و دیگر باز نگردم.

باب كسیكه براى بدیش از او پرهیز كنند

1) حضرت صادق علیه السلام فرمود: روزى پیغمبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نزد عایشه بود ناگاه مردى اجازه شرفیابى خواست، رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: چه مرد بدى است از این تیره و قبیله، پس عایشه برخواست و بدرون اطاق رفت و رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) اجازه ورود به آن مرد داد، همینكه وارد شد حضرت با روى باز از او پذیرائى كرد و با او بگفتگو پرداخت تا هنگامیكه بپایان رسانید و آنمرد از نزدش بیرون رفت، عایشه (برگشته) و عرض كرد: اى رسول خدا در حالیكه شما این مرد را به بدى یاد كردى با روى باز از او پذیرائى كردى؟ در این هنگام حضرت فرمود: از بدترین بندگان خدا كسى استكه كه براى دشنامگوئیش هم نشینى با او را بد دارند.

توضیح: مجلسى (رحمه الله) گوید: و این حدیث دلالت برجواز مدارا كردن با فاسق و جواز غیب او دارد، و گویند آن مرد عیینة بن حص فزارى یكى از سران شرور عرب بوده است.

ص: 11

2) از حضرت صادق علیه السلام روایت شده است كه رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: بدترین مردم در روز قیامت نزد خدا كسانى هستند كه از ترس بدى و شر آنها احترام و اكرامشان كنند.

3) امام صادق علیه السلام فرمود: كسیكه مردم از زبانش بترسند، او در آتش است. (یعنی از ظلم زبان او)

4) جابر بن عبد الله گوید: كه رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: بدترین مردم در روز قیامت آنانند كه از ترس بدى و شرشان اكرام و احترام شوند.

باب تجاوز كارى، و ستمگرى، و سركشى

1) از حضرت صادق علیه السلام حدیث شده كه رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: زودرس ترین بدیها از نظر كیفر و عقوبت تجاوز كارى و ستمگرى است.

شرح: مجلسى (رحمه الله) گوید: مقصوداز تعجیل در كیفر او اینست كه در دنیا نیز كیفر كردارش باو میرسد، بلكه در دنیا نیز زود باو برسد.

2) حضرت صادق علیه السلام فرمود: شیطان به لشكرهاى خود گوید: میان افراد آدمیزاد حسد و ستم افكنید، زیرا ایندو در نزد خداوند با شرك برابرند.

شرح: مجلسى (رحمه الله) گوید: برابرى آندو با شرك براى آنست كه آنها نیز در بیرون بردن از دین و كیفر و تأثیر در فساد نظام جهان همانندند زیرا بیشتر مفاسد جهان از مخالفت با پیمبران و اوصیاء ایشان و پیروى نكردن از آنان و شیوع گناهان از این دو خصلت سرچشمه گرفته، چنانچه شیطان به آدم علیه السلام حسد ورزید، و چنانچه سركشان هر ملت و امتى بحجتهاى الهیه تعدى و ستم كردند.

3) از ابو سیار حدیث شده كه امام صادق علیه السلام در نامه باو نوشت: نگاه كن مبادا هرگز سخنى بستم و سركشى بزبان آرى اگر چه تو را تبره و فامیلت خوش آید.

توضیح: ممكن است معناى جمله «وان اعجبتك نفسك...» این باشد كه و اگر چه تیره و فامیلت تو را خوش آید و بعجب وا دارد، ولى معناى اول ظاهرتر است چنانچه مجلسى (رحمه الله) نیز فرموده است.

باب فخر و كبر

1) حضرت على بن الحسین علیه السلام فرمود: عجب است از تكبر كننده برخود بالنده، آنكس كه دیروز نطفه (بد بو و بى ارزش) بوده، و سپس فردا مردارى (گندیده) است..

ص: 12

2) از حضرت صادق علیه السلام روایت شده است كه رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: آفت حسب و شرافت بخود بالیدن و خود بینى است.

شرح: مجلسى (رحمه الله) گوید: «حسب» شرافت و شخصیت آباء و اجدادى است و بسا بشرافتى اطلاق شود كه از كارهاى نیك یا اخلاق خوب بدست اید گرچه از پدران نباشد.

3) عقبة بن بشیر اسدى گوید: بامام باقر علیه السلام عرض كردم: من عقبة بن بشیر اسدى هستم، و در میان قوم خود خاندان بزرگى دارم؟ حضرت فرمود:تو بحسب و شرافت خانوادگیت بر سر ما منت نهى؟ بدرستیكه خداوند آنكه مردم او را پست میشمردند بواسطه ایمان در صورتیكه مؤمن باشد بالا برده است، و آنكه مردم او را شریف میخواندند بجهت كفر در صورتیكه كافر باشد پست و زبون ساخته است؛ پس كسى را بر كسى برترى نیست جز بوسیله تقوى.

4) حضرت باقر علیه السلام فرمود: عجب است از متكبرى كه بخود مینازد، در صورتیكه از نطفه آفریده شده، سپس مردارى گندیده شود، و در این میان نمیداند با او چه خواهد شد.

5) از امام صادق علیه السلام روایت شده كه رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: آفت حسب بخود بالیدن است. ( یعنی حسب و نسب خوب نباید وسیله آزار و اذیت و تکبر بر اهل ایمان باشد و اگر چنین شد بی ارزش می شود یعنی اصالت ندارد و صرف ادعای مدعی است )

باب قساوت و سخت دلى

1) على بن عیس در حدیثى مرفوع روایت كند كه فرمود: در آنچه خداى عزوجل با موسى علیه السلام مناجات كرد این بود كه: اى موسى در دنیا آرزوى خود را دراز مكن كه دلت سخت، و سخت دل از من دور است.

شرح: مجلسى علیه الرحمة گوید: درازى آرزو اینستكه انسان مرگ را فراموش كند و دور پندارد، و گمان كند كه عمرش دراز باشد، یا آرزوهاى بسیاریكه جز در طول عمر بدست نیاید، و این مایه سخت دلى است، یعنى نترسیدن و نداشتن هراس از ترسناكیها، و نپذیرفتن پندها سودمند، چنانكه یاد مرگ دل انسان راست نرم و هنگام تذکر خدا و مرگ ترسناک کند.

2) امام صادق علیه السلام فرمود: امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده: (مردم را) دو خاطره است، خاطره از شیطان و خاطره از فرشته، خاطره فرشته: رفت (یعنى نرمى دل) و فهم است و خاطره شیطان: فراموشى و سخت دلى است.

توضیح: «لمه» آنچیزیست كه بدل نزدیك شود و خطور كند كه بخاطر ترجمه شد، مجلسى (رحمه الله) گوید: مقصود از رقت و فهم كه خاطره فرشته است نتیجه آندو و یا نشانه آنها است و حمل بر مجاز گردد، زیرا خاطره كه فرشته در دل اندازد نیكى و تصدیق بحق است، و نتیجه آن رقت دل و صفا و میل آن بنیكى است، و

ص: 13

همچنین خاطره شیطان انداختن وسوسه ها و شك و میل بشهوات در دل است، و نتیجه آن فراموشى كردن حق و غفلت از خدا و سنگدلى است.

باب ظلم و ستم كردن

1) امام باقر علیه السلام فرمود: ستم بر سه گونه است: ستمیكه خدا بیامرزد، و ستمیكه خدا از آن صرفنظر كند، اما آنستمیكه خداوند نیامرزد شرك است، و اما آنستمیكه خدا بیامرزد ستمى است كه انسانى بخویشتن كند مایه خود و خداى خود، و اما ستمیكه خدا صرفنظر نكند حقوقى استكه مردم بیكدیگر دارند.

توضیح: مجلسى (رحمه الله) گوید: ستم، نهادن چیزى است در غیر جاى خود، و آنكس كه شرك ورزد ستم كرده است زیرا غیر از خدا را شریك قرار داده، و پرستش بیجا كرده، و گنهكار ستمكار است زیرا گناه را بجاى طاعت نهاده. ( و بالاترین ستمکاری به دیگران، ستیزه دگری با رسولان پروردگار و اوصیای آن هاست و در امت آخرالزمان محاربه با محمد و آل محمد علیهم السلام و عجل فرجهم که به منزله شرک به خداوند است چنان که مذکور گردیده است ( و من حاربکم مشرک ) )

2) یكى از بزرگان قبیله نخع گوید: بحضرت باقر علیه السلام عرض كردم: من از زمان (حكومت) حجاج تاكنون پیوسته والى (و فرماندار) بوده ام آیا توبه براى من میسر است؟ گوید: آنحضرت سكوت كرد (و جوابم را نداد) من دوباره پرسیدم، فرمود: نه، تا به هر صاحب حق حقش رابپردازى. ( یعنی و چون قادر به جبران ستمگری های حجاج نیستی پس به واسطه معاونت با او در سراشیبی دوزخ قرار داری )

3) امام صادق علیه السلام فرمود: هیچ ستمكارى سخت تر از آن ستمكارى نیست كه صاحبش یاورى جز خداى عزوجل نیابد. ( و نماد این مظلومان آل محمد علیهم السلام و عجل فرجهم هستند و پیروان ایشان که در طول تاریخ مظلوم و مقهور بوده اند درحالی که هرگز حالت تهاجمی به خلایق نداشته اند بلکه همیشه مورد تهاجم قرار گرفته اند تا آن زمان که خداوند در ظهور امام وعده داده شده ایشان گشایش فرماید ( اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و فرجنا بهم آمین یا رب العالمین ) )

4) حضرت باقر علیه السلام فرمود: هنگامیكه (پدرم) على بن الحسین در رسیدن مرا بسینه خود چسبانید سپس فرمود: اى فرزند سفارش كنم ترا بآنچه پدرم هنگام مرگش بمن سفارش كرد، و بهمان چیزیكه او یادآور شد كه پدرش بآن سفارش كرده بود، اى فرزند ستم كنى بكسیكه یاورى در برابر تو جز خدا نیابد.

5) حضرت صادق علیه السلام فرمود: امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: هر كه از قصاص (و جزاى كردار) بترسد، خود را از ستم كردن بمردم نگهدارد.

6) و نیز فرمود: كه رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: خود را ستم باز دارید كه آن تاریكى روز قیامت است.

شرح: مجلسى (رحمه الله) گوید: مقصود از تاریكى در حدیث یا تاریكى حقیقى است، چنانچه گفته اند: كه حالات نفسانیه كه نتیجه كردار است و مایه سعادت یا شقاوت است، اینها نورها و یا تاریكیهائى است كه پیوسته

ص: 14

همراه انسانى است، و چون روز قیامت روز آشكار شدن اسرار، و ظاهر شدن پنهانیها است لذا در آنروز ظاهر گردد، و همان ساعت كه مؤمنان در پرتو نور خود پیش مى روند (چنانچه خداوند متعال در سوره حدید آیه 12 فرماید)، بر شخص ستمكار نیز به اندازه ستمش تاریكیها احاطه كند. یا آنكه مقصود از تاریكیها سختیها و هراسهائى است كه در قیامت است، چنانچه در گفتار خداى تعالى: «قل من ینجیكم من ظلمات البر و البحر» در تفسیر «ظلمات» گفته اند.

7) ابو بصیر گوید: شنیدم از امام صادق علیه السلام كه مى فرمود: هر كه مال برادر (دینى) خود را بخورد، و (خودش یا عوضش را) باو برنگرداند، در روز قیامت پاره از آتش خورد.

8) و نیز آنحضرت علیه السلام فرمود: ستمكار و یاری کننده او و آنكه بستم او راضى باشد هر سه آنان در ستم شریكند. ( و این از اعظم روایات و اعظم کلام معصوم (عَلَيْهَم السَّلاَمُ) است که در آتش خواهند بود زیرا خداوند ظالم را به دوزخ خود بشارت داد پس مصداق بارز آن دشمنان محمد و آل محمد هستند که یاری شدند به جماعتی و راضی شدند به اعمال مجرمانه آن ها از آن زمان و در طول تاریخ همگی به سوی دوزخ جاوید در حرکت هستند والسلام )

9) عبد الله بن سنان گوید: امام صادق علیه السلام فرمود: هر كه براى ستم كارى در ستمى كه كرده است عذر بتراشد خداوند بر او مسلط كند كسى را كه باو ستم كند، و اگر دعا كند مستجاب نكند، و در برابر ستمى كه باو شده پاداشى باو ندهد. ( و ما در خصوص مسلط نماید و یا گمراه نماید و... ؛ کلام خود را مذکور و تکرار نمی نماییم )

10) از امام صادق علیه السلام روایت شده است كه رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: هر كه بدیگرى ستم كند و او را از دست داد (یعنى دسترسى باو نداشت كه از او رضایت بجوید) از خدا براى او طلب آمرزش كند، زیرا كه همان كفاره ستم او گردد.

توضیح: مجلسى علیه الرحمة گوید: شاید این خبر حمل گردد بر آن موردى كه حق مالى نباشد مانند غیبت و امثال آن، و گرنه واجب است كه مال را از او صدقه بدهد، مگر آنكه كسى بگوید: تصدق نیز یكنوع طلب آمرزشى است براى او. ( یعنی ظلم هایی که قابل جبران است یعنی برای قاتلان و ستیزه گران به آل محمد نجاتی متصور نیست. )

11) ابو بصیر گوید: دو مدر براى كشمكش و معامله اى كه با هم داشتند خدمت امام صادق علیه السلام آمدند، همینكه حضرت سخن هر دو را شنید، فرمود: هر آینه بدرستیكه كسى دست نیابد بچیزى مانند كسى كه بوسیله ستم بچیزى دست یابد هر آینه بدرستى كه مظلوم از دین ظالم بگیرد بیش از آنچه ظالم از مال مظلوم گرفته است، سپس فرمود: هر كه بمردم بدى كند، نباید بدى را زشت شمارد آنگاه كه باو بد كنند، همانا آدمیزاده درو كند همان را كه بكارد، و هیچكس از دانه تلخ ، شیرین درو نكند، و نه از شیرین، تلخ (درو كند) پس آن دو مرد پیش از آنكه از جا برخیزند با هم سازش كردند.

ص: 15

باب پیروى از هواى نفس

1) ابو محمد وابش گوید: شنیدم از امام صادق علیه السلام كه مى فرمود: از هواهاى (نفسانى) خود بر حذر باشید و بترسید چنانچه از دشمنان حذر میكنید، زیرا چیزى براى مردان دشمن تر از پیروى هواهاى خودشان و درو شده هاى زبانهایشان نیست. (یعنی پیروی از هوی و هوس با عمل به ظلم منتهی شده و مرتکب را به دوزخ واصل می نماید مانند آنچه که ناصبیان با آل محمد در طول تاریخ صورت دادند).

2) امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: جز این نیست كه من بر شما از دو چیز مى ترسم: پیروى هواى نفس، و درازى آرزو، اما پیروى هوا پس همانا كه از حق باز مى دارد و اما درازى آرزو آخرت را فراموش سازد.

3) عبد الرحمن بن الحجاج گوید: حضرت موسى بن جعفر علیه السلام بمن فرمود: بپرهیز از نردبانیكه بالا رفتنش آسان و پائین آمدنش دشوار است.

شرح: فیض و مجلسى علیها الرحمة گویند: شاید مقصود نهى از طلب جاه و ریاست و سایر شهوات دنیا و بلندیهاى آن باشد كه اگرچه به آسانى بدست آید ولى عاقبت و سرانجام بدى دارد، و خلاصى از گرفتاریهاى آن بى نهایت دشوار است، و حاصل اینكه پیروى نفس و بالا رفتن از پله هاى هوى و هوس گرچه آسانست و بر آمدن بر هر پله بسهولت انجام شود، و بآسانى بدست آید ولى هنگام مرگ دست از همه شستن و گذاردن و رفتن و حساب پس دادن آن دشوار است، و بمانند كسى است كه اندك اندك بر قله كوهى بالا رود و در فرود آمدن حیران و سرگردان بماند، و همانند كسى است كه پله پله بر نردبانى بر آید و در پله آخرین ناگهانى در افتد. پس هر مقدار پله ها زیادتر باشد زیان سقوط بیشتر و خطر آن زیادتر است.

(برگردیم بدنباله حدیث عبدالرحمن بن حجاج) گوید و حضرت صادق علیه السلام میفرمود: نفس (سركش) را بمیل و خواهش خود رها مكن، زیرا كه هوای نفس سبب مرگ نفس است است، رها كردن نفس با آن هوا و هوس که طالب آنست اسباب درد و رنج نفس است و جلوگیرى نفس از آنچه خواهد (یعنی هوی و هوس، درمان آن است.

باب مكر و بیوفائى و فریبكارى

1) هشام بن سالم در حدیثى مرفوع از امیرالمؤمنین علیه السلام حدیث كند كه فرمود: اگر نبود كه مكر و فریبكارى در آتشند من مكر اندیش ترین مردمان بودم. (و مقصود حضرت از این کلام عظیم خبر ورود معاویه و اعوان و انصار او به دوزخ است که مکر و خدعه را اسباب موفقیت خود می دانستند).

2) حضرت صادق علیه السلام فرمود: رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: بیاید هر كه عهد شكنى كند در روز قیامت با امامى كه دهن او كج باشد تا داخل آتش گردد. و بیاید هر كه بیت امامى را شكسته دست بریده تا بهمان حال داخل آتش شود. (پس مقصود امام معصوم کسانی هستند که عهد خود با امیر المؤمنین را شکسته و با آن

ص: 16

حضرت از در ستیزه گری درآمدند و لذا امام معصوم آن ها را وعده به دوزخ جاوید داده است و البته حال و معاویه ملعون و عاقبت کار او در ورود آن خبیث و طرف داران ناصبی او به دوزخ واضح تر از جماعت اصحاب جمل و نهروان است).

3) حضرت صادق علیه السلام فرمود: كه رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده: از مانیست كسیكه با مسلمانى نیرنگ كند.

4) طلحة بن زبیر گوید: از حضرت صادق علیه السلام پرسیدم: دو شهر است و اهل هر دو كافر حربى هستند، و براى هر كدام پادشاهى جدا است، (اهل آندو) باهم جنگ كردند سپس سازش نمودند، پس از آن یكى از آندو پادشاه برفیقش (یعنى بپادشاه دیگرى) خدعه زد و آمد با مسلمانان سازش كرد كه بوسیله آنها با آن شهر دیگر جنگ كند؟ امام صادق علیه السلام فرمود: براى مسلمین نشاید كه خدعه كنند، و نه دستور بخدعه دهند، و نه جنگ كنند با آنانكه نیرنگ زنند (و عهد شكنى كنند) ولى مى توانند هرجا كه مشركین را یافتند با آنها بجنگند، و آنچه كفار بر آن پیمان بسته اند بر آنان گذرا (و نافذ) نیست. (یعنى پیمان مشركین و سازششان با یكدیگر صحیح نیست و مانع از جنگ مسلمانان با آنها نیست. و هر كجا كه مشركین را یافتند میتوانند با آنها جنگ كنند). (ما کلام خود را در خصوص جهاد با مشرکین و کافرین وفق کلام خداوند مذکور نمودیم و اثبات نمودیم که اسلام دین تهاجمی نیست و سیاست عمر بن خطاب و پیروان ناصبی او یعنی بنی امیه و بنی عباس در غارت و چپاول مردم دنیا به نام دین و جهاد در واقع سیاست شیطان بوده است که به نابودی حرث و نسل خلایق منتهی شده و اثبات نمودیم که واژه یلونکم در آیه 123 سوره توبه به معنی هم جوار شما غلط است و معنی صحیح به شما نزدیک شده اند می باشد که اگر معنی اول را توجه نمایی یعنی اسلام دین تهاجمی عمر بن خطاب و مانند مغول و تاتار است و اگر معنی دوم را توجه نمایی یعنی اسلام دین تدافعی است و در زمان احساس خطر از خود دفاع می کند یعنی یلونکم فعل است یعنی به نزدیکی شما می آیند و معنی جوارکم را تداعی نمی نماید تا توجیه کننده غارتگری و چپاولگری باشد اسلام دین تدافعی است و این معنی فعلی آن با سنت رسول خدا و احادیث منطبق است و آن معنی جوارکم با روش چپاولگری مغولی و تاتاری عمربن خطاب و خلفای غاصب دیگر بنی امیه و بنی عباس و... ؛ است که به نام جهاد به ملت های مظلوم جهان یورش بردند و مردم و جوانان آن ها را به قتل رسانیده و به نوامیس آن ها تجاوز کرده و اموال آن ها را غارت کرده اند و... )

5) اصبغ بن نباته گوید: روز امیرالمؤمنین علیه السلام بر منبر كوفه خطبه خواند و فرمود: اى گروه مردم اگر عهد شكنى بد نبود من سیاستمدارترین مردم بودم، آگاه باشید كه هر عهد شكنى تباه كارى و هرزه گى است، و هر تباه كارى ناسپاسى و كفرى در بر دارد، آگاه باشید كه بیوفائى و تباه كارى و خیانت در آتش است. (و مقصود حضرت، معاویه و اعوان و انصار آن ملعون است.

باب دروغ

ص: 17

1) ابو نعمان گوید: حضرت باقر علیه السلام بمن فرمود: اى ابا نعمان بر ما دروغى مبند تا دین خود را بر باد دهى،و مبادا بخواهی که ریاست کنی تا دم شوى (یعنی بدبخت شوی) و بوسیله ما مردم را مخور كه فقیر گردى، (یعنی دنبال ریاست نباش) زیرا بناچار ترا نگذارند و پرسش كنند، پس اگر راست گوئى ما تصدیقت كنیم و اگر دروغ گوئى ما ترا تكذیب كنیم.

2) حضرت باقر علیه السلام فرمود: خداى عزوجل براى بدى قفلهائى قرار داده، و كلیدهاى آنها را شراب قرار داده، و دروغ بدتر از شراب است. (شرح آن این است که هر دو عقل را زایل می کند ولی دروغ فتنه های عظیم به همراه دارد که دامنه آن تا قیامت ادامه دارد مانند همان دروغ پردازی که جعل نموده اند که برای مجتهد در فتوای صحیح2 پاداش و در خطبه های غلط یک پاداش است و یزید و معاویه را مجتهد نامیدند یعنی به دروغ و به دروغ تلاش نمودند تا خون حسین (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) و...، را پایمال نماید الا لعنت الله علی الظالمین وسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون).

3) و نیز حضرت باقر علیه السلام فرمود: دروغ ویران كننده ایمان است.

4) حضرت صادق علیه السلام فرمود: دروغ خدا و رسولش (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از گناهان كبیره است.

5) حضرت باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: اولین كسیكه دروغگو را تكذیب كند خداوند عزوجل است، سپس دو فرشته كه با او هستند، سپس خود او هم میداند كه دروغگو است.

6) عمر بن یزید گوید: شنیدم امام صادق علیه السلام مى فرمود: دروغگو با برهانهاى روشن هلاك گردد، و پیروانش بوسیله شبهات.

7) ابو بصیر گوید: شنیدم امام صادق علیه السلام مى فرمود: یكدروغ روزه روز دارا بگشاید عرضكردم: كدامیك از ما است كه چنین كارى از او سر نزند؟ (و یكدروغ در روز نگوید؟) فرمود: آن دروغ كه تو خیال كردى (منظور) نیست، همانا آن دروغ بستن بخدا و رسولش و ائمه علیهم السلام است.

8) در حدیثى مرفوع روایت شده كه نزد حضرت صادق علیه السلام گفته شد: كه بافنده ملعونست؟ حضرت فرمود: این آن بافنده ایست كه بر خدا و بر رسولش دروغ ببافد.

9) حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: هیچ بنده اى مزه ایمان را نچشد تا دروغرا ترك كند چه شوخى باشد و چه جدى.

10) عبد الرحمن بن حجاج گوید: به حضرت صادق علیه السلام عرض كردم: كذاب آنكس استكه در چیزى دروغگوید؟ فرمود: نه، (زیرا) كسى نیست جز اینكه این از او سر زند ولى مقصود آنكس است كه بدروغ عادت كرده است.

11) حضرت صادق علیه السلام فرمود: عیسى بن مریم علیه السلام فرمود: هر كه دروغش زیاد شد، آبرویش برود.

ص: 18

12) امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: براى مرد مسلمان سزاوار و شایسته است كه از رفاقت دروغگو بپرهیزد، زیرا كه او دروغگوید تا بدانجا كه اگر راست هم بگوید باور نشود.

13) عبید بن زرارة گوید: شنیدم حضرت صادق علیه السلام میفرمود: از چیزهائیكه خداوند بوسیله آن بدروغگوان كمك كرده است فراموشى است.

14) از حضرت صادق علیه السلام حدیث شده است كه فرمود: سخن بر سه گونه است: راست، و دروغ، و اصلاح میان مردم، (راوى) گوید: به آن حضرت عرض شد: قربانت اصلاح میان مردم چیست؟ فرمود: از كسى سخنى درباره دیگرى مى شنوى كه اگر آن سخن به او برسد بد دل مى شود، پس تو او را دیدار كنى و باو بگوئى: از فلانى شنیدم كه درباره خوبى تو چنین و چنان میگفت، بر خلاف آنچه شنیده اى.

15) حسن صیقل گوید: به حضرت صادق علیه السلام عرض كردم: براى ما از حضرت باقر علیه السلام روایت شده كه درباره گفتار یوسف علیه السلام (كه فرمود): «اى كاروان هر آینه شما دزد هستید» (سوره یوسف آیه 70) آنحضرت فرموده است: بخدا سوگند دزدى نكردند و یوسف هم دروغ نگفت، و (هم چنین درباره آنچه) ابراهیم فرمود: «بلكه بزرگ آن بتان كرده است پس بپرسید از ایشان اگر هستند سخن گویان» (سوره انبیاء آیه 63) آنحضرت علیه السلام فرموده است: بخدا سوگند آنان نكرده بودند و ابراهیم نیز دروغ نگفت؟ حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) (كه اینكلام را شنید) فرمود: اى صیقل نزد شما در اینباره چیست؟ گوید: عرض كردم: نزدما جز تسلیم چیزى نیست؟ گوید: پس آنحضرت فرمود: خداوند دو چیز را دوست دارد و دو چیز را دشمن دارد، دوست دارد خرامندگى (و با تبختر راه رفتن) را در میان دو صف (از لشكر اسلام و كفر) و دوست دارد، دروغ گفتن را در جاى اصلاح (بین دو نفر یا دو جمعیت از مسلمانان) و دشمن دارد خرامندگى در راهها و كویها را، و (همچنین) دشمن دارد دروغ گفتن را در غیر مقام اصلاح، بدرستى كه ابراهیم علیه السلام كه فرمود: «بلكه بزرگ ایشان این كار را كرده است» بخاطر اصلاح (حال بت پرستان و نجات آنها از گمراهى) بوده، و راهنمائى (كردن آن جماعت) باینكه آن بتان نمى توانند كارى انجام دهند و یوسف علیه السلام نیز بخاطر اصلاح (حال فامیل خود یا دیگران آن كلام را) فرمود.

16) عیسى بن حسان گوید: از حضرت صادق علیه السلام شنیدم كه مى فرمود: از هر دروغگو در یك روزى باز پرسى شود جز در سه جا یكى مردى كه در نبرد خود (با دشمنان دین) نیرنگ زند كه گناهى بر او نیست، دیگر مردى كه میان دو كس را سازش دهد و اصلاح كند، باین برخورد كند بغیر آنچه بدیگرى برخورد كند، و مقصودش از اینكار اصلاح میانه آندو است، سوم: مردى كه بزن خود (یا خوانواده اش) بچیزى وعده دهد و قصد انجام دادن آنرا نداشته باشد. (و این از اعظم روایات وارده در امور اهل اسلام است که در آن ها صلاح و اصلاح جامعه بشری و دوری از شرارت ها هدف واقع شده است).

شرح: مجلسى علیه الرحمة گوید: مضمون این حدیث مورد اتفاق میان عامه و خاصه است سپس حدیثهائى در اینباره از عامه (و اهل سنت) نیز روایت میكند.

ص: 19

17) ابو اسحاق خراسانى گوید: امیرالمؤمنین علیه السلام مى فرمود: بپرهیزید از دروغ زیرا هر شخصى امیدوارى جوینده است، و هر بیمناكى گریزان.

شرح: فیض علیه الرحمة گوید: مقصود آنحضرت علیه السلام اینست كه در ادعاى بیم و امید و خوف و رجاء از خدا دروغ نگوئید، زیرا كه هر امیدوارى كوشاى در اسباب آن است، و شما اینگونه نیستید و هر بیمناكى از آنچه او را بیم نزدیك كند گریزان است، و شما اینگونه نیستید.

باب شخص دو زبان و دو رو

1) حضرت صادق علیه السلام فرمود: هر كه با مسلمانان به دورو و دو زبان برخورد كند، روز قیامت بیاید در حالیكه براى او دو زبان از آتش باشد.

شرح _ مقصود كسانى هستند كه براى جلب نفع دنیوى نزد هر كسى مطابق تمایلات او سخن گویند و باصطلاح معروف نان را بنرخ روز خورند، و اینكار باعث حقیقت پوشى ها و حق كشیهاى زیادى گردد و بقول علامه مجلسى (رحمه الله) و دیگران این عین نفاق است.

2) حضرت باقر علیه السلام فرمود: چه بد بنده ایست آن بنده ایكه داراى دو رو و دو زبان است، در حضور برادرش او را ستایش كند (و یا در تمجید او از حد بگذراند) و در پشت سر او را بخورد (و از او بدگوئی کند) اگر دارا شود (و ثروتی به چنگ آورد) بر او رشک برد، و اگر گرفتار شود دست از یاری او بردارد.

شرح _ مقصود ار فرمایش حضرت که فرمود: « در پشت سر او را بخورد» یعنی غیبت او کند چنانچه خدایتعالى فرماید: «و غیبت نكند برخى از شما برخى را آیا دوست دارد یكى از شما كه بخورد گوشت برادر مرده خویش را، همانا خوش دارید آنرا» (سوره حجرات آیه 12)

3) عبدالرحمن بن حماد در حدیثى مرفوع (كه آنرا بمعصوم رسانده است) گوید: خداى تبارك و تعالى بعیسى بن مریم فرمود: اى عیسى باید كه زبانت در پنهانى و آشكار یك زبان باشد، و هم چنین دلت، همانا من تو را از نفس خودت میترسانم و چون من آگاهى (براى تو) كافى است، دو زبان در یكدهان نشاید، و دو شمشیر در یك غلاف نگنجد، و دو دل در یك سینه نباشد، نهاد انسان نیز این چنین است كه (دو عقیده مخالف در یكذهن نتواند جایگیر شود.)

باب قهر کردن و جدائی از برادر دینی

1)در وصیت مفضل است كه (گوید:) شنیدم از حضرت صادق علیه السلام مى فرمود: از هم جدا نشوند دو مرد بصورت قهر كردن جز اینكه یكى از آندو سزاوار بیزارى (خدا و رسولش از وى) و لعنت (یعنى دورى از

ص: 20

رحمت حق) گردد، و چه بسا كه هر دوى آنها سزاور آن شوند، معتب (كه یكى از دوستان مخصوص آنحضرت بود) عرض كرد: خدا مرا بقربان تو گرداند! آنكه ظالم و ستمكار است این سزاى اوست، اما مظلوم چه جرمى دارد (كه سزاوار بیزارى و لعنت شود؟) فرمود: براى آنكه برادر خود را بآشتى و پیوست با خود دعوت نمى كند، و از گفتار او صرفنظر نمى كند (و آنرا نشنیده نمى گیرد) شنیدم پدرم مى گفت: هرگاه دو تن با هم ستیزه كنند و یكى بر دیگرى غالب آید، باید آن ستمدیده و مظلوم نزد رفیق ستمگر خود رود و باو بگوید: اى برادر من ستمكارم، تا جدائى میانه او و رفیقش از بین برود، پس خداى تبارك و تعالى حكیم و عادل است و داد مظلوم را از ظالم بستاند.

2) حضرت صادق علیه السلام فرمود: كه رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده: بیش از سه روز جدائى و قهر كردن روا نیست.

شرح: مجلسى علیه الرحمة گوید: ظاهر این حدیث اینست كه اگر میانه دو برادر ایمانى در اثر كوتاهى كردن در آداب معاشرت كدورت و نقارى پیدا شد و سر انجام بقهر و جدائى كشید نباید بیش از سه روز ادامه دهند، و اما در آن سه روز ظاهراً عفو شده است و آن سبب تسكین غضب و بدخلقى در این مدت است، با اینكه دلالت آن برجواز ادامه تا سه روز بمفهوم حدیث است و دلالت مفهوم (و استدلال بآن) ضعیف است.

و (باید دانست كه) اینگونه اخبار مخصوص است بغیر بدعت گذاران و هوا پرستان و آنان كه برگناه خو گرفته اند و رها نمى كنند، و گرنه قهر و جدائى از آنان مطلوب و این خود یكنوع نهى از منكر است.

3) ابو بصیر گوید: از حضرت صادق علیه السلام پرسیدم: از مردیكه از خویشاوندش بخاطر اینكه مذهب حق را نمى شناسند (و شیعه نیستند) ببرد (و قطع مراوده كند)؟ فرمود: سزاوار نیست كه از آنها ببرد.

4) مرازم بن حكیم گوید: یكى از اصحاب ما كه بلقب شلقان او را میخواندند (و نامش عیسى بود) در خانه حضرت صادق علیه السلام بود، و حضرت او را ناظر بر خرج خانه خود كرده بود (یا خرج او را میداد). مردى بد اخلاق بود، (و بدین سبب) مرازم با او قهر كرده بود، (مرازم گوید:) روزى حضرت صادق علیه السلام بمن فرمود: اى مرازم آیا با عیسى سخن مى گوئى (و با او آشتى كرده اى)؟ عرض كردم: آرى، فرمود: خوب كردى در قهر خیرى نیست.

5) داود بن كثیر گوید: شنیدم حضرت صادق علیه السلام مى فرمود: پدرم فرمود: كه رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده است: هر دو نفر مسلمانیكه از همدیگر قهر كنند و سه روز بر آنحال بمانند و با هم آشتى نكنند هر دو از اسلام بیرون روند، و میانه آنهاپیوند دوستى دینى نباشد، پس هر كدام از آندو بسخن گفتن با برادرش پیشى گرفت، او در روز حساب پیشرو به بهشت باشد.

6) حضرت باقر علیه السلام فرمود: همانا شیطان میان دو مؤمن دشمنى اندازد و تا یكى از آن دو از دین برنگردد (آندو را رها نكند)، و همینكه چنین كردند بپشت بخوابد و دراز كشد، و سپس گوید: كامیاب شدم، پس خدا رحمت كند مردیرا كه میانه دو تن از دوستان ما الفت اندازد، اى گروه مؤمنین باهم انس و الفت گیرید و با هم مهربانى كنید.

ص: 21

7) حضرت صادق علیه السلام فرمود: پیوسته شیطان تا دو مسلمان باهم قهر هستند شادمان است، و همینكه با هم آشتى كنند زانوهایش بلرزد و بندهایش از هم جدا شود و فریاد زند: اى واى بر او (مقصود از او خود شیطان است بشرحى كه یاید) از آنچه بدو رسد از هلاكت.

باب قطع رحم

1) از حضرت صادق علیه السلام روایت شده كه رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در ضمن حدیثى فرمود: هر آینه بدرستیكه در دشمنى كردن با یكدیگر ستردن و از بن بركندن است، مقصودم ستردم مو نیست، ولى ستردن دین است.

2) حذیفه بن منصور گوید: حضرت امام صادق علیه السلام فرمود: از حالقه بپرهیزید زیرا كه آن مردادن را میمیراند (و نابودى میكشاند) عرض كردم: حالقه چیست؟ فرمود: قطع رحم است.

3) برخى از اصحاب ما گوید: كه بحضرت صادق عرض كردم: برادران و عموزادگانم خانه ام را بر من تنك كرده و از همه آن خانه مرا بیك اطاق آن پناهنده كرده اند، و من چنانچه در این باره اقدام كنم آنچه در دست آنها است میگیرم؟ گوید: آنحضرت فرمود: صبر كن زیرا خداوند برایت گشایشى فراهم كند، گوید: من منصرف شدم، و وبائى در سال صد و سى و یك بیامد و بخدا سوگند همگى آنها مردند و یكنفر از آنها باقى نماند، گوید: من بیرون آمدم (و بنزد آنحضرت رفتم) همینه بر او وارد شدم فرمود: حال اهل خانه ات چطور است؟ عرض كردم: بخدا سوگند همه آنها مردند، و یك نفر از آنها زنده نماند، فرمود: این براى آن كارى بود كه بتو كردند، و براى آن آزاریكه بتو رساندند و قطع رحمیكه كردند نابود شدند، آیا میخواست كه زنده باشندذ و بر تو تنگ بگیرند؟ عرض كردم: آرى بخدا سوگند.

4) حضرت باقر علیه السلام فرمود: در كتاب على علیه السلام استكه: سه خصلت استكه هر كه دارا باشد نمیرد تاوبال آنرا ببیند: ستم، و قطع رحم، قسم دروغ كه بدان با خدا بجنگ رود، و هر آینه آن طاعتیكه ثواب و اجرش زودتر برسد صله رحم است، و براستى (چه بسا) مردمیكه از حق روگردانند و با هم پیوند كنند (و صله رحم كنند) پس اموالشان زیاد شود و ثروتمند گردند. و بدرستیكه قسم دروغ و قطع رحم خانه ها را ویران و خالى از اهل و خانمان كند، و خویشاوندى را از جابر كند، و از جاى بركندن خویشى مایه قطع نسل گردد.

5) عنبسة بن عابد گوید: مردى نزد حضرت صادق علیه السلام آمد و از نزدیكان (و خویشان) خود بآنحضرت شكایت كرد، حضرت بوى فرمود: خشمت را فرو نشان و بكن (یعنى دائماً خشمت را فرو نشان و در صدد انتقام برمیا) عرض كرد: آنها میكنند (آنچه مى خواهند) و میكنند (و شما بمن دستور فرو نشاندن خشمم را میدهى؟) فرمود: آیا تو هم مى خواهى مانند آنان باشى تا خدا توجهى بشما نكند.

6) حضرت صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده: قطع رحم خود مكن اگر چه او از تو قطع كند.

ص: 22

7) ابو حمزه ثمالى گوید: امیرالمومنین علیه السلام در خطبه فرمود: پناه میبرم بخدا از گناهانیكه در نابودى (گنه كار) شتاب كنند، عبدالله بن كواء یشكرى برخواست و گفت: اى امیرالمؤمنان مگر گناهانى هم هست كه در نابودى شتاب كنند؟ فرمود: آرى واى بر تو آن قطع رحم است، هر آینه (چه بسا) خاندانى هستند كه گردهم آیند و یارى هم كنند و با اینكه از حق دورند خداوند بآنها روزى دهد، و (چه بسا) خاندانیكه از هم جدا شوند و از همدیگر ببرند پس خدا آنها را محروم (از روزى) كند با اینكه پرهیزكارند.

8) حضرت باقر علیه السلام فرمود: كه امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده: هرگاه مردمان قطع رحم كنند اموال (و ثروتها) در دست اشرار قرار گیرد.

باب عقوق و آزردن پدر و مادر

1) حضرت صادق علیه السلام فرمود: كمترین آزار (به پدر و مادر) گفتن اف (به آنها) است، و اگر خداى عزوجل چیزى را آسان تر و خوارتر از آن میدانست از آن نهى مى فرمود.

2) رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: (با پدر و مادر) نیكو رفتار باش و در بهشت جایگزین شو و اگر عاق و جفا كارى با آتش (دوزخ) بساز.

3) یعقوب بن شعیب گوید: حضرت صادق علیه السلام فرمود: چون روز قیامت شود، پرده از پرده هاى بهشت را كنار زنند، پس هر جاندارى بوى آنرا از مسافت پانصد سال ران بشنود، جز یكدسته، عرض كردم: آنها كیانند؟ فرمود: عاق والدین خود.

4) رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: بالاى نیكى هر نیكوكارى نیكى است تا آنكه انسان در راه خدا كشته شود، و چون در راه خدا كشته شد دیگر بالاى آن نیكى (و عملى بهتر) نیست، و بالاى هر آزردنى آزردنى است، تا آنكه كسى یكى از پدر و مادر خود را بكشد، و چون چنین كرد بالاتر از آن آزردنى نیست.

5) حضرت صادق علیه السلام فرمود: هر كس بپدر و مادر خود نظر دشمنى كند در صورتیكه آندو باو ستم (نیز) كرده باشند، خداوند نمازش را نپذیرد.

شرح _ یعنى در صورت ستم باو نیز قبول نشود تا چه رسد باینكه نیكى باو كنند.

6) حضرت باقر علیه السلام فرمود: كه رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در ضمن سخنى از سخنان خود فرمود: بپرهیز از آزردن پدر و مادر، زیرا بوى بهشت از مسافت هزار سال شنیده شود، ولى عاق والدین و بپرهیزید از آزردن پدر و مادر، زیرا بوى بهشت از مسافت هزار سال شنیده شود، ولى عاق والدین و قطع كننده رحم و پیر مرد زنا كار و آنكه جامه اش را از روى تكبر و بزرگ منشى (بلند كند كه) بر زمین كشد آنرا نشنوند، و جز این نیست كه كبریاء و بزرگى از آن پروردگار جهانیانست.

ص: 23

7) حضرت صادق علیه السلام فرمود: اگر خداوند چیزى را (در آزردن پدر و مادر) كمتر از اف مى دانست از آن نهى میكرد، و آن كمترین مراتب آزردن است، و از جمله آزردن است كه كسى به پدر و مادر خود خیره نگاه كند.

8) حضرت باقر علیه السلام فرمود: پدرم بمردى نگاه كرد كه پسرش بهمراه او بود و آن پسر بشانه پدرش تكیه كرده بود، فرمود: پدرم با آن پسر از بدى آن كارش سخن نگفت تا از دنیا رفت.

9) حضرت صادق علیه السلام فرمود: كمترین آزردن پدر و مادر گفتن اف است، و اگر خداوند چیزى را آسانتر از آن میدانست از آن نهى میفرمود.

باب بیزاری از نسب

1) حضرت صادق علیه السلام فرمود: آن كس كه از نسب خود اگر چه پست باشد بیزارى جوید بخدا كافر شده است.

2) جمع زیادى از راویان حدیث از حضرت باقر و حضرت صادق علیهماالسلام روایت كرده اند كه فرمودند: انكار نسب كفر بخداى عظیم است اگر چه آن نسب پست و كم ارزش باشد.

باب كسیكه مسلمانان را آزار كند و خوارشان شمارد

1) هشام بن سالم گوید: شنیدم حضرت صادق علیه السلام مى فرمود: خداى عزوجل فرماید: بجنگ بامن اعلان دهد آنكس كه بنده مؤمن مرا بیازارد، و از خشم من آسوده خاطر باشد آنكس كه بنده مؤمن مرا گرامى دارد، و اگر در میانه شرق و مغرب زمین آفریده از آفریده هایم جز یك مؤمن و یك پیشواى عادل نباشد، من بعبادت آندو از تمامى آنچه در زمینم آفریدم بى نیاز باشم و هر آینه هفت آسمان و هفت زمین بخاطر او برپا باشند، و براى آندو از ایمانى كه دارند آرامشى فراهم سازم كه نیازى به آرامش دیگرى نداشته باشند. ( مقصود وجود معصوم (عَلَيْهَم السَّلاَمُ) است و پیرو او حتی یک نفر)

2)مفضل بن عمر گوید: كه حضرت صادق علیه السلام فرمود: چون روز قیامت شود یك منادى ندا كند: كجایند روگردانان از دوستان من؟ پس دسته اى كه صورت آنها گوشت ندارد برخیزند، پس گفته شود: اینهایند

ص: 24

آنكسانى كه مؤمنین را آزردند، و با آنان دشمنى كردند، و عناد ورزیدند، و آنها را در دینشان با درشتى سرزنش كردند، سپس فرمان شود كه آنان را بدوزخ برند.

2) از حضرت صادق علیه السلام حدیث شده كه فرمود: رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: خدایتعالى فرموده است: هر كه بیك دوستى از من اهانت كند، بتحقیق بجنگ با من كمین كرده است.

3) حضرت صادق علیه السلام فرمود: هر كه مؤمنى را خوار شمارد چه (آن مؤمن) مستمند باشد یا غیر مستمند، پیوسته خداى عزوجل او را خوار و دشمن دارد تا آنگاه كه از خوار شمردن آن مؤمن برگردد.

4) معلى بن خنیس گوید: شنیدم از حضرت صادق علیه السلام مى فرمود: خداى تبارك و تعالى فرماید: هر كه بیكدوست من اهانت كند بجنگ بامن كمین كرده، و من بیارى دوستانم از هر چیز شتابان ترم.

5) و نیز گوید: از آنحضرت شنیدم كه فرمود: رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: خداى عزوجل فروموده: آشكارا بجنگ با من برخاسته آنكس كه بنده مؤمن مرا خوار كند.

6) حماد بن بشیر گوید: شنیدم از حضرت صادق علیه السلام كه فرمود: رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده خداى عزوجل فرماید: هر كه بدوستى از من اهانت كند بتحقیق براى جنگ با من كمین كرده است، و هیچ بنده بچیزى بمن تقرب نجوید كه نزد من محبوب تر از آنچه بر او واجب كرده ام باشد، و همانا او بوسیله نماز نافله بمن نزدیك شود تا آنجا كه من او را دوست بدارم، و هنگامى كه او را دوست بدارم گوش او شوم همان گوشى كه با آن میشنود و چشم او گردم همان چشمى كه با آن ببیند، و زبانش شوم همان زبانى كه با آن سخن گوید، و دست او گردم، همان دستى كه با آن بگیرد، اگر مرا بخواند اجابتش كنم، و اگر از من خواهشى كند باو بدهم، و من در كاریكه انجام دهم هیچگاه تردید نداشته ام مانند تردیدیكه در مرگ مؤمن دارم، (زیرا) او مرگ را خوش ندارد، و من ناخوش كردن او را.

7) حضرت صادق علیه السلام فرمود: هر كه مؤمنى را بخاطر ندارى و فقرش پست و كوچك شمارد، خداوند روز قیامت او را در برابر خلائق رسوا كند ( و بزشتى شهره سازد).

8) و از آن حضرت روایت شده كه رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: همانا پروردگار من مرا بآسمان بالا برد، و از پس پرده حجاب بمن وحى كرد آنچه كرد، و بى واسطه با من سخن گفت تا آنكه بمن فرمود: اى محمد هر كه دوستى از من خوار كند بجنگ با من كمین كرده، و آنكه با من جنگ كند با او بجنگم، گفتم: پروردگارا این دوست تو كیست؟ من دانستم كه هر كه با تو بجنگد تو با او بجنگى؟ بمن فرمود: او آن كسى است كه من براى تو و وصیت و فرزندانت بولایت و دوستى از او پیمان گرفته ام.

باب كسیكه دنبال عیبجوئى و لغزش مؤمنان است

ص: 25

1) حضرت باقر و حضرت صادق علیهما السلام فرمودند: نزدیكتر چیزى كه بنده بكفر دارد این است كه با مردى عقد برادرى در دین بسته باشد و لغزش ها و خطاهاى او را شمار كند كه روزى او را بآنها سرزنش كند.

2) حضرت صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده است: اى گروهیكه بزبان اسلام آورده و بدلش ایمان نرسیده (و پیوست نشده) مسلمانان را نكوهش نكنید، و از عیوب آنان جستجو نكنید، زیرا هر كه عیوب آنها را جستجو كند، خداوند عیوب او را دنبال كند، و هر كه خداوند عیبش را دنبال كند رسوایش كند گر چه در خانه اش باشد.

3) حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: دورترین بنده از خدا آن است كه با مردى برادرى كند و لغزشهاى او را بر او نگهدارى كند كه روزى بر آنها سرزنشش كند.

باب سرزنش

1) حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: هر كه مؤمنى را سرزنش كند، خدا او را در دنیا و آخرت سرزنش كند.

2) حضرت صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله و آله و سلم فرموده است: هر كه كار زشتى را فاش كند چون كسى است كه آن را انجام داده، و هر كه مؤمنى را به چیزى سرزنش كند نمیرد تا مرتكب آن شود.

3) حضرت صادق علیه السلام فرمود: هر كه مؤمنى را به گناهى سرزنش كند نمیرد تا آنرا مرتكب گردد.

4) نیز آن حضرت علیه السلام فرمود: هر كه مؤمنى را دیدار كند به چیزى كه او را سرزنش كند، خداوند او را در دنیا و آخرت سرزنش كند.

باب غیبت و بهتان

1) حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: كه رسول خدا صلى الله و آله و سلم غیب در (نابودى) دین مرد مسلمان زودتر كارگر شود از بیمارى خوره در درون او.

فرمود: و نیز آن حضرت صلى الله علیه و آله فرموده است: نشستن در مسجد به انتظار نماز عبادت است تا حدثى از او سرزند عرض شد: اى رسول خدا حدص چیست؟ فرمود: غیبت كردن است.

ص: 26

2) امام صادق علیه السلام فرمود: هر كه درباره مؤمنى بگوید آنچه دو چشمش دیده و دو گوشش شنیده پس او از كسانى است كه خداى عزوجل درباره آنها فرموده: همانا آنانكه دوست دارند فراوان (یافاش) شود فحشاء درباره آنان كه ایمان آورده اند، ایشان را است عذابى دردناك، (سوره نور آیه 18)

شرح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: مقصود این است كه مورد آیه تنها بهتان نیست بلكه شامل حقى هم كه دیده و شنیده است میشود.

3) داود بن سرحان گوید: از حضرت صادق علیه السلام از غیبت پرسیدم (كه چیست؟) فرمود: این است كه درباره برادرت در دین او بگویى چیزیرا كه نكرده است، و بزبان او منتشر كنى چیزیرا كه خداوند بر او پوشانیده بود و حدى درباره آن اقامه نكرده بود.

شرح _ در كلام حضرت كه فرمود: «برادرت در دین او... » دو احتمال مى رود، یكى آنكه مقصود برادر دینى باشد كه در این صورت فهمیده شود: كه غیبت كافر و مخالف جایز است، و دیگر آنكه جمله متعلق به «تقول» باشد كه معنا چنین شود كه «بگویى درباره دین او چیزى را كه نكرده است » بنسبت دادن كفر و یا معصیتى باو، و هر دو احتمال را مجلسى (رحمه الله) ذكر كرده است و سپس گوید: این حدیث دلالت كند كه غیبت شامل بهتان نیز مى شود و این اصطلاح دیگرى است براى غیبت. سپس وجهى ذكر كرده براى اینكه مقصود همان غیبت اصطلاحى باشد و معناى تازه نباشد.

4) از حضرت صادق علیه السلام حدیث شده كه فرمود: از پیغمبر صلى الله علیه و آله پرسیدند: كفاره غیبت چیست؟ فرمود: از خداوند طلب آمرزش كنى براى آنكه غیبتش كردى هر زمان بیادش افتادى.

5) ابن ابى یعفور از حضرت صادق علیه السلام حدیث كند كه فرمود: هر كه بمرد مؤمن یا زن مؤمنه بهتان زند بآنچه در او نیست، خداوند او را در طینت خبال برانگیزد و نگهدارد تا از آنچه گفته بیرون آید، گوید: من عرض كردم: طینت چیست؟ فرمود: چركى است كه از فرج زنان بدكاره بیرون آید.

6) از یحیى ازرق حدیث شده كه گفت: حضرت ابوالحسن (موسى بن جعفر) علیه السلام بمن فرمود: هر كه پشت سر مردى چیزى را گوید كه در اوست و مردم میدانند كه آنچیز در اوست غیبت كرده او را نكرده، و هر كه پشت سر كسى چیزیرا گوید كه در اوست ولى مردم نمى دانند غیبتش كرده، و هر كه پشت سر كسى چیزى گوید كه در او نیست به او بهتان زده است.

7) عبدالرحمن بن سیابه گوید: شنیدم امام صادق علیه السلام مى فرمود: غیبت آنستكه درباره برادرت بگوئى چیزى را كه خدا بر او پوشانده است، و اما چیزى را كه در وجود او آشكار و ظاهر است مثل تندخوئى و شتابزدگى (گفتن آن) غیبت نیست، بهتان آنستكه درباره اش بگوئى چیزیكه در او نیست.

( باب داستان سرائی بر ضرر مومن )

ص: 27

1) مفضل بن عمر گوید: حضرت صادق علیه السلام به من فرمود: هر كه بر ضرر مؤمن داستانى بگوید و قصدش عیب او و ریختن آبرویش باشد كه از چشم مردم بیفتد خداوند او را از دوستى خود بدوستى شیطان براند و شیطان هم او را نپذیرد.

2) عبد اللّه بن سنان گوید: بآن حضرت عرض كردم: عورت مؤمن بر مؤمن حرامست؟ فرمود: آرى، عرض كردم: مقصود شما دو عضو پائین تنه اوست؟ فرمود: آنچه كه فهم تو بدان رفته است نیست همانا عورت مؤمن فاش كردن سّر اوست.

3) از زید روایت شده است كه حضرت صادق علیه السلام درباره اینكه در حدیث آمده: «عورت مؤمن بر مؤمن حرام است» فرمود: این نیست كه مؤمن برهنه شود و تو از او چیزى ببینى؟ همانا مقصود این است كه بضرر او داستانى بگوئى یا او را غیبت كنى (و نسبت عیب باو دهى).

باب شماتت و شادکامی بگرفتاری مومن

1) ابان بن عبد الملك از امام صادق (علیه السلام) حدیث كند كه آن حضرت فرمود: در گرفتارى برادر (دینى) خود اظهار شادى و شماتت مكن که (در نتیجه) خداوند باو ترحم كند و آن گرفتارى را به سوى تو بگرداند.هر كس به مصیبتى كه ببرادر (دینیش) رسیده شادكام شود از دنیا نرود تا خودش گرفتار آن شود.

باب دشنام گوئی

1) از حضرت صادق علیه السلام روایت شده كه رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: دشنام گوى مؤمن مانند كسى است كه در پرتگاه هلاكت است.

2) امام باقر (علیه السلام) فرمود: كه رسول خدا صلى الله علیه و آله فرموده است: دشنامگویى بمؤمن نافرمانى است، و جنگیدن با او كفر است، و خوردن گوشش (بوسیله غیبت) گناه است، و احترام مال مؤمن مانند احترام خون اوست.

ص: 28

3) حضرت باقر (علیه السلام) مردى از قبیله بنى تمیم نزد پیامبر صلى الله علیه و آله آمده عرض كرد: بمن سفارشى (و وصیتى) بفرما، پس در آنچه حضرت باو سفارش فرمود این بود كه: بمردم دشنام مدهید تا (در نتیجه) كسب عداوت (و دشمنى) میان آنها كنید.

4) عبد الرحمن بن حجاج از حضرت موسى بن جعفر (علیه السلام) حدیث كند كه درباره دو مردیكه بهم دشنام دهند فرمود: آنكه آغاز بدشنام كرد ستمكارتر است، و گناه او و گناه رفیقش بگردن اوست تا زمانیكه از ستمكشیده (و مظلوم) معذرت نخواسته.

5) حضرت باقر علیه السلام فرمود: هیچگاه مردى بكفر مرد دیگر گواهى ندهد (مثل اینكه بگوید: تو كافرى، یا بگوید، اى كافر) جز اینكه از آندو بر گردد، اگر بكفر كافرى گواهى داده (یعنى طرفش واقعاًكافر بوده) كه راست گفته، و اگر مؤمن است كفر بخودش بر گردد، پس مبادا به مومنى طعن زنید.

6) على بن حمزة گوید: از حضرت باقر یا حضرت صادق علیهما السلام شنیدم كه فرمود: همین كه لعنت از دهان كسى بیرون آمد (در هو) مردد ماند، پس اگر جائى پیدا كرد (كه در آن قرار گیرد) برود. وگرنه بصاحب خود( یعنى گوینده) بر گردد.

7) و نیز ابوحمزه گوید: شنیدم حضرت صادق علیه السلام مى فرمود: هنگامیكه مردى ببرادر مومن خود بگوید «اف»از پیوند (دینى) با او بیرون رفته، و هرگاه باو بگوید: تو دشمن منى، یكى از آندو كافر شده اند، و خداوند از هر مومنى كه نیت بد نسبت به برادر مومنش در دل دارد هیچ عملى را نپذیرید.

8) حضرت باقر (علیه السلام) فرمود: هیچ انسانى در چشم مومنى (یعنى روبرو) باو طعن نزند جز اینكه ببدترین مرگها بمیرد، و سزاوار است كه بخیر (و سعادت) باز نگردد.

باب تهمت و بدگمانی

1) حضرت صادق علیه السلام فرمود: همینكه مؤمن برادر (دینى) خود را تهمت زند ایمان از دلش زدوده شود، چون نمك در آب.

2) عمر بن یزید از پدرش حدیث كند كه گفت: شنیدم حضرت صادق علیه السلام مى فرمود: هر كس برادر دینى خود را تهمت زند، احترامى میان آندو بجا نماند، و هر كه با برادر (دینى) خود مانند سایر مردم معامله كند او از آنچه خود را بدان بسته (یعنى مذهب حقه) بیزار و بركنار شده است.

3)از حضرت صادق علیه السلام روایت شده كه امیرالمؤمنین علیه السلام در ضمن سخنى از (سخنان) خود فرمود: هر كار (ى كه از) برادر دینى خود (سرزند آن) را ببهترین وجه آن حمل كن، تا كارى كند كه راه

ص: 29

توجیه را بر تو ببندد، و هیچگاه بسخنیكه از (دهان) برادرت بیرون آید گمان بد مبر، در صورتیكه براى آن سخن محمل خوبى مییابى.

باب کسیکه برای برادر دینی خود خیراندیشی نکند

1) ابو حفص اعشى گوید: شنیدم از حضرت صادق علیه السلام كه مى فرمود: رسولخدا صلى الله علیه وآله فرمود: هر كه دنبال انجام حاجت برادر دینى خود رود ولى خیر اندیشى براى او نكند بخدا و رسولش خیانت كرده است.

2) سماعة گوید: شنیدم حضرت صادق علیه السلام مى فرمود: هر مؤمنى كه دنبال حاجت برادر (دینى) خود رود و براى او خیر اندیشى نكند بخدا و رسولش خیانت كرده.

3) ابو بصیر گوید: شنیدم حضرت صادق علیه السلام مى فرمود: هر كه از یاران ما كه یكى از برادران (دینیش) در كارى از او كمك و یارى بخواهد و تا آنجا كه مى تواند در آن كوشش نكند بخدا و رسولش و مؤمنین خیانت كرده، ابو بصیر گوید: بحضرت عرض كردم: مقصود شما از مؤمنین چیست؟ فرمود: از زمان امیرالمؤمنین علیه السلام تا آخر آنان.

4) ابو جمیله گوید: شنیدم حضرت صادق علیه السلام مى فرمود: هر كه دنبال حاجت برادر (دینى) خود رود سپس نسبت به او خیر اندیشى نكند مانند كسى است كه بخدا و رسولش خیانت كرده، و خدا خصم او است.

5) حضرت صادق علیه السلام فرمود: هر كه از برادر (دینى) خود مشورت كند، و او رأى خالص و بى غرضانه باو ندهد، خداى عزوجل رأى (یعنى عقل و تدبیر) او را بگیرد.

6) سماعة گوید: شنیدم حضرت صادق علیه السلام مى فرمود: هر مؤمنى كه با برادر مؤمنش دنبال حاجتى از او برود و براى او مصلحت اندیشى نكند بخدا و رسولش خیانت كرده.

باب خلف وعده

1)هشام بن سالم گوید: از حضرت صادق علیه السلام شنیدم كه مى فرمود: وعده مؤمن به برادر (دین) خود نذرى است كه كفاره ندارد، پس هر كه بآ وفا نكند بمخالفت وعده با خدا برخاسته و خود را در غضب او

ص: 30

انداخته، این است گفتار خدایتعالى كه (فرماید:): «اى كسانیكه ایمان آورده اید چرا گوئید آنچه را نكنید چه دشمنى گرانى است نزد خدا كه بگوئید آنچه را نكنید» (سوره صف آیه 2 3).

2) حضرت صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرموده: هر كه بخدا و روز جزا ایمان دارد باید بوعده كه میدهد وفا كند.

باب كسیكه در بروى برادر مؤمن خود ببندد

1) مفضل بن عمر گوید: حضرت صادق علیه السلام فرمود: هر مؤمنى كه میانه او و مؤمن دیگر حاجتى باشد خداى عزوجل میان او و بهشت هفتاد هزار دیوار بلند بكشد كه بین هر دو دیوار هزار سال راه مسافت باشد.

2) محمد بن سنان گوید: نزد حضرت رضا علیه السلام بودم پس بمن فرمود: اى محمد بدرستیكه در زمان بنى اسرائیل چهار نفر مؤمن بودند، پس (روزى) یكى از آنان نزد آن سه نفر دیگر كه در منزل یكى از آنان براى صحبتى گرد آمده بودند رفت و در زد، غلام بیرون آمد و باو گفت: آقایت كجاست؟ گفت: در خانه نیست، آنمرد بر گشت و غلام نیز نزد آقایش رفت، آقایش از او پرسید: آنكه در زد كه بود گفت: فلانكسى بود و من باو گفتم: كه شما در خانه نیستند؟ آنمرد ساكت شد و اعتنائى نكرد و غلام خود را در اینباره سرزنش نكرد و هیچكدام یك از آن سه نفر از این پیش آمد اندوهى بخود راه ندادند و شروع بدنباله سخن خود كردند؟ همینكه فرداى آنروز شد آنمرد مؤمن بامداد بنزد آن سه نفر رفت و بآنها برخورد كرد كه هر سه از خانه بیرون آمده بودند و مى خواستند بكشتزارى (یا باغى) كه از یكى از آنان بود بروند، پس به آنان سلام كرد و گفت: من هم با شما هستم (و بهمراه شما بیایم؟) گفتند:

آرى و از او نسبت به پیش آمد دیروز عذر خواهى نكردند و او مردى مستمند و ناتوان بود، پس (براه افتادند) و همین طور كه در قسمتى از راه میرفتند ناگاه قطعه ابرى بالاى سر آنها آمد و بر آنها سایه انداخت، آنان گمان كردند كه باران است، پس شتافتند (كه باران نخورند ولى) چون ابر بالاى سرشان قرار گرفت یكمنادى از میان آن ابر فریاد زد: اى آتش، اینان را (در كام خود) بگیر و من جبرئیل فرستاده خدایم، بناگاه آتشى از دل آن ابر بیرون آمد و آن سه نفر را در خود فرو برد، و آنمرد مؤمن تنها و هراسناك بماند و از آنچه بر سر آنها آمده بود در شگفت بود و نمیدانست سبب چیست؟ پس به شهر برگشت و حضرت یوشع بن نون (وصى حضرت موسى) علیه السلام را دیدار كردن و جریان را با آنچه دیده و شنیده بود باو گفت: یوشع بن نون فرمود: آیا نمى دانى كه خداوند بر آنها خشم كرد پس از آنكه از آنان خشنود و راضى بود، و این پیش آمد براى آن كارى بود كه با تو كردند عرض كرد: مگر آنها با من چه كردند؟ یوشع جریان را گفت،

ص: 31

آنمرد گفت: من آنها را حلال كردم و از آنها گذشتم؟ فرمود: اگر این (گذشت تو) پیش از آمدن عذاب بود به آنها سود میداد ولى اكنون براى آنان سودى ندارد، و شاید پس از این به آنها سود بخشند.

3) ابو حمزه گوید: بحضرت باقر عرضركردم: قربانت، چه فرمائى درباره مسلمانیكه براى دیدار یا براى حاجتى نزد مسلمانى برود و او در خانه باشد و اجازه ورود بخواهد، و او اجازه ندهد و از خانه هم بیرون نیاید؟ فرمود: اى اباحمزه هر مسلمانى كه براى دیدار یا خواستن حاجتى نزد مسلمانى برود و او در خانه باشد اجازه ورود بخواهد و او بیرون نیاید پیوسته در لعنت خدا باشد تا همدیگر را دیدار كنند، عرض كردم: قربانت در لعنت خدا است تا همدیگر را دیدار كنند؟ فرمود: آرى اى ابا حمزه.

باب كسیكه برادر دینیش از او كمك بخواهد و او كمكش ندهد

1) حضرت باقر علیه السلام فرمود: كسیكه در كمك كردن به برادر مسلمانش بخل ورزد و از اقدام در انجام حاجتش دریغ كند گرفتار بكمل كسى شود كه در آن كمك گناهكار (خدا) شود و مزدى هم نبرد.

2) حضرت صادق علیه السلام فرمود: هر مردى از شیعیان ما كه نزد مردى از برادرانش برود و درباره حاجتى از او كمك بخواهد و او با اینكه قدرت بر آن دارد كمكش نكند خداوند او را گرفتار كند كه حاجت دیگرى از دشمنان ما را بر آورد و بدان واسطه خداوند در روز قیامت او را عذاب كند.

3) حضرت صادق علیه السلام فرمود: كسى كمك به برادر مسلمان خود و كوشش در آن و همدردى و همكارى با او را وانگذارد جز اینكه گرفتار بكمك كس گردد كه در آن گناهكار شود و اجراى نبرد.

4) على بن جعفر از برادرش حضرت موسى بن جعفر علیه السلام حدیث كند و گوید: شنیدم كه مى فرمود: هر كه مردى از برادران (ایمانیش) باو رو كند و درپاراى از گرفتاریهایش باو پناه آورد و او پناهش ندهد با اینكه قدرت بر آن دارد، بتحقیق پیوند خود را از خداى عزوجل بریده است.

باب كسیكه مؤمنى را از چیز خود یادیگرى منع كند.

1)حضرت صادق علیه السلام فرمود: هر مؤمنى كه مؤمن دیگرى را از چیز خود یا دیگرى كه قدرت بر آن دارد منع كند و آن مؤمن نیز نیازمند آن چیز است، روز قیامت خداوند او را با روى سیاه و چشم كبود و

ص: 32

دستهاى بسته بگردن، روى پا نگهدارد پس گفته شود: این است آن خیانتكارى كه بخدا و رسولش خیانت كرده، سپس فرمان دهند كه او را بدوزخ برند.

2) یونس بن ظبیان گوید: كه حضرت صادق علیه السلام فرمود: اى یونس هر كه حق مؤمنى را حبس كند خداى عزوجل در روز قیامت پانصد سال او را روى دو پا نگهدارد تا عرقش یا خونش (تردید از راوى حدیث است) جارى شود، و منادى از جانب خداوند ندا كند: این است آن ستمكاریكه حق خدا را از او حبس كرده، حضرت فرموده: پس چهل روز سرزنش شود، سپس فرمان شود او را بدوزخ برند.

3) مفضل بن عمر گوید: حضرت صادق علیه السلام فرمود: هر كه خانه داشته باشد و مؤمنى بنشستن در آن نیازمند است و از جلوگیرى كند (یا دریغ كند) خداى عزوجل (بفرشتگانش) خطاب كند كه: اى فرشتگان من بنده مؤمن ببنده دیگرم از نشستن در خانه دنیا بخل ورزید، بعزت و جلال خودم سوگند او هرگز ساكن بهشت من نگردد.

4) على بن جعفر گوید از حضرت موسى بن جعفر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) شنیدم فرمود: هر كه برادر مؤمنش در حاجتى نزد او آید همانا آن رحمتى است از جانب خداى عزوجل كه بسوى او روانه كرده است پس اگر آنرا بپذیرد (این پذیرش) او را بولایت و دوستى ما رسانده است، و آن بولایت خداى عزوجل پیوند است، و اگر از حاجتش باز گرداند، و با اینكه قدرت بر بر آوردن آن حاج دارد آنرا بر نیاورد خداوند مار آتشینى بر او مسلط و چیره كند كه تا روز قیامت در قبرش او را نیش زند، خواه آمرزیده باشد و خواه در عذاب باشد، و اگر (در اینصورت بدروغ معذرت خواهى كند) آن مؤمن حاجت مند نیز عذرش را بپذیرد حالش بدتر است. (یعنى حال آن مؤمن حاجتمند چون دروغگوئى را تصدیق كرده و نهى از منكر ننموده، یا حال آن شخص رد كننده و عذر تراش زیرا ادعاى دروغكرده).

گوید: و شنیدم از آنحضرت كه میفرمود: هر كه یكى از برادران (دینیش) آهنگ او كند كه باو پناهنده شود درباره برخى از گرفتاریهایش و او پناهش ندهد با اینكه توانائى بر آن دارد، ولایت و دوستى خدا را از خود بریده است.

باب كسیكه مؤمنیرا بترساند

1) حضرت صادق علیه السلام فرمود: رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده است: هر كه بمؤمنى نگاه كند نگاهى كه او را بآن بترساند، خداى عزوجل در روزیكه سایه (رحمت و پناهگاهى) جز سایه (رحمت) او نیست او را بترساند.

2) و نیز آنحضرت علیه السلام فرمود: كسیكه مؤمنى را از سلطانى بترساند باینكه از جانب آن سلطان بدى باو میرسد و نرسد او در آتش است، و اگر بترساند او را باینكه از سلطانى باو بدى میرسد و برسد با فرعون و پیروان فرعون در آتش است.

ص: 33

3) و نیز فرمود: هر كه به نیم كلمه بر ضرر مؤمنى اقدام كند روز قیامت خداى عزوجل را دیدار كند و میان دو چشمش نوشته شده: نا امید است از رحمت من.

باب سخن پینی

1) حضرت صادق علیه السلام فرمود: رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) (باصحاب) فرمود: آیا شما را ببدترینتان آگاه نكنم؟ عرض كردند: چرا یارسول الله، فرمود: آنان كه بسخن چینى روند، و میانه دوستان جدائى افكنند، و براى مردمان پاك دامن عیب جوئى كنند.

2) حضرت باقر علیه السلام فرمود: بهشت بر دروغپردازان (یا كار آگاهان كه) سخن چینى كنند حرام است.

3) حضرت صادق علیه السلام فرمود: امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: بدترین شما آنكسانى هستند كه سخن چینى كنند، و میان دوستان جدائى افكنند، و براى پاك دامنان عیب جویند.

باب فاش کردن اسرار مذهب

1) محمد بن عجلان گوید: شنیدم از حضرت صادق علیه السلام مى فرمود: همانا خداى عزوجل سرزنش كرده است بواسطه فاش كردن اسرار، مردمانى را در گفتارش كه فرماید: «و هرگاه برسد ایشان را امرى درباره امنیت یا ناامنى آنرا فاش كنند» (سوره نساء آیه 83) (سپس فرمود:) بپرهیزید از فاش كردن (اسرار).

شرح _ مجلسى (رحمه الله) پس از نقل كلام بیضاوى در تفسیر آیه شریفه فرماید: و بهر حال آیه دلالت دارد بر مذمت فاش كردن آنچه در افشاى آن مفسده است، و غرض حضرت بر حذر داشتن از فاش كردن اسرار ائمه علیهم السلام نزد مخالفین است، زیرا بسبب مفسده و ضرر بر ائمه و مؤمنین گردد، و ممكن است فاش كردن پاره اى از مسائل غامضه (و مشكلات) علوم را كه پایه خرد و فهم عامه مردم بدان نرسد نیز شامل گردد چنانچه در باب كتمان گذشت.

2) حضرت صادق علیه السلام فرمود: هر كه حدیث ما را بر ضرر ما فاش كند مانند كسى است كه دانسته حق ما را انكار كند.

و بمعل بن خنیس فرمود: فاش كننده حدیث ما چون انكار كننده آن است.

3) ابن ابى یعفور گوید: حضرت صادق علیه السلام فرمود: هر كه بر ضرر ما حدیث ما را فاش كند خداوند ایمان او را ببرد.

4) حضرت صادق علیه السلام فرمود: آنكه حدیث ما را فاش كند ما را بخطا نكشته است بلكه از روى عمد كشته است.

ص: 34

توضیح _ گویا مقصود حضرت اینستكه چون افشاء حدیث ائمه اطهار و ترك تقیه، گاهى منجر بكشتن آنها میشده در اینصورت راویان باعث بر قتل آنها میشدند و دانسته آنها را بكشتن میدادند.

5) محمد بن مسلم گوید: شنیدم حضرت باقر علیه السلام مى فرمود: بنده خدا روز قیامت محشور شود و (با اینكه در دنیا) دستش بخونى آلوده نشده (وخوى نریخته) باندازه یك حجامت یا بیشتر خون باو بدهند و بگویند: این سهم تو است از خون فلانكس؟ عرض میكند: پروردگارا تو خود میدانیكه همانا جان مرا گرفتى (و در آنحال) من خون كسى را نریخته بودم (و هیچ خونى بگردنم نبود؟) خداوند فرماید: آرى تو از فلانى روایتى چنین و چنان شنیدى و بضرر او بازگو كردى، پس زبان بزبان بفلان جبار (و ستمكار) رسید و بدان روایت او را كشت، و این بهره تو از خون اوست.

6) اسحاق بن عمار گوید: حضرت صادق علیه السلام این آیه را تلاوت فرمود: «این بدان بود كه كفر میورزیدند بآیات پروردگار و میكشتند پیامبران را بنا حق، این بدان شد كه نافرمانى كردند و بودند تجاوز كنندگان» (سوره بقره آیه 61) و فرمود: بخدا سوگند آنانرا بدستهاى خود نكشتند و بشمشیرهاى خود نزدند بلكه حدیثهاى آنان را شنیدند پس آنها را فاش كردند، و آنان را بدان سبب گرفتند و كشته شدند پس هم كشتن شد و هم نافرمانى و هم تجاوز.

توضیح _ مقصود حضرت تفسیر آیه شریفه است كه خداوند نسبت كشتن و نافرمانى و تجاوز بآنان داده است و اینكه همان فاش كردن حدیثهاى آنان باعث این سه گناه براى آنها شد.

7) ابوبصیر گوید: حضرت صادق علیه السلام در (تفسیر) گفتار خداى عزوجل: «و میكشتند پیامبران را بناحق» (سوره آل عمران آیه 112) فرمود: هر آینه بخدا سوگند كه آنها را با شمشیرهایشان نكشتند،

ولى سر آنها فاش كردند و شهرت دادند پس كشته شدند.

