شرح و ترجمه صحیفه سجادیه جلد 1

مشخصات کتاب

سرشناسه:فهری زنجانی، احمد، 1301 - ، شارح

عنوان و نام پديدآور:شرح و ترجمه صحیفه سجادیه [علی بن الحسین (ع)] / تالیف احمد فهری.

مشخصات نشر:تهران : سازمان اوقاف و امور خیریه، انتشارات اسوه ، [ ? 13 ] -

مشخصات ظاهری:3ج.

شابک:(دوره) : 964-542-009-1 ؛ (ج. 2) : 964-542-007-5 ؛ 35000 ریال : (ج. 3) : 964-542-008-3

يادداشت:فهرستنویسی براساس جلد دوم، 1385.

يادداشت:فهرستنویسی براساس اطلاعات فیپا

يادداشت:ج.3 ( چاپ اول : 1385 ).

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:.-- ج.3. شرح و ترجمه دعای 32 تا انتهای دعای 54.

عنوان دیگر:صحیفه سجادیه. شرح.

موضوع:علی بن حسین (ع)، امام چهارم، 38 - 94ق. صحیفه سجادیه -- نقد و تفسیر.

موضوع:دعاها.

شناسه افزوده:علی بن حسین (ع)، امام چهارم، 38 - 94ق. صحیفه سجادیه. شرح.

شناسه افزوده:سازمان اوقاف و امور خیریه. انتشارات اسوه.

رده بندی کنگره:BP267/1/ع 8ص 304227 1300ی

رده بندی دیویی:297/772

شماره کتابشناسی ملی:م 84-9385

ص :1

اشاره

ص :2

شرح و ترجمه

صحیفه سجادیه

جلد اول

تالیف

آیت الله سید احمد فهری

ص :3

ص :4

فهرست مطالب

مقدمۀ شارح 19

گنجى از آل محمد در خراب 20

قديمى ترين نسخۀ صحيفه و امتيازات آن 20

مهمترين امتياز صحيفۀ قديم، سلامت سند آن است 23

اشكال كه فائده دعا چيست و پاسخ آن 36

سؤال: چرا دعاهاى ما مستجاب نمى شود 38

معناى حمد و اختصاص آن بخدايتعالى 40

اول بودن و آخر بودن حق تعالى 42

چرا خداى تعالى ديده نمى شود 44

مشيت خدا را دو معنى و يا دو مرتبه است 45

اختلاف ميان حكما و متكلمين در اينكه اراده از صفات فعل است يا صفت ذات 45

دو اشكال مهم براى صفت ذات بودن اراده 45

بيان امام خمينى قدّس سرّه در اراده 46

معناى صفت كمال موجود بما انّه موجود 47

عشق بكمال از فطريّات بشر است 48

معانى زوج 51

ص:5

انبيا و اوصيا از روح القدس بهره منداند 52

نكته هايى لطيف در جمله لاينقص من زاده ناقص 54

نكته تذل من تشاء 55

توجيه مرگ هاى انتحارى و اجل معلّق 57

افعال اللّه معلّل با غراض نيست يعنى چه؟ 58

قول فصل ميان أشاعره و معتزله 59

فطريّات بشر 61

راههاى شناخت و عرفان شهودى 64

معناى شكر 65

اشكال استلزم شكر تسلسل در شكر را و جواب آن 67

پاسخ بعضى از علماء، آخرت از اشكال تسلسل 68

تحقيق عرفانى در معناى ربّ 70

مراتب چهارگانه توحيد 71

فائدۀ ادبى عرفانى در معناى رضا 73

عالم برزخ و ارتباط اولياء با آن عالم 75

سخنى حكيمانه از حكيم اسلامى شيخ بهائى قدّس سرّه 78

كتاب مرقوم در اعلا علّيين و تحقيق در معناى آن 78

كلام محقق ربّانى فيض كاشانى در معناى كتاب 84

ظهور اثر اعمال در برزخ و داستانى از سيّد حميرى 86

تشبيه معنويّات به ماديات از محسّنات كلام است 88

فرق ميان رسول و نبىّ 88

عالم آخرت عالم بقا است 90

روايتى لطيف و زيبا در خلق لطيف و زيبا 92

وابستگى همه موجودات به حق متعال 93

ابتلاء و آزمايش الهى و حكمت آن با توجه به اين كه خداى تعالى از حقيقت هر فرد آگاه است. 104

سرّ ابتلاء انبياء و اولياء و بيانى از امام خمينى قدّس سرّه 104

روايتى لطيف تر از نسيم سحر در مواسات امير المؤمنين عليه السّلام 107

بيان نكته اى در دعاى شريف در مورد ابتلا 108

صراط مستقيم يك راه بيش نيست 109

توحيد در صفات و اختلاف ميان معتزله و اشاعره 111

قول وسط ميان اشاعره و معتزله 113

ص:6

حقيقة الوجود عين الكمال است 115

توبه پيشينيان 116

نكتۀ ختم دعاى شريف بدو نام مبارك ولى و حميد 118

معانى ولىّ 119

نشانه هاى اولياء خدا 119

معناى حميد 122

توجيهى براى ذكر صلوات در ادعيه 128

توجيهى ظريف و لطيف در وجه تكرار صلوات در ادعيّه 129

فضايل صلوات 129

افضل آن است كه دعا آهسته خوانده شود 130

دعا در صلوات به چه معنا است؟ 131

معناى محمّد 133

اشتقاق نام رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از نام خداى تعالى 134

اشتقاق نام على عليه السّلام از نام خداى تعالى 135

تعصّب جاهلانه گروهى از سنّيان 136

آرزوى موسى عليه السّلام كه از امّت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم باشد 137

احاطه قدرت حق تعالى به چه معنا است؟ 138

فرق است ميان محدوديت قدرت و محدوديت مقدور و سرّ اختلاف روايات در پاسخ به سؤال از قدرت 141

معناى ختم خلقت به اهل بيت 142

ائمه عليهم السّلام شهداء بر خلق اند 143

معناى خير امّت 144

حقيقت شهادت و فائدۀ آن 145

نفس انسانى از چه عالمى است؟ 146

فرشتگان حفظه به چه منظور است؟ 148

نكته اى لطيف در گماشتن فرشتگان بر آدميان 149

معنى اللّهم و چرا بيشتر دعاها با اللّهم آغاز مى شود 150

درود بر پيغمبر چه اثرى مى تواند داشته باشد 151

چرا در ادعيۀ وارده از ائمه صلوات زياد است 152

گزينش پيامبران براساس فضايل اخلاقى است 153

نكته اى عرفانى در اداى امانت 155

انبياء و اوليا متحقّق به رحمت رحمانيّه و رحيميّه بودند 156

ص:7

سخنى از امام خمينى دربارۀ رحمت انبياء 158

تحمّل رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اذيتهاى مشركين را 159

سخن گفتن امير المؤمنين با كشتگان جمل 162

تحقّق پيشگويى قرآن دربارۀ ابو جهل بدست ابن مسعود 163

ميزان قرب و بعد به انبياء و اولياء اطاعت خدا و معصيت اوست 164

نشانۀ حبّ راستين 167

محكمترين دستاويز ايمان حبّ فى اللّه است 167

سخنى از ابن ابى الحديد در صبر و استقامت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم 168

علاقۀ مفرط رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به هدايت مردم 169

معالجۀ امراض نفسانيّه براى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رنج آور بود 170

اشتغال به تهذيب نفوس ديگران كه موجب انصراف رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از استغراق در تجليات بود مهمترين رنج رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود 171

علّت تأثّر رسول خدا هنگام هجرت از مكّه 172

الهى بودن حركت موجب عدم تمسّك به اسباب نيست 173

از مهمترين عوامل پيروزى شكست روحيّۀ دشمن است 175

غزوات رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم 175

پاداش به نسبت سنگينى بار مسئوليت است 177

دعاى امّت براى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چه فايده اى دارد 177

حسن شفاعت يعنى چه؟ 178

حكايتى از گلستان سعدى 179

نقدى بر سخن شهيد مطهرى دربارۀ شفاعت 182

رواياتى چند دربارۀ شفاعت 186

نكته اى عرفانى از امام خمينى در توسعۀ رحمت الهى 191

آيا اعتقاد به شفاعت موجب تجرّى به گناه است 194

نكته اى ادبى عرفانى در معناى وعد و وعيد 196

سخنى از مجلسى دربارۀ فرشتگان 205

نقد يكى از دانشمندان به سخن مجلسى 206

توجيه بال فرشتگان 208

ملائكه حاملين عرش 209

تسبيح فرشتگان منافاتى با درود بر پيغمبر ندارد 210

چرا فرشتگان از تسبيح خسته نمى شوند 211

ص:8

اسرافيل و نفخۀ صور 213

روايتى از امام زين العابدين عليه السّلام دربارۀ نفخۀ صور 214

ميكائيل و جبرئيل دو فرشتۀ مقرّب الهى 218

فرشتگان موكّل بر حجب 219

كثرت فرشتگان 222

صفات فرشتگان 223

ترس فرشتگان از جهنّم 224

زنده بودن عالم آخرت 225

قبيله هاى مختلف فرشتگان 226

فرشتگان موكّل بر باران و ابر و رعد و برق 227

فرشتگان موكّل بر كوهها و آبهاى دريا 229

سفيران بزرگوار 230

مكاشفۀ ملكوتى از مرحوم همدانى 232

ملك الموت و يارانش 233

امتياز خاصّ ملك الموت از ديگر فرشتگان 234

يادى از عارف والامقام مرحوم هيدجى قدّس سرّه 234

وصيّت نامۀ عارف حكيم هيدجى 235

منكر و نكير مبشّر و بشير 238

هشدارى از امام زين العابدين عليه السّلام 238

فرشته رومان 240

مالك دوزخ و رضوان خازن بهشت 241

حجلۀ مؤمن در بهشت 243

زبانۀ دوزخ 245

از ياد بردن امام بعضى از فرشتگان را چه توجيهى دارد 246

فرشتگان ساكن در هوا و زمين و آب 247

فرشتگان گماشته شده بر خلق 248

پيروان راستين پيامبر 257

مراتب تقوى از زبان يكى از بزرگان 259

اصحابى كه حسن صحبت داشتند 260

آيا همه اصحاب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عادل بودند؟ 261

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از چه كسانى شكايت داشت؟ 264

ص:9

خائنين به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چه كسانى بودند؟ 265

نشانه هاى ياران خوب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم 267

سلمان و حب و نسب حقيقى او 269

زيد بن حارثه 269

مشركين با ياران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چه مى كردند؟ 270

استقامت اصحاب حقيقى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم 271

حسن ظن به خداى تعالى و متهم نكردن بندگان خدا 273

رهبت از ديدگاه محقق طوسى قدّس سرّه 274

معناى اهل ولايت 283

عظمت الهى قابل درك نيست 284

معناى رقبه 286

بلاغتى كه در انتخاب اسماء الهى بكار رفته 287

معناى قرب به خدا 288

دو نكتۀ ادبى 289

نكته اى در يا من تظهر عنده بواطن الاخبار 290

توجيه نسبت كيد به خدا 293

معناى اعوذ بك منك 294

مراتب سه گانۀ قرب از نظر كلّى 296

هدايت الهى بندگان را چهار مرتبه دارد 298

دام هاى شيطان 299

مكالمۀ حضرت يحيى با شيطان دربارۀ دامهايش 300

معناى لطيف براى الدعاء سلاح المؤمن 303

اعتراض حسن بصرى به نبى اللّه لوط و پاسخ آن 303

معناى قلب 305

معناى دعاة الى اللّه 307

داستانى به مناسبت اسم مبارك يا ارحم الراحمين 308

دعاهاى پايانى 309

معناى صبح و صباح 319

معناى خلق 320

كيفيّت شب و روز 320

حكمت كم و زياد شدن شبانه روز 322

ص:10

كلامى از شيخ بهايى در اين باره 323

چرا روز روشن آفريده شده 323

علم خداوند حادث است يا قديم 326

نكتۀ عدول از غياب به حضور 328

اشعارى از جامى در اين باره 328

مقصود از آسمان و زمين 331

فرشتگان مقيم و شاخص 332

سخنى از سيد مدنى 334

پاسخ سخن سيد 334

روز شاهد 337

معناى گناه بزرگ و كوچك 339

گناهان كبيره 340

شب قدر چه شبى است 343

معناى كرام 345

مانع از هلاكت 347

روايتى از مرحوم مجلسى 349

حقيقت صحيفه چيست؟ 352

سؤال و جوابى پيرامون محافظين 353، 352

معنى ساعت 354

تقسيم ساعات روز 354

مقصود از محافظت از چهارسو 358

محبّت بنده به خدا و محبّت خدا به بنده 360

درجات محبّت 361

بحثى اجمالى پيرامون شكر 365

معناى سنّت 366

وجوب امر به معروف و نهى از منكر 367

ذكر چند نكته در اين باره 369

خواستن توفيق پاسدارى از اسلام 371

خواستن توفيق راهنمايى گمراهان 371

روايتى از امام باقر عليه السّلام در اين باره 372

يارى ناتوانان بهترين صدقه 373

ص:11

رواياتى در اين باره 374

سپاسگزارى نعمت هاى الهى 376

گواه گرفتن خدا، آسمان و زمين و ساير مخلوقات 378

سؤال و پاسخى در مراتب توحيد 378

بحثى پيرامون لا اله الاّ اللّه 379

معنى قسط و عدل 380

رأفت خدا به بندگان 385

مالك اصلى خداست 386

معنى رحمن و رحيم بودن 387

تقدّم عبوديت بر رسالت 388

شهادت به رسالت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم 389

دعا بلا را رفع مى كند 399

همه چيز در قدرت خداست 401

در سختى ها پناهگاه خداست 403

«اللّه» يعنى چه؟ 403

دعاى امام سجاد در مناجات سحر 405

غم و اندوه مانع انجام واجبات 408

بيان فرع فقهى 408

نكته اى دقيق پيرامون نوافل 408

معناى عرش 410

معناى عرش به نظر مرحوم شعرانى 411

معناى حرص 415

چگونه خدا را عبادت كنيم 416

نظر نگارنده پيرامون چگونگى عبادت 417

حكايتى از حكيم شيراز 419

سؤال و پاسخى پيرامون حرص 420

معناى غضب 421

توضيحاتى پيرامون خشم و غضب 421

معناى حسد و غبطه 423

داستانى از محدّث قمى در اين باره 425

داستانى راجع به شلمقانى و نتيجه حسد 426، 425

ص:12

معناى صبر 428

فضيلت صبر 429

دو توجيه براى روايت صبر نيمى از ايمان است 431

اقسام صبر 432

احكام صبر 433

صبر بر طاعت و مراحل سه گانۀ آن 433

معناى قناعت 434

سخنى از محقق طوسى در اين باره 435

كج خلقى و نتيجۀ آن 436

پى گيرى شهوت 437

حميّت و انواع آن 439

پيروى از هواى نفس 440

سخن بعضى از علما پيرامون هواهاى نفس آدمى 442

مراتب هدايت 444

غفلت و سستى در عبادت 445

مراتب غفلت 445

پناه بردن به خدا از مشقّت زيادى 446

جمله اى از استاد حسن زاده در اين باره و بيان روايتى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم 447

مقصود از حق و باطل 448

پناه بردن به خدا از كوچك شمردن گناه 450

پناه بردن به خدا از بزرگ شمردن طاعت 451

پناه بردن به خدا از فخرفروشى توانگران 452

شرفيابى بزنطى محضر امام رضا عليه السّلام 452

پناه بردن به خدا از خوار شمردن تهيدستان 453

پناه بردن به خدا از بد رفتارى با زيردستان 454

حق زيردستان 455

روايتى از ميثم تمّار 458

حق همسر 459

داستانى از زندگى حضرت هود 460

حق خدمتگذار 461

شكايت خدمتگذار ابى ذر به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم 461

ص:13

حق فرزند 462

پناه بردن به خدا از ناسپاسى منعم 465

نقل قطعه اى از مرحوم محدّث قمى 466

پناه به خدا بردن از كمك كردن به ستمكار 468

نقل رواياتى در اين باره 468

على بن يقطين و وزارت هارون 469

پناه به خدا بردن از طلبيدن چيزى كه حق ما نيست 471

نقل داستانى از بهرامنامه نظامى 472

پناه به خدا بردن از نيرنگ به ديگران 474

پناه به خدا بردن از عجب خودپسندى در كارها 475

پناه به خدا بردن از داشتن آرزوى دراز 476

پناه به خدا بردن از انجام دادن گناه پنهان 477

پناه به خدا بردن از انجام گناهان صغيره 479

انقلاب گناه صغيره به كبيره 479

پرهيز از گناهان كوچك 480

پناه بردن به خدا از چيره شدن شيطان 480

حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم 481

پناه بردن به خدا از برگشتن بخت 482

داستان گرفتار شدن امين 482

عبد الملك پس از كشتن مصعب 484

داستانى از مادر جعفر برمكى 485

پناه بردن به خدا از دست زدن به اسراف 486

پناه بردن به خدا از دست زدن به تقتير 487

پناه بردن به خدا از نداشتن روزى بقدر كفاف 488

بحثى پيرامون فقر 489

پناه بردن به خدا از سرزنش دشمنان 490

پناه بردن به خدا از محتاج بودن به بستگان 491

پناه بردن به خدا از زندگى در سختى 492

پناه بردن به خدا از مرگ غافلگيرانه 493

پناه بردن به خدا از حسرت روز قيامت 495

پناه بردن به خدا از نهايت شقاوت 495

ص:14

پناه بردن به خدا از فرود آمدن عذاب 496

اشتياق به درخواست توبه 500

مراتب توبه 500

دورى از اصرار بر گناه 501

كاهش در دين و دنيا 501

آمدن معاويه به مدينه 502

در دو تصميم ما را به رضاى خود رهنمون باش 505

بحثى پيرامون همّ و معانى آن 505

داستانى عرفانى از مثنوى در تنازع عقل و نفس 508

انسان ناتوان آفريده شده 510

حقارت مبدأ خلقت انسان 511

ضعف ما را با توفيق تأييد فرما 512

مقصود از كورى چشم دل 513

جوارح ما را راه نفوذ در معصيت قرار مده 515

حركت اعضا و نگاه ما را در جهت ثواب قرار ده 515

خدايا عفوت را بر ما آسان و از عذاب در امان دار 521

معناى مختصرى براى عدل 522

جبران نيازمندى ما با وسعت رحمت خدا 522

بحثى در امّن يجيب المضطرّ اذا دعاه و يكشف السوء 523

حال كه به درگاهت مى ناليم بما رحم كن 525

خدايا شيطان دشمن ماست ما را دشمن شاد مگردان 525

دعاى براى انجام كار كه عاقبتش خير است 529

سخنى از غزالى در اين باره 530

سخنى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در اين باره 531

نامه از امير المؤمنين راجع به زبير 533

همسايه ابو بصير و ضمانت امام صادق عليه السّلام 534

بحثى پيرامون ذكر 537

يادكنندگان اللّه سه دسته اند 538

درجات ذكر 538

شكر نعمت و معناى فوز 540

كلام خواجه عبد اللّه در معناى شكر 540

ص:15

اقسام شكر 552

درجات شكر در كلام خواجه 552

كلامى از حكيم سبزوارى پيرامون كلام خواجه 553

فرمانبردارى از خدا باعث نجات 548

شيعه در كلام امام باقر عليه السّلام 549

درجات ذكر 550

دو توجيه براى شكر 552

دو توجيه براى طاعت 553

خدايا ساعات فراغت ما را به سلامت بگذران 554

لطيفه اى عرفانى از رشيد الدين ميبدى 555

سخنى از امير المؤمنين عليه السّلام در دعاى كميل 556، 555

فرشتگان موكّل بر اعمال انسان 556

خدايا روزهاى آخر عمر ما را توبۀ مقبول مقدّر فرما 557

چه موقع توبه قبول است 558

حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در اين باره 558

روايتى از امام صادق عليه السّلام پيرامون توبه نصوح 560، 559

ص:16

ص:17

ص:18

مقدّمۀ شارح

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمد للّه الذى جعل الدعاء مفتاحا لرحمته و وسيلة للفوز بقربه و جنّته و الصلوة و السلام على اشرف بريته محمّد سيّد رسله و صفوته و على الائمة المعصومين من عترته، صحيفۀ سجاديه كه بعضى زبور آل محمدش خوانند و بعضى ديگر قرآن صاعد(1) دائرة المعارفى است مشتمل بر: اصول عقايد اسلامية و رموز فضايل اخلاقيه و نكات و دقايق عرفانيّه و بيانگر ادب نيايش در پيشگاه الهى، در حدّ استعداد بنده نه درخور استحقاق حضرتش كه آن را:

ما نتوانيم حق حمد تو گفتن با همه كرّوبيان عالم بالا

اين صحيفۀ مباركه، از جمله كتابهائى است كه انتسابش به امام سجّاد على بن الحسين عليهما السّلام، بطور تواتر نزد شيعه ثابت است. و در اجازات اصحاب ما، مخصوص بذكر است و بزرگانى از علماء بر آن شرح نوشته اند. سند صحيفۀ موجود و متداول در ميان علماء از عالى ترين اسناد و باتفاق آنان منتهى ميشود به امام باقر عليه السّلام و برادر شهيدش زين بن على، كه بسال 121 شهيد و در كناسۀ كوفه بدار آويخته شد.

ص:19


1- . اصطلاحى است از حضرت امام خمينى قدّس سرّه كه از استاد خود در علوم الهى آية اللّه شاه آبادى قدّس سرّه نقل فرمودند.

گنجى از آل محمّد در خراب

چندى پيش، اطلاع حاصل شد كه در مشهد رضوى على ساكنه السلام بهنگام تخريب ديوار حرم مطهّر امام رضا عليه السّلام صندوقى پيدا شده كه محتوى بر چند جلد كتاب بوده و از جملۀ آنها يك نسخۀ خطّى از صحيفه سجاديه.

اين ناچيز موضوع را پى گيرى نمود، تا آنكه پس از مدّتها به صحّت خبر مزبور پى برده شد و با توصيه و اظهار لطف و عنايت نيابت عظماى آستان قدس و بذل توجه آقاى شاكرى، مسئول محترم كتابخانه، نسخۀ مزبور بدست رسيد، پس از دقت در نسخۀ مزبور ملاحظه شد كه امتيازاتى بر نسخۀ متداول و معروف دارد كه به بعضى از آنها اشاره ميشود.

قديمى ترين نسخۀ صحيفه و امتيازات آن

1. قديمى ترين نسخه از صحيفه سجاديه است كه در دسترس ميباشد زيرا:

دو نسخه از نسخه هاى صحيفه سجّاديه، معتبرترين و قديمى ترين نسخه است.

الف: نسخه اى كه بخط امام باقر عليه السّلام كه در نزد امام صادق عليه السّلام محفوظ بوده و محتمل است كه از جملۀ مواريث امامت در نزد امام زمان ارواحنا فداه باشد.

ب: نسخه اى بخط زيد بن على عليه السّلام و اين دو نسخه بنابر آنچه در مقدمه صحيفه مذكور است، با يكديگر كاملا مطابق بوده و يك حرف باهم اختلاف نداشته اند و آية اللّه آقاى حاج سيد موسى شبيرى زنجانى از حجة الاسلام و المسلمين آقاى حاج سيد مرتضى نجومى دامت بركاتهما كه اولى از بزرگان علماء قم و دومى از دانشمندان و علماء محترم ساكن در كرمانشاه ميباشند، نقل فرمود كه: يكى از آشنايان آقاى نجومى كه به كتابخانه واتيكان رفت وآمد داشته، براى ايشان نقل كرده كه نسخه زيد بن على، هم اكنون در كتابخانه مزبور موجود و در اطاق و محل مخصوصى نگهدارى ميشود و لكن براى كسى امكان وصول بان ميسّر نيست، هم چون نسخه ايكه در نزد امام زمان ارواحنا فداه ميباشد و از اين دو نسخه كه بگذريم قديمى ترين نسخه براى آنچه حضرت آقاى شبيرى در

ص:20

نوشته اى بحقير مرقوم فرموده اند، نسخه هائى است كه تاريخ كتابت آنها در سالهاى 694 و 695 و 697 ميباشد و نسخه اى كه بخطّ شهيد اول رضى اللّه عنه بوده و بسال 734 متولد و در 784 به درجۀ شهادت رسيده اند. درحالى كه نسخۀ بدست آمده از حرم مطهر امام رضا عليه السّلام كه صفحۀ اول و آخر آن در اين شرح ملاحظه ميگردد در سال چهارصد و شانزده نوشته شده است.

2. دومين امتياز نسخه قديم، بلاغت چشم گيرى است كه در اكثر موارد اختلاف با نسخۀ معروفه، بچشم ميخورد و اين جانب در توفيقى كه اخيرا دست داد و طبعى زيبا از صحيفه سجّاديه در دمشق انجام يافت و نمونۀ آن در همين طبع ملاحظه ميگردد بملاحظۀ فصاحت و بلاغت نسخۀ قديم، از طرفى دريغم ميامد كه طبع نشود و از سوى ديگر خوف آن داشتم كه مباد نسخۀ معروفه خداى نكرده به انزوا كشيده شود و بر ما است كه اين ميراث امامت را با تمام اصالتى كه دارد محفوظ نگاه داريم و هر دعاى منسوب به امام سجّاد عليه السّلام را، بنام صحيفۀ سجّاديه طبع و منتشر نكنيم و تواتر كتاب را خدشه دار نكنيم. لذا هر دو نسخه را بيك جا طبع و موارد اختلاف را با خط نسخ كه ممتاز از خط ثلث است و اصل صحيفه معروفه با خطّ ثلث نوشته شده مشخص نموديم و در عين حال به دو نقطۀ غفلت، اعتراف دارم و اميدوارم بهمين زوديها جبران شود.

اول آنكه ترتيب دعاها در نسخه قديم مغاير با نسخۀ معروف است و آنچه ماطبع كرديم بترتيب نسخۀ قديم است و ديگر آنكه بعضى از دعاهاى نسخۀ معروف در نسخۀ قديم نبود و ما نيز از طبع آنها غفلت كرديم كه هم اكنون همه آنها با همان خط ثلث نوشته شده و آماده طبع ميباشد از خداى تعالى توفيق انجام آن را ميطلبم.

3. سوّمين اختلاف نسخۀ قديمه با نسخۀ معروف، در ترتيب ذكر دعاها است كه پاره اى از آنها پس و پيش ذكر شده است.

ص:21

4. چهارمين اختلاف در شمارۀ دعاها است كه بعضى از دعاها در نسخۀ معروفه عنوانى مستقل دارد و در نسخۀ قديمه متمّم دعاى پيش است چنانچه دعاى اول و دوم در صحيفۀ مشهوره در صحيفۀ قديم، يك دعا بيش نيست.

5. پنجمين اختلاف در عناوين دعاهاى دو نسخه است، چنانچه از فهرست آن پيدا است كه بعضى از عناوين نسخه معروفه اصلا در نسخه قديم نيست. مانند دعاى پنجم كه در صحيفۀ مشهور عنوانش (دعائه لنفسه و خاصته) و در نسخه قديم بدون عنوان است.

6. ششمين اختلاف دو نسخه در ذكر صلوات ها است كه در نسخۀ قديم بسيار كم است، برخلاف نسخه معروف، كه در بسيارى از دعاهايش در سر فصول دعاها غالبا صلوات بر محمّد و آل محمد مذكور است. فقط در يك مورد در دعاى نسخۀ معروف صلوات نيست كه در نسخۀ قديم صلوات ذكر شده و آن دعاى (يا من تحلّ به عقد المكاره) است كه در آخر دعا صلوات ذكر شده است در صورتيكه در نسخۀ معروفه صلوات نيست هم چنانكه در آخر نسخۀ قديم صلوات مفصّلى بر محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هست كه در نسخۀ معروفه نيست و اين دو مورد، نشانگر آن است كه نبودن صلوات در موارد ديگر نه از روى تعصّب است و نه از جهت تقيّه و احتمال ميرود كه اكثار در ذكر صلوات از باب تيمّن و تبرّك بوده كه بر حسب روايات موجب استجابت دعا است. زيرا علاوه بر استشفاع از آن ذوات طيّبه چون صلوات بر آنان دعائى است مسجاب، اگر دعائى از بنده محفوف بصلوات باشد به استجابت مقرون خواهد بود كه خدايتعالى اكرم از آن است كه اول و آخر دعائى را مستجاب فرمايد و آنچه را كه در وسط آن دو قرار گرفته، ردّ فرمايد. چنانچه در روايت است و همچنين اضافه كردن كلمۀ (آل محمد) بر صلوات بر محمّد، بموجب رواياتى باشد كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حتى از طريق عامّه نقل شده است كه فرمود: «لا تصلّوا علىّ صلوة بترى» و صلوة بترى را تفسير فرموده اند بانكه: صلوات بر آل محمد بعد از صلوات بر محمّد ذكر نشود، لذا در پاره اى از موارد، متعلّقات فعل تناسب با صلوات بر محمّد دارد.

ص:22

مانند: «اللهمّ فصلّ على محمّد و آله اكثر ما صلّيت على احد من خلقك و آته عنّا افضل ما آتيت احدا من عبادك و اجزه عنّا افضل و اكرم ما جزيت احدا من انبيائك عن امّته» كه در دعاى (صبح و شام) وارد است كه اگر كلمۀ و آله جزء اصل بود، مناسب تر بود كه ضمائر نيز بصورت جمع باشد و جملۀ آخر يعنى (احدا من انبيائك عن امّته) بى تناسب مينمود و اين نوع كه ذكر شد در موارد بسيارى از صحيفه مشاهده ميشود.

مهمترين امتياز صحيفۀ قديم، سلامت سند آن است

7. هفتمين امتياز صحيفه قديمه، كه توان گفت مهمترين امتياز است سلامت سند آن است توضيح اينكه:

سند صحيفۀ معروفه با اين جمله آغاز مى شود: حدثنا السيّد الاجّل بهاء الشرف الى آخر يعنى حديث كرد براى ما سيد اجل بهاء الشرف تا آخر، بنابراين، سئوالى مطرح است كه گويندۀ حدثنا... كيست؟ دانشمندان تحقيقاتى در اين باره دارند.

محقق داماد قدّس سرّه فرموده است كه: راوى اوّل يعنى گويندۀ حدّثنا: عميد الرؤساء هبة اللّه بن حامد بن ايوب بن على بن ايّوب: لغوى مشهور است.

و شيخ بهائى قدس اللّه نفسه فرموده است: كه گوينده حدّثنا: شيخ ابو الحسن على بن محمد بن محمّد بن على بن محمّد بن سكون حلّى نحوى است كه بنا بنقل سيوطى در بغية و عبد اللّه افندى تبريزى در رياضى العلماء در ترجمۀ ابن السكون در حدود 606 وفات يافته است و چون عميد الرؤساء با ابن السكون همزمان بوده اند چنانچه سيد فخّار بن معد موسوى از هردو اينها روايت ميكند و هردو در يك طبقه ميباشند لذا احتمال اينكه راوى حدّثنا عميد الرؤساء باشد ترجيحى بر روايت ابن السكون ندارد و شيخ على بن احمد معروف بسديدى نسخه اى از صحيفه را داشته كه بخط ابن السكون نوشته شده بوده است.

آنچه گفته شد و اقوال ديگر چنانچه ملاحظه ميشود احتمالى بيش نيست.

چيزيكه بصحيفه مكشوفه در حرم حضرت رضا عليه السّلام ارزش بى نظير ميدهد همين نكته است كه: سند روايت صحيفه در اين نسخه مذكور است و آن اينكه نويسندۀ اين صحيفه بنام حسن بن ابراهيم بن محمد الزامى است كه بسال 416 اين نسخه را نوشته است او از

ص:23

ابو القاسم عبد اللّه بن محمد بن سلمه فرهاذ جردى نقل ميكند كه: وى بنويسندۀ صحيفه كه حسن بن ابراهيم باشد اجازه داده است كه صحيفه را از استادش ابى بكر كرمانى روايت كند و ابى بكر كرمانى نخستين راوى سند است در اين صحيفه كه سندى است جداگانه از سندى كه در صحيفۀ مشهوره است و در آخر اين صحيفه مذكور است برخلاف صحيفه مشهوره كه سند آن در اول صحيفه ذكر شده است.

امتيازى ديگر

متن روايت اين صحيفه با متن روايت صحيفه معروفه با اشتراك در اصل نقل جريان، اختلافات جزئى در الفاظ و عبارات دارد كه ذكرش مهم نيست. آنچه مهم و قابل ذكر است دنبالۀ روايت صحيفه معروفه است كه پس از بيرون شدن فرزندان عبد اللّه بن حسن از نزد امام صادق عليه السّلام درحالى كه مى گفتند: «لا حول و لا قوّة الاّ باللّه العلىّ العظيم» امام صادق عليه السّلام را با متوكل راوى حديث گفتگوئى است كه ضمن آن خوابى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل ميفرمايد و جمله اى دارد كه بحسب ظاهر معناى آن جمله دست آويزى بود براى مخالفان تأسيس جمهورى اسلامى ايران (با قطع نظر از توجيه صحيح آن) و جمله مزبور اين است كه: حضرت ميفرمايد: «ما خرج و لا يخرج منا اهل البيت الى قيام قائمنا احد ليدفع ظلما او ينعش حقا الا اضطلمته البليّة و كان قيامه زيادة فى مكروهنا و شيعتنا» كه اين قسمت از روايت تماما در صحيفه قديمه اصلا وجود ندارد و جالب است كه در آخر روايت صحيفۀ معروفه نيز سند ديگرى را كه از ابو المفضّل شروع ميشود ذكر ميكند كه، حاوى ابواب صحيفه است. اين سند نيز مانند سند سابقش گويندۀ حدّثنا معيّن نشده و اجمال سند قبلى عينا در اين سند نيز موجود است جز اينكه جريان قضيّه در اين سند هم مانند صحيفۀ قديمه تا اول خواب رسول خدا است و تتمۀ روايت صحيفه معروفه در اين سند ذكر نشده است و اللّه العالم بحقايق الامور، العبد المفتاق الى رحمة ربه.

السيّد احمد الفهرى

ص:24

التّحميد للّه عزّ و جلّ الحمد للّه الأوّل بلا اوّل كان قبله و الآخر بلا آخر يكون بعده الّذي قصرت عن رؤيته ابصار النّاظرين و عجزت عن نعته اوهام الواصفين ابتدع بقدرته الخلق ابتداعا ابتدع الخلق بقدرته ابتداعا و اخترعهم على مشيّته اختراعا ثمّ سلك بهم طريق ارادته ثمّ سلكهم في طرق ارادته و بعثهم في سبيل محبته لا يملكون تأخيرا لا يملكون تأخّرا عمّا قدّمهم اليه و لا يستطيعون تقدّما الى ما أخّرهم عنه و جعل لكلّ روح منهم قوتا معلوما مقسوما من رزقه و جعل لكلّ منهم قيتة

ص:25

مقسومة من رزقه لا ينقص من زاده ناقص لا ينقص من زاده منهم ناقص و لا يزيد من نقص منهم زائد ثمّ ضرب له في الحياة اجلا موقوتا ثمّ ضرب له فى عمره اجلا موقوتا و نصب له امدا محدودا يتخطّأ اليه بايّام عمره يتخطّى اليه ايّام شهره وين هقه باعوام دهره حتّى إذا بلغ اقصى اثره حتّى اذا بلغ اقصى امده و استوعب حساب عمره قبضه الى ما ندبه اليه من موفور ثوابه او محذور عقابه من محبوب ثواب او محذور عقاب ليجزي الّذين اساؤوا بما عملوا و يجزي الّذين احسنوا بالحسنى عدلا منه تقدّست اسماؤه و تظاهرت آلاؤه و تظاهرت نعماؤه

ص:26

لا يسأل عمّا يفعل و هم يسألون و الحمد للّه الّذي لو حبس عن عباده معرفة حمده على ما ابلاهم من مننه المتتابعة و اسبغ عليهم من نعمه المتظاهرة لتصرّفوا في مننه فلم يحمدوه فى مننه فلم يشكروه و توسّعوا في رزقه فلم يشكروه فى نعمه فلم يحمدوه ولو كانوا كذلك لخرجوا من حدود الانسانيّة الى حدّ البهيميّة لخرجوا من حدود الانسانيّة و دخلوا فى حريم البهيميّة فكانوا كما وصف في محكم كتابه ان هم الاّ كالأنعام بل هم اضكّ سبيلا و الحمد للّه على ما عرّفنا من نفسه و الهمنا من شكره و فتح لنا من ابواب العلم بربوبيّته و دلّنا عليه

ص:27

من الاخلاص له في توحيده و جنّبنا من الالحاد و الشّكّ في امره حمدا نعمّر به فيمن حمده من خلقه حمدا نعمر به حمد من حمده من جميع خلقه و نسبق به من سبق الى رضاه و عفوه حمدا يضيء لنا به حمدا تضيء لنا به ظلمات البرزخ و يسهّل علينا به سبيل المبعث و تسهل به علينا سبل البعث و يشرّف به منازلنا عند مواقف الاشهاد و تشرف به منازلنا عند تواقف الأشهاد يوم تجزى كلّ نفس بما كسبت و هم لا يظلمون يوم لا يغني مولى عن مولى شيئا و لا هم ينصرون حمدا يرتفع منّا الى حمدا يرتفع عنّا الى اعلى علّيّين في كتاب مرقوم يشهده المقرّبون حمدا

ص:28

تقرّبه عيوننا اعيننا اذا برقت الأبصار و تبيضّ و تنضر به وجوهنا اذا اسودّت الأبشار حمدا نعتق به من اليم نار اللّه الى كريم جوار اللّه حمدا نعبر به اليم نار اللّه الى كريم جواره حمدا نزاحم به ملائكته المقرّبين و نراحم به ملائكة اللّه المقرّبين و نضامّ به و نضأم به انبياءه المرسلين في دار المقامة الّتي لا تزول و محلّ كرامته الّتي لا تحول و محلّ الكرامة الّتي لا تحول و الحمد للّه الّذي اختار لنا محاسن الخلق اختار لنا محاسن الخلقة و اجرى علينا طيّبات الرّزق و جعل لنا الفضيلة بالملكة على جميع الخلق و جعل لنا المملكة على جميع الخلق فكلّ خليقته

ص:29

منقادة لنا بقدرته فكلّ خلقه منقاد لنا بقدرته و صائرة الى طاعتنا بعزّته و صائر الى طاعتنا بعزّته و الحمد للّه الّذي اغلق عنّا باب الحاجة الاّ اليه و أغلق عنّا باب الحاجة الاّ اليه فكيف نطيق حمده امر متى نؤدّي شكره لا متى او متى نؤدّي شكره لا متى و الحمد للّه الّذي ركّب فينا آلات البسط و جعل لنا ادوات القبض و متّعنا بارواح الحياة و اثبت فينا جوارح الأعمال و غذّانا بطيّبات الرّزق و اغنانا بفضله و اقنانا بمنّه ثمّ امرنا ليختبر طاعتنا و نهانا ليبتلي شكرنا و نهانا ليبتلي شكرنا و هو بنا عالم قبل الإئتمار و الإنزجار فخالفنا عن طريق امره فخالفنا طريق امره و ركبنا متون زجره

ص:30

فلم يبتدرنا بعقوبته فلم يبادرنا بعقوبته و لم يعاجلنا بنقمته بل تأنّانا برحمته تكرّما بل تأنّى برحمته كرما و انتظر مراجعتنا برأفته حلما و انتظر فيأنا برأفته حلما و الحمد للّه الّذي دلّنا على التّوبة الّتي لمرنفدها الاّ من فضله فلو لم نعتدد من فضله الاّ بها لقد حسن بلاؤه عندنا و جلّ احسانه الينا و جسم فضله علينا و الحمد للّه الّذي دلّنا على التّوبة الّتي لو لم نعتدد من فضله الاّ بها لقد كان جسم بلاؤه عندنا و جلّ احسانه بها الينا فما هكذا كانت سنّته في التّوبة لمن كان قبلنا فما هكذي كانت سنّته في التّوبة قبلنا لقد وضع عنّا ما لا طاقة لنا به و لم يكلّفنا الاّ وسعا فلم يكلّفنا الاّ وسعنا و لم يجشّمنا الاّ يسرا و لم يجشّمنا الاّ يسرنا و لم

ص:31

يدع لأحد منّا حجّة و لا عذرا فالها لك منّا من هلك عليه و السّعيد منّا من رغب اليه فالهالك منّا من هلك عليه و الشّقيّ من رغب الاّ اليه و المحروم من اخطأه عفوه و الحمد للّه بكل ما حمده به ادنى ملائكته اليه و اكرم خليقته عليه و أكرم خلقه عليه و ارضى حامديه لديه حمدا يفضل سائر الحمد كفضل ربّنا على جميع خلقه ثمّ له الحمد مكان كلّ نعمة له علينا كلّ نعمة علينا و على جميع عباده الماضين و الباقين عدد ما احاط به علمه من جميع الأشياء و مكان كلّ واحدة منها عددها و مكان كلّ واحد منها عددها جميعا اضعافا مضاعفة

ص:32

ابدا سرمدا الى يوم القيمة حمدا لا منتهى لحدّه و لا حساب لعدده و لا حساب لعدّه و لا مبلغ لغايته و لا انقطاع لأمده حمدا يكون وصلة الى طاعته و عفوه حمدا يكون وصلة الى عفوه و سببا الى رضوانه و ذريعة الى مغفرته و طريقا الى جنّته و خفيرا من نقمته و عائذا من نقمته و امنا من غضبه و ظهيرا على طاعته و حاجزا عن معصيته و عونا على تأدية حقّه و وظائفه و عونا على تأدية وظائفه حمدا نسعد به في السّعداء من اوليائه و نصير به في نظم الشّهداء بسيوف اعدائه انّه ولي حميد. و نصير به في نظم الشّهداء بسيوف اعدائه.

ص:33

ص:34

ابتداى دعاى اوّل

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم

و كان من دعائه اذا ابتدا بالدعاء بدأ بالتحميد للّه عزّ و جلّ و الثناء عليه فقال: روّيۀ آن حضرت در دعا چنين بود كه، در آغاز دعا خداى عزّ و جلّ را حمد و ثنا ميكرد. در اينكه آن حضرت دعا را با حمد خداى تعالى آغاز مى كرد، هم آهنگ با كتاب خدا و قرآن كريم بود، كه با سورۀ حمد شروع شده است و نيز مطابق با حديثى است كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده كه فرمود: «كل امر ذى بال لم يبدأ فيه بالحمد فهو اقطع» و در روايتى (بحمد اللّه) است، يعنى: هر كار قابل اهمّيتى كه با حمد الهى آغاز نشود، نافرجام خواهد بود. و نيز امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «انّ المدحة قبل المسألة»: پيش از آنكه حاجتى بخواهى ستايش كن، و از امام صادق عليه السّلام روايت است كه فرمود: دعائى كه پيش از آن ستايش نباشد ابتر است و به پايان نميرسد. مى بايست اول حمد نمود سپس دعا «انّ دعاء لا يكون قبله تحميد فهو ابتر انّما لتحميد ثم الدعاء» و اين خود ادبى است در دعا كه مراعات آن از ضروريات آداب بندگى است.

نكته اى مهمّ و قابل توجّه: بدون شك دعا يكى از عبادات بزرگ است و در همۀ اديان آسمانى دستور دعا رسيده است و مخصوصا در دين مقدس اسلام ترغيب فراوانى بدعا شده، تا آنجا كه خداى تعالى فرمايد:«اُدْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي

ص:35

سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ» :(1) مرا بخوانيد تا اجابت كنم و هم آنچه بصلاح شما است(2) مستجاب سازم، همانا كسانى كه از عبادت من سركشى كنند بزودى با خوارى و ذلّت بدوزخ خواهند رفت. امام سجّاد عليه السّلام در دعاى صحيفه پس از قرائت اين آيه عرض مى كند: «فسمّيت دعائك عبادة و تركه استكبارا» بارالها تو دعا را عبادت ناميدى و ترك آن را استكبار خواندى. و در روايت زرارة از امام باقر عليه السّلام نيز آمده است كه آنحضرت فرمود: خداى عزّ و جلّ مى فرمايد:«إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ» (3) فرمود: مقصود دعا است.

اشكال كه فائده دعا چيست و پاسخ آن

و كوتاه سخن آنكه: آيات و اخبار در فضيلت دعا از طريق شيعه و سنّى بحدّ تواتر است و در لسان عرفا و بزرگان دين، يكى از ضروريات دين شمرده شده و حضرت امام «خمينى» قدّس سرّه، ادعيۀ وارده از ائمه دين عليهم السّلام را به نقل از استادش در علوم و معارف الهيه، عارف كامل مرحوم «شاه آبادى» قدّس سرّه تعبير به قرآن صاعد فرمودند. ولى شايد بعضى سئوال كنند كه اين همه ترغيب بدعا در آيات و اخبار به چه منظور است؟ و چه فائده اى در دعا است؟ زيرا آنچه را كه ما با دعا از خداى تعالى مى خواهيم اگر در علم خداوندى معلوم الوقوع است كه حتما شدنى است! چه ما دعا بكنيم و چه نكنيم وگرنه، نشدنى است، زيرا مقدرات الهيه تماما تقدير و تعيين شده و قضاى الهى حتمى و جارى شدنى است، تا آنجا كه گفته شده است «جفّ القلم بما هو كائن» حافظ گويد:

چو قسمت ازلى بى حضور ما كردند گر اندكى نه بوفق رضاست خرده مگير

در اين صورت دعا نه چيزى بر قضا و قدر الهى مى افزايد و نه چيزى را از آن ميكاهد، و به عبارت ديگر:

خواستۀ ما اگر بر مصلحت ما باشد، خداى تعالى كه جواد مطلق است در عطاى آن بخل نخواهد داشت و اگر بصلاح حال ما نباشد، بر حكيم مطلق روا نيست كه خواستۀ ما را به ما

ص:36


1- . سورۀ غافر، آيۀ 60.
2- . نكته هرآنچه به صلاح شما است از كلمۀ لكم استناد شده است.
3- . سورۀ غافر، آيۀ 60.

عطا كند، و گذشته از اين، مگرنه اين است كه يكى از عالى ترين مقامات اولياء، مقام رضا و از بين بردن خواسته هاى نفسانى است؟ و دعا كردن يعنى خواسته اى از خداى تعالى داشتن، منافات با مقام رضا دارد. دانشمندان اسلامى پاسخهاى گوناگونى در اين باره گفته اند و بايد اعتراف كرد كه فهم دقيق آنها و حلّ اين اشكال خالى از دقّت هم نيست، پس گوئيم با تامّلى بيشتر و عنايتى عميق تر به آيات و روايات در باب دعا، خواهيم ديد كه دعا خود يكى از مقدّمات قضاى الهى و در سلسلۀ علل وقوع مقدرات و يكى از مقدمات جريان تقدير حضرت حق است. باين معنى كه: دعا داراى دو بعد است:

1. بعد صدور دعا از بنده و اينكه عمل دعا نيز همچون ديگر اعمال، از كارهائى است كه بنده آن را انجام ميدهد. دعا در اين بعد محكوم قضا است يعنى تا قضاى الهى و مشيّت و تقدير او نباشد دعا نيز همچون ديگر كارها از بنده صادر نميشود.

2. بعد ديگر دعا، عبارت است از اينكه دعا عملى است كه خداى تعالى بآن امر كرده و دستور دعا كردن را بما آموخته است و فرموده:«اُدْعُوا رَبَّكُمْ ، اُدْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ» (1) دعا در اين بعد، از همان مبداء است كه قضا نيز از آنجا است و قضا نميتواند حاكم بر دعا باشد كه هردو عرض يكديگر و منبعث از يك جا ميباشند (دقت شود).

بنابراين، آنكه دعا ميكند خود مجرى قضاى الهى است و بگفته حافظ:

در پس آينه طوطى صفتم داشته اند آنچه استاد ازل گفت بگو ميگويم

و اگر دعا با اين بعد ملحوظ شود، هيچگونه منافاتى با مقام رضا ندارد و هنگامى منافات دارد كه بحكم خواهش نفس باشد، امّا آنكه عارف باللّه است و متمكن در مقام رضا، همانگونه كه در مقام عظمت خداى تعالى پيشانى بر خاك ميگذارد و او را تسبيح و تقديس ميكند، هم چنين دعا نيز مى كند و حوائج خود را بر او عرضه ميدارد و در نظر او دعا كردن انجام وظيفه اى بيش نيست و علامت اين چنين دعا آن است كه اگر تير دعايش به هدف اجابت نرسيد و حاجتش برآورده نشد زبان گله و شكايتى از خداى تعالى ندارد

ص:37


1- . سوره: غافر، آيه: 60.

به فرموده حافظ:

حافظ وظيفۀ تو دعا گفتن است و بس در بند آن مباش كه نشنيد يا شنيد

و به آنچه گفتيم، شايد اشاره فرموده باشد امام صادق عليه السّلام كه فرمود بميسر بن عبد العزيز: «يا ميسر ادع و لا تقل ان الامر قد فرغ منه ان عند للّه منزلة لا تنال الاّ بمسئلته ولو ان عبدا سدّفاه و لم يسئل لم يعط شيئا فاسأل تغط يا ميسرانه ليس من باب يقرع الاّ يوشك ان يفتح لصاحبه»:

اى ميسر دعا كن و نگو كه كار از كار گذشته است، همانا نزد خداى تعالى منزلت و مقامى است كه به جز با دعا بآن مقام نتوان رسيد و اگر بنده اى دهان خود را ببندد (دعا نكند) چيزى باو داده نميشود، پس سئوال كن تا عطا داده شوى. اى ميسر هيچ درى نيست كه زده شود مگر آنكه به باز شدن بر وى زننده نزديك ميشود

گفت پيغمبر كه چون كوبى درى عاقبت زان در برون آيد سرى

چون ز چاهى ميكنى هر روز خاك عاقبت اندر رسى در آب پاك

سؤال: چرا دعاهاى ما مستجاب نمى شود

در اين جا سئوال ديگرى نيز ممكن است پيش بيايد و آن اينكه: با وجود وعدۀ صريحى كه پروردگار عالم در آيۀ شريفۀ:«اُدْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ» (1) براى اجابت دعا بما داده و با تاكيداتى كه در قران مجيد فرموده، كه:«إِنَّ اللّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ» (2) و «لا يُخْلِفُ اللّهُ وَعْدَهُ» (3) چرا دعاهاى ما مستجاب و حاجات ما روا نمى شود؟ به اين اشكال نيز جوابهاى چندى توان داد و از لطيف ترين آنها اين كه: معنى و مدلول اصلى آيه درست درك نشده است، اين آيه در مقام عرض نياز و برآمدن حوائج زندگانى و ملتمسات نفسانى نيست، كه حدّ توقف ندارد و هر روز خواسته يى نو و غرض و آرزويى تازه در دعا عرضه مى كنيم و توقع داريم كه همه دعاهاى ما مستجاب و جميع آمال و حاجات ما برآورده شود و چه بسا كه اغراض و مقاصد داعيان با يكديگر متباين و متناقض مى افتد(4). چنانكه مثلا يكى ابر و باران و

ص:38


1- . سوره: غافر، آيه: 60.
2- . سوره: آل عمران، آيه: 9.
3- . سوره: روم، آيه: 6.
4- . در اين باره روايتى است در ارشاد ديلمى.

ديگرى صافى و خشكى هوا از خدا بدعا مى خواهند و هردو چشم اجابت دارند. آيۀ شريفه در اين مقام نيست و وعده اى كه در آن داده شده است، مربوط به اين قبيل حوادث و مقاصد و نيازمنديهاى بى حدّ و حصر دنيوى نيست. بلكه در مقام ذكر خدا و مجابات و مناجات و مكالمۀ روحانى با خود حق تعالى است و مدلول صريح آيه اين است كه: مرا بخوانيد تا بشما جواب بگويم. در آيات ديگر نيز داريم كه مى فرمايد:«وَ لا تَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ» (1) و «فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّهِ أَحَداً» (2) و «اُدْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً» (3) و «اُذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً» (4) پس نبايد ما در ذكر و دعاى الهى كسى يا چيزى را با او شريك كنيم، بديهى است كه اگر كسى شما را براى حاجت دنياوى خواست، شما را نخواسته، بلكه حاجت خود را خواسته و شما را آلت و نردبان پايۀ وصول به مقصد خود قرار داده است. اشتباه نشود، نمى گويم حاجت از خدا نبايد خواست، مى گويم: خدا را براى حاجت نبايد خواست و علاوه مى كنيم كه، حاجت هم جز از خدا نبايد خواست.

خود كه كوبد آن در رحمت نثار كه نيابد در اجابت صد بهار

توضيحا از تعبير (ادعونى) در سياق آيۀ «اُدْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ» از جنبۀ ذوق ادبى و به قرينۀ آيات ديگر كه نمونه آن را ذكر كرديم، مفهوم اختصاص، استنباط مى شود. يعنى:

مرا بخصوص بخوانيد نه غير مرا و نه اغراض و آمال و آرزوهاى قلبى دنيوى خودتان را و در اين صورت است كه قطعا از پروردگار خود با زبان حال، جواب لبيك خواهيد شنيد.

و بالجمله، مقصود اين آيه اين است كه: هركس خدا را در ذكر خفى يا جلى با خلوص نيّت و كمال ايمان بخواند، خداوند با زبان حال و اشارات معنوى او را جواب مى گويد و غايت مطلب همانست كه از گفته هاى مولوى نقل كرديم.

ترس و عشق تو كمند لطف ماست زير هر يا ربّ تو لبيك هاست

ص:39


1- . سوره: قصص، آيه: 88.
2- . سوره: جن، آيه: 18.
3- . سوره: اعراف، آيه: 55.
4- . سوره: اعراف، آيه: 205.

يعنى اگر درست دقت كنيم، لبيك حق را قبلا شنيده و بعد از آن بذكر و دعاى وى پرداخته ايم. انجاز وعد از اين سريعتر و بهتر كجا است؟(1)

الحمد للّه الاول بلا اول كان قبله و الآخر بلا آخر يكون بعده

سپاس خدايى را كه اوّلى است، كه پيش از او اوّلى نبوده، و آخرى است كه بعد از او آخرى نخواهد بود.

معناى حمد و اختصاص آن بخدايتعالى

حمد: عبارت است از ثناگويى بر كمال و جمال چيزى و مقابل آن ذمّ و بدگويى است و فرق ميان حمد و مدح آن است كه صفت كمال و جمالى كه مورد توصيف قرار مى گيرد، اگر صفتى باشد كه در اختيار ممدوح باشد. آن را حمد گويند و اگر غير اختيارى باشد مدحش خوانند چنانچه در تعريف حمد گفته اند:

«هو الثناء باللسان على الجميل الاختيارى»

و الف و لام در (الحمد) بمعناى جنس است و لام (للّه) براى اختصاص است و اين بدان معنى است كه، جنس حمد از هركس و براى هركس كه صادر شود مخصوص است به خداى تعالى. براى آن كه همۀ صفت هاى كمال، بحق تعالى بازمى گردد، كه او است آفرينندۀ آنها و همگى به عنايت حق تعالى تحقق مى يابد، كه وجود و توابع و لوازم وجود همه از حق تعالى است و علم و قدرت و حيات همه موجودات، پرتوى است از علم و قدرت و حيات بارى تعالى. چنانچه در حكمت متعاليه به ثبوت پيوسته و در نظر عارفان بحق بشهود رسيده است، و به بيان ديگر: چون حمد در مقابل نعمت و انعام و احسان است كه كمال اختيارى است و بجز ذات حق تعالى نعمت دهنده و احسان بخشى در دار تحقق نيست، پس همۀ حمدها كه در مقابل هر نعمت و احسانى مى شود، در حقيقت حمد منعم و محسن واقعى است و چون جمال حقيقى مخصوص جميل على الاطلاق است و همۀ زيبايى كه در عالم وجود مشاهده مى شود، پرتوى از جمال و حسن او است و يك فروغ رخ ساقى است كه در جام افتاد، پس همه مدايح نيز، بحق تعالى بازمى گردد. و بفرمودۀ

ص:40


1- . از استاد مرحوم جلال الدين همائى.

امام خمينى قدّس سرّه: هر حمد و مدحى كه از هر حامد و مادحى است در ازاء آن جهت نعمت و كمال است و محلّ و مورد نعمت و كمال، كه آن را تنقيص و تحديد نموده، بهيچ وجه مدخليّت در ثنا و ستايش ندارد، بلكه منافى و مضادّ است، پس جميع محامد و مدايح بحظّ ربوبيت كه كمال و جمال است رجوع كند نه بحظّ مخلوق كه نقص و تحديد است.

مولانا در جلد سوم مثنوى فرمايد:

در تحيّات و سلام الصالحين مدح جملۀ انبيا آمد عجين

مدحها شد جملگى آميخته كوزه ها در يك لگن در ريخته

ز آن كه خود ممدوح جز يك، بيش نيست كيش ها زين روى جز يك كيش نيست

زآن كه هر مدحى به نود حق رود بر صور و اشخاص عاريّت بود

مدحها جز مستحق را كى كنند ليك بر پنداشت گمره ميشوند

همچو نورى تافته بر حايطى حائط آن انوار را چون رابطى

لاجرم چون سايه سوى اصل راند ضال، مه گم كرد و ز استايش بماند

يا ز چاهى عكس ماهى وانمود سر بچه در كرد و آنرا ميستود

در حقيقت مادح ماه است او گرچه جهل او بعكسش كرد رو

مدح او مه راست نى آن عكس را كفرشد آن چون غلط شد ماجرا

كز شقاوت گشت گمره آن دلير مه ببالا بود او پنداشت زير

و به آن چه گفته شد، اشاره فرمود امام باقر عليه السّلام در روايتى كه: امام صادق عليه السّلام از ايشان نقل مى فرمايد كه فرمود: پدرم مركبى را گم كرد فرمود: اگر خداى تعالى مركوب مرا بمن بازگرداند، خدايرا بحمدهايى بستايم كه مورد رضايت او باشد. چيزى نگذشت كه مركب با زين و لجام آورده شد، پس پدرم بر آن مركب سوار شد و لباس هاى خود را از اطراف خود جمع كرد، آنگاه سر بسوى آسمان بلند كرد و گفت: (الحمد للّه) و چيزى بر اين جمله نيفزود، سپس فرمود: چيزى فروگذار نكردم و بجاى نگذاشتم همۀ حمدها را براى خداى عزّ و جل قرار دادم و هرچه حمد است در همين است كه گفتم. قال عليه السّلام

«فقد ابى بغلة له فقال لئن ردّها اللّه تعالى لأحمدنّه بمحامد يرضاها فمالبث ان جاء بها بسرجها و

ص:41

لجامها فلمّا استوى عليها و ضم اليه ثيابه رفع رأسه الى السماء فقال الحمد للّه و لم يزد ثم قال ما تركت و ما ابقيت شيئا جعلت كل انواع المحامد للّه عزّ و جل ما من حمد الاّ هو داخل فيما قلت»

اول بودن و آخر بودن حق تعالى

نكته: اول بودن حق تعالى بدان اعتبار است كه، علت ايجاد همه موجودات است و هر علّتى بر معلول خود مقدّم است، كه نخست وجود علّت مى بايد و سپس وجود معلول و بعضى گفته اند: تقدم هر چيزى بر چيز ديگر بيرون از پنج قسم نيست و آن اقسام عبارتند از تقدم در تأثير و تقدم در طبع و تقدم در شرف و تقدم در مكان و تقدم در زمان و خداى سبحان مقدم است بر ماسوا بهمۀ اقسام تقدم. اما تقدم در تأثير كه واضح و روشن است چون هرگونه اثر از هر مؤثرى از او است:

گلستان كند آتشى بر خليل گروهى به آتش برد ز آب نيل

گر آن است منشور احسان او است ور اين است توقيع فرمان او است

و اما تقدم طبعى، به آن لحاظ است كه ذات واجب تعالى از آن جهت كه واجب است، نيازى بر ممكن ندارد و حال آنكه ممكن از جهت امكانش فقير و محتاج است به واجب «يا أَيُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِيُّ» (1) و اما تقدم به شرافت نيز، معلوم و روشن است و اما تقدم به مكان و زمان از آن جهت كه او تبارك و تعالى فوق مكان و زمان است و محيط است بر آن دو چنانچه فرمود: «اينما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ» (2) و در حديث است كه: «كان اللّه و لم يكن معه شىء»

ما نبوديم و تقاضامان نبود لطف تو ناگفتۀ ما مى شنود

لذت هستى نمودى نيست را عاشق خود كرده بودى نيست را

و قال تعالى:«هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ» (3) و الآخر بلا آخر يكون بعده: او است پايان هرچيز و خود او را پايانى نيست، و اين ممكن است بدان معنى باشد كه اگر در هر چيز دقت شود خواهيم ديد كه او را سببى است و سبب او را نيز سببى

ص:42


1- . سوره: فاطر، آيه: 15.
2- . سوره: بقرة، آيه: 115.
3- . سورة: حديد، آية: 3.

ديگر، تا آن كه همه اسباب منتهى مى شود به او، كه مسبب الاسباب است. پس او است پايان هر چيز، يا آن كه او است كه پس از فناى همه ممكنات باقى است.«كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلاّ وَجْهَهُ» (1) بجز وجه اللّه همۀ موجودات فانى هستند.

ما همه فانى و بقا بس تو راست ملك تعالى و تقدّس تو راست

و او است آخر، به بيان ديگر، بدان معنا كه غايت قصوى و آخرين مقصد موجودات است، در سير تكاملى شان كه در نزد عارفان الهى به ثبوت رسيده كه: نور محبّت خدا و اشتياق حضرتش در همه موجودات سريان دارد، و همانگونه كه مبدعات علوى و عرشيان در آتش شوق و محبّت مى سوزند و مى گدازند، كاينات سفلى و فرشيان و خاك نشينان نيز در آرزوى آنند كه جرعه اى از شراب محبّتش در كامشان ريخته شود و به فرمودۀ امام خمينى قدّس سرّه و بعضى ديگر از بزرگان عرفا: بالعشق قامت السموات و الارض پس او است اول كه مبدأ و اول آفرينش است، از ارواح قدسيه عاليه گرفته تا اجسام و اشباح ارضيّه طبيعية و او است آخر كه نهايت مقصود كاينات و پايان سير تكاملى موجودات است، كه از مرتبۀ نازلتر فانى شده و ترقى به مرتبه بالاتر كنند تا به فناى كلى نايل شوند، كه «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» (2) چنانچه مولانا معتقد است كه گويد:

از جمادى مردم و نامى شدم وز نما مردم ز حيوان سرزدم

مردم از حيوانى و آدم شدم پس چه ترسم كى ز مردن كم شدم

حملۀ ديگر بميرم از بشر تا برآرم از ملايك بال و پر

وز ملك هم بايدم جستن ز جو كلّ شىء هالك الا وجهه

بار ديگر از ملك پرّان شوم آنچه اندر و هم نايد آن شوم

پس عدم گردم عدم چون ارغنون گويدم كانّا اليه راجعون

پس او است اول از حيث وجود، و او است آخر از حيث وصول و شهود.

و از تفسير نيشابورى نقل شده كه در معناى هو الاول و الآخر گفته است، كه: او اول

ص:43


1- . سورة: قصص، آية: 88.
2- . سوره: بقره، آيه: 156.

است در ترتيب وجود و آخر است در عكس ترتيب كه اگر سلسلۀ علل موجودات در قوس نزول و از اشرف به أخسّ و از وحدت به كثرت ملاحظه شود اول است و اگر سلسله علل در قوس صعود ملحوظ شود آخر است و اضافه كرده است كه اين مطلب از اسرار مشكله بود كه خداى تعالى مرا به حلّ آن موفق فرمود.

الذى قصرت عن رؤيته ابصار الناظرين

چرا خداى تعالى ديده نمى شود

خدايى كه ديده هاى بينندگان توان ديدن او را ندارند. هرآنچه با چشم ديده شود، بايد در جهتى قرار گيرد تا شعاع چشم بر او بيفتد و چشم آن را ببيند و خداى تعالى منزّه است از آنكه در جهتى باشد كه لازمه اش عرض بودن و يا جوهر خارجى بودن است.

و آن دربارۀ خداى تعالى محال است و به اين معنى اشاره فرمود امام حسن عسكرى عليه السّلام در پاسخ نامه اى كه احمد بن اسحاق به محضرش تقديم و در آن از رؤيت خدا و اختلافى كه مردم دربارۀ آن دارند پرسيده بود، ايشان در جواب مرقوم فرمود:

«لا تجوز الرؤية ما لم يكن بين الرائى و المرئى هواء (لم) ينفذه البصر فاذا انقطع الهواء عن الرائى و المرئى لم تصحّ الرؤية الحديث» تا ميان بيننده و ديده شده هوا نباشد، ديد در منظور نفوذ نكند و اگر هوا از ناظر و منظور قطع شود رؤيت درست نباشد، حديث شريف دنباله دارد و مورد بحث و تحليل علماء و دانشمندان قرار گرفته است، طالبين به شروح كافى و ديگر كتب كلاميه مراجعه نمايند.

و عجزت عن نعته اوهام الواصفين

و افكار توصيف كنندگان از درك چگونگى آن ناتوان است، يا آنكه توصيف كنندگان، نمى توانند او را آنچنان كه بايد و شايد توصيف كنند. و هرچند پايۀ وصف و ثنا بالاتر رود، مقام منيع حضرتش برتر و بالاتر از آن است. چنان كه سيد المرسلين صلوات اللّه عليه عرض ميكند: «لا احصى ثناء عليك انت كما اثنيت على نفسك».

وصف خداى را كه تواند شمار كرد؟ يا كيست آنكه وصف يكى از هزار كرد؟

و سيد الوصيين فرمود: «هو فوق ما يصفه الواصفون».

اى برتر از خيال و قياس و گمان و وهم وز هرچه گفته ايم و شنيديم و خوانده ايم

ص:44

مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر ما هم چنان در اول وصف تو مانده ايم

ابتدع بقدرته الخلق ابتداعا و اخترعهم على مشيّته اختراعا

با قدرت خود اشياء را از نيستى هستى بخشيد و هرگونه كه خواست آنها را ساخت.

مشيت خدا را دو معنى و يا دو مرتبه است

مشيّت خدا را دو معنى است و بعبارت ديگر دو مرتبه است، يكى آن كه خداى تعالى ذاتا چنين است كه هرآنچه را كه خير و صلاح در آن است اختيار مى كند. همچنانكه ذاتا علم به اشياء دارد، مشيت به اين معنى، صفت كمال ذاتى است و همچون علم و قدرت قديم است. و معناى ديگر مشيّت آن است كه: خداى تعالى هرچه را خواست ايجاد مى كند، مشيّت به اين معنى، همزمان با حدوث موجودات است. پس مشيّت و ارادۀ در مقام فعل، غير از مشيّت در مقام ذات است و تفصيل اين اجمال آن كه: ميان متكلّمين و حكماى اسلام بحثى است دربارۀ ارادۀ حق تعالى، متكلمين طبق ظاهر رواياتى كه در كتب اخبار و احاديث رسيده است مى گويند: اراده از صفات فعل حق تعالى است و نه صفت ذات و براى تشخيص صفت فعل از صفت ذات، قاعده و ميزانى الهام گرفته از روايات مقرر داشته اند و آن اين كه: صفت ذات، صفتى است كه نتوان آن را از حضرت حق تعالى سلب كرد، برخلاف صفت فعل كه مى توان آن را سلب كرد. مثلا علم، صفت ذات است، زيرا نمى توانيم آن را از ذات سلب كنيم و بگوييم خداى تعالى به فلان موضوع علم نداشت. ولى خلق و رزق صفت فعل است لذا مى توان آنها را از خداى تعالى سلب كرد و گفت: خداى تعالى فلان موجود را نيافريده و يا روزى فلان را نداده و طبق اين قاعده ما مى بينيم كه اراده صفت فعل است زيرا مى توانيم آن را از ذات حق تعالى سلب كنيم و بگوييم «لم يرد اللّه» خداى تعالى چنين چيزى را اراده نكرده كه اگر صفت ذات بود، همچون «لم يعلم اللّه» كه صحيح نيست، «لم يرد اللّه» نيز صحيح نبود، پس طبق اين قاعده، اراده صفت فعل است نه صفت ذات.

دو اشكال مهم براى صفت ذات بودن اراده

و علاوه بر اين، صفت ذات بودن اراده، دو اشكال مهم دارد:

اشكال اول آن كه: اگر اراده صفت ذات باشد، لازمه اش حدوث ذات بارى تعالى است. زيرا ماهيّت اراده صفتى است حادث و اگر چنين صفتى كه ماهيّتش حدوث است

ص:45

در ذات باشد، لازمه اش حدوث ذات خواهد بود.

اشكال دوّم آنكه: اگر اراده را صفت ذات بدانيم، لازمه اش آن است كه عالم قديم باشد، زيرا اگر اراده صفت ذات باشد لامحالة قديم خواهد بود و اگر اراده قديم باشد مراد نيز قديم خواهد گرديد، زيرا انفكاك مراد از اراده محال است. چنانچه در روايت توحيد است كه، «عاصم بن حميد» گويد: به امام صادق عليه السّلام عرض كردم: لم يزل اللّه مريدا؟ خداى تعالى هميشه اراده داشته است؟ حضرت فرمود: «ان المريد لا يكون الالمراد معه، بل لم يزل عالما قادرا ثم اراد»: همانا بايد مراد بهمراه مريد بوده باشد، بلكه باريتعالى هميشه عالم و قادر بوده است و سپس اراده فرموده است.

پس متكلمين به خاطر دو محذور، اراده را صفت ذات نمى دانند، يكى آن كه ذات در معرض حوادث قرار مى گيرد و تعالى اللّه عن ذلك و ديگر آنكه بايد جهان حادث را قديم بدانيم و براى فرار از ايندو محذور اراده را صفت فعل دانسته اند و شايد اين نظريه را از ظاهر پاره اى از روايات نيز استفاده كرده اند مانند: روايت «عاصم» كه ذكر شد و روايت «كافى» شريف كه، «بكير بن اعين» مى گويد: «قلت لابى عبد اللّه عليه السّلام علم اللّه و مشيّته هما مختلفان أو متفقان؟ فقال: العلم ليس هو المشيه ألا ترى انّك تقول سافعل كذا ان شاء اللّه و لا تقول سافعل كذا ان علم اللّه فقولك ان شاء اللّه دليل على انه لم يشاء فاذا شاء كان الذى شاء كما شاء و علم اللّه السابق للمشيّه: به امام صادق عليه السّلام عرض كردم: علم خدا و مشيّت او باهم اختلاف دارند يا اين كه متفقند؟ فرمود: علم بجز مشيت است، نمى بينى كه تو مى گويى چنين خواهم كرد اگر خدا بخواهد و نمى گويى چنين خواهم كرد اگر خدا بداند، پس همين كه تو مى گويى اگر خدا بخواهد، دليل بر آن است كه خدا نخواسته است. پس هرگاه خواست آنچه كه خواست، به همان نحو كه خواست واقع مى شود و علم خدا پيش از مشيّت بارى تعالى است.

بيان امام خمينى قدّس سرّه در اراده

حضرت امام خمينى قدّس سرّه در بحث «طلب و اراده» شان مى فرمايند: متكلمين، معناى رواياتى را كه مى گويند: اراده صفت فعل است، متوجّه نشده اند به اين معنى كه اراده داراى دو مرتبه است، يكى اراده در مقام فعل است كه روايات به آن اشاره كرده است. در

ص:46

اين مقام اراده حضرت حق عين فعل او و فعل او همان ارادۀ او است. چنانچه در روايات آمده است و «ارادته فعله»، و مرتبه ديگرى از اراده عبارت است از معناى لطيفى كه آن عين ذات است و آن واقعيّت اراده است كه ملازم با اختيار است كه اگر ما بگوئيم خداى تعالى داراى اراده نيست و اراده صفت ذات نيست، معنايش آن خواهد بود كه، خداى تعالى در افعالش مانند، فواعل طبيعى باشد، و بدون اختيار باشد و همچون آتش در سوزاندن باشد كه، مجبور است و نمى تواند نسوزاند، «جل جنابه تعالى ان يكون فى ذاته خلوا عن الارادة التى هى من صفات الكمال للموجود بما انه موجود» شايد توضيح اين جملۀ حضرت امام خمينى قدّس سرّه، كه نقل شد براى دانش پژوهان خالى از فايده نباشد، كه فرمودند: ساحت مقدس بارى تعالى اجلّ از آن است كه، ذاتش خالى باشد از اراده اى كه يكى از صفات كمال موجود است، «بما انّه موجود» يعنى از آن نقطه نظر كه موجود است.

*كمال موجود بما انه موجود

يعنى چه؟

معناى صفت كمال موجود بما انّه موجود

در توضيح اين جمله گوييم: كه صفات كمال بر دو نوع است. بعضى از صفات كمال اختصاص به بعضى از مراتب وجود دارد، و در همه مراتب آن نيست، مانند، حرارت و برودت، كه صفت جسم طبيعى است يعنى صفت موجود است امّا از آن نقطه نظر كه جسم طبيعى، است و بعضى از صفات كمال تعلق به نفس وجود دارد كه آنها را «امور عامّه» گويند و در تعريف «امور عامّه» گفته اند: «نعوت كليّة تعرض للموجود من حيث هو» يعنى «امور عامه» صفاتى است، كلّى كه عارض بر موجود مى شود از آن جهت كه موجود است، و در رابطه با هويّت آن موجود آن صفت تعلق به او دارد، نه در رابطه با آن كه جسم طبيعى است يا غير طبيعى مانند: «علم و قدرت» و امثال آنها كه صفت كمال نفس وجود هستند. يعنى ما نمى توانيم بگوييم «الوجود امّا ساكن او متحرك» يا بگوئيم وجود يا گرم است يا سرد، كه اين گونه تقسيم درست نيست بجهت آنكه صفت سكون و حركت و گرما و سرما از صفات نفس وجود نيست، بلكه از صفات مرتبه اى از مراتب وجود است

ص:47

و لذا مى بينيم كه مجرّدات با آن كه موجود هستند نه ساكنند نه متحرك نه گرم هستند و نه سرد ولى مى توانيم بگوئيم، «الوجود اما عالم او غير عالم» وجود، در كليّۀ مراتبش مى تواند يا متصّف به اين صفت باشد و يا فاقد اين صفت كمال باشد پس معلوم مى شود كه، علم از صفات كمال موجود بما انه موجود است و از «امور عامه» است و صفت «اراده» از اين قبيل است كه صفت كمال نفس وجود است و تعالى اللّه جل جلاله كه فاقد اين صفت كمال باشد بيشتر از اين بحث در اين موضوع مناسب با اين اوراق نيست علاقمندان به كتب كلاميه مراجعه فرمايند.

ثم سلك بهم طريق ارادته و بعثهم فى سبيل محبّته

سپس آنان را براهى كه او مى خواست برد و در راه محبّت خود برانگيخت، يعنى آنان را آنچنان مطيع و فرمان بردار خود نمود كه، جرئت سرپيچى از خواسته او را نداشتند و هرآنچه را كه او مى خواست آنان مى خواستند. «و ما تشاؤن الاّ ان يشاء اللّه» نه فقط مى خواستند بلكه با علاقه و محبّت نيز مى خواستند. «فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا أتينا طائعين»: به آسمان و زمين با امر تكوينى فرمود: «اى آسمان و زمين همه بسوى خدا بشتابيد بشوق و رغبت يا بناخواهى و كراهت آنها عرضه داشتند، ما با كمال شوق و ميل بسوى تو مى شتابيم».

- سؤال: ضمير (بعثهم) ضمير جمع است و همه مخلوقات را فرا مى گيرد و اين بدان معنى است كه، همه مخلوقات در راه محبت خدا قدم بردارند ولى ما مى بينيم كه در ميان خلق خدا افرادى هست كه دشمن خدايند و بويى از محبّت خدا به مشامشان نرسيده چگونه امام سجاد عليه السّلام: سرّ محبّت را در همه مخلوقات سارى ميداند. «و بعثهم فى سبيل محبّته» مى گويد.

عشق بكمال از فطريّات بشر است

- جواب: از فطرتهاى الهيّه كه در سرشت هر فردى از افراد بشر گذاشته شده، و همه خلق بر آن مفطورند، و أحدى از اين امر مستثنى نيست (كه معنى امر فطرى همين است) عشق به خوبى و كمال و تنفّر از بدى و نقص است، ممكن است بعضى از افراد در تشخيص خوبى و بدى اشتباه كنند، ولى اگر چيزى را ولو اشتباها خوب ديد و نيكى

ص:48

تشخيص داد نسبت به آن علاقمند مى شود. آن وحشى آدمخوار، آدمخواره گى را خوب تشخيص داده، و به مقتضاى عشق به خوبى دست به آن كار مى زند و چون همه خوبى ها و كمالات از رشحات كمال مطلق «حضرت حق تعالى» است و همۀ خيرات نمى و ترشحى از خيرات او است پس عشق و محبّت به هر خوبى و كمال در حقيقت عشق و علاقه به اصل و مبدأ آن خوبى و كمال است و حضرت امام خمينى قدّس سرّه را در اين مجال بياناتى بسيار شيوا و زيبا است. طالبين به كتاب هاى «اربعين» و «آداب الصلوة» تأليف معظم له مراجعه نمايند. و از شيخ اكبر(1) صاحب «فتوحات» نقل شده كه گفته است: هيچ كس بجز خالقش را دوست نمى دارد و ليكن زينب و سعاد، هند و ليلى، درهم و دينار، و جاه و هر چه در اين عالم هست حجاب ميان او و خداى تعالى شده است. زيرا دو سبب باعث حبّ است يكى، جمال است كه اصل جمال مخصوص خداى تعالى است و چون جمال، محبوب بالذات است «و اللّه جميل يحبّ الجمال» پس ذات خود را دوست دارد و سبب ديگر حبّ، همانا احسان است و هيچ احسانى تمام نشود مگر از ناحيۀ خدا، و محسنى بجز خداى تعالى نيست، پس اگر جمال را دوست دارى دوست نمى دارى مگر خداى را كه حقيقت جمال او را است و اگر احسان را دوست دارى دوست نمى دارى مگر خداى را كه اوست محسن و بهر صورت محبّت جز به خداى تعالى نمى پذيرد و به اين معنى اشاره كرده است «ابن فارض» كه گويد:

و كلّ مليح حسنه من جمالها معارله بل حسن كل مليحة(2)

«زيبائى همه زيبارويان عاريتى است از جمال و زيبايى او».

و اين لطيفه در كلمات عرفاى اسلام و ادباى فارسى زبان نيز فراوان به چشم مى خورد حافظ گويد:

ص:49


1- . محى الدين عربى.
2- . از قصيدۀ تائيّۀ كبرى است كه نظم السلوك نام دارد و از شاه كارهاى عرفان و ادب عربى است و با اين بيت آغاز مى شود: سقتنى حميّا الحب راحة مقلتىو كاسى محيّا من عن الحسن جلّت.

عكس روى تو چو در آينۀ جام افتاد عارف از پرتو مى در طمع خام افتاد

حسن روى تو به يك جلوه كه در آينه كرد اين همه نقش در آئينه اوهام افتاد

اين همه عكس مى و نقش مخالف كه نمود يك فروغ رخ ساقى است كه در جام افتاد

جلوه اى كرد رخش روز ازل زير نقاب عكسى از پرتو آن بر رخ افهام افتاد

و سعدى گويد:

بجهان خرّم از آنم كه جهان خرّم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست

لا يملكون تأخيرا عمّا قدّمهم اليه و لا يستطيعون تقدّما الى ما اخّرهم عنه

از آنچه خداى تعالى آن را بسوى آن پيش انداخته، نمى توانند بازپس روند و از آنچه به تاخيرشان انداخته نمى توانند قدمى پيشتر شوند يعنى هرچه از تقدم و تاخّر براى آنان تعيين و تحديد شده بايستى گردن نهند.

و البته تقديرات الهى منافاتى با استطاعت و اختيار ندارد و جبرى لازم نيايد چنانچه در جاى خود ثابت شده، و بحثى است علمى و دامنه دار و خلاصه اى از اين مطلب را و اشاره گونه اى به آنچه از روايات و براهين فلسفى استفاده مى شود در ابيات زير از مولانا توان ديد.

ما چو نائيم و نوا از ماز تو است ما چو كوهيم و صدا در ماز تو است

ما كه باشيم اى تو ما را جان جان تا كه ما باشيم با تو در ميان

ما عدمهائيم و هستيهانما تو وجود مطلق و هستى ما

ما همه شيران ولى شير علم حمله مان از باد باشد دمبدم

حمله مان پيدا و ناپيداست باد جان فداى آنكه ناپيداست باد

باد ما و بود ما از داد تو است هستى ما جمله از ايجاد تو است

لذّت انعام خود را وا مگير نقل و باد و جام خود را وا مگير

منگر اندر ما مكن در ما نظر اندر اكرام و سخاى خود نگر

ما نبوديم و تقاضامان نبود لطف تو ناگفتۀ ما مى شنود

تو ز قرآن بازخوان تفسير بيت گفت ايزد ما رميت اذ رميت

ص:50

گر بپرانيم تير آن كى ز ماست ما كمان و تيراندازش خدا است

اين نه جبر اين معنى جبّارى است ذكر جبّارى براى زارى است

زارى ما شد دليل اضطرار خجلت ما شد دليل اختيار

گر نبودى اختيار اين شرم چيست وين دريغ و حجبت و آزرم چيست؟

زجر استادان بشاگردان چرا است؟ خاطر از تدبيرها گردان چرا است

گر ز جبرش آگهى زاريت كو جنبش زنجير جباريت كو

در هر آن كارى كه ميلت نيست و خواست اندر آن جبرى شوى كاين از خداست

انبيا در كار دنيا جبريند كافران در كار عقبى جبريند.

«و جعل لكلّ روح منهم قوتا معلوما مقسوما من رزقه»؛ براى هر روحى از آنان (هر يك از آنان) از روزيش خوراكى معلوم و تقسيم شده قرار داد. چنانچه فرمايد:«نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا» (1) ما خود معاش و روزى آنان را در زندگى دنيا تقسيم كرديم، روح به دو معنى گفته مى شود يكى «بقول، حكماى قديم» و آن بخار لطيفى است كه از قلب برمى خيزد، و مايۀ زندگى و حركت موجودات زنده است و همچون چراغى كه در خانه باشد و در و ديوار آن را روشن مى كنند، اين روح نيز پرتو حيات را به هر عضوى كه بر آن اشراف دارد مى افكند و باعث حركت و احساس آن عضو مى شود: چشم مى بيند، گوش مى شنود، زبان سخن مى گويد، و بدن را تر و تازه نگه مى دارد وقتى از ميان رفت اعضاء از حركت بازمى ايستد و بدن فاسد و بدبو مى شود و اجزاء ازهم گسيخته مى گردد.

معانى روح

روح بدين معنى نه تنها در انسان و حيوان، بلكه در نباتات نيز وجود دارد كه، نبات با داشتن آن روح رشد مى كند و توالد و تزايد دارد و حقيقت آن هم چنان مجهول است و دنياى علم با پيشرفت هايى كه كرده است هنوز نتوانسته است به ماهيت و حقيقت آن پى برد به مثل هسته خرمايى را در عالى ترين آزمايشگاه ها تجزيه مى كنند، و همه عناصر مادى آن را كه اين دانه از آن تشكيل يافته با كميّت معيّنى كه داشته بدست مى آورند و

ص:51


1- . سوره: زخرف، آيه: 32.

اجزاء را به همان نسبت جمع و تركيب مى كنند هستۀ خرمايى درست مى شود عينا مانند:

هستۀ خرماى طبيعى ولى فاقد آن روح نباتى است، و هرگز استعداد نموّ و درخت خرما شدن ندارد و معلوم نيست كه آن دانۀ طبيعى چه داشته كه اين هستۀ ساختگى آن را از دست داده است، روح در لسان اطبّاء و دانشمندان طبيعى، غالبا بدين معنى بكار گرفته مى شود.(1)

معناى ديگر روح كه، بيشتر در اصطلاح فلاسفه، و حكما از آن ياد مى شود عبارت است از نفس ناطقۀ انسانى يعنى همان موجودى كه در زبان فارسى از آن با كلمۀ (من) تعبير مى شود، و همان كه مخاطب خطابهاى قرآنى و بيانات انبيا است و پيدا است وقتى حقيقت روح حيوانى بلكه نباتى براى بشر مجهول و ناشناخته باشد، حقيقت اين روح مجهول تر و دورتر از درك و فهم خواهد بود تا آنجا كه جمعى از دانشمندان برآنند كه شناخت اين روح براى بشر از محالات است و روايت معروف از امير المؤمنين عليه السّلام: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» (هركه خود را شناخت پروردگار خود را شناخته است) را چنين معنى كرده اند همانگونه كه شناخت نفس محال است شناخت خداى تعالى نيز محال است و شايد اشاره به اين معنى باشد. آيۀ شريفه:«وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِيلاً» اى رسول ما، از تو حقيقت روح را مى پرسند؟ در پاسخ بگو: كه روح به فرمان خدا است (و بى واسطۀ جسمانيّات به امر الهى به بدنها تعلّق مى گيرد) و آنچه از دانش به شما داده شده اندكى بيش نيست (و با اين دانش اندك نمى توانيد اين حقيقت را دريابيد) و در روايات متعدّدى از كافى و ديگر كتب روايات رسيده است كه،

انبيا و اوصيا از روح القدس بهره منداند

روح پنج قسم است، و انبياء و اوصيا همۀ آن پنج روح را دارند: روح القدس، روح الايمان، روح الحيات، روح القوّة روح الشهوة. انبياء و اوصيا بواسطۀ داشتن «روح القدس» همه چيز را ميدانند از عرش الهى گرفته تا اعماق كره خاك. «كافى»، «عن جابر عن

ص:52


1- . و شايد به اين معنا اشاره باشد، آيۀ شريفۀ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ: اگر همه آنان كه خدايشان مى پنداريد گردهم آيند نتوانند مگسى را بيافرينند با اين كه نسبت به پيشرفت در علوم طبيعى به انسان وعدۀ تسخير كرات آسمانى داده شده است فَانْفُذُوا لا تَنْفُذُونَ إِلاّ بِسُلْطانٍ.

ابى جعفر عليه السّلام قال: سألته عن علم العالم فقال لى يا جابر ان فى الانبياء و الاوصياء خمسة ارواح روح القدس و روح الايمان و روح الحياة و روح القوّه و روح الشهوة فبروح القدس يا جابر عرفوا ما تحت العرش الى ما تحت الثّرى ثمّ قال يا جابر ان هذه الاربعة ارواح يصنيبها الحدثان الاروح القدس فانها لا تلهو و لا تلعب»

جابر گويد: از امام باقر عليه السّلام پرسيدم از مبدأ علم عالم (يعنى پيغمبر و امام) بمن فرمود:

اى جابر، در انبياء و اوصياء پنج روح است، روح القدس، روح ايمان، روح حيات، روح قوّت، روح شهوت اى جابر بوسيله روح القدس است كه، از زير عرش تا درون فرش را مى دانند سپس فرمود: اى جابر به اين چهار روح اخير آفت ميرسد ولى روح القدس آفت پذير نيست و به لهو و لعب نمى افتد.

فيض روح القدس آر باز مدد فرمايد ديگران هم بكنند آنچه مسيحا ميكرد

و توان گفت كه قوت و رزقى كه، در دعاى شريف آمده مقصود نه تنها غذاى جسم است بلكه اعم از غذاى جسمى و روحى است زيرا آدمى كه مركّب از جسم و روح است همانگونه كه از نظر جسم نيازمند غذا است تا در اثر تغذيه به كمال جسمى برسد روح او نيز نيازمند غذائى مناسب با او است و آن عبارت است از «علم و معرفت» و بر اين گونه امور روحانى طعام و غذا گفته شده است چنانچه فرمود: «ابيت عند ربّى يطعمنى و يسقينى» من نزد پروردگارم بيتوته مى كنم و مرا طعام مى دهد و سيرابم مى كند و معلوم است كه، اين طعام و شراب از جنس غذاهاى حيوانى و نوشيدنى هاى بشرى نبوده است، مكاشفه اى روحانى: «از مرحوم عارف ربّانى آخوند «ملا حسينقلى همدانى» رحمه اللّه نقل شده است كه، فرموده بود: در حرم حضرت امير المؤمنين عليه السّلام روز ماه رمضان مشغول خواندن زيارت امين اللّه بودم، همينكه به جمله و موائد المستطعمين معدّة رسيدم، ديدم مائده اى از آسمان نازل شد و غذاهاى متنوعى در آن بود و من از آن غذاها استفاده كردم و روزه ام نيز باطل نشد» و در روايات است كه، «زيد شحّام»، از امام باقر عليه السّلام پرسيد؟ از آيۀ شريفۀ:«فَلْيَنْظُرِ

ص:53

اَلْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ» (1) اين چه طعامى است كه آدمى لازم است در آن نظر كند و دقّت در آن نمايد فرمود: «علمه الذى ياخذ عمّن يأخذه»: اين طعام عبارت از علمى است كه فرامى گيرد، بايد مراقب باشد از چه كسى آن را بدست مى آورد

لا ينقص من زاده ناقص و لا يزيد من نقص منهم زائد

آنچه را كه خداى تعالى به كسى بيشتر عطا فرموده، كسى نتواند از او كم كند و از هر كس چيزى كم شده كس نتواند بر او بيفزايد.

نكته هايى لطيف در جمله لاينقص من زاده ناقص

نكته هاى لطيف: در اين جمله از دعاى حضرت سجّاد عليه السّلام زيادتى، عطا را صريحا بخداى تعالى نسبت داده و فرموده است (من زاده) ولى مقابل آن را كه نقصان است با جمله (نقص منهم) بيان فرموده است و نقص هرچند، از افعالى است كه هم معناى لازم دارد و هم معناى متعدّى، «المنجد» گويد: «نقص الشىء: ذهب منه شىء بعد تمامه نقصت الشىء، صيرته ناقصا» معناى نقص الشىء: يعنى از چيزى كاسته شد اين معناى لازم كه نيازى به مفعول به، ندارد و معناى جمله دوم نقصت الشىء يعنى از چيزى كاستم كه معناى متعدى است و لكن در اين جمله از دعا، نقص در معناى لازمش استعمال شده نه معناى متعدّى، زيرا چنانكه ملاحظه مى شود در «المنجد» نقص با كلمه (من) توضيح داده شده است به خلاف معناى دوم و گفته است ذهب منه شىء متعدى» و از اين جا مى توان استفاده كرد كه تعبير امام سجّاد عليه السّلام كه فرمود: «لا يزيد من نقص منهم زائد» و نفرموده: «لا يزيد من نقصهم زائد» مقصودشان معناى لازم نقص بوده نه معناى متعدى حال چرا امام سجّاد معناى لازم نقص را قصد كردند نه معناى متعدى اش را، يعنى نفرمود و از هركس چيزى كم كرده است كسى نتواند به او بيفزايد بلكه فرمود: از هركس چيزى كم شده چنانچه ترجمه كرديم اين تعبير از امام سجاد عليه السّلام شايد بدانجهت بوده كه نخواسته اند، معناى نقص و كاستن به خداى تعالى نسبت داده شود تا تأدّب در كلام را كاملا رعايت فرموده باشند نظير اين ادب را بعضيها در آيات شريفه «سوره كهف» گفته اند: آنجا كه، موسى و خضر در ملاقاتى كه دارند و از

ص:54


1- . سوره: عبس، آيه: 24.

خضر كارهايى كه برخلاف انتظار موسى است سر مى زند، از سوراخ كردن كشتى و كشتن پسر بچه و تعمير مجّانى، ديوارى كه در حال ويرانى بود و در هر سه مورد موسى برخلاف تعهّد قبلى زبان اعتراض به خضر گشود و بالاخره به جدايى از يكديگر انجاميد وقتى خضر فلسفه كارهايى را كه انجام داده، بيان مى كند در سوراخ كردن كشتى مى فرمايد:

«فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَها» (1) در كشتن غلام مى گويد:«فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما» (2) و در ساختن ديوار مى گويد: «فاراد ربّك» در نكتۀ تغيير تعبير در فعل اراده كه در اولى مى گويد من خواستم و در دومى مى گويد ما خواستيم و در سوّمى پروردگار تو خواست بعضى ها گفته اند چون در كار اول كلمه عيب بود به رعايت ادب آن را به خود نسبت داد! نه به خداى تعالى.

نكته تذل من تشاء

نكته اى لطيفتر: پس چرا در آيۀ شريفه ملك،«تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ» گفته شده برخلاف ادب مذكور ذليل كردن به خدا نسبت داده شده است؟

- جواب: اولا آيۀ شريفه با كلمۀ قل شروع مى شود و دستور گفتار از خود حضرت حق تعالى است نه سخنى است آغاز شده از گوينده ثانيا به دنبال آن و بدون فاصله جملۀ

«بيدك الخير» آمده است و اين بدان معنا است كه بخشيدن ملك به هركس و باز گرفتن ملك از هركس،. بخشيدن عزّت به هركس و دادن ذلّت به هركس هرچند همه مرتبط به خواست تواست ولى در عين حال همۀ خيرات بدست تو است، اشاره به اين كه همه اين خواسته ها و عطاها دربارۀ هركس كه انجام پذيرد سراپا خير است و نيكى كه هرچه بدست تو است جز خير نيست. (دقت شود.)

نكته ديگر: «المنجد» گويد: «القوت ما يأكله الانسان»: قوت آن چيزى است كه، انسان آن را مى خورد (خوراك) و نيز گويد: «الرزق كل ما ينتفع به»، و رزق كه در فارسى به روزى ترجمه مى شود عبارت است، از هرچيزى كه از آن بهره بردارى كنى بنابراين رزق به معنايى اعم از قوت است و آنچه فرمايش امام عليه السّلام بيانگر آن است معلوم و مقسوم بودن

ص:55


1- . سوره: كهف، آيه: 79.
2- . سوره: كهف، آيه: 81.

خوراك آدمى است كه دست تصرّف ديگران از كم و زياد كردن آن كوتاه است، اين منافات با آن ندارد كه آدمى بتواند با سعى و كوشش بيشتر روزى بيشترى به دست آورد، از مال و منال و املاك و هرچه قابل انتفاع و بهره بردارى باشد و آنچه قابل كم وبيش كردن نيست قوت مقسوم است نه رزق كه معناى وسيعترى دارد و ما به چشم مى بينيم كه افرادى با داشتن مال فراوان از قوت محرومند و خوراكشان كمتر از خوراك يك كارگر عادى است.

ثم ضرب له فى الحياة اجلا موقوتا

پس براى هريك از آنان در زندگى سر رسيد مشخّصى تعيين كرد

و نصب له امدادا محدودا

و براى او زمان معينى قرار داد.

- سؤال: اگر چنين است كه هركس در زندگى اجل معين و مشخصى دارد و قابل تقديم و تاخير نيست چنانچه آيه شريفۀ: «اذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ» (1)

(هنگاميكه اجلشان فرا رسيد لحظه اى پس و پيش اش نتوانند كرد) گوياى اين حقيقت است افرادى كه دست به خودكشى مى زنند و عقل ما حكم مى كند كه اگر انتحار نمى كردند زنده مى ماندند، و روشن تر از اين اگر فرضا شهر «هيروشيما» بمباران نمى شد بطور قطع و يقين همه مردم آن شهر در آن ساعت نمى مردند زيرا عادتا محال است كه، همۀ مردم يك شهر در يك ساعت به اجل طبيعى بميرند حال با توجّه به مشخص بودن اجل اين چنين مرگها چه توجيهى مى تواند داشته باشد؟

- جواب: بدون ترديد مرگ آدمى به يك معنى قابل تقديم و تاخير است و آيات و روايات نيز بدين معنى دلالت دارد، چنانچه خداى تعالى در سورۀ نوح از زبان نوح پيامبر نقل مى فرمايد: كه به قوم خود فرمود:«أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطِيعُونِ يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرْكُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ أَجَلَ اللّهِ إِذا جاءَ لا يُؤَخَّرُ» :(2) خداى را به يكتايى بپرستيد و

ص:56


1- . سوره: اعراف، آيه: 34.
2- . سوره: نوح، آيه: 4 و 3.

پارسا باشيد و مرا پيروى كنيد تا خدا به لطف و كرم خود، از گناهان شما درگذرد و اجل شما را تا وقت معيّن به تأخير اندازد كه اجل الهى چون وقتش فرا رسد، دگر هيچ تأخير نيفتد حاصل معنى آن كه خداى تعالى به قوم نوح وعده مى دهد كه اگر ايمان آورند اجل آنان را به تاخير خواهند انداخت تا پايان مدتى كه، تقدير فرموده است (تا اجل مسمّى) و اگر ايمان نياورند و همچنان بر كفرشان باقى بمانند اجل غير مسمّى گريبان گير آنان خواهد شد و بهرصورت اجل الهى چه مسمّى كه بيشترين و دورترين است و چه غير مسمّى كه نزديكترين دو اجل است وقتى فرا مى رسد تأخيرپذير نيست (إِنَّ أَجَلَ اللّهِ إِذا جاءَ لا يُؤَخَّرُ) پس آيه هم وعدۀ تاخير اجل مى دهد در صورت ايمان و هم تهديد به مرگ زودرس مى كند در صورت بقاء بر كفر.

توجيه مرگ هاى انتحارى و اجل معلّق

و با اين بيان معلوم شد كه هيچ گونه تهافتى در صدر و ذيل آيه نيست چنانچه بنا به بعضى از تفاسير به ذهن مى آيد.

و امام باقر عليه السّلام بنا به روايت كافى در تفسير آيۀ شريفه «قَضى أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ»

فرمود: «هما اجلان اجل محتوم و اجل موقوف»: اجل بر دو گونه است يكى اجل حتمى و ديگر، اجل مشروط كه اگر شرطش موجود باشد اجل فرا مى رسد. بنابراين مرگ هاى زودرس و اجلهاى معلّق همچون ديگر كارهاى اختيارى بشر مورد تقدير و قضاى الهى است و در تقديرات حضرت حق متعال تناقض و تضاد راه ندارد و هرتوجيهى كه در ديگر امور اختيارى بشر در رابطه با قضا و قدر الهى بشود در مرگ انتحارى نيز مو به مو جريان خواهد داشت و بيش از اين نه براى نويسنده قابل توضيح و بيان است و نه براى بيشتر خوانندگان و خود نويسنده نيز قابل درك و فهم «و اللّه الملهم الموفّق»

يتخطّاه اليه بايّام عمره و يرهقه باعوام دهره

هرروزى كه از عمرش، مى گذرد گامى است كه به سوى مرگ برمى دارد و به هرسالى كه از روزگارش سپرى، مى شود به مرحلۀ جديدى مى رسد.

حتى اذا بلغ اقصى اثره و استوعب حساب عمره

همين كه به پايان راه و نهايت عمر خود رسيد،

ص:57

قبضه الى ما ندبه اليه من موفور ثوابه او محذور عقابه

خداى تعالى جان او را مى گيرد، براى رسيدن به پاداش فراوان و يا كيفرى كه زنهار داده شده است از آن.

ليجزى الذين أساؤا بما عملوا و يجزى الذين أحسنوا بالحسنى

تا بدكاران را به كيفر كردارشان برساند و نيكوكاران را پاداش نيك عطا فرمايد

قيامت كه بازار مينو نهند منازل به اعمال نيكو دهند

بضاعت به چندانكه آرى برى و گر مفلسى شرمسارى برى

كه بازار چندانكه آكنده تر تهى دست را دل پراكنده تر.

عدلا منه تقدّست أسمائه و تظاهرت آلائه

اين پاداش و كيفر به حكم عدالت حق تعالى است كه منزّه است نامهاى او هويدا و پيوسته، است نعمت هاى او.

لا يُسْئَلُ عَمّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ (1)

افعال اللّه معلّل با غراض نيست يعنى چه؟

اقتباس از قرآن مجيد است، يعنى كسى حق ندارد در كارهايى كه خداى تعالى انجام مى دهد چون و چرا كند بلكه آنانند كه زير سؤال مى روند و بايد جواب گو باشند و اين آيه شريفه بيانگر كمال، جلال، و جبروت و نهايت عزّت ذات مقدس است در ملك و ملكوت وگرنه همۀ اديان آسمانى و حكماى الهى متّفقند، در اينكه افعال حق تعالى همه برمبناى عدل و حكمت است و محال است به جز حق و صواب از او صادر شود پس مى بايست (زبان بريده به كنجى نشست صمّ بكم) برخلاف مخلوقين كه كارهاى زشت و زيبا دارند و بر خطا و صواب روند سزاست كه مالك و خالقشان از آنان بپرسد فلان كار را چرا كردى؟

قول فصل ميان أشاعره و معتزله

هشدار: همۀ مسلمانان به همۀ فرقه هاى مختلف و گروه هاى گوناگون كه دارند متّفق و يكصدا هستند در اين كه چون و چرا در كار حق تعالى كسى را نشايد، ولى در اين كه چرا

ص:58


1- . سوره: انبياء، آيه: 23.

نشايد اختلاف دارند «اشاعره»(1) گويند: «انّ افعال اللّه لا تعلّل بالاغراض و المصالح»: يعنى در كارهاى خدا غرض و مصلحتى منظور نمى شود بلكه او به حكم مالكيت حقيقى كه او را است هرچه بخواهد در ملك خود انجام مى دهد و مانند كسى كه در خانۀ ملكى خود تصرّف مى كند آبادش بكند يا خراب، كسى حق بازپرسى از او را ندارد زيرا كه ملك خودش مى باشد در صورتى كه اين مالكيّت امر اعتبارى بيش نيست و حقيقتى ندارد تا چه رسد به مالك حقيقى كه مالكيتش حقيقى و بالاترين مالكيت ها و نظيرى براى مالكيت خداى تعالى در اين عالم يافت نمى شود. و به بيان ديگر همانگونه كه ذات مقدسش بدون علت موجود است اوصاف و افعالش نيز نيازى به علت ندارد، نه علّت سببى و نه علّت غايى، نه سببى مى خواهد و نه غرضى. در مقابل اين گروه، طائفه «اماميه» و «معتزله» گويند: كه افعال خداى تعالى داراى، حكم و مصالحى است و بدون غرض كارى انجام دادن عملى است بيهوده و آن از خداى حكيم صادر نمى شود. و به بيان ديگر كار بيهوده عملى است زشت و ناپسند و كار زشت از هركس سر زند يكى از دو سبب را دارد يا سبب آن كار جهل است كه زشتى آن را نمى داند يا نيازمند به آن عمل است، هر چند كه مى داند زشت است و چون خداى تعالى عالم به قبايح است و جهل به ساحت قدس او راه ندارد و نيز غنى مطلق است و هيچگونه نيازى او را نيست پس نمى بايد به جز كار حكيمانه و هدف دار از او صادر شود و چون انسان مكلّف، به اين معنى واقف شد ديگر چون و چرا در كار چنين خدايى براى او جائز نيست و مى بايست همچون غلامان كه به ملاحظۀ جلال و عظمت سلطان لب از اعتراض مى بندند با اين كه سلطان مخلوقى است جايز الخطا پس چگونه توان گفت كه در كار ملك و رب الارباب چون و چرا جايز است!

ص:59


1- . اشاعره گروهى هستند از پيروان على بن اسماعيل از اولاد ابو موسى اشعرى كه عقايد خاصّى داشتند، از جمله آن كه اگر كسى به قلب ايمان به خدا داشته باشد مؤمن است هرچند بزبان بدون هيچ عامل تقيه اى علنا كفر بگويد و بت بپرستد، يا دين يهود و نصارى را در بلد اسلامى ملتزم باشد. او بسال 334 (ه ق) وفات كرده و در بغداد مابين كرخ و باب البصرة دفن شد. در روضة الناظر از ابن شحنه نقل شده كه او بسال 329 (ه ق) وفات كرد. و در شرعة الزواياى بغداد دفن شد. ولى پس از چندى آثار قبرش را از ميان بردند از ترس اين كه مبادا پيروان احمد حنبل (حنابله) كه او را كافر مى دانستند و خونش را مباح، بى آيند و نبش قبر كنند (الكنى و الالقاب، ج 2، ص 47).

نويسنده گويد: شايد مقصود اشاعره آن باشد كه علل و اغراض در رتبۀ متأخره از اراده و مشيّت حق قرار دارند و هرچه آن خسرو كند شيرين بود، نه اين كه غرض و مصلحتى اساسا در كار خدا نيست! و به نظر مى رسد كه جمع ميان دو قول و قول فصل فرموده حضرت صادق عليه السّلام باشد، كه در تفسير آيه شريفه:«لا يُسْئَلُ عَمّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ» (1) فرمود:

«لا يسئل عمّا يفعل لانه لا يفعل الا ما كان حكمة و صوابا و هو المتكبّر الجبّار و الواحد القهار فمن وجد فى نفسه حرجا فى شيىء مما قضى كفر، و من انكر شيئا من افعاله جحد و هم يسئلون»، «قال يعنى بذلك خلقه انه يسئلهم»: فرمود: از آن جهت خداى تعالى مسؤول نيست كه به جز آنچه را كه حكمت و صواب در آن است نمى كند و او است خداى متكبّر، جبّار و يگانۀ قهّار هركس از قضاى الهى در خود ناراحتى احساس كند كافر است و هركس يكى از كارهاى او را انكار كند زير بار حق نرفته است و آنان مسؤولند فرمود مقصود خلق مى باشند كه خداى تعالى از آنان سؤال مى كند.

و الحمد للّه الذى لو حبس عن عباده معرفة حمده على ما ابلاهم من مننه المتتابعة و اسبغ عليهم من نعمه المتظاهره لتصرّفوا فى مننه فلم يحمدوه و توسعوا فى رزقه فلم يشكروه ولو كانوا كذلك لخرجوا من حدود الانسانيّة الى حدّ البهيمة فكانوا كما وصف فى محكم كتابه ان هم الاّ كالانعام بل هم اضلّ سبيلا

سپاس خدايى را كه اگر شناخت حمدش را نسبت به منّت هاى پياپى اش كه بر بندگانش دارد و نعمت هاى گوناگونى كه فراگير آنان است از آنان بازميداشت هرآينه نعمت هايش را صرف مى كردند و سپاس نمى گفتند و از روزى اش بهره فراوان مى بردند و شكرش را بجا نمى آوردند و اگر اين چنين بودند از حدود انسان بودن خارج و تا حدّ حيوان تنزل مى كردند و مصداق همان بودند كه، خداى تعالى در صريح قرآن توصيف فرموده كه، آنان جز به حيوان نمى مانند بلكه آنان گمراه تر از حيوان مى باشند.

ص:60


1- . سورة: انبياء، آية: 23.

امام سجاد عليه السّلام در اين قسمت از دعا، اشاره به يكى از احكام فطرت فرموده اند، توضيح آن كه: خداى تعالى برحسب حكمت عاليه غير متناهيه، هنگامى كه با دست جمال و جلال خود خميرۀ وجود بشر را مى ساخت و طينت اصليۀ او را مى آفريد در خميرۀ ذات او فطرتهايى پنهانى و صفتهايى درونى به وديعت نهاد كه همه افراد عائله بشرى بدون استثناء حتى يك نفر بدان فطرتها مخمّرند و در جميع سلسله بشر با اختلاف عقايد و اخلاق و طبايع و امزجه و موقعيّت هاى جغرافيايى و رسوم و عادات متداوله در ميان آنان يك نفر پيدا نمى شود كه برحسب خلقت آن حالت را نداشته باشد، متمدن باشد يا وحشى، شهرنشين باشد يا بيابان گرد، عالم باشد يا جاهل الهى، باشد يا طبيعى همه و همه داراى آن نوع از حالات مى باشند گرچه خود آنها محجوب از آنها باشند و عارف كامل «شاه آبادى» استاد معارف حضرت امام خمينى قدّس سرّه از اين طريق، بسيارى از معارف عاليه را اثبات فرموده طالبين به كتاب «رشحات البحار» تاليف معظم له مراجعه كنند مثلا يكى از فطرتها كه در نهاد بشر گذاشته شده است عشق به كمال و كامل است و ديگر تنفّر از نقص و ناقص است كه اوّلى اصلى و ذاتى و ديگرى تبعى و ظلّى است تمام افراد بشر بدون استثناء، عاشق كمال اند و نسبت به شخص كامل عشق مى ورزند همچنانكه از نقص متنفرند و از ناقص گريزان، ممكن است در تشخيص كمال و كامل و نقص و ناقص اختلاف داشته باشند و دچار اشتباه شوند و ليكن در اصل عشق به كمال و تنفّر از نقص اختلاف ندارند فى المثل: آن وحشى خونخوار آدم كش كمال را در آن مى داند كه، پيروز گردد و به جان و عرض مردم مسلّط شود و خونخوارى و آدم كشى را كمال تشخيص داده عمر خود را در تحصيل آن يا اشتغال به آن صرف مى كند و آن دنيا خواه جاه طلب، كمال را به مال و جاه و رياست داند و عشق به آن مى ورزد و بالجمله صاحب هر مقصدى، مقصد خويش را كامل و هركه را كه داراى آن مقصد باشد كامل داند و عشق به آن دارد. و از غير آن متنفّر است و اگر كسى يافت شود كه عشق به كمال در او نباشد و اين نور الهى در فطرت او خاموش باشد نشايد كه نامش نهند آدمى.

فطريّات بشر

و يكى از فطرتهايى كه عائله بشرى را به آن فطرت سرشته اند، شكر منعم است اگر

ص:61

نعمتى از كسى به كسى رسيد آن كه نعمت را دريافت كرده به حكم فطرت انسانى از نعمت دهنده سپاسگزار و ممنون او خواهد بود و بديهى است كه هرچه نعمت بزرگتر باشد مرتبۀ شكر و سپاس هم بالاتر مى رود.

شما اگر به وجدان خود مراجعه كنيد، خواهيد ديد دكترى كه دربارۀ شما عمل جرّاحى بسيطى انجام داده مثلا: جرّاحى پلاستيكى نموده و بر زيباى چهرۀ شما افزوده است در عين حال كه از او ممنون و سپاس گزاريد با دكترى كه عمل جرّاحى چشم يا مغز و قلب در شما انجام داده و شما را از محروميّت بينايى يك عمر نجات بخشيده و يا از خطرى كه، حيات شما را تهديد مى كرد رهانيده يقينا در نظر شما يكسان نيستند و هم چنين آن كه چنين خدمتى را يكبار نسبت به شما انجام داده و آن كه، بارها و بارها دربارۀ شما چنين احسانى نمود، به يك چشم نگاه نمى كنيد به حكم آن كه انسانيد و شكر منعم جزو ذات شما و سرشت شما است و اگر كسى را اين احساس نبود، به يقين بايد دانست كه از سلسلۀ بشريّت بيرون رفته و حتى وحشى ترين و جاهل ترين فرد بشر نيز حاضر نيست او را از خود بداند، زيرا چنانچه گفتيم افراد وحشى و جاهل نيز داراى فطرتند! بلكه بايد گفت چنين شخصى از مرتبۀ حيوانات نيز پائين تر سقوط كرده و نه تنها مصداق «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ» (1) است بلكه مظهر «بل هم اضلّ» نيز مى باشد، زيرا ما بالعيان مى بينيم كه پاره اى از حيوانات نيز از اين امر فطرى بى نصيب نيستند.

پس از اين توضيح مختصر كه، به اشاره برگزار شد معلوم گرديد كه، امام عليه السّلام در اين جمله هاى درخشان به چه مطلب بلندى اشاره مى فرمايند كه، اگر خداى تعالى معرفت حمد خودش را از بنده هايش بازمى داشت، يعنى اين نور فطرت حق شناسى و شكر منعم را در دل آنان خاموش مى كرد آنان از حيوانات هم پست تر بودند آرى اين چنينند، كسانى كه اين نعمت الهى را ضايع كرده و اين نور الهى را در جان خود خاموش كرده اند نه نعمتى مى شناسند و نه شكر نعمت به جاى مى آورند! اينان از حدود انسانيّت خارج و داخل در

ص:62


1- . سوره: اعراف، آيه: 179.

حدود حيوانيت هستند «بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً» (1) دريغم آيد اشعار زيباى حكيم بزرگ شيراز را در اينجا نياورم باشد كه نور فطرت خواننده عزيز را پرتوى بيشتر بخشد وى گويد:

بره در يكى پيشم آمد جوان بتك در پى اش گوسفندان دوان

بدو گفتم اين ريسمان است و بند كه مى آيد اندر پيت گوسفند

سبك طوق و زنجير او باز كرد چپ و راست پوئيده آغاز كرد

بره در پى اش همچنان ميدويد كه خود خورده بود از كف او خويد

چو باز آمد از عيش بازى بجاى مرا ديد و گفت اى خداوند راى

نه اين ريسمان مى برد با منش كه احسان كمندى است در گردنش

به لطفى كه ديده است پيل دمان نيارد همى حمله بر پيليان

بدان را نوازش كن اى نيك مرد كه سگ پاس دارد چونان تو خورد

بر آن مرد كند است دندان يوز كه مالد زبان بر پنيرش دو روز

و الحمد للّه على ما عرّفنا من نفسه و ألهمنا من شكره

حمد و سپاس، خدايى را كه خود را به ما شناساند و شكرش را به ما الهام فرمود و بهتر آنكه اين چنين ترجمه شود: سپاس، خداى را بر آن معرفتى كه، نسبت به ذات خودش نصيب ما فرموده و بر آن شكرى كه ما را الهام فرموده است.

در توضيح فرق ميان اين دو ترجمه گوييم: شناسايى هر چيزى بطور كلّى سه راه دارد يا از راه علّت آن چيز است كه در معرفت اسباب و علل معلول شناخته مى شود كه اين را اصطلاحا استدلال «لمّى» گويند مانند: معرفت به حرارت از وجود آتش، و يا از طريق معلول و اثر پى به مؤثر و علت مى برد كه آن را اصطلاحا استدلال «أنّى» گويند مانند:

معرفت به بنّاء از وجود بنا و به نقّاش از وجود نقش به گفته حكيم نظامى:

بلى در عقل هر داننده اى هست كه با گردنده گرداننده اى هست

و يا از راه شهود و حضور كه انسان شخصا چيزى را مشاهده نموده و نسبت به آن

ص:63


1- . سوره: فرقان، آيه: 49.

معرفت پيدا كند. پرواضح است كه، راه اوّل معرفت، نسبت به حق تعالى مسدود است زيرا او خود، علة العلل است و معناى وجوب ذاتى آن است كه در ذات خود نيازى به علّت نداشته باشد باقى مى ماند دو راه ديگر و آن معرفت از راه اثر، به مؤثر و معرفت شهودى، اوّلى از اين دو راه براى عامه مردم است كه از اين راه معرفت به حق تعالى تحصيل مى كند و دومى از اين دو مخصوص انبياء و اوليا است كسانى كه با عنايت الهى و رياضت نفسانى و تصفيۀ باطن دل را، آمادۀ تجليات الهى نموده و آيينۀ دلشان مورد تجلّيات انوار قدسيه مى شود و نيز واضح است كه، هريك از اين دو طريق را مراتبى است، فى المثل معرفتى كه يك مهندس ساختمان از مشاهدۀ بنايى نسبت به سازندۀ آن پيدا مى كند و اندازۀ ذوق و مهارت فنّى او را در اين اثر مى يابد، غير از شناختى است كه يك فرد عادى از ديدن ساختمان همين اندازه متوجّه مى شود كه بنّايى آن را ساخته است و هم چنين شخصى را از نزديك مشاهده مى كند و به همۀ خصوصيات زيبايى او را، شاهد است با كسى كه او را از دور مى بيند و هيكلى بيش مشاهده نمى كند، فرق دارد.

و نيز چنانكه گفته شد شكر منعم برحسب كيفيت و كميّت نعمت فرق مى كند و نعمت هرچه عظيمتر و تعدادش بيشتر باشد شكر بيشترى لازم دارد، بنابراين گوئى امام سجّاد عليه السّلام خدا را سپاس مى گويد به آن مرتبه از معرفتى كه به آن خاندان عصمت و طهارت عطا فرموده و به آن درجه از شكر كه به آنان الهام فرموده است و كوتاه سخن آن كه، فرق است، ميان جمله اى كه در دعا است و جملۀ الحمد للّه على معرفتنا من نفسه و شكرنا له.

راههاى شناخت و عرفان شهودى

نكته اى در جملۀ مورد بحث به نظر مى رسد كه تاييد ضمنى از آنچه گفته شد نيز هست و آن اين كه معرفتى كه، در شأن، مثل امام سجاد عليه السّلام است همان معرفت قسم سوّم، يعنى عرفان شهودى است زيرا آنانند «محالّ معرفة اللّه و خزّان علم اللّه» و اين قسم معرفت هرچند تزكيه و تهذيب و رياضت و طلب و سلوك و هزاران نكته مى خواهد به غير از حسن و زيبايى و ليكن بالاخره جزء اخير از علّت تامّه همان فضل و موهبت الهى است و:

تا كه از جانب معشوق نباشد كششى كوشش عاشق بيچاره بجايى نرسد

و معرفتى كه حاصل تجليات جمال محبوب است از اختيار سالك بيرون است و

ص:64

سررشتۀ كار بدست ديگرى است و در روايات نيز آمده است كه «المعرفة صنع اللّه» كه حدّ ممكن نيست بتواند با پاى خود به حريم كبريا راه يابد و شايد به همين نكته اشاره مى فرمايد امام سجّاد عليه السّلام كه عرض ميكند: «الحمد للّه على ما عرّفنا من نفسه» گويى عرض مى كند، بارالها اين تو بودى كه خود را بر ما نمودى چنانچه در دعاى ابى حمزه نيز به همين معنى اشاره دارد كه عرض مى كند. «بك عرفتك و انت دللتنى عليك و دعوتنى اليك و لو لا انت لم ادر ما انت» من تو را به مدد و اعانت تو شناختم و تو بودى كه مرا بر وجود خودت رهبرى فرمودى و بسوى خودت خواندى و اگر تو نبودى و عنايت هاى تو نبود من نمى دانستم تو چيستى؟

ما نبوديم و تقاضامان نبود لطف تو ناگفتۀ ما مى شنود

باد ما و بود ما از داد توست هستى ما جمله از ايجاد توست

به هرحال نكته عرفانى كه گفته شد در جمله هاى بعدى دعا نيز هست.

معناى شكر

تنبيه: عارف معروف خواجه «عبد اللّه انصارى»، گويد: «الشكر اسم لمعرفة النعمة لانّها السبيل الى معرفة المنعم»: شناخت نعمت را شكر گويند زيرا نعمت دهنده را از طريق نعمت مى توان شناخت. نويسنده گويد: شكر، گرچه حالتى است نفسانى كه ملازم با تعظيم مشكور است و آن تعظيم نتيجۀ علم به نعمت است، لكن اگر نعمت در طريق شناخت خداى تعالى كه منعم است قرار گرفت و آدمى آن را از خداى تعالى دانست خود اين شناخت به گفتۀ عارف مذكور، شكر است چنانچه اگر نعمت را از خداى تعالى ندانست مرتبه اى از كفران نعمت را دارا است و با اين عنايت است كه در قرآن كريم شكر، همگام با اسلام و ايمان در مقابل كفر قرار گرفته است مانند آيات شريفۀ:«وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللّهُ الشّاكِرِينَ» :(1) محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيست مگر پيغمبرى از طرف خدا كه پيش از او نيز پيغمبرانى بودند و از اين جهان، درگذشتند اگر او نيز به مرگ طبيعى يا شهادت درگذشت

ص:65


1- . سوره: آل عمران، آيه: 144.

باز شما به دين جاهليت خود باز خواهيد گشت پس هركه بازگردد و مرتد شود، به خدا ضرر و زيانى نخواهد رسانيد خود را به زيان انداخته و هركس شكرگزار باشد خداوند، جزاى نيك به آنان خواهد داد.

چنانچه ملاحظه مى شود مرتدّ نشدن و بر دين اسلام باقى ماندن را شكر دانسته و وعدۀ جزاى خير داده اند و نيز فرمايد:«إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَنِيٌّ عَنْكُمْ وَ لا يَرْضى لِعِبادِهِ الْكُفْرَ وَ إِنْ تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ» :(1) اگر همه كافر شويد خدا از همه شما البتّه بى نياز است و لكن كفر را نيز براى بندگانش نمى پسندد اگر شكرش را به جا مى آوريد آن را براى شما مى پسندد. در اين آيه نيز شكر در مقابل كفر، گفته شده است و فرموده:«وَ مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ» (2): هركه شكر كند به نفع خودش مى باشد و هركس كافر شود خداى تعالى بى نياز و ستوده است و فرمود:«إِنّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفُوراً» (3): ما انسان را، راهنمايى كرديم يا شاكر مى شود يا كافر و فرموده:«فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لِي وَ لا تَكْفُرُونِ» :(4) مرا ياد كنيد تا من نيز به ياد شما باشم و شكر مرا به جاى آوريد نه آن كه كافر بشويد. پس آنچه از اين آيات استفاده مى شود آن است كه (حق ناشناسى و كفر در مقابل حق شناسى سپاس است) و شاكر كسى است كه حق شناس باشد و نعمت را از منعم بداند و بدين نكته اشاره است روايتى كه فرمود: داوود عليه السّلام عرض كرد: «يا ربّ كيف اشكرك»:

پروردگارا چگونه شكر تو را به جاى آورم؟ «فأوحى اللّه تعالى اليه يا داوود اذا علمت ان ما بك من نعمة فمنّى فقد شكرتنى»: خداى تعالى به او وحى فرمود: اى داوود! هر آن گاه كه دانستى نعمتى را كه دارا هستى از من است شكر مرا به جاى آورده اى و در روايت ديگرى است كه موسى عليه السّلام در مناجاتش با خدا عرض كرد: «الهى كيف استطاع آدم ان يؤدى شكرا اجريت عليه من نعمتك خلقته بيدك و سجدت له ملائكتك و اسكنته جنّتك فاوحى اللّه عزّ و جلّ اليه ان

ص:66


1- . سوره: زمر، آيه: 7.
2- . سوره: لقمان، آيه: 12.
3- . سوره: انسان، آيه: 3.
4- . سوره: بقره، آيه: 152.

آدم علم ان ذلك كلّه منّى فذلك شكره» و در روايت ديگر قريب به همين مضمون است كه، موسى عليه السّلام در مناجاتش گفت: «الهى خلقت آدم بيدك و اسكنته جنّتك فقال اللّه تعالى علم ان ذلك منّى فكانت معرفته شكرا» مضمون هردو حديث، اين كه، چون آدم شناخت كه نعمت خلقت و اسكان بهشت و سجده ملائكه از خدا است همين شناخت شكر او بود.

اشكال استلزم شكر تسلسل در شكر را و جواب آن

در اين جا اشكالى است علمى و جالب آن كه در بعضى از روايات نيز مطرح شده و جوابش بيان گرديده است و ذكرش خالى از فائده نيست.

امّا اشكال، در روايتى وارد است: «انّ موسى عليه السّلام قال يا ربّ كيف اشكرك و انا لا استطيع ان اشكرك الاّ بنعمة ثانية من نعمك» يعنى موسى عليه السّلام عرض كرد: پروردگارا من چگونه شكر تو گويم، درحالى كه، نمى توانم شكرت را به جاى آورم مگر با نعمت ديگرى از نعمت هايت. و در روايت ديگرى از اين هم روشن تر بيان شده است در آن روايت چنين است: «يا رب كيف اشكرك و شكرى لك نعمة اخرى توجب علىّ الشكر» حاصل اشكال آن كه اگر بنا است در مقابل هر نعمتى شكرى انجام گيرد انجام چنين تكليفى غيرممكن است زيرا خود شكر نيز نعمتى است كه شكرى لازم دارد و شكر دوّم نيز هم چنين و سوّم نيز به همين منوال و به اصطلاح علماء فيتسلسل! و چون تسلسل لازم مى آيد و آن از محالات است پس نبايد شكر نعمت واجب باشد.

و امّا جواب اشكال: «فاوحى اللّه اليه اذا عرفت هذا فقد شكرتنى»: اگر معرفت به اين پيدا كردى كه شكر، خود نعمتى است شكر مرا به جا آورده اى.

ممكن است گفته شود: كه محال بودن با بيانى كه گفته شد قابل فهم است، ولى جواب كه، به موسى داده شده كه شناخت منعم شكر است خيلى روشن نيست زيرا اشكال به حال خود باقى است بدين معنى كه همين شناخت منعم نيز نعمتى است از جانب خدا و بايد شكر اين نعمت به جاى آورده شود مگر اين كه شكر اين نعمت واجب نباشد و حاصل روايت بنابر ظاهرش اين است كه، شكر نكردن شكر است.

به عبارت ديگر، ما در مقام شكرگزارى دست به هر عملى بزنيم خواه شكر لسانى، يعنى حمد و ثناى الهى و خواه شكر عملى از قبيل عبادت و خضوع در پيشگاه الهى، همۀ

ص:67

اينها با نعمت هايى انجام مى گيرد كه از جانب خداى تعالى است اگر زبان است يا ديگر اعضا و جوارح و حتى حركات ما و نيرو و توان ما همه و همه از نعمت هاى الهى است چگونه ممكن است ما شكر نعمت را با خود نعمت انجام دهيم و اين در مثل: بدان ماند كه، بزرگى، مركبى براى سوارى بما عطا كند ما براى شكرگزارى از اين بخشش او مركب ديگرى از آن او را گرفته و سوار شويم در صورتى كه، تصاحب مركب ديگر خود عطاى ديگرى است كه نياز به شكر دارد بنابراين در مورد نعمت هاى خداى تعالى خود شكر كردن، نعمتى است كه، بايد شكر آن را نمود و همچنين شكر سوّم براى دوّم و چهارم براى سوّمى و (هكذا) و اين همان تسلسل محالى است كه، گفته شد و شارع مقدّس هرگز تكليف به محال نمى كند با اين كه ما ترديدى نداريم كه به ما دستور شكر داده شده است و حتى كيفيت شكر در روايات بيان شده كه از جمله شناخت منعم است و به همين نكته اشاره مى فرمايد امام سجّاد عليه السّلام در دعاى صحيفه اش، عرض مى كند: «اللهم ان احدا لا يبلغ من شكرك غاية الاّ حصل عليه من احسانك ما يلزمه شكرا... فأشكر عبادك عاجز عن شكرك» بعضى از

پاسخ بعضى از علماء، آخرت از اشكال تسلسل

علماء آخرت در مقام حلّ اين اشكال برآمده و مى گويد: بدانكه فهم اين مطلب كوبيدن درى از درهاى معرفت است و بالاتر از دانشهاى متعارف و متداول ميان مردم است و لكن ما به گوشه هايى از آن اشاره مى كنيم آنگاه از راه نظر توحيدى، وارد مسئله شده و مى گويد هركس با اين ديد نگاه كند مى داند كه خداى تعالى خود، شاكر است و خود مشكور و محبّ است و محبوب و در حقيقت بنده شاكر نيست! زيرا چنانچه گفتيم همۀ وجود او از خداى تعالى است بلكه خداى تعالى است كه شكر خود كند و گويد از اين نقطه نظر بود كه «حبيب بن ابى حبيب» وقتى آيۀ شريفه:«إِنّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوّابٌ» (1) (و ما ايّوب را بندۀ شكيبائى يافتيم چه نيكو بنده اى بود كه دايم رجوع و توجّهش به درگاه ما بود) را قرائت كرد، گفت: شگفتا كه خود عطا مى كند و خود ثنا مى گويد اشاره به اين بود كه وقتى خداى تعالى به عطايش ثنا گويد خود را ثنا گفته پس خود ثناگو است و خود ثنا

ص:68


1- . سوره: صاد، آيه: 44.

شده سپس گويد: از همين ديدگاه بود كه شيخ «ابو سعيد ميهنى» وقتى در نزدش آيه شريفۀ «يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ» (1) قرائت شد گفت: به جان خودم سوگند كه دوستشان دارد و بگذار كه دوستشان داشته باشد كه سزاوار دوست داشتن هستند، زيرا او خود را دوست داشته است نه ديگرى را. اين سخن اشاره به همين است كه او محبّ است و او محبوب سپس گويد:

اين ديد مرتبۀ بالايى است كه تو اى خواننده، جز با مثالى كه در حدّ عقل تو باشد فهمش نتوانى كرد و مثالى آورده كه روشنگر حقيقت امر است و آن اين كه مصنف كتابى اگر كتاب تصنيف شدۀ خود را دوست داشته باشد خودش را دوست داشته و اگر از آن كتاب تعريف و تمجيد كند از خويشتن تعريف و تمجيد كرده و صنعتگر اگر ساخته دست خود را دوست داشته باشد و از مصنوع خويش توصيف كند، خود را دوست داشته و از خويشتن تعريف و توصيف نموده است و نتيجه مى گيرد كه همه موجودات و ما سوى اللّه تصنيف خداى تعالى مى باشند و همه موجودات كلمات اللّه هستند.«قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي» (2) (بگو اگر دريا براى نوشتن كلمات پروردگار مركّب شود پيش از آن كه كلمات الهى به آخر رسد دريا خشك خواهد شد هرچند دريايى ديگر باز ضميمۀ آن دريا بكنيم) و همۀ عالم صنعت خداى تعالى است:«صُنْعَ اللّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ» و سخن را در اين مجال به درازا كشانده و حاصلى بدست نداده. زيرا اين گونه مطالب با بيان، قابل درك نيست بلكه ضميرى مى خواهد صاف و دلى پاك از آلايش به صفات ذميمه و آراسته به اخلاق فاضله و تا آئينۀ دل صيقلى نگردد محلّ اشراق انوار غيبى الهى نشود، رموز علم ادريسى بود ذوقى نه تدريسى، و بشوى اوراق اگر همدرس مايى كه درس عشق در دفتر نباشد حافظ گويد:

غسل در اشك زدم كاهل طريقت گويند پاك شو اول و پس ديده بر آن پاك انداز

نويسنده گويد: به نظر اين ناچيز اشكال مذكور قابل حلّ نيست مگر به اين كه بگوييم:

خداى تعالى به فضل و كرمش آنچه را كه خود شكرى لازم دارد به جاى شكر مى پذيرد و

ص:69


1- . سوره: مائده، آيه: 54.
2- . سوره:، آيه:.

در يكى از روايات كه متضمن همين سؤال حضرت موسى است جمله اى است كه بيانگر همين نكته است و آن روايت چنين است: «ان موسى عليه السّلام قال يا ربّ كيف اشكرك و شكرى لك نعمة اخرى توجب علىّ الشكر فاوحى اللّه اذا عرفت ان النعم منّى رضيت منك بذلك شكرا» نكتۀ مورد نظر در جملۀ: «رضيت منك بذلك شكرا» است كه برمبناى تفضّلى است كه گفته شد وگرنه حق همان است كه با اقتباس از استاد سخن «سعدى» بگوييم: در هر شكرى، نعمتى موجود و بر هر نعمتى شكرى واجب، از دست و زبان كه برآيد كز عهدۀ شكرش بدرآيد.

و فتح لنا من ابواب العلم بربوبيّته و دلّنا عليه من الاخلاص له فى توحيده و جنّبنا من الالحاد و الشك فى امره

خدايى كه از درهاى علم به ربوبيتش به روى ما، گشود.

تحقيق عرفانى در معناى ربّ

تحقيق عرفانى: ارباب دانش براى ربّ معانى متعدد و مختلفى گفته اند كه اطلاق اسم مبارك ربّ به موجب هريك از آن معانى به نوعى است. از جملۀ معانى كه براى ربّ شده است عبارت است از: متعالى و ثابت و سيد و مالك و صاحب و غالب و قاهر و مربّى و منعم و متمّم، اگر رب به معناى متعالى و ثابت و سيّد باشد از اسماء ذاتيه حضرت حق تعالى خواهد بود و اگر به معناى مالك و صاحب و غالب و قاهر باشد از اسماى صفتيّه و اگر به معناى مربّى و منعم و متمم باشد از اسماء افعاليه است و ميزان اين تقسيم چنانچه حضرت امام خمينى قدّس سرّه اشاره فرموده اند، آن است كه: «هرچند همۀ اسماء الهى اسماء آن ذات مقدّسند و همه به يك ذات واحد بسيط دلالت دارند، لكن به اعتبار ظهور ذات، اسماء ذات گويند و به اعتبار ظهور صفات و افعال، اسماء صفاتيه و افعاليه به آنها گويند، يعنى هر اعتبار ظاهرتر گرديد اسم تابع آن است و از اين جهت، گاهى در بعضى اسماء دو يا سه اعتبار جمع شود و از اين جهت از اسماى ذاتيّه و صفاتيه و افعاليه يا دو از اين سه شود و اسم مبارك ربّ چنانچه اشاره شد از اسمايى است كه اعتبارات سه گانه در او جمع است.

بنابراين مقصود از ربوبيّت در اين جمله از دعاى شريف اگر همه يا بعضى از سه معناى اول باشد استفاده توان كرد كه تجلّيات حضرت حق بر قلب مبارك امام سجّاد عليه السّلام تجليات ذاتيه بوده كه پس از فناى كلّى و فناء از فنا حاصل مى شود و با اين نوع از تجليات ابواب

ص:70

علم به ذات به روى آن حضرت گشوده شده و اگر مقصود همه يا بعضى از چهار معناى دوّم باشد ممكن است استفاده شود كه، مشاهدات آن حضرت مشاهدات اسماء صفاتيه بوده و اگر مقصود سه معناى اخير باشد كاشف از آن است كه حضرتش را معرفتى در مقام تجلّى افعالى دست داده است و محتمل است كه همه معانى رب مقصود باشد و همۀ تجلّيات براى آن حضرت شده باشد كه به فرمودۀ حضرت امام خمينى قدّس سرّه: قلوب اولياء نقشۀ تجلّيات حضرت حق است و تجليات برحسب حالات مختلفۀ قلوب آنها است هر دمش با من دلسوخته لطفى دگر است فافهم و اغتنم.

مراتب چهارگانه توحيد

از آنچه در شرح جمله قبلى گفته شد استفاده مى شود كه توحيد را نيز سه مرتبه است بلكه بعضى از اهل عرفان مراتب توحيد را چهار گفته است:

1. توحيد آثار. بدان معنى كه تمام عالم اثر يك موثر است «و لا مؤثر فى الوجود الاّ اللّه، أزمّة ألامور طرّا بيده و الكلّ مستمّدة من مدده» اسباب و مؤثرات عالم همه ظاهرى هستند و مؤثر حقيقى خداى تعالى است به گفته مولانا:

ديده مى خواهم سبب سوراخ كن تا سبب را بر كند از بيخ و بن

ديده مى خواهم كه باشد شه شناس تا شناسد شاه را در هر لباس

2. توحيد افعال بدان معنى كه، فاعلى جز او نيست و هر فعلى از هر فاعلى به او منتهى مى شود «قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ» (1) و فرقش با اوّلى فرق مصدر با اسم مصدر است كه در اوّلى جهت تحقق منظور است و در دوّمى جهت صدور.

بادما و بود ما از داد توست هستى ما جمله از ايجاد توست

3. توحيد صفات، و مقصود از آن اين است كه تمام صفات وجوديّه و كماليّه در هر موجودى به آن ذات مقدس برمى گردد

ما چو نائيم و نوا از ما ز توست ما چو كوهيم و صدا در ما ز توست

ما چو شطرنجيم اندر برد و مات برد و مات ما ز توست اى خوش صفات

ص:71


1- . سوره: نساء، آيه: 78.

و لذا است كه هيچ موجودى مستحق حمد نيست «و الحمد للّه رب العالمين» و الّلام للاختصاص

4. و آخرين درجۀ توحيد، توحيد ذات است و معناى آن اين است كه، حقيقت وجود به جز او به هيچ موجودى صادق نيست و هرچه نام موجود (يعنى ذات له الوجود) بر آن گذاشته شده است سايۀ وجود حقيقى و شئون او و جلوۀ او و پرتو نور او است.

ما عدمهائيم هستى ها نما تو وجود مطلق و هستىّ ما

ما همه شيران ولى شير علم حمله مان از باد باشد دمبدم

حمله مان پيدا و ناپيداست باد جان فداى آن كه ناپيداست باد

نتيجه آن كه اگر كسى اثرى بطور استقلال براى موجودى قائل شد و يا صفت كمالى را بالاصالة براى موجودى معتقد شد و اگر كسى موجودات را مستقل در افعال دانست و معتقد به تفويض باطل شد يا براى ممكنات وجودى استقلالى نه استظلالى ديد در هر مرتبه گرفتار شرك در آن مرتبه است و اخلاص در توحيد وقتى حاصل مى شود كه از همه اين شركهاى چهارگانه رهايى يافته و به جز براى خداى يگانه براى احدى نه وجودى نه صفتى و نه فعل و اثرى قايل نباشد و راه وصول به جناب اقدس به جز راه اخلاص نيست «وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِيَعْبُدُوا اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفاءَ» و يكى از القاب ائمه معصومين عليهم السّلام «المخلصين فى توحيد اللّه» است، چنانچه در زيارت جامعه وارد است لذا امام سجّاد عليه السّلام سپاس مى گويد خدايى را كه به سبب اخلاص در توحيد، او را به جناب مقدسش رهبرى فرموده و غبار هرگونه شرك را از آيينه ضمير مقدسش زدوده است كه:

قبلۀ عشق يكى باشد و بس.

حمدا نعمّر به فيمن حمده من خلقه و نسبق به من سبق الى رضاه و عفوه

چنان حمدى كه عمر خود را با آن در زمرۀ كسانى از خلق خدا كه حمد او را مى كنند به پايان برسانيم و با آن از كسانى كه پيشتازان به سوى خوشنودى و بخشايش او هستند پيشى گيريم.

ص:72

جمله اول دعا شايد اشاره به اين باشد كه در قانون جذب و انجذاب كه امروز به صورت قانون كلّى و جاذبۀ عمومى مطرح است، سنخيّت ميان دو طرف از شرايط لازمه آن است و به حكم جليس المرء مثله و به اصطلاح عرفى:

كبوتر با كبوتر باز با باز كند همجنس با همجنس پرواز

آن كه هوس مصاحبت نيكان و حامدان حق، را دارد او را لازم است كه خود را هم شكل و همرنگ آنان سازد تا از لذّت انس با آنان نه لحظاتى معدود بلكه مادام العمر و بل كه در جهان ديگر نيز بهره مند باشد. «اولئك مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً» چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است و از جملۀ دوم دعا توان فهميد كه حمد خداى تعالى تازيانۀ سلوك است و اميد آن ميرود كه حامد در مسابقۀ رضوان و مغفرت الهى برندۀ مسابقه شناخته شود.

فائدۀ ادبى عرفانى در معناى رضا

فائدۀ ادبى عرفانى: رضا به معنى خوشنودى است و آن حالت انبساطى است در نفس كه موجب مى شود شخص راضى نسبت به كسى كه از او خوشنود است عمل خيرى انجام دهد و يا دستورات او را اجرا كند و مسلّم است كه ذات مقدس حق تعالى پاك و منزّه است از اين كه، محلّ عوارض گردد لذا علماء فرموده اند: كه رضاى حق تعالى عبارت است از ثواب و پاداش دادن. چنانچه در روايتى نيز امام صادق عليه السّلام فرمود: «رضاه ثوابه و سخطه عقابه»: خوشنودى خدا ثواب او است و خشم او عذاب او و گفته شده است كه رضا و خشم حق تعالى عبارت است از اراده ثواب و ارادۀ عقاب.

بعضى از محقّقين پس از آن كه براى رضاى حق تعالى، مراتب قاتل شده كه يك مرتبه آن رضاى ازلى است كه، عين ذات او است و به معناى صدور اشياء مطابق علم ازلى بر وجه اتمّ و افضل است و مرتبۀ ديگر به معناى ثواب است و عفو به معنى محو گناهان است گويد: با اين كه على القاعده مى بايست از مرتبۀ پايين تر به بالا ترقى شود چنانچه خداى تعالى مى فرمايد:«وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» (1) كه

ص:73


1- . سوره: آل عمران، آيه: 133.

ابتدا مغفرت گفته شده و سپس بهشت برين و ازاين رو حكايت شده كه، شخصى بر غلامش غضب كرد غلام يكى از دوستان آقاى خود را به شفاعت نزد آقايش برد و او نيز شفاعت دوست را پذيرفت غلام با آن كه شفاعت شفيعش مورد پذيرش شده بود صورت خود را بر خاك گذاشته و در پيشگاه آقايش اشك مى ريخت شفيعش گفت: ديگر گريه از بهر چيست؟ آقايت تو را بخشيد آقا گفت: او مى خواهد كه من از او راضى بشوم كه هنوز نشده ام گريه براى اين است! با توجّه به اين قاعدۀ ادبى كه بايد از كمتر به بيشتر ترقى شود چرا حضرت سجاد عليه السّلام در اين جمله از دعا نخست رضا را ذكر فرموده و سپس عفو را و طبق قاعده اى كه ذكر شد مى بايست به عكس مى شد در پاسخ گويد:

اولا: عرب را قاعده چنين است كه گاهى چيزى را با آن كه بايد بعدا گفته شود قبلا مى گويند تا اهميّت آن را برسانند، شايد در اين جا نيز امام عليه السّلام از نظر اهمّيت رضا ابتدائا آن را ذكر كرده است.

و يا نكته اش اين است كه عفو و بخشايش حضرت حق همچون بخشودن ديگران نيست كه، تنها گذشت از جرم و گناه باشد و همراه با خشنودى نباشد و بگفتۀ سعدى (بخشيدم اگرچه مصلحت نديدم) بلكه عفو خداى تعالى همراه با رضا است زيرا با توجه به اين كه حضرتش كريم العفو است اگر عفوش شامل حال كسى شد نه تنها از گناهش در گذرد بلكه گناه او را تبديل به حسنه فرمايد. چنانچه در روايت است كه جبرئيل عليه السّلام شنيد كه ابراهيم خليل خدا را به اين اسم مى خواند عرض كرد: «أتدرى يا ابراهيم ما كرم عفوه» اى ابراهيم آيا ميدانى كه خداوند چگونه در عفوش كريم است؟ فرمود: نه يا جبرئيل: «قال: ان عفا عن السيئة كتبها حسنة» فرمود خداى تعالى اگر گناهى را بخشيد همان را حسنه محسوب مى فرمايد و بدين معنى در آيۀ شريفه نيز اشاره شده است:«إِلاّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ كانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِيماً» (1) و ممكن است كه بگوييم جملۀ مذكور در دعا از باب ترقّى نيست بلكه از باب تتميم است بدين معنى كه اگر سبقت به

ص:74


1- . سوره: فرقان، آيه: 70.

رضا حاصل نشد، سبقت به عفو نصيبمان بشود و بدين معنى در دعا وارد است: «ان لم ترض عنّى فاعف عنّى» اگر از من راضى نشدى پس عفوم فرما:

بر در كعبه سائلى ديدم كه همى گفت و مى گرستى خوش

من نگويم كه طاعتم بپذير قلم عفو بر گناهم كش

حمدا يضيئ لنا به ظلمات البرزخ و يسهّل علينا به سبيل المبعث و يشرف به منازلنا الاشهار عند مواقف الأشهاد

حمدى كه چراغ راه تاريك برزخ باشد و قبر ما را روشن سازد و راه گشاى جادّه قيامت باشد.

بعث يا اسم مكان است، يعنى جاى رستاخيز و يا مصدر ميمى است به معناى رستاخيز و به هرحال معناى جملۀ دعا روشن است و مقصود آن است كه هنگام خروج از قبر و عالم برزخ تا ورود به عرصه محشر را كه وحشتها و شدّت ها دارد حمد تو دستگير من باشد و آن شدايد بر من آسان شود و آن جا كه شهيدان شاهد و شاهدان شهيد هستند جايگاه خوبى نصيبمان سازد.

عالم برزخ و ارتباط اولياء با آن عالم

«برزخ» عبارت است: از فاصله ميان مرگ و رستاخيز چنانچه در آيۀ شريفه است:«وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ» (1) پس از آن كه روح از بدن خارج شد تا فرا رسيدن روز رستاخيز عالمى كه روح در آن عالم قرار دارد عالم برزخ است كه حدّ وسط ميان دنيا و آخرت است و برحسب روايات و مشاهدات اصحاب قلوب و مكاشفات ارباب كشف روح انسانى پس از آن كه اين بدن عنصرى را ترك كرد در «عالم مثال» به اشباح مثاليّه تعلق مى يابد كه آن بدنهاى مثالى شبيه همين بدنهاى عنصرى است و تا روز قيامت آن بدن مثالى مركب روح مى باشد اگر سعيد باشد با آن بدن متنعّم است و اگر شقى باشد در همان بدن كه هست معذّب است چنانچه ثقة الاسلام «كلينى» قدّس سرّه از يونس بن ظبيان روايت مى كند، گويد: «كنت عند أبى عبد اللّه عليه السّلام فقال عليه السّلام ما يقول الناس فى ارواح المؤمنين فقلت يقولون

ص:75


1- . سوره: مؤمنون، آيه: 100.

تكون فى حواصل طيور خضر فى قنادل تحت العرش فقال ابو عبد اللّه عليه السّلام سبحان اللّه المؤمن اكرم على اللّه من ان يجعل روحه فى حوصلة طير يا يونس اذا كان ذلك اتاه محمد و على و فاطمة و الحسن و الحسين و الملائكة المقرّبون فاذا قبضه اللّه عزّ و جل صير تلك الروح فى قالب كقالبه فى الدنيا فيأكلون و يشربون فاذا قدم عليهم القادم عرفوه بتلك الصورة التى كانت فى الدنيا» راوى كه يونس بن ظبيان است مى گويد نزد امام صادق عليه السّلام بودم فرمود: مردم دربارۀ ارواح مؤمنين چه مى گويند؟ عرض كردم، مى گويند، در چينه دان پرنده هاى سبز رنگى مى باشند در قنديلهايى كه در زير عرش آويزان است، امام صادق عليه السّلام فرمود: سبحان اللّه، مؤمن نزد خداى تعالى گرامى تر از آن است كه روحش را در چينه دان پرنده ها قرار دهد اى يونس چون مرگ فرا رسيد محمد و على و فاطمه و حسن و حسين و فرشتگان مقرّب خدا نزد او مى آيند و چون خداى عز و جلّ روح او را قبض كرد آن روح را در قالبى همچون قالبى كه در دنيا داشت قرار مى دهد پس مى خورند، مى آشامند و اگر كسى بر آنان وارد شد او را مى شناسند به همان صورتى كه در دنيا بود، و روايات ديگرى به همين مضمون با اندكى اختلاف در كافى و ديگر كتابهاى حديث وارد است: «و عن حبّة العرنى قال خرجت مع امير المؤمنين الى الظهر فوقف بوادى السلام كانه مخاطب لاقوام فقمت لقيامه حتى اعييت ثم جلست حتى مللت ثم قمت حتى نالنى ما نالنى اولا ثم جلست حتى مللت ثم قمت و جمعت ردائى فقلت يا امير المؤمنين انّى قد اشفقت عليك من طول القيام فراحة ساعة ثم طرحت الرداء ليجلس عليه فقال لى يا حبّة ان هو الاّ محادثة مؤمن او مؤانسته قال قلت يا امير المؤمنين و انّهم لكذلك قال نعم و لو كشف لك لرأيتهم حلقا حلقا محبّين يتحادثون فقلت اجسام ام ارواح؟ فقال ارواح و ما من مؤمن يموت فى بقعة من بقاع الارض الا قيل لروحه الحقى بوادى السلام و انّها لبقعة من جنّة عدن» حبّۀ عرنى گويد: به همراه امير المؤمنين عليه السّلام به پشت كوفه بيرون شديم پس آن حضرت در وادى السلام ايستاد گويى با گروههايى صحبت مى كند من نيز بخاطر ايستادن آن حضرت ايستادم تا خسته شدم سپس نشستم تا از نشستن ملول شدم سپس برخاستم تا مانند دفعه اول خسته شدم، سپس نشستم تا ملول شدم سپس برخاستم و عباى خود را جمع كردم و عرض كردم يا امير المؤمنين من دلم به حال شما سوخت از بس ايستاديد ساعتى

ص:76

استراحت فرماييد، پس عبا را بر زمين پهن كردم تا حضرت بر آن نشيند پس حضرت به من فرمود: اى حبّه آن نيست مگر صحبت كردن با مؤمنى و يا مأنوس شدن با او، گويد:

گفتم يا امير المؤمنين آنان نيز اين چنينند؟ فرمود: آرى و اگر پرده براى تو برداشته ميشد هرآينه مى ديدى آنان را كه حلقه حلقه دوستانه نشسته اند با همديگر صحبت مى كنند عرض كردم آنان پيكرها هستند يا تنها ارواحند؟ فرمود ارواحند و هيچ مؤمنى نيست كه در جايى از جاهاى روى زمين به ميرد مگر آنكه به روح او گفته مى شود ملحق بشو بوادى السلام و آن بقعه اى است از بهشت عدن.

سخنى حكيمانه از حكيم اسلامى جناب «شيخ بهايى» قدّس سرّه ايشان مى فرمايند: از آنچه در اين اخبار رسيده است كه بدنهايى كه در عالم «مثال» مورد تعلق ارواح نفوس است و جسم هم نيستند و در عين حال مى خورند و مى آشامند و حلقه حلقه گردهم نشسته اند به همان صورتى كه در بدنهاى عنصرى بودند و با يكديگر صحبت مى كنند و لذت مى برند و گاهى در فضا ميان آسمان و زمين همديگر را ملاقات مى كنند تا آشنايى پيدا مى كنند و اين قبيل مطالب كه پاره اى از لوازم جسم بودن را از آنها نفى مى كند و پاره اى را اثبات، چنين استفاده مى شود كه آن قالب نه به لطافت مجرّدات اند و نه به تيره گى مادّيات، بلكه از هردو جهت بهره منداند و حدّ وسط ميان عالم مادّه و عالم تجرّد مى باشند و اين روايات مؤيّد گفتۀ آندسته از بزرگان حكما است كه، فرموده اند: در عالم وجود، عالمى است كه غير از اين عالم حسّى است و كميّت دارد و حدّ متوسط ميان عالم مجرّدات و عالم مادّيات است نه به آن لطافت و نه به اين تيره گى، در آن عالم اجسام و اعراض را حركات و سكنات و صداها و طعم ها و ديگر چيزها است كه گويى همچون جوهر قائم به ذاتند و لكن به چيزى غير مادّى تعلّق دارند و اين عالم عالمى است بسيار وسيع و ساكنان آن عالم با يكديگر در لطافت و تيره گى و زيبايى صورت و زشتى منظر تفاوت فراوان دارند و بدنهاى مثالى ايشان، همۀ حواس ظاهريه و باطنيه را دارند، از لذايذ جسمى و روحى متنعّم و از آلام و دردهاى نفسى و بدنى متألم و ناراحت مى شوند و علاّمۀ در شرح «حكمة الاشرق» فرموده: كه، انبيا و اولياء و خداپرستان قاتل به چنين عالمى، هستند و گرچه

ص:77

برهان عقلى بر وجود چنين عالمى، قائم نشده است لكن با ظواهر رواياتى كه از ائمه دين رسيده است تأييد شده و حكماى متألّه به وسيلۀ مجاهدات نفسانى آن را شناخته و در مكاشفاتى كه داشته اند مشاهده كرده اند و تو مى دانى كه، فلكيون روحانى: (دانشمندانى كه از آسمان روح اطلاعات علمى دارند) مقامشان از فلكيين جسمانى برتر و والاتر است پس همانگونه كه اگر فلك شناسى از امور پنهانى فلك چيزى براى تو بگويد او را در گفتارش تصديق مى كنى سزاوار است كه اين فلك شناسان آسمان روحانيّت را نيز در آنچه از امور پنهانى عالم قدس و جهان فرشتگان خبر مى دهند تصديق نمايى. پايان ترجمۀ كلام شيخ بهائى قدّس سرّه.

يوم تجزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (1)

روزى كه هركس بى آنكه ستمى بر او رود پاداش آنچه را كه، بدست آورده خواهد ديد.

يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا و لا هم ينصرون

مولى معانى متعددى دارد از قبيل: ولىّ امر و يار و خويش و صاحب و نعمت دهنده و همسايه و هم پيمان و تابع و آزادكننده و آزادشده و بنده و مهمان و شريك و مالك و غيره و غرض از آيه شريفه آن است كه هيچ كس به درد هيچ كس به هيچوجه نمى خورد و يارى از ناحيۀ كسى نمى شود. تحقيق بيشترى را در معناى اين كلمه بيان خواهيم كرد انشاء اللّه.

حمدا يرتفع منّا الى اعلا عليين فى كتاب مرقوم يشهده المقربون

سخنى حكيمانه از حكيم اسلامى شيخ بهائى قدّس سرّه

حمدى كه از ما تا اعلا علييّن بالا رود آن جا كه كتابى است نوشته شده و مقربان حق به مشاهدۀ آن مقام نائل شوند توضيح اين اجمال آن كه: بايد، دانست كه انسان مادامى كه زندانى عالم طبيعت است عالمى كه پست ترين و تنگ ترين عوالم است و در تزاحم و

ص:78


1- . سوره: جاثيه، آيه: 22.

تضاد است نمى تواند حقايق عالم آخرت را آن چنان كه هست درك كند به جهت آن كه خداى تعالى كه حواس ظاهرى و باطنى به انسان عطا فرموده به موجب حكمت بالغه اش قوايى داده است كه متناسب با اين عالم است همچنانكه وقتى انسان در عالم رحم بود قوايى كه به او عنايت شده بود متناسب با عالم رحم بود و چون طفل از عالم رحم به عالم دنيا منتقل شود قواى او نيز تبديل يافته و كم كم رشد داشته و متناسب با اين عالم مى شود همچنين امروز كه قواى ما متناسب با عالم دنيا است هنگامى كه به عالم آخرت منتقل شديم قواى ما نيز تبديل يافته متناسب با آن عالم مى شود تا بتواند حقايق آن عالم را درك كند و شايد آيه شريفه:«فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ» (1) اشاره به اين معنى باشد كه ما پرده از كار تو برداشتيم و چشم بصيرتت، امروز تيزبين است و حقايق را درك مى كند هرچند پيشرفت هاى علمى كه امروز نصيب بشر گرديده تا حدودى جادّه امور اخروى را صاف كرده و مى توان گامهاى كوتاهى به آن سو برداشت و موضوعاتى از عالم آخرت را تا حدودى درك كرد.

مثلا: همين دستگاه ضبط صوت كه اكثرا ديده ايم و تمام سخن ها و حتى نفسى را كه، سخنگو مى كشد ضبط مى كند و هم چنين دستگاه فيلم بردارى كه از تمام حركات و اعمال ما فيلم تهيه مى كند و سالها محفوظ مى ماند و هرگاه به خواهيم صداى خودمان را بشنويم و يا اعمال و حركات خودمان را ببينيم فورا و عيانا مى شنويم و مى بينيم با توجه به اين كشف علمى و صنعتى براى ما كاملا معقول و قابل درك خواهد بود اگر ببينيم در قرآن شريف مى فرمايد:«إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِيدٌ ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ» (2) هنگامى كه دو فرشته رقيب و عتيد از طرف راست و چپ به مراقبت او بنشسته اند سخنى (از خير و شرّ) به زبان نياورد مگر آن كه آن دو فرشته نزد او حضور دارند (و سخنان او را ضبط مى كنند) و هر وقت بخواهيم در عالم برزخ يا عرصۀ محشر و در دادگاه الهى همان نوار و فيلم ما را بر ما عرضه مى كنند و مى گويند تو خود كتاب اعمالت را بخوان

ص:79


1- . سوره: ق، آيه: 22.
2- . سوره: قاف، آيه: 18.

نوار سخنرانى ات را گوش كن فيلم كارهاى خود را ببين و قضاوت كن.«اِقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً» (1) و نيز ما مى بينيم كه امروز دانشمندانى هستند كه از يك قطعه استخوانى كه بدست مى آيد مدت عمر و خصوصيّاتى از صاحب استخوان كه ميليونها سال پيش بوده بدست مى آورند و خلاصۀ سخن آن كه عالم با همۀ اجزايش در نظر صاحب نظران و تيزبينان كتابى است مدوّن و مرتّب. چنانچه قدوة العارفين حضرت امام خمينى قدّس سرّه مى فرمايد: «كه عالم وجود و اقليم كون از غيب و شهود كتاب است و آيات و كلام و كلمات و اين كتاب را ابوابى ترتيب داده شده و فصولى است مفصّل و هر بابى از اين كتاب را كليدهايى است كه با آنها آن باب باز و آغاز مى شود و مهرهايى است كه با آنها كتاب ختم مى شود و هر بابى را فصولى و هر فصلى را آياتى و هر آيه را كلماتى و هر كلمه اى را حروفى و هر حرفى را زبرى و بيّنه اى است.

سپس در مقام تفصيل اين اجمال و تطبيق كتاب تكوين و ابواب و فصول و آيات و كلمات آن بر عوالم كليه و جزييه با تطبيقى بديع و بى سابقه متعرض است و لكن استفاده از اين كتاب نه در حدّ هركس مى باشد هم چنانكه كتابهاى تدوين شده در دست رس ما نيز چنين است و همه كس اهل استفاده از آنها نيست. استفاده از كتاب تكوين منحصرا در اختيار كسانى است كه چشم بصيرتشان باز و از زندان طبيعت رهايى يافته دلشان با نور الهى منوّر باشد و حضرت امام «خمينى» را در اين مقام كلام لطيفى است طالبين به كتاب نفيس «شرح دعاى سحر» تاليف معظّم له و ترجمۀ اين ناچيز مراجعه نمايند.

و از جملۀ اين كتابهاى تكوين كه، با دست قدرت و حكمت تدوين شده است شعور باطنى انسان است كه كتابى است عجيب و آدمى هرچه را ببيند يا بشنود در آن كتاب ثبت مى شود و هر وقت بخواهد فورا با يك توجّه آن را ارائه مى دهد و چه بسا صفحاتى از اين كتاب خودبخود و بدون توجّه در مقابل چشم باطنى انسان گشوده مى شود و انسان در آن مى خواند چيزهايى را كه به كلّى فراموش كرده بود. مثلا: گاهى در خواب مى بيند چيزى را

ص:80


1- . سوره: اسرى، آيه: 14.

