72 سخن عاشورایی از بیانات حضرت آیت الله العظمی سیدعلی خامنه ای( مد ظله العالی ) رهبر معظم انقلاب اسلامی

مشخصات کتاب

عنوان و نام پديدآور:72 سخن عاشورایی از بیانات حضرت آیت الله العظمی سیدعلی خامنه ای( مد ظله العالی ) رهبر معظم انقلاب اسلامی/ به کوشش علیرضا مفتخرپور قهرودی؛ [ برای ] موسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی، دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی خامنه ای.

مشخصات نشر:تهران : انقلاب اسلامی، 1390.

مشخصات ظاهری:294 ص.

شابک:50000 ریال:978-964-2951-35-2

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

یادداشت:کتابنامه به صورت زیرنویس.

عنوان گسترده:هفتاد و دو سخن عاشورایی...

موضوع:خامنه ای، سید علی، رهبر جمهوری اسلامی ایران ، 1318 - -- دیدگاه درباره عاشورا

موضوع:خامنه ای، علی، رهبر جمهوری اسلامی ایران، 1318 - -- پیام ها و سخنرانی ها

موضوع:عاشورا

شناسه افزوده:مختارپور قهرودی، علیرضا، 1343 -

شناسه افزوده:موسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی

شناسه افزوده:موسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی. دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی خامنه ای"مد ظله العالی"

رده بندی کنگره:DSR1692 /ع2 ھ7 1390

رده بندی دیویی:955/0844

شماره کتابشناسی ملی:2546895

اطلاعات رکورد کتابشناسی:ركورد كامل

ص:1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحيم

ص:2

ص:3

72 سخن عاشورایی از بیانات حضرت آیت الله العظمی سیدعلی خامنه ای( مد ظله العالی ) رهبر معظم انقلاب اسلامی

ص:4

پيشگفتار

اشاره

بار ديگر ماه محرّم فرامى رسد و نام و ياد حضرت سيّدالشّهدا، امام حسين (عليه السلام) فضاى جامعه ى اسلامى را با عطر معنوى خويش معطّر مى نمايد. در طول قرنهايى كه از حادثه ى عظيم عاشورا گذشته است؛ علما، فقها، متفكّران و محقّقان بسيارى در جهت تبيين و تبليغ فلسفه ى قيام امام حسين (عليه السلام) و اصحاب باوفايش كوششها نموده و آثار متعدّدى از خويش به جا گذاشته و در دسترس عموم مردم مشتاق به فهم و درك معارف دينى قرار داده اند.

در ميان همه ى تلاشهاى گذشتگان در بهره گيرى از بركات و آثار نهضت امام حسين (عليه السلام)، نام امام خمينى (ره) همچون ستاره اى فروزان مى درخشد؛ چرا كه آن امام راحل با استفاده ى دقيق و روزآمد از معارف حسينى و با طرح شعار برخاسته از فلسفه ى عاشورا يعنى «پيروزى خون بر شمشير» توانست انقلاب ملّت مسلمان ايران را رهبرى و به سرمنزل پيروزى برساند و به تبليغ عملى و نشان دادن جلوه ى حقيقى فلسفه ى قيام عاشورا اقدام كند.

حضرت آيت الله العظمى خامنه اى، رهبر معظّم انقلاب اسلامى كه رهبرى اين انقلاب الهى را پس از رحلت امام (ره) برعهده گرفته اند نيز توجّهى بسيار عميق و دقيق به نهضت عاشورا داشته و در مناسبتهاى مختلف به تبيين و روشنگرى پيرامون اين بزرگترين واقعه ى تاريخ اسلام پرداخته اند.

ويژگى خاصى كه در بيانات معظّمٌله در اين زمينه به خوبى قابل مشاهده

ص:5

مى باشد همانا جامع نگرى و در عين حال تبيين دقيق، كارآمد، مبتنى بر تحليل تاريخ و موشكافى هاى علمى و محقّقانه در زواياى پنهان و آشكار نهضت امام حسين (عليه السلام) است، كه به عنوان نمونه مى توان به اين نكات اشاره كرد:

اساس دين با عاشورا پيوند خورده و به بركت آن باقى است؛ آنچه موجب بروز چنين فداكارى و شجاعتى از سوى سيّدالشّهدا (عليه السلام) شد ريشه در معنويت، خلوص، بصيرت و در يك كلمه، انسان كامل بودن آن حضرت داشت. از سوى ديگر عاشورا حاوى درسها و عبرتهاى فراوانى است و بر هر مسلمان و ملّت مسلمانى لازم است تا اين درسها را فراگيرد و عبرتهاى عاشورا را مورد توجّه قرار دهد؛ زيرا بزرگترين عبرت عاشورا همانا تغيير و انحطاط جامعه ى اسلامى آن هم در زمانى كمتر از پنجاه سال بوده است؛ در نهضت عاشورا و همچنين در بررسى تاريخى حوادث پنجاه سال اوّل تاريخ اسلامى نقش خواص، خصوصاً خواصّ جبهه ى حق نقشى مهم و عبرت آموز است، بيمارى و آفت بى بصيرتى و از آن مهمتر دنياطلبى آسيبى است كه همانطور كه منجر به شهادت اهل بيت پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) شد در هر زمان مى تواند به انحطاط جامعه ى اسلامى و حاكم شدن دوباره ى يزيدهاى زمان شود؛ هر ملّتى اگر بخواهد راه آزاديخواهى و استقلال را طى كند بايد از راه و مسلك اصحاب عاشورا الگو بگيرد، همان طور كه ملّت ايران در انقلاب اسلامى و دفاع مقدّس هشت ساله در برابر مستكبران راه امام حسين (عليه السلام) را در پيش گرفت و عزّت و استقلال خويش را حفظ كرد؛ بر همگان لازم است تا در ماههاى محرّم و صفر به تبليغ و تعليم و تعلّم معارف حسينى بپردازند و در عين حال از خرافه ها و پيرايه هايى كه برخى جاهلان در طول تاريخ به چهره ى تابناك و نورانى اين قيام پيوند زده اند بپرهيزند، و همان طور كه به تبيين علل و عوامل بروز حادثه ى عاشورا همّت مى كنند از عزادارى سنّتى به معنى روضه خوانى و سينه زنى با محتواى خالص و مبتنى بر منابع مستند نيز غفلت نورزند، در تفسير فلسفه و هدف قيام سيّدالشّهدا (عليه السلام) نه ديدگاهى كه برقرارى حكومت را تنها انگيزه ى امام مى داند جامع است و نه ديدگاهى كه شهادت را تنها هدف امام معرفى مى كند بلكه هدف اصلى عمل آگاهانه و مجاهدانه نسبت به انجام تكليف الهى جهاد در برابر انحراف پيش آمده

ص:6

در امّت اسلامى و عمل به فريضه ى امر به معروف و نهى از منكر بود و با چنين هدفى هر نتيجه اى به دست آيد پيروزى حاصل است چه برقرارى حكومت اسلامى و چه شهادت؛ توأم بودن سه عنصر منطق، حماسه و عاطفه در حركت امام حسين (عليه السلام) و دهها درس و نكته ى ارزشمند ديگر كه در اين كتاب قابل ملاحظه است.

درباره ى اين كتاب

كتاب حاضر گزيده اى از بيانات حضرت آيت الله العظمى خامنه اى (مدّظلّه) درباره ى مسائل مختلف مربوط به نهضت حسينى مى باشد كه از خرداد 1368 تا تيرماه 1390 در محافل و مجالس گوناگون ايراد و در قالب 72 سخن جمع آورى شده است. برخى از اين بيانات مانند سخن 2 و 5 صرفاً در حدّ چند عبارت و برخى همچون سخن 27 و 44 بنا بر مقتضيات زمان و اهميّت مطلب داراى حجم بيشترى مى باشد.

همچنين در سخن 72 دعاهايى كه معظّمٌله با محتواى مطالب مربوط به حماسه ى عاشورا در سخنرانى هاى مختلف ايراد فرموده اند جمع آورى و ارائه شده است.

درج مطالب در اين كتاب بر اساس ترتيب زمانى صورت گرفته امّا براى يارى به خوانندگانى كه به مطالعه ى موضوعى مطالب علاقه دارند، راهنماى مطالعه ى موضوعى نيز در ابتداى كتاب ارائه شده است.

***

اميد كه عزاداران امام حسين (عليه السلام) با حضور در مجالس عزادارى در ماه محرّم ضمن تعظيم شعائر الهى و سوگوارى براى كاروان شهدا و اسراى كربلا، در كسب معرفت و بصيرت نسبت به اهداف و آرمانهاى آن امام شهيد و آمادگى براى حفظ نام و راه آن بزرگ پاسدار اسلام موفق باشند. انشاءالله.

و من الله التوفيق

عليرضا مختارپور قهرودى

ص:7

ص:8

فهرست

تصویر

ص:9

تصویر

ص:10

تصویر

ص:11

تصویر

ص:12

تصویر

ص:13

تصویر

ص:14

تصویر

ص:15

تصویر

ص:16

تصویر

ص:17

ص:18

راهنماى مطالعه ى موضوعى

تصویر

ص:19

ص:20

1. آثار محرّم: حاكميّت و اعلاى كلمه ى اسلام و اميد به بركت اسلام

تأثيرپذيرى انقلاب اسلامى از نهضت حسينى

در مورد مسأله ى محرّم و عاشورا، بايد بگويم كه روح نهضت ما و جهتگيرى كلّى و پشتوانه ى پيروزى آن، همين توجّه به حضرت ابى عبدالله (عليه الصّلاة والسّلام) و مسايل مربوط به عاشورا بود. شايد براى بعضيها، اين مسأله قدرى ثقيل به نظر برسد؛ ليكن واقعيّت همين است. هيچ فكرى - حتّى در صورتى كه ايمان عميقى هم با آن همراه باشد - نمى توانست توده هاى عظيم ميليونىِ مردم را آن چنان حركت بدهد كه در راه انجام آنچه احساس تكليف مى كردند، در انواع فداكارى ذرّه يى ترديد نداشته باشند.

تأثير مثبت محبّت در كارآيى ايمان

اساساً مادامى كه ايمان، با محبّت و عشق عميق و رنگ و بوى پيوند عاطفى همراه نباشد، كارايى لازم را ندارد. محبّت است كه در مقام عمل و تحرّك - آن هم در حدّ بالا - به ايمان كارايى مى بخشد. بدون محبّت نمى شد ما نهضت را به پيش ببريم. بالاترين عنوان محبّت - يعنى محبّت به اهل بيت در تفكّر اسلامى، در اختيار ماست. اوج اين محبّت، در مسأله ى

ص:21

كربلا و عاشورا و حفظ يادگارهاى گرانبهاى فداكارى مردان خدا در آن روز است كه براى تاريخ و فرهنگ تشيّع، به يادگار گذاشته شده است.

القائات شبه روشنفكرى در جدا كردن مسائل عاطفى از مسائل اعتقادى

در آن روزهايى كه مسايل اسلامى، با ديدهاى نو مطرح مى شد و جاذبه هاى خوبى هم داشت و براى كسانى كه با دين و اسلام سر و كار زيادى نداشتند، موضوع مباركى هم بود و گرايشهاى نو در تفكّر اسلامى، چيز بدى نبود - بلكه براى عالم اسلام و بخصوص قشر جوان ذخيره محسوب مى شد - يك گرايش شبه روشنفكرانه به وجود آمده بود كه ما بياييم مسايل ايمانى و اعتقادى اسلام را از مسايل عاطفى و احساسى - از جمله مسايل مربوط به عاشورا و روضه خوانيها و گريه - جدا كنيم!

شايد بسيارى در آن روزها بودند كه با توجّه به اين كه در ماجراى ذكر عاشورا و روايت فداكارى اباعبدالله (عليه الصّلاة والسّلام) چيزهايى وارد شده بود و احياناً به شكلهاى تحريف آميزى بيان مى شد، اين حرف برايشان مطلوب و شيرين بود و اين گرايش رشد مى كرد؛ ليكن در صحنه ى عمل، ما بوضوح ديديم كه تا وقتى اين مسأله از طرف امام بزرگوارمان، به صورت رسمى و علنى و در چارچوب قضاياى عاشورا مطرح نشد، هيچ كار جدّى و واقعى انجام نگرفت.

اقدام امام خمينى (ره) براى پيوند زدن انقلاب اسلامى با نهضت حسينى در سالهاى 1342 و 1357

در دو فصل، امام (ره) مسأله ى نهضت را به مسأله ى عاشورا گره زدند: يكى در فصل اوّل نهضت - يعنى روزهاى محرّم سال 42 - كه تريبون بيان مسايل نهضت، حسينيه ها و مجالس روضه خوانى و هيئات سينه زنى و روضه ى روضه خوانها و ذكر مصيبت گويندگان مذهبى شد و ديگرى، فصلِ آخر نهضت - يعنى محرّم سال 57 - بود كه امام (ره) اعلام فرمودند: ماه محرّم گرامى و بزرگ داشته بشود و مردم مجالس برپا كنند. ايشان، عنوان اين ماه را ماه پيروزى خون بر شمشير قرار دادند و مجدّداً همان طوفان

ص:22

عظيم عمومى و مردمى به وجود آمد؛ يعنى ماجراى نهضت كه روح و جهت حسينى داشت، با ماجراى ذكر مصيبت حسينى و ياد امام حسين (علیه السلام) گره خورد.

اقامه ى حق و عدل؛ هدف حركت امام حسين (علیه السلام)

اين، در مقام عمل بود. در مقام تبليغ و واقع و ثبوت هم كه مطلب روشن است. حركت امام حسين (علیه السلام) براى اقامه ى حق و عدل بود: «انّما خرجت لطلب الاصلاح فى امّة جدّى اريد ان آمر بالمعروف وانهى عن المنكر...» (1). در زيارت اربعين كه يكى از بهترين زيارات است، مى خوانيم: «ومنح النّصح و بذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة و حيرة الضّلاله» (2). آن حضرت در بين راه، حديث معروفى را كه از پيامبر (ص) نقل كرده اند، بيان مى فرمايند: «ايهاالنّاس انّ رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم قال: من رأى سلطانا جائرا مستحلّا لحرم الله ناكثا لعهدالله مخالفا لسنّة رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم يعمل فى عبادالله بالاثم والعدوان فلم يغيّر عليه بفعل و لاقول، كان حقّا على الله ان يدخله مدخله» (3).

تمام آثار و گفتار آن بزرگوار و نيز گفتارى كه درباره ى آن بزرگوار از معصومين رسيده است، اين مطلب را روشن مى كند كه غرض، اقامه ى حق و عدل و دين خدا و ايجاد حاكميّت شريعت و برهم زدن بنيان ظلم و جور و طغيان بوده است. غرض، ادامه ى راه پيامبر اكرم (ص) و ديگر پيامبران بوده است كه: «يا وارث آدم صفوة الله، يا وارث نوح نبىّ الله...» (4) و معلوم است كه پيامبران هم براى چه آمدند: «لِيَقُومَ اَلنّاسُ بِالْقِسْطِ» (5). اقامه ى قسط و حق و ايجاد حكومت و نظام اسلامى.

ص:23


1- . بحارالانوار، ج 44، ص 329.
2- . همان، ج 98، ص 331.
3- . همان، ج 44، ص 382
4- . همان، ج 97، ص 323.
5- . سوره ى حديد، آيه ى 25؛ «... تا مردم به انصاف برخيزند...».

اقامه ی حاکمیت اسلام؛ هدف انقلاب اسلامى

آنچه كه نهضت ما را جهت مى داد و امروز هم بايد بدهد، دقيقاً همان چيزى است كه حسين بن على (عليه السّلام) در راه آن قيام كرد. ما امروز، براى شهداى خود كه در جبهه هاى گوناگون و در راه اين نظام و حفظ آن، به شهادت مى رسند، با معرفت عزادارى مى كنيم. آن شهيد و جوانى كه يا در جنگ تحميلى و يا در برخورد با انواع و اقسام دشمنان و منافقان و كفّار به شهادت رسيده، هيچ شبهه يى براى مردم ما وجود ندارد كه اين شهيد، شهيد راه همين نظام است و براى نگهداشتن و محكم كردن ستونهاى همين نظام و انقلاب، به شهادت رسيده است؛ در حالى كه وضع شهداى امروز، با شهداى كربلا كه در تنهايى و غربت كامل قيام كردند و هيچ كس آنها را به پيمودن اين راه تشويق نكرد، بلكه همه ى مردم و بزرگان وجوه اسلام، آنها را منع مى كردند، متفاوت است. در عين حال، ايمان و عشقشان آن چنان لبريز بود كه رفتند و غريبانه و مظلومانه و تنها به شهادت رسيدند. وضع شهداى كربلا، با شهدايى كه تمام دستگاههاى تبليغى و مشوّقهاى جامعه به آنها مى گويد برويد و آنها هم مى روند و به شهادت مى رسند، فرق دارد. البته اين شهيد، شهيد والامقامى است؛ امّا او چيز ديگرى است.

عزم جدّى ائمّه (علیه السلام) براى تأسيس نظام اسلامى

ما كه امروز اين نظام اسلامى را لمس مى كنيم و بركات آن را از نزديك مى بينيم، بيشتر از اَسلاف خود، قدر نهضت حسينى (عليه السّلام) و معناى آن را درك مى كنيم و بايد بكنيم. آن بزرگوار، براى چنين چيزى حركت كرد. آن بزرگوار، براى همين قيام كرد كه رژيمهاى فاسد و مخرّب انسان و دين و ويرانگر صلاح، در جامعه نباشند و نظام اسلامى و الهى و انسانى و مبنى بر صلاح، در جامعه استقرار پيدا كند. البته، اگر آن نظام در زمان آن بزرگوار و يا در زمان ائمّه ى بعدى (عليهم السّلام) - كه معصومند و به منبع وحى متّصلند - تحقّق پيدا مى كرد و آنها در رأس آن نظام قرار مى گرفتند، طبيعى است كه وضعشان با ما متفاوت بود. در عين حال، هيكل و هندسه ى قضيّه، يكى است و آنها هم براى همين طور نظامى، حركت مى كردند. حالا

ص:24

اين يك بحث طولانى است كه نمى خواهم در اين جا وارد آن بشوم كه آيا ائمّه (عليهم السّلام) براى ايجاد نظام اسلامى، عزم جدّى داشتند يا كار آنها صرفاً به عنوان سرمشق بود.

آنچه كه از روايات مربوط به زندگى ائمّه (عليهم السّلام) به دست مى آيد و شواهد زيادى بر آن وجود دارد، اين است كه ائمّه (عليهم السّلام) جدّاً مى خواستند نظام اسلامى به وجود آورند. اين كار - آن طور كه تصوّر مى شود - با علم و معرفت امام منافات ندارد. آنها واقعاً مى خواستند نظام الهى برقرار كنند. اگر برقرار مى كردند، تقدير الهى همان بود. تقدير الهى و اندازه گيريها در علم پروردگار، با شرايط گوناگون اختلاف پيدا مى كند كه حالا اين موضوع را بحث نمى كنيم. اجمالاً، در اين كه حركت آنها براى اين مقصود بوده است، شكى نيست. ما امروز، به بركت آن نهضت و حفظ فرهنگ و روحيه ى آن نهضت، در جامعه ى خودمان اين نظام را به وجود آورده ايم. اگر در جامعه ى ما، عشق به امام حسين (علیه السلام) و ياد او و ذكر مصايب و حوادث عاشورا معمول و رايج نبود، معلوم نبود كه نهضت با اين فاصله ى زمانى و با اين كيفيّتى كه پيروز شد، به پيروزى مى رسيد. اين، عامل فوق العاده مؤثّرى در پيروزى نهضت بود و امام بزرگوار ما، در راه همان هدفى كه حسين بن على (عليه السّلام) قيام كرده بودند، از اين عامل حدّاكثر استفاده را كردند.

تأكيد امام خمينى (ره) بر حفظ روضه خوانى و ذكر مصيبت

امام (ره) با ظرافت، آن تصوّر غلط روشنفكرمآبانه ى قبل از پيروزى انقلاب را كه در برهه يى از زمان رايج بود، از بين بردند. ايشان، جهتگيرى سياسىِ مترقّىِ انقلابى را با جهتگيرى عاطفى در قضيّه ى عاشورا پيوند و گره زدند و روضه خوانى و ذكر مصيبت را احيا كردند و فهماندند كه اين، يك كار زايد و تجمّلاتى و قديمى و منسوخ در جامعه ى ما نيست، بلكه لازم است؛ و ياد امام حسين و ذكر مصيبت و بيان فضايل آن بزرگوار - چه به صورت روضه خوانى و چه به شكل مراسم عزادارى گوناگون - بايد به شكل رايج و معمول و گريه آور و عاطفه برانگيز و تكان دهنده ى دلها، در بين مردم ما

ص:25

باشد و از آنچه كه هست، قويتر هم بشود. ايشان، بارها بر اين مطلب تأكيد مى كردند و عملاً هم خودشان وارد مى شدند.

ما در آستانه ى محرّمِ انقلاب و محرّمِ امام حسين (علیه السلام) كه يكى از محصولات آن نهضت، نظام جمهورى اسلامى است، قرار داريم. محرّمِ دوران انقلاب، با محرّمهاى قبل از انقلاب و دوران عمر ما و قبل از ما، متفاوت است. اين محرّمها، محرّمهايى است كه در آن، معنا و روح و جهتگيرى، واضح و محسوس است. ما نتايج محرّم را در زندگى خود مى بينيم. حكومت و حاكميّت و اعلاى كلمه ى اسلام و ايجاد اميد به بركت اسلام در دل مستضعفان عالم، آثار محرّم است.

وظيفه ى همه ى مبلّغان و ذاكران در حفظ و ترويج سنّت عزادارى و ذكر مصائب امام حسين (علیه السلام)

ما در دوران خود، محرّم را با محصول آن، يكجا داريم. با اين محرّم، بايستى چگونه رفتار كنيم؟ پاسخ اين است كه ما معمّمان، همه ى علماى دين، همه ى مبلّغان و همه ى ذاكران، بايد مسأله ى عاشورا و مصايب حسين بن على (عليه السّلام) را به صورت يك مسأله ى جدّى و اصلى و به دور از شعار، مورد توجّه قرار بدهيم. واقعاً اگر بخواهيم اين مسأله را جدّى بگيريم، راهش چيست؟

لزوم پرهيز از تحريفات و پيرايه زدايى از مسائل عاشورا

اولين شرط اين است كه ما حادثه را از پيرايه هاى مضرّ خالى كنيم. چيزهايى وجود دارد كه اگرچه پيرايه است، اما نه مضر و نه حتّى دروغ است. همه ى كسانى كه بخواهند با بيان هنرى، حادثه يى را ترسيم كنند، فقط متن حادثه را نمى گويند. وقتى شما مى شنويد كه در شرايط خاصّى، سخنى از زبان كسى خارج شده، مى توانيد احساسات آن گوينده ى سخن را هم حدس بزنيد. اين، يك چيز قهرى است. اگر در بيابانى و در مقابل لشكريانى، انسانى حرفى بر زبان جارى مى كند، بسته به اين كه آن حرف چه باشد - دعوت

ص:26

و التماس و تهديد و... - قاعدتاً حالاتى در روح و ذهن اين گوينده وجود دارد كه اين براى شنونده ى عاقل، قابل حدس است و براى گوينده ى هنرمند نيز قابل بيان مى باشد. گفتن اينها، اشكالى ندارد.

ما وقتى بخواهيم حالات امام و اصحابش (عليهم السّلام) را در روز و شب عاشورا - آن مقدارى كه در كتب معتبره خوانديم و يافتيم - بيان كنيم، قهراً خصوصيات و ملابساتى دارد. فرض كنيد سخنى را كه امام (علیه السلام) با يارانش در شب عاشورا گفته است، مى توانيد با اين خصوصيات بيان كنيد: در تاريكى شب و يا در تاريكى غم انگيز و حزن آور آن شب و از اين قبيل. اين پيرايه ها، نه مضر و نه دروغ است؛ اما بعضى از پيرايه ها دروغند و بعضى از نقلها خلاف مى باشند و حتّى آنچه كه در بعضى از كتابها نوشته شده است، مناسب شأن و لايق مفهوم و معناى نهضت حسينى نيست. اينها را بايستى شناخت و جدا كرد.

لزوم استفاده از شيوه هاى بيان هنرى در روضه خوانى

بنابراين، اولين مسأله اين است كه ما حادثه را خالص كنيم و آن حادثه ى خالص شده و دقيق و متقن را، به انواع بيانهاى هنرى - از شعر و نثر و سبك روضه خوانى كه خودش يك سبك هنرى مخصوصى است - بياميزيم. اين كار، اشكالى ندارد و مهم است. ما بايد اين كار را بكنيم. كسانى كه در اين رشته متصلّب و واردند، بايد اين كار را انجام بدهند. اگر ما از حادثه ى عاشورا، مثلاً «ليستنقذ عبادك من الجهالة و حيرة الضّلالة» (1) را بيان كرديم - كه امروز معنا و مفهوم آن براى ما روشن است - ولى آن معنا و مفهوم را نقض كرد و با آن مخالف و مغاير بود؛ اين كار، خدمت به مرام حسينى و حادثه ى عاشورا نيست. ما بايد حادثه را خالص كنيم و سپس ابعاد مختلف آن را براى مردم تشريح نماييم.

من نمى خواهم به آقايان علما و مبلّغان و گويندگان و ذاكران محترم و همه ى جمع ما كه اهل منبر و روضه و بيان مصايب و محامد سيّدالشّهداء (عليه الصّلاة

ص:27


1- . التهذيب، ج 6، ص 113..

والسّلام) هستيم، مطلبى را در آن زمينه ها مطرح بكنم؛ ولى به طور كلّى بايد بگويم كه اين حادثه - به عنوان پشتوانه ى نهضت و انقلاب - بايد آبرومند و پرتپش و پرقدرت باقى بماند. اگر برخورد امروز ما با اين حادثه، مثل روضه خوانى باشد كه در پنجاه سال قبل برخورد مى كرد - يعنى چيزى را در جايى مى ديد و مثلاً بر حسب احتمال ذهنى، آن را ترجيح مى داد و نقل مى كرد و مؤمنين را مى گرياند و هم آنها و هم خود او به ثواب مى رسيدند - ممكن است به حادثه ضرر بزنيم.

نهضت عاشورا؛ پشتوانه ى انقلاب اسلامى

امروز اين حادثه، پشتوانه ى يك نهضت است. اگر امروز به ما بگويند ريشه ى اين نهضتى كه به وجود آورده ايد، كجاست؟ ما مى گوييم: ريشه اش پيامبر و اميرالمؤمنين و امام حسين (عليهم السّلام) است. امام حسين كيست؟ كسى است كه اين حادثه را به وجود آورده و در تاريخ از او نقل شده است. پس اين حادثه، پشتوانه ى اين نهضت است. اگر ما ندانسته و بى توجّه و از روى سهل انگارى، حادثه را با چيزهايى كه جزو آن نيست، مشوب كرديم، به آن حادثه و نيز به انقلابى كه ناشى از آن حادثه است، خدمت نكرده ايم.

بيانات در ديدار جمعى از روحانيون در آستانه ى ماه محرّم - 1368/5/11

ص:28

2. اسارت خاندان نبوّت؛ تلخ ترين خاطره ى تاريخ

همه مى دانيد كه در روز يازدهم محرّم، يكى از عظيمترين فاجعه هاى تاريخ اسلام به وقوع پيوست. اسارتى اتفاق افتاد كه نظير آن را ديگر ملّت و تاريخ اسلام نديد و به آن عظمت هم نخواهد ديد. كسانى اسير شدند كه از خاندان وحى و نبوّت و عزيزترين و شريفترين انسانهاى تاريخ اسلام بودند. زنانى در هيأت اسارت در كوچه و بازارها گردانده شدند كه شأن و شرف آنها در جامعه ى اسلامىِ آن روز نظير نداشت. كسانى اين عزيزان را به اسارت گرفتند كه از اسلام بويى نبرده بودند و با اسلام رابطه يى نداشتند و خبيثترين و پليدترين انسانهاى زمان خودشان بودند. در روز يازدهم محرّم، خاندان پيامبر و على بن ابى طالب (عليهم السّلام) به اسارت دچار شدند و اين خاطره به عنوان يكى از تلخترين خاطره ها، براى ما تا امروز و تا آخر مانده و خواهد ماند.

بيانات در ديدار جمع كثيرى از خانواده هاى معظّم شهدا و ايثارگران - 1368/5/23

ص:29

3. رمز و راز ارزش والاى شهادت

زنده بودن وجود حقيقى شهدا

شهيد، يعنى انسانى كه در راه آرمانهاى معنوى كشته مى شود و جان خود را - كه سرمايه ى اصلى هر انسانى است - براى هدف و مقصدى الهى صرف مى كند و خداى متعال هم در پاسخ به اين ايثار و گذشت بزرگ، حضور و ياد و فكر او را در ملّتش تداوم مى بخشد و آرمان او زنده مى ماند. اين، خاصيّت كشته شدن در راه خداست. كسانى كه در راه خدا كشته مى شوند، زنده اند. جسم آنها زنده نيست، اما وجود حقيقى آنها زنده است.

حقيقتِ هر انسانى، خواسته و فكر و هدف و راه اوست. كسى كه براى هدفهاى شخصى و دنيايى كشته مى شود، آن هدف هم با او دفن مى شود و از بين مى رود. هر هدفى كه قائم به نفس و شخص انسان است، متعلّق به اوست و با رفتن و مردن انسان، آن هدف هم مى ميرد و از بين مى رود؛ اما هدفى كه الهى و قائم به غيب و خواست خداست و انسان در راه آن فداكارى مى كند، با مردن انسان، آن هدف نمى ميرد. البته، همين هدفهاى خدايى هم ممكن است از بين بروند؛ اما از بين رفتن آن هدفها و پايمال شدنشان در صورتى است كه در راه آنها مجاهدتى صورت نگيرد.

اگر كسى در راه هدفهاى والا و الهى، مجاهدت كرد و زحمت كشيد و

ص:30

بعد كشته شد، آن هدف زنده مى شود و وجود اين شخص هم همان هدف است و شخصيّت و هويّت واقعى او قائم به آن هدف مى باشد. عكس قضيّه اين است كه هدف، قائم به او نيست، بلكه او قائم به هدف است؛ لذا زنده مى ماند و از بين نمى رود. به همين جهت، انبيا و مناديان حق امروز زنده اند؛ زيرا فضايل و تكامل و هدفهايى كه در بشر دنبال مى كردند، با رفتن آنها نمرد و بتدريج هدفهاشان در واقعيّت عالم و جريان تاريخ تحقّق يافت. اگرچه همه ى آن اهداف هنوز برآورده نشده است؛ اما امروز مى بينيد كه در دنيا، نداى عدالت و آزادى هست و روشنفكران عالم هدفهايى را به عنوان هدفهاى عالى اسم مى آورند كه اين همان هدفهاى انبياست؛ گرچه خود ندانند كه از كيست.

زنده شدن رسم شهادت با انقلاب و نظام اسلامى

حقيقتى كه ما بايد بدان افتخار كنيم، اين است كه رسم شهادت و سنّت الهىِ قتل فى سبيل الله، با نظام اسلامى زنده شد. در گذشته، سيلى خوران در راه خدا كم بودند و برخى در طى عمر هفتاد ساله ى خود، تحمّل كمترين سختى در راه خدا را هم نداشتند و حاضر نبودند در راه خدا يك اخم را تحمّل كنند؛ چه برسد به اين كه جان و سرمايه ى وجود خود را در راه خدا بدهند. براى ملّتى كه به نام اسلام زندگى مى كند، خيلى بد است كه در راه تحقّق اين هدف عظيم، هيچ مشكلى را بر خود هموار نكند. پيداست كه در اين جامعه، اسلام روزبه روز ذوب و كم رنگ و بى اثر خواهد شد.

در گذشته، متأسّفانه در كشور ما و بسيارى از كشورهاى اسلامى ديگر، رسم سرمايه گذارى براى دين و تحمّل مشكلات براى خدا، منسوخ و يا بسيار كم شده بود؛ چه رسد به كشته شدن در راه خدا. يكى از بزرگترين خدمات انقلاب و امام به ملّت و اسلام، احياى انگيزه ى فداكارى در راه خدا - چه در ايران و چه در ساير كشورهاى اسلامى - بود. امروز، نفوس طيّبه ى بسيارى، حاضر به تلاش و تحمّل زحمت و قبول دردسر و بذل جان

ص:31

براى خدا هستند و مظهر بزرگ آن، همين شهداى عزيز ما هستند كه شما بازماندگان و يادگارهاى عزيز آنها هستيد.

مرگ براى همه هست. ما اگر در راه خدا بميريم، به حسب موازين مادّى و ظاهرى هم، چيزى از دست نداده ايم. مردن، سرنوشت اجتناب ناپذير هر يك از ماست. اين متاعى است كه بالاخره از دست ما خواهد رفت؛ ولى اين متاع جان به دوگونه از دست مى رود: يكى اين كه آن را گم كنيم و ديگر اين كه آن را بفروشيم. كدام بهتر است؟ آنها كه در راه خدا كشته نمى شوند، جانشان را گم كرده اند و در مقابل، چيزى در دست ندارند. و آنها كه اين متاع را در راه خدا مى دهند و جانشان را در راه او مصرف مى كنند، كسانى هستند كه آن را فروخته اند و در عوض چيزى گرفته اند: «إِنَّ اَللّهَ اِشْتَرى مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ اَلْجَنَّةَ» (1).

بهشت و رضاى الهى پاداش جانفشانى شهيد

شهيد، جانش را فروخته و در مقابل آن، بهشت و رضاى الهى را گرفته است كه بالاترين دستاوردهاست. به شهادت در راه خدا، از اين منظر نگاه كنيم. شهادت، مرگ انسانهاى زيرك و هوشيار است كه نمى گذارند اين جان، مفت از دستشان برود و در مقابل، چيزى عايدشان نشود. اين جان، سرمايه ى اصلى ماست. مردن و شهادت، پيرى و جوانى نمى فهمد. بسيارى هستند كه در راه خدا هم كشته نمى شوند؛ اما در جوانى مى ميرند. چه قدر جوانان هستند كه مى ميرند و در حقيقت جانشان از دست رفته است. اگر در راه خدا حركت نكنند، اگر مسير آنها الهى نباشد و مرگشان در راه خدا و هجرت و جهاد فى سبيل الله نباشد، متاع عمر - كه بسيار عزيز است - از دستشان خواهد رفت و در مقابلش، چيزى عايدشان نمى شود. البته، اگر بازماندگان آنها صبر كنند، خداى متعال به آنها اجر خواهد داد؛ اما خود آن مرده، در مقابل جانش كه از او گرفته شده است، چيزى به دست نخواهد آورد.

بسيارى هم هستند كه در سنين غيرجوانى يا بعد از جوانى، در راه خدا

ص:32


1- . سوره ى توبه، آيه ى 111؛ «.. در حقيقت، خدا از مؤمنان، جان و مالشان را به [بهاى] اينكه بهشت براى آنان باشد، خريده است؛...».

شهيد شدند - مثل شهداى محراب و عزيزانى كه در جبهه شهيد شده اند - اينها هم كسانى هستند كه جانشان را فروخته اند. شهادت براى هر انسانى چنين امتيازى است. واقعاً اگر خداى متعال اين دعا را از كسى قبول كند كه مرگ او را در شهادت قرار دهد، بزرگترين امتياز را به يك انسان داده است و در مقابل سرمايه يى كه از بين مى رفت و هدر مى شد، بهشت و رضايت خود را قرار داده است.

شهادت بالاترين پاداش جهاد در راه خدا

چرا شهادت اين قدر با عظمت و اهميّت است؟ علّت اين است كه انسانى كه جان خود را در راه خدا مى دهد، در حقيقت در يك لحظه ى نياز و در آن وقتى كه دين و راه خدا به كسانى كه آن را رونق دهند، احتياج دارد، آن تلاش لازم را انجام داده است. كسى كه در راه خدا تلاش مى كند و از راحتى و زن و بچه و آسايش معمولى و امتيازات مادّى صرف نظر مى كند، پاداش الهى را - كه همان شهادت است - به دنبال دارد. اين نشاندهنده ى عظمت مجاهدت اوست. لذا مكرّر گفته ام كه شهادت بالاترين پاداش و مزد جهاد فى سبيل الله است.

بيانات در ديدار فرزندان ممتاز شهدا، مسؤولان امور فرهنگى بنياد شهيد و جمعى از دانشجويان اماميه ى پاكستان - 1368/5/25

ص:33

4. اهميّت و نقش مجاهدت حضرت زينب (علیها السلام) و امام سجّاد (علیه السلام) در تبيين و تداوم فلسفه ى عاشورا

نقش انسانها در حفظ ياد و خاطره ى شهدا

اساساً اهميّت اربعين در آن است كه در اين روز، با تدبير الهى خاندان پيامبر (ص)، ياد نهضت حسينى براى هميشه جاودانه شد و اين كار پايه گذارى گرديد. اگر بازماندگان شهدا و صاحبان اصلى، در حوادث گوناگون - از قبيل شهادت حسين بن على (عليه السّلام) در عاشورا - به حفظ ياد و آثار شهادت كمر نبندند، نسلهاى بعد، از دستاورد شهادت استفاده ى زيادى نخواهند برد.

درست است كه خداى متعال، شهدا را در همين دنيا هم زنده نگه مى دارد و شهيد به طور قهرى در تاريخ و ياد مردم ماندگار است؛ اما ابزار طبيعى يى كه خداى متعال براى اين كار - مثل همه ى كارها - قرار داده است، همين چيزى است كه در اختيار و اراده ى ماست. ما هستيم كه با تصميم درست و بجا، مى توانيم ياد شهدا و خاطره و فلسفه ى شهادت را احيا كنيم و زنده نگهداريم.

اگر زينب كبرى (سلام الله عليها) و امام سجّاد (صلوات الله عليه) در طول آن روزهاى اسارت - چه در همان عصر عاشورا در كربلا و چه در روزهاى

ص:34

بعد در راه شام و كوفه و خود شهر شام وبعد از آن در زيارت كربلا و بعد عزيمت به مدينه و سپس در طول سالهاى متمادى كه اين بزرگواران زنده ماندند - مجاهدات و تبيين و افشاگرى نكرده بودند و حقيقت فلسفه ى عاشورا و هدف حسين بن على و ظلم دشمن را بيان نمى كردند، واقعه ى عاشورا تا امروز، جوشان و زنده و مشتعل باقى نمى ماند.

دليل اهميّت حفظ حادثه ى عاشورا از نظر امام صادق (علیه السلام)

چرا امام صادق (عليه الصّلاة والسّلام) - طبق روايت - فرمودند كه هر كس يك بيت شعر درباره ى حادثه ى عاشورا بگويد و كسانى را با آن بيت شعر بگرياند، خداوند بهشت را بر او واجب خواهد كرد؟(1) چون تمام دستگاههاى تبليغاتى، براى منزوى كردن و در ظلمت نگهداشتن مسأله ى عاشورا و كلّاً مسأله ى اهل بيت، تجهيز شده بودند تا نگذارند مردم بفهمند چه شد و قضيّه چه بود. تبليغ، اين گونه است. آن روزها هم مثل امروز، قدرتهاى ظالم و ستمگر، حدّاكثر استفاده را از تبليغات دروغ و مغرضانه و شيطنت آميز مى كردند. در چنين فضايى، مگر ممكن بود قضيّه ى عاشورا - كه با اين عظمت در بيابانى در گوشه يى از دنياى اسلام اتفاق افتاده - با اين تپش و نشاط باقى بماند؟ يقيناً بدون آن تلاشها، از بين مى رفت.

آنچه اين ياد را زنده كرد، تلاش بازماندگان حسين بن على (عليه السّلام) بود. به همان اندازه كه مجاهدت حسين بن على (عليه السّلام) و يارانش به عنوان صاحبان پرچم، با موانع برخورد داشت و سخت بود، به همان اندازه نيز مجاهدت زينب (عليهاالسّلام) و مجاهدت امام سجّاد (عليه السّلام) و بقيه ى بزرگواران، دشوار بود. البته صحنه ى آنها، صحنه ى نظامى نبود؛ بلكه تبليغى و فرهنگى بود. ما به اين نكته ها بايد توجّه كنيم.

درس اربعين در صحنه ى تبليغى و فرهنگى

درسى كه اربعين به ما مى دهد، اين است كه بايد ياد حقيقت و خاطره ى

ص:35


1- . بحارالانوار، ج 44، ص 282.

شهادت را در مقابل طوفان تبليغات دشمن زنده نگهداشت....

دستگاه ظالم جبار يزيدى با تبليغات خود، حسين بن على (علیه السلام) را محكوم مى ساخت و وانمود مى كرد كه حسين بن على (علیه السلام) كسى بود كه بر ضد دستگاه عدل و حكومت اسلامى و براى دنيا قيام كرده است!! بعضى هم، اين تبليغات دروغ را باور مى كردند. بعد هم كه حسين بن على (عليه السّلام)، با آن وضع عجيب و با آن شكل فجيع، به وسيله ى دژخيمان در صحراى كربلا به شهادت رسيد، آن را يك غلبه و فتح وانمود مى كردند! اما تبليغات صحيح دستگاه امامت، تمام اين بافته ها را عوض كرد. حق، اين گونه است.

بيانات در ديدار اقشار مختلف مردم و اعضاء جمعيت هلال احمر و مسئولين بنياد شهيد - 1368/6/29

ص:36

5. ارزش مضاعف فداكارى امام حسين (علیه السلام) و يارانش

اشاره

در زمان ما، ارزش شهادت و فداكارى در راه خدا، از بسيارى زمانهاى تاريخ اسلام بيشتر است. شهادت، هميشه با ارزش است و فداكارى در راه خدا، هميشه كارى عظيم و ارجمند است؛ اما همين كار خوب و بزرگ، در برخى از شرايط و در بعضى از زمانها، بزرگتر و مهمتر و باارزشتر است. مثلاً در صدر اسلام، فداكارى واقعاً ارزش مضاعف داشت. علت هم اين بود كه در آن دوران، اسلام مثل نهالى بود و اگر فداكاريها نمى بود، شايد دشمنان اسلام اين نهال را مى كندند. در زمان سيّدالشّهداء (عليه الصّلاة والسّلام) آن فداكارى و شهادت بزرگ، ارزش مضاعف داشت؛ چون حقيقتاً در آن روزها محصول زحمات پيامبر (ص) در حال از بين رفتن بود و فداكارى حسين بن على (علیه السلام) و ياران آن بزرگوار، مانع از چنين كارى شد.

دليل تفاوت ارزش مجاهدتها در زمانهاى مختلف

بعضى از زمانها اين گونه است كه مجاهدت در راه خدا و شهادت در راه او، ارزش مضاعف دارد و دو برابر و چند برابر است. مثلاً يك ظرف آب گوارا كه در حالت طبيعى هم با ارزش است، اما در يك تابستان گرم، آن هم براى انسانى كه مدتى تشنگى كشيده، بخصوص اگر آن انسان بيمار هم بوده

ص:37

و در جايى باشد كه آب در آن جا كم است، اين يك ظرف آب گوارا چند برابر ارزش پيدا مى كند. بنابراين، همه جا قيمتها يكسان نيست، بلكه شرايط متفاوت است.

بيانات در ديدار با جمع كثيرى از روحانيون و خانواده شهدا و ايثارگران - 1368/8/24

ص:38

6. سيّدالشّهدا (علیه السلام) مظهر انسان كامل

جهاد واقعى نتيجه ى اخلاص و حركت به سمت انقطاع الى الله

وجود مقدّس سيّدالشّهداء (عليه السّلام)، اگر چه بيشتر با بُعد جهاد و شهادت معروف شده، ليكن آن بزرگوار در حقيقت مظهر انسان كامل و عبد خالص و مخلِص و مخلَص براى خداست. اساساً جهاد واقعى و شهادت در راه خدا، جز با مقدّمه اى از همين اخلاصها و توجّه ها و جز با حركت به سمت «انقطاع الى الله» حاصل نمى شود.

در اين مناجات شعبانيه ى عالية المضامين مى فرمايد: «الهى هب لى كمال الانقطاع اليك» (1). اين كمال انقطاع به سوى خدا و از همه چيز گسستن و همه ى قيود و دنباله ها را در جهت حركت به سمت محبوبِ واقعى بريدن و به آن سمت پرواز كردن، چگونه براى انسان حاصل مى شود؟ شهادت كه قله ى فداكارى يك انسان است، بدون حركت به سمت انقطاع و بدون تلاش و مجاهدت براى ايجاد «انقطاع الى الله» ، براى انسان به وجود نمى آيد. هرگاه انسان تلاشى انجام داد و قدمِ اول را با همّت و عزم و اراده برداشت، آن وقت خداى متعال راه را باز مى كند و قدمها يكى پس از ديگرى، به سمت نورانى شدن دل و پُرنورشدن وجود انسان برداشته مى شود.

ص:39


1- مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه.

لزوم تدبّر در مناجات شعبانيه

شما همّت مى كنيد، راه را مى پيماييد و خداى متعال هم در ادامه ى راه، به شما كمك مى كند و كار را آسان مى سازد و - همان طور كه اين بزرگوار در مناجات شعبانيه درخواست كردند - كمال انقطاع الى الله را ارزانىِ شما مى كند. تدبّر و توجّه به اين مضامين و الفاظ و انس با آنها، براى يك يك كسانى كه مى خواهند به وظايف بزرگ خود عمل بكنند، واجب و لازم و ضرورى است.

بيانات در ديدار جمع كثيرى از پاسداران در سالروز ميلاد امام حسين (علیه السلام) - 1368/12/10

ص:40

7. شهادت امام حسين (علیه السلام)، تلاش براى نجات انسانيّت از جهالت و سرگردانى

نجات مردم از سرگردانى؛ مفهوم مترقّى مندرج در زيارت امام حسين (علیه السلام)

در زيارتى از زيارتهاى امام حسين (عليه السّلام) كه در روز اربعين خوانده مى شود، جمله يى بسيار پُرمعنا وجود دارد و آن، اين است: «وبذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة» (1). فلسفه ى فداكارى حسين بن على (عليه السّلام) در اين جمله گنجانده شده است. زاير به خداى متعال عرض مى كند كه اين بنده ى تو - اين حسين تو - خون خود را نثار كرد، تا مردم را از جهالت نجات بدهد. «وحيرة الضّلالة» 2؛ مردم را از سرگردانى و حيرتى كه در گمراهى است، نجات بدهد. ببينيد، اين جمله چه قدر پُرمغز و داراى چه مفهوم مترقّى و پيشرفته يى است.

بيانات در ديدار با فرزندان ممتاز شاهد، جانبازان شهرهاى مشهد و تهران و استان كردستان، جمعى از دانش آموزان مدارس تهران و مدرّسان مراكز تربيت معلم، و گروهى از ورزشكاران و مسؤولان سازمان تربيت بدنى كشور - 1369/6/21

ص:41


1- (1و2) مفاتیح الجنان، زیارت اربعین.

8. مقام يگانه ى اباعبدالله (علیه السلام) در تاريخ اسلام

فداكارى امام حسين (علیه السلام) تاج كرامت همه ى افتخارات اسلام

درست است كه اگر ائمّه ى ديگر ما هم در آن زمان و در آن شرايط قرار مى گرفتند، همان كارى را مى كردند كه حضرت ابى عبدالله (عليه السّلام) كرد، اما واقعيّت اين است كه بالاخره اين قرعه به نام اين بزرگمرد افتاد و خدا او را براى آن چنان فداكارى عظيمى كه در طول تاريخ - تا آن جايى كه ما شناخته ايم - بى نظير بود برگزيد. حسن بن على (عليه السّلام) و ديگر بزرگان خاندان پيامبر (ص) فرموده اند كه: «لايوم كيومك يا اباعبدالله» (1). هيچ روزى، مثل عاشورا نبود و هيچ فداكارى يى، مثل فداكارى آن بزرگان نبود. فداكارى، تاج كرامتى بر سر اين بزرگمرد و يارانش شد و آن مجموعه، درّة التّاجى براى مجموعه ى افتخارات اسلام، از صدر تا ذيل شدند. هيچ كس را نمى شود با آنها مقايسه كرد.

سخنرانی در ديدار با فرماندهان و جمعى از پاسداران سپاه و كميته ى انقلاب اسلامى، مسؤولان دفاتر نمايندگى ولی فقيه در سپاه و خانواده هاى معظم شهدا، در سالروز ميلاد امام حسين (علیه السلام) و روز پاسدار - 1369/11/29

ص:42


1- . بحارالانوار، ج 45، ص 218.

9. نهضت حسينى، پشتوانه ى حركت همه ى مجاهدان و آزاديخواهان

ماجراى حسين بن على (عليه السّلام)، حقيقتاً موتور حركت قرون اسلامى در جهت تفكّرات صحيح اسلامى بوده است. هر آزاديخواه و هر مجاهد فى سبيل الله و هر كس كه مى خواسته است در ميدان خطر وارد بشود، از آن ماجرا مايه گرفته و آن را پشتوانه ى روحى و معنوى خود قرار داده است. در انقلاب ما، اين معنا به صورت بيّنى واضح بود. معلوم نبود اگر ما اين حادثه را نمى داشتيم، چه طور مى توانستيم در اين معركه خوض(1) كنيم. اين خودش فصل عريض و قابل تعمّقى است كه تمسّك به ذيل ماجراى عاشورا و مجاهدت سيدالشهداء (عليه الصّلاة والسّلام)، چه تأثيرى در وضع انقلاب ما داشت. انسان وقتى در اين مسأله غور مى كند، از عظمت تأثير آن حادثه به دهشت مى افتد و فكر مى كند كسانى كه از آن محرومند، اين خلأ را چگونه مى توانند پُر كنند.

بيانات در ديدار با روحانيون و مبلّغان، در آستانه ى ماه محرّم - 1370/4/20

ص:43


1- . تعمّق.

10. تأثير گسترش مجالس بزرگداشت امام حسين (علیه السلام) در ايران و انقلاب اسلامى

تأثير نهاد منبر و تفاوت جامعه ى ايران با جوامع بى بهره از نام و ياد امام حسين (علیه السلام)

تأثير نهاد منبر در جامعه ى ما، هنوز يك تأثير بررسى نشده است. شما به جامعه ى ما نگاه كنيد، ببينيد جايى كه منبرى به نام ابى عبدالله (عليه السّلام) نباشد، كجاست؟ از شهرهاى بزرگ و مراكز پُرجميعت، تا دوردستها، روستاها، حتّى روستاهاى كوچك و دورافتاده، دانشگاهها، ميان دانشمندان، انجمنهاى تحصيلكردگان علوم جديد، تا مردمِ دور از علوم و معارف جارى زمان در اقصا نقاط كشور، در كجا منبر ابى عبدالله (عليه السّلام) نيست، كه گوينده يى در موقعى از مواقع بر آن منبر نمى رود و سخنى نمى گويد؟ پس، كلّ جامعه ى ما به عنوان يك مجموعه ى باتفكّر و عقيده ى شيعى، زير چتر امام حسين (علیه السلام) است. البته مخصوص شيعيان هم نيست؛ در نقاط گوناگونى از عالم، غير شيعه، بلكه غير مسلمين هم به نحوى از انحاء از اين بساط بهره يى مى برند.

در طول قرنها و در اين چند قرن اخير، در مجموع كشور ما، اين بينش و اين تذكّر راجع به دين، به نام و مناسبت حسين بن على (عليه السّلام) وجود داشته است و در سطحى مردم را متذكّر به دين نگهداشته است. اين

ص:44

كانال كشى وسيع، در انقلاب به كار آمد. از اين كانال كشى منظّم در سطح كشور، تفكّر انقلابى ما - كه مستند به حادثه ى عاشورا هم بود - در همه جا گسترش پيدا كرد و مردم را وارد ميدان كرد. اگر در اين خصوص، كشور ما را با كشورهاى ديگر اسلامى مقايسه كنيد، در آن جايى كه نام امام حسين (علیه السلام) وجود ندارد، فرق بيّن اين دو را مشاهده خواهيد كرد. اين، خصوصياتى به جامعه ى ما بخشيده است.

بيانات در ديدار با روحانيون و مبلّغان، در آستانه ى ماه محرّم - 1370/4/20

ص:45

11. ارزش ماندگار و والاى شهادت

شهادت؛ بالاترين ارزشها

اگر دهها سال ديگر هم بگذرد، آنچه بايد به عنوان بالاترين ارزشها محسوب بشود، همين ارزش شهادت و فداكارى شهيدان عزيز ماست. زمان، همه چيز را كهنه مى كند مگر خون شهيد را. ببينيد از زمان شهادت سيّدالشّهداء (عليه الصّلاة والسّلام) قرنها گذشته است؛ اما ياد شهيدان و خون شهيدان، روزبه روز اثرش برجسته تر شده است.

سخنرانی در جمع خانواده هاى شهدا، مفقودان و گروهى از جانبازان و آزادگان استان لرستان - 1370/5/30

ص:46

12. بصيرت و حركت عظيم حضرت زينب (علیها السلام) در همراهى با امام زمان خود

اشاره

زينب كبرى يك زن بزرگ است. عظمتى كه اين زن بزرگ در چشم ملّتهاى اسلامى دارد، از چيست؟ نمى شود گفت به خاطر اين است كه دختر على بن ابى طالب (عليه السّلام)، يا خواهر حسين بن على و حسن بن على (عليهماالسّلام) است. نسبتها هرگز نمى توانند چنين عظمتى را خلق كنند. همه ى ائمّه ى ما، دختران و مادران و خواهرانى داشتند؛ اما كو يك نفر مثل زينب كبرى؟

عمل به تكليف الهى؛ دليل ارزش و عظمت حضرت زينب (علیها السلام)

ارزش و عظمت زينب كبرى، به خاطر موضع و حركت عظيم انسانى و اسلامى او بر اساس تكليف الهى است. كار او، تصميم او، نوع حركت او، به او اين طور عظمت بخشيد. هر كس چنين كارى بكند، ولو دختر اميرالمؤمنين (عليه السّلام) هم نباشد، عظمت پيدا مى كند. بخش عمده ى اين عظمت از اين جاست كه اوّلاً موقعيّت را شناخت؛ هم موقعيّت قبل از رفتن امام حسين (عليه السّلام) به كربلا، هم موقعيّت لحظات بحرانى روز عاشورا، هم موقعيّت حوادث كشنده ى بعد از شهادت امام حسين را؛ و ثانياً طبق هر

ص:47

موقعيّت، يك انتخاب كرد. اين انتخابها زينب را ساخت.

قبل از حركت به كربلا، بزرگانى مثل ابن عباس و ابن جعفر و چهره هاى نامدار صدر اسلام، كه ادعاى فقاهت و شهامت و رياست و آقازادگى و امثال اينها را داشتند، گيج شدند و نفهميدند چه كار بايد بكنند؛ ولى زينب كبرى گيج نشد و فهميد كه بايد اين راه را برود و امام خود را تنها نگذارد؛ و رفت. نه اين كه نمى فهميد راه سختى است؛ او بهتر از ديگران حس مى كرد. او يك زن بود؛ زنى كه براى مأموريّت، از شوهر و خانواده اش جدا مى شود؛ و به همين دليل هم بود كه بچه هاى خردسال و نوباوگان خود را هم به همراه برد؛ حس مى كرد كه حادثه چگونه است.

در آن ساعتهاى بحرانى كه قويترين انسانها نمى توانند بفهمند چه بايد بكنند، او فهميد و امام خود را پشتيبانى كرد و او را براى شهيد شدن تجهيز كرد. بعد از شهادت حسين بن على هم كه دنيا ظلمانى شد و دلها و جانها و آفاق عالم تاريك گرديد، اين زن بزرگ يك نورى شد و درخشيد. زينب به جايى رسيد كه فقط والاترين انسانهاى تاريخ بشريّت - يعنى پيامبران - مى توانند به آن جا برسند.

حضرت فاطمه ى زهرا (علیها السلام) و حضرت زينب (علیها السلام) الگو و نمونه ى زنان مسلمان

مادر او فاطمه ى زهرا (سلام الله عليها) زن ديگرى بود كه مقامش از زينب كبرى هم بالاتر بود. اينها زنان الگو و نمونه ى اسلامند. زن امروز دنيا الگو مى خواهد. اگر الگوى او زينب و فاطمه ى زهرا باشند، كارش عبارت است از فهم درست، هوشيارى در درك موقعيّتها و انتخاب بهترين كارها؛ ولو با فداكارى و ايستادن پاى همه چيز براى انجام تكليف بزرگى كه خدا بردوش انسانها گذاشته است، همراه باشد. زن مسلمانى كه الگويش فاطمه ى زهرا يا زينب كبرى (عليهماالسّلام) باشد، اين است.

تجمّل گرايى و هوسهاى موقّتى عامل توقّف و ركود زنان

اگر زن به فكر تجمّلات و خوشگذرانيها و هوسهاى زودگذر و تسليم

ص:48

شدن به احساسات بى بنياد و بى ريشه باشد، نمى تواند آن راه را برود؛ بايد اين وابستگيها را كه مثل تار عنكبوت بر پاى يك انسان رهروست، از خود دور كند، تا بتواند آن راه را برود؛ كمااين كه زن ايرانى در دوران انقلاب و در دوران جنگ همين كار را كرد، و انتظار اين است كه در همه ى دوران انقلاب همين كار را بكند.

حضرت سكينه (علیها السلام) يكى از مشعلهاى معرفت عربى در تاريخ اسلام

اما الگوى زن ايرانى در اين راه، همان است كه گفته شد؛ زينب الگوست. زينب زنى نبود كه از علم و معرفت بى بهره باشد؛ بالاترين علمها و برترين و صافيترين معرفتها در دست او بود. همان «سكينه ى كبرى» يى كه شما اسمش را در كربلا شنيده ايد، و دختر امام و برادرزاده و شاگرد زينب است - كسانى كه اهل تحقيق و كتابند، نگاه كنند - او يكى از مشعلهاى معرفت عربى در همه ى تاريخ اسلام تا امروز است. كسانى كه حتّى زينب و پدر زينب و پدر سكينه را قبول نداشتند و ندارند، اعتراف مى كنند كه سكينه (عليهاالسّلام) يك مشعل معرفت و دانش است.

سخنرانی در ديدار با جمع كثيرى از پرستاران، به مناسبت ميلاد حضرت زينب كبرى (علیها السلام) و روز پرستار - 1370/8/22

ص:49

13. مظلوميّت همراه با عزّت و مجاهدت بى نظير امام حسين (علیه السلام)

غيرقابل مقايسه بودن هر حادثه اى با عاشورا در طول تاريخ

مطلب مناسبِ مهم در اين موقعيّت، مسائل مربوط به محرّم و آثار محرّم است كه در طول تاريخ، جامعه ى اسلامى از بركات حادثه عاشورا بهره هاى زيادى برده است. در انقلاب بزرگ ملّت ايران هم، عاشورا و خاطره ى حسين بن على عليه السّلام و قضاياى محرّم، نقشى اساسى داشت. موضوع عاشورا، يك موضوع تمام نشدنى و هميشگى است. چرا اين حادثه، اين قدر در تاريخ اسلام تأثيرات بزرگى گذاشته است؟ به نظر بنده، موضوع عاشورا، از اين جهت كمال اهميّت را دارد كه فداكارى و از خودگذشتگى اى كه در اين قضيّه انجام گرفت، يك فداكارى استثنايى بود. از اوّل تاريخ اسلام تا امروز، جنگها و شهادتها و گذشتها، هميشه بوده است و ما هم در زمان خودمان، مردم زيادى را ديديم كه مجاهدت كردند و از خود گذشتگى به خرج دادند و شرايط سختى را تحمّل كردند. اين همه شهدا، اين همه جانبازان، اين همه اسراى ما، آزادگان ما، خانواده هايشان و بقيه ى كسانى كه در سالهاى بعد از انقلاب يا اوان انقلاب فداكارى كردند، همه جلوِ چشم ما هستند. در گذشته هم حوادثى بوده است و در تاريخ آنها را خوانده ايد. اما، هيچ كدام از اين حوادث، با حادثه ى عاشورا قابل مقايسه نيست؛ حتّى شهادت

ص:50

شهداى بدر و احد و زمان صدراسلام. انسان تدبّر كه مى كند، مى فهمد چرا از زبان چند نفر از ائمّه ى ما عليهم السّلام، نقل شده است كه خطاب به سيدالشهدا عليه الصّلاة والسّلام فرموده اند: «لايوم كيومك يا اباعبدالله» ؛ يعنى هيچ حادثه اى مثل حادثه تو و مثل روز تو نيست. چون عاشورا يك واقعه استثنايى بود. لُبّ و جوهر حادثه عاشورا اين است كه در دنيايى كه همه جاى آن را ظلمت و فساد و ستم گرفته بود، حسين بن على عليه السّلام براى نجات اسلام قيام كرد و در اين دنياى بزرگ، هيچ كس به او كمك نكرد! حتّى دوستان آن بزرگوار، يعنى كسانى كه هر يك مى توانستند جمعيّتى را به اين ميدان و به مبارزه با يزيد بكشانند، هر كدام با عذرى، از ميدان خارج شدند و گريختند! ابن عبّاس يك طور؛ عبدالله بن جعفر يك طور؛ عبدالله بن زبير يك طور؛ بزرگان باقى مانده از صحابه و تابعين يك طور... شخصيّتهاى معروف و نام و نشان دار و كسانى كه مى توانستند تأثيرى بگذارند و ميدان مبارزه را گرم كنند، هر كدام يك طور از ميدان خارج شدند. اين، در حالى بود كه هنگام حرف زدن، همه از دفاع از اسلام مى گفتند. اما وقتى نوبت عمل رسيد و ديدند كه دستگاه يزيد، دستگاه خشنى است؛ رحم نمى كند و تصميم بر شدّت عمل دارد، هركدام از گوشه اى فرار كردند و امام حسين عليه السّلام را در صحنه تنها گذاشتند. حتى براى اين كه كار خودشان را توجيه كنند، خدمت حسين بن على عليه السّلام آمدند و به آن بزرگوار اصرار كردند كه «آقا، شما هم قيام نكنيد! به جنگ با يزيد نرويد!»

ترس، عامل گريز بسيارى از بزرگان در حادثه ى عاشورا

اين، يك عبرت عجيب در تاريخ است. آن جا كه بزرگان مى ترسند، آن جا كه دشمن چهره ى بسيار خشنى را از خود نشان مى دهد، آن جا كه همه احساس مى كنند اگر وارد ميدان شوند ميدان غريبانه اى آنها را در خود خواهد گرفت؛ آن جاست كه جوهرها و باطن افراد شناخته مى شود. در تمام دنياى اسلامى آن روز - كه دنياى بزرگى بود و كشورهاى اسلامى زيادى كه امروز مستقل و جدا هستند، آن روز يك كشور بودند - با جمعيّت بسيار زياد، كسى كه اين تصميم، عزم و جرأت را داشت كه در مقابل دشمن بايستد،حسين بن على

ص:51

عليه السّلام بود. بديهى بود كه وقتى مثل امام حسينى حركت و قيام كند، عدّه اى از مردم هم دور او را خواهند گرفت و گرفتند. اگر چه آنها هم، وقتى معلوم شد كه كار چقدر سخت است و چقدر شدّت عمل وجود دارد، يكى يكى از دور آن حضرت پراكنده شدند، و از هزار و اندى آدمى كه با امام حسين عليه السّلام، از مكه به راه افتاده، يا در بين راه به حضرت پيوسته بودند، در شب عاشورا تعداد اندكى ماندند كه با مجموع آنچه كه روز عاشورا خودشان را به حضرت رساندند، هفتاد و دو نفر شدند!

نترسيدن از دشمن و عمل به تكليف؛ راز عظمت شهداى كربلا

اين، مظلوميّت است. اين مظلوميّت، به معناى كوچكى و ذلّت نيست. امام حسين عليه السّلام، عظيمترين مبارز و مجاهد تاريخ اسلام است؛ چون او در چنين ميدانى ايستاد و نترسيد و مجاهدت كرد. اما اين انسان بزرگ، به قدر عظمتش، مظلوميّت دارد. همان قدر كه بزرگ است، همان قدر هم مظلوم است؛ و با غربت هم به شهادت رسيد. فرق است بين آن سرباز فداكار و انسان پرشورى كه به ميدان نبرد مى رود؛ مردم به نام او شعار مى دهند و از او تمجيد مى كنند؛ ميدان اطراف او را انسانهاى پرشورى مثل خود او گرفته اند؛ مى داند كه اگر مجروح يا شهيد شود، مردم با او چگونه با شور برخورد خواهند كرد، و آن انسانى كه در چنان غربتى، در چنان ظلمتى، تنها، بدون ياور، بدون هيچ گونه اميد كمكى از طرف مردم، با وسعت تبليغات دشمن، مى ايستد و مبارزه مى كند و تن به قضاى الهى مى سپارد و آماده ى كشته شدن در راه خدا مى شود. عظمت شهداى كربلا به اين است! يعنى براى احساس تكليف، كه همان جهاد در راه خدا و دين بود، از عظمت دشمن نترسيدند؛ از تنهايى خود، احساس وحشت نكردند؛ كم بودن عدّه ى خود را مجوّزى براى گريختن از مقابل دشمن قرار ندادند. اين است كه يك آدم را، يك رهبر را، يك ملّت را عظمت مى بخشد: نترسيدن از عظمت پوشالى دشمن.

بيانات در ديدار قشرهاى مختلف مردم به مناسبت فرارسيدن ماه محرّم - 1371/4/10

ص:52

14. پيروزى واقعى سيّدالشّهدا (علیه السلام) در كوتاه مدّت و هم در طول تاريخ

اشاره

سيّدالشّهدا عليه الصّلاة والسّلام، مى دانست كه بعد از شهادت او، دشمن تمام فضاى جامعه و دنياى آن روز را از تبليغات بر ضدّ او پر خواهد كرد. امام حسين عليه السّلام، كسى نبود كه زمان و دشمن را نشناسد. مى دانست دشمن چه خباثتهايى خواهد كرد. درعين حال، اين ايمان و اميد را داشت كه همين حركت مظلومانه و غريبانه ى او، بالاخره دشمن را هم در كوتاه مدّت و هم در بلند مدّت شكست خواهد داد. و همين طور هم شد. خطاست اگر كسى خيال كند كه امام حسين عليه السّلام شكست خورد. كشته شدن، شكست خوردن نيست. در جبهه ى جنگ آن كس كه كشته مى شود شكست نخورده است. آن كس كه به هدف خود نمى رسد، شكست خورده است. هدف دشمنان امام حسين عليه السّلام، اين بود كه اسلام و يادگارهاى نبوّت را از زمين براندازند. اينها شكست خوردند. چون اين طور نشد. هدف امام حسين عليه السّلام اين بود كه در برنامه ى يكپارچه ى دشمنان اسلام، كه همه جا را به رنگ دلخواه خودشان در آورده بودند يا قصد داشتند درآورند، رخنه ايجاد شود؛ اسلام و نداى مظلوميّت و حقانيّت آن در همه جا سر داده شود و بالاخره دشمن اسلام، مغلوب شود. و اين، شد. هم در كوتاه مدّت امام

ص:53

حسين عليه السّلام پيروز شد و هم در بلند مدّت. در كوتاه مدّت به اين ترتيب كه، خودِ اين قيام و شهادت مظلومانه و اسارت خاندان آن بزرگوار، نظام حكومت بنى اميّه را متزلزل كرد. بعد از همين حادثه بود كه در دنياى اسلام - در مدينه و در مكّه - پى درپى حوادثى پيش آمد و بالاخره منجر به نابودى سلسله ى آل ابى سفيان شد. به فاصله ى سه، چهار سال، سلسله ى آلابى سفيان به كلّى برافتاد و از بين رفت. چه كسى خيال مى كرد اين دشمنى كه امام حسين عليه السّلام را مظلومانه در كربلا به شهادت رسانده بود، آن طور مغلوب انعكاس فرياد آن امام شود؛ آن هم در سه يا چهار سال؟! در دراز مدّت هم امام حسين عليه السّلام پيروز شد. شما به تاريخ اسلام نگاه كنيد و ببينيد چقدر دين در دنيا رشد كرد! چقدر اسلام ريشه دار شد! چگونه ملّتهاى اسلامى پديدار شدند و رشد كردند! علوم اسلامى پيشرفت كرد، فقه اسلامى پيشرفت كرد و بالاخره بعد از گذشت قرنها، امروز، پرچم اسلام بر فراز بلندترين بامهاى دنيا، در اهتزاز است. آيا يزيد و خانواده يزيد به اين كه اسلام اين طور، روزبه روز رشد كند راضى بودند؟ آنها مى خواستند ريشه ى اسلام را بكَنند؛ مى خواستند از قرآن و پيغمبر اسلام، اسمى باقى نگذارند. اما مى بينيم كه درست به عكس شد.

تأثير آموزه هاى نهضت حسينى در بسيارى از رهبران معاصر جهان

پس، آن مبارز و مجاهد فى سبيل الله كه آن طور مظلومانه در مقابل دنيا ايستاد و خونش ريخته شد و خاندانش به اسارت رفتند، از همه جهت، بر دشمن خود پيروز شد. اين، براى ملّتها يك درس است. لذاست كه از رهبران بزرگ دنياى معاصر - حتى آنهايى كه مسلمان هم نيستند - نقل مى كنند كه گفته اند: «ما راه مبارزه را، از حسين بن على عليه السّلام ياد گرفتيم.» انقلاب خودِ ما هم يكى از همين مثالهاست. مردم ما هم از حسين بن على عليه السّلام ياد گرفتند. فهميدند كه كشته شدن، دليل مغلوب شدن نيست. فهميدند كه در مقابل دشمنِ على الظّاهر مسلّط، عقب نشينى كردن، موجب بدبختى و روسياهى است. دشمن هر چه با عظمت باشد، اگر جناح مؤمن و فئه ى(1) مؤمنه،

ص:54


1- . گروه.

باتوكّل به خدا در مقابل او مجاهدت كند، بالاخره شكست با دشمن و پيروزى با فئه ى مؤمنه است. اين را ملّت ما هم فهميدند.

بيانات در ديدار قشرهاى مختلف مردم به مناسبت فرارسيدن ماه محرّم - 1371/4/10

ص:55

15. كربلا الگوى امتحان شده و هميشگى ما

پيروى از راه امام حسين (علیه السلام)؛ دليل عزّت و عظمت ملّت ايران در انقلاب و دفاع مقدّس

شما برادران و خواهران عزيز و همه ى ملّت بزرگ ايران بايد بدانيد كه كربلا الگوى هميشگى ماست. كربلا مثالى است براى اين كه در مقابل عظمت دشمن، انسان نبايد دچار ترديد شود. اين، يك الگوى امتحان شده است. درست است كه در روزگار صدر اسلام، حسين بن على عليه السّلام، با هفتاد و دو نفر به شهادت رسيد؛ اما معنايش اين نيست كه هركس راه حسين عليه السّلام را مى رود و همه ى كسانى كه در راه مبارزه اند، بايد به شهادت برسند؛ نه. ملّت ايران، بحمدالله امروز راه حسين عليه السّلام را آزمايش كرده است و با سر بلندى و عظمت، در ميان ملّتهاى اسلام و ملّتهاى جهان، حضور دارد. آنچه كه شما پيش از پيروزى انقلاب انجام داديد و رفتيد، راه حسين عليه السّلام؛ يعنى نترسيدن از خصم و تن دادن به مبارزه با دشمنِ مسلّط بود. در دوران جنگ نيز همين طور بود. ملّت ما مى فهميد كه در مقابل او، دنياى شرق و غرب و همه ى استكبار ايستاده است؛ امّا نترسيد. البتّه ما شهداى گرانقدرى داريم. عزيزانى را از دست داديم. عزيزانى از ما، سلامتى شان را از دست دادند و جانباز شدند. عزيزانى، چند سال را در زندانها گذراندند. عدّه اى هنوز

ص:56

هم در زندان بعثيها هستند. اما ملّت با اين فداكاريها به اوج عزّت و عظمت رسيده است؛ اسلامْ عزيز شده است؛ پرچمِ اسلام بر افراشته شده است. اين، به بركت آن ايستادگى است.

بيانات در ديدار قشرهاى مختلف مردم به مناسبت فرارسيدن ماه محرّم - 1371/4/10

ص:57

16. وظيفه ى مجالس عزادارى در تقويت روح حماسى و عاشورايى و توكّل به خدا

درسهاى نهضت امام حسين (علیه السلام): نترسيدن از دشمن، باور به ناپايدارى دشمن، اتكاء به خود، توكّل به خدا، حفظ روح حماسى

در ايام محرّم و صفر، ملّت عزيز ما بايد روح حماسه را، روح عاشورايى را، روح نترسيدن از دشمن را، روح توكّل به خدا را، روح مجاهدت فداكارانه در راه خدا را، در خودشان تقويت كنند و از امام حسين عليه السّلام مدد بگيرند. مجالس عزادارى براى اين است كه دلهاى ما را با حسين بن على عليه السّلام و اهداف آن بزرگوار نزديك و آشنا كند. يك عدّه كج فهم نگويند كه «امام حسين عليه السّلام شكست خورد.» يك عدّه كج فهم نگويند كه «راه امام حسين عليه السّلام معنايش اين است كه همه ى ملّت ايران كشته شوند.» كدام انسان نادانى، چنين حرفى را ممكن است بزند؟! يك ملّت از حسين بن على عليه السّلام بايد درس بگيرد. يعنى از دشمن نترسد؛ به خود متّكى باشد؛ به خداى خود توكّل كند؛ بداند كه اگر دشمن با شوكت است، اين شوكت، ناپايدار است. بداند اگر جبهه ى دشمن، به ظاهر گسترده و قوى است، اما توان واقعى اش كم است. مگر نمى بينيد كه نزديك چهارده سال است كه دشمنان خواسته اند جمهورى اسلامى را از بين ببرند و نتوانسته اند!