8) حضرت صادق علیه السلام فرمود: هر كه چیزى از كارهاى ما را فاش كند او همانند كسى است كه ما را بعمد كشته است و بخطا نكشته.

9) نصر بن صاعد از پدرش حدیث كند كه گفت: شنیدم از امام صادق علیه السلام مى فرمود: فاش كننده سر، شاك (و سست عقیده) است، و گوینده آن پیش نا اهلان كافر است، و هر كه به ریسمان محكم چنگ زند رستگار است، من عرضكردم: (آن ریسمان محكم) چیست؟ فرمود: تسلیم (و سر فرود آوردن در مقابل فرمان امام) است.

10) ابو خالد كابلى از حضرت صادق علیه السلام حدیث كند كه فرمود: خداى عزوجل دین را دو دولت قرار داده دولت آدم و آن دولت خدا است و دولت ابلیس، هنگامیكه خداوند خداوند اراده فرماید كه آشكارا پرستش شود دولت آدم بر سر كار باشد، و همینكه اراده فرماید كه در پنهانى پرستش شود دولت ابلیس بر سر كار آید، و آنكس كه فاش كند چیزى كه خداوند خواسته است پنهان باشد، او از دین بیرون رفته (و خارج شده) است.

ص: 35

11) حضرت صادق علیه السلام فرمود: هر كه روز خود را با افشاء راز ما بگشاید، خداوند حرارت آهن و تنگناى زندانها را بر او مسلط گرداند.

باب كسیكه بخاطر فرمان بردارى بندگان نافرمانى خدا كند

1) از حضرت صادق علیه السلام حدیث شده كه رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: هر كس خوشنودى مردم را بخشم خدا جوید، خداوند ستایش كننده او را نكوهش كننده اش قرار دهد.

2) از حضرت باقر علیه السلام حدیث شده است كه رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: هر كس خوشنودى مردم را بچیزى بجوید كه خدا را در آنچیز بخشم آورد، ستاینده او از مردم نكوهشش كند، و هر كه فرمانبرداى خدا را بخشم مردم مقدم دارد خداوند دشمنى كردن هر دشمنى را از او كفایت كند و رشك بردن حسودى و ستم هر ستمكارى را از او باز دارد، و خداى عزوجل یاور و پشتیبان او شود.

3) حضرت صادق علیه السلام فرمود: مردى بحسین علیه السلام نوشت: مرا با دو حرف پند بده؟ آنحضرت در جواب نوشت: هر كه امرى را با نافرمانى خدا بجوید آنچه امید دارد زودتر از دستش برود، و از آنچه مى گریزد زودتر بسرش آید.

4) حضرت باقر علیه السلام فرمود: دین ندارد آنكس كه فرمانبردارى كسى را كه نافرمانى خدا كند دین خود قرار دهد، و دین ندارد كسیكه افتراء باطلى را بر خدا دین خود كند، و دین ندارد كسیكه انكار یكى از آیات خدا را دین خود كند.

شرح _ یعنى فرمانبردارى معصیت كار و افتراء باطل و انكار آیات خدا را عبادت خود قرار دهد و آن را دین خود داند مانند كسانیكه احكام خدا را منكر شوند یا بباطل توجیه كنند و همان را دین خدا خوانند فیض كاشانى (رحمه الله) براى قسمت اول حدیث مثال زده است بآنكه پیروى از خلفاء ناحق كردند، و براى قسمت دوم مثل زده است بآنكه مدعى هستند كه خداوند خلافت را باختیار مردم نهاد و مردم میتوانند براى خود خلیفه انتخاب كنند در صورتیكه این افتراء باطلى است بر خداوند: و خداوند اجازه انتخاب خلیفه را بمردم نداده، و براى قسمت سوم مثال زده بآنكه آیاتى كه درباره امیرالمؤمنین علیه السلام نازل شده بود منكر شده و آنرا دین خود میدانستند، سپس گوید: آنچه گفتیم مثالهائى بود براى توضیح حدیث و گرنه حدیث عمومیت دارد و شامل شود هر كس را كه چنین باشد.

5) حضرت صادق علیه السلام از جابر بن عبدالله انصارى حدیث كند كه رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: هر كه سلطانى را بوسیله خشم خداوند خوشنود سازد از دین خدا بیرون رود.

ص: 36

باب عقوبتهای سریع گناهان

1) حضرت باقر علیه السلام فرمود: رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده: پنج چیز است كه اگر بآنها برخورد كردید از آنها بخدا پناه برید: هرگز در مردمى زنا پیدا نشود كه آن را آشكارا كنند جز اینكه در ایشان طاعون و دردهائیكه در گذشتگان آنها سابقه نداشته پدیدار گردد، و از پیمانه و ترازو كم نگذارند جز اینكه بقحطى و سختى مخارج زندگى و ستم سلطان گرفتار شوند، و از دادن زكوة منع نكنند جز اینكه آمدن باران آسمان بر آنها ممنوع گردد و اگر بخاطر چهار پایان نبود هیچ باران بر آنها نبارد، و پیمان خدا و رسولش را نشكنند جز اینكه خداوند دشمنانشان را بر ایشان چیره كند و برخى اموالشان را بگیرد، و بغیر آنچه خداى عزوجل نازل كرده حكم نكنند جز اینكه خداوند كشمكش و ستیزه میان آنها قرار دهد.

2) و نیز حضرت باقر علیه السلام فرمود: كه در كتاب رسولخدا یافتیم (نوشته بود): هر گاه پس از من زنا پدیدار شود مرگ ناگهانى فراوان گردد، و هرگاه از پیمانه و ترازو كم شود، خداوند آنان را بقحطى و كمى (خوار و بار و سایر وسائل زندگى) مأخوذ دارد، و هرگاه از دادن زكاة دریغ كنند، زمین بركات خود را از زراعت و میوه ها و معادن همه آنها (از آنان) دریغ كند، و هرگاه در احكام بنا حق حكم كنند همكارى در ستم و عدوان كنند (و بستم همدیگر دچار شوند) و چون پیمان شكنى كنند خداوند دشمنشان را بر آنان مسلط كند، و چون قطع رحم كنند خداوند اموال (و ثروتها) را در دست اشرار قرار دهد، و چون امر بمعروف و نهى از منكر نكنند و پیروى از نیكان اهل بین من ننمایند خداوند اشرار آنان را بر ایشان مسلط گرداند، پس نیكان آنها دعا كنند و مستجاب نشود.

باب همنشینی با گناهکاران

1) حضرت صادق علیه السلام فرمود: براى مؤمن سزاوار نیست كه در مجلسى بنشیند كه خداوند در آن مجلس نافرمانى شود و آن مؤمن قدرت بر بهمزدن آن مجلس نداشته باشد.

2)جعفرى گوید: شنیدم حضرت ابوالحسن علیه السلام بمن فرمود: چرا مینگرم كه تو نزد عبدالرحمن بن یعقوب هستى، (جعفرى) عرض كرد: او دائى من است؟ حضرت فرمود: او درباره خدا سخن ناهموارى گوید؟ خدا را (بصورت اجسام و اوصاف آن) وصف كند؟ پس یا با او همنشین شو و ما را واگذار یا با ما بنشین و او را ترك كن عرضكردم: او هر چه مى خواهد بگوید بمن چه زیانى دارد وقتیكه من نگویم آنچه را كه او گوید؟ ابوالحسن علیه السلام فرمود: آیا نمى ترسى از اینكه به او عذابى نازل گردد و هر دوى شما را فرا گیرد؟ آیا ندانى (داستان) آنكس را كه خود از یاران موسى علیه السلام بود و پدرش از یاران فرعون، پس

ص: 37

هنگامیكه لشكر فرعون (در كنار دریا) بموسى (و یارانش) رسید، (آن پسر) از موسى جدا شد كه پدرش را پند دهد و بموسى (و یارانش) ملحق سازد، و پدرش براه خود (در لشكر فرعون) میرفت و این جوان با او (درباره مذهبش) ستیزه میكرد، تا اینكه هر دو بكنارى از دریا رسیدند و (همینكه لشكر فرعون غرق شدند) آندو نیز باهم غرق شدند، خبر بموسى علیه السلام رسید، فرمود: او در رحمت خدا است ولى چون عذاب نازل گردد از آنكه نزدیك گنهكار است دفاعى نشود.

شرح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: جعفرى (راوى حدیث) همان ابوهاشم داود بن قاسم جعفرى است و او از بزرگان اصحاب ما است، و گویند: كه او حضرت رضا علیه السلام را تا آخرین امامان درك كرده، و حضرت ابوالحسن علیه السلام (درحدیث) محتمل است حضرت رضا یا حضرت هادى علیه السلام باشند، و ممكن است مقصود از جعفرى در اینجا سلیمان بن جعفر باشد چنانچه در كتاب مجالس مفید (رحمه الله) بدان تصریح شده است.

3) حضرت صادق علیه السلام فرمود: با اهل بدعت رفاقت و هم نشینى نكنید تا نزد مردم چون یكى از آنها محسوب شوید، رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: انسان بر كیش دوست و رفیق خود است.

4) حضرت صادق علیه السلام حدیث شده است كه فرمود: رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده است: هرگاه پس از من اهل ریب و بدعت را دیدید بیزارى خود را از آنها آشكار كنید، و بسیار بآنها دشنام دهید، و درباره آنه بد گوئید، و آنها را با برهان و دلیل خفه كنید كه (نتوانند در دل مردم القاء شبهه كنند و) نتوانند بفساد در اسلام طمع كنند، و در نتیجه مردم از آنها دورى كنند و بدعتهاى آنها را یاد نگیرند، و خداوند در برابر این كار براى شما حسنات بنویسد و درجات بنویسد و درجات شما را در آخرت بالا برد. (پس توجه نما تو ای مخاطب ارجمند که لعن و طعن ما بر غاصبین و ستمکاران که آسیای اسلام را از مدار خود خارج نموده و در دین بدعت های ظاهری و باطنی عظیم ایجاد نموده و به نام دین جنایت های عظیم صورت داده و فتنه های عظیم به پا کرده و خون های عظیم به ناحق از انسان های بی گناه بر زمین ریخته و به نوامیس خلایق تجاوز نموده و... ؛ همگی اجرای دستور و فرامین رسول خدا حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و عجل فرجهم است تا کفر و نفاق تقدیس نشود و دوستی آن ها سبب اسباب ورود به دوزخ نگردد والسلام).

5) حضرت صادق علیه السلام فرماید: براى مسلمان سزاوار نیست كه با فاجر (هرزه، تباهكار، نافرمان) و نه با احمق و نه با دروغگو رفاقت كند.

6)حضرت صادق علیه السلام فرمود: هرگاه امیرالمؤمنان علیه السلام بمنبر بلا میرفت میفرمود: براى مسلمان سزاوار است كه از رفاقت با سه كس اجتناب كند: بى باك (در گفتار و كردار و هرزه)، و احمق، و دروغگو، اما شخص بى باك و هرزه، كار خو را براى تو زینت دهد، و دوست دارد كه تو هم مانند او باشى، و در كار دین و آخرتت تو را یارى نكند، و رفاقت با او جفا و سخت دلى آرد، و رفت و آمدش براى تو ننگ و عار

ص: 38

است، و اما احمق پس او بخیر و خوبى تو دستور ندهد، و در دفع شر از تو امیدى باو نیست! اگر چه خود را بتعصب و رنج اندازد، و چه بسا بخواهد كه بتو سودى برساند (ولى بواسطه حماقتش) بتو زیان رساند پس مرگ او بهتر از زندگیش باشد، و خموشیش به از سخن گفتن است، و دورى اش به از نزدیكى است، و اما دروغگو هیچ گاه زندگى بهمراهى او برتر گواراتر نیست گفته تو را نزد دیگران برد، و حدیث دیگران را نزد تو آرد، و هر گاه داستانى را بآخر رساند داستان دیگرى بدنبالش افزاید تا آنجا كه بسا رسالت گوید ولى باور نكنند، و میان مردم دشمنى اندازد، و در سینه مردمان كینه ها برویاند، پس از خدا بترسید و خود با بپائید (كه با چه كسى رفاقت مى كنید و طرح دوستى مى افكنید).

7) از حضرت صادق علیه السلام از پدرش حدیث شده كه فرمود: پدرم على بن الحسین (علیهم السلام) بمن فرمود: پنجكسى را در نظر داشته باش و با آنها همراه وهم صحبت و رفیق راه مشو، من گفتم پدر جان آنها چه كسانند؟ فرمود: بپرهیز از همراهى و رفاقت با دروغگو زیرا او بمنزله سرابى است كه دور را بتو نزدیك و نزدیك را بتو دور سازد، (و بواسطه حماقتش) بتو زیان رساند، و بپرهیز از رفاقت با قاطع رحم زیرا او میخواهد بتو سود رساند (و بواسطه حماقتش) بتو زیان رساند، و بپرهیز از رفاقت با قاطع رحم زیرا من یافتم او را كه در سه جاى قرآن باو لعن شده است: خداى عزوجل فرموده است: «پس آیا امید دارید كه هرگاه بسرپرستى گمارده شدید آنكه تبهكارى كنید در زمین و قطع رحم كنید، آنانند كه خداوند لعنتشان كرده پس كرشان ساخت و چشم هاى آنها را كور كرد» (سوره محمد آیه 23) و نیزفرموده است: «آنانكه مى شكنند پیمان خدا را پس از بستنش و میبرند آنچه خداوند دستور داده كه پیوند باشد، و تبهكارى كنند در زمین آنان را است لعنت و براى ایشان است بدى آن سراى» (سوره رعد آیه 24) و در سوره بقره (آیه 27) فرموده است: «آنانكه پیمان خدا را پس از بستنش بشكنند و ببرند آنچه را خداوند دستور پیوندش داده و فساد كنند در زمین همانا آنند زیان كاران».

8) شعیب عقر قوفى گوید: پرسیدم از حضرت صادق علیه السلام از گفتار خداى عزوجل (كه فرماید): «و بتحقیق فرو آورده است بر شما در كتاب كه اگر شنیدید بآیات خدا كفر ورزى مى شود یا استهزاء مى شود بدانها....» تا آخر آیه (كه فرماید: با ایشان ننشینید، سوره نساء آیه 140).

حضرت فرمود: مقصود از این گفتار این است كه هرگاه شنیدید كه مردى حق را كنار میكند و دروغ مى پندارد، و درباره امامان علیهم السلام بد مى گوید از نزد او برخیز و هم نشین با و مشو، هر كه خواهد باشد.

9) حضرت صادق علیه السلام فرمود: هر كه ایمان بخدا و روز قیامت دارد در مجلسى كه امامى را مذمت كنند یا مؤمنى را عیب كنند ننشیند.

10) و نیز فرمود: كه امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده: هر كه ایمان بخدا و روز جزا دارد در مكان تهمت و شك نایستد.

ص: 39

11) عبد الاعلى گوید: شنیدم از حضرت صادق علیه السلام كه مى فرمود: هر كسى بخدا و روز جزا ایمان دارد نباید در مجلسى بنشیند كه امامى را در آن عیب كنند یا مؤمنى را مذمت نماید.

12) و نیز آنحضرت علیه السلام فرمود: سه مجلس است كه خداوند آنها را دشمن دارد، و عذاب خود را بر اهل آن بفرستد، پس با آنان ننشینید و مجالست نكنید، یكى آن مجلسى كه در آن كسى باشد كه در فتواى خود دروغ گوید، و دیگر مجلسى كه ذكر دشمنان ما در آن تازه و نو، ولى ذكر ما در آن كهنه باشد، و دیگر مجلسى كه در آن كسى استكه از پیروى ما(مردم را) با میدارد و تو میدانى (كه او چنین كسى است، عبدالاعلى گوید): سپس حضرت صادق علیه السلام سه آیه از كتاب خدا خوان كه گویا در دهانش بود یا گفت: گویا در مشقش بود (اول این آیه بود سوره انعام آیه 108:) «دشنام ندهید آنان را كه جز خدا میخوانند تا (آنها نیز) دشنام دهند خدا را ستمگرانه بنادانى» (دوم آیه 86 از همان سوره) «و هرگاه بنى آنان را كه فرو روند در آیتهاى ما پس رو گردان از ایشان تا فرو روند در داستانى دیگر» (سوم آیه 116 از سوره نحل) «و نگوئید بدانچه میستاید زبانهاى شما بدروغ این حلال است و این حرام است تا بدروغ بر خدا افتراء بندید».

13) و نیز آنحضرت (علیه السلام) فرمود: هرگاه بناصبى ها و همنشینى آنها گرفتار شدید پس مانند كسى باش كه روى سنگ سرخ شده نشسته باشى تا برخیزى، زیرا خداوند آنها را دشمن دارد و لعنت كند پس هرگاه دیدى كه درباره امام از امامان بد گویند وقتى زیرا غضب خداوند در چنین وقتى بر ایشان نازل گردد.

14) و نیز آنحضرت (علیه السلام) فرمود: هر كه نزد دشنام گویى به اولیاى خدا بنشیند خداى تعالى را نافرمانى كرده است.

15) حضرت باقر (علیه السلام) فرمود: هر كه بنشیند در مجلسى كه در آن به امامى از امامان دشنام گویند و مى تواند برخیزد و نكند خداوند ذلت را در دنیا بر او بپوشاند و در آخرت او را عذاب كند، و آن چیز نیكى كه بدادن آن بر او منت نهاده (یعنى) معرفت ما را از او بگیرد.

16) یمان بن عبید الله گوید: یحیى پسرام طویل را دیدم كه در كناسه (میدان بزرگ كوفه) ایستاده و با بلندترین آوازش فریاد مى زد و مى گفت: اى گروه دوستان خدا ما بیزاریم از آنچه شما مى شنوید، هر كه على (علیه السلام) را سب كند لعنت خدا بر او باد، ما بیزاریم از آل مروان و آنچه بجز از خدا مى پرستند، پس صدایش را كوتاه مى كرد و (آهسته تر) مى گفت: هر كس اولیاء خدا را سب كرد با او نشینید، و هر كه شك دارد در آنچه ما بدان هستیم با او محاكمه نكنید، و هر كه از برادرانتان نیازمند بخواهش و گدائى از شما شد به او خیانت كرده اید (یعنى پیش از این كه خواهش كند به او عطا كند كه نیاز به سؤال پیدا نكند) سپس مى خواند (این آیه شریفه را) «همانا ما آماده كرده ایم براى ستمكاران آتشى كه فرا گرفته است بدیشان سرا پرده آن و اگر فریاد كنند فریاد رسى شود به آبى چون آهن گداخته، بریان كند چهره ها را، كه زشت نوشابه ایست و چه زشت آسایشگاهى» (سوره كهف آیه 29).

ص: 40

شرح _ یحیى بن ام الطویل مطعمى از اصحاب حضرت زین العابدین (علیه السلام) است، و فضل بن شاذان گفته است: در اول كار على بن الحسین (علیه السلام) بجز پنج نفر نبودند كه از جمله آنها یحیى بن ام الطویل بود، و از حضرت صادق علیه السلام روایت كرده كه فرمود: پس از شهادت حسین علیه السلام مردم برگشتند جز سه نفر: ابو خالد كابلى، و یحیى بن ام الطویل، و جبیر بن مطعم، سپس مردم (كم كم) آمدند و پیوستند و فراوان شدند. و از حضرت باقر علیه السلام رواست شده كه حجاج یحیى را خواست و گفت به ابى تراب لعنت كن و دستور داد كه دست و پایش را قطع كنند و او را كشت.

باب کفر

1) داود بن كثیر رقى گوید: بحضرت صادق عرض كردم: سنتهاى رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) چون فرائض خداوند عزوجل مى باشد؟ فرمود: بدرستیكه خداى عزوجل فرائضى را فرض فرموده كه بر بندگان لازم گشته، پس هر كه فریضه اى از آنچه لازم شده ترك كند و بان عمل نكند و منكر آن شود كافر است و (رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بكارهائى فرمان داده كه همه آنها خوب است، پس كسیكه برخى از آنچه خداى عزوجل بندگانش را بآن فرمان داده از طاعتش ترك كند كافر نیست ولى ترك فضیلت كرده و از خیر كم بهره است.

شرح _ فیض علیه الرحمة گوید: مقصود حضرت اینست كه همه این دستورات (اعم از فرائض خدا و سنتهاى رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بفرمان خدا است كه از زبان پیغمبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) رسیده (و از این جهت فرقى میانه آنها نیست منتهى) بعضى از آنها فرائض لازمه است كه ترك آنها با انكار موجب كفراست، و بعضى فضیلت است كه ترك آن (موجب كفر نیست ولى) موجب كمى خیر است.

2) زراره گوید: حضرت باقر علیه السلام فرمود: بخدا سوگند كفر جلوتر از شرك و پلیدتر و بزرگتر از آن است گوید: سپس كفر ابلیس را یاد آور شد هنگامیكه خداوند باو فرمود: بآدم سجده كن، و او از سجده كردن سرباز زد، پس كفر بزرگتر از شرك است، پس هر كه دیگرى را بر خداى عزوجل برگزیند و از فرمانبردارى او سرباز زند و بر ارتكاب گناهان كبیره ایستادگى كند او كفر است، و هر كه دین و كیشى غیر از دین مؤمنین برپا دارد مشرك است.

شرح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: آنچه از این اخبار براى من آشكار شود اینستكه مقصود بیان كفر آن كسى استكه منكر امامت امیرالمؤمنین علیه السلام شده و بر او پیشى گرفته و با او جنگیده است، و غرض اینست كه اینها پلیدتر از مشركین هستند، و از این روایات ظاهر گردد كه كفر عبارت است از ترك اطاعت خداوند از روى عناد و تكبر ورزى، و شرك آنستكه براى خداوند در میان خلق یا در عبادت یا اطاعت شریكى بسازد چه اینكار از روى عناد باشد یا از روى نادانى و گمراهى، پس آنحضرت بیان فرمود: كه ترك اطاعت خداوند

ص: 41

دانسته و از روى علم باعناد و تكبر پلیدتر و جلوتر از شرك است زیرا اولین گناهى كه از روى عناد سر زد گناه ابلیس بود زیرا او شرك نورزید بلكه ترك سجده و اطاعت حق نمود از روى عناد و تكبر.

3) زراره گوید: نزد حضرت باقر علیه السلام از سالم بن أبى حفصه پیروانش ذكرى بمیان آمد پس (زراره یا دیگرى) گفت: اینان منكرند كه هر كه با على علیه السلام جنگیده مشرك است؟ حضرت باقر علیه السلام فرمود: پس (لابد) پندارند كه آنها كافرند، سپس بمن فرمود: كفر جلوتر از شرك است، پس متذكر كفر ابلیس شد در آنجا كه خداوند باو فرمود: سجده كن و او سرباز زد، و (مجدداً) فرمود: كفر جلوتر از شرك است، پس هر كه بر خدا دلیرى كند و از اطاعتش سرباز زند و بر ارتكاب گناهان كبیره ایستادگى كند پس او كافر است، یعنى استخفاف كرده (و سبك شمرده) و كافر است.

شرح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: سالم بن أبى حفصه از كسانى است كه امام سجاد و حضرت باقر و حضرت صادق علیه السلام روایت نقل كند و زیدى مذهب بوده و از سران آنها است، و حضرت صادق علیه السلام او را لعنت و تكذیب و تكفیر كرده است و در ذم او روایات زیادى رسیده.

و در جمله «یعنى مستخف كافر» كه در آخر حدیث است گوید: ظاهر این است كه گفته یكى از راویان حدیث است، و گفته شده: كه شاید كلام امام علیه السلام باشد و مقصود این باشد كه در صورتى بكفر تارك اطاعت حكم شود، كه استخفاف كند، یا مقصود این باشد كه آنكه همیشه ترك اطاعت كند ناچار باید استخفاف كننده هم باشد.

4) حمران بن اعین گوید: از حضرت صادق علیه السلام پرسیدم از گفتار خداى عزوجل (كه در سوره دهر آیه 3 فرماید:) «همانا براه رهبریش كردیم یا سپاسگذار باشد و یا ناسپاس» در پاسخ فرمود: یا بگیرد (و عمل كند) پس او (سپاسگزار و) شاكراست و یا وانهد (و عمل نكند) پس او (ناسپاس) و كافر است.

5) زراره گوید: از حضرت صادق علیه السلام پرسیدم از گفتار خداى عزوجل (در سوره مائده آیه 5 كه فرماید:) «و آنكه كفر ورزد بایمان همانا تباه شده است كردار او» فرمود: یعنى ترك كند كردارى را كه بدان اعتراف كرده است، و از آن جمله است ترك نماز بدون كسالت و بیمارى و نه از روى اشتغال بكارى.

شرح_ مجلسى (رحمه الله) گوید: بعضى گفته اند: «باء» آیه شریفه «و من یكفر بالایمان» بمعناى عوض است یعنى هر كه كفر ورزد بجاى ایمان، یا براى مصاحبت است یعنى بهمراه ایمان، پس بنابر اول یعنى كفر بعد از ایمان و بنا بر دوم یعنى در دل منكر شود و در ظاهر اقرار كند، سپس كلام بیضاوى و طبرسى را در تفسیر آن بیان كرده آنگاه گوید: مقصود امام (علیه السلام) از ترك كردار كه موجب كفر است یعنى ارتكاب هر كبیره یا آن كبیره اى كه انجام آن از نبودن یقین و استخفاف بدین خبر دهد، چنانچه از مثال زدن بترك نماز بدون عذر بر میآید.

6)موسى بن بكر گوید: از حضرت ابوالحسن (موسى بن جعفر) علیهماالسلام پرسیدم كفر و شرك كدامیك جلوترند؟ گوید: بمن فرمود: من از تو سابقه ستیزه و مخاصمه با مردم را نداشتم؟ عرض كردم: هشام بن

ص: 42

سالم بمن دستور داده كه این سؤال را از شما بكنم، فرمود: كفر جلوتر است و آن انكار است خداى عزوجل فرموده: «جز ابلیس كه سرپیچیده و بزرگى طلبید و بود از كفار» (سوره بقره آیه 35)

شرح _ مجلسى (رحمه الله) در آنجا كه امام علیه السلام فرماید: «ما عهدى بك تخاصم الناس» یعنى من نمیدانستم كه تو هم با مردم بحث كنى و در افتى، یا اینكه، پیش از این از آنان كه با مخالفین مخاصمه كنى نبودى و در اینگونه مسائل كه مورد مخاصمه میان متكلمین است وارد نمى شدى و این پرسش تو میرساند كه شروع كرده اى.

7) زراره گوید: بحضرت باقر علیه السلام عرض كردم: مؤمن بدوزخ میرود؟ فرمود: نه بخدا سوگند، عرض كردم: پس بدوزخ نرود جز كافر؟ فرمود: نه مگر آنكه خدا خواهد، و چون چند بار (اى حرف را) تكرار كردم بمن فرمود: اى زراره من میگویم: نه، و میگویم: مگر آنكه خدا خواهد، و تو میگوئى: نه، و نمیگوئى: مگر آنكه خدا خواهد؟.

(راوى گوید: هشام بن حكم و حماد براى من حدیث كردند: كه زراره گفت: من با خود گفتم: (این آقا) استادى است كه علم بحث و مناظره ندارد؟ گوید: (همینكه این مطلب در دل من خطور كرد) به من فرمود: اى زراره چه گویى درباره كسى كه براى تو به حكم اسلام اقرار كند (و گوید: هر چه تو گویى من به همان معتقدم) آیا او را مى كشى؟ (یا از او مى پذیرى؟ بنابراین كه «تقبله» باشد چنانچه در نسخه وافى است) چه گوئى درباره خدمت كاران و خانواده تان آیا ایشان را مى كشى؟ (زراره) گوید: عرض كردم به خدا سوگند منم كه علم بحث و مناظره ندارم.

شرح _ از روى هم رفته حدیث معلوم مى شود كه زراره خیال كرده است كه مردم به دو دسته اند یا مؤمن (و او شیعه عادل امامى است كه مرتكب نشود) و یا كافر (و او كسى است كه این گونه نباشد) و امام (علیه السلام) خواسته این نظریه را رد كند و واسطه اى در این میانه ثابت كند كه آنها مرتكبین گناهان كبیره از شیعه و مستضعفین از سنى ها و آنها كه حجت بر آنها تمام نگشته است از سایر فرق كه اینها واسطه میان مؤمن و كافرند و ممكن است به دوزخ روند و ممكن است به بهشت برده شوند، و زراره این گونه اشخاص را یا یكسره جزء كافر مى شمرده و یا برخى را جزء مؤمنین و برخى را جز كفار میدانسته و روى این جهت اسرار داشته و روا نمى دانسته كه مؤمن بدوزخ رود و غیز مؤمن ببهشت. تا بحدیكه در ذهنش خطور كرده كه آنحضرت علم خصومت (و بحث و مناظره) ندارد، زیرا چنانچه مجلسى علیه الرحمة گوید: ظاهر اینستكه غرضش از «لا علم له بالخصومة» امام علیه السلام است، و باصطلاح مجع ضمیر «له» آن بزرگوار است، و حملش بر اینكه مقصود خود او باشد بعید است، منتهى این حرف پیش آید كه این مطلب با جلالت مقام زراره مناسب نیست لذا مجلسى (رحمه الله) فرموده است: مجرد خطور بذهن مؤاخذه ندارد.

و در جمله «فیمن اقرللك بالحكم» فیض علیه الرحمة گوید: یعنى بتو گوید: من بر مذهب تو هستم و هر چه تو حكم كنى كه معتقد باشم من بدان معتقدم و آنرا دین خود در برابر خدا دانم آیا از او مى پذیرى (بنا

ص: 43

برنسخه وافى كه «أتقبله»است) و بمجرد تقلید حكم بایمان او میكنى و هم چنین درباره خدمتگذاران و خانواده خود، پس زراره از جواب عاجز شد و دانست كه اوست كه علم بمناظره و خصومت ندارد ناه امام (علیه السلام)، و جهت اینكه از جواب عاجز ماند این بود كه چطور میتوانست بمجرد تقلید بدون فهم و بصیرت حكم بایمان آنها كند، و یا چطور مى توانست با این اقرار حكم بكفر آنها كند پس واسطه اى در این میان ثابت شد. (و توجه نما تو ای مخاطب ارجمند که منزلت حضرت زراره (رحمه الله) به حدی در نزد امام معصوم و مردم رفعت یافته بود که جان او به خطر افتاد و لذا امام صادق علیه السلام به عنوان تقیه گاهی او را در ظاهر در بین عوام طرد می فرمود تا بدین وسیله جان او را از خطرات حفظ فرماید همان روش که حضرت موسی بن جعفر علیه السلام با جناب علی بن یقطین (رحمه الله) داشت).

8) مسعدة بن صدقه گوید: شنیدم حضرت صادق علیه السلام در جواب این سؤال كه كدامیك از كفر و شرك جلوتر است؟- فرمود: كفر جلوتر است، براى اینكه ابلیس نخستین كسى بود كه كافر شد، و كفر او غیر از شرك بود زیرا او به پرستش غیر از خدا دعوت نكرد، و همانا پس از آن (مردم را بپرستش غیر خدا) خواند و مشرك شد.

9) و نیز گوید: شنیدم از آنحضرت كه در پاسخ سؤال كه چگونه شد كه شما زناكار را كافر ننامى ولى تارك نماز را كافر دلیل بر این چیست؟ فرمود: چون زناكار و آنكه مانند اوست همانا این كار را بخاطر غلبه شهوت كند، ولى تارك نماز آنرا ترك نكند جز از روى استخفاف (و سبك شمردن) آن و این براى آنستكه زناكارى نیست كه نزد زنى رود جز اینكه از نزدیكى با او طلب لذت كند و هدفش (كامیابى) و التذاذ است، ولى هر كه نماز را ترك كند و قصد آن كند هدفش در ترك آن لذت نیست، و چون لذتى نیست (پس براى) استخفاف (و سبك شمردن) است، و هرگاه استخفاف شد كفر واقع شود.

گوید: و نیز از آنحضرت پرسش شد و بوى عرض شد: چه فرق است: میان كسى كه بزنى نگاه كند پس با او زنا كند یا بشرابى (برسد) و آنرا بنوشد و میان كسیكه نماز را ترك كند كه زنا كننده و شراب خوار استخفاف كننده نباشند چنانچه تارك نماز استحفاف كننده است؟ و دلیل در این باره چیست؟ و بچه علت بین آن دو جدا شود؟ فرمود: دلیل و حجت اینستكه هر چیزى كه تو خود را وارد در آن كنى داعى و غلبه شهوت ترا بر آن وانداشته چنانچه در زنا شراب خوارى (كه غلبه شهوت سبب ارتكاب آنها است) و تو خودت داعى خویشتن بر ترك نماز شدى و گرنه در اینجا شهوتى نیست، بلكه عین استخفاف و بى اعتنائى است و همین است فرق میانه آن دو.

شرح _ مجلسى علیه رحمة گوید: ظاهر از كفر در اینجا ارتكاب چیزى است كه كم اعتنائى بدین و سستى یقین را میرساند زیرا داعى قوى بر مخالفت امر پروردگار ندارد، و همین موجب عذاب عظیم و كیفر طولانى است، و این آن كفر نیست كه سبب خلود در آتش با كفار باشد و شفاعت شافعین هم سودشان ندهد، و در دنیا نیز احكام كفار مانند نجاست و ممنوع بودن از نكاح وارث بر آنها جارى گردد. و حمل آن بر مورد استحلال

ص: 44

و انكار (نماز) هم بعید است، زیرا زنا كار هم در صورت استحلال كافر است، پس این یكى از معانى كفر و درجه اى از درجات آن است چنانچه ایمان درجات دارد.

10) امام صادق علیه السلام فرمود: هر كه در خدا و رسولش شك كند كافر است.

توضیح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: این حدیث دلالت كند بر اینكه شك در اصول دین نیز موجب كفر است چنانچه گذشت و پس از این نیز ان شاءالله بیاید، و گویا حدیث محمول است بر شك پس از اتمام حجت، و مقصود از كفر چیزى استكه در برابر ایمانست پس مستضعفین را نیز شامل گردد، و كفر باین معنى مستلزم خلود در آتش نباشد.

11) منصور بن حازم گوید: به حضرت صادق علیه السلام عرض كردم: كسیكه شك در باره رسول (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) دارد (حكمش چیست)؟ فرمود: كافر است، عرض كردم: كسیكه شك در كفر شاك دارد او هم كافر است؟ حضرت از پاسخ (باین سؤال) خود دارى كرد و من تا سه بار تكرار كردم دیدم آثار خشم در چهره اش ظاهر گردید (من هم ساكت شدم).

شرح _ فیض (رحمه الله) گوید: اینكه حضرت پاسخش را نداده و از او هم در خشم شده براى اینستكه چنین پرسشى مورد نداشت، و واضح استكه این شك موجب كفر نیست و گرنه خود پرستش كننده نیز درباره كفر او شك داشته و اطلاعى نداشته و لذا پرستش نموده است.

12) عبید بن زراره گوید: از حضرت صادق علیه السلام از تفسیر گفتار خداى عزوجل پرسیدم كه فرماید: «و آنكه كفر ورزد بایمان همانا كردارش تباه شده است؟ (سوره مائده آیه 5) فرمود: مقصود آنكسى استكه كرداریكه بآن اقرار و اعتراف كرده ترك كند، عرض كردم، مرتبه ترك آن عمل چیست؟ همه آن را وانهد؟ فرمود از آنست كسیكه عمداً نماز را ترك كند بدون اینكه مست باشد و یا علتى داشته باشد،

شرح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: «فما موضع ترك العمل» دو احتمال دارد: اول اینكه مقصود استعلام از این باشد كه مراد ترك تمام اعمال است یا برخى از آنها هم دارى این حكم است؟ امام علیه السلام پاسخ داده است: كه مراد دومى است و ترك برخى هم (مانند ترك نماز) موجب كفر است دوم اینكه غرض استعلام از این بوده است كه هر عملى تركش چنین است یا برخى از آنها تركش چنین است یا برخى از آنها تركش موجب كفر است؟ حضرت در پاسخ اشاره فرمود برخى چنین است یا برخى از آنها تركش موجب كفر است؟ حضرت در پاسخ اشاره فرمود كه برخى چنین است نه هر عملى، و در هر دو صورت كلمه «ما» استفهامیه است و در جمله «حتى یدعه أجمع» استفهام مقدر است.

13) ابو مسروق گوید: حضرت علیه السلام از من درباره اهل بصره پرسید و فرمود: بر چه (مذهبى) هستند؟ عرض كردم: مرجئه، و قدریه، و حروریه، فرمود: خدا لعنت كند این ملتهاى كافر مشرك را كه بهیچوجه خدا پرست نیستند.

ص: 45

شرح _ مجئه آنهایند كه گمان كنند ایمان فقط همان علم به آنچه پیغمبر آورده است مى باشد، و هیچ گناهى با وجود ایمان زیاد نرساند چنانچه هیچ طاعتى با كفر سود ندهد.

و قدریه در اخبار بهر دو دسته جبرى و تفویضى اطلاق شده و هر دو دسته از مذهب حق بدورند، و مذهب حق همانست كه ائمه دین علیهم السلام فرمودند: كه «لا جبر ولا تفویض بل امر بین امرین».

و حروریه دسته اى از خوارجند كه به حروراء (كه محلى است نزدیك كوفه) منسوبند.

14) فضیل گوید: وارد شدم بر حضرت باقر (علیه السلام) و نزدش مردى بود، پس چون من نشستم آن مرد: برخاست و بیرون رفت، حضرت بمن فرمود اى فضیل این كه بود نزد تو؟ گفتم كه بود؟ فرمود: حرورى بود (و مذهب حروریه را داشت) عرض كردم: او كافر است: فرمود: آرى بخدا سوگند مشرك است. (و توجه نما تو ای مخاطب ارجمند در نکته مهم و ظریف که امام معصوم علیه السلام به آن اشاره فرمود و آن معرفی دشمنان امیرالمؤمنین با عنوان مشرکین است و در ضمن این که این مشرکین، کافه یعنی ناسپاس به هدایت خدا نیز محسوب می گردند و نیز از جمله ظالمین نیز هستند که همگی این افراد مشمول دارای یک ماهیت هستند و لذا حضرت ضمن تأیید کفر این تبهکاران ناصبی به اطلاق نمودن عنوان شرک بر ایشان تأکید می فرماید یعنی محارب با امام معصوم مشرک تلقی می شود والسلام).

15) محمد بن مسلم گوید: شنیدم از امام محمد باقر علیه السلام مى فرمود: هر چه را اقرار و تسلیم بیاورد ایمان است و هر چه را انكار و حجود بیاورد آن كفر است.

16) ابو حمزه گوید: شندیدم از امام باقر علیه السلام كه مى فرمود: همانا على (علیه السلام) درى است كه خداوند (بروى مردمان) گشود، هر كه داخل آن گردد مؤمن است، و هر كه از آن بیرون رود كافر است.

شرح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: مقصود از داخل آنكس باشد كه معرفت درباره حقش دارد و مقصود از خارج آنكس استكه منكرش باشد چه مطلقاً و چه آنكه در مرتبه خودش منكر او گردد.

17) رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: طاعت على (علیه السلام) ذلت و خوارى است، و معصیت و نافرمانى او سبب كفر بخداست، عرض شد: اى رسول خدا چگونه طاعت على ذلت و نافرمانیش كفر بخداست؟ فرمود: هر آینه على (علیه السلام) شما را بحق وا میدارد، پس اگر او را فرمان برید (در دنیا) و در نظر مردمان خوار باشید، و اگر نافرمانیش كنید بخداى عزوجل كافر شوید.

توضیح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: ظاهر اینستكه مقصود ذلت و خوارى در دنیا و نزد مردم است، زیرا اطاعتش موجب ترك دنیا و زیور آنست، و بتقسیم مساوى بین شریف و وضیع راضى باشد، و بحكم حلال قناعت كند، و تواضع نموده تكبر نورزد و تمامى اینها از چیزهائى است كه موجب ذلت نزد مردم دنیا میشود.

18)ابراهیم بن ابى بكر گوید: شنیدم از حضرت موسى بن جعفر علیهماالسلام فرمود: هر آینه على علیه السلام درى است از درهاى هدایت، پس هر كه آندر وارد شود مؤمن است و هر كه از آن بیرون رود كافر است، و

ص: 46

هر كه وارد آن نشود و بیرون نرود در آن طبقه اى باشد كه كارشان با خدا است (و هر چه خواهد درباره آنان انجام دهد).

19) حضرت صادق علیه السلام فرمود: اگر بندگان در هنگامیكه نمیدانستند توقف میكردند و انكار نمیكردند كافر نمى شدند.

20) حضرت باقر (علیه السلام) فرمود: خداى عزوجل على علیه السلام را میان خود و خلقش براى رهبرى منصوب فرموده، پس هر كه او را بشناسد مؤمن است، و هر كس او را انكار كند كافر است و هر كه درباره او توقف كند (و منكر نشود) گمراه است، و هر كه با او دیگرى را همراه كند مشرك است، و هر كه با دوستى او آید ببهشت رود، و هر كه با دشمنى او آید بدوزخ رود.

21) حضرت موسى بن جعفر علیهما السلام فرمود: بدرستیكه على علیه السلام درى از درهاى بهشت است هر كس از این در در آید مؤمن است، و هر كه از آن بیرون رود كافر است، و هر كه نه در آید و نه بیرون رود در آن طبقه اى باشد كه كارشان با خدا است (و هر چه خواهد درباره آنان همان كند).

باب اقسام کفر

1) ابو عمر زبیرى گوید: به حضرت صادق علیه السلام عرضكردم: مرا آگاه فرما باینكه كفر در كتاب خداى عزوجل (قرآن) بچند وجه است؟ فرمود: كفر در كتاب خدا بر پنج وجه است:

كفر حجود (و انكار ربوبیت) و ان بر دو قسم است، و كفر بترك كردن آنچه خداوند بآن فرمان داده، و كفر برائت (و بیزارى جستن) و كفر نعمتها.

اما كفر حجود: پس همان انكار بربوبیت است، و آن گفتار كسى است كه مى گوید: نه پروردگارى است و نه بهشتى و نه دوزخى، اینها دو دسته از زندیقان هستند كه بایشان دهریه گویند، و آنهایند كسانیكه گویند: «و هلاك نكند ما را جز دهر» (و خداوند گفتارشان را در قرآن مجید در سوره جاثیه آیه 24 حكایت كند) و آن دینى استكه براى خداى بسلیقه و نظر خودشان ساخته اند، بدون اینكه بررسى و تحقیق و كاوشى در اطراف آنچه میگویند بكنند، خداى عزوجل دنبال آن فرماید: «نیستند جز اینكه پندار كنند» (یعنى پندارند) مطلب همانطور است كه آنها گویند، و نیز فرماید: «همانا آنانكه كافرند یكسان است بر ایشان بترسانیشان یا نترسانیشان ایمان نیاروند» (سوره بقره آیه 6) یعنى بتوحید خداوند (كافر شدند) پس این یكى از وجوه كفر.

ص: 47

و اما وجه دیگر: آن انكار با معرفت است، و آن اینست كه منكر با اینكه میداند مطلب حق است انكار كند، و با اینكه مطلب نزد او ثابت شده، و خداى عزوجل در این باره فرموده است: «و انكار كردند آنها را در حالیكه یقین بدانها داشت دلهاى ایشان، از روى ستمگرى و سركشى، (سوره نمل آیه 14) و نیز خداى عزوجل فرموده است: «وبدند (یهود مدینه) كه از پیش (از آمدن پیغمبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) پیروزى مى جستند بر آنانكه كفر ورزیدند، و چون آمد ایشان را آنچه شناخته بودند، بدان كافر شدند، پس لعنت خدا بر كافرین باد» (سوره بقره آیه 89) این بود تفسیر دو وجه (كفر) جحود و انكار.

و وجه سوم از وجوه كفر: كفر بنعمت (یعنى كفران نعمت) است و اینست گفتار خداى تعالى كه از سلیمان حكایت كند كه (فرمود): «این از فضل پروردگارم باشد تا مرا بیازماید كه آیا شكرم بكنم یا كفران ورزم، و آنكه شكر كند جز این نیست كه براى خویشتن سپاسگزارى، و آنكه كفران كند همانا پروردگار من بى نیاز و گرامى است» (سوره نمل آیه 40) و نیز فرماید: «اگر شكر گزارید بیفزایم شما را و اگر كفر ورزید همانا عذاب من سخت است» (سوره ابراهیم آیه 7) و نیز فرماید: «پس یاد كنید مرا تا یاد كنم شما را و مرا شكر كنید و كفر نورزید» (سوره بقره آیه 152).

و وجه چهارم از وجوه كفر: ترك آن چیز است كه خداى عزوجل بدان فرمان داده، و اینست گفتار خداى عزوجل «و هنگامیكه گرفتیم پیمان شما را كه نریزید خونهاى خود را و بیرون نكنید همدیگر را از دیار خویش پس اقرار كردید و شما بر آن گواه بودید، سپس اینكه شمائید كه میكشید همدیگر را و بیرون مى كنید گروهى را از خانه هایشان پشتیبانى جوئید بر ایشان بگناه و ستم و اگر با سیرى آنها را نزد شما آورند فدیه از ایشان دهید در حالیكه حرام است بر شما بیرون راندن ایشان آیا ایمان آورید ببعضى از كتاب (تورات) و كافر شوید ببعضى از آن؟ چیست كیفر آنكه از شما این كار را بكند؟» (سوره بقره آیه 84 85) پس خداوند اینها را بسبب ترك آنچه باو فرمان داده كافر دانسته، و نسبت ایمان بآنا داده ولى از آنها نپذیرفته و آن ایمان نزد خداوند براى ایشان سودى ندهد، پس فرموده: «پس چیست كیفر آنكه از شما این كار را بكند جز خوارى در زندگانى دنیا و روز رستاخیز بر گردانده شود بسوى سخت ترین عذاب و خدا غافل نیست از آنچه شما میكنید».

وجه پنجم از وجوه كفر: كفر (بمعناى) بیزارى است، و اینست گفتار خداى عزوجل كه (در سوره ممتحنه آیه 4) از حضرت ابراهیم (علیه السلام) حكایت كند (بقوم خود فرمود:) «ما كفر ورزیدیم بشما و پدیدار شد میان ما و شما دشمنى و كینه براى همیشه تا آنگاه كه شما ایمان بخداى یگانه آورید» یعنى ما از شما بیزاریم، و خداوند در آنجا كه (داستان) شیطان و بیزارى جستن او را از دوستانش از آدمیزاده در قیامت یاد میكند فرماید: «جز این نیست كه شما بر گرفتید بتانى را بجز خدا بدوستى میان خویش در زندگانى دنیا پس روز قیامت كفر ورزد برخى از شما ببرخى و لعن كند برخى از شما برخى را، (سوره عنكبوت آیه 25) یعنى بیزارى جوید برخى از شما از برخى.

ص: 48

باب ستونهای کفر و شعبه های آن

1) امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: كفر بر چهار پایه استوار شده: فسق، غلو. شك، شبهه. و فسق (نیز) بر چهار شعبه است: جف، كورى، غفلت، سركشى.

پس هر كه جفا كن حق را كوچك شمرده، و فقهاء را دشمن داشته، و بر گناه بزرگ اصرار كرده است، و هر كه كور دل شود ذكر (حق) را فراموش كند، و (در اصول دین یا در تمام احكام آن) پیروى از گمان كند، و با آفریننده خود جنگ كند، و شیطان بر او چیره گردد، و بدون توبه (و پشیمانى از كرده خویش) و (همچنین) بدون زارى (در طلب آمرزش) و بدون غفلت نبودن از گناه (از خدا) آمرزش خواهد.

و هر كه غفلت كند برخود خیانت كرده (و خود را بهلاكت افكنده، و از دین خود) بپشت برگشته، و گمراهى خود را رشد و صلاح پنداشته، آرزوها (و وعده هاى دروغین شیطان) او را فریب دهد (و سرگرم كند) و حسرت و پشیمانى در هنگامیكه كار از كار بگذرد و پرده برداشته شود او را فرا گیرد، و برایش آشكار گردد كه آنطور كه او میپنداشت نبوده. و هر كه از فرمان خدا سركشى كن بشك افتاده، و هر كه بشك افتد خدا بر او بزرگى (و عضب) كند، و او را بسلطنت (و قدرت) خود خوار سازد، و (نزد خلایق) بوسیله جلال (و عظمت) خود او را كوچك كند چنانچه بپروردگار كریم خود فریفته شده و مغرور شود (و كرم او را دستاویز كرده) و در فرمان او كوتاهى كند.

(مجلسى (رحمه الله) از برخى از افاضل نقل كند كه گفته است «از مغرورین آنانند كه حشر و نشر را منكر شوند، و از آنجمله هستند:

كسانى كه پندارند تهدید پیغمبران از براى بیم دادنست و كیفرى در آخرت نیست.

و كسانى كه گویند لذتهاى دنیا یقیتى است و كیفر آخرت مشكوك و یقین را بخاطر شك رها نكنند.

و كسانى كه نافرمانى كنند و گویند خداوند غفور و رحیم است.

و كسانى كه پندارند دنیا نقد است و آخرت نسیه و نقد از نسیه بهتر است.

و كسانى كه بخودشان و كردارشان مغرور و از آفات آن غافل باشند.

و كسانى كه بعلم خود مغرور شوند، آنكه پندارد كه بحد كمال رسیده و مانندش كسى نیست گویا آنچه درباره دانشمندان مغرور بدانش رسیده نشنیده.

و كسانى كه بعلم و عمل اكتفا كرده و از شستشوى باطن از اخلاق زشت غفلت نموده و پندارد كه بهمان اندازه مستحق ثواب شایان است.

و آنانكه بخود دانش فریفته شده و بعلوم دنیائى پرداخته و از تحصیل علم آخرت باز مانده.

و كسانى كه بعبادت فریفته شده.

ص: 49

و آنانكه بمال و منال مغرور گشته. یا باولاد و انصار فریفته شده. یا بجاه و مقام گول خورده. و غیر اینها از اسباب بزرگ منشى كه در شماره نیاید».

(و بهر صورت امیرالمؤمنین (علیه السلام) دنباله حدیث فرمود: و غلو بر چهار شعبه است: بر تعمق در رأى (و دقت بسیار نمودن). تنازع در رأى. كجى (و اغراق از حق). شقاق (و دشمنى كردن با حق پرستان)،

پس هر كه بسیار دقت (خرده بینى) كند بحق نگراید، و جز غرق شدن در امواج خروشان (شبهات و اباطیل) نیفزاید، فتنه از او دور نشود (و گروهى از عقدهاى اعتقادى او باز نشود) جز اینكه فتنه دیگرى (و مشكل تازه اى) گریبانگیرش شود و پرده دینش (با قیچى فتنه) بدرد، پس در كار درهم و برهمى فرو افتد (و حق و باطل بر او مختلط گردد). و هر كه در رأى نزاع و ستیزه كند بحماقت (یابسستى و بزدلى) شهره گردد (و این) بخاطر لجبازى دنباله دار (اواست). و هر كه كج دل شد خوبى در نزد او زشت گردد، و بدى در نظر او زیبا گردد. و هر كه شقاق كند (و با حق پرستان دشمنى و نزاع كند) راههاى زندگى بر او تیره و تاریك گردد، و كار بر او دشوار شود، و بتنگنائى دچار گردد كه راه خلاصى از آن بسته شود، زیرا از راه مؤمنین پیروى نكرده است.

و شك داراى چهار شعبه است: مریه (یعنى تردید. شك و جدل)، هوى و تردد، استسلام (یعنى تن دادن و گردن نهادن) و اینست گفتار خداى عزوجل: «پس بكدام نعمتهاى پروردگارت ستیزه جوئى، (سوره نجم آیه 55)

و در روایت دیگر است (كه فرمود: شك): برمریه است، و هراس از حق، و تردد، و استسلام در برابر نادانى و اهل آن،. پس هر كه از آنچه در پیش او است (از حق و رغبت بسوى آخرت) بهراسد بپشت سر (یعنى بسوى باطل و دنیا) برگردد، و هر كه در دین ستیزه كند در شك بچرخد، و همردیفان او از مؤمنین از روى پیشى گرفته (چون شك ندارند) و باز ماندگان (در ایمان كه پس از او بودند) او را دریابند، و لگد مال شیاطین گردد، و هر كه بهلاكت دنیا و آخرت تن دهد در این میان (نیز) بهلاكت رسد و هر كه از آن رهائى یابد از فضل یقین است، و خدا چیزى كمتر از یقین نیافریده است.

و شبهه بر چهار شعبه است: شادمان شدن بزینت (دنیا یا رأیهاى فاسده اى كه نزد خود زینت داده)، و خود آرائى (به أباطیل)، و باز گرداندن كج (را براست بنظر خویشتن)، و در آمیختن مایه افتادن در شهوت است، و كجى صاحب خود را بانحراف بزرگى بكشاند، و آمیختن حق بباطلى تاریكیهائى است كه رویهم انباشته. اینست كفر و ستونها و شعبه هاى آن.

باب صفت نفاق و منافق

1) (و هم امیرالمؤمنین علیه السلام) فرمود: و نفاق بر چهار ستون استوار است: بر هوى (و هوس) و سهل انكارى (در امر دین)، و خشم ورزى، و طمع.

ص: 50

و هوى پرستى بر چهار شعبه است: بر ستم، و زورگویى و تجاوز، و شهوت رانى، و سركشى، پس هر كه ستم كرد بلاها و گرفتاریهایش زیاد شود، و او را واگذارند و از كمك باو خوددارى شود، و هر كه تجاوز كند و زور بگوید از سختیها نیاساید، و دلش آرام نباشد، و از شهوترانیها خوددارى نتواند، و هر كه شهوت خود را تعدیل نكند در پلیدیها فرو رود، و هر كه سركشى كند بدون برهان و از روى عمد خود را گمراه كند.

و سهل انگارى بر چهار شعبه است: بر فریب (خوردن برحمت حق سبحانه و غفلت از شیطان)، و آرزو، و ترس و بیم (از غیر خدا) و امروز و فردا كردن، و این براى آنستكه ترس و بیم (از غیر خدا) راه حق را ببندد، و امروز و فردا كردن موجب كوتاهى در عمل گردد تا (آنگاه كه) مرگ او برسد، و اگر آرزو نباشد (شخص) بحساب خود برسد، و اگر حساب كار خود را بداند و ار هراس و ترس بمرگ ناگهانى بمیرد، (و فریب رحمت حق خوردن) دست انسان را از عمل كوتاه كند.

مجلسى (رحمه الله) در شرح «حسب ما فیه...» گوید: «حسب» بتحریك بمعناى رسیدن بحساب و اندازه و شماره و آنچه در آنست از عمر و عمل و این اشاره است بگفتار پیغمبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) كه فرمود: بحساب خودتان برسید پیش از آنكه بحساب شما برسند، تا آنكه گوید: و حاصل اینكه اگر آرزو و غفلتى كه لازمه اوست در كار نبود بحساب عمر خود و آنچه از آن صرف كرده و گناهانى كه كسب كرده مى رسید، و مى اندیشید كه ممكن است بزودى مرگش فرا رسد و دست خالى از عمل و توشه بآخرت رود، و درباره سختیهاى مرگ و هراسهاى پس از آن و دشواریهاى قیامت و كیفرهاى سختى كه در انتظار اوست اندیشه و تفكر مى كرد، حقش این بود كه از ترس و دهشت فجأه كند و ناگهان بمیرد چنانچه همام آنگاه كه اوصاف مؤمنین را شنید ناگهان (بروى زمین افتاد) و جان داد این آرزو استكه انسان را از تمام این افكار و اندیشه ها باز دارد، و از اینجا روشن شود كه در مقدارى از آرزو و غفلت حكمت نظام نوع انسان و بقاء عالم نهفته است ولى زیاده روى در آن موجب شقاوت در آخرت گردد، و بر گردیم بدنباله حدیث كه امیر المؤمنین علیه السلام فرمود:).

و خشم ورزى بر چهار شعبه است، بر كبر، و فخر (كردن بحسب و نسب و غیر اینها)، پس هر كه كبر ورزد بحق پشت كند، و هر كه فخر كند (بر خود بنازد) نافرمانى كرده (یا دروغ گفته و خلاف كرده) و هر كه حمیت كشد بگناهان اصرار ورزد (و بواسطه حمیت بنظائر و فحاشى و آدمكشى و جنایات دیگر دچار گردد) و هر كه تعصب او را فرا گیرد ستم كند (یا از راه راست منحرف شود)، پس چه بدچیز است خشم ورزى كه میان پشت كردن بحق و نافرمانى و اصرار بر گناه و انحراف را از راه راست قرار گرفته است. (این معنى بنا بر توضیحى استكه آخر حدیث بیاید).

و طمع بر چهار شعبه است: شادى و شادكامى و تبختر، و سرسختى، و فزون طلبى، پس شادى نزد خداوند خوش نیست (و بد است) و شادكامى و تبختر خودپسندى است، و سرسختى بلائى استكه اگر كسى دچار شد او را بكشیدن بار گناهان وادار مى سازد، و فزون طلبى (و برترى جوئى) بازى و سرگرمى و (موجب) باز

ص: 51

داشتن دل (از یاد خداى تعالى) است و پذیرفتن چیزیست (یعنى دنیا و سرگرمى هاى آن) بجاى آنچه بهتر است (یعنى آخرت و نعمتهاى آن مى باشد).

پس این بود نفاق و ستونها و شعبه هاى آن، و خداوند بر تمام بندگان خود غالب است نامش بلند و ذاتش والا است، و زیبا و نیكو ساخته است خلقت هر چیز را، دو دست جودش گشاده است، و رحمتش همه چیز را فرا گرفته، امر او عیان و نورش تابان است، بركتش بسیار و حكمتش نورانى است، كتابش پابرجا و حجتش پیروز و هویدا است، دینش پاك و سلطنتش محكم و پیروز است، سخنش حق، و موازینش عادلانه و رسولانش رساننده بودند، بدكردارى را گناه دانسته، و گناه را فتنه، و فتنه را چركى شمرده، و كار نیك را بازگشت دانسته، و بازگشت را توبه، و توبه را پاك كنده قرار داده، پس هر كه توبه كند براه راست هدایت یافته، و هر كه گرفتار فتنه گمراه شده تا مادامیكه بخدا بازگشت نكند و بگناهش اعتراف ننماید، بر خدا دلیرى نكند مگر هلاك شونده. از خدا بترسید، از خدا بترسید! كه چه اندازه باب توبه و رحمت و بشارت و بردبارى بزرگ در درگاهش و وسیع است، و چه اندازه سخت است آن شكنجه ها و دوزخ و سختیگرى او، پس هر كه باطاعتش دست یابد كرامتش را بخود جلب كند، و هر كه در نافرمانیش درآید ناگوارى و سختى پاداش كیفر او را چشد و بزودى زود روز پشیمانیش فرا رسد.

2) محمد بن فضیل گوید: بحضرت أبى الحسن علیه السلام نوشتم و از مسئله اى از او پرسش كردم در پاسخ بمن نوشت: «همانا منافقان نیرنگ ورزند با خدا و اوست فریب دهنده ایشان و هرگاه برخیزند بسوى نماز برخیزید سرگران خود نمایى كنند بمردم و یاد نكنند خدا را جز اندكى، در این میانه سرگردانند نه بسوى اینانند و نه بسوى آنان و هر كه را خدا گمراه سازد براى او راهى نیابى» (سوره نساء آیه 142 143) اینها نه از كفارند و نه از مسلمانان، اظهار ایمان كنند و بسوى كفر و تكذیب روند، خدا آنها را لعنت كند.

شرح _ فیض (رحمه الله) گوید: اما از كفار نیستند چون اظهار ایمان كنند و شهادتین بر زبان جارى سازند، و از مسلمانان نیستند چون در دل انكار كنند. و مجلسى (رحمه الله) در مرآة العقول از بعضى نقل كند كه گفته اند: شاید ذكر نشدن اصل مسئله در حدیث بجهت تقیه بوده است، و شاید سؤال از حال مأمون بوده زیرا او از دشمنان اهل بیت علیهم السلام بود و براى مصلحت اظهار تشیع مى كرد، و مقصود حضرت در پاسخ او و شیعه مآبان منافق اطراف او چون ذوالریاستین باشد. (و توجه نما که قطعاً این روایت شرح حال سگ ملعون مامون و همه غاصبین ناصبی بوده که همگی منافقین ستمکار امت حضرت محمد ( صلی الله علیه و آله و سلم ) و عجل فرجهم بوده اند که دین را وسیله دنیای خود و ریاست خود و پیروی از هوی و هوس خود نموده و خود و طرف داران خود را به دوزخ جاوید وارد نموده اند الا لعنت الله علی الظالمین و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون )

3)ابو حمزه از حضرت على بن الحسین علیهما السلام حدیث كند كه فرمود: همانا منافق (آنكس است) كه (از كارى) نهى كند ولى خود او (از آن كار) دست نمى كشد، و فرمان مى دهد بدانچه خود نمى كند، و چون

ص: 52

بنماز ایستد اعتراض كند، عرضكردم: اى فرزند رسولخدا اعتراض چیست؟ فرمود: روبراست و چپ گردانیدن، و چون ركوع كند خود را (مانند گوسفند) بزمین اندازد (یعنى بعد از ركوع نایستد و بهمان حال بسجده رود) روزش را شب كند و اندوهى جز خوردن شام ندارد با اینكه روزه هم نبوده است، و چون بامداد كند اندوهى جز خوابیدن ندارد با اینكه شب را بیدار نبوده، اگر براى تو حدیثى گوید دروغ گوید و اگر نزدش چیزى بامانت گذارى بتو خیانت كند، اگر از او پنهان باشى تو را غیبت كند (و بدگوئى كند) و اگر بتو وعده بدهد وفا نكند.

عبدالملك بن بحر مانند همین حدیث را بطور مرفوع از آنحضرت حدیث كرده و در آن افزوده است: چون ركوع كند چون گوسفند بزمین افتد، و چون سجده كند نوك بزمین زند (چون كلاغى كه دانه از زمین برچیند، یعنى سجده را بسیار كوتاه بجا آورد) و چون بنشیند چون سگى است كه بر سر دم نشیند. ( تعبیر نگارنده به شرح اوصاف ظاهری این منافقین یعنی غاصبین و ستمکاران به امام معصوم و شرعیت پسندیده خداست).

4) رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: منافق بمانند تنه درخت خرما است كه صاحب آن بخواهد در قسمتى از ساختمانش از آن بهره مند گردد و در آنجا كه خواهد (بواسطه كجى) قرار نگیرد، پس بجاى دیگرش برد (آنجا نیز) قرار نگیرد، و سرانجامش اینست كه آنرا به آتش بسوزاند.

باب شرک

1) برید عجلى گوید: از حضرت باقر علیه السلام پرسیدم: از كمترین چیزى كه بنده بدان مشرك گردد؟ گوید: فرمود: هر كه بهسته اى بگوید: سنگریزه، و بسنگریزه بگوید: هسته، و بآن متدین گردد. (یعنی شرک ظاهر یعنی بت پرستی).

2) ابوالعباس گوید: از حضرت صادق علیه السلام پرسیدم: از كمترین چیزى كه انسان بدان مشرك شود؟

گوید: فرمود: هر كه رأیى را بدعت گذارد چه بواسطه آن محبوب گردد، و چه بدان واسطه مبغوض شود. (و این فراز هم دلالت بر ستیزه گری با خدا و رسول و امامان معصوم دارد یعنی غاصبین و پیروان ناصبی ایشان که اولین بدعت آن ها غصب جایگاه رهبری امت اسلام و سپس تغییر در دین اعم از احکام و سیاست های اخوتی بوده است مانند تغییر در احکام و تجاوز به ممالک همسایه و...)

ص: 53

3) حضرت صادق علیه السلام در گفتار خداى عزوجل: «و ایمان نیاورند بیشتر آنان بخدا جز اینكه ایشانند مشركان» (سوره یوسف آیه 106) فرمود: شیطان را ندانسته پیروى كند پس مشرك گردد. (این فراز نیز به پیروان ایشان برمی گردد که در طعام خود نمی نگرند یعنی چشم بسته پیروی می کنند پس همانگونه که خوردن غذای مسموم بر ایشان اثر می گذارد پیروی از این مشرکین نیز بر آن ها اثر می گذارد).

4) ضریس از آنحضرت علیه السلام حدیث كند كه در گفتار خداى عزوجل (در همین آیه) فرمود: شرك در طاعت است نه شرك در عبادت، و از گفتار خداى عزوجل «و برخى از مردمند كه خدا را بر حرف پرستش كنند» (سوره حج آیه 11 پرسیدم؟) فرمود: آیه درباره مردى نازل شده و سپس درباره پیروان او هم باشد، پس من عرضكردم: هر كه در برابر شما چیزى بر پا دارد او از كسانى است كه خدا را بر حرف پرستیده؟ فرمود: آرى و گاهى مشرك محض باشد. (پس این روایت عظیم نیز کلام قبل و در رابطه با شرک غاصبین و پیروان ایشان که در برابر امام معصوم دین سازی می نماید آشکار می نماید و پیروی در این زمان به منزله پرستش و غاصبین به منزله بت های مورد پرستش هستند).

5) عمیره گوید: از حضرت صادق علیه السلام شنیدم كه مى فرمود: مردم بشناسائى ما و مراجعه بما و تسلیم شدن براى ما مأمورند، سپس فرمود: و اگر چه روزه بگیرند و نماز گزارند و گواهى دهند كه معبودى جز خداى یگانه نیست؛ ولى پیش خود بنا گذارند كه بما مراجعه نكنند بهمان سبب مشرك گردند. (و این روایت عظیم نیز باز دلالت به همین معانی دارد یعنی خلایق وفق کلام خدا و رسول بایستی از آل محمد یعنی امامان معصوم که اوصیاء رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و عجل فرجهم است پیروی کند و اگر سرکشی و عصیان و عداوت نماید شرک آن ها محرز است).

6) عبدالله بن یحیى كاملى گوید: حضرت صادق علیه السلام فرمود: اگر چنانچه مردمى خداى یگانه و بى شریك را پرستش كنند، و نماز را برپا دارند، سپس بچیزى كه خدا كرده یا پیغمبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ساخته اعتراض كنند و بگویند: كه چرا بر خلاف آن نساخته؟ یا در دل خود چنین اعتراضى كنند (گرچه بزبان نیاورند) بهمین اعتراض مشرك شوند، سپس این آیه را تلاوت فرمود، «نه چنین است بپروردگار تو سوگند ایمان نیاوردند تا بداورى بگزینند تو را در آنچه سرزده است بین ایشان و سپس نیابند در دلهاى خویش چاره اى از آنچه تو قضاوت كرده اى و تسلیم شوند تسلیم شدنى» (سوره نساء آیه 65) سپس حضرت صادق علیه السلام فرمود: بر شما است كه تسلیم باشید. (این روایت عظیم نیز دلالت بر لزوم و تاکید پیروی اهل اسلام از ولایت امامان معصوم دارد زیرا آن ها به امر خداوند متعال تعیین شده اند و امت اسلام نیز بایستی از ایشان پیروی نمایند).

7)ابوبصیر گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم: از گفتار خداى عزوجل: «كشیشان و دیرنشینان خود را خدایانى در برابر گرفتند» (سوره توبه 31) فرمود: هر آینه بخدا سوگند آنها ایشان را بپرستش خودشان نخواندند، و اگر بپرستش خود خوانده بودند ایشان نمى پذیرفتند ولى حرامى را بر ایشان حلال كردند، و

ص: 54

حلالى را بر ایشان حرام كردند، پس آنها را ندانسته از همین راه پرستش كردند. (یعنی بر خلاف شریعت بدعت ها کردند و از این نظر مشرک شدند و مانند آن در این امت واقع شد)

8) حضرت صادق علیه السلام فرمود: هر كه مردى را در گناهى پیروى كند بتحقیق كه او را پرستش كرده است. (و این روایت عظیم نیز تاکید از عدم پیروی از امامان باطل دارد که به سوی آتش دعوت می کنند).

شرح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: و سر این مطلب آنست كه پرستش جز خضوع و تذلل و اطاعت و انقیاد نیست، و روى همین حساب خداى سبحان پیروى هواى نفس و اطاعت شیطان را پرستش آندو نامیده در آنجا كه فرماید: «آیا دیدى آنكس را كه برگرفت خداى خویش را هوس خویش» (سوره جاثیه آیه 23) و نیز فرماید: «آیا بشما سفارش نكردیم اى بنى آدم كه نپرستید شیطان را كه او شما را دشمنى است آشكار، (سوره یس آیه 60).

باب شک

1) حسین بن حكم گوید: بحضرت موسى بن جعفر علیهما السلام نوشتم و از حال خود او را آگاه كردم كه من در شك افتاده ام، و حضرت ابراهیم علیه السلام بخدا عرضكرد: «پروردگارا بمن بنما چگونه مرده ها را زنده مى كنى، (سوره بقره آیه 260) و من دوست دارم كه شما (نیز براى رفع شك من) چیزى (و عقیده داشت) و مى خواست كه ایمانش را افزون كند، ولى تو در شكى، و در شك خیرى نیست، و نوشت: جز این نیست كه شك تا جائیست كه یقین نیامده، و چون یقین آمد شك روا نباشد، و نوشت: بدرستى كه خداى عزوجل فرماید: «و نیافتم براى بیشتر شان عهدى و دریافتم بیشترشان را نافرمان» (سوره اعراف آیه 102) و فرمود: این آیه درباره شك كننده نازل شده.

شرح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: غرض راوى از نقل داستان حضرت ابراهیم علیه السلام عذر تراشى براى شك خود بوده باینكه ابراهیم با مرتبه نبوت درباره مردگان در شك بوده و از خدا چیزى براى برطرف كردن شك خود پرستش كرده، و آنچه راوى این حدیث سؤال كرده یا معجزه بوده یا دلیلى بر امامت، و بنابر اول یا حضرت معجزه اى برایش آشكار كرده و راوى بیان نكرده است، و یا آنحضرت علیه السلام مصلحت در آشكار كردن آن ندیده. یا مى دانسته كه شك او روى وسواس و عناد است و گرنه حجت بر او تمام شده و حق برایش آشكار گردیده، و بنابر احتمال دوم نیز هر سه وجه احتمال مى رود و آخرى ظاهرتر است، و اما عذرى كه براى شك خود آورده است حضرت آن را ابطال كرده است باینكه ابراهیم شك نداشت... بلكه بجهت ازدیاد یقین بود و بتعبیر دیگر او علم الیقین داشت و طالب عین الیقین بود ولى تو چنانچه خود اعتراف كرده اى شك دارى و خیرى در آن نیست زیرا هر چه خیر است در ایمان است و او بجز با یقین حاصل نگردد.

ص: 55

و در جمله «انما الشك ما لم یأت الیقین» گوید: این جمله دو احتمال دارد اول اینكه تأكید همان جمله سابق باشد كه فرمود: ابراهیم مؤمن بود و حاصل معنى این است كه او یقین بقدرت خداى تعالى بر زنده كردن مردگان داشت و شك با یقین اجتماع نكنند، و جواز (در فرمایش آنحضرت «لم یجز» ) به معناى امتناع است.

دوم مراد بیقین آن چیزى است كه یقین آورد و شك بعد از آن وسوسه و عناد است (و این همان وجهى است كه فیض (رحمه الله) نیز در وافى فرموده است).

سپس مجلسى (رحمه الله) پس تفسیر آیه شریفه «و ما وجدنا لاكثرهم من عهد...» گوید: و شاید تأویل حضرت علیه السلام باین باز گردد كه خداى تعالى از ایشان بواسطه آن عقلى كه بآنها داده پیمان گرفته كه همان را بكار اندازند و یقین كنند، و آن را واگذارند و پس مشاهده معجزات روشن فاسق شدند و از ایمان بیرون رفتند.

2) ابواسحاق خراسانى گوید: أمیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه اش مى فرمود: تردید (درباره دین و احكام آن) بخود راه ندهید تا بشك افتید، پس كافر شوید.

توضیح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: شاید مقصود ورود در شبهاتى است كه موجب شك گردد، یا نارضایتى به قضاى خدا است و متهم هم ساختن خداوند در قضاى اوست، یا مقصود تردیدى است كه ریشه و مبدأ شك است.

3) محمد بن مسلم مى گوید: نزد حضرت صادق علیه السلام در سمت چپ آن حضرت نشسته بودم، و زراره در سمت راستش بود، پس ابو بصیر وارد شد و عرض كرد: یا ابا عبدالله چه فرمائى درباره كسى كه در خدا شك كند؟ فرمود: كافر است اى ابا محمد (ابا محمد كنیه ابوبصیر است) عرض كرد: اگر در پیغمبر شك كند (چطور)؟ فرمود: كافر است؟ (محمد بن مسلم) گوید: پس حضرت رو به زراره كرد و فرمود: همانا كافر شود در صورتى كه انكار كند.

توضیح _ این كه حضرت در پایان حدیث رو به زراره كرد و فرمود: «همانا كافر شود در صورتى كه انكار كند» شاید بخاطر این بوده كه زراره واسطه میان ایمان و كفر را قبول نداشته چنان كه مطلب در ضمن حدیثى در باب كفر حدیث (7) گذشت، و مقصود امام (علیه السلام) این است كه به مجرد شك كافر نشود بلكه شك در صورتى موجب كفر است كه از روى انكار باشد اگر چه در صورت شك مؤمن هم نیست. (شک نیست که ایمان به خدا و رسول و امام معصوم بایست از روی تحری حقیقت و استدلال و جستجو و اقامه دلیل و... باشد، و به اصطلاح اصول دین تعبدی نیست و از روی تعقل و تحقیق بایستی صورت گیرد و این روش عین خداپرستی و... است و اما اگر از روی انکار و ستیزه گری باشد یعنی ریشه در آن ها داشته باشد کفر است).

4)ابو بصیر گوید: پرسیدم از حضرت صادق (علیه السلام) از (تفسیر) گفتار خداى عزوجل: «آنانكه ایمان آوردند و ایمانشان را به ستم آلوده نكردند » (سوره انعام آیه 82) فرمود: (مقصود از ستم) شك است (یعنى ایمانشان را به شك نیالوده اند). (آلوده نمودن ایمان به ستم مصادیق دیگری نیز دارد که اهم آن همان طور

ص: 56

که در روایت بعدی محرز است عدم توجه و عدم پیروی از امامان معصوم علیهم السلام و عجل فرجهم است).