كه همين قدر مى داند كه آن چيز را ديده و يا شنيده امّا كى؟ و كجا؟ يادش نيست بنابراين نفس آدمى و روح انسانى و حواس آن كتاب عجيبى است كه تمام صفحات آن پر از خاطره است در اشعار منسوب به امير المؤمنين عليه السّلام است:

و انت الكتاب المبين الذى بأحرفه يظهر المضمر

بنابراين وقتى ما، كلمۀ كتاب مى شنويم ضرورتى ندارد كه به ذهن ما بيايد كه آن كتاب دفترى است و صفحات كاغذى مثلا دارد. و بر آن به زبان فارسى يا عربى گفتارها و كردارهاى ما ثبت و ضبط شده است و هم چنين است آنچه در قرآن و احاديث دربارۀ كتاب اعمال و قرائت كتاب و تطائر كتب و امثال آنها وارد است نبايد محصور شود در معانى محدودۀ مشخّصه كه نزد ما معروف است خصوصا با توجه به اين كه باب كنايه و استفاده و مجاز در همۀ زبانها و بخصوص در لسان عرب، بابى وسيع است و نوعى از بلاغت محسوب مى شود تا آن جا كه گفته اند: «الكناية ابلغ من التصريح» و قرآن و احاديث از اين قواعد عمومى مستثنى نيستند و بلكه با زبان مردم و لسان قوم سخن گفته اند:«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ» مثلا ممكن است كتاب بدست راست دادن چنانچه بعضى از محققين فرموده است كنايه باشد از نيرو و خير و سعادت و دست چپ كناية از ضعف و ضرر و مشأمت و الفاظ يمن و ميمنت و امثال اينها با يمين (دست راست) از يك ريشه اند و همچنين (شؤم) كه ضد يمن است شأمبه: اخذ به ذات الشمال يعنى از دست چپ رفت و امّا اينكه دست چپ را يسار مى گويند از باب تفأل است و مؤيد همان معناى شومى و نامباركى و ضعف و ضرر و امثال اينها است بدين معنى كه چون شمال خود معناى بدى داشته نامش را به نامى كه محتواى خوبى داشته باشد تبديل كرده اند از باب تفأل يعنى فال نيك زدن و اسماء تفأليّه در لسان عرب فراوان است يعنى، الفاظى را در غير معانى اصلى خود حتى در ضدّ آنها بطور تفأل بكار مى برند و با اين استعمال تفأل و فال نيك ميزنند (در مقابل، فال بد را تطيّر ميگويند) چون در ميان عرب اصل فال زدن بسيار مرسوم و متداول بوده است و به آن معتقد بوده اند. كنيه كه اين همه شيوع دارد از همين باب است كه هر نوزادى را علاوه بر اسم مخصوص نامى تفألى داشته كه در پسر با لفظ (اب): پدر و

ص:81

در دختر با لفظ (امّ): مادر آغاز مى شده است مانند: ابو الحسن يا ام كلثوم و با گذاشتن اين نام فال نيك مى زدند كه اين فرزند بزرگ شده و پس از ازدواج پسرى به نام حسن داشته باشد و يا اين دختر پس از ازدواج دخترى به نام كلثوم بياورد. بيابان را كه معمولا جاى گم شدن و هلاكت بوده مفازه مى گفتند يعنى جاى فوز و نجات و مارگزيده را كه معمولا كارش به مرگ مى كشد سليم مى گويند و باران را رجع ميگويند كه رجوع كرده و مجددا باران خواهد آمد.

بعضى از محققين معاصر مى گويند: به عقيدۀ اين جانب، در قرآن و حديث طبق معمول اين زبان يك چنين استعمالى منتها موافق هدف خود دين وجود دارد به اين معنى كه براى اشخاص و اشياء و معانى أسماء و اوصافى مخصوص غير از آنها كه برحسب لغت و عرف داشته اند آورده مى شود تا به مسلمين بفهمانند كه از امت اسلامى چنين انتظار توقّعى هست پس خود اين گونه نامها و اوصاف به آنها مى آموزد كه اعمال و رفتارشان طورى باشد كه از آنها انتظار مى رود. مثلا: ثروت را در قرآن خير مى نامد (وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ) (1) يعنى آدمى عشق شديد به مال دارد با اين كه آيه در مقام مذمّت دوستى مال است باز هم آن را خير مينامد و با اين نام به مسلمين توانگر حالى مى كند كه ثروت بايد منشأ خير باشد نه مايۀ شرّ! امير المؤمنين عليه السّلام در نامۀ مالك وقتى طبقات مردم را نام مى برد ميفرمايد: «فمنها جنود اللّه و منها قضاة العدل و منها عمّال الانصاف و الرفق» و با اين تعبير مى فهماند كه در جامعۀ اسلامى قشون بايد لشكريان خدا و قضات بايستى دادگر و حكّام، اهل انصاف و مدارا باشند وگرنه قاعدۀ شمردن طبقات اين است كه بگويد بعضى از آنها لشكرى و بعضى حكامند، به نظر من اصطلاح (امر بمعروف و نهى از منكر) نيز از همين قبيل است يعنى با اين نامگذارى مى آموزند كه كار خير در ميان مسلمين بايد شناخته و رائج و شرّ و فساد ناشناس و بيگانه باشد در آيات مورد بحث نيز(2) از بدى و به دكارى بدشوارتر (عسرى) و از عمل صالح و كار خير به آسانتر (يسرى) تعبير كردن براى تعليم

ص:82


1- . سوره: عاريات، آيه: 8.
2- . سوره: ليل، آيه: 10 و 8، تفسير نوين.

اين نكته است كه خيرات و حسنات بايد، در نظر مسلمان آسان ترين كارها و شرور و معاصى دشوارترين و سخت ترين اعمال باشد و از آن ها چنين توقع مى رود. پايان سخن محقق مزبور رحمت و رضوان خدا بر او باد.

و مؤيّد معنايى كه دربارۀ يمين و شمال گفته شد نامگذارى دو كشور، يمن و شام است به اين دو نام كه گفته اند چون يمن در طرف راست كعبه و شام در سمت چپ آن قرار دارد به آنها يمن و شام گفته شده است و به همين لحاظ اهل بهشت را اصحاب يمين و اصحاب الميمنه گويند و دوزخيان را اصحاب شمال و اصحاب المشئمه خوانند. پس احتمال مى رود كه:«مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ» (1) كنايه از راحت و سرور و سعادت و قوّت باشد «و مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ» (2) كنايه از بدبختى و بيچارگى و بنابراين بعيد نيست كه، مقصود از كتاب ابرار و كتاب فجّار همان نفوس و ارواحشان باشد كه يا در عليّين است و يا در سجّين و كلمه مرقوم اشاره به نشانى هايى باشد كه در نفوس و ارواح پيدا مى شود چنانچه مجمع البيان مرقوم را به علامت تفسير كرده است و گفته:

«كأنه اعلم بعلامة يعرف بها» (گوئى علامت گزارى شده تا شناخته شود).

و مؤيد اين معنا كه مراد از كتاب: نفوس و ارواح باشد رواياتى است كه در باب طينت وارد شده و آيات كتاب را بر آن تطبيق فرموده اند از جمله روايتى است كه در «كافى» شريف از امام باقر عليه السّلام نقل مى كند كه، فرمود: «ان اللّه خلقنا من اعلى علّييّن و خلق قلوب شيعتنا ممّا خلقنا منه و خلق ابدانهم من دون ذلك و قلوبهم تهوى الينا لانّها خلقت ممّا خلقنا ثم تلا هذه الاية»:«كَلاّ إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ كِتابٌ مَرْقُومٌ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ» :(3)

خداى تعالى ما را از بالاترين مقام علّييّن آفريد و دلهاى شيعيان ما را از همان طينتى كه ما را آفريده بود آفريد و بدنهايشان را از طينتى پائين تر و اين كه دلهاى شيعيان ما هواى ما را دارد به همين جهت است كه آنها از همان آفريده شده اند كه ما آفريده شده ايم سپس

ص:83


1- . سوره: الحاقة، آيه: 19.
2- . سوره: الحاقة، آيه: 25.
3- . سوره: مطففين، آيه: 21.

حضرت، اين آيه را تلاوت فرمود:«كَلاّ إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ...» و فرمود: «خلق عدوّنا من سجّين و خلق قلوب شيعتهم ممّا خلقهم منه و ابدانهم من دون ذلك قلوبهم تهوى اليهم لانّها خلقت ممّا خلقوا ثم تلا هذه الآية: كَلاّ إِنَّ كِتابَ الفُجّارِ لَفِي سِجِّينٍ وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ كِتابٌ مَرْقُومٌ وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ» :(1)

و دشمنان ما از طينت سجّين آفريده شده اند و دلهاى شيعيانشان از همان و بدنهاى آنان از طينتى پست تر از سجّين و اين كه دلهاشان در هواى آنان است. به همين جهت است كه آفرينش آنان از يك چيز است، سپس اين آيه را تلاوت فرمود:«كَلاّ إِنَّ كِتابَ الفُجّارِ لَفِي سِجِّينٍ» (2) تا آخر آيه. محدّث «بحرانى» فرمايد: روايت شده كه، «عبد اللّه بن عباس» به نزد كعب الاحبار آمد و او را گفت معنى آيۀ شريفه:«كَلاّ إِنَّ كِتابَ الفُجّارِ لَفِي سِجِّينٍ» چيست؟ گفت: «انّه روح الفاجر يصعد بها الى السماء فتأبى السماء ان تقبلها فيهبط بها الى الارض فتأبى الارض ان تقبلها فتنزل الى سبع ارضين حتى ينتهى بها الى سجّين و هو موضع جنود ابليس فعليهم لعنة اللّه و الناس اجمعين»: كتاب فجّار عبارت: از روح شخص فاجر است كه آن را به آسمان بالا مى برند ولى آسمان از پذيرفتن آن خوددارى مى كند بر زمينش فرود مى آورند زمين اش نمى پذيرد، پس تا طبقۀ هفتم زمين فرودش مى آورند تا به سجّين مى رسد كه جايگاه شيطان و لشكر شيطان است لعنت خدا و همۀ مردم بر آنان باد.

كلام محقق ربّانى فيض كاشانى در معناى كتاب

محدّث و فيلسوف ربّانى «فيض كاشانى» قدّس سرّه پس از آن كه روايت اولى را ذكر مى كند مى فرمايد، من مى گويم: كارهايى كه بطور مكرّر از آدمى سر مى زند و عقيده هايى كه در نفوس رسوخ پيدا كرده همچون نقشهاى نوشته شده بر صفحات است، پس هر آن كس كه معلوماتش امور قدسى و اخلاقش پاك و اعمالش شايسته باشد نامۀ او از سمت راستش مى آيد، يعنى از سمت قويتر و جانب روحانيّت كه همان جهت علّيين است براى آن كه كتابش از جنس الواح عاليه و صحيفه هاى گرانمايه والامقام پاكيزه است كه در دست سفيرانى بزرگوار و نيكوكار است و مقربين درگاه الهى حاضر و گواه بر آن مى باشند و آن كس كه معلوماتش منحصرا از سنخ جرم و گناه باشد و اخلاقش زشت و كردارش ناپسند و

ص:84


1- . سوره: مطففين، آيه: 10-9-8-7.
2- . سوره: مطففين، آيه: 7.

خبيث باشد نامۀ عملش از جانب چپ مى آيد يعنى از سمتى كه ناتوان است و جسمانى است كه همان جهت سجّينى باشد براى اين كه كتابش از جنس ورقهاى سفلى و صحيفه هاى ناپاك است كه بايد به آتش كشيده شود و به همين جهت عذاب او با آتش است و حقيقت جز اين نيست كه بازگشت ارواح به همان است كه از آن آفريده شده اند، چنانچه خدايتعالى فرمايد:«كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ» (1) همانگونه كه شما را در آغاز آفريده، بازگشت مى كنيد پس هركس كه از علّيّين آفريده شده باشد كتاب او در علّيّين و آنچه از سجّين آفريده شده كتاب او در سجّين خواهد بود. (پايان ترجمۀ كلام «فيض» قدّس سرّه) و احتمال مى رود كه آيات مرتبط به عالم برزخ باشد چنانچه از روايت دوّم استفاده مى شد.

حمدا تقرّبه عيوننا (اعيننا) اذا برقت الابصار و تبيض (و تنضر) به وجوهنا اذا اسودت الأبشار

حمدى كه ديده هاى ما با آن روشن شود هنگامى كه ديده ها خيره مى ماند و چهره هاى ما سفيد (شاداب) گردد هنگامى كه رنگ چهره ها سياه و تيره مى شود.

خيره ماندن ديده ها از خصوصيّات روز قيامت است، چنانچه فرمايد:«فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ وَ خَسَفَ الْقَمَرُ وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ يَقُولُ الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ» (2) و سفيد شدن رو اشاره است به خصوصيات ديگر روز قيامت كه فرمايد:«يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ» روزيكه چهره هائى سفيد مى شود و چهره هائى سياه مى شود، سفيد بودن چهره ممكن است كنايه از رسيدن به مقصود و ظهور آثار خوشحالى باشد چنانچه مى فرمايد:«وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ» (3) كه در اصطلاح و عرف ما نيز از آن تعبير به روسفيدى مى شود چنانچه از مقابل آن تعبير به روسياهى مى شود كه كناية از ظهور آثار حزن و اندوه و يأس در صورت است، چنانچه فرمايد:«وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ» و «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْها غَبَرَةٌ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ» (4)

ص:85


1- . سوره: اعراف، آيۀ: 29.
2- . سوره: قيامت، آيه: 10-9-8-7.
3- . سوره: عبس، آيه: 39-38-37.
4- . سوره: عبس، آيه: 41-40.

و ممكن است بر معناى حقيقى شان حمل شود به اين نحو كه نورانيّت اعمال و صفات و عقايد شخص در دنيا موجب آن شود كه صورت ملكوتى و آخرتى آن، نورى باشد كه، در چهره هاى آنها بدرخشد و «نُورُهُمْ يَسْعى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ» گردد و در مقابل ظلمت كردارها و يا ملكات و عقايدشان در عالم آخرت كه عالم ظهور حقايق است به صورت سياهى در

ظهور اثر اعمال در برزخ و داستانى از سيّد حميرى

صورت جلوه كند جمعى از علماء و محدّثين از «حسين بن ابى جرب» نقل كرده اند كه، گويد: رفتم به عيادت سيد «حميرى» (شاعر و مداح معروف اهل بيت عليهم السّلام) در همان مرضى كه با آن از دنيا رفت ديدم در حال نزع و جان كندن است و گروهى از همسايگانش كه عثمانى مذهب بودند اطرافش را گرفته بودند و سيّد كه از جمال منظر بهرۀ وافرى داشت و زيباروى و گشاده پيشانى و گردن فراز بود ديدم كه در صورت سيّد نقطۀ سياهى پديد آمد، مانند: نقطۀ مركّب و رو به افزايش گذاشت آن به آن بيشتر و سياهتر مى شد تا آنكه تمام صورت سيد را سياهى پوشاند جمعى از شيعه كه در كنار بسترش بودند سخت غمناك شدند و ناصبى ها كه جمع بودند شادان و خندان و شروع به شماتت و سرزنش نمودند!؟ خواننده عزيز توجه داشته باشد كه، سيد در ابتداى امر كيسانى مذهب بود و معتقد به امامت محمد بن حنفيه بود (كه خودش مى گويد: «قد ضللت فى ذلك زمانا فمنّ اللّه علىّ بالصادق جعفر بن محمّد و انقذنى به من النار» روزگارى گمراه بودم تا آن كه خداى تعالى بر من منّت نهاد و امام جعفر بن محمد عليه السّلام را شناختم و خداى تعالى مرا بواسطۀ آن حضرت از آتش نجات داد) لحظاتى نگذشت كه در همان نقطۀ اولى كه سياه شده بود نورى پديد آمد (و در روايت كشى است كه سيد در آن حال گفت: «هكذا يفعل باوليائكم يا امير المؤمنين؟» خطاب به امير المؤمنين عليه السّلام عرض كرد آيا با دوستان شما اين چنين رفتار مى شود؟) و آن نقطۀ نور در افزايش بود و هرچه بزرگتر مى شد درخشنده تر بود تا آن كه تمام صورت آنچنان نورانى شد كه، به نقل كشى: «كأنّه القمر ليلة البدر» همچون ماه شب چهارده مى درخشيد، و لبهاى سيد به نشانى سرور خندان شد و اين اشعار را سرود:

كذب الزّاعمون ان عليا لن ينجّى محبّه من هنات

ص:86

قد و ربّى دخلت جنة عدن و عفانى الاله عن سيئاتى

فابشروا اليوم اولياء على و تولّوا عليا حتى الممات بالصفات

ثم من بعد تولّوا بنيه واحدا بعد واحد

آن كس كه گمان كرد على دادرسش نيست گر عشق على داشت گمانش به خطا بود

سوگند به دادار كه گشتيم بهشتى بخشيد خدا هرچه ز ما جرم و جفا بود

امروز همين مژده بود در حق آن دوست كو را به على در همۀ عمر وفا بود

پس دوست به داريد يكايك ز تبارش هركو بصفت همچو على نور خدا بود

و چون اشعار را به پايان رساند، گفت: «اشهد ان لا اله الا اللّه حقا حقا اشهد انّ محمدا رسول اللّه حقا حقا اشهد ان عليا امير المؤمنين حقا حقا اشهد ان لا اله الا اللّه» كه ديده گانش فرو بسته شد گويى روحش شمعى بود كه خاموش شد يا سنگ ريزه اى كه افتاد اين خبر در ميان مردم منتشر شد و به خدا قسم دوست و دشمن، موافق و مفارق در تشييع جنازۀ او شركت كردند.

حمدا نعتق به من أليم نار اللّه الى كريم جوار اللّه

آنچنان حمدى كه، سبب شود ما از آتش دردناك خدايى آزاد شويم و در پناه كرمش قرار گيريم.

عرب را عادت بر اين بود كه يكديگر را تهديد مى كردند و به اصطلاح ما، براى همديگر خط و نشان مى كشيدند ازاين رو هرگاه يكى از آنها مى خواست سفر كند براى اين كه تامين از دشمن اش داشته باشد، از رئيس قبيله اى براى خود امان مى گرفت اگر امانش را رئيس قبيله به عهده مى گرفت تا در محدودۀ آن قبيله بود كسى حق تعرّض به او نداشت و مى گفتند فلانى در جوار و پناه فلان رئيس قبيله است و چون از محدودۀ آن قبيله بيرون ميرفت و داخل محدودۀ قبيلۀ ديگر مى شد همين امان را با بزرگ آن قبيله تجديد مى كرد جملۀ شريفه دعا از اين عادت مرسوم عرب اقتباس شده و براى آن كه از زيان آتش دوزخ در امان باشد آرزوى ورود در امان و جوار الهى را دارد و ممكن است مقصود قرب الهى باشد و از باب تشبيه به قرب مكانى جوار گفته شده كه به معناى همسايه

ص:87

است:

حمدا نزاحم به ملائكته المقربين و نضام به انبيائه المرسلين

تشبيه معنويّات به ماديات از محسّنات كلام است

حمدى كه آنچنان ما را به خدا نزديك كند كه جا را براى فرشتگان مقرّب الهى تنگ كنيم و در جمع پيامبران مرسل درآييم اين جمله نيز از باب تشبيه مكانى است. همانگونه كه اگر جماعتى بخواهند نزديك شخصيّتى بنشينند چون جايگاه محدود است و تقاضا بسيار طبعا مزاحم يكديگرند و هركدام جا را براى همنشين خود تنگ خواهد كرد و البته در قرب معنوى مزاحمتى نيست و ليكن اينگونه تعبيرات و تشبيهات معنويات و مجرّدات به ماديّات و جسمانيات نه تنها در لسان عرب بلكه در همۀ زبانها از محسّنات كلام شمرده مى شود سعدى گويد:

گاهى ز صنع ما شطه بر روى خوب روز گلگونۀ شفق كند و ترمۀ دجى

گاهى سموم قهر تو همدست با خزان گاهى نسيم لطف تو همراز با صبا

و ملائكۀ مقرّبين گروهى از فرشتگانند كه مستغرق در مشاهدۀ حق و دائما در تسبيح و تقديس مى باشند و به جز خدا و ياد او به هيچ توجه ندارند قال تعالى:«يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ» .

شب و روز در بحر سودا و سوز ندانند ز آشفتگى شب ز روز

و ما انشاء اللّه در شرح دعاى سوم ذكرى از اصناف ملائكه خواهيم داشت.

فرق ميان رسول و نبىّ

و در فرق ميان رسول و نبىّ دانشمندان را آراء مختلفى است ضمن اين كه همگى متّفقند در اين كه نبى اعم از رسول است و اختلافاتشان در جهت اعمّ بودن است.

بعضى گفته اند: كه، نبى اعمّ از رسول است از آن جهت كه رسول پيامبرى است كه كتاب آسمانى داشته باشد و امّا نبى شرطش كتاب داشتن نيست بلكه همين قدر كه، مقام نبوّت و پيام آورى از خدا به او عطا شده باشد او را نبى گويند، خواه صاحب كتاب باشد يا نباشد ولى اين سخن به نظر، ناتمام است زيرا جمعى از پيامبران الهى در قرآن مجيد صريحا از مرسلين شمرده شده اند مانند: لوط و الياس و يونس و ديگران كه ظاهرا صاحب كتاب مستقل نبوده اند، بعضى گفته اند: كه، رسول كسى است كه آيين تازه اى

ص:88

آورده باشد و نبى اعمّ است از آنكه با دين جديدى مبعوث شده باشد يا به منظور تأييد از دين پيغمبر سابق بر او باشد مانند: انبياء بنى اسرائيل كه ميان موسى و عيسى بودند و شايد به اين لحاظ در پاره اى از روايات عدد انبياء را به يك صد و بيست و چهار هزار و شمار مرسلين را سيصد و سيزده نفر تعيين كرده اند. ولى از امام باقر و حضرت صادق عليهما السّلام روايت شده كه، فرموده اند: رسول كسى است كه فرشته براى او ظاهر مى شود و با فرشته سخن مى گويد و نبى آنكه فرشته را به خواب مى بيند و چه بسا نبوّت و رسالت در يك نفر جمع شود (يعنى هم در عالم ظاهر و هم در عالم خواب فرشته را مى بيند) و از «زرارة» روايت شده كه گويد: از امام صادق عليه السّلام پرسيدم تفسير آيۀ شريفه «وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا» (1) را كه رسول چيست و نبى چه؟ فرمود: «النبىّ الذى يرى فى منامه و يسمع الصوت و لا يعاين الملك و الرسول الذى يسمع الصوت و يرى فى المنام و يعاين الملك»: نبى كسى است كه، به خواب مى بيند و صدا مى شنود ولى خود فرشته را نمى بيند و رسول آن كه صدا مى شنود و در خواب و بيدارى فرشته را مى بيند و محتمل است اين روايت معنايى غير آنچه در معناى نبى و رسول گفتيم داشته باشد و آن اين كه نبى اصلا فرشته را نبيند نه به خواب و نه به بيدارى، بلكه فقط دستور را از فرشته بواسطۀ صدا بگيرد.

نكتۀ قابل توجّه اين كه آنچه در معناى رسول و نبى گفته شد، نه به آن معنا است كه به جز آن دو كسى فرشته را به خواب و بيدارى نمى بيند و صداى او را نمى شنود و اين از مختصات نبى و رسول است، بلكه روايات خصوصيت اين دو مبعوث الهى را، بيان مى كند و به عبارت ديگر، اين خصوصيت دليل نبوتشان نيست كه همچون معجزۀ همراه با تحدّى در ديگرى نباشد، بلكه خصوصيتى است همراه با نبى و رسول و به مثال عرفى معروف هر گردو گرد است نه هر گرد گردو است كه چه بسا افراد مهذّب روحانى ملكوتى كه نه پيامبرند و نه رسول و ليكن همدم و همنشين فرشتگان اند در خواب و حتى در بيدارى و آيۀ شريفه:«إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ» (2) نيز اشاره اى

ص:89


1- . سوره: مريم، آيه: 51.
2- . سوره: فصلت، آيه: 30.

بدين مطلب دارد و ارتباط ائمه معصومين عليهم السّلام با ملائكه از نظر روايات غير قابل انكار است با اينكه آن حضرات داراى مقام رسالت و نبوّت نبودند و هم چنين رابطۀ حضرت مريم و فاطمه زهرا عليهما السّلام با فرشته.

فى دار المقامة التى لا تزول و محل كرامته التى لا تحول

عالم آخرت عالم بقا است

و اين مزاحمت ملائكه و همنشينى انبياء در آن اقامتگاه ابدى و جايگاه عزّت هميشگى باشد بهشت موعود را در قرآن شريف نيز «دار المقامة» گفته شده است(1) و اين كه در دعاى شريف با قيد ابديّت ياد شده است به اصطلاح قيد توضيحى است نه تقييدى يعنى نه اين است كه بهشت بر دو نوع است ابدى و غير ابدى بلكه اشاره به آن است كه نعمت هاى بهشتى جاويد و هميشگى است و اصولا عالم آخرت همچون عالم دنيا نيست كه فانى و زايل باشد بلكه آن جا عالم بقا است فرقى نمى كند در جانب نعمت و يا نعوذ باللّه در جهت عذاب و در آيات قرآنيه و كلمات بزرگان دين به اين نكته فراوان تاكيد شده است قال تعالى:«إِنَّما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا مَتاعٌ وَ الْآخِرَةَ هِيَ دارُ الْقَرارِ» (2) و امير المؤمنين عليه السّلام فرمايد:

«ايّها الناس انما الدنيا دار مجاز و الآخرة دار قرار فخذوا من ممرّكم لمقرّكم»(3) و محتمل است كه «دار المقامة» و محل كرامت عطف تفسير نباشد بلكه هركدام اشاره به مرتبه اى از مراتب بهشت باشد بدين معنى كه «دار المقامه» به قرينۀ آيۀ شريفه 35 از سورۀ فاطر اشاره به بهشت جسمانى باشد كه بهشت اصحاب اليمين است و در آن سخن از زينت هاى طلايى و لؤلؤ و لباس هاى حرير است و «محل الكرامة» اشاره به بهشت عقلانى باشد كه مخصوص مقربين است و در سورۀ قمر به آن اشاره شده و آن جا صحبت از جايگاه راستين و

ص:90


1- . سورۀ فاطر آيۀ 35 و قالوا الحمد اللّه الذى... بهشتيان زبان به حمد و ستايش خدا گشوده و گويند كه سپاس خدايرا كه حزن و اندوه ما ببرد (شادى بى حدّ عطا فرمود) همانا پروردگار ما بسيار بخشنده و پاداش ده سپاس است، شكر خدايى را كه از فضل و كرم ما را در اقامتگاه و منزل هميشگى بهشت وارد كرد كه در اين جا هيچ رنج و المى به ما نرسد و اصلا ضعف و خستگى نخواهيم ديد.
2- . سوره: غافر، آيه: 39.
3- . خطبۀ 203 نهج.

حضور عند رب العالمين و لذّت و انس و قرب است «فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ» (1) از صاحب «عرائس البيان» نقل شده كه، گويد: خداى تعالى در اين آيۀ شريفه مقامات و منازل گروهى از متقين را توصيف مى فرمايد كه دلشان كانون عشق و معرفت به خدا باشد و از ما سوى، بيرون شده باشند به آن منزل هاى عالم شهود و مقامات عنديّت، باغهاشان كناره هاى انس و نهرهاشان انوار قدس است خداى تعالى آنان را در بساط قرب و جوار خويش نشانده است. مجلسيانى كه هرگز مورد خشم و قهر قرار نمى گيرند تا تغييرى پذيرد و در حجاب و سترى واقع نمى شود كه زايل شود و به همين جهت آن را جايگاه راستين ناميد، يعنى محل كرامت دائم و قرب قائم و پيوستگى سرمد و نزديكى جاويدان.

پايان ترجمه مفسر مذكور.

لازم به تذكر است كه اين قبيل برگزيدگان الهى چون داراى نفوسى بودند كه در دار دنيا به فرمان خداى تعالى و تسليم امر او بودند از جنبۀ نفسانى متنعّم به انواع لذايذ و نعمت هاى جسمانى بهشت هستند و در عين حال از جنبۀ عقلانى در مقام عنديّت مقيم و از لذّت انس با محبوبيت برخوردارند و اين دو منافاتى باهم ندارند، چنانچه در همين عالم نيز چنين است با اين كه اين عالم دار تزاحم و تنگناى طبيعت است تا چه رسد به عالم آخرت كه تزاحمى آن جا وجود ندارد و بعضى از ارباب يقين فرموده اند كه تزاحم حتى در بين لذّات از يك سنخ هم نيست گوارا باد بر آنان، نعمت هاى گوناگون پروردگارشان.

خبر دارى از سالكان طريق كه باشند در بحر معنا غريق

خود از بادۀ عشق باشند مست ز كونين بر ياد او شسته دست

به سوداى جانان ز جان منفعل به ذكر حبيب از جهان مشتغل

به ياد حق از خلق بگريخته چنان مست ساقى كه مى ريخته

نشايد به دارو دوا كردشان كه كس مطلع نيست بر حالشان

الست از ازل همچنانشان بگوش به فرياد قالوا بلى در خروش

ص:91


1- . سوره: قمر، آيه: 55.

سحرگه بگريند چندانكه آب فرو شويد از ديدشان كحل خواب

فرس كشته از بسكه شب رانده اند سحرگه خروشان و وامانده اند

شب و روز در بحر سودا و سوز ندانند ز اشفتگى شب ز روز

سلام على ذكرهم بما صبروا و نعم عقبى الدار

و الحمد للّه الذى اختار لنا محاسن الخلق

حمد و سپاس خدايى را كه آفرينش زيبا را براى ما برگزيد، چنانچه فرمايد:«وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ» (1) و محتمل است كه مقصود تنها زيبايى صورت و هيكل انسانى نباشد، بلكه مقصود زيبايى در همۀ ابعاد آفرينش انسان چه زيبايى صورت و چه زيبايى سيرت كه آدمى از جهت آفرينش باطنى نيز صدرنشين مسند خلقت است، زيرا تركيب قواى ظاهرى و باطنى به بهترين وجه در انسان انجام گرفته چنانچه آيۀ شريفه:

«ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» كه «فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ» (2) را به دنبال دارد اشاره بدان است.

روايتى لطيف و زيبا در خلق لطيف و زيبا

(روايتى لطيف و زيبا): رئيس المحدّثين «صدوق» رضى اللّه عنه در كتاب شريف «خصال»(3) فرمايد: «حدّثنا ابو الحسن على بن عبد اللّه بن احمد الاسوارى» و سند را ميرساند به اينجا كه «حدّثنا ابو الحسن قال حدّثنا ابو الحسن قال حدّثنا ابو الحسن قال حدّثنا الحسن عن الحسن عن الحسن ان احسن الحسن الخلق الحسن» سپس فرموده ابو الحسن اوّلى محمّد بن عبد الرحيم تسترى است و ابو الحسن دوّم على بن احمد بصرى تمّار است و ابو الحسن سوّم على بن محمد وامدى است و حسن اوّل حسن بن عرفه عبدى است و حسن دوّم حسن بن ابى الحسن بصرى است و حسن سوّم امام حسن بن على بن ابى طالب عليهما السّلام است و بعضى از سنّى ها همين روايت را به اين صورت نقل كرده اند: «حدّثنا الحسن عن الحسن عن ابى الحسن عن جدّ الحسن ان احسن الحسن الخلق الحسن» و از جملۀ كسانى كه روايت را به

ص:92


1- . سوره: غافر، آيه: 64.
2- . سوره: مؤمنون، آيه: 14.
3- . نويسنده بر اين كتاب كه در نوع خود بى نظير است ترجمه و شرحى نوشته كه چند سال پيش از پيروزى انقلاب اسلامى به وسيلۀ انتشارات علميه اسلاميه طبع و منتشر شده است.

صورت اخير نقل كرده اند «مستغفرى» است در مسلسلاتش و «ابن عساكر» از حسن بصرى و او از امام حسن بن على عليهما السّلام.

و اجرى علينا طيبات الرزق

وابستگى همه موجودات به حق متعال

پاكيزه ترين و گواراترين روزى را بطور مستمر براى ما قرار دار نه گه گاه، بلكه بطور مداوم كه مفاد كلمۀ (أجرى) است.

و جعل لنا الفضيلة بالملكة على جميع الخلق

و ما را بواسطۀ قدرت و تسلّط بر همۀ خلق برترى بخشيد:

فكل خليقته منقادة لنا بقدرته و صائرة الى طاعتنا بعزّته

پس همۀ خلق خدا به قدرت او گردن به فرمان ما دارند و به عزّت او فرمانبردار ما هستند.

پيشرفت هاى علمى طبيعى كه امروز نصيب بشر گرديده، نمايانگر اين است كه خداى تعالى در نهاد اين جسم خاكى نيرويى عظيم به وديعت گذاشته كه اگر مورد بهره بردارى قرار گيرد دست تملّك به كرات آسمانى دراز مى كند چنانچه آيه شريفه:«وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» (1) و امثال آن ممكن است اشاره به اين معنى داشته باشد.

و ممكن است مقصود امام عليه السّلام نيروى پيشرفت معنوى و وصول به مرتبۀ ولايت باشد كه در اثر مجاهدات و رياضات شرعيّه و تزكيه نفس و عنايت خاص الهى براى انسان حاصل مى شود كه بر همه موجودات عرشى و فرشى سلطنت و ولايت پيدا مى كند و اين معنا با ظاهر عبارت دعا، سازگارتر است مخصوصا با توجّه به اين كه دعا از زبان صاحب ولايت كليّه صادر شده است و چنانچه در حديث قدسى معروف است: «عبدى اطعنى حتى اجعلك مثلى» بندۀ من مرا اطاعت كن تا تو را مثال خودم قرار دهم و امام صادق عليه السّلام فرمود:

«العبودية جوهرة كنهها الربوبية» الحديث.

ص:93


1- . سوره: جاثيه، آيه: 13.

و الحمد للّه الذى اغلق منا باب الحاجة الاّ اليه

سپاس خدايى را كه در نياز ما را از همه سو بسته جز به سوى خودش.

بدان اى عزيز: كه ذات مقدس حضرت حق و قيّوم مطلق را احاطۀ قيومى بر همۀ دار وجود است و همۀ ماسوا در حقيقت ذات خود محتاج به او و قائم به او هستند.

زيرنشين علمت كائنات ما به تو قائم چه تو قائم به ذات

«يا أَيُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِيُّ» (1) و اگر كسى در راه معرفت قدمى راسخ داشته باشد درك مى كند كه قبض و بسط وجود جز به دست قدرت او نيست:«وَ اللّهُ يَقْبِضُ وَ

يبسط»(2) و ازمۀ امور در آغاز و انجام و مبدأ و منتهى به دست مالكيّت حق تعالى است واحدى را در دار وجود، قدرت آن نيست كه نيازى را از كسى برطرف كند و آن چه در نظام وجود مشاهده مى شود از اعانت افراد نسبت به يكديگر صورت اعانت حق تعالى است و رفع احتياجات و نيازمنديها بوسيلۀ ديگران صورت فعل حق تعالى است وگرنه در حقيقت «لا مؤثر فى الوجود الا اللّه» و اين لطيفۀ الهيه در سرتاسر كتاب آسمانى قرآن شريف به چشم مى خورد كه به فرمودۀ حضرت امام خمينى قدّس سرّه به جز در قرآن مجيد در ديگر كتب سماويه سابقه، سابقه نداشته و براى اولين بار در اين صحيفه نورانيه الهيه مطرح شده است و آن لطيفه الهيه آن است كه افعال و اعمال كه در دار وجود تحقق مى يابد گاهى در اين كتاب آسمانى مستقيما به خداى تعالى نسبت داده شده و گاهى به اسباب و فواعل ظاهريّه مادّيه يا معنويّه مثلا و از باب نمونه مسئله مرگ و زندگى كه مكرر در مكرّر در قرآن شريف بدان اشاره شده است، گاهى به خود ذات مقدس منسوب است كه فرمايد:«اَللّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها» :(3) خدا جانها را در وقت مرگ مى ستاند و گاهى به فرشتۀ موكل بر مرگ جناب عزرائيل عليه السّلام فرمايد:«قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ» (4) و گاهى بر فرشتگان

ص:94


1- . سوره: فاطر، آيه: 15.
2- . سوره: بقره، آيه: 245.
3- . سوره: زمر، آيه: 42.
4- . سوره: سجده، آيه: 11.

و مأمورين الهى كه فرمايد:«حَتّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا» :(1) مرگ هريك از شما كه فرا مى رسد مأمورين ما جانش را مى ستاند و يا فرمايد:«اَلَّذِينَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ» (2) و ديگر آيات شريفه در جايى فرمايد:«قُلِ اللّهُ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ» (3) بگو: اى پيغمبر اللّه است كه شما را زنده مى كند و سپس مى ميراند و در جايى «مَنْ قَتَلَ نَفْساً فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النّاسَ جَمِيعاً» :(4) هركس يك نفر را بكشد مانند آن است كه همۀ مردم را كشته است و هركس يك نفر را زنده كند مانند آن است كه همۀ مردم را زنده كرده است و هم چنين دربارۀ هدايت و ضلال و ديگر موضوعات مختلفه و اين معنا يكى از رقائق عبوديت است كه تا كسى به مرحلۀ توحيد افعالى نائل نشده باشد و از اين اولين مرتبۀ توحيد محروم مانده باشد درك اين لطيف الهيه را نتواند نمود و تا حقيقت توحيد فعلى در قلب جلوه نكند، نمى يابد كه كسى مالك خير و شرّ و سود و زيان نيست ولى آن را كه خداى تعالى در اين دولت به روى او گشود با امام سجّاد عليه السّلام هم آهنگ شده و عرض مى كند سپاس خدايى را كه درها را همه به روى خلق بسته است مگر در حاجت به سوى خودش را تا بدين وسيله به شرف عرض حاجت به درگاه رب العزّه برسد و عزت عبوديّت كه بالاترين عزّتها است «و كفى بى عزّا ان اكون لك عبدا» در عرض نياز نصيبش شود.

المنّة للّه كه در ميكده باز است ما را همه شب بر در او روى نياز است

از وى همه ناز است و غرور است و تكبّر و زما همه بى چاره گى و عجز و نياز است

شرح شكن زلف خم اندر خم جانان كوته نتوان كرد كه اين قصّه دراز است

و بنابر آنچه گفته شد معلوم گرديد، كه، ساده نگرى است و كوته نظرى، آن چه در توجيه اين جمله از دعا گفته شده است كه اين نيازمندى تنها در اصل ايجاد وجود است و

ص:95


1- . سوره: انعام، آيه: 61.
2- . سوره: نحل، آيه: 28.
3- . سوره: جاثيه، آيه: 26.
4- . سوره: مائده، آيه: 32.

انحصار احتياج به ذات خداى تعالى تنها در پوشيدن خلعت اصل وجود است و امّا در ديگر موارد احتياج، ما به اجزاء مادّى و صورى و شرايط و آلات و اسباب محتاج هستيم!! «قل ربّ زدنى علما»

فكيف نطيق حمده ام متى نؤدّى شكره لامتى

چون چنين است و اين همه فضل و نعمت از جانب خداى تعالى شامل حال ما است پس چگونه ما مى توانيم حمد او را به جاى آوريم و در چه مدّت از زمان توانايى آن خواهيم داشت؟ هرگز و هيچوقت(1)

و الحمد للّه الذى ركّب فينا آلات البسط و جعل لنا ادوات القبض

سپاس و حمد خدايى را كه ابزار پهن كردن را در وجود ما ساخت و افزار جمع كردن را در ما ايجاد فرمود، كه اعضا و جوارح ما به وسيلۀ اعصاب در اختيار ما هستند و قابل انقباض و انبساط.

و متّعنا بارواح الحياة

و ما را از ارواحى بهره مند فرمود كه ما به آن ارواح زنده ايم تعبير از جان آدمى با صيغه جمع (ارواح) يا به اعتبار مجموع آدميان است كه به اين اعتبار جانها گفته شده و يا اشاره است، به تعدّد ارواح در هر فردى از افراد چنانچه در شرح جملۀ «و جعل لكل روح منهم» به آن اشاره شد و يا اين كه ارواح جمع روح (با فتحۀ راء) به معناى آسايش باشد چنانچه در قرآن شريف است

«فَأَمّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ» (2) يعنى ما را به لذّات و آسايش هايى كه در زندگى هست تمتّع بخشيد و بهره مند ساخت.

و اثبت فينا جوارح الاعمال

اعضاء بدن ما را كه با آن ها كارها انجام مى گيرد ثابت و استوار فرمود

ص:96


1- . در معناى جملۀ (لامتى) وجوه چندى گفته شده است و ترجمه اى كه شد ذوق شخصى نويسنده است.
2- . سوره: واقعه، آيه: 89.

و غذّانا بطيّبات الرزق

و با روزيهاى پاكيزه و گوارا ما را تغذيه فرمود.

و اغنانا بفضله و اقنانا بمنّه

و ما را با فضل خود بى نياز فرمود و بر ما منّت نهاد و ما را سرمايۀ هر سعادت بخشيد پيدا است كه اقتباس از آيه شريفه:(وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنى وَ أَقْنى) (1) مى باشد.

ثم امرنا ليختبر طاعتنا و نهانا ليبتلى شكرنا

سپس ما را فرمان داد تا ميزان فرمان بردارى ما را بسنجد و نهى فرمود تا شكرگزارى ما را بيازمايد در توضيح اين دو جمله از دعاى شريف بى مناسبت نيست كه اشاره اى به معناى اختيار و امتحان الهى بشود پس گوييم:

آنچه از آيات متعدده قرآن كريم و احاديث شريفه كه از اهل بيت عليهم السّلام رسيده استفاده مى شود اين است كه هر فردى از افراد بشر ولو اين كه در عمرش براى يكبار هم كه شده مورد امتحان و آزمايش قرار مى گيرد از جملۀ آيات آيۀ شريفه:«أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ» :(2) آيا مردم چنين پنداشتند كه به صرف آن كه گفتند ما ايمان به خدا آورده ايم رها مى شوند و بر اين ادّعا هيچ آزمايششان نكنند و ما امت هايى را كه پيش از ايشان بودند به امتحان و آزمايش آورديم حتى انبياء الهى عليهم السّلام در معرض آزمايش قرار گرفتند، همچون آدم و ابراهيم و موسى و سليمان و داود كه داستان آزمايش شان در قرآن شريف آمده است: دربارۀ آدم فرمود:«يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ» (3) اشاره است به آيه شريفه:«فَقُلْنا يا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ» (4) و هم چنين حضرت ابراهيم عليه السّلام كه فرمود:«وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ» (5) و دربارۀ موسى عليه السّلام فرمود:«وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ وَ فَتَنّاكَ فُتُوناً» 6 و دربارۀ

ص:97


1- . سوره: نجم، آيه: 48.
2- . سوره: عنكبوت، آيه: 3.
3- . سوره: اعراف، آيه: 27.
4- . سوره: طه، آيه: 177.
5- . سوره: بقره، آيه: 124.

سليمان عليه السّلام فرمود:«وَ لَقَدْ فَتَنّا سُلَيْمانَ وَ أَلْقَيْنا عَلى كُرْسِيِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ» (1) و دربارۀ داود عليه السّلام فرمود:«وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنّاهُ» (2) و هم چنين امّت هاى پيشين همه در معرض امتحان بودند مانند: بنى اسرائيل كه فرمود:«فَإِنّا قَدْ فَتَنّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ السّامِرِيُّ» (3) و آيات در اين باره جدّا بسيار است كه ذكر همۀ آنها بطول مى انجامد و امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «و الّذى بعثه بالحق لتبلبلنّ بلبلة و لتغربلنّ غربلة و لتساطنّ سوط القدر حتى يعود اسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم و ليسبقّن سابقون كانوا قصروا و ليقصرنّ سبّاقون كانوا سبقوا»(4) بنابراين امتحان و آزمايش افراد مسلّم است و به حكم آيات و اخبار شكى در آن نيست نكته اى كه بايد توجّه به آن داشت آن است كه چنانچه قبلا نيز اشاره شد جمعى از «اشاعره» معتقدند كه در كارهاى خدا غرضى و نتيجه اى منظور نيست «انّ أفعال اللّه ليست معلّله بالأغراض» و در مقابل آنان شيعۀ اماميّه و گروهى از سنّى ها كه معتزله نام دارند برخلاف نظر اشاعره قائلند كه كارهاى خدا عبث و بيهوده نيست، و هيچ كارى بدون حكمت از خداى حكيم صادر نمى شود و در همه افعال اللّه حكمت و مصلحتى هست چنانچه فرمايد:«وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ» (5) ما آسمان و زمين و آنچه در ميان آنها است براى بازيچه نيافريديم اين همه كرّات لايتناهى مانند: توپ بازى نيستند كه خلق و رها شده باشند در اين جوّ «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً» (6) شما چنين گمان مى كنيد كه ما شما را بيهوده و بدون غرض آفريديم؟

پس بنابراين كه كارهاى الهى برمبناى مصلحت و حكمت است سؤالى پيش مى آيد كه چه حكمتى در آزمايش مردم است و براى چه مصلحتى بشر در معرض امتحان و

ص:98


1- . سوره: ص، آيه: 34.
2- . سوره: ص، آيه: 24.
3- . سوره: طه، آيه: 85.
4- . نهج البلاغه خطبۀ 16 دربارۀ پيش بينى آينده.
5- . سوره: دخان، آيه: 38.
6- . سوره: مومنون، آيه: 115.

آزمايش قرار مى گيرد؟ آيا اين آزمايش همچون آزمايش استاد از شاگرد است؟ معلمين در مدارس براى دانش آموزان امتحان دارند تا دانش آموز جدّى از شاگرد تنبل تشخيص داده شود امتحان خداى تعالى نمى تواند از اين قبيل باشد زيرا بر همۀ اسرار عالم است و هيچ بر او مخفى نيست تا محتاج به آزمايش باشد علاوه بر آن كه همه مخلوق او هستند و خالق از خصوصيات مخلوق و مصنوع خود آگاه است مهندسى، كه بنايى ساخته و ميكانيكى كه ماشينى اختراع كرده است از محتويات بنا و ماشين آگاهند «أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ» (1)

- سؤال: بنابراين پس معناى آيۀ شريفه كه، خدا مى فرمايد:«أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا ... فَلَيَعْلَمَنَّ اللّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبِينَ» (2) (ما آزمايش كرديم تا خدا دروغگويان را از راستگويان معلوم كند) چيست؟ علامه «طباطبائى» قدّس سرّه فرمايد: كه، مقصود از علم در اين آيه، علم فعلى حق تعالى است كه همان واقعيّت خارجى اشياء است، زيرا امور خارجيّه، خود مرتبه اى از مراتب علم خدا است و امّا علم ذاتى حق تعالى پس آن متوقف بر امتحان نيست حتما. پايان سخن علاّمه قدّس سرّه.

ممكن است گفته شود كه حكمت آزمايش روشن شدن حقيقت افراد است لكن نه براى خداى تعالى كه او عالم است و نيازى به امتحان ندارد بلكه براى ديگران زيرا بسيار اتفاق مى افتد كه افرادى خود را در اجتماع طورى جلوه مى دهند كه مردم دربارۀ آنان به اشتباه مى افتند و وقتى امتحان پيش مى آيد نقاب ها از چهره ها كنار مى رود و مردم به حقيقت آن شخص پى مى برند تاريخ سراپا گوياى، حال اين گونه افراد است و اين قسمت از تاريخ اگر دقيقا مورد توجّه قرار گيرد گذشته از اين كه بسيار شيرين و انس آور است موجب عبرت ديگران نيز هست، چه افرادى در تاريخ اسلام ثبت اند كه همه مرد جهاد و مبارزه و اهل جمعه و جماعت بودند، ليكن با يك امتحان كه پيش آمد مردود شناخته شدند و حتى در انقلاب اسلامى ما از افرادى كه پيشتاز انقلاب بودند و سرمايه گذارى در پيشرفت انقلاب كرده بودند، متأسّفانه نتوانستند امتحان خوبى پس

ص:99


1- . سوره: ملك، آيه: 14.
2- . سوره: عنكبوت، آيه: 3.

بدهند. و چون به رياست مطلوب خود نرسيدند به صف مخالفين انقلاب پيوستند «عند الامتحان يكرم الرجل او يهان».

خوش بود گر محك تجربه ايد بميان تا سيه روى شود هركه در او غش باشد

گاهى ممكن است امتحان بدان منظور باشد كه حقيقت امر بر خود امتحان دهنده روشن شود، زيرا آدمى به خاطر حبّ نفس او و علاقه اى كه به خويشتن دارد و حبّ الشىء يعمى و يصمّ و محبّت چشم و گوش را كور و كر مى سازد عيوب و نقايص را متوجه نمى شود لذا چه بسا كه امر انسان بر خودش مشتبه شود و بگويد: «اين منم طاووس علّيّين شدم»؟ در اين موقع اگر لطف الهى شامل حال او شود او را در معرض امتحان قرار مى دهد تا از اشتباهى كه دربارۀ خود كرده است بيرون بيايد.

داوود رقّى از اصحاب امام صادق عليه السّلام است مى گويد: در محضر آن حضرت بودم كه، شخصى از خراسان شرفياب شد به نام سهل، پس از عرض سلام و اخلاص شروع كرد به اعتراض بر آن حضرت و عرض كرد: «ما الّذى يمنعك ان يكون لك حق تقعد عنه و انت تجد من شيعتك مأة الف يضربون بين يديك بالسيف»؟ عرض كرد آقا چرا در خانه نشسته ايد و حق مسلّم خودتان را مطالبه نمى كنيد با اين كه شما امروز از شيعيان خودتان، يكصد هزار شمشيرزن داريد كه حاضرند در ركاب شما از حق شما دفاع كنند؟ حضرت بدون آن كه پاسخى به اعتراض مرد خراسانى بدهد دستور فرمود كه تنور خانه را روشن كنند، همين كه تنور مشتعل شد و پر از آتش گرديد فرمود:

«يا خراسانى قم فاجلس فى التّنور» اى مرد خراسانى! برخيز و در ميان تنور درآ و همانجا بر آتش تنور بنشين «خراسانى» مضطرب شد و هراسناك عرض كرد: «يا سيّدى لا تعذّبنى بالنّار اقلنى اقالك اللّه» اى آقاى من مگر من چه جسارتى كردم كه مستحق آتش شدم و اگر خطا و جرمى از من سرزده استدعا دارم از تقصير من صرفنظر فرماييد و مرا مشمول عفو خود قرار دهيد، فرمود: مانعى ندارد از دستورى كه دادم تو را معاف داشتم و نمى خواهد داخل تنور بشوى «داوود» گويد: در همين اثنا يكى از اصحاب حضرت صادق عليه السّلام به نام هارون مكّى وارد مجلس شد و نعلين خود را با انگشت سبابه اش گرفته بود حضرت

ص:100

صادق عليه السّلام به او فرمود: نعلين خود را بينداز و در ميان تنور بنشين (فقال له الصادق عليه السّلام الق النعل و اجلس فى التنور) او هم بدون تامّل گفت به چشم و بديده منّت دارم فورا نعلين را از دست بينداخت و در ميان تنور پر از آتش نشست «داوود» گويد: حضرت روى به مرد «خراسانى» كرد و شروع كرد از اوضاع و احوال خراسان صحبت كردن و گزارشاتى مى فرمودند كه گويى در خراسان حضور داشته اند و مدّتى بدين گونه صحبت وقت مجلس سپرى شد طبيعى است كه مرد خراسانى چه حالت اضطرابى دارد كه سرنوشت اين تازه وارد در ميان تنور به كجا انجاميد و حضرت صادق عليه السّلام گويى به كلى از حال او غفلت فرمود كه چنين گرم صحبت دربارۀ خراسان شده است پس از آن كه صحبت حضرت تمام شد به «خراسانى» فرمود: «قم يا خراسانى و انظر ما فى التّنور» برخيز و ببين حال تازه وارد در ميان تنور چگونه است؟ «فقام الخراسانى الى التنّور فشاهده متربعا» خراسانى برخاست و به كنار تنور آمد با كمال تعجّب ديد! هارون مكّى چهار زانو در ميان آتش نشسته، گويى در ميان بستر حرير و پرنيان استراحت كرده است. امام صادق عليه السّلام با نشان دادن اين صحنه از امتحان، رو به خراسانى كرد و فرمود: در ميان آن صد هزار شمشيرزن كه گفتى چند نفر از قبيل اين مرد يافت مى شود؟

«كم تجد بخراسان مثل هذا؟» عرض كرد: يابن رسول اللّه به خدا سوگند حتى يك نفر از اين قبيل در تمام خراسان يافت نمى شود «فقال و اللّه و لا واحدا» فرمود ما در زمانى كه پنج نفر هم پيدا نشود كه بيارى ما برخيزند و ما را پشتيبان و ياور باشند قيام نمى كنيم. ما بهتر مى دانيم كه چه موقع بايد خروج كرد «فقال عليه السّلام أما انّا لا نخرج فى زمان لا نجد فيه خمسة معاضدين لنا نحن اعلم بالوقت» غرض از نقل اين حديث كه بطور خلاصه نقل شد اين است، كه احيانا امر بر خود شخص مشتبه مى شود و خيال مى كند مردى است مجاهد فى سبيل اللّه و در خطّ امام وقت و گوش به فرمان او است و اين اشتباه با امتحانى كه از او به عمل بيايد برطرف مى شود. بنابراين كه گفته شد ممكن است حكمت آزمايش يكى از دو چيز باشد و يا هردو و آن عبارت از روشن شدن حقيقت امر بر ديگران و حتى بر خود امتحان دهنده و مؤيد اين دو حكمت و مصلحت روايتى است كه صاحب مجمع البيان نقل مى كند

ص:101

و آن روايت از حضرت امير المؤمنين و امام صادق عليهما السّلام است كه آن دو بزرگوار آيۀ شريفه:«فَلَيَعْلَمَنَّ اللّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبِينَ» (1) را با ضم ياء و كسرۀ لام در يعلمن قرائت فرموده اند كه در اين صورت به معناى اعلام خواهد بود و شاهد بر آنچه گفته شد.

در اينجا نكتۀ ديگرى است كه شايد در همۀ موارد آزمايش ها و يا در اكثرشان اين مصلحت وجود داشته باشد و آن اين كه، در نتيجۀ آزمايش سعيد از شقى و مطيع از عاصى و كامل از ناقص تميّز ذاتى پيدا كنند نه علم به تميّز كه دربارۀ حق تعالى محال باشد كه تحصيل حاصل خواهد بود و اين مطلب را با مثالى توضيح مى دهيم: ما در خارج مى بينيم كه امتحان بر دو گونه است:

يك وقت از قبيل امتحان استاد از شاگرد است تا حدّ علمى آن دانش آموز براى استاد يا براى خود دانش آموز و يا براى ديگران معلوم گردد كه گفتيم اين نوع امتحان دربارۀ حق تعالى نسبت به بندگان در بعد علم الهى معنا ندارد، ليكن در بعد علم ديگران مانعى ندارد و يك وقت امتحان و آزمايش، نه از قبيل امتحان استاد از شاگرد است بلكه از باب امتحان و آزمايش زرگر است از زر كه آن را در بوتۀ آزمايش مى گذارد تا عيار آن معلوم شود در اين نوع امتحان هرچند عيار آن زر معلوم مى شود، ليكن در عين حال خود زر نيز تصفيه مى شود و از غشّ خالى مى شود و از نقص به كمال مى رود و اين نوع امتحان است كه به حكم رحيميّت حق تعالى و فيّاض مطلق بودنش لازم است كه همواره در ميان خلق باشد (آزمايش تا قيامت، دائم است) و اين نوع از آزمايش مضمون بسيارى از آيات و روايات است و از جملۀ آيات آيه شريفۀ:«وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصّابِرِينَ» (2) و البتّه ما شما را به سختى هايى از قبيل ترس و گرسنگى و كمبود در مال و جان و... آزمايش مى كنيم و مژده بده كسانى را كه در اين سختيها صابر و شكيبا هستند تا آن كه فرمايد:«أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ» آن گروهند كه به آنان درودها است از جانب پروردگارشان و رحمت خاص

ص:102


1- . سوره: عنكبوت، آيه: 3.
2- . سوره: بقره، آيه: 155.

و آنها خود هدايت يافتگانند اين كه، خداى تعالى صلوات و رحمت خاص خود را براى كسانى كه در گرفتاريها شكيبايى دارند قرار داده، نه از اين باب است كه ثوابى تعبّدى براى صبر باشد بلكه ظاهرا معنايش و اللّه العالم آن است كه صبر و شكيبايى در اين گونه آزمايش ها در انسان قابليت و استعدادى ايجاد مى كند كه صلوات و رحمت خاص شامل او مى شود (دقت شود.)

و از اين نقطه نظر است كه بلاء براى مؤمنين همواره بلاء خوب و حسن است «و ليبلى المؤمنين بلاء حسنا» و به آنچه گفته شد اشاره مى فرمايد آيۀ شريفه:«وَ لِيُمَحِّصَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرِينَ» :(1) و تا آن كه اهل ايمان را از هر نقص و عيب پاك و كافران را محو و نابود گرداند و اين آيات مخصوصا آيۀ آخرى تقريبا بطور صريح، همان را افاده مى كند كه ما در حكمت امتحان گفتيم و اين كه آزمايش خلق از قبيل آزمايش زر در بوتۀ آزمايش باشد و امّا اخبار در اين باره جدّا بيش از آن است كه در اين جا ذكر كنيم فقط يك روايت به عنوان نمونه و تيمّنا مى آوريم و آن اين كه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «لا تفرح بالغناء و الرخاء و لا تغتم بالفقر و البلاء فان الذهب يجرّب بالنار و المؤمن يجرّب بالبلاء»: بثروت و آسايش فرحناك و شادان مباش و از فقر و گرفتارى هم غمناك مشو كه، طلا با آتش تجربه مى شود و مؤمن با بلا.

و توجيهى كه دربارۀ امتحان و آزمايش گفته شد در اشعار و كلمات بزرگان از عرفا نيز فراوان ديده مى شود مولانا گويد:

پوست از دارو بلاكش مى شود چون اديم طائفى خوش مى شود

ورنه تلخ و تيز ماليدى بر او گنده گشت و ناخوش و ناپاك بو

آدمى را نيز چون آن پوست دان از رطوبتها شده زشت و گران

تلخ و تيز و مالش بسيار ده تا شود پاك و لطيف و بافره

ور نمى تانى رضا ده اى عيار كه خدا رنجت دهد بى اختيار

ص:103


1- . سوره: آل عمران، آيه: 141.

كه بلاى دوست تطهير شماست علم او بالاى تدبير شماست

چون صفا بيند بلا شيرين شود خوش شود دارو چو صحّت بين شود

بُرد بيند خويش را در عين مات پس بگويد اقتلونى يا ثقات

ابتلاء و آزمايش الهى و حكمت آن با توجه به اين كه خداى تعالى از حقيقت هر فرد آگاه است.

و خلاصه سخن آن كه در ابتلاء، مصالحى وجود دارد كه عمده اش عبارت است از امتياز يافتن اشخاص از يكديگر نه علم به امتياز كه آن از حق تعالى ازلى است و نيازى به آزمايش ندارد و برمبناى همين حكمت است كه در احاديث آمده است: «ان اشدّ الناس بلاء الانبياء ثم الاولياء ثم الأمثل فالأمثل»:

زين سبب بر انبيا رنج و شكست از همه خلق جهان افزونتر است

تا ز جانها جانشان شد زفت تر كه نديده آن بلا قومى دگر

سرّ ابتلاء انبياء و اولياء و بيانى از امام خمينى قدّس سرّه

و حضرت امام خمينى قدّس سرّه را كلامى، است در شرح روايتى از «كافى» شريف كه امام صادق عليه السّلام مى فرمايد: در كتاب على عليه السّلام است كه: «انّ اشدّ الناس بلاء النبيّون ثم الوصيون ثم الامثل فالامثل»: «گرفتارترين مردم پيامبرانند و سپس اوصياى پيامبران و سپس هركس كه بيشتر به آنان مى ماند» و ما به ذكر آن در اين جا متبرك مى شويم ايشان مى فرمايند: بدان كه پيش از اين مذكور شد كه هر عملى كه از انسان صادر مى شود بلكه، هرچه در ملك بدن واقع شود و متعلّق ادراك نفس شود از آن يك نحو اثرى در نفس واقع شود چه اعمال حسنه باشد يا سيئه كه از اثر حاصل از آن ها در لسان اخبار (به نكتۀ بيضاء) و نكته سوداء تعبير شده و چه از سنخ لذائذ باشد يا سنخ آلام باشد مثلا: از هر لذّتى كه از مطعومات يا مشروبات يا منكوحات و جز آن ها انسان مى برد در نفس اثرى از آن واقع مى شود و ايجاد علاقه و محبّتى در باطن روح نسبت به آن مى شود و توجّه نفس به آن افزون مى شود و هرچه در لذائذ و مشتهيات بيشتر غوطه زند علاقه و حبّ نفس به اين عالم شديدتر گردد و ركون و اعتمادش بيشتر شود و نفس تربيت شود و ارتياض پيدا كند به علاقۀ به دنيا و هرچه لذائذ در ذائقه اش بيشتر شود، ريشۀ محبّتش بيشتر گردد و هرچه اسباب عيش و عشرت و راحت فراهم تر باشد درخت محبّتش محكمتر گردد و هرچه توجه نفس به دنيا بيشتر گردد به همان اندازه از توجّه به حق و عالم آخرت غافل گردد.

ص:104

چنانچه اگر ركون نفس به كلّى به دنيا شد و وجهۀ آن مادّى و دنياوى گرديد سلب توجه از حق تعالى و دار كرامت او به كلّى گردد «و أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ» شود پس استغراق در بحر لذائذ و مشتهيات قهرا حبّ به دنيا آورد و حبّ به دنيا تنفّر از غير آن آورد و وجهۀ به ملك غفلت از ملكوت آورد چنانچه به عكس اگر انسان از چيزى بدى ديد و ادراك الم و ناملايمات كرد صورت آن ادراك در نفس ايجاد تنفّر نمايد و هرچه آن صورت قويتر باشد آن تنفّر باطنى بيشتر گردد چنانچه اگر كسى در شهرى رود كه در آن جا امراض و آلام بر او وارد شود ناملايمات خارجى و داخلى بر او رو آورد قهرا از آن جا متنفّر و منصرف شود و هرچه ناملايمات بيشتر باشد انصراف و تنفّر افزون شود و اگر شهر بهترى سراغ داشته باشد كوچ به آن جا كند و اگر نتواند به آنجا حركت كند و علاقه به آن جا پيدا كند و دلش را به آن جا كوچ دهد، پس اگر انسان از اين عالم هرچه ديد بليّات و آلام و اسقام و گرفتارى و امواج فتنه ها و محنتها بر او رو آورد قهرا از آن متنفّر گردد و دلبستگى به آن كم شود و اعتماد بر آن نكند و اگر به عالم ديگرى معتقد باشد و فضاى وسيع خالى از هر محنت و المى سراغ داشته باشد قهرا به آن جا سفر كند و اگر سفر جسمانى نتواند كند سفر روحانى كند و دلش را به آن جا فرستد و واضح است كه، تمام مفاسد روحانى و اخلاقى و اعمالى از حبّ به دنيا و غفلت از حق تعالى و آخرت است و حبّ به دنيا سرمنشأ هر خطيئه است. چنانچه تمام اصلاحات روحانى، نفسانى، اخلاقى و اعمالى از توجّه به حق و دار كرامت آن و از بى علاقگى به دنيا و عدم ركون و اعتماد به زخارف آن است، پس معلوم شد از اين مقدّمه كه حق تعالى، عنايت و الطافش به هركس بيشتر باشد و مراحم ذات مقدس شامل حال هركس زيادتر باشد او را بيشتر از اين عالم و زخارف آن پرهيز دهد و امواج بليّات و فتن را بر او بيشتر متوجّه فرمايد تا آن كه روحش از اين دنيا و زخارف آن منصرف و منزجر گردد و به مقدار ايمانش رو به عالم آخرت رود و وجهۀ قلبش متوجه به آن جا گردد و اگر نبود براى شدّت ابتلاء كمّل مگر همين يك جهت هرآينه كفايت مى كرد و در احاديث شريفه اشاره به اين معنى دارد:

«محمد بن يعقوب» باسناده عن ابى جعفر عليه السّلام قال ان اللّه تعالى ليتعاهد المؤمن بالبلاء كما يتعاهد الرجل

ص:105

اهله بالهديّة من الغيبة و ليحميه الدنيا كما يحمى الطبيب المريض»: حضرت باقر عليه السّلام فرمايد: همانا خداى تعالى هرآينه تفقّد كند مؤمن را به بلا، چنانچه تفقّد كند مردى عيال خود را به هديه از سفر و هرآينه پرهيز دهد او را از دنيا، چنانچه پرهيز دهد طبيب مريض را و در حديث ديگر نيز به همين مضمون وارد است و گمان نشود كه محبّت حق و شدّت عنايت ذات اقدس به بعضى بندگان (نعوذ باللّه) جزاف و بى جهت است، بلكه هر قدمى كه مؤمن و بندۀ خدا به سوى او بردارد عنايت حق، با او متوجّه شود و اسباب قدم ديگرى را فراهم فرمايد. و در حديث است كه اگر بنده وجبى به سوى حق رود و به او نزديك شود حق تعالى به قدر ذراعى به او نزديك شود.

مثل مراتب ايمان و تهيّۀ اسباب توفيق، مثل انسانى است كه با چراغى در راه تاريك حركت كند هر قدمى كه بردارد جلو او روشن گردد و راهنمايى براى قدم ديگر نمايد، هر قدمى كه انسان به سوى عالم آخرت بردارد راه، روشنتر شود و عنايات حق به او بيشتر گردد و اسباب توجّه به عالم قرب و تنفّر از عالم بعد را فراهم نمايد...

امام بزرگوار قدّس سرّه در ادامۀ فرمايش شان فرمايند: ديگر از نكات شدّت ابتلاء به بندگان خاص، اين است كه آن ها در اين ابتلا و گرفتاريها به ياد حق افتند و مناجات و تضرع در، درگاه قدس ذات مقدس نمايند و مأنوس با ذكر و فكر او گردند و طبيعى اين نوع بنى الانسان است كه در وقت بليّات تشبّث به هر ركنى كه احتمال نجات در آن دهند پيدا مى كنند و در وقت سلامت و راحت، غفلت از آن پيدا مى كنند و چون خواص ركنى، جز حق سراغ ندارند بدان متوجّه شوند و انقطاع به مقام مقدس او پيدا كنند و حق تعالى از عنايتى كه به آنها دارد خود سبب انقطاع را فراهم فرمايد گرچه اين نكته، بلكه نكته سابقه نسبت به انبياء و اولياى كمّل درست نيايد، چه كه آنها مقامشان مقدّس تر از آن است و قلبشان محكمتر از آن است كه به اين امور علاقه به دنيا پيدا كنند يا در توجّه و انقطاعشان به حق فرقى حاصل شود، و تواند بود كه انبياء و اولياى كمّل چون نور باطنى و مكاشفات روحانى يافته اند كه، حق تعالى به اين عالم و زخارف آن نظر لطف ندارد و دنيا و هرچه در او است خوار و پست است در پيشگاه مقدس او، از اين جهت اختيار كردند فقر را بر

ص:106

غنا و ابتلا را به راحتى و بليّات را به غير آنها چنانچه در احاديث شريفه شاهد بر اين معنى هست. در حديث است كه جبرئيل كليد خزاين ارض را در حضور خاتم النّبيّين صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آورد و عرض كرد در صورت اختيار آن از مقامات اخروى شما نيز چيزى كم نشود حضرت براى تواضع از حق تعالى قبول نفرمود و فقر را اختيار فرمود... و در حديث است كه حق تعالى از وقتى كه عالم اجسام را خلق فرموده، به آن نظر لطف نفرموده است (پايان آنچه در نظر بود از نقل كلام امام قدّس سرّه).

روايتى لطيف تر از نسيم سحر در مواسات امير المؤمنين عليه السّلام

نويسنده گويد: نكته اى را كه، حضرت امام قدّس سرّه اخيرا به آن اشاره فرمودند از اسرار محبّت است و تا كسى قدم به وادى حبّ نگذارد، درك اين نكته را بطور كامل نتواند كرد كه عاشق نمى تواند چيزى را كه محبوب و معشوق به آن علاقه ندارد دوست داشته باشد.

در اين رابطه روايتى لطيف تر از نسيم سحر، به نظر نويسنده رسيده است كه، تقديم خوانندگان اهل محبّت مى شود روايت از امام صادق عليه السّلام است، فرمود: امير المؤمنين با جمعى از يارانش نشسته بود كه قدحى فالوده به عنوان هديه به ايشان تقديم شد، حضرت به ياران فرمود: مشغول خوردن شويد ياران دست ها به طرف قدح بردند خود آن حضرت نيز دست خويش دراز كرد، كه از پالوده بردارد ولى دوباره دست مبارك را پس كشيد! ياران عرض كردند يا امير المؤمنين ما را دستور فرموديد كه دست ها به طرف فالوده دراز كنيم ما نيز امتثال كرديم خودتان نيز دست آورديد ولى دوباره پس كشيديد؟ فرمود: اين خاطره در من پديد آمد كه رسول اللّه از اين پالوده تا در دنيا بود ميل نفرموده است لذا من نيز رغبت به خوردنش نكردم. متن حديث: «بينا امير المؤمنين فى نفر من اصحابه اذ أهدى له طست خوان فالوذج، فقال لاصحابه مدّوا ايديكم فمدّوا ايديهم و مدّيده ثمّ قبضها فقالوا يا امير المؤمنين امرتنا ان نمدّ ايدينا فمددناها و مددت يدك ثم قبضتها؟ فقال عليه السّلام: انّى ذكرت ان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لم يأكله فكرهت اكله».

غير على كس نكرد خدمت احمد غم خور موسى نبود الاّ هارون

صورت انسانى و صفات خدايى سبحان اللّه از اين مركّب معجون!

محدّث (قمى) كه، رحمت و رضوان خدا بر او باد، در كتاب نفيس «سفينة البحار» پس

ص:107

از آنكه اين روايت زيبا را، در باب زهد امير المؤمنين نقل مى كند مى فرمايد: اين كار امير المؤمنين مرا به ياد كارى انداخت كه از فرزندش عباس عليه السّلام روز عاشورا سر زد كه وقتى وارد شريعۀ فرات شد و كفى از آب برداشت همين كه نزديك لبهايش رسيد «ذكر عطش الحسين و أهل بيته فرمى الماء و لم يشرب مع عطشه قطرة من الماء» به ياد تشنگى برادرش حسين و اهل بيت حسين افتاد پس آب را از كف ريخت و با اين كه تشنه بود يك قطره آب ننوشيد. سپس اشعارى بدين مناسبت ذكر مى كند.

بيان نكته اى در دعاى شريف در مورد ابتلا

و از جملۀ اسرار ابتلاء مؤمنين و اولياء خدا آن است كه در بعضى از اخبار بدان اشاره شده است و آن اين كه براى بعضى از افراد در نزد خداى تعالى مقامى است كه جز با ابتلا بدان نمى رسند، چنانچه دربارۀ حضرت ابى عبد اللّه عليه السّلام رسيده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به او فرمود: «انّ لك عند اللّه درجة لا تنالها الا بالشهادة» همانا براى تو در نزد خداى تعالى درجه اى است كه جز با شهادت به آن درجه نايل نتوانى شد و اين اجمال را تفصيلى است كه ما در جلد دوّم تفسير شرح آن را داده ايم هركس طالب است به تفسير آيۀ شريفه:«فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ» (1) از سورة و الفجر نوشته اين ناچيز مراجعه نمايد.

- سؤال: با آنكه اطاعت عبارت است از گردن نهادن به دستورات الهى خواه امر باشد، خواه نهى و مقتضاى اين معنا آن است كه آزمايش در هردو مورد (امر و نهى) امكان پذير باشد، چرا در جملۀ دعاى شريف تنها امر خدا آزمايش در جهت اطاعت منظور شده و نهى را اختصاص به آزمون شكر داده است؟

ممكن است در پاسخ اين سئوال گفته شود كه چون معناى، شكر در لسان عرف آن است كه آدمى هر نعمتى را كه خداى تعالى به او عطا فرموده در همان مورد صرف كند كه آن نعمت بدان جهت داده شده است، مثلا: گوييم كه خداى تعالى دست را به انسان مرحمت كرده تا حوائج شخصى و نوعى را، با آن انجام دهد و گره از كار خود و ديگران بگشايد، نه آنكه حقى را غصب كند و مظلومى را آزار دهد پس شكر نعمت دست به اين

ص:108


1- . سوره: فجر، آيه: 15.

است كه در مصرف خود صرف شود و اگر خلاف كرد و تعدّى به حق غير نمود و يا سيلى بر مظلومى زد شكر نعمت، دست را به جاى نياورده است پس نهى از تعدّى و از غصب مال مردم و از سيلى زدن بر مظلوم زمينه ساز شكر است كه اگر امتثال آن نهى را نمود شكر نعمت به جاى آورده و اگر مخالفت نهى كرد كفران نعمت نموده است. پس درست است كه، بگوييم نواهى الهيّه به منظور آزمايش شكر است و شايد به اين معنى اشاره فرموده باشد، امام صادق عليه السّلام كه، فرموده است: «شكر النعمة اجتناب المحارم» (شكر نعمت عبارت است از دورى جستن از كارهاى حرام)

فخالفنا عن طريق امره و ركبنا متون زجره

ولى ما به جاى آن كه در مقابل آن همه، نعمت هاى بيكران سر اطاعت فرود بياوريم و به شكر نعمت قيام كنيم نافرمانى و ناسپاسى كرديم از راهى كه پروردگار، به سلوك آن راه امر فرموده بود، اعراض كرديم و در كوره راهها كه در قانون الهى ممنوع العبور اعلام شده بود قدم نهاديم.

صراط مستقيم يك راه بيش نيست

نكته اى در اين قسمت از دعا هست كه قابل توجّه است و آن اين كه، راه سلوك اوامر الهيه با صيغۀ مفرد (طريق) آمده و راههاى، قدغن شده با صيغۀ جمع (متون كه جمع متن به معناى تپه ماهوراست)(1)

شايد از آن جهت باشد كه راه نجات و صراط مستقيم، يك راه بيش نيست برخلاف راههاى ضلال و گمراهى، كه انواع و اقسام و شعب مختلفى دارد و به همين نكته در آيه شريفه، نيز اشاره شده است:«وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ» :(2) اين است راه راست من پيروى آن كنيد و از راههاى ديگر كه موجب پراكندگى و پريشانى شما است و جز راه خداست متابعت نكنيد. و در روايتى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده كه آن حضرت خطّى كشيدند و فرمودند: اين راه رشد و نجات است سپس از راست و چپ آن خط، خطوطى را كشيدند سپس فرمودند: اينها راههايى است كه، بر سر هر راهى

ص:109


1- . من الارض ارتفع منها و استوى: المنجد.
2- . سوره: انعام، آيه: 153.

از آنها شيطانى است، كه دعوت بر آن راه مى كند! آنگاه همين آيه شريفه را تلاوت فرمودند؛ «روى ان النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خطّ خطا ثم قال هذا سبيل الرشد ثم خط عن يمينه و شماله خطوطا ثم قال هذه سبل على كل سبيل منها شيطان يدعو اليه ثم تلا قوله تعالى و ان هذا صراطى مستقيما الآيه» و شايد در آيه شريفه «وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ» (1) نيز اشاره اى به اين مطلب باشد.

فلم يبتدرنا بعقوبته و لم يعاجلنا بنقمته

ولى خداى تعالى به جزاى نافرمانى ما مبادرت به عقابش نفرمود و شتابى در كيفر ما نكرد و اگر مى كرد حق و عدل بود چنانچه فرمايد:

«وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللّهُ لِلنّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَيْرِ لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ» :(2) اگر خدا به عقوبت كار زشت مردم به مانند كار خير تعجيل مى فرمود مردم همه محكوم به مرگ و هلاك مى شدند و لكن مهر و عطوفت الهى و نيز حكمت و مصلحتش چنين اقتضا مى كند كه به آنان مهلت داده شود و شتابى در كار كيفرشان نشود كه شتاب آن را سزد كه بترسد كار از دست برود «انّما يعجل من يخاف الفوت» خدايى كه بندگانش همواره در قبضه قدرت او هستند چرا تعجيل فرمايد بلكه تاخير مى اندازد، باشد كه بازگردند و ايمان آورند و توبه كنند يا اگر افرادى مؤمن در نسل آنها هست ضايع نشود.

بل تأنّانا برحمته تكرّما و انتظر مراجعتنا برأفته حلما

بلكه به حكم رحمت بى منتهايش از رهگذر كرم و بزرگوارى تأنّى و بى شتابى فرمود و به مقتضاى رأفت و مهربانى اش حلم و بردبارى ورزيد و منتظر بازگشت ما شد.

نويسنده گويد: چون در اين جمله از دعا، سخن از عجله نكردن حضرت حق و تانّى و انتظار مراجعت بندگان رفته است بى مناسبت نيست در توضيح اين كه اين گونه صفات چگونه به خداى تعالى نسبت داده مى شود با آن كه ساحت مقدسش دور از هرگونه عارض است اشاره اى بشود، پس گوئيم: يكى از مراتب اعتقادى، اعتقاد به توحيد در

ص:110


1- . سوره: انعام، آيه: 1.
2- . سوره: يونس، آيه: 11.

توحيد در صفات و اختلاف ميان معتزله و اشاعره

صفات حق تعالى است «معتزله» و «اشاعره»(1) كه دو گروه اسلامى هستند دربارۀ صفات حق تعالى دو عقيدۀ مخالف هم دارند به دين معنى كه «معتزله» معتقد به توحيد در صفات هستند ولى «اشاعره» آن را منكرند: معتزله عقيدۀ خود را دربارۀ توحيد اين چنين توجيه مى كنند: كه، اعتقاد به صفات متعدّد از قبيل: علم و قدرت و حيات و اراده و ديگر صفات ثبوتيّه حق تعالى لازمه اش آن است كه در ذات خداى تعالى كثرت راه يابد و لازمۀ كثرت در ذات حق تعالى وجود تركيب است. بنابراين براى آن كه با مشكل كثرت در ذاتى كه مجرّد محض و بسيط على الاطلاق است، روبرو نشويم ناچاريم همۀ آن صفت ها را به يك

ص:111


1- . «حسن بصرى» (21-110 ه ق) حوزۀ درسى در بصره تشكيل داده بود كه در حوزه اش بحث و تشاجر علمى ادامه داشت يكى از شاگردان حوزۀ حسن بصرى به نام «واصل بن عطا» (80-131 ه ق) به واسطۀ اختلافى كه با استادش پيش آمد از حسن كناره گرفت و خود حوزۀ مستقلّى تشكيل داد و به همين مناسبت آن گروه را معتزلى ناميدند (يعنى كناره گيرها) بناى اين گروه بر اين بود كه مى بايست در فهم مطالب دينى از نيروهاى عقل و رأى استفاده نمود و هرچه از قرآن و حديث كه با عقل و رأى سازگار نباشد مى بايست تاويل كرد و همين تاويلات معتزله براى گروه مخالف كه حسن بصرى و پيروان او بودند دست آويزى بود كه از آن بر عليه معتزله استفاده مى كردند و براى گرم شدن بازار جدال غوغا و جنجال راه مى انداختند و آنان را به خاطر همين توجيهات و تأويلات اهل ضلال ميدانستند و مى گفتند كه بايد قرآن و حديث را بر ظاهر خود باقى گذاشت حتى اگر برخلاف صريح برهان عقلى باشد مانند: آيات كريمۀ «اَلرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى»: (خداى رحمان بر تخت قرار گرفت)«وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ» پروردگار تو با فرشتگان آمد «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ» چهره هايى آن روز شادان و خندانند و پروردگارشان را مى بينند و امثال اين آيات كه بحسب ظاهر جسم بودن حق تعالى از آن ها فهميده مى شود و بگفتۀ صاحب «گوهر مراد» جاى تعجب است كه اينان در فروع دين كه جاى تصرف و عقل نيست و بلكه تعبّدى است و بايد بدون چون و چرا و بعنوان آنكه شارع مقدس دستور داده است پذيرفت رأى و قياس را به كار مى برند و در اصول دين كه ميدان جولان فكر و تعقّل است دست و پاى عقل را مى بندند اين دسته و گروه كه موسوم به اهل حديث بودند در مقابل گروه معتزله نمى توانستند مقاومت علمى داشته باشند زيرا كه اهل برهان و استدلال نبودند و با سلاح تعبّد به ظواهر آيات و اخبار خود را از زحمت پيكار علمى راحت كرده بودند تا آن كه شخصى بنام «ابو الحسن اشعرى» متوفى (حدود 324 ه ق) كه در اول امر معتزلى بود و از شاگردان «ابو على جبّائى» (متوفى 303 ه ق) ولى بواسطۀ اختلافى كه در يك مسئله با استاد خود پيدا كرد از حوزۀ درس او خارج شد و به اهل حديث پيوست و در مقابل معتزله علم مخالفت برافراشت و براهين و قواعد عقلى معتزله را با اصول و قواعدى كه خود تاسيس كرده بود برهم ريخت. او و پيروانش به نام اشعرى ناميده شدند و خود «ابو الحسن» نيز نسبش به ابو موسى اشعرى معركه گردان داستان حكمين مى رسيد و مى نويسند كه، سبب برگشتن (ابو الحسن اشعرى) از استاد اين شد كه روزى از وى پرسيد آيا رعايت صلاح بندگان بر خدا واجب است يا نه؟ «ابو على» گفت: آرى آنگاه ابو الحسن بر اين مبنا سؤالى پيش كشيد كه استاد از پاسخش عاجز ماند و ما از ذكر سؤال صرف نظر كرديم طالبين به كتب كلامية از جمله به كتاب «طلب و اراده» حضرت امام خمينى قدّس سرّه با ترجمه و شرح اين ناچيز مراجعه نمايند.

صفت برگردانيم و آن يك صفت يا علم است يا قدرت يا حيات.

و از طرفى ديدند قائل شدن به وجود، حتى يك صفت در ذات بارى تعالى، هرچند ما را از محذور كثرت صفاتى رها مى سازد ولى مشكل لزوم تركيب در ذات حق (از ذات و صفت) همچنان باقى است زيرا حكم صفت اين است كه غير از موصوف است و مفهوم و معناى صفت آن است كه ذات، به آن صفت متّصف است، چنانچه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «لدلالة كل صفة أنها غير الموصوف» (هر صفتى با زبان ذات خود مى گويد كه من غير از موصوف هستم) و همين غيريّت است كه ما را با مشكل تركيب مواجه مى كند و ناچاريم بگوييم كه ذات با اين صفت تركيب يافته است.

بنابراين به خاطر رهايى از بند، اين اشكال آن يك صفت را نيز انكار كردند و در حقيقت همۀ صفات حق تعالى را يكباره منكر شدند و گفتند:

معناى اين كه خداى تعالى داراى صفاتى است و متصف به صفاتى است آن است كه ذاتش جانشين صفاتش مى باشد و متمسّك به مثل معروف شدند: «خذ الغايات و اترك المبادى» يعنى نتيجه و غايت را داشته باش و مقدمات و مبادى را رها كن. پس اگر مى گوييم كسى داراى صفاتى است، بدان منظور است كه نتيجه آن صفت براى او حاصل است مثلا اگر مى گوييم، قادر است بدان معنى است كه كارهاى معينى را انجام مى دهد و اگر مى گوئيم. شنوا است بدان معنى است كه از سخنان ما آگاهى دارد و امواج صدا را درك مى كند و هم چنين ديگر صفات. حال اگر ما گفتيم كه ذات حق تعالى بر همۀ اشياء علم دارد و همه اشياء نزد ذات مقدس مكشوف است و بر همه صداها علم دارد و همه كارها را انجام مى دهد، ضرورتى ندارد كه صفتى براى حق تعالى اثبات كنيم عمده نتيجۀ صفات است كه حاصل است خواه آن صفت به عنوان صفت بودن وجود داشته باشد يا نه از اين جهت شعار «معتزله» توحيد صفات و بلكه نفى صفات شد درحالى كه شعار «اشاعره» كثرت صفات بود و علاوه بر اين، اشاعره و معتزله، در موضوع ديگرى هم باهم اختلاف دارند و آن اينكه «اشاعره» با اين كه كثرت صفات را قائلند توحيد «افعالى» را نيز معتقدند، يعنى مى گويند: «لا مؤثّر فى الوجود الاّ اللّه» (هيچ مؤثرى در عالم وجود به جز

ص:112

خداى تعالى نيست) هر اثرى كه مشاهده مى شود از مؤثر ظاهرى نيست، بلكه مؤثر حقيقى خدا است به مثل اگر ما مى بينيم كه آتشى چوبى را مى سوزاند، آن نه آتش است كه مى سوزاند بلكه خداى تعالى است كه، هنگام نزديك شدن اين دو موجود (يعنى آتش و چوب) به يكديگر در چوب احتراق را ايجاد مى كند و اگر اين تأثير خدايى نباشد آتش و سنگ و چوب فرقى باهم ندارد و همگى موجودات بى اثرى هستند و براى توضيح اين گفتار مثلا در داستان حضرت ابراهيم عليه السّلام و آتش نمرودى اين نبود كه خداى تعالى آتش را سرد كرد و اثر سوزاندن را از آتش گرفت كه آتش چنين اثرى نداشت بلكه در آن حال اثر سوزاندن را كه فعل خودش بود، ايجاد نكرد!!

قول وسط ميان اشاعره و معتزله

پس در حقيقت دو قول دربارۀ توحيد داريم كه، يكى را «معتزله» قاتل است و ديگرى را «اشاعره»، معتزله به توحيد در صفات قاتل است آن هم توحيد به اين معنى كه صفات هفتگانه ثبوتيه را يكى مى كند و در آن يكى هم ذات را نايب مناب آن مى داند از باب (خذ الغايات و اترك المبادى) و اين عقيده در توحيد در جانب تفريط است چنانچه حضرت امام خمينى قدّس سرّه فرموده است و اشاعره در صفات به فرمودۀ حضرت امام خمينى قدّس سرّه جانب افراط را گرفته و قاتل به تعدد صفات و كثرت شده اند و ليكن در افعال قاتل به توحيد هستند و مى گويند يك خالق و يك مؤثر بيش در جهان نداريم و آن خداى تعالى است و لذا تاثير علتهاى ديگر اين جهان را هم انكار دارند، چنانچه توضيح داده شد ولى معتزله مى گويند لازمۀ اين سخن اعتقاد به جبر است و آن هم باطل است چون موجب بطلان ثواب و عقاب و بيهوده بودن بعثت پيامبران و فرو فرستادن كتابهاى آسمانى است به تفصيلى كه در محلّ خود بيان شده است، بلكه معتقدند كه هر فاعلى در فعل خودش مستقل است پس معلوم شد كه هردو گروه معتزله و اشاعره به دور از صواب رفته و يكى در حدّ افراط و ديگرى در حدّ تفريط قرار گرفته اند و قولى كه در حدّ متوسط قرار گرفته و دور از افراط و تفريط است، آن است كه ما نه مانند معتزله از ترس لزوم تركيب يك باره منكر صفات بشويم و نه مانند اشاعره آشفته گويى كنيم و بگوييم خداوند را صفات زائد بر ذات است و قيامش با ذات قيام حلولى است همچون علم ما كه زائد بر ذات ما است،

ص:113

يعنى ذات ما غير از علم ما است و علم ما با ذات ما قائم است به قيام حلولى(1) با اين تفاوت كه علم ما حادث است و زائد بر ذات ما ولى علم خداى تعالى قديم است و زائد بر ذات او، بلكه بايد بگوييم كه خداى تعالى همه صفات كمال و جمال را دارا است، ولى نه به نحوى كه تركيب لازم آيد بلكه صفاتش عين ذات او است: «كمال التوحيد نفى الصفات عنه» و اين به دليل آنكه او تعالى و تقدس صرف الوجود است و همۀ كمالات به وجود بازمى گردد و هر كجا وجود هست كمالات وجود از حيات و علم و قدرت، نيز وجود دارد منتهى متناسب با نحوۀ وجود آن موجود اگر وجود جسمانى است صفات او نيز متناسب با جسم است و اگر عقلانى است، متناسب با عقل و اگر نفسانى است، متناسب با نفس و هرچه وجود عالى تر و قوى تر، صفات كمالش نيز به همان نسبت عالى تر و قوى تر خواهد بود و از همين راه، يعنى تلازم وجود با كمال، توجيه مى شود تسبيح همه موجودات و هرآنچه در آسمانها و زمين است، چنانچه در آيات متعددۀ قرآن به آن تصريح شده است و به فرمودۀ عارف رومى:

سنگ، احمد را سلامى مى كند كوه، يحيى را پيامى ميكند

جملۀ ذرّات عالم در نهان با تو مى گويند روزان و شبان

ما سميعيم و بصير و باهشيم با شما نامحرمان ما خامشيم

چون شما سوى جمادى مى رويد محرم جان جمادان كى شويد؟

از جمادِى در جهان جان شويد غلغلِۀ اجزاى عالم بشنويد

فاش تسبيح جمادات آيدت وسوسۀ تأويلها بزدايدت

نطق آب و نطق خاك و نطق گِل هست محسوس حواس اهل دل

ص:114


1- . صفت اگر از قبيل افعال باشد قيام آن صفت با ذات را قيام صدورى گويند مانند صفت ضارب بودن و قائم يا قاعد بودن و اگر از قبيل افعال نباشد بلكه با خود نفس قائم باشد آن را قيام حلولى گويند مانند صفت بخل و شجاعت و امثال آنها و بعبارت ديگر هرگاه فعل از فاعل صادر شود قيام صدورى است ولى اگر از او صادر نشود ولى در مقام تحقق بهمراه آن باشد اين چنين قيام را حلولى گويند مثلا بياض در جسم ابيض قيام حلولى است زيرا جسم خالق سفيدى نيست بخلاف ضرب نسبت به ضارب كه ضارب خالق است و آن را ايجاد مى كند و از اين باب گفته شده كه قيام صور نفسانيّة با نفس صدورى است نه حلولى دقت شود.

حقيقة الوجود عين الكمال است

پس هرچند وجود، خالص تر گردد قهرا علم و حيات و بقيّۀ كمالات در آن خالص تر و بيشتر خواهد بود تا برسد به صرف الوجود كه صرف الكمال و كمال محض است و به عبارت ديگر حقيقة الوجود نه ملازم با كمال است بلكه خود، عين الكمال است زيرا طبق برهانى كه حضرت امام خمينى قدّس سرّه به آن اشاره فرموده اند كمال نمى تواند نه به ماهيت برگردد، زيرا ماهيت پيراسته از وجود و عدم است «و من حيث هى ليست الاهى» و نه مى تواند به عدم برگردد كه محال است عدم مبدأ كمال باشد پس قهرا مرجع همه كمالات به وجود است و وجود هرجا باشد كمال همانجاست گرچه بحث قدرى طولانى شد و ليكن چون مفيد بود و شيرين نتوانستم بگذرم و ناگفته اش بگذارم.

و الحمد للّه الذى دلّنا على التوبة التى لم نفدها الاّ من فضله فلو لم نعتدد من فضله الا بها لقد حسن بلائه عندنا و جلّ احسانه الينا و جسم فضله علينا

سپاس خدايى را كه ما را به توبه اى رهنمون شد كه تنها فضل او بود كه چنين توبه اى را بر ما مقرّر فرمود و اگر ما در تعداد فضل او جز همين توبه را به شمار نياوريم خواهيم ديد كه زيباترين آزمون را فرموده و احسان جليلى بر ما روا داشته و فضل بزرگى در حق ما، فرموده است.

فما هكذا كانت سنّته فى التوبة لمن كان قبلنا

زيرا با پيشينيان از ما دربارۀ توبه اين رفتار نداشت

لقد وضع عنّا ما لا طاقة لنا به و لم يكلّفنا الا وسعا و لم يجشّمنا الا يسرا

عمل طاقت فرسا را در توبه از ما برداشت و ما را به آنچه در وسع ما است و به آسانى مى توانيم آنرا انجام دهيم واداشت، شايد اشاره باشد به آنچه در آيۀ شريفه است:«رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ» (1) و نيز اشاره باشد به

ص:115


1- . سوره: بقره، آيه: 286.

توبه پيشينيان

آنچه درباره بنى اسرائيل نقل شده كه اگر گناهى مرتكب مى شدند توبه شان آن بود كه از جان خود بگذرند و همچون قصاص خون ديگران مى بايست، به كفّاره گناهانشان خونشان ريخته شود، چنانچه احتمال مى رود آيۀ شريفه نيز اشاره به همين باشد كه، مى فرمايد:«وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلى بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بارِئِكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحِيمُ» :(1) ياد كنيد وقتى را كه موسى به قوم خود گفت اى قوم! من، شما محققا ظلم به نفس خود كرديد كه گوساله پرستى را اختيار نموديد پس توبه كنيد به سوى آفريدگارتان و به كيفر جهالت خودتان را بكشيد كه در پيشگاه آفريدگارتان اين بهترين كار است پس خداى تعالى توبۀ شما را پذيرفت كه خداوند توبه پذير و مهربان است. و در روايت است كه چون موسى عليه السّلام پيام خداى تعالى را به بنى اسرائيل ابلاغ كرد آنان پذيرفتند بامداد روز معيّنى همه غسل كرده و كفن پوشيده آماده از براى كفارۀ گناه خود شدند باشد كه توبه شان پذيرفته شود در اين هنگام هارون با دوازده هزار نفر از بنى اسرائيل كه گوساله پرستى نكرده بودند شمشير به دست، حاضر شدند و پس از آن كه موسى از توّابين عهد و پيمان گرفت كه پايدارى كنند و از تصميم توبه باز نگردند و نيز خداى تعالى ابر سياهى را فرستاد كه فضا را تاريك كرد تا كسى، كسى را نشناسد يك روز تا به شب كشتار ادامه داشت، شب هنگام موسى و هارون دست به دعا برداشتند و از خداى تعالى درخواست عفو كردند خداوند دعاى آنان را مستجاب كرد و توبۀ بقيه را نيز پذيرفت و ابر سياه برطرف شد. اين بود، نمودارى از سنّت الهيّه دربارۀ توبه پيشينيان، درحالى كه براى امت اسلام تنها پشيمانى از گناه را توبه قرار داده است و فرموده است به لسان پيغمبر گرامى اش (التوبه هى الندم) پشيمانى از گناه، همان توبۀ آن گناه است

و لم يدع لأحد منّا حجة و لا عذرا

با اين آسان گرفتن كار توبه براى كسى از ما دليلى باقى نگذاشت كه به آن دليل توبه

ص:116


1- . سوره: بقره، آيه: 54.

نكند و عذرى به جاى نگذاشت كه بدان عذر توبه را ترك كند

فالهالك منّا من هلك عليه و السعيد منا من رغب اليه

پس اگر كسى از ما به هلاكت برسد و نابود شود، خود كرده و خوشبخت از ما آن كه ميل به سوى او كرده و رو به او آورده است (كه اگر به جز او مايل گردد و از او روگردان شود كه بدبخت و شقى خواهد بود) (نسخه قديم) و ما دربارۀ توبه و شرايط آن به خواست خداى تعالى در جاى خود بطور تفصيل سخن خواهيم گفت.

و الحمد للّه بكل ما حمده ادنى ملائكته اليه و اكرم خليقته عليه و ارضى حامديه لديه

حمد و سپاس خداى را به هر حمدى كه، نزديكترين فرشتگانش و عزيزترين مخلوقاتش و پسنديده ترين ثناگويانش او را بدان حمد ثنا گفته اند، خواه از نظر كميّت و خواه از حيث كيفيّت و اخلاص در حمد

حمدا يفضل سائر الحمد كفضل ربّنا على جميع خلقه

حمد و سپاسى كه فضيلتش بر ديگر حمدها همچون برترى پروردگار ما باشد بر جملۀ آفريدگانش.

ثم له الحمد مكان كلّ نعمة له علينا و على جميع عباده الماضين و الباقين

باز حمد و سپاس خداى را به جاى هر نعمتى كه به ما و بر همۀ بندگانش از گذشتگان و به جاماندگان (حاضرين و آيندگان) عطا فرموده است.

عدد ما احاط به علمه من جميع الاشياء

به شمارۀ آنچه در دائرۀ علم او قرار دارد و عملش فراگير او است از هرچيز (بزرگ و كوچك و كلى و جزيى)

و مكان كل واحدة منها عددها اضعافا مضاعفة ابدا سرمدا الى يوم القيامة

و به جاى هريك از نعمتهايش به اندازۀ همۀ نعمتها سپاس، نه يك برابر و دو برابر بلكه

ص:117

چندين برابر و نه يك روز و دو روز، بلكه براى ابد و جاويد تا روز قيامت

حمدا لامنتها لحدّه و لا حساب لعدده و لا مبلغ لغايته و لا انقطاع لامده

نكتۀ ختم دعاى شريف بدو نام مبارك ولى و حميد

اشاره

حمدى كه حدّش بى پايان و شمارش بى حساب و آخرش ناپيدا و زمانش در تداوم حمدا يكون وصلة الى طاعته و عفوه و سببا الى رضوانه و ذريعة الى مغفرته

حمدى كه ما را به طاعت و عفو الهى پيوند دهد و سبب خوشنودى او و وسيلۀ آمرزش او گردد

و طريقا الى جنّته و خفيرا من نقمته و أمنا من غضبه

حمدى كه، راه گشاى بهشت خداوندى باشد و پناهگاه از خشم او و موجب ايمنى از غضب او باشد.

و ظهيرا على طاعته و حاجزا عن معصيته و عونا على تأدية حقّه و وظائفه

حمدى كه پشتيبان اطاعت او گردد و مانع از گناه و نافرمانى و ياورى باشد براى به جاى آوردن حق او و وظايفى كه از او بر عهدۀ ما است.

حمدا نسعد به فى السعداء من اوليائه

حمدى كه ما را به سعادت اولياء حق كه خوشبختانه واقعى هستند برساند

و نصير به فى نظم الشهداء بسيوف اعدائه

و ما را در صف شهيدانى كه به تيغ دشمنان خدا شربت شهادت نوشيده اند قرار دهد.

انه ولى حميد

كه او است ولىّ و بسيار پسنديده در پايان اين دعاى شريف به چند نكته اشاره مى شود:

1. اين نوع سخن گفتن كه عجز از اداى مطلب موردنظر را به طور ضمنى بيان مى كند از فنون بلاغت به شمار مى رود، گويى سپاسگذار مى خواهد عرض كند: چون سپاس

ص:118

حقيقى و واقعى و در امكان و توان من نيست لذا آن نيز همچون ديگر نيازهايم، جزء خواسته هاى درونى من و مورد دعا و تقاضاى من است بارالها: از تو مى خواهم كه همين حمد صورى و ظاهرى مرا به جاى آن گونه حمد كه آن چنان آثار و خصوصيات دارد بپذير. سعدى گويد:

بار خدايا مهيمنى و مدبّر و از همه عيبى منزّهى و مبرّا

ما نتوانيم حق حمد تو گفتن با همه كرّوبيان عالم بالا

سعدى از آن جا كه فهم اوست سخن گفت ورنه كمالات و هم كى رسد آن جا؟

2. اين دعاى شريف كه به دو نام مبارك ولىّ و حميد حسن ختام يافته است ممكن است بدان مناسبت باشد كه در دو جمله اخير دعا، يادى از اولياء و شهداء شده است اوليا، كه جمع ولى است مناسبت با ولىّ كه از «اسماء اللّه» دارد و حميد كه به معناى بسيار پسنديده است مناسبت با فوز به شهادت در راه خدا دارد كه پسنديده ترين اعمال است، چنانچه فرموده اند: «فوق كل برّ برّ حتى يقتل فى سبيل اللّه فاذا قتل فى سبيل اللّه فليس فوقه برّ» آخرين مرحله ترقى در مراتب نيكوكارى آن است كه شخص در راه خدا كشته شود كه اگر در راه خدا كشته شد بالاتر از آن كار نيكى نيست:

زير شمشير غمش رقص كنان بايد رفت كانكه شد كشتۀ او نيك سرانجام افتاد

معانى ولىّ

3. براى ولى در لغت فارسى معانى بسيار شده از قبيل: يار، پشتيبان، مددكار، دولت، پير، مرشد، صاحب، دارنده، سرپرست، زمامدار و امثال اينها و ظاهر، آن است كه ريشۀ همه آن معانى به يك چيز برمى گردد كه همان است، معناى اصلى و بقيّۀ مشتقات نيز از قبيل: ولى و مولا و اولى و متولّى و غيره به همان معنا است و آن بنابر نقل بعضى از محققين از «مصباح المنير» كه گفته است: (ولى) بر وزن (جشن) بمعناى قرب است كه فارسى آن نزديك بودن است و جز همين يك معناى ديگرى براى آن نكرده است و هر چه جز اين معنى براى آن شده است موارد استعمال مى باشد و نيز مستفاد از موارد استعمال آن است كه قرب در معناى ولى، عبارت است از قرب بلافصل فرق نمى كند كه اين قرب، حسّى باشد يا معنوى. مثلا: مى گويند در افعال نماز يا وضو، (موالات) شرط

ص:119

است، يعنى اجزاء نماز يا وضو بايد پشت سرهم انجام داده شود بطورى كه فاصله ميان آنها واقع نشود چنانچه هرگاه اخبارى پى درپى و متّصل به هم برسد مى گويند:

(توالت الاخبار)، يعنى خبرها پشت سرهم و پياپى رسيد، عده اى كه، پس از ديگرى وارد محضرى مى شود به عربى گفته مى شود: (جاؤاولاء) اينها قرب و وصلهاى مكانى يا زمانى است در قرب معنوى نيز چنين است مثلا: دو نفر ميانشان محبّت هست عرب مى گويد: بين اين دو تن موالات است تولّى كه همراه تبرّا دو فرع از فروع دين شمرده شده از همين باب است شايد غفلت از اين معنى موجب آن شده است كه، گفته اند كلمۀ (مولا) از اضداد است يعنى هم به معناى سيّد و آقا است و هم به معناى بنده و غلام در حالى كه چنين نيست و آنچه ما مى بينيم به هر دو معنا گفته مى شود با اين كه يكى مالك است و يكى مملوك به ملاحظۀ اتصالى است كه اين دو به هم دارند، منتها اين اتصال به دو نحو ملاحظه مى شود و جهت اتّصال فرق مى كند اگر اتصال مالك به مملوك ملاحظه شد كه مالك از جهت مالك بودن قرب و وصل براى او حاصل، است در اين لحاظ، مولا به معناى آقا و سيد است و اگر اتصال از ناحيۀ بنده و مملوك لحاظ گرديد كه بنده متصل به مولا است زيرا كه مملوك او است در اين صورت مولا به معناى بنده مى شود، پس معنا فرق نكرده بلكه چون قرب و اتصال از دو طرف است كيفيت لحاظ فرق مى كند در آقا و بنده اتصال آن به اين به معناى سيد است و اتصال اين به آن به معناى عبد است و به تعبير محقق مذكور، يك بند هردو را بهم ربط داده است چيزى كه هست اين است كه يكى سررشته و بند به دستش است و يكى به گردنش است و براى روشنتر شدن مطلب اضافه مى كند كه در اصطلاح عرب است كه اگر كسى از چيزى يا از كسى اعراض و روگردانى كرد مى گويند و تولّى عن فلان و اگر اقبال به چيزى كرد و روى به او آورد مى گويند (تولاّه) يا (تولّى اليه) و همين موجب اشتباه شده كه بگويند از اضداد است و چنين نيست آن جا كه افادۀ اعراض مى كند بواسطۀ كلمۀ (عن) است نه به خودى خود، يعنى در اصل (تولّى) قرب و نزديكى افتاده است منتها كلمه (عن) مى فهماند كه از اين قرب انحراف و انصراف دست داده و آن يك امر خارجى است كه ربطى به مادّۀ اين كلمه ندارد وگرنه در

ص:120

مادّۀ اين كلمه بجز قرب چيزى ديگرى كه ضدّ آن باشد نيست پس معلوم شد كه كلمۀ (ولىّ) در دو جملۀ: «ولىّ اللّه» و «اَللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا» (1) به دو معنى نيست بلكه به يك معناست و آن معناى قرب و وصل است، منتهى در كلمه ولى اللّه آن سر ريسمان كه به گردن ولى بسته شده است ملحوظ است و در «اَللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا» (2) سررشته اى كه، به دست خدا است پس هرچه در معناى اين كلمه به عبارات مختلف بيان شده است همه از لوازم معنايى است كه گفتيم، حتى آن كه گفته است: «الولىّ من ثبت له الولاية التى توجب لصاحبها التصرّف فى العالم العنصرى و تدبيره باصلاح فساده و اظهار الكمالات فيه لاختصاص صاحبها بعناية الهية توجب له قوة فى نفسه لا يمنعها الاشتغال بالبدن عن الاتصال بالعالم العلوى و اكتساب العلم الغيبى منه فى حال الصحة و اليقظة بل يجمع بين الامرين لما فيها من القوّة التى تسع الجانبين: ولى كسى است كه ولايتى داشته باشد كه بتواند با آن در عالم مادّه تصرّف كند و مدبّر در اين عالم باشد، اگر جايى از آن فاسد شده اصلاح نمايد و كمالاتى از خود، نشان دهد به جهت آن كه صاحب ولايت را عنايت مخصوص الهى شامل حال است كه به حكم آن عنايت نيروى فوق العاده اى در نفس او پديد مى آيد كه به تدبير بدن مشغول شدن او را از اتصال به عالم بالا و كسب علم غيب در حال صحت و بيدارى مانع نمى شود، بلكه ميان اين دو امر جمع مى كند هم اين را دارد و هم آن را، زيرا نيرويى دارد كه هردو طرف را فراگرفته است.

ثقة الاسلام «كلينى» رضى اللّه عنه در كتاب شريف «كافى» سند به امام صادق عليه السّلام مى رساند، كه فرمود: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «من عرف اللّه و عظّمه منع فاه من الكلام و بطنه من الطعام و عنى نفسه بالصيام و القيام قالوا بآبائنا و امهاتنا يا رسول اللّه هؤلاء اولياء اللّه؟ قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم انّ اولياء اللّه سكتوا فكان سكوتهم ذكرا و نظروا فكان نظرهم عبرة و نطقوا فكان نطقهم حكمة و مشوا فكان مشيهم بين الناس بركة لو لا الآجال التى كتب عليهم لم تقرّ ارواحهم فى اجسادهم خوفا من العذاب و شوقا الى الثواب»: كسى كه خدا را شناخت و خداى تعالى در نظرش بزرگ بود دهان خود را از سخن گفتن مى بندد و شكمش از غذا خوردن مانع مى شود و خود را با روزه و نماز به

ص:121


1- . سوره: بقره، آيه: 257.
2- . سوره: بقره، آيه: 257.

مشقّت مى اندازد. اصحاب عرض كردند: پدران و مادران ما به قربانتان يا رسول اللّه. اينان، كه توصيفشان فرموديد اولياء خدا هستند؟

فرمود: به تحقيق كه، اولياء اللّه چون ساكت هستند در حال سكوت به ياد خدا مى باشند و چون نگاه مى كنند نگاهشان عبرت آميز است و چون سخن گويند لب به حكمت بگشايند و چون در اجتماع قدم بردارند قدمهايشان با بركت است و اگر نبود كه براى آنان، اجل معيّنى مقرّر و ثبت شده است جانهاشان در پيكرهاشان قرار نمى گرفت و قالب تهى مى كردند از ترس عذاب و شوق ثواب.

مژدۀ وصل تو كو كز سر جان برخيزم طاير قدسم و از دام جهان برخيزم

به ولاى تو كه گر بندۀ خويشم خوانى از سر خواجگى كون و مكان برخيزم

سرو بالا بنما اى بت شيرين حركات كه چو حافظ ز سر جان و جهان برخيزم

«و عن الصادق عليه الصلوة و السلام اولياء اللّه هم الذين يذكّرون اللّه برؤيتهم» امام صادق عليه السّلام فرمود: اولياء اللّه كسانى هستند كه ديدارشان، يادآور خداى تعالى است.

ديگرى گويد: اولياء خدا، رياحين و گلهاى خوشبوى روى زمينند كه چون عطرشان به مشام صدّيقان رسد مشتاق مولاى خود شوند: «الولى من اولياء اللّه ريحان اللّه فى الارض يتشممه الصدّيقون فيشتاقون به الى مولاهم».

اى صبا نكهتى از كوى فلانى به من آر زار و بيمار غمم راحت جانى به من آر

قلب بى حاصل ما را بزن اكسير مراد يعنى از خاك در دوست نشانى به من آر

معناى حميد

و امّا نام مبارك (حميد) كه زينت بخش پايان دعا شده است به معناى بسيار ستوده و پسنديده است و آنكه در همه حال سزاوار حمد و سپاس است و هرچه آن خسرو كند شيرين بود. جان دادن در راه خدا كه در پايان دعا خواستۀ دعاكننده است هرچند در نظر ظاهربينان نامطلوب و شربتش در كام نامحرمان ناگوار است ولى آن جا كه شهيد مى بيند خونش در راه خدا و به خواست خداى حميد ريخته مى شود مطلوب و گوارا است.

به حلاوت بخورم زهر كه شاهد ساقيست به ارادت بكشم درد كه درمانم از اوست

زخم خونينم اگر به نشود به باشد خنك آن زخم كه هر لحظه مرا مرهم از اوست

ص:122

الصّلاة على محمّد و آله و الحمد للّه الّذي منّ علينا بمحمّد نبيّه صلّى اللّه عليه و آله منّ علينا بنبيّه محمّد صلّى اللّه عليه دون الأمم الماضية و القرون السّالفة بقدرته الّتي لا تعجز عن شيء و ان عظم و لا يفوتها شيء و ان لطف فختم بنا على جميع من ذرأ و جعلنا شهداء على من جحد و كثّرنا بمنّه على من قلّ اللّهمّ فصلّ على محمّد امينك على وحيك و نجيبك من خلقك و صفيّك من عبادك امام الرّحمة امام الرّحمة و سيّد الأمّة و قائد الخير و مفتاح البركة كما نصب لأمرك نفسه

ص:123

و عرّض فيك للمكروه بدنه و كاشف في الدّعاء اليك حامّته و كاشف في الدّعاء اليك لحمته و قرابته و حارب في رضاك اسرته و قطع في احياء دينك رحمه و اقصى الأدنين على جحودهم و اقصى الأدنين على عنودهم عنك و قرّب الأقصين على استجابتهم لك و والى فيك الأبعدين و عادى فيك الأقربين و ادأب نفسه في تبليغ رسالتك و اتعبها بالدّعاء في الدّعاء الى ملّتك و شغلها بالنّصح لأهل دعوتك و شغلها بالنّصح لأهل دعوتك و حملها على المعجز من خدمتك حتّى عاتبته و قلت له طه ما أنزلنا عليك القرآن لتشقى الاّ تذكرة لمن يخشى و هاجر الى بلاد الغربة

ص:124

و محلّ النّأي عن موطن رحله و موضع رجله و محلّ النّأي عن موطئ رجله و موضع رحله و مسقط رأسه و مأنس نفسه ارادة منه لإعزاز ارادة لإعزاز دينك و استنصارا على اهل الكفر بك حتّى استتبّ له ما حاول في اعدائك و استتمّ له ما دبّر في اوليائك فنهد اليهم مستفتحا بعونك و متقوّيا على ضعفه ضعفه بنصرك فغزاهم في عقر ديارهم عقر دارهم و هجم عليهم في بحبوحة قرارهم حتّى ظهر امرك و علت كلمتك و لو كره المشركون اللّهمّ فارفعه فارفعه اللّهمّ بما كدح فيك الى الدّرجة العليا من جنّتك حتّى لا

ص:125

يساوى في منزلة و لا يكافأ في مرتبة و لا يوازيه لديك ملك مقرّب و لا نبيّ مرسل و عرّفه في اهله الطّاهرين و امّته المؤمنين و عرّفه في امّته من حسن الشّفاعة اجلّ ما وعدته يا نافذ العدة يا وافي القول من حسن الشّفاعة اجمل ما وعدته يا ناقد العدة و يا وفيّ القول يا مبدّل السّيّئات باضعافها من الحسنات انّك ذو الفضل العظيم الجواد الكريم انّك ذو فضل عظيم

ص:126

ابتداى دعاى دوّم

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم

«و كان من دعائه عليه السّلام بعد هذا التحميد فى الصلوة على محمّد و آله»: آنحضرت پس از اين حمد بر محمّد و آل او صلوات مى فرستاد.(1)

در مقدمه شرح اين دعاى شريف به چند مطلب اشاره مى شود.

1. چنانچه از مقدمۀ صحيفه استفاده مى شود اين صحيفۀ مباركه تدوين شدۀ در زمان امام سجاد عليه السّلام، بلكه به وسيلۀ خود آن حضرت و جزء ذخائر اهل بيت عليهم السّلام بوده است بنابراين، ادب تأليف اقتضا مى كند كه پس از افتتاح اين كتاب مقدس به حمد الهى چنانچه به سّر آن اشاره شد با درود و صلوات بر پيغمبر خدا و اولاد طاهرينش استمرار يابد و نيز به حسب آنچه از روايات استفاده مى شود رعايت ادب دعا، اقتضا مى كند كه پيش از عرض حاجت به خداى تعالى بر پيغمبر و آلش درود فرستاده شود، چنانچه از امام صادق عليه السّلام روايت است كه در كتاب على عليه السّلام آمده است كه: «انّ الثناء على اللّه و الصلواة على رسوله قبل المسئلة»: پيش از خواستن حاجت مى بايست خداى را ثنا گفت و بر رسولش درود فرستاد.

و گذشته از اين نيز مستفاد از روايت آن است كه صلوات بر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از شرايط

ص:127


1- . اين عنوان در نسخۀ قديم نيست.

استجابت دعا است، چنانچه ثقة السلام «كلينى» در كتاب شريف «كافى» از امام صادق عليه السّلام حديث مى كند كه، فرمود: «لا يزال الدعاء محجوبا حتى يصلّى على محمد و آل محمّد»: تا صلوات بر محمد و آل محمد فرستاده نشود دعا هم چنان از استجابت محجوب خواهد بود و هم از آن حضرت روايت مى كند كه فرمود: «من دعا و لم يذكر النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رفرف الدعا على رأسه فاذا ذكر النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رفع الدعاء»: كسى كه دعا كند و يادى از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نكند دعا بالاى سر او (همچون پرنده اى) پر مى زند آن گاه كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را ياد كرد دعا بالا برده مى شود و دانشمندان دينى در توجيه اين كه درود بر پيغمبر و آل او عليهم السّلام از شرايط استجابت دعا باشد به دو مطلب اشاره فرموده اند.

توجيهى براى ذكر صلوات در ادعيه

اول توجيهى است كه بعضى از اهل معرفت كرده اند و آن اين كه عالم ظاهر و ملك نمونه و مثال عالم معنى و ملكوت است و امور جاريه در عالم ملك نقشۀ جريان آنها در عالم معنى است چنانچه فيلسوف كبير جناب «ميرفندرسكى»(1) در اشعار معروف خود بدين معنى اشاره مى كند:

چرخ با اين اختران نغز و خوش و زيباستى صورتى در زير دارد آنچه در بالاستى

بنابراين همانگونه كه در عالم ظاهر براى اين كه درخواستى در پيشگاه بزرگى مورد قبول واقع شود بعضى از مقربين درگاه آن بزرگ را واسطه قرار مى دهند تا به احترام او حاجت حاجت مند مورد عنايت قرار گيرد در عالم معنى نيز مطلب از اين قرار است و براى عرض حاجت بنده به پيشگاه احديت از مقرّبين درگاه بايستى استفاده شود و پيداست كه اقرب از محمد و آل محمد عليهم السّلام كسى در درگاه الهى نيست و چون صلوات و درود فرستادن بر آن بزرگواران رمز آشنايى و علاقۀ سؤال كننده است با آنان، لذا

ص:128


1- . سيد امير ابو القاسم فندرسكى حسينى موسوى از بزرگان حكماء اماميه است در زمان شاه عباس صفوى و شاه صفى مى زيسته و در نظر آنان محترم و بزرگ بوده است و استادى بزرگ در رياضيات و هندسه از مهارت اش در علوم هندسه نقل شده كه روزى در محضرش مسئله اى هندسى از محقق طوسى نقل شد ايشان كه تكيه داده بود برخاست و نشست و فورا برهانى بر آن مسئله اقامه كرد و پرسيد محقق نيز همين برهان را آورده؟ گفتند: نه. او برهان ديگرى آورد و سؤال اول را تكرار كرد گفتند نه و همينطور پشت سرهم چند برهان بالبداهة بر آن مسئله اقامه كرد و در زمان شاه صفى در سن هشتاد سالگى از دنيا رفت و قبرش در فندرسك كه قصبه اى است در 12 فرسخى استرآباد معروف است.

بدينوسيله جلب عنايت مسئول عنه را مى نمايد.

توجيهى ظريف و لطيف در وجه تكرار صلوات در ادعيّه

توجيه دوم توجيهى است ظريف و لطيف كه در وجه تكرار صلوات در ادعيه بزودى ذكرش خواهد آمد.

2. بزرگان و دانشمندان اهل لغت در معناى صلوات بر پيغمبر اختلاف كرده اند و بر هر يك از معانى اشكال و نقض و ابرام شده است، خصوصا با توجه به اين كه در آيه شريفه خداى تعالى فرمايد:«إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً» (1) و بعضى ها معناى واحد جامعى را مانند انعطاف در نظر گرفته اند تا در هر موردى انعطافى مناسب آن باشد و نظير اين معنا در صلات به معنى نماز نيز گفته شده است چنانچه عارف معروف «قاضى سعيد قمى» رضى اللّه عنه مى فرمايد كه صلوات از تصلية است، بدان معنى كه چون چوب هاى كج را با گرفتن به نزديكى آتش و رساندن حرارت به آن مستقيم سازند عرب آن را تصليه گويد، گويى نمازگزار با توجّه به مبدأ اعلى در نماز و با حرارتى كه در اثر حركت صعودى و قرب به شمس حقيقت معنوى براى نفس حاصل مى شود كج رفتارى هاى نفس را كه در اثر توجه به غير خدا و ميل به باطل ايجاد شده است تعديل مى كند. بنابراين صلوات خداى تعالى بر پيغمبرش عبارت مى شود از انعطاف به رحمت و صلوات ملائكة انعطاف به تزكيه و استغفار و از مؤمنين طلب رحمت الهى چنانچه مفسّر كبير «طباطبائى» قدّس سرّه فرمايد: و به همين مضمون روايتى را «صدوق» رحمه اللّه در «ثواب الاعمال» نقل مى كند: كه، راوى از امام موسى بن جعفر عليه السّلام سؤال مى كند: «ما معنى صلات اللّه و صلوات ملائكته و صلوات المؤمنين؟ قال عليه السّلام صلات اللّه رحمة من اللّه و صلوات الملائكة تزكية منهم له و صلوة المؤمنين دعاء منهم له» و قريب به اين مضمون از امام صادق 7 نقل شده چنانچه در معانى الاخبار است «انّه سئل عن هذه الآية فقال: الصلوة من اللّه عزّ و جل رحمة و من الملائكة تزكية و من الناس الدعاء»

فضايل صلوات

3. معلوم باد كه روايات در فضيلت صلوات بر محمد و آل محمد عليه السّلام بيش از آن است

ص:129


1- . سوره: احزاب، آيه: 56.

كه در اين اوراق بگنجد و ما به ذكر چند روايت تبرّك مى جوئيم:

1. امام رضا عليه السّلام فرمود: «من لم يقدر على ما يكفر به ذنوبه فليكثر من الصلوة على محمّد و آله فانّها تهدم الذنوب هدما»: كسى كه نتواند كارى بكند كه كفارۀ گناهانش باشد، بسيار صلوات بر محمد و آل او بفرستد كه صلوات بر آنان اساس گناهان را فرو مى ريزد و ويران مى سازد.

«و عن احدهما عليهما السّلام قال اثقل ما يوضع فى الميزان يوم القيامة الصلوة على محمّد و على اهل بيته»:

از امام باقر و يا امام صادق عليهما السّلام روايت شده كه سنگين ترين چيزى كه در روز قيامت در ميزان اعمال گذاشته مى شود صلوات بر محمد و بر اهل بيت او است. «و عن ابى الحسن العسكرى عليه السّلام قال: انّما اتخذ اللّه ابراهيم خليلا لكثرة صلاته على محمد و اهل بيته صلوات اللّه عليه»:

خداى تعالى ابراهيم عليه السّلام را فقط به خاطر اين خليل خود ساخت كه بر محمد و اهل بيت او صلوات فراوان مى فرستاد. «و فى الكافى عن ابى عبد اللّه عليه السّلام قال اذا ذكر النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فاكثروا الصلاة عليه فانه من صلّى على النبى صلوة واحدة صلّى اللّه عليه الف صلاة فى الف صف من الملائكة و لم يبق شىء ممّا خلقه اللّه الا صلّى على العبد لصلاة اللّه و صلوات ملائكته فمن لم يرغب فى هذا فهو جاهل مغرور قد برء اللّه منه و رسوله و اهل بيته» امام صادق عليه السّلام فرمود: هرگاه ذكر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به ميان آمد بسيار صلوات بر او بفرستيد كه هركس يك بار صلوات بر پيغمبر بفرستد خداى تعالى هزار صلوات بر او مى فرستد، در هزار صف از فرشتگان و چيزى از آفريدۀ حضرت حق نمى ماند مگر آن كه همه بر آن بنده صلوات مى فرستد، زيرا كه خدا بر او صلوات فرستاد و فرشتگان خدا بر او صلوات فرستادند و كسى كه بر چنين كارى راغب نباشد، پس او نادان مغرورى است كه خداى و رسول او و اهل بيت رسول او از او بيزارند.

بدون شك، صلوات بر پيغمبر و آل او شعارى است زنده براى زنده نگاه داشتن نام مبارك پيامبر و اولاد معصومينش و شايد بر همين مبنا است كه در ميان تمام دعاها (تا آن جا كه به خاطر اين ناچيز است) تنها دعايى است كه مستحب است، بلند گفته شود كه اگر دعا مجرّد و خالى از جنبۀ شعارى مى بود افضل آن بود كه آهسته ادا شود چنانچه اشاره به

افضل آن است كه دعا آهسته خوانده شود

اين معنى است آيه شريفه:«اُدْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً» پروردگار خود را با تضرع و زارى

ص:130

و با صداى آهسته بخوانيد. و در روايت اسماعيل بن همام از امام رضا عليه السّلام است كه، فرمود:

«دعوة العبد سرّا دعوة واحدة تعدل سبعين دعوة علانية» يك دعاى پنهانى بنده برابر است، با هفتاد دعاى آشكار او. و در روايت ديگر قريب به همين مضمون فرمود: «دعوة تخفيها افضل من سبعين دعوة تظهرها» و در روايتى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «خير العبادة اخفاها»:

عبادت هرچه پنهان تر باشد، بهتر است و نيز فرمود:

«خير الذكر الخفىّ» ذكر پنهان بهترين ذكرها است و سرّ و خفا هرچند اعم از آهسته گفتن است بلكه به يك معنا آهسته گفتن نيز اعم از سرّى و مخفى بودن است ليكن بدون شك، يكى از موارد سرّ و اخفا در آهسته گفتن تحقق تواند يافت پس لامحالة آن فرد افضل خواهد بود.

و از اين روايات صريح تر در افضليت آهسته خواندن دعا روايتى است، از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه شنيدند گروههايى با صداى بلند دعا مى خواندند فرمود: صداهاى خود را بلند نكنيد (آهسته بخوانيد) كه پروردگار شما كر، نيست «سمع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اقواما يجاهرون بالدعاء فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لا ترفعوا اصواتكم فان ربكم ليس باصمّ» و در روايتى ديگر قريب به اين مضمون فرمود: «انكم لا تناجون الاصم و لا تنادون البعيد و انّما تدعون سميعا قريبا» غرض اين كه، اسرار در دعا مطلوب است، به جز صلوات كه در روايت از امام صادق عليه السّلام رسيده است كه فرمود: «قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ارفعوا اصواتكم بالصلوة علىّ فانّها تذهب بالنفاق»: با صداى بلند بر من صلوات بفرستيد كه نفاق را از بين مى برد.

دعا در صلوات به چه معنا است؟

ولى صلوات در عين حال كه، شعارى است اسلامى، خالى از محتوا نيست بدين معنا كه شعارى است متضمن دعا لذا اين سؤال مطرح شده است كه دعا در اين مورد به چه معنا است؟ آيا بدان معناست كه براى آن حضرت ترفيع درجه اى بشود و ثواب بيشترى خداى تعالى به آنان عطا فرمايد؟ شايد كه چنين باشد، زيرا مراتب قرب به حق تعالى غير متناهى است و هرچند بنده مقرب باشد و از لذّت قرب برخوردار باز بيشتر از آن متصوّر است.

و شايد كه، ثواب صلوات عايد بر خود صلوات فرستنده باشد اگر گفتيم كه نسبت به آن

ص:131

ذوات مقدّسه دعا تاثيرى ندارد زيرا به كمال مطلوب خود رسيده اند چنانچه در «زيارت جامعه» آمده است «و جعل صلواتنا عليكم و ما خصّنا به من ولايتكم طيبا لخلقنا و طهارة لا نفسنا و تزكية (بركة خ ل) لنا» و شايد كه هردو جهت مترتب بر صلوات باشد. و اللّه العالم

و الحمد للّه الذى منّ علينا بمحمد نبيّه صلى اللّه عليه و آله دون الأمم الماضية و القرون السالفة

بودن واو عاطفۀ در اول جمله دلالت بر آن دارد كه دعاى سابق پايان نيافته است و اين دعا تتمۀ دعاى سابق است، بنابراين آنچه در نسخۀ قديمۀ ما است كه عنوانى مستقل براى اين دعا نوشته نشده است درست تر به نظر مى رسد از آنچه در نسخه مشهوره است كه عنوانى مستقل دارد: (و كان من دعائه عليه السّلام...)

علاوه بر آنكه كلمۀ (و آله) بطور مسلم بر عنوان دعا در مقدمه صحيفه اضافه شده است زيرا همۀ دعا در هردو نسخه: (قديمه و مشهوره) مخصوص به رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و هم چنين اوصاف مذكوره در دعا مخصوص رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و ذكرى از آل محمد عليهم السّلام نشده است و به هرحال امام سجّاد عليه السّلام عرض مى كند سپاس و ستايش خدايى را كه با محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پيامبرش بر ما منّت نهاد و امّت هاى گذشته و قرنهاى پيشين، از نعمت وجود ايشان محروم بودند.

در اين جمله از دعا اشاره است به آنچه خداى تعالى فرموده است «لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ» :(1) خداى تعالى منّت نهاد بر مؤمنين كه پيامبرى از جنس خودشان براى آنان فرستاد تا آيات خدا را بر آنان بخواند و آنان را تزكيه كند و بر آنان كتاب و حكمت بياموزد، هرچند كه پيش از آمدن اين پيامبر در گمراهى آشكارى بودند.

«محمد»، اسم مفعول است از ريشۀ حمد از باب تفعيل به معناى ستوده و كسيكه

ص:132


1- . سوره: آل عمران، آيه: 164.

داراى صفات محموده باشد و ليكن از معناى وصفى به معناى علمى نقل شده و نام مبارك حضرت خاتم الانبياء صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شده است.

معناى محمّد

از بعضى نقل شده كه گفته است «محمد» كه، نام آن حضرت شد، بدان معنا است كه خداى تعالى خاندان او را الهام بخشيد كه چنين نامى براى او انتخاب كنند چون در علم خدا معلوم بود كه داراى خصال حميده فراوانى است.

«سهيلى» گويد: كه، در معناى «محمّد» مبالغه و تكرار است يعنى بارها ستوده شده، چنانچه معناى مكرّم بارها اكرام شده است و شايد جهت استفاده «سهيلى» معناى مبالغه و تكرار را از «محمّد» و «مكرّم» براساس «كثرة المبانى تدل على كثرة المعانى» باشد. و در روايات از طريق اهل بيت عليهم السّلام از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده است كه فرموده اند:

خداى تعالى مرا از بالاى عرش خود به اين نام ناميد. و اين نام مرا براى من از يكى از نامهاى خود مشتق كرد كه نام او جلّ جلاله محمود است و مرا «محمّد» نام گذاشت «سمّانى اللّه من فوق عرشه و شقّ لى اسما من اسمائه فسمّانى محمّد و هو محمود» و در حديث معراج است كه، خداى تعالى فرمود: «يا احمد شققت اسمك من اسمى انا اللّه الحميد و انت احمد» ج 8 «بحار» ص 314 و «بخارى» در تاريخ صغيرش از طريق على بن زيد نقل كرده كه جناب ابو طالب مى فرمود:

و شق له من اسمه ليجلّه فذو العرش محمود و هذا محمّد

«قسطلانى» در «المواهب» گفته كه، خداى تعالى دو هزار سال پيش از آفرينش، حضرتش را به اين نام ناميد، چنانچه در حديث انس بن مالك از طريق ابى نعيم در مناجات حضرت موسى عليه السّلام روايت شده است. البتّه كه چنين است و مى بايست چنين باشد كه به گفته ازرى رحمه اللّه:

لا تجل فى صفات احمد فكرا فهى الصورة التى لن تراها

تلك نفس عزّت على اللّه قدرا فارتضاها لنفسه و اصطفاها

و به گفته نظامى:

اى ختم پيمبران مرسل حلواى پسين و ملح اوّل

ص:133

اى خاك تو توتياى بينش روشن به تو چشم آفرينش

اى سيد بارگاه كونين نسّابۀ شهر قاب قوسين

اى صدرنشين عقل و جان هم محراب زمين و آسمان هم

اى شش جهت از تو خيره مانده بر هفت فلك جنيبه رانده

سرخيل تويى و جمله خيلند مقصود تويى همه طفيلند

سلطان سرير كائناتى شاهنشه كشور حياتى

اى كنيت و نام تو مؤبّد بو القاسم و احمد و محمّد

و به فرموده آية اللّه «غروى» اصفهانى قدّس سرّه:

اى نقطۀ ملتقاى قوسين وى خارج از احاطۀ أين

اى واسطۀ وجوب و امكان وى مبدأ و منتهاى كونين

اى واسطۀ قديم و حادث اى ذات تو جامع الكمالين

اى واحد بى نظير و مانند كز بهر تو نيست ثانى اثنين

جز تو كه نهاد پاى رفعت بر عرش فكان قاب قوسين

غير از تو كه فيض صحبت دوست؟ دريافت و لا حجاب فى البين

ديدىّ و شنيدى آنچه را لا أُذن سمعت و لا رأت عين

با قدر تو وصف من بود نقص با شأن تو مَدح مَن بود شَين

فرمود به شأنت ايزد پاك لولاك لما خلقت الافلاك

اشتقاق نام رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از نام خداى تعالى

نويسنده گويد: همين فضيلت، يعنى اشتقاق نام مبارك «محمد» از نام مقدس الهى براى وصىّ او امير المؤمنين عليه السّلام. نيز ثابت است، چنانچه در داستان ولادت آن حضرت از زبان مادر گرامى اش نقل شده كه فرمود چون خواستم بيرون بيايم (يعنى از خانه كعبه زادگاه امير المؤمنين عليه السّلام) در هنگامى كه فرزند برگزيده اى بر روى دست من بود هاتفى از غيب مرا ندا داد كه اى فاطمه اين فرزند بزرگوار را «على» نام گذار، بدرستى كه منم خداوند «علىّ اعلا» و او را آفريدم از قدرت و عزت و جلال خود و بهرۀ كامل از عدالت خويش به او بخشيده ام و نام او را از نام مقدّس خود اشتقاق نموده ام...

ص:134

محدّث «قمى» قدّس سرّه مى فرمايد در بعضى روايات است كه، چون حضرت امير المؤمنين عليه السّلام - متولّد شد، ابو طالب او را بر سينۀ خود گرفت و دست فاطمه بنت اسد را گرفته، به سوى ابطح آمدند و ندا كرد به اين اشعار:

يا رب يا ذا الغسق الدجىّ و القمر المبتلج المضئ

بيّن لنافى حكمك المقضىّ ماذا ترى فى اسم ذا لصبىّ

معناى اشعار اين است كه، اى پروردگارى كه شب تار و ماه روشن و روشنى بخش را آفريده اى براى ما بيان فرما كه اين كودك را چه نام بگذاريم؟

ناگاه مانند ابر، چيزى از روى زمين پيدا شد نزديك ابو طالب آمد ابو طالب او را گرفت و با «على» به سينه خود چسبانيد و به خانه برگشت چون صبح شد ديد كه لوح سبزى است در آن نوشته شده:

خصّصتما بالولد الزكىّ الطاهر المنتخب الرضىّ

فاسمه من شامخ على على اشتق من العلىّ

اشتقاق نام على عليه السّلام از نام خداى تعالى

حاصل مضمون، آن كه مخصوص گرديديد شما اى ابو طالب و فاطمه به فرزند طاهر و پاكيزۀ پسنديده پس نام بلند او «على» است و خداوند على اعلا آن را از نام خود، اشتقاق كرده است.

پس ابو طالب آن حضرت را «على» نام كرد و آن لوح را در زاويۀ كعبه آويخت و هم چنان آويخته بود تا زمان «هشام بن عبد الملك» كه آن را از آن جا فرود آورد و بعد از آن ناپيدا شد. پايان نقل از محدث «قمى».

شيخ جليل «صدوق» رضى اللّه عنه در «عيون اخبار الرضا» آورده است كه امام هشتم على بن موسى الرضا عليه السّلام فرمود:

اوّل ما اختار اللّه لنفسه العلى العظيم

اول نامى كه، خداى تعالى براى خود برگزيد و خود را، بدان ناميد نام (العلىّ العظيم)

ص:135

بود.(1)

تعصّب جاهلانه گروهى از سنّيان

و جاى تعجّب و تأسف است كه اهل سنّت اشتقاق نام مبارك «محمد» از محمود را با اين اعتزاز و افتخار نقل مى كنند. و حق هم همين است ولى جمع كثيرى از آنان وقتى به نام مبارك على عليه السّلام مى رسند آن چنان پنجۀ عصبيّت گلوى آنان را فشار مى دهد كه حاضر نيستند حتى خداى تعالى را با اين نام مبارك بخوانند، گويى حرفهاى (ع - ل - ى) مبغوض آنها است كه حتى اسمى كه از اين حروف تشكيل يافته و نام خداى تعالى است بر آنان گفتنش سنگين است و گويى در دل اعتراضى به خدا دارند كه چرا چنين نامى را براى خود ضمن اسماء حسنى انتخاب كرد؟! شايد خوانندۀ عزيز تعجّب كند و باور نكند كه مگر چنين چيزى هم ممكن است كه مسلمانى تا اين حدّ گرفتار تعصّب جاهلى باشد؟ آرى برادر عزيز اگر باور نداريد برداريد كتابهايى كه از اهل سنّت چاپ شده نگاه كنيد در بناهايى كه بنا، كرده اند دقت كنيد و نوارهايى را كه از آنان ضبط شده گوش كنيد شايد در يك جا نبينيد و نشنويد پس از نوشتن يا قرايت آيه اى از آيات قرآن مجي د «صدق اللّه العلىّ العظيم» بلكه همگى با حذف كلمۀ «علىّ» و تنها «صدق اللّه العظيم» است تا آن جا كه امروز ميزان تميّز شيعه از سنّى، همين جمله است كه اگر «صدق اللّه العلىّ العظيم» گفت معلوم مى شود شيعه است وگرنه، نه با اين كه در سراسر قرآن نامهاى مبارك العظيم و الكبير هر جا كه به عنوان اسم ذات ذكر شده است بدون نام مبارك «العلىّ» نيست و همه جا مسبوق به اين نام خدا است جز در يك مورد در سورۀ الحاقّة آيه 33 كه مى فرمايد «إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللّهِ

ص:136


1- . على به معناى بلندرتبه است چه اين رتبه بلند از حيث ظاهر باشد چه از جهت باطن و عظيم به معناى بزرگ است يا از جهت ظاهر و جثّه يا به اعتبار باطن و معنى و اين هردو از اسماء حسناى الهى است و مراد از برگزيدن اولين نام شايد همان تجّلى اول باشد كه به اعتبار جهت انتسابش به حق آنرا على گويند و به اعتبار انشراقش بر ماهيات ممكنه آنرا عظيم نامند و لذا است كه گاهى دو نام اعتبار مى شود و گاهى يك نام اگر دو نام اعتبار شد به ملاحظه دو جهت است و اگر يك نام اعتبار شد از جهت اين است كه جز يك تجلى بيش نيست و جهت باطن اين تجلى را ولايت مطلقه نامند و جهت اشراقش را بر ماهيات نبوت مطلقه گويند و مظهر تام يكى علّى عليه السّلام و ديگرى محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و هردو يك حقيقت اند و اين كه در روايت يك نام اعتبار شده شايد به رعايت همين نكته باشد. نقل از كتاب تجّلى ولايت با مختصر تغيير از نويسنده

اَلْعَظِيمِ» (1) كه آن جا هم حذف نام مقدس «العلىّ» از آيۀ شريفه يقينا نكته اى دارد كه فهم آن در شأن راسخين، در علم است (ارباب معنى و ذوق دقت كنند شايد نكته اش را دريابند).

و الحمد للّه الذى منّ علينا بمحمّد نبيّه دون الامم الماضية و القرون السالفة

چنانچه اشاره شد اين جمله از دعا اقتباس شده از قرآن مجيد است كه مى فرمايد:«لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ...» (2) اين سنّت مخصوص ما امّت آخر الزمان است و امت هاى پيشين از اين نعمت الهى محروم بودند و دينى كه جامع مصالح دنيا و آخرت باشد و تضمين كنندۀ همۀ حقوق فردى و اجتماعى و سياسى و اقتصادى و فرهنگى انسانها باشد، تنها دين اسلام است. كه، به وسيله اين پيغمبر بزرگوار ابلاغ شده است و در پاره اى از روايات اشاره به اين معنا شده است كه بعضى از انبياء «اولوا العزم» آرزو داشتند كه اين افتخار نصيب آنان شود و آنان پيام آور اين تحفه آسمانى باشند و ليكن حكمت بالغه الهية چنين اقتضا نكرد.

آرزوى موسى عليه السّلام كه از امّت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم باشد

از جمله روايتى است كه «ابو نعيم» در حليه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل مى كند كه، فرمود:

چون بر موسى عليه السّلام «تورات» نازل شد و آن را خواند ديد كه از اين امّت يادى در تورات شده عرض كرد: «پروردگارا من در الواح مى يابم امّتى را كه آنان از نظر زمان متأخّرند و ليكن در رتبه و مقام از همه پيش اند آنان را امّت من قرار بده، خداى تعالى فرمود: آنان امّت احمد مى باشند باز موسى عليه السّلام خصوصياتى از امت اسلام را ياد كرد و خواستار آن شد كه آنان امت او باشند همان جواب اول را شنيد، تا آن كه بالاخره آرزو كرد كه خودش از امت اسلام باشد. «فاعطى عند ذلك خصلتان: فقال تعالى يا موسى انى اصطفيتك على الناس برسالاتى و بكلامى فخذ ما آتيتك و كن من الشاكرين قال قد رضيت يا رب»:

خدا فرمود: اى موسى من تو را براى اين كه پيامهاى مرا به مردم برسانى برگزيدم و به

ص:137


1- . سوره: الحاقة، آيه: 33.
2- . سوره: آل عمران، آيه: 164.

سخن گفتن با تو، تو را انتخاب كردم پس آنچه را كه به تو فرستادم كاملا فراگير و سپاسگزار باش موسى عرض كرد: براستى كه راضى شدم پروردگارا.

بقدرته التى لا تعجز عن شىء و ان عظم و لا يفوتها شئ و ان لطف

خدايى كه نه عظمت چيزى مانع از شمول قدرت او مى شود و نه لطافت و كوچكى چيزى موجب فوت آن از احاطۀ قدرت مى گردد، چنانچه امير المؤمنين عليه السّلام مى فرمايد: «و ما الجليل و اللطيف و الثقيل و الخفيف و القوى و الضعيف فى خلقه الاّ سواء»: بزرگ و لطيف و سنگين و سبك و نيرومند و ناتوان همگى در مقام آفرينش مساوى هستند اين چنين نيست كه آفريدن بزرگ و سنگين و نيرومند براى خداى تعالى مشكلتر از آفريدن لطيف و سبك و ضعيف باشد كار خلق و امر به دست او است «يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ ما يَشاءُ إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ» (1) حكماء و فلاسفه الهييّن را كلامى، در معناى «بقدرته التى لا تعجز عن شئ» و عباراتى نظير اين جمله كه در كلمات بزرگان و ائمه معصومين و حتى در قرآن كريم مكرّر وارد شده است، مانند:«إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ» (2) و امثال آن است و موضوع بحث اين است كه عاجز نبودن خداى تعالى و احاطه قدرت او بر همه چيز به چه معناست؟ آيا امور غير ممكنه نيز در حيطه قدرت حق تعالى است؟ و آيا قدرت الهى بر محالات نيز تعلق مى گيرد؟ مثلا آيا خداى تعالى قادر است كه جمع كند ميان وجود و عدم در يك چيز؟ يا آن كه آيا مى توانند همانند خود شريكى براى خود بيافريند و امثال اين امور كه وجودش در خارج محال است.

احاطه قدرت حق تعالى به چه معنا است؟

از روايات برمى آيد كه اين مسئله از قديم حتى در زمان ائمه معصومين مطرح بوده است و جواب هايى كه به اين سؤال داده شده در پاره اى از روايات ضبط شده است از جمله آنها روايتى است كه ثقة الاسلام «كلينى» رحمه اللّه در كتاب شريف «كافى» نقل مى كند كه عبد اللّه ديصانى از هشام بن حكم پرسيد كه تو را خدايى هست؟ گفت: آرى. پرسيد

ص:138


1- . سوره: فاطر، آيه: 1.
2- . سوره: فاطر، آيه: 1.

خدايى كه بر او اعتقاد دارى آيا قادر است؟ گفت: آرى قادر است و قاهر. گفت: آيا اين خداى قادر مى تواند همۀ دنيا را در ميان تخم مرغى جاى دهد بدون آن كه تخم مرغ را بزرگ كند يا دنيا را كوچك سازد؟ هشام كه در پاسخ اين پرسش عاجز بود مهلت طلبيد و گفت: «النظرة» مهلتم بده تا جوابش را بيابم عبد اللّه كه به مشكل بودن سؤال سخت معتقد و مغرور بود گفت: (نه يكروز و دو روز) بلكه يك سال تو را مهلت مى دهم كه پاسخ اين را بياورى اين را گفت و از مجلس بيرون رفت هشام بدون فوت وقت سوار بر مركب شد و عازم رسيدن به خدمت امام صادق عليه السّلام گرديد.

پس از آنكه اجازۀ شرفيابى خواست و حضرتش اجازه فرمود عرض كرد:

يابن رسول اللّه عبد اللّه ديصانى به نزد من آمد و سؤالى كرد كه جز خدا و شما ملجأ و پناهى ندارم.

حضرت فرمود: چه پرسيد؟ عرض كرد به من چنين و چنان گفت امام صادق عليه السّلام فرمود: اى هاشم كم حواسك؟ حواس تو چندتا است؟ عرض كرد: پنج. فرمود كداميك از آلات و وسايل اين حواس پنجگانه كوچكتر است؟ عرض كرد: مردمك چشم فرمود:

مردمك چشمت به چه بزرگى است؟ عرض كرد: به بزرگى يك دانه عدس بلكه از آن هم كوچكتر، فرمود: اى هشام نگاه كن به پيش رو و بالاى سرت و به من بازگو كه چه مى بينى؟ عرض كرد: آسمان و زمين و خانه ها و قصرها و بيابانها و كوهها و رودها مى بينم امام صادق عليه السّلام به او فرمود: «ان الذى قدر ان يدخل الذى تراه العدسة او اقل منها قادر على ان يدخل الدنيا كلّها البيضة لا تصغر الدنيا و لا تكبر البيضة»: خدايى كه مى تواند اين همه را كه مى بينى در مردمك چشم كه به اندازۀ دانۀ عدس يا كوچك تر از آن است داخل كند توانايى آن را دارد كه همۀ دنيا را در ميان تخم مرغى داخل كند كه نه دنيا كوچكتر شود و نه تخم مرغ بزرگتر گردد. هشام خود را بر قدمهاى حضرت انداخت و دست و سر و پاى حضرت را ميبوسيد و عرض مى كرد يابن رسول اللّه همين يك جواب مرا كافى است «حسبى يابن رسول اللّه» و مانند اين روايت حديث ديگرى است كه، «صدوق» رحمه اللّه در توحيدش نقل مى كند كه مردى نزد امام رضا عليه السّلام آمد و عرض كرد. «هل يقدر ربك ان يجعل السموات و الارض

ص:139

و ما بينهما فى بيضة؟ قال نعم فى اصغر من البيضة قد جعلها اللّه فى عينيك و هى اقل من البيضه لانك اذا فتحتها عاينت السماء و الارض و ما بينهما و لو شاء لاعماك عنها»: آيا پروردگار تو مى تواند كه آسمان ها و زمين و هرچه ميان آن دو است در ميان تخم مرغى جاى دهد؟ فرمود آرى در كوچكتر از تخم مرغ خداى تعالى جاى داده در چشم تو و آن كمتر از تخم مرغ است زيرا تو هرگاه چشمت را باز مى كنى آسمان و زمين و هرچه مابين آنها است مى بينى و اگر خدا مى خواست چشم تو را از ديدن آنها كور مى كرد.

پيدا است كه اين جوابها از حضرات ائمه عليهم السّلام با ملاحظه استعداد فراگيرى طرف مقابل بوده و اصطلاحا آن را جواب اقناعى گويند وگرنه جواب حقيقى از اين سؤال آن است كه قدرت حق تعالى تعلق مى پذيرد به هر چيزى كه امكان تعلّق قدرت بر آن باشد و به عبارت ديگر قدرت متعلق مى شود بر ماهيات امكانيه و اشياء تصوّريه و امّا امور ممتنعه و محال نه ماهيتى دارد نه شيئيتى و چيزى نيستند تا متعلق قدرت قرار گيرند تنها ظرف وجودشان در واهمه است كه عقل صورتى وهمى از آن امر محال اختراع مى كند و آن را عنوان چيزى قرار مى دهد كه باطل الذات است و لاشىء محض است و حتى در وعاء امكان كه اوسع اوعيه است وجود ندارد مثلا عقل مفهوم اجتماع نقيضين را تصور مى كند و آن را عنوان قرار مى دهد تا حكم كند به امتناع آن و چون فهم اين معنا براى عامّه ناس مشكل است لذا در پاسخ جوابى كه در روايت ذكر شده گفته شده است و جواب حقيقى آن است كه گفته شود نقص در قدرت نيست بلكه نقص در مقدور است اين نارسايى از ناحيۀ خود آن امر محال است كه مقدور نمى باشد چون شيئيتى ندارد و چيزى نيست كه متعلق قدرت شود و شاهد بر اين معنا كه گفته شد روايتى است كه «صدوق» قدّس سرّه در كتاب توحيدش نقل مى كند كه به امير المؤمنين عليه السّلام گفته شد آيا پروردگارت مى تواند كه دنيا را در ميان تخم مرغ قرار دهد بدون آن كه دنيا كوچك شود يا تخم مرغ بزرگ شود؟ فرمود به ساحت قدس خداى تعالى عجز راه ندارد و نتوان گفت كه نمى تواند ولى آنچه تو خواستى نشدنى است: «فى التوحيد عن ابى عبد اللّه عليه السّلام قال قيل لامير المؤمنين عليه السّلام هل يقدر ربك أن يدخل الدنيا فى بيضة من دون ان يصغر الدنيا و يكبر البيضة؟ فقال ان اللّه تعالى لا ينسب الى العجز و الذى سئلتنى

ص:140

لا يكون» و اين روايت شريفه چنانچه ملاحظه مى شود بطور صراحت مى گويد كه، مورد سؤال ممتنع الذات و محال است و منافات با «إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ» (1) ندارد زيرا محال را چنانچه اشاره شد شيئيتى نيست تا قدرت حق تعالى به آن تعلق پذيرد.

فرق است ميان محدوديت قدرت و محدوديت مقدور و سرّ اختلاف روايات در پاسخ به سؤال از قدرت

و در روايت ديگر از امير المؤمنين عليه السّلام بيانى لطيف تر است بنابر آنچه «صدوق» رحمه اللّه در كتاب توحيدش نقل مى فرمايد: از امام صادق عليه السّلام كه مردى نزد امير المؤمنين عليه السّلام آمد و سؤالى كه مذكور شد مطرح مى كند امير المؤمنين عليه السّلام در جوابش ميفرمايد واى بر تو همانا خداى تعالى را نتوان به ناتوانى توصيف كرد و كيست تواناتر از كسى كه زمين را لطيف كند و تخم مرغ را بزرگ كند «جاء رجل الى امير المؤمنين...» حاصل معنى روايت آن كه آنچه تو گفتى محال است و نمى تواند مجراى قدرت شود آنچه ممكن است اين است زمين آن قدر لطيف شود و تخم مرغ آنقدر بزرگ كه زمين در تخم مرغ جايگير شود و اگر مقصود تو از سؤال اثبات قدرت خداى تعالى است اين نهايت قدرتمندى است و چه قدرتى بالاتر از اين كه چنين كارى را انجام دهد پس فرق است بين اين كه قدرت محدود باشد كه در خداى تعالى متصور نيست و به هرآنچه امكان وجود داشته باشد خداى تعالى قادر است و بين آنكه نقص و قصور در مقدور باشد نه در قدرت همچون محالات كه وقوع نيافتن آنها خللى در كمال قدرت حق تعالى ايجاد نمى كند.

ناگفته نماند كه اختلاف پاسخها در روايات، برحسب اختلاف اشخاص است در استعداد و كيفيّت قبول، چنانچه هشام چون سؤال كننده اصلى ديصانى ملحد بوده و كسى بوده كه در مقام تحقيق حق نبوده بلكه مقصد او مجادله در كلام بوده است، لذا حضرت جوابى فرموده است كه ديصانى نتواند تحليلش كند و به مجادله خود ادامه دهد برخلاف ديگر روايات كه پاسخ حقيقى در آنها به سؤال كننده داده شده است.

ص:141


1- . سوره: فاطر، آيه: 1.

فختم بنا على جميع من ذرأ و جعلنا شهداء على من جحد و كثّرنا بمنّه على من قلّ

معناى ختم خلقت به اهل بيت

به وسيله ما همه مخلوقات را پايان داد و ما را شاهدان بر هركسى كه انكار كند قرار داد و ما را با منّتى كه بر ما نهاد بر كسى كه اندك بود فزونى بخشيد.

ظاهر آن است كه اين سه جمله راجع به اهل بيت عليهم السّلام است و ديگران را نرسد كه چنين ادعايى كنند.

امّا جملۀ اول يعنى پايان بخشيدن به مخلوقات اگر نظر به جهات ظاهرى باشد كه معناى درستى به نظر نمى رسد زيرا (يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ ما يَشاءُ) (1) و دستگاه آفرينش روزبه روز در افزايش و گسترش است.«وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ وَ إِنّا لَمُوسِعُونَ» (2) مگر آنكه منظور جهات معنوى و كمالات نفسانى باشد كه انسان كامل كاملترين موجود عالم خلقت است و توان گفت كه پايان بخش آفرينش است و دائرة خلقت به او تكميل يافته است و شكّى نيست كه كاملترين افراد انسان كامل، همانا اهل بيت عصمت و ائمه معصومين عليهم السّلام مى باشند و همانگونه كه نور وجودشان نخستين تجلّى حضرت حق در عالم آفرينش بود لنبۀ اخيره و مكمّل ساختمان خلقت نيز ايشان بودند «بكم فتح اللّه و بكم يختم» و امّا جمله دوم، يعنى:

«و جعلنا شهداء على خلقه» پس اختصاصش به آن وجودهاى مقدس ظاهرتر است زيرا شهود به معناى حضور در نزد عمل است و شاهد كسى است كه حاضر و ناظر عملى باشد لذا قرآن كريم مقام والاى شهادت را به عنوان برجسته ترين خطوط كمالى براى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قائل است «فكيف اذا جئنا من كلّ امة بشهيد و جئنا بك على هؤلاء شهيدا» چگونه خواهد بود روزيركه ما از براى هر امّتى يك فرد برجسته اى را كه شاهد جريان اعمال آن امت بوده و ناظر عقايد و اخلاق آنان بوده بياوريم و تو را نيز به عنوان شهيد شهداء احضار مى كنيم كه هم شاهد بر انبياء باشى و هم شاهد بر امم، هم گواهى دهى كه انبياء به وظيفۀ رسالت خود قيام كردند و هم گواه باشى كه مردم در برابر انبياء وظيفه شان را انجام

ص:142


1- . سوره: فاطر، آيه: 1.
2- . سوره: الذاريات، آيه: 47.

دادند.

ائمه عليهم السّلام شهداء بر خلق اند

كسى موقعى مى تواند شاهد بر ديگران باشد كه اشراف وجودى بر آنان داشته باشد اگر بالاتر از ديگران نباشد اشراف نخواهد داشت و حضور و شهود نخواهد داشت و شاهد اعمال آنها نبوده و در نتيجه روز قيامت نيز شهيد نخواهد بود «ائمه عليهم السّلام شاهد اعمال مردم اند آنچه ديگران مى كنند امامان معصوم باخبرند آنچه انسانها الآن انجام مى دهند ولى اللّه اعظم امام العصر روحى و ارواح العالمين له الفداء باخبر است او نمونۀ كامل است او مجراى فيض خالقيت است او شاهد جان مردم است او شهيد بر دلهاى مردم است»(1) مؤيّد اين معنا كه كرديم يعنى، اختصاص دعا به اهل بيت عليهم السّلام روايتى است از امام صادق عليه السّلام در كتاب شريف «كافى» در تفسير آيۀ شريفۀ:«فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً» فرمود: «نزلت فى امة محمّد خاصة فى كل قرن منهم امام شاهد عليهم و محمد شاهد علينا»: اين آيه مخصوصا دربارۀ امت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شده كه در هر قرنى از آنان امامى هست كه شاهد بر آن قرن است و محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شاهد بر ما امامان است و مؤيد معناى اين روايت كه شهيد در هر امّت اختصاص به انسانهاى كامل آن امت دارد رواياتى است كه از ائمه دين در تفسير اين آيه شريفه رسيده است از آنجمله روايتى است در تفسير عياشى از امام صادق عليه السّلام كه در آن روايت حضرت، خطاب به سائل كه از معناى اين آيه مى پرسد؟ مى فرمايد: به گمانت كه خداى تعالى مقصودش از اين آيه همۀ افرادى است كه اهل قبله هستند و خدا را به يكتايى مى پرستند؟ آيا به نظرت اين درست است كسى كه در دنيا گواهى او در مورد يك من خرما روا نيست خداى تعالى روز قيامت از او در محضر همۀ امتهاى گذشته گواهى به طلبد و گواهى اش را به پذيرد؟ هرگز مقصود خداى تعالى اين گونه افراد نيست مقصودش امتى است كه دعوت ابراهيم عليه السّلام براى او واجب شده است (آن جا كه مى فرمايد: شما بهترين امتى هستيد كه به سود مردم در آمده ايد، آنان امامان وسط مى باشند و آنانند بهترين امت كه به نفع مردم درآمده اند: «عن

ص:143


1- . تفسير موضوعى قرآن استاد جوادى آملى.

معناى خير امّت

الصادق عليه السّلام انه قال: ظننت أنّ اللّه عنى بهذه الآية جميع اهل القبلة من الموحدين أفترى أن من لا يجوز شهادته فى الدنيا على صاع من تمر يطلب اللّه شهادته يوم القيامة و يقبلها منه بحضرة جميع الامم الماضية؟ كلاّ لم يعن اللّه مثل هذا من خلقه، يعنى الامّة التى وجبت لها دعوة ابراهيم كنتم خير امّة اخرجت للناس(1) هم الائمه الوسطى و هم خير امّة اخرجت للناس» و مؤيد اين توجيه روايت «مجمع البيان» است كه، مى گويد: امام صادق عليه السّلام اين آيه ر ا (كنتم خير ائمة) قرائت فرموده است و روايت ديگرى كه «عياشى» نقل مى كند كه ابن ابى عمير يا زبيرى مى گويد به امام صادق عليه السّلام عرض كردم اين امّتى كه خداى تعالى مى فرمايد كيانند؟ فرمود: (در اين آيه) مقصود از امت «محمّد» صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تنها بنى هاشم اند عرض كرد به چه دليل امت «محمد» صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فقط اهل بيت آن حضرت كه فرموديد مى باشند نه ديگران فرمود: دليل، آيۀ شريفه است كه ميفرمايد:«وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ» (2) تا آنجا كه فرمايد:«وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً» و هنگامى كه خداى تعالى دعاى ابراهيم و اسماعيل را مستجاب فرمود و از ذريۀ آنان امتى را مسلمان قرار داد و در ميان آنها پيامبرى از آنان برانگيخت، يعنى از همان امت ابراهيم پيرو دعاى اولى خود دعاى ديگرى كرد و از خداى تعالى مسئلت كرد كه آنان را از شرك پاكيزه فرمايد تا به خاطر پاك بودنشان از شرك امر خدا دربارۀ آنان صحيح باشد لذا عرض كرد مرا و فرزندان مرا از اين كه بت ها را به پرستيم بدور بدار اين دليل آن است كه امامان و امّت مسلمانى كه خداى تعالى «محمد» صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را در آن امت مبعوث فرمود به جز از ذرّيۀ ابراهيم نخواهد بود كه آن حضرت دعا كرد: «مرا و فرزندانم را از اين كه بتها را بپرستيم بدور بدار» «فى تفسير العياشى عن ابن ابى عمير او الزبيرى قال قلت للصادق عليه السّلام اخبرنى عن امة محمّد من هم؟ قال امّة محمّد بنو هاشم خاصة قلت فما الحجة أنّ امّة محمد اهل بيته الذين ذكرت دون غيرهم قال قول اللّه عزّ و جل و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسماعيل الى قوله تعالى و من ذرّيتنا امة مسلمة فلمّا اجاب اللّه دعوة ابراهيم و اسماعيل و جعل من ذرّيتهما امة مسلمة و بعث فيها رسولا منها يعنى: من تلك الامّة ردف ابراهيم دعوته الاولى بدعوة

ص:144


1- . سوره: آل عمران، آيه: 110.
2- . سوره: بقره، آيه: 127.

اخرى فسئل لهم تطهيرهم من الشرك ليصح له امره فيهم فقال و اجنبى و بنىّ ان نعبد الاصنام فهذا دليل على انه لا يكون الائمة و الامة المسلمة التى بعث اللّه فيها محمدا الاّ من ذرّية ابراهيم بقوله و اجنبى و بنىّ ان نعبد الاصنام» و صريح تر از اين روايت روايتى است كه «قمى» رحمه اللّه از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند كه، در محضر آن حضرت قرائت شد:!«كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ» (1) حضرت فرمود: «خير امّة يقتلون امير المومنين و الحسن و الحسين بن على»؟! بهترين امت بودند كه امير المومنين و حسن و حسين بن على عليهم السّلام را كشتند؟! قارى عرض كرد فدايت شوم، چگونه نازل شده است؟ فرمود: «نزلت كنتم خير ائمة اخرجت للنّاس»: بهترين امامانى بوديد كه براى اصلاح مردم مأموريت يافتيد «ألا ترى مدح اللّه لهم تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر و تؤمنون باللّه» نمى بينى مدح خداى تعالى آنان را به اينكه امر به معروف و نهى از منكر مى كنيد و ايمان بخدا داريد.