ص:58

اين چيست جز ضعف آنها و قدرت ما؟ ما قوى هستيم. ما به بركت اسلام، قدرت داريم. ما به خداى بزرگ متوكّل و متّكى هستيم. يعنى نيروى الهى را با خودمان داريم. دنيا در مقابل چنين نيرويى نمى تواند بايستد.

بيانات در ديدار قشرهاى مختلف مردم به مناسبت فرارسيدن ماه محرّم - 1371/4/10

ص:59

17. درسها و عبرتهاى عاشورا

اشاره

اين حادثه باقى است. اين حادثه ى عظيم؛ يعنى حادثه ى عاشورا، از دو جهت قابل تامّل و تدّبراست. غالباً يكى ازاين دو جهت، مورد توجّه قرار مى گيرد. بنده امروز مى خواهم در اين جا آن جهت دوّم را، بيشتر مورد توجّه قرار دهم.

درسهاى عاشورا: فداكارى، آسيب پذيرى جبهه ى دشمن، لزوم بصيرت

جهت اوّل، درسهاى عاشوراست. عاشورا پيامها و درسهايى دارد. عاشورا درس مى دهد كه براى حفظ دين، بايد فداكارى كرد. درس مى دهد كه در راه قرآن، از همه چيز بايد گذشت. درس مى دهد كه در ميدان نبرد حقّ و باطل، كوچك وبزرگ، زن ومرد، پير و جوان، شريف و وضيع(1) و امام و رعيّت، با هم در يك صف قرار مى گيرند. درس مى دهد كه جبهه ى دشمن با همه ى تواناييهاى ظاهرى، بسيار آسيب پذير است؛ همچنان كه جبهه ى بنى اميه، به وسيله ى كاروان اسيران عاشورا، در كوفه آسيب ديد، در شام آسيب ديد، در مدينه آسيب ديد، و بالاخره هم اين ماجرا، به فناى جبهه ى سفيانى منتهى شد. درس مى دهد كه در ماجراى دفاع از دين، از همه چيز بيشتر، براى انسان، بصيرت لازم است. بى بصيرتها فريب مى خورند. بى بصيرتها در جبهه

ص:60


1- . پَست.

باطل قرار مى گيرند؛ بدون اين كه خود بدانند. همچنان كه در جبهه ى ابن زياد، كسانى بودند كه از فسّاق و فجّار نبودند، ولى از بى بصيرتها بودند.

اينها درسهاى عاشوراست. البته همين درسها كافى است كه يك ملّت را، از ذلّت به عزّت برساند. همين درسها مى تواند جبهه ى كفر و استكبار را شكست دهد. درسهاى زندگى سازى است. اين، آن جهت اوّل.

عبرتهاى عاشورا: انحطاط جامعه ى اسلامى در طول پنجاه سال

جهت دوّم از آن دو جهتى كه عرض كردم، عبرتهاى عاشوراست. غير از درس، عاشورا يك صحنه ى عبرت است. انسان بايد به اين صحنه نگاه كند تا عبرت بگيرد. يعنى چه عبرت بگيرد؟ يعنى خود را با آن وضعيّت مقايسه كند و بفهمد در چه حال و در چه وضعيّتى است؛ چه چيزى او را تهديد مى كند؛ چه چيزى براى او لازم است؟ اين را مى گويند «عبرت». شما اگر از جادّه اى عبور كرديد و اتومبيلى را ديديد كه واژگون شده يا تصادف كرده و آسيب ديده؛ مچاله شده و سرنشينانش نابود شده اند، مى ايستيد و نگاه مى كنيد، براى اين كه عبرت بگيريد. معلوم شود كه چطور سرعتى، چطور حركتى و چگونه رانندگى اى، به اين وضعيّت منتهى مى شود. اين هم نوع ديگرى از درس است؛ اما درس از راه عبرت گيرى است. اين را قدرى بررسى كنيم.

اوّلين عبرتى كه در قضيّه ى عاشورا ما را به خود متوجّه مى كند، اين است كه ببينيم چه شد كه پنجاه سال بعد از درگذشت پيغمبر صلوات الله و سلامه عليه، جامعه ى اسلامى به آن حدّى رسيد كه كسى مثل امام حسين عليه السّلام، ناچار شد براى نجات جامعه ى اسلامى، چنين فداكارى اى بكند؟ اين فداكارى حسين بن على عليه السّلام، يك وقت بعد از هزار سال از صدراسلام است؛ يك وقت درقلب كشورها و ملّتهاى مخالف و معاند با اسلام است؛ اين يك حرفى است. اما حسين بن على عليه السّلام، در مركز اسلام، در مدينه و مكّه - مركز وحى نبوى - وضعيّتى ديد كه هر چه نگاه كرد چاره اى جز فداكارى نداشت؛ آن هم چنين فداكارى خونينِ با عظمتى! مگرچه وضعى بود كه حسين بن على عليه السّلام، احساس كرد كه اسلام فقط با فداكارى او

ص:61

زنده خواهد ماند، و الا از دست رفته است؟! عبرت اين جاست. روزگارى رهبر و پيغمبر جامعه اسلامى، از همان مكه و مدينه پرچمها را مى بست، به دست مسلمانها مى داد و آنها تا اقصى نقاط جزيرة العرب و تا مرزهاى شام مى رفتند؛ امپراتورى روم را تهديد مى كردند؛ آنها از مقابلشان مى گريختند و لشكريان اسلام پيروزمندانه برمى گشتند؛ كه در اين خصوص مى توان به ماجراى «تبوك» اشاره كرد. روزگارى در مسجد و معبر جامعه اسلامى، صوت و تلاوت قرآن بلند بود و پيغمبر با آن لحن و آن نَفَس، آيات خدا را بر مردم مى خواند و مردم را موعظه مى كرد وآنها را در جاده هدايت با سرعت پيش مى برد. ولى چه شد كه همين جامعه، همين كشور و همين شهرها، كارشان به جايى رسد و آن قدر از اسلام دور شدند كه كسى مثل يزيد برآنها حكومت مى كرد؟! وضعى پيش آمد كه كسى مثل حسين بن على عليه السّلام، ديد كه چاره اى جز اين فداكارى عظيم ندارد! اين فداكارى، در تاريخ بى نظيراست. چه شد كه به چنين مرحله اى رسيدند؟ اين، آن عبرت است. ما بايد اين را امروز مورد توجّه دقيق قرار دهيم.

ما امروز يك جامعه ى اسلامى هستيم. بايد ببينيم آن جامعه ى اسلامى، چه آفتى پيدا كرد كه كارش به يزيد رسيد؟ چه شد كه بيست سال بعد از شهادت اميرالمؤمنين عليه الصّلاة والسّلام، در همان شهرى كه او حكومت مى كرد، سرهاى پسرانش را بر نيزه كردند و در آن شهر گرداندند؟! كوفه يك نقطه ى بيگانه از دين نبود! كوفه همان جايى بود كه اميرالمؤمنين عليه السّلام در بازارهاى آن راه مى رفت؛ تازيانه بر دوش مى انداخت؛ مردم را امر به معروف و نهى از منكر مى كرد؛ فرياد تلاوت قرآن در «آناءِ اَللَّيْلِ و أَطْرافَ اَلنَّهارِ» ازآن مسجد و آن تشكيلات بلند بود. اين، همان شهر بود كه پس از گذشت سالهايى نه چندان طولانى در بازارش دختران و حرم اميرالمؤمنين عليه السّلام را، با اسارت مى گرداندند. در ظرف بيست سال چه شد كه به آن جا رسيدند؟ اگر بيمارى اى وجود دارد كه مى تواند جامعه اى را كه در رأسش كسانى مثل پيغمبراسلام و اميرالمؤمنين عليهماالسّلام بوده اند، در ظرف چند ده سال به آن وضعيّت برساند، اين بيمارى، بيمارى خطرناكى است و ما هم بايد

ص:62

از آن بترسيم. امام بزرگوارما، اگر خود را شاگردى از شاگردان پيغمبر اكرم صلوات الله و سلامه عليه محسوب مى كرد، سرِ فخر به آسمان مى سود. امام، افتخارش به اين بود كه بتواند احكام پيغمبر را درك، عمل و تبليغ كند. امام ما كجا، پيغمبر كجا؟! آن جامعه را پيغمبر ساخته بود و بعد از چند سال به آن وضع دچار شد. اين جامعه ما خيلى بايد مواظب باشد كه به آن بيمارى دچار نشود. عبرت، اين جاست! ما بايد آن بيمارى را بشناسيم؛ آن را يك خطر بزرگ بدانيم و از آن اجتناب كنيم.

به نظر من اين پيام عاشورا، از درسها و پيامهاى ديگر عاشورا براى ما امروز فورى تر است. ما بايد بفهميم چه بلايى بر سر آن جامعه آمد كه حسين بن على عليه السّلام، آقازاده ى اوّلِ دنياى اسلام و پسر خليفه ى مسلمين، پسر على بن ابى طالب عليه الصّلاة والسّلام، در همان شهرى كه پدر بزرگوارش بر مسند خلافت مى نشست، سر بريده اش گردانده شد و آب از آب تكان نخورد! از همان شهر آدمهايى به كربلا آمدند، او و اصحاب او را با لب تشنه به شهادت رسانند و حرم اميرالمؤمنين عليه السّلام را به اسارت گرفتند!

عامل انحطاط جامعه ى اسلامى: دورشدن از ذكر و دعا، دنياطلبى و دنبال شهوتها رفتن

حرف در اين زمينه، زياد است. من يك آيه از قرآن را در پاسخ به اين سؤال مطرح مى كنم. قرآن جواب ما را داده است. قرآن، آن درد را به مسلمين معرفى مى كند. آن آيه اين است كه مى فرمايد: «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا اَلصَّلاةَ وَ اِتَّبَعُوا اَلشَّهَواتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا.» دو عامل، عامل اصلى اين گمراهى و انحراف عمومى است: يكى دور شدن از ذكر خدا كه مظهر آن نماز است. فراموش كردن خدا و معنويّت؛ حساب معنويّت را از زندگى جدا كردن و توجّه و ذكر و دعا و توسّل و طلب از خداى متعال و توكّل به خدا و محاسبات خدايى را از زندگى كنار گذاشتن. دوّم «وَ اِتَّبَعُوا اَلشَّهَواتِ» ؛ دنبال شهوترانيها رفتن؛ دنبال هوسها رفتن و در يك جمله: دنياطلبى. به

ص:63

فكر جمع آورى ثروت، جمع آورى مال و التذاذ به شهوات دنيا افتادن. اينها را اصل دانستن و آرمانها را فراموش كردن. اين، درد اساسى وبزرگ است. ما هم ممكن است به اين درد دچار شويم. اگر در جامعه ى اسلامى، آن حالت آرمانخواهى از بين برود يا ضعيف شود؛ هر كس به فكر اين باشد كه كلاهش را از معركه در ببرد و از ديگران در دنيا عقب نيفتد؛ اين كه «ديگرى جمع كرده است، ما هم برويم جمع كنيم و خلاصه خود و مصالح خود را بر مصالح جامعه ترجيح دهيم»، معلوم است كه به اين درد دچار خواهيم شد.

نظام اسلامى، با ايمانها، با همّتهاى بلند، با مطرح شدن آرمانها و با اهميّت دادن و زنده نگه داشتنِ شعارها به وجود مى آيد و حفظ مى شود و پيش مى رود. شعارها را كم رنگ كردن، اصول اسلام و انقلاب را مورد بى اعتنايى قراردادن و همه چيز را با محاسبات مادّى مطرح كردن و فهميدن، جامعه را به آن جا خواهد برد كه به چنان وضعى برسد.

آنها به آن وضع دچار شدند. روزگارى براى مسلمين، پيشرفت اسلام مطرح بود؛ رضاى خدا مطرح بود؛ تعليم دين و معارف اسلامى مطرح بود؛ آشنايى با قرآن و معارف قرآن مطرح بود؛ دستگاه حكومت، دستگاه اداره كشور، دستگاه زهد و تقوا و بى اعتنايى به زخارف دنيا و شهوات شخصى بود و نتيجه اش آن حركت عظيمى شد كه مردم به سمت خدا كردند. در چنان وضعيّتى، شخصيّتى مثل على بن ابيطالب عليه السّلام، خليفه شد. كسى مثل حسين بن على عليه السّلام شخصيّت برجسته شد. معيارها در اينها، بيش از همه هست. وقتى معيار خدا باشد، تقوا باشد، بى اعتنايى به دنيا باشد، مجاهدت در راه خدا باشد؛ آدمهايى كه اين معيارها را دارند، در صحنه ى عمل مى آيند و سر رشته ى كارها را به دست مى گيرند و جامعه، جامعه ى اسلامى مى شود. اما وقتى كه معيارهاى خدايى عوض شود، هر كس كه دنيا طلب تر است، هر كس كه شهوترانتراست، هر كس كه براى به دست آوردن منافع شخصى زرنگتر است، هر كس كه با صدق و راستى بيگانه تر است، بر سرِ كار مى آيد. آن وقت نتيجه اين مى شود كه امثال عمربن سعد و شمر و عبيدالله بن زياد به رياست مى رسند و كسى مثل حسين بن على عليه السّلام، به مذبح مى رود، و

ص:64

در كربلا به شهادت مى رسد! اين، يك حساب دو دو تا چهارتاست. بايد كسانى كه دلسوزند، نگذارند معيارهاى الهى در جامعه عوض شود. اگر معيارِ تقوا در جامعه عوض شد، معلوم است كه انسان با تقوايى مثل حسين بن على عليه السّلام، بايد خونش ريخته شود. اگر زرنگى و دست و پادارى در كار دنيا و پشت هم اندازى و دروغگويى و بى اعتنايى به ارزشهاى اسلامى ملاك قرار گرفت، معلوم است كه كسى مثل يزيد بايد در رأس كار قرار گيرد و كسى مثل عبيدالله، شخص اوّل كشور عراق شود. همه ى كار اسلام اين بود كه اين معيارهاى باطل را عوض كند. همه ى كار انقلاب ما هم اين بود كه در مقابل معيارهاى باطل و غلط مادّىِ جهانى بايستد و آنها را عوض كند.

دنياى امروز؛ دنياى ترجيح مادّيات بر معنويات

دنياى امروز، دنياى دروغ، دنياى زور، دنياى شهوترانى و دنياى ترجيح ارزشهاى مادّى برارزشهاى معنوى است. اين دنياست! مخصوص امروز هم نيست. قرنهاست كه معنويّت در دنيا رو به افول و ضعف بوده است. پول پرستها و سرمايه دارها تلاش كرده اند كه معنويّت را از بين ببرند. صاحبان قدرت، يك نظام و بساط مادّى اى در دنيا چيده اند كه در رأسش قدرتى از همه دروغگوتر، فريبكارتر، بى اعتناتر به فضايل انسانى و نسبت به انسانها بيرحم تر مثل قدرت امريكاست. اين مى آيد در رأس و همين طور، مى آيند تا مراتبِ پايين تر. اين، وضع دنياست. انقلاب اسلامى، يعنى زنده كردن دوباره ى اسلام؛ زنده كردن «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اَللّهِ أَتْقاكُمْ» (1). اين انقلاب آمد تا اين بساط جهانى را، اين ترتيب غلط جهانى را بشكند و ترتيب جديدى درست كند. اگر آن ترتيبِ مادّىِ جهانى باشد، معلوم است كه شهوترانهاىِ فاسدِ رو سياه و گمراهى مثل محمّدرضا بايد در رأس كار باشند و انسانِ با فضيلتِ منوّرى مثل امام بايد در زندان يا درتبعيد باشد! در چنان وضعيّتى، جاى امام در جامعه نيست. وقتى زور حاكم است، وقتى فساد حاكم است، وقتى دروغ حاكم است و وقتى بى فضيلتى حاكم است، كسى كه داراى فضيلت است،

ص:65


1- . سوره ى حجرات، آيه ى 13؛ «... در حقيقت ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست...».

داراى صدق است، داراى نور است، داراى عرفان است و داراى توجّه به خداست، جايش در زندانها يادر مقتل و مذبح يا در گودال قتلگاههاست. وقتى مثل امامى بر سرِ كار آمد، يعنى ورق برگشت؛ شهوترانى و دنياطلبى به انزوا رفت، وابستگى و فساد به انزوا رفت، تقوىَْ بالاى كار آمد، زهد روى كار آمد، صفا و نورانيّت آمد، جهاد آمد، دلسوزى براى انسانها آمد، رحم و مروّت و برادرى و ايثار و از خودگذشتگى آمد.

هشدار نسبت به عواقب از دست دادن روحيه ى بسيجى و تسلّط افراد افزون خواه بى معنويّت در جامعه

امام كه بر سرِ كار مى آيد، يعنى اين خصلتها مى آيد؛ يعنى اين فضيلتها مى آيد؛ يعنى اين ارزشها مطرح مى شود. اگر اين ارزشها را نگه داشتيد، نظام امامت باقى مى ماند. آن وقت امثال حسين بن على عليه الصّلا ة والسّلام، ديگر به مذبح برده نمى شوند. امّا اگر اينها را از دست داديم چه؟ اگر روحيه ى بسيجى را از دست داديم چه؟ اگربه جاى توجّه به تكليف و وظيفه و آرمان الهى، به فكر تجمّلات شخصى خودمان افتاديم چه؟ اگر جوان بسيجى را، جوان مؤمن را، جوان بااخلاص را - كه هيچ چيز نمى خواهد جز اين كه ميدانى باشد كه در راه خدا مجاهدت كند - در انزوا انداختيم و آن آدم پرروىِ افزون خواهِ پرتوقّعِ بى صفاىِ بى معنويّت را مسلّط كرديم چه؟ آن وقت همه چيز دگرگون خواهد شد. اگر در صدر اسلام فاصله ى بين رحلت نبىّ اكرم صلوات الله وسلامه عليه و شهادت جگرگوشه اش پنجاه سال شد، در روزگار ما، اين فاصله، خيلى كوتاهتر ممكن است بشود و زودتر از اين حرفها، فضيلتها و صاحبان فضايل ما به مذبح بروند. بايد نگذاريم. بايد در مقابل انحرافى كه ممكن است دشمن بر ما تحميل كند، بايستيم. پس، عبرت گيرى از عاشورا اين است كه نگذاريم روح انقلاب در جامعه منزوى و فرزند انقلاب گوشه گير شود. عدّه اى مسائل را اشتباه گرفته اند. امروز بحمدالله مسؤولين دلسوز و علاقه مند و رئيس جمهور انقلابى و مؤمن بر سرِ كارند، و كشور را مى خواهند بسازند. اما عدّه اى، سازندگى را با

ص:66

مادّيگرايى، اشتباه گرفته اند. سازندگى چيزى است، مادّيگرى چيز ديگرى است. سازندگى يعنى كشور آباد شود، و طبقات محروم به نوايى برسند.

بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در ديدار فرماندهان گردانها، گروهانها و دسته هاى عاشوراى نيروهاى مقاومت بسيج سراسر كشور، در سالروز شهادت امام سجّاد (علیه السلام) - 1371/4/22

ص:67

18. تشخيص به موقع تكليف؛ مهمترين درس نهضت حسينى

اشاره

در قضيّه ى حركت عاشورا، نكات بسيار زيادى هست كه اگر دنياى اسلام و متفكّرين جهان اسلام درباره ى آنها، از ابعاد مختلف بررسى كنند، راههاى زندگى اسلامى و تكليف نسلهاى مسلمان در شرايط مختلف، از اين حادثه و آنچه كه از مقدّمات و مؤخّرات، آن را احاطه كرده است، معلوم خواهد شد.

يكى از اين درسها، اين نكته ى مهم است كه حسين بن على عليه الصّلاة و السّلام، در يك فصل بسيار حسّاس تاريخ اسلام، وظيفه ى اصلى را از وظايف گوناگون و داراى مراتب مختلف اهميّت، تشخيص داد و اين وظيفه را به انجام رساند. او در شناخت چيزى كه آن روز دنياى اسلام به آن احتياج داشت، دچار توهّم و اشتباه نشد. در حالى كه اين، يكى از نقاط آسيب پذير در زندگى مسلمين، در دورانهاى مختلف است؛ يعنى اين كه، آحاد ملّت و راهنمايان آنها و برجستگان دنياى اسلام، در برهه اى از زمان، وظيفه ى اصلى را اشتباه كنند. ندانند چه چيز اصلى است و بايد به آن پرداخت و بايد كارهاى ديگر را - اگر لازم شد - فداى آن كرد؛ و چه چيز فرعى و درجه ى دوّم است و هر حركت و كارى را به قدر خودِ آن بايد اهميّت داد و برايش تلاش كرد.

درهمان زمانِ حركت اباعبدالله عليه السّلام، كسانى بودند كه اگر با آنها

ص:68

در باب اين قضيّه صحبت مى شد كه «اكنون وقت قيام است» و مى فهميدند كه اين كار، به دنبال خود مشكلات و دردسرهايى دارد، به تكاليف درجه ى دو مى چسبيدند؛ كما اين كه ديديم، عدّه اى همين كار را كردند. در ميان آنهايى كه با امام حسين عليه السّلام، حركت نكردند و نرفتند، آدمهاى مؤمن و متعهّد وجود داشت. اين طور نبود كه همه، اهل دنيا باشند. آن روز در بين سران و برگزيدگان دنياى اسلام، آدمهاى مؤمن و كسانى كه مى خواستند طبق وظيفه عمل كنند، بودند؛ امّا تكليف را نمى فهميدند؛ وضعيّت زمان را تشخيص نمى دادند؛ دشمن اصلى را نمى شناختند و كار اصلى و محورى را با كارهاى درجه ى دو و درجه ى سه، اشتباه مى كردند. اين، يكى از ابتلائات بزرگ دنياى اسلام بوده است. امروز هم ممكن است ما دچار آن شويم، و آنچه را كه مهم است، با چيز كم اهميّت تر اشتباه كنيم. بايد وظيفه ى اساسى را كه قوام و حيات جامعه به آن است، پيدا كرد.

روزى در همين كشور ما، مبارزات ضدّ استعمارى و ضدّ استبدادى و ضدّ دستگاه كفر و طاغوت، مطرح بود؛ اما بعضى، اين تكليف را تشخيص نمى دادند و به كارهاى ديگر چسبيده بودند. احياناً اگر كسى تدريسى داشت، اگر تأليفى داشت، اگر يك حوزه ى كوچك تبليغى داشت، اگر هدايت جمع محدودى از مردم در كارهاى دينى برعهده ى او بود، فكر مى كرد اگر به آن مبارزه بپردازد، آن كارها معطّل خواهد ماند! مبارزه به آن عظمت و به آن اهميّت را ترك مى كرد، براى اين كه از اين كارها باز نماند! يعنى اشتباه در شناختنِ آنچه لازم بود، آنچه مهم بود و آنچه اهمّ بود.

حسين بن على عليه السّلام، در بيانات خود فهماند كه براى دنياى اسلام در چنين شرايطى، مبارزه با اصل قدرت طاغوتى و اقدام براى نجات انسانها از سلطه ى شيطانى و اهريمنى اين قدرت، واجبترين كارهاست. بديهى است كه حسين بن على عليه السّلام، اگر در مدينه مى ماند و احكام الهى را در ميان مردم تبليغ و معارف اهل بيت را بيان مى كرد، عدّه اى را پرورش مى داد. اما وقتى براى انجام كارى به سمت عراق حركت مى كرد، از همه ى اين كارها باز مى ماند: نماز مردم را نمى توانست به آنها تعليم دهد؛ احاديث پيغمبر را نمى توانست به مردم بگويد؛ حوزه ى درس و بيان معارف او تعطيل مى شد و

ص:69

از كمك به ايتام و مستمندان و فقرايى كه در مدينه بودند، مى ماند. اينها هر كدام وظيفه اى بود كه آن حضرت انجام مى داد. اما همه ى اين وظايف را، فداى وظيفه ى مهمتر كرد. حتّى آنچنان كه در زبان همه ى مبلّغين و گويندگان است، زمان حجّ بيت الله و در هنگامى كه مردم براى حج مى رفتند، اين، فداى آن تكليف بالاتر شد.

مبارزه با سلطان ظالم و انجام وظيفه ى امر به معروف و نهى از منكر؛ مهمترين تكليف امام حسين (علیه السلام)

آن تكليف چيست؟ همان طور كه فرمود، مبارزه با دستگاهى كه منشأ فساد بود: «اُريدُ اَن اَمُرَ بالْمَعْروف وَاَنْهى عَنِ الْمُنْكَر وَ اَسيرَ بِسيرة جَدّى(1).» يا آن چنان كه در خطبه ى ديگرى در بين راه فرمود: «اَيهاالنّاس! اِنَّ رَسول الله، صلّى الله عليه وآله، قال مَنْ رأى سُلطاناً جائراً مُسْتَحِلّاً لِحُرَمِ الله، ناكِثاً لِعَهْدالله... فَلَمْ يُغَيِّر عَلَيْهِ بِفِعْلٍ و َلا قَولٍ كانَ حَقاً عَلَى الله اَنْ يَدخل يُدْخِلَهُ مُدْخِلَه(2).» يعنى اغاره يا تغيير، نسبت به سلطان ظلم و جور؛ قدرتى كه فساد مى پراكند و دستگاهى كه انسانها را به سمت نابودى و فناى مادّى و معنوى مى كشاند. اين، دليل حركت حسين بنعلى عليه السّلام است كه البته اين را، مصداق امر به معروف و نهى از منكر هم دانسته اند؛ كه در باب گرايش به تكليف امر به معروف و نهى از منكر، به اين نكات هم بايد توجّه شود. لذاست كه براى تكليف اهمّ، حركت مى كند و تكاليف ديگر را - ولو مهم - فداى اين تكليف اهمّ مى كند. تشخيص مى دهد كه امروز، كار واجب چيست؟

شناخت و تشخيص دشمن؛ مهمترين وظيفه ى مسلمانان امروز

هر زمانى، يك حركت براى جامعه ى اسلامى متعيّن است، يك دشمن و يك جبهه ى خصم، جهان اسلام و مسلمين را تهديد مى كند؛ آن را بايد شناخت. اگر در شناخت دشمن اشتباه كرديم، در جهتى كه از آن جهت،

ص:70


1- . بحارالانوار، ج 44، ص 29.
2- . بحارالانوار، ص 382.

اسلام و مسلمين خسارت مى بينند و به آنها حمله مى شود، دچار اشتباه شده ايم. خسارتى كه پيدا خواهد شد، جبران ناپذير است. فرصتهاى بزرگ از دست مى رود. امروز ما در دنياى اسلام، مكلَّفيم كه همين هشيارى و توجّه و دشمن شناسى و تكليف شناسى را به اعلا درجه ى ممكن، براى امّت اسلام، جهان اسلام و ملّت خودمان تدارك ببينيم. امروز با توجّه به تشكيل حكومت اسلامى و برافراشته شدن پرچم اسلام - چيزى كه در طول تاريخ اسلام، بعد از صدرِ اوّل تا امروز سابقه ندارد - چنين امكانى در اختيار مسلمانان است. امروز ما ديگر حق نداريم در شناخت دشمن اشتباه كنيم. حق نداريم در آگاهى نسبت به جهت و حمله ى تهاجم، دچار اشتباه شويم. لذا، از اوّل پيروزى انقلاب تا امروز، همه ى تلاش امام بزرگوار و ديگر كسانى كه در راه آن بزرگوار حركت كردند - عَلى اِخْتِلافِ مَراتِبِهم: بر حسب امكان وتوانايى و بينششان - اين بوده است كه معلوم شود در دنياى امروز، براى مسلمانان، براى جامعه ى اسلامى در ايران و براى پايه هاى عدل و حق، چه تهديدى از همه بالاتر و چه دشمنى از همه خطرناكتر است؟ امروز هم، مثل تمام اين سالهاى متمادى، دشمنى اساسى، حمله ى بزرگ و خطر بنيان كن از سوى سلطه ى جهانى و سلطه ى كفر و استكبار جهانى است. اين، بزرگترين خطرى است كه اسلام و مسلمين را تهديد مى كند.

بيانات مقام معظم رهبری در ديدار علما و روحانيان - 1371/5/7

ص:71

19. دشمنان خارجى، اضمحلال داخلى؛ دو خطر عمده و تهديد كننده ى اسلام

راز تقدير شهادت بى نظير امام حسين (علیه السلام)

در زندگى حسين بن على عليه السّلام، يك نقطه ى برجسته، مثل قلّه اى كه همه ى دامنه ها را تحت الشّعاع خود قرارمى دهد، وجود دارد و آن عاشوراست. در زندگى امام حسين عليه السّلام، آن قدر حوادث و مطالب و تاريخ و گفته ها و احاديث وجود دارد، كه اگر حادثه ى كربلا هم نمى بود، زندگى آن بزرگوار مثل زندگى هريك از ائمّه ى ديگر، منبع حِكَم و آثار و روايات و احاديث بود. اما قضيّه ى عاشورا آن قدر مهم است كه شما از زندگى آن بزرگوار، كمتر فراز و نشانه ى ديگرى را به خاطر مى آوريد. قضيّه ى عاشورا هم آن قدر مهم است كه به زبان اين زيارتى كه امروز - روز سوّم - وارد است، يا اين دعايى كه امروز وارد است، درباره ى حسين بن على عليه السّلام، چنين آمده است كه «بكته السماء و من فيها والارض و من عليها ولمّا يطألابتيْها» . هنوز پا به اين جهان نگذارده، آسمان و زمين بر حسين عليه السّلام، گريستند. قضيه اين قدر حائز اهميّت است. يعنى ماجراى عاشورا و شهادت بزرگى كه در تاريخ بى نظير است، در آن روز اتّفاق افتاد. اين، جريانى بود كه چشمها به آن بود. به راستى اين چه قضيه اى بود كه از پيش تقدير شده بود؟ «الموعود بشهادته قبل

ص:72

استهلاله و ولادته .(1)» قبل از اين كه حسين بن على عليه السّلام چهره بنمايد، با شهادت ناميده و خوانده مى شد. به نظر مى رسد كه در اين جا رازى وجود دارد، كه براى ما آموزنده است.

البته در باب شهادت حسين بن على عليه السّلام، بسيار سخن گفته شده است - سخنان خوب و درست - وهر كس به قدر فهم خود، از اين ماجرا چيزى فهميده است. بعضى او را به طلب حكومت محدود كردند؛ بعضى او را در قالب مسائل ديگر كوچك كردند و بعضى هم ابعاد بزرگترى از او را شناختند و گفتند و نوشتند؛ كه آنها را نمى خواهم عرض كنم. مطلبى كه مى خواهم عنوان كنم اين است كه خطراتى كه اسلام را به عنوان يك پديده ى عزيز تهديد مى كند، از قبل از پديد آمدن و يا از آغاز پديد آمدنش از طرف پروردگار، پيش بينى شده است و وسيله ى مقابله با آن خطرات هم ملاحظه شده و در خودِ اسلام و در خودِ اين مجموعه، كار گذاشته شده است. مثل يك بدن سالم، كه خداى متعال قدرت دفاعى اش را در خودِ آن كار گذاشته است، يا مثل يك ماشين سالم، كه مهندس و سازنده ى آن، وسيله ى تعميرش را با خود آن همراه كرده است.

اسلام يك پديده است و مثل همه ى پديده ها، خطراتى آن را تهديد مى كند و وسيله اى براى مقابله لازم دارد. خداى متعال اين وسيله را در خودِ اسلام گذاشت.

امّا آن خطر چيست؟ دو خطر عمده، اسلام را تهديد مى كند كه يكى خطر دشمنان خارجى و ديگرى خطر اضمحلال داخلى است. دشمن خارجى يعنى كسى كه از بيرون مرزها، با انواع سلاحها، موجوديّت يك نظام را با فكرش و دستگاه زيربنايىِ عقيدتى اش و قوانينش و همه چيزش هدف قرار مى دهد، كه شما در مورد جمهورى اسلامى، اين را به چشم ديديد و گفتند كه «ما مى خواهيم نظام جمهورى اسلامى را از بين ببريم». دشمنانى بودند از بيرون، و تصميم گرفتند كه اين نظام را از بين ببرند. از بيرون يعنى چه؟ نه از بيرون كشور؛ از بيرون نظام، ولو در داخل كشور.

ص:73


1- مفاتیح الجنان، دعای سوم شعبان.

دشمنانى هستند كه خودشان را از نظام، بيگانه مى دانند و با آن مخالفند.اينها بيرونند. اينها غريبه اند. اينها براى اين كه نظامى را نابود كنند و از بين ببرند، تلاش مى كنند. با شمشير، با سلاح آتشين، با مدرنترين سلاحهاى مادّى، و با تبليغات و پول و هرچه كه در اختيارشان باشد.

خطرناكتر بودن آفت اضمحلال درونى يك نظام از دشمن خارجى

اين، يك نوع دشمن است. دشمن و آفت دوّم، آفتِ «اضمحلال درونى» است. يعنى در درون نظام، كه اين مال غريبه ها نيست؛ اين مالِ خوديهاست. خوديها ممكن است در يك نظام، بر اثر خستگى، بر اثر اشتباه در فهم راه درست، بر اثر مغلوب احساسات نفسانى شدن و بر اثر نگاه كردن به جلوه هاى مادّى و بزرگ انگاشتن آنها، ناگهان در درون، دچار آفت زدگى شوند. اين، البته خطرش بيشتر از خطر اوّلى است. اين دو نوع دشمن - آفت برونى و آفت درونى - براى هر نظامى، براى هر تشكيلاتى و براى هر پديده اى وجود دارد. اسلام براى مقابله با هر دو آفت، علاج معيّن كرده و جهاد را گذاشته است. جهاد، مخصوص دشمنان خارجى نيست. «جاهِدِ اَلْكُفّارَ وَ اَلْمُنافِقِينَ 1.» منافق، خودش را در درون نظام قرار مى دهد. لذا با همه ى اينها بايد جهاد كرد. جهاد، براى دشمنى است كه مى خواهد از روى بى اعتقادى و دشمنى با نظام، به آن هجوم بياورد. همچنين، براى مقابله با آن تفكّك(1) داخلى و از هم پاشيدگى درونى، تعاليم اخلاقى بسيار با ارزشى وجود دارد كه دنيا را به طور حقيقى به انسان مى شناساند و مى فهماند كه «اِعْلَمُوا أَنَّمَا اَلْحَياةُ اَلدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي اَلْأَمْوالِ وَ اَلْأَوْلادِ3» تا آخر. يعنى اين زر و زيورها، اين جلوه ها و اين لذّتهاى دنيا اگرچه براى شما لازم است؛ اگرچه شما ناچاريد از آنها بهره ببريد؛ اگرچه زندگى شما وابسته به آنهاست و در اين شكّى هم نيست و بايد آنها را براى خودتان فراهم كنيد؛ اما بدانيد كه مطلق كردن اينها و چشم بسته به دنبال اين نيازها حركت كردن و هدفها را به فراموشى سپردن، بسيار خطرناك است.

ص:74


1- . جداكردن.

نهضت امام حسين (علیه السلام) تلفيق توأمان جهاد با نفس و جهاد با دشمن

اميرالمؤمنين عليه السّلام، شير ميدان نبرد با دشمن است و هنگامى كه سخن مى گويد آدم انتظار دارد نصف بيشتر سخنان او راجع به جهاد و جنگ و پهلوانى و قهرمانى باشد؛ اما وقتى در روايات و خطب نهج البلاغه او نگاه مى كنيم، مى بينيم اغلب سخنان و توصيه هاى آن حضرت راجع به زهد و تقوا و اخلاق و نفى و تحقير دنيا و گرامى شمردن ارزشهاى معنوى و والاى بشرى است. ماجراى امام حسين عليه السّلام، تلفيق اين دو بخش است. يعنى آن جايى كه هم جهاد با دشمن و هم جهاد با نفس، در اعلى مرتبه ى آن تجلّى پيدا كرد، ماجراى عاشورا بود. يعنى خداى متعال مى داند كه اين حادثه پيش مى آيد و نمونه ى اعلايى بايد ارائه شود و آن نمونه ى اعلى، الگو قرار گيرد. مثل قهرمانهايى كه در كشورها، در يك رشته مطرح مى شوند، و فرد قهرمان، مشوّق ديگران در آن رشته از ورزش مى شود. البته، اين يك مثال كوچك براى تقريب به ذهن است. ماجراى عاشورا عبارت است از يك حركت عظيمِ مجاهدت آميز در هر دو جبهه. هم در جبهه ى مبارزه با دشمن خارجى و برونى؛ كه همان دستگاه خلافت فاسد و دنياطلبانِ چسبيده به اين دستگاه قدرت بودند و قدرتى را كه پيغمبر براى نجات انسانها استخدام كرده بود، آنها براى حركت در عكس مسير اسلام و نبىّ مكرّم اسلام صلّى الله عليه وآله وسلّم مى خواستند، و هم در جبهه ى درونى، كه آن روز جامعه به طور عموم به سمت همان فساد درونى حركت كرده بود.

دنيازدگى و اشرافيّت مهلك ترين بيمارى جامعه ى عصر امام حسين (علیه السلام)

نكته ى دوّم، به نظر من مهمتر است. برهه اى از زمان گذشته بود. دوران سختيهاى اوّليّه ى كار طى شده بود. فتوحاتى انجام شده بود. غنايمى به دست آمده بود. دايره ى كشور وسيعتر شده بود. دشمنان خارجى، اين جا و آن جا سركوب شده بودند. غنايم فراوانى در داخل كشور به جريان افتاده بود. عدّه اى پولدار شده بودند و عدّه اى در طبقه ى اشراف قرار گرفته بودند. يعنى بعد از آن كه اسلام، اشرافيّت را قلع و قمع كرده بود، يك طبقه ى اشراف جديد

ص:75

دردنياى اسلام به وجود آمد. عناصرى با نام اسلام، با سمَتها و عناوين اسلامى - پسر فلان صحابى، پسر فلان يار پيغمبر، پسر فلان خويشاوند پيغمبر - در كارهاى ناشايست و نامناسب وارد شدند، كه بعضى از اينها، اسمهايشان در تاريخ ثبت است. كسانى پيدا شدند كه براى مهريه دخترانشان، به جاى آن مهرالسّنه ى چهارصدوهشتاد درهمى كه پيغمبراكرم صلى الله عليه وآله وسلّم و اميرالمؤمنين عليه السّلام و مسلمانان صدراسلام مطرح مى كردند، يك ميليون دينار؛ يك ميليون مثقال طلاى خالص قرار دادند! چه كسانى؟ پسران صحابيهاى بزرگ، مثلاً مصعب بن زبير و از اين قبيل. وقتى مى گوييم فاسد شدن دستگاه از درون، يعنى اين. يعنى افرادى در جامعه پيدا شوند كه بتدريج بيمارى اخلاقى مُسرى خود - دنيازدگى و شهوت زدگى - را كه متأسّفانه مهلك هم هست، همين طور به جامعه منتقل كنند. در چنين وضعيّتى، مگر كسى دل و جرأت يا حوصله پيدا مى كرد كه به سراغ مخالفت با دستگاه يزيدبن معاويه برود؟! مگر چنين چيزى اتّفاق مى افتاد؟ چه كسى به فكر اين بود كه با دستگاه ظلم و فساد آن روز يزيدى مبارزه كند؟ در چنين زمينه اى، قيام عظيم حسينى به وجود آمد، كه هم با دشمن مبارزه كرد و هم با روحيه ى راحت طلبىِ فسادپذيرِ روبه تباهىِ ميانِ مسلمانانِ عادّى و معمولى. اين مهم است. يعنى حسين بن على عليه السّلام، كارى كرد كه وجدان مردم بيدار شد. لذا شما مى بينيد بعد از شهادت امام حسين عليه السّلام، قيامهاى اسلامى يكى پس از ديگرى به وجود آمد. البته سركوب شد؛ امّا مهم اين نيست كه حركتى از طرف دشمن سركوب شود. البته تلخ است؛ اما تلختر از آن، اين است كه يك جامعه به جايى برسد كه در مقابل دشمن، حالِ عكس العمل نشان دادن پيدا نكند. اين، خطرِ بزرگ است.

تأثير نهضت امام حسين (علیه السلام) در قيامهاى متوالى پس از آن

حسين بن على عليه السّلام، كارى كرد كه در همه ى دورانهاى حكومت طواغيت، كسانى پيدا شدند و با اين كه از دوران صدر اسلام دورتر بودند، اراده شان از دوران امام حسن مجتبى عليه السّلام، براى مبارزه با دستگاه ظلم و فساد بيشتر بود. همه هم سركوب شدند. از قضيه ى قيام مردم مدينه كه به

ص:76

«حَرّه» معروف است، شروع كنيد تا قضاياى بعدى و قضاياى توّابين و مختار، تا دوران بنى اميّه و بنى عبّاس، مرتّب در داخل ملّتها قيام به وجود آمد. اين قيامها را چه كسى به وجود آورد؟ حسين بن على عليه السّلام. اگر امام حسين عليه السّلام قيام نمى كرد، آيا روحيه ى تنبلى و گريز از مسؤوليّت تبديل به روحيه ى ظلم ستيزى و مسؤوليّت پذيرى مى شد؟ چرا مى گوييم روحيه ى مسؤوليّت پذيرى مرده بود؟ به دليل اين كه امام حسين عليه السّلام، از مدينه كه مركز بزرگزادگانِ اسلام بود، به مكّه رفت. فرزند عباس، فرزند زبير، فرزند عمر، فرزند خلفاى صدر اسلام، همه ى اينها در مدينه جمع بودند و هيچ كس حاضر نشد در آن قيام خونين و تاريخى، به امام حسين عليه السّلام كمك كند.

معناى عميقِ پاسدار اسلام بودن امام حسين (علیه السلام)

پس تا قبل از شروع قيام امام حسين عليه السّلام، خواص هم حاضر نبودند قدمى بردارند. اما بعد از قيام امام حسين عليه السّلام، اين روحيه زنده شد. اين، آن درس بزرگى است كه در ماجراى عاشورا، در كنار درسهاى ديگر بايد بدانيم. عظمت اين ماجرا اين است. اين كه «الموعود بشهادته قبل استهلاله و ولادته» ؛ اين كه از قبل از ولادت آن بزرگوار «بكته السماء و من فيها والارض و من عليها» ؛ حسين بن على عليه السّلام را در اين عزاى بزرگ مورد توجّه قرار دادند و عزاى او را گرامى داشتند و به تعبير اين دعا يا زيارت، بر او گريه كردند، به اين خاطر است. لذا شما امروز وقتى نگاه مى كنيد، اسلام را زنده شده ى حسين بن على عليه السّلام مى دانيد. او را پاسدارِ اسلام مى دانيد. تعبير «پاسدار» تعبير مناسبى است. پاسدارى، آن وقتى است كه دشمن وجود دارد. اين دو دشمن - دشمن خارجى، و آفت اضمحلال درونى - امروز هم وجود دارد و شما پاسداريد. مبادا گمان شود كه دشمن در خواب است! مبادا گمان شود كه دشمن از دشمنى منصرف است! چنين چيزى ممكن نيست.

بيانات مقام معظم رهبری در ديدار سپاه پاسداران و نيروى انتظامى، به مناسبت سوّم شعبان - 1371/11/6

ص:77

20. ماه محرّم؛ فرصت بيان معارف علوى و معارف حسينى

پيوند اساس دين با عاشورا

اساس دين با عاشورا پيوند خورده و به بركت عاشورا هم باقى مانده است. اگر فداكارىِ بزرگِ حسين بن على عليه السّلام نمى بود - كه اين فداكارى، وجدان تاريخ را به كلّى متوجّه و بيدار كرد - در همان قرن اوّل يا نيمه ى قرن دوّم هجرى، بساط اسلام به كلّى برچيده مى شد. قطعاً اين گونه است. اگر كسى اهلِ مراجعه به تاريخ باشد و حقايق تاريخى را ملاحظه كند، اين را تصديق خواهد كرد. چيزى كه وجدان جامعه ى اسلامى را در آن زمان برآشفت و اسوه و الگويى براى بعديها شد، همين حادثه ى عجيبى بود كه تا آن روز در اسلام سابقه نداشت. البته، بعد از آن، نظاير بسيارى پيدا كرد؛ اما هيچ كدام از آن نسخه ها، مطابق اصل نبود. امّت اسلام، شهيدان زيادى داد. شهداى دسته جمعى داد. اما هيچ كدام به پاى حادثه ى عاشورا نرسيد. حادثه ى عاشورا، در اوج قلّه ى فداكارى و شهادت باقى ماند و همچنان تا قيامت باقى خواهد ماند.

استفاده ى مردم جهان از حادثه ى عاشورا

«لايوم كيومك يا اباعبدالله.» ما شيعيان، از اين حادثه، خيلى بهره برده ايم. البته

ص:78

غير شيعه هم، استفاده كرده اند. امروز، در كشور مصر، مسجد «رأس الحسين» - آن جا كه خيال مى كنند سر مقدّس آن بزرگوار مدفون است - محل تجمّع عواطف مردمِ محبِّ اهل بيتِ مصر است. ملّت مصر، ملّت خوبى است. كار به رژيم و دولت آن كشور نداريم. ملّتْ محبِّ اهلِ بيت است. همه جاى دنيا، متأثّر از اين واقعه اند؛ اما شيعه از اين واقعه يك استفاده ى فوق العاده كرده است. ما دين را به وسيله ى اين حادثه حفظ كرديم؛ احكام را براى مردم بيان كرديم؛ عواطف مردم را در خدمت دين و ايمان قرار داديم. «ما» كه مى گوييم يعنى طايفه ى روحانيون و مبلّغين، در طول چند قرن گذشته. آخرين بركت عظيم حادثه ى كربلا همين انقلاب شكوهمند ماست. اگر حادثه ى كربلا و اسوه گيرى از آن نبود، اين انقلاب پيروز نمى شد. امام بزرگوارمان كه در محرّم سال 57 فرمودند «ماهى كه خون بر شمشير پيروز است»، اين خط و اين درس را از محرّم دادند. سراغ جنگ هم كه برويد همين است.

آقايان مبلّغين، وعّاظ، گويندگان مذهبى، خوانندگان و مدّاحان مذهبى، فراموش نكنند كه در زمان ما، نمونه ى كاملى از حوادث عاشورا، همين بسيجيهايند. همين بچه ها و جوانان بسيجند. اين يادتان نرود. عدّه اى از آنها شهيد شدند، عدّه اى هم هستند. اينهايى كه هستند، اگر شهيد نشدند به خاطراين نبود كه از شهادت گريختند. به سراغ شهادت رفتند؛ امّا شهادت به سراغشان نيامد. فراموش نشود كه ماجراى عاشورا و محرّم، با شهداى ما و با بقاياى آن بسيجيها - كه امروز بحمدالله از پير و جوان در جامعه ما زيادند - پيوند دارد. اين ماهِ تبليغ، مقابل ما و شماست. مواظب باشيد از اين ماه، حدّاكثر بهره را در راه دين و براى خدا ببريد.

لزوم بيان معارف قرآنى و اسلامى صحيح و اصيل در ماه محرّم

در ماه محرّم، معارف حسينى و معارف علوى را - كه همان معارف قرآنى و اسلامىِ اصيل و صحيح است - براى مردم بيان كنيد. بنده مكرّر عرض كرده ام: منبرِ بى مطالعه رفتن؛ منبرى كه انسان برود، بگويد «حالا ببينيم چه خواهيم گفت» و هرچه به دهانش بيايد در منبر بگويد - گاهى حرف

ص:79

سست، گاهى خداى ناكرده نقلِ نادرست، خداى ناخواسته حرفى كه موهن مذهب باشد - ناسپاسى در حقّ عاشوراست. آقايان محترم؛ روحانيون، علما و خطباى گرامى و زحمتكش و ارزشمند! امروز جوانان ما، با ذهن سيّال خودشان سؤالهايى دارند. اين سؤالها را نبايد حمل بر ايرادگيرى كنيد. تا يك جوان سؤالى كرد، بگوييم: «آقا، ساكت!» گويا دارد كفر مى گويد! جوان است. ذهن جوان، سيّال است. افكار غلط و استدلالهاى نادرست، امروز در همه جاى دنيا با توجّه به روابط صوتى و بصرى اى كه وجود دارد، گسترده است. جوان ما، برايش سؤال به وجود مى آيد. چه كسى بايد اين را برطرف كند؟ من و شما بايد برطرف كنيم. اگر شما نرويد و آن خلأ فكرى را به شكل درست پُر نكنيد، يا آن سؤال و اشكال را برطرف نكنيد، كس ديگرى مى رود و به شكل غلط، جواب او را مى گويد. روحانى بايد با انديشه ى ناب اسلامى از بهترينش، مستدلترينش و قويترينش مجهّز باشد. ما اين طور انديشه ها و حرفها، بسيار داريم. يك نفر مثل شهيد مطهّرى رضوان الله تعالى عليه، يك جامعه ى دانشگاهى را در مقابل خود، به قبول و اذعان و تسليم وا مى داشت. در همان دانشكده اى كه آن بزرگوار تدريس مى كرد، كسانى بودند كه به طور صريح، ضدّ دين تبليغات مى كردند و درس مى گفتند. آن بزرگوار نرفت با آنها دعوا كند و دست به يقه شود. حرف زد، فكر داد، حقايق را گفت؛ از ذهنيّت صحيح استفاده نمود و فضا را قبضه كرد.

پيش از انقلاب، اين گونه بود. پيش از انقلاب، روحانيونى كه با دانشگاهها و محيطهاى فكرى جوان و احياناً مرتبط با افكار بيگانه اتّصال داشتند، ابزارى كه قدرت و زورى به آنها بدهد نداشتند. اما فضا در قبضه ى آنها و به دست آنها بود. در يك مسجد، يك روحانى مى ايستاد براى مردم حرف مى زد و مى ديديد كلاسهاى درس در دانشگاه، تعطيل يا خلوت مى شد و مى رفتند پاى صحبت آن آقا؛ كه چهار كلمه تفسير از او بشنوند يا شرح نهج البلاغه ى او را ياد بگيرند.

شرايط روضه خوانى و مدّاحى

قبل از انقلاب، اين گونه بود. ما بايد اين گونه خودمان را مجهّز كنيم.

ص:80

منبرها، اين طور بايد باشد. البته، اين، مخصوص منبرها هم نيست. من نسبت به همه ى مراسم عزادارى عرض مى كنم. نوحه خوانى نيز همين طور است. روضه خوانى نيز همين طور است. مرحوم حاجى نورى رضوان الله عليه، كتاب نوشت درباره ى شرايط روضه خوان. لؤلؤ و مرجان؛ در شرايط پله ى اوّل و دوّم منبر روضه خوانان اسم كتاب ايشان است. روضه خوانى هم شرايط دارد. مداحى هم شرايط دارد. نوحه ى سينه زنى خواندن هم شرايط دارد. بايد كسانى كه اينها را تهيّه مى كنند، مى سرايند و مى خوانند، مواظب باشند كه درست برطبق معارف اسلامى حرف بزنند، تا اين سينه زنى، اين روضه خوانى و اين نوحه خوانى، قدمى در راه عروج مردم به اوج قلّه ى افكار اسلامى باشد. اين، امروز براى ما لازم است. بايد سعى كنند كه از اباطيل و مطالب خلاف و كارهاى ناشايسته و بعضى از كارها كه وهن مذهب است و حقيقتاً شايسته ى دستگاه حسين بن على عليه السّلام نيست، اجتناب شود.

بيانات مقام معظم رهبری در جمع علما، طلّاب و روحانيان، در آستانه ى ماه محرّم - 1372/3/26

ص:81

21. دليل و اهميّت توجّه امام سجّاد (علیه السلام) به احياء و رواج اخلاق اسلامى

اشاره

مطلبى كه در نظرم هست عرض كنم، به مناسبت انتساب اين ايّام به امام چهارم عليه الصّلاة والسّلام است. چون بيستوپنجم ماه محرّم، بنا به روايتى - كه شايد هم روايت و قولِ قويتر باشد - وفات امام چهارم است. آن بزرگوار، تقريباً سى وچهار سال بعد از حادثه ى كربلا، در محيط اسلامى آن روز زندگى كرد و اين زندگى، از همه جهت يكى از زندگيهاى پر از درس است كه اى كاش كسانى كه از كيفيّات عالى اين زندگى آگاهى دارند، آن را براى مردم، براى مسلمين و حتّى براى غيرمسلمانان تشريح مى كردند، تا معلوم مى شد كه چگونه چهارمين امام بزرگوارِ ما، بعد از حادثه ى عاشورا كه ضربه ى عظيمى بر پيكر اسلام ناب و راستين بود، توانست يك تنه بايستد و مانع از ويران شدن بناى دين شود. اگر تلاشهاى امام سجّاد عليه الصّلاة والسّلام نبود، شهادت امام حسين عليه الصّلاة والسّلام ضايع شده بود و آثار آن نمى ماند. سهم امام چهارم، سهم عظيمى است. در زندگى امام چهارم، چند رشته كار وجود دارد كه يكى از آنها، همين رشته ى اخلاق است. يعنى تربيت و تهذيب اخلاق جامعه ى اسلامى. اين نكته اى است كه من مى خواهم چند دقيقه اى درباره اش، با شما برادران و خواهران عزيز و با همه ى ملّت ايران صحبت كنم.

ص:82

توصيه به جوانان نسبت به مطالعه ى صحيفه ى سجّاديه

امام سجّاد به تعليم و تغيير اخلاق در جامعه ى اسلامى كمر بست. چرا؟ چون طبق تحليل آن امام بزرگوار، بخش مهمّى از مشكلات اساسى دنياى اسلام كه به فاجعه ى كربلا انجاميد، ناشى از انحطاط و فساد اخلاق مردم بود. اگر مردم از اخلاق اسلامى برخوردار بودند، يزيد و ابن زياد و عمر سعد و ديگران نمى توانستند آن فاجعه را بيافرينند. اگر مردم آن طور پست نشده بودند، آن طور به خاك نچسبيده بودند، آن طور از آرمانها دور نشده بودند و رذايل بر آنها حاكم نمى بود، ممكن نبود حكومتها - ولو فاسد باشند؛ ولو بى دين و جائر باشند - بتوانند مردم را به ايجاد چنان فاجعه ى عظيمى؛ يعنى كشتن پسر پيغمبر و پسر فاطمه ى زهرا سلام الله عليها وادار كنند. مگر اين شوخى است؟! يك ملّت، وقتى منشأ همه ى مفاسد خواهد شد كه اخلاق او خراب شود. اين را امام سجّاد عليه الصّلاة والسّلام، در چهره ى جامعه ى اسلامى تفحّص كرد، و كمر بست به اين كه اين چهره را از اين زشتى پاك كند و اخلاق را نيكو گرداند. لذا، دعاى «مكارم الاخلاق» دعاست؛ امّا درس است. صحيفه ى سجّاديه دعاست؛ امّا درس است.

دعاى مكارم الاخلاق: درس زندگى و اخلاق

من به شما جوانان توصيه مى كنم كه برويد صحيفه ى سجّاديه را بخوانيد و در آن تدبّر كنيد. خواندنِ بى توجّه و بى تدبّر كافى نيست. با تدبّر خواهيد ديد كه هر يك از دعاهاى اين صحيفه ى سجّاديه و همين دعاى «مكارم الاخلاق»، يك كتاب درس زندگى و درس اخلاق است.

بيانات مقام معظم رهبری در ديدار كاركنان وزارت آموزش و پرورش، سازمان بهزيستى و سازمان تأمين اجتماعى - 1372/4/23

ص:83

22. خلوص و غريبانه بودن؛ دو ويژگى حركت امام حسين (علیه السلام) و شباهت آن با غربت انقلاب اسلامى

جايگاه بررسى دلايل منحصر به فرد حادثه ى كربلا

اندكى در ماجراى حسين بن على عليه الصّلاة والسّلام، بايد ژرف نگرى كنيم و دقّت نظر به خرج دهيم. خيليها در دنيا قيام كردند، رهبرى داشتند؛ كشته هم شدند. در بين اينها، از اولاد پيغمبران و از ائمّه هم كم نبودند. امّا سيّدالشّهدا يك فرد خاص است. حادثه ى كربلا، يك حادثه ى منحصر به فرد است. شهداى كربلا، يك جايگاه منحصر به خودشان دارند. چرا؟ پاسخ اين «چرا» در طبيعت حادثه بايد جستجو شود؛ و همان است كه به همه ى ما درس مى دهد؛ از جمله و شايد بخصوص به شما پاسداران عزيز.

يك خصوصيّت اين است كه حركت حسين بن على، حركتى خالصاً، مخلصاً و بدون هيچ شائبه، براى خدا و دين و اصلاح جامعه ى مسلمين بود. اين، خصوصيّت اوّل كه خيلى مهم است. اين كه حسين بن على عليه الصّلاة والسّلام فرمود: «انّى لم اخرج اشراً ولابطراً ولامفسداً و لاظالماًً(1)» خودنمايى نيست؛ خود نشان دادن نيست؛ براى خود، چيزى طلبيدن نيست؛ نمايش نيست. ذرّه اى ستم و ذرّه اى فساد، در اين حركت نيست. «و انما خرجت لطلب

ص:84


1- فتوح ابن اثم، ج5 ص34؛ مقتل مقرم، ص 139.

الاصلاح في امة جدى.» اين، نكته بسيار مهمّى است. انّما: فقط! يعنى هيچ قصد و غرض ديگرى، آن نيّت پاك و آن ذهن خورشيدگون را مكدّر نمى كند. قرآن كريم، وقتى كه در صدر اسلام با مسلمانان سخن مى گويد، مى فرمايد: «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَراً وَ رِئاءَ اَلنّاسِ.$سوره ی انفال، آیه ی 47.$» و اين جا امام حسين عليه السّلام مى گويد: «اني لم اخرج ا شرا ولابطرا.»

دو خطّ است؛ دو جريان است. در آن جا قرآن مى گويد: «مثل آنها نباشيدكه از روى غرور و خودخواهى و نفس پرستى حركت كردند.» يعنى چيزى كه در آن نوعِ حركت نيست، اخلاص است. يعنى از حركتِ خطّ فاسد، فقط «خود» و فقط «من»، مطرح است. «وَ رِئاءَ اَلنّاسِ» خودش را آرايش كرده، بر اسب قيمتى سوار شده، جواهرات به خودش آويزان كرده، رجزهايى خوانده است و خارج مى شود. به كجا؟ به ميدان جنگ. اتّفاقاً ميدان جنگ هم ميدانى است كه همين آدم و دهها مثل او در آن به خاك هلاك خواهند غلتيد. خارج شدن چنين آدمى، اين گونه است. فقط در او نفْس وجود دارد.

اين، يك طرف. بهترين نمونه در نقطه ى مقابلش هم حسين بن على عليه الصّلاة والسّلام است كه در او، خودخواهى و خود و من و منافع شخصى و قومى و گروهى وجود ندارد. اين، اوّلين خصوصيّت نهضت حسين بن على عليه الصّلاة والسّلام است. در آن كارى كه انجام مى دهيم، هرچه مايه ى اخلاص در من و شما بيشتر باشد، آن كار، ارزش بيشترى پيدا مى كند. هرچه از قطب اخلاص دور شويم، به سمت قطب خودپرستى و خودخواهى و براى خود كاركردن و به فكر خود بودن و منافع شخصى و قومى و نظاير آن نزديك شده ايم كه يك طيف ديگر است. بين آن اخلاص مطلق و خودخواهى مطلق، يك ميدان وسيع است. هر چه از آن جا به اين طرف نزديكتر شويم، ارزش كار ما كمتر مى شود؛ بركتش كمتر مى شود؛ ماندگارى اش هم كمتر مى شود. اين، خاصيّت اين قضيّه است. هر چه ناخالصى در اين جنس باشد، زودتر فاسد مى شود. اگر ناب باشد، هرگز فاسد نمى شود. حالا اگر بخواهيم به محسوسات مثال بزنيم، اين آلياژ اگر صددرصد طلا باشد، فاسد شدنى

ص:85

نيست؛ زنگ خوردنى نيست. امّا به هر اندازه كه مس و آهن و بقيه ى مواد كم قيمت داخل اين آلياژ باشد، فساد آن و از بين رفتنش بيشتر است. اين يك قاعده ى كلّى است.

دقيقتر بودن موازنه ها در امور معنوى

اين، در محسوسات است. اما در معنويّات، اين موازنه ها بسيار دقيقتر است. ما به حسب ديد مادّى و معمولى، نمى فهميم. اما اهل معنا و بصيرت، مى فهمند. نقّاد اين قضيه، صرّاف و زرگر اين ماجرا، خداى متعال است. «فانّ النّاقد بصير.» اگر يك سرسوزن ناخالصى در كار ما باشد، به همان اندازه آن كار كم ارزش مى شود و خدا، از ماندگارى آن مى كاهد.

خداوند متعال؛ ناقد بصير حركت امام حسين (علیه السلام)

خداى متعال، ناقد بصيرى است. كار امام حسين عليه الصّلاة والسّلام، از كارهايى است كه يك سر سوزن ناخالصى در آن نيست. لذا شما مى ببينيد اين جنس ناب، تا كنون مانده است و تا ابد هم خواهد ماند. چه كسى باور مى كرد بعد از اين كه اين عدّه، غريبانه در آن بيابان كشته شدند، بدنهايشان را همان جا به خاك سپردند، آن همه تبليغات عليه شان كردند، آن طور تار و مارشان كردند و بعد از شهادتشان مدينه را به آتش كشيدند - داستان حَرّه، كه سال بعد اتّفاق افتاد - و اين گلستان را زير و رو و گلهايش را پرپر كردند، ديگر كسى بوى گلاب از اين گلستان بشنود؟! با كدام قاعده ى مادّى جور در مى آيد، كه برگ گلى از آن گلستان در اين عالم طبيعت بماند؟! امّا شما مى بينيد كه هر چه روزگار گذشته، عطر آن گلستان، دنيا را بيشتر برداشته است. كسانى هستند كه قبول ندارند پيغمبر جدّ او و حسين بن على دنباله رو راه اوست؛ امّا حسين را قبول دارند! پدرش على را قبول ندارند، امّا او را قبول دارند! خدا را قبول ندارند - خداى حسين بن على را قبول ندارند - امّا در مقابلِ حسين بن على، سر تعظيم فرود مى آورند! اين، نتيجه ى همان خلوص است.

ص:86

خلوص امام خمينى (ره)؛ عامل ماندگارى انقلاب اسلامى

در انقلاب بزرگ ما هم، جوهر خلوص مايه ى ماندگارى آن شده است؛ همان فلز نابى كه امام بزرگوار، مظهرش بود.

حالا شما برگرديد به خاطره هايتان و به ياد بياوريد آن بيابانها را، آن گرماها را، آن رعبها و خوفهاى ميدان جنگ را، آن خطر دم به دم را، آن سرماى قلّه هاى پُربرف را، آن محاصره شدنها را، آن بى نيرويى را - كه جوش مى زديد براى عدّه اى نيرو - آن نداشتن تجهيزات را - كه دنبال يك تفنگ و يك خمپاره، آن قدر مى دويديد - و احساس آن روزها را در ذهنتان مجسّم كنيد. آن وقت مى فهميد كه چرا اين همه، عليه اين انقلاب توطئه شده است و هنوز هم مى شود؛ در عين حال، اين درخت، استوار ايستاده است.

همين جوهر است كه آن را حفظ كرده است. اخلاص امام و اين ملّت و بخصوص اخلاص رزمندگانى بود كه در ميدانهاى جنگ حضور داشتند و شما جزو بهترينها و جزو نمونه هاى كاملش هستيد. اين، يك نكته و جريان و سرخطّى است كه همه ى ما بايد دائم به آن توجّه داشته باشيم و بنده، بيشتر از شما محتاج توجّه به اين نكته هستم.

يك نكته ى ديگر - كه آن هم در مجموعه ى نهضت حسين بن على عليه الصّلاة والسّلام، خيلى مهم است و با توجّه به وضع امروز ما، به يك معنا به قوّت نيروى اخلاص برمى گردد - اين است كه در هيچ حادثه اى از حوادث خونبار صدر اسلام، به اندازه ى حادثه كربلا، غربت و بى كسى و تنهايى وجود نداشته است. اين، تاريخ اسلام است. هر كس مى خواهد نگاه كند. بنده دقّت كردم: هيچ حادثه اى مثل حادثه كربلا نيست؛ چه در جنگهاى صدر اسلام و جنگهاى پيغمبر و چه در جنگهاى اميرالمؤمنين. در آن موارد، بالاخره حكومتى بود، دولتى بود، مردم حضور داشتند؛ سربازانى هم از ميان اين جمعيّت به ميدان جنگ مى رفتند و پشت سرشان هم دعاى مادران، آرزوى خواهران، تحسين بينندگان، تشويق رهبر عظيم القدرى مثل پيغمبر يا اميرالمؤمنين بود. مى رفتند در مقابل پيغمبر، جانشان را فدا مى كردند. اين، كار سختى نيست. چقدر از جوانان ما حاضر بودند براى يك پيام امام، جانشان را قربان كنند! چقدر از ما، الان آرزو داريم اشاره ى لطفى از طرف ولىّ غايبمان بشود و جانمان را قربان كنيم!

ص:87

تشويق امام صادق (علیه السلام) نسبت به امامزاده هاى قيام كننده عليه حكّام فاسد

وقتى انسان در جلو چشمش، رهبرش را ببيند و آن همه تشويق پشت سرش باشد، بعد هم معلوم باشد كه مى جنگند تا پيروز شوند و دشمن را شكست دهند، با اميدِ پيروزى مى جنگند. چنين جنگى، در مقابل آنچه كه در حادثه ى عاشورا مى بينيم، جنگ سختى نيست. البته بعضى ديگر از حوادث هم بود كه آنها هم حادثه هاى نسبتاً غريبانه اى است. مثل حوادث امام زاده ها؛ مثل حسنيّون در زمان ائمّه عليهم السّلام. اما آنها هم - همه شان - مى دانستند كه پشت سرشان امامانى مثل امام صادق، مثل امام موسى بن جعفر و مثل امام رضا عليه الصّلاة والسّلام وجود دارند كه رهبر و آقاى ايشانند و ناظر و حاضرند؛ هواى آنها را دارند و اهل و عيال آنها را رسيدگى مى كنند. امام صادق - طبق روايت - فرمود: بروند با اين حكّام فاسد بجنگند و مبارزه كنند - «و علي نفقه عياله» - من عهده دار نفقه عيال آنها مى شوم. جامعه بزرگ شيعه بود. تحسينشان مى كردند. تمجيدشان مى كردند. بالاخره يك دلگرمى به بيرون از ميدان جنگ داشتند. اما در حادثه ى كربلا، اصل قضايا و لبّ لباب(1) اسلام - كه همه آن را قبول داشتند - يعنى خود حسين بن على، درون حادثه است و بناست شهيد شود و اين را خود او هم مى داند، اصحاب نزديك او هم مى دانند. هيچ اميدى به هيچ جا - در سطح اين دنياى بزرگ و اين كشور اسلامى عريض و طويل - ندارند. غريب محضند. بزرگان دنياى اسلام در آن روز، كسانى بودند كه بعضى از كشته شدن حسين بن على غمشان نبود؛ چون او را براى دنياى خودشان مضرّ مى دانستند! عدّه اى هم كه غمشان بود، آن قدر اهتمام به اين قضيه نمى كردند، مثل عبدالله جعفرو عبدالله عباس. يعنى هيچ اميدى از بيرونِ اين ميدان مبارزه غم آلوده و سرشار از محنت، وجود نداشت. و هر چه بود در همين ميدان كربلا بود و بس! همه اميدها خلاصه شده بود در همين جمع و اين جمع هم دل به شهادت داده بود. بعد از كشته شدن هم - برحسب موازين ظاهرى - كسى براى آنها يك فاتحه نمى گرفت. يزيد بر همه جا مسلّط بود. حتى زنان آنها را به اسارت مى بردند و به بچه هايشان هم رحم نمى كردند. فداكارى در اين ميدان، بسيار سخت است. «لا يوم كيومك يا اباعبدالله.» اگر آن ايمان و آن اخلاص و آن

ص:88


1- . خالص ترين جزء.

نورخدايى در وجود حسين بن على نمى درخشيد كه آن عدّه معدود مؤمنين را گرم كند، اصلاً چنين حادثه اى امكان تحقّق نداشت. ببينيد اين حادثه چقدر با عظمت است!

جايگاه منحصر به فرد شهداى كربلا

بنابراين، يكى ديگر از خصوصيات اين حادثه غريبانه بودن آن است. لذاست كه من مكرّر عرض كرده ام شهداى زمان ما، با شهداى بدر، با شهداى حنين، با شهداى احد، با شهداى صفّين، با شهداى جمل قابل مقايسه هستند و از بسيارى از آنها بالاترند؛ اما با شهداى كربلا، نه! هيچ كس با شهداى كربلا، قابل مقايسه نيست. نه امروز، نه ديروز، نه از اوّل اسلام و نه تا آن زمانى كه خداى متعال بداند و بخواهد. آن شهدا ممتازند؛ و نظيرى ديگر براى على اكبر و حبيب بن مظاهر نمى شود پيدا كرد.

عزت امروزى اسلام، بركت و نتيجه ى جانفشانى امام حسين (علیه السلام)

اين است حادثه ى حسين بن على؛ عزيزان من! اين پايه ى استوار و محكم است كه هزار و سيصد و اندى است اسلام را، با آن همه دشمنى، در دنيا نگه داشته است. خيال مى كنيد اگر آن شهادت، آن خون پاك و آن حادثه ى به آن بزرگى نبود، اسلام باقى مى ماند؟! قطعاً بدانيد اسلام باقى نمى ماند. قطعاً بدانيد در توفان حوادث، نابود مى شد. ممكن بود به عنوان يك دين تاريخى، با يك عدّه طرفداران كم مايه، در گوشه اى يا گوشه هايى از دنيا مى ماند؛ اما اسلام زنده نمى ماند. فقط نام و ياد اسلام ممكن بود بماند. اما امروز شما مى بينيد كه اسلام، بعد از هزار و چهار صد سال، در دنيا، زنده است. اسلام، سازنده است. امروز، اسلام در دنيا، زاينده است. امروز اسلام در دنيا، ملّتها را به عنوان روشنترين و پرفروغترين اميد، به سمت خود متوجّه كرده است. اينها همه از بركت همان حادثه ى كربلا و جانفشانى حسين بن على عليه السّلام، است. حال خداى متعال خواسته است كه اوّلين تجربه ى حاكميّت قرآن بعد از دوران حسين بن على، يعنى نظام جمهورى اسلامى، پا به عرصه بگذارد.

ص:89

يعنى بعد از آن حادثه، هر كار شده، مقدّمه اى براى امروز شما بوده است. كوشش همه ى علما، همه ى متفكّرين، همه ى فلاسفه، همه ى متكلّمين، همه ى زحمتها و تلاشها و اين همه جنگها، اسلام را نگه داشت و اوضاع و احوال آماده شد، تا امروز حكومتى براساس حاكميّت ارزشهاى الهى و قرآنى به وجود آيد. بخت و اقبال با شما و با ملّت ايران بود كه خداى متعال، اين بار را، اوّل بار روى دوش اينها گذاشت. البته «بخت» كه مى گوييم، به معناى اتّفاق نيست. اين اقبال بلند را خداى متعال، مفت و بيهوده به كسى نمى دهد. ملّت ايران خيلى كارها كرد؛ و خداى متعال، اين را بالاخره به او داد. البته اين فداكاريها، تلاشها، اخلاصها و زحمات، تمام شدنى هم نيست. خيال نكنيد كه اگر چهار نفر ياوه گوىِ ساده دلِ بيچاره ى خوش خيال بنشينند آن گوشه دنيا و بگويند «امروز و فردا كار جمهورى اسلامى تمام مى شود» اين به انجام مى رسد! خير! اين اساس، تمام شدنى نيست.

سختگيرى هاى استكبار نسبت به مسلمانان؛ نتيجه ى حيات دوباره ى اسلام

من و شما، تمام مى شويم. افراد، به هيچ صورت، ماندنى نيستند. بهترينها، آن كسانى هستند كه خوب مى مانند تا مى ميرند. بعضى هم تا آخر خوب نمى مانند. همه نوعش را داريم. اشخاص در معرض آفت و تلف شدنند؛ اما اساس، ماندنى است. اين حركت اسلامى، اين حيات دوباره ى اسلامى، ريشه در قرون دارد. ريشه در ده قرن تلاش و مجاهدت دارد. متّكى به اسلام است. لذاست كه شما مى بينيد امروز كه تبليغات استكبارى و صهيونيستى در دنيا سعى مى كنند چهره ى جمهورى اسلامى و مردم ايران و ما و همه را زشت نشان دهند، اتّفاقاً گرايش مردم به اسلام، در همه جاى دنياى اسلام، از پنج سال و ده سال پيش، بيشتر است. به كشورهاى اسلامى و به مسلمانانى كه در دنياى غيراسلامى در اقليّت هستند، نگاه كنيد! سختگيريهاى استكبار را نسبت به مسلمانان ببينيد! اين سختگيريها، بى خود كه نيست. اگر همين طور مثل ميّت بين يدى الغسّال بودند كه بر آنها سختگيرى نمى شد.

آنچه مى خواهم عرض كنم اين است كه اين عنصر غربت در اين نهضت، انقلاب ما را به همين اندازه، به نهضت حسين بن على شبيه كرده است. اين

ص:90

غربت، شما را نترساند و به وحشت نيندازد. قلّه ى غربت را حسين بن على و يارانش - بزرگوارانى كه ما اين طور برايشان سينه مى زنيم و اشك مى ريزيم و آنها را از فرزندان خودمان بيشتر دوست مى داريم - پيمودند و فايده اش اين شد كه امروز اسلام زنده است؛ و حادثه ى كربلا، نه فقط در قطعه زمينى كوچك، بلكه در منطقه ى عظيمى از محيط زيست بشر امروز زنده است. كربلا همه جا هست: در ادبيات، در فرهنگ، در سنّتها، در اعتقادها و در ميان دلها. آن كه در مقابل خدا سجده نمى كند، در مقابل عظمت حسين بن على سر فرود مى آورد! آن غربت، امروز اين نتيجه را دارد. آن قلّه ى غربت بود. امروز هم شما در دنيا غريبيد. ملّت ايران امروز در دنيا غريب و مظلوم است. غريب بودن و مظلوم بودن، به معناى ضعيف بودن نيست. ما امروز خيلى قوى هستيم. اين را با اطمينان باور كنيد كه هيچ ملّت مسلمانى امروز به قوّت ملّت مسلمان ايران نيست. هيچ كدام؛ چه كوچكشان، چه بزرگشان، چه ملّت صدميليونى شان. قوّت و قدرت ملّت ايران، امروز در اوج است. دولت ايران نيز همين طور. دولت خيلى قوى است؛ خيلى عزيز است؛ خيلى مورد توجّه قدرتمندان دنياست. در عين حال، اين ملّت و اين دولتِ قوى و توانا كه مسلّط بر كارهايشان هستند، غريب و مظلومند. ما امروز در دنيا غريبيم. هيچ قدرتى در دنيا از ما حمايت نمى كند.