5) امام صادق علیه السلام فرمود: شك و نافرمانى در آتشند، نه از ما هستند و نه به سوى ما توجه دارند.

6) حضرت باقر (علیه السلام) فرمود: با شك و انكار هیچ عملى سود ندارد.

7) در وصیت مفضل است كه گوید: شنیدم حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: هر كه شك كند و یا گمان برد و بر یكى از آن دو به ایستد خداوند عملش را حبط كند، بدرستیكه حجت خدا همان حجت روشن است. (یعنی در حقانیت ولایت و امامت شک نماید و یا گمان داشته باشد دچار حبط عمل یعنی نابودی اعمال می شود و ... ؛ یعنی به سوی دوزخ می رود).

8) محمد بن مسلم از یكى از دو امام باقر یا صادق (علیه السلام) حدیث كند كه بوى عرض كردم: ما مى بینیم مردى را كه داراى عبادت و كوشش و خشوع در دین است ولى معتقد بحق (یعنى امامت شما) نیست، آیا این اعمال باو سودى بخشد؟ فرمود: اى ابا محمد جز این نیست كه مثل (ما) اهل بیت و (و مردم)، مثل آن خاندانى هستند كه در بنى اسرائیل بودند، و هیچ یك از آنها نبودند، و هیچ یك از آنها نبود كه چهل شب كوشش كند (و ریاضت كشد) جز اینكه (پس از چهل شب) دعا میكرد و دعایش اجابت میشد، (ولى وقتى) یكى از آنها چهل شب كوشش كرد سپس دعا، و دعایش باجابت نرسید، پس نزد عیسى بن مریم (علیه السلام) (که آخرین پیامبر بنی اسرائیل بود) آمد و از حال خود باو شکایت کرد و از او خواست برایش دعا کند، پس عیسی (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) تطهیر كرده و نماز خواند سپس بدرگاه خداى عزوجل دعا كرد، خداى عزوجل باو وحى كرد اى عیسى این بنده من نزد من آمد اما بغیر از آندریكه باید بیاید، او مرا خواند ولى در دلش نسبت بتو شك داشت، پس (با این حال) اگر (آنقدر) مرا بخواند كه گردنش ببرد و انگشتانش بریزد دعایش را أجابت نكنم، پس حضرت عیسى (علیه السلام) بآن مرد رو كرده فرمود: تو پروردگارت را مى خوانى و نسبت به پیغمبرش شك دارى؟ عرض كرد: یا روح الله بخدا سوگند آنچه گفتى همانطور بود (و من درباره تو شك دارم) اكنون از خدا بخواه كه این شك را از دل من ببرد، (حضرت صادق علیه السلام) فرمود: كه عیسى براى او دعا كرد و خدا توبه آن مرد را پذیرفت و قبول كرد و او بمانند خاندان خود گردید.

شرح _ فیض علیه الرحمة گوید: حضرت در این حدیث اهل بیت پیغمبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و امت او را به عیسى (علیه السلام) و امتش مثل زده در این كه آنها كه درباره اهل بیت (علیه السلام) شك داشته باشند دعایشان مستجاب نشود و عبادتشان قبول درگاه واقع نگردد، و در حدیث اشاره به این كه شك درباره آنها چون شك درباره پیغمبر است زیرا عیسى (علیه السلام) پیغمبر بود.

باب گمراهی یا گمراهان

ص: 57

1) هاشم صاحب برید گوید: من با محمدبن مسلم و ابو الخطاب گردهم بودیم پس ابوالخطاب به ما گفت: چه گوئید درباره كسى كه امر امامت را نشناسد؟ من گفتم: هر كه آنرا نشناسد كافر است، ابوالخطاب گفت: كافر نیست تا حجت بر او اقامه شود و چون حجت بر او اقامه شد و آنرا نپذیرفت آنگاه كافر است، محمد بن مسلم به او گفت: سبحان الله اگر نپذرد و انكار هم نكند كافر است؟ اگر انكار نكند كافر نیست، گوید (این جریان گذشت تا به حج رفتیم) همین كه حج كردم خدمت حضرت صادق (علیه السلام) شرفیاب شدم و جریان را خدمتش عرضه داشتم، فرمود: تو اكنوى هستى ولى آن دو غایبند موعد شما (هر سه) امشب نزد جمره وسطى درمنى باشد.

گوید همینكه شب شد من و محمد بن مسلم و أبولخطاب خدمتش رفتیم، پس حضرت بالشى برداشت و بسیهه نهاد (و بر آن تكیه زد) سپس بما فرمود: شما درباره خدمتكاران و زنان و خاندان خود چه گوئید؟

آیا شهادت و گواهى بیگانى خدا یگانه ندهند؟ عرض كردم: چرا، فرمود: آیا گواهى ندهند كه محمد (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) رسول (و فرستاده) خدا است؟ عرض كردم: چرا، فرمود: آیا آنچه شما بر آنید (از شناسائى امام و امر امامت) آنها مى شناسند و میفهمند؟ عرض كردم: نه، فرمود: آنها در نظر شما چگونه هستند؟ عرض كردم: هر كه امر امامت را نشناسد كافر است.

فرمود: سبحان الله؛ آیا اینان كه سر راههاى (ى مكه و غیر آن) و كنار آبها(ى چاه و غیره منزل كرده اند) ندیده اى؟ عرض كردم: چرا، فرمود: آیا نیستكه اینها نماز مى خوانند و روزه میگیرند و حج میكنند؟ آیا نیستكه گواهى دهند كه معبودى جز خداى یگانه نیست و محمد (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) رسولخدا است؟ عرضكردم: چرا، فرمود: آنچه شما برآنید (از أمرا است) میدانند؟ عرضكردم: نه، فرمود: آنها در نزد شما چگونه هستند؟ عرض كردم: هر كه این امر امامت را نشاسد كافر است.

فرمود: سبحان الله؛ آیا اینان كه سر راهها(ى مكه و غیره آن) و كنار آبها(ى چاه و غیره منزل كرده اند) ندیده اى؟ عرض كردم: چرا، فرمود: آیا نیستكه اینها نماز مى خوانند و روزه میگیرند و حج میكنند؟ آیا اینستكه گواهى دهند كه معبودى جز خداى یگانه نیست و محمد (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) رسولخدا است،

عرض كردم: چرا، فرمود: آنچه شما بر آنید (از أمر امامت) میدانند؟ عرض كردم: نه، فرمود: آنها در نزد شما چگونه هستند؟ عرض كردم: هر كه این امر امامت را نشناسد كافر است.

فرمود سبحان الله: آیا تو خانه كعبه و طواف كنندگان آن اهل یمن و آویختن آنها را بپرده كعبه ندیده اى؟ عرض كرد: چرا، فرمود: آیا گواهى ندهند كه معبودى جز خداى یگانه نیست و محمد (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) رسولخدا است و (آیا) نماز نخوانند و روزه نگیرند و حج نكنند؟ عرض كرد: چرا، فرمود: آیا آنچه شما بر آیند (از امر امامت) میدانند؟ عرض كردم: نه، فرمود: درباره آنها چه گوئید؟ عرض كردم: هر كه نشناسد (امر امامت را) او كافر است.

ص: 58

فرمود: سبحان الله: این گفتار خوارج است، سپس فرمود، اگر بخواهید آگاهتان كنم؟ من عرض كردم: نه، پس فرمود: همانا براى شما بد است كه چیزى را تا از ما نشنیده اى بگوئید: من فهمیدم كه حضرت ما را بگفتار محمد بن مسلم وا میدارد.

شرح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: عقیده صاحب برید این بوده كه هر كه امر امامت را نشناسد چه حجت بر او قائم شود و چه انكار هم بكند یا نكند كافر است، ولى عقده محمد بن مسلم این بوده كه در صورتى كافر است كه انكار كند، و اگر انكار نكند كافر نیست، و این همان واسطه بین ایمان و كفر است كه متضعف و گمراه نامیده شود، و گویا مقصود از كافر در اینجا كسى است كه احكام كفر مانند نجاست و عدم جواز مباشرت و نكاء و غیره آن بر او بار باشد چناچه برخى از اصحاب گفته اند و گرنه در استحقاق عقوبت و خلود برخى از آنان در آتش خلافى نیست.

و این كه حضرت فرمود: «این گفتار خوارج است» زیرا آنها گویند: هر كه گناه كبیره كندو اصرار بر صغیره كند كافر است و از اسلام بیرون رود و سزاوار كشتن است، و از این رو بكفر امیرالمؤمنین (علیه السلام) در قصه حكمیت حكم كنند، با اینكه خود آنها حضرت را بر قبول حكمیت وا داشتند، و او را مجبور بر قبول حكم آن مرد احمق و جائر و دشمن امیرالمؤمنین (علیه السلام) كردند، و با اینكه آن بزرگوار بطور مطلق بحكم آنان رضا نداد، بلكه در صورتى كه بر طبق كتاب و سنت حكم كنند رضایت داد، و آن دو ملعون بر خلاف كتاب و سنت حكم كردند و آنچه آن حضرت (علیه السلام) انجام داد معصیت نبود و تفصیل این مطلب را در كتاب كبیرمان گفته ایم. فیض (رحمه الله) گوید: این كه راوى حاضر نشد كه حضرت صادق علیه السلام بحق آگاهشان كند براى این بوود كه دانست كه حضرت بر خلاف عقیده او بگوید، و آنگاه نزد آن دو نفر كه طرف نزاعش بودند رسوا شود از این رو حاضر نشد و شاید پیش خود مطلب را قبول كرده بود و از حرف سابقش برگشته است.

2) زراره گوید: بحضرت باقر (علیه السلام) عرض كردم: چه فرمائى درباره زناشوئى با این مردم (كه قائل بامامت شما نیستند یعنى سنیها) زیرا من باین سن كه مى بینید رسیده ام و هنوز زن نگرفته ام؟ فرمود: چه چیز جلو گیریت كرده از ازدواج؟ عرض كردم: چیزى جلوگیریم نكرده جز این كه میترسم ازدواجشام بر من حلال نباشد، پس در این باره چه دستورى بمن میدهید؟ فرمود: پس توجه مى كنى با اینكه جوانى؟ آیا برد بارى میكنى؟ عرض كردم: كنیزها را (براى زناشوئى) میگیرم، فرمود: اكنون بیاور (آنچه درباره آنها دارى، و بگو بدانم) بچه دلیل كنیزان را حلال دانى؟ عرض كردم: كنیز كه همانند زن آزاد نیست اگر چیزى از او دیدم كه مرا بشك انداخت او را مى فروشم و از او كناره میگیرم، فرمود: برایم بیان كن بچه دلیل او را بر خود حلال میدانى؟ گوید: من جوابى (و پاسخى) نداشتم كه بآن حضرت عرض كنم.

(مجلسى (رحمه الله) گوید: علت ترس زراره از ازدواج با آنها این بود كه زراره اصرار داشته كه واسطه اى میان ایمان و كفر نیست (چنانچه پیش از این نیز بدان اشاره شد) و همه مخالفین و گرچه از فرق شیعه غیر از امامیه

ص: 59

باشند كافر میدانسته، و احكام كفر را در دنیا و آخرت بر آنان جارى مى كرده، و امام (علیه السلام) درباره آمیزش كنیزان از او مطالبه دلیل كرد یعنى او هم زن كافره است و خصوص اگر اهل كتاب نباشد وطیش حرام است چنانچه نكاح كافره حرام است، پس چه فرقى میان آندو است؟)

(زراره گوید): پس بآنحضرت عرض كردم: چه فرمائى (بالاخره) ازدواج كنم (یانه)؟ فرمود: من باكى ندارم كه ازدواج كنى، عرضكرد: این كه فرمودى: من باكى ندارم كه ازدواج كنى، عرضكردم: این كه فرمودى: من باكى ندارم كه ازداج كنى دو معنى دارد: یكى اینكه میفرمائى من باك ندارم تو گناهى مرتكب شوى بى آنكه من بتو دستور دهم (دیگر اینكه براى من جایز است؟) پس چه دستور دهى آیا بفرمان شما اینكار را بكنم؟ فرمود: رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) زن گرفت، و داستان زن نوح و زن لوط (را نیز كه) میدانى چه بوده (كه در سوره تحریم آیه 10 خداوند داستان آنها را بیان فرماید:) «و بودند در زیر سرپرستى (حباله نكاح) دو بنده از بندگان شایسته ما»؟ من عرض كردم: رسولخدا مانند من نبوده، همانا زن زیر دست او بوده: و بحكمش اقرار داشته، و بدین او اعتراف مى كرده؟ گوید:

بمن فرمود: درباره آن خیانت كه در گفتار خداى عزوجل (در همان آیه است كه فرماید:) «پس خیانت كردند آن دو زن» چه نظرى دارى؟ (آیا خداوند) مقصودى جز فاحشه (یعنى زنا) ندارد؟ (اینطور نیست بلكه مقصود از خیانت شر و كفر باطنى است و آندو پیغمبر، آنها را بزنى گرفته بودند) و رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بفلانى (یعنى عثمان) زن دارد (در صورتیكه مطلب در اینجا بعكس آنچه تو درباره خود رسولخدا و زنانش گوئى بوده)؟ گوید: عرضكردم: خداوند كار شما را به نیك گرداند (بالاخره) چه دستورى بمن فرمائى؟ آیا بروم و بدستور شما (از اینها) زن بگیرم؟ بمن فرمود: اگر اینكار را میكنى بتو سفارش كنم كه از زنهاى بى تمیز و ساده بگیرى، عرض كردم: زنهاى بى تمیز و ساده كیانند؟ فرمود: پرده نشینان پارسا. عرض كردم: آنكه بركیش سالم بن أبى حفصه است؟ فرمود: نه؛ عرضكردم: آنكه بركیش ربیعة الرأى است؟ فرمود: نه.

(مترجم گوید:سالم بن أبى حفصه از رؤساى زیدیه است و روایات حضرت صادق علیه السلام او را لعن و تكذیب و تكفیر كرده، و ربیعه فقیه اهل مدینه بوده و چون براى خود فتوى میداده او را ربیعة الرأى نامیده اند).

(سپس فرمود:) ولى تزویج كن دختران جوانى كه در تحت سرپرستى پدرانشان هستند و اظهار كفرى نكنند و اطلاعى هم از آنچه شما دانید (و اعتقاد شما بامامت ما) ندارند، عرض كردم: جز اینست كه آن دختر هم یا مؤمن است و یا كافر؟ فرمود: او نماز میخواند و روزه میگیرد و از خدا میترسد ولى عقیده شما را نمیداند؟ عرض كردم: بتحقیق خداى عزوجل فرموده است: «او است آنكه شما را آفرید پس برخى از شما كافر است و برخى مؤمن» (سوره تغابن آیه 2- مقصود زرارة این است كه مردم از این دو دسته خارج نیستند) نه بخدا سوگند كسى از مردم نیست كه نه مؤمن باشد و نه كافر (و واسطه اى در بین نیست؟)

گوید: حضرت باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: اى زراره گفتار خداوند از گفته تو راست تر است، آیا دیده اى گفتار خاى عزوجل را كه فرماید: (سوره توبه آیه 102) «در آمیختند كردار نیك را با كردار بد امید است كه خداوند توبه آنها را

ص: 60

بپذیرد» (زراره گوید:) همینكه فرمود: «عسى: امید است كه، من عرض كردم: آنها هم نیستند جز مؤمن و یا كافر (یعنى زراره صبر نكرد تا امام (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) آیه را تمام كند و عقیده خود را تكرار كرد) گوید: پس فرمود: چه گوئى در گفتار خداى عزوجل: «سوره نساء آیه 98) «مگر مستضعفان (ناتوانان) از مردان و زنان و كودكانى كه نه چاره توانند راه برند» كه بایمان رسند؟ عرض كردم: آنها هم نیستند جز مؤمن یا كافر، فرمود: بخدا، سوگند آنها نه مؤمنند و نه كافر، سپس رو بمن كرد و فرمود: چه گوئى درباره اصحاب اعراف؟ (اعراف نام دیوارى است میان بهشت و جهنم چنانچه از روایات و تفاسیر استفاده شود و پیش از این نیز كافرند، فرمود: بخدا سوگند نه مؤمنند و نه كافر و اگر مؤمن بودند ببهشت میرفتند چنانچه دیگر مؤمنان ببهشت میروند، و اگر كافر بودند بدوزخ میرفتند چنانچه دیگر كافران بدوزخ روند، ولى آنها مردمى هستند كه كارهاى نیك و كارهاى بد آنها برابر است، كردار نیك آنها را (ببهشت) نرساند و حال اینها چنانست كه خداى عزوجل فرموده.

پس من عرض كردم: آیا ایشان از اهل بهشتند یا از اهل دوزخ؟ فرمود: آنها را واگذار همانجا كه خدا واگذارده (یعنى كارشان با خداست) عرض كردم: آیا كار آنها را بتأخیر اندازى (كه خدا هر چه خواهد با آنها انجام دهد)؟ فرمود: آرى من هم بتأخیر اندازم چنانچه خداوند بتأخیر انداخته، اگر بخواهد بسبب رحمت خود آنها را ببهشت برد، و اگر خواهد بسبب گناهانشان بدوزخشان كشد و ستمى هم بآنها نكرده، عرض كردم: آیا كافرى ببهشت میرود؟ فرمود: نه، عرض كردم: آیا بجز كافر كسى بدوزخ رود، فرمود: نه، جز آنكه خدا بخواهد، اى زراره من میگویم آنچه خدا خواهد. (همان شود) و تو نمیگوئى آنچه خدا خواهد، هر آینه اگر تو بزرگ شوى از این حرف برگردى و خشمت (نسبت بمخالفان) فرو نشیند (یا عقده هاى دلت باز شود). (همانگونه که قبلاً ذکر شد در حضرت زراره (علیه الرحمه) از بزرگان و اعاظم شیعه است و از این گونه روایات جلالت قدر او معلوم می شود زیرا امام او را در بیان افکارش کاملاً آزاد می گذارد تا قانع شود و این که او از جوانی خود به عشق ولایت امامان معصوم مزین بوده است و فراز آخر کلام امام نیز مؤید همین مطلب است و نکته مهم دیگر حفظ جان او از شرارت اعدای ناصبی مطمح نظر امامان معصوم بوده است و لذا در بین عوام گمراه او را طرد کرده و در بین خواص احترام می نمودند).

باب مستضعف ناتوان در دین

1) زرارة گوید: از حضرت باقر (علیه السلام) راجع به مستضعف پرسش كردم: فرمود: او كسى است كه حیله به كفر ندارد كه كافر شود، و راهى به ایمان نیابد (تا مؤمن گردد) نتواند مؤمن شود و نتواند كافر گردد، و آنها كودكانند، و هر مرد و زنى كه عقل (و خرد) آنها چون عقل كودكان است، و قلم (تكلیف) از آنان برداشته شده است. (و این از اعظم روایات واصله از امامان معصوم علیه السلام و عجل فرجهم است.

ص: 61

2) و نیز زراره از آن حضرت (علیه السلام) حدیث كند كه فرمود: مستضعفان «آن كسانند كه چاره اى نتوانند و راه به جائى نبرند» فرمود: (یعنى) چارهاى به سوى ایمان نتوانند و كافر هم نشوند، (و اینها كودكانند و كسانى كه عقلشان چون كودكان است از مردان و زنان.

3) و نیز زراره گوید: از حضرت باقر(عَلَيْهَ السَّلاَمُ) از مستضعف پرسیدم؟ فرمود او كسى است كه حیله اى كه بوسیله آن كفر را از خود دور كند نتواند و چاره اى ندارد كه بدان براه ایمان رود، نتواند كه مؤمن شود، و نه كافر گردد، فرمود: و (آنها) كودكانند و هر كه از مردان و زنان كه عقلشان چون عقل كودكان است.

4) سفیان بن سمط بجلى گوید: به حضرت صادق عرض كردم: چه گوئى درباره مستضعفان؟ حضرت مانند اشخاص حراسناكى به من فرمود: كگر شما مستضعفى گذاردید؟ كجایند مستضعفان؟ به خدا سوگند عقیده شما را دوشیزگان پشت پرده بهم رسانده اند، و زنان آبكش و سقا در راه مدینه (درباره مذهب شما) گفتگو كنند.

شرح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: گویا این اضطراب و فزع حضرت به خاطر خشم و انكارى بوده كه بر فاش كنندگان اسرار اهل بیت از شیعه داشته، زیرا آنان به سبب ترك تقیه مذهب اهل بیت را برملا كردند تا آنجا كه دوشیزه گان پشت پرده با اینكه از خانه بدر نروند و زنان سقائى كه كارشان تفتیش مذهب نیست و در جستجوى آن نبودند از اسرار مذهب شیعه آگاه شدند، و این فاش كردن اسرار موجب زیان بر ائمه و شیعیان آنها مى شد و براى هدایت مردمان هم سودى نداشت، و سبب مى شد كه مستضعفان ناصبى گردند و معذور نباشند. و بدانكه مستضعف نزد بیشتر اصحاب ما كسى است كه امام را نشناسد و منكر او هم نباشد و ولایت شخص معینى را هم نداشته باشد چنانچه شهید در ذكرى فرمود، و از شیخ مفید در كتاب غریه نقل كند كه فرمود: آنكس است كه ولایت را شناخته ولى در برائت توقف كند. (و به اصطلاح تولى دارد ولى تبرى ندارد)، و ابن ادریس گفته است: آنكسى است كه اختلاف مذاهب را نداند و با اهل حق هم دشمن نیست، سپس مجلسى (رحمه الله) گوید: و این موافق تر با اخبار است.

5) عمربن ابان گوید: از امام صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) درباره مستضعفین پرسیدم؟ فرمود: آنها اهل ولایت هستند، عرض كردم: چه ولایتى؟ فرمود: هر آینه آن ولایت در دین نیست بلكه ولایت (و بستگى) در ازدواج وارث و معاشرت است، و ایشان نه مؤمنند و نه كافر، و از آنهایند كسانى كه به امید خداى عزوجل هستند (و كارشان با خدا است كه اگر خواهد عذاب كند یا ببخشد).

شرح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: چون لفظ «ولایت» مجمل بوده و احتمال داده میشد كه مقصود ولایت اهل بیت (علیه السلام) باشد سائل عرض كرده است: چه ولایتى، حضرت در پاسخ فرموده است: مقصود ولایت اهل بیت و امامان بر حق نیست زیرا اگر اینطور بودند در زمره مؤمنین بودند، یا این كه مقصود از ولایت در دین آن ولایتى است كه به سبب اتحاد در دین میانه مؤمنین است چنانچه خداى سبحان فرماند: «الؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض ». یعنى مردان مؤمن و زنان مؤمنه برخى از آنها دوستان برخى

ص: 62

هستند....(سوره توبه آیه 71) و حضرت فرموده است اینان نیستند بلكه مقصود مردمى هستند كه معتصب در مذهب خود نیستندد و با شما نیز بغض ندارند بلكه با شما ازدواج كنند وارث دهند و آمیزش كنند، یا اینكه مقصود این است براى شما ازدواج و معاشرت ایشان جایز است آنان از شما ارث برند و شما از ایشان، پس پرسش سائل از حكم انها بوده نه از وصفشان، یا این كه حضرت حكمشان را بیان فرموده سپس آنها را معرفى كرده است كه اینان مؤمن نیستند و كافر هم نیستند...

6) اسماعیل جعفى گوید: از حضرت باقر (علیه السلام) پرسیدم: از آن دینى كه بر بندگان روا نیست نسبت بدان نادان باشند (و باید بدانند كه آن چه دینى است؟) فرمود: دین وسیع است، ولى خوارج از روى نادانى خودشان بر خود تنگ گرفتند (و گرفتار شدند) عرض كردم: قربانت (اجازه مى فرمائید) من دین خودم را كه بر آن هستم براى شما باز گویم؟ فرمود: آرى، عرض كردم گواهى دهم كه معبودى جز خداى یگانه نیست، و گواهى دهم كه محمد بنده و رسول اوست، و آنچه از جانب خداوند آورده است قبول دارم، و شما را دوست دارم، و از دشمن شما و هر كه بر شما بزرگى كند و استیلاء خواهد و خود را امیر و حاكم بر شما داند، و حق ششما را بستم بگیرد بیزارم؟ فرمود: تو چیزى را نادان نیستى، این همانست كه به خدا سوگند ما هم بر آن هستیم (و بدان معتقدیم) عرض كردم: آیا كسى كه این امر را نداند (و از عذاب خداوند یا خلود در آتش) سالم ماند؟ فرمود: نه، مگر مستضعفان، عرض كردم: آنها كیانند؟ فرمود: زنان و فرزندان شما، سپس فرمود: آیا ام ایمن را دیده اى؟ همانا من گواهى دهم كه او اهل بهشت است در صورتى كه آنچه شما بر آنید (و بدان معتقدید) نمى دانست.

توضیح _ فیض علیه الرحمه گوید: شاید ام ایمن نام زنى در آن زمان بوده است كه نزد مخاطب معروف بوده، و محتمل است كه مقصود همان ام ایمنى بوده است كه در زمان رسول خدا صلى الله علیه و آله بوده و آن حضرت صلى الله علیه و آله گواهى داد كه او از اهل بهشت است، و مجلسى (رحمه الله) گوید ام ایمن همان آزاد شده رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بوده و از گواهان فدك است، خاصه عامه از پیمبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) روایت كنند كه او اهل بهشت است، تا آنجا كه گوید: «و ما كانت تعرف ما انتم علیه....» یعنى در صورتیكه او امامت سایر امامان جز امیرالمؤمنین علیه السلام را نمیدانست و در اینبار معذور بود چون نشنیده بود و حجت بر او تمام نشده بود، و هم چنین مستضعف بهمین جهت معذور است، و اما درباره امامت امیرالمؤمنین و معرفت نداشتن ام ایمن بدان بسیار بعید است و اینكه ام ایمن زن دیگرى بوده باشد كه نزد مخاطب معروف بوده بعیدتر است (پایان) و این اشاره بكلام فیض (رحمه الله) است، ولى این استبعاد زیادى كه مجلسى علیه الرحمة كرده و جهش ظاهر نیست بلكه از سیاق روایت ظاهر گردد كه بعید نیست مقصود آن ام ایمن نبوده باشد، زیرا گواهى دادن حضرت صادق علیه السلام باینكه او اهل بهشت است با اینكه پیش از آن رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بدان گواهى داده، و نشناختن او آنچه شیعیان زمان حضرت صادق علیه السلام بدان معتقد بوده اند با اینكه او در زمان

ص: 63

خلاف عثمان از دنیا رفته چندان مهم نبوده و هم چنین از لفظ «أرایت» و دیگر مطالب استفاده شود كه احتمال فیض (رحمه الله) چندان بعید نیست.

7) ابو بصیر گوید: حضرت صادق علیه السلام فرمود: هر كه اختلاف مردم را (در دین بفهمد مستضعف نباشد (زیرا در اینصورت پیدا كردن مذهب حق بر او عقلا و شرعاً لازم است).

8) جمیل بن دراج گوید حضرت صادق علیه السلام عرض كرد: هر آینه من گاهى بیاد این مستضعفین میافتم و میگویم: ما و آنها در منازل بهشت همراهیم؟ پس حضرت صادق علیه السلام فرمود: هرگز خداوند با شما چنین نكند!.

شرح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: مقصود راوى این است كه ما بسبب گناهانمان میترسیم كه خداوند ما را در درجه مستضعفین از مخالفین قرار دهد، یا بر ما گران است كه آنها با اینكه مخالفند داخل بهشت شوند و با ما در منازلمان باشند، و فیض (رحمه الله) گوید: اینكه امام (علیه السلام) فرمود: «هرگز خداوند با شما چنین نكند» براى آنستكه منازل مؤمنین در بهشت در درجه بلندترى از مستضعفین است اگر چه همگى ببهشت روند، و گنهكاران از مؤمنین پس از تطهیر و پاك شدن از گناهان داخل بهشت گردند.

9) ایوب بن حر گوید: مردى به حضرت صادق علیه السلام عرض كرد و ما هم در خدمت آن بزرگوار بودیم كه: قربانت... ما میترسیم بواسطه گناهانمان (در بهشت) بدرجه مستضعفین تنزل كنیم؟ گوید: پس آنحضرت فرمود: نه بخدا سوگند هرگز خداوند با شما چنین نكند.

10) على بن سوید گوید از حضرت موسى بن جعفر (علیه السلام) از ضعفاء (ناتوا در دین) پرسیدم؟ پس بمن نوشت: ضعیف آنكسى است ككه حجت باو نرسیده و اختلاف را نفهمیده است، و چون اختلاف را فهمیده مستضعف نیست.

11) حضرت صادق علیه السلام فرمود: امروز دیگر مستضعفى نیست، (زیرا) مردان بمردان (دین حق) را رسانده اند و زنان بزنان.

باب آنانكه بامید خدایند و كارشان باخداست

1)حضرت باقر علیه السلام فرمود: مرجون لامرالله و آنانكه بامید خدایند مردمانى هستند كه مشرك بودند پس حمزه و جعفر و مانند اینها از مؤمنین را كشتند، سپس همانها بعد از این كارشان مسلمان شدند و خدا را بیگانگى شناختند و شرك را رها كردند ولى ایمان كامل نیاوردند تا در زمره مؤمنین باشند و بدل ایمان نیاورند تا بهشت بر آنها واجب گردد، و كافر نشدند تا آتش دوزخ بر آنها لازم شود، پس اینان بر همین حال بامید خدایند. (و نگارنده بر این اعتقاد است که قاتلان امامان معصوم و بزرگان اسلام و شیعیان خالص

ص: 64

مانند حضرت حمزه و جعفر طیار و... ، اهل دوزخ هستند و شاهد کلام ما آن است که رسول خدا وحشی ملعون را از خود دور نمود درحالی که اگر برای او ایمان متصور بود قلب رسول خدا نسبت به او مهربان می گردید بلکه کلام امام نافذ است به جماعت مستضعفین از مشرکین و کسانی چون وحشی و هنده هرزه جگرخوار و ابوسفیان و معاویه و ... ؛ که تا قیام قیامت داغ عظیم را بر دل اهل اسلام قرار داده اند که شفا گرفتنی نیست).

باب در بیان حال أصناف مخالفین و قدریه و خوارج و مرجئه و اهالى شهرهاو بلاد

1) مردى از حضرت صادق علیه السلام حدیث كند كه فرمود: خدا لعنت كند قدریه را، خدا لعنت كند خوارج را، خدا لعنت كند مرجئه را، خدا لعنت كند مرجئه را گوید: من عرض كردم: قدریه و خوارج را هر كدام یك بار لعنت كردى، و اینان را (یعنى مرجئه) را دوباره؟ فرمود: اینها میگویند: كشندگان ما (اهل بیت عصمت و طهارت) مؤمنند، پس دامنشان (یعنی این اشقیاء و طرف داران آن ها) تا روز قیامت بخون ما (اهل بیت) آلوده است، همانا خداوند در كتاب خود از مردمى حكایت كند كه (گفتند): «هرگز ایمان بپیامبرى نیاوریم تا برا یما قربانى بیاورد كه آتش آنرا بخورد بگو همانا آمد شما را پیامبرانى پیش از من با نشانه ها و با همانكه گفتید پس چرا كشتید آنها را اگر راستگویانید» (سوره آل عمران آیه 183) فرمود: میانه كشندگان و گویندگان (باین حرف) پانصد سال فاصله بود و خداوند كشتن را بآنان نسبت داده براى اینكه بدانچه آنها (یعنى كشندگان) كردند راضى بودند.

شرح _ قدریه در روایات بر جبرى و تفویضى هر دو اطلاق شده و در اینجا مقصود دومى است چنانچه پیش از این نیز گذشت، و خوارج آنهایند كه بر امام (علیه السلام) خروج كنند و مرجئه بحسب لعنت از ارجاء بمعناى تأخیر است، و بكسانى گویند كه على (علیه السلام) را از مرتبه خود در خلافت تأخیر اندازند و خلیفه چهارم دانند، و نز بآنان گویند كه معتقدند كه هیچ گناهى بایمان زیان نرساند زیرا ایمان در نظر آنها صرف عقیده است و عمل هیچ دخالتى در آن ندارد و روى این جهت گویند هیچ مصیبتى بایمان زیان نرساند چنانچه هیچ طاعتى با كفر سود ندهد، و این دسته دوم آنهایند كه گویند هیچ مصیبتى بایمان زیان نرساند چنانچه هیچ طاعتى با كفر سود ندهد، و این دسته دوم آنهایند كه گویند كشتن امام و مؤمنین اخیار موجب عذاب نشود زیرا صرف اعتقاد بخدا و رسول را ایمان دانند و وجه این كه آنها را مرجئه گویند اینست كه اینان عذاب را از گناه پس اندازند و مؤخر كنند، و ظاهر این است كه مقصود از مرجئه این معناى دوم است اگرچه چنانچه مرحوم مجلسى (رحمه الله) گوید: ممكن است بمعناى اول هم باشد زیرا انان كه على را خلیفه چهارم دانند (و انتخاب خلیفه رابراى مردم دانند) كشتن هر كس كه بر خلیفه زمان بشورد

ص: 65

جایز دانند اگر چه از ائمه دین و فرزندان رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) باشند، و باید دانست كه آیه نقل بمعنا شده و گرنه لفظ آیه «لا نؤمن» است بجاى «لن نؤمن» (و یا خطای کاتب متن).

2) ابو مسروق گوید: حضرت صادق علیه السلام از من درباره اهل بصره پرسید كه (بر) چه (مذهبى) هستند؟ عرض كردم: مرجئه، و قدریه، و حروریه، فرمود: خدا لعنت كند این ملتهاى كافر مشرك را بهیچ وجه خدا پرست نیستند.

توضیح _ حروریه دسته اى از خوراجند كه به حروراء كه محلى است نزدیك كوفه منسوبند.

3) حضرت صادق علیه السلام فرمود: اهل شام بدتر از مردم روم اند، اهل مدینه از اهل مكه بدترند، و اهل مكه آشكارا بخدا كفر ورزند.

شرح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: محتمل است كه این كلام در زمان بنى امیه صادر شده كه اهل شام از بنى امیه و پیروانشان بودند و آنها منافق بودند كه بزبان اظهار اسلام میكردند و در دل كافر بودند، و منافق از كافر بدتر است، و هم آنها بودند كه امیرالمؤمنین علیه السلام را سب میكردند و این خود كفر بخداى بزرگ بود ولى نصارى و اهل روم چنین كارى نمیكردند (پس بدو سبب این ها بدتر از اهل روم بودند) تا آنكه گوید: و تفاوت بین این شهرها براى این بوده است كه بیشتر مخالفین در آن زمان از ناصبیان منحرف از اهل بیت علیهم السلام بوده اند و مخصوصاً اهل این سه شهر، و سبب اختلافشان تفاوت آنها در دشمن اهل بیت علیهم السلام از جهت شدت و ضعف بوده است، و شبهه نیست در این كه ناصبیها خبیث تر از كفارند، و نسبت اهل مكه بكفر آشكارا بجهت اظهار دشمنى آنها با خاندان پیغمبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) است كه تا امروز هم در میان آنان هست و روز عاشورا را از بزرگترین عیدهاى خود دانند، و بعضى گفته اند: این كه اهل مكه بكفر نسبت داده شده اند براى اینست كه آنها هرگاه نافرمانى یا پرستش غیر از خدا را كنند، با جز اولیاء خدا را دوست دارند ملحد و مشرك شوند، زیرا خداى تعالى فرماید: «و من یرد فیه بالحاد بظلم نذقه من عذاب الیم» و در روایت صحیح است كه حضرت صادق علیه السلام در تفسیر این آیه فرمود: هر كه در مكه پرستش غیر از خدا كند یا جز دوستان خدا را در آن دوست بدارد او بستم ملحد شده و بر خدا است كه از عذاب دردناكش باو بچشاند.

4) ابو بصیر از حضرت باقر یا حضرت صادق علیهما السلام حدیث كند كه فرمود: همانا اهل مكه آشكارا بخداوند كفر ورزند، و اهل مدینه از اهل مكه خبیث ترند، هفتاد بار خبیث ترند.

5) ابوبكر حضرمى گوید: بحضرت صادق علیه السلام عرضكردم: اهل شام بدترند یا اهل روم؟ فرمود: (مردمان) روم كافرند ولى با ما دشمنى نكنند، و اهل شام هم كافرند و هم با ما دشمنى كنند.

6) فضیل بین یسار از حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) حدیث كند كه آن حضرت فرمود: با آنها یعنى مرجئه همنشین نشوید، خدا آنها و ملتهاى مشركان را لعنت كند در هیچ چیز خدا را پرستش نكنند.

ص: 66

توضیح _ فیض (رحمه الله) گوید: مقصود از مرجثه همان معنای اول از دو معنا است ( که گذشت و آن این بود که مرجثه آنانند که علی علیه السلام را چهارمین خلیفه دانند ) زیرا آناهایند که ملت های زیادی هستند.

باب مولفه قلوبهم دل بدست آورندگان

1) حضرت باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: «مؤلفة قلوبهم» مردمى بودند كه خدا را بیگانگى شناختند و از پرستش آنچه بجز خدا پرستش مى شود دست برداشته بودند ولى در دل آنها شناختن اینكه محمد رسولخدا است وارد نشده بود، و شیوه رسولخدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) این بود كه دل آنها را بدست آورد (و آنها را بخود نزدیك كند) و (با نشان دادن براهین و معجزات دین اسلام و رسالت خود را) بآنها مى فهماند تا بفهمند و (شرایع و دستورات دین را) بآنها یاد مى داد.

شرح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: بدانكه «مؤلفة قلوبهم» یك دسته از مستحقین زكاة هستند كه خداوند در قرآن بیان فرموده است، و از این اخبار ظاهر گردد كه اینها مردمى بودند كه اظهار اسلام مى كردند ولى پابرجا در آن نبودند پس آنها یا منافق بودند و یا در شك بودند، خداى تعالى سهمى از زكات و غنیمتها بآنها اختصاص داد تا دلشان باسلام الفت گیرد و در دین پابرجا شوند، و در جهاد با مشركین از آنان كمك گرفته شود تا آنكه گوید: و مشهور میان اصحاب ما آنست كه ایشان كفارى بودند كه براى جهاد از آنان دلجویى مى شد.

2) اسحاق بن غالب گوید: حضرت صادق(عَلَيْهَ السَّلاَمُ) بمن فرمود: بنظر تو چقدر مردم اهل این آیه هستند (كه خدا فرماید): «اگر از آن صدقات بآنها داده شود خوشنود شوند و اگر بآنها داده نشود از آن ناگهان خشم كنند» (سوره توبه آیه 58)؟ گوید: (خود) آن حضرت فرمود: آنان بیش از دو سوم مردم هستند.

توضیح _ شیخ طبرسى (رحمه الله) و دیگران گویند: چون پیغمبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) غنیمتهاى حنین را چنانچه گذشت تقسیم فرمود حرد قوص بن زهیر (یكى از آنانكه بعدها از سران خوارج شد) یا دیگرى از منافقین بآن حضرت ایراد و خرده گیرى كردند و گفتند بتساوى قسمت نكرد؟ یا گفتند آیا این عدالت است (كه بما چیزى ندهى و بآنها تقسیم كردى؟) سپس این آیه نازل شد: «و منهم من یلمزك فى الصدقات فان اعطوا منها....» یعنى و برخى از ایشان بتو درباره صدقات خرده گیرند پس اگر بآنها داده شود....» و مقصود حضرت اینست كه بیشتر مردمان این زمان هم اینگونه هستند.

باب در اشتراك منافقین و گمراهان و شیطان با مؤمنین و فرشتگان در دعوت الهیه

جمیل گوید: طیار بمن مى گفت: شیطان كه از فرشتگان نبود، و جز این نیست كه فرشتگان مأمور بسجده براى آدم علیه السلام شدند، و شیطان گفت: من سجده نمیكنم، پس چرا شیطان گناهكار شد آنگاه كه سجده نكرد با اینكه او از فرشتگان نبود؟ گوید: من و او خدمت حضرت صادق علیه السلام شرفیاب شدیم،

ص: 67

و بخدا سوگند پرسش خود را بطرز نیكوئى طرح كرد و عرضكرد: قربانت شوم بفرمایید آنچه خداوند مؤمنین را خوانده است از این كه فرموده است: «اى كسانیكه ایمان آورده اید» آیا منافقان هم در این خطاب وارد مى شوند (و خطاب شامل آنان نیز گردد؟) فرمود: آرى و شامل گمراهان نیز گردد، و شامل هر كس كه بدعوت آشكار (اسلام) اعتراف كرده نیز گردد، و شیطان هم از كسانى بود كه بدعوت آشكار با آنان (یعنى فرشتگان) اعتراف كرده بود.

شرح _ مقصود از این كه راوى گوید: طیار سؤال را خوب طرح كرد روشن است زیرا خدمت امام علیه السلام كه رسیدند ادب را رعایت كرد و سؤال اصلى را كه صورت اعتراض بخداى تعالى داشت طرح نكرد، بلكه سؤال دیگرى طرح كرد كه این صورت را نداشت ولى در ریشه با هم مشترك بودند و از جواب امام علیه السلام شبهه اصلى نیز برطرف شده و جواب آن نیز داده مى شد، و امام علیه السلام چون از راه اعجاز منظور اصلى او را متوجه شده بود سؤال اصلى را هم طرح فرموده و از آن جواب داد.

باب در تفسیر گفتار خداى تعالى: و برخى از مردم خدا را بر حرف پرستش كنند

1) زراره گوید: از حضرت باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) از گفتار خداى عزوجل: «و برخى از مردم خدا را بر حرف پرستش كنند. پس اگر خوبى و خوشى بدو رسید بدان آسوده خاطر است، و اگر آزمایش و فتنه بدو رسد روى بر تابد و در دنیا و آخرت زیانكار است» (سوره حج آیه 11) پرسیدم؟ فرمود: اینان مردمى بودند كه خدا را پرستش كردند، و دست از پرستش آنچه جز خدا مى شد كشیدند، ولى درباره محمد (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و آنچه آورده بود شبهه كردند، و در شك بودند پس اسلام را بزبان جارى كردند و گواهى دادند كه معبودى جز خداى یگانه نیست و این كه محمد (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) رسول خدا است، و بقرآن نیز اعتراف كردند، ولى با این حال آنها درباره محمد (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و آنچه آورده بود در شك بودند، اگر چه درباره خدا شك نداشتند، خداى عزوجل فرماید: «و برخى از مردمند كه خدا را بر حرف پرستش كنند» یعنى بر شك درباره محمد (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و آنچه آورده است «پس اگر باو خوبى رسد» یعنى عافیت در خود و مال و فرزندش «بآن آسوده گردد» و خشنود گردد «و اگر فتنه اى باو رسد» یعنى بلائى در تن یا مالش، آن را بفال بد گیرد و از پابرجا بودن بر اقرار پیغمبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بدش آید و بتوقف و شك برگردد، و بدشمنى خدا و رسولش انكار بپیغمبر و آنچه آورده است برخیزد.

شرح _ «حرف در لغت بمعناى طرف و كنار و حاشیه است، مجلسى (رحمه الله) از بیضاوى نقل كند كه در تفسیر «على حرف» گفته است یعنى در كنار دین است و پابرجا نیست مانند كسى كه در كنار (و حاشیه) لشكر است اگر احساس پیروزى كند پابرجا بایستد و گرنه فرار كند و بگریزد، و روایت شده كه این آیه درباره دسته اى از بدویان حجاز نازل گردید كه بمدینه آمده بودند (و اسلام اختیار كرده بودند) و هر كدام تنش سالم بود و اسبش كره خوبى مى زائید، و زنش پسر نیكوئى مى آورد و مال و گله اش زیاد مى شد مى گفت: از وقتى

ص: 68

وارد در این دین شده ام جز خوبى ندیدم، و دلبند و آسوده خاطر مى گردید و اگر بر خلاف آن بود مى گفت: جز بدى چیزى ندیدم و برمى گشت.

2) و نیز زراره از آنحضرت حدیث كند كه در تفسیر این آیه فرموده: ایشان مردمى بودند كه خدا را یگانه دانستند، و از پرستش آنچه جز خداوند پرستش شود دست برداشتند، پس (بدینجهت) از شرك بیرون جستند، ولى ندانستند كه محمد (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) رسول خداست، و اینها خدا را پرستیدند با شك درباره محمد (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و آنچه آورده است، پس اینان نزد رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) آمدند و گفتند: ما نظر میكنیم اگر دیدیم اموال ما بسیار شد و از جهت تن خودمان و فرزندانمان بعافیت و صحت ماندیم مى دانیم كه او راستگو است و پیامبر خدا است، و اگر جز این شد تأمل مى كنیم، خداى عزوجل فرمود: «پس اگر باو خوبى رسد بدان آسوده خاطر گردد» یعنى عافیت در دنیا «و اگر فتنه اى باو رسد» یعنى بلائى در جان و مالش «روباز گرداند» (یعنى) بشك خود بسوى شرك باز گردد «زیانكار است در دنیا و آخرت اینست آن زیان آشكار، مى خواند جز خدا آنچه نه زیانش رساند و نه سودش دهد» (سوره حج آیه 12) فرمود: بشرك برگردد و جز خدا را بخواند و جز او را پرستش كند، پس برخى از آنها كسانى هستند كه مى فهمند و ایمان در دلشان وارد گردد پس ایمان آورد و باور كند و از سر منزلشك بمقام ایمان درآید، (دسته دیگر) آنهایند كه بر شك خود پابرجایند و دسته سوم آنهایند كه بشرك برگردند.

و على بن ابراهیم نیز مانند این خبر را از زراره حدیث كرده است.

باب كمتر چیزیكه بنده بسبب آن مؤمن شود و یا كافر و یا گمراه گردد

1) سلیم بن قیس گوید: شنیدم على علیه السلام مى فرمود: (و این هنگامى بود) كه مردى نزد آن حضرت آمده بود و باو عرضكرد: كمتر چیزى كه بنده بسبب آن مؤمن شود چیست؟ و كمتر چیزى كه بنده بوسیله آن كافر گردد چیست؟ و كمتر چیزى كه بنده با آن گمراه است چیست؟ حضرت باو فرمود: پرسیدى پس پاسخش را (دقت كن و) بفهم -.

اما كمتر چیزى كه بنده بدان مؤمن است آنست كه خداى تبارك و تعالى خودش را بآن بنده بشناساند پس (آن بنده) بفرمانبردارى براى او اقرار كند، و (سپس) پیغمبرش (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را باو بشناساند پس بفرمانبردارى او نیز اقرار كند، و (هم چنین) امام و حجت خود را در زمین، و گواهش را بر خلق باو معرفى كند، و براى او هم بفرمانبردارى اعتراف كند، (سلیم گوید:) من عرضكردم: اى امیر مؤمنان و اگر چه همه چیز را بجز آنچه بیان فرمودى نداند؟ فرمود: آرى در صورتیكه هرگاه دستورى باو دهند اطاعت كند. و اگر نهیش كردند نكند.

ص: 69

و كمتر چیزیكه بنده بسبب آن كافر گردد آنست كه كسى چیزى را كه خدا از آن نهى كرده است پندارد كه (جایز است) و خدا بآن دستور داده (یعنى بدعتى در دین گذارد)، و این معنى را دین خود كند و بآن بماند، و پندارد كه خدایرا كه بآن كار (بپندار خودش) دستور داده پرستش كند، (در حالیكه) جز این نیست كه شیطان را پرستش كند.

و كمتر چیزیكه بنده بواسطه آن گمراه شود اینست كه حجت خداى تعالى و گواهش را بر بندگانش نشناسد (یعنى) آن كس را كه خداى عزوجل دستور بفرمانبرداریش داده، و ولایتش را فرض (و واجب) فرموده، (سلیم گوید:) من عرضكردم: اى امیرمؤمنان آنان (یعنى حجت و گواهان) را برایم توصیف كن، فرمود: آنها كسانى هستند كه خداى عزوجل آنها را قرین خود و پیغمبرش ساخته و فرموده است: «اى آنانكه ایمان آورده اید خدا و رسول و اولیاء امر خود را فرمانبرید» (سوره نساء آیه 59) عرض كردم: اى امیرمؤمنان خدا مرا بفدایت كند برایم واضح كن (و آشكارتر بیان فرما) فرمود: آنانكه رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در آخرین خطبه اش روزى كه خداى عزوجل قبض روحش فرمود (و او را بنزد خودش برد) فرمود: من همانا دو چیز در میان شما میگذارم كه پس از من هرگز گمراه نشوید تا مادامیكه بآندو چنگ زنید: كتاب خدا، و عترتم كه اهل بیت (و خاندان) منند زیرا خداى لطیف و آگاه بمن سفارش كرده كه آندو از هم جدا نشوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند، مانند این دو (انگشت كه با هم برابرند) و هر دو انگشت سبابه خود را بهم چسباند و نمى گویم مانند این دو انگشت و انگشت سبابه و وسطى را بهم چسباند یعنى با هم برابرند و اینطور نیست) كه یكى بر دیگرى پیش باشد (و جلو افتد) پس بهر دوى اینها چنگ زنید تا نلغزید و گمراه نشوید، و برایشان جلو نیفتید كه گمراه شوید.

باب

1) حضرت صادق علیه السلام فرمود: همانا بنى امیه براى مردم تعلیم ایمان را آزاد گذاردند و تعلیم شرك را آزاد نگذاردند، زیرا اگر مردم را بر آن وادار مى كردند آنرا نمى پذیرفتند.

شرح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: و پوشیده نماند كه این معنى دور است بلكه ظاهر اینست كه مقصود امام علیه السلام این بوده كه آنها چیزى كه مردم را از اسلام بیرون برد یادشان نمى دادند (و بصرف دستورات اولیه اسلام و كلیاتى اكتفا مى كردند و اگر آنچه موجب شرك مى شود و مردم را از دین بیرون برد بمردم یاد مى دادند مردم پیروى آنها را مى كردند و آنها را از مقام خلافت و زمامدارى اسلام طرد مى نمودند) مانند انكار كردن نصوصى كه پیغمبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) درباره خلافت على علیه السلام و فرزندانش فرموده بود، و مانند اینكه بر امیرالمؤمنین على علیه السلام خروج كند یا او را سب كند یا دشمنى با او و اهل بیت او آشكار كند مشرك

ص: 70

است و از دین خارج شده، زیرا اگر اینها را بمردم یاد مى دادند و مردم متوجه مى شدند هرگز پیروى امثال آن غاصبین یاغى را نمى كردند (این بود گفتار مجلسى (رحمه الله) با پاره توضیحات مربوط بآن).

باب ثبوت ایمان و اینكه آیا روا هست خدا ایمان را از كسى بگیرد؟

1) حسین بن نعیم صحاف گوید: بحضرت صادق علیه السلام عرضكردم: چگونه است كه (گاهى) انسان نزد خداوند مؤمن است و ایمان او نزد خدا ثابت است سپس خداوند پس از آن او را از ایمان بكفر ببرد؟ گوید: حضرت در پاسخ فرمود: همانا خداى عزوجل عادل است، و جز این نیست كه بندگانش را بایمان خود خوانده است نه بكفر، و احدى را بكفر دعوت نكرده است، پس هر كه باو ایمان آورد و ایمانش نزد خداوند ثابت گردد خداى عزوجل دیگر او را از ایمان بكفر منتقل نسازد.

من عرضكردم: (گاهى) مردى كافر است، و كفرش نزد خدا ثابت است سپس خداوند او را پس از آن از كفر بایمان منتقل سازد (این چگونه است؟).

فرمود: همانا خداى عزوجل همه مردم را بر فطرت ساده آفریده، كه نه ایمان بشریعتى را بفهمند و نه كفر و انكارى دانند، سپس رسولان را فرستاد كه بندگان را بایمان بخدا دعوت كنند، پس برخى را خداوند (بدین وسیله) هدایت و راهنمایى فرمود، و برخى را هدایت نفرمود. (یعنی هر کس ایمان آورد خدا او را کمک کرده و هر کس ایمان نیاورد خدا او را رها کرد و آن وقت گمراه شد).

باب آنانکه ایمان عاریه دارند

1) حضرت صادق علیه السلام فرمود: همانا بنده بامداد كند در حالى كه مؤمن است و شام كند در حالى كه كافر است، و (بالعكس گاهى شود كه) صبح كند كافر و شام كند مؤمن، (و در این میان) مردمى هستند كه ایمانشان عاریت است و سپس از آنها گرفته شود و آنها را معارین (یعنى عاریت داده شدگان) نامند، سپس فرمود: فلانى از آنها است.

2)حضرت صادق علیه السلام فرمود: خداوند پیمبران را بر سرشت نبوت آفرید پس هرگز بر نگردند و اوصیاء (آنهارا) بر سرشت وصیتها (و آنچه بآنها سفارش شده) آفرید، پس هرگز بر نگردند، و برخى از مؤمنین را بر سرشت ایمان آفریده پس هرگز بر نگردند، و برخى از ایشان كسى است كه ایمانش عاریتى است، پس اگر دعا كند و در دعا اصرار ورزد با ایمان بمیرد. (پس توجه نما تو ای عاقل دانا و خردمند که آن عنایت و رحمت عظیم که خدا در خلقت پیامبران و معصومین به جهت سعادت ابدی قرارداد هرگز جنبه جبری ندارد زیرا در برابر مواخذه ترک اولی و عذاب خدا در صورت انجام فعل حرام قرار دارند و به واسطه بار عظیم نبوت بار آن ها سنگین تر از هر فرد دیگر است و مانند این رحمت و بلکه بالاتر برای همه خلایق قرار

ص: 71

داد و آن ها را با فطرت خداپرستی خلق فرمود و به اندک توجه و کمترین عمل بهشت را بر ایشان مقرر فرمود یعنی به عکس آنچه تصور می شود بر انبیا و معصومین خود سخت گیری کرد و بر همه خلایق دیگر ترحم روا داشت و ...؛ لذا آن کسی که راه دوزخ را در پیش می گیرد در شقاوت و نجاست او شک ننما).

باب در تیرگى دل منافق گرچه زبان آور و سخنور باشد و روشنى دل مؤمن گرچه كوته زبان باشد و نتواند آنچه در دل دارد بزبان آورد

1) عمرو گوید روزى حضرت صادق علیه السلام بما فرمود: (گاهى) مردى را مى بینید كه در سخنورى در یك لام یا واوى خطا نكند، خطیب (و سخنورى) است و زبردست و شیوا و همانا دلش از شب تاریك و ظلمانى تاریكتر و سیاهتر است، و (گاهى) مردى را بینى كه نتواند آنچه در دل دارد به زبان آورد، اما دلش مانند چراغ نورافشانى كند. (و شاهد عظیم این فراز ما اعمال ابن زیاد مرحوم است که زبان آوری می نمود و در راه شقاوت و کفر و خدمت به شیطان مجسم یعنی یزید پلید از زبان خود مدد می گرفت و خود را در طبقات دوزخ فرومی برد الا لعنت الله علی الظالمین و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون).

باب در تغییرات حالات دل

1) سلام بن مستنیر گوید: من در خدمت حضرت باقر علیه السلام بودم كه حمران بن اعین (یكى از اصحاب آنحضرت) وارد شد، و از چیزهائى از آنحضرت پرسید، پس همین كه خواست برخیزید بامام باقر عرض كرد: من شما را آگاه كنم خداوند عمر شما را دراز كند و ما را بوجود شما بهره مند سازد كه ما خدمت شما میرسیم و از نزد شما بیرون نمیریم تا اینكه (در نتیجه) دلهاى ما نرم شود، و جانهاى ما از (نداشتن) این دنیا تسلى یابد، و آن چه از این اموال و دارائى كه در دست مردم است بر ما خوار و پست شود، سپس از نزد شما بیرون رویم و همینكه (دوباره) پیش مردم و تجار رویم دنیا را دوست بداریم؟ (این چگونه است؟) گوید آنحضرت علیه السلام فرمود: همانا این ها دلهاست كه گاهى سخت شود، و گاهى هموار و آسان.

سپس فرمود: هر آینه یاران محمد (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) عرض كردند: یا رسول خداما بر نفاق از خودمان ترسناكیم؟ فرمود: چرا از آن مى ترسید؟ عرض كردند: هنگامیكه كه نزد شما هستیم و شما ما را متذكر كنید و بآخرت تشویق كنید، از خدا مى ترسیم و دنیا را (یكسره) فراموش كنیم و در آن بى رغبت شویم تا آنجا كه گویا آخرت را بچشم خود ببینیم و بهشت و دوزخ را (بنگریم) و چون از خدمت شما برویم و داخل این خانه ها گردیم، و بوى فرزندان را بشنویم و زنان و خاندان را بنگریم از آن حالى كه نزد شما داشتیم برگردیم بحدى كه گویا

ص: 72

ما هیچ نداشته ایم (و شما را ندیده و خدمت شما نبوده ایم و آن حالى قبلى را نداشته ایم) آیا شما از این كه این تغییر حالت نفاق باشد بر ما میترسید؟ رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بآن ها فرمود: هرگز (این نفاق نیست)، اینها وسوسه هاى شیطانیست كه شما را بدنبال تشویق كند، بخدا سوگند اگر شما مهمان حالى كه بآن خودتان را توصیف كردید مى ماندید هر آینه فرشتگان دست در دست شما مى گذاردند (و بدون وسیله) روى آب راه مى رفتند، و اگر نبود كه شما گناه مى كنید سپس از خدا آمرزش (آن گناه را) خواهید هر آینه خداوند خلقى مى آفرید تا گناه كنند و سپس از خدا آمرزش خواهند و خداوند آنها رابیامرزد، و براستى مؤمن در گناه افتد (یا بامتحان در گناه گرفتار شود) و بسیار توبه كند، آیا نشنیده اى گفتار خداى عزوجل را (كه فرماید:) «همانا خداوند دوست دارد توبه كنندگان را و دوست دارد پاكیزه جویان را» (سوره بقره آیه 222) و (نیز) فرماید: «و آمرزش خواهید پروردگار خویش سپس باز گشت كنید بسوى او» (سوره هود آیه 90).

باب وسوسه و حدیث نفس

1) محمد بن حمران گوید: از حضرت صادق علیه السلام از وسوسه گرچه بسیار باشد پرسیدم؟ در پاسخ فرمود: چیزى در آن نیست. میگوئى: لا اله الا الله.

2) جمیل بن دراج گوید: به حضرت صادق علیه السلام عرض كردم: در دلم چیز بزرگى آمده؟ فرمود: بگو لا اله الا الله، جمیل گوید: هرگاه در دلم چیزى میآید مى گفتم: لا اله الا اللّه آن چیز از دلم بیرون مى رفت. (پس این فراز از عظیم ترین آموزه های امامان معصوم علیهم السلام و عجل فرجهم و معجزه عظیم خداوند است در حضور دائم نزد بندگان).

3) حضرت صادق علیه السلام فرمود: مردى نزد پیغمبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) آمده عرض كرد: اى رسول خدا هلاك شدم؟ حضرت رسول (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) باو فرمود: آن خبیث نزد تو آمد و بتو گفت: كى ترا آفرید؟ تو گفتى خدا پس بتو گفت: خدا را چه كسى آفریده؟ آن مرد عرض كرد: آرى سوگند بآنكه تو را براستى (به نبوت) برانگیخته چنین بوده است؟ پس رسول خدا صلى اللّه علیه و آله به آن مرد فرمود: به خدا سوگند. این محض ایمان است. ابن ابى عمیر گوید: من این حدیث را براى عبدالرحمن بن حجاج گفتم، او گفت: پدرم از امام صادق علیه السلام برایم حدیث كرد كه فرمود: مقصود رسول خدا صلى اللّه علیه و آله از اینكه فرمود: «به خدا این محض ایمانست»یعنى همین ترس از اینكه هلاك شده باشد هنگامى كه این خاطره در دلش گذشته است (محض ایمانست، زیرا كافر از این خاطره ها بلكه از بالاتر از آنها هراسى در دل ندارد).

4)على بن مهزیار گوید: مردى به حضرت جواد علیه السلام نوشت و از وسوسه هائى كه به خاطرش آید شكایت كرد، حضرت در ضمن پاسخ نامه اش به او چنین نوشت: همانا خداى عزوجل اگر بخواهد تو را ثابت و پا برجا كند و از براى شیطان بر تو راهى قرار ندهد، و مردمى هم به پیغمبر صلى اللّه علیه و آله شكایت بردند از خاطره هائى كه در دل آنها افتد كه اگر باد آنها را به جاى دورى اندازد و یا قطعه قطعه شوند دوستر

ص: 73

دارند از اینكه آن خاطره ها را بزبان آرند؟ پس رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود: این را دریافتید؟ (كه این خاطره ها بر شما بسیار گران است؟) عرض كردند: آرى، فرمود: سوگند به آنكه جانم بدست اوست این صریح ایمانست، پس هر گاه آنرا یافتید (و احساس كردید كه این خاطره ها به سراغتان آمده) بگوئید: «آمنا باللّه و رسوله و لا حول و لا قوة الا باللّه». (پس توجه نما تو ای عاقل دانا و خردمند که چگونه پیامبر عظیم الشأن ما حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و عجل فرجهم و آموزه های امامان معصوم علیهم السلام و عجل فرجهم هدایت می نماید انسانها را به سوی تفکر در امر خداشناسی و شناخت رسالت رسول و امامت امامان معصوم علیهم السلام و عجل فرجهم و از آن به عنوان ایمان خالص یاد می فرمایند یعنی این که پایه های این امور و این تفکرات و اعتقادات بایستی بر اساس تعقل و تحری حقیقت باشد و مانند نماز و روزه و... ؛ تعبدی نیست).

5) حضرت باقر علیه السلام فرمود: مردى نزد رسول خدا صلى اللّه علیه و آله آمد و عرض كرد: اى رسول خدا من منافق شدم، فرمود: به خدا سوگند تو منافق نشده اى، و اگر منافق بودى نزد من نمى آمدى كه مرا به آن آگاه كنى، چه چیز تو را به شك انداخته؟ به گمانم آن دشمن حاضر به خاطرت آمده و به تو گفت: كى تو را آفریده؛ تو گفتى: خدا مرا آفریده، پس به تو گفته: كى خدا را آفریده. عرض كرد: آرى بدانكه تو را براستى فرستاده سوگند كه چنین شده، فرمود: همانا شیطان ز راه كردارهاى شما (و جلوگیرى شما از اعمال نیك) نزدتان آید و بر شما دست نیابد پس از این راه به سراغتان آد كه شما را بلغزاند، و هرگاه چنین شد هر كدام شما (كه برایش چنین رخ داد) خدا را بیگانگى یاد كند (خیالات شیطانى برطرف گردد).

باب اعتراف به گناهان و پشیمانی از آنها

1) على احمسى از حضرت باقر علیه السلام حدیث كند كه فرمود: به خدا سوگند از گناه نجات نیابد (و رها نشود) جز كسى كه بدان اقرار (یعنی اظهار پشیمانی) كند.

گوید: و نیز آن حضرت علیه السلام فرمود: در توبه پشیمانى كافى است.

2) امام باقر علیه السلام فرمود: نه به خدا سوگند! خداوند از مردم جز دو خصلت نخواسته است: (یكى) اعتراف به نعمتهاى او تا نعمت را برایشان بیفزاید، و (دیگر) اقرار (به خطای در انجام) به گناهان تا آنها را براى ایشان بیامرزد.

3)برخى از اصحاب عمروبن عثمان از حضرت صادق حدیث كند كه شنیدم آن حضرت مى فرمود: همانا مرد (گاهى) گناه كند و خدا بوسیله آن او را به بهشت برد، عرض كردم: خداوند به سبب گناه او را به بهشت

ص: 74

برد؟ فرمود: آرى، هر آینه او گناه كند و پیوسته از آن ترسان است و بر خود خشمناك است پس خداوند به او ترحم كند و او را به بهشت برد.

4) معاویة بن عمار گوید: شنیدم حضرت صادق علیه السلام مى فرمود: هر آینه به خدا سوگند هیچ بنده با اصرار (بگناه و ادامه آن) از گناه بیرون نرود، و هیچ بنده اى از گناه بیرون نرود جز به اقرار و اعتراف (به آن).

5) یونس بن یعقوب گوید: كه شنیدم حضرت صادق علیه السلام مى فرمود: هر كه گناهى كند و بداند كه خدا بر او مطلع هست كه اگر خواهد او را عذاب كند و اگر خواهد او را بیامرزد، خداوند (بهمین آگاهیش) او را ببیامرزد اگر چه استغفار هم نكند.

6) حضرت صادق علیه السلام فرمود: همانا خداوند دوست دارد بنده اى را كه در گناه بزرگ به او توجه كند (و از او آمرزش بخواهد) و مبغوض دارد بندهایى را كه گناه اندك را خوار شمارد و به آن بى اعتنا باشد (و در مقام توبه و تدارك آن نباشد).

7) حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرموده: همانا پشیمانى بر گناه و بدى، انسانرا بدست كشیدن از آن وا مى دارد.

8) ابان بن تغلب گوید: شنیدم حضرت صادق علیه السلام مى فرمود: هیچ بنده اى نیست كه گناهى كند و از آن پشیمان گردد جز اینكه پیش از آنكه طلب آمرزش كند خدا گناهش را بیامرزد، و هیچ بنده اى نیست كه خداوند بر او نعمتى ارزانى دارد، و بداند كه آن نعمت از طرف خدا است جز اینكه خداوند پیش از آنكه او سپاسگزارى آنرا كند او را بیامرزد.

باب پنهان داشتن گناهان

1) عباس غلام حضرت رضا علیه السلام گوید: شنیدم آنحضرت علیه السلام مى فرمود: پنهان كننده كار نیك (كردارش) برابر هفتاد حسنه است، و آشكار كننده كار بد مخذول است، و پنهان كننده كار بد آمرزیده است.

باب کسیکه آهنگ کار نیک یا بد کند

ص: 75

1) زراره از یكى از دو امام باقر و یا صادق علیه السلام حدیث كند كه فرمود: همانا خداى تبارك و تعالى براى آدم در فرزندانش مقرر ساخته كه هر كه آهنگ كار نیكى كند و آن كار را نكند براى او یك حسنه نوشته شود، و هر كه آهنگ كار نیكى كند و بكند براى او ده حسنه نوشته شود، و هر كه آهنگ كار بد كند و آن را نكند بر او نوشته نشود، و هر كه آهنگ آن كند و انجام دهد یك گناه بر او نوشته شود.

2) حضرت صادق علیه السلام فرمود: همانا مؤمن آهنگ كار نیك كند و انجام ندهد، و براى او حسنه اى نوشته شود، و اگر انجام دهند براى او نوشته شود، و همانا مؤمن آهنگ كار بد كند كه آنرا بجا آورد و نكند، چیزى بر او نوشته نشود.

3) عبداللّه بن موسى بن جعفر گوید: از پدرم (موسى بن جعفر علیه السلام) پرسیدم از دو فرشته (موكل) بر انسان كه آیا هرگاه بنده قصد گناه كند یا قصد كار نیك كند مى دانند؟ فرمود: بوى مبال (توالت) و بوى عطر یكى است؟ گفتم: نه، فرمود: همانا بنده چون آهنگ كار نیك كند نفسش خوشبو بیرون آید، پس فرشته دست راست بفرشته دست چپ گوید: بر خیز (و دنبال كار خود رو) زیرا این بنده آهنگ كار خوب كرده، و هنگامیكه آن كار خوب را انجام داد زبانش قلم او باشد و آب دهانش مركب او و آن را براى او ثبت كن (و دست نگهدار و چیزى ننویس) زیرا او آهنگ گناه كرده، و چون آن گناه را بجا آورد زبانش قلم او است و مركبش آب دهان او، و آن گناه را بر او ثبت كند.

4) فضل بن عثمان مرادى گوید: از حضرت صادق علیه السلام شنیدم كه رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: چهار خصلت است كه در هر كه باشد (هنگام) ورود به (پیشگاه) خداوند پس از آنها هلاك نگردد مگر آنكه سزاوار هلاكت باشد: بنده آهنگ كار خوب كند كه آنرا انجام دهد، كه اگر آنرا نكند یك حسنه خداوند براى او بنویسد بخاطر حسن نیت او، و اگر آن را بكند خداوند برایش ده حسنه بنویسد، و بنده آهنگ كار بد بكند كه آن را انجام دهد، پس اگر انجام ندهد چیزى بر او نوشته نشود و اگر بجا آورد تا هفت ساعت مهلتش دهند و فرشته موكل حسنات سیئات كه در طرف چپ است گوید: شتاب مكن شاید دنبال آن (كار بد) كار خوبى كند كه آن را محو سازد (و از بین ببرد) زیرا خداى عزوجل فرماید: «همانا كارهاى خوب كارهاى بد را ببرند» (سوره هود آیه 114) و یا آنكه آمرزش خواهد استغفار كند پس اگر بگوید: «استغفر اللّه لذى لا اله الا هو، عالم الغیب و الشهادة العزیز الحكیم الغفور الرحیم ذوالجلال و الاكرام و اتوب الیه» چیزى بر او نوشته نشود، و اگر هفت ساعت بگذرد و دنبالش حسنه اى نیاورد (و كار نیكى نكند) و استغفار هم نكند فرشته حسنات بفرشته سیئات گوید: بنویس (گناه را) بر این بدبخت محروم (از خیر). (پس توجه نما که این بدی ها با انجام اعمال مجرمانه که خداوند در کتاب خود در آن به مرتکبین وعده دوزخ داده است تفاوت دارد و ما شرح کامل آن را در کتاب شریف در جستجوی رستگاری خود شرح داده ایم).

توضیح مجلسى (رحمه الله) گوید: این ذكر استغفارى كه فرموده است از جمله بهترین نوع استغفار است این مقصود منحصر بودن استغفار باین ذكر مخصوص است.

ص: 76

باب توبه

1) معاویة بن وهب گوید: شنیدم حضرت صادق علیه السلام مى فرمود: چون بنده توبه نصوح كند خداوند او را دوست دارد، و در دنیا و آخرت بر او پرده پوشى كند، من عرضكردم: چگونه بر او پرده پوشى كند؟ فرمود: هر چه از گناهان كه دو فرشته موكل بر او برایش نوشته اند از یادشان ببرد و بجوارح (و اعضاى بدن) او وحى فرماید: كه گناهان او را پنهان كنید، و به قطعه هاى زمین (كه در آنجاها گناه كرده) وحى فرماید: كه پنهان دار آنچه گناهان كه بر روى تو كرده است، پس دیدار كند خدا را هنگام ملاقات او و چیزى كه بضرر او بر گناهانش گواهى دهد نیست.

شرح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: در نهایه گفته است كه در حدیث ابى بن كعب آمده از پیغمبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از توبه نصوح پرسید؟ فرمود: آن توبه خالصى است كه پس از آن بگناه بازگشت نكند. و شیخ بهائى گفته است كه مفسران در معناى توبه نصوح چند وجه گفته اند:

از آن جمله است اینكه مقصود توبه ایست كه مردمان را نصیحت كند و اندرز دهد یعنى آنها را بخواند كه مانندش بیاورند بخاطر آثار نیكى كه از آن در صاحبش آشكار شود یا صاحبش را اندرز دهد و یكسره از گناهان دست بكشد و هرگز بازگشت نكند.

و از آن جمله اینكه نصوح توبه ایست كه خالص و پاك براى رضاى خدا و خالصاً لوجه اللّه باشد و ریشه این لغت از «عسل نصوح» گرفته شده كه بمعناى آن عسلى است كه خالص و پاك از موم باشد.

و از آنجمله اینكه «نصوح» از نصاحت بمعنى خیاطت باشد، زیرا بوسیله آن هر آنچه گناهان از پرده دیانت پاره كرده رفو كند، یا این توبه میانه او و اولیاء خدا و دوستانش را جمع كند و او را بآنان متصل سازد چنانچه بوسیله دوختن، تیكه هاى پارچه بهم متصل گردد.

2) محمد بن مسلم از یكى از دو امام باقر و یا صادق علیهما السلام حدیث كند كه در گفتار خداى عزوجل: «و آنكس كه بیایدش اندرزى از جانب پروردگارش پس باز ایستد، از آن اوست آنچه در پیش گذشته است» (سوره بقره آیه 275) فرمود: (مقصود از) اندرز (و موعظه در این آیه) توبه است.

3) ابوالصباح كنانى گوید: پرسیدم از حضرت صادق علیه السلام از گفتار خداى عزوجل: «اى آنانكه ایمان آوردید توبه كنید بسوى خدا توبه نصوح» (سوره تحریم آیه 8) فرمود: یعنى بنده گناه توبه كند و دیگر بآن باز نگردد.

محمد بن فضیل گوید: من از تفسیر این آیه از حضرت ابوالحسن (موسى بن جعفر علیهما السلام) پرسیدم؟ فرمود: از گناه توبه كند و دیگر بآن بازنگردد، و دوست ترین بندگان نزد خداى تعالى آن كسانى هستند كه در فتنه (گناه) واقع شوند و بسیار توبه كنند.

ص: 77

4) ابوبصیر گوید (راجع بهمین آیه) بحضرت صادق علیه السلام عرضكردم (كه معناى آن چیست؟) فرمود: آن گناهى است كه هرگز در آن باز نگردد، عرضكردم: كدامیك از ما هست كه باز نگردد؟ فرمود: اى ابا محمد همانا خداوند از (میان) بندگانش دوست دارد آنكس را كه در فتنه (گناه) واقع شود و بسیار توبه كند.

6) ابن ابى عمیر از برخى از اصحاب در حدیثى مرفوع (كه سندش بمعصوم علیه السلام رسد) حدیث كرده كه فرمود: خداى عزوجل بتوبه كنندگان سه خصلت داده است كه اگر یكى از آنها را بتمامى اهل آسمانها و زمین بدهد بسبب آن همگى نجات یابند.

(یكى این بشارت و نویدى است كه بآنان داده در) گفتارش: «همانا خداوند دوست دارد توبه كنندگان را و دوست دارد پاكیزگى جویان را» (سوره بقره آیه 222) پس هر كه خدا او را دوست دارد عذابش نكند.