حقيقت شهادت و فائدۀ آن

و «عياشى» از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود: در قرائت على عليه السّلام «كنتم خير ائمة اخرجت للناس» است و فرمود: «هم آل محمد» و نيز از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود اين آيه كه به پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شد فقط دربارۀ پيغمبر و مخصوص اوصياى آن حضرت بود: «انّما نزلت هذه الآيه على محمد فيه و فى الاوصياء خاصة فقال انتم خير ائمة اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنكر هكذا و اللّه نزل بها جبرئيل و ما عنى بها الا محمد و اوصيائه» و از اين روايت استفاده مى شود كه به جاى كلمۀ (كنتم) كلمۀ (انتم) بوده است و مخاطب ائمه عليهم السّلام بوده اند، چنانچه در «مناقب» نيز از امام باقر عليه السّلام روايت شده است كه، فرمود: «انتم خير ائمه بالألف نزل بها جبرئيل و ما عنى بها الا محمدا و عليا و الاوصياء من ولده» دامنه مطلب به درازا كشيد و خلاصۀ كلام آن كه مقصود از شهداء به قرينۀ روايات و آيات ائمه عليهم السّلام مى باشند كه ايشان سزاوار شهادت بر اعمال مردمند و چنين صلاحيت را دارند نه ديگران. حقيقت شهادت و فايدۀ آن شايد گفته شود شهادت، بدان معنا كه گفته شد در غير خداى تعالى كه همه جا حاضر و ناظر و شاهد است به چه نحو تحقق مى يابد وانگهى با

ص:145


1- . سوره: آل عمران، آيه: 110.

توجه به اين كه خداى تعالى عالم غيب و شهادت است و هيچ از موجودات و حوادث عالم از احاطۀ علمى و وجودى حضرتش بيرون نيست «وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّ يَعْلَمُها» (1) در اينصورت شهادت غير خدا چه فائده اى مى تواند داشته باشد؟

نفس انسانى از چه عالمى است؟

در جواب گوييم: اما حقيقت شهادت، چنانچه در فلسفۀ عاليه مطرح است نفس انسانى كه موجودى است، ملكوتى و از عالم بالا به عالم طبيعت تنزل نموده بنا به قول جمعى از فلاسفه كه «ابن سينا» و «حافظ» و «مولوى» نيز از اين گروه مى باشند و در اشعار و كلماتشان بدين معنى تصريح كرده اند چنانچه ابن سينا در قصيدۀ معروفه عينيه اش مى گويد:

هبطت اليك من المحلّ الأرفع ورقاء ذات تعزّز و تمنّع

من ملك بودم و فردوس برين جايم بود آدم آورد در اين دير خراب آبادم

مولانا گويد:

مرغ باغ ملكوتم نى ام از عالم خاك چند روزى قفسى ساخته اند از بدنم

اى خوش آن روز كه پرواز كنم تا بر دوست به هواى سر كويش پر و بالى بزنم

و ديگر كلمات بزرگان از فلاسفه و يا آن كه نفس انسانى موجودى است طبيعى، لكن قابليّت و استعداد آن را دارد كه در سير تكاملى و حركت جوهرى موجودى شود ملكوتى و هم طراز با فرشتگان عالم بالا و به عبارت فلاسفه دسته اوّل موجودى است «روحانية الحدوث» و «روحانية البقاء» و به تعبير دسته دوّم. كه، «صدر المتالهين» نيز از طرفداران اين عقيده است «جسمانية الحدوث» و «روحانية البقاء» است و به هر صورت اين موجود عجيب را خداى تعالى چنان استعدادى عنايت فرموده كه اگر در مقام تزكيه و تجريد برآمد و حالت اوليه يا كمال خود را بدست آورد مى تواند اطلاع بر عوالم غيب داشته باشد و صور همۀ اعمال و حوادث در ذات او نقش بندد، چنانچه پيروى از شهوات و پاى بند شدن به هواهاى نفس حجاب درك حقايق و موجب بى خبرى از معنويات است

ص:146


1- . سوره: انعام، آيه: 59.

و شايد به اين معنى اشاره شده است در آيه شريفه كه مى فرمايد:«قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها» (1) كه دسّ به معناى پنهان كردن است «المنجد» گويد: «دس الشىء تحت التراب و فيه: ادخله فيه و اخفاه» همانگونه كه فلاح و رستگارى براى كسى است كه نفس را تزكيه كند آن كس كه كمالات نفسانى را پنهان كند و نگذارد كه به مرحلۀ ظهور و فعليت برسد محروميت و زيان كارى نصيب او است، بنابراين، نفوس مقدسۀ ائمه دين و اولياء الهى عليهم السّلام حتى هنگامى كه در قفس بدن گرفتار و زندانى هستند مى توانند از همه اعمال مردم اطلاع بيابند تا چه رسد به هنگامى كه آزادانه در فضاى قدس به پرواز درآيند و شاهد خيرات و شرور امّت ها شوند «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ» (2)

و اين چنين حضور است كه مجوّز شهادت آنان است در درگاه الهى ازاين رو رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در جواب كسى كه از شهادت پرسيد فرمود آفتاب را مى بينى؟ اگر چيزى مانند آفتاب در نظرت روشن بود، شهادت بده وگرنه رها كن. «عن النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و قد سئل عن الشهادة قال هل ترى الشمس؟ على مثلها فاشهد اودع» و امام صادق عليه السّلام فرمود: حتما هيچ گواهى مده تا آن كه مانند كف دستت آن را بشناسى: «لا تشهدنّ بشهادة حتى تعرفها كما تعرف كفّك» و از اين جهت خداى تعالى شهادت منافقين را بر رسالت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تكذيب فرمود با آن كه شهادت به حق بود و مطابق واقع بود و دروغ به معناى مخالف واقع نبود ولى چون آنان شناخت حقيقى نداشتند در ادعاى شهادت دروغ مى گفتند. «قال تعالى إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللّهِ وَ اللّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ» (3)

منافقين كه به نزد تو آمدند و گفتند ما گواهى مى دهيم كه تو رسول خدايى مطلب شان درست بود و خدا نيز مى دانست كه تو رسول او هستى، ولى خداوند شاهد است كه اينان دروغ مى گويند يعنى در شهادتشان كه بايد به يقين بدانند تا شهادت دهند و منافقين يقين به رسالت تو ندارند.

ص:147


1- . سوره: شمس، آيه: 9.
2- . سوره: توبه، آيه: 105.
3- . سوره: منافقون، آيه: 1.

فرشتگان حفظه به چه منظور است؟

توان گفت كه چون آدمى در دنيا با مواد عالم طبيعت و امور محسوسه آميزش و انس دارد و حاكم در وجود او قوۀ واهمه است و هم نمى تواند امور معنوى و غيرمحسوسه را چنانچه بايد و شايد درك كند لذا مى بينيم اعتقادات او در امور محسوسه اثر مطلوب را ندارد و بدين نكته اشاره مى فرمايد امام زين العابدين عليه السّلام در دعاى معروف به دعاى ابى حمزه آن جا كه عرض مى كند: «ولوا اطّلع اليوم على ذنبى غيرك ما فعلته» و شايد تنزيل ثواب ها و عقابهاى اخروى به صورت ثواب ها و عقابهاى دنيوى به همين منظور باشد كه اثر آن در تربيت نفوس و ترغيب و تحذير بيشتر است و از اين قبيل است، آنچه دربارۀ حافظان و كتابت آنان اعمال را رسيده است مانند آيۀ شريفۀ «وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ كِراماً كاتِبِينَ يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ» (1) و رواياتى كه متعرض حفظۀ اعمال و فرشتگان موكل بر انسان و حتى تعداد آنها است و اين كه آنان روز قيامت همگى با پرونده هاى منظّم ايستاده اند تا به سود يا زيان افراد گواهى دهند «يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا» (2) هرچند كه خداى تعالى علمش احاطۀ به همه اعمال بندگان دارد «يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ» (3) زيرا براى هر فرد بشرى تصوّر دو يا چند موجود محدودى (هرچند غير مرئى باشند) كه كوچكترين كردار و كمترين گفتارش را بنويسد آسانتر از توجّه دائم به ذات غير محدود لايتناهى خداوندى است و توجّه به اين مأموران سرّى و مخفى بيشتر آدمى را به دقّت و مراقبت در گفتار و كردار وامى دارد و بدين معنى اشاره فرموده است امام صادق عليه السّلام در جواب سؤال زنديقى كه سؤالاتى داشت از جمله آنها اين كه، پرسيد: علت اين كه فرشتگانى بر بندگان خدا گماشته شده اند تا هرآن چه بر سود و زيان آنهاست بنويسد چيست؟ درحالى كه خداى تعالى خود راز درون را مى داند و بر پنهان تر از درون نيز آگاهى دارد «سئل الزنديق فيما سئل ابا عبد اللّه عليه السّلام فقال ما علة الملائكة الموكّلين بعباده يكتبون عليهم و لهم و اللّه عالم السرّ و ما هو اخفى» فرمود: «استعبدهم بذلك و جعلهم شهودا على خلقه

ص:148


1- . سوره: انفطار، آيه: 11.
2- . سوره: بناء، آيه: 38.
3- . سوره: غافر، آيه: 19.

ليكون العباد لملازمتهم اياهم اشدّ على طاعة اللّه مواظبة و عن معصيته اشدّ انقباضا»: حاصل مضمون روايت آنكه: اوّلا خداى تعالى خواست كه فرشتگان به وظيفۀ عبوديّت و بندگى خويش قيام كنند و وظيفه اى كه براى آنان مقرر شده انجام دهند. و ثانيا شاهدانى باشند بر خلق خدا تا بنده هاى خدا به خاطر آن كه فرشتگان با آنان هستند و مراقب اعمالشان مى باشند بيشتر در طاعت الهى مواظبت داشته و مراقبت بيشترى انجام دهند و از گناه و نافرمانى بيشتر خوددارى كنند سپس حضرت توضيح بيشترى دادند و فرمودند: «و كم من عبديهمّ بمعصية فذكر مكانها فارعوى و كفّ فيقول: ربى يرانى و حفظتى على ذلك تشهد»: چه بسا بنده اى كه قصد گناهى مى كند بيادش مى آيد كه فرشتگان موكل به اعمال حضور دارند پس رعايت و خوددارى از گناه مى كند و مى گويد پروردگارم مرا مى بيند و فرشتگانى كه محافظ من هستند به اين گناه من شهادت خواهند داد.

نكته اى لطيف در گماشتن فرشتگان بر آدميان

نكتۀ لطيف تر از نسيم سحر. كه، در روايت است اين كه گماشتن فرشتگان و محافظين اعمال از جانب خداى تعالى نه بمنظور مراقبت كامل و سخت گيرى بر بنده است كه چيزى از اعمال او فوت نشود و همه از كم وبيش ثبت و ضبط شود (همچون بازرسان دنيوى) بلكه خود برخاسته از لطف و محبّت الهى است باشد كه تذكّر آنان مانع از گناه گردد و بنده به سعادت نزديكتر.

و شاهد ديگر بر اين لطيفۀ ربانيّه، جمله ديگر روايت است كه پس از اين مى فرمايد:

«و انّ اللّه برأفته و لطفه ايضا و كلّهم بعباده يذبّون عنهم مردة الشياطين و هو امّ الارض و آفات كثيرة من حيث لا يرون باذن اللّه الى ان يجيىء امر اللّه عزّ و جل»: و همانا خداى تعالى با رأفت و لطفش نيز فرشتگان را بر بندگانش گماشته تا شياطين گردنكش و گزندگان زمين و آفت هاى فراوانى را از آنان به اذن خداى تعالى دفع كنند به نحوى كه آنان نبينند تا آن گاه كه امر حتمى الهى برسد، نكتۀ مذكور در كلمه (ايضا) است و بدان معناست كه مطلب قبلى نيز با رأفت و لطف الهى صورت گرفته بود «و الحمد للّه الرؤف المنّان»

ص:149

اللّهم فصلّ على محمّد امينك على وحيك و نجيبك من خلقك و صفيّك من عبادك

بارالها پس درود بفرست بر محمّد كه امين وحى تو و بزرگوارترين خلق تو و برگزيده ترين از بنده هايت بود.

معنى اللّهم و چرا بيشتر دعاها با اللّهم آغاز مى شود

در اينكه «اللّهم» به معناى يا اللّه است اختلافى در ميان اهل ادب نيست. سخن در اين است كه چگونه «يا اللّه» به اللّهم تبديل شده است و به عبارت ديگر چرا (ياء) را از اول اين نام مبارك حذف نموده و به جاى آن (ميم) بر آخرش افزوده اند وانگهى (ميم) چه خصوصيتى داشت و چرا حرف ديگر به جاى (ياء) كه برداشتند نگذاشتند در اين زمينه اقوال متعدّدى است كه بحث در آن چندان فائده اى ندارد، آنچه شايد خالى از فايده نباشد اشاره به يك مطلب است و آن اينكه: چرا بيشتر دعاها با كلمۀ «اللّهم» آغاز مى شود؟ بدين معنى كه در ميان اسماء مقدسۀ الهى اين كلمه را چه خصوصيتى است كه دعاها با آن شروع مى شود نه با ديگر اسماء حسناى الهيّه. سرّ اين مطلب چنانچه، حضرت امام خمينى قدّس سرّه نيز بدان اشاره فرموده اند، آن است كه انسان در عالم خلقت تنها مخلوقى است كه جامع همۀ مراتب و كامل ترين موجود عالم است و مظهريّت تامّۀ الهيه را دارا است و به سبب همين جامعيت و مظهريت است كه با تشريف خلافت الهيه مشرف گشته و استحقاق منصب و مقام خليفة اللهى را يافته است چنانچه آيه شريفه «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» (1) بدان اشاره مى كند و انسانى اين چنين تربيت شدۀ اسم اعظم الهى است و چون «(اللّه) علم للذّات المستجمع لجميع صفات الكمال» پس حضرت الهيّه ربّ انسان جامع كامل است و سزاوار همين است انسان سالك الى اللّه در اين سفر روحانى در ظلّ حمايت اللّه قرار گيرد تا از قاطعان طريق و دزدان سر گردنه در امان باشد لذا در مقام استعاذه از شيطان رجيم كه بزرگترين قاطع است نيز مامور است به اللّه پناهنده شود كه:«فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ» (2) پس خداى تعالى با اسم جامع و محيطش او را از اسفل سافلين بدار كرامت و منزل

ص:150


1- . سوره: بقره، آيه: 31.
2- . سوره: نحل، آيه: 98.

نور هدايت فرمايد كه «اَللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» (1) كسيكه بر مؤمنين ولايت دارد و آنان را از تاريكى ها به نور مى برد (اللّه) است و به اين مناسبت است كه دعاكننده و سالك الى اللّه به حافظ و مربى و ولىّ خود متوسّل مى شود و با گفتن «يا اللّه» و «يا اللّهم» همچون كسى كه از دور حامى و حافظ خود را صدا مى زند، خود را در كنف حمايت او قرار مى دهد.

درود بر پيغمبر چه اثرى مى تواند داشته باشد

در اين مقطع از دعاى شريف به دو نكته اشاره مى شود:

1. درود بر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چه اثرى مى تواند داشته باشد

گوييم درود فرستادن بر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ممكن است توجيهى نسبت به اثر دنيوى داشته باشد و نيز توجيهى نسبت به اثر اخروى، اما اثر دنيوى آن عبارت است از اعلاء كلمۀ آن حضرت و تجليل و تكريم و تعظيم از مقام شامخ نبوّت شان كه يكى از عوامل بقاء و ثبات شريعت، زنده نگه داشتن نام آورندۀ آن شريعت است. امروز در مجامع متمدّن دنيا استمرار خطّ فكرى كسى را و يا كور كردن خط فكرى ديگرى را با فريادهاى زنده باد و مرده باد انجام مى دهند در اين توجيه صلوات و درود بر پيغمبر اسلام يكى از شعارهاى اسلامى است كه بايد محفوظ بماند و شايد از اين جهت است كه بلند صلوات فرستادن مستحب است، چون جنبۀ شعاريت اش قوى تر مى شود(2)

و امّا اثر اخروى آن عبارت است، از مضاعف شدن ثواب ها و كرامتهاى الهى بر آن حضرت و ارتفاع درجه ايشان كه در علوم عاليه ثابت شده است كه مراتب قرب غير متناهى است و هر قدر بنده به خداى تعالى نزديك شود نزديكتر از آن نيز متصوّر است.

و بعضى گفته اند: كه فايدۀ درود و صلوات و ثمرۀ آن عايد بر خود صلوات فرستنده مى شود زيرا اعتلاء كلمه و علوّ درجه و ارتفاع منزلت آنحضرت در حدّ كمال است و درود درود فرستندگان تأثيرى در آن ندارد همچون گريه بر سيد الشهداء عليه السّلام كه ثوابش عايد بر خود گريه كننده است.

ص:151


1- . سوره: بقره، آيه: 257.
2- . مرحوم كلباسى در كتاب انيس الليل: شرح دعاى كميل.

و بعضى از بزرگان سخنى از حكيم «سبزوارى» نقل كرده است كه به عقيده ناقل ممكن است وجه جمع ميان آن دو قول كه گفته شد باشد و حاصل آن اين كه، چون امّت مرحومه اوراق اغصان درخت وجود مقدس آنها هستند پس عود فائدۀ صلوات به آنها عود به آن ذوات مقدسه است و بالعكس، زيرا كه اوراق از ناحيۀ درخت است(1)

و امّا نكتۀ دوم، اين كه در ادعيۀ وارده از ائمه معصومين عليهم السّلام صلوات بر محمد و آل محمّد زياد به چشم مى خورد، چرا؟

چرا در ادعيۀ وارده از ائمه صلوات زياد است

در سرّ اين مطلب مطالبى گفته شده است كه به دو مطلب از آنها اشاره مى كنيم.

1. چون «محمد» و آل محمّد عليهم السّلام وسايط فيض ميان خلق و خالق و رابطۀ ميان حادث و قديمند، سزاوار است كه توسّل به ذكر آنها در ضمن دعا باشد و آداب عرفيه اجتماعيه نيز مطابق اين ادب شرعى است كه در حاجت خواستن از مقامات عاليه به كسانى كه نزد آن مقامات معزّز و محترم اند توسّل مى جويند و آنان را به شفاعت مى خوانند و تفصيل اين اجمال را بزودى بيان خواهيم كرد. انشاء اللّه تعالى

2. نكته اى است، عرفانى و لطيف و آن اين كه هرگاه كسى چند خواسته داشته باشد و طرف سؤال، شخص كريم بزرگوارى باشد از كرم و بزرگواريش به دور است كه از ميان خواسته ها يكى را به پذيرد و ديگرى را ردّ كند و يا به عبارت ديگر آنچه را كه مى پسندد قبول كند و آنچه را كه نمى پسندد ولو به علّت نقص و عيبى كه دارد مردود كند و اين معناى ذوقى در ظاهر شريعت مقدس اسلام نيز به امضاء رسيده و طبق آن حكمى مجعول گرديده كه آن را در اصطلاح فقهى (تبعّض صفقه) مى نامند و آن چنين است كه متاع صحيحى اگر به ضميمۀ متاع معيوبى مورد معامله قرار گرفت چه صحيح و معيب از يك جنس باشند و يا صحيح از جنسى و معيب از جنس ديگر و مشترى پس از معامله كه متوجه معيوب بودن قسمتى از متاع شد تنها صحيح را انتخاب كرده و معيوب را به فروشنده بازگردانيد شرع مقدس براى فروشنده خيار فسخ اين معامله را قرار داده است به

ص:152


1- . مرحوم كلباسى در كتاب انيس الليل: دعاى كميل.

نام (خيار تبعّض صفقة) بدين معنا كه فروشنده مى تواند، اين چنين تبعيض را نپذيرد و به خريدار بگويد يا بايد همۀ متاع را از صحيح و معيوب بپذيرى و يا بايد همه اش بخودم بازپس دهى و پولت را دريافت كنى در مورد سخن ما اگر خواستۀ بنده اى به همراه طلب درود و رحمت بر محمد و آل او عليهم السّلام به حضرت ربوبى جل شأنه عرضه شد، تبعّض صفقه كه مقام مقدس را نشايد و ردّ جميع نيز به ملاحظۀ آن كه درود بر محمّد و آل عليهم السّلام در ميان آنها است امكان ندارد «فلا يبقى الاّ قبول الجميع و هو المطلوب» و به اين لطيفۀ عرفانى تصريح فرموده است. امير المؤمنين عليه الصلواة و السلام در كلمات حكمت اش چنانچه در نهج البلاغه است كه فرمود: «اذا كانت لك الى اللّه حاجة فابدأ بمسئلة الصلوة على النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ثم اسئل حاجتك فانّ اللّه اكرم من ان يسئل حاجتين فيقضى احداهما و يمنع الآخر»:(1) هرگاه حاجتى به خدا داشتى با سؤال درود بر پيغمبر آغاز كن، سپس حاجتت بخواه كه همانا خداى تعالى اكرم از اين است كه دو حاجت از او خواسته شود يكى را روا كند و ديگرى را ردّ. اللّهم فصل على محمد أمينك على وحيك مقام نبوّت هرچند مقامى است انتصابى، نه انتخابى «وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ» (2) و زمام امر فقط به دست خداى تعالى است تا يار كه را خواهد و ميلش به كه باشد «ان اللّه اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين ذرّية بعضها من بعض» و لكن هر قامتى نه زيبندۀ اين خلعت الهى است بلكه هزاران نكته مى خواهد به غير از حسن و زيبايى تا انسانى به بهترين صفات حميده و اخلاق فاضله متّصف نباشد و در حكمت الهيه او را جايى براى چنين انتصاب نيست لذا مى بينيم كه تاريخ، پيغمبر بزرگوار اسلام را حتى پيش از بعثتش به طهارت و عصمت ياد مى كند و او را مجموعه اى از فضائل انسانيّت معرفى مى كند. امير المؤمنين عليه السّلام دربارۀ حضرتش مى فرمايد: «و لقد قرن اللّه من لدن كان فطيما اعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره»: از روزى كه رسول خدا از شير مادر گرفته شد، خداى تعالى بزرگترين فرشته از فرشتگان خود را مأمور كرد كه به همراه آن حضرت باشد تا او را براه

ص:153


1- . حكمت 361 نهج البلاغه.
2- . سوره: قصص، آيه: 68.

مكارم صفات و محاسن اخلاق جهانى برد و اين فرشته شبانه روز به همراه آن حضرت بود.

صفت امانت كه از امّهات فضائل و اصول اخلاقيه است، در وجود مقدس رسول اكرم تجلّى خاصى داشت تا آنجا كه در زمان جاهليت قريش به آن حضرت لقب امين داده بود و اموال و نفايس خود را نزد آن حضرت به امانت مى سپرد و در موسم حج كه عشاير عرب به مكّه مى آمدند مال و متاع خود را به آن حضرت مى سپردند تا آنگاه كه مبعوث به رسالت گرديد و زمان هجرت به مدينه فرا رسيد امير المؤمنين على عليه السّلام را مأموريت داد كه اين اعلاميّه را هر صبح و عصر در ابطح به گوش مردم برساند: «من كان له قبل محمد امانة أو وديعة فليأت فلتؤدّ اليه امانته» هركه را نزد «محمد» صلّى اللّه عليه و آله و سلّم امانت يا وديعه اى است بيايد تا امانتش به او بازپس داده شود و فرمود: تا همه امانت ها را به صاحبانش بازپس نداده اى و در مكّه به اين منظور مانده اى آسيبى از مخالفين نخواهى ديد.

احمد مرسل كه خرد خاك اوست هردو جهان بستۀ فتراك اوست

امّى گويا به زبان فصيح از الف آدم و ميم مسيح

همچو الف راست به عهد و وفا اول و آخر شده بر انبياء

قابل توجّه است كه التزام به اين فضيلت انسانى را، رسول خدا تاكيد بليغ فرموده است تا آنجا كه فرمود: «من خان امانة فى الدنيا و لم يردّها الى اهلها ثم ادركه الموت مات على غير ملّتى و يلقى اللّه و هو عليه غضبان»: كسى كه به امانتى در دنيا خيانت كند، و به اهلش پس ندهد و بميرد مسلمان نمرده است و خدا را ملاقات مى كند، درحالى كه خدا بر او غضبناك است و هم چنين اولاد طاهرينش نيز كه تبعيّت تامّه از آن حضرت را داشتند همين تاكيد را فرموده اند امام صادق عليه السّلام فرمايد: «انّ ضارب علىّ بالسيف و قاتله لو ائتمننى و قبلت ذلك منه لأدّيت له الامانة»: اگر كسى كه على عليه السّلام را با شمشير شهيد كرد (يعنى عبد الرحمن بن ملجم شقى ترين مردم از اولين و آخرين چنانچه توصيف شده) مرا امين نمايد و من نيز امانت دارى از او را بعهده بگيرم هرآينه اداى امانت خواهم كرد! و امام زين العابدين عليه السّلام فرمود: «فو الذى بعث بالحق محمّدا نبيّا لو أنّ قاتل ابى الحسين عليه السّلام ائتمننى على السيف الذى قتل به

ص:154

ابى لأدّيته اليه»: سوگند به آن كه «محمد» صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را به حق برانگيخت اگر قاتل پدرم حسين عليه السّلام شمشيرى را كه با آن پدر مرا شهيد كرد نزد من امانت بگذارد امانتش را بازپس مى دهم.

*نكتۀ عرفانى

نكته اى عرفانى در اداى امانت

بدان اى عزيز! كه قلب انسانى كه خود از عالم ملكوت و روحانيّت است و خداى تعالى آن را از عالم غيب به انسان عطا فرموده و در فطرت اوليه اش پاك و منزّه از هرگونه عيب و آلودگى بوده است، بطور امانت در اختيار آدمى گذاشته شده است و پس از مدتى دوباره پس گرفته مى شود كه «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» (1) و مقتضى امانت در حفظ، آن است كه آدمى آنچه را كه به امانت گرفته به همان نحو و بدون ايجاد عيب و نقص در آن به صاحبش برگرداند و در غير اين صورت خيانت در امانت نموده است، بلكه چنانچه امام خمينى قدّس سرّه اشاره مى فرمايند مطلق معاصى و يا مطلق ارتكاب موانع سير الى اللّه را بايد از خيانت در امانت شمرد، زيرا كه تكاليف الهيّه امانات حق هستند، چنانچه در آيه شريفۀ:

«إِنّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً» :(2) ما امانت را بر آسمانها و زمين و كوه ها عرضه كرديم آنها از حمل امانت امتناع كردند و زير بار نرفتند و انسان ظلوم جهول آن را حمل كرد به گفته حافظ:

آسمان بار امانت نتوانست كشيد قرعۀ فال به نام من ديوانه زدند

بعضى از مفسرين تكاليف الهيه را امانت الهيه دانسته اند و در تفسير «قمى» رحمه اللّه از امام باقر عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود: «خيانة اللّه و الرسول معصيتهما و خيانة الامانة فكل انسان مأمون على ما افترض اللّه»: خيانت بر خدا و رسول، نافرمانى كردن از دستورات آنها است و خيانت در امانت نيز يكى از افراد مطلق خيانت است پس هر انسانى امانت دار آن چيزى است كه خداى تعالى آن را واجب فرموده است.

ص:155


1- . سوره: بقره، آيه: 156.
2- . سوره: احزاب، آيه: 72.

انبياء و اوليا متحقّق به رحمت رحمانيّه و رحيميّه بودند

بلكه تمام اعضا و جوارح و قوا امانات حق هستند و صرف آنها در خلاف رضاى الهى خيانت است و متوجه نمودن قلب به غير خدا از جملۀ خيانتها است، پس انسان بايد در اين عالم از نفس امّاره مراقبت كامل را بنمايد كه خيانت در امانت نكند، زيرا حق تبارك و تعالى وجود و توابع وجود را كه به رسم امانت به ما مرحمت فرموده و بسط بساط رحمت را در مملكت ظاهر و باطن ما فرموده در حالى بوده كه همه اين امانت ها پاك و پاكيزه و طاهر از قذارات صوريه و معنويه بودند و آنچه از عالم غيب براى ما نازل فرمود تمام آنها مطهّر از آلايش بوده اند، پس اگر ما در وقت ملاقات آن ذات مقدس كه موقع ردّ امانت است و به گفته حافظ شيراز:

اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست روزى رخش ببينم و تسليم وى كنم

آن روز اگر ما امانات را بدون آلايش به عالم طبيعت و قذارات ملك و دنيا به او ردّ كرديم امين در امانت دارى بوده ايم و الاّ خيانت كار خواهيم بود و از اسلام حقيقى خارج و از ملت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بيرون. و در حديث مشهور است كه «قلب المؤمن عرش الرحمن» و در حديث قدسى معروف است «لا يسعنى ارضى و لا سمايى و لكن يسعنى قلب عبدى المؤمن»: نه زمين و نه آسمانم گنجايش مرا ندارند و لكن دل بندۀ مؤمن من گنجايش مرا دارد.

خدا در همه جا نيست بهر جاى چه پويى مجو جاى بجز در دل درويش خدا را

دل مؤمن، عرش و سرير سلطنت حق و منزلگاه آن ذات مقدّس و صاحب دل آن ذات مقدس است، توجّه به غير حق تعالى خيانت به حق است و حبّ به غير ذات مقدس و خاصّان او كه حب خاصّان خدا حب خدا است، «من احبّكم فقد احبّ اللّه» خيانت است در مشرب عرفان و چنانچه در احاديث شريفه بسيارى امانت در آيۀ شريفه «إِنّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ...» به ولايت امير المؤمنين و اهل بيت عليهم السّلام تفسير فرموده اند، غصب ولايت و سلطنت آن حضرت خيانت به امانت است و ترك تبعيت آن بزرگواران از مراتب خيانت است. «و نجيبك من خلقك و صفيّك من عبادك» آن كه نجيب آفريدگانت بود و برگزيدۀ از بندگانت. احتمالا فرق ميان نجيب و صفى آن باشد كه نجيب به معناى آن است كه چيزى در ذات خود خوب و نفيس باشد، چنانچه لغت مى گويد: «النجيب الكريم النفس فى نوعه» و

ص:156

لكن در صفى معنايى از اختيار و گزينش ديگرى نيز ملحوظ است و در نسخۀ ابن ادريس، بنابر نقل بعضى (نجيّك) است بدون (باء) و بنابر آن ريشه اش از (نجوى) است كه به معناى آهسته و در گوشى سخن گفتن است و مناجات نيز از همين باب است گو اين كه در عرف عوام ما برخلاف معناى اصلى كلمه بر آوازهاى بلند و گوش خراش و حتى در مناره ها و با بلندگوها نيز مناجات گفته مى شود!! پس نجيّك يعنى كسى كه با تو مناجات مى كرد.

لذا در دعا وارد است بنابر نقل ابن اثير:

اللّهم بمحمّد نبيّك و موسى نجيّك امام الرحمة و قائد الخير و مفتاح البركة كما نصب لامرك نفسه و عرّض فيك للمكروه بدنه.

پيشوا و امامى كه براى همه رحمت بود. چنانچه خداى تعالى نيز فرمايد:«وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ» (1) و رهبرى كه مردم را به خير و نيكى رهبرى مى كرد و مقصود از اين كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پيشواى رحمت بود هردو رحمت الهيّه است، چه رحمت رحمانيه كه جميع دار وجود از جلوات آن است «لولاك لما خلقت الافلاك» و چه رحمت رحيميه كه هدايت همۀ هاديان طريق توحيد و رهبران سعادت و كمال بشريّت از جلوۀ آن رحمت است و شامل همۀ افراد بشر است، مگر آن كه افرادى از فطرت استقامت و كمال طلبى خارج و به سوء اختيار خود، خود را از آن محروم نمايند، نه آن كه رحمت شامل حال آنها نباشد حتى در عالم آخرت كه روز درو كشته هاى زشت و زيبا است، آنان كه كشته اى زشت دارند خود مقصّرند كه نمى توانند از رحمت رحيمية استفاده نمايند حافظ فرمايد:

مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو يادم از كِشتۀ خويش آمد و هنگام درو

گفتم اى بخت بخسبيدى و خورشيد دميد گفت با اين همه از سابقه نوميد مشو

آنكه در مزرع دل تخم عمل كشت نكرد زردرويى برد از حاصل خود وقت درو

ص:157


1- . سوره: انبياء، آيه: 107.

انبيا و اولياء كه امامت و رياست كل را، رسول ختمى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دارد متحقق به هردو رحمت الهيه بودند و علامت تحقق به اين دو و ظهور نمونۀ آن در قلب، آن است كه صاحب اين صفت با چشم عنايت و تلطّف به بندگان خدا نظر كند و خير و صلاح همه را طالب باشد و احدى را بدبخت نخواهد و راضى به بدبختى احدى نباشد يك نفر از عرفا مى گويد: پروردگارا! اگر ارادۀ تو بر اين تعلّق گرفته كه مرا بسوزانى و به آتش دوزخ ببرى يك دعاى مرا، مستجاب كن و اين يك درخواست مرا اجابت فرما و آن اين كه پيكر مرا آنقدر بزرگ كن كه قالب جهنم شود و ديگر براى كسى جا نماند اكنون كه بنا است من بسوزم تنها من در عذاب باشم و ديگر بندگان تو در سايه لطف تو متنعّم باشند من هم دلخوش هستم كه تنها من مى سوزم و فداى ديگران شده ام اگر انسانيّت و سعادت را مصداقى باشد صاحبان اين افكار هستند.

سخنى از امام خمينى دربارۀ رحمت انبياء

امام «خمينى» قدّس سرّه مى فرمايد: اين نظر، نظر انبياء عظام و اولياى كمّل عليهم السّلام است، منتها آنها دو نظر دارند، يكى نظر به سعادت جامعه و نظام عائله و مدينۀ فاضله و ديگر نظر به سعادت شخصى و علاقۀ كامله به اين دو سعادت دارند و قوانين الهيّه كه به دست آنها تأسيس و انفاذ و كشف و اجرا مى شود. اين دو سعادت را كاملا مراعات مى نمايد حتى در اجراى قصاص و حدود و تعزيرات و امثال آن كه به نظر مى رسد با ملاحظۀ نظام مدينه فاضله تأسيس و تقنين شده است. هردو سعادت منظور است زيرا كه اين امور در اكثر براى تربيت جانى و رساندن او به سعادت دخالت كامل دارد حتى كسانى كه نور ايمان و سعادت ندارند آنها را با جهاد و امثال آن به قتل مى رسانند مانند يهود بنى قريظه براى خود آنها نيز اين قتل صلاح و اصلاح بود و مى توان گفت از رحمت كاملۀ نبىّ ختمى قتل آنها است زيرا با بودن آنها در اين عالم در هر روزى براى خود عذابهاى گوناگون تهيه مى كردند كه تمام حيات اين جا به يك روز عذاب و سختى هاى آن جا مقابله نكند. و اين مطلب براى كسانى كه ميزان عذاب و عقاب آخرت و اسباب و مسبّبات آن جا را مى دانند، واضح است، پس شمشيرى كه به گردن يهود بنى قريظه و امثال آنها زده مى شد به افق رحمت نزديكتر بوده و هست تا به افق غضب و سخط. پايان سخن معرفت آموز

ص:158

امام خمينى قدّس سرّه

پس معلوم شد كه وجود آن حضرت رحمت بود، براى مؤمن و كافر و منافق و در اين باره روايتى است آموزنده و تكان دهنده وقتى كه اين آيه نازل شد:«وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ» (1) رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به جبرئيل فرمود: آيا از اين رحمت چيزى هم نصيب تو شد؟ «هل اصابك من هذه الرحمة شىء»؟ عرض كرد بلى من از سوء عاقبت خودم مى ترسيدم كه مبادا كارم منتهى به شقاوت شود از بركت بعثت شما و نزول قرآن كريم به خواست خداى تعالى آرامش خاطر مى يافتم به واسطۀ آيۀ شريفه كه بر شما نازل شد و آن آيه درباره من بود كه خداى تعالى فرمود:«ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ مُطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ» (2) كه در حقيقت اين آيه تضمينى بود كه جايگاه من در بساط قرب الهى بوده و نفوذ و قدرتم همواره محفوظ خواهد ماند. «كنت اخشى سوء العاقبة فامنت ان شاء اللّه بقوله تعالى ذى قوة عند ذى العرش مكين» نكته تكان دهنده خوف امين وحى الهى از سوء عاقبت خودش مى باشد و آموزنده آن كه با وصف اين كه آيه شريفه بشارت، حسن عاقبت به او مى دهد باز آرامش خاطر خود را با تعليق بر مشيت الهى و به همراه (انشاء اللّه) بيان مى كند و انصاف كه هردو مطلب شايان اهمّيت و قابل توجّه است.

و كاشف فى الدعا اليك حامته و حارب فى رضاك اسرته و قطع فى احياء دينك رحمه(3)

نزديكان و مخصوصين از خانواده خود را بطور علنى و آشكار بسوى تو دعوت كرد و با فاميل خود در راه رضا و خوشنودى تو به جنگ و ستيز برخاست و در جهت زنده كردن دين تو از خويشان خود بريد.

تحمّل رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اذيتهاى مشركين را

هر سه جمله دعا، به يك سياق است و يك مطلب را توضيح مى دهد.

بنابراين از جملۀ اول چنين استفاده مى شود كه حتى نزديكان مخصوص آن حضرت با

ص:159


1- . سوره: انبياء، آيه: 107.
2- . سوره: تكوير، آيه: 21.
3- . كاشف ه بكذا: اطلعه عليه و اظهره له. الحامّة خاصّة الرجل من اهله و ولده الّذين يهتم لهم، المنجد.

دعوت ايشان مخالف بودند، ولى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بدون رعايت پى آمدهاى مخالفت نزديكان از دعوت ايشان دست برنداشت. ناگفته پيدا است كه مخالفت با كسى اگر از نزديكان او صورت بگيرد اثر بيشترى در تبليغ عليه آن شخص دارد كه عامۀ مردم مى گويند: اينان كه از نزديكان او هستند او را بهتر از ما مى شناسند و شايد از اين جهت است كه با وجود مخالفين زيادى كه رسول اللّه داشتند و اذيّت ها و آزارها بر او روا داشتند، نام هيچ يك به صراحت در قرآن ذكر نشده، مگر نام «ابو لهب» كه عموى پيغمبر بود و از نزديكترين افراد بود به آن حضرت.

علامه «مجلسى» (رحمه اللّه) در بحار از «مناقب» ابن شهر آشوب نقل مى كند كه ابن عباس گويد: روزى رسول خدا وارد كعبه شد و شروع به نماز كرد ابو جهل گفت: «من يقوم الى هذا الرجل فيفسد عليه صلوته»؟ چه كسى حاضر است كه برخيزد و نماز اين مرد را باطل كند!؟ فقام ابن الزبعرى و تناول فرثا و دما و القى عليه ذلك» يكى از مشركين به نام «ابن الزبعرى» برخاست و مقدارى كثافت و خون تهيه كرد و حضرتش را به آن آلوده كرد!(1) در اين ميان ابو طالب عليه السّلام سر رسيد از ديدن اين منظره بسيار ناراحت شد و شمشيرش را از نيام كشيد، مشركين كه چنين ديدند همه فرار كردند پس جناب ابو طالب به غلامانش دستور داد كه پشت مبارك حضرت را از آلودگى تنظيف كنند و شستشويش دهند. و در روايت «بخارى» است كه چون حضرت سلام نماز را داد عرض كرد: «اللهم عليك الملأ من قريش»: بارالها! شكايت اين گروه از قريش را به نزد تو مى آورم. «اللهم عليك ابا جهل بن هشام و عتبة بن ربيعة و شيبة بن ربيعه و عقبة بن ابى معيط و اميّة بن خلف» راوى گويد: به خدايى كه جز او خدائى نيست آن روز رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از هركس نام برد ديدم در روز بدر كه كشته شده و پايش را گرفته و كشان كشان به طرف چاه مى برند، مگر «امية بن خلف» كه در ميان زره اش ورم كرده بود و نمى شد كشيدش «فاقرّوه و القوا عليه الحجر»: لذا جنازه اش را در همان جا كه افتاده بود به جاى گذاشتند و سنگ بر آن ريختند و پس از

ص:160


1- . بعضى از نويسندگان داستان شكمبۀ كثيف شتر را به ابو جهل نسبت داده است تفسير نوين مرحوم محمد تقى شريعتى.

پايان عمليات جنگى، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به كنار چاه بدر كه كشته ها را در ميان آن ريخته بودند ايستاد و فرمود: «بئس عشيرة الرجل كنتم لنبيّكم» چه فاميل بدى بوديد براى پيغمبر خودتان «كذّبتمونى و صدّقنى الناس»: ديگران نبوّت مرا تصديق كردند ولى شما تكذيبم كرديد «و اخرجتمونى و آوانى الناس»: شما مرا از وطن و خانه ام بيرون كرديد و ديگران به من جا و پناه دادند: «و قاتلتمونى و نصرنى الناس»: شما با من به ستيز و جنگ برخاستيد و مردم ديگر مرا يارى كردند، سپس فرمود: «هل وجدتم ما وعد ربكم حقا فقد وجدت ما وعدنى ربى حقا»: من كه وعدۀ پروردگارم را دربارۀ خودم محقق يافتم آيا شما نيز آنچه را كه پروردگارتان به شما وعده داده بود محقق يافتيد؟

و در روايتى است كه اصحاب عرض كردند: «يا رسول اللّه أتنادى قوما قد ماتوا»؟ مردگان را صدا مى زنيد؟ فرمود: «ما انتم باسمع لما اقول منهم لكنهم لا يستطيعون أن يجيبونى»: شما شنواتر از آنان به آنچه مى گويم نيستيد و لكن آنان قدرت پاسخ دادن را ندارند.(1) نويسنده

ص:161


1- . و در روايت مجلسى است كه اعتراض كننده عمر بود كه گفت «يا رسول اللّه ما خطابك لهام قد صديت» (الهام جمع الهامة رئيس القوم و صديت اى ماتت) «فقال له مه يابن الخطّاب فو اللّه ما انت باسمع منهم»: ساكت شو اى پسر خطّاب به خدا قسم كه تو شنواتر از آنان نيستى هم اكنون ملائكۀ عذاب منتظرند كه من تا رو از آنان به گردانم آنان را با عمودهاى آهنين عذاب شان كنند «و ما بينهم و بين ان تأخذهم الملائكة بمقامع الحديد الا ان اعرض بوجهى هكذا عنهم». نظير اين جريان براى وصىّ رسول خدا امام امير المؤمنين عليه السّلام بود چنانچه مجلسى رضى اللّه عنه در بحار نقل مى كند كه پس از پايان جنگ بصره امير المؤمنين عليه السّلام در ميان صفها قدم مى زد گذارش بر كعب بن سورة افتاد كه قاضى بصره بود از طرف عمر بن الخطّاب و در طول خلافت عمر و عثمان به شغل قضاوت ادامه مى داد چون فتنۀ بصره پيش آمد قرآنى به گردن خود حمايل كرد و با خانواده و فرزندانش به جنگ امير المؤمنين عليه السّلام آمد و همگى كشته شدند پس از جنگ، امير المؤمنين عليه السّلام بر سر جنازه اش كه در ميان كشتگان بود ايستاد و فرمود: اجلسوا كعب بن سوره»: كعب را بنشانيد «فأجلس بين نفسين»: در وسط دو كشته او را نشاندند حضرت فرمود: «يا كعب بن سورة قد وجدت ما و وعدنى ربّى حقا فهل وجدت ما وعدك ربّك حقا»؟ سپس فرمود: اضجعوا كعبا»: كعب را بخوابانيد چند قدمى برداشت و سار قليلا فمرّ بطلحة بن عبد اللّه صريعا»: گذارش به طلحة بن عبد اللّه افتاد كه بى جان افتاده بود فرمود: «اجلسوا طلحة فاجلسوه»: طلحه را بنشانيد، نشاندنش فرمود: «يا طلحة قد وجدت ما وعدنى ربى حقا فهل وجدت ما وعدك ربك جقا»؟ سپس فرمود: «اضجعوا طلحة»، طلحة را به خوابانيد يكى از ياران آن حضرت عرض كرد: «يا امير المؤمنين كلامك لقتيلين لا يسمعان منك»؟ با دو كشته كه حرفى از شما نمى شوند چه مى گوييد. «فقال: يا رجل فو اللّه لقد سمعا كلامى كما سمع اهل القليب كلام رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» اى مرد به خدا قسم كه اين دو شنيدند سخن مرا همانگونه كه اهل چاه بدر كلام رسول خدا صلى اللّه عليه و آله را شنيدند بحار الانوار جلد 6، صفحۀ 255.

گويد: در آيات شريفه كه در مكّه نازل شده مكرر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مقابل اذيّت و استهزاء و انكار مشركين مورد تسلى حق قرار گرفته و خداى تعالى به رسولش وعده فرموده كه مشركين و مخالفين را در دنيا به سزاى كردارشان برساند پيش از عالم آخرت از جمله: آيات شريفۀ سورۀ الطارق است كه مى فرمايد:«إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً وَ أَكِيدُ كَيْداً فَمَهِّلِ الْكافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً» (1) كه ابن عباس گفت اين آيات وعدۀ عذاب الهى است و از كلمۀ رويدا استفاده مى شود كه زمان اندكى ميان نزول اين آيات و عذاب الهى خواهد بود و اين چنين شد كه پس از اندك زمانى واقعۀ بدر پيش آمد كرد كه چندين نفر از صناديد قريش به دست مسلمانان كشته شدند و از جملۀ آنان رأس و رئيس كفر و نفاق ابو جهل بود كه در آيات سورۀ علق نيز تهديد او آمده است آن جا كه مى فرمايد:«كَلاّ لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنّاصِيَةِ ناصِيَةٍ كاذِبَةٍ خاطِئَةٍ» (2) اگر از كارهايش بازنايستد هر آينه قطعا و يقينا موى جلو سرش را گرفته و سخت به كشيمش پيشانيى دروغگوى خطاكار. و از معجزات بسيار روشن قرآن تحقق يافتن، اين تهديد دربارۀ ابو جهل است كه در روز بدر «ابن مسعود» كه از دست او كتك سختى خورده بود و آزار بسيار ديده بود او را به سزاى عملش رساند، داستان او از اين قرار بود:

كه در روايت است چون سورۀ «الرحمن» نازل شد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: چه كسى اين مأموريت را مى پذيرد كه اين سوره را بر رؤساى قريش بخواند «فتثاقلوا»، مسلمانان در پذيرش اين مأموريت سنگينى ورزيدند «ابن مسعود» برخاست و عرض كرد: من آمادۀ قبول اين وظيفه هستم رسول خدا او را فرمود: كه بنشين و دوباره پيشنهاد قبلى را تكرار فرمودند بجز «ابن مسعود» كسى برنخاست و بالاخره بار سوم كه آمادگى خود را اعلام كرد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اجازه اش فرمود و جهت اين كه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به او اجازه نمى داد آن بود كه «ابن مسعود» بسيار ضعيف و كوچك اندام بود و پيغمبر علاقمند بود كه او بماند و اين نحو مأموريت سنگين را نپذيرد «و كان صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يبقى عليه لما كان يعلم من ضعفه و صغر

ص:162


1- . سوره: طارق، آيه: 15.
2- . سوره: علق، آيه: 16.

جثته» «ابن مسعود» روانه شد تا رسيد به مسجد، ديد كه مشركين در گرد كعبه جمعند شروع كرد به خواندن آيات، ابو جهل برخاست چنان سيلى بر صورت «ابن مسعود» نواخت كه پرده گوشش پاره شد و خون جارى شد.

«ابن مسعود» بازگشت درحالى كه اشك از چشمهايش سرازير بود و مى گريست رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه چشمش به آن حالت خون آلود «ابن مسعود» افتاد قلب مباركش بر او رقّت كرد و با حالت افسردگى و غصّه سر بزير انداخت «فلما رآه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رقّ قلبه و اطرق رأسه مهموما فاذا جبرئيل جاء ضاحكا مستبشرا فقال يا جبرائيل تضحك و يبكى ابن مسعود؟ فقال سيعلم» در همان حال كه رسول خدا مهموم و غمناك سربزير بود ناگهان ديد كه جبرئيل خندان و شادان ظاهر شد. فرمود: جبرئيل تو مى خندى درحالى كه ابن مسعود دارد گريه مى كند؟ عرض كرد: بزودى سرّ خنده من معلوم خواهد شد.

چيزى نگذشت كه روز «بدر» فرا رسيد «ابن مسعود» خواهش كرد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اجازه بفرمايد تا او نيز سهمى در اين جهاد داشته باشد و خوشه اى از اين خرمن فيض بردارد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم او را فرمود نيزه اى را بردار و در ميان زخميها بگرد هركه را ديدى كه رمقى دارد و نمرده است او را بكش كه با همين عمل خداى تعالى اجر و پاداش مجاهدين را به تو مرحمت مى فرمايد: «خذ رمحك و التمس فى الجرحى من كان له رمق فاقتله فانك تنال ثواب المجاهدين» «ابن مسعود» نيزه اش را برداشت و در ميان كشتگان قدم مى زد و آنان را بررسى مى كرد ناگاه ديد كه ابو جهل افتاده و همچون گاو خرخر مى كند با اين وصف ترسيد مبادا نيرويى داشته باشد كه از خود دفاع كند و به ابن مسعود آزارى برساند «فخاف ان تكون به قوّة فيؤذيه فوضع الرمح على منخره من بعيد فطعنه» نيزه اش را از دور بر گلوى او گذاشت و فشار داد ديد كه قدرت دفاع ندارد «فلمّا عرف عجزه قال فوضعت رجلى على عنقه» همين كه مطمئن شد ناتوان است گويد پايم را بر گردنش گذاشتم و گفتم ديدى كه خدا ذليلت كرد اى دشمن خدا؟ گفت: به چه ذليلم كرد؟ مگر عار است كه كسى شما را بكشد «أعار على رجل قتلتموه» سپس گفت: اگر غير كشاورز مرا كشته بود افتخار بيشترى نصيبم مى شد و هيچ نقصى در كارم نبود «لو غير أكّار قتلنى لكان اعظم لشأنى و لم يكن علىّ

ص:163

نقص» سپس پرسيد: پيروزى با كه باشد؟ جنگ به نفع ما پايان يافت يا بر زيان ما؟ «ابن مسعود» گفت: به نفع خدا و رسولش، پرسيد: آن اشخاص بلندقامت كه ما را مى كشتند و اسير مى كردند چه كسانى بودند، گفت: آنان فرشتگان بودند گفت: آنان بر ما پيروز شدند نه شما «هم الذين غلبونا لا انتم» پناه به خدا بايد برد كه شقاوت آدمى تا چه حد مى رسد كه با ديدن اين آيات نيز ايمان نمى آورد و هم چنان بر كفر باقى مى ماند سپس «ابن مسعود» بر روى سينه او نشست تا سرش را ببّرد، گفت اى چوپانك! بر جاى بلند قرار گرفته اى «لقد ارتقبت يا رويعى الغنم مرتقى عظيما» «ابن مسعود» گويد: شمشيرم را فرود آوردم تا سرش را جدا كنم كارى انجام نداد و ابو جهل تف بر صورتم انداخت و گفت شمشير مرا بگير و سرم را به آن جدا كن ولى از پائين گردن ببر تا هيبت بيشترى در نظر پيغمبر داشته باشد و پيام مرا به او برسان كه من در طول عمرم با تو دشمن بودم و امروز دشمن ترم، چون اين پيام به همراه سر بريده اش، به خدمت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيد فرمود:

همان گونه كه من گرامى ترين پيامبرانم و امّتم گرامى ترين امت ها است. فرعون، اين امت نيز سخت ترين فرعونهاست، زيرا فرعون موسى را چون موج دريا گرفت و خواست غرق شود گفت:«آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِيلَ» (1) ولى فرعون اين امت دم مرگ عداوت و كفرش افزونتر شد. به هرحال «ابن مسعود» وقتى سر آن خبيث را از تن جدا كرد نتوانست حمل كند گوشش را دريد و نخى از آن رد كرد و سر را كشان كشان به نزد رسول خدا مى آورد و جبرائيل پيشاپيش «ابن مسعود» خندان بود و مى گفت: «يا محمد اذن باذن لكن الرأس ها هنا مع الأذن مقطوع» يا رسول اللّه! گوشى در مقابل گوشى با اين تفاوت كه اين گوش با سر از تن جدا شده است و بعضى گفته اند: كه «ابن مسعود» موى جلو سر ابو جهل را گرفته و مى كشيد و شايد هردو نقل صحيح باشد و مسافتى را با نخ و مسافت ديگر را با موى پيشانى كشيده باشد تا تهديد الهى تحقق يابد «لَنَسْفَعاً بِالنّاصِيَةِ» (2)

ص:164


1- . سوره: يونس، آيه: 90.
2- . سوره: علق، آيه: 16.

و أقصى الأدنين على جحودهم و قرّب الاقصين على استجابتهم لك

نزديكانش را كه انكار حق داشتند از خود دور كرد و بيگانگان را كه پذيراى حق بودند به خود نزديك كرد. ابو لهب كه عموى پيغمبر بود در كتاب آسمانيش مورد نفرين و نفرت قرار گرفت و سلمان فارسى به افتخار «سلمان منا اهل البيت» مفتخر گرديد و بر اين اساس امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «ان ولىّ محمّد من اطاع اللّه و ان بعدت لحمته و انّ عدّو محمّد من عصى اللّه و ان قربت قرابته»: همانا دوست محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كسى است كه اطاعت خداى تعالى كند هرچند خويشاوندى دورى داشته باشد و دشمن «محمّد» صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كسى است كه نافرمانى خداى تعالى كند هرچند از خويشان آن حضرت باشد و همۀ اولياء و ائمه دين عليهم السّلام بر اين اساس دعوت داشتند و اصولا مقام ولايت همين اقتضا را دارد كه حبّ نفس و دعوت به نفس در كار نباشد وگرنه ولىّ حق نخواهد بود. در «زيارت جامعه» مى خوانيم: «الى اللّه تدعون و عليه تدلّون» چه بسيار رواياتى كه در اين زمينه از پيشوايان دين رسيده است، ولى متأسفانه هواهاى نفسانى و حيله هاى شيطانى مانع از تدبّر در آنهاست امام محمد باقر عليه السّلام برحسب روايت «كافى» به جابر فرمود: «يا جابر أيكتفى من ينتحل التشيّع ان يقول بحبّنا اهل البيت»! كسانى كه نام خود را شيعه گذاشته و دعوى دوستى ما كرده اند نبايد به همين ادّعا اكتفا كنند بله بايد بدانند كه دوستان و پيروان ما كسانى خواهند بود كه شعار آنها تقوى بوده و فرمان بردار باشند «و لا يعرفون يا جابر الا بالتواضع...» و راه شناختن آنان فروتنى و شكسته نفسى و دوستى و امانت و به ياد خدا بودن و نماز و روزه داشتن و احسان به والدين كردن است، رعايت حقوق همسايگان، حمايت از بيچارگان، دستگيرى از پا افتادگان همدردى دردمندان و بينوايان نوازش كردن يتيمان است، راست گفتن و قرآن شريف را خواندن و دستورات آن را بكار بستن است زبان خود را جز از خيرخواهى نگهداشتن براى بندگان خدا خير خواستن و پناهگاه دوستان بودن است جابر گفت: يابن رسول اللّه اگر اينها اوصاف شيعيان باشد پس من بايد اقرار و اعتراف كنم كه كسى را به اين صفات نمى شناسم فرمود: جابر من هم بايد بگويم و كسى را در اشتباه نگذارم هرگز گمان

ص:165

نكنى كه دعوى دوستى ما به اين سادگى باشد كه مردى بگويد، من على را دوست مى دارم و به وى ارادت مى ورزم ولى هيچ اثرى و عملى نشان ندهد گفتارش پذيرفته شود و سند شيعه بودن به او داده شود بالاتر از مقام علوى مقام مقدس نبوى است و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از على عليه السّلام بزرگتر و رفعت درجه اش بيشتر است اگر كسى بگويد:

من پيغمبر را دوست دارم و روش پيغمبر را نگيرد و دستورات او را پيروى نكند، هرگز سودمند نشود و اين دعوى از او نشنوند از خداى بترسيد و براى خدا كار كنيد كه خدا را با كسى خويشاوندى نيست «ليس بين اللّه و بين احد قرابة»: محبوب ترين بندگان و نزديكترين مردمان در پيشگاه خداوند كسى است كه تقواى او بيشتر و فرمان او را بهتر بكار، بندد اى جابر: خدا را شاهد مى گيرم كه تقرّب خداوند جز به فرمان بردارى و پرهيزكارى حاصل نخواهد شد در دست ما هرگز برات آزادى از آتش دوزخ نيست كه به افراد به بخشيم و هيچ كس را بر خدا حجّت نيست: «ليس معنا برائة من النار و لا لاحد على اللّه حجة من اطاع اللّه فهو لنا ولىّ و من عصى اللّه فهو لنا عدوّ و لا تنال و لا يتنال الا بالتقوى» بلى هركس مطيع و فرمانبردار خدا باشد، دوست ما خواهد بود و هركس خداى را نافرمانى كند دشمن ما است و كوتاه سخن ولايت و محبّت ما نصيب كسى خواهد بود كه پرهيزكار و نيكوكار باشد.

تا قيامت صوفى ار مى كند تا نياشامد كجا مستى كند

«و والى فيك الأبعدين و عادى فيك الأقربين»: ظاهرا اين دو جمله را مفهومى است به جز مفهوم دو جمله پيشين كه مفهوم جمله هاى پيشين آن بود كه ميزان در قرب و بعد آن حضرت پذيرش حق و انكار آن بود و اين دو جمله بدان معنا است كه دوستى و دشمنى آن حضرت در راه خداى تعالى و به خاطر او بود افرادى را كه ارتباط با حق تعالى داشتند و دوستدار خدا بودند و خدا ايشان را دوست مى داشت آن حضرت نيز آنان را دوست مى داشت، هرچند از جهات ظاهرى نسبى يا سببى يا ديگر جهات با آن حضرت دور بودند و كسانى را كه خدا را دشمن مى داشتند و خدا آنان را دشمن مى داشت او نيز دشمنشان بود هرچند از نزديكانش باشد از حيث نسب يا از جهت سببى و يا از ديگر

ص:166

جهات و در يك جمله، حب و بغضش فى اللّه و للّه بود و اين از نشانه هاى دوستى و لازم لاينفك آن است كه دوست واقعى كسى همه دوستان او را نيز دوست مى دارد و همۀ دشمنان او را دشمن.

مجنون را ديدند كه سگ گله ليلى را نوازش مى كرد و مى بوسيدش داستان را از زبان مولانا بشنويد و اگر محبّيد لذت ببريد:

همچو مجنون كو سگى را مى نواخت بوسه اش مى داد و پيشش مى گداخت

... بو الفضولى گفت كاى مجنون خام اين چه شيد است اين كه مى آرى مدام...

گفت مجنون تو همه نقشى و تن اندرآ بنگر تو از چشمان من

كاين طلسم بستۀ مولاست اين پاسبان گلّه ليلا است اين

همّتش بين و دل و جان و شناخت كاو كجا بگزيد و مسكن گاه ساخت

او سگ فرخ رخ كهف من است بلكه او همدرد و هم لهف من است

آن سگى كه گشت در كويش مقيم خاك پايش به ز شيران عظيم

آن سگى كه باشد اندر كوى او من به شيران كى دهم يك موى او

اى كه شيران مر سگانش را غلام گفتن امكان نيست خامش و السلام

لذا در منطق اسلام محكم ترين دست آويز و اصلى ترين مستمسك ايمان همانا همين حبّ و بغض است به اين روايت توجّه كنيد!

نشانۀ حبّ راستين

امام صادق عليه السّلام فرمود: روزى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از اصحاب خود پرسيد: «أىّ عرى الايمان اوثق»: كداميك از دست آويزهاى ايمان محكمتر است؟

اصحاب اولا در مقام ادب عرض كردند خدا و رسولش داناترند و سپس بعضى شان گفتند: محكم ترين دست آويز ايمان نماز است و بعضى شان گفتند: زكوة و بعضى شان گفتند: روزه و بعضى شان گفتند: حج و عمره و بعضيشان گفتند: جهاد، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «لكلّ ما قلتم فضل و ليس به»: هريك از اينها كه گفتيد داراى فضيلتند ولى محكمترين دست آويز نيستند «و لكن اوثق عرى الايمان الحبّ فى اللّه و البغض فى اللّه و تولّى اولياء اللّه و التبرّى من اعداء اللّه»: محكم ترين دست آويز ايمان، دوستى براى خدا و دشمنى براى خدا و

ص:167

دوست داشتن اولياء خدا و دورى جستن از دشمنان خداست و شايد دو صفت آخرى از باب ذكر خاص بعد از عام باشد و احاديث در اين باب بسيار است.

و ادأب نفسه فى تبليغ رسالتك و اتعبها بالدعاء الى ملّتك و شغلها بالنصح لاهل دعوتك

در رساندن مسئوليتى كه به عهده اش بود پى گيرى دايم داشت و در دعوت مردم به دين تو خود را به سختى و ناراحتى وامى داشت و نسبت به كسانى كه اهميّت دعوت به سوى تو را داشتند از نصيحت و پندآموزى فراغت نمى يافت توضيح اين جملات را از زبان جدّش امير المؤمنين عليه السّلام بشنويد كه: عندليب آشفته مى خواند اين آواز را. «و نشهد ان محمدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عبده و رسوله خاض الى رضوان اللّه كلّ عمرة و تجرع فيه كل غصّه و قد تلّؤن له الاّدنون و تألّب عليه الاقصون و خلقت اليه العرب اعنّتها و ضربت الى محاربته بطون رواحلها حتى انزلت بساحته عداوتها من ابعد الدار و اسحق المزار»: گواهى مى دهم كه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بنده او و فرستاده او است كه در راه رسيدن به رضوان اللّه تا قعر اقيانوس، شدائد و ناملايمات فرو رفت و جام هاى غصّه را يكى پس از ديگرى نوشيد نزديكانش بوقلمون صفت هر روز به رنگى درمى آمدند و بيگانگان بر عليه او دسته بندى و توطئه ها براه انداختند طوائف و قبايل عرب همچون اسبان عنان گسيخته به جنگ او تاختند و ركاب زنان با او به مبارزه پرداختند تا آن كه از شهرهاى دوردست و ناهموارترين زيارتگاه خيمه و خرگاه عداوت و دشمنى در كنار او برپا داشتند و امير المؤمنين عليه السّلام با بيانى لطيف و استعاره اى بديع توضيح داده اند كه اين چنين پى گيرى در مبارزه امكان ندارد، مگر آن كه ريشۀ دشمنى و عداوت خيلى عميق و قوى باشد كه چنين زحماتى را در مقابله با او و ريشه كن كردن او متحمّل گردد.

سخنى از ابن ابى الحديد در صبر و استقامت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

«ابن ابى الحديد» در شرح كلام امير المؤمنين عليه السّلام گويد: كسى كه كتابهاى تاريخ را خوانده باشد مى داند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دربارۀ خداى تعالى چه كشيد از مشقّتها و از استهزاهايى كه قومش در آغاز دعوت داشتند و حضرتش را سنگباران مى كردند تا آن جا كه پاهاى آن حضرت خونين شد. بچه ها را وادار مى كردند كه به دنبال حضرت به راه

ص:168

مى افتادند و هياهو راه مى انداختند و قوم آن حضرت بود كه كثافت داخل شكمبه بر سر نازنينش مى ريختند و لباسش را به گردنش مى پيچيدند خود و خانواده اش را سال ها در شعب بنى هاشم به محاصره انداختند چه محاصرۀ اقتصادى كه معامله با آنان و دادوستد با آنان را تحريم كرده بودند و چه محاصرۀ اجتماعى كه رفت وآمد خانوادگى و زناشويى با آنان و حتى صحبت كردن با آنان تحريم شده بود تا آن جا كه اگر نبود اينكه بعضى از افراد بواسطۀ خويشاوندى و يا به سبب ديگر دلشان به حال آنان مى سوخت و شبانه اندكى آرد يا خرما مخفى به آنان مى رساند، نزديك بود از گرسنگى بمى رند اين دربارۀ آن حضرت و خويشانش و امّا نسبت به اصحاب و يارانش، آنان را كتك ميزدند و شكنجه مى دادند، گرسنه شان نگه ميداشتند دست و پايشان را مى بستند و در جلو آفتاب سوزان مكه نگاهشان مى داشتند و آنان را حتى از درّه هايى كه به آنجا پناهنده شده بودند بيرون راندند كه پاره اى از آنها به حبشه رفتند و پاره اى به عشاير و قبايل عرب پناهنده شدند گاهى به قبيلۀ ثقيف و گاهى به بنى عامر و گاهى به ربيعه و به ديگر قبايل عرب با همه اينها همگى هم رأى و هم آهنگ شدند كه آن حضرت را بكشند و شب هنگام با يك حملۀ غافلگيرانه به قتلش برسانند كه مجبور شد از دستشان فرار كند و به اوس و خزرج پناهنده شود و فرزند و هرچه داشت رها كرده و تنها جان خود را نجات بدهد تا آن كه خود را به مدينه رساند آنجا نيز دست برنداشتند و با او جنگيدند و سپاه ها به راه انداختند و لشكر كشى ها كردند. «و لم يزل منهم فى عناد شديد و حروب متصلة حتى اكرمه اللّه تعالى و ايّده و نصر دينه و اظهره» و هم چنان در سخت ترين شرايط و جنگهاى پى درپى بود تا آن كه خداى تعالى گراميش داشت و تأييدش فرمود و دين او را (خود را) يارى كرد و بر ديگران پيروزش ساخت پايان نقل كلام شارح معتزلى.

از مرحلۀ صبر و استقامت آن حضرت در مقابل اذيّت و آزار دشمنان كه بگذريم جهات ديگرى نيز وجود داشت كه پى گيرى دايم و به سختى و زحمت انداختن نفس مقدسش و نصيحت به امّت را تاييد و تأكيد مى كرد.

علاقۀ مفرط رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به هدايت مردم

از جملۀ آنها علاقه مفرط و حرص شديد آن حضرت به هدايت يافتن مردم بود.

ص:169

حضرتش، آن چنان عشق و علاقه به اين موضوع از خود نشان مى داد و همچون پدر مهربان نسبت به فرزند عزيزش از اعراض مردم از ايمان و حقيقت انسانيّت متأسف بود كه از جانب حق تعالى مورد تسلّى قرار گرفت و خطاب به حضرتش فرمود: «لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ على ان لا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ» (1) حبيب ما گويى مى خواهى خود را به هلاكت اندازى كه چرا اين مردم ايمان نمى آورند؟ گويى خداى تعالى به حبيب خود مى فرمايد قدرى هم به فكر نجات و سلامتى جان خود باش كه تو عزيزترين فرد مخلوق مايى و ما (به عالمى نفروشيم مويى از سر دوست)«فَلا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَراتٍ» (2) اين همه تأسف به ايمان نياوردن اينان مخور، هركه خواهد گو، بيا و هركه خواهد گو برو «فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ» (3): هركه مى خواهد ايمان بياورد و هركه مى خواهد در كفرش باقى بماند،«إِنّا أَعْتَدْنا لِلظّالِمِينَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ إِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالْمُهْلِ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً» (4):

ما براى كافران ستمكار آتشى آماده كرده ايم كه شعله هاى آن مانند خيمه هاى بزرگ گرداگرد آنها را فراگيرد و اگر از شدّت تشنگى شربت آبى درخواست كنند آبى مانند مس گداخته سوزان به آنها داده شود كه روى آنها را بسوزاند وه كه چه آب بدى است آن آب و چه آسايشگاه بدى خواهد بود دوزخ براى آنان «نعوذ باللّه من غضب الحليم» جهت ديگرى كه موجب مشقّت و ناراحتى آن حضرت بود خود معالجۀ امراض نفسانيه و تصفيۀ قلوب جاهلان از آثار و تاريكيهاى حاصل از گناه بود، زيرا نفوس هرچند كه در بدو خلقت و اصل فطرت ساده و بى آلايش آفريده شده اند و لكن در اثر گناهان كم كم تيره و آلوده مى شوند و در روايات از آن به نقطۀ سياه تعبير شده است چنانچه در تفسير آيۀ شريفه:«كَلاّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ» (5) از امام صادق عليه السّلام «كافى» و «عياشى» نقل مى كنند كه فرمود: «ما من عبد مؤمن الاّ و فى قلبه نكتة بيضاء فاذا اذنب ذنبا خرج فى تلك النكتة

ص:170


1- . سوره: شعرا، آيه: 3.
2- . سوره: فاطر، آيه: 8.
3- . سوره: كهف، آيه: 29.
4- . سوره: كهف، آيه: 29.
5- . سوره: كهف، آيه: 29.

نكتة سوداء فان تاب ذهب ذلك السوداء فان تمادى فى الذنوب زاد ذلك السوداء حتى يغطّى البياض فاذا اغطى البياض لم يرجع صاحبه الى خير ابدا و هو قول اللّه عزّ و جل: كلاّ بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون»: هيچ بندۀ مؤمنى نيست مگر اين كه نقطۀ سفيدى در دل او هست و چون يك گناه از او سر زند يك نقطۀ سياه بر روى آن نقطۀ سفيد مى افتد پس اگر توبه كرد آن نقطۀ سياه پاك مى شود و اگر گناه كردن همچنان ادامه داشت آن سياهى نيز رو به افزايش مى گذارد تا آنكه سياهى همه سفيدى را مى پوشاند و چون سفيدى پوشيده شد، صاحب چنين دلى هرگز بازگشت به خير نخواهد كرد و مقصود از رين (زنگار) در آيه مباركه:«كَلاّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ» (1) همين سياهى است. بگفته مولانا:

رنگ تو بر توت اى ديك سياه كرد سيماى درونت را تباه

بر دلت زنگار بر زنگارها جمع شد تا كور شد ز اسرارها

گر زند آن دود بر ديك نوى آن اثر بنمايد ار باشد جوى

ز آنچه هر چيزى بضد پيدا شود بر سپيدى آن سيه رسوا شود

چون سيه شد ديك پس تأثير دود بعد از آن بر وى كه بينداى عنود

و از همۀ اين جهات كه صرف نظر شود، يك جهت عمده تر هست كه شايد در مسلك عشق و منطق محبّت از همۀ اينها كه ذكر شد سخت تر و طاقت فرساتر باشد و آن اين كه، اشتغال به تهذيب نفوس ديگران و معالجۀ امراض آنان و حتى تأسيس شريعت و تعليم احكام ملازم با يك نوع انصراف از استغراق در تجلّيات جمال و جلال و بل كه تجليّات ذات است كه در مسلك محبّين تحمّل آن از تحمّل آتش دوزخ مشكلتر است و «كلّ الذى دون الفراق قليل» سيد العارفين عرض مى كند: «فهبنى يا الهى و سيدى صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك».

شد جهنم با تو رضوان نعيم بى تو شد ريحان و گل نار جحيم

از اين جا است كه فرمود: «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم انه ليغان على قلبى و انّى لاستغفر اللّه فى اليوم مأة مرّة» بر

ص:171


1- . سوره: مطففين، آيه: 14.

دلم غبارى مى نشيند و تا غبار خواطر بزدايم هر روز يكصد بار استغفار مى كنم.

و هاجر الى بلاد الغربة و محلّ الناى عن موطن رحله و موضع رجله و مسقط رأسه و مأنس نفسه

به ديار غربت هجرت كرد و از محلّ خانوادگى و قرارگاه و زادگاه خود كه با آنجا مأنوس بود به دور افتاد. پيدا است كه انس با خانواده و زادگاه يك امر طبيعى است، گويى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز از اين قاعده مستثنى نبود با همۀ رنجها و ناراحتى ها كه در مكّه متوجّه آن حضرت بود به هنگام هجرت كه به حكم ضرورت مى بايست از وطن اصلى با مزيّت هم جوارى كعبه و شريف ترين بقعۀ روى زمين انجام گيرد، سخت متأثر بود تا آن جا كه وقتى تصميم به خروج گرفته شد در وسط مسجد الحرام ايستاد و رو به كعبه كرد و فرمود: «انّى لأعلم ما وضع اللّه منك و لا فى الارض بلد احبّ اليه منك و ما خرجت منه رغبة و لكن الّذين كفروا اخرجونى ولو تركت فيك لما خرجت منك»! من مى دانم، كه خداى تعالى خانه اى محبوبتر از تو در هيچ جا قرار نداده و در روى زمين شهرى نيست كه خداى تعالى آن را بيشتر از تو دوست داشته باشد و من به ميل و رغبت خود بيرون شدم و لكن كافران مرا بيرون كردند، كه اگر كسى با من كارى نداشت هرگز از تو بيرون نمى رفتم.

علّت تأثّر رسول خدا هنگام هجرت از مكّه

نكتۀ جالبى كه در اين جريان چشم گير است اين است كه تأثّر رسول خدا در مفارقت مكّه برحسب اين روايت از اين جهت بود كه چون خانۀ خدا و زمين مكّه محبوب خدا است و حبيب به حكم اضطرار از جايى كه محبوب محبوب است به دور مى افتد ناراحت است و متأثر و در مسلك عشق و عاشقى جز اين نمى تواند بود كه:

مسكن يار است و شهر شاه من پيش عاشق اين بود حبّ الوطن

هر كجا باشد شه ما را بساط هست صحراگر بود سمّ الخياط

هر كجا يوسف رخى باشد چو ماه جنّت است آن گرچه باشد قعر چاه

هر كجا تو با منى من خوشدلم ار بود در قعر گورى منزلم

خوشتر از هردو جهان آن جا بود كه مرا با تو سر و سودا بود

سپس حركت فرمود (با تفصيلى كه در كتب تاريخ و سيره مذكور است) و چون

ص:172

«بجحفة» كه بين مكه و مدينه است رسيد «اشتاق الى مكّة فانزل اللّه [إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ] (1) اى الى مكه»(2) مجدّدا آتش شوق زبانه كشيد و دل هواى كوى يار كرد خداى تعالى به تسلّى خاطر مباركش آيه نازل فرمود كه حبيب ما:

تو به خود نامدى اينجا كه به خود بازروى آنكه آورده تو را باز برد در وطنت

ارادة منه لاعزاز دينك و استنصارا على اهل الكفر بك

تحمّل اين همه ناملايمات بدان منظور بود كه دين تو را عزّت بخشد و بر كسانى كه بر تو كفر مى ورزند پيروز شود.

حتى استتب(3) له ما حاول فى اعدائك

تا آن كه آن چه را كه دربارۀ دشمنان توصيه و چاره جويى داشت مهيّا و آماده شد «و استتم له مادبّر فى اوليائك» و آنچه كه دربارۀ دوستانت به تدبير مى انديشيد بپايان رسيد.

«فنهد اليهم مستفتحا بعونك»: نهضتى را كه به يارى تو آغاز مى شد شروع كرد. «متقويا على ضعفه بنصرك» اگر جهات ضعفى داشت با امداد و كمك رسانى تو تقويت مى شد.

الهى بودن حركت موجب عدم تمسّك به اسباب نيست

جملات بسيار سنجيده و حساب شده ادا شده است و بسيار آموزنده است كه انسان هر چند كه الهى نيز باشد مى بايست از وسايل و ابزارى كه خداى تعالى در اين عالم اسباب و مسبّبات قرار داده استفاده كند، الهى بودن حركت موجب آن نيست كه تمسّك به اسباب نشود انسانهايى كه تفكّرشان گرايش به طبيعت دارد يا انسانهايى كه الهى، فكر مى كنند، هيچ كدام شان در رسيدن به مقصد و مقصودشان از استفاده از نيروهاى خدادادى بى نياز نيستند منتها دستۀ اول به جز سبب چيزى درك نمى كنند برخلاف دسته دوّم كه در وراء اسباب مسبّب را مى بينند و كمال بشر در همين است كه اگر يار بى پرده از در و ديوار بى پرده براى همه در تجلّى بود امتيازى براى اولى الابصار باقى نمى ماند و فاقد هرگونه ارزش بود به فرمودۀ مولانا:

ص:173


1- . سوره: قصص، آيه: 85.
2- . سيرۀ حلبى، جلد 2، صفحۀ 45.
3- . استتّب له الامر اى تهّيا و استقام.

اين سبب ها بر نظرها پرده ها است كه نه هر ديدار صنعش را سزا است

ديده اى بايد سبب سوراخ كن تا حجب را بركند از بيخ و بن

تا مسبب بيند اندر لامكان هرزه بيند جهد و اسباب و دكان

رسول خدا آن مقرّب ترين بنده خدا با آن كه مؤيّد من عند اللّه بود و وعدۀ نصرت به او داده شده بود «فَلا تَحْسَبَنَّ اللّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ» (1) با اين همه از تمام نيروى فكرى و خارجى خود در پيشرفت مقصود الهى خود استفاده مى كرد و به تدبير و چاره انديشى مى پرداخت چه نسبت به دشمنان خدا و چه دربارۀ دوستانش و در عين حال از نصرت الهى و مددهاى غيبى نيز بهره مند بود به بيان شيرين قرآن توجه كنيد: آنجا كه وعدۀ نصرت مى دهد و هزار فرشته به يارى مسلمين مى فرستد تذكّر مى دهد:«وَ ما جَعَلَهُ اللّهُ إِلاّ بُشْرى وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَ مَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ» (2) و هم چنين در جنگ بدر كه سه هزار فرشته و بلكه پنج هزار ملائكه مسلمانان را يارى مى كردند باز اين نكته ناگفته نمانده است «بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِينَ وَ ما جَعَلَهُ اللّهُ إِلاّ بُشْرى لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ وَ مَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ» (3) اين مددها ولو غيبى و معنوى بالاخره از دايره اسباب بيرون نيستند و پيروزى حقيقى و حقيقت پيروزى از جانب خداى تعالى است.

فغزاهم فى عقر دارهم و هجم عليهم فى بحبوحة قرارهم

با دشمنان دين در ميان خانه شان جنگيد و در وسط قرارگاهشان بر آنان هجوم كرد.

امام عليه السّلام در اين دو جمله به نكتۀ روانى مهمّى اشاره مى فرمايند كه در پيروزى، بر دشمن نقش مهمّى دارد و آن شكست روحيه دشمن است، در جنگهاى امروز مى بينيم كه يكى از عوامل پيروزى بالا بردن روحيۀ مبارزان و جنگ كنندگان است افراد مبارز به هر مقدار از روحيۀ بالا برخوردار باشند شانس بيشترى از پيروزى دارند. افراد سپاهى اگر از

ص:174


1- . سوره: ابراهيم، آيه: 47.
2- . سوره: آل عمران، آيه: 126 و 125.
3- . سوره: آل عمران، آيه: 126 و 125.

روحيه اى برخوردار باشند كه دشمن را در خانه خود و در ميان استحكامات خود مورد حمله و هجوم قرار دهند بى شبهه اثر مهمّى در شكست روحيۀ دشمن خواهند داشت از اين جاست كه امير المؤمنين آن يگانه قهرمان ميدانهاى جنگ و استاد در فنون جنگى وقتى اهل كوفه را توبيخ و سرزنش مى كند كه در جنگ با معاويه مسامحه كردند مى فرمايد: من به شما گفتم كه «اغزوهم قبل ان يغزوكم فو اللّه ما غزى قوم فى عقر دارهم الاّ ذلّوا»:

پيش از آن كه آنان بر شما به تازند، شما بر آنان به تازيد به خدا سوگند كه هيچ قومى در ميان خانه خود مورد تاخت وتاز قرار نگرفتند مگر اين كه ذليل شدند. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز در جنگهاى خود از اين نكتۀ روانى استفاده مى فرمود و چه بسيار جنگهايى كه لشكر اسلام بر سر دشمن در مراكز خود تاختند و پيروز شدند و تاريخ نويسان اسلامى همه آنها را ثبت و ضبط نموده اند.

و معلوم باد كه جنگ هاى اسلامى در زمان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را اگر خود آن حضرت در آن جنگ حضور داشته، در اصطلاح تاريخ «غزوه» گويند و اگر آن حضرت به همراه لشگر اسلام نبود آن را «بعث و سريّه» گويند (سريّه به فتح سين و كسر راء و تشديد ياء) كه به معناى گروهى از سپاه است كه به جبهه اعزام مى شوند و حدّاقل نه نفر است و حدّاكثر چهارصد نفر. و بعضى گفته اند: كه، سريّه از صد است تا پانصد، و زيادتر از پانصد، را (منس) گويند و اگر از هشتصد، زيادتر شد (جيش) گويند و اگر از چهارهزار زيادتر شد (حجفل) گويند (به تقديم حاء بر جيم بر وزن جعفر) و در عدد غزوات آن حضرت اختلاف است از نوزده تا بيست و هفت گفته اند.

غزوات رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

لكن قتال در نه غزوه واقع شده كه خود آن حضرت جهاد فرموده اند: اول غزوه بدر كبرى 2. غزوۀ احد 3. خندق 4. غزوۀ بنى قريظه 5. غزوه بنى المصطلق 6. غزوۀ خيبر 7 - غزوۀ فتح مكه 8 - غزوۀ حنين 9 - غزوه طائف و غزوۀ بدر كبرى بزرگترين فتوحات اسلام بود و اين جنگ با كفّار قريش بود قضايا و پيش آمدهاى قابل توجّهى در جنگهاى اسلامى رخ داده كه سزاوار است مسلمانان و جوانانشان به خصوص آنها را مورد تحليل و بررسى قرار دهند و سرّ پيشرفت مسلمانان و علل فتح پيروزى آنان و يا موجبات شكست

ص:175

و عقب نشينى شان را از آن رويدادها به دست آورند و بر زندگى خودشان تطبيق دهند كه اين است فايده تاريخ.

حتّى ظهر امرك و علت كلمتك و لو كره المشركون

پيغمبر خدا اين همه سختى را متحمّل شد. تا آن كه امر تو ظاهر و كلمۀ تو بلندى گرفت هرچند مشركين خوش نداشتند چنين شود. «ظهر» به معناى آشكار شدن و هم پيروز شدن است، چنانچه آيه مباركه «وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللّهِ وَ هُمْ كارِهُونَ» (1) به پيروزى تفسير شده است و كلمۀ خدا شايد به معناى كلمۀ توحيد باشد. چنانچه گفته شد و يا به معناى دعوت به اسلام است در مقابل دعوت به كفر كه كلمۀ كافران است، چنانچه در تفسير «وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلى» (2) مفسران گفته اند.

اللهم فارفعه بما كدح فيك الى الدرجة العليا من جنّتك حتى لا يساوى فى منزلة و لا يكافأ فى مرتبة و لا يوازيه لديك ملك مقرّب و لا نبىّ مرسل

بارالها رسول گرامى را، به پاداش آنچه در راه تو به سختى افتاد به بالاترين درجه در بهشتت بالا به بر تا آن جا كه هيچ فرشتۀ مقرّبى و هيچ پيامبر مرسلى در مقام و منزلت با او مساوى نبوده و در مرتبه همانند او نباشد از اين جملۀ دعا استفاده مى شود كه بهشت را درجاتى، است متفاوت. چنانچه در علوم عاليه ثابت شده است كه مراتب كمال غير متناهيه است همانگونه كه مراتب نقص و هبوط غير متناهيه است و در آيات شريفه نيز بدين معنى اشاره شده است كه مى فرمايد:«أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ» (3)«نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ و درجات»(4) بهشتى برمبناى فضل هم كه باشد و هست كه «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً» (5) حكمت

ص:176


1- . سوره: توبه، آيه: 48.
2- . سوره: انفال، آيه: 74.
3- . سوره: انفال، آيه: 74.
4- . سوره: يوسف، آيه: 76.
5- . سوره: نور، آيه: 21.

الهى مقتضى، است كسى را كه سنگين ترين مسئوليت را به دوش كشيد و نيكو از عهدۀ آن بيرون آمد بالاترين مقام و والاترين منزلت به او عطا فرمايد و با دعايى كه وعدۀ استجابت داده بالاتر و والاترش را «وَ ما ذلِكَ عَلَى اللّهِ بِعَزِيزٍ» (1) ازاين رو در روايتى كه «ابى سعيد خدرى» نقل مى كند: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «الوسيلة درجة عند اللّه ليس فوقها درجة فاسئلو اللّه لى الوسيلة»: وسيله درجه اى است كه بالاتر از آن درجه اى، نيست براى من از خداى تعالى وسيله را به خواهيد. و در روايت ديگر است «الوسيلة درجة فى الجنة ليس فى الجنّة درجة اعلى منها فاسئلو اللّه ان يؤتينيها» گويى اين جملۀ از دعا ناظر اين روايت است.

نكته: اين كه بالاتر از وسيله درجه اى نيست با آنچه گفتيم از عدم تناهى درجات كمال منافات ندارد، زيرا ممكن است روايت ناظر به درجات موجود در بهشت باشد. چنانچه در روايت دوّم تصريح شده و به همين منظور ما روايت دوّم را نقل كرديم وگرنه روايت اول در اداى مطلب كافى بود.

دعاى امّت براى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چه فايده اى دارد

- سؤال: دعاى امّت براى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چه فائده اى مى تواند داشته باشد؟

- جواب: بعضى ها گفته اند: فائدۀ دعاى امّت ممكن است آن باشد كه خداى تعالى آن درجه اعلا را براى پيغمبرش مقدر فرموده و رسيدن به آن مقام را وسايل و علل و اسبابى است كه از جملۀ آنها دعاى امت باشد كه از خداى تعالى به خواهند و اين به شكرانۀ آنچه نصيب شان گرديده است، از هدايت و ايمان به وسيلۀ اين پيغمبر گرامى.

و روايتى كه از «ابى سعيد خدرى» نقل شد و امثال آن نيز مؤيد اين معنا است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از امّتش خواسته تا برايش دعا كنند.

و جمعى از «متكلّمين» انكار اين معنى را كرده و گفته اند: دعا براى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از قبيل دعا بر امر واقع است و نتيجه اش بر دعاكننده برمى گردد كه امر خداى تعالى را امتثال كرده كه مى فرمايد:«صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً» (2) وگرنه آنچه خداى تعالى به حبيب خود عطا فرموده است آن قدر بالا و والا است كه دعاى، دعاكننده را در آن اثرى نيست و اين

ص:177


1- . سوره: ابراهيم، آيه: 20.
2- . سوره: احزاب، آيه: 56.

دعاكننده است كه از دعا بر آن حضرت بهره مند مى شود و بهره اش عبارت است از، صلوات متقابل، پروردگار. چنانچه در روايت است: «من صلّى علىّ واحدة صلّى اللّه عليه عشرا» هركس بر من يك بار صلوات بفرستد خداى تعالى بر او ده بار صلوات مى فرستد و در «زيارت جامعه» است: «و جعل صلواتنا عليكم و ما خصّنا به من ولايتكم طيبا لخلقنا و طهارة لانفسنا و تزكية لنا و كفارة لذنوبنا» صلوات ما بر شما و ولايت و دوستى ما از شما را خداى تعالى موجب پاكى خلقت ما و پاكيزگى جان ها و تزكيه ما و كفاره گناهان ما قرار داد و هردو قول منافاتى باهم ندارند و مانعة الجمع نيستند چنانچه واضح است.

و عرّفه فى اهله الطاهرين و امته المؤمنين من حسن الشفاعة اجلّ ما وعدته

حسن شفاعت يعنى چه؟

آنچه را كه به او وعده داده اى از شفاعت نيكو دربارۀ خاندان پاكيزه اش و امّت با ايمانش هرچه جليل تر معرّفى فرما.

احتمال مى رود كه مقصود اين نباشد كه رسول خدا دربارۀ اهل بيتش و مؤمنين، از امّتش شفاعت فرمايد گرچه اين معنى نيز صحيح است، زيرا چنانچه از پاره اى از روايات استفاده مى شود روز قيامت همه اهل محشر نيازمند به شفاعت رسول خدا مى باشند و شفاعت آن حضرت شامل حال همه بايد بشود كه فرمود: «آدم و من دونه تحت لوائى» و در حديث آمده كه «لا يبقى ملك مقرّب و لا نبىّ مرسل الا و هو محتاج اليه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» هيچ فرشته مقرب و پيغمبر مرسلى، باقى نمى ماند مگر آن كه نيازمند به رسول خدا خواهد بود پس اهل بيت طاهرين و مؤمنين، از امّت نيز در اين نيازمندى با ديگران شريكند و ممكن است اين فقره از دعا ناظر به آن باشد. و لكن اظهر آن است كه مقصود شفاعت اهل بيت طاهرينش و مؤمنين از امّتش دربارۀ ديگران باشد يعنى بارالها هم چنان كه پيغمبرت را وعده داده اى كه اگر اهل بيتش و مؤمنين، از امّتش دربارۀ ديگران شفاعت كنند شفاعتشان را به پذيرى (و شايد مقصود از حسن شفاعت همين پذيرش آن باشد) اين وعده را محقق فرما، تا پيغمبرت به اين صفت شناخته شود كه نه تنها خود شفيع است، بلكه اهل بيت و مؤمنين از امّتش نيز شفعاء عند اللّه مى باشند.

ص:178

بايد دانست كه يكى از مسائل عاليۀ اسلامى، مسئله شفاعت است كه هم زمان با اوايل بعثت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مطرح شده است.

چنانچه آيۀ شريفه:«فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشّافِعِينَ» (1) در سورۀ مباركه المدّثر است كه چهارمين سوره است كه بر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شده است.

و اصل شفاعت فى الجمله نه بالجمله، مورد قبول و اجماع جميع فرق مسلمين است گرچه در حدود و كيفيّت آن مباحثات و گفتگوهايى در ميان علماء جريان دارد. و معناى شفاعت، چنانچه از لغت آن استفاده مى شود از شفع به معناى جفت در مقابل وتر به معناى طاق است كه گويى آن كس كه شفيع در كارى برمى انگيزد قدرت و نيروى او را در پيشرفت مقصود با نيروى خود جفت مى كند و در كنار نيروى خود مى گذارد تا با زياد شدن نيرو به مقصود خود نايل شود خواه مقصودش در نظر عقل و شرع امرى مطلوب باشد، خواه مذموم. و بنابراين شفاعت بر دو نوع متصوّر است، چنانچه در قرآن كريم نوع اول را «شفاعت حسنه» و قسم دوّم را «شفاعت سيئه» ناميده است: قال تعالى:«مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَهُ نَصِيبٌ مِنْها وَ مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً سَيِّئَةً يَكُنْ لَهُ كِفْلٌ مِنْها» (2) هركس كه شفاعت نيكويى انجام دهد خود او نيز نصيبى از اين كار نيكو دارد و هركس شفاعت بد انجام دهد سهمى از آن خواهد داشت و اين از آن جهت است كه شفيع با اقدامش يا نقصى را جبران مى كند و يا كمال و مزيّتى بر آن مى افزايد تا مقدمات نتيجه بخش باشد پس او در به ثمر رسيدن اقدامات سهمى خواهد داشت چه سود و چه زيان، گويى خداى تعالى به مؤمنين هشدار مى دهد كه با آگاهى به ميدان شفاعت قدم بگذارند و متوجّه باشند كه در چه موردى شفاعت مى كنند كه اگر در مورد شفاعت، شر و فسادى هست بايد از شفاعت خوددارى كنند. مانند: آن كه به نفع منافقين نزد مشركين شفاعت كنند تا مشركين با منافقين نجنگند اين چنين شفاعت صحيح نيست و «شفاعت سيئه» است، زيرا در صورت وقوع جنگ از هر طرف كه كشته شود، بسود اسلام است و چه بسا منافقى كه مورد شفاعت قرار گرفت

ص:179


1- . سوره: مدثر، آيه: 48.
2- . سوره: نساء، آيه: 85.

حكايتى از گلستان سعدى

پس از مدّتى رشد كند و نيروى بيشترى بيابد كه ديگر قلع و قمعش خارج از عهده باشد «حكيم شيراز» را در اين زمينه حكايتى است كه به منظور يادآورى ادب كهن و ديرين ما و تشويق جوانان عزيز بر اين كمال و فضيلت اجتماعى «كمال و فضلى كه رهبر عظيم الشأن انقلاب ما، حضرت امام خمينى قدّس سرّه در كنار فضايل و كمالات ديگر بدين كمال نيز در حدّ اعلايى آراسته بود» عين حكايت را مى آوريم گويد:

طايفة دزدان عرب بر سر كوهى نشسته بودند و منفذ كاروان بسته، رعيّت بلدان از مكائد ايشان مرعوب و لشكر سلطان مغلوب به حكم آن كه ملاذى منيع از قلّۀ كوهى بدست آورده بودند و ملجأ و مأواى خود كرده مدبران ممالك آن طرف در دفع مضرّت ايشان مشورت كردند كه اگر اين طايفه هم بر اين نسق روزگارى مداومت نمايند مقاومت با ايشان ممتنع گردد.

درختى كه اكنون گرفتست پاى به نيروى مردى برآيد ز جاى

ورش همچنان روزگارى هلى بكردانش از بيخ بر نگسلى(1)

سرچشمه شايد گرفتن به بيل چو پُر شد نشايد گذشتن به پيل

سخن بر اين مقرّر شد كه شخصى را به تجسّس ايشان برگماشتند فرصت نگاه مى داشتند تا وقتى كه بر سر قومى رانده بودند و بقعه خالى مانده، تنى چند از مردان واقعه ديدۀ كارآزموده بفرستادند تا در شعب جبل پنهان شدند(2) شبانگاه كه دزدان بازآمدند سفر كرده و غارت آورده سلاح از تن بگشادند و رخت غنيمت بنهادند، نخستين دشمن كه بر سر ايشان تاخت خواب بود چندان كه پاسى از شب بگذشت.

قرص خورشيد در سياهى شد يونس اندر دهان ماهى شد

مردان دلاور كمينگاه برجستند و دست يكان يكان بر كتف بستند و بامدادان بدرگاه ملك حاضر آوردند همه را به كشتن اشارت فرمود، اتفاقا در آن ميان جوانى بود كه ميوۀ عنفوان شبابش نورسيده و سبزه گلستان عذارش تازه دميده يكى از وزرا، پاى تخت ملك

ص:180


1- . كرد: دلاور و شجاع.
2- . الشعب: الطريق فى الجبل.

را بوسه داد و روى شفاعت بر زمين نهاده گفت:

اين پسر هنوز از باغ زندگانى برنخورده و از ريعان(1) جوانى تمتّع نيافته توقع به كرم اخلاق خداوندى آنست كه به بخشيدن خون او بر بنده منّت نهند ملك از اين سخن روى در هم كشيده و موافق رأى بلندش نيامده و گفت:

پرتو نيكان نگيرد هركه بنيادش بد است تربيت نااهل را چون گردكان بر گنبد است

نسل فساد اينان منقطع كردن و بيج تبارشان(2) برآوردن اولى تر است كه آتش نشاندن و اخگر گذاشتن أفعى كشتن و بچه نگاه داشتن كار خردمندان نيست.

ابر اگر آب زندگى بارد هرگز از شاخ بيد برنخورى

با فرومايه روزگار مبر كز نى بوريا شكر نخورى

وزير اين سخن بشنيد طوعا و كرها به پسنديد و بر حسن رأى ملك آفرين خواند و گفت: آنچه خداوند دام ملكه فرمود، عين صواب است و لكن اگر در سلك صحبت اينان تربيت يافتى طبيعت ايشان گرفتى امّا بنده اميدوار است كه در خدمت صالحان تربيت پذيرد و خوى خردمندان گيرد كه هنوز طفل است و سيرت بغى و عناد آن گروه در نهاد وى متمكن نشده است و در حديث آمده كه: «ما من مولود الاّ و قد يولد على الفطرة فابواه يهودّانه و ينصّرانه و يمجّسانه».

پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد

سگ اصحاب كهف روزى چند پى نيكان گرفت و مردم شد

اين بگفت و طايفه اى از ندماى ملك با او يار شدند تا ملك از سر خون او درگذشت و گفت: بخشيدم اگرچه مصلحت نديدم.

دانى كه چه گفت زال با رستم گرد؟ دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد

ديديم بسى كه آب سرچشمه خورد چون بيشتر آمد شتر و بار ببرد

فى الجملة، پسر را به ناز و نعمت برآوردند و استاد و اديب به تربيت او نصيب كردند

ص:181


1- . اول جوانى.
2- . خويشاوند.

تا حسن خطاب و ردّ جواب و ساير آداب خدمت ملوكش درآموختند و در نظر همگنان پسنديده آمد. بارى، روزى وزير از حسن شمايل او در حضرت ملك شمّه اى گفت، كه تربيت عاقلان در وى اثر كرده و جهل قديم از جبلّت او بدر رفته است ملك را از اين سخن تبسّم آمده گفت:

عاقبت گرگ زاده گرگ شود گرچه با آدمى بزرگ شود

سالى دو بر اين بر آمد طايفه اى از اوباش محلّت با او پيوستند و عهد مرافقت بستند تا به وقت فرصت وزير را با دو پسر به كشت و نعمت بى قياس برداشت و در مغازۀ دزدان به جاى پدر نشست ملك را از اين معنى خبر شد و دست تحيّر به دندان گزيدن گرفت و گفت:

شمشير نيك ز آهن بد چو كند كسى؟ ناكس به تربيت نشود اى حكيم كسى

باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست در باغ لاله رويد و در شوره زار خس

زمينِ شوره سنبل برنيارد در او تخم عمل ضايع مگردان

نكوئى با بدان كردن چنان است كه بد كردن به جاى نيكمردان

پايان حكايت از محققين عالى مقامى كه دربارۀ شفاعت بحث كرده اند «علاّمۀ طباطبائى» قدّس سرّه است كه، در تفسير بسيار نفيسش در تفسير آيۀ 48 از سورۀ بقره بحث جالبى كرده است طالبين مراجعه نمايند.

نقدى بر سخن شهيد مطهرى دربارۀ شفاعت

استاد شهيد «مطهّرى» نيز در كتاب ارزنده اش، (عدل الهى) موضوع شفاعت را مطرح كرده است و اين بحث بدان مناسبت طرح شده است كه بعضى ها اشكال بر شفاعت كرده و گفته اند: كه شفاعت استثناء قائل شدن و تبعيض و بى عدالتى در اجراى قانون است، در حالى كه در دستگاه خداى تعالى بى عدالتى وجود ندارد و به تعبير ديگر شفاعت، استثناء در قانون خدا است و قانون هاى خدا كلّى و لا يتغيّر و استثناءناپذير است:«وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَبْدِيلاً» (1) و همين اشكال است كه بحث شفاعت را با عدل الهى مرتبط ساخته و در كتاب عدل الهى مطرح شده است و اين اشكال دوّمين اشكال از اشكالاتى است كه «علاّمۀ

ص:182


1- . سوره: احزاب، آيه: 62.

طباطبائى» در بحث شفاعت «الميزان» متعرض آن شده است و جواب علمى متينى داده است و حاصلش اين كه: ما قبول داريم كه سنّت خداى تعالى تغييرپذير نيست ولى اين سنّت الهيّه برمبناى تنها يك صفت از صفات الهيّه نيست. مانند: صفت تشريع و حكم تا قابل تغيير نباشد بلكه برمبناى آنچه مقتضاى همۀ صفات علياى حضرت حق جل و علا است. توضيح اين كه، آنچه خداى تعالى به هريك از موجودات افاضۀ فيض فرموده است از نعمت حيات و موت و روزى و ديگر نعمت هاى گوناگون الهى ارتباط اين نعمت ها به خداى سبحان به يك رابطه و مساوى هم نيست كه اگر چنين مى بود معناى صحيحى براى رابطه و سببيت باقى نمى ماند همانطورى كه حكما و فلاسفه در رابطۀ سبب و مسبب گفته اند: كه سنخيّتى ميان سبب و مسبّب لازم است تا مسبّب خاصى از سبب خاصّى توليد شود و اگر اين سنخيّت را لازم ندانيم «لصدر كل شىء عن كل شىء» هر چيزى سبب هر چيزى تواند بود و اين به معناى بطلان سببّيت است نظير اين سخن را در مقام گوييم كه اگر همۀ فيوضات الهيه در يك رابطه باشد، معنايش بطلان رابطه است مثلا اگر خداى تعالى بيمارى را شفا عطا مى فرمايد در عين حال كه بى جهت و بدون مصلحتى كه مقتضى اين عنايت باشد نيست. لكن رابطۀ اين فيض با صفت رأفت و رحمت و منعم بودن و شافى و معافى بودن حق تعالى است نه صفت مميت و منتقم و شديد البطش بودن حق تعالى و اگر ستمگر خونخوارى را هلاك مى كند نه به صفت رزّاقيّت و خالقيّت است بلكه به صفت منتقم و شديد البطش بودن است و هم چنين بقيۀ نعمتها و فيوضات الهيّه و قرآن كريم نيز بدين معنى گويا است كه هر رويدادى از رويدادها با توجّه به همه جهات وجودى آن رويداد با يك يا چند صفت از صفات علياى حق در ارتباط است صفاتى كه ميان آن ها و اين رويداد تناسب و ائتلافى وجود داشته باشد. و به عبارت ديگر توان گفت كه هر چيزى از ناحيۀ خاصّى از مصلحت و خير با خداى تعالى ارتباط دارد با توجه به اين نكتۀ فلسفى عرفانى گوييم كه درست است كه صراط حق تعالى مستقيم و سنّتش تغييرناپذير است و اختلافى در فعل حق نيست ليكن اين استقامت صراط و عدم تغيّر سنة و عدم اختلاف در فعل با در نظر گرفتن همۀ آن صفاتى است كه در صدور اين فعل دخالت دارد، نه يك

ص:183

صفت خاصّ و به عبارت ديگر با در نظر گرفتن حكمت ها و مصلحت هاى موجود در مورد فيض است، امّا پس از فعل و انفعال و كسر و انكسار در مرحلۀ واقع نه با در نظر گرفتن يك حكمت و مصلحت بلى اگر سبب حكم يك چيز مى بود با وجود آن سبب، البتّه حكم الهى تغييرپذير نمى شد در حق هيچ كس از مؤمن و فاجر و كافر ولى اين چنين نيست بلكه اسباب متعدّدى در كار است كه مقتضاى هر چيزى است غير از مقتضاى سبب ديگر، دقت شود.

و اما شهيد «مطهّرى» رحمه اللّه در پاسخ از اشكال لزوم تبعيض بنابر قول به شفاعت و تغيير در سنّت راهى را پيموده كه خالى از صعوبت نيست وى پس از آن كه شفاعت را بدو گونۀ صحيح و غير صحيح و به عبارت ديگرش عادلانه و ظالمانه تقسيم كرده است شفاعت باطل و ظالمانه و غير صحيح را به گونه اى تعبير كرده است كه خواننده را وادار به تصديق مى كند و تعبيراتى از قبيل اين كه: شفاعت غلط آن است كه كسى بخواهد از راه پارتى بازى جلو اجراى قانون را بگيرد. برحسب چنين تصوّرى از شفاعت، مجرم بر خلاف خواست قانون گذار و برخلاف هدف و قوانين اقدام مى كند و از راه توسّل به پارتى بر اراده قانونگذار و هدف قانون چيره مى گردد اين گونه شفاعت در دنيا ظلم است و در آخرت غيرممكن... تا آن كه گويد نوع نادرست كه به دلايل عقلى و نقلى مردود شناخته شده است اين است كه گناهكار كه به دلايل بتواند وسيله اى برانگيزد و به توسط او از نفوذ حكم الهى جلوگيرى كند درست همانطورى كه در پارتى بازيهاى اجتماعات منحط بشرى تحقّق دارد. معلّم شهيد پس از آن كه از شفاعت با تعبير پارتى و پارتى بازى معنايى را مجسّم مى سازد كه معمولا به واسطۀ سوء استفاده از آن ذهنيّت تنفّرآورى نزد خواننده دارد هرچند در اصل معناى صحيحى داشته باشد ادامه مى دهد كه بسيارى از مردم عوام، شفاعت انبياء و ائمه عليهم السّلام را چنين مى پندارند كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و امير المؤمنين عليه السّلام و حضرت زهرا عليها السّلام و ائمه اطهار خصوصا امام حسين عليه السّلام متنفذهايى! هستند كه در دستگاه خدا اعمال نفوذ مى كنند و ارادۀ خدا را تغيير مى دهند و قانون را نقض مى كنند. سپس مثالى در اين باره ذكر مى كند و مى گويد:

ص:184

اعراب زمان جاهليت نيز دربارۀ بت هايى كه شريك خداوند قرار مى دادند همين تصوّر را داشتند آنان مى گفتند كه خدا به تنهايى آفرينندۀ جهان است ولى در اداره كردن جهان بتها با او شركت دارند و مى گويد كه قرآن با اين گونه شركت به سختى مبارزه كرد. و مكرّر اعلام نمود كه خدا به تنهايى هم پديدآورنده جهان است و هم تدبيركنندۀ آن است. و پس از بياناتى نتيجه مى گيرند كه شفاعت به معنايى كه عوام معتقدند. به جز شرك چيز ديگرى نيست!

و امّا شفاعت صحيح در نظر استاد بر دو گونه است: شفاعت رهبرى يا شفاعت عمل بدين معنى كه پيغمبر اكرم با آوردن دستورات نجات بخش شفيع امّت است، زيرا امّت با عمل كردن به دستورات او از عذاب خدا نجات و به مقامات و سعادات اخروى نايل خواهند شد.

نوع دوّم: شفاعت مغفرت يا شفاعت (فضل) كه تأثير آن در از بين بردن عذاب و در مغفرت گناهان است و حدّاكثر ممكن است سبب وصول به حسنات و ثوابها هم بشود ولى بالابرندۀ درجات شخص نخواهد بود(1)

سپس در توضيح اين نوع شفاعت مى گويد همانگونه كه در قيامت اعمال انسان مجسّم مى شود روابط نيز مجسّم مى گردد روابط معنوى اى كه در اين جهان بين مردم برقرار است در آن جهان صورت عينى و جسمى پيدا مى كند. زمانى كه يك انسان سبب هدايت انسانى ديگر مى شود رابطۀ رهبرى و پيروى در ميان آنان در رستاخيز به صورت عينى در مى آيد و هادى به صورت پيشوا و امام و هدايت يافته بصورت پيرو و مأموم ظاهر مى گردد و پس از بياناتى نتيجه مى گيرد:

ص:185


1- . فرق ميان وصول به حسنات و ثوابها با بالا رفتن درجه با توجّه به تلازم آن دو و بلكه عينيّت آن دو مخصوصا بنا به عقيده خود استاد دربارۀ ثواب و عقاب در همين بحث از كتاب عدل الهى، صفحۀ 191 (جزاى عمل) براى نويسنده نامفهوم است و به عبارت ديگر اگر غرض استاد بالا رفتن درجه در بهشت پس از دخول به بهشت است صحيح است زيرا عالم بهشت بلكه عالم آخرت بطور كلّى دار جزاست نه دار عمل به فرمودۀ على عليه السّلام «اليوم عمل و لا حساب و غدا حساب و لا عمل» و اگر مقصود اين است كه با شفاعت فقط حسنات و ثواب عايد شخص مى گردد اما درجه عالى گرفتن در بهشت از عهدۀ شفاعت خارج است معناى مفهومى براى نويسنده ندارد.

در اين معناى شفاعت است كه رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شفيع امير المؤمنين صلوات اللّه عليه و حضرت زهرا عليها السّلام مى باشد و آنها شفيع حسنين عليهما السّلام و هر امامى شفيع امام ديگر و شفيع شاگردان و پيروان خويش است...

به طوريكه اشاره شد تعبير از شفاعت بپارتى بازى و از تقرّب به درگاه الهى و آبرومند بودن بنده اى در اثر اطاعت و فداكارى در پيشگاه احديّت به اعمال نفوذ و از قبول شفاعت و احترام به خواسته بندۀ مقرّب و محبوب و از جلوه غفاريت كه در حقيقت سپاس گزارى حق تعالى از مقام عبوديت بنده اى است كه «إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُورٌ» (1) به تغيير در ارادۀ خدا و نقض قانون (و بدون در نظر گرفتن اين كه، خود شفاعت قانونى از قوانين الهيه است) و قياس مؤمنين به شفاعت به اعراب مشرك بت پرست كه بتها را در عين پرستش شريك مى پنداشتند تعبيرات و بياناتى است كه هرچند معناى صحيحى از آنها در نظر گوينده و نويسنده باشد حدّاقل اين است كه انعكاس مطلوبى در ذهن شنونده و خواننده نخواهد داشت. لذا بهتر آن است كه براى درك معناى شفاعت ابتداء نظرى به روايات اهل بيت عليهم السّلام كنيم تا با استفاده از تعبيرات ايشان و بياناتشان بتوانيم از شفاعت كه موضوعى است شرعى و بيانش به عهدۀ صاحب شرع است ترسيم درستى به نماييم روايات از (بحار علامۀ مجلسى) جلد 8 نقل مى شود با ذكر مصادر روايات:

رواياتى چند دربارۀ شفاعت

1. در تفسير آيه شريفه «وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلاّ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ» :(2) امام حسن عسكرى عليه السّلام فرمود: هيچ يك از پيامبران خدا و رسولان خدا و رسولان او در روز قيامت شفاعت نخواهد كرد تا آن كه خداى تعالى به او اجازۀ شفاعت بدهد مگر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه خداوند پيش از روز قيامت به او اجازۀ شفاعت داده است و شفاعت او را است و امامان از اولاد او را و سپس پيامبران را كه صلوات خدا بر آنان و بر محمد و آل او باد سپس روايتى نقل مى كند: مردى كه مولا و آزادشده يكى از زنان امام چهارم بود به نام ابو ايمن بر امام باقر عليه السّلام وارد شد و خطاب به آن حضرت گفت: مردم را مغرور مى كنيد و مى گوييد:

ص:186


1- . سوره: فاطر، آيه: 34.
2- . سوره: سبأ، آيه: 23.

شفاعت محمد، شفاعت محمد، امام باقر آن چنان خشمگين شد كه رنگ چهرۀ مباركشان تغيير كرد سپس فرمود: هان! اى ابو ايمن تو مغرور آن شدى كه شكم و دامنت با عفت ماند؟ اگر مناظر وحشتناك قيامت را ببينى به شفاعت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم محتاج خواهى بود واى بر تو. مگر پيغمبر به جز كسى را كه آتش بر او واجب شده باشد شفاعت خواهد كرد؟ سپس امام باقر عليه السّلام فرمود: هرآينه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را دربارۀ امّتش شفاعت است و ما را شفاعت است دربارۀ شيعيان ما و شيعيان ما را شفاعت است دربارۀ اهالى خودشان سپس فرمود به درستى كه مؤمن شفاعت مى كند دربارۀ افرادى همچون قبيلۀ ربيعه و مضر و همانا مؤمن شفاعت مى كند، حتى دربارۀ خدمتگذارش و مى گويد پروردگارا حق خدمتش را كه به من نموده عطا فرما او مرا از گرما و سرما محافظت مى كرد.«وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلاّ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ» (1) قال لا يشفع احد من انبياء اللّه و رسله يوم القيامة حتى ياذن اللّه له الاّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فان اللّه قد اذن له فى الشفاعة من قبل يوم القيامة و الشفاعة له و للأئمة من ولده ثم بعد ذلك للانبياء صلوات اللّه عليهم و على محمد و آله قال: حدّثنى ابى عن ابن ابى عمير عن معاوية بن عمّار عن ابى العباس المكبّر قال دخل مولى لامرأة على بن الحسين صلوات اللّه عليهما على ابى جعفر عليه السّلام يقال له ابو ايمن فقال يا ابا جعفر تغرّون الناس و تقولون شفاعة محمّد شفاعة محمّد فغضب ابو جعفر عليه السّلام حتى تربّد وجهه ثم قال ويحك يا ابا ايمن اغرّك ان عف بطنك و فرجك اما لو قد رأيت افزاع يوم القيامة لقد احتجت الى شفاعة محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ويلك فهل يشفع الاّ لمن وجبت له النار؟ ثم قال: ما من احد من الاوّلين و الآخرين الاّ و هو محتاج الى شفاعة محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يوم القيامة ثم قال ابو جعفر عليه السّلام ان لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم الشفاعة فى امته و لنا شفاعة فى شيعتنا و لشيعتنا شفاعة فى اهاليهم ثم قال: و ان المؤمن يشفع فى مثل ربيعة و مضر و ان المؤمن ليشفع حتى لخادمه و يقول يا رب حق خدمتى كان يقينى الحرّ و البرد» ص 539.

2. امام رضا عليه السّلام از پدرانش از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل مى فرمايد كه فرمود: رسول خدا چون روز قيامت شود حساب شيعيان ما به عهدۀ ما واگذار مى شود پس هركس كه

ص:187


1- . سوره: سبأ، آيه: 23.

مظلمه اش ميان او و مردم باشد از مردم مى خواهيم كه آن حق را بر ما به بخشد و آنان نيز مى بخشند و هركس مظلمه اش ميان او و ما باشد سزاوارتر به عفو و گذشت خواهيم بود.

«احمد بن ابى جعفر البيهقى باسناده عن الرضا عن آبائه عن امير المؤمنين عليهم السّلام قال قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اذا كان يوم القيامة ولّينا حساب شيعتنا فمن كانت مظلمته فيما بينه و بين اللّه عزّ و جل حكمنا فيها فأجابنا و من كانت مظلمته بينه و فيما بين الناس استوهبناها فوهبت لنا و من كانت مظلمته فيما بينه و بيننا كنا احق من عفا و صفح» ص 219 عيون.

3. امام صادق عليه السّلام فرمود: چون روز رستاخيز شود خداى تعالى اوّلين و آخرين را در يك جا جمع مى كند پس تاريكى شديدى آنان را فرا مى گيرد كه ناله شان بلند مى شود و مى گويند پروردگارا اين تاريكى را از ما بردار فرمود...

خلاصه روايت اين كه، گروهى مى آيند كه نور پيشاپيش آنان حركت مى كند كه صحراى محشر را روشن مى سازد. اهل محشر مى گويند اينان پيامبرانند يا فرشتگان و يا شهدا پس از جانب خداى تعالى ندا مى آيد كه هيچ يك از اين گروه نيستند از خود آنان مى پرسند كه شما كيانيد؟ مى گويند: «نحن العلويّون نحن ذرّية محمد رسول اللّه نحن اولاد علىّ ولى اللّه نحن المخصوصون بكرامة اللّه نحن الآمنون المطمئنّون» پس ندا از نزد خداى تعالى به آنان مى رسد: «اشفعوا فى محبّيكم و اهل مودّتكم و شيعتكم فيشفعون فيشفّعون» دربارۀ دوستان و ارادتمندان و شيعيان تان شفاعت كنيد پس آنان شفاعت مى كنند و شفاعتشان مورد قبول واقع مى شود(1) (امالى صدوق ص 1170-171).

4. ابى بصير از امام صادق روايت مى كند كه فرمود: شيعيان ما از نور خدا آفريده شده اند و به خدا بازمى گردند به خدا قسم كه شما به ما خواهيد پيوست روز قيامت و همانا كه ما شفاعت خواهيم كرد و شفاعت ما مورد قبول واقع خواهد شد به خدا سوگند شماها حتما شفاعت خواهيد نمود و شفاعتتان پذيرفته خواهد گرديد و هيچ شخصى از شما نيست مگر اين كه آتشى در جانب چپ او و بهشتى در جانب راست او ظاهر خواهد شد

ص:188


1- . بحار الانوار، جلد 8، صفحۀ 36، از بشارة المصطفى و امالى صدوق.

پس دوستانش را به بهشت و دشمنانش را به آتش وارد خواهد نمود. «شيعتنا من نور اللّه خلقوا و اليه يعودون و اللّه انكم لملحقون بنا يوم القيامة و انّا لنشفع فنشفّع و و اللّه انّكم لتشفعون فتشفّعون و ما من رجل منكم الا و سترفع له نار عن شماله و جنة عن يمينه فيدخل احبّاءه الجنّة و اعدائه النار» (علل ص 421).

5. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: چون در مقام محمود بايستم دربارۀ صاحبان گناهان كبيره شفاعت خواهم كرد و خداى تعالى شفاعتم را خواهد پذيرفت به خدا قسم كه دربارۀ آنان كه ذرّيه مرا آزردند شفاعت نخواهم كرد «جعفر بن محمّد عن ابيه عن آبائه عليهم السّلام قال قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اذا قمت المقام المحمود تشفّعت فى اصحاب الكبائر من امّتى فيشفّعنى اللّه فيهم و اللّه لا تشفّعت فيمن آذى ذرّيتى» (امالى ص 177).

6. معاوية بن وهب گويد از امام صادق عليه السّلام معناى آيه شريفۀ «لا يَتَكَلَّمُونَ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً» (1) را پرسيدم فرمود: «نحن و اللّه المأذون لهم فى ذلك اليوم و القائلون صوابا» به خدا قسم ماييم آنانى كه آن روز اجازه دادند و سخن از روى صواب و حق گويند عرض كردم فدايت شوم چه مى گوييد؟ فرمود: «نمجّد ربنا و نصلّى على نبيّنا و نشفع لشيعتنا فلا يردّنا ربنا» پروردگارمان را تمجيد مى گوييم بر پيامبرمان صلوات مى فرستيم براى شيعيانمان شفاعت مى كنيم پس پروردگار ما، ما را ردّ نمى كند يعنى شفاعت ما را مى پذيرد (ص 183 محاسن).

7. شخصى به امام صادق عليه السّلام عرض كرد: ما را همسايه اى است از خوارج كه مى گويد:

«محمد» روز قيامت در فكر خويش است چگونه به شفاعت كردن مى رسد «انّ محمدا يوم القيامة همّه نفسه فكيف يشفع»؟ امام صادق عليه السّلام فرمود: يك نفر از اوّلين و آخرين نيست مگر آن كه روز قيامت نيازمند شفاعت «محمد» خواهد بود: «ما احد من الاولين و الاخرين الاّ و هو يحتاج الى شفاعة محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يوم القيامة» (ص 184 محاسن).

8. جابر بن يزيد گويد امام باقر عليه السّلام مرا فرمود: اى جابر در هيچ حاجتى از دشمن ما

ص:189


1- . سوره: نبأ، آيه: 38.

كمك مگير و از او چيزى مخواه و از وى شربت آبى سؤال مكن همانا مؤمن گذارش به او مى افتد در آتش پس مى گويد: اى مؤمن مگر من به تو چنين و چنان خدمت نكردم؟ پس مؤمن از او شرمنده مى شود و او را از آتش نجات مى دهد و مؤمن به همين جهت مؤمن ناميده شده كه او بر خدا امان مى دهد و خداوند امان دادن او را اجازه مى فرمايد. «يا جابر لا تستعن بعدونا فى حاجة و لا تستعطه و لا تسئله شربة ماء انه ليمرّ به المؤمن فى النار فيقول يا مؤمن الست فعلت بك كذا و كذا فيستحيى منه فيستنقذه من النار فانّما سمّى المؤمن مؤمنا لانه يؤمن على اللّه (فيجبر) فيؤمن امانه» (ص 185 محاسن).

9. امام صادق عليه السّلام فرمود: روز قيامت كه بشود حساب شيعيان ما به ما واگذار مى شود آنچه براى خدا است از خداى تعالى مى خواهيم كه آن را بما به بخشد پس آن به سودى آنها مى شود و آنچه براى مردم است از خداى تعالى مسئلت مى كنيم كه عوض آن را به صاحبانش بدهد پس آن هم به سود آن ها مى شود و آنچه براى ما است پس آن هم به سود آنها مى شود و سپس اين آيه شريفه را قرائت فرمود:«إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُمْ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا حِسابَهُمْ» (1) و چندين روايت ديگر از كنز الفوائد ص 71.

10. امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: خداى تعالى به بندگانش مهربان است و از رحمتش بود كه يكصد رحمت آفريد. يك رحمت از همۀ آن رحمتها را در ميان همۀ خلايق قرار داد و به واسطۀ همان است كه مردم به همديگر مهربانند و مادر به فرزندش مهربان است و مادران حيوانات نسبت به بچه هاشان دل سوزند و چون روز قيامت شود اين يك را بر آن نود و نه، رحمت اضافه مى فرمايد پس با آن همه رحمت امت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را رحم مى كند، سپس آنان را دربارۀ هركس كه دوست داشته باشند از مسلمانان شفاعتش كنند شفيع قرار مى دهد تا آن جا كه يكى مى آيد به نزد يكى از مؤمنين شيعه و مى گويد: مرا شفاعت كن او مى گويد: تو چه حقى بر من دارى؟ مى گويد: روزى تو را از آب سيراب كردم پس او بيادش مى آيد پس شفاعتش مى كند و شفاعتش پذيرفته مى شود پس ديگرى مى آيد و

ص:190


1- . سوره: غاشيه، آيه: 26.

مى گويد مرا بر تو حقى است شفاعتم كن مى گويد: چه حقى بر من دارى؟ مى گويد در روز گرمى تو در سايۀ ديوارم آرميدى پس شفاعتش را مى كند و شفاعتش پذيرفته مى شود و همين طور شفاعت مى كند تا آن كه در حق همسايگانش دوستانش و آشنايانش شفاعت مى كند پس همانا مؤمن بر خدا گرامى تر از آنست كه شما گمان مى كنيد «قال امير المؤمنين عليه السّلام اللّه رحيم بعباده و من رحمته انه خلق مأة رحمة جعل منها رحمة واحدة فى الخلق كلّهم فبها يتراحم الناس و ترحم الوالدة ولدها و تحنن الامهات من الحيوانات على اولادها فاذا كان يوم القيامة اضاف هذه الرحمة الواحدة الى تسع و تسعين رحمة فيرحم بها امة محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ثم يشفعهم فيمن يحبّون له الشفاعة من اهل الملّة حتّى انّ الواحد ليجيئ الى مؤمن من الشيعه فيقول اشفع لى فيقول: و اىّ حق لك علىّ؟ فيقول: سقيتك يوما ماء فيذكر ذلك فيشفع له فيشفّع فيه و يجيئه آخر فيقول انّ لى عليك حقا فاشفع لى فيقول و ما حقك علىّ؟ فيقول استظللت بظلّ جدارى فيشفع له فيشفّع فيه و لا يزال يشفع حتى يشفع فى جيرانه و خلطائه و معارفه فانّ المؤمن اكرم على اللّه ممّا تظنّون»: تفسير الامام العسكرى. از اين روايات و دهها روايات ديگر استفاده مى شود كه دامنۀ شفاعت در روز قيامت وسيعتر از آن است كه ما گمان مى كنيم و اصولا قوانين عالم آخرت چنانچه در اين روايت نيز اشاره فرمود براساس رحمت واسعه است و از حساب

نكته اى عرفانى از امام خمينى در توسعۀ رحمت الهى

عمل و جزا بيرون است و بر اين نكتۀ عرفانى اشاره فرموده است حضرت امام خمينى قدّس سرّه در كلماتشان از جمله در توضيح جمله اى از وصيت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به على عليه السّلام آن جا كه فرمود: در مقابل هر قطره اشكى از خوف خدا هزار خانه براى تو در بهشت بنا مى شود «يبنى لك بكل دمعة الف بيت فى الجنّة» مى فرمايد: و آنچه لازم است اشاره به آن آنست كه بعضى از نفوس ضعيفۀ غيرمطمئنّه به امثال اين ثوابهاى بسيار براى امور جزئيه خدشه مى كنند غافل از آنكه اگر چيزى در نظر ما در اين عالم كوچك آمد دليل نمى شود كه صورت غيبيّه و ملكوتيۀ آن نيز حقير و ناچيز است چه بسا باشد كه موجود كوچكى ملكوت و باطن آن در كمال عظمت و بزرگى باشد، چنانچه هيكل مقدّس و صورت جسمانى رسول اكرم و نبى مكرّم معظّم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يكى از موجودات كوچك اين عالم بود و روح مقدسش محيط به ملك و ملكوت و واسطۀ ايجاد سماوات و ارضين بود پس حكم كردن به

ص:191

حقارت و كوچكى چيزى بحسب صورت باطنى ملكوتى فرع علم به عالم ملكوت و بواطن اشياء است و از براى امثال ماها حق اين حكم نيست و ما بايد چشم و گوشمان باز به فرمايشات علماى عالم آخرت يعنى انبياء و اولياء عليهم السّلام باشد.

و ديگر آن كه بناى آن عالم بر تفضّل و بسط رحمت غيرمتناهيۀ حق جل و علا گذاشته شده است و تفضّلات حق تعالى را حدّ و منتهايى نيست و استبعاد از تفضّل جواد على الاطلاق و صاحب رحمت غيرمتناهيه از كمال جهل و نادانى است، جميع اين نعمتهايى كه به بندگان عنايت فرموده كه از احصاى آنها بلكه احصاى كليّات آنها عقول عاجز و سرگردان است بدون سابقۀ سؤال و استحقاق بوده پس چه مانعى دارد كه به مجرد تفضل و بدون هيچ سابقه اضعاف مضاعف اين ثوابها را به بندگان خود عنايت فرمايد؟ آيا بناى عالمى كه به نفوذ ارادۀ انسانى قرار داده شده و دربارۀ آن گفته شده:«فِيها ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ» (1) با آن كه اشتهاى انسانى حد محدودى و قدر مقدّرى ندارد دربارۀ آن مى توان اين استبعاد را كرد؟ خداى تبارك و تعالى آن عالم را طورى مقرر فرموده و ارادۀ انسانى را طورى قرار داده كه به مجرد اراده هرچه را بخواهد موجود كند موجود مى كند.

اى عزيز راجع به اين گونه ثوابها، اخبار و احاديث شريفه يكى و دو تا و ده تا نيست كه انسان را مجال انكارى بماند بلكه فوق حدّ تواتر است جميع كتب معتبرۀ معتمدۀ احاديث مشحون از اين نحو احاديث است مثل آن است كه ما به گوش خود از معصومين عليهم السّلام شنيده باشيم و طورى نيست كه باب تأويل را انسان مفتوح كند پس اين مطلبى را كه مطابق نصوص متواتره است و مصادم با برهان هم نيست بلكه با يك نحو از برهان نيز موافق است بى سبب انكار كردن از ضعف ايمان و كمال جهالت است انسان بايد در مقابل فرمودۀ انبياء و اولياء عليهم السّلام تسليم باشد هيچ چيز براى استكمال انسانى، بهتر از تسليم پيش اولياى حق نيست خصوصا در امورى كه عقل براى كشف آنها راهى ندارد

ص:192


1- . سوره: زخرف، آيه: 71.

و جز از طريق وحى و رسالت براى فهم آنها راهى نيست اگر انسان بخواهد عقل كوچك و اوهام و ظنون خود را دخالت دهد در امور غيبيۀ اخرويّه و تعبديّه شرعيّه كارش منتهى مى شود به انكار مسلّمات و ضروريّات و كم كم از كم بزياد و از پائين ببالا منجر مى شود فرضا شما در اخبار و سند آنها خدشه داشته باشيد با آن كه مجال انكار نيست در كتاب كريم الهى و قرآن مجيد آسمانى كه خدشه نداريد در آن جا نيز امثال اين ثوابها مذكور است مثل قوله تعالى:«لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ» (1) و مثل قوله تعالى «مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ2»

بلكه گمان نويسنده آن است كه يك پايۀ اين استبعادات و انكارها بر عجب و بزرگ شمردن اعمال گذاشته شده است. مثلا اگر يك روز روزه بگيرد يا يك شب را به عبادت احيا كند پس از آن بشنود از براى آنها ثواب بزرگى را استعباد نمى كند با آن كه عينا اگر بنا بر خود عمل باشد اين استبعاد هست، ليكن چون اين عمل خود را بزرگ شمرده و اعجاب به آن نموده تصديق ثواب آن را مى كند.

اى عزيز: تمام عمر ما كه پنجاه شصت سال است فرض مى كنيم كه در آن قيام كنيم، به جميع وظايف شرعيّه و به ايمان صحيح و عمل صالح و توبۀ صحيحه از اين دنيا برويم آيا اين مقدار اعمال و ايمان ما را چه مقدار جزا هست؟ با آن كه به حسب كتاب و سنّت و اجماع جميع ملل چنين شخصى مورد رحمت حق است و به بهشت موعود مى رود بهشتى كه در آن جا مخلّد در نعمت و راحت و مؤبّد در رحمت و روح و ريحان خواهد بود آيا در اينجا مجال انكارى هست با اين كه اگر بناى جزاى عمل باشد - فرض باطل كه عمل ما جزايى داشته - اينقدرى كه عقل از تصوّرش كمّا و كيفا عاجز است نخواهد بود پس معلوم شد كه مطلب براساس ديگر مبتنى است و برپايۀ ديگر چرخ مى زند آن وقت هيچ

ص:193


1- . سوره: قدر، آيه: 3.

استبعادى باقى نمى ماند و براى انكار راهى باز نخواهد ماند: پايان سخن حيات بخش دلهاى افسرده و مرده از حضرت امام خمينى قدّس سرّه

آيا اعتقاد به شفاعت موجب تجرّى به گناه است

در اين جا ممكن است يك اشكال پيش بيايد و آن اين كه اين گونه اعتقاد در مردم موجب تجرّى آنان به گناه خواهد بود. و به اعتماد شفاعت محمّد و آل محمّد عليهم السّلام دست به هر نوع از گناه خواهند زد و اين چنين عقيده و رفتار علاوه بر مفاسد فردى و اجتماعى كه دارد با حكمت تشريع احكام و تسنين سننن منافات دارد.

اين اشكال پاسخهاى چندى دارد كه ما بطور اجمال به يكى از آنها اشاره مى كنيم و آن اين كه بدون شك و ترديد آيات قرآنى و روايات متعدّدۀ متواتره صراحتا دلالت بر آن دارند كه اگر كسى موفّق به توبۀ حقيقى شد و براستى به سوى خداى تعالى بازگشت خداى تعالى از باب تفضّل وعدۀ استجابت و قبولى توبه او را داده و مسلما توبه اش پذيرفته و گناهانش آمرزيده خواهد شد هرچند بار گناهش سنگين و سنگين تر باشد.

با توجّه به اين مطلب گوييم هرگاه آيات و روايات توبه موجب تجرّى مردم به گناه باشد و با حكمت تشريع منافات داشته باشد در باب شفاعت نيز ما ملتزم چنين اشكالى مى شويم و شما هر جوابى كه به روايات و آيات توبه داديد ما همان پاسخ را دربارۀ شفاعت خواهيم داد. و امّا آنچه شهيد «مطهّرى» به آن استناد كرده و آن گونه شفاعت را در دنيا ظلم و در آخرت غيرممكن دانسته اگر ظلم بودنش را در دنيا بپذيريم از آن جهت است كه دنيا خانه تزاحم است و ترجيح حقى معارض با حق ديگرى است و اين معنى در آخرت كه عالم وسيعى است و تزاحمى آن جا وجود ندارد متصوّر نيست و قياس آن عالم به اين دنيا و اعتقاد بر اين كه چيزى كه در اين دنيا ظلم است در آن عالم غيرممكن خواهد بود قياس نادرستى است و چون مزاحمت و تضييع حقى در آن عالم متصّور نيست حقيقت شفاعت عبارت خواهد بود از اظهار كرامت اولياء خدا و ارج نهادن خداى تعالى به محبت محبّين خود و اين مطلب از اساسى ترين اصول محبّت است، خصوصا از كسى كه غنى بالذات است و كرمش نامتناهى و نعمتش بى پايان و نسبت شخص يا اشخاصى كه در لوح دلشان جز الف قامت دوست نبود كه: لأجل عين الف عين

ص:194

تكرم.

نويسنده اين بحث را با كلامى باارزش از استاد بزرگ حوزۀ علميه نجف اشرف آية اللّه العظمى آقاى حاج «سيد ابو القاسم خوئى» مرجع تقليد شيعيان دام ظلّه ختم مى كنم و شايد روشن گر پاسخ اشكال مذكور نيز باشد و آن اين كه روزى در محضرشان سخن از شفاعت مى رفت و دقيقا به ياد دارم كه صبح پنجشنبه، پس از ختم مجلس روضه هفتگى شان كه در منزلشان تشكيل مى شد بود ايشان فرمودند، اگر دو مطلب نبود ما از نظر فقهى فتوا مى داديم كه به استناد روايات شفاعت هركس هركارى را كه مى خواهد انجام دهد و هر گناهى كه مورد رغبت نفس است مرتكب شود و ليكن دو مطلب مانع از صدور چنين فتوا است:

1. اين كه روايات شفاعت به هر وسعت و شمول كه باشد بطور مسلّم شامل حال كفّار نيست و تنها مسلمان و حتى موحّد (اگر بگوييم) مشمول شفاعت خواهد بود و كسى مسلمان يا موحّد محشور مى شود كه با عقيده اسلامى و توحيد از دنيا برود و در جرأت به گناه و لاابالى بودن نسبت به معاصى الهيّه اين خطر وجود دارد كه ايمان و عقايد حقه در اثر ظلمت گناه از آدمى به هنگام مرگ سلب شود و انسان بى دين و بى ايمان از دنيا برود چنانچه خداى تعالى مى فرمايد:«ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ» (1) آخر و سرانجام كار آنان كه به اعمال زشت و كردار بد پرداختند اين شد كه كافر شدند و آيات خدا را تكذيب نموده و آنها را به مسخره گرفتند و در روايات نيز بدين معنى اشاره شده است.

2. مسئله برزخ و عذاب عالم قبر است كه برحسب بعضى از روايات شفاعت اهل بيت عليهم السّلام در عالم آخرت و روز قيامت است و فرموده اند: كه برزخ به عهدۀ خودتان است و عذاب برزخ كمّا و كيفا نمونه اى از عذاب آخرت است و معلوم نيست كه تا چند ميليون سال طول خواهد كشيد «اعاذنا اللّه و جميع اخواننا من عذاب القبر و رزقنا اللّه جميعا شفاعة محمد و

ص:195


1- . سوره: روم، آيه: 10.

اهل بيته و الصالحين من عباده». «يا نافذ العدة يا وافى القول يا مبدّل السيئات باضعافها من الحسنات انك ذو الفضل العظيم»: اى آن كه وعده اش نافذ است و به قولش وفا مى كند.

نكته اى ادبى عرفانى در معناى وعد و وعيد

نكتۀ ادبى عرفانى: در زبان عرب وعده دو لغت دارد، اگر نسبت به عمل خيرى درباره طرف باشد آن را وعده گويند و اگر وعدۀ بد و تهديدى باشد آن را وعيد گويند به خلاف زبان فارسى كه خير يا شرّ بودن آن را بايد با قرينۀ لفظى يا غير لفظى فهماند مثلا بايد بگوييم وعدۀ خير داد يا وعدۀ شرّ داد ادبيات عرب وعدۀ خير را با تنها كلمۀ (وعده) ادا مى كند و وعدۀ شرّ را با تغييرى در هيئت لفظ و به اصطلاح بر وزن باب افعال (ايعاد) بيان مى كند (وعده) يعنى وعده نيك به او و (اوعده) يعنى وعدۀ شرّ به او داد و تهديدش كرد و از اين بحث ادبى نتيجه عرفانى جالبى، گرفته شده است و آن اينكه برخلاف وعده عمل كردن را عرب نوعى دروغ ميداند كه اگر كسى وعده به كسى داد و عمل نكرد در وعده اش دروغ گفته است اما مخالفت وعيد را نه تنها زشت و دروغ محسوب نمى كند، بلكه نوعى كرم و بزرگوارى مى شمارد.

برخوردى ميان دو نفر از ادباى عرب نقل شده يكى به نام ابى عمرو بن علا و ديگرى عمرو بن عبيد كه اين دو در مسجد به هم رسيدند، اوّلى به دوّمى گفت: اين چيست كه از تو دربارۀ وعد و وعيد بگوشم مى رسد؟ گفت خداى تعالى وعده هايى و وعيدهايى داده است و به هردو، عمل خواهد كرد ابو عمرو گفت: أبيت ابا عثمان الا العجمة و لا اعنى عجمة لسانك و لكن فهمك: اى ابا عثمان تو از كجى، دست برنمى دارى غرضم نه آن است كه زبانت كج است لكن كج فهم هستى عرب پس گرفتن وعده را پستى و لئامت مى داند ولى بازپس گرفتن وعيد را كرم و بزرگوارى مى شمارد، سپس اين شعر را مثال آورد كه شاعر عرب مى گويد:

و انّى اذا اوعدته او وعدته لمخلف ايعادى و منجز موعدى

من هرگاه وعدۀ بد يا وعدۀ خوب بدهم در مورد وعدۀ بد وعده خلافم اما به وعدۀ خوبم وفا مى كنم و سرّ اين مطلب آن است كه وعدۀ نيك حقى است بر عهدۀ وعده دهنده كه اگر به نفع خود بر آن وعده عمل نكند از لئامت او است ولى وعده بد تهديدى است از صاحبش

ص:196

كه اگر از اين حق خود صرف نظر كند دليل بر كرامت نفس و گذشت او است از اين جهت است كه خداى تعالى كه جامع صفات كماليه است و از هر عيب و نقصى مبرّا است مخالفت وعدۀ خود نفرمايد:«إِنَّ اللّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ» (1) و ليكن مخالفت ايعاد از كرم و بزرگوارى او است «انّ فى ذلك لبشرى للذين يخافون سوء الحساب»، «يا مبدّل السيئات باضعافها من الحسنات»: اى آن كه گناهان را به چندين برابر از حسنات تبديل مى كنى. بعضى از بزرگان فرموده اند: كه اين جمله از دعا اشاره است به آيه مباركه:«إِلاّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ» (2) سپس از ابن عباس و ديگران نقل فرموده كه اين تبديل در دنيا صورت مى گيرد به اين معنى كه خداوند شركشان را تبديل به ايمان مى كند و كشتن مسلمانان را به كشتن مشركين و زنا را به عفّت و پاكدامنى و هكذا پس خداى تعالى به كسانى كه چنين اعمال صالحه انجام دهند، بشارت داده كه هرگاه توبه كنند و ايمان بياورند اين چنين تبديلى صورت مى پذيرد و ليكن ظاهر آن است كه اين جمله معنايى شامل از آيۀ مباركه دارد كه به عنوان يكى از اسماء مقدسۀ الهى مطرح شده است و اشاره بودن اين جمله به آيه شريفه مانند آن است كه بگوييم نام مقدس رحمان يا رحيم اشاره است به آيۀ مباركه:«وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ يُطِيعُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللّهُ» (3)

پيدا است كه كسى كه داراى اين صفات باشد مشمول رحمت الهى است و يكى از موارد ظهور رحمت است نه اين كه اين اوصاف شرط شمول رحمت است و بدون آنها از رحمت الهى نصيبى ندارد.

و مؤيّد اين معنى است كلمۀ باضعافها كه در آيه مباركه نيست و نيز رواياتى از ائمه دين عليهم السّلام رسيده است كه بيانگر آن است كه اين نام مقدس خود، ظهورات و تجلّياتى دارد از جمله روايتى است از امام صادق عليه السّلام كه فرمود: چون روز قيامت شود خداى تعالى بر

ص:197


1- . سوره: آل عمران، آيه: 9.
2- . سوره: مريم، آيه: 60.
3- . سوره: توبه، آيه: 71.

بنده مؤمنش تجلّى مى كند و يك يك گناهان او را به او گوش زد مى فرمايد سپس آنها را مى آمرزد آنچنان كه هيچ فرشته مقرب و پيغمبر مرسلى از آن آگاه نمى شود و آنچه را كه مؤمن خوش ندارد ديگرى آن را بفهمد بر او پوشيده مى فرمايد. سپس به گناهانش مى فرمايد حسنات بشويد: «اذا كان يوم القيامة تجلى الله تعالى بعبده المؤمن فيقفه على ذنوبه ذنبا ذنبا ثم يغفر له لا يطلع على ذلك ملكا مقربا و لا نبيا مرسلا و يستر عليه ما يكره ان يقف عليه احد ثم يقول لسيئاته كونى حسنات» و بعضى از بزرگان همانگونه كه اصل تبديل سيئات به حسنات را توجيه كرده اند، به مانند آنچه از ابن عباس و ديگران نقل شد در تبديل به اضعاف نيز توجيهاتى آورده اند كه وجه وجيهى ندارد پس از آن كه مبناى اين تبديل بر فضل الهى است كه عبارت است از احسان ابتدايى و بدون علّت و لذا است كه نامهاى مقدس در دعا با جملۀ شريفه انك ذو الفضل العظيم پايان يافته است و الحمد للّه ربّ العالمين

ص:198

الصّلاة على حملة العرش اللّهم و حملة عرشك الّذين لا يفترون من تسبيحك و لا يسأمون من تقديسك و لا يستحسرون من عبادتك و لا يؤثرون التّقصير على الجدّ في امرك و لا يغفلون عن الوله اليك.

و اسرافيل صاحب الصّور الشّاخص الّذي ينتظر منك الإذن و حلول الأمر فينبّه بالنّفخة صرعى رهائن القبور و ميكائيل ذو الجاه عندك و المكان الرّفيع من طاعتك و جبريل الأمين على وحيك المطاع في اهل سماواتك المكين لديك

ص:199

المقرّب عندك و الرّوح الّذي هو على ملائكة الحجب و الرّوح الّذي هو من امرك فصلّ عليهم و على الملائكة الّذين من دونهم من سكّان سماواتك و اهل الأمانة على رسالاتك و الّذين لا تدخلهم سأمة من دؤب و لا إعياء من لغوب و لا فتور و لا تشغلهم عن تسبيحك الشّهوات و لا يقطعهم عن تعظيمك سهو الغفلات الخشّع الأبصار فلا يرومون النّظر اليك النّواكس الأذقان الّذين قد طالت رغبتهم فيما لديك المستهترون بذكر آلائك و المتواضعون دون عظمتك

ص:200

و جلال كبريائك و الّذين يقولون اذا نظروا الى جهنّم تزفر على اهل معصيتك سبحانك ما عبدناك حقّ عبادتك فصلّ عليهم و على الرّوحانيّين من ملائكتك و اهل الزّلفة عندك و حمّال الغيب الى رسلك و المؤتمنين على وحيك و قبائل الملائكة الّذين اختصصتهم لنفسك و اغنيتهم عن الطّعام و الشّراب بتقديسك و اسكنتهم بطون اطباق سماواتك و الّذين على ارجائها اذا نزل الأمر بتمام وعدك و خزّان المطر و زواجر السّحاب و الّذي بصوت زجره يسمع زجل

ص:201

الرّعود و اذا سبحت به حفيفة السّحاب التمعت صواعق البروق و مشيّعي الثّلج و البرد و الهابطين مع قطر المطر اذا نزل و القوّام على خزائن الرّياح و الموكّلين بالجبال فلا تزول و الّذين عرّفتهم مثاقيل المياه وكيل ما تحويه لواعج الأمطار و عوالجها و رسلك من الملائكة الى اهل الأرض بمكروه ما ينزل من البلاء و محبوب الرّخاء و السّفرة الكرام البررة و الحفظة الكرام الكاتبين و ملك الموت و اعوانه و منكر و نكير و رومان فتّان القبور و الطّائفين بالبيت المعمور و مالك

ص:202

و الخزنة و رضوان و سدنة الجنان و الّذين لا يعصون اللّه ما امرهم و يفعلون ما يؤمرون و الّذين يقولون سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدّار و الزّبانية الّذين اذا قيل لهم خذوه فغلّوه ثمّ الجحيم صلوه ابتدروه سراعا و لم ينظروه و من اوهمنا ذكره و لم نعلم مكانه منك و بايّ امر وكّلته و سكّان الهواء و الأرض و الماء و من منهم على الخلق فصلّ عليهم يوم يأتي كلّ نفس معها سائق و شهيد و صلّ عليهم صلوة تزيدهم كرامة على كرامتهم و طهارة

ص:203

على طهارتهم اللّهمّ و اذا صلّيت على ملائكتك و رسلك و بلّغتهم صلاتنا عليهم فصلّ عليهم بما فتحت لنا من حسن القول فيهم انّك جواد كريم

ص:204

ابتداى دعاى سوّم

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم

اللّهم و حملة عرشك الّذين لا يفترون من تسبيحك

دعايى است براى فرشتگان مقرب كه حاملين عرش الهى مى باشند.

موضوع اين دعا مورد بحث ميان علماى اسلام است اعمّ از فلاسفه و حكماء و متشرعين كه ظواهر اخبار و آيات را تعبدا مى پذيرند.

سخنى از مجلسى دربارۀ فرشتگان

رئيس المحدثين مجلسى رحمه اللّه در كتاب «بحار الانوار» پس از نقل روايات وارده در اين باب مى فرمايد:

طايفۀ «اماميه»، بلكه همه مسلمين (به جز عدۀ كمى از فلاسفه كه خودشان را ميان مسلمانان انداخته اند تا اصول آنان را تخريب كنند و عقايدشان را ضايع سازند) اجماع دارند بر اين كه ملائكه وجود دارند و آنان جسمهاى لطيف نورانى هستند داراى دو و سه و چهار بال و بيشتر و مى توانند به شكل هاى گوناگون ظاهر شوند و خداى تعالى آنان را با قدرت خود به هر شكل و صورتى كه بخواهد و مصلحت و حكمت اقتضا كند درمى آورد و براى فرشتگان حركاتى هست در جهت بالا رفتن و فرود آمدن و پيامبران و اوصياء پيامبران آنان را مى ديدند و عقيده بر تجرّد آنان و تأويل نمودن وجود فرشتگان را بعقول و نفوس فلكيه و قوا و طبايع و تأويل كردن آيات بسيار و اخبار متواتر را برمبناى شبهه هايى سست و استبعادهاى موهوم گمراهى از راه هدايت است و پيروى از جهالت و

ص:205

كورى.

نقد يكى از دانشمندان به سخن مجلسى

سپس از محقق «دوانى» نقل مى كند كه در «شرح عقايد» گفته است:

ملائكه اجسام لطيفه اى هستند كه مى توانند به شكلهاى مختلف دربيايند و از شارح مقاصد نقل مى كند كه گفته است: ظاهر كتاب و سنّت كه قول اكثر امّت اسلام نيز همان است، كه ملائكه جسمهاى لطيف نورانى هستند كه مى توانند به شكلهاى گوناگون ظاهر شوند و كمال علم و قدرت را بر كارهاى دشوار دارند، كارشان اطاعت اوامر حق است و جايگاهشان در آسمانها است آنان پيام آوران حق بر پيامبرانند و افراد امينى هستند بر وحى و شبانه روز بدون خستگى خداى را تسبيح گويند و از آنچه خدايشان امر كند سرپيچى و نافرمانى ندارند و به هرچه مأموريت يابند انجام مى دهند.

و به اين فرمودۀ «مجلسى»، يكى از دانشمندان، پاورقى دارد كه مى فرمايد: بحث از ماهيت ملائكه را گروهى از متكلمان متعرّضند و گفته اند كه فرشتگان جسمهاى لطيفى هستند كه به شكل هاى پاكيزه درمى آيند و گروه كثيرى از اماميّه و ديگران كه در اين باره بحث كرده اند، همين عقيده را دارند و در اين ميان جمعى از فلاسفه كه علاقمند بودند تا هماهنگى ميان ظواهر دينى و مبانى فلسفى و نظريّه هاى خودشان در علوم عقلى ايجاد كنند، خواسته اند كه ملائكه را بر عقول مجرّده و نفوس فلكيّه تطبيق دهند همان گونه كه هفت آسمان و كرسى و عرش را بر افلاك نه گانه، تطبيق نموده اند با اين كه فرضيّه آسمانها را علم جديد باطل كرده است و گمان نمى كنم كه آنان به خاطر پاره اى از تطبيقاتشان كه به خطا بوده و اشتباه كرده اند خودشان را در ميان مسلمانان داخل كرده باشند تا دين آنان را ضايع كنند و چگونه اين گمان دربارۀ آنان روا است درحالى كه بسيارى از مبانى دينى و قواعد عقلى را بنا نهاده اند، كه محور بسيارى از اصول اعتقادى مسلمانان است و شايد اين گونه اشتباهات بلكه بالاتر از اينها از غير فلاسفه نيز سرزده باشد كه به خيال خودشان كار خوبى انجام داده اند. ما نبايد به آنان و نه بديگران به جز گمان خوب داشته باشيم، مگر به آن كس كه نعوذ باللّه دليلى بر سوء نيّت و خبث باطنش داشته باشيم و از اين گذشته ما دليلى نداريم كه فلاسفه ملائكه جسمانى را بطور مطلق

ص:206

انكار دارند، بلكه به عكس آن دليل داريم كه آنان معتقد به فرشتگان جسمانى هم، مى باشند. و از سوى ديگر به فرض آن كه اجماعى داشته باشيم، كه بعضى از ملائكه جسمانى هستند از امت اسلامى يا از اماميّه اجماعى قائم نشده كه همه فرشتگان جسمانى هستند حتى ملائكه كروبيّين و مهيمنين و فرشتگان عالى مقام الهى، پس مسئله بدان گونه و بدان پايه كه از كلام مؤلّف به نظر ميرسد نيست (پايان نقل از بحار).

و بهر حال آنچه از روايات اهل بيت عليهم السّلام استفاده مى شود آن است كه ملائكه بيشترين مخلوق خداى تعالى مى باشند. در رواياتى وارد است كه بنى آدم يك دهم از جن هستند و جن و بنى آدم يك دهم حيوانات برّى هستند و همۀ اينها يك دهم، حيوانات دريائى هستند و همه يك دهم، ملائكه دريا هستند و همگى يك دهم، فرشتگان روى زمينند كه موكل بر زمين اند و همۀ اينها يك دهم فرشتگان آسمان دنيا هستند و همگى اينان يك دهم آسمان دوّم مى باشند و به همين ترتيب تا آسمان هفتم سپس همه اينان در مقابل فرشتگان كرسى چيز اندكى مى باشند سپس همۀ اينان ده يك فرشتگانى هستند كه در يك سراپرده از سراپرده هاى عرشند كه از حيث طول و عرض و حجم ششصد هزار برابر آسمانها و زمين ها و آنچه در آنها و مابين آنها است و همه اينها نسبت به آن سراپرده چيز اندكى و مقدار كوچكى خواهد بود و به اندازه جاى پايى نيست مگر آن كه آنجا فرشته اى است در حال سجده يا ركوع يا قيام و آنان را زمزمه اى است از تسبيح و تقديس، وانگهى همه اينها نسبت به فرشتگانى كه بر گرد عرش در طوافند همچون قطره اى هستند در دريا و جز خداى تعالى شمارۀ آنها را كسى نمى داند، سپس اين فرشتگان همگى با فرشتگان لوح كه پيروان اسرافيل اند و فرشتگانى كه سپاهيان جبرئيلند همه و همه گوش بفرمان و فرمانبردار امر خداى تعالى مى باشند و به عبادت خداى تعالى بدون سستى مشغولند و زبان پاكشان به ياد خدا و تعظيم او گويا است و از آغاز آفرينش شان به ذكر و تعظيم حق بر يكديگر پيشى مى گيرند و در لحظات شبانه روز از عبادت خداى تعالى استكبار نمى ورزند و ملول نمى شوند نه اختلاف اجناسشان قابل شمارش است و نه مدت عمرهايشان و نه كيفيت عبادتهاشان، پايان حديث.

ص:207

و در حديثى از امام صادق عليه السّلام وارد است كه فرمود: آفريده اى بيش از فرشتگان نيست هر شب هفتاد هزار فرشته از آسمان فرود مى آيد و همه شب را در بيت اللّه الحرام (كعبه) بطوافند و هم چنين در هر روز(1) و روايات در اين باب بيش از آن است كه در اين رساله نوشته شود.

توجيه بال فرشتگان

وصل: چنانچه اشاره شد و قرآن شريف تصريح داد كه ملائكه داراى بالهايى هستند، بعضى دو بال و بعضى سه و گروهى چهار بال و در كافى نيز روايتى به همين مضمون از پيغمبر خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل مى كند و در بعضى از اخبار است كه جبرئيل ششصد، بال دارد. بعضى از عرفا فرموده اند: كه بالهاى فرشتگان براى آن است كه فرشتگان زير دست خود و آنان كه در مقام از آنان پائين ترند چون فرود آيند نمى توانند با آن بالها بالا بپرند، نه آن كه از مقام خود ترقى كنند بلكه هنگاميكه تنزل كنند و فرود آيند بوسيلۀ آنها دوباره به مقام اولى خود بازمى گردند نه آن كه از آن بالاتر روند پس اصل بالها را خداى تعالى به فرشتگان براى فرود آمدن عطا فرموده است بعكس پرندگان كه بال به آنها به منظور بالا رفتن داده شده است و امّا نزول پرندگان امر طبيعى آنان است بدون بال هم مى توانند فرود آيند ولى بدون بال نمى توانند بالا روند، فرشتگان بعكس اين اند فرود آمدن بواسطه بال است. اما بالا رفتن شان امر طبيعى است پس بالهاى فرشتگان براى فرود آمدن از مقامشان است و بال پرنده براى بالا رفتن از جايگاهش مى باشد و اين جلوه اى است از قدرت الهى تا هر موجودى عجز خود را بيابد و درك كند كه بيش از آنچه خداى تعالى به او عنايت فرموده قدرت بر هيچ ندارد و جلال و كمال مطلق مخصوص ذات اوست «لا اله الا هو العلى الكبير» امير المؤمنين عليه افضل صلوات المصلّين آن كه مى فرمود: من جاده هاى آسمانى را بهتر از جاده هاى، زمينى مى شناسم. در خطبه هاى متعدّد از «نهج البلاغه» خصوصيات و اوصاف فرشتگان را بيان فرموده اند كه شايان تامّل و دقّت است

و امّا ملائكۀ حاملين عرش الهى:

ص:208


1- . علم اليقين فيض، صفحۀ 73.

عرش، در زبان فارسى مرادف است با تخت سلطنتى و در قرآن كريم در چند جا بكار برده شده است كه مفسرين در هر جا به تناسب مورد معنايى براى آن گفته اند:

در آيۀ شريفه:«ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ» (1) يعنى بر تخت سلطنت مستقرّ گرديد بدان معنا كه سلطنت الهيه مخصوص آن ذات مقدس است و أحدى را در آن شركت نيست و به عبارت ديگر عرش در اين آيه به معناى ملك است و ملك خداى تعالى عبارت است: از مخلوقات او «إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلاّ آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً» (2) و چون ايجاد و وجود مخلوقات پس از خلقت آسمانها و زمينها شده است لذا در اين آيه كلمه (ثمّ) آورده شده است كه به معناى (سپس) در لغت فارسى است و حاصل معنى آن است كه قدرت و قهر و تدبير و حفظ خداى تعالى بر همۀ عالم اجسام مستولى است.

صدوق رحمه اللّه فرمايد: عقيدۀ ما دربارۀ عرش، آن است كه آن عبارت است از همۀ مخلوقات ولى به توجيه ديگرى عبارت از علم است. و از امام صادق عليه السّلام سؤال شد از قول خداى تعالى:«اَلرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى» (3) فرمود: نسبت به همه چيز يكسان است و آنچنان نيست كه به چيزى نزديكتر از چيز ديگر باشد. سپس گويد:

ملائكه حاملين عرش

عرش به اين معنى را هشت تن از فرشتگان حاملند آنگاه خصوصيات آنان را بيان مى كند سپس گويد: و امّا عرش به معناى علم پس حاملين آن چهار تن از اوّلين اند و چهار تن از آخرين آن چهار تن كه از پيشينيانند: نوح و ابراهيم و موسى و عيسى هستند. و چهار تن از آخرين محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و على و حسن و حسين صلوات اللّه عليهم اجمعين اين چنين از ائمه عليهم السّلام درباره عرش و حاملين آن با سندهاى صحيح روايت شده است و جهت آن كه اينان كه ذكر شد حاملين عرش به معناى علم اند، آن است كه، پيامبرانى كه پيش از پيغمبر ما بودند تابع شريعت نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بوده اند و علومشان از جانب اين چهار نفر بود هم چنين علوم ائمۀ دين پس از حسين عليه السّلام از جانب محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و

ص:209


1- . سوره: اعراف، آيه: 54.
2- . سوره: مريم، آيه: 93.
3- . سوره: طه، آيه: 5.

على و حسن و حسين عليهم السّلام بود.(1)

اللهم و حملة عرشك الذين لا يفترون عن تسبيحك و لا يسئمون من تقديسك و لا يستحسرون عن عبادتك و لا يؤثرون التقصير على الجد فى امرك و لا يغفلون عن الوله اليك

واو «و حملة عرشك» ممكن است حرف عطف باشد يعنى بارالها همان گونه كه به پيغمبر درود فرستادى (كه در دعاى پيش بود) به حاملان عرشت كه چنين و چنانند نيز درود بفرست و ممكن است (واو) استينافيّه باشد، كه بنابراين «حملة عرشك» مبتدا مى شود كه خبرش پس از چند جمله «فصلّ عليهم» است و به هرحال چندان تفاوتى در معنا ندارد بارالها درود بفرست به حاملان عرشت كه از تسبيح تو سستى نمى ورزند و از تقديس تو ملول نمى شوند و از عبادت تو خستگى ندارند و تقصير در امر تو را بر كوشش و جدّيت در اجراى آن مقدّم نمى دارند و آنچنان شيفته و شيداى تو هستند كه غفلتى بر آنان روى نمى دهند.

صاحب بصائر الدرجات روايت مى كند كه شخصى به امام صادق عليه السّلام عرض كرد: مرا خبر دهيد از قول خداى تعالى كه دربارۀ فرشتگان مى فرمايد:«يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ» (2) شبانه روز خداى را پيوسته تسبيح گويند سپس فرموده:«إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ...» (3) همانا خدا و فرشتگانش به پيغمبر درود مى فرستند...

چگونه فرشتگان پيوسته تسبيح گويند در صوريت كه آنان به پيغمبر صلوات ميفرستند؟ امام صادق عليه السّلام فرمود: خداى تعالى كه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را آفريد به ملائكه دستور داد كه به هر مقدار كه صلوات بر محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرستيد از ذكر من كم كنيد، پس كسى كه در نماز صلى اللّه على محمد مى گويد مثل آن است كه مى گويد: «سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر» و از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمود: نفس فرشتگان تسبيح است و از

ص:210


1- . بحار، جلد 55، صفحۀ 7.
2- . سوره: انبياء، آيه: 20.
3- . سوره: احزاب، آيه: 56.

روايات غريبه آن كه از «جلال الدين سيوطى» در كتاب «الحباك» نقل شده كه ابن أبى شيبه از ابى امامه در كتاب (الصف) نقل مى كند كه: «ان الملائكة الذين يحملون العرش يتكلّمون بالفارسيّة»: فرشتگان حامل عرش فارسى صحبت مى كنند.