بيانات مقام معظم رهبری به مناسبت روز پاسدار، در جمع هزاران تن از اعضاى سپاه پاسداران و يگان ويژه نيروى انتظامى - 1372/10/26

ص:91

23. حضرت زينب (علیها السلام) و تحمّل سخت ترين حوادث

بنده با خود مى انديشيدم كه در اين قضايا، در اين شهادت مظلومانه، در اين تشييع مظلومانه، در اين دفن مظلومانه، در خانه ى مصيبت زده ى على، به چه كسى از همه سخت تر گذشت؟ به نظرم رسيد كه به زينب كبرى سلام الله عليها از همه سخت تر گذشته است. زينب كبرى سلام الله عليها پيش از آن، دفن مادر را در نيمه شب ديده بود و اكنون دفن پدر را در نيمه شب مى ديد. بعدها هم تشييع جنازه ى امام حسن عليه السّلام را با آن وضع ديد و تيرهايى را كه به طرف جنازه ى آن حضرت پرتاب مى شد. در روز عاشورا هم، آن منظره ى سهمگين و هولناك را ديد كه ازهمه سخت تر بود. و آن دم كه فرياد برآورد: «يا رسول الله! صلا عليك مليك السماء: هذا حسينك مرمل بدماء و مقطع الاعضاء.»

بيانات مقام معظم رهبری در خطبه هاى نماز جمعه تهران 21 رمضان 1414-1372/12/13

ص:92

24. ويژگى ها و بركات احياى مجالس عزادارى و ذكر عاشورا

اشاره

امّا درباره ى مسائل مربوط به محرّم، دو نوع مطلب وجود دارد: يكى سخن درباره نهضت عاشوراست. اگرچه بزرگان درباره ى فلسفه ى قيام امام حسين عليه السّلام، بسيار گفته اند و نوشته اند و حرفهاى بسيار قيّمى هم در اين مقوله زده شده است؛ اما حقيقتاً يك عمر مى شود سخن از اين حقيقتِ درخشان گفت. هرچه درباره ى عاشورا و قيام امام حسين عليه السّلام، فكر كنيم، متوجّه مى شويم كه اين قضيه، از ابعاد مختلف داراى كشش و گنجايش انديشيدن و بيان كردن است. هرچه فكر كنيم، ممكن است حرفهاى جديد و حقايق تازه اى را بيابيم. اين يك مقوله حرف؛ كه اگرچه در دوره سال گفته مى شود و بايد هم گفته شود، اما محرّم خصوصيّتى دارد و در ايّام محرّم، از اين مقوله بيشتر بايد سخن گفت و مى گويند و انشاءالله باز هم خواهند گفت.

برخوردارى از خاطره ى عاشورا يكى از مهمترين امتيازات جامعه ى شيعه

يك مقوله ديگر كه به مناسبت محّرم قابل بحث است و در اين زمينه كمتر صحبت مى شود و بنده مى خواهم امشب درباره ى آن، قدرى صحبت كنم، مقوله ى عزادارى حسين بن على عليه السّلام و بركات احياى ذكر عاشوراست. تحقيقاً يكى از مهمترين امتيازات جامعه شيعه بر ديگر جوامع مسلمان، اين

ص:93

است كه جامعه ى شيعه، برخوردار از خاطره ى عاشوراست. از همان روزى كه موضوعِ ذكر مصيبت حسين بن على عليه السّلام مطرح شد، چشمه ى جوشانى از فيض و معنويّت در اذهان معتقدين و محبّين اهل بيت عليهم السّلام جارى گشت. اين چشمه ى جوشان، تا امروز همچنان ادامه و جريان داشته است؛ بعد از اين هم خواهد داشت و بهانه ى آن هم يادآورى خاطره ى عاشوراست.

عاطفه و احساس، و استدلال و منطق دو جزء لازم هر حركت معنوى

بيان ماجراى عاشورا، فقط بيان يك خاطره نيست. بلكه بيان حادثه اى است كه - همان طور كه در آغاز سخن عرض شد - داراى ابعاد بى شمار است. پس، يادآورى اين خاطره، در حقيقت مقوله اى است كه مى تواند به بركات فراوان و بيشمارى منتهى شود. لذا شما ملاحظه مى كنيد كه در زمان ائمّه عليهم السّلام، قضيه گريستن و گرياندن براى امام حسين عليه السّلام، براى خود جايى دارد. مبادا كسى خيال كند كه در زمينه فكر و منطق و استدلال، ديگر چه جايى براى گريه كردن و اين بحثهاى قديمى است! نه! اين خيالِ باطل است. عاطفه به جاى خود و منطق و استدلال هم به جاى خود، هر يك سهمى در بناى شخصيّت انسان دارد. خيلى از مسائل است كه بايد آنها را با عاطفه و محبّت حل كرد و در آنها جاى منطق و استدلال نيست. شما اگر در نهضتهاى انبيا ملاحظه كنيد، خواهيد ديد وقتى كه پيغمبران مبعوث مى شدند، در وهله ى اوّل كه عدّه اى دور آنها را مى گرفتند، عامل اصلى، منطق و استدلال نبود. شما در تاريخ پيغمبر اسلام كه مدوّن و روشن هم هست، كجا سراغ داريد كه آن حضرت كسانى از كفّار قريش را كه مثلاً استعداد و قابليّت داشته اند، در مقابل خود نشانده و برايشان استدلال كرده باشد كه به اين دليل خدا هست، يا به اين دليل خدا واحد است، يا به اين دليل و استدلال عقلانى، بتهايى را كه مى پرستيد، باطلند؟ دليل و استدلال، زمانى كاربُرد دارد كه نهضت پيش رفته است. در وهله اوّل، حركت، حركتى احساسى و عاطفى است. در وهله ى اوّل اين است كه ناگهان فرياد مى زند: «نگاه كنيد به اين بتها و ببينيد كه اينها ناتوانند!» در وهله ى اوّل مى گويد نگاه كنيد كه خداى متعال واحد است: «قولوا لا اله الا الله تفلحوا.» به چه دليل «لااله الا ا لله» موجب فلاح «نگاه كنيد به اين بتها و ببينيد كه اينها ناتوانند!» در وهله ى اوّل مى گويد نگاه كنيد كه خداى متعال واحد است: «قولوا لا اله الا الله تفلحوا.» به چه دليل «لااله الا ا لله» موجب فلاح

ص:94

است؟ اين جا كدام استدلال عقلانى و فلسفى وجود دارد؟ البته در خلال هر احساسى كه صادق باشد، يك برهان فلسفى خوابيده است. اما بحث سرِ اين است كه نبى وقتى مى خواهد دعوت خود را شروع كند، استدلال فلسفى مطرح نمى سازد؛ بلكه احساس و عاطفه ى صادق را مطرح مى كند. البته آن احساس صادق، احساس بى منطق و غلط نيست؛ احساسى است كه در درون خود، استدلالى هم دارد. اوّل توجّه را به ظلمى كه در جامعه جارى است؛ اختلاف طبقاتى اى كه وجود دارد و فشارى كه «انداد الله»(1) از جنس بشر و شياطين انس بر مردم وارد مى كنند، معطوف مى سازد. اين، همان عواطف و احساسات است. البته بعد كه حركت وارد جريانِ معقول و عادّى خود شد، نوبت استدلال منطقى هم مى رسد. يعنى كسانى كه داراى تحمّل عقلى و پيشرفت فكرى هستند، به استدلالات عالى مى رسند. ولى بعضى افراد هم در همان درجات ابتدايى مى مانند. در عين حال، معلوم هم نيست آنهايى كه از لحاظ استدلال سطح بالاترى دارند، از لحاظ درجات معنوى هم حتماً سطح بالاترى داشته باشند. نه؛ گاهى كسانى كه سطح استدلالىِ پايين ترى دارند، اما جوشش عواطفشان بالاست، ارتباط و علقه شان با مبدأ غيبى بيشتر و محبّتشان نسبت به پيغمبر، جوشانتر است و به درجات عاليترى مى رسند. قضيه اين گونه است.

در حركتهاى معنوى، عاطفه سهم و جاى خود را دارد. نه عاطفه جاى استدلال را مى گيرد و نه استدلال مى تواند به جاى عواطف بنشيند. حادثه ى عاشورا، در ذات و طبيعت خود، يك درياىِ خروشانِ عواطفِ صادق است. يك انسان والا، پاك، منوّر و بدون ذرّه اى شائبه ترديد در شخصيّت ملكوتىِ والاى او، براى هدفى كه همه ى منصفين عالم در صحّتِ آن، كه مبتنى بر نجات جامعه از چنگ ظلم و جور و عدوان است، متّفقند، حركت شگرفش را آغاز مى كند و مى گويد: «ايها النّاس! انّ رسول الله، صلّى الله عليه وآله، قال: من رأى سلطاناً جائراً...(2)» بحث سرِ اين است. امام حسين عليه السّلام، فلسفه ى حركت

ص:95


1- . مخالفان خدا.
2- . بحارالانوار: ج 44، ص 382 [ايّها النّاس انّه رسول الله صلى الله عليه وآله وسلّم قال: من رأى سلطاناً جائراً مستحلاً لحرم الله ناكثا لعهد الله مخالفا لسنة رسول الله يعمل فى عبادالله بالاثم والعدوان فلم يغيّر عليه بفعل و لا قول كان حقّا على الله ان يدخله مدخله.]

خود را مقابله با جور قرار مى دهد: «يعمل فى عبادالله بالاثم والعدوان.» بحث بر سرِ مقدّسترين هدفهاست كه همه ى منصفين عالم آن را قبول دارند. چنان انسانى، در راه چنين هدفى، دشوارترين مبارزه را تحمّل مى كند.

مبارزه ى غريبانه؛ دشوارترين مبارزه ها

دشوارترين مبارزه، مبارزه ى غريبانه است. كشته شدن در ميان هياهو و هلهله ى دوستان و تحسين عامّه ى مردم، چندان دشوار نيست. چنان كه در يكى از جنگهاى صدر اسلام، وقتى كه دو لشكرِ حقّ و باطل در مقابل هم صف كشيدند و كسانى چون پيغمبر و اميرالمؤمنين، عليهماالسّلام، در رأس جبهه ى حق قرار داشتند، پيغمبر از سپاهيان خود پرسيد: چه كسى حاضر است به ميدان برود و فلان جنگجوى معروفِ سپاه دشمن را از پاى درآورد؟ جوانى از سپاهيان اسلام، داوطلب شد. پيغمبر دستى بر سر او كشيد و او را بدرقه كرد، مسلمانان هم برايش دعا كردند و او به ميدان نبرد رفت، جهاد كرد و كشته شد. اين، يك نوع كشته شدن و جهاد كردن است. نوعِ ديگرِ جهاد كردن، جهادى است كه وقتى انسان به سمت ميدان نبرد مى رود، آحاد جامعه نسبت به او يا منكرند، يا غافلند، يا كناره مى جويند و يا در مقابلش مى ايستند. كسانى هم كه قلباً وى را تحسين مى كنند - و تعدادشان كم است - جرأت ندارند زبانى به تحسينش بپردازند.

در حادثه ى عاشوراى امام حسين عليه السّلام، حتى كسانى مانند عبدالله بن عبّاس و عبدالله بن جعفر كه خودشان جزو خاندان بنى هاشم و از همين شجره ى طيّبه اند، جرأت نمى كنند در مكّه يا مدينه بايستند، فرياد بزنند و به نامِ امام حسين عليه السّلام، شعار بدهند. چنين مبارزه اى، غريبانه است و مبارزه غريبانه، سخت ترينِ مبارزه هاست. همه با انسان، دشمن. همه از انسان، رويگردان. در مبارزه ى امام حسين عليه السّلام، حتّى برخى از دوستان هممُعرِضَند(1). چنان كه به يكى از آنها فرمود: «بيا به من كمك كن.» و او به جاى كمك، اسبش را براى حضرت فرستاد و گفت: «از اسب من استفاده كن!»

غربت از اين بالاتر و مبارزه از اين غريبانه تر؟! آن وقت در اين مبارزه

ص:96


1- . رويگردان.

غريبانه، عزيزترين عزيزانش در مقابل چشمش قربانى شوند. پسرانش، برادرزاده هايش، برادرانش و پسرعموهايش؛ اين گلهاى بنى هاشم، پرپر شوند، و در مقابلش روى زمين بريزند و حتّى كودك شش ماهه اش هم كشته شود!

علاوه بر همه ى اين مصيبتها، مى داند به مجرّد اين كه جان از جسم مطهّرش خارج شود، عيالات بى پناه و بى دفاعش، مورد تهاجم قرار خواهند گرفت. مى داند كه گرگهاى گرسنه، به دختران خردسال و جوانش حمله ور مى شوند، دلهاى آنها را مى ترسانند؛ اموال آنها را غارت مى كنند؛ آنها را به اسارت مى گيرند و مورد اهانت قرار مى دهند. مى داند كه به دختر والاى اميرالمؤمنين عليه السّلام، زينب كبرى سلام الله عليها، كه جزو شخصيّتهاى بارز دنياى اسلام است، جسارت مى كنند. اينها را هم مى داند.

بر همه ى اينها، تشنگى خود و اهل و عيالش را اضافه كنيد: كودكان خردسال، تشنه؛ دختر بچه ها، تشنه؛ پيرها، تشنه؛ حتى كودكِ شيرخواره، تشنه. مى توانيد تصوّر كنيد كه اين مبارزه چقدر سخت است؟ انسانى چنان والا، پاك، مطهّر و منوّر كه ملائكه ى آسمان براى تماشاى جلوه ى او بر يكديگر سبقت مى گيرند و آرزومند تماشاى حسين بن على عليه السّلام هستند تا به او متبرّك شوند؛ انسانى كه انبيا و اوليا آرزوى مقام او را مى كنند، در چنان مبارزه اى و با چنان شدّت و محنتى به شهادت مى رسد. شهادتِ چنين شخصيّتى، حادثه اى شگرف است. كدام انسانى است كه عاطفه اش از اين حادثه جريحه دار نشود؟! كدام انسانى است كه اين حادثه را بشناسد و بفهمد و نسبت به آن دلبسته نشود؟

اين همان چشمه ى جوشانى است كه از ظهرِ روزِ عاشورا شروع شد؛ از همان وقتى كه زينب كبرى سلام الله عليها - طبق نقلى كه شده است - بالاى «تلّ زينبيّه» رفت و خطاب به پيغمبر عرض كرد: «يا رسول الله، صلّى عليك! ملائكة السّماء هذا حسينك مرمّل بالدّماء، مقطّع الاعضاء، مصلوب العامة والرّداء.» او خواندنِ روضه ى امام حسين عليه السّلام را شروع كرد و ماجرا را با صداى بلند گفت؛ ماجرايى كه مى خواستند مكتوم بماند. خواهر بزرگوار امام، چه در كربلا، چه در كوفه و چه در شام و مدينه، با صداى بلند به بيان

ص:97

حادثه ى عاشورا پرداخت. اين چشمه، از همان روز شروع به جوشيدن كرد و تا امروز، همچنان جوشان است. اين حادثه عاشوراست.

مجالس عزا و ياد امام حسين (علیه السلام)؛ يكى از بزرگترين نعمتهاى جامعه ى شيعى

يك وقت است كه كسى از داشتن نعمتى بى بهره است و در مقابل نعمتِ نداشته، از او سؤالى هم نمى شود. اما يك وقت كسى از نعمتى بهره مند است و از آن نعمتى كه دارد از وى سؤال مى شود. يكى از بزرگترين نعمتها، نعمت خاطره و ياد حسين بن على عليه السّلام، يعنى نعمت مجالس عزا، نعمت محرّم و نعمت عاشورا براى جامعه شيعىِ ماست. متأسّفانه برادران غير شيعى ما از مسلمين، خود را از اين نعمت برخوردار نكردند. امّا مى توانند از اين نعمت بهره مند شوند و امكانش هم وجود دارد. البته بعضى از مسلمينِ غير شيعه در گوشه وكنار، ذكر محرّم و عاشورا را دارند. ولى آن گونه كه بايد و شايد، بينشان رايج نيست؛ در حالى كه بين ما رايج است.

اكنون كه ذكر محرّم و عاشورا و ياد و خاطره ى امام حسين عليه السّلام، در بينِ ما رايج است، از اين ذكر و خاطره و جلسات بزرگداشت، چه استفاده اى بايد كرد و شكر اين نعمت چيست؟ اين همان مطلبى است كه مى خواهم به عنوان سؤال مطرح كنم، و شما جواب بدهيد.

وحشت سران رژيم طاغوت از فرارسيدن محرّم

اين نعمت عظيم، دلها را به منبعِ جوششِ ايمانِ اسلامى متّصل مى كند. كارى مى كند كه در طول تاريخ كرد و ستمگرانِ حاكم، از عاشورا ترسيدند، و از وجود قبر نورانى امام حسين عليه السّلام، واهمه داشتند. ترس از حادثه ى عاشورا و شهداى آن، از زمان خلفاى بنى اميّه شروع شده و تا زمان ما ادامه يافته است و شما يك نمونه اش را در دوران انقلاب خودمان ديديد. وقتى كه محرّم از راه مى رسيد، نظامِ مرتجعِ كافرِ فاسقِ فاسدِ پهلوى، مى ديد ديگر دستش بسته است و نمى تواند عليه مردمِ مبارزِ عاشورايى، كارى انجام دهد. در واقع مسؤولين آن نظام، ناتوانى خود را ناشى از فرا رسيدن محرم

ص:98

مى دانستند. در گزارشهاى برجا مانده از آن رژيم منحوس، اشارتها بلكه صراحتهايى وجود دارد كه نشان مى دهد آنها با فرارسيدن محرّم، دست و پايشان را حسابى گم مى كردند. امام بزرگوار ما رضوان الله عليه، آن مرد حكيمِ تيزبينِ دين شناسِ دنياشناسِ انسان شناس، خوب فهميد كه از اين حادثه براى پيشبرد هدف امام حسين عليه السّلام چگونه بايد استفاده كند و كرد.

استفاده ى حكيمانه ى امام خمينى (ره) از محرّم براى پيشبرد هدف امام حسين (علیه السلام)

امام بزرگوار ما، محرّم را به عنوان ماهى كه در آن، خون بر شمشير پيروز مى شود، مطرح، و به بركت محرّم، با همين تحليل و منطق، خون را بر شمشير پيروز كرد. اين، يك نمونه از جلوه هاى نعمت ماه محرّم و مجالس ذكر و ياد امام حسين عليه السّلام است كه شما ديديد. لذا هم مردم و هم روحانيون، بايد از اين نعمت استفاده كنند. استفاده ى مردم اين است كه به مجالس عزادارى سيدالشهداء عليه السّلام، دل ببندند و اين مجالس را - در سطوح مختلف - هرچه مى توانند بيشتر اقامه كنند. مردم بايد مخلصانه و براى استفاده، در مجالس عزادارى حسينى شركت كنند؛ نه براى وقت گذراندن، يا به صورت عاميانه اى، فقط به عنوان ثواب اخروى كه نمى دانند هم اين ثواب اخروى از كجا مى آيد؟

مسلّماً شركت در مجالس مذكور، ثواب اخروى دارد؛ اما ثواب اخروى مجالس عزا، از چه ناحيه و به چه جهت است؟ مسلماً مربوط به جهتى است كه اگر آن جهت نباشد، ثواب هم نيست. بعضى از مردم متوجّه اين نكته نيستند. همه بايد در اين مجالس شركت كنند، قدر مجالس عزادارى را بدانند، از اين مجالس استفاده كنند و روحاً و قلباً اين مجالس را وسيله اى براى ايجاد ارتباط و اتّصالِ هرچه محكم تر ميان خودشان و حسين بن على عليه السّلام، خاندان پيغمبر و روح اسلام و قرآن قرار دهند. اين از وظايفى كه در اين خصوص مربوط به مردم است.

ص:99

وظيفه ى خطير روحانيون در مجالس عزادارى

و امّا در ارتباط با وظايف روحانيون، مسأله دشوارتر است. چون قوامِ مجالس عزا به اين است كه عدّه اى دور هم جمع شوند و يك فردِ روحانى با حضور يافتن در ميان آنها اقامه ى عزا كند تا ديگران از اقامه عزاى او مُستفيد شوند. يك روحانى چگونه اقامه ى عزا خواهد كرد؟ اين، سؤال من از همه ى كسانى است كه نسبت به چنين قضيّه اى احساس مسؤوليّت مى كنند.

سه ويژگى لازم براى مجالس عزادارى

به اعتقاد بنده، مجالس عزادارى حسينى بايد از سه ويژگى برخوردار باشد:

اوّلين ويژگى بايد اين باشد كه چنين مجالسى، محبّت به اهل بيت عليهم السّلام را زياد كنند. چون رابطه ى عاطفى، يك رابطه ى بسيار ذى قيمت است. شما روحانيون بايد كارى كنيد كه محبّت شركت كنندگان در مجالس مذكور، روزبه روز نسبت به حسين بن على عليه السّلام، خاندان پيغمبر و مناشىء معرفت الهى، بيشتر شود. اگر شما خداى ناكرده، در مجالس مذكور وضعى را به وجود آوريد كه مستمع يا فرد بيرون از آن فضا، از لحاظ عاطفى به اهل بيت عليهم السّلام نزديك نشد، بلكه احساس دورى و بيزارى كرد، نه فقط چنين مجالسى فاقد يكى از بزرگترين فوايد خود شده، بلكه به يك معنا، مضّر هم بوده است. حال شما كه مؤسّس يا گوينده ى چنين مجالسى هستيد، ببينيد چه كارى مى توانيد بكنيد كه عواطف مردم، بر اثر حضور در اين مجالس، نسبت به حسين بن على عليه السّلام و اهل بيت پيغمبر عليهم افضل صلواة الله روزبه روز بيشتر شود.

دوّمين ويژگى اى كه بايد در اين مجالس به وجود آيد، اين است كه مردم نسبت به اصل حادثه ى عاشورا، معرفت روشنتر و واضحترى پيدا كنند. اين طور نباشد كه ما در مجلس حسين بن على عليه السّلام، به منبر برويم يا سخنرانى كنيم، اما موضوع سخنرانى، حضّار آن مجلس، اعمّ از جوان و غيرجوان و زن و مردِ اهل فكر و تأمّل را - كه امروز در جامعه ى ما بسيارند و اين از بركات انقلاب است - به اين فكر فرو ببرد كه «ما به اين مجلس

ص:100

آمديم و گريه اى هم كرديم؛ اما براى چه؟ قضيّه چه بود؟ چرا بايد براى امام حسين عليه السّلام گريه كرد؟ اصلاً چرا امام حسين عليه السّلام به كربلا آمد و عاشورا را به وجود آورد؟» بنابراين، به عنوان منبرى يا سخنران، بايد به موضوعاتى بپردازيد كه جوابگوىِ چنين سؤالاتى باشد. بايد نسبت به اصلِ حادثه ى عاشورا معرفتى در افراد به وجود آيد. اگر در روضه خوانى و سخنرانى يا سايرِ مطالبِ بيان شده از طرف شما، نكته اى روشنگر يا حدّاقل اشاره اى به اين معنا نباشد، يك ركن از آن سه ركنى كه عرض شد، كم و ناقص خواهد بود. يعنى ممكن است مجلس مذكور، فايده ى لازم را ندهد و ممكن هم هست خداى ناكرده در بعضى از فروض، ضرر هم بكنيم.

سوّمين ويژگى لازم در اين مجالس، افزايش ايمان و معرفت دينى در مردم است. در چنين مجالسى بايد از دين، نكاتى عنوان شود كه موجب ايمان و معرفتِ بيشتر در مستمع و مخاطب گردد. يعنى سخنرانان و منبريها، يك موعظه ى درست، يك حديث صحيح، بخشى از تاريخ آموزنده ى درست، تفسيرِ آيه اى از قرآن يا مطلبى از يك عالم و دانشمندِ بزرگ اسلامى را در بيانات خود بگنجانند و به سمع شركت كنندگان در اين مجالس برسانند. اين طور نباشد كه وقتى بالاى منبر مى رويم، يك مقدار لفّاظى كنيم و حرف بزنيم و اگر احياناً مطلبى هم ذكر مى كنيم، مطلب سستى باشد كه نه فقط ايمانها را زياد نمى كند، بلكه به تضعيف ايمانِ مستمعين مى پردازد. اگر اين طور هم شد، ما از جلسات مذكور به فوايد و مقاصدِ موردِ نظر نرسيده ايم.

اظهار تأسّف از بيان برخى مطالب ضعيف در برخى مجالس عزادارى

متأسّفانه بايد عرض كنم كه گاهى چنين مواردى ديده مى شود. يعنى بعضاً گوينده اى در يك مجلس به نقل مطلبى مى پردازد كه هم از لحاظ استدلال و پايه ى مدرك عقلى يا نقلى سست است و هم از لحاظ تأثير در ذهنِ يك مستمعِ مستبصر و اهل منطق و استدلال، ويرانگر است. مثلاً در يك كتاب، بعضى مطالب نوشته شده است كه دليلى بر كذب و دروغ بودن آنها نداريم. ممكن است راست باشد، ممكن است دروغ باشد. اگر شما آن مطالب را بيان كنيد - ولو مسلّم نيست خلاف واقع باشد - و با شنيدن آنها

ص:101

براى مستمعتان، كه جوانِ دانشجو يا محصّل يا رزمنده و يا انقلابى است - و بحمدالله، انقلاب ذهنها را باز و منفتح كرده است - نسبت به دين، سؤال و مسأله ايجاد مى شود و اشكال و عقده به وجود مى آيد، نبايد آن مطالب را بگوييد. حتى اگر سندِ درست هم داشت؛ چون موجب گمراهى و انحراف است، نبايد نقل كنيد؛ چه رسد به اين كه اغلبِ اين مطالبِ مندرج در بعضى كتابها، سند درستى هم ندارد. يك نفر از زبان ديگرى، مطلبى را مبنى بر اين مى شنود كه من در فلان سفر فلان جا بودم كه فلان اتّفاق افتاد. گوينده از روى مدرك يا بدون مدرك، چنان مطلبى را مى گويد. شنونده هم آن را باور مى كند و در كتابى مى نويسد و اين كتاب به دست من و شما مى رسد. من و شما چرا بايد آن مطلب را كه نمى تواند در يك مجمع بزرگ، براى ذهنهاى مستبصر و هوشيار و آگاه توجيه شود، بازگو كنيم؟! مگر هر مطلبى را هرجا نوشتند، انسان بايد بخواند و بازگو كند؟!

امروز عمومِ جوانان كشور - از دختر و پسر گرفته تا زن و مرد، و حتى غيرجوانان - ذهنشان باز است. اگر ديروز - قبل از انقلاب - جوانان دانشجو از اين ويژگى برخوردار بودند، امروز مخصوص آنها نيست و همه، مسائل را با چشم بصيرت و با استبصار نگاه مى كنند و مى خواهند بفهمند. يك بخشِ مهم از حادثه ى فرهنگى در جامعه ى امروز ما اين است كه اينها در معرض شبهات قرار مى گيرند. يعنى دشمنان شبهه القا مى كنند. دشمنان هم نه؛ منكرينِ فكرِ من و شما به القاى شبهه مى پردازند. مگر مى شود گفت هركس فكر ما را قبول ندارد، لال شود، حرف نزند، و هيچ شبهه اى القا نكند؟ مگر مى شود اين طور گفت؟ به هرحال حرف مى زنند، مطلب مى پراكنند، به ايجاد ترديد مى پردازند و شبهات درست مى كنند. مهم اين است كه مطلبى كه شما مى گوييد، برطرف كننده ى شبهه باشد و آن را زياد نكند.

بعضى از افراد، بدون توجّه به اين مسؤوليّت مهم، به بالاى منبر مى روند و حرفى مى زنند كه نه فقط گره اى از ذهن مستمع باز نمى كند كه گره هايى هم به ذهن او مى افزايد. اگر چنين اتّفاقى افتاد و ما در بالاى منبر حرفى زديم كه ده نفر جوان، پنج نفر جوان، يا حتى يك نفر جوان، در امر دين دچار ترديد شد و بعد از پاى سخنرانى ما برخاست و رفت و ما هم او را نشناختيم، بعداً

ص:102

چگونه مى شود جبران كرد؟ آيا اصلاً قابل جبران است؟ آيا خدا از ما خواهد گذشت؟ قضيّه مشكل است.

در مجالس عزادارى ماه محرّم، اين سه ويژگى بايد وجود داشته باشد: 1. عاطفه را نسبت به حسين بن على و خاندان پيغمبر، عليهم صلواة الله، بيشتر كند. علقه و رابطه و پيوند عاطفى را بايد مستحكم تر سازد. 2. نسبت به حادثه ى عاشورا، بايد ديدِ روشن و واضحى به مستمع بدهد. 3. نسبت به معارف دين، هم ايجاد معرفت و هم ايجاد ايمان - ولو به نحو كمّى - كند. نمى گوييم همه ى منبرها بايد برخوردار از همه ى اين خصوصيات باشند و به همه ى موضوعات بپردازند؛ نه. شما اگر يك حديثِ صحيح از كتابى معتبر را نقل و همان را معنا كنيد، كفايت مى كند. برخى منبريها، بعضى اوقات يك حديث را آن قدر شاخ و برگ مى دهند كه معناى اصلى اش از بين مى رود. اگر شما يك حديثِ صحيح را براى مستمع خود درست معنا كنيد، ممكن است بخشِ مهمّى از آنچه را كه ما مى خواهيم داشته باشد. وقتى شما از روى يك تعبير معتبر، راجع به يك آيه ى قرآنْ فكر و مطالعه كنيد؛ به تنقيح آن بپردازيد و براى مستمع بيان نماييد، مقصود حاصل است. اگر براى ذكر مصيبت، كتاب نَفَس المهمومِ مرحوم محدّث قمى را باز كنيد و از رو بخوانيد، براى مستمع گريه آور است و همان عواطفِ جوشان را به وجود مى آورد. چه لزومى دارد كه ما به خيال خودمان، براى مجلس آرايى كارى كنيم كه اصل مجلس عزا از فلسفه ى واقعى اش دور بماند؟!

نگرانى از رواج مجدّد برخى كارهاى ناصحيح مانند قمه زنى و سينه خيز حركت كردن در حرم مطهّر ائمّه ى اطهار (علیه السلام)

من واقعاً مى ترسم از اين كه خداى ناكرده، در اين دوران كه دورانِ ظهور اسلام، بروز اسلام، تجلّى اسلام و تجلّى فكر اهل بيت عليهم الصّلاة والسّلام است، نتوانيم وظيفه مان را انجام دهيم. برخى كارهاست كه پرداختن به آنها، مردم را به خدا و دين نزديك مى كند. يكى از آن كارها، همين عزاداريهاى سنّتى است كه باعث تقرّبِ بيشترِ مردم به دين مى شود. اين كه امام فرمودند «عزادارى سنّتى بكنيد» به خاطر همين تقريب است. در مجالس عزادارى

ص:103

نشستن، روضه خواندن، گريه كردن، به سروسينه زدن و مواكب عزا و دسته هاى عزادارى به راه انداختن، از امورى است كه عواطف عمومى را نسبت به خاندان پيغمبر، پُرجوش مى كند و بسيار خوب است. در مقابل، برخى كارها هم هست كه پرداختن به آنها، كسانى را از دين برمى گرداند.

بنده خيلى متأسّفم كه بگويم در اين سه چهار سال اخير، برخى كارها در ارتباط با مراسم عزادارى ماه محرّم ديده شده است كه دستهايى به غلط، آن را در جامعه ما ترويج كرده اند. كارهايى را باب مى كنند و رواج مى دهند كه هر كس ناظرِ آن باشد، برايش سؤال به وجود مى آيد. به عنوال مثال، در قديم الايام بين طبقه ى عوام النّاس معمول بود كه در روزهاى عزادارى، به بدن خودشان قفل مى زدند! البته، پس از مدتى، بزرگان و علما آن را منع كردند و اين رسمِ غلط برافتاد. اما باز مجدّداً شروع به ترويج اين رسم كرده اند و شنيدم كه بعضى افراد، در گوشه و كنار اين كشور، به بدن خودشان قفل مى زنند! اين چه كارِ غلطى است كه بعضى افراد انجام مى دهند!؟

قمه زدن نيز همين طور است. قمه زدن هم از كارهاى خلاف است. مى دانم عدّه اى خواهند گفت: «حق اين بود كه فلانى اسم قمه را نمى آورد.» خواهند گفت: «شما به قمه زدن چه كار داشتيد؟ عدّه اى مى زنند؛ بگذاريد بزنند!» نه؛ نمى شود در مقابل اين كارِ غلط سكوت كرد. اگر به گونه اى كه طىّ چهار، پنج سال اخيرِ بعد از جنگ، قمه زدن را ترويج كردند و هنوز هم مى كنند، در زمان حيات مبارك امام رضوان الله عليه ترويج مى كردند، قطعاً ايشان در مقابل اين قضيه مى ايستادند. كارِ غلطى است كه عدّه اى قمه به دست بگيرند و به سر خودشان بزنند و خون بريزند. اين كار را مى كنند كه چه بشود؟! كجاى اين حركت، عزادارى است؟! البته، دست بر سر زدن، به نوعى نشانه ى عزادارى است. شما بارها ديده ايد، كسانى كه مصيبتى برايشان پيش مى آيد، بر سر و سينه ى خود مى كوبند. اين نشانه ى عزادارىِ معمولى است. اما شما تا به حال كجا ديده ايد كه فردى به خاطر رويكرد مصيبتِ عزيزترين عزيزانش، با شمشير برمغز خود بكوبد و از سرِ خود خون جارى كند؟! كجاى اين كار، عزادارى است؟! قمه زدن، سنّتى جعلى است. از امورى است كه مربوط به دين نيست و بلاشك، خدا هم از انجام آن راضى نيست. علماى سَلَف

ص:104

دستشان بسته بود و نمى توانستند بگويند «اين كار، غلط و خلاف است.» امروز روز حاكميّت اسلام و روز جلوه ى اسلام است. نبايد كارى كنيم كه آحاد جامعه ى اسلامىِ برتر، يعنى جامعه ى محبِّ اهل بيت عليهم السّلام كه به نام مقدّس ولىِّ عصر ارواحنافداه، به نام حسين بن على عليه السّلام و به نام اميرالمؤمنين عليه الصّلاة والسّلام، مفتخرند، در نظر مسلمانان و غيرمسلمانان عالم، به عنوان يك گروه آدمهاى خرافىِ بى منطق معرفى شوند. من حقيقتاً هر چه فكر كردم، ديدم نمى توانم اين مطلب - قمه زدن - را كه قطعاً يك خلاف و يك بدعت است، به اطّلاع مردم عزيزمان نرسانم. اين كار را نكنند. بنده راضى نيستم. اگر كسى تظاهر به اين معنا كند كه بخواهد قمه بزند من قلباً از او ناراضى ام. اين را من جدّاً عرض مى كنم. يك وقت بود در گوشه و كنار، چند نفر دورِ هم جمع مى شدند و دور از انظار عمومى مبادرت به قمه زنى مى كردند و كارشان، تظاهر - به اين معنا كه امروز هست - نبود. كسى هم به خوب و بدِ عملشان كار نداشت؛ چرا كه در دايره ى محدودى انجام مى شد. اما يك وقت بناست كه چند هزار نفر، ناگهان در خيابانى از خيابانهاى تهران يا قم يا شهرهاى آذربايجان و يا شهرهاى خراسان ظاهر شوند و با قمه و شمشير بر سر خودشان ضربه وارد كنند. اين كار، قطعاً خلاف است. امام حسين عليه السّلام به اين معنا راضى نيست. من نمى دانم كدام سليقه هايى و از كجا اين بدعتهاى عجيب و خلاف را وارد جوامع اسلامى و جامعه ى انقلابى ما مى كنند؟!

اخيراً يك بدعت عجيب و غريب و نامأنوس ديگر هم در باب زيارت درست كرده اند! بدين ترتيب كه وقتى مى خواهند قبور مطهّر ائمّه عليهم السّلام را زيارت كنند، از درِ صحن كه وارد مى شوند، روى زمين مى خوابند و سينه خيز خود را به حرم مى رسانند! شما مى دانيد كه قبر مطهّر پيغمبر صلواة الله عليه و قبور مطهّر امام حسين، امام صادق، موسى بن جعفر، امام رضا و بقيه ائمّه عليهم السّلام را همه ى مردم، ايضاً علما و فقهاى بزرگ، در مدينه و عراق و ايران، زيارت مى كردند. آيا هرگز شنيده ايد كه يك نفر از ائمّه عليهم السّلام و يا علما، وقتى مى خواستند زيارت كنند، خود را از درِ صحن به طور سينه خيز به حرم برسانند؟! اگر اين كار، مُستَحسن و مستحب بود و مقبول و خوب

ص:105

مى نمود، بزرگان ما به انجامش مبادرت مى كردند. امّا نكردند. حتّى نقل شد كه مرحوم آيت الله العظمى آقاى بروجردى رضوان الله تعالى عليه، آن عالم بزرگ و مجتهد قوى و عميق و روشنفكر، عتبه بوسى را با اين كه شايد مستحب باشد منع مى كرد. احتمالاً استحبابِ بوسيدن عتبه، در روايت وارد شده است. در كتب دعا كه هست. به ذهنم اين است كه براى عتبه بوسى روايت هم وجود دارد. با اين كه اين كار مستحب است، ايشان مى گفتند انجامش ندهيد، تا مبادا دشمنان خيال كنند سجده مى كنيم؛ و عليه شيعه، تشنيعى درست نكنند. اما امروز، وقتى عدّه اى وارد صحن مطهّر على بن موسى الرّضا عليه الصّلاة والسّلام مى شوند، خود را به زمين مى اندازند و دويست متر راه را به طور سينه خيز مى پيمايند تا خود را به حرم برسانند! آيا اين كار درستى است؟ نه؛ اين كار، غلط است. اصلاً اهانت به دين و زيارت است. چه كسى چنين بدعتهايى را بين مردم رواج مى دهد؟ نكند اين هم كار دشمن باشد؟! اينها را به مردم بگوييد و ذهنها را روشن كنيد.

اسلام؛ دينى منطقى؛ و شيعه، منطقى ترين تفسير از اسلام

دين، منطقى است. اسلام، منطقى است و منطقى ترين بخش اسلام، تفسيرى است كه شيعه از اسلام دارد؛ تفسيرى قوى. متكلّمين شيعه، هر يك در زمان خود، مثل خورشيد تابناكى مى درخشيدند و كسى نمى توانست به آنها بگويد «شما منطقتان ضعيف است.» اين متكلّمين، چه از زمان ائمّه عليهم السّلام - مثل مؤمن طاق و هشام بن حكم - چه بعد از ائمّه، عليهم السّلام - مثل بنى نوبخت و شيخ مفيد - و چه در زمانهاى بعد - مثل مرحوم علامه ى حلّى - فراوان بوده اند. ما اهل منطق و استدلاليم. شما ببينيد درباره ى مباحث مربوط به شيعه، چه كتب استدلالىِ قوى اى نوشته شده است! كتابهاى مرحوم شرف الدّين و نيز الغديرِ مرحوم علاّمه ى امينى در زمان ما، سرتاپا استدلال، بتون آرمه و مستحكم است. تشيّع اين است يا مطالب و موضوعاتى كه نه فقط استدلال ندارد، بلكه «اشبه شىء بالخرافه» است؟! چرا اينها را وارد مى كنند؟! اين خطر بزرگى است كه در عالم دين و معارف دينى، مرزداران عقيده بايد متوجّهش باشند.

ص:106

مسئوليّت رهبرى در مقابله با انحرافات بدون هيچ ملاحظه اى

عرض كردم: عدّه اى وقتى اين حرف را بشنوند، مطمئنّاً از روى دلسوزى خواهند گفت «خوب بود فلانى اين حرف را امروز نمى زد.» نه؛ من بايستى اين حرف را مى زدم. من بايد اين حرف را بزنم. بنده مسؤوليّتم بيشتر از ديگران است. البته آقايان هم بايد اين حرف را بزنند. شما آقايان هم بايد بگوييد. امام بزرگوار، خطشكنى بود كه هرجا انحرافى در نكته اى مشاهده مى كرد، با كمال قدرت و بدون هيچ ملاحظه اى بيان مى فرمود. اگر اين بدعتها و خلافها در زمان آن بزرگوار مى بود يا به اين رواج مى رسيد، بلاشك مى گفت. البته عدّه اى هم كه به اين مسائل دل بسته اند، متاذّى خواهند شد كه چرا فلانى به موضوع مورد علاقه ى ما اين طور بى محبّتى كرد و با اين لحن از آن ياد نمود. آنها هم البته، اغلب، مردمان مؤمن و صادق و بى غرضى هستند؛ اما اشتباه مى كنند. وظيفه ى بزرگى كه آقايان روحانيون و علما در هر بخش و هرجا كه هستيد، بايد برعهده داشته باشيد، همانهاست كه عرض شد. مجلس عزاى حسين عليه الصّلاة والسّلام، مجلسى است كه بايد منشأ معرفت باشد؛ محلّ جوشش آن سه ويژگى كه عرض كرديم باشد.

بيانات مقام معظم رهبری در جمع روحانيون استان كهگيلويه و بوير احمد در آستانه ى ماه محرّم - 1373/3/17

ص:107

25. ارتجاع فجيع اُمّت، عامل حادثه ى كربلا

لزوم بررسى دلايل تغيير ماهيّت جامعه ى اسلامى در طول پنجاه سال پس از هجرت

بنده، در سال گذشته، به مناسبت ياد حسين بن على عليه السّلام، اين را مطرح كردم كه ماجراى امام حسين جداى از يك درس، يك عبرت است. درس آن است كه به ما مى گويد: اين بزرگوار، آن طور عمل كرد. ما هم بايد آن گونه عمل كنيم. امام حسين درس بزرگى به همه ى بشريّت داده كه خيلى با عظمت و در جاى خود محفوظ است. اما غير از درس، چيز ديگرى وجود دارد و آن عبرت است. عبرت آن است كه انسان نگاه كند و ببيند چطور شد حسين بن على عليه السّلام - همان كودكى كه جلوِ چشم مردم، آن همه موردِ تجليلِ پيغمبر بود و پيغمبر درباره ى او فرموده بود: «سيّد شباب اهل الجنه» ؛ سرور جوانان بهشت - بعد از گذشت نيم قرن از زمان پيغمبر، با آن وضعِ فجيع كشته شد؟! چطور شد كه اين امّت، حسين بن على را جلوِ چشم كسانى از همان نسلى كه ديده بودند كه او بر دوش پيغمبر سوار مى شد و اين حرفها را از زبان پيغمبر درباره ى او شنيده بودند، با آن وضع فجيع كشتند؟! اين، عبرت است. مگر شوخى بود كه دختران پيغمبر را مثل دخترانِ سرزمينهاىِ فتح شده غير اسلامى، بياورند جلوِ چشم مردم كوچه و بازار بگردانند و به كسى مثل زينب سلام الله عليها اهانت كنند؟! چطور شد كه كار به اين جا رسيد؟ اين،

ص:108

همان عبرت است و از درس بالاتر است. اين، نگاه به اعماق و ريزه كاريهاى تاريخ و حوادث است.

اشاره ى حضرت زينب (علیها السلام) به بيمارى مردم آن روزگار و ميكروب رجعت يا ارتجاع

حال به مناسبت بحث «ارتجاع» يا «ارتداد» يا «رجعت»، مى خواهم عرض كنم كه در همين جريان، زينب كبرى سلام الله عليها اسم قضيه ى «ارتجاع» را آورد؛ يعنى به همين بيمارى اشاره كرد و در كوفه فرمود: «انمامثلكم كمثل التى نقضت غزلها من بعد قوة انكاثا(1)» ؛ «شما مثل كسانى هستيد كه پشمى يا پنبه اى را با زحمت به نخ تبديل مى كنند و بعد مى نشينند با زحمت زياد، اين نخها را باز مى كنند و باز به پنبه يا پشم تبديل مى كنند!» اين، يعنى ارتجاع و برگشت، و زينب كبرى به اين معنا اشاره كرد. يعنى در امّت پيغمبر خاتم، صلّى الله عليه وآله وسلّم، همان اندازه اين خطر وجود دارد كه در امّت موسى. بعد از گذشت زمان پيغمبر - با آن نَفَسِ گرم پيغمبر - اين حوادث شوخى نيست! در زمان پيغمبر - اين انسانى كه به وحى الهى متّصل بود - درباره ى تمام حوادثِ ريز و درشتى كه اتّفاق مى افتاد، آيه ى قرآن نازل مى شد و وحىِ الهى، صريح و روشن و بى ابهام، نازل مى گرديد؛ حالا بعد از آن سازندگى كه پيغمبر داشت، آن چنان رجعتِ فجيع، دردآور و فراموش نشدنى، در تاريخ اتّفاق مى افتد! پس اين ميكروب، ميكروب «رجعت» يا «ارتجاع» يا «ارتداد» است.

بيانات مقام معظم رهبری در ديدار فرماندهان و اعضاى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، به مناسبت روز پاسدار - 1373/10/15

ص:109


1- با اشاره ى مستقيم به آيه ى: «وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً...»؛ سوره ى نحل، آيه ى 92.

26. لزوم استفاده از خورشيد شهادت امام حسين (علیه السلام) در اصلاح وضع كنونى جهان

تأثيرات بنيانى و سريع عاشورا در وقايع تاريخى

اگر چه در باب محرّم و عاشورا و آثار اين پديده ى عظيم، صحبتها و افادات ارزشمندى شده است و همه شنيده ايم و استفاده كرده ايم؛ لكن هر چه زمان مى گذرد، احساس مى شود كه چهره ى بى زوال اين خورشيد منوّر - كه مى شود آن را به «خورشيد شهادت»، «خورشيد جهاد مظلومانه و غريبانه» تعبير كرد كه به وسيله ى حسين بن على عليه السّلام و يارانش برافروخته شد - بيشتر آشكار مى گردد و بركات عاشورا بيشتر معلوم مى شود. از همان روز اوّلى كه اين حادثه اتّفاق افتاد، تأثيرات بنيانى آن، به تدريج معلوم شد. از همان روزها، عدّه اى احساس كردند كه وظايفى دارند. ماجراى «توّابين» پيش آمد. قضاياى مبارزات طولانى بنى هاشم و بنى الحسن عليهم الصّلاة والسّلام پيش آمد. بعد، حتّى نهضت بنى عبّاس كه عليه بنى اميّه به پا خاست، در اواسط قرن دوّم هجرى، در همه ى اطراف عالم اسلام آن روز، بخصوص در ايران و شرق ايران - خراسان - و غيره، با فرستادن دُعاة ى(1)، زمينه را براى ازاله ى حكومت ظالم، مستكبر و نژادپرست اموى، فراهم كردند. حتّى نهضت عبّاسيان هم كه بالاخره به پيروزى رسيد، با نام حسين بن على عليه السّلام شروع شد.

اگر تاريخ را نگاه كنيد، مشاهده خواهيد كرد كه دُعات بنى عبّاس، وقتى

ص:110


1- . دعوت كنندگان، خوانندگان.

به اطراف عالم اسلام مى رفتند، از خون حسين بن على عليه السّلام و شهادت آن بزرگوار و انتقام خون فرزند پيغمبر و جگر گوشه ى فاطمه ى زهرا عليهاالسّلام، مايه مى گرفتند تا بتوانند تبليغات خودشان را به راه بيندازند. مردم هم قبول مى كردند. حتّى - آن طور كه در ذهنم هست - لباس سياهى كه شعار بنى عبّاس بود، به عنوان لباس عزاى امام حسين انتخاب شد و بعدها هم در زمان حكومت پانصد ساله بنى عبّاس، همواره لباس رسمى آنها، لباس سياه بود. لباس سياه، براى اوّلين بار به مناسبت عزادارى امام حسين استفاده شد. آنها مى گفتند: «هذا حداد آل محمّد صلّى الله عليه و آله» . يعنى اين لباس عزاى ذريّه ى پيغمبر است. اين گونه شروع كردند و آن تحوّل را به راه انداختند. البته منحرف شدند و خود آنها هم دنباله ى كار بنى اميّه را پيش بردند.

انقلاب اسلامى؛ نتيجه ى بركات عاشورا

اينها تأثيرات عاشورايى است. در طول زمان نيز همين طور بوده است. آنچه در زمان ما اتّفاق افتاد، از همه ى اينها بالاتر بود. يعنى در عصر تسلّط ظلم، كفر و الحاد بر سرتاسر عالم؛ در عصرى كه عدالتْ خلاف قانون، و ظلمْ قانون و مقررّاتِ بين المللى شده است، حق به حكومت رسيد. اين كه شما مى بينيد ابرقدرتها زورگويى مى كنند و مى خواهند نظام جديدى را بر دنيا حاكم كنند - كه البته همان نظام قبلى هم نظام حاكميّت ابرقدرتها بود - اين، همان سلطه ى ظلم است. براى هر آنچه در دنيا ظلم، حق كشى و تبعيض مى شود، اسمهاى قانونى مثل «حقوق بشر»، «دفاع از ارزشهاى انسانى» و از اين قبيل مى گذارند. بدترين نوع سيطره ى ظلم اين است كه ظلم به اسم عدل و ناحق به اسم حق، بر دنيا مسلّط شود. در چنين زمانى، ناگهان به بركت عاشورا، حجاب ظلمت شكافته و خورشيد حقيقت آشكار شد. حق، به قدرت و حكومت رسيد. اسلام كه همه ى دستها سعى مى كردند آن را منزوى كنند، در وسط عرصه، خودش را مطرح كرد و دنيا مجبور شد كه حضور اسلامِ راستين و ناب را در شكل حكومت جمهورى اسلامى بپذيرد. شروع نهضت پانزده خرداد هم به بركت عاشورا بود. امسال بعد از گذشت سي و

ص:111

دو سه سال از حادثه ى پانزده خرداد، مثل آن سال اوّل، دوباره خرداد با محرّم همزمان و مقارن شده است.

عزاداران عاشورا، اوّلين شهداى انقلاب اسلامى

در پانزده خرداد كه در سال چهل و دوى شمسى - هشتاد و سه قمري - با دوازدهم محرّم مصادف بود، امام بزرگوار ما رضوان الله تعالى عليه در عرصه ى عاشورايى و با بهره بردارى به بهترين شكل ممكن از ماجراى عاشورا و محرّم، توانستند پيام حق و دادِ برآمده از دلِ خود را به گوش مردم برسانند و مردم را متحوّل كنند. اوّلين شهداى ما هم در ماجراى پانزده خرداد، در تهران، ورامين و بعضى جاهاى ديگر، همين سينه زنهاى حسينى بودند كه آمدند و در معرض تهاجمِ دشمنِ عاشورا قرار گرفتند. در سال پنجاه و هفت هم مشاهده كرديد ماجراى آن روز و ماهى را كه در آن، خون بر شمشير پيروز مى شود. اين نام را امام بزرگوار از همه ى قضاياى محرّم، خلاصه گيرى، استحصال و مطرح كردند. همين طور هم شد. يعنى مردم ايران به پيروى از حسين بن على عليه السّلام، درس عاشورا را گرفتند و در نتيجه خون بر شمشير پيروز شد. اين موضوع در ماجراى امام حسين چيز عجيبى است.

لزوم استفاده از ميراث عاشورا عليه هر باطلى در هر عصر و زمان

خوب؛ حالا ما و شما، امانتدار و وارثِ اين حقيقت تاريخى هستيم. امروز كسانى هستند كه مى خواهند ماجراى عاشورا را به عنوان يك درس، خاطره و يك شرح واقعه، از زبان علما، روحانيون، مبلّغين، مبلّغات و امثال اينها بشنوند. ما در اين زمينه چه خواهيم كرد؟ در اين جا به قضيه ى خيلى مهمِّ تبليغ مى رسيم. اگر روزى اين طلّاب جوان، فضلاى حوزه هاى علميّه، مبلّغين، وعاّظ، مدّاحان و روضه خوانان، توانسته اند ماجراى عاشورا را مثل حربه اى عليه ظلمات متراكم حاكم بر فضاى زندگى همه ى بشر به كار گيرند و با اين تيغ بُرنده ى الهى پرده ى ظلمات را بشكافند و خورشيد حقيقت را به شكل حاكميّت اسلام، واضح و آشكار كنند - اين حقيقت در زمان ما اتّفاق افتاده

ص:112

است - چرا نبايد متوقّع بود كه در هر عصر و زمانى - هر چه هم كه تبليغات دشمن در آن دوره سخت، همه گير و ظلمات «اشدّ تراكماً» باشد - مبلّغين، گويندگان و علماى دين، بتوانند عليه هر باطلى، شمشير حق و ذوالفقار علوى و ولوى را در دست گيرند و از آن استفاده كنند؟!

چرا ما چنين چيزى را مستبعد بدانيم؟! درست است كه امروز تبليغات دشمن، همه ى فضاى ذهن بشريّت را فرا گرفته است. در اين، شكّى نيست. درست است كه اموال كلانى براى تشويش چهره ى اسلام، بخصوص تشيّع، خرج مى شود. درست است كه هر كس كه منافع نامشروعى در زندگى ملّتها و كشورها دارد، خود را موظّف به فعاليّت عليه اسلام و حكومت اسلامى مى بيند. درست است كه كفر، با همه تفرّق و تشتّتش، با استفاده از همه ى امكانات، در يك امر اتّفاق كرده و آن ضدّيت با اسلامِ ناب است و حتّى اسلام محرَّف را هم به جنگِ اسلامِ ناب آورده و به ميدان كشانيده است. اينها همه درست؛ اما آيا جناح حق و جبهه ى اسلامِ نابِ نمى تواند در مقابل اين تبليغات خصمانه و خباثت آلود، به بركت روح، پيام و حقيقت عاشورا و پيام محرّم، همان معجزه را يك بار ديگر تكرار كند؟! چرا نتواند؟! سختى دارد؛ امّا ممكن است. همّت و فداكارى لازم دارد. راه باز است؛ بن بست نيست.

شخصيّت و تعاليم اصيل امام حسين (علیه السلام)؛ نجاتبخش دنياى امروز از سلطه ى استكبار

مسؤوليّت ما و شما اين است. امروز دنيا تشنه ى حقيقت است. اين حرفِ يك روحانى يا يك شخصِ متعصّبِ اسلامى نيست؛ بلكه حرف كسانى است كه سالها با فرهنگ غربى ارتباط، رفت و آمد، مبادله و حتّى نسبت به آن، حسن نظر داشته اند. آنها مى گويند كه امروز دنياى غرب در سطوح حسّاسش، تشنه ى اسلام است. «سطوح حسّاس» يعنى چه؟ فلان جماعت عامى و غافل، يا فرض بفرماييد جماعتهايى كه منافعشان به شدّت مطرح است - مثل حكّام، دولتمردان، سرمايه داران، زراندوزان و زورگويان - بخشهاى كرخ و دير احساسِ پيكره ى فرهنگ غرب و جوامعِ غربى اند. دانشمندان، متفكّرين،

ص:113

انسانهاى با وجدان، روشنفكران و جوانان بخشهاى حسّاس پيكره ى جوامع غربى هستند. اين بخشهاى حسّاس، امروز تشنه ى مكتب و درسى از زندگى هستند كه آنها را از هزاران دشوارىِ واقعىِ زندگى نجات دهد. خيلى از اين مشكلات زندگى، مشكلات واقعى نيست. مشكل واقعى، احساس ناامنىِ روحى، تنهايى، افسردگى، تزلزل و عدم اطمينان و سكينه ى روحى است. اينها مشكلات واقعى بشر است كه در اوج ثروت و شهرت، يك نفر را به خودكشى وادار مى كند. جوان، پولدار و داراى امكانات تنعّم و بهره بردارى از زندگى است؛ امّا خودكشى مى كند. خُب؛ چرا؟ دردش چيست؟ كدام درد است كه از بى پولى و نداشتن امكاناتِ تمتّعِ جسمانى و لذايذ جنسى هم سخت تر است؟ دردى كه امروز گريبان جوامع مادّى دنيا و تمدّن غربى را گرفته است، عدم اطمينان، عدم آرامش، عدم نقطه اتّكاى روحى، عدم اُنس و تواصل بين انسانها، احساس غربت، و انكسار است.

بخشهاى حسّاس جوامعى كه اين دردها را بيشتر احساس مى كنند، چشم انتظارند كه دست نجاتى بيايد و آنها را از اين حالت نجات دهد. در آن جاهايى كه آگاهى هست، چشمها به اسلام دوخته شده است. البته عدّه اى از آنها آگاهى ندارند و اسلام را نمى شناسند؛ امّا زمينه ى گرايش به اسلام را دارند. كسانى كه اسلام را مى شناسند، مشخّصاً روى اسلام تكيه مى كنند. يكى از انديشمندان ايرانى خودِ ما گفته بود - بنده شنيدم آن شخص به رحمت خدا رفته است - كه «امروز غرب در جستجوى چهره هايى مثل شيخ انصارى و ملّاصدراست.» زندگى، معنوّيات و ارزشهاى آنها، امروز چهره هاى غربى و متفكّرين غربى را جذب مى كند. منبع زخّار اين حقايق و ارزشها، معارف اسلامى، و در قلّه و اوج اين معارف، معرفت عاشورايى است. قدر اينها را بايد دانست. ما حالا مى خواهيم اين معارف را در مقابل چشم مردم دنيا قرار دهيم. من اين جا، با تشكّر از همه افراد و آحادى كه در سال گذشته درخواست ما را اجابت كردند و يك حركت تحريف آميز را از صفحه عزادارى عاشورا حذف كردند، باز مى خواهم بر روى همين قضيه تكيه كنم. عزيزان من؛ مؤمنين به حسين بن على عليه السّلام! امروز حسين بن على مى تواند دنيا را نجات دهد؛ به شرط آن كه با تحريف، چهره ى او را مغشوش

ص:114

نكنند. نگذاريد مفاهيم و كارهاى تحريف آميز و غلط، چشمها و دلها را از چهره مبارك و منوّر سيّدالشّهدا عليه الصّلاة والسّلام، منحرف كند. با تحريف مقابله كنيد.

لزوم توجّه به واقعه خوانى متقن و بيان اهداف نهضت امام حسين (علیه السلام) در ضمن آن

بنده مى خواهم به طور خلاصه، دو مطلب را عرض كنم: يكى اين كه، عاشورا و ماجراى حسين بن على بايد در منبر، به شكل سنّتى روضه خوانى شود؛ امّا نه براى سنّت گرايى، بلكه از طريق واقعه خوانى. يعنى اين كه، شب عاشورا اين طور شد، روز عاشورا اين طور شد، صبح عاشورا اين طور شد. شما ببينيد يك حادثه ى بزرگ، به مرور از بين مى رود؛ امّا حادثه ى عاشورا، به بركت همين خواندنها، با جزئّياتش باقى مانده است. فلان كس اين طورى آمد با امام حسين وداع كرد؛ اين طورى رفت به ميدان، اين طورى جنگيد؛ اين طورى شهيد شد و اين كلمات را بر زبان جارى كرد.

واقعه خوانى، تا حدّ ممكن، بايد متقن باشد. مثلاً در حدود لهوفِ ابن طاووس و ارشادِ مفيد و امثال اينها - نه چيزهاى من درآوردى - واقعه خوانى و روضه خوانى شود. در خلال روضه خوانى، سخنرانى، مدّاحى، شعرهاى مصيبت، خواندن نوحه ى سينه زنى و در خلال سخنرانيهاى آموزنده، ماجرا و هدف امام حسين عليه الصّلاة والسّلام. يعنى همان هدفى كه در كلمات خود آن بزرگوار هست كه: «وانى لم اخرجِ اشراً و لابطرا و لا ظالماً و لا مفسداً، و انّما خرجت لطلب الاصلاح فى امّة جدّى» (1) بيان شود. اين، يك سرفصل است. عباراتى از قبيل «ايها النّاس، انّ رسول الله، صلّى الله عليه وآله وسلّم، قال: من رأى سلطاناً جائراً، مستحلاً لحرم الله، ناكثاً لعهد الله...، فلم يغيّر عليه بفعل و لاقول كان حقاً على الله ان يدخله مدخله» (2) و «من كان باذلا فينامهجته و موطنا علي لقاآلله نفسه فليرحل معنا» (3)، هر كدامْ يك درس و سرفصلند.

ص:115


1- . مقتل مقرم، ص 139. جزء عاشر بحار از مقتل محمدبن ابيطالب موسوى.
2- تاریخ طبری :ج4 ص 304. کامل ابن ایثر : ج3 ص 280.
3- . بحارالانوار، ج 44 ،ص 367.

بحثِ لقاءالله و ملاقات با خداست. هدف آفرينش بشر و هدفِ «إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ» (1) - همه ى اين تلاشها و زحمتها - همين است كه: ملاقات كند. اگر كسى موطّن در لقاءالله است و بر لقاءالله توطين نفس كرده است، «فليرحل معنا» : بايد با حسين راه بيفتد. نمى شود در خانه نشست. نمى شود به دنيا و تمتّعات دنيا چسبيد و از راه حسين غافل شد. بايد راه بيفتيم. اين راه افتادن از درون و از نفس ما، با تهذيب نفس شروع مى شود و به سطح جامعه و جهان مى كشد.

اينها بايد بيان شود. اينها هدفهاى امام حسين است. اينها خلاصه گيريها و جمع بنديهاى نهضت حسينى است. جمع بندى نهضت حسينى عليه السّلام اين است كه يك روز امام حسين عليه السّلام در حالى كه همه ى دنيا در زير سيطره ى ظلمات ظلم و جور پوشيده و محكوم بود و هيچ كس جرأت نداشت حقيقت را بيان كند - فضا، زمين و زمان سياه و ظلمانى بود - قيام كرد. شما نگاه كنيد، ببينيد: ابن عبّاس با امام حسين نيامد. عبدالله بن جعفر با امام حسين نيامد.

عزيزان من! معناى اين، چيست؟ اين نشان نمى دهد كه دنيا در چه وضعى بود؟ در چنين وضعيّتى، امام حسين تك و تنها بود. البته چند ده نفرى دور و بر آن حضرت ماندند؛ اما اگر نمى ماندند هم، آن حضرت مى ايستاد. مگر غير از اين است؟! فرض كنيم شب عاشورا، وقتى حضرت فرمود كه «من بيعتم را برداشتم؛ برويد.» همه مى رفتند. ابوالفضل و على اكبر هم مى رفتند و حضرت تنها مى ماند. روز عاشورا چه مى شد؟ حضرت برمى گشت، يا مى ايستاد و مى جنگيد؟ در زمان ما، يك نفر پيدا شد كه گفت «اگر من تنها بمانم و همه دنيا در مقابل من باشند، از راهم برنمى گردم.» آن شخص، امام ما بود كه عمل كرد و راست گفت. «صَدَقُوا ما عاهَدُوا اَللّهَ عَلَيْهِ.» (2) لقلقه ى زبان را كه خُب همه داريم. ديديد، يك انسان حسينى و عاشورايى چه كرد؟ خُب؛ اگر همه ى ما عاشورايى باشيم، حركت دنيا به سمت صلاح، سريع و زمينه ى ظهور ولىّ مطلقِ حق فراهم خواهد شد. بايد اين مفاد براى مردم بيان

ص:116


1- . سوره ى انشقاق، آيه ى 6.
2- . سوره ى احزاب، آيه ى 23.

شود. فراموش نكنيد كه هدف امام حسين بيان شود. حالا ممكن است انسان يك حديث اخلاقى اى هم - به فرض - بخواند، يا سياست كشور يا دنيا را تشريح كند. اينها لازم است؛ امّا در خلال سخن، حتماً طورى صحبت شود كه تصريحاً، تلويحاً، مستقلّاً و ضمناً، ماجراى عاشورا تبيين شود و مكتوم و مخفى نماند. اين، مطلب اوّل بود.

احياى حقايق و معارف اسلامى در مجالس عزادارى حسينى

مطلب دوّم اين كه از اين فرصت استفاده شود و همان طور كه خودِ حسين بن على عليه السّلام به بركت جهادش، اسلام را زنده كرد اسلام در حقيقت زنده شده و آزاد شده ى خون و قيام حسين بن على است، امروز هم شما به انگيزه ياد، نام و منبر آن بزرگوار، حقايق اسلامى را بيان كنيد؛ قرآن و حديث را معرفى كنيد؛ نهج البلاغه را براى مردم بخوانيد؛ حقايق اسلامى، از جمله همين حقيقت مباركى را كه امروز در حكومت حق، يعنى نظام علوى، ولوى و نبوى جمهورى اسلامى تجسّد(1) پيدا كرده است براى مردم بيان كنيد. اين، جزو بالاترين معارف اسلامى است. خيال نكنند كه مى شود اسلام را تبيين كرد و از حاكميّت اسلام - كه امروز در اين مرز و بوم متجسّد شده است - غافل ماند و آن را مغفولٌ عنه گذاشت. اين، توصيه ى ما به شما عزيزان است.

وظيفه ى طلّاب و مبلّغين جوان در استفاده از تجربه هاى اساتيد و ترويج حقايق در سراسر كشور و جهان

بحمدالله همه ى بركات در وجود آقايان محترم، بزرگان؛ بخصوص طلّاب جوان، پرشور، مؤمن و فاضل، وجود دارد. در روز اوّل هم كه همين طبقه، اين نهضت را گسترش دادند، و با استفاده از آن حديث شريف، اصحابشان را به نحل تشبيه كردند، اين آيه در مقابل چشم انسان مجسّم مى شد كه «وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى اَلنَّحْلِ أَنِ اِتَّخِذِي مِنَ اَلْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ اَلشَّجَرِ وَ مِمّا يَعْرِشُونَ. ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ اَلثَّمَراتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ» (2) حقايق را مى مكيدند و عسل

ص:117


1- . قابل ديدن شدن.
2- . سوره ى نحل، آيات 69-68.

ناب را به تشنگان حقيقت مى دادند كه «فِيهِ شِفاءٌ لِلنّاسِ» (1). امروز هم همين است. امروز هم طلّاب، فضلا و مبلّغين جوان، با بهره گيرى از تجربه هاى اساتيد و بزرگان اين فنون، كوله بار خودشان را محكم كنند و به اميد خدا، براى خدا، در راه خدا و با قصد قربت بروند و اين حقايق را در همه جاى كشور، در اَقطار اين كشور، در اقطار عالم، با زبان مناسب بيان كنند.

بيانات در ديدار روحانيون و وعّاظ در آستانه ى ماه محرّم - 1374/3/3

ص:118


1- . سوره ى نحل، آيات 69.

27. تجديد بناى نظام و جامعه ى اسلامى؛ هدف اصلى سيّدالشّهدا (علیه السلام)

وجود بيش از يكصد درس در بيانات و مجاهدت امام حسين (علیه السلام) در طول حركت از مدينه تا عاشورا

امروز به مناسبت روز عاشورا نيّت كردم كه درباره ى نهضت حسينى عليه الصّلاة والسّلام سخن بگويم. چيز عجيبى است؛ كه همه ى زندگى ما از ياد حسين عليه السّلام لبريز است؛ خدا را شكر. درباره ى نهضت اين بزرگوار هم زياد حرف زده شده است؛ اما در عين حال انسان هرچه در اين باره مى انديشد، ميدان فكر و بحث و تحقيق و مطالعه گسترده است. هنوز خيلى حرفها درباره ى اين حادثه ى عظيم و عجيب و بى نظير وجود دارد كه ما بايد درباره ى آن فكر كنيم و براى هم بگوييم.

اگر اين حادثه را دقيق در نظر بگيريد، شايد بشود گفت انسان مى تواند در حركت چند ماهه ى حضرت ابى عبدالله عليه السّلام - از آن روزى كه از مدينه خارج شد و به طرف مكّه آمد، تا آن روزى كه در كربلا شربت گواراى شهادت نوشيد - بيش از صد درس مهم بشمارد. نخواستم بگويم هزارها درس؛ مى شود گفت هزارها درس هست. ممكن است هر اشاره ى آن بزرگوار، يك درس باشد؛ اما اين كه مى گويم بيش از صد درس، يعنى اگر ما بخواهيم اين كارها را مورد مداقّه قرار دهيم، از آن مى شود صد عنوان و سرفصل به

ص:119

دست آورد كه هر كدام براى يك امّت، براى يك تاريخ و يك كشور، براى تربيت خود و اداره ى جامعه و قرب به خدا، درس است.

به خاطر اين است كه حسين بن على اروحنافداه و فدااسمه وذكره، در دنيا مثل خورشيدى در ميان مقدّسين عالم، اين گونه مى درخشد. انبيا و اوليا و ائمّه و شهدا و صالحين را در نظر بگيريد! اگر آنها مثل ماه و ستارگان باشند، اين بزرگوار مثل خورشيد مى درخشد. و امّا، آن صد درسِ مورد اشاره به كنار؛ يك درس اصلى در حركت و قيام امام حسين عليه السّلام وجود دارد كه من امروز سعى خواهم كرد آن را، به شما عرض كنم. همه ى آنها حاشيه است و اين متن است. چرا قيام كرد؟ اين درس است.

به امام حسين عليه السّلام مى گفتند: شما در مدينه و مكّه، محترميد و در يَمَن، آن همه شيعه هست. به گوشه اى برويد كه با يزيد كارى نداشته باشيد، يزيد هم با شما كارى نداشته باشد! اين همه مريد، اين همه شيعيان؛ زندگى كنيد، عبادت و تبليغ كنيد! چرا قيام كرديد؟ قضيّه چيست؟

بررسى ديدگاههاى مختلف در تبيين فلسفه ى حركت و مقام امام حسين (علیه السلام)

اين، آن سؤالِ اصلى است. اين، آن درسِ اصلى است. نمى گوييم كسى اين مطلب را نگفته است؛ چرا، انصافاً در اين زمينه، خيلى هم كار و تلاش كردند، حرف هم زياد زدند. حال اين مطلبى را هم كه ما امروز عرض مى كنيم، به نظر خودمان يك برداشت و ديد تازه اى در اين قضيّه است.

دوست دارند چنين بگويند كه حضرت خواست حكومت فاسد يزيد را كنار بزند و خود يك حكومت، تشكيل دهد. اين هدفِ قيام ابى عبدالله عليه السّلام بود. اين حرف، نيمه درست است؛ نمى گويم غلط است. اگر مقصود از اين حرف، اين است كه آن بزرگوار براى تشكيل حكومت قيام كرد؛ به اين نحو كه اگر ببيند نمى شود انسان به نتيجه برسد، بگويد نشد ديگر، برگرديم؛ اين غلط است.

بله؛ كسى كه به قصد حكومت، حركت مى كند، تا آن جا پيش مى رود كه ببيند اين كار، شدنى است. تا ديد احتمال شدنِ اين كار، يا احتمال عقلايى

ص:120

وجود ندارد وظيفه اش اين است كه برگردد. اگر هدف، تشكيل حكومت است، تا آن جا جايز است انسان برود كه بشود رفت. آن جا كه نشود رفت، بايد برگشت. اگر آن كسى كه مى گويد هدف حضرت از اين قيام، تشكيل حكومت حَقّه ى علوى است مرادش اين است اين درست نيست؛ براى اين كه مجموع حركت امام، اين را نشان نمى دهد.

در نقطه ى مقابل، گفته مى شود: نه آقا، حكومت چيست؛ حضرت مى دانست كه نمى تواند حكومت تشكيل دهد؛ بلكه اصلاً آمد تا كشته و شهيد شود! اين حرف هم مدّتى بر سرِزبانها خيلى شايع بود! بعضى با تعبيرات زيباى شاعرانه اى هم اين را بيان مى كردند. حتّى من ديدم بعضى از علماى بزرگ ما هم اين را فرموده اند. اين حرف كه اصلاً حضرت قيام كرد براى اين كه شهيد شود، حرف جديدى نبوده است. گفت: چون با ماندن نمى شود كارى كرد، پس برويم با شهيد شدن كارى بكنيم!

اين حرف را هم، ما در اسناد و مدارك اسلامى نداريم كه برو خودت را به كام كشته شدن بينداز. ما چنين چيزى نداريم. شهادتى را كه ما در شرع مقدّس مى شناسيم و در روايات و آيات قرآن از آن نشان مى بينيم، معنايش اين است كه انسان به دنبال هدف مقدّسى كه واجب يا راجح است، برود و در آن راه، تن به كشتن هم بدهد. اين، آن شهادتِ صحيح اسلامى است. اما اين كه آدم، اصلاً راه بيفتد براى اين كه «من بروم كشته شوم» يا يك تعبير شاعرانه ى چنينى كه «خون من پاى ظالم را بلغزاند و او را به زمين بزند» اينها آن چيزى نيست كه مربوط بدان حادثه ى به آن عظمت است. در اين هم بخشى از حقيقت هست؛ اما هدفِ حضرت اين نيست.

پس به طور خلاصه، نه مى توانيم بگوييم كه حضرت قيام كرد براى تشكيل حكومت و هدفش تشكيل حكومت بود، و نه مى توانيم بگوييم حضرت براى شهيد شدن قيام كرد. چيز ديگرى است كه من سعى مى كنم در خطبه ى اوّل - كه عمده صحبت من هم امروز، در خطبه ى اوّل و همين قضيّه است - ان شاءالله اين را بيان كنم.