(دیگر) گفتار اوست (كه فرماید:) «آنكسانیكه برادرند عرش را و آنانكه گردآنند، تسبیح گویند بستایش پروردگار خویش و ایمان آورند بدو و آمرزش خواهند براى آنانكه ایمان آوردند، پروردگارا فرا گرفتى همه چیز را برحمت و دانش پس بیامرز آنانكه توبه كردند و پیروى كردند راه تو را، و آنها را از عذاب دوزخ باز دار. پروردگارا و در آور ایشانرا ببهشتهاى جاودانى كه نوید دادى بایشان و هر كه شایسته باشد از پدرانشان و همسرانشان و فرزندانشان زیرا كه توئى همانا عزیز و حكیم. و دور ساز ایشان را از بدیها و آنرا كه از بدیها دور ساختى در آنروز همانا باو مهر ورزیدى و این است آن رستگارى بزرگ» (سوره مؤمن آیه هاى 7 و 8 و 9).

و دیگر گفتار او عزوجل است: «و آنانكه نخوانند با خدا معبود دیگرى، و نكشند تنى را كه حرام كرد خدا جز بحق، و زنا نكنند و هر كه چنین كند گرفتار كیفر شود. افزوده شود براى او عذاب در روز قیامت و جاودان ماند در آن سرا فكنده. مگر آنكه توبه كند و ایمان آرد و كردار شایسته كند پس آنانند كه خداوند تبدیل كند بدیهایشان را بخوبیها و خدا آمرزنده و مهربان است» (سوره فرقان آیه هاى 68 و 69 و 70).

شرح _ سه خصلتى كه حضرت فرمود و از این آیات استفاده شود (اول) اینكه خداوند آنها را دوست دارد. (دوم) اینكه فرشتگان براى آنان آمرزش خواهند. (سوم) اینكه خداى عزوجل بآنها نوید امن و رحمت داده است.

6)محمد بن مسلم گوید: حضرت باقر علیه السلام فرمود: اى محمد بن مسلم گناهان مؤمن كه از آن توبه كند براى او آمرزیده است، و باید براى آینده پس از توبه و آمرزش كار (نیك) كند، هر آینه بخدا سوگند این فضیلت نیست مگر براى اهل ایمان، عرضكردم: پس اگر بعد از توبه و استغفار از گناهان باز گناه كند و دوباره توبه كند (چگونه است)؟ فرمود: اى محمد بن مسلم آیا باور دارى كه بنده مؤمن از گناه خود پشیمان شود و از آن آمرزش خواهد و توبه كند و خداوند توبه اش را نپذیرد؟ عرضكردم: (اگر) چند بار این كار را كرده، گناه مى كند پس توبه كند و از خدا آمرزش خواهد (این چگونه است)؟ فرمود: هر آنگاه كه مؤمن باستغفار و توبه بازگردد خداوند نیز بآمرزش او بر مى گردد (و گناهش را بیامرزد و بدرستیكه خداوند

ص: 78

آمرزنده و مهربان است، توبه را مى پذیرد و از كردارهاى بد درگذرد، پس مبادا تو مؤمنان را از رحمت خدا دور سازى.

7) ابو بصیر گوید: از حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) از تفسیر گفتار خداى عزوجل پرسیدم (كه فرماید: همانا آنانكه پرهیزكارى كردند) «هرگاه شیطان رهگذرى خود را بدانها ساید یادآور شوند و بناگاه بینا شوند» (سوره اعراف آیه 201) فرمود: او بنده اى است كه آهنگ گناه كند سپس یاد آور از خدا شود و خوددارى كند، پس اینست گفتارش (كه فرماید): «یادآور شوند و بناگاه بینا شوند». (پس تو ای عاقل دانا و خردمند آگاه باشگاه که عظیم ترین کلام را وجود مقدس مولای مظلوم ما علی علیه السلام فرموده است و آن این که گناه نکردن آسان تر از توبه کردن است والسلام).

8) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: همانا خداوند دوست دارد بنده اى كه در فتنه (گناه) افتد و بسیار توبه كند، و هر كه اینگونه نباشد (البته) بهتر است (یعنى آنكس كه خود را آلوده بگناه نكرده بهتر است از آنكه گناه كند و پس از آن توبه نماید).

9) جابر گوید: شنیدم حضرت باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) مى فرمود: توبه كننده از گناه همانند كسى است كه گناه ندارد، و آنكه در گناه بماند با اینكه آمرزش خواهد چون مسخرچى است.

شرح _ یعنى كسى كه استغفار كند و آمرزش خواهد ولى با این حال از گناه نیز دست نكشد مانند مسخره چى است كه خود را یا احكام دین را یا پروردگار را مسخره كند، مجلسى (رحمه الله) گوید: زیرا او اظهار پشیمانى كند ولى در حقیقت پشیمان نیست زیرا پشیمانى حقیقتى دنبالش دست كشیدن از گناه است، و اگر در حقیقت مسخره كند بخداى بزرگ كافر شود.

10)حضرت باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: خداى عزوجل بداود علیه السلام وحى فرمود: كه نزد بنده ام دانیال برو و بگو: همانا مرا نافرمانى كردى و تو را آمرزیدم، و نافرمانى كردى و تو را آمرزیدم، و اگر دربار چهارم نافرمانى مرا كنى تو را نیامرزم؟ پس داود علیه السلام نزدش آمد و فرمود: اى دانیال من فرستاده خدایم بسوى تو، و او بتو فرماید: تو مرا نافرمانى كردى پس من آمرزیدم، و نافرمانى مرا كردى و من تو را آمرزیدم، و نافرمانى مرا كردى و تو را آمرزیدم، پس اگر براى چهارمین بار مرا نافرمانى كنى تو را نیامرزم، دانیال بوى گفت: اى پیامبر خدا پیام خود را رساندى، و همین كه وقت سحر شد دانیال برخاست و با پروردگار خود مناجات كرد و عرضكرد: پروردگارا همانا پیغمبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) تو داود از سوى تو را مرا خبر داد از سوى تو كه اگر من در بار چهارم تو را نافرمانى كنم مرا نیامرزى، پس بعزتت سوگند اگر تو مرا نگاه ندارى (و از نافرمانى كردن مرا حفظ نكنى) هر آینه تو را نافرمانى كنم، و سپس نیز نافرمانى كنم، و باز هم نافرمانى كنم. (پس توجه تو ای مخاطب ارجمند که وفق اوراق کتاب عهد عتیق دانیال در عهد و زمان داود نبوده است تا به او پیام دهد بلکه در عهد سلیمان هم نبود بلکه در زمان رحبعام هم نبود و در زمان پادشاهی ابیام و آسا و یهوشافاط و یهورام و اخزیا و

ص: 79

یواش و امسیا هم نبود عزریا و یوتام و و آحاز و حزقیا و منسی هم نبود. او حتی در زمان پادشاهی آمون و یوشیا و یهوآحاز هم نبود و حتی یهویاکین بلکه در زمان جدلیا به وسیله بخت النصر اسیر شد و به بابل رفت و بین داود و دانیال حدود 400 سال فاصله بود و دانیال به دنیا نیامده بود پس این روایت جعلی است)

باب استغفار آمرزش خواهی از گناه

1) زراره گوید: شنیدم از حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) كه مى فرمود: بنده چون گناهى كند از بامداد تا شب مهلت دارد، پس اگر آمرزش خواست (آن گناه) بر او نوشته نشود.

2) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هر كس گناهى كند هفت ساعت از روز درباره آنها باو مهلت دهند پس اگر سه بار گفت: «استغفر اللّه الذى لا اله الا هو الحى القیوم» آن گناه بر او نوشته نشود. (پس توجه تو ای مخاطب ارجمند که مقصود امام معصوم از گناه هر گناهی نیست زیرا بسیاری از گناهان بدون بازگشت است مانند قتل اهل ایمان و یا ستیزه گری با معصومین و ...؛ پس بهترین عمل همان امری است که مولای مظلوم ما به آن امر فرمود یعنی گناه نکردن آسان تر از توبه کرده است والسلام نامه تمام)

3) و نیز آنحضرت علیه السلام فرمود: همانا مؤمن گناهى كند و پس بیست سال بیادش آید و از خدا راجع بآن گناه آمرزش خواهد و خداوند برایش بیامرزد، و هر آینه (خداوند) بیادش اندازد تا برایش بیامرزد، و همانا كافر گناهى كند و همان ساعت آنرا فراموش كند.

4) جمعى از اصحاب در حدیث مرفوعى از معصوم حدیث كنند كه فرمود: براى هر چیزى داروئى است، و داروى گناهان آمرزشخواهى و استغفار است.

5) حفص ابن غیاث گوید: شنیدم از حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) كه مى فرمود: هیچ مؤمنى نیست كه گناهى را مرتكب شود جز اینكه خداى عزوجل هفت ساعت از روز باو مهلت دهد، پس اگر (در این مدت) توبه كرد چیزى بر او نوشته نشود، و اگر توبه نكرد، خداوند یك گناه بر او بنویسد، پس عباد بصرى نزد آنحضرت آمد و گفت: بما رسید كه شما فرموده اید: هیچ بنده اى نیست كه گناهى كند جز اینكه خداوند هفت ساعت از روز مهلتش دهد؟ فرمود: من چنین نگفتم بلكه من گفتم: هیچ مؤمنى نیست و چنین بوده است گفته من.

شرح _ یعنى این مهلت كه من گفتم مخصوص بمؤمن است و شامل كافر و مخالف نیست.

باب

ص: 80

( باب در آنچه خداى عزو جل هنگام توبه آدم علیه السلام به او عطا فرمود )

1) ابن بكیر از حضرت صادق یا حضرت باقر علیهما السلام حدیث كند كه فرمود: همانا آدم علیه السلام عرض كرد: پروردگارا شیطان را بر من مسلط كردى، و چون خون (كه در رگهاى من جریان دارد) او را بر من چیره كردى پس براى من هم چیزى مقرر فرما، خداوند فرمود: اى آدم قرار دادم براى تو كه هر یك از فرزندانت آهنگ گناهى كند بر او نوشته نشود، و اگر انجام داد یك گناه بر او نوشته شود، و هر كه آهنگ كار نیك كرد اگر آنرا انجام نداد یك حسنه براى او نوشته شود، و اگر انجم داد ده حسنه برایش نوشته شود، عرض كرد: پروردگارا برایم بیفزا، فرمود: برایت مقرر ساختم كه هر یك از فرزندانت گناهى كند سپس براى آن آمرزش خواهد برایش بیامرزم، عرض كرد: پروردگارا برایم بیفزا، فرمود: براى آنها توبه قرار دادم یا فرمود: توبه را براى ایشان گستردم تا آنكه نفس باینجا (یعنى بگلو گاه) رسد، عرض كرد: پروردگارا مرا بس است.

2) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده است: هر كه یك سال پیش از مرگش توبه كند خداوند توبه اش را بپذیرد سپس فرمود: یكسال هر آینه زیاد است هر كه یكماه پیش از مرگش توبه كند خدا توبه اش را بپذیرد، سپس فرمود یكماه زیاد است، هر كه یكهفته پیش از مرگش توبه كند خدا توبه اش را بپذیرد، سپس فرمود: یك هفته زیاد است هر كه یك روز پیش از مرگش توبه كند خدا توبه اش را بپذیرد، سپس فرمود: یك روز زیاد است هر كه پیش از دیدار مرگ (ملك الموت) توبه كند خدا توبه اش را بپذیرد.

3) حضرت باقر علیه السلام فرمود: همینكه جان باینجا رسید و اشاره بگلوى خود فرمود براى عالم (و دانا) توبه نباشد، و براى نادان وقت توبه (باقى) است.

4) معاویة بن وهب گوید: (سالى ما) بطرف مكه حركت كردیم و با ما پیرى بود خداپرست و اهل عبادت (ولى) معترف - بمذهب شیعه نبود (و اطلاعى از آن نداشت) و (بمذهب سنیها كه تمام خواندن نماز را براى مسافر جایز دانند) نمازش را در راه تمام میخواند و برادر زاده اى داشت مسلمان (و شیعه مذهب) كه همراهش بود، پس آن پیر بیمار شد من ببرادر زاده اش گفتم: كاش مذهب شیعه را بعمویت پیشنهاد میكردى شاید خدا او را نجات دهد؟ همه همراهان ما گفتند: بگذارید پیر مرد بحال خو بمیرد زیرا همین حال كه دارد خوب است، ولى برادرزاده اش تاب نیاورد تا بالاخره بدو گفت: اى عموجان همانا مردم پس از رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) مرتد شدند جز عده كمى، و على بن ابیطالب مانند رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بود كه پیروى و اطاعتش لازم بود، و پس از رسول خدا حق و طاعت از آن او بود: گوید: آن پیر مرد نفسى كشید و فریاد زد و گفت: من هم بر همین عقیده هستم، و جانش از تن بیرون آمد (و مرد) و پس ما شرفیاب خدمت حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) شدیم، على بن سرى (یكى از همراهان ما) سخن پیر مرد را (یا جریان را) بآنحضرت عرض كرد: حضرت فرمود: او مردیست از اهل بهشت، على بن سرى عرض كرد: آنمرد جز در آن ساعت از مذهب شیعه هیچ اطلاعى نداشت؟ فرمود چه چیز دیگر از او مى خواهید؟ بخدا سوگند وارد بهشت شد.

ص: 81

باب لمم گناهان خرد، یا سبك از نظر عقاب

1)و نیز محمد بن مسلم از یكى از دو امام باقر و یا صادق علیهماالسلام حدیث كند كه فرمود: به آن حضرت عرض كردم: (درباره تفسیر لمم در این آیه) فرمود: آن گناه پس از گناه است كه بنده دست بدان زند. (لغزش های کوچک)

باب در اینکه گناهان بر سه گونه اند

1) عبدالرحن بن حماد در حدیثى مرفوع از برخى از اصحابش نقل كند كه امیرالمؤمنین علیه السلام در كوفه بر منبر بر آمد، خدا را سپاس گفت و ستایش كرد سپس فرمود: اى مردم همانا گناهان سه گونه اند (اینرا فرمود و خاموش نشست) و از سخن گفتن خود دارى كرد، حبه عرنى (كه یكى از اصحاب آنحضرت بود) به وى عرض كرد: اى امیرالمؤمنان فردى گناهان سه گونه اند و دم فروبستى؟ فرمود: من آنها را یاد نكردم جز اینكه مى خواستم شرح دهم ولى تنگى نفسى بر من عارض شد كه میان من و سخنم حائل شد، آرى گناهان سه گونه اند: گناهى كه آمرزیده است، و گناهى كه آمرزیده نشود، و گناهى كه بر صاحبش هم امیدوار و هم بیمناكم، عرض كرد: اى امیرالمؤمنان آنها را براى ما بیان فرما.

فرمود: آرى اما گناه آمرزیده: گناه آن بنده ایست كه خداوند او را در دنیا بر گناهش عقوبت كند پس خدا بردبارتر و كریمتر از آن است كه بنده خود را دوباره عقوبت كند، و اما گناهى كه آمرزیده نشود ستمكاریهائى است كه بندگان برخى به برخى كنند، زیرا چون خداوند تبارك و تعالى (بوسیله پیمبران و احكام) بر خلقتش عیان شد بخودش سوگند یاد كرده و فرموده است: بعزت و جلالم سوگند كه ستم هیچ ستمكارى (بدون كیفر) از من نگذرد گرچه زدن مشتى بمشتى باشد یا مالیدن (دستى) بدستى باشد (از روى لذت و هوسرانى) و گرچه شاخ زدن شاخدارى به بیشاخى باشد پس براى بندگان از یكدیگر قصاص گیرد تا ستمى از كسى بر كسى (بدون كیفر) نماند، سپس آنها را (خداوند) براى حساب بر انگیزد، و اما گناه سوم گناهى است كه خداوند بر خلقش پنهان داشته، و توبه از آنرا بر گنهكار روزى كرده، و بوضعى در آمده كه از گناهش بیمناك و بپروردگارش امیدوار است، پس ما براى او (یعنى این شخص گنهكار) همان حال را داریم كه خودش آن حال را براى خود دارد امید رحمت براى او داریم، و از عذاب نیز بر او بیمناكیم.

ص: 82

باب شتاب در کیفر گناه

1) حضرت باقر علیه السلام فرمود: چون خداى عزوجل خواهد كه بنده اى را كه داراى گناهیست اكرام كند او را به بیمارى گرفتارى كند، و اگر اینكار را نكند به نیازمندى مبتلایش سازد، و اگر اینكار را با او نكرد مرگ را بر او سخت كند تا بدان واسطه گناهش را جبران كند (و بگناهش مكافات كند) فرمود و چون بخواهد بنده اى را كه حسنه اى در نزدش دارد خوار كند تنش را سالم كند و اگر اینكار را درباره اش نكند روزیش را فراخ گرداند، و اگر آنرا هم درباره اش انجام ندهد مرگ را بر او آسان كند تا بدان سبب در عوض آن حسنه او را پاداش دهد.

2) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: چون گناه بنده بسیار گردد (و خدا بخواهد او را پاك كند) و چیزى از كردار (نیك) نداشته باشد كه آنرا جبران كند و كفاره آنها شود او را باندوه گرفتار سازد تا كفاره گناهانش گردد.

3) و نیز آنحضرت علیه السلام فرمود: كه رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: خداى عزوجل فرماید بعزت و جلالم سوگند من بنده اى كه بخواهم رحمتش كنم از دنیا بیرون نبرم تا اینكه هر گناهى كرده است (عوضش را) یا بوسیله بیمارى در تنش، یا بتنگى در روزیش، یا با ترس و هراس در دنیایش، و اگر باز هم چیزى بماند مرگ را بر او سخت كنم، و بعزت و جلالم سوگند بندهاى را كه بخواهم عذاب كنم از دنیا بیرون نبرم تا هر كارى نیكى انجام داده (عوض كاملش) را باو بدهم: یا بفراخى در روزیش، و یا بسلامت در تنش، و یا بآسودگى خاطر در دنیایش، و اگر باز هم چیزى باقى ماند مرگ را بر او آسان كنم.

4) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: همانا مؤمن خواب هولناك ببیند و (بواسطه همان ترسى كه كرده) گناهش آمرزیده شود، و تنش رنج كار ببیند پس گناهش آمرزیده شود.

5) و نیز آنحضرت علیه السلام فرمود: چون خداى عزوجل خیر بنده اى را خواهد بعقوبت او در دنیا بشتابد، و چون بدى درباره بنده اى خواهد گناهانش را بر او نگهدار تا در روز قیامت (كیفر) همه را بدو بدهد.

6) و نیز فرمود امیرالمؤمنین علیه السلام در تفسیر گفتار خداى عزوجل: «و هر چه به شما رسد از پیش آمدها پس به سبب چیزى است كه فراهم كرده اند دستهاى شما و خداوند در گذرد از بسیارى گناهان» (سوره شورى آیه 30) فرمود: هیچ پیچ خوردن رگى نیست، و نه برخورد به سنگى، و نه لغزش گامى، و نه خراش دادن چوبى، جز بخاطر گناهى، و هر آینه آنچه را كه خداوند در گذرد بیشتر است، پس هر كه را خداوند در دنیا به كیفر گناهش شتاب كرد پس ان خداى عزوجل و والاتر و كریمتر و بزرگوارتر از آنست كه دوباره در آخرت او را كیفر كند.

ص: 83

7) حضرت باقر علیه السلام فرمود: رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود: پیوسته غم و اندوه گریبانگیر مؤمن باشند تا براى او گناهى بجا نگذارند.

8) عمرو بن جمیع گوید: از حضرت صادق علیه السلام شنیدم مى فرمود: همانا بنده مؤمن در دنیا اندوهگین شود، تا اینكه از دنیا بیرون رود و گناهى بر او نباشد.

9) امام باقر علیه السلام فرمود: پیوسته غم و اندوه گریبانگیر مؤمن باشد تا براى او گناهى بجا نگذارند.

10) حضرت صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرموده است: خداى عزوجل فرماید: هیچ بنده اى نباشد كه من بخواهم او را به بهشت ببرم جز آنكه او را ببلائى در تنش دچار كنم، پس اگر آن كفاره گناهانش شد (كه پاك) و گرنه هنگام مرگش بر او سخت گیرم تا نزد من آید و گناهى بر او نباشد سپس او را به بهشت برم، و هیچ بنده اى نباشد كه بخواهم او را به دوزخ برم جز آنكه تنش را سالم كنم، پس اگر بدان سبب آنچه از من خواهد به پایان رسد (حسابش پاك شود) و گرنه از ترس آنكه بر او تسلط دارد آسوده خاطرش كنم، پس اگر طلبى كه نزد من دارد بدان پایان یابد (كه رها شود) و گرنه روزیش را بر او فراخ كنم، پس اگر طلبش از این تمام شود (كه او را بس باشد) و گرنه (در آخر كار) مرگ را بر او آسان كنم تا نزد من آید و هیچ كردار نیكى نزد من نداشته باشد سپس او را بدوزخ برم.

11) حضرت باقر علیه السلام فرمود: پیغمبرى از پیغمبران بنى اسرائیل بمردى گذر كرد كه قسمتى از بدنش در زیر دیوارى بود و قسمتى از آن بیرون از دیوار بود و مرغان پرنده او را از هم پاشیده و سگان تنش را دریده بودند، از آنجا گذشت شهرى پدیدار شد وارد آن شهر شد دید یكى از بزرگان آن شهر مرده است، او را بر زبر تختى نهاده اند و با پارچه دیبا كفن شده و دور آن تخت منقلهاى عود است (كه مى سوزد) پس عرض كرد: پروردگارا من گواهى دهم كه تو حاكم عادلى هستى كه ستم نكنى، آن بنده تو است كه چشم بهمزدنى به تو شرك نورزیده و به آن مردن (كه من دیدم با آن وضع رقت بار) او را مى رانیدى، و این هم یك بنده تو است كه چشم بر هم زدنى به تو ایمان نیاورده به این مرگ (با این تشریفات) او را مى رانیدى؟ خداوند فرمود: (آرى) اى بنده من، من چنانم كه گفتى حاكم عادلى هستم كه ستم نكنم، آن بنده من گناهى یا كردار بدى پیش من داشت او را به آن وضع مى راندم تا مرا دیدار كند و گناهى بر او بجاى نماند، و این بنده من كار نیك نزد من داشت، او را با چنین وضع میراندم تا مرا ملاقات كند و پیش من حسنه اى نداشته باشد.

12)ابو الصباح كنانى گوید: خدمت اما صادق علیه السلام بودم كه پیر مردى بر آنحضرت وارد شود و عرض كرد: یا ابا عبداللّه من از فرزندانم و ناسپاسیشان و از برادرانم و جفاكاریشان نزد شما شكایت آورده ام با این سالخوردگى من؟ حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) باو فرمود: اى پیرمرد همانا براى حق دولتى است و براى باطل هم دولتى است و هر كدامیك از ایندو در دولت رفیقش خوار است، و همانا كمترین مصیبتى كه در دولت باطل بمؤمن رسد آزار كشیدن از فرزندان و جفاكارى برادران او است، و هیچ مؤمنى نباشد كه در دولت

ص: 84

1) باطل آسایشى بیند جز در دوران حكومت باطل بدست آورده رها سازد، و بهره اش را در دولت حق وافر كند پس صبر كند مژده باد تو را.

باب در تفسیر گناهان

1) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: گناهانیكه نعمت ها را دگرگون سازند تجاوز (بدیگران) است، و گناهانیكه پشیمانى ببار آورند كشتن (و آدمكشى) است، و آن گناهانى كه بلاها نازل كند ستم است، و آنها كه پرده را بدرند شرابخواریست، و آنها كه روزى را نگهدارند (و در نتیجه كم شود) زنا است، و آنها كه در نابودى شتاب كنند قطع رحم است؛ و آنها كه دعا را برگردانند و فضا را تیره و تار كنند نافرمانى و آزردن پدر و مادر است. (پس توجه نما تو ای مخاطب ارجمند به عظمت این روایت عظیم که ریشه در کتاب خدا و علم لدنی امام علیه السلام دارد و ما به خدا پناه می بریم از بقی، از قتل، از ظلم، از شرب خمر، از زنا، از قطع رحم یا قطع خویشاوند، از آق والدین، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و فرجنا بهم آمین یا رب العالمین)

2) اسحاق بن عمار گوید: شنیدم از حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) كه مى فرمود: همیشه پدرم مى فرمود: پناه مى بریم بخدا از گناهیكه در نابودى شتاب كنند و مرگ ها را نزدیك سازند و خانه ها را ویران كنند و آنها: قطع رحم، و آزردن و نافرمانى پدر و مادر، و واگذاردن احسان و نیكى است.

3) و نیز حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: همین كه چهار چیز شایع شد (همراه آنها) چهار چیز دیگر پدیدار گردد: هرگاه زنا شایع شد زلزله پیدا شود، و هرگاه حكم بنا حق شایع شود باران بند آید، و هرگاه پیمان با كفارى كه در ذمه اسلامند شكسته شود (و طبق مقررات با آنها رفتار نشود) دولت بدست مشركین افتد وبر مسلمین حكومت كنند، و هرگاه زكاة داده نشد فقر و احتیاج پدیدار گردد.

شرح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: اینكه پیمان شكنى با ذمیان سبب غلبه آنها شود براى آنست كه چون بنقض عهد مخالفت با خداوند كنند بجهت اظهار تسلط، خدا نیز خلاف مقصودشان را پیش آورد، چنانچه منع از زكاة بخاطر ثروتمند شدن پس خدا بركت آن را میبرد و آنها را نیازمند كند.

باب نادر

1)ابن ابى یعفور گوید: شنیدم از حضرت صادق علیه السلام كه مى فرمود: خداى عزوجل فرماید: همانا بنده اى از بندگان مؤمن من گناهى بزرگ كند كه مستوجب كیفر و عقوبت من در دنیا و یا در آخرت شود و من

ص: 85

آنچه صلاح آخرت او در آنست برایش منظور كنم پس در عقوبت دنیایش شتاب كنم تا او را بدین گناه كیفر دهم، و یا اینكه انداره كیفر او را معین كنم و بدان حكم كنم و آن را بدون اجر موقوف گذارم و اجراى آنرا بمشیت خود واگذارم و بنده من آنرا نمیداند، بارها درباره اجراى آن مردد گردم سپس خوددارى كنم و اجرا نكنم زیرا بد آمدن او را خوش ندارم و از بدحال كردن او كناره گیرى كنم، و بگذشت و ندیده گرفتن آن گناه بر او منت نهم (و بالاخره آنرا ببخشم) زیرا دوست دارم نمازهاى نافله بسیارى كه بسبب آنها در شب و روز بمن تقرب مى جست پاداش دهم، پس این بلا را از او بگردانم با اینكه آن را مقدر كرده و بدان حكم كرده بودم و موقوف گذارده بودم و اجراى آن بستگى بمشیت من داشت، سپس (باین هم اكتفا نكنم) و اجر بزرگ نزول این بلائى كه از آن معاف شده است برایش بنویسم و ذخیره كنم، و مزدش را وافر كنم با اینكه خود او بدان آگاه نیست (زیرا) آزار آن بلا باو نرسیده است، و منم خداوند كریم مهربان و رحیم.

باب نادر دیگر

على بن ابراهیم در حدیث مرفوعى (كه سندش بمعصوم رسد) حدیث كند كه فرمود: هنگامى كه حضرت على بن الحسین (زین العابدین) علیهما السلام را نزد یزید بن معاویه بردند و در برابر او نگهداشتند یزید كه خدایش از رحمت خود دور كرده گفت: «و آنچه بشما مصیبت رسد از آنچیزى بود كه خود كردید» (و این آیه شریفه را خواند) حضرت على بن الحسین علیهما السلام فرمود: این آیه درباره ما نیست، همانا درباره ما گفتار خداى عزوجل است (كه فرماید): «هیچ مصیبتى در زمین نرسد و نه بجانهاى شما جز اینكه در كتابى است پیش از آنكه آنها را بیافرینیم همانا این بر خدا آسان است» (سوره حدید آیه 22). (یعنی این حاصل ستمگری ظالمان و آزمون الهی ما برای حفظ اساس و ارکان شریعت پسندیده خدا یعنی اسلام و قرآن حضرت محمد ص و عجل فرجهم است.)

باب اینكه خداوند بواسطه عمل كننده بلا را از تارك عمل دور كند

حضرت صادق علیه السلام فرمود: هر آینه خداوند بخاطر آنكسیكه نماز مى خواند از شیعیان ما (بلا را) دفع كند از آن كسى كه نماز نمى خواند از شیعیان ما و اگر همگى نماز را ترك كنند هر آینه (همگى آنها) هلاك شوند. و خداوند بخاطر آنكه زكات دهد از شیعیان ما دفع كند از آنكه زكاة نمى پردازد و اگر همگى زكاة ندهند هلاك گردند، و همانا خداوند بخاطر آنكه از شیعیان ما حج كند از آنكه حج نكند (بلا را) دفع

ص: 86

كند، و اگر بترك حج اتفاق كنند هر آینه هلاك شوند، و این است گفتار خداى عزوجل: «و اگر نبود بر كنار كردن خداوند برخى را ببرخى دیگر هر آینه زمین تباه مى شد و لیكن خدا داراى فضل است بر همه جهانیان» (سوره بقره آیه 251) فرمود: بخدا سوگند این آیه جز درباره شما نازل نگشته، و دیگرى جز شما از آن مقصود نیست.

باب اینكه نكردن گناه آسانتر از توبه كردن است

1) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده: دست برداشتن از گناه آسانتر از طلب توبه است، و بسا شهوترانى یكساعت كه اندوه درازى بجا گذارد. و مرگ، دنیا را رسوا كرده و براى هیچ صاحب خردى شادى نگذاشته.

شرح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: «ایسر من طلب التوبة» اشاره باینست كه شرایط قبول شدن توبه بسیار است، و اینكه فرمود: «مرگ دنیا را رسوا كرده» براى آنست كه مرگ پرده از بدیهاى آن و گول زدنهاى و بى وفائیهاى آن برداشته است. (و این البته همان روایت عظیم از امام مبین ما حضرت علی ع است که امر می فرماید دوستان خود را به دوری از گناه و معصیت و هشدار می دهد به انتخاب بد و ابلاغ میفرماید سختی توبه را در برابر راحتی انجام ندادن نافرمانی در برابر ذات اقدس الهی احدیت جل جلاله را پس بگو به شکرانه امامت آن حضرت الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و فرجنا بهم آمین یا رب العالمین)

باب استدراج و غافلگیر كردن بآهستگى و تدریج

1) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: همانا چون خداوند خوبى بنده اى را خواهد و آن بنده گناهى مرتكب شود خدا دنبالش او را كیفرى دهد و استغفار را بیاد او اندازد، و چون براى بنده اى بدى خواهد و او گناهى كند خدا دنبالش نعمتى باو دهد تا استغفار را از یاد او ببرد و بآن حال ادامه دهد، و این است گفتار خداى عزوجل «بتدریج و آهستگى آنها را غافلگیر كنیم از راهیكه ندانند» (سوره اعراف آیه 182) یعنى بسبب (دادن) نعمت هنگام (ارتكاب) گناهان.

2) از امام صادق علیه السلام معناى استدراج را پرسیدند؟ فرمود: آن اینست كه بنده اى گناه كند پس باو مهلت داده شود و برایش در هنگام گناه نعمتى تجدید گردد، پس او را از آمرزش خواهى از گناهان باز دارد، پس او غافلگیر شده از راهى كه نداند.

ص: 87

3) سماعة بن مهران گوید: از حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) از گفتار خداى عزوجل پرسیدم كه فرماید:) «ایشان را بآهستگى و تدریج غافلگیر كنیم از راهى كه ندانند» (سوره اعراف آیه 182) فرموده: آن بنده ایست كه گناهى مرتكب شود، پس براى آن بنده با آن گناه نعمت هم تجدید گردد، و آن نعمت او را از استغفار آن گناه سرگرم كند.

4) و آنحضرت علیه السلام فرمود: چه بسا شخصى كه بنعمت هائى كه خداوند باو داده مغرور گردد، و چه بسا كسانیكه پرده پوشى خداوند بر آنها، غافلگیر شوند، و چه بسا مردمى كه بستایش مردم فریب خورند.

باب محاسبه و حساب کردن عمل

1) على بن الحسین علیهما السلام فرمود: پیوسته امیرالمؤمنین علیه السلام مى فرمود: همانا روزگار سه روز است كه تو در میانه آنهائى: دیروز كه گذشت با هر آنچه در آن بود، و هرگز بر نگردد، پس اگر كار نیكى در آن انجام داده اى از رفتنش اندوهى ندارى و بدانچه بدان با وى روبرو شدى (یعنى بكار نیكى كه در آن انجام دادى) خوشحال و شاد هستى، و اگر تو در آن تقصیر روا داشته اى افسوس سختى برفتن آن و بتقصیریكه در آن كرده اى دارى. و تو در روزیكه هستى درباره فردایت غافلى و ندانى چه شود؟ شاید بدان نرسى و اگر هم برسى شاید بهره ات از لحاظ تقصیر و كوتاهى كردن مانند بهره دیروز گذشته ات باشد.

پس یكى از آن سه روز كه گذشته است و تو در آن كوتاهى كردى، و یكى روز آینده است كه انتظار آمدنش را دارى و یقین ندارى كه در آن كوتاهى نكنى، و همانا توئى و آن روزى كه در آن هستى، و تو را سزاوار است اگر تعقل كنى و در كوتاهى كردن گذشته ات بیندیشى كه چه حسناتى از دستت رفته تا (اكنون در این روز) بدست آرى، و چه گناهى كرده اى كه در آن كوتاهى كنى (و مرتكب آن نشوى) و تو با اینحال رو بفردائى هستى كه اطمینان ندارى كه بدان برسى، و یقین ندارى كه در آن كار نیكى بدست آورى (و انجام دهى) یا چیزى تو ار از گناهى تباه كننده (كه نیكیها را تباه سازد) باز دارد، پس تو نسبت بروزى كه در جلو در دارى مانند روزى هستى كه پشت سر گذاشته اى، پس كار كن مانند آن مردیكه از همه روزها امید ندارد جز بهمان روزى كه در آنست و شبش، پس كار كن یا (اگر نخواهى) واگذار و خدا بر كار تو كمك كند. (پس تو ای مخاطب ارجمند به نحوه زیبای کلام امامان معصوم علیه السلام و عجل فرجهم توجه نما که چگونه در نهایت زیبایی کلام و استدلال و منطق و ...؛ بیان شده اند و البته این گونه کلمات صادر نمی شود مگر از منبع علم لدنی ذات اقدس احدیت جل جلاله و ما به شکرانه این فراز و تمامی فرازهای مانند آن همیشه خواهیم گفت اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و فرجنا بهم آمین یا رب العالمین)

ص: 88

2) حضرت موسى بن جعفر علیهما السلام فرمود: از ما نیست كسى كه هر روز حساب خود را نكند، پس اگر كار نیكى كرده است از خدا زیادى آن را خواهد، و اگر گناه و كار بدى كرده در آن گناه از خدا آمرزش خواهد و بسوى او بازگشت كند (و توبه نماید).

3) ابو نعمان عجلى از حضرت باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) حدیث كند كه فرمود: اى ابا نعمان مردم تو را بخودت مغرور نكنند (و با مدح و ستایشت تو را از خودت غافل نكنند) زیرا (سزاى) كار (و كردارت) بتو رسد نه بآنها، و روزت را بچنین و چنان (یعنى سخنان بیهوده) بپایان مبر، زیرا با تو كسى هست كه كردار تو را بر تو نگهدارد (و یادداشت كند) و نیكى كن زیرا من ندیده ام چیزى براى تدارك گناه گذشته و كهنه، بهتر و شتابانتر از كردار نیكى كه تازه باشد.

4) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: بر دنیا شكیبا باشید كه آن ساعتى است، زیرا آنچه كه از دنیاى گذشته (اكنون) نه دردى از آن احساس كنى و نه شادى، و آنچه نیامده كه ندانى چیست؟ همانا دنیاى تو آن ساعتى است كه در آنى پس در آن یكساعت بر طاعت خدا صبر كن و از نافرمانى خداوند شكیبا باش (و خود را نگاهدار).

5) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: خودت را براى خودت بردار (یعنى از خودت براى خودت استفاده كن) و اگر برندارى دیگرى تو را برندارد.

شرح _ یعنى از وجود خودت بنفع خود استفاده كن و اگر نكنى دیگرى از تو بنفع تو استفاده نكند. مجلسى (رحمه الله) گوید: یعنى نفس خود را از جاهاى پست دنیا و آخرت بردار، و یا اینكه نفس خود را براى رسیدن ببهشت و درجات عالیه بر مركب اطاعتها و اعمال صالحه سوار كن، و آنچه دیگران انجام دهند اگر بوصیت تو باشد كه از كارهاى او است (و نتیجه اش عاید او گردد) و اگر بوصیت تو نباشد چندان نفعى نبخشد و گذشته اعتمادى بر آن نیست.

6) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) بمردى فرمود: تو را طبیب خودت كرده اند، و درد را هم برایت گفته اند و نشانه سلامتى را هم برایت یاد داده اند، و بدارو هم تو را راهنمایى كرده اند اكنون بنگر تا چگونه درباره آن رفتار كنى.

شرح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: درد همان اخلاق زشت گناهان كشنده است، و نشانه سلامتى همان نشانه هایست كه خدا و رسول و ائمه اطهار فرموده اند مانند اول سوره مؤمنون و سایر آنچه در اوصاف مؤمنین و متقین گفته شده است و بسیارى از آنها گذشت، و دارو و توبه و استغفار است و هم چنین هم نشینى با احیار و پرهیز كردن از اشرار و زهد در دنیا و تحقیق در اطراف امراض جسم كردن و مداواى هر كدام را بضد خودش.... تا آنجا كه گوید: «اكنون نگاه كن ببین چگونه در رسیدگى بخودت قیام كنى، و دردهاى آن را درمان كنى، و اگر در این باره كوتاهى كنى خود را كشته اى و هر كه خودكشى كند سزایش تا ابد دوزخ است.

7) و نیز آن حضرت علیه السلام بمردى فرمود: دل خود را (بمنزله) رفیقى خوش كردار، یا فرزندى سپاسگزار قرار ده، و كردارت را (بمنزله) پدرى كه از او پیروى كنى، و نفس (اماره) خود را (بجاى) دشمنى كه با او نبرد مى كنى، و مالت را (بمنزله) عاریتى كه برگردانى.

ص: 89

8) و نیز آنحضرت علیه السلام فرمود: خویشتن را از آنچه زیانش رساند بازگیر (و دست نفس را از آن كوتاهى كن) پیش از آنكه از تو جدا شود، و چنانچه در جستجوى روزى مى كوشى در رهائى آن بكوش، زیرا نفس تو در گرو كردار تو است.

9) و نیز آن حضرت علیه السلام فرمود: چه بسا جوینده دنیا كه بدان نرسیده، و (چه بسا كسانى كه) رسیده اند بدان و از آن مفارقت كرده اند، پس مبادا طلب دنیا تو را از كردارت باز دارد، و دنیا را از بخشنده و مالكش (كه خدا است) بخواه، چه بسا حریص بر دنیا كه دنیا او را بخاك افكنده، و بآنچه از آن بدست آورده از آخرتش باز مانده تا اینكه عمرش سپرى شده و مرگ در رسیده.

و فرمود: زندانى آن كسى است كه دنیا او را از طلب آخرت ببند گرفتار كرده (و بزندان خود افكنده است).

10) امام باقر علیه السلام فرمود: همین كه مرد چهل ساله شد باو گفته شود: خود را واپاى (و برحذر باش) زیرا معذور نیستى، و چهل ساله بحذر كردن سزاوارتر نیست از مرد بیست ساله (و هر دو باید بترسند) زیرا آنكه هر دو را مى جوید (و مى طلبد كه مرگ باشد) یكى است، و او خواب هم نیست، (كه از كسى غفلت كند) پس براى آن بیمى كه در پیش دارى كار كن، و زیادى گفتار را واگذار (زیرا: بعمل كار برآید بسخن دانى نیست).

11) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: از خودت براى خودت باز گیر، از تندرسیت پیش از آنكه بیمار شوى باز گیر، و در توانائى پیش از آنكه ناتوان گردى، و در زندگى پیش از مردن (از خودت بنفع خودت بهره بردارى كن).

12) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: چون روز آید (بمردمان) گوید: اى فرزند آدم در این روز كار نیكى كن تا من در روز قیامت نزد پروردگارت براى تو گواهى دهم، زیرا من كه در گذشته پیش تو نیامدم، و پس از این هم نزدت نیایم، و شب هم هنگامى كه آید همین سخن را گوید.

13) شعیب بن عبداللّه در حدیث مرفوعى (كه سند بمعصوم رسد) حدیث كند كه فرمود: مردى نزد امیر المؤمنین علیه السلام آمد و عرضكرد: اى امیرمؤمنان مرا سفارش كن براهى از راههاى خیر و خوبى كه بدان نجات یابم؟ امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: اى آنكه پرسیدى بشنو و سپس بفهم و پس از آن باور كن و سپس بكار بند:

مردم سه گروهند: زاهد (پارسا) و صابر (شكیبا) و راغب (خواهان دنیا)، اما زاهد كسى استكه اندوهها و شادیها از دلش بیرون رفته نه بچیزى از دنیا شاد شود، و نه بر چیزى كه از دستش رفته افسوس خورد پس او آسوده خاطر است، و اما صابر آنكس است كه در دل آرزوى دنیا كند و چون بدان رسد بخاطر سرانجام بد آن و زشتى منظر آن (در نظر خرد) بنفس خود لگام زند كه از آن برنگیرد، (و چنانست) كه اگر بر دلش آگاه شوى از پارسائى و فروتنى و دور اندیشى او در شگفت شوى، و اما راغب باك ندارد كه دنیا از چه راهى بدست او رسد: از حلال است یا از حرام، و باك ندارد كه درباره آن آبرویش چركین شود، و خود را هلاك كند، و مردانگى خود را از بین ببرد، پس آنهایند كه در گرداب سخت (دنیا) سرگردان و مضطربند.

ص: 90

14) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: امیر المؤمنین علیه السلام فرموده: آنچه در روز قیامت سود دهد و بكار آید كوچك نیست (یا كوچك شمرده نشود) و آنچه در روز قیامت زیان رساند كوچك نباشد، پس در آنچه خداى عزوجل بشما آگاهى داده مانند كسى باشد كه بچشم خود دیده باشد.

15)حفص بن غیاث گوید: شنیدم حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) مى فرمود: اگر بتوانى كه شناخته نشوى (و گمنام باشى) همان كار را بكن، چه باكى بر تو باشد كه مردم تو را نستایند؟ و چه باكى است تو را كه نزد مردم نكوهیده باشى در صورتیكه نزد خدا پسندیده باشى؟ سپس فرمود: پدرم على بن ابى طالب علیه السلام فرموده خیرى در زندگى نیست جز براى دو نفر: (یكى) مردى كه هر روز كار خیرى (بر كارهاى خیر گذشته) بیفزاید، و (دیگر) مردى كه مرگش را با توبه تدارك ببیند و كجا توبه تواند؟ بخدا سوگند اگر سجده كند تا گردنش بریده شود بجز با ولایت (و دوستى) ما اهل بیت، خداى تعالى توبه اش را نپذیرد، آگاه باشید آیا كیست كه حق ما را بشناسد و امید ثواب بوسیله ما داشته باشد؟ و بخوراك نیم مد (كه تقریباً پنج سیر است) در هر روز راضى باشد، و بدانچه از جامه كه عورتش را بپوشاند و سرش را در خود مستور سازد (خشنود باشد) با اینكه در همین اندازه هم ترسان و هراسان باشند، و دوست دارند بهره شان از دنیا همان باشد و بهمین سان خداى عزوجل آنها را توصیف كرده و فرموده است: «و آنانكه در راه خدا بدهند آنچه بآنها داده شده و دلشان ترسان است كه بسوى پروردگارشان بازگشت كنند» (سوره مؤمنون آیه 60) سپس فرمود: چه چیز بآنها داده شده؟ بخدا سوگند بدانها با اطاعت خدا محبت و ولایت (ما خاندان) داده شد و با اینحال باز هم ترسانند، ترسشان شك و تردید نیست، بلكه مى ترسند مبادا در دوستى و فرمانبردارى از ما مقصر باشند؟ (و توجه نما تو ای مخاطب ارجمند که الگوهای که امامان معصوم صادر می فرماید از مجموعه روایات واصله این مقربین درگاه الهی واضح و آشکار می شود و لذا ملاحظه می شود که در بعضی از روایات مذمت دنیا می شود و در بعضی از روایات دنیا مزرعه آخرت محسوب می گردد پس حاصل این روایات آن است که انسان خدا پرست خداجو بایستی از دنیا برای آخرت خود توشه گیرد و برای معاش خود و خانواده و دیگر آحاد جامعه و رفاه ایشان تلاش نماید ولی اگر مجبور به انتخاب شد برای نجات آخرت خود به کم قانع شود تا رستگار گردد)

16) حكم بن سالم گوید: دسته اى از مردم وارد شدند (بر حضرت باقر و یا حضرت صادق علیهما السلام چنانچه مجلسى (رحمه الله) گوید) از آنحضرت آنها را موعظه كرد، سپس فرمود: هیچكدام نیست جز اینكه بهشت را با آنچه در آنست بچشم خود دیده، و دوزخ و آنچه در آنست دیده است اگر قرآن راست و درست دانید (و آن را باور دارید).

شرح _ یعنى اگر انسان ایمان بقرآن و آنچه در آنست داشته باشد و یقین داند كه هر چه خداوند در قرآن فرموده از حالات قیامت و نعمتهاى بهشتى و عذابهاى دوزخ بدون كم و زیاد بیاید و بدان برسد پس چنین كسى مانند آن كس است كه بچشم خود تمامى آن نعمتها عذابها و خود بهشت و دوزخ را دیده باشد.

ص: 91

17) سماعه گوید: از حضرت موسى بن جعفر علیهما السلام شنیدم كه مى فرمود: كار خیر زیاد هم كه باشد شما آن را زیاد نشمارید، و گناه كم هم اگر هست شما آن را كم نشمارید زیرا گناه كم است كه جمع شود تا بسیار گردد، و از خدا در نهانى بترسید تا خودتان انصاف و عدالت كرده باشید، و بسوى اطاعت خداوند شتاب كنید، و راست بگوئید و امانت را بصاحبش بدهید زیرا كه آن بسود شماست و در آنچه بر شما حلال نیست وارد نشوید زیرا كه آن بزیان شما است.

18) محمد بن مسلم گوید: از امام باقر علیه السلام شنیدم كه میفرمود: چه بسیار خوب است حسنات (كارهاى نیك و شایسته) بدنبال سیئات (كارهاى بد و گناهان) و چه بسیار بد است سیئات در دنبال حسنات.

19) حضرت صادق علیه السلام فرمود: همانا شما در عمرهاى گرفته شده و روزهاى شمرده شده هستید كه ناگهان مرگ در رسد، آنكه خوبى كشت كند (آنجا) غبطه (و آرزوى زیادتر داشتن را) درو كند، و هر كه بدى مى كارد پشیمانى بچیند، براى هر شخص كشتكارى همان است كه كشت كرده، هر كس از شما كه در تحصیل روزى كند است روزیش بر او پیشى نگیرد، یعنى كندیش سبب از دست رفتن روزى او نشود) و آنكه حریص است (هر قدر حرص زند) با آنچه مقدرش نشده دست نیابد، اگر بكسى خیلى رسد خداست كه آن را باو داده و اگر از بدى نگه داشته شود، خدا است كه او را از آن نگهداشته است. (پس توجه نما تو ای مخاطب و ارجمند که در این فراز نکته ای عظیم وجود دارد همانگونه که در تمامی روایات امامان معصوم ما و کلام خداوند علی اعلی یعنی قرآن مجید وجود دارد و آن این که امام می فرماید حرص روزی او را افزون ننماید و...؛ زیرا که محرز است که خوراک انسان و دستیابی به تمامی لذایذ دیگر محدود است و افزون بر آن تصور و اوهام است به طور مثال کسانی که لذت شهوت را در شهوت رانی و...؛ می دانند غافل اند از این که لذت آن به کسی داده می شود که عفت ورزی نماید و قص علی هذا)

20) حضرت صادق علیه السلام فرمود: مردى پیش ابى ذر آمد و گفت: اى اباذر چگونه است كه ما مرد را بد (و ناخوش) داریم؟ گفت: زیرا شما دنیا را آباد كرده اید و آخرت را ویران ساخته اید و خوش ندارید كه از (خانه) آبادان بمنزل ویران روید (آنمرد) از او پرسید: ورود ما را بر خداوند چگونه بینى؟ گفت: اما نیكوكاران شما مانند مسافرى است كه بخاندان خود وارد شود، و اما بدكرداران و (گناهكاران) شما چون بنده گریخته ایست كه نزد آقایش باز گردانند، گفت: حال ما را نزد خداوند چگونه بینى گفت: كردارتان را بر قرآن قبضه كنید (و بوسیله آن سنجش كنید) خداوند (در قرآن) فرماید: «همانا نیكان در نعمتها هستند و گنهكاران در دوزخند (سوره انفطار آیه 13 14) حضرت فرمود: پس آنمرد گفت: پس رحمت خدا كجاست؟ فرمود: رحمت خدا به نیكوكاران نزدیك است (یعنى باید مستحق رحمت باشد تا باو برسد).

و نیز امام صادق علیه السلام فرمود: مردى بابى ذر نوشت: اى اباذر چیزى از علم بمن تحفه بده، در جوابش نوشت: همانا علم بسیار است ولى اگر بتوانى بآنكه دوستش دارى بدى نكنى، آنرا بكن، آنمرد گفت: آیا

ص: 92

تاكنون كسى را دیده اى كه بآنكه دوستش دارد بدى كند؟ گفت: آرى تو خودت را از همه كس بیشتر دوست دارى، و چون نافرمانى خدا كنى بداى بدى كرده اى.

21) سماعه گوید از حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) شنیدم كه مى فرمود: بر طاعت خدا صبر كنید و از نافرمانى خدا شكیبائى ورزید (و خود را بصیر وادار كنید) زیرا جز این نیست كه دنیا ساعتى است، چون آنچه گذشته است اكنون نه از شادى آن چیزى دست تو است و نه از اندوهش، و آنچه نیامده است كه ندانى چگونه است، پس اكنون بر آن ساعتى كه در آن هستى صبر كن (كه اگر صبر كردى) بزودى مورد رشك دیگران واقع شوى.

شرح _ مجلسى (رحمه الله) در جمله پایان حدیث گوید: یعنى پس از مرگ در حال نیكى قرار گیرى كه مردمان بر تو غبطه برند و آرزوى آن حال تو را كنند و تلخى صبر هم از كامت بیرون رفته و پایان یافته.

22) و نیز حضرت صادق علیه السلام فرمود: اى موسى بهترین دو روز (زندگانى دنیا و آخرتت) همان روزى كه در پیش دارى (كه روز آخرت باشد) پس ببین كه آنروز چه روزى است و جوابى براى آن آماده و مهیا كن، زیرا تو بازداشت شوى، و پرسش شوى، و تو پند خود را از دنیا بگیر، زیرا روزگار هم دراز است و هم كوتاه، پس چنان كار كن كه گویا ثواب كردارت را بچشم خود ببینى تا بآخرت خود امیدوارتر باشى، زیرا آنچه از دنیا بیاید همانند آنست كه رفته است.

23) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: بامیر مؤمنان عرض شد: بما پند ده و مختصر كن (یعنى در قالب كوتاهى بریز) فرمود: حلال دنیا حساب است و حرامش عقاب، كجا براى شما آسایشى فراهم گردد (از هراسهاى قیامت) با اینكه بروش پیغمبرتان در نیامده اید؟ مى جویید آنچه شما را بسركشى برد، و خشنود نیستید بدانچه شما را كفایت كند (و بیش از حد كفایت خواهید).

باب كسیكه مردم را عیب كند یا عیب مردمان گوید

1) حضرت باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: همانا ثواب نیك رفتارى زودتر از هر كار خیرى رسد، و عقوبت ستم و تعدى بمردم زودتر از هر بدى آید، و همین عیب براى مرد بس است كه از مردمان ببیند چیزى را كه از (دیدن) آنچیز در خودش كور است، یا مردم را بكارى سرزنش كند كه خودش نتواند آنرا واگذارد، یا همنشین خود را بچیزى كه بكار او نخورد آزار دهد.

ص: 93

2) ابو حمزه گوید: از حضرت على بن الحسین علیهما السلام شنیدم كه میفرمود: رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده: همین عیب براى مرد بس است كه ببیند كه از مردمان چیزى را كه در خود نبیند، و همنشین خود را بیازارد به چیزى كه بكار او نخورد.

باب اینكه مسلمان بآنچه در جاهیلیت پیش از مسلمانى كرده است مؤاخذه نشود

1) حضرت باقر علیه السلام فرمود: مردمى نزد رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) آمدند و این پس از آن بود كه مسلمان شده بودند، پس عرضكردند: اى رسول خدا آیا كسى از ماها بكارهائى كه در زمان جاهلیت كرده است پس از اینكه مسلمان شده مؤاخذه شود؟ رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بآنها فرمود: هر كه اسلامش نیكو شود و یقین ایمانش درست باشد خداى تبارك و تعالى بآنچه در جاهلیت انجام داده او را مؤاخذه نكند، و هر كه اسلامش نیكو نشده، و یقین ایمانش درست نباشد خداى تعالى باول (یعنى پیش از اسلامش) و بآخر (یعنى پس از اسلامش) او را مؤاخذه كند. (یعنی ابوسفیان ملعون و هنده هرزه جگرخوار و معاویه و یزید و اشخاص مانند آنها امیدی به رستگاری نداشته باشند)

شرح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: مقصود باسلام نیكو آن است كه بتمامى اصول دین مقرون باشد تا مخالفان و امثال آنها خارج باشند، و مقصود از درستى یقین ایمان اینست كه آلوده بشك و نفاق نباشد.

2) فضیل بن عیاض گوید: از حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) پرسیدم مردى كه در اسلام خود نیكو باشد یا بآنچه در جاهلیت كرده است مؤاخذه شود؟ فرمود: كه رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده است: كه هر كه در اسلام نیكو شود (و بدل و جان معتقد گردد) بآنچه در زمان جاهلیت كرده مؤاخذه نشود، و هر كه در اسلام بد باشد (و طورى باشد كه منجر بسلب ایمانش گردد) بآغاز تا انجام مؤاخذه شود.

باب در اینكه كفر پس از ایمان و توبه از آن کفر، عمل گذشته پیش از كفر او را را باطل نكند

1) حضرت باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هر كه مؤمن باشد و كار خیرى در زمان ایمانش كرده باشد سپس فتنه اى دچار او گردد و كافر شود، و پس از كفر توبه كند (و دوباره مؤمن گردد) هر چه (كار خیر) در زمان ایمانش كرده است نوشته شود و در حساب آید، و این كفرى كه پس از آن توبه كرده آنها را باطل نكند.

ص: 94

باب معاف شدگان از بلا

1) امام باقر علیه السلام فرمود: همانا خداوند بندگان خاصى دارد كه از بلا آنها را نگهدارد، پس در عافیت آنان را زنده بدارد، و در عافیت روزیشان دهد، و در عافیت بمیراند و در عافیت زنده داشته، و در عافیت در بهشت آنانرا سكونت دهد.

2) اسحاق بن عمار گوید: از حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) شنیدم كه مى فرمود: خداى عزوجل خلقى را آفرید كه از بلا بدانها دریغ دارد، آنها را در حال عافیت آفریده زنده داشته، و در عافیت بمیراند و با عافیت ببهشتشان برد.

و نیز حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: براى خداى عزوجل خواصى از بندگان هستند كه بنعمت خود آنانرا خوراك دهد، و بعافیت خود بدانها بخشش كند، و برحمت خود آنانرا ببهشت برد، بلاها و فتنه ها بر آنها بگذرند و هیچگونه زیانى بآنان نرسانند. (یعنی این اشخاص کسانی هستند که همیشه توکل آن ها بر خداست انسانهای دلرحم و مهربان هستند و در میان مردم کارگشا اهل محبت و دوستی و ...؛ به گونه ای که همه دعاگوی آن ها هستند پس خداوند نیز از آن ها را از خطرات و بلایا و... حفظ می نمایند و شیطان در عوض تمامی تلاش خود را بر مقربین خداوند یعنی امامان معصوم و پیروان آن ها معطوف می نماید تا حیات حافظان شریعت نبوی را نابود نماید زیرا با نابودی گروه دوم اساس سلطنت او در جهان گسترده می شود نه گروه اول)

باب آنچه از امت برداشته شده

1) عمرو بن مروان گوید: شنیدم حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) مى فرمود: رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده: چهار خصلت از امت من برداشته شده: خطا، فراموشى، آنچه بزور بآن وادار شوند، آنچه تاب آنرا ندارند، و این است معناى گفتار خداى عزوجل: «پروردگارا مگیر بر ما اگر فراموش كردیم یا خطا كردیم، پروردگارا تكلیفهاى سنگین را بر ما بار مكن چنانچه بآنانكه پیش از ما بودند بار كردى، پروردگارا بما تحمیل مكن آنچه ما تاب آنرا نداریم» (سوره بقره آیه 286) و گفتار دیگر او «مگر آنكه وادار شود بناخواه در حالیكه دلش مطمئن بایمان است» (سوره نحل آیه 106).

2)حضرت صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده: نه خصلت از امت من برداشته شده: خطا، فراموشى، آنچه ندانند، آنچه نتوانند آنچه بدان توانایى ندارند، آنچه بناخواه (و زور) بر آن وادار شوند، طیرة، وسوسه در تفكر (و اندیشه) در آفرینش، و حسد (و رشك بردن) در صورتیكه بزبان یا دست آشكار نشود. ( و توجه نما تو ای عاقل دانا و خردمند به مفاد این حدیث که به نام حدیث رفع مشهور است و مقصود آن این است که خدا مواخذه نمی کند از کسانی که بواسطه این نوع علت به عمل خلاف رضای خدا و احکام شریعت عمل نمایند پس البته این روایت جعلی است و شکی در آن

ص: 95

نیست و دلیل قاطع آن هم آیه عظیمه کتاب خداست در سوره بقره 286 و آیه 16 سوره نحل،زیرا اگر این گونه اعمال مترتب بر آن ها آمرزیده بود خداوند آن را در قالب دعا به بندگان خود آموزش نمی داد پس معلوم است که همه اهل سلام در تحت پوشش این دعا نیستند یعنی ( رفع ) واقع نمی شود و دیگر عدم مؤاخذه در زمان اجبار و اکراه مسلمان است پس ما می دانیم و در زمان اجبار مسلمان حق کشتن برادر دینی را ندارد و یا در تحت اجبار و تهدید خانواده اش یا ...؛ عملی را بر ضد مسلمانان صورت دهد و یا شراب خورده و عقل خود را زایل کرده و اعمالی غیرقابل جبران را صورت دهد و ما در کتاب شریف در جستجوی رستگاری خود این فراز را کاملاً شرح داده و اساس جعلی بودن این روایت را در تمامی موارد آن اثبات نموده ایم والسلام )

باب اینكه هیچ گناهى با بودن ایمان زیان ندارد، و هیچ حسنه اى با بودن كفر سود ندهد

1) یعقوب بن شعیب گوید: به حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ): عرضكردم: آیا براى كسى در برابر آنچه مى كند ثوابى بر خدا لازم باشد جز براى مؤمنان؟ فرمود: نه.

2) امام صادق علیه السلام فرمود: با ایمان هیچ كارى زیان ندارد، و همچنین با كفر هیچ كردارى سود ندهد. (یعنی اگر با صدق و حقیقت در راه ولایت قدم برداری خداوند تو را نجات می دهد و بالعکس اگر در راه دشمنی با ولایت امامان معصوم خدای ناکرده قدم برداری هیچ عمل نیکویی به نجات تو کمک نخواهد نمود و دلیل آن هم واضح و آشکار است زیرا تو در گزینه اول به حفظ اساس و ارکان تمام خوبی های عالم یعنی ولایت محمد و آل محمد علیهم السلام و عجل فرجهم همت گمارده ای و در گزینه دوم همت خود را صرف نابودی اساس خیر و سعادت تمام خوبی های جهان یعنی ولایت محمد و آل محمد علیهم السلام و عجل فرجهم نموده و لذا رحمت و عقاب ذات اقدس احدیت در این راستا صورت می پذیرد و دلیل قاطع آن روایت پنج است.)

3) محمد بن مادر گوید: به حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) عرضكردم: براى ما حدیثى روایت شده كه شما فرموده اید: چون معرفت (بامامت ما) پیدا كردى پس هر چه خواهى بكن؟ فرمود: آرى، من این را گفته ام، گوید عرضكردم: اگر چه زنا كنند، یا دزدى كنند یا شراب بنوشند؟ بمن فرمود: «اناللّه و انا الیه راجعون» بخدا سوگند با ما بانصاف رفتار نكردند كه خود ما بگردارمان مؤاخذه شویم ولى تكلیف از آنها برداشته شده باشد؟ همانا من گفتم چون معرفت (بامام خود) پیدا كردى هر چه خواهى كم یا بیش كار خیر انجام ده كه از تو پذیرفته شود.

ص: 96

شرح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: «اناللّه و انا الیه راجعون» اشاره باین است كه چنین افتراقى بر ما به كج فهمى كلام ما مصیبت بزرگى است. و در جمله «ان نكون اخذنا بالعمل» گوید: حاصل كلام امام (علیه السلام) اینست كه تكلیف از ما برداشته نشده، پس چگونه بخاطر ما از آنان برداشته شود؟ یا اینكه ما خود از عقاب بیمناكیم و توبه و زارى بسوى خدا كنیم و آنها بسبب ولایت ما آسوده باشند؟ این انصاف نیست.

4) و نیز حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: امیرالمومنین علیه السلام (این جمله را) زیاد در خطبه اش میفرمود: اى مردم دین خود را نگهدارید، دین خود را نگهدارید، زیرا گناه در آن بهتر از حسنه در غیر آن است، گناه در آن آمرزیده شود و حسنه در غیر آن پذیرفته نشود.

شرح _ بهتر بودن گناه در این دین از حسنه در غیر آن ظاهراً بهمان اعتبارى است كه در خود حدیث است كه گناه در این دین آمرزیده شود و حسنه در غیر آن پذیرفته نشود. پایان كتاب ایمان و كفر و طاعات و معاصى از كتاب كافى، و سپاس مر خداوند یكتا را است، و درود خداوند بر محمد و آلش باد.

کتاب دعا

باب فضیلت دعا و تشویق كردن بر آن

1) زراره از حضرت باقر علیه السلام حدیث كند كه فرمود: خداى عزوجل فرماید: «همانا آنانكه تکبر و سرفرازى كنند از عبادت (و پرستش) من، زود است كه سرافكنده بدوزخ در آیند» (سوره مؤمن آیه 60) حضرت فرمود: (مقصود از عبادت) دعاء است، و بهترین عبادت دعاء است، عرض كردم: (مقصود از «أواه» در این آیه چیست كه خداوند فرماید:) «همانا ابراهیم أواه و شكیبا بود» (سوره توبه آیه 114) فرمود: «أواه» یعنى بسیار دعاء كننده بدرگاه خداوند.

2) سدید گوید: بامام باقر علیه السلام عرضكردم: كدام عبادت بهتر است؟ فرمود: چیزى نزد خداى عزوجل بهتر از این نیست كه از او درخواست شود و از آنچه نزد او است خواسته شود، و كسى نزد خداى عزوجل مبغوض تر نیست از آنكس كه از عبادت او تكبر ورزد (و سر پیچى كند) و آنچه نزد او است درخواست نكند.

3) میسر بن عبد العزیز گوید: حضرت صادق علیه السلام بمن فرمود: اى میسر دعا كن و مگو كه كار گذشته است و آنچه مقدر شده همان شود (و عمل اثرى ندارد)، همانا نزد خداى عزوجل منزلت و مقامى است كه بدان نتوان رسید جز بدرخواست و مسئلت، و اگر بنده اى دهان خود ببندد و درخواست نكند چیزى باو داده نشود، پس درخواست كن تا بتو داده شود،اى میسر هیچ درى نیست كه كوبیده شود جز اینكه امید آن رود كه بر وى كوبنده باز شود. (یعنی با پیروی از عقل و ایمان و عمل صالح از خداوند خیر دنیا و آخرت خواسته شود و جمعیت خداپرستان به سوی حیات جاویدان پاک بروند آمین)

ص: 97

4) و نیز حضرت صادق علیه السلام فرمود: هر كه از فضل خداى عزوجل درخواست نكند نیازمند و فقیر گردد.

5) حماد بن عیسى گوید: شنیدم از حضرت صادق علیه السلام كه میفرمود: دعا كن و مگو كار از كار گذشته است زیرا دعا همان عبادت است و خداى عزوجل فرماید: «آنانكه از عبادت من تكبر ورزند زود است كه سر افكنده بدوزخ در آیند» (سوره مؤمن آیه 60) و نیز فرموده است: «مرا بخوانید تا اجابت كنم» (این آیه نیز اول همان آیه پیشین است).

شرح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: مقصود اینست كه چناچه پیش گفته شد دعا بخودى خود عبادت است زیرا در این آیه آنرا عبادت دانسته و خداى تعالى بدان فرمان داده پس بر فرض كه با جابت نیز نرسد بخاطر اطاعت امر او باید انجام شود مانند سایر عبادات، و ترك آن موجب خوارى و كوچكى و ورود در دوزخ است چناچه آیه بر آن دلالت دارد، علاوه بر اینكه خداى سبحان وعده اجابت فرموده و در وعده خویش تخلف نورزد، و این مطلب با تقدیر هم منافات ندارد، زیرا دعا نیز مقدر است و فایده اى هم كه بر آن مترتب شود مقدر گردیده است.

6) سیف تمار گوید: شنیدم از حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) كه میفرمود: بر شما باد به (ملازمت) دعاء زیرا بهیچ چیز مانند آن بخدا نزدیك نشوید، و هیچ حاجت كوچكى را بخاطر كوچكیش رها نكنید از اینكه براى آن بدرگاه خداوند دعا كنید، زیرا آنكس كه حاجات كوچك بدست اوست همان كس است كه حاجات بزرگ در اختیار اوست.

شرح _ یعنى نپندارید كه كارهاى كوچك بدون تقدیر خداوند انجام شود بلكه تمامى كارها از كوچك و بزرگ بدست او است.

7) و نیز آن حضرت علیه السلام فرمود: دعاء همان عبادتى است كه خداى عزوجل فرموده است: «همانا آنانكه از عبادت من تكبر ورزند» تا آخر آیه. خداى را بخوان (و دعاكن) و مگو كار گذشته است.

زراره گوید: مقصود آن حضرت اینست كه عقیده تو به قضاو قدر جلوگیر تو نشود از اصرار در دعا و كوشش در آن یا (آنكه زراره كلامى) مانند این گفت. (یعنی معتقد به جبر در اعمال نباشید)

8) و نیز امام صادق علیه السلام فرمود: امیرالمؤمنین علیه السلام فرماید: محبوبترین در (روى) زمین براى خداى عزوجل دعا است، و بهترین عبادت پرهیزكارى و پارسائى است و امیرالمؤمنین علیه السلام مردى بود كه بسیار دعا مى كرد.

باب اینكه دعا سلاح مؤمن است

1) امام صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرموده: دعا سلاح مؤمن و ستون دین و نور آسمانها و زمین است.

ص: 98

2) و نیز فرمود: امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده: دعاء كلیدهاى نجات و گنجینه هاى رستگاریست، و بهترین دعاء آن دعائیست كه از سینه خاك و دلى پرهیزكار بر آید، و وسیله نجات در مناجات است، و خلاصى به اخلاص آید، و چون فزع و بى تابى سخت شود مفزع و پناهگاه خدا است.

3) و نیز فرمود: پیغمبر صلى اللّه علیه و آله فرمود آیا شما را به سلاحى راهنمائى نكنم كه شما را از دشمنان رهائى دهد و روزى شماها را فراوان سازد؟ عرض كردند: چرا، فرمود: پروردگارتان را در شب و روز بخوانید زیرا سلاح مؤمن دعا است.

4) و نیز آن حضرت علیه السلام فرمود: امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: دعا سپر مؤمن است، و هر گاه بسیار درى را كوبیدى به روى تو باز شود.

5) حضرت رضا علیه السلام همیشه به اصحاب خود مى فرمود: بر شما باد به اسلحه پیمبران به او عرض شد: اسلحه پیمبران چیست؟ فرمود: دعاء است.

6) حضرت صادق علیه السلام فرمود: دعاء از نیزه نافذتر است.

باب اینكه دعا بلا و قضا را دفع میكند

1) حماد بن عثمان گوید: شنیدم كه مى فرمود: همانا دعاء قضا را برمى گرداند، و آنرا از هم واتابد و بزند چنانچه رشته نخ اگر چه به سختى تابیده شده باشد از هم باز شود.

2) عمر بن یزید گوید: از حضرت ابى الحسن (كاظم) علیه السلام شنیدم كه مى فرمود: همانا دعاء برمى گرداند آن چه را مقدر شده و آنچه را مقدر نشده، عرض كردم: مقدر شده را دانستم مقدر نشده كدام هست؟ فرمود: تا اینكه تقدیر در مورد آن نشود.

3) حضرت صادق علیه السلام فرمود: دعا برگرداند قضائیكه از آسمان نازل گردیده و به سختى ابرام شده (و محكم گردیده) است.

4) حضرت رضا علیه السلام فرمود: على بن الحسین علیهماالسلام فرموده: همانا دعا و بلاء تا روز قیامت با هم رفاقت كنند، و همانا دعاء برگرداند بلاء را كه به سختى ابرام شده است.

5) و نیز از حضرت رضا علیه السلام از آنحضرت علیه السلام حدیث شده كه فرمود: دعا بلائى را كه نازل شده و آنچه نازل نشده دفع كند.

6) زراره گوید: حضرت باقر علیه السلام بمن فرمود: آیا تو را راهنمائى نكنم به چیزى كه رسول خدا صلى اللّه علیه و آله در آن استثناء نزد (و چیزى را از آن بیرون نكرده)؟ عرض كردم: چرا، فرمود: دعاء است كه برگرداند قضاء مبرم را كه به سختى محكم شده و (براى تشبیه و بیان مطلب) انگشتانش را بهم چسباند (یعنى شدت ابرام آن مانند این انگشتان چسبیده به هم باشد).

ص: 99

7) عبداللّه بن سنان گوید: شنیدم حضرت صادق علیه السلام مى فرمود: دعاء قضاء مبرم شده را برگرداند، پس بسیار دعا كن مه آن كلید هر رحمت و پیروزى در هر حاجت است، و به آنچه نزد خداى عزوجل است نتوان رسید جز بوسیله دعا، و هیچ درى بسیار كوبیده نشود جز این كه امید بباز شدن آن نزدیك شود.

8) ابو ولاد گوید: حضرت موسى بن جعفر علیهماالسلام فرمود: بر شما باد (كه ملازمت كنید) به دعا، زیرا دعاء بدرگاه خدا و خواستن از او، برگرداند بلائى را كه مقدر شده و حكم بدان شده، و جز اجراى آن چیزى نمانده، پس چون خداى عزوجل خوانده شد و از او در خواست شد یكباره بلا را بگرداند.

9) حضرت صادق علیه السلام فرمود: خداى عزوجل هر آینه دفع كند بوسیله دعاء آنچه را كه مى داند اگر براى آن دعاء شود اجابت خواهد كرد، و اگر نبود كه بنده به این دعا موفق شود به او بلائى مى رسید كه او را از روى زمین بردارد.

باب اینكه دعا شفاء و درمان هر دردى است

1) علاء بن كامل گوید: حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) به من فرمود: بر تو باد بدعاء زیرا آن درمان هر دردى است.

باب اینكه هر كه دعا كند مستجاب گردد

1) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: دعا مخزن و گنجینه اجابت است چناچه ابر مخزن باران است.

شرح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: «الدعاء كهف الاجابة» یعنى مخزن و محل و مظنه اجابت است چناچه ابر محل و مظنه باران است... تا اینكه گوید: و گفته شده: اینكه تشبیه بابر فرموده اشاره باینست كه ابر محل باران است جز اینكه روى نبودن مصلحت گاهى باران نبارد، دعا نیز این چنین است كه گاهى نبودن مصلحت در دنیا مستجاب نگردد ولى در آخرت عوض آن را بدهند.

2) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هیچ بنده اى دست به درگاه خداى عزیز جبار نگشاید جز اینكه خداى عزوجل شرم كند كه آنرا تهى بازگرداند تا اینكه از فضل رحمت خود در آن بنهد، پس هر گاه یكى از شماها دعا كرد دستش را برنگرداند تا آنرا بسر و روى خود بكشد.

باب اینكه براى دعا به مؤمن الهام شود

ص: 100

1) ابوولاد گوید: حضرت موسى بن جعفر علیهماالسلام فرمود: هیچ بلائى بر بنده مؤمن نازل نشود كه خداى عزوجل بدو الهام دعا كند، جز اینكه بزودى آن بلا برطرف شود، و هیچ بلائى بر بنده مؤمن نازل نگردد كه از دعا كردن خوددارى كند جز اینكه آن بلا طولانى است(یعنی طولانی خواهد شد)، پس هرگاه بلا نازل شد بر شما باد كه بدرگاه خداى عزوجل دعا و زارى كنید. (تا بلا طولانی نشود)

باب پیش افتادن در دعا

1) حضرت صادق علیه السلام فرمود: هر كه در دعا پیش افتد (یعنى همیشه دعا مى كند و اختصاصى به هنگام رسیدن بلا ندارد) بلائى كه به او برسد دعایش مستجاب شود، و فرشتگان گویند: صداى آشنائى است و از بالا رفتن به آسمان ممنوع نگردد، و كسى كه پیشدستى به دعا نكند، چون بلا به او برسد دعایش مستجاب نشود، و فرشتگان گویند ما: این آواز را نشناسیم.

2) و نیز آن حضرت علیه السلام فرمود: هر كه از بلائى بترسد كه بدو رسد و پیش از رسیدن آن بلا در باره (بر طرف شدن) آن دعا كند خداى عزوجل هرگز آن بلا را بدو ننمایاند.

3) و نیز آن حضرت علیه السلام فرمود: دعا در حال راحتى و آسایش نیازمندیهاى در حال بلا را بر مى آورد (یعنى گرفتاریهاى آن زمان را بر طرف مى كند).