چرا فرشتگان از تسبيح خسته نمى شوند

نكته: از روايتى كه از امام صادق عليه السّلام نقل شد كه فرمود: انفاسهم تسبيح پاسخ پرسش روايت پيش از آن نيز معلوم مى شود گويى اشاره است به آن كه همان گونه كه نفس كشيدن ما مانع از انجام كارهاى ديگر نيست تسبيح ملائكه نيز مزاحمتى با صلوات بر پيغمبر خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نخواهد داشت و اين مطلب منافاتى نيز با جواب آن حضرت ندارد كه فرمود: خداوند به ملائكه دستور داد كه به هر مقدار كه صلوات مى فرستيد از ذكر من كم كنيد، زيرا ممكن است كه آن نوع خاصّى از تسبيح بوده كه به جايش صلوات آمده است و در روايت نيز ذكر وارد شده نه تسبيح.

نكته: سرّ اين كه فرشتگان از تسبيح خسته و ملول نمى شوند شايد آن باشد كه فرشتگان همچون آدميان نيستند كه صفات مختلف و گوناگونى داشته باشند و هريك از آن صفات را تقاضايى جدا از ديگرى باشد و همواره با يكديگر در جنگ و جدال باشند به فرمودۀ مولانا:

روز و شب در جنگ و اندر كشمكش كرده چاليش اولش با آخرش

جان گشاده سوى بالا بالها تن زده اندر زمين چنگالها

خستگى و سستى نتيجۀ همين تضاد و اختلاف قواى آدمى است، ازاين رو مى بينيم به هر نسبت كه هريك از دو قوّه، حيوانى و روحانى كه قدرتش بيشتر شود و بر حريفش پيروز گردد به همان نسبت خستگى اش در اعمال مقتضاى آن قوه كمتر مى شود جنايتكاران بشر از جنايت و اعمال خلاف انسانى خسته نمى شوند و مردان الهى از عبادت و اطاعت خدا تا آن جا كه بعضى از آنها شبهاى خود را تقسيم كرده بودند به اعمال عبادى، شبى را تا صبح در ركوع بود و آن را ليلة الركوع مى خواند، و شبى را در سجده صبح مى كرد كه ليلة السجودش ناميده بود. گوارا باد بر آنان لذّت انس با محبوب و قيام به وظيفه عبوديت.

ص:211

بنابراين، ملائكه كه موجودات يك عنصرى هستند و (نيست اندر عنصرش حرص و هوا - نور مطلق زنده از عشق خدا) نبايد از عبادت حق خسته بشوند و ملالى درك كنند كه شاكله اى جز اين ندارند «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ» (1) و به همين جهت است كه «لا يَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ» (2) نمى خواهيم بگوييم كه فرشتگان سرشت شان بر طاعت است و قدرت بر شرور و معاصى ندارند، چنانچه بعضى از «فلاسفه» و «جبريّون» گفته اند: كه اين معنى خلاف ظاهر بعضى از، آيات قرآنى است. كه خداى تعالى فرمايد:«وَ مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ» (3) و هركس از آنان (فرشتگان) بگويد كه خدا منم نه آن خداوند عالم، ما او را به آتش دوزخ كيفر خواهيم كرد و نيز خداى تعالى به خاطر سرپيچى و گردنكشى ديگران از عبادت آنان را مدح فرموده است:«لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ» (4) و ثواب و عقاب از حكيم نشانۀ اختيار در عمل براى كسى است كه مشمول عقاب و ثواب شده است، بلكه مى گوييم كه مقتضاى نورانيّت ذاتيشان عبادت و تسبيح است. چنانچه مقتضاى ذاتى شياطين عصيان و تمرد است و در هردو طرف اقتضايى بيش نيست كه قابل تخلف است، نه عليّت است كه تخلف پذير نباشد.

چنانچه خداى تعالى از لسان جنّ نقل مى فرمايد:«وَ أَنّا لَمّا سَمِعْنَا الْهُدى آمَنّا بِهِ فَمَنْ يُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلا يَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً وَ أَنّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ» (5) ما چون به آيات قرآن گوش داديم برخى هدايت يافته و ايمان آورديم و هركه به خداى خود ايمان بياورد ديگر از نقصان خير و ثواب از احاطۀ رنج و عذاب هيچ نترسد و از ما جنّيان هم بعضى مسلمان و بعضى كافر و ستمكارند... و توجّه به اين نكته و اشتباه نكردن اقتضاء به علّيت بسيارى از مشكلات آيات و روايات را در زمينۀ طينت و خلقت و هدايت و ضلالت حلّ مى نمايد.

ص:212


1- . سوره: اسراء، آيه: 84.
2- . سوره: تحريم، آيه: 6.
3- . سوره: انبياء، آيه: 29.
4- . سوره: اعراف، آيه: 206.
5- . سوره: جن، آيه: 14.

و اسرافيل صاحب الصور الشاخص الذى ينتظر منك الاذن و حلول الامر فينبّه بالنفخة صرعى رهائن القبور

اسرافيل و نفخۀ صور

بارالها درودت بر اسرافيل كه صاحب صور است و همچنان ايستاده به انتظار است كه اجازه به فرمايى و دستور دهى تا به صور بدمد و آنان را كه در ميان گورها افتاده و در گرو اعمالشان مى باشند بيدار كند كه «كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ» (1) و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز در خطبۀ شعبانيه فرمودند: «ايها الناس ان انفسكم مرهونة باعمالكم ففكّوها باستغفاركم»؛ مردم جانهاى شما، در گرو اعمال شما است پس جانهاى خود را از گرو بيرون آوريد، با استغفارتان يعنى از گناه توبه كنيد تا جانهاى شما آزاد شود.

از حقايق عالم آخرت، مسئله صور اسرافيل است كه در چند مورد از قرآن كريم به طور صريح بيان شده است و در روايات نيز خصوصياتى براى آن ذكر شده است كه همچون ديگر حقايق مربوط به عالم آخرت حقيقتش براى ما مجهول است از مفسّر كبير علامه «طباطبائى» صاحب «الميزان» قدّس سرّه بيش از اين كه مى گويد: صور كنايه از شيپور حاضرباشى است كه براى گروه همچون سپاه زده مى شود به نظر اين جانب نرسيده است(2)

و بهتر همان است كه به اصل موضوع ايمان آورده و باور داشته باشيم و امّا ايمان به خصوصيّات مذكوره در روايات براى كسانى كه اهل فهم آن نيستند (همچون نويسنده) لزومى ندارد.

و امّا آنچه از آيات شريفه استفاده مى شود آن است كه اسرافيل را در صور سه بار نفخ خواهد بود اوّلى، «نفخه اماته» است كه در آن نفخ همه افراد بشر و بلكه آنچه در آسمان و زمين است خواهند مرد.

ص:213


1- . سوره: مدثر، آيه: 38.
2- . جالب است كه مفسر مذكور قدّس سرّه در تفسير آيۀ يوم ينفخ فى الصور فتأتون افواجا (سورۀ عمّ) مى فرمايد سخن در معناى نفخ صور مكررا از پيش گفته ايم و در مراجعه بايات مربوط به اين موضوع معلوم شد كه در اولين مورد كه در قرآن اين موضوع مطرح شده است سورۀ انعام است آيۀ 73 مى گويد كه در جاى مناسب بحث از صور خواهيم كرد و پس از آن در جائى نديدم كه بحث فرموده باشد مگر در سورۀ نحل بهمان دو جمله اى كه در متن نقل شد اكتفا كرده است.

و نفخۀ ديگر «نفخۀ احياء» است كه همه مردگان دوباره زنده مى شوند و نفخه سوّم، «نفخۀ بعث» خواهد بود از جمله آياتى كه اشاره به نفخه اولى است آيه شريفه:

«وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ» (1) است و ذيل همين آيه اشاره به نفخه دوم است كه مى فرمايد:«ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ» (2) و از جمله آياتى كه به نفخه سوم اشاره است آيه شريفه:«وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ» (3) و چون در صور دميده شود به ناگاه همه از قبرها به سوى خداى خود بسرعت ميشتابند و ديگر آيات شريفه.

روايتى از امام زين العابدين عليه السّلام دربارۀ نفخۀ صور

و از روايات واردۀ در اين باره ما به ترجمه كامل يك روايت تبرّك مى جوييم و آن روايتى است كه شيخ بزرگوار «ديلمى» در «ارشاد القلوب» نقل مى كند مى فرمايد:

روايت موثق از امام زين العابدين عليه السّلام است كه صور شاخ بزرگى است به شكل شيپورهاى دوشاخه اى كه فاصله ميان شاخه اى كه به طرف زمين است با شاخه اى كه به طرف بالا است از زير هفتمين، طبقه زمين تا هفتمين، طبقه آسمان است و در آن سوراخهايى به عدد ارواح خلايق است دهانۀ آن ميان آسمان و زمين را فراگرفته است و اسرافيل در صور سه نفخه خواهد دميد: «نفخة الفزع» دميدن ترس آور وحشتناك و «نفخة الموت» دميدن مرگ بار و «نفخة البعث» دميدن رستاخيز.

آنگاه كه عمر دنيا به پايان رسد خداى عزّ و جل به اسرافيل دستور دهد كه «نفخه فزع» را بدهد فرشتگان كه مى بينند اسرافيل از مقام خود فرود آمد و صور به همراه دارد گويند: كه، خداى تعالى اجازه فرموده است كه اهل آسمان و زمين بميرند، پس اسرافيل در كنار بيت المقدس فرود مى آيد و روى به جانب كعبه كند و «نفخۀ فزع» را در صور مى دمد. خداى تعالى فرموده است:«وَ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ إِلاّ ما

ص:214


1- . سوره: زمر، آيه: 68.
2- . سوره: زمر، آيه: 68.
3- . سوره: يس، آيه: 51.

شاءَ اللّهُ وَ كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرِينَ» (1) تا آنجا كه فرمايد:«مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ» :(2) روزى كه صور اسرافيل دميده شود آن روز هركه در آسمانها و هركه در زمين است جز آن را كه خدا خواسته همه ترسان و هراسان باشند و همه منقاد و ذليل به محشر درآيند... كسانى كه در قيامت نيكوكار، آيند پاداش بهتر از آن بينند و نيز از هول و هراس آن روز ايمن باشند و زمين لرزه روى مى دهد و هر زن شيرده از بچۀ شيرخواره اش غافل مى شود همه باردارها سقط جنين مى كنند و مردم گيج مى خورند و بر روى يكديگر مى افتند همچون اشخاص مست و حال آنكه آنان مست نيستند و لكن از عظمت ترسى است كه آنان را فراگرفته است و ريش جوانان از هول سفيد مى شود شياطين به قطرهاى زمين فرار مى كنند و اگرنه، اين كه خداى تعالى جانهاى مردم را در پيكرهاشان نگاه مى دارد همه از هول آن نفخه قالب تهى مى كردند، پس به همين حال مدت زمانى را كه خدا بخواهد مى مانند سپس خداى تعالى به اسرافيل مى فرمايد: كه نفخۀ مرگ را بر صور بدمد صداى صور از طرفى كه رو به زمين است، بيرون مى آيد در تمام روى زمين يك نفر از آدم و پرى و شيطان و ديگر جانداران نمى ماند مگر آن كه صيحه مى زنند و مى ميرند و صداى صور از آن طرف آن به سوى آسمان بيرون مى آيد در همۀ آسمانها جانداراى نمى ماند، مگر آنكه مى ميرد خداى تعالى مى فرمايد:«إِلاّ ما شاءَ اللّهُ» (3) مگر آن كه خداى تعالى خواسته باشد كه نميرد و آن جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل است اينانند كه خداى تعالى خواسته است كه به مانند، پس خداى تعالى مى فرمايد: اى ملك الموت از خلق من كى مانده است؟ عرض مى كند پروردگارا تويى آن زنده اى كه نمى ميرد جبرائيل و ميكائيل و اسرافيل مانده اند و من مانده ام پس خداى تعالى امر مى فرمايد كه جان آنان را بگيرد، سپس خداى تعالى مى فرمايد اى ملك الموت كى مانده است؟ پس ملك الموت عرض مى كند: بندۀ ناتوان مسكين تو ملك الموت باقى مانده است

ص:215


1- . سوره: نمل، آيه: 87.
2- . سوره: نمل، آيه: 89.
3- . سوره: اعلى، آيه: 7.

پس خداى تعالى مى فرمايد: بمير اى ملك الموت به اذن من پس ملك الموت مى ميرد و هنگامى كه روحش بيرون مى آيد آنچنان فريادى مى كشد كه اگر بنى آدم پيش از مرگشان آن صدا را مى شنيدند همه شان هلاك مى شدند ملك الموت مى گويد:

اگر مى دانستم كه جان كندن بنى آدم اين قدر سخت و تلخ بوده و ناراحتى داشته ارواح مؤمنين را با مهربانى مى ستاندم پس چون كسى از خلق خدا در آسمان و زمين نمى ماند، خداى جبار جل جلاله ندا مى فرمايد: اى! دنيا كو، شاهان و شهزادگان؟ كو، ستمگران و فرزندانشان كو آن كه همۀ روى زمين را مالك شد؟

كجايند آنان كه، روزى مرا مى خوردند و حق مرا از مالشان بيرون نمى كردند سپس مى فرمايد: امروز ملك و سلطنت از آن كيست؟ هيچ كس جوابش نمى دهد پس خود خداى تعالى جواب مى فرمايد:«لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ» (1) سپس به آسمان فرمان مى دهد كه با افلاك و نجومش همچون آسياب بچرخد و به كوه ها را دستور حركت مى دهد كه همچون ابر در حركت آيند سپس زمين به زمين ديگرى تبديل مى شود بر زمينى كه بر آن گناه نشده باشد و خونى ريخته نشده باشد كوه و نباتى بر آن نباشد همچون نخستين روز خلقتش و هم چنين آسمانها تبديل مى شود چنانچه خداى تعالى مى فرمايد:«يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ» (2) و سرير سلطنت الهى بر آب باز نهاده مى شود همانگونه كه پيش از خلقت آسمانها و زمين بود با استقلال در عظمت و قدرتش سپس خداى تعالى دستور مى دهد كه آسمان بر زمين ببارد آن اندازه كه آب دوازده ذراع از هر چيز بالا مى زند پيكرهاى مردم همچون دانه از زمين مى رويد آن اجزايى كه از آنها خاك شده به قدرت خداى عزيز حميد به يكديگر نزديك مى شود حتى اگر در يك گودى هزار مرده به خاك شده باشد و گوشت ها و پيكرها و استخوانهاى پوسيده شان همه خاك شده باشد و به همديگر مخلوط شده باشد خاك هيچ مرده اى (به هنگام بعث) با خاك مرده ديگر، مخلوط نمى شود، زيرا در آن هم شقىّ و بدبخت هست و هم سعيد و خوشبخت،

ص:216


1- . سوره: غافر، آيه: 16.
2- . سوره: ابراهيم، آيه: 48.

پيكرى كه از نعمت بهشتى برخوردار است و پيكرى كه با آتش عذاب مى شود پناه به خدا مى بريم از آن آتش، سپس خداى تعالى مى فرمايد جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل و حاملان عرش زنده شويد همگى به اذن خداى تعالى زنده مى شوند، پس خداى تعالى اسرافيل را مى فرمايد: كه صور را بدست گيرد سپس به ارواح خلائق دستور مى دهد كه بيايند و به ميان صور بروند، سپس خداى تعالى به اسرافيل مى فرمايد: كه نفخۀ حيات به صور بدمد و چهل سال فاصله ميان اين دو نفخه است فرمود: ارواح همچون ملخ پراكنده از سوراخهاى صور بيرون مى آيند و ميان زمين و آسمان را پر مى كنند پس ارواح بپيكرها كه در ميان قبرها خوابيده اند وارد مى شوند، هر روحى به پيكر خودش از بينى هاشان داخل مى شوند، پس همه به اذن خداى تعالى زنده مى شوند پس زمين شكافته مى شود و آنان بيرون مى آيند چنانچه خداى تعالى مى فرمايد:«يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً كَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ يُوفِضُونَ خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ذلِكَ الْيَوْمُ الَّذِي كانُوا يُوعَدُونَ» :(1)

آن روزى كه به سرعت سر از گودالهاى قبر برآورند، كه گويى به سوى نشانه اى مى شتابند درحالى كه چشمهاشان (از وحشت و ندامت گناه) بر زمين دوخته و خوارى (كفر و عصيان) بر آنان احاطه كرده اين همان روزى است كه به آنان وعده داده شده بود و مى فرمايد:«ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ» (2) سپس نفخۀ ديگرى به صور دميده مى شود كه ناگاه آنان برخاسته و با حيرت به اوضاع مى نگرند سپس به صحراى محشر خوانده مى شوند، پس خداى تعالى به آفتاب امر مى فرمايد: كه از آسمان چهارم به آسمان دنيا فرود آيد و گرمايش بر سرهاى مردم بتابد از گرماى آفتاب كارشان مشكل شود و از شدت گرما آنقدر عرق مى كنند كه در ميان عرقشان غوطه ور مى شوند سپس پاى برهنه و لخت و عور و تشنه مبعوث مى شوند و هريك زبانشان بر لبها مى مالند و اين هنگام آنقدر گريه مى كنند كه اشك ديدگانشان تمام مى شود، سپس به جاى اشك خون مى گريند.

راوى حديث كه حسن بن محبوب است و روايت را از يونس و ابى فاخته به چند

ص:217


1- . سوره: معارج، آيه: 43.
2- . سوره: زمر، آيه: 68.

واسطه نقل مى كند مى گويد: امام زين العابدين عليه السّلام را ديدم وقتى سخنش به اينجا رسيد ناله مى زد و همچون مادر فرزند مرده گريه مى كرد و مى فرمود: آه آه بر عمرم كه چگونه در غير عبادت خدا و غير طاعتش ضايع كردم تا از نجات يافتگان و بهره مندشدگان باشم.

پايان حديث شريف.

و ميكائيل ذو الجاه عندك و المكان الرفيع من طاعتك

ميكائيل و جبرئيل دو فرشتۀ مقرّب الهى

و درود بر ميكائيل فرشتۀ آبرومندت و آن كه در مقام اطاعت تو جايگاه رفيعى دارد.

در روايت است كه ميكائيل، فرشته موكل بر روزيها است چه روزى جسدها و چه روزى جانها كه معرفت است. و نيز از امير المؤمنين عليه السّلام روايت شده است كه فرمود: مؤذّن اهل آسمان جبرئيل است و امامشان ميكائيل، كه در نزد بين المعمور فرشتگان به امامت او نماز مى گذارند.

و جبرئيل الامين على وحيك المطاع فى اهل سماواتك المكين لديك المقرّب عندك

درود بر جبرئيل كه امين تو است بر وحيت و در ميان اهل آسمانها فرمان روا است و در نزد تو مقام و منزلتى دارد و مقرّب درگاه تو است و به اين القاب براى جناب جبرئيل عليه السّلام در آيات شريفه اشاره شده است:«إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ مُطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ» (1) كه رسول خدايش فرمود خداى تعالى چه نيكو تو را ستوده است: «ذى قوّة عند ذى العرش مكين» توان تو تا چه پايه است و امانتت چگونه؟ عرض كرد: امّا توان من پس خداى تعالى مرا مبعوث كرد و مأموريت داد به شهرهاى لوط كه چهار شهر بود و در هر شهر چهارصد، جنگجو به جز فرزندانشان و من همۀ آن شهرها را از ريشه كندم و آنقدر بالا بردم كه اهل آسمان صداى مرغها و پارس سگهايشان را شنيدند سپس آنان را فرود آوردم و همه را زير و رو كردم و اما امانتم آنكه به هر چيز كه مأمور شدم از آن چيز ديگر عدول نكردم.

ص:218


1- . سوره: تكوير، آيه: 21.

و الروح الذى هو على ملائكة الحجب

درود بر روح كه موكل بر ملائكۀ حجب است يا درود بر روحى كه در ملائكه حجب است. يكى از ابوابى كه «مجلسى» محدّث جليل القدر (رحمه اللّه) در كتاب نفيسش «بحار الانوار» منعقد فرموده است (باب الحجب و الاستار فى السرادقات) است، يعنى باب حجابها و پرده ها و سراپرده ها و رواياتى را كه در اين باره از اهل بيت رسيده است نقل نموده است.

از جمله آنها روايتى است از توحيد و «خصال» صدوق رحمه اللّه از امير المؤمنين عليه السّلام كه از حضرتش از حجب سؤال شد فرمود: نخستين حجابها هفت حجاب است و عظمت هريك از حجابها را بيان مى فرمايد، تا آن كه فرمايد پس از اين ها سراپرده ديگر پانصد سال راه است. سپس سراپرده عزّت است، سپس سراپرده كبريا است، سپس سراپرده عظمت است، سپس سراپرده قدس است، سپس سراپرده جبروت است، سپس سراپرده فخر است، سپس سراپردۀ نور سفيد است، سپس سراپرده وحدانيت است كه هفتاد هزار سال راه است، سپس حجاب اعلى است و به همين جا سخن آن حضرت پايان يافت و ساكت شد. عمر گفت يا ابا الحسن. زنده نباشم روزى كه تو را نبينم.

صدوق رحمه اللّه پس از نقل اين روايت مى فرمايد اين حجابها بر خدا نيست، زيرا خداى تعالى توصيف به مكان نمى شود بلكه اين حجابها بر بالاترين درجۀ عظمت مخلوق خدا است كه غير او نتواند آن را درك كند.

و نيز روايتى از معانى و خصال نقل مى كند كه سندش به امام صادق عليه السّلام مى رسد و آنحضرت بواسطۀ پدرانش از امير المؤمنين عليه السّلام نقل مى فرمايد كه فرمود: خداى تعالى نور محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را آفريد پيش از آن كه بيافريند آسمانها و زمين و عرش و كرسى و لوح و قلم و بهشت و دوزخ را و پيش از آن كه بيافريند آدم و نوح و ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و موسى و عيسى و داود و سليمان و هركه را كه خداى تعالى فرموده در آيۀ شريفۀ

ص:219

و «وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ» تا «وَ هَدَيْناهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ» (1) و پيش از آن كه همه پيامبران را بيافريند به چهارصد و بيست و چهار هزار سال پيش و خداى تعالى با او «دوازده» حجاب آفريد: حجاب قدرت و حجاب عظمت و حجاب منّت و حجاب رحمت و حجاب سعادت و حجاب كرامت و حجاب منزلت و حجاب هدايت و حجاب نبوّت و حجاب رفعت و حجاب هيبت و حجاب شفاعت، سپس نور محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را دوازده هزار سال در حجاب قدرت حبس كرد و او مى گفت: «سبحان ربى الاعلى» و در حجاب عظمت يازده هزار سال و او مى گفت: «سبحان عالم السرّ (و اخفى)» و در حجاب منت ده هزار سال و او مى گفت: «سبحان من هو قائم لا يلهو» و در حجاب رحمت نه هزار سال و او مى گفت:

«سبحان الرفيع الاعلى» و در حجاب سعادت هشت هزار سال و او مى گفت: «سبحان من هو دائم لا يلهو» و در حجاب كرامت هفت هزار سال و او مى گفت: «سبحان من هو غنىّ لا يفتقر» و در حجاب منزلت شش هزار سال و او مى گفت: «سبحان ربى العلى الكريم» و در حجاب هدايت پنج هزار سال و او مى گفت: «سبحان ذى العرش العظيم» و در حجاب نبوّت چهار هزار سال و او مى گفت: «سبحان رب العزّة عمّا يصفون» و در حجاب رفعت سه هزار سال و او مى گفت: «سبحان ذى الملك و الملكوت» و در حجاب هيبت دو هزار سال و او مى گفت:

«سبحان اللّه و بحمده» و در حجاب شفاعت هزار سال و او مى گفت: «سبحان ربى العظيم و بحمده» سپس خداى تعالى عزّ و جل بر لوح ظاهر فرمود كه چهار هزار سال بر آن مى درخشيد سپس آن را بر عرش ظاهر فرمود و برپايۀ عرش هفت هزار سال ثابت بود تا آن كه خداى عز و جل آن را در صلب آدم عليه السّلام قرار داد تا آخر آنچه در «جلد ششم» گذشت پايان نقل از بحار و در اين روايت اسرارى است كه دست آمال ما از رسيدن به آنها كوتاه است و درك اين معانى درخور استعداد ما نيست.

و در حديث معروف از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است كه فرمود: خداى را هفتاد هزار حجاب است از نور و ظلمت كه اگر آن حجابها را بردارد سبحات وجه او تا هرجا كه چشمش به

ص:220


1- . سوره: انعام، آيه: 87.

آن مى رسد مى سوزاند «انّ اللّه سبعين الف حجاب من نور و ظلمة لو كشفها لا حرقت سبحات وجهه ما انتهى اليه بصره» و بعضى از بزرگان فرموده اند: كه علما در تاويل اين حديث سخن درازا گفته اند و اجمالش آن كه حجاب در حق تعالى محال است و نمى شود آن را فرض نمود مگر نسبت ببيننده و تحقيق درباره حجب آن است كه طاحب خدا را مقامات است كه هر يك از مقامات پيش از وصول به آن براى سالك حجابى است و مراتب مقامات بى نهايت است پس مراتب حجب نيز غيرمتناهى خواهد و اين كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در هفتاد هزار محصورش فرموده است جز به نور نبوّت قابل درك نيست يا آن كه مراد از هفتاد، كثرت است كه عدد هفتاد به منزلۀ مثلى است براى فزونى، پايان.

و از اين جمله دعا، استفاده مى شود كه روح رئيس فرشتگان موكل بر حجب و ساكنان در حجب است و ظاهر آن است كه يك نفر است كه سركردگى همه را دارد و محتمل است كه اسم جنس باشد بدين معنى كه ملائكۀ هر حجابى رئيسى داشته باشند.

و الروح الذى هو من امرك

و درود بر روحى كه او از امر تو است اشاره است به آيه شريفۀ:«وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» (1) از تو مى پرسند كه روح چيست؟ بگو روح از امر پروردگار، من است و ظاهر اين جمله آن است كه روح، مورد سؤال در آيه از فرشتگان است، نه روح انسانى. چنانچه در روايت كافى شريف و على بن ابراهيم و صفار و ديگران است كه به سندهاى صحيح روايت كرده اند. از ابى بصير كه گويد سؤال كردم از امام صادق عليه السّلام از آيه شريفه. كه، خداى تعالى مى فرمايد:«وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» فرمود مخلوقى است از جبرئيل و ميكائيل بزرگتر با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود و او با امامان است و او از ملكوت است. و رواياتى ديگر نيز در مقام رسيده است.

ص:221


1- . سوره: اسراء، آيه: 85.

فصلّ عليهم و على الملائكة الذين من دونهم من سكّان سمواتك و اهل الامانة على رسالاتك

پس درود بفرست بر آنان و بر فرشتگانى كه در رتبه و مقام كمتر از آنانند و از ساكنين آسمانهاى تو هستند.

كثرت فرشتگان

در روايات بسيارى سخن از كثرت ملائكه رفته است تا آن جا كه فرموده اند خداى تعالى خلقى بيشتر از ملائكه خلق نفرموده است و در روايت «جابر بن عبد اللّه» است كه گويد: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: در همۀ هفت آسمان بقدر جاى پا و يك وجب و بقدر كف دستى نيست، مگر آن كه فرشته اى ايستاده است و يا فرشته اى در سجده است پس چون روز قيامت شود همه يك زبان مى گويند: «سبحانك ما عبدناك حق عبادتك الاّ انّا لم نشرك بك شيئا» پاك و منزهى بارالها ما تو را آنگونه كه سزاوار تو است عبادت نكرديم جز اينكه بر تو هيچ شريكى نگرفتيم. «و اهل الامانة على رسالتك» و درود بر فرشتگانى كه برسالت تو امين اند.

در پاره اى از احاديث قدسيّه است كه از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت مى شود و ايشان از جبرئيل و او از ميكائيل و او از اسرافيل و او از لوح و او از قلم و قلم از خداى تعالى عز و جلّ و ممكن است كه «اهل الامانة على رسالتك» اشاره باشد به ملائكه اى كه مأمورند وظايفى انجام دهند و دستور مى گيرند كه عذابى يا رحمتى بر قومى نازل كنند و يا تدبيرات ديگرى در عالم بوسيلۀ آنان انجام مى گيرد. «و المدبّرات امرا»(1) فرشتگانى كه از پركارى ملالتى بر آنان وارد نمى شود و به زحمت خستگى دچار نمى شوند و سستى نمى پذيرند.

و لا تشغلهم عن تسبيحك الشّهوات و لا يقطعهم عن تعظيمك سهو الغفلات

شهوت ها و ميلهاى شخصى آنان را از تسبيح گويى تو مشغول نمى كند كه شهوتى

ص:222


1- . سوره: نازعات، آيه: 5.

ندارند تا مشغولشان كند (و به اصطلاح سالبه به انتفاع موضوع است) و سهوى كه غفلت بار آورد ندارند تا از تعظيم تو آنان را بازدارد و يا غفلتى كه سهو آورد ندارند تا از تعظيم تو بازمانند.

الخشّع الابصار فلا يرومون النظر اليك النواكس الاذقان الذين قد طالت رغبتهم فيما لديك

فرشتگانى كه چشمانشان را از شدّت خشوع بر قدمهاشان دوخته و نظر به سوى تو نيفكنند و در حديث است كه ملائكه از تابش نور، توان آن ندارند كه ديده به سوى بالا باز كنند و شايد جملۀ «الخشعّ الابصار فلا يرومون النظر اليك» كنايه از آن باشد كه آنان آنچنان خشوع و خشيت دارند كه معترفند به قصور خودشان و ديدۀ بصيرتشان بيش از آن مقدار كمال كه به آنان عطا شده درك نمى كند و طاقت تحمّل انوار عظمت را ندارند سرها بزير افكنده و از ديرزمان به اميد عطايا و موهبت هاى تو به انتظارند.

صد هزاران همچو موسى مست در هر گوشه اى ربّ ارنى گو شده ديدار جويان آمده

المستهترون بذكر آلائك و المتواضعون دون عظمتك و جلال كبريائك

(المستهتر بصيغۀ اسم مفعول يعنى با فتحه تاء دوم) به معناى حرص است از جوهرى نقل شده كه گويد: «فلان مستهتر بالشراب اى مولع به لا يبالى ما قيل فيه»: يعنى فلانى در خوردن شراب مستهتر است بدان معنا است كه آنچنان به ميخوارگى حريص است كه اعتنايى به حرف مردم نمى كند و پروايى از آنان ندارد به گفته سعدى:

گو همه شهرم نظر كنند و به بينند دست در آغوش يار كرده حمايل

در حديث است كه فرمود: «سبق المفردون»: تنهايان پيشى گرفتند گفتند تنهايان كيانند؟ فرمود: «المستهترون بذكر اللّه» آنانكه به ياد خدا حريصند و در بند سخن مردم نيستند.

مردمان طعنه زنندم كه چرا دل به تو دادم بايد اول به تو گفتن كه چنين خوب چرايى

ص:223

اى كه گفتى مرو اندر پى خوبان زمانه ما كجائيم در اين بحر تفكّر تو كجايى

درود بر فرشتگانى كه به ياد كردن نعمت هاى تو حريصند و در مقابل عظمت و جلال و بزرگى و بزرگواريت فروتنند. عظمت و جلال كبريا به يك معنا است و ممكن است عظمت، نسبت به ذات الهى باشد و كبريا نسبت به صفات مقدسه اش.

و الذين يقولون اذا نظروا الى جهنم تزفر على اهل معصيتك سبحانك ما عبدناك حق عبادتك

آنان كه وقتى نگاه مى كنند به دوزخ كه بر گنهكارانت نعره مى زند مى گويند: منزهى تو (بارالها) ما تو را آنچنان كه شايد عبادت نكرديم.

عالم آخرت، عالم زندگانى است و همه چيز در آن عالم حيات دارد و «وَ إِنَّ الدّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ» (1) بعضى، از اهل معرفت فرموده اند: «عالم يفور منه الحيات» جهان آخرت جهانى است جوشان از حيات و زندگى در آن عالم جزء مرده اى يافت نمى شود بهشت و همه نعمت هايش حيات دارند ميوه هاى بهشتى با ارادۀ مؤمن حركت مى كنند و در دسترس او قرار مى گيرند.«وَ دانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلالُها وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِيلاً» (2) آتش آن عالم نيز حيات دارد و مانند آتش اين دنيا مرده و بى شعور نيست.«إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً» (3) دوزخ هنگامى كه دوزخيان را از دور مى بيند خشمگين مى شود و نعره به روى آنان مى زند و در روايت است كه، دوزخ نعره اى مى زند كه احدى نمى ماند مگر آن كه اعضاى بدنش بلرزه مى افتد حتى ابراهيم عليه السّلام به زانو درمى آيد و عرض مى كند: «نفسى نفسى»، فرشتگان كه اين حالت را مشاهده مى كنند بر خود مى ترسند و مى لرزند كه مبادا در عبادتشان كوتاهى كرده باشند، لذا اعتراف به تقصير مى كنند كه خود يكى از موجبات عفو و تخفيف در عذاب است و عرض مى كنند بارالها! ما اعتراف مى كنيم كه حق پرستش تو را به جاى نياورديم و كلمۀ سبحانك در اين جا بدان معنى است كه خدايا تو منزّهى از

ص:224


1- . سوره: عنكبوت، آيه: 64.
2- . سوره: انسان، آيه: 14.
3- . سوره: فرقان، آيه: 12.

اين كه عبادتهاى ما لايق پيشگاه مقدس تو باشد آرى با ديدن مشاهد روز قيامت: جهنم و عقوبتهاى الهى از يكسو، عظمت و جلال كبريايى كه آن روز روز ظهور تام و جلوۀ آن است و كوس لمن الملك آن روز نواخته مى شود. از سوى ديگر فرشتگان نگاهى به خويشتن و اعمال خويش مى كنند مى بينند كه اعمالشان قاصر است با اعتراف به تقصير به رحمت و عفو و كرمش پناهنده مى شوند.

مجلسى رحمه اللّه از پدر بزرگوارش نقل مى كند كه فرموده است:

ممكن است فرشتگان اين سخن را از روى تعجّب بگويند تعجب از اين كه چگونه اين جهنّميان مخالفت خدا كردند كه مستحق چنين عذابى شدند يا از صداى مهيبى كه برخلاف عادت مى شنوند اين تسبيح را مى گويند كه به جاى توبه از مكروه باشد براى آنان و ممكن است كه اين سخن فرشتگان از باب شفاعت باشد بدينگونه كه فرشتگان خودشان را بدوزخيان مى پيوندند و گويى عرض مى كنند: بارالها! ما و آنان همگى در عبادت تو مقصّريم ما را و آنان را مشمول رحمت خود قرار بده و انصاف آنكه وجه آخرى توجيهى است لطيف و زيبا.

فصلّ عليهم و على الروحانييّن من ملائكتك و اهل الزلفة عندك و حمّال الغيب الى رسلك و المؤتمنين على وحيك

زنده بودن عالم آخرت

پس درود به فرست بر آنان و بر روحانيّين از فرشتگانت و مقرّبين درگاهت و حاملان پيام غيبى بر پيامبرانت و امينان بر وحيت.

ممكن است كه اين صفات همگى راجع به يك طايفه از فرشتگان باشد و در حقيقت يك مطلب، با عبارتهاى مختلف بيان شده است كه از فنون بلاغت است و در دعا و خطابه و موعظه متداول و مطلوب است و ممكن است هريك اختصاص به يك طايفه از ملائكه داشته باشد.

«بيهقى» در كتاب «شعب الايمان» از امير المؤمنين عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود: در آسمان هفتم مقام امنى است كه آن را حظيرة القدس گويند آن جا فرشتگانى هستند كه به آنان روحانيون گفته مى شود چون شب قدر شود از خداى تعالى اجازه مى گيرند كه به دنيا

ص:225

فرود آيند، اجازه داده مى شود به هيچ مسجدى نمى گذرند مگر آن كه در آن نماز مى خوانند و به هيچ كسى در راه برخورد نمى كنند مگر آن كه براى او دعا مى كنند پس بركت فرشتگان به آنان مى رسد.

و قبائل الملائكة الذين اختصصتهم لنفسك و اغنيتهم من الطعام و الشراب بتقديسك و اسكنتهم بطون اطباق سماواتك

قبيله هاى مختلف فرشتگان

قبائل: جمع قبيله به معناى طائفه و صنف است، بارالها: درود بفرست بر اصناف و طوائف گوناگون فرشتگانى كه درباريان خاص خود قرارشان داده اى و آنان را با اشتغال به تقديست از خوردن و آشاميدن بى نياز فرموده اى.

خصوصيت اين طايفه از ملائكه ممكن است از آن جهت باشد كه به جز اشتغال به آداب حضور به كار ديگرى نپردازند، هم چون نزول و عروج و تدبير امور و ديگر وظايف فرشتگان يا بدان اعتبار است كه اينان به اسرارى آگاهند كه ديگر، فرشتگان از آنها بى خبرند و همانگونه كه ما با غذا نيرو مى گيريم غذاى نيروبخش آنان تسبيح و تقديس و عبادت حق تعالى است و آنان را در درون آسمانهايت جا داده اى.

اگر گفته شود امروز كه بشر تا كرۀ ماه مسافرت كرده و قسمتى از فضاى لايتناهى را با سفينه هاى فضايى زير پا گذاشته اثرى از اين فرشتگان ساجد و راكع نديده است گوييم كه دانش امروز و ديروز هردو اقرار و اعتراف دارند بر اين كه بسيارى از موجودات اين عالم با حواس ما درك نمى شود و ضرورتى ندارد كه ما جز به آنچه با چشم خود به بينيم ايمان نياوريم بلكه گاهى حتّى به آنچه با چشم خود مى بينيم ايمان نتوانيم آورد كه مبادا از موارد خطا در حسّ باشد. و گذشته از اين، خدايى كه اشياء و اجزاء عالم را از نيستى به هستى مى آورد و عدم را وجود عنايت مى كند مى تواند موجوداتى بيافريند كه به چشم ديده نشود.

و ما مسلمانان به بركت ايمان به قرآن و وحى معتقديم كه هر انسانى را دو فرشته در راست و چپ او مراقب اعمال و رفتار او مى باشند، چنانچه قرآن شريف مى فرمايد:«وَ إِنَّ

ص:226

عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ كِراماً كاتِبِينَ يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ» (1)

«و الذين على أرجائها اذا نزل الامر بتمام وعدك»

و درود بر فرشتگانى كه به هنگام فرا رسيدن دستور و اعلام پايان وعدۀ الهى و اين كه روز رستاخيز فرا رسيده است آنان در كناره هاى آسمانها هستند، زيرا نظام فلكى برهم ريخته و نظم و استحكامى كه هم اكنون با بودن نيروهاى جاذبه و دافعه در كرات، حكم فرماست از ميان رفته و رشتۀ اتصال ازهم گسيخته مى شود. چنانچه خداى تعالى فرمايد:«فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ فَهِيَ يَوْمَئِذٍ واهِيَةٌ وَ الْمَلَكُ عَلى أَرْجائِها» (2) و محتمل است كه مكان فرشتگان مزبور اساسا در كناره هاى آسمانها باشد و منتظرند تا كى شود كه وعدۀ الهى منجز گردد و قيامت برپا شود و معناى پايان يافتن وعدۀ الهى يا پايان يافتن عمر دنيا است و يا به اتمام رساندن و كامل نمودن خداى تعالى است وعده هاى خود را دربارۀ ثواب و پاداش اطاعت كاران و عقاب و كيفر گناهكاران.

و خزّان المطر و زواجر السحاب

و درود بر فرشتگانى كه خزانه داران بارانند و موكلان بر آن كه به هرجا بخواهندش مى برند، بنابراين و زواجر السحاب عطف تفسير خواهد بود يا موكلان بر درياها مى باشند كه منشأ بارانند و رانندگان ابر به هرجا كه خداى تعالى دستور فرمايد و شايد اشاره باشد به آيه شريفه:«وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» :(3) چيزى نيست مگر اين كه خزينه هاى او نزد ما است و فرود نمى آوريم مگر به اندازۀ معلوم و معيّن و يكى از آن اشياء باران است كه در خزينه ها و بدست خزينه داران است و نزولش به اندازۀ معيّن و معلوم است. لذا امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: بنا به روايت «ابن جرير»: «لم ينزل قطرة من ماء الاّ بكيل على يدى ملك» قطرۀ اى از آب نازل نمى شود مگر آن كه پيمانه و اندازه اى دارد و تقديرش بدست فرشته اى است. «الاّ قوم نوح فانه اذن للماء دون الخزّان فطغى الماء على الخزّان

ص:227


1- . سوره: الانفطار، آيه: 11.
2- . سوره: الحاقه، آيه: 15.
3- . سوره: حجر، آيه: 21.

فخرج فذلك قوله سبحانه لمّا طغى الماء» مگر قوم نوح كه به آب اجازه داده شد بدون وساطت فرشتگان خارج شود از اين جهت بود كه طغيان كرد و فرشتگان نتوانستند از طغيان آن جلوگيرى كنند چنانچه خداى تعالى مى فرمايد:«إِنّا لَمّا طَغَى الْماءُ حَمَلْناكُمْ فِي الْجارِيَةِ» (1) چون دريا طوفان شد ما بوديم كه شما را به كشتى نشانديم و به همين معنا تفسير شده است آيۀ شريفه «فَالزّاجِراتِ زَجْراً» (2) و سحاب جمع سحابه است بمعناى ابر.

و الذى بصوت زجره يسمع زجل الرعود

نهايه گويد: و روايت است دربارۀ ملائكه: «لهم زجل بالتسبيح» اى صوت رفيع عال، يعنى فرشتگان را صدايى است بسيار بلند در تسبيح و رعود جمع رعد است به معناى غرّش ابر، پس معناى جمله چنين مى شود: كه درود بر فرشته اى كه از صداى زجر و راندنش صداى غرّش ابر شنيده مى شود.

و اذا سبحت به حفيفة السحاب التمعت صواعق البروق

و فرشته اى كه چون ابرها براندن او به حركت درآيند برقهاى فروزان و كشنده درخشيدن گيرد در بعضى از نسخه ها «خفيقة السحاب» است (با خاء نقطه دار و فاء و ياء و قاف) كه به معناى صدا است و «خفق النعال»: صوّتها يعنى صداى كفش ها برخاست و در حديث است كه: «ما خفقت النعال خلف امراء الاّ هلك و اهلك»: كفشها به دنبال كسى به صدا در نيامد مگر آن كه هم خود به هلاكت افتاد و هم ديگران را به هلاك كشيد.

و مشيّعى الثلج و البرد و الهابطين مع قطر المطر اذا نزل

و بر فرشتگانى كه دنبال برف و تگرگند و فرشتگانى كه به هنگام بارش به همراه دانه هاى باران فرود مى آيند.

و القوّام على خزائن الرياح

و بر فرشتگانى كه زمامدار خزانه هاى بادها هستند كه در هر مورد به هر اندازه كه دستور باشد اجرا مى كنند و ممكن است كه كنايه از اين باشد كه اسباب وزش بادها در

ص:228


1- . سوره: الحاقه، آيه: 11.
2- . سوره: صافات، آيه: 2.

اختيار آن فرشتگان است. مترجم گويد: آنچه كه امروز بر علماى طبيعى كشف شده كه همۀ اين رويدادهاى طبيعى از قبيل: باد و باران و رعد و برق و زلزله و مانند اين ها اسباب و علل طبيعى دارند منافاتى با مضامين اين دعا و امثال آن از ديگر روايات ندارد زيرا كه علل و اسباب طبيعى همچون ارّه و تيشه در دست نجّار است و جريان اين امور برطبق مصالح و حكمى است كه اسباب طبيعى شعور درك آنها را ندارند و از آنها بى خبرند و مى بايست با ارادۀ حكيم و مدبّرى انجام گيرد.

و الموكلّين بالجبال فلا تزول

فرشتگان موكّل بر كوهها و آبهاى دريا

و بر فرشتگانى كه به كوهها گماشته شده اند تا ازهم نپاشند يا آن كه از جاى خود حركت نكنند. و در روايتى است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: جبرئيل نزد من آمد و گفت:

اى محمّد پروردگارت تو را سلام مى رساند و اين فرشتۀ كوه ها است كه خداى تعالى او را فرستاده تا به همراه تو باشد و دستورش فرموده كه هيچ كارى جز به امر شما انجام ندهد پس فرشتۀ كوهها عرض كرد اگر به خواهى كوهها را بر سر آنان بزنم تا هلاك شوند و اگر مى خواهى آنان را سنگباران كنم و اگر مى خواهى دستور دهم تا زمين، آنان را به كام خود كشد فرمود: اى فرشتۀ كوهها، من با آنان هستم، باشد كه از نسل آنان گويندۀ: لا اله الاّ اللّه بيرون آيد پس فرشته كوهها عرض كرد شما به همانگونه هستيد كه پروردگارتان شما را ناميده رؤف و رحيم هستيد. شايد فرشته اشاره كرده باشد به آيۀ شريفه:«لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ» :(1) همانا رسولى از جنس شما براى هدايت شما آمد كه از فرط محبّت و نوعدوستى هرچه كه شما را به سختى افكند (مانند فقر و پريشانى و جهل) بر او سخت مى آيد و بر آسايش و نجات شما سخت حريص و علاقمند و بر مؤمنان دل نرم و مهربان است.

ص:229


1- . سوره: توبه، آيه: 128.

و الذين عرّفتهم مثاقيل المياه و كيل ما تحويه لواعج الامطار و عوالجها

لواعج، جمع لاعج است به معناى شديد لعجه الحزن يعنى اندوه بر او سخت گرفت و عوالج، جمع عالج است به معناى توده اى از شن و معناى جمله چنين است: و درود بر فرشتگانى كه سنگينى آبها و اندازه و پيمانۀ بارانهاى تند و رگبارهاى تند را به آنان شناسانده اى.

و رسلك من الملائكة الى اهل الارض بمكروه ما ينزل من البلاء و محبوب الرخاء

و فرشتگانى كه فرستاده تو هستند بر بلاهايى كه خوش آيند اهل زمين نيست بر آنان فرود مى آورند و وسايل نعمت و آسايشى كه زمينيان آن را دوست مى دارند براى آنان فراهم آورند

و السفرة الكرام البحده

و سفيرانى كه بزرگوارند نه پست و لئيم اند و نيكوكارانند. و مقصود يا فرشتگان نويسندگان وحى اند و يا فرشتگان گماشته شده بر لوح محفوظ كه اشاره است بر آيۀ شريفه:«كَلاّ إِنَّها تَذْكِرَةٌ فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ بِأَيْدِي سَفَرَةٍ كِرامٍ بَرَرَةٍ» (1) و يا آن كه مقصود فرشتگان نويسندگان اعمال بندگان است و اگر اين معنى مقصود باشد جملۀ بعدى كه مى فرمايد:

و الحفظة الكرام الكاتبين

و بر نگهبانان بزرگوار كه اعمال بندگان را مى نويسند، تاكيد و تفسير جملۀ پيش خواهد بود و اشاره به آيۀ شريفه:«وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ كِراماً كاتِبِينَ يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ» (2) كه فرشتگان موكّل به اعمال بندگان مأموران بزرگوارى هستند و به اصطلاح روز پرونده سازى نمى كنند، بلكه با كرامت نفس و بزرگوارى با بندگان برخورد دارند. چنانچه

ص:230


1- . سورۀ: عبس، آيه: 16-11.
2- . سورۀ: انفطار، آيه: 11.

مضمون روايتى است كه فرشتۀ مأمور بر نوشتن حسنات و كارهاى نيك كه در سمت راست بنده قرار دارد بر فرشته اى كه مأمور نوشتن گناهان و سيئات است و در سمت چپ است فرمان روا است، پس هنگامى كه بنده اى عمل نيكى انجام مى دهد فرشتۀ سمت راست آن يك عمل را ده عمل ثبت مى كند. و اگر بنده كار بد انجام دهد و گناهى مرتكب شود فرشته سمت چپ از فرشته سمت راست كسب تكليف مى كند كه اجازه مى دهيد تا بنويسم؟ آن فرشته فرمايد: نه، شايد كه توبه كند پس از آن كه مدتى مى گذرد دوباره اذن مى خواهد تا گناه گذشته را بنويسد اين بار نيز فرشتۀ مافوق، اجازه نمى دهد به بهانۀ اين كه شايد توبه كند و پس از گذشت زمانى ديگر براى بار سوّم كه اجازه ثبت مى خواهد فرشتۀ بزرگوار اجازه مى دهد و مى گويد: «اكتب اراحنا اللّه منه فبئس القرين ما اقلّ مراقبته للّه و استحيائه منّا»: ثبت كن كه خداوند ما را از دست اين بنده آسوده كند چه هم نشين بدى است نه خدا را در نظر مى گيرد و نه از ما شرم و حيا مى كند (حديث دنباله دارد)(1) و شايد در آيه شريفه اشاره اى به همين مضمون باشد كه نفرموده است «يكتبون ما تفعلون» بلكه فرموده است «يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ» (2) كه علم، اعم از كتابت است.

و از جمله اى از روايات استفاده مى شود كه فرشتگان گماشته شده بر بنى آدم بيش از دو فرشته مى باشند، چنانچه ظاهر آيه:«وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ كِراماً كاتِبِينَ» (3) نيز همين است هرچند اهل ادب گفته اند: كه لفظ جمع به عدد دو نيز گفته مى شود ولى در كمتر موردى و لذا ارادۀ كمتر از سه از لفظ جمع برخلاف ظاهر لفظ خواهد بود.

بلكه آنچه از روايات استفاده مى شود آن است كه ملائكۀ حفظه نه تنها وظيفه شان حفظ اعمال آدميزاده است، بلكه آنان دو وظيفه دارند يا دو دسته هستند يكدسته موكّل بر حفظ انسانها از حوادث و از شرّ شياطين و ارواح شريره و موذيه مى باشند حتى در بعضى از روايات از فرشتگانى نام برده شده كه براى حفظ هر عضوى مأموريت دارند و

ص:231


1- . بحار، جلد 56، صفحۀ 151.
2- . سوره: انفطار، آيه: 12.
3- . سوره: انفطار، آيه: 11.

براستى كه اگر حفظ خدايى نباشد كمتر فردى به عمر طبيعى شصت و هفتاد سال مى رسد هركس دربارۀ خودش و دوستان و نزديكانش بينديشد متوجه مى شود كه حوادثى براى او و آشنايانش روى داده و بطور شگفت آورى از حادثه نجات يافته است. دسته دوّم ملائكه اى هستند كه مأموريت آنان ثبت اعمال و اقوال آدمى است و در پاره اى از روايات است كه ملائكه روزنه، چنانچه در تفسير آيۀ شريفه:«أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً» (1) روايت از «كافى» شريف است كه از امام صادق عليه السّلام سؤال شد كه نماز صبح در چه وقت فضيلت بيشترى را دارا است فرمود:

نمازى كه با دميدن فجر خوانده شود كه خداى تعالى مى فرمايد: «قرآن فجر» همانا قرآن فجر مشهود است، يعنى فرشتگان شب و روز هردو دسته هنگام فجر حاضراند و چون بنده اى نمازش را با دميدن صبح بخواند دوبار در نامۀ اعمال او ثبت مى شود هم فرشتگان شب آن را مى نويسند و هم فرشتگان روز. «فى الكافى عن الصادق عليه السّلام انه سئل عن افضل المواقيت فى صلوة الفجر فقال مع طلوع الفجر ان اللّه يقول و قرآن الفجر انّ قرآن الفجر كان مشهودا يعنى صلوة الفجر يشهدها ملائكة الليل و ملائكة النهار فاذا صلّى العبد الصبح مع طلوع الفجر اثبت له مرّتين اثبتها ملائكة الليل و ملائكة النهار» و روايات ديگرى نيز به همين مضمون آمده است.(2)

مكاشفۀ ملكوتى از مرحوم همدانى

مكاشفۀ ملكوتى: از مرحوم عارف كامل واصل آخوند ملا «حسينقلى همدانى» نقل شده: كه روزى نماز صبح را كه به جماعت مى خواند پس از نماز متوجه شد كه بعضى از مأمومين را شبهه اى در طلوع فجر هنگام شروع در نماز بوده. ايشان مى فرمايند عجبا! شما از نزول فرشتگان روز متوجه نشديد كه صبح طلوع كرده است؟!

و ملك الموت و اعوانه

بارالها! درود باد بر فرشتۀ مرگ و معاونينش.

اين كه حضرت عزرائيل فرشته مرگ را معاونينى است مدلول آيات و اخبار است. امّا

ص:232


1- . سوره: اسرا، آيه: 78.
2- . تفسير صافى ذيل آيۀ شريفه.

آيات زيرا خداى تعالى يك جا مى فرمايد:«اَللّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها» (1) خدا است كه جانها را هنگام مرگ مى ستاند و در جايى ديگر مى فرمايد:«قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ» :(2)

بگو اى پيغمبر كه فرشتۀ مرگ كه گماشته شده است بر شما جان شما را خواهد گرفت و جاى ديگر مى فرمايد:«وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ» (3) او است خدايى كه قهر و اقتدارش مافوق بندگان است و براى حفظ شما فرشتگان را به نگهبانى مى فرستد تا آنگاه كه هنگام مرگ يكى از شما فرا رسد رسولان او را مى ميرانند و در قبض روح شما هيچ تقصيرى نخواهند كرد و نيز فرمايد:

«و اَلَّذِينَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ» (4) آنان كه فرشتگان جانشان را مى گيرند درحالى كه در دنيا به خود ستم كرده اند و نيز فرمايد:«اَلَّذِينَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ» (5) آنان كه چون فرشتگان آنان را قبض روح كنند پاك و پاكيزه اند و ديگر آيات شريفه، طبرسى قدّس سرّه روايتى از امير المؤمنين عليه السّلام نقل مى كند كه «زنديقى»، ادعا كرد كه در قرآن تناقضاتى وجود دارد و از جملۀ موارد تناقض كه مطرح كرد اين آيات بود و خلاصۀ مضمون آن كه خداى تعالى يك جا مى فرمايد: من خودم قبض روح مى كنم و در جاى ديگر فرمايد: ملك الموت و در جاى ديگر فرمايد: رسولان ما، پس آن حضرت در جواب او فرمود: خداى تعالى بزرگوارتر و بزرگتر از آن است كه خود مباشر قبض روح بندگانش شود و كار رسولان خدا و فرشتگان خدا كار خدا است، زيرا آنان به امر خداى تعالى كار مى كنند، پس خداى تعالى عدّه اى از فرشتگان را به عنوان رسول و سفير ميان خود و خلقش برگزيد و آنان همانها هستند كه مى فرمايد:«اَللّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النّاسِ» (6) پس هركس كه اهل طاعت باشد متولّى قبض روح او فرشتگان رحمت اند و هركس اهل معصيت و گناه

ص:233


1- . سوره: زمر، آيه: 42.
2- . سوره: سجده، آيه: 11.
3- . سوره: انعام، آيه: 61.
4- . سوره: نحل، آيه: 28.
5- . سوره: نمل، آيه: 32.
6- . سوره: حج، آيه: 75.

است ملائكۀ غضب جان او را مى گيرند و براى ملك الموت معاونينى است از ملائكۀ رحمت و ملائكۀ غضب كه به دستور او انجام وظيفه مى كنند و كار آنان كار او است و هر كارى انجام دهند به او نسبت مى يابد. پس در اين صورت، كار آنان كار ملك الموت است و كار ملك الموت كار خدا است، زيرا خداى تعالى جانها را بدست هركس كه بخواهد مى گيرد و بدست هركس كه بخواهد عطا مى كند و منع مى كند و پاداش و كيفر ميدهد و همانا كار امناء حق هم، كار خدا است چنانچه فرمايد «وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ» .

امتياز خاصّ ملك الموت از ديگر فرشتگان

و صدوق رحمه اللّه در فقيه روايت كرده است از امام صادق عليه السّلام كه فرمود: خداى تعالى براى ملك الموت يارانى قرار داد از ملائكه كه جانها را مى گيرند همچون مدير شهربانى كه يارانى از آدميان دارد كه آنان را بدنبال كار مى فرستد. الحديث(1)

از بعضى از اهل معرفت نقل شده كه گفته است: ملك الموت را در ميان فرشتگان الهى امتيازى است كه مؤمن را مى بايد به خاطر آن امتياز، او را بيش از ديگر فرشتگان دوست داشته و احترام كند، زيرا او است كه باعث مى شود كه اين زندگى پست دنيوى به زندگى اعلاى اخروى و حيات طيّبه تبديل شود و ازاين رو دستور رسيده است كه ما در دعا بگوييم: «اللهم صلّ على جبرئيل و ميكائيل و ملك الموت» كه دو فرشته اوّلى ما را از آنچه به صلاح امور اين عالم كه موجوداتش رو به فسادند آشنا مى سازند و لكن ملك الموت سبب آن است كه ما را از اين جهان رو بزوال و فساد بيرون برد و به حيات طيّبۀ جاودان برساند پس او راست حقى عظيم و شكرى لازم عرفاى بزرگوار را در اين مجال سخنان شيوايى است كه آدمى را به ياد موطن اصلى مى اندازد و هواى وصل دوست را در مشام جان تازه مى سازد عارف والامقام مرحوم ملا «محمّد هيدجى» را اشعارى است به ياد آن بزرگوار در اين اوراق ذكر مى شود با مقدمه اى كه به عنوان وصيت نامه مرقوم داشته است براى بيدارى دلهاى خفته و شيفته گان به دنيا و زخارف آن مخصوصا آن جا كه همۀ اسباب و اثاث باقيمانده را در مقابل دوازده تومان واگذار مى كند شايان توجه است اى هزاران

ص:234


1- . بحار، جلد 56-223.

آفرين بر اين همّت هاى عالى و نظرهاى بلند و واقع بين و براستى بايد گفت:

نظر آنان كه نكردند بر اين مشتى خاك الحق انصاف توان داد كه صاحب نظرند(1)

*صورت وصيّتنامه

وصيّت نامۀ عارف حكيم هيدجى

بسم اللّه الرحمن الرحيم

«هذا ما اوصى به العبد الخائف الراجى عفو ربه محمد هيدجى المقر بما جاء به النبى صلى اللّه عليه و على آله الطاهرين» - پوشيده نماند كه كتب متعلقه به اين جانى فانى از قراريست كه ذكر مى شود. آنچه را كه جداگانه ثبت و مختوم است وقف كرده ام به طلاب مدرسه منيريه واقعه در جوار معصوم زاده سيد ناصر الدين عليه السّلام بايد به تحويل كتابدار مدرسه داده شود شرايطى كه در كتب موقوفۀ مدرسه در وقف نامچه ذكر شده در اين كتابها نيز منظور است - كتاب اشعار كه به موجب صورت وقف كه در پشت او نوشته شده بايد در هيدج به جناب ملا محمد حسين هيدجى برسد - كتاب «زاد المعاد» را بخشيده ام به اخوى زاده «عبد الرؤف» و كتاب «مغنى اللبيب» را به ملا «عبد الكريم» پسر كربلائى «عبد الرحيم» پسر عمو هبه كرده ام - كتاب «نهج البلاغه» خدمت ملا «محمد حسين» داده شود باقى مانده منتقل است به نور چشم «نور على» - عباى زمستانى من داده شود به اخوى زاده «على» - لباده به «محمود» على - باغ انگورى كه از براى من معين شده بود در دست

ص:235


1- . عارف كامل آقاى حاج آقا جواد انصارى رحمه اللّه مى فرمودند كه مرحوم «هيدجى» تا آخر عمر مجّرد زيسته و همسر اختيار نكرده بود و لذا در مدرسه مى زيسته و بسيار محبوب القلوب نزد طلاّب مدرسه بوده روزى به طلاّب مدرسه مى فرمايد كه فردا شب مى خواهم عروسى كنم و شب زفاف من است طلاّب از اين خبر بسيار خوشحال مى شوند و تبريكش مى گويند ولى فردا شب به جاى شركت در مجلس عروسى در تشييع پيكر پاكش شركت مى جويند (در وصيت نامه اش بدين نكته اشاره فرموده است) يكى از دوستان از مرحوم آية اللّه آخوند «ملاّ على همدانى» (قدس الله نفسه) نقل كرد كه ايشان مى فرمودند: ما سه نفر بوديم كه در درس مرحوم «هيدجى» شركت مى كرديم من و مرحوم «آشتيانى» و مرحوم حاج شيخ «محمد تقى آملى» و من از آندو بزرگوار از نظر سن كوچكتر بودم روزى كه مرحوم «هيدجى» مشغول درس بود در اثناى درس تامّلى كرد و گفت «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» سبب استرجاع را پرسيديم فرمود: (جلوه) از دنيا رفت و همان طور بود كه فرمود، وفات اين بزرگوار حدود 1314 هجرى شمسى ياد شده است چنانچه در مقدمه ديوانش آمده هرچند قابل اعتماد نيست.

«حبيب اللّه» اخوى زاده است منتقل به او است - عباى تابستانى من از كسى است كه بدن مرا غسل مى دهد - كاسه و بشقاب مرغى با سينى برنجى تخم مرغى متعلق است به كتابخانه و باقى اسباب و اثاث منزل از كاسه و كوزه و پوست و پلاس و غيره منتقل است به نور على - مبلغ دوازده تومان در عوض به اشخاص مفصله بدهد - «محمد طاهر» دو تومان - «گوهر خانم» دو تومان - «قربانعلى» دو تومان - احمد دو تومان - سه نفر همشيره هاى على هركدام يك تومان - و سلطنت خانم دختر عمو يك تومان - «كرباسى» از جهت كفن خود تهيه نموده ام و اختيار جنازۀ من با رفيق مشفق خود جناب مستطاب آقا حاجى «سيد حسين لاجوردى» است ادام اللّه بقاه هرگاه در تهران باشم و وصى من جناب ايشان است، همچنان كه در حال حيات زحمات مرا متحمل بوده اند در ممات هم متقبل خواهند شد - نور على را بخواهند آنچه را كه به هركس بايد برسد به او تسليم كنند او امين است ميرساند آنچه ارث پدرى داشتم بعد از فوت پدرم رحمة اللّه عليه هبه كردم به اخوان خود و حصۀ من از عمارت پدرى منتقل است به اخوى زاده على كسى متعرض حال او نشود. «انا عبد من عبيد محمد»

من از كسى حق و طلبى ندارم و كسى از من حق و طلبى ندارد. «لله المنة على فضله و نواله و الصلاة على نبيه و آله انا لله و انا اليه راجعون سبحان ربك رب العزة عما يصفون و سلام على المرسلين و الحمد لله رب العالمين»(1) محل خاتم انا عبد من عبيد محمد.

تتمۀ وصايا - خواهشى كه از حضرت رفقا و دوستان دارم اين است كه هنگام حركت جنازه عمامۀ مرا بالاى عمارى نگذارند و در حمل جنازه به كمال اختصار كوشند - هاى و هو لازم نيست - از جهت اين كه مجلس ختمى فراهم آيد موى دماغ كسى نشوند چه عمل من ختم شد به كسى زحمت ندهند دوستان شادان و خندان باشند چرا كه من از زندان محنت و بلا رهايى جستم و از دار غرور به سراى سرور پيوستم و به جانب مطلوب خود شتافتم حيات جاودانى يافتم اگر جهت مفارقت از همديگر غمگين و اندوهگين

ص:236


1- . سوره: صافات، آيه: 182 و 181 و 180.

مى باشيد عن قريب تشريف آورده خدمت شما انشاء اللّه مى رسيم هرگاه وجهى مى داشتم وصيت مى كردم ليلۀ دفن كه شب وصال من است دوستان انجمن نموده سورى فراهم آورده سرورى داشته باشند به ياد ايشان من شاد شوم جناب مستطاب آقاى حاج «سيد مهدى» (رحمه اللّه) بداعى وعدۀ مهمانى داده اند البته وفا خواهند فرمود بارى با اين همه تجلد و اظهار دليرى به نهايت هول و ترس دارم ولى به فضل حق و شفاعت اولياء او اميدوارم:

على حبّهم يا ذا الجلال توفّنى و حرّم على النيران شيبى و كبرتى

و قول النبى المرء مع من احبّه يقوّى رجائى فى اقالة عثرتى

به همه دوستان سلام و التماس دعاى خير از همگان دارم همه گونه حق در ذمۀ من دارند مرا حلال نمايند:

الا انّما الانسان ضيف لاهله تقيم قليلا عندهم ثم يرحل

به سر باز دارم هواى وطن برآنم كه بگريزم از ملك تن

بكى مانم از كشور خويش دور گرفتار آميزش مار و مور

ستوه است از اين قفس مرغ جان ز تن عزم پرواز دارد روان

رسيد آن كه زين تخمۀ پر ز خون برآيد همى جوجۀ جان برون

چو بايد رهايى از اين دامگاه ورا باغ مينوست آرامگاه

خوش آندم كه برگردم از راه باز كنم ديده بر چهرۀ دوست باز

بديدار ياران شوم شادكام بياسايم از ديدن ديو و دام

ز يزدان برد مرگ پاداش خير كه جانرا رهاند از اين تيره دير

همانا رهايى از اين گيردار بمرگست بهتر ز مردن چكار

ز بخشايش كردگار است مرگ كزاو گلبن جان شود تازه برگ

بلى مرگ آزادى از رنجهاست نبودى پس از وى اگر بازخواست

من از كردۀ خويش شرمنده ام گواهى دهم خود كه بد بنده ام

آيا آفرينندۀ مهر و ماه ببخشا باين بندۀ روسياه

ص:237

بدرگاه لطفت شده ملتجى گرفتار كردار خود هيدجى

انا عبد من عبيد محمد و منكر و نكير و مبشر و بشير

منكر و نكير مبشّر و بشير

و درود بر اين چهار فرشته به نامهاى منكر و نكير و مبشّر و بشير، محتمل است كه مبشر و بشير نام ديگر دو فرشته قبلى باشد، زيرا در بيشتر روايات نامى از اين دو برده نشده است و تنها منكر و نكير ياد شده كه ايندو فرشته يا اين دو نوع از فرشتگان به نزد مرده در قبر مى آيند، تا از عقايد او بازپرسى كنند و يا از بعضى از اعمال او نيز سؤال كنند پس اگر مرده شخص صالح مؤمنى باشد آنان در زيباترين صورت مى آيند و به نامهاى مبشر و بشير خوانده مى شوند و اگر كافر يا مخالف باشد در زشت ترين صورت بنزد او مى آيند و به نامهاى منكر و نكير ناميده مى شوند و ظاهر اين اخبار آن است كه يك حقيقت بيش نيستند و نامهايشان عوض مى شود و لذا در بيشتر اخبار اصلا نامى از مبشر و بشير برده نشده است بلكه همان منكر و نكير گفته شده چه براى مؤمن و چه براى غير مؤمن ولى با اين وصف احتمال دو نوع بودن نيز هست.

و ما در اين جا يك روايت از آن روايات را از فرمايشات امام چهارم سيد الساجدين عليه السّلام كه هشداردهنده است و بلكه بيداركننده مى آوريم.

صدوق رحمه اللّه در امالى به سند خود از سعيد بن مسيّب نقل مى كند كه گويد: امام على بن الحسين عليه السّلام در هر روز جمعه در مسجد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مردم را با اين سخنان موعظه مى فرمود و آنان را به زهد در دنيا وامى داشت و «حفظ عنه و كتب» چون مكرر اين كلام را مى فرمودند، لذا حفظ شد و نوشته شد مى فرمود: «ايها الناس اتقوا اللّه و اعلموا انّكم اليه ترجعون فتجد كل نفس ما عملت فى هذه الدنيا من خير محضرا و ما عملت من سوء تودّلو انّ بينه و بينها امدا بعيدا و يحذّركم اللّه نفسه» اى مردم از خدا تقوا داشته باشيد و بدانيد كه شما به سوى او باز مى گرديد پس هركس آنچه را كه در اين دنيا عمل كرده حاضر مى يابد چه كار نيك باشد و چه كار بد كه دوست دارد كاش ميان او و كار بد فاصله دورى مى بود و خداى تعالى شما را از خودش مى ترساند. «ويحك ابن آدم الغافل و ليس بمغفول عنه» هان اى فرزند آدم كه غافلى ولى از تو غفلت نشده است اى آدميزاده «انّ اجلك اسرع شىء اليك قد اقبل نحوك حثيثا يطلبك و

ص:238

يوشك أن يدركك» همانا اجل تو سريعتر چيزى است كه به سراغ تو مى آيد و با كمال رغبت به دنبال تو است و نزديك است كه تو را بگيرد «و كأن قد اوفيت اجلك و قبض الملك روحك» گويى كه مهلتت پايان يافته و ملك الموت جان تو را گرفته «و صرت الى منزل وحيدا فردّ اليك فيه روحك و اقتحم عليك فيه ملكاك منكر و نكير لمسائلتك و شديد امتحانك» و تو در خانه اى تنها مانده اى و جان تو در آن منزل بر تو بازگردانده شد، و دو فرشتۀ منكر و نكير گريبان تو را در آن منزل گرفته اند تا بازپرسى كنند و از تو امتحان سختى بازگيرند. «ألا و ان اول ما يسألانك عن ربك الذى كنت تعبده و عن نبيّك الّذى ارسل اليك و عن دينك الذى كنت به و عن كتابك الذى كنت تتلوه و عن امامك الذى كنت تتولاّه» بدان كه نخستين بازپرسى اين است كه چه خدايى مى پرستيدى و كدام پيغمبرى را به پيغمبرى قبول داشتى و به چه دينى متديّن بودى و چه كتابى را مى خواندى و چه امام و پيشوايى را دوست مى داشتى يا اين كه سؤال از كيفيت موارد سؤال است كه خداى تعالى را چگونه مى پرستيدى و از رسول خدا چگونه اطاعت مى كردى و به دين اسلام تا چه حدّ پاى بند بودى و قرآنى كه آن را مى خواندى، چگونه به دستورهايش عمل مى كردى امام و رهبر و پيشوا را تا چه پايه دوست مى داشتى و در اجراى اوامر او حاضر بودى؟ «ثم عن عمرك فيما افنيته و مالك من اين اكتسبته و فيما اتلفته» مرحلۀ دوم بازجويى از عمر تو است كه در چه چيز مصرف كردى و از مال تو است كه از كجا آوردى و در چه راهى تلفش كردى؟ «فخذ حذرك و انظر لنفسك و اعدّ للجواب قبل الامتحان و المسألة و الإختبار» پس برحذر باش و در كار خود بينديش و پيش از امتحان و پرسش و آزمايش جواب آماده كن. «فان تك مؤمنا تقيا عارفا بدينك متّبعا للصادقين مواليا لاولياء اللّه لقّاك اللّه حجتك و انطق لسانك بالصواب فاحسنت الجواب فبشّرت بالجنّة و الرضوان من اللّه و الخيرات الحسان و استقبلتك الملائكة بالروح و الريحان و ان لم تكن كذلك تلجلج لسانك و دحضت حجتك و عييت عن الجواب و بشرت بالنار و استقبلتك ملائكة العذاب بنزل من حميم و تصلية جحيم» پس اگر مؤمن و با تقوى و عارف به دين خود و پيرو راستان و دوست اولياء خدا بوده باشى خداى تعالى حجتت را بر تو بياموزد و زبانت را به حق گويا مى كند، پس پاسخ نيكو مى دهى و مژدۀ بهشت و رضاى الهى و حوريان نكورو دريابى و فرشتگان با

ص:239

روح و ريحان به استقبال تو آيند.

و اگر اين چنين نباشى زبانت لكنت مى يابد و دليلت از دست مى رود و از پاسخگويى عاجز مى مانى و مژدۀ آتش مى گيرى و فرشتگان عذاب استقبالت كنند با پذيرايى از حميم و فرود آمدن بر دوزخ. روايت تتمه دارد كه مجلسى رحمه اللّه فرمايد تتمه اش در ابواب مواعظ خواهد آمد(1)

و رومان فتّان القبور

فرشته رومان

و درود به رومان كه بسيار فتنه انگيز قبرها است.

«مجلسى» فرمايد: كه نام اين فرشته را به جز در همين جا در ديگر اخبار معتبره نديده ام بلكه در اخبار مخالفين نامش برده شده است.

و الطائفين بالبيت المعمور

و درود بر فرشتگانى كه به گرد بيت المعمور در طوافند.

با توجه به اين كه بيت معمور در قرآن كريم مطرح است و مورد قسم قرار گرفته در سوره طور فرمايد:«وَ الطُّورِ وَ كِتابٍ مَسْطُورٍ فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ وَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ» (2) قسم به طور سينا قسم به كتاب مسطور (قرآن) در صحيفۀ گشوده و قسم به بيت المعمور كه خداى تعالى به ذكر و طواف بندگان و يا به طواف و تسبيح فرشتگانش معمور و آباد گردانيد.

روايات بسيار در اين باره وارد شده است و علّت طواف هفتگانه خانۀ خدا را طواف ملائكه به بيت المعمور ذكر فرموده و «مجلسى» رحمه اللّه در جلد 55 بحار طبع جديد و 14 طبع قديم و نيز در مجلّدات ديگر «بحار الانوار» رواياتش را ذكر فرموده و از جمله روايتى است كه از «كافى» شريف نقل شده: محمد بن مروان ميگويد: شنيدم امام صادق عليه السّلام مى فرمود: كه وقتى من در خدمت پدرم در حجر اسماعيل نشسته بودم پدرم به نماز ايستاده بود كه مردى آمد و در كنار پدرم نشست چون پدرم از نماز فارغ شد سلام عرض

ص:240


1- . بحار، جلد 6، صفحۀ 223 و 224.
2- . سوره: طور، آيه: 4-1.

كرد و گفت: سه سؤال دارم كه پاسخ آنها را نمى داند به جز تو يا مردى ديگر(1) فرمود چيست عرض كرد: بفرمائيد تا بدانم سبب طواف كردن به اين خانه چه بود؟ فرمود: خداى عز و جل وقتى كه به فرشتگان دستور داد كه به آدم سجده كنند به خداى تعالى در جواب گفتند: آيا در زمين كسى را قرار ميدهى كه فساد در آن كند و خونها بريزد درحالى كه ما تسبيح گوى تو هستيم و تو را تقديس مى كنيم خداى تعالى فرمود: آنچه من مى دانم شماها نمى دانيد پس بر آنها غضب فرمود سپس آنان از خداى تعالى درخواست توبه كردند خداى تعالى امر فرمود كه طواف كنند «ضراح» را كه همان بيت المعمور است آنان هفت سال در طواف بودند و از آنچه گفته بودند استغفار مى كردند سپس خداى تعالى توبه آنان را پذيرفت و از آنان راضى شد اين چنين بود اصل طواف سپس خداى تعالى بيت حرام (كعبه) را مانند «ضراح» قرار داد كه توبه گاه گنهكاران از اولاد آدم باشد و پاك كننده آنان باشد عرض كرد: درست فرموديد.

و بعيد نيست تعبّد به ظاهر اين روايات و اينكه روايات اشاره به يك امر معنوى ملكوتى باشد كه مورد احترام فرشتگان و مطاف آنان است همچون بيت اللّه الحرام كه در زمين مورد احترام و مطاف ما است و مشهود نبودنش براى ما دليلى بر نبودنش نيست و همانگونه كه ما طائفين را نمى بينيم مطافشان را نيز نمى بينيم.

و با توجيهى كه براى اين روايات شد اشكال محاذات بيت المعمور با بيت اللّه الحرام كه در روايات متعدّدى رسيده است با توجه به حركت و گردش همه كرات آسمانى و از جمله زمين كه تصورش مشكل مى نمود برطرف گرديد.

و مالك و الخزنة

و درود بر مالك كه فرمانده و رئيس خازنان و گماشته شدگان بر آتش دوزخ است و اين فرشته الهى كه نامش از ملك و قدرت ريشه مى گيرد آن چنان تسلّط و قدرت دارد كه امير المؤمنين عليه السّلام در خطبه اش مى فرمايد: «أعلمتم انّ مالكا اذا غضب على النار حطم بعضها

ص:241


1- . ظاهر آن است كه سؤال اين مرد سؤال آزمايشى بوده و مقصودش از مرد ديگر كسى است كه بايد به جاى آنحضرت بوده باشد به فرض آنكه در انتخاب اشتباه شده باشد.

بعضا لغضبه و اذا زجرها توثّبت بين ابوابها جزعا من زجرته»: هيچ مى دانيد كه مالك دوزخ وقتى نهيب خشم آلود بر آتش مى زند شعله هاى آتش دوزخ درهم مى پيچد و از شدّت خشم او يكديگر را مى شكنند و وقتى آن را مى راند آتش ها در ميان درهاى دوزخ بروى هم انباشته مى شود؟

دوزخيان گاهى به مالك متوسل مى شوند كه به خداى تعالى عرض كند تا خدا جانشان را بگيرد، بلكه با مرگ از اين عذاب نجات يابند، ولى مالك به آنان پاسخ مى گويد كه در اين عالم مرگى وجود ندارد و عالم حيات است. و قالوا يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ قالَ إِنَّكُمْ ماكِثُونَ» (1) و گاهى به خزنه و مامورين زيردست مالك پناهنده مى شوند كه اگر نجاتى نيست حدّاقل تخفيفى در عذابشان داده شود ولو به يك روز كه نفسى بكشند و استراحتى كنند.

«وَ قالَ الَّذِينَ فِي النّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنّا يَوْماً مِنَ الْعَذابِ» (2) و لكن همين تقاضاى كوچك! نيز پذيرفته نمى شود پناه به خداى تعالى مى بريم از عذاب او در دنيا و آخرت.

و رضوان و سدنة الجنان

رضوان نام رئيس حوريان و غلمان و خادمان بهشتى است به عكس نام مالك دوزخ كه از ملك و قدرت مشتق بود و تناسب با حال مستكبرين و گردنكشان گنهكار داشت اين نام از رضا و خوشنودى ريشه مى گيرد كه بندگان بهشتى با اين صفت در دنيا خو گرفته بودند «رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ» (3) در شأن آنان بود و در راه رضا و خوشنودى حق تعالى كه بالاترين موهبت الهى بود «و رضوان من اللّه اكبر» از بذل جان و مال دريغ نداشتند آنان كه ديروز به زبان حالشان مى سرودند:

عشق تو سرنوشت من مهر رخت سرشت من خاك درت بهشت من راحت من رضاى تو

امروز فرشته اى به نام رضوان و با همۀ سدنة و خادمان اش در خدمت آنان است.

ص:242


1- . سوره: زخرف، آيه: 77.
2- . سوره: غافر، آيه: 49.
3- . سوره: مائده، آيه: 119.

و الذين لا يعصون اللّه ما امرهم و يفعلون ما يؤمرون

اقتباسى است از آيه شريفه:«عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ» (1): و صفت مشتركه اى است ميان همۀ فرشتگان، چه مأمورين به دوزخ و چه موظفين در بهشت.

و الذين يقولون سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار

و درود بر فرشتگانى كه مى گويند به مؤمنين و به آنان بشارت ميدهند كه سلام و تحيت بر شما باد كه صبر پيشه كرديد ولى عاقبت چه منزلگاه نيكويى نصيبتان گرديد و در اين منزلگاه از همه آفات بدوريد و جز سلامت و سعادت چيزى نيست و ظاهرا مقصود از دار در اين جمله از دعا و در آيۀ شريفه دار دنيا است كه براى مؤمنين اين چنين عاقبت نيكويى در بر داشت هم چنان كه مولى الموحدين عليه افضل صلوات المصلّين دربارۀ متقين فرمود: «صبروا ايّاما قليلة اعقبتهم راحة طويله» چند روز انگشت شمار صبر كردند و استراحتى دراز مدّت بدنبال شان بود و نيز خطاب به كسى كه از دنيا نكوهش مى كرد فرمود: «ايها الذام للدنيا المغترّ بغرورها...»

تا آنكه فرمود: «ان الدنيا دار صدق لمن صدقها و دار عافية لمن فهم عنها و دار غنى لمن تزوّد منها و دار موعظة لمن اتّعظ بها مسجد احبّاء اللّه و مصلّى ملائكة اللّه و مهبط وحى اللّه و متجر اولياء اللّه اكتسبوا فيها الرحمة و ربحوا فيها الجنة» دنيا خانۀ صدق است براى كسى كه با دنيا راست بگويد و عافيت گاه است براى كسى كه دنيا را درك كرده باشد و جاى ثروت اندوزى است براى آن كه از دنيا زاد و توشۀ آخرت برگيرد و اندرزگاه است براى آن كه پندپذير باشد دوستان خدا را مسجد است و فرشتگان الهى را نمازخانه و فرودگاه وحى الهى است و تجارتخانه اولياء خدا است كه در آن به كسب رحمت پرداختند و سود اين سودا بهشت بود «فمن ذا يذمّها»؟ كيست كه چنين دنيايى را نكوهش و مذمّت كند.

زير شمشير غمش رقص كنان بايد رفت كانكه شد كشتۀ او نيك سرانجام افتاد

فرمود امام باقر عليه السّلام برحسب روايتى كه «كلينى» در «كافى» شريف و نيز صدوق قدس سرّهما به

ص:243


1- . سوره: تحريم، آيه: 6.

سندهاى معتبر نقل كرده اند در وصف حال متقين پس از ورود به بهشت: «ثم يبعث اللّه الف ملك يهنّؤنه بالجنّه و يزّوجونه الحوراء قال فينتهون الى اول باب من جنانه فيقولون للملك الموكل بابواب جنانه استأذن لنا على ولى اللّه فان اللّه بعثنا اليه نهنّئه فيقول لهم الملك حتى اقول للحاجب فيعلمه مكانكم قال فيدخل الملك الى الحاجب و بينه و بين الحاجب ثلاث جنان حتّى ينتهى الى اوّل باب فيقول للحاجب ان على باب العرصة الف ملك ارسلهم رب العالمين ليهنّئوا ولىّ اللّه و قد سألوا ان آذن لهم عليه فيقول الحاجب انّه ليعظم علىّ أن استأذن لأحد على ولىّ اللّه و هو مع زوجته الحوراء قال و بين الحاجب و بين ولىّ اللّه جنّتان قال فيدخل الحاجب الى القيّم فيقول له ان على باب العرصة الف ملك ارسلهم ربّ العزّة يهنّئون ولى اللّه فاستأذن فيقدم القيم الى الخدّام فيقول لهم ان رسل الجبّار على باب العرصة و هم الف ملك ارسلهم اللّه يهنّئون ولى اللّه فاعلموه بمكانهم قال فيعلمونه فيؤذن للملائكة فيدخلون على ولىّ اللّه و هو فى الغرفة و لها الف باب و على كل باب من ابوابها ملك موكّل به فاذا أذن للملائكة بالدخول على ولىّ اللّه فتح كل ملك بابه الموكّل به قال فيدخل القيّم كل ملك من باب من ابواب الغرفة قال فيبلّغونه رسالة الجبّار جلّ و عزّ و ذلك قول اللّه عزّ و جلّ «وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ» (1) اى من ابواب الغرفة سلام عليكم الى آخر الآية. ترجمه حديث شريف:

سپس خداى تعالى هزار فرشته را مأموريت مى دهد كه تبريك ورود به بهشت را به ولى خدا عرض كنند و او را به حورى بهشتى تزويج كنند(2) فرمود: فرشتگان كه به اولين مدخل ورودى باغها مى رسند، به فرشته اى كه نگهبان درهاى باغها است مى گويند: براى ديدن ولىّ خدا اجازه بگيرد كه خداى تعالى به ما مأموريت داده تا تبريكش گوييم پس آن فرشته به آنان مى گويد باشيد تا بدربان مخصوص اطلاع دهم فرمود: آنگاه فرشته بنزد دربان مخصوص مى رود و پس از گذار از سه باغ كه ميان او و دربان مخصوص فاصله دارد به اولين در ورودى باغ مى رسد و بدربان مى گويد بر در فضاى بيرون يك هزار فرشته، كه

ص:244


1- . سوره: رعد، آيه: 23.
2- . نويسنده احتمال مى دهد كه بجاى كلمۀ و يزوجونه (و تزويجه) باشد يعنى تبريك ورود به بهشت و تبريك عروسى با حوريه بهشتى را بولىّ خدا بگويند كه انسجام بيشترى بروايت مى دهد كه در يزوجونه آن انسجام نيست (دقّت فرمائيد)

خداى رب العالمين آنان را براى عرض تبريك فرستاده منتظرند و از من خواسته اند كه براى آنان اجازۀ شرفيابى بگيرم دربان مى گويد:

در موقعى كه ولى خدا با همسر حورى خودش به خلوت نشسته بر من سنگين است كه براى كسى اجازۀ ورود بگيرم فرمود: ميان دربان مخصوص و ولى خدا دو باغ فاصله است فرمود دربان مخصوص به نزد رئيس كل تشريفات (قيّم) مى رود و به عرض مى رساند كه هزار فرشته در بيرون هستند كه خداى ربّ العزّة آنان را فرستاده براى عرض تبريك به خدمت ولى خدا اجازه آنان را بگير پس رئيس كل به نزد محافظ مخصوص (خدّام) مى رود و به آنان گزارش مى دهد كه فرستادگان خداى جبّار بر در بيرونى هستند و تعدادشان هزار فرشته است كه خداى تعالى مأموريت شان داده كه به ولى اللّه تبريك گويند جريان را به حضور ولى اللّه عرض كنيد فرمود: چون گزارش به حضور مى رسد اجازه داده مى شود پس آنان را به تالار مخصوص كه هزار در ورودى دارد و بر هر در فرشته اى به پاسبانى است راهنمايى مى كنند فرمود پس رئيس كل تشريفات (قيم) هريك از فرشته ها را از يك در مخصوص كه باز شده داخل مى كنند فرمود: پس فرشتگان پيام خداى جبار جلّ و عزّ را به ولى خدا ابلاغ مى كنند و به اين معنى اشاره فرموده خداى تعالى كه مى فرمايد:«وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ» (1) يعنى از هريك از درهاى غرفه (تالار بزرگ) و مى گويند سلام عليكم تا آخر آيه.

و الزبانية الذين اذا قيل لهم خذوه فغلّوه ثم الجحيم صلّوه ابتدروه سراعا و لم ينظروه

زبانۀ دوزخ

زبانيه گروهى از فرشتگانند كه مأمور بر آتش دوزخند و شايد همان فرشتگان نوزده گانه باشند كه در آيۀ شريفه به آنان اشاره شده «عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ» و شايد غير آنها باشند گفته شده كه زبانيه از جمع هايى است كه مفرد ندارند مانند ابابيل، و از جوهرى نقل شده كه گفته است عرب به مأمورين پليس زبانيه مى گويد و بدان مناسبت نام گروهى از ملائكه

ص:245


1- . سوره: رعد، آيه: 23.

شده است كه آنان دوزخيان را به سوى آتش ميرانند اگر بدين معنى باشد كه جوهرى گفته است ريشه اى از (زبن) است كه به معانى دفع است المنجد گويد: زبنه زبنا، دفعه، صدمه، نحّاه همه اين معنانى با ملائكه موكل بر آتش مناسب است.

درود بر زبانيه: فرشتگانى كه چون دستور به آنان مى رسد كه او را (دوزخى را) بگيريد و به زنجيرش درآريد سپس به آتشش افكنيد، بى درنگ انجام وظيفه مى كنند و مهلتى به گنهكار نمى دهند.

و من اوهمنا ذكره و لم نعلم مكانه و بأىّ امر وكّلته

و درود بر فرشته اى كه از يادش برديم و مقامش را نزد تو نمى دانيم و از كارى كه او را بدان گماشته اى خبر نداريم.

از ظاهر اين جملات چنين برمى آيد كه آن حضرت به جمله اى از فرشتگان احاطۀ علمى نداشته اند و اين برخلاف رواياتى است كه صريحا بيان مى كند ائمه عليهم السّلام به همه عوالم و مخلوقات عالمند و خداى تعالى امام را به ملكوت آسمانها و زمين آگاه فرموده است، بنابراين براى اين قسمت از دعا چند توجيه توان كرد.

1. مقصود آن باشد كه ما از طرق معموله كه ظواهر كتاب و سنّت است و راه آگاهى ديگران است علم بوجود اين فرشتگان نداريم و اين معنى منافات با آن ندارد كه ائمه عليهم السّلام از طريق ديگرى علم داشته باشند كه مصلحت در اظهار آن نبوده.

2. گفته شود كه دعا از زبان ديگران انشاء شده است و اين دو توجيه وجيه نيست

3. گفته شود كه حضرتش به هنگام انشاء دعا علم به اين موضوعات نداشته كه در روايات است «اذا شاؤوا علموا» ائمه عليهم السّلام هروقت كه بخواهند علم پيدا مى كنند.

4. اين گونه بيانات از ائمه عليهم السّلام به انگيزه تواضع در پيشگاه الهى صادر شده است، چنانچه همين توجيه نسبت به اعمالى كه با توسّل به اسباب عادى از ائمه صادر مى شد جارى است با آن كه، ما مى دانيم ائمه عليهم السّلام و هم چنين ديگر اولياء خدا بطور يقين قدرت بر اجراى امور از طرق غير عادى دارند بياد دارم دوران اقامتم در نجف اشرف يكى از

ص:246

بزرگان عرفا مشرف بود(1)

وقتى فرمود: مشكلى دارم ز دانشمند مجلس بازپرس و مشكل همين بود كه ائمه و اوليا عليهم السّلام با داشتن قدرت فوق العادۀ بشرى چرا از قدرتشان استفاده نكرده اند مقصود نه امور كلّى جهان خلقت بود كه منافات با مصلحت اتم داشته باشد، بلكه حتى در امور جزئيه كه يقينا با مصالح عامه تماسّ و تزاحمى نداشت و به من فرمودند كه سؤال مزبور را از آقايان نجف بنمايم، آن روزها مرحوم آية اللّه «آقا ميرزا محمود» امام جمعه زنجان كه از اعاظم علماى وقت شمرده ميشد اقامت موقت در نجف داشتند اين بنده سؤال را در محضرشان طرح كردم فرمود همين سؤال در بعضى از روايات از امام عليه السّلام شده است و در پاسخ فرموده است: (ما تواضعا للّه چنين مى كنيم) وقتى جواب را به حضور آن عارف بزرگ رساندم تغيير حالتى در ايشان مشاهده شد و فرمود: ائمه عليهم السّلام مطالب را چقدر عالى بيان فرموده اند؟! «ارى و انا لأمراء الكلام و فينا تنشّبت عروقه و علينا تهدّلت غصونه» (ط 231 نهج)

و سكان الهواء و الارض و الماء

فرشتگان ساكن در هوا و زمين و آب

و به فرشتگان ساكن در هوا و زمين و آب از روايات استفاده مى شود كه فرشتگان الهى مأمورين حقند پراكنده در همۀ اين اماكن، چنانچه شيخ رحمه اللّه به سند خود از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه فرمودند: نهى فرمود امير المؤمنين عليه السّلام از اين كه كسى در آب جارى بول كند مگر آن كه ناچار باشد و فرمود كه همانا براى آب اهلى است و در وصيّت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است به على عليه السّلام كه فرمود خداى تعالى نپسنديد از براى امّت من كه در زير آسمان غسل كنند مگر آن كه لنگ بسته باشند و نپسنديد كه در ميان نهرها درآيند مگر با لنگ كه در آنها ساكنانى هستند از فرشتگان و در روايت ديگر كه صدوق در مجالس روايت كرده فرمود در رودخانه ها فرشتگانى هستند كه در آنها ساكنند و تعمير مى كنند آنها را و در كتاب علل نيز از امام باقر عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: همانا خداى عز و جل

ص:247


1- . عارف كامل مرحوم حاج آقا جواد انصارى قدّس سرّه.

فرشتگانى به روئيدنيهاى زمين از درخت خرما و ديگر درختان برگماشته است پس هيچ درختى و نخل خرمايى نيست مگر آن كه به همراهش فرشته اى است از جانب خداى عزّ و جل كه از آن و آنچه در آن است نگهدارى مى كند و اگر نبود اين كه با او است كسى كه از او دفاع مى كند درندگان و جنبندگان زمين هرچه ميوه در آنها بود مى خوردند... حديث دنباله دارد «بحار الانوار» ج 56 صفحۀ 239.

و من منهم على الخلق

فرشتگان گماشته شده بر خلق

و فرشتگانى كه گماشته خلقند با انواع مختلفى كه دارند و بعضى از آن انواع ذكر شد و بعضى ديگر ذكر نشد مانند فرشتگانى كه مشايعت مى كنند كسى را كه به عيادت بيمارى برود يا مؤمنى را زيارت كند و فرشتگانى كه به صورت فقير براى آزمايش مى آيند و سؤال مى كنند و فرشتگانى كه دست بر دل مصيبت زده مى نهند تا آرامش بيابد و فرشتگانى كه براى روزه داران دعا مى كنند و فرشتگانى كه دست به صورت روزه دار مى كشند تا حرارت كمترى احساس كند و او را مژدۀ رحمت مى دهند و فرشتگانى كه در منى و عرفات يك يك حجاج را بررسى مى كنند تا براى حاجيانى كه سالهاى پيش به حج مى آمدند و آن سال محروم شده اند و در ميان حاجيانشان نديدند، دعا كنند و فرشتگانى كه در حرمهاى مطهرة جاى دارند مخصوصا فرشتگان حائر حسينى على ساكنها السلام و فرشتگانى كه به مشايعت زايران ابى عبد اللّه عليه السّلام مى روند و انواع بى شمارى كه موكل بر ذرّات موجودات هستند و همگى جنود اللّه هستند «وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاّ هُوَ» (1) آنچه ذكر شد بنابر آن است كه خلق در اين جمله از دعا به معناى مخلوق باشد و امّا اگر به معناى مصدرى اش باشد معناى جمله چنين مى شود درود بر فرشتگانى كه مأمور خلق و آفرينش اند و چون خداى تعالى اراده كند كسى را و يا چيزى را بيافريند به آنان دستور مى دهند، چنانچه در روايات بسيارى وارد است كه خداى را دو فرشته است براى خلق و آفرينش و چون بخواهد كسى را بيافريند به آن دو فرشته دستور مى دهد تا از خاكى كه

ص:248


1- . سوره: مدثر، آيه: 31.

مبدأ خلقت او است بردارند همان كه خداى تعالى مى فرمايد:«مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى» (1) پس آن را با نطفه اى كه در رحم است مى آميزند و پس از آميخته شدن عرض مى كنند پروردگارا چه مى آفرينى؟ پس خداى تعالى آنچه را كه ارادۀ آفرينش آن را فرموده به آن دو ملك دستور مى دهد.

فصلّ عليهم يوم تأتى كلّ نفس معها سائق و شهيد

پروردگارا درود بر آنان فرست روزى كه هركس مى آيد درحالى كه فرشته اى او را به محشر كشاند و فرشته اى بر نيك و بدش گواهى دهد.

امير المؤمنين عليه السّلام در نهج البلاغه فرمايد: «سائق يسوقها الى محشرها و شاهد يشهد عليها بعملها» و اگر مقصود از سائق و شاهد فرشتگان باشند يا اشاره خواهد بود به فرشته خاصّى و يا مقصود جنس فرشته خواهد بود، زيرا در بسيارى از اخبار رسيده است كه هزاران فرشته اخيار و نيكوكاران را مشايعت خواهند كرد و همچنين با بعضى از اشرار ملائكه هاى عذاب همراهند تا عذابشان تشديد شود و گواهان از ملائكه نيز بيش از يك فرشته است، چنانچه در روايات متعددى وارد شده است. (و ممكن است مراد از ضمير عليهم همان فرشتگان سائق و شهيد باشند هرچند خلاف ظاهر است).

و صلّ عليهم صلوة تزيدهم كرامة على كرامتهم و طهارة على طهارتهم

درودى بر آنان بفرست كه مقامشان را در نزد تو بالاتر و ذاتشان را پاكيزه تر سازد.

اللّهم و اذا صلّيت على ملائكتك و رسلك و بلّغتهم صلواتنا عليهم فصلّ علينا بما فتحت لنا من حسن القول فيهم انك جواد كريم

بارالها هنگاميكه بر فرشتگانت و پيامبرانت درود فرستادى و درودهاى ما را به آنان رساندى بر ما نيز درود بفرست و ما را نيز مشمول رحمتت بفرما به خاطر اين توفيقى كه

ص:249


1- . سوره: طه، آيه: 55.

به ما عنايت فرمودى و زبان ما را به گفتار نيك دربارۀ آنان گشودى كه تويى بخشاينده و بخشنده اى كه بخل را بر داد و عطاى تو راهى نيست و تويى بزرگوار و باگذشت.

ص:250

الصّلاة على مصدّق الرّسل اللّهمّ و اتباع الرّسل و مصدّقوهم من أهل الأرض بالغيب عند معارضة المعاندين لهم بالتّكذيب و الإشتياق إلى المرسلين بحقائق الإيمان في كلّ دهر و زمان ارسلت فيه رسولا و أقمت لأهله دليلا من لدن آدم إلى محمّد صلّى اللّه عليه و آله من أئمّة الهدى و قادة أهل التّقى على جميعهم السّلام فاذكرهم، منك بمغفرة و رضوان.

اللّهمّ و أصحاب محمّد خاصّة الّذين احسنوا الصّحابة و الّذين أبلوا البلاء

ص:251

الحسن فى نصره و كانفوه و أسرعوا إلى وفادته و سابقوا إلى دعوته و استجابوا له حيث اسمعهم حجّة رسالاته و فارقوا الأزواج و الأولاد في إظهار كلمته و قاتلوا الآباء و الأبناء في تثبيت نبوّته و انتصروا به و من كانوا منطوين على محبّته يرجون تجارة لن تبور في مودّته و الّذين هجرتهم العشائر إذ تعلّقوا بعروته و انتفت منهم القرابات إذ سكنوا في ظلّ قرابته فلا تنس لهم اللّهمّ ما تركوا لك و فيك و أرضهم من رضوانك و بما حاشوا الخلق عليك و كانوا مع رسولك دعاة لك

ص:252

إليك و اشكرهم على هجرهم فيك ديار قومهم و خروجهم من سعة المعاش الى ضيقه و من كثّرت في إعزاز دينك من مظلومهم.

أللّهمّ و أوصل إلى التّابعين لهم باحسان الّذين يقولون ربّنا اغفر لنا و لإخواننا الّذين سبقونا بالإيمان خير جزائك الّذين قصدوا سمتهم و تحرّوا وجهتهم و مضوا على شاكلتهم لم يثنهم ريب في بصيرتهم و لم يختلجهم شكّ في قفو آثارهم و الإئتمام بهداية منارهم مكانفين و موازرين لهم يدينون بدينهم و يهتدون

ص:253

بهديهم يتّفقون عليهم و لا يتّهمونهم فيما أدّوا إليهم.

أللّهمّ و صلّ على التّابعين من يومنا هذا إلى يوم الدّين و على أزواجهم و على ذرّيّاتهم و على من أطاعك منهم صلاة تعصمهم بها من معصيتك و تفتح لهم في رياض جنّتك و تمنعهم بها من كيد الشّيطان و تعينهم بها على ما استعانوك عليه من برّ و تقيهم طوارق اللّيل و النّهار إلاّ طارقا يطرق بخير و تبعثهم بها على اعتقاد حسن الرّجاء لك و الطّمع فيما عندك و ترك التّهمة فيما تحويه أيدي العباد لتردّهم

ص:254

إلى الرّغبة إليك و الرّهبة منك و تزهّدهم في سعة العاجل و تحبّب إليهم العمل للآجل و الإستعداد لما بعد الموت و تهوّن عليهم كلّ كرب يحلّ بهم يوم خروج الأنفس من أبدانها و تعافيهم ممّا تقع به الفتنة من محذوراتها و كبّة النّار و طول الخلود فيها و تصيّرهم إلى أمن من مقيل المتّقين.

ص:255

ص:256

ابتداى دعاى چهارم

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم

«فى الصلواة على اتباع الرسل و مصدقيهم» از جمله دعاهاى آنحضرت درود به كسانى است كه از پيامبران پيروى كردند و آنان را تصديق نمودند پيدا است كه مقصود پيروان واقعى پيامبران الهى مى باشند، نه كسانى كه به حسب ظاهر منافقانه پيروى كردند و لكن در باطن و حقيقت ايمان نداشتند همانگونه كه مقصود از تصديق نه تصديق بزبان است كه شامل منافقان نيز بشود، چنانچه خداى تعالى از آنان نقل مى فرمايد:«إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللّهِ وَ اللّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللّهُ يَشْهَدُ انهم لَكاذِبُونَ» :(1) اى رسول ما چون منافقان (رياكار) نزد تو آيند و گويند كه ما گواهى ميدهيم كه تو رسول خدايى (باور مكن) خدا مى داند كه تو رسول اويى و خدا هم گواهى مى دهد كه منافقان بدروغ اين سخن مى گويند و به آنچه مى گويند معتقد نيستند.

اللّهم و أتباع الرسل و مصدّقوهم من اهل الارض بالغيب

پيروان راستين پيامبر

بارالها پيروان پيغمبران را (خبر اين مبتدا بعدا ذكر مى شود) و كسانى كه آنان را تصديق كردند از مردم روى زمين درحالى كه آنان را نديده اند چه مسلمانانى كه انبياء پيشين را نديده اند ولى آنان را قبول دارند به حكم «آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ

ص:257


1- . سوره: منافقون، آيه: 1.

اَلْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ» (1) و چه مسلمانانى كه پيغمبر اسلام را زيارت نكردند خواه در زمان حيات آن حضرت و خواه پس از رحلت شان كه در همه اين موارد كلمۀ غيب را بكار بردند صحيح است، زيرا غيب بدان معنا است كه از حواس آدمى غايب باشد ولو در مقدارى از زمان چنانچه خداى تعالى از زبان يوسف نقل مى فرمايد:«ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ» (2) يوسف گفت من اين كشف حال نه براى خودنمايى كردم بلكه خواستم تا عزيز مصر بداند كه من هرگز در نهان و پنهان از او او را خيانت نكردم.

عند معارضة المعاندين لهم بالتكذيب

آنان تصديق نمودند هنگاميكه دشمنان أنبيا به تكذيب برخاستند.

و الاشتياق الى المرسلين بحقايق الايمان

ولى آنان كه براستى ايمان آوردند بدين وسيله اشتياق خودشان را ابراز كردند و از نسخۀ شهيد رحمه اللّه نقل شده كه در آن نسخه به جاى كلمۀ اشتياق كلمۀ (استباق) است و آن نيز معناى درستى دارد يعنى آنان كه براى ايمان آوردن از روى صدق و حقيقت بر يكديگر پيشى مى گرفتند به مصداق آيه كريمۀ: «و سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ» و به حكم دستور قرآنى «فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ» (3)

«فى كل دهر و زمان ارسلت فيه رسولا و اقمت لاهله دليلا»:

در هر روزگار و دورانى كه رسولى در آن زمان فرستادى و براى اهل آن زمان راهنمايى معيّن فرمودى.

من لدن آدم الى محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

از زمان آدم عليه السّلام گرفته تا دوران پيغمبر آخر الزمان حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

ص:258


1- . سوره: بقره، آيه: 285.
2- . سوره: يوسف، آيه: 52.
3- . سوره: آل عمران، آيه: 133.

من ائمة الهدى و قادة اهل التقى على جميعهم السلام

از پيشوايان هدايت و رهبران اهل تقوى كه بر همگى سلام باد.

مراتب تقوى از زبان يكى از بزرگان

پيشوايانى كه هدايت مردم را به عهده گرفته و رهبرانى، راهرو و راهنماى اهل تقوى در همۀ ادوار و ازمنه بوده اند و به حسب روايات اگر زمين از حجّت خدا خالى باشد اهلش را فرو مى برد و رئيس المحدّثين در كتاب علل از امام باقر عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود: بخدا قسم از روزى كه خداى تعالى آدم را قبض روح فرمود، زمين را بدون امام و پيشوايى كه بواسطۀ او به سوى خدا رهبرى شود، نگذاشته و او است حجّت خدا بر بندگانش و زمين بدون حجت خدا بر بندگانش باقى نمى ماند: «عن ابى جعفر عليه السّلام قال و اللّه ما ترك اللّه الارض منذ قبض اللّه آدم الاّ و فيها امام يهتدى به الى اللّه و هو حجة اللّه على عباده و لا تبقى الارض بغير حجّة اللّه على عباده» و نيز «صدوق» رحمه اللّه در كتاب خصالش نقل فرمود: كه رسول خدا فرمود:

خداى تعالى يكصد و بيست و چهار هزار پيغمبر، آفريد كه من گرامى ترين آنان هستم و اين را نه به انگيزه فخرفروشى مى گويم و خداى تعالى يكصد هزار وصى، آفريد كه على گرامى ترين آنان است، نزد خداى تعالى و افضل آنان است. «فى الخصال باسناده عن النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال خلق اللّه عزّ و جل مأة الف نبىّ و اربعة و عشرين الف نبى انا اكرمهم على اللّه و لا فخر و خلق اللّه مأة الف وصىّ فعلى عليه السّلام اكرمهم على اللّه و افضلهم» تتميم: اهل تقوى كه خداى تعالى در هر زمانى پيشوايى رهبر براى آنان تعيين فرموده مراتب و منازل مختلفى دارند و يكى از بهترين بياناتى كه در تقرير مراتب تقوى شده است بيانى است كه حضرت «امام خمينى» قدّس سرّه در نامه اى كه در اواخر عمر به فرزند گرامى خود نوشته است به مناسبت آيۀ شريفه.«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللّهَ» (1) فرموده اند: و چون بعضى از مراتب يادشده در نامۀ شريف مناسب حال عامّه نبود از ذكر آن خوددارى شد و ديگر بزرگان و علماء نيز هريك به نوبه خود، مطالب ارزنده اى دربارۀ مراتب تقوى گفته اند كه ذكر همۀ آنها موجب تطويل است. و احتمالا ملال آور جهت خوانندگان و ما

ص:259


1- . سوره: حشر، آيه: 18.

در اينجا فرمودۀ يكى از بزرگان را مى آوريم كه در عين وجازت خالى از لطف نيست اين عالم پس از آن كه مى گويد: تقوى از وقايّه است كه به معناى حدّاكثر مراقبت و محافظت است و در شرع به خصوص به معناى محافظت نفس است از هرآنچه براى آخرت زيان بار باشد گويد: تقوى را سه مرتبه است مرتبۀ اول: محافظت نفس است از عذاب دايم و جاودانى در آخرت و آن به اين است كه انسان از كفر دورى كند و خود را از كافر شدن محافظت كند و به اين مرتبه اشاره است فرموده خداى تعالى «أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى» (1) مرتبۀ دوّم: دورى از هرچه گناه است چه فعل چه ترك حتى معصيت هاى صغيره كه تقوى در شرع بهمين معنى است و اين مرتبه از تقوى است كه به آن اشاره شده در آيۀ شريفه:«وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا...» (2) مرتبه سوّم آن است كه از هرچه دل او را از خداى تعالى مشغول مى كند دورى و اجتناب كند و به تمام دل متوجه حق تعالى باشد و اين است تقواى حقيقى كه خداى تعالى به آن امر فرموده در آيۀ شريفه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ» (3)

و اين مرتبه را عرض عريضى است كه صاحبان اين مرتبه با يكديگر تفاوتها دارند به حسب تفاوت استعدادهايشان كه به موجب مشيت الهيّه به آنان افاضه شده است، و مقصود در اين جمله از دعا همۀ مراتب تقوا است، يعنى ائمه دين و پيشوايان الهى براى همۀ افراد متّقين در همه مراتب تقوا، رهبر و راهنما مى باشند.

فاذكرهم منك بمغفرة و رضوان

بارالها اينان را كه ذكر شد با آمرزش و خوشنودى از آنان ياد فرما و اين ياد، تفضلى باشد كه از ناحيۀ تو شامل حال آنان مى شود و به جز آن وعده هايى كه به آنان در مقابل اعمالشان وعده فرموده اى.

اللهم و اصحاب محمّد خاصة الذين احسنوا الصحابة

بارالها به ويژه ياران و همراهان محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را كسانى كه همراهى آن حضرت را نيكو

ص:260


1- . سوره: فتح، آيه: 26.
2- . سوره: اعراف، آيه: 69.
3- . سوره: آل عمران، آيه: 102.

انجام دادند.

اصحاب جمع صاحب است كه به معناى همراه و همنشين و رفيق است و در اصطلاح حديث به كسى گفته مى شود كه پيغمبر اسلام را ديده باشد و به او ايمان آورده باشد و با ايمان به او از دنيا رفته باشد هرچند در فاصله بين ايمان و مرگ با ايمان مرتد شده باشد و بعضى ها گفته اند: كه مقصود از صحابى، كسى است كه رسول خدا را ديده باشد و بس، هر چند يك كلمه هم با ايشان حرف نزده باشد حتى اگر كودكى باشد كه در آغوش ديگرى چشمش به رسول خدا افتاده باشد كه او نيز در شمار اصحاب رسول خدا است و هرچند طفل غير مميّز باشد و بعضى به جاى ديدن، كلمۀ ملاقات را آورده اند و گفته اند: صحابى كسى است كه رسول خدا را ملاقات كرده باشد هرچند با چشم او را نديده باشد. مانند:

كوران تا اين شرافت به امثال ابن ام مكتوم كه نابينا بود نيز نصيب گردد كه اگر ديدن به چشم را شرط صحابى بودن بدانيم لازمه اش صحابى نبودن ابن ام مكتوم است و حال آنكه به اجماع، او از اصحاب است. ابن حجر در مقدمۀ الاصابة گويد: صحابى كسى است كه پيغمبر را ملاقات كرده باشد با ايمان به آنحضرت و مسلمان از دنيا رفته باشد پس هركس كه حضرتش را ملاقات كرده از صحابه است خواه مجالست او با پيغمبر در زمان درازى باشد يا در مدت كوتاهى، خواه از آن حضرت حديثى روايت كرده باشد يا نه، با آنحضرت به غزوه و جبهه جنگ رفته باشد يا نه و هركس كه يك نگاه او را ديده باشد هر چند همنشينش نشده باشد و آنكس كه به جهت رويدادى مانند: كورى او را نديده باشد(1).

بحث در شمول و يا عدم شمول معناى صاحب مهم نيست مهم آن است كه بر اين اساس و مبنا بناهايى گذاشته شده كه براى اطمينان به استحكام بنا لازم است در پى ريزى و اساس آن بحث و بررسى شود و مسأله از اين قرار است:

آيا همه اصحاب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عادل بودند؟

برادران اهل سنّت و سنّى مذهب رواياتى در فضيلت اصحاب پيغمبر از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل كرده اند از قبيل: «مثل اصحابى فيكم كمثل النجوم بايّها اخذ اهتدى، و باىّ اقاويل

ص:261


1- . مقدمۀ مرآت العقول، صفحۀ 7 الصحابى من لقى النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مؤمنا به و مات على الاسلام فيدخل فى...

اصحابى اخذتم اهتديتم»: مثل اصحاب من در ميان شما مثل ستارگان است كه هر ستاره اى راهنما گرفته شود به مقصد رهبرى خواهد شد و هر گفتارى از اصحاب مرا به دست گرفتيد راهرا خواهيد يافت و به مقصد خواهيد رسيد و امثال اين روايات، سپس بزرگان از علماشان براساس همين روايات گفته اند كه همۀ اصحاب پيغمبر، عادل اند و به هريك از آنان در فراگرفتن معالم دين مى توان مراجعه كرد و نبايد كمترين ايرادگيرى از آنان بشود كه مبادا بر دامن كبرياشان گردى بنشيند.

«ابن أثير» در مقدمۀ «اسد الغابة»(1) مى گويد: سنّت هايى كه تفصيل احكام بر آن دور مى زند و حلال و حرام و ديگر چيزها از آن شناخته مى شود، بايد پس از شناخت كسانى باشد كه در سند روايات قرار گرفته اند و راويان حديثند كه اولين شان و مقدم بر همه شان اصحاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى باشند كه اگر كسى در حق آنان شناخت نداشته باشد، دربارۀ ديگران نادانتر بوده و انكارش بيشتر خواهد بود پس بايد اصحاب با نسب ها و احوالشان شناخته شوند و صحابه با ديگر راويان حديث در همۀ اين امور شريكند مگر در جرح و تعديل(2) كه آنان از اين قاعده بيرونند، زيرا همه شان عادلند و راهى براى جرح آنان وجود ندارد!!

«ابن حجر» در فصل سوّم از مقدّمۀ «الاصابه» در بيان عدالت صحابه گويد: «اتّفق اهل السنّة على ان الجميع عدول و لم يخالف فى ذلك الاّ شذوذ من المبتدعة»: سنّى ها همگى بالاتفاق بر آنند كه همۀ صحابه عادلند و خلاف اين را كسى نگفته و هيچ كس با اين عقيده مخالف نيست مگر افراد اندكى از بدعت گزاران و از «ابى زرعه» روايت مى كند كه او گفت: «اذا رأيت الرجل ينتقص احدا من اصحاب رسول اللّه فاعلم انه زنديق»: هرگاه مردى را ديدى كه از يكى از اصحاب رسول خدا انتقاد مى كند و از قدر او مى كاهد پس بدان كه او زنديق و كافر

ص:262


1- . كتاب اسد الغابة فى معرفة الصحابة تأليف ابى الحسن عز الدين على بن محمد بن عبد الكريم جرى است كه معروف به ابن اثير ميباشد.
2- . جرح و تعديل آن است كه نسبت بكسى نظر داده شود كه عادل نيست و يا گفته شود كه عادل است اولى را جرح و دوّمى را تعديل گويند.

است و اضافه مى كند: بدليل آنكه پيغمبر حق است و قرآن حق است و هرچه پيغمبر آورده حق است و همۀ اينها را صحابه به ما رسانده اند اينان كه انتقاد مى كنند مى خواهند اين گواهان ما را جرح كنند و از عدالت ساقطشان كنند تا كتاب و سنّت را باطل كنند در اين صورت جرح انتقادكنندگان اولى تر است، زيرا كه آنانند زنديقان و كافران (آفرين بر اين استدلال!!) و امثال اين گونه نقل ها فراوان است كه اگر استقصا شود خود كتابى پر حجم خواهد شد.

ما با «ابن حجر» و امثال او مانند «ابن عبد البر» كه در مقدمۀ (استيعاب) مى گويد: «ثبتت عدالة جميعهم» و «ابن اثير» كه مى گويد: هيچ كس حق جرح، هيچ يك از اصحاب را ندارد نمى خواهيم در مدرك و دليل اين عقيده بحث و بررسى كنيم و اين كه آيا روايت «اصحابى كالنجوم» بدانگونه كه اينان نقل مى كنند درست است يا نه؟ و آيا آنچه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «نضّر اللّه امرءا سمع مقالتى فحفظها و وعاها حتى يبلغها غيره»(1) و در خطبه شان فرمودند: «فيبلّغ الشاهد الغايب»(2)

و فرمود: «بلّغوا عنىّ ولو آية و حدّثوا عنّى و لا حرج»(3) چنانچه ابو حاتم رازى امام اهل جرح و تعديل در مقدّمۀ كتابش به اين استدلال كرده است آيا دلالتى به مطلب او دارد يا نه؟ و اگر چنين است و رسول خدا اين فرمايشات را فرموده اند چرا عمر دستور داد كه همۀ احاديث پيغمبر را به آتش كشيدند و سوزاندند(4) و چرا عمر سه نفر را كه «ابن مسعود» و «ابا الدرداء» و «ابى مسعود» انصارى بودند به جرم! روايت حديث از پيغمبر زندانى كرد؟(5)

و چرا ابو بكر بنا به روايت ذهبى، مردم را پس از وفات پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم جمع كرد و گفت:

شما كه حديث از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل مى كنيد خودتان در نقل احاديث اختلاف داريد و

ص:263


1- . خدا رو سفيد كند كسى را كه سخن مرا بشنود و آن را ياد گيرد و نگهدارد تا بديگرى برساند.
2- . حاضر در مجلس بغايب برساند.
3- . از من ابلاغ كنيد ولو يك آيه و از من حديث نقل كنيد و حرجى نيست.
4- . طبقات ابن سعد 5 ز 140 در ترجمۀ قاسم بن محمد بن ابى بكر و مقدمۀ دارمى، صفحۀ 126.
5- . تذكرة الحفاظ (7/1) در ترجمۀ عمر.

پس از شما اين اختلافات در حديث بيشتر خواهد شد. بنابراين حديث از رسول خدا را موقوف كنيد و كسى حق ندارد هيچ چيز از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل كند و هركس از شما چيزى پرسيد بگوييد: قرآن در ميان ما و شما هست هرچه حلال و حرام است از قرآن بگيريد(1) و چون دوران خليفۀ سوّم رسيد او نيز از آنچه دو خليفۀ پيشين كرده بودند كوتاه نيامد و بر فراز منبر رفت و گفت: «لا يحل لأحد يروى حديثا لم يسمع به فى عهد ابى بكر و لا فى عهد عمر»: كسى حق ندارد حديثى را كه در زمان خلافت ابى بكر و نه در زمان خلافت عمر شنيده نشده باشد نقل كند(2).

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از چه كسانى شكايت داشت؟

ما با اين مطالب كارى نداريم كه اگر وارد اين موضوعات شويم (مثنوى هفتاد من كاغذ شود) ما مى خواهيم به امثال «ابن حجر» و «ابن عبد البر» و «ابن اثير» بگوييم اگر مطلب از قرارى است كه اينان مى گويند و اصحاب پيغمبر همه و همه عادل اند و پرهيزگار و متّقى و كسى حق ندارد به يك نفر صحابى بگويد: بالاى چشمت ابرو است و بايد با همۀ آنان با كلماتى نازكتر از برگ گل و لطيف تر از نسيم سحر حرف زد پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خود از چه كسانى شكايت داشتند و از چه كسانى خبر دادند كه در عدّه اى از روايات به سندهاى مختلف رسيده است از جملۀ آنها «بخارى» در صحيحش ج 4 ص 94-99 و جلد سوّم ص 32 و «مسلم» در صحيحش ج 7 ص 66 روايت مى كنند: كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «انّى فرطكم على الحوض من مرّ علىّ شرب و من شرب لم يظمأ ابدا ليردنّ علىّ اقوام اعرفهم و يعرفوننى ثمّ يحال بينى و بينهم فاقول: اصحابى! فيقال انّك لا تدرى ما احدثوا بعدك فاقول سحقا سحقا لمن غيّر بعدى»: من جلوتر از شما در كنار حوض كوثر خواهم بود هركس كه گزارش بر من افتد از آب حوض خواهد نوشيد و هركس نوشيد هرگز تشنه نخواهد شد و حتما گروهى بر من وارد خواهند شد كه آنان را مى شناسم و آنان نيز مرا مى شناسند، سپس ميان من و آنان حايل خواهد بود (و نخواهند گذاشت كه آنان به حضور من شرفياب شوند و از آب حوض بنوشند) پس من ميگويم: اينان اصحاب منند! (چرا مانع از ملاقاتشان با من

ص:264


1- . تذكرة الحفاظ ذهبى در ترجمۀ ابى بكر (2/1-3).
2- . منتخب الكنز در حاشيۀ مسند احمد (64/4).

مى شويد؟) پس به من گفته مى شود كه تو نميدانى پس از تو چه كردند؟! پس من مى گويم: اى مرگ بر كسى كه پس از من دگرگونى ايجاد كرد. مرده باد آن كه پس از من تغيير داد.

و چه كسانى بودند كه نسبت به حرم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تهمت زدند و دامن ناموس آن حضرت، همسر رسول خدا و امير المؤمنين را كه به حكم قرآن «وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ» (1) بود با ننگ تهمت، آلوده كردند تا آنكه آياتى چند از سوره نور كه از آيۀ 11 شروع مى شود «إِنَّ الَّذِينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ...» (2) در تبرئه متّهم نازل شد؟ و چه كسانى در عقبۀ هر شى هنگامى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از غزوه تبوك برميگشتند يا در حجة الوداع توطئه كردند و نقشۀ قتل رسول خدا را كشيدند؟ ولى خداوند بوسيلۀ وحى پيغمبرش را آگاه فرمود و عمّار ياسر و حذيفه كه اوّلى زمان ناقۀ رسول خدا را گرفت و دوّمى از پس ناقه را مراقبت مى كرد توطئه را خنثى كردند و در بعضى از تواريخ عدد توطئه گران را دوازده نفر گفته و واقدى گفته است كه اصحاب عقبه سيزده نفر بودند و پيغمبر نام و نشان آنان را به عمّار و حذيفة به گفت و همين عدول! بودند كه رسول خدا را بباد استهزاء گرفته بودند و چون مورد مؤاخذه گرفتند گفتند ما شوخى مى كرديم:«وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّما كُنّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ قُلْ أَ بِاللّهِ وَ آياتِهِ وَ رَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ» (3)«لا تَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ» (4) و چه كسانى در جنگ بدر نسبت خيانت به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دادند؟ با آن كه خداى تعالى پيغمبرش را تبرئه فرمود و آيه نازل شد «وَ ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ ثُمَّ تُوَفّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ» :(5) هيچ پيغمبرى در غنيمت هايى كه در جنگ بدست مى آيد خيانت نكند (اصلا كينونت و ساختمان وجودى پيغمبر سازگار با خيانت نيست كه نفرمود: لا يغلّ نبى و هركس در چيزى خيانت كند روز قيامت به كيفر آن خيانت خواهد رسيد (سپس به

ص:265


1- . سوره: احزاب، آيه: 6.
2- . سوره: نور، آيه: 11.
3- . سوره: توبه، آيه: 66 و 65.
4- . سوره: توبه، آيه: 66 و 65.
5- . سوره: بقره، آيه: 281.

حساب ديگران نيز رسيدگى خواهد شد و آنان كه نسبت خيانت به رسول خدا دادند به سزاى عملشان خواهد رسيد و در اين كيفر ستمى بر آنان نخواهد رفت، زيرا كه خودشان سبب چنين عقوبتى را آماده كردند)

و چه كسانى در جنگ احد با دستور صريح و اكيد پيغمبر مخالفت ورزيدند و از ميدان نبرد گريختند؟ و هرچه پيغمبر صداشان مى كرد كه (إلىّ يا فلان) و تير از هر طرف به سوى پيغمبر نشانه مى رفت كسى گوش نميداد.«إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ» نه تنها گوش به فرمان حضرتش نمى دادند، بلكه حرفهاى كفرآميز مى زدند و مى گفتند: «لو كان لنا من الاسر شىء الامر ما قتلنا هيهنا» و بيكديگر مى گفتند برگرديم به همان دين اول تا آن جا كه گفته شد كاش كسى را مى فرستاديم به نزد «عبد اللّه ابىّ» تا براى ما از ابو سفيان امان مى گرفت (سيره دحلان - حاشيه سيره حلبيه ج 2 ص 39)

آيه شريفه آنان را تهديد فرمود،«وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ...» (1) و چه كسانى انتظار مى كشيدند كه تا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از دنيا رحلت فرمايد زنان آن حضرت را تصاحب كنند؟ به تفسيرها مراجعه كنيد تا ببينيد چه كسى و با چه تعبير وقيحانه اى كه پيشانى هر مسلمان غيرتمندى را به عرق مى نشاند اين هوس را در سر مى پروراند؟

كه آيه شريفه نازل شد:«وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللّهِ وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً» (2) ، فاش تر بگويم چه كسانى دل يگانه دخت عزيز پيغمبر را آزردند؟ و چنان رنجيده خاطرش كردند كه از دنيا رفت و بر آنان خشمناك بود و وصيت كرد حتى در تشييع جنازه اش حاضر نشوند و چه كسانى حرمت خانۀ وحى را مراعات نكردند و تصميم گرفتند كه آتش برافروزند و خانه را با هركسى كه در آن است بسوزانند و به آتش بكشند حتى اگر دختر پيغمبر در ميان خانه باشد؟ اگر باور نداريد به صحيح بخارى و الامامة و السياسة ابن قتيبه مراجعه كنيد.

و ده ها مورد در قرآن و تاريخ از اين گونه اشخاص سخن به ميان آمده و كوس

ص:266


1- . سوره: آل عمران، آيه: 144.
2- . سوره: احزاب، آيه: 53.

رسوائيشان را بر سربازار زده اند و شما مى گوييد كه ما بازهم بگوييم: همۀ آنها كه درك حضور پيغمبر كرده اند و به نام اصحاب اند عدول اند.؟ و كسى حق جرح آنان را ندارد؟

نشانه هاى ياران خوب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

مگر دوستى با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم همچون دوستى با جهّال مردم است كه با هرگونه معصيتى سازش پذير باشد اولياء كسى را كه با خداى تعالى مخالفت ورزد بدوستى نگيرند.

ائمه دين ما فرموده اند: «من كان للّه مطيعا فهو لنا ولىّ و من كان للّه عاصيا فهو لنا عدوّ»، و بايستى چنين باشد كه آنان را هدفى جز خداى تعالى نيست و اگر جز اين باشد دعوت به نفس است كه اولياء خدا از آن منزّه اند الى اللّه تدعون و عليه تدلّون و بالجمله، ما چگونه معتقد شويم كه همۀ اصحاب رسول خدا عدول اند درحالى كه از جملۀ اصحاب، حكم بن العاص است كه دشمن شمارۀ يك رسول خدا است و وليد بن عقبه فاسق به صريح قرآن و امثال «حبيب بن مسلمه» كه در دولت معاويه با مسلمانان چه ظلمها و جنايت ها كه نكرد و بسر بن ارطاة دشمن خدا و رسول خدا و ده ها امثال آنان، و در عين حال نتوان انكار نمود كه مسلمانان فداكار عاشق رسول خدا نيز در ميان اصحاب آن حضرت بودند كه عدالتشان ثابت و قدمهاشان در صراط حق استوار بود البته كه دوستى با آنان دوستى با رسول خدا است و اهانت بر آنان توهين بر رسول خدا است، پس سخن حق و عدل همان است كه امام زين العابدين عليه السّلام در اين دعا عرض مى كند: «الّذين احسنوا الصحابة» (نه همۀ اصحاب بلكه) آنان كه وظايف هم صحبتى پيغمبر را نيكو انجام دادند.

و أبلوا البلاء الحسن فى نصره و كانفوه و اسرعوا الى وفادته و سابقوا الى دعوته

آنان كه در راه يارى او بلاها متحمّل شدند و از عهدۀ ابتلا و امتحان بيرون آمدند و هر چه زودتر خود را به خدمت آن حضرت رساندند و به قبول دعوت او بر ديگران سبقت جستند.

و استجابوا له حيث اسمعهم حجة رسالاته

آنانكه چون رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دليل رسالت خود را به گوش آنان رسانيد و قرآن آسمانى را بر آنان خواند، پذيرفتند.

ص:267

و فارقوا الازواج و الأولاد فى اظهار كلمته

و براى آنكه كلمۀ آن حضرت پيروز شود از زن و بچه خود دست كشيدند.

و قاتلوا الآباء و الابناء فى تثبيت نبوّته و انتصروا به

و در استوار ساختن پايه هاى نبوت او با پدران و فرزندان خود جنگيدند و به بركت وجود آن حضرت پيروز شدند و به همين مطلب اشاره مى فرمايد امير المؤمنين عليه السّلام در نهج البلاغه كه مى فرمايد: «و لقد كنّا مع رسول اللّه نقتل آبائنا و أبنائنا و اخواننا و اعمامنا و ما يزيد نا ذلك الاّ ايمانا و تسليما و مضيّا على اللقم و صبرا على مضض الألم و جدّا فى جهاد العدوّ لقد كان الرجل منّا و الآخر من عدوّنا يتصاولان تصاول الفحلين يتخالسان أنفسها ايّهما يسقى صاحبه كأس المنون فمرّة لنا من عدوّنا و مرّة لعدوّنا منّا فلمّا راى اللّه صدقنا انزل بعدوّنا الكبت و انزل علينا النصر حتى استقّر الاسلام ملقيا جرانه و متبوء أوطانه»: به تحقيق كه ما با رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چنين بوديم كه پدران و فرزندان و برادران و عموهايمان را مى كشتيم و اين كار نمى افزود بر ما مگر ايمان و تسليم و پيشرفت در راه و بردبارى بر سوزش درد و كوشش در مبارزه با دشمن، گاه مى شد كه مردى از ما با ديگرى از دشمن ما همچون دو پهلوان باهم درمى آويختند و هريك ميخواست كه جان ديگرى را بگيرد و كاسۀ مرگ را برطرف مقابلش بنوشاند و اين درگيرى يكبار بنفع ما بود و بار ديگر به نفع دشمن ما، پس چون خداى تعالى ديد كه ما به صدق و راستى در راه او جهاد مى كنيم ذلّت و خوارى را بر دشمن ما نازل فرمود و پيروزى را نصيب ما كرد تا آنگاه كه اسلام در جايگاه خود مستقر شد.

و من كانوا منطوين على محبته يرجون تجارة لن تبور فى مودته

و آنان كه محبّت آن حضرت را به دل داشتند و اين معاملۀ عاشقانه را به اميد تجارتى زيان ناپذير انجام دادند.

و الذين هجرتهم العشائر اذ تعلّقوا بعروته و انتفت منهم القرابات اذ سكنوا فى ظلّ قرابته

و آنان كه مهجور عشيرۀ خود شدند و فاميلشان از آنان دورى گزيد به خاطر اين كه

ص:268

دست به دامن رسول خدا زده بودند و دست آويزشان رسول خدا بود و از خويشاوندان خود بريدند بدان سبب كه در سايۀ قرب رسول تو آرميدند.

سلمان و حب و نسب حقيقى او

«سدير صيرفى» از امام باقر عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود: جماعتى از صحابه باهم نشسته بودند و از نياكان خود ياد مى كردند و بدان افتخار مى ورزيدند و «سلمان» نيز در ميان آنان بود پس عمر رو به جانب «سلمان» كرد و گفت: «اى سلمان» اصل و نسب تو چيست؟ «فقال «سلمان»: انا سلمان بن عبد اللّه كنت ضالاّ فهدانى اللّه بمحمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و كنت عائلا فاغنانى اللّه بمحمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و كنت مملوكا فاعتقنى اللّه بمحمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فهذا حسبى و نسبى يا عمر».

با تو پيوستم و از غير تو دل بگسستم آشناى تو ندارد سر بيگانه و خويش

محدّث «قمى» قدّس سرّه در ذكر حالات «زيد بن حارثه كلبى» فرمايد: و او همان است كه در زمان جاهليّت اسير شد «حكيم بن حزام» او را در بازار عكّاظ از نواحى مكّه بخريد از براى «خديجه» آورد «خديجه» عليها السّلام او را به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بخشيد حارثه چون اين بدانست خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمد و خواست تا فديه دهد و پسر خود را برهاند حضرت فرمود او را بخوانيد و مختار كنيد در آمدن با شما يا ماندن به نزد من، زيد گفت هيچكس را بر محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اختيار نكنم حارثه گفت اى فرزند بندگى را بر آزادگى اختيار مى نمايى و پدر را مهجور مى گذارى؟ گفت من از آنحضرت آن ديده ام كه ابدا كسى را بر آن حضرت اختيار نخواهم كرد تا آخر داستان.

هواى خواجگيم بود بندگى تو كردم اميد سلطنتم بود خدمت تو گزيدم

فلا تنس لهم اللّهم ما تركوا لك و فيك

بارالها آنچه اينان به خاطر تو و در راه تو از دست دادند بى پاداش مگذار.

و أرضهم من رضوانك

نه تنها پاداش فداكارى شان را عطا فرما، بلكه بالاتر از آن، بارالها از آنان راضى بشو و به رضاى خودت آنان را راضى بفرما (جمله، بسيار مؤدّبانه ادا شده است دقت شود)

و بما حاشوا الخلق عليك و كانوا مع رسولك

و نيز بپادارش آنكه مردم را به توجه بر تو گرد آوردند و همراه و همگام با رسولت

ص:269

بودند و دعوت به سوى تو مى كردند.

و اشكرهم على هجرهم فيك ديار قومهم و خروجهم من سعة المعاش الى ضيقه و من كثرّت فى اعزاز دينك من مظلومهم

و از آنان به خاطر آنكه در راه تو از شهرهاى فاميلى شان مهاجرت كردند و از گشايش در زندگى محروم ماندند و به تنگى معاش گرفتار شدند شكرگزارى فرما و نيز كسانى را كه در راه عزّت دين تو ستم بسيار ديدند (يا افراد بسيارى را كه در راه عزّت دين تو مظلوم شدند)

مشركين با ياران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چه مى كردند؟

ابن عبد البّر روايت كرده كه كفار قريش ياسر و سميّه و پسران ايشان عمّار و عبد اللّه را با بلال و خباب و صهيب مى گرفتند و ايشان را زره هاى آهنين بر تن مى كردند و به صحراى مكّه در آفتاب سوزان نگاهشان مى داشتند، به نحوى كه گرماى آفتاب و حرارت آهن بدن ايشان را مى پخت و مغز سرشان را بجوش مى آورد طاقتشان تمام مى شد با ايشان مى گفتند: اگر مى خواهيد از اين شكنجه آسوده شويد كلمۀ كفر بر زبان آوريد و پيغمبر را دشنام دهيد محدث قمى نقل مى كند: كه عمّار و پدرش ياسر و مادرش سميّه و برادرش عبد اللّه در مبدأ اسلام آوردند و مشركين قريش ايشان را عذابهاى سخت نمودند حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر ايشان مى گذشت ايشان را تسلّى مى داد و امر به شكيبايى مى نمود و مى فرمود: «صبرا يا آل ياسر فانّ موعدكم الجنّة» خاندان ياسر دامن صبر از دست مدهيد كه وعدگاه شما بهشت است.

مرا مى بينى و هر دم زيادت مى كنى دردم تو را مى بينم و ميلم زيادت مى شود هر دم

ندارم دوستت از دامن بجز در خاك و آندم هم چو بر خاكم گذار آرى بگيرد دامنت گردم

اللّهم و أوصل الى التابعين لهم باحسان الذين يقولون ربنا اغفر لنا و لاخواننا الّذين سبقونا بالأيمان خير جزائك

بارالها بهترين پاداشت را برسان به كسانى كه در نيكوكارى دنباله رو اصحاب پيغمبراند آنان كه دايم در دعاشان مى گويند: اى پروردگار ما بر ما و برادران دينى ما كه پيش از ما ايمان آورده اند به بخش اقتباس اين جمله از آيۀ شريفه:«وَ الَّذِينَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ

ص:270

يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونا بِالْإِيمانِ» (1) بدان منظور است كه سبقت در ايمان فضيلتى است براى افراد كه بايد مسلمانان ديگر، سابقين در ايمان را فراموش نكنند و اخوّت ايمانى را دربارۀ آنان رعايت كنند، امير المؤمنين عليه السّلام شيعيان خود را به رعايت اين حق دربارۀ خودش توصيه مى فرمايد آن جا كه خبر از آينده مى دهد و شيعيان آن حضرت در زير فشار قدرت حاكمه بناسزا گفتن به آن حضرت و تبرّى جستن از ايشان محكوم مى شوند مى فرمايد: «و اما البرائة و لا تتبرّوا منّى فانّى ولدت على الفطرة و سبقت الى الايمان و الهجره»: و اما برائت، پس از من برائت و بيزارى نجوييد، زيرا كه من بر فطرت توحيد زاييده شده ام و بر هجرت و ايمان سبقت و پيشى گرفته ام و خداى تعالى نيز مى فرمايد:«وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ» (2) يعنى سابقين در ايمان و در روايتى كه از امير المؤمنين عليه السّلام است فرمود:«وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ» فىّ نزلت: اين آيه دربارۀ من نازل شده و امام صادق عليه السّلام فرمود كه پدرم به گروهى از شيعه فرمود: «انتم شيعة اللّه و انتم انصار اللّه و انتم السابقون الاوّلون و السابقون الآخرون و السابقون فى الدنيا الى ولايتنا و السابقون فى الآخرة الى الجنّة» (تفسير بيان السعادة سوره الواقعه)

الذين قصدوا سمتهم و تحرّوا و جهتهم و مضوا على شاكلتهم

كسانى كه راه اصحاب را پيمودند و بهترين جهتى را كه آنان داشتند انتخاب كردند و به شكل آنان و با كردارى همانند آنان، روزگار خود را بسر بردند.

لم يثنهم ريب فى بصيرتهم

هيچ شك و ترديدى در بينش باطنى آنها رخ نداد تا آنان را از تبعيّت باز دارد.

و لم يختلجهم شك فى قفو آثارهم و الائتمام بهداية منارهم

هيچ شك و دودلى نسبت به پيروى از آثارشان و اقتداء به رهنمودهاى آنان در دلشان راه نيافت:

ص:271


1- . سوره: حشر، آيه: 10.
2- . سوره: واقعه، آيه: 10.

مكانفين و موازرين لهم

از آنان حمايت كردند و بازوى تواناى آنان بودند به اينكه:

يدينون بدينهم و يعترون بهديهم

با آنان هم مرام و همگى در يك خط بودند.

يتّفقون عليهم و لا يتّهمونهم فيما ادّوا اليهم

همه باهم متّفق و متّحد بودند و اختلاف باهم نداشتند و به آنان در آنچه به اينان مى رساندند تهمت دروغ گفتن نمى بستند از اين جمله نيز استفاده مى شود كه روى سخن نه با هركسى است كه بديدار يكى از اصحاب رسيده و با او طرح دوستى انداخته باشد، زيرا به حكم آيۀ قرآن:«إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا» (1) اگر آورنده خبر فاسق باشد بايد در صحت و يا نادرستى آن خبر بررسى كرد و تبيّن نمود، بلكه دعاى حضرت براى كسانى است كه عادل اند و به اصطلاح، مشمول مفهوم آيه نبأ مى باشند.

اللهم و صلّ على التابعين من يومنا هذا الى يوم الدّين و على ازواجهم و ذرّيّاتهم و على من اطاعك منهم

بارالها از امروز كه ما در آنيم تا روز قيامت بر تابعين و همسرانشان و فرزندانشان و بر هركس از آنان كه فرمانبردار تو بوده درود بفرست، (جمله من اطاعك منهم از قبيل ذكر خاص بعد از عالم است) تا اهميّت اطاعت خداى تعالى گفته شده باشد.

صلوة تعصمهم بها من معصيتك و تفسح لهم من رياض جنّتك

درودى كه به سبب آن آنان را از اينكه نافرمانى تو را بكنند معفوظ فرمايى و جايگاه وسيع در باغهاى بهشتى برآنان عطا فرمائى.

و تمنعهم بها من كيد الشيطان

و آنان را به سبب آن درود از كيد شيطان باز دارى.

ص:272


1- . سوره: حجرات، آية: 6.

و تعينهم بها على ما استعانوك عليه من برّ

و آنانرا به سبب آن درود بر هر كار نيكى كه از تو يارى خواستند يارى فرمايى.

و تقيهم طوارق اللّيل و النّهار الاّ طارقا يطرق بخير

و از پيشامدهاى شب و روز به جز پيشامدهاى خير محافظت فرمايى.

و تبعثهم بها على اعتقاد حسن الرّجاء لك و الطمع فيما عندك

حسن ظن به خداى تعالى و متهم نكردن بندگان خدا

و آنانرا وادار كنى كه اميد نيكو بتو داشته باشند و بر آنچه نزد تو است طمع بربندند، احتمال مى رود كه مقصود از حسن الرجاء آن باشد كه اميدش به فضل الهى باشد كه در اخبار اهل بيت عليهم السّلام تعبير از آن به حسن ظنّ به خدا شده است و تأكيد بر آن گرديده است، چنانچه در كافى شريف از امام باقر عليه السّلام روايت مى كند از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه خداى تعالى فرموده عمل كنندگان بر اعمالى كه بخاطر پاداش انجام مى دهند، اعتماد و اتكال نكنند كه آنان هر قدر سعى و كوشش نمايند و خود را در عبادت من به زحمت بى اندازند مقصّر خواهند بود و در عبادتشان به حقيقت عبادت من نخواهند رسيد در آنچه آنرا نزد من طالبند از كرامت من و نعمتهاى بهشتى و درجات بالا و بلند در جوار من و لكن اعتمادشان به رحمت من باشد. و اميدشان به فضل من باشد و به حسن ظنّ بر من اطمينان بكنند كه در اين وقت رحمت من آنان را درك خواهد كرد و رضوان و مغفرت من به آنان خواهد رسيد و عفو من آنان را خواهد پوشاند كه منم خداى رحمن و رحيم و خود را بدين نام ناميده ام و از امام رضا عليه السّلام روايت است كه فرمود: گمان خود را به خدا نيكو گردان كه خداى تعالى مى فرمايد: من در نزد ظنّ بندۀ مؤمنم هستم كه چگونه ظنّى دربارۀ من كند اگر خير باشد خير است و اگر گمان بد داشته باشد بد خواهد بود(1) و تفصيل بحث در اين مقام موجب تطويل است.

و ترك التّهمة فيما تحويه ايدى العباد

و آنانرا وادار كنى تا نسبت به آنچه در دست بندگان است تهمت را ترك كنند.

ص:273


1- . محجة البيضاء، ج 7، ص 255.

محتمل است اين جمله از دعا دو معنى داشته باشد. اول آنكه بندگان خدا را كه اموالى در دست دارند متّهم نكنند كه اين ثروت را از غير راه شرعى اندوخته اند، چنانچه احيانا در ميان عوام متداول است كه گويند اين همه ثروت از راه مشروع اندوخته نمى شود!

و معناى دوّم، كه عميقتر و پرمحتواتر است كه وقتى اموالى را كه در دست بندگان خدا است مى بينند و خود را از آن اموال تهيدست، خداى را متّهم نكنند كه اين تقصيم و تقدير الهى نعوذ باللّه غير عادلانه است و به گفته آن شاعر بدبين به فلسفۀ خلقت

اگر دستم رسد بر چرخ گردون بدو گويم كه اين چون است و آن چون؟

يكى را داده اى صد گونه نعمت يكى را نان جو آغشته در خون

امام صادق عليه السّلام فرمود: «قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال اللّه عزّ و جلّ لموسى بن عمران عليه السّلام يابن عمران لا تحسدنّ النّاس على ما آتيتهم من فضلى و لا تمدّن عينيك الى ذلك و لا تتبعه نفسك فإنّ الحاسد ساخط لنعمى (لنعمتى) صاد لقسمى الّذى قسمت بين عبادى و من يكن كذلك فلست منه و ليس منّى»:

رسول خدا فرمود كه خداى عزّ و جل به موسى بن عمران فرمود اى پسر عمران! البته كه حسد نورز به مردم بر آنچه من از فضل خود به آنها داده ام و چشمانت خيرۀ آن نباشد و دلت را به دنبال آن نفرست، زيرا كسى كه حسد در دل او است بر نعمتهاى من خشمگين است و از قسمتهايى كه من ميان بندگانم تقسيم كرده ام جلوگير است و هركه چنين باشد پس من از او نيستم و او از من نيست اين حديث شريف را كه ثقة الاسلام كلينى در كافى شريف نقل كرده پنجمين حديث است كه حضرت امام خمينى قدّس سرّه در كتاب «اربعين» آنرا شرح فرموده اند و موجبات حسد و مفاسد آنرا بيان فرموده اند طالبين به كتاب مزبور و ديگر كتب در اين زمينه مراجعه نمايند.

لتردّهم الى الرّغبة اليك و الرّهبة منك

(لام) لترد كه براى تعليل است متعلق است به فعل تبعثهم يعنى آنان را وادار كن كه اميد نيك بتو داشته باشند و... تا آنرا بازگردانى به رغبت كردن بسوى تو و رهبت و ترس از تو تا هرچه مى خواهند از تو بخواهند و از تو بترسند.

محقق «طوسى» قدّس سرّه در «اوصاف الاشراف» دربارۀ رهبت گويد: «هو تألم النفس من

ص:274

العقاب بسبب ارتكاب المنهيّات و التقصير فى الطاعات كما فى اكثر الخلق و قد يحصل بمعرفة عظمة الحق و مشاهدة هيبته كما فى الانبياء و الاولياء»: رهبت عبارت از آن است كه نفس بخاطر آنكه منهيّات را مرتكب شده و در طاعات تقصير كرده از خوف عقاب الهى متألم و دردناك شود، چنانچه در بيشتر مردم اين حالت هست و گاه شود كه با معرفت عظمت حق تعالى و مشاهدۀ هيبت او اين حالت دست دهد چنانچه ترس انبياء و اولياء از اين قبيل بوده.

و تزهّدهم فى سعة العاجل، و تحبّت اليهم العمل للآجل

تا آنان را از فراخى دنيا و زياده طلبى آن روى گردان كنى و عمل آخرت را محبوب آنان گردانى.

و الاستعداد لما بعد الموت

و براى زندگى پس از مرگ آماده شوند.

ليصيروا بذلك بعد الموت ناجين من العذاب

تا بدين وسيله از عذاب پس از مرگ نجات يابند.

فائزين بجزيل الثواب

و بپاداش نيك فائز و نائل آيند.

و تهوّن عليهم كلّ كرب يحلّ بهم يوم خروج الانفس من ابدانها

و آنروز كه جانها قالب تهى كنند و علاقۀ خود را از بدن قطع نمايند هرگونه ناراحتى و اندوه كه بر آنان وارد مى شود آسانشان نمايد.

روز مرگ و جان دادن از سخت ترين روزهاى عمر آدمى است كه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «و انّ للموت لغمرات هى افظع من ان تستغرق بصفة او تعتدل على عقول اهل الدنيا»: همانا از براى مرگ سختيها و سكراتى است كه هولناكتر از آن است كه كاملا توصيف شود تا بر عقلهاى اهل دنيا راست بيايد. و در روايت است كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در حال جان دادن عرض مى كرد: «اللّهم اعنّى على سكرات الموت»: بارالها مرا در لحظات سخت مرگ يارى فرما. و بعضى، از محققين فرموده است: «امر يستعين عليه رسول اللّه مع كمال اتصاله بالعالم

ص:275

الاعلى فلا شكّ فى شدّته»: كارى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با آن همه اتصال و ارتباط كه با عالم اعلى داشتند از خداى تعالى يارى بجويند بدون شك كارى است بس سخت و دشوار.

و تعافيهم ممّا تقع به الفتنة من محذوراتها، و كبّة النّار و طول الخلود فيها

و آنانرا از هرچه موجب فتنه و گرفتارى آنها شود عافيت بخشى كه دچار محذورات فتنه نشوند و از افتادن در آتش و ماندن در آن مدّتهاى طولانى نجات عطا فرمايى.

و تصيّرهم الى امن من مقيل المتقين

و آنان را در جايگاه امنى كه آسايشگاه مردان باتقوا است قرار دهى.

ص:276

دعاؤه لنفسه و خاصّته يا من لا تنقضي عجائب عظمته صلّ على محمّد و آله و احجبنا عن الالحاد يا من لا تنقضي عجائب عظمته احجبنا عن الإلحاد في عظمتك و يا من لا تنتهي مدّة ملكه صلّ على محمّد و آله و أعتق رقابنا من نقمتك و يا من لا تنتهي مدّة ملكه اعتق رقابنا من نقمتك و يا من لا تفنى خزائن رحمته صلّ على محمّد و آله و اجعل لنا نصيبا في رحمتك و يا من لا تفنى خزائن رحمته اجعل لنا نصيبا من رحمتك و يا من تنقطع دون رؤيته الأبصار صلّ على محمّد و آله و ادننا الى قربك و يا من تنقطع دون رؤيته الأبصار ادننا الى قربك و يا من تصغر عند خطره

ص:277

الأخطار صلّ على محمّد و آله و كرّمنا عليك و يا من تصغر عند خطره الأخطار كرّمنا عليك و يا من تظهره عنده بواطن الأخبار صلّ على محمّد و آله و لا تفضحنا لديك و يا من تنثا عنده بواطن الأخبار لا تفضحنا لديك اللّهمّ اغننا عن هبة الوهّابين بهبتك اغننا عن الواهبين بهيتك و اكفنا وحشة القاطعين بصلتك حتّى لا نرغب الى احد مع بذلك و لا نستوحش من احد مع فضلك اللّهمّ فصلّ على محمّد و آله و كد لنا اللّهمّ كدلنا و لا تكد علينا و امكر لنا و لا تمكر بنا و ادل لنا و لا تدل منّا اللّهمّ صلّ على محمّد و آله

ص:278

و قنا منك و احفظنا بك و اهدنا اليك و لا تباعدنا عنك اللّهمّ قنا عذابك و اهدنا بك و لا تبعّدنا عنك انّ من تقه يسلم و من تهده يعلم و من تقرّبه اليك يغنم اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و اكفنا حدّ نوائب الزّمان و شرّ مصائد الشّيطان و مرارة صولة السّلطان اللّهمّ انّما يكتفي المكتفون بفضل قوّتك فصلّ على محمّد و آله و اكفنا اللّهمّ انّما تكفي الكفاة بفضل قوّتك فاكفنا و انّما يعطي المعطون من فضل جدتك فصلّ على محمّد و آله و اعطنا و انّما يعطي المعطون من فضل جداك فأعطنا و انّما يهتدي المهتدون بنور وجهك

ص:279

فصلّ على محمّد و آله و اهدنا و إنّما يهتدي المهتدون بنور حكمتك فاهدنا اللّهمّ انّك من واليت اللّهمّ و إنّك من واليته لم يضرره خذلان الخاذلين و من اعطيت اعطيته لم ينقصه منع المانعين و من هديت هديته لم يغوه اضلال المضلّين فصلّ على محمّد و آله و امنعنا بعزّك لم يغوه اضلال المضلّين فامنعنا بعزّك من عبادك و اغننا عن غيرك بارفادك و أغننا برفدك عن غيرك و اسلك بنا سبيل الحقّ بارشادك اللّهمّ و اكفنا حدّ نوائب الزّمان و سوء مضلّة الشّيطان و مرارة صولة السّلطان اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و اجعل سلامة قلوبنا في ذكر عظمتك

ص:280

و فراغ ابداننا في شكر نعمتك و انطلاق السنتنا في وصف منّتك اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و اجعلنا اللّهمّ اجعلنا من دعائك الدّاعين اليك و هداتك و من هداتك الدّالّين عليك و من خاصّتك الخاصّين لديك يا ارحم الرّاحمين و من خاصّتك الحاضرين لديك

ص:281

ص:282

ابتداى دعاى پنجم

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم

«و كان من دعائه لنفسه و اهل ولايته»: از دعاهاى آن حضرت براى خود و بستگانش اين دعا بود:

معناى اهل ولايت

براى (أهل) معانى چندى در لغت شده است كه شايد ريشۀ آنها به يك معنى باز مى گردد و آن عبارت است از انس و علاقه - أهل به أى أنس (المنجد) و اگر به همسر و يا اولاد گفته مى شود به لحاظ انسى است كه شخص با همسر و اولاد خود دارد و به همين مناسبت گفته مى شود: اهل ادب و اهل قلم، و اگر اين انس و گرايش باطنى نباشد سلب اهليّت در آن مورد صحيح مى نمايد.

چنانچه خداى تعالى به نوح عليه السّلام دربارۀ فرزندش فرمايد:«إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ» (1) و اما ولايت، از بعضى نقل شده كه ولايت به كسر واو و فتح آن به معناى محبّت و يارى است و بعضى گفته اند: كه ولايت بفتح واو به معناى محبّت است و امّا با كسرۀ واو به معناى امارت و فرمانروايى است. بنابراين اهل ولايت، بدان معنى است كه اين دعا دربارۀ كسانى است كه با محبّت آن حضرت و يا امارت و ولىّ امر بودن ايشان انس و علاقه داشتند.

ص:283


1- . سوره: هود، آيه: 46.

يا من لا تنقضى عجائب عظمته

تعجّب حالتى است نفسانى كه به انسان دست مى دهد هنگامى كه با امرى عظيم و يا ظريف و يا آنچه مورد انكار او است مواجه شود كه به فارسى آن را شگفت گويند و عجائب، جمع عجيبه است و آن به معناى امرى است كه موجب تعجّب آدمى گردد و عظمت به معناى بزرگى است و لكن نه بطور اختصاص به بزرگى از حيث جسم و نه از حيث كمّ و كيف بلكه به معناى حقيقت بزرگى و ليسيده از همۀ خصوصيات كمّى و كيفى، بنابراين، معنى جمله چنين مى شود: اى آن كه شگفت انگيزيهاى عظمت تو (كه عبارت است از كمال ذات و صفات) پايان پذير نيست

عظمت الهى قابل درك نيست

عظمت و جلال حضرت كبريايى نه قابل درك است و نه پذيراى توصيف «لا أحصى ثناء عليك انت كما اثنيت على نفسك» و هيچ موجودى از موجودات را از طبيعت سافله گرفته تا عوالم علوى مجرّده طاقت و توان آن نيست كه نور عظمت الهى را مشاهده كند، چنانچه كوه طور با يك تجلّى ازهم پاشيد و موسى كليم مدهوش افتاد و از آن جا كه در هر جمالى جلالى مختفى است و اثر آن جلال پنهانى است كه دل عاشق به هنگام ديدن جمال معشوق مى طپد و بسا كه قالب تهى كند و در هر جلالى جمالى پنهانى است و اثر همان جمال پنهانى است كه مشاهدۀ عظمت شاهان و بزرگان در عين حال كه دحشت و وحشت دارد جاذبيّت هم دارد و مردم مشتاق آنند كه تماشاى آن كنند و نظاره گر آن باشند و اگر نبود اين رحمت مختفيه در نور عظمت الهى هرگز موسى عليه السّلام از صعقى كه به او دست داده بود بازنمى گشت و همچنان مدهوش مى ماند. «يا من لا تنقضى عجائب عظمته»:

اى آنكه نشانه هاى شگفت انگيز عظمت تو بپايان نمى رسد.

امام «خمينى» قدّس سرّه فرمايد: عظيم از اسماء ذات است، بدان اعتبار كه ذات مقدّس داراى علوّ و كبريا است و معلوم است كه همه موجودات را نسبت به قدر عظمت الهى قدرى نيست بلكه براى عظمت حق تعالى شبيهى يافت نشود «و تواضع لعظمته العظماء»: همه عظيم ها در پيشگاه عظمت او حقير و متواضعند و عظمت هر عظيمى پرتوى از عظمت او است (پس عظيم به اين اعتبار از اسماء ذات است) و به اعتبار اين كه بر ملكوت اشياء

ص:284

قاهر است و سلطنت دارد و مفاتيح غيب و شهادت به دست او است از اسماء صفات است پس خداى تعالى عظيم است از حيث ذات و عظيم است از حيث صفت و عظيم است از حيث فعل و از عظمت فعل الهى معلوم مى شود عظمت آن اسمى كه مربّى چنين فعل عظيمى است و از عظمت آن اسم پى توان برد (به قدر توانايى) به عظمت ذاتى كه آن اسم از تجليات آن ذات است سپس فرمايد: (در عظمت فعل الهى همين بس كه به ثبوت رسيده است كه عوالم اشباح و اجساد با همه آنچه در آنها است، نسبت به عالم ملكوت مانند يك لحظه از زمان است نسبت به اصل زمان و عالم ملكوت نسبت به عالم جبروت همين نسبت را دارد بلكه اصلا ميان آن دو نسبتى نيست، سپس به عظمت عالم اجسام كه كوچكترين عوالم است اشاره فرموده و شرح مختصرى از عظمت منظومه هاى شمسى و كرات آسمانى تا آن جا كه قدرت علمى بشر موفق به كشفشان شده است بيان مى فرمايد) و آنچه در كتب جديده نسبت به آخرين اكتشافات علمى از عالم بالا و كرات آسمانى و منظومه ها و سحابى ها بيان شده است بيش از آن است كه گفته شود و يا به تصور ما درآيد.

يا من لا تنقضى عجائب عظمته صلّ على محمد و آله

در اين دعاى شريفه پيش از خواستن امر حاجتى درود بر محمد و آل او آمده است و اين امرى است شايسته و مورد ترغيب شارع مقدّس و موجب استجابت دعا و برآمدن حاجات است، چنانچه نبودش در نسخۀ قديمه نيز ضررى به اصالت دعا ندارد.

و احجبنا عن الإلحاد فى عظمتك

معناى اصلى الحاد، عبارت است از انحراف و به سوى ديگر مايل شدن و اين معنى شامل هر نوع انحراف است «ألحد السهم الهدف: حلّ فى احد جانبيه» و ليكن در خصوص انحراف دينى اصطلاح خاصى پيدا كرده است و ملحد شخص كافر را گويند سعدى گويد:

ملحد گرسنه در خانه خالى پُر نان عقل باور نكند كز رمضان انديشه

در اين جمله از دعا معنى چنين است: بارالها ما را از اين كه در عظمت و بزرگى تو دچار انديشه شويم و كفر و عناد بورزيم دور بدار كه با بودن اين همه آثار و نشانه هاى عظمت تو كه هريك موجب شگفتيها است و پايان پذير نيست، بصيرت آن را نداشته

ص:285

باشيم و مصداق:«وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى» (1) گرديم:

اينهمه نقش عجب بر در و ديوار وجود هركه فكرت نكند نقش بود بر ديوار

آنكه امروز نبيند اثر قدرت او ظاهر آنست كه فرداش نباشد ديدار

و يا من لا تنتهى مدة ملكه صل على محمّد و آله و اعتق رقابنا من نقمتك

معناى رقبه

اى آنكه مدت ملك و سلطنتش را پايانى نيست. رقاب جمع رقبه است كه به معناى گردن است و مقصود از آزاد شدن گردن، آزاد شدن خود انسان است. استعمال، حقيقى نيست يعنى حقيقتا معناى رقبه، انسان نيست بلكه چون گردن يكى از اعضاى رئيسۀ بدن انسان است تا آن جا كه حيات آدمى وابسته به آن است و با بودن آن، آدمى وجود دارد و با نبودش آدمى معدوم مى شود صحيح است كه مجموعۀ اجزاء آدمى به نام اين جزء خوانده شود. اين چنين استعمال را استعمال مجازى گويند و چون در صحّت استعمال مجازى شرط است كه علاقه هاى مخصوصى كه دستور زبان عربى معنى كرده است ميان معناى حقيقى و مجازى باشد در اين جا علاقه مصحّح استعمال، علاقۀ جزء و كل است، كه به ملاحظۀ آن علاقه گردن گفته مى شود و مراد انسان است در زبان فارسى ما نيز از اين گونه استعمالات هست، چنانچه گوييم ده رأس گوسفند و گويى علاقۀ مالكيت و مملوكيّت فى المثل همچون ريسمانى است كه يك طرف آن بگردن غلام است و طرف ديگر آن به دست مولا و صاحب غلام و وقتى آقايى بندۀ خود را آزاد مى كند گويى آن ريسمان موصوم را از گردن بنده اش باز مى كند و به اين اعتبار به آزاد كردن بنده در لسان عرب، (عتق رقبة) گفته مى شود و همچنين آدمى در نتيجۀ مخالفت اوامر الهى مستحقّ عقوبت و غضب خداوندى مى شود و گويى اين استحقاق همچون ريسمان بسته بگردن حيوان، گردن گير آدمى است از اين جهت امام عليه السّلام در اين دعا عرض مى كند: اى آنكه مدت ملك و سلطنتش را پايانى نيست بر محمد و آلش درود بفرست و گردن ما را كه به

ص:286


1- . سوره: اسراء، آيه: 72.

خاطر نافرمانى بستۀ نقمت و غضب تو است آزاد فرما.