ص:121

خلط هدف و نتيجه؛ عامل خطاى تحليل هاى يك جانبه در معرفى «حكومت» يا «شهادت» به عنوان انگيزه ى امام حسين (علیه السلام)

بنده به نظرم اين طور مى رسد: كسانى كه گفته اند «هدف، حكومت بود»، يا «هدف، شهادت بود»، ميان هدف و نتيجه، خَلط كرده اند. نخير؛ هدف اينها نبود. امام حسين عليه السّلام هدف ديگرى داشت؛ منتها رسيدن به آن هدف ديگر، حركتى را مى طلبيد كه اين حركت، يكى از دو نتيجه را داشت: «حكومت،» يا «شهادت». البته حضرت براى هر دو هم آمادگى داشت. هم مقدّمات حكومت را آماده كرد و مى كرد؛ هم مقدّمات شهادت را آماده كرد و مى كرد. هم براى اين توطين نفس مى كرد، هم براى آن. هركدام هم مى شد، درست بود و ايرادى نداشت؛ اما هيچ كدام هدف نبود، بلكه دو نتيجه بود. هدف، چيز ديگرى است.

هدف چيست؟ اوّل آن هدف را به طور خلاصه در يك جمله عرض مى كنم؛ بعد مقدارى توضيح مى دهم.

هدف امام حسين (علیه السلام): انجام يك واجب عظيم دينى

اگر بخواهيم هدف امام حسين عليه السّلام را بيان كنيم، بايد اين طور بگوييم كه هدف آن بزرگوار عبارت بود از انجام دادن يك واجب عظيم از واجبات دين كه آن واجب عظيم را هيچ كس قبل از امام حسين - حتّى خود پيغمبر - انجام نداده بود. نه پيغمبر اين واجب را انجام داده بود، نه اميرالمؤمنين، نه امام حسن مجتبى.

واجبى بود كه در بناى كلّى نظام فكرى و ارزشى و عملى اسلام، جاى مهمّى دارد. با وجود اين كه اين واجب، خيلى مهم و بسيار اساسى است، تا زمان امام حسين به اين واجب عمل نشده بود - عرض مى كنم كه چرا عمل نشده بود - امام حسين بايد اين واجب را عمل مى كرد تا درسى براى همه ى تاريخ باشد. مثل اين كه پيغمبر حكومت تشكيل داد؛ تشكيل حكومت درسى براى همه ى تاريخ اسلام شد و فقط حكمش را نياورد. يا پيغمبر، جهاد فى سبيل الله كرد و اين درسى براى همه ى تاريخ مسلمين و تاريخ بشر - تا ابد - شد. اين واجب هم بايد به وسيله ى امام حسين عليه السّلام انجام مى گرفت

ص:122

تا درسى عملى براى مسلمانان و براى طول تاريخ باشد.

حالا چرا امام حسين اين كار را بكند؟ چون زمينه ى انجام اين واجب در زمان امام حسين پيش آمد. اگر اين زمينه در زمان امام حسين پيش نمى آمد؛ مثلاً در زمان امام علىّ النّقى عليه السّلام پيش مى آمد همين كار را امام علىّ النّقى مى كرد و حادثه ى عظيم و ذبح عظيم تاريخ اسلام، امام علىّ النّقى عليه الصّلاة والسّلام مى شد. اگر در زمان امام حسن مجتبى يا در زمان امام صادق عليهما السّلام هم پيش مى آمد آن بزرگواران عمل مى كردند. در زمان قبل از امام حسين، پيش نيامد؛ بعد از امام حسين هم در تمام طول حضور ائمّه تا دوران غيبت، پيش نيامد.

پس هدف، عبارت شد از انجام اين واجب، كه حالا شرح مى دهم اين واجب چيست. آن وقت به طور طبيعى انجام اين واجب، به يكى از دو نتيجه مى رسد: يا نتيجه اش اين است كه به قدرت و حكومت مى رسد؛ اهلاً و سهلاً، امام حسين حاضر بود. اگر حضرت به قدرت هم مى رسيد، قدرت را محكم مى گرفت و جامعه را مثل زمان پيغمبر و اميرالمؤمنين اداره مى كرد. يك وقت هم انجام اين واجب، به حكومت نمى رسد، به شهادت مى رسد. براى آن هم امام حسين حاضر بود.

خداوند امام حسين، و ديگر ائمّه ى بزرگوار را طورى آفريده بود كه بتوانند بار سنگينِ آن چنان شهادتى را هم كه براى اين امر پيش مى آمد، تحمّل كنند، و تحمّل هم كردند. البته داستان مصائب كربلا، داستان عظيم ديگرى است. حال اندكى قضيّه را توضيح دهم. برادران و خواهران نمازگزارِ عزيز! پيغمبر اكرم و هر پيغمبرى وقتى كه مى آيد، يك مجموعه احكام مى آورد. اين احكامى را كه پيغمبر مى آورد، بعضى فردى است و براى اين است كه انسان خودش را اصلاح كند. بعضى اجتماعى است و براى اين است كه دنياى بشر را آباد و اداره كند و اجتماعات بشر را به پا بدارد. مجموعه احكامى است كه به آن نظام اسلامى مى گويند.

خُب؛ اسلام بر قلب مقدّسِ پيغمبر اكرم نازل شد؛ نماز را آورد، روزه، زكات، انفاقات، حج، احكام خانواده، ارتباطات شخصى، جهاد فى سبيل الله، تشكيل حكومت، اقتصاد اسلامى، روابط حاكم و مردم و وظايف مردم در

ص:123

مقابل حكومت را آورد. اسلام، همه ى اين مجموعه را بر بشريّت عرضه كرد؛ همه را هم پيغمبر اكرم بيان فرمود.

«ما من شىء يقربكم من الجنّة و يباعدكم من النّار الّا و قد نهيتكم عنه و امرتكم به» ؛(1) پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله، همه ى آن چيزهايى را كه مى تواند انسان و يك جامعه ى انسانى را به سعادت برساند، بيان فرمود. نه فقط بيان، بلكه آنها را عمل و پياده كرد. خُب؛ در زمان پيغمبر، حكومت اسلامى و جامعه اسلامى تشكيل شد، اقتصاد اسلامى پياده شد، جهاد اسلامى برپا و زكات اسلامى گرفته شد؛ يك كشور و يك نظام اسلامى شد. مهندس اين نظام و راهبر اين قطار در اين خط، نبىّ اكرم و آن كسى است كه به جاى او مى نشيند.

خط هم روشن و مشخّص است. بايد جامعه ى اسلامى و فرد اسلامى از اين خط، بر روى اين خط و در اين جهت و از اين راه حركت كند؛ كه اگر چنين حركتى هم انجام گيرد، آن وقت انسانها به كمال مى رسند؛ انسانها صالح و فرشته گون مى شوند، ظلم در ميان مردم از بين مى رود؛ بدى، فساد، اختلاف، فقر و جهل از بين مى رود. بشر به خوشبختى كامل مى رسد و بنده ى كامل خدا مى شود.

اسلام اين نظام را به وسيله ى نبىّ اكرم آورد و در جامعه ى آن روز بشر پياده كرد. در كجا؟ در گوشه اى كه اسمش مدينه بود و بعد هم به مكّه و چند شهر ديگر توسعه داد.

سؤالى در اين جا باقى مى ماند و آن اين كه: اگر اين قطارى را كه پيغمبر اكرم بر روى اين خط به راه انداخته است، دستى، يا حادثه اى آمد و را از خط خارج كرد، تكليف چيست؟ اگر جامعه ى اسلامى منحرف شد؛ اگر اين انحراف به جايى رسيد كه خوف انحرافِ كلّ اسلام و معارف اسلام بود، تكليف چيست؟

دو نوع انحراف محتمل در جامعه ى اسلامى

دو نوع انحراف داريم. يك وقت مردم فاسد مى شوند - خيلى وقتها

ص:124


1- . بحارالانوار، ج 2، ص 170.

چنين چيزى پيش مى آيد - اما احكام اسلامى از بين نمى رود؛ ليكن يك وقت مردم كه فاسد مى شوند، حكومتها هم فاسد مى شوند، علما و گويندگان دين هم فاسد مى شوند! از آدمهاى فاسد، اصلاً دين صحيح صادر نمى شود. قرآن و حقايق را تحريف مى كنند؛ خوبها را بد، بدها را خوب، منكر را معروف و معروف را منكر مى كنند! خطّى را كه اسلام - مثلاً - به اين سمت كشيده است، صدوهشتاد درجه به سمت ديگر عوض مى كنند! اگر جامعه و نظام اسلامى به چنين چيزى دچار شد، تكليف چيست؟

البته پيغمبر فرموده بود كه تكليف چيست؛ قرآن هم فرموده است: «مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اَللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ» (1) تا آخر - و آيات زياد و روايات فراوان ديگر و همين روايتى كه از قول امام حسين برايتان نقل مى كنم.

شدّت انحراف جامعه و حكومت اسلامى، عامل تكليف جهاد توسّط امام حسين (علیه السلام)

امام حسين عليه السّلام، اين روايت پيغمبر(2) را براى مردم خواند. پيغمبر فرموده بود؛ امّا آيا پيغمبر مى توانست به اين حكم الهى عمل كند؟ نه؛ چون اين حكم الهى وقتى قابل عمل است كه جامعه منحرف شده باشد. اگر جامعه منحرف شد بايد كارى كرد. خدا حكمى در اين جا دارد. در جوامعى كه انحراف به حدّى پيش مى آيد كه خطر انحراف اصل اسلام است، خدا تكليفى دارد. خدا انسان را در هيچ قضيّه اى بى تكليف نمى گذارد.

پيغمبر، اين تكليف را فرموده است - قرآن و حديث گفته اند - اما پيغمبر كه نمى تواند به اين تكليف عمل كند.

چرا نمى تواند؟ چون اين تكليف را آن وقتى مى شود عمل كرد كه جامعه، منحرف شده باشد. جامعه در زمان پيغمبر و زمان اميرالمؤمنين كه، به آن شكل منحرف نشده است. در زمان امام حسن كه معاويه در رأس حكومت

ص:125


1- . سوره ى مائده، آيه ى 54.
2- . مقصود اين روايت است: «ايها النّاس ان رسول الله (ص) قال من رأى سلطاناً جائراً مستحلاً لحرام الله، ناكثاً لعهد الله...» الخ.

است، اگرچه خيلى از نشانه هاى آن انحراف، پديد آمده است، اما هنوز به آن حدّى نرسيده است كه خوف تبديل كلّى اسلام وجود داشته باشد.

شايد بشود گفت در برهه اى از زمان، چنين وضعيّتى هم پيش آمد؛ اما در آن وقت، فرصتى نبود كه اين كار انجام گيرد - موقعيّت مناسبى نبود - اين حكمى كه جزو مجموعه ى احكام اسلامى است، اهميّتش از خود حكومت كمتر نيست؛ چون حكومت، يعنى اداره ى جامعه. اگر جامعه به تدريج از خط، خارج و خراب و فاسد شد و حكم خدا تبديل شد؛ اگر ما آن حكم تغيير وضع و تجديد حيات - يا به تعبير امروزِ انقلاب - اگر آن حكم انقلاب را نداشته باشيم، اين حكومت به چه دردى مى خورد؟

پس اهميّت آن حكمى كه مربوط به برگرداندن جامعه منحرف به خطّ اصلى است، از اهميّت خود حكمِ حكومت كمتر نيست. شايد بشود گفت كه اهميّتش از جهاد با كفّار بيشتر است. شايد بشود گفت اهميّتش از امر به معروف و نهى از منكر معمولى در يك جامعه ى اسلامى بيشتر است. حتّى شايد بشود گفت اهميّت اين حكم از عبادات بزرگ الهى و از حج بيشتر است. چرا؟ به خاطر اين كه در حقيقت اين حكم، تضمين كننده ى زنده شدن اسلام است؛ بعد از آن كه مُشرف به مردن است، يا مرده و از بين رفته است.

خُب؛ چه كسى بايد اين حكم را انجام دهد؟ چه كسى بايد اين تكليف را به جا بياورد؟ يكى از جانشينان پيغمبر، وقتى در زمانى واقع شود كه آن انحراف، به وجود آمده است. البته به شرط اين كه موقعيّت مناسب باشد؛ چون خداى متعال، به چيزى كه فايده ندارد تكليف نكرده است. اگر موقعيّت مناسب نباشد، هر كارى بكنند، فايده اى ندارد و اثر نمى بخشد. بايد موقعيّت مناسب باشد.

البته موقعيّت مناسب بودن هم معناى ديگرى دارد؛ نه اين كه بگوييم چون خطر دارد، پس موقعيّت مناسب نيست؛ مراد اين نيست. بايد موقعيّت مناسب باشد؛ يعنى انسان بداند اين كار را كه كرد، نتيجه اى بر آن مترتّب مى شود؛ يعنى ابلاغ پيام به مردم خواهد شد، مردم خواهند فهميد و در اشتباه نخواهند ماند. اين، آن تكليفى است كه بايد يك نفر انجام مى داد.

ص:126

در زمان امام حسين عليه السّلام، هم آن انحراف به وجود آمده، هم آن فرصت پيدا شده است. پس امام حسين بايد قيام كند؛ زيرا انحراف پيدا شده است. براى اين كه بعد از معاويه كسى به حكومت رسيده است كه حتّى ظواهر اسلام را هم رعايت نمى كند! شُرب خَمر و كارهاى خلاف مى كند. تعرّضات و فسادهاى جنسى را واضح انجام مى دهد. عليه قرآن حرف مى زند. علناً شعر برخلاف قرآن و بر رّد دين مى گويد و علناً مخالف با اسلام است! منتها چون اسمش رئيس مسلمانهاست، نمى خواهد اسم اسلام را براندازد. او عامل به اسلام، علاقه مند و دلسوز به اسلام نيست؛ بلكه با عمل خود، مثل چشمه اى كه از آن مرتّب آب گنديده تراوش مى كند و بيرون مى ريزد و همه ى دامنه را پر مى كند، از وجود او آب گنديده مى ريزد و همه ى جامعه ى اسلامى را پُر خواهد كرد! حاكم فاسد، اين گونه است ديگر؛ چون حاكم، در رأس قلّه است و آنچه از او تراوش كند، در همان جا نمى ماند - برخلاف مردم عادّى - بلكه مى ريزد و همه ى قلّه را فرا مى گيرد!

مردم عادّى، هركدام جاى خودشان را دارند. البته هر كس كه بالاتر است؛ هر كس كه موقعيّت بالاترى در جامعه دارد، فساد و ضررش بيشتر است. فساد آدمهاى عادّى، ممكن است براى خودشان يا براى عدّه اى دور و برشان باشد؛ اما آن كسى كه در رأس قرار گرفته است اگر فاسد شد، فساد او مى ريزد و همه ى فضا را پر مى كند؛ همچنان كه اگر صالح شد، صلاح او مى ريزد و همه ى دامنه را فرا مى گيرد.

چنين كسى با آن فساد، بعد از معاويه، خليفه ى مسلمين شده است! خليفه ى پيغمبر! از اين انحراف بالاتر؟! زمينه هم آماده است. زمينه آماده است يعنى چه؟ يعنى خطر نيست. چرا؛ خطر كه هست. مگر ممكن است كسى كه در رأس قدرت است، در مقابل انسانهاى معارض، براى آنها خطر نيافريند؟ جنگ است ديگر. شما مى خواهى او را از تخت قدرت پايين بكشى و او بنشيند تماشا كند! بديهى است كه او هم به شما ضربه مى زند. پس خطر هست.

ص:127

تفاوت موقعيّت امام حسن (علیه السلام) و امام حسين (علیه السلام) از نظر امكان گسترش پيام

اين كه مى گوييم موقعيّت مناسب است، يعنى فضاى جامعه اسلامى طورى است كه ممكن است پيام امام حسين به گوش انسانها در همان زمان و در طول تاريخ برسد. اگر در زمان معاويه، امام حسين مى خواست قيام كند، پيام او دفن مى شد. اين به خاطر وضع حكومت در زمان معاويه است. سياستها به گونه اى بود كه مردم نمى توانستند حقّانيّت سخن حق را بشنوند. لذا همين بزرگوار، ده سال در زمان خلافت معاويه، امام بود، ولى چيزى نگفت؛ كارى، اقدامى و قيامى نكرد؛ چون موقعيّت آن جا مناسب نبود.

قبلش هم امام حسن عليه السّلام بود. ايشان هم قيام نكرد؛ چون موقعيّت مناسب نبود. نه اين كه امام حسين و امام حسن، اهل اين كار نبودند. امام حسن و امام حسين، فرقى ندارند. امام حسين و امام سجّاد، فرقى ندارند. امام حسين و امام على النقّى و امام حسن عسكرى عليهم السّلام فرقى ندارند. البته وقتى كه اين بزرگوار، اين مجاهدت را كرده است، مقامش بالاتر از كسانى است كه نكردند؛ اما اينها از لحاظ مقام امامت يكسانند. براى هريك از آن بزرگواران هم كه پيش مى آمد، همين كار را مى كردند و به همين مقام مى رسيدند.

خُب؛ امام حسين هم در مقابل چنين انحرافى قرار گرفته است. پس بايد آن تكليف را انجام دهد. موقعيّت هم مناسب است؛ پس ديگر عذرى وجود ندارد. لذا عبدالله بن جعفر و محمدبن حنفيه و عبدالله بن عباس - اينها كه عامى نبودند، همه دين شناس، آدمهاى عارف، عالم و چيزفهم بودند - وقتى به حضرت مى گفتند كه «آقا! خطر دارد، نرويد» مى خواستند بگويند وقتى خطرى در سر راه تكليف است، تكليف برداشته است. آنها نمى فهميدند كه اين تكليف، تكليفى نيست كه با خطر برداشته شود.

تكرار ماجراى قيام امام حسين (علیه السلام) در ابعاد كوچكتر در دوران معاصر توسّط امام خمينى (ره)

اين تكليف، هميشه خطر دارد. آيا ممكن است انسان، عليه قدرتى آن چنان مقتدر - به حسب ظاهر - قيام كند و خطر نداشته باشد؟! مگر چنين

ص:128

چيزى مى شود؟! اين تكليف، هميشه خطر دارد. همان تكليفى كه امام بزرگوار انجام داد. به امام هم مى گفتند «آقا! شما كه با شاه درافتاده ايد، خطر دارد.» امام نمى دانست خطر دارد؟! امام نمى دانست كه دستگاه امنيّتى رژيم پهلوى، انسان را مى گيرد، مى كشد، شكنجه مى كند، دوستان انسان را مى كشد و تبعيد مى كند؟! امام اينها را نمى دانست؟!

كارى كه در زمان امام حسين انجام گرفت، نسخه ى كوچكش هم در زمان امام ما انجام گرفت؛ منتها آن جا به نتيجه ى شهادت رسيد، اين جا به نتيجه ى حكومت. اين همان است؛ فرقى نمى كند. هدف امام حسين با هدف امام بزرگوار ما يكى بود. اين مطلب، اساس معارف حسين است. معارف حسينى، بخش عظيمى از معارف شيعه است. اين پايه ى مهمّى است و خود يكى از پايه هاى اسلام است.

پس هدف، عبارت شد از بازگرداندن جامعه ى اسلامى به خطّ صحيح. چه زمانى؟ آن وقتى كه راه، عوضى شده است و جهالت و ظلم و استبداد و خيانتِ كسانى، مسلمين را منحرف كرده و زمينه و شرايط هم آماده است.

البته دوران تاريخ، اوقات مختلفى است. گاهى شرايط آماده است و گاهى آماده نيست. زمان امام حسين آماده بود، زمان ما هم آماده بود. امام همان كار را كرد. هدف يكى بود. منتها وقتى انسان به دنبال اين هدف راه مى افتد و مى خواهد عليه حكومت و مركز باطل قيام كند، براى اين كه اسلام و جامعه و نظام اسلامى را به مركز صحيح خود برگرداند، يك وقت است كه وقتى قيام كرد، به حكومت مى رسد؛ اين يك شكل آن است - در زمان ما بحمدالله اين طور شد - يك وقت است كه اين قيام، به حكومت نمى رسد؛ به شهادت مى رسد.

آيا در اين صورت، واجب نيست؟ چرا؛ به شهادت هم برسد واجب است. آيا در اين صورتى كه به شهادت برسد، ديگر قيام فايده اى ندارد؟ چرا؛ هيچ فرقى نمى كند. اين قيام و اين حركت، در هر دو صورت فايده دارد - چه به شهادت برسد، چه به حكومت - منتها هركدام، يك نوع فايده دارد. بايد انجام داد؛ بايد حركت كرد.

اين، آن كارى بود كه امام حسين انجام داد. منتها امام حسين آن كسى بود

ص:129

كه براى اوّلين بار اين حركت را انجام داد. قبل از او انجام نشده بود؛ چون قبل از او - در زمان پيغمبر و اميرالمؤمنين - چنين زمينه و انحرافى به وجود نيامده بود، يا اگر هم در مواردى انحرافى بود، زمينه مناسب و مقتضى نبود. زمان امام حسين، هر دو وجود داشت. در باب نهضت امام حسين، اين اصلِ قضيّه است.

قيام امام حسين (علیه السلام)؛ مصداق بزرگ فريضه ى امر به معروف و نهى از منكر

پس مى توانيم اين طور جمع بندى كنيم، بگوييم: امام حسين قيام كرد تا آن واجب بزرگى را كه عبارت از تجديد بناى نظام و جامعه ى اسلامى، يا قيام در مقابل انحرافات بزرگ در جامعه ى اسلامى است، انجام دهد. اين از طريق قيام و از طريق امر به معروف و نهى از منكر است؛ بلكه خودش يك مصداق بزرگِ امر به معروف و نهى از منكر است. البته اين كار، گاهى به نتيجه ى حكومت مى رسد؛ امام حسين براى اين آماده بود. گاهى هم به نتيجه ى شهادت مى رسد؛ براى اين هم آماده بود.

مبانى و شواهد تحليل هدف امام حسين (علیه السلام) از بيانات آن حضرت

ما به چه دليل اين مطلب را عرض مى كنيم؟ اين را از كلمات خود امام حسين به دست مى آوريم. من در ميان كلمات حضرت ابى عبدالله عليه السّلام، چند عبارت را انتخاب كرده ام - البته بيش از اينهاست كه همه، همين معنا را بيان مى كند - اوّل در مدينه؛ آن شبى كه وليد حاكم مدينه، حضرت را احضار كرد و گفت: معاويه از دنيا رفته است و شما بايد با يزيد بيعت كنيد! حضرت به او فرمود: باشد تا صبح، «ننظر و تنظرون اينا احق با لبيعة و الخلافه»(1) برويم فكر كنيم، ببينيم ما بايد خليفه شويم، يا يزيد بايد خليفه شود! مروان فرداى آن روز، حضرت را در كوچه هاى مدينه ديد، گفت: يا اباعبدالله، تو خودت را به كشتن مى دهى! چرا با خليفه بيعت نمى كنى؟ بيا بيعت كن، خودت را به كشتن نده؛ خودت را به زحمت نينداز!

ص:130


1- . بحارالانوار، ج 44، ص 325.

حضرت در جواب او، اين جمله را فرمود: «انّالله و انّا اليه راجعون و على الاسلام السّلام، اذ قد بليت الامّة براع مثل يزيد» (1)؛ ديگر بايد با اسلام، خداحافظى كرد و بدرود گفت؛ آن وقتى كه حاكمى مثل يزيد بر سر كار بيايد و اسلام به حاكمى مثل يزيد، مبتلا گردد! قضيّه شخص يزيد نيست؛ هركس مثل يزيد باشد. حضرت مى خواهد بفرمايد كه تا به حال هرچه بود، قابل تحمّل بود؛ امّا الان پاى اصل دين و نظام اسلامى در ميان است و با حكومت كسى مثل يزيد، نابود خواهد شد. به اين كه خطر انحراف، خطر جدّى است، اشاره مى كند. مسأله، عبارت از خطر براى اصلِ اسلام است.

حضرت ابى عبدالله عليه السّلام، هم هنگام خروج از مدينه، هم هنگام خروج از مكه، صحبتهايى با محمّدبن حنفيه داشت. به نظر من مى رسد كه اين وصيّت، مربوط است به هنگامى كه مى خواست از مكّه خارج شود. در ماه ذيحجّه هم كه محمّدبن حنفيه به مكّه آمده بود، صحبتهايى با حضرت داشت. حضرت به برادرش محمد بن حنفيه، چيزى را به عنوان وصيّت نوشت و داد.

آن جا بعد از شهادت به وحدانيّت خدا و چه و چه، به اين جا مى رسد: «وانى لم اخرج اشرا ولا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً» ؛ يعنى كسانى اشتباه نكنند و تبليغاتچيها تبليغ كنند كه امام حسين هم مثل كسانى كه اين گوشه و آن گوشه، خروج مى كنند براى اين كه قدرت را به چنگ بگيرند - براى خودنمايى، براى عيش و ظلم و فساد - وارد ميدان مبارزه و جنگ مى شود! كار ما از اين قبيل نيست؛ «وانّما خرجت لطلب الاصلاح فى امّة جدّى» (2). عنوان اين كار، همين اصلاح است؛ مى خواهم اصلاح كنم. اين همان واجبى است كه قبل از امام حسين، انجام نگرفته بوده است.

اين اصلاح، از طريق خروج است - خروج، يعنى قيام - حضرت در اين وصيّتنامه، اين را ذكر كرد - تقريباً تصريح به اين معناست - يعنى اوّلاً مى خواهيم قيام كنيم و اين قيام ما هم براى اصلاح است؛ نه براى اين است كه حتماً بايد به حكومت برسيم، نه براى اين است كه حتماً بايد برويم شهيد

ص:131


1- . بحارالانوار، ج 44، ص 325.
2- بحارالانوار، ج 44، ص 329.

شويم. نه؛ مى خواهيم اصلاح كنيم. البته اصلاح، كار كوچكى نيست. يك وقت شرايط، طورى است كه انسان به حكومت مى رسد و خودش زمام قدرت را به دست مى گيرد؛ يك وقت نمى تواند اين كار را بكند - نمى شود - شهيد مى شود. در عين حال هر دو، قيامِ براى اصلاح است.

بعد مى فرمايد: «اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيرة جدّى» (1)؛ اين اصلاح، مصداق امر به معروف و نهى از منكر است. اين هم يك بيان ديگر.

حضرت در مكّه، دو نامه نوشته است كه: يكى به رؤساى بصره و يكى به رؤساى كوفه است. در نامه ى حضرت به رؤساى بصره، اين طور آمده است: «وقد بعث رسولى اليكم بهذا الكتاب و انا ادعوكم الى كتاب الله و سنة نبّيه فان السنّة قد اميتت و البدعة قد احييت فان تسمعوا قولى اهديكم الى سبيل الرّشاد» (2)؛ من مى خواهم بدعت را از بين ببرم و سنّت را احيا كنم؛ زيرا سنّت را ميرانده اند و بدعت را زنده كرده اند! اگر دنبال من آمديد، راه راست با من است؛ يعنى مى خواهم همان تكليف بزرگ را انجام دهم كه احياى اسلام و احياى سنّت پيغمبر و نظام اسلامى است.

بعد در نامه به اهل كوفه فرمود: «فلعمرى ما الامام الا الحاكم بالكتاب والقائم بالقسط الدّائن بدين الحقّ الحابس نفسه على ذلك الله والسّلام(3)» ؛ امام و پيشوا و رئيس جامعه اسلامى نمى تواند كسى باشد كه اهل فسق و فجور و خيانت و فساد و دورى از خدا و اينهاست. بايد كسى باشد كه به كتاب خدا عمل كند. يعنى در جامعه عمل كند؛ نه اين كه خودش در اتاق خلوت فقط نماز بخواند؛ بلكه عمل به كتاب را در جامعه زنده كند، اخذ به قسط و عدل كند و حق را قانون جامعه قرار دهد.

«الدّائن بدين الحق» ، يعنى آيين و قانون و مقرّرات جامعه را حق قرار دهد و باطل را كنار بگذارد. «والحابس نفسه على ذلك الله» ؛ ظاهراً معناى اين جمله اين است كه خودش را در خطّ مستقيم الهى به هر كيفيّتى حفظ

ص:132


1- . بحارالانوار، ج 44، ص 329.
2- . تاريخ طبرى، ج 7، ص 240.
3- . بحارالانوار، ج 44، ص 335.

كند و اسير جاذبه هاى شيطانى و مادّى نشود؛ والسّلام. بنابراين، هدف را مشخّص مى كند.

امام حسين از مكّه خارج شد. آن حضرت در بين راه در هر كدام از منازل، صحبتى با لحنهاى مختلف دارد. در منزلى به نام «بيضه»، در حالى كه حرّبن يزيد هم در كنار حضرت است - حضرت مى رود، او هم در كنار حضرت مى رود - به اين منزل رسيدند و فرود آمدند. شايد قبل از اين كه استراحت كنند - يا بعد از اندكى استراحت - حضرت ايستاد و خطاب به لشكر دشمن، اين گونه فرمود:

«ايّها النّاس، انّ رسول الله (صلّى الله عليه وآله) قال: «من رأى سلطاناً جائراً مستحلاً لحرام الله، ناكثاً لعهدالله، مخالفاً لسنّة رسول الله يعمل فى عبادالله بالاثم والعدوان ثم لم يغيّر بقول و لا فعل كان حقّاً على الله ان يدخله مدخله» (1)؛ يعنى اگر كسى ببيند حاكمى در جامعه، بر سرِ كار است كه ظلم مى كند، حرام خدا را حلال مى شمارد، حلال خدا را حرام مى شمارد، حكم الهى را كنار مى زند - عمل نمى كند - و ديگران را به عمل وادار نمى كند؛ يعنى در ميان مردم، با گناه، با دشمنى و با ظلم عمل مى كند - حاكمِ فاسدِ ظالمِ جائر، كه مصداق كاملش يزيد بود - «ولم يغيّر بقول و لافعل» ، و با زبان و عمل، عليه او اقدام نكند، «كان حقّاً على الله ان يدخله مدخله» ، خداى متعال در قيامت، اين ساكتِ بى تفاوتِ بى عمل را هم به همان سرنوشتى دچار مى كند كه آن ظالم را دچار كرده است؛ يعنى با او در يك صف و در يك جناح قرار مى گيرد.

اين را پيغمبر فرموده است. اين كه عرض كرديم پيغمبر، حكم اين مطلب را فرموده است، اين يكى از نمونه هاى آن است. پس پيغمبر مشخّص كرده بود كه اگر نظام اسلامى، منحرف شد، بايد چه كار كرد. امام حسين هم به همين فرمايش پيغمبر، استناد مى كند.

پس تكليف، چه شد؟ تكليف، «يغيّر بقول و فعل» شد. اگر انسان در چنين شرايطى قرار گرفت - البته در زمانى كه موقعيّت مناسب باشد - واجب است در مقابل اين عمل، قيام و اقدام كند. به هر كجا مى خواهد برسد؛

ص:133


1- . بحارالانوار، ج 44، ص 382.

كشته شود، زنده بماند، به حسب ظاهر موفق شود، يا نشود. هر مسلمانى در مقابل اين وضعيّت بايد قيام و اقدام كند. اين تكليفى است كه پيغمبر فرموده است.

بعد امام حسين فرمود: «وانّى احق بهذا» ؛ من از همه ى مسلمانان شايسته ترم به اين كه اين قيام و اين اقدام را بكنم؛ چون من پسر پيغمبرم. اگر پيغمبر، اين تغيير، يعنى همين اقدام را بر تك تك مسلمانان واجب كرده است، بديهى است حسين بن على، پسر پيغمبر، وارث علم و حكمت پيغمبر، از ديگران واجبتر و مناسبتر است كه اقدام كند و من به خاطر اين است كه اقدام كردم. پس امام، علّت قيام خود را بيان مى كند.

در منزل «ازيد» كه چهار نفر به حضرت ملحق شدند، بيان ديگرى از امام حسين عليه السّلام هست. حضرت فرمود: «اما والله انّى لأرجو ان يكون خيراً ما اراد الله بنا؛ قتلنا او ظفرنا» . اين هم نشانه ى اين كه گفتيم فرقى نمى كند؛ چه به پيروزى برسند، چه كشته بشوند، تفاوتى نمى كند. تكليف، تكليف است؛ بايد انجام بگيرد. فرمود: من اميدم اين است كه خداى متعال، آن چيزى كه براى ما در نظر گرفته است، خير ماست؛ چه كشته بشويم، چه به پيروزى برسيم. فرقى نمى كند؛ ما داريم تكليفمان را انجام مى دهيم.

در خطبه ى اوّلِ بعد از ورود به سرزمين كربلا فرمود: «قد نزل من الامر ما قد ترون...» (1) بعد فرمود: «الا ترون الحق لايعمل به و الى الباطل لايتناهى عنه ليرغب المؤمن فى لقاء ربه حقا» (2) - تا آخر اين خطبه - خلاصه و جمع بندى كنم. پس امام حسين عليه السّلام براى انجام يك واجب، قيام كرد. اين واجب در طول تاريخ، متوجّه به يكايك مسلمانان است. اين واجب، عبارت است از اين كه هر وقت ديدند كه نظامِ جامعه ى اسلامى دچار يك فسادِ بنيانى شده و بيم آن است كه به كلّى احكام اسلامى تغيير يابد، هر مسلمانى بايد قيام كند.

البته در شرايط مناسب؛ آن وقتى كه بداند اين قيام، اثر خواهد بخشيد. جزو شرايط، زنده ماندن، كشته نشدن، يا اذيّت و آزار نديدن نيست. اينها

ص:134


1- . بحارالانوار، ج 44، ص 381.
2- بحارالانوار، ج 44، ص 381.

جزو شرايط نيست؛ لذا امام حسين عليه السّلام قيام كرد و عملاً اين واجب را انجام داد تا درسى براى همه باشد.

خوب؛ ممكن است هركسى در طول تاريخ و در شرايط مناسب، اين كار را بكند؛ البته بعد از زمان امام حسين، در زمان هيچ يك از ائمّه ى ديگر، چنين شرايطى پيش نيامد. خود اين تحليل دارد كه چطور پيش نيامد؛ چون كارهاى مهمّ ديگرى بود كه بايد انجام مى گرفت و چنين شرايطى، در جامعه ى اسلامى، تا آخر دوران حضور و اوّل زمان غيبت، اصلاً محقّق نشد. البته در طول تاريخ، از اين گونه شرايط در كشورهاى اسلامى، زياد پيش مى آيد. امروز هم شايد در دنياى اسلام جاهايى است كه زمينه هست و مسلمانان بايد انجام دهند. اگر انجام دهند، تكليفشان را انجام داده اند و اسلام را تعميم و تضمين كرده اند. بالاخره يكى، دو نفر شكست مى خورند.

روش امام حسين (علیه السلام) راه زنده براى همه ى ملّتها در همه ى عصرها

وقتى اين تغيير و قيام و حركت اصلاحى تكرار شود، مطمئنّاً فساد و انحراف، ريشه كن شده و از بين خواهد رفت. هيچ كس اين راه و اين كار را بلد نبود؛ چون زمان پيغمبر كه نشده بود، زمان خلفاى اوّل هم كه انجام نگرفته بود، اميرالمؤمنين هم كه معصوم بود، انجام نداده بود. لذا امام حسين عليه السّلام از لحاظ عملى، درس بزرگى به همه ى تاريخ اسلام داد و در حقيقت، اسلام را هم در زمان خودش و هم در هر زمان ديگرى بيمه كرد.

هرجا فسادى از آن قبيل باشد، امام حسين در آن جا زنده است و با شيوه و عمل خود مى گويد كه شما بايد چه كار كنيد. تكليف اين است؛ لذا بايد ياد امام حسين و ياد كربلا زنده باشد؛ چون ياد كربلا اين درس عملى را جلوِ چشم مى گذارد.

استفاده ى امام خمينى (ره) از درس هاى نهضت حسينى

متأسّفانه در كشورهاى اسلامىِ ديگر، درس عاشورا آن چنان كه بايد شناخته شده باشد، شناخته شده نيست. بايد بشود. در كشور ما شناخته

ص:135

شده بود. مردم در كشور ما امام حسين را مى شناختند و قيام امام حسين را مى دانستند. روح حسينى بود؛ لذا وقتى امام فرمود كه محرّم ماهى است كه خون بر شمشير پيروز مى شود، مردم تعجّب نكردند. حقيقت هم همين شد؛ خون بر شمشير، پيروز گرديد.

بررسى داستان تمثيلى از مثنوى مولوى در نشان دادن راه نجات

بنده يك وقت در سالها پيش، همين مطلب را در جلسه اى از جلسات براى جمعيّتى عرض كردم - البته قبل از انقلاب - مثالى به ذهنم آمد، آن را در آن جلسه گفتم؛ آن مثال عبارت است از داستان همان طوطى كه مولوى در مثنوى ذكر مى كند.

يك نفر يك طوطى در خانه داشت - البته مَثَل است و اين مَثَلها براى بيان حقايق است - زمانى مى خواست به سفر هند برود. با اهل و عيال خود كه خداحافظى كرد، با آن طوطى هم وداع كرد. گفت من به هند مى روم و هند سرزمين توست. طوطى گفت: به فلان نقطه برو، قوم و خويشها و دوستان من در آن جايند. آن جا بگو يكى از شما در منزل ماست. حالِ مرا براى آنها بيان كن و بگو كه در قفس و در خانه ى ماست. چيز ديگرى از تو نمى خواهم.

او رفت، سفرش را طى كرد و به آن نقطه رسيد. ديد بله، طوطيهاى زيادى روى درختان نشسته اند. آنها را صدا كرد، گفت: اى طوطيهاى عزيز و سخنگو و خوب! من پيغامى براى شما دارم؛ يك نفر از شما در خانه ى ماست، وضعش هم خيلى خوب است. در قفس به سر مى برد، اما زندگى خيلى خوب و غذاى مناسب دارد او به شما سلام رسانده است.

تا آن تاجر اين حرف را زد، يك وقت ديد آن طوطيها كه روى شاخه هاى درختان نشسته بودند، همه بال بال زدند و روى زمين افتادند. جلو رفت، ديد مرده اند! خيلى متأسّف شد و گفت چرا من حرفى زدم كه اين همه حيوان - مثلاً پنج تا، ده تا طوطى - با شنيدن اين حرف، جانشان را از دست دادند! امّا گذشته بود و كارى نمى توانست بكند.

ص:136

تاجر برگشت. وقتی به خانه خودش رسید سراغ قفس طوطی رفت. گفت: پيغام تو را رساندم. گفت: چه جوابى دادند؟ گفت: تا پيغام تو را از من شنيدند، همه از بالاى درختان پر پر زدند، روى زمين افتادند و مردند!

تا اين حرف از زبان تاجر بيرون آمد، يك وقت ديد طوطى هم در قفس، پرپر زد و كف قفس افتاد و مرد! خيلى متأسّف و ناراحت شد. در قفس را باز كرد. طوطى مرده بود ديگر؛ نمى شد نگهش دارد. پايش را گرفت و آن را روى پشت بام، پرتاب كرد. تا پرتاب كرد، طوطى از وسط هوا بناى بال زدن گذاشت و بالاى ديوار نشست! گفت: از تو تاجر و دوست عزيز، خيلى ممنونم؛ تو خودت وسيله ى آزادى مرا فراهم كردى. من نمرده بودم؛ خودم را به مردن زدم و اين درسى بود كه آن طوطيها به من ياد دادند! آنها فهميدند كه من اين جا در قفس، اسير و زندانيم. با چه زبانى به من بگويند كه چه كار بايد بكنم تا نجات پيدا كنم؟ عملاً به من نشان دادند كه بايد اين كار را بكنم، تا نجات يابم! - بمير تا زنده شوى! - من پيغام آنها را از تو گرفتم و اين درسى عملى بود كه با فاصله ى مكانى، از آن منطقه به من رسيد. من از آن درس استفاده كردم.

بنده آن روز - بيست وچند سال پيش - به برادران و خواهرانى كه اين حرف را مى شنيدند، گفتم: عزيزان من! امام حسين به چه زبانى بگويد كه تكليف شما چيست؟ شرايط، همان شرايط است؛ زندگى، همان نوع زندگى است؛ اسلام هم همان اسلام است. خوب؛ امام حسين به همه ى نسلها عملاً نشان داد. اگر يك كلمه حرف هم از امام حسين نقل نمى شد، ما بايد مى فهميديم كه تكليفمان چيست.

ملّتى كه اسير است، ملّتى كه در بند است، ملّتى كه دچار فساد سران است، ملّتى كه دشمنان دين بر او حكومت مى كنند و زندگى و سرنوشت او را در دست گرفته اند، بايد از طول زمان بفهمد كه تكليفش چيست؛ چون پسر پيغمبر - امام معصوم - نشان داد كه در چنين شرايطى بايد چه كار كرد.

با زبان نمى شد. اگر اين مطلب را با صد زبان مى گفت و خودش نمى رفت، ممكن نبود اين پيغام، از تاريخ عبور كند و برسد؛ امكان نداشت.

ص:137

فقط نصيحت كردن و به زبان گفتن، از تاريخ عبور نمى كند؛ هزار گونه توجيه و تأويل مى كنند. بايد عمل باشد؛ آن هم عملى چنين بزرگ، عملى چنين سخت، فداكارى اى با چنين عظمت و جانسوز كه امام حسين انجام داد!

بى نظير بودن حادثه ى عاشورا در تمام تاريخ بشر

حقيقتاً آنچه كه از صحنه ى روز عاشورا در مقابل چشم ماست، جا دارد كه بگوييم در تمام حوادثى كه از فجايع بشرى سراغ داريم، هنوز تك و بى همتاست و نظيرى ندارد. همان طور كه پيغمبر فرمود، اميرالمؤمنين فرمود، امام حسن فرمود - بنابر آنچه كه در روايات هست - «لايوم كيومك يا اباعبدالله» (1)؛ هيچ روزى مثل روز تو، مثل روز عاشوراى تو، مثل كربلا و مثل حادثه ى تو نيست.

ذكر مصيبت حضرت على اكبر (علیه السلام) از كتاب لهوف سيّد بن طاووس

امروز هم روز عاشوراست و بنده مايلم كه چند كلمه ذكر مصيبت كنم. همه جاى كربلا ذكر مصيبت است. همه ى حوادث عاشورا گريه آور و دردناك است. هر بخشى را كه شما بگيريد؛ از ساعتى كه وارد كربلا شد، صحبت امام حسين، حرف او، خطبه ى او، شعر خواندن او، خبر مرگ دادن او، صحبت كردن با خواهر، با برادران، با عزيزان، همه ى اينها مصيبت است، تا به شب و روز عاشورا و ظهر و عصر عاشورا برسد! من گوشه اى از آنها را حالا عرض مى كنم.

اين روزها، روزهاى روضه و گريه است؛ شما هم همه جا مى شنويد. بنده براى اين كه خودم را مختصرى در اين ميهمانى عظيم حسينى وارد كرده باشم، اين چند كلمه را عرض مى كنم و چون اين ملّت ما خيلى جوان در راه خدا داده است - شايد در بين اين جمعيّت، هزاران نفر هستند كه جوانانشان را از دست داده اند - فكر كردم كه چند كلمه از جوانان امام حسين عرض كنم. ما به همه مى گوييم كه از روى متن، روضه بخوانيد؛ حالا بنده مى خواهم

ص:138


1- . بحارالانوار، ج 45، ص 218.

متن كتاب لهوفِ ابن طاووس را برايتان بخوانم، تا ببينيم روضه ى متنى چگونه است. بعضى مى گويند آدم نمى شود همان را كه در كتاب نوشته است، بخواند؛ بايد بپرورانيم - بسازيم - خوب؛ گاهى آن هم اشكالى ندارد؛ اما ما حالا از روى كتاب، چند كلمه اى مى خوانيم.

على بن طاووس، از علماى بزرگ شيعه در قرن ششم هجرى است؛ خانواده ى او همه اهل علم و دينند. همه ى آنها يا خيلى از آنها خوبند؛ بخصوص اين دو برادر - على بن موسى بن جعفربن طاووس و احمدبن موسى بنجعفربن طاووس - اين دو برادر از علماى بزرگ، مؤلّفين بزرگ و ثِقات بزرگند. كتاب معروف لهوف از سيّد على بن موسى بن جعفربن طاووس است. در تعبيرات منبريهاى ما عين عبارات اين كتاب - مثل روايت - خوانده مى شود؛ از بس متقن و مهم است. من از روى اين مى خوانم.

مى گويد: «فلمّا لم يبق معه سوى اهل بيته» ؛ يعنى وقتى كه همه ى اصحاب امام حسين به شهادت رسيدند و كسى غير از خانواده ى او باقى نماند، «خرج على بن الحسين عليه السّلام» ؛ على اكبر از خيمه گاه خارج شد. «وكان من اصبح النّاس خلقاً» ؛ على اكبر يكى از زيباترين جوانان بود. «فاستأذن اباه فى القتال» ؛ پيش پدر آمد و گفت: پدر، اكنون اجازه بده تا من بروم بجنگم و جانم را قربانت كنم. «فاذن له» ؛ هيچ مقاومتى نكرد و به او اجازه داد!

اين ديگر اصحاب و برادرزاده و خواهرزاده نيست كه امام به او بگويد نرو - بايست - اين پاره ى تن و پاره ى جگر خود اوست! حال كه مى خواهد برود، بايد امام حسين اجازه دهد. اين انفاق امام حسين است؛ اين اسماعيل حسين است كه به ميدان مى رود. «فاذن له» ؛ اجازه داد كه برود. اما همين كه على اكبر به طرف ميدان راه افتاد، «ثمّ نظر اليه نظر يائس منه» ؛ امام حسين نگاهى از روى نوميدى، به قد و قامت على اكبر انداخت. «وارخى عليه السّلام عينه و بكى، ثمّ قال اللهم اشهد» ؛ گفت: خدايا خودت شاهد باش. «فقد برز اليهم غلام اشبه النّاس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسولك» ؛ جوانى را به جنگ و به كام مرگ فرستادم كه از همه ى مردم، شبيه تر به پيغمبر بود؛ هم در چهره، هم در حرف زدن، هم در اخلاق؛ از همه جهت!

به به، چه جوانى! اخلاقش هم به پيغمبر، از همه شبيه تر است. قيافه و

ص:139

حرف زدنش هم به پيغمبر و به حرف زدن پيغمبر، از همه شبيه تر است. شما ببينيد امام حسين، به چنين جوانى چقدر علاقه مند است! به اين جوان، عشق مى ورزد؛ نه فقط به خاطر اين كه پسر اوست. به خاطر شباهت، آن هم چنان شباهتى به پيغمبر! آن هم حسينى كه در بغل پيغمبر بزرگ شده است. به اين پسر، خيلى علاقه دارد و رفتن اين پسر به ميدان جنگ، خيلى برايش سخت است. بالاخره رفت.

مرحوم ابن طاووس نقل مى كند كه اين جوان به ميدان جنگ رفت و شجاعانه جنگيد. بعد نزد پدرش برگشت و گفت: پدرجان! تشنگى دارد مرا مى كشد؛ اگر آبى دارى، به من بده. حضرت هم آن جواب را به او داد. برگشت و به طرف ميدان رفت. حضرت در جواب به او فرمود: برو بجنگ؛ طولى نخواهد كشيد كه به دست جدّت سيراب خواهى شد. «فرجع الى موقف نضال» ؛ على اكبر به طرف ميدان جنگ برگشت.

مؤلّف اين كتاب، ابن طاووس است؛ آدم ثقه اى است. اين طور نيست كه براى گريه گرفتن و مثلاً گرم كردن مجلس بخواهد حرفى بزند؛ نه. عباراتش عبارات متقنى است. مى گويد: «وقاتل اعظم القتال» ؛ على اكبر، بزرگترين جنگ را كرد؛ در نهايت شجاعت و شهامت جنگيد. بعد از آن كه مقدارى جنگيد، «فرماه منقذبن مرة العبدى لعنة الله» ؛ يكى از افراد دشمن، آن حضرت را با تيرى هدف گرفت. «فصرعه» ؛ پس او را از روى اسب به زمين انداخت.

«فنادى يا ابتاه عليك السّلام» ؛ صداى جوان بلند شد: پدر، خداحافظ! «هذا جدّى يقرأك السّلام» ؛ اين جدّم پيغمبر است كه به تو سلام مى رساند. «ويقول عجل القدوم علينا» ؛ مى گويد: فرزندم حسين! زود بيا، بر ما وارد شو - على اكبر، همين يك كلمه را بر زبان جارى كرد - «ثم شهق شهقةً فمات» ؛ بعد آهى، يا فريادى كشيد و جان از بدنش بيرون رفت.

«فجاء الحسين عليه السّلام» ؛ امام حسين تا صداى فرزند را شنيد، به طرف ميدان جنگ آمد؛ آن جايى كه جوانش روى زمين افتاده است. «حتّى وقف عليه» ؛ بالاى سر جوان خود رسيد. «ووضع خدّه على خدّه» ؛ صورتش را روى صورت على اكبر گذاشت. «وقال قتل الله قوماً قتلوك ما اجرأهم على الله» ؛ حضرت، صورتش را روى صورت على اكبر گذاشت و اين كلمات را

ص:140

گفت: خداوند بكشد قومى را كه تو را كشت...

قال الرّاوى: «وخرجت زينب بنت على عليهماالسّلام» ؛ راوى مى گويد: يك وقت ديديم كه زينب از خيمه ها خارج شد. «فنادىَْ يا حبيباه يابن اخاه» ؛ صدايش بلند شد: «اى عزيز من؛ اى برادرزاده ى من!». «وجائت فأكبّت عليه» ؛ آمد و خودش را روى پيكر بى جان على اكبر انداخت. «فجاءالحسين عليه السّلام فأخذها و ردّها الى النّساء» ؛ امام حسين عليه السّلام آمد، بازوى خواهرش را گرفت، او را از روى جسد على اكبر بلند كرد و پيش زنها فرستاد.

«ثمّ جعل اهل بيته صلوات الله وسلامه عليهم يخرج رجل منهم بعدالرجل» ؛ دنباله ى اين قضيّه را نقل مى كند كه اگر بخواهيم اين عبارات را بخوانيم، واقعاً دل انسان از شنيدن اين كلمات، آب مى شود!

من از اين عبارت ابن طاووس، مطلبى به ذهنم رسيد. اين كه مى گويد: «فأكبّت عليه»، آنچه در اين جمله ابن طاووس است - كه حتماً از روايات و اخبار صحيحى نقل كرده - نمى گويد كه امام حسين خودش را روى بدن على اكبر انداخت؛ امام حسين، فقط صورتش را روى صورت جوانش گذاشت. اما آن كه خودش را از روى بى تابى روى بدن على اكبر انداخت، حضرت زينب كبرى است.

من در هيچ كتاب و هيچ مقتلى نديدم كه اين زينب بزرگوار، اين عمّه ى سادات، اين عقيله ى بنى هاشم، وقتى كه دو پسر خودش، دو على اكبر خودش هم در كربلا شهيد شدند - يكى عون و يكى محمّد - عكس العملى نشان داده باشد؛ مثلاً فريادى كشيده باشد، گريه ى بلندى كرده باشد، يا خودش را روى بدن آنها انداخته باشد! به نظرم رسيد اين مادران شهداى زمان ما، حقيقتاً نسخه ى زينب را عمل و پياده مى كنند! بنده نديدم، يا كمتر مادرى را ديدم - مادر يك شهيد، مادر دو شهيد، مادر سه شهيد - كه وقتى انسان او را مى بيند، در او ضعف و عجز احساس كند!

مادران واقعاً شير زنانى هستند كه انسان مى بيند زينب كبرى نسخه ى اصلى رفتار مادران شهداى ماست. دو پسر جوانش - عون و محمّد - شهيد شدند، حضرت زينب سلام الله عليها عكس العملى نشان نداد؛ اما دو جاى ديگر - غير از مورد پسران خودش - دارد كه خودش را روى جسد شهيد انداخت؛

ص:141

يكى همين جاست كه بالاى سر على اكبر آمد و بى اختيار خودش را روى بدن على اكبر انداخت، يكى هم عصر عاشوراست؛ آن وقتى كه خودش را روى بدن برادرش حسين انداخت و صدايش بلند شد: «يا رسول الله! هذا حسينك مرمّلُ بدماء» ؛ اى پيغمبر خدا، اين حسين توست؛ اين عزيز توست؛ اين پاره ى تن توست! چه مصيبتهايى را تحمّل كردند! لاحول و لاقوة الّا بالله العلىّ العظيم.

بيانات مقام معظم رهبری در خطبه هاى نماز جمعه (عاشوراى 1416)-1374/3/19

ص:142

28. حسينى بودن، تنها راه سعادت

حسينى باشيد و حسينى بمانيد. خودتان را در ميدان حسينى پرورش و رشد دهيد و بدانيد كه طريق سعادت دنيا و آخرت همين است و خداى متعال، به شما كمك خواهد كرد.

بيانات در ميدان صبحگاه دانشگاه امام حسين (علیه السلام) - 1374/8/17

ص:143

29. رواج دنياطلبى و فساد، و كاهش غيرت دينى عامل بروز فاجعه ى كربلا

معناى عاطفى وجود سيّدالشّهدا (علیه السلام) تأثير خداداد نام امام حسين (علیه السلام) بر دل و جان شيعيان

عزيزان من! نام حسين بن على عليه الصّلاة و السّلام، نام عجيبى است. وقتى از لحاظ عاطفى نگاه مى كنيد، مى بينيد خصوصيّت اسم آن امام در بين مسلمينِ با معرفت، اين است كه دلها را مثل مغناطيس و كهربا به خود جذب مى كند. البته در بين مسلمين كسانى هستند كه اين حالت را ندارند و در حقيقت، از معرفت به امام حسين بى بهره اند. از طرفى كسانى هم هستند كه جزو شيعيانِ اين خانواده محسوب نمى شوند؛ اما در ميان آنها بسيارى هستند كه اسم حسين عليه السّلام، اشكشان را جارى مى سازد و دلشان را منقلب مى كند. خداى متعال، در نام امام حسين اثرى قرار داده است كه وقتى اسم او آورده شود، بر دل و جان ما ملّت ايران و ديگر ملّتهاى شيعه، يك حالت معنوى حاكم مى شود. اين، آن معناى عاطفىِ آن ذات و وجود مقدّس است.

از اوّل هم در بين اصحاب بصيرت، همين طور بوده است. در خانه ى نبىّ اكرم عليه و على آله آلاف الصّلاة والسّلام و اميرالمؤمنين عليه الصّلاة والسّلام و در محيط زندگى اين بزرگواران هم - آن طورى كه انسان از روايات و تاريخ و اخبار و آثار مى فهمد - اين وجود عزيز، خصوصيّتى داشته و مورد محبّت و عشق ورزيدن بوده است. امروز هم، همين گونه است.

ص:144

وجود معارف عالى اسلامى در بيانات امام حسين (علیه السلام)

از جنبه ى معارف نيز، آن بزرگوار و اين اسم شريف - كه اشاره به آن مسمّاى عظيم القدر است - همين گونه است. عزيزترين معارف و راقيترين مطالب معرفتى، در كلمات اين بزرگوار است. همين دعاى امام حسين در روز عرفه را كه شما نگاه كنيد، خواهيد ديد حقيقتاً مثل زبور اهل بيت، پر از نغمه هاى شيوا و عشق و شور معرفتى است. حتى بعضى از دعاهاى امام سجّاد را كه انسان مى بيند و مقايسه مى كند، گويا كه دعاى اين پسر، شرح و توضيح و بيانِ متن دعاى پدر است؛ يعنى آن اصل است و اين فرع. دعاى عجيب و شريف عرفه و كلمات اين بزرگوار در حول و حوش عاشورا و خطبه هايش در غير عاشورا، معنا و روح عجيبى دارد و بحر زخّارى از معارف عالى و رقيق و حقايق ملكوتى است كه در آثار اهل بيت عليهم السّلام كم نظير است.

اهميّت شخصيّت امام حسين (علیه السلام) از نظر تاريخى

از جنبه ى تاريخى هم، اين نام و خصوصيّت و شخصيّت، يك مقطع تاريخى و يك كتاب تاريخ است. البته، به معناى تاريخ ساده و گزاره ى ماوقع نيست؛ بلكه به معناى تفسير و تبيين تاريخ و درس حقايق تاريخى است.

من، يك وقت درباره ى عبرتهاى ماجراى امام حسين صحبتهايى كردم و گفتم كه ما از اين حادثه، غير از درسهايى كه مى آموزيم؛ عبرتهايى نيز مى گيريم. «درسها» به ما مى گويند كه چه بايد بكنيم؛ ولى «عبرتها» به ما مى گويند كه چه حادثه اى اتّفاق افتاده و چه واقعه اى ممكن است اتّفاق بيفتد.

عبرت هاى عاشورا

عبرت ماجراى امام حسين اين است كه انسان فكر كند در تاريخ و جامعه اسلامى؛ آن هم جامعه اى كه در رأس آن، شخصى مثل پيامبر خدا - نه يك بشر معمولى - قرار دارد و اين پيامبر، ده سال با آن قدرت فوق تصوّر بشرى

ص:145

و با اتّصال به اقيانوس لايزال وحى الهى و با حكمت بى انتها و بى مثالى كه از آن برخوردار بود، در جامعه حكومت كرده است و بعد باز در فاصله اى، حكومت على بن ابى طالب بر همين جامعه جريان داشته است و مدينه و كوفه، به نوبت پايگاه اين حكومت عظيم قرار گرفته اند؛ چه حادثه اى اتّفاق افتاده و چه ميكروبى وارد كالبد اين جامعه شده است كه بعد از گذشت نيم قرن از وفات پيامبر و بيست سال از شهادت اميرالمؤمنين عليهما السّلام، در همين جامعه و بين همين مردم، كسى مثل حسين بن على را با آن وضع به شهادت مى رسانند؟!

چه اتّفاقى افتاد و چطور چنين واقعه اى ممكن است رخ دهد؟ آن هم نه يك پسر بى نام و نشان؛ بل كودكى كه پيامبر اكرم، او را در آغوش خود مى گرفت، با او روى منبر مى رفت و براى مردم صحبت مى كرد. او پسرى بود كه پيامبر درباره اش فرمود: «حسين منّى و انا من حسين» (1). رابطه ى بين اين پدر و پسر، اين گونه مستحكم بوده است. آن پسرى كه در زمان حكومت اميرالمؤمنين، يكى از اركان حكومت در جنگ و صلح بود و در سياست مثل خورشيدى مى درخشيد. آن وقت، كار آن جامعه به جايى برسد كه همين انسان بارز و فرزند پيامبر، با آن عمل و تقوا و شخصيّت فاخر و عزّت و با آن حلقه ى درس در مدينه و آن همه اصحاب و ياران علاقه مند و ارادتمند و آن همه شيعيان در نقاط مختلف دنياى اسلام را با آن وضعيّت فجيع محاصره كنند و تشنه نگه دارند و بكشند و نه فقط خودش، بلكه همه ى مردانش و حتّى بچه ششماهه را قتل عام كنند و بعد هم زن و بچه اينها را مثل اسراى جنگى اسير كنند و شهر به شهر بگردانند. قضيّه چيست و چه اتّفاقى افتاده بود؟ اين، آن عبرت است.

مقايسه ى جامعه ى امروزى ايران با صدر اسلام

شما جامعه ى ما را با آن جامعه مقايسه كنيد تا تفاوت آن دو را دريابيد. ما در اين جا و در رأس جامعه، امام عظيم القدر را داشتيم كه بلاشك از انسانهاى زمان ما بزرگتر و برجسته تر بود؛ اما امام ما كجا، پيامبر كجا؟ يك

ص:146


1- . الارشاد، ج 2، ص 127.

چنين نيروى عظيمى، به وسيله ى پيامبر در آن جامعه پراكنده شد كه بعد از وفات آن بزرگوار، تا دهها سال ضربِ دست پيامبر جامعه را پيش مى برد. شما خيال نكنيد اين فتوحاتى كه انجام گرفت، از نفس رسول الله منقطع بود؛ اين، ضرب دست آن بزرگوار بود كه جامعه ى اسلامى را پيش مى برد و پيش برد. بنابراين، پيامبر اكرم در فتوحات آن جامعه و جامعه ى ما حضور داشت و دارد، تا وضع به اين جا رسيد.

جلوگيرى از تكرار حادثه ى عاشورا؛ دليل تأكيد مكرّر بر مبارزه با منكرات

من، هميشه به جوانان و محصّلين و طلّاب و ديگران مى گويم كه تاريخ را جدّى بگيريد و با دقّت نگاه كنيد، ببينيد چه اتّفاقى افتاده است: «تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ 1» . عبرت از گذشتگان، درس و آموزش قرآن است. اساس قضيّه در چند نكته است كه حالا من نمى خواهم آنها را در اين جا تحليل و بيان كنم. مقدارى را گفتم و مقدارى هم باب محافل بحث و تدقيق است كه افراد اهل تحقيق بنشينند و روى كلمه كلمه ى اين حرفها، دقّت كنند.

يكى از مسائلى كه عامل اصلى چنين قضيّه اى شد، اين بود كه رواج دنياطلبى و فساد و فحشا، غيرت دينى و حسّاسيّتِ مسؤوليّت ايمانى را گرفت. اين كه ما روى مسأله ى فساد و فحشا و مبارزه و نهى از منكر و اين چيزها تكيه مى كنيم، يك علّت عمده اش اين است كه جامعه را تخدير مى كند. همان مدينه اى كه اوّلين پايگاه تشكيل حكومت اسلامى بود، بعد از اندك مدّتى به مركز بهترين موسيقيدانان و آواز خوانان و معروفترين رقّاصان تبديل شد؛ تا جايى كه وقتى در دربار شام مى خواستند بهترين مغنّيان را خبر كنند، از مدينه آوازه خوان و نوازنده مى آوردند!

اين جسارت، پس از صد يا دويست سال بعد انجام نگرفت؛ بلكه در همان حول و حوشِ شهادت جگر گوشه ى فاطمه زهرا سلام الله عليها و نورچشم پيامبر و حتّى قبل از آن، در زمان معاويه اتّفاق افتاد! بنابراين، مدينه مركز فساد و فحشا شد و آقا زاده ها و بزرگ زاده ها و حتّى بعضى از جوانان

ص:147

وابسته به بيت بنى هاشم نيز دچار فساد و فحشا شدند! بزرگان حكومت فاسد هم مى دانستند چه كار بكنند و انگشت روى چه چيزى بگذارند و چه چيزى را ترويج كنند. اين بليّه، مخصوص مدينه هم نبود؛ جاهاى ديگر هم به اين گونه فسادها مبتلا شدند.

بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامی وفرمانده کل در جمع فرماندهان، مسؤولان و پرسنل سپاه پاسداران انقلاب اسلامى و نيروى انتظامى و جمعى از جانبازان انقلاب اسلامى به مناسبت روز پاسدار - 1374/10/5

ص:148

30. لزوم تلاش براى بهره گيرى از بركات راه امام حسين (علیه السلام)

مفتوح بودن راه پربركت امام حسين (علیه السلام) در ميان ملّت و كشور ايران

خداى متعال را سپاسگزاريم كه توفيق داد تا يك بار ديگر در آستانه ى سرچشمه ى پر بركت محرّم و عاشورا قرار گيريم و خود را - هم جان و دل و هم تواناييهاى فكرى و روحى و جسمى خود را - در معرض نسيم مبارك عاشورا و سرچشمه ى فيوضات حضرت ابى عبدالله عليه السّلام قرار دهيم. ان شاءالله همه ملّت ما، مِن جمله علماى اَعلام و روحانيون محترم و مبلّغين، بخصوص جوانان پرشور و با ايمانى كه آغاز اين راه را تجربه مى كنند، بتوانند از اين فيوضات بهره ببرند و كسانى كه مسؤوليّت بيشترى دارند، خود را بيشتر به بركات اين ماه نزديك كنند. اين فرصت، براى بنده ى حقير هم فرصت مغتنمى است؛ زيرا جمعى از آقايان روحانيون محترم و علماى اَعلام و مبلّغين و اهل منبر و وعّاظ و جوانانى كه وادى تبليغ را در پيش روى خود دارند - و در آينده، ان شاءالله بايد كارهاى بزرگى انجام دهند - زيارت مى كنم. جمع شما براى بنده، جمع بسيار عزيزى است؛ چون جمعى است كه مى تواند كلمه ى حسينى را اِعلا و اين راه پربركت را ان شاءالله بازسازى كند. البته راه حسين عليه السّلام، در كشور ما و ميان ملّت ما، در طول چند قرن، هرگز مسدود نشد، و اگر چه مخالفين و معاندين بودند، اما نتوانستند

ص:149

كارى انجام دهند. با اين همه، بركات اين راه، خيلى زياد است. اگر حقيقتاً جمع روحانيون و مبلّغين و اصحاب بيان، آن گونه كه شايسته ى ماه محرّم است، در اين راه قدم بردارند و ابتكارها و نوآوريها و تلاش مخلصانه همراه با كارهاى فكرى و علمى ارزشمندى در اين راه انجام دهند، بركات اين راه، نسبت به آنچه كه تاكنون بوده است، چندين برابر هم مى تواند بشود. لذا وظيفه داريم در اين زمينه، هر چه بشود، مشتركاً تلاش كنيم.

بيانات مقام معظم رهبری در ديدار روحانيون و مبلّغان، در آستانه ى ماه محرّم - 1375/2/26

ص:150

31. درك معناى شهادت و نترسيدن از مرگ، راه استقلال جوامع بشرى

روحانيّت محترم و مبلّغين عزيز، در اين ماه بزرگ بايد ابعاد مختلف قضايا را براى مردم روشن كنند و به آنها تفهيم نمايند كه دنيا و آخرت، در سايه ى دين به دست مى آيد. ارتباط با امام حسين عليه الصّلاة والسّلام و فهم معنا و مفهوم شهادت، هم به زندگى مادّى و هم به زندگى معنوى انسان كمك مى كند. يك ملّت، اگر معناى شهادت را فهميد و دانست كه براى آرمانها چگونه مى شود رفت و جان فدا كرد، آن وقت مى تواند بى دغدغه و با استقلال زندگى كند؛ زيرا مرگ ديگر مانعى برايش نيست. اگر جز اين باشد، دشمن او را از مرگ خواهد ترساند و مثل بعضى از كشورها، بعضى از دولتها و بعضى از ملّتهايى خواهد شد كه در مقابل دشمنان، ضعف نفس نشان مى دهند.

بيانات مقام معظم رهبری در ديدار روحانيون و مبلّغان، در آستانه ى ماه محرّم - 1375/2/26

ص:151

32. استقامت و بصيرت، دو عامل مشترك در رهبرى نهضت عاشورا و انقلاب اسلامى

مقايسه و شباهتهاى انقلاب اسلامى و نهضت امام حسين (علیه السلام)

مى دانيد كه حركت امام، مشابهتهاى زيادى با نهضت حسينى دارد و تقريباً، الگوبردارى شده از حركت حسينى است. گرچه آن حركت - يعنى حركت امام حسين عليه السّلام - منتهى به شهادت آن حضرت و يارانش شد و اين حركت به پيروزى امام منتهى گرديد؛ ولى اين فارقى ايجاد نمى كند. زيرا يك نوع فكر، يك مضمون و يك طرح كلّى بر هر دو حركت حاكم بود. اقتضائات متفاوت بود؛ لذا سرنوشت آن حركت، شهادت امام حسين عليه السّلام و سرنوشت اين حركت، حكومت امامِ بزرگوارِ ما شد. اين، به طور كلّى، امر روشن و واضحى است.

از جمله ويژگيهايى كه در هر دو حركت، به طور بارزى وجود دارد، موضوعِ «استقامت» است. با كلمه ى استقامت و معناى آن، نبايد عبورى و گذرا برخورد شود؛ چون خيلى مهم است.

در مورد امام حسين عليه السّلام استقامت به اين صورت است كه آن حكومت، ايستاد. هنوز مشكلات، خود را بروز نداده بود. پس از مدتى، آن حضرت تصميم گرفت تسليم يزيد و حكومت جائرانه ى او نشود. مبارزه از اين جا شروع شد؛ تسليم نشدن در مقابل حاكميّت فاسدى كه راه دين را به

ص:152

كلّى منحرف مى كرد. امام از مدينه كه حركت فرمود با اين نيّت بود. بعد كه در مكه احساس كرد ياور دارد، نيّت خود را با قيام همراه كرد. و الّا جوهر اصلى، اعتراض و حركت در مقابل حكومتى بود كه طبق موازين حسينى، قابل تحمّل و قبول نبود.

مشكلات امام حسين (علیه السلام) در مراحل اوليّه ى نهضت

امام حسين عليه السّلام ابتدا در مقابل آن حركت، مواجه با مشكلاتى شد كه يكى پس از ديگرى رخ نمود. ناگزيرىِ خروج از مكّه، بعد درگيرى در كربلا و فشارى كه در حادثه كربلا بر شخص امام حسين عليه السّلام وارد مى آمد، از جمله ى اين مشكلات بود. يكى از عواملى كه در كارهاى بزرگْ جلوِ انسان را سد مى كند، عذرهاى شرعى است. انسان، كار واجب و تكليفى را بايد انجام دهد؛ ولى وقتى انجام اين كار مستلزم اشكال بزرگى است - فرض بفرماييد عدّه ى زيادى كشته خواهند شد - احساس مى كند كه ديگر تكليف ندارد. شما ببينيد در مقابل امام حسين عليه السّلام از اين گونه عذرهاى شرعى كه مى توانست هر انسان ظاهربينى را از ادامه ى راه منصرف كند، چقدر بود! يكى پس از ديگرى، رخ مى نمود. اوّل اعراض مردم كوفه و كشته شدن مُسلم پيش آمد. فرضاً اين جا بايستى امام حسين عليه السّلام مى فرمود: «ديگر عذر شرعى است و تكليف ساقط شد. مى خواستيم با يزيد بيعت نكنيم؛ ولى ظاهراً در اين اوضاع و احوال، امكان پذير نيست. مردم هم تحمّل نمى كنند. پس، تكليف ساقط است. لذا از روى اجبار و ناچارى بيعت مى كنيم.»

بروز بيشتر مشكلات در مرحله ى نهايى نهضت امام حسين (علیه السلام) در كربلا و روز عاشورا

مرحله ى دوّم، حادثه ى كربلا و وقوع عاشوراست. اين جا امام حسين عليه السّلام مى توانست در مواجهه با يك مسأله، به مثابه ى انسانى كه حوادث بزرگ را با اين منطقها مى خواهد حل كند، بگويد: «زن و بچه در اين صحراى سوزان، طاقت ندارند. پس، تكليف برداشته شد.» يعنى تسليم شود و چيزى

ص:153

را كه تا آن وقت قبول نكرده بود، بپذيرد. يا بعد از آن كه در روز عاشورا حمله ى دشمن آغاز گرديد و عدّه ى زيادى از اصحاب امام حسين عليه السّلام به شهادت رسيدند - يعنى مشكلات، بيشتر خود را نشان داد - آن بزرگوار مى توانست بگويد: «اكنون ديگر معلوم شد كه نمى شود مبارزه كرد و نمى توان پيش برد.» آن گاه خود را عقب بكشد. يا آن هنگام كه معلوم شد امام حسين عليه السّلام شهيد خواهد شد و بعد از شهادت او، آل الله - حرم اميرالمؤمنين و حرم پيغمبر عليهماالسّلام - در بيابان و در دست مردان نامحرم، تنها خواهند ماند - اين جا ديگر مسأله ى ناموس پيش مى آيد - به عنوان يك انسان غيرتمند، مى توانست بفرمايد: «ديگر تكليف برداشته شده است. تكليف زنان چه مى شود؟ اگر اين راه را ادامه دهيم و كشته شويم، زنان خاندان پيغمبر و دختران اميرالمؤمنين عليه الصّلاة والسّلام و پاكيزه ترين و طيّب و طاهرترين زنان عالم اسلام، به دست دشمنان - مردان بى سر و پايى كه هيچ چيز از شرف و ناموس نمى فهمند - خواهند افتاد. پس، تكليف برداشته شد.»

استقامت بى نظير امام حسين (علیه السلام) در برابر همه ى مشكلات و تداوم مسير انجام تكليف الهى

توجّه كنيد برادران و خواهران! مطلب مهمّى است كه در واقعه ى كربلا از اين ديدگاه دقّت شود كه اگر امام حسين عليه السّلام مى خواست در مقابل حوادثِ بسيار تلخ و دشوارى مثل شهادت على اصغر، اسارت زنان، تشنگى كودكان، كشته شدن همه ى جوانان و حوادثِ فراوانِ ديگرى كه در كربلا قابل احصاست، با ديدِ يك متشرّعِ معمولى نگاه كند و عظمتِ رسالتِ خود را به فراموشى بسپارد، قدم به قدم مى توانست عقب نشينى كند و بگويد: «ديگر تكليف نداريم. حال با يزيد بيعت مى كنيم. چاره چيست!؟ الضرورات تبيح المحظورات.» امّا امام حسين عليه السّلام چنين نكرد. اين، نشانگر استقامت آن حضرت است. استقامت يعنى اين! استقامت، همه جا به معناى تحمّل مشكلات نيست. تحمّل مشكلات براى انسان بزرگ، آسانتر است تا تحمّل مسائلى كه بر حسب موازين - موازين شرعى، موازين عرفى، موازين عقلى ساده - ممكن است خلاف مصلحت به نظر آيد. تحمّل اينها، مشكلتر از ساير

ص:154

مشكلات است.