4) و نیز آن حضرت علیه السلام فرمود: هر كه را خوش آید (و خواهان است) كه دعایش در حال سختى به اجابت رسد باید در حال راحتى و آسایش بسیار دعا كند.

5) محمد بن مسلم گوید: حضرت صادق علیه السلام فرمود: جدم مى فرمود: در دعا پیش دستى كنید (و پیش از آنكه گرفتار شوید دعا كنید) زیرا چون بنده اى بسیار دعا كند و بلائى به او رسد و دنبالش دعا كند گفته شود: آوازى آشنا است، و چون بسیار دعا نكند (و پردعا نباشد) و بلائى به او رسد و دنبالش دعا كند بدو گفته شود: تا به امروز كجا بودى؟.

6) حضرت موسى بن جعفر علیهماالسلام فرمود: همیشه على بن الحسین علیهماالسلام مى فرمود: دعاى بعد از رسیدن بلاسود ندارد. (یعنی همیشه دعا کنید تا بلا بر شما نازل نشود)

باب یقین داشتن باجابت در حال دعا

1) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هرگاه دعا كردى گمان كن كه حاجتت بر در خانه است.

ص: 101

باب اقبال و رو آوردن و توجه بدعا

1) سلیمان بن عمرو گوید: شنیدم حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) مى فرمود: خداى عزوجل اجابت نكند دعائى كه از روى دل غافل باشد، پس هرگاه دعا كردى به دل توجه كن و یقین داشته باش كه اجابت شود.

2) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه فرموده است: خداى عزوجل دعاى دل غافل و سرگرم بلهو را نپذیرد، و على علیه السلام همیشه مى فرمود: هر گاه یكى از شماها براى مرده اى دعا كند، در حالى كه دلش از او غافل دعا نكند، بلكه در دعاى بر او كوشش كند (یعنى براستى از دل دعا كند).

شرح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: اینكه تخصیص بمرده داده شده است براى اینستكه مرده بدعا نیازمندتر است، یا براى آنستكه در میان مردم شایع شده و معمول است كه براى سر سلامتى كه میروند طبق معمول و مرسوم براى مرده دعا مى كنند بدون اینكه توجه و تصمیمى در دعا داشته باشند و منظور امام علیه السلام اینست كه این دعاى براى مرده نیست و معناى اول ظاهرتر است.

3) امام صادق علیه السلام فرمود: هر گاه دعا كردى به دل توجه كن و گمان كن كه حاجتت بر در خانه است.

4) و نیز آن حضرت علیه السلام فرمود: بدرستى كه خداى عزوجل اجابت نكند دعائى كه از روى دل سخت و با قساوت باشد.

باب پافشارى كردن و اصرار در دعا و انتظار اجابت

1) حضرت صادق علیه السلام فرمود: همانا چون بنده دعا كند خداى تبارك و تعالى در كار حاجت او است مادامیكه آن بنده شتاب نكند.

شرح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: یعنى مادامى كه شتاب در آن را نخواهد كه اگر تأخیر در اجابت آن شد نومید گردد و در نتیجه از خداوند رو گردان شود و پندارد كه چون تأخیر در اجابت شده خداوند دعایش را مستجاب نفرماید، یا معناى كلام حضرت علیه السلام اینست: مادامى كه آن بنده در دعا شتاب نكند و بدان اعتنا نكرده و بدون پافشارى و اصرار در اجابت آن بدنبال كار خود رود چناچه ظاهر خبر دوم است.

2) و نیز آن حضرت علیه السلام فرمود: همانا بنده چون شتاب كند و براى كار (هاى) خود برخیزد (و بدنبال كار خود رود) خداى تبارك و تعالى فرماید: آیا بنده من نداند كه براستى منم آن خدائى كه حاجتها را بر آوردم.

ص: 102

توضیح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: «اذا عجل» یعنى در تعقیب نماز شتاب كند و آن را واگذارد و به اندك توجهى اكتفا كند و برخیزد دنبال كار خود برود، یا به اندك دعائى اكتفا كند و به دنبال آن كارى كه براى آن دعا كرده برود، یا مقصود همان باشد كه در خبر سابق گفتیم.

3) ولید بن عقبه هجرى گوید: شنیدم حضرت باقر علیه السلام فرمود: به خدا سوگند هیچ بنده اى در دعا پافشارى و اصرار به درگاه خداى عزوجل نكند جز اینكه حاجتش را برآورد.

4) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: همانا خداى عزوجل خوش ندارد كه مردم در انجام حاجت به هم دیگر اصرار كنند ولى براى خودش آن را دوست دارد، خداى عزوجل دوست دارد كه از او در خواست شود و آنچه نزد او است خواهش شود.

5) حضرت باقر علیه السلام فرمود: نه به خدا سوگند هیچ بنده اى به درگاه خداى عزوجل اصرار نورزد جز اینكه خداوند دعایش را مستجاب كند.

6) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود: خدا رحمت كند بنده اى را كه از خداى عزوجل حاجتى بخواهد و در دعاى درباره آن پافشارى و اصرار كند، خواه اجابت شود و خواه اجابت نشود، و این آیه را تلاوت فرمود (كه ابراهیم علیه السلام فرماید:) «و دعاكنم بدرگاه پروردگار خود شاید به وسیله دعاى پروردگارم تیره بخت نباشم» (سوره مریم آیه 48).

توضیح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: حاصل معناى حدیث اینست كه: براى تأخیر در اجابت اصرار را رها نكند و استشهاد به آیه براى آنست كه ابراهیم (علیه السلام) اظهار امیدوارى و بلكه اطمینان كرد زیرا لفظ «عسى» براى اثبات است باینكه دعا بدرگاه خداوند موجب عدم شقاوت او گردد... و متحمل است كه در كلام تقدیرى باشد یعنى پس از پافشارى و اصرار راضى شود چه باجابت رسد و چه نرسد و دنبالش بر خداوند اعتراض نكند و بدگمان باو نشود پس استشهاد به آیه باینست كه حمل شود بر این معنا كه: «امید است كه دعاى من سبب شقاوت و تیره بختى من نگردد». و متحمل است كه ذكر آیه شریفه فقط بخاطر بیان فضیلت دعا باشد.

باب نام بردن حاجت در دعا

1) ابو عبداللّه فراء گوید: حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: خداى تبارك و تعالى میداند كه بنده اش چه میخواهد هرگاه بدرگاهش دعا كند، لیكن دوست دارد كه حاجتها بدرگاهش شرح داده شود پس هرگاه دعا كردى حاجتت را نام ببر.

و در حدیث دیگرى گوید: كه فرمود: خداى عزوجل حاجت تو را مى داند و نیز داند كه تو چه خواهى ولى دوست دارد كه حاجتهاى (خود را) بدرگاه او شرح دهى.

ص: 103

باب پنهان كردن دعا

1) حضرت رضا علیه السلام فرمود: دعاى بنده در پنهانى یك دعایش برابر با هفتاد دعاى آشكار است. و در حدیث دیگر است كه: یك دعائى كه در پنهانى كنى بهتر است نزد خداوند از هفتاد دعا كه آشكار كنى.

شرح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: این دو حدیث دلالت كند بر اینكه پنهان كردن دعا بهتر از آشكار كردن آنست، و اینكه یك دعاى در پنهانى برابر است یا بهتر است هفتاد دعاى آشكار در صورتى كه آشكار كردن آن مشعوب بر یاء و سمعه نباشد و گرنه میان آنها نسبتى نیست.

و اما جمع میان این اخبار و آنچه روایت شده است از اینكه مستحب اجتماع در دعا پس از این بحث در آن بیاید ان شاء اللّه تعالى.

باب اوقات و حالاتیكه امید اجابت دعا در آنها رود

1) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: دعا را در چهار هنگام بخوانید: هنگام وزیدن بادها، و (گاه) بر طرف شدن سایه ها (یعنى هنگام ظهر)، و (نزد) فرو شدن باران، و (هنگام) ریخته شدن اولین قطره خون مؤمن (در جهاد یا غیر آن) زیرا در این چیزها درهاى آسمان باز شود.

2) و نیز آن حضرت علیه السلام فرمود: دعا در چهار جا به اجابت رسد: در نماز وتر، و بعد از سپیده دم، و بعد از ظهر، و بعد از مغرب.

توضیح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: ظاهر اینست كه در سه مورد اخیر بعد از نمازهاى این اوقات است نه بعد از دخول اوقات. (مترجم گوید: وجهى براى این استظهار بنظر نرسید، و اللّه علم).

3) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده است: دعا را در چهار جا غنیمت شمارید: نزد قرائت قرآن، و نزد گفتن اذن، و نزد آمدن باران، و نزد برخورد كردن دو صف (از مؤمنین و كفار) براى قتال.

4) حضرت باقر علیه السلام فرمود: پدرم هر زمان بدرگاه خداوند حاجتى داشت در این ساعت آن را مى خواست یعنى هنگام زوال خورشید (و اول ظهر كه خورشید از میانه آسمان بطرف مغرب متمایل شود).

5) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هرگاه دل یكى از شما رقت كرد (و نرم شد) در آن حال دعا كند، زیرا دل تا پاك نشود رقت نكند.

شرح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: رقت ضد قساوت است و نشانه رقت دل گریه است، و حاصل اینكه رقت نشانه پاكى دل از دغلى و حسد و افكار باطله و خیالاتى است كه انسانرا از توجه به خداى تعالى سرگرم كند، و خلوص و پاكى دل نشانه و سبب اجابت دعاء است.

6) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: رسول خدا فرموده است: بهترین وقتیكه در آن خداى عزوجل را بخوانید (و دعا بدرگاهش كنید) سحرها است، و این آیه را كه درباره گفتار حضرت یعقوب علیه السلام است تلاوت فرمود: (دعا كردن براى آنها را) بسحر تأخیر انداخت (و مولكول بوقت سحر كرد).

ص: 104

7) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: پدرم هرگاه حاجتى از خدا طلب میكرد آنرا هنگام ظهر طلب میكرد، و چون اراده آن را میكرد چیزى مى آورد و صدقه میداد، و مقدار كمى عطر میزد و به مسجد مى رفت و براى حاجت خود دعا میكرد بدانچه خدا میخواست.

توضیح _ «و شم شیئاً من الطیب» كنایه از استعمال آن است چناچه ترجمه شد، و نیز مرحوم مجلسى و دیگران گفته اند: و این حدیث دلالت كند كه دعا چند شرط دارد (1) هنگام زوال باشد (2) صدقه دادن پیش از آن (3) استعمال عطر (4) به مسجد رفتن.

8) و نیز آن حضرت علیه السلام فرمود: هر گاه بدنت لرزید و چشمت گریان شد پس خود را باش، خود را باش (و بوسیله دعا بگیر از خداى سبحان آنچه خواهى از فیض ره) كه به تو توجهى شده است.

9) حضرت باقر علیه السلام فرمود: خداى عزوجل از میان بندگان مؤمنش آن بنده اى را دوست دارد كه بسیار دعا كند، پس بر شما باد به دعا از هنگام سحر تا زدن آفتاب زیرا آن هنگامى است كه درهاى آسمان در آن هنگام باز گردد، و روزیها در آن تقسیم شود، و حاجتهاى بزرگ بر آورده شود.

10) عمر بن اذینه گوید: شنیدم از حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) كه مى فرمود: همانا در شب ساعتى است كه درك نكند آنرا بنده مسلمانى كه در آن نماز گزارد و خداى عزوجل را در آن ساعت بخواند (و به درگاهش دعا كند) جز اینكه اجابت شود (و دعایش مستجاب گردد) واین ساعت در هر شب هست، عرض كردم: خداینت خیر دهد بفرمائید آن چه ساعتى از شب است؟ فرمود: هنگامى كه نیمى از شب بگذرد، شش یك از اول نیمه شب.

باب رغبت و رهبت و تضرع و تبتل و ابتحال و استعاذه و مسئلت

توضیح _ رغبت به معناى میل و شوق و رهبت به معناى ترس و بیم، و تضرع یعنى فروتنى كردن، و تبتل به معناى بریدگى و انقطاع بدرگاه خداوند، و ابنهال به معناى زارى كردن است و استعاذه یعنى پناه جستن، و مسئلت به معناى درخواست كردن است، اینها ترجمه هاى فارسى آن است و معانى دیگر آنها در ضمن اخبار بیاید.

1) ابو اسحاق گوید: حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: رغبت آن است كه كف دو دست خود را بسوى آسمان بدارى، و رهبت آن است كه پشت دستهایت را بسوى آسمان بدارى. و در گفتار خداى عزوجل: «و تبتل الیه تبتیلا» فرمود: تبتل: دعا كردن بیك انگشت اسست كه بدانم اشاره كنى، و تضر علیه السلام این است كه با دو. انگشت اشاره كنى و آندو را حركت دهى، و ابتهال: بالا بردن هر دو دست است و اینكه آنها را بكشى، و این موقع اشك ریختن است، و سپس دعا كن.

ص: 105

2) محمد بن مسلم گوید: از حضرت باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) پرسیدم از (تفسیر) گفتار خداى عزوجل: «پس فروتن نشدند براى پروردگار خویش و زارى نكردند» (سوره مؤمنون آیه 76) فرمود: استكانت همان فروتنى است و تضر علیه السلام بلند كردن هر دو دست و زارى كردن بدانها است.

3) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) رغبت را ذكر كرد و درون دو كف خود را به طرف آسمان باز كرد (یعنى رغبت چنین است) و اما رهبت چنین است: و پشت دو دست را به طرف آسمان كرد، و اما تضرع چنین است: و انگشتانش را بر است و چپ گردانید، و تبتل چنین است: و انگشتانش را بالا مى برد و پائین مى آورد، و ابتهال چنین است: و دست خود را تا برابر رویش به جانب قبله كشید (فرمود) و ابتهال نباشد تا اشك روان شود.

4) ابو بصیر گوید: از حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) از دعا كردن و بلند كردن دستها پرسیدم فرمود: اما براى پناه بردن به خداى (از شر دشمنان) درون دستهاى خود را به طرف قبله كنى، و اما در دعاى براى روزى دستهاى خود را باز كنى و درون آندو را به سوى آسمان بدارى، و اما تبتل پس آن اشاره كردن با انگشت سبابه است، و اما ابتهال: بلند كردن دستها است بطورى كه از سرت بگذرد، و دعاى تضرع این است كه انگشت سبابه را در برابر رویت به جنبانى و آن دعاى خیفه (و هراس) است.

شرح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: ظاهر آنست كه مقصود از تعوذ پناه بردن از شر دشمنان است، و ممكن است آنرا تعمیم داد كه دشمنان باطن را هم چون نفس و شیطان شامل شود، و این حالت (یعنى حالتى كه امام (علیه السلام) در تعوذ فرمود) حالت نهایت بیچارگى است، زیرا كسى كه سنگى یا شمشیرى یا نیزه اى را بیند اینگونه دست خود را سپر سازد تا آنها را از اعضاء شریف بدن خود دور سازد.

5) محمد بن مسلم و زراره گویند: به حضرت صادق علیه السلام عرض كردیم: مسئلت بدرگاه خدا چگونه است؟ فرمود: دو دست خود را باز كنى، عرض كردیم: استعاذه چگونه است؟ فرمود: هر دو كف دست خود را بجانب فضا كنى (مانند كسى كه مى خواهد دست به دیوار بگذارد و خلاصه اینكه كف دستها را بطرف قبله مى گیرى از مجلسى ره) و تبتل: اشاره با انگشت است، و تضرع: جنبانیدن انگشت است، و ابتهال اینست كه هر دو را با هم بكشى.

باب گریه

حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هیچ چیزى نیست جز اینكه پیمانه و وزنى دارد جز گریه كه یك قطره اش دریائى از آتش را خاموش سازد، و چون چشم باشك خود پر شود (و اشك در آن حلقه بزند) آن چهره پریشانى و

ص: 106

خوارى نبیند، و چون اشك بریزد خدا آنرا بر آتش دوزخ حرام كند، و اگر هر آینه در میان یك امت یك نفر گریان باشد همه آنها مورد ترحم قرار گیرند.

2) و نیز آن حضرت علیه السلام فرمود: هیچ چشمى نیست جز اینكه روز قیامت گریان است مگر چشمیكه از ترس خدا گریسته باشد، و هیچ چشمى نیست كه از ترس خداى عزوجل باشك خود پر شود جز اینكه خداى عزوجل همه آن بدن را با آتش دوزخ حرام گرداند، و آن اشك بر گونه اى روان نگردد كه گرد پریشانى و خوارى ببیند، و هیچ چیزى نیست جز اینكه پیمانه و وزنى دارد مگر اشك كه همانا خداى عزوجل به اندكى از آن دریاهائى از آتش را خاموش كند، پس اگر بنده اى در میان یك امتى بگرید خداى عزوجل بخاطر گریه آن بنده بهمه آن امت رحم كند.

3) حضرت باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هیچ قطره اى نزد خدا محبوبتر نیست از آن اشكى كه در تاریكى شب از ترس خدا بریزد و جز خدا چیز دیگرى بآن منظور نباشد.

4) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هر چشمى در روز قیامت گریان است جز سه چشم چشمى كه از (دیدن و نظریه) آنچه خداوند حرام كرده بر هم نهاده شده، و چشمى كه در راه اطاعت خداوند بیدارى كشیده، و چشمى كه در دل شب از ترس خدا گریسته است.

5) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: خداى عزوجل به موسى علیه السلام وحى فرمود: كه همانا بندگان من به من تقرب نجستند به چیزى كه محبوبتر باشد نزد من از سه خصلت، موسى عرض كرد: پروردگارا آنها كدام است؟ فرمود: زهد درباره دنیا (و بى اعتنائى بدان) و ورع (و پارسائى) از نافرمانیها و معاصى، و گریه از ترس من، موسى عرض كرد: پروردگارا هر كه اینها را به جا آورد چه پاداشى دارد؟ خداى عزوجل به موسى وحى كرد: اى موسى اما آنانكه درباره دنیا زهد ورزیدند در بهشت باشند، و اما آنانكه از ترس من گریه كنند در بلندترین منازلند، واحدى در آن منازل با آنها شریك نباشد، و اما آنها كه از نافرمانیهاى من بپرهیزند پس من كه همه مردم را (در روز قیامت) بازرسى و تفتیش كنم آنها را بازرسى و تفتیش نكنم.

شرح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: رفیع اعلى آن مكان بلندى است كه در بهشت بلندترین منزلها است، و آن مسكن انبیاء و اولیاء است، و مقصود از اینكه (در دسته سوم) فرمود: آنها را بازرسى و تفتیش نكنم یعنى آنها بى حساب به بهشت روند.

6) اسحاق بن عمار گوید: به حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) عرض كردم: من دعا مى كنم و میل دارم گریه (نیز) بكنم ولى گریه ام نمى آید، و بسا بیاد برخى از مردگان خانواده خودم میافتم پس رقت مى كنم و گریه كنم آیا این كار درست است؟ فرمود: آرى آنها را بیاد آور و چون رقت كردى گریه كن و پروردگار تبارك و تعالى را بخوان (و بدرگاهش دعا كن).

7) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: اگر گریه ندارى خود را به گریه وادار كن (یا مانند گریه كن بنما).

ص: 107

8) سعیدین یسار گوید: به حضرت صادق عرض كردم: من در حال دعا خود را به گریه وادار كنم اگر چه گریه ندارم؟ فرمود: آرى گر چه به اندازه سرمگسى باشد.

9) على بن أبى حمزه گوید: حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) بأبى بصیر فرمود: اگر از وقوع چیزى ترس داشتى یا حاجتى خواستى بنام خدا (دعا را) آغاز كن، و او را تمجید كن و ستایشش كن چنانچه شایسته آن است، و بر پیغمبر صلى اللّه علیه و آله صلوات بفرست و حاجت خود را بخواه و خود را به گریه وادار كن اگر چه به اندازه سرمگسى باشد، همانا پدرم همیشه مى فرمود: نزدیكترین حالى كه بنده به پروردگار عزوجل دارد آنزمانى است كه در سجده باشد و گریان.

10) و نیز آن حضرت علیه السلام فرمود: اگر گریه ات نیاید خود را به گریه وادار كن، پس اگر از دیده ات به اندازه سرمگسى اشك بیرون آمد پس به به (خوشا بر احوالت).

باب ستایش و ثناء پیش از دعا

1) حارث بن مغیره گوید: شنیدم حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) مى فرمود: مبادا چون یكى از شما بخواهد از پروردگار خویش چیزى از حاجات دنیا و آخرت مسئلت كند بدان مبادرت ورزد تا به ستایش او و صلوات بر پیغمبر صلى اللّه علیه و آله سخن خود را آغاز كند، و سپس حاجات خود را بخواهد.

2) محمد بن مسلم گوید: حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: همانا در كتاب امیرالمؤمنین علیه السلام است كه ستایش پیش از درخواست است، پس هر گاه خداى عزوجل را خواندى (و به درگاهش دعا كردى) او را تمجید كن، عرض كردم: چگونه تمجیدش كنم؟ فرمود: «اى كسى كه به من از رگ گردن نزدیك ترى، اى كسى كه هر چه را بخواهى انجام دهنده آنى، و اى كسى میان مرد و دلش حائل شوى، و اى كسیكه در برترین نظر اندازه هائى، و اى آنكه به مانندش چیزى نیست.

3) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: جز این نیست كه (آداب دعا) همان مدح است، وسپس ستایش، و بعد اقرار به گناه، آنگاه در خواست، همانا بخدا سوگند هیچ بنده اى از گناه بیرون نشده جز باقرار بآن.

شرح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: شاید مراد از مدح بیان آن چیزهائى است كه دلالت بر بزرگوارى ذات و صفات او دارد بدون ملاحظه نعمت، و مراد بستایش وثناء: اعتراف به نعمتهاى او و شكرگزارى بر آنها است.

4) حارث بن مغیره گوید: كه حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هرگاه خواهى دعا كنى پس خداى عزوجل را تمجید كن، و سپاسگزار و او را تسبیح و تهلیل بگو و او را ثنا گوى (و ستایش كن) و بر محمد (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و آل او صلوات فرست سپس درخواست كن تا بتو داده شود.

ص: 108

شرح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: گاهى گفته شود كه تمجید گفتن «اللّه اكبر» است، و تحمید «الحمدلله» است، و تسبیح «سبحان» است، و تهلیل «لا اله الا الله» است، و ثناء آن است كه نعمتهائى كه خداوند بر بنده عطا فرموده بشمارد، ولى دور نیست كه معانى اینها را تعمیم دهیم كه شامل گردد هر چه را باین معانى برسانند و اختصاصى باین الفاظ مخصوص نداشته باشد چنانچه تمجید بر «لا حول و لا قوة الا بالله» نیز اطلاق شده است.

5) و نیز حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هرگاه یك از شما حاجتى خواهد پس پروردگار را ستایش كند و او را مدح گوید، زیرا چون مردى از سلطان حاجتى خواهد بهترین سخنى كه توانائى آن را دارد براى او آماده سازد، پس چون حاجتى خواستى پس خداى عزوجل جبار را تمجید كنید و او را مدح گویید و ستایش كنید (و با این بیان) مى گویى: «یا اجود من اعطى، و یا خیر من سئل، یا ارحم من استرحم، یا احد یا صمد، یا من لم یلد و لم یولد و لم یكن له كفواً احد، یا من لم یتخذ صاحبة و لا ولداً، یا من یفعل ما یشاء و یحكم ما یرید و یقضى ما أحب، یا من یحول بین المرء و قلبه، یا من هو بالمنظر الاعلى، یا من لیس كمثله شى ء، یا سمیع یا بصیر» و از نامهاى خداى عزوجل بسیار بگو، زیرا نامهاى خدا بسیار است و صلوات فرست بر محمد (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و آلش بگو: «اللهم اوسع على من رزقك الحلال ما أكف به وجهى واؤدى به عن امانتى و أصل به رحمى و یكون عوناً فى الحج العمرة».

و فرمود: مردى وارد مسجد شد و دو ركعت نماز خواند و از خداى عزوجل در خواست كرد، رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: این بنده نسبت (بدرخواست از) پروردگارش شتاب كرد، مردى دیگر آمد و دو ركعت نماز خواند سپس خداى عزوجل ثناء خواند (و او را ستایش كرد) و بر پیغمبر و آلش صلوات فرستاد، پس رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: (اكنون) درخواست كن كه بتو داده شود.

توضیح در حدیث (2) دعایى بود كه هم ترجمه بفارسى شد و هم شرح بعضى از فقرات آن را در آخر حدیث ذكر كردیم، ولى چون از این پس آخر كتاب دعا بیشتر احادیث مشتمل بر دعاهایى است كه رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) یا ائمه معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین دستور خواندن آنها را فرموده اند، و ترجمه و شرح آن براى خوانندگان پارسى بسیار كم فائده بود، زیرا با دستور و سیره اى كه بر خواندن دعاها بمتن عربى آن رسیده، و از طرفى تمامى این دعاها در كتب ادعیه با ترجمه اش براى كسانیكه بخواهند از معانى آن استفاده كنند موجود بود، بدین جهت حدیثهایى كه از این پس مشتمل بر دعا است، قسمتى از آن كه مربوط بكیفیت خواندن آن دعا است و یا چیزهاى دیگرى كه از متن دعا مورد نظر بیرون است ترجمه خواهد شد، ولى از ترجمه متن دعاها خوددارى مى شود جز در پاره اى از موارد كه مناسب باشد.

6)ابو كهمس گوید: شنیدم حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) مى فرمود: مردى وارد مسجد شد و پیش از ستایش بر خدا و صلوات بر پیغمبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) شروع بدعا كرد، رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: این بنده در (دعا و درخواست از)

ص: 109

پروردگارش شتاب كرد، سپس مرد دیگرى وارد شد و نماز خوانده و خداى عزوجل را ستایش نمود و بر رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) صلوات فرستاد، پس رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بوى فرمود: بخواه تا بتو داده شود.

سپس حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: همانا در كتاب على علیه السلام است كه: ستایش بر تو صلوات بر رسول خدا پیش از خواستن حاجتش سخن خوشى گوید.

7) عثمان بن عیسى از كسى كه براى او حدیث نقل كرده بود بحضرت صادق علیه السلام عرضكردم: دو آیه در كتاب خدا (قرآن) است كه آن دو را مى جویم و نمى یابم، فرمود: كدام است آن دو آیه؟ عرضكردم: گفتار خداى عزوجل: «مرا بخوانید تا براى شما اجابت كنم» (سوره مؤمن آیه 60) و او را مى خوانیم و اجابتى نمى بینیم؟ فرمود: آیا تو پندارى كه خداوند خلاف وعده خود كرده؟ عرضكردم: نه، فرمود: پس این (باجابت نرسیدن دعاها) از چیست؟ عرضكردم: نمى دانم، فرمود: ولى من تو را آگاه كنم: هر كه خداى عزوجل را در آنچه باو فرمان داده اطاعت كند سپس او را از جهت دعا بخواند او را اجابت كند، عرضكردم: جهت دعا چیست؟ فرمود: شروع مى كنى پس خدا را حمد و ستایش كنى، و نعمتهاییكه بتو داده است بزبان آرى، و سپس او را شكر كنى، سپس بر محمد (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) صلوات فرستى، و سپس گناهان خود را یادآور شوى و بدانها اعتراف كنى و از آنها بخدا پناه برى، اینست جهت (و راه) دعا.

سپس فرمود: آیه دیگر كدام است؟ عرضكردم: گفتار خداى عزوجل: «و آنچه بدهید از چیزى پس خداوند عوضش را بدهد و اوست بهترین روزى دهندگان» (سوره صباء آیه 39) و من انفاق كنم (و بدهم) ولى عوضى (براى آن) نبینم؟ فرمود: آیا پندارى كه خداى عزوجل خلاف وعده خود كند؟ عرضكردم: نه، فرمود: پس این از چیست؟ عرضكردم ندانم، فرمود: اگر هر آینه یكى از شماها مالى را از راه حلالش بدست آورد، و آن را در راه حلالش انفاق كند (و بدهد) هیچ درهمى از آن انفاق نكند جز اینكه بر آن عوض داده شود.

توضیح _ انفاق در لغت عرب بمعناى خرج كردن و بخشیدن و یا دادن مال بكسى و نفقه دادن و امثال این معانى است، و در این آیه شریفه طبرسى (رحمه الله) در مجمع البیان گوید: یعنى آنچه از مال خود را در راه خیر صرف كنید پس خداى سبحان عوض آن را بشما عطا فرماید، اما در دنیا باینكه نعمت شما را افزون كند، و اما در آخرت پاداش آن بهشت است، و كلبى گفته: آنچه در راه خیر صدقه دهید خداوند عوض آنرا بشما بدهد یا در دنیا و یا براى آخرتتان ذخیره كند، و جابر از پیغمبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) حدیث كند كه فرمود: هر كار معروفى صدقه است و هر چه مرد بوسیله آن آبروى خود را نگهدارد صدقه است، و هر چه انسان خرج كند خدا ضامن عوض آن است مگر آنچه در بنا و نافرمانى باشد.

8) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هر كه شاد شود دعایش باجابت رسد باید كسب خود را پاك و حلال كند.

باب اجتماع براى دعا كردن

ص: 110

1) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هیچ چهل نفر مردى براى دعا نزد هم اجتماع نكنند و خداى عزوجل را در كارى نخوانند (و دعا نكنند) جز اینكه خداوند دعاى آنها را مستجاب كند، پس اگر چهل نفر نبودند، و چهار نفر بودند (نزد هم جمع شوند و) ده بار خداى عزوجل را بخوانند خداوند دعایشان را اجابت كند، و اگر چهار نفر هم نباشند و یك نفر باشد كه چهل مرتبه خدا را بخواند پس خداى عزیز جبار براى او اجابت كند.

2) و نیز حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هیچگاه چهار نفر با هم اجتماع نكرده اند كه براى مطلبى بدرگاه خدا دعا كنند جز اینكه با اجابت آن دعا از هم جدا شده اند.

3) و نیز آن حضرت علیه السلام فرمود: هرگاه پیش آمدى پدرم را غمناك مى كرد زنان و كودكان را جمع مى كرد، سپس دعا مى كرد و آنها آمین مى گفتند.

4) و نیز آنحضرت علیه السلام فرمود: دعا كننده و آمین گو در مزد و اجر شریكند.

باب عمومیت دادن در دعا و براى همه دعا كردن

1) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: هرگاه یكى از شماها دعا كند پس عمومیت دهد (و همه را دعا كند) زیرا كه آن باجابت نزدیكتر است.

باب كسیكه اجابت دعایش بتأخیر افتد

احمد بن محمد بن ابى نصر گوید بحضرت ابى الحسن (رضا) علیه السلام عرضكردم: قربانت: من چند سال است كه از خدا حاجتى درخواست كرده ام و از تأخیر اجابتش در دلم شبهه و نگرانى آمده است؟ فرمود: اى احمد مبادا شیطان بر (دل) تو راهى باز كند، تا تو را نا امید كند همانا امام باقر علیه السلام مى فرمود: هر آینه مؤمن حاجتى از خدا بخواهد و اجابت آن پس افتد براى محبوبیت آوازش (نزد خداوند) و شنیدن صداى گریه اش، سپس فرمود: بخدا سوگند آنچه خداى عزوجل براى مؤمنین از آنچه خواهند پس اندازد، بهتر است براى ایشان از آنچه زود بآنها عطا فرماید، و دنیا چیست؟ امام باقر علیه السلام مى فرمود: سزاوار است براى مؤمن كه دعایش در حال آسایش همانند دعاى او در حال سختى باشد، و چون باو داده شد (آنچه درخواست كرده از دعا) سست نشود، پس تو از دعا خسته مشو زیرا كه دعا نزد خداى عزوجل منزلتى دارد (بس بزرگ) و بر تو باد بشكیبائى و دنبال روزى حلال رفتن، و صله رحم كردن و مبادا با مردم اظهار دشمنى كنى، زیرا كه ما خاندانى هستیم كه پیوند كنیم با هر كه از ما ببرد، و نیكى كنیم بهر كه بما بدى كند، پس بخدا سوگند در این كار سرانجام نیكودى ببینیم (چه در دنیا و چه در آخرت)، همانا كسى كه در این دنیا داراى نعمت است اگر هر گاه درخواست (چیزى از خدا) كند و باو داده شود (حرصش زیاد

ص: 111

گردد) و جز آنرا نیز بخواهد، و (در نتیجه) نعمت خدا در چشم او كوچك و خوار گردد، و از هیچ چیز سیر نشود، و چون نعمت فراوان شود مسلمان از اینراه بخطر افتد، (و این خطر) بخاطر آن حقوقى (است) كه بر او واجب شود، و بخاطر آن چیزى است كه بیم آن رود بواسطه این حقوق در فتنه و آزمایش افتد (و در أداء آنها كوتاهى كند)، بگو بدانم كه اگر من بتو چیزى گفتم بدان وثوق و اعتماد دارى؟ عرضكردم: فدایت گردم اگر من بگفته شما اعتماد نكنم پس بگفتار چه كسى اعتماد كنم با اینكه شما حجت خداوند بر خلق او هستى؟ فرمود: پس تو بخدا (و وعده ها و گفتارهاى او) اعتمادت بیشتر باشد، زیرا خداوند بتو وعده اجابت داده است (یا اینكه اجابت دعاى تو بموعودى واگذار شده) آیا خداى عزوجل نفرماید: «و هرگاه پرسندت بندگان من از من، پس همانا من نزیكم و اجابت كنم دعاى آنكه مرا خواند» (سوره بقره آیه 186)؟ و فرموده است: «نومید نباشید از رحمت خدا» (سوره زمر آیه 53) و نیز فرموده است: «و خدا نویدتان دهد بآمرزش و فضل» (سوره بقره آیه 268) پس تو به خداى عزوجل اعتمادت بیشتر باشد از دیگران، و در دل خود جز خوبى راه ندهید، كه شما آمرزیده اید.

توضیح _ مجلسى (رحمه الله) در ضمن شرح قسمتهاى حدیث وجوهى براى تأخیر در اجابت دعا از آن استفاده نموده كه تا هشت وجه آن را ذكر كرده است (اول) حقارت و پستى دنیا و اینكه تأخیر بآخرت بهتر است. (دوم) اینكه از شرایط اجابت دعا اینست كه در هر حال نباید دست از دعا برداشت چه در حال آسودگى و چه در حال سختى (سوم) شكیبائى در تأخیر آن (چهارم) اینكه كسب خود را حلال كند، یا اینكه دعائى باجابت رسد كه حرامى در برنداشته باشد. (پنجم) قطع رحم نكند (ششم) اظهار دشمنى با مردم نكند (هفتم) اینكه اگر زود باجابت رسد موجب حرص بر دنیا گردد و نعمتهاى خدا در نظر خوار و كوچك شود (هشتم) آنكه بواسطه فراوان شدن مال و ثروت و قدرت در خطر اداء نكردن حقوق آن افتد، و سپس در آخر گفتارش گوید: و در این حدیث فواید بسیار و حقیقتهاى فراوانى است براى كسى كه پدیده حقیقت و یقین در آن بنگرد. (آری و تو ای عاقل دانا و خردمند اعظم شکرگزاری تو فقط و فقط بایستی شکرگزاری بواسطه اعطاء نعمت عظیم ولایت مولای مظلوم ما علی (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) و سایر معصومین یعنی هدایت محمد و آل محمد علیهم السلام و عجل فرجهم باشد و نیز درخواست تعجیل در امر ظهور مولای مظلوم مان حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف تا به واسطه ظهور پرجلالت او عدل و عدالت بر جهان حاکم شود پس از این ظلم و جور آمین)

2) منصور صقیل گوید: به حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) عرضكردم: بسا هست كه مردى دعا كند و دعایش مستجاب گردیده، ولى تا مدتى (اثر آن استجابت ظاهر نگردد و) پس افتد؟ فرمود: آرى (چنین است) عرضكردم: این براى چیست؟ آیا براى اینست كه بیشتر دعا كند، فرمود: آرى.

3)و نیز آن حضرت علیه السلام فرمود: همانا بنده اى دعا كند پس خداى عزوجل بدو فرشته (كه موكل بر انسان هستند یا دو فرشته دیگر) فرماید: من دعاى او را باجابت رساندم ولى حاجتش را نگهدارید، زیرا كه

ص: 112

من دوست دارم آواز او را بشنوم، و همانا بنده اى هم هست كه دعا كند پس خداى تبارك و تعالى فرماید: زود حاجتش را بدهید كه آوازش را خوش ندارم.

4) اسحاق بن عمار گوید: بحضرت صادق عرضكردم: (ممكن است) دعاى مردى مستجاب شده (باشد) ولى بتأخیر افتد (و اثر استجابت آن همان زمان ظاهر نگردد؟ فرمود: آرى تا بیست سال (ممكن است تأخیر افتد).

5) و نیز آن حضرت علیه السلام فرمود: میان گفته خداى عزوجل (كه بموسى و هارون در مقابل تقاضاى نابودى فرعون و پیروانش فرمود:) «هر آینه دعاى شما باجابت رسید» (سوره یونس 89) و میان نابودى فرعون چهل سال طول كشید.

6) ابو بصیر گوید: شنیدم از حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) كه مى فرمود: همانا مؤمن دعا كند و اجابت دعایش تا روز جمعه (یا روز قیامت) بتأخیر افتد.

7) و نیز آن حضرت فرمود: همانا بنده اى كه دوست خدا است در پیش آمدى كه براى او رخ داده دعا كند، و خدا بفرشته اى كه موكل باو (یا بآن دعا) است فرماید: حاجت بنده مرا برآور ولى در (دادن) آن شتاب مكن زیرا كه من میل دارم صدا و آواز او را بشنوم. و همانا بنده اى دشمن خدا بدرگاه خداى عزوجل درباره اتفاقى كه براى او پیش آمده دعا كند پس فرشته موكل بر او (یا بر آن دعا) گفته شود: حاجتش را برآور و در (دادن) آن شتاب كن زیرا من خوش ندارم آواز و صدایش را بشنوم.

فرمود: پس مردم (كه خبر از این جریان ندارند بآنكه حاجتش زود بر آورده شده) گویند: باین داده نشده جز براى گرامى بودنش (نزد خدا، و بآنكه در اجابتش تأخیر شده گویند:) از او دریغ نشده جز براى زبونى و خواریش.

8) ابو بصیر گوید: حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: پیوسته مؤمن در حال خیر و امیدوارى است تا مادامیكه شتاب نكند پس نومید شود و دعا را رها كند، عرضكردم: چگونه شتاب كند؟ فرمود: گوید: از فلان وقت و فلان وقت دعا كرده ام و اجابت آن را نمى بینم؟

9) و نیز آنحضرت فرمود: همانا مؤمن خداى عزوجل را درباره حاجت خود بخواند و خداى عزوجل فرماید: اجابت او را بتأخیر اندازید بخاطر شوقى كه بآواز و دعاى او دارم، پس چون روز قیامت شود خداى عزوجل فرماید: اى بنده مؤمن تو مرا خواندى (و دعا كردى) و من اجابتت را پس انداختم اكنون ثواب و پاداش تو چنین و چنان است، و باز درباره فلان چیز مرا خواندى (و دعا كردى) و من اجابت تو را بتأخیر انداختم و پاداش تو چنین و چنان است، فرمود: پس مؤمن آرزو كند كه كاش هیچ دعائى از او در دنیا اجابت نمى شد براى آنچه ثواب و پاداش نیك كه مى بیند.

ص: 113

باب ذكر صلوات بر محمد ص و خاندانش علیهم السلام در دعا و غیر آن

1) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: پیوسته دعا محجوبست (و میانه آن و استجابش حجاب و پرده اى حائل است) تا بر محمد و آلش صلوات فرستاده شود (كه آنگاه پرده و حائل برطرف شود).

شرح _ جزرى در نهایه گفته است: صلوة در لغت بمعناى دعا است، و عبادت مخصوصه را كه شامل دعا است صلوة گفته اند، و برخى گفته اند: صلوة در لغت بمعناى تعظیم است، و عبادت مخصوصه را هم صلوة گفته اند چون در آن تعظیم خداوند است تا آنكه گوید: و اما اینكه گوئیم «اللهم صلى على محمد» معنایش اینست كه خدایا او را بزرگوار كن در دنیا بوسیله بلند كردن نام او و آشكار كردن دعوت و نگهدارى شریعتش، و در آخرت بقبول كردن شفاعت او درباره امتش و دو چندان كردن اجر و پاداشش.

فیض (رحمه الله) در وافى گوید: معناى صلوة بر پیغمبرش (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) اضافه انواع كرامات و لطائف نعمتها است بر او، و اما صلوات ما و فرشتگان بر او پس آن درخواست آن كرامت و اضافه آن بر او است.

و مجلسى (رحمه الله) گوید: مشهور آنست كه صلوة از خداى سبحان رحمت است و از فرشتگان استغفار (و طلب آمرزش) و از بندگان دعا است. و در معناى «آل» گفته است: آل پیغمبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نزد شیعه امامیه عترت طاهره و خاندان معصوم او هستند.

2) حضرت صادق علیه السلام فرمود: چون نام پیغمبر صلى اللّه علیه و آله برده شد بسیار بر او صلوات بفرستید، زیرا هر كس یك صلوات بر پیغمبر صلى اللّه علیه و آله فرستد خداوند هزار بار در هزار صف از فرشته ها بر صلوات فرستد، و چیزى از مخلوقات خدا نماند جز اینكه بر این بنده صلوات فرستد براى آنكه خداوند و فرشتگان براى او صلوات فرستند، و هر كس در این فضیلت رغبت نكند پس او نادان و مغرور است، و خدا و رسول و خاندانش از او بیزارند. ( پس توجه نما تو ای مخاطب ارجمند که این امر یعنی تقدیم صلوات بر رسول خدا به محض شنیدن نام مبارک ایشان معجزه خداوند و خبر غیبی مذکور در صحف انبیای سلف است که ما آن را در قسمت بشارات کتاب شریف نور الانوار خود مذکور نموده ایم و آن این که نام ایشان پشت درپشت مذکور است و لذا بر اهل ایمان تقدیم صلوات در این زمان واجب است یعنی در آن زمان که نام مقدس و مطهر ایشان ذکر می شود و نکته عظیم دیگر این که تقدیم صلوات بایستی با آل او همراه باشد زیرا عدم ذکر آل ستم بر رسول خداست)

3) و نیز آن حضرت علیه السلام فرمود: رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: صلوات بر من و بر اهل بیت من نفاق را مى برد.

4) و نیز حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هر كه صد بار بگوید: «یا رب صلى على محمد و آل محمد» صد حاجت از او بر آورده شود كه سى حاجت آن از (حاجات) دنیا باشد (و باقى از آخرت).

5) و نیز آن حضرت علیه السلام فرمود: هر دعائى كه خداى عزوجل بدان خوانده شود از رفتن به آسمان محجوبست تا صلوات بر محمد و آل محمد فرستاده شود.

ص: 114

6) و نیز فرمود: علیه السلام مردى نزد صلى اللّه علیه و آله آمده عرض كرد: اى رسول خدا: یك سوم دعاهاى خود را به شما اختصاص دهم؟ فرمود: نیكو است عرض كرد: صلى اللّه علیه و آله نیمى از دعاهاى خود را مخصوص شما گردانم؟ فرمود: این بهتر است، عرض كرد: همه دعاهایم را براى شما قرار دهم؟ فرمود: در این صورت خداى عزوجل - آنچه از كارهاى دنیا و آخرتت كه ترا اندوهناك كند كفایت فرماید. پس مردى به حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) عرض كرد: خدایت نیكى دهد چگونه دعایش را براى او قرار دهد، حضرت علیه السلام فرمود: چیزى از خداى عزوجل درخواست نكند جز اینكه ابتداء به صلوات بر محمد و آلش علیهم السلام كند. (پس توجه نما تو ای مخاطب ارجمند در تمامی این روایات مقصود تقدیم صلوات است به دوازده امام و چهارده معصوم یعنی ذکر آل محمد واجب است و لذا ما از ذکر روایاتی که انحصار را تاکید نموده خودداری می نماییم زیرا توجه به معنی آن ستم بر رسول خداست)

شلوغی داشت بعد کلمه بعدی)

7) و نیز حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: آوازهاى خود را بصلوات بر من بلند كنید، زیرا كه آن نفاق را بر طرف سازد. (یعنی صلوات بر محمد و آل محمد را با صدای بلند تقدیم نمایند)

8) اسحاق بن فروخ گوید: حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: اى اسحاق بن فروخ هر كه ده بار بر محمد و آل محمد صلوات بفرستد خداوند و فرشتگان او صد بار بر او صلوات فرستند، و هر كه صد بار بر محمد و آل محمد صلوات فرستد خداوند و فرشتگانش هزار بار بر او صلوات فرستند، آیا گفتار خداى عزوجل را نشنیده اى (كه فرماید:) «او است آن خداوندى كه رحمت (یا درود) فرستد بر شما (او) و فرشتگانش تا برون آرد شما را از تاریكیها بسوى روشنائى و بوده است بمؤمنان مهربان» (سوره احزاب آیه 43).

9) محمد بن مسلم از یكى از دو امام باقر و صادق علیهماالسلام حدیث كند كه فرمود: در میزان (و ترازوى اعمال در قیامت) چیزى سنگین تر از صلوات بر محمد و آل محمد نیست، و همانا مردى باشد كه اعمالش را در میزان گذارند و سبك باشد، پس ثواب صلوات او در آید و آنرا در میزان نهد پس بسبب آن سنگین گردد و (بر كفه دیگر) بچربد.

10) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هر كه بدرگاه خداى عزوجل حاجتى دارد باید بصلوات بر محمد و آلش شروع كند، و سپس حاجت خود را بخواهد، و در آخر هم بصلوات بر محمد و آل محمد پایان دهد، زیرا كه خداى عزوجل كریم تر از آن است كه دو طرف (دعا) را بپذیرد، و وسط (دعا) را واگذارد (و به اجابت نرساند) زیرا صلوات بر محمد و آل محمد محجوب نیست (و بدون بر خورد به حجابى بالا رود).

11) عبد السلام بن نعیم گوید: به امام صادق علیه السلام عرض كردم: من وارد خانه (كعبه) شدم و هیچ دعائى بخاطر نداشتم جز صلوات بر محمد و آل محمد؟ فرمود: آگاه باش كه هیچ كس مانند تو (در فضیلت و ثواب) از خانه بیرون نیامده است.

ص: 115

12) عبید اللّه بن عبداللّه دهقان گوید: خدمت حضرت رضا علیه السلام شرفیاب شدم، پس آن حضرت به من فرمود: معناى گفتار خداوند چیست؟ (كه فرماید:) «و یاد كرد نام پروردگارش را پس صلوات بجا آورد» (سوره اعلى آیه 15)؟ من عرض كردم: یعنى هر زمان نام پروردگارش را بیاد آورد برخاست پس نماز خواند (و صلواة بمعناى نماز است) فرمود: (اگر اینطور باشد) پس خدا به حقیقت تكلیفى نا به جا و بیرون از طاقت و توانائى كرده است؟ عرض كردم: قربانت: پس معناى آن چگونه است؟ فرمود: هر گاه نام پروردگارش را یاد كند بر محمد و آل محمد او صلوات فرستد.

13) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هرگاه یكى از شماها نماز بخواند و در نماز خود نام پیغمبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) (و آل او) را نبرد، با این نماز بجز راه بهشت مى رود (یعنى این نماز او را به بهشت نخواهد برد). و رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: هر كس كه من نزد او نامم برده شود و بر من صلوات نفرستد به دوزخ رود، پس خدایش (از رحمت خود) دور كند. و فرمود (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ): و هر كس كه من نزدش نام برده شوم و صلوات (فرستادن) را بر من فراموش كند از راه بهشت به خطا رفته است.

14) و نیز آن حضرت علیه السلام فرمود: رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده است: هر كه من نزدش نام برده شوم و فراموش كند كه بر من صلوات بفرستد خداوند او را براهى جز راه بهشت برد.

15) و نیز آن حضرت علیه السلام فرمود: پدرم شنید كه مردى به پرده كعبه در آویخته و مى گوید: «اللهم صل على محمد»، (و نامى از آل محمد دنبال آن نمى برد) پدرم باو فرمود: اى بنده خدا بریده اش مكن، و درباره حق ما به ما ستم مكن، و بگو: «الهم صل على محمد و أهل بیته». (یعنی 14 معصوم پاک محمد و آل محمد علیهم السلام و عجل فرجهم)

باب آنچه لازم است از ذكر خداى عزوجل در هر مجلسى

1) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هیچ مجلسى نباشد كه در آن نیكان و بدكاران گرد هم اجتماع كنند كه بى یاد خداى عزوجل از آن برخیزند جز اینكه در روز قیامت براى آنها مایه حسرت و افسوس باشد.

2) و نیز حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هیچ مردمى، در انجمنى فراهم نشوند كه در آن ذكر خداى عزوجل و ذكر ما نباشد جز اینكه آن انجمن در روز قیامت مایه حسرت و افسوس آنان باشد، سپس فرمود: (پدرم) حضرت ابوجعفر علیه السلام فرمود: همانا ذكر ما ذكر خدا است و ذكر دشمن ما ذكر شیطان است.

3)و نیز آن حضرت علیه السلام فرمود: در آن توراتى كه دست نخورده (و مانند این توراة فعلى كه تحریف شده نیست) نوشته است كه موسى علیه السلام از خداوند پرسشى كرده عرض كرد: پروردگارا آیا تو به من نزدیكى تا با تو آهسته راز گویم یا از من دورى تا فریادت كنم؟ خداى عزوجل به او وحى فرمود: اى موسى

ص: 116

من هم نشین آن كسم كه مرا یاد كند، موسى عرضكرد: كیست كه در پناه تو است روزى كه پناهى جز پناه تو نیست؟ فرمود: آنانكه مرا یاد كنند پس من نیز آنها را یاد كنم، و در راه من (یا بخاطر خشنودى من) با هم دوستى كنند، پس من نیز آنها را دوست دارم، اینهایند كه چون خواهم به أهل زمین بلا و بدى برسانم یادشان كنم و به خاطر آنها آن بدى را از اهل زمین دفع كنم.

4) و نیز آن حضرت علیه السلام فرمود: خداى عزوجل به موسى وحى كرد: اى موسى به زیادى مال شاد مشو، و ذكر مرا در هر حالى وا مگذار (از یاد من بیرون مرو) زیرا زیادى مال گناهان را فراموش سازد، و واگذاردن ذكر من دلها را سخت كند.

5) امام باقر علیه السلام فرمود: در آن توراتى كه تغییرى در آن داده نشده است (و محرف نیست) نوشته است: كه همانا موسى از پروردگار پرسید و عرضكرد: بارالها هر آینه گاهى مجلسى براى من پیش آید كه من تو را عزیزتر و والاتر دانم از اینكه در آن مجلسها یاد تو كنم (و نامت را برم).

6) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: خداى عزوجل به موسى فرمود: در شب و روز مرا بسیار یاد كن و هنگام ذكر من خاشع باش، و به هنگام بلایم شكیبا باش، و پیش ذكر من آسوده باش (چون با ذكر من دل آسوده شود) و مرا بپرست و چیزى را شریك من قرار مده، بازگشت بسوى من است، اى موسى مرا (براى روز درمانگى) ذخیره خود ساز، و گنج كردارهاى شایسته و پاینده خود را بمن بسپار.

7) و نیز آن حضرت علیه السلام فرمود: خداى عزوجل به موسى فرمود: زبانت را دنبال دلت قرار ده تا سالم بمانى، و در شب و روز مرا بسیار یاد كن و گناه را از كان و معدنش دنبال مكن كه پشیمان شوى، زیرا خطا كارى و گناه وعده گاه اهل دوزخ است.

8) و نیز امام حضرت صادق علیه السلام فرمود: در آنچه خدا با موسى مناجات كرد (این بود كه) فرمود: اى موسى مرا در هیچ حالى فراموش مكن زیرا كه فراموش كردن من دل را مى میراند.

9) و نیز حضرت صادق علیه السلام فرمود: خداى عزوجل فرماید: اى فرزند آدم مرا در میان مردم یاد كن تا من تو را در میان گروهى بهتر (از گروه تو) یاد كنم.

10) و نیز فرمود: خداى عزوجل فرموده: هر كه در میان دسته اى از مردم مرا یاد كند من او را در میان دسته اى از فرشتگان یاد كنم.

باب بسیار ذكر خداى عزو جل كردن

1)حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هیچ چیز نیست جز آنكه براى آن حدى (و اندازه اى) است كه بدان پایان پذیرد مگر (ذكر) كه حدى ندارد تا پایان پذیرد، خداى عزوجل فرائض را واجب كرده و هر كه آنها را به جاى آورد همان حد و انتهاى آنها است، و ماه رمضانست پس هر كه آنرا روزه دارد همان حد آن است، و حج (واجب است) و هر كه حج كرد به پایان رسانده، مگر همان (ذكر) كه براستى خداى عزوجل به اندك آن راضى

ص: 117

نشده و انتها و حدى براى آن قرار نداده كه بدان پایان یابد، سپس این آیه را تلاوت فرمود: «اى آنانكه ایمان آوردید یاد كنید خدا را بسیار، و تسبیحش گوئید بامدادان و شامگاهان» (سوره احزاب آیه 41 و 42) پس فرمود: خداى عزوجل براى آن حدى كه بدان پایان پذیرد قرار نداده است.

فرمود: و پدرم فراوان ذكر خدا مى كرد، (گاهى) من به همراه او مى رفتم و او ذكر خدا مى كرد، با او غذا مى خوردم او ذكر خدا مى كرد، و (گاهى) با مردم گفتگو مى كرد ولى آن از ذكر خدا بازش نمى داشت و من مى دیدم زبانش را كه چسبیده به كامش بود و مى گفت «لا اله الا اللّه» و پیوسته ما را انجمن مى كرد، و ما را به ذكر خدا فرمان مى داد تا آفتاب بزند، و هر كدام ما كه خواندن (قرآن) میدانستیم دستور به خواندن مى داد، و هر كدام نمیدانست به او دستور ذكر مى فرمود.

در هر خانه اى كه قرآن خوانده شود و ذكر خداى عزوجل شود بركت آن خانه زیاد گردد، و فرشتگان در آن خانه آیند، و شیاطین از آن دورى كنند، و براى اهل آسمان بدرخشد چنانچه ستاره فروزان براى اهل زمین مى درخشد، و (اما) خانه اى كه در آن قرآن خوانده نشود و خدا در آن خانه ذكر نشود بركتش كم مى شود و فرشتگان از آن دورى كنند و شیاطین در آن خانه در آیند.

و به تحقیق رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده: آیا شما را آگاه نكنم به بهترین كارهایتان كه در درجات شما از همه كارها بالاتر، و نزد خداوند از همه پاكتر و پاكیزه تر است، و براى شما از دینار (طلا) و درهم (نقره) بهتر، و از اینكه با دشمن خودتان برخورد كنید (و جهاد كنید) و شما آنها را بكشید و آنها شما را بكشند خوبتر است؟ عرض كردند: چرا فرمود: آن بسیار ذكر خدا كردن است سپس فرمود: مردى خدمت پیغمبر صلى اللّه علیه و آله فرمود: هر كه زبانى گویا به ذكر خدا به او داده شده است خیر دنیا و آخرت به او داده شده، و درباره گفتار خدایتعالى: «و منت منه كه فزونى جوئى» (سوره مدثر آیه 6) فرمود، (یعنى) آنچه كار خیر براى خدا كردى آن را بیش مشمار. (این روایت البته مثل سایر روایات معصومین درس های عظیم در جهت نیل به رستگاری جاوید و کسب رضایت حضرت الله جل جلاله به پیروان خداوند می دهد و به همین دلیل یعنی ادای رسالت و امامت است که شایسته تقدیم صلوات هستند یعنی واسطه نزول سعادت ابدی بر خلایق جهان تا ابدالآباد اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و فرجنا بهم آمین یا رب العالمین)

2) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: شیعیان ما آنهائى هستند كه هرگاه تنها باشند ذكر خدا بسیار كنند.

3) و نیز آن حضرت علیه السلام فرمود: رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده: هر كه ذكر خداى عزوجل را بسیار كند خداوند او را دوست دارد، و هر كه ذكر خدا را بسیار كند براى دو براءت (یعنى منشور آزادى) نوشته شود، یكى براءت از دوزخ، و دیگرى براءت از انفاق (و دو روئى).

4)حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: تسبیح فاطمه زهراء علیهاالسلام از جمله ذكر بسیارى است كه خداى عزوجل فرموده است: «خدا را یاد كنید یاد كردن بسیار» (سوره احزاب آیه 41). و نیز مانند این حدیث را سعید

ص: 118

اعرج از آن حضرت علیه السلام روایت كرده است. (این البته از اعظم روایات واصله است که تأکید می نماید به ولایت 14 معصوم ع و عجل فرجهم)

5) و نیز امام صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هر كه بسیار ذكر خداى عزوجل را بكند خداوند او را در بهشتش در كنف رحمت خود جا دهد.

باب اینكه صاعقه آتشى كه در رعد و برق شدید از آسمان فرو ریزد شخص ذاكر را نگیرد

1) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: مؤمن بهر مرگى مى میرد جز به صاعقه زیرا در حالى كه او ذكر خداى عزوجل مى كند به او اصابت نكند.

2) برید بن معاویه عجلى گوید: حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: صاعقه ها به كسى كه ذكر خدا گوید و ذاكر است اصابت نكنند، گوید: من عرضكردم: ذاكر كیست؟ فرمود: آنكه صد آیه بخواند.

شرح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: یعنى در هر روز و شب صد آیه بخواند یا در هر یك از شب و روز.

3) ابو بصیر گوید: از حضرت صادق علیه السلام پرسیدم از مردن مؤمن؟ فرمود: مؤمن بهر مردنى مى میرد: بوسیله غرق شدن بمیرد، به زیر آور ماندن بمیرد، به درنده دچار گردد، به صاعقه بمیرد، ولى این صاعقه به ذكر كننده خداى عزوجل اصابت نكند (و نرسد).

باب سرگرم شدن به ذكر خدا

1) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: همانا خداى عزوجل فرماید: هر كه بسبب ذكر من از درخواست و پرسش از من سرگرم شود (بطورى كه درخواست و حاجات خود را فراموش كند) باو بدهم بهتر از آنچه میدهم بآنكس كه از من درخواست كند.(و ذكر من او را سرگرم نكرده).

2) و نیز آن حضرت علیه السلام فرمود: همانا بنده اى به خداى عزوجل حاجتى دارد، و به ثناء و ستایش بر خدا و صلوات بر محمد و آل محمد شروع كند تااینكه حاجت خود را فراموش كند (و سرگرم ثناء بر خدا و صلوات شود) پس خداوند حاجت او را بر آورد بى آنكه درباره آن درخواستى كرده باشد.

باب ذكر خداى عزوجل در نهان

ص: 119

1) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: خداى عزوجل فرموده: هر كه مرا در نهانى یاد كند من او را آشكارا یاد كنم. شرح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: ذكر نهانى یعنى در دل یا در خلوت و تنهائى یا آهسته گفتن در برابر بلند گفتن (كه بر تمامى اینها صادق است).

2) ابى مفراى خصاف در حدیث مرفوعى از امیرالمؤمنین علیه السلام حدیث كند كه فرمود: هر كس خداى عزوجل را در نهان یاد كند (از جمله كسانى است كه) ذكر خدا را بسیار كرده، زیرا منافقان را شیوه این بود كه آشكارا (پیش مسلمانان) ذكر خدا مى كردند ولى در نهان ذكر خدا نمى كردند، پس خداى عزوجل فرمود: «خود نمائى كنند به مردم و یاد نكنند خدا را جز اندكى» (سوره نساء آیه 142).

3) ابن فضال در حدیث مرفوعى (كه سند آنرا بمعصوم رسانده) حدیث كند كه خداى عزوجل بعیسى علیه السلام فرمود: اى عیسى مرا در خاطر خود یاد كن تا من نیز تو را بیاد آرم، و مرا در میان مردمان یاد كن تا من نیز تو را در میان جمعى بهتر از جمع آدمیان (یعنى فرشتگان) یاد كنم، اى عیسى دلت را براى من نرم كن و در تنهائیها بسیار مرا یاد كن و بدان شادى من باینست كه براى من تواضع كنى، و در این باره زنده (دل) باش و مرده (دل و افسرده) مباش.

4) زراره از یكى از دو امام باقر و یا امام صادق علیه السلام حدیث كند كه فرمود: فرشته ننویسد جز آنچه را بشنود، و خداى عزوجل فرموده است: «و یاد كن پروردگار خویش را در درون خود بزارى و ترس» (سوره اعراف آیه 205) پس به جز خداى عزوجل ثواب این ذكر را كه درون مرد باشد كسى نداند براى بزرگى آن ذكر. (پس پس تو ای مخاطب ارجمند اگر می خواهی طبق روایات به اعظم اذکار خداوند که می توانی آن را بیان نمایی حتی در میان مردم و در زمانی که کنار آن ها نشسته ای همان ذکر لااله الاالله است زیرا لب های تو ساکن است ولی زبان تو گویا اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و فرجنا بهم آمین یارب العالمین)

باب ذكر خداى عزوجل در میان غافلان و بى خبران از حق

1) و نیز آن حضرت علیه السلام فرمود: رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده: یاد كننده خداى عزوجل در میان غافلان چون كسى است كه (در میدان جنگ با دشمنان دین) جنگ كند بجاى گریخته ها (بخاطر دفاع از آنها كه دشمن آنها را تعقیب نكند) و هر كه بجاى گریخته ها جنگ كند بهشت براى او (لازم) گردد.

باب تحمید یعنى ستایش كردن و تمجید یعنى ببزرگى و نیكى ستودن

ص: 120

1) مفضل گوید: به امام صادق علیه السلام عرض كردم: قربانت گردم دعاء جامعى (یعنى تمام كاملى) به من بیاموز، فرمود: خدا را حمد كن زیرا هیچ نماز گزارى نیست جز اینكه (آن زمان) براى تو دعا كند (زیرا هر نماز گزارى در نماز) میگوید: (سمع اللّه لمن حمده یعنى): خدایا بشنو سخن كسیكه تو را ستایش كند.

2) محمد بن مروان گوید: به حضرت صادق علیه السلام عرض كردم: چه عملى بدرگاه خداى عزوجل محبوبترین همه اعمال است؟ فرمود: اینكه او را حمد كنى.

3) و نیز آن حضرت علیه السلام فرمود: رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) چنان بود كه روزى سیصد و شصت بار خدا را حمد مى كرد بشماره رگهاى بدن، (و اینگونه مى فرمود: «الحمد للّه رب العالمین كثیراً على كل حال» (یعنى ستایش مخصوص پروردگار جهانیانیست بسیار بر هر حال).

4) یعقوب بن شعیب گوید: شنیدم حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) مى فرمود: رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده است: همانا در (بدن) آدمیزاد سیصد و شصت رگ است، كه یكصد و هشتاد رگ از آنها مى جنبد و یكصد و هشتاد رگ دیگرش ساكن است ،پس اگر رگهاى جنبنده ساكن شود (آدمیزاد) خوابش نبرد، و اگر یكى از رگهاى ساكن به جنبش در آید خوابش نبرد، و رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) چنان بود كه چون بامداد مى كرد سیصد و شصت بار مى فرمود: «الحمد للّه رب العالمین كثیراً على كل حال»، و چون شام میكرد مانند آنرا مى گفت.

5) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هر كه چون صبح كند چهار بار بگوید: «الحمدللّه رب العالمین» هر آینه شكر آن روزش را اداد كرده، و هر كه آنرا همینكه شام كرد بگوید هر آینه شكر آن شبش را ادا كرده است.

6) برخى از یاران على بن حسان از حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) حدیث كند كه فرمود: هر دعائى كه پیش از آن حمد و ستایش (خداوند) نباشد آن ناتمام و پى بریده است، حمد باید و سپس ثناء گویى او، عرض كردم: من نمى دانم چه اندازه از تمحید و تمجید كفایت كند؟ فرمود: مى گوید: «الهم انت الاول فلیس قلبك شى ء، و انت الاحر فلیس بعدك شى ء، و انت الظاهر فلیس فوقك شى ء، و انت الباطن فلیس دونك شى ء، و انت العزیز الحكیم».

باب استغفارآمرزش خواهى

1) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: بهترین دعا استغفار (و آمرزش خواهى) است.

شرح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: براى آنكه آمرزش مهمترین و بزرگترین خواسته هاى (دعا كننده) است، و یا براى آنست كه استغفار وسیله برطرف شدن گناهان شود كه آنها بزرگترین پرده ها و حجابهاى مستجاب شدن دعاها است.

ص: 121

2) عبید بن زراره گوید: امام صادق علیه السلام فرمود: هرگاه بنده استغفار كند (و از خداوند آمرزش خواهد) نامه عملش بالا رود در حالیكه مى درخشد.

3) حضرت رضا علیه السلام فرمود: مثل استغفار (و ریختن گناهان بسبب آن) چون برگى است بر درختى كه (در فصل پاییز آن درخت) بجنبد و آن برگ بریزد، و كسیكه از گناهى استغفار كند و باز آنرا انجام دهد مانند كسى است كه پروردگار خود را مسخره كند.

4) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: كه رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را شیوه چنان بود از كه هیچ مجلسى بر نمى خواست و گرچه (مدت توقفش در آن) كوتاه بود، تا اینكه بیست و پنج بار بدرگاه خداى عزوجل استغفار مى كرد.

5) حارث بن مغیره از حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) حدیث كند كه فرمود: شیوه رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) این بود كه در هر روز هفتاد بار بدرگاه خداى عزوجل استغفار مى كرد، و هفتاد بار توبه مى كرد، گوید: عرضكردم: (یعنى) مى فرمود: «استغفر اللّه و اتوب الیه»؟ فرمود: هفتاد بار مى فرمود: استغفر الله، استغفر الله، و هفتاد بار (دیگر) مى فرمود: اتوب الى اللّه و اتوب الى الله. (و توجه نما تو ای مخاطب ارجمند که بسیاری از اعمال و رفتار محمد و آل محمد (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) و عجل فرجهم جنبه آموزشی برای امت اسلام دارد مانند این فرازها یعنی استغفار برای ترک اولی احتمالی و نیز طلب آمرزش برای امت و پیروان خداوند اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و فرجنا بهم آمین یا رب العالمین)

6) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: استغفار كردن و گفتن «لا اله الا الله» بهترین عبادتست، خداى عزوجل جبار فرموده است: «پس بدانكه نیست معبودى جز خدا، و آمرزش خواه براى گناه خویش» (سوره محمد آیه 19).

باب تسبیح سبحان اللّه گفتن و تهلیل لا اله الا اللّه گفتن و تكبیر اللّه اكبر گفتن

1)هشام بن سالم و أبى ابوب خزاز هر دو از حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) حدیث كنند كه فرمود: فقرا و مستمندان خدمت رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) آمدند و عرضكردند: اى رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)، همانا اغنیاء و توانگران (آن اندازه مال) دارند كه بنده آزاد كنند و ما نداریم؟ (و همچنین) دارند كه حج كنند و ما نداریم، و (نیز) دارند چیزیكه صدقه دهند و ما نداریم (و هم) دارند كه چیزى بدان جهاد كنند و ما نداریم (و در نتیجه ما بواسطه ندارى از ثواب این اعمال محروم و بى بهره هستیم؟) پس رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) (در پاسخشان) فرمود: هر كه صد بار «اللّه اكبر» بگوید بهتر است از آزاد كردن صد بنده، و هر كه صد بار «سبحان الله» بگوید بهتر است از راندن صد شتر (براى قربانى كردن در حج) و هر كه خدا را صد بار حمد گوید بهتر است از فرستادن صد اسب با زین و لجام و سوار آن در راه خدا (براى جهاد) و هر كه صدبار بگوید: «لا اله الا الله» در آن روز از نظر عمل

ص: 122

بهترین مردم است مگر (از) كسیكه زیادتر گفته باشد، (حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ)) فرمود: این خبر بگوش اغنیاء رسید آنها (آنچه پیغمبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده بود) بكار بستند، فرمود: پس فقراء دوباره نزد رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) باز گشتند و عرضكردند: اى رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) آنچه فرمودید بگوش اغنیاء رسید و آنان (نیز) بكار بستند (اما اكنون هر دو ثواب را دریافت كنند؟) فرمود: این فضل خدا است بهر كه خواهد دهد.

توضیح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: ظاهر این حدیث آنست كه فقرا در فضیلت باغنیاء نرسند با اینكه ثواب فقر و صبر آنها بر فقر بسیار بزرگ است چنانچه در اخبار زیادى گذشت، و اخبارى نیز بود كه دلالت داشت بر انیكه هر كه كار خیرى را آرزو كند و برایش فراهم نگردد خداى كریم ثواب آنرا باو عطا فرماید. (یعنی خداوند دوست دارد تا مسلمانان و اهل اسلام در تلاش و کوشش برای رفاه اجتماعی و امور معیشتی خود باشند و آن هایی که در این راه یعنی خدمت به خانواده خود و خدمت به جامعه موفق ترند البته به فضل بیشتری از خداوند خواهند رسید)

2) فضیل از یكى از دو امام باقر و یا صادق علیهما السلام حدیث كند كه فرمود: شنیدم از آنحضرت كه مى فرمود: «لا اله الا الله» و «اللّه اكبر» بسیار بگویید، زیرا چیزى نزد خداى عزوجل محبوبتر از گفتن لا اله الا الله، و اللّه اكبر نیست.

3) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «سبحان الله» گفتن نیمى از میزان اعمال است (كه آنرا پر كند) و «الحمدلله» همه میزان را پر كند، و «اللّه اكبر» میان آسمان زمین را پر كند.

4)حضرت باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بمردى گذر كرد كه در باغش درخت مى كاشت پس آن حضرت (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نزدش ایستاد و فرمود: تو را راهنمائى نكنم بركشت درختى كه ریشه اش پا برجاتر و میوه هایش زودرس تر و بهتر و پاینده تر باشد؟ عرضكرد: چرا مرا رهنمائى فرما اى رسول خدا، فرمود: چون بامداد كنى و شام كنى بگو: «سبحان اللّه و الحمدلله و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر» زیرا اگر آنرا بگوئى بشماره هر تسبیحه اى (یعنى هر یك مرتبه) ده درخت در بهشت دارى (كه هر درختى از آنها یك نوع) از انواع میوه ها (مى دهد) و آنها را از كارهاى شایسته و پاینده است. امام محمد باقر علیه السلام فرمود: پس آن مرد گفت: پس من شما را گواه گرفتم كه این باغ من صدقه قبض شده وقف است بر فقراى از مسلمانان كه مستحق صدقه باشند، پس خداى عزوجل آیاتى از قرآن را نازل كرد: «پس اما آنكه بخشید و پرهیزكارى كرد، و تصدیق به نكوكارى كرد، زود است كه راهنمویش بسوى گشایش شویم» (سوره لیل آیه هاى 5 76). (پس توجه نما تو ای عاقل دانا و خردمند به عظمت وقت و ثواب واقف و اثرات عظیم گره گشای آن بر اهل اسلام و نیز عظمت جرم وقفی خوران که لعنت خدا بر آن ها مداوم نثار باد در خیانت به اسلام و قرآن و اهل اسلام و ما در خصوص نجاست و رجاسات این جماعت یعنی موقوفه خواران و کسانی که آن ها را مدد و یاری و حمایت در این عمل ظالمانه می نمایند و نیز کسانی که به این جنایات عظیم

ص: 123

راضی هستند را در کتاب های شریف اشتغال و تفاسیر دیگر خود مذکور نموده ایم. الا لعنت الله علی الظالمین و سهیلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون)

باب دعا براى برادران دینى در پشت سر آنان

1) حضرت باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: دعائى كه بیشتر امید استجابت آن مى رود و زودتر باجابت رسد دعا براى برادر دینى است در پشت سر او.

2) امام صادق علیه السلام فرمود: دعاى انسان براى برادر (دینى اش) در غیاب او روزى را فراوان كند و از ناخوشى و بدى جلوگیرى كند.

3) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) در تفسیر گفتار خداى تبارك و تعالى: «و مى پذیرد از آنانكه ایمان آوردند و كردار نیك كردند، و بیفزاید براى ایشان از فضل خویش» (سوره شورى آیه 25) فرمود: مقصود مؤمنى است كه براى برادر (دینى) خود در پشت سر او دعا كند، پس فرشته براى دعاى او آمین گوید، و خداى عزیز جبار فرماید: براى تو است دو برابر آنچه (براى برادرت) درخواست كردى، و آنچه (نیز براى او) درخواست كردى، بخاطر اینكه او را دوست داشتى بتو داده شد (و دعایت در حق او مستجاب شد).

4) و نیز آنحضرت علیه السلام فرمود: زودترین دعائى كه باجابت رسد دعاى برادر (دینى) است براى برادرش در غیاب او، ابتداء شروع بدعا براى برادرش كند پس فرشته اى كه موكل بر او است گوید: آمین و براى تو است دو چندان (آنچه براى برادر دینیت خواستى).

5) امام صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده: هیچ مؤمنى نیست كه براى مردان مؤمن و زنان مؤمنه دعا كند جز اینكه خداى عزوجل باو باز گرداند مانند آنچه را براى ایشان دعا كرده است بشماره هر مرد مؤمن و زن مؤمنه اى كه از آغاز روزگار در گذشته یا تا روز قیامت بدنیا آید، همانا بنده اى باشد كه در روز قیامت دستور دهند كه او را بدوزخ برند و او را بدانسو كشند، پس مردان مؤمن و زنان مؤمنه گویند: این است آنكه براى ما دعا مى كرد پس شفاعت ما را درباره او بپذیر (و او را بدوزخ مبر) خداى عزوجل شفاعت ایشان را درباره او بپذیرد، و آن بنده نجات یابد. (پس توجه نما تو ای مخاطب ارجمند به عظمت این حدیث شریف که ارشاد می نماید به عملی که نافع است به همه خلایق و دعای آن ها بدرقه راه خادم است پس توجه نما به ثواب و عظمت خدمت کسانی که به امت رسول خدا خدمت می کنند مانند طبقه پزشکان و علمای واقعی و خادمان مانند راویان احادیث امامان معصوم مانند حضرت علامه کلینی و حضرت علی بن ابراهیم و...؛ همه راویان حق که ناجی جان و روح خلایق هستند تا ابدالآباد اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و فرجنا بهم آمین یا رب العالمین)

ص: 124

6) على بن ابراهیم از پدرش حدیث كند كه: عبداللّه بن جندب را در موقف (عرفات) دیدم و وقوفى بهتر از وقوف او ندیدم پیوسته دستهایش بسوى آسمان بلند بود، و اشكهایش بر گونه اش روان بود بطورى كه بزمین مى ریخت، پس همینكه مردم (از عرفات) برگشتند من بوى گفتم: اى ابا محمد من وقوفى بهتر از وقوف تو ندیدم؟ گفت بخدا سوگند من جز براى برادران (دینى) خود دعائى نكردم، و این براى این بود كه حضرت اباالحسن كاظم علیه السلام بمن خبر داد كه هر كه براى برادر دینى خود پشت سرش دعا كند از عرش بدو ندا شود: براى تو باد صد هزار برابر (آنچه براى برادران دینیت درخواست كردى) پس من خوش نداشتم كه صدهزار دعاى تهدید شده را بخاطر یك دعا از دست بدهم كه نمى دانم آن یك دعا هم باجابت برسد یا نه.