تنبيه: در انتخاب اسماء الهى در اين دعا بلاغت خاصّى بكار رفته است:

آنجا كه سؤال، اجتناب از الحاد در عظمت الهى است نام مبارك «يا من لا تنقضى عجائب عظمته» آمده و اين جا كه درخواست آزادى از عذاب و غضب الهى است پايان ناپذيرى مالكيّت حق تعالى ضمن نام شريف: «يا من لا تنتهى مدة ملكه» عنوان شده است و همچنين در ديگر اسماء اللّه كه پس از اين در دعاى شريف آمده است دقت شود تا مناسبت هر اسمى با مسؤول روشن گردد.

و يا من لا تفنى خزائن رحمته صلّ على محمّد و آله

خزائن، جمع است و خزانه و خزينه جايى است كه چيزى را در آن نگهدارى كنند تا از دستبرد و گزند حوادث در امان باشد. اين كلمه را به خداى تعالى نسبت دادن يا بدان اعتبار است كه كنايه است از قدرت حق تعالى كه هر چيزى را بخواهد، تواند كه ايجاد كند، به عبارت ديگر چون صفات علياى حضرت حق از علم و حيات و قدرت و اراده كه مبدأ خيرات و رحمات است در ذات حق تعالى وجود دارد و همۀ موجودات عالم امكان، فيوضات رحمت رحمانيه و افاضات رحمت رحيميه حق تعالى است گويى آن صفات خزينه هاى آن فيوضات مى باشند. كه بنابراين، معنايى است كنايى. و يا بدان اعتبار است كه در بعضى از روايات بدان اشاره شده است كه «فرغ ربّكم من خلق الخلق و الرزق و الأجل»(1) و موافق است با ظاهر آيه شريفه «وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» و جمع بودن خزائن يا به اعتبار تعدّد صفات الهى در اوعيۀ مظاهر و تعدّد تجلّيات آنها است و يا به اعتبار تكثّر فيوضات و رحمات است و يا به هردو اعتبار، و به هرحال مفهوم دعا اين است: اى آن كه گنجينه هاى رحمتش فنا و زوال ندارد و عطا وجود و ايجاد، نقصى در آن ايجاد نمى كند، زيرا كه قائم به وجود تو است و آن ذاتى است ازلى و ابدى و لايتناهى. از اين رحمت بى منتها سهم و نصيبى نيز براى ما قرار ده كه:

ص:287


1- . التحقيق فى كلمات القرآن: جلد - مادۀ (خزن).

كرمت نامتناهى نعمت بى پايان هيچ خواهنده از اين در نرود بى مقصود

و اجعل لنا نصيبا فى رحمتك در شرح نيامن و يا من تنقطع دون رؤيته الأبصار صلّ على محمّد و آله و ادننا الى قربك

معناى قرب به خدا

«دون» معانى مختلف در لغت دارد كه در همۀ آنها معنايى از پستى اشراب شده است.

مثلا: يكى از معانى آن (غيريّت) است امّا با همان نكته اى كه گفته شد مانند و يعبدون من دون اللّه كه به معناى و يعبدون غير اللّه است و پيدا است كه غير خدا نسبت به خدا پست است و ديگر از معانى آن معناى ظرفى است كه به فارسى (چيزى نزد چيز ديگر باشد) ولى با نكته اى كه گفته شد، يعنى بايد يكى از آن دو نسبت به ديگرى پست باشد تا بدين معنى استعمال شود در اين جمله از دعا به همين معنا است و به همين اعتبار كه ديدۀ سر، پست تر از آن است كه قدرت ديدار حق تعالى را داشته باشد: اى آنكه چشمها در نزد ديدار او از كار مى افتد بر محمد و آل او درود بفرست و ما را به آستانه قرب خود نزديك فرما، پيداست كه اين قرب نه قرب مكانى است كه خداى تعالى منزّه است از مكان (و لا يحويه مكان) بلكه مقصود، قرب معنوى است، «ابن اثير» گويد: مقصود از قرب بنده، به خداى تعالى، قرب به وسيلۀ ذكر و عمل صالح است نه قرب ذات و مكان كه اين گونه قرب از صفات اجسام است و خداى تعالى برتر و مقدس تر از آن است و مراد از قرب خدا به عبد، قرب نعمت ها و الطاف او و برّ و احسان او به بنده و پياپى بودن منّت هاى او و فيض مواهب او است.

نويسنده گويد: قرب بنده به خدا باتصاف او است به اوصاف الهيّه كه مفاد

(تخلّقوا بأخلاق اللّه) است و هرقدر كه از اوصاف الهى در بنده بيشتر ظهور كند قرب او به خداى تعالى بيشتر خواهد بود و امّا قرب خداى تعالى نسبت به بنده مانند ديگر صفات عاليه از قبيل سميع و بصير بودن حق تعالى و بدان معنا است كه خداى تعالى نتيجۀ سمع و بصر را دارا است از باب «خذ الغايات و اترك المبادى» چنانچه در علم كلام مقرّر است و نام مبارك قريب نيز كه يكى از اسماء اللّه است به همين اعتبار است «وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ» 1 نكتۀ بلاغتى كه در فقرات پيش، بدان اشاره شد در اين فقره نيز ملحوظ شده است به اعتبار آن كه نزديكى در عالم اجسام غالبا ملازم با رؤيت است به اين مناسبت خدا را به اسم (يا من تنقطع دون رؤيته الابصار) مخاطب ساخته.

ص:288

(تخلّقوا بأخلاق اللّه) است و هرقدر كه از اوصاف الهى در بنده بيشتر ظهور كند قرب او به خداى تعالى بيشتر خواهد بود و امّا قرب خداى تعالى نسبت به بنده مانند ديگر صفات عاليه از قبيل سميع و بصير بودن حق تعالى و بدان معنا است كه خداى تعالى نتيجۀ سمع و بصر را دارا است از باب «خذ الغايات و اترك المبادى» چنانچه در علم كلام مقرّر است و نام مبارك قريب نيز كه يكى از اسماء اللّه است به همين اعتبار است «وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ» (1) نكتۀ بلاغتى كه در فقرات پيش، بدان اشاره شد در اين فقره نيز ملحوظ شده است به اعتبار آن كه نزديكى در عالم اجسام غالبا ملازم با رؤيت است به اين مناسبت خدا را به اسم (يا من تنقطع دون رؤيته الابصار) مخاطب ساخته.

و يا من تصغر عند خطره الاخطار صلّ على محمّد و آله و كرّمنا عليك

خطر به معناى قدر و منزلت است و جمعش اخطار است، يعنى اى آن كه در مقابل قدر و منزلت او قدر و منزلتها كوچك و ناچيزاند بر محمّد و آل او درود بفرست و ما را نزد خود گرامى بدار.

دو نكتۀ ادبى:

1. كلمه (على) به معنى استعلا است و چون استعلا و برترى حسّى نسبت به ذات حق تعالى معنا ندارد ناچار مى بايست در (كرّمنا عليك) معنايى مجازى مقصود باشد مانند (كتب ربكم على نفسه الرحمة) كه استعلاء كتابت رحمت بر بارى تعالى به معناى آن است كه خداى تعالى رحمت را بر خود حتم و واجب فرموده است از باب تفضّل و احسان نه آن كه نعوذ باللّه كسى را بر خداى تعالى تحكّمى باشد گويى در دعا عرض مى كند بارالها ما را از راه تفضّل و احسان گرامى بدار، نه آن كه ما را استحقاق گراميداشت باشد.

2. محتمل است كه تكريم مورد مسئلت در دعا كرامتى باشد به جز كرامت ذاتى انسانى كه موهبتى است از خداى تعالى به انسان چنانچه فرمايد:«وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» (2) و اگر مراد همين كرامت موهوبه باشد نيز درخواست آن از خداى تعالى توجيه پذير است به اين كه در مكالمات و مخاطبات حبّى چه بسا كه مقصود خود مكالمه و مصاحبه باشد تا حبيب با مكالمه با محبوب از لذّت انس بهره مند شود نه آن كه غرض، برآمدن حاجت باشد. چنانچه علماى معانى همين وجه را در مكالمۀ كليم

ص:


1- . سوره: بقره، آيه: 186.
2- . سوره: اسراء، آيه: 70.

حق موسى بن عمران عليه السّلام گفته اند آنجا كه در پاسخ «وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يا مُوسى» :(1) اى موسى آن چيست كه به دست دارى موسى مى توانست عرض كند: عصا است ولى به آن اكتفا نكرد بلكه سخن را بدرازا كشاند و عرض كرد:«هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى غَنَمِي وَ لِيَ فِيها مَآرِبُ أُخْرى» (2) و چنانچه در ادعيۀ قرآنيّه است:«رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا» (3) با آنكه خداى تعالى فرموده است:«لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها» (4) و بحكم اين آيۀ كريمه به دعاى قبلى نيازى نيست حال: اين توجيهات در جواب موسى و دعاى مذكور درست باشد يا نباشد اصل مطلب جاى ترديد نيست كه عاشق در صحبت با معشوق لذّتى مى يابد كه نيازهاى ديگر را نزد آن قدرى نمى ماند به گفتۀ «سعدى» شاعر شيرين سخن شيراز:

گفته بودم چو بيايى غم دل با تو بگويم چه بگويم كه غم از دل برود چون تو بيايى

باز او گويد:

در آن نفس كه بميرم در آرزوى تو باشم بدان اميد دهم جان كه خاك كوى تو باشم

على الصباح قيامت كه سر ز خاك برآرم بگفتگوى تو خيزم بجستجوى تو باشم

حديث روضه نگويم گل بهشت نبويم جمال حور نجويم دوان بسوى تو باشم

مى بهشت ننوشم ز دست ساقى رضوان مرا بباده چه حاجت كه مست روى تو باشم

و يا من تظهر عنده بواطن الاخبار صلّ على محمّد و آله و لا تفضحنا لديك

نكته اى در يا من تظهر عنده بواطن الاخبار

ظهور به معناى آشكار شدن است و بطون خلاف آنست بعضى از دانشمندان گفته اند:

كه ظهور اشياء عبارت است از آشكار و هويدا شدن آنها براى حسّ يا براى عقل به طور وضوح و چون خداى تعالى منزه از جسميّت و ملحقات جسم بودن است لا محاله مقصود از ظهور اشياء در نزد او همان علم حق تعالى به آنها خواهد بود كه هرچه از ممكنات هر

ص:290


1- . سوره: طه، آيه: 17.
2- . سوره: طه، آيه: 18.
3- . سوره: بقره، آيه: 286.
4- . سوره: بقره، آيه: 286.

چند براى ديگران مخفى باشد در نزد علم خداى تعالى ظاهر است بنابراين ظهور بواطن نزد خدا بدان معنا است كه خداى تعالى كه به امور پنهان از ديده ها، و نهان در دلها عالم است و هيچ مانع و حجابى نتواند از نفوذ علم او جلوگير باشد حتى عقيده هاى باطنى و اسرار نهانى و آنچه را كه از فكر انسان خطور كند مى داند لذا در پاره اى از موارد تعبير از علم به عدم خفاء شده است مانند: «إنّ اللّه لا يخفى عليه شىء فى الأرض و لا فى السماء. و ما يخفى على اللّه من شىء فى الأرض و لا فى السماء» و اين تعبيرات اشاره به آن است كه علم حق تعالى به اشياء هرچند در نهايت خفا باشد آن چنان است كه در هيچ بعدى از ابعاد آن شىء به وجه من الوجوه شائبۀ خفا نيست و برخلاف علوم مخلوقين است

- سؤال: با وجود اين كه علم حق تعالى احاطه بر ظواهر و بواطن دارد، چرا در اين جمله از باطن به خصوص نام برده شده است؟

- جواب: چه بسا كه در ما صورت، حجاب معنى گردد امّا اگر باطن معلوم شد ظاهر به طريق اولى معلوم خواهد بود و لسان دعا لسان مخلوقين است گو كه اشياء به ذواتها در نزد خداى تعالى هستند و در تعلّق علم حق تعالى به اشياء ظاهر و باطنى متصوّر نيست و بالجملة، معناى جمله شريفه اين است: اى آن كه رازهاى نهانى در نزد او هويدا و آشكار است پرده از كار ما برمدار و ما را مفتضح و رسوا مساز نكته بلاغتى كه در دو جملۀ اول دعا بدان اشاره شد از تناسب ميان نام مبارك خدا و خواستۀ بنده در دو جملۀ بعدى نيز روشن است.

اللهم أغننا عن هبة الوهّابين بهبتك

غنا به معنى بى نيازى است و هبة عبارت است از بخشش بدون عوض و مقابل و كسى كه اين كار كند او را «واهب» گويند و اگر اين عمل به صورتهاى مكرّر و متنوّع از او سر بزند وهّابش خوانند پس معناى جمله اين است كه بارالها ما را با بخشش بدون عوض خود از بخششهاى ديگر بخشندگان بى نياز فرما در دعايى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده: «اللّهم انّى اعوذ بك من الفقر الاّ اليك و من الذلّ إلاّ لك و من الخوف إلاّ منك» بارالها من بتو پناه ميبرم از فقر و نيازمندى مگر نياز بتو:

ص:291

دلق گداى عشق را گنج بود در آستين زود به سلطنت رسد هركه بود گداى تو

و بتو پناه مى برم از ذلّت و خوارى مگر در پيشگاه تو:

زير شمشير غمش رقص كنان بايد رفت كانكه شد كشته او نيك سرانجام افتاد

و پناه مى برم به تو از ترس و بيم مگر از تو:

از آن زمان كه فتنۀ چشمت به من رسيد ايمن ز شرّ فتنۀ آخر زمان شدم

و معلوم باد كه هبة به معناى واقعى به جز از خداى تعالى و كمّلين از اولياء او تحقّق نمى يابد زيرا عطاى ديگران لا محاله مشوب به غرض و در مقابل عوض است هرچند غرض و عوض، خوشنودى گيرندۀ عطا و يا شخص ديگر و يا حتى خوشنودى عطادهنده باشد كه در وجدان خود احساس آرامش مى كند كه عطايى به ديگرى كرده است، تنها كسى كه عطايش هبۀ محض است و انگيزه اش عوضى نيست كه به او بازگردد خداى غنى بالذّات و كمّلين از اولياء خداست كه به قرب نوافل نايل آمده و به حكم «كنت سمعه و بصره و يده» دستشان دست خدا و عطايشان عطاى الهى است و به گفته آن عارف:

چنان ز خويش تهى گشته ام ز جانان پر كه گر ز پوست برآيم تمام خود اويم

و اكفنا وحشة القاطعين بصلتك

با پيوند عنايت و احسانت ما را از هراس آنان كه از ما مى برند بسنده باش و با پيوست لطف و عنايتت ما را كفايت فرما تا از گسستن ديگران وحشت و هراسى بدل راه ندهيم

حتّى لا نرغب الى احد مع بذلك و لا نستوحش من احد مع فضلك

حتى در اين جا به معناى نهايت نيست مانند «قديم الحاجّ حتّى المشاة» بلكه به معناى (كى) تعليلية است مانند: «اسلم حتى تدخل الجنة» مسلمان بشو تا بهشت بروى و مانند آيۀ كريمۀ «هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ حَتّى يَنْفَضُّوا» (1) اينان (منافقين) همان مردم بدخواهند كه مى گويند بر اصحاب رسول خدا انفاق مال نكنيد تا از گردش پراكنده

ص:292


1- . سوره: منافقون، آيه: 7.

شوند پس معناى جمله دعا چنين است:

بارالها با عطا بخششت ما را از عطاياى ديگران بى نياز فرما و عناياتت را بر ما پيوسته دار تا ديگر با وجود فضل و احسان تو رغبت به هيچ كس پيدا نكنيم و با فضل تو از هيچ كس بيم و هراس نداشته باشيم.

اللهم فصل على محمد و آل اللهم كد لنا و لا تكد علينا و امكر لنا و لا تمكر بنا

توجيه نسبت كيد به خدا

(كيد) به معناى حيله است و (مكر) به معناى فريب و هردو لغت در قرآن شريف آمده و به خداى تعالى نيز نسبت داده شده است، چنانچه فرمايد:«إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً وَ أَكِيدُ كَيْداً» (1) و نيز فرمايد:«وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللّهُ وَ اللّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ» (2) طبرسى گويد: «الكيد السعى فى فساد الحال على وجه الإحتيال»: كيد بدان معنا است كه به طور حيله گرانه در تباهى كارى اقدام شود سپس گويد: كيد از مردم به همين معنا است ولى از خداى تعالى مشيّته بالذى يقع به الكيد يعنى آنچه را كه اگر ديگرى انجام مى داد كيد بود اگر مشيّت الهى به آن تعلّق پذيرد كيد الهى محسوب مى شود. در حقيقت همانگونه كه علماء ادب گفته اند: نسبت كيد به خدا از باب مشاكله است و الاّ حقيقتا انتقام است و جزاى عمل چه در دنيا و چه در آخرت و شبيه همين معنى را طبرسى در معناى (مكر) ذكر مى كند و مى گويد: (مكر) از خلق به معناى فريب و خدعه است و از خداى تعالى به معناى مجازات است سپس گويد:

در دعا آمده است «اللهم امكرلى و لا تمكربى» كه مقصود از مكر خدا به نفع دعاكننده آن است كه بلا بر دشمنان دعاكننده نازل فرمايد نه بر دوستانش و بالجمله، معناى اين جمله از دعا اين است كه بارالها كيد تو به نفع ما باشد، نه بر ضرر ما و به تعبير ديگر، چنانچه بعضى فرموده است تدبير تو موافق ما باشد نه برخلاف ما «و امكر لنا و لا تمكربنا» المنجد گويد: مكر الرجل و به خدعه بنابراين كلمۀ (باء) زائده است و معنى دعا اين است: خدايا مكرت به ديگران به نفع ما باشد امّا خود ما را از مكرت بدور بدار كه اگر خود ما نيز (نعوذ

ص:293


1- . سوره: طارق، آيه: 16 و 15.
2- . سوره: آل عمران، آيه: 54.

باللّه) مشمول مكر تو شويم سبب اين بدبختى و شقاوت در خود ما است.

و ادل لنا و لا تدل منّا

دولة با فتحه دال و دولة با ضمۀ آن به معناى بازگشتن است از حالى به حال ديگر بعضى گفته اند كه (دولة) با فتحه به معناى تحوّل در جنگ است و دولة با ضمّه به معناى تحوّل در مال. حكومت را نيز دولت گويند به همين لحاظ است كه در دست كسى نمى ماند و در تحوّل و انتقال است عرب گويد: «دالت له الدولة» يعنى دولت به او منتقل شد (ادالة) كه مصدر باب إفعال از دولت است يعنى انتقال دادن و تحوّل بخشيدن «ادال اللّه زيدا من عمرو» يعنى خداوند دولت را از عمرو گرفت و به زيد داد پس معنى جمله دعا چنين است دولت و حكومت را براى ما قرار ده و از دست ما مگير كه به ديگرى عطا فرمايى.

اللّهم صل على محمد و آله و قنا منك و احفظنا بك و اهدنا اليك و لا تباعدنا عنك

(ق) فعل امر است از (وقى يقى) مصدرشان وقاية است به معناى محافظت كردن، در معناى جمله كلمه اى را به تقدير گرفته اند و به اصطلاح ادبى با تقدير مضاف است مانند:

كلمۀ عذاب و سخط كه «و قنا منك يعنى» «من عذابك او سخطك» و لكن نظير اين مضمون در دعاهاى ديگر نيز وارد شده است كه در آنها جملۀ ديگرى اضافه دارد كه تقدير مضاف آن جا برخلاف ظاهر است و آن جملۀ (أعوذبك منك) است، چنانچه محدّث قمى قدّس سرّه در مفاتيح الجنان مى فرمايد: روايت كرده ابو يحيى صنعانى از حضرت باقر و صادق عليهما السّلام و هم روايت كرده از آن دو بزرگوار سى نفر از كسانى كه وثوق و اعتماد است به ايشان كه آن دو بزرگوار فرمودند كه هرگاه شب نيمه شعبان شد... آنگاه نمازى نقل مى كند و پس از نماز دعايى كه ضمن آن دعا عرض مى كند: «اعوذ بعفوك من عقابك و أعوذ برحمتك من عذابك و أعوذ برضاك من سخطك و أعوذ بك منك جلّ ثناؤك انت كما اثنيت على نفسك و فوق ما يقول القائلون» پيداست كه با توجه به جمله هاى پيش از أعوذبك منك كه در همۀ آنها مضاف ها صراحتا ذكر شده وجهى براى تقدير مضاف در اين جمله نمى ماند و گويى مطلبى است جدا از جملات سابقه و بدون تقدير مضاف.

ص:294

از بعض عارفين توجيهى در اين مقام نقل شده بدون تقدير مضاف، و حاصل آنچه اين بزرگ مى فرمايد آن است كه در روايت است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در سجده اش مى فرمود:

«اعوذ بعفوك من عقابك و اعوذ برضاك من سخطك و اعوذ بك منك» و اين دعا را هنگامى مى خواند كه به حضرتش امر شد:«اُسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ» :(1) به نماز و سجدۀ خدا پرداز و به حق تعالى هرچه بيشتر نزديك شو. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در امتثال اين امر بود كه در سجده اين دعا را خواند و حكايت از سير آن حضرت در مقامات قرب مى كرد (چنانچه امام «خمينى» قدّس سرّه مى فرمايد كه عبادات اولياء نقشۀ حركت و سير آنها است در مدارج و كتاب بى نظير «آداب الصلوة» را بر همين اساس رقم زده و روايات نماز معراج رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سند اين گفتار است) عارف مذكور گويد: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه در مقام امتثال امر (و اقترب) بود استعاذۀ اول را كه گفت در مقام مشاهدۀ افعالى حق تعالى بود كه از بعضى افعال حق به بعضى ديگر پناه برد، زيرا مقصود از عفو در اين جا، نه صفت عفو و بخشندگى حق تعالى است بلكه مقصود اثر حاصل از صفت عفو است نسبت به آن كه بخشوده شده است همچون خلق كه گفته مى شود و مقصود اثر خلق است كه مخلوق باشد و يا صنع گفته شود و مراد مصنوع است پس چون رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در سير روحى مشاهدۀ عقاب حق تعالى نمود به عفو مقام ربوبى پناه برد و چون در اين مقام فانى شد و به مقام مشاهدۀ صفات نايل گرديد اين جا بود كه با مشاهده صفات متقابله و متضاده در حق تعالى از سخط او به رضايش پناهنده شد و پس از وصول به اين مقام و تمكن در آن مشاهده كرد كه توقف در اين مقام نشايد و به كمال توحيد بايد رسيد لذا با توسل به عامل قرب بيشتر كه سجده بود قرب بيشترى حاصل شد و قدم از مقام صفات فراتر نهاد و در مقام تجلّى ذات قرار گرفت و چون مشاهده تجلّى ذات كه غاية قصوى در سير الى اللّه بود براى آن حضرت حاصل شد با استعاذۀ سوّم از سطوت و هيبت تجلّى جلال ذاتى در پناه انس تجلى جمال درآمد كه عرض كرد. «اعوذ بك منك» و اين همان معناى فرار الى اللّه است كه در

ص:295


1- . سوره: علق، آيه: 19.

آيه شريفه مأمور به است «ففرّوا الى اللّه» با قطع نظر از افعال و صفات.

مراتب سه گانۀ قرب از نظر كلّى

و حاصل كلام آن كه: براى قرب از نظر كلّى سه مرتبه متصوّر است و مرتبۀ سوّم اولين درجۀ وصول به حريم عزّت است كه پس از آن براى سياحت در درياى طوفانى و سياحت موجهاى بى كران در جايى است غيرمتناهى به گفته حافظ:

چو عاشق مى شدم گفتم كه بردم گوهر مقصود چه دانستم كه اين دريا، چو موجى بى كران دارد؟

و چون در اين مرحله بى پايان، قرب آن حضرت افزايش يافت عرض كرد «لا أحصى ثناء عليك» زبان كجا است كه تا شكر نعمتت گويم و با اين اعتراف به عجز و قصور از اين كه به صفات جلال و نعوت كمال حق جل شأنه احاطه پيدا كند به مقام كمال اخلاص و تجريد و كمال مطلق درآمد و گفت: «انت كما أثنيت على نفسك» تنها تو خود سزاوارى كه ثناى خود گويى وگرنه پاى عقل در اين مرحله، لنگ است و وهم را به اين سراپرده راهى نيست:

دى شب گلۀ زلفت با باد صبا گفتم گفتا غلطى بگذر زين فكرت سودائى

صد باد صبا اينجا با سلسلۀ مى رقصد اينست حريف اى دل تا باد نه پيمائى

فكر خود و راى خود در عالم رندى نيست كفر است در اين مذهب خودبينى و خودرائى

اى برتر از خيال و قياس و گمان و وهم وز هرچه گفته ايم و شنيديم و خوانده ايم

مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر ما همچنان در اول وصف تو مانده ايم

بنابراين توجيه لطيف كه با توضيح بيشترى نگاشته شد نياز به تقدير مضاف در «اعوذ بك منك» نيست و اللّه اعلم.

و اگر اين توجيه درست باشد در جمله هاى بعدى نيز همين توجيه روا است كه «و احفظنا بك» يعنى تو خود نگهدار ما باش «و اهدنا اليك» و ما را به خودت راهنمايى فرما «و لا تباعدنا عنك» و ما را از خودت دور مكن و ضرورتى ندارد كه بگوييم «و احفظنا بك» به معناى «و احفظنا بحفظك» است «و اهدنا اليك» به معناى «و اهدنا الى صراطك المستقيم» است كه به نشانى اوامر شرعى به آن توان راه يافت «و لا تباعدنا عنك» بدان معنا است كه ما را از رحمتت دور مكن هرچند شمه اين معانى در جاى خود صحيح و درست است ليكن

ص:296

توجيهى كه گفته شد دقيق تر و لطيف تر است خصوصا با توجه به حال و مقام دعاكننده كه حجة العابدين و سيد الساجدين حضرت على بن الحسين صلوات اللّه و سلامه عليه مى باشد.

إنّ من تقه يسلم و من تهده يعلم و من تقرّبه اليك يغنم

در جمله هاى پيشين كه خداى تعالى وقايه و حفظ و هدايت و رانده نشدن از جناب الهى را خواستار شده در اين جمله ها آثار و نتايج اين خواسته ها به عرض مى رسد و لذا علماء فرموده اند كه جمله ها تعليليّه است كه به طور لفّ و نشر مرتب ذكر شده(1).

و چون وقايه شامل حفظ هم بود ازاين رو حفظ مستقلا ذكر نشده، معنا چنين است:

آن را كه تو محافظتش فرمايى سالم مى ماند كه حفظ الهى مانع از هرگونه افراط و تفريط بوده و سير بنده كاملا در صراط مستقيم و هيچ انحرافى حاصل نشود تا گرفتار دزدان راه و قاطعان طريق گردد آنان كه همواره در كناره ها به كمينند و اذن حضور در شاهراه ندارند «فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ» (2)

در صراط المستقيم اى دل كسى گمراه نيست.

«إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِينَ يتولون»(3) و آن را كه تو هدايتش فرمايى راه حق را به خوبى مى داند و مى شناسد و آن كه شرف قرب تو را بدست آورد به غنيمت نايل آمده. چه غنيمتى برتر و بالاتر از اين كه همۀ سعادت ها و لذّت ها و بهجت ها نتيجه اين موهبت عظماى الهى است.

- سؤال: چه فائده اى بر ذكر اين فوائد مترتب است و چرا اين جملات انشاء شده و به عبارت روشن تر اگر مخاطب انسان در مورد خواسته اى كه دارد شخص جاهلى باشد بيان فائده و نتيجۀ آن خواسته مى تواند توجيهى باشد براى عرض حاجت چه از ديدگاه مخاطب و چه از نظر خواهنده و لكن در مورد خداى تعالى اين توجيه درست

ص:297


1- . لف و نشر بر دو قسم است: مرتّب و مشوّش: لف و نشر مرتب آن را دان - كه دو لفظ آورند و دو معنى - لفظ اول به عمنى اول و لفظ ثانى به معنى ثانى - لف و نشر مشوّش آن را دان - كه دو لفظ آورند و دو معنى - لفظ دوّم به معنى اول - لفظ اول به معنى ثانى.
2- . سوره: صف، آيه: 5.
3- . سوره: نحل، آيه: 100.

نيست.

- جواب: به نظر مى رسد كه تعليلات مذكوره عرض ادبى است در مقام عبوديّت و لسان اعتذار است كه مبادا تجرّى در سؤال شده باشد دقّت شود.

هدايت الهى بندگان را چهار مرتبه دارد

فائدة: هدايت الهى مر بندگان را چهار مرتبه است: مرتبه اولى هدايت به جلب منافع و دفع مضارّ است كه با افاضۀ مشاعر ظاهرى و مدارك باطنى صورت مى پذيرد و اين هدايت شامل همه افراد انسان است، بلكه غير انسان نيز شريكند كه حيوانات و همۀ موجودات ذى شعور كم وبيش از اين هدايت برخوردارند و شايد اشاره به اين هدايت باشد كريمه مباركه «أَعْطى كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» (1) مرتبه دوم: هدايت به حق و باطل كه با نصب دلايل عقليّه و مميزات ميان حق و باطل انجام مى گيرد و شايد به اين مرتبه از هدايت اشاره فرمايد در آيۀ، كريمه:«وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ» (2)

مرتبه سوّم: هدايت از طريق ارسال رسل و انزال كتب است كه شايد آيه شريفه:«وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى» (3) باين نوع هدايت اشاره مى فرمايد. مرتبۀ چهارم: هدايت به عوالم عاليه ملكوت و حظائر قدس و مقامات انس است كه با اضمحلال آثار تعلّقات دنيويّه و تمايلات نفسانيه و استغراق در ملاحظه اسرار جلال و مطالعۀ انوار جمال حاصل آيد و اين نوع از هدايت مخصوص اولياء حق و مقرّبان درگاه و تابعين مى باشد هركس به مقدار تبعيّتش چنانچه در آيات كريمه بدان اشارت شده است از جملۀ آيه شريفه:«اَللّهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ يُنِيبُ» كه هدايت پس از اجتباء و اصطفا جز اين قسم از هدايت نتواند بود و هم چنين هدايت هايى كه در قرآن كريم راجع به انبياء عليهم السّلام آمده مانند:«وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلاًّ هَدَيْنا وَ نُوحاً هَدَيْنا...» (4) تا آنكه پس از ذكر عدّه اى از انبياء عظام فرمايد: «و اجتبيناهم و هديناهم» و مقصود از طلب هدايت در اين

ص:298


1- . سوره: طه، آيه: 50.
2- . سوره: بلد، آيه: 10.
3- . سوره: فصلت، آيه: 17.
4- . سوره: انعام، آيه: 84.

دعا اين مرتبه از هدايت است، چنانچه از جملۀ «و اهدنا اليك و لا تباعدنا عنك» با توجه به توجيهى كه بدون حذف مضاف كرديم استفاده مى شود. زيرا هدايتى اين چنين است كه علم به حق و شئون او را (اعم از افعاليه و صفاتيه و ذاتيه) بدنبال دارد كه از آن تعبير به حكمت شده است «و من أوتى الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا»

اللهم صل على محمّد و آله و اكفنا حدّ نوائب الزمان

حدّ به معناى شدّت و تندى است و نوائب، جمع نائبه است كه به معناى مصيبت و پيش آمد ناگوار است: بارالها بر محمّد و آل او درود بفرست و تندى مصيبتهاى زمانه را از ما كفايت فرما، اضافۀ مصيبت بر زمان محتمل است كه به معناى (فى) باشد يعنى مصيبتها در زمانه را مانند (بل مكر الليل و النهار) كه به معناى مكر فى الليل و النهار است و مانند:

(تربّص اربعة اشهر) كه به معناى تربص فى اربعة اشهر ميباشد و لكن اين معنى خالى از ضعف نيست، زيرا هر مصيبتى بناچار در زمانى واقع مى شود ازاين رو بهتر آن است كه اضافه به معناى (لام) باشد كه به معناى اختصاص است، يعنى مصيبتهايى كه اختصاص به زمان دارد مثلا پاره اى گرفتاريها گرفتارى مكانى است فرضا مشكل مسكن است كه مخصوص به مكان خاصّى است كه اگر تغيير مكان دهد و به شهر ديگرى سفر كند گرفتارى اش رفع مى شود، به همين قياس پاره اى از گرفتاريها در زمان مخصوصى است كه پس از گذشت آن زمان گرفتارى نيز مى گذرد. مسؤل در دعا نجات از مصيبتهايى است كه در زمان هاى مخصوصى گريبانگير انسان مى شود.

و شرّ مصائد الشيطان

دام هاى شيطان

مصائد جمع مصيدة به معناى دام است بارالها ما را از شر دامهاى شيطان نگاه دار.

دامهاى شيطان عبارت از شهوات نفسانيه و لذائذ دنيويه است كه شيطان بدين وسيله ها آدمى را گول مى زند و بدام خويش گرفتارش مى كند.

در مواعظ امام صادق عليه السّلام به عبد اللّه بن جندب است كه فرمود: «أنّ للشيطان مصائد يصطاد فتحاموا شباكه و مصائده قلت يابن رسول اللّه و ما هى؟ قال: أمّا مصائده فصدّ عن برّ الاخوان و اما شباكه فنوم عن قضاء الصلواة التى فرضها اللّه تعالى و الحديث طويل اخذنا منها

ص:299

موضع الحاجة»: همانا كه شيطان را دامهايى است كه با آنها شكار مى كند پس خودتان را از تورها و دام هاى او حفظ كنيد عرض كردم: يابن رسول اللّه آنها چيست؟ فرمود: امّا دامهايش جلوگيرى از نيكى بر برادران است (مثلا كسى مى خواهد عمل خيرى دربارۀ برادرش انجام دهد شيطان دام خود را مى گسترد و او را وسوسه مى كند كه مگر او براى تو چه عملى انجام داده؟ كه مى خواهى تلافى كنى يا آن كه تو خودت امروز بيشتر از او محتاج اين پول و يا هرچه كه موردنظر انسان است هستى اينگونه اتفاقات دامهاى شيطان است كه مى خواهد از نيكى به برادر دينى جلوگيرى كند) و امّا تورهايش عبارت است از خوابيدن تا نمازى را كه خداى تعالى بر او واجب فرموده انجام ندهد (ظاهرا مقصود امام از قضاى نماز اصطلاح فقهى نيست كه توجيه بعيدى لازم دارد، بلكه مقصود قضا به معناى لغوى است چنانچه ترجمه كرديم و وسوسۀ شيطان در اين مورد هم واضح است مخصوصا براى جوانها در شب هاى كوتاه بهار خصوصا اگر اول شب دير خوابيده باشد كه به هنگام صبح چگونه وسوسه مى كند تا بستر نرم را ترك نكند و اداى واجب الهى از او فوت شود) صدوق رحمه اللّه در امالى خود از امام رضا عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: شيطان از زمان آدم تا زمان حضرت عيسى نزد پيامبران عليهما السّلام مى آمد و با آنان سخن مى گفت و سؤالاتى ميانشان ردّ و بدل مى شد. و از هيچيك از انبيا آنقدر ناراحت نبود كه از يحيى بن زكريا عليه السّلام وقتى يحيى عليه السّلام به او فرمود: اى ابا مرّة مرا به تو حاجتى است شيطان گفت: تو شأنت اجلّ از آنست كه از من چيزى به خواهى نخواهم كرد يحيى فرمود: «اى ابا مرّة أريد أن تعرض علىّ مصائدك و فخوخك الّتى تصطادبها بنى آدم»: دلم مى خواهد دام ها و تله هايى را كه با آنها آدميزادگان را شكار ميكنى به من نشان دهى «فقال ابليس: حبّا و كرامة و واعده لغد»:

شيطان گفت بديده منّت دارم و وعده كرد كه فردا خواستۀ حضرت يحيى را انجام دهد.

بامداد فردا حضرت يحيى در خانۀ خود نشسته و در را نيز به روى خود بسته و به انتظار وعده بود كه ناگاه ديد شيطان از پنجره اى كه به اطاقش باز مى شد مجسّم گرديد صورتش مانند ميمون و پيكرش همچون خنزير چشمانش در درازاى صورتش و دندانهايش از

ص:300

يك قطعه استخوان و بدون چانه و ريش بود چهار دست داشت كه دو دست در سينه و دو دست در شانه و پاشنه هايش رو به جلو و انگشتانش رو به عقب، قبايى بر تن داشت كه از ميان با كمربندى بسته بود كه نخهاى قرمز و زرد و سبز و همۀ رنگها را داشت و زنگ بزرگى به دست داشت و كلاه خودى بر سر نهاده بود كه آهنى شبيه به چنگال از آن آويزان بود حضرت كه با اين منظره روبرو شد تامّلى در آن كرد و فرمودش اين كمربندى كه به كمر دارى چيست؟ گفت «هذه المجوسيّة انا الذى سننتها و زيّنتها لهم» اين (شعار) مجوسيّت و آتش پرستى است و من بودم كه راه و روش آن را ساختم و در نظر آنان آراستم فرمود: اين رنگهاى گوناگون چيست؟ «فقال هذه جميع اصباغ النساء لا تزال المرأة تصبغ الصبغ حتى تقع مع لونها فافتتن الناس بها» گفت اينها مجموعۀ رنگهاى زنان است، زن آنقدر با اين رنگها خود را رنگ مى كند تا يكى از آن رنگها با رنگش سازگار مى افتد اين موقع است كه مردم گرفتار و دلباختۀ او مى شوند يحيى عليه السّلام فرمود: اين زنگى كه بدست گرفته اى براى چيست؟ «فقال هذا كلّ لذّة من طنبور و بربط و طبل و ناى و صرناى و انّ القوم ليجلسون على شرابهم فلا يستلذّونه فأحرّك الجرس فيما بينهم فاذا سمعوا إستخفّهم الطرب فمن بين من يرقص و من يفرقع باصابعه و من بين من يشق ثيابه» گفت: اين رمز همه لذّتهاى آلات موسيقى است كه چون مردم بر مجلس شراب نشينند و لذّتى از آن نبرند من اين زنگ را مى جنبانم چون صداى زنگ به گوش دل آنان رسد از شادى سبك مى شوند و از جاى بر مى خيزند پاره اى به رقص پرداخته و پاره اى با انگشتانشان بشكن مى زنند و بعضى از خوشحالى جامه بر تن مى درند حضرت فرمود: چه چيز بيشتر باعث روشنى چشم تو است؟ گفت: زنان آنانند دامها و تله هاى من و من هر آنگاه كه گرفتار دعاهاى نيكان و لعنت هاى آنان مى شوم به نزد زنها مى روم و با آنان مأنوس مى شوم يحيى عليه السّلام فرمود: اين كلاه خودى كه بر سر دارى چيست؟ گفت: براى دفاع از صدمۀ دعاهاى مؤمنين است فرمود: اين چنگال هاى آهنين كه به آن آويزان است چيست؟ گفت: «بهذه اقلّب قلوب الصالحين» گفت: با اين چنگالها دلهاى نيكان را زير و رو مى كنم (شايد انقلاب درونى صالحان و جريحه دار شدن دلهايشان و عواطفشان نتيجه همان چنگال آهنين باشد) يحيى

ص:301

فرمود: آيا لحظه اى شده كه بر من چيره شوى؟ گفت: نه «و لكن فيك خصلة تعجبنى» ولى تو را خصلتى است كه خوش آيند من است فرمود: آن چيست؟ گفت: تو مردى هستى كه بسيار مى خورى پس هرگاه كه به طعام دست بيابى و بخورى تو را از بعض نمازهايت و بيدارى شبت باز مى دارد يحيى عليه السّلام فرمود: من با خداى تعالى عهد مى كنم كه تا به لقاى او نرسيده ام هرگز از طعام سير نشوم و شيطان به او گفت: من هم با خدا عهد مى كنم كه مسلمانى را هرگز نصيحت نكنم تا آنگاه كه خدا را ملاقات كنم سپس از نزد يحيى بيرون شد و ديگر بازگشت(1)

دام سخت است مگر يار شود لطف خداى ورنه آدم نبرد صرفه ز شيطان رجيم

و مرارة صولة السلطان

بارالها ما را از تلخى قهر پادشاه ايمن كن، سعدى ضمن حكايتى گويد و از اينجا گفته اند اصحاب فطنت و خبرت كه از حدّت و سورت پادشاهان بر حذر بايد بودن...

يكى از دانشمندان معاصر(2) گويد: اين جملۀ دعا دقيقا كاشف از آن است كه دستگاههاى حاكم در زمان ائمه عليهم السّلام ستمكار بوده و ميان حكّام و ملت ها و سلاطين و رعايا معارضه و برخورد داشته كه امام عليه السّلام آنرا به صورت يك دعا و مناجات عمومى درآورده تا بدين وسيله از چنگال ستم و تعدّى آنان در امان باشند و در واقع افكار عمومى را بسيج مى كند و عواطف آنان را بر ضدّ طاغوتان و ستمگران كه پيش تازان در گناه و عدوان بر بندگان خدا و عيال اللّه بودند مى شوراند خاندان پيغمبر عليهم السّلام كه شناسايى به اوضاع داشتند و از جور و ستم دستگاه هاى حاكم در امان نبودند رسمشان چنين بود كه بيشتر مطالب را ضمن دعا به مردم القاء مى كردند كه رسول اعظم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: دعا سلاح مؤمن است و امام امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: دعا سپر مؤمن است و امام صادق عليه السّلام فرمود: دعا از نيزه نافذتر است و امام رضا عليه السّلام فرمود: دعا سلاح انبياء است.(3)

ص:302


1- . قصص الانبياء، جزائرى.
2- . شيخ محمد جواد مغنيه.
3- . الدعاء سلاح المومن - الدعاء ترس المؤمن - الدعاء انفذ من السنان - الدعاء سلاح الأنبياء، و انصاف آنكه

اللهم انّما يكتفى المكتفون بفضل قوّتك فصلّ على محمّد و آله و اكفنا

اعتراض حسن بصرى به نبى اللّه لوط و پاسخ آن

بارالها آنان كه كفايت شده اند و از خطرها در امان مانده اند فقط در سايۀ توان و نيروى تو بوده كه موجودات همه فقير بالذّات اند و نيرو و توانى از خود ندارند از منبع قدرت لايزال به هركس آنچه لايق بود دادى پس بر محمّد و آل او درود بفرست و ما را كفايت فرما و در امان بدار. از «حسن بصرى» نقل شده كه گفته است: «واعجبا نبىّ اللّه لوطا اذ قال لو أنّ لى بكم قوّة او آوى الى ركن شديد»: شگفتا از پيغمبر خدا لوط كه گفت: اى كاش مرا بر منبع شما قدرت و نيرويى بود و يا اگر خود قدرت ندارم از شرّ شما به ركن محكمى پناه مى بردم «أتراه اراد ركنا اشدّ من اللّه تعالى»: مگر شديدتر از خداى تعالى ركنى هست كه او مى خواست به آن پناهنده شود؟! در پاسخ اعتراض حسن به پيغمبر خدا توان گفت كه محتمل است «أو آوى إلى ركن شديد» عطف بر جملۀ قبلى نباشد كه معناى تمنّى داشته باشد بلكه استدراك باشد، يعنى پس از آن كه تمنّا كرد كه اى كاش قدرتى داشتم متذكر شد كه چه جاى تمناى قدرت است كه به جاى اين تمنّا به ركن محكمى پناه مى برم و مقصودش عنايت الهى بود.

و انّما يعطى المعطون من فضل جدتك فصلّ على محمد و آله و أعطنا

ظاهر آن است كه همان مطلب قبلى به عبارت ديگرى عرض شده و مضمون واقعى يكى است و اين از فنون بلاغت است: آنان كه دست بخشنده اى دارند به بركت دارايى حضرتت مى بخشند پس بر محمد و آل او درود بفرست و بر ما عطا و دهش فرما.

ص:303

و انّما يهتدى المهتدون بنور وجهك فصلّ على محمّد و آله و اهدنا

استعارۀ لطيفى است از باب تشبيه معقول به محسوس اگر مراد از نور، نور ظاهرى باشد خصوصا با اضافه آن به وجه كه آن نيز استعاره باشد از همان باب و اين همان است كه ورد زبان عرفاى شاعر و شاعران عارف است چه فارسى و چه تازى: روشنى طلعت تو ماه ندارد و اگر مقصود از نور، معناى عام آن يعنى مطلق روشنايى و مراد از وجه نيز معناى عام آن يعنى آنچه مورد توجه قرار مى گيرد (وجه الشيىء: ما يتوجه اليه) باشد نيازى به استعاره نبود، بلكه به معناى هدايت و ايصال به مطلوب خواهد بود، يعنى هركس كه راهى به حقيقت يافت با راهنمايى و روشنگرى تو است چنانچه آيه كريمه فرمايد:«مَنْ يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ» (1) پس بارالها درود بر محمّد و آل او بفرست و مرا هدايت و رهبرى فرما

اللّهم انك من واليت لم يضرره خذلان الخاذلين و من اعطيت لم ينقصه منع المانعين و من هديت لم يغوه اضلال المضلّين

اعترافاتى است به تمام قدرت و كمال سلطنت الهيّه در عالم وجود و اينكه احدى را ياراى آن نيست كه در مقام معارضه با مشيّت الهيّه برآيد و فاعل مطلق در عالم هستى ذات مقدس الهى است و:

همه هرچه هستند از آن كمتراند كه با هستيش نام هستى برند

أزمة الامور طرّا بيده و الكلّ مستمدة من مدده

و پس از اين عرض عبوديت و اعتراف عرض حاجت به طريق لف و نشر مرتّب تقديم شده است: بارالها كسى را كه تو دوست باشى عزيز جهان است و اگر همه بخواهند او را خوار و ذليل كنند نتوانند:

هزار دشمنم ار مى كنند قصد هلاك گر تو دوستى از دشمنان ندارم باك

يا آنكه آن را كه تو دوست داشته باشى چه غم و چه زيانش اگر ديگران خوارش

ص:304


1- . سوره: كهف، آيه: 17.

بدارند:

گر ز چشم همه خلق بيفتم سهل است تو مينداز كه مخذول تو را ناصر نيست

و آن را كه تو عطا كنى منع ديگران چيزى از او نكاهد:

يار با ماست چه حاجت كه زيادت طلبيم دولت صحبت آن مونس جان ما را بس

و آنرا كه تو هادى و رهبر باشى كسى نتواند او را گمراه كند:

گرچه دانم كه بجائى نبرد راه غريب من ببوى خوش آن زلف پريشان بروم

فصل على محمد و آله و امنعنا بعزّك عن عبادك و اغننا عن غيرك بارفادك و اسلك بنا سبيل الحق بار شادك

پس بر محمد و آل او درود بفرست و با عزّتى كه تو را است مرا از شرّ بندگانت محفوظ بدار و يا عزّتى بمن عنايت فرما كه در سايۀ آن عزّت نيازى بگراميداشت بندگانت نباشد و با (ارفاد) و عطايت ما را از جز خودت بى نياز فرما و ما را با رهبرى خودت سالك سبيل حق و راهرو جادۀ حقيقت قرار ده.

اللهم صل على محمد و آله و اجعل سلامة قلوبنا فى ذكر عظمتك

معناى قلب

قلب دو معنى دارد يكى به معناى گوشت صنوبرى شكل است كه در سمت چپ سينه قرار دارد و با حركت منظّم آن حيات بدن محفوظ و ادامه دارد در اين قلب حيوانات نيز شريك با انسانند و جاى بحث و گفتگو در خصوصيات آن، علم طبّ است، معناى ديگر آن عبارت است از لطيفۀ ربّانى روحانى كه به اين قلب جسمانى تعلق دارد البتّه كيفيت تعلّقش براى ما و بيشتر مردم مجهول است هم چنانكه كيفيّت تعلق روح بر بدن مجهول است و همين قلب است كه مركز عواطف است و شعور دارد و مورد خطاب و عتاب قرار مى گيرد و همانگونه كه قلب جسمانى ملكى را صحّت و مرضى است كه علم طبّ متضمّن تشخيص و علاج آن است قلب روحانى ملكوتى را نيز صحت و مرض است، چنانچه قرآن كريم و اخبار اهل بيت و كلمات بزرگان دين ناطق بر اين معنى است «قال الله تعالى فِي

ص:305

قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً» (1) - «و قال تعالى فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ اليه»(2) ، متكفل و مسؤول معالجه اين قلب ملكوتى، انبياء الهى و علماى روحانى ميباشند:

انبيا گفتند در دل علّتى است كه از آن در حق شناسى آفتى است

دفع آن علّت ببايد كرد زود كه شكر با آن حدث خواهد نمود

ما طبيبانيم شاگردان حق بحر قلزم ديد ما را فانفلق

آن طبيبان طبيب ديگرند كه بدل از راه نبضى بنگرند

ما بدل بى واسطه خوش بنگريم كز فراست ما به عالى منظريم

اين قلب هنگامى سالم از امراض است، كه عارى از جهل و برى از اخلاق ذميمه و انحرافات معنوى باشد تا آنجا كه در ذيل آيه كريمۀ «إِلاّ مَنْ أَتَى اللّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ» امام معصوم فرمود: قلب سليم قلبى است كه خدا را ملاقات كند و هيچ بجز در آن قلب نباشد.

دو عالم را به يك بار از دل تنگ برون كرديم تا جاى تو باشد

بحث در اين زمينه بسيار دامنه دار و اين رشته سر دراز دارد در اين جمله از دعاى امام عليه السّلام از خداى تعالى مسئلت دارد كه سلامت قلب ما را در ياد عظمت خودت قرار بده اين جمله شايد بدان معنا باشد كه بارالها هرچند ياد تو به هر نوع كه باشد موجب سلامت دل است ياد رحمت تو ياد نعمت ها و الطاف تو ياد گذشت و ستّاريت تو.

آن سميعى تو و آن اصغاى تو و ان تبسّم هاى جان افزاى تو

آن نيوشيدن كم وبيش مرا عشوۀ جان بد انديش مرا

قلب هاى من كه آن معلوم تست بس پذيرفتى تو چون نقد درست

همۀ اين تذكرات دل را از انحراف به اعتدال مى كشاند، ولى در اين ميان، ياد عظمت تو را اثر خاصّى است در سلامت كامل دل كه هيبت كبريا و عظمت ريشۀ هواهاى نفسانى را مى سوزاند و ابليس و جنود او را كه فرمانرواى كشور دل شده اند بيرون رانده و سلطنت حقه الهيه در كشور دل حكومت برقرار مى كند:«إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا

ص:306


1- . سوره: بقره، آيه: 10.
2- . سوره: مائده، آيه: 52.

أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً» (1)

و فراغ ابداننا فى شكر نعمتك

بارالها فراغت بدنهاى ما را در شكر نعمتت قرار بده. اين جمله يا بدان معنا است كه ما آنچنان باشيم كه به هنگام فراغت از كار و آسايش به شكر نعمتت مشغول باشيم و از فرصت فراغ و بيكارى استفادۀ شكر نعمت كنيم يا به معناى آن است كه ما آنچنان باشيم كه آسايش ما، در شكر نعمتت باشد و رنج و مرارت كار و اشتغال به امور دنيا را با لذّت و حلاوت شكر نعمت تو از ميان برداريم. نظير آنچه در دعاى ابى حمزه است (و فى مناجاتك روحى و راحتى)

و انطلاق ألسنتنا فى وصف منّتك

و طلاقت و گويايى زبانهايمان را در توصيف منّت هاى تو قرار بده (كه چه بسيار در خود و ديگران ديده ايم كه در صحبت هاى روزمره و عادى و يا قصه گويى ها و افسانه سرايى ها چه بسا ساعتها مشغول سخنورى باشيم و احساس خستگى در زبان نكنيم ولى همين زبان ما در زمان كوتاهى از اشتغال به ذكر و يا قرائت قرآن خسته مى شود) بدين جهت از خداى تعالى مسئلت شده است كه اين حالت برطرف شده و بعكس آنچه گفته شد طلاقت لسان و نيروى گفتار ما در توصيف منّت ها و نعمت هاى الهى باشد.

اللهم صل على محمد و آله و اجعلنا من دعاتك الداعين اليك و هداتك الدالّين عليك

معناى دعاة الى اللّه

دعات جمع داعى به معناى دعاكننده و دعوت كننده است اگر معناى اول: (دعاكننده) مراد باشد جملۀ «الداعين اليك» بدان معنا است كه بارالها مرا از كسانى قرار بده كه بدرگاه تو در دعا و نيايش اند و به جز تو از ديگرى مسئلت نكنند و دعا و تضرّعشان تنها به جناب تو است و اگر به معناى دوم: (دعوت كننده) باشد معناى جمله چنين است: كه مرا از آنان قرار بده كه مردم را به سوى تو دعوت كنند نه به غير تو و نه بجانب خويش كه اوّلى شرك

ص:307


1- . سوره: نمل، آيه: 34.

است و دوّمى بت پرستى و كفر - (مادر بتها، بت نفس شما است) و از اين دو دام رهايى نيست مگر براى آن كس كه خداى تعالى به لطف خاص اش او را از قيد نفس و هواهاى آن آزاد كرده باشد كه اگر چنين شد به حريم ولايت الهى بار يافته و از اخصّ خواص خواهد شد چنانچه به دنبال اين خواسته عرض مى كند

و من خاصّتك الخاصين لديك

و از خاصان مقرّب درگاهت قرار بده كه در وصف ائمه دين عليهم السّلام است در زيارت جامعه: «الى اللّه تدعون». و هداة نيز جمع هادى به معناى رهبر و راهنما و يا به معناى راه يافته و هدايت شده است، چنانچه از جوهرى نقل شده كه گفته است: «هدى و اهتدى» هردو به يك معنى است بنابراين، معناى اين جمله نيز مانند «الداعين اليك» آنست كه مرا از رهبران و يا راه يافته گانى قرار بده كه ديگران را به تو دلالت و راهنمايى كنند نه به خويشتن و نه بغير تو و جالب است كه در «زيارت جامعه» نيز پس از «الى اللّه تدعون» آمده است «و عليه تدلّون»

جز آستان توام در جهان پناهى نيست سر مرا بجز اين در حواله گاهى نيست

«و من خاصّتك الخاصين لديك»:

البتّه آن را كه دعوتش فقط به خداست و دلالتش به سوى او است سزا است كه در مقام قرب جايگاه مخصوص داشته و در رديف ويژگان درگاه باشد ازاين رو پس از عرض آن دو حاجت عرض مى كند كه ما را از اخصّ خواصّ و از محرمان خاص قرار بده

يا ارحم الراحمين

داستانى به مناسبت اسم مبارك يا ارحم الراحمين

اى مهربان تر از همۀ مهربانان. شارح كبير صحيفه مرحوم سيد عليخان به مناسبت اسم مبارك يا ارحم الرّاحمين داستانى نقل مى كند حاصلش آنكه در يكى از غزوات كه تابستانى بود سوزان و هوا در غيت گرما بچه اى گم شده بود و اعلام مى كردند تا صاحبش پيدا شود زنى چشمش به اين بچّه افتاد ديد فرزند او است دوان دوان آمد و بچه را به آغوش كشيد و خود بپشت روى ريگهاى داغ خوابيد و بچه را روى سينه و شكم خود نگاه داشت تا از گرماى ريگها آسيب نبيند و مكرّر ميگفت: فرزندم فرزندم اصحاب با

ص:308

ديدن اين منظره همه بگريه افتادند و از كارشان دست كشيدند در اين هنگام رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تشريف آورد و در كنارشان ايستاد اصحاب داستان مادر را براى رسول خدا نقل كردند فرمود: «أو عجبتم من رحمة هذه ابنها»: آيا شما از مهر اين مادر نسبت به فرزند خويش تعجب كرديد؟ «ان اللّه أرحم بكم جميعا من هذه بابنها»: خداى تعالى به همۀ شماها از اين مادر به فرزندش مهربانتر است.

«فتفرّق المسلمون و هم فرحون مستبشرون»: مسلمانان با دلى شاد و چهره اى خندان پراكنده شدند «فيا ارحم الراحمين أرحمنا برحمتك التى فاقت رحمة كلّ راحم»

اى خداى با عطاى باوفا رحم كن بر عمر رفته بر جفا

دعاهاى پايانى

«عن النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خلق اللّه تعالى ملكا... و يقول... يا ابناء السبعين زرع قددنا حصاده و قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اكثر اعمار امتى بين الستّين و السبعين و قلّ من يتجاوزها اللهم ارزقنى التجافى عن دار الغرور و الإنابة الى دار الخلود و الاستعداد للموت قبل حلول الفوت و آخر دعوانا ان الحمد للّه رب العالمين.

العبد المفتاق الى رحمة ربّه»

ص:309

دعاؤه عند الصّباح و المساء و من دعائه اذا اصبح الحمد للّه الّذي خلق اللّيل و النّهار بقوّته و ميّز بينهما بقدرته و جعل لكلّ واحد منهما حدّا محدودا و أمدا ممدودا يولج كلّ واحد منهما و أمدا موقوتا يولج كلا منهما في صاحبه و يولج صاحبه فيه بتقدير منه للعباد فيما يغذوهم به و ينشئهم عليه يغذوهم به و ينبتهم عليه فخلق لهم اللّيل ليسكنوا فيه من حركات التّعب و نهضات النّصب و جعله لباسا ليلبسوا من راحته و منامه فيكون ذلك لهم جماما و قوّة و لينالوا به لذّة و شهوة و لينالوا به شهوة نومه و سهره و خلق لهم النّهار مبصرا ليبتغوا

ص:310

فيه من فضله و ليتسبّبوا ليبتغوا من فضله و يتسبّبوا الى رزقه و يسرحوا في ارضه طلبا لما فيه نيل العاجل من دنياهم و درك الآجل في من اخراهم بكلّ ذلك يصلح شأنهم و يبلو اخبارهم و ينظر كيف هم في اوقات طاعته و منازل فروضه و مواقع احكامه ليجزي الّذين اساؤا بما عملوا و يجزي الّذين احسنوا بالحسنى اللّهمّ فلك الحمد على ما فلقت لنا من الإصباح و متّعتنا به من ضوء النّهار و بصّرتنا من و بصّرتنا به من مطالب الأقوات و وقيتنا فيه من طوارق الآفات اصبحنا مطالب الأوقات اصبحنا و أصبحت الأشياء كلّها بجملتها

ص:311

و اصبحت الأشياء بجملتها لك سماؤها و أرضها و ما بثثت في كلّ واحد منهما في كلّ منهما ساكنه و متحرّكه و مقيمه و شاخصه و ما على في الهواء و ما كنّ تحت الثّرى و ما بطن في الثّرى اصبحنا في قبضتك يحوينا ملكك و سلطانك اصبحنا في قبضتك و ملكك يحوينا سلطانك و تضمّنا مشيّتك و نتصرّف عن على امرك و نتقلّب في تدبيرك ليس و ليس لنا من الأمر الاّ ما قضيت و لا من الخير الاّ ما أعطيت و هذا يوم حادث جديد و هو علينا شاهد عتيد ان احسنّا ودّعنا بحمد ودّعنا بخير و إن اسأنا فارقنا بذمّ اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و ارزقنا اللّهمّ فارزقنا حسن مصاحبته

ص:312

و اعصمنا من سوء مفارقته بارتكاب جريرة او اقتراف صغيرة او كبيرة و أجزل لنا فيه من الحسنات و اعصمنا من سوء مفارقته اجر لنا فيه من الحسنات و أخلنا فيه من السّيّئات و املأ لنا ما بين طرفيه حمدا و شكرا و أجرا و ذخرا و فضلا و إحسانا اللّهمّ يسّر على الكرام الكاتبين مؤونتنا و املأ لنا من الكرام الكاتبين مونتنا و املأ من حسناتنا صحائفنا و لا تخزنا عندهم بسوء اعمالنا اللّهمّ اجعل لنا في كلّ ساعة من ساعاته حظّا من عبادك عبادتك و نصيبا من شكرك و شاهد صدق من ملائكتك اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و احفظنا من

ص:313

اللّهمّ احفظنا فيه من بين ايدينا و من خلفنا و عن ايماننا و عن شمائلنا و من جميع نواحينا و من خلفنا و من جميع نواحينا حفظا عاصما من معصيتك هاديا الى طاعتك مستعملا لمحبّتك بمحبّتك اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و وفّقنا في يومنا هذا و ليلتنا هذه و في جميع ايّامنا اللّهمّ وفّقنا في يومنا هذا و في جميع ايّامنا لاستعمال الخير و هجران الشّرّ و هجران السّوء و شكر النّعم النّعمة و اتّباع السّنن و مجانبة البدع و الأمر بالمعروف و النّهي عن المنكر و حياطة الإسلام و انتقاص الباطل و إذلاله و نصرة الحقّ و إعزازه و إرشاد الضّالّ و معاونة الضّعيف

ص:314

و إدراك اللّهيف اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و اجعله ايمن يوم عهدناه و أفضل صاحب صحبناه و انتقاص الباطل و نصرة الحقّ و إرشاد المضلّ و معاونة الضّعيف اللّهمّ و اجعله من افضل يوم عهدناه و أيمن صاحب صحبناه و خير وقت ظللنا فيه و اجعلنا من ارضى و اجعلنا ارضى من مرّ عليه اللّيل و النّهار من جملة خلقك من خلقك اشكرهم لما اوليت من نعمك و أقومهم و أشكره لما ابليت من نعمك و أقومه بما شرعت من شرائعك و أوقفهم عمّا حذّرت و أوقفه عمّا حدّدت من نهيك اللّهمّ انّي اشهدك و كفى بك شهيدا و أشهد سماءك اللّهمّ انّي اشهد سماءك و أرضك و من اسكنتهما من ملائكتك و سائر

ص:315

خلقك في يومي هذا و ساعتي هذه و ليلتي هذه و مستقرّي هذا انّي اشهد انّك انت اللّه الّذي لا اله الاّ انت قائم بالقسط عدل في الحكم رؤف بالعباد مالك الملك رحيم بالخلق في يومي هذا في ساعتي هذه في مستقرّي هذا انّي اشهد ان لا اله الاّ انت وحدك لا شريك لك قائما بالقسط عدلا في الحكم رؤفا بالخلق وفيّا بالحلم مالكا للملك و أنّ محمّدا عبدك و رسولك و خيرتك من خلقك حمّلته رسالتك فأدّاها و أمرته بالنّصح لأمّته فنصح لها اللّهمّ فصلّ على محمّد و آله أكثر ما صلّيت على احد من خلقك و آته عنّا افضل ما آتيت احدا من عبادك و اجزه عنّا افضل و أكرم ما جزيت احدا من انبيائك عن امّته

ص:316

انّك انت المنّان بالجسيم الغافر للعظيم و أنت ارحم من كلّ رحيم فصلّ على محمّد و آله الطّيّبين الطّاهرين الأخيار الأنجبين فنصح لها اللّهمّ فصلّ عليه كأتمّ ما صلّيت على احد من خلقك و أبله افضل ما أبليت احدا من خلقك و اجزه عنّا اكرم ما جزيت احدا من الأنبياء عن امّته انّك المنّان بالجسيم الغافر للعظيم الأرحم من كلّ رحيم

ص:317

ص:318

ابتداى دعاى ششم

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم

و كان من دعائه عليه السّلام عند الصباح و المساء: از دعاى آن حضرت در بامدادان و شبانگاهان اين دعا بود:

معناى صبح و صباح

صبح و صباح هنگام طلوع فجر را گويند و آن ابتداء روز است چنانچه طبرسى گويد و نيز او از ابن الجواليقى نقل مى كند كه گفته است صباح در نزد عرب از نيمه شب است تا ظهر، و از ظهر ببعد را مساء گويند تا آخر نصف اول شب و از بعض ديگر نقل شده كه گفته: مساء از ظهر است تا مغرب و معناى صباح و مساء هرچه باشد شارح صحيفه سيد عليخان گويد كه مضمون دعا دليل است بر اين كه اين دعا مختص به صبح است نه آن كه مشترك باشد بين صبح و مساء چنانچه در عنوانش آمده و ازاين رو شيخ الطائفة قدّس سرّه و غير او اين دعا را مختص به صبح دانسته اند. پايان.

نويسنده گويد: هرچند در مضمون دعا چنانچه فرموده اند شواهدى هست كه مناسب است در صبح خوانده شود مانند: (اصبحنا فى قبضتك) و (هذا يوم جديد) و ليكن اختصاصش به صبح چنانچه از شارح صحيفه و شيخ نقل شد معلوم نيست زيرا بعضى از مضامينش نيز با شب مناسب است مانند: «اللّهم انى اشهدك... فى يومى هذا و ساعتى هذه و ليلتى هذه و مستقرى هذا»

ص:319

الحمد للّه الّذى خلق الليل و النهار بقوّته

معناى خلق

خلق در فارسى به معناى آفرينش است و متبادر از اين معنا رويدادى است كه بوسيله كسى روى دهد كه قبلا نبوده خواه نمونه اى داشته باشد يا نه، از اينرو در قرآن كريم به آنچه عيسى عليه السّلام از گل مى ساخت و به اذن خدا در آن روح مى دميد و بصورت پرنده در مى آمد، خلق گفته شده است (وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي) (1) و (أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ) (2) پس آنچه مفسر شرح صحيفه گفته كه: الخلق احداث الشىء من غير احتذاء على مثال: خلق عبارت است از ايجاد چيزى بدون آن كه نمونه اى داشته باشد و نتيجه گرفته كه اطلاق آن بر غير خدايتعالى جايز نيست زيرا جز او كسى نيست كه ايجاد او از روى نمونه نباشد درست نيست. علاوه بر اين كه لازمۀ اين تعريف آن است كه اگر خداى تعالى از يك نوع دو فرد مثل هم آفريد دومى را خلق گفته نشود چون اولى نمونه بوده و اين نيز درست نيست. حمد خدا را كه با قوّت و كمال توانايى خود شب و روز را آفريد.

شب و روز دو حالت از حالات زمين ما است كه با تابش نور خورشيد بر آن روى مى دهد و اگر تابش نور آفتاب نباشد تاريكى بر كرۀ زمين حكم فرماست. پس اصل در كره خاكى، ظلمت و تاريكى است كه تعبير از آن به شب توان كرد از اينرو در قرآن و كلمات فصحاء غالبا پيش از روز ذكر مى شود و (شب و روز) گفته مى شود. مطالب ديگرى نيز در اين باره گفته شده كه ذكرش موجب تطويل است(3)

و ميّز بينهما بقدرته

و با قدرت و توانايى خود اين دو را از يكديگر جدا كرد. در اين جا به دو نكته اشاره مى شود:

نكته اول: چرا در جمله اولى فرموده (بقوّته) و در جملۀ دوم (بقدرته)؟

ص:320


1- . سوره آل عمران، آيه 49.
2- . سوره مائده، آيه 110.
3- . روايت عياشى از امام رضا عليه السّلام سئوال شود.

شايد تعبير بقوّت در جملۀ اوّل و بقدرت در دوّم بدان منظور باشد كه تميز بين اين دو آفريده فرع بر اصل آفرينش آن دو است و اصل آفرينش در نظر ما مشكل تر از تميز به بعض خصوصيات پس از آفرينش است ازاين رو به حكم بلاغت اختلاف در تعبير ميان اصل و فرع شده است و در اصل. تعبير به قوّت شده است كه مرتبۀ كمال قدرت است.

نكتۀ دوّم: قاعده اى است ادبى ميان علماء علم اصول كه مى فرمايند: تعليق الحكم على الوصف مشعر بالعليّة بدين معنى كه اگر حكمى بر صفتى وابسته شد اين وابستگى اشعار و اشاره به آن دارد كه آن وصف علت اين حكم است مثلا اگر مولا گفت: اكرم زيدا العالم:

زيد عالم را گرامى بدار چون حكم را كه اكرام است بر صفت عالم بودن مرتبط ساخته اين ارتباط اشعار و اشاره اى است به آن كه علت اين گراميداشت همانا علم زيد است و چون عالم است مولا مى گويد گرامى اش بدار بنابراين قاعده در مورد اين دعا كه حمد الهى با اين دو صفت خلقت شب و روز و تميز بين آن دو ربط داده شده اشاره به آن خواهد بود كه علت حمد كردن اين دو صفت است و همين طور است زيرا آفرينش شب و روز و تميز ميان آن دو و از براى هريك از آن دو حدّ محدودى قرار دادن چه مصالح و حكمت ها كه دربردارد و بهره ها و نعمت هايى كه از اين ناحيه عائد بشر مى گردد و او را وادار به حمد و ستايش منعم خود مى كند و از اينرو است كه خداى تعالى در قرآن كريم مكرّر ذات مقدس خود را بدين صفات مى ستايد و بر بندگانش منّت مى گذارد و مى فرمايد:«وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» (1): يكى از رحمت هاى خدايتعالى آن است كه شب و روز را براى شما قرار داده تا در شب آرام گرفته و در روز از فضل خدا طلب روزى كنيد باشد كه سپاسگزار نعمت هاى خدا شويد و نيز فرمايد:«اَللّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَشْكُرُونَ» (2): خدا است آن كه شب تار را براى آسايش و استراحت شما قرار داده و روز را روشن ساخته كه خدا در حق مردمان صاحب فضل و احسان است و لكن بيشترين مردم

ص:321


1- . سوره قصص، آيه 73.
2- . سوره غافر، آيه 61.

شكر نعمتش را بجاى نمى آوردند. و ديگر آيات كريمه.

و جعل لكّل واحد منهما حدّا محدودا و امدا ممدودا

حكمت كم و زياد شدن شبانه روز

و براى هريك از اين دو (شب و روز) حدّ معيّنى قرار داد و زمانى در امتدادى خاص.

كم و زياد شدن شبانه روز را حكمت ها و مصالحى است براى ساكنان و موجودات كرۀ زمين چه آن كه اين زيادى و كمى در اثر تغيير فصول باشد چنانچه در مناطق معتدله مشهود است كه اول بهار كه تفاوت نكند ليل و نهار و شب و روز تقريبا مساوى است و آنرا اعتدال ربيعى گويند كم كم روزها طولانى تر از شبها ميشود تا در آخر ماه سوم بهار شب ها به آخرين حدّ كوتاهى مى رسد و روز به آخرين حدّ بلندى سپس دوباره روز شروع به كوتاه شدن مى كند تا اول پائيز كه آن را اعتدال خريفى گويند كه دوباره شب و روز مساوى مى شود و سپس روزها به تدريج كوتاه و شبها طولانى تر مى شود تا آخر فصل پائيز كه روزها به آخرين درجه كوتاهى و شبها بحدّ اعلاى بلندى مى رسد و آخرين شب را شب يلدا گويند و سپس به تدريج از بلندى شبها مى كاهد تا اول ربيع به اعتدال ربيعى برسد و البته اين اختلاف نسبت به وضع زمين و حركت انتقالى آن است كه منشأ فصول اربعه است. اختلاف ديگرى نسبت به عرض بلاد در علم هيئت مطرح است كه به آن ملاحظه هرقدر بلاد به خط استوا نزديك تر باشد اختلاف شب و روز كمتر و هرچه دورتر باشد اختلاف بيشتر است تا آن جا كه در قطبين: (قطب شمال و قطب جنوب) شش ماه شب و شش ماه روز است و بهرحال منشأ اختلاف و ميزان آن هرچه باشد بر مبناى حساب دقيقى تنظيم شده كه دانشمندان متخصّص اين علم مى توانند تقويم شبانه روزى ده ها سال هاى آينده را استخراج و تنظيم كنند و اين نيست مگر نتيجه حكمت بالغه اى در خلقت و حركت منظّم و محدود كرات. «و جعل لكلّ واحد منهما حدّا محدودا و امدا ممدودا»

يولج كلّ واحد منهما فى صاحبه و يولج صاحبه فيه

ولوج به معناى دخول است: هريك از شب و روز را در درون ديگرى قرار مى دهد و آن ديگر را در درون اين، چنانچه ذكر شد كه در زمستان شب ها بلند و روزها كوتاه است

ص:322

و در تابستان به عكس آن پس هرچه از شب كوتاه مى شود بر روز مى افزايد و هرچه از روز كم مى شود به شب اضافه مى گردد چنانچه آيه كريمه نيز مى فرمايد:«يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ» (1) از علامه شيخ بهائى قدّس سرّه در كتاب (مفتاح الفلاح) اش نقل شده كه فرموده در اين جمله از دعا مطلب دقيقى را به عنوان سؤال و جواب مطرح كرده است.

سؤال اين كه:

پس از گفتن «يولج كل واحد منهما فى صاحبه» چنانچه ترجمه شد بيان و يولج صاحبه فيه چه معنايى مى تواند داشته باشد. بجز تكرار؟ زيرا از همان جملۀ اوّلى كم و زياد شدن هر يك از شب و روز استفاده مى شود كه گاهى اين و گاهى آن زياد و كم مى شود و نيازى به جمله «و يولج صاحبه فيه» نمى ماند.

مرحوم شيخ از اين سؤال پاسخى لطيف و دقيق داده است و حاصلش آن كه (واو) (و يولج صاحبه فيه) حرف عطف نيست كه گمان تكرار مطلب برود بلكه (واو) حاليه است و اين بدان معنا است كه هنگامى كه در بقعه اى از زمين از شب به روز اضافه مى شود و يا از روز بشب كه مضمون جملۀ اوّلى است در همان هنگام و همان زمان در بقعه مقابل آن (از نظر شمالى و جنوبى بودن) قضيّه به عكس انجام مى گيرد كه اگر در نقطۀ شمالى بروز اضافه مى شود در نقطه جنوبى در همان آن بشب اضافه مى شود و اين دقيقه اى است بسيار ارزنده كه اين عالم جليل متوجه آن شده است رحمه اللّه.

بتقدير منه للعباد فيما يغذوهم به و ينشئهم عليه

چرا روز روشن آفريده شده

يعنى اختلاف شب و روز و تفاوت زمان ها در روشنى و تاريكى نه امرى است تصادفى بلكه تقدير الهى چنين اقتضا كرده كه از اين راه رحمت هاى حق تعالى شامل بندگانش شود نسبت به آن چه بندگان او از آن تغذيه مى كنند و بر آن پرورش مى يابند و اين تقدير آنچنان دقيق اندازه گيرى شده است كه دانشمندان مى گويند اگر هريك از اندازه ها بيشتر يا كمتر مى شد زندگانى به صورتى كه ما مى بينيم در روى زمين غيرممكن

ص:323


1- . سوره حج، آيه 61.

بود هم چنين اگر كرۀ خورشيد فاصله اش با ما با تشعشعش كمتر يا زيادتر از آنچه هست مى بود زندگى براى حيوانات و نباتات روى زمين ممتنع مى گرديد زيرا همگى يا از سرما و يا از گرما نابود مى گشتند غلظت هواى زمين به اندازه اى است كه اشعۀ كونيّه را تا ميزانى كه براى رشد و نموّ نباتات لازم است به طرف زمين عبور مى دهد و كليۀ ميكروبها و جرثومه هاى زيان دار را در همان فضا معدوم مى سازد و ويتامين هاى مفيد را ايجاد مى نمايد با وجود بخارهاى مختلفى كه در طىّ قرون متمادى از اعماق زمين برآمده و در هوا منتشر شده است و غالب آنها هم گازهاى سمّى هستند هواى زمين آلوده گى پيدا نكرده و هميشه بهمان حالت متعادل كه براى ادامۀ حيات مناسب باشد باقى مانده است(1)

فخلق لهم الليل ليسكنوا فيه من حركات التعب و نهضات النصب

پس از آن كه به طور اجمال از آفرينش شب و روز و كم و زياد شدن آنها ذكرى به ميان آمد پاره اى از منافع مخصوص شب و مصالح مخصوص به روز را تا اندازه اى بازتر عرضه مى دارد و اين نه از آن جهت است كه مطلبى است پنهان و نيازمند به شرح و بيان تا توهّم شود كه بيان اين گونه امور واضحه چه فائده اى دارد؟ بلكه همگى اعتراف به نعمتهاى الهى و اظهار ذلّت و فقر در بارگاه عزّت است و اين خود از آداب عبوديت است فخلق لهم... پس شب را براى بندگانش آفريد تا از فعاليّت خستگى آور روز بكاهند و از رنج كارهايى كه قيام به آنها از روى جدّ و جهد براى رسيدن به اهداف زندگى لازم است بيا سايند چنانچه در آيه شريفه نيز اشاره مى فرمايد:«اَللّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً» (2): خدا است آن كه شب تار را براى آسايش و استراحت شما قرار داده و روز را روشن گردانيده پيدا است كه خنكى نسبى هواى شب و تاريكى آن از عوامل مؤثر در آرامش اعصاب و بهره مندى از خواب است.

ص:324


1- . از كتاب راز آفرينش انسان به نقل مرحوم استاد محمد تقى شريعتى.
2- . سوره غافر، آيه 61.

و جعله لباسا ليلبسوا من راحته و منامه فيكون ذلك لهم جماما و قوّة

شب را پوشش قرار داد تا از راحت و خوابش براى خود لباس كنند. تشبيه شب به لباس به مناسبت پوششى است كه در هردو وجود دارد و همان گونه كه لباس بدن را مى پوشاند شب نيز به سبب تاريكى اش گويى از تاريكى پوششى براى بدن ساخته كه آن را از ديد ديگران بپوشاند و هم چنين استراحت و خواب را تشبيه به لباس كردن به لحاظ آن است كه آن دو همچون لباس فراگير بدن است و اين را استعاره تخيّليّه گويند و جعله لباسا: شب را لباس و پوشش قرار داده تا از استراحت و خواب بهره مند شوند و از اين راه نيروى تازه بگيرند و محتمل است كه جمام اشاره باشد به تجديد نيرو در قواى نفسانيه و قوّت اشاره باشد به كسب نيرو در قواى طبيعيّه.

و لينالوا به لذّة و شهوة

و به لذّت و كام دل نائل آيند و محتمل است كه مقصود از اين لذّت و شهوت لذّت و شهوت جنسى باشد كه مناسبترين وقت براى بهره مندى از آن است و در شرع نيز فى الجمله به امضاء رسيده مانند:«أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ إِلى نِسائِكُمْ هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللّهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ وَ عَفا عَنْكُمْ فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَ ابْتَغُوا ما كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ» :(1) حلال شد براى شما در شبهاى ماه رمضان مباشرت و آميزش با زنان خود كه آنها جامه ستر و عفاف شما و شما نيز لباس عفت آنها هستيد و خدا چون دانست كه شما در كار مباشرت زنان بنافرمانى نفس خود را در ورطه گناه مى افكنيد لذا از حكم حرمت (آميزش در شبهاى ماه رمضان) درگذشت و گناه شما را بخشيد از اكنون در شب ماه رمضان با زنهاى خود به حلال مباشرت كنيد و از خداوند آنچه مقدر فرموده (از اولاد) بخواهيد. گرچه در اين مورد استفادۀ استحباب از امر «باشروهن» و «ابتغوا» خالى از اشكال نيست كه امر در مقام توهّم خطر است و بيش از جواز و اباحه افاده نمى كند و لكن به

ص:325


1- . سوره بقره، آيه 187.

ضميمۀ «انّ اللّه يحبّ ان يوخذ برخصه كما يحبّ ان يؤخذ بعزائمه» حكم استحباب بعيد نيست براى توضيح بيشتر به شأن نزول آيه شريفه در تفاسير مراجعه شود.

و خلق لهم النهار مبصرا ليبتغوا فيه من فضله و ليتسبّبوا الى رزقه

و روز را براى آنان روشن آفريد تا از فضل خداى تعالى روزى طلب كنند و براى آنچه خداى تعالى روزيشان كرده سبب و وسيله اى به دست آورند. اقتباس از آيه شريفه است كه منافع شب و روز را بطور لفّ و نشر بيان فرموده آنجا كه فرمايد:«جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ» (1): كه سكون در شب است و ابتغاء فضل در روز

و يسرحوا فى ارضه طلبا لما فيه نيل العاجل من دنياهم و درك الآجل من اخريهم

و در روى زمين به آسانى بتوانند طلب كنند آنچه را كه سود زودرس اين دنياشان و دست آورد درازمدّت آن جهان را تأمين كنند.

بكل ذلك يصلح نشأنهم

تا كارشان را با اين تكاپو به سامان برساند

و يبلو اخبارهم

و اخبار و اظهارات آنان را بيازمايد

و ينظر كيف هم فى اوقات طاعته و منازل فروضه و مواقع احكامه

و تا بنگرد كه آنان در اوقات اطاعت او چگونه عمل مى كنند و در جاهايى كه تكليف واجبى از او بر عهده دارند و تكليفى براى آنان تعيين شد چگونه از عهده برمى آيند

علم خداوند حادث است يا قديم

بعضى از دانشمندان فرموده است كه مواردى در قرآن كريم آمده است كه موهم آن است كه علم خداى تعالى به بعضى از اشياء علمى است حادث مانند آيه كريمه:«وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ

ص:326


1- . سوره قصص، آيه 73.

حَتّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدِينَ مِنْكُمْ وَ الصّابِرِينَ» (1): و ما شما را آزمايش مى كنيم تا بدانيم چه كسانى از شما مجاهد در راه خدايند و شكيبا در رنج مجاهدت و آيه شريفه:«ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصى لِما لَبِثُوا أَمَداً» (2): پس آنها را برانگيختيم تا بدانيم كداميك از آن دو گروه مدت درنگ در آن غار را بهتر احصا خواهد نمود، و امثال اين آيات. براى رهايى از اين اشكال يا بايد آنچه را كه متكلمين گفته اند بگوييم و آن اين كه علم خداى تعالى قديم است و لكن متعلّق علم حادث است پس معناى حتى نعلم در اين گونه موارد و نسبت به خداى تعالى آن است كه تا علم قديم ما به مجاهدين و صابرين تعلّق يابد. يا آنكه بگوييم مراد از علم در اين گونه موارد. مشهود است زيرا اشياء پيش از آنكه وجود يابند معلوم خداى تعالى هستند و بعد از وجود مشهود خداى تعالى مى شوند كه شهود نسبت خاصّى است ميان عالم و معلوم زيرا گاهى مى شود كه بواسطۀ وجود متعلّق علم نسبت خاصّى پديد مى آيد كه بدان اعتبار علم را شهود و حضور مى گوييم نه آن كه در مبدأ تعالى علمى حادث شده باشد پس (حتى نعلم) بمعناى (حتى نشاهد) است

ليجزى الّذين اساؤا بما عملوا و يجزى الّذين احسنوا بالحسنى

تا بدكاران را به كيفر كردارشان برساند و نيكوكاران را پاداش نيك عطا فرمايد

نكته اى لطيف: نكته اى در آيه شريفه است كه از آن استفاده مى شود كه كريمه مباركه در سياق آيه شريفه:«مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلاّ مِثْلَها» (3):

مى باشد: (هركس كار نيك انجام دهد او را ده برابر آن خواهد بود و هركس كار زشت كند جز بقدر آن كار زشت مجازات نشود) به اين بيان كه آيه شريفه گوياى آن است كه سبب كيفر كار زشت خود عمل است كه فرمود: بما عملوا و كيفر در مقابل عمل است و اين بدان معنى است كه آنان كه كار بد كردند به مقدار عملشان كيفر دارند و لكن در كار نيك فرمود: كسانى كه كار نيك كنند پاداش حسنى دارند و حسنى مؤنّث احسن است

ص:327


1- . سوره محمد 6، آيه 31.
2- . سوره كهف، آيه 12.
3- . سوره انعام، آيه 160.

كه افعل التفضيل است و معناى بهتر و نيكوتر را مى رساند و اين بدان معنى است كه پاداش عمل نيك بهترين پاداش است نه پاداشى مطابق عمل.

اللهم فلك الحمد على ما فلقت لنا من الاصباح و متّعتنا به من ضوء النهار

بارالها ترا سپاس بر اين كه با نور صبح سينۀ ظلمت را براى ما شكافتى و ما را از نور روز بهره مند فرمودى، تا اين جا گوئى متكلّم با شخص غايبى سخن مى گفت كه ضماير همه ضمير غايب بود: خداى تعالى چنين كرد تا بندگانش چنان كنند و او به آنها جزاى خير و يا كيفر بد بدهد ولى از اين جمله ضماير ضمير مخاطب است كه گويى متكلّم با شخص حاضرى سخن مى گويد اين شيوه را در فنّ بلاغت، عدول از غيبت به خطاب گويند كه در اين جمله اعمال شده است و فائده عمومى اش آن است كه تغيير اسلوب سخن چون براى شنونده تازه گى دارد بيشتر جلب توجّه او را مى كند و حتى خود گوينده نيز گاهى از يكنواخت بودن سخنش احساس ملال مى كند تا چه رسد بشنونده و اين تغيير سبك سخن طبعا در هر جا به مناسبت خود نكته اى دارد نكته اى كه در دعا مانند همين جا گفته شده است. چند نكته است كه ذكرش خالى از فايده براى دعاكننده نيست و شايد توجّه به آنها و يا به بعضى از آنها در حالت دعا كردنش مؤثر باشد.

نكتۀ عدول از غياب به حضور

1 - نكته عدول از غياب به حضور اشاره به آن باشد كه حق آن بود كه از آغاز سخن مكالمه بطور مخاطبه انجام گيرد كه خداى تعالى در همه جا و در همه حال حاضر است و ناظر بلكه دوست نزديكتر از من بمن است و با اين وصف سخن به طريق غياب و بعد از حضور آغاز شد تا رعايت ادب شده باشد چنانچه دأب سالكين است و شعار محبّين كه احساس وحشت و دحشت در حضور مى نمايند اشعار بسيار لطيفى در اين زمينه از سبحة الابرار جامى در نظر است كه دريغ است ناگفته بماند. گويد:

والى مصر ولايت ذو النون آن به اسرار حقيقت مشحون

گفت در مكه مجاور بودم در حرم حاضر و ناظر بودم

ناگه آشفته جوانى ديدم چه جوان سوخته جانى ديدم

ص:328

لاغر و زرد شده همچو هلال كردم از وى ز سر مهر سؤال

كه مگر عاشقى اى سوخته مرد كه بدينگونه شدى لاغر و زرد

گفت آرى به سرم شور كسى است كس چو من عاشق و رنجور بسى است

گفتمش يار به تو نزديك است يا چو شب روزت از او تاريك است

گفت در خانه اويم همه عمر خاك كاشانه اويم همه عمر

گفتمش يكدل و يكرو است به تو يا ستمكار و جفا جوست به تو؟

گفت هستيم بهر شام و سحر بهم آميخته چون شير و شكر

گفتمش يار تو اى فرزانه با تو همواره بود همخانه؟

سازگار تو بود در همه كار بر مراد تو بود كارگذار

لاغر و زرد شده بهر چه اى؟ تن هم درد شده بهر چه اى؟

گفت رو روكه عجب بى خبرى به كه زينگونه سخن درگذرى

محنت قرب ز بعدا فزون است جگر از محنت قربم خون است

آتش قرب دل و جان سوزد شمع اميد روان افروزد

هست در قرب همه بيم زوال نيست در بعد جز اميد وصال

2 - اشاره باشد به آنكه دعا مى بايست با حضور قلب كامل و توجّه تمام انجام گيرد آنچنان كه هريك از صفات علياى حق تعالى كه به زبان دعاكننده جارى مى شود و معناى آن نقش سينه مى گردد حق تعالى در قلب دعاكننده انكشاف و تجلّى بيشترى داشته و قرب بيشترى او را دست دهد و همين طور به تدريج در ترقّى و زيادتى قرب باشد تا آن كه بدرجۀ حضور برسد و به فوز عيان و شهود فائز آيد و معبود را با صيغۀ خطاب مخاطب سازد.

3 - اشاره به آن باشد كه در آغاز دعا كه به نيّت تقرب به خداى تعالى شروع به دعا كرد و حمد و ثناى الهى را بجاى آورد تا اندازه اى وقت و حالش مساعد بود و ليكن پس از مقدارى دعا گفتن احساس كند كه تير دعايش به هدف اجابت رسيده و قربى براى او حاصل آمده ازاين رو از غياب به حضور منتقل مى شود.

ص:329

4 - آن كه در آغاز دعا فقط ذاكر بود كه حمد و ثنا را با لفظ غايب گفت سپس واصل شد و با صيغه خطاب حمد خدا كرد.

5 - در آغاز دعا نظر به عظمت مخلوقات الهى داشت گويى خدا از نظرش غايب بود سپس از عظمت مخلوق متوجه به عظمت خالق شد و بطور خطاب حمد و ثناى او را ادا كرد و عرض كرد: «اللّهم فلك الحمد على ما فلقت لنا من الاصباح»: بارالها تو را سپاس كه صبح را براى ما شكافتى

و بصّرتنا به من مطالب الاقوات و وقيتنا فيه من طوارق الافات

و از اين رهگذر راههاى روزى يابى را بما نمودى و ما را از پيش آمدهاى ناگوار شبانه محافظت فرمودى. طوارق جمع طارق و طارق بمعناى كوبندۀ در است و چون طبق معمول، واردين شب در را مى كوبند زيرا (هرجا كه بود درى بشب مى بندند) از اينرو بمهمانى كه شب وارد مى شود طارق گفته مى شود و سپس از مهمان نيز تجاوز نموده هر رويداد ناگوار شبانه را طارق گفتند

اصبحنا و اصبحت الاشياء كلّها بجملتها لك

علماى ادب هرچند براى لام معانى متعددّى گفته اند و لكن شايد اظهر آن معانى، ملكيّت باشد كه معناى جمله چنين است ما و همه اشياء به جملگى صبح كرديم درحالى كه همه در ملك تو و مملوك توايم.

اين جمله و چند جمله ديگر پس از اين همگى جمله هاى انشائيه هستند كه بصورت جملۀ خبريّه ادا شده است مانند جمله فروختم و خريدم كه فروشنده و خريدار مى گويند در مقام خريد و فروش كه هرچند بظاهر جمله خبريّه است يعنى از وقوع چيزى خبر مى دهد و ليكن در حقيقت جمله انشائيه است نه خبريّه در اين جمله ها نيز چون معناى خبرى صحيح نيست بايد مقصود انشاء اقرار و اعتراف ببندگى و مملوكيّت باشد. توضيح اين اجمال آن كه جملۀ خبريّه اگر بخواهد از كلام لغو بودن خارج شود بايد فايدۀ خبرى داشته باشد مثلا شما به كسى كه نمى داند دوستش از سفر آمده مى گوئيد دوست شما از سفر آمده است.

ص:330

اين كلام كلامى است كه مفيد فايدۀ خبرى است و اگر فرض كنيم كه دوست شما مى داند كه دوستش از سفر آمده است باز شما به او مى گوييد دوست شما از سفر آمده است براى اين كه اين كلام شما لغو نباشد بايد فايدۀ ديگرى براى آن فرض كنيم و آن اين كه مى خواهيد بدوستتان بفهمانيد كه شما نيز از آمدن دوست او باخبريد باين فائده اصطلاحا لازم فائدۀ خبر گفته مى شود كه اگر چنين فائده اى نيز بر كلام شما مترتب شود باز جمله اخباريه شما از لغو بودن خارج مى شود امّا اگر فرض كنيم كه جملۀ خبرى نه فائدۀ خبر را دارد و نه لازم فائدۀ خبر را در اين صورت لا محاله كلام لغو و بى فائده اى خواهد شد چنانچه در امثال مورد بحث مطلب از اين قرار است يعنى نه فائده خبر بر آن مترتب است زيرا خداى تعالى مى داند كه اشياء همه در ملك او است و نه لازم فائدۀ خبر را دارد يعنى خداى تعالى علم دعاكننده را بر مملوكيّت اشياء نيز ميداند پس گفتن اين كه الاشياء كلّها بجملتها لك هيچ فائدۀ خبرى را نخواهد داشت و ناچاريم كه بگوييم جمله، جملۀ انشائيّه است و اعترافى است از بنده به مملوكيّت خود و همه موجودات از ثرى تا به ثريّا.

سمائها و ارضها و ما بثثت فى كل واحد منهما

آسمانش و زمينش و آنچه در هريك از اين دو پراكنده ساختى.

ساكنه و متحرّكه

چه ساكنش و چه متحركش

و مقيمه و شاخصه

و آنچه اقامت گزيده و آنچه كوچ كرده.

مقصود از آسمان و زمين

اگر مقصود از آسمان مفهوم شرعى آن و آنچه از روايات استفاده مى شود باشد هر چند حقيقت آن براى ما معلوم نباشد در اين صورت ظاهرا مقصود از آنهايى كه در آسمان پراكنده اند چه ساكن و چه متحرّك چه ايستاده و چه رونده فرشتگان آسمانى خواهند بود كه مقيمين شان فرشتگانى هستند كه از مقام معلوم خود حركت نمى كنند.«وَ ما مِنّا إِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ» 1: طبرى در تفسيرش از عايشه نقل مى كند كه پيغمبر فرمود: «ما فى السماء الدنيا موضع قدم الاّ عليه ملك ساجد او قائم فذلك قول اللّه و ما منّا الاّ و له مقام معلوم و انا لنحن الصافّون و انا لنحن المسبّحون» و از ديگران نيز قريب به همين مضمون نقل شده و امير المؤمنين عليه السّلام در خطبۀ نهج البلاغه مى فرمايد: «ثم فتق ما بين السموات العلى فملأهنّ اطوارا من ملائكة منهم سجود لا يركعون و ركوع لا ينتصبون و الصافّون لا يتزايلون»: و مقصود از شاخص و رونده شان فرشتگانى باشند كه مأموريت مى يابند تا از جاى خود حركت كنند و بر زمين هبوط كنند براى انجام مأموريّتهايى مانند محافظت از بندگان خدا «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّهِ» 2: و فرشتگانى كه بركات از آسمان نازل مى كنند و ارواح آدميان و اعمالشان را بالا مى برند مانند فرشتگانى كه هر هفته از عصر پنج شنبه نازل مى شوند و تا غروب روز جمعه هستند با قلمهاى زرّين و صفحه هاى سيمين و تنها وظيفه شان نوشتن ثواب صلوات بر محمد است چنانچه امام صادق عليه السّلام فرمود و فرشتگانى كه موكّلند بر قبر رسول خدا و قبور ائمه عليهم السّلام و طواف كنندگان دور خانه كعبه و ديگر اصناف ملائكه كه بجز خداى تعالى كسى احاطه بر آنها ندارد «و ما يعلم جنود ربّك الا هو» و اگر مقصود از آسمان جهت علوّ باشد كه در قرآن كريم بدين معنى بسيار آمده است مانند:

ص:331

اگر مقصود از آسمان مفهوم شرعى آن و آنچه از روايات استفاده مى شود باشد هر چند حقيقت آن براى ما معلوم نباشد در اين صورت ظاهرا مقصود از آنهايى كه در آسمان پراكنده اند چه ساكن و چه متحرّك چه ايستاده و چه رونده فرشتگان آسمانى خواهند بود كه مقيمين شان فرشتگانى هستند كه از مقام معلوم خود حركت نمى كنند.«وَ ما مِنّا إِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ» (1): طبرى در تفسيرش از عايشه نقل مى كند كه پيغمبر فرمود: «ما فى السماء الدنيا موضع قدم الاّ عليه ملك ساجد او قائم فذلك قول اللّه و ما منّا الاّ و له مقام معلوم و انا لنحن الصافّون و انا لنحن المسبّحون» و از ديگران نيز قريب به همين مضمون نقل شده و امير المؤمنين عليه السّلام در خطبۀ نهج البلاغه مى فرمايد: «ثم فتق ما بين السموات العلى فملأهنّ اطوارا من ملائكة منهم سجود لا يركعون و ركوع لا ينتصبون و الصافّون لا يتزايلون»: و مقصود از شاخص و رونده شان فرشتگانى باشند كه مأموريت مى يابند تا از جاى خود حركت كنند و بر زمين هبوط كنند براى انجام مأموريّتهايى مانند محافظت از بندگان خدا «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّهِ» (2): و فرشتگانى كه بركات از آسمان نازل مى كنند و ارواح آدميان و اعمالشان را بالا مى برند مانند فرشتگانى كه هر هفته از عصر پنج شنبه نازل مى شوند و تا غروب روز جمعه هستند با قلمهاى زرّين و صفحه هاى سيمين و تنها وظيفه شان نوشتن ثواب صلوات بر محمد است چنانچه امام صادق عليه السّلام فرمود و فرشتگانى كه موكّلند بر قبر رسول خدا و قبور ائمه عليهم السّلام و طواف كنندگان دور خانه كعبه و ديگر اصناف ملائكه كه بجز خداى تعالى كسى احاطه بر آنها ندارد «و ما يعلم جنود ربّك الا هو» و اگر مقصود از آسمان جهت علوّ باشد كه در قرآن كريم بدين معنى بسيار آمده است مانند:

«وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ (3) - فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَسْقَيْناكُمُوهُ» (4): و ديگر آيات شريفه.

در اين صورت ممكن است مقصود از مقيم و شاخص در آسمان اعمّ از فرشتگان و ديگر موجودات ملكى است مانند پرندگان و ثوابت و سيارات. و بعضى از بزرگان فرموده است كه: اين جمله از دعا دلالت دارد بر آن كه خداوند در كرات آسمانى هم حيوانات جاندار و جنبنده آفريده است و منجّمان عصر ما گويند در بسيارى از ستاره ها

ص:


1- . سوره صافات، آيه 164.
2- . سوره رعد، آيه 11.
3- . سوره بقره، آيه 22.
4- . سوره فجر، آيه 22.

نشانه آب و هوا و ابر و برف ديده ايم پس شايد در اين كواكب موجودات زنده باشد هر چند آلات نجومى تا امروز به آن اندازه از قدرت نرسيده است كه وجود آنها را ثابت كند و نظامى گويد:

تو پندارى جهانى غير از اين نيست زمين و آسمانى غير از اين نيست

چو آن كرمى كه در گندم نهان است زمين و آسمان او همان است

و ما علا فى الهواء و ما كنّ تحت الثرى

و آنچه كه در هوا بالا رفته و آنچه زير خاك پنهان شده

اصبحنا فى قبضتك

همه ماها در قبضۀ و پنجۀ تو صبح كرديم يعنى همه ما محكوم حكم تو هستيم و (رأى آنچه تو انديشى حكم آنچه تو فرمايى) و تعبير از اين گونه قدرت به پنجه براساس سنّت به تمثيل است كه علماى معانى بيان آن را تمثيل تخييلى گويند بدين معنا كه معانى عقليّه بصورت اعيان حسّيّه تصور مى شود و آن معنا در قالب آن مثال القاء مى شود كه بواسطه انس ذهن شنونده با محسوسات بهتر مى تواند معناى غير محسوس را درك كند و اين گونه تمثيلها جزء دروغ محسوب نمى شود كه مثلا گفته شود خداى تعالى كه پنجه ندارد تا اگر كسى بگويد موجودات در قبضۀ او هستند دروغ گفته باشد زيرا مقصود تشبيه حالى است بحال آنچه آن صورت خيالى براى او فرض شده است يعنى همانگونه كه يك شىء محسوس وقتى در پنجۀ قدرتمندى قرار مى گيرد صاحب پنجه هر تصرّفى كه بخواهد در بارۀ او انجام مى دهد حال ممكنات نيز نسبت به حق تعالى همانگونه است پس اين گونه تشبيه ربطى به اين كه خدا را جسم بدانيم ندارد بلكه حتى مجاز هم نيست زيرا مجاز هنگامى است كه قبضه گفته شود و مقصود قدرت و ملك باشد و چنانچه گفتيم اين جا از باب تشبيه غيرمحسوس به محسوس است و اين باب بزرگى است در علم معانى و بيان و بسيارى از متشابهات قرآن از اين باب حلّ پذير است مانند آيه شريفه:«وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيّاتٌ بِيَمِينِهِ» 1 و آيه كريمه:«وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ» 2

ص:333

همه ماها در قبضۀ و پنجۀ تو صبح كرديم يعنى همه ما محكوم حكم تو هستيم و (رأى آنچه تو انديشى حكم آنچه تو فرمايى) و تعبير از اين گونه قدرت به پنجه براساس سنّت به تمثيل است كه علماى معانى بيان آن را تمثيل تخييلى گويند بدين معنا كه معانى عقليّه بصورت اعيان حسّيّه تصور مى شود و آن معنا در قالب آن مثال القاء مى شود كه بواسطه انس ذهن شنونده با محسوسات بهتر مى تواند معناى غير محسوس را درك كند و اين گونه تمثيلها جزء دروغ محسوب نمى شود كه مثلا گفته شود خداى تعالى كه پنجه ندارد تا اگر كسى بگويد موجودات در قبضۀ او هستند دروغ گفته باشد زيرا مقصود تشبيه حالى است بحال آنچه آن صورت خيالى براى او فرض شده است يعنى همانگونه كه يك شىء محسوس وقتى در پنجۀ قدرتمندى قرار مى گيرد صاحب پنجه هر تصرّفى كه بخواهد در بارۀ او انجام مى دهد حال ممكنات نيز نسبت به حق تعالى همانگونه است پس اين گونه تشبيه ربطى به اين كه خدا را جسم بدانيم ندارد بلكه حتى مجاز هم نيست زيرا مجاز هنگامى است كه قبضه گفته شود و مقصود قدرت و ملك باشد و چنانچه گفتيم اين جا از باب تشبيه غيرمحسوس به محسوس است و اين باب بزرگى است در علم معانى و بيان و بسيارى از متشابهات قرآن از اين باب حلّ پذير است مانند آيه شريفه:«وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيّاتٌ بِيَمِينِهِ» (1) و آيه كريمه:«وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ» (2)

يحوينا ملكك و سلطانك و تضمّنا مشيّتك و نتصرف عن امرك و نتقلّب فى تدبيرك ليس لنا من الامر الا ما قضيت و لا من الخير الاّ ما اعطيت

ملك و سلطنت تو همه ما را دربرگرفته و مشيّت تو، همه ما را فراگير است و تصرّفات ما از امر تو است و تحرّكات ما در تدبير تو هيچ كارى ما را نباشد مگر آنچه قضا و فرمان تو بر آن باشد و هيچ خير بما نرسد مگر آنچه تو عطا فرمايى شيخ بهائى قدّس سرّه در مفتاح الفلاح فرمايد كه مراد از امر در اين مورد منفعت است (يعنى هيچ نفع و سودى ما را نباشد مگر بفرمان تو) فالمعطوفة عليها كالمفسّرة لها: و جمله بعدى كه (و لا من الخير الاّ ما اعطيت) است و بجملۀ (ليس لنا من الامر) عطف شده است بمنزله تفسير آن است. سيد مدنى صاحب ترجمه صحيفه گويد: شيخ بهائى امر را به نفع تفسير كرده از آنجهت است كه اگر مراد از امر مطلق امر باشد معنايش آن است كه همۀ افعال عباد از خير و شر به حكم قضاى الهى است و اين جبر است و معلوم البطلان در نزد ما از نظر عقل و نقل پس بايد تأويلش كنيم و اگر امر را به نفع تاويل كرديم چون نفع رساندن فعل خداى تعالى است و فعل خداى تعالى به حكم قضاى خودش مى باشد محذورى پيش نمى آيد و افعال عباد خارج از قضاى الهى مى گردد. پايان سخن سيد قدّس سرّه.

نويسنده گويد: اوّلا تفسير علاّمه شيخ بهائى معلوم نيست از آن جهت باشد كه اگر امر را مطلق امر بدانيم جبر لازم مى آيد بلكه به گفته مولانا:

اين نه جبر اين معنى جبارى است ذكر جبارى براى زارى است

زارى ما شد دليل اضطرار خجلت ما شد دليل اختيار

گر نبودى اختيار اين شرم چيست؟ وين دريغ و خجلت و آزرم چيست؟

اگر سيد قدّس سرّه مى خواهد بفرمايد كه اگر ما گفتيم جريان همه امور بحكم قضاى الهى است

ص:


1- . سوره زمر، آيه 67.
2- . سوره ذاريات، آيه 47.

معنايش مضمون حديث معروف: جف القلم عمّا هو كائن الى يوم الدين خواهد بود. در پاسخ ايشان مى گوييم:

معناى جف القلم اين نيست كه ديگر تكليفى بر مردم نيست و خوب و بد و زشت و زيبا همه يكسان است و ممكن است خوبى كيفر بدى باشد و بدى پاداش خوبى، بلكه مراد از جف القلم كه عبارتى ديگر از قضا است ظهور آثار و خواص اشياء است كه خداى تعالى در آنها قرار داده

هيچ گندم كارى و جوبر دهد؟ ديده اى اسبى كه كره خر دهد؟

و اين منافاتى با اختيار ندارد و خداى تعالى همانگونه كه فرمود:«وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ» (1): همچنان فرمود:«إِذا أَرادَ اللّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ» (2):

چون قضا بيرون كند از چرخ مر عاقلان گردند جمله كور و كر

و به بيان ديگر: اگر امر را به معناى مطلق آن معنى دهد كه همۀ افعال عباد از خير و شرّ به حكم قضاى الهى است و اين جبر باشد و معلوم البطلان. امر را به معناى نفع گرفتن نيز آن معنى خواهد داد كه افعال خيريّه عباد به حكم قضاى الهى است و اين جبر در جانب ثواب الهى نيز معلوم البطلان است كه براى فعل جبرى همانگونه كه عقاب نبايد ثواب نيز نشايد و البتّه بحث دامنه دار است و محلّ تفصيل آن جاى ديگر است و ثانيا نويسنده را معناى ديگرى بخاطر مى رسد و آن اين كه ليس لنا من الامر الاّ ما قضيت جملۀ انشاء شده از زبان خود امام زين العابدين عليه السّلام باشد و همچون بسيارى از مضامين وارده در ادعيه كه بهركس نرسد آن ها را بقصد انشاء بخواند كه دروغ بيّن و ادعاى كاذب محض خواهد بود مانند: «هبنى صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك»: و مانند: «قد ترى يا الهى فيض دمعى من خيفتك و وجيب قلبى من خشيتك و انتقاض جوارحى من هيبتك كل ذلك حياء منك لسوء عملى و لذاك خمد صوتى عن الجار اليك»(3) و مانند: «فارحم... و وجيب قلبى من خشيتك و اضطراب اركانى

ص:335


1- . سوره يونس، آيه 107.
2- . سوره رعد، آيه 11.
3- . دعاى (16) صحيفه.

من هيبتك»(1) و مانند: «و اخلص لك التوبة فقام اليك بقلب طاهر نقّى ثمّ دعاك... قد ارعشت خشيته رجليه و غرقت دموعه خدّيه»(2) و بسيارى ديگر از مضامين و بخصوص آنچه راجع به اسماء حسنى و صفات علياى حضرت حق سبحانه و تعالى است كه قصد انشاء جدّى در آنها مخصوص اولياء خدا است و هر بى سروپايى همچون نويسنده را نشايد بلكه نبايد تجرى به خواندن آن دعا كند مگر به عنوان تعبّد به قرائت الفاظ دعا اگر دليل تعبد داشته باشيم همچون قرائت الفاظ قرآن كه بقول معروف عوامانه: لفظ مى گويم و معنى ز خدا مى طلبم و بالجملة جمله مذكوره در اين دعا يعنى جمله ليس لنا من الامر الاّ ما قضيت نيز از آن انشائاتى است كه مخصوص اولياء و مقربان الهى است و كسانى كه فانى از خود و باقى باللّه اند. و آيه كريمه:«سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ» (3) بيان حال آنان است و به قول حافظ:

در پس آينه طوطى صفتم داشته اند آنچه استاد ازل گفت بگو مى گويم

و مولانا از زبان عاشق به معشوق گويد:

گفت من در تو چنان فانى شدم كه پرم من از تو از سر تا قدم

بر من از هستى من جز نام نيست در وجودم جز تو اى خوش كام نيست

و شايد مؤيّد اين معنى جمله بعدى دعا باشد كه عرض مى كند: «و لا من الخير الا ما اعطيت»: و هيچ خيرى بما نرسد جز آنچه تو داده اى و هرچه تو داده اى همه خير است كه اين ديد توحيدى كه همه خيرات را اعمّ از اصل وجود كه خير مطلق است و توابع وجود كه خير مقيّد است از خداى تعالى دانستن از مختصّات اولياى الهى است و ديگران را در آن نصيبى نيست

به جهان خرّم از آنم كه جهان خرّم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست

به حلاوت بخورم ز هركه شاهد ساقى است به ارادت بكشم درد كه درمانم او است

ص:336


1- . دعاى (31) صحيفه.
2- . دعاء (12) صحيفه.
3- . سوره انبياء، آيه 27.

زخم خونينم اگر به نشود به باشد خنك آن زخم كه هر لحظه مرا مرهم از اوست

غم و شادى بر عاشق چه تفاوت دارد ساقيا باده بده شادى آن كاين غم از اوست

اللهم و هذا يوم حادث جديد و هو علينا شاهد عتيد

روز شاهد

بارالها امروز روزى است كه تازه رويداده و شاهد آماده اى است بر ما شهود به معناى حضور است ولى اگر با حرف (لام) و يا حرف (على) متعدى شود به معناى ادا نمودن و بازگو كردن است آنچه را كه حاضر و ناظر بوده است كه اگر با (لام) متعدّى شد بدان معنا است كه گواهى بنفع طرف مقابل و به سود او بوده و اگر با (على) متعدّى گردد بدان معنا است كه گواهى به زيان و ضررش بوده چنانچه خداى تعالى فرمايد:«يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ» (1): روزى كه زبان هاى آنان و دستهاى آنان و پاهاى آنان به زيان آنها گواهى مى دهند كه چه كارها كرده اند و چون گواهى به زيان آنان است مورد اعتراض از صاحبان اعضاء مى شوند «وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا» (2) كه اگر بسود آنان بود جاى اعتراض نمى بود و بهرحال مطابق مضمون اين جمله از دعا روايتى است در كافى از امام صادق عليه السّلام كه فرمود: «ما من يوم يأتى على ابن آدم الاّ قال له ذلك اليوم يابن آدم انا يوم جديد و انا عليك شهيد فقل فىّ خيرا و اعمل فىّ خيرا اشهد لك يوم القيامة فانّك لن ترانى بعدها ابدا»: روزى بر فرزند آدم فرا نمى رسد مگر آنكه به او مى گويد: اى پسر آدم من روز نوى هستم و بر تو شاهد و گواهم پس سخن نيكى در من بگو و كار خيرى را در من انجام بده تا روز قيامت بنفع تو گواهى بدهم كه همانا پس از اين ديگر مرا هرگز نخواهى ديد.

سيد مترجم قدّس سرّه از بعضى از علما نقل مى كند كه گفته است اين گفتار بزبان حال است و سزاوار است كه مؤمن با گوش دل اين پيام را بشنود و بمقتضاى آن عمل كند سپس خود سيد قدّس سرّه اضافه مى كند كه اين گواهى نيز بزبان حال است نه بسان قال و اين بدان اعتبار است كه روز ظرف وقوع فعل است پس حضور زمان و صدور فعل در علم الهى بمنزله آن است كه در محضر الهى شهادت داده شده است و دلالتش مؤكدتر است. پايان سخن سيّد قدّس سرّه

ص:337


1- . سوره نور، آيه 24.
2- . سوره فصلت، آيه 21.

نويسنده گويد فرمودۀ بعضى از علما و تتميم آن از سيّد برخلاف ظاهر آيات و خلاف تحقيق است بلكه چنانچه نزد ارباب. يقين و اهل كشف و شهود به ثبوت رسيده نيمۀ موجودات ملكى را ملكوتى است كه در آن عالم جملگى داراى حيات و شعور مى باشند و به همان زبان تسبيح گوى خداى تعالى هستند كه «و ان من شىء الاّ يسبّح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم»

نطق آب و نطق خاك و نطق گل هست محسوس حواس اهل دل

از جمادى در جهان جان شويد غلغله اجزاء عالم بشنويد

نكته آموزنده و بيداركننده در روايت شريفه كافى جمله آخرين روايت است كه مى گويد «فانك لن ترانى بعدها ابدا» اگر دوست مهربان و سودرسانى داشته باشى و او را عزم مسافرت باشد مسافرتى كه هرگز اميد مراجعت در آن نباشد چه اندازه اهتمام دارى كه از حضور او بهره مند شوى و چه اندازه از مفارقت او متأثر و ناراحت مى شوى و محبّان حقّ را در اين مقام ناله ها و حسرتها بود كه در خلال صحيفه مباركه موجود است و از نمونه هاى روشن آن وداع حضرت سجّاد است با ماه مبارك رمضان كه خواهد آمد.

حكيم شيراز را نيز در اين زمينه سخنان دلنشين و جانسوزى است وى گويد:

دريغا كه دور جوانى گذشت بلهو و لعلب زندگانى گذشت

دريغا چنان روح پرور زمان كه بگذشت بر ما چو برق يمان

دريغا كه مشغول باطل شديم ز حق دور مانديم و عاطل شديم

چه خوش گفت با كودك آموزگار كه كارى نكردى و شد روزگار

دريغا كه بگذشت عمر عزيز بخواهد گذشت اين دم چند نيز

قضا روزگارى ز من در ربود كه هر روزش از پى شب قدر بود

من آن روز را قدر نشناختم بدانستم اكنون كه درباختم

ص:338

ان احسنّا ودّعنا بحمد و ان اسأنا فارقنا بذمّ

اگر كار نيكو انجام دهيم ستايش كنان ما را بدرود خواهد گفت و اگر بدرفتارى كنيم نكوهش كنان از ما جدا خواهد شد. سيّد مرحوم پيرو آنچه در جمله پيش گفت در اين جمله نيز در نسبت دادن وداع و مفارقت به روز، قائل به مجاز عقلى شده و يا آن كه از باب استعاره تخييليّه باشد و يا استعاره تمثيليّه به تفصيلى كه ذكر فرموده اند ولى برحسب آنچه ما گفتيم نيازى نه بمجازگوئى هست و نه به هيچ قسمى از اقسام استعاره بل كه حقيقت است و واقع و لكن:

تا نگردى آشنا زين پرده رازى نشنوى گوش نامحرم نباشد جاى پيغام سروش

اللهم صل على محمد و آله و ارزقنا حسن مصاحبته

بارالها بر محمد و آل او درود بفرست و ما را روزى فرما كه همدم و هم صحبت خوبى براى آن باشيم و لحظات عمرمان را در اين روز به اطاعت و ذكر تو بگذرانيم

و اعصمنا من سوء مفارقته بارتكاب جريرة او اقتراف صغيرة او كبيرة

ما را محافظت بفرما از اين كه به ناخوشى از او جدا شويم به اين كه پايمان به گناهى كشيده شود و يا معصيتى چه كوچك و چه بزرگ دامن گيرمان شود.

دانشمندان اسلامى را در معناى گناه بزرگ و گناه كوچك و تعداد آنها اختلاف بسيار است.

معناى گناه بزرگ و كوچك

اكثر علماى شيعه بلكه به نقل بعضى از اعاظم همه علماء شيعه برآنند كه صغيره و كبيره را حدّ محدودى نيست و كوچكى و بزرگى از صفات متضايفه است مانند فوقيّت و تحتيّت كه بدون اضافه و نسبت بچيز ديگر مفهومى ندارد كوچكى و بزرگى گناه نيز مانند هر خرد و كلانى نسبى است همچون شهر كوچك و شهر بزرگ چه بسا شهرى كه نسبت به شهرى بزرگ است و نسبت به شهر ديگر كوچك است و ليكن بعضى از علما اين چنين نفرموده اند بلكه كوچكى و بزرگى گناه را امر واقعى دانسته اند نه نسبى بدين معنى:

گناهانى كه در نفس اثرى از خود باقى نمى گذارد و اگر هم اثرى دارد جزئى و زودگذر

ص:339

است و سريع الزوال آن را معصيت صغيره گويند و اگر ظلمت و تاريكى و اثرى باقى در نفس دارد كبيره است.

بعضى ديگر از دانشمندان كه اهل معرفت اند در عين حال كه خردى و كلانى را در همه امور امر نسبى مى دانند و غير قابل انكار و حتى در مخالفت اوامر موالى عرفيه بدين معنى كه ممكن است مولايى از مخالفت بنده اش در امر خاصى اندك ناراحت شود و در امر خاص ديگرى بسيار ناراحت گردد كه اوّلى مخالفت صغيره است و دوّمى مخالفت كبيره و لكن در عين حال اين كوچكى و بزرگى نسبت به معصيت الهى متصّور نيست بلكه همۀ معاصى كبيره اند زيرا از ناحيه خداى تعالى كه غنى بالذات است و لا يضرّه معصية العاصين.

گر جملۀ كاينات كافر گردند بر دامن كبرياش ننشيند گرد

پس معصيت الهى را با موالى عرفيّه كه از بعضى مخالفت ها بيشتر از بعضى ديگر ناراحت مى شوند مقايسه نتوان نمود پس از آنطرف كبيره و صغيره تصوّر نتوان كرد.

باقى مى ماند نفس مخالفت امر و صدور آن از بندۀ فقير محتاج كه در همه موارد قبيح است بلكه چه بسا در موردى كه موافقت امر الهى آسان باشد مخالفت آن مورد از سوى عبد قبيح تر باشد بنابراين چون ملاك معصيت. مخالفت امر ولى النعمة عظيم است و آن در همه جا موجود است پس همه گناهان، كبيره است.

گناهان كبيره

و جمعى برآنند كه هر گناهى كه در شرع مقدس براى مرتكب آن حدّى معيّن شده باشد و يا وعده صريح عذاب به آن داده است آن گناه بزرگ است و نيز گفته شده گناه كبيره گناهى است كه در نصّ قرآن و يا صريح سنّت وعدۀ عذاب براى آن داده شده باشد و اقوالى ديگر نيز از ابن مسعود و ديگران نقل شده.

ثقة الاسلام كلينى در كافى شريف از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود: كبائر گناهانى است كه خداى تبارك و تعالى عذاب دوزخ را براى آنها واجب كرده (الكبائر التى اوجب اللّه عليها النار) و در پاره اى از روايات گناهان كبيره بنام شمرده شده است و در روايتى از امام رضا عليه السّلام نقل شده كه فرموده است كبائر عبارتند از: شرك بخدا و سحر و

ص:340

قتل نفس محترمه بدون مجوّز شرعى و رباخوارى و خوردن مال يتيم و در ميدان جنگ پشت به دشمن كردن و نسبت زنا به زنهاى مؤمنه دادن و نااميدى از رحمت خدا و ايمنى از مكر خدا و عاق والدين شدن و زنا كردن و قسم دروغ خوردن و خيانت ورزيدن و زكات واجب را ندادن و به دروغ گواهى دادن و شراب خوردن و از روى عمد نماز نخواندن و يا هر واجبى را عمدا ترك كردن و پيمان شكستن و از خويشاوندان بريدن.

و بعضى ديگر از علماء تعداد ديگرى بر اين گناهان اضافه كرده اند مانند: لواط و غيبت و اكل ميته و قمار و سخن چينى و دروغ و بسيارى ديگر از گناهان. مرحوم طبرسى در تفسيرش فرموده كه اصحاب ما يعنى علماء شيعه همگى قائلند بر اين كه گناهان همگى كبيره اند از جهت قبحى كه در آنها است لكن قبح بعضى بيشتر از بعضى ديگر است و گناه كوچك اصلا نداريم مگر نسبت به گناه ديگر بزرگتر از آن كه استحقاق عقاب بيشترى دارد پايان سخن طبرسى. و ظاهر اين فرمايش آن است كه اين قول مورد اتفاق همه علماى شيعه است در صورتى كه شيخ شهيد قدّس سرّه در شرح شرايع فرموده است كه اصحاب و ديگران اختلاف كرده اند در اين كه گناهان آيا همه شان كبيره اند و يا اينكه بر دو گونه اند:

كوچك و بزرگ و بعضى قول اوّل را گفته اند كه همه گناهان كبيره اند از آن جمله، مفيد و ابن برّاج و ابو الصلاح و ابن ادريس و طبرسى مى باشند و نظرشان بر آن است كه همگى در جهت مخالفت الهى شريكند و بزرگى و كوچكى را نسبى گرفته اند مثلا بوسيدن زن اجنبيه نسبت بزنا با او صغيره است و نسبت به نگاه كردن كبيره است و يا مثلا يكدرهم غصب كردن نسبت به كمتر از آن (لقمه) كبيره است و نسبت بغصب يكدينار صغيره است و هكذا ولى مصنف (صاحب شرايع) و اكثر متأخرين برآنند كه گناهان بر دو قسمند بزرگ و كوچك تا بظاهر آيۀ شريفه عمل كرده باشند كه مى فرمايد:«إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ» (1) كه مفهوم و معناى آيه آن است كه اجتناب پاره اى از گناهان كه كبائر باشند كفاره بعضى از گناهان ديگر است كه صغاير باشند و نيز

ص:341


1- . سوره نساء، آيه 31.

خداى تعالى مى فرمايد:«اَلَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ» (1) كه خداى تعالى جمعى را بخاطر اجتناب كبائر مدح فرموده و نسبت به صغائر بر آنان سخت نگرفته و در حديث است كه اعمال صالحه كفارۀ گناهان كوچك مى شود.

نويسنده گويد: دو دليل گروه دوم به نظر تمام نيست اما آيه اول گرچه اجتناب از كبائر را شرط تكفير قرار داده و ليكن تعيين نفرموده است كه آنچه تكفير مى شود گناهان صغيره است كه اگر از آيه معنائى كه متأخّرين فرموده اند استفاده بشود اذن صريح در ارتكاب معاصى صغيره خواهد بود بشرط اجتناب از معاصى كبيره و اين حتما روانيست بلكه معناى آيه:«وَ اللّهُ أَعْلَمُ» آن است كه سيئات شما و گناهان گذشته شما در صورتى كه اجتناب از كبائر (كه همه گناهان كبيره است) سيئاتى كه از شما سرزده است تكفير مى شود و آيۀ شريفه در رديف آيات توبه قرار مى گيرد و هم چنين آيه كريمه ديگر كه استدلال به آن شده:«اَلَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ...» گوئى از كلمۀ كبائر الاثم مفهومى گرفته مى شود كه در مقابلش صغايرى بايد باشد درحالى كه ممكن است اضافه بيانيه باشد و كبائر بيانگر همان اثم باشد و لزومى نداشته باشد كه صغايرى در مقابلش باشد بلكه همۀ گناهان كبيره باشد.

و مؤيّد اين تفسير قول كسانى است كه استثناء را در ذيل آيه كريمه كه «إِلاَّ اللَّمَمَ» (2) است استثناء منقطع گرفته اند و لمم را معانى مختلف شده است و بهترين اش و شايد جامع بين همه معانى معنائى است كه در (المنجد) است گويد: و ربّما استعملت من افعال المقاربة بمعنى كاد نحو الّم بفعل كذا اى كاد بنابراين مفهوم از كريمه مباركه آن است كه قصد گناه را خداى تعالى از باب تفضّل گناه نشمرده است و مؤيد اين معنى حديثى است كه مجمع نقل مى كند كه فرموده است «اللمم ما بين الحدّين حدّ الدنيا و حدّ الاخرة» سپس اضافه مى كند:

«و فسّر حدّ الدنيا بما فيه الحدود كالسرقة و الزنا و القذف و حدّ الاخرة بما فيه العذاب كالقتل و عقوق الوالدين و اكل الربا فارادان اللمم ما لم يوجب عليه حدّا و لا عذابا» و نتيجه اين بيان آن است كه

ص:342


1- . سوره نجم، آيه 32.
2- . همان

آنچه نه در دنيا موجب حد باشد و نه در آخرت سبب عذاب آن را گناه ناميدن صحيح نيست. و اللّه العالم بمرادات كلامه.

سؤال: اگر بگوييم كه گناه بزرگ و گناه كوچك دو دسته مشخّص از گناه است و هر يك از آن دو جدولى را اشغال مى كند جدول گناهان بزرگ و جدول گناهان كوچك در اينصورت اجتناب از گناهان بزرگ موجب آن باشد كه گناهان كوچك تكفير شود توجيه معقولى خواهد داشت ولى اگر بگوييم كه بزرگى و كوچكى گناه امر اضافى و نسبى است معناى تكفير اين خواهد شد كه اگر كسى را دو گناه پيش آمد چنانچه از گناه بزرگتر اجتناب نمود همين اجتناب كفّاره گناه كوچك خواهد بود مثلا اجتناب از بوسيدن كفّارۀ گناه نگاه كردن و اجتناب از زنا كفّاره گناه بوسيدن اجنبيه است و نتيجۀ اين گفتار آن كه اجتناب از كشتن مثلا كفّاره بريدن دست كسى است و هيچ كس اين را نتواند گفت از علامه نيشارى نقل شده كه در تفسيرش گفته است اين اشكال در صورتى وارد است كه همانگونه كه فرض شد كبائر گناهان مشخّصى باشد و چنانچه شخصى از همه آنها پرهيز نمود جرئت ارتكاب گناهان كوچك را بيابد و ليكن چون گناهان كبيره دقيقا مشخّص نيست هر گناهى را كه آدمى مى خواهد مرتكب شود احتمال خواهد داد كه از جمله گناهان كبيره باشد و مى بايست آن را ترك كند نظير اين سخن در طرف ثواب نيز هست مانند مخفى بودن شب قدر در ميان شبهاى ماه رمضان تا آدمى اهتمام به عبادت در هر شبى كه احتمال قدر در آن مى دهد داشته باشد چنانچه در روايت است كه بحضرت عرض مى كند شب قدر چه شبى است؟

شب قدر چه شبى است

مى فرمايد: يكى از دو شب بيست و يكم و بيست و سوّم. عرض مى كند: معيّن فرمائيد مى فرمايند، «السير ما، تطلب فى ليلتين»: سهل كارى است كه مطلوب خود را در هردو شب بيابى و هردو را به عبادت مشغول باشى و اين مطلب منافات با آن ندارد كه از طرف شارع پاره اى از گناهان نيز به عنوان معصيت كبيره معرّفى شده باشد مانند روايتى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در آن روايت مى فرمايد: «اجتنبوا الموبقات السبع»: از هفت گناه هلاك كننده اجتناب كنيد...

ص:343

نويسنده گويد مؤيّد اين نظريّه روايتى است كه صاحب وسايل قدّس سرّه در باب جهاد نفس وسايل از كنز الفوائد كراچكى نقل ميكند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «ان اللّه كتم ثلاثه فى ثلاثة كتم رضاه فى طاعته و كتم سخطه فى معصيته و كتم وليّه فى خلقه فلا يستخفّنّ احدكم شيئا من الطاعات فانه لا يدرى فى ايّها رضا اللّه و لا يستقّلنّ احدكم شيئا من المعاصى فانه لا يدرى فى ايّها سخط اللّه و لا يزرينّ احدكم باحد من خلق اللّه فانه لا يدرى ايّهم ولىّ اللّه» و اين روايت شريفه از غرر روايات است ميفرمايد: همانا خداى تعالى سه چيز را در سه چيز پنهان فرموده است:

رضا و خوشنودى خود را در طاعت اش پنهان فرموده و سخط و خشم خود را در گناه و معصيت كردن مكتوم نموده و دوست خود را در ميان خلقش پنهان نموده است پس كسى از شما هيچ عبادتى را سبك مشمارد زيرا نمى داند كه رضاى الهى در كدام آنها است و هيچيك از شما هيچ گناهى را كم نپندارد كه چه داند خشم در كدامين از گناهان است و هيچيك از شما به هيچ كسى از خلق خدا با چشم حقارت نگاه نكند كه نميداند ولىّ خدا كدامين از خلق است. «اوليائى تحت قبابى (قبائى) لا يعرفهم غيرى»

و اجزل لنا فيه من الحسنات و اخلنا فيه من السيئات

در اين روز حسنات فراوان بما عطا فرما و ما را در آن از بديها و زشتيها تهى و فارغ ساز، حاصل خواسته از خداى تعالى توفيق و الطاف الهيه است كه آدمى را مستعدّ و آماده انجام كارهاى خير نموده و هرچه بيشتر براى عبادتهاى فردى و اجتماعى نيرو بگيرد و وسايلى را كه موجب انحراف آدمى از راه خير است و سبب ارتكاب معاصى و موبقات است قطع فرمايد

خدايا چنان كن كه فرجام كار تو خوشنود باشى و من رستگار

و املأ لنا، ما بين طرفيه حمدا و شكرا و اجرا و ذخرا فضلا و احسانا

و مابين آغاز و انجام روز را يعنى همه روز را براى ما پر كن از ستايش و سپاس و خرد و اندوخته و فضل و احسان يعنى بزبان ستايش تو كنيم و بعمل از نعمت هاى تو در همان راه كه فرموده اى بهره بردارى كنيم تا شكرگزار تو باشيم و همه حركات و سكون ما در

ص:344

خلال روز پاداش آور و ذخيرۀ روز بازپسينمان باشد و در فضل و احسان تو مستغرق باشيم

اللّهم يسّر على الكرام الكاتبين مؤنتنا و املأ لنا من حسناتنا صحائفنا و لا تخزنا عندهم بسوء اعمالنا

بارالها زحمت ما را بر كرام كاتبين آسان فرما و نامه هاى اعمال ما را پر از كارهاى نيك گردان و ما را نزد آنان با كارهاى زشت مان بى آبرو مفرما

معناى كرام

لفظ كرام كاتبين در قرآن شريف نيز آمده است «وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ كِراماً كاتِبِينَ» (1)

علماى تفسير كرام را به معناى عزيز و آبرومند نزد خداى تعالى تفسير كرده اند و ليكن به نظر نويسنده بمناسبت حكم و موضوع كرام در اين جا به معناى بزرگوارى است بدين معنى كه اين فرشتگان در مقام انجام وظيفه شان با بزرگوارى رفتار مى كنند و مانند بعضى از مأمورين در دستگاه هاى حكومتى ايندنيا پرونده سازى نمى كنند و دنبال بهانه اى نيستند كه آدمى را مجرم قلمداد كنند و اين معنى از پاره اى از روايات نيز استفاده مى شود از جمله روايتى است كه مرحوم مجلسى از تفسير رازى نقل مى كند كه او گفته است روايت شده كه شخصى به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عرض كرد: مرا خبر دهيد كه هر بنده را چند فرشته گماشته شده است؟ فرمود: فرشته اى از طرف راستت براى كارهاى نيكت و اين فرشته بر فرشته اى كه بر سمت چپ تو است فرماندهى دارد چون كار نيكى انجام دادى آن ده مقابل مى نويسد و هرگاه كه كار بد انجام دادى فرشته سمت چپ به فرشته سمت راست مى گويد: بنويسم؟

گويد نه كه شايد توبه كند چون سه بار اين پيشنهاد تكرار مى شود فرشته سمت راست مى گويد بنويس كه خدا ما را از او راحت كند چه بدهمنشينى است چقدر كم است مراقبت او خداى تعالى را و شرمش از ما... حديث دنباله دارد. پايان سخن رازى.

نويسنده گويد: و نيز در بحار از ابى امامه از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت است كه فرمود:

ص:345


1- . سوره انفطار، آيه 10.

فرشته اى كه در سمت چپ است قلم را از نوشتن عمل بنده مسلمانى كه خطاكار است و يا بدكار تا شش ساعت بازمى دارد و چيزى نمى نويسد پس اگر پشيمان شد و از خدايتعالى استغفار كرد آن را حذف مى كند وگرنه يك گناه برايش مى نويسد و در روايت ديگرى است كه فرشته سمت راست بر فرشته سمت چپ امير است پس آنگاه كه انسان كار نيك انجام مى دهد فرشته سمت راست آن عمل را به ده برابر براى او مى نويسد و هر گاه كار زشت انجام داد فرشته سمت چپ مى خواهد بنويسد فرشته سمت راست به او مى گويد:

دست نگهدار، او نيز هفت ساعت دست نگاه مى دارد اگر در خلال اين مدت از خدا طلب مغفرت نمود هيچ بر او نوشته نمى شود و اگر از خدا استغفار نكرد يك گناه براى او نوشته مى شود. از اين روايات استفاده مى شود كه فرشتگانى كه براى كتابت اعمال ما مأموريت دارند فرشتگانى كريم و بزرگوارند و نيز مجلسى قدّس سرّه از كتاب سعد السعود نقل ميكند كه در آن كتاب از كتاب قصص القرآن هيضم بن محمد نيشابورى نقل كرده كه عثمان بر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وارد شد و عرض كرد بفرمائيد كه هر بنده اى چند فرشته به همراهش مى باشد و حديث را بهمان نحو كه از تفسير رازى نقل كرديم ادامه داده تا آنجا كه فرشته مى گويد «فبئس القرين ما اقل مراقبته للّه عز و جلّ و ما اقل استحيائه منه» سپس شمارۀ فرشتگان را به ده مى رساند بجز ملائكه شب و روز كه با آنها شماره شان بيست فرشته خواهد بود سيد بن طاوس رحمه اللّه پس از نقل اين روايت مى فرمايد: بدانكه خداى عزّ و جل بهر انسانى دو فرشته گماشته كه هرچه خروش از او سر مى زند بنويسند و در اخبار رسيده است كه دو فرشته به روز به نزد او مى آيند و دو فرشته به شب و آيۀ شريفه (لَهُ مُعَقِّباتٌ)

اشاره به اين فرشته ها است زيرا اين فرشتگان به دنبال همديگر در شبانه روز مى آيند و دو فرشته روز به هنگام طلوع فجر صبح مى آيند و تا غروب آفتاب هركارى كه بكند مى نويسند و چون آفتاب غروب كرد آن دو فرشته كه به نوشتن كارهاى شبانه موكلّند فرود مى آيند و آن دو فرشته روز بالا مى روند و پروندۀ اعمال انسان را به همراه دارند و اين كار ادامه دارد تا هنگامى كه اجل او فرا رسد و چون مرگ او فرا رسيد به انسان صالح

ص:346

مى گويند:

خدا تو را كه رفيق ما بودى جزاى خير دهد چه بسيار كارهاى نيك كه از تو مشاهده كرديم و چه سخنهاى خوب كه از تو شنيديم و چه مجالس خوبى داشتى كه ما در آنها شركت كرديم ما امروز آنچه را كه تو دوست دارى انجام مى دهيم و نزد پروردگارت شفيع تو هستيم و اگر گناه كار باشد به او مى گويند خدا به تو مصاحب ما جزاى بد بدهد حقيقتا كه ما را آزار مى دادى چه كارهاى زشت كه از تو ديديم و چه سخنهاى ناپسند كه از تو شنيديم و چه مجالس بدى كه ما را به آن مجالس كشاندى و ما امروز ناخوش آيند توايم و گواهان به نزد پروردگاريم. پايان

و در كافى شريف با سند خود از امام موسى بن جعفر عليه السّلام و او از پدرش نقل مى كند كه فرمود: پرسيدم از پدرم از آن دو فرشته كه آيا آدمى كه مى خواهد گناه كند و يا كار نيكى انجام دهد آن دو فرشته مى فهمند كه او چنين قصدى دارد؟ فرمود بوى چاه مستراح و بوى عطر مثل هم اند؟ عرض كردم: نه. فرمود بنده به هنگامى كه قصد كار خوب مى كند نفسى كه مى كشد معطّر مى شود پس فرشته سمت راست به فرشتۀ سمت چپ مى گويد:

(بهوش باش) كه او قصد كار نيك كرده و چون كار نيك را انجام مى دهد با زبانش بجاى قلم و آب دهنش بجاى مركّب آن عمل را ثبت مى كنند و هرگاه قصد گناه كرد نفسش بد بو مى شود فرشته سمت چپ به فرشته سمت راست مى گويد: بهوش، كه او قصد گناه كرده پس چون گناه را بجا آورد زبانش قلم و آب دهانش مركب مى شود و آن گناه را براى او ثبت مى كنند. و نيز در كافى شريف از فضيل بن عثمان مرادى نقل مى كند كه گفت شنيدم امام صادق عليه السّلام فرمود كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده است:

مانع از هلاكت

چهار چيز است كه در هركس باشد هلاكتى پس از آن براى او در راه خدا نيست مگر اينكه هالك باشد (يعنى مگر آنكه خود هلاك خود را بخواهد) بنده قصد كار نيك مى كند سپس آن را انجام مى دهد و اگر قصد كرد و انجام نداد خداى تعالى يك كار نيك در نامه عمل او مى نويسد بخاطر نيّت خوبى كه از او سر زد و اگر آن كار را انجام داد خداى تعالى براى او ده حسنه مى نويسد و بنده تصميم گناه مى گيرد اگر پس از تصميم

ص:347

انجام نداد هيچ بر او نوشته نمى شود و اگر او آن گناه را انجام داد هفت ساعت مهلت داده مى شود فرشته سمت راست بفرشته مأمور ثبت گناه كه در سمت چپ است مى گويد شتاب مكن شايد كار خوبى را بدنبال اين كار بد انجام دهد كه اين گناه را محو كند كه خداى تعالى مى فرمايد:«إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ» (1): كارهاى نيك گناهان را از بين مى برد يا آنكه شايد استغفار كند پس اگر آن شخص گفت: «استغفر اللّه الذى لا اله الاّ هو عالم الغيب و الشهادة العزيز الحكيم الغفور الرحيم ذو الجلال و الاكرام و اتوب اليه» از گناهى كه كرده بود هيچ بر او نوشته نمى شود و اگر هفت ساعت گذشت و او بدنبال كار بدى كه كرده نه كار خيرى كرد و نه استغفار، فرشتۀ حسنات به فرشتۀ سيئات مى گويد بنويس بر شقىّ محروم. حاصل روايت آن كه اين چهار چيز مانع از هلاكت است اوّل آن كه قصد كار نيك كند ولى انجام ندهد دوّم آن كه قصد كند و انجام دهد سوّم آن كه قصد گناه كند و انجام ندهد كه هيچ بر او نوشته نمى شود چهارم آن كه كار بد را انجام دهد ولى سپس كار نيكى بجا آورد كه موجب محو آن گناه باشد و يا استغفار مى كند كه آمرزيده شود و على عليه السّلام فرمايد: «فاتقوا اللّه الذى انتم بعينه و نواصيكم بيده و تقلبكم فى قبضته»(2): از خدايى بپرهيزيد كه در محضر او هستيد و سرنوشت شما به دست او است و حركات شما در قبضه قدرت او است اگر گناه پنهان كنيد ميداند و اگر گناه آشكار كنيد مى نويسد «قد وكل بذلك حفظة كراما لا يسقطون حقا و لا يثبتون باطلا»: و براى اين كار، محافظين بزرگوارى را گماشته كه نه حقّى از قلمشان مى افتد و نه باطلى را ثبت مى كنند، و ظاهر اين فرمايش آن است كه فرشتگان محافظ مأمور ثبت اعمالند چنانچه ظاهر آيه شريفه:«يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ» (3) نيز همين است و امّا اسرار درونى و قلبى را بجز خداى تعالى كسى بر آنها آگاه نيست چنانچه در دعاى شريف كميل به اين نكته اشاره شده است كه عرض مى كند: «و كنت انت الرقيب علىّ من ورائهم و الشاهد لما خفى عنهم و برحمتك اخضيته و بفضلك سترته» و در روايت زرارة از امام

ص:348


1- . سوره هود، آيه 114.
2- . نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 183.
3- . سوره انفطار آيه 12.

صادق و يا باقر عليهما السّلام آمده است كه فرمود: نمى نويسد فرشته مگر آنچه را كه مى شنود «لا يكتب الملك الا يسمع» خداى تعالى فرمايد:

«وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً» (1) خدا را در اندرون دلت از روى تضرع و خوف متذكّر باش حضرت فرمود: ثواب اين ذكر قلبى را بجز خداى تعالى كسى نمى داند.

و اينجا روايت شريفه اى است كه ما با ذكر آن اين اوراق را متبرك مى كنيم و سخن را در اين موضوع پايان مى دهيم.

روايتى از مرحوم مجلسى

مجلسى رحمه اللّه از كتاب حقوق ثواب الاعمال و رجال كشّى به سندهاى خودشان از اسحاق بن عمّار روايت مى كنند كه اسحاق مى گويد: چون وضع مالى من بهبود يافت و ثروتى بهم زدم دربانى بر در گذاشتم كه فقراء شيعه را رد كند و به داخل خانه راه ندهد همان سال به مكه رفتم و به خدمت امام صادق عليه السّلام رسيدم و سلام عرض كردم حضرت با قيافه اى گرفته و روگردان جواب سلام مرا داد «فرّد علّى بوجه قاطب مزوّر» عرض كردم: فداى تو شوم، «ما الّذى غيّر حالى عندك»: چرا نسبت ببنده بى مهر شده ايد؟ فرمود: «الّذى غيّرك على المؤمنين»:

همان چيزى كه تو را نسبت به مؤمنين تغيير داد و بى اعتنا كرد.

عرض كردم: فدايت شوم بخدا قسم عقيدۀ من دربارۀ آنان تغيير نكرده و مى دانم كه آنان بر دين خدايند و لكن ترسيدم كه از اين راه خودم مشهور شوم و دين و مذهب خودم نزد مردم فاش گردد «و اللّه انّى لأعلم انهم على دين اللّه و لكن خشيت الشهرة على نفسى» فرمود:

اى اسحاق مگر نميدانى كه دو مؤمن هنگامى كه بهم مى رسند و با يكديگر مصافحه مى كنند خداى تعالى ميان انگشتان آنان صد رحمت نازل مى كند كه نود و نه رحمت مخصوص آن است كه محبتش بر ديگرى بيشتر است «اما علمت انّ المؤمنين اذا التقيا فتصافحا انزل اللّه بين ابهاميهما مأة رحمة تسعة و تسعين لاشدّهما حبّا» و چون معانقه كنند رحمت الهى آنان را فرا مى گيرد و غرق در رحمت مى شوند «فاذا اعتنقا عمرتهما الرحمة» و چون مى ايستند و بجز رضاى خداوند منظورى ندارند يعنى نه براى امور دنيوى و اغراض

ص:349


1- . سوره اعراف، آيه 205.

ديگر غير خدايى به آنان گفته مى شود كه گناهان شما هردو نفر آمرزيده شد «فاذا لبثا لا يريدان بذلك الا وجه اللّه قيل لهما غفر كلما» و چون بنشينند تا از يكديگر احوالپرسى كنند و پرس و جويى داشته باشند فرشتگان محافظ يكى بديگرى مى گويد: بكنارى برويم و از اين دو دور باشيم شايد ميان آنها سرّى باشد كه ما نمى دانيم و خداى تعالى آن را بر آنان پوشيده نگاه داشته است و ما را به آن آگاه نفرموده است: «فاذا جلسا يتساءلان قالت الحفظة بعضها لبعض اعتزلوا بناعنهما فان لهما سرّا و قد سرّه اللّه عليهما» اسحاق گويد: عرض كردم:

فدايت شوم پس فرشتگان محافظ سخن آنان را نمى شوند و نمى نويسند؟ درحالى كه خداى تعالى مى فرمايد:«ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ» (1) اسحاق گويد: «فنكس ثم راسه طويلا ثم رفعه و قد فاضت دموعه على لحيته»: چون اين سؤال كردم حضرت مدتى دراز سر را بزير افكند وقتى سر برداشت ديدم سيلاب اشك از ديدگانش بر محاسن شريفش جارى است و فرمود: «ان كانت الحفظة لا تسمعه و لا تكتبه فقد سمعه عالم السرّ و اخفى»: اگر حافظين از ملائكه نمى شنود و نمى نويسد خداى آگاه از سرّ و پنهان تر از سرّ كه شنيده است. سپس امام عليه السّلام به اسحاق كلامى فرمود كه دل هاى آگاه را از جا مى كند و پشت را مى لرزاند و آن اين كه فرمود: «يا اسحاق خف اللّه كانّك تراه فان كنت لا تراه فانّه يراك فان شككت انّه يراك فقد كفرت و ان ايقنت انّه يراك ثم بارزته بالمعصية فقد جعلته اهون الناظرين اليك» اين قسمت از روايت شريفه انشاء اللّه در مورد مناسب مورد بحث قرار خواهد گرفت.

شرح اين هجران و اين خون جگر اين زمان بگذار تا وقت دگر

علاّمه جليل القدر شيخ بهائى قدّس سرّه در مفتاح الفلاح فرموده است كه آسان شدن زحمت بر كرام كاتبين كنايه از آن است كه انسان كمتر سخن بيهوده بگويد و كمتر كار بى فايده انجام دهد سخن ها و كارهايى كه نه سود دنيوى دارند و نه نفع اخروى كه اگر چنين كند كرام كاتبين كمتر ثبت اقوال و افعال ما را كنند و تخفيفى است دربارۀ آنان. پايان سخن شيخ قدّس سرّه.

ص:350


1- . سوره ق، آيه 18.

نويسنده گويد:

ظاهرا مقصود شيخ اجتناب از فضول كلام است و آن بحسب آنچه علماى اخلاق تحديد فرموده اند سخنى است كه نه نفع دنيا داشته باشد و نه سود آخرت كه فرموده اند فضول الكلام يميت القلب سخن بيهوده دل را مى ميراند و با توجه باينكه وظيفه فرشتگان ثبت اعمال و اقوال است توجيه فرموده شيخ چيست؟ و بعبارت ديگر اگر شيخ مى فرمود كه اين جمله از دعا كنايه از اين است كه آدمى عملى انجام ندهد و سخن نگويد تا فرشتگان بزحمت ثبت نيفتند فهمش آسانتر بود از اين كه بگوييم كنايه است از عصمت از سخنان و كارهاى بيهوده زيرا اگر فرشتگان اين اعمال و اقوال بيهوده و لغو را بنويسند انجام وظيفه اى داده اند و چه فرق است ميان اين اعمال و اعمال خوب و بد و اين اقوال و اقول زشت و زيبا كه بهرحال بايد ثبت شود مگر اينكه بگوئيم فرشتگان نيز همچون آدميان اشتغال بكارهاى بيهوده براى شان خستگى آور است كه ما در خودمان ملاحظه مى كنيم كه اشتغال به كارهاى لازم و ضرورى براى يك كارمند وظيفه شناس آن خستگى را نمى آورد كه كارهاى بيهوده و بى ارزش و بعضى از بزرگان فرموده اند كه كرام كاتبين از نوشتن حسنات خسته نمى شوند بلكه خستگى شان در نوشتن سيئات است چنانچه در بعضى از روايات نيز به اين معنى اشاره شده است كه فرمود: فرشتگان چون حسنات بنويسند خوشحال بالا مى روند و با مسرّت و شادمانى صحيفۀ عمل را بخداى تعالى عرضه مى كنند: «صعدوا بها فرحين و عرضوها على ربّهم مسرورين» ولى چون گناهى را ثبت مى كنند «صعدوا بها و جمين محزونين» آن را با قيافه درهم و غمناك بالا مى برند پس خداى عزّ و جل مى فرمايد: بندۀ من چه كرده است؟ آنان ساكت مى مانند تا آن كه سؤال، دوباره و سه باره تكرار مى شود در بار سوّم عرض مى كنند: «الهنا انت الستّار على عبادك و قد امرت بستر العيوب فاستر عيوبهم و انت علاّم العيوب»: بارالها تو خود از عيب ها آگاهى و نيازى بعرض ما نيست و ليكن تو عيوب بندگان را مى پوشانى و دستور فرموده اى كه عيب ها پوشيده بماند پس بارالها عيب بندگانت را بپوشان فرمود بدين جهت آنان كرام كاتبين نام دارند و اين روايت تقريبا صراحت دارد در آن معنى كه ما براى كرام كاتبين گفتيم.

ص:351

حقيقت صحيفه چيست؟

«و املأ لنا من حسناتنا صحائفنا و لا تخزنا عندهم بسوء اعمالنا»: دفترهاى اعمال ما را بسود ما از كارهاى نيك ما پر كن تا در روز نشر صحف سرفراز باشيم و ما را نزد فرشتگان با كارهاى بد ما رسوا و خوار مفرما، از قتاده در تفسير آيه شريفه:«وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ» : نقل شده كه گفته است: اى پسر آدم اين صحيفه تو است كه همۀ اعمال تو در آن ثبت است بروز مرگ اين پرونده بسته مى شود تا روز قيامت كه پرونده ها باز و رسيدگى مى شود.

پس انسان بايستى مواظب باشد كه در پرونده اش چه مى نويسد «هى صحيفتك يا ابن آدم تطوى على عملك حين موتك ثم تنشر يوم القيامة فلينظر الرجل ما يملى فى صحيفته» و جمعى از حكما و فلاسفه را در حقيقت صحيفه اعمال نظرى است و آن اين كه مى فرمايند همانگونه كه هرچه كه آدمى با حواس خود آن را درك مى كند اثرى و صورتى از آن در نفس او مى ماند هم چنين هر كارى كه انجام مى دهد چه خير باشد و چه شرّ و چه بزرگ باشد يا كوچك اثر آن كار در روح او باقى مى ماند خصوصا آثارى كه بواسطۀ تكرار عمل در دل رسوخ مى كند و در نفس انسانى به عنوان ملكه و خلق و صفت درمى آيد اين اعمال مكرّر و اعتقادهاى راسخ در نفس همانند نقشى است كه بر روى صفحه اى نگاشته شود چنانچه در قرآن كريم خداى تعالى فرمايد:«أُولئِكَ الذين كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ» (1): صحيفه اعمالى كه در قرآن و روايات آمده عبارت از همين لوح نفس است كه امروز از ديدۀ ما پنهان است و لكن پس از مرگ كه حجاب برداشته مى شود و بفرموده امير المؤمنين عليه السّلام و عمّا قريب يطرح الحجاب اسرار، مكشوف و بواطن ظاهر مى شود و مصداق اذا الصّحف نشرت تحقّق مى يابد چنانچه خداى تعالى فرمايد:«وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً» (2)

همين كتاب نفس است چنانچه نيز فرمايد:«هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ إِنّا كُنّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» در پايان اين بحث بى تناسب نيست اشاره شود به اشكالى و يا سؤالى كه شايد در ذهن بيشتر از خوانندگان و بالخصوص جوانان باشد و آن اين كه: مگرنه اين است كه

ص:352


1- . سوره مجادله، آيه 22.
2- . سوره اسراء، آيه 13.

خداى تعالى عالم بر همه اعمال و احوال و نيّات و خفايا و اسرار است بنابراين گماشتن محافظ براى نوشتن و ثبت اعمال انسان چه معنى مى تواند داشته باشد؟

در پاسخ اين سؤال توان گفت كه براى هر فرد بشرى تصوّر دو موجود محدود هرچند غير مرئى باشد كه كوچكترين گفتار و كردارش را ثبت مى كنند آسان تر است از توجه دايم به ذات لا يتناهى پروردگار و توجه به اين دو مأمور سرّى و مخفى بيشتر آدمى را به دقت و مراقبت در گفتار و كردار وامى دارد تا آنكه فقط سروكار خود را با خداى كريم و آمرزنده و بخشنده بداند چنانچه بهمين معنا تقريبا اشاره فرموده است امام صادق عليه السّلام در روايتى كه هشام بن حكم گويد: يكى از زنادقه از امام صادق عليه السّلام پرسيد چرا خداى تعالى فرشتگانى را ببندگانش گماشته كه كارهاى آنان را چه زشت چه زيبا بنويسند با آن كه خداى تعالى عالم است به پنهان و پنهان تر؟ حضرت فرمود: خداى تعالى فرشتگان را چنين مأموريت داده و آنان را گواه بر خلق خود قرار داده تا بندگان بخاطر آن كه آنان بهمراهشان هستند بيشتر مواظب اطاعت خدا باشند و از مخالفت او خوددارى بيشتر كنند چه بسيار بنده اى كه قصد گناه مى كند ولى چون متذكّر آنان مى شود از گناه خوددارى مى كند و مى گويد پروردگار من مرا مى بيند و مأمورين محافظ من نيز گواه و شاهدان قضّيه هستند...

«عن هشام بن حكم قال سئل الزنديق فيما سأل ابا عبد اللّه فقال ما علّة الملائكة الموكّلين بعباده يكتبون عليهم و لهم و الله عالم السّر و ما هو اخفى؟ قال استعبدهم بذلك و جعلهم شهودا على خلقه ليكون لملازمتهم ايّاهم اشدّ على طاعة اللّه مواظبة و عن معصيته اشدّ انقباضا و كم من عبديهمّ بمعصيته فذكر مكانها فارعوى و كفّ فيقول ربّى يرانى و خفظتنى علىّ بذلك تشهد. الحديث» نكته بسيار جالب در روايت شريفه آن است كه تعيين مأموران مخفى از طرف خداى تعالى نه از آن باب است كه نوعى تشديد و سخت گيرى در حق بنده باشد كه مبادا عملى انجام دهد كه معاذ اللّه از قلم بيفتد و يا با وجود شاهد عينى چنين حجّت بر او تمام شود و نتواند روز جزا انكار كند بلكه از باب لطف و مرحمت است كه خداى تعالى نسبت به بنده اش دارد تا شايد توجه به اين كه اعمالش مراقب و محافظ دارد او را از ارتكاب بگناه بازدارد و با

ص:353

طاعت و عبادت تشويق و ترغيب نمايد چنانچه در روايت تصريح به اين معنى شده است «فسبحانه من رؤف ما احكمه»

اللهم اجعل لنا فى كل ساعة من ساعاته حظّا من عبادتك و نصيبا من شكرك و شاهد صدق من ملائكتك

معنى ساعت

ساعت در لغت و لسان شرع به جزيى از شبانه روز گفته مى شود نه اصطلاح امروز كه عبارت از شصت ثانيه باشد زيرا در صدر اسلام تقسيم شبانه روز به بيست و چهار قسمت متساوى مسلّم نيست. چنانچه مقصود از ساعت در آيه شريفه:«فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ» (1) همان معناى لغوى است نه معناى اصطلاحى امروز هرچند علماء رحمه اللّه ساعات روز را به دوازده ساعت تقسيم كرده اند و لكن نه دوازده ساعت متساوى بلكه چنانچه محدّث قمى قدّس سرّه نقل مى كند ساعت ها مختلف است وى گويد:

بدانكه شيخ طوسى و سيد بن باقى و شيخ كفعمى هر روز را به دوازده ساعت منقسم ساخته اند و هر ساعتى را به امامى از ائمه اثنى عشر عليهم السّلام نسبت داده اند و براى هر ساعتى دعايى كه مشتمل بر توسّل به آن امام عالى مقام است ذكر كرده اند و اگرچه روايتش را به خصوص ايراد نكرده اند اما معلوم است كه چنين امرى را بدون روايت ذكر نمى كنند آنگاه برطبق مصباح المتهجد نقل مى كند كه فرموده است: ساعت اول از طلوع فجر است تا طلوع آفتاب و منسوب است به امير المؤمنين عليه السّلام و دعاى آن را ذكر مى كند ساعت دوّم از طلوع شمس است تا ذهاب حمره... ساعت سوّم از ذهاب شعاع است تا ارتفاع نهار...

ساعت چهارم از ارتفاع نهار است تا زوال شمس... ساعت پنجم از زوال شمس است تا مقدار چهار ركعت از آن... ساعت ششم از مقدار چهار ركعت از زوال شمس گذشته تا نماز ظهر... ساعت هفتم از نماز ظهر است تا مقدار چهار ركعت قبل از نماز عصر...

ساعت هشتم و آن از مقدار چهار ركعت قبل از عصر است تا نماز عصر... ساعت نهم از نماز عصر است تا دو ساعت بعد... ساعت دهم از دو ساعت بعد از نماز عصر است تا پيش

ص:354


1- . سوره اعراف، آيه 34.

از زرد شدن آفتاب... ساعت يازدهم پيش از زرد شدن آفتاب است تا زرد شدن آن...

ساعت دوازدهم از زرد شدن شمس است تا غروب آن...

نويسنده گويد:

اين تقسيم خالى از اشكال نيست زيرا در ساعت نهم و ساعت دهم كه همچون ديگر ساعات مقصود جزيى از زمان است تا دو ساعت بعد از نماز عصر و از نماز عصر دو ساعت بعد از نماز تا پيش از زرد شدن آفتاب ذكر شده است كه اگر مقصود معناى لغوى آن باشد دو ساعت مفهوم صحيحى نخواهد داشت و اگر مقصود ساعت اصطلاحى، اصطلاحى باشد يعنى يكصد و بيست دقيقه آن هم بعيد بنظر مى رسد، زيرا هرچند بعضى از اقسام ساعت مانند ساعت آبى و غيره در آن زمان اختراع شده بود و لكن متداول و معمول نبود (و هارون الرشيد ساعت آبى مكمّلى براى شارلمانى امپراطور فرانسه فرستاد و در قرن دهم ميلادى ژربر نخستين بار آلت محركه اى از نوع جديد در ساعت كار گذاشت در قرن دوازدهم چرخهاى ساعت تكميل گرديد(1)

پس در زمان ائمه عليهم السّلام استعمال ساعت آن رواج را نداشت كه موردنظر روايت قرار گيرد و دستور تطبيق وظايف شبانه روزى بر آن داده شود و استبعاد ديگرى نيز در تقسيم است و آن اين كه چرا از شب چيزى در تقسيم منظور نشده با اين كه شب براى دعا و توسل مناسب تر از روز است و لكن جاى تعجب است كه در روايتى شبانه روز به بيست و چهار تقسيم شده كه در صورت صحّت روايت با كشف علمى امروز تطبيق مى كند و آن روايت چنين است كه فرمود: «يفتح للعبد يوم القيامة اربع و عشرون خزانه لساعات اليوم و الليلة فيفتح منها خزانة فيراها مملوة نورا من حسناته التى عملها فى تلك الساعة فيناله من الفرح و الاستبشار بمشاهدة تلك الانوار ما لو قسّم على اهل النار لألهاهم عن الاحساس بألمها و تفتح له خزانة اخرى فيراه سوداء مظلمه يفوح نتنها و يفشاه ظلامها و هى الساعة التى عصى اللّه تعالى فيها فيناله من الهول و الفزع ما لو قسم على اهل الجنة لنقص عليهم نعيمها و يفتح له خزانة اخرى فارغة

ص:355


1- . فرهنگ دهخدا.

ليس فيها ما يسوئه و هى الساعة التى نام فيها او غفل (و اشتغل) فى شىء من مباحات الدنيا فيتحّر على خلّوها و يناله من الغبن الفاحش ما يناله من قدر على ربح كثير ثم ضيّعه و اليه الاشاره بقوله تعالى يوم يجمعكم ليوم الجمع ذلك يوم التغابن پس معناى دعا اين است كه: بارالها در هر لحظه اى از لحظات شبانه روز و هر جزيى از اجزاء آن از براى من حظ و نصيبى از عبادتت قرار بده و نصيب و بهره اى از شكرت كه هيچ لحظه بدون عبادت تو، خالى از شكرگذارى بر نعمت هايت بر من مگذرد و در بسيارى از نسخه ها بجاى عبادتك (عبادك) ضبط شده يعنى بارالها در تمام ساعات شبانه روز مرا نصيبى از بندگانت قرار بده تا حضور آنان را درك كنم و يشرف صحبت شان نائل آيم و از انوارشان استضائه كنم چنانچه عارف شيراز گويد:

روضۀ خلدبرين خلوت درويشان است يا آن كه مضافى مقدر شود مثلا نصيبا من صفات عبادك مانند صفاتى كه در قرآن شريف ذكر فرموده است «وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ

عشرن عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً...» (1) تا آخر آيات شريفه يا آن كه مضاف محذوف عبوديت باشد يعنى نصيبى از بندگى بندگانت داشته باشيم همان مقامى كه بالاتر از آن براى بشر منظور نيست چنانچه امير المؤمنين عليه السّلام عرض مى كند: «كفى بى عزّا ان اكون لك عبدا» و حافظ گويد:

اميد خواجگيم بود بندگى تو كردم هواى سلطنتم بود خدمت تو گزيدم

و اين حقيقت آنگاه متحقق شود كه بنده از هرچه غير او است فانى شود و جز دوست هيچ نخواهد و نظر و منظورش مطالعه جمال و مشاهده جلال باشد حكيم شيراز را در اين باره قطعه اى است درخشان دريغم آيد نگفته بگذرم وى گويد:

يكى خرده بر شاه غزنين گرفت كه حسنى ندارد ايازاى شگفت

گلى را كه نه رنگ باشد نه بوى غريب است سوداى بلبل بر اوى

به محمود گفت اين حكايت كسى به پيچد از انديشه بر خود بسى

كه عشق من اى خواجه بر خوى اوست نه بر قد و بالاى دلجوى او است

ص:356


1- . سوره فرقان، آيه 63.