يك وقت به كسى مى گويند: «اين راه را نرو؛ ممكن است شكنجه شوى.» خوب؛ انسانِ قوى مى گويد: «شكنجه شوم! چه مانعى دارد؟! راه را مى روم.» يا مى گويند: «نرو! ممكن است كشته شوى.» انسان بزرگ مى گويد: «خوب؛ كشته شوم! چه اهميّت دارد؟!» اما يك وقت صحبتِ كشته شدن و شكنجه شدن و محروميّت كشيدن نيست. مى گويند: «نرو؛ ممكن است كه گروهى از مردم، به خاطر اين حركت تو كشته شوند.» اين جا ديگر پاى جان ديگران در بين است: «نرو؛ ممكن است بسيارى از زنان و مردان و كودكان، به خاطر پيش رفتن تو، سختى بكشند.» اين جا ديگر كسانى كه كشته شدن برايشان مهم نيست، پايشان مى لرزد. آن كسى پايش نمى لرزد كه اوّلاً در حدّ اعلى َْ بصيرت داشته باشد و بفهمد چه كار بزرگى انجام مى دهد. ثانياً قدرت نفس داشته باشد و ضعفِ نفس نگيرد. اين دو خصوصيّت را امام حسين عليه السّلام در كربلا نشان داد. لذا، حادثه ى كربلا مثل خورشيدى بر تارك تاريخ درخشيد؛ هنوز هم مى درخشد، و تا ابدالدّهر هم خواهد درخشيد.

پيروى كامل امام خمينى (ره) از بصيرت و استقامت امام حسين (علیه السلام)

عرض من اين است كه امام بزرگوار ما در اين خصوصيّت، به طور كامل دنباله رو امام حسين عليه السّلام شد. لذا، اين خصوصيّت امام، انقلاب را به پيروزى رساند. ثانياً، پيروزىِ بعد از رفتن خودش را هم تضمين كرد؛ هم پيروزى فكرش و هم پيروزى راهش را كه مظهر آن، همين اجتماع عظيم شما مردم و مظهر وسيعترش در سطح عالم، گرايش ملّتها به اسلام و به راه امام است. كسب اين پيروزيها، به خاطر استقامت او بود.

نمونه هاى دشواريهاى راه امام خمينى (ره) در تاريخ انقلاب اسلامى

روزى به امام گفتند: «اگر شما اين نهضت را ادامه دهيد، حوزه ى علميّه ى قم را تعطيل خواهند كرد.» اين جا صحبتِ جان نبود كه امام بگويد: «جان مرا بگيرند. اهميّت ندارد.» خيلى كسان حاضرند از جانشان بگذرند؛ اما وقتى

ص:155

بگويند «با اين اقدام شما ممكن است حوزه ى علميّه ى قم تعطيل شود.» پاى همه مى لرزد. اما امام نلرزيد؛ راه را عوض نكرد و پيش رفت.

روزى به امام گفتند: «اگر اين راه را ادامه دهيد، ممكن است همه ى علماى بزرگ و مَراجع را عليه شما بشورانند و تحريك كنند.» يعنى اختلاف در عالم اسلام پيش آيد.» پاى خيلى كسان، اين جا مى لرزد. اما پاى امام نلرزيد و راه را ادامه داد تا به نقطه ى پيروزىِ انقلاب رسيد. بارها به امام گفته شد: «شما ملّت ايران را به ايستادگى در مقابل رژيم پهلوى تشويق مى كنيد. جواب خونهايى را كه بر زمين مى ريزد چه كسى مى دهد؟» يعنى در مقابل امام رضوان الله عليه، خونها را - خونهاى جوانان را - قرار دادند. يكى از علماى بزرگ، در سال 42 يا 43، به خود بنده اين مطلب را گفت. گفت: «در پانزده خرداد كه ايشان - يعنى امام - اين حركت را كردند، خيلى كسان كشته شدند كه بهترين جوانان ما بودند. جواب اينها را چه كسى خواهد داد؟» اين طرز فكرها بود. اين طرز فكرها فشار مى آورد و ممكن بود هر كسى را از ادامه حركت منصرف كند. اما امام، استقامت ورزيد. عظمت روح او و عظمت بصيرتى كه بر او حاكم بود، در اين جاها ديده مى شد....

آنچه كه حاصلِ جمع بندى بحث ماست، دو حرف است - البته اين جمع بندى، قابل گسترش و فكر كردن است -: اوّل اين كه يكى از خطوط روشن نهضت عاشورا و بلكه خطِّ نشان نهضت عاشورا، عبارت است از استقامت امام حسين، عليه السّلام. حرف دوّم اين كه: امام بزرگوار ما رضوان الله تعالى عليه، همين خطِّ نشان حسينى را در نهضت، در منش و در زندگى خود انتخاب كرد و لذا توانست جمهورى اسلامى را بيمه كند. توانست دشمن را از تهديد و از فشار منصرف كند. چون به دشمن تفهيم كرد كه فشار، اثرى ندارد. تهديد، اثرى ندارد. حمله، اثرى ندارد و اين حركت و اين رهبر، جريان و كسى نيست كه با اين حرفها، از راهى كه مى رود برگردد. اين دو حرف، جمع بندى مطالبى است كه عرض كردم.

بيانات مقم معظم رهبری در اجتماع پرشكوه زائران مرقد امام خمينى (ره) - 1375/3/14

ص:156

33. اتّهام خروج امام حسين (علیه السلام) از اسلام، نتيجه ى غفلت و سهل انگارى مسلمين

اشاره

در حديث است كه «من خرج على امام عادل فدمه هدر» ؛ كسى كه در اسلام، عليه امام عادل خروج و قيام كند، خونش هدر است. اسلامى كه اين قدر به خونِ مردم اهميّت مى دهد، در اين جا، چنين برخوردى دارد. به هنگام قيام امام حسين عليه السّلام كسانى بودند كه پسر پيغمبر، پسر فاطمه ى زهرا و پسر اميرالمؤمنين عليهم السّلام را به عنوان خروج كننده بر امام عادل معرفى كردند! امام عادل كيست؟ يزيد بن معاويه!

هشدار درباره ى لزوم جلوگيرى از تكرار فاجعه ى عاشورا در آينده

آن عدّه، در معرفى امام حسين عليه السّلام به عنوان خروج كننده، موفّق شدند. خُب؛ دستگاهِ حكومتِ ظالم، هر چه دلش مى خواهد مى گويد. مردم چرا بايد باور كنند؟! مردم چرا ساكت بمانند؟! آنچه بنده را دچار دغدغه مى كند، همين جاى قضيّه است. مى گويم: چه شد كه كار به اين جا رسيد؟! چه شد كه امّت اسلامى كه آن قدر نسبت به جزئيّات احكام اسلامى و آيات قرآنش دقّت داشت، در چنين قضيّه ى واضحى، به اين صورت دچار غفلت و سهل انگارى شد كه ناگهان فاجعه اى به آن عظمت رخ داد؟! رخدادهايى چنين، انسان را نگران مى كند. مگر ما از جامعه ى زمان پيغمبر و اميرالمؤمنين

ص:157

عليهماالسّلام قرصتر و محكمتريم؟! چه كنيم كه آن گونه نشود؟ خُب؛ به سؤالى كه گفتيم «چه شد كه چنين شد؟» كسى جواب جامعى نداده است. مسائلى عنوان شده است كه البته كافى و وافى نيست. به همين دليل، قصد دارم امروز كوتاه و مختصر، درباره ى اصل قضيّه صحبت كنم. آن گاه سررشته ى مطلب را به دستِ ذهن شما مى سپارم تا خودتان درباره ى آن فكر كنيد. كسانى كه اهل مطالعه و انديشه اند، دنبال اين قضيّه تحقيق و مطالعه كنند و كسانى كه اهل كار و عملند، دنبال اين باشند كه با چه تمهيداتى مى توان جلو تكرار چنين قضايايى را گرفت؟

اگر امروز من و شما جلو قضيّه را نگيريم، ممكن است پنجاه سال ديگر، ده سال ديگر يا پنج سال ديگر، جامعه ى اسلامى ما كارش به جايى برسد كه در زمان امام حسين عليه السّلام رسيده بود. مگر اين كه چشمان تيزى تا اعماق را ببيند؛ نگهبان امينى راه را نشان دهد؛ مردم صاحب فكرى كار را هدايت كنند و اراده هاى محكمى پشتوانه ى اين حركت باشند. آن وقت، البته، خاكريزِ محكم و دژِ مستحكمى خواهد بود كه كسى نخواهد توانست در آن نفوذ كند. و الاّ، اگر رها كرديم، باز همان وضعيّت پيش مى آيد. آن وقت، اين خونها، همه هدر خواهد رفت.

در آن عهد، كار به جايى رسيد كه نواده ى مقتولينِ جنگ بدر كه به دست اميرالمؤمنين و حمزه و بقيّه ى سرداران اسلام، به درك رفته بودند، تكيه بر جاى پيغمبر زد، سرِ جگرگوشه ى همان پيغمبر را در مقابل خود نهاد و با چوبِ خيزران به لب و دندانش زد و گفت:

ليت اشياخى ببدرٍ شهدوا * جزع الخزرج من وقع الاسل

يعنى كشته هاى ما در جنگ بدر، برخيزند و ببينند كه با كشنده هايشان چه كار كرديم! قضيّه، اين است. اين جاست كه قرآن مى گويد عبرت بگيريد! اين جاست كه مى گويد: «قُلْ سِيرُوا فِي اَلْأَرْضِ» * در سرزمين تاريخ سير كنيد و ببينيد چه اتّفاقى افتاده است؛ آن گاه خودتان را برحذر داريد.

بيانات در ديدار فرماندهان لشكر 27 محمد رسول الله (ص) - 1375/3/20

ص:158

34. نقش خواص در جبهه هاى حق و باطل

يك وقت - فرض بفرماييد - حضرت مُسلم وارد كوفه مى شود. مى گويند: «پسر عموى امام حسين عليه السّلام آمد. خاندان بنى هاشم آمدند. برويم. اينها مى خواهند قيام كنند، مى خواهند خروج كنند» و چه و چه. تحريك مى شود، مى رود دُور و بَرِ حضرت مُسلم؛ مى شوند هجده هزار بيعت كننده با مُسلم! پنج، شش ساعت بعد، رؤساى قبايل به كوفه مى آيند؛ به مردم مى گويند: «چه كار مى كنيد؟! با چه كسى مى جنگيد؟! از چه كسى دفاع مى كنيد؟! پدرتان را در مى آورند!» اينها دور و بر مُسلم را خالى مى كنند و به خانه هايشان بر مى گردند. بعد كه سربازان ابن زياد دور خانه ى طوعه را مى گيرند تا مُسلم را دستگير كنند، همينها از خانه هايشان بيرون مى آيند و عليه مُسلم مى جنگند! هر چه مى كنند، از روى فكر و تشخيص و تحليلِ درست نيست. هر طور كه جوّ ايجاب كرد، حركت مى كنند. اينها عوامند. بنابراين، در هر جامعه، خواصّى داريم و عوامى. فعلاً «عوام» را بگذاريم كنار و سراغ خواص برويم.

خواص، طبعاً دو جبهه اند: خواصِّ جبهه ى حق و خواص جبهه ى باطل. عدّه اى اهل فكر و فرهنگ و معرفتند و براى جبهه ى حق كار مى كنند. فهميده اند حق با كدام جبهه است. حق را شناخته اند و براساس تشخيص خود، براى آن، كار و حركت مى كنند. اينها يك دسته اند. يك دسته هم نقطه ى

ص:159

مقابل حق و ضدّ حقّند. اگر باز به صدر اسلام برگرديم، بايد اين طور بگوييم كه عدّه اى اصحاب اميرالمؤمنين و امام حسين، عليهماالسّلام هستند و طرفدار بنى هاشمند. عدّه اى ديگر هم اصحاب معاويه و طرفدار بنى اميّه اند. بين طرفداران بنى اميّه هم، افراد با فكر، عاقل و زرنگ بودند. آنها هم جزو خواصند.

پس خواصِّ يك جامعه، به دو گروهِ خواصِّ طرفدار حق و خواصِّ طرفدار باطل تقسيم مى شوند. شما از خواصّ طرفدار باطل چه توقّع داريد؟ بديهى است توقّع اين است كه بنشينند عليه حق و عليه شما برنامه ريزى كنند. لذا بايد با آنها بجنگيد. با خواص طرفدار باطل بايد جنگيد. اين كه ترديد ندارد.

بيانات در ديدار فرماندهان لشكر 27 محمد رسول الله (ص) - 1375/3/20

ص:160

35. دنيادوستى خواص، زمينه ساز به مسلخ رفتن حسين بن على ها در تاريخ

اشاره

عزيزان من! خواصِّ طرفدارِ حق، دو نوعند. يك نوع كسانى هستند كه در مقابله با دنيا، زندگى، مقام، شهوت، پول، لذّت، راحت، نام و همه ى متاعهاى خوب قرار دارند. اينهايى كه ذكر كرديم، همه از متاعهاى خوب است. همه اش جزو زيباييهاى زندگى است. «مَتاعُ اَلْحَياةِ اَلدُّنْيا.» متاع، يعنى بهره. اينها بهره هاى زندگى دنيوى است. در قرآن كه مى فرمايد «مَتاعُ اَلْحَياةِ اَلدُّنْيا» (1)، معنايش اين نيست كه اين متاع، بد است؛ نه. متاع است و خدا براى شما آفريده است. منتها اگر در مقابل اين متاعها و بهره هاى زندگى، خداى ناخواسته آن قدر مجذوب شديد كه وقتى پاى تكليفِ سخت به ميان آمد، نتوانستيد دست برداريد، واويلاست! اگر ضمن بهره بردن از متاعهاى دنيوى، آن جا كه پاى امتحان سخت پيش مى آيد، مى توانيد از آن متاعها به راحتى دست برداريد، آن وقتْ حساب است.

دو گروه خواصِّ طرفدار حق

مى بينيد كه حتّى خواصِّ طرفدارِ حق هم به دو قسم تقسيم مى شوند. اين مسائل، دقّت و مطالعه لازم دارد. بر حسب اتّفاق نمى شود جامعه، نظام و

ص:161


1- . سوره ى آل عمران، آيه ى 14؛ «... مايه ى تمتّع زندگى دنياست...».

انقلاب را بيمه كرد. بايد به مطالعه و دقّت و فكر پرداخت. اگر در جامعه اى، آن نوعِ خوبِ خواصِّ طرفدارِ حق؛ يعنى كسانى كه مى توانند در صورت لزوم از متاع دنيوى دست بردارند، در اكثريّت باشند، هيچ وقت جامعه ى اسلامى به سرنوشت جامعه ى دوران امام حسين عليه السّلام مبتلا نخواهد شد و مطمئنّاً تا ابد بيمه است. اما اگر قضيّه به عكس شد و نوع ديگرِ خواصِّ طرفدار حق - دل سپردگان به متاع دنيا. آنان كه حق شناسند، ولى درعين حال مقابل متاع دنيا، پايشان مى لرزد - در اكثريّت بودند، وامصيبتاست!

اصلاً دنيا يعنى چه؟ يعنى پول، يعنى خانه، يعنى شهوت، يعنى مقام، يعنى اسم و شهرت، يعنى پُست و مسؤوليّت، و يعنى جان. اگر كسانى براى حفظ جانشان، راه خدا را ترك كنند و آن جا كه بايد حق بگويند، نگويند، چون جانشان به خطر مى افتد، يا براى مقامشان يا براى شغلشان يا براى پولشان يا محبّت به اولاد، خانواده و نزديكان و دوستانشان، راه خدا را رها كنند، اگر عدّه ى اين ها زياد باشد آن وقت ديگر واويلاست. آن وقت حسين بن على ها به مسلخ كربلا خواهند رفت و به قتلگاه كشيده خواهند شد. آن وقت، يزيدها بر سرِ كار مى آيند و بنى اميّه، هزار ماه بر كشورى كه پيغمبر به وجود آورده بود، حكومت خواهند كرد و امامت به سلطنت تبديل خواهد شد.

بيانات در ديدار فرماندهان لشكر 27 محمّد رسول الله (ص) - 1375/3/20

ص:162

36. اهميّت تصميم گيرى خواص در وقت لازم با مرورى بر حوادث قبل از عاشورا

خداوند متعال صاحب و خونخواه خون امام على (علیه السلام) و امام حسين (علیه السلام)

خون اميرالمؤمنين عليه الصّلاة والسّلام به قدر خون امام حسين عليه السّلام با ارزش است. شما در زيارت وارث مى خوانيد: «السّلام عليك يا ثارالله و ابن ثاره.» يعنى خداى متعال، صاحب خونِ امام حسين عليه السّلام و صاحب خون پدر او اميرالمؤمنين عليه الصّلاة والسّلام است. اين تعبير، براى هيچ كس ديگر نيامده است. هر خونى كه بر زمين ريخته مى شود، صاحبى دارد. كسى كه كشته مى شود، پدرش صاحب خون است؛ فرزندش صاحب خون است؛ برادرش صاحب خون است. خونخواهى و مالكيّت حقِّ دم را عرب «ثار» مى گويد. «ثارِ» امام حسين عليه السّلام از آنِ خداست. يعنى حقّ خونِ امام حسين عليه السّلام و پدر بزرگوارش، متعلّق به خودِ خداست. صاحب خونِ اين دو نفر، خودِ ذات مقدّس پروردگار است.

شرايط و انتخاب دشوار امام حسن (علیه السلام)

اميرالمؤمنين عليه الصّلاة والسّلام به خاطرِ وضعيّت آن روز جامعه ى اسلامى به شهادت رسيد. بعد نوبت امامت به امام حسن عليه السّلام رسيد و در همان وضعيّت بود كه آن حضرت نتوانست بيش از شش ماه دوام بياورد.

ص:163

تنهاى تنهايش گذاشتند. امام حسن مجتبى عليه السّلام مى دانست كه اگر با همان عدّه ى معدود اصحاب و ياران خود با معاويه بجنگد و به شهادت برسد، انحطاط اخلاقى زيادى كه بر خواصّ جامعه ى اسلامى حاكم بود، نخواهد گذاشت كه دنبال خون او را بگيرند! تبليغات، پول و زرنگيهاى معاويه، همه را تصرّف خواهد كرد و بعد از گذشت يكى دو سال، مردم خواهند گفت امام حسن عليه السّلام بيهوده در مقابل معاويه قد عَلَم كرد. لذا، با همه ى سختيها ساخت و خود را به ميدان شهادت نينداخت؛ زيرا مى دانست خونش هدر خواهد شد.

گاهى شهيد شدن آسان تر از زنده ماندن است! حقّاً كه چنين است! اين نكته را اهل معنا و حكمت و دقّت، خوب درك مى كنند. گاهى زنده ماندن و زيستن و تلاش كردن در يك محيط، به مراتب مشكلتر از كشته شدن و شهيد شدن و به لقاى خدا پيوستن است. امام حسن عليه السّلام اين مشكل را انتخاب كرد.

برترى ارزش زنده ماندن نسبت به كشته شدن در دوران امام حسن (علیه السلام)

وضع آن زمان چنين بوده است. خواص تسليم بودند و حاضر نمى شدند حركتى كنند. يزيد كه بر سرِ كار آمد، جنگيدن با او امكان پذير شد. به تعبيرى ديگر: كسى كه در جنگ با يزيد كشته مى شد، خونش به دليل وضعيّت خرابى كه يزيد داشت، پامال نمى شد. امام حسين عليه السّلام به همين دليل قيام كرد. وضع دوران يزيد به گونه اى بود كه قيام، تنها انتخابِ ممكن به نظر مى رسيد. اين، به خلاف دوران امام حسن عليه السّلام بود كه دو انتخابِ شهيد شدن و زنده ماندن وجود داشت و زنده ماندن، ثواب و اثر و زحمتش بيش از كشته شدن بود. لذا، انتخاب سخت تر را امام حسن عليه السّلام كرد. امّا در زمان امام حسين عليه السّلام، وضع بدان گونه نبود. يك انتخاب بيشتر وجود نداشت. زنده ماندن معنى نداشت؛ قيام نكردن معنى نداشت و لذا بايستى قيام مى كرد. حال اگر در اثر آن قيام به حكومت مى رسيد، رسيده بود. كشته هم مى شد، شده بود. بايستى راه را نشان مى داد و پرچم را بر سرِ راه مى كوبيد تا

ص:164

معلوم باشد وقتى كه وضعيّت چنان است، حركت بايد چنين باشد.

وقتى امام حسين عليه السّلام قيام كرد - با آن عظمتى كه در جامعه ى اسلامى داشت - بسيارى از خواص به نزدش نيامدند و به او كمك نكردند. ببينيد وضعيّت در يك جامعه، تا چه اندازه به وسيله ى خواصى كه حاضرند دنياى خودشان را به راحتى بر سرنوشت دنياى اسلام در قرنهاى آينده ترجيح دهند، خراب مى شود!

مقايسه ى وضعيّت و عملكرد امام حسين (علیه السلام) و عبدالله بن زبير

به قضاياى قيام امام حسين عليه السّلام و حركت وى از مدينه نگاه مى كردم. به اين نكته برخوردم كه يك شب قبل از آن شبى كه آن حضرت از مدينه خارج شود، عبدالله بن زبير بيرون آمده بود. هر دو، در واقع، يك وضعيّت داشتند؛ امّا امام حسين عليه السّلام كجا، عبدالله بن زيبر كجا! سخن گفتن امام حسين عليه السّلام و مقابله و مخاطبه اش از چنان صلابتى برخوردار بود كه وليد حاكم وقت مدينه، جرأت نمى كرد با وى به درشتى حرف بزند! مروان يك كلمه در انتقاد از آن حضرت بر زبان آورد. چون انتقادش نابجا بود حضرت چنان تشرى به او زد كه مجبور شد سرجايش بنشيند. آن وقت امثال همين مروان، خانه ى عبدالله بن زبير را به محاصره درآوردند. عبدالله، برادرش را با اين پيام نزد آنها فرستاد كه اگر اجازه بدهيد، فعلاً به دارالخلافه نيايم. به او اهانت كردند و گفتند: پدرت را در مى آوريم! اگر از خانه ات بيرون نيايى، به قتلت مى رسانيم و چه ها مى كنيم! چنان تهديدى كردند كه عبدالله بن زبير به التماس افتاد و گفت: پس اجازه بدهيد فعلاً برادرم را بفرستم؛ خودم فردا به دارالخلافه مى آيم. آن قدر اصرار و التماس كرد كه يكى واسطه شد و گفت: امشب را به او مهلت بدهيد.

عبدالله بن زبير، با اين كه شخصيّتى سرشناس و با نفوذ بود، اين قدر وضعيّتش با امام حسين عليه السّلام فرق داشت. كسى جرأت نمى كرد با آن حضرت به درشتى صحبت كند. از مدينه هم كه بيرون آمد، چه در بين راه و چه در مكّه، هر كس به او رسيد و همصحبت شد، خطابش به آن حضرت

ص:165

«جعلت فداك» (قربانت گردم) و پدر و مادرم قربانت گردند و «عمّى و خالى فداك» (عمو و دايى ام قربانت گردند) بود. برخورد عمومى با امام حسين عليه السّلام اين گونه بود. شخصيّت او در جامعه ى اسلامى، چنين ممتاز و برجسته بود. عبدالله بن مطيع، در مكه نزد امام حسين عليه السّلام آمد و عرض كرد: «يابن رسول الله! ان قتلت لنسترقّن بعدك.» اگر تو قيام كنى و كشته شوى، بعد از تو، كسانى كه داراى حكومتند، ما را به بردگى خواهند برد. امروز به احترام تو، از ترس تو و از هيبت توست كه راهِ عادى خودشان را مى روند.

عظمت مقام امام حسين عليه السّلام در بين خواص چنين است كه حتّى ابن عبّاس در مقابلش خضوع مى كند؛ عبدالله بن جعفر خضوع مى كند، عبدالله بن زبير با آن كه از حضرت خوشش نمى آيد خضوع مى كند. بزرگان و همه ى خواصِ اهل حق، در برابر عظمت مقام او، خاضعند. خاضعان به او، خواص جبهه ى حقّند؛ كه طرف حكومت نيستند؛ طرف بنى اميّه نيستند و طرف باطل نيستند. در بين آنها، حتّى شيعيان زيادى هستند كه اميرالمؤمنين عليه الصّلاة والسّلام را قبول دارند و او را خليفه ى اوّل مى دانند. اما همه ى اينها، وقتى كه با شدّت عملِ دستگاه حاكم مواجه مى شوند و مى بينند بناست جانشان، سلامتى شان، راحتى شان، مقامشان و پولشان به خطر بيفتد، پس مى زنند! اينها كه پس زدند، عوام مردم هم به آن طرف رو مى كنند.

كثرت دل سپردگان به دنيا در ميان خواصّ دعوت كننده از امام حسين (علیه السلام)

وقتى به اسامى كسانى كه از كوفه براى امام حسين عليه السّلام نامه نوشتند و او را دعوت كردند، نگاه مى كنيد، مى بينيد همه جزو طبقه ى خواص و از زبدگان و برجستگان جامعه اند. تعداد نامه ها زياد است. صدها صفحه نامه و شايد چندين خورجين يا بسته ى بزرگ نامه، از كوفه براى امام حسين عليه السّلام فرستاده شد. همه ى نامه ها را بزرگان و اعيان و شخصيّتهاى برجسته و نام و نشاندار و همان خواص نوشتند. منتها مضمون و لحن نامه ها را كه نگاه كنيد، معلوم مى شود از اين خواصِّ طرفدارِ حق، كدامها

ص:166

جزو دسته اى هستند كه حاضرند دينشان را قربانى دنيايشان كنند و كدامها كسانى هستند كه حاضرند دنيايشان را قربانى دينشان كنند. از تفكيكِ نامه ها هم مى شود فهميد كه عدّه ى كسانى كه حاضرند دينشان را قربانى دنيا كنند، بيشتر است. نتيجه در كوفه آن مى شود كه مُسلم بن عقيل به شهادت مى رسد و از همان كوفه اى كه هجده هزار شهروندش با مُسلم بيعت كردند، بيست، سى هزار نفر يا بيشتر، براى جنگ با امام حسين عليه السّلام به كربلا مى روند! يعنى حركت خواص، به دنبال خود، حركت عوام را مى آورد.

نمى دانم عظمت اين حقيقت كه براى هميشه گريبان انسانهاى هوشمند را مى گيرد، درست براى ما روشن مى شود يا نه؟ ماجراى كوفه را لابد شنيده ايد. به امام حسين عليه السّلام نامه نوشتند و آن حضرت در نخستين گام، مُسلم بن عقيل را به كوفه اعزام كرد. با خود انديشيد مُسلم را به آن جا مى فرستم. اگر خبر داد كه اوضاع مساعد است، خود نيز راهى كوفه مى شوم. مُسلم بن عقيل به محض ورود به كوفه، به منزل بزرگان شيعه وارد شد و نامه ى حضرت را خواند. گروه گروه، مردم آمدند و همه، اظهار ارادت كردند. فرماندار كوفه، نعمان بن بشير نام داشت كه فردى ضعيف و ملايم بود. گفت: تا كسى با من سر جنگ نداشته باشد، جنگ نمى كنم. لذا با مُسلم مقابله نكرد. مردم كه جوّ را آرام و ميدان را باز مى ديدند، بيش از پيش با حضرت بيعت كردند. دو، سه تن از خواصِّ جبهه ى باطل - طرفداران بنى اميّه - به يزيد نامه نوشتند كه اگر مى خواهى كوفه را داشته باشى، فرد شايسته اى را براى حكومت بفرست. چون نعمان بن بشير نمى تواند در مقابل مُسلم بن عقيل مقاومت كند. يزيد هم عبيدالله بن زياد، فرماندار بصره را حكم داد كه علاوه بر بصره - به قول امروز با حفظ سِمَت - كوفه را نيز تحت حكومت خود درآور. عبيدالله بن زياد از بصره تا كوفه يكسره تاخت. در قضيّه ى آمدن او به كوفه هم نقش خواص معلوم مى شود، كه اگر ديدم مجالى هست، بخشى از آن را برايتان نقل خواهم كرد. او هنگامى به دروازه ى كوفه رسيد كه شب بود. مردم معمولى كوفه - از همان عوامى كه قادر به تحليل نبودند - تا ديدند فردى با اسب و تجهيزات و نقاب بر چهره وارد شهر شد، تصوّر كردند امام حسين عليه السّلام است. جلو دويدند و فرياد السّلام عليك يابنرسول الله در فضا طنين افكند!

ص:167

نقش و تأثير تبليغات خواص در عوام

ويژگى فرد عامى، چنين است. آدمى كه اهل تحليل نيست، منتظر تحقيق نمى شود. ديدند فردى با اسب و تجهيزات وارد شد. بى آن كه يك كلمه حرف با او زده باشند، تصوّر غلط كردند. تا يكى گفت او امام حسين عليه السّلام است همه فرياد امام حسين، امام حسين برآوردند! به او سلام كردند و مقدمش را گرامى داشتند؛ بى آن كه صبر كنند تا حقيقت آشكار شود. عبيدالله هم اعتنايى به آنها نكرد و خود را به دارالاماره رساند و از همان جا طرح مبارزه با مُسلم بن عقيل را به اجرا گذاشت. اساس كار او عبارت از اين بود كه طرفداران مُسلم بن عقيل را با اشدّ فشار مورد تهديد و شكنجه قرار دهد. بدين جهت، هانى بن عروه را با غدر(1) و حيله به دارالاماره كشاند و به ضرب و شتم او پرداخت. وقتى گروهى از مردم در اعتراض به رفتار او دارالاماره را محاصره كردند، با توسّل به دروغ و نيرنگ، آنها را متفرّق كرد.

در اين مقطع هم، نقش خواصِّ به اصطلاح طرفدارِ حق كه حق را شناختند و تشخيص دادند، اما دنيايشان را بر آن مرجَّّح دانستند، آشكار مى شود. از طرف ديگر، حضرت مُسلم با جمعيّت زيادى به حركت درآمد. در تاريخ ابن اثير آمده است كه گويى سى هزار نفر اطراف مُسلم گرد آمده بودند. از اين عدّه فقط چهار هزار نفر دورادور محلّ اقامت او ايستاده بودند و شمشير به دست، به نفع مُسلم بن عقيل شعار مى دادند.

اين وقايع، مربوط به روز نهم ذى الحجّه است. كارى كه ابن زياد كرد اين بود كه عدّه اى از خواص را وارد دسته هاى مردم كرد تا آنها را بترسانند. خواص هم در بين مردم مى گشتند و مى گفتند با چه كسى سر جنگ داريد؟! چرا مى جنگيد؟! اگر مى خواهيد در امان باشيد، به خانه هايتان برگرديد. اينها بنى اميّه اند. پول و شمشير و تازيانه دارند. چنان مردم را ترساندند و از گِردِ مُسلم پراكندند كه آن حضرت به وقت نماز عشا هيچ كس را همراه نداشت؛ هيچ كس!

آن گاه ابن زياد به مسجد كوفه رفت و اعلان عمومى كرد كه همه بايد به مسجد بيايند و نماز عشايشان را به امامت من بخوانند!

ص:168


1- . پيمان شكنى.

تاريخ مى نويسد: مسجد كوفه مملوّ از جمعيّتى شد كه پشت سر ابن زياد به نماز عشا ايستاده بودند. چرا چنين شد؟ بنده كه نگاه مى كنم، مى بينم خواصِّ طرفدارِ حق مقصّرند و بعضى شان در نهايت بدى عمل كردند. مثل چه كسى؟ مثل شريح قاضى. شريح قاضى كه جزو بنى اميّه نبود! كسى بود كه مى فهميد حق با كيست. مى فهميد كه اوضاع از چه قرار است. وقتى هانى بن عروه را با سر و روى مجروح به زندان افكندند، سربازان و افراد قبيله ى او اطراف قصر عبيدالله زياد را به كنترل خود درآوردند.

عملكرد منفى شريح قاضى در شهادت هانى

ابن زياد ترسيد. آنها مى گفتند: شما هانى را كشته ايد. ابن زياد به شريح قاضى گفت: برو ببين اگر هانى زنده است، به مردمش خبر بده. شريح ديد هانى بن عروه زنده، امّا مجروح است. تا چشم هانى به شريح افتاد، فرياد برآورد: اى مسلمانان! اين چه وضعى است؟! پس قوم من چه شدند؟! چرا سراغ من نيامدند؟! چرا نمى آيند مرا از اين جا نجات دهند؟! مگر مرده اند؟! شريح قاضى گفت: مى خواستم حرفهاى هانى را به كسانى كه دورِ دارالاماره را گرفته بودند، منعكس كنم. اما افسوس كه جاسوس عبيدالله آن جا حضور داشت و جرأت نكردم! جرأت نكردم يعنى چه؟ يعنى همين كه ما مى گوييم ترجيح دنيا بر دين! شايد اگر شريح همين يك كار را انجام مى داد، تاريخ عوض مى شد. اگر شريح به مردم مى گفت كه هانى زنده است، امّا مجروح در زندان افتاده و عبيدالله قصد دارد او را بكشد، با توجّه به اين كه عبيدالله هنوز قدرت نگرفته بود، آنها مى ريختند و هانى را نجات مى دادند. با نجات هانى هم قدرت پيدا مى كردند، روحيه مى يافتند، دارالاماره را محاصره مى كردند، عبيدالله را مى گرفتند؛ يا مى كشتند و يا مى فرستادند مى رفت. آن گاه كوفه از آنِ امام حسين عليه السّلام مى شد و ديگر واقعه ى كربلا اتّفاق نمى افتاد! اگر واقعه ى كربلا اتّفاق نمى افتاد؛ يعنى امام حسين عليه السّلام به حكومت مى رسيد. حكومت حسينى، اگر شش ماه هم طول مى كشيد براى تاريخ، بركات زيادى داشت. گرچه، بيشتر هم ممكن بود طول بكشد.

ص:169

يك وقت يك حركت بجا، تاريخ را نجات مى دهد و گاهى يك حركت نابجا كه ناشى از ترس و ضعف و دنياطلبى و حرص به زنده ماندن است، تاريخ را در ورطه ى گمراهى مى غلتاند. اى شريح قاضى! چرا وقتى كه ديدى هانى در آن وضعيّت است، شهادت حق ندادى؟! عيب و نقصِ خواصِّ ترجيح دهنده ى دنيا بر دين، همين است.

به داخل شهر كوفه برگرديم: وقتى كه عبيدالله بن زياد به رؤساى قبايل كوفه گفت برويد و مردم را از دور مُسلم پراكنده كنيد وگرنه پدرتان را در مى آورم چرا امر او را اطاعت كردند؟! رؤساى قبايل كه همه شان اموى نبودند و از شام نيامده بودند! بعضى از آنها جزو نويسندگان نامه به امام حسين عليه السّلام بودند. شَبَثْ بن ربْعى يكى از آنها بود كه به امام حسين عليه السّلام نامه نوشت و او را به كوفه دعوت كرد. همو، جزو كسانى است كه وقتى عبيدالله گفت برويد مردم را از دور مُسلم متفرّق كنيد قدم پيش گذاشت و به تهديد و تطميع و ترساندن اهالى كوفه پرداخت!

چرا چنين كارى كردند؟! اگر امثال شَبَثْ بن ربْعى در يك لحظه ى حسّاس، به جاى اين كه از ابن زياد بترسند، از خدا مى ترسيدند، تاريخ عوض مى شد. گيرم كه عوام متفرّق شدند؛ چرا خواصِّ مؤمنى كه دوْر مُسلم بودند، از او دست كشيدند؟ بين اينها افرادى خوب و حسابى بودند كه بعضيشان بعداً در كربلا شهيد شدند؛ اما اين جا اشتباه كردند.

تصميم و تشخيص ديرهنگام؛ علّت تأثير اندك قيام توّابين

البته آنهايى كه در كربلا شهيد شدند، كفّاره ى اشتباهشان داده شد. درباره ى آنها بحثى نيست و اسمشان را هم نمى آوريم. اما كسانى از خواص، به كربلا هم نرفتند، نتوانستند بروند؛ توفيق پيدا نكردند و البتّه، بعد مجبور شدند جزو توّابين شوند. چه فايده؟! وقتى امام حسين عليه السّلام كشته شد؛ وقتى فرزند پيغمبر از دست رفت؛ وقتى فاجعه اتّفاق افتاد؛ وقتى حركت تاريخ به سمت سراشيب آغاز شد، ديگرچه فايده؟! لذاست كه در تاريخ، عدّه ى توّابين، چند برابر عدّه ى شهداى كربلاست. شهداى كربلا همه در يك روز

ص:170

كشته شدند؛ توّابين نيز همه در يك روزكشته شدند.اما اثرى كه توّابين در تاريخ گذاشتند، يك هزارم اثرى كه شهداى كربلا گذاشتند، نيست! به خاطر اين كه در وقت خود نيامدند. كار را در لحظه ى خود انجام ندادند. دير تصميم گرفتند و دير تشخيص دادند.

چرا مُسلم بن عقيل را با اين كه مى دانستيد نماينده ى امام است، تنها گذاشتيد؟! آمده بود و با او بيعت هم كرده بوديد. قبولش هم داشتيد. به عوام كارى ندارم. خواص را مى گويم. چرا هنگام عصر و سرِ شب كه شد، مُسلم را تنها گذاشتيد تا به خانه ى طوعه پناه ببرد؟! اگر خواص، مُسلم را تنها نمى گذاشتند و مثلاً، عدّه به صد نفر مى رسيد، آن صد نفر دور مُسلم را مى گرفتند. خانه ى يكى شان را مقرّ فرماندهى مى كردند. مى ايستادند و دفاع مى كردند. مُسلم، تنها هم كه بود، وقتى خواستند دستگيرش كنند، ساعتها طول كشيد. سربازان ابن زياد، چندين بار حمله كردند؛ مُسلم به تنهايى همه را پس زد. اگر صد نفر مردم با او بودند، مگر مى توانستند دستگيرش كنند؟! باز مردم دورشان جمع مى شدند. پس، خواص در اين مرحله، كوتاهى كردند كه دور مسلم را نگرفتند.

ببينيد! از هر طرف حركت مى كنيم، به خواص مى رسيم. تصميم گيرى خواص در وقت لازم، تشخيص خواص در وقت لازم، گذشت خواص از دنيا در لحظه ى لازم، اقدام خواص براى خدا در لحظه ى لازم؛ اينهاست كه تاريخ و ارزشها را نجات مى دهد و حفظ مى كند! در لحظه ى لازم، بايد حركت لازم را انجام داد. اگر تأمّل كرديد و وقت گذشت، ديگر فايده ندارد.

بيانات در ديدار فرماندهان لشكر 27 محمد رسول الله (ص) - 1375/3/20

ص:171

37. حضرت ابى عبدالله، يكى از بزرگترين شاخصها و الگوها براى تمامى انسانها

زيركترين انسانها و انتخاب اولياءالله بعنوان الگو و اسوه

تشبّه به بزرگان و انتساب به اوليا، كار زيركان عالم است. هر كس الگويى مى خواهد، دنبال نمونه و اسوه اى مى گردد؛ اما همه در جستن الگو، راه صواب نمى روند. بعضى افراد در عالم هستند كه اگر از آنها بپرسيد كدام چهره ذهن شما را به خود متوجّه مى كند، مى بينيد كه سراغ انسانهاى حقير و كوچك و پَستى مى روند كه عمرشان به عبوديّت هواى نفس گذشته است و تنها هنرشان چيزى است كه جز غافلان را خوش نمى آيد - تنها سرگرم كردن چند لحظه ى انسانهاى كوچك و غافل - اينها براى عدّه اى از انسانهاى معمولى عالم، الگو مى شوند. بعضى سراغ سياستمداران و شخصيّتهاى تاريخى و امثال آن مى روند و آنان را الگو قرار مى دهند. زيركترين انسانها كسانى هستند كه اولياءالله را الگو قرار مى دهند؛ چون بزرگترين خصوصيّت اولياءالله اين است كه تا آن حد شجاع و قوى و مقتدرند كه مى توانند امير نفس خود باشند و ذليل نفس خود نشوند.

به يكى از فيلسوفان و حكماى قديم منسوب است كه به اسكندر رومى - مقدونى - گفت: تو غلام غلامان من هستى! اسكندر تعجب كرد و خشمگين شد. گفت: خشمگين نشو؛ تو غلام شهوت و غضب خود هستى. وقتى

ص:172

چيزى را بخواهى، بى تابى؛ وقتى هم از چيزى خشمگين بشوى، بى تابى! اين بردگى در مقابل شهوت و غضب است؛ در حالى كه شهوت وغضب غلام من هستند.

ممكن است اين داستان راست باشد و ممكن است واقعيّت نداشته باشد؛ اما نسبت به اولياء خدا، پيغمبران و شاخصهاى راه هدايت الهى بشر، راست است. نمونه هاى آن يوسف، ابراهيم و موسى هستند و نمونه هاى متعدّد نيز در زندگى اولياى خدا وجود دارد. زيركترين انسانها كسانى هستند كه اين بزرگان؛ اين انسانهاى شجاع و مقتدر را الگو قرار مى دهند و از اين طريق براى خودشان، در باطن و معنا كسب اقتدار و عظمت مى كنند.

امام حسين (علیه السلام) يكى از بزرگترين شاخصهاى الگو و مورد نياز در همه ى عوالم وجود

باز در ميان اين بزرگان هم شاخصهايى است كه بلاشك حضرت ابى عبدالله عليه الصّلاة و السّلام، يكى از بزرگترين اين شاخصهاست. حقّاً بايد گفت كه نه فقط ما انسانهاى خاكى حقير و ناقابل، بلكه همه ى عوالم وجود، ارواح اولياء و بزرگان و فرشتگان مقرّب، محتاج پرتوى از انوار اويند و در تمام عوالم تو در توى وجود، كه براى ما روشن و آشنا هم نيست، نور مبارك حسين بن على عليه السّلام مثل خورشيد مى درخشد. اگر انسان خود را در پرتو اين خورشيد قرار دهد، اين كار بسيار برجسته اى است.

بيانات معظم رهبری در ديدار پاسداران انقلاب اسلامى به مناسبت روز پاسدار - 1375/9/24

ص:173

38. عبادت، معرفت، بصيرت، استقامت، و شجاعت؛ ابعاد وجودى شخصيّت سيّدالشّهدا (علیه السلام)

جلوه هاى همّت حسينى در طول زندگى آن حضرت

ملاحظه كنيد؛ امام حسين عليه السّلام فرزند پيغمبر كه بود، فرزند على بن ابيطالب عليه السّلام و فاطمه زهرا سلام الله عليها كه بود - همه ى اينها ارزشهايى است كه يك انسان را خيلى تعالى مى بخشد - پرورش يافته ى آن خانه و آن دامن و آن تربيت و فضاى معنوى و بهشت روحانى هم كه بود؛ اما به اينها قانع نشد. وقتى نبىّ اكرم از دنيا رفت، ايشان يك نوجوان هشت، نُه ساله بود. وقتى اميرالمؤمنين به شهادت رسيد، ايشان يك جوان سى و هفت، هشت ساله بود. در دوران اميرالمؤمنين هم كه دوران آزمايش و تلاش و كار بود، اين مايه ى مستعد، زير دست آن پدر، مرتّب ورز خورده بود و قوى، درخشان و تابناك شده بود.

اگر همّت يك انسان مثل همّت ما باشد، خواهد گفت كه همين مقدار بس است؛ همين خوب است و با همين خدا را ملاقات كنيم. همّت حسينى اين نيست. در دوران حيات مبارك برادرش، كه ايشان مأموم آن بزرگوار و امام حسن عليه السّلام، امام بود، ايشان همان حركت عظيم را ادامه داد. باز همين طور پيشرفت و انجام وظايف در كنار برادر و اطاعت مطلق از امام

ص:174

زمان است. همه ى اينها درجه و تعالى است. لحظه لحظه هايش را حساب كنيد. بعد در مقابل شهادت برادر قرار گرفت. بعد از آن هم زندگى مبارك اين بزرگوار، ده سال ادامه پيدا كرده است - از وقت شهادت امام حسن تا هنگام شهادت امام حسين، حدود ده سال و اندكى است - شما ببينيد امام حسين عليه السّلام، در اين ده سال قبل از عاشورا چه مى كرد.

آن عبادت و تضرّع، آن توسّل و اعتكاف در حرم پيغمبر و آن رياضت معنوى و روحانى، يك طرف قضيّه است. از طرف ديگر تلاش آن بزرگوار در نشر علم و معارف و مبارزه با تحريف است. تحريف در آن روز، بزرگترين بلاى معنوى براى اسلام بود كه مثل سيلابى از فساد و گنداب، به سمت اذهان جامعه اسلامى سرازير شده بود. دورانى بود كه به شهرهاى اسلامى و كشورها و ملّتهاى مسلمان آن روز سفارش مى شد بزرگترين شخصيّت اسلام را لعن كنند! اگر كسى متّهم مى شد به اين كه طرفدار جريان امامت و ولايت اميرالمؤمنين است، تحت تعقيب قرار مى گرفت. «القتل بالظّنة و الأخذ بالتهمة».

در چنين دورانى اين بزرگوار، مثل كوه ايستاد و مثل فولاد پرده هاى تحريف را بريد. كلمات و فرمايشات و خطاب آن بزرگوار به علما، چيزهايى است كه بعضى از آنها كه در تاريخ مانده است، نشان مى دهد ايشان چه حركت عظيمى را در اين زمينه داشته است.

رشته ى بعدى هم رشته ى نهى از منكر و امر به معروف در بالاترين شكل آن است كه در نامه به معاويه در كتابهاى تاريخ نقل شده است - نقل شيعه هم نيست - اتّفاقاً اين نامه را - تا آن جاكه در ذهنم هست - مورّخين سنّى نقل كرده اند؛ به گمانم شيعه نقل نكرده است؛ يعنى من برخورد نكرده ام؛ يا اگر هم نقل كرده اند، از آنها نقل كرده اند. آن نامه ى كذايى و نهى از منكر و امر به معروف، تا هنگام حركت از مدينه است كه بعد از به سلطنت رسيدن يزيد است كه اين هم امر به معروف و نهى از منكر است. «اُريد اَن آمر بالمعروف وانَهى عن المنكر» .(1)

ص:175


1- . بحارالانوار، ج 44، ص 329.

ببينيد؛ يك انسان، هم در تلاش نفسانى و شخصى - تهذيب نفس - آن حركت عظيم را مى كند؛ هم در صحنه و عرصه ى فرهنگى، كه مبارزه با تحريف، اشاعه ى احكام الهى و تربيت شاگرد و انسانهاى بزرگ است و هم در عرصه ى سياسى كه امر به معروف و نهى از منكر است. بعد هم مجاهدت عظيم ايشان، كه مربوط به عرصه ى سياسى است. اين انسان، در سه عرصه مشغول خود سازى و پيشرفت است.

عزيزان من! اين انسان الگوست - اينها مربوط به قبل از كربلاست - لحظه اى نبايد متوقّف شد. بايد دائم در حال پيشرفت بود؛ چون دشمنْ منتظرِ خاكريز نرم است كه نفوذ كند. دشمنْ منتظر توقّف است تا حمله كند. بهترين راه براى متوقّف كردن حمله ى دشمن و بر هم زدن آرايش او، حمله ى شماست. پيشرفت شما حمله به دشمن است.

لزوم خودسازى فردى، خانوادگى و اجتماعى در مقابل تلاشهاى دشمن

بعضى خيال مى كنند حمله به دشمنان، معنايش اين است كه انسان حتماً توپ و تفنگ به جايى ببرد؛ يا فرياد سياسى بلند كند. البته اين هم در مواقعى لازم است. بله؛ لازم است انسان فرياد سياسى هم بزند. بعضى اين طور خيال نكنند كه وقتى ما به مسأله ى فرهنگ اشاره مى كنيم، منظور فرياد كشيدن بر سر دشمن است؛ نه. البته آن هم جاى خودش كار لازمى است؛ اما فقط آن نيست. كار سازندگى انسان بر روى خود، بر روى فرزندان، زيردستان و كسان و بر روى امّت اسلامى، بزرگترين كارهاست. دشمن دائم پنجه مى زند، براى اين كه بتواند اين سدّ عظيم را به نحوى متزلزل يا نازك و نفوذ پذير كند. دشمن كه رها نمى كند.

دشمن با عظمت ظاهرى و پوشالى خود، همه ى استكبار غربى و فرهنگ منحطّ جاهلى و طاغوتى است. اين دشمن در طول قرنها به وجود آمده است؛ بر همه ى منافذ عالم - منابع اقتصادى، فرهنگى، انسانى و سياسى - دست و چنگ انداخته است. حالا با يك مانع مهمّى كه اسلام واقعى است - نه اسلام ادّعايى - رو به رو شده است. البته اسلام ادّعايى هست. اسمشان

ص:176

مسلمان است. سر سفره ى آن، هم مى نشينند؛ هم مى چرند؛ انگشتان را هم مى ليسند! طبيعى است آن كه ترسى ندارد.

سدّ واقعى، اسلام واقعى و اسلام قرآن است. اسلام «لَنْ يَجْعَلَ اَللّهُ لِلْكافِرِينَ عَلَى اَلْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً» (1) و «إِنِ اَلْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ» (2) است. اگر كمى دايره را اضيق كنيد و به وسط دايره - به مركز - نزديكتر شويد، اسلام «إِنَّ اَللّهَ اِشْتَرى مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ اَلْجَنَّةَ» (3) است. اسلام شماست كه بدنهايتان پر از تركش است. بر سرتا پاى شما نشانه ى عمليات و جنگ و جهاد فى سبيل الله و امثال آن است. چه جانبازان عزيز، چه خانواده هاى شهدا، چه آنهايى كه رفتند و بحمدالله زنده و سرحال - به كورى چشم دشمن - برگشتند. مانع اصلى اين است.

دشمن از اين مانع، غافل نيست. دائم براين پنجه مى اندازد. بايد با پنجه افكنى و ناخن كشى و حيله گرى دشمن مقابله كنيم. حركت و تلاش لازم است؛ هم در جبهه ى خودسازى - اين مقدّم بر همه است؛ مثل امام حسين عليه السّلام كه آقا و مولاى شماست - هم در جبهه ى سياسى - كه آن امر به معروف و حركت و حضور سياسى است و در جايى كه لازم است، بيان مواضع و تبيين سياسى در مقابل دنياى استكبار - هم در جبهه ى فرهنگي - يعنى آدم سازى، خودسازى، خودسازى فكرى و اشاعه ى فكر و فرهنگ - اينها وظيفه ى همه ى كسانى است كه امام حسين عليه السّلام را الگو مى دانند. خوشبختانه ملّت ما همه نسبت به حسين بن على عليه السّلام خاضعند و آن بزرگوار را بزرگ مى شمارند. حتّى خيلى از غير مسلمانها اين گونه اند.

اهميّت مسأله ى كربلا از لحاظ معنا و روح

حال به مسأله ى كربلا مى رسيم كه از جهت ديگرى مسأله ى كربلا مهم است. باز اين هم براى كسانى كه مى خواهند امام حسين را الگو قرار دهند، درس است. عزيزان من؛ ببينيد! ماجراى كربلا تقريباً بيشتر از يك نصف روز - يا

ص:177


1- . سوره ى نساء، آيه ى 141؛ «... و خداوند هرگز بر [زيانِ] مؤمنان، براى كافران راه [تسلّطى] قرار نداده است.».
2- . سوره ى يوسف، آيه ى 40؛ «... فرمان جز براى خدا نيست...».
3- . سوره ى توبه، آيه ى 111؛ «در حقيقت، خدا از مؤمنان، جان و مالشان را به [بهاى] اينكه بهشت براى آنان باشد، خريده است...».

اندكى بيشتر - طول نكشيده است. تعدادى هم شهيد شده اند - حالا هفتاد و دو نفر يا چند نفر كمتر و بيشتر - اين همه شهيد در دنيا هست. مسأله ى كربلا كه شما مى بينيد اين همه عظمت پيدا كرده است - حق هم همين است و هنوز از اينها عظيمتر است - اين گونه در اعماق وجود بشر تأثير گذاشته و نفوذ كرده است، به خاطر روح اين قضيّه است. جسم قضيّه چندان حجمى ندارد. بالاخره بچه هاى كوچك در همه جا كشته شده اند؛ در حالى كه آن جا يك بچه ى شش ماهه كشته شد - دشمنان در بعضى جاها قتل عام كرده اند و صدها بچه را كشته اند - قضيّه در اين جا از لحاظ جسمانى مطرح نيست؛ از لحاظ معنا و روح خيلى مهم است.

رويارويى امام حسين (علیه السلام) با يك جهان انحراف، كجروى، و ظلمت

روح قضيّه اين است كه امام حسين عليه السّلام در اين ماجرا، با يك لشكر روبه رو نبود؛ با جماعتى از انسانها، هر چند صد برابر خودش، طرف نبود؛ امام حسين عليه السّلام با جهانى انحراف و ظلمات روبه رو بود. اين مهم است. با يك جهان كجروى و ظلمت و ظلم مواجه بود، كه آن جهان هم همه چيز داشت. پول، زر و زور، شعر، كتاب و محدّث و آخوند داشت. وحشت انگيز بود. تن آدم معمولى - حتى آدم فوق معمولى - در مقابل عظمت پوشالى آن دنياى ظلمت مى لرزيد. قدم و دل امام حسين عليه السّلام در مقابل اين دنيا نلرزيد؛ احساس ضعف و ترديد نكرد و يك تنه وسط ميدان آمد. عظمت قضيّه اين است كه قيامِ لله است.

شباهت عمل امام حسين (علیه السلام) در كربلا با عمل رسول اكرم (ص) در بعثت

كار امام حسين عليه الصّلاه والسّلام در كربلا، با كار جدّ مطهرش حضرت محمّد بن عبدالله صلى الله عليه وآله وسلّم در بعثت، قابل تشبيه و مقايسه است. قضيّه اين است. همان طور كه پيغمبر در آن جا، يك تنه با يك دنيا مواجه شد، امام حسين هم در ماجراى كربلا، يك تنه با يك دنيا مواجه بود. آن بزرگوار هم نترسيد؛ ايستاد و جلو آمد. امام حسين هم نترسيد؛ ايستاد و جلو آمد. حركت نبوى و حركت حسينى، مثل دايره ى متّحدالمركز هستند. به يك

ص:178

جهت متوجّهند. لذا اين جا «حسين منّى و انا من حسين» (1) معنا پيدا مى كند. اين عظمت كار امام حسين است.

امام حسين عليه السّلام در شب عاشورا كه فرمود: برويد و اين جا نمانيد؛ دست بچه هاى مرا هم بگيريد و ببريد؛ اينها مرا مى خواهند، شوخى كه نكرد.(2) فرض كنيد آنها قبول مى كردند و مى رفتند و امام حسين، تك و تنها و يا با ده نفر مى ماند؛ آيا خيال مى كنيد عظمت كار امام حسين كم مى شد؟ نه؛ عيناً باز همين عظمت را داشت. اگر به جاى اين هفتاد و دو نفر، هفتاد و دو هزار نفر اطراف امام حسين را مى گرفتند، آيا باز عظمت كار كم مى شد؟

تفاوت شجاعت و عظمت مجاهدت امام حسين (علیه السلام) با شجاعت هاى ديگر

نه، عظمت كار اين جا بود كه امام حسين عليه السّلام، در مقابل فشار و سنگينى يك دنياى متعرّض و مدّعى، احساس ترديد نكرد؛ در حالى كه آدمهاى معمولى احساس ترديد مى كنند. آدمهاى فوق معمولى هم احساس ترديد مى كنند. كما اين كه بارها گفته ام عبدالله بن عباس - كه يك شخصيّت بزرگى است - و همه ى آقازاده هاى قريش، از آن وضع ناراحت بودند. عبدالله زبير، عبدالله عمر، عبدالرحمن بن ابى بكر و فرزندان بزرگان صحابه و بعضى صحابه از اين قبيلند. در مدينه عدّه ى زيادى صحابه بودند؛ آدمهاى با غيرتى هم بودند - نه اين كه خيال كنيد با غيرت نبودند - همان كسانى بودند كه در مقابل تهاجم مُسلم بن عقبه، در قضيّه ى «حَرّه» ى مدينه - كه سال بعد به مدينه حمله بردند و همه را قتل عام كردند - ايستادند؛ جنگيدند و مبارزه كردند. خيال نكنيد ترسو بودند؛ نه، شمشيرزن و شجاع بودند.

اما شجاعت ورود در ميدان جنگ، يك مسأله است و شجاعت مواجه شدن با يك دنيا، يك مسأله ى ديگر است. امام حسين عليه السلاّم اين دوّمى را داشت. براى اين دوّمى حركت كرد. براى همين است كه من بارها تأكيد كرده ام كه حركت امام بزرگوار ما، يك حركت حسينى بود. امام بزرگوار در زمان ما، رشحه اى از حركت حسينى را در كار خود داشت. حالا بعضى

ص:179


1- . بالارشاد، ج 2، ص 127.
2- . وقعة الطف، ص 198.

بگويند كه امام حسين در صحراى كربلا، تشنه شهيد شد؛ ولى امام بزرگوار، با اين عزّت، حكومت و زندگى كردند؛ از دنيا رفتند و تشييع شدند. شاخص قضيّه اينها نيست. شاخص قضيّه مواجه شدن با يك عظمت پوشالى است كه همه چيزها را هم با خود دارد.

قبلاً گفتم كه دشمن امام حسين عليه السّلام، پول و زور و شمشير زن و مروّج و مب - لّغ و سينه چاك داشت. عزيزان من! الان وضع شما اين است. كربلا تا آخر دنيا گسترده است. كربلا كه به مرزهاى آن ميدان چند صد مترى محدود نمى شد. الان همان روز است. همه ى دنياى استكبار و ظلم امروز، با جمهورى اسلامى مواجه است.

بيانات معظم رهبری در ديدار پاسداران انقلاب اسلامى به مناسبت روز پاسدار - 1375/9/24

ص:180

39. تفاوت تبليغ دينى در حكومت اسلامى با دورانهاى ديگر

اشاره

در قضيّه ى محرّم - كه در تاريخ اسلام، از همه جهت قضيّه ى نمونه و بى نظيرى است - يك جهت بارز، همين قضيّه ى تبليغ است. فرصتى است براى اين كه به بركت خون مطهّر و نابحق ريخته ى حسين بن على عليه الصّلاة والسّلام و اصحاب و خانواده ى آن بزرگوار و واقعه ى مظلومانه آنها، مردم نسبت به حقايق آن دينى كه اين دماءِ مطهّره به پاس آن ريخته شد، آشنا و آگاه شوند. اين هم يكى از بركات ماندگار حادثه ى كربلاست و بايد آن را قدر دانست.

تأثير برقرارى حاكميّت اسلامى در ارتباط با تبليغ بخش هاى مختلف دين

چند صد سال است كه در ايران و شايد در بقيه ى نقاطِ پيرو مذهب اهل بيت در عالم، سنّت تبليغ در ماه مهمّ محرّم جارى است. تبليغ در دورانى كه حاكميّت اسلام نيست، يك تفاوت اساسى با تبليغ در دوران حاكميّت اسلام دارد. در دوران حاكميّت اسلام، تبليغ هر بخشى از دين، مى تواند درست در جاى خود واقع شود؛ يعنى بيان يك بخش از مجموعه اى كه براى اداره ى زندگى مردم لازم است. در حالى كه وقتى حاكميّت اسلام وجود ندارد، اين طور نيست؛ بخشها از هم جداست، به هم بى ارتباط است و همه ى مجموعه، كامل نيست.

بيانات مقام معظم رهبری در ديدار با روحانيان و مبلّغان اعزامى در آستانه ى ماه محرّم الحرام - 1376/2/13

ص:181

40. ارزش و اهميّت تلاش امام سجّاد (علیه السلام) و حضرت زينب (علیها السلام) در حفظ و زنده نگهداشتن خون شهدا

اشاره

اگر اين حقيقت، به وسيله ى كسانى كه امروز در قبال شهيدان مسؤوليّت دارند، زنده بماند، حفظ و تقديس گردد و بزرگ نگاه داشته شود، هميشه تاريخ آينده ى ما، از اين ايثار بزرگى كه آنان كردند، بهره خواهد برد. همچنان كه تاريخ بشريّت، هنوز از خون به ناحق ريخته ى سرور شهيدان تاريخ، حضرت ابى عبدالله الحسين عليه الصّلاة والسّلام بهره مى برد؛ چون كسانى كه وارث آن خون بودند، مدبّرانه ترين و شيواترين روشها را براى زنده نگهداشتن اين خون به كار بردند.

وظيفه ى امروز ما در حفظ و تقديس خون اصحاب عاشورا

گاهى رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهيد، از خود شهادت كمتر نيست. رنج سى ساله امام سجّاد عليه الصّلاة والسّلام و رنج چندين ساله ى زينب كبرى عليهاالسّلام از اين قبيل است. رنج بردند تا توانستند اين خون را نگه بدارند. بعد از آن هم همه ائمّه عليهم السّلام تا دوران غيبت، اين رنج را متحمّل شدند. امروز، ما چنين وظيفه اى داريم. البته شرايط امروز، با آن روز متفاوت است. امروز بحمدالله حكومت حق - يعنى حكومت شهيدان - قائم است، پس ما وظايفى داريم.

بيانات مقام معظم رهبری در ديدار با خانواده هاى سرداران شهيد استان تهران - 1376/2/17

ص:182

41. راز بزرگ ماندگارى حادثه ى عاشورا

عاشورا؛ مجموعه ى مصائب بزرگ و صبرى بزرگ

در جريان يك زندگى شرافتمندانه، البتّه مصائب زياد است. خودِ صحنه ى عاشوراى حسينى، صحنه ى انواع مصائب است. واقعاً عجيب است كه خداى متعال، اين عرصه ى عاشوراى حسينى را چطور مجموعه اى از مصيبتهاى بزرگ قرار داد كه انسانهاى بزرگى و در رأس آنها حضرت ابى عبدالله الحسين عليه الصّلاة والسّلام، با كرامت و بزرگوارى و صبر و شكر، توانستند اين مصائب بزرگ را تحمّل كنند. هر دو طرف قضيّه، در عرصه ى تاريخ بشر بى نظير است. هم آن طور مصيبتها با آن شدّت و با آن تنوّع كه همه با هم در يك صبح تا عصر اتّفاق افتاد، در دنيا نظير ندارد؛ هم صبرى كه در مقابل اين مصيبتها شد، در تاريخ نظير ندارد.

امام سجّاد (علیه السلام) و حضرت زينب (علیها السلام)؛ تحمّل كنندگان اصلى مصيبتها و رنج اسارت

آن شهادتها، آن مظلوميّتها، آن احساس غربت، آن تشنگى، آن فشار تألّماتى كه بر يك نفر به خاطر خانواده اش وارد مى شود، آن نگرانى از آينده، بعد هم فقدان عزيزترينِ عزيزان عالم وجود - يعنى حسين بن على عليه السّلام - و

ص:183

خانواده و فرزندان و اصحابش و بعد هم اسارت؛ آن هم نه اسارت در دست يك عدّه مردم باشرف؛ چون اسارت در دست انسانى كه باشرف باشد، قابل تحمّل است؛ اما آن انسانها، انسانهاى باشرفى نبودند، انسان نبودند؛ ددمنش بودند. خاندان امام حسين چنين اسارتى را بعد از آن همه مصيبت از صبح تا عصر عاشورا تحمّل كردند. تحمّل كننده كيست؟ امام سجّاد - مقام امامت - است، زينب - تالى تلو مقام امامت - است، بعد زنان و كودكانى اند كه به حسب ظاهر، مقامات عالى معنوى مثل ولايت و امامت هم ندارند؛ اما تحمّل كردند. اين است آن راز بزرگى كه حادثه ى عاشورا را ماندگار كرد.

بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در ديدار خانواده هاى معظّم اسرا و مفقودان جنگ تحميلى - 1376/2/31

ص:184

42. معنويّت پشتوانه ى عظمت شخصيّت و جهاد امام حسين (علیه السلام)

اشاره

شخصيّت درخشان و بزرگوار امام حسين عليه السّلام دو وجهه دارد: يك وجهه، همان وجهه ى جهاد و شهادت و توفانى است كه در تاريخ به راه انداخته و همچنان هم اين توفان با همه بركاتى كه دارد، برپا خواهد بود؛ كه شما با آن آشنا هستيد. يك بُعد ديگر، بُعد معنوى و عرفانى است كه بخصوص در دعاى عرفه به شكل عجيبى نمايان است. ما مثل دعاى عرفه كمتر دعايى را داريم كه سوز و گداز و نظم عجيب و توسّل به ذيل عنايت حضرت حق متعال بر فانى ديدن خود در مقابل ذات مقدّس ربوبى در آن باشد؛ دعاى خيلى عجيبى است.

دعاى عرفه ى امام سجّاد؛ شرح دعاى عرفه ى امام حسين (علیه السلام)

دعاى ديگرى(1) مربوط به روز عرفه در صحيفه ى سجّاديّه هست، كه از فرزند اين بزرگوار است. من يك وقت اين دو دعا را با هم مقايسه مى كردم؛ اوّل دعاى امام حسين را مى خواندم، بعد دعاى صحيفه سجّاديّه را. مكرّر به نظر من اين طور رسيده است كه دعاى حضرت سجّاد، مثل شرح دعاى عرفه

ص:185


1- . صحيفه سجّاديّه، دعاى 47.

است. آن، متن است؛ اين، شرح است. آن، اصل است؛ اين، فرع است. دعاى عرفه، دعاى عجيبى است. شما عين همين روحيه را در خطابى كه حضرت در مجمع بزرگان زمان خود - بزرگان اسلام و بازماندگان تابعين و امثال اينها - در منى ايراد كردند، مشاهده مى كنيد. ظاهراً هم متعلّق به همان سال آخر يا سال ديگرى است - من الان درست در ذهنم نيست - كه آن هم در تاريخ و در كتب حديث ثبت است.

نگاهى به جنبه ى عرفانى ماجراى عاشورا

به قضيّه عاشورا و كربلا برمى گرديم. مى بينيم اين جا هم با اين كه ميدان حماسه و جنگ است، اما از لحظه اوّل تا لحظه آخرى كه نقل شده است كه حضرت صورت مباركش را روى خاكهاى گرم كربلا گذاشت و عرض كرد: «الهى رضاً بقضائك و تسليماً لأمرك(1)» ، با ذكر و تضرع و ياد و توسّل همراه است. از وقت خروج از مكه كه فرمود: «من كان فينا باذلاً مهجته موطّناً على لقاءالله نفسه فليرحل معنا(2)» ، با دعا و توسل و وعده لقاى الهى و همان روحيه دعاى عرفه شروع مى شود، تا گودال قتلگاه و «رضاً بقضائكِ» لحظه آخر. يعنى خود ماجراى عاشورا هم يك ماجراى عرفانى است. جنگ است، كشتن و كشته شدن است، حماسه است - و حماسه هاى عاشورا، فصل فوق العاده درخشانى است - اما وقتى شما به بافت اصلى اين حادثه حماسى نگاه مى كنيد، مى بينيد كه عرفان هست، معنويّت هست، تضرّع و روح دعاى عرفه هست. پس، آن وجه ديگر شخصيّت امام حسين عليه السّلام هم بايد به عظمت اين وجه جهاد و شهادت و با همان اوج و عروج، مورد توجّه قرار گيرد.

حال نكته اى كه مى خواهم عرض كنم، اين جاست. شايد بشود قاطعاً گفت كه همين معنويّت و عرفان و توسّل و فناء فى الله و محو در معشوق و نديدن خود در مقابل اراده ذات مقدّس ربوبى است كه ماجراى عاشورا را هم اين طور باعظمت و پُرشكوه و ماندگار كرده است. به عبارت ديگر، اين

ص:186


1- . وقعة الطف، ص 251.
2- . بحارالانوار، ج 44، ص 366.

جانبِ اوّل - يعنى جانب جهاد و شهادت - آفريده و مخلوق آن جانبِ دوّم است؛ يعنى همان روح عرفانى و معنوى. خيليها مؤمنند و مى روند مجاهدت مى كنند، به شهادت هم مى رسند - شهادت است، هيچ چيزى كم ندارد - امّا يك شهادت هم هست كه بيش از روح ايمان، از يك دل سوزان، از يك روح مشتعل و بى تاب در راه خدا و در محبّت پروردگار و غرقه در ذات و صفات الهى، سرچشمه مى گيرد. اين گونه مجاهدتى، طعم ديگرى پيدا مى كند. اين، حال ديگرى مى بخشد. اين، اثر ديگرى در تكوين مى گذارد.

توصيه به خواندن وصيّت نامه ى شهدا و درك روح عرفانى مندرج در آنها

رشحاتى از اين را ما در جنگ مشاهده كرديم. اين كه شما ديديد امام فرمودند وصيّت نامه ى اين جوانان را بخوانيد، من حدسم اين است - البته در اين مورد چيزى از امام نشنيدم - كه اين يك توصيه ى خشك و خالى نبود. خود امام، آن وصيّت نامه ها را خوانده بودند و آن گلوله ى آتشين در قلب مباركشان اثر گذاشته بود و مى خواستند كه ديگران هم از آن بى بهره نمانند. كمااين كه خود من هم در طول سالهاى جنگ و بعد از آن تا امروز، بحمدالله با اين وصيّت نامه ها تا حدودى اُنس داشتم و دارم و ديده ام كه بعضى از اين وصيّت نامه ها، چطور حاكى از همان روح عرفان است.

سرعت طى مسير برخى جوانان رزمنده نسبت به طى طريق سالكان

راهى را كه يك عارف و يك سالك در طول سى سال، چهل سال طى مى كند - رياضت مى كشد، عبادت مى كند، حضور پيدا مى كند، از اساتيد فرا مى گيرد، چقدر گريه ها، چقدر تضرّعها، چقدر كارهاى بزرگ - اين راه طولانى را يك جوان در ظرف ده روز، پانزده روز، بيست روز در جبهه پيدا كرده و طى كرده است. يعنى از آن لحظه اى كه اين جوان با هر انگيزه اى - طبعاً با انگيزه دينى، همراه با آن حماسه هاى جوانى - به جبهه رفته و اين حالت بتدريج در جبهه به يك حالت عزم بر فداكارى و گذشت مطلق از همه ى هستى خود تبديل شده و او خاطرات و يا وصيّت نامه خود را نوشته است، تا لحظه ى شهادت،

ص:187

اين حالت همين طور لحظه به لحظه پُرشورتر، و اين قرب نزديكتر، و اين سير سريعتر شده است؛ تا آن روزهاى آخر و لحظه هاى آخر و ساعات آخر، اگر چيزى از او مانده است، مثل يك گلوله ى آتشين در دل انسان اثر مى گذارد. اين جوانانى كه خاطرات نوشتند و شهيد شدند، انسان در نوشته هايشان، چنين خصوصيّتى را خيلى به وضوح مشاهده مى كند. اين، رشحه اى از همان روح حسينى است. پس، پشتوانه ى حادثه ى عاشورا، معنويّت است.

بيانات مقام معظم رهبری در ديدار با گروه كثيرى از پاسداران سپاه پاسداران انقلاب اسلامى به مناسبت روز پاسدار - 1376/9/13

ص:188

43. صدور معروفترين دعاها از سه امامى كه بيشتر درگير مبارزات بوده اند

اشاره

عجيب اين است كه اگرچه از همه ى ائمّه عليهم السّلام - تا آن جايى كه در ذهنم هست - تقريباً دعاهايى مأثور است و ادعيّه اى به ما رسيده است، اما بيشترين و معروفترين دعاها از سه امام است، كه هر سه درگير مبارزات بزرگِ مدّتِ عمر خودشان بودند: يكى اميرالمؤمنين عليه السّلام است كه دعاهايى مثل دعاى كميل و دعاهاى ديگر از آن بزرگوار رسيده است، كه يك عالَم و غوغايى است. بعد ادعيّه ى مربوط به امام حسين عليه السّلام است، كه همين دعاى عرفه مظهر آنهاست. اين دعا، واقعاً دعاى عجيبى است. بعد هم امام سجّاد عليه السّلام است كه فرزند و پيام آور عاشورا و مبارز در مقابل كاخ ستم يزيد است. اين سه امامى كه حضورشان در صحنه هاى مبارزات از همه بارزتر است، دعايشان هم از همه بيشتر است؛ درسشان در خلال دعا هم از همه بيشتر است. آن وقت شما همين خصوصيّات اخلاقى را در صحيفه ى سجّاديّه نگاه كنيد.

توصيه به اُنس با صحيفه ى سجّاديّه

من به يكايكِ شما عزيزان توصيه مى كنم تا آن جا كه مى توانيد، با صحيفه

ص:189

سجّاديّه مأنوس شويد. كتاب بسيار عظيمى است. اين كه گفته اند زبور آل محمّد، واقعاً همين طور است؛ پُر از نغمه هاى معنوى است، دعا و درس است؛ هم درس اخلاق است، هم درس علم النّفس است، هم درس امور اجتماعى است. آن جا ملاحظه كنيد: «اللهم انى اعوذ بك من هيجان الحرص و سورة الغضب... والحاح الشهوة» (1). يعنى يكى يكى اين خصوصيّات معنوى و اخلاقى و اين ريشه هاى فاسدى را كه در نفس ما هست، در زبان دعا به ما معرفى مى كند.

بيانات مقام معظم رهبری در ديدار با گروه كثيرى از پاسداران سپاه پاسداران انقلاب اسلامى به مناسبت روز پاسدار - 1376/9/13

ص:190


1- . صحيفه ى سجّاديه، دعاى 8..

44. تحليل جامع تاريخ اسلام از بعثت تا واقعه ى عاشورا

سه بحث عمده پيرامون عاشورا

در مباحث مربوط به عاشورا، سه بحثِ عمده وجود دارد:

يكى بحث علل و انگيزه هاى قيام امام حسين عليه السّلام است، كه چرا امام حسين قيام كرد؛ يعنى تحليل دينى و علمى و سياسى اين قيام. در اين زمينه، ما قبلاً تفصيلاً عرايضى عرض كرده ايم؛ فضلا و بزرگان هم بحثهاى خوبى كرده اند. امروز وارد آن بحث نمى شويم.