شرح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: عبداللّه بن جندب از راستگویان اصحاب حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) و حضرت كاظم و حضرت رضا (علیهم السلام) است و براى جلالت شان اوست كه دعایش هر یك برابر صدهزار دعا است.

7) ثوبر (بن أبى فاخته) گوید: شنیدم حضرت (زین العابدین) على بن الحسین علیهما السلام مى فرمود: همانا چون فرشتگان بشنوند كه مؤمن براى برادر مؤمنش پشت سر او دعا مى كند یا بنیكى او را یاد مى كند، گویند: توجه نیكو برادرى هستى براى برادرت كه درباره او دعاى خیر مى كنى با اینكه او از نظر تو پنهان است و او را بنیكى یاد مى كنى، هر آینه خداى عزوجل دو برابر آنچه براى او خواستى بتو داد و دو چندان آنچه تو او را به نیكى یاد كردى بر تو ثنا گوید و تو بر او برترى دارى، ولى چون بشنوند كه برادرش را ببدى یاد كند و برایش نفرین كند، گویند: تو چه بد برادر هستى براى برادرت خود را از این سخنان نگهدار اى كسى كه بر گناهانت پرده پوشى شده و بخودت بنگر (و بین خودت چه اندازه عیب و گناه دارى) و سپاسگزار آنخدائى را كه روى (گناهان عیوب) تو پرده پوشیده و بدانكه خداى عزوجل نسبت ببنده اش از تو داناتر است. ( و توجه نما تو ای مخاطب ارجمند که بدخواهی به خود شخص باز می گردد و می گویند شخصی برادری داشت و می خواست به او ناراحتی برسد پس کسی را که چشمان او شور بود یعنی چشم زخم می زد را با خود همراه کرد و بسوی برادر خود روان شد پس از راه دور به برادر خود اشاره کرد و به آن شخص گفت آن فرد برادر من است او را چشم زخم بزن و آن فرد گفت کو و کجاست گفت آن جاست و مسیر دوری را اشاره کرد پس آن شخص گفت که عجب چشمانی داری که این فاصله به این دوری را می بینی و... و این گونه چشم زخم بر این برادر بدخواه رسید و کور گردید و البته این داستان تمثیل است برای این که اشخاص نسبت به هم خیرخواه باشند)

باب كسیكه دعایش مستجاب شود

ص: 125

1) عیسى بن عبداللّه قمى گوید: شنیدم از حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) كه مى فرمود: سه دسته اند كه دعایشان باجابت رسد: (یكى) آنكس كه بحج رود، پس بیائید كه چگونه در بازماندگانش بجاى او رفتار كنید، (دیگر) جهاد كننده در راه خدا، پس بیائید چگونه در بازماندگانش در غیاب او رفتار كنید، (سوم) بیمار و مریض، پس او را بخشم در نیاورید دلتنگش نكنید، (مبادا بشما نفرین كند)

2) و نیز حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: پدرم مى فرمود: پنج دعا است كه از درگاه پروردگار تبارك و تعالى محجوب نگردد (و پرده حائلى نیست كه جلویش را بگیرد) 1 دعاى امام عادل 2 دعاى ستمدیده كه خداى عزوجل فرماید: هر آینه بطور مسلم انتقام تو را (از ستمكارت) بگیرم گرچه پس از زمانى باشد 3 دعاى فرزند صالح (و نیكوكار) براى پدر و مادر 4- دعاى پدر صالح براى فرزندش 5 دعاى مؤمن براى برادرش در پشت سر او كه خدا فرماید: براى تو باد مانند آن.

3) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: بترسید از دعاى ستمدیده و مظلوم زیرا كه آن از ابرها (و پرده هاى مانع از دعا) بالا رود تا خداى عزوجل در آن بنگرد و فرماید: آن را بالا برید تا براى او اجابت كنم، و بپرهیزید از نفرین پدر كه آن از شمشیر برنده تر است.

4) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: پدرم مى فرمود: از ستم بپرهیزید زیرا دعاى ستمدیده بآسمان بالا رود.

5) و نیز امام صادق علیه السلام فرمود: هر كه چهل مؤمن را (در دعا) جلو اندازد (و بآنها دعا كند) سپس (براى خود) دعا كند دعایش اجابت شود.

6) و نیز حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: چهار كسى هستند كه دعاشان باز نگردد درهاى آسمان براى آنها باز شود و بعرش رسند: دعاى پدر براى فرزندش، دعاى مظلوم بر آنكه باو ستم كرده، دعاى عمره كننده تا بوطن باز گردد، دعاى روزه دار تا وقتى افطار كند.

7) و نیز حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده: هیچ دعایى زودتر باجابت نرسد از دعاى شخص غائب كه براى غائب دیگرى كند.

8) و نیز آن حضرت (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: حضرت موسى دعائى كرد و هارون آمین گفت، و فرشتگان نیز آمین گفتند، پس خداى تبارك و تعالى فرمود: «هر آینه دعاى شما مستجاب شد پس باید استقامت (و پایدارى) كنید» (سوره یونس آیه 89) و هر كه در راه خدا جهاد كند دعایش مستجاب شود چنانچه دعاى شما باجابت رسیدتا روز قیامت.

باب كسیكه دعایش باجابت نرسد

ص: 126

1) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: چهار كس هستند كه دعایشان باجابت نرسد: (1) مردى كه در خانه خود نشسته و مى گوید: خدایا بمن روزى بده، پس بوى گفته شود: آیا بتو دستور ندادم كه بجستجوى روزى برو؟ (2) مردى كه زنى دارد و بر او نفرین كند كه باو گفته شود: آیا كار او را بتو واگذار نكردم؟ (اختیار طلاق و رها كردنش بدست تو است) (3) مردى كه مالى دارد و ان را از بین برده و فاسد كرده و مى گوید: خدایا بمن روزى بده، پس بوى گفته شود: آیا بتو دستور میانه روى ندادم؟ آیا بتو دستور اصلاح مالت را ندادم؟ سپس (باین آیه استشهاد كرده) فرمود: «و كسانیكه هرگاه اتفاق كنند نه اصراف كنند و نه بر خود تنگ گیرند و باشند میان ایندو» (سوره فرقان آیه 67) (4) مردى كه مالى را بدون شاهد و گواه بدیگرى وام دهد (و سپس بانكار مدیون برخورد كند، و براى دریافت طلبش از مدیون منكر بدرگاه خداوند متعال رو آورد و از او استمداد جوید) كه باو گفته شود: آیا بتو دستور ندادم (كه هنگام وام دادن) گواه بگیرى؟

باب نفرین بر دشمن

1) اسحاق بن عمار گوید: به حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) از دست همسایه اى كه داشتم و آزارى كه او از بمن مى رسید شكایت كردم؟ گوید: بمن فرمود: بر او نفرین كن، پس من نفرین كردم ولى نتیجه اى ندیدم، پس دوباره خدمتش رفتم و شكایت كردم؟ فرمود: بر او نفرین كن گوید: عرضكردم: فدایت گردم من نفرین كردم و نتیجه اى ندیدم، فرمود: چگونه نفرین كردى؟ عرضكردم: هرگاه باو برخوردم نفرینش كردم، گوید: فرمود: چون بتو پشت كند و رو گرداند نفرینش كن، پس من اینكار را كردم و زمانى نگذشت كه خدا مرا از شر او آسوده كرد.

شرح _ ظاهر این خبر با ذیل حدیث اول از باب قبل كمى منافات دارد زیرا در آنجا فرمود نفرین در حق همسایه صحیح نیست و مستجاب نشود چون انسان مى تواند خانه خود را بفروشد و از وى خلاص شود و در اینجا فرمود نفرین با چنین شرطى (یعنى هنگام پشت كردن و روگرداندنش) پذیرفته گردد و رفع و تنافى به قرینه عنوان باب بدین است كه در حدیث قبل مراد نفرین در حق همسایه ایست كه صدمه اش به انسان تنها از جهت همسایگى نه از راه دشمنى. و در این خبر مراد نفرین بد دشمنى است كه در همسایگى انسان است نه همسایه فقط.

2) و از حضرت ابى الحسن علیه السلام روایت شده كه فرمود: هرگاه یكى از شماها بر دشمن نفرین كند بگوید: «اللهم اطرقه ببلیة لا اخت لها و ابح حریمه» (یعنى بار خدایا او را ببلاى شبانه كه مانند ندارد دچار كن، و دشمن را بر او چیره ساز).

ص: 127

3) یونس بن عمار گوید: به حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) عرض كردم: من گرفتار همسایه اى از قریش از آل محرز شده ام كه نام مرا فاش كرده و مرا شهره مردم ساخته (كه همه مرا بشناسند) هرگاه به او بگذرم گوید: این را فضى است و مالها را به نزد جعفر بن محمد مى برد؟ گوید: حضرت به من فرمود: در نماز شب به او نفرین كن آنگاه كه به سجده روى در سجده آخر از ركعت اول، پس خداى عزوجل را حمد كن و تمجید نما و بگو: (آنچه ترجمه اش اینست:) بار خدایا فلان پسر فلان مرا شهره مردم كرده، و نام مرا فاش كرده و مرا بخشم آورده و در معرض خطرها قرار داده بار خدایا او را با تیر شتابانى بزن كه او را از من باز دارى، بار خدایا مرگش را نزدیك كن و اثرش را از میان بردار، و پروردگارا در آن شتاب كن، الساعة. الساعة (یعنى هم اكنون)، گوید: همینكه به كوفه آمدیم شبانه وارد شدیم، و از خانواده خود از حال آن مرد پرسیدم و گفتم: فلانى چه كرد؟ گفتند: مریض و بیمار است، و هنوز سخنم را به پایان نرسانده بودم كه صداى شیون از خانه اش بلند شد و گفتند: مرد. (پس تو ای خداوند عظیم الشأن این دعا و مانند آن را در خصوص همه دشمنان ناصبی امیرالمؤمنین که قابل هدایت نیستند مستجاب فرما و شر و شرارت آن ها را به خود آن ها بازگردان بحق عظمت خودت و مقربین درگاهت و در صدر آن ها محمد و آل محمد علیه السلام و عجل فرجهم)

4) یعقوب بن سالم گوید: خدمت حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) بودم پس علاء بن كامل به آن حضرت عرض كرد: همانا فلان كس به من (آزار) مى كند (و هر چه خواهد) مى كند؟ اگر صلاح مى دانید بدرگاه خداى عزوجل بر او نفرین كنید؟ فرمود: این از ضعف (و ناتوانى) تو است بگو: «بار خدایا تو از هر چیز كفایت كنى و چیزى از تو كفایت نكند كار فلان كس را درباره من كفایت فرما بدانچه خواهى و هر گونه خواهى و از هر راهى كه و از آنجا كه خواهى».

5) مسمعى گوید: همینكه داود بن على (كه از جانب خلفاى عباسى حاكم مدینه بود) معلى بن خنیس را (كه آزاد كرده امام صادق علیه السلام و از نزدیكان آن حضرت بود) كشت، و آن حضرت علیه السلام فرمود: هر آینه نفرین كنم بدرگاه خدا كسیكه آزاد شده من (معلى) را كشته، و مال مرا ربوده است؟ داود بن على گفت: آیا مرا به نفرین خود تهدید مى كنى؟ حماد (كه راوى حدیث است) گوید:

مسمعى گفت: معتب (خادم امام صادق علیه السلام ) براى من حدیث كرد امام صادق علیه السلام در آن شب پیوسته در ركوع و سجود بود، پس همینكه سحر شد شنیدم كه در سجده مى فرمود: «بار خدایا از تو به نیروى نیرومندت و بجلالت سختت كه همه آفریده هایت در برابر آن خوراند درخواست كنم كه بر محمد و خاندانش رحمت فرستى و او را هم اكنون الساعه بگیرى» (معتب گوید:) آن حضرت سر از سجده بر نداشته بود كه فریاد شیون از خانه داود بن على شنیدیم، پس حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) سر (از سجده) برداشت و فرمود: من خدا را به دعائى خواندم و خداى عزوجل فرشته اى فرستاد كه با میلى آهنین چنان بر سر او زد كه مثانه اش از آن ضربت شكافت و مرد.

ص: 128

شرح _ معلى بن غلام آزاد كرده حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) بوده و از روى هم رفته اخبار استفاده شود كه از نزدیكان آن حضرت و جزء محرمان اسرار بوده است، داود بن على عباسى او را گرفته به زندان افكند و از او خواست كه نام اصحاب حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) را فاش كند و آنها را معرفى نماید و معلى نپذیرفت و در پاسخ گفت: اگر در زیر پایم باشند تو را از نامشان آگاه نكنم، پس داود بن على دستور داد گردنش را زدند و به دارش آویختند.

باب مباهله یعنى لعن كردن و نفرین كردن به یكدیگر

1) ابو مسروق گوید: به حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) عرض كردم: ما با مردم (درباره مذهب و امامت شما) گفتگو كنیم و با آنان احتجاج كنیم و به گفتار خداى عزوجل دلیل آوریم كه فرماید: «خدا و رسول را و اولیاء را اطاعت نمایند» (سوره نساء آیه 59) مردم گویند: این آیه درباره فرماندهان قشونها نازل گشته، پس براى آنان به گفتار (دیگر) خداى عزوجل حجت آوریم (كه فرماید): «جز این نیست كه ولى شما خدا و رسول اوست» تا آخر آیه (55 از سوره مائده) پس مردم گویند: این آیه درباره مؤمنین نازل شده، و دلیل آوریم براى آنها به گفتار خداى عزوجل:«بگو اى محمد من از شما مزدى نخواهم جز دوستى درباره نزدیكان (و خویشان)..» (سوره شورى آیه 23) گویند: این آیه درباره نزدیكان و خویشان اسلامى نازل شده، گوید: من آنچه در خاطر داشتم از این آیات و مانند آن (و جوابهائى كه مردم از آنها دهند) ذكر كردم؟ حضرت به من فرمود: اگر اینطور است آنها را به مباهله دعوت كن، عرض كردم: چگونه (مباهله) كنم؟ فرمود: سه روز خود را اصلاح كن و گمانم فرمود: روزه بگیر (یعنى در آن سه روز كه در صدد اصلاح خود به توبه و استغفار و دعا و امثال اینها بر آئى روزه هم بگیر) و غسل كن و تو به اطراف خود به صحرا بروید و انگشتان دست راست خود را در انگشتان او شبكه وار بینداز، و او را انصاف ده (یعنى) ابتداء بخود (لعن و نفرین) كن و بگو: «بار خدایا اى پروردگار هفت آسمان و هفت زمین، و اى داناى نهان و عیان، و اى بخشاینده مهربان، اگر أبو مسروق حقى را انكار كرده و اعاى باطلى كرده پس بر او از آسمان عذابى دردناك نازل فرما» سپس نفرین را به او برگردان و بگو: «و اگر فلان كس حقى را انكار كرده و باطلى را ادعا كرده پس عذابى دردناك از آسمان بر او فرور» سپس فرمود: پس از آن درنگ نكنى كه اثر آن را به چشم خود خواهى دید، (ابو مسروق گوید): پس بخدا سوگند هیچكس را ندیدم كه مرا در این كار اجابت كند (و بمباهله حاضر شود).

2) حضرت باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: ساعتیكه در آن مباهله شود میان زدن سپیده تا زدن آفتاب است.

و بسند دیگر نیز این حدیث را از آن حضرت علیه السلام حدیث كرده است.

3) برخى از اصحاب ما در كیفیت مباهله گفته است كه: انگشتانت را در انگشتان او (یعنى طرف بحث) شبكه مى كنى سپس مى گوئى: «اللهم ان كان فلان (و نام او را مى برى) جحد حقاً و أقر بباطل مأصبه بحسبان من السماء او بعذاب من عندك» و تا هفتاد بار با او به این نحو ملاعنه كنى و به همدیگر نفرین كنید.

ص: 129

4) ابو جمیله از برخى از اصحابش نقل كند كه گفته است: اگر مردى حق را انكار كرد و خواست كه تو با او ملاعنة كنى (و همدیگر را لعن كنید) بگو: «اللهم رب السماوات السبع و رب العرش العظیم ان كان فلان حجد الحق و كفر به فأنزل علیه حسباناً من السماء او عذاباً الیماً».

باب آنچه خداى تبارك و تعالى خود را بدان تمجید كرده است

1) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: همانا براى خداى عزوجل در شب سه ساعت است و در روز سه ساعت كه خود را در آن تمجید كند، پس نخستین ساعتها از روز آن ساعت است كه خورشید در جانب مشرق باشد و باندازه اى كه در عصر به غروب مانده است (به وقت نماز ظهر مانده باشد) و تا هنگام نماز اولى (یعنى نماز ظهر) ادامه یابد، و نخستین ساعتهاى شب ثلث آخر شب است تا زدن سپیده (كه در این ساعات خداوند خود را تمجید كند و) فرماید:

«انى انا اللّه العظیم، انى انا اللّه العزیز الحكیم، انى انا اللّه الغفور الرحیم، انى انا اللّه الرحمن الرحیم، انى انا اللّه مالك یوم الدین، انى انا اللّه لم ازل و لا ازل، انى انا اللّه خالق الخیر و الشر، انى انا اللّه خالق الجنة و النار، انى انا اللّه بدى ء كل شى ء والى یعود، انى انا اللّه الواحد الصمد، انى انا اللّه عالم الغیب و الشهادة، انى انا اللّه الملك القدوس السلام المؤمن المیهن العزیز الجبار المتكبر، انى انا اللّه الخالق البارى ء المصور لى الاسماء الحسنى، انى انا اللّه الكبیر المتعال».

سپس حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) از بیان خودش فرمود: «و الكبریاء رداؤه» (یعنى كبریاء و بزرگى برازنده حضرت اوست) و هر كس درباره آن با او ستیزه كند خداوند او را به رو در آتش اندازد، سپس فرمود: هیچ بنده مؤمنى نیست كه این اسامى را بخواند و دلش متوجه خداى عزوجل باشد جز اینكه حاجتش بر آورده شود، و اگر شقى (و با شقاوت) باشد امید دارم كه سعید گردد. (مقصود از مؤمن اهل ولایت محمد و آل محمد است وگرنه خداوند دوزخ را برای دشمنان ناصبی ایشان خلق فرموده است والسلام)

باب ثواب کسیکه لا اله الا الله بگوید

1) ابو حمزه گوید: شنیدم حضرت باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) مى فرمود: هیچ چیز ثوابش بزرگتر از این نیست كه انسان گواهى دهد بیگانگى خداوند (و لا اله الا اللّه بگوید) همانا با خداوند عزوجل هیچ چیز برابرى نكند، و أحدى با او در كارها شركت نجوید.

ص: 130

باب كسیكه بگوید: لا اله الا اللّه و اللّه اكبر

1) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: بهاى بهشت (گفتن): «لا اله الا و اللّه اكبر» است.

باب كسیكه بگوید: لا اله الا اللّه وحده وحده وحده

1) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: جبرئیل به رسول خدا گفت: خوشا بحال هر كس از امت تو كه بگوید: «لا اله الا وحده وحده وحده».

باب كسیكه ده بار بگوید: لا اله الا اللّه وحده لا شریك له

1) امام صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: هر كه نماز صبح بخواند و پیش از آنكه زانوها را حركت دهد (یعنى از آن حال كه در وقت سلام نماز داشته تغییر نكند) ده بار بگوید: «لا اله الا اللّه وحده لا شریك له، له الملك و له الحمد یحیى و یمیت و یحیى (و هو حى لا یموت) بیده الخیر و هو على كل شى ء قدیر» و در نماز مغرب نیز چنین كند هیچ بنده اى خداى عزوجل را بكردارى بهتر از كردار او دیدار نكند مگر آن كس كه مانند كار او (بدرگاه خداى عزوجل كارى) آورده است.

باب كسیكه بگوید: اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریك له و اشهد ان محمداً عبده و رسوله

1) حضرت باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هر كه بگوید: اشهد و ان لا اله الا الله وحده لا شریك له و اشهد ان محمداً عبده و رسوله» خداوند براى او هزار هزار حسنه بنویسد.

باب كسیكه در هر روز ده بار بگوید: اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریك له الهاً واحداً أحداً صمداً لم یتخذ صاحبة و لا ولداً

1) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هر كه هر روز ده بار بگوید: «اشهد و ان لا اله الا الله وحده لا شریك له الهاً واحداً أحداً صمداً لم یتخذ صاحبة و لا ولداً» خداوند براى او چهل و پنج هزار حسنه بنویسد، و چهل و پنج هزار سیئه از او محو كند و چهل و پنج هزار درجه براى او بالا برد.

ص: 131

2) و در روایت دیگرى است كه: این ذكر (كه ده بار گفته است) در آن روز براى او پناه گاهى محكم در برابر ملطان و شیطان باشد، و هیچ گناه كبیره اى پیرامون او را فرا نگیرد.

باب كسیكه ده بار بگوید: یا اللّه یا الله

1) حضرت صادق علیه السلام فرمود: هر كه ده بار بگوید: یا اللّه یا اللّه باو گفته شود: بله حاجتت چیست؟

باب كسیكه بگوید: لا اله الا اللّه حقاً حقاً

1) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هر كس در هر روز گوید: «لا اله الا اللّه حقاً حقاً لا اله الا اللّه عبودیة ورقاً، لا اله الا اللّه ایماناً و صدقاً» خداوند باو رو كند و از او رو برنگرداند تا ببهشت رود.

باب هركس كه یارب یارب بگوید

1) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هر كس ده بار «یارب یارب» گوید: بدو گفته شود: بله حاجتت چیست؟

2) محمد بن حمران گوید: اسماعیل فرزند امام صادق علیه السلام بیمار شد پس حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) به او فرمود: بگو: «یارب یارب» زیرا هركس آن را بگوید باو ندا شود: بله حاجتت چیست.

باب كسیكه بگوید: ماشاء اللّه لا حول و لا قوة الا بالله

1) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هرگاه مردى دعا كند و پس از دعا بگوید: ماشاءاللّه لاحول و لاقوة الا باللّه» خداى عزوجل فرماید: بنده مؤمن دل به من نهاد و تسلیم امر من گردید حاجتش را بر آورید.

باب كسیكه بگوید: استغفر اللّه الذى لا اله الا هو الحى القیوم ذوالجلال و الاكرام و أتوب الیه

1) حضرت باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هر كه دنبال نماز واجب پیش از آنكه پاهاى خود را تا كند (و بر خیزد، یا پیش از آنكه از حالت و هیئت تشهد زانوهاى خود را دهد) سه بار بگوید: «استغفر اللّه الذى لا اله الا هو الحى القیوم ذوالجلال و الاكرام و أتوب الیه» خداى عزوجل گناهش را بیامرزد گرچه (در زیادى) مانند كف دریا باشند.

ص: 132

باب گفتار در بامداد و شامگاه

1) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) درباره گفتار خداى تبارك و تعالى: «(و براى خدا سجده كنند آنانكه در آسمانها و زمینند خواه و ناخواه، و سایه هاى آنان در بامداد و شامها» (سوره رعد آیه 15) فرمود: مقصود از آن دعاى پیش از زدن آفتاب و پیش از غروب آن است، و آن ساعت اجابت است.

2) رزین از یكى از دو امام باقر و یا صادق علیهماالسلام حدیث كند كه فرمود: هر كه بگوید: «اللهم انى اشهدك ملائكتك المقربین و حملة عرشك المصطفین انك انت اللّه لااله انت الرحمن الرحیم و ان محمداً عبدك و رسولك و ان فلان بن فلان (وبجاى آن نام امام زمان و پدر بزرگوارش علیهماالسلام را ببرد) امامى و ولیى و اباء رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم و علیاً و الحسن و الحسین و فلاناً و فلاناً و امامان بعد از حسین علیه السلام را تا برسد به امام زمان علیه السلام نام ببرد ائمتى و اولیائى على ذلك احیا و علیه اموت و علیه ابعث یوم القیامة و أبرء من فلان و فلان و فلان» پس اگر در همان شب بمیرد وارد بهشت گردد.

توضیح _ «فلان و فلان و فلان» در آخر دعا كنایه از غاصبان خلافتند و در نسخه وافى یك «فلان» دیگر هم هست كه رویهم چهار مرتبه ذكر شده و آن چهارمى چناچه فیض (رحمه الله) و مجلسى (قده) گفته اند: كنایه از معاویه است.

3)حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: پدرم چون بامداد مى كرد مى خواند (دعائیرا كه ترجمه اش چنین است:) «بسم اللّه و باللّه و فى سبیل اللّه و على ملة رسول الله، بار خدایا خودم را بتو سپردم و كارم را بتو واگذاردم و بتو توكل كردم اى پروردگار جهانیان، بار خدایا در پناه ایمان مرا از پیش رو و از پشت سر و از راست و چپ و از بالاى سر و از پائین پایم نگهدار، معبودى جز تو نیست، از تو گذشت و عافیت از هر بدى و شرى در دنیا و آخرت خواهم، بار خدایا اى پروردگار مشعرالحرام، و اى پروردگار شهر حرام (یعنى مكه) و اى خداى حل حرم، محمد و خاندانش را از من سلام برسان، بار خدایا به زره نگهدارنده تو (كنایه از حفظ و حراست و یا جامه تقوى است) و بجامعیت تو (همه صفات كمالیه را) پناه برم از اینكه مرا بوسیله غرق شدن، یا سوختن یا بقصاص یا دست بسته در دست دشمن یا بزهر خوردن، یا افتادن در چاه، یا طعمه شدن درندگان، یا مرگ ناگهانى یا بهر یك از مردنهاى بد مرا میرانى، ولى مرا در بستر خود در فرمانبردارى از خودت و رسولت (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در حالیكه در راه ثواب باشم و بخطا نرفته باشم بمیران، یا در صف مجاهدان كه در كتاب خود آنان را توصیف كرده اى كه «گوئیا ایشانند ساختمانى ریخته شده» (سوره صف آیه 4) پناه دهم خودم و فرزندانم و آنچه پروردگار بمن روزى كرده به قل اعوذ برب فلق تا آخر سوره مى خواند و دنبالش مى فرمود: سپاس از آن خداست بشماره آنچه آفریده، و سپاس از آن خدا است بمانند آنچه آفریده، و سپاس از ان خدا است بكشش كلماتش، و سپاس از آن خدا است بوزن عرش او، و سپاس از آن خدا است تا خودش خشنود گردد و لا اله الا اللّه الحكیم و الكریم، و لا اله الا اللّه العلى

ص: 133

العظیم، اللهم انى اعوذ بك من درك الشقاء و من شماتة الاعداء و اعوذ بك من الفقر و الوقر، و اعوذ بك من سوء المنظر فى الاهل و المال و الولد» و ده بار نیز بر محمد و آل محمد صلوات میفرستاد. (و توجه نما تو ای عاقل دانا و خردمند که فرمود استاد من که ادعیه صحیح آن ادعیه است که با نام مبارک محمد و آل محمد خصوصاً در اول و آخر آن مزین باشد پس ما از ذکر تمامی آن ادعیه که خالی از این خصیصه یعنی ولایت بود چشم پوشی کردیم و بقیه را به عنوان نمونه آوردیم و اعتقاد داریم که دعا به درگاه خداوند به شرط ولایت پذیرفته است مگر آن که بنده از خدا از روی قلب راه هدایت بخواهد و خداوند او را سعادت دهد به محمد و آل محمد (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) و عجل فرجهم)

4) حضرت باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هیچ بنده اى نیست كه چون بامداد كند پیش از آفتاب زدن بگوید: «اللّه اكبر اللّه اكبر كبیراً و سبحان اللّه بكرة و اصیلا و الحمدللّه رب العالمین كثیراً، لا شریك له و صلى اللّه على محمد و آله» جز اینكه فرشته اى آنها را دریابد و در درون بال خود نهد و بآسمان دنیا بالا برد، پس فرشتگان بدو گویند: خدا رحمت كند آنكس كه این كلمات را گفته و او را بیامرزد، و بهر آسمانى كه بالا رود باهل آن آسمان مانند همان حرف را بزند، و آنها نیز گویند: خدا رحمت كند كسى را كه این كلمات را گفته و او را بیامرزد تا بحاملین عرش رسد پس بدانها گوید: با من كلماتى است كه یكى از مؤمنین بدان تكلم كرده و آنها چنین و چنانند، پس آنها گویند: خدا رحمت كند این بنده را و او را بیامرزد، آنها را ببر نزد نگهبانان گنجهاى گفتار مؤمنان، زیرا اینها گنجینه هاى كلماتند تا آنها را در دفتر گنجنها بنویسند.

5) از حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) (حدیث شده كه این دعا را مى خواند كه ترجمه اش چنین است): بار خدایا از آن تو است سپاس، تو را سپاس گویم و از تو یارى خواهم و تو پروردگار منى و من بنده توام، بامداد كردم بعهد و وعده تو و ایمان بوعده ات دارم و تا آنجا كه بتوانم بعهدت وفا كنم، و لا حول و لا قوة الا باللّه وحده لا شریك له، و گواهى دهم كه محمد بنده و رسول او است، بامداد كردم بر فطرت اسلام و كلمه اخلاص و بر ملت ابراهیم و دین محمد، و انشاء اللّه بهمین عقیده زنده باشم و بمیرم، بار خدایا تا هر چه مرا زنده دارى بدان زنده بدار، و چون مرا بمیرانى بهمین بمیران، و آنگاه كه مرا برانگیزى بهمین برانگیزانم، و من بدان وسیله خشنودى تو و پیروى تو را مى جویم، تو را پشتیبان خود ساخته و كارم را بتو واگذاردم، آل محمد پیشوایان منند و پیشوایانى جز آنها ندارم، بآنها اقتداء كنم و آنان را دوست و سرپرست خود دانم، و از ایشان پیروى كنم، بار خدایا آنانرا اولیاء (دوستان و سرپرستان) من در دنیا و آخرت قرار ده، و مرا چنان كن كه دوستانشان را دوست، و دشمنانشان را دشمن گیرم در دنیا و آخرت و مرا با پدرانم بصالحین ملحق ساز.

توضیح _ این دعا چنانچه از جملات آن معلوم است از دعاهاى صبح است و مرحوم فیض (رحمه الله) نیز آنرا در وافى در دعاهاى صبح ذكر كرده است.

6)صفوان از شخصى نقل مى كند كه او گوید بامام صادق علیه السلام عرضكردم: بمن دعائى بیاموز كه هر گاه صبح كردم و هر گاه شام نمودم آنرا بگویم، گوید: فرمود: بگو: «الحمدلله الذى یفعل ما یشاء و لا یفعل ما

ص: 134

یشاء غیره، الحمدلله كما یحب اللّه بحمدالحمد كما هو اهله، اللهم ادخلنى فى كل خیر ادخلت فیه محمداً و آل محمد، و اخرجنى من كل سوء اخرجت منه محمداً و آل محمد و صلى اللّه على محمد و آل محمد».

7) محمد بن مسلم گوید: از حضرت باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) علیه السلام درباره تسبیح پرسیدم؟ فرمود: من از تسبیح چیز مقرر و موظفى جز تسبیح حضرت فاطمه علیهما السلام ندانم (و سراغ ندارم) و درباره پس از طلوع فجر مى گوئى: «لا اله الا اللّه وحده لا شریك له، له الملك و له الحمد (یحیى و یمیت) و هو على كل شى ء قدیر» و هر چه خواهى تسبیحات مستحبه را بگو.

شرح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: مقصود از موظف: چیزى است كه داراى عدد مخصوص و هیئت خاصى باشد كه بر آن افزوده نشود و از آن كم نگردد، یا مقصود اینست كه آن از سنتهاى تأكید شده اى است كه ترك آن سزاوار نیست مگر براى عذر شدید و مواظبت بر آن لازم است.

و در جمله «یسبح ماشاء تطوعاً» گوید: گویا مقصود از تسبیح در اینجا چیزى است كه اعم از «سبحان اللّه» و امثال آن باشد، بلكه هر چیزى كه دلالت بر بزرگوارى و دور كردن خداوند از عیوب و آنچه راهنمائى بر جلالت او كند از ذكرها و تكبیرها را شامل گردد، و تطوع در عرف اخبار و محمدئین غالباً بر آن مستحباتى اطلاق گردد كه از سنتهائى نباشد كه رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بر آنها مواظبت داشت، چون نافله هاى روزانه، و روزه سه روزه در هر ماه و مانند آن، و از این روى صدوق (رحمه الله) در كتاب فقیه براى روزه سالیانه یك باب منعقد كرده و براى روزه تطوع بابى دیگر، و از خاصیتهاى سنتها آن است كه چون فوت شد قضا شود. و چون این مطلب را فهمیدى پس بدانكه امام (علیه السلام) در این فرمایش بدو چیز اشاره فرموده: (1) اینكه این دو ذكر كه موظف و سنت است منافاتى با استحباب سایر اذكار ندارد. (2) اینكه این دو ذكر از سنتهاى اكیده است ولى سایر ذكرها از تطوعات است.

8) ابو عبیده حذاء گوید: حضرت باقر علیه السلام فرمود: هر كه هنگام زدن سپیده ده بار بگوید: «لا اله الا اللّه وحده له شریك له، له الملك و له الحمد یحیى و یمیت (و یمیت و یحیى) و هو حى لایموت بیده الخیر و هو على كل شى ء قدیر» و ده بار بگوید: «صلى اللّه محمد و آل محمد» و سى پنج بار تسبیح (سبحان اللّه) بگوید، و سى پنج بار «لا اله الا اللّه» بگوید، و سى پنج بار «الحمدللّه» بگوید در آن بامداد در زمره غافلین (و بى خبران) نوشته نشود، و چون در شب آن را گوید در آن شب از جمله غافلین نوشته نشود.

باب دعاى هنگام خوابیدن و هنگام بیدار شدن

1)حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) علیه السلام فرمود: (یكى از جاهائیكه) تسبیح حضرت فاطمه زهرا علیهماالسلام (گفتن آن وارد است) هنگامى است كه به خوابگاه خود رفتى، پس سى چهار بار اللّه اكبر بگو، و سى سه بار الحمدلله،

ص: 135

و سى سه بار سبحان الله، و بخوان آیه الكرسى و معوذتین را (دو سوره قل اعوذ برب الناس و قل اعوذ برب الفلق) و ده آیه از اول سوره صافات و ده آیه از آخر آن را.

باب دعاى هنگام بیرون رفتن از منزل

1) معاویة بن عمار از حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) حدیث كند كه فرمود: هرگاه (خواستى) از منزلت بیرون روى بگو: «بسم اللّه توكلت على اللّه، لا حول و لاقوة الا باللّه، اللهم انى اسئلك خیر ما خرجت له و اعوذ بك من شر ما خرجت له، اللهم اوسع على من فضلك، و اتمم على نعمتك، و استعملنى فى طاعتك و اجعل رغبتى فیما عندك، و توفنى على ملتك و ملة رسولك صلى اللّه علیه و آله».

باب دعا پیش از نماز

1) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: كه امیر المؤمنین علیه السلام مى فرمود: هر كه این كلام را بگوید بام محمد و آل محمد خواهد بود، هنگامیكه (براى نماز) برخیزد پیش از اینكه شروع بنماز و (تكبیرة الاحرام) كند (بگوید:) «اللهم انى اتوجه الیك بمحمد و آل محمد و اقدمهم بین یدى صلاتى و اتقرب بهم الیك فاجعلنى بهم وجیهاً فى الدنیا و الاخرة و من المقربین مننت على بمعرفتهم فاختم لى بطاعتهم و معرفتهم و ولایتهم فانها السعادة و اختم لى بها فانك على كل شى ء قدیر» سپس نماز مى خوانى و چون از نماز فائق شدى بگوئى: «اللهم اجعلنى مع محمد و آل محمد فى كل عافیه و بلاء و اجعلنى مع محمد و آل محمد فى كل مثوى و منقلب، اللهم اجعل محیاى محیاهم و مماتى مماتهم و اجعلنى معهم فى المواطن كلها و لا تفرق بینى و بینهم انك على كل شى ء قدیر».

2) و در حدیث مرفوعى (كه سندش بمعصوم رسد) فرمود: پیش از آنكه وارد در نماز شوى گوئى: «اللهم انى اقدم محمداً نبیك صلى اللّه علیه و آله بین یدى حاجتى و أتوجه به (الیك) فى طلبتى فاجعلنى بهم وجیهاً فى الدنیا و الاخرة و من المقربین، اللهم اجعل صلاتى بهم متقبله و ذنبى بهم مغفوراً و دعائى بهم مستجاباً یا ارحم الراحمین».

باب دعا دنبال نمازها

1)و نیز در حدیثى مرفوع معصوم علیه السلام فرمود: هر كه پس از نمازى با دست راست ریش خود را بگیرد و سه بار بگوید: «یا ذوالجلال و الاكرام ارحمنى من النار» و دست چپ را بلند كند و كف آنرا برابر آسمان

ص: 136

بگیرد، سپس سه بار بگوید: «اجرنى من العذاب الالیم» سپس دست را از ریش خود دور كند و بطرف آسمان بلند كند بطوریكه كف آنرا برابر آسمان گیرد، و بگوید: «یا عزیز یا كریم یا رحمن یا رحیم» سپس دستها را بگرداند و (دوباره) كفهاى آندو را بآسمان كند و سه بار بگوید: «اجرنى من العذاب الالیم» (سپس بگوید:) «صل على محمد و آل محمد و الملائكة و الروح» آمرزیده شود و خدا از او خشنود گردد، و تا هنگام مردنش همه خلایق بآمرزشخواهى براى او بوى احسان كنند، بلكه همه جن و انس بدان وسیله باو نیكى كنند.

فرمود: و چون از تشهد فارغ شدى (یعنى سلام نماز را دادى چون سلام تابع تشهد اخیر است چنانچه مجلسى (رحمه الله) گوید: پس دستهاى خود را بلند كن و بگو: «اللهم اغفر لى مغفرة عزماً جزماً لا تغادر ذنباً و لا أرتكب بعدها محرماً ابداً و عافنى معافاة لابلوى بعدها ابداً و اهدنى هدى لا اضل بعده ابداً و انفعنى یا رب بما علمتنى و اجعله لى و لا تجعله على و ارزقنى كفافاً و رضنى به یا رباه و تب على یا اللّه یا اللّه یا الله، یا رحمن یا رحمن یا رحمن، یا رحیم یارحیم یا رحیم، ارحمنى من النار ذات السعیر و ابسط على من سعه رزقك واهدنى لما اختلف فیه من الحق باذنك و اعصمنى من الشیطان الرجیم و ابلغ محمدا صلى اللّه علیه و آله عنى تحیه كثیرة و سلاماً و اهدنى بهداك و اغننى بغناك و اجعلنى من اولیائك المخلصین و صلى اللّه على محمد و آل محمد آمین». فرمود: هر كه این دعا را پس از هر نمازى بخواند خداوند روحش را در گور او بوى باز گرداند و زنده گردد و روزى داده شود و در نعمت و شادى باشد تا روز قیامت.

2) و نیز حدیث را بمعصوم رسانده كه فرمود: پس از نماز صبح گویى: «اللهم لك الحمد حمداً خالداً مع خلودك و لك الحمد حمداً لا منتهى له دون رضاك و لك الحمد حمداً لا امد له دون مشیئتك و لك الحمد حمداً لا جزاء لقائله الارضاك، اللهم لك الحمد و الیك المشتكى و أنت المستعان اللهم لك الحمد كما أنت أهله، الحمدلله بمحامده كلها على نعمائه كلها حتى ینتهى الحمد الى حیث ما یحب ربى و یرضى» و نیز مى گویى پس از نماز صبح پیش از آنكه سخن بگویى: «الحمد لله مل ء المیزان و منتهى الرضا وزنة العرش و سبحان اللّه مل ء المیزان و منتهى الرضا وزنة العرش، و اللّه اكبر مل ء المیزان و منتهى الرضا وزنة العرش، و لا اله الا اللّه مل ء المیزان و منتهى الرضا وزنة العرش، تعید ذلك اربع مرأت ثم تقول اللهم اسئلك مسئلة العبد الذلیل ان تصلى على محمد و آل محمد و ان تغفر لنا ذنوبنا و تقضى لنا حوائجنا فى الدنیا و الاخرة فى یسر منك و عافیة».

3)محمد بن فرج گوید: حضرت جواد علیه السلام این نامه را بمن نوشت و آنرا بمن آموخت و فرمود: هر كه آنرا پس از نماز صبح بخواند حاجتى نخواهد جز اینكه برایش میسر گردد، و خداوند مهم او را كفایت كند (و آن دعا اینست:) «بسم اللّه و باللّه و صلى اللّه على محمد و آله و افوض امرى الى اللّه ان اللّه بصیر بالعباد، فوقاه اللّه سیئات ما مكروا، لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمین فاستجبنا له و نجیناه من الغم و كذلك ننجى المؤمنین، حسبنا اللّه و نعم الوكیل، فانقلبوا بنعمة من اللّه و فضل لم یمسسهم سوء ما شاء اللّه لا

ص: 137

حول و لا قوه الا باللّه (العلى العظیم) ما شاءاللّه لا ما شاء الناس، ما شاء اللّه و ان كره الناس حسبى الرب من المربوبین، حسبى الخالق من المخلوقین، حسبى الرازق من المرزوقین، حسبى الذى لم یزل حسبى منذ قط، حسبى اللّه الذى لا اله الا هو، علیه توكلت و هو رب العرش العظیم».

و فرمود: چون از نماز واجب فارغ شدى پس بگو: (و دعایى دستور داد كه ترجمه اش اینست) «خشنودم كه خدا پروردگارم باشد و محمد (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) پیغمبرم باشد، و اسلام دینم باشد و قرآن كتابم و فلان و فلان (و نام امامان را ببرد) امامان من باشند، بار خدایا ولى تو فلان (و نام امام زمان علیه السلام را ببرد) است پس او را از برابر و از پشت سر و از راست و چپ و بالاى سر و پائین پایش نگهدارى فرما، و عمرش را دراز كن، و او را بأمر خود قائم كن، و یارى كننده دینش قرار ده، و باو بنما آنچه را دوست دارد و آنچه چشمش را روشنى بخشد درباره خودش و فرزندانش و خاندان و مالش و درباره شیعیان و دشمنانش، و بدشمنانش بنما چیزى را كه بدان بترسند و باو بنما درباره دشمنانش چیزى كه او دوست دارد و چشمش را بدانوسیله روشنى بخش، و درد دلهاى ما و سینه هاى مؤمنین را شفا بخش».

فرمود: و چون پیغمبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از نماز فارغ مى شد مى خواند (دعایى كه ترجمه اش چنین است): «بار خدایا بیامرز براى من آنچه پیش كرده ام و آنچه بتأخیر انداخته ام و آنچه نهان كردم و آنچه عیان نمودم، و اسراف مرا درباره خودم بیامرز و آنچه تو بدان داناترى، بار خدایا پیش اندازى، و تو پس اندازى، معبودى جز تو نیست، بحق دانائیت بر غیب توانائیت بر همه خلق (سوگند) تا آنگاه كه زندگى را برایم بهتر دانى مرا زنده دار، و آنگاه كه مرگ را برایم بهتر دانى جانم را بگیر، بار خدایا من از تو خواهم، ترس از تو را در پنهانى و عیان، و سخن حق را در حال خشم و خوشنودى، و میانه روى را در حال فقر و توانگرى، و از تو خواهم نعمتى كه فانى نشود و روشنى چشمى كه منقطع نگردد و از تو خواهم راضى بودن بقضا و میمنت مرگ را پس از زندگى، و گوارائى زندگى را پس از مرگ و لذت دیدارت و شوق زیارت و لقایت را بى آنكه زیانى ضرر زننده یا فتنه اى گمراه كننده بمن رسد، بار خدایا ما را بآرایش ایمان بیاراى، و راهنمایانى هدایت شده قرارمان ده، بار خدایا ما را در زمره كسانى كه رهبرى كردى رهبرى فرما، بار خدایا من از تو خواهم تصمیم بپایدارى در كار و براه راست شدن را، و از تو خواهم توفیق شكر گزارى نعمتت و عافیتى نیكو و پرداخت حقت را، و از تو خواهم بار پروردگارا دلى سالم و زبانى راستگو و از تو آمرزش خواهم از آنچه میدانى و از تو خواهم بهتر آنچه دانى، و پناه برم بخودت از بدى آنچه (نسبت بمن) میدانى زیرا كه تو میدانى و ما نمى دانیم و توئى علام الغیوب».

4)محمد جعفى از پدرش حدیث كند كه گفت: من بسیار بدرد چشم مبتلا مى شدم پس از این درد به حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) شكایت كردم فرمود: آیا دعائى بتو نیاموزم كه براى دنیا و آخرتت (سودمند باشد) و درد چشم تو را كفایت كند؟ عرض كردم: چرا: فرمود: پس از نماز صبح و نماز مغرب مى گویى: «اللهم انى اسئلك بحق

ص: 138

محمد و آل محمد علیك صل على محمد و آل محمد و اجعل النور فى بصرى و البصیرة فى دینى و الیقین فى قلبى و الاخلاص فى عملى و السلامة فى نفسى و السعه فى رزقى و الشكر لك ابداً ما ابقیتنى».

باب دعا براى روزى

1) حضرت باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: مردى خدمت پیغمبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) رسید و عرضكرد: اى رسول خدا من مردى هستم عالیمند و قرضدار، و حالم سخت شده، پس دعائى بمن بیاموز كه با آن بدرگاه خداى عزوجل دعا كنم تا بمن روزى دهد به مقدارى كه با آن قرضم را ادا كنم و بوسیله آن بر (مخارج) نانخورها و عیالم كمك جویم، پس رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: اى بنده خدا وضوى خوب و كاملى بساز، و سپس دو ركعت نماز بگزار و ركوع و سجودش را كامل و نیكو بجا آر، سپس (پس از فراغت از نماز) بگو: «یا ماجد یا واحد یا كریم یا دائم اتوجه الیك بمحمد نبیك نبى الرحمة صلى اللّه علیه و آله یا محمد یا رسول اللّه انى اتوجه بك الى اللّه ربك و ربى و رب كل شى ء ان تصلى على محمد و اهل بیته و اسئلك نفحه كریمه من نفحاتك و فتحاً یسیراً و رزقاً واسعاً الم به شعثى و اقضى به دینى و استعین به على عیالى».

2) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) این دعا را (براى زیاد شدن روزى): «یا رازق المقلین یا راحم المساكین یا ولى المؤمنین یا ذا القوة المتین صل على محمد و اهل بیته و ارزقنى و عافنى و اكفنى ما أهمنى»

3) و نیز از حضرت موسى بن جعفر علیهما السلام دعائى براى روزى روایت كرده، (و آن اینست): «یا اللّه یا اللّه یا اللّه اسئلك بحق من حقه علیك عظیم ان تصلى على محمد و آل محمد و ان ترزقنى العمل بما علمتنى من معرفه حقك و ان تبسط على ما حظرت من رزقك».

باب دعا براى دین و وام

1)موسى بن بكر از حضرت كاظم علیه السلام حدیث كند كه (براى پرداخت بدهكارى كه داشتم این دعا را) براى من در كاغذى نوشت: «اللهم اردد الى جمیع خلفك مظالمهم التى قبلى، صغیرها و كبیرها فى یسر منك و عافیة و مالم تبلیغه قوتى و لم تسعه ذات یدى و لم یقو علیه بدنى و یقینى و نفسى فأده عنى من جزیل ما عندك من فضلك ثم لا تخلف على منه شیئاً تقضیه من حسناتى، یا ارحم الراحمین، اشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شریك له، و اشهد و ان محمداً عبده و رسوله و ان الدین كما شرع و ان الاسلام كما

ص: 139

وصف و ان الكتاب كما انزل و ان القول كما حدث و ان اللّه هو الحق المبین، ذكر اللّه محمداً و اهل بیته بخیر و حیا محمداً و اهل بیته بالسلام».

باب دعا براى رفع اندوه و سختى و غم و دلتنگى و ترس

1) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: چون برادران یوسف او را در چاه افكندند جبرئیل نزدش آمد و گفت: اى پسرك در اینجا چه مى كنى؟ گفت: همانا برادران من در این چاه افكندند جبرئیل گفت: مى خواهى كه از این چاه بیرون بیرون آئى؟ یوسف گفت: این با خداى عزوجل است اگر خواهد مرا بیرون آرد، امام صادق علیه السلام فرمود: پس جبرئیل باو گفت، همانا خداى تعالى به تو فرماید: مرا با این دعا بخوان تا از چاه بیرونت آورم، یوسف گفت: آن دعا كدام است؟ گفت: بگو: «اللهم انى اسئلك بأن لك الحمد، لا اله الا اللّه انت المنان بدیع السماوات و الارض ذوالجلال و الاكرام ان تصلى على محمد و آل محمد و ان تجعل لى مما انا فیه فرجاً و مخرجاً» امام صادق علیه السلام فرمود: پس داستانش همان شد كه خداوند در كتابش یاد فرموده است.

2) معاویه بن عمار از امام صادق علیه السلام حدیث كند كه آن دعائى كه حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) بوسیله آن به داود بن على نفرین كرد در داستان كشتن او معلى بن خنیس و گرفتن اموال آن حضرت را از (كه در باب نفرین بر دشمن حدیث (5) داستانش گذشت، آن دعا اینست. «اللهم انى اسئلك بنورك الذى لا یطفى و بعزائمك التى لا تخفى و بعزك الذى لا ینقضى و بنعمتك التى لا تحصى و بسلطائك الذى كففت به فرعون عن موسى علیه السلام .

3)امام صادق علیه السلام فرمود: از دعاهاى پدرم كه در هنگامى كه امرى پیش مى آمد مى خواند این بود (و ترجمه اش چنین است): «اللهم صل على محمد و آل محمد» و بیامرز مرا و به من رحم كن و كردار مرا پاكیزه فرما و بازگشت مرا آسان كن، و دل مرا آرام نما، و از ترس آسوده فرما، و در همه عمرم به من عافیت ده، و حجت مرا پا بر جا كن، و خطاهایم را ببخش، و رویم را سپید گردان، و درباره دینم مرا نگهدار، و رسیدن بدانچه را جویاى آنم بر من آسان كن، و روزیم را فراوان كن زیرا من ناتوانم، و از بدى كه نزد من است بآن خوبى كه در نزد تو است در گذر، و مرا درباره خودم داغدار مكن، و نزدیكانم را نیز داغدار منما، و به من ببخش بار خدایا یك لحظه اى (و یك نظر رحمتى) كه بدان همه گرفتاریهایم را برطرف سازى، و بدان وسیله باز گردانى به من هر آن خوئى كه پیش تو بهتر است، كه هر آینه نیرویم سست، و چاره ام كم شده، و امیدوارم از خلق تو بریده و جز امید به تو و توكل بر تو چیزى نمانده، و توانائیت پروردگارا اگر به من رحم كنى و عافیتم بخشى چون توانائیت به عذاب و گرفتارى من است، خدایا یاد بخششهایت مرا آرام كند و امید بانعام تو به من نیرو دهد، و از آن زمان كه مرا آفریدى تهى از نعمت هاى تو نبودم، و توئى پروردگار من و آقایم و داد رسم و پناهگاهم و نگهدارم، و دور كننده از من (بلاها را) و مهربان به من و كفیل روزیم، و هر آنچه كه من در آنم بقضا و قدر تو است، پس اى آقا و اى مولاى من در آنچه مقدر

ص: 140

فرمودى و حتم كرده اى رهائى من باشد از همه گرفتاریهائى كه در آنم، و عافیت من در آن باشد، زیرا من براى دور ساختن آنها جز تو كسى راندارم، پس اى صاحب جلالت و اكرام با من برابر خوش گمانى و امیدواریم رفتار كن و بزارى و ناتوانى و سستى من ترحم كن و بدان بر من منت نه و نیز بهر كس كه بدرگاهت دعا كند «یا ارحم الراحمین و صلى اللّه على محمد و آله» .

4) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: كه على بن الحسین علیهما السلام مى فرمود: من باكى ندارم چون این كلمات را بگویم اگر جن و انس بر علیه من گرد آیند (و به ضرر من اجتماع كنند، و آن كلمات این است): «بسم اللّه و باللّه و من اللّه و الى اللّه و فى سبیل اللّه و على ملة رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله اللهم الیك اسملت نفسى و الیك و جهت وجهى و الیك الجات ظهرى و الیك فوضت امرى اللهم احفظنى بحفظ الایمان من بین یدى و من خلفى و عن یمینى و عن شمالى و من فوتى و من تحتى و من قبلى و ادفع عنى بحولك و قوتك فانه لا حول و لا قوة الا بك».

5) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: مردى به من گفت: هنگامى كه در ربذه بر ابى جعفر (مقصود عباسى دومین خلیفه بنى عباس) وارد شدى چه دعائى خواندى؟ فرمود: گفتم: «اللهم انك تكفى من كل شى ء و لا یكفى منك شى ء فاكفنى بما شئت و كیف شئت و من حیث شئت و انى شئت».

شرح _ ابو جعفر منصور دومین خلیفه بنى عباس و از خلفائى است كه بر بنى هاشم بسیار ستم روا مى داشت و مخصوصاً به اولاد حضرت مجتبى علیه السلام بسیار اذیت كرد و جمعى از آنها را در زندانهاى تاریك در مدینه و كوفه زندانى كرده بود و شكنجه هائى كه این مرد ستمگر در زندانها به فرزندان پیغمبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) داده قلم از بیان آن شرم دارد و بالاخره تمامى آنها را كه حدود سى نفر از اولاد امام حسن علیه السلام بودند در زندان به دستور او با وضع فجیعى كشتند و یا سقف زندان را بر سر آنها خراب كردند، و شهادت عبداللّه محض و فرزندانش نفس زكیه و برادرش محمد دیباج و دیگر از اولاد حضرت مجتبى كه بدست خودش یا لشكریانش اتفاق افتاده در تواریخ مضبوط است، و از ستمهاى آن مرد خبیث به فرزندان رسول خدا این بود كه در سال 144 بنام حج به مكه سفر كرد و در بازگشت در ربذه كه دهى بود در چهار منزلى مدینه طیبه و قبر ابوذر غفارى رضوان اللّه تعالى علیه در آنجاست منزل كرد، و چند روزى در آنجا توقف كرد و دستور داد زندانیان مدینه كه از آن جمله محمد دیباج و عبداللّه محض بودند نزدش بردند، محمد دیباج را دستور داد در حضورش چهار صد تازیانه زدند كه مورخین مى نویسند یك چشم محمد در اثر تازیانه از حدقه بیرون آمد و پیراهنش از بسیارى خون بر تنش چسبیده بود كه پس از چندى كه خواستند آن پیراهن را از تنش بیرون آورند با روغن زیتون چرب كردند و با این حال با پوست از بدنش كنده شد، سپس تمامى آن زندانیان را با وضع بسیار رقت بارى به همراه خود به كوفه برد و در كوفه زندان كرد و در زندان بودند تا از دنیا رفتند، و رفتن امام صادق علیه السلام در ربذه نزد منصور در همین مسافرت بوده است كه حضرت را از

ص: 141

مدینه خواست و گویا نظر اذیت و شاید قتل آن حضرت نیز داشت ولى خداوند تعالى به بركت دعاى آن حضرت شر او را كفایت فرمود.

6) على بن میسر گوید: چون امام صادق علیه السلام بر ابى جعفر منصور یكى از غلامان خود را بالاى سر خود نگهداشت و به او گفت: همینكه (جعفر بن محمد) بر من وارد شد گردنش را بزن، حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) هنگامى كه وارد شد نگاهى به منصور كرد و زیر لب سخنى گفت كه كسى نفهمید چه بود، و سپس این جمله را آشكارا گفت: «یا من یكفى خلقه كلهم و لا یكفیه احد، اكفنى شر عبداللّه بن على» (منصور نامش عبداللّه و فرزند محمد بن عبداللّه بن عباس بوده است) گوید: پس منصور غلامش را ندید و غلام نیز او را نمى دید، پس منصور به حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) گفت: اى جعفر. ابن محمد راستى من شما را در این گرما به رنج و تعب انداختم برگرد (به منزل، و معذرت خواهى كرد) پس حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) از نزدش بیرون رفت، پس از آن منصور به غلامش گفت: چرا آنچه به تو دستور داده بودم انجام ندادى (و گردن جعفر بن محمد رانزدى؟) گفت: به خدا سوگند من او را ندیدم و چیزى آمد و میان من و او حائل شد، منصور گفت: به خدا سوگند اگر این داستان را براى احدى گفتى هر آینه تو را خواهم كشت.

7) عبداللّه بن عبد الرحمن گوید: حضرت باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) به من فرمود: آیا دعائى به تو نیاموزم كه بوسیله آن دعا كنى؟ و همانا ما خاندان هرگاه امرى اندوهناكمان كند و از سلطان براى امرى بترسیم كه تاب آن را نداریم با آن دعا (بدرگاه خداوند) دعا مى كنیم؟ عرض كردم: چرا، پدر و مادرم به فدایت باد اى فرزند رسول خدا، فرمود: بگو: «یا كائناً قبل كل شى ء و یا مكون كل شى ء و یا باقى بعد كل شى ء صل على محمد و آل محمد، و افعل بى كذا و كذا» (و بجاى آن جمله اخیر حاجت خود را ذكر كند).

8) سعید بن یسار گوید: به حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) عرض كردم: (من گاهى) اندهگین شوم (و براى رفع آن از حضرت دستورى خواستم) فرمود: بسیار بگو: «اللّه اللّه ربى لا اشرك به شیئاً» پس هر گاه از وسوسه یا حدیث نفس (خاطره هاى شیطانى) بترسى بگو: «اللهم انى عبدك و ابن عبدك و ابن امتك بیدك عدل فى حكمك، ماض فى قضاؤك، اللهم انى اسئلك بكل اسم هو لك انزلته فى كتابك اوعطمته احد من خلقك او استاثرت به فى علم الغیب عندك ان تصلى على محمد و آل محمد و ان تجعل القرآن نور بصرى و ربیع قلبى و جلاء حزنى و ذهاب همى اللّه اللّه ربى لا اشرك به شیئاً».

9) سماعة گوید: حضرت ابوالحسن (موسى بن جعفر علیهماالسلام) بمن فرمود: اى سماعة هرگاه براى تو نزد خداى عزوجل حاجتى است پس بگو: «اللهم انى اسئلك بحق محمد و على فان لهما عندك شأناً من الشأن و قدراً من القدر فبحق ذلك الشأن و بحق ذلك القدر ان تصلى على محمد و آل محمد و ان تفعل بى كذا و كذا حاجت خود را بگوید) زیرا همانا چون روز قیامت شود هیچ فرشته مقرب و نه پیغمبر مرسل و نه مؤمن آزمایش شده نماند جز آنكه در آن روز بآندو (یعنى محمد و على علیهما السلام) نیاز دارند.

ص: 142

10) معاویة بن عمار و علاء بن سیابه و ظریف بن ناصح گوید: چون ابوالدوانیق منصور دوانیقى) بسراغ حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرستاد بآسمان برداشت سپس گفت: «اللهم انك حفظت الغلامین بصلاح ابویهما فاحفظنى بصلاح آبائى محمد و على و الحسن و الحسین و على بن الحسین و محمد بن على اللهم انى ادرء بك فى نحره و اعوذ بك من شره» یعنى بار خدایا تو آن دو پسر بچه را بخاطر نیكى و خوبى پدر و مادرشان نگهدارى كردى مرا هم بخاطر خوبى پدرانم: محمد و على و حسن و حسین و على بن الحسین و محمد بن على نگهدارى فرما، بار خدایا من بوسیله تو در گلویش او را دور سازم، و از شرش بتو پناه برم) سپس بشتربان (كه مهار شتر حضرت در دستش بود) فرمود: برو پس همینكه، ربیع (حاجب منصور) در خانه منصور او را دیدار كرد بوى عرضكرد: اى اباعبداللّه وه چه اندازه دلش نسبت بشما سخت شده، و من همانا شنیدم كه مى گفت: بخدا سوگند هیچ نخل خرمائى براى آنها باقى نگذارم جز اینكه همه را ببرم، و هیچ مالى براى آنها باقى نگذارم و همه را غارت نكنم، و هیچ كودكى براى ایشان باقى نگذارم و همه را با سیرى ببرم؟ گوید: پس آنحضرت زیر لب چیزى گفت: و لبانش را جنبانید، پس همین كه بر منصور وارد شد سلام كرد و نشست، منصور جواب سلام حضرت را داد سپس گفت: بخدا سوگند آهنگ داشتم كه یكدرخت خرما برایت باقى نگذارم و همه را قطع كنم، و هر چه دارى بگیرم؟ حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: یا امیرالمؤمنین همانا خداوند ایوب را گرفتار كرد و او صبر كرد، و بداود نعمت داد او شكر كرد، و یوسف را بر برادران چیره كرد (ولى او انتقام نگرفت) و از آنها درگذشت، و تو از این نژادى و این نژاد كارى نكنند جز بدانچه مانند كردار آنان باشد، گفت: راست گفتى و من از شما در گذشتم و (شما را) بخشیدم، فرمود: یا امیرالمؤمنین هر آینه هیچ كس دست خود را بخون ما خاندان نیالوده است جز اینكه خداوند سلطنتش را برگرفته، منصور از این سخن برآشفت و خشم كرد، حضرت فرمود: یا امیرالمؤمنین آرام باش (تا دنباله سخن را بگویم) همانا این سلطنت در خاندان ابى سفیان بود تا اینكه یزید حسین علیه السلام را كشت خداوندسلطنتش را گرفت و بمروان بن محمد رسید، و چون مروان ابراهیم را كه برادر منصور و بابراهیم امام معروف بود) كشت خداوند سلطنتش را گرفت و بشما داد، گفت: راست گفتى بزرگترین (حاجتت را) بگو (تا برآورم) فرمود: اذن بده (كه برگردم) گفت: آن بدست شما است هرگاهى بخواهى (در بازگشت آزادید) پس آنحضرت بیرون آمد ربیع حاجب عرضكرد: ده هزار درهم براى شما داده فرمود: من بدان حاجتى ندارم، عرضكرد: اگر نپذیرى او را خشمگین خواهى كرد (و از نپذیرفتن شما بخشم آید) آنرا بگیر و در راه صدقه بده.

شرح _ سبوطى در تاریخ الخلفاء گوید: جهت اینكه منصور را ابوالداونیق لقب دادند این بود كه بسیار حریص و بخیل بود و از كارگران و صنعتگران خود به دانق و حبه نیز حساب میكشید، و دانق معرب دانگ است كه در فارسى گویند و آن یكششم درهم است.

ص: 143

و مقصود از «غلامین» دو پسر بچه كه امام علیه السلام) بدانها اشاره فرمود همان دو غلامى است كه خداوند متعال در داستان حضرت موسى و خضر علیهما السلام در آیه 82 از سوره كهف بیان فرموده كه فرماید: «و اما الجدار فكان لغلامین یتیمین فى المدینة و كان تحته كنز لهما و كان ابوهما صالحاً،...» و ملخص داستان این بود كه حضرت موسى و خضر دو پیامبر الهى مأموریت پیدا كردند دیوارى كه روبخرابى و انهدام بود از خرابى آن جلوگیرى كنند و آنرا از نو بسازند بخاطر گنجى كه در زیر آن پنهان بود و آن گنج متعلق بدو پسر بچه و آن پدر و مادر صالح هفتصد سال و یا هفت پشت بوده است.

و ربیع حاجب (دربان منصور، و پیشخدمت مخصوص) ظاهراً علاقه مند بدان حضرت علیه السلام بوده بلكه از برخى از روایات استفاده شود از شیعیان بوده و پاره اى روایات نیز از او نقل شده گرچه از جهت وثاقت در حدیث مورد اعتماد دانشمندان رجال نویس نبوده ولى از روى هم رفته چند حدیث كه یكى همین حدیث شریف است استفاده مى شود كه از علاقمندان حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) بوده است و شاید هم علاقه مندى او نسبت به حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فقط در پیش روى آنحضرت بوده ولى در مورد انجام فرمان منصور كاملاً مطیع او بوده است.

باب دعا براى دردها و بیماریها

1) برخى از اصحاب ما حدیث كرده اند كه حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) هنگام درد و بیمارى (ایندعا مى خواند) مى گفت: «اللهم انك عیرت اقواما فقلت: قل ادعوا الذین زعمتم من دونه فلایملكون كشف الضر عنكم و لا تحویلا، فیا من لا یملك كشف ضرى و لا تحویله عنى احد غیره صل على محمد و آل محمد و اكشف ضرى و حوله الى من یدعو معك الها آخر لا اله غیرك»

2) حضرت باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: چون مردى را دیدى كه گرفتار بلا شده (بشكرانه اینكه تو بدان بلا گرفتار نشده اى) بگو: «الحمد لله الذى عافانى مما ابتلاك به وفضلنى علیك و على كثیر ممن خلق» و نگذار او بشنود.

3) داود بن زربى گوید: حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) (درباره كسیكه جائى از بدنش دردى دارد) فرمود: دست خود را بر جاى درد بگذار دو سه بار بگوید: «اللّه اللّه ربى حقاً لا اشرك به شیئاً اللهم انت لها و لكل عظیمه ففرجها عنى»

4) امام باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هرگاه انسان مریض شد (این دعا را بخواند) بگوید: «بسم اللّه و باللّه و محمد رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله اعوذ بعزة لله و اعوذ بقدرة اللّه على ما یشاء من شر ما أجد».

5) امام صادق علیه السلام فرمود: (براى رفع درد و بیمارى بگوید:) «یا منزل الشفاء و مذهب الداء انزل على ما بى من داء شفاء».

ص: 144

6) حسین خراسانى نانوا گوید: از دردى كه داشتم به حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) شكایت كردم، فرمود: چون نماز خواندى پس بجاى سجده ات دست بگذار و بگو: «بسم اللّه محمد رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله اشفنى یا شافى لا شفاء الا شفاؤك، شفاء لا یغادر سقما شفاء من كل داء و سقم».

7) معاویة بن عمار از امام صادق علیه السلام حدیث كند كه فرمود: دستت را بر موضع درد مى گذارى و سه بار مى گویى: «اللهم انى اسئلك بحق القرآن العظیم الذى نزل به الروح الامین و هو عندك فى ام الكتاب على حكیم ان تشفینى بشفائك و تداوینى بدوائك و تعافینى من بلائك» و بر محمد و آل او صلوات میفرستی. (پس تو ای عاقل دانا و خردمند در این فراز به یک نکته عظیم توجه نما و آن این که مقصود امام از بیان این ادعیه عدم مراجعه به پزشک و درمان از طریق دعا نیست زیرا این تعبیر بر ضد قرآن و بر ضد روایات معارض و ضد عقل است یعنی این که از خدا شفا می خواهی و به پزشک مراجعه می نمایی زیرا در بسیاری از اوقات ثابت می شود که پزشک در تشخیص خود خطا می کند و این حضرت حق جل جلاله است که درمان بیماری ها را نیز در داروها قرار داده و لذا خلایق بایستی در برابر عوامل درمان خود یعنی پزشکان و داروسازان و ...؛ و خلقت گیاهان دارویی و داروها که برگرفته از عوامل شیمیایی و خواص فیزیکی اجسام است از خدا شاکر باشند یعنی خدا را به واسطه اسبابی که در اختیار قرار داده است شکرگزاری نمایند یعنی مفهوم این ادعیه عدم مراجعه به پزشک و استفاده از دارو نیست و به همین دلیل در احکام اسلامی مراجعه به پزشک حرام نمی باشد و یا مکروه نمی باشد بلکه برای حفظ سلامت واجب است به پزشک مراجعه شود والسلام)

باب حرز و تعویذ

1) صالح بن سعید از ابراهیم بن محمد بن هارون حدیث كند كه به حضرت ابى جعفر علیه السلام نوشت و از آن حضرت دعائى براى بادهائى كه كودكان بدان دچار گردند در خواست ،حضرت به خط خود این دو دعا را نوشت، و صالح (بن سعید) معتقد بود كه آن حضرت این دو دعا را به خط خود براى ابراهیم فرستاد (یا ابراهیم دعاها را كه به خط حضرت بود براى صالح فرستاد). (سپس دعا را ذکر می نماید)

شرح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: بادى كه دچار كودكان شود همانست كه در فارسى بدان «باد جن» گویند و همان ام الصیبان است، كه شیخ در كتاب قانون آن را ریح الصبیان (باد كودكان) نامیده است، سپس كلامى از كتاب نهایه نقل كند كه باد در امثال این حدیث كنایه از «جن» است. (پس توجه نما تو ای عاقل دانا و خردمند که توکل بر خداوند و پناه خواستن از او برای دفع تمام بلاها و شرور و...؛ امری صحیح و عقلایی است ولی سوءاستفاده اشخاص معلوم الحال و شیاد از این ضعف خلایق نبایستی دلیل مراجع مسلمان به افراد شیاد و

ص: 145

کلاهبردار و رمال و جادوگر و ساحر شود زیرا که خداوند ساحران و جادوگران را به دوزخ خود بشارت داده و انسان ها را از ورود به عوالم دیگر که بایستی در آن ورود نیابند نهی فرموده است و البته کسی که توکل او به خداست خداوند او را کفایت خواهد فرمود از تمامی شرورهای موجود که آن را در کتاب خود در سوره های عظیم ناس و خلق بیان فرموده است و اهل اسلام بایستی به خدا پناه ببرند از شرارت دشمنان خود و اما بحث جن پس این که جن در اجسام خلایق فرومی رود و آن ها را وادار به اعمال خلاف می نماید و... یاوه ای است که مانند آن یاوه ای پیدا نمی شود و این مزخرفات برگرفته از کتب عهد عتیق و خصوصاً عهد جدید است و ما شرح کامل آن را در کتاب شریف نورالانوار خود مذکور نموده ایم پس اهل اسلام بایستی در همه امور بر خدا توکل نمایند و روایت چهارده معصوم در این راستاست)

2) بكیر گوید: شنیده از امیرالمؤمنین علیه السلام كه مى فرمود: رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به من فرمود: اى على آیا به تو نیازمودم كلماتى؟ هر گاه در ورطه (امرى كه خلاصى از آن دشوار باشد) یا بلائى افتادى پس بگو: «بسم اللّه الرحمن الرحیم و لا حول و لاقوة الا باللّه العظیم» زیرا خداى عزوجل به بركت این دعا آنچه خواهد از اقسام بلا از تو دور كند.

باب دعا هنگام خواندن قرآن

1) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) هنگام خواندن قران این دعا را مى خواند (كه ترجمه اش چنین است): «بار خدایا اى پروردگار ما ستایش مخصوص تو است، توئى یگانه در قدرت و پادشاهى استوار، و مخصوص تو است ستایش، توئى برتر بعزت و كبریاء و مسلط بر فراز آسمانها و عرش بزرگ، پروردگار ما و از آن تو است ستایش، توئى كه همه چیز را به ذات خود دانائى و هر دانشمندى نیازمند در گاه تو است، پروردگارا ما ازان تو است ستایش اى فرود فرستنده آیه ها و ذكر عظیم، پرورد گارا ما مخصوص تو است ستایش بد آنچه بما آموختى از حكمت و قرآن عظیم آشكار كننده، بار خدایا توئى كه پیش از رغبت ما در آموختن آن را به ما آموختى، و پیش از اظهار شوق ما در سودش ما را بدان مخصوص گردانیدى، بار خدایا در اینصورت این منتى است از تو بر ما، و فضل وجود و لطفى است به ما و رحمتى است براى ما و امتنانى است بر سر ما، بدون اینكه از جانب ما جنبش و حركت و توانائى و چاره جوئى شود، بار خدایا پس تلاوت این قرآن و در برداشتن آیاتش را محبوب ما ساز، و به ما ارزانى دار ایمان بآیات متشابه آن را، و توفیق عمل بمحكمش را، و به ما ده وسیله ناویل آن را، و راهنمائى در تدبیر آن و بینائى در پرتو نورش را به ما عنایت فرما.

بار خدایا چنانچه آن را فرو فرستادى درمان براى دوستانت، و وسیله بدبختى براى دشمنانت، و سبب كورى نافرمانت، و وسیله روشنى فرمانبردارنت، بار خدایا آن را قرار ده براى ما پناهگاه محكمى از عذابت، و دژى از خشمت، و جلوگیرى از نافرمانیت و نگهبانى از قهر و غضبت، و راهنمائى به فرمان برداریت، و نورى در

ص: 146

روز دیدارت كه بدان در میان خلق تو روشنى یابیم، و بر صراط تو بدان وسیله بگذریم، و به بهشت راه یابیم.

بار خدایا به تو پناه بریم از بدبختى در حمل آن، و كورى از عمل (یا علم) بآن، و كجروى در حكم آن و برترى نمودن از توجه بدان (یا پیشتازى از میانه روى آن) و كوتاهى كردن در برابر حق آن، بار خدایا سنگینى آن را از ما بردار و مزدش را براى مالارم گردان، و سپاسگذاریش را نصیب ما گردان، و ما را چنان كن كه مراعات و محافظتش كنیم، بار خدایا ما را چنان ساز كه از حلالش پیروى كنیم و از حرامش اجتناب ورزیم، و حدود آن را بر پا داریم، و فرائض آن را به جا آوریم.