شنيدم كه در تنگنائى شتر بيفتاد و بشكست صندوق در

به يغما ملك آستين برفشاند وز آنجا به تعجيل مركب براند

سواران پى دُر و مرجان شدند ز سلطان به يغما پريشان شدند

نماند از و شاقان(1) گردن فراز كسى در قفاى ملك جز اياز

چو سلطان نظر كرد او را بديد ز ديدار او همچو گل بشكفيد

بدو گفت كاى سنبلت پيچ پيچ ز يغما چه آورده اى؟ گفت هيچ

من اندر قفاى تو مى تاختم ز خدمت به نعمت نپرداختم

گرت قربتى هست در بارگاه به حاجت مشو غافل از پادشاه

خلاف طريقت بود كاوليا تمنّا كنند از خدا جز خدا

گر از دوست چشمت به احسان او است تو در بند خويشى نه در بند دوست

«و شاهد صدق من ملائكتك»: اضافه شاهد بصدق اضافۀ بيانيه است يعنى فرشتگانى كه همواره گواهان صادق هستند و امكان ندارد كه شهادت به دروغ بدهند آنان را گواهان عبادات من قرار بده. اينگونه تعبيرات از باب ذكر لازم و ارادۀ ملزوم است كه از فنون بلاغت است و مقصود همان توفيق يافتن بعبادات و اطاعات است كه لازمه اش شهادت ملائكه است.

اللّهم صلّ على محمّد و آله و احفظنا من بين ايدينا و من خلفنا و عن ايماننا و عن شمائلنا و من جميع نواحينا

بارالها بر محمّد و آل او درود بفرست و ما را از پيش رو و پشت سر و راست و چپ و از همه سو محافظت بفرما. به احتمال زياد اين قسمت از دعا اشاره است به آيۀ شريفه آنجا كه دشمن قسم خورده انسان. شيطان لعين گفت:«لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ» (2): من حتما و حتما بر سر راه راست و صراط مستقيم كه تو تعيين فرموده اى خواهم نشست تا

ص:357


1- . وشاق بضم: خدمتكار.
2- . سوره اعراف، آيه 16.

بندگانت را گمراه كنم آنگاه از پيش رو و پشت سر و راست و چپ آنان درمى آيم تا بيشترين آنان شكر نعمت بجاى نياورند.

مقصود از محافظت از چهارسو

مفسّرين در تاويل آيه شريفه سخنان متعدّدى گفته اند از جمله، آنكه چهار سمت مذكور يعنى پيش و پس و راست و چپ سمتهاى هجوم دشمن است ازاين رو شيطان نيز قسم خورد كه به آدمى از اين چهار سمت حمله كند و او را گمراه سازد بنابراين تفسير نه شيطان مى دانست و نه مفسّران كه زمانى خواهد آمد كه هجوم از بالاى سر مهمترين سمت هجوم دشمن خواهد شد و هم چنين هجوم زير پا مانند مين هاى زمينى و دريايى وگرنه مناسب بود (و من فوقهم و من تحتهم) را نيز اضافه مى كرد!! و در ميان تاويلات و توجيهاتى كه گفته شده بهترين تاويل و قول فصل فرمودۀ امام باقر عليه السّلام است كه فرمود: در آمدن از پيش رو معنايش آن است كه كار آخرت را در نظرشان بى اهمّيت جلوه مى دهم كه آنچه در پيش روى آدمى است عالم آخرت است و درآمدن از پشت سر بدان معنى است كه آنان را تشويق و ترغيب مى كنم كه مال دنيا گرد آورند و در اداى حقوق از مالشان بخل بورزند تا آنچه جمع كرده اند همه را پشت سر بگذارند و به وارثان و جانشينان برسد و بفرموده امير المؤمنين عليه السّلام لذّت و بهره مندى از مال و ثروت نصيب ديگران گردد و حساب و عقابش نصيب اين و درآمدن از سمت راست بدان معنا است كه كار دين را در نظر آنان مشكل مى نمايانم كه ضلالت و گمراهى را مى پسندند و شبهه كردن در دين را نيكو بدانند. و درآمدن از چپ كنايه از آن است كه لذّتها را دوست مى دارند و حبّ شهوات دلهاى آنان را فرا مى گيرد چنانچه اشخاص گنهكار و بدكار را روز قيامت نامه اعمال بدست چپشان داده مى شود «عن ابى جعفر عليه السّلام قال لآتينّهم من بين ايديهم معناه اهوّن عليهم امر الاخرة و من خلفهم آمرهم بجمع الاموال و البخل بها عن الحقوق لتبقى لورثتهم و عن ايمانهم اشدّ عليهم امر دينهم بتزيين الضلالة و تحسين الشبهة و عن شمائلهم بتجيبب اللذات اليهم و تغليب الشهوات على قلوبهم» شقيق بلخى را نيز مكاشفه يا مصاحبه اى است كه اگر صحّت داشته باشد خالى از لطف نيست وى گويد: هر روز صبح شيطان براى من چهار كمينگاه دارد پيش و پس و راست و چپ «انا من بين يدىّ فيقول لا تخف انّ اللّه غفور رحيم» در

ص:358

روبرويم مى گويد: مترس كه خداى تعالى بخشنده و مهربان است و من در جوابش اين آيه را مى خوانم:«وَ إِنِّي لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً» (1) آمرزش و بخشش من بسيار است ولى بر آنكس كه توبه كند و بخدا ايمان آورد و نيكوكار گردد و سپس براه هدايت قدم بگذارد «و امّا من خلفى فيخوّفنى الضيعة على من اخلّفه بعدى» و اما از كمينگاه پشت سر مرا مى ترساند كه بازماندگانت پس از مرگ ضايع مى شوند و ذليل و خوار مى گردند و من آيه را به او مى خوانم «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاّ عَلَى اللّهِ رِزْقُها» (2): هيچ جنبنده اى بر روى زمين نيست مگر آنكه روزى اش بر خداى تعالى است.

«و اما عن يمينى فياتينى من قبل النسّاء»: از كمينگاه راست كه مى خواهد مرا گمراه كند از راه ثنا و ستايش مردم وارد مى شود يعنى مرا وسوسه مى كند كه كارهاى نيك موجب خوشنامى تو ميان مردم و ثناگوئى آنان نسبت بتو خواهد شد پس من اين آيه را مى خوانم:«وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ» (3): تنها مردمان باتقوايند كه عاقبت نيك و سرانجام خوب دارند. «و انا عن شمالى فيأتينى من قبل الشهوات»: و از كمينگاه چپ مرا از راه شهوتها وسوسه مى كند من اين آيه را مى خوانم «وَ حِيلَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ ما يَشْتَهُونَ» (4): نه هرآنچه آدمى شهوت آن را دارد از آن كامياب مى شود بلكه چه بسا كه ميان او و آنچه دلخواه او است حايل و مانعى ايجاد شود چنانچه براى گذشتگان اين چنين شد.

«و من جميع نواحينا»: نواحى جمع ناحيه است بمعنى جانب و سو يعنى از همه سو و همه جوانب و دور و بر ما، ما را حفظ فرما، ذكر عام بعد از خاص است تا شامل فوق و تحت هم بشود و آدمى از همۀ جهات در محيط حفظ الهى قرار بگيرد كه دست مكر شيطان قوى است و بجز پناه بردن بحريم حفظ الهى چاره اى نيست.

دام سخت است مگر يار شود لطف خداى ورنه انسان نبرد صرفه ز شيطان رجيم

ص:359


1- . سوره طه، آيه 82.
2- . سوره هود، آيه 6.
3- . سوره اعراف، آيه 128.
4- . سوره سبأ، آيه 54.

حفظا عاصما من معصيتك هاديا الى طاعتك مستعملا لمحبّتك

بارالها ما را آنچنان حفظ فرما كه ما را از گناه و معصيت تو باز دارد و به فرمانبردارى و اطاعت تو رهنمون و عامل جلب محبّت تو باشد.

بنظر مى رسد كه در ترتيب مذكور در دعاى شريف نوعى سببّيت منظور شده است زيرا اجتناب از گناه باعث توفيق به عبادت و اطاعت خداى تعالى است و ارتكاب گناه موجب ضلال و سلب توفيق است كه ظلمت حاصل از گناه در دل دلرا از رغبت بعبادت بازمى دارد. همانگونه كه كسالت حاصل از خوردن غذاهاى ناباب موجب آن مى شود كه معده شهوت طعام سالم را از دست بدهد و اين معنى علاوه بر آن كه هركسى در وجدان خود اين اثر را مى يابد در روايات نيز به آن اشاره شده است مانند روايتى كه راوى بخدمت امام شكايت از عدم توفيق به تهجّد و نماز شب مى كند حضرت مى فرمايد: «انت رجل قيّدتك ذنوب يومك» گناهانى كه در روز انجام مى دهى پاى بند شبانه تو مى شود و نمى گذارد كه شب از بستر برخيزى و به عبادت و مناجات پردازى و همانگونه كه محفوظ بودن از گناه آدمى را به عبادت رهنمون مى گردد مواظبت بعبادات نيز بواسطه نورى كه در دل ايجاد مى كند عامل جلب محبّت خداى تعالى است و اين معنى كه از جمله مستعملا لمحبّتك استفاده مى شود به دو معنى تواند بود يكى آن كه عبادت عامل جلب محبّت بنده به خداى تعالى باشد و ديگر آن كه عامل جلب محبّت خداى تعالى به بنده باشد و به اصطلاح ادبى محبّت كه در (لمحبّتك) اضافه بكاف خطاب شده است ممكن است از قبيل اضافه فعل به فاعل باشد كه معناى اول را مى دهد و ممكن است اضافه فعل به مفعول باشد كه معناى دوّم از آن استفاده مى شود.

اما معناى اول يعنى محبّت بنده به خداى تعالى را چنين توجيه كرده اند كه آن عبارت است از محبّت به طاعت و عبادت و موجبات رضاى خداوندى و اجتناب از آنچه موجب سخط و غضب حق تعالى است وگرنه محبّت بنده به خداى تعالى جز بدين معنى تصوّر ندارد زيرا بنا بقول جمهور متكلمين محبّت يك نوع اراده است و اراده جز به حوادث و

ص:360

رويدادها تعلق نمى گيرد و چون ذات خداى تعالى ثابت و ازلى و لا يتغيّر است معقول نيست كه متعلق محبّت يعنى اراده بشود و از اين گذشته ميان محبّ و محبوب بايستى يك نوع هم جنسى و سنخيّت وجود داشته باشد و چه جنسيّت و سنخيّت ميان بنده و خدا است؟ تا متعلق محبّت بنده بشود.

درجات محبّت

و از جانب محققين نيز پاسخهايى به اين استدلال گفته شده است كه ورود در آنها موجب تطويل و شايد براى بعضى كسالت آور باشد و در مقابل اين گروه جمع ديگرى از عارفان و محققان فرموده اند كه محبّت بخداى تعالى غايت قصواى مقامات و آخرين درجه از درجات سير الى اللّه است كه همۀ مقامات پيش از محبّت مانند توبه و صبر و شكر و زهد و ديگر مقامات همه مقدمه مقام محبّت است و همه مقامات بعد از محبّت مانند شوق و انس و رضا و ديگر مقامات همگى نتيجه مقام محبّت است پس محبّت محور اصلى همه مقامات سالكين است اين گروه را شواهد بسيارى از آيات و روايات و مشاهدات ارباب قلوب است كه طالبين مى توانند به كتابهاى مخصوص اين باب مراجعه نمايند.

حقيقت مطلب اين است كه محبّت در ما يك امر وجدانى است كه نيازى به تعريف ندارد بلكه عبارت است از يك كشش قلبى كه انسان آن را نسبت به محبوب در خود احساس مى كند و اين محبّت هرچندگاهى طبيعى است و بدون آن كه علّت ظاهرى داشته باشد آدمى آن كشش را در خود احساس مى كند مانند محبّت به اولاد و روشن تر از آن حبّ به نفس و لكن جاى انكار نيست كه يكى از عوامل مهم اين كشش درك جمال و كمال در محبوب است و هرچند كه اين درك بيشتر باشد محبّت نسبت به جميل و كامل بيشتر مى شود تا مى رسد به آن درجه كه آنچنان تحت سيطره و نفوذ حب قرار مى گيرد كه به هيچ جز محبوب و رضاى محبوب نمى انديشد و قدمى برخلاف امر او برنمى دارد بلكه هيچ جز او نمى بيند زيرا هرجا جمال و كمال باشد جلوه و اثرى از جمال و كمال او است حكيم شيراز گويد:

بجهان خرّم از آنم كه جهان خرّم از اوست عاشقم بر هم عالم كه همه عالم از اوست

ص:361

و عارف اكباتان مى سرايد:

بدريا بنگرم دريا ته وينم بصحرا بنگرم صحرا ته وينم

بهرجا بنگرم كوه و در و دشت نشان از روى زيباى ته وينم

و حكيم و عارف هيدجى گويد:

من بهرچه مى گذرم بوى دوست مى شنوم من بهرچه مى نگرم روى او است مى بينم

نى عجب اگر گويم او من است و من اويم وين عجبترست كه بازاو وى است و من اينم

پس محبّت بنده به خداى تعالى امرى است وجدانى نظير محبّت به غير خدا و اما محبت خداى تعالى نسبت به عهد و دوست داشتن حضرتش بنده را از حقيقت آن همچون ديگر صفات الهى كسى آگاه نيست مگر محرمان راز و آنان كه در مقام معرفت قدمى استوار دارند و از راسخين در علم بشمارند و بمقام تجلّى صفات نائل آمده اند آنان دانند كه محبّت خداى تعالى بعبد يعنى چه و بعيد نيست كه مرحله كامل محبّت بنده بخدا مستلزم محبّت خداى تعالى به او باشد چنانچه آيۀ شريفه:«قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ» (1) اشاره اى بدين مطلب دارد و روايت مورد اتفاق ميان شيعه و سنّى متضمّن آن معنا است و عرفا و بزرگان تعبير از آن بقرب نوافل فرموده اند كه در آن روايت دارد: «لا يزال بتقرب الىّ عبدى بالنوافل حتى احبّه فاذا احببته كنت سمعه الذى يسمع به و...» و ما شرح اين روايت شريفه را در رساله اى مستقل بنام (حول الولاية و اولى الامر) كه در لبنان چاپ و منتشر شده است آورده ايم.

امام صادق عليه السّلام در مصباح الشريعه مى فرمايد: هنگاميكه نور محبّت خداى تعالى به باطن بنده اى تابيد او را از هرچه غير خدا است خالى مى كند كه نه بچيزى سرگرم مى شود و نه بياد چيزى مى افتد «حبّ اللّه اذا اضاء على سرّ عبد اخلاه عن كل شاغل و كل ذكر سوى اللّه» و دوست خدا را خلوص باطن از همه مردم بيشتر و گفتارش راست تر و در پاى بندى به عهد از همه باوفاتر و در ناحيۀ عمل از همه پاكتر و در مقام ذكر از همه باصفاتر و جانش

ص:362


1- . سوره آل عمران، آيه 31.

از همه عابدتر است «و المخلص اخلص الناس سرّا للّه و اصدقهم قولا و اوفاهم عهدا و ازكاهم عملا و اصفاهم ذكرا و اعبدهم نفسا» محبّ خدا وقتى كه مناجات مى كند فرشتگان مى بالند و هركدام كه به ديدارش نائل آيد افتخارى نصيب خويش مى داند «يتباهى به الملائكه عند مناجاته و يفتخر برؤيته» بواسطه او خداى تعالى شهرهايش را آباد مى كند و به احترام او بندگانش را گرامى مى دارد اگر خدا را بحق او قسم دهند و حاجتى بخواهند به آنان عطا مى فرمايد و بلا را از آنان به رحمتش برمى گرداند پس اگر خلق بدانند كه او چه مقام و منزلتى نزد خداى تعالى دارد بخاك زير پايش تقرّب بخدا مى جويند «فلو علم الخلق ما محلّه عند اللّه و منزلته لديه لما تقرّبوا الى اللّه الاّ بتراب قدميه» و امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: حبّ خدا آتشى است كه از نزديك هرچه كه بگذرد آتش مى گيرد «حبّ اللّه نار لا تمرّ على شىء الا احترق» و نور خدا نورى است كه بهرچه بتابد روشنش مى سازد و آسمان خدا هرچه كه از زير آن ظاهر مى شود مى پوشاندش و نسيم الهى به چيزى نمى وزد مگر آن كه آن را به حركت و جنبش درمى آورد و آب حيات الهى همه چيز را زنده مى كند و از زمين خداوندى همه چيز مى رويد پس هركه خداى را دوست بدارد خداى تعالى همه چيز از سلطنت و قدرت و ثروت باو عطا مى فرمايد «فمن احبّ اللّه اعطاه كل شىء من الملك و الملك» و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: وقتى خداى تعالى بنده اى را دوست بدارد در دلهاى اصفيايش و ارواح فرشتگانش و ساكنان عرشش محبّت او را جاى مى دهد كه او را دوست بدارند پس دوست حقيقى چنين شخصى است خوشا بحال او باز خوشا بحال او و او را است نزد خداى تعالى شفاعتى به روز قيامت. پايان سخن امام صادق عليه السّلام.

حالات و داستانهايى كه از محبّان ظاهرى و عاشقان جمال ظاهر زينت بخش كتابهاى ادب فارسى و عربى است احيانا به افسانه شبيه تر است تا واقع «وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ» (1)

عاشقان را هر نفس سوزيدنى است برده ويران خراج و عشر نيست

خون شهيدان را ز آب اوليتر است اين خطا از صد صواب اولى تر است

ص:363


1- . سوره بقره، آيه 165.

مولانا در كتاب بى نظيرش هرگاه كه به اين وادى مى رسد جذبه عشق آنچنان او را فرا مى گيرد كه گويى از خود بيخود شده و جولانگاه سخن در اوجى بس رفيع قرار مى گيرد بشنويد چه مى گويد:

عاشقان را هر زمانى مردنى است مردن عشّاق خود يك نوع نيست

او دو صد جان دارد از نور هدى و ان دو صد را مى كند هردم فدا

گر بريزد خون من آن دوست رو پاى كوبان جان برافشانم بر او

آزمودم مرگ من در زندگى است چون رهم زين زندگى پايندگى است

اقتلونى اقتلونى يا ثقات ان فى قتلى حياتا فى حيات

يا منير الخدّ يا روح البقا اجتذب قلبى وجدلى باللّقا

لى حبيب حبّه يشوى الحشا لو يشاء يمشى على عينى مشى

عاشقان را شد مدرس عشق دوست دفتر و درس و سبقشان روى او است

خامُشند و نعرۀ تكرارشان مى رود تا عرش و تخت يارشان

سلسلۀ اينقوم جعد مشكبار مسئله دور است اما دور يار

تتميم: سيد شارح قدّس سرّه از بعض ارباب عرفان نقل مى كند كه فرموده همانگونه كه محبّت محبّ را مراتبى است متفاضل محبّت محبوب را نيز درجاتى است متفاوت، محبّتش به عوام، آن است كه رحمت و غفرانش شامل حال آنان شود و بر آنان به افعال و آيات تجلّى كند و محبّتش به خواص به اين است كه تجلّى صفات جمال را به آنان اختصاص مى دهد و ظلمت صفات شان را با انوار صفات خود مى پوشاند پس نخست آتش جلال تجلّى مى كند و هرآنچه را كه در دلشان هست مى سوزاند سپس تجلّى بنور جمال مى فرمايد و آنان را از خودشان محو مى سازد و با خودش ثابت مى كند (فانى فى اللّه و باقى باللّه مى شوند) و از آنان شنوايى و بينايى و گويايى را سلب مى كند چنانچه در حديث صحيح مشهور ميان عامّه و خاصّه است كه فرمود چون او را دوست داشتم گوشى كه با آن مى شنود و چشمى كه با آن مى بيند و زبانى كه با آن حرف مى زند و دستى كه با آن حمله مى كند من خودكار همه اينها را انجام مى دهم اگر مرا بخواند جوابش مى گويم و اگر

ص:364

حاجتى از من بخواهد روايش كنم سپس از علامه شيخ بهائى قدّس سرّه نقل مى كند كه در اربعينش فرموده است: مقصود از «كنت سمعه الّذى يسمع به و بصره الذى يبصر به تا آخر...» آن است (و خدا دانا است) كه من هنگامى كه بنده ام را دوست داشتم او را بجايگاه انس مى كشانم و بعالم قدس منصرفش مى كنم و فكرش غرق در اسرار ملكوت مى نمايم و حواسّ او را منحصر در درك انوار جبروت سازم اين هنگام است كه قدم او در مقام قرب ثابت و استوار مى گردد و گوشت و خونش با محبّت آميخته مى شود تا آن كه از خويشتن غايب و از حسّ خود غافل و اغيار در نظرش متلاشى مى گردد تا آن كه من خودم بمنزله شنوايى و بينايى او مى شوم چنانچه گوينده اى گفته است:

جنونى فيك لا يخفى و نارى منك لا تخبو فانت السمع و الابصار و الاركان و القلب(1)

ديوانۀ شهره شهر توام سوزم ز غم تو چه سوختنى!

تو سمع من و تو دو ديدۀ من همه اركان منىّ و تو قلب منى

اللّهم صل على محمد و آله و وفقنا فى يومنا هذا و ليلتنا هذه و فى جميع ايّامنا لاستعمال الخير و هجران الشرّ و شكر النعم

بارالها بر محمد و آلش درود بفرست و ما را موفّق بدار در امروز و امشب و همه روزهاى عمر ما كه كار خير انجام دهيم و از شرّ بدور باشيم و سپاسگوى نعمت هايت باشيم.

بحثى اجمالى پيرامون شكر

بحث دربارۀ شكر و حقيقت آن در جاى مناسب خود خواهد آمد و در اينجا اشاره اى اجمالى مى كنيم كه خالى از فائده نباشد و آن اينكه:

شكر عملى است كه هم تعلّق به قلب دارد و هم به زبان و هم به عمل.

شكر قلب عبارت از آن است كه انسان، منعم و صاحب نعمت را بشناسد و او را به عظمت و مجد و بزرگوارى ياد كند و در آثار لطف او و وسايلى كه به منظور برخوردارى به انسان مرحمت فرموده بينديشد و امثال اينگونه تفكّرات و ادراكات عقلى. و شكر به

ص:365


1- . شعر از نويسنده است.

زبان كه به زبان خدايرا ستايش كند و تمجيد و تهليل و تسبيحش گويد و شكر عملى كه آدمى اعضاء و جوارحى را كه خداى تعالى به او عنايت فرموده هريك را در آن مورد كه رضاى خداى تعالى در آن است صرف كند كه اگر چنين كرد شكر آن نعمت را بجاى آورده و اگر از آن عضو در موردى استفاده كرد كه خداى تعالى از آن نهى فرموده است نسبت به آن عضو كفران ورزيده و ناسپاسى كرده است.

و اتّباع السنن و مجانبة البدع

بارالها مرا توفيق ده كه از سنّتها پيروى كنم.

سنّت به معناى راه و روش است سنّت پيغمبر يعنى راه و روش آنحضرت كه برحسب ضرورت تاريخ براى ما ثابت شده باشد كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم راه و روشش چنين بود چه در عبادات و چه در غير آن از بقّيۀ آداب معاشرت و صحبت نه هر عملى كه بواسطۀ خبرى ضعيف و يا نادرست به پيغمبر نسبت داده شود سنّت تواند بود و در مقابل سنّت بدعت است و آن بطورى كه از لغت و موارد استعمال آن استفاده مى شود به معناى تازه گى و نوظهور بودن است و بهمين مناسبت به خداى تعالى بديع السموات و الارض گفته مى شود كه آسمان و زمين در عالم وجود چيز تازه و نوظهورى است كه سابقه ندارد و بهمين معنا است آيه شريفه:«قُلْ ما كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ» (1): يعنى بگو من در عالم رسالت پديدۀ تازه اى نيستم كه پيش از من پيغمبرى نيامده باشد و سابقه اين كار پيش از من نبوده باشد. و براى بدعت در اصطلاح معانى مختلفى شده است كه خالى از نقض و ابرام نيست و سخن به درازا گفته اند و به نظر نويسنده جامعترين معنا براى بدعت همان است كه در لسان فقهاى عظام قدس اللّه اسرارهم رايج است و آن عبارت است از (ادخال ما ليس من الدين فى الدين) يعنى آنچه را كه از دين نيست جزء دين شود و بحساب دين منظور گردد و بنابراين بدعت را به دو قسم تقسيم كردن: بدعت هدايت و بدعت ضلالت كه در كلمات بعضى از شرّاح آمده است علاوه بر اين كه بدعت هدايت اصلا تبادر ذهنى ندارد اصل

ص:366


1- . سوره احقاف، آيه 9.

تقسيم درست نيست و صحيح همان است كه به عنوان روايت معروف است كه كل بدعة ضلاله و كل ضلالة فى النّار و دقّت در معنايى كه براى بدعت گفته شد بسيارى از كجرويهاى مسلمانان تندرو و يا جاهل را براى ما روشن مى كند و تهمت هاى ناروايى كه بطايفۀ حقّه شيعه تحت عنوان بدعت روا مى دارند ناشى از جهل بمعناى بدعت و يا از تعصّبات جاهلانه است.

و الامر بالمعروف و النهى عن المنكر

وجوب امر به معروف و نهى از منكر

بارالها مرا توفيق ده كه ديگران را به كارهاى نيك وادارم و از كارهاى زشت بازدارم.

امر به معروف و نهى از منكر دو واجب از واجبات شرع و دو ركن از اركان احكام اجتماعى و فردى دين مقدس اسلامى است و در آيات و روايات تاكيدات بليغى در اين باره شده است بلكه از آيه شريفه:«كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ» (1): (شما نيكوترين امّتى بوديد كه براى اصلاح مردم پديد آمديد كه مردم را به نيكوكارى واداريد و از بدكارى بازداريد) استفاده مى شود كه مناط در بهترين بودن امّت اسلام از ديگر امّتها همين سه خصلت است: امر به معروف و نهى از منكر و ايمان به خدا و جالب است كه ايمان به خدا پس از آن دو ذكر شده است و اين نهايت اهتمام به امر اين دو را مى رساند و در روايات نيز رسول اكرم و ائمه دين و اولياى الهى عليهم السّلام بيانات تكان دهنده اى دارند چنانچه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: حتما و حتما امر به معروف كنيد و حتما و حتما نهى از منكر نمائيد و اگر نكنيد خداى تعالى حتما بدترين شما را به برگزيدگان شما مسلّط مى كند پس نيكان و برگزيدگان شما دعا مى كنند ولى مستجاب نمى شود «لتأمرن بالمعروف و لتنهنّ عن المنكر او ليسلطنّ اللّه شراركم على خياركم فيدعو خياركم و لا يستجاب لهم» امام رضا عليه السّلام فرمود كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايد: هرگاه كه امّت من امر به معروف و نهى از منكر را بگردن همديگر انداختند بجنگ با خدا برخاسته اند و از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت است كه فرمود همانا خداى عزّ و جل دشمن مى دارد

ص:367


1- . سوره آل عمران، آيه 110.

مؤمن ضعيفى را كه دين نداشته باشد عرض شد: مؤمن ضعيف بى دين يعنى چه؟ فرمود:

كسى كه نهى از منكر نمى كند و فرمود رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم امّت من مادامى كه امر به معروف و نهى از منكر مى كنند و در كار نيك كمك همديگر هستند همواره به خير و خوبى خواهند بود پس هرگاه كه اين كار را نكردند بركتها از آنان گرفته مى شود و يكى بر ديگرى مسلّط مى شود و ياورى نخواهند داشت نه در زمين و نه در آسمان و از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده است كه خطبه خواند و حمد و ثناى الهى را بجاى آورد سپس فرمود: آنان كه پيش از شما هلاك و نابود شدند بخاطر آن بود كه گناهانى كردند و روحانيون و علما آنان را از اين كار نهى نكردند و آنان چون گنهكارى را ادامه دادند و علما و روحانيون جلوگيرى شان نكردند عقوبت هاى الهى بر آنان نازل شد پس شما امر به معروف و نهى از منكر كنيد و بدانيد كه امر بمعروف و نهى از منكر نه مرگى را نزديك مى كند و نه روزى كسى را قطع مى كند... حديث دنباله دارد. و از امام باقر عليه السّلام حديث است كه فرمود: در آخر زمان گروهى باشند كه گروهى رياكار متبوع آنان مى شوند بصورت ظاهر قرائت و عبادات ريايى بجا مى آورند اينان اشخاصى تازه به دوران رسيده و سبك مغزانند كه نه امر به معروف را واجب مى دانند و نه نهى از منكر را مگر هنگامى كه كاملا از ضرر و زيان در امان باشند بدنبال اجازه و بهانه اند كه از بار اين مسؤوليّت شانه خالى كنند سپس فرمود اگر نماز بر ديگر فعّاليّتشان كه دربارۀ دارايى و جسمشان دارند ضرر برساند نماز را هم دور مى اندازند همان گونه كه بالاترين و شريفترين واجبات را دور انداختند همانا امر به معروف و نهى از منكر واجب الهى بزرگى است كه ديگر واجبات به وسيله آن برپا مى شود در آن وقت است كه خشم خداى تعالى بر آنان به حدّ كمال مى رسد و همه آنان را گرفتار شكنجه و عقاب مى فرمايد پس نيكوكاران و بدكاران و خرد و كلان يك جا هلاك مى شوند (وسايل الشيعه باب الامر بالمعروف و النهى عن المنكر ج 11 طبع جديد)

بحث در موضوع امر به معروف و نهى از منكر كه يكى از ابواب نسبتا مفصّل فقه است به عهدۀ كتب فقهيّه است و اين رساله مناسب با شرح و تفصيل آن نيست و لكن

ص:368

اشاره به چند نكته در اين باب خالى از فائده نخواهد بود

1. فقهاء شيعه اختلاف دارند در اين كه وجوب امر به معروف و نهى از منكر عينى است (كه بهركس مستقلا واجب باشد خواه ديگران انجام بدهند يا نه) يا آن كه وجوب كفائى است (كه اگر فردى يا جماعتى به اين واجب قيام كردند از عهدۀ ديگرى يا ديگران ساقط مى شود) شيخ الطائفه و ابن ادريس از قدما و جمعى از متأخرين فرموده اند واجب عينى است و علم الهدى و ابو الصلاح و علاّمه از قدما و بعضى از متأخرين بوجوب كفائى آن قائل شده اند و حق در مسئله آن است كه اگر يك نفر از موضوع اطلاع يافت متعيّن است كه بايد همان يك نفر قيام به اين واجب كند و بر ديگران كه از قضيّه اطلاع ندارند واجب نيست امّا اگر جماعتى مطلع شدند در آن صورت واجب كفائى خواهد بود.

2. براى امر به معروف و نهى از منكر شرايطى است كه به چهار شرط معروف آن اشاره مى كنيم:

شرط اول: كسى كه امر به معروف يا نهى از منكر مى كند بايد خودش معروف دان و منكرشناس باشد و آن دو را از هم تميز دهد كه اگر اينكار را نداند چه بسا كه امر به منكر و نهى از معروف كند

شرط دوّم: بايد احتمال تأثير بدهد كه اگر يقين داشته باشد كه امر و نهى او هيچ گونه اثرى ندارد وجوب ساقط مى شود و لكن باز امر بمعروف و نهى از منكر جايز خواهد بود (يعنى مانعى نخواهد داشت كه كسى قيام به اين امر كند)

شرط سوّم: اين كه شخص گنهكار مى بايست اصرار در گناهش داشته باشد كه اگر انسان بداند كه توبه كرده و ديگر مرتكب آن گناه نمى شود وظيفۀ امر بمعروف و نهى از منكر را ندارد.

شرط چهارم: آن كه در انجام اين وظيفه مفسده اى نباشد و ضررى بر جان و مال و ناموس خود و يا بعضى ديگر از مؤمنين در حال و يا در آينده وارد نيايد كه با اجتماع همه اين شرايط البتّه نبايد ان فريضه الهيّه ترك شود چنانچه تهديدات آن را در روايات شنيدى و بعضى از علما شرط پنجمى را نيز افزوده اند و آن اينكه امر و نهى كننده خودش

ص:369

بايد عامل باشد به آنچه به آن امر و نهى مى كند و در نتيجه اين شرط گفته اند كه شرط امر به معروف و نهى از منكر عدالت است و دليل اين قول، آيه شريفه است كه مى فرمايد:

«أَ تَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ» (1) آيا مردم را به نيكوكارى امر مى كنيد و لكن خودتان را فراموش مى كنيد؟ و نيز آيه شريفه:«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ» (2): اى كسانى كه ايمان آورده ايد چرا چيزى را مى گوييد كه خودتان به آن عمل نمى كنيد اين عمل كه سخنى بگوييد و خود خلاف آن را انجام دهيد خدا را سخت به خشم و غضب درمى آورد اين آيه شريفه نيز بنابر تفسيرى كه كرديم شامل كسانى است كه آمر به معروف و ناهى از منكرند ولى خودشان عمل نمى كنند بقول حافظ:

مشگلى دارم ز دانشمند مجلس بازپرس توبه فرمايان چرا خود توبه كمتر مى كنند؟

ولى هيچ يك از اين آيات شاهد بر مدّعى نيست بلكه آيات در مقام توبيخ و سرزنش عمل نكردن آمر و ناهى است نه امر و نهى كردن او (دقّت شود)

و بالجمله چنانچه اشاره شد براى اطلاع به تفصيلات اين شروط بايد به كتب فقهيّه فقهاء عظام رحمهم اللّه مراجعه نمود مانند تحرير الوسيله حضرت امام خمينى قدّس سرّه كه ضمن 68 مسئله مسائل عام البلواى اين باب را بيان فرموده اند و خالى از فايده نيست اشاره به اين كه اين وظيفۀ الهى، را همچون بيشتر وظايف ديگر، مراتبى است كه نخستين مرتبه آن يعنى كمترين درجه آن انكار قلبى است كه آن عمل را از آن شخص روانداند و خشمگين شود و اين يكى از مصاديق بغض فى اللّه است كه در روايات بر آن تاكيد شده است مرتبه دوّم آن كه اين بغض و انكارش را در برخوردهايش با آن شخص اظهار كند بدون آنكه سخنى بگويد و مرتبه سوّم اين كه به زبان او را موعظه و نصيحت كند و او را از كارهاى بد باز دارد هرچند نيازمند بعكس العملى در خارج باشد مانند شكستن آلات لهو و قمار و شيشه هاى شراب و يا دور ريختن شراب و مانند اينها و همين طور مراتب شدّت پيدا مى كند البتّه در تصرّفات مالى و يا جانى در مقام امر به معروف و نهى از منكر بايستى به اجازه حاكم شرع

ص:370


1- . سوره بقره، آيه 44.
2- . سوره صف، آيه 3.

انجام گيرد.

و حياطة الاسلام و انتقاص الباطل و اذلاله و نصرة الحق و اعزازه

خواستن توفيق پاسدارى از اسلام

بارالها ما را توفيق عطا فرما كه در اين روز و ديگر روزها پاسدار اسلام باشيم و از باطل خرده بگيريم و عيب گويى كنيم و قدر آن را از نظرها بيندازيم و باطل را ذليل و خوار كنيم و يار و ياور حق باشيم و آن را عزّت بخشيم توان گفت كه چون امر به معروف و نهى از منكر غالبا در مورد افراد انجام مى گيرد و كمتر اتفاق مى افتد كه شرايط وجوب آن در فسادهاى اجتماعى فراهم آيد امام سجاد عليه السّلام پس از درخواست توفيق به انجام آن وظيفه خواستار مرتبه بالاتر و درجه اى مهمتر هستند و آن محافظت بيضه اسلام و پاسدارى از حدود و ثغور آن و جلوگيرى از نفوذ باطل و رواج يافتن آن است تا شياطين و دشمنان اسلام نتوانند رخنه در آن كنند و تبديل و تحريف در آن ايجاد نمايند و همانگونه كه در امر به معروف و نهى از منكر اشاره شد كه آن را مراتبى است پاسدارى اسلام و سركوب كردن باطل و ترويج حق را نيز مراتبى است از كمترين مرتبه آن كه دفاع با بيان و قلم است گرفته تا آخرين درجه آن كه شهادت در راه اسلام است و به گفته آن شاعر:

ترويج دين بهرچه زمان اقتضا كند گاهى بكشته گشتن و گاهى بكشتن است

و ارشاد الضالّ و معاونة الضعيف و ادراك اللهيف

ارشاد ضال يعنى راهنمايى گمراهان، گمراهى بهر معنايى كه باشد راهنمايى نيز تناسب با آن معنا خواهد داشت ازاين رو بعضى ضلالت را به معناى نداشتن وسيله جهت رسيدن بمطلوب معنى كرده اند و آيه شريفۀ «وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى» را بدين معنى تفسير كرده اند كه خداى تعالى در مقام امتنان به رسول گرامى اش مى فرمايد: تو وسايل رسيدن بهدف و مطلوب را كه نبوّت و شريعت بود نداشتى و خداى تعالى با الطاف خاصّه اى كه بتو داشت همه وسايل ظاهرى و معنوى رسيدن به مطلوب و هدف را براى تو فراهم فرمود چنانچه يكى ديگر از معانى گمراهى و به تعبير بهتر مصداق ديگرى از گمراهى پيمودن

ص:371

راهى است كه آدمى را به مقصود نرساند خواه راه ظاهرى و جادّه معمولى باشد و خواه راه عقيده اى يا عملى، سعدى گويد:

ترسم نرسى بكعبه اى اعرابى كاين ره كه تو مى روى به تركستان است

و شايد كلمۀ گمراه در فارسى و عربى بيشتر در معناى اخير استعمال شود و در آيات و روايات نيز به ارشاد اين گروه اهميّت بسزايى داده شده است تا آن جا كه خداى تعالى فرمايد:

«وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النّاسَ جَمِيعاً» (1): كسى كه يك نفر را از مرگ نجات بخشد همانند كسى است كه همه مردم را از مرگ رهايى بخشيده است با توجّه به شمول لفظ حيات به زندگى معنوى و حيات ابدى و بلكه انطباق آن باين به اولويّت قطعيّه در روايات شريفه نيز به همين معنى تفسير شده است چنانچه شيخ مفيد در امالى به سند خود از سماعه نقل مى كند كه گويد به امام صادق عليه السّلام عرض كردم خداى عزّ و جل فرموده است هركس كه يك نفر را بكشد چنان است كه همه مردم را كشته و هركس يك نفر را زنده كند گويى همه مردم را زنده كرده است فرمود هركس كه يك نفر را از گمراهى به هدايت برساند بحقيقت كه او را زنده كرده است و هرآنكس كه يك نفر را از هدايت به ضلالت بكشاند بخدا قسم كه حقيقتا او را كشته است «عن سماعة قال قلت لا بيعبد اللّه عليه السّلام انزل اللّه عزّ و جل من قتل نفسا فكانّما قتل الناس جميعا و من احياها فكانّما احيا الناس جميعا قال: من اخرجها من ضلال الى هدى فقد احياها و من اخرجها من هدى الى ضلال فقد و اللّه اماتها».

و مجلسى رحمه اللّه از تفسير امام حسن عسكرى عليه السّلام نقل مى كند كه از امام باقر عليه السّلام سؤال شد كه مؤمنى از دوستان ما كه اسير دست غاصبى شده و مى خواهد او را گمراه كند اين مؤمن را بوسيله زبان و قدرت بيان از دست آن غاصب نجات دادن افضل است يا رهانيدن اسيرى از دست روميان كافر؟ امام باقر عليه السّلام فرمود بگو بدانم اگر كسى ببيند كه يكى از بهترين مؤمنين در آب غرق مى شود و همزمان با او گنجشكى نيز در حال غرق شدن است و اين

ص:372


1- . سوره مائده، آيه 32.

نمى تواند هردو را از غرق نجات دهد كه هريك را نجات دهد ديگرى از دست رفته و غرق خواهد شد در چنين صورتى كدام يك از اين دو را نجات دادن بهتر است؟ عرض كرد: مردى را كه از بهترين مؤمنين است نجات دادن بهتر است حضرت فرمود: فاصله فضيلت يكى از آن دو كه پرسيدى بر ديگرى بيش از اين دو است همانا اين كه گفتى دين او را و بهشت پروردگارش را براى او تأمين مى كند و او را از آتش الهى نجات مى دهد و اين مظلوم راهى بهشت مى شود «سئل الباقر محمد بن على عليه السّلام انقاذ الاسير المؤمن من محبّينا من يد الغاصب يريدان يضلّه بفضل لسانه و بيانه افضل ام الاسير من ايدى اهل الروم؟ قال الباقر عليه السّلام اخبرنى انت عمن راى رجلا من خيار المؤمنين يغرق و عصفورة تغرق لا يقدر على تخليصهما بايّهما اشتغل فاته الآخر ايّهما افضل ان يخلّصه؟ قال الرجل من خيار المؤمنين قال عليه السّلام فبعد ما سئلت فى الفضل اكثر من بعد ما بين هذين انّ ذاك يوفّر عليه دينه و جنان ربّه و ينقذه من نيرانه و هذا المظلوم الى الجنان يصير» على عليه السّلام فرمود: چون موسى به مقام كليميّت با خدا رسيد عرض كرد بارالها جزاى كسى كه نفس كافرى را به اسلام دعوت كند چيست؟ فرمود: اى موسى اذن مى دهم كه او روز قيامت براى هركس كه بخواهد شفات كند «لمّا كلّم اللّه موسى بن عمران قال موسى الهى ما جزاء من دعا نفسا كافرة الى الاسلام؟ قال يا موسى اذن اللّه فى الشفاعة يوم القيامه لمن يريد»(1) و نيز على عليه السّلام فرمود: رسول خدا كه مرا به يمن مى فرستاد فرمود: يا على بخدا سوگند ياد مى كنم كه اگر خداى عزّ و جل بدست تو يك نفر را هدايت كند براى تو بهتر است از آنچه آفتاب بر او مى تابد و غروب و مى كند «وايم اللّه لئن يهدى اللّه عزّ و جل على يديك رجلا خير لك ممّا طلعت عليه الشمس و غربت...».

يارى ناتوانان بهترين صدقه

«و معاونة الضعيف و ادراك اللهيف»: و ناتوانى را يارى كنيم و ستم كشيده بى چاره اى را دريابيم، از بهترين عبادات در اسلام يارى نمودن ناتوان و همدردى با دردمندان است چنانچه امام صادق عليه السّلام فرمود رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «عونك الضعيف من افضل الصدقه»: از بهترين صدقات يكى آن است كه ناتوانى را يارى كنى و روايات بسيارى در اين زمينه

ص:373


1- . بحار الانوار ج 2 ص 12.

است كه هركس مؤمنى را يارى كند خداى تعالى 73 گرفتارى و ناراحتى او را برطرف مى كند يكى در دنيا و بقيّه اش بهنگام آن گرفتارى بزرگ هنگامى كه مردم بگرفتارى خودشان سرگرمند و هركس كه گرفتارى مؤمنى را برطرف كند خداى تعالى گرفتارى آخرت او را برطرف مى فرمايد و چون از قبر بيرون مى آيد دلش خنك مى باشد و كسى كه او را از گرسنگى سير كند خداى تعالى از ميوه هاى بهشتى او را اطعام مى كند و كسى كه يك شربت آب باو بدهد خداى تعالى او را از شراب بهشتى سر به مهر سيرابش فرمايد و كسى كه گره از كار مؤمنى بگشايد خداى تعالى روز قيامت دل او را از غم و اندوه بگشايد:

«من اعان مؤمنا نفس اللّه عنه ثلاثا و سبعين كربة واحدة فى الدنيا و بقيّتها عند كربة العظمى حيث يتشاغل الناس بانفسهم و من نفّس عنه كربة نفّس اللّه عنه كرب الاخرة و خرج من قبره ثلج الفؤاد و من اطعمه من جوع اطعمه اللّه من ثمار الجنّة و من سقاه شربة سقاه اللّه من الرحيق المختوم و من فرّج عن مؤمن فرّج اللّه قلبه يوم القيامه (سفينه)».

صفوان جمّال مى گويد: در محضر امام صادق عليه السّلام بودم كه مردى از اهل مكه به خدمتش رسيد نامش ميمون بود شكايت داشت كه كرايه ندارد حضرت بمن فرمود:

برخيز و برادرت را يارى كن من برخاستم و خداى تعالى فراهم فرمود كه كرايه او تأمين شد و بازگشتم امام صادق عليه السّلام فرمود نسبت بنياز برادرت چه كردى؟ عرض كردم پدر و مادرم به قربانت خداى تعالى حاجتش را برآورد فرمود: همانا تو اگر برادر مسلمانت را يارى كنى مرا خوشتر آيد كه هفت طواف خانه خدا انجام بدهى «كافى عن صفوان الجمال قال كنت جالسا مع ابيعبد اللّه عليه السّلام اذ دخل عليه رجل من اهل مكّه يقال له ميمون فشكى اليه تعذّر الكراء عليه فقال له قم فاعن اخاك فقمت معه فيسّر اللّه كراه فرجعت الى مجلسى فقال ابو عبد اللّه عليه السّلام ما صنعت فى حاجة اخيك؟ قلت قضاها اللّه بابى انت و امّى فقال: اما انك ان تعين اخاك المسلم احبّ الىّ من طواف اسبوع متبدء... الحديث) و امام صادق عليه السّلام فرمود هريك از رفقاى ما كه يكى از برادرانش از او كمك خواهى كند نسبت به حاجتى و او همه آنچه را كه در توان دارد انجام ندهد بتحقيق كه به خدا و رسولش و به مؤمنين خيانت كرده است ابو بصير گويد: به حضرتش عرض كردم مقصود شما از مؤمنين چيست؟ فرمود از امير المؤمنين گرفته تا

ص:374

آخرينشان «عن الصادق عليه السّلام قال ايّما رجل من اصحابنا استعان به رجل من اخوانه فى حاجة فلم يبالغ فيها بكلّ جهده فقد خان اللّه و رسوله و المؤمنين قال ابو بصير قلت لا بيعبد اللّه عليه السّلام ما تعنى بقولك و المؤمنين؟ قال من لدن امير المؤمنين الى آخرهم» ظاهرا مقصود آن حضرت ائمه عليهم السّلام بوده است و بالجمله روايات در اين مقام بيش از آن است كه در اين رساله گفته شود و اينك آخرين حديث: «عن امير المؤمنين عليه السّلام من كفارات الذنوب العظام اغاثة الملهوف و التنفيس عن المكروب و ان للّه تحت عرشه ظلاّ لا يسكنه الا من اسدى لاخيه معروفا او نفّس عنه كربة او ادخل على قلبه سرورا»(1): از جمله كارهايى كه براى گناهان بزرگ كفّاره است دادرسى ستمديده و گره گشايى از كار درمانده اى است و همانا خداى را در زير عرش اش سايه اى است كه در آن سايه نمى نشيند مگر كسى كه كار نيكى براى برادرش انجام دهد يا گرهى از كار او بگشايد و يا شادى و سرورى بر دل او وارد كند.

اللهم صلّ على محمّد و آله و اجعله ايمن يوم عهدناه و افضل صاحب صحبناه و خير وقت ظللنا فيه

بارالها بر محمّد و اولادش درود بفرست و اين روز را فرخنده ترين روز در عمر ما و بهترين همنشين كه تاكنون داشته ايم و بهترين وقتى كه گذرانده ايم قرار بده. مضمون دعا شايد اشاره باشد به آن كه در طريق سلوك و ترقيات روحى و در مقام عبادت و اطاعت از روزهاى پيشين بهتر باشيم كه اگر مانند روزهاى گذشته باشيم در بازار تجارت آخرت مغبون خواهيم بود چنانچه در روايت است: «من استوى يوماه فهو مغبون» و اين غبن در معامله روز قيامت ظاهر مى شود كه يكى از نامهاى آن روز يوم التغابن است:«يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ ذلِكَ يَوْمُ التَّغابُنِ» (2)

و اجعلنا من ارضى من مرّ عليه الليل و النهار من جملة خلقك

و ما را از بين كسانى كه روز و شب بر آنها گذشته راضى ترين فرد قرار بده اگر راضى ترين بودن از مصدر بمعناى اسم مفعول مشتق باشد يعنى پسنديده ترين فرد در

ص:375


1- . نهج البلاغه صبحى صالح فصل 24.
2- . سوره تغابن، آيه 9.

خدمت تو باشم و تو از من راضى باشى و اگر در مصدر به معناى اسم فاعل مشتقّ باشد يعنى من راضى ترين فرد باشم و به مقام تسليم و رضا نايل آيم كه يكى از بالاترين مقامات اولياء كمال است چنانچه امام حسين عليه السّلام فرمود: «رضا اللّه رضانا اهل البيت نصبر على بلائه فيوفّينا اجور الصابرين» عارف اكباتان نيز فرمايد:

يكى درد و يكى درمان پسندد يكى وصل و يكى هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد

مولانا فرمايد:

قوم ديگر مى شناسم ز اوليا كه دهانشان بسته باشد از دعا

سنگ اندر راهشان گوهر بود زهر در حلقومشان شكر بود

و اشكرهم لما اوليت من نعمك

سپاسگزارى نعمت هاى الهى

و از همه خلق سپاسگزارتر به نعمتهايت باشم.

بحث درباره شكر در جاى مناسب خودش خواهد آمد انشاء اللّه و لكن اين جا به مناسبت اين جمله از دعا بفرموده يكى از عرفا اشاره مى شود كه وقتى از او سؤال شد سپاسگزارترين كيست؟ فرمود: چهار طائفه اند كه از همه مردم سپاسگزارترند و نه تنها سپاسگزارترين بلكه سعادتمندترين مردم نيز آنانند: كسى كه از گناه پاك باشد و ليكن خود را در شمار گناهكاران بداند و كسى كه بكم راضى باشد و لكن خود را از جمله راغبين و زياده طلبان بداند و كسى كه همه روزگار خود را با ياد خدا سپرى كرده باشد و لكن خود را از غافلين بشمارد و كسى كه خود را همواره وادار بعمل كند و ليكن خود را جزء كم كارها بداند چنين كس اشكر و افضل مؤمنين است.

و اقومهم بما شرعت من شرايعك

و در عمل كردن به آن چه از احكام و نيّت مقرر فرموده اى از همه استوارتر باشم.

و اوقفهم عمّا حذّرت من نهيك

از چيزهايى كه نهى فرموده اى خويشتن دارترين باشم - البتّه كه خويشتن دارى مراتبى است بعضى از دانشمندان گفته است كه خويشتن دارى را چهار مرتبه است: مرتبه

ص:376

اول خوددارى از محرّمات و چيزهايى كه ارتكاب آنها موجب فسق است و آدمى را از درجۀ عدالت ساقط مى كند و اين كمترين درجه است دوّم خويشتن دارى از چيزهاى شبه ناك هرچند بحسب ظاهر شرع و فتواى فقها جايز باشد و اشاره به اين درجه است روايات وارده در مورد احتياط و جمعى از فقهاء به استناد همين روايات فتواب وجوب احتياط داده اند و روايات را در كتب اصول متعرضند از جمله آن كه فرمود: «الامور ثلاثه امر بيّن رشده فاتّبعه و امر بيّن غيّه فاجتنبه و شبهات بين ذلك فمن ترك الشبهات نجى من المحرّمات» و در پاره اى از روايات است كه فرمود: «لكل ملك حمى و حمى اللّه المعاصى فمن رعى غنمه حول الحمى يوشك ان يقع فيها» ازاين رو صلحا و افراد شايسته از امور شبهه ناك پرهيز مى كردند و پيرامون شبهات نمى گشتند مرتبه سوّم مرتبه متقين است كه آن را ورع گويند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «لا يبلغ الرجل درجة المتقين حتى يترك ما لا بأس به مخافة ما به بأس» كسى به درجه متّقين نمى رسد مگر آن كه از مباحات اجتناب كند كه مبادا دچار غير مباح شود امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «و انّما هى نفسى اروضها بالتقوى لتأتى آمنة يوم الخوف الاكبر و تثبت على جوانب المزيق ولو شئت لاهتديت الطريق الى مصفّى هذا العسل و لباب هذا القمح و نسائج هذا القز و لكن هيهات ان يغلبنى هواى و يقودنى جشعى الى تخيّز الاطعمه و لعلّ بالحجاز او اليمامة من لا طمع له فى القرص و لا عهد له بالشبع» بسيارى از علماء و زهّاد در اين راه پيرو امير المؤمنين عليه السّلام بودند صاحب قصص العلما در حالات مقدس اردبيلى مى نويسد كه از بعضى مسموع شد كه مقدس در مدت چهل سال از او فعل مباح صادر نشد چه رسد به حرام و مكروه و گويد: سابقا گذشت كه مقدس اردبيلى در مدت چهل سال پاى خود را براى خوابيدن دراز نساخت و بعضى اين را نسبت به ميرداماد داده اند و شايد هردو صواب باشد چنانكه در ترجمۀ ميرداماد مذكور گشت، پايان سخن فاضل تنكابنى.

ص:377

اللّهم انّى اشهدك و كفى بك شهيدا و اشهد سمائك و ارضك و من اسكنتهما من ملائكتك و سائر خلقك

گواه گرفتن خدا، آسمان و زمين و ساير مخلوقات

بارالها من تو را گواه مى گيرم و گواهى تنها تو كافى است و آسمان و زمينت را و هرچه از فرشتگانت را كه در زمين و آسمان جاى داده اى و ديگر خلق تو را گواه مى گيرم، بعضى از دانشمندان فرمايد: اگر گويى چون گواهى خداوند كافى است گواه گرفتن آسمان و زمين و فرشتگان براى چيست؟ گوييم كثرت گواهان در پيشگاه پروردگار مطلوب است گرچه خداى خود مى داند و جمله اول از نظر توحيد كامل است كه همه را فانى در ذات حق بيند و گواهى آسمان و زمين را گواهى حق داند نه چيزى جدا از او و سيّد شارح فرمايد توحيد را چهار مرتبه است اوّل قشر مانند پوست سبز كرد و چنانكه به زبان اعتراف كند و بدل خداى را نشناسد چون ايمان منافقين و در دنيا آنان را سود دهد نه در عقبى. دوّم ايمان قلبى بى معرفت پروردگار مانند ايمان عوام و مشبّهه و مجس! مه و اهل تقليد گويد در آخرت نيز سودمند است امّا آن نيز قشرى است مانند پوست چوبى گردو.

سيّم ايمان قلبى با معرفت حق به صفات او مطابق مذهب حق و تنزيه از تشبيه و تعطيل امّا نه آنكه همه چيز را در او فانى بيند. چهارم ايمان آن كه همه چيز را فانى بيند و جز حق بديگرى ننگرد و اين است مرتبۀ اخلاص و توحيد خالص از شائبه، (پايان نقل از دانشمند مزبور).

نويسنده گويد: ربط دادن سؤال و جواب مذكور به توحيد و حصر مراتب توحيد در مراتب چهارگانه ناميدن بعضى از مراتب آن به ايمان، خالى از نظر نيست و توان گفت كه جملات شريفه دعا مبنى بر سريان حيات در جميع موجودات است چنانچه جمعى از فلاسفه الهيين بر آن معتقدند و مفهوم وجود در نظرشان مساوى با علم و حيات است و موجودات هريك به مقدار حظ و نصيبش از وجود از علم و حيات نيز بهره منداند و ظواهر آيات تسبيح كليّه موجودات:«وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ» (1)

ص:378


1- . سوره اسراء، آيه 44.

«و يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» (1) و نظائر آنها نيز دليل بر شعور و حيات آنان است.

مولانا نيز مى فرمايد:

گر تو را از غيب چشمى باز شد با تو ذرّات جهان همراز شد

جمله ذرّات پيدا و نهان با تو مى گويند روزان و شبان

ما سميعيم و بصيريم و هشيم با شما نامحرمان ما خامشيم

بنابراين گواه گرفتن آسمان و زمين و ساكنانشان از هر قبيل كه باشد نيازى بهيچ توجيه و مجازگويى ندارد و پاسخ اصل اشكال همان است كه فرمودند: كثرت گواهان مطلوب درگاه است.

فى يومى هذا و ساعتى هذه و ليلتى هذه و مستقرى هذا انّى اشهد انك انت اللّه الذى لا اله الاّ انت

بحثى پيرامون لا اله الاّ اللّه

بارالها همه مخلوقات تو را گواه مى گيرم: امروزم و اين ساعتم و امشبم و اين جايگاهم همگى گواه باشند كه من شهادت مى دهم كه تويى آن ذات مقدس جامع جميع صفات كمال كه هيچ معبود به حقّى بجز تو نيست، در ترجمۀ لا اله الا انت مى بايست كلمه اللّه ترجمه شود (به معبود بحق) چنانچه ما گفتيم وگرنه ترجمه آن به مطلق معبود برخلاف واقع خواهد بود كه چه بسيار معبودهايى در دنيا بجز خداى تعالى عبادت شده اند از آفتاب و ماه و ستارگان و ديگر موجودات و خداى تعالى دربارۀ آنان فرمود:«إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ» (2) در اين جا اشكال معروفى در لسان ادباى عربيّت است و آن اين كه از نظر ادبى خبر لا در جمله لا اله محذوف است و بايد كلمه اى را بجاى خبر به تقدير گرفت اشكال اين جا است كه آن كلمه چه مى تواند باشد؟

زيرا اگر (موجود) در تقدير بگيريم و بگوييم لا اله موجود الاّ اللّه نفى امكان از وجود معبود بحقى غير اللّه نمى كند و اگر (ممكن) در تقدير بگيريم يعنى بگوييم (لا اله ممكن الا اللّه) يعنى معبود به حقى بجز اللّه امكان وجود ندارد دلالت بر وجود اللّه نمى كند در حالى

ص:379


1- . سوره حشر، آيه 24.
2- . سوره انبياء، آيه 98.

كه علما و ضرورت دين اين كلمه مباركه كلمه توحيد باجماع است.

جوابهايى از اين اشكال داده شده است و از لطيفترين و دقيقترين جوابها جوابى است كه سيد شارح قدّس سرّه از بعضى محققين نقل مى كند و آن اين كه بهر تقدير يعنى: چه (ممكن) در تقدير بگيريم و چه (موجود) معبود به حق نمى شود مگر واجب الوجود و محال است كه واجب الوجود در عالم امكان باقى بماند پس اگر گفتيم لا اله موجود الا اللّه لازمه اش نفى امكان خدايى غير اللّه است و اگر گفتيم لا اله ممكن الا اللّه لازمه اش وجود اللّه است كه محال است واجب الوجود در مرتبۀ امكان باقى بماند. پايان

مترجم گويد: بيان محقق مزبور در توجيه كلمۀ توحيد مطلبى را بيادم آورد كه در ايام اقامت در نجف اشرف يكى از دوستان(1) از مرحوم آية اللّه العظمى حاج شيخ محمد حسين كمپانى كه از نوابغ عصر خود بود نقل مى كرد كه فرموده بود در حرم مطهّر كاظمين عليهما السّلام به برهانى در توحيد فهيم شدم و آن اين كه: از ملحد و منكر خدا سؤال مى شود كه مفهوم واجب الوجود در خارج مصداق دارد يا نه؟ اگر گفت: دارد كه خلاف مرتفع است و اگر گفت: ندارد سؤال مى شود: چرا؟ آيا عدم وجود مصداق براى اين مفهوم از ناحيۀ عدم وجود مقتضى است يا بخاطر وجود مانع است كه خالى از اين دو نتواند بود اگر از ناحيۀ عدم وجود مقتضى است واجب الوجود كه نيازى به مقتضى ندارد والا خلف لازم آيد و اگر گفته شد بواسطه وجود مانع است گوئيم باز خلف لازم مى آيد زيرا واجب الوجود را هيچ مانعى نتواند از وجود او ممانعت كند بنابراين نفس تصوّر اين مفهوم مساوق با وجود آن است. فافهم و اغتنم.

قائم بالقسط عدل فى الحكم رؤف بالعباد مالك الملك رحيم بالخلق

قسط با فتحه قاف به معناى ظلم و جور است و قسط با كسرۀ قاف به معناى عدالت است همچنانكه (اقسط) با الف (باب افعال) نيز به معناى عدالت است و شايد بهمين لحاظ يعنى

ص:380


1- . ايشان جناب حجة الاسلام و المسلمين آقاى شيخ ذبيح اللّه قوچانى بودند كه فعلا از علماء و ائمه جماعت محترم مشهد مقدّس مى باشند.

از جهت اشتباه مصدر در صيغۀ فعل جمع قسط (با فتحه كاف) در قرآن كريم (قاسطون) آمده: «و امّا القاسطون فكانوا لجهنّم حطبا» و قسط (با كسره قاف) به معناى عدل جمعش قاسطون نيامده با آن كه مطابق قاعده بود تا اشتباه به قسط به معنى جور نشود بلكه جمع از باب افعال آمده و فرموده است:«إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ» (1) قسط و عدل اين دو كلمه چه در لغت و چه در ترجمه دو كلمۀ مترادف گرفته شده است و اگر چنين هم باشد در اين جمله شريفه از دعا: (قائم بالقسط عدل فى الحكم) ممكن است در هريك از دو كلمه خصوصيتى در نظر گرفته شده باشد توضيح اين كه: براى عدل معانى متعدّدى ذكر شده است و يكى از معانى آن موزون بودن است عدل به اين معنى در لسان غالبا بالفظ تعادل و متعادل تعبير مى شود.

در مجموعه اى كه اجزاء و اعضاى مختلفى دارد و هدف خاصّى از آن در نظر گرفته شده است براى تأمين آن هدف وجود عدل به اين معنى ضرورت دارد دستگاه هاى الكتريكى مانند راديو و تلويزيون و غيره را در نظر بگيريد كه هركدام براى منظور خاصّى ساخته شده است اگر بخواهيم نتيجه مطلوب را بدهد بايد هركدام از اجزاء بهمان اندازه و نسبتى كه در نظر مخترع آن دستگاه است باشد و بعبارت ديگر بايستى تعادل فيزيكى داشته باشد كه با كم و زياد شدن آنها و با بهم خوردن اين تعادل نتيجه مطلوبه را نخواهد داد و هم چنين تعادل شيميائى كه فرمول خاصّى در مركّب شيميائى دارد و نسبت خاصّى در تركيب آن در نظر گرفته شده است كه اگر آن فرمول رعايت نشود اثر مطلوب نخواهد داشت از اين نقطه نظر است كه فرموده اند عدل بدين معنا از شئون علم و حكمت است در ساختمان يك دستگاه فيزيكى و يا مركّب شيميائى در همۀ اجزاء آن علم و حكمت متجلّى است كه هريك از اجزاء داراى چه اثر است و چه اندازه از آن لازم و ضرورى است عدل به اين معنا است كه در سراسر نظام هستى حكمفرماست «سَبِّحِ اسْمَ

ص:381


1- . و محتمل است در هردو مورد از قسط به معناى جور گرفته شده باشد و ليكن باب افعال در مقسطين بمعناى سلب آمده است كه يكى از معانى آن مى باشد چنانچه در آية شريفه و على الذين يطيقونه گفته شده است.

رَبِّكَ الْأَعْلَى اَلَّذِي خَلَقَ فَسَوّى وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى» (1) تقدير و اندازه گيرى در عالم خلقت يكى از بزرگترين آيات خداشناسى است و دانشمندان الهى و طبيعى را در اين زمينه سخنان بسيارى است كه اگر نوشته شود (مثنوى هفتاد من كاغذ شود) جهان خلقت براساس نظم و تعادل گذاشته شده است كه اگر تعادل در آن نبود برپا نبود و دوام و ثبات نداشت و از اين رو در حديث است: «و بالعدل قامت السموات و الارض» آسمان ها و زمين براساس عدل و هم آهنگى برپا است ستونهاى نامرئى كه در ساختمان آسمان بكار رفته شايد همين تعادل و توازن باشد:«بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها» و در سورۀ مباركۀ الرحمن نيز فرمايد:«اَلسَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمِيزانَ» (2) ظاهر آن است كه آيه شريفه از دو جمله مستقل غير مرتبط بهم تركيب نشده است بلكه مقصود آن است كه برافراشتن آسمان از روى ميزان است و در ساختمان آن رعايت تعادل شده است قواى جاذبه و دافعه در ميليونها و ميلياردها كرات با عظمت آسمانى بقدرى دقيق است و متعادل كه در ميليونها و بلكه در ميلياردها سال هيچ يك از مدار خود خارج نمى شوند و

همه هستند سرگردان چو پركار پديدآرندۀ خود را طلبكار

عدل به اين معنى مقابلش ظلم به معناى متعارف نيست بلكه مقابل آن بى تناسبى است: اگر در ساختمانى اطاق پذيرايى فرضا در مساحتى باندازۀ دو متر مربع ولى دستشويى در فضاى بيست مترى بنا شود چنين ساختمانى براساس عدل نيست بلكه مبنى بر بى تناسبى است و اگر از روى مجاز نه حقيقت گفته شود كه در بناى آن ظلم بكار رفته است مانعى ندارد.

معناى ديگر عدل آن است كه حكماى الهى فرموده اند: «اعطاء كل ذى حقّ حقّه» هرچه بهركس داده شود استحقاق او نسبت به آن چيز رعايت شود (بهركس آنچه لايق بود دادند)

مولانا در اشعار خود فرمايد:

ص:382


1- . سوره اعلى، آيه 1.
2- . سوره رعد، آيه 2.

عدل چبود وضع اندر موضعش ظلم چبود وضع در ناموضعش

عدل چبود آب ده اشجار را ظلم چبود آب دادن خار را

موضع رخ شه نهى ويرانى است موضع شه پيل هم نادانى است

عدل به اين معنى ملازم با تساوى نيست بلكه احيانا مساوات عين ظلم خواهد بود كه چه بسا حق كسى بيشتر از ديگرى باشد كه رعايت نكردن آن ظلم خواهد بود ازاين رو در جريان قضاوت حضرت داود آنجا كه طرف دعوى ادعا كرد كه:«إِنَّ هذا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِيَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَكْفِلْنِيها وَ عَزَّنِي فِي الْخِطابِ» (1): اين برادر من نود و پنج رأس ميش دارد و مرا فقط يك ميش است و برادرم آن يك ميش را هم نمى تواند در دست من ببيند و آن را از من بزور مى خواهد بگيرد داود عليه السّلام گفت:«لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ إِلى نِعاجِهِ» (2): البته كه به تو ظلم كرده است كه خواسته است يك ميش تو را به ميشهاى خود اضافه كند و بسيار معاشران و شريكان هستند كه در حق يكديگر ظلم و تعدّى مى كنند مگر آنان كه اهل ايمان و عمل صالح هستند كه آنها بسيار كم اند «فظن داوُدُ أَنَّما فَتَنّاهُ» (3) داود انست كه ما او را سخت امتحان كرده ايم در آن حال «فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راكِعاً وَ أَنابَ» (4) پس از خداى تعالى عفو و آمرزش طلبيد سرّ استغفار حضرت داود و امتحان در همين بود كه داود به محض اين كه شنيد يكى از دو برادر با داشتن نود و نه ميش يك ميش برادر را نيز مطالبه مى كند تأمل نكرده و سريع قضاوت كرد و حكم به ظالم بودن طرف مقابل نمود و توجّه نكرد كه زياد داشتن دليل بر نداشتن حق مطالبه نسبت به حق خود نيست. با اين توضيحى كه داده شد احتمال مى رود كه قسط و عدل در دعاى شريف به فرض كه مترادف بوده و در لغت به يك معنا باشند در اين جمله از هريك از آن دو معناى خاصى اراده شده است يعنى در جملۀ اوّل از قسط عدل به معناى اوّل يعنى تعادل

ص:383


1- . سوره ص، آيه 23.
2- . سوره ص، آيه 24.
3- . سوره ص، آيه 24.
4- . سوره ص، آيه 24.

مقصود است و در جمله دوّم عدل به معناى دوّم. و اينكه حكمهاى الهى و قضا و قدر او بر اساس عدل است و تقسيمات عادلانه است و هركس به قدر استحقاق خود از عطاى الهى بهره مند است.

*روايتى شريف، روشنگر نكته اى در دعا

امّا نكته در دعا آنكه امام عليه السّلام پس از شهادت به توحيد صفتى كه براى خداى تعالى ذكر مى كند قائم به قسط بودن حق تعالى است و اين توصيف اولا اشاره است به آن چه در آيه شريفه ذكر شده كه خداى تعالى پس از شهادت ذات مقدسش و فرشتگانش و دانشمندان به توحيد ذاتش خود را بهمين صفت توصيف فرموده آنجا كه فرمايد:«شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ» (1) گوى دعاكننده عرض مى كند همانگونه كه تو به هنگام شهادت بر وحدانيّت خود را به اين صفت توصيف فرموده اى من نيز به هنگام شهادت بر توحيد تو را به آن صفت توصيف مى كنم كه تو خود فرموده اى و امّا روايت را شيخ جليل طبرسى در تفسيرش از غالب بن القطّان نقل مى كند كه گويد در سفر تجارتى وارد كوفه شدم و در محلّى نزديك به اعمش منزل(2) كردم و بخاطر نزديكى خانه نزد او

ص:384


1- . سوره آل عمران، آيه 18.
2- . وى ابو محمد سليمان بن مهران اسدى كوفى است محدّث قمى قدّس سرّه درباره اش گويد: معروف است بفضل و ثقه و جلالت و تشيع و استقامت در دين و سيّنها نيز ثنايش گويند و بر فضل و ثقه بودنش يك كلامند و بارنكه اعتراف دارند كه شيعه است جلامتش را نيز اقرا دارند و او اهمرديف زهرى دانسته اند و از او مطالب كمياب فراوان نقل كرده اند و بلكه ابن طولون شامى كتابى در اين باره جمع آورى نموده و نامش را (الزهر الانعش فى نوادر الاعمش) نهاده و از جمله نوادرى كه از او نقل شده است اين است كه روزى در كنار استخرى از آب باران نشسته بود و پوستين كهنه اى بر دوشش بود شخص آمد و دست او را گرفت و به زور بلندش كرد كه برخيز و مرا از اين استخر عبور ده و سار بروى شد و گفت سبحان اندى سخر لنا هذا و ما كنا لهمقربين (آيه اى است كه بهنگام سوار شدن بر مركب خوانده مى شود) اعمش نيز بناچار او را به دوش گرفت ولى چون به وسط خليج رسيد او را از پشت خود بيمان آب انداخت و اين آيه را خواند (و قل رب انزلنى نزلا مباركا و انت خير المزلين و خود از آب بيرون آمد و آن شخص هم چنان در آب غوطه مى خورد محدّث قمى پس از نقل مطالبى لطيفه ديگرى از او نقل مى كند كه ذكر آن خالى از فائده نيست گويد: جمعى بعيادت اعمش كه بيمار بود آمدند و نشست طولانى كردند اعمش كه از طول جلوس آنان ناراحت شده بود برخاست و نشست و رختخواب خود را جمع كرد و گفت: شفى اللّه مريضكم بالعافية: خداى تعالى بيمار شما را شفا داد بفرمائيد و تشريف -

رفت وآمد داشتم شبى كه مى خواستم از كوفه به طرف روانه شوم اعمش را ديدم كه براى تهجّد بپا خاست و ضمن تهجّدش آيۀ شهد اللّه انه لا اله الا هو را تا آخر خواند سپس گفت:

«و انا اشهد بما شهد اللّه به و استودع اللّه هذه الشهادة و هى لى عند اللّه وديعة» يعنى من بهمان كه خداى تعالى گواهى داده گواهى مى دهم و اين گواهى را در نزد خداوند بامانت مى سپارم و اين امانت من است نزد خدا، چندين بار اين جمله را تكرار كرد پيش خود گفتم لابد در اين باره چيزى شنيده است پس با او نماز خواندم و دعا كردم سپس گفتم آيه اى را شنيدم از تو كه مكرّر مى خواندى گفت: «لا احدثك بها الى سنة» تا يك سال حديث آن را به تو نخواهم گفت من يك سال ماندم پس از گذشت يك سال گفتم اى ابا محمّد يك سال گذشت گفت: «حدّثنى ابن وائل عن ابى عبد اللّه عليه السّلام قال قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يجاء بصاحبها يوم القيامة فيقول اللّه ان لعبدى هذا عهدا عندى و انا احقّ ممّن و فى بالعهد ادخلوا عبدى هذا الجنّة»: ابن وائل حديث كرد مرا از امام صادق عليه السّلام كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كسى را كه اين آيه خوانده روز قيامت مى آورند پس خداى تعالى فرمايد اين بنده مرا نزد من عهدى است و من سزاوارترين كسى هستم كه به عهد وفا كنم اين بندۀ مرا به بهشت داخل كنيد.

رأفت خدا به بندگان

نكته جالب ديگرى نيز كه در روايت است اهتمام مسلمانان به فراگرفتن احاديث است كه به خاطر شنيدن يك حديث يك سال به انتظار مانده و از مسافرت چشم پوشيده است و نظاير اين اهتمام در موارد ديگر نيز ثبت شده است.«رَؤُفٌ بِالْعِبادِ» : رأفت در ما حالتى است نفسانى كه در فارسى تعبير از آن به دلسوزى مى شود و اين معنى از جهتى اخصّ از رحمت به معناى مهربانى است و به اصطلاح ادبى ميان رأفت و رحمت (عموم و خصوص من وجه) است يعنى هريك از اين دو از جهتى عام است و از جهتى خاص و مادّه اجتماع نيز دارند كه هردو معنى بر آن مورد منطبق است رأفت بدون رحمت مانند

ص:385

دلسوزى جاهلانه پدر يا مادر در حق فرزند كه مانع از تأديب فرزند مى گردد و رحمت بدون رأفت مانند عمل جرّاحى كه طبيب جرّاح نسبت بمريض اجرا مى كند و بدون كمترين دلسوزى و با كمال قساوت بحسب ظاهر عضو فاسد را با چاقوى جرّاحى مى برد و به دور مى اندازد و منشأ اين عمل جرّاحى همانا رحمت و مهربانى نسبت به مريض است و از اين قبيل است اجراء حدود و قصاص در شرع اسلام چنانچه خداى تعالى دربارۀ زنا كاران مى فرمايد:«فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللّهِ» (1) يعنى دلسوزى بحال مجرم و زناكار مانع از اجراء حدّ الهى نشود كه اين خود عين رحمت است (توجه داريد كه نفرموده:«وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رحمة فِي دِينِ اللّهِ» و موجب ادامۀ حيات معنوى فرد و اجتماع است «وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ» (2) بنابراين آنجا كه به خداى تعالى نام مبارك رؤف بالعباد گفته مى شود به معناى رحمت خالص و مهربانى فوق العاده و بدون رنج و درد مقصود است رنج و دردى كه احيانا در موارد رحمت وجود دارد «مالِكَ الْمُلْكِ» : اصل ملك و سلطنت خداى تعالى راست و زمام همه قدرتها و سلطنت بدست اوست.«تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ» (3) بلكه مالك ملك وجود است و وجود و توابع وجود و لوازم وجود همه در دست قدرت او است و جز او كسى را نبايد و نشايد كه نامى از وجود و هستى برد.

همه هرچه هستند از آن كمتراند كه با هستيش نام هستى برند

مولانا فرمايد:

همه شيران ولى شير علم حمله مان از باد باشد دمبدم

حمله مان پيدا و ناپيداست باد جان فداى آن كه ناپيداست باد

از بعضى اهل معرفت نقل شده كه گفته است به هنگامى كه بنده بدان مقام رسيد كه حقيقت ملك را براى خدا ديد و او را مالك همه چيز دانست از هرگونه ادعايى خالى گشته

ص:386


1- . سوره نور، آيه 2.
2- . سوره بقره، آيه 179.
3- . سوره آل عمران، آيه 26.

و حول و قوه اى براى خود نبيند و كار را يكباره به مالك امر واگذار كند و در هر گرفتارى خلاص خود را از او بخواهد نه چيزى را بخود بداند و نه از آن خود و نه از خود (فلا يقول بى و لا يقول لى و لا يقول منّى) و ازاين رو بعضى از اهل دل گفته است التوحيد اسقاط اليائات و شايد شبسترى نيز همين را گويد:

نشانى داده اندت از خرابات كه التوحيد اسقاط الاضافات

رحيم بالخلق

معنى رحمن و رحيم بودن

رحمت چنانچه اشاره شد به معنى مهربانى است علماى ادب گفته اند كه رحمن و رحيم هردو براى مبالغه در رحمت و مهربانى است و بعضيها گفته اند كه رحمت رحمانيه شامل همۀ موجودات است و امّا رحمت رحيميه مخصوص مؤمنين است و از بعضى ادعيه نيز شاهد آورده اند كه آمده است: «يا رحمن الدنيا و رحيم الآخرة» گرچه «يا رحمن الدنيا و الاخرة و رحيمهما» نيز وارد است و شايد اين فرق از آن جهت باشد كه هيئت (فعلان) به گفته بعضى فقط دلالت بر مبالغه و زيادى دارد و نظرى به بقاء و ثبات ندارد چه در امور مادّى و چه در امور معنوى مانند شبعان و ريّان و عطشان وجوعان و امثال ذلك و در معنويات مانند غضبان و لهفان و امّا هيئت (فعيل) علاوه بر مبالغه و زيادى، دلالت بر ثبات و دوام نيز دارد و فرق ميان (فعل و فعيل) مانند خشن و شريف با اين كه هردو براى مبالغه است در همين است كه اوّلى تنها مبالغه را مى فهماند ولى دوّمى علاوه بر آن ثبات و دوام را نيز و شايد بهمين جهت گفته شده است كه رحمت رحيميه مخصوص مؤمنين است در آخرت به جهت ثبات و دوامى كه در نعمت هاى اخروى است و شايد بهمين لحاظ عرفاى عظام فرموده اند كه هدايت هاديان طريق توحيد و انزال كتب و ارسال رسل جلوه رحمت رحيميه حق تعالى است زيرا همه اينها از نعمت هاى باقيۀ الهيّه است حضرت امام خمينى قدّس سرّه قوانين الهيّه را كه به دست انبياء و اولياء الهى تأسيس و انفاذ و كشف و اجرا مى شود حتى اجراى قصاص و حدود و تعزيرات و امثال آن را نيز از اين باب مى دانند كه همه اينها براى تربيت افراد جنايت كار و رساندن آنان به سعادت تأسيس و تقنين شده و در كمال نسبى آنان دخالت كامل دارند و مى فرمايند حتى كسانى كه نور

ص:387

ايمان و سعادت ندارند انبياء و اولياء الهى كه مأمور هدايت خلق اند و مظاهر رحمت رحيميه اند آنها را با جهاد و امثال آن بقتل مى رسانند مثل يهود بنى قريظه كه براى خود آنها نيز اين قتل صلاح و اصلاح بود و مى توان گفت از رحمت كامله نبىّ ختمى قتل آنها است زيرا با بودن آنها در اين عالم در هر روزى براى خود عذابهاى گوناگون تهيه مى كردند كه تمام حيات اين جا بيك روز عذاب و سختى هاى آنجا مقابله نكند و اين مطلب براى كسانى كه ميزان عذاب و عقاب آخرت و اسباب و مسبّبات آنجا را مى دانند پرواضح است پس شمشيرى كه به گردن يهود بنى قريظه و امثال آنها زده مى شد به افق رحمت نزديكتر بوده و هست تا افق غضب و سخط و باب امر به معروف و نهى از منكر از وجهه رحمت رحيميه است... (تا آخر آنچه فرموده اند قدس اللّه نفسه) نويسنده گويد:

لطيفۀ ربانيّه كه حضرت امام خمينى بدان اشاره فرمودند از دعاى حضرت نوح پيغمبر بزرگوار و نستوه الهى عليه السّلام بخوبى استفاده مى شود آنجا كه عرض مى كند: «ربّ لا تذر على الارض من الكافرين ديّارا انك ان تذرهم يضلّوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفّارا».

و ان محمدا عبدك و رسولك

و گواهى دهم بر اين كه محمّد بندۀ تو است و فرستاده تو است جمع ميان دو صفت بندگى و رسالت شايد از آن جهت باشد كه كلام از افراط و تفريط خالى باشد كه انكار رسالت جانب تفريط است و انكار عبوديت جانب افراط چنانچه دربارۀ عيسى عليه السّلام چنين معتقد شدند و خدا يا پسر خدايش گفتند و در مقابل اين گروه جمعى از يهود حتى در نسبش شبهه ايجاد كردند و قرآن كريم از هردو جهت دفاع كرد «وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَشْكُرُونَ» (1) و تقدّم عبوديت بر رسالت يا برحسب ذوق عوام از باب ترقّى از ادنى به اعلى است و يا برحسب مشرب احلاى عرفان است كه مقامى بالاتر و شريفتر از عبوديّت براى بشر نيست و شرافت بندگى است كه مقدمه و بل كه سبب رسيدن بهر شرافت و مقام است همانگونه كه خداى تعالى در مقام بيان سير معنوى و معراج ملكوتى، حبيب خودش

ص:388


1- . سوره بقره، آيه 243.

را به اين صفت معرّفى فرمود:«سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً...» (1) و در تشهد نماز نيز كه مى گوئيم: «اشهد ان محمدا عبده و رسوله» على عليه السّلام عرض مى كند: «الهى كفى بى عزّا ان اكون لك عبدا»

خسروى عالمم بچشم نيايد گر تو اشارت كنى كه چاكرم اين است(2)

حافظ نيز فرمايد:

اميد خواجگيم بود بندگى تو كردم هواى سلطنتم بود خدمت تو گزيدم

و اين كه غالبا شهادت به رسالت پس از شهادت به وحدانيّت آمده است مانند اذان و اقامه و تشهد و ديگر اوراد وارده از ائمه عليهم السّلام بعضى فرموده اند به خاطر آن است كه كلمۀ توحيد بدون اخلاص نتيجه اى در بر ندارد و اخلاص جز به سلوك مراتب آن و طىّ درجاتش حاصل نشود و سلوك مراتب و طىّ درجات ميسّر نگردد مگر بشناخت كيفيّت سلوك و اين شناخت را راهى جز بيان پيغمبر نيست. بيانات رسول خدا است كه كيفيّت سلوك الى اللّه را براى ما تشريح و تعيين مى كند پس شهادت برسالت و اقرار بصدق پيغمبر اكرم پس از كلمۀ اخلاص بالاترين و شريفترين كلمه است زيرا شهادت برسالت لازمۀ شهادت بتوحيد است و ايندو قرين هم اند كه هرگز از يكديگر جداشدنى نيستند

و خيرتك من خلقك حملته رسالتك فادّاها و امرته بالنصح لامّته فنصح لها

شهادت به رسالت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

و شهادت مى دهم كه محمّد برگزيدۀ تست از ميان آفريدگانت بار رسالت را بر دوشش نهادى از عهده اش برآمد و دستورش فرمودى كه نصيحت گوى امّتش باشد پس او امّت را نصيحت و خيرانديشى كرد و در اداى رسالت آنچنان پاى برجا بود كه بزرگان قريش به ابو طالب عموى آن حضرت اتمام حجّت كردند كه پسر برادرت را از اين دعوى بازدار وگرنه با تو وارد در جنگ خواهيم شد نويد دادند كه هرگاه محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پيشنهاد ما را بپذيرد از همه امكاناتى كه ما داريم بهره مند خواهد شد و آنچه را كه بخواهد در

ص:389


1- . سوره اسراء، آيه 1.
2- . از حكيم سبزوارى.

اختيارش قرار خواهيم داد ابو طالب پيشنهاد بزرگان مكه را با پيغمبر در ميان گذاشت اشك از ديدگان پيغمبر جارى شد و فرمود و اللّه اگر آفتاب را در دست راست و ماه را در دست چپم بگذارند محال است كه دست از دعوت خود بردارم.

مادر خلوت بروى غير ببستيم از همه بازآمديم و با تو نشستيم

آنچه نه پيوند يار بود گسستيم و آنچه نه پيمان دوست بود شكستيم

مردم هشيار از اين معامله دوراند شايد اگر عيب ما كنند كه مستيم

دربارۀ خيرانديشى و نصيحت امّتش در مدت بيست و سه سال به تعبير يكى از دانشمندان معاصر چهار كاركرد كه هريك از آنها بطور عادى دويست و سيصد سال وقت لازم دارد تا صورت خارجى پابرجايى پيدا كند:

اوّل آن كه تأسيس دين جديدى كرد يعنى دين الهى را چنانكه در فطرت بشر است بر خلاف اديان رايج زمان خود بيان كرد و مردم را به دين خود مؤمن ساخت بطورى كه اكنون نفوذ روحانى آن همچنان در دلهاى صدها ميليون پيروانش مسلّط است...

دوّم آن كه از قبيله هاى مختلف عرب كه دشمن و خونخواه يكديگر بودند و هيچگاه آتش جنگهاى داخلى در ميان آنها خاموش نمى شد يك ملّت به وجود آورد كه در وحدت مانند يك تن بود و اصول اخوّت و مساوات و حرّيّت و وحدت كلمه به معناهاى حقيقى خود در ميان آن ها حكمفرما بود. مولانا گويد:

دو قبيله كه اوس و خزرج نام داشت يك ز ديگر جان خون آشام داشت

كينه هاى كهنه شان از مصطفى محو شد در نور اسلام و صفا

اولا اخوان شدند آن دشمنان همچو اعداد عنب در بوستان

وزدم المؤمنون اخوة به پند در شكستند و تن واحد شدند

آفرين بر عشق پاك اوستاد صد هزاران ذرّه را داد اتّحاد

همچو خاك مفترق در رهگذر يك سبوشان كرد دست كوزه گر

سوّم آنكه در ميان همين قبايل متفرّقه كه هريك براى خود رئيس داشتند و بخ خودسرى عادت كرده بودند و هيچگاه سابقه دولت و حكومت مركزى نداشتند دولتى

ص:390

تأسيس كرد بطورى كه بعد از يك قرن يگانه دولت عالم و امپراطورى مطلق جهان شد.

چهارم آن كه در مدت بيست و سه سال يك تنه قانونى وضع كرد كه تمام مصالح و حوائج ملّتش را دربر داشت و دارد و حقوق همه بطور كامل و عادلانه در آن رعايت شده است(1)

چه زيبا گويد مولانا:

خواند مزّمّل نبى رازين سبب كه برون آى از گليم اى بو الهرب

سر مكش اندر گليم ورخ مپوش كه جهان جسمى است سرگردان تو هوش

باش كشتى بان در اين بحر صفا كه تو نوح ثانئى اى مصطفى

خيز و در دم تو به صور سهمناك تا هزاران مرده بر رويد ز خاك

چو تو اسرافيل وقتى راست خيز رستخيزى ساز از اين رستخيز

هركه گويد كو قيامت اى صنم خويش بنما كه قيامت نك منم

اللّهم صلّ عليه اكثر ما صلّيت على احد من خلقك

بارالها (چون پيغمبر تو در اداى رسالت كوتاهى نكرد و وظيفه اش را به نحو احسن انجام داد) پس تو نيز بيشترين درودى را كه بر كسى از آفريدگانت فرستادى بر محمّد و آل او بفرست

و آتة عنّا افضل ما آتيت احدا من عبادك

ايتاء و اعطاء به يك معنى است. و بجاى ما به آن حضرت عطا فرما بهترين عطيّه اى كه بهريك از بندگانت عطا فرموده اى.

و اجزه عنا افضل و اكرم ما جزيت احدا من انبيائك عن امّته

و پاداش بده او را از عوض ما والاترين و شايسته ترين پاداشى كه بهريك از پيامبرانت از سوى امّتش مرحمت فرموده اى. «انّك انت المنّان بالجسيم الغافر للعظيم»: همانا تويى كه به اعطاى بزرگ بندگانت را ممنون احسانت مى فرمايى و گناه بزرگ را

ص:391


1- . خلاصه از دائرة المعارف قرن بيستم.

مى آمرزى گويى در پايان دعا علّت خواسته ذكر شده يعنى بارالها هرچند خواسته هاى ما بزرگ باشد در پيشگاه تو اجابت آنها بى سابقه نيست بلكه همواره فضل و احسانت اين چنين است و اگر مانع از استجابت اين خواسته ها گناهان بزرگ ما است تو آمرزندۀ گناهان بزرگى.

فصلّ على محمّد و آله الطيبين الطاهرين الاخيار الانجبين

اعادۀ صلوات و درود بخاطر اهتمام به شأن درود بر محمّد و ختم دعا با درود و اضافه آل بر محمّد است اگر درودهاى پيشين اختصاص بر آن حضرت داشته تا به تغيير روايات (صلوة بترى) نباشد چنانچه ثقة الاسلام كلينى قدّس سرّه در كافى از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود: پدرم شنيد كه شخصى پردۀ كعبه را گرفته و مى گويد: اللهم صلّ على محمّد پدرم به او فرمود: لا تبتّرها يعنى دنباله اش را حذف نكن سپس خود امام صادق اين كلمه را تفسير فرمودند (اى تظلمنا حقنا) يعنى در حق ما ظلم روا مدار «قل اللهم صل على محمّد و اهل بيته» درود بر محمّد و اهل بيت او كه پاكان و پاكيزگان و برگزيدگان و نجيب تران بودند

ص:392

دعاؤه في المهمّات و من دعائه اذا نزلت به مهمّة يا من تحلّ به عقد المكاره و يا من يفثأبه حدّ به حمى الشّدائد و يا من يلتمس منه يلتمس به المخرج الى روح الى محلّ الفرج ذلّت لقدرتك بقدرتك الصّعاب و تسبّبت و تشبّكت بلطفك الأسباب و جرى بقدرتك بطاعتك القضاء و مضت على ارادتك ذكرك الأشياء فهي بمشيّتك دون قولك مؤتمرة و بإرادتك دون نهيك وحيك منزجرة انت المدعوّ للمهمّات و أنت المفزع في الملمّات لا يندفع منها الاّ ما دفعت و لا ينكشف منها الاّ ما كشفت و قد قد نزل بي يا ربّ ما قد تكأدّني ما تكا أدني

ص:393

ثقله و ألمّ بي ما قد بهظني حمله ما بهظني حمله و بقدرتك اوردته عليّ و بسلطانك وجّهته اليّ فلا مصدر لما اوردت و لا صارف لما وجّهت و لا فاتح لما اغلقت و لا مغلق لما فتحت و لا ميسّر لما عسّرت و لا ناصر لمن خذلت فصلّ على محمّد و آله و افتح لي يا ربّ باب الفرج و لا فاتح لما اغلقت فافتح لي الهي ابواب الفرج بطولك و اكسر عنّي سلطان الهمّ بحولك و أنلني حسن النّظر فيما شكوت فيما شكوت اليك و أذقني حلاوة الصّنع فيما سألت فيما سألتك وهب لي من لدنك رحمة و فرجا هنيّا و هب لي الهي من لدنك فرجا هنيئا و اجعل لي من

ص:394

عندك مخرجا وحيا و لا تشغلني بالإهتمام عن تعاهد تعهّد فروضك و استعمال سنّتك سننك فقد ضقت لما نزل بي يا ربّ ذرعا فقد ضقت بما نزل بي ذرعا و امتلأت بحمل ما حدث عليّ همّا و أنت القادر على كشف ما منيت به و دفع ما وقعت فيه فافعل بي ذلك و إن فافعل ذلك بي الهي و إن لم استوجبه منك يا ذا العرش العظيم يا ذا العرش العظيم اللّهمّ صلّ على محمّد و آله ازكى صلوة و أتمّها و أنماها و أكملها يا أرحم الرّاحمين

ص:395

ص:396

ابتداى دعاى هفتم

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم

«و كان من دعائه عليه السّلام اذا عرضت له مهمّة او نزلت به ملمّة و عند الكرب» از دعاى آن حضرت است هرگاه كه حادثه غم انگيز رخ مى داد و يا پيش آمدى دردناك مى رسيد و در هر غم و اندوه آنچه از اين دعا به دست مى آيد و شايسته است كه خواننده اين دعا درس عرفانى از آن بگيرد آن است كه انسان هر اندازه بار مصيبت و گرفتارى بر دوشش سنگينى كند و بر اعصاب او فشار آورد نبايد فكر يأس و نوميدى بر او چيره شود بلكه به عكس شايسته است كه روح رجا و اميدوارى هم چنان در قلب او زنده بماند زيرا معتقد است بر خداى توانايى كه زمام همۀ امور به دست قدرت او است و در مقابل عظمت او همه چيز ناچيز و ذليل است و اين نه مطلبى است سهل در زندگى بلكه يكى از مهمترين اساس معيشت در دنيا و سعادت در آخرت همين روح رجا و اميدوارى است.

ميان مؤمن و ملحد فرق هاى بسيار است و يكى از آنها ارتباط با دعا دارد بدين معنى كه شخص ملحد و بى ايمان وقتى در ميان امواج گرفتارى و محنت محاصره مى شود دستش از همه بريده و بى قيد و شرط تسليم پيش آمد مى شود زيرا كه معتقد به امرى ما فوق طبيعت نيست و در جهان طبيعت قدرتى را نمى شناسد كه بتواند نظام طبيعت را شكافته و برخلاف جريان معجزه اى بيافريند، امّا مؤمن بخاطر آنكه قدرت مافوق الطبيعه را باور كرده هرگز يأس به خود راه نمى دهد و در هر شرايطى چشم اميد به سوى

ص:397

آن قدرت حاكم بر تمام عالم وجود دارد و خدايى را مى شناسد كه مهربان است و دعاى دردمندان را مى شنود و مى پذيرد چنانچه امير المؤمنين عليه السّلام مى فرمايد: اگر آسمان و زمين بر بنده اى بهم دوخته شده باشد ولى آن بنده تقوا داشته باشد خداى تعالى براى او از همان محيط بهم دوخته شده راه خروجى براى او باز مى كن د «و لو ان السماوات و الارضين كانتا على عبد رتقا ثم اتقى الله لجعل له منهما مخرجا»(1) و شايد اين فرموده حضرت الهام گرفته از آيه شريفه باشد كه فرمايد:«وَ مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ» (2) و نشأت يافته از آيه مباركه:«وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ» (3) (و همانگونه كه در زندگى روحى و معنوى روح اميد عامل سعادت و خوشبختى است همچنين در امور مربوط به جهان طبيعت نيز دليل رستگارى و موفقيّت است و در مقابل آن، صفت يأس عامل بدبختى و خاكسارى است چه مردمى كه در زندگى بهر دليل نوميد باشند به سعى و عمل نمى پردازند و ازاين رو دشمن را در صحنه كارزار كه سراسر جهان ميدان جنگ است بر خود چيره و ميدان را براى حصول آرزوهاى او خالى مى كنند) به گفته مولانا: اين جهان مسجد آدم كش است كه در يكى از شهرها بود و هركس يك شب در آن مسجد مى خفت صبحگاه جسد بى روح او را از مسجد بدوش مى كشيدند.

هركه دورى بى خبر چون كور رفت صبحدم چون اختران در گور رفت

و سرّ اين مطلب بر كسى فاش نشده بود و هركس به گونه اى تحليل مى كرد تا آن كه مردى كه از نيروى اراده به حدّ كافى برخوردار بود تصميم گرفت كه شب را در آن مسجد سحر كند و هرچند ناصحان مشفق گفتندش كه قصد جان خويش مكن وى در پاسخ گفت كه من اصولا از زندگى سيرم و مى خواهم كشته شوم.

گر شديد اندر نصيحت جبرئيل مى نخواهد خوث در آتش خليل

جبرئيلا رو كه من افروخته بهترم چون عود و عنبر سوخته

ص:398


1- . نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 130.
2- . سوره طلاق، آيه 2.
3- . يوسف آيه 87.

بهر صورت رفت و در ميان مسجد خوابيد صداهاى ترس آور به گوشش مى رسيد ولى او بجاى آن كه بترسد و خود را ببازد.

برجهيد و بانگ برزد كاى كيا حاضرم اينك اگر مردى بيا

در زمان بشكست زاواز آن طلسم زرهمى ريزيد هرسو قسم قسم

پُر شد آن مسجد ززر هر جايگاه مرد حيران شد ز تقدير اله

طغرائى اصفهانى گويد:

اعلّل النفس بالآمال ارقبها ما اضيق العيش لو لا فسحة الأمل

دعا بلا را رفع مى كند

سيد شارح قدّس سرّه در مقدّمه اين دعا چند روايت آورده كه به مناسبت به ذكر آنها تبرّك مى جوئيم:

1 - از امير المؤمنين عليه السّلام رسيده است كه هرگاه هول و وحشت شدّت يافت پس پناهگاه خداى تعالى است «اذا اشتدّ الفزع فالى اللّه المفزع».

2 - ثقة الاسلام كلينى به سند صحيح از امام موسى بن جعفر عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:

هيچ بلايى بر بنده نازل نمى شود كه خداى تعالى به دل او بيندازد كه دعا كند مگر اين كه رفع آن بلا نزديك خواهد بود و هيچ بلايى بر بنده نازل نمى شود كه آن بنده از دعا كردن خوددارى بكند مگر آن كه آن بلا طولانى خواهد بود پس هرگاه كه بلا نازل شد بر شما باد كه دعا و تضرّع بدرگاه خداى تعالى داشته باشيد. «ما من بلاء ينزل على عبد مؤمن فيلهمه اللّه عزّ و جل الدّعاء الاّ كان كشف ذلك البلاء و شيكا و ما من بلاء ينزل على عبد مؤمن فيمسك عن الدعاء الاّ كان ذلك البلاء طويلا فاذا نزل البلاء فعليكم بالدعاء و التضرّع الى اللّه» و از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود: آيا بلاى دراز مدّت را از كوتاه مدّت تشخيص مى دهيد؟ عرض كرديم:

نه فرمود: هرگاه به دل يكى از شما الهام شد كه هنگام بلا دعا كند پس بدانيد كه آن بلا كوتاه مدت است «هل تعرفون طول البلاء من قصره؟ قلنا: لا قال: اذا الهم احدكم الدعاء عند البلا

ص:399

فاعلموا ان البلاء قصير» و در روايت صحيح از امام موسى بن جعفر عليه السّلام روايت شده كه فرمود: دعاى خالص براى خدا و بسوى خدا رفتن بلا را بازمى گرداند درحالى كه تقدير شده و قضاى الهى نيز جارى شده و نمانده مگر عملى شدن آن پس هرگاه خداى عزّ و جلّ خوانده شود و از او مسئلت شود بلا را به نحوى بازمى گرداند «الدعاء للّه و الطلب الى اللّه يرّد البلاء و قد قدّر و قضى و لم يبق الاّ الامضاء فاذا دعى اللّه عزّ و جلّ و سئل صرف البلاء صرفا».

يا من تحلّ به عقد المكاره

عقد جمع عقده است به معناى گره مانند غرف كه جمع غرفه است و مكاره جمع مكرهه است به معناى ناخوش آيند.

اى آن كه گره هركار ناخوش آيند به دست تو باز مى شود

و يا من پفثأ به حدّ الشدائد فثأ القدر

فثأ القدر يعنى ديگ را از جوشش انداخت و حدّ به معناى تندى و برّندگى است: اى آن كه به لطف او محنت ها و سختى ها نرم مى شود و از برش و تندى مى افتد

و يا من يلتمس منه المخرج الى روح الفرج

اى آن كه راه بيرون شدن از تنگناه به آسايش را از او بايد التماس و درخواست كرد.

ذلّت بقدرتك الصعاب

مشكلات در برابر قدرت تو ذليل است.

و تسبّت بلطفك الاسباب

لطف تو است كه سببها را ساخته و آنها را منشأ اثر قرار داده كه اگر لطف تو نباشد از هيچ سببى كارى ساخته نيست.

اين سبب ها بر نظرها پرده ها است كه نه هر ديدار حُسنش را سزا است

ديده اى بايد سبب سوراخ كن تا سبب را بركند از بيخ و بن

تا مسبّب بيند اندر لامكان هرزه بيند جهد و اسباب دكان

از مسبّب مى رسد هر خير و شرّ نيست اسباب و وسايط اى پدر

در پاره اى از دعاها رسيده است «يا مسبّب الاسباب من غير سبب» و اين بحث از امّهات

ص:400

مباحث اسلاميّه و عرفانيّه و فلسفيّه است كه از يك سو به مسئله بغرنج و پيچيدۀ جبر و اختيار مربوط است و از سوى ديگر به قيّوميّت الهيّه ارتباط مى يابد و بهرحال اين رشته سر دراز دارد بهتر است كه از موضوع دعا خارج نشويم و بكار اصلى خود بپردازيم.

شرح اين هجران و اين خون جگر اينزمان بگذار تا وقت دگر

و جرى بقدرتك القضاء و مضت على ارادتك الاشياء

نيروى اجرائى قضاى آسمانى قدرت تو است و همه چيز برطبق خواست و تصميم تو مى گذرد چنانچه قرآن كريم فرمايد:«إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» (1) و نيز فرمايد:

«إِذا أَرادَ اللّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ» (2) و هم در سوره يونس فرمايد:«وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ» (3) و مولانا فرمايد:

چون قضا بيرون كند از چرخ سر عاقلان گردند جمله كور و كر

چون قضا آيد شود دانش به خواب مه سيه گردد بگيرد آفتاب

چشم بسته مى شود وقت قضا تا نبيند چشم كحل چشم را

همه چيز در قدرت خداست

ولى بايد متوجّه بود اين كه اسباب همگى در قبضۀ قدرت حق است و قضاى او با قدرت بى منتهاى او در جريان است و ارادۀ مقدسه اش در همه چيز نافذ است همۀ اينها منافات با حدّ و جهاد و كوشش ما ندارد بلكه ما با وجود اين كه به قضا و قدر الهى معتقديم و معتقديم كه سبب ساز خود حضرت بارى تعالى است نبايد به استناد اين عقيده دست از كسب و كار و جهد و كوشش برداريم و به انتظار تقديرات آسمانى بنشينيم.

نكوهش مكن چرخ نيلوفرى را برون كن ز سر باد خيره سرى را

تو گر خود كنى اختر خويش را بد مدارا ز فلك چشم نيك اخترى را

بسوزند چوب درختان بى بر سزا خود همين است هر بى برى را

مولانا فرمايد:

ص:401


1- . سوره بقره، آيه 117.
2- . سوره رعد، آيه 11.
3- . سوره يونس، آيه 107.

بر قضا كم نه بهانه اى جوان جرم خود را چه نهى بر ديگران

بل قضا حق است و جهد بنده حق هين مباش ابله چو ابليس خلق

همچو ابليسى كه گفت اغويتنى تو شكستى جام و ما را ميزنى

تو عسل خوردى نبايد تب بغير مزد روز تو نيايد شب بغير

فهى بمشيتك دون قولك مؤتمره و بارادتك دون نهيك منزجره

پس همه اشياء تنها به مشيّت تو بدون آن كه دستورى صادر شود فرمان پذيرند و تنها به ارادۀ تو بدون آن كه نهيت را اظهار كنى بازمى ايستند شاهد اين جمله اشاره باشد به معنا و مفهوم آيه شريفه:«إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» (1): جز اين نيست كه امر خداى تعالى است كه هرگاه اراده كند بچيزى بگويد باش پس او مى شود بلكه مفادش ارادۀ گفتن است نه خود گفتن بنابراين پس مفهوم اين جمله از دعا با مفهوم آيۀ شريفه مطابقت دارد و حاصل معنى آن است كه طاعت و فرمانبرى همه موجودات هيچ حالت منتظره اى ندارد مگر فقط مشيت و ارادۀ حق تعالى - از تو بيك اشارت از ما بسر دويدن

انت المدعوّ للمهمّات و انت المفزع فى الملمّات لا يندفع منها الاّ ما دفعت و لا ينكشف منها الاّ ما كشفت

تنها تو هستى كه در رويدادهاى غم انگيز خوانده مى شوى و تنها تو در پيش آمدهاى دردناك پناه هستى آن گرفتاريها بجز با دست قدرت تو به هيچ دفع نشود و بجز آنچه را كه تو بازگشايى به هيچ گشوده نشود اين چهار جمله جملگى الهام يافته از قرآن كريم است:

دو جملۀ اوّلى تواند اشاره باشد به آيه شريفه:«وَ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاّ إِيّاهُ» (2): هنگامى كه در چنگال طوفانهاى سهمگين دريا گرفتار و بيچاره مى شويد همۀ خدايان دروغين فراموش مى شود و تنها خداى حقيقى را مى خوانيد. و آيات ديگر قرآن قريب بهمين مضمون مانند:«قُلْ أَ رَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السّاعَةُ أَ غَيْرَ اللّهِ تَدْعُونَ إِنْ

ص:402


1- . سوره يس، آيه 82.
2- . سوره اسراء، آيه 67.

كُنْتُمْ صادِقِينَ بَلْ إِيّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِنْ شاءَ وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِكُونَ» (1): بگو اى پيغمبر اگر عذاب خدا يا ساعت مرگ شما را فرا رسد چه خواهيد كرد آيا در آن ساعت سخت غير خدا را مى خوانيد اگر راست مى گوييد (كه خدايى ديگر بجز اللّه هست) بلكه در آن هنگام تنها او را مى خوانيد تا اگر مشيّت او قرار گرفت شما را از سختى برهاند و در آن حال آنچه را كه براى خدا شريك قرار مى داديد بكلّى فراموش مى كنيد بلكه در

«اللّه» يعنى چه؟

روايات اهل بيت عليهم السّلام رسيده است كه (اللّه) يعنى «هو الذى يتأله اليه عند الحوائج و الشدائد كل مخلوق عند انقطاع الرجاء من كل من دونه و تقطّع الاسباب من جميع ما سواه»: اللّه همان است كه در نيازمنديها و سختيها هر آفريده اى وقتى كه اميدش از هرجا بريد و اسباب و وسايل از هرچه جز او است قطع شد به او پناهنده مى شود و به درگاه او روى مى آورد از اين جا است كه مردى به خدمت امام صادق عليه السّلام عرضه داشت اى پسر پيغمبر مرا به خدا رهبرى فرما كه خدا چه حقيقتى است كه (هركس حكايتى به تصور از او كند) و مرا حيرت زده و سرگردان كرده اند حضرت او را فرمود: اى بندۀ خدا هرگز به كشتى سوار شده اى؟ عرض كرد: آرى، فرمود آيا كشتى ات شكسته آنجا كه نه كشتى براى نجات تو باشد و نه شنا كردن توانى كه به دردت بخورد؟ عرض كرد: آرى، فرمود: آيا دلت در آن وقت بستگى داشت به چيزى كه توانا است كه قادر است بر نجات دادن آنجا كه نجات دهى نباشد و به رسيدن بفرياد آنجا كه فريادرسى نباشد، اينك نصّ حديث شريف: «قال رجل للصادق عليه السّلام يابن رسول اللّه دلّنى على اللّه ما هو فقد اكثر علىّ المجادلون و حيّرونى فقال له يا عبد اللّه هل ركبت السفينة قط قال نعم قال فهل كسرت بك حيث لا سفينة تنجيك و لا سباحة تفنيك قال نعم قال فهل تعلّق قلبك هناك ان شيئا من الاشياء قادر على تخليصك من ورطتك قال نعم قال الصادق عليه السّلام فذلك الشىء هو اللّه القادر على الانجاء حيث لا منجى و على الاغاثة حيث لا مغيث» و سرّ اين مطلب كه امام عليه السّلام بيان فرموده آن است كه چون آدمى در دنيا كه به حكمت بالغۀ الهيّه دار اسباب است با اسباب انس گرفته و همين اسباب حجابهايى هستند كه مانع از ديدن مسبّب مى باشند

ص:403


1- . سوره انعام، آيه 41.

آنگاه كه به حكم اضطرار حجاب اسباب دريده شده و از ميان برداشته شد مسبّب خود نمايى مى كند و آدمى مشاهده مى كند آنچه را كه با بودن اسباب از آن محجوب بود.

چشم دل باز كن كه جان بينى آنچه ناديدنى است آن بينى

به فرمودۀ مولانا:

اين سبب ها بر نظرها پرده ها است كه نه هر ديدار صنعش را سزا است

ديده اى بايد سبب سوراخ كن تا حجب را بركند از بيخ و بن

و قد نزل بى يا ربّ ما قد تكأدنى ثقله و المّ بى ما قد بهظنى حمله تكّاده الامر

صعب عليه و شقّ تكأد به معناى سختى و مشقّت است. آنچه در خطبۀ امير المؤمنين عليه السّلام است كه: «ان امامكم عاقبة كئودا»(1) بهمين معنا است كه به تحقيق در پيش رو گردنۀ سخت و پرمشقّت داريد و ثقل به معناى سنگينى است و المام كه مصدر (المّ) است به معناى فرود آمدن و (بهظه) به معناى گران بار شد مى باشد.

اين جمله بمنظور مقدّمه چينى براى جلب رحمت الهى است كه با اظهار عجز و ناتوانى و اضطرار باشد كه عنايت حق را معطوف خويش گرداند:

پروردگارا محنتى بر من روى آورده كه سنگينى آن سخت به زحمتم انداخته و بارى بر دوشم فرود آمده كه از گرانى آن پشتم خميده.

و بقدرتك اوردته علىّ و بسلطانك وجّهته الىّ

هرچند بظاهر براى هريك از گرفتاريها سببى هست و لكن من مى دانم كه سررشته بدست تو است و آنچه به من رسيده از ناحيۀ تو است. اين تويى كه با دست قدرتت اين سيلى بمن زدى و با سلطنتت اين سيل را بسوى من روانه كردى.

فلا مصدر لما اوردت

آنچه را كه تو وارد كنى كس نتواند بازگرداند.

ص:404


1- . نهج البلاغه خطبه 204.

و لا صارف لما وجّهت

و آنچه را كه تو روانه سازى كس نتواند كه بازدارد.

و لا فاتح لما اغلقت و لا مغلق لما فتحت

آنچه را كه تو ببندى كس نتواند گشود و آنچه را كه تو بگشايى كس نتواند بست. «و لا ميسّر لما عسّرت و لا ناصر لمن خذلت»: و آنچه را كه تو دشوارش كنى كس آسانش نكند و آن كه را بخودش واگذارى كس يارى اش ننمايد.

گر ز چشم همه خلق بيفتم سهل است تو مينداز كه مخذول تو را ناصر نيست

خواننده عزيز در عالم طبيعتى كه اساس آن بگونه اى است كه نمى تواند پيراسته و خالى از مصائب و آلام باشد به گفته صائب تبريزى:

غبار لازمۀ آسيا بود صائب تو از حوادث دور زمان چه انديشى

و بحث وجود مصائب در زندگى بحثى است فلسفى و عميق كه ورود در آن را ضرورتى نيست اگر آدمى دل بجايى نبندد و قدرتى را در اين جهان نشناسد كه آرام بخش اضطرابهاى درونى و شفابخش رنجهاى روحى او باشد در چه جهنّمى از وحشت و اضطراب زندگى خواهد نمود؟«وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ» (1) و بالعكس اگر مبدئى را بشناسد كه نيرويى دارد لا يزال و با آن نيرو ارتباط برقرار كند و كليد مشكلات خود را بدست او بيند و در عين حال مبدئى رؤوف و مهربان و هرگاه كه بخواهد مى تواند مشكلات خود را با او در ميان بگذارد و با وى راز و نياز كند و از او حلّ آنها را التماس كند چه اطمينان و آرامش روح براى او خواهد بود تو گويى بهشت موعود در آخرت او را در همين دنيا فراهم شده است به گفته عارف شيراز:

من كه امروزم بهشت نقد حاصل مى شود وعدۀ فرداى زاهد را چرا باور كنم

دعاى امام سجاد در مناجات سحر

امام زين العابدين عليه السّلام در ديباچه ورود به مناجات سحر ماه رمضان به همين معانى اشاره مى فرمايند: «الحمد للّه الّذى ادعوه فيجيبنى و ان كنت بطيئا حين يدعونى و الحمد للّه الّذى

ص:405


1- . سوره توبه، آيه 49.

اسئله فيعطينى و ان كنت بخيلا حين يستقرضنى و الحمد للّه الذى اناديه كلّما شئت لحاجتى و اخلوبه حيث شئت لسرّى بغير شفيع فيقضى لى حاجتى...» و اين يكى از امتيازات چشم گير دين و فرق ميان مؤمن به خدا و ملحد و لا مذهب است چه زيبا مثلى يكى از دانشمندان معاصر در اين باب دارد وى گويد: دو نفر را فرض كنيد كه هردو در فصل تابستان زير آفتاب سوزان افتان و خيزان بارى گران را از دامنه كوهى صعب العبور به دشت حمل مى كنند و باز از دامنه كوه ديگر بالا مى برند ولى يكى از آنها زندانى محكوم به اعمال شاقّه است كه از روى اجبار و به نفع ديگران در جلو سرنيزه تخته سنگهاى سنگين را از اين كوه به آن كوه مى برد و ديگرى در كوه گنجى شايگان جسته و بهمان وزن جواهر گرانبها براى تأمين زندگى خود و خانواده و نسلهاى آينده اش بر دوش كشيده و براى پنهان كردن آن به دامنه كوه ديگر حمل مى كند بديهى است در عين حال كه اين دو هردو بارگران بر دوش دارند و آفتاب سوزان بر سرشان مى تابد و بايد از راههاى ناهموار عبور كنند با وجود اين، حال اين دو نفر قابل مقايسه نيست و هيچ شباهت بهم ندارد و مسلّما بهمان اندازه كه آن بينواى اسير از حمل آن بار رنج مى برد آن ديگر از سنگينى بار خود لذّت مى برد زيرا مى داند كه بهر نسبت كه بار او سنگين تر باشد كاميابى آينده اش بيشتر خواهد بود عينا حال مردم مادّى و بى ايمان و حال مردم مؤمن در زير بار مصائب و بلاياى روزگار مثل حال اين دو نفر است درست است كه هردو از مصائب و حوادث روزگار رنج مى برند ولى تفاوت ميان آن دو از زمين تا آسمان است زيرا شخص كافر مادّى خود را اسير طبيعت و محكوم قواى ظالم و قهّار آن مى داند و معتقد است كه اين همه بلايا فقط براى آزردن او است از اين جهت با روحى خشمناك و دندانهايى برهم فشرده و قلبى مضطرب و اعصابى لرزان ناچار مصايب را تحمل مى كند برخلاف شخص مؤمن كه معتقد است اين مصايب و بلايا از طرف آفريدگار رؤف و رحيم است و براى تهذيب روح و تطهير قلب او تقدير شده است و بهر نسبت كه بار اين بلايا سنگين تر باشد لذّات و كاميابى هاى روحى و اخروى آن بيشتر خواهد بود. پايان نقل سخن دانشمند معاصر

بارى امام زين العابدين عليه السّلام پس از اين مقدّمه چينى و اظهار عبوديّت و مسكنت

ص:406

خواسته اش را به عرض الهى مى رساند:

فصلّ على محمّد و آله و افتح لى يا ربّ باب الفرج بطولك و اكسر عنّى سلطان الهّم بحولك

پروردگارا با فضل خودت در فرج را برويم بگشا و به قدرت خودت صولت سلطنت غم و اندوه را كه بر وجود من حاكم است بشكن.

و أنلنى حسن النظر فيما شكوت و أذقنى حلاوة الصنع فيما سألت

و در آنچه به حضرتت شكايت آوردم عنايت خاص نصيبم ساز و نيك نظر فرما و با انجام آنچه كه از درگاهت تقاضا كردم كامم را شيرين گردان و محتمل است معناى جمله و أنلنى... اين باشد كه مرا توفيق آن ده كه شكايتم نه از راه بدبينى به گرفتارى باشد بلكه در عين گرفتارى بپيش آمدهاى ناگوار خوش بين باشم به فرموده حافظ شيراز:

از يار دلنوازم شكرى است با شكايت گر نكته دان عشقى بشنو تو اين حكايت

و هب لى من لدنك رحمة و فرجا هنيئا و اجعل لى من عندك مخرجا وحيّا

و از پيشگاه مقدّست رحمت و گشايش گوارايى به من مرحمت فرما و راه گريزى هرچه زودتر پيش پايم قرار بده در اين دو جمله به اصطلاح ادبى مفعول از جار و مجرور مؤخّر افتاده و قاعده اش آن بود كه پيش افتد و گفته شود «و هب لى رحمة من لدنك... و اجعل لى مخرجا من عندك» و گفته شده كه اين تقديم ما حقّه التأخير بدان منظور است كه جلب توجه به مقدّم و تشويق مؤخّر بشود زيرا وقتى آنچه كه بايد اوّل گفته شود گفته نشد مخاطب را حالت منتظره اى براى شنيدن آن خواهد بود و اين در دعا موجب حضور قلب است كه اهميّت بسزايى دارد. اين خالصۀ سخن سيد شارح است ولى بنظر نويسنده اين سخن ناتمام است زيرا اگر اصل مطلب را نيز بپذيريم در اين مورد كه دعاكننده خود مى داند كه چه مى خواهد بگويد حالت منتظره و تشويق نه نسبت به متكلّم معنى دارد و نه نسبت به مخاطب كه خداى تعالى است و عالم السرّ و اخفى است بهتر است وجه تقديم را

ص:407

همان بدانيم كه علماء ادب گفته اند: تقديم ما من حقّه التأخير يفيد الحصر و مثال معروف اياك نعبد و اياك نستعين را آورده اند در اينجا نيز مقصود همان حصر است يعنى بارالها من اين رحمت و گره گشايى را تنها از تو مى خواهم نه از كس ديگر.

و لا تشغلنى بالاهتمام عن تعاهد فروضك و استعمال سنّتك

غم و اندوه مانع انجام واجبات

بارالها نكند كه غم و اندوه مرا از مواظبت به انجام واجباتى كه بر من مقرّر فرموده اى باز دارد و از بكار بستن مستحبّات و سنّتهايت بمانم چنانچه سعدى گويد:

غم فرزند و نان و جامه و قوت بازت آرد ز سير در ملكوت

همه روز اتفاق مى سازم كه به شب با خداى پردازم

شب چو عقد نماز مى بندم چه خورد بامداد فرزندم

فرع فقهى: آنچه از بعضى اخبار استفاده مى شود آن است كه اگر كسى در خود اقبال به عبادت نديد و خاطرش به غمى مشغول بود بهتر است كه اكتفا به واجبات كند و از نوافل و مستحبّات بكاهد از شهيد قدّس سرّه در ذكرى نقل شده كه فرموده است: «و قد تترك النافله لعذر و منه الّهم و الغم»: گاهى نافله را به عذرى ترك مى بايد كرد و غم و اندوه يكى از عذرها است. و سند اين فتوى روايت على بن اسباط از جمعى از روات است كه امام موسى بن جعفر عليه السّلام هر گاه كه اندوهناك مى شد نافله را ترك مى كرد «انّ الكاظم عليه السّلام كان اذا اهتم ترك النافله:» و معمّر بن خالد از امام رضا عليه السّلام نظير همين روايت را نقل كرده و بجاى (اذا اهتمّ) (اذا اغتمّ) گفته است يعنى هرگاه كه امام رضا عليه السّلام غمناك مى شد نافله را ترك مى كرد و گفته شده كه فرق ميان غم و هم آن است كه اوّلى نسبت به گذشته است و دوّمى نسبت به آينده و از امير المؤمنين روايت است كه فرمود: «ان للقلوب اقبالا و ادبارا فاذا اقبلت فاحملوها على النوافل و اذا ادبرت فاقتصروا بها على الفرائض»(1): همانا دلها را حالت اقبال و ادبارى است به هنگام اقبال و ميل باطنى، بار نوافل بر دوشش نهيد و به هنگام ادبار و بى ميلى تنها به فرايض و واجبات اكتفا كنيد.

ص:408


1- . نهج البلاغه - قصار الحكم 312.

نكتۀ عرفانى: استاد حسن زاده از بزرگى نقل مى كند مضمونش اين كه ايتان نوافل در حال كسالت و نبودن اقبال نفس كفران نعمت تجلّى است كه: «لا يزال يتقرّب الىّ عبدى بالنوافل حتى احبّه فاذا احببته كنت سمعه...» و نيز در نكته 442 از هزار و يك نكته دقيقه اى است كه به نظر نويسنده توجه به آن مؤثر در اقبال نفس و رفع كسالت است و بهمين منظور نقل مى شود: نوافل كفّارۀ عدم قبولى فرايض است كه انسان خوف عدم قبولى فرايضش دارد كه:

زاهدان از گناه توبه كنند عارفان از عبادت استغفار

و آن كه ترك نوافل مى كند بايد بسيار از خود راضى و بى باك باشد در اوّل جلد سوّم كشكول جناب شيخ بهائى رضى اللّه عنه است كه: «ابو حمزه الثمالى قال رأيت على بن الحسين عليه السّلام يصلّى و قد سقطت رداؤه عن منكبه فلم يسوّه حتّى فرغ من صلوته فقلت له فى ذلك فقال ويحك أتدرى بين يدى من كنت انّ العبد لا تقبل منه صلوة الا ما اقبل فيها فقلت جعلت فداك هلكنا اذا فقال عليه السّلام كلاّ ان اللّه يتمّ ذلك بالنوافل»(1) و چه نيكو فرمود جناب عالم عارف متألّه محمّد بهارى قدّس سرّه الشريف در نامه اى كه بسفير بغداد مرقوم فرمود كه: تارك الصلوة را بل تارك النوافل را دم از عرفان زدن غلط اندر غلط است. پايان نكته.

فقد ضقت لما نزل بى يا رب ذرعا و امتلأت بحمل ما حدث علىّ همّا

دست من گير كه بيچارگى از حد بگذشت سر من دار كه در پاى تو ريزم جان را

ذرع به معناى ذراع است كه قسمتى از دست است از آرنج به پائين و اصل اين مثل از آنجا است كه شتر به هنگام راه پيمايى دست هاى خود را كاملا مى كشد و دراز مى كند كه مسافت بيشترى در كوتاهترين مدّت طىّ شود و اگر بارش سنگين باشد اين حيوان

ص:409


1- . ابو حمزه گويد: ديدم على بن الحسين عليه السّلام كه نماز مى خواند و رداء از شانه شان افتاد و آن حضرت رداء را تسويه نفرمود (يعنى بهمان حالت بود) تا از نماز فارغ شد عرض كردم چرا رداء را در شانۀ مبارك درست نكرديد؟ فرمود: واى بر تو هيچ مى دانى كه در برابر چه كسى بودم؟ همانا بنده را نمازى پذيرفته نمى شود مگر آنچه در آن اقبال داشته و حضور قلب عرض كردم فدايت شوم بنابراين ما هلاك شديم فرمود: هرگز (نه چنين است) خداى تعالى اين كمبود را با نوافل تتميم مى فرمايد.

نمى تواند دست هاى خود را كاملا دراز كند و در نتيجه فاصلۀ قدمها كوتاهتر و تنگ تر مى شود و به آن مى گويند ضاق به ذرعا يعنى ذراعش كوتاه شد سپس كنايه شد از هر بار غمى كه تحمّل آن بر صاحبش دشوار باشد امام عليه السّلام عرض مى كند كه بارالها بار غم بر دوشم سنگينى كرده كه طاقت از دستم گرفته و اندوه بر دوش داشتن چنين بارى دلم را مالامال نموده:

بى مهر رخت روز مرا نور نمانده است وز عمر مرا جز شب ديجور نمانده است

هنگام وداع تو ز بس گريه كه كردم دور از رخ تو چشم مرا نور نمانده است

من بعد چه سود ار قدمى رنجه كند دوست كز جان رمقى در تن رنجور نمانده است

مى رفت خيال تو ز چشم من و مى گفت هيهات از اين گوشه كه معمور نمانده است

صبر است مرا چاره ز هجران تو ليكن چون صبر توان كرد كه مقدور نمانده است

و انت القادر على كشف ما منيت به و دفع ما وقعت فيه

تنها تويى كه مى توانى گره از كار من بگشايى و آنچه را كه گرفتار آن شده ام از من برگردانى.

جز آستان توام در جهان پناهى نيست سر مرا به جز اين در حواله گاهى نيست

فافعل بى ذلك و ان لم استوجبه منك

اين عنايت و كرم را دربارۀ من بفرما گرچه شايستگى و استحقاق آن را ندارم.

يا ذالعرش العظيم

اى صاحب سرير سلطنت مطلق.

معناى عرش

مترجم گويد: كلمه عرش كه به معناى تخت پادشاهى است در قرآن كريم بيش از بيست مورد با تغييرات مختلفه به خداى تعالى نسبت داده شده است گاهى رب العرش العظيم و گاهى ذو العرش المجيد و گاهى ثم استوى على العرش و گاهى و كان عرشه على الماء و ديگر تعبيرات ازاين رو ائمه عليهم السّلام دربارۀ معناى آن مورد سؤال قرار گرفته اند و علماء دين نيز بيانات و تأويلات گوناگونى در اين باره دارند و آنچه از مجموع كلمات بزرگان و اخبار استفاده مى شود آن است كه عرش را معانى مختلفى است (مشترك لفظى يا معنوى)

ص:410

در بعضى از موارد به معناى آسمان ها و زمين است چنانچه شيخ طوسى قدّس سرّه در كتاب التبيان در آيۀ شريفۀ:«ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ» (1): فرمايد كه مقصود از اين آيه آسمانها و زمين است و امّا عرش در آيه شريفۀ:«اَلَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ» (2): به معناى ديگرى است كه فرشتگان الهى با گرد آمدن بر اطراف آن و بزرگداشت آن خداى تعالى را عبادت مى كنند.

و در بعضى از موارد عرش به معناى علم است چنانچه مجلسى رحمه اللّه در معناى آيه شريفۀ:

«اَلرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى» (3): پس از ذكر پنج معنا براى استواء فرمايد: كه عرش گاهى گفته مى شود بر جسم عظيمى كه بر ديگر جسمانيّات احاطه داشته باشد و گاهى بر همه مخلوقات گفته مى شود و گاهى بر علم گفته مى شود چنانچه در روايات بسيارى بهمين معنى آمده است...(4).

دانشمند بزرگوار مرحوم شعرانى در معناى عرش فرمايد تخت پادشاهى ترجمۀ عرش است و كنايه از قدرت و ملك باشد و اگر بايد براى آن مصداقى يافت علم خداوند است چون همۀ افعال حق تابع علم عنائى او است و بعضى از وجود منبسط بعرش رحمان تعبير كنند و گروهى فلك اطلس را كه بزرگترين جسم عالم شهادت است عرش خوانده اند و هريك به وجهى صحيح است امّا تفسير آن به علم در روايات آمده است و اللّه اعلم.

پايان سخن دانشمند مذكور.

ص:411


1- . سوره اعراف آيه 54.
2- . سوره غافر آيه 7.
3- . سوره طه، آيه 5.
4- . بحار الانوار، ج 3 - ص 338.

دعاؤه في الاستعاذة و من دعائه في الإستعاذة اللّهمّ انّي اعوذ اللّهمّ انّا نعوذ بك من هيجان الحرص و سورة الغضب و غلبة الحسد و ضعف و ضعف الصّبر و قلّة القناعة و شكاسة الخلق و الحاح الشّهوة و ملكة الحميّة و متابعة الهوى و مخالفة الهدى و سنة الغفلة و تعاطي الكلفة و ايثار الباطل على الحقّ و الاصرار على المأثم الماثم و استصغار المعصية و استكبار الطّاعة و استكثار الطّاعة و استقلال المعصية و مباهات و مباهاة المكثرين و الازراء بالمقلّين و سوء الولاية لمن

ص:412

تحت ايدينا و ترك الشّكر لمن اصطنع العارفة عندنا او ان نعضد و أن نعاضد ظالما او نخذل ملهوفا او نروم ما ليس لنا بحقّ او نقول في العلم بغير علم و نعوذ بك ان ننطوي على غشّ احد و نعوذ بك من ان ننطوي على غشّ مسلم و ان نعجب باعمالنا و نمدّ في آمالنا او نمدّ في آمالنا و نعوذ بك من سوء السّريرة من سوء السّيرة و احتقار الصّغيرة و ان يستحوذ علينا الشّيطان او ينكبنا الزّمان او يتهضّمنا السّلطان و نعوذ بك من تناول الاسراف و من فقدان الكفاف و نعوذ بك من شماتة

ص:413

الأعداء و من الفقر الى الأكفاء و من معيشة عيشة في شدّة و ميتة على غير عدّة و نعوذ بك من الحسرة العظمى و المصيبة الكبرى و اشقى الشّقاء و سوء المآب و الشّقاء الأشقى و من سوء المآب و حرمان الثّواب و حلول العقاب

اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و اعذني من كلّ ذلك برحمتك و جميع المؤمنين و المؤمنات يا ارحم الرّاحمين

ص:414

ابتداى دعاى هشتم

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم

«و كان من دعائه عليه السّلام فى الاستعاذة من المكاره و سيّئ الاخلاق و مذامّ الافعال: از دعاهاى آنحضرت در پناه جويى از ناپسنديها و خويهاى بد و كارهاى نكوهيده.

اللهم انى اعوذ بك من هيجان الحرص

بارالها من به تو پناهنده مى شوم از انگيخته شدن حرص

معناى حرص

در معناى حرص كه در فارسى به كلمۀ (آز) ترجمه مى شود تعبيرات مختلفى شده است بعضى كه از (شجّۀ حارصه) گرفته شده است و آن مرضى است كه در سر پيدا مى شود و پوست سر جمع مى شود گويى شخصى حريص نيز بخاطر شدّت علاقه اش به كار موردنظر همه قلبش متوجه آن مى شود و بعضيها گفته اند كه حرص عبارت از آن است كه آدمى نسبت به كارى كه مورد علاقه اش مى باشد نهايت سعى و اهتمام خود را انجام دهد و معناهاى ديگرى نيز شده است و لكن ظاهر آن است كه حرص حالتى است نفسانى و ارتباطى با عمل خارجى ندارد و چه بسا شخص حريص در اثر جلوگيرى از بروز و ظهور آن هيچگونه عملى در خارج انجام ندهد و اگر عملى ظهور و بروز مى كند از آثار حرص خواهد بود نه آن كه خود آن اعمال معناى حرص باشد و بهرحال آنچه به نظر مى رسد آن است كه اين حالت نفسانى و شدّت علاقه اى كه در نفس پيدا مى شود و در نتيجه آن آدمى بهرچه كه احتمال مى دهد در رسيدن به مقصود كمك كند متوسل مى شود

ص:415

نتوان گفت كه چنين حالت بطور مطلق حالتى است ناپسند بلكه خوبى و ناپسندى اين حالت ارتباط مستقيم دارد با آن چيزى كه متعلّق او قرار گرفته كه اگر از امور دنيوى باشد كه دستور داده شده است علاقه انسان به آنها نبايد حالت افراط داشته باشد، حرص در چنين كارها روا نيست و ناپسند است تا چه رسد بكارهايى كه اصلا نبايد به آن علاقه پيدا نمود و امّا كارهايى كه افراط و مبالغه در آن كارها عقلا و يا شرعا پسنديده است حرص به آن كارها نه تنها ناپسند نيست بلكه بسيار پسنديده و براق همّت و سمند وصول بان مقصد است ازاين رو است كه مى بينيم خداى تعالى رسول گرامى خود را بواسطۀ داشتن حرص بر هدايت مؤمنين مى ستايد و مى فرمايد:«حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ» (1) بعضى خواسته اند بگويند حرص كه همان حالت افراط در علاقه به امرى است مطلقا مذموم است خواه نسبت به امور دنيايى باشد و خواه نسبت به امور دينى، و نسبت به امور دينى به بعضى از روايات استشهاد كرده اند و اين گروه از روايات در كتب احاديث مانند كتاب وسايل الشيعه بابى مخصوص دارد تحت عنوان استحباب اقتصاد در عبادت، و مرحوم صاحب وسايل قدّس سرّه اين روايات را نقل كرده است و بعضى از روايات بدين مضمون است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده است: «ان هذا الدين متين فأوغلوا فيه برفق و لا تكرهوا عباد اللّه الى عبادة اللّه فتكونوا كالراكب المنبت الذى لا سفرا قطع و لا ظهرا ابقى» يعنى: اين دين متين و محكم است با مدارا در آن وارد شويد و بندگان خدا را به عبادت خدا از روى اكراه وادار نكنيد كه همچون سوار شتابان خواهيد بود كه نه سفرى را مى پيمايد و نه پشتى (براى مركبش) باقى مى گذارد و بعضى ديگر بدين مضمون است كه در كافى شريف به سند صحيح از امام صادق عليه السّلام رسيده است كه فرمود: «اجتهدت فى العبادة و أنا شاب فقال لى ابى يا بنىّ دون ما اراك فانّ اللّه عزّ و جلّ اذا احبّ عبدا رضى منه باليسير» مى فرمايد: من در جوانى بسيار كوشا در عبادت بودم پدرم بمن فرمود (و در بعضى از روايات است كه پدرم مرا در حال طواف ديد كه عرق از سر و رويم مى ريخت فرمود) پسرك من كمتر از اين كه مى بينمت باش

ص:416


1- . سوره توبه آيه 128.

(يعنى خود را زياد به زحمت مينداز) كه خداى تعالى چون بنده اى را دوست بدارد به چيز كمى از او راضى مى شود با استناد به اين دو دسته از روايات علما فرموده اند كه افراط ورزيدن حتى در عبادات نيز پسنديده نيست ولى به نظر اين ناچيز فرمودۀ علماء رحمهم اللّه درست نيست و هيچ يك از دو دسته از روايات دليل بر مطلب نيست.

نظر نگارنده پيرامون چگونگى عبادت

امّا دستۀ اوّل از روايات نه تنها بيانگر مكروه بودن افراط در عبادت نيستند بلكه در حقيقت تشويق و ترغيب به افراط در عبادت دارند منتهى با ديدى عميقتر و آن اينكه اگر كسى مراعات حال خود را در عبادت نكند ممكن است چند روزى كميّت عبادت او بالا باشد ولى در نتيجه بازده كار و كاركردش نسبت به وقتى كه مراعات كند كمتر خواهد بود مثلا اگر بخواهد نمازهاى فوت شده خود را قضا كند اين شخص اگر روزى فرضا يكماه نماز قضا بخواند اين عبادت او علاوه بر اين كه با كارهاى ديگرش منافات دارد و ممكن است او را از كسب و كار باز دارد خودش را نيز زود خسته مى كند و از ادامۀ كار باز مى ماند در صورتى كه اگر هر روزى مثلا يك يا دو روز نماز قضا بخواند با هيچ كار او منافات نخواهد داشت و خودش را نيز خسته نخواهد كرد و در نتيجه ممكن است سالها به اين عمل ادامه بدهد و در پايان نماز ده يا بيست سال قضا شده را بجا آورد درحالى كه با طريق اوّل چند روزى بيش موفّق نتواند بود و جالب است كه همين معنى در خود روايات بگونه اى لطيف تذكر داده شده كه او را تشبيه به اسب سوار شتابان كرده اند كه «لا سفرا قطع و لا ظهرا ابقى» نه راهى را توانسته بپيمايد و نه براى مركب خود كه در سفرهاى ديگر بايستى از آن استفاده كند پشت سالمى باقى گذاشته بلكه هم حيوان را خسته و مجروح نموده و هم خود بمقصد نرسيده و از همين باب است كه در روايات ديگر آمده است كه «قليل يدوم خير من كثير لا يدوم» عمل اندكى كه ادامه داشته باشد بهتر از عمل بسيارى است كه ادامه نداشته باشد و از نظر عقل نيز چنين است فرضا اگر كسى صد تومان پول داشته باشد كه هرچه خرجش بكند تمام نشود يقينا بهتر از هزارها تومان است كه اگر خرجش كند تمام مى شود و ازاين رو مى گوييم كه اندكى از نعمت هاى آخرت بهتر است از تمام نعمت هاى دنيا كه آن باقى است و اين فانى و شايد به همين معنا اشاره فرمود رسول

ص:417

گرامى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آنگاه كه به امير المؤمنين فرمود يا على: «لئن يهدى اللّه بك رجلا خير لك ممّا طلعت عليه الشمس»: اگر خداى تعالى يك نفر را بدست تو هدايت كند بهتر است از براى تو از همه آنچه آفتاب بر آن مى تابد كه اين همه از دنيا است و فانى و آن هدايت امرى اخروى و باقى. حافظ فرمايد

عرضه كردم دو جهان بر دل پس رواياتى كه ظاهرا از افراط در عبادت منع مى كند نه به اين معنى است كه عبادت زياد كردن مطلوب شارع نيست، نه خير، عبادت هرچه بيشتر بهتر «اَلَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ» (1) و ذكر اللّه حسن فى كل حال چيزى كه هست روايات شريفه راهنمايى مى كند كه چگونه عبادت كنيم كه بيشتر باشد و راه بيشتر عبادت كردن را نشان مى دهد كه شتابزده گى در عبادت راهرو را از سلوك بازمى دارد بقول سعدى:

اسب نازى دو تك رود بشتاب شتر آهسته مى رود شب و روز

و امّا روايت دوّم: به نظر حقير نكته بسيار جالب و عرفانى در روايت است كه حق آن كه مورد توجّه قرار گيرد و آن اين كه:

امام باقر فرزند عزيزش را به نكته اى متوجّه فرموده كه با بودن آن لطيفه در انسان عبادت كم او هم قبول حق تعالى است تا چه رسد به عبادت بيشتر و آن لطيفه حبّ الهى است نسبت به بنده اش كه اگر بنده اى محبوب خداى تعالى شد اندك عبادت او بر عبادت بسيار ديگران كه فاقد اين امتياز هستند ترجيح دارد كه فرمود: «انّ اللّه اذا احبّ عبدا رضى منه بالقليل» خداى تعالى وقتى بنده اى را دوست داشت عبادت اندك او نيز مورد رضاى حق تعالى است يعنى عزيزم بكوش تا محبّت خداى تعالى را نسبت بخود جلب كنى تا كمترين عبادت تو بزرگترين پاداش داشته باشد و اين مطلب چه ارتباطى به اقتصاد در عبادت دارد و اين كه عبادت بيشتر نبايد انجام گيرد!!

و اين لطيفه اى كه حضرت باقر العلوم به فرزند دلبندش اهداء فرموده حقيقتى است

ص:418


1- . سوره آل عمران، آيه 191.

غير قابل انكار حتى در سطح پائين و ميان افراد عادى از ما مردمان، فرض مى كنيم كه شما در منزل دوستى كه علاقه محبّت ميان او و شما برقرار است نان و پنير ميل كنيد آن غذاى ساده در كام شما بسى گواراتر و لذيذتر از غذاهاى مزعفر و رنگارنگ است كه از دست منافقى بگيريد كه نه او بشما محبّت دارد و نه شما او را دوست مى داريد مولانا در بيان اين نكتۀ عرفانى عشقى است كه مى فرمايد:

هر كجا باشد سر ما را بساط هست صحراگر بود سمّ الخياط

هر كجا يوسف رخى باشد چو ما جنّت است آن گرچه باشد قعر چاه

با تو دوزخ جنّت است اى جانفزا با تو زندان گلشن است ايدلربا

شد جهنم با تو رضوان نعيم بيتو شد ريحان و گل نار جحيم

هر كجا تو با منى من خوشدلم وربود در قعر گورى مترلم

خوشتر از هردو جهان آنجا بود كه مرا با تو سرو سودا بود

و بهرحال، حرص يكى از حالات و ملكات نفسانيه است كه اگر متعلق بدنيا و توابع آن گردد آدمى را به هلاكت مى كشاند چنانچه امام صادق عليه السّلام از پدر بزرگوارش امام باقر عليه السّلام به نقل كافى شريف روايت مى كند كه فرمود مثل حريص در دنيا مثل كرم ابريشم است كه هرچند بيشتر ابريشم توليد كند بيشتر در اطراف خود پيچيده و بيرون شدنش مشگلتر مى شود تا آن كه در ميان همان ابريشم ها كه تنيده بميرد «مثل الحريص فى الدنيا مثل دودة القزّ كلّما ازدادت من القزّ على نفسها لفا كان ابعد لها من الخروج حتى تموت غمّا» و ابو الفتح بستى اين معنى را به شعر سروده و مى گويد:

الم تران المرء طول حياته حريص على ما لا يزال يعالجه

كدود كدود القزّ ينسج دائما فيهلك غمّا وسط ما هو ناسجه

حكايتى از حكيم شيراز

حكيم شيرين سخن شيراز را حكايتى است گويد: بازرگانى را ديدم كه صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده و خدمتكار شبى در جزيرۀ كيش مرا به حجره خويش خواند و همه شب از سخنان پريشان گفتن نيارميد كه فلان انبارم به تركستان است و فلان بضاعت به هندوستان و اين قبالۀ فلان زمين است و فلان چيز را فلان كس چنين، گاه گفتى خاطر

ص:419

اسكندريه دارم كه هوايى خوش است و بازگفتى نه كه درياى مغرب مشوّش است سعديا سفر ديگرم در پيش است اگر آن كرده شود بقيّت عمر خويش به گوشه اى بنشينم و عزلت گزينم گفتم آن كدام است؟ گفت: گوگرد پارسى خواهم بردن به چين كه شنيده ام قيمتى عظيم دارد و از آن جا كاسه چينى به روم و ديباى رومى به هند و فولاد هندى به حلب و آبگينه حلبى به يمن و برد يمانى به فارس وز آن پس ترك تجارت كنم و به دكّانى بنشينم انصاف كه از اين مالخوليا چندان فرو خواند كه طاقت گفتنش نماند پس گفت اى سعدى تو نيز سخنى بگو از آنچه ديده و شنيده اى گفتم:

آن شنيدستى كه در صحراى غور بارسالارى بيفتاد از ستور

گفت چشم تنگ دنيادار را يا قناعت پر كند يا خاك گور

سؤال: اگر حرص چنانچه گفته شد مرض نفسانى خطرناكى است چرا امام عليه السّلام در اين دعا از هيجان آن استفاده فرموده نه از اصل آن؟ جواب: براى اين تعبير كه در دعاى شريف است دو توجيه شده است يكى آن كه اين تعبير اشاره به آن باشد كه مطلق حرص زشت نيست آنچه ناپسند است هيجان و فوران آن است چنانچه اشاره شد كه خداى تعالى پيغمبرش را به خاطر حرصش بر هدايت مؤمنين ستود پس اصل حرص، محمود است و لكن اين توجيه وجيه نيست بنابر آنچه ما در معناى آن اختيار كرديم و گفتيم كه متعلق حرص اگر امور دنيايى باشد ناپسند است نه امور معنوى و الهى و اخروى و توجيه دوّم آن است كه گفته شود كه مقصود از هيجان حرص خود حرص است از باب نفى لازم و ارادۀ ملزوم بدان معنا كه خواستۀ دعاكننده آن است كه حرصى نداشته باشد تا گرفتار هيجانش گردد مانند آنچه سعدى گويد:

چگونه شكر اين نعمت گذارم كه زور مردم آزارى ندارم

و ممكن است مقصود: استعاذه از بدترين حالت حرص باشد و آن حالت هيجان آن است كه خطرش خيلى زياد است و سزاوار است كه انسان بخصوص از آن حالت به خداى تعالى پناه برد گويى مراتب پائين تر را بنده خود مى تواند جلوگيرى كند امّا به هنگام هيجان و طغيان اظهار عجز مى كند و از خداى تعالى استمداد مى نمايد.

ص:420

و سورة الغضب

معناى غضب

و از شعله ور شدن آتش خشم يكى از علماى آخرت دربارۀ غضب بياناتى دارد كه خلاصۀ ترجمۀ آن چنين است گويد:

غضب شعلۀ آتشى است كه افروخته شده از آتش برافروخته الهى است كه بجز از دلها برافروخته نمى شود و همچون آتش زير خاكستر در لابلاى دل پنهان است و آنچه آن را از باطن قلب بيرون مى كشد كبر و گردن فرازى است كه در دل هر ستمگر سركش مدفون است همچون آتشى كه در سنگ است و با برخورد با فولاد جرقّه مى زند و ظاهر مى شود و آنان كه با نور يقين مى نگرند براى آنان كشف شده كه در هركس رگى از شيطان هست و آن گاه كه آتش در دل او روشن مى شود بيشتر به شيطان نزديك مى شود زيرا شيطان خودش به خدا عرض كرد كه مرا از آتش آفريدى و آدم را از خاك و خاصيّت خاك سكون و آرامش است و خاصيت آتش شعله كشيدن و حركت لذا است كه خداى تعالى كفّار را بواسطۀ تعصّب جاهلى شان كه نشأت گرفته از غضب به سبب باطل بود مذمّت فرموده و مؤمنين را به خاطر سكينه و آرامش مدح فرموده است آن جا كه فرمايد:«إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ» (1) و چون خشم شراره اى از آتش جهنم است رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «ما غضب احد الاّ اشفى على جهنم»: هيچ كس خشمگين نشد مگر آن كه در لبه جهنّم قرار گرفت. و در كافى از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل فرمودند كه خشم ايمان را فاسد مى كند همانگونه كه سركه عسل را، و نيز امام صادق عليه السّلام فرمود: «الغضب مفتاح كلّ شرّ»: كليد هر شرّى خشم است.

آرى چنين است هنگامى كه خشم شعله ور مى شود پرده ضخيمى از آن در مقابل ديده هاى آدمى كشيده مى شود كه هيچ نمى بيند و چه جناياتى را كه در حال خشم مرتكب مى شود لذا امام صادق عليه السّلام مى فرمايد پدرم مى فرمود: چه چيز از غضب بدتر است؟ مرد

ص:421


1- . سوره فتح، آيه 26.

خشمناك مى شود و خون حرامى را مى ريزد و آدم مى كشد و زنهاى پاك دامن را تهمت مى زند «اىّ شىء اشد من الغضب؟ ان الرجل يغضب ليقتل النفس التى حرّم اللّه و يقذف المحصنة» و بسيارى از روايات كه از طريق عامه و خاصّه نقل شده است و ذكرش موجب تطويل است.

و بهرحال غضب حالتى است بسيار خطرناك كه انسان عاقل را مى بايد در مقام علاج بر آيد و پيش از آن كه دچار اين حالت شود مراقب حال خويش باشد و عواقب بد و خطرناك آن را به نظر آورد و بخود تلقين كند تا آمادگى پيدا كند كه با اين حالت مقابله كند و نگذارد چنين حالتى رخ بدهد وگرنه در حال غضب نه گوش پندى را مى شنود و نه موعظه اى در او اثر مى كند بلكه گاهى موعظه همچون آب اندكى است كه بر روى آتش فروزان ريخته شود و بيشتر باعث شعله ور شدن آن مى گردد و گاهى آنقدر به صاحبش فشار مى آورد كه قلب از حركت مى ايستد و بزندگيش خاتمه مى دهد، فراوان ديده شده است كه آدمى در حال غضب اگر دستش به شخص مورد غضب نرسد شفاى دل خود را در كارهايى مى انديشد كه كاملا دور از عقل و شعور است مثلا گريبان خود را چاك مى زند و لباسهاى خود را تكه و پاره مى كند و اگر ظرفى در دست داشته باشد آن را بر زمين ميكوبد و مى شكند، احيانا حيوان زبان بسته اى را مورد انتقام قرار مى دهد حتى فحش و ناسزا به آن مى دهد و زبان گله و شكايت باز مى كند كه تا كى مى خواهى مرا آزار بدهى و چنين و چنان باشى، گويى كه با آدم عاقلى سروكار دارد و حرف مى زند همه اين كارها نمودار آن است كه نور عقل در وجود او به خاموشى گراييده و همچون مطبخ دودآلود شود كه فضايش را دود غليظ گرفته باشد و در و ديوار آن را قيراندود كرده باشد و در وسط آن مطبخ شمع ضعيفى سوسو كند به يقين كه از اين نور ضعيف در چنان فضايى كارى ساخته نيست و به گفته بعضى از محقّقين اگر انسان در حال خشم و غضب قيافه و منظر خود را در آينه ببيند يقينا از زشتى صورت خود شرمنده مى شود و از حال غضب مى افتد از اين جا است كه امام صادق عليه السّلام فرمود: خشم قلب انسان حكيم را محو و نابود مى كند و فرمود: كسى كه نتواند مالك خشم خود شود مالك عقل خود نيز نخواهد بود «الغضب ممحقة

ص:422

لقلب الحكيم و قال من لم يملك غضبه لم يملك عقله» و در روايتى است كه روزى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به گروهى از جوانان گذشت كه ظاهرا مسابقۀ وزنه بردارى داشتند فرمود: قهرمانترين شما كسى است كه بهنگام خشم مالك و جلوگير خود باشد «ان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خرج يوما و قوم يدحرجون حجرا فقال اشدّكم من ملك نفسه عند الغضب» مولانا فرمايد:

وقت خشم و وقت شهوت مرد كو طالب مرد چنينم كو؟ بگو

كو؟ در ايندو حال مردى در جهان تا فداى او كنم امروز جان

و غلبة الحسد

معناى حسد و غبطه

بارالها پناه بتو مى برم از اين كه حسد بر من چيره شود و من مغلوب حسد شوم و به اصطلاح ادبى اضافه (غلبة) بسوى (حسد) از باب اضافه به فاعل است بدان معنى كه حسد بر من غالب آيد و پيروز شود نه اين كه مقصود از غلبه حسد زياد شدن حسد باشد كه اين معنى درست نيست زيرا مغلوب حسد شدن به آن معنى است كه آدمى نتواند خود را كنترل كند و عكس العمل از خود نشان بدهد كه اين عمل مذموم است هرچند حسد اندك باشد و اين عبارت ديگرى است از همان كه علماء فرموده اند وجود حسد در نفس انسان گناه نيست و بلكه در پاره اى از روايات آمده است كه سه چيز است كه هيچ كسى از آن نجات ندارد و خالى از آن سه نيست و يكى از آن سه چيز حسد است كه در همه افراد كم و بيش وجود دارد آنچه گناه است مرحلۀ ظهور و بروز آن است كه سخنى دربارۀ محسود بگويد و يا عملى دربارۀ او انجام دهد و اين همان غلبه حسد و چيره شدن آن است كه كنترل را از دست آدمى مى گيرد و درباره محسود عكس العمل نشان مى دهد چنانچه در روايت نيز به همين معنى اشاره شده است كه مى فرمايد: «ثلاثه لا ينجو منه احد: الظنّ و الطيرة و الحسد و سأخبركم بالمخرج من ذلك فاذا ظننت فلا تحقق و اذا تطيّرت فامض و لا تنشن و اذا حسدت فلا تبغ» كه مقصود از لا تبغ بحسب ظاهر همان عكس العمل نشان دادن و در راه زوال نعمت محسود اقدام كردن است.

علماء اخلاق در معناى حسد فرموده اند كه آن عبارت است از اين كه آدمى دوست نداشته باشد نعمتى نصيب ديگرى بشود و اگر شد آرزوى زوال آن را از او بكند و امّا اگر

ص:423

آرزوى زوال آن را از غير نكند بلكه آرزو كند كه خودش نيز داراى آن نعمت باشد اين را حسد نگويند بلكه غبطه اش گويند. راغب و ديگران به اين معنى تصريح كرده اند و غبطه از نظر علماء اخلاق مذموم نيست و توان گفت كه شرع مقدس نيز آن را شايسته دانسته و به آن امر فرموده آنجا كه فرمايد:«وَ فِي ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ» (1) زيرا تنافس و به اصطلاح رايج ميان ما (چشم هم چشمى) است كه غالبا انسان را به طلب كمالات ترغيب و تحريص مى كند پس غبطه مذموم نيست و آنچه مذموم است و كاشف از خباثت نفس حسود است آن است كه نتواند ديد نعمتى را كه به ديگرى برسد و در مقام ازاله نعمت از غير برآيد و اگر بخواهيم توجيه و تفسير بيشترى در اين باره كنيم سخن به درازا مى كشد و لكن به اشارۀ اجماليه گوييم كه علّت حسد دو چيز است يكى نقص و ديگر ضعف، آدمى كه حسد مى ورزد براى اين است كه خود را فاقد صفت كمالى مى بيند كه ديگرى واجد آن صفت مى باشد و چون از اين كه خود داراى آن صفت كمال باشد ضعيف است و نمى تواند آن را تحصيل كند آرزو مى كند كه كاش آن كمال از ديگرى نيز گرفته شود پس چون ناقص است يعنى خودش داراى مقام بلند و ثروت زياد و يا شهرت و محبوبيّت نيست و از طرفى هم ضعيف است يعنى نمى تواند مردانه وارد ميدان شود و عاملى را كه باعث ارتفاع مقام يا ثروت زياد يا شهرت و محبوبيّت شود به دست آورد و يا اقّلا تسلّط بر نفس داشته باشد و هوس خودش را كم كند و به همان كه دارد قانع شود حسد مى ورزد يعنى هرگاه ديد كسى مى خواهد يك درجه در زندگى بالا رود آرزو مى كند كه بيفتد و پايش بشكند تا از وى جلو نيفتد بلكه عقبتر بماند كه اگر خود، قدرت جلو افتادن را داشت آرزوى افتادن و شكستن پاى ديگرى را نداشت، پس حسد در حقيقت با غبطه از يك ريشه اند و اصل اين غريزه در وجود انسان (يعنى اگر حسّ پيشرفت و ميل به ترقى همراه با ضعف و زبونى نباشد) عامل ترقى او خواهد بود زيرا مرد قوى هرقدر ببيند كه اشخاص به مقامهاى بلند برسند يا بهره هاى كلان ببرند شادان تر مى شود زيرا مى فهمد كه او نيز

ص:424


1- . مطففين آيه 26.

مى تواند همين مقام را بدست آورد امّا اگر ضعيف باشد چون در خود آن كفايت را نمى بيند يا آن قناعت را ندارد كه به دنيا بى اعتنا باشد بگفته شاعر:

طبعى بهم رسان كه بسازى به عالمى يا همتى كه از سر عالم توان گذشت

كسى كه نه آن دارد و نه اين ناچار صفت غبطه مبدّل به حسد مى شود يعنى حالا كه او پيش نمى رود اقلا ديگران عقب بمانند و به گفته دانشمندى از معاصران: حالا كه او يك چشم است پس دگران كور گردند تا در شهر كوران او كه يك چشم دارد برتر از همه باشد بنابراين آنچه مذموم است و كاشف از نقص اخلاقى است همان حسد است و چه بسا حسود از زوال نعمت ديگرى لذّت مى برد و آن را نعمتى براى خود فرض مى كند و بسا كه براى محروميّت ديگرى خود را به زحمت و بلكه به خطر مى اندازد. داستانهاى شگفت و سرگذشت هاى عبرت انگيزى در اين باره در كتب تاريخ ثبت و ضبط است از جمله آنها داستانى است كه به نقل محدّث قمى قدّس سرّه در زمان موسى الهادى اتفاق افتاده و خلاصه اش اين كه مرد متديّن محترمى مورد حسد همسايه اش قرار گرفت و هرچه اين همسايه خواست كه آبروى او را در ميان مردم ببرد نتوانست بالاخره دست به عمل احمقانه اى زد و آن اين كه خود را بوسيله اى بكشد و خونش را گردن آن مرد متدين بيندازد و به همين غلامى را تربيت كرد و همه گونه نيكى درباره او نمود تا آنكه شبى از او درخواست نمود كه در مقابل اين همه محبّت كه به او كرده يك حاجت او را برآورد و آن اينكه سر مولاى خود را بر پشت بام آن همسايه ببرّد و خودش به هرجا كه مى خواهد مسافرت كند و كارد تيزى را كه تهيّه كرده به همين منظور به او داد و سه هزار درهم نيز بعنوان خرج مسافرت در اختيار او گذاشت و غلام هرچه اصرار كرد كه او را از اين كار منصرف كند فايده نبخشيد بالاخره همين كار را كرد و او را درحالى كه ميان خون خود دست و پا ميزد بالاى پشت بام همسايه گذاشت و خود فرار كرد چون روز شد همسايه را به اتهام قتل او بازداشت كردند و ليكن پس از اندك زمانى قضيه مكشوف شد و آن مرد خدا از زندان آزاد شد.

داستانى از محدّث قمى در اين باره

و نيز محدّث مزبور در الكنى و الالقاب ضمن بيان حال شلمقانى فرمايد كه وى قبلا

ص:425

مردى بود در راه راست و در ميان اصحاب ما منزلتى داشت و لكن حسدى كه نسبت به شيخ بزرگوار ابو القاسم حسين بن روح داشت او را واداشت كه دست از دين و مذهب بر دارد و تغيير عقيده دهد و سخنان بيهوده سرايد تا آن كه توقيعات شريفه از ناحيۀ مقدسه در طرد و لعن او بيرون آمد و سلطان وقت الراضى باللّه دستگيرش نمود و به دارش آويخت اين مرد كتابهايى در حال استقامت عقيده اش تأليف كرد از جمله آنها كتاب (التكليف) است كه شيخ مفيد قدّس سرّه همه آن را نقل فرموده بجز يك حديث در باب شهادات كه مضمون آن اين است كه جايز است شخصى براى برادر دينى اش شهادت بدهد با داشتن يك شاهد و بدون علم. و ابن شحنه در (روضة المناظر) گويد كه به سال 322 (شكب) در روزهاى حكومت الراضى باللّه كشته شد محمد بن على شلمقانى كه دهى است در اطراف واسط وى مذهبى ساخت كه براساس حلول و تناسخ بود وزير وقت ابن مقله دستگيرش نمود و علماء فتوا دادند كه خونش هدر است پس كشته شد و بدار آويخته شد و جسدش را آتش زدند و از مذهب خبيث اش اين بود كه اصلا عبادت لازم نيست و هم بسترى با محارم (مادر و خواهر و دختر) مباح است و فاضل را چاره اى نيست از اين كه با مفضول هم بستر شود تا نور به او تزريق كند و هركس تن باين كار ندهد دورۀ دوّم به اين دنيا بازمى گردد محدث قمى فرمايد: من مى گويم: بس است نكوهش حسد آنچه دربارۀ اين شخص روا داشت كه در ابتداء امر سمت سفارت داشت و واسطۀ بين ابو القاسم حسين بن روح و ديگران بود كه از همه جا مردم به زيارتش مى شتافتند و از جمله كسانى كه به ديدارش رفت، ابو غالب زرارى است كه گويد به همراه يكى از برادران به ديدارش رفتم ديدم جمعى از اصحاب ما در مجلسش حضور دارند سلام كرديم نشستيم از رفيق من پرسيد اين كه به همراهت هست كيست؟ گفت مردى از خاندان زرارة بن اعين است پس روى به من كرد و گفت از كدام زرارة هستى گفتم: آقا من از فرزندان بكير بن اعين برادر زرارة بن اعين مى باشم گفت: «اهل بيت جليل عظيم القدر فى هذا الامر»: خاندانى است بزرگوار و والاقدر در امر ولايت، رفيقم گفت: خواستيم دعايى براى ما بنويسيد من نيز در دلم نيّت كردم كه دعايى بخواهم دربارۀ امر مهمّى كه نام نبردم و آن حال مادر بچه ام ابى العباس

ص:426

(همسرم) بود كه با من بسيار سر مخالفت داشت و هميشه عصبانى و خشمناك بود و من در عين حال دوستش مى داشتم حاجتم آن بود كه خواستم در حق من دعايى كند كه گشايشى در كارم روى دهد گويد دفترى جلو دستش بود كه خواسته ها را در آن مى نوشت آن را برداشت و در آن نوشت كه زرارى التماس دعا كرده دربارۀ امر مهمّى و دفتر را بست ما برخاستيم و از مجلس بيرون شديم و پس از چند روز كه باز بديدارش رفتيم و نشستيم دفتر را بيرون آورد و سؤالات بسيارى در آن بود كه جوابهايش مرقوم شده بود پس روى برفيق من كرد و پاسخ سؤالش را از دفتر برايش خواند پس روى بمن كرد و از روى دفتر چنين خواند: اما زرارى و حال شوهر و همسر پس خداى تعالى ميان آنان را اصلاح فرمود. من مبهوت شدم زيرا كه سرّى بود كه بجز خداى تعالى و خودم احدى را از آن اطلاعى نبود و چون به كوفه بازگشتيم و به خانه رفتم مادر ابى العباس كه از خانه قهر كرده بود و خانه فاميلش رفته بود بازگشت و از من دلجويى كرد و معذرت خواست و موافق ميل من بود و هيچ مخالفتى نشان نداد تا آنكه مرگ ميان من و او جدايى انداخت، آرى مردى چنين مقرّب در دربار سفارت عظمى در نتيجه حسد بچنان روزى گرفتار آمد. اين است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به روايت صدوق قدّس سرّه همه روزه از شش چيز به خداى تعالى پناه مى برد: از شك و شرك و حميّت و غضب و ظلم و حسد و شيخ كلينى از امام صادق روايت مى كند كه فرمود: حسد ايمان را از بين مى برد همانگونه كه آتش هيزم را.