بحث دوّم، بحث درسهاى عاشوراست كه يك بحث زنده و جاودانه و هميشگى است و مخصوص زمان معيّنى نيست. درس عاشورا، درس فداكارى و ديندارى و شجاعت و مواسات و درس قيام لله و درس محبّت و عشق است. يكى از درسهاى عاشورا، همين انقلاب عظيم و كبيرى است كه شما ملّت ايران پشت سر حسين زمان و فرزند ابى عبدالله الحسين عليه السّلام انجام داديد. خود اين، يكى از درسهاى عاشورا بود. در اين زمينه هم من امروز هيچ بحثى نمى كنم.

بحث سوم، درباره ى عبرتهاى عاشوراست كه چند سال قبل از اين، ما اين مسأله را مطرح كرديم كه عاشورا غير از درسها، عبرتهايى هم دارد. بحث عبرتهاى عاشورا مخصوص زمانى است كه اسلام حاكميّت داشته باشد. حدّاقل اين است كه بگوييم عمده ى اين بحث، مخصوص به اين زمان است؛

ص:191

يعنى زمان ما و كشور ما، كه عبرت بگيريم.

ما قضيّه را اين گونه طرح كرديم كه چطور شد جامعه ى اسلامى به محوريّت پيامبر عظيم الشّأن، آن عشق مردم به او، آن ايمان عميق مردم به او، آن جامعه ى سرتاپا حماسه و شور دينى و آن احكامى كه بعداً مقدارى درباره ى آن عرض خواهم كرد، همين جامعه ساخته و پرداخته، همان مردم، حتّى بعضى همان كسانى كه دوره هاى نزديك به پيامبر را ديده بودند، بعد از پنجاه سال كارشان به آن جا رسيد كه جمع شدند، فرزند همين پيامبر را با فجيعترين وضعى كشتند؟! انحراف، عقبگرد، برگشتن به پشت سر، از اين بيشتر چه مى شود؟!

سخنرانى حضرت زينب (علیها السلام) در بازار كوفه درباره ى ارتجاع و عقبگرد امّت

زينب كبرى سلام الله عليها در بازار كوفه، آن خطبه ى عظيم را اساساً بر همين محور ايراد كرد: «يا اهل الكوفه، يا اهل الختل و الغدر، أ تبكون؟!» (1). مردم كوفه وقتى كه سرِ مبارك امام حسين را بر روى نيزه مشاهده كردند و دختر على را اسير ديدند و فاجعه را از نزديك لمس كردند، بنا به ضجّه و گريه كردند. فرمود: «أتبكون ؟!»؛ گريه مى كنيد؟! «فلا رقات الدمعه ولاهدئت الرنه» 2؛ گريه تان تمامى نداشته باشد. بعد فرمود: «انّما مثلكم كمثل التى نقضت غزلها من بعد قوة انكاثا تتّخذون ايمانكم دخلاً بينكم» 3. اين، همان برگشت است؛ برگشت به قهقرا و عقبگرد. شما مثل زنى هستيد كه پشمها يا پنبه ها را با مغزل 4 نخ مى كند؛ بعد از آن كه اين نخها آماده شد، دوباره شروع مى كند نخها را از نو باز كردن و پنبه نمودن! شما در حقيقت نخهاى رشته ى خود را پنبه كرديد. اين، همان برگشت است. اين، عبرت است. هر جامعه ى اسلامى، در معرض همين خطر است.

امام خمينىِ عزيز بزرگ ما، افتخار بزرگش اين بود كه يك امّت بتواند عامل به سخن آن پيامبر باشد. شخصيّت انسانهاى غير پيامبر و غير معصوم، مگر با آن شخصيّت عظيم قابل مقايسه است؟ او، آن جامعه را به وجود آورد

ص:192


1- ، 2 و 3. لهوف، سيدبن طاووس ص 88 و 67، معالى السبطين، ج 2، ص 60. 4. دوك، وسيله اى كه با آن نخ يا ريسمان مي ريسند.

و آن سرانجام دنبالش آمد. آيا هر جامعه ى اسلامى، همين عاقبت را دارد؟ اگر عبرت بگيرند، نه؛ اگر عبرت نگيرند، بله. عبرتهاى عاشورا اين جاست.

ما مردم اين زمان، بحمدالله به فضل پروردگار، اين توفيق را پيدا كرده ايم كه آن راه را مجدّداً برويم و اسم اسلام را در دنيا زنده كنيم و پرچم اسلام و قرآن را برافراشته نماييم. در دنيا اين افتخار نصيب شما ملّت شد. اين ملّت تا امروز هم كه تقريباً بيست سال از انقلابش گذشته است، قرص و محكم در اين راه ايستاده و رفته است. اما اگر دقّت نكنيد، اگر مواظب نباشيم، اگر خودمان را آن چنان كه بايد و شايد، در اين راه نگه نداريم، ممكن است آن سرنوشت پيش بيايد. عبرت عاشورا، اين جاست.

حال من مى خواهم مقدارى درباره ى موضوعى كه چند سال پيش آن را مطرح كردم و بحمدالله ديدم فضلا درباره ى آن بحث كردند، تحقيق كردند، سخنرانى كردند و مطلب نوشتند، با توسّع صحبت كنم. البته بحث كامل در اين مورد، بحث نمازجمعه نيست؛ چون طولانى است و ان شاءالله اگر عمرى داشته باشم و توفيقى پيدا كنم، در جلسه اى غير نمازجمعه، اين موضوع را مفصّل با خصوصيّاتش بحث خواهم كرد. امروز مى خواهم يك گذر اجمالى به اين مسأله بكنم و اگر خدا توفيق دهد، در واقع يك كتاب را در قالب يك خطبه بريزم و به شما عرض كنم.

اوّلاً حادثه را بايد فهميد كه چقدر بزرگ است، تا دنبال عللش بگرديم. كسى نگويد كه حادثه ى عاشورا، بالاخره كشتارى بود و چند نفر را كشتند. همان طور كه همه ى ما در زيارت عاشورا مى خوانيم: «لقد عظمت الرّزيّه و جلّت و عظمت المصيبة» (1)، مصيبت، خيلى بزرگ است. رزيّه، يعنى حادثه ى بسيار بزرگ. اين حادثه، خيلى عظيم است. فاجعه، خيلى تكان دهنده و بى نظير است.

درك عظمت حادثه ى عاشورا با تحليل سه دوره از زندگى امام حسين (علیه السلام)

براى اين كه قدرى معلوم شود كه اين حادثه چقدر عظيم است، من

ص:193


1- . اقبال سيدبن طاووس، ص 333.

سه دوره ى كوتاه را از دوره هاى زندگى حضرت ابى عبدالله الحسين عليه السّلام اجمالاً مطرح مى كنم. شما ببينيد اين شخصيّتى كه انسان در اين سه دوره مى شناسد، آيا مى توان حدس زد كه كارش به آن جا برسد كه در روز عاشورا يك عدّه از امّت جدّش او را محاصره كنند و با اين وضعيّت فجيع، او و همه ياران و اصحاب و اهل بيتش را قتل عام كنند و زنانشان را اسير بگيرند؟

اين سه دوره، يكى دوران حيات پيامبر اكرم است. دوّم، دوران جوانى آن حضرت، يعنى دوران بيست وپنجساله تا حكومت اميرالمؤمنين است. سوّم، دوران فترت بيست ساله بعد از شهادت اميرالمؤمنين تا حادثه ى كربلاست.

امام حسين (علیه السلام) در دوران حيات پيامبر اكرم (ص)

در دوران حيات پيامبر اكرم، امام حسين عبارت است از كودك نورِ ديده ى سوگلى پيامبر. پيامبر اكرم دخترى به نام فاطمه دارد كه همه ى مردم مسلمان در آن روز مى دانند كه پيامبر فرمود: «انّ الله ليغضب لغضب فاطمة» (1)؛ اگر كسى فاطمه را خشمگين كند، خدا را خشمگين كرده است. «و يرضى لرضاها»(2)؛ اگر كسى او را خشنود كند، خدا را خشنود كرده است. ببينيد، اين دختر چقدر عظيم المنزله است كه پيامبر اكرم در مقابل مردم و در ملأ عام، راجع به او اين گونه حرف مى زند. اين مسأله اى عادّى نيست.

پيامبر اكرم اين دختر را در جامعه ى اسلامى به كسى داده است كه از لحاظ افتخارات، در درجه ى اعلاست؛ يعنى على بن ابى طالب عليه السّلام. او، جوان، شجاع، شريف، از همه مؤمنتر، از همه باسابقه تر، از همه شجاعتر و در همه ى ميدانها حاضر است. كسى است كه اسلام به شمشير او مى گردد؛ هر جايى كه همه در مى مانند، اين جوان جلو مى آيد، گره ها را باز مى كند و بن بستها را مى شكند. اين داماد محبوب عزيزى كه محبوبيّت او نه به خاطر خويشاوندى، بلكه به خاطر عظمت شخصيّت اوست، همسر نور ديده ى پيامبر است. كودكى از اينها متولّد شده است و او حسين بن على است.

ص:194


1- . امالى شيخ مفيد، ص 94.
2- . همان.

البته همه ى اين حرفها درباره ى امام حسن عليه السّلام هم هست؛ اما من حالا بحثم راجع به امام حسين عليه السّلام است؛ عزيزترين عزيزان پيامبر؛ كسى كه رئيس دنياى اسلام، حاكم جامعه ى اسلامى و محبوب دل همه ى مردم، او را در آغوش مى گيرد و به مسجد مى برد. همه مى دانند كه اين كودك، محبوب دلِ اين محبوبِ همه است. او روى منبر مشغول خطبه خواندن است كه اين كودك، پايش به مانعى مى گيرد و به زمين مى افتد. پيامبر از منبر پايين مى آيد، او را در بغل مى گيرد و آرامش مى كند. ببينيد؛ مسأله اين است.

پيامبر درباره ى امام حسن و امام حسينِ شش، هفت ساله فرمود: «سيّدى شباب اهل الجنّه» (1)؛ اينها سرور جوانان بهشتند. اينها كه هنوز كودكند، جوان نيستند؛ اما پيامبر مى فرمايد سرور جوانان اهل بهشتند. يعنى در دوران شش، هفت سالگى هم در حدّ يك جوان است؛ مى فهمد، درك مى كند، عمل مى كند، اقدام مى كند، ادب مى ورزد و شرافت در همه ى وجودش موج مى زند. اگر آن روز كسى مى گفت كه اين كودك به دست امّت همين پيامبر، بدون هيچ گونه جرم و تخلّفى به قتل خواهد رسيد، براى مردم غيرقابل باور بود؛ همچنان كه پيامبر فرمود و گريه كرد و همه تعجّب كردند كه يعنى چه؛ مگر مى شود؟!

امام حسين (علیه السلام) در دوران بعد از وفات پيامبر اكرم (ص) تا حكومت اميرالمؤمنين على (علیه السلام)

دوره ى دوّم، دوره ى بيست وپنجساله ى بعد از وفات پيامبر تا حكومت اميرالمؤمنين است. حسينِ جوان، بالنده، عالم و شجاع است. در جنگها شركت مى جويد، در كارهاى بزرگ دخالت مى كند، همه او را به عظمت مى شناسند؛ نام بخشندگان كه مى آيد، همه ى چشمها به سوى او برمى گردد. در هر فضيلتى، در ميان مسلمانان مدينه و مكّه، هر جايى كه موج اسلام رفته است، مثل خورشيدى مى درخشد. همه براى او احترام قائلند. خلفاى زمان، براى او و برادرش احترام قائلند و در مقابل او، تعظيم و تجليل و تبجيل و

ص:195


1- . بحارالانوار، ج 37، ص 78.

تجليل مى كنند و نامش را به عظمت مى آورند. جوان نمونه ى دوران، و محترم پيش همه. اگر آن روز كسى مى گفت كه همين جوان، به دست همين مردم كشته خواهد شد، هيچ كس باور نمى كرد.

امام حسين (علیه السلام) در دوران پس از شهادت حضرت على (علیه السلام)

دوره ى سوّم، دوره ى بعد از شهادت اميرالمؤمنين است؛ يعنى دوره ى غربت اهل بيت. امام حسن و امام حسين عليهماالسّلام باز در مدينه اند. امام حسين، بيست سال بعد از اين مدّت، به صورت امام معنوى همه ى مسلمان، مفتى بزرگ همه ى مسلمانان، مورد احترام همه ى مسلمانان، محل ورود و تحصيل علم همه، محل تمسّك و توسّل همه ى كسانى كه مى خواهند به اهل بيت اظهار ارادتى بكنند، در مدينه زندگى كرده است. شخصيّت محبوب، بزرگ، شريف، نجيب، اصيل و عالم. او به معاويه نامه مى نويسد؛ نامه اى كه اگر هر كسى به هر حاكمى بنويسد، جزايش كشته شدن است. معاويه باعظمتِ تمام اين نامه را مى گيرد، مى خواند، تحمّل مى كند و چيزى نمى گويد. اگر در همان اوقات هم كسى مى گفت كه در آينده ى نزديكى، اين مرد محترم شريفِ عزيزِ نجيب - كه مجسّم كننده ى اسلام و قرآن در نظر هر بيننده است - ممكن است به دست همين امّت قرآن و اسلام كشته شود - آن هم با آن وضع - هيچ كس تصوّر هم نمى كرد؛ اما همين حادثه ى باورنكردنى، همين حادثه ى عجيب و حيرت انگيز، اتّفاق افتاد. چه كسانى كردند؟ همانهايى كه به خدمتش مى آمدند و سلام و عرض اخلاص هم مى كردند. اين يعنى چه؟ معنايش اين است كه جامعه ى اسلامى در طول اين پنجاه سال، از معنويّت و حقيقت اسلام تهى شده است. ظاهرش اسلامى است؛ اما باطنش پوك شده است. خطر اين جاست. نمازها برقرار است، نماز جماعت برقرار است، مردم هم اسمشان مسلمان است و عدّه اى هم طرفدار اهل بيتند!

البتّه من به شما بگويم كه در همه ى عالم اسلام، اهل بيت را قبول داشتند؛ امروز هم قبول دارند و هيچ كس در آن ترديد ندارد. حبّ اهل بيت در همه عالم اسلام، عمومى است؛ الان هم همين طور است. الان هم هر جاى دنياى

ص:196

اسلام برويد، اهل بيت را دوست مى دارند. آن مسجدى كه منتسب به امام حسين عليه السّلام است و مسجد ديگرى كه در قاهره منتسب به حضرت زينب است، ولوله ى زوّار و جمعيّت است. مردم مى روند قبر را زيارت مى كنند، مى بوسند و توسّل مى جويند.

همين يكى، دو سال قبل از اين، كتابى جديد - نه قديمى؛ چون در كتابهاى قديمى خيلى هست - براى من آوردند، كه اين كتاب درباره ى معناى اهل بيت نوشته شده است. يكى از نويسندگان فعلى حجاز تحقيق كرده و در اين كتاب اثبات مى كند كه اهل بيت، يعنى على، فاطمه، حسن و حسين. حالا ما شيعيان كه اين حرفها جزو جانمان است؛ اما آن برادر مسلمان غيرشيعه اين را نوشته و نشر كرده است. اين كتاب هم هست، من هم آن را دارم و لابد هزاران نسخه از آن چاپ و پخش شده است.

بنابراين، اهل بيت محترمند؛ آن روز هم در نهايت احترام بودند؛ اما در عين حال وقتى جامعه تهى و پوك شد، اين اتّفاق مى افتد. حالا عبرت كجاست؟ عبرت اين جاست كه چه كار كنيم جامعه آن گونه نشود. ما بايد بفهميم كه آن جا چه شد كه جامعه به اين جا رسيد. اين، آن بحث مشروح و مفصّلى است كه من مختصرش را مى خواهم عرض كنم.

چهار محور اصلى نظام تأسيسى پيامبر اكرم (ص)

اوّل به عنوان مقدّمه عرض كنم: پيامبر اكرم نظامى را به وجود آورد كه خطوط اصلى آن چند چيز بود. من درميان اين خطوط اصلى، چهار چيز را عمده يافتم: اوّل، معرفت شفّاف و بى ابهام؛ معرفت نسبت به دين، معرفت نسبت به احكام، معرفت نسبت به جامعه، معرفت نسبت به تكليف، معرفت نسبت به خدا، معرفت نسبت به پيامبر، معرفت نسبت به طبيعت. همين معرفت بود كه به علم و علم اندوزى منتهى شد و جامعه ى اسلامى را در قرن چهارم هجرى به اوج تمدّن علمى رساند. پيامبر نمى گذاشت ابهام باشد. در اين زمينه، آيات عجيبى از قرآن هست كه مجال نيست الان عرض كنم. در هر جايى كه ابهامى به وجود مى آمد، يك آيه نازل مى شد تا ابهام را برطرف كند.

خطّ اصلى دوّم، عدالت مطلق و بى اغماض بود. عدالت در قضاوت،

ص:197

عدالت در برخورداريهاى عمومى و نه خصوصى - امكاناتى كه متعلّق به همه ى مردم است و بايد بين آنها با عدالت تقسيم شود - عدالت در اجراى حدود الهى، عدالت در مناصب و مسوؤليّت دهى و مسؤوليّت پذيرى. البتّه عدالت، غير از مساوات است؛ اشتباه نشود. گاهى مساوات، ظلم است. عدالت، يعنى هر چيزى را به جاى خود گذاشتن و به هر كسى حقّ او را دادن. آن عدل مطلق و بى اغماض بود. در زمان پيامبر، هيچ كس در جامعه اسلامى از چارچوب عدالت خارج نبود.

سوّم، عبوديّت كامل و بى شريك در مقابل پروردگار؛ يعنى عبوديّت خدا در كار و عمل فردى، عبوديّت در نماز كه بايد قصد قربت داشته باشد، تا عبوديّت در ساخت جامعه، در نظام حكومت، نظام زندگى مردم و مناسبات اجتماعى ميان مردم بر مبناى عبوديّت خدا كه اين هم تفصيل و شرح فراوانى دارد.

چهارم، عشق و عاطفه ى جوشان. اين هم از خصوصيّات اصلى جامعه ى اسلامى است؛ عشق به خدا، عشق خدا به مردم؛ «يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ» (1)، «إِنَّ اَللّهَ يُحِبُّ اَلتَّوّابِينَ وَ يُحِبُّ اَلْمُتَطَهِّرِينَ» (2)، «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اَللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اَللّهُ» (3). محبّت، عشق، محبّت به همسر، محبّت به فرزند، كه مستحبّ است فرزند را ببوسى؛ مستحبّ است كه به فرزند محبّت كنى؛ مستحبّ است كه به همسرت عشق بورزى و محبّت كنى؛ مستحبّ است كه به برادران مسلمان محبّت كنى و محبّت داشته باشى؛ محبّت به پيامبر، محبّت به اهل بيت؛ «إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِي اَلْقُرْبى» .(4)

پيامبر اين خطوط را ترسيم كرد و جامعه را بر اساس اين خطوط بنا نمود. پيامبر حكومت را ده سال همين طور كشاند. البته پيداست كه تربيت انسانها كار تدريجى است؛ كار دفعى نيست. پيامبر در تمام اين ده سال تلاش مى كرد كه اين پايه ها استوار و محكم شود و ريشه بدواند؛ اما اين ده سال، براى اين

ص:198


1- . سوره ى مائده، آيه ى 54.
2- . سوره ى بقره، آيه ى 222.
3- . سوره ى آل عمران، آيه ى 31.
4- . سوره ى شورى، آيه ى 23.

كه بتواند مردمى را كه درست برضدّ اين خصوصيّات بار آمدند، متحوّل كند، زمان خيلى كمى است. جامعه ى جاهلى، در همه چيزش عكس اين چهار مورد بود؛ مردم معرفتى نداشتند، در حيرت و جهالت زندگى مى كردند، عبوديّت هم نداشتند؛ طاغوت بود، طغيان بود، عدالتى هم وجود نداشت؛ همه اش ظلم بود، همه اش تبعيض بود - كه اميرالمؤمنين در نهج البلاغه در تصوير ظلم و تبعيض دوران جاهليّت، بيانات عجيب و شيوايى دارد، كه واقعاً يك تابلوِ هنرى است؛ «فى فتن داستهم باخفافها و وطئتهم باظلافها» (1) - محبّت هم نبود، دختران خود را زير خاك مى كردند، كسى را از فلان قبيله بدون جرم مى كشتند - «تو از قبيله ى ما يكى را كشتى، ما هم بايد از قبيله ى شما يكى را بكشيم!» - حالا قاتل باشد، يا نباشد؛ بى گناه باشد، يا بى خبر باشد؛ جفاى مطلق، بى رحمى مطلق، بى محبّتى و بى عاطفگى مطلق.

مردمى را كه در آن جوّ بار آمدند، مى شود در طول ده سال تربيت كرد، آنها را انسان كرد، آنها را مسلمان كرد؛ اما نمى شود اين را در اعماق جان آنها نفوذ داد؛ بخصوص آن چنان نفوذ داد كه بتوانند به نوبه ى خود در ديگران هم همين تأثير را بگذارند.

مردم پى درپى مسلمان مى شدند. مردمى بودند كه پيامبر را نديده بودند. مردمى بودند كه آن ده سال را درك نكرده بودند. اين مسأله «وصايت» ى كه شيعه به آن معتقد است، در اين جا شكل مى گيرد. وصايت، جانشينى و نصب الهى، سرمنشأش اين جاست؛ براى تداوم آن تربيت است، والّا معلوم است كه اين وصايت، از قبيل وصايتهايى كه در دنيا معمول است، نيست، كه هر كسى مى ميرد، براى پسر خودش وصيّت مى كند. قضيّه اين است كه بعد از پيامبر، برنامه هاى او بايد ادامه پيدا كند.

حالا نمى خواهيم وارد بحثهاى كلامى شويم. من مى خواهم تاريخ را بگويم و كمى تاريخ را تحليل كنم، و بيشترش را شما تحليل كنيد. اين بحث هم متعلّق به همه است؛ صرفاً مخصوص شيعه نيست. اين بحث، متعلّق به شيعه و سنّى و همه ى فِرَق اسلامى است. همه بايد به اين بحث توجّه كنند؛ چون اين بحث براى همه مهم است.

ص:199


1- . نهج البلاغه، خطبه ى 2.

تحليل تغييرات فردى و اجتماعى با بررسى آيه ى مباركه ى سوره ى فاتحه

و اما ماجراهاى بعد از رحلت پيامبر. چه شد كه در اين پنجاه سال، جامعه ى اسلامى از آن حالت به اين حالت برگشت؟ اين اصل قضيّه است، كه متن تاريخ را هم بايستى در اين جا نگاه كرد. البته بنايى كه پيامبر گذاشته بود، بنايى نبود كه به زودى خراب شود؛ لذا در اوايلِ بعد از رحلت پيامبر كه شما نگاه مى كنيد، همه چيز - غير از همان مسأله وصايت - سرجاى خودش است: عدالتِ خوبى هست، ذكْرِ خوبى هست، عبوديّت خوبى هست. اگر كسى به تركيب كلّى جامعه ى اسلامى در آن سالهاى اوّل نگاه كند، مى بيند كه على الظّاهر چيزى به قهقرا نرفته است. البته گاهى چيزهايى پيش مى آمد؛ اما ظواهر، همان پايه گذارى و شالوده ريزى پيامبر را نشان مى دهد. ولى اين وضع باقى نمى ماند. هر چه بگذرد، جامعه ى اسلامى بتدريج به طرف ضعف و تهى شدن پيش مى رود.

ببينيد، نكته اى در سوره ى مباركه ى حمد هست كه من مكرّر در جلسات مختلف آن را عرض كرده ام. وقتى كه انسان به پروردگار عالم عرض مى كند «اِهْدِنَا اَلصِّراطَ اَلْمُسْتَقِيمَ» (1) - ما را به راه راست و صراط مستقيم هدايت كن - بعد اين صراط مستقيم را معنا مى كند: «صِراطَ اَلَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» (2)؛ راه كسانى كه به آنها نعمت دادى. خدا به خيليها نعمت داده است؛ به بنى اسرائيل هم نعمت داده است: «يا بَنِي إِسْرائِيلَ اُذْكُرُوا نِعْمَتِيَ اَلَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ» .(3) نعمت الهى كه مخصوص انبيا و صلحا و شهدا نيست: «فَأُولئِكَ مَعَ اَلَّذِينَ أَنْعَمَ اَللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ اَلنَّبِيِّينَ وَ اَلصِّدِّيقِينَ وَ اَلشُّهَداءِ وَ اَلصّالِحِينَ» (4). آنها هم نعمت داده شده اند؛ اما بنى اسرائيل هم نعمت داده شده اند.

كسانى كه نعمت داده شده اند، دوگونه اند:

يك عدّه كسانى كه وقتى نعمت الهى را دريافت كردند، نمى گذارند كه خداى متعال بر آنها غضب كند و نمى گذارند گمراه شوند. اينها همانهايى

ص:200


1- . سوره ى فاتحه، آيه ى 6.
2- . همان، آيه ى 7.
3- . سوره ى بقره، آيه ى 40.
4- . سوره ى نساء، آيه ى 69.

هستند كه شما مى گوييد خدايا راه اينها را به ما هدايت كن. «غَيْرِ اَلْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ» ، با تعبير علمى و ادبيش، براى «اَلَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» صفت است؛ كه صفت «اَلَّذِينَ» ، اين است كه «غَيْرِ اَلْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ اَلضّالِّينَ» (1)؛ آن كسانى كه مورد نعمت قرار گرفتند، اما ديگر مورد غضب قرار نگرفتند؛ «وَ لاَ اَلضّالِّينَ» ، گمراه هم نشدند.

يك دسته هم كسانى هستند كه خدا به آنها نعمت داد، امّا نعمت خدا را تبديل كردند و خراب نمودند. لذا مورد غضب قرار گرفتند؛ يا دنبال آنها راه افتادند، گمراه شدند. البته در روايات ما دارد كه «اَلْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ» ، مراد يهودند، كه اين، بيان مصداق است؛ چون يهود تا زمان حضرت عيسى، با حضرت موسى و جانشينانش، عالماً و عامداً مبارزه كردند. «ضالّين»، نصارى هستند؛ چون نصارى گمراه شدند. وضع مسيحيّت اين گونه بود كه از اوّل گمراه شدند - يا لااقل اكثريّتشان اين طور بودند - امّا مردم مسلمان نعمت پيدا كردند. اين نعمت، به سمت «اَلْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ» و «اَلضّالِّينَ» مى رفت؛ لذا وقتى كه امام حسين عليه السّلام به شهادت رسيد، در روايتى از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه فرمود: «فلما ان قتل الحسين صلوات الله عليه اشتدّ غضب الله تعالى على اهل الارض» ؛(2) وقتى كه حسين عليه السّلام كشته شد، غضب خدا درباره ى مردم شديد شد. معصوم است ديگر. بنابراين، جامعه ى مورد نعمت الهى، به سمت غضب سير مى كند؛ اين سير را بايد ديد. خيلى مهمّ است، خيلى سخت است، خيلى دقّت نظر لازم دارد.

وضعيّت و عملكرد نمونه هايى از خواص در ماجراى عاشورا

من حالا فقط چند مثال بياورم. خواص و عوام، هر كدام وضعى پيدا كردند. حالا خواصّى كه گمراه شدند، شايد «اَلْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ» باشند؛ عوام شايد «اَلضّالِّينَ» باشند. البته در كتابهاى تاريخ، پُر از مثال است. من از اين جا به بعد، از تاريخ ابن اثير نقل مى كنم؛ هيچ از مدارك شيعه نقل نمى كنم؛ حتى از مدارك مورّخان اهل سنّتى كه روايتشان در نظر خود اهل سنّت، مورد ترديد

ص:201


1- . سوره ى فاتحه، آيه ى 7.
2- . كافى، ج 1، ص 368.

است - مثل ابن قتيبه - هم نقل نمى كنم. ابن قتيبه دينورى در كتاب الامامة والسيّاسة، چيزهاى عجيبى نقل مى كند كه من همه ى آنها را كنار مى گذارم.

وقتى آدم به كتاب كامل التواريخ ابن اثير مى نگرد، حس مى كند كه كتاب او داراى عصبيّت اموى و عثمانى است. البته احتمال مى دهم كه به جهتى ملاحظه مى كرده است. در قضاياى «يوم الدّار»(1) كه جناب عثمان را مردم مصر و كوفه و بصره و مدينه و غيره كشتند، بعد از نقل روايات مختلف، مى گويد علّت اين حادثه چيزهايى بود كه من آنها را ذكر نمى كنم: «لعلل»؛ علّتهايى دارد كه نمى خواهم بگويم. وقتى قضيّه ى جناب ابى ذر را نقل مى كند و مى گويد معاويه جناب ابى ذر را سوار آن شتر بدون جهاز كرد و آن طور او را تا مدينه فرستاد و بعد هم به ربذه تبعيد شد، مى نويسد چيزهايى اتّفاق افتاده است كه من نمى توانم بنويسم(2). حالا يا اين است كه او واقعاً - به قول امروز ما - خودسانسورى داشته و يا اين كه تعصّب داشته است. بالاخره او نه شيعه است و نه هواى تشيّع دارد؛ فردى است كه احتمالاً هواى اموى و عثمانى هم دارد. همه آنچه كه من از حالا به بعد نقل مى كنم، از ابن اثير است.

چند مثال از خواص: خواص در اين پنجاه سال چگونه شدند كه كار به اين جا رسيد؟ من دقّت كه مى كنم، مى بينم همه ى آن چهار چيز تكان خورد: هم عبوديّت، هم معرفت، هم عدالت، هم محبّت. اين چند مثال را عرض مى كنم كه عين تاريخ است.

1. سعيد بن عاص

سعيدبن عاص يكى از بنى اميّه و قوم و خويش عثمان بود. بعد از وليدبن عقبة بن ابى معيط - همان كسى كه شما فيلمش را در سريال امام على ديديد؛ همان ماجراى كشتن جادوگر در حضور او - سعيدبن عاص روى كار آمد، تا كارهاى او را اصلاح كند. در مجلس او، فردى گفت كه «مااجود طلحة؟»؛ طلحة بن عبيدالله، چقدر جواد و بخشنده است، لابد پولى به كسى داده بود، يا به كسانى محبّتى كرده بود كه او دانسته بود. «فقال سعيد ان من

ص:202


1- . ابن اثير، ج 3، ص 167 تا 170.
2- . همان، ص 113 تا 116

له مثل النشاستج لحقيق ان يكون جوادا»(1). يك مزرعه ى خيلى بزرگ به نام «نشاستج» در نزديكى كوفه بوده است - شايد همين نشاسته خودمان هم از همين كلمه باشد - در نزديكى كوفه، سرزمينهاى آباد و حاصلخيزى وجود داشته است كه اين مزرعه ى بزرگ كوفه، مِلك طلحه صحابى پيامبر در مدينه بوده است. سعيدبن عاص گفت: كسى كه چنين مِلكى دارد، بايد هم بخشنده باشد! «والله لو ان لى مثله»(2) - اگر من مثل نشاستج را داشتم - «لاعاشكم الله به عيشا رغداً»(3)، گشايش مهمّى در زندگى شما پديد مى آوردم؛ چيزى نيست كه مى گوييد او جواد است! حال شما اين را با زهد زمان پيامبر و زهد اوايل بعد از رحلت پيامبر مقايسه كنيد و ببينيد كه بزرگان و امرا و صحابه در آن چند سال، چگونه زندگى اى داشتند و به دنيا با چه چشمى نگاه مى كردند. حالا بعد از گذشت ده، پانزده سال، وضع به اين جا رسيده است.

2. ابوموسى اشعرى

نمونه ى بعدى، جناب ابوموسى اشعرى حاكم بصره بود؛ همين ابوموساى معروف حكميّت. مردم مى خواستند به جهاد بروند، او بالاى منبر رفت و مردم را به جهاد تحريض كرد. در فضيلت جهاد و فداكارى، سخنها گفت. خيلى از مردم اسب نداشتند كه سوار شوند بروند؛ هر كسى بايد سوار اسب خودش مى شد و مى رفت. براى اين كه پياده ها هم بروند، مبالغى هم درباره ى فضيلت جهادِ پياده گفت؛ كه آقا جهادِ پياده چقدر فضيلت دارد، چقدر چنين است، چنان است! آن قدر دهان و نفسش در اين سخن گرم بود كه يك عدّه از آنهايى كه اسب هم داشتند، گفتند ما هم پياده مى رويم؛ اسب چيست! «فحملوا الى فرسهم» (4)؛ به اسبهايشان حمله كردند، آنها را راندند و گفتند برويد، شما اسبها ما را از ثواب زيادى محروم مى كنيد؛ ما مى خواهيم پياده

ص:203


1- . ابن اثير، ج 3، ص 137 تا 140.
2- . همان.
3- . همان.
4- . ابن اثير، ج 3، ص 99 تا 100.

برويم بجنگيم تا به اين ثوابها برسيم! عدّه اى هم بودند كه يك خرده اهل تأمّل بيشترى بودند؛ گفتند صبر كنيم، عجله نكنيم، ببينيم حاكمى كه اين طور درباره ى جهاد پياده حرف زد، خودش چگونه بيرون مى آيد؟ ببينيم آيا در عمل هم مثل قولش است، يا نه؛ بعد تصميم مى گيريم كه پياده برويم يا سواره. اين عين عبارت ابن اثير است. او مى گويد: وقتى كه ابوموسى از قصرش خارج شد، «اخرج ثقله من قصره على اربعين بغلاً»(1)؛ اشياى قيمتى كه با خود داشت، سوار بر چهل استر با خودش خارج كرد و به طرف ميدان جهاد رفت! آن روز بانك نبود و حكومتها هم اعتبارى نداشت. يك وقت ديديد كه در وسط ميدان جنگ، از خليفه خبر رسيد كه شما از حكومت بصره عزل شده ايد. اين همه اشياى قيمتى را كه ديگر نمى تواند بيايد و از داخل قصر بردارد؛ راهش نمى دهند. هر جا مى رود، مجبور است با خودش ببرد. چهل استر، اشياى قيمتى او بود، كه سوار كرد و با خودش از قصر بيرون آورد و به طرف ميدان جهاد برد! «فلمّا خرج تتعله بعنانه»(2)؛ آنهايى كه پياده شده بودند، آمدند و زمام اسب جناب ابوموسى را گرفتند. «و قالو احملنا على بعض هذا الفضول»(3)؛ ما را هم سوار همين زياديها كن! اينها چيست كه با خودت به ميدان جنگ مى برى؟ ما پياده مى رويم؛ ما را هم سوار كن. «وارغب فى المشى كما رغبتنا»(4)؛ همان گونه كه به ما گفتى پياده راه بيفتيد، خودت هم قدرى پياده شو و پياده راه برو. «فضرب القوم بسوطه»(5)؛ تازيانه اش را كشيد و به سر و صورت آنها زد و گفت برويد، بيخودى حرف مى زنيد! «فتركوا دابة فمضى»(6)، از اطرافش پراكنده و متفرّق شدند؛ امّا البتّه تحمّل نكردند. به مدينه پيش جناب عثمان آمدند و شكايت كردند؛ او هم ابوموسى را عزل

ص:204


1- . همان.
2- . همان.
3- . همان.
4- . همان.
5- . همان.
6- . همان.

كرد. اما ابوموسى يكى از اصحاب پيامبر و يكى از خواص و يكى از بزرگان است؛ اين وضع اوست!

3. سعد بن ابى وقّاص

مثال سوم: سعدبن ابى وقّاص حاكم كوفه شد. او از بيت المال قرض كرد. در آن وقت، بيت المال دست حاكم نبود. يك نفر را براى حكومت و اداره ى امور مردم مى گذاشتند، يك نفر را هم رئيس دارايى مى گذاشتند كه او مستقيم به خودِ خليفه جواب مى داد. در كوفه، حاكم سعدبن ابى وقّاص بود؛ رئيس بيت المال، عبدالله بن مسعود كه از صحابه ى خيلى بزرگ و عالى مقام محسوب مى شد. او از بيت المال مقدارى قرض كرد - حالا چند هزار دينار، نمى دانم - بعد هم ادا نكرد و نداد. عبدالله بن مسعود آمد مطالبه كرد؛ گفت پول بيت المال را بده. سعدبن ابى وقّاص گفت ندارم. بينشان حرف شد؛ بنا كردند با هم جار و جنجال كردن. جناب هاشم بن عتبة بن ابى وقّاص - كه از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السّلام و مرد خيلى بزرگوارى بود - جلو آمد و گفت بد است، شما هر دو از اصحاب پيامبريد، مردم به شما نگاه مى كنند. جنجال نكنيد؛ برويد قضيّه را به گونه اى حل كنيد. عبدالله مسعود كه ديد نشد، بيرون آمد. او به هر حال مرد امينى است. رفت عدّه اى از مردم را ديد و گفت برويد اين اموال را از داخل خانه اش بيرون بكشيد - معلوم مى شود كه اموال بوده است - به سعد خبر دادند؛ او هم يك عدّه ى ديگر را فرستاد و گفت برويد و نگذاريد. به خاطر اين كه سعدبن ابى وقّاص، قرض خودش به بيت المال را نمى داد، جنجال بزرگى به وجود آمد. حالا سعدبن ابى وقّاص از اصحاب شوراست؛ در شوراى شش نفره، يكى از آنهاست؛ بعد از چند سال، كارش به اين جا رسيد. ابن اثير مى گويد: «فكان اول مانزغ به بين اهل الكوفه»(1)؛ اين اوّل حادثه اى بود كه در آن، بين مردم كوفه اختلاف شد؛ به خاطر اين كه يكى از خواص، در دنياطلبى اين طور پيش رفته است و از خود بى اختيارى نشان مى دهد!

ص:205


1- . ابن اثير، ج 3، ص 82 تا 83.

ماجراى خريد خمس غنائم توسط مروان بن حكم

ماجراى ديگر: مسلمانان رفتند، افريقيه - يعنى همين منطقه ى تونس و مغرب - را فتح و غنايم را بين مردم و نظاميان تقسيم كردند. خمس غنايم را بايد به مدينه بفرستند. در تاريخ ابن اثير دارد كه خمس زيادى بوده است. البته در اين جايى كه اين را نقل مى كند، آن نيست؛ امّا در جاى ديگرى كه داستان همين فتح را مى گويد، خمس مفصّلى بوده كه به مدينه فرستاده اند. خمس كه به مدينه رسيد، مروان بن حكم آمد و گفت همه اش را به پانصدهزار درهم مى خرم؛ به او فروختند!(1) پانصدهزار درهم، پول كمى نبود؛ ولى آن اموال، خيلى بيش از اينها ارزش داشت. يكى از مواردى كه بعدها به خليفه ايراد مى گرفتند، همين حادثه بود. البته خليفه عذر مى آورد و مى گفت اين رَحِم من است؛ من صِله ى رَحِم مى كنم و چون وضع زندگيش هم خوب نيست، مى خواهم به او كمك كنم! بنابراين، خواص در ماديّات غرق شدند.

ماجراى تبديل خلافت به پادشاهى در دوران وليد بن عقبه

ماجراى بعدى: «استعمل الوليد بن عقبة بن ابى معيط على الكوفه»(2)؛ وليدبن عقبة را - همان وليدى كه باز شما او مى شناسيدش كه حاكم كوفه بود - بعد از سعدبن ابى وقّاص به حكومت كوفه گذاشت. او هم از بنى اميّه و از خويشاوندان خليفه بود. وقتى كه وارد شد، همه تعجّب كردند؛ يعنى چه؟ آخر اين آدم، آدمى است كه حكومت به او بدهند؟! چون وليد، هم به حماقت معروف بود، هم به فساد! اين وليد، همان كسى است كه آيه ى شريفه «إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا» (3) درباره ى اوست. قرآن اسم او را «فاسق» گذاشته است؛ چون خبرى آورد و عدّه اى در خطر افتادند و بعد آيه آمد كه «إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا» ؛ اگر فاسقى خبرى آورد، برويد به تحقيق بپردازيد؛ به حرفش گوش نكنيد. آن فاسق، همين وليد بود. اين، متعلّق به زمان پيامبر است.

ص:206


1- . ابن اثير، ج 3، ص 88 تا 91.
2- . همان، ص 82 تا 83.
3- . سوره ى حجرات، آيه ى 6.

معيارها و ارزشها و جابه جايى آدمها را ببينيد! اين آدمى كه در زمان پيامبر، در قرآن به نام «فاسق» آمده بود و همان قرآن را هم مردم هر روز مى خواندند، در كوفه حاكم شده است! هم سعدبن ابى وقّاص و هم عبدالله بن مسعود. هر دو تعجّب كردند! عبدالله بن مسعود وقتى چشمش به او افتاد، گفت من نمى دانم تو بعد از اين كه ما از مدينه آمديم، آدم صالحى شدى يا نه! عبارتش اين است: «ماادرى اصلحت بعدنا ام فسد النّاس»(1)؛ تو صالح نشدى، مردم فاسد شدند كه مثل تويى را به عنوان امير به شهرى فرستادند! سعدبن ابى وقّاص هم تعجّب كرد؛ منتها از بُعد ديگرى. گفت: «اكست بعدنا ام حمقنا بعدك»(2)؛ تو كه آدم احمقى بودى، حالا آدم باهوشى شده اى، يا ما اين قدر احمق شده ايم كه تو بر ما ترجيح پيدا كرده اى؟! وليد در جوابش برگشت گفت: «لاتجز عنّ ابااسحق»(3)؛ ناراحت نشو سعدبن ابى وقّاص، «كل ذلك لم يكن»(4)؛ نه ما زيرك شده ايم، نه تو احمق شده اى؛ «وانّما هوالملك»؛ مسأله، مسأله ى پادشاهى است! - تبديل حكومت الهى، خلافت و ولايت به پادشاهى، خودش داستان عجيبى است - «يتغدّاه قوم و يتعشاه اخرون»؛ يكى امروز متعلّق به اوست، يكى فردا متعلّق به اوست؛ دست به دست مى گردد. سعدبن ابى وقّاص، بالاخره صحابى پيامبر بود. اين حرف براى او خيلى گوشخراش بود كه مسأله، پادشاهى است. «فقال سعد: اراكم جعلتموها ملكاً»؛ گفت: مى بينيم كه شما قضيّه ى خلافت را به پادشاهى تبديل كرده ايد!

يك وقت جناب عمر، به جناب سلمان گفت: «أملك انا ام خليفه؟»؛ به نظر تو، من پادشاهم يا خليفه؟ سلمان، شخص بزرگ و بسيار معتبرى بود؛ از صحابه ى عالى مقام بود؛ نظر و قضاوت او خيلى مهم بود. لذا عمر در زمان خلافت، به او اين حرف را گفت. «قال له سلمان»، سلمان در جواب گفت: «ان انت جبيت من ارض المسلمين درهماً او اقلّ او اكثر»؛ اگر تو از اموال مردم يك درهم، يا كمتر از يك درهم، يا بيشتر از يك درهم بردارى،

ص:207


1- . ابن اثير، ج 3، ص 82 تا 83.
2- . همان.
3- . همان.
4- . همان.

«و وضعته فى غير حقّه»؛ نه اين كه براى خودت بردارى؛ در جايى كه حقّ آن نيست، آن را بگذارى، «فانت ملك لا خليفة»، در آن صورت تو پادشاه خواهى بود و ديگر خليفه نيستى. او معيار را بيان كرد. در روايت ابن اثير دارد كه «فبكا عمر»؛ عمر گريه كرد. موعظه ى عجيبى است. مسأله، مسأله ى خلافت است. ولايت، يعنى حكومتى كه همراه با محبّت، همراه با پيوستگى با مردم است، همراه با عاطفه نسبت به آحاد مردم است، فقط فرمانروايى و حكمرانى نيست؛ اما پادشاهى معنايش اين نيست و به مردم كارى ندارد. پادشاه، يعنى حاكم و فرمانروا؛ هر كار خودش بخواهد، مى كند.

اينها مال خواص بود. خواص در مدّت اين چند سال، كارشان به اين جا رسيد. البته اين مربوط به زمان خلفاى راشدين است كه مواظب بودند، مقيّد بودند، اهميت مى دادند، پيامبر را سالهاى متمادى درك كرده بودند، فرياد پيامبر هنوز در مدينه طنين انداز بود و كسى مثل على بن ابى طالب در آن جامعه حاضر بود. بعد كه قضيّه به شام منتقل شد، مسأله از اين حرفها بسيار گذشت. اين نمونه هاى كوچكى از خواص است. البته اگر كسى در همين تاريخ ابن اثير، يا در بقيّه ى تواريخِ معتبر در نزد همه ى برادران مسلمان ما جستجو كند، نه صدها نمونه كه هزاران نمونه از اين قبيل هست.

به مقام عالم دينى رسيدن كعب الاحبارها در جامعه ى منحط شده

طبيعى است كه وقتى عدالت نباشد، وقتى عبوديّت خدا نباشد، جامعه پوك مى شود؛ آن وقت ذهنها هم خراب مى شود. يعنى در آن جامعه اى كه مسأله ى ثروت اندوزى و گرايش به مال دنيا و دل بستن به حُطام(1) دنيا به اين جاها مى رسد، در آن جامعه كسى هم كه براى مردم معارف مى گويد كعب الاحبار است؛ يهودى تازه مسلمانى كه پيامبر را هم نديده است! او در زمان پيامبر مسلمان نشده است، زمان ابى بكر هم مسلمان نشده است؛ زمان عمر مسلمان شد، و زمان عثمان هم از دنيا رفت! بعضى كعب الاخبار تلفّظ مى كنند كه غلط است؛ كعب الاحبار درست است. احبار، جمع حبر است. حبر، يعنى عالمِ يهود. اين كعب، قطب علماى يهود بود، كه آمد مسلمان شد؛

ص:208


1- . كالاى پست دنيا.

بعد بنا كرد راجع به مسائل اسلامى حرف زدن! او در مجلس جناب عثمان نشسته بود كه جناب ابى ذر وارد شد؛ چيزى گفت كه ابى ذر عصبانى شد و گفت كه تو حالا دارى براى ما از اسلام و احكام اسلامى سخن مى گويى؟! ما اين احكام را خودمان از پيامبر شنيده ايم.(1)

وقتى معيارها از دست رفت، وقتى ارزشها ضعيف شد، وقتى ظواهر پوك شد، وقتى دنياطلبى و مال دوستى بر انسانهايى حاكم شد كه عمرى را با عظمت گذرانده و سالهايى را بى اعتنا به زخارف دنيا سپرى كرده بودند و توانسته بودند آن پرچم عظيم را بلند كنند، آن وقت در عالم فرهنگ و معارف چنين كسى سررشته دار امور معارف الهى و اسلامى مى شود؛ كسى كه تازه مسلمان است و هرچه خودش بفهمد، مى گويد؛ نه آنچه كه اسلام گفته است؛ آن وقت بعضى مى خواهند حرف او را بر حرف مسلمانان سابقه دار مقدّم كنند!

نمونه اى از انحراف عوام بر اثر بى بصيرتى و غفلت و دنيادوستى خواص

اين مربوط به خواص است. آن وقت عوام هم كه دنباله رو خواصّند، وقتى خواص به سَمتى رفتند، دنبال آنها حركت مى كنند. بزرگترين گناه انسانهاى ممتاز و برجسته، اگر انحرافى از آنها سر بزند، اين است كه انحرافشان موجب انحراف بسيارى از مردم مى شود. وقتى ديدند سدها شكست، وقتى ديدند كارها برخلاف آنچه كه زبانها مى گويند، جريان دارد و برخلاف آنچه كه از پيامبر نقل شده، رفتار مى شود، آنها هم آن طرف حركت مى كنند.

و اما يك ماجرا هم از عامّه ى مردم: حاكم بصره به خليفه در مدينه نامه نوشت مالياتى كه از شهرهاى مفتوح مى گيريم، بين مردم خودمان تقسيم مى كنيم؛ امّا در بصره كم است، مردم زياد شده اند؛ اجازه مى دهيد كه دو شهر اضافه كنيم؟ مردم كوفه كه شنيدند حاكم بصره براى مردم خودش خراج دو شهر را از خليفه گرفته است، سراغ حاكمشان آمدند. حاكمشان كه بود؟ عمّار بن ياسر؛ مرد ارزشى، آن كه مثل كوه، استوار ايستاده بود. البتّه از اين

ص:209


1- . تاريخ ابن اثير، ج 3، ص 115.

قبيل هم بودند - كسانى كه تكان نخورند - اما زياد نبودند. پيش عمّار ياسر آمدند و گفتند تو هم براى ما اين طور بخواه و دو شهر هم تو براى ما بگير. عمّار گفت: من اين كار را نمى كنم. بنا كردند به عمّار حمله كردن و بدگويى كردن. نامه نوشتند، بالاخره خليفه او را عزل كرد!(1)

شبيه اين ماجرا براى ابى ذر و ديگران هم اتّفاق افتاد. شايد خود عبدالله بن مسعود يكى از همين افراد بود. وقتى كه رعايت اين سررشته ها نشود، جامعه از لحاظ ارزشها پوك مى شود. عبرت، اين جاست.

تفاوت دنياطلبى و سازندگى

عزيزان من! انسان اين تحوّلات اجتماعى را دير مى فهمد؛ بايد مراقب بود. تقوا يعنى اين. تقوا يعنى آن كسانى كه حوزه حاكميتشان شخص خودشان است، مواظب خودشان باشند. آن كسانى هم كه حوزه ى حاكميتشان از شخص خودشان وسيعتر است، هم مواظب خودشان باشند، هم مواظب ديگران باشند. آن كسانى كه در رأسند، هم مواظب خودشان باشند، هم مواظب كلّ جامعه باشند كه به سمت دنياطلبى، به سمت دل بستن به زخارف دنيا و به سمت خودخواهى نروند. اين معنايش آباد نكردن جامعه نيست؛ جامعه را آباد كنند و ثروتهاى فراوان به وجود آورند؛ اما براى شخص خودشان نخواهند؛ اين بد است. هر كس بتواند جامعه اسلامى را ثروتمند كند و كارهاى بزرگى انجام دهد، ثواب بزرگى كرده است. اين كسانى كه بحمدالله توانستند در اين چند سال كشور را بسازند، پرچم سازندگى را در اين كشور بلند كنند، كارهاى بزرگى را انجام دهند، اينها كارهاى خيلى خوبى كرده اند؛ اينها دنياطلبى نيست. دنياطلبى آن است كه كسى براى خود بخواهد؛ براى خود حركت كند؛ از بيت المال يا غير بيت المال، به فكر جمع كردن براى خود بيفتد؛ اين بد است. بايد مراقب باشيم. همه بايد مراقب باشند كه اين طور نشود. اگر مراقبت نباشد، آن وقت جامعه همين طور بتدريج از ارزشها تهيدست مى شود و به نقطه اى مى رسد كه فقط يك پوسته ى ظاهرى باقى مى ماند. ناگهان يك

ص:210


1- . تاريخ ابن اثير، ج 3، ص 30 تا 31.

امتحان بزرگ پيش مى آيد - امتحان قيام ابى عبدالله - آن وقت اين جامعه در اين امتحان مردود مى شود!

گفتند به تو حكومت رى را مى خواهيم بدهيم(1). رىِ آن وقت، يك شهر بسيار بزرگ پُرفايده بود. حاكميّت هم مثل استاندارى امروز نبود. امروز استانداران ما يك مأمور ادارى هستند؛ حقوقى مى گيرند و همه اش زحمت مى كشند. آن زمان اين گونه نبود. كسى كه مى آمد حاكم شهرى مى شد، يعنى تمام منابع درآمد آن شهر در اختيارش بود؛ يك مقدار هم بايد براى مركز بفرستد، بقيّه اش هم در اختيار خودش بود؛ هر كار مى خواست، مى توانست بكند؛ لذا خيلى برايشان اهميّت داشت. بعد گفتند اگر به جنگ حسين بن على نروى، از حاكميّت رى خبرى نيست. اين جا يك آدم ارزشى، يك لحظه فكر نمى كند؛ مى گويد مرده شوى رى را ببرند؛ رى چيست؟ همه ى دنيا را هم به من بدهيد، من به حسين بن على اخم هم نمى كنم؛ من به عزيز زهرا، چهره هم درهم نمى كشم؛ من بروم حسين بن على و فرزندانش را بكشم كه مى خواهيد به من رى بدهيد؟! آدمى كه ارزشى باشد، اين طور است؛ اما وقتى كه درون تهى است، وقتى كه جامعه، جامعه ى دور از ارزشهاست، وقتى كه آن خطوط اصلى در جامعه ضعيف شده است، دست و پا مى لغزد؛ حالا حدّاكثر يك شب هم فكر مى كند؛ خيلى حِدّت كردند، يك شب تا صبح مهلت گرفتند كه فكر كنند! اگر يك سال هم فكر كرده بود، باز هم اين تصميم را گرفته بود. اين، فكر كردنش ارزشى نداشت. يك شب فكر كرد، بالاخره گفت بله، من ملك رى را مى خواهم! البته خداى متعال همان را هم به او نداد. آن وقت عزيزان من! فاجعه ى كربلا پيش مى آيد.

جهاد و حماسه ى عاشقانه؛ دو روى سكّه ى عاشورا

در اين جا يك كلمه راجع به تحليل حادثه ى عاشورا بگويم و فقط اشاره اى بكنم. كسى مثل حسين بن على عليه السّلام كه خودش تجسّم ارزشهاست، قيام مى كند، براى اين كه جلوِ اين انحطاط را بگيرد؛ چون اين انحطاط مى رفت تا به آن جا برسد كه هيچ چيز باقى نماند؛ كه اگر يك وقت مردمى هم خواستند

ص:211


1- . اشاره به عمربن سعد ابى وقّاص.

خوب زندگى كنند و مسلمان زندگى كنند، چيزى در دستشان نباشد. امام حسين مى ايستد، قيام مى كند، حركت مى كند و يك تنه در مقابل اين سرعت سراشيب سقوط قرار مى گيرد. البته در اين زمينه، جان خودش را، جان عزيزانش را، جان على اصغرش را، جان على اكبرش را و جان عباسش را فدا مى كند؛ اما نتيجه مى گيرد.

«وانا من حسين» ؛ يعنى دين پيامبر، زنده شده ى حسين بن على است. آن روى قضيّه، اين بود؛ اين روى سكّه، حادثه ى عظيم و حماسه ى پُرشور و ماجراى عاشقانه ى عاشوراست كه واقعاً جز با منطق عشق و با چشم عاشقانه، نمى شود قضاياى كربلا را فهميد. بايد با چشم عاشقانه نگاه كرد تا فهميد حسين بن على در اين تقريباً يك شب و نصف روز، يا حدود يك شبانه روز - از عصر تاسوعا تا عصر عاشورا - چه كرده و چه عظمتى آفريده است! لذاست كه در دنيا باقى مانده و تا ابد هم خواهد ماند. خيلى تلاش كردند كه حادثه ى عاشورا را به فراموشى بسپارند؛ امّا نتوانستند.

ذكر مصيبت حضرت قاسم بن الحسن (علیه السلام) بر اساس كتاب لهوف سيدبن طاووس

من امروز مى خواهم از روزى مقتلِ ابن طاووس - كه كتاب لهوف است - يك چند جمله ذكر مصيبت كنم و چند صحنه از اين صحنه هاى عظيم را براى شما عزيزان بخوانم. البته اين مقتل، مقتل بسيار معتبرى است. اين سيدبن طاووس - كه على بن طاووس باشد - فقيه است، عارف است، بزرگ است، صدوق است، موثّق است، مورد احترام همه است، استاد فقهاى بسيار بزرگى است؛ خودش اديب و شاعر و شخصيت خيلى برجسته اى است. ايشان اوّلين مقتل بسيار معتبر و موجز را نوشت. البته قبل از ايشان مقاتل زيادى است. استادشان - ابن نَما(1) - مقتل دارد، شيخ طوسى مقتل دارد، ديگران هم دارند. مقتلهاى زيادى قبل از ايشان نوشته شد؛ اما وقتى لهوف آمد، تقريباً همه ى آن مقاتل، تحت الشّعاع قرار گرفت. اين مقتلِ بسيار خوبى است؛ چون عبارات، خيلى خوب و دقيق و خلاصه انتخاب شده

ص:212


1- . شيخ نجم الدين جعفربن نَما.

است. من حالا چند جمله از اينها را مى خوانم.

يكى از اين قضايا، قضيّه ى به ميدان رفتن قاسم بن الحسن است كه صحنه ى بسيار عجيبى است. قاسم بن الحسن عليه الصّلاة والسّلام يكى از جوانان كمسالِ دستگاهِ امام حسين است. نوجوانى است كه «لم يبلغ الحلم» (1)؛ هنوز به حدّ بلوغ و تكليف نرسيده بوده است. در شب عاشورا، وقتى كه امام حسين عليه السّلام فرمود كه اين حادثه اتّفاق خواهد افتاد و همه كشته خواهند شد و گفت شما برويد و اصحاب قبول نكردند كه بروند، اين نوجوان سيزده، چهارده ساله عرض كرد: عمو جان! آيا من هم در ميدان به شهادت خواهم رسيد؟ امام حسين خواست كه اين نوجوان را آزمايش كند - به تعبير ما - فرمود: عزيزم! كشته شدن در ذائقه ى تو چگونه است؟ گفت «احلى من العسل» ؛ از عسل شيرينتر است. ببينيد؛ اين، آن جهتگيرىِ ارزشى در خاندان پيامبر است. تربيت شده هاى اهل بيت اين گونه اند. اين نوجوان از كودكى در آغوش امام حسين بزرگ شده است؛ يعنى تقريباً سه، چهار ساله بوده كه پدرش از دنيا رفته و امام حسين تقريباً اين نوجوان را بزرگ كرده است؛ مربّىَْ به تربيتِ امام حسين است. حالا روز عاشورا كه شد، اين نوجوان پيش عمو آمد. در اين مقتل اين گونه ذكر مى كند: «قال الرّاوى: و خرج غلام» (2). آن جا راويانى بودند كه ماجراها را مى نوشتند و ثبت مى كردند. چند نفرند كه قضايا از قول آنها نقل مى شود. از قول يكى از آنها نقل مى كند و مى گويد: همين طور كه نگاه مى كرديم، ناگهان ديديم از طرف خيمه هاى ابى عبدالله، پسر نوجوانى بيرون آمد: «كانّ وجهه شقّة قمر» (3)؛ چهره اش مثل پاره ى ماه مى درخشيد. «فجعل يقاتل» ؛ آمد و مشغول جنگيدن شد.

اين را هم بدانيد كه جزئيّات حادثه ى كربلا هم ثبت شده است؛ چه كسى كدام ضربه را زد، چه كسى اوّل زد، چه كسى فلان چيز را دزديد؛ همه ى اينها ذكر شده است. آن كسى كه مثلاً قطيفه حضرت را دزديد و به غارت برد، بعداً

ص:213


1- . زندگانى حضرت ابى عبدالله الحسين سيدالشهدا (علیه السلام)، تأليف ابوالقاسم سحاب، ص 484.
2- . لهوف، ابن طاووس، ترجمه سيد احمد زنجانى، (با نام آهى سوزان بر مزار شهيدان)، ص 115.
3- . همان.

به او مى گفتند: «سرق القطيفه»! بنابراين، جزئيّات ثبت شده و معلوم است؛ يعنى خاندان پيامبر و دوستانشان نگذاشتند كه اين حادثه در تاريخ گم شود.

«فضربه ابن فضيل العضدى على رأسه فطلقه» ؛ ضربه، فرق اين جوان را شكافت. «فوقع الغلام لوجهه» ؛ پسرك با صورت روى زمين افتاد. «وصاح يا عمّاه» ؛ فريادش بلند شد كه عموجان. «فجل الحسين عليه السّلام كما يجل الصقر» . به اين خصوصيات و زيباييهاى تعبير دقّت كنيد! صقر، يعنى بازِ شكارى. مى گويد حسين عليه السّلام مثل بازِ شكارى، خودش را بالاى سر اين نوجوان رساند. «ثمّ شدّ شدّة ليث اغضب» . شدّ، به معناى حمله كردن است. مى گويد مثل شير خشمگين حمله كرد. «فضرب ابن فضيل بالسيف»؛ اوّل كه آن قاتل را با يك شمشير زد و به زمين انداخت. عدّه اى آمدند تا اين قاتل را نجات دهند؛ امّا حضرت به همه آنها حمله كرد. جنگ عظيمى در همان دور و برِ بدن قاسم بن الحسن، به راه افتاد. آمدند جنگيدند؛ امّا حضرت آنها را پس زد. تمام محوطه را گرد و غبار ميدان فراگرفت. راوى مى گويد: «وانجلت الغبر»؛ بعد از لحظاتى گرد و غبار فرو نشست. اين منظره را كه تصوير مى كند، قلب انسان را خيلى مى سوزاند: «فرأيت الحسين عليه السّلام» : من نگاه كردم، حسين بن على عليه السّلام را در آن جا ديدم. «قائماً على رأس الغلام» ؛ امام حسين بالاى سر اين نوجوان ايستاده است و دارد با حسرت به او نگاه مى كند. «وهو يبحث برجليه» ؛ آن نوجوان هم با پاهايش زمين را مى شكافد؛ يعنى در حال جان دادن است و پا را تكان مى دهد. «والحسين عليه السّلام يقول: بُعداً لقوم قتلوك» ؛ كسانى كه تو را به قتل رساندند، از رحمت خدا دور باشند. اين يك منظره، كه منظره ى بسيار عجيبى است و نشان دهنده ى عاطفه و عشق امام حسين به اين نوجوان است، و درعين حال فداكارى او و فرستادن اين نوجوان به ميدان جنگ و عظمت روحى اين جوان و جفاى آن مردمى كه با اين نوجوان هم اين گونه رفتار كردند.

ذكر مصيبت على اكبر (علیه السلام)

يك منظره ى ديگر، منظره ى ميدان رفتن على اكبر عليه السّلام است كه يكى

ص:214

از آن مناظر بسيار پُرماجرا و عجيب است. واقعاً عجيب است؛ از همه طرف عجيب است. از جهت خود امام حسين، عجيب است؛ از جهت اين جوان - على اكبر - عجيب است؛ از جهت زنان و بخصوص جناب زينب كبرى، عجيب است. راوى مى گويد اين جوان پيش پدر آمد. اوّلاً على اكبر را هجده ساله تا بيست و پنجساله نوشته اند؛ يعنى حدّاقل هجده سال و حدّاكثر بيست و پنج سال. مى گويد: «خرج على بن الحسين» ؛ على بن الحسين براى جنگيدن، از خيمه گاه امام حسين خارج شد. باز در اين جا راوى مى گويد: «وكان من اشبه النّاس خلقاً» ؛ اين جوان، جزو زيباترين جوانان عالم بود؛ زيبا، رشيد، شجاع. «فاستأذن اباه فى القتال» ؛ از پدر اجازه گرفت كه برود بجنگد. «فأذن له» ؛ حضرت بدون ملاحظه اذن داد. در مورد قاسم بن الحسن، حضرت اوّل اذن نمى داد، و بعد مقدارى التماس كرد، تا حضرت اذن داد؛ امّا على بن الحسين كه آمد، چون فرزند خودش است، تا اذن خواست، حضرت فرمود كه برو. «ثمّ نظر اليه نظر يائس منه» ؛ نگاه نوميدانه اى به اين جوان كرد كه به ميدان مى رود و ديگر برنخواهد گشت. «وارخى عليه السّلام عينه و بكى»؛ چشمش را رها كرد و بنا كرد به اشك ريختن.

يكى از خصوصيّات عاطفى دنياى اسلام همين است؛ اشك ريختن در حوادث و پديده هاى عاطفى. شما در قضايا زياد مى بينيد كه حضرت گريه كرد. اين گريه، گريه ى جزع نيست؛ اين همان شدّت عاطفه است؛ چون اسلام اين عاطفه را در فرد رشد مى دهد. حضرت بنا كرد به گريه كردن. بعد اين جمله را فرمود كه همه شنيده ايد: «اللهم اشهد» ؛ خدايا خودت گواه باش. «فقد برز اليهم غلام» ؛ جوانى به سمت اينها براى جنگ رفته است كه «اشبه النّاس خُلقاً و خَلقاً و منطقاً برسولك» .

شباهت به پيامبر اكرم (ص)؛ راز محبّت خاص امام حسين (علیه السلام) به على اكبر (علیه السلام)

يك نكته در اين جا هست كه من به شما عرض كنم. ببينيد؛ امام حسين در دوران كودكى، محبوب پيامبر بود؛ خود او هم پيامبر را بى نهايت دوست مى داشت. حضرت شش، هفت ساله بود كه پيامبر از دنيا رفت. چهره ى پيامبر،

ص:215

به صورت خاطره بى زوالى در ذهن امام حسين مانده است و عشق به پيامبر در دل او هست. بعد خداى متعال، على اكبر را به امام حسين مى دهد. وقتى اين جوان كمى بزرگ مى شود، يا به حدّ بلوغ مى رسد، حضرت مى بيند كه چهره، درست چهره ى پيامبر است؛ همان قيافه اى كه اين قدر به او علاقه داشت و اين قدر عاشق او بود، حالا اين به جدّ خودش شبيه شده است. حرف مى زند، صدا شبيه صداى پيامبر است. حرف زدن، شبيه حرف زدن پيامبر است. اخلاق، شبيه اخلاق پيامبر است؛ همان بزرگوارى، همان كَرَم و همان شرف.

بعد اين گونه مى فرمايد: «كنّا اذا اشتقنا الى نبيّك نظرنا اليه» ؛ هر وقت كه دلمان براى پيامبر تنگ مى شد، به اين جوان نگاه مى كرديم؛ امّا اين جوان هم به ميدان رفت. «فصاح و قال يابن سعد قطع الله رحمك كما قطعت رحمى» . بعد نقل مى كند كه حضرت به ميدان رفت و جنگ بسيار شجاعانه اى كرد و عدّه ى زيادى از افراد دشمن را تارومار كرد؛ بعد برگشت و گفت تشنه ام. دوباره به طرف ميدان رفت. وقتى كه اظهار عطش كرد، حضرت به او فرمودند: عزيزم! يك مقدار ديگر بجنگ؛ طولى نخواهد كشيد كه از دست جدّت پيامبر سيراب خواهى شد. وقتى امام حسين اين جمله را به على اكبر فرمود، على اكبر در آن لحظه آخر، صدايش بلند شد و عرض كرد: «يا ابتا عليك السّلام» ؛ پدرم! خداحافظ. «هذا جدّى رسول الله يقرئك السّلام» ؛ اين جدّم پيامبر است كه به تو سلام مى فرستد. «و يقول عجل القدوم علينا»؛ مى گويد بيا به سمت ما.

نجات تاريخ توسط امام حسين (علیه السلام)، حضرت زينب (علیها السلام) و اصحاب عاشورا

اينها منظره هاى عجيبِ اين ماجراى عظيم است. و امروز هم كه روز جناب زينب كبرى سلام الله عليهاست. آن بزرگوار هم ماجراهاى عجيبى دارد. حضرت زينب، آن كسى است كه از لحظه ى شهادت امام حسين، اين بار امانت را بر دوش گرفت و شجاعانه و با كمال اقتدار؛ آن چنان كه شايسته ى دختر اميرالمؤمنين است، در اين راه حركت كرد. اينها توانستند اسلام را

ص:216

جاودانه كنند و دين مردم را حفظ نمايند. ماجراى امام حسين، نجاتبخشىِ يك ملّت نبود، نجاتبخشىِ يك امّت نبود؛ نجاتبخشى يك تاريخ بود. امام حسين، خواهرش زينب و اصحاب و دوستانش، با اين حركت، تاريخ را نجات دادند.

بيانات در خطبه هاى نماز جمعه تهران - 1377/2/18

ص:217

45. ارزش والاى مقام شهادت و شهيد

به پديده ى شهادت، از چند طرف مى توان نگاه كرد. از هر طرف هم كه نگاه كنيم، اين پديده، بسيار باشكوه و پر از تلألؤ است. يك بار از طرف ارزش شهادت در پيشگاه پروردگار، به اين پديده مى نگريم؛ زبان ما قاصر است كه بتوانيم در اين باب، ارزش والاى شهادت را بيان كنيم. در روايتى است كه وقتى هر خير و هر ارزشى ملاحظه مى شود، ارزش والاترى از آن هست، تا به ارزش «شهادت» مى رسد؛ بالاتر از ارزش «شهادت» چيزى نيست.(1)

اگر قرار باشد با مبانى دينى و فلسفه ى دين، راجع به اين قضيّه صحبت كنيم، خواهيم ديد دقيقاً همين طور است؛ هيچ چيزى بالاتر از اين نيست كه انسانى به دست خود، با اراده و اختيار خود، جان و هستى خود را فداى يك آرمان بزرگ و والاى الهى كند. معناى شهادت، اين است. لذا شهادت در پيشگاه پروردگار، تعبير ويژه اى دارد. در قرآن، كشته شدن در راه خدا يك مرگ نيست: «أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ» كشته شدن در راه خدا را با مرگهاى معمولى، يكسان به حساب نمى آورد. در معيار الهى و با ديدگاه دينى و قرآنى، يك مفهوم ديگر و يك معناى فاخرى است. از اين رو كسى كه اين

ص:218


1- . قال رسول الله (ص): فوق كلّ برًّ برٌّ حتّى يقتل الرّجل فى سبيل الله عزّوجّل فليس فوقه برّ.» بحارالانوار: ج 100، ص 10.

عطيّه ى الهى شامل حال او مى گردد و در راه خدا شهيد مى شود، اين خود سپاسگزارى خداست.

خداى متعال، بزرگترين لطف را در حقّ شهيد كرده است. ملاحظه كنيد! هيچ كس در دنيا باقى ماندنى نيست؛ همه رفتنى اند. انسانها به انواع و اقسام مرگها مى ميرند؛ جوان و پير هم ندارد - انسانها در جوانى هم مى ميرند، در پيرى هم مى ميرند، در كودكى هم مى ميرند؛ مردن براى همه است - خداى متعال، اين مرگى را كه سرنوشت حتمى همه است و انسان، ناچار بايد از اين دروازه عبور كند، در مورد شهيد به گونه اى قرار داده كه اين قدر ارزش پيدا كرده است! در حالى كه مرگهاى معمولى، اين ارزش را ندارد. لطفى از اين بالاتر؟! فضلى بر شهيد از اين بيشتر؟! همه ى ما مى ميريم؛ چقدر ارزش دارد كه خداى متعال اين مرگ را، اين رفتن را، اين سرنوشت حتمى را در مسيرى قرار دهد كه اين قدر داراى فضيلت باشد! لذا شهيد در عالم ملكوت و برزخ، شكرگزار پروردگار است؛ متشكّر است از اين كه چنين لطفى به او شده است. لحظه ى شهادت، جزو شيرينترين لحظات هر شهيدى است. ببينيد چه قدر باارزش و والاست!

بيانات مقام معظم رهبری در ديدار جمعى از خانواده هاى شهداى نيروهاى مسلّح و جهاد سازندگى - 1377/7/5

ص:219

46. اخلاص، اعتماد به خدا، موقع شناسى؛ سه صفت برجسته ى امام حسين (علیه السلام)

در خلال دهها و صدها خصوصيتى كه امّت اسلام به بركت اسلام و قرآن و اهل بيت از آن برخوردار است، يكى هم اين است كه مردم ما الگوهاى بزرگ و درخشانى در جلوِ چشم خود دارند. براى ملّتها، الگو خيلى مهم است. شما ببينيد؛ ملّتهاى مختلف، اگر در شخصيّتى رشحه اى از عظمت وجود داشته است، او را مطلق مى كنند، بزرگ مى كنند، نام او را جاودانه مى كنند؛ براى اين كه حركت عمومى نسلهايشان را به آن سمتى كه مى خواهند، جهت بدهند. گاهى شخصيت واقعى هم ندارند؛ اما در داستانها و شعرها و افسانه هاى گوناگون ملّى و اساطير، آنها را مطرح مى كنند. اينها همه از اين سرچشمه گرفته است كه ملّتها از ميان خود، به ديدن نمونه هاى بزرگ احتياج دارند. اين در اسلام به صورت فراوان و بى نظيرى هست، كه از جمله بزرگترين آنها حضرت اباعبدالله عليه السّلام پيشواى مسلمين و فرزند پيامبر و شهيد بزرگِ تاريخ بشر است.

برجستگى وجود اباعبدالله عليه السّلام داراى ابعاد است كه هر كدام از اين ابعاد هم بحث و توضيح و تبيين فراوانى به دنبال دارد؛ ولى اگر دو، سه صفت برجسته را در ميان همه ى اين برجستگيها اسم بياوريم، يكى از آنها «اخلاص» است؛ يعنى رعايت كردن وظيفه ى خدايى و دخالت ندادن

ص:220

منافع شخصى و گروهى و انگيزه هاى مادّى در كار. صفت برجسته ى ديگر «اعتماد به خدا» ست. ظواهر حكم مى كرد كه اين شعله در صحراى كربلا خاموش خواهد شد. چطور اين را فرزدقِ شاعر مى ديد؛ اما امام حسين عليه السّلام نمى ديد؟! نصيحت كنندگانى كه از كوفه مى آمدند، مى ديدند؛ اما حسين بن على عليه السّلام كه عين الله بود، نمى ديد و نمى فهميد؟! ظواهر همين بود؛ ولى اعتماد به خدا حكم مى كرد كه على رغم اين ظواهر، يقين كند كه حرف حق و سخن درست او غالب خواهد شد. اصل قضيّه هم اين است كه نيّت و هدف انسان تحقّق پيدا كند. اگر هدف تحقّق پيدا كرد، براى انسانِ با اخلاص، شخصِ خود او كه مهم نيست.

يكى از بزرگان اهل سلوك و معرفت را ديدم در نامه اى نوشته است كه اگر فرض كنيم - به فرض محال - همه كارهايى كه نبيّمكرّم اسلام صلّى الله عليه وآله وسلّم انجام داد و هدفِ او بود كه آنها را انجام دهد، انجام مى گرفت، منتها به نام يك كس ديگر، آيا در آن صورت پيامبر اسلام ناراضى بود؟ آيا مى گفت كه چون به نام ديگرى است، نخواهم كرد؟ آيا اين گونه بود؟ يا نه؛ هدف اين است كه آن كارها انجام گيرد؛ به نام چه كسى انجام گيرد، مهم نيست. پس، هدف مهم است. «شخص» و «من» و «خود» براى انسانِ با اخلاص اهميتى ندارد. اخلاص را دارد، اعتماد به خدا را هم دارد. مى داند كه خداى متعال حتماً اين هدف را غالب خواهد كرد؛ چون فرموده است: «وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ اَلْغالِبُونَ» خيلى از اين جنودى كه غالبند، در ميدان جهاد به خاك شهادت مى افتند و از بين مى روند؛ ليكن فرموده است: «وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ اَلْغالِبُونَ» ؛ در عين حال غلبه با آنهاست.