بار خدایا روزى ما گردان شیرینى تلاوتش را و نشاط درباره قیام بدان، و ترس در هنگام خواندنش و نیروئى براى بكار بستن آن در هر آن از شب و روز، بار خدایا باندكى خواب خستگى ما را درمان كن (و بنابر نسخه «اسقنا» یعنى عطش خواب ما را باندكى از آن فرو نشان) و در ساعت مخصوص شب ما را از خوابها بیدار كن. و در گاههائى كه دعا باجابت رسد ما را از چرت چرتیها بخود آر.

بار خدایا دلهاى ما را در برابر عجائب بى پایانش تیز هوش كن، و زمزمه آن را لذت بخش نما، و هنگام مراجعه بآن عبرتى بما بده، و سود آشكارى هنگام فهم جوئیش به ما عنایت فرما، بار خدایا به تو پناه بریم از تخلف قرآن در دلهاى ما (یعنى اثر آن در اعضاء و جوارح ما آشكار نشود) و از اینكه آن را بالش خواب خود كنیم (فیض «ره») گوید: یعنى شب بخوابیم با او و تهجد باو نكنیم یا او را در كنار تختخواب خود اندازیم و آن را گرامى نداریم) و از اینكه آن را پشت سر اندازیم، و از قساوت دلهامان نسبت بدانچه ما را بدان پند دادى به تو پناه بریم، بار خدایا بآیاتى كه در آن آوردى ما را سود ده، و به مثلهائى كه در آن زدى ما را متذكر ساز، و به تأویل آن بدیهاى ما را جبران كن و بدان وسیله مزد كردار نیك ما را دو چندان كن، و درجات ما را بالا ببر، و پس از مرگ بسبب آن به ما بشارت تلقین نما، بار خدایا آن را براى ما توشه اى ساز كه در موقع وقوف در برابرت بدان وسیله به ما نیرو دهى، و راه روشنیكه كه با آن نامهاى تو را تسبیح گوئیم، زیرا تو با فرود فرستادن آن حجتى بر ما آوردى كه راه عذر را بر ما بستى و نعمتى به ما دادى كه زبان شكر ما از آن كوتا هست.

بار خدایا آن را براى ما سرپرستى ساز كه ما را از لغزش نگهدارد، و راهنمائى ساز كه ما را بكار نیك راهنمائى كند، و كمكى راهنمایش ساز كه ما را از كجى راست كند، و در خستگى نیرو بخشد، تا به بهترین آرزوهایمان رساند، بار خدایا آن را براى ما در روز قیامت شفیع ساز و وسیله اى براى ارتقاء و وكیلى پیروز در آن روز قضاوت، و نورى در آن روز تاریكى و ظلمت روزى كه نه زمینى است و نه آسمانى، روزى كه هر كس بآنچه كوشش كرده بدان مزد گیرد.

بار خدایا آن را براى ما وسیله سیرابى در روز تشنگى ساز، و سبب نجات ما گردان در روز جزا از آن آتش سوزانى كه بر هر كس از آن گرمى خواهد ترحم نكند و شعله اش زبانه كشد، بار خدایا آن را براى ما برهانى قرار ده

ص: 147

در آن روز كه همه اهل زمین و آسمانها گرد آیند. بار خدایا منزلهاى شهیدان و زندگى سعیدان، و رفاقت پیمبران را روزى ما گردان زیرا تو شنواى دعائى». (نگارنده گوید هرچند در ابتدا یا انتهای این دعای واصله صلوات بر محمد و آل محمد (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) و عجل فرجهم که به اعتقاد ما شاخصه صحیح بودن ادعیه است مذکور نشده است ولی ما آن را ذکر نمودیم به لحاظ محتوای علمی آن ولی خداوند پناه بردن به او از شر شیطان در زمان قرائت قرآن را امر فرموده و روایات ما نیز بر این معنی دلالت دارد والسلام)

باب دعا در هنگام حفظ قرآن

1) ابان بن تغلب گوید: حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: مى گوئى (این دعا را كه ترجمه اش چنین است): «بار خدایا من از تو خواهم باینكه بندگان از چون توئى خواهش نكنند خواهم به حق محمد پیغمبر و رسولت و به حق ابراهیم خلیل خود و برگزیده ات و به حق موسى هم سخنت و هم رازت، و بحق عیسى كلمه ات و روحت، و از تو خواهم به حق صحف ابراهیم و تورات موسى و زبور داود و انجیل عیسى و قرآن محمد (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و بهر وحییكه فرستادى و به حق هر آن حكمیكه آنرا گذرا فرمودى، و هر آن حقیكه بدان حكم فرمودى، و هر بى نیازى كه توانگرش كردى و هر گمراهى كه راهنمائیش كردى، و هر خواهنده اى كه بدو عطا فرمودى، و از تو خواهم بدان نامت كه بر شب نهادى پس تاریك شد، و بدان نامت كه بر روز نهادى پس روشن گشت. و بدان نامت كه بر زمین نهادى پس آرامش گرفت، و با آن آسمانها را ستون زدى و استوار شدند، و بدان نامت كه بر كوهها نهادى و مستقر شدند، و بدان نامت كه روزیها را بدان پراكنده كردى، و از تو خواهم بدان نامت كه مردگان را بدان زنده سازى، و از تو خواهم بدان چه مركز انعقاد عزت عرشت شد، و آخرین رحمتى كه از كتابت (قرآن یا لوح محفوظ) آشكار گردد، از تو خواهم كه بر محمد و آلش رحمت فرستى و حفظ قرآن و انواع دانش را به من روزى كن، و اینكه آنها را در دل و گوش و چشمم پا برجا كنى، و با گوشت و خون و استخوان و مغز من آنها را بیامیزى، و شب و روز مرا از رحمت و قدرت خودت بدانها بكار اندازى، زیرا كه نه جنبشى و نه توانائى بجز تو نیست اى زنده و پاینده».

گوید: و در حدیث دیگر اضافه دارد (كه ترجمه آن اضافه نیز اینست):

«و از تو خواهم بدان نامت كه بندگانى كه دعایشان را باجابت رساندى بدان ترا خواندند، و پیمبرانت بدان ترا خواندند كه آنها را آمرزیدى و بدانها ترحم كردى، و از تو خواهم بهر نامى كه در كتابهایت فرو فرستادى، و بدان نامت كه عرش تو بدان پابرجا شد، و به نامت واحد، احد، فرد، وتر، متعال، آنكه همه اركان را (عرش یا آسمانها و زمینها و جز آن را) پر كرده و پاك، پاكیزه، مبارك مقدس، حى، قیوم، روشنى آسمانها و زمین، رحمن، رحیم، كبیر متعال، و (از تو خواهم) به حق كتابت كه به حق و راستى فرود آمده و كلمات نامه ات و نور نام تو، و به عظمت و اركانت».

ص: 148

و گوید: در حدیث دیگرى است كه رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: هر كس بخواهد كه خداوند عزوجل قرآن و دانش را در دل او نهد این دعا را (كه گذشت) با عمل سفید در ظرف پاكى بنویسد سپس آن را با آب بارانیكه به زمین نرسیده باشد بشوید، و سه روز ناشتا بخورد كه ان شاءاللّه قرآن را حفظ كند. (نگارنده اعتقاد دارد که علاوه بر این امور از خداوند توفیق مسئلت کرده و سپس مداومت و کوشش نماید در حفظ آیات عظیم الهی و بداند که حافظه انسان ها متفاوت است و با تکرار و تمرین توفیق حاصل می شود ان شاءالله)

باب دعاهاى كوتاه و مختصر براى همه حاجتهاى دنیا و آخرت

1) على بن زیاد گوید: على بن بصیر بدان حضرت نامه نوشت و درخواست كرد كه در پائین نامه اش دعائى براى او بنویسد و بیاموزد كه بوسیله آن از گناهان نگهدارى شود و دعائى جامع براى (حوائج) دنیا و آخرت باشد، پس حضرت علیه السلام در پاسخش به خط خود نوشت (دعائى كه ترجمه اش اینست): «بسم اللّه الرحمن الرحیم اى كسیكه نیك را آشكار كند، و زشت را بپوشاند، و پرده مرا ندرد، اى در گذشت كریم، و اى خوش در گذرنده (از گناه) اى وسیع در آمرزش اى پر بخشش در رحمت اى دمساز در هر راز، و اى پایان هر شكایت، اى در گذرنده با كرامت، و اى بزرگ در منت، اى آغاز كننده بهر نعمت جلوتر از استحقاق آن، اى پروردگار و اى آقا و اى فریاد رس، رحمت بر محمد و آلش فرست و از تو خواهم كه درد و زخم جا ندهى» سپس بخواه هر چه خواهى.

2) حضرت باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: به حقیقت و راستى كه خدا مردى بیابانى را با دو كلمه كه با آنها بدرگاه خداوند دعا كرد آمرزید (و آن دو كلمه این بود كه) گفت: «اللهم ان تعذبنى فأهل لذلك انا، و ان تغفر لى فأهل لذلك انت» (یعنى بار خدایا اگر مرا عذاب فرمائى پس من سزاوار آنم، و اگر بیامرزى پس تو شایسته آنى) پس خداوند او را آمرزید.

3) داود رقى گوید: من شنیدم كه حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) بیشتر چیزى كه در هنگام دعا بر آن اصرار داشت این بود كه خدا را بحق پنج تن مى خواند، یعنى رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن و حسین صلوات اللّه علیهم اجمعین.

4)معاویة بن عمار گوید: حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) بدون سخن و پرسشى بمن فرمود: اى معاویة آیا مى دانى كه مردى خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام آمد و از اینكه اجابت دعایش دیر شده بود بآنحضرت شكایت كرد، آنحضرت باو فرمود: چرا دعاى سریع الاجابة را (یعنى دعائى كه زود باجابت رسد) نخواندى؟ آنمرد عرضكرد: آندعا كدام است؟ فرمود: بگو: «اللهم انى اسئلك باسمك العظیم الاعظم الاجل الاكرم المخزون المكنون النور الحق البرهان المبین الذى هو نور، مع نور و نور من نور و نور فى نور، و نور على نور و نور فوق كل نور، و نور یضى ء به كل ظلمة و یكسر به كل شدة و كل شیطان مرید و كل جبار عنید، لا تقر به ارض و لا تقوم به سماء، و یا من به كل خائف، و یبطل به سحر كل ساحر، و بغى كل باغ، و حسد كل حاسد، و یتصدع

ص: 149

لعظمته البر و البحر، و یستقل به الفلك، حین یتكلم به الملك، فلا یكون للموج علیه سبیل و هو اسمك الاعظم الاعظم، الاجل الاجل النور الاكبر، الذى سمیت به نفسك، و استویت به على عرشك و أتوجه الیك بمحمد واهل بیته اسئلك بك و بهم ان تصلى على و محمد و آل محمد و ان تفعل بى كذا و كذا».

5) عمرو بن ابى المقدام گوید: حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) ایندعا را كه جامع حاجتهاى دنیا و آخرت است بمن دیكته فرمود: (و فرمود:) كه پس از حمد و ثناى خداوند مى گویى:

«اللهم انت اللّه لا اله الا انت الحلیم الكریم، و انت اللّه لا اله الا انت العزیز الحكیم، و أنت اللّه لا اله الا انت الواحد القهار، و انت اللّه لا اله الا أنت الملك الجبار، و انت اللّه لا اله الا انت الرحیم الغفار، و انت اللّه لا اله الا انت شدید المحال، و انت اللّه لا اله الا انت الكبیر المتعال، و انت اللّه لا اله الا انت السمیع البصیر، و انت اللّه لا اله الا انت المنیع القدیر، و انت اللّه لا اله الا انت الغفور الشكور، و انت اللّه لا اله انت الحمید المجید، و انت اللّه لا اله الاانت الغفور الودود، و انت اللّه لا اله الا انت الحنان المنان، و انت اللّه لا اله الا انت الحلیم الدیان، و انت اللّه لا اله الا انت الجواد الماجد، و انت اللّه لا اله الا انت الواحد الاحد، و انت اللّه لا اله الا انت الغائب الشاهد، و انت اللّه لا اله الا انت الظاهر الباطن، و انت اللّه لا اله الا انت بكل شى ء علیم، تم نورك فهدیت و بسطت یدك فأعطیت، ربنا وجهك اكرم الوجوه و جهتك خیر الجهات و عطیتك افضل العطایا و اهناها تطاع ربنا فتشكر و تعصى ربنا فتغفر لمن شئت تجیب المضطرین و تكشف السوء و تقبل التوبه و تعفو عن الذنوب لا تجازى ایادیك و لا تحصى نعمك و لا یبلغ مدحتك قول قائل اللهم صل على محمدو آل محمد و عجل فرجهم و روحهم و راحتهم و سرورهم، و أذقنى طعم فرجهم و اهلك اعداءهم من الجن و الانس و آتنا فى الدنیا حسنة و فى الاخرة حسنة و قنا عذاب النار، و اجعلنا من الذین لا خوف علیهم و لا هم یحزنون، و اجعلنى من الذین صبروا و على ربهم یتوكلون و ثبتنى بالقول الثابت فى الحیاة الدنیا و فى الاخرة و بارك لى فى المحیا و الممات و الموقف و النشور و الحساب و المیزان و أهوال یوم القیامة و سلمنى على الصراط و اجزنى علیه و ارزقنى علما نافعاً و یقیناً صادقاً و تقى وبراً و ورعاً و خوفاً منك و فرقاً یبلغنى منك زلفى و لا یباعدنى عنك، و احببنى و لا تبغضنى و تولنى و لا تخذلنى و اعطنى من جمیع خیر الدنیا و الاخرة، ما علمت منه و ما لم اعلم و اجرنى من السوء كله بحذافیره ماعلمت منه و ما لم اعلم».

6) ابو جعفر كه مردى بوده است در كوفه و بكنیه اش معروف بوده گوید: به حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) عرضكردم: دعائى بمن بیاموز كه با آن دعا كنم، فرمود: آرى بگو: «یا من ارجوء لكل خیر و یا من آمن سخطه عند كل عثره و یا من یعطى بالقلیل الكثیر یا من اعطى من سئله تحننا منه و رحمة یا من اعطى من لم یسئله و لم یعرفه صل على محمد و آل محمد و اعطنى بمسألتى من جمیع خیر الدنیا و جمیع خیر الاخره فانه غیر منقوص ما اعطیتنى و زدنى من سعه فضلك یا كریم».

7)محمد بن مسلم گوید: بآنحضرت علیه السلام عرضكردم: دعائى بمن بیاموز، فرمود: تو كجائى از دعاى الحاح؟ و (چرا آنرا نخوانى؟) گوید: عرضكردم: دعاى الحاح كدام است؟ فرمود: «اللهم رب السماوات السبع و ما

ص: 150

بینهن و رب العرش العظیم و رب جبرئیل و میكائیل و اسرافیل و رب القرآن العظیم و رب محمد خاتم النبیین انى اسئلك بالذى تقوم به السماء و به تقوم الارض و به تفرق بین الجمع و به تجمع بین المتفرق و به ترزق الاحیاء و به احصیت عدد الرمال و وزن الجبال و كیل البحور» سپس بر محمد و آل محمد صلوات مى فرستى آنگاه حاجت خود را مى خواهى و در درخواست خود اصرار بنما.

8) امام صادق علیه السلام بابى بصیر فرمود: بخوان (و این دعا را باو آموخت كه ترجمه اش چنین است:) «بار خدایا از تو درخواست كنم گفتار توبه كنندگان و كردارشان را و (نیز از تو خواهم) نور پیمبران و راستى آنها را، و كردار ذكر گویان و یقین ایشانرا، و ایمان دانشمندان و فهم ایشانرا، و پرستیدن خاشعان و فروتنشیانرا، و حكمت فقیهان و سیره آنها را، و ترس پرهیزكاران و رغباتشانرا، و باور داشتن مؤمنان و توكل آنها را، و امید نیكوكاران و نیكیهایشانرا.

بار خدایا من از تو خواهم پاداش شاكران، و مقام مقربان و رفاقت پیمبران را. بار خدایا از تو خواهم ترس آنانكه عمل براى تو كنند، و كردار آنانرا كه از تو ترسانند، و خشوع آنانكه برایت پرستش كنند، و یقین آنان كه بر تو توكل كنند؛ و توكل آنانكه بر تو گرویدند.

بارالها تو بحاجت من نگفته دانائى، و برآوردنش براى تو آسان و بى تكلیف است، و توئى كه هیچ سائلى تو را در سئوال دچار نسازد، و هیچ بدگوئى از (مقام) تو نكاهد، و گفتار هیچ بنده گوینده مدحى بحق مدحت تو نرسد، تو آنچنانیكه خود فرمائى و برتر از آنى كه ما بگوئیم.

بار خدایا براى من گشایشى نزدیك قرار ده، و مزد بزرگى بمن عطا فرما، و پوشش نیكو بر عیوبم كن، بار خدایا تو دانائى كه من با اینكه بر خود ستم كردم و بر نفس خود اسراف نمودم ولى براى تو ضد و همتا و همسر و فرزندى نگرفتم، اى كسیكه مسائل بسیار او را بغلط نیندازد، و اى كسى كه چیزى از چیزى دیگر او را سرگرم نكند، و نه شنیدنى از شنیدنى دیگر و نه دیدنى از دیدنى دیگر، و اصرار و پافشارى اصرار كنندگان او را بستوه نیاورد، از تو درخواست كنم كه در همین ساعت بمن گشایشى دهى از جائى كه گمان برم و از جائى كه گمان ندارم، توئى كه استخوانهاى پوسیده را زنده كنى، و بر هر چیز توانائى.

اى كسیكه شكر من (در برابر نعمتهایش) اندك بود ولى باز هم مرا محروم نكرد، و خطایم بزرگ بود ولى رسوایم نساخت، و بر نافرمانیها مرا دید ولى برویم نزد، و مرا آفرید براى آنچه آفرید و من جز آنچه براى آن آفریدم كردم،

پس چه خوب مولایى هستى تو اى آقاى من، و بد مطلوب و خواسته شده اى هستم من كه مرا یافتى، بنده تو و زاده بنده كنیز توام كه در برابر هستم و هر چه خواهى درباره من انجام دهى.

بار خدایا آوازهایش خاموش شده و حركات آرام شدند، و هر دوستى با دوستش خلوت كرده و من با تو خلوت كرده ام، توئى محبوب من، پس نتیجه این خلوتم را با خودت در این شب آزادى از دوزخ قرار ده، اى كسیكه برتر از دانش او براى دانشمندى وصفى نماند (یعنى كسى از او دانشمندتر نیست) و اى كسیكه

ص: 151

بدون لطف او براى هیچ مخلوقى نگهبانى نیست، اى آنكه پیش از هر چیز بوده و اى آنكه پس از هر چیز خواهى بود، اى كسى كه عنصر (و ماده اى) برایش نیست، و اى كسیكه پایان او فناء ندارد (چون پایان ندارد) اى كاملترین توصیف شدگان، و بخشنده ترین دهندگان، و اى كسى كه بار هر زبانى كه خوانده شود آن را بفهمد و اى كسى كه گذشت او قدیم است، و سخت گیریش سخت است، و ملكش استوار است، تو را بخوانم بآن نامت كه بدان با موسى بیواسطه سخن گفتى، اى خداى بخشنده، و اى مهربان، اى آنكه جز تو معبودى نیست، بار خدایا توئى صمد از تو خواهم كه رحمت بر محمد و آلش فرستى و برحمت خود مرا ببهشت برى». (توجه نما تو ای مخاطب ارجمند که بعضی از دعاهای شریف به واسطه طولانی بودن ذکر نشد)

پایان کتاب دعاء و دنبال آن کتاب فضل قرآن است.

به نام خداوند بخشنده مهربان

کتاب فضل قرآن

1)حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) از پدرانش علیهم السلام از رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) حدیث فرماید كه آنحضرت (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: اى مردم شما اكنون در دنیا و خانه سازش و صلح هستید و شما در سر راه سفر هستید و بشتاب شما را خواهند برد، و شما مى نگرید كه شب و روز و خورشید و ماه هر تازه اى را كهنه كنند و هر دورى را نزدیك سازند و هر وعده اى را بسر رسانند، پس اسباب وسائل زیادى فراهم كنید براى اینكه گذرگاه درازى در پیش است. فرمود: پس مقداد بن اسود برخاست و عرض كرد: اى رسول خدا خانه سازش یعنى چه؟ فرمود: خانه اى كه رساننده است (انسانیرا بگور رساند، یا در آن خانه كردار نیك ذخیره شود براى رسیدن بمنزلهاى آخرت) و جدا كننده (یعنى انسان را از علایق دنیا جدا كند) پس هرگاه آشوبها چون شب تار شما را فرا گرفت بقرآن رو آورید (و بدان چنگ زنید) زیرا آنست شفیعى كه شفاعتش پذیرفته است (درباره كسى كه بدان عمل كند) و گرارش دهنده است از بدیها كه گفته اش (درباره آنكس كه بدان عمل نكرده) تصدیق شده است، هر كه آنرا پیشواى خود كرد به بهشتش رهبرى كند و هر كه (از آن پیش افتد) و آنرا پشت سر خود قرار دهد بدوزخش كشاند، و قرآن راهنمائى است كه به بهترین راهها راهنمائى كند، و كتابى است كه در آنست تفصیل و بیان و تحصیل (بدست آوردن حقایق) و آنست جدا كننده (میان حق و باطل) شوخى و سرسرى نیست براى آن ظاهرى است و باطنى، پس ظاهرش حكم و دستور است و باطنش علم و دانش، ظاهرش جلوه و زیبایى دارد و باطنش ژرف و عمیق است، ستارگانى دارد و ستارگانش هم ستارگانى

ص: 152

دارد (آنچه ترجمه شده بنا بر نسخه اى «نجوم» است و در برخى از نسخه ها «تخوم» است و آن به معناى پایان هر چیزى است) شگفتیهایش به شماره در نیاید و عجایبش كهنه نگردد، در آنست چراغهاى هدایت و جایگاه نور و حكمت و راهنماى معرفت است براى آنكس كه بشناسد صفات را مجلسى (رحمه الله) گوید: یعنى صفاتى كه موجب مغفرت است یا صفت شناسائى و استنباط را پس باید شخص تیز بین دقت نظر كند و دقت نظر را تا بدرك صفت آن ادامه دهد كه نجات بخشد آنكس را كه هلاكت افتاده، و رهائى بخشد آنرا كه راه رهائى ندارد، زیرا اندیشیدن است كه زندگانى دل بینا است، چنانچه آنكه جویاى روشنى است در تاریكیها بوسیله نور راه را پیماید، بر شما باد كه نیكو برهید و كم انتظار برید.

2) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: همانا خداى عزیز و جبار كتابش را بر شما فرود فرستاد و او است راستگو و نیك خواه، در آن كتاب است آگاهى از شما و آنانكه پیش از شما بودند، و آنانكه پس از شمایند، و آگاهى از آسمان و زمین، و اگر كسى نزد شما آید و از آنها بشما آگاهى دهد هر آینه شما در شگفت شوید.

3) حضرت باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: من نخستین كسى هستم كه روز قیامت بر خداى عزیز جبار وارد شوم و با كتابش و اهل بیتم، سپس امتم (وارد شوند) پس از ایشان بپرسم چه كردید با كتاب خدا و اهل بیت من؟.

4) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: همانا این قرآن (كتابى) است كه در آن است جایگاه نور هدایت و چراغهاى شب تار، پس شخص تیز بین باید كه در آن دقت كند و براى پرتوش نظر خویش را بگشاید، زیرا كه اندیشه كردن زندگانى دل بینا است، چنانكه جویاى روشنى است در تاریكى ها به سبب نور راه بپیماید.

5) امام صادق علیه السلام فرمود: در سفارش امیرالمؤمنین علیه السلام بیارانش بود كه: بدانید همانا قرآن راهبر روز است و پرتو افكن شب تار اگر چه (آنكس كه در صدد راهنمائى شدن و كسب نورش باشد) در سختى و ندراى باشد. (زیرا فقر وفاقه او را از آن باز ندارد بلكه رغبتشان را در اینباره افزون كنند از فیض (رحمه الله).

6) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) از پدرانش حدیث كند كه مردى از درد سینه به پیغمبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) شكایت كرد، حضرت (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: بوسیله قرآن شفا بجوى زیرا خداى عزوجل فرماید: (و این قرآن) شفاء است براى آنچه در سینه ها است». (سوره یونس آیه 57). (پس تو ای عاقل دانا و خردمند معنی این آیه و مانند آن این نیست که برای درمان همه دردها و بیماری ها بایستی به قرآن مراجعه نمود بلکه معنی آن این است که بسیاری از آشفتگی های روحی انسان اسباب بیماری های جسمی را فراهم می نماید و لذا با توکل و پناه بردن به کتاب خدا این آرامش حاصل شده و قهراً اثر خود را بر تسکین جسم نشان می دهد و لذا این روایات هرگز منافاتی با مراجعه به پزشکان در زمان بروز انواع بیماری ها ندارد)

7) امام صادق علیه السلام فرمود: نه بخدا سوگند این امر خلافت هرگز در دودمان ابوبكر و عمر باز نگردد، و نه هرگز در بنى امیه، و نه در فرزندان طلحه و زبیر باز آید، براى آنكه اینان قرآن را بیكسو نهادند، و سنتها را باطل كردند، و احكام (الهى) را تعطیل كرده (و مهمل گذاردند).

ص: 153

و رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده است: قرآن راهنماى گمراهى است و بینائى از هر كورى است، و سبب گذشت از لغزشها است، و روشنى در هر تاریكى است، و در پیشامدها (و بدعتها) پرتوى است، و نگاهدارنده از هر هلاكتى است و ره جوئى در هر گمراهى است، و بیان كننده هر فتنه و اشتباهى است، و انسانیرا از دنیا (ى پست بسعادتهاى) آخرت رساند، و در آنست كمال دین شما، و هیچكس از قرآن رو گردان نشود جز بسوى دوزخ.

8) ابوبصیر گوید: شنیدم حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) مى فرمود: همانا قرآن بازدارنده و فرمان دهنده است. به بهشت فرمان دهد و از دوزخ باز دارد.

9) زهرى گوید: حضرت على بن الحسین علیهما السلام فرمود: اگر همه مردم كه ما بین مشرق و مغرب هستند بمیرند من از تنهائى هراس نكنم پس از آنكه قرآن با من باشد، و آن حضرت علیه السلام شیوه اش این بود كه هرگاه «مالك یوم الدین» را مى خواند آنقدر آنرا تكرار مى كرد كه نزدیك بود بمیرد.

10) اسحاق بن غالب گوید: حضرت صادق علیه السلام فرمود: آنگاه كه خداوند خلق اولین و آخرین را در قیامت جمع كند بناگاه شخصى را كه خودش صورت ترا از او هرگز ندیده اند دیدار كنند كه بسوى آنان آید، پس چون مؤمنان نظرشان بر او كه همان قرآن است بیفتد گویند: این از ما است و این بهترین كسى است كه ما او را دیده ایم، و چون از همه آنها بگذرد گویند: این قرآن است، پس از آنها هم بگذرد تا به پیمبران مرسل رسد آنها نیز گویند: این قرآن است، از آنها نیز بگذرد تا به فرشتگان رسد آنها گویند: این قرآن است، پس از آنها نیز بگذرد تا به سمت راست عرش رسد و آنجا بایستد، پس خداى جبار فرماید: بعزت و جلال خودم و ببلندى مقامم سوگند كه البته امروز اكرام كنم (و گرامى دارم) آنكه تو را اكرام كرده است، و البته خوار كنم هر كس كه تو را خوار كرده است.

باب فضیلت آنكس كه قرآن را بكار بندد

و نیز فرمود، رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده است: قرآن را بیاموزید زیرا كه در روز قیامت قرآن در صورت زیبا كه رنگ صورتش گشته باشد نزد خواننده خود آید و باو گوید: منم كه شب تو را به بیدارى بپایان بردم، روزهاى داغ تو را به تشنگى بسر آوردم، و آب دهانت را خشك كردم، و اشكت را روان ساختم، (اكنون) هر كجا بروى من هم با تو باشم، و هر تاجرى (امروز) بدنبال تجارت خویش است (كه در دنیا كرده است) و من امروز بسود تو در پس تجارت هر تاجرى باشم، و بزودى كرامتى نیز از جانب خداى عزوجل بتو رسد پس شادمان باش، و (در این حال) تاجى بیاورند و بر سرش نهند، و امان نامه (از آتش دوزخ را) بدست راستش دهند، و فرمان جاوید بودن در بهشت را بدست چپش، و دو جامه بهشتى بوى پوشند،

ص: 154

سپس باو گفته شود: بخوان و بالا برو، پس هر یك آیه را بخواند یكدرجه بالا رود، و بپدر و مادر او نیز دو جامه بپوشانند در صورتیكه مؤمن باشند، و بآن دو گویند. این پاداش آن قرآنى است كه بفرزندتان آموختید. (یعنی این خیرات برای اهل ایمان است یعنی پیروان محمد و آل محمد (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) و عجل فرجهم یعنی کسانی که به کلام قرآن که پیروی از ایشان است توجه نمودند و این پیروی از ایشان است که مفهوم و معنی احترام به قرآن را تداعی می نماید)

2) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هر كه در حال جوانى قرآن بخواند و با ایمان هم باشد قرآن با گوشت و خونش بیامیزد، و خداى عزوجل او را با فرشتگان پیغام برنده و نیكرفتارش رفیق كند، و قرآن براى او در روز قیامت پرده و مانعى از آتش باشد و گوید: بار پروردگارا هر كار گرى بمزد كار خویشتن رسیده جز كارگر من، پس گرامى ترین عطاهاى خود را باو برسان، فرمود: پس خداى عزیز و جبار دو جامه از جامه هاى بهشتى باو بپوشاند و بر سرش تاج كرامت نهاده باشد، سپس بقرآن گفته شود: آیا ما تو را درباره این شخص خشنود كردیم؟ قرآن گوید: بار پروردگارا من برتر از این درباره او میل داشتم، پس نامه امان (از دوزخ را) بدست راستش دهند، و فرمان جاویدان ماندن در بهشت را در دست چپش گذارند و وارد بهشت گردد، پس باو گفته شود: بخوان (قرآنرا) و یكدرجه بالا برو، سپس به قرآن گویند: آیا آنچه تو خواستى باو رساندیم و تو را خشنود كردیم؟ گوید: آرى، حضرت فرمود: هركس قرآن را بسیار بخواند و با اینكه حفظ آن (بر او) دشوار است آنرا به ذهن خویش بسپارد خداى عزوجل دو بار پاداش آنرا باو بدهد.

3) ابان تغلب از امام صادق علیه السلام حدیث كند كه فرمود: مردم بر چهار گونه هستند، من عرضكردم: فدایت شوم آنها كیانند؟ فرمود: یكى مردى كه ایمان دارد ولى قرآن باو داده نشده. (دیگر) مردى كه قرآن را دارد ولى ایمان ندارد، (سوم) مردى كه هم قرآن را باو داده اند و هم ایمان را، (چهارم) مردیكه نه قرآن را دارا است و نه ایمان دارد، عرضكردم: قربانت گردم براى من حال اینها را بیان و شرح فرمائید، فرمود: اما آنكه ایمان دارد ولى قرآن بدو داده نشده چون میوه (یا خرما) ایست كه مزه اش شیرین است ولى بو ندارد، و اما آنكس كه قرآن را دارا است ولى ایمان ندارد چون برگ درخت مورد است كه بویش خوش ولى مزه اش تلخ است، و اما آنكس كه هم قرآن را دارا است و هم ایمان دارد چون ترنج است كه هم خوشبو است و هم خوش مزه، و اما آنكس كه نه قرآن باو داده شده و نه ایمان مانند هندوانه بوجهل است كه نه بو دارد و مزه اش نیز تلخ است. (و گروه چهارم مقصود دشمنان ناصبی اهل بیت و...؛ هستند پس همه آن اشخاص ملعون که با نام قرآن فساد و تبهکاری می کنند پس از جمله اعداء و دشمنان قرآن هستند و بر خداست که روز قیامت آن ها را با سر وارد آتشی نماید که از غضب او مشتعل شده است الا لعنت الله علی الظالمین و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون)

4)زهرى گوید: بحضرت على بن الحسین علیهما السلام عرضكردم: كدام عمل بهتر است؟ فرمود: عمل آنكس كه فرود آید و كوچ كند، عرضكردم: او كیست (و یعنى چه؟) فرمود: قرآن را باز كند (و خواندش را آغاز كند) و

ص: 155

بانجام رساند و هر زمان كه از اولش در آید بآخرش كوچ كند، و فرمود: رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: هر كس كه خدا قرآن باو داد و چنان پندارد كه بمردى بهتر از او چیزى داده اند خیر بزرگى را كوچك شمرده و كوچكى را بزرگ دانسته است.

5) معاویه بن عمار گوید: امام صادق علیه السلام بمن فرمود: هر كه قرآن بخواند او بى نیاز شود و نیازى پس از آن نیست، و گرنه (اگر قرآن بى نیازش نكند) هیچ چیز او را بى نیاز نكند.

6) حضرت باقر علیه السلام فرمود: رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده: اى گروه قرآن خوانان از خداى عزوجل بپرهیزید در آنچه از كتاب خود بشما داده است زیرا كه من مسؤلم و شما هم مسئول هستید، من از رساندن و تبلیغ رسالت مسئولم، و شما از آنچه از قرآن و سنت من در بردارید مسئول هستید.

7) حفص گوید: از حضرت موسى بن جعفر علیهما السلام شنیدم كه بمردى مى فرمود: آیا ماندن در دنیا را دوست دارى، عرضكرد: آرى، فرمود: براى چه؟ عرضكرد: براى خواندن قل هو اللّه احد، حضرت سكوت فرمود: و پس از ساعتى بمن فرمود: اى حفص هر كه از دوستان و شیعیان ما بمیرد و قرآن را خوب نداند در قبر باو یاد دهند تا خداوند بدان وسیله درجه اش را بالا برد زیرا درجات بهشت برابر با آیات قرآن است باو گفته شود: بخوان و بالا برو، پس مى خواند و بالا مى رود، حفص گوید: من احدى را ندیدم كه بر خود بیمناك تر باشد از حضرت موسى بن جعفر علیهما السلام و نه امیدوارتر از او دیدم، و قرآن را محزون (و با ناله) مى خواند، و هنگامى كه قرآن مى خواند گویا با انسانى روبرو سخن گوید. (و توجه نما تو ای مخاطب ارجمند که شرح عظمت قرآن هرگز در یک حدیث یا هزار حدیث نمی گنجد بلکه بیان عظمت آن نیازمند هزاران هزار رساله دارد زیرا آن معجزه باقی و عظیم آخرین و برترین پیامبران الهی یعنی حضرت محمد (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و عجل فرجهم است که تا قیام قیامت همچون خورشیدی عظیم و تابان بر همه خلایق جهان درخشش عظیم دارد)

باب كسیكه بسختى قرآن را یاد گیرد

1) فضیل بن یسار گوید: از حضرت صادق علیه السلام شنیدم كه مى فرمود: كسى كه درباره قرآن رنج كشد و بسختى و كم حافظه گیش آنرا حفظ كند دو اجر دارد.

2) صباح بن سیابه گوید: شنیدم كه از حضرت صادق علیه السلام مى فرمود: كسى كه بسختى قرآن را یادگیرد دو اجر دارد و آنكس كه بآسانى یاد گیرد با اولین است.

توضیح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: شاید مقصود از اولین آن كسانى باشند كه در ایمان بخدا و رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) پیشى جستند.

3) امام صادق علیه السلام فرمود: براى مؤمن شایسته است كه نمیرد تا قرآن را بیاموزد و یا آن كه در كار یاد گرفتن آن باشد.

ص: 156

باب كسیكه قرآن را حفظ كرده سپس فراموش كند

1) یعقوب احمر گوید: بحضرت صادق علیه السلام عرض كردم: فدایت شوم من قرآن را خوانده ام ولى از ذهنم رفته است دعا كنید كه خداوند آنرا بمن بیاموزد، گوید: آنحضرت از این طلب كه من خدمتش عرض كردم ناراحت شد و فرمود: خداوند آنرا به تو و ما همگى یاد دهد گوید: ما نزدیك ده نفر بودیم سپس فرمود: سوره اى كه مردى مى خواند با اوست ناگاهى كه آنرا واگذارد، پس روز قیامت در زیباترین صورت نزدش آید و بر او سلام كند آنمرد گوید: تو كیستى؟ گوید: من فلان سوره ام و اگر تو بمن چسبیده بودى و نگاهم داشته بودى تو را در این درجه فرود مى آوردم، پس بر شما باد بملازمت قرآن، سپس فرمود: برخى از مردمند كه قرآن خوانند كه گفته شود: فلانكس قارى قرآن است، و برخى قرآن مى خوانند براى (سود جوئى) و بدست آوردن دنیا و خیرى در اینها نیست و برخى هستند كه قرآن خوانند تا از آن در نمازشان و در شب و روزشان منتفع شوند. (پس توجه نما تو ای مخاطب ارجمند که مقصود امام معصوم در این روایت آنست که اگر اهل ایمان از روی جهل، توجه کامل به کتاب خدا را رها کنند پس اسباب پشیمانی آن ها را در روز قیامت فراهم می آورد ولی برای کسانی که از روی پیری و طول عمر دچار این نسیان می شوند غمی وجود ندارد و نیز هشدار عظیم امام معصوم به آن اراذل و اوباشی است که کتاب خدا را وسیله سودجویی می نمایند پس لعنت خدا و رسول و امامان معصوم و همه لعنت کنندگان بر آن ها نثار و ایثار باد زیرا اسباب توهین و اهانت را به کتاب خدا فراهم نموده و در راه بهره گیری از آن بازدارندگی ایجاد نموده اند)

2) ابو كهمس گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم از مردى كه قرآن خوانده و سپس فراموش كند و تا سه بار گفتم؟ آیا بر او باكى هست؟ فرمود: نه.

3)یعقوب احمر گوید: بحضرت صادق علیه السلام عرضكردم: قربانت گردم هر آینه بمن اندوهها و ناراحتیهائى رسیده كه چیزى از خیر و نیكى برایم نگذارده، و همه را از كفم ربوده تا بدانجا كه قسمتى از قرآن را از یادم برده، گوید: آنحضرت از این جریان كه گفتم: چون بنام قرآن رسیدم ناراحت شد سپس فرمود: همانا مرد سوره اى از قرآن را فراموش كند پس روز قیامت نزدش آید تا از برخى از درجه هاى بهشت باو سر كشد و گوید: سلام علیك، گوید: و علیك السلام تو كیستى؟ گوید: من فلان سوره هستم كه مرا ضایع گذارى و رها ساختى، آگاه باش كه اگر به من چسبیده بودى تو را باین درجه مى رساندم سپس با انگشت اشاره كرده فرمود: بر شما باد بقرآن پس بیاموزید آنرا، زیرا برخى از مردم هستند كه قرآن را بیاموزند كه گفته شود: فلانكس قرآن خوان است، و برخى براى آوازه خوانى آنرا یاد گیرند كه بگویند: فلانى خوش صدا

ص: 157

است، و در اینها خیرى نیست، و برخى هستن كه آنرا یاد گیرند و دستورات آنرا در شب و روز انجام دهند، و توجه ندارند كه كسى بداند یا نداند.

باب در خواندن قرآن

1) حضرت صادق علیه السلام فرمود: قرآن عهد خداوند و فرمان او است بر خلقش پس سزاوار است براى شخص مسلمان كه در این عهد و فرمان خدا نظر افكند و روزى پنجاه آیه از آن بخواند.

2) زهرى گوید: از حضرت على بن الحسین علیهما السلام شنیدم كه مى فرمود: آیه هاى قرآن گنجینه هائى است، پس هرگاه در یك گنجینه را گشودى شایسته است كه بدانچه در آن است نظرى بیفكنى. (یعنی نظر به مصحف خداوند در جایگاه خود دارای فضل و کرامت است و قرائت و توجه به آن به منزله گلی است که به سبزه آراسته می شود)

باب خانه هایى كه در آنها قرآن خوانده شود

1) پیغمبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: خانه هاى خود را بتلاوت قرآن روشن كنید و آنها را گورستان نكنید چنانچه یهودى و نصارى كردند، در كلیساها و عبادتگاههاى خود نماز كنند، ولى خانه هایش خویش را معطل گذارنده اند (و در آنها عبادتى انجام ندهند) زیرا كه هرگاه در خانه بسیار تلاوت قرآن شد خیر و بركتش زیاد شود، و اهل آن بوسعت رسند، و آن خانه براى اهل آسمان درخشندگى دارد چنانچه ستارگان آسمان براى اهل زمین مى درخشند.

2) حضرت صادق علیه السلام خانه ایكه در او شخص مسلمانى قرآن مى خواند اهل آسمان آن خانه را بنگرند چنانچه اهل دنیا ستاره درخشان را در آسمان بنگرند.

3) و نیز فرمود علیه السلام: كه امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: خانه اى كه در آن قرآن خوانده شود و ذكر خداى عزوجل (و یاد او) در آن بشود، بركتش بسیار گردد، و فرشتگان در آن بیایند و شیاطین از آن دور شوند، و براى اهل آسمان مى درخشد چنانچه ستارگان براى اهل زمین مى درخشد، و خانه اى كه در آن قرآن خوانده نشود و ذكر خداى عزوجل در آن نشود بركتش كم شود، و فرشتگان از آن دور شوند و شیاطین در آن حاضر گردند.

باب ثواب خواندن قرآن

ص: 158

1) حضرت باقر علیه السلام فرمود: هر كه قرآن در حال ایستاده در نمازش بخواند خداوند بهر حرفى از آن صد حسنه براى او بنویسد، و هركس آنرا در نمازش نشسته بخواند خداوند بهر حرفى پنجاه حسنه برایش بنویسد و هر كه قرآن را در غیر از نمازش بخواند خداوند بهر حرفى ده حسنه برایش بنویسد.

ابن محبوب گوید: من مانند همین حدیث را از معاذ بن مسلم (یكى از راویان حدیث) شنیدم.

2) حضرت صادق علیه السلام فرمود: چه باز مى دارد تاجرى را كه در بازار مشغول (بتجارت است) از اینكه چون (شب هنگام) بخانه باز گردد نخوابد تا یك سوره از قرآن بخواند و بجاى هر آیه كه مى خواند برایش ده حسنه نوشته شود و ده گناه از او محو گردد. (و البته توجه نماید مخاطب ارجمند از کلام امام (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) در رابطه با محو گناهان؛ محو گناهانی نیست که در قالب ظلم و ستم بر خلایق از طریق کم فروشی، تقلب در کسب و کلاه برداری و...؛ امثال آن باشد و یا کسب از محل حرام مانند محل وقفی که به نیت واقف عمل نشده و حاصل آن غارت می شود)

3) بشر بن غالب اسدى از حضرت حسین بن على علیهما السلام حدیث كند كه فرمود: هركس یك آیه از كتاب عزوجل را در نمازش در حال ایستاده بخواند در برابر هر حرفى خداوند صد حسنه برایش بنویسد، و اگر در غیر از نماز بخواند بهر حرفى ده حسنه بنویسد، و اگر قرآن را گوش دهد بهر حرفى یك حسنه برایش بنویسد، و اگر قرآن را شبانه ختم كند فرشتگان تا صبح براى او رحمت فرستند، و اگر روز آنرا ختم كند تا شام فرشتگان نگهبان (در روز) بر او رحمت فرستند، و یك دعاى مستجاب شده نزد خداوند دارد، (و این دعا یا ختم قرآن) براى او بهتر است از آنچه میان زمین و آسمان است، گوید: من عرضكردم: این پاداش آنكسى است كه همه قرآن را بخواند و اگر كسى همه آنرا نخواند (چه پاداشى دارد)؟ فرمود: اى برادر اسدى خداوند بخشنده و بزرگوار و كریم است هر چه از قرآن كه بلد باشد و بخواند خداوند این پاداش را باو مى دهد.

4) حضرت باقر علیه السلام فرمود: كه رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده: هركس در یك شب ده آیه از قرآن بخواند از غالفین نوشته نشود، و هركس پنجاه آیه بخواند در زمده ذاكرین نوشته شود و هر كس صد آیه بخواند در زمره قانتین نوشته شود، و هركس دویست آیه بخواند از خاشعین نوشته شود، و هر كه سیصد آیه بخواند از فائزین نوشته شود، و هر كه پانصد آیه بخواند از جمله مجتهدین نوشته شود، و هر كه هزار آیه بخواند براى او (ثواب انفاق) یك قنطار از طلا نوشته شود و قنطار پانزده هزار مثقال طلا است، كه هر مثقالى بیست و چهار قیراط است كه كوچترین آنها باندازه كوه احد و بزرگترین آنها باندازه آنچه میان زمین و آسمان است. (و توجه نماید مخاطب ارجمند که این ثواب ها برای دوستان و پیروان محمد و آل محمد علیهم السلام و عجل فرجهم است و بر دشمنان ناصبی آن ها لعنت و عذاب خداوند است در آن زمان که به سوی قرآن می روند زیرا قرآن وسیله ظلم و ستم ایشان به خلایق جهان است الا لعنت الله علی الظالمین و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون)

ص: 159

باب دستور به خواندن قرآن از روى آن

1) و نیز فرمود علیه السلام: سه چیز است كه بدرگاه خداى عزوجل شكایت كند مسجد ویرانى كه اهلش در آن نماز نخوانند، و دانشمند عالمى كه میان نادانها و جهال باشد و قرآنى كه گرد بدان نشسته و كسى آنرا نخواند.

2) اسحاق بن عمار گوید: بحضرت صادق علیه السلام عرضكردم: قربانت گردم من قرآن را حفظ دارم آنرا از حفظ بخوانم بهتر است یا از روى قرآن؟ فرمود: بلكه آنرا بخوان و نگاه بقرآن كن (و از روى آن بخوان) كه بهتر است، آیا ندانسته اى كه نگاه كردن در قرآن عبادت است؟

باب شمرده و هموار خواندن قرآن

1) عبداللّه بن سلیمان گوید: از حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) پرسیدم از گفتار خداى عزوجل (كه فرماید:) «و رتل القرآن ترتیلا» فرمود: امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه فرموده: یعنى او را خوب بیان كن و همانند شعر آنرا بشتاب مخوان، و مانند ریك (هنگام خواندن) آنرا پراكنده مساز، ولى دلهاى سخت خود را بوسیله آن به بیم و هراس افكنید، و همت شما این نباشد كه سوره را بآخر رساند (یعنى همت خود را در تدبر و تأمل در آیات و بكار بستن و عمل كردن آنها قرار دهید نه باینكه سوره را بآخر رسانید).

2) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: قرآن را براى اندوه (و تأثر در نفوس مردمان) نازل شده پس آنرا با آواز حزین بخوانید.

3) امام صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: قرآن را با لحنها و آواز عرب بخوانید، و از لحن فاسقان و گنهكاران دورى كنید، زیرا پس از من مردمانى بیایند كه قرآن را در گلو بچرخانند، مانند خوانندگى و نوحه خوانى و خواندن كشیشان، كه از گلوى آنها نگذرد (یعنى مقبول درگاه خداوند واقع نگردد از مجلسى (رحمه الله) دلهاى ایشان وارونه است، و هر كه از آنها خوشش آید نیز دلش وارونه است. ( پس این روایت بسیار قابل تأمل و توجه است و اعتقاد نگارنده را در خصوص عدم رعایت قوانین من درآوردی در روی آن تحکیم می نماید و...؛ خصوصاً در حالاتی که در آن ها ادغام صورت گرفته و معانی کلام عوض می شود که به اعتقاد نگارنده اگر در نماز باشد اسباب بطلان نماز است و اگر در دعا است اسباب به هدر رفتن و یا اسباب استهزا و...؛ خواهد بود مانند این که بجای (اللهم کن لولیک) بگویی (اللهم کل ولیک)

4)على بن محمد نوفیلى گوید: نزد حضرت ابى الحسن علیه السلام از آواز خواندن یاد كردم فرمود: همانا على بن الحسین علیهماالسلام قرآن مى خواند و چه بسا كسانى بر آن حضرت مى گذشتند و از آواز خوش او

ص: 160

مدهوش مى شدند، و اگر راستى امام چیزى از آواز خوشش آشكار كند مردم تاب شنیدن آنرا ندارند، عرضكردم: مگر نبود كه رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) با مردم نماز (جماعت) مى خواند و آوازش را بخواندن بلند مى كرد؟ فرمود: رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) باندازه تحمل و طاقت آنان كه پشت سرش بودند آوازش را بلند مى كرد.

5) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: قرآن را با اعراب بخوانید زیرا كه قرآن عربى است. یعنی به لفظ صحیح یعنی کامل و صحیح بخوانید و به قواعدی که در زمان رسول خدا وجود نداشته است آن را تغییر ندهید.)

6) امام صادق علیه السلام فرمود: خداى عزوجل بموسى بن عمران علیه السلام وحى فرمود: كه هرگاه برابر من ایستادى چون شخص زبون و نیازمندى بایست، و هرگاه تورات مى خوانى بآواز حزین بخوان.

7) و نیز فرمود علیه السلام كه على بن الحسین علیهما السلام خوش آوازترین مردم بود در خواندن قرآن و سقاها مى گذشتند بدر خانه اش مى ایستادند و قرآن خواندن او را گوش مى دادند، و حضرت باقر علیه السلام نیز خوش آوازترین مردمان بود. (و مقصود از آواز حسن آواز خوش و زیبا نیست بلکه آواز شمرده و با لحن صحیح و باحزن است نه مانند آوازه خوان ها و ....،)

8) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: مكروه است كه قل هو اللّه احد بیك نفس خوانده شود.

باب كسیكه هنگام خواندن قرآن خود را بغش مى زند

1) جابر گوید:به حضرت باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) عرضكردم: مردمى هستند كه چون آیه اى از قرآن را ذكر كنند و یا براى آنان خوانده شود مدهوش گردند و چنان مى نمایند كه اگر دستها یا پاهایش را ببرند نمى فهمد؟ فرمود: سبحان اللّه این كار شیطان است بچنین چیزى توصیف نشده اند، و همانا تأثر از قرآن باینست كه دل نرم شود و برقت قلب و اشك ریختن و ترس است.

و بسند دیگر نیز جابر این حدیث را از آن حضرت علیه السلام روایت كرده است. (و البته از این روایت معلوم می شود که افراد شیاد و کلاهبردار و...، در تمامی زمان ها وجود داشته اند الا لعنت الله علی ظالمین و سیعلم الذین الظلمو ای منقلب ینقلبون)

باب مدت خواندن قرآن و ختم آن و مقدار زمانى كه یك ختم قرآن در آن شود

1) محمد بن عبداللّه گوید: به حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) عرضكردم: قرآن را در یك شب بخوانم؟ فرمود: خوش ندارم كه در كمتر از یك ماه بخوانى.

2)على بن ابى حمزه گوید: خدمت حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) شرفیاب شدم پس ابوبصیر بآن حضرت عرض كرد: قربانت بروم در ماه رمضان همه قرآن را در یك شب بخوانم؟ فرمود: نه عرضكرد: در دو شب؟ فرمود: نه، عرضكرد:

ص: 161

در سه شب؟ فرمود: ها (یعنى آرى بخوان) و با دست خود اشاره فرمود و سپس فرمود: اى ابا محمد براى ماه رمضان حقى و حرمتى است كه ماههاى دیگر مانند آن نیستند (یعنى اصحاب حضرت محمد (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) قرآن را در یك ماه یا كمتر مى خوانند، و هر آینه قرآن با سرعت و شتاب خوانده نشود، و باید هموار و شمرده و با آهنگ نیکو خوانده شود، و هر گاه به آیه اى كه در آن نام بهشت برده شده است گذر كنى آنجا بایست، و از خداى عزوجل بهشت را بخواه، و چون بآیه اى كه در آن ذكر دوزخ است گذر كنى نزد آن نیز ایست كن و از دوزخ بخدا پناه ببر.

3) على بن مغیرة گوید:بحضرت ابى الحسن (كاظم) علیه السلام عرضكردم: كه پدر من از جد شما پرسیده از ختم قرآن در هر شب؟ و جداً شما فرموده بود: هر شب، و باو عرضكرده بود: در ماه رمضان؟ جد شما فرموده بود: و در ماه رمضان، پدرم باو عرضكرده بود: آرى هر چه توانائى داشته باشم (بخوانم)؟ و پدرم چنین بود كه چهل بار قرآن را در ماه رمضان ختم مى كرد و من نیز از این پس از پدرم (بهمین اندازه ها) ختم مى كنم گاهى بیشتر و گاهى كمتر باندازه فراغت و شغلم و باندازه نشاط و كسالتم؟ و چون روز عید فطر شود یكختم آنرا هدیه رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) كنم، و یكى را هدیه على علیه السلام و یكى را هدیه فاطمه علیهما السلام و همچنین براى هر یك از ائمه (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) تا برسد بشما كه براى هر یك یكى هدیه كنم و تا باین حال رسیده ام چنین كرده ام، براى من در برابر این عمل چه پاداشى هست؟ فرمود: پاداشت این است كه روز قیامت با ایشان باشى، گفتم: اللّه اكبر! این است پاداش من؟ تا سه بار فرمود: آرى. (و البته این توانایی برای کسانی است که مداومت دارند در کسب فیض از قرآن کریم به گونه ای که سرعت در قرائت ایشان را از توجه و صحیح خواندن باز نمی دارد)

باب اینكه قرآن بهمانسان كه نازل گردیده بالا رود نه انسان كه خوانند

1) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده: مرد عجمى (و غیر عرب) از امت من قرآن را عجمى مى خواند و فرشتگان آنرا بعربى صحیح بالا برند.

2) برخى از یاران محمد بن سلیمان (یكى از راویان حدیث) از حضرت ابى الحسن علیه السلام حدیث كند كه بآن حضرت علیه السلام عرضكردم: قربانت شوم! ما آیاتى (از جانب شما) در قرآن مى شنویم كه آنطور كه مى شنویم نزد ما آنطور نیست، و نمى توانیم آنطور كه از شما بما رسیده است آنها را بخوانیم آیا گناهكاریم؟ فرمود: نه، همانطور كه آموخته اید (و بلد هستید) بخوانید بزودى بیاید كسى كه بشما بیاموزد (مقصود حضرت صاحب الامر علیه السلام است چنانچه فیض (رحمه الله) گوید). (پس همانگونه که قبلاً اثبات نموده ایم هر گونه روایات که دلالت نماید بر تحریفی بودن قرآن جعلی است و شکی در آن وجود ندارد و السلام تمام)

ص: 162

باب فضیلت برخى از سوره ها و آیات قرآن

1) محمد بن مروان از حضرت باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) روایت كند كه فرمود: هركس قل هو اللّه احد را یك بار بخواند بر او مبارك باشد (و بركت باو داده شود) و هركس دو بار بخواند خودش و خاندانش بركت یابند، و هركس سه بار بخواند خودش و خاندانش و همسایگانش بركت یابند، و هركس دوازده بار بخواند خداوند برایش دوازده قصر در بهشت بنا كند و نگهبانان بهشت گویند: برویم قصرهاى فلان برادرمان را تماشا كنیم، و هركس صدبار بخواند گناهان بیست و پنج سال او بجز خونها و مالها (كه بناحق ریخته و یا خورده است) آمرزیده شود، هركس چهار صد بار بخواند مزد چهارصد شهید دارد كه همه آنها اسبش را در راه خداى پى كرده و خونش ریخته شده است، و هركس در یكشبانه روز هزار بار آنرا بخواند نمیرد تا جایگاه خویش در بهشت ببیند یا باو نشان داده شود.

2) جابر گوید: شنیدم حضرت باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) مى فرمود: هركس همه سوره ها مسبحات (یعنى سوره هایى كه اول آن سبح یا یسبح است) پیش از آنكه بخوابد آنها را بخواند، آنكس نمیرد تا حضرت قائم علیه السلام را درك كند و اگر بمیرد در جوار نبى اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) خواهد بود.

شرح _ مسبحات كه اول آنها سبح یا یسبح است هفت سوره است: سوره اسرى، سوره حدید، سوره حشر، سوره صف، سوره جمعه، سوره تغابن، سوره اعلى.

3) رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: هركس هنگامى كه بیشتر خواب رود صد بار سوره قل هو اللّه احد را بخواند خداوند گناه پنجاه سال او را بیامرزد.

4) و نیز آن حضرت (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: هركس چهار آیه از اول سوره بقره و آیة الكرسى و دو آیه بعد از آن (یعنى آیه هاى «لا اكراه فى الدین....» و آیه: «اللّه ولى الذین آمنوا....») و سه آیه آخر سوره بقره را بخواند در جان و مالش بدى نبیند و هیچ شیطانى باو نزدیك نشود، و قرآن را فراموش نكند.

5) حضرت باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هركس سوره انا انزلنا فى لیلة القدر» را بخواند و آوازش را (هنگام خواندن آن) بلند كند مانند كسى است كه شمشیر در راه خدا كشیده، و هركس آنرا بخواند باندازه هزار گناه از گناهانش آمرزیده شود.

6) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) مى فرمود: كه پدرم صلوات علیه مى فرمود: «قل هو اللّه احد» یك سوم قرآنست و «قل یا ایها الكافرون» یكچهارم آن است.

7) و نیز فرمود علیه السلام: هركس یك روز تمام بر او بگذرد و نمازهاى پنج گانه را بخواند و در آن نمازها قل هو اللّه احد نخواند باو گفته شود: اى بنده خدا تو از نمازگزاران نیستى.

ص: 163

8) و نیز فرمود علیه السلام: هر كه ایمان بخدا و روز جزا دارد خواندن قل هو اللّه احد را دنبال هر نماز واجب از دست ندهد، زیرا هركس آنرا بخواند خداوند خیر دنیا و آخرت را براى او فراهم كند و او را و پدرش و مادرش را و هر كه از آندو متولد شده بیامرزد. (پس توجه نما تو ای عاقل دانا و خردمند بر معانی مترتب بر این روایت عظیم که در رابطه با ثواب قرائت آیات کتاب خدا مذکور گردیده است و مقصود این روایات روایت اعطاء این اجرها و پاداش ها و اشخاص مشمول است که اعمال و رفتار آن ها مورد رضایت حضرت الله جل جلاله است و آن ها علاوه بر انجام اعمال واجب و دوری از حرام و ابراز ولایت و دوری از دشمنان ولایت مولای مظلومان علی علیه السلام و اولاد طاهرین آن علیه السلام و عجل فرجهم از روی عشق و علاقه به کتاب خدا متصل شده و خود را به ذات اقدس احدیت متصل می نمایند مانند آنچه که خداوند در روایت 13 نسبت به وجود مقدس و سعد بن معاذ مأمور فرمود یعنی بر خداوند است که بر امثال سعد بن معاذ به رحمت خود را نازل فرماید و به پدر و مادر و خاندان او رحمت روا دارد یعنی از شفاعت او آن ها را بهره مند فرماید یعنی عزیزان او را اگر که مستحق این رحمت باشند پس فرد نادان تصور ننماید که اگر شیاد و ظالمی مانند یزید مانند این اعمال ظاهری را به جای آورد او و پدرش معاویه و ابوسفیان و هند هرزه جگرخواره را آمرزیده می شوند)

9) و نیز فرمود علیه السلام: پیغمبر صلى اللّه علیه و آله بر جنازه سعد معاذ نماز خواند و پس از آن فرمود: هفتاد هزار فرشته كه در آنها جبرئیل نیز بود آمدند و بر جنازه سعد نماز خواندند، من بجبرییل گفتم: اى جبرییل بچه عمل سزاوار نماز شماها شد؟ جبرییل گفت: براى خواندنش قل هو اللّه احد را (در همه احوال) ایستاده و نشسته و سواره و پیاده در هنگام رفتن و آمدنش.

10) و نیز فرمود علیه السلام: رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده: هر كه سوره الهیكم التكاثر را هنگام خوابیدن بخواند از فتنه قبر محفوظ بماند.

11) عبداللّه بن فضل نوفلى در حدیث مرفوعى (كه سند را بمعصوم رسانده) حدیث كند كه فرموده: سوره حمد بر هیچ دردى هفتاد بار خوانده نشود جز آنكه آن درد آرام گیرد.

12) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: اگر سوره حمد هفتاد بار بر مرده اى خوانده شود و روح به تن او باز گردد شگفت نیست.

13) حسین بن احمد منقرى گوید:از حضرت موسى بن جعفر علیهما السلام شنیدم كه مى فرمود: هر كه بیك آیه قرآن اكتفا كند (و آنرا براى نگهدارى از خود بس داند) از شرق تا غرب همان آیه او را بس باشد (اگر با ایمان و عقیده باشد).

14)مفضل بن عمر گوید: حضرت صادق علیه السلام فرمود: اى مفضل از همه مردم خویشتن را بوسیله بسم اللّه لرحمن الرحیم و بسوره قل هو اللّه احد نگهدارى و محافظت كن، آن را از سمت راستت و از سمت چپت و از پیش رویت و پشت سرت و از زیر پایت بخوان (یعنى بشش جهت بخوان) و چون بر سلطان

ص: 164

ستمكارى وارد شدى همینكه نگاهت باو افتاد سه بار آنرا (یعنى سوره قل هو اللّه را) بخوان و با دست چپ بشمار، و از خواندن آن جدا مشو (و ادامه بده) تا از نزدش بیرون آئى.

15) سلمة بن محرز گوید: شنیدم كه حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) مى فرمود: كسى كه سوره حمد او را بهبودى نبخشید هیچ چیز بهبودش ندهد.

16) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هركس هنگامى كه ببستر خواب رود سوره قل یا ایها الكافرون و قل هو اللّه احد را بخواند خداى عزوجل بیزارى (و دورى) از آتش را برایش بنویسد. (یعنی به شرط ولایت یعنی به شرط دوستی آل محمد علیهم السلام و عجل فرجهم زیرا خداوند دوزخ را برای دشمنان و ستیزه گران با خود خلق نمده است یعنی در این امت برای دشمنان و ستیزه گران با آل محمد و کسانی که اعمال و رفتار آن ها را توجیه و از آن دفاع می کنند و نیز کسانی به اعمال و رفتار این جرسومه های فساد و تباهی راضی هستند والسلام)

باب نوادر

1) حضرت باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: قرآن خوانان سه گروه اند:

یكى آنكه قرآن خواند و آنرا سرمایه كسب خود كند و پادشاهان را با آن بدو شد و بمردم بزرگى بفروشد.

و دیگر مردى است كه قرآن را بخواند و حروف آنرا نگهدارى كند ولى حدود آنرا ضایع سازد و در سایر اوقات پشت سر اندازد چنانكه شخص سواره جام آبش را پشت سرش میآویزد و مانند این كلام در كتاب دعاء باب صلوات گذشت مراجعه شود) خداوند امثال اینهان را در قرآن خوانان زیاد نكند. (که البته در این دوره و تمام و زمانه مانند اشخاص ملعون فراوان هستند یعنی از طریق گستردن دام قرآن به اعمال جنایت بار اقدام می کنند و نیز کسانی که از آن ها حمایت می خواهند و از این طریق به خدا و رسول و امامان معصوم و قرآن عظیم و امت اسلام بالاترین خسارت را وارد می نمایند پس امید است که ذات اقدس احدیت جل جلاله دوزخ جاوید را در دنیا و آخرت بر آن ها حکم فرماید و تا ابدالآباد در آن به بدترین عذاب ها معذب باشند آمین آمین آمین یا رب العالمین)

و دیگرى مردى است كه قرآن خواند و داروى قرآن را بر دل دردمندش نهد و براى (خواندن و بكار بستن و دقت و غور در معانیش) شب زنده دارى كند و روش را بتشنگى بسر برد، و در هنگام نمازهایش و جاهاى آن بدان قیام كند، و از بستر خواب بخاطر آن دورى گزیند، و بخاطر این دسته از از مردمان است كه خداى عزیز جبار بلا را بگرداند، و ببركت ایشان است كه خداى عزوجل شر دشمنان را باز دارد، و بسبب آنان است

ص: 165

كه خداى عزوجل از آسمان باران فرستد، پس بخدا سوگند اینها در میان قرآن خوانان از كبریت احمر كمیاب ترند.

2) اصبغ بن نباته گوید: شنیدم از امیرالمؤمنین علیه السلام كه مى فرمود: قرآن در سه بخش نازل شده یك بخش آن درباره ما و دشمنان ما است، و بخش دیگر در سنتها و امثال است، و بخش سوم در واجبات و احكام است. (پس نگارنده عرض می نماید یا امیرالمومنین سنت ها و امثال و احکام و فرایض همانست که شما بفرمایید پس با این حساب کل قرآن درباره شما و دشمنان شماست)

3) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: بقرآن تفأل نزن. (یعنی که آن نوعی رمالی و جادوگری است)

توضیح _ مقصود از تفأل در این حدیث چنانچه فیض (رحمه الله) فرمود: پیش بینى از پیش آمدهاى آینده است مانند شفاى مریض یا مرگ او یا یافتن گمشده و امثال اینها از روى قرآن كه این خود یكنوع فال زدنى است و این مورد نهى واقع شده و این منافاتى با استخاره با قرآن كه متداول است و در جواز آن حدیثى رسیده است ندارد، زیرا استخاره بمعناى طلب خیر كردن از خداى و پى جوئى براى شناسائى خیر و خوبى در كارها است كه میخواهد بكند یا ترك كند، و براى مشورت كردن با خداوند است چنانچه در حدیث آمده كه با پروردگارت در كارها مشورت كن و میان استخاره باین معنى و تفأل فرق آشكارى است، و سر اینكه از تفأل نهى شده اینست كه چون تفأل بر خلاف شد موجب بدگمانى بقرآن شود، ولى در استخاره چنین نیست (این بود ملخصى از كلام فیض (رحمه الله) در باب نماز استخاره) و مجلسى (رحمه الله) گوید: و شاید ظاهرتر از این كلام اینست كه مقصود نهى از تفأل بقرآن براى آنچیزى است كه رسم عرب بوده كه چون كلامى یا شعرى مى شنیدند فال خوب و بد میزدند، و مقصود امام علیه السلام اینست كه هنگام شنیدن یا خواندن قرآن آنطور فال نزنید.

4) محمد بن وراق گوید: كتابى را كه در آن قرآنى بود و آن قرآن با آب طلا مهر خورده بود و عشر گذارى شده بود، و در پایان آن نیز یكسوره بآب طلا نوشته شده بود من آن قرآن را بحضرت حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) عرضه نموده و نشان دادم (و مقصود این بود كه بدانم آیا با آب طلا نوشتن و مهرگذارى آن عیبى دارد یا نه؟) پس آنحضرت در چیزى از آن عیبى نگرفت جز در نوشتن قرآن را با آب طلا و فرمود: خوش ندارم كه قرآن جز با مركب سیاه نوشته شود چنانچه اول بار نوشته شده است. (این حدیث دارای احادیث معارض است)

5) زراره از حضرت باقر علیه السلام حدیث كند كه فرمود: در دهه دوم ماه رمضان قرآن را بردار و باز كن و پیش رویت بنه و (این دعا را) بخوان:«اللهم انى اسئلك بكتابك المنزل و ما فیه اسمك الاعظم الاكبر و اسماؤك الحسنى و ما یخاف و یرجى ان تجعلنى من عتقائك من النار» و هر حاجتى كه خواهى از خدا بخواه.

6) و نیز آنحضرت علیه السلام فرمود: هر چیزى بهارى دارد و بهار قرآن ماه رمضان است.

ص: 166

7) محمد بن سنان یا دیگرى از كسى كه نامش را برده حدیث كند كه گوید: از حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) پرسیدم كه قرآن و فرقان دو چیزند (دو معنى دارند) یا یك چیزند؟ فرمود: قرآن همه كتاب است، و فرقان همان قسمت محكم آن است كه عمل بدان واجب است.

8) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: قرآن مانند این ضرب المثل عربى نازل شده (كه گویند:) «ایاك اعنى و اسمعى یاجاره» (یعنى بتو مى گویم ولى اى همسایه تو گوش كن). (که در رابطه با خطاب نمودن رسول خدا حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و عجل فرجهم است که در آن ها ذات اقدس احدیت امت را قصد فرموده یعنی اراده فرموده است)

شرح _ نظیر این مثل در فارسى این است كه گوید: بدر میگویند كه دیوار بشنود.

(دنباله حدیث 14).

و در روایت دیگرى از حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) است كه معناى آن اینست (یعنى معناى حدیث گذشته) كه هر چه خداى عزوجل به پیغمبرش صلى اللّه علیه و آله عتاب فرموده مقصود از آن دیگران است مانند گفتار خداوند: «ولولا ان ثبتناك لقد كدت تركن الیهم...» (سوره اسراء آیه 74 یعنى اگر نبود كه ما تو را استوار داشتیم نزدیك بود كه كج شوى بسوى ایشان) و با این كلام جز او را قصد كرده است.

9) احمد بن محمد بن أبى نصر گوید: حضرت رضا علیه السلام قرآنى بمن داد و فرمود: در آن نگاه مكن، پس من آنرا باز كردم و در آن سوره «لم یكن الذین كفروا» را خواندم و در آن نام هفتاد نفر از قریش را بنامهاى خودشان و نام پدرانشان یافتم، گوید: پس حضرت نزد من فرستاد: كه آن قرآن را بسوى من باز فرست.

شرح _ فیض (رحمه الله) شاید مقصود از این نامهائى كه در آن مصحف بوده تفسیر براى «الذین كفروا، و المشركین» بوده نه اینكه جزء آیات قرآن بوده است، و همین است مقصود از آنچه در حدیث است كه «راوى گوید: بحضرت أبى الحسن علیه السلام عرضكردم: ما مى شنویم آیاتى در قرآن (از جانب شما) و آنها با آنچه ما شنیده ایم تفاوت دارد؟» و مقصود از این حروف تفسیر الفاظ قرآن است كه از طریق وحى معلوم شده و رویهمرفته هر چه از این سنخ اخبار (یعنى اخبارى كه اشعار در تحریف دارند) از ائمه علیهم السلام رسیده معناى آنها همین است (یعنى مقصود از آن اضافات یا تغییرات، تفسیر آیات است كه ائمه علیهم السلام رسیده معناى آنها همین است (یعنى مقصود از آن اضافات یا تغییرات، تفسیر آیات است كه ائمه علیهم السلام فرموده اند منتها تفاوت آن تفسیرى كه آنها فرموده اند با تفسیرهاى دیگر این است كه اینها از طریق وحى بدانها رسیده است) سپس گوید: و در كتاب الحجة نیز دسته اى از این اخبار گذشت و خلاصه تمام آنچه در اینباره رسیده است حمل بر همین معنائى شود كه گفتیم زیرا اگر تحریف و تغییر در الفاظ قرآن راه یافته باشد (و چنین احتمالى در كار آید) بهیچ یك از الفاظ قرآن نمى توانیم تكیه و اعتماد كنیم، زیرا روى این مبنى محتمل است دستخوش تحریف و تغییر شده باشد، و بر خلاف آنچه خداوند نازل فرموده است باشد، و بنابراین قرآن حجیب براى ما ندارد و فائده بر آن مترتب نیست و هم چنین دستور به

ص: 167

پیروى از قرآن و سفارش بدان، و دستورى كه فرموده اند، كه هرگاه دو خبر با یكدیگر متعارض شد عرضه بر قرآن نمائید (و آنچه موافق با قرآن است بدان عمل كنید و آنچه مخالف با آن است آنرا رها كنید) همه اینها بى فائده است، و شیخ صدوق (رحمه الله) در كتاب اعتقادات فرموده است: عقیده ما (شیعیان دوازده امامى) بر اینست كه قرآنى كه خداى تعالى بپیغمبرش محمد صلى اللّه علیه و آله نازل فرموده همین است كه در دست مسلمانان و میان دو جلد است، و كم و زیادى از آن نشد، و تعداد سوره هایش نزد مردم (114) سوره است و نزد ما سوره و الضحى و ألم نشرح یكسوره است و سوره لا یلاف و ألم تركیف، یكسوره است است، و هر كس بمانسبت دهد كه ما گوئیم بیش از این است دروغگو است، سپس صدوق (رحمه الله) براى اثبات عدم تحریف استدلال كرده بروایاتى كه در ثواب خواندن سوره ها در نمازها و غیر آن رسیده است، و نیز در ثواب ختم قرآن و تعیین زمان ختم آن روایاتى رسیده و جز اینها از مطالب دیگر (كه همگى دلالت دارند بر اینكه تحریف و تغییرى در قرآن رخ نداده) سپس داستان جمع قرآن كه امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده ذكر كند و فیض (رحمه الله) نیز وجهى براى آن بیان كرده و سپس دنباله بحث عدم تحریف یكى دو حدیث دیگر حدیثى است كه كلینى (رحمه الله) در كتاب روضه نقل كرده در نامه اى كه حضرت باقر علیه السلام بسعد الخیر نوشتند این جمله است: «و از پشت گوید: و این دو حدیث نیز دلالت دارند بر آنچه ما گفتیم كه مقصود از تحریف و تغییر و حذف همانا از نظر معنى و تفسیر است نه از نظر لفظ، یعنى از نظر تفسیر و تأویل آنرا تغییر و تحریف كرده اند و بر خلاف آنچه خداى تعالى اراده فرموده حمل نموده اند، و همچنین مقصود از روایاتى كه (در برخى از آیات) رسیده است كه این آیات اینگونه نازل شده همین است (یعنى از لحاظ تفسیر و تأویل مقصود خداوند این بوده است و نزول آن اینگونه بوده) نه آنچه مردم از ظاهر این روایات فهمیده اند، و مقصود ائمه علیهم السلام این این نیست كه در لفظ اینگونه نازل شده و دستخوش تحریف و تغییر گردیده.