اصبر على حسد الحسود فان صبرك قاتله كالنار تأكل نفسها ان لم تجدما تأكله

توانم آنكه نيازارم اندرون كسى حسود را چكنم؟ كه او ز خود به رنج دراست

و ضعف الصبر

و پناه بتو مى برم از ناتوانى در صبر و شكيبايى آيه اى است در قرآن شريف كه از آن استفاده مى شود كه براى مقام والاى رهبرى (آنهم رهبرى به اذن خدا (1)) لازم است اوّلا يقين به مأموريت و هدف و پس از تحقّق اين شرط شرط دوّمى بايد و آن صبر و استقامت در پيشبرد هدف است و آن آيه اين است:«وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا

ص:427

صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ» :(1) ما از آنان پيشوايانى قرار داديم كه به دستور ما مردم را هدايت مى كردند براى آن كه آنان در راه حق صبر كردند و در آيات ما به مقام يقين رسيده بودند، ترتيب ميان دو شرط كه اشاره به آن شد از تغيير سياق آنها استفاده مى شود چنانچه بر اهل ادب پوشيده نيست.

اگر در اين آيه شريفه درست تامّل شود براى اهميّت و فضيلت اين دو كمال نفسانى همين يك آيه كافى است.

معناى صبر

بحث درباره يقين و مراتب آن فعلا از مقصد ما خارج است و اين زمان بگذار تا وقت دگر و امّا صبر پس چنانچه محقق طوسى فرمايد عبارت است از جلوگيرى نفس از جزع و بى تابى هنگامى كه واقعه مكروه و ناخوش آيند روى دهد و اثرش آن است كه نمى گذارد در باطن انسان اضطرابى رخ دهد و زبانش را به شكايت بگشايد و اعضا و جوارحش حركات نامناسب انجام دهد (الصبر حبس النفس عن الجزع عند المكروه هو يمنع الباطن عن الاضطراب و اللسان عن الشكاية و الاعضاء عن الحركات غير المعتادة) و عارف معروف خواجه عبد اللّه انصارى گويد: «الصبر حبس النفس على جزع كامن عن الشكوى»: صبر عبارت است از نگهدارى نفس از شكايت در مورد ناراحتى و بى تابى كه در دل به وجود مى آيد، محقق كاشانى شارح كتاب در بيان آن گويد كه مقصود از اظهار بى تابى و شكايت آن است كه با وجود ناراحتى در باطن زبان به شكايت نگشايد چه اگر ناراحتى درونى نداشته باشد صبر تحقق نمى يابد و حبس نفس معنا ندارد بلكه آن رضا خواهد بود نه صبر و مقصود از شكايت كه نبايد بكند شكايت به غير حق تعالى است كه شكايت به حق تعالى در باب صبر مطرح است چنانچه حضرت ايوب شكايت بپروردگارش كرد:«أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ» (2) و آن جناب اين سخن را وقتى گفت كه هيجده سال در دام بلا گرفتار بود و رنج و درد مى كشيد و دور و نزديك او را ترك گفته بودند با اين كه خداى تعالى او را به صبر توصيف فرموده و او را ستوده است به اين كه وى صابر بود:«إِنّا

ص:428


1- . سوره سجده، آيه 24.
2- . سوره ص، آيه 41.

وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوّابٌ» (1) و جناب يعقوب عرض كرد:«إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللّهِ» (2) من شكايت غم و اندوه خود را نزد خدا مى برم. پس اگر شكايت به خداى تعالى ناپسند بود از پيغمبر خدا صادر نمى شد. پايان سخن كاشانى.

نويسنده گويد: صبر يكى از عالى ترين مقامات دين و شريفترين منازل سالكين است و در فضيلت آن همين بس كه فرمودند: «الصبر من الايمان بمنزلة الرأس من الجسد» صبر جايگاهش از ايمان به منزله سر از بدن است همانگونه كه پيكر بى سر حياتى ندارد ايمان بدون صبر نيز اثرى ندارد.

علماء اخلاق فرموده اند همه اخلاق نيكو و هم چنين خويهاى زشت از سه چيز تكوّن مى يابد و به وجود مى آيد و آن سه چيز عبارت است از علم و حال و عمل. علم به منزلۀ ريشه درخت است و حال به منزلۀ شاخه هاى آن و عمل به منزله ميوه آن است پس علم مبدأ حصول و روئيدن حال است و ميوۀ حال عبارت است از عمل و در حقيقت خويهاى خوب و زشت همان حال است و علم به منزله مقدّمه آن و عمل به منزله نتيجه و ميوۀ آن است و اين قاعده در همه اخلاق چه خوب و چه زشت جارى است مثلا توبه عبارت است از علم و حال و عمل علم به خطرناك بودن معاصى و ضرر گناهان حال پشيمانى از آنچه كرده و عمل قيام به وظايف توبه و جبران مافات كه اصل اصيل اين سه همان حال است و علم مقدمه آن و جبران نتيجه آن است ازاين رو در روايات همان اصل مهمّ را در نظر گرفته و فرموده اند (التوبة هى الندم) و آن دو ديگر را بجاى مقدمه و نتيجه گرفته اند. و تفصيل مطلب در محل خود ذكر شده صبر نيز از اين قاعده مستثنى نيست علمى لازم دارد و آن اين كه آدمى بداند كه خداى تعالى او را امتيازى بخشيده است كه در هيچ يك از مخلوقات آن امتياز نيست نه در حيوان و نه در ملائكه و آن امتياز عبارت است از صبر كه اين خصوصيت را هيچ يك از آن دو نوع مخلوق ندارند. امّا حيوان ندارد بخاطر پستى قدر و مقامش و اما ملائكه ندارد بخاطر شرافت و كمالش و تفصيل اين اجمال آن كه حيوانات

ص:429


1- . سوره ص، آيه 44.
2- . سوره يوسف، آيه 86.

مسخّر در دست شهوات و غرق در هواهاى حيوانى هستند و همه حركت و سكون شان را هيچ عاملى بجز شهوت نيست و قوه و نيرويى در وجودشان نيست كه با عامل شهوت معارضه كند و مانع از اعمال آن شود به قول مولانا:

او نداند جز كه اصطبل و علف از شقاوت غافل است و از شغف

و چون چنين نيروى معارض ندارد پس صبر در وجودشان نيست و امّا ملائكه پس آنان از عقل مجرّد آفريده شده اند و اصلا شهوتى در وجودشان نيست آنان تنها براى شوق به حضرت ربوبى و ابتهاج به قرب آن حضرت آفريده شده اند و نيروى معارضى با اين شوق و عشق ندارند كه نامش را صبر بگذاريم آنان به تعبير قرآن كريم «عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ» (1) مى باشند و چون نيروى معارض در وجودشان نيست ترقّى مقام نيز ندارند «و ما منّا الاّ له مقام معلوم» امير المؤمنين عليه السّلام فرمايد: «منهم سجود لا يركعون و ركوع لا ينتصبون و صافّون لا يتزايلون...»(2) شايد اشاره به همين عدم استكمال باشد و اين آدميزاد است كه وجودش مجمع قواى متضادّ است و هريك از آنها آدمى را بسوى مقتضاى خودش مى كشد و آدمى در اين ميان گرفتار است و دو نيروى عقلى و حيوانى وجود انسان را ميدان جنگ خود ساخته اند:

تا كدامين غالب آيد در نبرد زين دوگانه تا كدامين برد نرد

آن دو قوم آسوده از جنگ و حراب وين بشر با دو مخالف در عذاب

امام صادق عليه السّلام در حديثى كه مجلسى در بحار و صدوق در خصالش نقل مى كند متعرّض به دو خلقت عقل و جهل مى شوند و اين كه خداى تعالى به هريك از اين دو سپاهيانى مقرر فرمود عقل را هفتاد و پنج سپاهى و جهل را نيز هفتاد و پنج سپاهى عطا فرمود تا در ميدان جنگ نابرابرى به وجود نيايد و حديث معروف است به حديث جنود عقل و جهل و يكى از رواياتى كه به قلم امام خمينى قدّس سرّه شرح شده بود همين روايت بود و نويسنده آن را زيارت كرده بودم و اكنون نمى دانم در دست متصديان آثار امام هست يا

ص:430


1- . سوره انبياء، آيه 27.
2- . نهج البلاغه خطبه 1.

آن كه در هجوم عوامل طاغوت به منزل ايشان از دست رفته است؟ و الى اللّه المشتكى.

و بهرحال آنچه باعث پيروزى انسان در اين ميدان بر قواى جهل مى شود همانا صبر است به معناى عام كه شايد توضيحش گفته شود

وصل: در روايات آمده است كه «انّ الصبر نصف الايمان»: بتحقيق كه صبر نيمى از ايمان است براى اين روايت دو توجيه مى توان نمود:

دو توجيه براى روايت صبر نيمى از ايمان است

توجيه اول آنكه بگوييم ايمان عبارت است از مجموع اعتقادات قلبيه و اعمال ظاهريه قالبيه و در روايات نيز چنين اطلاقى وارد است چنانچه در كافى شريف از امام باقر و يا امام صادق عليهما السّلام روايت كرده كه فرمود: «الايمان اقرار و عمل و الاسلام اقرار بلا عمل»:

ايمان عبارت است از اقرار و عمل و اسلام اقرار است بدون عمل و روايات ديگرى نيز به همين مضمون وارد شده است. بنابراين صحيح است كه بگوييم صبر نيمى از ايمان است زيرا اگر به حسب روايتى كه ذكر شد نيمى از ايمان اقرار باشد كه اعتقاد قلبى است و نيم ديگرش عمل، پيدا است كه عمل يا اطاعت است و يا معصيت و هردو احتياج به صبر دارد يعنى صبر بر طاعت و صبر از معصيت و بعبارت ديگر گوييم كه ايمان را دور كن است يكى از دو ركن عبارت است از يقين به معارف الهيّه از شناخت مبدأ و معاد و عوالمى كه بين مبدأ و معاد است و ركن ديگر آن صبر است يعنى عمل كردن به مقتضاى يقين بر اين كه اطاعت خدا لازم است و سودبخش براى زندگى دنيا و آخرت و معصيت خدا خار راه طريق آخرت است و مانع از رسيدن به كرامت هاى الهى و چنانچه اشاره شد فعل طاعت و ترك معصيت هردو نيازمند به صبر است و شايد به خاطر همين ارتباط ميان اين دو ركن است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در روايتى ميان اين دو جمع فرموده و فرموده است:

«من اقلّ ما اوتيتم اليقين و عزيمة الصبر»: از كمترين چيزى كه به شما عنايت شده يقين است و ملكۀ صبر.

و توجيه دوّم روايت «الصبر نصف الايمان» آن است كه بگوييم كه ايمان هرچند امر قلبى باشد و لكن اين حالت قلبى و امر نفسانى را آثارى است در خارج و آن اين كه دل با ايمان، حوادث عالم را ناشى از تصادف و حكم طبيعت بى شعور نمى داند بلكه همه را

ص:431

نتيجه تدبير و تقدير مبدئى عالم و حكيم و مهربان مى داند و ايمان دارد كه خداى تعالى به حكم غناى ذاتى و رحمت واسعه اش بجز خير و نيكى براى بنده اش نمى خواهد بنابراين آنچه براى بنده تقدير فرموده و در خارج تحقّق مى يابد خالى از دو وجه نخواهد بود يا مطابق ميل بنده و به دلخواه او است يا برخلاف ميل او و مورد كراهت او در عين حال كه هردو برطبق مصلحت تامه است و بخير و صلاح بنده است پس اگر پيش آمدها مطابق ميلش باشد كه جاى شكر است تا خداى تعالى نعمتش را بر او بيفزايد بحكم «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ» (1) و اگر مطابق ميل او نباشد و برخلاف رضاى نفسى او باشد بايد صبر كند تا خداى تعالى جزاى صابرين و پاداش صبر به او عطا فرمايد پس با اين توجيه ايمان در مقام خارج و تحقق داراى دو قسم است قسمى موجب شكر است و قسمى موجب صبر پس صبر نيمى از ايمان است و به همين توجيه حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده كه فرموده است: «الايمان نصفان»: نصف صبر و نصف شكر.

تنبيه:

صبر را اقسامى است و بهترينش عبارت است از صبر از خواسته هاى طبع حيوانى و شهوت پرستى چنانچه در بسيارى از روايات آمده است از جمله كافى شريف با سند خود از اصبغ بن نباته نقل مى كند كه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: صبر بر دو گونه است: صبر در مصيبت كه بسيار خوب و زيباست و لكن بهتر از اين صبر كردن است از آنچه خداى تعالى آن را حرام فرموده و ذكرهم بر دو گونه است يكى آن كه انسان به هنگام مصيبت خدايرا ياد كند و ليكن افضل از اين ذكر، ياد خدا است آن جا كه حرامى پيش مى آيد كه انسان به ياد خدا بيفتد و ياد خدا او را مانع از آلوده گى به آن گناه گردد «الصبر صبران صبر عند المصيبة حسن جميل و احسن من ذلك الصبر عند ما حرّم اللّه عزّ و جل عليك و الذكر ذكران ذكر اللّه تعالى عند المصيبة و افضل من ذلك ذكر اللّه عند ما حرم عليك فيكون حاجزا»

تنبيه ديگر:

ص:432


1- . سوره ابراهيم، آيه 7.

احكام صبر

صبر را از احكام خمسه تكليفيّه چهار حكم است: وجوب. استحباب.

كراهت. حرمت: صبر واجب عبارت است از صبر بر واجبات مانند روزه واجب و نماز واجب و امثال اينها و صبر از محرّمات و چيزهايى در شرع اسلام از ارتكاب آنها جلوگيرى شده است. و صبر مستحب عبارت است از صبر از مكروهات و خوددارى از اين كه مكروهى از انسان سربزند و صبر بر مستحبات و تحمّل زحمت آنها. و اما صبر مكروه عبارت از صبر بر زحمت كارهايى كه در شرع مكروه است مانند صبر بر عزلت و گوشه گيرى كه از نظر جامعيّت اسلام و جهان بينى آن كارى است ناپسند و مانند صبر كردن بر ترك خوردن گوشت چهل روز بنابر آنچه معروف است كه گوشت نخوردن تا چهل روز مكروه است و امثال اينها و امّا صبر حرام عبارت است از صبر كردن بر اذيّتى كه حرام است مانند اينكه آدمى صبر كند بر اذيّت كسى كه مى خواهد بدون جهت دست او را ببرّد و يا يكى از اعضاى او را ناقص كند و يا صبر كردن بر تجاوز نامشروع كسى نسبت به مال و يا ناموس انسان و در يك جمله احكام صبر تابع احكام مقدسه شرع است در موارد صبر و امّا صبر مباح هرچند تصوّرش امكان پذير است لكن در خارج بعيد است كه عملى هيچ جهت مرجّحه در فعل يا ترك نداشته باشد ازاين رو علماى اخلاق صبر مباح ذكر نكرده اند.

نكته ها:

صبر بر طاعت را كه گفته شد سه مرحله است مرحلۀ پيش از اطاعت و مرحلۀ در حال اطاعت و مرحلۀ بعد از اطاعت اما صبر در مرحلۀ اولى كه پيش از طاعت است بدان معنا است كه سعى كند در تصحيح نيّت و تحصيل اخلاص و نگذارد كه شائبه هاى ريا و آفاتى كه ممكن است براى عمل باشد به طاعت او راه يابد و اين مرحله از مراحل مشگل صبر است كه براى هركسى ميسور نيست كه كاملا موفّق شود زيرا مكايد نفس و شيطان بسيار است و خيلى دقّت و هوشيارى لازم است تا آدمى در اين مرحله بدام شيطان و نفس نيفتد.

دام سخت است مگر يار شود لطف خداى ورنه انسان نبرد حرفه ز شيطان رجيم

و روايت معروف از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به همين نكته ناظر است كه فرمود: «انّما الاعمال

ص:433

بالنّيات و لكلّ امرئ ما نوى» و خداى تعالى فرمود:«وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِيَعْبُدُوا اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ» (1) و شايد بهمين لحاظ است كه خداى تعالى صبر را مقدّم بر عمل داشته آن جا كه فرمايد:«إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ» (2) و امّا صبر در مرحله دوّم يعنى در حال عمل و اطاعت به اين است كه نگذارد سستى بر او راه يابد و حال نشاط خود را تا آخر عبادت محافظت كند و شايد به اين نكته اشاره باشد آيه شريفه:«نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ اَلَّذِينَ صَبَرُوا» (3) يعنى صبر تا پايان عمل.

و اما صبر در مرحله سوّم يعنى پس از فراغت از اطاعت بدين معنى است كه آدمى صبر از افشاء آن داشته باشد و اطاعت خود را به رخ ديگران نكشد و نيز با ديدۀ عجب و خودپسندى به آن نگاه نكند و از موجبات حبط عمل خوددارى نمايد قال تعالى شانه «وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَكُمْ» (4) - «و لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى» (5) و همه اين نكات و ديگر نكات در كتاب عجب و ريا تأليف نويسنده به تفصيل بيان شده است علاقه مندان به كتاب مزبور كه به عربى و فارسى (هردو) طبع و منتشر شده است مراجعه نمايند.

و قلّة القناعة

قناعت به معناى به سنده بودن و قانع كسى است كه به آنچه در دست او است بسنده باشد و قلّت به معناى كم بود است و احيانا نبود چيزى را با مسامحه يا مبالغه قلّت گويند مثلا كسى را كه خيرى از او سر نمى زند مى گويند قليل الخير.

بنابراين معناى جمله چنين است:

پروردگارا پناه بتو مى برم از قانع نبودن، و شايد نكتۀ حسن استعمال در چنين موارد آن است كه بازگشت هردو تعبير به يك معنا است زيرا آن را كه مى گوييم قانع نيست در حقيقت مقصود ما همان كم داشتن قناعت است زيرا يك مرتبۀ از قناعت را به حكم

ص:434


1- . سوره بيّنه، آيه 5.
2- . هود - آيه 11.
3- . العنكبوت آيه 59-60.
4- . سوره محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آيه، 33.
5- . سوره بقره، آيه 264.

اجبار بايد داشت، آدمى كه نمى تواند بهرچه آرزوى آن را دارد دست بيابد به گفتۀ شاعر:

ما كلّ ما يتمنّى المرء يدركه تجرى الرياح بما لا تشتهى السفن

پس همه از صفت قناعت خواه و ناخواه برخوردارند و آن كه مى گوييم قانع نيست يعنى قناعت بقدر كافى ندارد، قناعتى كه مانع از حرص ورزيدن باشد پس قلّت قناعت و قانع نبودن به يك معنا است و درست تر همان است كه امام فرموده است و همين توجيه كه گفته شد نسبت به كار خير نيز هست يعنى وقتى به كسى كه قليل الخير است بى خير گفته مى شود صحيح است زيرا مرتبه اى از خير لا محاله در وجود هركسى هست و محال است وجود فاقد خير باشد و اگر مى گوييم بى خير است يعنى كم خير است.

نكته ادبى: قنع را كه فعل ماضى از قناعت است اگر با كسره نون (عين الفعل) بخوانيم مانند تعب بمعناى بسنده بودن است و اگر با فتحه نون خواند شود مانند منع به معناى سؤال است پس قانع را دو معنا است: يكى بسنده و ديگرى خواهنده وسائل، و از اين باب است آيۀ شريفه:«وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ» :(1) از گوشت قربانى به گداى سائل به كف بدهيد و هم به فقيرى كه گدايى نمى كند و هردو معناى قانع در اين بيت شعر آمده كه مى گويد:

العبد حرّ ان قنع و الحرّ عبد ان قنع فاقنع و لا تطمع فما شىء يشين سوى الطمع

كه قنع اولى با كسر نون است و قنع دوّمى با فتح نون و در معناى لغوى قناعت بيانات مختلفى از دانشمندان شده است بعضى فرموده است: «القناعة هى الرضا بالقسمة» به قول حافظ:

رضا بداده بده و از جبين گره بگشا كه بر من و تو در اختيار نگشوده است

و محقق طوسى قدّس سرّه پس از آن كه قناعت را از شاخه هاى عفّت دانسته و عفت عبارت است از اعتدال قوۀ شهويّه، فرموده است قناعت عبارت است از آن كه آدمى در خوراك و پوشاك و ديگر نيازمنديهايش بهرچه كه نيازش را برطرف كند راضى باشد از هر جنس كه باشد مثلا در خوراك آنچه سيرش كند در لباس آنچه بدن او را بپوشاند و از سرما و گرما

ص:435


1- . سوره حج، آيه 36.

محفوظش كند امّا كيفيت و نوع غذا و لباس مطرح نيست هرچه مى خواهد باشد ولو از پست ترين شان و از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده كه فرمود: از جبرئيل پرسيدم كه تفسير قناعت چيست؟ گفت: «تقنع بما تصيب من الدنيا بالقليل و تشكر على اليسير»: به آنچه از دنيا به دستت مى رسد هرچند كم باشد قانع باشى و شكرگزار، امام باقر عليه السّلام فرمود: «من قنع بما رزقه اللّه فهو اغنى الناس» و اين سخن حق است و تمام، زيرا غنانه بمعناى ثروت است و مال بل كه بمعناى بى نيازى است و از اينرو است كه خداى تعالى اغنى الاغنياء است زيرا به هيچ نيازمند نيست در غناى به معناى مال و ثروت است كه سعدى گويد:

آنانكه كه غنى تراند محتاج تراند. و نيز گويد: در سيرت اردشير بابكان آمده است كه حكيم عرب را پرسيد كه روزى چه مايه طعام بايد خوردن گفت صد درم سنگ كفايت است، گفت: «هذا المقدار يحملك و ما زاد على ذلك فانت حامله» يعنى اين قدر ترا برپاى همى دارد و هرچه بر اين زيادت كنى تو حمّال آنى.

خوردن براى زيستن و ذكر كردن است تو معتقد كه زيستن از بهر خوردن است

و شكاسة الخلق

كج خلقى و نتيجۀ آن

و پناه به تو مى برم از كج خلقى، كه زيانهاى فراوان دارد نسبت به دين و دنياى انسان، آدم كج خلق هم خود در عذاب است هم ديگران لذا امام صادق عليه السّلام فرمود: «من ساء خلقه عذّب نفسه»: كسى كه بدخو شد خود را بعذاب و شكنجه انداخته است. از سقراط حكيم نقل شده كه ديد كسى غلام خودش را مى زند و از شدّت خشم مى لرزد پرسيد ترا چه شده است كه به اين حال افتاده اى؟ گفت: بدرفتارى اين غلام. سقراط گفت: «ان كان كل ما جنى عليك جناية سلّطته على نفسك تفعل بها ما ارى فما اسرع ما تذهب نفسك مبدّدة من هذا الفعل»: اگر بنا بشود در هر جنايتى كه از غلام سرمى زند تو خود را به اين حالت كه من در تو مى بينم بيندازى به زودى خود را تلف خواهى كرد، مأمون، خليفۀ دانشمند عباسى گويد: اگر در هربار كه يكى از غلامان كار زشتى انجام دهد ما خلق تنگى كنيم بيم آن مى رود كه غلامان ما خوش خلق شوند و ما خود گرفتار بدخلقى بشويم، از امام صادق عليه السّلام روايت است كه فرمود: بدخلقى عمل را فاسد مى كند. و در روايتى بجاى (عمل) ايمان است كه بدخلقى

ص:436

فاسد مى كند ايمان را همانگونه كه سركه عسل را فاسد مى كند و نيز آن حضرت از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل مى فرمايد كه فرمود: «ابى اللّه لصاحب الخلق السّئ بالتوبة»: خداى تعالى نخواسته است كه آدم بدخلق موفّق به توبه بشود عرض شد يا رسول اللّه توضيحش بدهيد فرمود: زيرا انسان بدخلق از گناهى توبه مى كند ولى به گناه بدتر دچار مى شود، شايد مقصود آن حضرت آن باشد كه چون منشأ گناه در نفس موجود است توبه از گناه ثمر ندارد بلكه دوباره گرفتار مى شود كه توبه را بشكند و گناه پس از توبه قبحش بيشتر و عذابش شديدتر است زيرا علاوه بر خود گناه جرم شكستن توبه را نيز دارد و اثرش در نفس و ضعيف كردن اراده بيش از گناه اوّل است و شايد مانع از توبه كردن هم بشود بگفته شاعر:

نه شيخ مى دهدم توبه و نه پير مغان مى ز بسكه توبه نمودم ز بسكه توبه شكستم

و الحاح الشهوة

الحاح به معناى اصرار و پى گيرى است و شهوت يعنى ميل نفس، بارالها پناه به تو مى برم از پى گيرى ميلهاى نفسانى. در ميان قواى نفسانى قويترين و ريشه دارترين شان شهوت است زيرا از نخستين لحظه اى كه انسان قدم به اين عالم مى گذارد شهوت به همراه دارد و پيش از همۀ قواى ديگر است كه به تدريج ظهور و بروز مى كنند و گذشته از اين، شهوت در انسان به جنبۀ حيوانيّت او است نه به جنبۀ انسانيّت و ازاين رو است كه مى بينيم همۀ حيوانات در شهوت با انسان شريكند و چه بسا بسيارى از حيوانات در اين جهت از انسان پيشتر و بيشتر باشند وگر آدمى بخواهد از صف حيوانات ممتاز گردد و در رديف انسان ها قرار گيرد مى بايست خود را از اسيرى و گرفتارى شهوت نجات دهد و اين نه به آن معنى است كه شهوت را در خود بكشد و از اين نيرو تهى گردد كه اگر چنين كرد علاوه بر آن كه پيكر جسمانى او كه مركب روح است و بايد سالم و بانشاط باشد مريض و ناتوان مى گردد و وظيفه خود را در طى طريق آخرت نمى تواند به خوبى انجام دهد بلكه بدان معنا است كه نفس را در پيروى از شهواتش تابع عقل كند و بدون امر او نفس نتواند از اين قوّه استفاده كند الاّ وجود اصل قوه شهوت در انسان وسيلۀ به سعادت

ص:437

رسيدن او و خوشبختى ابدى است زيرا وسيله سعادت همانا عبادات است و آن فرع حيات است و حيات وابسته بغذا خوردن است كه لازم وجود شهوت است علاوه بر آن كه شهوت باعث بقاء نسل انسان است پس شهوت را منافع فراوان است به شرط آن كه مطيع و منقاد عقل باشد شهوت در وجود آدمى همانند دشمنى است كه از جهتى بيم آسيب رساندنش مى رود و از جهتى اميد آن هست كه فائده اى داشته باشد و با اين كه دشمن است در عين حال انسان بى نياز از او نيست پس شرط عقل آن است كه از منافعش بهره مند شود و ليكن خاطر جمع از آسيب اش نباشد به قول متنبّى كه در توصيف شهوت مى گويد:

و من نكد الدنيا على الحرّان يرى عدوّا له ما من صداقته بدّ

از گرفتاريهاى مردان آزاده آن است كه دشمنى دارند كه ناچار بايدشان با او دوست باشند بلكه بايد گفت كه عامّه مردم كه عاشق بهشت و لذّات آن از حور و قصور و فواكه و غيره مى باشند بخاطر همين شهوت است كه در نفس آنها است زيرا لذّت معنوى و عقلى را همه كس نتواند درك كرد به قول عارف حكيم الهى قمشه اى قدّس سرّه:

بهشت و كوثر و رخ حور عين حلال زاهدان من و روى دوست

و حافظ گويد:

عشق تو سرنوشت من مهر رخت سرشت من

خاك درت بهشت من راحت من جفاى تو

و مولانا فرمايد:

هركجا تو با منى من خوشدلم و ربود در قعر چاهى منزلم

بهتر از هردو جهان آنجا بود كه مرا با تو سر و سودا بود

درك اين گونه از معارف نه درخور هركسى است.

دانۀ هر مرغ اندازۀ وى است طعمۀ هر مرغ انجيرى كى است؟

«وَ ما يُلَقّاها إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُوا وَ ما يُلَقّاها إِلاّ ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ» (1)

ص:438


1- . سوره فصّلت، آيه 3.

و ملكة الحميّة

حميّت و انواع آن

حميّت كه مشتق از حمايت است به معناى طرفدارى است بزرگان گفته اند كه حميّت بر دو نوع است يكى حميّت به حق و ديگرى حميّت باطل نوع اول يعنى طرفدارى به حق و جانبدارى از حق بايد در هر فرد مسلمانى باشد و يكى از مكارم اخلاق و محاسن اعمال است و هرچند شرافت ذاتى فرد بيشتر باشد اين صفت در او متجلّى تر خواهد بود(1) و ديگر حميّت ناپسند و جانبدارى از باطل و سر فرود ناوردن در مقابل حق است كه نشأت گرفته از كبر و خودپسندى و ديگر صفات زشت نفسانى است و گاهى آن را حميت جاهليّت گويند. و جملۀ (و ملكة الحمية) را دوگونه معنا توان كرد:

1 - مقصود آن باشد كه پناه مى برم به تو از اين كه من مالك حميّت باشم و حميّت در وجود من باشد كه البتّه اين معنا با توجه به آن كه گفتيم حميّت بر دو گونه است محموده و غير محموده معناى تمامى نخواهد بود زيرا استعاذه هردو نوع را شامل است درحالى كه يكى از دو نوع آن پسنديده است و استعاذه معنى ندارد.

2 - بگوييم كه استعاذه از آن است كه حميّت مالك من شود نه من مالك آن و اين بدان معنا است كه اختيار از دست من گرفته و هرجا كه مورد حميّت باشد صاحب آن را مجال آن نخواهد بود كه تفكّر كند و حق را از باطل تميز دهد بلكه به حكم حميّت حاكم بر وجودش جانبدارى كند كه اين همان بر حميّت جاهليّه منطبق خواهد بود و سزاوار است كه از چنين حميّت به خداى تعالى پناه برده شود زيرا چنانچه اشاره شد ناشى از كبر و عجب و طغيان نفس است و خضوع در مقابل حق را عار شمارد و فرعونيّت نفس تجلّى مى كند و كار اين حميّت ممكن است كم كم به آن جا بكشد كه طوق عبوديّت و بندگى را به كلّى از گردن خود بردارد و اصلا زير بار عبوديت نرود از اينرو در حديث از امام صادق عليه السّلام است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: كسى كه در دلش به قدر يك دانه خردل از عصبيّت باشد خداى تعالى او را در روز قيامت با اعراب دوران جاهليت محشور كند: «من

ص:439


1- . ازاين رو رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پيش از آنكه مبعوث برسالت شود در حلف ذات الفضول شركت فرمود.

كان فى قلبه حبّة من خردل من عصبيّة بعثه اللّه يوم القيامة مع اعراب الجاهليّة» و نيز امام صادق عليه السّلام فرمود: فرشتگان مى پنداشتند كه ابليس از آنان است لكن در علم خداى تعالى بود كه ابليس از فرشتگان نيست پس آنچه در باطن ذاتش بود با حميّت و غضب آشكار نمود و گفت: مرا از آتش آفريدى و آدم را از خاك: «ان الملائكة كانوا يحسبون ان ابليس منهم و كان فى علم اللّه انه ليس منهم فاستخرج ما فى نفسه بالحميّة و الغضب فقال خلقتنى من نار و خلقته من طين».

و متابعة الهوى

و پناه مى برم به تو از پيروى هوا، آنچه كه نفس امّارۀ انسان مى طلبد از لذّتهاى دنيوى هواى نفسش گويند، پيروى اين گونه خواسته هاى نفس اگر از حدود شرع تجاوز نكند حرام نيست و لكن براى قلب حجاب است و ظلمت در نفس ايجاد مى كند چنانچه مخالفت آنها دل را نورانى و آئينه قلب را صفا و جلا مى دهد و آماده قبول تجليات حق مى كند و اگر از حدود شرع تجاوز كرد حرام است و گناه و آيات و روايات كمرشكنى در اين گونه پيروى از هواى نفس رسيده است تا آن جا كه قرآن شريف اين پيروى را عبادت در برابر نفس و هواى نفس را معبود دانسته كه مى فرمايد:«أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ» (1) و فرمود:«وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ» (2): جاذبۀ هواى نفس براى گمراه كردن آدمى آنچنان قوى است كه فرمود: «اعظم معبود عبد فى الارض الهوى» خداى تعالى نيز در سورۀ جاثيه فرمايد:«أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ» (3): آيا ديده اى كسى را كه هواى خود را معبود خود قرار دهد خدا هم او را با علم گمراه گرداند و بر گوش و دلش مهر نهد و بر ديده اش پرده آويزد (تا ديدۀ عبرت بين و گوش پندشنو و دل حقيقت جو و حقيقت فهم برايش نماند) نظير همين آيه در سورۀ فرقان نيز هست و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: سه چيز

ص:440


1- . سوره جاثيه، آيه 23.
2- . سوره ص، آيه 26.
3- . سوره جاثيه، آيه 23.

است كه انسان را به هلاكت مى كشد و يكى از آن سه، هواى پيروى شده است و امير المؤمنين على عليه السّلام فرمود: «ان اخوف ما اخاف عليكم اثنان اتباع الهوى و طول الامل امّا اتّباع الهوى فيصدّ عن الحق و اما طول الامل فينسى الاخرة»: از دو چيز بيش از هر چيز بر شما مى ترسم يكى پيروى از هواى نفس و ديگرى درازى آرزو امّا پيروى هوى پس جلوگيرى از حق مى كند و امّا درازى آرزو پس آخرت را از ياد مى برد، امام باقر عليه السّلام از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت مى كند كه خداى تعالى فرمود: «و عزّتى و جلالى و عظمتى و كبريائى و قدرى و علوّى و ارتفاع مكانى لا يؤثر عبد هواه على هواى الاّ شتّت عليه امره و لبست عليه دنياه و شغلت قلبه بها و لم اوته منها الاّ ما قدّرت له و عزّتى و جلالى و عظمتى و نورى و علوّى و ارتفاع مكانى لا يؤثر عبد هواى على هواه الاّ استحفظته ملائكتى و كفلّت السموات و الارضين رزقه و كنت له من وراء تجارة كل تاجر فاتته الدنيا و هى راغمة»: قسم بعزّت و جلال و كبريا، و علوّ و ارتفاع مكانتم كه اختيار نكند بنده اى هواى خود را بر هواى من (خواستۀ خود را بر خواستۀ من) مگر آن كه به تفرقه اندازم كار او را و درهم كنم دنيايش را و مشغول فرمايم به دنيا دلش را و ندهم به او از آن مگر آنچه مقدر فرموده ام براى او و به عزّت و جلال و عظمت و نور و بزرگى و رفعت مكانتم قسم است كه اختيار نكند بنده اى خواست مرا بر خواست خود مگر آنكه فرشتگانم را به حفظ او وامى دارم و آسمانها و زمين ها را كفيل روزى او كنم و مى باشم من از براى او بدنبال تجارت هر تاجر (من براى او تجارت كنم و روزى او را برسانم) و بيايد او را دنيا درحالى كه منقاد و ذليل باشد. امام خمينى قدّس سرّه فرمايد: اين حديث شريف از محكمات احاديث است كه مضمونش شهادت دهد كه از سرچشمۀ زلال علم خداى تبارك و تعالى است گو كه بحسب سند مرمىّ بضعف باشد امام خمينى قدّس سرّه پس از بيان چند روايت ديگر در باب هواى نفس فرمايد: (اى عزيز بدانكه خواهش و تمنّاى نفس منتهى نمى شود بجايى و به آخر نرسد انتهاى آن اگر انسان يك قدم دنبال آن بردارد مجبور شود پس از آن چند قدم بردارد و اگر با يكى از هواهاى آن همراهى كند ناچار شود با چندين تمنّاى آن همراهى كند اگر يك در بروى خواهش نفس باز كنى لابدّى كه درهاى بسيارى بروى آن باز كنى يك وقت به واسطۀ يك متابعت نفس به چندين مفاسد و

ص:441

از آن بهزاران مهالك مبتلا شوى تا آن كه خداى نخواسته در دم آخر جميع راه حق را بر تو منسدّ كند چنانچه خداى تعالى در نصّ كتاب كريم از آن خبر داده است...).

و در كافى شريف از امام صادق عليه السّلام روايت كند كه فرمود: «احذروا اهوائكم كما تحذرون اعدائكم فليس شىء اعدى للرجال من اتّباع اهوائهم و حصايد السنتهم»: از هواهاى نفس خود بترسيد آن سان كه از دشمنان خود مى ترسيد كه هيچ دشمنى گزندش به اندازۀ پيروى هوا و سخنان بى جا نيست.

از آيات شريفه و اخبار و احاديث استفاده مى شود كه هواى نفس باعث تيره گى جان گشته و آدمى را از درك حقيقت مانع مى گردد و روح آلوده مى شود تا حدّى كه از حقيقت انسانيّت منسلخ گشته از حيوان پست تر مى شود.

نقطۀ انحراف آدمى هواپرستى است هواى نفس آدمى را از كمال شخصى بازمى دارد سنائى گويد:

اى هواهاى تو خدا انگيز وى خدايان تو خدا آزار

ره رها كرده اى از آنى گُم عزّ ندانسته اى از آنى خوار

دِهْ بود آن نه دل كه اندروى گاو خر باشد و ضياع و عقار

كى درآيد فرشته تا نكنى سگ ز در دور و صورت از ديوار(1)

افسرى كآن نه دين نهد بر سر خواه اش افسر شمار و خواه افسار

سائق و قائد صراط اللّه به ز قرآن مدان و به ز اخبار

سخن بعضى از علما پيرامون هواهاى نفس آدمى

بعضى از علما فرموده كه آدمى را نسبت به هواهاى نفس سه حالت است يكى آنكه مغلوب هواى نفس است و سلطان وجودش هواهاست و به اين مرتبه اشاره است آيه شريفه:«أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً» (2).

دوّم آنكه با نفس در حالت جنگ و نزاع است گاهى بر نفس غالب و چيره مى شود و گاهى نفس بر او غالب و پيروز مى گردد چنين كس در حال مجاهده با نفس است و آيات

ص:442


1- . اقتباس لطيفى از روايت شده كه وارد است ملائكه بخانه اى كه در آن سك و يا صورت باشد وارد نشوند.
2- . سوره فرقان، آيه 43.

و روايات جهاد شامل چنين كس است چنانچه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت است كه سؤال شد از آنحضرت: كدام جهاد افضل است؟ فرمود جهاد با هواهاى نفس «سئل صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اى الجواد افضل؟ فقال جهادك هواك» و فرمود: «جاهدوا اهوائكم كما تجاهدون اعدائكم» و روايت معروف از آن حضرت كه در آن جهاد با نفس را جهاد اكبر ناميده و فرموده: «مرحبا بقوم قضوا الجهاد الاصغر و بقى عليهم الجهاد الاكبر» مولانا اشعار معروفى در بيان اين حديث دارد فرمايد:

اى شهان كشتيم ما خصم درون ماند خصمى زان بتر در اندرون

كشتن اين كار عقل و هوش نيست شير باطن سخرۀ خرگوش نيست

دوزخ است اين نفس و دوزخ اژدهاست كو به درياها نگردد كم و كاست

هفت دريا را درآشامد هنوز كم نگردد سوزش آن خلق سوز

تا آن كه گويد:

چونكه واگشتم ز پيكار برون روى آوردم به پيكار درون

قد رجعنا من جهاد الاصغريم با نبى اندر جهاد اكبريم

قوت از حق خواهم و توفيق لاف تا به سوزن بركنم اين كوه قاف

سهل شيرى دان كه صفها بشكند شير آن باشد كه خود را بشكند

تا شود شير خدا از عون او وارهد از نفس و از فرعون او

سوّم آن كه بر نفس و هواهايش پيروز شود و اثرى از آن در تمام وجودش باقى نماند مانند انبياء و اولياء كه نفس امّاره شان مطيع و منقاد قوۀ عاقله آنها است و شايد بهمين معنا اشاره مى فرمايد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه: «ما من احد الاّ و له شيطان فقيل يا رسول اللّه و لا انت فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و لا انا الاّ ان اللّه تعالى اعاننى على شيطانى حتى ملكته»: هيچ فردى نيست مگر آن كه براى او شيطان مخصوصى است عرض شد يا رسول اللّه شما نيز مستثنى نيستيد؟ فرمود:

من هم مستثنى نيستم چيزى كه هست خداى تعالى مرا كمك كرد و شيطانم را مالك شدم.

و مخالفة الهدى

بارالها پناه به تو مى برم از اين كه برخلاف سير هدايت حركت كنم: هدايت را مراتبى

ص:443

است و بعيد نيست كه مخالفت آن برحسب اختلاف مرتبۀ هدايت دعاكننده باشد كه به

مراتب هدايت

هر مرتبه از هدايت كه نايل آمده در حركت آن مسير، مخالفت نورزد و اختصاصى به هدايت عامّه ندارد چنانچه سيد شارح فرموده است خلاف هدايت حركت كردن ضلالت و گمراهى است، و همانگونه كه هدايت را مراتبى است لا محاله ضلالت و گمراهى را نيز مراتبى خواهد بود البتّه دواعى و موجبات مخالفت مختلف است مثلا در هدايت عامّه چه بسا سرگرمى به لذّتهاى دنيايى و مادّى موجب انحراف از مسير هدايت گردد و ليكن در مراتب عاليه شايد سرگرمى به لذّات عقلى موجود در آن مرتبه مانع از حركت و ترقى شود و راه هدايت به مرتبه بالاتر از دست برود و شايد به اين نحو آيه مباركه:«وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى» (1) را توان توجيه و تفسير كرد كه هدايت خاصۀ الهى وقتى شامل حال رسول اكرم گرديد از ضلال مطلق و اقتناع به مرتبه اى از كمال نجات يافت و رفرف كمال و براق معراج و ترقّى را تا آن جا راند كه جبرئيل امين از همراهى اش باز ماند و گفت: «لودنوت انملة لاحترقت:»

اگر بند انگشت برتر پرم فروغ تجلّى بسوزد پرم

«ثم دنى فتدلّى فكان قاب قوسين او ادنى»

هم سفرانش سپر انداختند بال شكستند و پر انداختند

او متحيّر چو غريبان راه حلقه زنان بر در آن بارگاه

پرده نشينان كه رهش داشتند هودج او يك تنه بگذاشتند

رفت بدان راه كه همراه نبود اين قدمش زان قدم آگه نبود

هركه جز او بر در آن راز ماند او هم از آميزش خود بازماند

و سنة الغفلة

سنة حالتى است كه پيش از خواب عارض مى شود و به فارسى آن را (چرت و بنگى) گويند در اين جا استعاره شده و تنبلى و سستى در عبادت به سستى كه در حال چرت دست

ص:444


1- . سوره ضمى، آيه 7.

مى دهد تشبيه شده: خدايا پناه بتو مى برم - نه تنها از خواب غفلت - بلكه از مقدّمه آن خواب نيز پناهنده به تو مى شوم.

مراتب غفلت

و غفلت نيز داراى مراتبى است مرتبه اى از آن كه غفلت تام است براى استعاذه از آن بايد از واژۀ خواب استفاده كرد چنانچه در ترجمه اشاره شد و در استعمالات ادبا چه فارس و چه عرب جملۀ خواب غفلت بسيار به چشم مى خورد مانند: «الناس نيام اذا ماتوا انتبهوا»: مردم در خوابند وقتى بميرند از خواب غفلت چشم بازكنند امير المؤمنين عليه السّلام خطاب به انسان غافل فرمايد: «أما من دائك بلول؟ ام ليس من نومتك يقظه؟»(1) مگر از بيماريت بهبودى ندارى؟ يا از خوابت بيدارى؟ و در اين جمله از دعاء با آوردن كلمۀ سنه گويى از كمترين غفلت از ياد خداى تعالى استعاذه شده است چنانچه آيۀ شريفه نيز شايد ناظر به همين است كه فرمايد:«وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلِينَ» (2) و بحسب اين آيه مباركه آن را كه هوس لقاء در سر و عشق ديدار در دل است مى بايد دائما در حال حضور باشد و با ذكر دائم كه موجب نورانيّت دل و سبب آمادگى تجلّى انوار غيبيه است خود را به مقام قرب عنديّت برساند و از لذّات معنوى عبادت و تسبيح بهره مند گرديده به آخرين درجه قرب كه مقام فنا است و حالت سجده رمزى از آن است نائل آيد چنانچه خداى تعالى پس از اين آيه بلافاصله مى فرمايد:«إِنَّ الَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُونَ» (3) سيد شارح از مرحوم شيخ بهايى قدّس سرّهما نقل مى كند كه فرموده است غفلت دل از حق تعالى عظيمترين عيب و بزرگترين گناه است ولو اين كه آنى از آنات و لحظه اى از لحظات باشد تا آنجا كه ارباب قلوب، غافل را در حين غفلت از جملۀ كفّار شمرده اند «غفلة القلب عن الحق من اعظم العيوب و اكبر الذنوب ولو كانت آنا من الآنات او لمحة من اللمحات حتى انّ اهل القلوب عدّوا الغافل فى آن الغفلة من الكفار» نويسنده گويد: شايد گفتار شيخ بزرگوار اشاره بقول عطّار باشد كه گويد:

ص:445


1- . نهج البلاغه، خطبه 233.
2- . سوره اعراف، آيه 205.
3- . سوره اعراف، آيه 206.

هرآنكس غافل از حق يك زمان است در آن دم كافر است اما نهان است

و تعاطى الكلفة

آنچه از موارد استعمال كلمۀ تعاطى برمى آيد آن است كه تعاطى عبارت است از اين كه انسان براى رسيدن به چيزى بيش از مقدارى كه لازم است اقدام كند و ازاين رو يكى از معانى تعاطى: «القيام على اطراف اصابع الرجلين مع رفع اليدين الى الشىء» گفته شده يعنى بر روى انگشتهاى پا به ايستد و هردو دست را به طرف بالا بكشد تا چيزى به دست آورد كه اين حالت، حدّ اعلاى قد كشيدن براى گرفتن چيزى است و آيۀ شريفه دربارۀ كسى كه ناقه ثمود را كشت مى فرمايد فتعاطى فعقر شايد به همين معنى باشد يا ظاهرا كه براى نحر كردن ناقه چنان حالت را بخود گرفت و به واسطۀ درشتى اندام ناقه و يا احتمالا كوتاهى قدّ عاقر مى بايست كه بر روى انگشتان پا به ايستد تا دست رسى به نحر كردن شتر داشته باشد و يا معنا كه نهايت كوشش را در اين جريحه بكار برد

و كلفت به معناى مشقّت است و به همين جهت سن بلوغ را سن تكليف و انسان بالغ را مكلّف گويند زيرا بار وظائف و عبادات كه به دوش او گذاشته مى شود موجب مشقّت و زحمت او است (بگذريم از كسانى مانند ابن طاووس رحمه اللّه كه روز رسيدن به سنّ بلوغ را جشن مى گرفت و به فرزندش نيز وصيت كرده است كه او هم روز بلوغش را جشن بگيرد كه شرف مخاطبه با حق تعالى در اين روز نصيبش شده است).

پس آنچه از جملۀ و تعاطى الكلفة استفاده مى شود آن است كه آدمى نبايد مشقّت زيادى را بر خود تحميل كند حتى در عبادات كه موجب كسالت و انزجار نفس از عبادت حق تعالى مى شود و در اين باره رواياتى نيز از ائمۀ دين رسيده است از جملۀ آنها وصيّت امير المؤمنين عليه السّلام است به حارث همدانى كه فرمود: «و خادع نفسك فى العبادة و ارفق بها و لا تقهرها و خذ عفوها و نشاطها الاّ ما كان مكتوبا عليك من الفريضة فانه لا بدّ من قضائها و تعاهدها عن محلّها»: خود را به نيرنگ وادار عبادت كن و با نفس خود راه مدارا پيش گير و آن را به زور وادار به عبادت مكن بلكه هنگامى كه مجال دارى و سر حال هستى عبادت كن البته اين مراعات در مستحبّات است اما در واجبات بس به ناچار و در هر حال بايد آن را بجا

ص:446

آورى و نگذارى از وقتش بگذرد.

(جمله اى طلائى از استاد حسن زاده در هزار و يك نكته اش ديده ام كه از يكى از بزرگان نقل مى كند بدين مضمون: كه در حال كسالت نوافل را بجاى آوردن كفران نعمت تجلّى است، بسيار قابل دقّت و تحسين است).

و ممكن است مقصود از تعاطى كلفت به مشقّت انداختن ديگران باشد، چه بسا اتفاق مى افتد كه افرادى پرتوقّع از دوستان خودشان توقّعاتى دارند كه موجب كلفت و مشقّت آنان است و اين از نظر اخلاق كار خوبى نيست و در بعضى از روايات به نظر رسيده است كه «شرّ الاخوان من تكلّف به»: بدترين برادران دينى كسى است كه موجب تكلّف ديگرى باشد. روايتى در اين مورد از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيده است كه از جوامع كلم است فرمود:

«من تكرمة الرجل لاخيه آن يقبل تحفته و يتحفه بما عنده و لا يتكلف به»: اداى احترام شخص نسبت به برادرش آن است كه تحفه اش را بپذيرد (يعنى هرچند اندك باشد) و از آنچه خود دارد تحفه بدهد و خود را به زحمت نيندازد. فرضا اگر به نزد برادرش به مهمانى رفت هرچه را كه بعنوان پذيراى تقديم كرد با روى گشاده بپذيرد مثلا غذاى سادۀ او را با اشتها و خوشرويى ميل كند نه آن كه به يكى دو لقمه اكتفا كرده و اظهار بى ميلى كند كه مبادا برادرش از اين كه نتوانسته سفرۀ رنگين تهيه كند شرمنده شود. البتّه در عين حالى كه ميزبان نبايد خود را در تهيۀ وسايل پذيرايى به زحمت بيندازد از كم توقّعى ميهمان نيز نبايد سوء استفاده كرده و از آنچه آماده دارد و يا بى تكلّف مى تواند آماده كند مضايقه كند و به پذيرايى با نان خالى مثلا اكتفا كند پس ميهمان را وظيفه است كه «ان يقبل تحفته» و ميزبان را وظيفه كه «يتحفه بما عنده»

و ايثار الباطل على الحقّ

ايثار به معناى مقدم داشتن و اختيار نمودن چيزى بر چيز ديگر است و در اين جمله از دعا به خداى تعالى پناه برده شده از اين كه باطل را بر حق مقدم بدارد و حق را فداى باطل كند سيد شارح فرمايد: مقصود از باطل آن است كه سودى براى آخرت نداشته باشد و مراد از حق اطاعت خدا كردن و اوامرش را گردن نهادن و اعمال شايسته را طبق عقيدۀ

ص:447

صحيح بجا آوردن است و بطور خلاصه: اعتقاد و عمل مكلّف يا مطابق است با آنچه خداى تعالى امر فرموده و يا مطابق نيست اگر مطابق باشد حق است و اگرنه باطل، پايان سخن سيّد رحمه اللّه.

مقصود از حق و باطل

نويسنده گويد: محتمل است كه جمله دعاى شريف محتواى بيشتر و معناى عميقتر و وسيعتر داشته باشد به اعتبار توسعۀ دائره حق و باطل كه برحسب ديدها فرق مى كند تا آن جا كه به ديد عرفانى دقيق ذوق احلاى عرفانى هرآنچه غير خدا است باطل است و ايثار غير خدا بر خداى تعالى مورد استفاده در دعا است چنانچه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «اصدق شعر قالته العرب فى الجاهلية قول لبيد: ألا كلّ شىء ما خلا اللّه باطل» عارف شيراز نيز گويد:

عكس روى تو چو در آينه جام افتاد عارف از پرتومى در طمع خام افتاد

حسن روى تو به يك جلوه كه در آينه كرد اين همه نقش در آينه اوهام افتاد

كل ما فى الكون و هم او خيال او عكوس فى مرايا او مثال

و الاصرار على المآثم

اصرار از ريشه صرّ است كه به معناى بستن و محكم كردن است و از اين جهت به كيسه، صرّه گفته مى شود چون كيسه را به منظور محافظت آنچه در ميان آن است محكم مى بندند سپس بستگى به هر چيزى را اصرار گفتند و در اصطلاح شرع اصرار در گناه آن جا گويند كه گناهى مكرّر صورت بگيرد بدون آنكه گنهكار از گناهش توبه كند. و از فرموده شيخ بهائى قدّس سرّه چنين برمى آيد كه ركن اصلى در تحقق اصرار همان توبه نكردن است ولو اين كه گناهى ديگر انجام نداده باشد چه آن كه از شهيد قدّس سرّه در قواعد نقل شده كه فرموده است: اصرار بر دو قسم است: اصرار فعلى و اصرار حكمى اصرار فعلى آن است كه انسان يك نوع از گناهان صغيره را همواره انجام دهد بدون آن كه توبه كند و يا آن كه گناهان صغيره به طور كلّى از هر نوع كه باشد بسيار مرتكب شود بدون توبه و امّا اصرار حكمى آن است كه پس از انجام گناه كوچك باز قصد انجام آن را داشته باشد اما اگر معصيت صغيره اى مرتكب شد و بعد از عمل توبه از آن گناه به خاطرش خطور نكرد و لكن تصميم تكرار آن را نيز ندارد پس ظاهر آن است كه اين را اصرار به گناه نتوان گفت،

ص:448

پايان سخن شهيد قدّس سرّه شيخ بهائى در كتاب اربعين خود فرمايد: از اين كه شهيد قدّس سرّه اصرار حكمى را اختصاص داده به عزم بر ترك صغيره اى كه مرتكب شده است استفاده مى شود كه اگر صغيره اى را مرتكب شد و سپس قصد ارتكاب صغيره ديگرى را داشت او را مصرّ نگويند و حال آنكه ظاهر آن است كه چنين كس مصرّ است و در اين كه شهيد قدّس سرّه مقيّد كرده است عزم بر ترك را در صغيره اى كه مرتكب شده است چنين برمى آيد كه اگر كسى يكسال تصميم بر گناه كوچك داشت مانند پوشيدن لباس حرير و لكن تصادفا نتوانست آن را تهيه كند و اصلا نپوشيد مصرّش نخوانند و لكن اين فرمودۀ شهيد ره محلّ نظر است.

پايان سخن شيخ قدّس سرّه پس معلوم شد كه شيخ ما تصميم گناه را نيز گناه مى داند هرچند جامه عمل نپوشد.

و در كافى شريف از امام باقر عليه السّلام روايت مى كند كه در تفسير آيه شريفه:«وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ» (1) فرمود: اصرار آن است كه گناه كند و استغفار نكند و در فكر توبه هم نباشد اصرار همين است.

«الاصرار ان يذنب الذنب فلا يستغفر اللّه و لا يحدّث نفسه بتوبة فذلك الاصرار» و از اين روايت استفاده مى شود كه گناه بدون توبه ولو يك بار هم كه باشد اصرار است و از امام صادق عليه السّلام روايت است كه فرمود: معصيت صغيره اگر اصرار بر آن شود صغيره نخواهد بود بلكه مبدّل به كبيره مى شود و معصيت كبيره اگر استغفار از آن بشود كبيره نخواهد ماند.

«لا صغيرة مع الاصرار و لا كبيرة مع الاستغفار» و ابى بصير گويد: شنيدم امام صادق عليه السّلام فرمود: نه به خدا قسم خداى تعالى هيچ عبادتى را نمى پذيرد درحالى كه بر يكى از گناهانش اصرار بشود: «لا و اللّه لا يقبل اللّه شيئا من طاعته على الاصرار على شىء من معاصيه» نويسنده گويد: مؤيّد اين روايت، آيه شريفه است كه مى فرماييد:«إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ» (2).

ص:449


1- . سوره آل عمران، آيه 135.
2- . سوره مائده، آيه 27.

و استصغار المعصية

پناه بردن به خدا از كوچك شمردن گناه

بارالها پناه به تو مى برم از اين كه گناه را كوچك بشمارم گناه را از دو بعد مى توان ملاحظه كرد يكى بعد فعلى آن است بدين معنى كه عملى برخلاف مصلحت واقعى (چه مصلحت فردى و چه مصلحت اجتماعى) در خارج تحقق يافته كه ضرر آن شخص با اجتماع خواهد رسيد گناه در اين بعد است كه به دو بخش بزرگ و كوچك تقسيم مى شود و پاره اى جزء معاصى كبيره اند يعنى ضرر و فساد بيشترى مترتب بر آن است و بعضى از آنها معصيت صغيره ناميده مى شود يعنى ضرر كمترى را به فرد يا مجتمع دارد و به اين لحاظ در باب عدالت مطرح است كه عادل كسى است كه معصيت كبيره از او صادر نشود و به صغيره نيز اصرار نورزد.

بعد ديگر گناه بعد فاعلى آن است بدين معنى كه موردنظر و تحليل جنبۀ صدور آن است كه بنده اى مخالفت امر مولاى خود را نموده است كوچكى و بزرگى گناه در اين بعد از لحاظ شدّت مخالفت است كه هرچند مخالفت شديدتر باشد عظمت گناه بيشتر است و اين برحسب موارد و اشخاص فرق مى كند چه بسا مخالفت كسى در شرايط خاصّى شديدتر از مخالفت او در شرايط ديگر باشد مثلا كسى كه مقرّب دربار سلطان است و محرم راز او نشايد كمترين و كوچكترين مسامحه در اجراى اوامر او داشته باشد كه اين انتظار از يك رعيت نيست چنانچه حديث: «حسنات الابرار سيئات المقرّبين» اشاره به اين نكته دارد.

گناه در بعد مخالفت است كه كوچك شمردن آن كوچك دانستن امر الهى و نوعى از توهين به مقام مقدس ربوبى تلقى مى شود و در اين بعد گناهان همگى گناه كبيره است و صغيره ندارد و اگر در روايات معاصى تقسيم به صغيره و كبيره شده است به اعتبار مقايسۀ آنها با يكديگر است چنان كه اشاره شد نه به اعتبار مقايسه آنها نسبت به ساحت مقدس كبريايى حق تعالى، از اينرو است كه در روايات به اين نكته توجّه داده شده است و يكى از عوامل بزرگ شدن گناه استصغار آن و كوچك دانستن آن است چنانچه در كافى شريف از امام صادق عليه السّلام حديث كند كه فرمود: از گناهان كوچك برحذر باشيد كه آنها

ص:450

آمرزيده نمى شوند: «اتقوا المحقرات من الذنوب فانها لا تغفر» راوى كه زيد شحّام است گويد:

«قلت و ما المحقرات؟» عرض كردم گناهان كوچك كدامند؟ فرمود: «الرجل يذنب الذنب فيقول طوبى لى لو لم يكن لى غير ذلك»: كسى گناه كند و بگويد خوشا بحال من اگر گناهى جز اين نداشتم. و صدوق قدّس سرّه در ثواب الاعمال از ابو هاشم جعفرى حديث كند كه گفت شنيدم امام باقر عليه السّلام مى فرمود: از گناهانى كه آمرزيده نمى شود آن است كه كسى بگويد كاشكى بجز اين كار مؤاخذه نمى شدم «من الذنوب التى لا تغفر قول الرجل ليتنى لا اؤاخذ الاّ بهذا...» الحديث و از پيغمبر روايت كند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود آن كس كه خندان گناه كند گريان وارد آتش مى شود: «من اذنب ذنبا و هو ضاحك دخل النار و هو باك» يكى از عرفا فرموده است كه هرچند گناه در دل گنهكار بزرگ شود بهمان نسبت نزد خداى تعالى كوچك مى شود و هرچه قدر گناه در دل كوچك باشد بهمان نسبت نزد خداى تعالى بزرگ خواهد بود(1).

استكبار الطاعة

پناه بردن به خدا از بزرگ شمردن طاعت

و پناه مى برم به تو از اين كه اطاعتم را بزرگ ببينم.

استكبار طاعت نقطۀ مقابل استصغار معصيت است و حق آن است كه به عكس باشد يعنى گناه را بزرگ بيند و اطاعت را كوچك كه بزرگ ديدن طاعت ناشى از عجب است و خودبينى و منشأ آن بجز جهل نيست آن كه همه وجودش از آن خداى تعالى است و خود در ذات خود هيچ است و هيچ، چگونه عجب به طاعت مى كند جايى كه صادر اول و اشرف مخلوقات اعتراف به عجز و تقصير مى كند «و ما عبدناك حق عبادتك» مى گويد ديگران را چه رسد كه طاعتى از خود ببينند تا چه رسد به استكبار آن و حقيقتا بايد گفت:

آنجا كه عقاب پر بريزد از پشه لاغرى چه خيزد

و بگفته عارف شيراز:

فكر خود و رأى خود در عالم رندى نيست كفر است در اين مذهب خودبينى و خودرائى

در كافى شريف از موسى بن جعفر عليه السّلام روايت مى كند كه به بعضى از فرزندان خود

ص:451


1- . شايد كه اين عارف مطلب مذكور را از روايتى كه از امير المؤمنين عليه السّلام است و در آينده گفته خواهد شد اقتباس فرموده است.

فرمود: فرزندم در عين حالى كه كوشش در عبادت را داشته باش مراقبت كن كه خود را از حدّ تقصير در عبادت خدا بيرون نبينى كه خداى تعالى آن چنان كه شايد عبادت نشده است: «يا بنّى عليك بالجدّ و لا يخرجنّ نفسك عن حدّ التقصير فى عبادة اللّه و طاعته فان اللّه لا يعبد حق عبادته».

و مباهات المكثرين

پناه بردن به خدا از فخرفروشى توانگران

و پناه به تو مى برم از فخرفروشى كه توانگران است. فخرفروشى صفت اوليّه شيطان است و سخت طرفدار اين خلق و كسانى كه در خط او هستند كه نخستين عامل طرد او از بارگاه، همين رذيله بود:«قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ» (1) ازاين رو اولياء الهى و آن طبيبان شاگردان حق همواره مراقبت كامل داشتند كه كسى از دوستان و پيروانشان در اين دام نيفتند براى نمونه يك حديث شريف و لطيف نقل مى كنم و به همان اكتفا، كه دامن سخن وسيع است.

بزنطى(2) مى گويد: شرفياب محضر امام رضا عليه السّلام شدم و از هر درى سخن به ميان آمد تا پاسى از شب بگذشت اجازۀ مرخّصى خواستم فرمود: احمد! مى روى يا ميمانى؟ عرض كردم: هرچه دستور بفرماييد فرمود: شب گذشته و رفت وآمدى نيست و مردم خوابند همين جا باش اين بفرمود و تشريف برد لحظاتى گذشت و من اطمينان پيدا كردم كه حضرت به اندرون رسيده اند به سجده افتادم و عرض كردم بارالها سپاسگزارم كه حجة اللّه و وارث علم پيامبران در ميان برادران من با من اين چنين لطف و محبت دارد.

من كه باشم كه بر آن خاطر عاطر گذرم لطفها باشدت اى خاك درت تاج سرم

هنوز سر از سجده برنداشته بودم كه احساس كردم حضرت پاى بر من مى زند سر برداشتم و برخاستم حضرت به من دست داد و دست مرا به علامت دوستى فشرد سپس فرمود: اى احمد! امير المؤمنين عليه السّلام به عيادت صعصعة بن صوحان كه بيمار شده بود تشريف برد و چون از عيادت برخاست فرمود: اى صعصعه به اين كه من از تو عيادت

ص:452


1- . سوره اعراف، آيه 12.
2- . احمد بن محمد بن ابى نصر كوفى از اصحاب خاصّ امام رضا و حضرت جواد عليهما السّلام است و از اصحاب اجماع.

كردم بر برادران خود فخر نورز و تقوى داشته باش امام رضا عليه السّلام اين بفرمود و بازگشت:

«عن البزنطى قال دخلت على ابى الحسن عليه السّلام... فاقبل يحدّثنى و اسأله فيجيبنى حتى ذهب عامة الليل فلما اردت الانصراف قال لى يا احمد تنصرف او تبيت فقلت جعلت فداك ذاك اليك ان امرت بالانصراف انصرفت و ان امرت بالمقام اقمت قال: اقم فهذا الحرس و قد هدأ الناس و باتوا قال: و انصرف عليه السّلام فلما ظننت انه دخل خررت للّه ساجدا فقلت الحمد للّه حجة اللّه و وارث علم النبيين آنس بى من بين اخوتى و حببّنى و اذا انا فى سجدتى الشكر فما علمت الاّ و قد رفسنى برجله ثمّ قمت فاخذ بيدى فغمزها ثم قال يا احمد ان امير المؤمنين عليه السّلام عاد صعصعة بن صوحان فى مرضه فلمّا قام من عنده قال يا صعصعه لا تفتخرنّ على اخوانك بعيادتى اياك و اتق اللّه ثم انصرف عنى»(1)

و الازداء بالمقلين

و پناه مى برم به تو از خوار شمردن تهيدستان.

در كافى شريف از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود: «من استذلّ مؤمنا او احتقره لقلّة ذات يده و لفقره شهره اللّه يوم القيامة على رئوس الخلايق»: آن كس كه مؤمنى را به خاطر تهيدستى و نيازمندى اش خوار و كوچك ببيند خداى تعالى روز قيامت در پيش خلائق روزگار رسوايش مى فرمايد. و از ابن عباس از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل است كه فرمود: «من اهان فقيرا مسلما من اجل فقره و استخفّ به فقد استخفّ بحقّ اللّه و لم يزل فى مقت اللّه عزّ و جلّ حتى يرضيه»: آن كس كه فقير مسلمانى را به خاطر فقرش توهين كند و او را سبك شمارد پس براستى كه در حق خداى تعالى استخفاف كرده و خدا را سبك شمرده و تا او را از خود راضى نكند در غضب و خشم خداى تعالى خواهد بود. و صدوق قدّس سرّه در ثواب الاعمال از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود: «لا تحقروا فقيرا مؤمنا فان من حقّر مؤمنا فقيرا او استخفّ به حقره اللّه و لم يزل ماقتا له حتى يرجع عن حقرته او يتوب»: مؤمنى را كه فقير باشد كوچك نشمريد كه هركس مؤمن فقيرى را كوچك شمرد يا به او بى اعتنايى كند خداى تعالى او را كوچك مى شمارد و همواره بر او غضبناك است تا اين كه از تحقيرش باز

ص:453


1- . ميزان الحكمه، ج 2 - ص 341.

گردد يا توبه كند. و ظاهرا مقصود از بازگشت از تحقير در مقابل توبه كردن آن است كه جبران كند تحقيرش را و او را اكرام و اعظام نمايد و اگر نمى تواند يا در دسترس نيست از عمل خود توبه كند كه ديگر چنين كار خطايى از او سر نزند كه مؤمن را نزد خداى تعالى احترامى است خاص تا آن جا كه در روايتى امام صادق عليه السّلام فرمود: خداى تبارك و تعالى مؤمن را از نور عظمت خودش و جلال و كبريائش آفريده است پس هركس طعنه بر او زند و يا سخن او را ردّ كند بر خداى تعالى در عرش اش رد كرده است و از ولايت خداى تعالى خارج است و شيطان در طينت و خلقت او شركت نموده است: «عنه عليه السّلام قال ان اللّه تبارك و تعالى خلق المؤمن من نور عظمته و جلال كبريائه فمن طعن على المؤمن او ردّ عليه فقد رد على اللّه فى عرشه و ليس هو من اللّه فى ولاية و انّما هو شرك شيطان» و روايتى نقل شده كه خداى تعالى به موسى بن عمران خطاب و عتاب فرمود كه چرا به عيادت من نيامدى؟ مولانا مضمون روايت را در مثنوى اش آورده و گويد:

آمد از حق سوى موسى اين عتيب كاى طلوع ماه ديده تو ز جيب

مشرقت كردم به نور ايزدى من حقم رنجور گشتم نامدى

گفت سبحانا تو پاكى از زيان اين چه رمز است هين بكن يا رب بيان

باز فرمودش كه در رنجوريم چون نپرسيدى تو از روى كرم

گفت يا رب نيست نقصانى تو را عقل گم شد اين گره را برگشا

گفت آرى بنده خاص گزين گشت رنجور او منم نيك اش ببين

هست رنجوريش رنجورى من هست معذوريش معذورى من

آنگاه مولانا از اين روايت نتيجه مى گيرد و گويد:

هركه خواهد همنشينى با خدا او نشيند در حضور اوليا... الابيات

و سوء الولاية لمن تحت ايدينا

پناه بردن به خدا از بد رفتارى با زيردستان

و پناه مى برم به تو بارالها از بدرفتارى با زيردستان چه عيال و فرزند باشند چه نوكر و خادم و رعيت كه حقوق همه اينها لازم الرعاية است و نبايستى از قدرت و زور دربارۀ اينان سوء استفاده نمود امام زين العابدين عليه السّلام كه اين دعا را انشاء مى كند و مى خواند

ص:454

رساله اى دارد به نام رسالة الحقوق در آن رساله حقوق همۀ زيردستان را بطور تفصيل بيان مى فرمايد كه ذكرش ولو اجمالا براى خوانندگان بهره هاى فراوان دارد.

امام عليه السّلام در آن رساله پس از بيان حقوق نفس و اعضاء و جوارح و حقوق عبادات كه هريك بايد در جاى خود ادا شود نسبت بزيردستان فرمايد: «و حق رعيتك بالسلطان ان تعلم انهم صاروا رعيتك لضعفهم و قوّتك فيجب ان تعدل فيهم و تكون لهم كالوالد الرحيم و تغفر لهم جهلهم و لا تعاجلهم بالعقوبة و تشكر اللّه على ما آتاك من القوة عليهم»(1) حق آن كس كه بخاطر تسلّطى كه بر او دارى او را رعيّت خود ساخته اى آن است كه بدانى چون آنان ناتوان بودند و تو نيرومند زير بار تو رفتند و رعيّت تو شدند پس بر تو واجب است كه با عدالت با آنان رفتار كنى و همچون پدر مهربانى باشى و نادانى آنان را ببخشى و در كيفر شتاب نكنى و خداى را بر نيرويى كه تو را داده است و بر آنان مسلط شده اى سپاسگزار باشى.

حكومت در اسلام نه به آن معنى است كه فردى مسلط بر مقدّرات جمعى باشد و هرچه بخواهد با استفاده از نيرويى كه در اختيار دارد انجام دهد بلكه حكومت در اسلام در حقيقت عقدى است ميان شخص اول و ديگر افراد يك اجتماع و در تحت قانون كلّى اسلام «تعاونوا على البرّ و التقوى» است تعاونى كه اساس زندگى اجتماعى بر آن است و شرط اساسى هر عقدى اختيار است و رضا نه زور و قلدرى و اجبار تو گويى جمعيّتى فردى را از جانب خودشان وكيل مى كنند كه با كمال امانت زندگى سعادتمند آنان را تأمين كند بنابراين اولين شرط حاكم بر اجتماع عدالت است و لازمه عدالت مهربانى و شفقّت و صبر و بردبارى است و در نهايت امر شكرگزارى نعمت هاى الهى كه نعمت قدرت و سلطنت يكى از بزرگترين آنها است ازاين رو رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: رفق و مهربانى با هرچه همراه باشد زينت بخش آن خواهد بود و خشونت و كج خلقى با هرچه كه باشد آن را معيوب خواهد كرد.

«ما كان الرفق فى شىء الاّ زانه و لا كان الخرق فى شىء الاّ شانه» و نيز فرمود هر آن كس كه

ص:455


1- . رساله حقوق، ص 461.

حظّ و نصيب وافر از رفق و مدارا دارد حظّ و بهرۀ خود را از همۀ خيرات بدست آورده است و نيز فرمود: «ما من عمل احبّ الى اللّه تعالى و الى رسوله من الايمان باللّه و الرفق بعباده و ما من عمل ابغض الى اللّه تعالى من الاشراك باللّه تعالى و الضغط على عباده»: هيچ كارى خدايرا خوش آيندتر از ايمان به او مدارا با بندگانش نيست و هيچ عملى در نزد خداى تعالى مبغوض تر از شريك قرار دادن براى خدا و سخت گيرى بر بندگانش نيست و آخرين وصيتى كه خضر به موسى عليهما السّلام فرمود اين بود كه فرمود: هيچ كس را به گناهش سرزنش مكن و همانا محبوب ترين كارها به خداى عزّ و جل سه كار است: «القصد فى الجده و العفو فى المقدرة و الرفق بعباد اللّه»: هنگامى كه دارايى و ثروت داشته باشى اقتصاد پيشه كنى و اسراف كارى نكنى و هنگامى كه قدرت و توانايى بر انتقام دارى عفو و گذشت داشته باشى، و با بندگان خدا با رفق و مدارا رفتار كنى «و ما رفق احد باحد فى الدنيا الاّ رفق اللّه عزّ و جل به يوم القيامة»: و كسى به كسى در دنيا مدارا نمى كند مگر آن كه خداى عزّ و جلّ با او در روز قيامت مدارا مى كند و روايات در اين باره بيش از اينهاست. سعدى گويد:

آسايش دو گيتى تفسير اين دو حرف است:

با دوستان مروت با دشمنان مدارا

«و امّا حق رعيّتك بالعلم فان تعلم ان اللّه قد جعلك لهم خازنا فيما آتاك من العلم و ولاك من خزانة الحكمة فان احسنت فيما والاك اللّه من ذلك و قمت به لهم مقام الخازن الشفيق الناصح لمولاه فى عبيده الصابر المحتسب الذى اذا رأى ذا حاجة اخرج له من الاموال التى فى يديه كنت راشدا و كنت لذلك آملا معتقدا و الاّ كنت له خائنا و لخلقه ظالما و كان حقا على اللّه ان يسلبك العلم و بهائه و يسقط من القلوب محلّك»: و اما حق آن كس كه در علم و دانش رعيّت تو است و ريزه خوار سفره علم تو است آن است كه متوجه باشى كه خداى تعالى تو را خزينه دار جواهر علمى فرموده كه به تو مرحمت كرده است و تو را متولى خزانۀ حكمت قرار داده پس اگر تو نسبت به آن چه توليت آن را دارى خوب انجام وظيفه نمودى و همچون خزينه دار مهربان و ناصح مولا نسبت ببندگانش كه به حساب خداى تعالى صبر مى كنند بودى آن چنانكه هرگاه حاجتمندى را ديدى از اموال مولا كه در اختيار تو است به او دادى درست عمل كرده اى و

ص:456

اميدواركننده و معتقد به مقام خويش هستى وگرنه خائنى و بر خلق خدا ستمكار و خداى تعالى حق دارد كه علم و شكوه آن را از تو بازگيرد و جاى تو را در دلها خالى كند.

امام معصوم در اين قسمت از كلام درربارش علم را به خزينۀ جواهر تشبيه كرده و دانشمند را كليددار آن و البتّه اى كه چنين است و چه گوهرى تابناك تر و گرانبهاتر از علم؟ نكته اى كه بايد تذكر داده شود آن كه امام عليه السّلام مى فرمايد اگر عالم شخص محتاجى را ديد بايد از علم خود به او انفاق كند مقصود از اين جمله نه آن است كه تنها نيازمندى به علم موجب لزوم انفاق آن است بلكه بايستى شرايط ديگر را نيز در نظر گرفت كه به گفته مولانا:

طفل را گر نان دهى بر جاى شير طفل مسكين را از آن نان مرده گير

چونكه دندانها برآرد بعد از آن هم بخود گردد دلش جوياى نان

همانطور كه حيات جسم به خوراك و غذا است حيات روح به علم است و در تفسير آيۀ شريفۀ:«فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ» (1) فرمود معصوم عليه السّلام: «اى الى علمه ممّن يأخذ» و همان گونه كه خوراك هاى جسم گوناگون و هر خوراكى نيز طعم خاص دارد و اثر مخصوص علم هم فنون زيادى دارد و هر علمى داراى مزايا و منافع خاصّى است و پاره اى از علم ها است كه هركس تاب تحملش را ندارد همانطور كه هر معده اى قوت هضم هر غذايى را ندارد هر دلى نيز سزاوار هر دانش و هر سرى لايق هر سرّى نيست پاره اى از اسرار براى برخى از مردم كم حوصله خطرناك و موجب ضلالت و گمراهى است. طعمۀ هر مرغكى انجير نيست، در حديث است: «لو علم ابوذر ما فى قلب سلمان لقتله يا لكفّره»: اگر ابوذر آنچه را كه در دل سلمان نهان بود مى دانست هرآينه او را مى كشت و يا در روايت ديگر او را تكفير مى كرد و كافرش مى خواند و ممكن است ضمير لقتله بخود ابى ذر بازگردد يعنى آنچه را كه در دل سلمان از اسرار بود اگر ابوذر مى دانست آن اسرار ابوذر را مى كشت و يا كافرش مى كرد كه تاب تحملش را نداشت و بهر صورت مقصود ما از روايت فهميده مى شود كه

ص:457


1- . سوره عبس، آيه 24.

هر دلى تاب تحمل هر علمى را ندارد ائمۀ دين دادشان بلند بود كه همزبانى نداشتند امير المؤمنين عليه السّلام مى فرمود: «ها انّ هيهنا لعلما جمّا لو اصبت له حملة بلى اصيب قنا غير مأمون عليه مستعملا آلة الدين للدنيا»(1) افسوس كه در اين جا (اشاره به سينۀ مبارك خود مى كرد) علمى آكنده است و به افرادى كه قدرت تحمّلش را داشته باشند برخورد نمى كنم هركه را برخورد مى كنم فردى است كه اعتمادى بر او نيست و دين را وسيله دنيا قرار داده است.

روايتى از ميثم تمّار

در روايتى كه محدث قمى از شيخ محمد بن مكّى رحمه اللّه از ميثم تمّار روايت مى كند كه گفت شبى از شبها امير المؤمنين عليه السّلام مرا با خود از كوفه بيرون برد تا به مسجد جعفى (و پس از نماز و دعا و صورت به خاك گذاشتن و العفو گفتن به تفصيلى كه ذكر مى كند) برخاست و از مسجد بيرون رفت من هم همراه آنحضرت رفتم تا رسيد بصحرا پس خطّى كشيد از براى من و فرمود از اين خط تجاوز مكن و گذاشت مرا و رفت و آن شب، شب تاريكى بود من با خود گفتم كه مولاى خودت را تنها گذاشتى در اين صحرا با آن كه دشمن بسيار دارد پس از براى تو چه عذرى خواهد بود نزد خدا و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بخدا قسم كه دنبال او خواهم رفت تا از او باخبر باشم و اگرچه مخالفت امر او خواهم نمود پس به جستجوى آن حضرت رفتم تا يافتم او را كه سر خود را تا نصف بدن در چاهى كرده و با چاه مخاطبه و گفتگو مى كند همين كه احساس كرد مرا فرمود كيستى؟ گفتم ميثم فرمود: آيا امر نكردم تو را كه از خط خود تجاوز نكنى؟ عرض كردم اى مولاى من ترسيدم بر تو از دشمنان تو پس دلم طاقت نياورد فرمود: آيا شنيدى چيزى از آنچه مى گفتم گفتم نه اى مولاى من فرمود: اى ميثم

وفى الصدر لبانات اذا ضاق لها صدرى

نكتّ الارض بالكفّ و ابديت لها سرّى

فمهما تنبت الارض فذاك النبت من بذرى

نيست وقت مشورت هين راه كن چون على تو آه اندر چاه كن

ص:458


1- . نهج البلاغه، كلمات قصار 147.

هركه را اسرار حق آموختند مهر كردند و دهانش دوختند

تا نگويد سرّ سلطان را بكس تا نريزد قند را پيش مگس

حق همسر

«و اما حق الزوجة: ان تعلم ان اللّه عزّ و جل جعلها لك سكنا وانسا و تعلم ان ذلك نعمة من اللّه تعالى عليك فتكرمها و ترفق بها و ان كان حقك عليها اوجب فان لها عليك ان ترحمها لانّها اسيرك و تطعمها و تكسوها فاذا جهلت عفوت عنها»: و اما حق همسر تو آن است كه بدانى خداى عز و جل او را موجب آرامش و خرمى دل تو قرار داده و متوجّه باشى كه اين نعمتى است از خداى تعالى بر تو پس او را عزيز بدارى و با او مدارا كنى هرچند كه حق تو بر او واجب تر است ولى در عين حال او را نيز بر تو حقى است كه رحمش كنى زيرا او اسير تو است بايستى خوراك و لباس او را بدهى و اگر جهالتى از او سر زد عفوش كنى.

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در حجة الوداع فرمود: «الا وحقهنّ عليكم ان تحسنوا اليهنّ فى كسوتهنّ و طعامهنّ»: آگاه باشيد كه حق همسران بر شما آن است كه در پوشاك و خوراكشان با آنان احسان و خوش رفتارى كنيد و فرمود: «اكمل المؤمنين ايمانا احسنهم خلقا و خياركم نسائهم»:

از مؤمنين هركس كه بهر اندازه خلقش نكوتر و زن دارى اش بهتر است بهمان نسبت ايمانش كاملتر است. رفتار اولياء خدا با همسرانشان بهترين سرمشق براى ديگران است و چه بسا بخاطر تحمّل ناراحتى هاى زناشويى به مقاماتى از روحانيّت و معنويّت رسيدند نويسنده نمونه اى از اين اولياء حق را در زندگى ديدم و بسيارى از دوستان نيز او را ديده و آشنا بودند(1) اين سيد بزرگوار كه همسرى صالحه و لكن غير موافق طبع داشت سالهاى متمادى يعنى توان گفت بيشتر دوران جوانى خود را با اين همسر گذراند ولى با چه عطوفت و مهربانى بى نظير كه اگر در قيد حيات بود و اجازه مى داد داستان سراسر عبرت و پند زناشويى اش را براى يادگار در تاريخ مى نوشتم و ليكن مى ترسم كه روح مقدسش آزرده شود و سرّى فاش گردد اين بزرگ مرد خدا در اثر همين مجاهده با نفس به مقاماتى از كشف و شهود نايل آمد و اخيرا مستجاب الدعوه شده بود كه دوستان و آشنايانش هر

ص:459


1- . او مرحوم آقا سيد عبد اللّه فاطمى شيرازى بود كه در آستانۀ پيروزى انقلاب اسلامى بدرود حيات گفت و در شيراز موطن اصلى اش بخاك سپرده شد.

مشگلى داشتند با يك دعاى اين دوست خدا گره از كارشان بازمى شد.

على بن ابراهيم قمى در تفسيرش داستانى از زندگى هود نبى اللّه عليه السّلام اللّه نقل مى كند كه مناسب با مقام و درسى است آموزنده: پس از آن كه قوم هود از ايمان باو سرباز زدند خداى تعالى باران را بر آنها دريغ فرمود و هفت سال خشكسالى بود و هود عليه السّلام خود كشاورزى بود، گروهى از خارج شهر به در خانه او آمدند و سراغ جناب هود را گرفتند زنى ميان سال و لوچ چشم در بروى آنان باز كرد و پرسيد چه مى خواهيد؟ گفتند ما از فلان و فلان آبادى آمده ايم خشكسالى ما را بيچاره كرده آمده ايم نزد هود تا از او خواهش كنيم دعايى دربارۀ ما كند باشد كه خداى تعالى به بركت دعاى او باران رحمتش را بر ما بفرستد تا زمينهاى ما سرسبز شود و از قحطى نجات يابيم گفت: وى اگر دعاى مستجابى داشت براى خودش دعا مى كرد الآن همه كشت او بخاطر بى آبى سوخته و از بين رفته «لو استجيب لهود لدعا لنفسه احترق زرعه لقلة الماء» (بقول معروف: كل اگر حكيم بودى سر خود دوا نمودى) گفتندش الآن كجا است؟ گفت در فلان جا است آنان بخدمت هود رسيدند و عرض كردند يا نبى اللّه گرفتار خشكسالى شده ايم دعايى كن شايد باران بيايد حضرت هود نمازى خواند و دعاشان كرد و فرمود بازگرديد كه باران بر شهرهاى شما باريدن گرفت عرض كردند يا نبى اللّه پيش از ملاقات شما به در خانه شما رفتيم و امر عجيبى مشاهده كرديم زنى (شمطاء و عوراء)(1) بيرون آمد و چنين و چنان گفت جناب هود فرمود: او همسر من است و من هميشه دعا مى كنم كه خداى تعالى او را براى من نگاه بدارد عرض كردند: چطور؟ (چنين زن كه شايسته آن نيست كه دعا براى بقاى او بشود) فرمود براى آن كه خداى تعالى مؤمنى نيافريده مگر آن كه او را دشمنى است كه او را آزار مى دهد و دشمن مرا اين زن قرار داده و حال كه بايد مرا دشمنى باشد اگر آن دشمن زيردست من باشد بهتر است از دشمنى كه خارج از تسلّط من باشد «فلان يكون عدوّى ممّن املكه خير من ان يكون عدوّى ممّن يملكنى».

ص:460


1- . شمطاء: زنى كه موى سرش سياه و سفيد باشد و عوراء: زنى چشمش لوچ باشد: المنجد.

حق خدمتگذار

«و حق مملوكك ان تعلم انّه خلق ربك و ابن ابيك و امّك و لحمك و دمك لم تملكه لانّك صنعته دون اللّه تعالى و لا خلقت شيئا من جوارحه و لا اخرجت له رزقا و لكن اللّه عزّ و جل كفاك ذلك ثم سخره لك و أتمنك عليه و استودعك اياه ليحفظ لك ما تأتيه من الخير اليه فاحسن اليه كما احسن اللّه اليك و ان كرهته استبدلت به و لم تعذّب خلق اللّه عزّ و جل»: و امّا حق بندۀ تو كه در ملك تو است (البتّه غلام و كنيز به مفهومى كه در صدر اسلام بود امروز در ميان ما وجود ندارد و لكن به معنايى منطبق بر خدمتگذار چه زن و چه مرد (كلفت و نوكر) مى شود ازاين رو سزاوار است كه دستورات امام سجاد عليه السّلام نسبت به خدمتگذاران رعايت شود) آن است كه بدانى او نيز آفريده آفريدگار تو است نه از آن جهت است كه ساخته تو باشد نه ساخته خداى تعالى تو حتى يك عضو از اعضاى بدن او را نيافريده اى و روزى اش نيز به دست تو نيست و لكن خداى عزّ و جل است كه همۀ اين كارها را انجام داده و سپس او را مسخّر و مطيع تو گردانيده و تو را امين دانسته و او را به امانت به دست تو سپرده است تا هر نيكى كه در حق او انجام دهى خداى تعالى در ديوان عمل تو ثبت كند و براى تو نگهدارد پس همانگونه كه خداى تعالى بر تو احسان كرده تو نيز بر خدمتگذارت احسان و نيكى كن و اگر دوستش ندارى عوضش كن و خدمتگذار ديگرى براى خود بگير و آفريده خداى عزّ و جل را عذاب مكن و شكنجه اش مده.

توصيه هايى كه از رهبران و ائمه دين دربارۀ خدمتگذاران شده تابلوى زيبايى است از دستورات عاليه اسلام تا آنجا كه مى بايست پوشاك و خوراك نوكر و كلفت امتيازى از پوشاك و خوراك آقا و خانم خانه نداشته باشد. شخصى است به نام معرور بن سويد اين مرد گويد: جناب ابى ذر را ملاقات كردم جامه اى كه اباذر به تن داشت همانند آن را غلامش پوشيده بود و چون به نظر اين مرد عجيب بود از جناب ابى ذر علّت اين هم لباس شدن را پرسيد ابى ذر فرمود: سبب اين هم آهنگى آن است كه روزى با كسى برخورد لفظى داشته (گويا به آن شخص فحش مادر داده بوده مانند يابن السوداء و كنيززاده و امثال اينها) از ذيل روايت استفاده مى شود كه طرف مقابل خدمتگذار ابى ذر بوده او شكايت به نزد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم برد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به ابوذر فرمود: «أعيّرته بامّه»: او را با مادرش سرزنش

ص:461

كردى؟ مادر چه گناهى دارد اگر مثلا كنيز يا سياه بوده اين خوى دوران جاهليت است كه در تو بجاى مانده «انّك امرؤ فيك جاهلية» سپس فرمود: خدمتگذاران شما برادران شما هستند كه خداى تعالى آنان را زيردست شما قرار داده پس هركس كه برادرش زير دست او و خدمتكار او باشد از همان طعامى كه خود مى خورد او را بخوراند و از همانچه خود مى پوشد او را بپوشاند و بار گران بر دوش او مگذاريد و اگر بار سنگين بود خود شما نيز در برداشتن آن بار آنان را كمك و يارى كنيد اينك متن روايت شريفه: «عن معرور بن سويد قال رايت اباذر الغفارى رضى اللّه عنه و عليه حلة و على غلامه حلّة فسألته عن ذلك فقال انّى ساببت رجلا فشكانى الى النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اعيّرته بامّه؟ انك امرؤ فيك جاهليّة ثم قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ان اخوانكم خولكم(1) جعلهم اللّه تحت ايديكم فمن كان اخوه تحت يده فليطعمه ممّا ياكل و ليلبسه ممّا يلبس و لا تكلّفوهم ما يعيبهم فان كلفتموهم ما يعيبهم فأعينوهم»: امام سجاد عليه السّلام سپس حقوق مادر و پدر را بيان مى فرمايد و چون سخن در حقوق زيردستان است از ذكر آنها صرف نظر

حق فرزند

شد و سپس مى فرمايد: «و حق ولدك ان تعلم انه منك و مضاف اليك فى عاجل الدنيا بخيره و شرّه و انك مسئول عمّا ولّيته من حسن الادب و الدلالة على ربّه عزّ و جل و المعونة له على طاعته فاعمل فى امره عمل من يعلم انه مثاب على الاحسان اليه معاقب على الاسائة اليه» و حق فرزندت آن است كه بدانى او از تو است و منسوب به تو است در دنياى زودگذر چه كار نيك از او سر بزند و چه كار شرّ و تو مسؤوليّت دارى كه او را ادب بياموزى و او را به پروردگارش راهنمايى كنى و بر طاعت خدا ياريش كنى پس در حق او چنان عمل كن كه معتقد باشى اگر احسانش كنى ثواب دارى و اگر با او بد كنى كيفر خواهى ديد و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:

«حق الولد على الوالد ان يعلّمه الكتابة و السباحة و الرمى»: حق فرزند بر پدر آن است كه او را نوشتن و شنا كردن و تيراندازى ياد بدهد. بعضى از نويسندگان مى گويد: هدف اصلى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از اين دستور آن است كه فرزندان اسلامى فرزندانى مبارز و مجاهد و مقاوم در مقابل دشمن ببار آيند زيرا پس از آن كه آيۀ شريفه:«وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ

ص:462


1- . به قاعدۀ متداول عربى مناسب بود كه اخوانكم بعد از خولكم باشد و تقديم ما حقّه التأخير از نظر اهميّت به موضوع است.

قُوَّةٍ» (1) نازل شد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سه بار فرمود: «الا انّ القوّة الرمى»

آگاه باشيد كه مقصود از قوّت تيراندازى است و پس از آن فرمود: «حق الولد على الوالد ان يعلّمه الكتابة و السباحة و الرمى» پس توان گفت كه مقصود آن حضرت از نوشتن، سواد آموزى و تحصيل علم است چنانچه خداى تعالى نيز همين كنايه را در قرآن شريف آورده:«اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ اِقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ اَلَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ» :(2) و هرچند مقصود اصلى همان علم است و سوادآموزى ولى در عين حال نقش قلم در پيشرفت علم را نبايد ناديده گرفت. و مقصود اصلى از شنا كردن همان ورزش و تربيت بدنى است كه جوانان اسلام مى بايست افرادى رشيد و سالم باشند كه تاب مقاومت در ميدان جنگ را داشته باشند گذشته از آن كه «العقل السليم فى البدن السليم» اگر بخواهند داراى عقل سالم باشند لازم است كه بدنى سالم داشته باشند. و خصوص شناگرى را ذكر فرموده بخاطر آن است كه بهترين اقسام ورزش است چنانچه دانشمندان امروز بر اين اتفاق دارند زيرا مسامات بدن كه به هنگام حركت و ورزش در اثر ايجاد حرارت باز مى شود اگر اين حركت در ميان آب باشد آب از نفوذ ميكروب هاى گوناگون كه در هوا موجود است به داخل بدن مانع مى شود علاوه بر اين عرقى كه كثافات بدن است و در حال ورزش از بدن خارج مى شود آب آن را شستشو مى دهد و بالاخره بهترين ورزش شنا كردن در آب است. و اما تيراندازى نيز روشن است كه مقصود گنجشك زدن بر شاخۀ درخت با تير و كمان بچه ها نيست بلكه غرض آشنايى جوانان اسلام با آلات جنگى كه آن روز تيراندازى بارزترين آنها بود. با توجّه به جهان بينى اسلام اين سه دستور كه اساس يك جامعه نيرومند بر آن استوار است شامل همه شعب علوم و انواع تربيت هاى جسمى و فراگيرى فنون جنگى خواهد بود.

نويسنده گويد: اگر بنا است اين چنين توجيه و تاويل در روايت كنيم و شايد با ديد وسيعترى بدهم نباشد چرا نگوييم مقصود از شنا، آموختن تحرّكات دريايى است تا

ص:463


1- . سوره انفال، آيه 60.
2- . سوره علق، آيه 1-4.

دستورات شامل فنون جنگى زمينى و دريايى باشد و با توجيهى وسيعتر شامل جنگهاى هوايى نيز بشود.«وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ» (1).

و ترك الشكر لمن اصطنع العارفة عندنا

بارالها پناه به تو مى برم از اين كه ناسپاسى كنم نسبت به كسى كه كار نيك براى ما انجام داده است شكر منعم از فطريّات اوّليّه است و هر انسانى به حكم فطرت خود ناچار است از كسى كه نعمتى به او داده سپاسگزارى كند بديهى است كه در درجه اول منعم حقيقى كه مبدأ و مبدع همۀ نعمتها است خداى تعالى است و شكر و سپاس او واجب اوّلى است و در درجه دوّم وسايطى كه خداى تعالى نعمت هاى خود را بوسيلۀ آنان به انسان عطا فرموده است آنان نيز به افتخار اين كه مجرا و مجرى فيض الهى شده اند شايستۀ سپاسند و اين مطلب گذشته از آن كه حكم وجدان و فطرت است، در دين مقدس اسلام نيز كه احكامش برطبق فطرت است جعل و امضاء شده است و در بسيارى از روايات بر اين معنى ترغيب شده است. ثقه الاسلام كلينى در كافى شريف روايت فرموده از عماد ذهبى كه گفت شنيدم امام زين العابدين عليه السّلام فرمود: خداى تعالى دوست دارد هر آن دلى را كه محزون باشد و هر آن بنده اى را كه شكرگزار باشد خداى تعالى بنده اى از بندگانش را بروز قيامت مى فرمايد از فلانى شكرگزارى كردى؟ عرض مى كند: پروردگارا بلكه من تو را شكرگزارى كردم خداى تعالى مى فرمايد: چون او را سپاس نگفتى مرا نيز سپاس نگفته اى سپس فرمود سپاسگزارترين شما را خدا را كسى است كه از مردم هرچه بيشتر سپاسگزار باشد «ان اللّه يحبّ كل قلب حزين و يحبّ كل عبد شكور يقول اللّه تبارك و تعالى لعبد من عبيده يوم القيامه أشكرت فلانا فيقول بل شكرتك يا رب فيقول اللّه لم تشكرنى اذا لم تشكره ثم قال اشكركم للّه اشكركم للناس» لازم به يادآورى است سپاس مخلوق منافاتى با سپاس خالق ندارد و دستوراتى كه رسيده و شكر را منحصر به حق تعالى مى كند مانند فرمايش امير المؤمنين عليه السّلام كه فرمود: «لا يحمد حامد الاّ ربّه» منافاتى با دستور شكرگزارى از ديگران ندارد زيرا شكر حق تعالى بعنوان

ص:464


1- . سوره يس، آيه 40.

آن است كه مبدأ همۀ نعمتها است و نعمت هاى ديگران نيز منتهى به ذات او است و به اصطلاح شكر حق تعالى اوّلا و بالذات است و شكر ديگران ثانيا و بالعرض و مزاحمتى با هم ندارد و در طول يكديگراند نه در عرض همديگر و اين معنى كه گفته شد نسبت به عامّه مردم است و امّا نسبت به خواص و آنانى كه چشم حق بين دارند و ديدۀ معرفت آنان باز است كه اصلا دوئيّتى نيست و استقلالى براى اسباب و وسايط فايل نيستند به گفته مولانا:

ديده مى خواهم سبب سوراخ كن تا سبب را بركند از بيخ و بن

ديده مى خواهم كه باشد شه شناس تا شناسد شاهرا در هر لباس

و امام سجّاد عليه السّلام نيز در اين دعا بزبان عامّه مردم سخن گفته است كه «نحن معاشر الانبياء امرنا ان نكلّم الناس على قدر عقولهم».

تتميم: در اين جا قطعه بسيار زيبايى را از كتاب محدّث عالى مقام مرحوم حاج شيخ عباس قمى به عين الفاظش و بدون ترجمه به خوانندگان با فضيلت و اهل ادب تقديم مى كنم تا مشام جانشان معطّر و كامشان شيرين و مذاق روحشان شكّرين شود ايشان در كتاب لطيف و شريف الكنى و الالقاب ج 2 ص 265 چنين مى فرمايد:

و ممّا يدل على تشيّع ابى احمد المذكور(1) ما رواه الخطيب فى الجزء العاشر من تاريخه ص 342 باسناده عن ابى عبد اللّه محمد بن عبيد اللّه بن رشيد الكاتب قال: حملنى ابو الحسن على بن محمد بن الفرات فى وقت من الاوقات برا واسعا الى ابى احمد عبيد اللّه بن عبد اللّه بن طاهر و اوصلته اليه و وجدته على فاقة شديدة فقبله و كتب اليه:

اياديك عندى معظمات جلائل طوال المدى شكرى لهنّ قصير

فان كنت عن شكر غنيّا فانّنى الى شكر ما اوليتنى لفقير

قال فقلت: هذا اعز اللّه الامير حسن قال: احسن منه ما سرقته منه فقلت: و ما هو؟ قال:

حدّيثان حدثنى بهما ابو الصلت الهروى بخراسان عن ابى الحسن الرضا عليه السّلام عن آبائه عليهم السّلام

ص:465


1- . هو ابو احمد عبيد اللّه بن عبد اللّه بن طاهر كان فاضلا شاعرا حدّث عن ابى الصلت الهروى و عن الزبير بن بكار و غيره...

قال قال النّبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اسرع الذنوب عقوبة كفران النعم و بهذا الاسناد عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم انه قال: «يؤتى بعبد فيوقف بين يدى اللّه تعالى فيأمر به الى النار فيقول: اى رب لم امرت بى الى النار؟ فيقول اللّه لانّك لم تشكر نعمتى فيقول اى ربّ انعمت علىّ بكذا فشكرت و كذا فلا يزال يحصى النعم و يعدّد الشكر فيقول فيقول اللّه تعالى: صدقت عبدى الاّ انك لم تشكر من انعمت عليك بها على يديه و قد آليت على نفسى الاّ اقبل شكر عبد على نعمة انعمتها عليه او يشكر من انعمت بها على يديه»

«قال فانصرفت بالخبر الى ابى الحسن (اى على بن محمد بن الفرات) و هو فى مجلس اخيه ابى العباس احمد بن محمّد و ذكرت ما جرى فاستحسن ابو العباس ما ذكرته و ردّنى الى عبيد اللّه ببّر واسع اوسع من برّ اخيه فاوصلته اليه فقبله و كتب اليه»:

شكريك معقود بايمانى حكم فى سرّى و اعلانى

عقد ضمير و فم ناطق و فعل اعضاء و اركان

نقل قطعه اى از مرحوم محدّث قمى

قال: فقلت هذا اعزّ اللّه الامير احسن من الاول فقال: احسن منه ما سرقته منه قلت و ما هو؟ قال: حدّثنى ابو الصلت الهروى بخراسان عن ابى الحسن على بن موسى الرضا عن ابى الحسن موسى بن جعفر الكاظم عن الصادق عن الباقر عن السّجاد عن السبط عن امير المؤمنين عليهم السّلام قال قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم «الايمان عقد بالقلب و نطق باللسان و عمل بالاركان» قال:

فعدت الى ابى العباس فحدّثته بالحديث و كان فى مجلسه ابن راهويه(1) المتفقه فقال ما هذا الاسناد؟ قال ابن رشيد: فقلت سعوط الشيلثا الذى اذا سعط به المجنون برئ و صحّ. پايان نقل از الكنى و القاب.

ص:466


1- . وى، ابو يعقوب اسحاق بن ابى الحسن ابراهيم بن مخلد (كجعفر) بن ابراهيم الحنظلى المروزى محدثى است فقيه از احمد بن حنبل نقل است كه گفته اسحاق در نزد ما يكى از امامان مسلمين و كسى كه افضل از او باشد از جسر عبور نكرده است و اسحاق گويد: من هفتاد هزار حديث به حفظ دارم و از يكصد هزار حديث سخن توانم گفت و هر چه شنيده ام به حفظ دارم و هرچه حفظ كرده ام فراموش نكرده ام و او يكى از محدثينى است كه زمام مركب امام رضا عليه السلام را در نيشابور گرفت و تقاضا كردند كه امام عليه السلام حديثى از پدران بزرگوارش نقل كند و امام رضا عليه السلام حديث معروف سلسلة الذهب را بيان فرمودند و (راهويه) لقب جدّ او است و از آن جهت به اين خوانده شد كه وى در راه مكه به دنيا آمد لذا از دو كلمۀ (راه) و (ويه) كه بمعناى يافته شده است ناميده شد كه گويى در راه يافته شده است: الكنى و الالقاب.

أو أن نعضد ظالما

يا اين كه بازوى ستمكارى بشويم گفته شده كه كلمۀ (او) در اين جا به معناى ترديد نيست بلكه به معناى (واو) عطف است كه معناى جمع مى دهد يعنى استعاذه از ناسپاسى و نيز كمك به ستمكار است و لكن سيد شارح مى فرمايد كه معناى جمع براى كلمه (او) ثابت نشده است بلكه فقط به معناى ترديد است و معناى جمع از قرينه فهميده مى شود زيرا معنى ندارد كه گفته شود خدايا من به تو پناه مى برم از يكى از اين كارها مانند آيه شريفه:«وَ لا تُطِعْ آثِماً أَوْ كَفُوراً» (1) يعنى گنهكار و يا كافر را پيروى مكن. يعنى هيچكدام را نه آن كه يكى از اين دو را اطاعت مكن و امّا اطاعت ديگرى مانعى ندارد. پايان سخن سيد.

نويسنده گويد: تحقيق آن است كه بگوييم (او) فقط براى ترديد است چنانچه سيد اشاره فرمود چيزى كه هست متعلق ترديد فرق مى كند و در آيه شريفه ترديد در اطاعت نيست بلكه از اطاعت بطور مطلق نهى شد و از ناحيه مطيع ترديدى نيست بلكه ترديد در ناحيه مطاع است كه مطاع گاهى آثم است و گاهى كفور و معروف در نزد فقها آن است كه معاونت ظالم در ظلمش حرام است و يكى از معاصى كبيره است چنانچه شيخ رحمه اللّه از كتاب شيخ ورّام بن ابى فراس روايت مى كند كه معصوم عليه السّلام فرمود: هركس قدمى بسوى ظالم بر دارد تا او را كمك كند و بداند كه او ستمكار است به تحقيق كه از اسلام خارج شده است:

«من مشى الى ظالم ليعينه و هو يعلم انه ظالم فقد خرج عن الاسلام» و نيز روايت مى كند كه معصوم عليه السّلام فرمود: چون روز قيامت شود منادى ندا مى كند: ستمكاران كجايند و كجايند ياران ستمكاران و كجايند همانندان ستمكاران حتى آن كس كه قلمى براى آنان تراشيده يا ليقه مركب براى آنان تهيه نموده پس همگى شان در تابوت آهنى جمع مى شوند و سپس به دوزخ پرتاب مى شوند: «اذا كان يوم القيامة ينادى مناد أين الظلمة أين اعوان الظلمة اين اشباه الظلمة حتى من برألهم قلما اولاق لهم دواة فيجتمعون فى تابوت من حديد ثم يرمى بهم فى جهنم» و ديگر اخبار وارده در مقام كه صريح اند در حرمت معاونت ظالم در ظلمش

ص:467


1- . سوره انسان، آيه 24.

پناه به خدا بردن از كمك كردن به ستمكار

امّا معاونت آنان در كارهاى غير حرام حرمت آن نيز از ظاهر بسيارى از روايات استفاده مى شود چنانچه امام صادق عليه السّلام به يونس بن يعقوب فرمود: «لا تعنهم على بناء مسجد»: آنان را در ساختن مسجد هم كمك مكن و روايات ديگر و لكن مشهور ميان فقهاء رحمهم اللّه آن است كه كمك كردن ظالم در كارهايى كه مباح است جائز است و شيخ رحمه اللّه را در اين مسئله نظر بر آن است كه كمك كردن در كارهاى مباح بر دو گونه است يك وقت به گونه اى است كه جزو اعوان آنان شمرده مى شود مثلا مى گويند فلانى خياط دستگاه است و يا معمار و مهندس دربار است اين چنين كمك بودن كه نامش در ديوان اعوان و انصار ظلمه باشد حرام است امّا اگر به اين گونه نيست حرام نيست و دليل معتبرى بر حرمتش در دست نيست و رواياتى كه بدان استناد شده است مورد مناقشه و خدشه است و تفصيل را مقام مناسب نيست طالبين به كتاب مكاسب محرّمه شيخ قدّس سرّه مراجعه نمايند.

نويسنده گويد: حرمت جزء دستگاه ظلم بودن آن چنان كه شيخ قدّس سرّه فرمودند نيز بطور اطلاق موردنظر است زيرا رواياتى در مدح كسانى كه در زمان ائمه عليهم السّلام در دربار خلفاى جور مقام و منصبى داشتند و ليكن به وظيفۀ خود عمل مى كردند از ائمه عليهم السّلام رسيده است كه بسيار چشم گير است و از جملۀ آنها على بن يقطين وزير هارون الرشيد است كه از اجلّۀ اصحاب حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام بود و آنحضرت بهشت را براى او ضامن شده بود او وقتى در محضر امام موسى بن جعفر از حال خود شكايت كرد بجهت ابتلا بمجالست و مصاحبت و وزارت هارون الرشيد حضرت فرمود: «يا على ان اللّه تعالى اولياء مع اولياء الظلمة ليدفع بهم عن اوليائه و انت منهم يا على»: همانا خداى تعالى را دوستانى است كه با حكومت هاى ظالم و جابر هستند تا خداوند به دست آنان از دوستان خود دفع بلا و گرفتارى كند و تو اى على يكى از آن دوستان خدا هستى.

و روايتى لطيف در بحار مجلسى قدّس سرّه از كتاب (حقوق المؤمنين تاليف ابى على بن طاهر) نقل مى كند كه على بن يقطين از امام موسى بن جعفر اجازه خواست كه كار حكومتى را رها كند حضرتش اجازه نفرمود و فرمود چنين كارى نكن و در پست و مقام خود باش كه تا تو آنجا هستى خاطر جمع است و آرام و برادرانت نيز عزيز و سربلنداند و اميد آن

ص:468

مى رود كه خداى تعالى بواسطۀ تو خاطر شكسته اى را جبران كند و آتش غضب دشمنان و مخالفين ما را از اين كه دامن گير دوستان خدا شود فرو نشاند اى على كفّاره استخدام شما در دربار خلفاء آن است كه نسبت به برادران دينى خودتان احسان كنيد. تو براى من يك چيز را ضامن بشو تا من در عوض آن يكى، سه چيز براى تو ضمانت كنم: تو بر من ضمانت بسپار كه هيچ يك از دوستان ما را ملاقات نكنى مگر آن كه حاجت او را برآورى و احترامش كنى و من براى تو ضمانت مى كنم كه هرگز سقف زندانى بر تو سايه نيفكند و تيزى و برش شمشير به تو نرسد و فقر به خانه تو راه نيابد: (نه زندانى شوى و نه محكوم به اعدام و نه فقير).

على بن يقطين و وزارت هارون

آنگاه فرمود: اى على هركس كه مؤمنى را شاد و مسرور كند اوّلا خدا را مسرور كرده و ثانيا پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را و ثالثا ما را «استأذن على بن يقطين مولاى الكاظم عليه السّلام فى ترك عمل السلطان فلم يأذن له و قال عليه السّلام: لا تفعل فان لنا بك أنسا و لاخوانك بك عزا و عسى ان يجبر اللّه بك كسرا و يكسر لك نائرة المخالفين عن أوليائه يا على كفارة اعمالكم الاحسان الى اخوانكم أضمن لى واحدة أضمن لك ثلاثا: أضمن لى ان لا تلقى احدا من اوليائنا الاّ قضيت حاجته و اكرمته و اضمن لك ان لا يضلك سقف سجن ابدا و لا ينالك حدّ سيف ابدا و لا يدخل الفقر بيتك ابدا يا على من سرّ مؤمنا فباللّه بدأ و بالنبىّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ثنّى و بنا ثلّث»

او نخذل ملهوفا

يا درمانده اى را رها كنيم.

جامعۀ رشيد جامعه اى است كه روح اجتماعيشان به هم مربوط و پيوسته باشد و همه افراد جامعه حس كنند كه مانند پيكر واحدى باشند كه روح آن پيكر شخصيّتش را حفظ مى كند و هر ناملايمى را از خود مى راند اگر ببينند كسى از پا افتاد دست او را بگيرند و از گرفتارى نجاتش دهند نه آن كه بى تفاوت از كنارش بگذرند و بلكه خداى نكرده لگدى نيز بر او بزنند كه اگر چنين بودند آن جامعه محكوم به فنا خواهد بود. رئيس المحدثين در كافى شريف از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود: هر مؤمنى كه برادر خودش را رها كند و به خذلانش كشاند درحالى كه توان يارى او را داشته باشد خداى تعالى او را در دنيا

ص:469

و آخرت واگذارد و ياريش نكند: «ما من مؤمن يخذل أخاه و هو يقدر على نصرته الاّ خذله اللّه فى الدنيا و الاخرة» و شيخ الطائفه به سند خود از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت مى كند كه فرمود: آن كس كه صداى كسى را بشنود كه فرياد مى كند: (اى مسلمانان به دادم برسيد) و پاسخ او را ندهد و به دادش نرسد مسلمان نيست «من سمع رجلا ينادى يا للمسلمين فلم يجبه فليس بمسلم»

أو نروم ما ليس لنا بحق

يا بطلبيم آنچه را كه حق ما نيست و به اصطلاح عام: پا را از گليم خود درازتر كنيم كه مشأ اينكار يا ملكه دروغگويى و دروغ پردازى است آن جا كه انسان مى داند كه شايستگى مرام خود را ندارد و يا منشأ اين كار جهل مركّب است آن جا كه نمى داند كه چنين شايستگى را ندارد بلكه بخويشتن مغرور است و بخود مى گويد: اين منم طاووس علّيّين شدم؟ و بهر حال مذموم است و ناپسند. رحم اللّه امرء عرف قدره و لم يتصد طوره.

او نقول فى العلم بغير علم

يا آن كه ندانسته در موضوعات علمى اظهارنظر كنيم. اين حالت نيز همچون حالت قبلى منشأش يا دروغ بافى است و يا جهل مركّب كه هردو از موبقات و مهلكاتند و موجب مسئوليّت شديد در پيشگاه الهى كه مى فرمايد:«وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً» (1) امام صادق عليه السّلام به مفضّل بن يزيد فرمود: «انهاك عن خصلتين فيهما هلك الرجال»: تو را از دو خصلت نهى مى كنم كه حتى مردان راه در اين دو هلاك شدند: «ان تدين اللّه بالباطل و تفتى الناس بغير علم»: يكى آن كه دين ناحقى بگزينى و ديگر آن كه ندانسته فتوى دهى. و امام باقر عليه السّلام فرمود: كسى كه نه علم داشته باشد و نه نور الهى كه راهنماى او باشد و با اينحال فتوى براى مردم بدهد فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب همگى به او لعنت مى كنند و گناه هركس كه به فتواى او عمل كند دامن گير او است.

و زرارة بن اعين گويد از امام باقر عليه السّلام پرسيدم حقّ خداى تعالى بر بندگان چيست؟ فرمود:

«ان يقولوا ما يعلمون و يقفوا عند ما لا يعلمون»: آنچه را كه مى دانند بگويند و اگر نمى دانند دم

ص:470


1- . سوره اسراء، آيه 36.

فرو بندند - يا سخن دانسته گواى مرد بخرد يا خموش.

سعدى گويد طايفه اى از حكماى هندوستان در فضايل بوذرجمهر سخن مى گفتند به آخر جز اين عيبش ندانستند كه در سخن گفتن بطىء است يعنى درنگ بسيار مى كند و مستمع را بسى منتظر بايد بودن تا تقرير سخنى كند بوذر جمهر بشيند و گفت: انديشه كردن كه چه گويم به از پشيمانى خوردن كه چرا گفتم:

سخندان پرورده پير كهن بينديشد آنگه بگويد سخن

مزن بى تأمّل بگفتار دم نكو گو اگر دير گوئى چه غم

پناه به خدا بردن از طلبيدن چيزى كه حق ما نيست

افرادى در اجتماع پيدا مى شوند كه با خواندن چند فرمول رياضى و طبيعى و يا به فراگرفتن چند اصطلاح فلسفى به خود اجازه مى دهند كه در مسائل علمى اظهارنظر كنند و در موضوعاتى كه اطلاعى از آن ندارند وارد شوند و قضاوت كنند و يا راجع به جهان و آغاز و انجامش و پيدا شدن انسان و حقيقت او نظريه هايى اظهار مى كنند اين گونه افراد غالبا بى چاره و سرگردان عمر خود را سپرى مى كنند غافل از اين كه حقيقت جهان خلقت از حوصله فهم بشر بيرون است

پشّه كى دانى كه اين باغ از كى است؟ در بهاران زاد و مرگش دردى است

تنها انبياء و اولياء بودند كه آن حقايق را به نور وحى دريافته اند و از يافته هاى خود آنچه بشر را به سعادت رهبرى مى كند بيان كرده اند وگرنه بافته هاى فيلسوف نماها جز سرگردانى و حيرت افزونى نتيجه ديگرى ندارد.

يكى از دانشمندان داستانى در اين زمينه از بهرامنامه نظامى نقل مى كند كه آموزنده و عبرت انگيز است و اگر مقرون به حقيقت هم نباشد مثلى است براى روشن شدن مطلب كه معانى را با مثال به اذهان نزديك نمودن شيوۀ همۀ حكما و دانشمندان بوده و مورد تأييد قرآن كريم نيز مى باشد وى مى گويد كه مردى نيكو و پرهيزكار بود در روم بنام - بشر - كه هنوز همسر اختيار نكرده بود روزى در رهگذر چشمش به پرى رخى افتاد و دلش از دست برفت خواست از پى آن دلبر برود اما عقيدۀ دينى او را مانع شد با خود گفتن رو به درگاه خدا مى آورم و از او مى خواهم مرا مدد كند و صبر دهد كه پا از راه پاكى

ص:471

بيرون ننهم به بيت المقدس رفت و از درگاه حق همّت خواست تا دلش آرام شد در مراجعت همسفرى داشت مليخا نام كه بسيار ياوه گو و فلسفه باف و بدبين بود او همواره با بشر سربسر مى گذاشت و نادانش مى خواند مثلا مى پرسيد چرا اين ابر سياه است و آن سفيد؟ چرا اين كوه بلند است و او كوتاه؟ چون بشر همه اينها را مستند به قدرت و تصرف حق تعالى مى كرد او بشر را مسخره مى كرد و براى هريك از آنها فلسفه اى مى گفت تا آن كه روزى در بيابانى خشك و گرم پس از آن كه از گرما و تشنگى فرسوده شده بودند بدرختى رسيدند سبز كه در زير آن خمره اى در زمين فرو رفته دهانش باز و پر آب بود پس از آن كه از آب آشاميدند و غذا خوردند و از رنج راه آسودند مليخا پرسيد اين خمره پر آب در اين جا از كجا و براى چيست؟ بشر گفت: گمان مى كنم يكى از بندگان خدا براى ثواب اين كار را كرده و چيزى بر آن وقف كرده باشد تا همواره پر آبش كنند و تشنگان از آن بياشامند مليخا باز او را مسخره كرد و گفت: كدام احمق چنين كارى مى كند؟ به نظر من اين خمره را شكارچيان اين جا نصب كرده اند تا چون آهوان و گوزنهاى اين صحرا تشنه مى شوند براى آشاميدن آب آهنگ اين نقطه كنند شكارچيان از كمين درآمده آنها را صيد كنند پس از آن مليخا جامه اش را كند كه داخل خمره شود و شستشو كند بشر گفت:

آب را آلوده مكن كه گناه دارد خيرخواهى آن را براى مسافرين نهاده ما هم از آن استفاده كرديم آلوده كردنش روا نيست مليخا گفت: اين آب را بايد آلوده كنم و خمره را بشكنم تا حيوانها را از شرّ بدخواهان خلاص سازم چون داخل خمره شد خمره نبود و چاهى بود كه سرش را تنگ ساخته و سر خمره اى بر سر آن جا داده بودند در آن غرق شد و جان بر سر پندار خويش نهاد بشر بنعش او خطاب كرد و گفت: اى نگون بخت از اين گونه پندارها كه نامش را علم نهاده و بدان مغرور بودى من نيز مى دانم ولى مى دانم كه همۀ اين اسباب را چه ما بشناسيم يا نه خدا ايجاد كرده و مرتّب ساخته است از اين جهت همواره نظرم بخدا است هرچيز را آيت قدرت و حكمت خدا مى دانم و مقيّدم بر راه رضاى خدا بروم و از آن منحرف نشوم در نفهميدن حقيقت جهان من و تو باهم شريكيم با اين تفاوت كه من به بركت عقايد نيك و صحيح خود از هرگونه آفت مصون مى مانم و تو

ص:472

بواسطۀ غرور بدانش خويش چاه را از خمره تشخيص ندادى و خويشتن را به هلاكت افكندى

من نه كز سرّ كار بى خبرم در همه علمى از تو بيشترم

ليك حكمت بخود نشايد گفت ره به پندار خود نبايد رفت

ما كه در پرده ره نمى دانيم نقش بيرون پرده چون خوانيم

ترسم اين پرده چون براندازند با غلط خواندگان غلط بازند

به كه با اين درخت عالى شاخ نبود دست هركسى گستاخ

نقش اين كار اگر دگرگون بود از حساب من و تو بيرون بود

تا فلك رشته را گره داده است بر سر رشته كس نيفتاده است

گرچه هرچه اندر آن نمط گفتيم هم ز انديشۀ غلط گفتيم

تو بدان غرقه اى و من رستم كه تو شاكرنه اى و من هستم

تو كه دام بهائمش خواندى چون بهائم به دام درماندى

من به نيكى در آن گمان بردم نيك من نيك بود جان بردم

آن گاه به مقتضاى امانت در پول و اثاثيه اش هيچگونه تصرف نكرد بلكه همه را به شهر برد و جستجو كرد تا به دست ورثه اش برساند خانه اش را جست و ارثش منحصر به زنى بود همين كه ماترك را تسليم زن كرد و شرح ما وقع را گفت آن زن از امانت و درستى بشر خوشش آمد و با وى تقاضاى ازدواج كرد چون چهره گشود بشر ديد همان سهى سرو بلندى است كه مدّتها دل از وى ربوده بود و او را آوارۀ شهر و ديار ساخته تا بخدا پناه برده و از ذات مقدس صبر و مدد خواسته و اين كه به نتيجه عفّت و تقوى و ايمان و امانت خود رسيده است.

و نعوذ بك ان ننطوى على غشّ احد

و پناه بتو مى بريم از اين كه خيال نيرنگ و فريب كسى را به دل بگيريم.

شيخ انصارى قدّس سرّه در مكاسب محرّمه اش مى فرمايد: غش (فريب كارى و نيرنگ سازى) حرام است بدون خلاف و اخبار در اين مورد متواتر است و ما بعض از آن را تيمّنا

ص:473

مى آوريم آنگاه روايات را نقل فرموده و از جملۀ آنها از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به سندهاى متعدّد كه فرمود: از گروه مسلمانان نيست كسى كه آنان را فريب دهد «ليس من المسلمين من غشّهم» و در روايت عيون به سندهاى مختلف است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «ليس منّا من غشّ مؤمنا او ضرّة او ماكره...» و فى عقاب الاعمال عن النبىّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم «من غش مسلما فى بيع او شراء فليس منّا و يحشر مع اليهود يوم القيامة لانه من غشّ الناس فليس بمسلم الى ان قال و من غشّنا فليس منّا قالها ثلاثا و من غشّ اخاه المسلم نزع اللّه بركة رزقه و افسد عليه معيشته و وكلّه الى نفسه»: كسى كه مؤمنى را فريب دهد و يا زيانى به او برساند و يا با او مكر كند از ما نيست - كسيكه مسلمانى را در فروشى و يا خريدى فريب دهد پس از ما نيست و روز قيامت با يهودان محشور خواهد شد بجهت آن كه هركس كه مردم را فريب دهد مسلمان نيست (و چون مسلمان نيست بديهى است كه نبايد در صف مسلمانان بايستد حال چرا در ميان غير مسلمانان به صف يهود مى پيوندد ظاهرا براى آن است كه اين طايفه نمونۀ بارز حقه بازى و دغل كارى هستند، خذلهم اللّه) تا آن كه رسول خدا پس از بيان مطالبى فرمود:

(كسى كه با ما غشّ كند از ما نيست) اين جمله را سه بار تكرار فرمودند و اضافه كردند:

كسى كه برادر مسلمانش را فريب دهد خداى تعالى بركت را از روزى او برمى دارد و زندگى را بر او تباه مى سازد و او را بخودش وامى گذارد.

و ان نعجب باعمالنا

و پناه مى بريم به تو از اين كه در كارهامان خودپسند باشيم.

پناه به خدا بردن از عجب خودپسندى در كارها

عجب كه به معناى خويشتن بينى و خودپسندى است حالتى است قلبى و نفسانى كه در اعمال انسان اثر مى گذارد. كسى كه چنين حالتى را داشته باشد كارهاى خود را بزرگ مى بيند و به آنها مى نازد و مى بالد و اين حالت از موبقات است كه خرمن اعمال انسان را به باد مى دهد و در روايات نهى بليغ از آن شده است: امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «سيّئة تسوئك خير عند اللّه من حسنة تعجبك»(1): كار زشتى كه تو را زشت و ناپسند آيد و از آن

ص:474


1- . نهج البلاغه قصار الحكم 46.

شرمنده و سرافكنده پيش خداى تعالى و وجدان خود باشى بهتر از كار نيكى است كه تو به آن ببالى و شايد خواجه عبد اللّه انصارى از اين روايت الهام گرفته كه مى گويد: الهى بيزارم از طاعتى كه مرا بعجب آورد و بندۀ آن معصيتم كه مرا به عذر آورد امام صادق عليه السّلام فرمود: «انّ اللّه تعالى علم ان الذنب خير للمؤمن من العجب و لو لا ذلك ما ابتلى مؤمن بذنب أبدا»:

خداى تعالى دانست كه گناه براى مؤمن از عجب بهتر است و اگرنه اين بود هيچ مؤمنى به گناه آلوده نمى شد و روايات در اين باره بسيار و نكات و دقايق اين بحث و اين خوى ناهنجار قابل دقّت است و نويسنده رسالۀ مستقلّى در اين باب نوشته ام كه به عربى و فارسى به طبع رسيده است و مطالب آموزنده اى در آن كتاب از بزرگان علماء اخلاق ارائه شده است و چون سيد شارح وعده داده كه در آينده بحث بيشترى دربارۀ عجب نمايد ما نيز فعلا از تفصيل در اين باره خوددارى مى كنيم تا بخواست خداى تعالى در مورد خود به تفصيل از آن بحث كنيم و اللّه الموفّق و المعين

و نمد فى آمالنا

و پناه مى بريم به تو از اين كه آرزوى دراز داشته باشيم.

پناه به خدا بردن از داشتن آرزوى دراز

آرزوى دراز ناشى از ركون به دنيا و غفلت از مرگ و آخرت است كه علت العلل همۀ گناهان و زيانهاى اخروى است امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «انّ اخوف ما اخاف عليكم اثنان اتباع الهوى و طول الامل اما اتباع الهوى فيصدّ عن الحق و اما طول الأمل فينسى الآخرة»: ترسناكترين چيزى كه از آن بر شما مى ترسم دو چيز است: پيروى هواى نفس و درازى آرزو امّا پيروى هواى نفس پس مانع مى شود از ديدن حق و تشخيص آن و قبول آن و اما درازى آرزو پس آخرت را بدست فراموشى مى سپارد حكيم شيراز را در اين باره حكايتى است كه گرفتار صحبت بازرگانى شده در جزيرۀ كيش او را به حجرۀ خويش خوانده و برنامه دراز مدّت خود را براى حكيم شرح داده تا گويد: انصاف از اين مالخوليا چندان فرو خواند كه بيش طاقت گفتنش نماند گفت اى سعدى تو هم سخنى بگوى از آنچه كه ديده اى و شنيده اى گفتم:

آن شنيدستى كه در صحراى غور بارسالارى بيفتاد از ستور

ص:475

گفت چشم تنگ دنيا دار را يا قناعت پر كند يا خاك گور

و نعوذ بك من سوء السريرة

سريره را به دو معنى توان گرفت:

1 - به معناى نيّت و نهاد چنانچه المنجد گويد: «السريرة النيّة يقال طيّب السريرة اى سليم القلب صافى النية» بنابراين معناى جملۀ دعا چنين است: پناه به تو مى برم از بدنهادى و بد خواهى

2 - به معناى كار پنهان چنانچه نيز المنجد گويد: السريرة السرّ الّذى يكتم. ما تسرّه الانسان من امره.

و بنابراين معناى جمله چنين مى شود كه پناه به تو مى برم از اين كه در پنهان كار زشت انجام دهم در توضيح اين جمله گوييم: كه هرچند كار بد را علنى انجام دادن جرمش بيشتر است زيرا گذشته از اين كه دليل بر بى حيايى فرد بدكاره است كه خود اعلام فقدان يك فضيلت نفسانى است، باعث شكستن حدود شرعى و قوانين اجتماعى است و موجب تجرّى ديگران است به گناه و تخلّف و ازاين رو در شرع اسلام بدگويى از چنين فردى جايز است و حريم احترامش برداشته شده و يكى از مجوّزات غيبت همان تجاهر به فسق است كه فرمودند: «لا غيبة لمن القى جلباب الحياء»: آن كه پرده شرم را از ميان برداشته و جامۀ حيا را بر تن دريده و باكى از گناه ندارد به قول سعدى:

گو همه شهرم نظر كنند و ببينند دست در آغوش يار كرده حمايل

ديگران نيز وظيفه حفظ احترام چنين شخصى را ندارند بنابراين يكى از موجبات تخفيف جرم همانا پنهان داشتن گناه است و لكن در گناه پنهانى يك نكتۀ اخلاقى و عرفانى دقيقى است كه بجز دلهاى منوّر بنور معرفت آن را درنمى يابد و شايد بهمين جهت از آن استعاذه شده است و آن نكته همان است كه امام سجّاد عليه السّلام در چند جا از دعاى شريف ابى حمزه ثمالى به آن اشارت مى كند و از جمله عرض مى كند: «فلو اطّلع اليوم على ذنبى غيرك ما فعلته» و در مقام اعتذار عرض مى كند: «لا لانّك اهون الناظرين الىّ و اخفّ المطّلعين علىّ بل لانّك يا ربّ خير الساترين» نكتۀ موردنظر هم در جملۀ اول و هم در جملۀ اعتذاريه

ص:476

بيان شده است خواننده با معرفت يقينا متوجه شده است كه مقصود ما چيست، امام صادق عليه السّلام نيز به اسحاق بن عمار فرمود: «يا اسحاق خف اللّه كانّك تراه فان لم تكن تراه فانّه يراك» بعد فرمود به هنگام ارتكاب گناه اگر عقيده بر آن دارى كه خدا تو را نمى بيند «فقد كفرت باللّه العظيم» و اگر معتقدى كه خدا تو را مى بيند و باز گناه مى كنى «فقد جعلته اهون الناظرين» پس خدا را از هر بيننده و تماشاگر گناه پست تر شمرده اى ديلمى در ارشاد القلوب خود مى گويد يكى از مربّيان و صاحبان مكتب اخلاق را شاگردى بود كه على رغم حداثت سنّ اش در نظر استاد موفقيّت و احترام بيشترى داشت بطورى كه مورد اعتراض ديگر شاگردان قرار گرفت كه چرا او را بر ما برترى مى بخشى؟ استاد گفت: در او چيزى است كه شما را آن نيست و براى اثبات گفته خود بهر يك از آنان مرغ زنده اى داد و گفت هريك از شما مرغ خود را در جائى كه كسى نباشد و هيچ كس او را نبيند سر بريده و براى من بازآورد همه شاگردان از مأموريت برگشتند و مرغ سربريده را به محضر استاد تقديم كردند و اطمينانش دادند كه هيچ كس از كار سر بريدن مرغ آگاه نشد در اين ميان آن جوان نيز بازآمد ولى با كمال تعجّب ديدند كه مرغش را همچنان زنده به دست گرفته است و از استاد عذر خواست كه نتوانست شرطى را كه او براى سر بريدن مرغ قرار داده بود تحصيل كند و گفت: بهرجا كه رفتم ديدم خداى تعالى حاضر و ناظر است اين جا بود كه استاد روى به شاگردان نمود و از آنان قضاوت خواست همگى برترى جوان را بر خودشان اعتراف كردند.

و احتقار الصغيرة

پناه به خدا بردن از انجام گناهان صغيره

و از اين كه گناه كوچك را حقير بشمارم. نظير اين جمله در پيش گذشت: «و استصغار المعصية» لكن آن جا به مطلق گناه نظر بود كه هيچ گناهى را نبايد كوچك شمرد و اين جا خصوص گناهان صغيره مورد توجه است كه نبايد آدمى به اعتبار اين كه فلان گناه در طبقه بندى گناهان در رديف گناهان صغيره است به آن بى اعتنا باشد و بى مهابا مرتكب آن گناه شود كه اين كار خطرهاى بسيارى به دنبال دارد و يكى از خطرهايش آنكه نتيجه اين بى اعتنايى تكرار آن گناه است و در اثر تكرار گناه در نفس حالت ملكه پيدا مى كند و

ص:477

بايد به خدا پناه برد از چنين حالت كه صورت باطنى نفس صورت گناه باشد. آنچه مؤمن را بايد و شايد آن است كه همواره گناهان خود را هرچند از رديف معاصى صغيره باشد بزرگ ببيند و در مقابل آن، حسنات خود را اندك و ناچيز و بلكه نابود بداند تا از خطر تجرّى به گناه و نيز از بلاى عجب به اعمال در امان باشد و به اين نكته اشاره مى فرمايد معصوم و شايد امام موسى بن جعفر عليه السّلام باشد كه فرمايد: «لا تستكثروا كثير الخير و لا تستقلوا قليل الذنوب» خيرات و حسنات را هرچند افزون باشد افزونش ندانيد و گناه را هرچند اندك باشد اندكش مشماريد كه همين گناهان كوچك است كه وقتى جمع شود بسيار مى شود.

«فانّ قليل الذنوب يجتمع حتى تكون كثيرا» و بلكه از بعضى روايات استفاده مى شود كه چند چيز باعث انقلاب معصيت صغيره بكبيره مى شود يكى از آنها تكرار صغيره است لذا علماء رحمهم اللّه در باب عدالت نيز متعرض اند كه عادل كسى است كه معصيت كبيره را اصلا مرتكب نشود و بر معصيت صغيره نيز اصرار نورزد زيرا كه لا صغيرة مع الاصرار و ديگر آن كه متجاهر به گناه صغيره نباشد كه گناه را علنى و آشكارا مرتكب شدن خود گناه بزرگى است و ديگر همين موضوع استحقار است كه كوچك دانستن گناه موجب آن است كه گناه از رديف معاصى صغيره خارج و در رديف معاصى كبيره قرار گيرد و به همين نكته اشاره مى فرمايد امير المؤمنين عليه السّلام كه مى فرمايد: «اذا عظّمت الذنب فقد عظّمت حق اللّه و اذا صغّرته فقد صغّرت حق اللّه» هرگاه گناه را بزرگ شمردى حق خدا را بزرگ دانسته اى و هرگاه كه گناه را كوچك دانستى حق خدايرا تحقير كرده اى سپس فرمود: «ما من ذنب عظمته الاّ صغر عند اللّه و ما من ذنب صغّرته الاعظم عند اللّه»: هيچ گناهى نيست كه تو بزرگش بدانى مگر آن كه در نزد خداى تعالى كوچك مى شود و هيچ گناهى نيست كه تو آن را كوچك بدانى مگر آن كه در نزد خداى تعالى بزرگ مى شود و شايد تحليل اين فرمودۀ امير عليه السّلام از فرمايش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم استفاده شود كه به ابى ذر فرمود: «لا تنظر الى صغر الخطيئة و انظر لمن عصيت»: اى اباذر به كوچكى گناه نگاه مكن بلكه دقت در آن كن كه با چه كسى مخالفت مى ورزى عظمت طرف هرقدر بيشتر باشد عظمت مخالفت او بيشتر

ص:478

خواهد بود مخالفت خداى عظيم كه عظمتش غيرمتناهى است قبح مخالفتش نيز بهمان نسبت خواهد بود زيد شحّام از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود: از گناهان كوچك بپرهيزيد كه آمرزيده نمى شود عرض كردم گناهان كوچك كه آمرزيده نمى شوند كدامند؟ فرمود آدمى گناه مى كند و مى گويد خوشا بحال من اگر جز اين گناهى نداشتم:

«اتّقوا المحقرات من الذنوب فانّها لا تغفر قلت و ما المحقرات؟ قال: الرجل يذنب الذنب فيقول طوبى لى لو لم يكن لى غير ذلك» و جالب است كه اين اصطلاح در ميان عوام ما رايج است كه اگر بگناهى ملامت بشوند مى گويند: اى كاش گناهم همين يكى بود و يا از همين قبيل بود و نيز امام صادق عليه السّلام فرمود: كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ضمن سفرى كه داشتند به زمين بى آب علفى رسيدند به ياران فرمود: هيزم جمع كنيد عرض كردند يا رسول اللّه در اين محلّ كه ما هستيم هيزمى نيست و بيابان خشك و بى آب و علفى است فرمود هركس هرچه بدستش مى آيد كم و يا زياد بياورد ياران امتثال كردند و هركس آنچه يافت از بيش و كم آورد و در مقابل آن حضرت نهادند و چون رويهم انباشته شد هيزم چشم گيرى شد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «هكذا تجتمع الذنوب»: گناهان نيز اين گونه جمع مى شوند يعنى در ابتداء به نظر اندك است ولى وقتى رويهم انباشته شد زياد مى شود سپس فرمود: «اياكم و المحقّرات من الذنوب فان لكلّ شىء طالبا و انّ طالبها يكتب ما قدّموا و آثارهم و كلّ شىء احصيناه فى امام مبين» و امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «اشدّ الذنوب ما استهان به صاحبه» سخت ترين گناه گناهى است كه صاحب گناه آن را سبك بشمارد، ابو هاشم جعفرى از امام حسن عسكرى عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود: «من الذنوب التى لا تغفر قول الرجل ليتينى لا اؤاخذ الاّ بهذر».

و أن يستحوذ علينا الشيطان

پناه بردن به خدا از چيره شدن شيطان

و پناه به تو مى بريم از اين كه شيطان بر ما چيره شود، با توجه به اين كه هرگونه گناه كه از آدمى سر مى زند نتيجه تصرف شيطان و نفس امّاره است و در جمله هاى پيشين از گناه استعاذه شده است تكرار آن معنى با اين عبارت يا از باب تاكيد است چنانچه متعارف است يك مطلب گاهى با عبارات مختلف ادا مى شود كه از فنون بلاغت است و يا اين كه اين جمله را معنايى است بجز معناى صدور گناه و شايد اين چنين باشد كه چه بسا آدمى

ص:479

گناه مى كند ولى حتى در حين گناه متوجّه مخالفت خويش مى باشد و در عمق جانش ترسان است و لكن گاهى آنچنان مقهور نفس و شيطان است كه به كلّى از مخالفت و عصيان غافل مى گردد و هيچ به ياد خدا نمى افتد چنانچه در آيۀ شريفه است:«اِسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللّهِ» (1) و حتى پس از معصيت نيز درصدد توبه و چاره انديشى نباشد و شايد كه از چنين حالتى استفاده بشود و در پاره اى از روايات بدين معنى اشاره شده است چنانچه از امام صادق عليه السّلام حديث از رسول خدا شده است كه فرمود: وقتى موسى بن عمران نشسته بود شيطان را ديد كه بسوى او مى آيد و كلاهى رنگارنگ بر سر دارد همين كه نزد موسى رسيد كلاه را از سر برداشت و در خدمت اش ايستاد و سلام كرد(2)

موسى به او فرمود: كيستى؟ گفت من ابليسم فرمود تويى؟ خداوند تو را از من بدور بدارد گفت آمده ام فقط عرض ادبى نموده و سلامى كرده باشم چون تو بندۀ مقرب خدايى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: پس مرا خبر ده از گناهى كه چون آدمى زاده آن گناه را انجام دهد بر او چيره مى شوى گفت: آنگاه كه بر خويشتن ببالد و عملش را زياد ببيند و گناهش در نظرش كوچك نمايد «قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بينا موسى جالسأ اذا اقبل ابليس و عليه برنس ذا الوان فلمّا دنى من موسى خلع البرنس و قام الى موسى فسلّم عليه فقال موسى من انت قال انا ابليس قال:

انت فلا قرّب اللّه دارك قال انّما جئت لا سلّم عليك لمكانك من اللّه قال له موسى فاخبرنى بالذنب الذى اذا اذنبه ابن آدم استحوذت عليه قال اذا اعجبته نفسه و استكثر عمله و صغر فى عينه ذنبه»: نويسنده گويد: به نظر مى رسد كه ريشۀ اصلى استكثار عمل و استصغار ذنب همان عجب و خود پسندى باشد كه اگر انسان آگاه مراقبت آن جهت را داشته باشد كه عجب او را نگيرد از دو خطر بعدى در امان خواهد بود. در حالات بزرگان نكاتى قابل توجّه در اين باره فراوان به چشم مى خورد سعدى گويد:

شنيدم كه روزى سحرگاه عيد ز گرمابه آمد برون بايزيد

ص:480


1- . سوره مجادله، آيه 19.
2- . آيا مقصود روايت همين رسم فعلى خارجى ها است كه براى اداى احترام به هنگام ملاقات يكديگر كلاه از سر برمى دارند يا معناى ديگرى دارد؟ خدا مى داند.

يكى طشت خاكسترش بى خبر فرو ريختند از سرايى بسر

همى گفت ژوليده دستار و موى كف دست شكرانه مالان بروى

كه اين نفس من درخور آتشم ز خاكسترى روى درهم كشم

بزرگان نكردند در خود نگاه خدا بينى از خويشتن بين مخواه

أو ينكبنا الزمان

پناه بردن به خدا از برگشتن بخت

يا آن كه روزگار از ما روى برگرداند و نكبت دامن گير ما شود: از حوادث عبرت انگيز روزگار همين مسئله بخت برگشتن و گرفتار نكبت شدن است كه اگر صفحات تاريخ ورق زده شود بسيارى از اين تابلوهاى عبرت زا و احيانا غم انگيز مشاهده مى شود.

روزگار است آن كه گه عزّت دهد گه خوار دارد چرخ بازيگر از اين بازيچه ها بسيار دارد

در داستان گرفتارى امين برادر مأمون نقل شده كه پس از آن كه مأمورين طاهر خراته اى را كه نوعى كشتى بود و امين بر آن نشسته بود بر آب واژگون كردند امين جامه هاى خود را از تن بيرون كرد تا سبك شود پس شنا كرد تا از آب بيرون آمد اتفاقا و از بخت برگشته اش از آن سوى بيرون آمد كه لشكر دشمن جمع بود پس بعضى او را گرفتند از او بوى مشك و رايحه طيبه شنيدند دانستند كه امين است احمد بن سلام گويد كه او نيز به همراه امين در خراقه بود هنگامى كه واژگونش كردند احمد نيز شنا كرد و خود را بيرون آورد بعضى از اصحاب طاهر او را گرفت و خواست تا او را بكشد وعدۀ دو هزار درهمش داد كه در صبح آن شب به او بدهد احمد گفت از كشتن من درگذشت و مرا در اطاق تاريكى داخل نمود من در آن حجره بودم ناگاه ديدم مردى را عريان و برهنه آوردند كه جز سراويل و عمّامه چيزى در تن نداشت و بر كتفش خرقه اى بود او را نيز در اطاق حبس كردند و پاسبانان دور اطاق را بگرفتند كه مبادا ما بگريزيم چون آن مرد در جاى خود مستقرّ شد عمّامه را از سر و صورت خود برداشت ديدم كه او محمد امين است پس بگريستم و آهسته گفتم:«إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» امين مرا ديد و گفت تو كيستى؟ گفتم:

من يكى از غلامان تو هستم اى سيد من، گفت: كدام يك از غلامان من مى باشى؟ گفتم:

ص:481

احمد بن سلامم گفت: اى احمد گفتم: لبيك يا سيدى گفت: نزديك من بيا و مرا در بر بگير كه من وحشت سختى در خود مى يابم نزديك شدم و او را بغل گرفتم ديدم دلش در اضطراب و خفقان است پس گفت: بگو بدانم برادر من مأمون زنده است؟ گفتم اگر زنده نبود براى چه اين مقاتلت و كارزار مى شد گفت: بمن گفتند كه او مرده است گفتم: خدا زشت كند روى وزراء كه تو را باين وضع رساندند گفت: الآن وقت عتاب نيست و تقصير آنها نبود گفتم: اى سيد من اين خرقه را دور افكن گفت: كسى كه حالش مثل حال من باشد اين خرقه نيز براى او زياد است پس گفت: اى احمد شكّى ندارم كه مرا به نزد برادرم مأمون خواهند برد آيا مأمون مرا مى كشد؟ گفتم: نمى كشد چه آن كه علاقه رحم دل او را بر تو مهربان خواهد كرد گفت: هيهات الملك عقيم لا رحم له گفتم: امان مرثمه امان برادرت مى باشد پس او را استغفار و ذكر خدا تلقين مى كردم كه ناگاه در اطاق باز شد مردى با سلاح وارد شد و نگاهى به صورت محمّد كرد و بيرون رفت و در را بست من دانستم كه محمد را خواهند كشت و من نماز شب خود را خوانده بودم مگر نماز وتر را ترسيدم كه مرا نيز با او بكشند و نماز وتر از من فوت شود زود برخاستم براى نماز وتر محمّد گفت كه نزديك من بيا و نماز بخوان كه من در وحشت سختى مى باشم پس زمانى نگذشت كه جمعى از اعاجم با شمشيرهاى برهنه آمدند كه محمّد را بكشند محمّد چون اين بديد از جا برجست و گفت: انّا للّه و انا اليه راجعون ذهبت نفسى و اللّه فى سبيل اللّه اما من حيله؟ اما من مغيث؟ آن جماعت بيامدند تا نزديك در و هريك به ديگرى مى گفت كه نزديك برو و كارش را بساز محمّد وساده اى بر دست گرفت و گفت: أنا بن عم رسول اللّه انا بن هرون الرشيد أنا اخو المأمون اللّه اللّه فى دمى يكى از غلامان طاهر داخل شد و ضربتى بر پيش سر محمد زد محمد وساده را بر جلو صورت وى داد و خواست كه شمشير را از وى بگيرد كه آنمرد بفارسى فرياد زد كه محمّد مرا كشت آن جماعت در خانه ريختند و بر محمّد هجوم آوردند يكى شمشير بر تهيگاه او زد كه محمد بر رو درافتاد آنگاه سرش را بريدند و نزد طاهر بردند طاهر آن را براى مأمون به خراسان فرستاد چون سر امين را به نزد مأمون بردند امر كرد او را در صحن خانه بر چوبى نصب كردند و سپاه خود را طلبيد و

ص:482

شروع كرد به جايزه دادن و به هركدام كه جايزه مى داد مى گفت: كه اولا بايد بر آن سر لعنت كند و جايزۀ خويش بستاند (تفو بر تو اى چرخ كردون تفو) و مردم نيز چنين مى كردند... پس مأمون امر كرد سر را از دار بزير آوردند و خوشبو كردند (ظاهرا به خاطر آنكه گنديده و بدبو شده بود) و فرستاد براى بغداد تا با جثّه اش دفن كنند. فاعتبروا يا اولى الابصار.

عبد الملك پس از كشتن مصعب

«كتب هرون الى ابى الحسن موسى بن جعفر عليه السّلام: عظنى و اوجز فكتب اليه»:

«و ما شىء تراه عينيك الاّ و فيه موعظة» محدّث قمى نقل مى كند عبد الملك بعد از كشتن مصعب اهل عراق را به بيعت خويش خواند مردم با او بيعت كردند آنگاه به كوفه رفت و كوفه را تسخير كرده داخل دار الاماره گشت و بر سرير سلطنت تكيه داد و سر مصعب را در مقابل او نهاده بودند و در كمال فرح و انبساط بود كه ناگاه يك تن از حاضرين را كه عبد الملك بن عمير مى گفتند لرزه فرو گرفت و گفت: امير به سلامت باشد من قضيّه عجيبى از اين دار الاماره بخاطر دارم و آن چنان است كه من با عبيد اللّه بن زياد در اين مجلس بودم كه ديدم سر مبارك امام حسين عليه السّلام را براى او آوردند و در نزد او نهادند پس از چندى كه مختار كوفه را تسخير كرد با او در اين مجلس نشستم و سر ابن زياد را در نزد او ديدم پس از مختار با مصعب صاحب اين سر در اين مجلس بودم كه سر مختار را در نزد او نهاده بودند و اينك با امير در اين مجلس مى باشم و سر مصعب را نزد او مى بينم و من در پناه خدا درمى آورم امير را از شرّ اين مجلس، عبد الملك بن مروان تا اين قضيه را شنيد لرزه نيز او را فرو گرفت و امر كرد تا قصر الاماره را خراب كردند و اين قضيه را يكى از شعرا به نظم آورده و چه خوب گفته، نظم:

يك سره(1) مردى ز عرب هوشمند گفت به عبد الملك از روى پند

روى همين مسند و اين تكيه گاه زير همين قبّه و اين بارگاه

بودم و ديدم بر ابن زياد آه چه ديدم كه دو چشمم مباد

ص:483


1- . سره! بى عيب و راست و نيكو.

تازه سرى چون سپر آسمان طلعت خورشيد ز رويش نهان

بعد ز چندى سر آن خيره سر بُد بَر مختار بروى سپر

بعد كه مصعب سر و سردار شد دست خوش او سر مختار شد

اين سر مصعب به تقاضاى كار با سر تو تا چه كند روزگار

سيد شارح و نيز محدّث قمى از عبد اللّه بن عبد الرحمن نقل مى كنند كه گويد: روز عيد قربانى بود به زيارت مادرم رفتم پيره زنى را ديدم كه لباسهاى كهنه بر تن داشت و اين به سان يكصد و نود بود پيره زن را ديدم كه زبان چرب و نرم داشت و بيان زيبايى دارد به مادرم گفتم: اين كيست؟ گفت خاله تو عنايه مادر جعفر بن يحيى برمكى است سلامش كردم و اظهار تاسف كردم كه او را به اين حال مى بينم و گفتمش روزگار تو را به اين رو انداخته؟ گفت: آرى پسرم! «انّا كنّا فى عوارى ارتجعتها الدهر منّا» آنچه داشتيم عاريت بود كه روزار باز پس گرفت.

با شدم از گردش دوران شگفت كانچه مرا داد همه پس گرفت

گفتمش از آنچه بر تو رفته سخنى بگو گفت در يك جمله خلاصه مى كنم: «لقد مضى علىّ اضحى و على رأسى اربعمأة و صيف و انا ازعم ان ابنى عاق» عيد قربانى بر من گذشت كه چهارصد كنيز دست به سينه گماشتۀ من بودند و من گمان مى كردم كه پسرم جعفر دربارۀ من جفا كرده و حق فرزندى را ادا نكرده است و امروز هم روزى است كه من اين جا آمده ام بدان اميد كه باشد دو عدد پوست گوسفند بدست آورم تا يكى را زيرانداز و ديگرى را بالاپوش خود كنم. گويد:

دلم بحالش سوخت چند درهم كه بهمراهم بود به وى دادم نزديك بود از خوشحالى قالب تهى كند. حافظ فرمايد:

تكيه بر اختر شبگرد مكن كاين عيّار تاج كاووس ربود و كمر كيخسرو

گوشوار دُر و لعل در چه گران دارد گوش دور خوبى گذران است نصيحت بشنو

امام حسن عليه السّلام بسيار مى شد كه اين بيت شعر را مى خواندند:

يا اهل لذّات دنيا لا بقاء لها انّ اغترارا بظلّ زائل حمق

ص:484

حكيم شيراز گويد:

دنيا زنى است عشوه گر و دلستان ولى با كس به سر نمى برد او عهد شوهرى

آبستنى كه اين همه فرزند زاد و كشت ديگر كه؟ چشم دارد از او مهر مادرى

او ان يتهضّمنا السلطان

يا آن كه پادشاهى و صاحب قدرتى بر ما ستم كند از آن جايى كه قدرت مستى آورد و صاحب قدرت اگر عدالت در وجودش نباشد بيش از ديگران درصدد شكستن اشخاص و اشباع حسّ قدرت طلبى است و نيز چون ظلم صاحب قدرت غالبا متناسب با قدرتش مى باشد از اين جهت به خصوص از ظلم او استفاده شده است.

و نعوذ بك من تناول الاسراف

پناه بردن به خدا از دست زدن به اسراف

و پناه به تو مى بريم از اين كه دست به اسراف بزنيم، اسراف به معنى زياده روى است و اختصاص به مال ندارد بلكه شامل هر عملى است كه در آن از حدّش تجاوز شده باشد خواه در مال يا در غير آن و چه در كمّيّت و مقدار عمل يا در كيفيّت و چگونگى آن و بهمين لحاظ است كه خداى تعالى دربارۀ قوم لوط مى فرمايد: «انّكم لتأتون الرجال شهوة من دون النساء بل انتم قوم مسرفون» كه تجاوز از جنس زن به جنس مرد را اسراف خوانده و دربارۀ فرعون مى فرمايد: «انه كان عاليا من المسرفين» كه از حدّ عبوديت زياده روى كرده و دعوى خدايى نمود و چون هميشه اسراف ناشى از جهل و نادانى است كه يا قدر نعمت را نمى داند و يا از عاقبت بد اسراف كارى غافل است كه صاحبش را بفقر و بى چاره گى گرفتار مى كند بعضى از دانشمندان فرموده: «كل اسراف جهل و كل جهل اسراف» روايت شريفى در اين باب رسيده است نجاشى در تفسيرش از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند راوى أبان بن تغلب است كه حضرت به او فرمود: «أترى اللّه اعطى من اعطى من كرامته عليه و منع من منع من هوان به عليه؟»: آيا در نظر تو چنين است كه خداى تعالى بهركس آنچه داده (از مال و ثروت) بخاطر آن بوده كه او را نزد خداى تعالى كرامت و منزلتى بوده؟ و بهركس كه نداده از آن جهت بوده كه او را نزد خداى تعالى ارزشى نبوده است؟ «لا و لكن المال مال اللّه يضعه عند الرجل ودايع و جوّز لهم ان ياكلوا قصدا و يلبسوا قصدا و ينكحوا قصدا

ص:485

و يركبوا قصدا و يعودوا بما سوى ذلك على فقراء المؤمنين و يلمّوا به شعثهم»: نه اين چنين نيست كه به نظر تو مى رسد بلكه مال مال خدا است آن را بطور امانت نزد كسى مى گذارد چيزى كه هست به كسانى كه اين امانت نزد آنها است اجازه فرموده است كه بطور اقتصاد و ميانه روى از مال امانتى خوراك تهيه كنند و بطور اقتصاد آشاميدنى داشته باشند و بطور اقتصاد از آن براى خود لباس تهيه كنند و بطور اقتصاد مركب سوارى داشته باشند و بجز اينها را به فقراء مؤمنين بازگردانند و پراكندگى آنان را در زندگى جمع سازند و پريشانيهاشان را برطرف كنند «فمن فعل ذلك كان ما يأكل حلالا و يشرب حلالا و يركب و ينكح حلالا و من عدا ذلك كان عليه حراما»: آن كس كه اين چنين يعنى مقتصدانه عمل كند و زيادى را به فقراء مؤمنين بدهد آنچه را كه مى خورد حلال است و آنچه مى نوشد حلال است و سوارى اش حلال و زناشوئى اش حلال است و اگر از اين حدود تجاوز نمود همۀ اين كارها و تصرفاتش حرام و ناروا است، «ثم قال عليه السّلام: لا تسرفوا ان اللّه لا يحبّ المسرفين»: سپس فرمود اسراف نكنيد كه خداى تعالى اسراف كنندگان را دوست ندارد «أترى اللّه ائتمن رجلا على مال خوّل له ان يشترى ى فرسا بعشرة آلاف درهم و يجزيه بعشرين درهما و يشترى جارية بالف دينار و يجزيه بعشرين دينارا و قال لا تسرفوا انّ اللّه لا يحبّ المسرفين»: خدا چه ديده اى؟ كه كسى را امين بر مالى قرار مى دهد و آن مال را در اختيار او مى گذارد و به او اجازه مى دهد كه اسبى به ده هزار درهم بخرد درحالى كه اسب بيست درهمى او را كافى بود و كنيزى بهزار دينار بخرد و حال آن كه كنيز بيست دينارى بسنده اش بود و بفرمايد اسراف نكنيد كه خداى تعالى اسراف كارها را دوست نمى دارد؟ يعنى آن اجازه با اين نهى سازگار نيست. پايان روايت شريفه

لازم به تذكر است همان گونه كه اسراف از نظر شرع و عقل ناپسند است در مقابلش تقتير و سخت گيرى نيز كه بيش از اندازه باشد درست و سزاوار نيست بلكه بايد حدّ وسط را در نظر گرفت چنانچه آيۀ شريفه در صفات عباد الرحمن مى فرمايد:«وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً» : عباد الرحمن كسانى هستند (از جملۀ صفاتشان) كه چون انفاق و بذل و بخشش كنند نه اسراف مى كنند و نه تقتير بلكه حدّ وسط ميان اين و آن

ص:486

را دارند امام صادق عليه السّلام اين حدّ وسط را در يك دستور تعليمى مجسم و محسوس فرمودند، هنگامى كه اين آيه را قرائت فرمودند: «اخذ قبضة من حصى و قبضها بيده فقال هذا الاقتار الذى ذكره الله عز و جل فى كتابه ثم قبض قبضة اخرى فارخى كفه كلها ثم قال هذا الاسراف ثم اخذ قبضة اخرى فارخى بعضها و امسك بعضها و قال هذا القوام»:(1) حضرت مشتى از ريگ برداشت و مشت را محكم بست و فرمود: اختاريكه خداى عزّ و جل در قرآن فرموده است اين است سپس مشت ديگرى برداشت و كف دست را باز و رها كرد كه همۀ ريگها از دست فرو ريخت سپس فرمود: اين اسراف است و سپس مشت ديگرى را برگرفت و قسمتى از مشت را باز كرد و قسمتى را بسته نگاه داشت (كه مقدارى ريگ فرو ريخت و مقدارى در دست ماند) و فرمود اين است قوام.

سقراط مى گويد: هر فضيلتى حدّ وسطى است ميان دو رذيله اخلاقى (يعنى دو طرف فضيلت كه طرف افراط و طرف تفريط باشد هردو رذيله است نه فضيلت) مانند شجاعت كه حدّ وسط است ميان جبن و تهوّر و مانند تواضع كه حدّ وسط است ميان تملّق: چاپلوسى و تكبّر و ديگر فضايل نفسانيّه و صفات برجسته انسانى.

نويسنده گويد: شايد مقصود از صراط مستقيم كه باريكتر از مو و برنده تر از شمشير است همين رسيدن به حدّ وسط باشد كه هم تشخيص آن مشكل است و هم عمل كردن به آن.

و من فقدان الكفاف(2)

پناه بردن به خدا از نداشتن روزى بقدر كفاف

و پناه به تو مى بريم از اين كه روزى بقدر كفاف نداشته باشيم. روزى كفاف آن است كه از اندازه حاجت و نياز نه زيادتر باشد و نه كمتر و كفافش گويند چون جلو گدايى را مى گيرد كه اگر كسى كمتر از قدر حاجت داشته باشد فقيرش خوانند. امير المؤمنين عليه السّلام به فرزندش محمد بن الحنفيّة فرمود: فرزندم من بر تو از فقر مى ترسم به خدا پناه ببر از آن زيرا فقر باعث نقص در دين است و وحشت و دحشت در عقل و منشأ دشمنى و خشم

ص:487


1- . فروع كافى، ج 4، ص 54.
2- . سوره فرقان، آيه 67.