خصوصيّت سوم، شناختن «موقع» است. امام حسين عليه السّلام در فهم «موقع» اشتباه نكرد. در قبل از حادثه ى كربلا، ده سال امامت و مسؤوليّت با او بود. آن حضرت در مدينه مشغول كارهاى ديگرى بود و كار كربلايى نمى كرد؛ امّا به مجرّد اين كه فرصت به او اجازه داد كه آن كار مهم را انجام دهد، فرصت را شناخت و آن را چسبيد؛ موقع را شناخت و آن را از دست نداد. اين سه خصوصيّت، تعيين كننده است. در تمام ادوار نيز همين طور است؛ در انقلاب نيز همين گونه بود. امام ما هم كه مى بينيد اين قدر خداى

ص:221

متعال او را به مقام رفيع رساند - وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِيًّا1 - و على رغم همه ى عوامل در سرتاسر دنياى مادّيت و استكبار كه مى خواستند او را محو كنند، به فراموشى دهند و كوچك كنند، او را حفظ و بزرگ كرد و ماندگار و جاودان نمود، علّت همين بود كه اين سه خصوصيّت را داشت: اوّلاً با اخلاص بود و براى خود چيزى نمى خواست؛ ثانياً به خداى خود اعتماد داشت و مى دانست كه كار و هدف، تحقّق پيدا خواهد كرد - به بندگان خدا هم اعتماد داشت - ثالثاً زمان و «موقع» را از دست نداد. در لحظه ى لازم، اقدام لازم، صحبت لازم، اشاره ى لازم و حركت لازم را كرد.

بيانات مقام معظم رهبری در ديدار گروه كثيرى از پاسداران و بسيجيان به مناسبت ميلاد امام حسين (علیه السلام) و روز پاسدار - 1377/9/2

ص:222

47. خداوند متعال؛ خونخواه خون حضرت على (علیه السلام) و امام حسين (علیه السلام)

در همه ى آثار اسلامى، ما دو نفر را داريم كه از آنها به «ثارالله» تعبير شده است. در فارسى، ما يك معادل درست و كامل براى اصطلاح عربى «ثار» نداريم. وقتى كسى از خانواده اى از روى ظلم به قتل مى رسد، خانواده ى مقتول صاحب اين خون است. اين را «ثار» مى گويند و آن خانواده حق دارد خونخواهى كند. اين كه مى گويند خون خدا، تعبير خيلى نارسا و ناقصى از «ثار» است و درست مراد را نمى فهماند. «ثار»، يعنى حقّ خونخواهى. اگر كسى «ثار» يك خانواده است، يعنى اين خانواده حق دارد درباره ى او خونخواهى كند. در تاريخ اسلام از دو نفر اسم آورده شده است كه صاحب خون اينها و كسى كه حقِ خونخواهى اينها را دارد، خداست. اين دو نفر يكى امام حسين است و يكى هم پدرش اميرالمؤمنين؛ «يا ثارالله وابن ثاره» . پدرش اميرالمؤمنين هم حقّ خونخواهى اش متعلّق به خداست.

خطبه هاى نماز جمعه ى تهران - 1377/10/18

ص:223

48. اصلاح امّت، و رواج عمل به احكام دينى؛ مهمترين اهداف نهضت سيّدالشّهدا (علیه السلام)

اشاره

من در بين فرمايشهاى حضرت ابى عبدالله الحسين عليه الصّلاة والسّلام - كه هر كدام نكته اى دارد و من به شما عزيزان عرض مى كنم كه به منظور بيان گفتارهاى گويا و روشنگر براى مردم، از كلمات اين بزرگوار بايد حدّاكثر استفاده بشود - اين جمله را مناسب مجلس خودمان مى بينم كه بنابرآنچه كه از آن بزرگوار نقل كرده اند، آن حضرت فرمود: «اللهم انّك تعلم انّ الّذى كان منا لم يكن منافسة فى سلطان ولاالتماس شىء من فضول الحطام» (1)؛ پروردگارا! اين حركتى كه ما كرديم، اين قيامى كه ما كرديم، اين تصميمى كه بر اين اقدام گرفتيم، تو مى دانى كه براى قدرت طلبى نبود. قدرت طلبى براى يك انسان نمى تواند هدف واقع شود. نخواستيم زمام قدرت را در دست گيريم. براى منال دنيوى هم نبود كه چرب و شيرين زندگى را به كام خودمان برسانيم و شكمى از عزا درآوريم؛ مال و ذخيره اى درست كنيم و ثروتى به هم بزنيم. براى اينها نبود. پس براى چه بود؟ ايشان چند جمله فرموده است كه خط و جهت ما را ترسيم مى كند. در همه ى ادوار تبليغ اسلام، اينها جهت است. «ولكن لنرى المعالم من دينك» ؛ پرچمهاى دين را براى مردم برافراشته كنيم و شاخصها را به چشم آنها بياوريم.

ص:224


1- . نهج البلاغه، خطبه 131.

شاخصها مهم است. هميشه شيطان در ميان جماعات اهل دين، از تحريف استفاده مى كند و راه را عوضى نشان مى دهد. اگر بتواند بگويد «دين را كنار بگذار»، اين كار را مى كند، تا از طريق شهوات و تبليغات مضرّ، ايمان دينى را از مردم بگيرد. اگر آن ممكن نشد، اين كار را مى كند كه نشانه هاى دين را عوضى بگذارد؛ مثل اين كه شما در جادّه اى حركت مى كنيد، ببينيد آن سنگ نشان - آن نشانه ى راهنما - طرفى را نشان مى دهد؛ در حالى كه دست خائنى آمده آن را عوض كرده و مسير را به آن طرف نشان داده است.

امام حسين عليه السّلام هدفِ اوّل خود را اين قرار مى دهد: «لنرى المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك» ؛ در ميان كشور اسلامى، فساد را ريشه كن كنيم و اصلاح به وجود آوريم. اصلاح يعنى چه؟ يعنى نابود كردن فساد. فساد چيست؟ فساد انواع و اقسامى دارد: دزدى فساد است، خيانت فساد است، وابستگى فساد است، زورگويى فساد است، انحرافهاى اخلاقى فساد است، انحرافهاى مالى فساد است، دشمنيهاى بين خوديها فساد است، گرايش به دشمنان دين فساد است، علاقه نشان دادن به چيزهاى ضدّ دينى فساد است. همه چيز در سايه ى دين به وجود مى آيد. در جملات بعدى مى فرمايد: «و يأمن المظلومون من عبادك»؛ بندگان مظلوم تو امنيّت پيدا كنند. منظور، مظلومان جامعه است، نه ستمگران، نه ستم پيشگان، نه مدّاحان ستم، نه عمله ى ستم! «مظلومون»، مردمانى هستند كه دست و پايى ندارند؛ راه به جايى ندارند. هدف اين است كه مردمان مستضعف جامعه و انسانهاى ضعيف - در هر سطحى و در هر جايى - امنيّت پيدا كنند: امنيّت حيثيّتى، امنيت مالى، امنيّت قضايى؛ همينى كه امروز در دنيا نيست. امام حسين عليه السّلام درست نقطه ى مقابل آن چيزى را مى خواست كه در زمان سلطه ى طواغيت در آن روز بود. امروز هم در سطح دنيا كه نگاه مى كنيد، مى بينيد همين است؛ پرچمهاى دين را وارونه مى كنند، بندگان مظلوم خدا را مظلومتر مى كنند و ستمگران، پنجه شان به خون مظلومان بيشتر فرو مى رود.

ص:225

مظلوميّت شديد مسلمانان بالكان، نمونه اى از فساد ستمگران امروز جهان

ببينيد در دنيا چه خبر است! ببينيد با مسلمانان كوزوو چگونه عمل مى كنند! پانصدهزار انسان - بلكه بيشتر - بچه، بزرگ، زن، مرد و مريض، در بيابانها، در مرزها؛ آن هم نه مرزها و بيابانهاى مهربان كه در بين دشمن، زير فشار دشمنى كه راه را در مقابلشان مين گذارى مى كند و پشت سرشان گلوله مى اندازد. هدف اين است كه اينها را تار و مار كنند.

امروز من به شما عرض كنم - ديگر نمى خواهم آن را خيلى باز كنم - اراده ى جمعى بر اين است كه مسلمانان را در منطقه ى بالكان تار و مار و پراكنده كنند؛ از سر برآوردن يك دولت اسلامى و يك مجموعه ى اسلامى - هرگونه اسلامى، ولو اسلامى كه صدسال است معارف الهى را درست به گوشش نرسانده اند - جلوگيرى كنند؛ چون همان هم برايشان خطرناك است! مى دانند كه اگر نسل امروز مسلمانان بالكان، به فرض با اسلام آشنا نباشند، نسل فرداى آنها با اسلام آشنا خواهد شد. همين كه هويّت اسلامى در آنها زنده شود، خطر است؛ كه بعضيها هم در بياناتشان به اين نكته اشاره كردند. آن دولتها با هم مى جنگند؛ اما آنچه كه در بين اين زد و خوردها مورد توجّه قرار ندارد و به آن اهميت واقعى داده نمى شود - هرچند به زبان چيزهايى مى گويند - وضع مسلمانان مظلوم است؛ «يأمن المظلومون من عبادك». هدف از هر قيامى، هدف از هر انقلابى، هدف از هر قدرت اسلامى اى و اصلاً هدف از حاكميت دين خدا، رسيدگى به وضع «مظلومون» و عمل به فرايض، احكام و سنن الهى است.

امام حسين عليه السّلام در آخر مى فرمايد: «و يعمل بفرائضك و احكامك و سننك». هدف آن بزرگوار اينهاست. حالا فلان آقا از گوشه اى درمى آيد و بدون اندك آشنايى با معارف اسلامى و با كلمات امام حسين عليه السّلام و حتى با يك لغت عربى، درباره ى اهداف قيام حسينى قلمفرسايى مى كند، كه امام حسين براى فلان هدف قيام كرده است! از كجا مى گويى؟! اين كلام امام حسين عليه السّلام است: «ويعمل بفرائضك و احكامك و سننك» ؛ يعنى امام حسين عليه السّلام جان خودش و جان پاكيزه ترين انسانهاى زمان خودش را

ص:226

فدا مى كند، براى اين كه مردم به احكام دين عمل كنند. چرا؟ چون سعادت، در عملِ به احكام دين است؛ چون عدالت، در عمل به احكام دين است؛ چون آزادى و آزادگى انسان، در عمل به احكام دين است. از كجا مى خواهند آزادى را پيدا كنند؟! زير چتر احكام دين است كه همه ى خواسته هاى انسانها برآورده مى شود.

بيانات در ديدار علما و روحانيون و مبلّغان در آستانه ى ماه محرّم الحرام - 1378/1/23

ص:227

49. عوامل معنوى و مجاهدت در راه خدا؛ عامل بقاى حقيقى اصحاب عاشورا

اشاره

قاعدتاً نكته اى توجّه را جلب مى كند و آن اين است كه اين شخصيّتهاى عظيمى كه هر كدام به نحوى امروز سرتاسر تاريخ بشر را روشن كرده اند - حسين بن على عليه السّلام، امام سجّاد عليه السّلام، حضرت ابوالفضل (عليه السّلام) - كسانى هستند كه در دوران خودشان، به گمان باطل مادّى، به كلّى نابود و هضم شدند. حسين بن على عليه السّلام با همه ى جوانان و شخصيتهاى برجسته ى خانواده اش - برادران، فرزندان، نزديكان، جوانان و اصحاب غيور - در غربت كامل به شهادت رسيدند، در غربت كامل هم دفن شدند. نه كسى آنها را تشييع كرد و نه كسى براى آنها اقامه ى عزا كرد. كسانى به گمان باطل، فكر مى كردند اگر اينها بمانند، ممكن است بساطِ انتقامگيرى راه بيندازند. خيال مى كردند كه با شهادت حسين بن على عليه السّلام و همراهانش، كار تمام شد. امام سجّاد عليه السّلام سى و چهار سال بعد از آن روز، در مدينه ظاهراً در حال انزوا زندگى كرد. نه لشكرى، نه مجموعه اى و نه هياهويى به ظاهر وجود نداشت. ابوالفضل العبّاس عليه السّلام هم يكى از شهداى روز عاشوراست. تصوّر باطل قدرتهاى مادّى - كه با منطق مادّى حكومت مى كنند - معمولاً اين است كه اينها تمام شدند و از بين رفتند؛ ولى مى بينيد كه واقعيتِ قضيّه اين طور نيست. اينها تمام نشدند؛

ص:228

اينها ماندند و روزبه روز بر عظمت و جلالت و جذّابيت و تأثيرگذاريشان افزوده شد؛ دلها را قبضه و تصرّف كردند و دايره ى وجود خودشان را گسترش دادند. امروز صدها ميليون مسلمان - اعمّ از شيعه و غير شيعه - به نام اينها تبرّك مى جويند؛ از سخن اينها استفاده مى كنند؛ ياد آنها را گرامى مى دارند. اينها پيروزى در تاريخ است؛ پيروزى حقيقى و ماندگار.

عوامل مادى و معنوى قدرت

سؤالى كه در ذهن انسان پيش مى آيد، اين است كه قضيّه چيست؟ عامل اين بقا چيست؟ به نظر من، اين يكى از اساسيترين و در عين حال واضحترين و رايجترين حقايقِ زندگى بشر است. منتها مانند همه ى حقايقِ واضح، توجّه انسانهاى غافل را بر نمى انگيزد. همه ى حقايقِ عالم، پديده هاى مهمّى هستند - اين خورشيد، اين ماه، اين آمدن شب و روز، اين آمدن فصول گوناگون، اين دنيا آمدن، رفتن، مردن، زندگى كردن - هر كدام از اين حوادث، براى يك انسان، در خور تدبّر و درس است؛ ليكن افراد غافل به اينها توجّه نمى كنند. اين افراد متدبّرند كه به آنها اعتنا مى كنند؛ از آنها استفاده مى نمايند و بهره اش را هم مى برند. آن حقيقتى هم كه گفتيم، از همين حقايق واضحى است كه در طول تاريخ بوده است و آن اين است كه ما دوگونه عوامل قدرت داريم: عوامل مادّى قدرت، عوامل معنوى قدرت. عوامل مادّى قدرت، يعنى همين پول و زور و كارهايى كه قدرتمندان در طول تاريخ كردند. اگر هم نتيجه اى به بار آمده است، نتيجه ى چند صباحى از زندگى است. شما ببينيد اين قدرتمندان عالم چقدر عمر كردند؛ چقدر بعد از آن جنگها و بعد از آن سياسى كاريها و بعد از آن همه تلاش توانستند ثمره ى آن را ببرند! خيلى كوتاه و چند سالى، كه در واقع هيچ چيزى نيست. اما يك دسته هم عوامل معنوى قدرتند؛ يعنى ايمان، پاكى و پارسايى، راستى و حقّانيت، ارزشهاى دينى و الهى همراه با مجاهدت. اين قدرت، قدرت ماندگار است. قدرتى كه از اين راه حاصل مى شود، به معناى بگير و ببند و بهره ببر و تمتّع كن نيست؛ قدرت ماندگار تاريخى است؛ قدرت سرنوشت ساز بشر است و مى ماند؛ كما اين كه

ص:229

انبيا تا امروز زنده اند؛ بزرگان مشعلدار عدل و داد در تاريخ بشر هنوز زنده اند. يعنى چه زنده اند؟ يعنى آن خطّى كه آنها براى اثبات و جا انداختن آن، تلاش و مجاهدت مى كردند، در زندگى بشر ماند و به صورت يك مفهوم ماندگار و يك درس براى بشر درآمد. امروز همه خيرات و زيباييها و نيكوييهايى كه براى بشر وجود دارد، ناشى از همان درسها و دنباله همان تعاليم انبيا و دنباله همان تلاش مصلحان و خيرخواهان است. اينها مى ماند.

تلاش ابرقدرتها براى حذف حاكميت دينى

امام حسين عليه السّلام عامل معنوى قدرت را داشت. اگرچه خود او به شهادت رسيد؛ اما مجاهدتش براى اين نبود كه چند صباحى در زندگى خوش بگذراند، تا ما بگوييم حالا كه به شهادت رسيد، پس شكست خورد. مجاهدت او براى اين بود كه خطّ توحيد را، خطّ حاكميت الله را، خطّ دين و خطّ نجات و صلاح انسان را در ميان بشر ماندگار و تثبيت كند؛ زيرا عواملى سعى مى كردند كه اين خط را به كلّى پاك كنند. شما امروز هم نمونه آن را مى بينيد. يك موقع بود كه وقتى ما اين حقايق را مى گفتيم، ذهنيّات به حساب مى آمد؛ اما امروز همه آن حقايقِ ذهنى تحقّق پيدا كرده است. مى بينيد كه امروز قدرتهاى دنيا اصرار دارند و پولها خرج مى كنند براى اين كه بتوانند خطّ حاكميت دين را از دنيا پاك كنند. در بخشى از عالم اتّفاقى افتاده است؛ ملّتى قيام كرده و حاكميت دينى و ارزشهاى دينى را على رغم ميل قدرتمندان به وجود آورده است. اين، درسى در عالم براى ملّتهاى ديگر شد. امروز تلاش اين است كه اين خط را پاك كنند. مسئله فقط اين نيست كه اين نظام را به شكست برسانند؛ مسئله اين است كه اصل قضيّه از ذهنيّت بشر و از مجموعه ى درسهايى كه براى بشر مى ماند، پاك شود و كسانى نتوانند از آن درس بگيرند؛ نه امروز و نه آينده.

بيانات مقام معظم رهبری و فرمانده کل قوا در ديدار فرماندهان و گروه كثيرى از پاسداران سپاه پاسداران انقلاب اسلامى به مناسبت روز پاسدار - 1378/8/22

ص:230

50. اهداف امام حسين (علیه السلام): جهاد عليه جهل و زبونى انسان

اشاره

يك جمله در زيارت اربعينِ امام حسين عليه الصّلاة والسّلام ذكر شده است كه مانند بسيارى از جملات اين زيارتها و دعاها، بسيار پُرمغز و در خور تأمّل و تدبّر است. امروز به مناسبت روز تاسوعا و روز عزا، در خطبه ى اول قدرى پيرامون همين جمله - كه ناظر به جهت قيام حسينى است - عرايضى عرض مى كنيم. آن جمله اين است: «وبذل مهجته فيك» .(1) اين زيارت اربعين است؛ منتها فقره هاى اوّل آن دعاست كه گوينده ى اين جملات خطاب به خداوند متعال عرض مى كند: «وبذل مهجته فيك» ؛ يعنى حسين بن على، جان و خون خود را در راه تو داد؛ «ليستنقذ عبادك من الجهالة» ؛(2) تا بندگان تو را از جهل نجات دهد؛ «وحيرة الضّلالة» ؛(3) و آنها را از سرگردانىِ ناشى از ضلالت و گمراهى برهاند. اين يك طرف قضيّه، يعنى طرفِ قيام كننده؛ حسين بن على عليه السّلام است. طرف ديگر قضيّه، در فقره ى بعدى معرفى مى شود: «وقد توازر عليه من غرّته الدنيا و باع حظّه بالارذل الأدنى» ؛(4) نقطه ى مقابل، كسانى

ص:231


1- . مصباح المتهجد، ص 788.
2- . همان.
3- . همان.
4- . همان.

بودند كه فريب زندگى، آنها را به خود مشغول و دنياى مادّى، زخارف دنيايى، شهوات و هواهاى نفس، از خود بيخودشان كرده بود؛ «وباع حظّه بالارذل الأدنى» ؛ سهمى را كه خداى متعال براى هر انسانى در آفرينش عظيم خود قرار داده است - اين سهم عبارت است از سعادت و خوشبختى دنيا و آخرت - به بهاى پست و ناچيز و غير قابل اعتنايى فروخته بودند. اين، خلاصه ى نهضت حسينى است.

با مداقّه در اين بيان، انسان احساس مى كند كه نهضت حسينى در واقع با دو نگاه قابل ملاحظه است، كه هر دو هم درست است؛ اما مجموع دو نگاه، نشاندهنده ى ابعاد عظيم اين نهضت است. يك نگاه، حركت ظاهرى حسين بن على است؛ كه حركت عليه يك حكومت فاسد و منحرف و ظالم و سركوبگر - يعنى حكومت يزيد - است؛ اما باطن اين قضيّه، حركت بزرگترى است كه نگاه دوّم، انسان را به آن مى رساند؛ و آن حركت عليه جهل و زبونى انسان است. در حقيقت، امام حسين اگرچه با يزيد مبارزه مى كند، امّا مبارزه ى گسترده تاريخى وى با يزيدِ كوته عمرِ بى ارزش نيست؛ بلكه با جهل و پستى و گمراهى و زبونى و ذلّت انسان است. امام حسين با اينها مبارزه مى كند.

مرور اجمالى حوادث و تغييرات جامعه از زمان بعثت پيامبر اكرم (ص) تا دوران امام حسين (علیه السلام)

يك حكومت آرمانى به وسيله ى اسلام به وجود آمد. اگر بخواهيم ماجراى امام حسين را در سطورى خلاصه كنيم، اين طور مى شود: بشريت، دچار ظلم و جهل و تبعيض بود. حكومتهاى بزرگ دنيا، كه حكومت قيصر و كسراى آن زمان است - چه در ايران آن روز، چه در امپراتورى روم آن روز - حكومت اشرافيگرى و حكومت غيرمردمى و حكومت شمشير بى منطق و حكومت جهالت و فساد بود. حكومتهاى كوچكتر هم - مثل آنچه كه در جزيرة العرب بود - از آنها بدتر بودند و مجموعاً جاهليّتى دنيا را فرا گرفته بود. در اين ميان، نور اسلام به وسيله ى پيامبر خدا و با مدد الهى و مبارزات

ص:232

عظيم و توانفرساى مردمى توانست اوّل يك منطقه از جزيرة العرب را روشن كند و بعد بتدريج گسترش يابد و شعاع آن همه جا را فرا گيرد. وقتى پيامبر از دنيا مى رفت، اين حكومت، حكومت مستقرّى بود كه مى توانست الگوى همه ى بشريت در طول تاريخ باشد؛ و اگر آن حكومت با همان جهت ادامه پيدا مى كرد، بدون ترديد تاريخ عوض مى شد؛ يعنى آنچه كه بنا بود در قرنها بعد از آن - در زمان ظهور امام زمان در وضعيت فعلى - پديد آيد، در همان زمان پديده آمده بود. دنياى سرشار از عدالت و پاكى و راستى و معرفت و محبّت، دنياى دوران امام زمان است كه زندگى بشر هم از آن جا به بعد است. زندگى حقيقى انسان در اين عالم، مربوط به دوران بعد از ظهور امام زمان است كه خدا مى داند بشر در آن جا به چه عظمتهايى نايل خواهد شد. بنابراين، اگر ادامه ى حكومت پيامبر ميسّر مى شد و در همان دوره هاى اوّل پديد مى آمد و تاريخ بشريت عوض مى شد، فرجام كار بشرى مدّتها جلو مى افتاد؛ اما اين كار به دلايلى نشد.

خصوصيّت حكومت پيامبر اين بود كه به جاى ابتناء بر ظلم، ابتناء بر عدل داشت. به جاى شرك و تفرقه ى فكرى انسان، متّكى بر توحيد و تمركز بر عبوديّت ذات مقدّس پروردگار بود. به جاى جهل، متّكى بر علم و معرفت بود. به جاى كينه ورزى انسانها با هم، متّكى بر محبّت و ارتباط و اتّصال و رفق و مدارا بود؛ يعنى يك حكومتِ از ظاهر و باطن آراسته. انسانى كه در چنين حكومتى پرورش پيدا مى كند، انسانى باتقوا، پاكدامن، عالم، بابصيرت، فعّال، پُرنشاط، متحرّك و رو به كمال است. با گذشت پنجاه سال، قضايا عوض شد. اسم، اسم اسلام ماند؛ نام، نام اسلامى بود؛ اما باطن ديگر اسلامى نبود. به جاى حكومت عدل، باز حكومت ظلم بر سر كار آمد. به جاى برابرى و برادرى، تبعيض و دودستگى و شكاف طبقاتى به وجود آمد. به جاى معرفت، جهل حاكم شد. در اين دوره ى پنجاه ساله، هرچه به طرف پايين مى آييم، اگر انسان بخواهد از اين سرفصلها بيشتر پيدا كند، صدها شاهد و نمونه وجود دارد كه اهل تحقيق بايد اينها را براى ذهنهاى جوان و جوينده روشن كنند.

امامت به سلطنت تبديل شد! ماهيّت امامت، با ماهيّت سلطنت، مغاير و

ص:233

متفاوت و مناقض است. اين دو ضدّ همند. امامت، يعنى پيشوايىِ روحى و معنوى و پيوند عاطفى و اعتقادى با مردم. اما سلطنت، يعنى حكومت با زور و قدرت و فريب؛ بدون هيچ گونه علقه ى معنوى و عاطفى و ايمانى. اين دو، درست نقطه ى مقابل هم است. امامت، حركتى در ميان امّت، براى امّت و در جهت خير است. سلطنت، يعنى يك سلطه ى مقتدرانه عليه مصالح مردم و براى طبقات خاص؛ براى ثروت اندوزى و براى شهوترانى گروه حاكم. آنچه كه ما در زمان قيام امام حسين مى بينيم، دوّمى است، نه آن اوّلى. يعنى يزيدى كه بر سر كار آمده بود، نه با مردم ارتباط داشت، نه علم داشت، نه پرهيزگارى و پاكدامنى و پارسايى داشت، نه سابقه ى جهاد در راه خدا داشت، نه ذرّه اى به معنويات اسلام اعتقاد داشت، نه رفتار او رفتار يك مؤمن و نه گفتار او گفتار يك حكيم بود. هيچ چيزش به پيامبر شباهت نداشت. در چنين شرايطى، براى كسى مثل حسين بن على - كه خود او همان امامى است كه بايد به جاى پيامبر قرار گيرد - فرصتى پيش آمد و قيام كرد.

اگر به تحليل ظاهرى قضيّه نگاه كنيم، اين قيام، قيام عليه حكومت فاسد و ضدّ مردمى يزيد است؛ اما در باطن، يك قيام براى ارزشهاى اسلامى و براى معرفت و براى ايمان و براى عزّت است. براى اين است كه مردم از فساد و زبونى و پستى و جهالت نجات پيدا كنند. لذا ابتدا كه از مدينه خارج شد، در پيام به برادرش محمّدبن حنفيه - و در واقع در پيام به تاريخ - چنين گفت: «انّى لم اخرج اشرا و لابطرا و لامفسدا و لاظالما» ؛(1) من با تكبّر، با غرور، از روى فخرفروشى، از روى ميل به قدرت و تشنه ى قدرت بودن قيام نكردم؛ «انّما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدّى» ؛(2) من مى بينم كه اوضاع در ميان امت پيامبر دگرگون شده است؛ حركت، حركت غلطى است؛ حركت، حركت به سمت انحطاط است؛ در ضدّ جهتى است كه اسلام مى خواست و پيامبر آورده بود. قيام كردم براى اين كه با اينها مبارزه كنم.

ص:234


1- . بحارالانوار، ج 44، ص 329.
2- . همان.

وجوه دوگانه ى مبارزه ى امام حسين (علیه السلام)

مبارزه ى امام حسين دو وجه دارد و ممكن است دو نتيجه به بار بياورد؛ اما هر دو نتيجه خوب است. يك نتيجه اين بود كه امام حسين عليه السّلام بتواند بر حكومت يزيد پيروز شود و قدرت را از چنگ كسانى كه با زور بر سر مردم مى كوبيدند و سرنوشت مردم را تباه مى كردند، خارج كند و كار را در مسير صحيح خود بيندازد. اگر اين كار صورت مى گرفت، البته باز مسير تاريخ عوض مى شد. يك وجه ديگر اين بود كه امام حسين نتواند به هر دليلى اين پيروزى سياسى و نظامى را به دست بياورد؛ آن وقت امام حسين در اين جا ديگر نه با زبان، بلكه با خون، با مظلوميّت، با زبانى كه تاريخ تا ابد آن را فراموش نخواهد كرد، حرف خود را مثل يك جريان مداوم و غيرقابل انقطاع در تاريخ به جريان مى اندازد. و اين كار را امام حسين كرد.

البتّه كسانى كه دم از ايمان مى زدند، اگر رفتارى غير از آن داشتند كه به امام حسين نشان دادند، شقّ اوّل پيش مى آمد و امام حسين مى توانست دنيا و آخرت را در همان زمان اصلاح كند؛ امّا كوتاهى كردند! البتّه بحث اين كه چرا و چطور كوتاهى كردند، از آن بحثهاى بسيار طولانى و مرارتبارى است كه بنده در چند سال قبل از اين تحت عنوان «خواص و عوام» آن را مقدارى مطرح كردم - يعنى چه كسانى كوتاهى كردند، گناه و تقصير به گردن چه كسانى بود؛ چطور كوتاهى كردند، كجا كوتاهى كردند - كه من نمى خواهم آن حرفها را مجدّداً بگويم. بنابراين، كوتاهى شد و به خاطر كوتاهى ديگران، مقصود اوّل حاصل نشد؛ اما مقصود دوّم حاصل گرديد. اين ديگر چيزى است كه هيچ قدرتى نمى تواند آن را از امام حسين بگيرد. قدرتِ رفتن به ميدان شهادت؛ دادن جان و دادن عزيزان؛ آن گذشت بزرگى كه از بس عظيم است، هر عظمتى كه دشمن داشته باشد در مقابلش، كوچك و محو مى شود و اين خورشيد درخشان، روزبه روز در دنياى اسلام به نورافشانىِ بيشترى مى پردازد و بشريّت را احاطه مى كند.

امروز بيش از پنج قرن و ده قرن پيش، حسين بن علىِ اسلام و شما، در دنيا شناخته شده است. امروز وضع به گونه اى است كه متفكّران و روشنفكران و آنهايى كه بى غرضند، وقتى به تاريخ اسلام بر مى خورند و ماجراى امام

ص:235

حسين را مى بينند، احساس خضوع مى كنند. آنهايى كه از اسلام سر در نمى آورند، اما مفاهيم آزادى، عدالت، عزّت، اعتلاء و ارزشهاى والاى انسانى را مى فهمند، با اين ديد نگاه مى كنند و امام حسين، امام آنها در آزاديخواهى، در عدالت طلبى، در مبارزه با بديها و زشتيها و در مبارزه با جهل و زبونى انسان است.

بيانات در خطبه هاى نماز جمعه تهران - 1379/1/26

ص:236

51. دستاوردهاى امامت براى بشريت: عزّت، معرفت، عبوديّت

اشاره

امامت، يعنى دستگاهى كه عزّت خدايى را براى مردم به وجود مى آورد. علم و معرفت به مردم مى دهد. رفق و مدارا را ميان آنها ترويج مى كند. ابّهت اسلام و مسلمين را در مقابل دشمن حفظ مى كند. امّا سلطنت و حكومتهاى جائرانه، نقطه ى مقابل آن است. امروز در بسيارى از كشورهاى دنيا اسم زمامداران پادشاه نيست، امّا در واقع پادشاهند. اسمشان سلطان نيست و ظواهر دمكراسى هم در آن جاها جارى است، اما در باطن، همان سلطنت است؛ يعنى رفتار تعنّت(1) آميز با مردم و رفتار ذلّت آميز با هر قدرتى كه بالاسر آنها باشد! حتى شما مى بينيد كه در يك كشور بزرگ و مقتدر، رؤساى سياسى آنها باز به نوبه ى خود مقهور و اسير دست صاحبان كمپانيها، مراكز شبكه اى پنهان جهانى، مراكز مافيايى و مراكز صهيونيستى هستند. مجبورند طبق ميل دل آنها حرف بزنند و موضعگيرى كنند؛ براى اين كه آنها نرنجند. اين سلطنت است. وقتى كه در رأس، ذلّت و زبونى وجود داشت، در قاعده و بدنه هم ذلّت و زبونى وجود خواهد داشت. امام حسين عليه اين قيام كرد.

تجلّى عزّت و معنويت در همه ى مراحل قيام امام حسين (علیه السلام)

در رفتار امام حسين، از اوّلى كه از مدينه حركت كرد، تا مثل فردايى كه

ص:237


1- . رفتار همراه با تكبّر و بي اعتنايى.

در كربلا به شهادت رسيد، همان معنويّت و عزّت و سرافرازى و درعين حال عبوديّت و تسليم مطلق در مقابل خدا محسوس است. در همه ى مراحل هم اين طور است. آن روز كه صدها نامه و شايد هزارها نامه با اين مضمون براى او آوردند كه ما شيعيان و مخلصان توايم و در كوفه و در عراق منتظرت هستيم، دچار غرور نشد. آن جا كه سخنرانى كرد و فرمود: «خط الموت على ولد آدم مخط القلاده فى جيد الفتاة» ،(1) صحبت از مرگ كرد. نگفت چنان و چنين مى كنيم. دشمنانش را تهديد و دوستانش را تطميع به تقسيم مناصب كوفه نكرد. حركت مسلمانانه همراه با معرفت، همراه با عبوديّت و همراه با تواضع، آن وقتى است كه همه دستها را به طرفش دراز كرده اند و نسبت به او اظهار ارادت مى كنند. آن روز هم كه در كربلا همراه يك جمعِ كمتر از صد نفر، توسط سى هزار جميعت از اراذل و اوباش محاصره شد و جانش را تهديد كردند، عزيزانش را تهديد كردند، زنها و حرمش را تهديد به اسارت كردند، ذرّه اى اضطراب در اين مرد خدا و اين بنده ى خدا و اين عزيز اسلام مشاهده نشد.

استوارى امام حسين (علیه السلام) عليرغم سرازير شدن امواج غم و اندوه و بلايا

آن راوى اى كه حوادث روز عاشورا را نقل كرده و در كتابها دهن به دهن منتقل شده است، مى گويد: «فوالله ما رأيت مكثورا» .(2) مكثور، يعنى كسى كه امواج غم و اندوه بر سرش بريزد؛ بچه اش بميرد، دوستانش نابود شوند، ثروتش از بين برود و همه ى امواج بلا به طرفش بيايد. راوى مى گويد من هيچ كس را در چهار موج بلا مثل حسين بن على محكم دل تر و استوارتر نديدم؛ «اربط جاشا».(3) در ميدانهاى گوناگون جنگها، در ميدانهاى اجتماعى، در ميدان سياست، انسان به آدمهاى گوناگونى برخورد مى كند؛ كسانى كه دچار غمهاى گوناگونند. راوى مى گويد هرگز نديدم كسى در چنين هنگامه اى با اين همه مصيبت، مثل حسين بن على، چهره اى شاد، مصمّم، حاكى از عزم و اراده

ص:238


1- . بحارالانوار، ج 44، ص 366.
2- . همان، ج 45، ص 50.
3- . همان.

و متوكّل به خدا داشته باشد. اين همان عزّت الهى است. اين جريان را امام حسين در تاريخ گذاشت و بشر فهميد كه بايد براى چنان حكومت و جامعه اى مبارزه كند؛ جامعه اى كه در آن پستى و جهالت و اسارت انسان و تبعيض نباشد. همه بايد براى چنان اجتماعى جهاد كنند كه به وجود بيايد و مى آيد و ممكن است.

انقلاب اسلامى حركتى در امتداد راه عزّتمندانه ى عاشورا

يك روز بود كه بشر مأيوس بود؛ امّا انقلاب اسلامى و نظام اسلامى نشان داد كه همه چيز ممكن است. نظام اسلامى به آن حد نرسيده است، اما بزرگترين موانع را در راه رسيدن به آن مرحله از سر راه برداشت. وجود حكومت طاغوتى، حكومت ديكتاتورى، حكومت انسانهايى كه بر مردم شير بودند، ولى در مقابل قدرتها روباه مى نمودند؛ در مقابل مردمِ خودشان با تفرعن و تكبّر بودند، امّا در مقابل بيگانگان تسليم و خاضع بودند، بزرگترين مانع براى يك ملّت است؛ آن هم حكومتى كه همه ى قدرتهاى جهانى از او حمايت مى كردند. ملّت ايران نشان داد كه اين كار، عملى و ممكن است؛ اين مانع را برداشت و در اين راه حركت كرد.

به لطف و فضل الهى، در اين راه گامهاى زيادى برداشته شده است. امّا برادران و عزيزان! ما در نيمه راهيم. اگر پيام امام حسين را زنده نگه مى داريم، اگر نام امام حسين را بزرگ مى شماريم، اگر اين نهضت را حادثه ى عظيم انسانى در طول تاريخ مى دانيم و بر آن ارج مى نهيم، براى اين است كه يادآورى اين حادثه به ما كمك خواهد كرد كه حركت كنيم و جلو برويم و انگشت اشاره ى امام حسين را تعقيب كنيم و به لطف خدا به آن هدفها برسيم و ملّت ايران ان شاءالله خواهد رسيد. نام امام حسين عليه السّلام را خدا بزرگ كرده است و حادثه ى كربلا را در تاريخ نگه داشته است. اين كه مى گويم ما بزرگ نگه داريم، معنايش اين نيست كه ما اين كار را مى كنيم؛ نه. اين حادثه عظيمتر از آن است كه حوادث گوناگون دنيا بتواند آن را كمرنگ كند و از بين ببرد.

ص:239

امروز، روز تاسوعا و فردا، روز عاشوراست. روز عاشورا، اوج همين حادثه ى عظيم و بزرگ است. حسين بن على عليه السّلام با ساز و برگ جنگ به كربلا نيامده بود. كسى كه مى خواهد به ميدان جنگ برود، سرباز لازم دارد؛ امّا امام حسين بن على عليه السّلام زنان و فرزندان خود را هم با خود آورده است. اين به معناى آن است كه اين جا بايد حادثه اى اتفاق بيفتد كه عواطف انسانها را در طول تاريخ همواره به خود متوجّه كند؛ تا عظمت كار امام حسين معلوم شود. امام حسين مى داند كه دشمن پست و رذل است. مى بيند كسانى كه به جنگ او آمده اند، عدّه اى جزو اراذل و اوباش كوفه اند كه در مقابل يك پاداش كوچك و حقير، حاضر شده اند به چنين جنايت بزرگى دست بزنند. مى داند كه بر سر زن و فرزند او چه خواهند آورد. امام حسين از اينها غافل نيست؛ اما درعين حال تسليم نمى شود؛ از راه خود برنمى گردد؛ بر حركت در اين راه پافشارى مى كند. پيداست كه اين راه چقدر مهم است؛ اين كار چقدر بزرگ است.

ذكر مصيبت حضرت اباالفضل (علیه السلام) بر اساس كتاب ارشاد و كتاب لهوف

من امروز چند جمله ذكر مصيبت كنم. البتّه شما از ساعتى پيش اين جا بوده ايد؛ ذكر مصيبت كرده اند و شنيده ايد. اين روزها هم در همه ى مجالس و محافل، ذكر مصيبت است. امروز، روز تاسوعاست و رسم بر اين است كه در اين روز، گويندگان و نوحه سرايان، راجع به شهادت اباالفضل العبّاس روضه بخوانند. آن طور كه از مجموع قراين به دست مى آيد، از مردان رزم آور - غير از كودك شش ماهه، يا بچه ى يازده ساله - اباالفضل العبّاس آخرين كسى است كه قبل از امام حسين به شهادت رسيده است؛ و اين شهادت هم باز در راه يك عمل بزرگ - يعنى آوردن آب براى لب تشنگان خيمه هاى اباعبدالله الحسين - است. در زيارات و كلماتى كه از ائمّه عليهم السّلام راجع به اباالفضل العبّاس رسيده است، روى دو جمله تأكيد شده است: يكى بصيرت، يكى وفا. بصيرت اباالفضل العبّاس كجاست؟ همه ى ياران حسينى، صاحبان بصيرت بودند؛ امّا او بصيرت را بيشتر نشان داد. در روز تاسوعا،

ص:240

مثل امروز عصرى، وقتى كه فرصتى پيدا شد كه او خود را از اين بلا نجات دهد؛ يعنى آمدند به او پيشنهاد تسليم و امان نامه كردند و گفتند ما تو را امان مى دهيم؛ چنان برخورد جوانمردانه اى كرد كه دشمن را پشيمان نمود. گفت: من از حسين جدا شوم؟! واى بر شما! اف بر شما و امان نامه ى شما!(1) نمونه ديگرِ بصيرت او اين بود كه به سه نفر از برادرانش هم كه با او بودند، دستور داد كه قبل از او به ميدان بروند و مجاهدت كنند؛ تا اين كه به شهادت رسيدند. مى دانيد كه آنها چهار برادر از يك مادر بودند: اباالفضل العبّاس - برادر بزرگتر - جعفر، عبدالله و عثمان. انسان برادرانش را در مقابل چشم خود براى حسين بن على قربانى كند؛ به فكر مادر داغدارش هم نباشد كه بگويد يكى از برادران برود تا اين كه مادرم دلخوش باشد؛ به فكر سرپرستى فرزندان صغير خودش هم نباشد كه در مدينه هستند؛ اين همان بصيرت است. وفادارى حضرت اباالفضل العبّاس هم از همه جا بيشتر در همين قضيّه ى وارد شدن در شريعه ى فرات و ننوشيدن آب است. البته نقل معروفى در همه دهانها است كه امام حسين عليه السّلام حضرت اباالفضل را براى آوردن آب فرستاد. اما آنچه كه من در نقلهاى معتبر - مثل ارشاد مفيد و لهوف ابن طاووس - ديدم، اندكى با اين نقل تفاوت دارد. كه شايد اهميّت حادثه را هم بيشتر مى كند. در اين كتابهاى معتبر اين طور نقل شده است كه در آن لحظات و ساعت آخر، آن قدر بر اين بچه ها و كودكان، بر اين دختران صغير و بر اهل حرم تشنگى فشار آورد كه خود امام حسين و اباالفضل با هم به طلب آب رفتند. اباالفضل تنها نرفت؛ خود امام حسين هم با اباالفضل حركت كرد و به طرف همان شريعه ى فرات - شعبه اى از نهر فرات كه در منطقه بود - رفتند، بلكه بتوانند آبى بياورند. اين دو برادر شجاع و قوى پنجه، پشت به پشت هم در ميدان جنگ جنگيدند. يكى امام حسين در سنّ نزديك به شصت سالگى است، امّا از لحاظ قدرت و شجاعت جزو نام آوران بى نظير است. ديگرى هم برادر جوان سى وچند ساله اش اباالفضل العبّاس است، با آن خصوصيّاتى كه همه او را شناخته اند. اين دو برادر، دوش به دوش هم،

ص:241


1- . ارشاد، ج 2، ص 89.

گاهى پشت به پشت هم، در وسط درياى دشمن، صف لشكر را مى شكافند. براى اين كه خودشان را به آب فرات برسانند، بلكه بتوانند آبى بياورند. در اثناى اين جنگِ سخت است كه ناگهان امام حسين احساس مى كند دشمن بين او و برادرش عباس فاصله انداخته است. در همين حيص و بيص است كه اباالفضل به آب نزديكتر شده و خودش را به لب آب مى رساند. آن طور كه نقل مى كنند، او مشك آب را پر مى كند كه براى خيمه ها ببرد. در اين جا هر انسانى به خود حق مى دهد كه يك مشت آب هم به لبهاى تشنه خودش برساند؛ اما او در اين جا وفادارى خويش را نشان داد. اباالفضل العبّاس وقتى كه آب را برداشت، تا چشمش به آب افتاد، «فذكر عطش الحسين» ؛ به ياد لبهاى تشنه ى امام حسين، شايد به ياد فريادهاى العطش دختران و كودكان، شايد به ياد گريه ى عطشناك على اصغر افتاد و دلش نيامد كه آب را بنوشد. آب را روى آب ريخت و بيرون آمد. در اين بيرون آمدن است كه آن حوادث رخ مى دهد و امام حسين عليه السّلام ناگهان صداى برادر را مى شنود كه از وسط لشكر فرياد زد: «يا اخا ادرك اخاك».

بيانات مقام معظم رهبری در خطبه هاى نماز جمعه تهران - 1379/1/26

ص:242

52. مقابله با طواغيت، مهمترين كار انبياء

عرصه ى حكومتدارى؛ بيشترين نمود گناه و بى تقوايى

بشر در طول تاريخ، بيشترين خطا و گنهكارى و بى تقوايى خود را در عرصه ى حكومتدارى نشان داده است. گناهانى كه از سوى حاكمان و زمامداران و مسلّطانِ بر سرنوشت مردم سرزده است، با گناهان بسيار بزرگِ افراد معمولى و عادّى قابل مقايسه نيست. در اين عرصه، بشر كمتر از خرد و اخلاق و حكمت بهره برده است. در اين عرصه، منطق خيلى كمتر از عرصه هاى ديگر زندگى بشرى حاكم بوده است. كسانى كه خسارت اين بى خردى و بى منطقى و فساد و گناه آلودگى را پرداخته اند، آحاد افراد بشر - گاهى مردم يك جامعه و گاهى مردم جوامع متعدّد - بودند. اين حكومتها در آغاز به شكل استبداد فردى بودند؛ بعد با تحوّل جوامع بشرى، به صورت استبداد جمعى و سازمان يافته درآمدند. لذا مهمترين كار انبياى عظام الهى مقابله با طواغيت و كسانى است كه نعمتهاى خدا را ضايع كردند: «وَ إِذا تَوَلّى سَعى فِي اَلْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيها وَ يُهْلِكَ اَلْحَرْثَ وَ اَلنَّسْلَ» (1). آيه ى قرآن، از اين حكومتهاى فاسد، با اين تعبيرات تكان دهنده ياد مى كند؛ سعى كردند تا فساد را جهانگير كنند. «أَ لَمْ تَرَ إِلَى اَلَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اَللّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ

ص:243


1- . سوره ى بقره، آيه ى 205؛ «و چون برگردد [يا رياستى يابد] كوشش مى كند كه در زمين فساد نمايد و كشت و نسل را نابود سازد،...».

دارَ اَلْبَوارِ جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ اَلْقَرارُ» (1)؛ نعمتهاى الهى و انسانى و طبيعى را به كفران تبديل كردند و انسانها را كه بايد از اين نِعمَ برخوردار مى شدند، در جهنّم سوزانى كه از كفران خود به وجود آوردند، سوزاندند و كباب كردند. انبياء در مقابل اينها صف آرايى كردند. اگر انبياء با طواغيت عالم و طغيانگران تاريخ برخورد نداشتند، احتياج به جنگ و جدل نبود. اين كه قرآن مى گويد: «وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ» (2)، چه بسيار پيامبرانى كه همراه با مؤمنان خداپرست، به قتال و جنگ دست زدند؛ اين جنگ با چه كسانى بود؟ طرف جنگ انبياء، همين حكومتهاى فاسد، قدرتهاى ويرانگر و طغيانگر تاريخ بودند كه بشريت را بدبخت و نابود كردند.

نهضت آزاديبخش انبياء الهى

انبياء نجات دهندگان انسانند؛ لذا در قرآن، يك هدف بزرگ نبوّتها و رسالتها، اقامه ى عدل معرفى شده است: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ اَلْكِتابَ وَ اَلْمِيزانَ لِيَقُومَ اَلنّاسُ بِالْقِسْطِ» (3). اصلاً انزال كتابهاى الهى و ارسال رسل براى اين بوده است كه قسط و عدل در ميان جوامع حاكم شود؛ يعنى نمادهاى ظلم و زورگويى و فساد از ميان برخيزد. حركت امام حسين عليه السّلام، چنين حركتى بود. فرمود: «انّما خرجت لطلب الأصلاح فى امّة جدّى» (4). همچنين فرمود: «من رأى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله او تاركا لعهدالله مخالفا لسنة رسول الله فعمل فى عبادالله بالاثم والعدوان ثمّ لم يغيّر عليه بقول و لا فعل كان حقا على الله أن يدخله مدخله» $رجال نجاشی، ص 144.$ ؛ يعنى اگر كسى كانون فساد و ظلم را ببيند و بى تفاوت بنشيند، در نزد خداى متعال با او هم سرنوشت است. فرمود: من براى گردنكشى و تفرعن حركت نكردم. دعوت مردم عراق از امام حسين عليه السّلام براى اين بود كه برود و حكومت كند؛ امام هم به

ص:244


1- . سوره ى ابراهيم، آيات 28-29.
2- . سوره ى آل عمران، آيه 146.
3- . سوره ى حديد، آيه ى 25.
4- . بحارالانوار، ج 44، ص 329.

همين دعوت پاسخ دادند. يعنى چنين نيست كه امام حسين عليه السّلام به فكر حكومت نبود، امام حسين عليه السّلام به فكر سركوب كردن قدرتهاى طاغوتى بود؛ چه با گرفتن حكومت و چه با شهادت و دادن خون.

امام حسين عليه السّلام مى دانست كه اگر اين حركت را نكند، اين امضاى او، اين سكوت او، اين سكون او، چه بر سر اسلام خواهد آورد. وقتى قدرتى همه ى امكانات جوامع و يا يك جامعه را در اختيار دارد و راه طغيان پيش مى گيرد و جلو مى رود، اگر مردان و داعيه داران حق در مقابل او اظهار وجود نكنند و حركت او را تخطئه نكنند، با اين عمل، كار او را امضا كرده اند؛ يعنى ظلم به امضاى اهل حق مى رسد، بدون اين كه خودشان خواسته باشند. اين گناهى بود كه آن روز بزرگان و آقازادگان بنى هاشم و فرزندان سردمداران بزرگ صدر اسلام مرتكب شدند. امام حسين عليه السّلام اين را برنمى تافت؛ لذا قيام كرد.

پاسخ قاطع امام سجّاد (علیه السلام) در مقابل سخن يكى از مردم

نقل شده است بعد از آن كه امام سجّاد عليه السّلام پس از حادثه ى عاشورا به مدينه برگشت - شايد از آن وقتى كه اين كاروان از مدينه بيرون رفت و دوباره برگشت ده، يازده ماه فاصله شده بود - يك نفر خدمت ايشان آمدو عرض كرد: يابن رسول الله! ديديد رفتيد، چه شد! راست هم مى گفت؛ اين كاروان در حالى رفته بود كه حسين بن على عليه السّلام، خورشيد درخشان اهل بيت، فرزند پيغمبر و عزيزِ دل رسول الله، در رأس و ميان آنها بود؛ دختر اميرالمؤمنين با عزّت و سرافرازى رفته بود؛ فرزندان اميرالمؤمنين - عباس و ديگران - فرزندان امام حسين، فرزندان امام حسن، جوانان برجسته و زبده و نامدار بنى هاشم، همه با اين كاروان رفته بودند؛ حالا اين كاروان برگشته و فقط يك مرد - امام سجّاد (عليه السّلام) - در اين كاروان هست؛ زنها اسارت كشيده، رنج و داغ ديده اند؛ امام حسين نبود، على اكبر نبود، حتى كودك شيرخوار در ميان اين كاروان نبود. امام سجّاد عليه السّلام در جواب آن شخص فرمود: فكر كن اگر نمى رفتيم، چه مى شد! بله، اگر نمى رفتند،

ص:245

جسمها زنده مى ماند، اما حقيقت نابود مى شد؛ روح ذوب مى شد؛ وجدانها پايمال مى شد؛ خرد و منطق در طول تاريخ محكوم مى شد و حتّى نام اسلام هم نمى ماند.

بيانات رهبر معظم انقلاب در ديدار مسؤولان و كارگزاران نظام جمهورى اسلامى - 1380/12/27

ص:246

53. تمسّك به معنويّت امام حسين (علیه السلام)؛ راه كسب عزّت و افتخار

حسين بن على عليه السّلام مظهر عزّت راستين و نمودار كامل افتخار حقيقى است؛ هم در چشم ما مردمِ اسير در دستگاه مادّى عالم و هم براى رستگاران عالم ملكوت...

اميدواريم ملّت عزيز ما با تمسّك به معنويتِ حسين بن على عليه السّلام و با آشنايى بيشتر با آن بزرگوار، عزّت و افتخار و سربلندى را براى خود كسب كند؛ همچنان كه بحمدالله به بركت آن حضرت و به بركت اسلام و قرآن، از عزّت و افتخار معنوى برخوردار بوده و هست.

پيام نوروزى رهبر معظم انقلاب اسلامی در آغاز سال جديد شمسى - 1381/1/1

ص:247

54. احساس عزّت و افتخار در هر سه بُعد نهضت عظيم حسينى

اشاره

اين سال، سال «عزّت و افتخار حسينى» است. اين عزّت، چگونه عزّتى است؟ اين افتخار، افتخار به چيست؟ آن كسى كه حركت حسين بن على عليه السّلام را بشناسد، مى داند كه اين عزّت، چگونه عزّتى است. از سه بُعد و با سه ديدگاه، اين نهضت عظيم حسينى را كه در تاريخ اين طور ماندگار شده است، مى شود نگاه كرد. در هر سه بُعد، آنچه كه بيش از همه چشم را خيره مى كند، احساس عزّت و سربلندى و افتخار است.

ابعاد سه گانه ى حركت امام حسين (علیه السلام)

1. مبارزه ى حق در مقابل باطل مقتدر

يك بُعد، مبارزه ى حق در مقابل باطلِ مقتدر است كه امام حسين عليه السّلام و حركت انقلابى و اصلاحىِ او چنين كرد. يك بُعد ديگر، تجسّم معنويت و اخلاق در نهضت حسين بن على است. در اين نهضت عرصه ى مبارزه اى وجود دارد كه غير از جنبه ى اجتماعى و سياسى و حركت انقلابى و مبارزه ى علنىِ حقّ و باطل است و آن، نفس و باطن انسانهاست. آن جايى كه ضعفها، طمعها، حقارتها، شهوتها و هواهاى نفسانى در وجود انسان، او را از برداشتن گامهاى

ص:248

بلند باز مى دارد، يك صحنه ى جنگ است؛ آن هم جنگى بسيار دشوارتر. آن جايى كه مردان و زنان مؤمن و فداكار پشت سر حسين بن على عليه السّلام راه مى افتند؛ دنيا و مافيها، لذّتها و زيباييهاى دنيا، در مقابلِ احساس وظيفه از چشم آنها مى افتد؛ انسانهايى كه معنويتِ مجسّم و متبلور در باطنشان، بر جنود شيطانى - همان جنود عقل و جنود جهلى كه در روايات ما هست - غلبه پيدا كرد و به عنوان يك عدّه انسان نمونه، والا و بزرگ، در تاريخ ماندگار شدند. بُعد سوم كه بيشتر در بين مردم رايج است، فجايع، مصيبتها، غصّه ها، غمها و خونِدلهاى عاشوراست؛ ليكن در همين صحنه ى سوّم، باز هم عزّت و افتخار هست. كسانى كه اهل نظر و فكر و تأمّلند، بايد هر سه بُعد را دنبال كنند.

در آن بُعدِ اوّل كه امام حسين عليه السّلام يك حركت انقلابى به راه انداخت، مظهر عزّت و افتخار بود. نقطه ى مقابلِ حسين بن على چه كسى بود؟ آن حكومت ظالمِ فاسدِ بدكاره اى بود كه «يعمل فى عبادالله بالاثم و العدوان» . نمودار اصلى اين بود كه در جامعه اى كه زير قدرت او بود، با بندگان خدا و انسانها با ستم، عدوان، غرور، تكبّر، خودخواهى و خودپرستى رفتار مى كرد؛ اين خصوصيّت عمده ى آن حكومت بود. چيزى كه برايشان مطرح نبود، معنويّت و رعايت حقوق انسانها بود. حكومت اسلامى را به همان حكومت طاغوتى كه قبل از اسلام و در دورانهاى مختلف در دنيا وجود داشته است، تبديل كرده بودند. در صورتى كه بارزترين خصيصه ى نظام اسلامى، حكومت است؛ برجسته ترين بخشهاى آن جامعه ى ايده آلى كه اسلام مى خواهد ترتيب دهد، شكل و نوع حكومت و رفتار حاكم است.

به تعبير بزرگان آن روز، امامت را به سلطنت تبديل كرده بودند. امامت يعنى پيشوايىِ قافله ى دين و دنيا. در قافله اى كه همه به يك سمت و هدف والا در حركتند، يك نفر بقيّه را راهنمايى مى كند و اگر كسى گم شود، دست او را مى گيرد و برمى گرداند؛ اگر كسى خسته شود، او را به ادامه راه تشويق مى كند؛ اگر كسى پايش مجروح شود، پاى او را مى بندد و كمك معنوى و مادّى به همه مى رساند. اين در اصطلاح اسلامى اسمش امام - امام

ص:249

هدايت - است و سلطنت نقطه ى مقابل اين است. سلطنتِ به معناى پادشاهىِ موروثى، فقط يك نوعِ از سلطنت است. لذا بعضى سلاطين در دنيا هستند كه اسمشان سلطان نيست، اما باطنشان تسلّط و زورگويى بر انسانهاست. هر كس و در هر دوره اى از تاريخ - اسم او هرچه مى خواهد باشد - وقتى به ملّت خود يا به ملّتهاى ديگر زور بگويد، اين سلطنت است. اين كه رئيس جمهور يك دولتى - كه در همه ى زمانها، دولتهاى مستكبر بوده اند و امروز مظهر آن، امريكاست - به خود حق بدهد كه بدون هيچ استحقاق اخلاقى، علمى و حقوقى، منافع خود و كمپانيهاى پشتيبان خود را بر منافع ميليونها انسان ترجيح دهد و براى ملّتهاى دنيا تكليف معيّن كند، اين سلطنت است؛ حالا اسمش سلطان باشد يا نباشد!

در دوران امام حسين عليه السّلام امامت اسلامى را به چنين چيزى تبديل كرده بودند: «يعمل فى عبادالله بالاثم والعدوان» . امام حسين عليه السّلام در مقابل چنين وضعيّتى مبارزه مى كرد. مبارزه ى او بيان كردن، روشنگرى، هدايت و مشخّص كردن مرز بين حقّ و باطل - چه در زمان يزيد و چه قبل از او - بود. منتها آنچه در زمان يزيد پيش آمد و اضافه شد، اين بود كه آن پيشواى ظلم و گمراهى و ضلالت، توقّع داشت كه اين امام هدايت پاى حكومت او را امضاء كند؛ «بيعت» يعنى اين. مى خواست امام حسين عليه السّلام را مجبور كند به جاى اين كه مردم را ارشاد و هدايت فرمايد و گمراهى آن حكومت ظالم را براى آنان تشريح نمايد، بيايد حكومت آن ظالم را امضا و تأييد هم بكند! قيام امام حسين عليه السّلام از اين جا شروع شد. اگر چنين توقّع بى جا و ابلهانه اى از سوى حكومت يزيد نمى شد، ممكن بود امام حسين همچون زمان معاويه و ائمّه ى بزرگوارِ بعد از خود، پرچم هدايت را برمى افراشت؛ مردم را ارشاد و هدايت مى كرد و حقايق را مى گفت. منتها او بر اثر جهالت و تكبّر و دورى از همه ى فضايل و معنويات انسانى يك قدم بالاتر گذاشت و توقّع كرد كه امام حسين عليه السّلام پاى اين سيه نامه ى تبديل امامت اسلامى به سلطنت طاغوتى را امضاء كند؛ يعنى بيعت كند. امام حسين فرمود «مثلى لا يبايع مثله» ؛ حسين چنين امضايى نمى كند. امام حسين عليه السّلام بايد تا

ص:250

ابد به عنوان پرچم حق باقى بماند؛ پرچم حق نمى تواند در صف باطل قرار گيرد و رنگ باطل بپذيرد. اين بود كه امام حسين عليه السّلام فرمود: «هيهات منّا الذّلّة» . حركت امام حسين، حركت عزّت بود ؛ يعنى عزّت حق، عزّت دين، عزّت امامت و عزّت آن راهى كه پيغمبر ارائه كرده بود. امام حسين عليه السّلام مظهر عزّت بود و چون ايستاد، پس مايه ى فخر و مباهات هم بود. اين عزّت و افتخار حسينى است. يك وقت كسى حرفى را مى زند، حرف را زده و مقصود را گفته است، اما پاى آن حرف نمى ايستد و عقب نشينى مى كند؛ اين ديگر نمى تواند افتخار كند. افتخار متعلّق به آن انسان، ملّت و جماعتى است كه پاى حرفشان بايستند و نگذارند پرچمى را كه آنها بلند كرده اند، توفانها از بين ببرد و بخواباند. امام حسين عليه السّلام اين پرچم را محكم نگه داشت و تا پاى شهادتِ عزيزان و اسارتِ حرم شريفش ايستاد. عزّت و افتخار در بُعد يك حركت انقلابى اين است.

2. تبلور معنويّت و فضائل در برابر رذايل اخلاقى

در بُعد تبلور معنويت هم همين طور است. بارها اين را گفته ام كه خيليها به امام حسين عليه السّلام مراجعه و او را بر اين ايستادگى ملامت مى كردند. آنها مردمان بد و يا كوچكى هم نبودند؛ بعضى جزو بزرگان اسلام بودند؛ امّا بد مى فهميدند و ضعفهاى بشرى بر آنها غالب شده بود. لذا مى خواستند حسين بن على را هم مغلوب همان ضعفها كنند؛ امّا امام حسين عليه السّلام صبر كرد و مغلوب نشد و يكايك كسانى كه با امام حسين بودند، در اين مبارزه ى معنوى و درونى پيروز شدند. آن مادرى كه جوان خود را با افتخار و خشنودى به طرف اين ميدان فرستاد؛ آن جوانى كه از لذّات ظاهرى زندگى گذشت و خود را تسليم ميدان جهاد و مبارزه كرد؛ پيرمردانى مثل حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه كه از راحتى دوران پيرمردى و بستر گرم و نرم خانه ى خودشان گذشتند و سختى را تحمّل كردند؛ آن سردار شجاعى كه در ميان دشمنان جايگاهى داشت - حُرّبن يزيد رياحى - و از آن جايگاه صرفنظر كرد و به حسين بن على پيوست، همه در اين مبارزه ى باطنى و معنوى پيروز شدند.

ص:251

پيروزى معنويّت بر رذيلت در عرصه ى دفاع مقدّس رزمندگان اسلام

آن روز كسانى كه در مبارزه ى معنوى بين فضايل و رذايل اخلاقى پيروز شدند و در صف آرايى ميان جنود عقل و جنود جهل توانستند جنود عقل را بر جنود جهل غلبه دهند، عدّه ى اندكى بيش نبودند؛ اما پايدارى و اصرار آنها بر استقامت در آن ميدان شرف، موجب شد كه در طول تاريخ، هزاران هزار انسان آن درس را فراگرفتند و همان راه را رفتند. اگر آنها در وجود خودشان فضيلت را بر رذيلت پيروز نمى كردند، درخت فضيلت در تاريخ خشك مى شد؛ امّا آن درخت را آبيارى كردند و شما در زمان خودتان خيليها را ديديد كه در درون خود فضيلت را بر رذيلت پيروز و هواهاى نفسانى را مقهور احساسات و بينش و تفكّر صحيح دينى و عقلانى كردند. همين پادگان دوكوهه و پادگانهاى ديگر و ميدانهاى جنگ و سرتاسر كشور، شاهد دهها و صدها هزار نفر از آنها بوده است. امروز هم ديگران از شما ياد گرفته اند؛ امروز در سرتاسر دنياى اسلام آن كسانى كه حاضرند در درون خود و در صف آرايى حقّ و باطل، حق را بر باطل پيروز كنند و غلبه دهند، كم نيستند. پايدارى شما - چه در دوران دفاع مقدّس و چه در بقيّه ى آزمايشهاى بزرگ اين كشور - اين فضيلتها را در زمانه ى ما ثبت كرد. زمانه ى ما زمانه ى ارتباطات نزديك است؛ اما اين ارتباطات نزديك هميشه به سود شيطان و شيطنتها نيست؛ به سود معنويتها و اصالتها هم هست. مردم دنيا خيلى چيزها را از شما ياد گرفته اند. همين مادرى كه در فلسطين جوان خودش را مى بوسد و به طرف ميدان جنگ مى فرستد، يك نمونه است. فلسطين سالهاى متمادى، زن و مرد و پير و جوان داشت؛ امّا براثر ضعفها و به دليل آن كه در ميدان صف آرايى معنوى، جنود عقل نمى توانست بر جنود جهل پيروز شود، فلسطين دچار ذلّت شد و اين وضعيّت برايش پيش آمد و دشمنان بر آن مسلّط شدند. امّا امروز وضعيت فلسطين، به گونه ى ديگرى است؛ امروز فلسطين به پا خاسته است؛ امروز ملّت فلسطين - زن و مرد - در صف آرايى معنوى در درون خود توانسته است جانب معنويت را غلبه دهد و پيروز كند؛ و اين ملّت پيروز خواهد شد.

ص:252

3. عزّت و سربلندى در صحنه ى عاشورا

در آن صحنه ى سوّم هم كه صحنه ى فاجعه آفرينيهاى عاشوراست، آن جا هم باز نشانه هاى عزّت مشاهده مى شود؛ آن جا هم سربلندى و افتخار است. اگر چه مصيبت و شهادت است؛ اگرچه شهادت هر يك از جوانان بنى هاشم، كودكان، طفلان كوچك و اصحاب كهنسال در اطراف حضرت ابى عبدالله الحسين عليه السّلام يك مصيبت و داغ بزرگ است؛ اما هركدام حامل يك جوهره ى عزّت و افتخار هم هست.

اين جا جمعى كه شما اجتماع كرده ايد، اغلب جوانيد. در اين پادگان دوكوهه هم دهها و صدها هزار جوان آمدند و رفتند. مظهر جوانِ فداكار در كربلا كيست؟ على اكبر، فرزند امام حسين عليه السّلام؛ جوانى كه در بين جوانان بنى هاشم برجسته و نمونه بود؛ جوانى كه زيباييهاى ظاهرى و باطنى را با هم داشت؛ جوانى كه معرفتِ به حقّ امامت و ولايت حسين بن على عليه السّلام را با شجاعت و فداكارى و آمادگى براى مقابله با شقاوت دشمن همراه داشت و نيرو و نشاط و جوانى خود را براى هدف و آرمان والاى خود صرف كرد. اين خيلى ارزش دارد. اين جوان فوق العاده و برجسته به ميدانِ دشمن رفت و در مقابل چشم پدر و چشمان زنانى كه نگران حال او بودند، جسد به خون آغشته اش به خيمه ها برگشت. اين چنين مصيبت و عزايى چيز كوچكى نيست؛ اما همين حركت او به سمت ميدان و آماده شدن براى مبارزه، براى يك مسلمان، تجسّم عزّت، بزرگوارى، افتخار و مباهات است. اين است كه خداوند مى فرمايد: «وَ لِلّهِ اَلْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ» حسين بن على عليه السّلام نيز به نوبه ى خود با فرستادن اين جوان به ميدان جنگ، عزّت معنوى را نشان داد؛ يعنى پرچم سربلندى و حاكميّت اسلام را كه روشن كننده ى مرز بين امامتِ اسلامى و سلطنتِ طاغوتى است محكم نگه مى دارد، ولو به قيمت جان جوان عزيزش باشد.

ويژگى حضرت على اكبر (علیه السلام) مسئوليّت شناسى او

شنيده ايد - در اين روزها، بارها هم تكرار شده است - كه هر كدام از اصحاب و ياران امام حسين عليه السّلام براى رفتن به ميدان جنگ و مبارزه

ص:253

كردن اجازه مى خواستند، امام به سرعت اجازه نمى داد. بعضيها را ممانعت مى كرد؛ به بعضى مى گفت كه اصلاً از كربلا برگرديد و برويد. او با جوانان بنى هاشم و اصحاب خود، چنين رفتار مى كرد. اما على اكبر - جوان محبوب و فرزند عزيزش - كه اجازه ى ميدان خواست، امام يك لحظه هم درنگ نكرد و به او اجازه داد. اين جا مى شود معرفت پسر و عظمت مقام پدر را فهميد.

تا وقتى اصحاب بودند، مى گفتند جانمان را قربان شما مى كنيم و اجازه نمى دادند كسى از بنى هاشم - فرزندان اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين عليهم السّلام - به ميدان جنگ بروند. مى گفتند اوّل ما مى رويم و كشته مى شويم، اگر بعد از كشته شدن ما خواستيد، آن وقت به ميدان برويد. وقتى كه نوبت به جانبازى و شهادت بنى هاشم رسيد، اوّل كسى كه درخواست اجازه براى ميدان مى كند، همين جوان مسؤوليّت شناس است؛ او على اكبر، پسر آقا و پسر امام و از همه به امام نزديكتر است، پس براى فداكارى از همه شايسته تر است. اين هم يك مظهر امامت اسلامى است؛ اين جا جايى نيست كه دنيا، منافع مادّى، سود اقتصادى و شهوات نفسانى تقسيم كنند؛ اين جا مجاهدت و سختى است؛ اوّل كسى كه داوطلب مى شود على بن الحسين، على اكبر است. اين، معرفتِ اين جوان را مى نماياند و امام حسين هم عظمت روحى اش را در مقابل اين كار نشان مى دهد و به مجرّد اين كه او درخواست مى كند، امام حسين عليه السّلام هم اجازه مى دهد كه به ميدان برود.

خطرناكتر بودن خودخواهى هاى انسان متناسب با بالاتر بودن قدرت اجرايى

اينها براى ما درس است؛ همان درسهاى ماندگار تاريخ، همان چيزهايى كه امروز و فردا، بشريّت به آنها نيازمند است. تا وقتى كه خودخواهيهاى انسان بر او حاكم است، هرچه قدرتِ اجراييش بالاتر باشد، خطرناكتر است؛ تا وقتى كه هواهاى نفسانى بر انسان غالب است و تا وقتى انسان همه چيز را براى خود مى خواهد، هرچه قدرتش بيشتر است، خطرناكتر و سَبُعتر و درنده تر است. نمونه هايش را در دنيا مى بينيد. هنر اسلام همين است كه به كسانى اجازه مى دهد از نردبان قدرت بالا روند كه توانسته باشند لااقل در

ص:254

بعضى از اين مراحل امتحان داده و قبول شده باشند. شرطى كه اسلام براى مسؤوليّتها مى گذارد، خارج شدن از بسيارى از اين هواها و هوسهاست. ما مسؤولان بايستى بيش از همه مراقب خود باشيم؛ بيش از همه دست، زبان، فكر، چشم و عمل خود را كنترل كنيم؛ بيش از همه تقوا در ما لازم است. وقتى بى تقوايى بر انسانى حاكم شد، هرچه قدرت او بيشتر باشد، خطرش براى بشريّت بيشتر است. وقتى اختيارِ فشردن تكمه ى بمب اتم در دست شخصى باشد كه نه جان انسانها و نه حقوق ملّتها برايش مهم است و نه اجتناب از شهوات نفسانى براى او يك امتياز و ارزش محسوب مى شود، براى بشريّت خطرناك است. اين كسانى كه امروز در دنيا از نيروى اتم و سلاحهاى مرگبار برخوردارند، بايد بر نفس و احساسات خود غلبه داشته و مسلّط باشند كه متأسّفانه اين طور نيست. اسلام اين مسائل را تبليغ مى كند و علّت دشمنى قدرتمندان با اسلام هم همين است.

بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در جمع دهها هزار نفر از راهيان نور و قشرهاى مختلف مردم در پادگان دوكوهه - 1381/1/9

ص:255

55. راه حسين بن على (علیه السلام)؛ پرچم حركت امّت اسلام به سوى اهداف اسلامى

تلاش حضرت زينب (علیها السلام) و امام سجّاد (علیه السلام) در حفظ و تبليغ پيام امام حسين (علیه السلام)

مسأله ى شهيد و ايثارگرى، كهنه شدنى نيست؛ اين، موتور حركت جامعه است؛ بعضى ها از اين نكته غفلت مى كنند. اين كه مى بينيد بعضى با سخن، قلم و حركات خود، نگاهى به ايثار و شهادت مى اندازند كه آن نگاه منفى و ناسپاسانه است، بر اثر غفلت آنهاست؛ نمى فهمند پاسدارى از حرمت شهيدان و ايثارگران چقدر براى يك جامعه و ملّت و كشور داراى اهميّت است. شما ببينيد خون مطهّر حسين بن على (عليه السّلام) در كربلا در غربت بر زمين ريخته شد؛ امّا بزرگترين مسؤوليّتى كه بر عهده ى امام سجّاد (عليه الصّلاة والسّلام) و زينب كبرى (سلام الله عليها) قرار گرفت، از همان لحظه ى اوّل اين بود كه اين پيام را روى دست بگيرند و به سرتاسر دنياى اسلام آن را، به شكلهاى گوناگون، منتقل كنند. اين حركت براى احياء دين حقيقى و دين حسين بن على و آن هدفى كه امام حسين براى آن شهيد شد، يك امر ضرورى و لازم بود. البته اجر الهى براى امام حسين محفوظ بود؛ مى توانستند او را در بوته ى سكوت بگذارند؛ اما چرا امام سجّاد (عليه السّلام) تا آخر عمر - سى سال بعد از او، امام سجّاد زندگى كردند - در هر مناسبتى نام حسين، خون حسين و شهادت اباعبدالله را مطرح كردند؛ آن را به ياد مردم آوردند؟ اين تلاش براى

ص:256

چه بود؟ بعضى خيال مى كنند اين كار براى انتقام گرفتن از بنى اميّه بود؛ در حالى كه بنى اميّه بعدها از بين رفتند. امام رضا (عليه السّلام) كه بعد از آمدن بنى عباس است، چرا به ريّان بن شبيب دستور مى دهد مصيبت نامه ى اباعبدالله را در ميان خودتان بخوانيد؟ آن وقت كه بنى اميّه نبودند؛ تارومار شده بودند. اين كار براى اين است كه راه حسين بن على و خون او عَلَم و پرچم حركت عظيم امّت اسلام به سوى هدفهاى اسلامى است؛ اين پرچم بايد سرپا بماند؛ تا امروز هم بر سر پا مانده و تا امروز هم هدايت كرده است.

بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در ديدار خانواده معظّم شهدا، جانبازان و آزادگان استان همدان - 1383/4/16

ص:257

56. لزوم روشنگرى و تحكيم مبانى فكرى جوانان

ما چند سال پيش اين جا راجع به قمه زنى - امرى كه بيّن الغىّ است - مطالبى گفتيم؛ بزرگانى صحبت كردند، نجابت كردند، قبول كردند و مردمِ زيادى هم پذيرفتند؛ يك وقت ديديم از گوشه هايى سروصدا بلند شد كه آقا شما با امام حسين مخالفيد!. معناى «سفينة النجاة و مصباح الهدى» اين است كه ما عملى را كه بلاشك شرعاً محل اشكال است و به عنوان ثانوى هم حرام مسلّم و بيّن است، انجام دهيم؟ بايد اين روشنگرى ها را بكنيم تا نسل جوان ما به اسلام بيشتر علاقه مند شود. گرايش جوانها را به اسلام مى بينيد. اين گرايش، گرايش عاطفى است. اين گرايش، بسيار ارزشمند است؛ اما مثل موجى است كه ممكن است بيايد و برگردد. ما اگر بخواهيم اين موج همچنان استمرار داشته باشد، بايد پايه هاى فكرى جوانها را محكم كنيم. ما اين همه منبع داريم. همين دعاى ابوحمزه كه حضرت آقاى مشكينى فرمودند، دعاى امام حسين در روز عرفه، اينها را جوانهاى ما مى خوانند؛ اما معنايش را نمى فهمند. «الهى هب لى قلبا يدنيه منك شوقه» ؛ چقدر از اين گونه مناجات ها و از اين گونه مبانى و از اين حرفهاى عميق در دعاهايى مثل مناجات شعبانيه و صحيفه ى سجّاديّه وجود دارد كه احتياج است ما اينها را براى جوانها بيان و تبيين و روشن كنيم تا بفهمند و با علاقه و عاطفه و شوقى كه دارند، بخوانند.

بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در ديدار اعضاى مجلس خبرگان رهبرى - 1384/6/17

ص:258

57. منطق، حماسه، عاطفه؛ سه عنصر اصلى حركت امام حسين (علیه السلام)

اشاره

در باب عاشورا آنچه كه عرض مى كنم - البتّه يك سطر از يك كتاب قطور است - اين است كه عاشورا يك حادثه ى تاريخىِ صرف نبود؛ عاشورا يك فرهنگ، يك جريان مستمر و يك سرمشق دائمى براى امّت اسلام بود. حضرت ابى عبدالله (عليه السّلام) با اين حركت - كه در زمان خود داراى توجيه عقلانى و منطقى كاملاً روشنى بود - يك سرمشق را براى امت اسلامى نوشت و گذاشت. اين سرمشق فقط شهيد شدن هم نيست؛ يك چيزِ مركّب و پيچيده و بسيار عميق است. سه عنصر در حركت حضرت ابى عبدالله (عليه السّلام) وجود دارد: عنصر منطق و عقل، عنصر حماسه و عزّت، و عنصر عاطفه.

عنصر منطق و عقل در اين حركت، در بيانات آن بزرگوار متجلّى است؛ قبل از شروع اين حركت، از هنگام حضور در مدينه تا روز شهادت. جمله جمله ى اين بيانات نورانى، بيان كننده ى يك منطق مستحكم است. خلاصه ى اين منطق هم اين است كه وقتى شرايط وجود داشت و متناسب بود، وظيفه ى مسلمان، «اقدام» است؛ اين اقدام خطر داشته باشد در عالى ترين مراحل، يا نداشته باشد. خطرِ بالاترين، آن است كه انسان جان خود و عزيزان و نواميس

ص:259

نزديك خود - همسر، خواهر، فرزندان و دختران - را در طبق اخلاص بگذارد و به ميدان ببرد و در معرض اسارت قرار دهد. اينها چيزهايى است كه از بس تكرار شده، براى ما عادى شده، در حالى كه هر يك از اين كلمات، تكان دهنده است. بنابراين، حتى اگر خطر در اين حد هم وجود داشته باشد، وقتى شرايط براى اقدام متناسبِ با اين خطر وجود دارد، انسان بايد اقدام كند و دنيا نبايد جلوى انسان را بگيرد؛ ملاحظه كارى و محافظه كارى نبايد مانع انسان شود؛ لذت و راحت و عافيتِ جسمانى نبايد مانع راهِ انسان شود؛ انسان بايد حركت كند. اگر حركت نكرد، اركان ايمان و اسلام او بر جا نيست. «انّ رسول الله (صلّى الله عليه وآله) قال: من رأى سلطانا جائرا مستحلّا لحرم الله و لم يغيّر عليه بفعل و لاقول كان حقّا على الله ان يدخله مدخله» ؛ منطق، اين است. وقتى اساس دين در خطر است، اگر شما در مقابل اين حادثه ى فزيع با قول و فعل وارد نشويد، حقِ على ا لله است كه انسان بى مسؤوليت و بى تعهد را با همان وضعيتى كه آن طرف مقابل - آن مستكبر و آن ظالم - را با آن روبه رو مى كند، مواجه كند.

درس جاودانه ى امام حسين (علیه السلام) براى همه ى بشريّت در طول تاريخ

حسين بن على (عليه السّلام) در خلال بيانات گوناگون - در مكّه و مدينه و در بخش هاى مختلف راه، و در وصيّت به محمّدبن حنفيّه اين وظيفه را تبيين كرده و آن را بيان فرموده است. حسين بن على (عليه السّلام) عاقبتِ اين كار را مى دانست؛ نبايد تصوّر كرد كه حضرت براى رسيدن به قدرت - كه البته هدف آن قدرت، مقدّس است - چشمش را بست و براى آن قدرت حركت كرد؛ نه، هيچ لزومى ندارد كه يك نگاه روشنفكرانه ما را به اين جا بكشاند. نخير، عاقبت اين راه هم بر حسب محاسبات دقيق براى امام حسين (عليه السّلام) با روشن بينى امامت قابل حدس و واضح بود؛ امّا مسأله آن قدر اهميّت دارد كه وقتى شخصى با نفاستِ جان حسين بن على (عليه السّلام) در مقابل اين مسأله قرار مى گيرد، بايد جان خود را در طبق اخلاص بگذارد و به ميدان ببرد؛ اين براى مسلمان ها تا روز قيامت درس است و اين درس

ص:260

عمل هم شده است و فقط اين طور نبوده كه درسى براى سرمشق دادن روى تخته ى سياه بنويسند، كه بعد هم پاك بشود؛ نه، اين با رنگ الهى در پيشانى تاريخ اسلام ثبت شد و ندا داد و پاسخ گرفت، تا امروز.

استفاده ى امام خمينى (ره) از پيام جاودانه ى امام حسين (علیه السلام)

در محرّم سال 42، امامِ بزرگوار ما از اين ممشا استفاده كرد و آن حادثه ى عظيم پانزده خرداد به وجود آمد. در محرّم سال 1357 هم امام عزيز ما باز از همين حادثه الهام گرفت و گفت: «خون بر شمشير پيروز است» و آن حادثه ى تاريخى بى نظير - يعنى انقلاب اسلامى - پديد آمد. اين، مالِ زمان خود ماست؛ جلوى چشم خود ماست؛ ولى در طول تاريخ هم اين پرچم براى ملّت ها پرچمِ فتح و ظفر بوده است و در آينده هم بايد همين طور باشد و همين طور خواهد بود. اين بخشِ «منطق»، كه عقلانى است و استدلال در آن هست. بنابراين، صرفِ يك نگاه عاطفى، حركت امام حسين را تفسير نمى كند و بر تحليل جوانب اين مسأله قادر نيست.

عنصر دوّم، حماسه است؛ يعنى اين مجاهدتى كه بايد انجام بگيرد، بايد با عزّت اسلامى انجام بگيرد؛ چون «وَ لِلّهِ اَلْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ» مسلمان در راهِ همين حركت و اين مجاهدت هم، بايستى از عزّت خود و اسلام حفاظت كند. در اوج مظلوميّت، چهره را كه نگاه مى كنى، يك چهره ى حماسى و عزّتمند است. اگر به مبارزات سياسى - نظامىِ گوناگونِ تاريخ معاصر خودمان نگاه كنيد، حتى آنهايى كه تفنگ گرفته اند و به جنگ روياروى جسمى اقدام كرده اند، مى بينيد كه گاهى اوقات خودشان را ذليل كردند! اما در منطق عاشورا، اين مسأله وجود ندارد؛ همان جايى هم كه حسين بن على (عليه السّلام) يك شب را مهلت مى گيرد، عزّتمندانه مهلت مى گيرد؛ همان جايى هم كه مى گويد: «هل من ناصرٍ» - استنصار مى كند - از موضع عزّت و اقتدار است؛ آن جايى كه در بين راه مدينه تا كوفه با آدم هاى گوناگون برخورد مى كند و با آنها حرف مى زند و از بعضى از آنها يارى مى گيرد، از موضع ضعف و ناتوانى نيست؛ اين هم يك عنصر برجسته ى ديگر است. اين عنصر در همه ى

ص:261

مجاهداتى كه رهروان عاشورايى در برنامه ى خود مى گنجانند، بايد ديده شود. همه ى اقدام هاى مجاهدت آميز - چه سياسى، چه تبليغى، چه آن جايى كه جاى فداكارى جانى است - بايد از موضع عزّت باشد. در روز عاشورا در مدرسه ى فيضيّه، چهره ى امام را نگاه كنيد: يك روحانى اى كه نه سرباز مسلّح دارد و نه يك فشنگ در همه ى موجودى خود دارد، آن چنان با عزّت حرف مى زند كه سنگينى عزّت او، زانوى دشمن را خم مى كند؛ اين موضع عزّت است. امام در همه ى احوال همين طور بود؛ تنها، بى كس، بدون عِدّه و عُدّه، امّا عزيز؛ اين چهره ى امام بزرگوار ما بود. خدا را شكر كنيم كه ما در زمانى قرار گرفتيم كه يك نمونه ى عينى از آنچه را كه بارها و سال ها گفته ايم و خوانده ايم و شنيده ايم، جلوى چشم ما قرار داد و به چشم خودمان او را ديديم؛ و او، امام بزرگوار ما بود.

عنصر سوّم، عاطفه است؛ يعنى هم در خود حادثه و هم در ادامه و استمرار حادثه، عاطفه يك نقش تعيين كننده اى ايجاد كرده است، كه باعث شد مرزى بين جريان عاشورايى و جريان شيعى با جريان هاى ديگر پيدا شود. حادثه ى عاشورا، خشك و صرفاً استدلالى نيست، بلكه در آن عاطفه با عشق و محبّت و ترحّم و گريه همراه است. قدرت عاطفه، قدرت عظيمى است؛ لذا ما را امر مى كنند به گريستن، گرياندن و حادثه را تشريح كردن. زينب كبرى (سلام ا لله عليها) در كوفه و شام منطقى حرف مى زند، اما مرثيه مى خواند؛ امام سجّاد بر روى منبر شام، با آن عزّت و صلابت بر فرق حكومت اموى مى كوبد، اما مرثيه مى خواند. اين مرثيه خوانى تا امروز ادامه دارد و بايد تا ابد ادامه داشته باشد، تا عواطف متوجّه بشود. در فضاى عاطفى و در فضاى عشق و محبّت است كه مى توان خيلى از حقايق را فهميد، كه در خارج از اين فضاها نمى توان فهميد. اين سه عنصر، سه عنصر اصلىِ تشكيل دهنده ى حركت عاشورايى حسين بن على (ارواحنافداه) است كه يك كتاب حرف است و گوشه اى از مسائل عاشوراى حسينى است؛ اما همين يك گوشه براى ما درس هاى فراوانى دارد.

ما مبلّغان، زير نام حسين بن على تبليغ مى كنيم. اين فرصت بزرگ را

ص:262

يادِ اين بزرگوار به مبلّغان دين بخشيده است، كه بتوانند تبليغ دين را در سطوح مختلف انجام بدهند. هر يك از آن سه عنصر بايد در تبليغ ما نقش داشته باشد؛ هم صِرف پرداختن به عاطفه و فراموش كردن جنبه ى منطق و عقل كه در ماجراى حسين بن على (عليه السّلام) نهفته است، كوچك كردن حادثه است، هم فراموش كردن جنبه ى حماسه و عزّت، ناقص كردن اين حادثه ى عظيم و شكستن يك جواهر گرانبهاست؛ اين مسأله را بايد همه - روضه خوان، منبرى و مدّاح - مراقب باشيم.

بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در ديدار روحانيان و مبلغان در آستانه ى ماه محرّم - 1384/11/5

ص:263

58. درسى از درسهاى عاشورا

ماجراى عاشورا هم درس است؛ درسِ اقدام و نهراسيدن از خطرات و وارد شدن در ميدان هاى بزرگ. آن تجربه با آن خصوصيّات و با آن دشوارى، از عهده ى حسين بن على (عليه السّلام) برمى آمد؛ از عهده ى ديگرى برنمى آمد و برنمى آيد؛ ليكن در دامنه ى آن قلّه ى بلند و رفيع، كارهاى زياد و نقش هاى گوناگونى هست كه من و شما مى توانيم انجام بدهيم.

بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در ديدار پرسنل نيروى هوايى - 1384/11/18

ص:264

59. درس امام حسين (علیه السلام) در توكّل و اعتماد به خدا

امّت بزرگ اسلامى نمى تواند همچون غربِ مزوّر در برابر ظلمى كه بر شما مى رود، بى تفاوت و ساكت بماند و با دشمن شما دست دوستى بدهد. هر كه چنين كند، با شما دشمنى كرده است و مطمئنّاً ملّت هاى مسلمان از اين گناه بزرگ مبرّايند. امّت اسلامى موظّف است به هر گونه ى ممكن به شما يارى برساند و شما را در ادامه ى اين راه مبارك كمك كند. به وعده ى الهى اعتماد كنيد؛ رنج ها و دردهاى جانكاه خود را كه خون هاى بناحق ريخته و سختى هاى هر روزه بر شما وارد مى سازد، به حساب خدا بنويسيد و همچون سرور شهيدان عالم، حسين بن على (عليهماالسّلام) در لحظه اى كه كودك شيرخوارش را در آغوشش با تير زهرآلود شهيد كردند، بگوييد: «انّما يهون الخطب علىّ انّه بعين الله» . و بدانيد كه خداوند پيروزى نهايى مؤمنان و مجاهدان صابر را تضمين كرده است. «وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلاً، لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ اَلسَّمِيعُ اَلْعَلِيمُ»

بيانات در سوّمين كنفرانس بين المللى قدس و حمايت از حقوق مردم فلسطين - 1385/1/25

ص:265

60. هدف قيام حسينى: زدودن ابرهاى جهل و غفلت

دين خدا يعنى برنامه ى سعادت بشر در دنيا و آخرت. اين برنامه همان طور كه ضامن رشد و اعتلاى معنوى جوامع بشرى است، ضامن زنده كردن استعدادهاى فكرى و رشد دادن به شخصيّت و توانايى هاى آنها هم هست. دين خدا همچنانى كه به معنويّت نظر دارد، به زندگى دنيايى انسان هم نظر دارد و براى خوشبختى انسان برنامه دارد. اميرالمؤمنين (عليه الصّلاة والسّلام) در نهج البلاغه، هدف از بعثت نبىّ مكرّم اسلام را اين گونه معيّن مى كند: «ليثيروا لهم دفائن العقول»؛ تا گنجينه هاى خِرَد را در درون مردم استخراج كند و به فعليّت برساند. در زيارت اربعين سيّدالشّهداء (عليه السّلام) هم مى خوانيم: «ليستنقذ عباده من الجهالة و حيرة الضلالة» ؛ قيام حسينى براى اين است كه ابرهاى جهل و غفلت را از افق زندگى انسان ها برطرف كند و آنها را عالم كند؛ آنها را به هدايت حقيقى برساند. نصرت خداى متعال در واقع معنايش اين است كه در جهت احياى سنّت هاى الهى قدم برداريم؛ در طبيعت و جامعه اثر بگذاريم؛ در بيدار كردن فطرت ها اثر بگذاريم؛ براى نجات انسان از مجموعه ى عوامل بدبختى و تيره روزى تلاش كنيم. اين، نصرت ماست براى دين خدا.

بيانات در مراسم هفدهمين سالگرد ارتحال حضرت امام خمينى (ره) - 1385/3/14

ص:266

61. استمرار نهضت امام حسين (علیه السلام): مبارزه عليه ظلم و سلطه و يزيدهاى زمان

اشاره

محرّم، يكى از همين مقاطع تاريخى است. عاشورا را شيعه، با همه ى وجود نگه داشتند. شما ببينيد در طول سالهاى متمادى، قرنهاى متمادى، ياد امام حسين، نام امام حسين، تربت امام حسين، عزاى امام حسين هرگز از بين مردم پيرو اهل بيت و مؤمنِ به اهل بيت خارج نشد؛ اين را رها نكردند؛ هرچند خيلى تلاش شد. حالا شما قضيّه ى متوكّل و بستن راه را شنيده ايد. اينها آن كارهاى چاروادارى، مخالفتهاى چاروادارى بوده است. مخالفتهاى بسيار زيادى در طول زمان به شكلهاى ظاهراً علمى، به شكل احساساتى، به شكل تجربه اى انجام دادند، ولى شيعه نگه داشته است و بايد نگه دارد.

زنده نگه داشتن نام و ياد امام حسين (علیه السلام)؛ راه عبور ملّت اسلام از همه ى موانع

ميگويند چرا ماتم و گريه و اشك را در بين مردم رواج ميدهيد؟ اين ماتم و اشك براى ماتم و اشك نيست، براى ارزشهاست. آنچه پشت سر اين عزاداريها، بر سر و سينه زدنها، اشك ريختنها وجود دارد، عزيزترين چيزهائى است كه در گنجينه ى بشريّت ممكن است وجود داشته باشد؛ آن همان ارزشهاى معنوىِ الهى است. اينها را ميخواهند نگه دارند كه حسين بن على مظهر اين ارزشها بود. يادِ آنهاست؛ زنده نگه داشتن آنهاست.

ص:267

و ملّت اسلام اگر نام حسين را و ياد حسين را زنده نگه بدارد و آن را الگو قرار بدهد براى خود، از همه ى موانع و مشكلات عبور خواهد كرد. لذاست كه ما در انقلاب اسلامى، در نظام جمهورى اسلامى از صدر تا ذيل، همه - مردم، مسئولين، بزرگان، شخص امام بزرگوار ما - بر روى مسئله ى امام حسين و مسئله ى عاشورا و همين عزاداريهاى مردمى، تكيه كردند و جا دارد. اين عزاداريها جنبه ى نمادين دارد، جنبه ى حقيقى هم دارد؛ دلها را نزديك ميكند، معارف را روشن ميكند.

نقش و تأثير محرّم در پيروزى انقلاب اسلامى

البته گويندگان، وعّاظ، مدّاحان، سرايندگان، همه بايد توجّه داشته باشند كه اين يك حقيقت عزيز است؛ با آن نبايست بازى كرد؛ حقايق ماجراى عاشورا را بازيچه نبايد قرار داد. هر كسى يك چيزى به آن اضافه بكند، خرافه اى را به آن وصل بكند، كارهاى غير معقول را به نام عزادارى انجام بدهد، اينها نبايد باشد؛ اينها طرفدارى از امام حسين نيست. يك وقتى ما راجع به مسئله ى تظاهرات قمه، مطلبى را گفتيم، يك عدّه اى گوشه كنار صداشان بلند شد كه آقا! اين عزادارى امام حسين است؛ مخالفت نشود با عزادارى امام حسين! اين، مخالفت با عزادارى نيست؛ مخالفت با ضايع كردن عزادارى است. عزادارى امام حسين را نبايد ضايع كرد. منبر حسينى، مجلس حسينى، محلّ بيان حقايق دينى، يعنى حقايق حسينى است. شعر در اين جهت، حركت در اين جهت، نوحه و مديحه در اين جهت بايد باشد. شما ديديد در آن محرّم سال 57، دستجات سينه زنى ما در بعضى از شهرستانها مثل يزد و شيراز و جاهاى ديگر شروع شد و بعد هم گسترش پيدا كرد به همه ى كشور؛ سينه ميزدند و حقايق روز را در نوحه هاى خودشان بيان ميكردند؛ با ارتباط دادن و اتصال دادن اينها به ماجراى عاشورا، كه درست هم هست.

مرحوم شهيد مطهّرى سالها قبل از انقلاب در اين حسينيه ى ارشاد فرياد ميكشيد كه: والله - قريب به اين مضمون - بدانيد شمر، امروز - اسم نخست وزيرِ آن روز اسرائيل (صهيونيست) را مى آورد - اوست. واقع قضيّه

ص:268

هم همين است. ما شمر را لعنت ميكنيم، براى اينكه ريشه ى شمر شدن و شمرى عمل كردن را در دنيا بكنيم؛ ما يزيد و عبيدالله را لعنت ميكنيم، براى اينكه با حاكميّت طاغوت، حاكميّت يزيدى، حاكميّت عيش و نوش، حاكميّت ظلمِ به مؤمنين در دنيا مقابله كنيم. حسين بن على قيامش براى اين بود كه بينى حاكميّتهاى عليه ارزشهاى اسلامى و انسانى و الهى را به خاك بمالد و نابود كند؛ و همين كار را هم امام حسين با قيام خود كرد.

سلطه گران دنياى امروز؛ شمرها و يزيدهاى امروز

مجالس ما؛ مجالس حسينى، يعنى مجالس ضد ظلم، مجالس ضدّ سلطه، مجالس ضدّ شمرها و يزيدها و ابن زيادهاى زمان موجود، زمان حاضر، معنايش اين است. اين استمرار ماجراى امام حسين است.

و امروز دنيا پر از ظلم و جور است. شما ببينيد چه ميكنند؛ در فلسطين چه ميكنند، در عراق چه ميكنند، در كشورهاى گوناگون چه ميكنند، با ملّتهاى دنيا چه ميكنند، با فقرا چه ميكنند، با ثروتهاى ملّى كشورها چه ميكنند. ابعاد عظيم حركت حسين بن على (عليه السّلام) شامل همه ى اين ميدان وسيع ميشود. امام حسين نه فقط براى شيعه، نه فقط براى مسلمانها، بلكه براى احرار عالم درس دارد.

رهبر آزادى بخش نهضت هند در شصت سال، هفتاد سال قبل اسم حسين بن على را آورد؛ گفت من از او ياد گرفتم؛ در حالى كه هندو بود؛ اصلاً مسلمان نبود. در بين مسلمين هم همينطور است. ماجراى امام حسين اين است. شما گنجينه دارِ يك چنين جواهر ذى قيمتى هستيد كه همه ى بشريّت ميتواند از او بهره برد و استفاده كند.

جهتگيرى در عزادارى امام حسين به اين نحو بايد باشد: گسترش تبيين، بيان، آگاه سازى، محكم كردن ايمان مردم، روح تديّن را در مردم گسترش دادن، روح شجاعت و غيرت دينى را در مردم زياد كردن، حالت بى تفاوتى و سُكر و بى حالى را از مردم گرفتن؛ اينهاست معناى قيام حسينى و بزرگداشت عزادارى امام حسين (عليه السّلام) در زمان ما. لذا زنده است، هميشه هم زنده خواهد بود.

ص:269

جنبه ى عاطفى آن هم تأثيرگذارِ بر روى عواطف و احساسات همه ى مردم است. جنبه ى عمقى و معنوى آن، صاحبان فكر و بصيرت را آگاه ميكند؛ روشن ميكند. بنده بارها در طول اين سالها اين جمله ى اميرالمؤمنين (عليه الصّلاة والسّلام) را عرض كرده ام كه فرمود: «ألا لا يحمل هذا العلم إلّا أهل البصر والصّبر» ؛ اين پرچم - پرچم انسانيّت، اسلام، توحيد - را آن كسانى كه داراى اين دو خصوصيّتند، ميتوانند بر دست بگيرند و بلند نگه دارند؛ «البصر والصّبر»؛ بصيرت و استقامت. امام حسين (عليه السّلام) مظهر بصيرت و استقامت است.

پيروزى ملّت ايران بر استكبار با پيروى از مكتب امام حسين (علیه السلام)

پيروان امام حسين هم همين را نشان دادند و بعد از گذشت قرنها، آن روزى كه رهبر شايسته اى در ميان آنها پيدا شد، اين حركت عظيم را به وجود آوردند. انقلاب عظيم اسلامى يك ماجراى عظيمى است؛ داستان عظيمى است. ما در وسط قضيّه قرار گرفته ايم، ابعاد عظيم اين حادثه براى ما خيلى روشن نيست؛ آيندگانِ تاريخ و كسانى كه امروز بيرون از اين مجموعه هستند، آنها بيشتر از ما ابعاد و عظمت اين حركت را مى بينند. در دنيائى كه همه ى پول و ثروت و قدرت و سياست و همه چيز و همه چيز در جهت ضدّ ارزشهاى انسانى و دينى است، ناگهان در يك نقطه ى حسّاس عالم - نقطه ى حسّاس جغرافيائى عالم - يك نظامى سر بلند كند، يك ملّتى قيام كند براى به دست گرفتن پرچم ارزشها؛ و ارزشهاى انسانى را سر دست بگيرد، نداى توحيد بدهد، معجزه است؛ معجزه ى زمان ما اين است. بعد از همه طرف به او حمله كنند؛ بزرگ و كوچك، طاغوتها و طاغوتچه ها با همه ى توانشان بريزند سر او، و در عين حال او نه فقط شكست نخورد، بلكه بسيارى از آنها را شكست بدهد؛ آنها را عقب براند، كه امروز شما داريد مى بينيد نشانه هاى عقب رفتِ استكبار را. در اين مبارزه ملّت ايران پيروز شد.

بيانات در ديدار هزاران نفر از مردم قم به مناسبت سالروز قيام 19 دى ماه - 1386/10/19

ص:270

62. نهضت حسينى: عامل تحكيم پايه هاى مكتب اسلام

گذر زمان، حوادث را لحظه به لحظه از انسان دورتر مى كند. بعضى از حوادث فراموش مى شوند، مثل يك موج ضعيفى كه از انداختن يك سنگى در يك استخر آبى به وجود مى آيد - موجى هست، اما هر چه مى گذرد، لحظه به لحظه ضعيف تر مى شود و دقيقه اى نمى گذرد كه ديگر خبرى از آن موج نيست - لكن بعضى از حوادث نقطه ى عكسند و گذر زمان آنها را ضعيف و كمرنگ نمى كند، بلكه برجسته تر مى كند. يك نمونه ى آن، حادثه ى عاشوراست.

در روز عاشورا كسى نفهميد چه اتّفاق افتاد. عظمت آن حادثه، عظمت جهاد جگرگوشه ى پيغمبر و ياران و نزديكانش و همچنين عظمت فاجعه ى كشته شدن فرزندان و نورديدگان پيغمبر بر كسى روشن نبود. اكثر كسانى كه آن جا بودند هم نفهميدند. آنهايى كه در جبهه ى دشمن بودند، آن قدر مست و آن قدر غافل و آن قدر از خود بيگانه بودند كه نفهميدند چه اتّفاقى افتاد! مستان عالَم، مستان غرور و شهوت و غضب و مستان حيوانيّت، نمى فهمند در عالم انسانيّت چه دارد اتّفاق مى افتد؛ بله، زينب (سلام الله عليها) خوب فهميد، سكينه خوب فهميد، آن زنها و دخترهاى مظلوم خوب فهميدند چه اتّفاقى افتاد؛ اين مال روز عاشوراست. اما هر روزى كه از روز عاشورا جلوتر رفتيم - روز

ص:271

دوازدهم در كوفه، چند هفته بعد در شام، چند هفته بعد در مدينه و اندكى بعد در همه ى دنياى اسلام - اين حادثه به سرعت برق، عظمت و اهميّت خودش را نشان داد. هنوز دو سال از اين حادثه نگذشته بود كه آن طغيانگرِ فرعونى كه عامل اين حادثه بود، از روى زمين برافتاد و نابود شد و چند سالى بيش نگذشته بود كه آن خانواده نابود شدند. خانواده ى ديگرى از بنى اميّه سر كار آمدند؛ چند ده سالى نگذشت كه آن خانواده هم مضمحل و نابود شدند. دنياى اسلام روز به روز به مكتب اهل بيت نزديكتر، دل بسته تر و مشتاقتر شد و اين حادثه توانست پايه هاى عقيده ى اسلامى و مكتب اسلام را در طول تاريخ استوار كند. اگر حادثه ى كربلا نبود، ما امروز از مبانى و اصول اسلام هم چندان خبرى نمى داشتيم و شايد فقط نامى از اسلام به گوش ما مى خورد. اين خون مقدّس و اين حادثه ى بزرگ، نه فقط كوچك نشد، كمرنگ نشد، ضعيف نشد، بلكه روزبه روز قويتر و برجسته تر و اثرگذارتر شد؛ اين يك نمونه ى برجسته است.

بيانات در ديدار جانبازان، ايثارگران و خانواده هاى شهداى استان فارس - 1387/2/13

ص:272

63. نسخه ى عملى سيّدالشّهدا (علیه السلام) براى مبارزه با جهل و غفلت

اشاره

امروز هم درس همين است. شمّ انسانى و عميق يك ملّت بايد حوادث را قبل از وقوع آن احساس كند و بفهمد كه چه اتّفاقى دارد مى افتد، و عكس العمل نشان بدهد. در طول تاريخ اسلام وقتى نگاه ميكنيم، نداشتن اين درك و شمّ سياسىِ درست، ملّتها را هميشه در خواب نگه داشته است و به دشمنان ملّتها امكان داده است كه هر كارى كه ميخواهند، بر سر ملّتها بياورند و از عكس العمل آنها در امان و مصون بمانند.

تغييرات گسترده در طول پنجاه سال پس از بعثت در جامعه ى اسلامى

با اين نگاه، شما به حادثه ى كربلا نگاه كنيد. بسيارى از مسلمانانِ دوران اواخر شصت ساله ى بعد از حادثه ى هجرت - يعنى پنجاه ساله ى بعد از رحلت نبىّ مكرّم - از حوادثى كه ميگذشت، تحليل درستى نداشتند. چون تحليل نداشتند، عكس العمل نداشتند. لذا ميدان، باز بود جلوى كسانى كه هر كارى ميخواستند، هر انحرافى كه در مسير امّت اسلامى به وجود مى آوردند، كسى جلودارشان نباشد؛ ميكردند. كار به جائى رسيد كه يك فرد فاسقِ فاجرِ بدنامِ رسوا - جوانى كه هيچ يك از شرايط حاكميّت اسلامى و خلافت

ص:273

پيغمبر در او وجود ندارد و نقطه ى عكس مسير پيغمبر در اعمال او ظاهر است - بشود رهبر امّت اسلامى و جانشين پيغمبر! ببينيد چقدر اين حادثه امروز به نظر شما عجيب مى آيد؟ آن روز اين حادثه به نظر مردمى كه در آن دوران بودند، عجيب نيامد. خواص احساس خطر نكردند. بعضى هم كه شايد احساس خطر ميكردند، منافع شخصى شان، عافيتشان، راحتشان، اجازه نداد كه عكس العملى نشان بدهند. پيغمبر، اسلام را آورد تا مردم را به توحيد، به پاكيزگى، به عدالت، به سلامت اخلاق، به صلاح عمومى جامعه ى بشرى سوق بدهد. امروز كسى به جاى پيغمبر مى نشيند كه سر تا پايش فساد است، سر تا پايش فسق است، به اصل وجود خدا و وحدانيّت خدا اعتقادى ندارد. با فاصله ى پنجاه سال بعد از رحلت پيغمبر، يك چنين كسى مى آيد سر كار! اين به نظر شما امروز خيلى عجيب مى آيد؛ آن روز به نظر بسيارى از آن مردم، عجيب نيامد. عجب! يزيد خليفه شد و مأمورين غِلاظ و شِداد را گذاشتند در اطراف دنياى اسلام كه از مردم بيعت بگيرند. مردم هم دسته دسته رفتند بيعت كردند؛ علما بيعت كردند، زهّاد بيعت كردند، نخبگان بيعت كردند، سياستمداران بيعت كردند.

وظيفه ى امام حسين (علیه السلام) در مقابله با غفلت و انحراف جامعه ى اسلامى

در يك چنين موقعيتى كه اين قدر غفلت بر دنياى اسلام حاكم است كه خطر را درك و استشمام نميكنند، چه كار بايد كرد؟ كسى مثل حسين بن على كه مظهر اسلام است، نسخه ى بى تغيير پيغمبر مكرّم اسلام است - «حسين منّى و انا من حسين» - در اين شرايط چه كار بايد بكند؟ او بايد كارى كند كه دنياى اسلام را - نه فقط آن روز، بلكه در طول قرنهاى بعد از آن - بيدار كند؛ آگاه كند؛ تكان بدهد. اين تكان با قيام امام حسين شروع شد. حالا اينكه امام حسين دعوت شد براى حكومت در كوفه و حركت كرد به كوفه، اينها ظواهر كار و بهانه هاى كار بود. اگر امام حسين (عليه السّلام) دعوت هم نميشد، اين قيام تحقّق پيدا ميكرد. امام حسين بايد اين حركت را انجام ميداد، تا نشان بدهد كه دستور كار، در يك چنين شرايطى، براى مسلمان

ص:274

چيست. نسخه را به همه ى مسلمانهاى قرنهاى بعدى نشان داد. يك نسخه اى نوشت؛ منتها نسخه ى حسين بن على، نسخه ى لفّاظى و حرّافى و «دستور بده، خودت بنشين» نبود؛ نسخه ى عملى بود. او خودش حركت كرد و نشان داد كه راه اين است. ايشان از قول پيغمبر نقل ميكند كه آن وقتى كه شما ديديد كه اسلام كنار گذاشته شد؛ ظالمين بر مردم حكومت ميكنند؛ دين خدا را تغيير ميدهند؛ با فسق و فجور با مردم رفتار ميكنند؛ آن كسى كه در مقابل اين وضع، نايستد و قيام نكند، «كان حقّا على الله ان يدخله مدخله» ؛ خداى متعال با اين آدم ساكت و بى تفاوت هم مثل همان كسى كه «مستحلّ حرمات الله» است، رفتار خواهد كرد. اين نسخه است. قيام امام حسين اين است. در راه اين قيام، جان مطهّر و مبارك و گرانبهاى امام حسين كه برترين جانهاى عالم است، اگر قربانى شود به نظر امام حسين، بهاى زيادى نيست. جان بهترينِ مردمان كه اصحاب امام حسين بودند، اگر قربان شود، براى امام حسين بهاى گرانى محسوب نميشود. اسارت آل الله، حرم پيغمبر، شخصيّتى مثل زينب كه در دست بيگانگان اسير بشود - حسين بن على ميدانست وقتى در اين بيابان كشته شود، آنها اين زن و بچه را اسير ميكنند - اين اسارت و پرداختن اين بهاى سنگين به نظر امام حسين، براى اين مقصود سنگين نبود. بهائى كه ما ميپردازيم، بايد ملاحظه شود با آن چيزى كه با اين پرداخت، براى اسلام، براى مسلمين، براى امّت اسلامى و براى جامعه به دست مى آيد.

بيانات در ديدار مردم قم به مناسبت قيام نوزدهم دى - 1387/10/19

ص:275

64. خصوصيّت برجسته ى اربعين در تداوم نهضت حسينى

اشاره

اربعين در حادثه ى كربلا يك شروع بود؛ يك آغاز بود. بعد از آنكه قضيّه ى كربلا انجام گرفت، آن فاجعه ى بزرگ اتّفاق افتاد، و فداكارى بى نظير اباعبدالله (عليه السّلام) و اصحاب و ياران و خانواده اش در آن محيط محدود واقع شد، حادثه ى اسارتها پيام را بايد منتشر ميكرد و خطبه ها و افشاگرى ها و حقيقت گوئى هاى حضرت زينب (سلام الله عليها) و امام سجّاد (عليه الصّلاة و السّلام) مثل يك رسانه ى پر قدرت بايد فكر و حادثه و هدف و جهتگيرى را در محدوده ى وسيعى منتشر ميكرد؛ و كرد. خاصيّت محيط اختناق اين است كه مردم فرصت و جرئتِ اين را پيدا نميكنند كه حقايقى را كه فهميده اند، در عملِ خودشان نشان بدهند؛ چون اوّلاً دستگاه ظالم و مستبد نميگذارد مردم بفهمند و اگر فهم مردم از دست او خارج شد و فهميدند، نميگذارد به آنچه فهميده اند، عمل كنند. در كوفه، در شام، در بين راه، خيلى ها از زبان زينب كبرى (سلام الله عليها) يا امام سجّاد (عليه الصّلاة والسّلام) يا از ديدن وضع اسرا، خيلى چيزها را فهميدند، ولى كى جرئت ميكرد، كى توانائى اين را داشت كه در مقابل آن دستگاه ظلم و استكبار و استبداد و اختناق، آنچه را كه فهميده است، بروز دهد؟ مثل يك عقده اى در

ص:276

گلوى مؤمنين باقى بود.اين عقده روز اربعين اوّلين نِشتر را خورد؛ اوّلين جوشش در روز اربعين در كربلا اتفاق افتاد.

تأثير شگرف كاروان اسرا در حفظ و گسترش پيام عاشورا

مرحوم سيّد بن طاووس و بزرگان نوشته اند كه وقتى كاروان اسرا، يعنى جناب زينب (سلام الله عليها) و بقيّه در اربعين وارد كربلا شدند، در آنجا فقط جابربن عبدالله انصارى و عطيه ى عوفى نبودند، «رجال من بنى هاشم»؛ عده اى از بنى هاشم، عده اى از ياران بر گرد تربت سيّدالشّهداء جمع شده بودند و به استقبال زينب كبرى آمدند. شايد اين سياستِ ولائى هم كه زينب كبرى اصرار كرد كه برويم به كربلا - در مراجعت از شام - به خاطر همين بود كه اين اجتماع كوچك اما پرمعنا، در آنجا حاصل شود. حالا بعضى استبعاد كردند كه چطور ممكن است تا اربعين به كربلا رسيده باشند. مرحوم شهيد آية الله قاضى يك نوشته ى مفصّلى دارد، اثبات ميكنند كه نه، ممكن است كه اين اتّفاق افتاده باشد. به هر حال آنچه در كلمات بزرگان و قدما هست، اين است كه وقتى زينب كبرى و مجموعه ى اهل بيت وارد كربلا شدند، عطيه ى عوفى و جناب جابربن عبدالله و رجالى از بنى هاشم در آنجا حضور داشتند. اين نشانه و نمونه اى از تحقّق آن هدفى است كه با شهادتها بايد تحقّق پيدا ميكرد؛ يعنى گسترش اين فكر و جرئت دادن به مردم. از همين جا بود كه ماجراى توّابين به وجود آمد؛ اگر چه ماجراى توّابين سركوب شد؛ اما بعد با فاصله ى كوتاهى ماجراى قيام مختار و بقيّه ى آن دلاوران كوفه اتفاق افتاد و نتيجه ى در هم پيچيده شدن دودمان بنى اميّه ى ظالم و خبيث بر اثر همين شد. البته بعد از او سلسله ى مروانى ها آمدند؛ امّا مبارزه ادامه پيدا كرد؛ راه باز شد. اين خصوصيّت اربعين است. يعنى در اربعين افشاگرى هم هست، عمل هم هست، تحقّق هدفهاى آن افشاگرى هم در اربعين وجود دارد.

بيانات در ديدار جمعى از مردم آذربايجان شرقى - 1387/11/28

ص:277

65. لزوم توجّه به بيانات امام حسين (علیه السلام) در مراحل مقدماتى نهضت

امام حسين را فقط به جنگِ روز عاشورا نبايد شناخت؛ آن يك بخش از جهاد امام حسين است. به تبيين او، امر به معروف او، نهى از منكر او، توضيح مسائل گوناگون در همان مِنىَْ و عرفات، خطاب به علما، خطاب به نخبگان - حضرت بيانات عجيبى دارد كه در كتابها ثبت و ضبط است - بعد هم در راه به سمت كربلا، هم در خود عرصه ى كربلا و ميدان كربلا، بايد شناخت. در خود عرصه ى كربلا حضرت اهل تبيين بودند، ميرفتند، صحبت ميكردند. حالا ميدان جنگ است، منتظرند خون هم را بريزند، اما از هر فرصتى اين بزرگوار استفاده ميكردند كه بروند با آنها صحبت بكنند، بلكه بتوانند آنها را بيدار كنند. البته بعضى خواب بودند، بيدار شدند؛ بعضى خودشان را به خواب زده بودند و آخر هم بيدار نشدند. آنهائى كه خودشان را به خواب ميزنند، بيدار كردن آنها مشكل است، گاهى اوقات غير ممكن است.

بيانات در ديدار اعضاى دفتر رهبرى و سپاه حفاظت ولى امر - 1388/5/5

ص:278

66. مباهله ى عملى امام حسين (علیه السلام) در روز عاشورا با هدف روشنگرى

ديروز، روز مبارك مباهله بود؛ چند روز ديگر ايام محرّم شروع خواهد شد؛...

همه ى اين مناسبتها براى ما كه كمربسته ى تبليغ دين و ابلاغ حقيقت به دلها و ذهنها هستيم، مناسبتهاى مهم و درس آموزى است.

روز مباهله، روزى است كه پيامبر مكرّم اسلام، عزيزترين عناصر انسانى خود را به صحنه مى آورد. نكته ى مهم در باب مباهله اين است: «و انفسنا و انفسكم» در آن هست؛ «وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ» (1) در آن هست؛ عزيزترين انسانها را پيغمبر اكرم انتخاب ميكند و به صحنه مى آورد براى محاجه اى كه در آن بايد مايز بين حق و باطل و شاخص روشنگر در معرض ديد همه قرار بگيرد. هيچ سابقه نداشته است كه در راه تبليغ دين و بيان حقيقت، پيغمبر دست عزيزان خود، فرزندان خود و دختر خود و اميرالمؤمنين را - كه برادر و جانشين خود است - بگيرد و بياورد وسط ميدان؛ استثنائى بودن روز مباهله به اين شكل است. يعنى نشان دهنده ى اين است كه بيان حقيقت، ابلاغ حقيقت، چقدر مهم است؛ مى آورد به ميدان با اين داعيه كه ميگويد بيائيم مباهله كنيم؛ هر كدام برحق بوديم، بماند، هر كدام بر خلاف حق بوديم،

ص:279


1- . سوره ى آل عمران، آيه ى 61.

ريشه كن بشود با عذاب الهى.

همين قضيّه در محرّم اتفاق افتاده است به شكل عملى؛ يعنى امام حسين (عليه الصّلاة والسّلام) هم براى بيان حقيقت، روشنگرى در طول تاريخ، عزيزترين عزيزان خود را برميدارد مى آورد وسط ميدان. امام حسين (عليه السّلام) كه ميدانست حادثه چه جور تمام خواهد شد؛ زينب را آورد، همسران خود را آورد، فرزندان خود را آورد، برادران عزيز خود را آورد. اينجا هم مسئله، مسئله ى تبليغ دين است؛ تبليغ به معناى حقيقى كلمه؛ رساندن پيام، روشن كردن فضا؛ ابعاد مسئله ى تبليغ را اين جورى ميشود فهميد كه چقدر مهم است. در آن خطبه «من رأى سلطانا جائرا مستحلّا لحرم الله ناكثا لعهدالله... و لم يغيّر عليه بفعل و لا قول كان حقّا على الله ان يدخله مدخله» ؛ يعنى وقتى او دارد فضا را به اين شكل آلوده ميكند، خراب ميكند، بايد يا با فعل يا با قول آمد روشنگرى كرد. و امام حسين (عليه السّلام) اين كار را انجام ميدهد، آن هم با اين هزينه ى سنگين؛ عيالات خود، همسران خود، عزيزان خود، فرزندان اميرالمؤمنين، زينب كبرى، اينها را برميدارد مى آيد وسط ميدان.

بيانات در ديدار با جمعى از طلّاب و روحانيون - 1388/9/22

ص:280

67. ولايت، اطاعت، مودّت؛ سه تعبير مهم نسبت به اولياء الهى در قرآن كريم

اشاره

اين را هم من در مورد تبليغ در دوران محرّم - كه حالا در پيش است - عرض بكنم كه بعضى حالا ممكن است بگويند شما ميخواهيد نهضت امام حسين را بيان بكنيد، خيلى خب، برويد بيان كنيد، ديگر روضه خوانى و گريه و زارى و اينها چيست؟ برويد بنشينيد بيان كنيد كه حضرت اين كار را كردند، اين كار را كردند، هدفشان هم اين بود. اين، خيلى فكر خطائى است، نگاه غلطى است. اين عاطفه ى نسبت به اولياء خدا، اولياء دين، اين پيوند عاطفى، پشتوانه ى بسيار ارزشمند پيوند فكرى و پيوند عملى است. بدون اين پشتوانه، خيلى سخت ميشود در اين راه حركت كرد. اين پيوند عاطفى، خيلى مهم است. اين كه امام راحل (رضوان الله عليه) فرمودند عزادارى به سبك سنّتى، اين يك حرف از روى عادت نبود؛ حرف بسيار عميقى است؛ ژرف نگرانه است. ببينيد در قرآن نسبت به اولياء الهى سه تعبير وجود دارد:

يك تعبير، تعبير ولايت است؛ «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا اَلَّذِينَ يُقِيمُونَ اَلصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ اَلزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ» بحث ولايت. معلوم است كه پيوند، ارتباط، معرفت، اينها داخل در زيرمجموعه ى ولايت است.

يك بحث، بحث اطاعت است؛ «أَطِيعُوا اَللّهَ وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِي اَلْأَمْرِ مِنْكُمْ» اطاعت رسول و اطاعت اولى الامر. اين، در عمل است. در ميدان عمل

ص:281

بايد اطاعت كرد، پيروى كرد.

امّا يك بحث سوّمى وجود دارد و آن، بحث مودّت است. «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِي اَلْقُرْبى» اين مودّت چيست ديگر؟ ولايتِ اينها را داشته باشيد، اطاعت هم از اينها بكنيد؛ مودّت براى چيست؟ اين مودّت، پشتوانه است. اگر اين مودّت نباشد، همان بلائى بر سر امّت اسلامى خواهد آمد كه در دورانهاى اول بر سر يك عدّه اى آمد كه همين مودّت را كنار گذاشتند، بتدريج اطاعت و ولايت هم كنار گذاشته شد. بحث مودّت خيلى مهم است. اين مودّت، با اين ارتباطات عاطفى حاصل ميشود؛ ماجراى مصيبتهاى اينها را گفتن، يك جور ايجاد ارتباط عاطفى است؛ ماجراى مناقب اينها و فضائل اينها را گفتن، يك جور ديگر پيوند عاطفى است.

لزوم حفظ مجالس عزادارى توأم با تشريح حوادث عاشورا

بنابراين، اين عزادارى هائى كه انجام ميگيرد، اين گريه و زارى اى كه ميشود، اين تشريح حوادث عاشورا كه ميشود، اينها چيزهاى لازمى است. يك عدّه از موضع روشنفكرى نيايند بگويند آقا، اينها ديگر لازم نيست. نه، اينها لازم است؛ اينها تا آخر لازم است؛ همين كارهائى كه مردم ميكنند. البته يك شكل هاى بدى وجود دارد كه گفته ايم؛ مثل قمه زدن كه گفتيم اين ممنوع است، نبايد اين كار انجام بگيرد؛ اين، مايه ى دراز شدن زبان دشمنان عليه دوستان اهل بيت است. اما همين عزادارى متعارفى كه مردم ميكنند؛ دسته جات سينه زنى راه مى اندازند، عَلَم بلند ميكنند، اظهار محبّت ميكنند، شعار مينويسند، ميخوانند، گريه ميكنند؛ اينها ارتباط عاطفى را روزبه روز بيشتر ميكند؛ اينها خيلى چيزهاى خوبى است. اين، اهميّت تبليغ.

بيانات در ديدار با جمعى از طلّاب و روحانيون - 1388/9/22

ص:282

68. معنابخشى مجاهدت اصحاب امام حسين (علیه السلام) به روز عاشورا

روزهاى سال، به طور طبيعى و به خودى خود همه مثل همند؛ اين انسانها هستند، اين اراده ها و مجاهدتهاست كه يك روزى را از ميان روزهاى ديگر برميكشد و آن را مشخّص ميكند، متمايز ميكند، متفاوت ميكند و مثل يك پرچمى نگه ميدارد تا راهنماى ديگران باشد. روز عاشورا - دهم محرّم - فى نفسه با روزهاى ديگر فرقى ندارد؛ اين حسين بن على (عليه السّلام) است كه به اين روز جان ميدهد، معنا ميدهد، او را تا عرش بالا ميبرد؛ اين مجاهدتهاى ياران حسين بن على (عليه السّلام) است كه به اين روز، اين خطورت و اهميّت را ميبخشد.

بيانات در ديدار مردم قم در سالگرد قيام 19 دى - 1388/10/19

ص:283

69. مقايسه ى مقام حضرت زينب (علیها السلام) با همسر مؤمنه ى فرعون

اشاره

اين روزها، روزهاى دهه ى آخر صفر است؛ روزهاى بعد از اربعين است. اگر نگاهى كنيم به تاريخ صدر اسلام، اين روزها روزهاى زينب كبرى (سلام الله عليها) است. آن كارى هم كه زينب كبرى (سلام الله عليها) كرد، يك كارِ از همين جنس بود؛ يعنى كارى محضاً براى خداى متعال، در دل خطرها و محنتها و زحمتها؛ يك ابراز وجود معنوى و الهى دين در چهره ى مصمّم زينب كبرى (سلام الله عليها). خوب است بدانيم و بفهميم حروف تاريخ گذشته ى بسيار ارجمندى را كه تا امروز منشأ بركات فكرى و معرفتى شده است و ان شاءالله تا آخر دنيا هم خواهد بود.

زينب (سلام الله عليها)، هم در حركت به سمت كربلا، همراه امام حسين؛ هم در حادثه ى روز عاشورا، آن سختى ها و آن محنتها؛ هم در حادثه ى بعد از شهادت حسين بن على (عليه السّلام)، بى سرپناهى اين مجموعه ى به جامانده ى كودك و زن، به عنوان يك ولىّ الهى آنچنان درخشيد كه نظير او را نميشود پيدا كرد؛ در طول تاريخ نميشود نظيرى براى اين پيدا كرد. بعد هم در حوادث پى درپى، در دوران اسارت زينب، در كوفه، در شام، تا اين روزها كه روز پايان آن حوادث است و شروع يك سرآغاز ديگرى است براى حركت اسلامى و پيشرفت تفكّر اسلامى و پيش بردن جامعه ى اسلامى. براى

ص:284

خاطر همين مجاهدت بزرگ، زينب كبرى (سلام الله عليها) در نزد خداوند متعال يك مقامى يافته است كه براى ما قابل توصيف نيست.

نمونه هاى زنان مؤمنه در قرآن كريم

شما ملاحظه كنيد؛ در قرآن كريم، به عنوان يك نمونه ى كامل ايمان، خداى متعال دو زن را مثال ميزند؛ به عنوان نمونه ى كفر هم دو زن را مثال ميزند. «ضَرَبَ اَللّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا اِمْرَأَتَ نُوحٍ وَ اِمْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا» كه اين دو مثال، مربوط است به زنانى كه نمونه ى كفرند. يعنى به عنوان نمونه، از مردان مثال نمى آورد؛ از زنان مثال مى آورد؛ هم در باب كفر، هم در باب ايمان. «وَ ضَرَبَ اَللّهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ آمَنُوا اِمْرَأَتَ فِرْعَوْنَ» يكى زن فرعون را به عنوان نمونه ى كامل ايمان مثال مى آورد، يكى هم حضرت مريم كبرى؛ «وَ مَرْيَمَ اِبْنَتَ عِمْرانَ»

يك مقايسه ى كوتاه بين زينب كبرى و بين همسر فرعون، عظمت مقام زينب كبرى را نشان ميدهد. در قرآن كريم، زن فرعون نمونه ى ايمان شناخته شده است، براى مرد و زن در طول زمان تا آخر دنيا. آن وقت مقايسه كنيد زن فرعون را كه به موسى ايمان آورده بود و دلبسته ى آن هدايتى شده بود كه موسى عرضه ميكرد، وقتى در زير فشار شكنجه ى فرعونى قرار گرفت، كه با همان شكنجه هم - طبق نقل تواريخ و روايات - از دنيا رفت، شكنجه ى جسمانى او، او را به فغان آورد: «إِذْ قالَتْ رَبِّ اِبْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي اَلْجَنَّةِ وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ» از خداى متعال درخواست كرد كه پروردگارا! براى من در بهشت خانه اى بنا كن. در واقع، طلب مرگ ميكرد؛ ميخواست كه از دنيا برود. «وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ» ؛ من را از دست فرعون و عمل گمره كننده ى فرعون نجات بده. در حالى كه جناب آسيه - همسر فرعون - مشكلش، شكنجه اش، درد و رنجش، درد و رنج جسمانى بود؛ مثل حضرت زينب، چند برادر، دو فرزند، تعداد زيادى از نزديكان و برادرزادگان را از دست نداده بود و در مقابل چشم خودش به قربانگاه نرفته بودند. اين رنجهاى روحى كه براى زينب كبرى پيش آمد، اينها براى

ص:285

جناب آسيه - همسر فرعون - پيش نيامده بود. در روز عاشورا زينب كبرى اين همه عزيزان را در مقابل چشم خود ديد كه به قربانگاه رفته اند و شهيد شده اند: حسين بن على (عليه السّلام) - سيّدالشّهداء - را ديد، عبّاس را ديد، على اكبر را ديد، قاسم را ديد، فرزندان خودش را ديد، ديگرِ برادران را ديد. بعد از شهادت، آن همه محنتها را ديد: تهاجم دشمن را، هتك احترام را، مسئوليّت حفظ كودكان را، زنان را. عظمت اين مصيبتها را مگر ميشود مقايسه كرد با مصائب جسمانى؟ اما در مقابل همه ى اين مصائب، زينب به پروردگار عالم عرض نكرد: «رَبِّ نَجِّنِي» ؛ نگفت پروردگارا! من را نجات بده. در روز عاشورا عرض كرد: پروردگارا! از ما قبول كن. بدن پاره پاره ى برادرش در مقابل دست، در مقابل چشم؛ دل به سمت پروردگار عالم، عرض ميكند: پروردگارا! اين قربانى را از ما قبول كن. وقتى از او سؤال ميشود كه چگونه ديدى؟ ميفرمايد: «ما رأيت الّا جميلا» . اين همه مصيبت در چشم زينب كبرى زيباست؛ چون از سوى خداست، چون براى اوست، چون در راه اوست، در راه اعلاى كلمه ى اوست. ببينيد اين مقام، مقام چنين صبرى، چنين دلدادگى نسبت به حق و حقيقت، چقدر متفاوت است با آن مقامى كه قرآن كريم از جناب آسيه نقل ميكند. اين، عظمت مقام زينب را نشان ميدهد. كار براى خدا اينجور است. لذا نام زينب و كار زينب امروز الگوست و در دنيا ماندگار است. بقاى دين اسلام، بقاى راه خدا، ادامه ى پيمودن اين راه به وسيله ى بندگان خدا، متّكى شده است، مدد و نيرو گرفته است از كارى كه حسين بن على (عليه السّلام) كرد و كارى كه زينب كبرى كرد. يعنى آن صبر عظيم، آن ايستادگى، آن تحمّل مصائب و مشكلات موجب شد كه امروز شما مى بينيد ارزشهاى دينى در دنيا، ارزشهاى رائج است. همه ى اين ارزشهاى انسانى كه در مكاتب گوناگون، منطبق با وجدان بشرى است، ارزشهائى است كه از دين برخاسته است؛ اينها را دين تعليم داده است. كار براى خدا خاصيّتش اين است.

بيانات در ديدار فرمانده و پرسنل نيروى هوائى ارتش - 1388/11/19

ص:286

70. حضرت زينب (علیها السلام) عامل اصلى پيروزى خون بر شمشير

اشاره

زينب كبرى يك نمونه ى برجسته ى تاريخ است كه عظمت حضور يك زن را در يكى از مهمترين مسائل تاريخ نشان ميدهد. اينكه گفته ميشود در عاشورا، در حادثه ى كربلا، خون بر شمشير پيروز شد - كه واقعاً پيروز شد - عامل اين پيروزى، حضرت زينب بود؛ و الّا خون در كربلا تمام شد. حادثه ى نظامى با شكست ظاهرى نيروهاى حق در عرصه ى عاشورا به پايان رسيد؛ اما آن چيزى كه موجب شد اين شكست نظامىِ ظاهرى، تبديل به يك پيروزى قطعىِ دائمى شود، عبارت بود از منش زينب كبرى؛ نقشى كه حضرت زينب بر عهده گرفت؛ اين خيلى چيز مهمّى است. اين حادثه نشان داد كه زن در حاشيه ى تاريخ نيست؛ زن در متن حوادث مهم تاريخى قرار دارد. قرآن هم در موارد متعدّدى به اين نكته ناطق است؛ ليكن اين مربوط به تاريخ نزديك است، مربوط به امم گذشته نيست؛ يك حادثه ى زنده و ملموس است كه انسان زينب كبرى را مشاهده ميكند كه با يك عظمت خيره كننده و درخشنده اى در عرصه ظاهر ميشود؛ كارى ميكند كه دشمنى كه به حسب ظاهر در كارزار نظامى پيروز شده است و مخالفين خود را قلع و قمع كرده است و بر تخت پيروزى تكيه زده است، در مقرّ قدرت خود، در كاخ رياست خود، تحقير و ذليل شود؛ داغ ننگ ابدى را به پيشانى او ميزند و

ص:287

پيروزى او را تبديل ميكند به يك شكست؛ اين كارِ زينب كبرى است. زينب (سلام الله عليها) نشان داد كه ميتوان حُجْب و عفاف زنانه را تبديل كرد به عزّت مجاهدانه، به يك جهاد بزرگ.

بيانات حضرت زينب (علیها السلام)؛ تحليلى عظيم از وضع جامعه ى اسلامى در آن روزگار

آنچه كه از بيانات زينب كبرى باقى مانده است و امروز در دسترس ماست، عظمت حركت زينب كبرى را نشان ميدهد. خطبه ى فراموش نشدنى زينب كبرى در بازار كوفه يك حرف زدن معمولى نيست، اظهارنظر معمولى يك شخصيّت بزرگ نيست؛ يك تحليل عظيم از وضع جامعه ى اسلامى در آن دوره است كه با زيباترين كلمات و با عميق ترين و غنى ترين مفاهيم در آن شرائط بيان شده است. قوّت شخصيّت را ببينيد؛ چقدر اين شخصيّت قوى است. دو روز قبل در يك بيابان، برادر او را، امام او را، رهبر او را با اين همه عزيزان و جوانان و فرزندان و اينها از بين برده اند، اين جمع چند ده نفره ى زنان و كودكان را اسير كرده اند، آورده اند در مقابل چشم مردم، روى شتر اسارت، مردم آمده اند دارند تماشا ميكنند، بعضى هلهله ميكنند، بعضى هم گريه ميكنند؛ در يك چنين شرائط بحرانى، ناگهان اين خورشيد عظمت طلوع ميكند؛ همان لحنى را به كار ميبرد كه پدرش اميرالمؤمنين بر روى منبر خلافت در مقابل امّت خود به كار ميبرد؛ همان جور حرف ميزند؛ با همان جور كلمات، با همان فصاحت و بلاغت، با همان بلندى مضمون و معنا: «يا اهل الكوفه، يا اهل الغدر و الختل» ؛ اى خدعه گرها، اى كسانى كه تظاهر كرديد! شايد خودتان باور هم كرديد كه دنباله رو اسلام و اهل بيت هستيد؛ اما در امتحان اينجور كم آورديد، در فتنه اينجور كورى نشان داديد. «هل فيكم الّا الصّلف و العجب و الشّنف و الكذب و ملق الاماء و غمز الاعداء» ؛ شما رفتارتان، زبانتان با دلتان يكسان نبود. به خودتان مغرور شديد، خيال كرديد ايمان داريد، خيال كرديد همچنان انقلابى هستيد، خيال كرديد همچنان پيرو اميرالمؤمنين هستيد؛ در حالى كه واقع قضيّه اين نبود. نتوانستيد از عهده ى

ص:288

مقابله ى با فتنه بربيائيد، نتوانستيد خودتان را نجات دهيد. «مثلكم كمثل الّتى نقضت غزلها من بعد قوّة انكاثا» ؛ مثل آن كسى شُديد كه پشم را ميريسد، تبديل به نخ ميكند، بعد نخها را دوباره باز ميكند، تبديل ميكند به همان پشم يا پنبه ى نريسيده. با بى بصيرتى، با نشناختن فضا، با تشخيص ندادن حق و باطل، كرده هاى خودتان را، گذشته ى خودتان را باطل كرديد. ظاهر، ظاهر ايمان، دهان پر از ادّعاى انقلابيگرى؛ اما باطن، باطن پوك، باطن بى مقاومت در مقابل بادهاى مخالف. اين، آسيب شناسى است.

با اين بيان قوى، با اين كلمات رسا، آن هم در آن شرائط دشوار، اينگونه صحبت ميكرد. اينجور نبود كه يك عدّه مستمع جلوى حضرت زينب نشسته باشند، گوش فرا داده باشند، او هم مثل يك خطيبى براى اينها خطبه بخواند؛ نه، يك عدّه دشمن، نيزه داران دشمن دور و برشان را گرفته اند؛ يك عدّه هم مردم مختلف الحال حضور داشتند؛ همانهائى كه مُسلم را به دست ابن زياد دادند، همانهائى كه به امام حسين نامه نوشتند و تخلّف كردند، همانهائى كه آن روزى كه بايد با ابن زياد در مى افتادند، توى خانه هايشان مخفى شدند - اينها بودند توى بازار كوفه - يك عدّه هم كسانى بودند كه ضعف نفس نشان دادند، حالا هم نگاه ميكنند، دختر اميرالمؤمنين را مى بينند، گريه ميكنند. حضرت زينب كبرى با اين عده ى ناهمگون و غيرقابل اعتماد مواجه است، اما اينجور محكم حرف ميزند. او زن تاريخ است؛ اين زن، ديگر ضعيفه نيست. نميشود زن را ضعيفه دانست. اين جوهر زنانه ى مؤمن، اينجور خودش را در شرائط دشوار نشان ميدهد. اين زن است كه الگوست؛ الگو براى همه ى مردان بزرگ عالم و زنان بزرگ عالم. انقلاب نبوى و انقلاب علوى را آسيب شناسى ميكند؛ ميگويد شماها نتوانستيد در فتنه، حق را تشخيص بدهيد؛ نتوانستيد به وظيفه تان عمل كنيد؛ نتيجه اين شد كه جگرگوشه ى پيغمبر سرش بر روى نيزه رفت. عظمت زينب را اينجا ميشود فهميد.

بيانات در ديدار گروه كثيرى از پرستاران نمونه كشور - 1389/2/1

ص:289

71. تلاش همه جانبه ى سيّدالشّهدا (علیه السلام) براى پاسدارى از دين خدا

اين معنا - معناى پاسدارى - با همه ى ابعاد آن، با همه ى ابزارها و وسائل ممكن، در وجود مقدّس سيدالشهداء (سلام الله عليه) متجسّد است؛ نه اين كه ديگران نكردند يا نخواستند بكنند، بلكه به اين معنا كه خانه ى پُرِ اين حركت در رفتار دوران ده ساله ى امامت سيّدالشّهداء (سلام الله عليه) تحقق پيدا كرده است. تمام راه هائى كه ميشود فرزند پيغمبر از آن راه ها استفاده كند براى حفظ ميراث عظيم اسلام - كه ميراث جدّ او و پدر او و پيروان راستين آنهاست - در زندگى سيّدالشّهداء محسوس است؛ از تبيين و انذار، از تحرّك تبليغاتى، از بيدار كردن و حسّاس كردن وجدانهاى عناصر خاص - همين خواص كه ما تعبير ميكنيم - در آن خطبه ى مِنى، اينها همه در طول زندگى سيّدالشّهداء است. بعد هم ايستادگى در مقابل يك انحراف بزرگ با قصد مجاهدت با جان؛ نه اين كه امام حسين از سرنوشت اين حركت بى اطلاع بود؛ نه، اينها امام بودند. مسئله ى معرفت امام و علم امام و آگاهى وسيع امام بالاتر از اين حرفهائى است كه ماها در ذهنمان ميگنجد؛ بلكه به معناى ترسيم يك دستورالعمل مى ايستد، تسليم نميشود، مردم را به يارى ميطلبد، بعد هم وقتى يك عدّه اى پيدا ميشوند - كه همان اهل كوفه باشند - و اظهار ميكنند كه حاضرند در كنار آن بزرگوار در اين راه قدم بگذارند، حضرت

ص:290

درخواست آنها را اجابت ميكند و به طرف آنها ميرود؛ بعد هم در ميانه ى راه پشيمان نميشود. بيانات امام را كه انسان نگاه ميكند، مى بيند حضرت عازم و جازم بوده است براى اين كه اين كار را به پايان ببرد. اين كه در مقابله ى با حركت انحرافى فوق العاده خطرناك آن روز، امام حسين (عليه الصّلاة و السّلام) مى ايستد، اين ميشود يك درس، كه خود آن بزرگوار هم همين را تكرار كردند؛ يعنى كار خودشان را به دستور اسلام مستند كردند: «انّ رسول الله قال: من رأى سلطانا جائرا مستحلاّ لحرمات الله ناكثا لعهد الله مخالفا لسنّة رسول الله يعمل فى عبادالله بالاثم و العدوان فلم يغيّر عليه بفعل و لا قول كان حقاّ على الله ان يدخله مدخله» ؛ حضرت اين را بيان كردند. يعنى من وظيفه ام اين است، كارى كه دارم انجام ميدهم، بايستى ابراز مخالفت كنم، بايد در جاده ى مخالفت و ايستادگى قدم بگذارم، سرنوشت هرچه شد، بشود؛ اگر سرنوشت پيروزى بود، چه بهتر؛ اگر شهادت بود، باز هم چه بهتر. يعنى اينجورى امام حسين (عليه السّلام) حركت كردند.

اين شد ايثار كامل و اسلام را هم حفظ كرد. همين حركت، اسلام را حفظ كرد. همين حركت موجب شد كه ارزشها در جامعه پايدار بشوند، بمانند. اگر اين خطر را نميپذيرفت، حركت نميكرد، اقدام نميكرد، خونش ريخته نميشد، آن فجايع عظيم براى حرم پيغمبر، دختر اميرالمؤمنين و فرزندان خاندان پيغمبر پيش نمى آمد، اين واقعه در تاريخ نميماند. اين حادثه اى كه ميتوانست جلوى آن انحراف عظيم را بگيرد، بايد به همان عظمت آن انحراف در ذهن جامعه و تاريخ، شوك ايجاد ميكرد و كرد. اين فداكارى امام حسين است.

خطبه های نماز جمعه ی تهران در حرم امام خمینی(ره)- 1390/4/13

ص:291

72. حُسن ختام: دعاهايى با محتواى عاشورايى از بيان حضرت آيت الله العظمى خامنه اى (مدّظلّه)

اميدواريم خداى متعال به بركات سيّدالشّهداء (صلوات الله و سلامه عليه) ما را هدايت كند، نهضت را پابرجا بدارد، روحانيّت را - كه قوام دستگاه و نظام به قوام اوست - روزبه روز در اين جامعه عزيز كند و به همه ى ما روحانيون توفيق دهد كه بتوانيم اسلام و دين و معارف اسلامى و قرآنى و حسينى را به بهترين شكل و وجه، براى اذهان عمومى مردم بيان كنيم.(1)

اميدواريم خداوند متعال به بركت حسين بن على عليه السّلام، ما را از ياوران آن بزرگوار قرار دهد. ما را در صحنه ى مجاهدت در راه خدا، از پيشتازان قرار دهد و روح مقدّس امام بزرگوارمان را از ما راضى كند. ما را از سربازان و ياوران امام زمان ارواحناله الفداء قرار دهد و قلب مقدّس آن بزرگوار را از ما خشنود كند.(2)

از خداى متعال تقاضا مى كنيم ما را در راههاى دشوار جهاد فى سبيل الله و در همه ى صحنه ها هدايت كند، تا بتوانيم تكليف و وظيفه را بشناسيم و

ص:292


1- . بيانات در ديدار جمعى از روحانيون در آستانه ى ماه محرّم - 1368/5/11.
2- . بيانات در ديدار قشرهاى مختلف مردم به مناسبت فرارسيدن ماه محرّم - 1371/4/10

بفهميم و همان راه انبياء و ائمّه عليهم السّلام و راه حسين بن على عليه السّلام و راه انقلاب را، ان شاءالله، با قوّت و قدرت ادامه دهيم و ان شاءالله مردم مسلمان ما و ملّتهاى مسلمان ديگر، در سايه ى اسلام آينده هاى شيرين تر و روشنترى را شاهد باشند.(1)

اميدواريم كه خداوند متعال بركات و فضل خودش را نازل كند و مشمول ادعيّه ى زاكيه ى ولى عصر ارواحنافداه باشيد. اميدواريم خداوند اين ماه محرّم را ماه رشد و اعتلاى جامعه اسلامى قرار دهد.(2)

اميدواريم كه تحت توجّهات ولىّ عصر ارواحنافداه، همه ى شما و همه ى ما، توفيق پيدا كنيم، بتوانيم به وظايف خودمان در قبال اين پديده ى عظيم اسلامى زمان خودمان عمل كنيم و تكاليفمان را انجام دهيم، و سعى كنيم هرچه بيشتر خودمان را همرنگ حسين بن على عليه الصّلاة والسّلام و ياران آن بزرگوار كنيم.(3)

اميدواريم كه خداوند شما را همواره حسينى بدارد و در راه اهداف حسينى، به هدايتها و نورانيّت بيشتر و ثبات در حركت، مفتخر و سرافراز فرمايد. حضور پرچم خونين حسينى در مقابل چشم ما، يك جلوه ى فوق العاده است.(4)

پروردگارا! تو را به حسين و زينب عليهماالسّلام قسم مى دهيم كه ما را جزو دوستان و ياران و دنباله روان آنان قرار بده.

پروردگارا! حيات و زندگى ما را زندگى حسينى و مرگ ما را مرگ حسينى قرار بده.

پروردگارا! امام بزرگوار ما را كه به اين راه هدايتمان كرد، با شهداى كربلا محشور كن. شهداى عزيز ما را با شهداى كربلا محشور كن.

ص:293


1- . بيانات در ديدار علما و روحانيان - 1371/5/7.
2- . بيانات در جمع علما، طلّاب و روحانيان، در آستانه ى ماه محرّم - 1372/3/26.
3- . بيانات به مناسب روز پاسدار، در جمع هزاران تن از اعضاى سپاه پاسداران و يگان ويژه نيروى انتظامى - 1372/10/26.
4- . بيانات در ميدان صبحگاه دانشگاه امام حسين (علیه السلام) - 1374/8/17.

پروردگارا! اين ملّت بزرگ، اين ملّت حسينى و عاشورايى را بر همه ى دشمنان كوچك و بزرگش پيروز كن؛ دشمنان او را مأيوس و ناكام كن.

پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، امّت اسلامى را در هرجاى دنيا كه هستند، سربلند كن؛ تكليف حسينى را به آنها تعليم بده؛ توفيق انجام اين تكليف را به آنها عنايت فرما.(1)

اميدواريم كه خداوند كمك كند و تفضّل فرمايد تا ابعاد اسلام عزيز و ابعاد و اعمال حادثه ى مهمّ عاشورا، براى همه روشن شود و واقعاً مثل سرچشمه اى، از آن استفاده كنند. ان شاءالله شما آقايان محترم، برادران عزيز - مخصوصاً جوانان مؤمن و مخلص و پرشور - بتوانيد وظيفه ى خودتان را به بهترين وجه انجام دهيد؛ مردم را از سرچشمه ى مبارك عاشورا سيراب سازيد و قلب مقدّس ولىّ عصر ارواحنا فداه از همه ى شما راضى باشد.(2)

اميدواريم خداوند متعال به شما توفيق دهد كه ان شاءالله به بركت اين ماه - ماه امام حسين (عليه السّلام)، ماه ايثار و شهادت، ماه بروز عاليترين جلوه هاى اخلاق - بتوانيد با مطالب متقن، محكم، متين و مورد نياز قشرهاى مختلف مردم، جامعه و مردم ما را يك قدم به سمت تعالى و تكامل خودشان جلو ببريد و رضاى الهى را كسب كنيد.(3)

پروردگارا! ما را در راه امام حسين زنده بدار و در راه امام حسين بميران.(4)

خداوند دعاى حضرت بقية الله (ارواحنافداه) را شامل حال همه ى ما قرار بدهد و ما را جزو پيروان حقيقى حسين بن على (عليه السّلام) به شمار بياورد.(5)

ص:294


1- . بيانات در خطبه هاى نماز جمعه (عاشوراى 1416)-1374/3/19.
2- . بيانات در ديدار روحانيون و مبلّغان، در آستانه ى ماه محرّم - 1375/2/26.
3- . بيانات در ديدار علما و روحانيون در آستانه ى ماه محرّم - 1377/2/2.
4- . بيانات در خطبه هاى نماز جمعه تهران - 1379/1/26.
5- . بيانات در ديدار مردم قم به مناسبت قيام نوزدهم دى - 1387/10/19.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109