(پایان كلام فیض ره)

مترجم گوید: این بهترین وجهى است كه براى حمل اخبارى كه اشعار بر تحریف دارند ذكر شده وگرنه جمعى از علماى شیعه مانند سید مرتضى (رحمه الله) اخبارى كه دلالت بر تحریف كند از حشویه دانسته و بكلى بى اعتبارى شمرده است، و نظیر آنچه فیض (رحمه الله) در حمل اینگونه اخبار بیان كرده است جمعى از اخباریین مانند شیخ حر عاملى در كتاب اثبات الهداة نیز چنین حمل كرده اند و ما در اینجا كلام فیض (رحمه الله) كه جامعترین و در عین حال فشرده تر از كلمات دیگران بود روى رعایت جنبه اختصار انتخاب كردیم. و نكته دیگرى كه ما را بر آن داشت كه كلام فیض (رحمه الله) و آنچه در ضمن از صدوق (قده) نقل كرده بود نقل كنیم و دنباله آن اشاره بكلام شیخ حر عاملى (رحمه الله) بنمائیم این بود كه عقیده تحریف از اخباریین سرچشمه گرفته است و برخى از آنان هستند كه پافشارى در اینباره داشته اند و تألیفاتى هم در اثبات آن نموده اند و ذكر كلام این سه بزرگوار كه خود از اخباریین و مورد احترام طرفین هستند براى پاسخ دادن بكسانى است كه

ص: 168

دنبال گفته برخى از اخباریین این بحث را تا بامروز كشانده اند و گرنه بنا بگفته یكى از اساتید بزرگ حفظه اللّه تعالى میفرمود: گویا من تمام قرآن را بهمین نحو كه هست هم اكنون باگوش خود از زبان مبارك رسولخدا صلى اللّه علیه و آله مى شنوم، زیرا قرآن و این كتاب بزرگ آسمانى با أهمیت فوق العاده و عجیبى كه مسلمانان بحفظ و قرائت و یاد دادن آن داشتند چنین نبوده است كه كسى بتواند تغییر و تحریفى در آن بدهد، فقط در اینجا یك بحث باقى ماند و آن بحث اختلافات قراءات است كه آنهم آن شاء اللّه در جاى خود بدان اشاره خواهیم نمود. (خلاصه کلامی که هر روایتی که دلالت نماید به تحریف قرآن جعلی و یا الحاقی است مقصود از جعلی آن است که از اساس جعلی است و مقصود از الحاقی آنست که روایتی را امام معصوم در شرح و تأویل آیات مذکور نموده اند و دشمنان ناصبی به دنبال آن عبارت این گونه نازل شد را جهت تخریب روایت اصلی الحاق نمودند تا به اصل روایت خدشه وارد شده مورد طعن و نفرت اهل اسلام واقع شود و السلام)

10) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: پدرم علیه السلام فرمود: هیچكس قرآن را بهم نزند جز اینكه كافر شده است. (یعنی به دنبال تحریف آن رود)

11) میمون قداح گوید: حضرت باقر علیه السلام بمن فرمود: بخوان، عرض كردم: از چه بخوانم؟ فرمود: از سوره نهم، گوید: من شروع بجستجوى آن كردم فرمود: از سوره یونس بخوان گوید: پس من این آیه را خواندم: «للذین احسنوا الحسنى و زیادة و لا یرهق و جوههم قتر و لاذلة» (آیه 26) فرمود؛ رسولخدا صلى اللّه علیه و آله فرمود: كه راستى من در شگفتم كه چگونه هنگامى كه قرآن مى خوانم مویم سپیده نشود؟.

12) حجال از كسى كه نامبرده از یكى از دو امام باقر و صادق علیهما السلام حدیث كند كه گفت: از آنحضرت پرسیدم: از گفتار خداى عزوجل (كه درباره قرآن فرماید:) «بزبان عربى روشن كننده اى است» (سوره شعراء آیه 195)؟ فرمود: یعنى زبانها را بیان كند و زبانى آن را بیان نكند.

شرح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: برخى گفته اند: یعنى قرآن نیازمند باستشهاد به اشعار عرب و كلمات آنها نیست بلكه بعكس است زیرا قرآن فصیح ترین كلامى است كه همگى بدان اعتراف دارند. (پایان كلام مجلسى (رحمه الله)).

و متحمل است مقصود این باشد كه زبان عربى داراى ریزه كاریها و لطائف و كنایاتى است كه آنها با بهیچ زبانى نمى توان ترجمه كرد چنانچه بر اهل اطلاع از ادبیات عرب پوشیده نیست. و این بدان جهت است كه لغت عرب جامعترین و وسیعترین لغات است و گاهى براى یك معنى چندین لغت (كه هر كدام روى نكته خاصى وضع شده) و بالعكس براى چندین معنى گاهى یك لغت وضع شده (كه آنهم روى قرینه و خصوصیات از هم متمایز مى شوند) و البته این مطلب احتیاج بتوضیح بیشترى دارد كه از وضع شرح و ترجمه ما بیرون است ولى چكیده بحث همان است كه گفته شد.

13) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هیچكس نیست كه آخر سوره كهف را بخواند جز اینكه در هر ساعتى كه بخواهد از خواب بیدار شود.

ص: 169

14) سعید بن یسار گوید: بحضرت صادق علیه السلام عرضكردم: سلیم (كه نام) آزاد كرده شما است یاد آور شده كه جز سوره یس از قرآن چیز دیگرى حفظ ندارد و شب بر مى خیزد و آنچه میداند (یعنى همان سوره یس را) مى خواند و بپایان میرسد و دیگر چیزى بلد نیست كه بخواند آیا همان را تكرار كند و دوباره بخواند؟ فرمود: آرى باكى نیست.

15) سالم بن سلمة گوید: مردى براى حضرت صادق علیه السلام قرآن مى خواند (و آنحضرت گوش میداد) و من شنیدم كه حروفى از آن كه مى خواند آنطور كه مردم مى خوانند نبود (و از نظر حروف و قرائت تفاوت داشت با آنچه مردم مى خوانند) حضرت صادق علیه السلام فرمود: از این قرائت خود دارى كن (و اینگونه نخوان بلكه) همانسان كه مردم قرائت میكنند (و میخوانند) تو نیز بخوان تا آنگاه كه حضرت قائم علیه السلام بیاید و چون حضرت قائم علیه السلام آید كتاب خداى عزوجل را بر حد خودش خواهد خواند و آن مصحفى كه على علیه السلام نوشته است بیرون آورد، و فرمود: كه على علیه السلام پس از فراغت از آن براى مردم آورد به آنها فرمود: این است كتاب خدا آنچنانكه خدا بر محمد (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نازل كرده است و من از دو لوح آنرا فراهم كرده ام، مردم گفتند: نزد ما مصحفى است كه قرآن در آن گرد آمده و ما باین (قرآن تو) نیازى نداریم، على علیه السلام فرمود: هان بخدا سوگند كه هرگز پس از امروز آنار نخواهید دید، و فقط بر من (لازم) بود كه پس از فراهم كردن و جمع كردنش شما را بدان آگاه كنم تا آنرا بخوانید.

توضیح _ در اینكه اختلاف مصحف على علیه السلام با این مصحفى كه اكنون در دست است آیا چگونه اختلافى بوده وجوه زیادى گفته اند و از رویهمرفته روایات و كلمات بزرگان چنین استنباط مى شود كه یكى دو اختلاف اساس میان آندو وجود داشته:

یكى اینكه مصحف على علیه السلام بترتیب نزول سوره ها و آیات جمع آورى شده است برخلاف این قرآن موجود در دست مسلمین كه این ترتیب در آن هیچگونه مراعات نشده است و چه بسیار آیاتى كه در مكه نازل شده و در ضمن سوره مدنى جمع آورى شده و یا بعكس و هم چنین در جمع آورى سوره ها این ترتیب هیچگونه مراعات نشده و بسا هست كه اگر ترتیب نزول سوره ها و آیات مراعات مى شد حقائقى از قرآن مجید روشن میشد.

دیگر از موارد اختلاف ( که شاید اختلاف مهم همین باشد ) بیانات و تفاسیری است که علی علیه السلام از رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) گرفته و در آن مصحف بعنوان تفسیر و توضیح بیان فرموده، و شاید قسمتی از اخباری که بظاهر اشاره بتحریف قرآن دارند نیز ناظر بهمین مطلب باشد چنانچه در شرح خبر شانزدهم نیز بدان اشاره شد.

و روى این دو جهت این خبر دلالت ندارد كه متن آن قرآن با قرآن موجود اختلاف داشته باشد و این را دلیل بر تحریف دانست، چنانچه پیش از این نیز گذشت. (نگارنده نیز تأکید می نماید همین شرط صحیح است

ص: 170

یعنی ترتیب و بیان تفسیر در کنار آن و اعتقاد به تحریفات کتاب خدا کفر است و شکی در آن نیست والسلام)

16) سعید بن عبداللّه عرج گوید: از حضرت صادق علیه السلام پرسیدم از مردى كه قرآن را میخواند سپس فراموش كند، و باز میخواند و فراموش میكند آیا بر او گناهى هست؟ فرمود: نه.

بنام خداوند بخشنده مهربان

کتاب معاشرت ( و دستور آمیزش با مردم )

باب اندازه واجب در معاشرت

1) مرازم گوید: حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: بر شما باد بنماز در مسجدها، و به نیكى به همسایگان، و اداى شهادت، و حاضر شدن در تشییع جنازه ها، زیرا شما ناچارید از زیستن با مردم، و براستى كسى نیست كه تا زنده است از مردم بى نیاز باشد و ناچار مردم باید با همدیگر سازش داشته باشند.

2) معاویة بن وهب گوید: بحضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) عرضكردم: چگونه براى ما با مردمى كه با ما آمیزش دارند شایسته است رفتار كنیم؟ گوید كه در پاسخ فرمود: امانت آنها را بایشان بپردازید، و (در هنگام نیاز) گواهى بر سود و زیانشان بدهید، و بیمارانشان را عیادت كنید و در جنازه مرده هاشان حاضر شوید (و در مراسم تشییع و دفن و كفن آنها شركت كنید).

3) حبیب خثممى گوید: شنیدم از حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) كه مى فرمود: بر شما باد به پارسائى و كوشش در اطاعت، و بر سر جنازه ها حاضر شوید، و بیمارها را عیادت كنید و با مردم در مساجد حضور بهم رسانید، و براى مردم چیزى را دوست دارید كه براى خودتان دوست دارید، آیا شرم نكند یكى از شما كه همسایه اش حق او را بشناسد ولى او حق همسایه اش را نشناسد.

4) معاویة بن وهب گوید: بحضرت عرضكردم: چگونه شایسته است براى ما كه با قوم خود (یعنى شیعیان) و مردمانیكه با ما آمیزش دارند و شیعه نیستند رفتار كنیم؟ فرمود: نگاه كنید به پیشوایان خود یعنی آنانكه از آنها پیروى كنید و هر طور آنها رفتار كنند شما نیز همانطور رفتار كنید، بخدا سوگند آنها عیادت بیمارانشان را مى كنند، و بر سر جنازه هاشان حاضر گردند و بسود و زیان آنها گواهى دهند و امانتهاى آنها را بآنها رد كنند.

5)زید شحام گوید: حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) بمن فرمود: بهر كس از مردم ببینى پیروى از من كنند و بگفتار من عمل كنند سلام مرا برسان، و من بشما سفارش كنم كه نسبت به خداى عزوجل تقوى داشته باشید و در دین خود پارسا باشید و در راه خدا كوشش كنید، و بر راستگوئى و بأدا امانت و طول دادن سجده و نیكى با

ص: 171

همسایه شما را سفارش مى كنم زیرا محمد صلى اللّه علیه و آله همین دستورات را آورده است هر كه بشما امانت سپرده باو پس بدهید نیكرفتار باشد یا بد كردار، زیرا رسول خدا صلى اللّه علیه و آله دستور مى داد كه سوزن و نخ را نیز بصاحبش پس دهید، و با فامیل خود پیوند داشته باشید، و بجنازه مرده هاشان حاضر شوید، و بیمارانشان را عیادت كنید، و حقوقشان را بپردازید، زیرا هركس از شما كه در دینش پارسا باشد و راستگو باشد و امانت را بصاحبش برگرداند و اخلاقش با مردم خوب باشد گویند: این جعفرى است و این مرا شاد كند و از جانب او شادى در (دل) من آید و گویند: این روش پسندیده جعفر (بن محمد) است بخدا سوگند پدرم براى من حدیث كرد كه مردى از شیعیان على علیه السلام در قبیله اى بود و زینت آن قبیله بشمار مى رفت، از همه آنها در پرداخت امانت بهتر بود، و حقوقشان را بهتر مراعات مى كرد، و در گفتار راستگوتر بود، و در سفارشات و همه وصیتهاى اهل قبیله و سپردهاشانرا آنان بدو مى سپردند و چون از او پرسش مى كردى مى گفتند: كیست مثل فلانكس؟ او در پرداخت امانت و راستگوئى از همه ما بهتر است.

باب خوش سلوكى با مردم

1) محمد بن مسلم گوید: حضرت باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: با هر كه آمیزش دارى اگر توانى دست عطایت را بسر آنها كشى و بآنها خیرى برسانى بكن.

2) ابى الربیع شامى گوید: وارد شدم بر حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) دیدم كه اطاق پر از جمعیت است از خراسانى و شامى و سایر بلاد و من جائى كه بنشینم نیافتم، حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) تكیه كرده بود پس روى دو پا نشست و فرمود: اى شیعه آل محمد آگاه باشید كه از ما نیست آنكس كه هنگام خشم نتواند خوددارى كند، و (از ما نیست) كسیكه با هم نشین خود خوشرفتارى نكند، و با هم خوى خود خوش خلقى نكند، و با رفیق خود رفاقت نكند، و با همسایه خود خوش همسایگى نكند، و با هم خوراك خود مراعات خوراك نكند، اى شیعه آل محمد تا بتوانید از خدا بپرهیزید و لا حول و لا قوة الا بالله.

3) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) در تفسیر گفتار خداى عزوجل (كه درباره یوسف علیه السلام فرماید:) «ما ترا از نیكوكاران دانیم» (سوره یوسف آیه 36) فرمود: براى واردین جا باز مى كرد، و به نیازمندان وام مى داد، و به ناتوانان كمك مى كرد.

4)و نیز فرمود علیه السلام: كه امام باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) مى فرمود: یاران خود را بزرگ شمارید و احترامشان كنید و برخى از شما بر برخى دیگر هجوم نبرید، و بهم زیان نزنید و بر هم حسد نورزید و از بخل بپرهیزید تا از بندگان با اخلاص (و شایسته) خدا باشید. (و نگارنده را اعتقاد آن است که موقوفه خوران پست و لعین از

ص: 172

جمله این تهاجم کنندگان بر حقوق اهل اسلام هستند که در نزد خدا بر آن ها و طرف داران آن هاو معاونین آن ها و کسانی که به ظلم و ستم آن ها راضی هستند آمین یا رب العالمین)

5) برخى از راویان از یكى دو امام باقر و صادق علیهما السلام حدیث كرده اند كه فرمود: ترش روئى بمردم دشمنى ببار آرد.

باب كسیكه رفاقت و هم نشینى با او لازم است

1) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: باكى نیست بر تو كه با شخص خردمند همنشین شوى اگر چه كرم (جوانمردى و جود و بخشش) او را نپسندى (و از این ناحیه نفعى از او نبرى) ولى از خرد او منتفع شو، و از اخلاق بدش بپرهیز، و هیچگاه هم نشینى با شخص كریم را از دست مده اگر چه از خرد او سودى نبرى ولى با خرد خود از كرم او سود ببر، و بگریز هر چه مى توانى از هم نشینى با شخص پست و بى خرد.

2) ابو عدیس گوید: حضرت باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: اى صالح (ظاهر اینست كه صالح نام ابوعدیس بوده) پیروى كن از كسیكه تو را مى گریاند و اندرزت مى دهد (به سوی آخرت)، و پیروى مكن از آنكه تو را بخنداند و گولت زند (به سوی دنیا)، و بزودى همگى بر خدا درآئید و بدانید.

3) امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: بنگرید: كه با چه كسى هم صحبت هستید؟ زیرا هیچكس نیست كه مرگش فرا رسد جز آنكه یارانش در پیش خدا برابرش مجسم شوند، اگر از نیكان باشد نیكانند (و بدانها شاد شود) و اگر از بدان باشد بد هستند (و بداند كه بسرنوشت آنان دچار شود) و هیچكس نیست كه بمیرد و هنگام مرگش برابر او مجسم نشود.

4) ابن مسكان از مردى از اهل جبل كه نامش را نگفته از حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) حدیث كند كه فرمود: بر تو باد (كه رفاقت كنى) با دوستان دیرین (كه آنها را آزمایش كرده اى) و بپرهیز از هر (رفیق) تازه پیمان شكن كه پناه ندهد و عهد و میثاقى نشناسد و از استوارترین مردمان در پیش خود بر حذر باش (یعنی فکر می کنی شخص موثقی است درحالی که ممکن است محاسبه و یا خائن باشد)

5) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: محبوبترین برادرانم نزد من كسى است كه عیبهاى مرا پیش من هدیه آورد (و آنها را بمن گوشزد كند).

6) و نیز فرمود علیه السلام: دوستى از روى راستى و درستى نباشد جز با شرایط آن پس هر كه در او آن شرایط یا پاره اى از آنها باشد او را اهل چنین دوستى بدان و كسیكه چیزى از آن شرایط در او نباشد او را باینگونه دوستى نسبت مده.

اولش اینكه نهان و عیانش براى تو یكسان باشد.

دوم اینكه زیب و زینت تو را زینت خود داند، و زشتى تو را زشتى خود شمرد.

ص: 173

سوم اینكه ریاست و دارائى حالش را نسبت بتو تغییر ندهد.

چهارم اینكه از آنچه توانائى دارد نسبت تو دریغ نكند.

پنجم كه همه خصلتها را در بردارد اینكه هنگام بیچارگى و پیش آمدهاى ناگوار تو را رها نكند.

( باب كسیكه هم نشینى و رفاقت با او بد است )

1) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود، هر زمان امیرالمؤمنین علیه السلام بمنبر مى رفت مى فرمود: سزاوار است از براى مسلمان كه رفاقت با سه كس دورى جوید: پر روى بى باكى كه تباهكار است، و احمق، و دروغگو، اما شخص پر روى تباهكار پس كردار خویشتن را براى تو بیاراید و دوست دارد كه تو نیز مانند او باشى، و نه در كار دین تو را كمك كند و نه در كار آخرت، و نزدیكى با او جفاكارى و سنگدلى است و ورود و خروج او (و رفت و آمدش) براى تو ننگست، و اما احمق پس كار خیرى درباره تو انجام ندهد، و بجلو گیریش از رسیدن بدى بتو امیدى نیست اگر چه خود را بتلاش اندازد و بسا كه بخواهد بتو سودى برساند ولى (از روى حماقت) زیانت رساند، پس مرگ او به از زندگیش مى باشد، و خموشى او به از گفتارش، و دورى او (از تو) به از نزدیكى اوست، و اما دروغگو زندگى كردن با او بر تو گوارا نشود، گفتار تو را بدیگران باز گوید، و از دیگران بسوى تو درآید، هرگاه افسانه را بپایان رساند آنرا بافسانه دیگرى مانند آن بچسباند (و در نسخه وافى «مطها» است یعنى بكشاند) تا بدانجا كه راست گوید ولى كسى باور نكند، و میانه مردمان را بدشمنى پراكنده سازد، و در سینه ها تخم كینه افشاند و برویاند، از خداى عزوجل بپرهیزد و خود را بپائید.

2) و نیز آنحضرت علیه السلام حدیث كرده كه فرمود: شایسته نیست كه مرد مسلمان با شخص تبهكار طرح برادرى افكند، زیرا كه او كردار خود را برایش بیاراید و دوست دارد كه آن مسلمان هم چون او شود، و او را نه در كار دنیا و نه در كار آخرتش كمك نكند، و رفت و آمدش براى او ننگ است.

3) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: شایسته نیست براى مرد مسلمان كه با شخص تبهكار و احمق دروغگو رفاقت كند.

4) حضرت ابوالحسن علیه السلام فرمود: عیسى بن مریم علیه السلام فرموده: همانا شخص بدكار بدى وى سرایت كند، و همنشین بد انسان را بهلاكت افكند، پس بنگر با چه كس هم نشینى گردى.

5) گوید: و نیز از آن حضرت علیه السلام شنیدم كه مى فرمود: دوست داشتن نیكان نیكان را براى آنها ثواب است، و دوست داشتن تبهكاران نیكان را براى نیكان فضیلت است، و دشمنى تبهكاران با نیكان براى نیكان زینت است، و دشمنى نیكان با تبهكاران براى تبهكاران خوارى و رسوائى است.

6)حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) از پدرش علیهما السلام حدیث كند كه پدرم على بن الحسین علیهما السلام بمن فرمود: اى فرزند در نظر داشته باش كه با پنج كس همنشین نشوى، و با آنها گفتگو و رفاقت در راهى نكنى گفتم پدر جان آنها كیانند؟ بمن معرفى كن، فرمود: زنهار مبادا با دروغگو همنشین شوى زیرا كه او بمنزله سرابى است كه دور را در نظرت نزدیك و نزدیك را برایت دور جلوه دهد، و زنهار از هم نشینى با فاسق و گنهكار

ص: 174

بپرهیز كه او بیك لقمه یا كمتر از آن ترا بفروشد، و بر تو باد كه با با شخص بخیل همنشین نگردى زیرا كه او مال خود را در سخت ترین نیازمندیهایت از تو دریغ دارد، و زنهار مبادا با احمق همنشین شوى كه او مى خواهد بتو سود رساند ولى (بواسطه حماقتش) زیانت زند، و مبادا با آنكس كه قطع رحم كند رفاقت كنى كه من او را در دو سه جاى قرآن ملعون یافتم (یكجا) خداى عزوجل فرماید: «پس آیا امید دارید كه هرگاه بسرپرستى كارى گمارده شوید فساد در زمین نكنید و قطع رحم كنیم، ایشانند كه خداوند لعنتشان كرده پس كرشان كرد، و كور ساخت دیدگانشان را» (سوره محمد آیه 22 23) و نیز (در جاى دیگر) فرماید: «آنانكه بشكنند پیمان خدا را پس از بستن آن، و مى برند آنچه را كه خدا فرموده پیوند شود، و فساد كنند در زمین آنها را است لعنت و براى ایشان است بدى آن سراى» (سوره رعد 25) و نیز در سوره بقره (آیه 27) فرماید: «آنانكه پیمان خدا را پس از بستنش بشكنند و ببرند آنچه را خداوند دستور داده پیوندش را داده و فساد كنند در زمین ایشانند زیانكاران».

7) امام صادق علیه السلام از پدرانش رسول خدا علیهم الصلاة والسلام حدیث كند كه فرمود (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ): سه دسته اند كه همنشینى با آنها دل را بمیراند: هم نشینى با اراذل و فرومایگان، و گفت و شنود با زنها، و نشستن با توانگران. (و توجه نما تو ای عاقل دانا و خردمند که مقصود امام معصوم اصل گفت وشنود با زن ها تخمین زن ها نیست بلکه خصایص ذاتی زن هاست که عملکرد آن ها از روی احساس است یعنی با گرایش افشا شد زیرا این احساسات است که به آن ها عطوفت مادری و مهربونی عالی مرتبه می دهند ولی از فضایل عظیم انسانی ایشان و عطای خدا به ایشان است و لذا جلسات آن ها در محور احساسات دور می زند و مجالس مردم در این جلسات کارهایشان زنان می دهد که مخالف با اتخاذ و حذف می شود تزریقات از روی خیر احساس است و لذا این مجالست نهی شده است و ما در کتاب شریف تلبیس پیش خود این معنی را شرط کابل داده و رفع شبهه نموده ایم)

8) از لقمان حدیث شد كه به پسرش گفت: اى پسر جانم زیاد با مردم نزدیك مشو كه موجب دوریت از دلهاى آنها شوى (یعنى چون زیاد رفت و آمد با مردم كردى موجب ملال و خستگى آنها شود و در نتیجه مورد بى مهرى آنان واقع شوى) و یكسره از آنان دورى مكن كه (اعتنایت نكنند و) خوار و بى مقدار شوى، هر جاندارى همانند خود را دوست دارد و آدمیزاد هم بمانند خود دوستى ورزد، كالاى خود را جز در نزد خریدار و جویایش پهن مكن، و چنانچه میان گرگ و گوسفند دوستى نباشد هم چنین میان نیكوكار و بدكار دوستى نباشد، و هر كه به قیر نزدیك شود پاره اى از آن باو بچسبد هم چنین هركس با تبهكار در زندگى شریك شود از روشهاى او بیاموزد، و هر كه جدال و ستیزه جوئى را دوست دارد دشنام خورد، و هر كه بجاهاى بد رود متهم گردد، و كسى كه با رفیق بد همنشین شود در امان نباشد، و هر كه زبان خود را نگه ندارد پشیمان گردد.

ص: 175

9) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: با بدعت گذاران هم صحبت نشوید و هم نشین نگردید كه در نظر مردم چون یكى از آنها شوید، رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: انسان هم كیش دوست و رفیق خویش است.

10) عبید بن زراره گوید: حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: بپرهیز از دوستى با احمق زیرا كه تو هر چه از جانب او شادتر باشى او ببدى رساندن بتو نزدیك تر است (گویا مقصود اینست كه هر چه بدوستى او خوشحال تر باشى خطر زیان رساندن او بواسطه حماقتش بتو نزدیكتر شود).

باب دوستى كردن با مردم

1) حضرت باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: عربى از بنى تمیم نزد پیغمبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) آمد عرضكرد: بمن سفارش كن، پس از جمله سفارشهایش باو این بود كه با مردم دوستى كن تا مردم تو را دوست بدارند.

2) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: خوشرفتارى و مدارا كردن با مردم یك سوم خردمندى است.

3) و نیز فرمود: كه رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: سه چیز است هك دوستى انسانیرا با برادر مسلمانش صفا دهد: (1) همیشه با خوشروئى با او برخورد كند، (2) هرگاه در مجلسى بر او بنشیند برایش جا باز كند (3) بآن نامى كه بیشتر آنرا دوست دارد او را بخواند (و صدا كند).

4) و نیز فرمود: كه رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده است: دوستى كردن با مردم نیمى از خرد است.

5) حذیفة بن منصور گوید: شنیدم از حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) كه مى فرمود: هر كه دست آزارش را از سر مردم بردارد فقط یكدست از آنها باز داشته ولى (در مقابل) دستهاى بسیارى از آزار او خوددارى كنند.

6) امام صادق علیه السلام فرمود: كه حضرت مجتبى علیه السلام فرموده: خویش نزدیك آنكس است كه مودت و دوستى او را نزدیك كرده باشد اگر چه خویشاوندش دور باشد، و بیگانه و دور كسى است كه دوستى او را دور كرده است (و از نظر دوستى بیگانه باشد) اگر چه خویشاوندیش نزدیك باشد، و چیزى نزدیكتر از دست به پیكر انسان نیست، و همین دست خیانت كند و بریده مى شود و اثر آن محو گردد. (پس تو ای مخاطب ارجمند در خصوص موضوع احکام و فرائض الهی به این حقیقت عظیم توجه نمود که اجرای حدود الهی دارای شرایط عظیم و کامل است و عدم رعایت آن به اصل و اساس قرآن و شریعت اسلام خدشه وارد می نماید و موج باید اصول غضب پروردگار را باعث شویم می گردد اما در خصوص موضوع سنگسار با کلام خود را آورده ایم و در خصوص بوییدن دست وجود شرایط جامعه آن را شست می دانیم پس لعنت خدا بر کسانی که خدا بر کسانی که احکام فراز کتاب خدا را بدون توجه به شرایط کامل آن صورت می دهند آمین یا رب العالمین)

ص: 176

باب آگاه كردن مرد برادر دینى خود را بدوستیش

1) نصر بن قابوس گوید: حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) بمن فرمود: هرگاه یكى از برادران (دینى) خود را دوست داشتى بآن آگاهش كن، زیرا ابراهیم علیه السلام عرضكرد: «بار پروردگارا بمن بنما كه چگونه مرده ها را زنده مى كنى فرمود مگر ایمان نیاورده اى گفت چرا ولیكن براى اینكه دلم مطمئن شود» (سوره بقره آیه 260).

2) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هرگاه مردى را دوست داشتى او را بدان آگاهش ساز، زیرا كه آن دوستى میان شما را پابرجاتر كند.

باب سلام كردن

1) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: سلام كردن مستحب است و رد (یعنى جواب) آن واجب است.

2) و نیز رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: هر كه پیش از سلام كردن آغاز بسخن كند پاسخش را نگوئید، و فرمود: پیش از سخن گفتن بسلام كردن آغاز گفتار كنید، و هر كه پیش از سلام كردن آغاز سخن كرد پاسخش ندهید.

3) و نیز رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: نزدیكترین مردم بخدا و رسولش كسى است كه بسلام آغاز گفتار كند.

4) حضرت باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: بدرستیكه خداى عزوجل دوست دارد آشكار كردن سلام را.

5) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: بخیل كسى است كه از سلام كرن بخل كند.

6) ابن قداح گوید: حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هرگاه یكى از شماها سلام كند باید بلند سلام كند و نگوید: من سلام كردم و جواب مرا ندادند، زیرا شاید سلام كرده و آنها نشنیده اند، چون یكى از شماها جواب سلام گوید: باید بلند جواب دهد مسلمانى نگوید: كه من سلام كردم و بمن جواب ندادند، سپس فرمود: على علیه السلام همیشه مى فرمود: خشم نكنید و كسى را هم بخشم نیاورید، سلام را آشكار گویید و گفتارتان را خوش كنید، در شب نماز بخوانید آنگاهیكه مردم در خوابند (مقصود نماز شب است) تا بسلامتى ببهشت روید، سپس این گفتار خداى عزوجل را براى مردم خواند: «السلام المؤمن المهیمن» (سوره حشر آیه 23) (یعنى خدائى كه سالم از هرگونه عیب و نقصى است و امان دهنده و نگهبان است، و منظور امام از استشهاد باین آیه اینست كه سلام یكى از نامهاى خدا است).

7) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: آنكه آغاز بسلام كند بخدا و رسولش نزدیكتر است.

8) حسن بن منظر گوید: شنیدم كه حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) مى فرمود: هركس (را) بگوید: «السلام علیكم» ده حسنه است، و هر كه (را) بگوید: «السلام علیكم و رحمة الله» بیست حسنه است، و هر كه (را) بگوید: «السلام علیكم و رحمة اللّه و بركاته» سى حسنه است.

ص: 177

9) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: سه كس هستند كه گرچه یك نفر باشند ولى درباره آنها بصیغه جمع (مانند صیغه شما در فارسى) جواب داده شود یكى در جائیكه كسى عطسه زند كه باو گفته شود: «یرحمكم الله» (یعنى خدا بشما رحمت فرستد كه در اینجا) اگر چه كسى دیگر با او نباشد (بصیغه جمع گفته شود) و دیگر مردى كه بمرد دیگرى سلام كند كه مى گوید: «السلام علیكم» (یعنى درود بر شما) و دیگر مردى كه براى مرد دیگر دعا كند كه مى گوید: «عافاكم الله» (یعنى خداوند شما را عافیت بخشد) كه اگر چه یكى است ولى دیگرى با او هست (مقصود از آن دیگر فرشته هاى نویسنده و نگهبانان و دیگر از ایشان كه با انسان هستند مى باشد چنانچه فیض و مجلسى رحمهمااللّه فرموده اند.)

10) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) مى فرمود: سه كس سلام نكنند: كسى كه همراه جنازه رود، و كسیكه بنماز جمعه مى رود، و در حمام.

11) و نیز آنحضرت علیه السلام فرمود: از فروتنى و تواضع این استكه بهر كه برخورد كردى سلام كنى.

12) حضرت باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: امیرالمؤمنین علیه السلام بمردمى گذر كرد و بر آنها سلام كرد آنها در جواب گفتند: «علیك السلام و رحمة اللّه و بركاته و مغفرته و رضوانه» پس امیرالمؤمنین علیه السلام بدانها فرمود: درباره ما از آنچه فرشتگان بپدرانمان ابراهیم علیه السلام گفتند نگذرید، آنها گفتند: «رحمة اللّه و بركاته علیكم اهل البیت».

13) امام صادق علیه السلام فرمود: تكمیل تحیت (سلام گفتن و خوش آمد) براى شخصى كه به سفر نرفته مصافحه (و دست دادن باو) است، و تكمیل آن درباره آنكه از سفر آمده معانقه (و در آغوش گرفتن و دست بگردن همدیگر انداختن) است.

14) و نیز فرمود علیه السلام: براى مرد بد است كه اول بگوید: «حیاك الله» (خدایت زنده بدارد) سپس خاموش شود و دنبالش سلام كند.

باب آنكه باید آغاز بسلام كند

1) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: كوچك بر بزرگ سلام كند، و رهگذر بر نشسته، و گروه اندك بر گروه بسیار سلام كنند.

2) و نیز فرمود: علیه السلام: كمترها به بیشتران سلام كنند، و سواره بپیاده، و استر سوارها به الاغ سوارها، و اسب سواران باستر سواران سلام كنند.

3) و نیز مى فرمود: سواره بر پیاده و پیاده بر نشسته سلام كنند، و چون گروهى بگروه دیگر برخورند آنان كه كمترند به بیشتران سلام كنند، و چون یك نفر بگروهى برخورد آن یك بآن گروه سلام كند.

ص: 178

4) و نیز آنحضرت علیه السلام فرمود: سواره بر پیاده و ایستاده بر نشسته سلام كند.

5) و نیز فرموده علیه السلام: هرگاه مردمى در انجمنى باشند و مردم دیگرى وارد شوند آنها كه تازه وارد شده اند باید سلام كنند.

باب اینكه چون یكتن از میان یك گروه سلام كرد از دیگران كافى است و چون یكى از میان یك گروه جواب داد از دیگران كافى است

1) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هرگاه گروهى بجمعى بگذرند كافى است كه یكى از آنها سلام كند، و چون بر جمعى سلام كردند كافى است كه یكى از ایشان جواب دهد.

2) عبد الرحمن بن حجاج گوید: كه (امام علیه السلام) فرمود: چون یكتن از میان گروهى سلام كرد از دیگران كافى است.

3) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: چون یكى از میان مردمى سلام كرد از آنها كافى است، و چون یكى از آنها جواب داد از آنها بس است.

باب سلام كردن به زنها

1) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: كه رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بزنها سلام میكرد و آنها نیز جواب مى دادند، و امیرالمؤمنین نیز سلام مى كرد و خوش نداشت كه بجوانهاى از زنها سلام كند، و مى فرمود: مى ترسم آوازش مرا خوش آید، و زیادتر از آن اجرى كه مى جویم (گناه) بمن رسد. (پس توجه نما تو ای مخاطب ارجمند که مولای مظلوم ما علی (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) از طریق این حدیث اراده فرمودند تا پیروان خود را نهی فرموده از مخالطت غیرضروری با زنان جوان و فلسفه آن را نیز شرح فرموده اند و این است همان اصلی که پیروان آن حضرت بایستی سرلوحه کار خود قرار دهند والسلام)

باب سلام كردن بر سائر ملت ها

1)حضرت باقر علیه السلام فرمود: مردى یهودى وارد شد بر رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و عایشه هم در حضور آنحضرت صلى اللّه علیه و آله بود و گفت: «السام علیكم» (یعنى مرگ بر شما، رسول خدا صلى اللّه علیه و آله در پاسخ فرمود: «علیكم» (یعنى بر شما) سپس دیگرى (از یهود) آمد و مانند همان گفت و رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)

ص: 179

نیز مانند رفیقش باو پاسخ داد، پس سومى وارد شد و مانند آن گفت و رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) همانطور كه بدو نفر رفقایش جواب داده بود جواب او را گفت، پس عایشه خشمگین شد و گفت: «سام» و خشم و لعنت بر شما باد اى گروه یهود واى برادران میمونها و خوكها، پس رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به عایشه فرمود: اى عایشه اگر فحش بصورتى مجسم مى شد هر آینه بد صورتى داشت، نرمش و مدارا بر هیچ چیز نهاده نشده جز اینكه آن چیز را آراسته است، و از هیچ چیز برداشته نشده جز اینكه آنرا زشت ساخته عرض كرد: اى رسولخدا آیا نشنیدى كه اینها گفتند: «السام علیكم»؟ فرمود: چرا، مگر تو نشنیدى آنچه من پاسخشان را دادم و گفتم: «علیكم»؟ پس هرگاه مسلمانى بشما سلام كرد باو بگوئید: «سلام علكیم» و هرگاه كافرى بر شما سلام كرد در پاسخش بگوئید: «علیك». (و البته عایشه با این حرکت می خواست تظاهر نماید به ارادت نسبت به رسول خدا و حال آنکه که اعمال او و حفضه در کتاب خدا به هشدار منتهی شده که البته بازدارنده آن ها نبود و این عایشه بود که بر خلاف اوامر صریح رسول خدا فتنه عظیم در امت اسلام برپا نمود و آثار و تبعات سو آن و آتش عظیمی که بر پا نمود تا قیام قیامت برقرار است.)

2) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده: بأهل كتاب آغاز بسلام نكنید، و هرگاه بشما سلام كردند شما در جواب بگوئید: «و علیكم».

3) سماعه گوید: از حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) پرسیدم از اینكه یهودى و نصرانى و مشرك هرگاه بر مسلمانى سلام كنند و او نشسته باشد چگونه جواب آنها را بگوید؟ فرمود: میگوید: «علیكم».

4) و نیز محمد بن مسلم از آنحضرت علیه السلام حدیث كند كه فرمود: هرگاه یهودى و نصرانى و مشرك بر تو سلام كردند بگو: «علیك».

جابر از حضرت باقر علیه السلام حدیث كند كه فرمود: ابوجهل بن هشام با گروهى از قریش نزد ابوطالب رفتند و گفتند: این برادر زاده ات ما را آزار دهد و معبودهاى ما را هم بیازارد او را بخواه و دستورش بده از نكوهش معبودان ما خود دارى كند تا ما هم از نكوهش معبود او خود دارى كنیم، فرمود: پس ابوطالب نزد رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرستاد و او را فرا خواند، همینكه رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) وارد شد در خانه جز مشرك كسى ندید پس فرمود: «السلام على من اتبع الهدى» (یعنى سلام بر هر كس پیروى از حق كند) و نشست، ابوطالب از آنچه مشركین گفته بودند آگاهش، حضرت فرمود: آیا بجاى این پیشنهاد كلمه اى نخواهند كه بدان وسیله بر عرب آقائى كنند و بر گردن همه آنها سوار شوند؟ (كنایه از این است كه همه را زیر فرمان خویش در آورند) ابوجهل گفت: چرا آن كلمه چیست؟ فرمود: بگوئید: «لا اله الا الله» (همینكه این كلام را شنیدند) انگشت هاى خود را در گوش نهاده و پا بفرار گذاردند و مى گفتند: «ما در ملت پسین این را نشنیده ایم و این نیست جز آورده تازه و نوین» پس خداى تعالى درباره گفتار ایشان از اول سوره: «ص، و القرآن ذى الذكر» تا آیه (8) (یعنى تا آخر آیه): «الا اختلاق» نازل فرمود. (و توجه نما تو ای عاقل دانا و خردمند در این فراز که رسول خدا فرموده است بر عرب آقایی کنند و برگردن آن سوار شود

ص: 180

لازم به ذکر است که کلام حضرت اشاره به اعتقاد آن ها بوده و اعتقاد خود زیرا آن ها اعتقاد داشتند با این کلام خوار و ذلیل می شوند درحالی که اسلام به انسان ها شرافت و حریت عطا می فرماید و لذا حضرت اشاره به اصل اسلام می نماید که به انسان ها عزت عطا می فرماید و لذا این گونه رد می فرماید موضوع ذلیل شدن و خوار شدن را و تاکید می فرماید اگر عزت و شرافت را بر غیر خود طالب هستید اسلام بیاورد که مسلمانان بر غیر مسلمانان عزت و شرافت غیرقابل انکار دارد.)

6) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: در جواب سلام یهودى و نصرانى میگوئى: «سلام»

شرح _ مجلسى (رحمه الله) گوید: یعنى بر ما یا بر مستحقش یا بركسى كه پیروى از حق كند.

7) عبدالرحمن بن حجاج گوید: بحضرت كاظم علیه السلام عرض كردم: بفرمائید كه اگر من نیازمند یك طبیب نصرانى شدم میتوانم بر او سلام كنم و در حقش دعا كنم؟ فرمود: آرى دعاى تو باو سودى نبخشد. (یعنی اگر آن طبیب بر عقاید خود باقی بماند سودی نمی رساند ولی اگر دعای تو باعث شود به شرف اسلام مشرف شود پس البته عاقبت او بخیر خواهد شد و السلام)

8) حضرت رضا علیه السلام فرمود: به حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) عرض شد: در حق یهودى و نصرانى چگونه دعا كنیم؟ فرمود: باو بگوئید: خدا بدنیاى تو بركت بدهد.

9) ابو بصیر از یكى از دو امام باقر و صادق علیه السلام حدیث كند كه درباره مصافحه (و دست دادن) مسلمان بیهود و نصرانى فرمود: از پشت جامه باشد، و چنانچه با دست لختت بتو دست داد دستت را بشوى.

10) خالد قلانسى گوید: بحضرت صادق علیه السلام عرض كردم: من با كافر ذمى (یعنى آنان كه در ذمه اسلامند مانند یهود و نصارى و گبر) برخورد میكنم و او با من دست میدهد؟ فرمود: دستت بخاك بمال یا بدیوار بكش، عرض كردم: اگر ناصبى (یعنى دشمن اهل بیت پیغمبر ص -) باشد چطور؟ فرمود: دستت را بشوى.

11) محمد بن مسلم از حضرت باقر علیه السلام درباره مردى كه با مردى گبر دست داده است حدیث كند كه فرمود: دستش را بشوید و وضوء نسازد. (س توجه نماید مخاطب ارجمند که این روایات دلالت بر عزت و شرف اهل اسلام بر غیر از اهل اسلام اعم از مشرک و ناصبی دارد و این که مسلمانان جایگاه خود را بدانند و در برابر ایشان دچار کمبود شخصیت نشده و احساس حقارت نداشته باشند و مقصود از شستن دست و یا و ... یعنی به گونه ای که آن ها متوجه نشود زیرا اگر آگاه شوند از ادب به دور است)

باب نامه نوشتن مسلمان با اهل ذمه یهود و نصارى و مجوس

ص: 181

1) ابو بصیر گوید: از حضرت صادق علیه السلام پرسیدند: از اینكه (اگر) مردى نیازى بگبر یا یهودى یا نصرانى داشت، یا اینكه یكى از آنها براى او كار مى كند یا دهقان و از بزرگان سرزمین اوست، و این مرد در حاجت مهمى باو نامه مى نویسد آیا در آغاز نامه نام آن مرد كافر را بنویسد، و در نامه سلام باو بنویسد؟ و البته این كار را هم فقط بخاطر گذشتن كارش مى كند؟ فرمود: اما اینكه نام او را در آغاز نامه بنویسى پس نكن (اجازه نمیدهم) ولى در نامه ات سلام براى او بنویس زیرا رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نیز بسا كه براى كسرى (پادشاه ایران) و قیصر (سلطان روم) نامه مى نوشت.

2) عبداللّه بن سنان از حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) حدیث كند كه درباره مردى كه به یكى از بزرگان كارمندان گبر نامه بنویسد و در آن نامه پیش از نام خودش نام او را بنویسد آنحضرت علیه السلام فرمود: باكى نیست اگر اینكار را بخاطر سودى كند. (یعنی اگر احساس حقارت نداشته باشد و یا آداب نگارش چنین باشد)

باب چشم پوشى و گذشت

1) ثعلبة بن میمون از مردى كه نامش را برده، حدیث كند كه گفت: مردمى نزد حضرت صادق علیه السلام بودند و حضرت براى آنها حدیث میكرد، در این میان مردى از آنها نام مردى را ببدى یاد كرد و گله او را بحضرت صادق علیه السلام نمود، حضرت باو فرمود: كجا برایت برادرى تمام عیار بدست آید، و كدام مردى است كه مهذب و پاك از همه عیوب باشد.

2) ابوبصیر گوید: حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: از درون مردم كاوش و جستجو مكن كه بى رفیق و دوست بمانى.

شرح _ چون عموم مردم اینگونه هستند كه خواه و ناخواه نقطه ضعفى در آنها هست، و آنكس كه خالى از هرگونه عیبى باشد بطور عموم در میان مرد نیست، و در نتیجه كاوش بعیوب مردم آگاه شوى و آنكس كه تو خواهى بدون عیب و نقص باشد پیدا نخواهى كرد، پس بهتر آنكه بهمان حسن ظاهر اكتفا شود و در صدد جستجو از باطن مردمان نباشى و گرنه ناچار بى رفیق خواهى ماند.

باب نادر

1) حماد بن عثمان گوید: شنیدم حضرت صادق علیه السلام مى فرمود: بدلت بنگر پس اگر دیدى كه نسبت برفیقت نگران هستى (و چیزى در دل دارى) پس (بدان) كه یكى از شماها كار تازه اى كرده است.

2) صالح بن حكم گوید: شنیدم كه مردى از حضرت صادق علیه السلام مى پرسید و مى گفت: مردى میگوید: ترا دوست دارم من چگونه بدانم كه و مرا دوست دارد؟ (و راست میگوید) فرمود: دلت را آزمایش كن پس اگر تو نیز او را دوست دارى (بدان كه) او هم تو را دوست داد.

ص: 182

3) مسعدة بن یسع گوید: به حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) عرض كردم: بخدا سوگند من شما را دوست دارم حضرت سر را پائین انداخت و سپس بلند كدر و فرمود: اى ابا بشیر راست گفتى، از دلت بپرس از آنمقدار دوستى كه بمن دارى، و دل من از آنمقدار محبتى كه از من در دل تو هست مرا آگاه ساخت.

4) حسن بن جهم گوید: بحضرت ابى الحسن علیه السلام عرض كردم: مرا از دعا فراموش مكن، فرمود تو میدانى كه من فراموشت كنم؟ گوید: در فكر فرو رفتنم و با خود گفتم: آنحضرت براى شیعیانش دعا كند و من هم از شیعیان او هستم (پس براى من دعا كند) عرضكردم: نه، شما مرا فراموش نمیكنى، فرمود: اینرا از كجا دانستى؟ عرض كردم: من از شیعیان شما هستم و شما هم كه براى شیعیان دعا میكنى (پس مرا هم در ضمن دعا میكنید) فرمود: جز این هم چیزى دانستى؟ گوید: عرض كردم: نه، فرمود: هرگاه خواستى بدانى نزد من چگونه هستى بنگر من نزد تو چگونه هستم. (پس توجه تو ای مخاطب ارجمند که فراز آخر این روایت شباهت دارد به روایاتی که دلالت دارد به آگاه شدن از جایگاه صاحب ایمان در نزد پروردگار و آن این که اگر می خواهد بداند که جایگاه او در نزد خدا چگونه است پس به جایگاه خدا در نزد خود توجه نمایند پس اگر آن را عظیم یافت آگاه باشد که او نیز پی در پیشگاه خداوند جایگاه رفیع دارد والسلام)

باب عطسه و جوابى كه هنگام عطسه زدن كسى باید گفت

1) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: از حقوق مسلمان بر برادرش اینست كه چون باو برخورد كند سلامش كند، و چون بیمار شود بعیادتش رود، و چون پنهان شود (پشت سرش) براى او خیر خواهى كند: و چون عطسه زند و بگوید: «الحمد اللّه رب العالمین لا شریك له» باو بگوید: «یرحمك الله» او نیز در جواب این گوید: «یهدیكم اللّه و یصلح بالكم» و چون او را (بكارى یا بجائى) بخواند (و دعوتش كند) بپذیرد، و چون بمیرد تشییعش كند.

2) صفوان بن یحیى گوید: در خدمت حضرت رضا علیه السلام بودم پس آنحضرت عطسه زد، من باو گفتم: «صلى اللّه علیك» دوباره عطسه زد من گفتم: «صلى اللّه علیك» براى سومین بار عطسه زد و من گفتم: «صلى اللّه علیك» و عرض كردم: اگر مانند شما (امام معصومى) عطسه زد همانطور كه ما بهم میگوئیم «یرحمك الله» آنطور بگوئیم یا اینطور كه من میگویم؟ فرمود: چرا مگر نمیگوئى: «صلى اللّه على محمد و آله»؟ عرضكردم: چرا، فرمود: (تو میگوئى)؟ «ارحم محمداً و آل محمد» سپس فرمود: آرى محققاً خداوند بر محمد صلوات و رحمت فرستاده و جز این نیست كه صلوات ما بر او براى ما رحمت و تقرب بخدا است.

ص: 183

شرح _ یعنى باكى نیست هر كدام یك از این دو لفظ را بگوئى زیرا هر دو بمعناى طلب رحمت خداوند است و محتمل است معناى فرمایش امام علیه السلام این باشد كه «صلى اللّه علیك» بهمان معناى «ارحم محمداً و آل محمد» است كه آنهم از لحاظ معنا بازگشتش به «یرحمك الله» است پس هر دو لفظ داراى یك معنى است.

3) صالح بن ابى حماد گوید: از حضرت موسى بن جعفر علیه السلام از عطسه و سراینكه دنبالش حمد خدا را باید كرد پرسیدم؟ فرمود: همانا براى خدا بر بنده اش نعمتهائى است كه سلامتى بدو و اعضاى او و تندرستیش، و بدرستى كه بنده خداى عزوجل را از یاد ببرد و درباره این نعمتها فراموشش كند، و چون خدا را فراموش كند خداوند به باد دستور دهد كه در تنش بگذرد و از بینى او بیرون آید تا خدا را بر آن حمد كند، پس حمد او در آن هنگام شكرى است براى آنچه فراموش كرده است. (و جالب این که می گویند عضله قلب انسان ها بدون هیچ وقفه ای به طور دائم مشغول فعالیت است مگر دقیقاً در لحظه ای که عطسه می کند پس در آن زمان است که استراحت می کند اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و فرجنا بهم آمین یا رب العالمین)

4) جابر گوید: حضرت باقر علیه السلام فرمود: چه چیز خوبى است عطسه زدن، براى بدن سودمند است، و خداى عزوجل را نیز بیاد انسان آورد، من عرض كردم: نزد ما مردمانى هستند كه میگویند: رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از عطسه بهره اى ندارد (و عطسه نمیزند)؟ فرمود: اگر دروغ گویند شفاعت محمد (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به آنها نرسد.

5) ابن ابى عمر از برخى از اصحابش حدیث كند كه گفت: مردى در خدمت حضرت باقر علیه السلام عطسه زد و گفت: «الحمدلله» حضرت باقر علیه السلام جواب عطسه او را نداد و فرمود: از حق ما كاست سپس فرمود: چون یكى از شماها عطسه كرد بگوید: «الحمد لله رب العالمین و صلى اللّه على محمد و أهل بیته» گوید: پس آنمرد آنچنان گفت و حضرت نیز جواب عطسه او را داد. (یعنى باو فرمود: یرحمك الله).

6) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: پسر بچه اى كه بحد بلوغ نرسیده بود نزد پیغمبر صلى اللّه علیه و آله عطسه زد و پس از آن گفت: «الحمد لله» پیغمبر صلى اللّه علیه و آله باو فرمود: «بارك اللّه فیك».

7) ابن ابى نجران از برخى از شیعیان حدیث كند كه گفت: مردى نصرانى نزد حضرت صادق علیه السلام عطسه زد مردم باو گفتند: «هداك الله» (یعنى خدا هدایتت كند) حضرت صادق علیه السلام فرمود: (بگوئید) «یرحمك الله) عرضكردند: او نصرانى است؟ تا حد باو رحم نكند هدایتش نفرماید. (و مقصود حضرت رعایت احترام مجالست نصرانی نیز بوده است)

8) ابوبكر حضر مى گوید: از حضرت صادق علیه السلام پرسیدم از گفتار خداى عزوجل (كه فرماید) «براستى ناخوش ترین آوازها بانگ خران است» (سوره لقمان آیه 19) فرمود: عطسه ناهموار است.

ص: 184

باب لازم بودن احترام از مسلمانان ریش سفید و سالخورده

1) عبداللّه بن سنان گوید: حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) بمن فرمود: از احترام خداى عزوجل احترام پیرمرد سالمند است.

2) و نیز فرمود (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) هر كس احترام كند از كسى كه موى خود را در اسلام سفید كرده خداى عزوجل از هراس روز قیامت او را آسوده سازد.

3) اسحاق بن عمار گوید: شنیدم ابا الخطاب از حضرت صادق علیه السلام حدیث مى كرد كه فرموده: سه كس هستند كه حق آنها را نادیده نگیرد كسى جز منافقى كه بنفاق معروف است: كسى كه مویش را در اسلام سپید كرده، و آنكه قرآن را در بردارد، و پیشواى عادل.

توضیح _ فیض (رحمه الله) گوید: شاید مقصود از پیشواى عادل امام معصوم علیه السلام باشد. (و توجه نما تو ای مخاطبان ارجمند که احترام به مسلمان به لحاظ این که عمر خود را در مسلمانی و اسلام سپری نموده است واجب است یعنی اگر پیرمردی عمر خود را در نفاق و ظلم و ... سپری نموده است بلکه در عداوت با اهل بیت عصمت و طهارت نه تنها احترام ندارد بلکه واجب است بر او لعن و سب و ...، مانند معاویه ابن ابوسفیان و امروعاص معلون و اربابان و پیروان ناصبی ایشان لعنه الله علیهم اجمعین)

باب گرامى داشتن شخص كریم و بزرگوار

1) و نیز فرمود علیه السلام كه رسولخدا صلى اللّه علیه و آله فرموده: هرگاه بزرگوار قومى بر شما رسید او را گرامى دارید.

2) امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: چون عدى بن حاتم (كه هم خود از بزرگان قبیله طى بوده و هم پدرش حاتم طائى معروف است) به پیغمبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) وارد شد آنحضرت (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) او را بخانه خود برد، و در خانه جز تیكه حصیرى و بالشى از پوست چیزى نبود، رسولخدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) آنها را براى عدى بن حاتم پهن كرد (و خود روى زمین نشست).

باب حق شخص وارد شونده

1) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده: از حقوق شخص كه بر اهل خانه وارد شود اینست كه هنگام ورود و خروجش كمى با او راه روند (یعنى چند قدم استقبال و چند قدم بدرقه اش كنند). و فرمود: كه رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده: هر گاه یكى از شما ببرادر مسلمانش در خانه او وارد گردد او بر صاحبخانه امیر است تا آنگاه كه بیرون رود.

ص: 185

باب اینكه مجلسها امانت است

(یعنى صحبتهاى خصوصى كه در مجالس شود كه گوینده میل ندارد فاش شود حكم امانت را دارد و باید از افشاء آن خوددارى كرد).

1) (ابن) ابى عوف گوید: شنیدم از حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) كه مى فرمود: مجلسها امانت است.

2) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: مجلسها امانت است، و كسى حق ندارد كلام محرمانه رفیق خود را بدون اجازه او بازگو كند، مگر در موردى كه شنونده مورد وثوق و اطمینان باشد یا ذكر خیرى از آن رفیق باشد.

باب سربگوشى صحبت كردن

1) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هرگاه سه نفر باهم هستند دو نفر آنها سربگوشى با هم صحبت نكنند زیرا كه آندو مایه اندوه و آزار رفیق سومى ایشان است.

2) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده: هركس در میان سخن برادر مسلمانش (كه مشغول سخن گفتن است) بدود و سخن او را ببرد مانند این است كه او را خراشیده است.

باب کیفیت نشستن

1) عبدالعظیم بن عبداللّه در حدیث مرفوعى (كه سند را بمعصوم علیه السلام رسانده) حدیث كند كه فرمود: پیغمبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) سه جور مى نشست:

- زانو را در بغل گرفته مى نشست و آن اینگونه است كه ساقهاى پا را از زمین بلند كند و دو زانو را در میان دو دست خود حلقه وار بگیرد (و رانها را بشكم بچسباند) و بشانه پاها را ببندد 2- و گاهى دو زانو مى نشست 3 و گاهى یك پا را خم مى كرد و پاى دیگر را روى آن مى انداخت، و هرگز دیده نشد كه آنحضرت (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) چهار زانو بنشیند.

2) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هر كه بمجلسى بدون تشریفات خشنود باشد خداى عزوجل و فرشتگانش پیوسته بر او رحمت فرستند تا از آن مجلس برخیزد.

3) و نیز فرمود علیه السلام: كه رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بیشتر اوقات كه مى نشست رو بقبله بود.

4)حماد بن عثمان گوید: حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) روى پاى چپ نشست و پاى راست را روى ران چپ گذارد، پس مردى باو عرضكرد: قربانت گردم این نوع نشستن خوب نیست!؟ فرمود: نه این حرفى است كه یهود گویند: كه چون خداى عزوجل از آفریدن آسمانها و زمین فارغ شد، و بر عرش استوار گردید براى استراحت (و رفع

ص: 186

خستگى) اینگونه نشست، پس خداى تعالى این آیه (یعنى آیة الكرسى) را نازل كرد: «اللّه لا اله هو الحى القیوم لا تأخذه سنة و لا نوم» و حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) بهمانطور كه نشسته بود حركت نكرد.

5) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) اینگونه بود كه در هر منزلى وارد مى شد همان دم در مى نشست.

6) و نیز فرمود علیه السلام: امیر المؤمنین علیه السلام فرموده: بازار مسلمانان چون مسجد آنها است، پس هركس بمكانى از آن پیشى گرفت (و زودتر از دیگران در جائى نشست) او سزاوارتر است بدانجا تا بشب، و فرمود: آنحضرت از دكانهاى بازار كرایه از مردم نمى گرفت.

7) و نیز فرمود علیه السلام: شایسته است براى آنان كه در تابستان دور هم مى نشینند كه میان هر دو نفر باندازه یك استخوان ذراع فاصله باشد كه از گرما ناراحت نشوند.

8) حماد بن عثمان گوید: حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) را دیدم در اطاقش در رو بقبله مى نشست.

باب شوخی و خنده

1) معمر بن خلاد گوید: از حضرت رضا علیه السلام پرسیدم: و عرضكردم: قربانت گردم مردى در میان جمعى است و سخنى بمیان آید و آنها شوخى كنند و بخندند؟ فرمود: باكى نیست تا آنجا كه نباشد و گمانم كه مقصودش فحش بود (یعنى در صورتیكه بفحش و هرزه گوئى نكشد، و فحش در آن نباشد) سپس فرمود: همانا رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) اینگونه بود كه عرب بیابانى نزدش مى آمد و هدیه اى برایش مى آورد و همانجا مى گفت: بهاى هدیه ما را بده، پس رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) مى خندید، و هر زمان كه اندوهگین مى شد مى فرمود: آن عرب بیابانى چه شد؟ كاش نزد ما مى آمد.

2) فضل بن ابى قره گوید: حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هیچ مؤمنى نیست جز اینكه در او دعابة هست، من عرضكردم: دعابة چیست؟ فرمود: مزاح.

3) یونس شیبانى گوید: حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: شوخى كردن شما با همدیگر چگونه است؟ عرضكردم: اندك است، فرمود: اینگونه نباشید زیرا شوخى از خوش خلقى است، و تو بدان وسیله برادرت را خوشحال و مسرور كنى، و هر آینه رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) با كسى شوخى مى كرد و مى خواست كه او را شاد و مسرور كند.

4) عبداللّه بن محمد جعفى گوید: شنیدم حضرت باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) مى فرمود: خداى عزوجل آنكس كه میان جمعى شوخى و خوشمزگى كند دوستش دارد در صورتیكه فحشى نباشد.

5) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: خنده مؤمن تبسم است.

6) و نیز فرمود علیه السلام: خنده بسیار دل را بمیراند. و فرمود: بسیار خندیدن دین را آب كند چنانچه آب نمك را.

ص: 187

7) و نیز فرمود علیه السلام خنده بى مورد از نادانى است. (سكونى راوى حدیث) گوید: و آن حضرت پیوسته مى فرمود: خنده اى كه دندانها آشكار شود مكن با اینكه كردارهاى رسوا كننده اى انجام داده اى، و آنكس كه كارهاى زشت كرده از بلاهاى شبانه آسوده نیست.

توضیح _ این عبارت امام علیه السلام جنبه فنى دارد و روى مراعات سجع در بیان باین تعبیر فرموده، و مقصود این است كه انسانى آلوده بگناهانى است (كه هر یك از آنها اگر آشكار شود براى رسوائى او كافى است) با چنین وضعى خنده از ته دل كه حاكى از آسودگى خاطر اوست برایش روا نیست.

8) و نیز فرمود علیه السلام: هرگاه مردى را دوست دارى با او مزاح و ستیزه مكن.

9) و نیز فرمود علیه السلام: قهقهه از شیطان است.

10) عنبسه عابد گوید: شنیدم حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) مى فرمود: خنده بسیار آبرو را مى برد.

11) و نیز فرمود علیه السلام: امیر المؤمنین علیه السلام فرموده: مبادا شوخى كنید كه كینه آورد و دشمنى بجاى گذارد، و آن دشنام كوچك است.

12) حضرت باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: هرگاه قهقهه زدى پس از فراغت از آن بگو: «اللهم لا تمقتنى» (بار خدایا مرا دشمن مدار).

13) عنبسه عابد گوید: شنیدم حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) مى فرمود: شوخى بی جا دشنام كوچك است.

14) و نیز آن حضرت علیه السلام فرمود: از شوخى بپرهیزید زیرا آبرو را بریزد و شكوه و بزرگى مردان را ببرد (مراد اینستكه در مزح حد اعتدال را نگهدارید و زیاده روى نكنید).

15) و نیز فرمود علیه السلام: ستیزه مكن كه شخصیت تو را ببرد، و شوخى مكن كه روى مردم بتو باز شود و بر تو دلیر شوند.

16) و نیز فرمود علیه السلام: شوخى مكن تا بر تو دلیر شوند. (پس توجه به روایات معارض باید مقصود امام معصوم علیه السلام شوخی بی جا و یه شوخی با اشخاص بی جنبه و غریبه باشد)

17) حضرت كاظم علیه السلام فرمود: یحیى بن زكریا علیه السلام اینگونه بود كه گریه مى كرد و نمى خندید، و عیسى بن مریم علیه السلام اینگونه بود كه هم مى خندید و هم گریه مى كرد، و آنچه عیسى علیه السلام مى كرد بهتر بود از آنچه یحیى علیه السلام مى كرد.

باب حق همسایگی

1)عمرو بن عكرمه گوید: وارد شدم بر حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) و بآن حضرت عرضكردم: همسایه اى دارم كه مرا بیازارد فرمود: تو با او خوشرفتارى كن، من گفتم: خدایش رحم نكند! پس آنحضرت روى از من برگردانید،

ص: 188

گوید: من نخواستم با آنوضع از حضرت جدا شوم از اینرو عرضكردم: با من چنین و چنان مى كند و مرا آزار مى دهد! فرمود: گمان مى كنى كه اگر با او آشكارا دشمنى كنى (و تو نیز مانند او درصدد آزارش برآئى) مى توانى از او انتقام بكشى؛ (و شر او را از خود دور كنى؟ و محتمل است مقصود این باشد: كه اگر آشكارا با او دشمنى كنى آیا در مقام مخامصه مى توانى ستم و آزار او را بر خودت ثابت كنى بطورى كه از تو بپذیرد؟) عرضكردم: آرى من بر او مى چربم، فرمود: این همسایه تو از كسانى است كه بمردم رشك برد از آنچه خداوند بآنها داده و تفضل كرده، پس چون نعمتى براى كسى دید، اگر اهل و عیالى داشته باشد بآنها تعرض كند و (از ناراحتى كه ناشى از حسدى است كه در درون اوست) آنها را بیازارد، و اگر خاندانى ندارد (كه آنها را آزار كند) بخدمتكارش مى پیچد، و اگر خدمتكار نداشته باشد شبها را به بیدارى بسر برد و روزها را بخشم بگذراند، همانا مردى از انصار خدمت رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) آمده عرضكرد: من خانه اى در فلان قبیله خریدارى كرده ام، و نزدیكترین همسایه من در آنخانه كسى است كه خیرى از او بمن نرسد و از شرش آسوده نیستم؟ پس رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و بسلمان و اباذر (راوى گوید:) دیگرى را هم فرمود كه من فراموش كردم و گمان دارم كه مقداد بود دستور داد كه با بلندترین آوازشان در مسجد فریاد زنند كه:

هر كه همسایه اش از آزار او آسوده نباشد ایمان ندارد، پس آنها سه بار آن را گفتند، سپس با دست اشاره كرد كه تا چهل خانه است از برابر و پشت سر و طرف راست و سمت چپ (یعنى تا چهل خانه از چهار طرف همسایه هستند).

2) حضرت صادق از پدرش علیهما السلام حدیث كند كه فرمود: من در كتاب على علیه السلام خواندم: كه رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نامه اى میان مهاجر و انصار و دیگران از مردم مدینه كه با آنان پیوند داشتند نوشت (و همه امضاء كردند) كه: همسایه مانند خود انسان است كه نه زیان باو رسد و نه گناهكار شود و (دیگر اینكه) احترام همسایه مانند احترام مادر است. و این مختصر حدیث است.

3) ابو مسعود گوید: حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) بمن فرمود: حسن الجوار خوش همسایگى در عمرها بیفزاید و خانه ها را آباد كند.

4) حضرت موسى بن جعفر علیهما السلام فرمود: خوش همسایگى تنها باین نیست كه از آزار همسایه خوددارى كنى بلكه بر آزار او نیز شكیبائى كنى. (یعنی حسن الجوار مانند حسن خلق است همان طور که حسن خلق مقصود تنها با مردم با روی گشاده رفتار کردم و...، نیست بلکه صبور بودن در برابر رفتارهای ناهنجار آن هاست پس حسن الجوار هم تنها خوبی نمودن به همسایه نیست بلکه صبور بودن در برابر اعمال خطا و رفتار خلاف آن هاست)

5) رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: خوش همسایگى خانه ها را آباد سازد و اجل را بتأخیر اندازد (كنایه از درازى عمر است).

ص: 189

6) ابو الربیع شامى گوید: حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) در حالیكه خانه پر از جمعیت بود فرمود: كه بدانید از ما نیست كسى كه با همسایه اش خوش رفتارى نكند.

7) ابوحمزه گوید: شنیدم از حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) كه مى فرمود: مؤمن كسى است كه همسایه اش از بوائق او آسوده باشد، من عرضكردم: بوائق او چیست؟ فرمود: ستم و آزار او.

8) حضرت باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: نزد پیغمبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) آمد و از آزار همسایه اش باو شكایت كرد، رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) باو فرمود: صبر كن، سپس بار دوم خدمتش آمد (و شكایت كرد) پیغمبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) باو فرمود: صبر كن، سپس بار سوم آمد و باز شكایت كرد، حضرت باو فرمود: چون روز جمعه شود آنگاه كه مردم براى نماز جمعه مى روند اثاثیه خانه ات را سر كوچه و راه مردم بیار تا هر كه بنماز جمعه مى رود ببیند، و چون از تو پرسند (كه براى چه اینكار كرده اى) جریان را بآنها بگو، فرمود: آنمرد اینكار را كرد، پس آن همسایه كه آزارش مى داد پیش او آمد و گفت: اثاثیه ات را بخانه بازگردان من با خدا عهد مى كنم كه دیگر ترا آزار نكنم. (ظاهرا این یک نوع مبارزه منفی بود و آزار آن شخص حتماً به گونه ای خاص بوده است)

9) و نیز فرمود علیه السلام: كه رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده: بمن ایمان ندارد كسى كه سیر بخوابد و همسایه اش گرسنه باشد، و فرمود: اهل یك آبادى كه شب را بگذرانند و در ایشان گرسنه اى باشد روز قیامت خداوند بآنها نظر رحمت نیفكند.

10) و نیز فرمود علیه السلام: از بلاهاى كمرشكن كه پشت انسانرا خم كند همسایه بد است، اگر خوشرفتارى و كارى نیكى ببیند پنهان كند و اگر بدى از انسان ببیند فاش كند.

11) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده: بخدا پناه مى برم از همسایه بد براى خانه اى كه اقامتگاه است، چشمانش ترا ببیند و دلش بتو توجه دارد اگر خوشى در تو ببیند بدش آید، و اگر تو را در بدى ببیند خوشش آید.

باب حد همسایگی

1) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده: هر چهل خانه همسایه باشند، از برابر و از پشت سر و از راست و چپ (یعنى از چهار طرف تا چهل خانه همسایه هستند).

باب خوش رفاقتى و حق رفیق در سفر

ص: 190

1) عمار بن مروان گوید: حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) بمن سفارش كرد و فرمود: تو را سفارش مى كنم بپرهیزكارى از خدا و پرداختن امانت و راستگویى و خوش رفاقتى با هر كه رفاقت كنى. و لا قوة الا بالله.

2) حضرت باقر (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: با كسى كه دوستی كنى اگر بتوانى دست خیرت را بر سر او نهى و باو سود رسانى و نیكى كنى) بكن.

3) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده: هیچ دو نفرى با هم رفاقت نكنند جز اینكه هر یك با رفیق خود بهتر رفاقت كند پاداشش بزرگتر و پیش خداى عزوجل محبوبتر است.

4) و نیز حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده: حق مسافر این استكه چون بیمار شد رفقاى هم سفرش تا سه روز بخاطر او توقف كنند.

5) و نیز آن حضرت علیه السلام از پدرانش علیهم السلام حدیث كند كه امیرالمؤمنین علیه السلام با یكنفر كافر ذمى (كه در پناه اسلام است) همراه شد، آن مرد ذمى بآن حضرت گفت: اى بنده خدا مى خواهى بكجا بروى؟ فرمود: مى خواهم بكوفه بروم، (پس سر دو راهى رسیدند و مرد ذمى گفت: مگر نمى خواستى كه بكوفه بروى؟ فرمود: چرا، ذمى گفت: راه كوفه را رها كردى، فرمود: مى دانم، گفت: پس چرا با اینكه مى دانى براه من گشتى؟ امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: این از بپایان رساندن خوش رفاقتى است كه مرد رفیق راهش را هنگام جدائى چند گامى بدرقه كند، و اینگونه پیغمبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بما دستور داده است، ذمى گفت: اینگونه دستور داده؟ فرمود: آرى، ذمى گفت: پس بطور مسلم هر كه پیرویش كرده بخاطر همین كردارهاى بزرگوارانه او بوده، و من تو را گواه مى گیرم كه پیرو دین تو و بر كیش شمایم و مرد ذمى با امیرالمؤمنین علیه السلام برگشت و همینكه او را شناخت مسلمان شد.

باب نامه نوشتن به همدیگر

1) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: پیوند میان برادران (دینى) آنگاه كه پیش هم هستند دیدار همدیگر است، و در مسافرت نامه نوشتن بیكدیگر.

2) و نیز فرمود علیه السلام: جواب نامه دادن واجب است مانند جواب سلام دادن، و آنكس كه آغاز بسلام كند بخدا و رسولش نزدیكتر است. (و در این زمان البته ارتباط تلفنی و یا تصویری و ...، از مصادیق مکاتبه است)

باب نوادر

ص: 191

1) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نگاه كردنش را میان اصحاب تقسیم مى كرد پس باین و آن برابر نگاه مى كرد، و هرگز پاهایش را رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) پیش اصحاب دراز نمى كرد، و اگر مردى بآنحضرت دست مى داد رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) دستش را رها نمى كرد تا او رها كند، چون این مطلب را دانستند مردى كه با او دست مى داد زود دستش را مى كشید. (تا رسول خدا صلی الله علیه و عجل فرجهم

خسته نشود)

2) حضرت زین العابدین علیه السلام از رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) حدیث كند كه روزى بهم نشینهاى خود فرمود: آیا مى دانید كه ناتوانى چیست؟ عرضكردند: خدا و رسولش داناترند، فرمود: ناتوانى سه چیز است: یكى اینكه كسى اقدام كند و خوراكى براى رفیقش آماده كند و آن رفیق خلف وعده كند و براى صرف آن خوراك پیش او نیاید، دوم اینكه كسى از شما با دیگرى رفاقت كند یا هم نشین شود و دوست دارد بداند كه او كیست و از كجا است و پیش از اینكه داناى بآن گردد از او جدا شود، سوم درباره كار زنها است، كه یكى از شما بزن خود نزدیك شود و كام خود را بگیرد (و از آن زن لذت ببرد) با اینكه زن كامش را نگرفته، عبدالله پسر عمروعاص عرضكرد: اى رسول خدا آن چگونه است؟ فرمود: خوددارى و درنگ كند تا از هر دو انزال شود.

فرمود: و در حدیث دیگرى است كه رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده: ناتوانترین ناتوانها مردى است كه بمردى دیگرى برخورد كند و از رفتارش خوشش آید، و از نام و نسب و جاى او نپرسد.

3) سماعة گوید: از حضرت موسى بن جعفر علیهما السلام شنیدم كه مى فرمود: پرده شرم و حیاى میان خود و برادرت را برمدار، و از آن باقى گذار، زیرا از میان بردن و برداشتن آن، برداشتن حیاء است.

4) حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: یكسره ببرادرت اعتماد مكن (و از همه جهت با وثوق نداشته باش بلكه احتیاط كن) زیرا بزمین خوردن از راه بى بندوبارى جبران پذیر نیست.

5) مفضل بن عمر و یونس بن ظبیان گویند: حضرت صادق (عَلَيْهَ السَّلاَمُ) فرمود: برادران خود را با دو خصلت آزمایش كنید پس اگر آندو خصلت در آنها بود خوب است، و گرنه دور شوید، دور شوید، دور شوید: مواظبت او بر نمازهایش در اوقات آن، نیكى به برادران در سختى و گشایش.

پایان خلاصه جلد چهارم کتاب شریف اصول کافی مرحوم علامه مجاهد جناب محمدبن یعقوب کلینی رحمةالله علیه پس نگارنده از خدای متعال شفاعت ایشان و همه بزرگانی را و مسئلت دارد که در راه اعتلای فرهنگ شیعه اثنی عشری تلاش نموده و دست های نالایق ما را در دستان پرمهر محمد و آل محمد علیهم السلام و عجل فرجهم قرار دادند یعنی با حفظ و نشر آثار آن بزرگواران و ذات اقدس احدیت را به پاس این نعمت عظیم یعنی اسلام و قرآن و ولایت دوازده امام و چهارده معصوم علیهم السلام و عجل فرجهم شکرگزاری می نماییم الحمدالله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آل طاهرین

کلب آستان حضرت علامه امینی عبدالله عصام رودسری

ص: 192

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109