مردم: «يا بنىّ انّى اخاف عليك الفقر فاستعذ باللّه منه فان الفقر منقصة للدّين مدهشة للعقل داعية للمقت»(1) اين كه فقر باعث نقص در دين است شايد از آن جهت باشد كه صبر بر فقر كار آسانى نيست و چه بسا در اثر فشار فقر حالت رضا به قضاء الهى و تسليم به امر او از دست برود چنانچه در حديث است «كاد الفقر ان يكون كفرا»:

با گرسنگى قوت پرهيز نماند افلاس عنان از كف تقوى بستاند

و علماء رحمهم اللّه را در جمع ميان ايندسته از روايات كه بگونه اى از فقر و تهى دستى نكوهش مى كند مانند: «الفقر سواد الوجه فى الدارين» با آن دسته از روايات كه در مدح فقر رسيده است مانند «الفقر فخرى» كه منقول از رسول خدا است و دعاى آن حضرت: «اللّهم احينى مسكينا و امتنى مسكينا و احشرنى فى زمرة المساكين» كلمات و بيانات شيوا و سودمندى است از جمله آن كه فرموده اند: فقرى كه از آن به خداى تعالى پناه برده شده فقر و نيازمندى به خلق است و كمتر از كفاف داشتن چنانچه اشاره شد و فقرى كه بدان افتخار شده است فقر الى اللّه است كه (انتم الفقراء الى اللّه) حافظ گويد:

دولت فقر خدايا بمن ارزانى دار كاين كرامت سبب حشمت و تمكين من است

و اين كه رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اين افتخار را بخود نسبت داد با اين كه در فقر به اين معنى همۀ انبياء و اولياء شريكند و آن را درك مى كنند شايد بخاطر آن باشد كه مقام توحيد و اتصال آن حضرت به حضرت ربوبى و انقطاع او الى اللّه بدرجه اى بود كه احدى را در آن شركت نبود.

و بعضى از عرفا فرموده است كه فقر بر سه گونه است: فقر الى اللّه فقط بدون غير خدا و فقر به مردم فقط بدون خدا و فقر به خدا و مردم. به فقر اولى اشاره است آنچه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «الفقر فخرى» و به فقر دوّمى اشاره است: «الفقر سواد الوجه فى الدارين» و به سوّمى اشاره است: «كاد الفقر ان يكون كفرا» و به حق كه بيان لطيفى است

و بالجمله كفاف در معيشت بهترين رزقى است كه خداى تعالى براى بنده اش مقرر و

ص:488


1- . نهج البلاغه كلمات قصار 319.

مقدّر مى فرمايد زيرا نه خطر فقر را دارد نه بطر غنا را ازاين رو رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:

«طوبى لمن اسلم و كان عيشه كفافا» و در دعاى آن حضرت است: «اللهم ارزق محمدا و آل محمد و من احبّ محمدا و آل محمّد بكفاف و ارزق من ابغض محمدا و آل محمّد المال و الولد» و در حديثى است كه رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به اصحابش عبور كردند بر چوپانى كه گله گوسفندى را مى چرانيد حضرتش براى اصحاب از شير گوسفندان درخواست فرمود چوپان نپذيرفت حضرت دعا فرمود كه خداى تعالى مال و فرزندان او را زياد كند و به چوپان ديگرى گذار كردند و درخواست شير فرمودند چوپان بى دريغ آنچه اصحاب را لازم مى بود از شير تقديم كرد حضرت براى او دعاى كفاف فرمود اصحاب عرض كردند يا رسول اللّه آن را كه ما را از شير محروم كرد دعا به كثرت مال و فرزند فرموديد و اين را كه ما را اكرام نمود و شير تقديم كرد دعاى كفاف، فرمود: براى اين مرد چيزى از خداى تعالى خواستم كه براى اهل بيت خودم از خدا آنرا خواسته ام.

و نعوذ بك من شماتة الاعداء

پناه بردن به خدا از سرزنش دشمنان

و پناه مى برم به تو از سرزنش دشمنان. ممكن است مقصود آن باشد كه كارى نكنم كه حتى دشمن سرزنشم كند، سرزنش دوست بسيار اتفاق مى افتد زيرا دوست حقيقى هر نقطۀ ضعفى و انحرافى كه از انسان ببيند اگر احساس كند كه با ملامت و سرزنش مى تواند از تكرار آن عمل و يا شدّت آن حالت جلوگيرى نمايد مضايقه نمى كند امّا دشمن غالبا از كارهاى خلاف انسان خوشحال مى شود و شايد او را تشويق نيز بكند تا هرچه بيشتر مرتكب اعمال زشت شود و در ميان اجتماع رسواتر و ليكن چه بسا عملى از آدمى سر بزند كه حتى دشمن اش او را سرزنش كند.

و ممكن است مقصود، خود سرزنش از دشمن باشد كه براى روح تحمّلش بسيار سنگين و ناگوار است و احيانا دشمن بخاطر آنكه ضربۀ بيشترى وارد كند دست به شماتت مى زند چه بسا افراد صبور و پرتحمّل كه طاقت شنيدن شماتت دشمن را ندارند و غيرتشان اجازه نمى دهد شايد اشاره به اين معنى باشد آيۀ شريفۀ:«يُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ

ص:489

وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ» (1) كه از آيۀ كريمه استيناس مى شود كه ملامت ملامت كنندگان گاهى اثرش در روحيّۀ مجاهدين و مبارزين اسلامى بيش از جاذبۀ آيات الهى و دعوت پيغمبر اكرم است و افراد خاصّى بودند كه تحت تأثير اين جاذبه قرار نمى گرفتند. و از آيۀ شريفۀ:

«وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى فِي جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً» (2) نيز استفاده مى شود كه عذاب و شكنجه ملامت بحدى است كه در رديف عذاب جهنّم قرار گرفته و ندانم كجا ديده ام در كتاب كه روز قيامت بنده اى را در پيشگاه عدل الهى نگاه مى دارند و خداى تعالى ملامتش مى كند و نعمت هايى را كه ببنده اش ارزانى فرموده گوشزد مى كند و در مقابل آنها مخالفت هاى او را، و آنقدر خطاب: «أما فعلت بك كذا و فعلت كذا»: (من با تو چنين كردم و تو در عوض چنان كردى) مى رسد كه بنده عرض مى كند: بارالها تقاضايم اين است كه به فرشتگان عذابت دستور بده كه مرا به جهنّم بيفكنند باشد كه از اين عذاب توبيخ و ملامت نجات يابم.

در آتشم بيفكن و نام گنه مبر كاتش به گرمى عرق انفعال نيست

و شايد ملامت شيطان اتباعش را بروز قيامت نيز از باب تشديد عذاب باشد آن جا كه فرمايد: «و قال الشيطان لمّا قضى الامر...» تا آنجا كه گويد:«فَلا تَلُومُونِي وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ» (3) كه به گفتۀ ابن عباس اين ملامت و توبيخ از شيطان پس از دخول دوزخيان به دوزخ است و به اذن خداى تعالى انجام مى گردد و الاّ چنانچه ابن عباس و حسن گفته اند: «هو احقر و اذلّ من ان يخاطب لو لا ان اللّه اذن فيه توبيخا لاهل النار» و اگر معناى عامى از اعلاء در جمله (من شماتة الاعداء) در نظر بگيريم شامل شماتت شيطان نيز مى شود كه بزرگترين دشمن انسان است «ان الشيطان لكم عدو فاتخذوه عدوا».

و من الفقر الى الاكفاء

پناه به تو مى برم از اين كه محتاج اقران و امثال خودم باشم، احتياج به ديگرى هركس

ص:490


1- . سوره مائده، آيه 54.
2- . سوره اسراء، آيه 39.
3- . سوره ابراهيم، آيه 22.

كه باشد خواه و ناخواه همراه با گونه اى از ذلّت و خوارى مى باشد و لكن اگر احتياج به شخص بزرگترى باشد چه بسا كه بزرگى طرف از رنج احتياج بكاهد كه اين معنى در احتياج به اقران و امثال نيست و محتمل است كه مقصود نيازمندى به هم نوع باشد كه:

بنى آدم اعضاى يكديگرند كه در آفرينش ز يك گوهرند

در شعر عرب نيز آمده كه

الناس من جهة التمثال اكفاء ابوهم آدم و الام حوّاء

قرآن نيز فرمايد:«وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ» .

و من معيشة فى شدة

پناه بردن به خدا از زندگى در سختى

و از زندگى در فشار و سختى، زندگى سخت اختصاصى به حالت فقر و ندارى ندارد بلكه توان گفت كه حالتى است نفسانى و چه بسا كه انسانى در نهايت فقر و تنگدستى باشد و لكن بخاطر شرح صدرى كه خداى تعالى به او عطا فرموده زندگى اش آسان بگذرد و چه بسا افرادى كه از نظر ما و ثروت بى نياز باشند و ليكن زندگى شان در نهايت شدّت باشد گاهى آنچنان زندگى سخت مى شود كه به تعبير قرآن شريف:«وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ» (1) زمين به اين وسعت بر كسى تنگ مى شود و از اين تعبير شيواتر تعبير ديگر قرآن است كه:«ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ» (2) گاهى شود كه سينۀ آدمى براى جانش كه در سينه دارد تنگى مى كند و مى خواهد قالب تهى كند. افرادى كه احيانا دست به انتحار و خودكشى مى زنند اكثريت چشم گيرى از آنان در رديف اغنياء و مترفين و خوش گذرانها هستند نه از جمع فقيران و مستمندان. ابن خلدون فيلسوف بزرگ اسلام در مقدمه اش بنا به نقل يكى از دانشمندان معاصر به همين معنى اشاره كرده و مى گويد: زندگى بيابانى و دهاتى به خير و سعادت نزديكتر از زندگى شهرى است مردم شهر در اثر شهوت پرستى ها و اعتياد به زندگى تجمّلى و غوطه ور شدن در گرداب لذّات مادّى جامه هاى دل و جانشان به پليديهاى اخلاق زشت آلوده است ولى صحرانوردان چون توجّهان به دنيا در حدود

ص:491


1- . سوره توبه، آيه 25.
2- . سوره توبه، آيه 118.

تأمين ضروريات زندگى است از گرفتارى بمعاصى و رذائل دورترند و روحشان به صفاى فطرى و پاكيزگى اوّلى نزديكتر و نفوذ عادات ناستوده در روحشان كمتر است.

زندگى شهرى بالاخص با تمدّن مادّى و اخلاق اقتصادى امروز در اثر احتياجات روز افزونى كه همراه آورده و مى آورد لازمه خودپرستى و بى انصافى و دروغ و نفاق و از طرفى انتحار است و ازاين رو مشاهده مى شود كه خودكشى در شهرهاى بزرگ كه غوغاى منفعت طلبى شديدتر و تنور حرص و آز افروخته تر است هزاران بار بيشتر از قصبات و دهكده ها اتفاق مى افتد زيرا در دهات زندگى تجمّلى شعلۀ رشك و حسد را دامن نمى زند و زنان آرايش كردۀ نيم عريان آتش شهوت جوانان عزب را برنمى افروزند و ميخانه ها و قمارخانه ها جنون و درّندگى آنان را تهييج نمى كند بعلاوه مردم روستايى در اثر استفاده صحيح از نور و آب و هوا و حركت، اعصابى سالم و منظّم دارند و از مشاهدۀ مناظر زيباى طلوع و غروب شاد و مسرورند و در اثر سحرخيزى و تماشاى غلبۀ نور فجر بر ظلمات شب مى بينند و مى دانند كه سختى ها بهر اندازه هم كه گران باشند در برابر استقامت روح مؤمن دوام نمى آورند و عاقبت سپرى مى شوند بعلاوه ايشان در زندگى وحوش و طيور و حكمتهايى كه خداى تعالى از رهگذر غريزه براى تدبير و ادارۀ شئون زندگى به ايشان آموخته دقّت مى كنند و به حرص و آز و احتكار و جنون نفع پرستى دچار نمى شوند و در عين حال درك مى كنند كه آن خدايى كه هر موجود را در كنف لطف و پرتو عنايت خدا حكيمانه و رحيمانه مى پرورد جانب آدمى را فرو نمى گذارد و با اين ترتيب هرگز مرد دهقان دست به انتحار نمى گشايد.(1)

و ميتة على غير عدّة

و از مرگ غافلگيرانه: از آنجايى كه خداى تعالى به مقتضاى حكمت ها و مصلحت هايى اشخاص را از ساعت مرگ شان بى خبر فرموده و در عين حال پيش آمدى است حتمى، بر مؤمن آگاه است كه همواره آماده گى براى اين پيش آمد را داشته باشد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

ص:492


1- . سخنرانيهاى بلاغى، ص 70.

فرمود: «ان النور اذا دخل القلب انفسح»: دل كه نورانى شد باز مى شود، عرض شد آيا علامتى براى نورانيّت دل هست؟ فرمود: آرى: «التجافى عن دار العزور و الانابة الى دار الخلود و الاستعداد للموت قبل نزوله»: از فريبگاه دنيا دل كندن و روبه جايگاه ابدى كردن و پيش از فرا رسيدن مرگ آماده آن شدن (ميزان الحكمة)

امام زين العابدين عليه السّلام در شب 27 ماه رمضان از اول شب تا صبح مكرّر اين دعا را مى خواندند: «اللهم ارزقنى التجافى عن دار الغرور و الانابة الى دار الخلود و الاستعداد للموت قبل حلول الفوت» شخصى به حضرت صادق عليه السّلام عرض كرد وصيتى مرا بفرما فرمود: «اعد جهازك و اكثر زادك لطول سفرك»: بار سفر را آماده كن و توشه بسيار بردار كه سفر درازى در پيش دارى... جنادة بن ابى اميّة براى عيادت امام حسن عليه السّلام كه مسموم شده بود شرفياب گشت و گفت عظنى يابن رسول اللّه حضرت فرمود: «يا جنادة استعدّ لسفرك و حصّل زادك قبل حلول اجلك...» امير المؤمنين عليه السّلام بسيار اين هشدار را مى داد و در ميان يارانش ندا سر مى داد:

«تجهزوا رحمكم اللّه فقد نودى فيكم بالرحيل»(1):

خيز شتربان كه دميد آفتاب وقت رحيل است نه هنگام خواب

تا نگرى از همه وامانده اى قافله رفته است و تو جا مانده اى

خيز و منه بار در اين رهگذار كاين ره سيل است نه جاى قرار

خيز شتربان كه بشد قافله ما و تو مانديم در اين مرحله

هركه از اين قافله غافل شود همچو من دل شده بى دل شود

گر من و دل بكوى او جا كنيم ديگر از اين به چه تمنّا كنيم

امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «ان العاقل ينبغى ان يحذر الموت فى هذه الدار و يحسن له التّاهب قبل ان يصل الى دار يتمنّى فيها الموت فلا يجده»:

خبر دارى اى استخوان قفس كه جان تو مرغى است نامش نفس

چو مرغ از قفس رفت و بگسست قيد دگر ره نگردد به سعى تو صيد

ص:493


1- . نهج البلاغه، خطبه 204.

نگه دار فرصت كه عالم دمى است دمى پيش دانا به از عالمى است

سكندر كه بر عالمى حكم داشت در آندم كه بگذشت و عالم گذاشت

ميسّر نبودش كز و عالمى ستانند و مهلت دهندش دمى

سر از جيب غفلت برآور كنون كه فردا نماند به حسرت نگون

و نعوذ بك من الحسرة العظمى و المصيبة الكبرى

پناه بردن به خدا از حسرت روز قيامت

و پناه به تو مى بريم از عظيمترين حسرت و بزرگترين مصيبت كه حسرت روز قيامت است و آن چنان عظيم است كه يكى از نامهاى روز قيامت يوم الحسرة است قال تعالى:

«وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ» (1) هنگامى كه انسان نتيجه اعمال خود و ديگران را مى بيند ناله «يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللّهِ» از دل برمى آورد:

قيامت كه بازار مينو نهند منازل به اعمال نيكو دهند

بضاعت به چندان كه ارى برى وگر مفلسى شرمسارى برى

كه بازار چند آن كه آكنده تر تهى دست را دل پراكنده تر

و اشقى الشقاء

و از نهايت بدبختى و شقاوت كه جهنّمى شدن است و چه بدبختى از آن بيشتر كه انسان ابدالآباد در عذاب و شكنجه باشد.

«قال تعالى «و اما اَلَّذِينَ شَقُوا فَفِي النّارِ لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» (2): اهل شقاوت را در آتش مى افكنند درحالى كه آه و نالۀ حسرت سر مى دهند و تا آسمانها و زمين برجا است آنان در دوزخند مگر آن كه خداى تعالى بخواهد آنان را نجات دهد. از امير عليه السّلام سؤال شد: «اى الخلق اشقى»: شقى ترين و بدبخت ترين مردم كيست؟ فرمود: «من باع دينه بدنيا غيره»: كسى كه دين خود را به دنياى كسى ديگر بفروشد(3)

ص:494


1- . سوره مريم، آيه 39.
2- . سوره هود، آيه 106.
3- . اين چنين معامله بنابر مبناى شيخ انصارى قدّس سرّه كه: يشترط دخول العوض فى كيس من خرج من كيسه المعوّض باطل است!!

و سوء المآب و حرمان الثواب و حلول العقاب

و پناه به تو مى بريم از بازگشتنگاه بد و محروميّت از ثواب و پاداش و از فرود آمدن عقاب و عذاب: سوء الماب اگر نگوييم كه اختصاص به دوزخ دارد مسلما واضحترين مصداق آن است و شايد اشاره به همين باشد آيۀ شريفه:«إِنَّ لِلطّاغِينَ لَشَرَّ مَآبٍ جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمِهادُ» (1) چنانچه بهشت و فردوس برين روشنترين مصداق حسن المآب است قال تعالى شانه:«إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ لَحُسْنَ مَآبٍ جَنّاتِ عَدْنٍ مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوابُ» و محروميّت از ثواب نتيجۀ تقصير در عامل ثواب است كه يا اصل عمل را بجا نياورده و يا شرايط قبول را نداشته كه فاقد ثواب شده است وگرنه خداى تعالى اكرم از آن است كه پاداش موعود به عمل را ندهد كه «إِنَّ اللّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ» (2).

اللّهم صل على محمد و آله و اعذنى من كلّ ذلك و جميع المؤمنين و المؤمنات يا ارحم الراحمين

پناه بردن به خدا از فرود آمدن عذاب

بارالها بر محمد و خاندانش درود بفرست و مرا و همۀ مردان و زنان باايمان را از همۀ آنچه درخواست شد در پناه خود محافظت بفرما اى از همۀ مهربانها مهربانتر.

ص:495


1- . سوره ص، آيه 56.
2- . سوره رعد آيه، 31.

دعاؤه في الاشتياق و من دعائه في التّوبة الّلهمّ صلّ على محمّد و آله و صيّرنا الى محبوبك من التّوبة الّلهمّ صيّرنا الى محبوبك من التّوبة و ازلنا عن مكروهك من الاصرار الّلهمّ و متى وقفنا بين نقصين في دين او دنيا في دين و دنيا فاوقع النّقص باسرعهما فناء و اجعل التّوبة و اجعل المزيد في اطولهما بقاء و اذا هممنا بهمّين يرضيك احدهما عنّا و يسخطك الآخر علينا فمل بنا الى ما يرضيك عنّا و اوهن قوتنا عمّا يسخطك علينا فمل بنا الى ما يرضيك و أوهن قوّتنا عمّا يسخطك و لا تخلّ في ذلك بين نفوسنا

ص:496

و اختيارها فانّها مختارة للباطل الاّ ما وفّقت امّارة بالسّوء الاّ ما رحمت انّها مختارة للباطل الاّ ما عصمت امّارة بالسّوء الاّ ما وقيت الّلهمّ و انّك من الضّعف خلقتنا الّلهمّ انّك من الضّعف خلقتنا و على الوهن بنيتنا و من ماء مهين ابتدأتنا فلا حول لنا الاّ بقوّتك و لا قوّة لنا الاّ بعونك و لا قوّة عندنا الاّ بعزّتك فايّدنا بتوفيقك و سددنا بتسديدك و اعم ابصار قلوبنا عمّا خالف محبّتك و لا تجعل لشيء من جوارحنا نفوذا في معصيتك الّلهمّ فصلّ على محمّد و آله و اجعل الّلهمّ اجعل همسات قلوبنا و حركات اعضائنا

ص:497

و لمحات اعيننا و لهجات السنتنا و لهجات السنتنا و لمحات اعيننا في موجبات ثوابك حتّى لاتفوتنا حسنة نستحقّ بها جزاءك و لا تبقى لنا سيّئة نستوجب بها عقابك حتّى لا تفوتنا حسنة يستحقّ بها جزاؤك و لا تتقدّمنا سيّئة يستوجب بها عقابك

ص:498

ابتداى دعاى نهم

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم

و كان من دعائه عليه السّلام فى الاشتياق الى طلب المغفرة من اللّه جل جلاله از دعاهايى كه آن حضرت در اشتياق به درخواست آمرزش از خداى جل جلاله مى خواند اين دعا بود:

اللهم صل على محمد و آله و صيّرنا الى محبوبك من التوبه و ازلنا عن مكروهك من الاصرار

اشتياق به درخواست توبه

بارالها بر محمد و آل او درود بفرست و ما را به توبه كه محبوب تو است بازگردان.

تحقيق در معناى توبه و شرايط صحّت و قبول آن و اهميّت آن از نظر قرآن و روايات و ديگر جهاتش در دعاى سى و يكم كه بعنوان توبه است خواهد آمد ان شاء اللّه تعالى آنچه در اين جا اشاره به آن خالى از فايده نيست آن است كه جملۀ (صيرنى الى محبوبك من التوبه) را بدوگونه توجيه و تفسير توان كرد:

اوّل آن كه توبه را در مقابل ديگر اعمال ملاحظه كنيم و از آن جا كه آن عملى است محبوب الهى بازگشت به آن را از خداى تعالى بخواهيم كه در اين صورت ترجمۀ جمله چنين است: (بارالها ما را به توبه كه عملى است محبوب تو بازگردان)

و دوّم آن كه كلمۀ (من) را كه براى تبعيض است نسبت بخود توبه لحاظ كنيم و در اين صورت ترجمه جمله چنين خواهد شد: (بارالها ما را به آن درجه از توبه كه آن درجه محبوب تو است بازگردان) زيرا توبه را مراتبى است و هرچند كمترين مرتبه آن نيز

ص:499

عملى است شايسته و جزء وظايف بندگى است ولى توبه اى كه خداى تعالى آن را مى پسندد و دوستش دارد و صاحب آن محبوب خداى تعالى است حدّ اعلاى آن است و توبه از ماسوا است كه شرحش را خواهيم گفت و شايد آيۀ شريفۀ:«إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوّابِينَ» (1)

اشاره به آن مرتبه باشد و نيز شايد اين نكته از آيۀ شريفه مذكوره هم استفاده بشود بدين معنى كه صيغۀ مبالغه: (توّاب) نه به آن معنى باشد كه آدمى فراوان توبه كند و مصداق گفته شاعر باشد كه مى گويد:

نه شيخ مى دهم توبه و نه پير مغان مى ز بسكه توبه نمودم ز بس كه توبه شكستم

بلكه به معناى آن باشد كه خداى تعالى كسانى را كه در حدّ اعلاى توبه اند دوست مى دارد و به عبارت ديگر مبالغه در كيف است نه در كمّ «و ازلنا عن مكروهك من الاصرار»: و ما را از اصرار بر هر چيزى كه ناخوش آيند تو است بركنار بدار.

دو توجيهى كه در جملۀ قبل گفته شد اين جا نيز روا است بدين معنى كه (من) در من الاصرار بيانيّه باشد و معنا چنين شود: اصرارى كه مكروه و ناخوش آيند تو است ما را از آن بركنار بدار و طبعا مقصود اصرار بر گناه است كه تفصيلش در دعاى سابق گذشت و يا آن كه (من) تبعيضيّه باشد كه چنين استفاده شود نه هر اصرارى مكروه خداى تعالى است مانند گناهى كه متعقّب به توبه و استغفار باشد بلكه اصرارى مكروه خداى تعالى است كه با غفلت متمادى و بدون توسّط توبه انجام گيرد كه «لا صغيرة مع الاصرار و لا اصرار مع الاستغفار»

اللهمّ و متى وقفنا بين نقصين فى دين او دنيا فاوقع النقص باسرعهما فناء و اجعل التوبة فى اطولهما بقاء

بارالها هرگاه بين دو كاهش قرار گرفتيم: (كاهش در دين و يا كاهش در دنيا) از آنچه ناپايدارتر است بكاه و توبه را در آنچه پايدارتر و پاينده تر است قرار بده.

كلمه (اسرع) كه افعل التفضيل است و به معناى سريعتر گاهى شود كه از معناى تفضيلى

ص:500


1- . سوره بقره، آيه 223.

مجرّد شود و مبالغه در خود مادۀ فعل را افاده كند و اين در جايى است كه نسبتى ميان مفضّل و مفضل عليه نباشد و لكن چون متكلّم مى خواهد بگويد كه اين مادّه در شخص موردنظر به حدّ وفور وجود دارد بصورت افعل التفضيل بيان مى كند و به توضيح بيشتر، صيغۀ افعل التفضيل غالبا بدان مفهوم است كه مادّۀ فعل در هردو طرف هست و لكن در يكى بيشتر از ديگرى است مثل آن كه گوييم فلانى اعلم از فلانى است. اين بدان معناست كه هردو عالم اند و لكن يكى عالمتر از ديگرى است حال اگر آن مادّه فعل در طرف ديگر اصلا وجود نداشته باشد در چنين حالت براى آنكه بيان كنيم كه مادّه در يك طرف بدون مقايسه با ديگرى نيز فراوان است صيغه افعل التفضيل استعمال مى شود در كلمات فصحاء و بلغا نمونۀ اين گونه استعمال بسيار به چشم مى خورد: مثلا در داستان جنگ جمل هنگامى كه عمّار ياسر پس از اتمام حجّت با ياران عايشه از جبهه برگشت درحالى كه اصحاب جمل تيربارانش كرده بودند به خدمت امير عليه السّلام رسيد و عرض كرد يا امير المؤمنين ديگر حالت منتظره اى نمانده و چاره اى جز جنگ نيست على عليه السّلام از جاى برخاست و به اصحابش دستورات لازم براى جنگ و حتى به هنگام شكست و عقب نشينى را داد سپس درحالى كه آستين بالا زده و براستر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سوار بود (به نشانى آن كه قصد جنگ ندارد) بيرون آمد و صدا زد: يا زبير اخرج الىّ: زبير بيا نزد من فخرج شاكا فى سلاحه زبير درحالى كه تا دندان مسلّح بود از سپاه دشمن بيرون آمد و بخدمت امير المؤمنين عليه السّلام رسيد امير المؤمنين فرمود: «ويحك يا زبير ما الذى اخرجك؟» واى بر تو اى زبير چرا به جنگ من آمدى؟ قال: دم عثمان، گفت: براى خونخواهى عثمان حضرت فرمود: «قتل اللّه اولينا بدم عثمان»: هريك از ما كه خون عثمان بيشتر دامن گير او است خدا او را بكشد... داستان دنباله دارد شاهد در كلمه (اولينا) است زيرا بطور مسلّم امير المؤمنين عليه السّلام به هيچ وجه در كشتن عثمان شركت نفرمود تا خونى از او بگردن داشته باشد و با اين وصف از صيغۀ افعل التفضيل: (اولينا) استفاده فرموده است و از اين روشنتر روايتى است كه مرحوم طبرسى در كتاب احتجاج از شعبى نقل مى كند كه معاويه به مدينه آمد و در خطبه اش امير المؤمنين را ناسزا گفت امام حسن عليه السّلام برخاست و خطبه اى خواند و

ص:501

فضائل اهل بيت را بيان كرد آنگاه فرمود: من فرزند على هستم و تو اى معاويه فرزند صخرى جدّ تو حرب است و جدّ من رسول خدا مادر تو هند است و مادر من فاطمه و جدّۀ من خديجه است و جدّۀ تو نثيله سپس فرمود: «فلعن اللّه الأمنا حسبا واقد منا كفرا و اخملنا ذكرا و اشدّنا نفاقا»(1) و همه اهل مجلس آمين گفتند و پيدا است كه ساحت مقدس حسن بن على از همه آنچه در هيئت افعل التفضيل بيان شده منزّه و مبرّا است غرض آن كه در پاره اى از موارد صيغۀ افعل التفضيل از معناى تفضيل بين دو نفر تجريد مى شود و اختصاص به مبالغه در يك طرف پيدا مى كند.

در اين جمله از دعا نيز چنين است بدان معنى كه دين فنا ندارد تا در مقايسه با دنيا بگوييم كه دنيا زودتر از دين فانى مى شود بلكه مقصود آن است كه دنيا خيلى زود فانى مى شود و اصلا بقا و ثباتى ندارد چنانچه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «ما اسرع الساعات فى اليوم و اسرع الايام فى الشهر و اسرع الشهور فى السّنة و اسرع السنين فى العمر»(2) و به گفته شاعر:

به فصل لاله و گل خواستم كه مى نوشم ز شيشه تا به قدح ريختم بهار گذشت

و توبه به معناى رجوع و بازگشت است و آن گاهى به بنده نسبت داده مى شود و گاهى به خداى تعالى، اگر مقصود در اين جمله بازگشت بنده بسوى خدا باشد يعنى بارالها توفيقى عنايت فرما كه از انحرافات دينى بازگشت كنم و بصراط مستقيم درآيم كه بقا و دوام دارد و احتياجم به استقامت در امر دين زيادتر است و امّا انحراف دنيوى هرچند موجب زيان من در امر دنيا است و لكن در مقايسه با زيان در دين ارزشى ندارد.

و اگر مقصود بازگشت خداى تعالى بسوى بنده باشد كه علّت اصلى توبۀ بنده است و مفاد آيۀ شريفۀ:«ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا» (3) است و بدون آن بازگشت بنده را اثرى نيست و

تا كه از جانب معشوق نباشد كششىكوشش عاشق بى چاره به جايى نرسد

و در دعاى توبه امام سجّاد است: «اللّهم و انّه لا وفاء لى بالتوبه الاّ بعصمتك» و شرحش

ص:502


1- . احتجارح طبرسى ج 1 - ص 282.
2- . نهج البلاغه، خطبه 188.
3- . سوره توبه، آيه 118.

خواهد آمد.

كششى تا به وصالت برسم كه در اين راه جز اين مركب نيست

پس معناى جمله آن است كه بارالها اگر اراده فرموده اى در يكى از دو امر از من دستگيرى فرمايى: امر دين يا امر دنيا. پس نعمت دستگيرى در امر دينم ارزانى فرما كه هم در دنيا به آن محتاجم و هم در آخرت، برخلاف امر دنيايى كه نيازمندى ام به آن فقط در اين چند روزه عمر است و آن هم بهر نحو كه باشد مى گذرد.

سيد شارح قدّس سرّه را در مقام بيانى ديگر است و خلاصه اش اين كه: چون در هر گناهى اثرى است خواه خسران در دنيا و خواه خسران در آخرت چنانچه به خسران در دنيا اشاره است آيۀ شريفه:«ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ» (1) البتّه اگر مقصود از مصيبت تنها مصيبت دنيايى باشد چنانچه سيد استفاده كرده است نه اعمّ از مصيبت دنيايى و آخرتى و از امير المؤمنين عليه السّلام نيز روايت شده كه فرموده است: به خدا قسم از هيچ قوم فراوانى نعمتى زايل نمى شود مگر بواسطه گناهانى كه آنان مرتكب مى شوند و به خسران در دين به واسطه گناه اشاره است روايتى كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مروى است كه فرموده است همانا بنده گناهى مى كند كه بخاطر آن گناه علمى كه فراگرفته بود از يادش مى رود و بنده گناه مى كند و بخاطر آن از سحرخيزى محروم مى شود. و از امام صادق عليه السّلام روايت است كه فرمود: «ان الرجل ليذنب الذنب فيحرم صلوة الليل» بنابراين معناى دعا اين است كه هرگاه از ما گناهى سر زد كه اثرش يا زيان دينى است و يا زيان دنيوى تو خدايا آن زيان را در دنياى ناپايدار قرار بده نه در دين كه مرتبط با آخرت پايدار و جاويدان است. و توجيهات ديگرى نيز نقل مى كند با اعتراف بر اين كه هيچ كدام خالى از تكلّف نيست.

و نكتۀ ادبى از بعضى نقل شده كه كلمۀ (او) در جملۀ (دين او دنيا) اشاره به آن است كه ميان رغبت به دين و رغبت به دنيا جمع نشود چنانچه امير المؤمنين عليه السّلام مثال زده دنيا و آخرت را به دو همسر كه خشنود ساختن هريك موجب ناخشنودى ديگرى خواهد بود و

ص:503


1- . سوره شورى، آيه 30.

همچون دو كفّه ترازو كه سنگينى و پائين آمدن يكى از دو كفّه موجب سبكى و بالا رفتن كفّه ديگر است و همچون مشرق و مغرب كه نزديك شدن بهر يك از دو سو موجب دورى از سوى ديگر است.

نويسنده گويد: ترديد ميان دين و دنيا تنها در مورد دعا فرض شده است نه آنكه كلّيّت داشته باشد، و به اصطلاح منطقى ميان دنيا و آخرت عموم و خصوص من وجه است بعضى از امور موجب نقص در دنيا فقط است نه در آخرت و بعضى به عكس آن و بعضى موجب نقص در هردو و خسر الدنيا و الآخرة است و مثالهايى كه از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده به فرض صحّت نقل آنها نيز از قبيل موجبۀ جزئيه است يعنى احيانا يا غالبا چنين است وگرنه بسيارى نيز بودند كه خداى تعالى خير دنيا و آخرت به آنان عطا فرموده چنانچه آيه شريفه:«رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً» (1) بدان اشاره دارد. امام صادق عليه السّلام وقتى اسحاق بن عمّار را كه وضع دنيوى اش مرفّه بود مى ديد مى فرمود: «و قد يجمعهما اللّه لا قوام»: خداى تعالى گاهى دنيا و آخرت را براى بعضى از افراد جمع مى كند.

و اذا هممنا بهمّين يرضيك احدهما عنّا و يسخطك الآخر علينا فمل بنا الى ما يرضيك عنّا و اوهن قوّتنا عمّا يسخطك علينا

در دو تصميم ما را به رضاى خود رهنمون باش

و هرگاه دو تصميم گرفتيم كه يكى از آن دو تو را از ما راضى و خشنود مى كند و ديگرى خشم تو را بر ما مى انگيزد پس ما را بسوى آنچه تو را از ما خشنود مى سازد بكشان و نيروى ما را نسبت به آنچه موجب سخط تو است سست بگردان سيد شارح پس از آن كه براى (همّ) معانى مختلفى از مجمع البيان و ديگران نقل مى كند از قبيل تصميم بر فعل و خطور معنايى بر ذهن و ميل داشتن به چيزى و غير اينها سئوالى مطرح مى كند كه با توجّه به معانى مختلف (همّ) كدام يك از اين معانى در اين جا مناسب است كه مقصود باشد؟

در جواب گويد: كه مناسب همان معناى اول است يعنى قصد و عزم و توطين نفس و

ص:504


1- . سوره بقره، آيه 201.

آماده شدن براى انجام كارى و يا ترك آن زيرا اين معنا از (همّ) است كه موجب خوشنودى خدا و يا سخط او است و امّا معانى ديگر (همّ) از قبيل خطور ذهنى و يا حديث نفس اگر آنچه خطور مى كند و يا حديث نفس آن را مى كند از قبيل طاعات باشد جملۀ اول دعا كه يرضيك است درست مى آيد و مانعى ندارد كه خداى تعالى حتى از خيال طاعتى و حديث نفس آن نيز راضى و خوشنود باشد و اما جملۀ دوم دعا كه يسخطك الآخر علينا است درست نمى آيد زيرا امّت اسلامى اجماع دارند بر اين كه خيال معصيت، معصيت نيست پس سخط الهى نسبت بخيال گناه و حديث نفس آن متحقق نيست و به اجماع امّت، گناهى بر آن نوشته نمى شود و جماعتى از علماء همّى را كه در روايت كافى از زراره نقل مى كند به همين معنى حمل كرده اند، در آن روايت از امام باقر و امام صادق عليهما السّلام نقل شده است كه فرمود: خداى تعالى از براى ذرّيّه آدم مقرر فرمود كه هركس تصميم بر كار نيكى بگيرد و لكن آن را انجام ندهد يك كار نيك در نامۀ عمل او نوشته مى شود و اگر تصميم گرفت و انجام داد ده كار نيك در نامۀ عمل او نوشته مى شود و هركس كه تصميم كار بد گرفت و انجامش نداد هيچ بر او نوشته نمى شود و اگر تصميم گرفت و انجام داد يك گناه براى او نوشته مى شود و در روايت ابى بصير اين مطلب را دربارۀ مؤمن فرموده است نه ذريّه آدم: «عن ابى عبد اللّه عليه السّلام قال ان المؤمن ليهمّ بالحسنة و لا يعمل بها فتكتب له حسنة فان هو عملها كتبت له عشر حسنات و ان المؤمن ليهمّ بالسيئة ان يعملها فلا يعملها فلا تكتب عليه» و از طريق عامه نيز در صحيح بخارى و مسلم از ابن عباس قريب به همين مضمون نقل شده است سيد رحمه اللّه ره پس از نقل اين روايات فرمايد: كه مقصود از (همّ) در اين روايات همان خطور ذهنى و حديث نفس است كه استقرارى در نفس ندارد و امّا عزم و تصميم بر گناه خود گناه مستقلى است كه اگر انجام داد گناه ديگرى براى او ثبت خواهد شد و بر اين قول اكثر محدّثين و متكلّمين و همۀ عامّه و جماعت از اصحاب ما از جمله، امين الاسلام طبرسى در مجمع البيان متفقند و شريف مرتضى در تنزيه الانبياء فرموده است كه ارادۀ گناه و عزم بر گناه معصيت است و بعضى از اين حدّ نيز گذشته و گفته اند كه عزم بر گناه كبيره خود گناه كبيره است و عزم بر كفر نيز كفر است. پايان گفتار شريف مرتضى. سپس

ص:505

سيد مرحوم به بعضى از آيات استدلال مى كند و در استدلال خدشه مى كند و بالاخره از بعضى از محققين نقل مى كند كه مسئله محلّ اشكال است.

نويسنده گويد: اگر مراتب اشخاص در نظر گرفته شود همه اشكالات برطرف مى شود و (همّ) بهمه معانى هم موجب رضاى حق و نيز موجب سخط حق تعالى است كه حسنات الابرار سيئات المقربين و امام صادق عليه السّلام كه شرح مراتب توبه را فرموده براى همه طبقات حتى انبياء و اولياء توبه ذكر فرموده اند روايت مصباح الشريفه.

بنابراين (همّ) به همه معانى موجب رضا و سخط الهى است حتى آن كس كه به گفته سيّد شارح از حدّ تجاوز كرده و (همّ) بر كبيره را كبيره دانسته و (همّ) بر كفر را كفر شمرده قابل توجيه صحيح است چيزى كه هست اين نه براى هركس است بلكه افراد معدودى داراى اين مقام مى باشند و به گفته آن عارف:

هر آن كس غافل از حق يك زمان است در آن دم كافر است اما نهان است

فمل بنا الى ما يرضيك عنّا و اوهن قوّتنا عمّا يسخطك علينا

ما را به آن سوى بكش كه تو را از ما راضى كند و نيروى ما را از آنچه تو را بر ما خشمگين سازد سست گردان.

توفيق به فرمودۀ علماء عبارت است از (توجيه الاسباب نحو المطلوب الخير): فراهم شدن اسباب براى رسيدن به خيرى كه مى خواهد به آن برسد.

هنگامى كه توفيق الهى شامل حال بنده اى شد وسايل انجام كارهاى خير را براى او آماده مى فرمايد و موانع را از پيش پاى او برمى دارد چنانچه خذلان الهى به عكس اين است آن كس كه به سوء اعمالش دچار خذلان گردد ميان او و كارهاى خير موانع پيدا مى شود و قواى طبيعى اش در جهت عصيان به كار مى افتد.«وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ» (1) خوشا حال بنده اى كه اگر بسوى گناهى قدمى بردارد پايش به سنگ بخورد و بشكند و از آن راه باز بماند كه اين خود بشارت آن است كه هنوز

ص:506


1- . سوره يس، آيه 9.

آن بنده مشمول رعايت و ربوبيّت حضرت حق است و بدا به حال آن كه اگر قدمى بسوى گناه برمى دارد گناه چند قدم به استقبال او مى آيد: اگر قمار مى كند مى برد و نه مى بازد و اگر مى خواهد دامن به شهوت بيالايد طرف به او عشق مى ورزد و آتش شهوت او را دامن مى زند اين چنين بنده گرفتار استدراج و خذلان الهى است مى بايد بخداى تعالى پناه ببرد از اين حالت. آنچه بدان اشاره شد مضمون و مفهوم از اين جمله از دعا است.

و سپس عرض مى كند:

و لا تخلّ فى ذلك بين نفوسنا و اختيارها

در اين باره كار را به خود ما وامگذار كه آنچه خود مى خواهيم اختيار كنيم.

فانّها مختارة للباطل الا ما وفّقت و امارة بالسوء الاّ ما رحمت

زيرا نفس ما به خودى خود باطل را مى گزيند مگر آن كه تو توفيقش دهى به اختيار حق و همواره دستور بد مى دهد مگر آن كه مشمول رحمت تو بشود، گرايش نفس به دنيا و غير خدا كه بحكم «الا كل شىء ما خلا اللّه باطل» مظهر باطل است امرى است طبيعى زيرا مخلوق از طبيعت است و اگر كشش معنوى الهى نباشد كه در اين دعا از آن به توفيق تعبير شده است براى هميشه خلود در ارض مى كند و پيرو هواى خود است.

جان گشاده سوى بالا بالها تن زده اندر زمين چنگالها

از داستانهاى شيرين عرفان همين تنازع بين جان و تن و يا عقل و نفس است و عارف معروف ملاى رومى در مثنوى در اين باره داد سخن داده و قصّه را ضمن مثال ملموسى يعنى از ناقۀ مجنون شروع مى كند كه مجنون بر ناقه اش سوار بود و راه كوى ليلى مى پيمود و ليكن بچۀ اين ناقه در منزل مجنون بجاى مانده بود و مجنون در اين باره شعرى سرود:

هوى ناقتى خلفى و قدّامى الهوى و انّى و اياها لمختلفان

هرچند اشعار و داستان معروف است ولى دريغم آيد كه بگذارم و بگذرم و اگر خوانندۀ عزيز آشنا است و تكرارش براى او موجب ملال است اين قطعه را ناديده و ننوشته انگارد و اگر اهل عشق و ذوق است حتى تكرارش براى او نشاط آور خواهد بود هو المسك ما كررّته يتضوّع

ص:507

ذكر آن دلبر چو يرّان مى شود اين خردها جمله حيران مى شود

داستانى عرفانى از مثنوى در تنازع عقل و نفس

مثنوى در توجيه و شرح حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه متضمّن اصل خلقت ملائكه و حيوان و انسان است و مى فرمايد كه ملائكه از عقل محض و حيوان از شهوت محض خلق شده اند و در وجود آدمى عقل و شهوت به هم آميخته است گويد:

ماند يك قسم دگر اندر جهاد نيم حيوان نيم حىّ بارشاد

مقصود وجود آدمى است در مقابل ملائكه و حيوانات

روز و شب در جنگ و اندر كشمكش كرده چاليش اوّلش با آخرش

همچو مجنونند و چون ناقه ش يقين مى كشد آن پيش و اين واپس به كين

ميل مجنون سوى آن ليلى روان ميل ناقه پس پى كرّه دوان

يك دم ار مجنون ز خود غافل بدى ناقه گرديدى و واپس آمدى

در سه روزه ره بدين احوالها در تردّد ماند مجنون سالها

گفت اى ناقه چو هردو عاشقيم ما دو ضد بس همره نالايقيم

نيستت بر وفق من مهر و مهار كرد بايد از تو عزلت اختيار

اين دو همره همدگر را راهزن گمره آن جان كو فرونايد ز تن

جان ز هجر عرش اندر فاقه يى تن ز عشق خاربن چون ناقه يى

جان گشاده سوى بالا بالها تن زده اندر زمين چنگالها

تا تو با من باشى اى مرده وطن بس ز ليلى دور ماند جان من

راه نزديك و بماندم سخت دير سير گشتم زين سوارى سير سير

سرنگون خود را ز اشتر درفكند گفت سوزيدم ز غم تا چند چند

آنچنان افكند خود را سخت زير كه مخلخل گشت جسم آن دلير

پاى را بربست و گفتا گو شوم در خم چوگانش غلطان مى روم

زين كند نفرين حكيم خوش دهن بر سوارى كو فرو نايد ز تن

مولانا چون به اين جا مى رسد به اصل مسلك عرفانى خود كه عشق الهى است منتقل مى گردد بخوانيد و لذّت ببريد

ص:508

عشق مولا كى كم از ليلى بود گوى گشتن بهر او اولاى بود

گوى شو مى گرد بر پهلوى صدق غلط غلطان در خم چوگان عشق

كاين سفر زين پس بود جذب خدا و آن سفر بر ناقه باشد سير ما

اين چنين سيرى است مستثنى ز جنس كان فزود از اجتهاد جن و انس

اشاره است به حديث شريف على ما نقل: «جذبة من جذبات الرحمن توازن عمل الثقلين رزقنا اللّه و اياكم»

اللّهم و انّك من الضعف خلقتنا و على الوهن بنيتنا و من ماء مهين ابتدأتنا

بارالها تو ما را ناتوان آفريدى و بنياد ما بر سستى نهادى و از آبى بى ارزش و پست آفرينش ما را آغاز كردى. جملات مزبور در عين حالى كه شايد الهام يافته از آيات شريفه يا مؤيد به آنها است گويى بيان علّتى است براى مطلب پيشين و تمهيدى است براى خواسته هاى بعدى.

امّا خلقت از ضعف در موارد متعدد قرآن بدان اشاره شده است مانند «اَللّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ» (1) خداى تعالى همان است كه مبدأ نشو و آفرينش شما را ضعف قرار داده و اساس خلقتتان از ناتوانى است خواه مراد از اين ضعف ناتوانى جسمى باشد چنانچه مشهود است كه طفل در آغاز ولادت سراپا ضعف و ناتوانى است و بتدريج توان و نيرو در اعضاء و جوارح او پديد مى شود و خواه مقصود ضعف اخلاقى و معنوى باشد كه هم طفل بالكليّه فاقد نيروى اخلاقى است و شايد آيه مباركه:«وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً» (2) اختصاصا اشاره به ضعف اخلاقى و روحى باشد به قرينۀ مقام، زيرا خداى تعالى پيش از اين آيه مى فرمايد:«يُرِيدُ اللّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَ يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ» (3): خدا مى خواهد راه سعادت را براى شما بيان كند و شما را به آداب و اخلاق ستودۀ آنان كه

ص:509


1- . سوره روم آيه 54.
2- . سوره نسا، آيه 28.
3- . سوره نساء، آيه 26.

پيش از شما بودند (يعنى پيغمبران و نيكان امم سابقه) رهبر گردد و بر شما ببخشايد و خدا به احوال خلق دانا و به حقايق امور آگاه است.«وَ اللّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ يُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ أَنْ تَمِيلُوا مَيْلاً عَظِيماً» (1): و خدا مى خواهد بر شما بازگشت به رحمت و مغفرت فرمايد و مردم شهوت پرست مى خواهند كه شما مسلمين از راه حق بسيار دور و منحرف گرديد.

انسان ناتوان آفريده شده

«يُرِيدُ اللّهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً» (2): خدا مى خواهد كار را بر شما آسان كند كه انسان ضعيف خلق شده و توان تحمّل تكليف سنگين و پر مشقّت را ندارد. پيدا است كه مقصود از اين ضعف، ضعف روحى است و به هر صورت در آيات شريفه به ضعف جسمى و روحى انسان تاكيد شده است ازاين رو امام سجاد عليه السّلام نيز عرض مى كند: «اللهم و انك من الضعف خلقتنا» تو مبدأ نشو ما را ضعف قرار دادى و بناى وجود ما را بر وهن و سستى نهادى، و شايد يكى از اشارات آيه شريفۀ «وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ» (3) آن باشد كه ساختمان وجود انسان همچون ساختمانهاى گلى است كه نسبت بساختمانهاى بنا شده و تراشيده از سنگ كه «وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً» سست و نااستوار است و آغاز خلقت انسان از خاك نيز در جاهاى متعدد قرآن ياد شده است:

ز خاك آفريدت خداوند پاك تو اى بنده افتادگى كن چو خاك

و نيز آغاز خلقت آدمى از آب بى ارزش در قرآن آمده است:«ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ» (4).

و در سوره المرسلات فرمايد:«أَ لَمْ نَخْلُقْكُمْ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ» (5) حقارت و بى ارزشى مبدأ خلقت انسان تا آن حدّ است كه دست آلوده به آن را با وسايل تطهير و تنظيف پاك مى كنند. و كوتاه سخن اين كه چون از خداى تعالى درخواست شد كه انسان را به خودش

ص:510


1- . سوره نساء، آيه 27.
2- . همان 28.
3- . سوره سجده، آيه 7.
4- . همان، 8.
5- . سوره مرسلات، آيه 20.

وانگذارد و رحمتش را شامل حال او كند گويى اين جملات بجاى ذكر علّت آن درخواست است كه بارالها من عاجز و ناتوانم و اين عجز و ناتوانى مقتضاى خلقت و ساختمان وجودى من است و مخلوقى اين چنين كجا تواند كه خود را نگهدارى كند و چگونه براى خويشتن تحصيل توان و نيرو كند

فلا حول لنا الا بقوتك و لا قوة لنا الا بعونك

هيچ تحوّلى براى ما امكان پذير نيست مگر با نيرويى كه از ناحيۀ تو به ما افاضه بشود و هيچ نيرويى نتوانيم داشته باشيم مگر به كمك تو. دانشمند فقيد استاد شعرانى قدّس سرّه از اين جمله ها استفاده برهانى كرده و مى فرمايد: برهانى است بر وجود نفس و اين كه مجرّد و از عالم امر است چون آب و خاك و همۀ عناصر مادّه جامدند و حس و حركت ندارند و اگر روح حقيقت نداشته باشد و فرق ميان جسم جامد و زنده نباشد چنانكه طبيعييّن عصر ما پندارند بايد موجود زنده هم حسّ نداشته و حركت نكند چون از تركيب چند موجود بى روح آثار حيات پديد نمى گردد پس نيروى ما و هر موجود زنده كه سبب نموّ و حسّ و حركت است از مبدأ ديگرى است غير ماده، عناصر و مبدأ همه نيروها پروردگار است اين استدلال كه از كلام امام مستفاد مى گردد همان است كه حكما و فلاسفه الهى در اثبات صور نوعيه و نفوس و مبدأ همۀ آن ها كه واجب الوجود است آورده اند. پايان كلام دانشمند فقيد.

فايّدنا بتوفيقك و سدّدنا بتسديدك

پس بار خدايا ضعف ما را تأييد و تقويت فرما با توفيقى كه از ناحيۀ تو شامل حال ما شود و وهن و سستى ما را با تسديدت محكم و استوار فرما و البتّه تسديد الهى نه اختصاص به تسديدات غيبى دارد بلكه شامل تسديداتى است كه در جهان طبيعت و عالم اسباب از مجراى اسباب تحقّق مى يابد ازاين رو گفته شده است: تسديد الهى مربندۀ خويش را به آن است كه فهم و هوش تيزى به او عنايت فرمايد و گوش شنوا و دل آگاه و معلّم ناصح و مشفق و رفيق موافق او را نصيب فرمايد و از مال و ثروت دنيا آن مقدار به او عطا فرمايد كه نه از تنگدستى نتواند به مقصد برسد و نه از فراوانى ثروت مشغول به آن

ص:511

گردد و از فاميل و عزّت آنقدر داشته باشد كه ملاحظۀ فاميل و موقعيّت و عزّت اجتماعى او را از كارهاى سفيهانه سفيهان باز دارد و از آسيب رساندن اغنيا مصون و محفوظش بدارد و از بلندى همّت و نيروى اراده آن مقدار به او عنايت فرمايد كه نه تن به كارهاى پست بدهد و نه بلندپروازيش او را از رسيدن به مقام و منزلت لايق حالش باز دارد.

و اعم ابصار قلوبنا عمّا خالف محبتك و لا تجعل بشىء من جوارحنا نفوذا فى معصيتك

مقصود از كورى چشم دل

و چشم دل ما را از هرچه كه با محبّت تو سازگار نيست كور گردان بعضى گفته است كه كورى چشم دل استعاره است از كورى چشم ظاهر و ليكن اين توجيه، درست نيست بلكه صدق بينايى به بينايى دل به حقيقت معناى بينش نزديكتر است تا بينش ديدۀ ظاهرى زيرا چشم ظاهر بجز سطح اجسام و ظاهر مبصرات نمى بيند برخلاف ديدۀ باطنى كه چه بسا حقيقت اشياء براى كسى كه چشم دلش بينا است مكشوف گردد ازاين رو در دعاى منسوب به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است: «اللهم ارنى الاشياء كما هى»: بارالها اشياء را آن چنان كه هست مرا نمايان. و ظاهر آن است كه آيۀ شريفه:«وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها» (1) شرح حال كوران ظاهرى نيست بلكه مقصود همان كوردلانند كه جلوۀ حق را در مظاهر نمى بينند

اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجود هركه فكرت نكند نقش بود بر ديوار

آن كه امروز نبيند اثر قدرت او ظاهر آن است كه فرداش نباشد ديدار

سيد الشهداء و المقرّبين در دعاى عرفه عرض مى كند: «ألغيرك من الظهور ما ليس لك حتى يكون هو المظهر لك؟ متى غبت حتى تحتاج الى دليل و متى بعدت حتى تكون الآثار هى التى تدلّنا عليك عميت عين لا تراك»: كور باد يا كور است چشمى كه تو را نبيند در اين دعا نيز امام سجّاد عليه السّلام عرض مى كند پروردگارا چشم دل ما را از هرآنچه نه موافق محبّت تو است كور فرما(2) كه

ص:512


1- . سوره اعراف، آيه 179.
2- . مكاتبه اى ميان حضرت آيت الحق و التوحيد حاج سيد احمد كربلائى رحمه اللّه و حضرت آية اللّه العظمى و حكيم متاله: حاج شيخ محمد حسين اصفهانى معروف به كمپانى قدّس سرّه دربارۀ دو بيت از عطار اتفاق افتاده است و آن دو بيت از ديوان منطق الطير عطار است كه مى گويد: دائما او پادشاه مطلق استدر كمال عز خود مستغرق است -

تنها تو را بيند و هيچ نبيند عارف اكباتان فرمايد:

به دريا بنگرم دريا تو وينم به صحرا بنگرم صحرا تو وينم

بهرجا بنگرم كوه و در و دشت نشان از روى زيباى تو وينم

حكيم هيدج كه رحمت و رضوان خدا بر او باد در غزلى مى سرايد:

راز خود چه سان گويم با حضور نامحرم درد خويش چون پوشم با سرشك رنگينم

من به هرچه مى گذرم ذكر دوست مى شنوم من بهرچه مى نگرم روى اوست مى بينم

نى عجب اگر گويم او من است و من اويم وين عجب تر است كه او باز او است من اينم

حضرت آية الحق حاج سيد احمد كربلائى رحمه اللّه در مكتوب هفتم از مكاتبات كه آخرين مكاتبه است مى فرمايد: از تكرّر بيانات و اصرار آن بزرگوار بر براهين اثبات كثرت حقيقيه بحمد اللّه بر اين فقير واضح و آشكار شد كه: آن شخص كه كلام بر طريقۀ ذوق المتألهين برمى داشت اشتباه كرده بود و اين براهين و لزوم شناعتى كه فرموده بوديد در او اثر نمى گذارد گويا خداوند متعال چشم او را از غير خود كور كرده بود خداوند كورترش كند.

مى گويد: توهّم مفاسد شنيعه از ديدن تعدّد است و عدم طلوع آفتاب حقيقت، ميكده حمّام نيست - جلّ جناب الحق تعالى ان يكون شريعة لكل وارد أو ان يرد عليه الا واحد بعد واحد(1) و لذا اينگونه گفتگوها لا يكون الاّ اضحوكة للمغفل و لذا زحمت آن بزرگوار تضييع اوقات شريفه خواهد بود. و السلام على من اتّبع الهدى و السلام عليكم و رحمة اللّه

ص:513


1- . اين عبارت بو على بن سناست كه در اشارات آخر نمط نهّم كه در مقامات عارفين است آورده است و به دنبال آن گفته است فان ما يشتمل عليه هذا الفن ضحكة للمغفل عبرة للمحصّل فمن سمعه فاشمأزّ نفسه لعلها لا تناسبه فكل ميسّر لما خلق له: آنچه كه در فنّ عرفان است براى شخص غافل خنده آور است و براى دانشجو موجب عبرت پس هركس كه از مطالب عرفانى خوشش نيايد خود را متّهم نمايد كه شايد مناسبش نيست (هركسى را بهر كارى ساختند).

و بركاته پايان مكتوب حضرت سيّد اعلى اللّه مقامه «و لا تجعل شيئى من جوارحنا نفوذا فى معصيتك»: و براى هيچ يك از اعضا و جوارح ما راه نفوذى در معصيت تو قرار مده، معنايى كه براى توفيق بدان اشاره شد ممكن است در دو بعد تصوّر شود يكى در فراهم شدن وسايل اطاعت و رفع موانع آن و ديگرى در ايجاد موانع براى انجام دادن گناه كه خلاف آن چنانچه گفتيم خذلان است كسى را كه توفيق الهى به همه ابعادش شامل حال است اگر قصد گناه كند و بخواهد انجام دهد ملائكه مدبرات امر و معقبات من بين يديه و من خلفه كه به امر خداى تعالى حافظ اويند موانع سر راه او ايجاد مى كنند على عليه السّلام در نهج البلاغه بهر دو بعد اشاره كرده و مى فرمايد: «نحمده على ما وفّق له من الطاعة و ذاد عنه من المعصية»(1) خدا را سپاس مى گوييم به اطاعتى كه توفيقش را عطا فرمود و به گناهى كه از ما راند و دور كرد.

اللّهم صل على محمد و آله و اجعل همسات قلوبنا و حركات اعضائنا و لمحات أعيننا و لهجات السنتنا فى موجبات ثوابك

همس به معناى آهسته سخن گفتن است.«وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلاّ هَمْساً» (2) بارالها بر محمد و آلش درود بفرست و آنچه را كه به دل مى گوييم و هرگونه حركت در اعضاء ما را و نگاههاى ما را هرچند به مدّت يك چشم بهم زدن باشد و سخنانى را كه به زبانهاى ما جارى مى شود همه را در جهتى قرار بده كه موجب ثواب و پاداش تو باشد

حتى لا تفوتنا حسنة نستحق بها جزاءك و لا تبقى لنا سيئة نستوجب بها عقابك

حركت اعضا و نگاه ما را در جهت ثواب قرار ده

تا هيچ كار نيكى كه به خاطر آن مستوجب پاداش تو باشيم از ما فوت نشود و هيچ كار زشتى كه به جهت آن سزاوار عذاب تو باشيم براى ما باقى نماند.

نكته: سياق جمله بندى اقتضا مى كرد كه پس از جملۀ لا تفوتنا حسنة جمله اى مانند و لا نأتى بسيئة آورده شود زيرا نتيجه بكار گرفتن همۀ همسات و حركات و لمحات

ص:514


1- . نهج البلاغه، خطبه 194.
2- . سوره طه، آيه 108.

و لهجات در موجبات ثواب آن است كه نه حسنه اى فوت شود و نه سيئه اى ارتكاب شود پس چرا امام عليه السّلام لا تبقى فرموده است، دو توجيه به نظر مى رسد: يكى آن كه برمبناى «إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ» (1) باشد و هنگامى كه همۀ اعضاء و جوارح انسان در طريق ثواب باشد نورانيّتى كه از اين اعمال در دل حاصل مى شود اثر گناهانى را كه در دل بوجود آمده و در پاره اى از روايات از آن به نقطه سوداء تعبير شده از بين مى رود و دل نورانى مى گردد پس تعبير لا تبقى لنا سيئة درست است و ديگرى آن كه به اعتبار سالبه به انتقاء موضوع باشد و هرچند اين توجيه اندكى برخلاف ظاهر است و لكن استعمالى است صحيح و شايع در لسان عرب پس معناى لا تبقى لنا سيئه بنا به اين توجيه آن است كه گناهى از ما سر نزند تا اثرش باقى بماند و يا آن گناه در نامۀ عمل ما نوشته و ثبت شود.

ص:515


1- . سوره هود، آيه 114.

دعاؤه في الّلجوء الى اللّه تعالى و من دعائه في العفو اللّهمّ ان تشأ تعف عنّا فبفضلك بفضلك و ان تشأ تعذّبنا فبعدلك و إن تشأ تعاقبنا بعدلك فسهّل فشأ لنا عفوك بمنّك و اجرنا من عذابك عدلك بتجاوزك فانّه لا طاقة لنا بعدلك و لا نجاة لأحد منّا دون عفوك يا غنيّ يا أغنى الأغنياءها نحن عبادك بين يديك و انا و نحن افقر الفقراء اليك فاجبر فاقتنا بوسعك و لا تقطع رجاءنا بمنعك فتكون قد اشقيت من استسعد بك و حرمت من استرفد فضلك فالى من حينئذ منقلبنا عنك و الى اين

ص:516

مذهبنا عن بابك سبحانك نحن المضطرّون الّذين اوجبت اجابتهم و اهل السّوء الّذين وعدت الكشف عنهم و اشبه الأشياء بمشيّتك بسنّتك و اولى الأمور بك في عظمتك رحمة من استرحمك و غوث من استغاث بك فارحم تضرّعنا اليك و اغننا و أغثنا اذ طرحنا انفسنا بين يديك اللّهمّ انّ الشّيطان قد شمت بنا اذ شايعناه على معصيتك فصلّ على محمّد و آله و لا تشمته بنا بعد تركنا ايّاه لك و رغبتنا عنه اليك اللّهمّ انّ الشّيطان قد شمت بنا اذ شايعناه على معصيتك فلا تشمته بنا بعد تركنا ايّاه و هربنا اليك و إقبالنا عليك

ص:517

ص:518

ابتداى دعاى دهم

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم

«و كان من دعائه عليه السّلام فى اللجأ الى اللّه»: از دعاى آن حضرت در پناهندگى به خداى تعالى اللهم ان تشأ تعف عنّا فبفضلك و ان تشأ تعذّبنا فبعدلك

بارالها اگر مشيت تو به عفو ما تعلّق بگيرد آن مقتضاى فضل و احسان تو است و اگر بخواهى كه ما را عذاب فرمايى آن نتيجه عدل و انصاف تو است.

مترجم گويد: سيد شارح رحمه اللّه بحثى ادبى در اين جمله عنوان كرده كه به نظر اين ناچيز به گونه اى كه ما ترجمه كرديم نيازى به ان بحث نيست و چه بسا موجب ملال خواننده ها نيز بشود و لكن اشاره به دو نكته خالى از لطف نيست:

اوّل آن كه: در اين دو جمله ابتداء موضوع عفو مطرح شده است و سپس موضوع عذاب و سزاوار همين است زيرا مقتضاى سبقت رحمت بر غضب تعبيرى اين چنين است (يا من سبقت رحمته غضبه)«قالَ عَذابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ» (1)

كه بدين گونه تعبير مقام اثبات مطابق مقام ثبوت و تكوين موافق با تشريع گردد و علاوه بر اين، رحمت از مقتضيات ذات است به خلاف عقاب كه مقتضاى سيئات اعمال

ص:519


1- . سوره اعراف، آيه 156.

عصاهّ است.

نكته دوّم آن كه: اين دو جمله صريح است در اين كه عذاب بر مجرمان حتم نيست و تقييد عدم عذاب بتوبه در همۀ موارد و عذاب بعدم توبه در پاره اى از موارد منافات با اين دو جمله ندارد، دقت شود.

هاتفى از گوشۀ ميخانه دوش گفت ببخشند گنه مى بنوش

عفو الهى بكند كار خويش مژده رحمت برساند سروش

عفو خدا بيشتر از جرم ما است نكته سر بسته چه گوئى خموش

عارف معروف خواجه عبد اللّه انصارى گويد: يحيى معاذ (يحيى بن معاذ) عجب سخنى گفته، در مناجات خويش گفت:

الهى مرا اعتماد بر گناه است نه بر طاعت زيرا كه در طاعت اخلاص مى بايد و آن مرا نيست و در معصيت فضل مى بايد و آن تو را هست.

فسهّل لنا عفوك بمنّك و أجرنا من عذابك بتجاوزك

پس بر ما منّت بگذار و عفوت را بر ما سهل و آسان فرما و از ما درگذر و از عذابت در امان بدار. هرچند در جملۀ پيش چنانچه اشاره شد به حكم فضل و احسان است كه خداى تعالى عفو مى فرمايد و لكن در عين حال منافات ندارد كه همان احسان و فضل نيز در پاره اى از موارد شرايطى داشته باشد و چه بسا شرايط اش سنگين باشد ازاين رو است كه امام سجّاد عليه السّلام خواستار سهولت شرايط عفو است.

بنى اسرائيل هنگامى كه موسى عليه السّلام به طور براى گرفتن تورات رفت گوساله پرست شدند موسى كه از ميقات بازگشت و ديد قومش گوساله پرست شده اند عصبانى شد با برادرش هرون برخورد شديد كرد و خطاب به قوم خود فرمود:«يا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْلَ» (1) شما با گوساله پرستى ظلم به نفس گرديد پس توبه كنيد و به كيفر جهالت خود به كشتن يكديگر تيغ بكشيد اين در پيشگاه خدا بهترين كفّارۀ عمل شما است

ص:520


1- . سوره بقره، آيه 52.

خداى تعالى در ارتباط با اين كفارۀ سنگين اسرائيليان مى فرمايد:«ثُمَّ عَفَوْنا عَنْكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» (1)

فانه لا طاقة لنا بعدلك و لا نجاة لاحد منا دون عفوك

چرا؟ كه طاقت عدل تو را نداريم و هيچ يك از ما را راه نجاتى بجز عفو و بخشش تو نيست:

خدايا عفوت را بر ما آسان و از عذاب در امان دار

عدل معنائى است در مقابل ظلم و همانگونه كه ظلم عبارت است از تجاوز به حق كسى و منع كسى از رسيدن به آنچه حق او است عدل عبارت است از رساندن هركس به آنچه حق او است و سزاوار آن است. بنابراين روشن است كه ما را طاقت آن نيست كه خداى تعالى با ما به عدل رفتار فرمايد و آنچه را كه ما سزاوار آنيم بما جزا و كيفر بدهد و چون همه گنهكار و سيه روزگاريم بجز عفو و بخشايش حق راه نجاتى براى احدى نيست. «ولو لا فضل اللّه عليكم و رحمته مازكى منكم من احد ابدا» اگر فضل و رحمت الهى شامل حال شما نبود هرگز يك نفر از شما پاك و پاكيزه نمى شد.

يا غنى الاغنياها نحن عبادك بين يديك و انا افقر الفقراء اليك

اى بى نيازترين بى نيازها اينك ما بندگان توايم كه در محضر تو هستيم و در ميان گدايان كويت از من گداتر نيست.

فأجبر فاقتّنا بوسعك و لا تقطع رجائنا بمنّك

جبران نيازمندى ما با وسعت رحمت خدا

پس نيازمندى و تهى دستى ما را با وسعتى كه در رحمت تو است جبران فرما و كرامت را از ما دريغ مدار كه نااميد شويم.

فتكون قد اشقيت من استسعد بك

كه اگر چنين كنى آن را كه مى خواست با دستگيرى تو به سعادت برسد به شقاوت و بدبختى دچار فرموده اى.

ص:521


1- . سوره بقره، آيه 52.

و حرمت من استرفد فضلك

و كسى را كه به فضل و احسان تو چشم كمك داشت محروم ساخته اى.

فالى من حينئذ منقلبنا

پس در چنين وقت و حالى به چه كسى بازگرديم.

و الى أين مذهبنا من بابك

و اگر از درت رانده شويم به كجا برويم

چو بر در تو من بى نواى بى زر و زور بهيچ باب ندارم ره خروج و دخول

كجا روم چه كنم حال دل كرا گويم كه گشته ام ز غم و جور روزگار ملول

سبحانك نحن المضطرّون الذين اوجبت اجابتهم و اهل السوء الذين وعدت الكشف عنهم

بارالها تو منزّهى مائيم بى چاره گانى كه جوابگويى آنان را بر خود واجب و لازم فرموده اى و تيره بختانى كه وعده فرموده اى تيره گى را از آنان بردارى. به احتمال زياد اشاره است به آيۀ شريفه:«أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ» (1) سؤالى كه هست آن است چرا در مضطرّون اجابت را لازم شمرده و اهل سوء را وعدۀ كشف داده است در جواب اين سؤال سيد شارح از بعضى نقل كرده كه گفته است: نسبت به مضطرّ و كسى كه درهاى چاره به روى او بسته شده است خداى تعالى خبر از اجابت دعاى او داده و از اين رو در دعاى شريف امام عليه السّلام تعبير فرموده است كه اجابت را بر خودت واجب فرمودى و اما جملۀ و يكشف السوء كه به گفته بعضى از مفسرين به منزله بيان جملۀ اولى است و در حقيقت نتيجه اجابت است تناسب با وعده دارد اين پاسخ سيد مرحوم از بعضى نقل كرده است و جاى دقّت و تأمّل است سپس داستانى از جنيد نقل مى كند كه زنى نزد جنيد آمد و گفتش كه در حق من دعائى كن كه فرزندم گم شده است جنيد گفت: برو صبر كن اين جريان چندبار تكرار شد و هربار جنيد امر به صبر مى كرد تا آن كه يك بار زن گفت ديگر

ص:522


1- . سوره نمل، آيه 62.

صبرم تمام شده و شروع كرد به ناله و فرياد كردن جنيد گفت: برو كه فرزندت باز آمد زن رفت و برگشت و از جنيد سپاسگزارى كرد و دعاى خير درباره اش نمود از جنيد سؤال شد از كجا دانستى كه فرزند او بازآمده گفت از قول خداى تعالى «أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ» نويسنده گويد: در روايات نيز اشاره به اين معنى شده است چنانچه امير المؤمنين عليه السّلام فرمايد.

«عند تناهى الشدّة تكون الفرجة و عند تضايق حلق البلاء يكون الرخاء»(1): هنگامى كه سختى به نهايت رسيد فرج خواهد بود و حلقه هاى بلا چون تنگ تر گردد گشايش در امر فرا خواهد رسيد.

و أشبه الاشياء بمشيّتك و اولى الامور بك فى عظمتك رحمة من استرحمك و غوث من استغاث بك

مناسب ترين چيزها با مشيّت تو و سزاوارترشان به عظمت و بزرگى تو رحم كردن بر كسى است كه خواستار رحمت تو باشد و فريادرسى كسى است كه از تو بخواهد تا به فريادش برسى.

نكته: مشيّت الهيّه به خلقت همه موجودات عالم تعلق گرفته «و لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَخْلُقُ ما يَشاءُ» (2) و رحمت ذاتيه حق تعالى همه موجودات را فراگير است «وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ» (3) و نسبت به همه مساوى است ولى اگر كسى خواستار آن رحمت شد و به گدايى در خانه خدا رفت چون خداى تعالى اين حالت بنده را دوست دارد زمينۀ چنين بنده اى براى تعلق مشيّت حق به خواسته او و شمول رحمت به او آماده تر است همانند اين تعبير در آيه شريفه است كه مى فرمايد:«هُوَ الَّذِي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ» (4) خدا است آن كه مخلوقات را از عالم مشيّت مى آفريند و سپس در عالم معاد بازمى گرداند و اين باز

ص:523


1- . نهج البلاغه قصار الحكم 351.
2- . سوره شورى، آيه 49.
3- . سوره اعراف، آيه 156.
4- . سوره روم، آيه 27.

گرداندن براى او بسيار آسان است و چنانچه از پيش نيز بدين مطلب اشاره شد كلمه (اهون) را كه افعل التفضيل است به دو معنى توان دانست اول آن كه به معناى فعيل باشد مانند اللّه اكبر كه بنا به قولى به معناى كبير است و دوّم آن كه در معناى خود باقى باشد و لكن نسبت به مخاطب يعنى اعاده در نظر شما آسان تر است از اصل خلقت زيرا زمينه آماده است هرچند نسبت به خداى تعالى و قدرت غيرمتناهى اش تفاوتى نمى كند.

فارحم تضرعنا اليك و أغننا اذا طرحنا انفسنا بين يديك

پس حال كه ما به درگاهت مى ناليم بما رحم كن و اينك كه خود را در پيشگاه تو به خاك مذلّت انداخته ايم نسبت به ديگران اولويّت داريم كه به فرياد ما برسى و ما را بى نياز فرمايى

ما به مسكينى سلاح انداختيم الغياث اى مايۀ جان الغياث

اللهم ان الشيطان قد شمت بنا اذ شايعناه على معصيتك

حال كه به درگاهت مى ناليم بما رحم كن

بارالها همانا شيطان (دشمن ديرين ما) از ما شاد و خوشحال شد كه در معصيت تو پيروى او را كرديم، شماتت به معناى شادى دشمن است و چون شيطان دشمن اولاد آدم است چنانچه خداى تعالى فرمود:«وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ» (1): پيروى از راه و رفتار او نكنيد كه او دشمن آشكار شما است و فرمود: او همواره شما را به كارهاى بد و رسوائى آور وادار مى كند:«إِنَّما يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» (2) و از سوى ديگر به عزّت خداى تعالى سوگند ياد كرده كه بنى آدم را گمراه كند و بر سر راه آنان بنشيند و از پيش رو و پشت سر و راست و چپ آنان را در محاصره خويش درآورد:

«فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ» (3)

«لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ

ص:524


1- . سوره بقره، آيه 208.
2- . سوره بقره، آيه 169.
3- . سوره ص، آيه 82.

شَمائِلِهِمْ» (1) چنين دشمن سوگندخورده هرگاه ببيند كه آدمى به گناه آلوده شده و توطئه هايى كه او درباره آدمى داشته چه از ناحيۀ و چه از حيث عقيده به نتيجه رسيده و آدمى گرفتار غضب و سخط الهى شده است بديهى است كه خوشحال خواهد شد كه اين حالت هر دشمنى است و با پيروزى برطرف مقابل خوشحال مى شود اعاذنا اللّه بحوله و تأييده من شرّ الشيطان و كيده

دام سخت است مگر يار شود لطف خدا ورنه انسان نبرد صرفه ز شيطان رجيم

فصلّ على محمد و آله و لا تشمته بنا بعد تركنا ايّاه لك و رغبتنا عنه اليك

پس بر محمد و خاندانش درود بفرست و پس از اين كه ما او را بخاطر تو رها كرديم و از او روگردان شده و به تو رو آورديم ما را دشمن شاد مفرما

با تو پيوستم و از غير تو دل بگسستم آشناى تو ندارد سر بيگانه و خويش

به عنايت نظرى كن كه من دلشده را نرود بى مدد لطف تو كارى از پيش

ص:525


1- . سوره اعراف، آيه 16.

دعاؤه بخواتم الخير و من دعائه في الرّحمة يا من ذكره شرف للذّاكرين و يا من شكره فوز للشّاكرين و يا من طاعته نجاة للمطيعين صلّ على محمّد و آله و اشغل و يا من طاعته نجاة للمطيعين اشغل قلوبنا بذكرك عن كلّ ذكر و السنتنا بشكرك عن كلّ شكر و جوارحنا بطاعتك عن كلّ طاعة فان قدّرت لنا فراغا من شغل عن شغل فاجعله فراغ سلامة لا تدركنا فيه تبعة و لا تلحقنا فيه سأمة و لا تلحقنا معه سيّئة حتّى ينصرف عنّا كتّاب السّيّئات حتّى ينصرف كتّاب السّيّئات عنّا بصحيفة خالية بصحف خالية

ص:526

من ذكر سيّئاتنا و يتولّى كتّاب الحسنات عنّا مسرورين بما كتبوا من حسناتنا و اذا فإذا انقضت ايّام حياتنا و تصرّمت مدد اعمارنا و استحضرتنا دعوتك الّتي لا بدّ منها و من اجابتها فصلّ على محمّد و آله و اجعل ختام ما تحصي و استحضرتنا دعوتك الّتي لا بدّ من اجابتها فاجعل ختام ما يحصي علينا كتبة اعمالنا توبة مقبولة لا توقفنا لا نوقف بعدها على ذنب اجترحناه و لا معصية اقترفناها و لا تكشف عنّا سترا سترته و لا يكشف لنا ستر على رؤوس الأشهاد يوم تبلو اخبار عبادك يوم تبلى اخبار العباد انّك رحيم بمن دعاك و مستجيب مستجيب لمن ناداك

ص:527

ص:528

ابتداى دعاى يازدهم

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم

دعاى براى انجام كار كه عاقبتش خير است

«و كان من دعائه عليه السّلام خواتم الخير»: سيد شارح گويد: خواتم جمع خاتمه است به معناى پى آمد يا پى آمد كارها و آخر آنها و اضافه خواتم (بخير) يا بيانيه است مانند: خاتم حديد كه كلمه حديد بيان خاتم است يعنى انگشترى از آهن كه در چنين اضافه درست است كه مضاف اليه گفته شود و مقصود از آن مضاف باشد (بنابراين معناى جمله چنين است كه آن حضرت اين دعا را مى خواند براى عاقبت و آخر كارها كه خير پيش بيايد) و يا اضافه بمعناى (لام) است كه اختصاص را مى رساند (كه در اين صورت معناى جمله چنين خواهد شد كه اين دعاى حضرت براى كارهايى بود كه عاقبت خير داشت) سپس فرمايد:

بدان كه چون ترس از بدى عاقبت در نظر خردمندان از بزرگترين كارهاى ترسناك است از اين رو آنان همواره به درگاه خداى تعالى تضرع و ناله و زارى داشتند و از خداى تعالى حسن عاقبت و استقامت در پايان كار را مسئلت داشتند بعضى از دانشمندان فرموده است: كه ترس از سوء خاتمه است كه دلهاى عارفين را لرزانده و چه محروميّتها كه بخاطر بدعاقبتى نصيب اشخاص شده است و قدمهاى جمعى از اهل عرفان در اين ميدان لغزيده و از اين جهت بود كه اهل حق و سعادت از رهگذر دعا و رو آوردن به درگاه الهى از خداى تعالى حسن عاقبت را مى خواستند. سيد شارح پس از اين كلام سخنى از شيخ كمال الدين ميثم بحرانى در شرح نهج البلاغه نقل مى كند كه خلاصه اى است از آنچه

ص:529

حجة الاسلام غزالى در اين باب دارد و چون هم مطلب اش ارزنده و آموزنده است و هم (الفضل لمن سبق)(1) ما ترجمۀ كلام غزالى را آورديم: وى پس از مقدمۀ كوتاهى در سبب و منشأ خوف كه گاهى از چيزى است كه ذاتا براى شخص خوش آيند نيست مانند سوختن در آتش و گاهى از چيزى است كه مقدمۀ امر مكروه است گويد: مقام كسانى كه خائف اند نسبت به ترسى كه از مكروهات دارند مختلف است و هركس از چيزى مى ترسد مثلا از مرگ پيش از توبه كردن يا اگر توبه كرده است مى ترسد از اين كه توبه اش را بشكند و به عهدى كه با خداى تعالى كرده است عمل نكند و يا مى ترسد از اين كه نتواند به همه حقوق الهى قيام كند و يا مى ترسد از اين كه رقت قلب از او گرفته شود و تبديل به قساوت قلب شود و يا مى ترسد از اين كه از راه مستقيم ميل بانحراف كند و يا مى ترسد در پيروى از شهوات نفسانى عادت بر او مستولى شود و يا مى ترسد از اين كه خداى تعالى او را واگذارد كه بحسناتش اتّكال كند و بخاطر آنها بر بندگان خدا فخرفروشى كند و يا مى ترسد از اين كه از فراوانى نعمت خدا بر او سرمست شود و (بدمستى كند) و يا مى ترسد از اين كه از خدا بغير خدا مشغول شود و يا مى ترسد از اينكه بخاطر پياپى آمدن نعمت هاى الهى به استدراج گرفتار شود و يا مى ترسد از اين كه پرده از روى اطاعت ها و عبادت هايش برداشته شود و چيزى كه گمان آن را نداشت آشكار شود و يا مى ترسد از اين كه حق الناس از غيبت و خيانت و كلاهبردارى و بدانديشى بگردنش بيايد يا مى ترسد از آن چه نمى داند در باقيماندۀ عمرش چه روى خواهد داد و يا مى ترسد از اين كه خداى تعالى در كيفر دادن به او تعجيل فرمايد و پيش از مرگ رسوايش سازد و يا مى ترسد از اين كه به زيورهاى دنيا فريفته شود و يا مى ترسد از اين كه خداى تعالى در حال غفلت او از ياد خدا هم چنان از قلب او آگاه است و يا مى ترسد از اينكه به هنگام مرگش بدعاقبت شود و يا مى ترسد از اين كه سابقۀ ازلى درباره اش چگونه است.

اينها همگى اسباب هاى خوف و ترس عارفان است و هريك از اينها را فائدۀ مخصوصى هست كه آدمى را وادار مى كند تا از آنچه مى ترسد بركنار رود پس آن كه از

ص:530


1- . وفات ابن ميثم در سال (679) و وفات عزالى بسال (520) است.

مستولى شدن عادت مى ترسد مواظبت و مراقبت خواهد كرد تا عادتش را ترك كند و آن كه از آگاه بودن خداى تعالى بر اسرار دلش مى ترسد دست اندركار تطهير دل از وسوسه ها خواهد بود و هم چنين ديگر اقسام ترس ها و آنچه براى اشخاص باتقوا از ميان همۀ آنچه گفته شد ترسناكتر است ترس از خاتمه است كه بسيار خطرناك است و بالاتر از همه كه دليل بر كمال معرفت نيز هست ترس از سابقه است زيرا پايان امر تابع سابقه است و فرعى است كه پس از وساطت اسباب بسيارى بالاخره متفرع بر سابقه است عاقبت امر ظهور همان است كه قضاى الهى ام الكتاب بر آن جارى شده است آن كه از خاتمه مى ترسد نسبت به كسى كه از سابقه مى ترسد به دو شخص مى مانند كه دربارۀ هريك از آن دو نفر فرمانى از شاه صادر شده و آنان نمى دانند كه مضمون حكم چيست؟ ممكن است دستور داده باشد كه او كشته شود و ممكن است فرمان وزارت در حق او صادر شده باشد و هنوز دستور پادشاه بدست هيچكدام از آن دو نرسيده است تا از مضمونش مطلع شوند يكى از اين دو نفر به انتظار رسيدن نامه است تا نامه را گشوده و ببيند كه پادشاه درباره او چه حكمى صادر نموده امّا ديگرى دلش متوجّه حالت صدور حكم است كه به هنگام نوشتن حكم چه تصميمى را شاه دربارۀ او گرفته و آيا حالت رحمت داشته و يا حالت خشم و اين توجه به سبب بالاتر از توجّه به نتيجه سبب است و بدين قياس توجّه به قضاى ازلى كه قلم اعلى برطبق آن جارى شده بالاتر و برتر از توجه به آن چيزى است كه بعدها ظاهر خواهد شد و بدين معنى اشاره فرمود رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آنجا كه بالاى منبر بود پس مشت راست خود را برگرفت و فرمود: اين كتاب خدا است كه بهشتيان با نام و نام پدرشان در آن نوشته شده است نه زياد مى شوند و نه كم سپس مشت چپ را بست و فرمود اين كتاب خداست كه دوزخيان با نام و نسب شان در آن نوشته شده است نه زياد مى شوند و نه كم آنان كه اهل سعادت اند كارهاى اهل شقاوت را انجام مى دهند تا آن كه گفته مى شود گويى از اهل شقاوتند و بلكه گفته مى شود كه حتما از اهل شقاوتند سپس خداى تعالى آنان را پيش از مرگ به اندك زمانى (ولو به اندازه يك بار دوشيدن شيراز پستان شتر) نجات مى بخشد و اهل شقاوت كارهاى سعادتمندان از آنها سر مى زند تا آن كه گفته مى شود گويى اينان سعادتمندند و بلكه حتما سعادتمندند سپس خداى تعالى به

ص:531

اندازه يك بار دوشيدن شير شتر به مرگشان مانده آنان را از صف اهل سعادت بيرون مى كشد...

نويسنده گويد اين بحث، بحثى است عميق و لغزشگاه فحول از علماء و بجز نورى از نور الانوار اين ظلمات را طىّ نتوان كرد و از اين جهت در روايات نيز از ورود به اين بحث نهى شده لذا ما نيز دامن سخن را برچيده و از حدّ خود و بعضى از خوانندگان قدم فراتر نمى نهيم و اللّه الهادى الى طريق الصواب.

نويسنده گويد: كلام اين دانشمند بزرگ روان شناس خواه در تنبيه به اسباب خوف و موارد دقيقى كه تذكّر داده است و خواه نسبت به خطرناك بودن بعضى از آنها و خطرناكتر از همه بدعاقبت بودن تذكّراتى است مفيد و پربها «لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ» (1)

ازاين رو عارف معروف خواجه عبد اللّه انصارى گفته است: خدايا همه از آخر مى ترسند و عبد اللّه از اوّل. قال اللّه تعالى:«إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى أُولئِكَ عَنْها مُبْعَدُونَ» (2) و بزرگى ديگر فرمايد من از گناهى كه نكرده ام بيشتر ترسناكم تا گناهى كه كرده ام زيرا دانم كه چه كرده ام و ندانم كه چه خواهم كرد. موضوع عاقبت بخيرى و بدعاقبت بودن بقدرى فراوان است كه هركس اگر تأمّل كند در عمر كوتاه خودش به موارد بسيارى متذكر مى شود تا چه رسد به عمر تاريخ و آنچه در صفحات تاريخ از اين دو گروه ثبت و ضبط شده است چه افرادى كه در انقلاب اسلامى ما سهم بسزائى داشتند و لكن در وسط راه و يا حتى پس از تحقق آرمان اسلامى و تأسيس دولت جمهورى اسلامى شيطان و نفس امّاره بر آنان چيره شد و همه زحمات و مجاهدات بى نتيجه ماند و از اين نمونه حتى در رجال و مسلمانان صدر اوّل اسلام نيز فراوان ديده مى شود حديث شريف: «ارتدّ الناس بعد رسول اللّه الاّ اربعة» يا كمتر و بيشتر بهر توجيهى كه در ارتداد بشود بيانگر اين حقيقت است و آيۀ شريفه:

«وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ...» (3) هشداردهنده همين معنا است طلحه و زبير از پيش تازان در صفوف مسلمين و مجاهدين بودند به چه

ص:532


1- . سوره ق، آيه 37.
2- . سوره انبياء، آيه 101.
3- . سوره آل عمران، آيه 144.

نامه از امير المؤمنين راجع به زبير

عاقبت تأسف آورى دچار شدند مخصوصا زبير كه امير المؤمنين عليه السّلام در نامه اش به اصحاب خود از وى به شجاعترين فرد تعبير مى فرمايند و يكى از چهار نفرى است كه دعوت امير المؤمنين عليه السّلام را پس از وفات رسول خدا براى بازپس گرفتن حق خود اجابت كردند و هنگامى كه ابن جرموز بحيله و نيرنگ او را كشت و شمشيرش را بنزد امير المؤمنين آورد على عليه السّلام چون شمشير را گرفت نگاهى بر آن انداخت و فرمود: «سيف طالما جلا الكرب عن وجه رسول اللّه»: اين شمشير چه گردهاى مصيبت و گرفتارى را از چهرۀ مبارك رسول خدا زدوده است با همه اين سوابق درخشان در اسلام عاقبت مطلوبى نداشت زجر بن قيس از ياران صميمى على عليه السّلام بود چه سخنرانى ها كه در دفاع از حق امير المؤمنين عليه السّلام داشت و مردم را به بيعت آن حضرت دعوت مى كرد در روز جنگ جمل در صف ياران على عليه السّلام بود و رجز مى خواند:

اضر بكم حتى تقرّو العلى خير قريش كلّها بعد النبى

«من زانه اللّه و سمّاه الوصىّ الى آخر» ولى همين شخص بود كه آخر كارش به آنجا كشيد كه ابن زياد سر مقدس امام حسين عليه السّلام را به او سپرد تا به نزد يزيد بن معاويه ببرد و هنگامى كه وارد بر يزيد شد گفت: اى امير المؤمنين مژده باد تو را كه خداى تعالى فتح و پيروزى نصيبت كرد حسين بن على با هيجده نفر از خاندانش و شصت نفر از پيروانش بر ما وارد شد ما به نزد آنان رفتيم و خواستيم كه تسليم شوند و تن به حكم امير عبيد اله بن زياد دردهند و يا جنگ.

آنان جنگ را بر تسليم ترجيح دادند اول آفتاب بود كه بر آنان تاختيم و از هرسو آنان را به محاصره گرفتيم همين كه شمشيرها بر مغز سر آنان جايگير شد از دست ما بهر سو فرار مى كردند و هيچگونه گناهى نداشتند و از ترس ما به نيزارها و گودالها پناه مى بردند همانگونه كه كبوتر از عقاب به پناهگاه مى گريزد به خدا قسم يا امير المؤمنين زمانى جز به اندازۀ كشتن يك بچه شتر و بقدر خواب قيلوله نگذشت مگر آن كه همه را از دم شمشير گذرانديم و اينك پيكرهاشان برهنه و عريان و لباسهاشان به غارت رفته و صورتهاشان به خاك ماليده شده آفتاب سوزان بر آنان مى تابد و باد گرم بر آنان مى وزد بجز لاش خورها و عقابها زوّارى ندارند يزيد كه اين گزارش را شنيد اندكى سر بزير افكند سپس

ص:533

سر برداشت و گفت: من از فرمانبرى شما بدون كشتن حسين هم راضى بودم. آرى خوانندۀ عزيز اين چنين عاقبت كسى كه روزى در پيش روى امير المؤمنين عليه السّلام شمشير مى زد و مردم را به بيعت او دعوت مى كرد ولى فرداى آن روز براى خوش آيند يزيد اين همه دروغبافى و خوش رقصى مى كند خدايا به تو پناه مى بريم از سوء عاقبت و در مقابل اين گروه افراد بسيارى بوده و هستند كه يك عمر با عيش و نوش گذرانده و همواره شاهد مقصود را در آغوش داشته اند در اواخر عمر توفيق الهى بسراغشان رفته و آنان را از منجلاب بدبختى بيرون كشيده و به اوج سعادت رسانده است.

ابو بصير گويد: در همسايگى من جوانى بود دربارى و از منسوبان دستگاه خلافت ثروتى پيدا كرده و خود را گم كرده بود.

ان الشباب و الفراغ و الجده مفسدة للمرء أىّ مفسدة

كنيزانى نوازنده داشت هر شب رفقايش كه جمعى از اوباش و الواد بودند در خانه او اجتماع مى كردند عربده مى كشيدند بساط مى گسارى و شرابخوارگى و قماربازى و حرامبارگى مى گستردند. آرام و قرار از من سلب شده آسايش از آن محلّه رخت بربسته بود، هرچند او را نصيحت مى كردم و اندرز مى دادم سودى نمى بخشيد و فايده اى نداشت.

اندرز عاقلانه نگويان را چون شكر است و حالت محرورى

گيتى خراب چشم بتان گرديد آن كه نيست درخور معمورى

اى شارح كتاب جهان بر خوان در هر ورق دفاتر مسطورى

بشناس قدر خود كه دل است ايدل گنجينۀ مرادى و گنجورى

هشيار شو كه مست است آئى اى مست جام بادۀ انگورى

ز آن پيشتر كه بر سر مشگين موت دهر افكند زغاليه كافورى

ما را است شهد و نيش رقيبانرا زين خانۀ مسدّس زنبورى

اى عندليب گلشن جان پر زن دورى كن از خرابۀ تن دورى

عاقل نمى رود ره بى پايان بى مزد جاهل است به مزدورى

خوش خوى باش و با بد و نيك آساى زين به خرد نيافته دستورى

برخيز و راه وادى ايمن گير جان كليم و معنى و الطورى

ص:534

آنگه كه امر ايزد پاك آيد نه آمرى خرند و نه مأمورى

گيتى بروز عقل فروزان شد تو تيره روز در شب ديجورى

سالى موسم حج عازم بيت اللّه الحرام بودم با دوستان و آشنايان خداحافظ گفتم و به خانۀ آن همسايه نيز رفتم. در آن جلسه نيز گفتار سابق خود را تكرار نموده و نگرانى همۀ مجاوران و همسايگان را از رفتار وى اظهار كردم آهى كشيد و گفت: «انا رجل مبتلى و انت رجل معافى» در اين سفر كه به مدينه رفتى و به خدمت آن بزرگوار مشرف شدى وضع حال مرا بگو اميد است نظر مرحمتى فرمايند و دعايى كنند كه من از اين بدبختى نجات پيدا كنم خود من گاه سخت ناراحت مى شوم و از همنشينى آنان خستگى و آزردگى روحى پيدا مى كنم چه فرومايه مردمى كه اين دوستانند.

اين دغل دوستان كه مى بينى مگسانند گرد شيرينى

تا طعامى كه هست مى نوشند همچو زنبور بر تو مى جوشند

چو مالت كاهد از مهر تو كاهند زيانت بهر سود خويش خواهند

اين گفتار او را صميمانه و خالصانه يافتم و دست او را دوستانه فشردم و خداحافظ گفتم و او همچنان التماس دعا مى گفت. سخن كز دل بيرون آيد نشيند لاجرم بر دل

در طول راه و عرض سفر پيوسته به ياد او بودم تا به مدينه وارد شدم و به خدمت حضرت صادق عليه السّلام شرفياب آمدم احوال او را گفتم فرمودند: چون به كوفه بازگشتى مردم بديدن تو مى آيند او نيز به حكم سابقه نزد تو خواهد آمد او را نگهدار تا مردم بروند چون خانه خلوت شد سلام مرا برسان و بگو: «يقول لك جعفر بن محمّد: دع ما انت عليه و اضمن لك على اللّه الجنّة» چون به وطن بازآمدم همسايگان و آشنايان به ديدن من آمدند او نيز بيامد چون خواست برود او را گفتم: كه من با شما كارى دارم و چون خلوت شد گفتم: حضرت صادق به شما سلام رساند

آن جوان را گريه گرفت و گفت: ترا به خدا سوگند آيا امام بزرگوار به من بزهكار ابلاغ سلام فرمود؟ گفتم: آرى.

بيشتر بگريست گفتمش: و اضافه فرمود: اين اعمال خود را ترك كن و من ضمانت مى كنم بهشت و سعادت جاودانى ترا. آن جوان با چشمان پر از اشك شوق از خانۀ من

ص:535

بيرون رفت اوائل ورود من بود و سه روزى به انجام كارهاى شخصى پرداختم و برحسب تصادف همسايۀ خود را ديدم كه با كمال جوانمردى گفت: من از آنچه داشتم بيرون آمدم و ديگر چيزى ندارم

روزى چند بگذشت پيغام داد كه من بيمارم چنانچه فرصتى كرديد عيادتى از من بفرمائيد

من بديدن او رفتم و درصدد معالجۀ او برآمدم و شب و روز از او غافل نبودم. ولى مفيد نيفتاد و رفته رفته بحال سكرات افتاد او را غشوه اى عارض و بى حال شد پس ديده گشود و گفت: «قد وفى لنا صاحبك يا ابا بصير» اين بگفت و چشم برهم نهاد و با شادمانى جان داد تجهيز و تكفين او را بحكم وظيفه انجام دادم و همسايۀ سعادتمند خود را به خاك سپردم و چند ماه بعد كه بخدمت حضرت صادق رسيدم هنوز در دهليز خانه بودم كه فرمود: ما خود را از ضمانت همسايۀ شما درآورديم و با آنچه گفتيم وفا كرديم پايان(1).

آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند آيا شود كه گوشه چشمى بما كنند؟

اين يك نمونه از آنچه مورد بحث ما بود (و كم له من نظير)

خدايا چنان كن كه فرجام كار تو خشنود باشى و ما رستگار

«اللهم اجعل عواقب امورنا خيرا»

يا من ذكره شرف للذّاكرين

اى كه ياد او فريادكنندگان را موجب شرافت و سربلندى است

اى ز دردت خستگان را بوى درمان آمده ياد تو مر عاشقان را راحت جان آمده

صد هزاران همچو موسى مست در هر گوشه اى ربّ ارنى گوشده ديدار جويان آمده

آن عزيز وقت خويش در مناجات گويد:...

بنازتر از ذاكران تو در دو گيتى كيست؟ و بنده را اولى تر از شادى تو چيست؟

و پير طريقت گفته در مناجات: الهى چه خوش روزگارى است روزگار دوست تو با

ص:536


1- . سرمايه سخن، ج 3، نگارش سيد محمد باقر سبزوارى.

تو! چه خوش بازارى است بازار عارفان در كار تو! چه آتشين است نفسهاى ايشان در ياد كرد و يادداشت تو! چه خوش دردى است درد مشتاقان در سوز شوق و مهر تو! چه زيبا است گفت وگوى ايشان در نام و نشان تو

بحثى پيرامون ذكر

در بحث ذكر بيانات مختلفى از علماء رحمهم اللّه شده است و توان گفت كه همگى متّفقند در اين كه ذكر بر سه قسم است ذكر لسانى و ذكر قلبى و ذكر عملى سيد شارح گويد: ذكر به زبان عبارت است از اين كه آدمى خداى تعالى را حمد و تسبيح و تمجيد گويد و قرآن بخواند و امثال اينها، ذكر قلبى آن است كه آدمى در دلائل بر ذات و صفات حق تعالى فكر كند و در پاسخ گويى از شبهاتى كه از طرف بى دينان القاء مى شود و در دليلهايى كه براى تكاليف و احكام و اوامر و نواهى و وعد و وعيد آدمى رسيده است بينديشد تا برطبق آنها عمل كند سپس در اسرار مخلوقات فكر كند تا از هر ذره اى پى به آفريننده آن ببرد. و امّا ذكر عملى آن است كه غرق در اعمالى باشد كه به آنها مأمور شده است و از كارهايى نهى از آنها شده است بكلّى دور باشد و به اين اعتبار به نماز ذكر گفته شده آن جا كه خداى تعالى فرمايد:«فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللّهِ» (1) پايان سخن سيد.

عارف معروف خواجه عبد اللّه انصارى در ذيل آيۀ شريفه:«وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ» (2)

فرمايد يادكنندگان اللّه سه مرداند: يكى به زبان ياد كرد دل از آن بى خبر، يكى به زبان و دل ياد كرد امّا كارش بر خطر، كه گفته اند: (و المخلصون على خطر عظيم) يكى به زبان خاموش و دل در او مستغرق چنانكه پير طريقت گفت: الهى! چه ياد كنم كه خود همه يادم، من خرمن نشان خود فراباد نهادم «و كيف اذكر من لست انساه؟» اى يادگار جانها! و ياد داشتۀ دلها و يادكردۀ زبانها! به فضل خود ما را ياد كن و به ياد لطفى ما را شاد كن.

و هم او در كتاب لطيف خود منازل السائرين در باب ذكر كه همين آيه را عنوان مى كند شرحى بر آن دارد كه به تعبير شارح: به زبان اشارت است نه به زبان عبارت و ما خلاصه اى از آن را به قدريكه در حدّ فهم نويسنده و بيشتر خوانندگان است در اين جا

ص:537


1- . سوره جمعه، آيه 9.
2- . سوره اعراف، آيه 205.

مى آوريم.

وى گويد: قال اللّه تعالى:«وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسِيتَ:» (1) (بهنگام فراموشى بياد پروردگارت باش) و اين بدان معنى است كه اذا نسيت غيره و نسيت نفسك فى ذكرك ثم نسيت ذكرك فى ذكرك ثم نسيت فى ذكر الحق اياك كل ذكر: يعنى بياد پروردگارت باش هنگامى كه غير او را هرچه هست فراموش كنى و هنگامى كه خودت را نيز فراموش كنى و پس از آن فراموشى ذكر را هم فراموش كنى و سپس با ياد حق تعالى مر تو را هرچه ياد است از ياد ببرى و همه اين كه گفته شد در يك جمله خلاصه مى شود: «و الذكر هو التخلص من الغفلة و النسيان: ذكر عبارت از آن است كه آدمى از هرگونه غفلت و نسيان رهائى يابد، سپس

درجات ذكر

گويد: «و هو ثلاث درجات»: ذكر را سه درجه است: الدرجة الاولى: الذاكر الظاهر من ثناء و دعاء اورعاء: اولين درجه اش آن است كه ظاهر و آشكار ذكر كند خواه ثناء حق باشد يا دعا و يا مراعات جانب حق تعالى ثناى حق مانند ذكر مبارك «سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الاّ اللّه و اللّه اكبر و لا حول و لا قوة الا باللّه العلىّ العظيم» كه همه كلمات آن مشتمل بر ثناخوانى حق متعال است و محقق كاشانى شارح گويد: مشايخ و اساتيد فن از گذشتگان و موجودين همگى به يك سخن گفته اند كه مريد را واجب است كه به اين ذكر مداومت داشته باشد

و امّا دعا، مانند آياتى كه در قرآن شريف به لسان دعا آمده است مانند:«رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا...» (2).

«و رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ» (3) و نظاير اينها و دعاهايى كه از رسول خدا (و ائمه اطهار) وارد شده كه خواندن اين گونه دعاها البتّه با رعايت حال سالك علاوه بر استحضار معانى و مضامين آنها بركت پيروى از اولياء خدا را نيز دارد و از ارواح مقدسه شان استفاضه توان كرد

و امّا مراعات مانند نماز با حضور قلب كه علاوه بر آن كه ياد حق تعالى است هم مراعات شرع شده و هم مراعات حقوق اللّه كه نمازگزار را رعايت وقت و مقام ضرورى

ص:538


1- . سوره كهف، آيه 24.
2- . سوره بقره، آيه 286.
3- . سوره ممتحنه، آيه 4.

است و بايد متوجه باشد كه در محضر چه كسى است و چه كسى با او و مراقب او است كه با اين گونه تذكّر است از غفلت و نسيان رهايى مى يابد.

درجۀ دوّم ذكر عبارت از ذكر خفى است «و هو الخلاص من الفتور و البقاء مع الشهود (المشهود) و لزوم المسامرة»: ذكر خفى همان ذكر قلبى است كه نتيجۀ دوام حضور و مراقبه است و ثمره اش واردات قلبيه و مشاهدۀ تجليات جمال و جلال است كه صاحبش را فتور و سستى در ذكر دست ندهد و بواسطۀ عادات و رسوم نفسانى و توجّه به صفات و طاعات از ياد حق محجوب نگردد و ديگر آن كه چون همواره در حال مشاهده است لامحاله در خدمت مشهود خواهد بود و ملازم با مسامره، مسامره در اصطلاح عرب قصه گويى و افسانه سرايى شبانه را گويند، آن را كه با حق تعالى مكاشفه و مكالمه و مناجات است نه غفلتى او را عارض شود و نه فتورى رخ دهد و نه از انس و مسامره محروم ماند.

با تو دوزخ جنّت است اى جان فزا با تو زندان گلشن است اى دلربا

هر كجا تو با منى من خوشدلم ور بود در قعر گورى منزلم

بهتر از هردو جهان آنجا بود كه مرا با تو سر و سودا بود

درجه سوم از ذكر، ذكر حقيقى است «و هو شهود ذكر الحق اياك و التخلص من شهود ذكرك و معرفة افتراء الذاكر فى بقائه مع ذكره»: ذكر حقيقى عبارت است از آن كه آدمى شاهد باشد ذكر حق مربنده را كه با تمكين در اين مرحله و استغراق در اين گونه ذكر درك مى كند كه نسبت دادن مشهود به بنده افتراء و دروغ است كه وجودى از عبد باقى نمانده تا شاهد باشد بلكه شاهد و مشهود و ذاكر و مذكور يكى بيش نباشد پايان سخن عارف با تلخيص از نگارنده. نويسنده گويد در اين باره گفته شده است:

رقّ الزجاج و رقّت الخمر فتشاكلا و تشابه الأمر

فكانها خمر و لا قدح و كانه قدح و لا خمر:

از صفاى مى و لطافت جام درهم آميخت رنگ جام و مدام

همه جام است و نيست گوئى مى يا كه خمر است و نيست گوئى جام

و يا من شكره فوز للشاكرين

شكر نعمت و معناى فوز

اى آن كه سپاسگزارانش را سپاس اش رستگار كند، سيد شارح گويد: (فوز) دو معنى

ص:539

دارد نجات و پيروزى و هردو معنى در اين مورد درست است امّا فوز به معناى نجات درست است براى آن كه جانها در گرو نعمت ها است و تنها شكر نعمت است كه جانها را از گرو درمى آورد و ازاين رو است كه جمله اى از دعاى آن حضرت را كه به خداى تعالى عرض مى كند: فكّ رهانى و ثقل ميزانى: (گروگان مرا آزاد فرما و ميزان اعمال مرا سنگين) چنين تفسير كرده اند كه مقصود آن حضرت توفيق يافتن به اداى شكر است زيرا كه جانهاى گرو رفته در مقابل نعمتها را بجز شكر نعمت آزاد نمى كند و چون بندگان از اداى شكر عاجزند (به گفتۀ حكيم شيراز: ما نتوانيم حق شكر تو گفتن با همه كرّوبيان عالم بالا).

به خداى تعالى پناهنده شده مگر با جود و كرمش عهده دار آزادى گروگان باشد كه خداى تعالى فرموده است:«لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ» (1): اگر كفران نعمت كرديد همانا عذاب من سخت است پس بهر مقدار كه بنده شكر كند از عذاب نجات مى يابد و هرقدر كه از عذاب نجات يافت جانش از گرو آزاد مى شود... سپس گويد: و اما شكر به معناى پيروزى نيز در اين جا درست است زيرا خداى تعالى مى فرمايد:«لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ» (2):

اگر سپاسگزارى كرديد من نعمت را بر شما افزون گردانم پس دستيابى به افزونى نعمت خود پيروزى در كار خير است. پايان

نگارنده گويد: اين كه سيد مرحوم فرموده است كه تنها شكر نعمت است كه جانها را از گرو درمى آورد تمام نيست مگر به نوعى از توجيه در معناى شكر چنانچه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در خطبه شعبانيه فرمود: «ايها الناس ان نفوسكم مرهونة باعمالكم ففكّوها باستغفاركم»: مردم جانهاى شما در گرو اعمال شما است آنها را آزاد كنيد با استغفارتان و امّا سخن در معناى شكر عارف معروف خواجه عبد اللّه انصارى را در كتاب لطيف منازل السائرين در باب شكر كه در قسم چهارم عنوان شده است كلامى است نغز و دلنشين و حاوى نكات اخلاقى و عرفانى بسيار دقيق و ما در اين بارۀ به ترجمۀ فرمودۀ ايشان اكتفا

ص:540


1- . سوره ابراهيم، آيه 7.
2- . همان.

مى كنيم كه مى فرمايد: قال اللّه تعالى «وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ» (1) شارح گويد خداى تعالى مقام شكر را اين چنين بالا برده براى آن كه حتّى بندگان خاص الهى بجز اندكى از آنان قيام به شكر نمى كنند، سپس خواجه فرمايد: شكر نام شناخت نعمت است كه اگر كسى نعمت را شناخت شكر آن را بجا آورده است زيرا از رهگذر شناخت نعمت منعم و عطاكنندۀ نعمت را توان شناخت و چون چنين بود خداى تعالى در قرآن كريم اسلام و ايمان را شكر ناميد:

خواجه كه شناخت نعمت را شكر ناميد از آن رو است كه نعمت اثر منعم است و ايمان حقيقى همان است كه از اثر به مؤثّر پى برده شود چنانچه در حديث قدسى وارد است «كنت كنزا مخفيّا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق و تحبّبت اليهم بالنعم حتى عرفونى»: من گنجى بودم نهانى پس دوست داشتم كه شناخته شوم خلق را آفريدم و با نعمت ها محبّت آنان را بخودم جلب كردم تا آن كه از طريق محبّت مرا شناختند از اين جهت بود كه خواجه قدّس سرّه گفت راه شناخت منعم همانا نعمت است زيرا تصوّر اين كه نعمت از منعم است و شناخت اينكه نعمت از منعم است (اشاره است به دو مرحلۀ تصوّر و تصديق) خود عين شكر است چنانچه از داود عليه السّلام روايت است كه به خداى تعالى عرض كرد: پروردگارا چگونه شكر تو را بجاى آورم و حال آن كه همين شكر نعمت خود نعمتى است كه بايد شكرش را بجاى آورد «فاوحى اللّه تعالى اليه يا داود اذا علمت ان ما بك من نعمة فمنّى فقد شكرتنى»: پس خداى تعالى به داود وحى فرمود: آنگاه كه دانستى هرچه نعمت است از من است پس به تحقيق كه شكر مرا بجا آورده اى توضيح آن كه:

حضرت داود عليه السّلام به نكتۀ جالبى متوجه شده است و آن اين كه اگر بنده وظيفه داشته باشد كه در مقابل هر نعمتى كه خداى تعالى به او مرحمت مى فرمايد شكرى بجاى آورد اين چنين وظيفه و تكليف لازمه اش تكليف به محال است زيرا خود شكر نيز نعمتى است كه بايد شكرش را نمود و شكر سوّمى نيز نعمتى است كه شكرى ديگر لازم دارد و هم چنين تالايشاهى و اين تسلسل است و محال، خداى تعالى پاسخ اين تكليف محال را

ص:541


1- . سوره سبأ، آيه 13.

با تنازل و گذشت از حق خود داده است (دقّت شود) و به بيان ديگر شكر بر سه قسم است:

شكر به قلب و آن عبارت است از درك اين معنى كه نعمت از منعم است و شكر به زبان و آن عبارت است از ثناگويى بر منعم و شكر با اعضا و جوارح و آن عبارت است از اطاعت منعم و گردن به فرمان او نهادن و ازاين رو شاعر عرب گفته است:

افادتكم النعماء منى ثلاثة يدى و لسانى و الضمير المحجّبا

و اصيل ترين اين سه، شكر قلبى است هرچند كه شكر زبانى ظهورش بيشتر است زيرا ريشۀ شكرهاى ديگر همين شكر قلبى است و شكر زبانى و شكر جوارحى بدون شكر قلبى اعتبارى ندارند.

و امّا اين كه گفتيم خداى تعالى اسلام و ايمان را شكر ناميده به آن دليل است كه در چند جاى قرآن شكر در مقابل كفر آمده است مانند آن كه فرمود است:«إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَنِيٌّ عَنْكُمْ وَ لا يَرْضى لِعِبادِهِ الْكُفْرَ وَ إِنْ تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ» :(1) اگر همه كافر شويد خدا از همه شما البتّه بى نياز است و لكن كفر را هم از بندگانش نمى پسندد و در جاى ديگر فرموده است:«هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ» :(2) اين توانايى از فضل پروردگار من است تا مرا بيازمايد كه نعمتش را شكر مى گويم يا كفران مى ورزم و هركه شكر نعمت حق كند شكر بسود خويش كرده همانا خدا (از شكر خلق) بى نياز و (بر كافر) كريم و مهربان است و در جاى ديگر فرموده است:«وَ مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ» :(3) و هركس شكر كند به نفع خويش شكر كرده و هركس كفران كند پس خداى تعالى بى نياز و ستوده است و در مقابل كفر بجز اسلام و ايمان چيز ديگرى نمى باشد «و معانى الشكر ثلاثة اشياء معرفة النعمة ثم قبول النعمة ثمّ الثناء بها و هو ايضا من سبل العامة»: شكر سه معنى دارد: شناخت نعمت سپس پذيرش نعمت، سپس ثناگوئى بر نعمت و آن نيز راه عامّه و جادّۀ عمومى است:

شناخت نعمت عبارت است از اين كه آدمى نعمت را در ذهن خود تصوّر كند و آن را

ص:542


1- . سوره زمر، آيه 7.
2- . سوره نمل، آيه 40.
3- . سوره لقمان، آيه 120.

بعنوان نعمت بشناسد و از غير نعمت جدايش كند كه چه بسا افراد نادان كه به نعمتى مى رسند و نمى دانند كه آن نعمت است بديهى است كه شكر از چنين نادانى ميسور نيست سپس پذيرفتن نعمت است يعنى آن نعمت را از منعم با كمال ميل و رغبت و اظهار فقر و نياز بپذيرد و بر ديدۀ منّت نهد كه اين گونه پذيرش دليل بر آن است كه اين فرد استعداد و آمادگى قبول نعمت را دارد.

سپس ثناگويى بر آن نعمت است كه منعم را به جود و كرم بستايد و صفات جميله كماليّه اش را ذكر كند مانند آنچه حكيم شيراز گويد:

فضل خداى را كه تواند شمار كرد يا كيست آن كه شكر يكى از هزار كرد

آن صانع لطيف كه بر فرش كاينات چندين هزار صورت الوان نگار كرد

بحر آفريد و برّ و درختان و آدمى خورشيد و ماه و انجم و ليل و نهار كرد

الوان نعمتى كه نشايد سپاس گفت اسباب راحتى كه ندانى شمار كرد

آثار رحمتى كه جهان سربرسر گرفت احمال منّتى كه فلك زير بار كرد

اجزاى خاك مرده به تشريف آفتاب بستان ميوه و چمن و لاله زار كرد

توحيد گوى او نه بنى آدمند و بس هر بلبلى كه زمزمه بر شاخسار كرد

شكر كدام فضل بجاى آورد كسى حيران بماند هركه در اين افتكار كرد

بعد از خداى هرچه پرستند هيچ نيست بى دولت آن كه بر همه هيچ اختيار كرد.

و اين كه خواجه فرمود اين گونه شكرگزارى راه عمومى و براى عامّه مردم است از اين جهت گفت كه شكرگزارى چنين، خالى از ادّعا نيست كه اين منم طاووس عليّين شدم و شكر منعم حقيقى را بجاى مى آورم و اگر چشم حق بين او باز بود و مى ديد كه حق تعالى مالك و متصرف مطلق است و بهر نحو كه بخواهد در ملك خويش تصرّف مى فرمايد هرگز در خود اهليّت اين را نمى ديد كه به شكر او قيام كند زيرا وجود خودش نيز از جمله ملك او است او را چه رسد كه شكر مالك وجود كند اين بدان ماند كه پادشاهى بندۀ درگاهش را جامه اى بپوشاند و آن بنده بپادشاه بگويد: متشكرم به يقين اين شكرگزارى ناشى از بى ادبى او است زيرا كمتر از آن است كه جبران لطف پادشاه را بكند و شكر نوعى از جبران و عوض دادن است

ص:543

اين بنده و مدح چون تو شاهى؟ حاشاك از اين مديحه حاشاك

مگر آن كه از جانب پادشاه مأمور به شكرگزارى باشد كه در اين صورت بعنوان امتثال امر آقاى خود مانعى ندارد.

امّا خواص و بندگان ويژۀ حق تعالى نتوانند شكر گويند زيرا استغراق در شهود آنان را از شكرگزارى مشغول مى كند و آنان در مقام شهودشان فرقى ميان اخذ و اعطاء نمى بينند

عجب دارى از سالكان طريق كه باشند در بحر معنى غريق

خود از نالۀ عشق باشند مست ز كونين بر ياد او شسته دست

سوداى جانان ز جان منفعل به ذكر حبيب از جهان مشتغل

به ياد حق از خلق بگريخته چنان مست ساقى كه مى ريخته

شب و روز در بحر سودا و سوز ندانند ز آشفتگى شب ز روز

خواجه فرمايد: ذكر را سه درجه است: «الدرجه الاولى الشكر على المحاب و هذا شكر شاركت فيه النصارى و اليهود و المجوس و من سعة برّ البارى انه عدّه شكرا و وعد عليه الزيادة و اوجب له المثوبة»: نخستين درجه شكر آن است كه در مقابل چيزهايى باشد كه محبوب آدمى است و البتّه كه چنين شكر مخصوص به بندگان خاص خدا نيست بلكه مسلمانها و نصارى و يهود و مجوس همگى در اين گونه شكر شريكند و هركس كه به امر محبوب و مطلوبى برسد شكرگزار مى شود و چنين شكر در مقابل رسيدن به محبوب خودش مى باشد و هيچگونه استحقاق ثواب و يا زيادتى نعمت را ندارد و اين از توسعه كرم وجود الهى است كه به چنين شكرى وعدۀ ثواب و زيادتى نعمت را داده است وگرنه آن شكر منعم كه عقل به وجوب آن حاكم است شكر در مقابل نعمت هاى سابقه و لاحقه حق تعالى نيست بلكه اين گونه شكر، شكر نعمت است نه شكر منعم (دقت شود).

اين جا است كه اشكال لزوم تسلسل كه حضرت داود متوجه آن شده بود پيش مى آيد و جواب اشكال همان بود كه اشاره شد و وسعت دامنه احسان حضرت بارّ رحيم به چنين شكرى وعدۀ ثواب داده است حكيم شيراز گويد: هر نفسى كه فرو مى رود ممدّ حيات است و چون برمى آيد مفرّح ذات پس در هر نفسى دو نعمت موجود است و بر هر نعمتى شكرى واجب.

ص:544

از دست و زبان كه برآيد كز عهدۀ شكرش بدرآيد

«اعملوا آل داود شكرا و قليل من عبادى الشكور»

بنده همان به كه ز تقصير خويش عذر به درگاه خدا آورد

ورنه سزاوار خداونديش كس نتواند كه بجا آورد

«و الدرجة الثانية الشكر على المكاره و هذا ممن يستوى عنده الحالات اظهار الرضا و ممّن يميّز بين الاحوال كظم الغيظ و ستر الشكوى و رعاية الادب و سلوك مسلك العلم و هذا الشاكر اول من يدعى الى الجنة»: درجۀ دوّم شكرگزارى بر ناخوش آيندها است و اين گونه شكر بحسب اختلاف حالات اشخاص فرق مى كند: دربارۀ كسى كه غم و شادى و راحت و ناراحتى در نظر او يكى است و به مقام رضا و محبّت رسيده است چنين كسى شكرش در ناخوشى ها با اظهار رضا و خوشنودى است.

و دربارۀ كسى كه به اين مقام نرسيده و در قيد خوشى و آسايش است به اين است كه خشم خود را فرونشاند و شكايت نكند و ادب سلوك را مراعات نمايد كه شكايت كردن برخلاف ادب است ز پاداش چنين شكر آن است كه در روز جزا نخستين كسى خواهد بود كه به بهشت خوانده مى شود.

زيرا كه بهشت جز او پاداش كسانى است كه صبر بر مكاره داشته باشند كه «حفّت الجنّة بالمكاره كما حفّت النار بالشهوات».

«و الدرجة لثالثة: أن لا يشهد العبد الاّ المنعم فاذا شهد المنعم عبودة استعظم منه النعمة و اذا شهده حبّا استحلى منه الشدّة و اذا مشهده تفريدا لم يشهد منه نعمة و لا شدّة»: درجه سوّم شكر آنست كه غرق در مشاهده منعم گردد بدانگونه كه نعمت را نتواند ديدن و اين استغراق بر سه گونه است

اول آنكه استغراقش در شهود بنده وار باشد بدين معنى كه همانگونه باشد كه بنده در حضور سيد و آقاى خود حضور پيدا مى كند و لازم است ادب حضور را رعايت كند و قرب و كرامت را فراموش نمايد و سراپا ذلّت و كوچكى و استغراق در ادب حضور باشد كه مبادا اشاره اى از طرف مولا بشود و او بواسطۀ غفلت متوجه نشود:

يك چشم زدن غافل از آن ماه نباشيد شايد كه نگاهى كند آگاه نباشيد

ص:545

و چون خود را در جنب عظمت مولايش كوچك و حقير ديد اساسا در خود لياقت آن را نمى بيند كه مورد لطف مولا قرار گيرد و به او نعمت عطا فرمايد و چون چنين حالتى به وى افاضه شد نعمت در نظرش بسيار بزرگ مى شود زيرا خود را لايق آن نمى دانست و اين گونه ذلّت و حقير ديدن نتيجۀ تجلّى عظمت منعم است.

نگارنده گويد: استاد بزرگوار و عارف كامل واصل مرحوم حاج ميرزا جواد انصارى قدّس سرّه مى فرمود كه از آثار وصول به مقام ولايت حصول چنين ذلّت در نفس است و بر اين مطلب عرفانى عرشى شواهدى از حالات اولياء و مشاهدات و مكاشفات داشتند كه ذكرش مناسب نيست نويسنده گويد در پاره اى از روايات بدين معنى اشاره شده است و ندانم كجا ديده ام در كتاب كه از حضرت جواد عليه السّلام سؤال شد شما در مدينه بوديد و پدر بزرگوارتان در طوس، چگونه متوجه شديد كه پدر از دنيا رفته است فرمود: ذلّتى در نفس خود احساس كردم كه دانستم از خواصّ ولايت است.

دوّمين قسم استغراق آن است كه استغراقش در شهود منعم از منبع حبّ باشد و بحكم محبّت هرآنچه از محبوب صادر شود محبوب است چنانكه گفته شده است (و كل ما يفعل المحبوب محبوب): هرچه آن خسرو كند شيرين بود. پس اگر خداى تعالى او را مبتلا كرد و با دچار ساختن به سختى به پاى امتحانش آورد آن شدّت براى او لذّت بخش و در كام او شيرين خواهد بود و اين نه از آن جهت كه از سختى لذّت مى برد بلكه از آن رو كه فعل محبوب است وگرنه گفتيم كه شدت و راحتى در نزد او يكسان است بلكه براى آن راحت بخش است كه فعل او است.

به حلاوت بخورم زهر كه شاهد ساقى است به ارادت بكشم درد كه درمانم از اوست

زخم خونينم اگر به نشود به باشد خنك آنزخم كه هر لحظه مرا مرهم از او است

غم و شادى بر عاشق چه تفاوت دارد ساقيا باده بده شادى آن كاين غم از او است

درجۀ سوّم استغراق در شهود آن است كه شهودش تفريدى باشد و آن مقامى است كه جز خداى تعالى هيچ نباشد و هيچ ديده نشود نه نعمتى از خدا مى بيند و نه شدّتى زيرا جلوه هاى شهود او را از خود و غير خود بى خود نموده و نمى بيند مگر فقط منعم را كه اگر چيز ديگرى غير حق ببيند به مقام تفريد نرسيده است. پايان سخن عارف خواجه عبد اللّه

ص:546

و شرح كلام او.

گويى حكيم سبزوارى اعلى اللّه مقامه نظرى به سخن خواجه داشته كه در شرح اسم شريف «يا من لا تبلغ الخلائق شكره اى» آن كه مخلوقات نتوانند شكرش را بجا آورند فرموده است: زيرا كه شكر حق تعالى بحول و قوه اى كه خداى تعالى عطا مى فرمايد انجام مى گيرد و اين عطا خود شكر ديگرى مى طلبد و همچنين بطور تسلسل ادامه پيدا مى كند و در دعاء عرفه از سيد الشهداء عليه السّلام آمده است: «لو حاولت و اجتهدت مدى الأعصار و الأحقاب لو عمّرتها ان اؤدّى شكر واحدة من نعمك ما استطعت ذلك الاّ بمنّك الموجب علىّ شكرا آنفا جديدا و ثناء طارفا عتيدا أجل ولو حرصت و العادّون من أنامك أن تحصى مدى انعامك سالفة و آنفة ما حصرناه عددا و لا حصيناه ابدا... الدعا» اگر من بخواهم و كوشش كنم در طول روزگارها و ساليان دراز كه به فرض عمر داشته باشم تا شكر يكى از نعمت هايت را بجا آورم نخواهم توانست مگر آن كه بر من منّت نهى و توفيق شكر مرحمت فرمايى كه اين توفيق نيز شكر تازه اى مى خواهد و ثناگويى نو و آماده اى را لازم دارد آرى اگر من و همه كسانى كه مى خواهند نعمت هاى تو را شمارش كنند هرقدر حريص باشيم كه اندازۀ نعمت هاى گذشته و حال تو را بشماريم تعداد آنها را ندانيم و هرگز شمردنشان را نتوانيم... دعا ادامه دارد.

و به بيان ديگر: شكر عبارت است از بزرگداشت منعم بخاطر انعامى كه كرده است و اين بزرگداشت يا به زبان اوست يا به قلب و يا به اعضاء و جوارح و اين هرسه از نعمت هاى الهى است و قدرت بر استفاده از آنها و توفيق يافتن بر استعمال آنها دو نعمت ديگراند كه اگر بخواهد در هر نعمتى شكرى بكند براى هريك شكر بايد حدّاقل شكر اين دو نعمت: (قدرت و توفيق) را نيز بجاى آورد و همين طور ادامه خواهد يافت و آن جا كه سيد اولاد آدم عرض كند: «لا احصى ثناء عليك انت كما اثنيت على نفسك» (من ثناگويى تو را نتوانم تو آن چنانى كه خود ثناى خويش فرموده اى) چگونه ديگران توانند شكر او را بجاى آورند و در خبرى آمده است كه: (ايمان نصفش صبر است و نصفش شكر) و اين بدان معنى است كه آدمى يا حالتى دارد كه ملائم او و به دلخواه او است و يا حالتى غير موافق طبع و برخلاف ميل او است در حالت غير موافق بايستى صبر كند و در حالت موافق شكر بلكه سالك را لازم است كه بهر حالتى كه هست شكر كند چنانچه معصوم عليه السّلام

ص:547

عرض كرد: «نحمدك على بلائك كما نشكرك على نعمائك» (ما بر بلاى تو حمدت گوييم همانگونه كه بر نعمت هايت شكرگزاريم) و اگر نتوانست شاكر باشد بايد راضى باشد و اگر نتوانست راضى باشد بايد صابر باشد كه اگر صبر نيز نكرد بجز بى تابى و شقاوت چيز ديگرى براى او نيست. و آخرين درجۀ مقام شكر در نزد عارف آن است كه منعم را در نعمت هايش شهود كند تا وجودش از ميان رفته و به عدم تبديل شود. پايان سخن حكيم سبزوارى

عجب است با وجودت كه وجود من بماند تو بگفتن اندر آئى و مرا سخن بماند؟

و يا من طاعته نجاة للمطيعين

اى آن كه فرمانبردارى از او باعث نجات فرمانبران است:

در اين كه طاعت اوامر و نواهى الهى موجب نجات دنيا و آخرت است مجالى براى شكّ و ترديد، امّا نجات دنيوى از آن جهت كه اطاعت خداى تعالى آدمى از رذائل اخلاق و اعمال زشت بازمى دارد و اخلاق و اعمال زشت است كه همواره موجب بدبختى و رسوايى انسان است و ويرا در اجتماع مقام ارزشى باقى نمى گذارد.

و امّا در آخرت پس آيات قرآنى و روايات اهل بيت عليهم السّلام همه به يك زبان بر نجات بخشى اطاعت متّفقند قال اللّه تعالى «وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ رسوله فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً» (1): آنان كه خدا و رسول اش اطاعت كنند البته با كسانى كه خدا به آنها لطف و عنايت كامل فرموده يعنى با پيغمبران و صدّيقان و شهيدان و نيكوكاران محشور خواهند شد و اينان (در بهشت) چقدر نيكو رفيقانى هستند

و نيز فرموده است «وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ وَ مَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فِيها وَ لَهُ عَذابٌ مُهِينٌ» (2):

هركس اطاعت خدا و رسولش را بكند او را به بهشتهايى درآورد كه در زير درختهايش

ص:548


1- . سوره نساء، آيه 69.
2- . سوره نساء، آيه 14.

نهرها جارى است و آنجا منزل ابدى مطيعان خواهد بود و اين است سعادت و فيروزى بزرگ، و هركه نافرمانى خدا و رسولش را بكند و تجاوز از حدود احكام الهى كند او را به آتشى درافكند كه هميشه در آن معذّب است و همواره در عذاب و شكنجه خوارى و ذلّت خواهد بود.

امام محمد باقر عليه السّلام به جابر فرمود: «يا جابر ايكلتفى من ينتحل التشيّع ان يقول بحبّنا اهل البيت...» كسان كه نام خود را شيعه گذاشته و دعوى دوستى ما مى كنند بايد بدانند كه دوستان و پيروان ما كسانى خواهند بود كه شعار آنها تقوى بوده و فرمانبردار باشند و راه شناختن آنان فروتنى و تواضع و درستى و امانت و به ياد خدا بودن و نماز و روزه داشتن و احسان به پدر و مادر و رعايت حقوق همسايگان و حمايت از بيچارگان و دستگيرى از پا افتادگان، همدردى بينوايان و يتيمان را نوازش كردن، راست گفتن، قرآن شريف را خواندن و دستورات آن را بكار بستن است زبان خود را جز از خيرخواهى نگاه داشتن و براى بندگان خدا خير خواستن و پناهگاه دوستان بودن است.

جابر گفت: يابن رسول اللّه اگر اينها اوصاف شيعيان است پس من بايد اقرار كنم كه كسى را به اين صفات نمى شناسم.

فرمود: جابر! من بايد بگويم و كسى را در اشتباه نگذارم هرگز گمان نكنى كه دعوى دوستى ما به اين سادگى بود كه مردى بگويد: من على را دوست مى دارم و به وى ارادت مى ورزم ولى هيچ اثرى و عملى نشان ندهد گفتارش پذيرفته شود و سند شيعه بودن به او داده شود.

بالاتر از مقام علوى مقام مقدس نبوى است و پيغمبر از على بزرگتر و رفعت مقامش بيشتر است اگر كسى بگويد من پيغمبر را دوست دارم و روش پيغمبر را نگيرد و دستورات او را پيروى نكند هرگز سودمند نشود و اين دعوى از او نشنوند از خداى بترسيد و براى خدا كار كنيد كه خدا را با كسى خويشاوندى نيست محبوب ترين بندگان و نزديكترين مردمان در پيشگاه خداوند كسى است كه تقواى او بيشتر و اطاعت او فزونتر و فرمان او را بهتر كار ببندد.

اى جابر خدا را شاهد مى گيرم و سوگند مى خورم كه تقرّب بخداوند جز به

ص:549

فرمانبردارى و پرهيزگارى حاصل نخواهد شد در دست ما هرگز برات آزادى از آتش دوزخ نيست كه به افراد ببخشيم و هيچكس را بر خدا حجت نيست جابر سخنانم را در يك جمله خلاصه مى كنم: «من كان للّه مطيعا فهو لنا ولىّ و من كان للّه عاصيا فهو لنا عدوّ و انّه لا تنال ولايتنا الا بالتقوى»: هركس مطيع خدا باشد او دوست ما خواهد بود و هركس خدا را نا فرمانى كند او دشمن ما است و ولايت و دوستى ما نصيب كسى خواهد بود كه نيكوكار و پرهيزكار باشد.

و روايات در اين مقام و اين كه ميزان در نجات آخرتى اطاعت حق تعالى است بيش از آن است كه در اين مختصر گفته شود

صلّ على محمد و آله و اشغل قلوبنا بذكرك عن كل ذكر

بر محمد و خاندان او درود بفرست و دلهاى ما را به ياد خود از ياد ديگران بپرداز

چنان ز خويش تهى گشته ام ز جانان پر كه گر ز پوست برآيم تمام خود اويم

درجات ذكر

سيد شارح فرمايد: ذكر را درجاتى است اوّلين درجه اش ذكر زبان است با غفلت دل و اين درجه ضعيفترين درجات ذكر است هرچند كه همين نيز در شرع انور مستحبّ است و راجح صاحبدلى فرمايد: ذكر زبان با تهى بودن دل از آن هم خالى از فايده نيست زيرا اوّلا انسان را مانع از آن مى شود كه به لغوگويى بپردازد و ثانيا زبان به كار خير عادت مى كند و احيانا شيطان وسوسه مى كند و مى گويد كه حركت زبان بدون توجه قلبى عيب است و سزاوار همان است كه اصلا ترك شود در چنين حالى نبايد گوش به تلقين شيطان داد بلكه على رغم او بايد كوشيد تا حضور قلب به دست آيد و اگر نتوانست حضور قلب پيدا كند باز سزاوار آن است كه على رغم شيطان همين ذكر ربّانى بدون حضور قلب را نيز ترك نكند و در پاسخ وسوسه شيطان بگويد كه همانگونه كه قلب آلتى است براى ذكر، زبان هم آلت ديگرى است از براى ذكر اگر من نمى توانم از قلب براى ذكر استفاده كنم دليلى ندارد كه از زبان هم استفاده نكنم كه هر عضوى را عبارتى است مخصوص به همان عضو.

درجۀ دوّم ذكر عبارت است از ذكر قلبى و ليكن نه بگونه اى كه ذكر در قلب مستقّر شود بلكه با تكلّف و كوشش قلب به ذكر مشغول شود.

ص:550

درجۀ سوّم آن است كه ذكر در قلب مستقر و جايگير شود بدان گونه كه توجه به غير ذكر نياز به تكلّف و كوشش داشته باشد.

و درجۀ چهارم آن است كه ذكر در قلب مستقّر و جايگزين شود و آن چنان ذكر بر دل مستولى گردد كه هيچ چيز نتواند آن را به خود مشغول كند و اين مرتبۀ محبّت است و ذاكر در اين مرتبه گاهى به مقام فنا فى اللّه برسد آن چنان كه از خود و ديگرى غافل شود و حتى از ذكر غافل گردد و بجز مذكور هيچ در خود نيابد.

عارفى گويد: بدان كه يكى از نشانه هاى بزرگ محبّت ذكر قلبى است زيرا كسى كه كسى را دوست مى دارد هميشه و يا بيشتر اوقات به ياد او است و ذكر اصلى آن است كه به هنگام اطاعت و معصيت آدمى را سبب اطاعت و ترك گناه بشود و همين فعل طاعت و ترك معصيت دو سبب براى افزايش ذكر و نفوذ آن در قلب مى باشند و بدين گونه به يكديگر كمك مى كنند تا آن كه مذكور يعنى خداى سبحان بر دل مستولى شده و در قلب تجلّى مى كند اين هنگام است كه ذاكر خداى تعالى را شديدا دوست مى دارد و از هرچه جز او است غافل مى شود حتى از خودش نيز غافل مى شود زيرا كه خاصيّت حبّ شديد آن است كه از مشاهدۀ غير محبوب مانع مى شود و اين مقام را فناء فى اللّه گويند و آن كه بدين مقام نائل آيد بجز او هيچ چيز در عالم وجود نمى بيند و وحدت وجود كه گفته مى شود بدين معنى است نه به آن معنى كه خداى تعالى با همه چيز متّحد است كه اين امر محال است و اين گفتار كفرآميز بلكه بدان معنى است كه موجود در نظر كسى كه فانى فى اللّه است بجز او هيچ نيست زيرا او از عالم كثرت تجاوز كرده و كثرت را پشت سر نهاده و از آن غافل شده است (دقت شود) پايان سخن عارف، و چون اين مطالب را دانستى سرّ فرمايش امام عليه السّلام بر تو ظاهر مى شود كه عرض مى كند دلهاى ما را بياد خودت از هر يادى بپرداز كه در اين جمله امام عليه السّلام كاملترين ذكر را از خداى تعالى درخواست مى كند و بالاترين مرتبۀ ذكر را كه مرتبه محبّت و مقام فنا است به دعا از خدا مى طلبد. پايان سخن سيد شارح رحمه اللّه

و السنتنا بشكرك عن كل شكر

و زبانهاى ما را به سپاسگزارى خودت از ديگر شكرها باز دار.

ص:551

اقسام شكر

بطورى كه اشاره شد ذكر را سه درجه بود قلبى و زبانى و جوارحى در مقام شكر نيز پس از درخواست شكر قلبى درخواست شكر زبانى شده كه متعارفترين اقسام شكر در مقابل نعمت است و براى اين جمله از دعا دو توجيه توان كرد: يكى آن كه مقصود آن باشد كه بارالها مرا محتاج به غير خودت مفرما كه در نتيجه احتياج از غير تو رفع نيازم گردد و چون انسان فطرتا مجبور به شكر منعم است ناچار بايدم از كسى كه نعمتى به من عطا كرده و رفع احتياجم را نموده است شكرگزارى كنم و چه بسا در ميان اين افراد مردمانى لئيم باشند كه به حكم احسان شان به من زير بار منّت آنان بايد باشم و اين توجّه بغير مخصوصا به دشمن تو مرا از توجّه به درگاهت كه قبلۀ حقيقى است بازمى دارد. و شايد ناظر به اين معنى باشد دعايى كه از امير المؤمنين عليه السّلام در نهج البلاغه مروى است كه عرض مى كند: «اللّهم صن وجهى باليسار و لا تبذل جاهى بالاقتار فاسترزق طالبى رزقك و استعطف شرار خلقك و أبتلى بحمد من اعطانى و أفتتن بذمّ من منعنى و انت من وراء ذلك كلّه ولىّ الاعطاء و المنع انّك على كل شىء قدير»(1): بارالها آبروى مرا با گشايش و رفاه در زندگى حفظ كن و به وسيلۀ فقر و تنگدستى آبروى مرا مريز كه در اثر تهيدستى ناگزير شوم دست نياز بسوى كسى دراز كنم كه او خود فقير در خانۀ تو است و عواطف مردمان بد را بسوى خود جلب كنم و گرفتار ستايش كسى بشوم كه چيزى به من عطا كرده و نكوهش كنم آن را كه عطاى خويش را از من دريغ داشته با اين كه بجز همۀ اينان(2) عطا كردن و دريغ داشتن در اختيار تو است (و چه بهتر كه من به آستان تو روى آورم و همۀ نيازمنديهايم را بتو عرضه بدارم كه هيچ از اين گرفتاريها كه ذكر شد ندارد).

كه همانا تو بر همۀ چيز توانايى.

توجيه دوّم «و السنتنا بشكرك عن كل شكر» كه به نظر نويسنده رسيد توجيهى است عرفانى و عالى تر از توجيه اوّل و آن اين كه معناى جملۀ مزبور چنين باشد كه زبان ما از هركس كه شكرگزار باشد شكرگزار تو باشد نظير معنايى كه در الحمد للّه امام خمينى قدّس سرّه و

ص:552


1- . نهج البلاغه، خطبه 225.
2- . در اين ترجمه كلمۀ وراء را به معناى سوى: (جز) گرفتيم چنانچه در آيه شريفه است فمن وراء ذالك: اى سوى ذلك

ديگر بزرگان فرموده اند كه حمد و ستايش مختص به ذات اقدس الهى است بدان معنا كه بازگشت حمد ديگران به حمد خدا است آن كه ستايش صورت زيبا را مى كند در حقيقت ستايش نقّاش مى كند و در حقيقت مى گويد: بر صورت آفرين چنين صورت آفرين و آن كه از كمان ابروى يار توصيف مى كند در واقع مى گويد:

نازم آن دست كه زد طاق دو ابروى تو را اين جا نيز بازگشت شكر ديگران به شكر تو باشد و اين معنى را از جملات آخر دعاى امير المؤمنين عليه السّلام نيز توان استفاده كرد آن جا كه عرض مى كند «و انت من وراء ذلك ولىّ الاعطاء و المنع» كه كلمه وراء به معناى (خلف) باشد چنانچه در لغت آمده يعنى گرچه به ظاهر از ديگران نعمت به من مى رسد و ديگران مرا محروم مى كنند و لكن دستى كه پشت پردۀ اسباب كار مى كند دست تو است و متولّى منع و اعطاء تو هستى به گفته مولانا.

ديده مى خواهم سبب سوراخ كن تا سبب را بر كند از بيخ و بن

ديده مى خواهم كه باشد شه شناس تا شناسد شاه را در هر لباس

در دعاى جوشن كبير وارد شده است: «يا من لا عطاء الاّ عطائه» و حكيم سبزوارى در شرح الاسماء فرمايد اين اسم اشاره بتوحيد افعالى است حافظ فرمايد:

كار زلف تو است مشك افشانى عالم ولى مصلحت را تهمتى بر مشك ناب انداختى

و جوارحنا بطاعتك عن كل طاعة

و اعضاء ما را به سبب اشتغال به طاعت تو از هر طاعتى منصرف كن. دو توجيهى را كه براى جمله قبل از اين شد در اين جمله نيز توان گفت اول به معناى استغراق در اطاعت خالق باشد و اطاعت مخلوق را ترك گويد و دوّم آن كه اشاره به توحيد افعالى باشد و مقام فناء فى اللّه چنانچه گذشت.

فان قدّرت لنا فراغا من شغل فاجعله فراغ سلامة لا يدركنا فيه تبعه و لا تلحقنا فيه سامة

خدايا ساعات فراغت ما را به سلامت بگذران

و اگر دلهاى ما به ذكر تو و زبانهاى ما به شكر تو و اعضاى ما به طاعت تو مشغول نشد و براى ما فراغتى مقدر فرمودى آن فراغت را چنان سلامت بگذران كه پى آمد بدى براى ما نداشته باشد و موجب ملالت خاطر نگردد، سيد شارح گويد روايات بسيارى رسيده

ص:553

است كه از خواب زياد و بى كارى بى اندازه، در آن روايات نكوهش شده است از جمله آنها ثقة الاسلام كلينى قدّس سرّه در كافى به سند خودش از بشير دهّان روايت مى كند كه گفت:

شنيدم از امام موسى بن جعفر عليه السّلام كه مى فرمود: خداى تعالى بنده اى را كه بسيار بخوابد و بى كار و فارغ باشد دوست نمى دارد و باز به سند خود از ابى بصير و او از امام صادق عليه السّلام كه فرمود به تحقيق كه خداى تعالى عزّ و جل دوست نمى دارد زيادى خواب و فراغت زياد را و به سند خود از سعد بن ابى خلف نقل مى كند كه امام موسى بن جعفر عليه السّلام فرمود: پدرم به يكى از فرزندانش فرمود مبادا كسالت بورزى و تنگ نظر باشى كه اين دو خصلت نمى گذارند تو نه به حظّ دنيايت برسى و نه از نصيب آخرت بهره مند شوى و نيز امام صادق عليه السّلام فرمود: مبادا كسالت پيشه كنى و تنگ نظر باشى كه اگر كسالت ورزى از كار باز ميمانى و اگر تنگ نظر باشى حق را بصاحبش نمى رسانى: «عن بشير الدهّان قال سمعت ابا الحسن موسى عليه السّلام يقول ان اللّه عزّ و جل يبغض العبد النّوام الفارغ» و بسنده عن ابى بصير عن ابى عبد اللّه عليه السّلام قال «ان اللّه عزّ و جل يبغض كثرة النوم و كثرة الفراغ» و بسنده عن سعد بن ابى خلف عن ابى الحسن موسى عليه السّلام «قال قال ابى لبعض ولده: اياك و الكسل و الضجر فانهما يمنعانك عن حظّك من الدنيا و الاخرة» و عنه عليه السّلام قال «اياك و الكسل و الفجر فانك ان كسلت لم تعمل و ان ضجرت لم تعط الحق»

و در اين معنى گفته شده است:

ان الشباب و الفراغ و الجدة مفسدة للمرء اىّ مفسدة

حتى ينصرف عنا كتاب السيّئات بصحيفة خالية من ذكر سيّئاتنا و يتولّى كتاب الحسنات مسرورين بما كتبوا من حسناتنا

ساعات فراغت ما را آن چنان سپرى كن كه فرشتگان موظف به نگارش گناهان ما با نامه سفيد بازگردند كه گناهى در آن ذكر نشده باشد و فرشتگان مأمور به نوشتن طاعات ما شادمان و خوشحال بازگردند به خاطر حسناتى كه از ما ثبت كرده اند.

رشيد الدين ميبدى از علماى قرن 6-5 در تفسير كشف الاسرار لطيفه اى عرفانى دارد

ص:554

وى در ذيل آيه شريفۀ:«إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِيدٌ» (1): (فرشتگانى كه ضبط مى كنند از سوى راست و از سوى چپ نشسته اند) گويد: در خبر است كه ايندو فرشته كه بر بنده موكل اند چون بنده نشسته باشد يكى از سوى راست حسنات وى مى نويسد يكى از سوى چپ سيئات وى مى نويسد. چون بنده بخسبد يكى بر سر بالين وى بايستد يكى بر قدمگاه و او را نگاه مى دارند، چون بنده در راه رود يكى از پيش مى رود و يكى از قفا و آفات از وى دفع مى كنند و گفته اند فرشته حسنات هر روز و شب ايشان را بدل كنند و دو ديگر فرستند و حكمت در اين آن است كه: تا فردا گواهان طاعت و حسنات وى بسيار باشد و فرشتۀ سيئات بدل نكنند تا عيب وى جز آن يك فرشته نداند.

نظير اين در قرآن:«قُلْ يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ» (2) اسرفوا مجمل گفت سربسته بى تفصيل اى جبرئيل تو وحى مى گذار كه: (اسرفوا) و به تفصيل مدان كه چه كردند اى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تو وحى مى خوان كه: (اسرفوا) و مدان كه چه كردند.

كريما، خداوندا، رحيما، پادشاها نخواست كه جبرئيل گناه بنده بداند و رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم معصيت او بخواند كى روا دارد كه شيطان بنده را از درگاه وى براند.

نويسنده گويد: اين نكته لطيف تر از نسيم سحر و جذّابتر از امواج مغناطيسى برق از لسان ناطق حق امير المؤمنين عليه السّلام نيز ظهور و بروز كرده آنجا كه در دعاى كميل عرض مى كند: «ان تهب لى فى هذه الليله و فى هذه الساعة كلّ جرم اجرمته... و كل سيئة امرت باثباتها الكرام الكاتبين الذين وكّلتهم بحفظ ما يكون منّى و جعلتهم شهودا علىّ مع جوارحى و كنت انت الرقيب علىّ من ورائهم و الشاهد لما خفى عنهم و برحمتك احفيته و بفضلك سترته»: ببخشى و درگذرى هر جرم و گناهى را كه مرتكب شده ام... و هر كار بدى را كه فرشتگان بزرگوار را مأمور نگارش و ثبت آن نموده اى كه آن فرشتگان را به حفظ هرچه كرده ام موكّل ساختى و شاهد اعمالم با جوارح و اعضايم گردانيدى و از آن فرشتگان گذشته تو خود مراقب من و شاهد و ناظر اعمالى از من بودى كه از فرشتگان نيز مخفى و پنهان بود و تو

ص:555


1- . سوره ق، آيه 17.
2- . سوره زمر، آيه 53.

آنها را به رحمت خود پنهان داشتى و به فضل خود پوشيده فرمودى. مفسّر عارف ما سپس گويد:

فرشتۀ دست راست فرشتۀ فضل است و فرشتۀ دست چپ فرشته عدل و چنان كه فضل بر عدل سالار است فرشتۀ دست راست بر فرشته دست چپ سالار است.

اى فرشتۀ دست راست تو امير باش هر حسنه اى ده مى نويس، اى فرشته دست چپ تو رعيّت باش جز آنچه فرشتۀ دست راست گويد منويس.

فرشتگان موكّل بر اعمال انسان

چون بنده معصيت كند فرشتۀ دست راست گويد: هفت روز بگذار و منويس مگر عذرى بخواهد و توبه كند اينهمه چيست؟ نتيجۀ يك حكم كه در ازل كرد كه: (سبقت رحمتى غضبى) از اين عجيبتر شنو: بنده معصيت مى كند فرمان آيد كه: پردۀ ايمان وى دركشيد تا جرم و جنايت وى مغمور و مغلوب ايمان وى گردد آن گه چندان جرم و معاصى بهم آيد كه گويند بار خدايا جرم بسيار است پردۀ ايمان آنرا نمى پوشد گويد: اگر ايمان وى نمى پوشد پردۀ كرم من دركشيد تا بپوشد.

و بحث دربارۀ فرشتگان نويسندۀ اعمال گذشت

و اذا انقضت مدد اعمارنا و استحضرتنا دعوتك التى لا بدّ منها و من اجابتها فصلّ على محمد و آله و اجعل ختام ما تحصى علينا كتبة اعمالنا توبة مقبولة لا توقفنا بعدها على ذنب اجترحناه و لا معصية اقترفناها

و چون روزهاى عمر ما سپرى شود و دعوتى كه چاره اى از آن و از پذيرفتن اش نيست ما را بحضور بطلبد پس بر محمد و خاندان او درود بفرست و چنين مقرّر و مقدّر فرما كه فرشتگان مأمور به نوشتن اعمال ما آخرين عملى كه از ما ثبت و ضبط مى كنند توبه اى باشد مقبول درگاه تو كه پس از آن ما را بر گناهى كه مرتكب شده ايم مؤاخذه و توبيخ نفرمايى و بر نافرمانى كه از ما سرزده به موقف حساب و بازخواست نياورى.

مترجم گويد: پايان يافتن روزهاى عمر را افرادى كه متوجّه عالم آخرت اند غالبا متوجه مى شوند خواه بخاطر بالا رفتن سنّ و فرا رسيدن دوران پيرى و از بين رفتن قواى طبيعى و يا به سبب عوارض خارجى از ابتلا به حوادث ناگوار و بيماريهاى غير قابل علاج

ص:556

و فرضا كسى هم در حال غفلت باشد مضمون التزامى اين دعا توجه پيدا كردن غافل به نزديك شدن مرگش مى باشد و در همۀ اين موارد احتمال آن مى رود كه چند صباحى ديگر زنده بماند كه در آن چند روز باقيمانده از عمرش قيام به وظايف توبه نمايد و توبه اش نيز مقبول درگاه الهى واقع شود چنانچه در روايات متعددى وارد است كه تا جان به گلوگاه نرسيده باشد (يعنى نفسى براى توبه كردن مجال باشد) خداى تعالى توبه را مى پذيرد و ضرورتى ندارد كه استحضار را به معناى معاينه مرگ بگيريم تا اشكال شود كه صحيح نبودن توبه به هنگام معاينه مرگ اجماعى است و به آيه شريفه نيز استشهاد شود كه فرمايد:«وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ» (1):

(توبه نيست براى كسانى كه كارهاى بد انجام مى دهند تا آن كه مرگ يكى شان مى رسد گويد من الآن توبه كردم...) چنانچه سيد شارح متعرّض است و فرضا كه استحضار به معناى معاينه مرگ باشد باز نتوان گفت كه حتما توبه صحيح نيست زيرا توبه اى كه آيۀ شريفه مى فرمايد بهنگام مرگ پذيرفته نيست همان توبه است كه در آيۀ پيش از اين آيه آمده است و آن آيه اين است:«إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ» (2) توبه اى كه در اين آيه است توبۀ على اللّه است يعنى توبه اى كه خداى تعالى بر خود لازم فرموده قبول آن را توبه اى است كه گناه اش از روى جهالت و نادانى باشد و به نزديكى هم توبه كند و مقصود از نزديكى زمان توبه به زمان گناه چنانچه جناب فيض افاضه فرموده است يعنى «قبل ان يشرب فى قلوبهم حبة فيطبع عليها»: پيش از آن كه حبّ گناه در دل او رسوخ كند و قلب با آن گناه خو بگيرد و امّا توبه اى كه قبول آن تفضل محض است هيچ شرطى ندارد و نمى تواند داشته باشد كه اشتراط هر شرطى منافات با تفضّل على الاطلاق دارد (دقت شود).

چه موقع توبه قبول است

و ازاين رو در فقيه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت مى كند كه آن حضرت در آخرين خطبه اى كه ايراد فرمودند چنين فرمودند: «من تاب قبل موته بسنة تاب اللّه عليه ثم قال و ان

ص:557


1- . سوره نساء، آيه 18.
2- . همان آيه 17.

السنة لكثيرة و من تاب قبل موته بشهر تاب اللّه عليه ثم قال و انّ الشهر لكثير و من تاب قبل موته بيوم تاب اللّه عليه ثم قال و ان يوما لكثير من تاب قبل موته بساعة تاب اللّه عليه ثم قال و انّ الساعة لكثيرة من تاب و قد بلغت نفسه هذه و اهوى بيده الى حلقه تاب اللّه عليه»: كسى كه يك سال پيش از مرگش توبه كند خداوند توبه اش را مى پذيرد سپس فرمود: يك سال زياد است هركس يك ماه پيش از مرگش توبه كند خداى تعالى توبه اش را قبول مى كند سپس فرمود يك ماه زياد است: هركس يك روز پيش از فرا رسيدن مرگش توبه كند خداى تعالى توبه اش را مى پذيرد سپس فرمود يك روز زياد است هركس پيش از مرگش به يك ساعت توبه كند خداى تعالى توبه اش را قبول مى فرمايد سپس فرمود يك ساعت زياد است هركس توبه كند و جانش به اين جا رسيده باشد (و دست مبارك را بسوى گلويش برد) خداى تعالى توبه اش را مى پذيرد. پايان حديث شريف.

و اين بدان معنا است كه اصلا زمان در باب توبه مطرح نيست و «ثمّ يتوبون من قريب» اشاره به نكته لطيفى است كه از فيض رحمه اللّه نقل شد چنانچه مفسّر عارف مذاق ميبدى نيز گويد: به زبان علم، توبه پيش از مرگ بايد و گر همه يك لحظه بود و به زبان معاملت پيش از عادت نفس بايد. از خويشتن ديدن و خود پرستيدن، هركه خويشتن را پسنديد و به عادت در خود نگريد در توبه بر وى فرو بستند و آب فلاح از وى بازگرفتند.

دور شو از صحبت خود پرور عادت پرست بوسه بر خاك كف پاى ز خود بيزار زن

نه هركه در راه شريعت توبه كرد به عفو و مغفرت رسيد. و از روى حقيقت به صدق محبّت رسيد.

روزگارى داود پيغمبر پيغامبر عليه السّلام مى گريست و تضرّع مى كرد آخر او را گفتند: «يا داود لم تبكى و قد غفرت لك و ارضيت خصمك و قبلت توبتك؟» چرا مى گريى و ترا آمرزيدم و خصمت خوشنود كردم و توبت تو قبول كردم و عذرت بپذيرفتم؟

گفت: بارخدايا: مى دانم، لكن آنوقت خوش كه داشتم در صحبت و آن نفس كه مرا با تو بود در خلوت، بازده گفت: «يا داود هيهات! ذاك ودّ قد مضى»: (هرگز كه آن طومار دوستى برچيده شد).

فخلّ سبيل العين بعدك بالبكا فليس لايّام الصفاء رجوع

ص:558

دردا و دريغا كه از آن خاست و نشست خاكى است مرا بر سر و باديست به دست

پايان سخن دلنشين و جانسوز عارف ميبدى «لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ» (1).

«و اجعل ختام ما تحصى علينا كتبة اعمالنا توبة مقبولة لا توقفنا بعدها على ذنب اجترحناه و لا معصية اقترفناها» هنگامى كه فرشتگان مأمور به نوشتن اعمال ما يك يك كارهاى ما را بر ما شماره كنند آخرين عمل ما توبه اى باشد مقبول درگاه تو كه ديگر پس از آن ما را در موقف گناهى كه قبلا مرتكب شده ايم و نافرمانئى كه از ما صادر شده است نگاه ندارى از علائم قبولى توبه و توبه مقبوله چنانچه ان شاء اللّه شرحش خواهد آمد يكى آن است كه شخص تائب پس از توبه هرگز گرد آن گناه نگردد، در دعاى شريف به همين نكته اشاره شده است:

و لا تكشف عنا سترا سترته على رؤس الأشهاد يوم تبلو اخبار عبادك

روزى كه به پرونده هاى اعمال بندگانت رسيدگى مى شود پرده از روى كارهاى ما كه پوشانده اى در پيش حاضران برمدار اين نيز يكى از آثار توبه صحيحه و مقبوله است كه خداى تعالى از بندۀ توبه كارش پرده درى نمى فرمايد و او را مفتضح و رسوا نسازد.

روايتى از امام صادق عليه السّلام پيرامون توبه نصوح 560،

حتى در عالم ملكوت و محضر روحانيون چنانچه ثقة الاسلام كلينى رحمه اللّه در كتاب شريف كافى به سند خود از معاوية بن وهب نقل مى كند كه گفت شنيدم از امام صادق عليه السّلام مى فرمود: «اذا تاب العبد توبة نصوحا احبّه اللّه فستر عليه فى الدنيا و الآخرة فقلت: كيف يستر عليه؟ قال: ينسى ملكيه ما كتبا عليه من الذنوب و يوحى الى جوارحه اكتمى عليه ذنوبه و يوحى الى بقاع الارض اكتمى ما كان يعمل عليك من الذنوب فيلقى اللّه حين يلقاه و ليس شىء يشهد عليه بشىء من الذنوب»: وقتى كه توبه كند بنده اى توبۀ نصوح و خالص، خداى تعالى او را دوست مى دارد پس بپوشاند بر او در دنيا و آخرت، عرض كردم چگونه مى پوشاند بر او؟ فرمود: آن دو فرشته كه گناهان او را ثبت كرده اند از يادشان مى برد و به اعضاء و جوارح او وحى مى فرمايد كه گناهان او را كتمان كنند و بقعه هاى زمين را وحى كند: كه هر گناهى كه آن

ص:559


1- . سوره ق، آيه 37.

بنده در روى شما انجام داده بر او پوشيده بداريد پس هنگامى كه خدا را ملاقات مى كند چيزى نباشد كه به گناهى دربارۀ او شهادت و گواهى دهند. در اين حديث شريف لطايفى از رحمت الهى است كه مشام جان عارفان را معطّر مى سازد و ما ان شاء اللّه در بحث توبه بدان لطايف اشاره خواهيم نمود و حضرت امام خمينى قدّس سرّه در كتاب اربعين هفدهمين حديثى كه عنوان فرموده اند همين حديث شريف است كه بحث از آن در جاى خود خواهد آمد ان شاء اللّه تعالى

انك رحيم بمن دعاك و مستجيب لمن ناداك

هركس كه تو را به خداند تو بر او مهربانى و او را مى بخشايى و هركس كه تو را ندا كند تو نداى او را اجابت مى فرمايى.

امام صادق عليه السّلام برحسب روايت كافى فرمود: هركس ده بار بگويد: يا اللّه به او خطاب مى رسد: لبيك، حاجتت چيست؟: «من قال يا اللّه عشر مرات قيل له لبيك ما حاجتك»

خنك آندم كه بگويى كه بيا عاشق مسكين كه تو آشفتۀ مائى سراغيار ندارى

خنك آن دم كه بگويد به تو دل كشت ندارم تو بگويى كه برويد پى تو آنچه نكارى

خنك آندم كه شب هجر بگويد كه شبت خوش خنك آندم كه سلامى كند آن نور بهارى

دخل العشق علينا بكؤوس و عقار ظهر السكر علينا لحبيب متوار

و آخر دعوانا ان الحمد للّه رب العالمين ربيع الاول 1413 هفته وحدت

ص:560

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109